سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
اي نوجوانان وطن آينده سازيد مانند گلهاي بهاري دلنوازيد(2) مانند فهميده براي حفظ آيين هر يک به ميدان شهادت يکه تازيد اي بچه ها فهميده آن گرد بسيجي هم سنگر پويندگان کشور ماست در وصف ايمانش امام عاشقان گفت: اين نوجوان با شهامت رهبر ماست (( بخشت شکوه و عزت ايمان ، قلم ، شجاعت نام شهيد عشق است جاويد تا قيامت ))(2) رهبر به وصف آن دلير قهرمان گفت: فهميده شاگرد دبستان يقين است(2) اوارزشي پاينده از دوران جنگ است اوحاصلي از مکتب اسلام ودين است اي نوجوانان پيرو فهميده با شيد تا نامتان در دفتر دوران بماند گويند هزاران آفرين بر اين اميدان نام شما را هر که در دفتر بخواند (( بخشت شکوه و عزت ايمان قلم شجاعت نام شهيد عشق است جاويد تا قيامت ))(2)
برای دریافت آهنگ باکلام و بیکلام و متن این سرود به ادامه مطلب مراجعه کنید
( عالم آل نبي (ص) ، تو خيلي مهربوني سلام کردم آقا ، حرف منو مي دوني ) (2) آقاي با مرامم ، به ما نظر نموده از راههاي دوري ، اينجا سفر نموده ، اينجا سفر نموده يه قصه ايي هست ، بهشت در توس پيدا شده ( چه نعمت بزرگي که روزي ما شده )(2) ( اين گنبد طلايي ، آروم اين دل شده دل کندن از اين حرم ببين چه مشکل شده ، ببين چه مشکل شده )(2) به لطف حضرت هو ، اين همه زائر اينجاست اين برکه هاي زيبا ، سرچشمه هاي درياست ، سرچشمه هاي درياست اين همه آمديم ما ، تو هم گفتي بيايد ( در لحظه انتظار ، بارون چه شب مي ساييد )(2)
برای دریافت آهنگ باکلام و بیکلام و متن این سرود به ادامه مطلب مراجعه کنید
درک روانشناسی گشتالت عبارت است از درک مفاهیم مرکزی آن، که در میان مفاهیم اصلی، گشتالت و میدان(field) را میتوان نام برد. کلمه آلمانی گشتالت در انگلیسی به قالب، هیئت و ساختار، شکل یا الگو ترجمه شده است. مکتب گشتالت اولین حرکت روانشناختی آلمان، بر مبنای روش آزمایش بود. استدلال اصلی آنها این بود که حقایق روانشناختی «از ذرات ایستاینامربوط تشکیل نمیشود» و لذا مطالعه آنها نیازمند شیوه کلگراست. آنها عقیده داشتند که ادراک، ترکیب نامتشکلی از عناصر نیست که بطور متوالی بصورت مفاهیمی معنیدار در ذهن با هم پیوستگی داشته باشند، بلکه ادراک را کلیتی منسجم و متشکل از یک هیئت(configuration) یا یک گشتالت میدانستند.
آنها اعتقاد داشتند که یادگیری بصورت ناگهانی و از طریق کسب بینش صورت میگیرد. "کهلر" اعتقاد داشت که در حل مساله، میمونها به آزمایش و خطا نپرداختند بلکه به کسب «بینش» رسیدند. نظریه گشتالت یکی از معدود نظریههایی است که در زمان طرح دیدگاههای تجربهگرایی، با رویکرد خردگرایانه مطرح گردید.
گشتالت گرایان، کار خود را با مفاهیم نسبتا انتزاعی در خصوص طبیعت ادراک و تفکر و ساخت تجربه روانی آغاز کردند. آن گاه به تفسیر مشاهدات روزمره در چارچوپ این مفاهیم نو پرداخته و نمود نیروهای سازمان دهنده مفروض در نظریهشان را به وضوح در آزمایشهای خود به اثبات رساندند. ادراک و نیز فرایندهای مسالهگشایی بیش از هر چیز دیگر مورد توجه روانشناسان گشتالت بود، و یادگیری یک امر ثانوی و فرعی و کم اهمیت تلقی میشد.
این مکتب، نقش زمینه(background) و سازمانیابی(organization) را در فرایندهای ادراک پدیداری، چنان بصورت قانع کنندهای نمایان ساخت که فقط مخالفان سرسخت ممکن است دستاوردهای آن را بی اعتبار اعلام کنند.
نهضت گشتالت، اثری ماندگار بر روانشناسی بر جای گذاشت و در زمینههایادراک، یادگیری، تفکر، شخصیت، روانشناسی اجتماعی و انگیزش تاثیر کرد. آنها تاکید بر تجربه هشیار از نوع پدیدارشناسی میکردند.
در این مقاله که به روش توصیفی و از روی منابع اینترنتی و کتابخانه ای تهیه شده است به بررسی نظریه روان شناسی گشتالت می پردازیم .
روانشناسی گشتالت، در دهه دوم قرن بیستم به منزله اعتراضی نسبت به عنصرگرایی روانشناسی "وونت" در آلمان آغاز شد. کار ویلیام جیمز(William James)، یعنی مخالفت با عنصرنگری روانشناسی نیز صورت ابتدایی روانشناسی گشتالتی است.
گشتالت(Gestalt)، عبارت است از کلیتی پویا که از دو یا چند بخش تشکیل شده است.
گشتالتدرمانی(Gestalt Therapy)، با کل فرد سر و کار دارد که چیزی بیش از جمع رفتارهایش است. گشتالتدرمانی، روشی پدیدارشناختی است که تجربه انسان را منبع دادهها میداند و بر تجربه درمانگر و مراجع از واقعیت تاکید دارد. گشتالتدرمانی، یک رویکرد وجودی است که بر مسئولیتپذیری افراد در قبال خودشان و نقش آنان در تجربههای کنونی خودشان تاکید دارد. در گشتالت درمانی، معضلات مربوط به گذشته و آینده در قالب زمان حال بررسی میشوند.
هدف کلی گشتالت درمانی، خودآگاهی از دیگران و محیط است که موجب کمال و یکپارچگی انسان میشود.
شواهد تحقیق نشان میدهند که گشتالت درمانی توسط یک درمانگر بالیاقت و موثر، میتواند تغییرات مفید و مهمی را ایجاد نماید و در مقابل، درمانگران ناآگاه اثرات مخرب و غم انگیزی را به وجود میآورند.
در نهضت گشتالت و در میان کسانی که سخت تحت تاثیر مفاهیم گشتالت قرار گرفتهاند به گروههایی بر میخوریم.
کهلر، کافکا و ورتایمر که بنیانگذار رسمی مکتب گشتالت شناخته میشوند. و لوین(Lewin) از جمله اندیشمندانی بودهاست که با طرح "نظریه میدانی" به توسعه مکتب گشتالت کمک زیادی نموده است.
در سال 1921، ورتایمر، کافکا، و کهلر با همکاری گلدشتاین(Goldstein) و گروهل(Gruhle ) مجله پژهش روانشناختی را پایهگذاری کردند، که ارگان رسمیمکتب فکری گشتالت شدند.
درک روانشناسی گشتالت عبارت است از درک مفاهیم مرکزی آن، که در میان مفاهیم اصلی، گشتالت و میدان(field) را میتوان نام برد.
کلمه آلمانی گشتالت در انگلیسی به قالب، هیئت و ساختار، شکل یا الگو ترجمه شده است. مکتب گشتالت اولین حرکت روانشناختی آلمان، بر مبنای روش آزمایش بود. استدلال اصلی آنها این بود که حقایق روانشناختی «از ذرات ایستای نامربوط تشکیل نمیشود» و لذا مطالعه آنها نیازمند شیوه کلگراست. آنها عقیده داشتند که ادراک، ترکیب نامتشکلی از عناصر نیست که بطور متوالی بصورت مفاهیمی معنیدار در ذهن با هم پیوستگی داشته باشند، بلکه ادراک را کلیتی منسجم و متشکل از یک هیئت(configuration) یا یک گشتالت میدانستند.(1)
آنها اعتقاد داشتند که یادگیری بصورت ناگهانی و از طریق کسب بینش صورت میگیرد. "کهلر" اعتقاد داشت که در حل مساله، میمونها به آزمایش و خطا نپرداختند بلکه به کسب «بینش» رسیدند.
نظریه گشتالت یکی از معدود نظریههایی است که در زمان طرح دیدگاههای تجربهگرایی، با رویکرد خردگرایانه مطرح گردید.
گشتالت گرایان، کار خود را با مفاهیم نسبتا انتزاعی در خصوص طبیعت ادراک و تفکر و ساخت تجربه روانی آغاز کردند. آن گاه به تفسیر مشاهدات روزمره در چارچوپ این مفاهیم نو پرداخته و نمود نیروهای سازمان دهنده مفروض در نظریهشان را به وضوح در آزمایشهای خود به اثبات رساندند. ادراک و نیز فرایندهای مسالهگشایی بیش از هر چیز دیگر مورد توجه روانشناسان گشتالت بود، و یادگیری یک امر ثانوی و فرعی و کم اهمیت تلقی میشد.
این مکتب، نقش زمینه(background) و سازمانیابی(organization) را در فرایندهای ادراک پدیداری، چنان بصورت قانع کنندهای نمایان ساخت که فقط مخالفان سرسخت ممکن است دستاوردهای آن را بی اعتبار اعلام کنند.(2)
نهضت گشتالت، اثری ماندگار بر روانشناسی بر جای گذاشت و در زمینههایادراک، یادگیری، تفکر، شخصیت، روانشناسی اجتماعی و انگیزش تاثیر کرد. آنها تاکید بر تجربه هشیار از نوع پدیدارشناسی میکردند.
رویکرد پدیدارشناسی در روانشناسی اروپا گستردهتر از ایالات متحده است، اما تأثیر آن را بر روانشناسی آمریکا میتوان مشاهده کرد.(3)
از نظر صاحبنظران گشتالتی انسان از نظر عملی ماهیتی تعاملی و از نظر اخلاق ، طبیعتی خنثی دارد. در این دیدگاه انسان به منزله یک ارگانیزم و یک کل است که نیاز شدیدی به محیط و تعامل با آن دارد. انسان کلا یک موجود احساس کننده ، تفکر کننده و عامل است که از لحاظ اخلاق نه خوب است و نه بد.
روانشناسان گشتالتی به ذاتی بودن نیاز انسان به سازمان و وحدت تجربه ادراکی معتقدند.انسان تمایل دارد تا در جهت چیزهای کل و یا هیاتهای خوب حرکت کند تا از تنشهای خود بکاهد و کلیت خود را به ظهور برساند. تمایل اساسی انسان تلاش برای کسب تعادل به عنوان یک ارگانیزم است. ارگانیزم انسان یک واکنش کننده یا دریافت کننده منفعل و فعل پذیر نیست. یک ادراک کننده و سازمان دهنده فعال است که بر طبق نیاز و علاقه خودش اجزای جهان مطلق را انتخاب میکند و دنیای خودش را از دنیای عینی بوجود میآورد. چون ارگانیزم موجودی خود کفا نیست پیوسته با محیط خود در تعامل است تا به نیازها و علائق خود جامه عمل بپوشاند.
ايتلسون (1974) دو مكتب رفتارگرايي و گشتالت را تز و آنتي تز همديگر مي نامد، يكي از مهمترين اختلاف هاي اين دو مكتب اين است كه طرفداران مكتب گشتالت معتقدند پديده ها و رويدادهاي مركب و همچنين رفتار را نمي توان به اجزاي ساده (به عنوان مثال تداعي هاي) تجزيه كرد، زيرا تركيب و هيئت هر پديدةمركب (يعني گشتالت آن) متفاوت از مجموع اجزاي آن است. پس رفتار و فرايندهاي پاية رواني از قبيل ادراك، شناخت، احساس و تفكر را نيز نمي توان به اجزاي تشكيل دهندة آنها مانند «پيوندها» تجزيه كرد.
پژوهشگران مكتب گشتالت بيش از ديگر مكاتب به شرايط محيط (به معني جامع آن) توجه دارند، كوفكا (1935)، از بنيانگذاران اين مكتب، محيط را به دو نوع «جغرافيايي» و «رفتاري» تفكيك ميكند. «محيط جغرافيايي» به معني «محيطي كه به طور عيني وجود دار» و «محيط رفتاري» بدان گونه كه «به وسيلة فرد تجربه مي شود» به كار مي رود. يك نفر ممكن است از يك محيط جغرافيایي در دو مقطع زماني، دو نوع ادراك و تجربة مختلف بيابد. به طور مثال، يك بار براي گردش و تفريح و بار ديگر براي معالجة يكي از نزديكان خود از شهرستان به تهران مي آييم. اگر براي سير و سياحت به تهران آمده باشيم، ممكن است مشكلات رفت و آمد و سر و صداي شهر را ناراحت كنده نيابيم و كوشش كنيم دوران اقامتمان در تهران طولاني تر شود. اگر براي معالجه به تهران آمده باشيم، احتمالاً مشكلات رفت و آمد را به زحمت تحمل مي كنيم. «محيط جغرافيايي» بخشي از «محيط رفتاري» است، زيرا ويژگي هاي محيط جغرافيایي نيز شناختي را كه از محرك ها و رويدادها حاصل مي شود متاثر مي سازد.
دخالت محيط جغرافيايي در محيط رفتاري از يكسو و اكتسابات و تجارب مشترك افراد حين اجتماعي شدن از سوي ديگر موجب مي شود در محيط رفتاري افراد و گروه ها جنبه هاي مشترك به وجود آيد.کورت کافکا (1941ـ1886) کورت کافکا که در برلين به دنيا آمد احتمالاً مبتکرترين فرد از پايهگذاران روانشناسي گشتالت است. او تحصيلات خود را در دانشگاه برلين گذراند و به علوم و فلسفه علاقهمند گرديد.
روانشناسي را با کارل استامپ خواند و درجه دکتري خود را در 1909 دريافت کرد. در 1910 رابطهاي پر بار و طولاني را با ورتايمر و کهلر در دانشگاه فرانکفورت آغاز نمود. سال بعد در دانشگاه جيسن، در 60 کيلومتري فرانکفورت شغلي را پذيرفت و تا سال 1924 در آنجا باقي ماند. درخلال جنگ جهاني اول در درمانگاه روانپزشکي با بيماران داراي آسيب مغزي و زبان پريش کار کرد.
بعد از جنگ، که روانشناسان ايالات متحد از شکلگيري مکتب جديدي در آلمان آگاه شدند، کافکا مقالهاي براي مجله آمريکايي بولتن روانشناختي نوشت. اين مقاله با عنوان «ادراک: مقدمهاي بر نظريه گشتالت» (کافکا، 1922) مفاهيم اصلي روانشناسي گشتالت و نتايج و معاني ضمني تحقيقات قابل ملاحظهاي را ارائه داد. اگرچه اين مقاله براي بسياري از روانشناسان آمريکايي اولين تبيين نهضت گشتالتي بود، ممکن است به نهضت زيان رسانيده باشد. عنوان مقاله «ادراک»، سوءتفاهمي را به وجود آورد که سالها دوام يافت؛ مخصوصاً اين انديشه که روانشناسي گشتالت انحصاراً با ادارک سر و کار دارد و بنابراين با ساير زمينههاي روانشناسي بيارتباط است.
درحقيقت، روانشناسي گشتالت بهطور گسترده با مسائل تفکر و يادگيري و درنهايت با تمام جنبههاي تجربه هشيار سر و کار داشت.
مهمترين دليل براي اينکه روانشناسان گشتالتي اوليه انتشارات منظم خود را بر ادراک متمرکز کردند روح زمان بود: روانشناسي وونتي، که گشتالتيها در مقابل آن قيام کردند، بيشترين پشتيباني خود را از پژوهش درباره احساس و ادراک به دست آورده بود. بنابراين، روانشناسان گشتالتي ادراک را به عنوان عرصه خود انتخاب کرده بودند تا از سنگر خود وونت به او حمله کنند. (ميکائيل ورتايمر، 1979، ص. 134)
در 1921 کافکا کتابي در زمينه روانشناسي رشد کودک به نام رشد ذهن منتشر کرد که هم در آلمان و هم در ايالات متحد با توفيق روبهرو گشت. او به عنوان استاد مدعو دانشگاه کرنل و دانشگاه ويسکانسين به آمريکا رفت و در 1927 در کالج اسميت در نورتمپتن ماساچوست جايي که تا زمان فوتش در 1941 در آنجا ماند به مقام استادي منصوب شد.
در 1935 کتاب اصول روانشناسي گشتالت را منتشر کرد که مطالعه آن مشکل بود و آنگونه که منظور او بود بهطور واضح روانشناسي گشتالت را توضيح نداد.
