تحقیق در مورد جنگ افسانه اي تروآ
جنگ افسانه اي تروآ
جنگ تروا، افسانه يا واقعيت؟
سال 1871،يک باستان شناس آلماني زير نگاه هاي متعجب کارگران ترک، پي هاي باستاني شهري را از زير خاک بيرون کشيد که به هيجان انگيزترين کشف باستان شناسي تاريخ تبديل شد. هاينريش شلمان آلماني شهر ترواي افسانه اي راپيدا کرده بود.
اکتشافات شلمان و باستان شناس هاي بعدي علاوه بر اثبات وجود تاريخي تروا و جنگ تروا، نشان داد که ماجرا آن طور که در افسانه آمده، تنها براي نجات يک زن نبوده. تروا که در جنوب تنگه داردانل قرار دارد(در پايين استانبول امروزي) از موقعيتي سوق الجيشي برخوردار بوده و تنها راه عبور و مرور از درياي سياه به درياي اژه و بر عکس را تحت کنترل داشته. در واقع يوناني ها براي جلوگيري از قدرت تروا و حفظ منافع خودشان در دريا بوده که به تروا حمله کرده اند. در واقع اين جنگ، سرآغاز نبردهاي شرق و غرب بوده که بعدها در ماراتن و سالاميس (همان ماجراي فيلم«300»)، در غرناطه و اندلس، در جنگ هاي صليبي، در جنگ جهاني اول و درگيري هاي امروز سرزمين فلسطين ادامه پيدا کرده است (به قول ويل دورانت «بله، تازه ترين بهانه ها براي جنگ چنين قدمتي دارند»).
جنگ تروا 10 سال طول کشيد؛ از 1194 قبل از ميلاد تا 1184 قبل از ميلاد. هومر مي گويد با افسانه تروا عصر افسانه ها تمام شد و عصر آهن شروع شد.اکتشافات باستان شناسي هم نشان مي دهد که آتش سوزي بزرگ تروا در پايان عصر مفرغ بوده و همين جنگ بزرگ بوده که بشر را به استفاده از آهن و شروع «عصر آهن» رهنمون شده. (در «ايلياد» نصف کشته ها توسط «مفرغ بي رحم» کشته شده اند). مثل هميشه مشکلات باعث پيشرفت شده و مشکلي به اين حجم و ابعاد - يعني 10 سال جنگ- مسلماً تأثير زيادي درزندگي بشر داشته(در تمام طول قرن بيستم فقط يک جنگ، يعني جنگ ويتنام بيشتر از 10 سال طول کشيده).
با اين حال هر چقدر که جنگ زشت، بد و نفرت انگيز است، داستان هايي که بر اساس جنگ تروا ساخته شده، زيبا و با شکوه هستند. افسانه جنگ تروا اولين بار 400 سال بعد از وقوعش توسط هومر يوناني تبديل به 2 منظومه بزرگ شد؛ بعد باقي حماسه سرايان يونان کار او را ادامه دادند، آيسخولوس، سوفوکل و اوريپيد-3 تراژدي نويس بزرگ تاريخ در قرن 2 و 3 قبل از ميلاد - با آن تراژدي ساختند. يک قرن بعد ويرژيل رومي اين کار را ادامه داد.و اين سنت به روزگار ما و جيمز جويس ايرلندي هم رسيد که رمان معروف «اوليس» را بر مبناي «اوديسه» هومر سرود (اوليس تلفظ لاتين اسم يوناني اوديسه است). با چنين پشتوانه ادبي بزرگي است که داستان جنگ تروا به داستاني نمادين تبديل شده که هر کدام از شخصيت هايش نماينده يکي از حالات انساني اند. افسانه تروا مثل همه افسانه هاي باستاني، افسانه اي است با شکوه، شامل همه جور ماجراجويي، اکتشاف جنگ، عشق، نيرنگ بازي و مرگ.
اينها کساني بودند که افسانه تروا را احيا کردند.
کاشفان فروتن تروا
هاينريش شلمان (1890- 1822): اين مرد آلماني از بچگي عاشق ايلياد بود و در بزرگسالي هم به دنبال افسانه شخصي خودش رفت و با کشف ترواي واقعي و آثار آتش سوزي در آن و تخمين زمان جنگ تروا، نشان داد که هومر چه جغرافي دان و تاريخ نويس دقيقي است.پايان جنگ تروا 11 ژوئن 1184قبل از ميلاد بود.
