سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
ز مسائل جدی واساس مبحث اسباب نزول، مقوله جعل وتحریف در روایات واحادیث اسباب نزول است. گرچه تشخیص احادیث وروایات مستند و صحیح از مرسل وسقیم، بحثی گسترده، دراز دامن و پراهمیت را درطول تاریخ حدیث داشته و دارد، اما اهمیت این مقوله در روایات مربوط به تفسیر قرآن، به ویژه احادیث مرتبط به اسباب نزول بیشتر است، زیرا این گونه احادیث، تنها از حکم عملی و یا اخلاقی محض سخن نمیگویند، بلکه نوع نگاه به کتاب الهی را تبیین و ترسیم میکنند ودر نتیجه این گونه روایات، میتواند ما را به درک کلام حقّ نزدیک و یا از آن دور سازد.
براساس ضرورت فوق، اساسی مینماید که با بحث جعل و تحریف، در مورد روایات اسباب نزول، با تأمل و تعمّق بيشتر نگریسته شود و این امر مهم، از زوایای گوناگون مورد تأمل وبررسی قرار گیرد، از جمله این که: آیا جعل و تحریف در روایات اسباب نزول صورت گرفته است یا نه؟ واگر صورت گرفته است در چه زمان و زمینهها و با کدام عوامل وانگیزهها بوده است؟ آثار و پیامدهای آن در مسائل اعتقادی و اجتماعی و فرهنگی چیست؟ و با کدام معیارها و موازین میتوان جعل وتحریف را تشخیص داد؟ و سرانجام نمونههای آن کدام است؟
اینها مسائل شایان تأمل و تحقیق در قلمرو اسباب نزول است و انتظار میرود که در پرتو بررسی این مسائل، جایگاه صحیح اسباب نزول ونقش آن در تفسیر وفقه وسایر علوم اسلامی مشخص گردد واز افراط و تفریط در استفاده از آن پرهیز شود.
مفهوم جعل وتحریف در اسباب نزول
1. جعل در اسباب نزول، عبارت است از نسبت دادن آیه یا آیاتی از قرآن کریم به شخص یا جریانی، که نقشی در نزول آن نداشتهاند و به تعبیر دیگر، ایجاد ارتباط بین آیات وجریانها یا اشخاصی که هیچ پیوندی بین آنها نبوده است.
2. تحریف در اسباب نزول، گونهای تغییر و ایجاد دگرگونی در مورد واقعه یا شخصی است که منشأ نزول آیهای از آیات شده است. حال فرقی نمیکند که این تبدیل و دگرگونی، درنفس حادثه باشد یا در جوانب مربوط به آن؛ مثلاً ممکن است برخی از کلمات روشن و پیامدار از متن روایتی حذف شود و واژه مجمل و مبهم به جای آن گذاشته شود، تا نتایج بایسته از روایت دریافت نگردد؛ مانند تغییرهایی که در برخی از روایات مربوط به آیه «انذار عشیره» صورت گرفته است، تا پیام سیاسی آن بی رنگ شود.
عیارها و موازین تشخیص جعل و تحریف
از آن جا که مسائل مربوط به اسباب نزول در قالب روایات واخبار ثبت گردیده و به ما رسیده است، طبیعی مینماید که معیارهای تشخیص صحّت و سقم این گونه روایات و نقلها، همان موازینی باشد که دانشمندان حدیث شناس در تشخیص درستی و نادرستی سایر روایات تعیین کرده و به کار گرفتهاند. بنابراین، برای تشخیص سلامت یا جعل و تحریف روایات اسباب نزول میبایست از معیارهای حدیث شناسی استفاده کرد، اگر چه درکنار آن از ملاکهای دیگری نیز میتوان کمک گرفت و تأیید یافت. ملاکهای عام تشخیص سلامت و یا آسیب دیدگی و نادرستی یک حدیث را این چنین یاد کرده اند:
1. عقل: همان گونه که عقل در مباحث کلامی و اعتقادی و نیز فقهی، حجیت و نقش تعیین کننده دارد، در زمینه شناخت درستی و نادرستی روایات اسباب نزول نیز معتبر است. بنابراین، اگر در روایتی از روایات اسباب نزول، نکتهای خلاف عقل دیده شود، آن روایت نمیتواند مورد قبول و پذیرش قرار گیرد، مگر این که راهی برای توجیه آن و خارج شدن آن از تعارض با حکم عقل پیدا کنیم.
2. قرآن : ارزش قرآن در تعین اعتبار وحجیت روایات به حکم مصونیت آن از تحریف و به حکم روایاتی که عرضه هر نقل دینی را برقرآن ضروری دانسته است، مورد اتفاق همه مسلمانان است. اما این نکته شایان یاد است که آیات قرآن گاهی به لحاظ متن و محتوای آن، معیار سنجش روایات قرار میگیرد و گاهی از جهت سیاق پیوسته آن.
ممکن است یک روایت با متن آیه منافاتی نداشته باشد، اما با سیاق آیات مربوط به آن سازگار نباشد. نمونه این گونه موارد را در روایات ناظر به «ابوطالب» میتوان جست. این روایات، آیهای را از ارتباط با قبل و بعد از آن که راجع به کافران است جدا میکند و بر ابوطالب تطبیق میسازد وچنین مینمایاند که مصداق آیه ابوطالب است، درحالی که اگر مجموع آیات که ارتباطی با هم دارند مورد توجه قرار گیرند، نادرستی روایات مذکور آشکار میگردد.
نمونه دیگر این روایات را ذیل آیه: « ونزعنا ما فی صدورهم من غلّ...» 1 که راجع به خلفا وارد شده است، میتوان مشاهده کرد. در این روایات، آیات مربوط به بهشت و بهشتیان برخلفا منطبق گردیده است، درحالی که سیاق آیات با آن سازگار است. تحقیق مبسوط درباره این گونه روایات در ادامه نوشتار خواهد آمد.
3. اجماع: اتفاق دانشوران، چه در مذاهب اهل سنت وچه در مذهب شیعه، نسبت به مجعول و محرّف بودن یک روایت، یا بخشی از روایات، یکی دیگر از دلایل بی اعتباری و عدم حجیت آن روایات شمرده میشود. بدیهی است که مقصود از اجماع دراین بخش، مفهوم اصول آن نیست تا بحث از حجیت وعدم حجیّت آن مطرح گردد، بلکه منظور، توافق صاحب نظران بر بطلان یک روایت است، به گونهای که موجب اطمینان شود.
4. ضعف سندی: وجود افراد متّهم یا مشکوک در طریق روایت، باعث ضعف سندی آن روایت شده، آن را از اعتبار لازم ساقط میکند.
5. قراین معنوی: تناقص های موجود در جملات یک روایت یا تناقص های یک روایت با روایات صحیح که زمینه مشترک دارند، دلیل موجهّی برای اعراض از آن روایت خواهد بود. در همین نوشتار، به نمونههای مکرّری در این مورد، اشاره خواهد شد.
ملاکهای مخصوص به اسباب نزول
درکنار این معیارها و موازین، به دو ملاک دیگر نیز میتوان اشاره کرد که در خصوص روایات اسباب نزول نقش موثّر دارد:
الف. واقعیتهای تاریخی
روایات اسباب نزول در یک تقسیم بندی کلی، بخشی از روایات تاریخی به حساب میآید و روایات تاریخی در مقایسه با روایات فقهی، این مزیّت را دارد که از واقعیتهای مسلّم تاریخی نیز میتوان برای ارزیابی صحّت و سقم آن استفاده کرد. در بخش ارائه نمونه ها خواهیم دید که برخی روایتهای اسباب نزول، دچار ناسازگاری با نقلهای مسلّم و قطعی تاریخی هستند.
ب. هماهنگی با جریانهای حاکم و سلطه ها
بخش عظیمی از روایات، به گواهی تاریخ، مجعول و محرّف وساخته و پرداخته اشخاص وجریانهاي زور مدار و در جهت تأمین اهداف آنان بوده است.
از آن جا که موضوع نزول آیه در مورد یک شخص یا جریان، اهمیّت زیادی در ارج نهادن یا افشای چهره آن شخص و یا جریان، داشته و در نتیجه دارای پیامدهای سیاسی و اجتماعی بوده است، روایات مربوط به او از دستبرد مصون نمانده و مورد جعل و تحریف قراگرفته است. بنابراین، اگر در مجموعه روایات اسباب نزول به روایاتی برخوردیم که با اهداف و امیان سلطه گران و یا جریانهای فکری انحرافی مسلّط هماهنگ است، مییابد آنها را به عنوان روایات مجعول شناخت و از اعتماد کردن برآنها در تعیین سبب نزول یک آیه پرهیز کرد2 .
آغاز جعل و تحریف در اسباب نزول
آغاز جعل و تحریف در اسباب نزول از چه زمانی آغاز شده، نکتهای است که نمیتوان به طور قطع از آن سخن گفت، زیرا مدارک موجود، دلیلی قطعی و یا قراینی حتمی در این باره ارائه نمیکنند، ولی این احتمال که جعل و تحریف در اسباب نزول همزمان با حرکت جعل و تحریف در احادیث پیامبر(ص) شروع شده باشد، احتمال دور از واقعیت به نظر نمیرسد، چه این که از برخی روایات استفاده میشود جریان تحریفگری نقلها واحادیث در زمان پیامبر(ص) ، علیه آن حضرت به کار افتاد و آن گرامی، بشدّت علیه این جریان موضع گرفته است3.
البته ممکن است گفته شود که جعل در اسباب نزول نمیتواند از آن زمان آغاز شده باشد، زیرا زمان حضور پیامبر اکرم(ص) ، زمان وحی بوده و در زمان وحی و نزول آیات به واسطه حضور ذهن مردم نسبت به اسباب و موارد نزول آیه، زمینه جعل ویا تحریف وجود نداشته است، چه این که تحریف، همواره در غیاب یک حقیقت از اذهان، صورتپذیر است. علاوه براین، بسیاری از جعل و تحریفها در اسباب نزول ناشی از انگیزه های سیاسی و گروهی بوده و این انگیزهها پس از رحلت پیامبر(ص) رخ نموده و قبل از وفات پیامبر(ص) زمینه این جعل و تحریفها نبوده است.
در پاسخ این پندار بایستی گفت که هر چند بسیاری از انگیزهها و زمینههای جعل و تحریف در اسباب نزول پس از رحلت پیامبر(ص) و رخ نمودن مسائل سیاسی و قبیلهای پدیدآمده است و هرچند با حضور پیامبر(ص) و با وجود نزدیک بودن عصر نزول، کار جعل و تغییر در اسباب نزول کارآسانی نبوده است، ولی این همه، دلیلی قطعی بر انکار وجود دستهای تحریفگر، حتی درعصر نزول، نیست؛ چه این که پیامبر(ص) خود در میان مردم حضور داشت و دسیسه گران و منافقان و دشمنان، سخنانی را به دروغ، به آن حضرت نسبت میدادند، تا آن جا که پیامبر(ص) برآشفت و رسماً پرده از وجود این جریان تحریفگر و دروغ پرداز برداشت. بلی انکار نمیتوان کرد که جریان تحریفگری به گونه گستردهتر پس از رحلت رسول خدا(ص) و پیدایش بحران سیاسی ـ اجتماعی در جامعه اسلامی، وارد میدان شده است.
اهداف تحریفگران، از تحریف اسباب نزول
اهدافی که درجعل وتحریف اسباب نزول تعقیب شده و انگیزههایی که درآن مؤثر بوده، همان اهداف و انگیزههایی است که در جعل اسباب نزول پررنگتر از سایر اهداف و انگیزهها مینماید! و این نکتهای است که با مطالعه نمونهها به دست میآید.
همگونی میان دو موضوع (اسباب نزول واحادیث نبوی) میطلبد که نخست مروری اجمالی و گذرا به اهداف و انگیزههای جعل و تحریف در احادیث داشته باشیم، تا در پرتو آن به اهداف و انگیزههای جعل و تحریف در اسباب نزول، که موجی از جریان جعل و تحریف در تاریخ اسلام است، پی ببریم.
مهمترین انگیزههای جعل و تحریف دراحادیث را میتوان در محورهای زیر خلاصه کرد:
1.انگیزههای سیاسی
اهداف واغراض سیاسی که در پس ماجرای جعل و تحریف احادیث وجود داشته است عبارتنداز :
الف. توجیه خلاقیت و حکومت
با توجه به جریان تنش آفرین شکل گیری خلافت در صدر اسلام و تفاوت اساسی دیدگاهها در باره آن، دستگاه حاکمه و مدافعان آن، به گونه طبیعی نیازمند تحکیم پایههای مشروعیت و اقتدار خود بودند و درآن روزگار که هر امر مشروعی میبایست به سنت پیامبر(ص) یا قرآن مستند باشد، آنان میبایست دلایلی از روایات پیامبر، یا آنچه مربوط به قرآن میشود، ارائه دهند تا مخالفان را مغلوب و توده ها را به پذیرش حکومت متقاعد سازند. البته شایان یادآوری آست که دراین جا دو نظریه متفاوت وجود دارد؛ یعنی کسانی که امروز آن خلافت و حکومت را صددرصد اسلامی و بحق میدانند؛ قهراً به خود اجازه نمیدهند که سخن و احتمال فوق را بپذیرند وکسانی که آن حکومت را قبول ندارند، بی تأمل سخن فوق را میپذیرند! ولی ما در مقام تحقیق، سعی داریم تا پیش داوریها را کنار زده و به واقعیت بیندیشم. از این رو، در امکان جعل حدیث برای تحکیم پایه خلافت، از جریانهای عمومی حاکم بر جوامع و تودههای بشری کمک میگیریم.
تجربه و تاریخ نشان دادهاست که انسانها، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، در توجیه کارهای خود سعی میکنند دستاویزی، بحق یا به هر حال ساکت کنندة خصم، جست وجو کنند. از این رو، روی آوری برخی عناصر درصدر اسلام برای توجیه روند خلافت، امری دور از ذهن نمینماید. اگر عمربن خطّاب پس از رحلت ییامبر(ص) ، شمشیر به دست میگیرد و برای جلوگیری از ارتداد مردم میگوید هرکس بگوید، پیامبر مرده است، با این شمشیر او را میکشم4 و در تصّور خویش با این روش میخواهد جلوی انحراف مردم را بگیرد! هیچ دلیلی ندارد که فرادی همچون وی برای تحکیم خلافت و به گمان خویش، برای حفظ قدرت و یا وحدت سیاسی و اقتدار اجتماعی مسلمانان، حدیثی را به مصلحت، جعل نکنند. نمونه بارز این احادیث، روایاتی است که میگوید اطاعت ازحاکمان، به طور مطلق (حتی اگر فاسق و فاجر باشند)، واجب است و قیام علیه آنان حرام! یا احادیثی که توجیه گر رفتار و بدعتهای برجای مانده از خلفای پیشین، یا خلق شده توسّط دستگاه حاکمه معاویه است؛ چونان احادیث تحریم متعه توسّط پیامبر(ص) ... .
ب. فضلیتسازی ومنقبتپردازی برای خلفا و صحابه
یکی از محورهای عمدهای که تعداد زیادی از روایات مجعول را به خود اختصاص داده است، فضلیت تراشی برای خلفا و حکّام است. بسیاری از فضائل و مناقب که اینکه در روایات اهل سنّت به عنوان واقعیتهای مسلّم، به صحابه و خلفا نسبت داده میشود، نتیجه یک سلسله روایات مجعول است که دستگاه معاویه برای مقابله با مناقب وارزشهای اهل بیت(ع) ، ساخته وپرداخته است. این حقیقتی است که بعضی از نویسندگان اهل سنت صراحتاً به ان اعتراف کردهاند. ابن ابی الحدید، فرمان معاویه به کارگزاران وعاملانش را، راجع به جعل روایت در فضایل خلفا صحابه، به منظور مقابله با مناقب علي(ع) و اهل بیت(ع) ، به صورت مفصّل نقل میکند5.
از این متن تاریخی و نظایر آن برمیآید که ایجاد شخصیّت و قداست برای خلفا و صحابه از طریق جعل حدیث، فصل مهّمی ازتلاشهای حکومت معاویه را تشکیل میدادهاست6.
ج. بدنام کردن بنی هاشم واهل بیت(ع)
کینه وعداوت برخی قبایل نسبت به بنی هاشم، که برخاسته از تعصبات قبیلهای بود، از ابتدای بعثت پیامبر اکرم(ص) به شکلهای مختلف بروز میکرد. گاهی به صورت مقابله با دعوت توحیدی پیامبر و زمانی با سرپیچی از رهنمودهای پیامبر(ص) راجع به اهل بیت(ع) . وازجمله، داستان سقیفه وکنار زدن خاندان رسالت از خلافت به گواهی عمر از نمونههای آن است7.
با روی کار آمدن معاویه، اظهار کینه و عداوت نسبت به بنی هاشم به اوج خود رسید. لعن علی(ع) برفراز منبرهای اموی، قتل و آزار شیعیان در شهرهای تحت نفوذ امویان و کتمان فضایل اهل بیت(ع) ، نمونههای بارز آن است. این کینه ورزی علیه بنی هاشم و بخصوص علی بن ابی طالب، با جعل روایت علیه آن حضرت عملی گردید! و کار به جایی رسید که دستهای آلوده واندیشه های بیمار حتّی قلمرو قداست پیامبر(ص) را مورد هجوم قرار دادند و با جعل روایاتی که او را تابع هوی وهوس وگرفتار ضعفهای روحی و اخلاقی معرّفی میکرد، انگیزههای خائنانه خود را پی گرفتند؛ مثلاً گفتند: هرگاه پیامبر(ص) از کسی ناراحت میشد، براو خشم میگرفت و لعن میکرد ولی سپس از خدا میخواست که لعنهایش را به رحمت و مسرت، مبدّل سازد! از دیگر تحریفها و دروغهاي این جریان، استناد دادن آیات سرزنش آمیز به پیامبر(ص) است.
گفت وگوی معاویه و مغیرة بن شعبه درباره بنی هاشم، که ابن ابی الحدید آن را نقل میکند، قابل تأمل است. در این داستان، عمق کینه وحسادت بنی امیه نسبت به بنی هاشم وحتّی شخص پیامبر اکرم(ص) کاملاً مشهود است8.
این انگیزههای سه گانه سیاسی، نقش بسیار زیادی در پدید آمدن روایات مجعول در زمینههای مختلف و از جمله اسباب نزول، بازی کردهاست، به گونهای که شاید بتوان گفت بیشتر روایات مجعول و یا تحریف شده، زاییده یکی از این انگیزههاست، و اگر درباره همه روایات جعل شده این سخن تطبیق نکند، دست کم نسبت به روایات اسباب نزول صحیح است ونمونه هایی که بعداً میآوریم، گواه درستی این ادّعاست.
2. انگیزههای مذهبی
در جریان جعل و تحریف احادیث، اختلافات فکری و مذهبی مسلمانان نیز نقش مهمی داشته است.
تفاوت دیدگاهها درمسائل کلامی و فقهی، گاه پیروان یک فرقه راوا میداشت تا به وسیله جعل حدیث به تأیید و تثبیت معتقدات خود بپردازند، تا آن جا که پیروان هر خط فکر وعقیدهای احادیثی را جعل میکردند و مدّعی میشدند که پیامبر(ص) مذهب آنان را با نام ونشان تأیید کردهاست9.
3. دنیا طلبی
یکی دیگر از انگیزههای جعل و تحریف احادیث، دنیاطلبی ورفاه جویی بود. این انگیزه در چهرههای مختلفی خودنمایی میکرد، گاهی به صورت تقرّب به دستگاه حاکمه و کسب موقعیّت10، گاهی به شکل اندوختن ثروت و جمع اموال، وگاهی هم به صورت مشروعیت بخشیدن به گفتار و کردار خویش.
4.دوستیهای جاهلانه و دشمنیهای مرموزانه
در بررسی علل و عوامل جعل وتحریف احادیث، به دو جریان دیگر برمیخوریم که هریک با انگیزهای مغایر و متضاد با دیگری، به جعل و تحریف حدیث دست زده اند. یکی از آن دو، متصّوفه و افراد زاهد مسلک بودهاند که به منظور ترغیب وتشویق مردم به آخرت و کارهای نیک، به خیال خدمت به اسلام، سخنانی را جعل کرده به اسلام نسبت میدادهاند و دیگری، دین ناباوران و اسلام ستیزانی بودهاند که گاه در پوشش اسلام و زمانی بی پرده ، دست به هرکاری میزدهاند. از جمله اقدامهای آنان، جعل و تحریف حدیث یا وارد کردن اسرائیلیات در حوزه معارف اسلامی بودهاست.
سیف، ابن ابی العوجاء و کعب الاحبار، از افراد سرشناس این طیفند. ابن اثیر در تاریخش مینویسد:
« وقتی که میخواستند ابن ابی العوجاء را بکشند، گفت : من چهار هزار حدیث جعل کردهام و درمیان احادیث شما پراکندهام. 11»
شهرت کعب الاحبار ووهب بن منبه و افرادی از این قبیل در وارد کردن اسرائیلیات، در حوزه تفسیر و مفاهیم قرآن، نیاز به ذکر ندارد12.
در بخش اسباب نزول، روایاتی چون افسانه غرانیق وازدواج پیامبر با زینت، به وسیله همین جریان جعل شده، تا با لکه دار کردن قداست پیامبر اکرم(ص) ، به اهدافشان دست یابند.
موارد جعل و تحریف در اسباب نزول
در قلمرو روایات اسباب نزول، موارد متعددی جعل و یا تحریف رخ است. در برخی از این موارد، تسالم و توافق نسبی مفسران و یا محدثان وجود داشته و دارد. در مواردی دیگر، با توجه به نکات و قراینی که در ابتدای نوشتار از آن سخن به میان آمد، به جعل و یا تحریف آن رویات، میتوان پی برد.
در مجموع ، موارد برجسته و یاد کردنیتر، ذکر شده و در هر بخش تلاش گردیده است که در حدّایجاز ( والبته با رعایت اصل اقناع و ارضای مخاطب) مطالب ارائه و عرضه گردند.
* افسانه غرانیق
« وما ارسلنا من قلبک من رسولولانبیّ الاّ اذا اتمنیّ القی الشیطان فی امنیّته فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته علیم حکیم» 13
کتابهای اسباب نزول، همچون اسباب النزول واحدی14 ولباب النقول سیوطی15 و بعضی از کتابهای تاریخ، مثل تاریخ طبری16 وبیشتر تفاسیری که به نقل روایات میپردازند، همانند تفسیر طبری17 ودر المنثور18 بیضاوی 19، راجع به نزول آیه فوق، روایاتی را آوردهاند که امروزه به عنوان روایات غرانیق از آنها یاد میشود.
مضمون آن روایات چنین است: هنگامی که پیامبر(ص) مشغول تلاوت سوره نجم بود و به این آیات رسید:« أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى» شیطان بر زبانش این جمله را القا کرد: « تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترتجی» . و این سخن،موجب شادی مشرکان گردید وموجب شد که آنان سجده کنند، زیرا پنداشتند که رسول خدا، بتهای آنان را ارج نهادهاست، ولی بعد از این جریان، جبرئیل نازل شد و پیامبر را از واقعیت امر مطلع ساخت و اعلان داشت که این جمله از القاءات شیطان است.
در پی این حادثه، پیامبر اندوهگین وناراحت گردید و تأثّرش نسبت به این جریان به حدّی رسید که آیه فوق به عنوان دلداری ایشان نازل گردید.
مفسران و دانشوران مسلمان در رابطه با قبول و یا ردّ این روایات، دیدگاههای مختلف دارند. برخی با نقل این روایات وخودداری کردن از هرگونه نقد یا توجیهی نسبت به آن، چنین مینمایانند که آنها را پذیرفتهاند وبعضی مثل ابن حجر و شهاب الدین قسطلانی20 حتی ادعای صحت بعض آنها را کردهاند. از این گروه میتوان به طبری21 در تفسیر وتاریخش و سیوطی22 در درالمنثور و زمخشری23 درکشاف و بیضاوی را نام برد. برخی دیگر روایات مذکور را توجیه و تأویل کردهاند؛ همانند جبایی وبلخی 24 و بعضی هم با ذکر این روایات و توجیه های موجود در مسأله ، با سکوت از کنار آن گذاشتهاند؛ همانند شیخ طوسی 25. در مقابل این افراد ، تعداد زیادی از شخصیتهای بزرگ مسلمان( شیعه وسنّی) نسبت به روایات یاد شده، دید انتقادی داشته وآنها را عاری از حقیقت میدانند. این گروه دلایل متعددی برای بطلان این روایات ذکر کردهاند؛ از جمله:
1. سند روایات یادشده فاقد اعتبار وحجیت است، زیرا اکثرشان به تابعین ختم میشود و بعضی هم که به ابن عباس میرسد، با طرق ضعیف نقل گردیده، حتی ابن حجر که مدعی صحت بعضی از این روایات است، خود اعتراف کردهاست که درمیان روایات مذکور فقط یک روایت مسند است26.
برای توضیح بیشتر به ذکر تمامی طریقهای روایات غرانیق میپردازیم، سپس با بررسی آنها بحث را پی میگیریم و روایات غرانیق (بنابرنقل سیوطی دردرّالمنثور) از این قرار است27 . ( ضمناً برای وضوح مطلب، تاریخ وفات آخرین راوی رانیز ضبط میکنیم تامدعای یاد شده، که سلسله راویان به شاهدان مستقیم منتهی نمیشود، روشنی بیشتر بیابد)
1. عبد بن حمید، سدّی، ابوصالح(م101)
2. بزاز و طبرانی و ابن مردویه و ضیاء، سعید بن جبیر، ابن عباس. ( او ، سه سال قبل از هجرت به دنیا آمد و در زمان رحلت پیامبر(ص) ، 13 ساله بود)
3. ابن جریر و ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابن مردویه، سعید بن جبیر ( مقتول به فرمان حجاج در سال 95 ﮬ ـ)
4. ابن جریر و ابن مردویه، عوفی، ابن عباس.
5. ابن مردویه، کلبی، ابن صالح، ابوبکر هذّی، ایوب، عکرمه، سلیمان تمیمی، راوی ناشناس، ابن عباس.
6. عبدبن حمید، ابن جریر، یونس، ابن شهابف ابوبکر ابن عبدالرحمان بن حارث(م94ﮬ ـ)
7. ابن ابی حاتم، موسی بن عقبه، ابن شهاب( ت50،م124).
8. بیهقی، موسی بن عقبه(م141 ﮬ ـ).
9. طبرانی، عروة.
10. سعید بن منصور، ابن جریر، محمدبن کعب قرظی(م 177 ﮬ ـ)و محمدبن قیس( م126 ﮬ ـ).
11. ابن جریر، ضحاک بن مزاحم هلالی( م پس از 100 ﮬ ـ).
12. ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم ( م93 ﮬ ـ).
13. ابن ابی حاتم، قتاده( م188 ﮬ ـ).
14. عبد بن حمید، مجاهد( م 103 ﮬ ـ).
15. عبد بن حمید، عکرمه( م 107).
16. ابن ابی حاتم، سدّی( م127یا128 ﮬ ـ).