ولفگانگ کهلر سخنگوي نهضت گشتالت بود. کتابهاي او با مراقبت و دقت نوشته شده، در چندين جنبه از روانشناسي گشتالت کارهايي استاندارد است. تربيت کهلر در فيزيک زير نظر ماکس پلانک او را ترغيب کرد که روانشناسي بايد خود را با فيزيک متحد کند و گشتالتها (شکلها يا الگوها) در روانشناسي مثل فيزيک به وقوع ميپيوندند.
کهلر پس از مهاجرت به ايالات متحد در کالج سوارتمور در پنسيلوانيا به تدريس پرداخت، چندين کتاب منتشر کرد و ويرايش مجله گشتالتي پژوهش روانشناختي را به عهده گرفت. در 1956 از انجمن روانشناسي آمريکا جايزه خدمات برجسته علمي را دريافت کرد و مدت کوتاهي پس از آن به عنوان رئيس انجمن انتخاب گرديد.
کهلر در یکى از سخنرانىهاى خود مىگوید "به عقیدهٔ من، ما هیچگاه نخواهیم توانست هیچ مسئلهاى را حل کنیم، مگر اینکه به منشاء مفاهیم مورد نظر خود بازگردیم، یا به عبارت دیگر، تا زمانى که از روش پدیدارى استفاده نمائیم، یعنى روش تحلیل کیفى تجربه را".
او در ادامه گفت که این روش مورد اقبال همگان واقع نشده و مخالفان آن را کسانى دانست که "ترجیح مىدهند با مفاهیمى سروکار داشته باشند که در جریان علوم، معانى آن روشن شده و از موضوعهائى که این مفاهیم در مورد آنها صادق نیست، مىپرهیزند". این بیانیه در واقع درخواست او براى استفاده از پدیدارشناسى بهعنوان توصیف آزاد از تجارب فورى بدون تجزیه و تحلیل آنها به اجزاء بود.
البته توصیف همواره در علم، مقدم است، و بررسى براساس فرضیهٔ مشخص، پس از آن مىآید. از اینرو است که تشریح، مقدم بر فیزیولوژى است، زیرا علم با مشاهده آغاز مىشود. در هر مرحله از علم، مشاهدهٔ دقیق، ضرورى است، در حالىکه فرضیات را بعد هم مىتوان انجام داد. ارسطو و ارشمیدس هر دو مشاهدهگران خوبى بودند. لئوناردو داوینچى مشاهدهگرى عالى بود. گالیله مشاهدهگر و فرضیهساز خوبى بود، همانند کپلر و نیوتن. همانطور که مىبینیم، پدیدارشناسى از مراحل مقدم علم است.
گوته را مىتوان یک پدیدارشناس دانست و بهگونهاى در رأس سنت روانشناسى قرار مىگیرد. مشاهدات بسیار او در زمینه ی رنگها، مورد قبول دانشمندان زمان خود قرار گرفت. پرکینى مشاهدهگرى دقیق بود. در حقیقت تمام فعالیتهاى فیزیولوژیستهاى حواس قبل از هلم هولتز بیشتر پدیدارشناسانه بودند. کتاب اول یوهانس میولر در سال ۱۸۲۶در باب پدیدارشناسى بینائى بود. بخش عمدهاى از کتاب Psychophysik فخنر (۱۸۶۰) پدیدارشناسى بود.
مشاهدات او دربارهٔ حافظهٔ رنگ (که حالا روانشناسات گشتالت آن را ثبات رنگ - Color Constansy مىنامند). پدیدارى بود، همانطور که مشاهده او در این زمینه که اندازهٔ اصلى اشیاء در حال دورشدن به آن سرعت که تصویر شبکیهاى آنها کوچک مىشود، تغییر نمىکنند (که حالا به آن ثبات اندازه - Size Constancy مىگویند)
هرینگ روش گوته و پرکینى را دنبال کرد. او بانفوذترین پدیدارشناس سالهاى (۱۸۷۰-۱۹۰۰) بود. روانشناسان گشتالت اهمیت و نفوذ او را حس کردند. هرینگ همانند فخنر، پدیدههاى "ثبات رنگ" و "ثبات اندازه" را مشاهده و توصیف کرد. آزادى توصیف در این افراد خیلى بیشتر از کسانى بود که مجبور شدند قیودات و مقررات شدید روش وونت را رعایت کنند. بهطور کلی، پدیدارشناسان سعى بر یافتن یک "آزمایش اساسی" (Emperimentum crucis) کردند، آزمایشى بسیار اساسى و قانعکننده که بتواند یک موضوع کلى مورد مشاهده را به اثبات برساند. مثلاً مشاهدات پرکینى در سپیدهدم از تغییر رنگها از این گونه است.
از آنجا که پدیدارشناسى با تجربهٔ آنى سروکار دارد، نتیجهگیرىهاى آن نیز بلافاصله است. این برآیندها به فوریت بهدست آمده و نیازى به اینکه صبر کنیم تا نتایج محاسبات و اندازهگیرىهاى کمى روشن شوند، نیست. بههمین دلیل، یک پدیدارشناسى از آمار استفاده نمىکند، زیرا بهدست آوردن فراوانى (Frequency) در یک لحظه مقدور نیست و مشاهدهٔ آن بلافاصله ممکن نمىباشد. از اینرو بود که بسیارى از دستگاههاى پیچیدهاى که هرینگ ساخته بود، بیشتر براى نمایش موضوعها تا آزمایش آنها بود. هرینگ قبل از بهکار بردن دستگاه دادههاى علمى را مىدانست، او فقط از آن وسایل و ابزار براى قانع کردن دیگران استفاده مىکرد. روانشناسان گشتالت معاصر نیز از همین روال تبعیت مىکنند و نمودارهاى نمایشى تر و تمیز آنها بیشتر براى این است که خواننده را پیرو پدیدارشناسى کنند تا موضوعى را به اثبات رسانند.
سؤال مهم دیگرى که در رابطه با پدیدارشناسى مطرح مىشود، موضوع فطرتگرائى (Nativism) است. طى چهل سال آخر قرن نوزدهم، بحث و جدلى مداوم در مورد ادراک فضائى در جریان بود. فطریون معتقد بودند که ادراک روابط فضائى فطرى و تجربهاى آنى است.
عینىگرایان (Empiricists) اعتقاد داشتند که این رابطه اکتسابى است. کانت از فطریون حمایت کرد. نظریهٔ لتزى دربارهٔ شکلگیرى مفهوم فضا در تجربه از عینىگرایان پشنیبانى نمود. هلمهولتز و وونت عینىگرا بودند، هرینگ و اشتومف فطرتگرا. بهنظر ما کاملاً روشن است که پدیدارشناسى فطرتگرا است، یعنى معتقد است ادراک فطرت انسان است و نگران اینکه چگونه چنین چیزى در تجربه حاصل مىگردد، نمىباشد.
روانشناسان جدید گشتالت بدون تردید با عینىگرائى هلم هولتز دربارهٔ ادراک فضائى مخالف هستند. براى مثال مىگویند که یک خط، یک تجربهٔ آنى از یک پدیدهٔ مداوم و متصل است و نه یک سرى از نقطههاى جداگانه. بنابراین، بىاساس نیست اگر بگوئیم که فطرتگرائى بخشى از زمینههاى آماده براى پیدایش روانشناسى گشتالت بود.
واژه ی پدیدارشناسى هنگامى به روانشناسى وارد شد که هوسرل در سال ۱۹۰۱توجه را به آن جلب نمود. در سال ۱۹۰۷که اشتومف معتقد شد که روانشناسى علم کنشهاى روانى است و نه محتواى آن، او از پدیدارشناسى استفاده کرد. همچنین مک در سال ۱۸۸۳و کالپى در سال ۱۸۹۳با قبول فضا بهعنوان یک احساس، موضع پدیدارشناسى گرفته بودند، زیرا دادههاى تجربهٔ شخصى را در علم، مورد قبول قرار داده بودند. این موضع را با واژهٔ مثبتگرائى معرفى نمودهاند، ولى مثبتگرائى اولیهٔ مک و کالپى در راستاى پدیدارشناسى بود. در حالىکه مثبتگرائى اشلک (Schlick)، کارنپ (Carnap) و سایر پیروان معاصر آن، پدیدارگرا نبودند. گاهى شنیده مىشود که روانشناسان گشتالت از مثبتگراهاى جدید و معاصر شکایت مىکنند، ولى بههرحال، مک یکى از اجداد آنها بود که باید به وجود وى افتخار نمایند. اگر تجربه مستقیم و آنى منظور نهائى است، پس ورتهایمر هم مانند مک، یک مثبتگرا بود.
این واقعیت که پدیدارشناسى فضاى علمى آن زمان را پر کرده بود و جهت توصیف تجربه به آن متوسل مىشدند را در نوشتههاى آزمایشگاه میولر در گوتینگن، جینش (Jaensch)، کتز، و روبین در سالهاى (۱۹۰۹-۱۹۱۵) مىتوان یافت. کتز در نوشتههاى خود "تأسیس" روانشناسى گشتالت در سال ۱۹۱۲را پیشبینى کرد.
گشتالتدرمانی، از روشنفکرگرایی انتزاعی که در بقیه دیدگاهها وجود دارد، اجتناب کرده و مراجعان را تشویق به آگاهی یافتن و بهکار بردن تمام ظرفیت هیجانی خود مینماید. به نظر میرسد که این رویکرد، مخصوصا برای افرادی که نسبتا باز و بیپرده و بیش از حد روشنفکر هستند، مفید باشد؛زیرا که بر آزادیهای حال مراجع، نسبت به استبداد گذشته تاکید میکند. گشتالتدرمانی با دیدگاه مثبتی که از ماهیت انسان دارد، خود را از بدبینی دیگر رویکردها آزاد میسازد.
گشتالت درمانی، در عین حال که فواید عملی زیادی دارد، خالی از محدودیت نیز نیست. برجستهترین محدودیت گشتالتدرمانی مساله مهارت، تربیت، تجربه و قضاوت درمانگر است. چون در تکنیکهای گشتالتدرمانی سعی میشود عواطف شدید شناسایی شوند و رهایی آنها تسهیل شود، مشاوری که این شیوه را بهکار میبرد، باید در امر اجازه دادن به مراجع برای به تجربه درآوردن عواطف شدید شایستگی داشته باشد و از آن نهراسد. مشاور، باید در ایجاد رابطه نیکو نیز تبحر و تخصص داشته باشد. میگنا دات آی آر، مشاور، باید در زمینه کاربرد تکنیکها بداند که چه موقع، با چه کسی و در چه موقعیتی از آنها استفاده کند. چون در گشتالتدرمانی تاکید زیادی بر فرایند حال و آگاهی و تجربه مستقیم گذاشته میشود، احتمال دارد مراجعانی که این شیوه در مورد آنها اعمال میشود با جامعه فعلی، هماهنگی مطلوب نداشته باشند. با وجود این، امید میرود که آنها به ایجاد جامعه نوتر و مهربانتری برانگیخته شوند؛ جامعهای که در آن افراد میتوانند انسانیت تام و تمام خود را رشد داده و از آن لذت ببرند.(3)
محدودیت عمده گشتالتدرمانی، دامنه نسبتا محدود تعداد مراجعان است که چنین درمانی برای آنها قابل اجرا است. این محدودیت نشات گرفته از چند عامل زیر است:
•فلسفه فردگرایی بسیار شدید که به نظر میرسد هر نظام اجتماعی و روش زندگی دیگر را حقیر میشمارد.
انتقادهایی نیز از دیدگاههای رفتاری، روانکاوی، بافتی و یکپارچهنگر بر گشتالتدرمانی به شرح زیر وارد شده است:
نقد گشتالتدرمانی از دیدگاه رفتاری
باید قبول کنیم که در سطح اجتماعی، نتیجه نهایی گشتالتدرمانی، هرج و مرج است. شاید شعار "تو کار خودت را بکن، من هم کار خودم را" شعاری سطحی است که به پرورش افراد خودشیفته و خودمحور کمک میکند که دلیلی برای نگرانی در مورد دیگران ندارند. پرلز، صریحا میگوید که فرد ایدهآل او، مسئولیت هیچ کس را قبول نمیکند. در این صورت مسئولیت والدین چه میشود؟ اگر انتظارات و تایید اجتماعی که به هدایت رفتار انسان کمک میکنند، رد شوند، آیا دلیلی وجود دارد که انسانها بتوانند در جوامع بهطور مسالمتآمیز و امن زندگی کنند؟(5)
خود را رها کنید، بگذارید نهاد، شما را هدایت کند! گشتالتی، دوست دارد این موضوع را نادیده بگیرد که در واقع تکانههای زیستیای وجود دارند که میتوانند سلامت روانی فرد و نظم اجتماعی را مختل کنند. گشتالتی، چگونه با یک بیمار پارانوئید و سایر بیمارانی که فرایندهای خود آنها زیر بار خشم، در خطر از پای درآمدن است، برخورد میکند؟
گشتالتی، از مسئولیت زیاد حرف میزند و با این حال، بیمسئولیتی حرفهای را ترغیب میکند، به این صورت که به بیماران توصیه میکند اگر میخواهند دیوانه شوند یا خودکشی کنند، به خودشان بستگی دارد. این فلسفه، شاید در کارگاههایی که پر از افراد بهنجار رشدگراست، موثر واقع شود، ولی برای بیماران بسیار خطرناک است.
هماهنگ با نظریه تغییر، کارکرد و وظیفه اصلی درمانگران گشتالتی این است که آگاهی مراجع را تسهیل نمایند. برای انجام این کار، مشاور ابتدا رابطهای را از طریق ورود به زمان حال مراجع برقرار میسازد. او تعبیر و تفسیر نمیکند اما بر "چه" و "چگونگی" تجربه مراجع در آن لحظه تاکید میکند. درمانگر از وسایل بسیار متفاوتی برای افزایش آگاهی مراجع استفاده میکند که معمولا به عنوان تجربه به مراجع ارائه میگردد. به مراجع کمک میشود تا از تفاوت بین بیانات کلامی و غیرکلامی خود آگاه شود. همه این کارکردها در جهت افزایش آگاهی مراجع از "حال" است. آنوقت این آگاهی یافتن، هم خود روش است و هم هدف.
در بعضی از اوقات، درمانگران گشتالتی میبایست به عنوان والدینی موثر برای مراجعان خود خدمت کنند. زمانی که به مراجعان اجازه میدهند تا با ناکامی خود روبرو شوند، از آنها حمایت میکنند. به مراجعان اجازه میدهند، آن کسی باشند که هستند و در همان حال آنها را تشویق به ریسک کردن میکنند. زمانی که از حمایت بیش از حد پرهیز میکنند، به آنها رسیدگی مینمایند. درمانگران گشتالتی، در اوقات دیگر به عنوان معلم عمل کرده و مراجعان خود را به سوی یک زندگی موثر همراه با مهارتهای مقابله با آن هدایت مینمایند.
گشتالتدرمانی، با شیوه های مختلفی میتواند مورد استفاده قرار گیرد. پرلز، کارگاه را به شکل متمرکز آن بیشتر ترجیح می-دهد. درمانگران دیگری ترجیح میدهند که روشهای گشتالتدرمانی را در موقعیت گروههای کم و بیش سنتی بهکار گیرند. برخی نیز رویکرد گشتالت را در جلسات فردی دنبال میکنند. در این تصمیمگیری که آیا نظریه و شیوه های گشتالت مورد استفاده قرار میگیرد یا خیر، درمانگر باید از اخطارهای فرد آگاه باشد.
بهطورکلی گشتالتدرمانی بیشتر با افراد بهشدت اجتماعی، محدودشده و تحت فشار قرار گرفتهشده موثر است. از اینگونه افراد اغلب به عنوان روانرنجور، دارای هراس، کمالگرا، غیرموثر، افسرده و غیره نام برده میشود. کارکرد آنها محدود یا ناهمسان است و اصولا به محدودیتهای درونی آنها مربوط میشود و لذتهای آنها از زندگی نیز حداقل است.
به نظر می رسد که بعضی از شیوه های آگاهی یافتن گشتالت درمانی، با کودکان به عنوان شیوه آموزش مربوط به رشد مفید باشد.
گشتالتدرمانی در زمینه افراد بهنجار، تربیت گروههای حرفهای در زمینه آگاهی، در کلاس درس و در مورد کودکان مضطرب و مراکز مراقبت کودک بهکار گرفته میشود. لازم به تذکر است که اطلاعات حاصل از راه خواندن نظریه و تکنیکهای گشتالت، عملا سودمند نخواهد بود و این اطلاعات باید توام با تجربه و کارورزی و نظارت دقیق باشد. استفاده از گشتالتدرمانی در موارد گروهی، امری عادی است ولی اغلب به صورت مشاوره فردی در وضعیت گروهی اجرا میشود.