هومر (درگذشت احتمالاً 850 ق م):
مردي که جهان را در تاريکي مي ديد، 2 منظومه بزرگ سرود که هنوز هم برترين آثار ادبيات غرب به حساب مي آيند. البته برخلاف تصور عموم، «ايلياد» داستان کل جنگ تروا نيست و تنها بخشي از وقايع سال 9 جنگ (از قهر آشيل تا بازگشت او و قتل هکتور)را روايت مي کند.
هومر ، در داستان " ایلیاد " که مجموعه 24 قسمتی از اشعار حماسی است ، چنین افسانه سرایی می کند :
" هکوب ، همسر پریام ، شاه تروا در انتظار فرزندی بود . پیش از انکه کودک متولد شود ، پیشگویان خبر دادند که او سرنوشت شومی خواهد داشت و سبب نابودی و ویرانی کشور تروا خواهد شد . هکوب ، نام فرزند خود را که پسر بود ، پاریس گذاشت اما پریام دستور داد که پاریس را دور از چشم مادر بربایند و بر کوه " آیدا " بگذارند تا طعمه حیوانات وحشی شود . ولی این کودک رها شده را چوپانان یافتند و بزرگش کردند . ، پاریس در هوای مطبوع و جانبخش کوهستان آیدا رشد کرد و در ورزشهای گوناگون استاد شد ، چندان که آوازه نیرمندی و برازندگی او در همه جا پیچید و به گوش پدر و مادرش رسید ، پریام ، فرزند را به حضور طلبید و چون او را جوانی نیرومند و باهوش یافت ، برای یک ماموریت مهم به دربار منلاس ، فرمانروای " اسپارت " فرستاد .
پاریس در دربار منلاس ، " هلن " را دید که در زیبایی بی همتا بود . هلن و پاریس از دربار منلاس گریختند و به تروا رفتند . این ماجرا بر منلاس گران امد و شکایت به نزد برادر خود ، " آگاممنون " سلطان قدرتمند " مسینا " برد . آگاممنون ، نیز نتوانست چنین توهینی را به خود و برادرش بپذیرد . پس دستور داد تا سرداران و فرماندهان سراسر یونان با لشکریان خود جمع شوند و به قصد انتقام ، راه تروا را در پیش گیرند .
بزودی سپاهی عظیم از یونانیان انتقامجو سوار بر کشتیهای جنگی به حرکت در امد ، از دریای اژه گذشت و قدم به ساحل توا ، در مدخل تنگه " داردانل " نهاد . از ان سو جنگجویان تروا به فرماندهی " هکتور " برادر بزرگتر پاریس ، دروازه بزرگ قلعه تسخیر ناپذیر را بستند و برای دفاع آماده شدند .
در جنگ تروا ، یونانیان با سردارانی همچون " آشیل ، اولیس ، نستور و پاتروکل " قصد نابودی تروا و انتقامگیری را داشتند که ... بر خلاف انتظار انها ، در نخستین روزهای جنگ ، پاتروکل ، بدست هکتور سردار یونانیان کشته شد . به خونخواهی پاتروکل ، آشیل قدم به میدان نهاد و هکور را به مبارزه تن به تن طلبید . کتور از قلعه بیرون آمد ، اما خبر نداشت که آشیل رویین تن است و هیچ اسلحه ای به او کارگر نیست . مادر آشیل چون هنگام تولد فرزندش از پیشگویان شنیده بود که این کودک در جنگ تروا کشته خواهد شد ، فرزند خود را را به سوی رود " ستو " برد و در آبهای جادویی رود شستشو داد تا هیچ اسلحه ای به او کارگر نشود . اما ، آب به پاشنه آشیل که در میان دو انگشت مادر بود نرسید و بدینسان تنها از همانجا می شد به آشیل اسیب رساند .
جنگ هکتور و آشیل از وقایع هیجان انگیز " حماسه ایلیاد " است . این نبرد تن به تن و طولانی ، سرانجام به پیروزی آشیل و کشته شدن هکتور انجامید ، آشیل به انتقام پاتروکل ، پاهای هکتور را با طناب به ارابه خود بست و در حالی که اهالی تروا شیون کنان از بالای دیوار قلعه به صحنه دلخراش می نگریستند ، پیکر بی جان هکتور را به هر سو می کشید .
کاهن معبد تروا ، راز آشیل را برای پریام و پاریس فاش کرد و گفت که او را فقط با هدف قرار دادن پاشنه پایش می توان کشت . روز بعد پاریس به خونخواهی برادر به میدان رفت و آشیل را به مبارزه طلبید . آشیل ، مطمئن به میدان رفت و پیکار آغاز شد ، پاریس جنگ و خونریزی را به قدری ادامه داد که سرانجام فرصتی یافت و نیزه را با تمام قدرت به پاشنه آشیل کوبید و ... بدین ترتیب ان سردار بزرگ را کشت .
