سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
نوشتاری که در پیش رو دارید، تحقیقی است دربارة اسباب نزول قرآن که خود موضوعی ازعلوم قرآنی است.
دربارة اسباب نزول، سخن بسیار است و کمتر نوشتهای را میتوان یافت که همه مباحث اسباب نزول راشامل باشد. ما نیز ناگزیریم در این نوشتار، به صورت گزینشی عمل کنیم.
درمقدمه این پژوهش، بیان نکاتی چند ضروری است که نحست بدانها میپردازیم:
تعریف علوم قرآنی
چنانکه یادآورشدیم، بحث اسباب نزول، ازجمله مباحثی است که درقلمرو علوم قرآن مطرح بوده و هست، از این روی، جا دارد که ابتدا نگاهی به اصطلاج «علوم قرآن» داشته باشیم.
واژه «علوم قرآن» دو کاربرد داد:
گاه منظور هر دانش وآگاهی که میتواند درباره قرآن مطرح شود ومرتبط با قرآن باشد که دراصطلاح«علوم قرآن اضافی» نامیده میشود.
دیگری به اعتبار این که در طول زمان، سرانجام مباحثی دربارة قرآن و مرتبط با آن شکل گرفته و به مجموعه آن مباحث، عنوان «علوم قرآن» را دادهاند که در این صورت، قلمرو علوم قرآن معیّن و محدود خواهد بود و آن را در اصطلاح »علوم قرآن اسمی یا علمی» گویند.
علوم قرآن اضافی را چنین تعریف کردهاند:
«کل علم یخدم القرآن او یستند الیه ... .»1
هر علمی که در خدمت قرآن یا مستند به آن باشد، علوم قرآن اضافی نامیده میشود.
البته این تعریف، قابل نقد است، زیرا بر این اساس باید علم صرف و نحو و معانی و بیان برخی علوم انسانی و تجربی، که در فهم قرآن دخالت دارند و میتوانند مورد استفاده قرار گیرند، از علوم قرآن به شمار آیند! با این که چنین نیست، زیرا منشأ این علوم، قرآن نمیباشد، و قبل از قرآن مطرح بوده و یا بدون ارتباط با قرآن مطرح شده و شکل گرفتهاند.
پس سزاوار این است که بگوییم «علوم قرآن اضافی» علومی است که در دامان قرآن و در پی تلاش برای شناخت آن مطرح شده و یا قابل طرحاند؛ مانند علم و ناسخ و منسوخ، اعجاز قرآن، اعراب قرآن، نکات ادبی، بلاغی، اخلاقی، اجتماعی و ... .
بنابر این، علم فقه تا آن جا که دربارة آیات الاحکام و مستندات قرآنی بحث میکند، از علوم قرآن (به معنای نخست) به شمار میآید، ولی هر گاه دربارة منابع دیگر و مستند به حدیث یا عقل و یا اجماع بحث کند، خارج از علوم قرآن اضافی است.
علوم قرآن علمی، دانشی شکل یافته و تدوین شده است که دارای مباحث و فصلهای مشخصی است و در هر فصل آن خصوصیتی از قرآن مورد بررسی قرار گرفته است.
بنابر این، قلمرو مباحث « علوم قرآن علمی» محدود و معیّن است و منحصر در همان مباحثی که معمولاً کتابهای علوم قرآن به آنها پرداختهاند.
پس اگر «زرکشی» گفته است: « علوم قرآن شمارش نمیشود.» 2 منظورش علوم قرآن اضافی بوده است، نه علوم قرآن علمی.
و اگر سیوطی مینویسد: «علم طب، جدل، هیئت و ... از علوم قرآنی است.» 3 ممکن است نظرش « علوم قرآن اضافی» باشد، آن هم آن مقدار از این مباحث که مستند به آیات قرآن و یا دربارة آیات قرآن طرح شده باشند و نه همه مباحث این علوم. اگر سخنان زرکشی و سیوطی را این چنین توجیه کنیم، اشکال برخی اشکال کنندگان بر ایشان وارد نخواهد بود که گفتهاند: «اینان گرفتار زیاده روی شدهاند.» 4
تاریخ پیدایش و تکامل علوم قرآن
درباره تاریخ پیدایش واژه « علوم قرآن» آرای مختلفی اظهار شده است که عبارتند از:
1. قرن هفتم هجری5؛
2. قرن پنجم هجری6؛
3. قرن سوم هجری7؛
ولی میتوان گفت این واژه را در قرن دوم هجری (زمان خلافت رشید)، شافعی به کار برده است، زیرا وی در جواب رشید چنین میگوید:
«... انّ علوم القرآن کثیرة ...» 8
امّا دربارة این که سرآغاز شکل گیری مباحث قرآنی چه زمانی بوده، میتوان گفت که سرآغاز آن عصر پیامبر و روزگار نزول قرآن است، زیرا در این عصر بود که اسباب نزول و ناسخ و منسوخ و ... در قالب روایات بیان میشد؛ هر چند مکتوب و مدوّن نبود و به عنوان یک علم شناخته نمیشد و دربارة آن نقد و بررسی صورت نمیگرفت9.
دربارة زمان تدوین علوم قرآن اضافی، چند نظریه ارائه شده است: برخی میگویند: پس از رحلت پیامبر 10 و برخی معتقدند در قرن دوم هجری صورت گرفته است11.
به هر حال، این مطالب غیر منسجم و فاقد تجزیه و تحلیل و صرفاً به صورت نقل حدیث بوده و صورت علمی نداشته است.
تاریخ نگارش علوم قرآن علمی
دربارة تدوین کتابهایی که امروز آنها را به عنوان « علوم قرآن» میشناسیم و در بردارنده مباحث معیّنی هستند که تحت عنوان علوم قرآن علمی، قابل شناساییاند نیز، چند نظریه وجود دارد:
1. مشهور میگویند: در قرن هفتم نگارش این علوم آغاز گردیده است12.
2. زرقانی بر این اعتقاد است که علوم قرآن به صورت یک مجموعه در قرن پنجم، توسط «علی بن ایراهیم حوفی» ت 430ھ – تحت عنوان «البرهان فی علوم القرآن» به نگارش در آمده است13.
3. برخی بر این باورند که قبل از قرن پنجم، کتبی تحت عنوان علوم قرآن تدوین شده است؛ مانند: «الحاوی فی علوم القرآن»14، تألیف محمّد بن خلف بن مرزبان ت 309 ھ ؛ «الرغیب فی علوم القرآن»15، تألیف محمّد بن عمر الواقدی ت 207 ھ - ؛ «فی علوم القرآن»16، تألیف ابوبکر محمّد بن القاسم الانباری ت 328 ھ – و «الاستغناء فی علوم القرآن»17، تألیف محمّد بن علی الادفوی ت 388 ھ - . ولی از آن جا که کتابهای یاد شده اکنون قابل دستیابی نیستند تا میزان ارتباط آنها با علوم قرآن مورد داوری قرار گیرد، نمیتوانیم روی آنها حساب جدّی باز کنیم و وجود آنها را مسلّم بدانیم.
سبب نزول عام و سبب نزول خاص
آیهها و سورههای قرآنی، از نظر سبب نزول به دو دسته تقسیم میشوند:
1. آیهها و سورههایی که سبب نزول خاصّی ندارند و سبب نزول آنها سبب نزول عام است، که همان فلسفه نزول قرآن (هدایت، انذار، تبشیرو ...) باشد.
2. آیهها و سورههایی که سبب نزول خاص دارند18 و متناسب حادثه یا جریانی خارجی نازل شدهاند.
آنچه در این جا موضوع بحث قرار خواهد گرفت اسباب نزول خاص است. پس نخستین بحث را با تعریف اسباب نزول، آغاز میکنیم.
سبب نزول، عبارت است از: حادثه، یا سؤال و ... که در عصر پیامبر (ص) اتفاق افتاده و باعث نزول آیه، آیهها و یا سورهای از قرآن شده است که به شکلی اشاره به آن حادثه یا سؤال و ... دارد.
بنابر این، اگر آیه یا سورهای نظر به رخدادهای گذشته تاریخ (قبل از اسلام) داشته باشد، آن رخدادها سبب نزول نامیده نمیشود؛ مانند هجوم ابره که «واحدی» آن را سبب نزول سوره فیل میداند، در حالی که شرط تقارن زمانی بین سبب و مسبب را ندارد و نباید سبب نزول نامیده شود.
آیا همه آیات، سبب خاص دارد؟
حدیثی از حضرت علی(ع) نقل شده که برخی از آن استفاده کردهاند همه آیات سبب نزول خاص دارد. آن حدیث چنین است:
«و مانزلت آیة الاّ و قد علمت فیم نزلت و علی من نزلت و بم نزلت.» 19
ولی استفاده آنان، با منظور امام(ع) هماهنگ نمینماید، چه این که مقصود حضرت علی(ع) از این بیان، اثبات این حقیقت است که من به تمام خصوصیات آیات آگاه هستم، میدانم هر آیه در چه موردی و موضوعی نازل شده، مخاطبش کیانند و چرا نازل شده؟ آیا سبب خاص داشته است یا خیر؟ بنابر این، روایت یاد شده منافاتی با مطالب گذشته ما ندارد که سبب نزول را به دو دسته تقسیم کردیم و گفتیم که برخی آیات دارای سبب نزول عام و فاقد سبب نزول خاصاند.
کارآیی و فواید اسباب نزول
برخی گمان کردهاند در این فن فایدهای نیست به دلیل این که اسباب نزول نوعی تاریخ است20. گویا معتقدان این نظریه پنداشتهاند که تاریخ، هیچ فایدهای ندارد و بر این اساس فواید اسباب نزول را که نوعی تاریخ است، انکار کردهاند. ولی این سخن پنداری بیش نیست و صاحب نظران21، فواید بسیاری را بر این علم مترتب دانستهاند و به تبع تاریخ، اسباب نزول نیز فوایدی دارد. که به طور فشرده به آنها اشاره خواهیم داشت:
1. شناخت فلسفه احکام
پر واضح است که نزول وحی و امر و نهی الهی، دارای فلسفه و عللی است که شناخت آنها تأثیر بایستهای در فهم و درس آموزی مخاطبان ندارد.
شناخت فلسفه احکام از راههای گوناگونی: آیات، روایات و ... میّسر خواهد بود که یکی از آنها شناخت اسباب نزول است.
از تو درباره شراب و قمار میپرسند. بگو: در آن دو، گناهی بزرگ و سودهایی برای مردم است و البتّه گناه آن دو از سودشان بیشتر است؛ ... .
این آیه شریفه بیانگر حکم خمر و قمار است و سبب نزول آیه، اشاره به فلسفه حکم دارد که عبارت است از زایل شده عقل و نابودی مال. زیرا در آن آمده است: عمر بن خطاب و معاذ بن جبل و عدهای از انصار خدمت پیامبر آمده، عرض کردند دربارة شراب و قمار فتوا دهید، زیرا این دو عقل را زایل و مال را نیز تلف میکند، پس خداوند آیه فوق را نازل فرمود23.
2. شناخت دایره شمول حکم
گاهی آیه عام است و شامل همه مخاطبان و همه موارد میشو، ولی آیه به وسیله دیگری (آیه یا روایتی) تخصیص میخورد و دایره شمول آن محدود میشود. در این گونه موارد، اگر سبب نزول آیه را بدانیم، مخصّص را به غیر مورد سبب نزول اختصاص میدهیم زیرا معنا ندارد که آیه، شامل سبب نزول خود نشود! و همگان معتقدند که حکم عام به طور مسلّم سبب نزول را شامل میگردد و به وسیله تخصیص، خارج نمیشود.
کسانی که زنان عفیف را به زنا متّهم میکنند و چهار شاهد نمیآورند، هشتاد ضربه بزنید و شهادتشان را دیگر نپذیرید، مگر این که توبه کنند. ... .
این آیه، آیه قبلی را تخصیص میزند. بدین معنا که عذاب عظیم، اتّهام زنندهای را در بر میگیرد که چهار شاهد نیاورده و توبه نکند.
بنابر این، اگر سبب نزول آیه اول را تهمت بر عایشه، طبق روایت اهل سنت و تهمت بر ماریه قبطیه مادر ابراهیم، طبق روایت شیعه26، بنانیم، مخصّص به غیر مورد سبب نزول، اختصاص خواهد یافت و در این صورت کسانی که به عایشه یا ماریه قبطیه تهمت زدهاند، در دنیا و آخرت لعنت شدهاند و بر ایشان عذابی است بزرگ؛ گر چه شاهد بیاورند یا تویه کنند27.
3. تخصیص حکم عام به وسیله سبب نزول
در موردی که آیه عام و سبب نزول خاص باشد، مشهور میگویند: ملاک عموم لفظ است و برخی خصوص سبب را ملاک میدانند و معتقدند از فواید شناخت سبب نزول، اختصاص دادن حکم عام به مورد سبب نزول است.
برای نمونه آیه ظهار « وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ... عَذَابٌ أَلِيمٌ »28 عام است، به این معنا که هر کس ظهار کند، حکم ظهار در حق او جاری است،ولی بر اساس نظریه دوم، حکم ظهار در آیه، اختصاص دارد به سبب نزول آیه که ماجرای ظهار اوس بن صامت است29. و اگر شخص دیگری ظهار کند، حکم ظهار او از این آیه به دست نمیآید، بلکه باید از دلیل دیگری استفاده کرد.
و در آیه قذف: « إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ... وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ »30 که حکم: لعنت و عذاب بر کسانی که بر زنان پاکدامن تهمت زنا میزنند، عام است، طبق نظر «ملاک بودن سبب خاص» باید اختصاص یابد به تهمت زنندگان به همسر پیامبر (ص).
4. دفع توهّم حصر
ظاهر برخی از آیات قرآن، حصر را میرساند؛ مثلاً ظاهر آیه:
گویای این است که محرّمات منحصر به این موارد است: مردار، خون، گوشت خوک و حیوانی که بدون بردن نام خدا ذبح شده، در حالی که قطعاً محرّمات محدود به این چند مورد نیست و توهّم حصر، صحت ندارد.
در این گونه موارد، سبب نزول میتواند از جمله قراین عدم حصر باشد؛ مثلاً در آیه یاد شده، سبب نزول این است:
«کافران به جهت لجاجت و دشمنی، حرامهای خدا را حلال و حلالهای خدا را حرام کرده بودند، این آیه برای شکستن غرض آنان نازل شده و نه بیان همه محرّمات. بنابراین، موارد یاد شده درآیه نه همه موارد حرام، بلکه تنها مواردی است که کافران حلال میشمردهاند.» 32
5. شناخت رجال و شخصیّتهای صدر اسلام
مراد شخصیتهاییاند که بعدها در جریانهای مثبت یا منفی جهان اسلام نقش داشتهاند و آگاهی از سوابق آنان میتواند در داوریها و تجزیه و تحلیل شخصیّت و اهداف آنان مؤثّر باشد. آیات متعددی وجود دارد که درباره ستایش و یا نکوهش فرد و یا افرادی نارل شده است و تنها از طریق شناخت سبب نزول قابل شناساییاند؛ از آن جمله:
1. به کمک سبب نزول آیه: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ ... وَهُمْ رَاكِعُونَ »33، پی میبریم که شخص مورد ستایش آیه، امام علی(ع) میباشد و آن حضرت بود که به هنگام نماز، انگشتری خویش را به فقیر داد34 و خداوند با این نشانه، او را به مردم به عنوان ولیّ، معرّفی کرده است.
2. با توجه به سبب نزول آیات «سأل سائل بعذاب واقع...» در مییابیم که این آیات دربارة خلافت علی(ع) نازل شده است؛ چه این که مرحوم علامه امینی سبب نزول این آیات را از کتابهای سی نفر از علمای معروف اهل سنّت این گونه نقل میکند:
«پس از ماجرای غدیر خم شخصی (جابر بن نضر یا حارث بن نعمان) به پیامبر گفت: ما را به پذیرش توحید و رسالت خویش و انجام نماز و روزه و حج و زکات دستور دادی و ما قبول کردیم، امّا به این اکتفا نکرده و پسر عموی خود (علی) را بر ما برتری دادی و گفتی: هر کسی من مولای او هستم، علی(ع) مولای اوست. آیا این سخن از خود توست یا از خداست؟
حضرت فرمود: به خدا قسم این امر از سوی خداوند است. سائل در حالی که به سوی راحلهاش باز میگشت میگفت: پروردگارا! اگر فرموده پیامبر (ص) حقّ است پس سنگی از آسمان فرو فرست و یا عذابی نازل کن. هنوز به راحلهاش نرسیده بود، که سنگی از آسمان فرو فرست و یا عذابی نازل کن. هنوز به راحلهاش نرسیده بود، که سنگی آسمانی بر او اصابت کرد و او را کشت.» 35
3. از طریق شأن نزول آیه «... إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ...» 36 متوجه میشویم شخصی که پیامبر به او دلداری میداد و او را به ثبات فرا میخواند، ابوبکر بوده است37.
6. سهولت حفظ الفاظ و فراگیری معارف قرآن
به دلیل پیوند اسباب با مسببات و احکام با حوادث و حوادث با اشخاص و زمان و مکان، شناخت سبب نزول باعث آسانی حفظ و سهولت فهم آیه و یا آیاتی است که در مورد آن نازل شده است و هر یک از امور یاد شده علت میشود برای نقش بستن و ترسیم هر چه بهتر آیات در ذهن و یاد آوری همان آیات به هنگام نیاز.
7. فهم معانی آیات
دربارة نقش سبب نزول در فهم معانی آیات، آرای متفاوتی اظهار شده که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
واحدی مینویسد:
«ممکن نیست تفسیر آیه، مگر زمانی که سبب نزول آیه را بدانیم.» 38
ابن تیمیه مینویسد:
«شناخت سبب نزول، به فهم آیه کمک میکند، زیرا علم به سبب، باعث علم به مسبب میشود.» 39
شاطبی مینویسد:
«شناخت اسباب نزول برای کسی که در صدد شناخت قرآن میباشد، لازم است.» 40
علامه طباطبایی مینویسد:
«اساساً مقاصد عالیه قرآن مجید که معارفی جهانی و همیشگی میباشد، در استفاده خود از آیات کریمه قرآن، نیازی قابل توجه و یا هیچ نیازی به روایت اسباب نزول ندارد.» 41
مؤلف تفسیر الفرقان مینویسد:
«شأن نزول آیات، گاه کمک به فهم معانی آیات میکند، ولی برای فهم معانی آیات شرطی ضروری به حساب نمیآید.» 42
این آرا در مجموع، دور نمایی از گرایشهای موجود میان مفسّران را مینمایاند و تحقیق کامل در این نظریات و سایر انظار را به مجال مناسب آن وا مینهیم.
8. شناخت آیات مکی و مدنی
آیات قرآن به دو دسته تقسیم میشوند: آیات مکی و آیات مدنی.