اساس نظريه شناختي را قانون تعادل رواني تشکيل مي دهد. بنابراين هر انساني در تلاش است تاکل وجود او از نظامي متعادل وپايدار برخوردار باشد. ولي يادگيري يعني مواجه شدن با آنچه تا به حال ناشناخته بوده است تعادل فرد رابهم زده زمينه ايجاد تعادلي جديد را در او فراهم مي کند.
پس در نظريه شناختي يادگيري فرايندي است که باعث فروپاشيدگي تعادل فعلي فرد مي شود واو ميکوشد تابه يک تعادل رواني تازه دست پيدا کند.(سعادت،183:1383)
گشتالت : وضع و شكل يا هيأت كل ، تصوير كلي سازمانيافته و شناخته شده . فرد ميكوشد موجودات مادي را به صورت و هيأت كل درك كند ، يا به آنها معنا و مفهومي سازمانيافته بدهد و در آن وحدتي به وجود آورد .در روانشناسي گشتالت ؛ پي بردن به ادراكِ ارتباط است كه موجب رفتارِ معنادار ميشود .
در روانشناسي گشتالت به دو عاملِ تصوير و زمينه توجه خاصي نشان ميدهند و يادگيري را در نظر اول از برآيندِ اين دو عامل ميسر ميدانند .
زمينه : درامر يادگيري ومسايل آموزشي عبارت از آن چيزهايي است كه شاگرد با آنها آشنايي دارد .مانند : معلم ، دوستان ، بستگان و موجوداتي كه رنگ و شكل خاصي دارند و به طور كلي تمامي آن چيزهايي است كه محيط مادي و محسوس شاگرد را تشكيل ميدهد .
به عبارت ديگر زمينه : آن چيزي است كه به تصوير در زمان و مكان مفهوم واقعي ميبخشد .
در روانشناسي گشتالت : ادراك به رشد اندامها يا رشد طبيعي فرد بستگي دارد و در اين مورد محقق شده كه ادراك كودكان از محيط و جهان پيرامون خود با ادراك بزرگسالان تفاوت دارد . ادراك از راه تجربه و آشنايي با مفهومهاي اصلي طرحها و الگوها حاصل ميشود .
روانشناسان گشتالتي معتقدند كه در گشتالت نيروي خاصي وجود دارد كه مسايل و امور را در طرحها ، شكلها و قالبهاي معيني سازمان ميدهد و اساس ادراك و بينش را پايهريزي ميكند .
1 ـ قانون فراگيري يا جامعيت ، بيانگر اين واقعيت است كه سازمان رواني همواره به هيأت و شكل مطلوب و كماليافته گرايش دارد . در اين سازمان ويژگيهايي مانند نظم و ترتيب ، سادگي و پايداري برقرار است .
2 ـ قانون مجاورت ، بيانگر عوامل سازندهي يك ميدان است كه در نتيجهي نزديك بودن به يكديگر تشكيل دسته يا ردههاي مشخصي را ميدهد .
3 ـ قانون مشابهت ، موارد مشابه بر حسب ويژگيهاي خاصي كه دارند مانند شكل ، رنگ و جز آن . گروههاي مشتركي را به وجود ميآورند .
4 ـ قانون بستگي ، در فرد گرايشي وجود دارد كه همواره ميخواهد شكلها و موقعيتهاي ناجور و نامتقارن را تكميل كند ، يادگيري آنگاه انجام ميشود كه طرح مطلوب يا هيأت نيكو حاصل آيد .با سازمان دادن اوضاع يا رفع نقص حالت خشنودي در فرد فراهم ميشود .
5 ـ قانون نيكپيوستگي ، همانند قانون بستگي هر دو داراي جنبههاي صراحت و زيبندگي يا كمال مطلوب ميباشند .
به صورت هيأت كل مطرح ميشود نه از تركيب يا تحليل اجزاء . قياسي است و نه استقرايي . يادگيري عبارت از وقوع تغييراتي است كه در پاسخ به الگوها يا هيأتهاي كلِ معنادار حاصل ميگردد . چنانچه وقتي دانشآموز با مسألهي جديدي روبه رو ميشود بيدرنگ به طرح و الگوهاي گذشتهاش مراجعه ميكند تا در حل مسأله او را ياري نمايند و نهايتاً اينكه يادگيري از ديدگاه گشتالت با ادراك ، بينش و حل مسأله ملازمت دارد .
ادراك زماني تحقق مييابد كه عواملي مانند : توجه ، احساس ، تجربه قبلي و معنا زمينهساز آن باشد .هيأت كل همواره قبل از اجزا درك ميشود . نقش بينش :يادگيري عبارت است از يافتن بينشهاي جديد يا تغيير در بينشهاي گذشته بينش : احساس و گرايشي است كه موجود زنده نسبت به ارتباط اجزا و موقعيتها نشان ميدهد .
به عبارت ديگر : بينش عبارت از راه يافتن به كم و كيف يك مشكل و پي بردن به حل آن است . فرق يادگيري گشتالي با يادگيري تداعيگرايان (رفتارگرايي و ...) در گشتالت ، يادگيري با ادراك ، انديشهي بارور و بينش سر و كار دارد . در تداعيگرايان ، يادگيري ارتباط اجزايي مانند محرك و پاسخ مطرح است كه غالباً آن را مكانيكي و گشتالت را غيرمكانيكي ناميده اند ارتباط رفتار با يادگيري رفتار در نظر رفتارگرايان هرنوع فعاليت محسوس عضلاني يا تراوش بروني غدههاست مثل اشك و عرق و ... اما از نظر گشتالت : رفتار رواني به طور مستقيم مشهود نيست بلكه امري استنباطي است . تداعيگرايان (محرك ـ پاسخ) معتقدند كه هر نوع تغييري در رفتار به منزلهي يادگيري است و عكس آن نيز درست است . گشتالت در مخالفت اظهار ميدارد : تغيير در بينش داراي اهميت است . تغيير در رفتاري يادگيري زماني معتبر است كه بر پايهي بينش استوار باشد.و يادگيري هم بدون تغييرات محسوس و مشهود در رفتار امكانپذير است مانند وقتي كه براي فردي محرز شود كه كمك به بنگاههاي خيريه سودمند و موثر است اما اگر استطاعت مالي نداشته باشد ممكن است هيچ فرصتي براي تغيير رفتار در او پيش نيايد . لذا نبايد نتيجه گرفت كه هر تغييري دليل بر يادگيري است و يادگيري هنگامي حاصل ميشود كه الزاماً تغيير در رفتار محسوس پديد آيد .
طرفداران گشتالت به تجربه بيش از رفتار توجه ميكنند و تجربه را رويدادي ميدانند كه فرد از راه عمل و مشاهده به نتايج فعاليتخاصي پي ميبرد . نكتهي منفي در اين است كه در شيوههاي ارزشيابي فقط رفتار مشهود را در نظر ميگيرند و حكم ميكنند كه افراد چه رفتاري بايد انجام دهند و آنان را به ابزارِ رفتارِ مطلوبِ خود وادار ميسازند .
نظريهي شناختشناسي تكويني (ژان پياژه) بدون آشنايي با ويژگيهاي فكري و عقلي كودكان در هر دورهي سني نميتوان در پيشرفت تحصيلي آنان توفيق ارزندهاي به دست آورد .در نظام پياژه اساس يادگيري بر داد و ستد فرد با محيط و دورهها و مراحل رشد استوار است .كودك در نتيجهي تعامل با افراد و شرايط زيستي و اجتماعي ، خود را با محيط سازگار ميسازد ، بنابراين ، مفاهيم و محتوا ساخت و كاركرد از اهميت بالايي برخوردارند .
*درارزشيابي با رويكرد شناخت گرايي، علاوه بر آزمون هاي عيني از آزمونهاي انشايي و باز- پاسخ نيز استفاده مي شود.
*درارزشيابي با رويكرد شناخت گرايي، هر روش ، ابزار يا موقعيتي كه براي سنجش وارزشيابي دانش اموزان استفاده مي شود بايد با توجه به رشد سني و شناختي دانش آموزان انتخاب شده باشد.
*درارزشيابي با رويكرد شناخت گرايي، تكاليفي براي فراگيران مطرح مي شود كه با سطح توانايي فرد آن ها متناسب باشد. هيچ چيز به اندازهي شكست و ناكامي بيش از حد برانگيزش و علاقه تأثير مخرب ندارد.
*درارزشيابي با رويكرد شناخت گرايي، تكاليفي براي فراگيران ارائه مي شود كه به گام هاي كوتاه تقسيم مي شود تا در آن ها براي توسعهي شناخت از گام ساده به پيچيده استفاده شود.
*درارزشيابي با رويكرد شناخت گرايي، فرآيند كسب دانش موردارزيابيقرارميگيرد.
*در ارزشيابي با رويكرد شناخت گرايي، راهبردهايي كه دانش آموز از آن ها استفاده مي كند تا دانش، مهارت ها وعادت هاي كاري را به گونهاي معنادار، در انجام تكاليف به كار ببرد، مورد قضاوت قرار مي گيرد.
پرلز، انسان را موجودی وحدتیافته، خودنظم، کلنگر، وابسته به محیط و تجربهگر میانگارد که شخصیتی با ابعاد اجتماعی، روانی – جسمانی و روحی دارد. این سه بعد، به هنگام تولد، بهطور بالقوه در فرد وجود دارند و در امتداد یک پیوستار قرار می-گیرند.مرحلهی اجتماعی، که به فاصلهی بسیار کمی پس از تولد آغاز میشود، به وسیله آگاهی و توجه به دیگران خصوصا به والدین، مشخص میشود. البته جنبه جسمانی نیز در این مرحله وجود دارد ولی بدون آگاهی و شعور انجام میپذیرد. در خلال مدت زمانی که تعامل با دیگران ضرورت مییابد و مرحلهی اجتماعی نامیده میشود، کودک به ارتباط با دیگران اقدام میکند. سطح اول بدان دلیل مرحلهی اجتماعی نامیده میشود که در آن به ارتباط با دیگران شدیدا احساس نیاز میشود. در این مرحله، دیگران باید به منزله منبع و مرجع مورد استفاده قرار گیرند.
مرحله ی بعدی، یعنی مرحلهی جسمانی – روانی، به وسیله آگاهی فرد از خصوصیات شخصی خودش مشخص میشود. در این مرحله، کودک به عوامل جهان خارج با معیارهای گستردهتر روانی پاسخ میدهد و این پاسخ با آگاهی و وجه تمایز بیشتری همراه است. در خلال این مرحله است که اکثریت مردم اوقات زیادی از زندگیشان را به مفهومسازی و ایجاد ارتباط با عوامل مادی و مکانیکی سپری میکنند.
در آخرین مرحلهی آگاهی، انسان از وجود مادیش فراتر رفته، هستی خویش را به طریق دیگری تجربه میکند و آگاهیش تغییر مییابد. برای مثال، از حالت احساس حسی به آن چیزی که احساس ماوراء حسی نامیده میشود، تغییر جهت میدهد.
مرحله سوم دارای منبع درونی و قائم به ذات است و پس از تشکیل، به صورت ارتباطی با اولوهیت درمیآید.
در نظریهی شخصیت از دیدگاه گشتالتی، گفته میشود که آدمی به دلیل کوشش و تقلای مداوم خود در جهت تعادل حیاتی، انگیخته میشود. اینگونه تلاش و کوشش برای ایجاد تعادل حیاتی، دارای اساس و پایه غریزی است و معنی آن این است که این تعادل و توازن در نتیجهی نواخت طبیعی و خودگردان موجود زنده یا جاندار – در بین حالتهای تعادل و عدم تعادل یا توازن – به جریان افتد.
اصل تعادل حیاتی، موجب پیدایی ساخت ادراکهای فرد و به نظم درآوردن این ادراکها میگردد. این ادراکها نیز به نوبه خود به صورت تجربهی اصلی ادراک شکل در مقابل یک زمینه، سازمان داده میشوند. وقتی شخص یک نیاز مثل گرسنگی یا تشنگی را احساس میکند، گفته میشود که جاندار در حالت عدم موازنه قرار گرفته است. ضمنا همگامی تعادل و توازن مجدد برقرار می-شود که شخص بتواند چیزی را از محیط جذب کرده و نیاز خود را برآورده سازد. پس از آنکه جاندار در حالت موازنه یا تعادل قرار گرفت، پیشنما برای ظهور یک شکل در آگاهی او، صاف و روشن و به عبارت دیگر، آماده خواهد شد. بدین ترتیب، شخص در حالت نسبتا ثابت جریانی قرار میگیرد که طی آن، یک شکل در زمینه ظاهر میشود، راهی نیز برای ارضای نیاز انتخاب می-گردد، شکل از زمینه دور میشود و مجددا یک شکل در زمینه ظاهر میشود. برای توصیف نظریهی گشتالت در زمینه شخصیت، باید هم با اصل تعادل حیاتی و هم با اصل کلنگری آشنا باشیم.
در توضیح اصل کلنگری باید گفت: در این اصل، دو نوع رابطه تعریف میشود. در اولین رابطه که اصطلاحا به آن ماهیت کلنگر آدمی گفته میشود، این اعتقاد وجود دارد که بدن و روح آدمی، نوعی ذات وابسته به هم و غیرقابل تفکیک را تشکیل میدهند. معنی این جمله آن است که آدمی موجودی اصطلاحا یکیشده و کل است و شامل کلیت روانی و جسمانی میباشد.
دومین رابطه، اصل کلنگر است که انسان و محیط او، تشکیل نوعی وحدت ارگانیسمی – محیطی را می دهند؛ یعنی آدمی و محیط او به هم بسته میباشند.
پرلز، معتقد بود که هر شخصی استعداد آن را دارد که آزادانه انتخاب کند و مسئول رفتار خود باشد. خودشکوفایی دیدگاه خوشبینانه پرلز در مورد انسان بر این فرضیه او استوار است که همه موجودات زنده ذاتا به سوی خودشکوفایی کشیده می-شوند. البته او این کار را به عنوان فرایندی ناتمام مینگرد: ما بهطور دائم در حال شدن هستیم، ما هرگز بهطور کامل "شکوفا نمیشویم". این تمایل به خودشکوفایی فطری، انگیزش برای کلیه رفتارهای انسان است.
هر ارگانیسمی سعی دارد که به وسیله کامرواسازی یا حذف نیازهای به وجود آمده که تعادل فرد را به هم زدهاند، به تعادل حیاتی دست یابد. آنها به این فرایند تعادل حیاتی "خودگردانی ارگانیسمی" نام نهادهاند. زمانی که ارگانیسم نوعی درد را تجربه میکند(عدم تعادل)، او میتواند خودگردانی را از طریق تخلیه تنش به وسیله تجربه هیجانی شدید یا برآوردن آن نیاز انجام دهد.
آگاهی، کلید گشتالتدرمانی است. تمام این رویکرد براساس کمیت آگاهی مراجع است. اجتناب از آگاهی، مشکل را تشدید میکند؛ زیرا به جای هدایت انرژی به سوی برآوردن نیاز، این انرژی صرف بازداشتن نیاز یا هیجانی میشود که نیاز را اعلان کرده و خبر داده است.
پرلز، بیشتر به عمل و تجربه علاقهمند بود تا به فلسفه. او به اهمیت فلسفه گشتالتدرمانی پیبرد، اما در امور به وجود آوردن یک فلسفه منظم گشتالتدرمانی مردد بود. با این حال، این فلسفهها روشن باشند یا پنهان، فرضیاتی در مورد ماهیت انسان و تجربه در گشتالتدرمانی وجود دارد. چندین فرضیهی اصلی در مورد ماهیت انسان وجود دارد که اساس گشتالتدرمانی را تشکیل میدهند:
•انسان، یک کل است شامل جسم، هیجانات، افکار، احساسات و ادراکات که همه اینها در ارتباط با یکدیگر عمل میکنند.
•انسان، بخشی از محیطش است و نمیتواند بدون آن درک شود.
• انسان، موجودی فعال است نه موجودی واکنشی. او پاسخهای خود را به محرکهای برونی و درونی تعیین میکند.
• انسان، قادر است از احساسات، افکار، هیجانات و ادراکات خود آگاه شود.
• انسان، از طریق آگاهی قادر به انتخاب بوده و بنابراین مسئول رفتار آشکار و نهان خود است.
اضطراب، فاصله و شکاف میان حال و آینده است. انسان بدان دلیل مضطرب میشود که وضعیت موجود را رها کرده و دربارهی آینده و نقشهای احتمالی که ایفا خواهد کرد، به تفکر میپردازد. دلهره و مشغولیت در زمینه فعالیتهای آینده باعث "ترس صحنهای" میشود. ترس صحنهای، از توقع و انتظار فرد از اتفاقات بد و ناگوار در رفتار و نقشهای آیندهی او به وجود میآید. فرد با تشخیص اینکه این اضطراب از چه منبعی حاصل میشود، باید به خود آید و در زمان حال زندگی کند. اگر فرد در زمان حال به سر برد، مضطرب نخواهد شد؛ زیرا هیجان و تحریک به فوریت در فعالیت خودبهخودی او جریان یافته و خلاق و مبدع میشود.