همان گونه که اسناد نشان میدهد، بجز روایات2،4،5 که به ابن عباس منتهی میشود، بقیه روایات یا به تابعین ختم میشوند و یا به کسانی که متأخراز آنان بودهاند.
منابع تاریخ وفات، عبارتند از:
تذکرة الحفاظ، میزان الاعتدال، الخرج والتعدیل، طبقات المفسرین، طبقات ابن سعد و... .
ابن حجر، که ادعای صحت بعضی از این روایات را دارد، برای اثبات مدعای خویش به سه روایت شماره2، 6 و 12 استشهاد میکند و بقیه را تضعیف میکند28. در حالی که از سه روایت مذکور دو تای آن ( روایت6و12) مرسله است، زیرا در روایت 6 آخرین حلقه سند، ابوبکربن عبدالرحمان بن الحارث است که از تابعین و به تصریح ابن حجر در تهذیب التهذیب29 و ذهبی در تذکرة الحفاظ 30 در سال 94 فوت کردهاست. در روایت 12 آخرین نفر، ابوالعالیه است که بنا به گفته ابن حجر در الاصابة، ابوالعالیه همان رفیع بن مهران است که در خلافت ابوبکر، دوسال بعد از رحلت پیامبر، اسلام آورد و زمان فوت او رابعضی سال90 و بعضی 96 و بعضی هم 98 هجری میدانند31 و درهر حال پیامبر را درک نکرده است. بنابراین، از همه روایات غرانیق فقط یک روایت است که بنا به ادعای ابن حجر، میتوان آن را مستند قرار داد و آن روایت 2 است و این روایت هم استحکامی چندان ندارد، زیرا اولاً خبر واحد است و خبر واحد نمیتواند با نصوص آیات قرآن و ادلّه عصمت پیامبر معارضه کند و ثانیاً ابن عباس خود سه سال قبل از هجرت متولد شده وبه احتمال قوی درزمان وقوع حادثه نبوده و یا بسیار خردسال بوده، در نتیجه چگونه میتواند آن را بدون واسطه نقل کند؟
نیجه نهایی این میشود که روایات غرانیق ، هیچ سند معتبر و قابل اعتمادی ندارد وهمگی یا ضعیفند و یا مرسل و منقطع و از همین رو جمع کثیری چون قاضی عیاض و بیهقی و قرطبی ابن کثیر، ابوبکر ابن العربی و سید مرتضی به ضعف این روایات تصریح کردهاند و هیچ کدام را قابل توجه ندانستهاند32.
2. روایات غرانیق از نظر مضمون و محتوا با تعدادی از آیات قرآن در تعارض قرار دارند، زیرا قرآن میگوید:
آیات فوق براین حقیقت تأکید دارند که وحی الهی در جریان نزول و تحقق آن در قلب پیامبر و همچنین در روند زمان، از هرگونه نقص و زیادی و تغییری مصون بود و خواهد بود وهیچ عامل انسانی یا غیر انسانی نمیتواند درآن دخالت کند. در حالی که براساس این روایات، پیامبر در جریان تلاوت قرآن ، تحت شیطان قرار گرفته و القاءات شیطان با وحی آمیخته است ودامنه القا و تأثیر تا بدان حد بوده که حتی خود پیامبر نیز قبل از اطلاع جبرئیل به وی، از آن بیخبر بودهاست!
علاوه بر اشکال یاد شده، در خود سوره نجم، آیاتی وجود دارد که بصراحت بر بتها تاخته و آنها را اوهام و پندار میداند:
چگونه ممکن است با وجود این گونه آیات، پیامبر گرفتار وسوسه و القاءات شیطانی شده و با جمله : ( تلک الغرانیق العلی وان شفاعتهن لترنجی) به تمجید و تأیید آنها پرداخته باشد.
3. روایات غرانیق با معیارهای عقلی ناسازگار است. علامه طباطبایی در تبیین این نقد اظهار میدارند:
« اگر چه این روایات از طرق متعدد نقل شده است، امّا ادلّه عصمت پیامبر آنها را مردود و بی اعتبار میکند ... . علاوه بر آن، این روایات بدترین و زشت ترین جهل و نادانی را به پیامبر نسبت میدهد، زیرا براساس آنها پیامبر (ص) جمله (تلک الغرانیق العلی وان شفاعتهن لترنجی) را تلاوت میکند در حالی که نمیداند کلام الهی نیست و جبرئیل آن رانیاورده است. همچنین نمیداند که گفتن آن، کفر صریح است وموجب ارتداد میشود و براین جهل و نادانی خویش ادامه میدهد تا آن که خود ودیگران سجده میکنند و بعد ازمدتی جبرئیل نازل میشود و از او می خواهد که سوره را بر او عرضه کند. پیامبر دوباره جمله یاد شده را در ضمن قراءت سوره میخواهد و برآن اصرار میورزد تا آن که جبرئیل آن را انکار میکند.
و سپس آیه دیگری را میآورد که نظیر چنین جهالت قبیح و خطای فاحش را برای همه پیامبران(ص) ثابت میکند:« وما ارسلنا من رسول و لانبی الاّ اذا تمنّی القی الشیطان فی امنیته» 36
این مضامین با هیچ یک از معیارهای عقلی و مبادی معرفتی نسبت به انبیا سازگاری ندارد.
بنابراین، آنچه عقل اقتضا میکند وآنچه آیات قرآن به ما میگوید، این است که پیامبر(ص) در تلقّی و تلاوت قرآن و در تبلیغ آن از مصونیت الهی برخوردار است واین روایات که اورا متأثر از القاء ات شیطان میداند، برخلاف ضرورت عقل و مفاهیم قرآن است. علاوه برآن که از نظر سند نیز پایه و اساسی نداشت، چنانکه سابقا اشارت شد.» 37
معروفترین نظریه در میان مفسران و محققان اسلامی، اعم از شیعه وسنّی، در رابطه با سبب نزول آیه فوق، سخنی است که از امام زین العابدین(ع) ، رسیده است و از حضرت رضا(ع) ، نیز در پاسخ به پرسش علی بن جهم از آیه فوق ، نقل گردیده است.
« انّ الّذین أخفاه فی نفسه هو أنّ الله سبحانه أعلمه أنها ستکون من أزواجه،وأن زیداً سیطلّقهما، فلما جاء زید وقال له : أریدأن أطلق زینب. قال له: أمسک علیک زوجک. فقال سبحانه: لم قلت أمسک علیک زوجک و قد أعلمتک أنها ستکون من أزواجک؟»39.
«وأمّا محمد(ص) ، و قول الله تعالی: « تخفی فی نفسک ما الله مبدیه و تخشی الناس و الله أحق أن تخشاه».
فانّ الله عرّف نبیّه أسماء أزواجه فی دار الدنیا و أسماء أزواجه فی دار الآخرة وأنهنّ امّهات المؤمنین واحداهنّ من سمیّ له زینت بنت جحش و هی یومئذ تحت زیدبن حارثه فأخفی رسول الله(ص) اسمها فی نفسه و لم یبده لکیلا یقول أحد من المنافقین أنه قال فی امرأة فی بیت رجل انّها احدی أزواجه من امهات المؤمنین و خشی قول المنافین . قال الله :« و تخشی الناّس و الله أحق أن تخشاه»؛ یعنی فی نفسک و أن الله عزّ وجلّ ما تولّی تزویح أحد من خلقه الاتزویج حواء من آدم و زینب من رسول الله بقوله: « فلما قضی زید منها و طراً زوجناکها» آلآیة. و فاطمة من علی(ع) .
قال (ابولصلة) قال فبکی علی بن محمد بن جهم و قال: یا ابن رسول الله، انا تائب الی الله عزّو جلۀ من أن أنطق فی أنبیائه بعد یومی هذا الا بما ذکرته.» 40
ایشان در تبیین آیه کریمه فرمودهاند : جبرئیل به پیامبر اکرم خبر داده بود که زید همسر خویش زینب را طلاق خواهد داد و زینب جزء همسران او خواهد شد، ولی هنگامی که زید برای شکایت از همسرش نزد پیامبر(ص) ، رسید و ناسازگاری خویش را با همسرش بیان داشت ، پیامبر(ص) به واسطه مصالحی که وجود داشت ، خبر جبرئیل را کتمان کرد و به زید توصیه نمود که با همسرش مدارا کند. در این هنگام آیه شریفه نازل شد و پیامبر را راجع به کتمان واقعیت مورد خطاب قرارداد.
برمبنای این تفسیر از آیه کریمه، پیامبراکرم(ص) از هرگونه پنداری که موجب لکه دار شدن شخصیت الهی او شود، مبرا بوده و این دقیقا همان چیزی است که آیات و روایات در مورد انبیا به طور کلی و نسبت به پیامبر(ص) بالخصوص تأکید دارد. به تعبیر دیگر این تفسیر از آیه فوق ، هماهنگ با بینش کلّی قرآن در مورد انبیاست و به همین خاطر، علمای اسلامی آن را بهترین تفسیر آیه شریفه میدانند41.
در برابر این نظریه، گروه اندکی وجود دارند که با استناد به روایات تاریخی42 و تفسیری43 و اسباب نزول، جریان سبب نزول را به گونه دیگری ذکر کردهاند. خلاصه ماجرا از دیدگاه این روایات بدین قرار است که پیامبر جهت انجام کاری وارد منزل زید بن حارثه گردید و ناگاه چشمش به زینب ، همسر زید، که در حال غسل بود، افتاد و فرمود: تبارک الله خالق النور، تبارک أحسن الخالقین. زینب احساس پیامبر را درک کرد و با همسرش در میان گذاشت. زید تصمیم گرفت همسرش را طلاق دهد تا راه برای ازدواج پیامبر با زینب هموارگردد، اما پیامبر علاقه و محبت خود را نسبت به زینب مخفی نگاه داشت و درظاهر به زید توصیه کرد تا با همسرش مدارا کند. پس از این جریان، آیه شریفه نازل شد و پیامبر را نسبت به کتمان احساس خود مورد عقاب قرارداد.
بعضی از فقها با همین تلقّی از این روایت، احکام فقهی نیز استنباط کردهاند . علامه حلّی در تذکرة الفقها ، در کتاب نکاح، مبحث مفصلی را در بارة خصائص پیامبر(ص) مطرح کرده است؛ از آن جمله :
« کان اذا رغب (ص)من نکاح امرأة فان کانت خلیّة فعلیها الاجابة و یحرم علی غیره خطبنها و للشافعیة وجه انه لایحرم و ان کانت ذات زوج وجب علی الزوج طلاقها لینکحها لقضیة زیدو»
مرحوم شهید ثانی در مسالک، کتاب نکاح ، ( باب خصائص النبی) عبارت علامه را نقل میکند وآن را میپذیرد.
مرحوم شریف لاهیجی در تفسیر خود، مینویسد:
« کلام علامه و شهید، خالی از اشکال نیست.» 44
روایاتی که این ماجرا را با کیفیت مذکور نقل میکند مورد سوء استفاده دشمنان اسلام، بخصوص مستشرقان قرار گرفته است و آن را وسیله برای توهین به شخصیت پیامبر(ص) قراردادهاند45.
در بررسی این روایات، میتوان به این نتیجه رسید که نقل یاد شده، از جهات متعدد به گونهای است که به هیچ وجه نمیتوان آن را حاکی از واقعیت دانست و به همین سبب مفسرانی که درباره آیه مذکور بحث کردهاند این روایات را با دلایل مختلف مورد نقد قرار دادهاند. اینک به برخی از این دلایل اشاره میکنیم:
1.روایات یاد شده از نظر سند، فاقد اعتبار و حجیت است، زیرا این روایات در کتابهای شیعی از عیون اخبار الرضا(ع) و تفسیر قمّی نقل شده است که در هر دو منبع، سند قابل اعتمادی ندارد و درکتابهای اهل سنّت اگر چه در منابع مهمی همچون تاریخ و تفسیر طبری ودرّالمنثور سیوطی و تفسیر بغوی، آمدهاست ، ولی به اعتراف بزرگان اهل سنت، مثل ابن کثیر، این روایات از نظر سند ضعیفند، بویژه روایت بغوی که به صورت مرسل و مقطوع السنّد بیان شدهاست.
2.این روایات با واقعیتهای مسلّم تاریخی ناسازگار است، زیرا آن گونه که از این روایات برمیآید ، پیامبر(ص) اولین بار بود که به زیبایی زینب آگاهی پیداکرد. وقبل از آن هیچ گونه اطلاعی نداشت، در حالی که زینب دختر عمه پیامبر بود واز کودکی در معرض دید ونگاه پیامبر(ص) قرارداشت. بعد از دوران طفولیت وهنگام بلوغ، پیامبر(ص) خود به خواستگاری اوبرای زید رفت و با رأی و نظر مبارکش زینب با زید ازدواج کرد. بنابراین، چگونه ممکن است که در این دوران طولانی از کودکی تا ازدواج، پیامبر(ص) هیچ گاه اورا ندیده باشد تا این که پس از ازدواج با زید این جریان اتفاق بیفتد؟
علاوه برآن ، زینب بنابر نقل مورخان، قبل از ازدواج با زید، نسبت به ازدواج با پیامبر(ص) تمایل نشان میدهد، اما پیامبر(ص) بدان اعتنا نمیکند و زینب را به عقد زیدبن حارثه درآورد و بعد از طلاق زید و ازدواج با او نیز هیچگونه توجه خاصی نسبت به او در بین همسرانش نشان نداد. آیا ممکن است که با وجود رابطه خانوادگی زینب با پیامبر(ص) و احساسش نسبت به آن حضرت، پیامبر(ص) از زیبایی زینب بی اطلاع باشد و بعد از ازدواج با زید و... ، از آن اطلاع یابد و سپس احساس خاصی نسبت به او پیدا کند؟
1.روایات مذکور با دستورات اسلام در رابطه با آداب معاشرت و ارتباط با دیگران که پیامبر(ص) سخت بدان پایبند بود و در زندگی خویش ذرهای از آن تخطی نمیکرد، در تضاد است:
براساس آیه فوق، هر مسلمانی موظف است که هنگام ورود به خانه غیر اجازه بگیرد وپس از آن، وارد خانه شود. پیامبر(ص) خود را نسبت به این حکم بسیار مقیّد بود، به گونهای که حتی وقتی میخواست وارد منزل دخترش فاطمه(س) ، شود ابتدا با صدایی بلند اجازه ورود میخواست. با توجه با این حکم اسلام و سیره قطعی پیامبر(ص) ، آیا میتوان ادعا کرد که پیامبر(ص) بدون اذن وارد منزل زید شود و با چنان صحنهای مواجه شود؟
1.در خود آیه مبارکه قراینی وجود دارد که نشان میدهد آنچه را پیامبر(ص) مخفی کرده بود، آگاهی او توسط جبرئیل از جریان طلاق زینب توسط زید و ازدواج او با پیامبر(ص) بود نه چیز دیگر. یکی از آن قرینهها این است که خداوند وعده داد که آنچه را پیامبر(ص) مخفی میکند، او آشکار خواهد کرد وسپس آنچه توسط وحی آشکار شد قضیه ازدواج پیامبر(ص) با زینب بود که برای فرو ریختن پایههای یک سنت به جا مانده از دوران جاهلیت، صورت گرفت . اگر آنچه را پیامبر(ص) مخفی کرده بود چیز دیگری غیر از این قضیه بود، میباید خداوند آشکار میکرد ، زیرا معقول نیست که خداوند وعده آشکار کردن آن را بدهد و سپس به وقوع نپیوندد.
بنابراین ، با توجه به این دلایل و شواهد میتوان نتیجه گرفت که جریان نزول آیه شریفه نه آنچنان است که این روایات میگوید، بلکه و اقعیت همان است که درتفسیر امام سجاد وامام رضا(ع) ، منعکس شدهاست و بامعیارها ودیدگاههای اسلامی نیز کمال توافق را دارد.
شایان یادآوری است که در دوران جاهلیت، پسرخوانده را به منزلة پسر دانسته، وازدواج با همسر او راجایز نمیشمردند. این سنت در ابتدا میان مسلمانان نیز وجود داشت و بعد از نزول آیات فوق ، درهم شکسته شد.
در پایان کلام، قابل ذکر است که قصّه زینب در مدارک شیعه در تفسیر علی بن ابراهیم قمّی در دومورد نقل شده و همین طور در عیون اخبارالرضا.
روایات تفسیر قمّی، یکی حسنه است به واسطه ابراهیم بن هاشم وحدیث دوم تفسیر قمّی از ابوالجارود زیادبن المنذر است.
این روایت، اولاً مرسله است و ثانیاً ابوالجارود همان مؤسس فرقه جارودیه در میان زیدیه است که علمای علم رجال، به ضعف او تصریح کردهاند. مرحوم مامقانی او را بشدت تضعیف کرده47. کشی نیز روایاتی در ضعف او آورده، و همین طور علامه در خلاصه، او را جزء ضعفا شمردهاست48 ومرحوم شیخ بهایی در وجیزه نیز حکم به ضعف او کردهاست49.
روایت دیگری که این جریان درآن اشاره شده، روایت صدوق در عیون اخبار الرضاست، با این سند:
« ابن بابویه قال حدثنا تمیم بن عبدالله بن تمیم القرش قال حدّثنی ابن حمدان بن سلیمان النیسابوری عن علی بن محمد جهم».
باید توجه داشت که ضعف تمیم بن عبدالله قرشی، از خلاصه علامه و رجال ابن داود و وجیزه شیخ بهائی، نقل شده است50.
اگر چه مرحوم مامقانی نکاتی مثل: شیخ صدوق بودن، و کثرت روایت صدوق از او موجب تقویت او دانسته ، ولی واضح است که این جهات ، موجب توثیق راوی نمیشود51.
آخرین راوی حدیث، علی بن جهم است که مرحوم صدوق پس از نقل حدیث فرمودهاست:
« نقل این حدیث از علی بن جهم با تعصب و عداوتی که نسبت به اهل بیت دارد، غریب است.» 52
مرحوم مامقانی با تأکید برسخن فوق، میگوید: به نکتهای که با تضعیف فوق منافات داشته باشد، ظفر نیافته است.
در مقابل این روایت، شیخ صدوق در همان کتاب « عیون اخبارالرضا» حدیثی را از حضرت رضا(ع) ، نقل میکند که مطابق تفسیر حضرت سجاد(ع) از آیه شریفه است و سند این روایت معتبر است.
متن سند عبارت است از: ابن بابویه قال حدّثنا احمدبن زیاد بن جعفر الهمدانی و الحسین بن احمد بن هشام المکتب وعلی بن عبدالله الوراق رضی الله عنهم قالوا حدّثنا علی بن ابراهیم بن هاشم قال حدّثنا قاسم بن محمد البرمکی قال حدّثنا ابوالصلت الهروی.»
راوی اول را اردبیلی موثق شمرده53. مرحوم مامقانی توثیق اورا از رجال ابن داود ووجیزه وبلغه وخلاصه علامه و مشترکات طریحی و کاظمی نقل کردهاست54.
علی بن عبدالله بن ورّاق از مشایخ صدوق بوده و صدوق نسبت به او ترحّم و ترضی داشته است55.
و قاسم بن محمد برمکی نیز از مشایخ علی بن ابراهیم است56.
اکنون از مقایسه روایت دوم حضرت رضا(ع) ، و روایت اول میتوان به دست آورد که روایت اول، مطابق روایات و تاریخ عامه، وروایت دوم، شرح همان کلام امام سجاد(ع) ، است.
سائلی که امام(ع) ، در روایت دوم، آیه شریفه را برای او تفسیر کرده، همان علی بن جهم، راوی روایت اول است.
و درآخر روایت دوم موجود است که علی بن جهم درمجلس مأمون گریه کرد و گفت:یا ابن رسول الله ، من توبه میکنم که پس از این در بارة انبیا سخنی غیر از آنچه فرمودید، بگویم.
از مقایسه این دو روایت میتوان حدس زد که امام رضا(ع) ، درحدیثی که علی بن جهم نقل میکند، همان سخنی را فرموده باشد که اباصلت نقل میکند (موافق کلام امام سجاد) ، ولی ابن جهم همان اشتباهی که در خاتمه حدیث دوم به آن اعتراف کرده، مرتکب شده باشد و هنگام نقل روایت، ذهنیات خویش را که از احادیث و تاریخ عاّمه برگرفته بود، برکلام امام(ع) ، افزوده باشد.
نکته دیگری که میتوان استفاده کرد این است که روایات تفسیر قمّی و روایت علی ابن جهم ، موافق عامه و مخالف آیات شریفه قرآنی است، ولی روایت اباصلت، موافق آیات شریفه و از نظر سند نیز معتبر است. پس گروه اول را حمل برتقیه میتوان کرد.
*سبب نزول سوره والضحی
« بسم الله الرحمن الرحيم وَالضُّحَى وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى ... »
برخی از کتابهای اسباب نزول57 ونیز پارهای از تفاسیر 58 درمورد سبب نزول آیات یاد شده ، روایتی را از زیدبن أسلم نقل میکند بدین مضمون که بعضی از همسران رسول خدا، سگی را به قصد تربیت به یکی از خانههای پیامبر(ص) برده بودند، بدون این که پیامبر از آن اطلاع داشته باشد و پس از مدتی سگ در زیر تخت میمیرد و کسی از آن آگاه نمیگردد . در پیامد این حادثه، وحی قطع میگردد و پیامبر از انقطاع وحی و تأخیر جبرئیل نگران میشود. پس از مدتی که جبرئیل نازل میگردد، پیامبر(ص) از علّت تأخیر سؤال میکند. جبرئیل در پاسخ میگوید که ما در سرایی که درآن سگ یا تصویر باشد، داخل نمیشویم . سپس این سوره را بر پیامبر(ص) قراءت کرد.
بعضی از روایات، داستان را از زنی به نام خوله، که گویا خدمتکار رسول خدا بوده است، این چنین نقل میکنند که سگی وارد خانه رسول خدا میشود و زیر تخت میمیرد. در اثر این حادثه، وحی بر پیامبر نازل نمیشود. پیامبر(ص) از قطع وحی نگران میگردد و این نگرانی را با خدمتکار خویش درمیان میگذارد. وی اظهار میدارد: اجازه دهید خانه را تمیز کنم. هنگام نظافت به جسد سگی مرده بر میخورد و آن را از خانه بیرون میاندازد. پس از گذشت مدتی، پیامبر(ص) وارد منزل میشود، در حالی که محاسن شریفش در اثر نزول وحی میلرزید و فرمود که من علت تأخیر وحی را از جبرئیل پرسیدم. او در پاسخ اظهار داشت که ما در خانهای که در آن سگ و تصویر باشد، وارد نمیشویم.
روایتهایی از این گونه بدون تردید عاری از حقیقت بوده و نشانههای جعل و وضع از هر گوشه و کنار آن هویداست، زیرا با عقل و خرد سازگار نیست که لاشه سگ مردهای در خانه باشد و کسی از آن مطلع نگردد. دیگر آن که اگر از وجود سگ در خانه بی اطلاع بودهاند، معقولتر مینماید که جبرئیل پیامبر را به گونهای از آن مطلع گرداند، نه آن که وحی قطع شود و پیامبر در حیرت و نگرانی از علت انقطاع آن باقی بماند. اگر این حادثه همچنان پوشیده میماند، آیا وحی همچنان نازل نمیشد؟
سومین سخن آن که با شأن و منزلت پیامبر أکرم(ص) ، مناسب نیست که همسران وی (چنانکه در بعضی روایات آمده بود) به تربیت سگ مشغول باشند و پیامبر(ص) نیز به آنان اجازه چنین کاری را که توءم با نجاست و آلودگی است، بدهد.
آخرین نکته آن که حتی اگر لاشه سگی در خانه بود، مگر پیامبر همیشه در خانه اعتکاف داشت که زمان و مکان مناسبی برای تلقی وحی فراهم نمیشد؟ با این که آیات فراوانی در خارج از منزل بر پیامبر نازل شده است و روایت اخیر نیز خود گواه آن است که نزول وحی پس از این جریان، در خارج منزل صورت گرفته است.
سازندگان این روایت میخواستهاند از یک سو به سگ بازیها و سرگرمیهای نا مشروع دستگاههای حاکم مشروعیت بخشند و از سوی دیگر، مقام رسالت پیامبر اکرم را همسان انسانهای معمولی، بلکه پایین تر از آن نشان دهند که ایشان حتی از وجود لاشه سگ در خانه خویش بی خبر میماندهاند.
علاوه بر این روایات، روایات دیگری وجود دارد که سبب نزول آیات فوق را به گونهای دیگر غیر از آنچه در این رو.ایت آمده است، بیان میکند.
بر خلاف روایت پیشین سند روایت اخیر، معتبر و قابل استناد است.
بنا به رواین جندب ( و قریب به آن روایت ابن عباس) چند روزی وحی بر پیامبر نازل نشد، زنی از مشرکان که گویا همسر ابولهب بوده است، به پیامبر(ص) گفت میبینم که صاحبت (شیطانت) تو را ترک گفته است. سپس آیات فوق نازل گردید.
* سحر پیامبر
دو سوره آخر قرآن کریم، از نظر مضمون و محتوا، مشتمل بر استعاذ به خدا و استعانت از او در برابر شرارتها و تصرّفات شیاطین جن و انس است. در این سورهها خداوند به پیامبر(ص) فرمان میدهد که از شر ساحران و جادوگران و حسودان، به خدای عالمیان پناه برد، اما آیه نزول این سورهها معلول حادثه خاصی بوده که به وقوع پیوسته است، یا به عنوان یک دستور کلی است که بدون هیچ گونه سبب خاصی بر پیامبر نازل گردیده است؟
بعضی بر این بتورند که سبب نزول سورههای یاد شده، جریان سحر پیامبر(ص) توسط برخی از کاهنان یهود است، ولی عدهای دیگر این نظریه را ردّ میکنند و آن را از بنیاد، بی اساس میدانند. اینان اعتقاد دارند که سورههای فوق سبب نزول خاصی ندارد، بلکه به عنوان دستور کلی و عام بر پیامبر نازل گردیده است.
هر یک از این دو نظریه، در میان دانشوران مسلمان (شیعه و سنی) طرفدارانی دارد59 و هر دو گروه به دلایلی استناد کردهاند. اینک به خلاصه استدلال آنها اشاره میکنیم:
کسانی که نظریه اول را به عنوان سبب نزول سورههای فوق پذیرفتهاند، به روایتی استناد کردهاند که در بعضی از کتابهای حدیث و اسباب نزول آمده است60.
بر اساس این روایات که در مدرک اهل سنت و بعضاً در کتابهای غیر معتبر شیعه نیز نقل شده است، پیامبر(ص) توسط شخصی یهودی به نام لبیدبن اعصم، مورد سحر قرار میگیرد و در اثر آن، دچار بیماری میشود به گونهای که از حالت عادی و طبیعی خارج میشود. سپس پیامبر(ص) توسط جبرئیل از جریان سحر آگاه شده، آن را خنثی میکند.