در تعریف مکی و مدنی، چند نظریه وجود دارد که مشهور ترین آنها عبارت است از:
«آیاتی که پیش از هجرت نازل شده مکّی و آیاتی که پس از هجرت فرود آمده، گر چه در مکه نازل شده باشد، مدنی نامیده میشود.» 43
از جمله عواملی که میتواند مکان و زمان نزول یک آیه را مشخص سازد، سبب نزول آن است.
برای نمونه در سبب نزول آیه: «أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا...» 44 آمده است:
«هنگامی که خداوند محمد (ص) را به پیامبری برگزید، اعراب گفتند: خداوند بزرگتر از آن است که انسانی را به عنوان پیغمبر برگزیند، در پی آن آیه «اکان للناس...» نازل شد.» 45
از تعبیر «هنگامی که خداوند محمد(ص) را به پیامبری برگزید» به دست میآید که این آیه در آغاز بعثت و قبل از هجرت پیامبر(ص) نازل شده، بنابر این، آیه مکی است.
نمونه دیگر، آیه: « وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً»46 است که در آن آمده:
«وقتی پیامبر به مدینه وارد شدند، یهودیان میگفتند: عمر دنیا هفت هزار سال است و انسانها در برابر هر هزار سال یک روز از روزهای آخرت در آتش شکنجه میشوند و روزهای آخرت هفت روز است و پس از هفت روز، عذاب تمام میشود.» 47
این سبب نزول، صریحاً میرساند که آیه پس از هجرت نازل شده و آیه مدنی است.
سیوطی در موارد متعدّدی برای اثبات مکّی یا مدنی بودن آیات، از سبب نزول استفاده کرده است. از آن جمله میگوید:
«مکّی بودن سوره لیل مشهورتر از نظریه مدنی بودن آن است ولی برخی گفتهاند مدنی است به دلیل روایتی که در سبب نزول این سوره در جریان درخت خرما نقل شده است.» 48
در جای دیگر میگوید:
«برای مکّی بودن یا مدنی بودن سوره اخلاص، دو نظرّیه متعارض نقل شده که متکیاند به دو روایت متعارض که در سبب نزول آیه نقل شده است.
برخی میان این دو حدیث چنین جمع کردهاند، که این سوره مکرر نازل شده است. البته پس از چندی مدنی بودنش برای من ظاهر شد، همچنان که در اسباب النزول این مطلب را بیان داشتهام.» 49
9. شناخت اعجاز قرآن
اعجاز قرآن دارای ابعاد مختلفی است؛ مانند: اعجاز ابلاغی، اعجاز علمی، اعجاز از نظر غنای محتوا و... از جمله ابعاد اعجازی قرآن، خبرهای غیبی و پیشگوییهای آن است.
شناخت این بعد از اعجاز قرآن، به طور طبیعی متوقف بر شناخت اسباب نزول و زمینههای تاریخی و جانبی نزول آیه است.
خداوند در قرآن فرموده است: « الم غُلِبَتِ الرُّومُ...» 50 روم مغلوب شد. امّا از آیه استفاده نمیشود که این مغلوبیت کی و به وسیله چه قوایی بوده و چرا اصولاً قرآن آن را نقل کرده است؟
اینها سؤالهایی است که در پرتو شناخت سبب نزول، فهمیده میشود.
مفسّران در سبب نزول این آیه گفتهاند: کسری لشکری به روم فرستاد و بر لشکریان خود مردی را فرمانده ساخت که نامش شهریران بود. آنان به رومیان حمله کردند. و پیروز شدند... این خبر به پیامبر و یاران او که در مکه بودند رسید و بر آنان بسیار گران آمد. پیامبر دوست نداشت که مجوس بر رومیان که اهل کتاب بودند پیروز شوند. بر خلاف پیامبر، کفّار مکّه شادمان گشتند و هر زمان، یاران پیامبر را مشاهده میکردندبه آنان دشنام میدادند و میگفتند: شما اهل کتاب هستید و رومیان هم اهل کتابند، ما «امیّون» هستیم و فارسیان هم «امیّون»اند، همان طوری که اهل فارس بر رومیان پیروز شدند اگر ما هم با شما بستیزیم بر شما چیره خواهیم شد. خداوند این آیه را فرو فرستاد: «الم غُلِبَتِ الرُّومُ...» 51 که در این آیه خداوند از پیروزی رومیان بر فاسیان در آینده خبر داده است و این پیشگویی چند سال بعد (همزمان با جنگ بدر) 52 به وقوع پیوست و ایرانیان شکست سختی از رومیان خوردند.
تردیدی نیست که دانستن زمان شکست رومیان و پیروزی آنان که در سبب نزول ذکر شده است، نقش روشنی در اثبات اعجاز قرآن دارد.
علاوه بر این، شناخت اعجاز بلاغی قرآن نیز در مواردی متکی بر شناخت سبب نزول آیات است، چه این که بلاغت؛ یعنی «مطابقت کلام با مقتضای حال به شرط فصیح بودن کلام»53.
شناخت مقتضای حال، متوقف بر شناخت حال و شرایط و زمینههاست و سبب نزول میتواند شرایط و حال و هوای نزول آیه را برای ما روشن کند.
10. شناخت افکار، عقاید، آداب و ویژگیهای مردم عصر نزول
آشنایی با افکار و آرای پیشینیان از دیر باز، مورد عنایت پژوهشگران بوده و در عصر حاضر نیز گرایشی از رشتههای تاریخ است که به صورت تخصّصی دربارة آن تحقیق میشود و عمدهترین مرجع در این باره، کتابهای تاریخی است و اسباب نزول، در این زمینه، از منابع معتبر و متقنتر از تاریخ است. زیرا اسباب نزول در ارتباط با آیات قرآن است و هماهنگی سبب نزول با آیات مربوط به آن، مایه اطمینان و اعتبار نقلها (روایات اسباب نزول) میشود.
رواج قمار در جامعه عرب جاهلی، از جمله خصلتهای منفی آنان است که از سبب نزول آیه 91 مائده استفاده میشود.
مشروعیّت ازدواج با برخی محارم از دیگر آداب زشت جاهلی است که در میان عرب قبل از اسلام مطرح بوده و از سبب نزول آیه 19 نساء دانسته میشود. ابتلای عرب جاهلی به شرب خمر، از سبب نزول آیه 43 نساء به دست میآید.
اعتقاد یهودیان به هفت روز بودن آخرت، از سبب نزول آیه 80 بقره به دست میآید.
اعتراف یهود به نبوت محمد(ص) و بدبینی و دشمنی آنان با جبرئیل، از سبب نزول آیه 96 بقره استفاده میشود.
11. شناخت زمینهها و سابقه تاریخی مسأله امامت و ولایت
مسأله خلافت و رهبری دینی و سیاسی امّت اسلام پس از رحلت رسول خدا (ص) از عمدهترین مسائل اعتقادی و کلامی است که میان مسلمانان مطرح بوده و هست.
یکی از منابع مهّم داوری در این زمینه، آیاتی است که در پرتو سبب نزول میتواند مورد استفاده قرار گیرد.
به ضمینه روایاتی که در سبب نزول آن ثبت شده است، دلالت میکند که علی بن ابی طالب(ع) آن مؤمن نماز گزاری است که در حال رکوع، انگشتری خویش را به نیازمندی بخشیده است و خداوند با دادن این نشانی، ولایت او را به اهل ایمان شناسانده است55.
همچنین آیه: «الیوم اکملت لکم دینکم...» که فهمیدن دقیق آیه، بستگی به شناخت روزی دارد که خداوند در آن روز، دین را کامل کرده است. ویژگیهای این روز در قرآن یاد نشده و تنها از طریق سبب نزول میتوان بدان پی برد.
سبب نزول میگوید: آن زمان، روز غدیر خم بوده است که امامت حضرت علی(ع) به مردم ابلاغ شده است56.
یکی از آنهاست، زیرا هر چند پاکیزگی اهل بیت از گناهان و پلیدیها و بر خورداری آنان از مقام عصمت، نکتهای است که از ظاهر آیه استفاده میشود، ولی این که اهل بیت بر چه کسانی اطلاق شده و عصمت برای چه کسانی ثابت گردیده، چیزی است که باید از شأن نزول به دست آورد و شأن نزول میگوید: این آیه دربارة پیامبر (ص)، علی، فاطمه، حسن بن علی و حسین بن علی(ع) نازل شده است60. و آنانند که از مقام عصمت برخوردارند.
13. شناخت ناسخ و منسوخ
در آیات مربوط به احکام، آیاتی مشاهده میشود که پس از نزول، جای حکم آیاتی را که قبلاً نازل شده و مورد عمل بوده، پرکرده و به زمان اعتبار حکم قبلی خاتمه داده است.
آیات قبلی منسوخ و آیات بعدی که در حکم خود، حکومت بر آنها دارند ناسخ نامیده میشوند61.
بنابر این، آیه منسوخ باید از نظر زمان مقدّم بر ناسخ باشد و در بیشتر موارد به وسیله سبب نزول، تعیین زمان نزول آیه امکان پذیر است؛ مثلاً در آیه:
که پیش از نجوا با رسول خدا(ص) باید نجوا کننده، صدقه بپردازد (و این حکم در مقطع خود فلسفه خاصّ اجتماعی داشته و چه بسا هدف آن جلوگیری از مزاحمتهای وقت و بی وقت افراد نسبت به پیامبر (ص) بوده است)، ولی به هر حال این حکم برای همیشه باقی نماند و آیه دیگری نازل شده که چنین است:
که اشاره دارد به جایز بودن نجوا با پیامبر(ص) بدون دادن صدقه و ما به کمک سبب نزول این آیه در مییابیم که آیه اول منسوخ و دوم ناسخ است،زیرا در سبب نزول چنین آمده:
«مقاتل ابن حیّان گوید: این آیه دربارة مسلمانان ثروتمند نازل شده است و جریان از این قرار بود که آنان همیشه نزد پیامبر(ص) میآمدند و با آن حضرت به نجوا میپرداختند و بدین ترتیب، حق همنشینی و صحبت فقرا با محمد(ص) را نادیده میگرفتند. این موضوع، مایه رنجش دیگران بود، تا این که آیه نخست نازل گردید و در آن نجوا کنندگان، مامور شدند تا قبل از نجوا با پیامبر(ص) صدقهای پرداخت کنند.
پس از نزول این آیه فقرا چیزی نداشتند و اغنیا بخل ورزیدند و نجواهای غیر ضروری کاهش یافت.
سپس آیه دوم نازل شد و به مسلمانان رخصت داد تا بدون دادن صدقه با رسول خدا به گفت و گوی خصوصی بنشینند.» 64
از سبب نزول، آشکارا استفاده میشود که آیه اوّلی زمان نزولش مقدّم بر آیه دوم است. بنابر این، حکم آن به وسیله آیه دوم نسخ شده است.
آنچه تاکنون دربارة آثار و فواید اسباب نزول برشمردیم، تنها بخشی از آنهاست و نه همه آنها، امّا میتوان گفت که موارد یاد شده، بخش مهمّ آن فواید به شمار میآید.
پیدایش و نگارش علم اسباب نزول
روحیه تلاش برای فهم معارف و پیامهای قرآن، روحیهای بود که شخص پیامبر(ص) در مسلمانان صدر اسلام به وجود آورد، چه این که در منطق دین و پیامبر، قرآن برای فهمیدن و ادراک و عمل کردن بود و نه صرفاً حفظ الفاظ و تکرار واژه ها و کلمات.
ابوعبدالرحمان میگوید: کسانی که قرآن را بر ما میخوانند (امثال عثمان، ابن مسعود و ...) به ما خبر دادند که:
«وقتی ده آیه را از پیامبر(ص) فرا میگرفتیم تا معنی آنها را درک نمیکردیم و به کار نمیبستیم، از آن ده آیه فراتر نمیرفتیم.» 65
در چنین جوّی، فهم و درک قرآن، آرزو و مقصود همگان بود، با این تفاوت که برخی چون علی(ع) و ابن عباس و ابن مسعود و ... به دلیل زمینههای تربیتی و استعداد شخصی، تبحرّی خاص در زمینه معارف قرآن و از آن جمله شناخت اسباب نزول داشتند و در میان ایشان، علی(ع) بارزترین چهرهای است که در صحنه شناخت قرآن حضوری انکار ناپذیر داشت. او از شرایط و ویژگیهایی برخوردار بود که هیچ یک از مسلمانان نه از آن ویژگیها برخوردار بودهاند و نه ادعّا کردهاند. چه این که وی از کودکی تحت سرپرستی و تربیت پیامبر(ص) ایمان آورد و همیشه همگام و همراه او بود.
علی(ع) خود در این باره میفرماید:
«لقد اتبعه اتباع الفصیل اثر امّه یرفع کل یوم من اخلاقه علماً و یأمرنی بالاقتداء به و لقد کان یجاور فی کل سنة بحراء فأراه و لایراه غیری و لم یجتمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول الله(ص) و خدیجة و انا ثالثهما، اری نور الوحی علیه(ص) فقلت یا رسول الله ما هذه الرنّة؟ فقال: هذا الشیطان أیس من عبادته. انک تسمع ما اسمع و تری ما اری الاّ انّک لست بنبی و لکنّک وزیر و انک علی خیر.» 66
من هماره در پی پیامبر بودم، چنانکه بچه شتر در پی مادرش است. هر روز برای من از اخلاقش نشانهای بر پا میداشت و مرا به پیروی از آن میگماشت. هر سال در «حراء» خلوت میگزید و من او را میدیدم و جز من کسی وی را نمیدید. آن هنگام جز خانهای که رسول خدا(ص) و خدیجه در آن بود، در هیچ خانهای اسلام راه نیافته بود و من سومین آنها در آن خانه بودم. روشنایی وحی را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم. هنگامی که وحی بر او فرود آمد آوای شیطان را شنیدم! گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ گفت: این شیطان است که با نزول وحی احساس نا امیدی دارد از این که دیگر او را عبادت کنند. همانا تو میشنوی و میبینی آنچه را من میبینم جز این که تو پیامبر نیستی و وزیری و به راه خیر میروی.
بدیهی مینماید که چنین شخصیتی آگاهترین مردم به علوم قرآن و نیز اسباب نزول آن باشد و دقیقتر از هر کس دیگری، شأن نزول آیات را بداند.
علی(ع) در این باره میفرماید:
«قال... فما نرلت علیه آیة فی لیل و لا نهار و لا سماء و لا ارض و لا دنیا و لا آخرة... الاّ اقرأنیها و علّمنی تأویلها... و کیف نزلت و این نزلت و فیمن انزلت...» 67
آیهای بر پیامبر(ص) در شب و روز و در آسمان و زمین و در بارة دنیا یا آخرت... فرود نیامد، مگر آن را بر من خواند و تأویل، کیفیت نزول و مکان و سبب نزول آن آیه را به من آموخت... .
در مورد دیگری میفرماید:
«فوالله ما نزلت آیه من کتاب الله فی لیل و لانهار و لامسیر و لامقام الاّ و قد اقرأنیها رسول الله(ص) و علّمنی تأویلها. فقام الیه ابن الکوا فقال: یا امیر المؤمنین(ص) فما کان ینزل علیه و أنت غائب عنه؟ قال: کان رسول الله(ص) ما کان ینزّل علیه و انا غائب عنه حتی اقدم علیه فیقر أنیها و یقول لی: یا علی! انزل الله علیّ بعدک کذا و کذا و تأویله کذا فیعلّمنی تنزیله و تأویله.» 68
از من درباره کتاب خدا بپرسید! زیرا به خدا سوگند آیهای در کتاب خدا نیست که در شب یا روز در حال سفر یا به هنگام اقامت نازل شده باشد و رسول خدا بر من تلاوت نفرموده و تفسیرش را به من نیاموخته باشد.
ابن الکوا از جا برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان! آیاتی در غیاب تو بر وی نازل میشد، چه؟
علی(ع) فرمود: رسول خدا آیاتی را که در غیاب من بر وی نازل میشد [به خاطر میداشت] چون به حضورش میرسیدم بر من تلاوت کرده، میگفت: ای علی! در غیاب تو خدا چنین وحی فرستاد و تفسیرش چنین است. به این سان تفسیر آن و چگونگی نزولش را به من میآموخت.
با توجه به مضمون این روایت، در مییابیم که ایراد برخی نویسندگان69 نسبت به آگاهی علی(ع) از تمامی اسباب نزول، اساس و پایهای ندارد، زیرا شخصیت دینی و علمی علی(ع) در روایات فریقین از چنان ویژگی و جایگاهی برخوردار است که امکان تسلط وی بر علوم قرآن و خصوصاً سبب نزول را بسی مبرهن میسازد.
پی نوشتها:
1.محمد سالم محیسن، فی رحاب القرآن. (مصر، مکتبة الکلیات)؛ زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، (بیروت، دارالفکر)، 1/23 .
6. همان، 1/35؛ محمد سالم محیسن، فی رحاب القرآن الکریم / 12 .
7. رشید رضا در مقدمه تفسیر مجمع البیان، (بیروت، احیاء التراث العربی) / 7.
8. زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، 1/33.
9. همان، 1/28؛ داود العطار، موجز علوم القرآن / 25؛ محمد ابو شبهه، المدخل لدراسة القرآن الکریم ، (بیروت، دارالجیل، 1992)؛ محمد سالم محیسن، فی رحاب القرآن الکریم / 9.
10.داود العطار، موجز علوم القرآن / 26؛ محمد ابو شبهه، المدخل لدراسة القرآن الکریم /9.
11.ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، (بیروت، دارالمعرفة)، 1/17 ؛ زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، 1/31.
12.زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، 1/34.
13.همان، 1/35.
14.ابن ندیم، الفهرست.
15.رشید رضا، مقدمه مجمع البیان، 1/7.
16.محمد سالم محیسن، فی رحاب القرآن الکریم، 1/12.
17.همان، 1/35.
18.سیوطی، الاتقان، 1/107.
19.مجلسی، البحار، 40/138، 139، 144، 157؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، 1/67؛ حسکانی، شواهد التنزیل، (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی)، 1/40، 44، 45 و... .
27.صادقی، الفرقان، (اسماعیلیان)، 18و 19/85؛ غازی عنایه، اسباب النزول القرآنی /29، کامل موسی و علی دحرج، التبیان فی علوم القرآن / 85.
28.مجادله / 3/4.
29.واحدی، اسباب النزول /232.
30.النور /23.
31.انعام / 145.
32.سیوطی، الاتقان، 1/110.
33.مائده / 55.
34.واحدی، اسباب النزول /113.
35.امینی، الغدیر، 1/239 ـ 246.
36.توبه /40.
37.فخر رازی، تفسیر کبیر، 15 و 16 /63.
38.واحدی، اسباب النزول / 4.
39.ابن تیمیه، مقدمة فی اصول التفسیر / 47.
