|
 |
زيگموند فرويد و تحول روانكاوي (1939ـ1856)
زيگموند فرويد در ششم ماه مه 1856 در فريبرگ، مراوي (كه اكنون پريبر، چكسلواكي است) به دنيا آمد. در 1990، نام ميدان استالين اين شهر به ميدان فرويد تبديل شد. پدرش تاجر پشم بود كه چون در مراوي ورشكست شد، با خانوادهاش ابتدا به لايپزيك و مدتي بعد، يعني هنگامي كه فرويد 4 ساله بود، به وين نقلمكان كرد.
فرويد تقريباً مدت 80 سال در وين باقي ماند. پدر فرويد 20 سال از مادرش مسنتر و مردي سختگير و قدرتطلب بود. فرويد هنگامي كه پسر خردسالي بود، ضمن احساس ترس از پدر، او را دوست ميداشت. مادرش حمايتكننده و با محبت بود و فرويد نسبت به او احساس دلبستگي هوسآلودي داشت. البته اين ترس از پدر و كشش جنسي نسبت به مادر چيزي است كه بعدها فرويد آن را عقده اديپ ناميد و چنين به نظر ميرسد كه اين مفهوم از تجارب دوره كودكي وي و يادآوري آنها گرفته شده باشد. چنانكه خواهيم ديد بيشتر نظريه او از اهميت شرححال خودش گرفته است.
از هشت فرزند خانواده، فرويد توانايي ذهني بيشتري از خود نشان داد و خانوادهاش براي تشويق او تلاش ميكردند. اتاق وي تنها اتاق خانه بود كه يك چراغ نفتي داشت، كه براي مطالعه روشنايي بهتري را ايجاد ميكرد؛ ساير اعضاي خانواده از شمع استفاده ميكردند. كودكان ديگر، كه او در برابر آنها رقابت و آزردگي خاطر بيشتري نشان ميداد، اجازه نداشتند به تمرين موسيقي بپردازند، از بيم آنكه مبادا سر و صدا براي دانشمند جوان مزاحمت ايجاد كند.
فرويد يكسال پيش از سن معمول وارد دبيرستان شد كه در آنجا شاگردي درخشان بود و در سن 17 سالگي به عنوان فردي ممتاز از آنجا فارغالتحصيل شد. نظريه تكامل داروين علاقه او را در مورد رويكرد علمي نسبت به دانش بيدار كرد و فرويد تصميم به تحصيل در پزشكي گرفت. به اشتغال در طبابت تمايل زيادي نداشت، اما رشته پزشكي را به اين اميد انتخاب كرد كه او را به حرفهاي دز زمينه پژوهشهاي علمي هدايت كرد.
او در 1873 تحصيلات خود را در دانشگاه وين آغاز كرد. به سبب علاقه به ساير رشتههايي كه رابطه مستقيم با تحصيل در رشته پزشكي نداشت، مانند فلسفه، اتمام تحصيلات او هشت سال به طول انجاميد. در ابتدا توجه او به زيستشناسي متمركز شد و بيش از 400 مارماهي نر را براي بررسي دقيق بيضهها كالبدشكافي كرد. او از اين بررسيها نتيجهاي به دست نياورد، اما اين نكته قابل توجه است كه نخستين تلاش وي در راه تحقيق به امور جنسي معطوف شد. سپس به فيزيولوژي و مطالعه درباره نخاع شوكي ماهي روي آورد و شش سال در انستيتوي فيزيولوژيكي روي يك ميكروسكوپ كار كرد.
فرويد در دوره تحصيل پزشكي خود آزمايش درباره داروي كوكائين را آغاز كرد. او شخصاً آن را مصرف ميكرد و آن را در اختيار نامزد، خواهران و دوستانش نيز قرار ميداد. از اينرو فرويد مسؤول معرفي كوكائين براي استفاده در معالجات پزشكي شناخته شده است. او نسبت به اين ماده اشتياق داشت و ميگفت كه اين ماده افسردگي او را بهبود ميبخشد و به بهبودي سوءهاضمه مزمن او كمك ميكند.