نوروز[9]، توقف و یا رکود رشد است. واکنش فرد رواننژند، به جای آنکه تعامل با محیط و جذب آن باشد، کنترل محیط و ایفای نقشهای معین است. انرژی، به جای آنکه صرف رشد و تکامل شود، مصروف ایفای نقش میشود.خودنظمی فرد رواننژند به طریق متعددی سد میشود و نیروهای مشخص نمیتوانند بر تماس ارگانیسمی با محیط تأثیر کاملی داشته باشند. این نوع ممانعتها سه نوع هستند: یکی آنکه در فرد رواننژند تماس ادراکی ضعیفی با دنیای خارج و با خود بدن وجود دارد. دیگر آنکه ابراز آشکار نیازها سد میشود. سوم آنکه سرکوبی، از شکلبندی هیئتهای خوب جلوگیری میکند.
درمانگران غیرگشتالتی، افسردگی را یک تشخیص مجزا در نظر میگیرند ولی گشتالتدرمانگرها میگویند میزان افسردگی در طول جلسه درمان نوسان دارد. چون در گشتالتدرمانی، رفتارها به صورت لحظهای تغییر میکنند، روش ثابت و معینی برای رفع افسردگی مطرح نمیشود.
روانتنی کاذب
گشتالتدرمانگرها، گاهی افرادی را درمان میکنند که بخشی از مشکلشان یا کل آن فیزیولوژیک است. گشتالتدرمانگرها نسبت به فرایندهای فیزیولوژیک حساسیت و توجه خاصی دارند.
هماکنون رواندرمانی انفرادی گشتالتی کوتاهمدت یا دارای محدودیت زمانی وجود ندارد. گشتالتدرمانگرها معمولا بیماران را هفتهای یک جلسه و آنهایی را که مشکل شدیدتری دارند، هفتهای چند جلسه میبینند. برگزاری جلسات به فاصلهای بیش از یک هفته این خطر را به دنبال دارد که بیماران از محتوای جلسات فایدهای نبرند. اگر هم جلسات در فواصل خیلی کوتاه برگزار شوند، احتمالا بیماران به درمانگر وابسته شده و فرصت کافی برای لحاظ کردن محتوای جلسات در زندگی خود را نداشته باشند.
معمولا گشتالتدرمانی به تمركزدرمانی نیز معروف است. زیرا هدفش آن است كه به فرد كمك كند تا به تجربهاش از طریق آگاهیش بیفزاید و تجارب و تلاشهای ناكامكنندهای كه این آگاهی را سد و متوقف میكنند، واقف شود. جنبه دیگر تمركز آن است كه فرد روابط بین شكل و زمینه را توسعه میدهد، بهطوری كه بتواند توجه كاملش را به شكل یا هیئت اصلی معطوف دارد و هر چیز دیگری را در زمینه رها کند.
در شیوه درمان گشتالتی، با آوردن رفتارهای اجتنابی به آگاهی، سعی میشود حالت عدم تعادل به تعادل برگردانده شود. هدف آن است كه فرد هر چه بیشتر با محیط خود در تماس و تعامل طبیعی قرار گیرد، از عواطف و تحریكهای ناخواسته خویش آگاهی یابد، با خود و با محیط واقعی كاملا در تماس قرار گیرد و كلیت ارگانیزم او حفظ شود. اساس درمان گشتالتی توجه به زمان و موقعیت موجود و كسب حداكثر آگاهی است. در سایه وجود آگاهی، فرد میتواند براساس اصل سالم گشتالت عمل كند، یعنی مهمترین موقعیت یا كار ناتمام را تشخیص دهد و با آن برخورد اصلاحی داشته باشد. موقعیت ناتمام یا كار و امر ناتمام، همان نیازهای ارضانشدهای هستند كه گشتالتهای ناقص را تشكیل میدهند. موقعیتها و امور ناتمام معمولا نیرو و فشار زیادی وارد آورده و رفتار خود را شدیدا تحتتاثیر قرار میدهند.
بهترین کاربرد این نظریه در آموزش ، استفاده از آن جهت جایگزین کردن فهم و بینش به جای حفظ طوطی وار اطلاعات، شناخت اجزای مسئله و توانایی حل مسئله می باشد.
نظریه گشتالت در کل و به طور خلاصه می گوید : کل چیزی بیش از اجزای آن است. و این اصل است که در تمام پژوهش ها ، آزمایش ها و قانون های تعریف شده توسط صاحبنظران مورد تأیید و تأکید قرار گرفته است.
پس از مطالعه جزئیات این نظریه آنچه به ذهن متبادر می شود اینست که 1- باید جامعه و خصوصیات تأثیر گذار وتأثیر پذیرآن به خوبی شناخته شوند و یک نگاه کلی ، با توجه به شناخت و ادراک کل جامعه و با تمام جزئیات ، زوایا ، ویژگی ها و... وجود داشته باشد. 2- نظام آموزش و پرورش جزئی از یک جامعه است که برای عملکرد صحیح وحرکت در جهت هدف های کل جامعه ، خود باید به عنوان یک کل نظام مند و هماهنگ وجود داشته باشد. 3- نظام آموزش و پرورش در سایه ترکیب و انسجام هدفها ، فرایندها و غایت ها تأثیر گذارترین جزء یا خورده نظام یک جامعه است که می تواند باعث رشد و شکوفایی و خوشبختی آن جامعه شود و یا صرفاً به انتقال معلوماتی به صورت پراکنده و فاقد ارزش و اعتبار عملی و کاربردی بپردازد که در اینصورت مایه در خودماندگی و نادانی و عدم رشد و توسعه آن جامعه خواهد بود. 4- برای ساختن یک نظام آموزشی وپرورشی ساختمند و علمی جهت رسیدن به یادگیری اصیل عمیق و پایدار و پرورش افرادی برای قبول مسئولیت اجتماعی و رسیدن به رشد و شکوفایی و تولید و تأثیر گذاری در جامعه فقط و فقط باید برنامه ریزی کرد ، آن برنامه را دقیقاً اجرا کرد ، بر اجرای آن نظارت داشت و سپس بازخورد و آثار مثبت و منفی آنرا به بهترین شکل به برنامه ریزان ارائه کرد. 5- اگر تعیین نیازها ، هدف گذاری و انتخاب هدف های رفتاری آموزش و پرورش در سطح کلان تصمیم گیری به صورت علمی انجام شود و برنامه ریزان بتوانند با توجه به تصویر و شناخت کل جامعه برنامه ریزی کنند آنگاه باید این نحوه شناخت و ادراک به سایر بخش های نظام آموزش و پرورش تسری پیدا کند. تا معلم ، دانش آموز و محتوای درسی به عنوان اجزای کل نظام آموزشی هماهنگی و انسجام خود را حفظ کنند.
يكي از حوادث بسيار تلخ كه ضرباب جبران ناپذيري بر فرهنگ و تمدن ايران اسلامي وارد شد فتنۀ حملۀ مغول به سرزمين ايران است. چنگيزخان )تموچين( پس از مطيع كردن اقوام مغول و حكومتهاي محلي که با ايران همجوار شده بود به دنبال ايجاد در روابط تجاري، سياسي با ايران بود اما به دليل بيتدبيري سلطان محمد خوارزمشاه و نبود انسجام در اركان حكومت تبديل به روابط خصمانه شده يكي از دردناكترين فجايع انساني در ايران به وقوع پيوست.
چنگيزخان پس از تثبيت قدرت خود براي شروع باب تجارت و دوستي با ايران عدهاي بازرگان به ايران فرستاد ولي هنگامي كه سفيران چنگيز وارد شهر اترار شدند تا پيام او را تسليم كنند، غايرخان حاكم آنجا در مالشان طمع كرده به بهانه جاسوسي آنها را زنداني كرد و از سلطان محمد درخواست قتل آنها را كرد. سلطان بدون تفكر دستور مصادره اموال و قتل آنان را صادر كرد. چون خبر به چنگيز رسيد درخواست تسليم حاكم را كرد ولي سلطان قاصد او را نیز كشت. لذا چنگيزخان همراه امرا و پسرانش عازم جنگ شد. او اترار را تصرف و اموال مردم غارت و غايرخان كشت. سپس شهرهاي ماوراءالنهر مثل بخارا، سمرقند، ترمذ، جند، خجند، فناكت و ... يكي پس از ديگري با قتل و غارت گشود و جوانان را به سپاه و اهل حرفه و صنعت را به مغولستان فرستاد.
پس در تعقيب سلطان محمد عازم خراسان شدند و مرو، طوس، خبوشان، بلخ، هرات و نيشابور را تصرف كردند. سلطان محمد از طريق مازندران به جزيرۀ آبسكون گريخت. مغولان مناطق ديگر ايران را تصرف و عازم فتح خوارزم و تعقيب سلطان جلال الدين شده ولي جلال الدين از آب سند گذشت و به هند رفت لذا چنگيزخان به غزنين برگشت و قتل و غارت و ويراني بسيار كرد و سپس به مغولستان رفت. جلال الدين دو سال بعد از هند برگشت تا آنها را شكست دهد اما خليفه او را همراهي نكرد و در 628 در ميافارقين كشته شد.
بر اثر حملۀ مغول زيانهاي مادي و معنوي بسياري به ايران وارد شد و به قول جويني:
آمدند و كندند و سوختند و كشتند و بردند و رفتند.
بيشتر شهرها، آباديها، مزارع، اماكن، راهها، بازارها تخريب و در نتيجه تجارت، كشاورزي و صنعت نابود شد، اموال و داراييهاي ايران غارت شد، بر اثر كشته شدن مردان بسياري مناطق خالي از سكنه شده، علماي بسياري كشته شدند، جوانان به سپاه برده شدند و اهل حرفه و صنعت به مغولستان انتقال يافتند و قلمرو سياسي ايران مدتها تحت حاكميت بيگانگان قرار گرفت.
یورش مغولان به ایران و تخریب نیمی بیشتر از این سرزمین و كشتار میلیونها انسان رویدادی بود كه به گفته ابن اثیر: « از بدو آفرینش آدم تاكنون … همانندش نیامده » . موضوع ساده ای نیست كه فقط به تكبر و نخوت سلطان محمد خوارزمشاه نسبت داده شود . بعضی از مورخان را نظر بر این است كه اگر خوارزمشاه سفرا و بازرگانان مغولی را نمی كشت این تهاجم انجام نمی گرفت . این نوع قضاوت برای اتفاقاتی كه از مهم ترین رویدادهای تاریخی محسوب می شود دلیل پیش پا افتاده ای است در ریشه یابی تهاجم چنگیز به ایران و دیگر بلاد اسلامی علاوه بر جریان سفرا و تجار سرانگشت اتهام به ضرورت به سوی بغداد و ناصر خلیفه عباسی كه محرك اصلی فتنه بوده دراز می شود . در حالی كه تضادهای درونی امپراطوری تازه تأسیس چنگیز و اشرافیت فئودال چادرنشین، در ارزیابیها نادیده انگاشته می شود .سعی بر این است كه در بررسی علل حمله چنگیز به ایران سه موضوع مذكور را مورد تجزیه وتحلیل قرار داده و دیدگاههای مختلف مورخان را بازگو نمائیم:
پس از مبادله سفرا بین ایران و مغولستان كاروانی با مال التجاره زیاد از طرف چنگیزخان روانه ایران شد اما كاروان مال التجاره در اترار غارت شده و به فرمان حاكم خوارزمشاه همة بازرگانان گردن زده شده بودند فرستادگان چنگیز قربانی آز و طمع و سوء ظن خوارزمشاه گشته بودند شاید سلطان محمد دستور قتل عام آنان را نداده بود ولی پس از ماجرا جانب حاكم خود را گرفت و از تسلیم وی ممانعت كرد گذشته از آن اهانت دیگری نسبت به چنگیزخان روا داشت و آن صدور فرمان قتل سفیر «ابن كفر ج بغرا» و تراشیدن ریش همراهان بود كه برای درخواست تسلیم حاكم ارترا به دربار خوارزمشاه آمده بودند لازم به یادآوری است سفرا كه ایلچی یا آلچی نامیده می شدند معرف یك عشیره یا قبیله بوده اند وضعیت خاصی داشتند و سفیر وجودی مقدس به شمار می رفت .
بنا به گفته ابن اثیر: «انگیزة خوارزمشاه در كشتن بازرگانان مغول تنها آزمندی نبود بلكه می خواست از گسترش روابط بازرگانی با خان مغول جلوگیری كند تا اسلحه و ساز و برگ به سپاهیان چنگیز نرسد . چه جاسوسان او خبر داده بودند كه مغولان سرگرم ساختن اسلحه هستند
البته ابن اثیر كشتار سفرا را تنها حمله به ایران نمی داند در این باره می گوید كه :«سبب تاخت و تاز مغولان به شهرهای اسلامی غیر از اینهاست
محمد نسوی می نویسد: « چنگیزخان از سلطان تسلیم ینال (غایرخان) را خواست و سلطان از ترس لشكریان و امراء بزرگ كه از خویشان ینال بود خواستة چنگیز را اجابت نكرد و اعتقاد كرد كه اگر با چنگیزخان جواب به لطف گوید طمع او زادت شود خود را بگرفت و تجلدی نمود و فرمود تا آن رسولان بی گناه به قتل آوردند و به شومی آن چند قطره خون ناحق، خون چندین اهل اقالیم كه جمله مسلمانان بودند هدر شد و بهر قطره سیلی از خون حرام در جوی حسام بلكه بر روی رغام جاری گشت كینه ای توخت و جهانی سوخت ابن العبری عقیده دارد كه بازرگانان مغولی به دستور خوارزمشاه كشته شدند و همین عمل باعث تحریك احساسات چنگیز و حمله بر ایران شد : «غایر خان برای سلطان كشتن تجار و تصرف اموال آنها را به عنوان یك كار خوب جلوه داد و سلطان محمد به او اجازه داد آن امیر تمام تجار را كشت مگر یكی از آنها كه توانست از زندان فرار كند … این عمل سلطان محمد در نظر چنگیزخان یك مصیبت بزرگی جلوه كرد و بی نهایت متأثر شد و خواب از سرش پرید … و به بالای یك تپه بلند رفت و سرش را برهنه كرد و به سوی خدا تضرع و زاری كرد و از خدا كمك می طلبید تا او را یاری كند و او بتواند انتقام این ظلم را بگیرد…
وصاف گوید:«چنگیز از این عمل سلطان محمد سخت برآشفت در سال 615 ه ق با لشكری از تاتار قصد ممالك سلطان محمد كرد ابتدا قاصدی بفرستاد كه به دست خود آب صاف صلح و صفا را گل كردی و آتش هوی را به باد خود رأیی تیره ساختی جنگ را آماده باش كه به هر قطره خون بیگناهان سلامت جوی ، جویی از خون چون جیحون روان خواهد شد و در عوض هر قیراط دینارها پرداخته خواهد گشت.
بار تولد در تركستان نامه كشته شدن سفراء و بازرگانان را علت اصلی حمله ندانسته و می نویسد:
«گسترش امپراطوری عظیمی مانند امپراطوری مغول پس از پیروزی مغولان در چین شمالی و تركستان شمالی و تصادم آن با امپراطوری خوارزمشاه دیگر گریزناپذیر شده بود مسأله انتقام گرفتن خان مغول از خوارزمشاه به خاطر كشتن فرستادة خان دلیل نیرومند برای جنگ بوده اما علت اصلی نبوده … همین نویسده در اثر جدیدش علت اصلی رامتوجه سلطان محمد خوارزمشاه نموده و می نویسد:
«مقایسه اطلاعات موجود در منابع اسلامی و برخورد آنها با این پیكار ما را به این نتیجه می رساند كه جنگ میان خوارزمشاه و چنگیز اگر از جانب خوارزمشاه برافروخته نشده باشد دست كم با نیات جهانگشایانة تسریع شده و نه با نیات جهانگشایانه چنگیزخان با بار تولد می توان موافق بود كه كشتن فرستاده خان دلیلی نیرومند برای جنگ بوده اما علت اصلی نبوده و بعد از واقعه اترار جنگ اجتناب ناپذیر شده بود .