40.شاطبی، الموافقات، 3/347.
41.طباطبایی، قرآن در اسلام، (دارالکتب الاسلامیة، 1350 ش ) /106.
42.صادقی، الفرقان، 1/50.
43.سیوطی، الاتقان، 1/37.
44.یونس/ 2.
45.واحدی، اسباب النزول / 152.
46.بقره / 80.
47.واحدی، اسباب النزول / 14.
48.سیوطی، الاتقان، 1/35.
49.همان، 1/55.
50.روم /1.
51.واحدی، اسباب النزول / 197.
52.همان، / 197.
53.تفتازانی، مختصر المعانی / 50.
54.مائده / 55.
55.واحدی، اسباب النزول /113.
56.طبرسی، مجمع البیان، (بیروت)، 3/246.
57.مائده / 67.
58.واحدی، اسباب النزول / 135.
59.احزاب / 32.
60.واحدی، اسباب النزول / 203.
61.طباطبایی، قرآن در اسلام / 40.
62.مجادله / 12.
63.مجادله / 13.
64.واحدی، اسباب النزول / 234.
65.محمد ابو شبهه، المدخل لدراسة القرآن /29.
66.نهج البلاغة، خطبه 192.
67.حسکانی، شواهد التنزیل، 1/44، البحار، 40/138، 139، 144 و 157.
68.طبرسی، احتجاج، (علمی و اهل بیت)، 1/261.
69.صبحی صالح در مباحث فی علوم القرآن / 132 پس از ذکر روایتی که دلالت دارد بر علم علی(ع) به تمامی اسباب نزول، میگوید:
چگونه ممکن است صحابه فرصت داشته باشد که دنبال سبب نزول هر آیه بروند و یا شاهد نزول هر آیه باشد.
البته سخن وی درباره کسانی چون ابن مسعود قابل تأمّل و چه بسا صائب باشد، زیرا فرق بسیاری میان شخصیت علمی علی(ع) با ابن مسعود و دیگران وجود دارد؛ چنانکه خود آن حضرت در روایات بیان داشته است.
1. استاد آیتی از دیرباز با ادب و نویسندگی و همچنین با زنان عربی آشنا بوده است وقبل از این، ترجمة « معلقات سبع»، « تاریخ ادبیات عرب» از حنا الفاخوری و ... از ایشان منتشر شده است. ایشان بعد از سالها نلاش و تحقیق، با صلاحیت علمی و تجربی، به سراغ قرآن کریم آمده است؛ کتابی که از نظر پیام تمام بشریت را، تا همیشه، در نظر دارد و واژه واژهاش برای موحدان مقدس است و از نظر سبک بیانی و محتوای علمی و معرفتی، معجزه است و آوردن نظیر آن در تاریخ هزار و چهارصد ساله برای کسی میسور نیفتاده است .
بنابر این، کار ترجمه قرآن، مثل ترجمة تاریخ ادبیات نیست، ارزش و ظرافت این دو کار هم قابل مقایسه نیست. استاد آیتی نیز این را بخوبی دریافته است و امتیازهای ترجمه ایشان نیز در بخش عظیمی، دستاورد همین شناخت و آگاهی بوده است.
امّا به هر حال، تلاش بشری و دستاوردهای او به دور از کاستی نمیماند و ترجمه آقای آیتی نیز از این مشکل به دور نمانده است. تا کنون نقدهای چندی بر این ترجمه نوشته شده، که هر کدام به سهم خود میتواند مایه تکامل و اتقان این ترجمه در چاپهای بعد باشد، با این همه به نظر میرسد به دلیل اهمیت موضوع، هنوز جای دقت و تذکّر هست، برای بهتر شدن این ترجمه و ترجمههای مشابه.
2.ترجمه چیست؟
قبل از این که بخواهیم مواردی را در این ترجمه مورد توجه قرار دهیم، باید روشن کنیم ترجمه چیست و چه انتظاراتی از یک ترجمه میتوان داشت.
ترجمه «بیان شفاهی یا نگارش کتبی یک گفتار یا نوشتار است از زبانی به زبان دیگر» . یا به عبارت دیگر: «انتقال پیامی از یک زبان به زبان دیگر»، به اصطلاح از زبان مبدأ به زبان مقصد. از آن جا که هیچ کار جدّی بی هدف صورت نمیگیرد، ترجمه نیز «به منظور آشنا شدن اهل یک لغت و زبان با پیام و معارفی است که در لغت و زبان دیگر (مبدأ ) مطرح است».
این نکته با تمام وضوحش، گاه مورد غفلت قرار میگیرد و مشکل آفرین میشود و بدین جهت باید بر آن انگشت نهاد و تأکید ورزید.
3.میزان دقت و امانت در ترجمه
میزان دقت در ترجمه، نسبت به موارد مختلف و انتظارهایی که از آن میتوان داشت، فرق میکند؛ مثلاً:
الف. جهانگردی، در کشوری که با زبان مردم آشنا نیست، میخواهد چیزی بخرد یا بفروشد، فروشند یا خریدار نیز با زبان او آشنا نیست، کسی که مقداری با زبان آن جهانگرد آشناست، همین اندازه که بتواند نظر خریدار و فروشنده را به یکدیگر منتقل کند، به عنوان مترجم امین شناخته میشود.
ب. مهمانی در جمع دیگر مهمانان میخواهد مراتب خرسندی خود را از آشنایی با ایشان و حضور در جمع آنان اظهار کند و مطالبی کلیشهای و تعارف آمیز را ابراز میکند و مترجمی هم سخنان او را به گونهای شفاهی ترجمه مینماید.
ج. در یک مجمع علمی دانشمندی سخنرانی میکند، نظریهای جدید ارائه میدهد و یا در یک مجمع یا نشست، سیاستمداری موضوع خود و کشور متبوعش را بیان میکند.
د . موافقت نامه، پیمان نامه و یا مثلاً تعیین مرز در سندی مشخص میشود، هر دو کشور میخواهند متن سند را داشته باشند، به زبان خود، یا کشور مقابل، پای ترجمه به میان آید. یا یک سند و قانون بین المللی، که کشورهای مختلف میخواهند ترجمهای از آن را داشته باشند.
ھ . متن ادبی، شعر و داستان و یا قطعه ادبی است، میخواهند ترجمهاش کنند.
و . ترجمة متون دینی، کتابهای مقدس، و یا متون «احکام» و دستور العملهای دینی برای پیروان آنها به منظور اجرا، یا برای دیگران به منظور آشنایی با آن تعالیم.
ز . ترجمة کلامی که میدانیم جاودانه و در حد اعجاز هنری و فراتر از علوم تجربی و محدودیتهای آن است، در تعبیرهای آن مطالبی به صراحت یا اشاره و تلمیح آمده است که میتواند مشکلی را حل و راه صحیح را بنمایاند.
در این موارد، انتظار از ترجمه، متفاوت است:
در موردی، مثل نمونه «الف»، مهم انتقال اصلی پیام است، اگر یک جمله طولانی در یک کلمه هم ترجمه شود، چه بسا کافی باشد.
در نمونه «ب» لحن سخن بسیار مهم است و درک مقصود گوینده، مقداری تلخیص هم گاهی نه تنها جایز، بلکه مطلوب است. در حالی که در مثال «ج» جملهها و پاراگرافها اهمیت مستقل دارند و حتی گاه واژهها و اصطلاحات، همین گونه در مثال «د» البته با دقّت بیشتر. در مثال «ﻫ » بخصوص شعر، کیفیت و سبک بیان اگر مهمتر از ارائه پیام نباشد، دست کم همانند آن ارزش دارد.
در مثال «و» انتقال «پیام» یا «محتوا» هدف اصلی ترجمه باید باشد. اما نمونه «ز» کاری متفاوت است و همین تفاوت است که مترجم را با مسؤولیّتی سنگین و انتظارهایی بسیار مواجه میسازد. «انتقال پیام» و «حفظ سبک» و در برخی از موارد انتقال «مفهوم موافق و مخالف» موجود در ساختار زبان مبدأ و یا حتّی جبران آن با توضیح، در صورت نگنجیدن در ساختار جمله «تقربیاً معادل» در زبان مقصد.
انتظاری که از مترجم قرآن میتوان داشت در دو بخش خلاصه میشود و ما آنها را ذیل دو عنوان مطرح میکنیم:
1.ویژگیهای لازم برای مترجم.
2.وظایف مترجم.
ویژگیهای لازم برای مترجم قرآن
قرآن کتابی معمولی، مقاله یا داستان کوتاه و رمان نیست که ترجمة آن با اطلاعات محدودی میّسر باشد. آشنایی با زبان عربی بتنهایی نمیتواند به معنی آشنایی با قرآن به حساب آید. صدها کتاب و مقاله در زمینه تفسیر و شناخت قرآن نوشته شده که مترجم قرآن باید با کلیات این امور آشنا باشد.
شناخت ادبیات عرب: شناخت و دریافت هنرها و لطافتهای بیان و گفتار، نیاز به تجربه و تمرین مستمر دارد، و قرآن کتابی است در حد اعجاز بیان و سحر کلام. دریافت برخی از نکتهها ریزبینیهای خاصی میخواهد که بدون آشنایی با علوم بلاغی، علاوه بر صرف و نحو، ممکن نیست.
آشنایی ژرف با فرهنگ و ادب پارسی: زبان فارسی نیز امکانات زیادی دارد که بخصوص در ترجمه متون اسلامی میتواند خود را نشان دهد. باید از این امکانات آگاه بود و به شکل بایستهای از آنها بهره جست.
آگاهی از دیدگاههای جدید دربارة ترجمه: خوشبختانه فرآیند ترجمه از دیدگاه زبا شناسی مورد کاوش و پژوهش قرار گرفته و دربارة انواع ترجمه، نظریههای جالبی ابراز شده است که میتواند افقهای جدید و گستردهای را فرا روی مترجمان باز کند.
مترجم باید بداند که آیا روش ««ترجمة هعانی» را میپسندد و یا روش «ترجمة ارتباطی» را مؤثّر میداند یا معتقد است:
«مخصوصاً در ترجمه متون مذهبی، فلسفی، هنری و علمی که خوانندة ترجمه همچون خوانندة مبدأ، علاقه مند و درارای زمینة قبلی است، از هر دو روش باید استفاده کرد ... تنها استفاده توأمان از این دو روش تضمین کننده دو معیار عمدة ترجمه یعنی صحت (در ترجمة ارتباطی)، و اخنصار (در ترجمة معنایی) میباشد ... 1».
به هر حال، مترجم باید «روش» ترجمه خود را مشخص کند و با استفاده از دادههای جدید زبان شناسی به کار ترجمه همّت گمارد.
مراجعه به منابع تحقیق: تجربه نشان داده است که «حافظه» در کار تحقیق، همیشه تکیه گاهی قابل اعتماد نیست، بنابر این در مواردی که تردیدی وجود دارد، یا جای تردید است، باید به منابع مربوطه مراجعه کرد.
اعتقاد به قرآن: به این معنی که مترجم باید خودش را شرعاً مقیّد بداند که تحریف و تبدیل در مفاهیم قرآن به وجود نیاورد و این چیزی بالاتر از «امانت» در ترجمه است که در مورد تمام آثار باید رعایت شود.
وظایف مترجم
تلاش برای فهم صحیح موضوع و متن؛
فهم سبک اثر؛
بازسازی و باز آفرینی صحیح و روشن متن؛
دوری از حذف، اضافه، تصرّف در معنی و تلخیص.
درباره مسائل کلی به همین مقدار بسنده میکنیم و به بررسی ترجمة استاد آیتی میپردازیم.
ترجمه استاد آیتی
1. ارزشها و امتیازها
ترجمة استاد آیتی در مقایسه با ترجمههای پیشین و گاه معاصر، مزایای بسیاری دارد، غالباً معادلهای بسیار زیبای برای کلمات موجود در قرآن انتخاب کرده از جمله: واژة «پیروزمند» که برای ترجمة «عزیز» به کار گرفته است.
پیروزمند به کسی گفته میشود که از هر صحنهای پیروز بیرن آید، وقتی به معنی عزیز توجه میکنیم زیبایی و تناسب این معادل آشکار تر میشود. روانی زبان ترجمه و نیز توجه به تعدل ساختاری ترجمة ایشان، گاه با روش «ترجمة ارتباطی» عبارتی را که در فارسی معادل پیامی دارد، ترجمه میکند و آن جا که «ترجمة معنایی» بهتر است از این روش استفاده میکند و اینها دستاورد طبیعی تلاش مترجم در ترجمة «معلقات سبه»، و «تاریخ ادبیات عرب» و تجربیات دیگر علمی ادبی است.
2. موارد قابل تأمّل و تصحیح
تجربه نشان داده است که حتّی متنهای ادبی معمولی، وقتی از فنون فصاحت و بلاغت استفاده و مضامینی را با بیان هنری القا میکنند، ظرافتهایشان دیریابند و گاه از نظر مخفی میمانند، چه رسد به قرآن که اعجاز بیانی است و گاه در یک آیة آن وجوه مختلف هنری وجود دارد. اگر کسی بخواهد چنین متن دقیق و مفصّل را به ربانی دیگر برگرداند، این احتمال وجود دارد که در برخی موارد، بخصوص اواخر کار هر روز، یعنی زمان خستگی و بی حوصلگی برخی از ظرافتها از دیدش مخفی بماند.
البتّه مترجم قرآن انتظار اعجاز بیانی نمیتوان داشت، ولی انتظار انتقال «حد اکثر مفهوم» و تا حد امکان حفظ «ظرافتهای متن» و نیز حفظ سبک بیانی، انتظاری بجاست. مقصود از سبک بیانی، در این جا، این است که موارد تصریح، اشاره، لحن تهدید و هشدار و یا تحریض محفوظ بماند.
با توجه به این مقدمه میتوان گفت، شاید هیچ فردی به تنهایی نتواند از عهدة ترجمة قرآن، با حفظ تمامی این جهات و در حد امکان فرایند ترجمه و ظرفیت زبان فارسی برآید. به همین سبب همواره خللها و اشکالهایی را میتوان در تمام ترجمههای فردی یافت.
موارد قابل تأمل و تصحیح را به چند دسته تقسیم میکنیم:
نارساییهای ساختاری
اشکالات مربوط به ساختار نیز میتواند به چند بخش تقسیم شود:
* ارتباط آیات و جملهها: این مسأله به چند صورت ممکن است اتفاق بیفتد. نادیده گرفتن ارتباط ساختاری، اشتباه در ترجمة کیفیت ارتباط، حذف حرفهای ربط در جمله و یا افزودن بی جهت آنها.
* نادیده گرفتن ارتباط ساختاری: در قرآن کریم، گاه مطلبی تکرار میشود. این تکرارها در هر جایی متناسب با موضوع سخن، در ساختار معنایی خاصی قرار میگیرد؛ مثلاً گاهی داستان موسی(ع) برای دلداری به پیامبر(ص) و گاه برای تذکر به یهود مدینه، یهود معاصر پیامبر(ص) میآید که در فرازهای اول، آیات معمولاً با تصریح و در آیات بعدی با ارجاع و عطف به فعل سابق بیان میشود. نادیده گرفتن این مطلب گاه ارتباط را قطع و گاه آن را مغشوش میکند. موارد دیگری هم هست که آیات به فراز اول توجه دارد و با تکیه به مفاهیم ارائه شده در فراز اول است که آیات معنای روشن مییابند.
آیه اول (124) عطف است به آیه 122 (یا بنی اسرائیل ادکروا ...) که خطاب است به بنی اسرائیل: یاد کنید نعمت مرا نسبت به خود، و به یاد آرید وقتی را که ابراهیم(ع) را پروردگارش آزمود و موارد بعدی، عطف به این آیه است. بدیهی است که فعل جملة معطوف الیه در جملة معطوف تکرار میشود.
در ترجمه استاد آیتی نه تنها آن فعل نادیده گرفته شده است، که حتی کلمه «إذ» هم از آیه حذف شده و در نتیجه ارتباط آیات قطع شده، ارتباط خاصی که روش بیانی قرآن است؛ یعنی همان تکیه بر بعد هدایتی حوادث و نشانهها و ارتباط خاص میان این تذکر و آن سرگذشتها.
با حذف این رابطهها، خوانندة ترجمه، خود را در برابر مطالبی بریده از یکدیگر و بی تناسب با هم میبیند.
در آیه 52 سوره بقره نیز همین مشکل به گونه دیگر وجود دارد و حذف «من بعد ذلک» از ترجمه آیه، رابطه را قطع کرده است.
آنان را از مردم دیگر، حتّی مشرکان، به زندگانی این جهان حریص تر حواهی یافت و بعضی از کافرا دوست دارند ... .
مرجع ضمیر جمع مذکر در «لَتَجِدَنَّهُمْ» و « أَحَدُهُمْ » کیانند؟ باید آیات قبل را دید. از آیه 83 و بخصوص آیات 90 به بعد، به طور کلی روی سخن با یهودیان است و گاه سخن در مورد آنان. در ترجمة اول آیه ضمیر مبهم گذاشته شده و مرجع آن مشخص نشده است. این شاید اشکالی نداشته باشد و ضمیر دوم، که با ضمیر اول هم مرجع است، به کافران ارجاع شده و در تنیجه یک ارتباط حذف شده و ارتباط دیگری که وجود نداشته، برقرار گشته است.
* حذف کلمات ربط: گاه بین دو قسمت یک جمله به وسیله حرف خاص ارتباط برقرار شده است؛ مثلاً علت و معمول، یا نتیجه گیری و «تفریع»، ترتیب زمانی و ... با واژههایی چون: «لأنّ» و «ف» برای علت و معلول یا «ف» برای تفریع و نتیجه گیری و «ثمّ» برای ترتیب زمانی بیان شده است.
در موارد بسیاری، این کلمات ربط دهنده در ترجمه نادیده گرفته شده اند، از جمله :
پس گناهانتان را عفو کردیم، باشد که سپاس گزار باشید.
« پس ...» ترجمه ثم است، «من بعد ذلک» که اشاره به موضوع مورد عفو دارد، نادیده گرفته شده است. این اشارة دوباره به موضوع درآیه، بزرگی گناه را میرساند و رابطه سپاس با عفو گناه به آن برزگی ( گوساله پرستی) در ترجمه از بین رفته است.
* افزودنهای بی مورد: در مواردی هم برای ایجاد ارتباط، عبارت یا کلمه ای افزوده شده است که یا استنباط شخصی مترجم است و یا وجهی تفسیری دارد، و این افزون بدون علامت مشخص کننده، ( کروشه یا پرانتز) صورت گرفته است . با این که نکته افزوده شده، امری مسلم نبوده و قابل خدشه است، از جمله:
به آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، بشارت ده که برایشان بهشتهایی است که در آن نهرها جاری است. و هرگاه از میوه های آن برخوردار شوندگویند: پیش از این، در دنیا، از چنین میوه هایی برخوردار شده بودیم، که ...