تصور ميكرد داروي عجيبي را كشف كرده است كه همه بيماريها از سياتيك تا دريازدگي را درمان ميكند و شهرت و معروفيتي را كه مشتاقانه طالبش بود برايش فراهم ميسازد.
اما اينطور نشد. يكي از پزشكان همكار فرويد، هنگامي كه مكالمه اتفاقي فرويد درباره كوكائين را شنيد، با انجام آزمايشهايي كشف كرد كه اين دارو ميتواند براي بيحس كردن چشم انسان به كار بسته شود؛ و بدينترتيب عمل جراحي چشم را براي نخستين بار ممكن ساخت.
فرويد در 1884 مقالهاي درباره استفادههاي سودمند كوكائين منتشر كرد و اين مقاله تا اندازهاي به عنوان عاملي براي مصرف همهگير كوكائين در اروپا و ايالات متحد تلقي شد كه تا سالهاي دهه 1920 ادامه داشت. فرويد به خاطر جانبداري از مصرف كوكائين براي مقاصدي غير از جراحي چشم و ترويج اين آفت در جهان به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. او در بقيه عمر خود كوشيد تا صحهاي را كه به مصرف كوكائين گذاشته بود از خاطرهاش محو كند و حتي در شرححال خود از اشاره به كارهايش در اين مورد خودداري نمايد.
سالهاي متمادي چنين باور ميشد كه فرويد پس از به پايان رساندن تحصيلات پزشكي مصرف كوكائين را كنار گذاشت، اما دادههاي جديد تاريخي ـ نامههاي خود فرويد ـ نشان ميدهند كه او اين دارو را دستكم تا ده سال پس از آن، يعني تا دوره ميانسالي، مصرف ميكرده است (ماسون، 1985).
فرويد ميخواست پژوهشةاي علمي خود را در موقعيت دانشگاهي ادامه دهد، اما ارنست بروك، استاد دانشكده پزشكي و مدير مؤسسه فيزيولوژيك كه فرويد در آنجا كار ميكرد، اين تمايل را به سبب شرايط مالي فرويد به يأس مبدل كرد. او به اندازهاي تهيدست بود كه نميتوانست سالها صبر كند تا بتواند يكي از معدود كرسيهاي استادي را به دست آورد. فرويد با بيميلي پذيرفت كه حق با بروك است، بنابراين تصميم گرفت در امتحانات پزشكي شركت كند و به عنوان يك پزشك به شغل آزاد پزشكي اشتغال يابد.
وي در سال 1881 به دريافت درجه دكتري نائل شد و به عنوان متخصص باليني اعصاب به كار پرداخت. او كار طبابت را پرجاذبهتر از آنچه كه پيشبيني كرده بود نيافت، اما واقعيتهاي اقتصادي در اين ميان پيروز شد. فرويد با مارتا برنيز كه او نيز مانند خودش فقير بود نامزد شده بود و آنها ازدواجشان را چند بار به دليل مشكلات مالي به تعويق انداخته بودند.
فرويد در سالهاي روابط عاشقانهاش با مارتا نسبت به هركسي كه ميخواست توجه و محبت او را به خود جلب كند و حتي اعضاي خانواده خود مارتا به شدت حسادت ميورزيد. فرويد در نامهاي به وي نوشت «از اين به بعد تو در خانوادهات چيزي جز يك ميهمان نيستي، من تو را به هيچكس نخواهم داد... اگر نميتواني به اندازه كافي به من علاقهمند باشي و از خانوادهات چشم پوشي كني، در اين صورت ناگزير من را از دست ميدهي، زندگيت را تباه ميكني و دست آخر از خانوادهات چيزي به دست نميآوري... در طبيعت من تمايل ظالمانهاي وجود دارد» (نقل از اپيگ نانسي و فارستر، 1992، صص. 30، 31).