2-نقش خلیفة عباسی در كشاندن مغولان به بلاد اسلامی:
خلیفه عباسی الناصر لدین الله با سلطان محمد خوارزمشاه میانه خوبی نداشت و از هر فرصت ممكن برای تحریك حكومتهای محلی در شرق علیه خوارزمشاه استفاده می كرد و قدرتمندی سلطان محمد برای دستگاه خلافت چنان خطری بود كه خلیفه باطناَ بی میل نبود كه حریف خود را به دست مغولان بیند و از شر او راحت گردد. برای اثبات این ادعا شواعد تاریخی زیاد وجود دارد كه به چند مورد اشاره می شود :
ابن اثیر كه خود ناظر آخرین دوره خلافت عباسی و حملات مغول بوده است با صریح ترین تعبیر نقش خلیفة عباسی الناصر لدین الله را در كشاندن مغولان به سرزمینهای اسلامی تأیید كرده و می نویسد:
«آنچه ایرانیان به او نسبت داده اند كه او مغولان را در مورد بلاد اسلامی به طمع انداخته و در این رابطه با آنها به نامه نگاری پرداخته درست است این ضربة عظیمی است كه هر گناه بزرگی در مقابل آن كوچك است
ابوالغداء (729 ه ق ) یكی دیگر از مورخین اهل سنت نیز این امر را تأیید كرده و می گوید :
«از دشمنی كه میان ناصر و خوارزمشاه وجود داشت ناصر می خواست كه خوارزمشاه گرفتار آنان (مغولها) باشد و قصد عراق نكند
در ورایت دیگری از قول «روبروك» كه خود در دستگاه مغول بوده آمده است كه : «بار دیگر سفیر خلیفه بقرافروم رسید این فرستاده مأموریت داشت تا با امپراطور جدید قرارداد صلح منعقد سازد و متعهد گردد كه ده هزار سوار برای پیشبرد فتوحات در ایران در اختیار مغولان گذارد خان مغول خواستار آن بود كه خلیفه تمام استحكامات قلاع خود را ویران كند و البته این پیشنهاد توسط سفیر خلیفه رد شد
میرخواند صاحب روضه الصفا می نویسد: «خلیفه از روی ناچاری به این فرمانروا یعنی تموچین روی آورد تا خطری را كه از جانب همسایگان متوجه قلمرو خلافت بود دفع نماید
پاول هرن نیز عقیدة استمداد خلیفة عباسی از خان مغول را تأیید كرده و می نویسد : « باید گفت در این موقع هستی خلیفه در خطر بود زیرا خوارزمشاه مصمم بود خلیفه را از سیاسی ظاهری و روحانی محروم كند و به جای او یك خلیفه از علویان منصوب دارد و ناصر لدین الله از ترس جان چنگیزخان را برای حمله به ایران تشویق كرد چنگیزخان در اجابت این دعوت فرصت را از دست نداد .
در تاریخ از رونق کشاورزی در نیشابور و بسیاری از مناطق دیگر ایران یاد شدهاست. اگر در ایران عهد باستان اقتصادی به نسبت نیرومند به وجود آمده بود به واسطهٔ برخورداری از شرایط و امکانات طبیعی مناسب نبود. بسیاری از مناطق آباد و پر محصول ایران در گذشته، در مسیر رودخانههای پر آب و یا در معرض بارندگی کافی نبودهاند، اما در سایهٔ تلاش و کوششهای طولانی و سازمان یافته در طی قرنها و از طریق کشیدن کانالهای مصنوعی، حفر نهرها و مهمتر و پیچیدهتر از همه، با استفاده از قنات، توانایی کشت و زرع را به دست آورده بودند. در نتیجه بقاء کشاورزی نیز بستگی به حفظ این سیستم انسان ساخته داشت. یکی از پیامدهای اسفناک هجوم قبایل به ایران از بین رفتن شبکههای آبیاری بود. لئودو هارتوگ تاریخدان هلندی در بخشی از کتاب تاریخ مغول به عنوان «تخریب قرنها سازندگی»، مینویسد ایرانیان شبکههای آبیاری گستردهای در منطقهٔ خوارزم ساخته بودند که آب جیحون را برای کشاورزی از طریق کانالهای متعددی به مناطق همجوار منتقل میکرد. چنین ساختاری بالطبع خوارزم را مبدل به یکی از توسعهیافتهترین مناطق ایران نموده بود و گرگانج پایتخت آن را به صورت یکی از مراکز مهم تجارت در آورده بود. اما همه اینها در هجوم مغول به معنای دقیق کلمه از میان رفت.عنصر دیگری که مناطق کشاورزی ایران را در معرض نابودی قرار داد تبدیل زمین کشاورزی به مراتع و چراگاه برای احشام مغول بود. عامل دیگر رکود کشاورزی این بود که برخی از ساکنان اسکانهای دائم به لحاظ فقدان امنیت و هرج و مرج شهر یا روستا و را رها کرده و به دنبال صحرانشینان به راه افتادند. از آنجا که لازمهٔ کشاورزی اسکان دایم و مراقبت از زمیناست. این تغییرات جمعیتی تأثیرات مخربی بر کشاورزی ایران برجا گذاشت.
یکی از عناصر مهمی که پس از حمله مغول باعث رکود اقتصادی ایران گردید، کاهش جمعیت شهرها و مناطق اسکان دائم بود. منابع هیچ آمار جامعی از جمعیت ایران قبل و بعد از این حمله به دست نمیدهند. هر چند آمار و ارقام کشتارها و قتلعامهای ذکر شده در منابع طرفدار و مخالف مغولان برای این حمله آنچنان کلان ذکر شدهاست که حتی باور وجود شهرهایی با چنین جمعیت کلانی را در آن زمان، مشکل میکند اما همین آمارها شواهدی از شیوه نگرش مردم به تهاجمات مغول هستند. جوینی که خود از تاریخنویسان طرفدار مغول به شمار میرود، مینویسد «هر کجا که ۱۰۰هزار کس بود ۱۰۰کس نماند.» به غیر از قتلعامها باید در نظر داشت که بسیاری از مردم را به اسارت بردند و بسیاری نیز در اثر بیماریهای واگیر یا گرسنگی که در پی هر تهاجم خارجی پیش میآمد جان خود را از دست دادند همچنین روش جنگی مغولان چنین بود که هزاران اسیر را به عنوان حشر (قشون غیرنظامی) در جلوی لشکریان خود به حرکت درآورده و از آنان در تسخیر شهرها و نقاط جدید بهره میجستند. این اسرا در حقیقت همچون سپر انسانی موردِ استفاده قرار گرفته و نیزهها و سلاحهای دیگری که از طرف مدافعان شهر بسوی قوای تهاجمی مغول پرتاب میشد، به این اسرا اصابت مینمود.
پس از حملهمغول شماری از دانشمندان که در این حمله جان سالم بدر برده بودند به مناطق امن مانده از این حمله مهاجرت کردند. آسیای صغیر جزو معدود مناطق امنی بود که شماری از دانشمندان و برخی از آثار علمی را از خطر نابودی نجات داد. سلسله سلجوقیان روم که هنوز بر بخشهای گستردهای از آسیای صغیر فرمان میراندند، این منطقه را از مغولان مصون داشتند. بر موصل و نواحی آن، بدرالدین لؤلؤ نخست از سوی ایوبیان و بعد به استقلال حکم میراند و شهر موصل در نیمهٔ نخست سدهٔ هفتم از مراکز پر رونق علوم و معارف اسلامی بود. اتابکان فارس نیز که با دوراندیشی به تحتالحمایگی خوارزمشاهیان و ایلی چنگیزیان تن در دادند، توانستند منطقهٔ نسبتاً آرامی در منطقهٔ فارس و سواحل جنوب ایجاد کنند که پناه فراریان، بخصوص دانشمندانی شد که از دم تیغ مغولان میگریختند.
بخشهای عمدهای از دره سند و شبه قاره هند نیز چنین سرنوشتی داشت و سلاطین مملوک که از ۶۰۲تا ۶۸۹ه ق بر مناطق گستردهای از این دیار حکمرانی داشتند، نگاهبانان فرهنگ و ادب ایران بودند. هر چند مهاجرت ادیبان فارسیزبان به هند از دورهٔ غزنویان آغاز شده بود اما مهمترین سبب مهاجرت آنان حمله مغول به مناطق فارسی زبان بود. در طی این حمله شاعران، ادیبان، هنرمندان، شاهزادگان و غیره برای نجات جان از ماوراءالنهر و ایران خارج شده و به شبه قاره هند روی آوردند. نه تنها در این دوره بر تعداد مهاجرین ادیب افزوده شد بلکه از نظر علم و فضل و هنر، مهاجرین این دوره برجستهتر از دورانهای پیش بودند، از جمله این مهاجرین میتوان از محمد عوفی و منهاج سراج نام برد.
مغولان به ارزش صنعتگران و کسانی که حرفه و دانش فنی داشتند و به نحوی در امر تولیدات شرکت داشتند، واقف بودند. در برخی از قتلعامها مانند قتلعام مردم نیشابور، سمرقند، گرگانج و مرو در منابع تاریخی به صراحت ذکر شدهاست که مغولان قبل از شروع کشتار، اسیران صنعتگر را از بقیه مردم جدا کرده و روانهمغولستان کردند. انتقال و از دست دادن هزاران صنعتگر ایرانی که در این حمله به اسارت درآمدند، صدمه دیگری بود که بر پیکر اقتصادی ایران وارد آمد.
قوم مغول از قبل از حمله در بازگذاشتن راههای تجارتی سعی بسیاری داشتند و بعد از مغلوب ساختن کشورهای آسیای مرکزی و غربی این سیاست دیرینه را بیشتر تقویت کردند. در آمدن قسمت بزرگی از آسیا در زیر استیلای مغول و ادارهٔ آن تحت یک اداره و حکومت و محترم شدن یاسای چنگیز باعث برافتادن عموم سدهای بزرگی گردید که سابقاً به علت اختلاف طرز حکومت و وجود سرحدهای سیاسی و آداب و اخلاقی مانع آمیزش مستقیم ملتها بود. بر اثر ایجاد دولت واحد مغول و امنیت راهها نه تنها رفتوآمد بین دو مملکت متمدن قدیم چین و ایران دایر گردید بلکه بر اثر سیاست بینالمللی ایلخانان ایران، روابط با پاپها و سلاطین عیسوی اروپا و همچنین ارتباط با شام و مصر نیز برقرار گردید.
خوشبختانه عوامل مختلف سبب شد تا بلاى خانومانسوز مغول نتواند همه ایران و ممالک همسایه ایران را بىکم و کاست فرو گیرد. چه بعضى از نواحى ایران بر اثر قبول ایلى و یا در نتیجهٔ آنکه حمله مغول به آن نواحى در سالهاى بعد از چنگیز، و در دورهٔ جانشینان او، انجام گرفت با شدت عمل کمترى روبهرو شدند و بهصورت مأمن و پناهگاه فرهنگ ایرانى درآمدند. یکى از این مأمنها و پناهگاهها ناحیه فارس و متصرفات سعدبن زنگى و ابوبکر و پسر وى بود که از پادشاهان موصوف به پرورش ادیبان و عالمان و معروف به ایجاد آبادانىها و مدرسهها و مسجدها و خانقاهها بودند. ملجاء و مهرب دیگر آسیاى صغیر (روم) است که تا چندى گریزگاه دستههاى پیاپى از فراریان ایرانى و پناهگاه کسانى چون بهاءالدّین محمد بلخى (پدر مولوی) و اطرافیان او، شمسالدّین محمد تبریزی، بُرهانالدّین محقق تِرمَذی، سیفالدّین فرْغانی، سراجالدّین اُرمَوى و بسیارى دیگر از بزرگان بود. پناهگاه بزرگ دیگر سرزمین هندوستان بود که امیران نواحى مختلف آن مانند سند و دهلى و بنگاله همه با فرهنگ و تربیت ایرانى پرورش یافته بودند و دربار آنان ملجاء گروه بزرگى از ایرانیان گردید که در فتنههاى ماوراءالنهر و خراسان خود را به داخله هندوستان افگنده بودند و در میان آنان غیر از مردم عادى که گروهها گروه بدان جانب مىشتافتند مردم دیوانى و عالم و شاعر و عارف و صوفى و ادیب و فقیه وجود داشتند. مجموع این پناهگاهها و برخى از شهرها و دیهها که بر اثر ایلى از قتلعام و ویرانى رهائى یافت وسیله خوبى براى نگاهداشت بقیهالسیف ایرانیان و بازمانده فرهنگ و تمدن ایرانى گردید و بدینگونه بسیارى از رجال علم و ادب، و نسخ کتب، از چنگ عدم رهائى یافت و براى ما بازماند.
-احمدی؛ حسین؛ علل یورش مغولان به ایران ؛رشد آموزش تاریخ.،دنیای کتاب ؛1385.
-جوینی؛عطامک؛جهانگشای ؛تصحیح محمد قزوینی؛ تهران؛ دنیای کتاب؛1385.
-خیراندیش؛ عبدالرسول؛ بحران تمدن اسلامی در عصر مغول؛نامه پإوهش؛1370.
- دستغیب ؛عبدالعلی؛هجوم اردوی مغول به ایران؛تهران؛علم ؛1367. -فرقانی؛ محمد فاروق؛ مقایسه اوضاع شهرهای خراسان در قبل و بعد حمله مغول ؛ تهران؛ دانشگاه شیهد بهشتی؛ 1379.
-قاسملو؛ فرید؛ نگرشی براثر حمله مغول در تغییر مبادی علمی ایران ؛ دانشگاه شهید بهشتی،تهران؛1379.
-کاظم نیا؛ فریبا ؛کنیزان:وضع اجتماعی _حقوقی در دوره مغول ایلخانی؛ تاریخ و تمدن اسلامی ؛1386.
-مورگان؛ دیوید؛ ایران در قرون وسطی، ترجمه عباس مخبر؛ تهران ؛ طرح نو؛ 1373.
-ولایتی؛ علی اکبر؛ ایران از حمله مغول تا پایان تیموریان؛ تهران؛ امیرکبیر؛ 1392.
علیرغم این که آدلر و سیستم روانشناسی او تاثیر زیادی در بسیاری از حیطه های روانشناسی و روان پزشکی داشته ،بسیار مورد کم توجهی قرار گرفته است.لذا در این مقاله سعی شده است در حد امکان به بررسی نظرات ادلر و مختصری از زندگی نامه وی پرداخته شود.عمده نظریات بررسی شده در این پژوهش بشرح زیر میباشد:
احساس حقارت ، عقده برتری ، عقده حقارت ، سبک زندگی ، ترتیب تولد ، علاقه اجتماعی ،تیب های شخصیتی از دیدگاه آدلر ، نیروی خلاق خود و غایت نگری خیالی . در ادامه به بررسی چگونگی ارزیابی فرد از دیدگاه روانشناسی آدلر شامل نظرات وی در مورد خاطرات اولیه دوران کودکی تعبیر رویا و سایر موارد اشاره میشود و در انتها به برخی تحقیقات انجام شده در مورد نظرات آدلر اشاره شده ودر ادامه روش های درمانی وی و در پایان به منظور بازنگری اشکالات این مکتب مطرح میشود.
بدون شک آلفرد آدلر یکی از متفکرانی است که تاثیر قابل ملاحظه ای بر علوم روانشناسی و روان پزشکی داشته است.با این وجود نظرات وی آنگونه که شایسته است در مجامع علمی مورد توجه قرار نگرفته است.همچنین او به دلیل دارا بودن نگرشی اجتماعی تاثیر بسزایی بر جنبش های اجتماعی زمان خود از جمله قوانین مربوط به حقوق زنان و برابری دو جنس داشته است.آدلر دارای نگرشی فلسفی بوده و مکتب روانشناسی فردی او بر همین اساس بنا شده است. دیدگاه آلفرد آدلر یکی از دو نظریه رقیب فروید میباشد.
وی در سال 1870(هفتم فوریه) در یکی از حومه های وین در خانواده ای یهودی به دنیا آمد.او نیز مانند فروید پسر یک بازرگان متوسط الحال بود اما از انجا که فروید در محله ای یهودی بزرگ شده بود همیشه خود را عضوی از یک اقلیت زجر دیده میدید ولی آدلر به وضوح زمینه نژادی خود را رها کرد.در کل لهجه و نگرش او بیشتر وینی بود تا یهودی.(هجل و زیگلر,1379).در حقیقت آدلر در بزرگسالی به کیش پروتستان گروید.