در این جمله، تعبیر «دردنیا» افزوده ای است که در آیه وجود ندارد. البته ممکن است یکی از وجوه تفسیری باشد، ولی، اولاً : این افزوده شاید درست نباشد، چه این که دو نظریه تفسیری دیگر در مجمع البیان آمده که قویتر مینماید؛ از جمله: « عالم برزخ» که احتمال ضعیفی هم نیست... .
ثانیاً : وجه تفسیری استنباط شخصی را به عنوان مطلب مسلّم گرفتن و در ترجمه وارد کردن، اصولاً روا نیست.
ثالثاً: این که درآیه، منظور از «من قبل» توضیح داده نشده که این« قبل از این» چه زمانی بوده، برزخ، قیامت یا عالم دنیا جای توضیحش تفسیر است، نه ترجمه، مگر این که در پاورقی آورده شود، بیرون از متن ترجمه.
* موارد حذف مفهوم حصر: در موارد متعددی مفهوم حصر نادیده گرفته شده است، از جمله:
از شکیبایی و نماز یاری جویید. و این دو،کاری دشوارند، جز برای...
اولاً : ضمیر در« انّها» مفرد مؤنث است و به « صلوة» برمیگردد، تثنیه نیست. اگر مرجع ضمیر، سه تا با بیشتر مییود، شاید ارجاع ضمیر مفرد مؤنث به آنها جایز مینمود، ولی در آیه چنین نیست. بنابراین « و این دو» غلط است. ضمیر ... « انّها» به « صلوة» باز میگردد (خصلها بالذکر لانها الأغلب و الأفضل والأعم». میبدی مینویسد:
« این نماز شغلی برزگ است و کاری گران.» 4
ثانیاً : در عبارت ترجمه آمده است « واین دو کاری دشوارند» یای وحدت برای دو تا، که در زبان فارسی در حکم جمع است، جایز نیست.
*وجوه فعل: «کانوا یکذبون» بقره/10 را به « به کیفر دروغی که گفته اند...» ترجمة این عبارت به « فعل ماضی نقلی» چندان رسا نیست، « کانوا» در این جا با ترکیب فعل مضارع، معنای استمرار میدهد:« به کیفر دروغی که میگفتند».
با اندکی دقت در جملة ترجمه میتوان مفهوم آن را در قالب جمله دیگر بیان کرد: « من، اگر از نادانان باشم، به خدا پناه میبرم.» یعنی اگر نادان نباشم به خدا پناه نمیبرم؛ یعنی شرط پناه بردن به خدا نادانی است! ... شاید برای یک ویراستار، حتی با اندکی تجربه ویراستاری، لزومی نداشته باشد که به متن رجوع کند تا بفهمد این جمله ترجمة صحیح نیست و البته پس از توضیحی اندک بردیگران هم این مطلب پوشیده نمیماند.
آیه، نقل سخن حضرت موسی است، آنچه آن حضرت فرموده است به این معناست که من برای مسخره کردن شما( بنی اسرائیل) به خدا دروغ نمیبندم، ( این کار جهالت است ومن) به خدا پناه میبرم از این که در زمرة نادانان باشم. میبدی مینویسد:
« گفت موسی(ع) : فریادی خواهم به خدای که من از نادانان باشم5.»
... هرگاه پس از آگاهی، پی خواهشهای ایشان بروی... .
سخن از مطلق دانایی، (طبق این ترجمه) نیست، سخن از دانش خاصی است که از سوی خدا، به آن حضرت داده شده است.
در تفسیر طبری، آیه چنین ترجمه شده است:
« و اگر متابعت کنی آرزوهاشان را، از پس آنچه آمد به تو از دانش، که تویی آنگاه از ستم کاران6».
میبدی با دقت بیشتری به این دانش توجه میکند وبرای این که مفهوم صحیح جمله را افاده کند از کلمات دانش، نامه و پیغام با هم استفاده میکند، تا اشاره داشته باشد به مفهوم وحی:
« اگر تو پی بری بیایست و پسند ایشان از پس آنچه بتو آمد از دانش و نامه وپیغام.»
سهل انگاری در انتخاب معادل برای واژه ها وعبارات
سهل انگاری در انتخاب معادلها، گاه سبب شده است تا جمله ای ناقض ترجمه شود و گاه ناصحیح، از جمله :
مثل کافران مثل حیوانی است که کسی در گوش او آواز کند، و او جز بانگی و آوازی نشنود.
در آیه حذفی وجوددارد، از قسمت دوم خود آیه شریفه هم میتوان آن را فهمید. میبدی مینویسد:
« وسان ایشان که کافر شدند راست چون سان آن کسی است که میپشاید به جانوری که نمیشنود مگر آوازی و بانگی...»
ودر النویة الثانیة مینویسد:
«... و تقدیر الآیة: مثل واعظ الذین کفرواکمثل الذی ینعق ـ ای یصیح بالغنم ـ همچنین میگوید: صفت آن کس که کافر را پند دهد و براین حق خواند همچون صفت آن شبان است که بانگ بر گوسپند میزند،گوسپند از آن بانگ چه فهم و چه منفعت گیرد؟ کافر را با واعظ حق مثل است7.»
بنابراین « مشبه به» حیوان نیست، بلکه کسی است که میخواهد چیزی را به حیوانی بفهماند ... .
اگر به « الّذی » اسم موصولی که برای مفرد مذکر موجود دارای عقل است توجه میشد، میشد، میتوانست سرنخی باشد برای رسیدن به معنی درست آیه. آن وقت توجه میشد که « ینعق» فعل است، «بما لا یسمع الا...» مفعول به واسطه، فعل هم معلوم است وفاعل میخواهد، این فاعل کجاست ؟ و دیدیم که در ترجمة « کشف الاسرار» این فاعل مفقود نیست، و همین طور در ترجمة «تفسیر طبری»:
« وداستان آن کسها که کافر شد[ ند] چون داستان آن کسهاست که بانگ کنند بدانچه نشنوند مگر خواندن وآواز 8 .»
به شهری باز گردید که درآنجا هرچه خواهید به شما بدهند.
به سه مطلب باید توجه شود:
1.ترجمه « اهبطوا» «فرودآیید» است، نه « بازگردی» که ترجمة « ارجعوا» است. در فارسی نیز« فرود آمدن» به جایی یا منزلی وجود دارد. این تعبیر برگرفته از وسائل سفر در قدیم است که معمولاً سوار بر مرکب و همراه با کاروانی حرکت میکردند. سوار وقتی بخواهد در جایی درنگ کند، ناچار باید از مرکب فرود آید. قافله وقتی میخواست توقف و استراحت کند میگفتند : « فرود میآییم» یا« همه فرود آیید» . « باز گردید» که در ترجمه آمده، مفهومش این است که به همان جایی برگردید که از آن جا آمده اید.
2.« مصراً» نکره است. مفهومش این است که به شهری رو آورید و مسکن گزینید واز بیابان گردی برهید. دعای شما مستجاب شده است. شهر یا محل خاصی در عبارت معین نشده است. اما درترجمة شهر مقید شده و صفت خاصی برای آن آورده شده است« در شهری بازگردید که درآنجا هرچه خواهید به شما بدهند.» شهر توصیف شده و درعبارت فارسی وقتی بعد از «ی» نکره«که» بیاید آن را معرفه میکند. مفهوم این ترجمه این است.
تحقیق کنید، به شهری بروید که هرچه بخواهید به شما بدهند، به هر شهری نروید.
1. «ما سئلتم» فعل ماضی است و « هرچه خواهید ...» ترجمة فعل مضارع میتوانست باشد. مسلم است که این دو فعل با هم تفاوت معنایی دارند. مفهوم آیه این است که هر چه بخواهید آن جا به شما میدهند، زیرا آیه در مقام تشویق نیست، بلکه میخواهد بگوید این غذاهایی را که میخواستهاید آن جا به شما میدهند؛ یعنی خواستهای که مطرح کردهاید، نه هر خواسته احتمالی دیگر در آینده و پس از آن هم این خواسته را موجب ذلت آنان میشمارد. بنابر این بهتر بود آیه این طور ترجمه میشد:
«به شهری فرود آیید، آنچه خواستهاید به شما داده خواهد شد.»
در موارد دیگر نیز معادلهای کلمات، بدون تأمّل کافی و لازم انتخاب شده است، از جمله:
* «ضعیف» (ناتوان) به «صغیر» (کودک، خردسال) ترجمه شده است (بقره 282).
* «سفیه» و مشتقات دیگر این ماده که به معنای کم خرد است، به بی خرد ترجمه شده است. (بقره / 13 و 130 ؛ نساء / 5 ؛ اعراف / 66 و 67 و 155 ).
از شش موردی که این ریشه لغوی در قرآن به کار رفته تنها در یک مورد (بقره / 142 ) به (کم خرد) ترجمه شده است.
«ویستعمل السفه للطیش و نقصان العقل و الجهل فی الامور الدنیویة و الامور الدینیة9 .»
معادلهایی را که میبدی انتخاب کرده است، مقایسه کنید: «سبک ران و سبک خردان» «نازیرکان» و «سبک ران»10.
آن کس که کفر را به جای ایمان برگزیند، چون کسی است که راه را گم کرده باشد.
در حالی که «فقد» دو حرف است، «فا» که برای نتیجه گیری و «قد» که برای تأکید در معنی است. مفهوم آیه این است که چنان شخصی بی تردید در اثر گزینش کفر، راه راست را گم کرده است، بنابر این این مثل گمراه نیست، خودش گمراهی را برگزیده و گمراه است.
در مورد دیگری هم ایشان واژه «چون» را بر مطلب افزوده است که صحیح به نظر نمیرسد:
آن خداوندی که زمین را چون فراشی بگسترد، و آسمان را چون بنایی بیفراشت و ...
واژه «چون» که در چنین جملاتی برای تشبیه است یاد کردنش در این آیه لازم نیست. زیرا اولاً معلوم نیست تشبیه باشد، ثانیاً بر فرض، تشبیهی هم در کار باشد به صورت استعاره آمده که تأثیر بیشتری ایجاد میکند.
اینها نمونههایی است از وجود چنین کاستیها در ترجمة مورد نظر و جون بنای ما بر استقصا نیست، به همین چند نمونه اکتفا میکنیم.
* مراد معنی کردن کلمات متفاوت: «خوف»، «خشیت» و «تقوا» را در ماده امر، به ترس ترجمه میکند (نازعات / 40 و 45 ؛ عبس 9 ؛ توبه / 119). در این آیات به ترتیب ترجمه، خوف، خشیت، خشیت و تقوا آمده است و تقوا را در دیگر موارد، پرهیز معنی کرده که صحیح نیست11.
«لایشعرون و «لا یعلمون» به «نمیدانند» ترجمه شده در حالی که شعور (احساس، درک، فهم) غیر از دانایی و دانش است؛ گر چه ممکن است در برخی از موارد از یک مقوله باشند. از جمله ما یشعرون (بقره / 9)، لا یشعرون(بقره / 121) و لا یعلمون (بقره / 13).
عدول از قراءت مشهور موجود در رسم الخط
در آیة چهار سوره مبارکة فاتحه: »مالک یوم الدین» دو قراءت وجود دارد که هر دو صحیح است و در فتاوی هم هر دو را در نماز اجازه دادهاند. یکی «مالک»، به معنای خداوند و صاحب چیزی. دوم «ملک»، به معنای پادشاه و زمامدار. در ترجمه آقای آیتی و آقای فارسی و برخی از ترجمههای دیگر قراءت «ملک» مورد توجه قرار گرفته است و کلمه را به «زمامدار» یا «فرمانروا» ترجمه کردهاند، در حالی که رسم الخط موجود و قراءت مشهور «مالک» است؛ به معنای صاحب و خداوند. مترجم آیا میتواند قراءتی دیگر، غیر از رسم الخط موجود را در نظر بگیرد، یا این کار بر عهده تفاسیر است؟ برخی از تفاسیر هم «مالک» را مدح مهمتری برای خداوند متعال شمردهاند. به هر حال، بر فرض جواز اعتنا به قراءت دیگر، به نظر میرسد که آن انتخاب باید در پاورقی توضیح داده شود و ترجمة متن موجود هم ارائه شود.
آقای مجتبوی به این جهت توجه داشته و از دو کلمه «خداوند» (صاحب) و «فرمانروا» برای ترجمة این کلمه استفاده کرده است.
دخالت عنصر تفسیر در ترجمه
قرآن کریم ذو وجوه است و در معنای بسیاری از آیات یا توضیح مفاهیم موجود در آنها مبانی متفاوت تفسیری وجود دارد که هر کدام برای خود دلیل یا دلایلی هم دارند. در برخی از موارد قرآن مطلبی را با اشاره و یا چیزی را با ذکر برخی از صفات یاد میکند. مفسّران، با استفاده از عقل و نقل، اشارات قرآنی را توضیح میدهند و موصوف را تعیین میکنند. در این توضیح و تعیین، اختلاف هم پیش میآید.
وظیفه مترجم قرآن چیست؟ از این نظرات تفسیری استفاده کند یا نه؟
یک نظر این است که خیر. مواردی که در قرآن با اشاره و تلمیح و ذکر صفاتی ذکر شده، بدون تعیین موصوف، باید به همان گونه ترجمه شود، چون مترجم ملزم است قرآن را ترجمه کند، با همان خصوصیات که در زبان مبدأ هست، جای توضیح و تعیین و بررسی تفسیر است، مگر در مواردی که اصولاً بدون رجوع به تفاسیر و ضمینه کردن حلقه مفقود، زنجیره معنی اتصال و ارتباط پیدا نکند که در این موارد هر چند مترجم ناگزیر از گام نهادن در میدان تفسیر است، ولی باید متن ترجمه را از افزودههای تفسیری تفکیک کند و جدا سازد.
جناب استاد آیتی تلاش کردهاند عنصر تفسیر را در ترجمه به حداقل برسانند، ولی در برخی از موارد با ضرورت (یا بی ضرورت) وجوه تفسیری را در ترجمه راه دادهاند، یکی از این موارد قبلاً اشاره شد (ذیل عنوان: افزودنهای بی مورد)؛ مواردی دیگر:
پس به ندای من پاسخ دهند و به من ایمان آورند تا راه راست یابند.
بهتر بود ترجمه میشد: «باشد که ... ». در لحن آیه امیدواری نهفته است، علمای کلام که این معنی را بر خدا جایز نمیدانند، در علم کلام و مباحث تفسیری، کلامی معنای شاید را به قطعیت تغییر میدهند. حرف این است که در ترجمه باید این اشکال کلامی رفع شود یا همان سؤالی را که متن آیه بر میانگیزد ترجمه هم ایجاد کند و تلاوت کننده باید برای حل این مسأله به کتب کلامی و تفسیری مراجعه نماید؟ علاوه بر این در ترجمه «یرشدون» هم تسامح شده است.
در آیات اول سوره مبارکة نازعات نیز عنصر تفسیری دخالت کرده است؛ جایی که مفسران هم در آن اتفاق نظر ندارند.
سوگند به فرشتگانی که جانها را به قوت میگیرند و سوگند به فرشتگانی ...
در این آیات «موصوف محذوف» را ایشان از قلمرو تفسیر وارد ترجمه کرده است، سخن از درست یا نادرست بودن این نظریه تفسیری نیست، بلکه سخن در این است که با وجود احتمالات تفسیری متعدّد و متعیّن نبودن یک تفسیر، مترجم حقّ دارد که به سلیقه خود یک بیان و تفسیر را وارد ترجمه کند و چنین وانمود سازد که کلام خداست؟
کشف الاسرار به جای «فرشتگان»، «ستارگان» گذاشته است. البتّه بعید نمینماید که قویترین وجه تفسیری در این مورد هم، همانی باشد که استاد آیتی برگزیده است.
آقای آیتی، در تفسیر فعل هم دست خودشان را بازدیده و «نزع» (کندن، جدا کردن) را به «گرفتن» ترجمه کرده است.
تفاوت فعل «کندن» با «گرفتن» هم بسیار روشن است. کندن و جداکردن معنایش این است که چیزی – مثلا میوه – را از درخت بکند و جدا کند، حال این را نگهدارد یا به زمین بیندازد، و ... معلوم نیست، ولی «گرفتن» به مفهوم نگهداشتن است، چه با کندن همراه باشد و چه نباشد.
بنابر این، بر فرض ناچار بودن از ادخال عنصر تفسیر، تفکیک یا تذکر، الزامی است.
زبان ترجمه
در این جا منظور بررسی سبک بیانی ترجمه یا جدید و قدیم بودن زبان آن نیست، این را در مقدمه اشاره کردهایم. بلکه میخواهیم به برخی از نابسامانیها در زبان ترجمه اشاره کنیم.
* در ترجمة آیه سوره بقره:
«کسانی که پیمان خدا را پس از بستن آن ... » «پیمان بستن» فعل مرکب است و بستن اگر تنها و بریده از این ترکیب بیاید معنای آن بکلّی تفاوت میکند. بهتر بود بین اجزای فعل مرکب فاصله ایجاد نمیشد.
* در ترجمة آیه 45 سوره بقره، که قبلاً اشاره شد.
* بقره / 38 : «از بهشت فرو شوید» «فرو شدن» در چیزی، یا «فرو رفتن» در آن که برای فارسی زبان امروز متداولتر است، به مفهوم داخل شدن در عمق چیزی است، مثل استخر، دریا و ... ولی آنچه در این جمله مورد نظر است، ترجمه «إهبطوا» است، فرود آیید، فرود و فرو وقتی فعل مرکب باشند این تفاوت میان آنها وجود دارد. ترکیب آنها هم معمولاً «فرود آمدن» و «فرو رفتن» است.
* حذف علامت مفعول در زبان پارسی: در ترجمه آیه 128 از سوره بقره، در سه جمله علامت مفعولی (را) را ذکر و در یک مورد آن را حذف کردهاند.
«ای پروردگار ما، ما را فرمانبردار خویش ساز و نیز فرزندان مان را فرمانبردار خویش گردان و مناسکمان را به ما بیاموز، و توبه ما بپذیر که ... .»
بهتر بود «و توبه ما را بپذیر».
* تفاوت نگذاشتن بین «مقابل» و «روبرو»: این دو تعبیر در برخی از موارد از نظر معنی مساوی هستند، ولی هر کدام موارد کاربرد خاصی هم دارند که گذاشتن هر کدام به جای دیگر غلط است. «به روبروی خود نگاه کن» با «به مقابل خویش بنگر» تفاوتی ندارد. ولی مثلاً نمیتوان گفت: «روبروی درخت بایست»، این جا «مقابل» مناسبتر است. اصولاً روبرو (به این معنی) در جایی است که دو چیز هر دو «رو» نداشته باشد، مقابل بهتر است؛ «مقابل دیوار» یا: «رو به دیوار».
