روش علمی در کتاب بیهقی،----- تقی بینش
روش علمی در کتاب بیهقی،----- تقی بینش
کلمه «تاریخ» از عربی وارد فارسی شده است. لغویان نوشتهاند که «تاریخ» مصدر متعدی است و شکل اصلی آن در عربی «تأریخ» است با همزه، از مصادر مهموز الفای باب تفعیل که معتل واوی آن «توریخ» از همین باب استعمال شده است. مؤلف «فرهنگ نظام» نوشته است تاریخ مبدل تأریخ است، ولی از قدیم در عربی بوده است. در اینکه کلمه تاریخ اصیل است یا دخیل بحث است و طرفداران دخیل بودن آن بیشتر است.
از جمله سیوطی و جوالیقی تأیید کردهاند که دخیل است و جوالیقی گفته است که مسلمانان از اهل کتاب گرفتهاند و چون اهل کتاب به یهودیها و ترسایان اطلاق شده است، معلوم میشود که منظورش اینست که از زبان عبری یا یونانی وارد عربی شده است. آنهایی که میگویند تاریخ عربیالاصل است آن را مقلوب «تأخیر» میدانند و معتقدند از «أرخ»، به معنی گوساله وحشی، گرفته شده است. به این مناسبت که حادثه هم شبیه تولد بچه است.
قولی هم هست که معرب ماه و روز فارسی است، ولی پایه علمی ندارد و از قبیل آصف هان اصفهان باید باشد. همینطور اینکه گفتهاند تاریخ تاریک است، به قول مرحوم رشید یاسمی، ظریفهای است که شباهت ظاهری تاریخ و تاریک موجد آن بوده است و شاید منظور این باشد که حوادث تاریخی روشن نیست و نمیشود حقیقت آنها را به درستی دریافت.
در زبان فارسی، تاریخ بیشتر به دو معنی به کار رفته است: یکی معادل DATE انگلیسی و دیگر معادل HISTOIRE فرانسه یا HISTORYانگلیسی. زوزنی، از فرهنگ نویسان و لغتدانهای بزرگ ایران که در قرن ششم هجری میزیسته است، در کتاب «المصادر»، که قدیمیترین و بزرگترین فرهنگ دو زبانی عربی و فارسی است، تأریخ و توریخ را «تاریخ کردن و آنچه بدان ماند» معنی کرده است و از اینکه در ترجمه این دو مصدر عربی، کلمه تاریخ را به کار برده است معلوم میشود در زمان او تاریخ به معنی وقت و زمان یا DATE مستعمل بوده است. اما در کتاب بیهقی بیشتر به معنای اصطلاح علمی است و اغلب با فعل «راندن» و «بردن» آمده است. مثلاً در جمله:«بسر راندن تاریخ بازگشتم» یا «و در این روزگار این تاریخ کردن گرفتم». فردوسی نیز در همین معنی گفته است:
به تاریخ شاهان نیاز آمدم/ به پیش اختر دیرساز آمدم
در قدیم، برای تاریخ ارزش چندانی قایل نبودند و آن را نوعی داستان یا سرگذشت میدانستند که بیشتر جنبه ادبی داشت و حس کنجکاوی را ارضا میکرد. به همین جهت، در تقسیمبندیهایی که فلاسفه از علوم کردهاند (CLASSIFICATION)، تاریخ را در مرتبههای پایین جا دادهاند. مثلاً بیکن (BACON) انگلیسی، که در قرن شانزدهم میلادی میزیسته است و علوم را از نظر قوای سهگانه ذهن انسان دستهبندی و تقسیم کرده است، تاریخ را به قوه حافظه وابسته دانسته است، در صورتیکه علوم را به قوه عاقله، و هنرهای زیبا را به قوه متخیله منسوب میداند. این طرز فکر تا صد سال پیش و تا اوایل قرن نوزدهم وجود داشت و شاید هنوز برای عدهای باقی مانده باشد. در فهرست یکی از بزرگترین و مهمترین کتابخانههای ایران دیدم که تاریخ و افسانه را در یک ردیف قرار دادهاند و شاید هنوز هم در مخزن این کتابخانه تاریخ بیهقی یا امیر ارسلان، پهلوی هم باشد. از این جالبتر اینکه یکی از دکترهای تاریخ که نوشتههای او در بیشتر مجلات چاپ میشود داستانهای کماساس و سست تاریخی را با آب و تاب مینویسد و بوسیله