آدلر در دوران کودکی به بیماری های مختلفی نظیر راشیتیسم و اسپاسم ناحیه حلق و حنجرهمبتلا بود.وقتی که سه ساله بود برادر کوچکترش در رختخواب کنار وی مرد.سال بعد دچار بیماری ذات الریه شد و تا نزدیکی مرگ رفت.وقتی که شنید که دکتر به پدرش میگوید بچه شما از دست رفته است تصمیم گرفت که دکتر شود.(شولتز و شولتز,1390).آألر دو بار در کودکی دوچار سانحه تصادف شد که او را تا سر حد مرگ پیش برد.او رشد فیزیکی خوبی نداشت و از این لحاظ به برادر بزرگترش که قوی بنیه و سالم بود حسادت میکرد و به دلیل همین ضعف هایش مادرش او را لوس کرده بود. (هجل و زیگلر,1379). اما وقتی برادر کوچکترش به دنیا آمد آدلر از جانب مادرش طرد شد. او در دوران مدرسه دانش آموز ضعیفی بود تا جایی که معلم ریاضی به پدرش توصیه کرد که او را در نزد یک کفاش به شاگردی بگمارد.آینده ای که برای آدلر وحشتناک می نمود. پس در صدد جبران بر آمد.مدتی بعد وضعیت تحصیلی او رو به بهبودی رفت و در بزرگسالی برای تحقق بخشیدن به آرزوی کودکی خود به تحصیل پزشکی در دانشگاه وین پرداخت و به عتوان چشم پزشک آغاز به کار کرد.وی از 1902 تا 1911 عضو حلقه فعال خصوصی کسانی بود که گرداگرد فروید بودند.اما به زودی شروع به رشد و گسترش اندیشه هایش کرد.اندیشه هایی که که مخالف افکار فروید و دیگر همکاران نظریه روان تحلیل گری بود.فروید به رویگردانی آدلر با عصبانیت واکنش نشان داد.وی آدلر را نفرت انگیز نابهنجار و پارانویید توصیف کرد و نظریه او را بی ارزش دانست. .(شولتز و شولتز,1390).
آدلر در 1912 انجمن روانشناسی فرد نگر را دایر کرد .پس از جنگ جهانی دوم دولت اتریش از آدلر خواست که مرکز راهنمایی کودک را در مدارس راهنمایی سازمان دهد تا در انجا کودکان مشکل دار بتوانند با والدینشان تحت مشاوره قرار گیرند.این تلاش پیشگامانه در راستای هدفی بود که امروزه به روان پزشکی اجتماعی معروف است.
آدلر سخنرانی خودانگیخته،مردم پسندو خستگی ناپذیر بود.وی در 28 مه 1937 در مسافرتی که به منظور سخنرانی در آبردین اسکاتلند انجام داد به گونه ی ناگهانی در گذشت.
روونا وانشاکر که بسیاری از نوشته های آدلر را ویراستاری کردند او را اینگونه توصیف کردند:
از نظر جسمی چاق اما حرکاتش سریع بود.صدایی ملایم ,نگرشی دوستانه و چشمانی نافذ داشت. خوش برخورد و اجتماعی بود و هنر را دوست داشتودر رابطه درمانی اش آرامش بخش ,پذیرنده و تشویق کننده بود.
آدلر در مقام یک نویسنده پر کار حدود 300 کتاب و مقاله در طول زندگی خویش منتشر کرد.
کتاب تجربه و نظریه های روانشناسی فردی( 1927 ) شاید معروف ترین کتاب اوست و در میان کتاب های مهم دیگری که ترجمه آن در دست است میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
ساخت روان رنجوری(1927), مطالعه حقارت عضوی و جبران روانی آن(1917), فهم ماهیت انسان(1927),علم حیات(1929), الگوی زندگی(1930),زندگی باید برای شما چه معنایی داشته باشد(1931) و علاقه اجتماعی,چالشی برای نوع انسان(1939). (هجل و زیگلر,1379)
اساس نظریه آدلر در کتاب معروف جنبه نظری و علمی روانشناسی فردی که در سال 1928 انتشار یافت توضیح داده شده است.آدلر بر خلاف فروید که غریزه را عامل اصلی رفتار میدانست و بر خلاف یونگ که صورت های ازلی را رهبر انسان میدانست بر جنبه اجتماعی بودن انسان تاکید می ورزید.وی همچنین دلیل اصلی انرژی و انگیزه های بشری را میل به قدرت می دانست و با عدم پذیرفتن مرز مشخص بین خود آگاه و تاخود آگاه مکانیسم واپس زنی فروید را رد کرد و همچنین امیال پرخاشگرانه را جانشین امیال جنسی که مورد تایید فروید بود کرد.(کریمی,1389)
یکی از مفاهیم اولیه که آدلر ارایه نمود احساس حقارت بود.او ابتدا مفهومی کاملا انتزاعی از احساس حقارت داشت که ریشه آن عمدتا در نقایص جسمانی بود ولی بعد ها این مفهوم را گسترده تر کرد.چرا که این احساس می تواند مرتبط با برخی از موقعیت های خانوادگی باشد.
عامل اصلی كه موجب احساس حقارت می شود، محیط خانواده از اهم آن است. مقایسه های نادرست،فرزندان بزرگ را بچه پنداشتن،تحقیر كردن، دامن زدن به رقابت ها، زیاده از حد از فرزند خواستن و از سویی دیگر نازپروردگی همگی از عواملی هستند كه موجب ایجاد احساس خود كهتری می شوند. در وهله نخست محیط خانوادگی غالباً نقش مساعدی ایفا می نماید و احساس كهتری را كه در بدو امری عادی است به طرز نامطلوبی تند وتیز می كند.
مساله اكثر پدران و مادران خود خواه و مغرور كه می خواهند حتماً فرزند آنان در شمار نوابغ باشد مرتباً او را با سایر افراد خانواده و یا فرزندان همسایه و یا دوستان درخشانتر او مقایسه می كنند و او را در عذاب سرزنشی می گذارند كه چرا همسان و همتراز آنان نیست. گاهی برادران و خواهران بزرگتر،خواهر یا برادر كوچك خود را دائماً به چه می پندارند و آنان را هیچ می شمارند و خصوصاً اگر با استعداد تر باشند آن وقت بر اساس یك نوع حسادت ناآگاهانه دائماً ایشان را تحقیر می كنند.
بطور كلی نباید از انسان بیش از آنچه در توانایی اوست، انتظار داشت در غیر این صورت همواره محكوم به قبول این فكر است كه هیچ گاه نتیجه رضایت بخشی بدست نیاورده و از كوشش خود حاصلی بر نگرفته است. مهم تر آنكه احساس می كنند، تنها دیگران راضی نمی نماید بلكه رضایت خاطر خود را نیز فراهم نیاورده است و در نتیجه هر بار عمیق تر از پیش این مساله در ذهن وی ریشه می دواند كه از سطح و طراز عادی و طبیعی پایین تر است.
همچنین اگر به فردی در آغاز زندگی این فرصت داده شود كه در موقعیت های بسیار آسانی مرتباً غوطه ور گردد این حالت نیز بر خلاف انتظار وی را به سوی كهتری هدایت می كند زیرا آنچه كه احساس اعتمادی كه بدین ترتیب بدست آورده است در برابر موقعیت های جدید متزلزل شود آن وقت احساس می كند كه تا آن زمان در اشتباه به سر می برده و دریچه چشم او بر روی حقایق گشوده می شود. بدین دلیل و به دلایلی نظیر آن، كودكانی كه در خانه عزیز دردانه اند و پدر و مادر پروانه وار به دور آنان می چرخند، غالباً با احساس كهتری رو به رو می شوند. زیرا پس از بهشتی كه در آن سرمست بسر برده اند، اولین روز مدرسه برای آنان آغاز مصیبت بزرگی است انگار از بهشت به دوزخ عدم گذاشته اند. در واقع اینها در اولین برخورد با محیط خارج از خانواده چون نمی توانند به توقعات محیط جدید پاسخ دهنند و خویش را سازگار نمایند، احساس كهتری می كنند.
كودكانی كه نقایص جسمانی و بدنی دارند و از معلولیت ها در رنج می باشند، مورد ناراحتی والدین و تحقیر همكلاسان و دوستان واقع می شوند كه می تواند به احساس حقارت بدنی یا روانی منجر شود. یك نقص عضو ممكن است بسیار ناچیز باشد اما چگونگی برداشت و اهمیت دادن به آن برای طقل مهم است.
آدلر تاكید فراوانی به این جنبه می نماید كه بیانگر اهمیت و نقش عامل نخستین (محیط) است.
مادر باید در برداشت عاطفی كودك، به عنوان پشتوانه امنیت خاطر و جلب اعتماد تو قرار گیرد. از محبت مادرانی كه جوانه احساس همبستگی و تعاون بارور می شود.
آدلر احساس حقارت را کاملا طبیعی میداند و معتقد است که انسان بودن یعنی احساس حقارت داشتن که بصورت ثابت و فعال فرد را بسوی کمال و شدن بر می انگیزد.(ماسک,1380)
نکته غیر طبیعی و نابهنجار تبدیل احساس حقارت به عقده حقارت می باشد ،دین معنا که فرد برای رفع نقص ها،ضعف ها و کاهش احساس حقارت اش به جستجوی جبران نا توانی ها و نقص ها بر آید که در اکثر موارد راه های غیر سالم و بعضا ضد اجتماعی را بر می انگیزد.(اسپربر,1379)
منبع عقده هر چه که باشد فرد ممکن است جبران افراطی کند و چیزی را که آدلر عقده ی برتری نامید پرورش دهد فرد در این حالت درباره ی توانایی ها و موفقیت های خود اغراق میکند چنین فردی ممکن است در درون احساس رضایت و برتری کند ونیازی به آشکار نمودن برتری خود با دستاوردها و موفقیتها نشان ندهد. یا اینکه ممکن است چنین نیازی را احساس کرده و بکوشد تا شدیدا موفق شود در هر دو مورد کسی که عقده ی برتری دارد خودستایی میکند تکبر دارد و خود خواه است و به تحقیر دیگران گرایش دارد . .(شولتز و شولتز,1390). میتوان تصور کرد که چنین فردی خویشتن پذیری بسیار کمی دارد (بمعنای کوتاه نظری نسبت به خود) و تنها از طریق تحمیل به دیگران است که می تواند احساس مهم بودن بکند. (هجل و زیگلر,1379)
آدلر در سال 1908 اعتقاد داشت که شدید ترین نیروی پویا که بر رفتار فرد فرمان میراند پرخاشگری است,یعنی شروعی نیرومند برای غلبه بر موانع.اما بعد از مدتی اندیشه تکانه پرخاشگری را به سود مفهوم قدرت خواهی کنار گذاشت.در این مفهوم زنانگی برابر با ضعف و مردانگی برابر با قدرت تعبیر میشود.در این مرحله آدلر اندیشه اعتراض مردانه را مطرح کرد.این مفهوم اشاره به شکلی از جبران مفرط دارد که هر دو جنس برای از میان برداشتن احساس بی کفایتی و حقارت به کار میگیرند.اما در سال 1912 مفهوم اعتراض مردانه را به عنوان یک توضیح رضایت بخش برای انگیزش افراد بهنجار کنار میگذاردو گسترش می دهد که افراد را در حال تلاش برای برتری جویی به تصویر میکشد.
ادلر در سال های آخر زندگی چنین نتیجه میگیرد که تلاش برای برتری جویی حقیقت بنیادی زندگی انسان است((چیزی که زندگی بدون آن غیر قابل تصور خواهد بود))(ادلر,1370)
آدلر در هر پديده رواني تلاش براي برتري جويي را امري آشكار مي داند . وي اين پديده را موازي با رشد جسمي دانسته و از آن به عنوان يك ضرورت كاملاً ذاتي در زندگي ياد مي كند . به نظر وي اين مفهوم همتراز با مفهوم كمال است و كمال عبارتست از نوعي چيرگي ، تكاپويي رو به بالا ، يك افزايش ، يك انگيزش از پايين به بالا يا نيروي محركه اي از كاهش به سوي افزايش .
آدلر دو نكتة ديگر را در تلاش براي برتري يادآوري مي كند . نخست ، اين تلاش در جهت افزايش تنش عمل مي كند تا جهت كاهش آن . برخلاف فرويد ، آدلر انگيزة اصلي ما را تلاش در جهت كاهش تنش و حفظ حالت خنثي و فارغ از تنش نمي داند . تلاش براي كمال يا مفاهيم مرتبط با آن از قبيل به سوي بالا و به جلو ، مستلزم صرف تلاش و انرژي بسياري است . دوم اينكه هم فرد و هم جامعه تلاش براي برتري را به نمايش مي گذارد .
آدلر تلاش برای برتری را بعنوان واقعیت اساسی زندگی توصیف کرد.(شولتز و شولتز,1390)
آدلر پس از جدايي از فرويد و استفاده از عقايد وي هينگر ، مبني بر اينکه زندگي بشر مجموعه اي از افکار تخيلي است که در عالم واقيت وجود خارجي ندارند ، اعتقاد بر آن پيدا کرد که محرک اصلي رفتار بشر ، هدفها و انتظارات او از آينده است . در اين زمينه مي توان گفت که روانشناسي فرويد بر اساس قانون عليت بنا شده است ولي روانشناسي فردي بر اصل فيناليزم يا توصيف اعمال از راه تشخيص هدف ( غايت گرايي ) استوار است . به عقيدة آدلر انسان سالم قادر است خود را از قيد و بند اين تخيلات رها کند و به هنگام لزوم با واقعيات روبرو شود . در حاليکه فرد روان نژند به اين کار قادر نيست و همواره در خيال پردازيهاي خود غوطه ور است . در نظر آدلر هدفهاي تخيلي علت ذهني رويدادهاي رواني هستند .
پيش فرض پيروان آدلر آن است که هدف روان تأمين برتري است . هدف هر فردي در ماههاي اولية زندگيش در کودکي شکل مي گيرد و تحت تأثير محيط تعيين مي شود . هر يک از ما فقط آن چيزي را ارزش مي نهد که متناسب با هدف اوست . بدون درک روشني از هدف نهايي فرد ، درک واقعي رفتار او غير ممکن است و نيز ، تا ندانيم که کل فعاليت فرد تحت تأثير هدفش قرار دارد ، نمي توانيم هيچ يک از جنبه هاي رفتار و در نتيجه کل شخصيت او را ارزشيابي کنيم .
غتیت نگری از مفاهیم عمده مکتب آدلر می باشد و به معنای نگرشی مشاهده گر بسمت جلو است.آدلر اصطلاح غایت نگری را به این صورت بکار برد که ما هدفی اساسی داریم که باید به سمت آن پیش برویم. .(شولتز و شولتز,1390). ما برای مفاهیم انتزاعی ذهنمان تلاش میکنیم نه انچه که عینی است و در عالم واقع وجود دارد.آدلر تاکید می کند که اهداف نا خود آگاه فرد در شکل دهی آینده فرد نقش مهمی دارند.از نظر او آنچه که در شکل دهی آینده او نقش مهمی دارد اتفاقاتی نیست که قبلا افتاده بلکه آن چیزی است که فرد دوست دارد که انجام شودیعنی دورنمایی که فرد در نظر دارد میتواند بر آینده او اثر بگذارد.اینجا یکی از تفاوت های آدلر با فروید مشخص میشود زیرا که برای فروید اتفاقاتی که در گذشته اتفاق افتاده است تعیین کننده حال است ولیکن آدلر انگیزش را حرکت بسمت آینده می داند.
پس همه ما یک هدف نهایی داریم و به سمت آن حرکت می کنیم. بسیاری از این هدف ها خیالی اند یعنی نمیتوان آنها را در جهان واقعی آزمود.
به عقيده ي آدلر علاقه ي اجتماعي، جبران صحيح ومسلم همه ي ضعف هاي طبيعي يک فرد است. استعدادي ذاتي براي همکاري با ديگران جهت رسيدن به اهداف شخصي واجتماعي است که از طريق تجارب ياد گيري در دوره کودکي رشد مي کند.آدلر معتقد است که علاقه ي اجتماعي امري ذاتي است وانسان به طور ذاتي مخلوقي اجتماعي است، نه اينکه از روي عادت اجتماعي شده باشد.از نظر او، هر شخص پيش از هر چيز يک موجود اجتماعي ونه زيستي است؛ شخصيت مادر اثر محيط وتعامل هاي اجتماعي فردي شکل مي گيرد، نه در اثر نيازهاي زيستي وتلاش پيوسته ما براي ارضاي آنها. وجود يک احساس اجتماعي همگاني است. به طوري که تمام انسان ها را با يکديگر برابر مي کند. احساس اجتماعي ، پايه واساس تمام پيشرفت هاي مهم تمدن است.نقطه ي مقابل احساس اجتماعي، تمايلات وتلاش هايي است که در جهت قدرت شخصي وبرتري انجام مي گيرد.