سرانجام پس از يك دوره نامزدي چهارساله كه با ناكامي همراه بود اين ازدواج صورت گرفت، اما فرويد ناگزير بود كه پول قرض كند و حتي ساعتهايشان را گرو بگذارد. سرانجام وضعيت آنان بهتر شد، اما فرويد آن سالهاي اوليه فقر را هرگز فراموش نكرد. ساعتهاي طولاني كار فرويد مانع ميشد كه وقت زيادي را با همسر و فرزندانش (كه شش تن بودند) بگذارند. او همچنين تعطيلات را به تنهايي با با خواهرزنش مينا ميگذراند، زيرا مارتا قادر نبود در پيادهروي و گردشي كه فرويد براي خود ترتيب ميداد او را همراهي كند.
سالهاي پاياني فرويد
در 1923، كه فرويد به اوج شهرت خود رسيده بود، معلوم شد كه به سرطان دهان مبتلاست. شانزده سال آخر عمر او تقريباً با درد مداوم سپري شد. بر روي او 33 عمل جراحي انجام دادند و سقف دهان و فك بالايي او را برداشتند. او همچنين تحت درمان با اشعه X و راديوم قرار گرفت و براي قطع جريان مني جراحي شد، كه بعضي از پزشكان معتقد بودند از رشد سرطان جلوگيري ميكند. تدابير پزشكي دهان و دندان كه براي عمل جراحي او ضرورت پيدا كرد، موجب اختلال تكلم در او شد و فهميدن صحبتهايش به گونه فزايندهاي دشوار گرديد. هرچند فرويد به ملاقات شاگردان و بيمارانش ادامه ميداد، از ساير تماسهاي شخصي اجتناب ميكرد. او معمولاً روزانه 20 عدد سيگار برگ ميكشيد و پس از آنكه بيماريش تشخيص داده شد همچنان به كشيدن سيگار ادامه داد. (آنتوني برگس نويسنده، ديدار خود از خانه فرويد در وين را كه اكنون به موزه تبديل شده ]نيويورك تايمز، 17 اكتبر، 1984[ توصيف كرده است. در آنجا شما ميتوانيد يادبود زندهاي از آخرين سالهاي شوم عمر فرويد خريداري كنيد. «شما ميتوانيد يك صفحه گرامافون بخريد كه در آن ]فرويد[ متوفي به زبان انگليسي دقيق كه بر اثر به هم خوردن دندانهاي مصنوعياش آزاردهنده است صحبت ميكند».) هنگامي كه هيتلر در 1933 به قدرت رسيد، موضع رسمي حكومت نازي درباره روانكاوي وقتي كه كتابهاي فرويد در ماه مه 1933 در برلين و در برابر ازدحام مردم به آتش كشيده شد آشكار گرديد.
همچنانكه كتابها را به آتش ميافكندند يك سخنگوي نازي فرياد ميزد «به نابودي اغراق درباره زندگي جنسي تباهكننده روح و به احترام شرافت روح انسان ـ نوشتههاي زيگموند فرويد را به شعلههاي آتش تقديم ميكنم!» (شار، 1957، ص. 446). فرويد چنين اظهارنظر كرد، «چقدر داريم پيشرفت ميكنيم. اگر در قرون وسطي ميزيستم خودم را ميسوزاندند، امروز به سوزاندن كتابهايم قناعت ميكنند» (به نقل جونز، 1957، ص. 182).
تا سال 1934 روانكاوان يهودي دورانديشتر آلمان را ترك كرده بودند. مبارزه خشن نازي براي ريشهكن ساختن روانكاوي در آلمان به اندازهاي مؤثر بود كه دانش فرويد، كه زماني عالمگير بود، تقريباً بهطور كامل از ميان رفت. دانشجويي در انستيتوي تحقيقات روانشناسي و روانپزشكي آلمان كه توسط نازيها در برلين تأسيس شده بود، به ياد ميآورد كه «هرگز نامي از فرويد به زبان نميآمد و كتابهايش در يك قفسه بسته نگاهداري ميشد» (نيويورك تايمز، سوم جولاي، 1984).
