نگاه نخست

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

قرآن و معناى زندگى

بازديد: 175
قرآن و معناى زندگى
سيد ابراهيم سجادي

چکیده: مقاله «قرآن و معناى زندگى» معنا و هدف زندگى را در رابطه با فعاليت هاى جزئى و كلى زندگى توضيح مى دهد و با تأكيد بر اهميت معناى زندگى، نگاه كوتاه به خلاء معنايى در غرب مى اندازد و گذشته معنادارى و عوامل كنارگذارى معنا و آثار بى معنايى را در اين ديار توضيح مى دهد. و در ادامه چهار ديدگاه و پيشنهاد براى حل مشكل بى معنايى روايت مى كند و سپس به توضيح ديدگاه قرآن پرداخته جايگاه فعلى آن را در زندگى مسلمانان در خور توجه مى داند. در اين ديدگاه تمام هستى ـ به شمول انسان ـ نشانه هاى هدايت كننده به خداوند است تا انسان را به سوى خدا بكشاند و او را متقاعد كند كه همسو با تمام ذرات هستى در برابر قانون خدا گردن نهد، اين تواضعدر قالب عبادت مطرح مى شود ـ كه مصاديق و مراتب مختلف دارد ـ و سپس تمام زندگى انسان را پوشش مى دهد و روحيه بندگى در پرتو هستى شناسى و باور به معاد اوج فزاينده مى يابد. مقاله در پايان به نگاه قرآن به پيدايش بى معنايى در زندگى مى پردازد و بر اين باور تأكيد مى كند كه هدف قرار دادن زندگى طبيعى انسان را به كام پستى مى كشاند كه كارش درندگى و روزى اش تلخ كامى است. 

كليد واژه‏ها: خدا، قرآن، عبادت، آزادى، آرامش روحى، زندگى، پوچى، آيات خدا، معناى زندگى، سرمايه دارى، قرب الهى

نگاه نخست

حيات انسان واقعيتى است كه به وسيله آن حركت، احساس، لذت، حقيقت‏جويى، كمال‏طلبى1، عينيت پيدا مى‏كند. آدميان، در بستر تداوم پديده حيات به بركت فعاليت سيستم‏هاى كار گذاشته شده در متن هستى خود و با استفاده از فرصت‏هاى فراهم آمده، در فاصله ميان تولد و مرگ، به قصد پاسخ‏گويى به نيازهاى مادى و معنوى خويش، به كنش و واكنش‏هاى آگاهانه جسمى و روحى شبانه‏روزى مى‏پردازند تا عمر را به پايان برند.
بسته عمل و عكس‏العمل هر انسان، فعاليت‏هاى به ظاهر پراكنده‏اى را كنار هم قرار مى‏دهد كه هر كدام با هدف‏گير و توجيه روشنى جامه عمل مى‏پوشد. اين كه يكايك اجزاى رفتار طبيعى آدمى در عرصه زندگى، بدون سردرگمى و با توجه به فلسفه و هدف آنها انجام مى‏پذيرد، گذشته و حال نمى‏شناسد و «تمام انسان‏هاى كره خاكى، از نخستين روز زندگى تاكنون هر كارى كه انجام داده‏اند، انگيزه و هدف آن را در حال اعتدال مشاعر مغزى دريافته‏اند، مثلاً تشنه شده‏اند و آب خورده‏اند. فلسفه و هدف پيدا كردن آب و آشاميدن آن، همان سيراب شدن بوده است كه خودآگاه يا ناخودآگاه به دست مى‏آوردند».2
خرده رفتارها و ريزكارها، در عرصه زندگى انسان با معيار خير، مصلحت و خردپذيرى، به هدف‏دار و بى‏نتيجه يا با معنا و پوچ، دسته‏بندى مى‏شوند. آنچه معنا دارد ممكن است زمينه‏ساز تحقق هدف ارزشمندترى باشد، «هر «براى» و هر «معنى» به نوبه خود ممكن است كه يك «براى» و يك «معنى» ديگر داشته باشد ولى در نهايت منتهى شود به چيزى كه غايت بودن و معنى بودن آن ذاتى اوست».3