طرفداران این نظریه با تکیه بر این روایات، جریان سحر شدن پیامبر(ص) را واقعیت پنداشته، آن را سبب نزول سورههای فوق میدانند. امّا در برابر این گروه، تعداد دیگری از دانشوران قرار دارند که روایت یاد شده را مورد نقد قرار داده، آنها را مجهول یا محرّف میدانند. اینان برای اثبات دعوای خویش، به امور ذیل استناد میکنند:
1.این سورهها طبق نظر مشهور مکی است، چنانکه از لحن و کوتاهی آیات آن نیز که شاخصهای غالب سورههای مکی است، استفاده میشود، در حالی که برخورد یهود با پیامبر در مدینه بوده است نه در مکه، در نتیجه، روایات مذکور با تاریخ نزول سورهها سازگار نیست. این که بعضی گفتهاند سورههای فوق در مدینه نازل شده، دلیلی جز همین روایات اسباب نزول ندارد و از آن جا که خود این روایات مورد بحث و شک و تردید است، پس نمیتوان برای تعیین زمان نزول سورهها بدان استناد کرد.
2. روایاتی که جریان سحر پیامبر را نقل میکند، چنان میرساند که پیامبر در هر دو بعد جسمی و روحی مورد تأثیر سحر قرار گرفته بود، زیرا روایات میگوید پیامبر قوه ادراک و اراده خویش را از دست داده بود، به گونهای که کاری را که انجام نداده بود، تصور میکرد انجام داده است و یا کاری را که اراده میکرد، از انجام دادن آن عاجز بود61.
در حالی که به نص صریح قرآن، پیامبر(ص) از تأثیر سحر با چنین کیفیتی مصون و محفوظ است:
«و قال الظالمون ان تتبّعون الاّ رجلاً مسحوراً انظر کیف ضربوالک الامثال فضلوا فلایستطیعون سبیلا»62
ممکن است تصور شود که مصونیت پیامبر از تأثیر سحر، تنها در بعد روحی و تلقی وحی است، امّا راجع به مصونیت او در بعد جسمی دلیلی وجود ندارد. پس مضمون روایات میتواند درست باشد63.
پاسخ، این است که آیه فوق، خود دلیل واضح بر نفی هر گونه تأثیر سحر بر پیامبر است، زیرا در صورت تأثیر سحر، عنوان مسحور به هر حال صادق است، چه تأثیر در جسم باشد یا در روان. در صورتی که آیه، صدق چنین عنوانی را بر پیامبر(ص) ردّ میکند و اصولاً چرا باید به خاطر چند روایت مشکوک، آیه را توجیه کرد و آن را به مورد خاصی، محدود کرد؟
علاوه بر آن سحر معمولاً در روان تأثیر میکند، نه در جسم و آیات قرآن آن جا که از تأثیر سحر صحبت میکند، نیز بر این مطلب اشاره دارد؛ به عنوان نمونه:
پس این سخن که تأثیر سحر فقط در جسم پیامبر(ص) بوده، نه در روح او، با جریان معمول سحر مغایرت دارد.
3.تردیدی نیست که سحر از نمونههای بارز سلطه شیطان بر انسان است و از همین روی در آیات قرآن همواره در تقابل با آیات و افعال خدا قرار داده شده است:
«واوحینا الی موسی ان الق عصاک فاذا هی تلقف ما یأفکون»65
از سوی دیگر، هر گونه سلطه شیطانی بر حسّ و عقل و اراده پیامبر(ص) منتفی است:
«ان عبادی لیس لک علیهم سلطان الاّ من اتبعک من الغاوین»66
از این روی، میتوان نتیجه گرفت که تأثر و انفعال پیامبر(ص) از سحر، آن چنان که روایات فوق میگوید، با واقعیت شخصیت پیامبر و ویژگیهای او ناسازگار است و نمیتواند حقیقت داشته باشد.
4. گر کافران و دشمنان پیامبر(ص) این قدرت رت میداشتند که با استفاده از سحر، جسم پیامبر(ص) را مورد اذیت و آزار قرار دهند و موجب بیماری او گردند، میبایست از این وسیله به گونهای گسترده برای ایجاد مزاحمت نسبت به پیامبر(ص) و پیروانش استفاده میکردند، در حالی که در تاریخ با موردی که دشمنان اسلام از سحر به عنوان یک اهرم علیه پیامبر و مسلمانان استفاده کرده باشد، برخورد نمیکنیم.
5. جای شگفتی استکه برخی از عالمان و مفسران شیعه نسبت به پذیرش چنین روایاتی تمایل نشان دادهاند، در حالی که اولاً این روایات، در هیچ مدرک معتبر شیعی نقل نشده، تنها کتابی که این روایات را آورده کتاب طب الائمه است که بنا به گفته علامه مجلسی، مؤلفش مجهول است67 و بنا به گفته بعضی دیگر، مؤلف این کتاب حسین بن بسطام و برادرش، عبدالله بن بسطام است که هر دو توثیق نشدهاند68.
ثانیاً این روایت در مجموع سه روایت است که هر سه از نظر سند ضعیفند، زیرا یکی از آن دو مرسله است و دو تای دیگر اشخاصی چون حسن بن بسطام و محمد بن سنان و ابراهیم بیطار و مفضل بن عمر در طریقش واقع شدهاند69 که یا مجهولند و یا ضعیف.
ثانیاً بر اساس روایتی که از امام صادق(ص) در مورد ویژگیهای امام نقل شده است، امام از هر گونه تأثر و انفعال نسبت به سحر و امثال آن، محفوظ و مصون است70. اگر امام از چنین خصوصیتی برخوردار باشد، پیامبر اکرم(ص) به طریق اولی از آن بهرمند است، زیرا کسی که با عالم غیب در ارتباط و قلبش مهبط وحی است، میبایست از هر حالتی که موجب سوء ظن و سلب اعتماد مردم میشود، برکنار باشد.
با توجه به این واقعیتها و دلایلی که ارائه شد، به این نتیجه میرسیم که جریان سحر شدن پیامبر اکرم هیچ گونه واقعیتی نداشته و روایات یاد شده مجهول و ساختگی است و اگر خیلی خوشبین باشیم و نپذیریم که این روایات از ریشه و اساس مجهول هستند، دست کم میتوان گفت که این روایات محرّفند. شاید بعضی سعی کردند که پیامبر را سحر کنند امّا قبل از این اقدام، پیامبر مطلع میشود و آن را خنثی میکند، ولی بعداً دشمنان اسلام، این جریان را واقع شده، در قالب روایت مطرح کردند تا نقطه ضعفی برای پیامبر، نشان داده باشند.
پی نوشتها:
1 .اعراف/43.
2. بحث تفضیلی درباره ملاکهای اعتبار وبی اعتباری روایات و نقلها را باید درکتابهای رجال و علم الحدیث جستجوکرد؛ ازآن جمله :صبحی صالح، علوم الحدیث/ 282؛ احمد محمد علی داود، علوم القرآن والحدیث/ 239؛ زین العابدین قربانی، علم الحدیث/ 76؛ دکتر یوسف خلیف، دراسات فی القرآن والحدیث/63.
3 . درحدیث معروفی که از طریق شیعه وسنی نقل گردیده است پیامبر اکرم (ص) فرمود: « یا ایها الناس قد کثرت علّی الکذّابة فمن کذب علّی متعمداً فلیتبوء مقعده من النار» (کلینی ، اصول کافی، 1/62.
از این حدیث استفاده میشود که جعل حدیث در زمان حیات آن حضرت به وسیله معاندان، وجود داشته است، به گونه ای که پیامبر مجبور میشود چنین اخطاری رابکند. پس این که بعضی از نویسندگان اهل سنت ( صبحی صالح ، علوم الحدیث/287 و اثر التطور الفکری فی العصر العباسی/109) زمان آغاز جعل حدیث را دوران پس از قتل عثمان و به سال 41هجری دانستهاند، سخنی دوراز تحقیق وتأمل است. قراین دیگری نیز وجود دارد که پیشینه جعل حدیث را دورتر از سالهای 41هجری میداند. به عنوان نمونه برخورد خلیفه دوم با ابوهریره و کعب الاحبار راجع به کثرت روایت آنان ازپیامبر که نشانده دروغ برآن حضرت بود و انکار بعضی از روایات ابو هریره توسط عایشه، همه نشان میدهد که درزمان خلیفه دوم نیز حرکت جعل وتحریف وجود داشته و شدّت نیز یافته است. الموضوعات فی الاثار و الأخبار /97.
4 . شرح ابن ابی الحدید، 1/178.
5 .همان، 11/44.
6 .علامه امینی ، الغدیر، 5/297.
7 .برای اطلاع بیشتر از داستان گفتگوی عمر با ابن عباس ، ر.ک: تاریخ طبری، ( داراکتب الاسلامیّه ) ، 2/577، حوادث سال 23؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 2/458.
8 . نهح البلاغه ابن ابی الحدید، 4/43.
9 .علامه امینی، الغدیر ،5/277.
10 . داستان جعل حدیث برای توجیه کبوتر بازی مهدی عباسی توسط غیاث بن ابراهیم نخعی کوفی.به نقل از: صبحی صالح، علوم الحدیث/287.
11 . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 5/207، حوادث سال 155.
12 . دکتر محمد حسین ذهبی، التفسیر والمفسرون، 1/183.
32 . قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، 12/80؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، 3/367؛ قاضی عیاض، الشفا، به نقل از: روح المعانی، 17/177؛ بیهقی، به نقل از: روح المعانی، 17/177؛ و تفسیر الکبیر 23/50؛ ابوبکر ابی العربی، به نقل از: فتح الباری، 8/439؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء / 107.
33 . نجم / 3-4 .
34 . حجر / 9.
35 . حجر / 42.
36 . طباطبائی، المیزان، 14/96.
37 . راجع به نقد روایات غرانیق و دلایلی که در این زمینه اقامه شده است، مراجعه شود به کتابهای ذیل:
2. حسن بن بسطام، محمد بن البرسی، محمد بن یحیی الارمنی، محمد بن سنان، مفضل بن عمر، ابی عبدالله 11
3. حسن بن بسطام، ابراهیم البیطار ، محمد بن عیسی، یونس بن عبدالرحمان، ابن مسکان، زرارة.
* مفضل بن عمر: اردبیلی در جامع الرواة، 2/258 او را تضعیف کرده و تضعیف علامه و نجاشی را نیز نقل کرده است.
* محمد بن سنان: بحر العلوم در فوائد الرجالیه، 3/249 ، تضعیف او را از بسیاری از علمای رجال و فقها نقل کرده است.
* ابراهیم البیطار: ظاهراً همان ابراهیم بن عبدالرحمان است که از رجال عامّه می باشد و ابن جعفر در لسان المیزان 1/41 او را ضعیف شمرده است: نیز رک: تنقیح المقال و قاموس الرجال 1/ 226.
مرحوم شیخ طوسی در خلاف و علامه حلّی در منتهی و علامه مجلسی در بحار الانوار ، احادیث فوق را ضعیف شمردهاند و صاحب حدائق سخنان آنان را نقل و تقویت کرده است؛ حدائق ، 18/179 .
علامه مجلسی نیز در مواضع متعدد بحار ، موضوع را مطرح کرده ، آن را رد می کند ؛ بحار الانوار 18/70، 25/155، 38/302، 60/20.
در بحار دو حدیث از تفسی الفرات و دعائم السلام آورده که دومی مرسله و اولی نیز کتاب معتبری نیست.
70 . «لم یزل مرعیّاً بعین الله و یکلأه بستره مطروداً عنه حبائل إبلیس و جنوده مدفوعاً عنه وقوف الغواسق و نفوث کل فاسق». کلینی، اصول کافی، 1/204؛ علاّمه مجلسی، بحار الانوار، 25/154.
اهل بیت(ع) از جمله محورهای عمده و نظرگاههای بارزند در احادیث اسباب نزول و جایگاه ایشان به عنوان مهمترین محورهای مطرح در اسباب نزول، شایان نگاه و تامّل و تعمّقی ویژه است.
گذشته از این که اهل بیت(ع) در متن آیات قرآن، بصراحت، مخاطب خداوند قرار گرفتهاند و به نصّ آیات تطهیر به افتخار طهارت و پاکیزگی نایل آمدهاند و نیز در احادیث نبوی بارها مورد تکریم و تجلیل بوده و امّت به رعایت حقوق ایشان توصیه و تشویق شدهاند. چنانکه در قرآن کریم، مودّت و دوستی ایشان پاداش زحماتی که پیامبر در ایفای رسالت خود متحمّل شده، قرار گرفته است. 1
سخن در جایگاه و منزلت اهل بیت(ع) و رابطه و نسبت آنان با قرآن و نقش ایشان در تفسیر و تبیین معارف وحی و موضوعاتی از این دست، سخنی دیرپا و گسترده و دراز دامن است و ما در این نگرش کوتاه و تلاش عاجزانه، هرگز نمیتوانیم مدّعی نمایاندن آن همه جلالت و فضیلت و منزلت باشیم. بلی میتوانیم تنها به زاویهای از این افق دو دست و برکهای از این دریای کران ناپیدا، نگاهی در حدّ وسع خویش داشته باشیم.
هدف ما، در این تحقیق تنها پرداختن به بخشی از اسباب نزول است که در شأن اهل بیت(ع) عموماً، یا علی(ع) خصوصاً نقل شده است و ختی در این زمینه نمیتوانیم مدّعی استقصا یا تحقیقی همه جانبه باشیم.
مجال محدود این صفحات، تنها امکان ارائه نمونههایی از اسباب نزول خواهد داشت و سعی ما بر این است که در نمودن این نمونهها بهترینها و لازمترینها را مطرح کنیم.
پیوند قرآن و اهل بیت(ع)
قبل از پرداختن به موضوع اسباب نزول وارده دربارة اهل بیت(ع) شایسته است که از دیدگاهی عام، نگاهی به رابطه قرآن و اهل بیت داشته باشیم؛ چه این که چنین نگاهی میتواند در شناخت صحیح و سقیم روایات اسباب نزول، ملاکی در اختیار گذارد. یعنی اگر رابطه نزدیک و جدایی ناپذیر قرآن و اهل بیت(ع) به صورت اصلی مسلّم نزد عالمان شیعه و اهل سنّت شناخته شود، زمینه برای پذیرش آن دسته از نقلها که ارزشی ویژه برای اهل بیت(ع) بیان میکند، هموارتر خواهد بود.
باید دانست رابطه اهل بیت (ع) با قرآن، رابطهای بسیار نزدیک و تنگاتنگ و ناگسستنی است که حقیقت آن در فهم نیاید و در وصف نگنجد و دستیابی بر آن از توان ما بیرون و از حوزه علم و ادراک ما به دور است؛ چه این که رسیدن به این فهم، موقوف بر آگاهی و معرفت به مقام و مرتبت و منزلت قرآن از سویی و احاطه بر عظمت و شخصیّت اهل بیت(ع) از سوی دیگر است که این از دسترس هر کسی جز معصوم، خارج است.
به هر حال، پرداختن به این موضوع، در حدّ مقدور نیز نیازمند رسالهای مجزّا بلکه کتابی مستقل است و طرح آن در این نوشتار، صرفاً به منظور یاد آوری اصالت این پیوند و اهمیّت آن در بررسی اسباب نزول وارده در شأن اهل بیت(ع) است.
شایان توجّه است که منابع ما در این تحقیق صرفاً منابع شیعی نیست، بلکه بسیاری از آنها برگرفته از کتابها و مجموعههای معتبر حدیثی عالمان عامّه و مورد پذیرش آنان است.
پیش از آغار سخن، یاد آور میشویم که از دیدگاه ما، امام علی(ع) و دیگر امامان معصوم نور واحدند و آنچه بر اوّل آنان رواست بر آخر آنان نیز چنین است.
امام جعفر بن محمد صادق(ع) فرمود:
«ان الله علّم نبیّه التنزیل و التأویل فعلّم رسول الله صلی الله علیه و آله علیّاً و علّمنا.» 2
بدرستی که خداوند علم تنزیل و تأویل را به پیامبر آموخت، پس از رسول خدا آن را به علی(ع) آموخت و علی نیز به ما آموخت.
علامه طباطبایی مینویسد:
«نسبت دادن آنچه درباره علی(ع) نازل شده است به دیگر امامان اهل بیت(ع) ، بدان جهت است که همه آنان یکی بوده و امر آنان یکی است.» 3
بنابر این، آنچه از این پس درباره آن امام همام گفته میشود بر امامان دیگر نیز صادق است.
سخن در رابطه قرآن و عترت است که از سویی در کنار یکدیگر به گونهای غیر قابل افتراق و انفکاکاند که پیامبر(ص) در حدیث مشهور ثقلین میفرماید:
«انّی تارک فیکم خلیفتین [الثقلین] کتاب الله حبل ممدود ما بین السماء و الارض و عترتی اهل بیتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.» 4
من دو جانشین و دو چیز گرانبها در میان شما به یادگار خواهم گذارد: کتاب خدا (قرآن) که ریسمانی است که از آسمان تا زمین کشیده شده است و خاندانم (اهل بیتم) و این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا آن که کنار حوض کوثر بر من درآیند.
و جای دیگر میفرماید:
«علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لن یفترقا حتّی یراد علیّ الحوض.» 5
علی با قرآن و قرآن با علی است، هرگز جدا نخواهد شد تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند.
و نیز خطاب به علی(ع) میفرماید:
«سر فی حفظ الله و فی کنفه والله انّک مع الحق و الحق معک.» 6
برو، در حفظ و حمایت خدا که به خدا سوگند همانا تو با حق هستی و حق با تو همراه است.
این همراهی و عدم افتراق، بدان معناست که هدایت جستن از یکی بدون دیگری ناممکن بوده و جایگاه این دو (قرآن و اهل بیت) در ایفای نقش هدایت یکی است و اهل بیت همواره چونان پیامبر به بیان و تفصیل اصول تشریع شده از سوی قرآن میپردازند.
از سوی دیگر، رابطه امام علی(ع) با پیامبر(ص) قابل نگرش است. پیامبر(ص) که قرآن بر قلب مبارک او نازل شد7 و کتاب از سوی حق تعالی به او تعلیم گردید8 و تنها عارف به قرآن بود، زیرا مخاطب آن بود9، علی(ع) را برادر و وصیّ و خلیفه و وارث و شاهد و وزیر و ولیّ پس از خویش خواند و نفس خویشش شمرد و او را هم گوشت و هم خون و هم ریشه خود دانست و درِ شهر علم و خانه حکمتش خواند10 و منزلت او را نسبت به خود همانند منزلت هارون نسبت به موسی اعلام فرمود.11
از اوان ولایت، در آغوش خویشش پرورید و همیشه و در همه حال و همه جا همراه خویشش گردانید و در خانه و مسجد و منزلگاه وحی با او بود. هم در این زمینه، علی(ع) در خطبه قاصعه نهج البلاغه میفرماید:
«و قد علمتم موضعی من رسول الله- صلی الله علیه و آله- بالقرابة القریبة و المنزلة الخصیصة، وضعنی فی حجره و أنا ولد یضمّنی إلی صدره و یکنفنی فی فراشه و یمسّنی جسده و یشمّنی عرفه... و لقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل أثر أمّه یرفع لی فی کل یوم من أخلاقه علما و یأمرنی بالاقتداء به ولقد کان یجاور رسول الله صلی الله علیه وآله فی کل سنة بحراء فأراه و لایراه غیری... أری نور الوحی و الرسالة و أشمّ ریح النّبوة. و لقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحی علیه- صلی الله علیه و آله- فقلت: یا رسول الله! ما هذه الرّنة؟ فقال:
هذا الشیطان أیس من عبادته. أنک تسمع أسمع و تری ما أری إلا انّک لست بنبی و لکنّک وزیر و إنک لعلی خیر...» 12
شما میدانید مرا نزد رسول خدا چه رتبت است و خویشاوندیم با او در چه نسبت است.
آن گاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و بر سینه خویش جا داد و مرا در بستر خود میخوابانید، چنانکه تنم را به تن خویش میسود و بوی خوش خود را به من میبویانید. و من در پی او بودم در- سفر و حضر- چنانکه شتربچّه در پی مادر. هر روز برای من از اخلاق خود نشانهای بر پا میداشت و مرا به پيروی آن میگماشت. هر سال در حراء خلوت میگزید، من او را میدیدم و جز من کسی وی را نمیدید... آن هنگام روشنایی وحی و پیامبری را میدیدم و بوی نبوّت را میشنیدم. من هنگامی که وحی بر او(ص) فرود آمد آوای شیطان را شنیدم.
گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ گفت:
«این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو میشنوی آنچه من میشنوم، و میبینی آنچه را من میبینم، جز این که تو پیامبر نیستی و وزیری و بر راه خیر میروی- و مؤمنان را امیری-.»
گاه پیامبر سر بر دامن علی(ع) نهاده، آیات وحی را فرا میگرفت13. و هر آنچه خدایش تعلیم فرموده بود به او نیز میآموخت و هزار باب در هزار باب از علم و دانش بر او گشود14. آیهای از قرآن بر او فرود نیامد، جز آنکه بر علی(ع) خواند و املا کرد و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابهش را به او تعلیم داد. 15و چنین بود که امام(ع) بر فراز منبر خطابه میفرمود:
«سلونی فوالله لاتسألونی عن شیء الا أخبرتکم، سلونی عن کتاب الله فوالله ما من آیة الاّ و انا أعلم بلیل نزلت ام بنهار ام فی سهل ام فی جبل.» 16
بپرسید مرا پس سوگند به خدا نمیپرسید از چیزی جز آن که شما را خبر دهم. بپرسید از کتاب خدا، پس به خدا قسم آیهای نیست جز آن که میدانم در شب نازل شده است یا در روز، در دشت فرود آمده است یا در کوه.
یا در جای دیگر، قسم یاد میکرد:
«والله ما نزلت آیة الاّ و قد علمت فیم أنزلت و أین أنزلت إن ربی وهب لی قلباً عقولاً و لساناً سؤولاً.» 17
سوگند به خدا که آیهای فرود نیامد جز این که دانستم درباره چه و کجا نازل شده است. همانا خدای من دلی اندیشور و زبانی پرسش گر به من بخشیده است.
روزی در مسجد کوفه خطاب به مردم فرمود:
«بپرسید از من، پیش از آن که مرا از دست دهید. بپرسید درباره کتاب خدا که سوگند به خدا آیهای از قرآن نازل نشده جز آن که پیامبر(ص) بر من خواند و تأویلش را به من آموخت.»
ابن کوّا از آن میان پرسید: آیاتی را که در نبود شما نازل میشد چگونه؟ فرمود:
«بلی، آنچه را که در غیاب من نازل میشد نگاه میداشت، پس چون بر او وارد میشدم میفرمود: ای علی، خدا این چنین و این چنین نازل فرمود. پس بر من میخواند و تاویل آن چنین و چنان است. پس آن را به من میآموخت.» 18
از عایشه نیز روایت شده است که گفت: علی داناترین اصحاب پیامبر است نسبت به آنچه بر پیامبر نازل شده است19.
آری علی(ع) با پیامبر بود و صحابت و قرابت با حضرتش را به نهایت حدّ کمال رسانید و با قرآن بود، زیرا حامل و حافظ قرآن و عالم و عارف به قرآن بود.
«همانا قرآن بر هفت وجه (حرف) نازل شده است و هر حرفی پشت و رویی دارد (ظهروبطن) و علی بن ابی طالب، علم ظاهر و باطن نزد اوست.» 20
ابن عبّاس، این دانشمند امّت و مفسّر قرآن و داناترین مردم به کتاب خدا (به تعبیر قوم) علم خود و صحابه را در برابر علم علی(ع) چونان قطرهای از هفت دریا میداند21.
امام محمّد باقر(ع) میفرماید:
«هیچ کس جز علی بن ابی طالب و امامان پس از او قرآن را آن گونه که خداوند نازل فرموده، جمع نکرده و حفظ ننموده است.» 22
ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی، مؤلّف الملل و النحل مینویسد:
«صحابه پیامبر اتفاق نظر داشتند بر آن که علم قرآن مختصّ اهل بیت است. از علی(ع) میپرسیدند: آیا شما اهل بیت پیامبر به چیزی اختصاص داده شدهاید که برای ما نباشد بجز قرآن؟ پس امام فرمود: «نه، سوگند به آن که دانه را شکافت و جان را آفرید، جز به آنچه در پوشش شمشیر من است.» [اشاره به کتابی است که در آن جای داده بود.]»
آن گاه شهرستانی میافزاید:
«این که صحابه، قرآن را بخصوص استثنا میکرند و نا آگاهی خود را از آن اقرار داشتند، دلیل بر این است که بر این اجماع و اتفاق داشتهاند که قرآن و علم آن و تنزیل و تأویل آن، ویژه اهل بیت(ع) است.» 23
آری، براستی ایشان وارثان پیامبراند و قرآن، میراث پیامبر است. و هم ایشان اهل ذکر و اهل قرآناند که دیگران را خدای تعالی به سؤال از ایشان مأمور کرده است و به اقتدار و تمسّک به آنان دستور داده است24.
علی(ع) با قرآن بود و همان گونه که پیامبر فرموده بود هرگز از قرآن جدا نشد. جلوه این معیّت و جدایی ناپذیری، آن گاه نمودار شد که پس از فرمان پیامبر با همه توش و توان و با تمام جسم و جان خویش در کنار قرآن ایستاد و به دفاع از کیان آن پرداخت و از حدودش پاسداری کرد.
در آغاز ردا بر دوش نیفکند تا آن که گردآوری و تدوین آن را به انجام رسانید25. و سپس بر تبیین آن همّت گمارد و بدین سان راه را بر تحریف دست اندازان و بازیگری باطل پردازان بست و در راه برپایی حدود و احکام وسنن و آداب قرآن کوشید و در جهت دفع فتنهها و شبهها و تحریفات غالیان و تأویلات مبطلان و انتحالات جاهلان تا پای جان ایستاد و آن گونه که پیامبر فرموده بود بر اساس تأویل قرآن به قتال پرداخت26.
گاه در صف صفیّن تیغ دودم به روی مصحف دروغین آخته و بر جبهه دروغ پردازان تاخته و دیگر زمان در مسجد پیامبر به تبیین معالم قرآن مینشست. او بود که همساز و همنوا با قرآن به هدایت مؤمنان همّت گمارد و امّت پیامبر را امامت کرد.
قرآن بیان بود و علی(ع) مبیّن. قرآن هدایت بود و علی(ع) هادی. او قرآن صامت بود و این قرآن ناطق. او کتاب مبین بود و این اما مبین. و این چنیناند قرآن و اهل بیت، دو یادگار و خلیفه پیامبر، دوشادوش یکدیگر و پهلو به پهلو، تا آن گاه که در میعادگاه کوثر بر پیامبر درآیند27.
جایگاه اهل بیت در قرآن
دومین جهت و محور در تخصیص اهل بیت(ع) به عنوان مهمترین سر فصل اسباب نزول، جایگاه ایشان در قرآن است.
قرآن مجید، با آیات صریح وکنایات لطیف خود به جایگاه بلند امام علی(ع) و اهل بیت پیامبر(ع) ، اشارت دارد.
قرآن در جای جای خود، ندای حقّانیّت علی(ع)را سر داده و فضل او را اعلام داشته و در آیه آیهاش به صراحت یا کنایت، اوصاف او را بازگو میکند.
