خرافات در ترجمه آيات «استيضاح سامرى»
چکیده: روایات صحیح، نقش مهمی در شناخت مفاهیم قرآنی و تفسیر آیات ایفا می نمایند. چه بسا آیاتی که در مفهوم یابی آن جز مراجعه به روایات چاره ای نبوده است؛ حتی مفسران بزرگواری که تفسیر قرآن به قرآن را برگزیده اند و آیات را برای تفسیر یکدیگر کافی پنداشته اند، در وادی عمل به ناکارآمدی این روش پی برده و در تفسیر و تبیین آیات زیادی، ناگزیر از اقتباس از روایات گردیده اند.
اما گاه در تاریخ تفسیر قرآن، مشی اخباری گری، اجازه جرح و تعدیل در روایات را از مفسران سلب نموده و ورود روایات مجعول و اسرائیلیات را به حوزه ترجمه و تفسیر قرآن فراهم نموده است.
داستان استیضاح سامری توسط حضرت موسی (ع) - پس از بازگشت آن پیامبر از سفر طور - که در سوره طه بیان گردیده است، از جمله آیاتی که در هاله ای از جعلیات واقع شده و غبار خرافات، چهره حقیقی آن را پوشانده است.
این مقاله با بررسی روایت وارده و مفردات موجود در آیه، به دنبال خرافه زدایی از مفهوم آن است.
كليد واژهها: سامری، خرافات، موسی (ع)، تفسیر آیات، تفسیر روائی
قرآن از «سامرى» در آيات 95،87 ،85 سورة «طه»، آن جا كه داستان حضرت موسى(ع) را بازگو مىكند، سه بار نام برده است.
سامرى، مردى گمراه، خودخواه و فريبكار در ميان اصحاب و لشكريان حضرت موسى(ع) بود كه توانست با استفاده از دورى چهل روزه آن پيامبرخدا (ص) در يك سحرآفرينى و شعبدهبازى، بيشتر پيروان موسى (ع) را به بازگشت از آيين يكتاپرستى و قبول شرك و گوساله پرستى تشويق و وادار نمايد.
موسى كه با پيشبينى جنبههاى ايمنى و پس از نصب جانشين خود، براى گفتگو با پروردگارش به كوه طور شتافته بود، پس از سى روز كه وعده نخستين بود، ده روز ديگر بر مأموريتش افزوده شد.
هنگامى كه موسى(ع) به سوى قومش بازگشت، آنان را گوسالهپرست يافت، در آغاز به استيضاح و توبيخ برادرش هارون پرداخت و سپس رو به سوى سامرى كرد و چنين پرسيد:
« قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ (٩٥)قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي» (طه/ 95-96)
اينكه در اين آيه حضرت موسى(ع) چه مىپرسد و سامرى چه مىگويد؛ و مترجمان و مفسّران درباره آن چه گفتهاند، هدف از نگارش اين مقاله است.
معنايى كه از قديم تا كنون در خصوص اين آيه شهرت داشته و در تفاسير عربى، فارسى و ترجمههاى قرآن وارد شده است از اين قرار است:
ترجمة تفسير طبرى- ترجمهاى مربوط به زمان منصوربن نوح سامانى (قرن چهارم هجرى) - چنين آورده است:
«گفت موسى: چى بودست تو را اين گوسالهاى سامرى؟ گفت سامرى: بديدم آنچه نديدى شما آن را - با بنىاسرائيل - برگرفتم خاك از پى اسب جبرئيل، برانداختم آن خاك را در دهن گوساله، و چنان آراسته مرا تن من.» (طبرسي، 3/995)
تفسير كشف الاسرار هم همان مضمونِ تفسير طبرى را ارائه كرده است. (ميبدي، 6/156)
منهج الصادقين: «گفت از روى قهر و غضب و انكار، پس چيست اين كار عظيم تو اى سامرى؟ يعنى اين چيست كه كردى و چه چيز تو را بر اين داشت كه گوساله بساختى و به جهت آن بنىاسرائيل را از دين حق برگردانيدى؟
گفت: بينا شدم به آن چيزى كه بينا نبودند بنى اسرائيل... پس قبض كردم و گرفتم به كف دست خود مقدار يك قبضه از نشانة آن رسول (يعنى از خاك قدم اسب جبرئيل) پس درافكندم او را در درون گوساله... و همچنين كه گفتم بياراست براى من نفس من.» (كاشاني،6/20)
سيدكاظم معزى: «گفت: پس چيست كار تو اى سامرى؟ گفت: ديدم آنچه را نديدنش؛ پس برگرفتم مشتى از جاى پاى فرستاده را، پس افكندمش، و بدينسان آراست براى من دلم.»