به هر حال معنا و هدف يك اقدام جزئى كه در ضمير آگاه يا ناآگاه انسان جاى مى‏گيرد گرد و غبار بى‏تفاوتى را كنار زده، علاقمندى و رغبت را جايگزين آن مى‏سازد و در عين زمان، ضرورت انتخاب روش كارى مناسب را نيز مطرح مى‏كند،4 از اين رو در تعريف هدف آمده است:
«هدف عبارت است از آن حقيقت منظور كه آگاهى و اشتياق به دست آوردن آن محرك انسان به سوى انجام دادن حركات معينى است كه آن حقيقت را قابل وصول مى‏سازد.»5
ولى معناجويى براى زندگى كه در حوزه‏هاى دين‏شناسى، هستى‏شناسى، انسان‏شناسى، روان‏شناسى و جامعه‏شناسى از سوى دانشمندان مطرح است با نگاه به جهان، انسان و كل زندگى صورت مى‏گيرد و «متفكرى كه در فلسفه حيات مى‏انديشد، بايد حيات كلى را با داشتن ارزش هاو عظمت‏ها در حال وابستگى به مجموع هستى كه ارتباط با آفريننده هستى دارد، مطرح كند».6
«بقاء» و تداوم حيات، كه مهم‏ترين چيز براى هر انسان است، كه خود «نمى‏تواند يك ارزش برتر باشد. اگر زندگى به چيزى در ماوراى خود توجه ندهد، «بقاء» بى‏ارزش و خالى از معنا است».7 در حقيقت پرسش از عامل اهداكننده معنا به زندگى، پرسشى از اين است كه علاوه بر «بقاى» صرف، چه چيزى در زندگى ما شايسته احترام عظيم است8 تا به خود بقا جهت و معنا ببخشد.
مطالعات معناشناختى معطوف به زندگى به اين دليل به هستى‏شناسى رومى‏آورد كه بداند آيا ماهيت عالم، به خصوص ماهيت غايى آن به انسان و زندگى او نگاه مهرآميز دارد يا توجه خصمانه؟ يا اين كه در قبال او بى‏تفاوت است.9 اثبات موضع‏گيرى براى هستى در قبال انسان، به معناى دريافت معنا يا چيز شايسته احترام از خارج است و احراز بى‏تفاوتى جهان، اين پيام را گوش‏زد مى‏كند كه خود انسان بايد دست به توليد معنا بزند، به همين دليل معنا به دو دسته «برون‏زاد» و «درون‏زاد» تقسيم شده است، يعنى انسان معناى زندگى خود را در انطباق با خواست خداوند مى‏يابد يا با گزينش و تعهد درونى به آن هستى مى‏بخشد.10
عامل يا ارزشى كه به زندگى جهت مى‏دهد بايد خود را در قالب ميل و گرايش انسان به نمايش گزارد كه نشانه آمادگى براى عمل و اقدام است.11 اين ويژگى در مورد چيزى قابل پيش‏بينى مى‏نمايد كه هم رغبت و رضايت رعايت كننده‏اش را برانگيزاند و هم تماشاگر بيرونى را به شگفت و تحسين وادارد. در تعريف زندگى معنادار، آمده است:
«طبيعى‏ترين الگوهاى زندگى معنادار، هم به لحاظ ذهنى بسيار ارضاكننده‏اند و هم وقتى از منظرهاى بيرونى نسبت به خود فاعل‏ها مورد قضاوت قرار گيرند قابل ستايش يا ارزشمندند... ظاهراً معنا وقتى مطرح مى‏شود كه كشش ذهنى با جاذبه عينى هماهنگ شوند.»12
بى‏ترديد ضرورت دست‏يابى به ارزش كه دو ويژگى دلپذيرى و توجه مثبت را به زندگى مى‏دهد و سبب معنادارى آن مى‏شود، بين ساير ضرورت‏هاى مانند و مشابه ندارد و بايد از ضرورت آب و نان كه اصل حيات را استوار نگه مى‏دارد، ملموس‏تر باشد، بدان دليل كه اگر ارزش حيات به معنا و محتواى آن است، بدون معنا، نه زندگى ارزش دارد و نه ابزار آن!