به نظر آدلر شخصيت هاي بيمار گونه آنهايي هستند که نتوانسته اند به شيوه اي که از لحاظ اجتماعي سازنده است، به برتري برسند. اين شخصيت ها از خانواده هايي به وجود مي آيند که رقابت، بي توجهي، سلطه گري، بهره کشي ، يا لوس کردن برآنها حکم فرماست وتمام اين ها، از علاقه اجتماعي جلوگيري مي کنند. فرزندان اين خانواده ها با صدمه زدن به ديگران ، براي زندگي کامل تر تلاش مي کنند.کودکاني که از علاقه اجتماعي منع شده اند براي رسيدن به برتري يکي از اين چهار هدف خودخواهانه را انتخاب مي کنند: محبت خواهي، قدرت طلبي، انتقام جويي، واعتراف به نارسايي وشکست. از ديد آدلر مشکلات ارتباط، اصولا مشکلات همکاري هستند. ارتباط کار آمد بنابر ماهيت آنها نوعي مشترک است. اگر کسي به خاطر تمايلات شخصي از دادن اطلاعات خود داري کند، يا اگر کسي براي کسب امتياز رقابت طلبانه اطلاعات گمراه کننده بدهد، ارتباط دچار تعارض خودهد شد. زوج هايي که بر سر رقابت، مثل رقابت نقش جنسي، با هم تعارض دارند، با اينکه هر يک مي توانند با دوست يا هم جنس خود ارتباط خوبي داشته باشند. اغلب از مشکلات موجود در ارتباط با يکديگر شاکي هستند.
از نظر آدلر,علاقه اجتماعی تنها مقیاسی است که می توان برای قضاوت کردن ارزش یک نفر بکار برد.(فیست وفیست,1391).شکل زیر نشان میدهد که چگونه این نیروی تلاش فطری همراه با نقایص جسمانی اجتناب ناپذیر ,احساس همگانی حقارت را ایجاد میکند که می تواند اغراق آمیز یا طبیعی باشد.احساس های حقارت آمیز به سبک زندگی روان رنجور می انجامد در حالی که احساس های طبیعی ناقص بودن به سبک زندگی روان رنجور می انجامد در حالی که احساس طبیعی ناقص بودن سبک زندگی سالم را ببار می آورد
هريک از افراد براي رسيدن به کمال به شيوه اي خاص رفتار مي کنند تا به وسيله آن، احساس حقارت واقعي يا خيالي خود را جبران کنندما الگو های منحصر بفردی از خصوصیات ,رفتار ها و عادت ها را پرورش میدهیم که آدلر آن را سبک زندگی نامید.او معتقد بود کهسبک زندگی در سنين 4 يا 5 سالگي شکل میگیرد. (سیاسی,1354).شيوه زندگي، ترکيبي مشخص ومنحصر به فرد از انگيزه ها ، خصلت ها ، علايق و ارزش هست که درهر عملي که فرد انجام مي دهد تجلي مي شود که تعيين کننده نحوه انديشيدن ، آموختن ورفتار کردن است.بنابراين اين طرح از پيش تعيين شده که زير بناي تمام زندگي رواني را تشکيل مي دهد وتمام رفتار فرد از آن نشات مي گيرد، درسال اي نخست زندگي فراهم مي شود که نقطه عطف آن بر نحوه کيفيت روابط پدرومادر وکودک استوار مي شود. رابطه بين مادر وکودک، تماس بدني ورواني به هنگام شستشو نظافت ولبخندها و واکنش هاي کودک، درتحکيم روابط مادر وکودک بسيار اساسي است .دراين مقطع زماني، شرايط بايد به گونه اي فراهم شود که فرد متوجه ارزش شخصي وقدرت خويش شود ودر نتيجه آن تمايل به تسلط يافتن که در نهاد هر کسي نهفته است ارضا مي گردد.موفقيت ها ، توانايي ها وعمل چيزي جز اثبات شخصيت واحساس مهمتري نيست.
2.فهم فرد از احساس حقارت خویش و چگونگی مواجه با آن:مثلا واکنش سه کودک از دیدن شیر متفاوت است. یکی میگوید خیلی ترسیدم زود به خانه برویم .دومی خود را بی تفاوت نشان میدهد و سومی می خواهد به جنگ با شیر برود. .(هجل و زیگلر,1379)
آدلر بار ها تاکید کردهاست که طفولیت و اوایل کودکی سال های تکوینی است یعنی دوره ای که سبک زندگی اولیه ما بنا می شود.او یاد آور می شود که ماهیت سبک زندگی بستگی به تعامل ما با والدین خود دارد یعنی زمانی که تلاش میکنیم تا احساس حقارت خود را جبران کنیم. .(همان,1379)
برای شناخت سبک زندگی 2 راه وجود دارد:
1.بیاد آوردن ابتدایی تریت خاطره دوران کودکی:صحت این خاطرات اهمیتی ندارد .آنچه که مهم است ادراک فرد نسبت به رویداد هایی است که یاد آوری می کند.به اعتقاد آدلر ابتدایی ترین خاطرات که به ذهن می آید با سبک زندگی فرد هماهنگ است اگر این خاطره نا خوشایند باشد احتمالا سبک زندگی وی دلالت بر نگرشی مخرب و جبری خواهد داشت و اگر این اولین خاطره خوشایند باشد سبک زنگی وی دلالت بر نگرشی سازنده و خوشبینانه نسبت به دیگران نمایان می شود.
2.شناخت سبک زندگی به وسیله مشاهده فرد به هنگام بحران های شخصی است.
3.مفهوم فرد از خود: شامل نگرش فرد نسبت به خود است.
4:خود ایده آل:شامل آن چیزی است که فرد دوست دارد باشد یا بلعکس.
5.نگرش فرد نسبت به زندگی
6.اخلاقیات:مجموعه ای از باید ها و نباید ها است که فرد انجام دهد.
تناسب این اجزا با هم بسیار مهم است چرا که عدم تناسب خود باز باعث ایجاد عقده حقارت می شود.
شیوه زندگی یک رفتار مشخص نیست بلکه عامل موثری در شکل دهی رفتار های ماست که در کنار علاقه اجتماعی می تواند باعث ایجاد رفتار های سازنده و یا مخرب شود پس میتوان گفت که سبک زندگی باعث پیش بینی رفتار فرد می شود.
1.کوشش برای رسیدن به برتری و چگونگی برخورد با وظایف زندگی
2.سازش و انطباق با اجتماع(علاقه ی اجتماعی)
آدلر مشکلات همگانی را در سه گروه طبقه بندی کرد:
1.مشکلات مربوط به رفتار ما در قبال دیگران
2.مشکلات شغلی
3.مشکلات مربوط به عشق و محبت
وی چهار سبک زندگی را برای حل و فصل این مشکلات مطرح کرد:
1.تیپ سلطه جو:( تیپ مسلط-حکم فرما): در این نوع تلاش برای رسیدن به برتری زیاد و علاقه اجتماعی کم است.نوع افراطی این تیپ به دیگران حمله کرده و آزارگر,بزهکار و جامعه ستیز است. نوع کمتر خطرناک این تیپ الکلی و معتاد به مواد مخدر شده و یا دست به خود کشی می زند.آنان باور دارند با ضربه زدن به خودشان به دیگران صدمه میزنند.آنان تهاجمی,قاطع,فعال و زرنگند و بر مشکلات زندگی چیره می شوند و در ارتباط با فعالیت های اجتماعی تهدید کننده اند.
2.تیپ گیرنده: ( تکیه دهنده-گیرنده ): این افراد برای رسیدن به برتری و علایق اجتماعی تلاش کمی میکنند.دایما انتظار دارند که دیگران نیاز های آنان را بر آورده کنند و فراهم کننده علایقشان باشند.آنان با دنیای خارجی به شیوه ی انگلی ارتباط بر قرار می کنند و برای ارضای اغلب نیاز های خود به دیگران متکی هستند. هجل و زیگلر,1379). از نظر آدلر تیپ گیرنده رایج ترین تیپ است. .(شولتز و شولتز,1390)
3.تیپ دوری جو:( اجتناب گر ): این افراد به دنبال کسب موفقیت هستند اما سعی می کنند با دور شدن از مشکلات و اجتناب از شکست از انان دور شوند.تلاش برای رسیدن به برتری در این گروه مشابه گروه قبلی کم و علاقه ی اجتماعی آنان کمتر از گروه قبلی است.
4.تیپ مفید بحال جامعه: (تیپ سودمند اجتماعی):این نوع شخصیت نمایانگر سلامت روانی در نظام آدلر است.این افراد سعی می کنند مشکلات زندگی را حل کنند وآماده مشارکت با دیگران و چیره شدن بر مسایل زندگی هستند. این افراد به سه وظیفه عمده زندگی یعنی حرفه,دوستی و عشق و ازدواج به دید مسایل اجتماعی نظر می کنند و اعتقاد دارند که حل مشکلات اجتماعی نیاز به همکاری ,شهامت شخصی و میل به سهیم شدن در آسایش دیگران دارند
آدلر خاطر نشان میکند که هیچ شخصی را نمی توان منحصرا با این 4 نوع شخصیت دانست .هر نوع سنخ شناسی صرف نظر از این که چگونه ممکن است تحریف به نظر آید هرگز نمی توان توصیف صحیحی از سبک زندگی افراد به دست آورد.سر انجام تنها فرد و شیوه منحصر به فرد اوست که اهمیت دارد .با این وجود شناخت نگرش های سبک زندگی میتواند درک رفتار انسان را از دیدگاه آدلر نهسیل کند.(همان,1390)
اضطراب، یک خصوصیت فوقالعاده گسترده و همهگیر است که از روزهای اول کودکی تا سنین پیری با کودک همراه است. خواستهای زندگی به اضافه محیط به اضافه تجربه به اضافه فرد برابر است با رواننژندی. علایم مرضی فرد رواننژند در این بیان است که میگوید: "چون من مریضم، از من ساخته نیست". حرکت شخص مضطرب موید این بیان است که "من نخواهم توانست، زیرا ممکن است عزتنفسم آسیب ببیند". او میداند که چه چیزی را باید انجام دهد یا احساس کند، ولی نمیتواند. آدلر، بر این شخص نام شخصیت "بلی، اما ..." را گذاشته است.) شفیعآبادی,(1387
از نظر پیروان آدلر، اضطراب فراگیر و تنش، عرق کردن، تپش قلب و دیگر نشانههای بدنی، معرف ناتوانی مراجع در کنارآمدن با مشکلات هستند. چنین مراجعانی در زندگی شکست خوردهاند و در تصمیمگیریهای مهم تردید دارند. این مراجعان، احساس حقارت کرده و نمیتوانند تصمیم بگیرند و یا به دیگران بیعلاقهاند. در سطح بیرونی نیز گاهی دیگران را متوجه اضطراب خود میکنند و با ایجاد نگرانی در آنان بابت نشانههای اضطرابی خویش درصدد زیر سلطه گرفتن آنان برمیآیند.
شاخص تشخیصی دیگر آدلر ترتیب تولد است که در آین تبحر زیادی داشت.از جمله که از روی رفتار افاد در مهمانی ها دس می زد که آنتن رزند چندم خانواده هستند.البته آدلر این عامل را نظیر سایر موارد در شکل گیری روش زندگی فرد موثر می دانست و عقیده داشت که فرد از این موقعیت برای ساختن زندگی خود استفاده میکند. وی در باره ی 4 موقعیت نوشت:فرزند اول،فرزند دوم،فرزند آخر،تک فرزند.
تا مدت ها تنها فرزند خانواده بوده و نقش مرکزی داشته است و حداقل برای مدتی موقعیت بی همتا و حسادت بر انگیزی داشته است.معمولا والدین از تولد وی خوشحالند و زمان زیادی را صرف وی می کنند. در نتیجه این کودکان تا زمانی که فرزند دوم به دنیا بیاید وجود شاد و امنی دارند ولی بهد از پدیدار شدن کودک دوم باید توجه پدر و مادر را با تقسیم احساس محرومیت را تجربه و برای بدست آوردن توجه از دست رفته تلاش کنند که این می تواند مرکز شکل گیری روش زندگی او شود.روشی که گاه سبب شکل گیری مشکلاتی از قبیل مشکلات روان نژند ها یا الکلی ها می شود. این کودک چون توجه قبلی را از مادر نمی گیرد گاه به سمت پدر می رود و گاه منزوی می شود. یعنی سعی می کند که آنچه را که می خواهد به تنهایی بدست آورد و چون بهترین زمان زندگی کودک قبل از تولد فرزند جدید بوده است اغلب به گذشته علاقه ی زیادی دارد و نسبت به آینده بد بین است . البته نتایج سالمی هم امکان پذیر است . گاهی می تواند از والدین یاد بگیرد که چگونه به دیگران توجه کند و نمایی از پدر و مادر شود.
به طور کلی هر چه فرزند اول هنگامی که فرزند دوم وارد می شود بزرگتر باشد عزل کمتری را احساس می کند. فرزندان اول اغلب نقش معلم و رهبر را ایفا می کنند.آنان از نظر عقلانی بیشتر ار فرزندان کوچکتر پخته می شوند. علاقه زیادی به حفظ نظم و اقتدار دارند.انسان های با وجدان ،وظیفه شناس،خودکامه و محافظه کار خواهند بود. آدلر معتقد بود که افراد روان رنجور،منحرف،تبهکاراغلب از فرزندان اول هستند.
در محیطی بزرگ شده اند مه در آن مادر توجه اش را بین دو کودک تقسیم کرده است.تو همیشه میخواسته به منافع و شرایط فرزند بزرگتر برسد .وی آنگونه رفتار میکند که انگار در حال مسابقه است، مسابقه ای که در آن یک نفر چند قدم جلوتر از اوست و او عجله دارد مسابقه را ببرد. از مطالب بالا می توان چنین نتیجه گرفت که ویژگی فرزند دوم با رقابت جویی و جاه طلبی زیاد مشخص می شود، سبک زندگی او بر تلاش دایمی در جهت اثبات این نقطه قرار می گیرد که وی بهتر از خواهران و برادران خویش است. به همین دلیل می توان کودک میانی را با ویژگی پیشرفت مدار برای برتری یافتن بر همشیران بزرگتر مشخص کرد.شاید یاد آوری این نکته جالب باشد که آدلر خود نیز فرزند دوم خانواده بوده است.
در یک خانواده گسترده،هر کودکی با تولد کودک بعدی موقعیت قبلی خود را از دست میدهد و احساس عزل می نماید ولی این برای کودک آخر اتفاق نمی افتد بنابر این کودک آخر همیشه ناز پرورده است. آدلر معتقد بود که بخش قابل ملاحظه ای از کودکان مشکل دار کودک آخر هستند چرا که به علت توجه زیاد خانواده نمی توانند مستقل شوند.کودکان آخر بسیار جاه طلب در عین حال تنبل هستند.اما فرزندان آخر یک مزیت دارند و آن این است که انگیزه شدید برای برتری یافتن بر خواهر و برادر بزرگتر از خود دارند.آدلر به این کودکان لقب جوان ترین کودک جنگنده را میدهد زیرا احتمال زیادی برای اینکه انقلابی شوند وجود دارد. .(هجل و زیگلر,1379).البته بر عکس آن نیز می تواند وجود داشته باشد و این در صورتی است که فرزندان آخر بیش از حد ناز پرورده باشند و به این باور برسند که نیازی ندارند خودشان چیزی یاد بگیرند . این کودکان وقتی بزرگتر می شوند ممکن است وابستگی کودکی خود را حفظ کنند. این افراد به تلاش و تقلا خو نگرفته اند و عادت کرده اند که از آنان مراقبت شودبنابر این سازگار شدن با بزرگسالی را مشکل می یابند.(شولتز و شولتز,1390)
به علت موقعیتی که در خانواده دارند هیچ گاه تقسیم کردن و رقابت را نمی آموزند، رقیب او پدرش است و به وسیله مادر ناز پرورده می شود . وی توقع ناز پروردگی از همه دارد. وابستگی و خود محوری کیفیت های عمده ی این نوع سبک زندگی است.هر چند تک فرزندی به خودی خود مشکل نیست ولی در غیاب روش های آموزشی مناسب ممکن است نتایج بدی داشته باشد. این کودکان وقتی که متوجه می شوند در زمینه های زندگی خارج از خانواده کانون توجه نیستند دچار مشکلاتی می شوند اگر توانایی های آنان مورد توجه و تایید واقعی قرار نگیرند احتمالا احستس نا امیدی خواهند کرد. آنان به دلیل این که زمان بیشتری را با والدین میگذرانند اغلب زود پخته می شوند و رفتار و نگرش های بزرگسالان را نشان می دهند.
مفروضه های اساسی آدلر در ارتباط با ماهیت انسان:
در ادامه مطلب موضع آدلر در را در قبال 9 مفروضه اساسی در باره ی ماهیت انسان را به صورت جدول نشان خواهیم داد.