تحریک یا ارضای حس کنجکاوی خوانندگان کسب شهرت میکند و جرجی زیدان یا نویسنده داستانهای تاریخی که ترجمه آنها در مجلات معاصر چاپ میشود، از کسانی است که در حلقات یا داستانهای تاریخی خود حوادث تاریخی را با قوه تخیل لباس به قصه در میآورد و آنها را، به اسم حقایق تاریخ، تحویل خوانندگانی که دوستدار این نوع مطالب هستند، می دهد. اتفاقاً بیهقی در کتاب خود به این مطلب اشاره کرده است و متذکر شده است که تاریخنویسی با قصهپردازی و نقالی فرق دارد و علاقه مردم به قصه و سرگذشت نباید مورخ را گمراه کند. بیان او در خطبه باب خوارزم اینست: «و بیشتر مردم عامه آنند که باطل و ممتنع را دوستتر دارند، چون اخبار دیو و پری و غول و بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد [یعنی معرکه بگیرد] و گروهی همچون او گرد آیند و وی گوید که در فلان دریا جزیرهای دیدم و پانصد تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره. و نان پختیم و دیگها نهادیم. چون آتش تیز شد و تبش بدان زمین رسید، از جای برفت نگاه کردیم ماهی بود...» و میگوید: «راندن تاریخ از نوعی دیگر باید».
در اروپا بعد از رنسانس، بر اثر پیدایش علوم و افکار جدید بود که تاریخ به مجرای صحیح افتاد و از صورت افسانه و داستان بیرون آمد و برای رسیدگی به علل حوادث تاریخی و استنتاج قوانین کلی تاریخ رشتهای به اسم «فلسفه تاریخ» بنیان گرفت، ولی اینکه در حدود نهصد سال پیش مورخی اینقدر در کار خود باریکبینی و دقت داشته باشد که کارش با روش علمی بسازد، شگفتانگیز است. اگر در نظر بگیریم که مورخان آن زمان هبوط از آدم میگرفته و به عصر خود میرساندهاند یا به قول بیهقی داستانهای مجعول و غیرعقلی را در کتابهای خود میگنجاندهاند یا مثل بیضاوی از قول آدم شعر عربی در مرثیه پسرش نقل میکردهاند، ارزش کار بیهقی آشکارتر میشود. مهمترین نکته در نوشتن تاریخ و به طور کلی در هر کار علمی، نداشتن تعصب و نظر و غرض شخصی است. به قول فوستل دوکولانژ، باید عقیده و میل شخصی را در تاریخ دخالت نداد؛ و این همانست که بیهقی بدین صورت بیان کرده است: «در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تربدی [عربی است، مصدر باب تفعل، یعنی از غضب ترش روی و کبود شدن] کشد.» شاید چون اغلب تاریخنویسان قدیم وابسته و تحت نفوذ دربارهای آن وقت بودهاند، آزادی قلم نداشتهاند و نمیتوانستند حقایق را بنویسند، ولی نمیتوان منکر آن شد که شهامت و تربیت علمی و درک کافی هم نداشتهاند، وگرنه ابوالفضل بیهقی هم مثل آنها بوده و شاید برای تحریف حقایق و شاخ و برگ دادن به حوادث قلمش از آنها مقتدرتر بوده است. در تاریخ، اغلب مشاهده مستقیم (direct) امکان ندارد، زیرا حوادث تاریخی در گذشته اتفاق افتاده است یا مورخ آنها را ندیده است و بنابراین ناگریز است از مشاهده غیرمستقیم (indirect) یعنی بررسی آثار گذشته استفاده کند: گواهی و شهادت کسانی که ناظر و شاهد بودهاند یا اسناد و مدارک مربوط به آن زمان. بنیان کار بیهقی بر همین روش علمی است. کتاب او تشکیل میشود از مشاهدات شخصی و یا اقوال اشخاص ثقهای که در جریان بودهاند. در خطبه باب خوارزم، که در واقع سیستم کار و متدولوژی او را نشان میدهد، میگوید: «و من که این تاریخ پیش گرفتهام الزام اینقدر بکردهام تا آنچه بنویسم یا از معاینه من است یا از سماع [شنیدن] درست از مردی ثقه.»