ديدگاه ويكتور فرانكل (دانشمند اطريشى و مبتكر معنادرمانى) الهام‏بخش‏ترديدناپذيرى بيشتر ضرورت ياد شده است كه مى‏گويد:
«معناجويى تجلّى واقعى انسان بودن بشر است»13
و احساس نااميدى به خاطر تهى و خالى بودن ظاهر زندگى از معنا، دست‏آورد بزرگ انسانى است14 كه به جستجوى جدّى‏تر فرمان مى‏دهد.
با همه اين‏ها، بشر امروز چرا در اوج تلخ كامى ناشى از خلأ معنايى، زندگى را تجربه مى‏كند و در بند اسارت آثار و پى‏آمدهاى خردكننده اين بحران گرفتار آمده است؟گزارش زير كه مربوط به كشور امريكاست مى‏تواند نمونه گويايى باشد براى شدت بحران خلأ معنا در زندگى:
«نرخ خودكشى در ميان مردان جوان به طور قابل ملاحظه‏اى بالا رفته است. در حالى كه خودكشى به عنوان دهمين علت مرگ و مير در ايالت متحده فهرست شده است، در ميان جوانان پانزده تا نوزده ساله حالاسومين و در ميان دانشجويان دومين مقام را دارد... مطالعه‏اى كه توسط دانشگاه ايالتى «ايداهو» انجام گرفت، نشان داد كه (51) مورد از (60) مورد دانشجويى كه به طور جدّى دست به خودكشى زده بودند، دليل اقدام‏شان «زندگى براى آنها يعنى هيچ» بوده است. از اين (51) نفر، (48) نفر در سلامتى فيزيكى عالى بودند و سرگرمى‏هاى اجتماعى پرجنب و جوشى را داشتند، در كار دانشگاهى‏شان خوب عمل مى‏كردند و رابطه آنها با گروه خانوادگى‏شان خوب بود».15
جديت هشدار نهفته در اين گزارش وقتى خود را نشان مى‏دهد كه بدانيم كه جامعه امريكا يكى از برخوردارترين جوامع در سطح جهان است و خودكشى، چونان كه خواهيم ديد تنها يكى از پى‏آمدهاى منفى احساس پوچى مى‏باشد.
اخطار شديد ويكتور فرانكل و اريش فروم (به ترتيب) نيز در اين رابطه قابل مطالعه است كه مى‏گويند:
«امروز معناجويى اغلب ناكام و نافرجام مانده است... ما روان‏پزشكان بيش از هر زمان با بيمارانى روبه‏رو هستيم كه از يك احساس بيهودگى و پوچى شكايت مى‏كنند... برخلاف انسان زمان گذشته، به انسان كنونى سنت‏ها و ارزش‏ها نمى‏گويند كه او بايد چه بكند. حال انسان كنونى نمى‏داند كه چه بايد بكند و يا چه خواهد كرد؟ بعضى اوقات او حتى نمى‏داند كه اساساً چه مى‏خواهد بكند. در عوض او مى‏خواهد كارى را بكند كه سايرين مى‏كنند كه همرنگى جماعت است يا او كارى را مى‏كند كه سايرين از او مى‏خواهند انجام دهد كه استبداد است.»16
«آيا كودكان ما صدايى خواهند شنيد كه به آنها بگويد كجا مى‏روند و براى چه زندگى مى‏كنند. آنها نيز مثل ساير افراد بشر احساس مى‏كنند كه زندگى بايد معنا و مفهومى داشته باشد... آنها طالب سعادت، حقيقت، عدالت، عشق و خلاصه چيزى هستند كه خود را وقف آن نمايند، آيا ما قادريم اين خواست آنها را برآورده كنيم؟»17
«به نام آزادى، ساختمان زندگى از دست مى‏رود و به جايش انبوهى از قطعات خرد و بى‏ربط مى‏ماند كه معناى كلى از آن برخاسته است، فرد تنها به اين قطعات مى‏نگرد - همچون كودكى كه بايد از تكه‏هاى كوچك رنگينى كه در دست دارد خانه‏اى بسازد - با اين تفاوت كه كودك مى‏داند خانه چيست و در تكه‏هاى بازيچه‏اى كه دارد، اجزاء مختلف خانه را بازمى‏شناسد، حال آن كه بزرگسالان معناى كل را كه قطعات آن در دست شان ريخته، نمى‏بينند و حيرت‏زده در تكه‏هاى بى‏معنا و كوچكى كه دارند خيره مى‏مانند... كسى را فرصت آن نيست كه درنگ كند و ببيند آيا به راستى هدف‏هايى كه دنبال آنهاست از خواسته‏هاى خود وى سرچشمه مى‏گيرند؟».18
اين گزارش‏ها زندگى انسان غربى را به تصوير مى‏كشد، در واقع بحران بى‏معنايى زندگى يك پديده غربى است. البته اين بيمارى به جاهاى ديگر نيز سرايت كرده و رو به گسترش مى‏باشد، مگر اين كه با شناسايى عوامل پيدايش و شناخت آثار آن، پيش‏گيرى به عمل آيد.