گاه او را «نبأعظیم»، «صراط مستقیم»، «سابق بالخیرات»، «من عنده علم الکتاب»، «مؤمن بالله»، «مجاهد فی سبیل الله»، «حبل الله»، «عروة الوثقی»، «آورنده راستی»، «تصدیق گر حق»، «نور نازل به همراه پیامبر»، «شاهد» و «تالی او»، «اذن واعیه»، «کسی که سینه او را خدا برای اسلام گسترش داده»، و «کسی که جان خویش را در برابر مرضات خدا میفروشد» و ... مینامد.
گاه از او و فرزندانش با عنوانهایی چون: «صادقون»، «مطهرون»، «فائزون»، «متوسّمین»، »راسخون فی العلم»، «سابقون»، «مقرّبون»، «متقون»، «خاشعون»، «مصطفون»، «ابرار»، «اولوالامر»، «اهل الذکر»، «وارثان کتاب»، «آیات»، «نذر»، «امّت هادی به حقّ»، «بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه»، «خیر البریّة» و «اولوالالباب» یاد میکند28 .
ابن عباس میگوید:
«خدا در قرآن آیهای نازل نفرمود که خطاب آن «یا ایّها الّذین آمنوا» باشد، جز آن که علی(ع)، امیر و شریف آن آیه است.» 29
نیز عکرمه از ابن عباس نقل میکند:
«در قرآن آیهای نیست که «الّذین آمنوا و عملو الصالحات» داشته باشد، جز آن که علی(ع)، امیر و شریف آن آیه است و کسی از اصحاب پیامبر نیست جز آن که خدا او را (در قرآن) مورد عتاب خویش قرار داده است. ولی علی(ع)را جز به نیکی یاد نفرموده است.» 30
ابن عباس میگوید:
«آنچه درباره علی(ع)از کتاب خدا نازل شده است، درباره هیچ کس نازل نشده است.» 31
و همو گفته است:
«درباره علی(ع)سیصد آیه نازل شده است.» 32
مجاهد میگوید:
«نزل فی علیّ سبعون آیة لم یشرکه فیها احد.» 33
درباره علی(ع) هفتاد آیه نازل شده است که هیچ کس در آنها با او شریک نیست.
امام علی(ع)خود (بنابر روایت عامّه و خاصّه) فرمود:
«نزل القرآن ارباعاً، ربع فینا و ربع فی عدونّا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احکام و لنا کرائم القرآن.» 34
قرآن، بر چهار گونه نازل شده است (آیات قرآن به چهار دسته تقسیم میشود): ربع آن درباره ما، ربعی درباره دشمنان ما و ربعی آداب و مثلها و ربعی و اجبات و احکام است و فرازهای بلند قرآن (کرائم القرآن) از آن ماست.
و روایتی نزدیک به این مضمون از امام علی(ع)و دیگر امامان معصوم رسیده است.
از این روست که اسباب نزول وارده درباره اهل بیت(ع) و آیات نازل درباره ایشان، مورد توجّه و نظر ویژه مصنّفان و مفسّران و محدّثان (اعمّ از شیعه و سنّی) قرار گرفته و جایگاه مهمّی نزد ایشان داشته است. در این گونه تألیفات ( خصوصاً در قرون اولیه اسلام) دهها کتاب با عنوانهایی چون: «ما نزل فی علیّ(ع)» یا «ما نزل فی اهل البیت(ع) » به چشم میخورد که بزرگانی چون: ثقفی (م: 283)، حبری (م: 286)، ابن شمّون (قرن 4)، فرات کوفی (قرن 4)، ابن ابی الثلج بغدادی (م: 325)، ابن ماهیار (م: 328)، جلودی بصری (م: 332)، ابوالفرج اصفهانی (م: 356)، خیبری (م: 376)، مرزبانی (م: 378)، جوهری (م: 401)، شیخ مفید (م: 413)، حافظ ابو نعیم اصفهانی (م: 430)، حاکم حسکانی (قرن 5) ابن فحام نیشابوری (م: 458)، ابن بطریق ( م: 600) و دیگران به تصنیف آنها همّت گماردهاند.
صدها مورّخ و محدّث و مفسّر نیز در موسوعههای تفسیری و روایی و تاریخی خود ( شیعی و سنّی)، به نقل روایت اسباب نزول وارده درباره علی و اهل بیتکم(ع) و بیش پرداختهاند.
آیات نازل شده درباره اهل بیت
تعبیر نزول آیه درباره اهل بیت و خصوصاً علی(ع)و آیات نازله درباره ایشان، تعبیری بسیار رایج و شایع است که در روایات اهل بیت(ع)و سخنان اهل تفسیر و حدیث در موترد فراوان و در ذیل دهها، بلکه صدها آیه قرآن به چشم میخورد. بررسی دقیق این مقوله نیازمند تحلیل و تحقیق در چندین زمینه است؛ از جمله:
الف. مقصود از نزول آیه درباره اهل بیت(ع) .
ب. تاریخچه و سابقه تعبیر یاد شده در متون روایی و تفسیری.
ج. شمار آیات نازله درباره اهل بیت(ع).
د. دسته بندی آیات نازله درباره اهل بیت(ع) به دستههای ذیل:
1. آیاتی که درباره ایشان نازل شده است.
2. آیاتی که بر ایشان تأویل شده است.
3. آیاتی که از باب جری و تطبیق بر ایشان منطبق شده است.
4. آیاتی که شامل اهل بیت(ع) نیز بوده است.
ﻫ . تفکیک میان آچه درباره ایشان و غیر ایشان به طور مشترک نازل شده و آنچه در خصوص آنان است.
و. شمار هر یک از دستههای فوق آیات.
ز. علّت عدم تصریح به نام علی(ع)در این آیات. و...
ما در این جا قصد پرداختن به هیچ یک از زمینههای یاد شده را نداریم، تنها آنچه باختصار میتوان گفت این است که همه آیات نازله درباره علی(ع)و فرزندان او که در شأن ایشان سخن گفته و بر حق و منزلتشان تأکید و تصریح دارد، از چهار گونه خارج نیست.
1. آیاتی که به مناسبت صدور عملی یا رویکرد واقعهای نازل شده است؛ همچون آیه:
که در جریان مفاخره و مناظره علی(ع)با عبّای و شیبه و ... فرود آمده است. گفتهاند این گونه آیات بر دیگران نیز قابل صدق است، زیرا ملاک، عموم لفظ و اطلاق آیه است و نه خصوص مورد سبب نزول.
1. آیاتی که تنها علی(ع)یا ائمّه(ع) بدان مقصودند و مصداقی جز ایشان نداشته و ندارد؛ همانند آیه ولایت که در واقعه بخشش انگشتری از سوی علی(ع)در رکوع نماز نازل شده و نیز مانند آیه تطهیر و مبادله و ... روشن است که این دسته از آیات، قابل انطباق بر دیگران نیستند.
2. پارهای از آیات که علی یا اهل بیت(ع) ، کاملترین و بارزترین مصادیق آن هستند؛ گرچه مصادیقی جز ایشان نیز داشته باشد.
تمامی آیاتی که با خطاب «یا ایّها الّذین آمنوا» نیامده است، جز این که علی(ع)امیر و شریف آن است.» 35
3. آیاتی که جز علی(ع)کسی بدان عمل نکرده است؛ مانند آیه نجوی.
4. اینک آنچه مورد نظر ما در این نوشتار است، تنها آن دسته از آیات است که دارای سبب نزول به معنای اصطلاحی آن بوده باشد. به این معنا که در زمینه وقوع واقعهای و یا در پاسخ سؤال مطرح شدهای از سوی مردم، بر پیامبر نازل شده باشد و این گونه آیات در هر یک از دستههای چهارگانه فوق وجود دارد.
1. این که باید توجّه داشت بسیاری از آیات، درباره علی(ع)نازل شده و دارای سبب نزول نیز بوده است، ولی اکنون به علل گوناگون، سبب نزول آن به دست ما نرسیده و از میان رفته است. و چه بسا بسیاری از آیاتی که اکنون در عدد آیات بدون سبب نزول به شمار میآید و اصطلاحاً تأویل بر اهل بیت(ع) میشود، از این دسته باشد. بنابر این، نمیتوان آیات دارای سبب نزول را منحصر در آنچه در دست است، دانست.
2. از جهتی هدف اصلی علم اسباب نزول، به دست آوردن این مهم است که منظور از اشارات و کنایات فراوانی که در جای جای قرآن به چشم میخورد چه کسانی هستند و از سوی دیگر، در روایات پرشماری که از پیامبر(ص)رسیده است، بر مقصود بودن علی(ع)در بسیاری از آیات تصریح شده است.
که آن حضرت پس از تلاوت، رو به علی(ع)کرده، فرمود: «آنان (خیر البریّة) تو و شیعیان تو هستید.» 36
بنابر این، آیاتی از این دست را (گر چه در شمار آیات دارای سبب نزول نیستند) با اطمینان بیشتر میتوان نازل شده درباره اهل بیت(ع) دانست. اساساً همین که قرآن کریم به بهانهای گوناگون از ایشان تجلیل کرده است، خود با اهمیّتتر از نزول آیه به طور مستقیم درباره ایشان است. اکنون به موضوع اصلی بحث پرداخته و در حدّ مجال، آیات نازله درباره اهل بیت(ع) را که دارای سبب نزول اند میآوریم.
نخستین آیه از آیات مورد نظر، آیه «مباهله» است.
نزول آیه مباهله در شأن اهل بیت(ع)
«فمن حاجّک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائکم و نسائنا و نسائکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکاذبین»37
پس هر که در این امر (عیسی) با تو به بحث و مجادله برخیزد، با وجود این که آگاهی به این مسأله [از جانب خدا] بر تو رسیده است، [راه بحث و مناظره فروگذار و به مباهله برخیز] پس بگو: بیایید، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خود و شما خودتان را فرا خوانیم، آن گاه دعا و تضّرع کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
درباره آیه مباهله نیز چون آیه ولایت، از زوایای گوناگونی بحث شده است، ولی از آنجا که در این تحقیق، تنها از زاویه سبب نزول به این آیه نگریسته میشود، طبعاً بسیاری از گفتهها، نوشتهها و تحلیلهایی که درباره آیه مطرح است از غرض ما بیرون خواهد بود.
بنابر این، از مباحثی از مسأله امامت، اثبات ولایت علی(ع)، جایگاه مباهله در فرهنگ اسلامی، کیفیتّ مباهله، وقت مباهله، آداب مباهله و جز اینها، که در روایات معصومین(ع) آمده است و دانشمندان اسلامی نیز به طور مستقل و یا به مناسبتی در تألیفات و مقالاتشان آوردهاند، صرف نظر میکنیم و جز به قدر ضرورت، این مقولهها را مطرح نخواهیم ساخت.
در مقدمه، نخست ارتباط این آیه با مسأله ولایت و فضیلت اهل بیت(ع) را با جمال یادآور میشویم.
ارتباط آیه مباهله با منزلت اهل بیت(ع)
بسیاری از دانشمندان عامّه و نیز تمامی علمای امامیّه، میان آیه مباهله، اهل بیت(ع) و منزلت آنان، ارتباطی وثیق و آشکار قائل شدهاند. چنانکه در روایات ائمه معصومین(ع) بر این واقعیت تأکید شده است.
علی بن موسی الرضا(ع) در مجلس مأمون برای اثبات فضیلت عترت(ع) بر سایر امّت، به این آیه استدلال فرموده است:
از امام علی(ع) سؤال میشود: «آیا خداوند «إصطفا» را در کتابش تفسیر کرده و توضیح داده است؟
امام(ع)پاسخ میدهد: آری، به طور صرسح و روشن در دوازده مورد تفسیر کرده است.
آن گاه امام(ع)مواردی را یاد میکند و چنین ادامه میدهد:
امّا مورد سوم: هنگامی است که خداوند پاکان را از میان خلقش برگزیده و پیامبرش را امر کرده که همراه با آن برگزیدگان، برای مباهله با اهل نجران، اظهار آمادگی کند و فرموده است:
«فمن حاجّک فیه بعد ما جائک من العلم ...»
عالمان حاضر در آن مجلس میگویند: مراد از «أنفس» در آیه، خود پیامبر(ص)است و نه شخص دیگری.
امام (ع)میفرماید:
«مقصود علی ابن ابی طالب است، به دلیل سخن پیامبر(ص)که در جریان بنوولیعه فرمود:
به سوی ایشان مردی را خواهم فرستاد مانند خودم و در آن جا مقصود پیامبر(ص)، علی ابن أبی طالب(ع)بود.
بنابر این، در آیه نیز مراد از نفس پیامبر(ص)، علی(ع)و مقصود از «ابناء» در آیه، حسنین، و مقصود از «نساء»، فاطمه(س) است. زیرا خصوصیات در آیه منطبق بر آنان است و این فضلی است که هرگز برای بشریت بعد از آنان نیامده و شرف بزرگی است که کسی در آن بر ایشان پیشی نگرفته است، چه این که علی (ع)، نفس پیامبر(ص)معرّفی شده است.» 38
نظر مفسّران اهل سنّت درباره آیه مباهله
1. علاّمه سید محمود آلوسی، در تفسیر روح المعانی مینویسد:
«هیچ مؤمنی در دلالت آیه بر فضل خاندان پیامبر(ص)تردید نمیکند و پندار ناصبیها که این آیه دلالت بر فضل اهل بیت(ع) ندارد، هذیان و نشانهای از تماسّ با شیطان است.» 39
2. جار الله زمخشری:
«قویترین دلیل بر فضیلت اصحاب کساء، آیه مباهله است.» 40
3. فخر رازی:
«در درستی روایت آمدن پیامبر(ص)همراه علی و حسن و حسین و فاطمه(س) برای مباهله بین اهل تفسیر و حدیث، شبه اتفاق است.»
سپس روایتی را نقل میکند به این مضمون:
«پیامبر(ص)بعد از اجتماع آن افراد (اهل بیت)، آیه تطهیر را تلاوت کرده است.» 41
جز این مفسّران، دیگران نیز به دلالت آیه مباهله بر فضیلت اهل بیت(ع) تصریح کردهاند، که از مطرح ساختن همه آنها به دلیل مقدّمی بودن این نگاه، میگذریم.
مفهوم مباهله
مباهله مصدر باب مفاعله است که نوعاً برای انجام گرفتن کاری بین دو یا چند نفر به کار میرود.
مباهله در لغت، معانی مختلفی دارد که از آن جمله «نفرین فرستادن» است. در این صورت، مباهله به معنای دور کردن از خود و خواستن هلاکت، برای طرف مقابل است. امّا واژه «ابتهال» که در متن آیه آمده است، از ماده «بهل» به معنای دعا و اصرار در آن است که انسان به هنگام اضطرار، بدان روی میآورد و دعا در چنین حالتی مستجاب است، زیرا خداوند وعده اجابت را به مضطرّان داده است.
به هر حال، مراد ما از مباهله در این جا، همان وعده و قرار پیامبر اسلام(ص)برای اثبات حقانیت عقیده مقدس خویش، با نصارای نجران است که ایشان به دعا برخیزند و آنان نیز دعا کنند، هر کس بر حق نباشد مورد لعن خدای قرار گیرد و هلاک شود 42.
داستان مباهله
محققّانی که ماجرای مباهله را بررسی کردهاند، به طور مبسوط از موقعیّت جغرافیایی، نوع حکومت، مذهب مردم نجران، بناهای تاریخی آن دیار، انگیزههای اعزام گروه، شخصیّت سیاسی و اجتماعی و مذهبی سران گروه اعزامی، کیفیّت ورود آنان به مدینه، واکنش مردم مدینه، تاریخ مباهله و حتّی درباره روزی که مباهله در آن واقع شده، بحث کردهاند. ما نیز گر چه به نقل تمام آنها نمیپردازیم لکن اشاره به برخی نکات، راهگشاست.
جریان مباهله، در کتابهای تفسیر و حدیث و تاریخ به گونهای همسان نقل شده است. بعد از فتح مکّه که نور اسلام در همه جا پرتو افکن شد و قدرت و منطق اسلام بر کافران آشکار گشت، مردم آن دیار گروه گروه نزد پیامبر(ص)آمدند، بعضی اسلام آورده و برخی مهلت اندیشه بیشتر طلبیدند. از جمله آنان، مسیحیان نجران بودند که رئیس ایشان اسقفی به نام «ابو حارثه» بود و او همراه با سی مرد، که همگی از احبار و پیشوایان قوم خود بودند، در حالی که جامههای زیبا بر تن و چلیپهایی در گردن آویخته داشتند. به هنگام نماز وارد مدینه شدند، پس از این که نماز پیامبر(ص)پایان یافت، آنان رو به رسول خدا(ص)کرده، پرسیدند: نظر شما درباره عیسی چیست؟
پیامبر فرمود: عیسی بندهای است که خداوند او را به پیامبری برگزید.
پرسیدند: ای محمّد! آیا او پدری دارد؟
فرمود: او از نکاح زاده نشده است تا او را پدری باشد.
گفتند: هیچ مخلوقی را دیدهای که از نکاح نباشد و پدر نداشته باشد!
«انّ عیسی عند الله کمثل آدم ... فنجعل لعنة الله علی الکاذبین»
پیامبر فرمود: چون شما حجّت قبول نمیکنید و گفته ما را باور نمیدارید، بیایید تا مباهله کنیم، که خدای مرا خبر داده است عذابش را بر دروغگویان فرود میآورد.
پس از آن، نجرانیان به یکدیگر نگریسته، تصمیم گرفتند تا فردا را مهلت بخواهند و در آن مورد، اندیشه کنند. چون نظر اسقف را جویا شدند به آنان گفت: باید کیفیّت آمدن پیامبر(ص)را در نظر بگیریم، اگر فردا بیاید و عامّه صحابه پشت سر او باشند، از مباهله نهراسید و هیچ اندیشه نکنید، ولی اگر با خاصّه فرزندان و خویشان خود آمد از مباهله با او پرهیز کنید.
چون بامداد برآمد، صحابه در مسجد گرد آمدند و هر کسی انتظار داشت که رسول خدا او را صدا زند و همراه برد، امّا آن حضرت فرمود: من از جانب خدا مأموریت دارم تا فقط خاصّان خویش را از زنان، مردان و کودکان بدان جا برم؛ همانا که خدا به دعای ایشان عذاب فرستد. آن گاه علی و حسنین و فاطمه را فرا خواند و همراه برد تا به مکان مباهله رسیدند.
این منظره در نظر اسقف بسیار مهم آمد و گفت: به خدا قسم، من در چهره آنان، حقانیّت و ایمانی میبینم که اگر بخواهند میتوانند با دعایشان کوهها را از جا برکنند. پیشوایان مردم مسیحی نجران، با این رخداد در برابر پیامبر(ص)با خشوع عرض کردند: ما برای مباهله حاضر نیستیم. پیامبر(ص)از آنان دعوت به اسلام کرد، اما آنان نپذیرفتند و سر انجام حاضر به قرار داد صلح شدند و پیمان بستند که هر سال دو هزار حلّه بپردازند. پیامبر(ص)با پیشنهاد آنان موافقت کرد و دستور داد صلحنامه را نوشتند و مهر و امضا کردند و به این وسیله، داستان مباهله پایان پذیرفت43.
دیدگاه عالمان شیعی و سنّی در سبب نزول آیه مباهله
چنانکه در داستان مباهله و سبب نزول آیه آوردیم، پیامبر(ص)از علی و فاطمه و فرزندانش حسنین(ع) برای همراهی با خود در امر مباهله دعوت به عمل آورد.
همه بزرگان از فریقین، جز اندکی از اهل سنّت در این امر اتّفاق نظر دارند که به برخی از دیدگاهها اشاره خواهیم داشت. برخی مفسّران چون: آلوسی، زمخشری و فخر رازی ادعای اتّفاق کردهاند که کسی جز این چهار نفر همراه پیامبر(ص)نبوده است.
1.آلوسی به نقل لز سعدبن ابی وقاص مینویسد:
«پس از نزول آیه، پیامبر(ص)، علی و فاطمه و حسنین(ع) را خواند و سپس گفت: خدایا اینانند اهل بیت من ... و در نزد محدّثان، حدیث مشهور و مورد اعتماد همین نقل است و روایت ابن عساکر از جعفربن محمد که (همراهیان پیامبر(ص)ابوبکر و عثمان و علی و فرزندان آنان بودهاند) خلاف روایت جمهور است.» 44
2.حافظ محمّد بدخشانی، این روایت را با استناد به صحیح مسلم و صحیح ترمذی و سنن بیهقی نقل کرده است45.
3. ابن اثیر در اُسد الغابه و سیّد شریف مرتضی و علاّمه بهبهانی در کتابهای خود نقل اتفاق کردهاند و در کتاب النص و الاجتهاد و نیز ملحقات احقاق الحق، بخش مهمّی به این مطلب اختصاص یافته، که بزرگان از علمای اسلام، مصداق «انفس، زنان و فرزندان» را علی، فاطمه و حسنین(ع) دانستهاند و بس.
نورالابصار، العمده، اسباب نزول واحدی و بحار الأنوار، حدیث را با همین بیان، نقل کردهاند.
در احتجاج علی(ع)با اصحاب شورا آمده است:
«شما را به خدا ! آیا در میان شما کسی است که پیامبر(ص)دست او و همسرش و دو پسرش را گرفته باشد به هنگام مباهله با نصارا به همراه برده باشد؟ گفتند: نه.» 46
4. ابن حجر در الصواعق المحرقه به نقل از دار قطنی آورده است: امیر مؤمنان(ع)در روز شورا فرمود:
«شما را به خدا سوگند بین شما کسی نزدیکتر از من به پیامبر(ص)هست که او را به منزله خود و فرزندان او را پسران خود و همسر او را نزدیکترین زن خاندانش به خویش خوانده باشد؟»
گفتند: هیچ کس به پیامبر(ص)نزدیکتر از تو نیست. 47
مفسّران شیعه به اتّفاق نظر مفسّران عامّه چون بیضاوی، نیشابوری، بروسوی حقی، سیوطی، فخر رازی، ابن کثیر و ... در کتابهای خود اعتراف کردهاند که همین چهار نفر همراه پیامبر(ص)و اصحاب مباهله بودهاند48.
5. سید شریف مرتضی(ره) در کتاب الشّافی میگوید: بعضی ادعا کردهاند علی(ع)در مباهله حضور نداشته است، ولی این ادّعا بسشیار بی اساس است، زیرا روایات متواتر وجود دارد که پیامبر(ص)از علی و فاطمه(س) دعوت کرده است. و اهل نقل و تفسیر بر این مطلب اتفاق دارند. معقول نیست کسی به خود امر کند و یا از خود دعوت نماید. پس در آیه «و أنفسنا»، مقصود فرد دیگری غیر از پیامبر(ص)است و آن فرد، کسی جز علی(ع) نبوده است، چنانکه مراد از «نسائنا» و «أبنائنا» فاطمه و حسنین(ع) است49.
6.در صحیح مسلم آمده است: بعد از نزول آیه، پیامبر(ص)علی و فاطمه و حسنین را خواند و فرمود: بار خدایا ! اینان اهل بیت من هستند50.
ابن اثیر از تفسیر ثعلبی شبیه این روایت را آورده است.
7.علاّمه بهبهانی در مصباح الهدایه برای این جهت که چگونه «أنفسنا» با این که صیغه جمع است، بر علی(ع)منطبق گردیده، مینویسد:
«آوردن جمع و اراده یک نفر در مقام تعظیم، امر رایج و شایعی است و در این مورد، برای فهماندن و معرّفی خاصترین اهل بیت و نزدیکترین و با فضیلت ترین آنان است و آوردن واژه جمع در آیه مباهله، بر این اساس است.
و اطلاق نفس پیامبر(ص)بر علی(ع)، نشانگر نزدیک بودن شخصیّت علی(ع)آن حضرت است. مقصود از «أنفسنا» خود پیامبر(ص)نیست، زیرا اتّحاد داعی و مدعو نادرست است، و امر کننده باید کسی غیر از امر شونده باشد.» 51
8. بیضاوی مینویسد:
«پیامبر(ص)با حسنین که پیشاپیش او راه میرفتند و فاطمه و علی که پشت سر آن حضرت قدم بر میداشتند، برای مباهله آمدند.» 52
9. نیشابوری، روایتی را از عایشه نقل میکند و بعد از نقل کیفیت آمدن پیامبر(ص)برای مباهله و نقل جریان آیه تطهیر مینویسد:
«این روایت مورد اتّفاق اهل تفسیر است.» 53
10. سید شریف الدین در النص و الاجتهاد مینویسد:
«همه مسلمانان میدانند که خداوند از میان تمام زنان، فاطمه(س) و از تمام پسران، حسنین(ع) و از میان نفوس، علی(ع)را انتخاب کرد و همانان بودند که در آیه مباهله یادشان آمده است.» 54
ابومجتبی در پاورقی النص والجتهاد، نزدیک به پنجاه و هفت منبع از منابع تفسیری و روایی را با ذکر آدرس و جزئیات آورده است که همگی تطبیق آیه مباهله بر اهل بیت(ع) را مورد اذعان قرار دادهاند55. از میان نقلها و روایات، برای حسن ختام به روایتی از الفصول المختاره اکتفا میکنیم.
شیخ مفید روایت را این گونه نقل میکند:
«مأمون از علی بن موسی الرضا(ع)تقاضا کرد تا بزرگترین فضیلتی را که در قرآن برای علی(ع)آمده است، مطرح کند. امام(ع)بعد از تلاوت آیه مباهله ادامه میدهد:
پیامبر(ص)، حسن و حسین(ع) را که دو پسر پیامبرند و فاطمه (س) را و امیرالمؤمنین(ع)را که به منزله نفس ایشان بود دعوت کرد، چون کسی در پیشگاه خدا، با فضیلت تر از پیامبر(ص)نیست و پیامبر(ص)علی(ع)را به منزله نفس خویش شمرده است، پس علی(ع)نیز از چنان فضیلتی برخوردار است.
مأمون پرسید: «أنباء» جمع است و پیامبر(ص)دو پسرش را آورده و «نسائنا» جمع است، فاطمه را آورده است. چه مانعی دارد پیامبر خودش را دعوت کرده باشد و مراد از «أنفس» علی نباشد که فضیلتی هم نخواهد بود؟
این سخن درست نیست، زیرا دعوت کننده همیشه غیر از دعوت شونده است، چنانکه امر کننده باید غیر از امر شونده باشد. معنا ندارد کسی دعوت کننده خود باشد و زمانی که پیامبر(ص)برای میاهله کسی جز علی(ع)را دعوت نکرده باشد معلوم میشود مقصود از «أنفسنا» در آیه مباهله، علی(ع)است.» 56
راویان حدیث مباهله
در میان راویان حدیث مباهله از صحابه چهرههایی چون: جابربن عبدالله انصاری، براءبن عازب، انس بن مالک، عثمان بن عفّان، عبدالرحمان بن عوف، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقّاص، عبدالله بن عباس و ابی رافع مولی النبی(ص)دیده میشوند.
و از تابعان چون: سدّی، شعبی، کابی، و ابی صالح و از محدّثان و مورخّان و مفسّران: سملم، ترمذی، ابوالفداء، سیوطی، زمخشری و فخر رازی ... حضور دارند.