حتي امروز، يعني بيش از 60 سال بعد بسياري از كتابهاي مهم روانكاوي در آلمان يافت نميشود. فرويد اصرار داشت كه در وين بماند. در ماه مارس 1938 آلمان اتريش را اشغال كرد و در 15 مارس دستهاي از سربازان آلمان نازي به خانهاش يورش بردند. يك هفته بعد دخترش آنا دستگير و بازداشت شد. فرويد سرانجام متقاعد شد كه براي حفظ جان خود بايد جلاي وطن كند. تا اندازهاي به سبب دخالت دولت آمريكا، نازيها موافقت كردند كه فرويد به انگلستان برود.
(چهار نفر از خواهران فرويد كه در وين باقي ماندند، بعدها در اردوگاههاي نازيها مردند). فرويد براي گرفتن رواديد خروج از مرز مجبور بود مدركي را امضا كند و در آن رفتار «توأم با احترام و دوستانه» گشتاپو (پليس مخفي) با وي را گواهي دهد و خاطرنشان سازد كه هيچگونه شكوهاي ندارد. او فرم را امضا كرد و عمداً اين جمله كنايهآميز را نيز نوشت «من از صميم قلب گشتاپو را به هركسي توصيه ميكنم» (به نقل جونز، 1957، ص. 226).
اين مطلب را ارنست جونز دوست و شرححالنويس فرويد از قول وي نقل كرده است. دادههاي تاريخي كه به تازگي به دست آمده است ـ سند اصلي كه فرويد امضا كرده ـ نشان ميدهد كه فرويد اين جمله را ننوشته است (دكر، 1991).
هرچند فرويد در انگلستان به خوبي مورد استقبال قرار گرفت، او قادر نبود از آخرين سال عمر خود لذت ببرد زيرا سلامت او به سرعت نقصان مييافت. او در يادداشتهاي روزانه و نامههاي خود به دوستانش از روزهاي بد و درد درحال گسترش سرطان شكوه كرد. «مجبور بودم براي دوازده روز كارهايم را به تعويق بيندازم، با درد و بطريهاي آب گرم در رختخواب دراز بكشم، چيزي كه فراخور حال من نبود» (فرويد، 1992، ص. 229). با وجود اين، از نظر رواني هشيار بود و تقريباً تا آخرين لحظه زندگي كار ميكرد.
فرويد سالها پيش، هنگامي كه ماكس شار را به عنوان پزشك مخصوص خود انتخاب كرد، از او قول گرفت كه نگذارد بيهوده زجر بكشد. در 21 سپتامبر 1939، او صحبت قبليشان را به شار يادآور شد. «شما به من قول داديد هنگامي كه زمان مرگم فرا ميرسد، مرا به حال خود رها نكنيد. اكنون زندگي براي من چيزي جز شكنجه نيست و ديگر معنايي ندارد» (شار، 1972، ص. 529). دكتر در 24 ساعت مرفين بيش از اندازه لزوم به او تزريق كرد و سرانجام سالهاي رنج او پايان گرفت و بدرود حيات گفت.
|
 |
آنا فرويد (1982ـ1895)
يكي از رهبران نو فرويدي روانشناسي من آنا دختر فرويد بود.
زندگي آنا فرويد
آنا فرويد جوانترين فرد از شش فرزند فرويد چنين نوشت كه اگر والدينش به روش مطمئني براي جلوگيري از بارداري دسترسي داشتند او هرگز به دنيا نميآمد. پدرش در نامهاي كه به يكي از دوستانش نوشت، تولد او را به جاي اينكه با اشتياق خبر دهد به صورت رويدادي كه ناگزير آن را پذيرفته است اطلاع داد و اظهار داشت كه اگر نوزاد پسر ميبود اين امر را تلگرافي به او خبر ميداد (يانگ برول، 1988).
با وجود اين، سه سال تولد آنا، يعني 1895، سمبليك يا شايد حتي پيشگويانه بود، زيرا با ظهور روانكاوي همزمان بود و ديگر آنكه آنا تنها فرزند فرويد بود كه راه پدرش را ادامه داد و روانكاو شد.