خاستگاه و آثار خلأ معنايى

آلبرت انيشتين مى‏گفت:
«مذهبى بودن به معناى يافتن پاسخ به سؤال «معناى زندگى چيست؟» مى‏باشد»
ويكتور فرانكل پس از نقل سخن آلبرت انيشتين مى‏گويد:
«اگر ما اين نظر را بپذيريم آنگاه ممكن است اعتقادو ايمان را اعتماد به معناى غايى و نهايى تعريف نماييم.»19
اروپاى پيش از عصر روشنگرى، دين را منشأ الهام‏گيرى معناى زندگى مى‏شناختن، تمام آنها - چه مشركان قديم و چه مسيحيان متأخرتر - پيش از گاليله چنين مى‏انديشيدند كه: 
«جهان از طريق طرح و هدف، ضبط و مهار مى‏شود... افلاطون و ارسطو و نيز همه عالم مسيحيت در قرون وسطى به اين پيش‏فرض (كه يك نظم يا طرح كيهانى وجود دارد كه هر موجودى را مى‏توان در تحليل نهايى برحسب جايگاهش در اين طرح كيهانى، يعنى برحسب هدفش تبيين كرد) قايل بودند»20
چنين نگرشى، انسان را نيز به هدف‏دارى فرامى‏خواند و به زندگى او جهت مى‏داد.
كتاب مقدس علاوه بر هدف مندى هستى و نيز طرح بايدها و نبايدهاى مناسب با غرض الهى، معاد و وجود بهشت و جهنّم را نيز مطرح كرد كه تا قرن هفده و هجده بر غايت‏مندى زندگى يهوديان21 و مسيحيان22 تأثير داشت.
تا زمانى كه نگاه دين در ساحت هستى‏شناسى و انسان‏شناسى چيره بود، زندگى در غرب تكيه بر معناى برون‏زاد داشت و تحركات شبانه‏روزى انسان‏ها براساس آن سامان مى‏يافت. در اين رابطه مخالفى وجود ندارد، حتى مخالفان دين نيز اين معنا را قبول دارند! ژان‏پل سارتر (فيلسوف اگزيستانسياليست و ملحد فرانسوى) معناى زندگى را در سايه دين باورى اين گونه به تصوير مى‏كشد:
«تا زمانى كه آدميان به خدايى آسمانى باور داشتند مى‏توانستند او را خاستگاه آرمان‏هاى اخلاقى خويش بدانند، جهان كه مخلوق و تحت حاكميت خدايى پدروار بود براى آدمى مسكنى مألوف، گرم و صميمى بود. ما مى‏توانستيم مطمئن باشيم كه شر در عالم هر قدر هم زياد باشد در نهايت، خير بر آن غلبه خواهد كرد و لشكر شرّ تار و مار خواهد شد.»23
گويا اتفاق‏نظر وجود دارد كه همزمان با آغاز عصر روشنگرى، مشخصاً پس از گاليله، در رابطه با معناى زندگى، انقلاب ريشه‏اى آغاز شد، به سرعت توسعه يافت و به ثمر نشست. براساس اين تحول، فعاليت‏هاى معناشناختى برون‏گرا جاى خود را به معناشناسى درون‏گرا داد. رويكرد جديد به جاى جستجوى معنا، آفرينش معنا را پيشنهاد مى‏كرد، اين پيشنهاد مقبول افتاد و جامه عمل پوشيد، البته به بهاى فراموشى دين و معناى پيشنهادى آن24 براى زندگى. و نيز ناپديد شدن باور به معاد و زندگى پس از مرگ25 از افق باورها.