شیخ در امالی و علاّمه طباطبائی از کتاب سعد السعود، تألیف سید بن طاووس، اسناد روایات را آورده است که در میان آنها از طریق عامر بن سعد و عبدالرّحمان بن کثیر به امام صادق(ع)و از طریق سالم بن ابی جعد به أبی ذر و ربیعه به امام علی(ع)منتهی شده است57.»
شیخ مفید در الاختصاص، سبب نزول آیه مباهله را از محمد بن زرقان به موسی بن جعفر(ع)و از محمد بن منکدر، به امام صادق(ع)منتهی دانسته است، و تفسیر فرات از احوال که او از امام صادق(ع)... نقل حدیث کرده است58.
متأسفانه در میان مفسران اهل سنّت کسانی دیده میشوند که با وجود این نقلهای متعدّد، هیچ اشارهای به همراهان پیامبر(ص)در داستان مباهله نکرده و یا سعی در بی اعتبار نشان دادن این نقلها داشتهاند59.
تبیین برخی نکات سؤال برانگیز حدیث مباهله
گر چه تحقق ما در آیه مباهله از زاویه سبب نزول آن است، امّا نپرداختن به برخی نکات این روایت، میتواند صحت حدیث را زیر سؤال ببرد!
یکی از سؤالهای مطرح در حدیث مباهله این است که: حسن و حسین(ع) پسران دختر پیامبر(ص)هستند، به چه دلیل آنان را پسران پیامبر(ص)گفتهاند، با این که پسر، منتسب به پدر و جدّ پدری است؟
پاسخ: اگر ما حدیث مباهله را از نظر سند و محتوا صحیح بدانیم، نفس عمل پیامبر(ص)خود، بهترین دلیل بر این است که در فرهنگ دینی و در بینش پیامبر(ص)و مکتب وی، فرزندان دختری نیز فرزندان جدّ به شمار میآیند. علاوه بر این، در آیه:
«و من ذرّیته داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون ... و زکریا و یحیی و عیسی ... »60
عیسی(ع)از فرزندان ابراهیم(ع)به حساب آمده با این که عیسی(ع)از ناحیه مادر، منتسب به ابراهیم(ع)است61.
در حدیثی، هارون از موسی بن جعفر(ع)میپرسد: به چه دلیل شما خود را ذرّه پیامبر(ص)میدانید و حال این که فرزند دختر ایشان هستید؟ امام(ع)در پاسخ به آیه مباهله استدلال میکند و میفرماید:
تأویل «أبنائنا» حسن و حسین(ع) و «نسائنا» فاطمه(س) و «أنفسنا» علی بن ابی طالب(ع)است62.
و در احتجاج علی(ع)با ابوبکر آمده که علی(ع)فرموده:
سوگند به خدا، ای ابی بکر! پیامبر(ص)من و اهل من و فرزندانم را برای مباهله همراه بر یا تو و اهل و فرزندان تو را؟
گفت: شما و اهل و فرزندان تو را 63 .
اشکالهای تفسیر المنار به حدیث مباهله
المنار برای مخدوش ساختن حدیث مباهله مینویسد:
«روایاتی که داستان مباهله را بیان میکنند، همگی همراه بودن علی و فاطمه و حسنین(ع) با پیامبر(ص)را نیز نقل میکنند و مستند به شیعه است و مقصود شیعه از طرح این روایات مشخص است و آنان چنان از این روایات ترویج کردهاند، که در نوشتههای اهل سنّت نیز رایج شده است!»
تأمّل در لحن گفتار و استدلال المنار، نشانههای تعصّب و پیشداوری و خروج از سخنش صحیح باشد و چه نباشد! او مینویسد: «مقصود شیعه مشخص است»؛ یعنی شیعه در صدد است که با این حدیث، منزلت علی(ع)را اثبات کند. بنابر این، حرفش را نباید پذیرفت! اگر بنا باشد که ما در مسائل علمی و عقیدتی این گونه داوری کنیم، پس باید به اهل کتاب حق بدهیم که دلایل پیامبر اسلام(ص)را نپذیرند، زیرا پیامبر هر دلیلی که میآورد برای اثبات حقانیّت رسالت خود است. در نظر اهل کتاب، پیامبر متّهم است که همه تلاشهایش ساختگی و در جهت تثبیت فکر و ایده خود است! از نویسنده المنار باید پرسید که آیا براستی این گونه داوری را در سایر موارد میتواند بپذیرد!
علاوه بر این، نقل کنندگان روایات، از محدّثان و صاحبان جوامع روایی چون مسلم و ترمذی بوده و برخی از آنان بعد از نقل، آن را تلقّی به قبول کردهاند و موّرخان بسیاری آن را پذیرفته و تأیید نمودهاند و مفسّران بزرگی بدون هیچ گونه ردّ و یا اعتراض و تشکیکی آن را آوردهاند.
باید دید که منظور المنار از شیعیانی که در مصدر حدیث مباهله قرار دارند، چه کسانی هستند؟ آیا منظور ایشان کسی چون: سعد بن ابی وقاص، جابر بن عبدالله، عبدالله بن عباس و دیگران از صحابه، یا تابعیناند که از اشخاصی چون: ابو صالح، کابی، سدّی و شعبی نقل کردهاند؟
در این صورت، به المنار گفته میشود: اگر بنا شود این گونه راویان از سلسله سند احادیث حذف شوند، دیگر سیره و سنّتی قابل قبول بر جا نمیماند. تنها وجهی که برای ادّعای المنار میتوان تصویر کرد این است که چون محتوای حدیث مطابق ذوق نویسنده نبوده، راویان آن را شیعه شمرده است و البتّه به نظر ایشان، شیعه بودن راوی برای ردّ حدیث کافی است!
اشکال دوم المنار
المنار میگوید: شیعه معتقد است که از لفظ «نسائنا» فاطمه و از «انفسنا» علی اراده شده است، ولی هیچ عرب زبانی چنین استعمالی را نمیپذیرد، خصوصاً با وجود این که پیامبر(ص)چندین همسر داشته، چگونه ممکن است از «نسائنا» دختر ایشان اراده شده باشد!
احتمال میرود منشأ این اشکال المنار بعضی از روایات چون روایت جابر باشد، که گفته است: «نسائنا» فاطمه و «انفسنا» علی(ع)است. در حالی که معنای «نسائنا» و «انفسنا» فاطمه و علی نیستند و شیعه هم چنین نمیگوید، بلکه روح استدلال به حدیث مباهله بر منزلت اهل بیت این است که پیامبر(ص)«نسائنا» فرمود و کسی جز فاطمه(س) را نیاورد. پس روشن میشود که مصداق «نسائنا» فاطمه(س) است و همچنین «انفسنا» فرمود و کسی جز علی(ع)را نیاورد، معلوم میشود مصداق «انفسنا» علی(ع)است.
به عبارتی میتوان گفت پیامبر(ص)جز علی و فاطمه و حسنین(ع) ، مصداقی برای «انفسنا، نسائنا و ابنائنا» سراغ نداشت تا به مباهله دعوت کند. علاوه بر این، پس از دعوت فرموده: با خدایا اینان اهل بیت من هستند.
امّا این که المنار مدّعی است: «هیچ عرب زبانی چنین استعمالی ندارد»، این کلام موجب ردّ روایات فراوانی است که در این زمینه وارد شده است و باعث ردّ راویان بسیاری است که ائمه علم بلاغت و اساتید علم بیان در میان آنان به چشم میخورند. از جمله آنان زمخشری است که مینویسد:
«این حدیث قویترین دلیل بر فضیلت اصحاب کساء و برهانی روشن بر درستی نبوّت پیامبر(ص)است.» 64
او بدون هیچ گونه تأمل و اعتراضی این روایت را نقل کرده است.
از سوی دیگر، اگر همراهان پیامبر(ص)در ماجرای مباهله، از مصادیق «أبنائنا» و «نسائنا» و «أنفسنا» نباشند، معنایش این است که فرمان خدا مورد عمل پیامبر(ص)قرار نگرفته و او به جای اطاعت از دستور خدا، کسان دیگری را به میل خویش برای مباهله دعوت کرده است!
اشکالات بی اساس و بی پایه دیگری نیز در المنار ذکر شده که نیازی به آوردن آنها نیست و هر خوانندهای در مییابد که این سخنان برخاسته از تعصّب و تلاشی در جهت ایستادگی در برابر حقیقتی بزرگ است، که همان دلالت آیه مباهله بر افضلیّت اهل بیت(ع) باشد.
در پایان، صاحب المنار چون کوشش خود را بیهوده دیده، به روایتی نادر و شاذ استناد کرده است، تا نزول آیه نباهله را درباره اهل بیت(ع) ، مورد تشکیک قرار دهد 65.
روایت ساختگی، در مقابله با حدیث مباهله
روایتی که المنار به آن اشاره دارد، روایتی است که ابن عساکر در تاریخ دمشق از ابو عبدالله محمّد بن ابراهیم، او از ابوالفضل بن کریدی، او از ابوالحسن عتیقی، او از ابوالحسن دار قطنی، او از ابو الحسین احمد بن قاج، او از محمد بن جریر طبری نقل کرده است که او گفت: سعید بن عنبسه رازی، بر ما املا کرد که هیثم بن عدی برای ما گفت: شنیدم از جعفر بن محمّد از پدرش درباره این آیه (آیه مباهله) که پیامبر ابوبکر و فرزندانش، عمر و فرزندانش، عثمان و فرزندانش و علی و فرزندانش را برای مباهله آورد66.
همین روایت را سیوطی نیز در تفسیر آیه مباهله به نقل از ابن عساکر آورده است.
این حدیث از نظر سند و متن، غیر قابل اعتماد است و به شکلی روشن مینماید که از سوی توجیه گران خلاف خلفا، ساخته شده است تا فضیلت مخصوص اهل بیت(ع) و دلیل شایستگی علی(ع)را به سایر خلفا تعمیم دهند.
در سند حدیث یاد شده، دو راوی غیر موثق واقع شدهاند. نخست سعد بن عنبسه رازی و دوم هیثم بن عدی است. در مورد نفر اول، ابن ابی حاتم رازی، مؤلف الجرح و التعدیل گفته است:
«پدرم از او شنید، ولی حدیث نکرد و گفت درباره او نظر است (فیه نظر) و نیز عبدالرّحمان گفت: از علی بن الحسین شنیدم که او گفت: از یحیی بن معین شنیدم که درباره او گفت: او را نمیشناسم. سپس گفته شد او از ابی عبیده حدّاد حدیث «والان» را نقل کرده است، گفت: این یکی کذّاب است. و نیز عبدالرّحمان حدیث کرد از علی بن الحسین شنیدم که میگفت: «سعید بن عنسبه» کذّاب است و نیز از پدرم شنیدم که گفت او راست نمیگفت.» 67
امّا هیثم بن عدی به اتّفاق علمای رجال، کذّاب است.
ابن ابی حاتم میگوید:
«از یحیی بن معین درباره او سؤال شد، او گفت: از اهل کوفه است وثقه نبوده و کذّاب است! از پدرم نیز درباره او پرسیدم گفت: متروک الحدیث است».68
ابن حجر عسقلانی، رجال شناس بزرگ نیز در مورد او از بخاری، یحیی بن معین، ابو داوود، نسائی، ابن مدین، ابو زرعه، عجلی، ساجی، احمد، حاکم و نقاش نقل کرده که او را غیر موثّق یا کذّاب یا متروک الحدیث یا تدلیس گر در اخبار، یا روایت کننده احادیثی منکر، دانستهاند.
محمود بن غیلان نیز گفته است:
«احمد، یحیی بن معین، ابو خیثمه، ابن سکنی، ابن شاهین، ابی جارود، و دارقطنی او را در عداد ضعفا به شمار آوردهاند.» 69
بنابر این، روایت ابن عساکر، اوّلاً شاذ و مخالف با همه روایات معتبری است که در این زمینه وارد شده و در سند آن، دو راوی ضعیف و غیر موثّق وجود دارد و به همین جهت، مورد اعراض مفسّران واقع گردیده است و متکلّمان شیعی و سنّی نیز اشارهای به این حدیث ندارند.
عجیب این که روایت یاد شده از امام جعفر صادق(ع)از پدرش امام محمّد باقر نقل شده است. شگفتا! چگونه این حدیث را امام صادق یا امام باقر(ع)فرموده، ولی هیچ یک از محدّثان و محققان شیعی آن را روایت نکردهاند. با این که برخی از آن محدّثان تمام روایتی را که بر معصومین(ع) نسبت داده شده است در کتابهای خود نقل کردهاند و تنها به نقل روایاتی که اطمینان به صحّت آن داشتهاند بسنده نمیکرند و چه بسا در مواردی نسبت به صحّت روایتی توقف کرده و از تأیید و تکذیب آن خودداری نمودهاند و یا آن را حمل بر تقیه کردهاند.
اکنون چگونه این حدیث در هیچ موسوعه روایی شیعی وجود ندارد.
امّا محتوا و مدلول این روایت:
اولاً، این دسته بندی و ترتیب (ابوبکر و فرزندان، عمر و فرزندان، عثمان و فرزندان، علی و فرزندان) بسیار شگفت مینماید، چه این که این ترتیب دقیقاً مطابق با اوضاع سیاسی است که پس از پیامبر(ص)شکل گرفت، و از سوی حکومتهای اموی و عباسی مورد ترویج واقع گردید.
براستی چگونه همین ترتیب در همه رویدادها در زمان پیامبر(ص)به طور اتّفاق رعایت شده و هیچ گاه عثمان بر ابوبکر یا عمر در کلام و نوشته، پیشی نگرفته است و همین طور در مورد سه نفر دیگر؟ آیا این ترتیب مورد نظر پیامبر(ص)بوده است و یا بر حسب اتفاق و تصادف؟ آیا چنین تصادف و اتفاقهای ادّعایی برای یک فرد محقّق منصف و تحلیلگر، شک برانگیز نیست؟
بی تردید باید گفت این ترتیب و شماره گذاری از سوی جریانهای سیاسی ترسیم شده و پس از آن، وقایع نگاران و روایت پردازان و تاریخ سازان به عنوان مأموریت و یا گرایشهای درونی بر این سیاست گردن نهاده و به ثبت آن کمک کردهاند.
ثانیاً، چگونه ممکن است پیامبر(ص)ابوبکر و فرزندان ... را برای مباهله فراخوانده باشد، و بزرگان صحابه را که دارای جایگاهی بلند و سابقهای درخشان در جهاد در راه خدا و نصرت پیامبر(ص)بودهاند، نادیده انگارد ! آیا این تنقیص و نادیده گرفتن خدمات و مجاهدات آنان نیست؟
حال آن که در آن میان، بزرگانی چون: عبّاس عموی پیامبر(ص)، سلمان، ابوذر، عمار، مقداد و سعد بزرگ قبیله خزرج، حذیفه، ابو عبیده و از زنان، چون صفیّه عمّه پیامبر(ص)و امّ هانی دختر عموی پیامبر(ص)نیز بودهاند، که پیامبر آنان را دعوت به مباهله نکرد. علاوه بر این که این سه نفر برترین اصحاب پیامبر(ص)نیز نبودهاند.
نشانههای ذکر شده و قراین دیگری که وجود دارد، نشانهای روشن بر ساختگی بودن روایت نقل شده از سوی ابن عساکر است70.
نتیجه: آیه مباهله درباره پیامبر(ص)، علی، فاطمه و حسنین(ع) ، همان گونه که مورد اتفاق شیعه است، مورد پذیرش قریب به اتفاق اعلام اهل سنت نیز میباشد.
پی نوشتها:
1 . اشاره است به آیه: «قل لا اسألکم علیه أجراً اولاً المودةّ فی القربی ...» شوری / 23.
4 . مسند احمد بن حنبل، 3/14، 17، 26، 59، 4/367، 371؛ ترمذی، الجامع الصحیح (سنن ترمذی)، کتاب المناقب / 546، باب 31؛ ابن مغازلی، المناقب / 234- 236. طبع مطبعه حلبی.
5 . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، 3/124؛ طبرانی، المعجم الصغیر، 1/255؛ متقی هندی، کنز العمّال، (طبع حلب)، 11/ 603؛ هیثمی، مجمع الزوائد، 9/134؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة /72.
6 . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، 3/119.
7 . اشاره است به آیه: «نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین». شعراء /193/194.
8 . اشاره است به آیه: «ان هو الاّ وحی یوحی علّمه شدید القوی» نجم / 4-5.
9 . انّما یعرف القرآن من خوطب به.
10 . اوصاف یاد شده در روایات فریقین موجود است؛ از جمله: تاریخ طبری، 2/ 63 ؛ مسند احمد، 1/159. برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به: سید مرتضی حسینی فیروز آبادی، فضائل الخمسة من الصحاح الستّة.
11 . اشاره به حدیث معروف منزلت است که پیامبر فرمود: «الاترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی». صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق، باب مناقب علی بن ابی طالب(ع)؛ صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة؛ سنن ابن ماجه / 12؛ مسند احمد، 1/174؛ حلیة الاولیاء، 7/194؛ خصائص نسائی / 15 و 16؛ صحیح ترمذی، 2/301 و ... .
13 . اشاره به حدیث ردّ شمس است که از جمعی از صحابه پیامبر روایت شده است که روزی پیامبر در منزلی از منازل سر بر دامن علی(ع)نهاده بود و آیات وحی را فرا میگرفت و همچنان بود تا آفتاب پنهان شد و این در حالی بود که نماز عصر را نگزارده بود. پس پیامبر سر برداشت و از علی(ع)پرسید آیا نماز عصر را خواندهای ؟ گفت: نه، پیامبر دعا کرد و خورشید باز گشت تا محاذی آن مکان قرار گرفت و علی(ع)نماز عصر را خواند. ابن مغازلی، مناقب / 96- 98؛ قندوزی حنفی، ینابیع المودّة / 137- 138 به نقل از ابن مغازلی و حموینی و خوارزمی و طحاوی و ابن حجر در الصواعق المحرقة و دیگران.
14 . فخر رازی، تفسیر کبیر، 8/23؛ متقی هندی، کنز العمال، 6 /392؛ ابن حجر عسقلانی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، 16 /165.
16 حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، 1/42؛ابن عبد البّر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، 2 / 501؛ ابن عمر، جامع بیان العلم، 1/114؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، 7/7 و 338؛ ابن حجر عسقلانی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، 8/485؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، 2/101.
17 . ابن سعد، الطبقات الکبری، 2/338؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، 1/45؛ المناقب، خوارزمی / 46؛ حافظ ابی نعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، 1/67- 68؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة / 76.
18 . کتاب سلیم بن قیس/213.
19 .حاکم حسکانی، شواهد التنزیل،1/47.
20 . حافظ ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء،1/65.
21 .قندوزی حنفی، ینابیع المودّة/80،باب 14؛ سید بن طاوس، سعدالسعود/285.
22 . عن جابر، قال سمعت اباجعفر(ع)یقول:« ما ادّعی احد من الناس انه جمع القرآن کلّه کما انزل الاّ کذّاب، و ما جمعه و حفظه کما انزل الله الاعلی بن ابی طالب و الأئمة من بعده» . کلبنی، اصول کافی،1/228.
24 . اشاره است به آیه :« فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون». وحدیث ثقلین«... ما ان تمسکّتم بهما لن تضلّوا ابداً ...» ؛ هرگاه که به ایشان تمسّک کنید هرگز گمراه نخواهیدشد.
25 . ابن سعد، الطبقات الکبری، 2/338؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، حدیث1041؛ حافظ ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء،1/67؛ شواهد التنزیل، حاکم حسکانی ،1/36و38؛ خوارزمی، المناقب،/49.
26 . قال رسول الله (ص) :« انّ فیکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله و هو علیّ بن ابی طالب». حاکم نیشابوری ، المستدرک علی الصحیحین،3/123؛ حافظ ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء،1/67؛ خصائص نسائی/131؛ مسند احمد، 3/33؛ ابن اثیر ، اسدالغابة، 3/283و4/33.
27 .اشاره به حدیث معروف ثقلین است که منابع آن در پاورقی شماره 4 گذشت.
نوشتاری که در پیش رو دارید، تحقیقی است دربارة اسباب نزول قرآن که خود موضوعی ازعلوم قرآنی است.
دربارة اسباب نزول، سخن بسیار است و کمتر نوشتهای را میتوان یافت که همه مباحث اسباب نزول راشامل باشد. ما نیز ناگزیریم در این نوشتار، به صورت گزینشی عمل کنیم.
درمقدمه این پژوهش، بیان نکاتی چند ضروری است که نحست بدانها میپردازیم:
تعریف علوم قرآنی
چنانکه یادآورشدیم، بحث اسباب نزول، ازجمله مباحثی است که درقلمرو علوم قرآن مطرح بوده و هست، از این روی، جا دارد که ابتدا نگاهی به اصطلاج «علوم قرآن» داشته باشیم.
واژه «علوم قرآن» دو کاربرد داد:
گاه منظور هر دانش وآگاهی که میتواند درباره قرآن مطرح شود ومرتبط با قرآن باشد که دراصطلاح«علوم قرآن اضافی» نامیده میشود.
دیگری به اعتبار این که در طول زمان، سرانجام مباحثی دربارة قرآن و مرتبط با آن شکل گرفته و به مجموعه آن مباحث، عنوان «علوم قرآن» را دادهاند که در این صورت، قلمرو علوم قرآن معیّن و محدود خواهد بود و آن را در اصطلاح »علوم قرآن اسمی یا علمی» گویند.
علوم قرآن اضافی را چنین تعریف کردهاند:
«کل علم یخدم القرآن او یستند الیه ... .»1
هر علمی که در خدمت قرآن یا مستند به آن باشد، علوم قرآن اضافی نامیده میشود.
البته این تعریف، قابل نقد است، زیرا بر این اساس باید علم صرف و نحو و معانی و بیان برخی علوم انسانی و تجربی، که در فهم قرآن دخالت دارند و میتوانند مورد استفاده قرار گیرند، از علوم قرآن به شمار آیند! با این که چنین نیست، زیرا منشأ این علوم، قرآن نمیباشد، و قبل از قرآن مطرح بوده و یا بدون ارتباط با قرآن مطرح شده و شکل گرفتهاند.
پس سزاوار این است که بگوییم «علوم قرآن اضافی» علومی است که در دامان قرآن و در پی تلاش برای شناخت آن مطرح شده و یا قابل طرحاند؛ مانند علم و ناسخ و منسوخ، اعجاز قرآن، اعراب قرآن، نکات ادبی، بلاغی، اخلاقی، اجتماعی و ... .
بنابر این، علم فقه تا آن جا که دربارة آیات الاحکام و مستندات قرآنی بحث میکند، از علوم قرآن (به معنای نخست) به شمار میآید، ولی هر گاه دربارة منابع دیگر و مستند به حدیث یا عقل و یا اجماع بحث کند، خارج از علوم قرآن اضافی است.
علوم قرآن علمی، دانشی شکل یافته و تدوین شده است که دارای مباحث و فصلهای مشخصی است و در هر فصل آن خصوصیتی از قرآن مورد بررسی قرار گرفته است.
بنابر این، قلمرو مباحث « علوم قرآن علمی» محدود و معیّن است و منحصر در همان مباحثی که معمولاً کتابهای علوم قرآن به آنها پرداختهاند.
پس اگر «زرکشی» گفته است: « علوم قرآن شمارش نمیشود.» 2 منظورش علوم قرآن اضافی بوده است، نه علوم قرآن علمی.
و اگر سیوطی مینویسد: «علم طب، جدل، هیئت و ... از علوم قرآنی است.» 3 ممکن است نظرش « علوم قرآن اضافی» باشد، آن هم آن مقدار از این مباحث که مستند به آیات قرآن و یا دربارة آیات قرآن طرح شده باشند و نه همه مباحث این علوم. اگر سخنان زرکشی و سیوطی را این چنین توجیه کنیم، اشکال برخی اشکال کنندگان بر ایشان وارد نخواهد بود که گفتهاند: «اینان گرفتار زیاده روی شدهاند.» 4
تاریخ پیدایش و تکامل علوم قرآن
درباره تاریخ پیدایش واژه « علوم قرآن» آرای مختلفی اظهار شده است که عبارتند از:
1. قرن هفتم هجری5؛
2. قرن پنجم هجری6؛
3. قرن سوم هجری7؛
ولی میتوان گفت این واژه را در قرن دوم هجری (زمان خلافت رشید)، شافعی به کار برده است، زیرا وی در جواب رشید چنین میگوید:
«... انّ علوم القرآن کثیرة ...» 8
امّا دربارة این که سرآغاز شکل گیری مباحث قرآنی چه زمانی بوده، میتوان گفت که سرآغاز آن عصر پیامبر و روزگار نزول قرآن است، زیرا در این عصر بود که اسباب نزول و ناسخ و منسوخ و ... در قالب روایات بیان میشد؛ هر چند مکتوب و مدوّن نبود و به عنوان یک علم شناخته نمیشد و دربارة آن نقد و بررسی صورت نمیگرفت9.
دربارة زمان تدوین علوم قرآن اضافی، چند نظریه ارائه شده است: برخی میگویند: پس از رحلت پیامبر 10 و برخی معتقدند در قرن دوم هجری صورت گرفته است11.
به هر حال، این مطالب غیر منسجم و فاقد تجزیه و تحلیل و صرفاً به صورت نقل حدیث بوده و صورت علمی نداشته است.
تاریخ نگارش علوم قرآن علمی
دربارة تدوین کتابهایی که امروز آنها را به عنوان « علوم قرآن» میشناسیم و در بردارنده مباحث معیّنی هستند که تحت عنوان علوم قرآن علمی، قابل شناساییاند نیز، چند نظریه وجود دارد:
1. مشهور میگویند: در قرن هفتم نگارش این علوم آغاز گردیده است12.
2. زرقانی بر این اعتقاد است که علوم قرآن به صورت یک مجموعه در قرن پنجم، توسط «علی بن ایراهیم حوفی» ت 430ھ – تحت عنوان «البرهان فی علوم القرآن» به نگارش در آمده است13.
3. برخی بر این باورند که قبل از قرن پنجم، کتبی تحت عنوان علوم قرآن تدوین شده است؛ مانند: «الحاوی فی علوم القرآن»14، تألیف محمّد بن خلف بن مرزبان ت 309 ھ ؛ «الرغیب فی علوم القرآن»15، تألیف محمّد بن عمر الواقدی ت 207 ھ - ؛ «فی علوم القرآن»16، تألیف ابوبکر محمّد بن القاسم الانباری ت 328 ھ – و «الاستغناء فی علوم القرآن»17، تألیف محمّد بن علی الادفوی ت 388 ھ - . ولی از آن جا که کتابهای یاد شده اکنون قابل دستیابی نیستند تا میزان ارتباط آنها با علوم قرآن مورد داوری قرار گیرد، نمیتوانیم روی آنها حساب جدّی باز کنیم و وجود آنها را مسلّم بدانیم.
سبب نزول عام و سبب نزول خاص
آیهها و سورههای قرآنی، از نظر سبب نزول به دو دسته تقسیم میشوند:
1. آیهها و سورههایی که سبب نزول خاصّی ندارند و سبب نزول آنها سبب نزول عام است، که همان فلسفه نزول قرآن (هدایت، انذار، تبشیرو ...) باشد.