ابوالقاسم پاينده: گفت: اى سامرى قضيه تو چيست؟ گفت: چيزى را كه آنها نديدند، بديدم، و از جاى پاى فرشته مرسل كفى برگرفتم و آن را در قالب گوساله انداختم، كه ضميرم براى من چنين جلوهگر ساخت.
محقق نيشابورى همان ترجمه سيدكاظم معزى را آورده است.
مهدى الهى قمشهاى: «آن گاه موسى به سامرى (با خشم گفت: اين چه فتنهاى بود كه برپا كردى؟ سامرى گفت من چيزى از قدم رسول حق (جبرئيل امين) را ديدم كه قوم نديدند؛ آن را برگرفته به گوساله ريختم؛ و نفس من چنين فتنهانگيزى را در نظرم جلوه داد.»
ترجمه الميزان همان ترجمه ابوالقاسم پاينده را آورده است.( طباطبايي،27/287)
تفسير راهنما: «[موسى] گفت: اى سامرى پس ماجراى تو چيست؟ گفت: من به چيزى توجه كردم كه آنان به آن توجه نكردند؛ پس مشتى از رد پاى آن رسول برگرفتم و آن را افكندم، و بدين گونه نفس من [آن را] برايم بياراست.» (رفسنجاني،11/193)
تفسير نمونه: «گفت: تو چرا اين كار را كردى اى سامرى؟ گفت: من چيزى ديدم كه آنها نديدند؛ من قسمتى از آثار رسول را گرفتم، سپس آن را افكندم و اين چنين نفس من، اين كار را در نظرم جلوه كرد.» (مكارم شيرازي، ترجمة قرآن،/318 و نمونه،13/282)
تفسير مقابل بن سليمان (متوفاى150ق)
« قَالَ فَمَا خَطْبُكَ » يعنى فما أمرك؟ « يَا سَامِرِيُّ » يقول: فما حملك على ما أرى «قال» السامرى: « بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ » يقول: بما لم يفطنوا به، يقول: عرفت مالم يعرفوه من أمر جبريل – (ع)- « فَنَبَذْتُهَا » فى النار على أثر الحلى « وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي » يقول: هكذا زيّنت لى نفسى أن أفعل ذلك.» (مقاتل بن سليمان،2/339)
«فقال له موسى « قَالَ فَمَا خَطْبُكَ » قال السامرى: « بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا» يعنى من تحت حافر رمكة جبرئيل فى البحر، فنبذتها: اى أمسكتها « وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي » اى زيّنت. (قمي،2/36)
تفسير مجمع البيان (قرن ششم هجرى) (طبرسي،7/44)، تفسير الجلالين (قرن نهم و دهم هجرى) (سيوطي و محلّي،2/108)، تفسير ابى السعود (قرن دهم هجرى) (ابي السعود، 4/304)، تفسير روح البيان (قرن دوازدهم هجرى) (حقي البروسوي،5/501)، تفسير الفتوحات الالهيه، (قرن دوازدهم هجرى) (جمل،3/109)، و بسيارى از تفاسير شيعه و سنى ديگر، كه از همان مفهوم تفسير متقدمان پيروى كردهاند.
