تحقیق و پروژه رایگان - 703

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

پاسخ به نقد ترجمان قرآن

بازديد: 123
پاسخ به نقد ترجمان قرآن

محمد صادقي تهراني
آيت اللَّه دكتر محمد صادقى تهرانى از شخصيت‏هاى برجسته شيعى در عرصه فقه، تفسير و معارف دينى است. قرآن محورى در انديشه‏ها و ديدگاه‏هاى فقهى، كلامى، تفسيرى و... از ويژگى‏هاى بارز ايشان به شمارمى آيد،تفسير الفرقان وى كه درسى مجلد تنظيم يافته در شمار برجسته‏ترين تفاسير شيعى قرآن از جهت گستره و ژرفاست. ده‏ها اثر عالمانه ايشان در زمينه‏هاى گوناگون علوم اسلامى سهمى به سزا در ميان منابع كتابخانه‏اى اسلامى به خود اختصاص مى‏دهد. فصلنامه پژوهشهاى قرآنى در برخى از شماره‏هاى گذشته نيز گفت‏وگوها و مقالاتى از ايشان درج كرده است. 
همچنين ترجمه قرآن كه در سال 1382 از سوى ايشان انتشار يافته نقطه عطفى در روند عرضه ترجمه‏هاى قرآن كريم به شمار مى‏آيد. 
ترجمه ياد شده به دلايلى در خور توجّه و اهميّت مى‏نمايد از جمله: 
مبتنى بودن بر بنياد توانمندى بسيار مترجم و تلاشهاى دير پاى وى در عرصه تفسير و فقاهت بويژه با گرايش تفسير قرآن به قرآن كه نمودى بس پر تأثير در آثار ايشان دارد.
- آكندگى از توضيحات لازم كه در قالب پرانتز و كروشه آورده شده و نيز نكات فراوان تفسيرى كه در پانوشت هر صفحه ديده مى‏شود.
- بهره‏مندى از نگاه نقادانه و متفاوت مترجم در بسيارى از انگاره‏ها و پيش‏فرض‏هاى تفسيرى كه در بسيارى از تفاسير و تراجم قرآن، رايج و معمول بوده است.
آنچه گفته آمد ترجمه استاد صادقى را بسى با اهميّت و در خور توجه و بررسى از سوى صاحب‏نظران مى‏سازد.
از همين‏رو برخى از قرآن‏پژوهان بدين مهم پرداخته به نقد و بررسى اين ترجمه دست يازيده‏اند. از جمله پرسش هايى درباره ترجمه ايشان از سوى قرآن پژوه گرامى جناب آقاى دكتر بهاءالدين خرمشاهى نگارش يافته و براى استاد صادقى ارسال گرديده است. همچنين انتقادات ديگرى از سوى يكى ديگر از ناقدان مطرح گرديده كه از سوى ايشان تنظيم يافته و در پاسخ به دو نقد ياد شده ارائه شده است.
از آنجا كه پاسخ‏هاى ارائه شده در مجموع حاوى نكات ارزشمند تفسيرى بوده و در جهت تنقيح مبانى ترجمه قرآن نقش درخورى مى‏تواند داشته باشد، به انتشار آن بى‏هيچ تغييرى اقدام مى‏كنيم؛ اميد آن كه تلاشهايى از اين دست در كار پيشبرد فنّ ترجمه قرآن و نزديك شدن يا دست يافتن به بهترين ترجمه از منشور مقدّس الهى سودمند افتد.
«پژوهشهاى قرآنى »
(بسم اللَّه الرحمن الرحيم)
در آغاز از پرسش‏ها و انتقادات برادر ايمانى و پژوهشگر ارجمند جناب آقاى دكتر بهاء الدّين خرمشاهى بسيار تشكر مى‏كنم. خلاصه نقد ترجمان قرآن و پاسخ‏هاى مستدل آن به ترتيب به شرح ذيل است:


چرا غفور، «بسيار پوشنده» ترجمه شده است؟

غفور از غَفْر است، غَفر در همه لغات به معناى پوشش است و مطلق پوشش را در برمى‏گيرد؛ چنان كه مِغْفَر (كلاهخود)، پوشش دهنده به سر سرباز است. بنابراين غفور كلّاً «بسى پوشنده» است؛ منتها «غفر» در قرآن به قرينه غفّاريّت خداى سبحان، تنها سه بُعد دارد: بُعد اوّل اينكه شخصى، گناهى را مرتكب شده، سپس توبه حقيقى نموده و خداى سبحان هم به جهت صداقت تائب، پوشش رفعى مى‏گذارد و گناه را محو كرده و مى‏آمرزد. بعد دوّم گناهى نشده و خدا پوشش دفعى مى‏گذارد كه گناهى نشود. بعد سوّم غفر، پوشش تكاملى است به معناى «ترفيع درجه». و در ادامه پاسخ، تفصيلاً متذّكر مى‏شويم كه غفر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فقط در اين دو بعد اخير است. 
اما لفظ «بخشش» ترجمه صحيح «هبه» است و ترجمه «غفر» نيست؛ خداى متعال نيز نفرمود «وَهبنا». پس غفر همواره پوششى با مراحل سه گانه براى مكلّفان است. مرحله اول غفر، پوشش بر گناه است كه به معناى رفع گناه يا آمرزش و بخشش است. و مرحله دوّم، دفع گناه يا جلوگيرى از آن است؛ به اين معنى كه خداى متعال، مكلّف ذاكر و يا تائب را در برابر گناه حفاظت مى‏كند. و مرحله نهايى غفر، ارتقاء مقام است؛ يعنى خداى متعال افزون بر پوشش دوّم، پوششى ديگر مى‏نهد با توفيق دادن به انسان براى انجام خيرات؛ كه اين پوشش درجات معنوى براى ترفيع انسان از مقام فعلى به مقام بالاتر است. 
البته لفظ «ثَوْبْ» نيز مؤيّد بُعد سوم معناى «غفر» در لغت عرب است چون «ثوب» به معناى لباس و پوشش است و در قرآن به صورت جمع با لفظ «ثياب» آمده، و «ثواب» هم كه پاداش و ترفيع درجه است، از همان ريشه مى‏باشد. حال اگر كسى در اين معنى ترديد كند مى‏پرسيم: آيا درجه فوقانى، پوشش درجه زيرين هست يا خير؟
بنابراين رحمتى افزون بر رحمت‏هاى گذشته و اضافه شدن ثواب اعمال خير، يكى پس از ديگرى بر روى هم، پوشش درجه يا رتبه هستند براى قرب بيشتر به خداى متعال؛ چنان كه قرآن درباره نماز شب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: «عسى أن يبعثك ربّك مقاماً محموداً» (اسراء/ 79) كه (مقاماً محموداً) غفر و ترفيع درجه است براى علو مقام پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم يعنى نماز شب با اضافه شدن به نماز واجب و ديگر خيرات، پوششى ايجابى براى برترى مقام پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از حالت فعلى به درجه برتر و والاتر است. 
قرآن مبين در آيه‏اى ديگر پيرامون پوشش تكاملى در مرحله سوم «غفر» مى‏فرمايد: «... فأولئك يبدّل اللَّه سيّئاتهم حسنات و كان اللَّه غفوراً رحيماً» (فرقان/ 70) و همانطور كه به وضوح ملاحظه مى‏شود، اين آيه مباركه، تصريح به ترفيع درجه تائبين مخلص نموده و تبديل سيّئات آنان به حسنات از جانب خدا را نشانه غفوريّت رحيمانه حضرتش دانسته است. 
در اين جا تذكّر اين نكته ضرورى است كه شبهه تفسير به رأى در مواردى همچون معناى مذكور در لفظ «غفر» نشانه عدم تدبّر در لغت قرآن است؛ زيرا معناى مراد براى هر لفظى - تا جايى كه آن لفظ امكان در برگرفتن چند معنى را دارد - معناى ثابت و خدشه ناپذير است؛ مگر اينكه قرينه‏اى روشن بر معناى ويژه‏اى موجود باشد. بنابراين اگر بدون دليل قاطع و قرينه خاص، اطلاق يا عموم معناى مراد، به قبض يا بسط تخصيص بخورد، خلاف فصاحت و بلاغت است. و حتّى اگر هم هيچ لغتنامه‏اى، به معناى جامع لفظى قرآنى، اشاره نكرده باشد، هرگز تغييرى در آن معنى ايجاد نخواهد شد؛ زيرا معناى جامع مراد، موافق قرآن و متفاهم عقلاست؛
مثلاً قرآن مى‏فرمايد: «و اذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس و أمناً...» (بقره / 125) لفظ (مثابة) در لغت عرب، يك معناى اصلى و سيزده معناى فرعى متلائم دارد. حال اگر اين لفظ به يك معنا يا چند معناى محدود تفسير شود، قطعاً تفسير به رأى است؛ چون اگر خداى متعال براى (مثابة) معنايى بجز معانى چهارده گانه اراده فرموده بود، لفظ خاصّ آن معنى را ذكر مى‏فرمود، نه اينكه لفظى با معناى اوسع بياورد و اراده معناى اضيق فرمايد. در هر صورت ارائه‏ى معناى جامع الفاظ قرآن در سه بعد عبارات، اشارات و لطائف، نه تنها تفسير به رأى نيست بلكه نتيجه تدبّر صحيح در قرآن است. 
اما بالعكس هر گونه تغيير غير وحيانى در معناى مراد براى الفاظ وحيانى، كارى صددرصد باطل است كه در صورت تعمّد، پيامدش «فليتبوّأ مقعده من النّار» مى‏باشد.