2. آیهها و سورههایی که سبب نزول خاص دارند18 و متناسب حادثه یا جریانی خارجی نازل شدهاند.
آنچه در این جا موضوع بحث قرار خواهد گرفت اسباب نزول خاص است. پس نخستین بحث را با تعریف اسباب نزول، آغاز میکنیم.
سبب نزول، عبارت است از: حادثه، یا سؤال و ... که در عصر پیامبر (ص) اتفاق افتاده و باعث نزول آیه، آیهها و یا سورهای از قرآن شده است که به شکلی اشاره به آن حادثه یا سؤال و ... دارد.
بنابر این، اگر آیه یا سورهای نظر به رخدادهای گذشته تاریخ (قبل از اسلام) داشته باشد، آن رخدادها سبب نزول نامیده نمیشود؛ مانند هجوم ابره که «واحدی» آن را سبب نزول سوره فیل میداند، در حالی که شرط تقارن زمانی بین سبب و مسبب را ندارد و نباید سبب نزول نامیده شود.
آیا همه آیات، سبب خاص دارد؟
حدیثی از حضرت علی(ع) نقل شده که برخی از آن استفاده کردهاند همه آیات سبب نزول خاص دارد. آن حدیث چنین است:
«و مانزلت آیة الاّ و قد علمت فیم نزلت و علی من نزلت و بم نزلت.» 19
ولی استفاده آنان، با منظور امام(ع) هماهنگ نمینماید، چه این که مقصود حضرت علی(ع) از این بیان، اثبات این حقیقت است که من به تمام خصوصیات آیات آگاه هستم، میدانم هر آیه در چه موردی و موضوعی نازل شده، مخاطبش کیانند و چرا نازل شده؟ آیا سبب خاص داشته است یا خیر؟ بنابر این، روایت یاد شده منافاتی با مطالب گذشته ما ندارد که سبب نزول را به دو دسته تقسیم کردیم و گفتیم که برخی آیات دارای سبب نزول عام و فاقد سبب نزول خاصاند.
کارآیی و فواید اسباب نزول
برخی گمان کردهاند در این فن فایدهای نیست به دلیل این که اسباب نزول نوعی تاریخ است20. گویا معتقدان این نظریه پنداشتهاند که تاریخ، هیچ فایدهای ندارد و بر این اساس فواید اسباب نزول را که نوعی تاریخ است، انکار کردهاند. ولی این سخن پنداری بیش نیست و صاحب نظران21، فواید بسیاری را بر این علم مترتب دانستهاند و به تبع تاریخ، اسباب نزول نیز فوایدی دارد. که به طور فشرده به آنها اشاره خواهیم داشت:
1. شناخت فلسفه احکام
پر واضح است که نزول وحی و امر و نهی الهی، دارای فلسفه و عللی است که شناخت آنها تأثیر بایستهای در فهم و درس آموزی مخاطبان ندارد.
شناخت فلسفه احکام از راههای گوناگونی: آیات، روایات و ... میّسر خواهد بود که یکی از آنها شناخت اسباب نزول است.
از تو درباره شراب و قمار میپرسند. بگو: در آن دو، گناهی بزرگ و سودهایی برای مردم است و البتّه گناه آن دو از سودشان بیشتر است؛ ... .
این آیه شریفه بیانگر حکم خمر و قمار است و سبب نزول آیه، اشاره به فلسفه حکم دارد که عبارت است از زایل شده عقل و نابودی مال. زیرا در آن آمده است: عمر بن خطاب و معاذ بن جبل و عدهای از انصار خدمت پیامبر آمده، عرض کردند دربارة شراب و قمار فتوا دهید، زیرا این دو عقل را زایل و مال را نیز تلف میکند، پس خداوند آیه فوق را نازل فرمود23.
2. شناخت دایره شمول حکم
گاهی آیه عام است و شامل همه مخاطبان و همه موارد میشو، ولی آیه به وسیله دیگری (آیه یا روایتی) تخصیص میخورد و دایره شمول آن محدود میشود. در این گونه موارد، اگر سبب نزول آیه را بدانیم، مخصّص را به غیر مورد سبب نزول اختصاص میدهیم زیرا معنا ندارد که آیه، شامل سبب نزول خود نشود! و همگان معتقدند که حکم عام به طور مسلّم سبب نزول را شامل میگردد و به وسیله تخصیص، خارج نمیشود.
کسانی که زنان عفیف را به زنا متّهم میکنند و چهار شاهد نمیآورند، هشتاد ضربه بزنید و شهادتشان را دیگر نپذیرید، مگر این که توبه کنند. ... .
این آیه، آیه قبلی را تخصیص میزند. بدین معنا که عذاب عظیم، اتّهام زنندهای را در بر میگیرد که چهار شاهد نیاورده و توبه نکند.
بنابر این، اگر سبب نزول آیه اول را تهمت بر عایشه، طبق روایت اهل سنت و تهمت بر ماریه قبطیه مادر ابراهیم، طبق روایت شیعه26، بنانیم، مخصّص به غیر مورد سبب نزول، اختصاص خواهد یافت و در این صورت کسانی که به عایشه یا ماریه قبطیه تهمت زدهاند، در دنیا و آخرت لعنت شدهاند و بر ایشان عذابی است بزرگ؛ گر چه شاهد بیاورند یا تویه کنند27.
3. تخصیص حکم عام به وسیله سبب نزول
در موردی که آیه عام و سبب نزول خاص باشد، مشهور میگویند: ملاک عموم لفظ است و برخی خصوص سبب را ملاک میدانند و معتقدند از فواید شناخت سبب نزول، اختصاص دادن حکم عام به مورد سبب نزول است.
برای نمونه آیه ظهار « وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ... عَذَابٌ أَلِيمٌ »28 عام است، به این معنا که هر کس ظهار کند، حکم ظهار در حق او جاری است،ولی بر اساس نظریه دوم، حکم ظهار در آیه، اختصاص دارد به سبب نزول آیه که ماجرای ظهار اوس بن صامت است29. و اگر شخص دیگری ظهار کند، حکم ظهار او از این آیه به دست نمیآید، بلکه باید از دلیل دیگری استفاده کرد.
و در آیه قذف: « إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ... وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ »30 که حکم: لعنت و عذاب بر کسانی که بر زنان پاکدامن تهمت زنا میزنند، عام است، طبق نظر «ملاک بودن سبب خاص» باید اختصاص یابد به تهمت زنندگان به همسر پیامبر (ص).
4. دفع توهّم حصر
ظاهر برخی از آیات قرآن، حصر را میرساند؛ مثلاً ظاهر آیه:
گویای این است که محرّمات منحصر به این موارد است: مردار، خون، گوشت خوک و حیوانی که بدون بردن نام خدا ذبح شده، در حالی که قطعاً محرّمات محدود به این چند مورد نیست و توهّم حصر، صحت ندارد.
در این گونه موارد، سبب نزول میتواند از جمله قراین عدم حصر باشد؛ مثلاً در آیه یاد شده، سبب نزول این است:
«کافران به جهت لجاجت و دشمنی، حرامهای خدا را حلال و حلالهای خدا را حرام کرده بودند، این آیه برای شکستن غرض آنان نازل شده و نه بیان همه محرّمات. بنابراین، موارد یاد شده درآیه نه همه موارد حرام، بلکه تنها مواردی است که کافران حلال میشمردهاند.» 32
5. شناخت رجال و شخصیّتهای صدر اسلام
مراد شخصیتهاییاند که بعدها در جریانهای مثبت یا منفی جهان اسلام نقش داشتهاند و آگاهی از سوابق آنان میتواند در داوریها و تجزیه و تحلیل شخصیّت و اهداف آنان مؤثّر باشد. آیات متعددی وجود دارد که درباره ستایش و یا نکوهش فرد و یا افرادی نارل شده است و تنها از طریق شناخت سبب نزول قابل شناساییاند؛ از آن جمله:
1. به کمک سبب نزول آیه: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ ... وَهُمْ رَاكِعُونَ »33، پی میبریم که شخص مورد ستایش آیه، امام علی(ع) میباشد و آن حضرت بود که به هنگام نماز، انگشتری خویش را به فقیر داد34 و خداوند با این نشانه، او را به مردم به عنوان ولیّ، معرّفی کرده است.
2. با توجه به سبب نزول آیات «سأل سائل بعذاب واقع...» در مییابیم که این آیات دربارة خلافت علی(ع) نازل شده است؛ چه این که مرحوم علامه امینی سبب نزول این آیات را از کتابهای سی نفر از علمای معروف اهل سنّت این گونه نقل میکند:
«پس از ماجرای غدیر خم شخصی (جابر بن نضر یا حارث بن نعمان) به پیامبر گفت: ما را به پذیرش توحید و رسالت خویش و انجام نماز و روزه و حج و زکات دستور دادی و ما قبول کردیم، امّا به این اکتفا نکرده و پسر عموی خود (علی) را بر ما برتری دادی و گفتی: هر کسی من مولای او هستم، علی(ع) مولای اوست. آیا این سخن از خود توست یا از خداست؟
حضرت فرمود: به خدا قسم این امر از سوی خداوند است. سائل در حالی که به سوی راحلهاش باز میگشت میگفت: پروردگارا! اگر فرموده پیامبر (ص) حقّ است پس سنگی از آسمان فرو فرست و یا عذابی نازل کن. هنوز به راحلهاش نرسیده بود، که سنگی از آسمان فرو فرست و یا عذابی نازل کن. هنوز به راحلهاش نرسیده بود، که سنگی آسمانی بر او اصابت کرد و او را کشت.» 35
3. از طریق شأن نزول آیه «... إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ...» 36 متوجه میشویم شخصی که پیامبر به او دلداری میداد و او را به ثبات فرا میخواند، ابوبکر بوده است37.
6. سهولت حفظ الفاظ و فراگیری معارف قرآن
به دلیل پیوند اسباب با مسببات و احکام با حوادث و حوادث با اشخاص و زمان و مکان، شناخت سبب نزول باعث آسانی حفظ و سهولت فهم آیه و یا آیاتی است که در مورد آن نازل شده است و هر یک از امور یاد شده علت میشود برای نقش بستن و ترسیم هر چه بهتر آیات در ذهن و یاد آوری همان آیات به هنگام نیاز.
7. فهم معانی آیات
دربارة نقش سبب نزول در فهم معانی آیات، آرای متفاوتی اظهار شده که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
واحدی مینویسد:
«ممکن نیست تفسیر آیه، مگر زمانی که سبب نزول آیه را بدانیم.» 38
ابن تیمیه مینویسد:
«شناخت سبب نزول، به فهم آیه کمک میکند، زیرا علم به سبب، باعث علم به مسبب میشود.» 39
شاطبی مینویسد:
«شناخت اسباب نزول برای کسی که در صدد شناخت قرآن میباشد، لازم است.» 40
علامه طباطبایی مینویسد:
«اساساً مقاصد عالیه قرآن مجید که معارفی جهانی و همیشگی میباشد، در استفاده خود از آیات کریمه قرآن، نیازی قابل توجه و یا هیچ نیازی به روایت اسباب نزول ندارد.» 41
مؤلف تفسیر الفرقان مینویسد:
«شأن نزول آیات، گاه کمک به فهم معانی آیات میکند، ولی برای فهم معانی آیات شرطی ضروری به حساب نمیآید.» 42
این آرا در مجموع، دور نمایی از گرایشهای موجود میان مفسّران را مینمایاند و تحقیق کامل در این نظریات و سایر انظار را به مجال مناسب آن وا مینهیم.
8. شناخت آیات مکی و مدنی
آیات قرآن به دو دسته تقسیم میشوند: آیات مکی و آیات مدنی.
در تعریف مکی و مدنی، چند نظریه وجود دارد که مشهور ترین آنها عبارت است از:
«آیاتی که پیش از هجرت نازل شده مکّی و آیاتی که پس از هجرت فرود آمده، گر چه در مکه نازل شده باشد، مدنی نامیده میشود.» 43
از جمله عواملی که میتواند مکان و زمان نزول یک آیه را مشخص سازد، سبب نزول آن است.
برای نمونه در سبب نزول آیه: «أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا...» 44 آمده است:
«هنگامی که خداوند محمد (ص) را به پیامبری برگزید، اعراب گفتند: خداوند بزرگتر از آن است که انسانی را به عنوان پیغمبر برگزیند، در پی آن آیه «اکان للناس...» نازل شد.» 45
از تعبیر «هنگامی که خداوند محمد(ص) را به پیامبری برگزید» به دست میآید که این آیه در آغاز بعثت و قبل از هجرت پیامبر(ص) نازل شده، بنابر این، آیه مکی است.
نمونه دیگر، آیه: « وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً»46 است که در آن آمده:
«وقتی پیامبر به مدینه وارد شدند، یهودیان میگفتند: عمر دنیا هفت هزار سال است و انسانها در برابر هر هزار سال یک روز از روزهای آخرت در آتش شکنجه میشوند و روزهای آخرت هفت روز است و پس از هفت روز، عذاب تمام میشود.» 47
این سبب نزول، صریحاً میرساند که آیه پس از هجرت نازل شده و آیه مدنی است.
سیوطی در موارد متعدّدی برای اثبات مکّی یا مدنی بودن آیات، از سبب نزول استفاده کرده است. از آن جمله میگوید:
«مکّی بودن سوره لیل مشهورتر از نظریه مدنی بودن آن است ولی برخی گفتهاند مدنی است به دلیل روایتی که در سبب نزول این سوره در جریان درخت خرما نقل شده است.» 48
در جای دیگر میگوید:
«برای مکّی بودن یا مدنی بودن سوره اخلاص، دو نظرّیه متعارض نقل شده که متکیاند به دو روایت متعارض که در سبب نزول آیه نقل شده است.
برخی میان این دو حدیث چنین جمع کردهاند، که این سوره مکرر نازل شده است. البته پس از چندی مدنی بودنش برای من ظاهر شد، همچنان که در اسباب النزول این مطلب را بیان داشتهام.» 49
9. شناخت اعجاز قرآن
اعجاز قرآن دارای ابعاد مختلفی است؛ مانند: اعجاز ابلاغی، اعجاز علمی، اعجاز از نظر غنای محتوا و... از جمله ابعاد اعجازی قرآن، خبرهای غیبی و پیشگوییهای آن است.
شناخت این بعد از اعجاز قرآن، به طور طبیعی متوقف بر شناخت اسباب نزول و زمینههای تاریخی و جانبی نزول آیه است.
خداوند در قرآن فرموده است: « الم غُلِبَتِ الرُّومُ...» 50 روم مغلوب شد. امّا از آیه استفاده نمیشود که این مغلوبیت کی و به وسیله چه قوایی بوده و چرا اصولاً قرآن آن را نقل کرده است؟
اینها سؤالهایی است که در پرتو شناخت سبب نزول، فهمیده میشود.
مفسّران در سبب نزول این آیه گفتهاند: کسری لشکری به روم فرستاد و بر لشکریان خود مردی را فرمانده ساخت که نامش شهریران بود. آنان به رومیان حمله کردند. و پیروز شدند... این خبر به پیامبر و یاران او که در مکه بودند رسید و بر آنان بسیار گران آمد. پیامبر دوست نداشت که مجوس بر رومیان که اهل کتاب بودند پیروز شوند. بر خلاف پیامبر، کفّار مکّه شادمان گشتند و هر زمان، یاران پیامبر را مشاهده میکردندبه آنان دشنام میدادند و میگفتند: شما اهل کتاب هستید و رومیان هم اهل کتابند، ما «امیّون» هستیم و فارسیان هم «امیّون»اند، همان طوری که اهل فارس بر رومیان پیروز شدند اگر ما هم با شما بستیزیم بر شما چیره خواهیم شد. خداوند این آیه را فرو فرستاد: «الم غُلِبَتِ الرُّومُ...» 51 که در این آیه خداوند از پیروزی رومیان بر فاسیان در آینده خبر داده است و این پیشگویی چند سال بعد (همزمان با جنگ بدر) 52 به وقوع پیوست و ایرانیان شکست سختی از رومیان خوردند.
تردیدی نیست که دانستن زمان شکست رومیان و پیروزی آنان که در سبب نزول ذکر شده است، نقش روشنی در اثبات اعجاز قرآن دارد.
علاوه بر این، شناخت اعجاز بلاغی قرآن نیز در مواردی متکی بر شناخت سبب نزول آیات است، چه این که بلاغت؛ یعنی «مطابقت کلام با مقتضای حال به شرط فصیح بودن کلام»53.
شناخت مقتضای حال، متوقف بر شناخت حال و شرایط و زمینههاست و سبب نزول میتواند شرایط و حال و هوای نزول آیه را برای ما روشن کند.
10. شناخت افکار، عقاید، آداب و ویژگیهای مردم عصر نزول
آشنایی با افکار و آرای پیشینیان از دیر باز، مورد عنایت پژوهشگران بوده و در عصر حاضر نیز گرایشی از رشتههای تاریخ است که به صورت تخصّصی دربارة آن تحقیق میشود و عمدهترین مرجع در این باره، کتابهای تاریخی است و اسباب نزول، در این زمینه، از منابع معتبر و متقنتر از تاریخ است. زیرا اسباب نزول در ارتباط با آیات قرآن است و هماهنگی سبب نزول با آیات مربوط به آن، مایه اطمینان و اعتبار نقلها (روایات اسباب نزول) میشود.
رواج قمار در جامعه عرب جاهلی، از جمله خصلتهای منفی آنان است که از سبب نزول آیه 91 مائده استفاده میشود.
مشروعیّت ازدواج با برخی محارم از دیگر آداب زشت جاهلی است که در میان عرب قبل از اسلام مطرح بوده و از سبب نزول آیه 19 نساء دانسته میشود. ابتلای عرب جاهلی به شرب خمر، از سبب نزول آیه 43 نساء به دست میآید.
اعتقاد یهودیان به هفت روز بودن آخرت، از سبب نزول آیه 80 بقره به دست میآید.
اعتراف یهود به نبوت محمد(ص) و بدبینی و دشمنی آنان با جبرئیل، از سبب نزول آیه 96 بقره استفاده میشود.
11. شناخت زمینهها و سابقه تاریخی مسأله امامت و ولایت
مسأله خلافت و رهبری دینی و سیاسی امّت اسلام پس از رحلت رسول خدا (ص) از عمدهترین مسائل اعتقادی و کلامی است که میان مسلمانان مطرح بوده و هست.
یکی از منابع مهّم داوری در این زمینه، آیاتی است که در پرتو سبب نزول میتواند مورد استفاده قرار گیرد.
به ضمینه روایاتی که در سبب نزول آن ثبت شده است، دلالت میکند که علی بن ابی طالب(ع) آن مؤمن نماز گزاری است که در حال رکوع، انگشتری خویش را به نیازمندی بخشیده است و خداوند با دادن این نشانی، ولایت او را به اهل ایمان شناسانده است55.
همچنین آیه: «الیوم اکملت لکم دینکم...» که فهمیدن دقیق آیه، بستگی به شناخت روزی دارد که خداوند در آن روز، دین را کامل کرده است. ویژگیهای این روز در قرآن یاد نشده و تنها از طریق سبب نزول میتوان بدان پی برد.
سبب نزول میگوید: آن زمان، روز غدیر خم بوده است که امامت حضرت علی(ع) به مردم ابلاغ شده است56.
یکی از آنهاست، زیرا هر چند پاکیزگی اهل بیت از گناهان و پلیدیها و بر خورداری آنان از مقام عصمت، نکتهای است که از ظاهر آیه استفاده میشود، ولی این که اهل بیت بر چه کسانی اطلاق شده و عصمت برای چه کسانی ثابت گردیده، چیزی است که باید از شأن نزول به دست آورد و شأن نزول میگوید: این آیه دربارة پیامبر (ص)، علی، فاطمه، حسن بن علی و حسین بن علی(ع) نازل شده است60. و آنانند که از مقام عصمت برخوردارند.
13. شناخت ناسخ و منسوخ
در آیات مربوط به احکام، آیاتی مشاهده میشود که پس از نزول، جای حکم آیاتی را که قبلاً نازل شده و مورد عمل بوده، پرکرده و به زمان اعتبار حکم قبلی خاتمه داده است.
آیات قبلی منسوخ و آیات بعدی که در حکم خود، حکومت بر آنها دارند ناسخ نامیده میشوند61.
بنابر این، آیه منسوخ باید از نظر زمان مقدّم بر ناسخ باشد و در بیشتر موارد به وسیله سبب نزول، تعیین زمان نزول آیه امکان پذیر است؛ مثلاً در آیه:
که پیش از نجوا با رسول خدا(ص) باید نجوا کننده، صدقه بپردازد (و این حکم در مقطع خود فلسفه خاصّ اجتماعی داشته و چه بسا هدف آن جلوگیری از مزاحمتهای وقت و بی وقت افراد نسبت به پیامبر (ص) بوده است)، ولی به هر حال این حکم برای همیشه باقی نماند و آیه دیگری نازل شده که چنین است:
که اشاره دارد به جایز بودن نجوا با پیامبر(ص) بدون دادن صدقه و ما به کمک سبب نزول این آیه در مییابیم که آیه اول منسوخ و دوم ناسخ است،زیرا در سبب نزول چنین آمده:
«مقاتل ابن حیّان گوید: این آیه دربارة مسلمانان ثروتمند نازل شده است و جریان از این قرار بود که آنان همیشه نزد پیامبر(ص) میآمدند و با آن حضرت به نجوا میپرداختند و بدین ترتیب، حق همنشینی و صحبت فقرا با محمد(ص) را نادیده میگرفتند. این موضوع، مایه رنجش دیگران بود، تا این که آیه نخست نازل گردید و در آن نجوا کنندگان، مامور شدند تا قبل از نجوا با پیامبر(ص) صدقهای پرداخت کنند.
پس از نزول این آیه فقرا چیزی نداشتند و اغنیا بخل ورزیدند و نجواهای غیر ضروری کاهش یافت.
سپس آیه دوم نازل شد و به مسلمانان رخصت داد تا بدون دادن صدقه با رسول خدا به گفت و گوی خصوصی بنشینند.» 64
از سبب نزول، آشکارا استفاده میشود که آیه اوّلی زمان نزولش مقدّم بر آیه دوم است. بنابر این، حکم آن به وسیله آیه دوم نسخ شده است.
آنچه تاکنون دربارة آثار و فواید اسباب نزول برشمردیم، تنها بخشی از آنهاست و نه همه آنها، امّا میتوان گفت که موارد یاد شده، بخش مهمّ آن فواید به شمار میآید.
پیدایش و نگارش علم اسباب نزول
روحیه تلاش برای فهم معارف و پیامهای قرآن، روحیهای بود که شخص پیامبر(ص) در مسلمانان صدر اسلام به وجود آورد، چه این که در منطق دین و پیامبر، قرآن برای فهمیدن و ادراک و عمل کردن بود و نه صرفاً حفظ الفاظ و تکرار واژه ها و کلمات.
ابوعبدالرحمان میگوید: کسانی که قرآن را بر ما میخوانند (امثال عثمان، ابن مسعود و ...) به ما خبر دادند که:
«وقتی ده آیه را از پیامبر(ص) فرا میگرفتیم تا معنی آنها را درک نمیکردیم و به کار نمیبستیم، از آن ده آیه فراتر نمیرفتیم.» 65
در چنین جوّی، فهم و درک قرآن، آرزو و مقصود همگان بود، با این تفاوت که برخی چون علی(ع) و ابن عباس و ابن مسعود و ... به دلیل زمینههای تربیتی و استعداد شخصی، تبحرّی خاص در زمینه معارف قرآن و از آن جمله شناخت اسباب نزول داشتند و در میان ایشان، علی(ع) بارزترین چهرهای است که در صحنه شناخت قرآن حضوری انکار ناپذیر داشت. او از شرایط و ویژگیهایی برخوردار بود که هیچ یک از مسلمانان نه از آن ویژگیها برخوردار بودهاند و نه ادعّا کردهاند. چه این که وی از کودکی تحت سرپرستی و تربیت پیامبر(ص) ایمان آورد و همیشه همگام و همراه او بود.
علی(ع) خود در این باره میفرماید:
«لقد اتبعه اتباع الفصیل اثر امّه یرفع کل یوم من اخلاقه علماً و یأمرنی بالاقتداء به و لقد کان یجاور فی کل سنة بحراء فأراه و لایراه غیری و لم یجتمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول الله(ص) و خدیجة و انا ثالثهما، اری نور الوحی علیه(ص) فقلت یا رسول الله ما هذه الرنّة؟ فقال: هذا الشیطان أیس من عبادته. انک تسمع ما اسمع و تری ما اری الاّ انّک لست بنبی و لکنّک وزیر و انک علی خیر.» 66
من هماره در پی پیامبر بودم، چنانکه بچه شتر در پی مادرش است. هر روز برای من از اخلاقش نشانهای بر پا میداشت و مرا به پیروی از آن میگماشت. هر سال در «حراء» خلوت میگزید و من او را میدیدم و جز من کسی وی را نمیدید. آن هنگام جز خانهای که رسول خدا(ص) و خدیجه در آن بود، در هیچ خانهای اسلام راه نیافته بود و من سومین آنها در آن خانه بودم. روشنایی وحی را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم. هنگامی که وحی بر او فرود آمد آوای شیطان را شنیدم! گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ گفت: این شیطان است که با نزول وحی احساس نا امیدی دارد از این که دیگر او را عبادت کنند. همانا تو میشنوی و میبینی آنچه را من میبینم جز این که تو پیامبر نیستی و وزیری و به راه خیر میروی.
بدیهی مینماید که چنین شخصیتی آگاهترین مردم به علوم قرآن و نیز اسباب نزول آن باشد و دقیقتر از هر کس دیگری، شأن نزول آیات را بداند.
علی(ع) در این باره میفرماید:
«قال... فما نرلت علیه آیة فی لیل و لا نهار و لا سماء و لا ارض و لا دنیا و لا آخرة... الاّ اقرأنیها و علّمنی تأویلها... و کیف نزلت و این نزلت و فیمن انزلت...» 67
آیهای بر پیامبر(ص) در شب و روز و در آسمان و زمین و در بارة دنیا یا آخرت... فرود نیامد، مگر آن را بر من خواند و تأویل، کیفیت نزول و مکان و سبب نزول آن آیه را به من آموخت... .
در مورد دیگری میفرماید:
«فوالله ما نزلت آیه من کتاب الله فی لیل و لانهار و لامسیر و لامقام الاّ و قد اقرأنیها رسول الله(ص) و علّمنی تأویلها. فقام الیه ابن الکوا فقال: یا امیر المؤمنین(ص) فما کان ینزل علیه و أنت غائب عنه؟ قال: کان رسول الله(ص) ما کان ینزّل علیه و انا غائب عنه حتی اقدم علیه فیقر أنیها و یقول لی: یا علی! انزل الله علیّ بعدک کذا و کذا و تأویله کذا فیعلّمنی تنزیله و تأویله.» 68
از من درباره کتاب خدا بپرسید! زیرا به خدا سوگند آیهای در کتاب خدا نیست که در شب یا روز در حال سفر یا به هنگام اقامت نازل شده باشد و رسول خدا بر من تلاوت نفرموده و تفسیرش را به من نیاموخته باشد.