این جنگ سالها طول کشید . برج و باروی بسیار محکم تروا اجازه نمی داد سربازان یونانی بتواند فکر ییروزی را در سر بپروانند . کسی که نمی دانست که عاقبت این جنگ چه میشود و چگونه پایان می پذیرد . سربازان ، خسته و سرداران نا امید شده بودند .
در این مدت ، اولیس نقشه ای زیرکانه در سر می پروراند . او که فرمانوای ایتاکا بود و از رهبران جنگ تروا به شمار می رفت در خردمندی شهرت داشت .
هومر ، شاعر و اسطوره پرداز نابینای یونان
هومر در منظومه ادیسه ، داستان سرگردانی اولیس را در بازگشت از جنگ تروا ، با بیانی شور انگیز و گیرا آورده است . نقشه اولیس این بود که با حیله ای زیرکانه ، گروهی از جنگجویان یونانیرا به درون قلعه تروا بفرستند تا آنها دروازه را بر روی سپاهیان یونانی بگشایند . پس ، هزاران سرباز یونان دست بکار شدند و در حالی که مدافعان تروا از بالای دیوار به کار آنها می نگریستند ، رفته رفته پیکر یک اسب چوبی بسیار بزرگ در برابر نگاه مبهوت آنها شکل گرفت .
این کار که پایان یافت ، جنبش در میان لشکریان یونانی افتاد . آنها چنان نشان می دادند که دیگر از این جنگ بی حاصل خسته شده اند و آهنگ بازگشت به وطن خود دارند .
سربازان یونانی ، گروه گروه راه ساحل را در پیش گرفتند و پس از سوار شدن بر کشتی ، در افق دریا ناپدید شدند . سرور و شادیاهالی تروا از این واقعه ، پایان نداشت .
بزودی دشتی خالی در برابر انها بود و اسبی چوبین که یونانیان به یادگار گذاشته بودند . اهالی تروا دروازه شهر را گشودند و شادی کنان ، انچه را که از لشکریان یونانی به جایمانده بود ، به غنیمت برداشتند ، از جمل اسب چوبین را به غنیمت برداشتند وان را با طناب به داخل کشیدند ، غافل از ان که سی جنگجوی یونانی به فرماندهی اولیس در داخل اسب پنهان شده اند ، ان را به شهر بردند تا تقدیم خدایان کنند .
شب هنگام ، زمانی که اهالی تروا خسته از جشن و پایکوبی به خوابی خوش رفته بودند ، جنگجویان یونانی به چابکی از داخل اسب چوبی پایین امدند و دروازه بسیار محکم شهر را بر روی دیگر جنگجویان یونانی که در دل تاریکی شب بازگشته بودند ، گشودند .
شهر تروا بدست یونانیان افتاد و پس از تاراج به اتش کشیده شد . بدینسان همانگونه که پیشگویان خبر داده بودند ، پاریس موجب نابودی وطن شد ... و قرنها ، همه گمان می کردند که جنگ تروا افسانه ای بیش نبوده که هومر ، این حماسه سرای بزرگ یونانی ، ان را به یاری اندیشه توانای خود ساخته و نظم در اورده است .
زئوس و برادرانش براي تقسيم دنيا بين خود قرعه کشيدند.دريا به نام پوزئيدون افتاد،دنياي زيرين يا زيرزمين به نام هادس افتاد و زئوس به يک فرمانرواي مطلق و کل بدل شد. او سرور آسمانها و ملکوت اعلي بود و خداي باران و آورنده ابر ها که بر آذرخش و صاعقه هراس انگيز حکم مي راند.قدرتش برتر از قدرت تمامي خدايان ديگر بود .در داستان ايلياد وي به خانواده اش چنين مي گويد :"من قدرتمند ترين هستم.بيازماييد تا بر شما آشکار شود.طنابي از طلا بر آسمان ببنديد و آن را استوار نگه داريد،تمامي خدايان و الهه ها.شما نمي توانيد زئوس را فرود آوريد.اما اگر من بخواهم شما را به زير بکشم آنگاه خواهم توانست.من طناب را به کنگره اولمپ استوار مي بندم و همه در هوا آويزان خواهند ماند.آري،هم زمين و هم دريا."