در ترجمه آیه 142 سوره بقره آمده است: «قبلهای که روبروی آن میایستادید ... » بهتر بود: قبلهای که رو به آن میایستادید.
سجاوندی
سجاوند یا استفاده از علائم نگارشی، کمک ارزندهای در افادة مضمون و رساندن پیام مکتوب است. گاه بی توجهی به آن میتواند در مفهوم و معنای سخن، خلل ایجاد کند یا آن را عوض کند.
* در ترجمه آیه 157 بقره: «چه چیز بر آتش شکیبایشان ساخته است؟» از علامت پرسش که مفهوم استفهام را القاء میکند استفاده شده است، ولی این جمله مفهوم سؤالی ندارد؛ سرزنش است. ساختار آیه هم بر اساس تعجب است. بنابر این اگر دو علامت سؤال و تعجب (؟ !) را با هم مجاز نشماریم باید از علامت تعجب استفاده کنیم (!) و اگر هر دو را با هم مجاز بشماریم (که برخی از نویسندگان انجام میدهند، چه صحیح یا ناصحیح) باید از هر دو علامت استفاده میشد (؟ !).
موارد دیگری هم به وسیله نگارنده این سطور یادداشت شده است، ولی باید اذعان کرد که این گونه امور، در ترجمه مورد نظر کمتر اتفاق افتاده است و ترجمه از این لحاظ چندان مشکلی ندارد.
در پایان با درخواست توفیق و پاداش برای استاد بزرگوار، این نکته را یاد آور میشویم که منظور از این یادداشتها تلاش در جهت تکامل بخشیدن هر چه بیشتر به ترجمههای پارسی قرآن است و نه نادیده انگاشتن ابعاد روشن و نورانی کار محققان و مترجمان متعددی چون استاد آیتی که بی شک ترجمه ایشان در شمار بهترین ترجمههای قرآن در عصر حاضر است.
پی نوشتها:
1 .علی خزاعی فر، « فرهنگ اصطلاحاتی ترجمه»، مجله مترجم، سال اول، شماره اول، ص48.
2 . ترجمه تفسیری طبری1/122.
3 میبدی ، کشف الاسرار ، (چاپ چهارم: تهران ، امیرکبیر) 1/414.
4 . همان/173.
5 همان/220.
6 . ترجمه تفسیر طبری1/109.
7 . میبدی، کشف الاسرار ، 1/455.
8 . ترجمه تفسیر طبری،1/114.
9 . مجمع اللغة، معجم الفاظ القرآن الکریم، 1/573؛ رک: لسان العرب، ماده« سفه».
10 . میبدی،کشف الاسرار،1/75.
11 رک: شهید مطهری، ده گفتار.( چاپ دوم: قم، صدرا)15.
چندی است که یکی از ترجمه های خوب قرآن به خامة جناب آقای دکتر سید جلال الدین مجتبوی، گام در مراکز فرهنگی و معرفت دینی نهاده و امیدهایی را شکوفا کرده است.
مترجم محترم کوشیده است تاحد امکان از ضعفها و کاستیهای موجود در ترجمههای پیشین، دوری گزیند وآنها راجبران کند و انصافاً حدّ زیادی در این کار موفق بوده است. نکات قابل توجهّی در ترجمه ایشان دیده میشود که تحسین هر خواننده ای را جلب میکند.
از سویی با استفاده از علائم سجاوندی سعی شدهاست که از اختلاط ترجمه با تفسیر و آمیخته شده کلام خالق با مخلوق جلوگیری شود. این کار با توفیق کامل انجام گرفته است، به گونه ای که در سراسر ترجمه (تا آن جا که مورد بررسی قرار گرفته است) تفکیک دو بخش از سخن بوضوح و درنگاه نخست به چشم میخورد و خواننده متوجه میشود که چه کلماتی ترجمه آیات است وچه کلمات وجملاتی توضیح و تفسیر آن.
از سوی دیگر آیاتی که به گونه ای ابهام دارد و مفهوم آن بسادگی قابل دریافت نیست، توسط مترجم محترم توضیح داده شد واحتمالات موجود درآن، با توجه به منافع روایی و تفسیری بیان گردیده است که این کار برای همه بخصوص برای محققان و پژوهشگران قرآن که در جست وجوی نکات و دقائق دخیل در استنباط یک حقیقت از آیات کریمه هستند، درخور تحسین و تقدیر است.
افزون براین دو برجستگی، جهات دیگری چون بیان فلسفه نامگذاری سوره ها با استفاده از متن آیات، ویرایش خوب و... نیز وجود دارد که هریک علاوه براین که مزیت و ارزشی برای ترجمه به حساب میآید، نشانگر تلاش فراوان و کار انبوهی است که مترجم وویراستار صورت داده اند. جا دارد که جامعه فرهنگی و دینی از این تلاشها تقدیر به عمل آورد.
امّا در کنار این مزایا و برجستگیها، برخی نقاط ضعف نیز به چشم میخورد که شایسته بود از ترجمه زدوده میشد و عظمت کار بیش از پیش جلوه میکرد. اینک نگاهی داریم به این کاستیها:
1. مترجم محترم بنا برمسؤولیتی که بر دوش داشته و خود را نسبت به ادای آن متعهّد دانسته است، تلاش کرده که ترجمه دقیق ومنطبق با متن باشد و این، به خودی خود، کاری بسیار لازم وضروری است. امّا این خطر را نیز دارد که ترجمه را از بستر آن دور کند وبه سوی ترجمه تحت الفظی که روش کاملاً غلط و پر نقصی است، بکشاند. در ترجمه ای که اینک از آن سخن میگوییم این مشکل کم وبیش رخ نموده و ترجمه تا حدودی به صورت تحت اللفظی انجام گرفته است وهمین امر موجب گردیده که در برخی موارد، جملات ابهام آمیز و نامفهوم و حتی غلط به نظر آید . به نمونه های زیر نگاه کنید:
ظاهراً طواف، بین صفا ومروه است، نه پیرامون آنها. بنابراین تعبیر « به گرد آن دو» درست نیست ومیتواند غلط انداز باشد. گویا تقیّد به لفظ « یطوّف» موجب چنین خطایی شده است.
و هرآینه موسی با حجتهای روشن نزد شما آمد و از پس او گوساله را [ به خدایی] گرفتید درحالی که ستمکار بودید.
واضح است که مقصود از تعبیر «من بعده» یا پس از خروج موسی به سوی طور است ویا بعد از آوردن معجزات توسط موسی و معنا این میشود که پس از خروج موسی و یا بعد از آوردن معجزات، گوساله را به خدایی گرفتید. درحالی که تعبیر مترجم « از پس او» این گژتابی را القا میکند که اول، موسی را به خدایی گرفته بودند و پس از او گوساله را .
درحالی که پهلوی خودرا به نشانه تکّبر [ وروگرداندن از حق] میپیچاند تا [مردم را] از راه خدا گمراه کند.
تعبیر « پهلوی خود را میپیچاند» تعبیر مبهم و نامفهومی است . شایسته بود در چنین مواردی از تعبیر گویاتری استفاده شود و یا اگر پیدا نشد، جمله ای به کار رود که مفهوم را برساند، هرچند عین ترجمه لفظ نباشد؛ مثلاً به جای تعبیر یاد شده، گفته شود: «متکبرانه رو میگرداند».
گروهی از آنها سخن خدای را میشنوند و آن را از پس آن که دریافتید میگردانند.
تحریف، تنها «گرداندن» نیست، بلکه گرداندن از حالت اصلی و اولی است . بهتر آن بود که خود کلمه درترجمه به کار میرفت، زیرا واژه تحریف، واضحتر و مفهومتر از کلمة«گرداندن » است.
*حج/12: « ذَلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ »
این است آن گمراهی دور.
«گمراهی دور» در فرهنگ فارسی معنا ندارد ومقصود از چنان تعبیری، گمراهی ژرف است. تقیّد به ترجمه لفظی موجب گردیده است که مترجم محترم از چنین تعبیری ناآشنا استفاده کند.
*حج/50: « لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ »
ایشان راست آمرزش و روزی برزگوارانه.
در این آیه نیز تقیّد به لفظ، مشکل آفریده وموجب شده است که در ترجمه، تعبیری نامفهوم به کار رود در حالی که مقصود از آیه، روزی با ارزش است. وتعبیر «کریم» در این معنا بسیار استعمال میشود، چنانکه میگوییم : احجار کریمة . و به تعبیر راغب در مفردات : « کل شیء شرف فی بابه فانّه یوصف بالکرم.»
مترجم محترم حرف «باء» را از عربی به فارسی انتقال داده است و در نتیجه معلوم نیست که مقصود از «به شکیبایی و نماز» یعنی به وسیله آن دو یاری خواهید یا از شکیبایی و نماز، یاری طلبید؟
نمونه های دیگر از این دست را در ترجمه ایشان میتوان یافت و آنچه گذشت، صرفاً نمونه ای ازآن موارد است . به چند نمونه دیگر به صورت فهرست وار اشاره میشود:
وهر آینه ستمکاران در ستیز ومخالفتی دور[از حق] اند.
2. جهت دیگری که در نقد وبررسی این ترجمه مجال تأمل دارد، تلاشی است که مترجم درجهت فارسی سازی عبارات به کار برده است. البته اصل این تلاش، ضروری وبایسته است، ولی افراط درآن، مسأله آفرین است و ترجمه را از متنی قابل فهم برای پارسی زبانان نسل حاضر، دور ساخته و به متنی کهن و ناآشنا نزدیک میسازد.
به نمونه های زیر توجه کنید:
* بقره/54: و خداوند فراخ بخشایش داناست.
* انعام/2: آنگاه شما به شک اندرید.
* شعراء/137: این جز فرایافته ودروغ پیشینیان نیست.
* هود/104: وآن را واپس نمیداریم مگر تا مدتی برشمرده.
* هود/98: و بد درآمدن جای است.
* شعراء /151: فرمان گزاف کاران گردن منهید.
* بقره /125: واز جای ایستادن ابراهیم نماز گاه بگیرید.
* قصص/38: و فرعون گفت: ای مهتران، من برای شما خدایی جز خود ندانم؛ پس ای ماهان ـ وزیرفرعون ـ برایم گل آتش برافروز ـ آجر بپز ـ وبرایم کوشکی [ باطارمی بلند] بساز[ تا بالاروم] شاید به خدای موسی دیده ور شوم.
* سبأ/16: و دو بوستانشان را به دو بوستانی دیگر بدل کردیم با میوه ای تلخ و شور گز واندکی از کنار.
3. نکته سومی که در ترجمه به چشم میخورد، عدم انتقال برخی از ظرافتهای آیه از متن به ترجمه است، به عنوان نمونه به موارد ذیل شاره میشود:
*بقره/18: « فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ »
و [ از گمراهی] باز نمیگردند.
ترتّب مستفاد از«فاء» در آیه، درترجمه دیده نمیشود.
چرا هرگاه پیمانی بستند گروهیشان آن را شکستند ودور افکندند؟ بلکه بیشترشان ایمان ندارند.
در این ترجمه چنانکه ملاحظه میشود، ارتباط بین دو قسمت آیه، از بین رفته است و در نتیجه جمله اخیر، کلامی بی ربط به نظر میآید. در حالی که چنین نیست و میتوان این گونه ترجمه کرد:
آیا هربار پیمانی بستند فقط گروهی از ایشان آن را شکستند؟نه،بلکه اکثر آنها ایمان ندارد.
به کسانی که باآنان کارزار کرده اند، از آن رو که ستم دیده اند رخصت کارزار داده شد.
کلمه «یقاتلون » به صیغه مجهول آمده است و مقصود، کسانی است که جنگ برآنها تحمیل شده است، در حالی که در ترجمه به صورت معلوم آمده و از همین رو وضوح جمله از میان رفته است.
این است [ حکم خدا درباره کافر و مومن] وکسی که عقوبت کند به مانند آن که او را عقوبت کرده اند؛ و پس از آن باز براو ستم کنند، هرآینه خدا یاری اش میکند.
همان طور که پیداست اولاً فعلهای « عوقب به» و «بغی علیه» معلوم ترجمه شده است در حالی که مجهول هستند و ثانیاً تأکیدی که در « لینصرّنه» وجود دارد، در ترجمه منعکس نشده است.
و حال آن که گروهی از آنها سخن خدای را میشنوند وآن را پس از آن که دریافتند میگردانند.
زمان فعلها در آیه کریمه، گذشته استمراری است در حالی که در ترجمه به صورت حال، معنا شده است.
4. جهت دیگری که میتواند نقطه ضعف ترجمه به حساب آید، به کارگیری کلمات مهجور در نگارش است؛ کلماتی چون :زودا، همنا، هرآینه، کرده باشید، سزاگشته، بگرفتمشان، بیافتاد، و کلمات مشابه که در فارسی جدید کاربرد ندارد واز همین رو برای خوانندگان، غریب و نامفهوم مینماید.
5. آخرین نکته ای که در این نگاه مطرح میکنیم و چه بسا مواردش چندان فراوان نباشد.برخی کاستیهای ویرایشی است که احتمالاً مورد غفلت قرارگرفته است. به یک نمونه توجه کنید:
* عنکبوت/48 و تو پیش از آن( قرآن) هیچ نوشته اس نمیخواندی و نه آن را به دست خود مینویشتی، که آن گاه ـ اگر نوشت و خواند میدانستی ـ کجروان وباطل گرایان به شک میافتادند.
ظاهراً تعبیر« نوشت وخواند» به جای نوشتن و خواندن، تعبیر درستی نباشد.
امید است در چاپهای آینده این ترجمه، در کنار مزایا و برجستگیهای آن، شاهد رفع کاستیها وضعفهای آن نیز باشیم.
يكى از مباحث مهم و در عين حال جديد فلسفه اخلاق، مسأله نسبيت اخلاق است. اين بحث با توجه به اهميت و كاربرد فراوانى كه دارد، توجه بسيارى از فيلسوفان اخلاق را به خود جلب كرده و ديدگاههاى گوناگون درباره آن ابراز شده است:
1. گروهى اخلاق را نسبى مى دانند و همه آيينها، ضوابط و معيارهاى اخلاقى را با توجه به گوناگونى افراد يك جامعه و تنوع فرهنگها و جامعه ها، متغير و متفاوت مى شناسند. اين عده به دو دسته تقسيم مى شوند:
الف. برخى اخلاق را تا آنجا نسبى و متغير مى شناسند كه براى هر فرد، ملاكى ويژه و به تعداد انسانها نظريه اخلاقى معتقدند.
(هابز) براى نخستين بار اظهار داشت كه هر كس آنچه را به مذاق خويش مطبوع مى بيند، خوب مى نامد، و آنچه را ناپسند و نامطبوع است، در شمار بديها مى آورد. و از آن جهت كه افراد از طبيعت و سرشتى يكسان برخوردار نيستند و طبيعت هر يك با ديگرى متفاوت است، در ملاكها و تشخيصهاى مشترك ميان نيك و بد اختلاف پيدا مى كنند.
ب. برخى ديگر، نسبيت اخلاق را بر اسـاس تمدنها، فرهنگها و گروههاى اجتماعى
بزرگ دانسته اند. اين مفهوم از نسبيت را (وستر مارك) در كتــاب خـود بـا نـام (نسبيت اخـلاقى) مطـرح كرده است.1
نحله هاى فلسفى بسيارى چون اگزيستانسياليسم، ماركسيسم، پراگماتيسم و پوزيتيويسم منطقى، نسبيت اخلاق را باور دارند. آنها مى گويند: اخلاق و ارزشهاى اخلاقى هيچ واقعيت و ريشه ثابتى ندارند، زيرا اخلاق، شناخت مجردى است كه به تدريج از ناحيه نوع تربيت و محيط در وجود انسان شكل مى گيرد، از همين رو ارزشهاى اخلاقى به پيروى از ملتها و زمانها و مكانها، تنوع و گوناگونى پيدا مى كند، تا آن جا كه چيزى را كه گروهى خوب مى دانند، عده اى ديگر بد و شرّ مى شمارند.
2. عده اى ديگر از فلاسفه اخلاق، معتقد به اطلاق و ثبات اخلاق هستند و نظريه نسبيت را به كلى باطل مى دانند. برابر اين ديدگاه، برخى اصول اخلاقى، مانند حسن عدل و قبح ظلم، همگانى، عام و ثابتند و هيچ گاه دگرگونى نمى پذيرند.
افلاطون، فيلسوف نامدار يونانى از جمله معتقدان به اين نظريه است و دومين ركن اساسى و محورى در فلسفه افلاطون همين (مطلق انگارى) است. او بر اين باور است كه براى تمام مردم تنها يك مدل براى زندگى خوب وجود دارد، زيرا خير، به تمايلات، خواستها، آرزوها و عقايد انسانها وابسته نيست، بلكه مانند يك حقيقت رياضى غيرقابل تغيير است، چنان كه دو به علاوه دو مساوى با چهار، حقيقتى مطلق و تغييرناپذير است، چه انسانها اين واقعيت را بپذيرند، چه نپذيرند، چه رياضى بدانند و چه ندانند، زندگى خوب نيز همين گونه است.
به عقيده افلاطون، كردار معينى وجود دارد كه به صورت مطلق و جدا از عقيده و انديشه و باور هر فرد، درست يا نادرست است. 2
در مكتب كانت نيز اخلاق مطلق است و راست گويى هميشه خوب. هيچ گاه راستگويى در شمار بديها قرار نمى گيرد، هر چند به قتل فردى بينجامد. 3 زيرا در جايى كه شخص مردد باشد كه راست بگويد و جان ديگرى را به خطر اندازد يا دروغ بگويد و ديگرى را از مرگ حتمى برهاند، بايستى راست بگويد و اگر راستگويى او موجب مرگ ديگرى شد، او مسئول نيست و مسئول، كسى است كه اقدام به قتل كرده است.
3. برخى از فيلسوفان مى خواهند به گونه اى ميان مكتب (مطلق انگارى) و نظريه (نسبيت)، سازگارى ايجاد كنند. براى نمونه (استيس) قضيه نسبيت اخلاق را كاملاً مبهم مى داند، زيرا به نظر او ميان آنچه درست پنداشته مى شود و آن چه كه واقعاً درست است، فرق است. او براين باور است كه آراى اخلاقى متغير است، اما حقيقت اخلاق چنين نيست، به همين جهت مى گويد: قبول دارم كه پانصد سال پيش، زنده زنده سوزاندن جادوگران، عمل درستى تصور مى شد، اما قبول ندارم كه عمل درستى بوده است، بلكه همان قدر شرارت آميز و ظالمانه بوده كه اكنون هست، تنها فرق در اين بود كه نياكان ما چنين باورى نداشتند، يا به آن آگاه نبودند.4
ديدگاه مفسران
در اين پژوهش كه به جهت آشنايى با ديدگاههاى برخى از مفسران درباره مسأله نسبيت اخلاق سامان يافته است، تلاش شده است تا آنجا كه فضاى اين تحقيق اجازه مى دهد، نظريات مفسران در مسأله نسبيت و اطلاق شناسايى شود. اهتمام ما به طرح ديدگاه شمار بيش ترى از مفسران، سبب شده است تا از هر مفسر، تنها چند نمونه ياد شود و البته در مواردى هم ممكن است مفسر در اين مسأله بيش از آنچه نقل شده اظهار نظر نكرده باشد، يا ما به نظريات بيش ترى دست نيافته باشيم.