چگونگى فراموشى دين به عنوان منبع معنا بخش، به صورت‏هاى مختلف تحليل شده است. فرانكل مى‏گويد:
«در قرن ما، خدا شدن خرد و عقل و فن‏آورى خود بزرگ‏بين، ابزارهاى سركوب‏گرى هستند كه در پاى آن احساس مذهبى قربانى شده است».26
فروم بر اين باور است كه تا ظهور داروين عقايد دينى، استوارو خالى از تزلزل بود. با طرح نظريه تكامل به عنوان يك كشف علمى و بى‏اعتبار شدن توصيف دينى از جهان طبيعى، گويى دين يك پاى خود را از دست داد و بر روى پاى ديگر يعنى اصول اخلاقى ايستاد. احساس ضرورت پيشرفت و موفقيت فزونتر در عرصه اقتصاد، به عنوان اصل اخلاقى حاكم بر سرمايه‏دارى نوين، پاى ديگر دين را نيز بريده است. و ديگر كسى به از خودگذشتگى نمى‏انديشد. در جامعه سرمايه‏دارى كنونى خداوند ديگر نه آفريننده جهان است و نه مشوق ارزش‏هاى اخلاقى از قبيل عشق به همنوع و تسلط بر حرص و آز.27
والتر ترنس استيس (فيلسوف بريتانيايى 1886-1967) ديدگاه ديگرى دارد، وى مى‏گويد:
«اكتشافاتى همچون: خورشيد مركز عالم است، انسان از نسل نياكانى ميمون‏وارند و زمين صدها ميليون سال قدمت دارد، ممكن است پاره‏اى از جزئيات آموزه‏هاى كهن‏تر دينى را منسوخ كنند و يا ممكن است آن‏ها را وادارند تا بار ديگر در چارچوب عقلانى جديدى بيان شوند، اما آن‏ها به ذات خود بينش دين، خدشه‏اى وارد نمى‏كنند، اين ذات عبارت است از ايمان به وجود طرح و هدف در عالم، ايمان به اين كه جهان يك نظام اخلاقى است و ايمان به اين كه در نهايت، همه چيز به خير و خوشى تمام مى‏شود. اين اعتقاد قلب روحيه دينى را تشكيل مى‏دهد. دين با هر نوع ستاره‏شناسى، زمين‏شناسى و فيزيك مى‏تواند سازگار افتد اما نمى‏تواند با جهانى بى‏هدف و بى‏معنا بسازد. اگر نظام امور بى‏هدف و بى‏معنا باشد پس زندگى انسان نيز بى‏هدف و بى‏معنا خواهد بود و هر چيز عبث و بيهوده است، هر تلاشى در نهايت بى‏ارزش است.