با وجود اين زئوس نه قادر متعال بود و نه داناي کل.هم مي شد او را فريفت و هم مي شد با او به مخالفت برخاست.در ايلياد پوزئيدون ،و نيز هرا،او را مي فريبند.گهگاه سخن از اين مي رود که قدرت مرموز و اسرارآميز ،يعني سرنوشت يا تقدير،از رئوس نيرومند تر بوده است هومر ، هرا را بر مي انگيزد با لحني سرزنش آميز از او بپرسد که آيا مي تواند انساني را که سرنوشت به مرگ محکوم کرده است دوباره زنده کند يا خير؟
تيتان ها و دوازده اولمپ نشين:.
يونانيها معتقد نبودند که خدايان کائنات را آفريده اند بلکه بالعکس،کائنات،خدايان را آفريده اند.آسمان و زمين پيش از به وجود آمدن خدايان شکل گرفته اند.آنها يعني آسمان و زمين ،پدر و مادر بودند.تيتان ها فرزندان آنها بودند و خدايان ديگر نوه هايشان.
تيتان ها که اغلب آنها را خدايان بزرگ مي خواندند، در اعصار بسيار دور فرمانروايان و ابر قدرتهاي جهان هستي بودند. آنها کوه پيکر و از نيرويي گران و باور نکردني برخوردار بودند.شمار اين خدايان بسيار بود ،ولي فقط عده کمي از آنها در داستانهاي اساطيري پديدار مي شوند.مهمترين خداي تيتان کرونوس(CRONUS) نام داشت که به زبان لاتيني ساتورن(SATURON)ناميده مي شود. اين خداوند تا زماني که پسرش زئوس او را از سريرخدايي به زير آورد و خود قدرت را به دست گرفت ،بر تمامي خدايان فرمانروايي مي کرد.روميان مي گويند هنگامي که ژوپيتر ،يعني همان زئوس،بر تخت خدايي نشست ،ساتورن به ايتاليا گريخت و "دوران طلايي"را با خود به آن ديار برد ،يعني دوراني سراسر آکنده از صلح و آرامش و خوشبختي کامل که تا پاين دوران فرمانروايي وي پايدار بود.ديگر خدايان تيتاني بزرگ عبارت بودند از :اوسه آن(OCEAN)يا اقيانوس ،رودخانه اي که مي پنداشتند جهان را دور مي زند ؛و همسرش تتيس (TETHYS)؛هيپريون(HYPERION)پدر خورشيد ،ماه و سپيده دم؛نيموزينه يا منموزينه(MNEMOSYNE)که معني حافظه مي دهد ؛تميس(themis) که معمولا آن را عدالت ترجمه مي کنند ؛و ياپتوس (Iapetus)که به خاطر پسرانش اطلس که دنيا را بر شانه هايش نگاه مي داشت،و پرومتئوس که ناجي نوع بشر بود شهرت و اهمّيّت يافته است.از ميان تمامي خدايان تيتاني اينان خداياني بودند که با آمدن زئوس از بين نرفتند ،بلکه جايگاه و اهميت کمتري پيداکردند.ادامه مطلب...
هومر ، در داستان " ايلياد " که مجموعه 24 قسمتي از اشعار حماسي اس:.
هکوب ، همسر پريام ، شاه تروا در انتظار فرزندي بود . پيش از انکه کودک متولد شود ، پيشگويان خبر دادند که او سرنوشت شومي خواهد داشت و سبب نابودي و ويراني کشور تروا خواهد شد . هکوب ، نام فرزند خود را که پسر بود ، پاريس گذاشت اما پريام دستور داد که پاريس را دور از چشم مادر بربايند و بر کوه " آيدا " بگذارند تا طعمه حيوانات وحشي شود . ولي اين کودک رها شده را چوپانان يافتند و بزرگش کردند . ، پاريس در هواي مطبوع و جانبخش کوهستان آيدا رشد کرد و در ورزشهاي گوناگون استاد شد ، چندان که آوازه نيرمندي و برازندگي او در همه جا پيچيد و به گوش پدر و مادرش رسيد ، پريام ، فرزند را به حضور طلبيد و چون او را جواني نيرومند و باهوش يافت ، براي يک ماموريت مهم به دربار منلاس ، فرمانرواي " اسپارت " فرستاد .
پاريس در دربار منلاس ، " هلن " را ديد که در زيبايي بي همتا بود . هلن و پاريس از دربار منلاس گريختند و به تروا رفتند . اين ماجرا بر منلاس گران امد و شکايت به نزد برادر خود ، " آگاممنون " سلطان قدرتمند " مسينا " برد . آگاممنون ، نيز نتوانست چنين توهيني را به خود و برادرش بپذيرد . پس دستور داد تا سرداران و فرماندهان سراسر يونان با لشکريان خود جمع شوند و به قصد انتقام ، راه تروا را در پيش گيرند .