ابن الکوا از جا برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان! آیاتی در غیاب تو بر وی نازل میشد، چه؟
علی(ع) فرمود: رسول خدا آیاتی را که در غیاب من بر وی نازل میشد [به خاطر میداشت] چون به حضورش میرسیدم بر من تلاوت کرده، میگفت: ای علی! در غیاب تو خدا چنین وحی فرستاد و تفسیرش چنین است. به این سان تفسیر آن و چگونگی نزولش را به من میآموخت.
با توجه به مضمون این روایت، در مییابیم که ایراد برخی نویسندگان69 نسبت به آگاهی علی(ع) از تمامی اسباب نزول، اساس و پایهای ندارد، زیرا شخصیت دینی و علمی علی(ع) در روایات فریقین از چنان ویژگی و جایگاهی برخوردار است که امکان تسلط وی بر علوم قرآن و خصوصاً سبب نزول را بسی مبرهن میسازد.
پی نوشتها:
1.محمد سالم محیسن، فی رحاب القرآن. (مصر، مکتبة الکلیات)؛ زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، (بیروت، دارالفکر)، 1/23 .
6. همان، 1/35؛ محمد سالم محیسن، فی رحاب القرآن الکریم / 12 .
7. رشید رضا در مقدمه تفسیر مجمع البیان، (بیروت، احیاء التراث العربی) / 7.
8. زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، 1/33.
9. همان، 1/28؛ داود العطار، موجز علوم القرآن / 25؛ محمد ابو شبهه، المدخل لدراسة القرآن الکریم ، (بیروت، دارالجیل، 1992)؛ محمد سالم محیسن، فی رحاب القرآن الکریم / 9.
10.داود العطار، موجز علوم القرآن / 26؛ محمد ابو شبهه، المدخل لدراسة القرآن الکریم /9.
11.ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، (بیروت، دارالمعرفة)، 1/17 ؛ زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، 1/31.
12.زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، 1/34.
13.همان، 1/35.
14.ابن ندیم، الفهرست.
15.رشید رضا، مقدمه مجمع البیان، 1/7.
16.محمد سالم محیسن، فی رحاب القرآن الکریم، 1/12.
17.همان، 1/35.
18.سیوطی، الاتقان، 1/107.
19.مجلسی، البحار، 40/138، 139، 144، 157؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، 1/67؛ حسکانی، شواهد التنزیل، (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی)، 1/40، 44، 45 و... .
27.صادقی، الفرقان، (اسماعیلیان)، 18و 19/85؛ غازی عنایه، اسباب النزول القرآنی /29، کامل موسی و علی دحرج، التبیان فی علوم القرآن / 85.
28.مجادله / 3/4.
29.واحدی، اسباب النزول /232.
30.النور /23.
31.انعام / 145.
32.سیوطی، الاتقان، 1/110.
33.مائده / 55.
34.واحدی، اسباب النزول /113.
35.امینی، الغدیر، 1/239 ـ 246.
36.توبه /40.
37.فخر رازی، تفسیر کبیر، 15 و 16 /63.
38.واحدی، اسباب النزول / 4.
39.ابن تیمیه، مقدمة فی اصول التفسیر / 47.
40.شاطبی، الموافقات، 3/347.
41.طباطبایی، قرآن در اسلام، (دارالکتب الاسلامیة، 1350 ش ) /106.
42.صادقی، الفرقان، 1/50.
43.سیوطی، الاتقان، 1/37.
44.یونس/ 2.
45.واحدی، اسباب النزول / 152.
46.بقره / 80.
47.واحدی، اسباب النزول / 14.
48.سیوطی، الاتقان، 1/35.
49.همان، 1/55.
50.روم /1.
51.واحدی، اسباب النزول / 197.
52.همان، / 197.
53.تفتازانی، مختصر المعانی / 50.
54.مائده / 55.
55.واحدی، اسباب النزول /113.
56.طبرسی، مجمع البیان، (بیروت)، 3/246.
57.مائده / 67.
58.واحدی، اسباب النزول / 135.
59.احزاب / 32.
60.واحدی، اسباب النزول / 203.
61.طباطبایی، قرآن در اسلام / 40.
62.مجادله / 12.
63.مجادله / 13.
64.واحدی، اسباب النزول / 234.
65.محمد ابو شبهه، المدخل لدراسة القرآن /29.
66.نهج البلاغة، خطبه 192.
67.حسکانی، شواهد التنزیل، 1/44، البحار، 40/138، 139، 144 و 157.
68.طبرسی، احتجاج، (علمی و اهل بیت)، 1/261.
69.صبحی صالح در مباحث فی علوم القرآن / 132 پس از ذکر روایتی که دلالت دارد بر علم علی(ع) به تمامی اسباب نزول، میگوید:
چگونه ممکن است صحابه فرصت داشته باشد که دنبال سبب نزول هر آیه بروند و یا شاهد نزول هر آیه باشد.
البته سخن وی درباره کسانی چون ابن مسعود قابل تأمّل و چه بسا صائب باشد، زیرا فرق بسیاری میان شخصیت علمی علی(ع) با ابن مسعود و دیگران وجود دارد؛ چنانکه خود آن حضرت در روایات بیان داشته است.
1. استاد آیتی از دیرباز با ادب و نویسندگی و همچنین با زنان عربی آشنا بوده است وقبل از این، ترجمة « معلقات سبع»، « تاریخ ادبیات عرب» از حنا الفاخوری و ... از ایشان منتشر شده است. ایشان بعد از سالها نلاش و تحقیق، با صلاحیت علمی و تجربی، به سراغ قرآن کریم آمده است؛ کتابی که از نظر پیام تمام بشریت را، تا همیشه، در نظر دارد و واژه واژهاش برای موحدان مقدس است و از نظر سبک بیانی و محتوای علمی و معرفتی، معجزه است و آوردن نظیر آن در تاریخ هزار و چهارصد ساله برای کسی میسور نیفتاده است .
بنابر این، کار ترجمه قرآن، مثل ترجمة تاریخ ادبیات نیست، ارزش و ظرافت این دو کار هم قابل مقایسه نیست. استاد آیتی نیز این را بخوبی دریافته است و امتیازهای ترجمه ایشان نیز در بخش عظیمی، دستاورد همین شناخت و آگاهی بوده است.
امّا به هر حال، تلاش بشری و دستاوردهای او به دور از کاستی نمیماند و ترجمه آقای آیتی نیز از این مشکل به دور نمانده است. تا کنون نقدهای چندی بر این ترجمه نوشته شده، که هر کدام به سهم خود میتواند مایه تکامل و اتقان این ترجمه در چاپهای بعد باشد، با این همه به نظر میرسد به دلیل اهمیت موضوع، هنوز جای دقت و تذکّر هست، برای بهتر شدن این ترجمه و ترجمههای مشابه.
2.ترجمه چیست؟
قبل از این که بخواهیم مواردی را در این ترجمه مورد توجه قرار دهیم، باید روشن کنیم ترجمه چیست و چه انتظاراتی از یک ترجمه میتوان داشت.
ترجمه «بیان شفاهی یا نگارش کتبی یک گفتار یا نوشتار است از زبانی به زبان دیگر» . یا به عبارت دیگر: «انتقال پیامی از یک زبان به زبان دیگر»، به اصطلاح از زبان مبدأ به زبان مقصد. از آن جا که هیچ کار جدّی بی هدف صورت نمیگیرد، ترجمه نیز «به منظور آشنا شدن اهل یک لغت و زبان با پیام و معارفی است که در لغت و زبان دیگر (مبدأ ) مطرح است».
این نکته با تمام وضوحش، گاه مورد غفلت قرار میگیرد و مشکل آفرین میشود و بدین جهت باید بر آن انگشت نهاد و تأکید ورزید.
3.میزان دقت و امانت در ترجمه
میزان دقت در ترجمه، نسبت به موارد مختلف و انتظارهایی که از آن میتوان داشت، فرق میکند؛ مثلاً:
الف. جهانگردی، در کشوری که با زبان مردم آشنا نیست، میخواهد چیزی بخرد یا بفروشد، فروشند یا خریدار نیز با زبان او آشنا نیست، کسی که مقداری با زبان آن جهانگرد آشناست، همین اندازه که بتواند نظر خریدار و فروشنده را به یکدیگر منتقل کند، به عنوان مترجم امین شناخته میشود.
ب. مهمانی در جمع دیگر مهمانان میخواهد مراتب خرسندی خود را از آشنایی با ایشان و حضور در جمع آنان اظهار کند و مطالبی کلیشهای و تعارف آمیز را ابراز میکند و مترجمی هم سخنان او را به گونهای شفاهی ترجمه مینماید.
ج. در یک مجمع علمی دانشمندی سخنرانی میکند، نظریهای جدید ارائه میدهد و یا در یک مجمع یا نشست، سیاستمداری موضوع خود و کشور متبوعش را بیان میکند.
د . موافقت نامه، پیمان نامه و یا مثلاً تعیین مرز در سندی مشخص میشود، هر دو کشور میخواهند متن سند را داشته باشند، به زبان خود، یا کشور مقابل، پای ترجمه به میان آید. یا یک سند و قانون بین المللی، که کشورهای مختلف میخواهند ترجمهای از آن را داشته باشند.
ھ . متن ادبی، شعر و داستان و یا قطعه ادبی است، میخواهند ترجمهاش کنند.
و . ترجمة متون دینی، کتابهای مقدس، و یا متون «احکام» و دستور العملهای دینی برای پیروان آنها به منظور اجرا، یا برای دیگران به منظور آشنایی با آن تعالیم.
ز . ترجمة کلامی که میدانیم جاودانه و در حد اعجاز هنری و فراتر از علوم تجربی و محدودیتهای آن است، در تعبیرهای آن مطالبی به صراحت یا اشاره و تلمیح آمده است که میتواند مشکلی را حل و راه صحیح را بنمایاند.
در این موارد، انتظار از ترجمه، متفاوت است:
در موردی، مثل نمونه «الف»، مهم انتقال اصلی پیام است، اگر یک جمله طولانی در یک کلمه هم ترجمه شود، چه بسا کافی باشد.
در نمونه «ب» لحن سخن بسیار مهم است و درک مقصود گوینده، مقداری تلخیص هم گاهی نه تنها جایز، بلکه مطلوب است. در حالی که در مثال «ج» جملهها و پاراگرافها اهمیت مستقل دارند و حتی گاه واژهها و اصطلاحات، همین گونه در مثال «د» البته با دقّت بیشتر. در مثال «ﻫ » بخصوص شعر، کیفیت و سبک بیان اگر مهمتر از ارائه پیام نباشد، دست کم همانند آن ارزش دارد.
در مثال «و» انتقال «پیام» یا «محتوا» هدف اصلی ترجمه باید باشد. اما نمونه «ز» کاری متفاوت است و همین تفاوت است که مترجم را با مسؤولیّتی سنگین و انتظارهایی بسیار مواجه میسازد. «انتقال پیام» و «حفظ سبک» و در برخی از موارد انتقال «مفهوم موافق و مخالف» موجود در ساختار زبان مبدأ و یا حتّی جبران آن با توضیح، در صورت نگنجیدن در ساختار جمله «تقربیاً معادل» در زبان مقصد.
انتظاری که از مترجم قرآن میتوان داشت در دو بخش خلاصه میشود و ما آنها را ذیل دو عنوان مطرح میکنیم:
1.ویژگیهای لازم برای مترجم.
2.وظایف مترجم.
ویژگیهای لازم برای مترجم قرآن
قرآن کتابی معمولی، مقاله یا داستان کوتاه و رمان نیست که ترجمة آن با اطلاعات محدودی میّسر باشد. آشنایی با زبان عربی بتنهایی نمیتواند به معنی آشنایی با قرآن به حساب آید. صدها کتاب و مقاله در زمینه تفسیر و شناخت قرآن نوشته شده که مترجم قرآن باید با کلیات این امور آشنا باشد.
شناخت ادبیات عرب: شناخت و دریافت هنرها و لطافتهای بیان و گفتار، نیاز به تجربه و تمرین مستمر دارد، و قرآن کتابی است در حد اعجاز بیان و سحر کلام. دریافت برخی از نکتهها ریزبینیهای خاصی میخواهد که بدون آشنایی با علوم بلاغی، علاوه بر صرف و نحو، ممکن نیست.
آشنایی ژرف با فرهنگ و ادب پارسی: زبان فارسی نیز امکانات زیادی دارد که بخصوص در ترجمه متون اسلامی میتواند خود را نشان دهد. باید از این امکانات آگاه بود و به شکل بایستهای از آنها بهره جست.
آگاهی از دیدگاههای جدید دربارة ترجمه: خوشبختانه فرآیند ترجمه از دیدگاه زبا شناسی مورد کاوش و پژوهش قرار گرفته و دربارة انواع ترجمه، نظریههای جالبی ابراز شده است که میتواند افقهای جدید و گستردهای را فرا روی مترجمان باز کند.
مترجم باید بداند که آیا روش ««ترجمة هعانی» را میپسندد و یا روش «ترجمة ارتباطی» را مؤثّر میداند یا معتقد است:
«مخصوصاً در ترجمه متون مذهبی، فلسفی، هنری و علمی که خوانندة ترجمه همچون خوانندة مبدأ، علاقه مند و درارای زمینة قبلی است، از هر دو روش باید استفاده کرد ... تنها استفاده توأمان از این دو روش تضمین کننده دو معیار عمدة ترجمه یعنی صحت (در ترجمة ارتباطی)، و اخنصار (در ترجمة معنایی) میباشد ... 1».
به هر حال، مترجم باید «روش» ترجمه خود را مشخص کند و با استفاده از دادههای جدید زبان شناسی به کار ترجمه همّت گمارد.
مراجعه به منابع تحقیق: تجربه نشان داده است که «حافظه» در کار تحقیق، همیشه تکیه گاهی قابل اعتماد نیست، بنابر این در مواردی که تردیدی وجود دارد، یا جای تردید است، باید به منابع مربوطه مراجعه کرد.
اعتقاد به قرآن: به این معنی که مترجم باید خودش را شرعاً مقیّد بداند که تحریف و تبدیل در مفاهیم قرآن به وجود نیاورد و این چیزی بالاتر از «امانت» در ترجمه است که در مورد تمام آثار باید رعایت شود.
وظایف مترجم
تلاش برای فهم صحیح موضوع و متن؛
فهم سبک اثر؛
بازسازی و باز آفرینی صحیح و روشن متن؛
دوری از حذف، اضافه، تصرّف در معنی و تلخیص.
درباره مسائل کلی به همین مقدار بسنده میکنیم و به بررسی ترجمة استاد آیتی میپردازیم.
ترجمه استاد آیتی
1. ارزشها و امتیازها
ترجمة استاد آیتی در مقایسه با ترجمههای پیشین و گاه معاصر، مزایای بسیاری دارد، غالباً معادلهای بسیار زیبای برای کلمات موجود در قرآن انتخاب کرده از جمله: واژة «پیروزمند» که برای ترجمة «عزیز» به کار گرفته است.
پیروزمند به کسی گفته میشود که از هر صحنهای پیروز بیرن آید، وقتی به معنی عزیز توجه میکنیم زیبایی و تناسب این معادل آشکار تر میشود. روانی زبان ترجمه و نیز توجه به تعدل ساختاری ترجمة ایشان، گاه با روش «ترجمة ارتباطی» عبارتی را که در فارسی معادل پیامی دارد، ترجمه میکند و آن جا که «ترجمة معنایی» بهتر است از این روش استفاده میکند و اینها دستاورد طبیعی تلاش مترجم در ترجمة «معلقات سبه»، و «تاریخ ادبیات عرب» و تجربیات دیگر علمی ادبی است.
2. موارد قابل تأمّل و تصحیح
تجربه نشان داده است که حتّی متنهای ادبی معمولی، وقتی از فنون فصاحت و بلاغت استفاده و مضامینی را با بیان هنری القا میکنند، ظرافتهایشان دیریابند و گاه از نظر مخفی میمانند، چه رسد به قرآن که اعجاز بیانی است و گاه در یک آیة آن وجوه مختلف هنری وجود دارد. اگر کسی بخواهد چنین متن دقیق و مفصّل را به ربانی دیگر برگرداند، این احتمال وجود دارد که در برخی موارد، بخصوص اواخر کار هر روز، یعنی زمان خستگی و بی حوصلگی برخی از ظرافتها از دیدش مخفی بماند.
البتّه مترجم قرآن انتظار اعجاز بیانی نمیتوان داشت، ولی انتظار انتقال «حد اکثر مفهوم» و تا حد امکان حفظ «ظرافتهای متن» و نیز حفظ سبک بیانی، انتظاری بجاست. مقصود از سبک بیانی، در این جا، این است که موارد تصریح، اشاره، لحن تهدید و هشدار و یا تحریض محفوظ بماند.
با توجه به این مقدمه میتوان گفت، شاید هیچ فردی به تنهایی نتواند از عهدة ترجمة قرآن، با حفظ تمامی این جهات و در حد امکان فرایند ترجمه و ظرفیت زبان فارسی برآید. به همین سبب همواره خللها و اشکالهایی را میتوان در تمام ترجمههای فردی یافت.
موارد قابل تأمل و تصحیح را به چند دسته تقسیم میکنیم:
نارساییهای ساختاری
اشکالات مربوط به ساختار نیز میتواند به چند بخش تقسیم شود:
* ارتباط آیات و جملهها: این مسأله به چند صورت ممکن است اتفاق بیفتد. نادیده گرفتن ارتباط ساختاری، اشتباه در ترجمة کیفیت ارتباط، حذف حرفهای ربط در جمله و یا افزودن بی جهت آنها.
* نادیده گرفتن ارتباط ساختاری: در قرآن کریم، گاه مطلبی تکرار میشود. این تکرارها در هر جایی متناسب با موضوع سخن، در ساختار معنایی خاصی قرار میگیرد؛ مثلاً گاهی داستان موسی(ع) برای دلداری به پیامبر(ص) و گاه برای تذکر به یهود مدینه، یهود معاصر پیامبر(ص) میآید که در فرازهای اول، آیات معمولاً با تصریح و در آیات بعدی با ارجاع و عطف به فعل سابق بیان میشود. نادیده گرفتن این مطلب گاه ارتباط را قطع و گاه آن را مغشوش میکند. موارد دیگری هم هست که آیات به فراز اول توجه دارد و با تکیه به مفاهیم ارائه شده در فراز اول است که آیات معنای روشن مییابند.
آیه اول (124) عطف است به آیه 122 (یا بنی اسرائیل ادکروا ...) که خطاب است به بنی اسرائیل: یاد کنید نعمت مرا نسبت به خود، و به یاد آرید وقتی را که ابراهیم(ع) را پروردگارش آزمود و موارد بعدی، عطف به این آیه است. بدیهی است که فعل جملة معطوف الیه در جملة معطوف تکرار میشود.
در ترجمه استاد آیتی نه تنها آن فعل نادیده گرفته شده است، که حتی کلمه «إذ» هم از آیه حذف شده و در نتیجه ارتباط آیات قطع شده، ارتباط خاصی که روش بیانی قرآن است؛ یعنی همان تکیه بر بعد هدایتی حوادث و نشانهها و ارتباط خاص میان این تذکر و آن سرگذشتها.
با حذف این رابطهها، خوانندة ترجمه، خود را در برابر مطالبی بریده از یکدیگر و بی تناسب با هم میبیند.
در آیه 52 سوره بقره نیز همین مشکل به گونه دیگر وجود دارد و حذف «من بعد ذلک» از ترجمه آیه، رابطه را قطع کرده است.
آنان را از مردم دیگر، حتّی مشرکان، به زندگانی این جهان حریص تر حواهی یافت و بعضی از کافرا دوست دارند ... .
مرجع ضمیر جمع مذکر در «لَتَجِدَنَّهُمْ» و « أَحَدُهُمْ » کیانند؟ باید آیات قبل را دید. از آیه 83 و بخصوص آیات 90 به بعد، به طور کلی روی سخن با یهودیان است و گاه سخن در مورد آنان. در ترجمة اول آیه ضمیر مبهم گذاشته شده و مرجع آن مشخص نشده است. این شاید اشکالی نداشته باشد و ضمیر دوم، که با ضمیر اول هم مرجع است، به کافران ارجاع شده و در تنیجه یک ارتباط حذف شده و ارتباط دیگری که وجود نداشته، برقرار گشته است.
* حذف کلمات ربط: گاه بین دو قسمت یک جمله به وسیله حرف خاص ارتباط برقرار شده است؛ مثلاً علت و معمول، یا نتیجه گیری و «تفریع»، ترتیب زمانی و ... با واژههایی چون: «لأنّ» و «ف» برای علت و معلول یا «ف» برای تفریع و نتیجه گیری و «ثمّ» برای ترتیب زمانی بیان شده است.
در موارد بسیاری، این کلمات ربط دهنده در ترجمه نادیده گرفته شده اند، از جمله :
پس گناهانتان را عفو کردیم، باشد که سپاس گزار باشید.
« پس ...» ترجمه ثم است، «من بعد ذلک» که اشاره به موضوع مورد عفو دارد، نادیده گرفته شده است. این اشارة دوباره به موضوع درآیه، بزرگی گناه را میرساند و رابطه سپاس با عفو گناه به آن برزگی ( گوساله پرستی) در ترجمه از بین رفته است.
* افزودنهای بی مورد: در مواردی هم برای ایجاد ارتباط، عبارت یا کلمه ای افزوده شده است که یا استنباط شخصی مترجم است و یا وجهی تفسیری دارد، و این افزون بدون علامت مشخص کننده، ( کروشه یا پرانتز) صورت گرفته است . با این که نکته افزوده شده، امری مسلم نبوده و قابل خدشه است، از جمله:
به آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، بشارت ده که برایشان بهشتهایی است که در آن نهرها جاری است. و هرگاه از میوه های آن برخوردار شوندگویند: پیش از این، در دنیا، از چنین میوه هایی برخوردار شده بودیم، که ...
در این جمله، تعبیر «دردنیا» افزوده ای است که در آیه وجود ندارد. البته ممکن است یکی از وجوه تفسیری باشد، ولی، اولاً : این افزوده شاید درست نباشد، چه این که دو نظریه تفسیری دیگر در مجمع البیان آمده که قویتر مینماید؛ از جمله: « عالم برزخ» که احتمال ضعیفی هم نیست... .
ثانیاً : وجه تفسیری استنباط شخصی را به عنوان مطلب مسلّم گرفتن و در ترجمه وارد کردن، اصولاً روا نیست.
ثالثاً: این که درآیه، منظور از «من قبل» توضیح داده نشده که این« قبل از این» چه زمانی بوده، برزخ، قیامت یا عالم دنیا جای توضیحش تفسیر است، نه ترجمه، مگر این که در پاورقی آورده شود، بیرون از متن ترجمه.
* موارد حذف مفهوم حصر: در موارد متعددی مفهوم حصر نادیده گرفته شده است، از جمله:
از شکیبایی و نماز یاری جویید. و این دو،کاری دشوارند، جز برای...
اولاً : ضمیر در« انّها» مفرد مؤنث است و به « صلوة» برمیگردد، تثنیه نیست. اگر مرجع ضمیر، سه تا با بیشتر مییود، شاید ارجاع ضمیر مفرد مؤنث به آنها جایز مینمود، ولی در آیه چنین نیست. بنابراین « و این دو» غلط است. ضمیر ... « انّها» به « صلوة» باز میگردد (خصلها بالذکر لانها الأغلب و الأفضل والأعم». میبدی مینویسد:
« این نماز شغلی برزگ است و کاری گران.» 4
ثانیاً : در عبارت ترجمه آمده است « واین دو کاری دشوارند» یای وحدت برای دو تا، که در زبان فارسی در حکم جمع است، جایز نیست.
*وجوه فعل: «کانوا یکذبون» بقره/10 را به « به کیفر دروغی که گفته اند...» ترجمة این عبارت به « فعل ماضی نقلی» چندان رسا نیست، « کانوا» در این جا با ترکیب فعل مضارع، معنای استمرار میدهد:« به کیفر دروغی که میگفتند».
با اندکی دقت در جملة ترجمه میتوان مفهوم آن را در قالب جمله دیگر بیان کرد: « من، اگر از نادانان باشم، به خدا پناه میبرم.» یعنی اگر نادان نباشم به خدا پناه نمیبرم؛ یعنی شرط پناه بردن به خدا نادانی است! ... شاید برای یک ویراستار، حتی با اندکی تجربه ویراستاری، لزومی نداشته باشد که به متن رجوع کند تا بفهمد این جمله ترجمة صحیح نیست و البته پس از توضیحی اندک بردیگران هم این مطلب پوشیده نمیماند.
آیه، نقل سخن حضرت موسی است، آنچه آن حضرت فرموده است به این معناست که من برای مسخره کردن شما( بنی اسرائیل) به خدا دروغ نمیبندم، ( این کار جهالت است ومن) به خدا پناه میبرم از این که در زمرة نادانان باشم. میبدی مینویسد:
« گفت موسی(ع) : فریادی خواهم به خدای که من از نادانان باشم5.»
... هرگاه پس از آگاهی، پی خواهشهای ایشان بروی... .
سخن از مطلق دانایی، (طبق این ترجمه) نیست، سخن از دانش خاصی است که از سوی خدا، به آن حضرت داده شده است.
در تفسیر طبری، آیه چنین ترجمه شده است:
« و اگر متابعت کنی آرزوهاشان را، از پس آنچه آمد به تو از دانش، که تویی آنگاه از ستم کاران6».
میبدی با دقت بیشتری به این دانش توجه میکند وبرای این که مفهوم صحیح جمله را افاده کند از کلمات دانش، نامه و پیغام با هم استفاده میکند، تا اشاره داشته باشد به مفهوم وحی:
« اگر تو پی بری بیایست و پسند ایشان از پس آنچه بتو آمد از دانش و نامه وپیغام.»
سهل انگاری در انتخاب معادل برای واژه ها وعبارات
سهل انگاری در انتخاب معادلها، گاه سبب شده است تا جمله ای ناقض ترجمه شود و گاه ناصحیح، از جمله :
مثل کافران مثل حیوانی است که کسی در گوش او آواز کند، و او جز بانگی و آوازی نشنود.
در آیه حذفی وجوددارد، از قسمت دوم خود آیه شریفه هم میتوان آن را فهمید. میبدی مینویسد:
« وسان ایشان که کافر شدند راست چون سان آن کسی است که میپشاید به جانوری که نمیشنود مگر آوازی و بانگی...»
ودر النویة الثانیة مینویسد:
«... و تقدیر الآیة: مثل واعظ الذین کفرواکمثل الذی ینعق ـ ای یصیح بالغنم ـ همچنین میگوید: صفت آن کس که کافر را پند دهد و براین حق خواند همچون صفت آن شبان است که بانگ بر گوسپند میزند،گوسپند از آن بانگ چه فهم و چه منفعت گیرد؟ کافر را با واعظ حق مثل است7.»
بنابراین « مشبه به» حیوان نیست، بلکه کسی است که میخواهد چیزی را به حیوانی بفهماند ... .