برخى مفسران، اخلاق را به گونه اى تعريف كرده اند و بدان نگريسته اند كه با ديدگاه كانت همخوانى كامل دارد.
نسبيت اخلاق از ديدگاه فخر رازى
فخررازى ذيل آيه شريفه (من كفر بالله من بعد ايمانه إلاّ من أكره و قلبه مطمئنّ بالايمان) چند موضوع را طرح مى كند. او در بخشى از مطالب خود مى نويسد:
(اگر فردى مجبور شد كلمه اى كفرآميز بر زبان آورد، مثلاً بگويد: (محمد(ص)، دروغگو است) و از سوى ديگر، اكراه كننده چنان بر او سخت گرفته است كه او نمى تواند معناى ديگرى از اين جمله قصد كند، مثلاً نمى تواند منظورش از (محمد)، كسى غير از پيامبر اسلام باشد و يا نمى تواند سخن را به قصد استفهام ادا كند، مثلاً اكراه كننده به فرد اجبار شده گفته باشد منظورت را از اين جمله بيان كن و بگو من هيچ كسى را جز پيامبر(ص) قصد نكرده ام و بگو قصدم از اين جمله استفهام نمى باشد، بلكه مى خواهم خبر از دروغگويى پيامبر بدهم…، در اين صورت تكليف مكره چيست؟ آيا بايد دروغ بگويد يا راست؟ عده اى بر اين باورند كه مكرَه مى تواند به دروغ، مراد خويش را بيان نمايد و از هلاكت خويش جلوگيرى كند، اما قاضى اين اعتقاد را نپذيرفته است.)
فخررازى در نقل كلام قاضى مى نويسد:
(لانّ الكذب إنّما يقبح لكونه كذباً فوجب أن يقبح على كلّ حال.) 5
مكرَه حق ندارد دروغ بگويد، زيرا قبح كذب، ذاتى است، پس بايستى در هر زمان و هر مكانى قبيح شمرده شود.
ديدگاه قاضى كه بايد همان (قاضى عبدالجبار معتزلى) باشد ـ چه اين كه معتزله قبح كذب را ذاتى مى دانند ـ آن گونه كه فخررازى توضيح داده است، با ديدگاه كانت همانند است، مگر اين كه فخررازى، آن چنانكه بايد، منظور قاضى را درنيافته باشد.
(اوزاعى) به روايت تفسير قرطبى از جمله كسانى است كه معتقدند:
(اگر فردى را اكراه كردند تا بر بتى سجده كند و به او گفتند اگر سجده نكنى تو را مى كشيم، در اين صورت اگر بت در سمت قبله قرار داشته باشد، مكرَه مى تواند سجده كند، اما نيت او بايد سجده براى خدا باشد، اما اگر بت در سمت قبله قرار نداشت، مكرَه حق ندارد سجده كند، هر چند كشته شود.) 6
در برابر ديدگاه قاضى عبدالجبار كه قبح را ذاتى مى داند، فخررازى مى گويد:
(به اعتقاد اصحاب ما، دروغ از آن جهت كه در جهت مصالح عمومى و فردى قرار نمى گيرد، قبيح خوانده مى شود، و دليل اين مطلب نيز اين آيه است: (يا ايها الذين آمنوا إن جاءكم فاسق بنبأ فتبيّنوا أن تصيبوا قوماً بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين)، چه اين كه براساس آيه، سخن و خبرفاسق را نبايد پذيرفت، زيرا چه بسا او به دروغ مطلبى را بگويد و مخاطب او نيز بر پايه همان دروغ، واكنشى از خويش نشان دهد و سپس پشيمان گردد. بنابراين خداوند در اين آيه، مؤمنان را از پذيرش آنچه احتمال مى دهند كه دروغ باشد، برحذر مى دارد تا كارى برخلاف مصالح و منافع انجام ندهند. پس علت زشتى و قبح دروغ، آن مفاسد و ضررهايى است كه از پذيرش دروغ پديد مى آيد، نه آن كه خود دروغ باعث زشتى آن باشد.) 7
با اين اظهارات به نظر مى رسد كه فخررازى قبح را عقلى و اعتبارى مى داند و نه ذاتى، و براين اساس معتقد است كه دروغ در شرايط ويژه، زشتى خود را از دست مى دهد و ملاك آن، مصلحتها و مفسده هاى مترتب بر دروغ است.
ولى اين باور فخررازى ناسازگار با عقيده همكيشان اوست، زيرا براساس ديدگاه اشاعره، حسن و قبح، شرعى هستند، هر چه شارع به آن امر كند نيك، و هرچه از آن نهى كند قبيح است، نه اين كه حسن و قبح افعال، بسته به مصلحتها و مفسده هاى مترتب بر آن باشد. 8
فخررازى در مواردى خود را مخالف نظريه معتقدان به حسن و قبح عقلى نشان داده و نظريه آنها را باطل مى خواند و در مواردى نه تنها به مخالفت با آنها بر نمى خيزد، بلكه سخن آنها را تأييد مى كند و براى اثبات آن دليل مى آورد. براى نمونه ذيل آيه شريفه (ولاتقربوا الزّنا إنّه كان فاحشة و ساء سبيلاً) (اسراء/ 32) پرسشى را با اين مضمون طرح مى كند: هر گاه خداوند به چيزى امر كند يا از آن نهى كند، آيا مى توان گفت امر خداوند يا نهى او به جهت ويژگى است كه در آن چيز وجود دارد؟ آنها كه حسن و قبح عقلى را باور دارند، به اين سئوال پاسخ مثبت مى دهند و كسانى كه معتقد به حسن و قبح عقلى نيستند، پاسخشان منفى است.
سپس در ادامه مى نويسد:
(معتقدان به حسن و قبح عقلى، درباره آيه (ولاتقربوا الزّنا انّه كان فاحشة و ساء سبيلاً) بر اين باورند كه خداوند، براى نهى (لاتقربوا) دليل آورده است، يعنى ممنوعيت شرعى زنا را داراى علت و فلسفه معرفى كرده است كه عبارت از (فاحشه) بودن و زشت بودن آن است و فاحشه بودن، خود نمى تواند معلول نهى (لاتقربوا) باشد، زيرا يك امر نمى تواند نسبت به امر ديگر، هم علت باشد و هم معلول!)
فخررازى پس از پذيرش اين دليل مى نويسد:
(سزاوار است براى اثبات حسن و قبح اشياء چنين بگوييم: وجود مصلحت يا مفسده در افعال يا اشياء، چيز ثابتى است و از جزئيات ذات شيئ به شمار مى آيد و هيچ گونه وابستگى به شرع و فرمان الهى ندارد.)
او همچنين در جاى ديگرى به مخالفت با معتقدان به حسن و قبح عقلى مى پردازد. براى نمونه، در بحث امر ابراهيم به ذبح اسماعيل، اشاعره مى گويند: ابراهيم، مأمور به ذبح اسماعيل نبود. ولى معتزله ابراهيم(ع) را به مقدمات ذبح مأمور مى دانند، نه خود ذبح. آنها مى گويند: اگر خداوند به يك كار امر كند و از همان كار با همان ويژگيها نهى كند، دو اشكال پديد مى آيد:
1. چون امر و نهى، داراى ملاك واقعى هستند، لازمه تعلق امر و نهى به يك چيز، آن است كه خداوند امر به كار زشت و نهى از كار نيك كرده باشد.
2. نهى پس از امر، حكايت از ناآگاهى امركننده دارد، زيرا اين يعنى او نخست گمان داشته كار خوبى است و امر كرده و پس از آن به زشتى كار پى برده و از آن نهى كرده است.
ولى به نظر معتزله، بايد ناگزير معتقد شد كه امر به مقدمات ذبح تعلق گرفته و نهى از اصل ذبح صورت گرفته است.
فخررازى در پاسخ ديدگاه معتزليان، به طور كامل با حسن و قبح عقلى مخالفت كرده و مى نويسد:
(دليل معتزله بر پايه مسأله حسن و قبح عقلى بنياد يافته است. يعنى بر اين پايه كه خداوند امر نمى كند مگر به آنچه نيك است و نهى نمى كند مگر از آنچه در شمار زشتيها مى باشد، در صورتى كه اين مسأله (حسن و قبح عقلى) باطل است.)
نسبيت اخلاق در نگاه رشيد رضا
نسبيت اخلاق به نظر نويسنده المنار نيز پذيرفتنى نيست، چه اين كه در مواردى چند از افعالى نام مى برد كه در شمار افعال اخلاقى هستند و معتقد است در هيچ زمان و مكانى از اخلاقى بودن خارج نمى شوند. مانند صدق، امانت و عدل، كه در همه جا و نزد همه كس، نيك به حساب مى آيند. و افعال ديگرى مانند حيا، رحمت و عفت كه نزد عده اى نيك، و نزد گروهى لغو و بى ثمر شمرده مى شوند.
گروه اخير كه برخى ارزشهاى اخلاقى را نسبى دانسته اند، معتقدند كه مردم از نظر شناخت مسائل عرفى و ذوقى با يكديگر تفاوت دارند و از نظر تمدن نيز تفاوت تمدنها و فرهنگها و شرايط اقليمى بر خوب شمردن يا بدشمردن مصاديق اخلاقى تأثير مى گذارد.
و نويسنده ديگرى كه به نظر مى رسد ملاك فعل اخلاقى را ضرر نداشتن آن مى داند، مى نويسد:
(پيروى از هوى و هوس و شهوتها براى جسم و نفس ضرر ندارد و بر آداب و رسوم خدشه اى وارد نمى سازد، چنان كه خود من اين فرضيه را در امريكا به تجربه درست يافته ام!)
(آنچه شما مى گوييد برخلاف يافته هاى پزشكى است. از نظر پزشكى ثابت شده كه شهوت پرستى، ضعف و ناتوانى جسمى به همراه مى آورد و اخلاق و آداب و رسوم يك ملت و يك تمدن را به ورطه نابودى و نيستى مى كشاند. او پيشنهاد مى كند در اين گونه مسايل از ضروريات پيروى كنيم و به برداشتهاى شخصى و فردى اعتماد نكنيم. براى نمونه: اگر كسى خوردن مشروب را براى سلامتى خود نافع و مفيد مى داند، حق ندارد مشروب بخورد، زيرا يافته ها و دستاوردهاى جديد علم پزشكى خوردن مشروبات الكلى را براى بدن، زيانمند مى داند.)
رشيد رضا در بحث ديگرى نظريه فلاسفه جديد درباره فضايل و افعال اخلاقى را ياد مى كند و مى نويسد:
(عده اى از فلاسفه، ملاك خوبى و بدى را منافع همگانى مى دانند، آنها هر فعلى را كه در راستاى منافع عمومى باشد از فضايل به شمار مى آورند، و آنچه را در جهت منافع اجتماعى نباشد فضيلت نمى دانند.) 9
او پس از بيان نظريه فلاسفه به بيان ديدگاه اسلام مى پردازد و منافع عمومى، رضايت خداوند و ناسازگارى با احكام دينى را ملاك فضيلت معرفى مى كند ومنافع عمومى را به عنوان تنها ملاك باور ندارد.
او مى گويد، اگر منافع عمومى تنها ملاك باشد، آيا از آن روست كه فرد نيز به منافع شخصى در ضمن منافع همگانى دست مى يابد، بنابراين افراد بايد به دنبال منافع فردى بروند با رعايت و در نظر گرفتن منافع اجتماعى، و نتيجه اين سخن، نسبيّت اخلاق است، زيرا براساس اين نگرش، شخص مى تواند به امانتى كه به او سپرده شده خيانت كند و مال ديگرى را سرقت كند، چه اين كه اگر مال دست صاحب مال باشد، او در جهت منافع عمومى از آن استفاده نمى كند، اما اگر اين فرد، مال او را سرقت كند يا در امانت او خيانت كند، از آن در راستاى منافع اجتماعى سود مى برد.
چنانكه پيدا است رشيدرضا نسبيت اخلاق را به صورت كلى منكر است و آن را دليل بطلان نظريه سود گروى مى داند.
در مسأله حسن و قبح، رشيدرضا ميانه روى را برمى گزيند به اين معنى كه او نه ديدگاه حسن و قبح شرعى را در تمام موارد باور دارد و نه ديدگاه حسن و قبح ذاتى را; او مى نويسد:
(نزاع قدريه و جبريه در مسأله حسن و قبح براساس افراط و تفريط است. قدريه مى گويند، هر فعلى كه تكليفى به آن تعلق گرفته است، چه فعل يا ترك آن، حسن و قبح ذاتى دارد و حسن و قبح آن به وسيله عقل فهميده مى شود. دستور خدا و پيامبر به انجام كارى، نشان دهنده خوبى و نيكى ذاتى آن كار است و نهى شارع از كارى نشانگر زشتى آن كار است. در برابر اين گروه افراطى، جبريه جانب تفريط را گرفته و مى گويند: حسن و قبح ذاتى در هيچ چيز وجود ندارد و حسن و قبح، سبب تكليف شارع به انجام يا ترك عمل نيست، بلكه بسته به امر يا نهى شارع است و پس از امر شارع است كه كارى حسن مى شود و پس از نهى شارع است كه آن فعل قبيح مى گردد.)
رشيدرضا پس از بيان اين دو نظريه كه يكى را افراطى و ديگرى را تفريطى مى خواند، مى نويسد:
(ديدگاه كسانى كه حسن و قبح را ذاتى مى خوانند، به معقول و منقول نزديك تر است، اما نبايد مانند آنها افراطى عمل كرد، بلكه بايد گفت بعضى از اشياء حسن و قبح ذاتى دارند، مانند حسن عدل، احسان و كمك به خويشان. و چنان نيست كه تمام اوامر و تكاليف الهى تنها به آن جهت باشد كه فعل مورد تكليف، حسن است، بلكه در مواردى تكليف خداوند به جهت امتحان و آزمايش بندگان است، نه به جهت منفعتى كه در خود آن شيئ و عمل قرار دارد.) 10
ديدگاه سيد قطب
به نظر سيد قطب، يهوديان از جمله گروهها و طوايفى بودند كه اخلاق را نسبى مى دانستند و ازمعيارها و ضوابط گوناگونى در سنجش و شناخت افعال اخلاقى از غيراخلاقى سود مى بردند. آنها امانت دارى را براى همه كس خوب نمى شمردند، بلكه امانت دارى نسبت به اموال يهوديان و هم كيشان خود را درست مى دانستند، ولى امانت دارى نسبت به غيريهوديان را ناپسند و نامطلوب مى خواندند!
غش، نيرنگ و خوردن اموال غيريهوديان را پسنديده مى نمودند و همين امور را نسبت به همكيشان خود، فضيلت و مطلوب مى دانستند. به اعتقاد نويسنده تفسير (فى ظلال القرآن) قرآن ميان وفاى به عهد و امانت دارى با تقوا، ارتباط تنگاتنگى مى بيند و به همين جهت وفاى به عهد را هميشه و همه جا اخلاقى مى داند. 11
پيشنهاد سيد قطب اين است كه بايستى در سنجش و شناخت افعال اخلاقى از غيراخلاقى از معيارهاى ثابت و محكمى استفاده گردد كه مورد پذيرش همه انسانها باشند و افراد و گروهها و تمدنها بر اساس آنها رفتار و حكم كنند، نه معيارى و ضابطه اى كه برگرفته از فكر و انديشه افراد بشر است و صورت قانونى به خود گرفته است، زيرا اين گونه معيارها وموازين كه شكل قانونى نيز دارند، با انحراف گروهها و تمدنها از ثبات و استحكام خواهند افتاد. در نتيجه در جامعه اى كه اين قانون و ملاك از اعتبار ساقط شده است، فعلى اخلاقى نام مى گيرد و همين فعل با توجه به همين ملاك و قانون كه درجامعه ديگرى به قوت و اعتبار خود باقى است، غيراخلاقى تصور مى شود.
بنابراين بايد در سنجش افعال و شناختن معيار و ضابطه براى فعل اخلاقى، از معيارهايى سود برد كه الهى و برگرفته از دين باشند و رضايت الهى را در پى داشته باشند.12
خاستگاه اساسى نسبيت گرايى در اخلاق، استفاده گسترده از معيارهاى غيردينى بدون توجه به ايمان است. چه اين كه ايمان، ميزان و ترازوى بايسته اى براى شناخت خير و شر، فضيلت و رذيلت و معروف و منكر است.13 به اعتقاد سيد قطب، ايمان، تصور درستى از وجود و علاقه به خالق را ترسيم مى كند و تصوير روشنى از انسان و غايت وجود و جايگاه حقيقى او در اين جهان مى نماياند و از همين تصور عام قواعد و موازين، اخلاق شكل مى گيرد. او مى نويسد:
(هر چند بشر قدرت تعقل و تفكر دارد و مى تواند از عقل خود براى تعيين معيار و ضابطى براى سنجش افعال سود برد، اما عقل انسان زير فشار شديد و روزافزون شهوتها، آرزوها و گرايشهاى جسمانى قراردارد و نمى تواند به تنهايى و بدون يارى جستن از وحى، ضابطه درست و پذيرفتنى عرضه كند.) 14
از مجموع اين اظهارنظرها چنين به دست مى آيد كه نويسنده فى ظلال، اخلاق را با توجه به معيارها و موازين بشرى كه برخاسته از عقل و ساير قواى انسانى است، نسبى مى داند، اما اگر معيارها و قوانين با توجه به وحى تنظيم شده باشند و از آنها براى شناخت افعال اخلاقى از غيراخلاقى استفاده شود، اخلاق نسبى نخواهد بود.
نسبيت اخلاق از منظر الميزان
علامه طباطبايى در چندين مورد به نقد نظريه نسبيت پرداخته و ديدگاه و مكتب اطلاق را پذيرفته است، ولى در يكى دو مورد نيز از سخنان وى تأييد نظريه نسبيت استشمام مى شود. وى زير عنوان (بحث اخلاقى) مى نويسد:
(خاستگاه اوليه اخلاق آدمى از سه قوه تشكيل شده است: 1. نيروى شهوت و غريزه 2. نيروى غضب 3. نيروى انديشه، زيرا تمام كارهايى كه انسان انجام مى دهد از سه صورت بيرون نيست:
الف. براى رسيدن به منفعت به انجام آن كار اقدام مى كند.
ب. به منظور دفع ضرر كار مى كند.