بزودي سپاهي عظيم از يونانيان انتقامجو سوار بر کشتيهاي جنگي به حرکت در امد ، از درياي اژه گذشت و قدم به ساحل توا ، در مدخل تنگه " داردانل " نهاد . از ان سو جنگجويان تروا به فرماندهي " هکتور " برادر بزرگتر پاريس ، دروازه بزرگ قلعه تسخير ناپذير را بستند و براي دفاع آماده شدند .
در جنگ تروا ، يونانيان با سرداراني همچون " آشيل ، اوليس ، نستور و پاتروکل " قصد نابودي تروا و انتقامگيري را داشتند که ... بر خلاف انتظار انها ، در نخستين روزهاي جنگ ، پاتروکل ، بدست هکتور سردار يونانيان کشته شد . به خونخواهي پاتروکل ، آشيل قدم به ميدان نهاد و هکور را به مبارزه تن به تن طلبيد . کتور از قلعه بيرون آمد ، اما خبر نداشت که آشيل رويين تن است و هيچ اسلحه اي به او کارگر نيست . مادر آشيل چون هنگام تولد فرزندش از پيشگويان شنيده بود که اين کودک در جنگ تروا کشته خواهد شد ، فرزند خود را را به سوي رود " ستو " برد و در آبهاي جادويي رود شستشو داد تا هيچ اسلحه اي به او کارگر نشود . اما ، آب به پاشنه آشيل که در ميان دو انگشت مادر بود نرسيد و بدينسان تنها از همانجا مي شد به آشيل اسيب رساند .
جنگ هکتور و آشيل از وقايع هيجان انگيز " حماسه ايلياد " است . اين نبرد تن به تن و طولاني ، سرانجام به پيروزي آشيل و کشته شدن هکتور انجاميد ، آشيل به انتقام پاتروکل ، پاهاي هکتور را با طناب به ارابه خود بست و در حالي که اهالي تروا شيون کنان از بالاي ديوار قلعه به صحنه دلخراش مي نگريستند ، پيکر بي جان هکتور را به هر سو مي کشيد .
کاهن معبد تروا ، راز آشيل را براي پريام و پاريس فاش کرد و گفت که او را فقط با هدف قرار دادن پاشنه پايش مي توان کشت . روز بعد پاريس به خونخواهي برادر به ميدان رفت و آشيل را به مبارزه طلبيد . آشيل ، مطمئن به ميدان رفت و پيکار آغاز شد ، پاريس جنگ و خونريزي را به قدري ادامه داد که سرانجام فرصتي يافت و نيزه را با تمام قدرت به پاشنه آشيل کوبيد و ... بدين ترتيب ان سردار بزرگ را کشت .
اين جنگ سالها طول کشيد . برج و باروي بسيار محکم تروا اجازه نمي داد سربازان يوناني بتواند فکر ييروزي را در سر بپروانند . کسي که نمي دانست که عاقبت اين جنگ چه ميشود و چگونه پايان مي پذيرد . سربازان ، خسته و سرداران نا اميد شده بودند .
در اين مدت ، اوليس نقشه اي زيرکانه در سر مي پروراند . او که فرمانواي ايتاکا بود و از رهبران جنگ تروا به شمار مي رفت در خردمندي شهرت داشت .ش
خشم آشيل » ايلياد:.