از آنجا كه آنا در خانواده از كمترين محبوبيت برخوردار بود لذا دوره كودكي ناخرسندي داشت. او از آن دوران «تجربه كنار گذاشته شدن از بزرگتران، اينكه آنان او را ملالانگيز ميدانستند و احساس ملالانگيزي و تنها ماندن» را به ياد ميآورد (اپيگ نانسي و فارستر، 1992، ص. 273).
او نسبت به خواهرش سوفي، كه آشكارا محبوب مادرش بود، حسادت ميورزيد. آنا محبوب پدرش شد: و طولي نكشيد كه وي «همچنانكه به سيگار برگ عادت داشت به خردسالترين دخترش نيز خو گرفت» (اپيگ نانسي و فارستر، 1992، ص. 277).
آنا به كار پدرش علاقهمند شد. او از سن 14 سالگي بدون مزاحمت در گوشهاي از جلسات انجمن روانكاوي وين مينشست و همه آنچه را كه گفته ميشد جذب ميكرد. آنا در 22 سالگي، به سبب پيوند عاطفي با پدرش و نگرانيهاي آنا در مورد آنچه كه فرويد «اميال جنسي او» ميناميد، با وي تحليل را آغاز كرد. او رؤياهاي خشونتباري مانند تيراندازي، كشتن، مردن و دفاع از وي در برابر دشمنان را گزارش ميكرد.
بعدها فرويد به دليل اقدام به روانكاوي دختر خودش مورد انتقاد قرار گرفت. آن «يك درمان ناممكن و زناكارانه... يك رويداد خطير و عجيب و غريب» و «يك درونريزي اديپي در دو سر تختخواب» ناميده شد (ماهوني، 1992، ص. 307). اين تحليل مدت 4 سال، طي جلسههايي كه در هفته شش شب و در ساعت 10 آغاز ميشد ادامه يافت.
در سال 1924، آنا اولين مقاله علمي خود را در انجمن روانكاوي وين ارائه داد. اين مقاله كه عنوان آن «شكست تخيلها و رؤياها» بود، شرححال بيمار مستعاري را بيان ميكرد اما درواقع تراوش تخيلهاي خود وي بود. او رؤياهاي يك رابطه عشقي زناكارانه پدر ـ دختر را توصيف كرد، يك شكست و ارضاي جنسي از طريق خود ارضايي. اين مقاله با استقبال فرويد و همكارانش روبهرو شد و موجبات پذيرش وي به انجمن را فراهم كرد.
آنا فرويد هرگز ازدواج نكرد. او زندگي خود را در راه روانكاوي كودكان دچار اختلال هيجاني و پرستاري از پدرش به هنگام دوره طولاني بيماري وي صرف كرد. «مراقبت و پرستاري آنا از وي اجتنابناپذير بود. در دهه پاياني عمر فرويد او به عنوان مهمترين شخص بيهمتا در زندگياش ظاهر ميشود ـ تمامي پيوندها و جداييهاي آنا، بيماريها و كارهايش، در دفتر ]فرويد[ ثبت شدهاند (حاشيهنويسي در فرويد، 1992، ص. 255).
برخلاف اين مشكلات، او يك روش روانكاوي به وجود آورد و بدينترتيب پيشرو روانكاوي كودك شد. او مقالهها و كتابهاي بسياري نوشت و با پالودن و گسترش دادن انديشههاي پدرش بهطور قابل ملاحظهاي به اين رشته خدمت كرد.