حتی اسم روات را ذکر کرده است و گاه در این که حرف آنها تا چهاندازه میتواند صحیح باشد بحث کرده است، به اصطلاح ترجیع و تعدیل یا نقد تاریخی.
شک علمی در تاریخ نقش مؤثری دارد و مورخ اگر خوشباور یا زودباور و سادهلوح باشد، نمیتواند، به قول نظامی عروضی، از مضایق سخن آسان بگذرد؛ ولی بیهقی، با تمام این مشکلپسندی، از باب فروتنی میگوید: «طمع دارم به فضل ایشان [یعنی خوانندگان] که مرا از مبرمان نشمرند که هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد.» مثلاً حوادث مربوط به اوایل کار مسعود را از قول خواجه طاهر دبیر، که همهکاره بوده، نقل کرده است و برای کارهای محمد، برادر مسعود، از ابیمحمد که اهلالبیت بوده، استفاده برده است. شرح رایزدنها و مجالس مشاوره یا کمیسیونها را از قول استادش، مشکان، که شرکت داشته، نوشته است. به اضافه، در کتاب بیهقی اسناد تاریخی بسیار زیاد است: عهدنامه مسعود با امیر منوچهر و مشافههنامههای قدرخان (یعنی مکاتبات مبادلهای) و نامه القائم به امرالله و بیعتنامه مسعود، و فرمان محمود برای خیل تاش که به هرات برود و خیش خانه مسعود را بازرسی کند، و نامه مسعود به خوارزم شاه و عریضه دباریها از تکین آباد (قندهار) به هرات برای مسعود و جواب مسعود، از جمله اسنادی است که بیهقی، با زحمت بسیار، از آرشیو دولتی آن زمان به دست آورده و متن آنها را با دقتی کامل نقل کرده است.
ذکر حوادث و وقایع تاریخی که به آن وقایع نگاری یا chronologic میگویند برای تدوین تاریخ لازم است، اما کافی نیست؛ زیرا حکم مواد اولیه را دارد که اگر مورخ با روش علمی از آنها استفاده نکند، به کشف علتها و روابط موفق نمیشود و این همان است که در اصطلاح علمی استقرا (deduction) یا از جزئیات به کلیات رسیدن میگویند. شاید یکی از اسرار کار بیهقی این باشد که با حوصله و هنرمندی بسیار، جزئیات حادثهها را نقاشی کرده است. از این حیث، به داستانپردازی شبیه شده است که از نیروی تخیل و گویندگی خود برای روح دمیدن به شخصیتها و کاراکترها مدد میگیرد، اما هنر اصلیش این است که آنها را به هم ربط میدهد و به مسایل کلی و جاویدان میرسد. برای دقت و باریکبینی او در ضبط جزئیات بس که روز و ماه و گاهی ساعت را ذکر میکند. (در نسخه چاپ سنگی تاریخ بیهقی که آقای فرخنام دارند، دیدم مرحوم عموی ایشان، سید محمدعلی جواهری، که مرد فاضل و نکتهسنجی بوده است، بیشتر تاریخها را حساب کرده و نشان داده است درست نیست. مثلاً در صفحه 617 که بیهقی نوشته است «شنبه نوزده شعبان به سرخس رسیدیم» باید یکشنبه باشد. به این دلیل که مینویسد «پنچ شنبه 18 جمادیالآخر و جمعه دوم رمضان بوده است». ولی احتمال نزدیک به یقین میرود که این غلطها از خود بیهقی نباشد، زیرا از تاریخ بیهقی نسخه کهنه و اصیلی در دست نیست و اغلب نسخههای آن بعد از هزار نوشته شدهاند و حتی در نسخه تازهای که استاد فیاض از قرن نهم پیدا کردهاند، امکان و احتمال تحریف زیاد است و مسلم طول زمان و استنساخهای مکرر آن را از صورت اصلی خود خارج کرده است.)