ج. فعل او از افعالى است كه ناشى از تصور و تصديق فكرى است.
ضرورى مى نمايد كه انسان در هيچ يك از اين سه نيرو و انگيزه به سمت افراط و يا تفريط كشانده نشود، چه اين كه با افراط و يا تفريط در هر كدام از اين سه، سعادت دست نيافتنى خواهد شد.
اعتدال در نيروى شهوت و تمايلات غريزى، عفّت ناميده مى شود و اعتدال در غضب، شجاعت است و اعتدال در بهره گيرى از نيروى انديشه، حكمت است. و اگر فردى عفت، شجاعت و حكمت داشت، ملكه اى پيدا مى كند كه خاصيت آن با سه نيروى ديگر فرق خواهد داشت.)
سپس علامه به سه مسلك اخلاقى اشاره كرده، مى نويسد:
(براساس مسلك اول، نفس خويش را اصلاح مى كنيم و ملكات آن را براى رسيدن به صفات پسنديده تعديل مى كنيم، صفاتى كه مردم وجامعه آن را بستايند و هر آنچه در اصول اخلاق فاضله گذشت، مقتضاى اين مسلك است.
مسلك دوم، مسلك انبياست وسعادت حقيقى و دائمى هدف انسان. اين دومسلك در اين كه هدف نهايى فضيلت انسان را در ناحيه عمل مى بينند، با هم مشتركند.
در مسلك سوم، غرض از تهذيب اخلاق، كسب رضاى خداست، نه خودآرايى به منظور جلب توجه و نظر مردم.
به اعتقاد نويسنده الميزان، نسبيت اخلاق با نظريات و مسلكهاى سه گانه اخلاقى تفاوت دارد، زيرا براساس نظريه نسبيت، هيچ اصلى در اخلاق از ثبات و دوام برخوردار نيست، چه اين كه اصول و فروع اخلاق با اختلاف تمدنها و تعدد اجتماعات دگرگون مى شود. در يك جامعه، يك كار، كار خوب شناخته مى شود و در جامعه و مكان و زمانى ديگر، همان عمل، بد جلوه مى كند.
برخى براى توجيه نظريه نسبيت، آن را نتيجه و پيامد ديدگاه معروف تحوّل و تكامل ماده مى خوانند. آنها مى گويند: نيازهاى انسانها به يكديگر سبب تشكيل اجتماع و جامعه گرديده است، و چون طبيعت، محكوم قانون تحوّل و تكامل است، اجتماع نيز به تبعيت از آن در تحول و تكامل قراردارد و هر روز از روز پيش متكامل تر و مترقى تر مى گردد.
از سويى حسن و قبح، عبارت اند از سازگارى وهماهنگى و همخوانى عملى با هدف و غايت اجتماع، و چون اجتماع در حال تكامل است و هدف و غايت اجتماع هر روز تغيير مى يابد، حسن و قبح نيز در گرداب تحوّل و دگرگونى قرار مى گيرند. بنابراين حسن وقبح به صورت مطلق معنى ندارند، بلكه اين دو مفهوم، هميشه و در همه حال نسبى هستند و در نتيجه اخلاق نيز نسبى خواهد شد. در اجتماعى دروغ، افتراء، دزدى، فحشاء، شقاوت و عفت، فعل اخلاقى قلمداد مى شوند و در اجتماعى ديگر، غيراخلاقى به شمار مى آيند.
نسبيت گرايى و اعتقاد به نسبيت اخلاق، ويژه سوسياليستها و ماترياليستها نيست، بلكه در زمانهاى گذشته نيز كلبى ها كه طائفه اى از يونانيان بودند و نيز مزدكيان، اين نظريه را باور داشتند و براساس آن عمل مى كردند.) 15
در نگاه علامه طباطبايى، نظريه نسبيت، كاملاً بى اساس است و بر پايه هايى بسيار سست بنا شده است. ايشان براى اثبات پوچى نظريه نسبيت اخلاق، نخست چند مقدمه بيان مى كند و پس از آن به نتيجه گيرى مى پردازد.
مقدمه اول: هر موجودى درجهان عينيت و وجود خارجى، مشخصاتى ويژه دارد كه از او جدايى ندارند و تفاوت افراد و انسانها به جهت همين شخصيت است. بنابراين، وجود خارجى، عين شخصيت است، بر خلاف وجود ذهنى، زيرا عقل صدق يك معناى ذهنى را بر بيش از يك مصداق، درست مى داند; چنان كه مفهوم ذهنى از كلمه انسان، هر چند در ذهن يك حقيقت دارد، ولى در خارج بر بيش از يكى نيز صادق است. 16
مقدمه دوم: دگرگونى و تحول در صورتى است كه موجود مادى داراى امتداد وجودى باشد. امتدادى كه به چند قسمت بخش پذير است، هر قسمت با وجود ناسازگارى با قطعه ديگر در ارتباط با آن است، كه اگر اين ارتباط ميان اين بخشها نباشد، تحول و دگرگونى صادق نخواهد بود، زيرا تبدّل و تغييرى كه از حركت جدايى ناپذيرند، در موردى است كه قدر مشتركى ميان دو مقطع، وجود داشته باشد، بنابراين در اصل، حركت امرى است واحد و شخصى. 17
مقدمه سوم: انسان موجودى طبيعى است و آنچه آفريده شده فرد فرد انسان است، نه مجموع افراد يا اجتماع انسانى. اما چون آفرينش، انسانها را در تكامل و پيشرفت، نيازمند يكديگر مى ديد و تشكيل جامعه را ضرورى، به انسانها امكانات و ابزارى عطا كرد تا بتوانند در كمال جويى خود بكوشند.
نتيجه اين چند مقدمه: يكايك انسانها موجودهايى شخصى و واحدند. اين واحد شخصى در عين وحدت در مسير حركت و تحول و سير از نقص به كمال قرار گرفته و هر قطعه از قطعات وجودش با قطعات قبل و بعد مغاير است و در عين حال، طبيعتى سيال و مطلق دارد و اطلاق و وحدتش در تمام مراحل دگرگونى محفوظ است.
در ادامه بحث مقدمه سوم مى نويسد:
اين طبيعت موجود در فرد، با توالد و تناسل و اشتقاق فرد از فرد محفوظ مى ماند و اين همان چيزى است كه از آن تعبير به طبيعت نوعيه مى كنيم. طبيعتى كه به وسيله افراد محفوظ مى ماند، هر چند تك تك افراد از ميان بروند و نابود شوند.
بنابراين چنانكه طبيعت فردى و شخصى مانند نخ تسبيح است و در همه قطعات وجودى فرد و در مسيرى كه از نقص به سوى كمال دارد محفوظ است، طبيعت نوعيه انسان در ميان نسلها نيز مانند نخ تسبيح در تمام نسلهايى كه در مسير حركت به سوى كمال دارند محفوظ است. و چنانكه طبيعت چنين است، اجتماع شخصى و نوعى نيز در حركت است، اما با حركت تك تك انسانها. و در حال تحوّل و دگرگونى است با دگرگونى و تكامل تك تك افراد. و در اين ميان، عامل نگهدارنده وحدت اجتماع، همان وجود مطلق آن است.
اين وجود واحد و در عين حال متحوّل، به جهت نسبتى كه با تك تك حدود داخلى خود دارد به قطعه هايى تقسيم مى گردد و هر قطعه اى شخصى از اشخاص جامعه را تشكيل مى دهد. چنانكه جامعه ايرانى يا هندى با وجود وحدت و تحوّل به علت نسبتى كه با تك تك افراد دارند به قطعاتى تقسيم مى شوند، زيرا وجود افراد اجتماع به وجود اشخاص انسانها بستگى دارد.
بنابراين مى توان گفت: يك عده احكام اجتماعى تحول ناپذيرند و هميشه ثابتند مانند وجود حسن و قبح، چنانكه اجتماع مطلق نيز چنين است، يعنى اجتماع مطلق هيچ گاه انفراد نمى گردد، هر چند امكان دارد اجتماع خاصى تبديل به اجتماع خاص ديگرى شود. حسن مطلق و حسن خاص، درست مانند اجتماع مطلق و اجتماع خاص هستند.
مقدمه چهارم: انسان به جهت نيازمنديهاى خود سودها را مى طلبد و خداوند به انسان به اين منظور امكاناتى داده تا بتواند از منافع استفاده كند. اما نبايد در رسيدن به منافع، افراط و تفريط كرد، بلكه بايد راه ميانه را برگزيد كه همان عفت ناميده مى شود.
همچنين انسان در هستى و بقاى خويش، موانع و مشكلاتى مى بيند كه بايد در رفع آنها بكوشد و اعتدال را رعايت كند و تنها در اين صورت است كه او را شجاع مى نامند. همچنين درمورد علم و عدالت، بايد از افراط و تفريط پرهيز داشت. 18
علامه در پايان، پس از ذكر چهار مقدمه براى رد نظريه نسبيت، به نتيجه گيرى و پاسخ نظريه نسبيت در اخلاق مى پردازد و آن را يكسره نادرست مى خواند و مى نويسد:
(خوب و بد در هر اجتماعى وجود دارد. اصولى چون عفت، شجاعت، حكمت و عدالت در همه جوامع، اخلاقى و در شمار خوبيها قرار مى گيرد و نقطه مقابل اين اصول هميشه بد خوانده مى شود، بنابراين، فروع اين اصول اخلاقى نيز كه بر اساس تحليل به همين اصول باز مى گردند در شمار خوبيها قرار مى گيرند، هر چند درمواردى به جهت شك در مصداق، اشتباه در حكم كردن رخ مى دهد.)
علامه طباطبايى ديدگاه نسبيت گرايان را به چند بخش تقسيم مى كند و هر قسمت را به صورت جداگانه نقد و بررسى مى كند.
1. معتقدان به نسبيت اخلاق بر اين باورند كه: حسن و قبح مطلق وجود ندارد، و هر آنچه نيكو خوانده مى شود به نسبت نيكو است، و هر آنچه در شمار زشتيها قرار مى گيرد به نسبت زشت و ناپسند است، و درجوامع و تمدنهاى گوناگون، خوبيها و بديها نيز در معرض تحوّل و دگرگونى قرار مى گيرند.
نويسنده الميزان معتقد است، اين برداشت از حسن و قبح به خاطر اشتباه ميان اطلاق مفهومى به معناى كلّيت و اطلاق وجودى به معناى استمرار وجود است.
ما قبول داريم كه درخارج، حسن و قبح به صورت مطلق و كلى رخ نمى دهد، يعنى درخارج، هيچ حسنى نداريم كه داراى وصف كليت و اطلاق باشد و هيچ قبح كلى و مطلق نيز نداريم و هر چه در خارج هست، مصداق و فرد كلى ذهنى است، ولى اين سخن، مطلوب ما را اثبات يا نفى نمى كند.
حسن و قبح مطلق و پيوسته و هميشگى كه حسن آن در تمام جوامع پذيرفته شده باشد، امرى بديهى است، زيرا هدف از تشكيل اجتماع، رسيدن انسان به سعادت است و اين سعادت به دست نمى آيد، مگر با شرايط. آن دسته از شرايط كه در راستاى سعادت باشند ،حسن ناميده مى شوند و آن موانعى كه در مسير سعادت قرار گيرند، قبيح خوانده مى شوند.
پس هر اجتماعى عدالت را نيكو مى دانند و به دست آوردن منفعت را تا وقتى به ديگران صدمه نرسد ضرورى به شمار مى آورند… و اين تنها به جهت همان اصول اخلاقى است كه ثابت و غيرقابل تغييرند، مانند عفت، عدالت، شجاعت و حكمت.
2. نسبى گرايان مى گويند: نظريه هاى ما در فضايل اخلاقى درحال دگرگونى هستند. كارى درجامعه اى خوب و درجامعه ديگرى بد ناميده مى شود.
علامه مى نويسد:
(اين اختلاف به جهت اشتباه و اختلاف انسانها در شناخت مصداق است. اگر در جامعه اى حياى زنان، غيرت مردان، قناعت، تواضع و… از فضيلتها به شمار نمى آيند، به آن جهت است كه افراد آن جامعه حياى زنان را از مصاديق عفت نمى دانند و حيا را نوعى بى عرضگى معرفى مى كنند، نه اين كه عفت را بد بدانند، زيرا اصل اين صفات در ميان آنها نيز وجود دارد و پسنديده است. براى نمونه اگر حاكمى در حكم خود عفت نمايد و به ناحق حكم نكند او را در خور ستايش مى دانند و اگر بى عفتى نشان دهد و رشوه بگيرد او را نكوهش مى كنند.) 19
الميزان در مجال ديگرى به بحث درباره نسبيت مى پردازد و مى نويسد:
(اختلاف در حسن و قبح اشياء، تابع اختلاف در مقاصد اجتماعى است و چون هر جامعه اى مقاصدى دارد كه با مقاصد جامعه ديگر فرق دارد. به همين جهت در جامعه اى چيزهاى در شمار زشتيها است، ولى درجامعه ديگر همان چيزها در شمار خوبيها است، اما اين اختلافات نسبت به مقاصدى است كه هر يك ويژه جامعه اى است و گرنه مقاصد عمومى مانند بايستگى عدالت و حرمت ظلم و مانند آن، تغييرناپذيرند و اگر تغييرى در مقاصد غيرهمگانى رخ مى دهد كه همان مصاديق عناوين اخلاقى باشد، اختلاف در عناوين اخلاقى را پيش نمى آورد.) 20
الميزان در بحث ديگرى به مناسبت حسن و قبح، به خاستگاه اوليه اين بحث اشاره كرده، مى نويسد:
(خاستگاه اوليه بحث حسن، انسان و تناسب و هماهنگى اندامهاى او بويژه اعضاى صورت اوست. پس از آن كه بحث حسن و قبح در افعال و معانى اعتبارى پيش آمد و هر چه سازگار با غرض جامعه يعنى سعادت زندگى و بهره بردارى از آن بود، حسن ناميده شد، و آنچه ناسازگار با هدف جامعه مى نمود، قبيح نام گرفت. عدل، نيك خوانده شد، چنانكه احسان به نيازمند، عنوان نيك به خود گرفت.)
در پايان بحث، علامه مى نويسد:
(اين صورت از حسن و قبح، تابع عمل است كه سازگار يا ناسازگار با هدف و غايت اجتماع باشد. افعالى متصف به حسن شدند و حسن آنها پايدار گشت، مانند عدل، و افعالى ديگر قبيح خوانده شدند.)
سپس علامه نگاهى دارد به ديدگاه معتقدان به نسبيت اخلاق دارد:
(گروهى معتقدند: حسن و قبح درحال دگرگونى هميشگى هستند و ثبات و دوام در مورد آنها بى معنى است، چه اين كه آنچه درجامعه اى عدل خوانده مى شود، در جامعه ديگر ظلم است، و آنچه نزد جامعه اى ظلم است، در نگاه اجتماعى ديگر عدل است. براى نمونه شلاق زدن زناكار در نگاه اسلام عين عدل است، ولى در غرب آن را ظلم مى نامند.) 21
از نگاه علامه آنچه اين عده ادعا مى كنند و براساس آن نسبيت اخلاق را نتيجه مى گيرند، درست نمى نمايد، زيرا آنها مفهوم را با مصداق اشتباه كرده اند و در واقع اشتباه آنها در مصاديق عدل و ظلم است نه حقيقت عدل و ظلم، بنابراين عدل و ظلم، نسبى نخواهند بود، تمام افراد در همه زمانها و در تمام تمدنها و جوامع، ظلم را قبيح مى دانند و عدل را حسن مى خوانند، و هر چند حسن و قبح دو وصف اضافى هستند، اما در مواردى ثابت و لازمند و دگرگونى در آنها راه ندارد و در مواردى متغيرند. 22
ديدگاههاى علامه در بحث نسبيت و بويژه ردّ نسبيت، شباهت بسيار زيادى به نقطه نظرات (استيس) دارد، چه اين كه او نيز مانند علامه حقيقت اخلاقى را تغيير و تحول ناپذير مى داند. او مى گويد، اشتباه در حسن و قبح به جهت اختلاف در شناخت مصاديق حسن و قبح است، براى نمونه پانصد سال پيش زنده سوزاندن جادوگران عملى درست و پسنديده به شمار مى آمد، اما در واقع عمل درستى نبوده است، بلكه همان اندازه شرارت آميز و ظالمانه بوده كه اكنون مى باشد. تنها فرقش آن است كه نياكان ما اين عمل را از مصاديق خوب تصور مى كردند و بر همين اساس چنين برخورد خشنى را با جادوگران ، اخلاقى مى پنداشتند. 23
پيامد ديگر اعتقاد به نسبيت اخلاق، نسبى شدن خير و شر، حق و باطل و… است و در اين صورت معارف نظرى درباره مبدأ و معاد و ديدگاههايى كه در مرحله عمل ارائه شده مانند (عدل خير است) همگى نسبى خواهند شد و با تغيير زمان، وضعيتها و حالتها، دگرگون خواهند شد. 24
چنانكه گفته شد، مرحوم علامه محمد حسين طباطبايى درجاى جاى تفسير گرانسنگ خويش، نظريه نسبيت اخلاق را نقد كرده ونادرست بودن اين نظريه را اثبات مى كند، اما در مواردى نيز علامه در الميزان و ساير كتابهاى خود سخنانى دارد كه خواننده را به اين تصور وا مى دارد كه ايشان نسبيت در اخلاق را پذيرفته است! از آن جمله اين عبارت علامه است:
(هرچند علوم عملى و تصديقات وضعى اعتبارى، ذهنى هستند و نامنطبق باخارج، اما از جهتى اين امور اعتبارى به خارج تكيه دارند، زيرا نقص انسان و نيازمندى او، كمال وجودى و رسيدن به غايت نوع انسانى وى را ناگزير از اعتبار تصورى و تصديقى اين معانى مى سازد.
از همين رو اين احكام با دگرگونى مقاصد و اهداف اجتماعى دگرگون مى شوند، اعمال و امور بسيارى است كه اجتماعات قطبى خوب و حسن مى شمارند، ولى همان امور نزد ساكنان محدوده خط استوا زشت هستند و چه بسا عملى به نظر اكثريت افراد جامعه حسن باشد، ولى گروهى آن را بد بدانند.)25
ايشان در اصول فلسفه و روش رئاليسم مى نويسد:
(ترديدى نيست كه ما بسيارى از حوادث طبيعى را دوست داريم و چون خوب مى دانيم، دوست داريم. حوادث ديگر را دشمن داريم و چون بد مى دانيم، دشمن داريم. بسيارى از آوازها و مزه ها و بوها را از راه ادراك حسى، نه از راه خيال، خوب مى دانيم و بسيارى ديگر را مانند آواز الاغ و مزه تلخى و بوى مردار را بد مى شماريم، ولى مى بينيم جانوران ديگرى نيز هستند كه روش آنها برخلاف روش ما است. الاغ آواز خود را دلنواز پنداشته و از آن لذت مى برد. جانورانى هستند كه از فاصله هاى دور به سوى مردار مى آيند و يا مثلاً از مزه شيرينى نفرت دارند. پس بايد گفت: دو صفت خوبى و بدى كه خواص طبيعى حسى پيش ما دارند، نسبى مى باشند و مربوط به كيفيت و تركيب سلسله اعصاب يا مغز. پس مى توان گفت: خوبى و بدى كه در يك خاصه طبيعى است، ملائمت و موافقت يا عدم ملائمت و موافقت وى با قوه مدركه مى باشد. پس هر فعلى را انجام مى دهيم، آن را ملائم و سازگار با قوه فعاله مى دانيم، و در مورد ترك، فعل را با آن ناسازگار مى دانيم.)