بسراي، اي بغدخت ! خشم آشيل پور پله را ؛ آن خشم گجسته و زيانبار را که تيره روزيهايي بيشمار براي آخاييان به بار آورد ؛ روانهاي راد و بخشندة انبوهي از قهرمانان را به نزد هادس درافکند » از آن زماني که آگاممنون پادشاه جنگاوران و آشيل مينوي ، ميانشان ستيزه درگرفت . ايزد آپولون ميان اين دو پهلوان ستيزه درمي افکند و بيماريي مرگبار را بر سپاه مستولي مي کند . اين از آن روست که شريسه کاهنِ آپولون خوار داشته شده است . شريزئيس دختر کاهنِ آپولون ـ ايزدي که تيرش تا دور جاي راه دارد ـ در نزد آگاممنون ـ پادشاه آخاييان ـ به عنوان غنيمت جنگي ، اسير آمده است . کاهن روبه آخاييان عجز و لابه مي کند و دخترش را در ازاي تقديم هدايايي ديگر ، خواهان است . آخاييان به اين معامله راضي اند اما آگاممنون ، رضايت نمي دهد و مي گويد : « اما دخترت ! بدان که هرگز او را نخواهم رهانيد ؛ پيري پيش از آنکه برهانمش ؛ در کاشانه ما ، در آرگوليد ، بدور از ميهن ، آنگاه که پيشه اي را مي ورزد و در بستر با من دمساز است ، در خواهد يافت .» کاهن مي هراسد و گلايه اش را به نزد آپولون مي برد . آپولون خشمگين از المپ به زير مي آيد و در طي نه روز کومه ها و کشتي هاي آخاييان را به آتش مي کشد . در دهمين روز آشيل خطاب به آگاممنون مي گويد که ما به سمت وطنمان برمي گرديم ، زيرا جنگ و طاعون ما را از پا در آورده است . بايد از خوابگزاري علت اين تيره روزي را بپرسيم « زيرا خوابها نيز انگيخته و آينده از سوي زئوسند » تا بدانيم چرا آپولون اين گونه بر ما خشم گرفته است . آنگاه کالشاسِ خوابگزار ، کسي که « آنچه را که هست ، آنچه را که خواهد بود ، نيز آنچه را که بوده است مي دانست » ؛ با آنان گفت : اگر مرا از خشم پادشاه در امان داري با تو مي گويم علت اين طاعون و بدبختي را ؛ زيرا آنگاه که « پادشاهي بر ناتواني فرودست خشم مي گيرد ، نيرومند پادشاه است ، و اگر اين زمان خشم و کين خويش را فرو مي خورد ؛ دشمني و کينه اش را ، در ژرفاي سينه اش نگاه مي دارد ، تا آنگاه که بتواندش توخت و به انجام رسانيد » آشيل به خوابگزار امان مي دهد و او را تحت حمايت خويش مي گيرد و سپس خوابگزار مي گويد که آپولون از آن رو آزرده است که « آگاممنون ، کاهن وي را به ناسزا خوار داشته است و سر از آن بر تافته است که سرْبها بپذيرد و دخترش را رهايي بخشد .» و اين رنج و محنت تنها با باز پس دادن دخت کاهن از اردوگاه رخت بر مي بندد . آنگاه آگاممنون خطاب به خوابگزار مي گويد : شريزئيس در نزد من گرامي است « حتي او را بر کليتمنستر ، بانوي پذيرفته و قانونيم برتر مي نهم . او از بانوي من ،در زيبايي پيکر و اندام ، نيز در خوي و منش و چيرگي و چربْکاريِ دستان ، هيچ کم ندارد و از او باز نمي ماند . هر چند که اينچنين است ، من بدان خشنود خواهم شد که وي را باز گردانم ، اگر اين کار کاري شايسته و ارزنده باشد .» اما شما چه پاداشي ديگر به من مي دهيد؟ آشيل گفت : تو شريزئيس را باز پس ده و ما پس از فتح تروا ، تاوان تو را چند برابر ، خواهيم داد . آگاممنون مي پذيرد که شريزئيس را به همراه صد گاو نر جهت قرباني باز پس دهد اما تاوان اين عمل را از آشيل و ديگر سردارانش مي خواهد . براي آگاممنون ، بريزئيس که پاداش آشيل از غنايم جنگي بوده است ، کفايت مي کند . آشيل با غضب گفت : « آه ! اي نگونبخت که از ننگ و بي آزرمي پوشيده شده اي ! اي جويندة سودا و سود ! ... من از آن بدينجا نيامده ام که با ترواييان ... نبرد آزمايم . آنان انگيزه کردارهاي من نيستند ، آنان هرگز گاوان يا ماديان هاي مرا نربوده اند ... ما به دنبال تو آمده ايم تا جانت را از شادماني سرشار داريم و به نام مِنِلاس و تو ، اي سگْ روي ! از ترواييان بخواهيم که رفتار ناروايشان را تلافي و تدارک کنند » و حال تو مي خواهي که پاداشي را که به من ارمغان شده ، بازستاني . من هم اکنون به کشور خويش مي روم و تو را تنها مي گذارم . و آگاممنون گفت : « من آن نيم که از تو در خواهم که به پاس من در اينجا درنگ کني و بماني ... اگر تو نيک نيرومندي ، آنرا وامدار خدايي هستي و در گروِ او ... من بريزئيس نيکورخسار که پاداش توست به همراه خواهم برد ، تا تو بداني که تا چه پايه بر تو خشمگينم »