در روش علمی تاریخ به اصل علیت خیلی اهمیت داده میشود.
اینکه گفتهاند گذشته، آینده را نشان میدهد، برای اینست که حوادث تاریخی تابع علت و معلول هستند، یعنی همیشه شرایط و خصوصیات معینی حوادث معینی را به وجود میآورد. مثلاً ابنخلکان عقیده دارد که شهرنشینی (حضارت) موجب انحطاط میشود، زیرا وقتی قومی صلابت و مردانگی خود را بر اثر زندگی آرام و پرتجمل شهر از دست داد، خیلی زود به دست قوم دیگری که هنوز انرژی و قدرت بیابانی را از دست نداده و تازه نفس است، منقرض میشود؛ و علمای بزرگ تاریخ معاصر هم، مثل توین بی، این اصل را به عنوان دژنراسیون (degeneration) از عوامل بزرگ تاریخی میدانند. بیهقی بر اساس همین اصل علیت، حوادث را تجزیه و تحلیل کرده و عوامل یا موجبات حادثهها را نمایان ساخته است. اینست که کتاب او، غیر از مشغولکنندگی، نظم منطقی هم دارد و خواننده را به سرچشمه و سررشته حادثهها و واقعههای مهم آن زمان میرساند. مثلاً برای اینکه علت شکست مسعود و زوال امپراتوری بزرگ غزنوی را نشان بدهد، چهره حقیقی رجال درباری و روحیه و خلق و خوی بزرگان دولت را تصویر میکند و اینطور نتیجه میگیرد که مردمی بودهاند متظاهر و چاپلوس و سودجو و، به اصطلاح، نوکر خان نه بادنجان. مثال میآورد بوسهل همدوی و سوری صاحب دیوان یا، به اصطلاح امروز، وزیر دارایی مسعود را که مقدار زیادی از غنائم و گنجینه مسعود را برداشتند و گریختند و به جای اینکه در موقع گرفتاری مددکار باشند، به او پشت کردند. یا وقتی کمیسیونی تشکیل میشود که ببیند مسعود بهتر است به غزوه برود یا در خراسان بماند، درباریها، با وجودی که میدانستهاند ماندن در خراسان و تدبیر کار ترکمانها را کردن صلاح است، جانب مسعود را میگیرند، که هم او خوشش بیاید و هم در ضمن رفتن به هند ثروتی به دست بیاورند. انصاف اینست که بیهقی در این قسمت از کتاب خود در نشان دادن قیافهها و معرفی کاراکترها کمال هنرمندی را اعمال کرده است و طوری شرح آن مجلس را نوشته که انسان خیال میکند زمان مسعود است و دارند بر سر رفتن یا نرفتن به هند بحث میکنند. مسعود نذر کرده بوده است که اگر حالش خوب شد به هند برود و غزا کند، البته آدم طماع و پولدوستی هم بوده است. از طرف دیگر، ترکمانان سلجوقی تازه به ایران آمده بودهاند و اخباری از پیشروی و دستدرازی آنها به شهرهای مرزی میرسیده و مسعود را کمی نگران کرده بوده است. وزیر با غزوه مخالف بوده و عقیده داشته است بهتر است مسعود به مرو و بلخ برود و تدبیر کار ترکمانها را بکند، ولی درباریها، که با روحیه مسعود آشنا بودهاند، ترجیح میدادند که به جای جنگ و زد و خورد بیفایده که متضمن منفعتی نیست، به هند بروند تا با زحمت و خطر کمتر، مال و سود بیشتری نصیبشان بشود. به همین جهت، وقتی مسعود از آنها نظر میخواهد، هر کدام بهانهای میتراشند و سفسطه میکنند. عارض میگوید: «پیشه من عارضیست... و چنان گرانست شغل عرض، که از آن به هیچ کاری نباید پرداخت.» سپهسالار میگوید: «من و مانند من که خداوند شمشیریم، فرمان سلطان نگاه داریم و هر کجا فرماید برویم و جان فداکنیم. عیب و هنر این کارها خواجه بزرگ [یعنی وزیر] داند که در میان مهمات ملک است و آنچه او خوانده و شنیده داند و بیند و ما نتوانیم دانست و این شغل دبیران است نه پیشه ما.»