واقعيت اين است كه مفهوم مشهور از آيه استيضاح سامرى به اندازهاى با مسائل خرافى، اسرائيليات و اشكالات، آميخته است كه عقل از پذيرش آن امتناع دارد.
نخستين كسى كه در تفسير اين آيه به اشكالات و سؤالات زيادى متوجه شده و تفسير معقولترى آورده است، ابومسلم اصفهانى معتزلى مىباشد. (رك: دايره المعارف بزرگ اسلامي، 6/264-266)
ابومسلم اصفهانى كه در قرن سوم و اوايل قرن چهارم (322-254 ق) مىزيسته است، يكى از مفسّران مشهور زمان خود بوده و تفسيرى به نام «جامع التأويل لمحكم التنزيل» در 14 جلد داشته است كه هيچ يك از آنها اكنون در دسترس نمىباشد.
آنچه بر اهميت اين تفسير مىافزايد، اين است كه پس از ابومسلم مفسّران اعم از معتزلى و شيعى، از اين تفسير بهره بسيار بردهاند. از آن جمله مىتوان از قاضى عبدالجبار معتزلى، حاكم جشمى، سيد مرتضى، طبرسى و ابوالفتوح رازى نام برد.
شيخ طوسى نيز در مقدمه تفسير تبيان، او را ستوده، ولى از تطويل بىجهت وى در كلام خرده گرفته است. همچنين فخرالدين رازى، از اين تفسير بسيار نقل كرده است؛ و يكى از علماى معاصر هندى، اين منقولات را جمعآورى كرده و جداگانه با عنوان «ملتقط جامع التأويل لمحكم التنزيل» به چاپ رسانده است. (همان،/226)
امام فخر رازى تفسير ابومسلم از آيه ياد شده را در تفسير خود آورده و سپس توضيحاتى را بر آن افزون است كه در زير مىخوانيد:
«همه مفسّران بر اين باورند كه منظور از «رسول» جبرئيل و مراد از «اثر» خاك پاى جبرئيل است. ولى مفسّران، اختلاف نظر دارند كه سامرى، جبرئيل را چه زمانى ديده است؟
بيشتر آنان معتقدند وى زمانى جبرئيل را ديده است كه دريا براى موسى شكافت ولى از على(ع) نقل شده است كه سامرى، آن گاه جبرئيل را ديده است كه جبرئيل براى بردن موسى به كوه طور آمده بود. اما مفسّران بر اين قول اشكال كردهاند كه چگونه سامرى توانسته است از بين مردم، جبرئيل را شناسايى كند!
ابن عباس مىگويد: زمانى كه فرعون دستور كشتن پسران بنىاسرائيل را صادر كرده بود، زنان پس از زايمان، نوزادان پسر خود را از ترس فرعونيان در جايى رها مىكردند. ملائكه آنها را گرفته و پرورش مىدادند؛ و سپس بين مردم رها مىكردند. سامرى از جمله آنانى بود كه جبرئيل، نگهدارى او را به عهده گرفته بود؛ و با شير و عسل [كه از انگشتانش ترشح مىكرد] او را پرورش داده بود. از اين رو، سامرى، جبرئيل را مىشناخت! - بديهى است كه اين نقلها نمىتواند مستند و قابل اعتنا باشد و ما صرفاً به خاطر ين كه تلقّى مفسرّان را از آيه بنمايانيم، آن را آوردهايم -
ابن جريح مىگويد:
از اين جاست كه سامرى مىگويد: «چيزى ديدم كه ديگران نديدند». پس تفسير كسى كه ديدن را به گاهى علمى تفسير كرده است، درست مىباشد؛ يعنى مىگويد: دريافتم كه خاك پاى اسب جبرئيل، خاصيت زنده كردن دارد!