پس آشيل در اين ميانه ماند که آيا به جنگ آگاممنون برخيزد يا آنکه خشمش را فروخورد ؟
در اين هنگام « آتنا که در پشت وي ايستاده بود و تنها به چشم او مي آمد ـ زيرا هيچيک از آن ديگران او را نمي ديدند ـ گيسوان زرين آشيل را در کشيد » و او را به آرامش دعوت کرد و آشيل فرمانش را پذيرفت و گفت : « آنان که از خدايان فرمان مي برند ، نزد آنان گرامي خواهند بود و خدايان ، به يکبارگي ، به خواسته هايشان گوش فراخواهند داد .» آشيل سپس به نزد آگاممنون رفت و گفت : « اي مشکِ مي ! اي کسي که چشمت به چشم سگ مي ماند و دلت به دل ميش ! هرگز ياراي آن را نداشته اي که همزمان با سپاهيانت زره در بر کني و همراه با دليرترين آخاييان در کمين دشمنان بنشيني ؛ جنگيدن به تن خويش ، در چشم تو ، با مرگ برابر است . ... تو پادشاهي هستي که مردمان را فرو مي کشد و مي اوبارد [ مي بلعد ] ... » در اين لحظه نستور سخنور ، آگاممنون و آشيل را نصيحت مي کند تا آگاممنون ، دست از بريزئيس بردارد و آشيل محترمانه با پادشاه سخن گويد اما آشيل ناراحت است و از بريزئيس در مي گذرد . سپس دو قهرمان به کار خويش رفتند : آگاممنون براي قرباني کردن و آشيل به قرارگاه خويش . آگاممنون به جارچيان خويش دستور مي دهد که بريزئيس را از چادر آشيل به نزدش بياورند . آشيل با اکراه و به ناچار به اين خواسته در تن مي دهد و آگاممنون را مردي « دستخوش انديشه هاي دوزخي » مي داند که ناتوان از دريافت اين موضوع است که بداند « آخاييان به پاس وي ، در کنار کشتيهايشان ، بي هيچ مزد و پاداش مي جنگند » . آشيل اشکْ ريزان در کناره دريا از مامش ـ تتيس ـ کمک مي خواهد و جريان آنچه را که بر او رفته است ، برايش بازگو مي کند .
آشيل از تتيس مي خواهد که زئوس را برآشوبد تا ترواييان را بر آخاييان چيره گرداند تا از اين رهگذر قدر وي را بدانند . آنگاه هومر شرحي مفصل در چند و چون آيين قرباني کردن مي آورد . روز دوازدهم زئوس با ساير ايزدان به المپ باز مي گردند و تتيس در برابر زئوس مي نشيند و با دست چپ زانوانش را مي گيرد و با دست راست چانه اش را مي مالد و خواسته اش را بيان مي کند . زئوس از بيم آنکه ، هرا ، ياريگر آخاييان است و از اين موضوع آگاه نگردد ، تنها به تکان دادن سرش اکتفا مي کند . اما هرا پي به اين رابطه مي برد و از زئوس مي خواهد که ماجرا را بر او آشکار کند و زئوس ، او را سرزنش مي کند از کندوکاو در کارهايش .
شهر ساپفو در يونان باستان:.
ساپفو اهل لسبوس Lesbos در آسياي صغير بود که يکي از مهاجرنشين هاي يوناني بود از تبار ايولي ها بود . دوران شکوفايي او را بين سال هاي 610 تا 580 ق م دانسته اند . در زبان محلي به او پسافو Psappho نيز مي گفتند . اين شاعره غزل سرا در تمام دوران عمر خويش از شهرت بسزايي برخوردار بود و براي نوشته هاي زيبايش تحسين بسياري را برانگيخته بود . گفته شده است که او بيشتر از تمام شاعران تاريخ ادبيات يوناني ـ بجز آرخيلوخوس Archilochus و آلکايوس Alcaeus ـ به حوزه روابط شخصي خود با خواننده وارد شده است و در اين کار فرا روي کرده است . فرهنگ لغاتش بيشتر بومي است زيرا که بيشتر براي سرزمين خودش سروده است و کمتر وجه ادبي دارد . جملات اشعارش کوتاه ، موجز ، تماشايي و صادقانه است . او انساني گوشه گير بود و منتقدينش درباره اين گونه داوري کرده اند که او آدمي با رنجش ها و خلسه هاي فراوان دروني بود . اما احساساتش ابداً ارزشي نداشتند تا اين که اورا به داشتن آرامشي نسبي رهنمون کنند . گفته شده است که او با مردي ثروتمند به نام سرکولاس Cercolas