باید دانست که بر اثر پیشرفت علم، اصل علیت تا اندازهای اعتبار خود را از دست داده است. در آغاز قرن بیستم، پلانگ آلمانی (متولد 1854م.) فرضیه کوآنتا را بنیان گذاشت و ثابت کرد در امور عالم تصادف یا جهش (موتاسیون mutation) نقش اصلی را برعهده دارد. به عنوان مثال، میتوان تجزیه یا استحاله عناصر رادیو اکتیو را ذکر کرد. یک عنصر رادیو اکتیو مثل رادیوم (radium) که عدد آتمیش 88 است، به عنوان رادون (radon) با عدد اتمی 86 و هلیوم (helium) با عدد اتمی 2 تبدیل شده و در ضمن مقداری انرژی به صورت حرارت یا نور به شکل تشعشع (radiation) آزاد میکند.
در اصلاح علمی میگویند نصف عمر رادیوم 1590سال است، یعنی 1590 سال طول میکشد تا نصف رادیوم تبدیل شود، اما این عمل فقط تصادفی است. مثلاً اگر 2000رادیوم اتم باشد بعد از یک سال میشود احتمال داد که این 2000 اتم 1999 یا 1998 اتم بشود، ولی نمیشود به طور دقیق و قطعی گفت حتماً فلان مقدار کم میشود. و مهمتر اینست که نمیشود پیشبینی کرد کدامیک از این 2000 اتم تجزیه میشود. به قول جینز (jeans)، مؤلف کتاب «جهان شگفت» که پروفسور رضا آن را به اسم «راز آفرینش» خلاصه و ترجمه کرده است، فقط دست تقدیر است که هر سال در خانه یک اتم مخصوص را میکوبد و میگوید هنگام رفتن فرا رسیده است.
این جبر علمی را با جبر علمی که حکمای قدیم به آن معتقد بودند، نباید اشتباه گرفت. بعضی از حکمای تاریخ مثل هگل (Hegel) آلمانی برای آزادی انسان هیچ دخالت و تأثیری قائل نبودند و حق را مغلوب روز میدانستند. به قول حافظ: «قضای آسمانست و دیگر گون نخواهد» یا: «چه توان کرد که تقدیر چنین بود»، و معتقد بودند که همانطور که هر کسی تقدیری دارد، ملتها هم تقدیر دارند و هر چه قسمت آنها هست، همان میشود. بیهقی هم، بر اثر تربیت مذهبی، مثل همه مسلمانها، قائل به تقدیر بوده، ولی در عین حال تقدیر را نوعی علیت تعبیر میکرده است. در آنجا که میخواهد بگوید تقدیر این بود که دولت غزنوی مضمحل بشود و عبارت «اذا جاء القضاء عمی البصر» را از زبان خواجه بونصر نقل میکند، و یا عبارتهایی از قبیل: «که قضای آمده بود» و «با قضای آمده بر نتوان آمد»، اهمیت صدفه را که به قول اشتفن تسویک حساسترین لحظات تاریخ از آن زاییده شده است، بازگو میکند. وقتی مسعود با سلجوقیها جنگ کرد، اول آنها را شکست داد و اگر موفق میشد پیش از آنکه طغرل و برادرش داود به هم بپیوندند، به طغرل برسد، پیروزی قطعی با او بود. به همین جهت، تصمیم گرفت طغرل را كه از نیشابور به قصد برادر راه افتاده بود بگیرد. این بود که پس از توقفی کوتاه در ده سعدآباد، که هنوز در نزدیکی شهر طوس دایر است، به چشمه گیلاس رفت و پس از مختصر استراحتی، غروب با لشکر و سوار بر پیل حرکت کرد؛ و طغرل که شنیده بود مسعود چه قصدی دارد، به عجله به سمت استوا، نزدیک قوچان فعلی، رفت. اتفاقاً به قول بیهقی «از اتفاق عجایب که نمیبایست طغرل گرفتار آید»، مسعود اندکی تریاک خورده بود و چون مختصر کسالتی داشت یا نخوابیده بود، خوابش برد و پیلبان از ترس اینکه او بیدار نشود، پیل را آهسته راند تا سحر شد و وقتی به نزدیک قوچان رسیدند که طغرل تازه از آنجا رفته بود و مقدار زیادی بار و بنه به جای گذاشته بود، و آن فرصت که در واقع تاریخ را عوض میکرد، از دست رفت و ضایع شد، و طغرل به برادرش داود پیوست و دیگر مسعود نتوانست با آنها برابری کند و خود در دندانقان شکسته شد.