«ابومسلم اصفهانى» [در نقد اين ديدگاه و روايت] مىگويد: آنچه كه مفسّران در اين باره گفتهاند، در قرآن بدان صراحت ندارد، بلكه اينجا ديدگاه و تفسير ديگرى مطرح است كه چنين است:
مراد از «رسول» در آيه، موسى(ص) و «اثر» آن، سنت و روش اوست كه بدان امر شده بود، چنانچه گفته مىشود: فلانى دستور را پذيرفت و از او پيروى كرد. پس فرايند ماجرا اين مىشود كه زمانى كه موسى با زبان سرزنش، از كارى كه سامرى براى گمراهى قومش كرده بود، پرسيد؛ سامرى گفت: متوجه شدم كه تو در راه حق نيستى؛ پس اى رسول! اندكى از سنت و شيوة تو را كه پذيرفته بودم رها كردم [آن وقت آنچه دلم خواست انجام دادم]. اما اين كه در مذاكره موسى « أَثَرِ الرَّسُولِ » را با عبارت غايب آورده، از باب سخن گفتن زيردست با امير است كه مىگويد: امير هر چه گويد و هر چه فرمايد و اما اين كه چرا سامرى موسى را «رسول» خطاب كرده است، از باب كفر و انكار رسالت او بوده است. همان گونه كه در قرآن در خطاب به پيامبر(ص) اسلام هست: «يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ» (حجر/6) «اى كسى كه ذكر بر او نازل شده، تو ديوانهاى» هرچند كه به نزول قرآن باور نداشتند.» (فخررازي،22/110و111)
«فخر رازى» در ادامه مىنويسد:
«سخن ابومسلم، هر چند ناهمسان با ديدگاه مفسّران است؛ اما به دلايلى محققانه مىباشد:
1- جبرئيل با نام «رسول» شناخته شده نيست، تا «ال» تعريف به آن اشاره داشته باشد...
2- ضميرى لازم دارد كه به مشتى خاك از رد پاى اسب رسول اشاره نمايد؛ در حالى كه ضمير خلاف اصل است.
3- سامرى با چه ويژگىهايى در ميان آن همه مردم توانست جبرئيل را ببيند و بشناسد؟
همچنين سامرى از كجا به آن خاصيت اسب پاى جبرئيل پى برده بود؟ و آن كه مىگويند، او را جبرئيل پرورش داده بود؛ سخن بعيدى است. زيرا اگر سامرى توان شناخت جبرئيل را داشت - كه به كمال عقل او بر مىگردد - آن وقت مىتوانست به راستى رسالت حضرت موسى(ع) هم شناخت پيدا بكند، نه اين كه به گمراه كردن قوم موسى مبادرت بورزد. حال كه چنين نشده است، مربىگرى جبرئيل در كودكى او چه فايدهاى داشته است.
4- اگر ممكن باشد برخى از كافران با آگاهى از خاصيت خاك، چنين كارى انجام دهند آن وقت درباره حضرت موسى(ع) خواهند گفت كه او هم به چيزى شبيه آن آگاهى داشت كه توانست معجزاتى بياورد؛ و بالاخره معجزه مخدوش و نامفهوم مىگرديد؛ و باب معجزات بسته مىشد.» (همان)
اين تفسير، اقوال دوگانه گذشته را در شرح آيه آورده و هر كدام را به دلايلى مردود شمرده، آن گاه احتمال قول سومى را مىدهد كه به شرح ذيل مىباشد:
«ممكن است براى آيه معناى سومى ارائه كرد - كه ديگران هم احتمال دادهاند - و آن اين كه موسى(ع) به قومش دستور داده بود كه از ترس قبطيان، طلا و جواهرات خود را همراه داشته باشند. چون در بين طلاهاى جمع آورى شده توسط سامرى، طلاهاى متعلق و يا منسوب به موسى(ع) هم وجود داشت، شايد مراد از « أَثَرِ الرَّسُولِ » همانها بوده باشد. پس سامرى در جمله «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ» مىخواهد بگويد؛ من در كار ريختهگرى و مجسمهسازى ماهرم؛ مقدارى از اموال رسول را گرفته، ريختهگرى كردم و اطلاعاتى دارم كه مردم ندارند؛ پس وسوسه مرا گرفت، كه خوب است با طلاهاى رسول مجسمهاى بسازم؛ پس مشتى از اثر رسول - كه همان زيورها باشد - گرفتم و در آتش انداختم؛ و براى مردم گوسالهاى در آوردم كه صدا مى كرد؛ طورى ساختم كه هر وقت هوا در درون آن وارد مىشد و با فشار از دهانش بيرون مىآمد صداى گوساله مىكرد.» (طباطبايي،7/303)
علامه طباطبايى، هر چند اين تفسير را بيشتر مىپسندد، ولى در پايان با مطرح كردن پرسشهايى چند، آن را هم مورد ترديد قرار مىدهد. آن پرسشها چنين است:
«1- با اين كه سامرى با خود موسى سخن مىگفت چرا نمىگويد از «اثر تو» چيزى را بر گرفتم و مىگويد از «اثر رسول»
2- چرا طلاهاى مردم را اثر رسول خوانده است!
3- چرا با اين كه خودش به گوساله ارادت مىورزيد ساختن آن را وسوسه نفسانى ناميد!» (همان)
«مفسّران دو احتمال دادهاند كه هيچ كدام استوار به نظر نمىرسد: احتمال اول اين است كه سامرى مىگويد: به هنگام آمدن لشكر فرعون به كنار دريا، من جبرئيل را بر مركبى ديدم كه لشكر فرعون را به ورود به جادههاى خشكيده دريا تشويق مىكرد و پيشاپيش آنان حركت مىكرد، من قسمتى از خاك پاى مركب او را برگرفتم و آن را در درون مجسمه گوساله افكندم. اين گوساله از بركت آن است.
بيشتر مفسّران اين احتمال را پذيرفتهاند؛ ولى آيا اين يك فرد عادى مىتواند فرشته مجسم را ببيند؟ فرض مىكنيم كه مىتواند ببيند؛ لكن اين پرسش پيش مىآيد كه سامرى مگر از بنىاسرائيل نبود؟ در حالى كه آيات گذشته شهادت داد كه بنىاسرائيل از دريا گذشته بودند كه آل فرعون رسيدند؛ و به گمان اين كه راه خشك است به مسير خود ادامه دادند و غرق شدند. در اين صورت سامرى در چه موقع توانست از پشت مركب جبريل بيايد و خاكى از اثر آن بردارد؟ گذشته از اين، از كجا فهميد كه اثر پاى اسب جبرئيل داراى چنين خاصيتى است كه اگر بر جمادى ريخته شود به صدا در مىآيد؟... احتمال ديگر اين كه من به آثار (تعاليم) رسول، يعنى موسى، مؤمن بودم؛ ولى آن گاه كه به فكر ساختن گوساله براى بنىاسرائيل افتادم؛ اين تعاليم را به دور ريختم و اين كار در نظرم زيبا جلوه كرد. در اين صورت، رسول به معناى پيامبر خواهد بود؛ و مقصود از اثر، تعاليم اوست.
همچنان كه مقصود از «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً» ايمان به برخى از تعاليم رسول مىباشد؛ و مقصود « نبذتُها»ترك تعاليم اوست.