بسیاری ار نظریات آدلر منعکس کننده ی زمینه تجربی،فردی،فلسفه ی اجتماعی و محکومیت های سیاسی اوست.روان شناسی فردی آدلر در بر گیرنده بسیاری از قضاوت های ارزشی است که امکان دارد کسی با آن موافق و یا مخالف باشد اما نمی توان آن را به صورت تجربی مورد آزمایش قرار داد به همین دلیل نمی توان با قاطعیت میزان مفید و یا بی ارزش بودن نظریه آدلر را مورد قضاوت قرار داد.با این وجود روان شناسی فردی آدلر در عین گیرا بودن درست در نقطه ی مقابل صورت بندی گکانیکی فروید و عقاید عرفانی یونگ قرار دارد.نظریات آدلر یک صورتبندی خوش بینانه است مه ویژگی هایی همچون انسان دوستی،نوع پرستی،همکاری،خلاقیت،یگانگی و آگاهی را به بشر ارزانی می دارد. با توجه به این که نظریات آدلر در مورد شخصیت جنبه اجتماعی دارد بنابر این مس تواند به عنوان الگو و راهنما از آن استفاده کرد.شباهت های زیادی بین نظریه آدلر با نظریه راجرز و مازلو وجود دارد اما تفاوت اصلی بین این نظریه پردازان این است که آدلر تمایل برای رسیدن به کمال را فطری و ذاتی نمی دانداما انسان گرایانی مانند راجرز و مازلو آن را یک تمایل فطری می دانند.
بین عقیده ی فروید و آدلر هم تفاوت های زیادی وجود دارد. فروید تمایل اساسی را میل جنسی یا غرایز قلمداد میکرد اما آدلر به جای آن روی تلاش برای رسیدن به کمال و برتری تاکید کند از سوی دیگر فروید کاهش تنش را یک اصل می داند و در این دیدگاه انسان دایما در تلاش است که تنش خود را کاهش دهد.اما آدلر این نکته را نمی پذیرد و اعتقاد دارد که انسان ها در تلاش هستند تا تنش خود را افزایش دهند. (دارابی،1384)
1.رویا ها:مشابه نظرات آدلر در تحقیقات مشاهده شده درصد زیادی از رویا ها مربوط به مسایل جاری هستند.
2.خاطرات اولیه: در تحقیقات بین خاطرات اولیه و برخی از اختلالات روانشناسی نوعی هم خوانی مشاهده شده است.
3.علاقه اجتماعی: روانشناسان ازمونی به نام مقیاس علاقه اجتماعی ( (sisابداع کرده اند که دز آن فرد باید بین یک جفت کلمه ،کلمه ای را انتخاب کند که آن چیزی را که او دوست دارد بهتر توصیف میکند.انتخاب کلماتی نظیر سودمند،همدلانه و با ملاحظه این امر را نشان می دهد . همچنین آزمون دیگری به عنوان شاخص علاقه ی اجتماعی (SII) وجود دارد که در آن افراد در مورد خصوصیات شخصی خود قضاوت میکنند و بدان درجه می دهند. مطالعات نشان دهنده ی وجود ارتباط مستقیم بین علاقه ی اجتماعی و درجه انطباق فرد است. همچنین این افراد قدرت خود شکوفایی بیشتری دارند.
4.ترتیب تولد:در تحقیقات مشخص شده است فرزندان اول دستاورد های بیشتری در زمینه های مختلف وجود دارد به علاوه بین بچه اول و تک فرزندها شباهت وجود دارد.به علاوه بین بچه اول و تک فرزندها شباهت وجود دارد و هر دو اغلب شخصیت تیپ Aومستعد بروز بیماری های قلبی هستند. اغلب بچه های آخر محبوب ترند ولی احتمال الکلی شدن آنها بیشتر است.
برای ایجاد رابطه به منظور تسهیل حرکت به سوی اهداف این مرحله(ایجاد اعتماد متقابل، تعهد به اهداف، ایجاد فرضیات آموزشی درباره رفتار مراجع و شناسایی نگرشها، افکار و رفتارهای مراجع که میتواند در رابطه مشاورهای دخالت داشته باشند)، تکنیکهای زیر بهکار میرود:
1.رفتار توأم با توجه و گوش دادن با دقت، مشتمل است بر تماس خوب چشمی، حالتی آرام که همراه با فعالیت و درگیری است و اظهارنظرهایی که مستقیما از گفتههای مراجع نشأت میگیرد.
2.بستن یک قرارداد، مراجع را نسبت به اهداف مشاوره متعهد میکند که به وضوح انتظارات و اهداف مراجع و همچنین برنامه مشاور را برای کمک مشخص میکند.( شیلینگ، لوئیس،1386)
3.در گوشدادن بازتابشی، درمانگر نه تنها به کلمات و سخنان مددجو گوش فرا میدهد، بلکه میکوشد تا احساسهایی را که در ورای جملهها و کلمات بیانشده از طرف مددجو وجود دارد، حس کند.(ساعتچی،1379)
4.استفاده از سکوت به معنی آن است که مشاور، سکوت را بدون آنکه مضطرب شود، بپذیرد. این کار به مراجع کمک میکند تا مسئولیت خود را برای شروع صحبت و در میان گذاشتن نگرانیهای خود بشناسد.
5.ارتباط غیرکلامی مانند حالت چهره، حالت بدن، سفتکردن عضلات، آهنگ و زیروبمی صدا و سرعت نفس کشیدن میتواند به اندازه ارتباطات کلامی مهم باشد. مشاور، پس از اینکه چندین بار حالتهای غیرکلامی را مشاهده نمود براساس آنها استنباط کرده و میگوید: به نظر میرسد که برایت مشکل است در این مورد صحبت کنی. ( شیلینگ، لوئیس،1386)
این مرحله دارای دو هدف عمده است: درک شیوه زندگی مراجع و اینکه چگونه این شیوه زندگی کارکرد فعلی فرد را تحت تأثیر قرار میدهد. در این مرحله دو تکنیک متفاوت وجود دارد که میتواند مورد استفاده قرار گیرد
1.خاطرات قدیمی: آدلر، برای آگاهی از شخصیت بیماران از آنها میخواست خاطرات قدیمی خود را تعریف کنند. گرچه او باور داشت که خاطرات یادآوریشده، سرنخهایی را برای آگاهییافتن از سبک زندگی بیماران در اختیار میگذارند، اما معتقد نبود که این خاطرات تأثیر تعیینکنندهای دارند.(فیست و فیست)
2.رویاها: سبک زندگی فرد در رویاها نیز منعکس میشود. آدلر، با عقیده فروید مبنی بر اینکه رویاها ابراز امیال کودکانه هستند، مخالف بود؛ در عوض، او رویاها را آیندهنگر میدانست و باور داشت که سرنخهایی را برای حل کردن مشکلات آینده در اختیار میگذارند. مراحل تشخیص مشکلات عبارتند از:
الف. توضیح: عبارت است از فرایند بررسی گفتههای مراجع به منظور اطمینان یافتن از اینکه مشاور، مفاهیم مراجع را به همانگونهای که وی در نظر دارد متوجه شده و درک کرده است. ( شیلینگ، لوئیس،1386)
ب. تفسیر: مشاور، میتواند با یاری گرفتن از فن تفسیر، امکان کاملتر یا روشنتر شدن ظنها و فرضیهها را فراهم سازد. مشاور، میکوشد با استفاده از شیوهی تفسیر کردن، دلایل اصلی رفتار مددجو را روشن سازد. در این موارد، پاسخ مشاور به صورت آزمایشی و غیرقطعی بیان میشود تا مددجو مقاومت نشان ندهد. مشاور، در هنگام استفاده از شیوهی تفسیر، میکوشد تا چراهای رفتار مددجو را بیش از هنگامی که فنون دیگر را بهکار گیرد، روشن سازد. تفسیر باید در زمان مناسب و هنگام ارزیابی یا آزمایش قرار گیرد که:
· مددجو، آمادگی آن را پیدا کرده باشد.
· مددجو، بتواند آن را با هدفهای خیالی خود همخوان احساس کند.
· مددجو، قادر باشد از آن برای توجه نشان دادن و استفاده از شیوههای جدید رفتار، استفاده کند.
ج. مواجهه: مشاور، در بهکارگیری فن مواجهه، میکوشد با شیوهای غیرتنبیهی، همه ناهمخوانیها و تفاوتهای بین آنچه مددجو میگوید و آنچه انجام میدهد را مشخص ساخته و دربارهی این ناهمخوانیها با او به گفتگو بپردازد.
د. درک یا فهم خویشتن: درست در موقعی که مددجو، هدفهای خیالی خود را درک میکند و میخواهد دربارهی آن کاری انجام دهد، مشاور فهرستی از علایم توقف ذهنی را در اختیار او قرار میدهد. در اختیار داشتن این فهرست به مددجو امکان میدهد تا در حین انجام چنین رفتارهایی، متوجه عمل خود شود و بدون متهم کردن خود یا دیگری و بدون داشتن احساس گناه، از رفتار غیرمنطقی خویش دست بردارد. مددجو باید به دفعات مختلف به تمرین فن درک یا فهم خویشتن بپردازد تا این توانایی را پیدا کند که برخلاف تمرینات اولیه، سریعتر متوجه رفتار خود شود.
ه. سوال: آدلر، از آن جهت سوال میکرد که تشخیص دهد آیا مشکل شخص دارای ریشه ارگانیکی است یا کارکردی. ( شیلینگ، لوئیس،1386)
در این مرحله، مشاور و مراجع با یکدیگر کار میکنند تا مراجع، دیدگاه موثرتری نسبت به زندگی داشته باشد. انواع راهبردهای آشناسازی مجدد، مشتمل است بر:
1.فوریت: به معنی آن است که مراجعان بتوانند در هر لحظه از درمان، تجربه خود را ابراز نمایند.
2.فن متناقض: در این فن، از مراجعان خواسته میشود نشانههایشان را تشدید کنند. برای مثال، به کسی که وسواس دست شستن دارد، میگویند دستش را بیشتر بشوید.
3.تعیین تکلیف و تعهد: گاهی مراجع و درمانگر روی برخی اقدامات به توافق میرسند. پس از انتخاب اقدام مورد نظر، بهترین راه اجرای آن را مشخص میکنند. بهترین راه آن است که کوتاه و شانس موفقیت در آن زیاد باشد. به این ترتیب، درمانگر راحتتر میتواند مراجع را دلگرم کند. در صورت عدم موفقیت نیز درمانگر و مراجع سعی میکنند تغییراتی بدهند که اقدام مورد نظر موثرتر شود.
4.تکلیف منزل: پیروان آدلر غالبا به مراجعان تکلیف منزل میدهند. تکلیفهایی که آنان میدهند، معمولا سادهاند و بین جلسات درمان اجرا میشوند. درمانگران در تکلیف دادن به مراجعان خیلی دقت میکنند. بعضی از درمانگرها هر هفته به مراجعان تکلیف میدهند.
5.تف انداختن در غذای مراجع: مشاوران، رفتارهای مراجعان را میسنجند و اظهارنظرهایی میکنند تا جذابیت رفتار آنها را کم کنند. مثلا وقتی مادر پولداری میگوید وقت و پول زیادی صرف فرزندانش میکند، درمانگر، به آن زن نمیگوید آن رفتار را انجام ندهد بلکه جذابیت آن رفتار را کم میکند.
6.فن تکمهای: در این فن، از مراجعان خواسته میشود که چشمان خود را ببندند و یک واقعه خوشایند را به یاد آورند و بعد از آن یک موضوع ناخوشایند و دوباره صحنه خوشایند قبلی را تجسم کنند. این فن به مراجعان نشان میدهد قدرت تغییر احساسشان را دارند.
7.حل مشکل و تصمیمگیری: مشاور و مراجع هدفها را تنظیم و راههای مختلف را بررسی میکنند و آن وقت موثرترین شیوه را اجرا مینماید.
8.علاقه یا احساس اجتماعی: علاقه اجتماعی، چیزی نیست که بتوان یاد داد بلکه چیزی است که از طریق فعالیت و ارتباط بین مراجع و درمانگر به وجود میآید. این علاقه، در وهله اول از طریق پذیرش کلامی و غیرکلامی به مراجع منتقل میشود و هنگامی که درمانگر، نقش یک الگو برای مراجع را دارد شدت مییابد. علاقه اجتماعی، به روش سومی نیز شدت مییابد و آن هنگامی است که درمانگر به مراجع کمک میکند تا او به ارزش خود به عنوان یک انسان و ارزش دیگران پی ببرد.
با اینکه عقاید آدلر مقبولیت عام یافت ولی شهرت آدلر بعد از مرگ او در سال 1937 افت کرد و بعدا کمتر از خدمات او تجلیل شد. مفاهیم متعددی از نظریهی او اقتباس شده، بدون آنکه به آن اعتراف شده باشد. نمونهای از این فقدان شهرت را میتوان در آگهی ترحیم زیگموند فروید در روزنامه تایمز لندن یافت که از فروید به عنوان مبتکر اصطلاح عقدهی حقارت نام برد.
با اینکه نظریهی آدلر بسیار بانفوذ بود اما منتقدانی نیز داشت. فروید، این اتهام را به آدلر زد که روانشناسی او سادهانگاری بیش از حد است و به این علت برای خیلی از افراد جالب است که ماهیت پیچیده ناهشیار را حذف کرده، مفاهیم دشوار ندارد و مسایل جنسی را نادیده گرفته است. فروید، اظهار داشت که برای آگاهی از روانکاوی او 2 سال یا قدری بیشتر زمان لازم است، در حالی که عقاید و فنون آدلر را میتوان به راحتی ظرف دو هفته یاد گرفت؛ زیرا در نظریهی آدلر چیز چندانی برای دانستن وجود ندارد. اتهام دیگر این است که به نظر میرسد مفاهیم آدلر قویا بر مشاهدات عقل سلیم از زندگی روزمره استوار هستند.(شولتز و شولز،1390)
آیا روانشناسی فردنگر، همسانی درونی دارد؟ آیا اصطلاحاتی را دربردارد که به صورت عملیاتی تعریف شده باشند؟ نظریهی آدلر فاقد تعریفهای عملیاتی دقیق است. اصطلاحاتی چون هدف برتری و نیروی خلاق، تعریف علمی ندارد. اصطلاح نیروی خلاق بسیار موهوم است. این نیروی سحرآمیز چیست که مواد خام وراثت و محیط را میگیرد و شخصیت منحصر به فردی را از آن شکل میدهد؟ متأسفانه، روانشناسی فردنگر تا اندازهای فلسفی است و حتی اخلاقباورانه است و برای این سوالها جوابی ندارد. بنابراین، به خاطر فقدان تعاریف عملیاتی، روانشناسی فردنگر به لحاظ همسانی درونی، ضعیف ارزیابی میشود. آخرین ملاک برای نظریهی مفید، سادگی یا ایجاز است. روانشناسی فردنگر، از این نظر، متوسط ارزیابی میشود.(همان،1390)
منتقدان، آدلر را متهم میکنند به اینکه از لحاظ تفکر بیثبات و نامنظم بوده و نظریهی او شکافها و سوالهای بدون جوابی را دربردارد. آیا احساسات حقارت تنها مشکلی هستند که در زندگی با آنها روبرو میشویم؟ آیا میتوانیم با درجاتی از حقارت خود را سازگار کنیم که دیگر برای جبران کردن آن تلاش نکنیم؟ به این سوالها و سوالهای دیگری که مطرح شدهاند، نمیتوان با سیستم آدلر به نحوه شایسته جواب داد؛ با این حال، اغلب نظریهپردازان سوالهای بدون جوابی را برای ما باقی گذاشتهاند. برخی روانشناسان، موضع آدلر را درباره مساله جبرگرایی در برابر اراده آزاد زیر سوال بردهاند. آدلر در اوایل زندگی حرفهای خود با مفهوم جبرگرایی مخالف نبود. جبرگرایی در علم آن زمان بهطور گسترده پذیرفته شده بود و مشخصه نظریهی روانکاوی فروید نیز بهشمار میرفت. بعدا آدلر احساس کرد که بهتر است خودمختاری بیشتری به خود(self) بدهد و در تدوین نهایی، جبرگرایی را رد کرد. دیدگاه او درباره خودخلاق اعلام میدارد که قبل از 5 سالگی، سبک زندگی را از موادی که وراثت و محیط در اختیار ما قرار داده است، میسازیم. با این حال، معلوم نیست که چگونه کودک میتواند چنین تصمیم بسیار مهمی بگیرد. میدانیم که آدلر طرفدار اراده آزاد و مخالف این عقیده بود که ما قربانی نیروهای فطری و رویدادهای کودکی هستیم. این موضع روشن است ولی جزئیات شکلگیری سبک زندگی روشن نیست.
محدودیت عمدهای که به نظر میرسد در تکنیک آدلر وجود داشته باشد این است که آدلر و شاگردانش وقت بسیار کمی را به نظریه و اصول درمان روانشناسی فردی و همینطور به تحقیق و تجربه دربارهی این شیوه اختصاص دادهاند. خوشبختانه بسیاری از پیروان جدید آدلر شروع به پرکردن این شکاف کردند و آنها به نظر میرسد که از اعتراف به کمکهایی که غیر پیروان آدلر به نظام آدلر کردهاند، ابایی ندارند.( شیلینگ، لوئیس،1386)
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن سوالات و پاسخ درس مطالعات اجتماعی ششم ابتدایی