به قول مرحوم رشید یاسمی، تاریخنویسی هنر است. شمی و استعدادی لازم دارد تا کسی بتواند از مواد خام نسجی لطیف و فریبا فراهم آورد. بیهقی از این موهبت به حد عالی برخوردار بوده و هنر تاریخنویسی را به اوج رسانیده است. کتاب بیهقی مثل یک متن عالی ادبی خواندنی و لذیذ است. شاید بیشتر کسانی که آن را خواندهاند و پسندیدهاند، برای فصاحت و زیباییاش باشد. البته بودهاند اشخاصی که در آن حقایق و اطلاعات تاریخی را جستجو کردهاند، اما اینکه در دانشکدهها به درس خوانده میشود، برای اهمیت ادبی آن است. از ارزش ادبی و لغوی این کتاب که بگذریم، جنبه اخلاقی و انسانی آن نیز حائز کمال اهمیت است. بیهقی از هر فرصت مناسبی برای طرح مسایل اخلاقی و قیاس (syllogism) استفاده کرده است.
آن اشخاص با آن خصوصیات اخلاقی و روانی که بیهقی وصف کرده است، همیشه هستند و کارهایی که کردهاند تکرار میشود. عبرت تاریخ در همینجاست که انسان همیشه انسان است و عواطف و روحیاتش تقریباً همواره یکیست. همانطور که همیشه خزان و بهار دنبال هم میآید و گل و خار به هم پیوسته است، مهر و کین، درستی و نادرستی، فروتنی و غرور، از خود گذشتگی و طمع همیشه بوده است و منشأ حوادث عبرتانگیز شده است. شاید سِرّ اینکه کتاب بیهقی عنوان شاهکار و اثر جاویدان به خود گرفته است، همین باشد. تجزیه و تحلیلهایی که او از حوادث زمان خود کرده و نتیجههایی که گرفته، قابل انطباق بر همه مکانها و زمانهاست. کتاب او آینهایست که هر کس میتواند قیافه خود و دیگران را در آن ببیند و به نکتههای عبرتانگیز برسد.
کتاب او نه مثل دیگر تاریخها، نه مشتی اسم و سنه است که بیمعنی و خستهکننده باشد و نه مثل کتابهای اخلاق خشک و فرمانده و تحکمآمیز. غرض اصلی او، که بیدار کردن حس انتباه و دقت در خواننده باشد، تأمین میشود، اما به شکلی که خواننده حس نمیکند. بیهقی تلخی حق را در درون لعاب شیرین ماجراهای مشغولکننده تاریخی پنهان کرده و این موفقیتی است که کمتر کسی را نصیب شده است. چنانکه خود گفته است: «خوانندگان این تاریخ را تجربتی و عبرتی حاصل شود»، یا: «من نخواستم که این تاریخ بکنم. هر کجا نکتهای بود در آن آویختمی.»
پایان سخن را به چند شعر از اشعاری که خواندمیر در مقدمه «حبیب السیر» آورده است برگزار میکنم.
چنین یاد دارم ز اهل هنر/ که علم خبر به ز دُرج دُرَر
اگر حظ چشم از دُرَر حاصل است/ بصیرت ز علم خبر کامل است
ندارد در این دیر روز از مدار/ چو این علم، علم دگر اعتبار
نبینی که قرآن وافی الشرف/ بود مشتمل برحدیث سلف
چو تاریخ را این شرف حاصل است/ پسندیده مردم فاضل است
- به نقل از «یادنامه ابوالفضل بیهقی»، مجموعه سخنرانیهای مجلس بزرگداشت ابوالفضل بیهقی. انتشارات دانشگاه مشهد، شهریور1350.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 21 فروردین 1395 ساعت: 10:07 منتشر شده است
برچسب ها : روش علمی در کتاب بیهقی،----- تقی بینش,