حق اين است كه كه اين احتمال بسيار دور از ظاهر آيه و تأويل است. بايد صبر كرد تا به مرور زمان و دقت در آيات، مفهوم آيه برايمان روشن شود. (سبحاني،12/175)
اين تفسير پس از اين كه دو ديدگاه فوق را ياد كرده است، مىنويسد:
«به هر حال هر يك از اين دو تفسير، طرفدارانى دارد و داراى نقاط روشن و يا مبهم است؛ ولى روى هم رفته، تفسير دوم (تفسير ابومسلم اصفهانى) از جهاتى بهتر به نظر مىرسد؛ به خصوص اين كه در حديثى در كتاب «احتجاج طبرسى» مىخوانيم: هنگامى كه اميرمؤمنان على(ع) بصره را فتح كرد، مردم اطراف او را گرفتند و در ميان آنها «حسن بصرى» بود و الواحى با خود آورده بود كه هر سخنى را اميرمؤمنان على(ع) مىفرمود، فوراً يادداشت مىكرد؛ امام با صداى بلند او را در ميان جمعيت مخاطب قرار داد و فرمود: چه مىكنى؟ عرض كرد: آثار و سخنان شما را مىنويسم تا براى آيندگان بازگو كنم.اميرمؤمنان فرمود:
«أمّا إنّ لكل قوم سامرياً و هذا سامرىّ هذه الأمة! إنّه لايقول لامساس و لكنّه يقول لاقتال»: بدانيد! هر قومى و جمعيتى سامرى دارد؛ و اين مرد (حسن بصرى) سامرى اين امت است! تنها تفاوتش با سامرى زمان موسى(ع) اين است كه هر كس به سامرى نزديك مىشد، مىگفت «لامساس» (هيچ كس با من تماس نگيرد) ولى اين مىگويد: «لا قتال» (يعنى نبايد جنگ كرد حتى با منحرفان. اشاره به تبليغاتى است كه حسن بصرى بر ضد جنگ جمل داشت.)
از اين حديث استفاده مىشود كه سامرى نيز مرد منافقى بوده است كه با استفاده از پارهاى مطالب حق به جانب، كوشش براى منحرف ساختن مردم داشته است و اين معنا با تفسير دوم مناسبتر مىباشد.» (مكارم شيرازي، تفسير نمونه، 13/286)
با توجه به ديدگاههاى تفسيرى كه دربارة اين آيه مطرح شد، در مجموع چهار ديدگاه را مىتوان ياد كرد:
1- برداشت ابوجعفر طبرى (برگرفتن سامرى از خاك زير پاى جبرئيل و زدن آن به مجسمه گوساله و صدا كردن آن.)
2- برداشت ابومسلم اصفهانى (پذيرش قسمتى از آيين موسوى توسط سامرى و سپس رها كردن آن در ماجراى غيبت موسى به دليل هواى نفسش.)
3- تفسير احتمالى صاحب الميزان (گرفتن زيور آلات موسى و پيروانش توسط سامرى و گوساله سازى وى.)
4- بيان جعفر سبحانى (نامفهوم بودن آيه در عصر حاضر.)
اين ديدگاه كه به «ابوجعفر طبرى» تعلّق داشت، در معرض اين نقدها قرار دارد:
الف. اصل روايت مرسل، بدون سند، و بدون نام امامى است كه از او نقل شده است و قابل اعتماد نيست. (طباطبايي،27/311)
ب. فرشتگان، زمانى كه به صورت انسان در ميان مردم مجسّم مىشوند، حتى براى پيامبران هم قابل شناسايى نيستند؛ مگر اين كه علم غيب آنان را يارى كند؛ يا اين كه فرشتگان خود را معرفى نمايند.
قرآن در سورههاى «حجر» و «ذاريات» آن گاه كه به داستان حضرت ابراهيم(ع) اشاره دارد، از وارد شدن ميهمانانى به او ياد مىكند. آنان به ابراهيم(ع) سلام مىكنند؛ ابراهيم پس از جواب سلام، در حالى كه آنان برايش كاملاً ناآشنا مىنمودند «قومٌ مُنكَرون» نگرانى و وحشت خود را از آنان ابراز مىنمايد «إنّا منكم وَجِلون» [آنان كه فرشتگان الهى بودند] مىگويند: نترس كه ما فرزندى را به تو مژده مىدهيم... (رك: حجر/53-51 و ذاريات/25-24 و ه