اگر به « الّذی » اسم موصولی که برای مفرد مذکر موجود دارای عقل است توجه میشد، میشد، میتوانست سرنخی باشد برای رسیدن به معنی درست آیه. آن وقت توجه میشد که « ینعق» فعل است، «بما لا یسمع الا...» مفعول به واسطه، فعل هم معلوم است وفاعل میخواهد، این فاعل کجاست ؟ و دیدیم که در ترجمة « کشف الاسرار» این فاعل مفقود نیست، و همین طور در ترجمة «تفسیر طبری»:
« وداستان آن کسها که کافر شد[ ند] چون داستان آن کسهاست که بانگ کنند بدانچه نشنوند مگر خواندن وآواز 8 .»
به شهری باز گردید که درآنجا هرچه خواهید به شما بدهند.
به سه مطلب باید توجه شود:
1.ترجمه « اهبطوا» «فرودآیید» است، نه « بازگردی» که ترجمة « ارجعوا» است. در فارسی نیز« فرود آمدن» به جایی یا منزلی وجود دارد. این تعبیر برگرفته از وسائل سفر در قدیم است که معمولاً سوار بر مرکب و همراه با کاروانی حرکت میکردند. سوار وقتی بخواهد در جایی درنگ کند، ناچار باید از مرکب فرود آید. قافله وقتی میخواست توقف و استراحت کند میگفتند : « فرود میآییم» یا« همه فرود آیید» . « باز گردید» که در ترجمه آمده، مفهومش این است که به همان جایی برگردید که از آن جا آمده اید.
2.« مصراً» نکره است. مفهومش این است که به شهری رو آورید و مسکن گزینید واز بیابان گردی برهید. دعای شما مستجاب شده است. شهر یا محل خاصی در عبارت معین نشده است. اما درترجمة شهر مقید شده و صفت خاصی برای آن آورده شده است« در شهری بازگردید که درآنجا هرچه خواهید به شما بدهند.» شهر توصیف شده و درعبارت فارسی وقتی بعد از «ی» نکره«که» بیاید آن را معرفه میکند. مفهوم این ترجمه این است.
تحقیق کنید، به شهری بروید که هرچه بخواهید به شما بدهند، به هر شهری نروید.
1. «ما سئلتم» فعل ماضی است و « هرچه خواهید ...» ترجمة فعل مضارع میتوانست باشد. مسلم است که این دو فعل با هم تفاوت معنایی دارند. مفهوم آیه این است که هر چه بخواهید آن جا به شما میدهند، زیرا آیه در مقام تشویق نیست، بلکه میخواهد بگوید این غذاهایی را که میخواستهاید آن جا به شما میدهند؛ یعنی خواستهای که مطرح کردهاید، نه هر خواسته احتمالی دیگر در آینده و پس از آن هم این خواسته را موجب ذلت آنان میشمارد. بنابر این بهتر بود آیه این طور ترجمه میشد:
«به شهری فرود آیید، آنچه خواستهاید به شما داده خواهد شد.»
در موارد دیگر نیز معادلهای کلمات، بدون تأمّل کافی و لازم انتخاب شده است، از جمله:
* «ضعیف» (ناتوان) به «صغیر» (کودک، خردسال) ترجمه شده است (بقره 282).
* «سفیه» و مشتقات دیگر این ماده که به معنای کم خرد است، به بی خرد ترجمه شده است. (بقره / 13 و 130 ؛ نساء / 5 ؛ اعراف / 66 و 67 و 155 ).
از شش موردی که این ریشه لغوی در قرآن به کار رفته تنها در یک مورد (بقره / 142 ) به (کم خرد) ترجمه شده است.
«ویستعمل السفه للطیش و نقصان العقل و الجهل فی الامور الدنیویة و الامور الدینیة9 .»
معادلهایی را که میبدی انتخاب کرده است، مقایسه کنید: «سبک ران و سبک خردان» «نازیرکان» و «سبک ران»10.
آن کس که کفر را به جای ایمان برگزیند، چون کسی است که راه را گم کرده باشد.
در حالی که «فقد» دو حرف است، «فا» که برای نتیجه گیری و «قد» که برای تأکید در معنی است. مفهوم آیه این است که چنان شخصی بی تردید در اثر گزینش کفر، راه راست را گم کرده است، بنابر این این مثل گمراه نیست، خودش گمراهی را برگزیده و گمراه است.
در مورد دیگری هم ایشان واژه «چون» را بر مطلب افزوده است که صحیح به نظر نمیرسد:
آن خداوندی که زمین را چون فراشی بگسترد، و آسمان را چون بنایی بیفراشت و ...
واژه «چون» که در چنین جملاتی برای تشبیه است یاد کردنش در این آیه لازم نیست. زیرا اولاً معلوم نیست تشبیه باشد، ثانیاً بر فرض، تشبیهی هم در کار باشد به صورت استعاره آمده که تأثیر بیشتری ایجاد میکند.
اینها نمونههایی است از وجود چنین کاستیها در ترجمة مورد نظر و جون بنای ما بر استقصا نیست، به همین چند نمونه اکتفا میکنیم.
* مراد معنی کردن کلمات متفاوت: «خوف»، «خشیت» و «تقوا» را در ماده امر، به ترس ترجمه میکند (نازعات / 40 و 45 ؛ عبس 9 ؛ توبه / 119). در این آیات به ترتیب ترجمه، خوف، خشیت، خشیت و تقوا آمده است و تقوا را در دیگر موارد، پرهیز معنی کرده که صحیح نیست11.
«لایشعرون و «لا یعلمون» به «نمیدانند» ترجمه شده در حالی که شعور (احساس، درک، فهم) غیر از دانایی و دانش است؛ گر چه ممکن است در برخی از موارد از یک مقوله باشند. از جمله ما یشعرون (بقره / 9)، لا یشعرون(بقره / 121) و لا یعلمون (بقره / 13).
عدول از قراءت مشهور موجود در رسم الخط
در آیة چهار سوره مبارکة فاتحه: »مالک یوم الدین» دو قراءت وجود دارد که هر دو صحیح است و در فتاوی هم هر دو را در نماز اجازه دادهاند. یکی «مالک»، به معنای خداوند و صاحب چیزی. دوم «ملک»، به معنای پادشاه و زمامدار. در ترجمه آقای آیتی و آقای فارسی و برخی از ترجمههای دیگر قراءت «ملک» مورد توجه قرار گرفته است و کلمه را به «زمامدار» یا «فرمانروا» ترجمه کردهاند، در حالی که رسم الخط موجود و قراءت مشهور «مالک» است؛ به معنای صاحب و خداوند. مترجم آیا میتواند قراءتی دیگر، غیر از رسم الخط موجود را در نظر بگیرد، یا این کار بر عهده تفاسیر است؟ برخی از تفاسیر هم «مالک» را مدح مهمتری برای خداوند متعال شمردهاند. به هر حال، بر فرض جواز اعتنا به قراءت دیگر، به نظر میرسد که آن انتخاب باید در پاورقی توضیح داده شود و ترجمة متن موجود هم ارائه شود.
آقای مجتبوی به این جهت توجه داشته و از دو کلمه «خداوند» (صاحب) و «فرمانروا» برای ترجمة این کلمه استفاده کرده است.
دخالت عنصر تفسیر در ترجمه
قرآن کریم ذو وجوه است و در معنای بسیاری از آیات یا توضیح مفاهیم موجود در آنها مبانی متفاوت تفسیری وجود دارد که هر کدام برای خود دلیل یا دلایلی هم دارند. در برخی از موارد قرآن مطلبی را با اشاره و یا چیزی را با ذکر برخی از صفات یاد میکند. مفسّران، با استفاده از عقل و نقل، اشارات قرآنی را توضیح میدهند و موصوف را تعیین میکنند. در این توضیح و تعیین، اختلاف هم پیش میآید.
وظیفه مترجم قرآن چیست؟ از این نظرات تفسیری استفاده کند یا نه؟
یک نظر این است که خیر. مواردی که در قرآن با اشاره و تلمیح و ذکر صفاتی ذکر شده، بدون تعیین موصوف، باید به همان گونه ترجمه شود، چون مترجم ملزم است قرآن را ترجمه کند، با همان خصوصیات که در زبان مبدأ هست، جای توضیح و تعیین و بررسی تفسیر است، مگر در مواردی که اصولاً بدون رجوع به تفاسیر و ضمینه کردن حلقه مفقود، زنجیره معنی اتصال و ارتباط پیدا نکند که در این موارد هر چند مترجم ناگزیر از گام نهادن در میدان تفسیر است، ولی باید متن ترجمه را از افزودههای تفسیری تفکیک کند و جدا سازد.
جناب استاد آیتی تلاش کردهاند عنصر تفسیر را در ترجمه به حداقل برسانند، ولی در برخی از موارد با ضرورت (یا بی ضرورت) وجوه تفسیری را در ترجمه راه دادهاند، یکی از این موارد قبلاً اشاره شد (ذیل عنوان: افزودنهای بی مورد)؛ مواردی دیگر:
پس به ندای من پاسخ دهند و به من ایمان آورند تا راه راست یابند.
بهتر بود ترجمه میشد: «باشد که ... ». در لحن آیه امیدواری نهفته است، علمای کلام که این معنی را بر خدا جایز نمیدانند، در علم کلام و مباحث تفسیری، کلامی معنای شاید را به قطعیت تغییر میدهند. حرف این است که در ترجمه باید این اشکال کلامی رفع شود یا همان سؤالی را که متن آیه بر میانگیزد ترجمه هم ایجاد کند و تلاوت کننده باید برای حل این مسأله به کتب کلامی و تفسیری مراجعه نماید؟ علاوه بر این در ترجمه «یرشدون» هم تسامح شده است.
در آیات اول سوره مبارکة نازعات نیز عنصر تفسیری دخالت کرده است؛ جایی که مفسران هم در آن اتفاق نظر ندارند.
سوگند به فرشتگانی که جانها را به قوت میگیرند و سوگند به فرشتگانی ...
در این آیات «موصوف محذوف» را ایشان از قلمرو تفسیر وارد ترجمه کرده است، سخن از درست یا نادرست بودن این نظریه تفسیری نیست، بلکه سخن در این است که با وجود احتمالات تفسیری متعدّد و متعیّن نبودن یک تفسیر، مترجم حقّ دارد که به سلیقه خود یک بیان و تفسیر را وارد ترجمه کند و چنین وانمود سازد که کلام خداست؟
کشف الاسرار به جای «فرشتگان»، «ستارگان» گذاشته است. البتّه بعید نمینماید که قویترین وجه تفسیری در این مورد هم، همانی باشد که استاد آیتی برگزیده است.
آقای آیتی، در تفسیر فعل هم دست خودشان را بازدیده و «نزع» (کندن، جدا کردن) را به «گرفتن» ترجمه کرده است.
تفاوت فعل «کندن» با «گرفتن» هم بسیار روشن است. کندن و جداکردن معنایش این است که چیزی – مثلا میوه – را از درخت بکند و جدا کند، حال این را نگهدارد یا به زمین بیندازد، و ... معلوم نیست، ولی «گرفتن» به مفهوم نگهداشتن است، چه با کندن همراه باشد و چه نباشد.
بنابر این، بر فرض ناچار بودن از ادخال عنصر تفسیر، تفکیک یا تذکر، الزامی است.
زبان ترجمه
در این جا منظور بررسی سبک بیانی ترجمه یا جدید و قدیم بودن زبان آن نیست، این را در مقدمه اشاره کردهایم. بلکه میخواهیم به برخی از نابسامانیها در زبان ترجمه اشاره کنیم.
* در ترجمة آیه سوره بقره:
«کسانی که پیمان خدا را پس از بستن آن ... » «پیمان بستن» فعل مرکب است و بستن اگر تنها و بریده از این ترکیب بیاید معنای آن بکلّی تفاوت میکند. بهتر بود بین اجزای فعل مرکب فاصله ایجاد نمیشد.
* در ترجمة آیه 45 سوره بقره، که قبلاً اشاره شد.
* بقره / 38 : «از بهشت فرو شوید» «فرو شدن» در چیزی، یا «فرو رفتن» در آن که برای فارسی زبان امروز متداولتر است، به مفهوم داخل شدن در عمق چیزی است، مثل استخر، دریا و ... ولی آنچه در این جمله مورد نظر است، ترجمه «إهبطوا» است، فرود آیید، فرود و فرو وقتی فعل مرکب باشند این تفاوت میان آنها وجود دارد. ترکیب آنها هم معمولاً «فرود آمدن» و «فرو رفتن» است.
* حذف علامت مفعول در زبان پارسی: در ترجمه آیه 128 از سوره بقره، در سه جمله علامت مفعولی (را) را ذکر و در یک مورد آن را حذف کردهاند.
«ای پروردگار ما، ما را فرمانبردار خویش ساز و نیز فرزندان مان را فرمانبردار خویش گردان و مناسکمان را به ما بیاموز، و توبه ما بپذیر که ... .»
بهتر بود «و توبه ما را بپذیر».
* تفاوت نگذاشتن بین «مقابل» و «روبرو»: این دو تعبیر در برخی از موارد از نظر معنی مساوی هستند، ولی هر کدام موارد کاربرد خاصی هم دارند که گذاشتن هر کدام به جای دیگر غلط است. «به روبروی خود نگاه کن» با «به مقابل خویش بنگر» تفاوتی ندارد. ولی مثلاً نمیتوان گفت: «روبروی درخت بایست»، این جا «مقابل» مناسبتر است. اصولاً روبرو (به این معنی) در جایی است که دو چیز هر دو «رو» نداشته باشد، مقابل بهتر است؛ «مقابل دیوار» یا: «رو به دیوار».
در ترجمه آیه 142 سوره بقره آمده است: «قبلهای که روبروی آن میایستادید ... » بهتر بود: قبلهای که رو به آن میایستادید.
سجاوندی
سجاوند یا استفاده از علائم نگارشی، کمک ارزندهای در افادة مضمون و رساندن پیام مکتوب است. گاه بی توجهی به آن میتواند در مفهوم و معنای سخن، خلل ایجاد کند یا آن را عوض کند.
* در ترجمه آیه 157 بقره: «چه چیز بر آتش شکیبایشان ساخته است؟» از علامت پرسش که مفهوم استفهام را القاء میکند استفاده شده است، ولی این جمله مفهوم سؤالی ندارد؛ سرزنش است. ساختار آیه هم بر اساس تعجب است. بنابر این اگر دو علامت سؤال و تعجب (؟ !) را با هم مجاز نشماریم باید از علامت تعجب استفاده کنیم (!) و اگر هر دو را با هم مجاز بشماریم (که برخی از نویسندگان انجام میدهند، چه صحیح یا ناصحیح) باید از هر دو علامت استفاده میشد (؟ !).
موارد دیگری هم به وسیله نگارنده این سطور یادداشت شده است، ولی باید اذعان کرد که این گونه امور، در ترجمه مورد نظر کمتر اتفاق افتاده است و ترجمه از این لحاظ چندان مشکلی ندارد.
در پایان با درخواست توفیق و پاداش برای استاد بزرگوار، این نکته را یاد آور میشویم که منظور از این یادداشتها تلاش در جهت تکامل بخشیدن هر چه بیشتر به ترجمههای پارسی قرآن است و نه نادیده انگاشتن ابعاد روشن و نورانی کار محققان و مترجمان متعددی چون استاد آیتی که بی شک ترجمه ایشان در شمار بهترین ترجمههای قرآن در عصر حاضر است.
پی نوشتها:
1 .علی خزاعی فر، « فرهنگ اصطلاحاتی ترجمه»، مجله مترجم، سال اول، شماره اول، ص48.
2 . ترجمه تفسیری طبری1/122.
3 میبدی ، کشف الاسرار ، (چاپ چهارم: تهران ، امیرکبیر) 1/414.
4 . همان/173.
5 همان/220.
6 . ترجمه تفسیر طبری1/109.
7 . میبدی، کشف الاسرار ، 1/455.
8 . ترجمه تفسیر طبری،1/114.
9 . مجمع اللغة، معجم الفاظ القرآن الکریم، 1/573؛ رک: لسان العرب، ماده« سفه».
10 . میبدی،کشف الاسرار،1/75.
11 رک: شهید مطهری، ده گفتار.( چاپ دوم: قم، صدرا)15.
چندی است که یکی از ترجمه های خوب قرآن به خامة جناب آقای دکتر سید جلال الدین مجتبوی، گام در مراکز فرهنگی و معرفت دینی نهاده و امیدهایی را شکوفا کرده است.
مترجم محترم کوشیده است تاحد امکان از ضعفها و کاستیهای موجود در ترجمههای پیشین، دوری گزیند وآنها راجبران کند و انصافاً حدّ زیادی در این کار موفق بوده است. نکات قابل توجهّی در ترجمه ایشان دیده میشود که تحسین هر خواننده ای را جلب میکند.
از سویی با استفاده از علائم سجاوندی سعی شدهاست که از اختلاط ترجمه با تفسیر و آمیخته شده کلام خالق با مخلوق جلوگیری شود. این کار با توفیق کامل انجام گرفته است، به گونه ای که در سراسر ترجمه (تا آن جا که مورد بررسی قرار گرفته است) تفکیک دو بخش از سخن بوضوح و درنگاه نخست به چشم میخورد و خواننده متوجه میشود که چه کلماتی ترجمه آیات است وچه کلمات وجملاتی توضیح و تفسیر آن.
از سوی دیگر آیاتی که به گونه ای ابهام دارد و مفهوم آن بسادگی قابل دریافت نیست، توسط مترجم محترم توضیح داده شد واحتمالات موجود درآن، با توجه به منافع روایی و تفسیری بیان گردیده است که این کار برای همه بخصوص برای محققان و پژوهشگران قرآن که در جست وجوی نکات و دقائق دخیل در استنباط یک حقیقت از آیات کریمه هستند، درخور تحسین و تقدیر است.
افزون براین دو برجستگی، جهات دیگری چون بیان فلسفه نامگذاری سوره ها با استفاده از متن آیات، ویرایش خوب و... نیز وجود دارد که هریک علاوه براین که مزیت و ارزشی برای ترجمه به حساب میآید، نشانگر تلاش فراوان و کار انبوهی است که مترجم وویراستار صورت داده اند. جا دارد که جامعه فرهنگی و دینی از این تلاشها تقدیر به عمل آورد.
امّا در کنار این مزایا و برجستگیها، برخی نقاط ضعف نیز به چشم میخورد که شایسته بود از ترجمه زدوده میشد و عظمت کار بیش از پیش جلوه میکرد. اینک نگاهی داریم به این کاستیها:
1. مترجم محترم بنا برمسؤولیتی که بر دوش داشته و خود را نسبت به ادای آن متعهّد دانسته است، تلاش کرده که ترجمه دقیق ومنطبق با متن باشد و این، به خودی خود، کاری بسیار لازم وضروری است. امّا این خطر را نیز دارد که ترجمه را از بستر آن دور کند وبه سوی ترجمه تحت الفظی که روش کاملاً غلط و پر نقصی است، بکشاند. در ترجمه ای که اینک از آن سخن میگوییم این مشکل کم وبیش رخ نموده و ترجمه تا حدودی به صورت تحت اللفظی انجام گرفته است وهمین امر موجب گردیده که در برخی موارد، جملات ابهام آمیز و نامفهوم و حتی غلط به نظر آید . به نمونه های زیر نگاه کنید:
ظاهراً طواف، بین صفا ومروه است، نه پیرامون آنها. بنابراین تعبیر « به گرد آن دو» درست نیست ومیتواند غلط انداز باشد. گویا تقیّد به لفظ « یطوّف» موجب چنین خطایی شده است.
و هرآینه موسی با حجتهای روشن نزد شما آمد و از پس او گوساله را [ به خدایی] گرفتید درحالی که ستمکار بودید.
واضح است که مقصود از تعبیر «من بعده» یا پس از خروج موسی به سوی طور است ویا بعد از آوردن معجزات توسط موسی و معنا این میشود که پس از خروج موسی و یا بعد از آوردن معجزات، گوساله را به خدایی گرفتید. درحالی که تعبیر مترجم « از پس او» این گژتابی را القا میکند که اول، موسی را به خدایی گرفته بودند و پس از او گوساله را .
درحالی که پهلوی خودرا به نشانه تکّبر [ وروگرداندن از حق] میپیچاند تا [مردم را] از راه خدا گمراه کند.
تعبیر « پهلوی خود را میپیچاند» تعبیر مبهم و نامفهومی است . شایسته بود در چنین مواردی از تعبیر گویاتری استفاده شود و یا اگر پیدا نشد، جمله ای به کار رود که مفهوم را برساند، هرچند عین ترجمه لفظ نباشد؛ مثلاً به جای تعبیر یاد شده، گفته شود: «متکبرانه رو میگرداند».
گروهی از آنها سخن خدای را میشنوند و آن را از پس آن که دریافتید میگردانند.
تحریف، تنها «گرداندن» نیست، بلکه گرداندن از حالت اصلی و اولی است . بهتر آن بود که خود کلمه درترجمه به کار میرفت، زیرا واژه تحریف، واضحتر و مفهومتر از کلمة«گرداندن » است.
*حج/12: « ذَلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ »
این است آن گمراهی دور.
«گمراهی دور» در فرهنگ فارسی معنا ندارد ومقصود از چنان تعبیری، گمراهی ژرف است. تقیّد به ترجمه لفظی موجب گردیده است که مترجم محترم از چنین تعبیری ناآشنا استفاده کند.
*حج/50: « لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ »
ایشان راست آمرزش و روزی برزگوارانه.
در این آیه نیز تقیّد به لفظ، مشکل آفریده وموجب شده است که در ترجمه، تعبیری نامفهوم به کار رود در حالی که مقصود از آیه، روزی با ارزش است. وتعبیر «کریم» در این معنا بسیار استعمال میشود، چنانکه میگوییم : احجار کریمة . و به تعبیر راغب در مفردات : « کل شیء شرف فی بابه فانّه یوصف بالکرم.»
مترجم محترم حرف «باء» را از عربی به فارسی انتقال داده است و در نتیجه معلوم نیست که مقصود از «به شکیبایی و نماز» یعنی به وسیله آن دو یاری خواهید یا از شکیبایی و نماز، یاری طلبید؟
نمونه های دیگر از این دست را در ترجمه ایشان میتوان یافت و آنچه گذشت، صرفاً نمونه ای ازآن موارد است . به چند نمونه دیگر به صورت فهرست وار اشاره میشود:
وهر آینه ستمکاران در ستیز ومخالفتی دور[از حق] اند.
2. جهت دیگری که در نقد وبررسی این ترجمه مجال تأمل دارد، تلاشی است که مترجم درجهت فارسی سازی عبارات به کار برده است. البته اصل این تلاش، ضروری وبایسته است، ولی افراط درآن، مسأله آفرین است و ترجمه را از متنی قابل فهم برای پارسی زبانان نسل حاضر، دور ساخته و به متنی کهن و ناآشنا نزدیک میسازد.
به نمونه های زیر توجه کنید:
* بقره/54: و خداوند فراخ بخشایش داناست.
* انعام/2: آنگاه شما به شک اندرید.
* شعراء/137: این جز فرایافته ودروغ پیشینیان نیست.
* هود/104: وآن را واپس نمیداریم مگر تا مدتی برشمرده.
* هود/98: و بد درآمدن جای است.
* شعراء /151: فرمان گزاف کاران گردن منهید.
* بقره /125: واز جای ایستادن ابراهیم نماز گاه بگیرید.
* قصص/38: و فرعون گفت: ای مهتران، من برای شما خدایی جز خود ندانم؛ پس ای ماهان ـ وزیرفرعون ـ برایم گل آتش برافروز ـ آجر بپز ـ وبرایم کوشکی [ باطارمی بلند] بساز[ تا بالاروم] شاید به خدای موسی دیده ور شوم.
* سبأ/16: و دو بوستانشان را به دو بوستانی دیگر بدل کردیم با میوه ای تلخ و شور گز واندکی از کنار.
3. نکته سومی که در ترجمه به چشم میخورد، عدم انتقال برخی از ظرافتهای آیه از متن به ترجمه است، به عنوان نمونه به موارد ذیل شاره میشود:
*بقره/18: « فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ »
و [ از گمراهی] باز نمیگردند.
ترتّب مستفاد از«فاء» در آیه، درترجمه دیده نمیشود.
چرا هرگاه پیمانی بستند گروهیشان آن را شکستند ودور افکندند؟ بلکه بیشترشان ایمان ندارند.
در این ترجمه چنانکه ملاحظه میشود، ارتباط بین دو قسمت آیه، از بین رفته است و در نتیجه جمله اخیر، کلامی بی ربط به نظر میآید. در حالی که چنین نیست و میتوان این گونه ترجمه کرد:
آیا هربار پیمانی بستند فقط گروهی از ایشان آن را شکستند؟نه،بلکه اکثر آنها ایمان ندارد.
به کسانی که باآنان کارزار کرده اند، از آن رو که ستم دیده اند رخصت کارزار داده شد.
کلمه «یقاتلون » به صیغه مجهول آمده است و مقصود، کسانی است که جنگ برآنها تحمیل شده است، در حالی که در ترجمه به صورت معلوم آمده و از همین رو وضوح جمله از میان رفته است.
این است [ حکم خدا درباره کافر و مومن] وکسی که عقوبت کند به مانند آن که او را عقوبت کرده اند؛ و پس از آن باز براو ستم کنند، هرآینه خدا یاری اش میکند.
همان طور که پیداست اولاً فعلهای « عوقب به» و «بغی علیه» معلوم ترجمه شده است در حالی که مجهول هستند و ثانیاً تأکیدی که در « لینصرّنه» وجود دارد، در ترجمه منعکس نشده است.
و حال آن که گروهی از آنها سخن خدای را میشنوند وآن را پس از آن که دریافتند میگردانند.
زمان فعلها در آیه کریمه، گذشته استمراری است در حالی که در ترجمه به صورت حال، معنا شده است.
4. جهت دیگری که میتواند نقطه ضعف ترجمه به حساب آید، به کارگیری کلمات مهجور در نگارش است؛ کلماتی چون :زودا، همنا، هرآینه، کرده باشید، سزاگشته، بگرفتمشان، بیافتاد، و کلمات مشابه که در فارسی جدید کاربرد ندارد واز همین رو برای خوانندگان، غریب و نامفهوم مینماید.
5. آخرین نکته ای که در این نگاه مطرح میکنیم و چه بسا مواردش چندان فراوان نباشد.برخی کاستیهای ویرایشی است که احتمالاً مورد غفلت قرارگرفته است. به یک نمونه توجه کنید:
* عنکبوت/48 و تو پیش از آن( قرآن) هیچ نوشته اس نمیخواندی و نه آن را به دست خود مینویشتی، که آن گاه ـ اگر نوشت و خواند میدانستی ـ کجروان وباطل گرایان به شک میافتادند.
ظاهراً تعبیر« نوشت وخواند» به جای نوشتن و خواندن، تعبیر درستی نباشد.
امید است در چاپهای آینده این ترجمه، در کنار مزایا و برجستگیهای آن، شاهد رفع کاستیها وضعفهای آن نیز باشیم.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن سوالات و پاسخ درس مطالعات اجتماعی ششم ابتدایی