بنيان‏گذاران علم - همچون گاليله، كپلر و نيوتن - عمدتاً انسان‏هاى متديّن بودند كه در مورد اغراض خداوند ترديدى نداشتند. با وجود اين، آنان با برداشتن گامى انقلابى، آگاهانه و عامدانه، ايده غايت را به منزله چيزى كه طبيعت را ضبط و مهار مى‏كند، از طبيعت‏شناسى جديدشان خارج كردند... به اين دليل كه هدف علم را پيش‏بينى و ضبط و مهار رويداد، مى‏دانستند و معتقد بودند كه جست‏وجوى غايات براى رسيدن به اين هدف بى‏فايده است... به همين دليل از قرن هفدهم به اين سو، علم منحصر شد به كاوش در باب علل و مفهوم غرض جهان مغفول واقع شد و ديگر كسى تمايلى به آن نشان نمى‏داد. اگر چه كنار رفتن علت غايى آرام و تقريباً بى‏سر و صدا صورت گرفت اما بزرگترين انقلاب تاريخ بشر بود... از آن جا كه اين انقلاب بدين نحو پديد آمد، طى سيصدسال گذشته در اذهان ما كه تحت سيطره علم تجربى‏اند، تصوير خيالى جديدى از جهان به وجود آمده و رشد كرده است. مطابق اين تصوير جديد، جهان بى‏هدف، بى‏شعور و بى‏معناست... اين است آن چيزى كه دين را كشته است... به همراه ويرانى تصوير دينى جهان، اصول اخلاقى و در حقيقت كليه ارزش‏ها، ويران شدند. اگر يك هدف كيهانى وجود داشته باشد و در طبيعت اشيا، شوقى به سمت خير باشد، آن گاه نظام اخلاقى ما اعتبار خود را از آن خواهند گرفت اما اگر قوانين اخلاقى ما از چيزى بيرون از ما ناشى نشوند... پس اين ارزشها بايد مجعولات خود ما باشند.»28
والتر وايس كف (دانشمند علوم اجتماعى از اتريش) علم و اقتصاد سرمايه‏دارى را با هم مقصر مى‏داند به اين معنا كه در جهان مدرن، علم، ماهيت تجربى دارد و منطق را بر واقعيت‏هاى مشهود تطبيق مى‏كند به همين دليل از اظهارنظر درباره غايت‏ها به خصوص غايت نهايى و ارزش‏ها كه در شاكله و ساختار وجود بشر و علت نهايى هستى ريشه دارد، ناتوان مى‏باشد و تنها مى‏تواند ارزش‏هاى وابسته به فرهنگ‏ها را تجزيه و تحليل كند و نسبى بودن آنها را نتيجه بگيرد و اين گونه ارزش‏ها را هدف‏هاى معتبر تلاش آدمى قلمداد كند.29
از سويى، با رشد فزون‏خواهى در عرصه اقتصادى، عقلانيت مصلحت‏انديشانه، سودگرايانه و رقابت طلبانه كه نگرش خصمانه نسبت به ديگران را در خود نهفته دارد، پذيرفته شده و مانع دگر گروى و عشق واقعى شمرده شد30 و در نهايت هدف زندگى و ارزش‏هاى اخلاقى را تحت تأثير قرار داد.
ديدگاه‏هاى ياد شده كه محتواى نسبتاً متفاوتى دارند، همه در پى تحليل عامل كنارگذارى دين و چشم‏پوشى از خاصيّت معنادهى آن به زندگى است با تأكيد بر اين واقعيت كه بى‏معنايى با آثار نهايت زيانبارش در سطح جهان آسايش و آرامش را از ميان برده است.
فرانكل از بين آثار گسترده جهانى احساس بى‏معنايى، به «مثلث روان رنجورانه گسترده» اشاره مى‏كند كه عبارتند از افسردگى، اعتياد و تجاوز31 كه هر كدام مصاديقى دارد. خودكشى، بحران كهولت و دوران بازنشستگى كه از عواقب نامطبوع احساس پوچى شناخته شده32 است، زيرمجموعه افسردگى را تشكيل مى‏دهد. اعتيادگونه‏هاى مختلفى دارد و تجاوز نيز با جلوه‏هاى گوناگون، امنيت را در زندگى اجتماعى به تهديد مى‏گيرد.
نامبرده بر اين باور است كه ناكامى در معناجويى گاهى منتهى مى‏شود به گزينش بديل و جايگزين و در قالب قدرت‏طلبى، پول‏پرستى، حرص و آز، لذت‏طلبى و عمليات جنسى، ظاهر مى‏گردد. بر همين اساس «فرويد و آدلر كه با بيماران روان رنجور و ناكام‏مانده در جست‏وجوى معنا روبه‏رو بودند قابل درك است چرا آنها فكر مى‏كردند انسان به ترتيب با اصل لذت‏جويى و تلاش براى برترى، به حركت درمى‏آيد. اما در واقع قدرت‏جويى و... لذت‏جويى هر دو جايگزينى براى معناجويى ناكام مانده مى‏باشد.»33
نسبيت اخلاقى يكى ديگر از پى‏آمدهاى سيطره احساس بى‏معنايى در حيات انسان‏هاست كه به اعتقاد بعضى تاكنون رنج‏هاى فراو