اهل جزيره آندروس Andros ازدواج کرد . بنا به سنت گفته شده است که اورا به همراه ديگر اشراف لسبوس براي مدتي به سيسيل Sicily تبعيد کردند که احتمالاً واقعيت دارد ؛ هر چند که بيشتر زندگيش در ميتيلنه Mytilene از جزيره لسبوس سپري گشت . درونمايه بيشتر اشعارش شخصي بود که پيرامون دوستي ها و دشمني هايش با ديگر زنان است هرچند که شرح حال برادرش کاراکسوس Chraraxus بخشي از اشعار ديگرش مي باشد . در بعضي از آثارش مي توان ردپاي آشوب ها و آشفتگي هاي سياسي دورانش را ديد ، همچنين اشعارش بازتابي از شاعر همعصرش آلکايوس نيز هست .معمولاً در آن دوره براي لسبوسي ها امري رايج بود که زنان خانواده هاي اشراف و طبقات ممتاز جامعه در تشکل هاي خصوصي گردهم جمع مي آمدند تا به گونه اي روزهايشان را در بي هودگي ، خوشي هاي جذاب و به خصوص شعرسرايي و ازبرخواني اشعار صرف کنند . ساپفو همچنان روحي در کالبد يکي از اين انجمن ها بود ، چنان که تشکل او اعضاي بسياري داشت که شيفته او بودند و حتي از راههاي دور براي ديدن او مي آمدند . درونمايه اصلي اشعارش بيشتر شرح عشق ها ، رشک ها و نفرت هاي انساني است که در آن فضاي شهواني شکوفا شد . رقببانش در ديگر انجمن ها از اين محبوبيت او خشمگين شدند و سعي کردند او را تحقير کنند . ساپفو احساساتش را براي زنان ديگر که معمولاً نامي از آن ها برده نشده است ،و در رابطه با آن ها به گونه اي از عطوفت نجيب زادگي و عشقي آتشين مزاج نشان داده است . نويسندگان باستان در دوره اي عقيده داشتند که حجم بسياري از آثارش در مواجهه با اين زنان سروده شده است و به او نسبت زن همجنس بازLesbian مي دادند . شعرش نشان مي دهد که او گرامي داشته است احساسات شديدش را نسبت به دوستانش تا زنان ديگر ، اما هيچ چيز در آن چه که از آثارش باقي مانده بيانگر ارتباط او يا شاگردانش با منش همجنس گرايان نيست . اين مسئله مشخص نشده است که اشعارش چگونه در زمان خودش و سه يا چهار قرن بعد چاپ و منتشر شد . در عصر دانشوران اسکندراني ( خصوصاً سومين و دومين قرن پيش از ميلاد ) ، آن چه که از آثار او در يک ويرايش استاندارد ، جمع آوري و منتشر گرديد ، نه کتاب از غزل هاي عاشقانه و يک کتاب از قصايد ساپفو بود . اين چاپ ويرايش شده نتوانست در ابتداي قرون وسطي جان سالم به در ببرد . هشت تا نه قرن پس از ساپفو ، اشعارش تنها بوسيله نقل وقول هاي نويسندگان بيان مي شد . تنها يک شعر به طول 28 خط و شعري ديگر به طول 16 خط از او به طور کامل باقي مانده است . پس از سال 1898 قطعات کوتاهي در پاپيروس هاي مصري پيدا شد ، به هر حال اشعارش به طور کامل باقي نمانده است و بسياري از اين اشعار از نظر ساختار و محتوا با دو قطعه شعري که نقل وقول شده است ،همانند نيست .
ساپفو و فائون:.
داستان عشق ساپفو به فائون Phaon و پريدن ساپفو از صخره هاي لئوکاديان Leucadian در نتيجه اهانت هاي فائون به ساپفو ، هر چند به طور ضمني اعتقاد قوي نسبت به اين باور وجود دارد ، به نظر نمي آيد که بر بنيان هاي تاريخي محکمي استوار باشد . در حقيقت يک لطيفه گوي در گلچيني ادبي اين گونه توضيح مي دهد که ساپفو در گورستاني در ائوليک به خاک سپرده شد .[ 4 ] هنوز فائون براي تمام اسطوره هاي که در اطراف اسمش گردآمده ، براي دلربايي معجزه گرش و عشق نامحسوسش ، شايد يک شخصيت واقعي داشته باشد .همانند ديگر قهرمانان ، احتمالاً او در دوره اي خيلي پيشتر از آن اخباري که به ما رسيده است زندگي مي کرد . گفته شده است که او قايقراني در ميتيلنه ( مقايسه با قطعه 140 ) بوده است ؛ کسي که به وسيله آفروديت به او جواني و زيبايي فوق العاده اي اهدا شده بود ، به پاداش يک عبور دادن ناچيز به وسيله قايق
منبع: مجله همشهري جوان، شماره215 /س
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 11 تير 1394 ساعت: 10:9 منتشر شده است
برچسب ها : تحقیق در مورد جنگ افسانه اي تروآ,