برداشتهاى متفاوتى از اين سخن علامه شده است. عده اى اين را بى ارتباط با بحث حسن و قبح اخلاقى مى دانند و حسن و قبح در كلمات علامه را حسن و قبح فلسفى ياحسن و قبح در غير افعال معرفى مى كند و برخى نيز با اين دو توجيه موافق نيستند.
استادشهيد مرتضى مطهرى از اين گفته علامه نسبيت اخلاق را نتيجه مى گيرد و علامه را مانند راسل از نسبيت گرايان قرار مى دهد و مى گويد، بر مبناى علامه طباطبايى مسأله اصول جاودانه اخلاق، قابل توجيه نخواهد بود.
از مقايسه سخنان علامه در بحث نسبيت اخلاق، اين نتيجه قطعى است كه علامه در بيش تر موارد، مخالفت خود را با نسبيت اخلاق نشان مى دهد و براى ردّ آن دليل اقامه مى كند. بنابراين مى توان نتيجه گرفت كه علامه معتقد به نسبيت نيست، و آنچه را كه در الميزان و اصول فلسفه بيان كرده است، مى توان به گونه اى توجيه كرد.
1. منظور علامه از نسبيت، نسبيت در مصاديق مفاهيم اخلاقى است، نه در خود مفاهيم، مانند درست يا نادرست، بد و خوب و… .
2. در موردى از جلد هشتم تفسير الميزان به ظاهر با نسبيت موافق مى نمايد و در چند سطر بعد به سرعت خود را از نسبى گرايان جدا مى سازد و نشان مى دهد كه منظور ايشان نسبى بودن همه امور اعتبارى نيست. هر چند امور اعتبارى وابسته به اهداف اجتماع اند و با دگرگونى هدف اجتماع دگرگون مى شوند، اما برخى از امور اعتبارى و احكام وضعى اختلاف ناپذيرند، مانند وجوب اجتماع، حسن عدل و قبح ظلم.
كسانى كه نسبيت اخلاق را باور دارند، هيچ اصل اخلاقى را ثابت و پايدار نمى دانند. آنها حتى يك فعل اخلاقى را در همه زمانها و مكانها حسن نمى دانند، ولى علامه طباطبايى عدل را هميشه و همه جا حسن مى داند و ظلم را در تمام جوامع قبيح مى شمارد، چه اين كه اين امور را ازمقاصد عامه به شمار مى آورد و چون مقاصد عامه ثابت و پايدارند، پس اين اصول اخلاقى نيز پايدارند.
3. به نظر علامه ميان حسن و قبح اخلاقى و غيراخلاقى تفاوت است. ايشان آن حسن و قبحى را اخلاقى مى داند و ازمسائل اخلاقى به شمار مى آورد كه به معناى ملايمت (سازگارى) و منافرت (ناسازگارى) با هدف و غايت اجتماع است. 26 فعلى را خوب مى نامد كه سازگار با اهداف جامعه باشد و عملى را بد مى خواند كه ناسازگار با هدف اجتماع و مانع از آن باشد. 27 اما آن حسن و قبحى كه در اصول فلسفه و روش رئاليسم مطرح شده است، حسن و قبح اخلاقى نيست، تا نتيجه بگيريم كه علامه معتقد به نسبيت است، بلكه حسن و قبح فلسفى است.
پی نوشتها:
1. استيس، گزيده اى از مقالات / 154.
2. ريچارد پاپكين، كليات فلسفه، ترجمه جلال الدين مجتبوى/ 11.
3. مصباح، محمد تقى، فلسفه اخلاق / 186.
4. استيس، گزيده اى ازمقالات / 156.
5. فخررازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير، 20/ 121 - 122.
6. قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لاحكام القرآن، 10/ 182.
7. فخررازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير ، 22/ 185.
قرآن، به عنوان مهمترین منبع شناخت معارف و احکام دین، هماره مورد توجه دانشمندان اسلامی بودهاست.
در راستای همین دقّت واهتمام ودر پی این تأملها و کندوکاوها، گنجینههای ارزندهای تحت عنوان تفاسیر قرآن، شکل گرفته است.
تنّوع این تفسیرها در بسیاری از موارد پیامد تفاوت سبک و روش مفسران در تجزیه و تحلیل مسائل، یا ارزشگذاری منابع و مدارکی است که در شناخت معارف قرآن به کار گرفتهاند.
شناخت سبک و روش هریک از مفسران در تفسیر قرآن، کلید گرانبهایی است که محققان را درکار تحقیق و داوری و ارزشگذاری آرای مفسران یاری میدهد.
یکی از امور مهم و اساسی در تفسیر، روایات است، چه این که بخش عظیمی از کار تفسیر متکی به روایاتی است که به گونهای درصدد تبیین معنا یا مصداق و یا سبب نزول آیهای از آیات قرآن میباشد، ولی از آن جا که درمیان این روایات، صحیح و سقیم ، معتبر و ضعیف ، تحریف شده و تحریف نشده وجود دارد، ممکن است مفسری بدون هیچ نوع ملاک و معیاری از این روایات استفاده کند ومفسر دیگری برای انتخاب احادیث وجدا ساختن نقلهای معتبر از ضعیف و غیر معتبر و تحریف شده از تحریف نشده ملاکهای را در نظر بگیرد و تنها روایاتی را که واجد شرایط اعتبار باشد، در تفسیر قرآن دخالت دهد.
کیفیت استفاده از روایات و معیارهای گزینش روایات به ضمیمه ذوق، استعداد و قدرت علمی محقق، چیزهایی است که سبک وروش هر مفسر را مشخص میسازد، با این ویژگی که گاه مفسر به اصل معیارها و مبانی علمی خود اشاره کرده است و گاهی بدون تصریح به مبانی وروش، راهی را پیمودهاست که دراین صورت، ناگزیر به آمارگیر و بررسی نمونهها و مقایسه آنها هستیم تا در پرتو آن نمونهها و آمارها، سبک مفسر را شناسایی کنیم.
شایان یاد است که سبکها و روشهای تفسیر مفسّران را ما خود باید تحقق و شناسایی کنیم ، زیرا کمتر موردی را مییابیم که مفسر بصراحت، شیوه تحقیقی و تفسیری خود را توضیح داده باشد و این بدان جهت است که اصولاً مسأله سبک شناسی واهمیت آن درکار تحقیق و پژوهش، نزد پیشینیان چندان مطرح نبودهاست. با آن که هریک سبک مخصوصی داشتهاند و از سبک خود دفاع نیز میکردهاند، امّا به مقایسه سبکها اهتمامی نداشتهاند.
پیشینة سبک شناسی
هرچندسبک شناسی (متدلوژی) به عنوان یک علم مستقل ، دانشی نوپاست و عمری کمتر از نیم قرن دارد، با این حال در زمینه سبک شناسی مفسران، آثار گرانبهایی تألیف شده است که نتیجه آن تلاشهای علمی، بازشناسی و معرّفی و دسته بندی تفسیرهاست، تحت عناوین: تفسیرهای ادبی، علمی، عرفانی، فلسفی ، اجتماعی ، فقهی ، بلاغی و... و نیز تفسیرهای عقلی و نقلی و یا تفسیرهای موضوعی و ترتیبی. این نوع کتابها را به دو دسته میتوان تقسیم کرد:
1. کتابهایی که به بررسی و تحلیل سبکهای مختلف تفسیری پرداخته و نمونههایی از تفسیرهای گوناگون آوردهاند.
2. کتابهایی که تنها به تجزیه و تحلیل روش تفسیر یک مفسر همت گماشتهاند..
کاری که دراین تحقیق دنبال میکنیم هرچند در اصل سبک شناسی با کتابهای یاد شده همگون است، ولی از نظر موضوع، کاری است بدیع و بدون پیشینه ، زیرا تاکنون کتابی در زمینة سبک شناسی مفسران در اسباب نزول، تدوین نشده است و یا دست کم، برآن وقوف نیافتهایم و اگر اصل موضوع در جایی مطرح شدهاست، به گونهای گذرا بوده و محقق برآن اصرار نورزیدهاست.
موضوعی که مادر کار سبک شناسی مورد بررسی قرار دادهایم ، « سبک شناسی مفسران در اسباب نزول» است. برآنیم که بدانیم هر مفسر تا چه اندازه به اسباب نزول اهمیت دادهاست، به چه نقلها و روایاتی در این زمینه اعتماد دارد و به چه نقلهایی اعتنا نمیکند، تا چه اندازه روایات اسباب نزول را در تفسیر قرآن مفید و مؤثر میداند.
این که میگوییم موضع این پژوهش بکر و بدیع است، بدان مفهوم نیست که مسأله اسباب نزول برای پیشنیان مطرح نبودهاست ، بلکه هم سبک شناسی به مفهوم عام وهم اسباب نزول از زوایای دیگر مورد توجه محقّقان و اندیشمندان بودهاست، ولی سبک شناسی مفسران در خصوص اسباب نرول بحثی است که دیگران به صورت مفصل و مبسوط و مستقل به آن نپرداختهاند.
علامه طباطیایی شاید تنها کسی باشد که به این موضوع توجه کرده و به صورت مستقیم از سبک مفسر در اسباب نزول سخن گفته است، ولی این بحث علامه از چند سطر تجاوز نمیکند که اینک عین گفتار علامه را تحت عنوان: « روشی که باید در اسباب نزول معمول داشت» ، میآوریم:
« جنانکه در فصلهای گذشته روشن شده، حدیث در اعتبار خود به قرآن مجید نیازمند است. روی این اساس، چنانکه در اخبار بسیاری از پیغمبر اکرم(ص) و ائمه اهل بیت(ع) وارد شده است، باید حدیث را به قرآن عرضه داشت. بنابراین ، سبب نزولی که درذیل آیهای وارد شده است، در صورتی که متواتر یا خبر قطعی الصدور نباشد باید به آیه مورد بحث عرضه و تنها در صورتی که مضمون آیه وقرائنی که در اطراف آیه موجود است، با آن سازگار بود، به سبب نزول نامبرده اعتماد میشود.
و سرانجام روایت را باید با آیه تأیید نمود و تصدیق کرد، نه این که آیه را تحت حکومت روایت قرار داد.»
بحث از موضوع «سبک مفسران در اسباب نزول» با محدودیتهایی همراه است:
1. روش شناسی متون و منابع دینی، کاری نوپاست، تجربههایی که میزان و الگوی تحقیق قرار گیرد در دسترس نیست.
2. چون موضوع، پیشینة تحقیقی ندارد، به همین سبب منابعی در این زمینه موجود نیست. بنابراین، نخستین گامهای بلند و محکم باید از سوی خود پژوهشگر برداشته وبه فرجام رسانده شود. طبیعی است نخستین تلاشها، جامعترین تلاشها نمیتواند باشد.
3. اصول و چارچوبی که در سنجش صحت وسقم روایات و احادیث وارده از رسول اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) به کار گرفته میشود، در ارزیابی روایات تفسیری، از جمله روایات اسباب نزول ، کاربر کافی ندارد، زیرا روایات و احادیث درغیر تفسیر و اسباب نزول، آن گاه به عنوان حدیث و سنّت مورد پذیرش است که مستند به معصوم(ع) باشد، ولی در روایات تفسیری و اسباب نزول، این اصطلاح دایره وسیعتری پیدا میکند و شامل نقلهای رسیده از اصحاب و تابعان نیز میگردد، چه این که بیشتر روایات اسباب نزول از افرادی چون ابن عباس، قتاده، مجاهد، ابن مسعود و... است. از این روی، اگر پژوهشگر در روش یک مفسر، قضاوت کند که این مفسر به نقل روایات صحیح ، پایبند بوده و از نقل روایات ضعف پرهیز داشته است، باید پیش از آن ملاک ومعیای داشته باشد که روایات مستند به اصحاب و تابعان، جزء روایات و نقلهای معتبر است وحکم روایت مرفوع را دارد یا این که این دسته از روایات در حکم روایات ونقلهای ضعیف است.
تفسیرهای مورد تحقیق
از میان صدها جلد تفسیری که در بارة قرآن نوشته شدهاست، در بحث سبک شناسی اسباب نزول، دوازده تفسیر را برگزیدهایم. این تفسیرها عبارتند از:
1. طبری، محمد بن جریز: جامع البیان عن تأویل آی القرآن ،15مجلد، دارالفکر، بیروت،1408ﻫـ ق.
2. ابوالفتوح رازی، حسین بن علی نیشابوری : روض الجنان و روح الجنان، تصحیح ابوالحسن شعرانی، 6 مجلد ، کتابفروشی اسلامیه ، تهران ، 1352 ﻫـ ق.
3. زمخشری ، جارالله محمود بن عمر: الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل ، 4مجلد ، نشر ادب حوزه، قم، 1363.
4. طبرسی، فضل بن حسن: مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، تصحیح سیدهاشم محلاتی،5 مجلد، مکتبة العلمیه الاسلامیة ، تهران.
علت انتخاب تفسیرهای یادشده در این پژوهش ، نکاتی است که میتوان چنین خلاصه کرد:
1. بررسی تمامی تفسیرها وبه دست آوردن سبک آن مفسران در ضمن یک مقاله نه کار مقدور است ونه لازم ، زیرا فراوانی تفسیرها از یک سوی کار دشوار میکند، از سوی دیگر بسیاری از تفسیرها، سبک و روش خود را از پیشنیان گرفتهاند وروش جدیدی اتخاذ نکردهاند. بررسی این دوازده تفسیر میتواند نمای کلی سبکهای عمده مفسران در اسباب نزول را در اختیار محققّان قرا دهد.
2. تفسیرهای یاد شده جامعترین تفسیرهای شیعی و اهل سنت و کهنترین آنهاست وهریک در اوج یکی از سبکهای تفسیری: نقلی، عقلی، اجتماعی، فلسفی، تحلیلی و ... قرار دارد که باشناخت آنها نیازی به بررسی تفسیرهای دیگر نیست.
علت تفاوت سبک مفسران در اسباب نزول
در سبب تفاوت روش مفسران در اسباب نزول،غیر از ویژگیهای جزئی وموردی تفسیرها میتوان از اموری به عنوان عوامل اساسی و اصولی تفاوت سبکهای مفسران یاد کرد.
1. نقل گرایی یا عقل گرایی مفسر: اگر مفسری مقید به نقل روایات تفسیری باشد، طبیعی است که همه روایات اسباب نزول را نقل میکند و در تفسیر آیات قرآن ازآنها بهره میجوید، ولی اگر مفسری عقلگرا باشد، در نقل روایات تفسیری از جمله روایات سبب نزول ، جانب احتیاط را میگیرد و کمتر از روایات استفاده میکند. این دو نوع گرایش، باعث پدید آمدن دو نوع روش در اسباب نزول میگردد.
2. جهت گیری کلی تفسیر: تفسیرهایی که مشرب کلامی، عرفانی، فلسفی، اجتماعی و ... دارند کمتر از روایات اسباب نزول، اثر میپذیرند. برخلاف تفسیرهایی که جنبه تاریخی، فقهی، و نقلی آنها بیشتر است، زیرا که جولانگاه اسباب نزول، تاریخ، غزوهها، وقایع، حوادث و پرسشهایی مربوط به احکام وفقه است.
3. اهتمام به بیان موضوعی خاص و یا تبیین هرچه بیشتر مطالب مرتبط به قرآن: برخی از مفسران درصدد پیگیری هدف مشخص و معین هستند و از بیان آنچه در راستای هدف آنان قرار نمیگیرد اجتناب میورزند، ولی گروهی دیگر به تبیین تمامی زاویا و ابعاد معارف قرآن میپردازند واز هر چیزی که به نوعی مرتبط به تفسیر باشد، سخن میگویند. این دسته دوم بدیهی است که به اسباب نزول توجه جدی دارند و حال آن که دستة اول چنین نیستند.
4. میزان اعتنا به قول صحابه و تابعان : از میان مفسران، آنان که در اعتبار روایت نقل از معصوم را ضروری نمیدانند ودر روایات تفسیری و اسباب نزول برای قول صحابه و تابعان ارزش حدیث مرفوع را قائلند ، شمار بیشتری از اسباب نزول را نقل میکنند و در مفهوم آیات دخالت میدهند، ولی آنان که شرط صحّت خبر را نقل از معصوم ( پیامبریا ائمه(ع)) میدانند روایات کمتری از اسباب نزول را میآورند وچنانچه روایتی را نقل کنند، ترتیب اثر جدی نمیدهند.
اهمیت این اصل، زمانی روشن میشود که بدانیم هشتاد درصد روایات اسباب نزول ، قول صحابه و یا تابعان است، نه نقل و روایت مستند به معصوم.
5. حساسیت مفسر در سند روایات: گروهی از مفسران، به سند روایات تفسیری و اسباب نزول، کمتر توجه میکنند. این دسته اگر مانعی همچون حجم تفسیر، جهت گیری تفسیر وعقل گرایی و یا نقل گرایی تفسیر و یا... وجود نداشته باشد، روایات تفسیری بیشتری را نقل میکنند تا آن مفسرانی که بر روی یکایک افراد سلسله سند روایات ، انگشت میگذارند.
6. عمومیت نص و خصوصیت سبب: بیشتر مفسران براین باورند که مورد و سبب نزول مخصَّص نیست، چنانکه در علم اصول نیز بیشتر اصولیان براین اعتقادند. با چنین برداشتی ، مفسر خود را ملزم به نقل اسباب نزول نمیداند، چه این که آیه و آیات و سورههای دارای شأن نزول، بدون ذکر واقعه ، پرسش و... که موجب نزول آن آیه و سوره گردیدهاست، نیز معنا و مفهوم خودش را دارد.
امّا اگر مفسری معتقد باشد که مورد مخصّص است، نمیتواند سبب نزول را نادیده بگیرد، زیرابدون نزول آیه معنی و پیامی ندارد. در این صورت باید سبب نزول را نقل کند و در پرتو آن، آیه وسوره را تفسیر و تبیین کند.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن سوالات و پاسخ درس مطالعات اجتماعی ششم ابتدایی