مکاتب فکری اولیه پس از شکلگیری روانشناسی به عنوان یک رشته علمی جدا از زیستشناسی و فلسفه، بحث درباره چگونگی توصیف و تشریح ذهن و رفتار انسان آغاز شد. ساختارگرایی به عنوان نخستین مکتب فکری، بر اثر کوششهای ویلهلم وونت، بنیانگذار نخستین آزمایشگاه روانشناسی، به وجود آمد. تقریباً بلافاصله نظریههای دیگری نیز به عنوان رقیب مطرح گشتند که معروفترین آنها، کارکردگرایی بود که تحت نفوذ متفکرانی چون چارلز داروین و ویلیام جیمز در آمریکا به وجود آمد. مری ویتون کالکینز در سال 1906 مقالهای در «مجله روانشناسی» منتشر ساخت که در آن خواستار آشتی و سازش بین این دو مکتب فکری شد. او چنین استدلال کرده بود که ساختارگرایی و کارکردگرایی، تفاوت چندانی با هم ندارند زیرا هر دو اساساً به ذهن هشیار(خودآگاه) انسان نظر دارند. با وجود این، تهمتزنی دوطرف نسبت به یکدیگر ادامه یافت. ویلیام جیمز در مقالهای نوشت که ساختارگرایی «مکاتب زیادی دارد ولی فاقد فکر است» (جیمز، 1904) و ویلهلم ووندت نیز کارکردگرایی را نه یک مکتب فکری بلکه جزء «ادبیات روانشناسی» میدانست.
سرانجام، این دو مکتب فکری با پیدایش رفتارگرایی، روانکاوی و انسانگرایی، تسلّط خود را بر روانشناسی از دست دادند.
1- ساختارگرایی
ساختارگرایی نخستین مکتب فکری در روانشناسی بود و بر شکستن فرایندهای ذهنی به پایهایترین مولفهها، تمرکز داشت. پژوهشگران سعی میکردند با استفاده از روشی به نام دروننگری، به درک عناصر اساسی هشیاری(خودآگاهی) بپردازند. ویلهلم ووندت، بنیانگذار نخستین آزمایشگاه روانشناسی، مبلّغ اصلی ساختارگرایی بود و غالباً از او به عنوان پدرساختارگرایی نام برده میشود.
با وجودی که کارهای ووندت به تثبیت روانشناسی به عنوان یک علم جداگانه کمک کرد و روشهایی را برای روانشناسی تجربی در اختیار گذاشت امّا مکتب فکری ساختارگرایی، پس از مرگ ادوارد تیچنر، شاگرد ووندت، دوام چندانی نیافت.
متفکران برجسته ساختارگرایی
- ویلهلم ووندت
- ادوارد تیچنر
انتقاداتی بر ساختارگرایی
- با استانداردهای علمی امروز، روشهای تجربی به کار رفته برای مطالعه ساختارهای ذهن، بسیار ذهنی بودند. استفاده از دروننگری به کاهش انعطافپذیری در نتایج میانجامد.
- ساختارگرایی بیش از حدّ به رفتارهای درونی توجه داشت. این رفتارها نه قابل مشاهده مستقیماند و نه قابل اندازهگیری دقیق.
نقاط قوت ساختارگرایی
- ساختارگرایی از این نظر اهمیت دارد که نخستین مکتب فکری عمده در روانشناسی است.
- ساختارگرایی بر روانشناسی تجربی تأثیر گذار بوده است.
2- کارکردگرایی
کارکردگرایی در واکنش به ساختارگرایی شکل گرفت و به شدّت تحت تأثیر کارهای ویلیام جیمز و نظریه تکامل چارلز داروین بود. کارکردگرایی درجستجوی توضیح فرایندهای ذهنی به روشی دقیقتر و سیستماتیکتر بود. کارکردگرایی به جای تمرکز بر عناصر هشیاری، بر هدف و منظور هشیاری و رفتار تمرکز داشت. کارکردگرایی همچنین بر تفاوتهای فردی که بر آموزش تأثیر گذار بودند، تأکید داشت.
متفکران برجسته کارکردگرایی
- ویلیام جیمز
- جان دیوئی
- هاردی کار
- جان انجل
انتقاداتی برکارکردگرایی
- ویلهلم ووندت درباره کتاب «اصول روانشناسی» ویلیام جیمز گفته بود: «جزء ادبیات است، زیبا است، ولی روانشناسی نیست.»
نقاط قوت کارکردگرایی
- اثرگذار بر رفتارگرایی و روانشناسی کاربردی بوده است.
- اثر گذار بر سیستمهای آموزشی بوده است، به ویژه با توجه به این عقیده جان دیوئی که کودکان باید در سطحی آموزش ببینند که از نظر رشدی آمادگی دارند.