چرا توّاب، «بسيار برگشت كننده» ترجمه شده است؟

تائب يعنى برگشت كننده، ولى توّاب صيغه مبالغه است به معناى: «بسيار برگشت كننده»، اما اين بازگشت دو بعدى است: در بعد اول يا مرحله آغازين، خداى سبحان پيش از توبه گنهكار، بسيار زياد به او برگشت مى‏كند تا وى موفّق به توبه گردد. يعنى با نشان دادن آيات الهى آفاقى و انفسى به بنده اش، او را متذكّر به گناهش نموده و توفيق توبه را به وى عنايت مى‏كند. قرآن مجيد در اين باره مى‏فرمايد: «ثمّ تاب عليهم ليتوبوا انّ اللَّه هو التّوّاب الرّحيم» (توبه/ 118) «سپس ]خدا[ بر آنان بازگشت تا]بسوى او[ برگردند به راستى خدا ]هم[ او بسيار برگشت كننده ]برگنه كاران[ رحمتگر بر ويژگان است».
بنابراين گنه كار با لطف و توفيق الهى، تصميم به توبه گرفته و آگاهانه به سوى خدا باز مى‏گردد؛ آن‏گاه بعد دوّم يا مرحله نهايى برگشت خدا به بنده تائب براى آمرزش فرا مى‏رسد. كه قرآن صراحتاً با عبارت «يتوب اللَّه عليهم» از آن ياد مى‏كند: «ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب اللَّه عليهم» (نساء / 17)، (فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فإنّ اللَّه يتوب عليه) (مائده / 39) در نتيجه، خداى متعال بعد از توبه عبد هم، بسيار به او برگشت مى‏كند؛ يعنى بيش از آنچه بنده از گناهش منصرف شده، خدا به او لطف مى‏كند و با رحمت رحيمى و عنايت ويژه به او توجّه مى‏نمايد و او را مى‏آمرزد. سپس ضمن حفاظت وى براى انجام اعمال خير به او توفيقات زيادى مى‏بخشد.
پس «تاب الى» از طرف بنده است ولى «تاب على» از طرف خدا بوده و دو بعدى است. و اين دو بعد، مرحله ابتدايى بازگشت خدا به بنده پيش از توبه او و مرحله انتهايى بازگشت خدا به بنده پس از توبه وى را در بر مى‏گيرد. البتّه مرحله اخير بازگشت الهى كه در قرآن با عبارت (قابل التّوب) نيز مطرح شده، همان «غفر» است با مراحل سه گانه رفع گناه، دفع گناه و ترفيع درجه؛ كه پيش از اين مفصّلاً تبيين شد.

منظور از ترجمه ربّانى چيست؟

ترجمه دو گونه است، يا ترجمه متن است با پيش فرض‏ها، كه اين ربّانى نيست بلكه بشرى است و تفسير به رأى است، و يا اينكه مترجم با استناد به نص و ظاهر مستقر قرآن، آيات را معنى مى‏كند كه نص، معناى صريح است و ظاهر مستقر يا ظاهر پايدار، معناى واضح بعد از تدبّر مى‏باشد؛ در نتيجه اين ترجمه، ربّانى است، منتها ترجمه ربّانى يا معصوم است و يا غير معصوم؛ ترجمه ربّانى غير معصوم مربوط به غير معصومين است، بدين گونه كه مترجم قدم اول را درست پيموده و قرآن را با قرآن تفسير كرده و پيش فرض‏هاى غير مطلق را بر قرآن تحميل نكرده است. 
ما مى‏توانيم در نص، ظاهر پايدار، اشاره و لطائف قرآن، ربّانى مادون عصمت شويم، لكن در حقايق تأويلى قرآن نمى‏توان ربّانى بود، زيرا اين مرتبه مخصوص مقام عصمت است. چنان كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند: 
«اِنَّ كِتابَ اللّهِ عَلى اَرْبَعَةِ اَشْياءِ: عَلَى العِبارَةِ والاشارَة وَ اللّطائِفِ وَ الحَقائِق؛ فالعبارة للعوام والاشارة للخواص و اللّطائف للأولياء و الحقائق لِلاَ نبياء». 
بى ترديد كتاب خدا، بر چهار چيز استوار است: بر عبارت و اشاره و لطايف و حقايق؛ (فهم) عبارت (معناى ظاهرى الفاظ قرآن) براى عامّه مردم و اشاره براى ويژگان ]در فهم قرآن[ و لطايف براى اولياء (برجسته ترين قرآنيان كه تالى تلو معصومانند( و حقايق مخصوص انبياء )1 - خاتم النّبيّين‏صلى الله عليه وآله وسلم 2 - سيزده معصوم بعد از پيامبر كه در عصمت عقيدتى، علمى و عملى از كل پيامبران برترند. 3 - ساير انبياءعليهم السلام است».
بنابراين اگر كسى با توكّل به ذات اقدس الهى و توسل به اهل البيت‏عليهم السلام و كوشش شايسته، خود را از افكار پراكنده پاك كند و قرآن را با قرآن تفسير نمايد خطايش بسيار كم است و به ترجمه ربّانى دست مى‏يابد. يعنى مترجم متدبّر بدون پيش فرض غيرمطلق، تالى تلو معصوم در ترجمه قرآن خواهد بود.

عصمت در ترجمه و تفسير براى غير معصوم چگونه ممكن است!؟

بر مبناى آيات و روايات متواتره‏اى كه وجوب مؤكّد عرضه احاديث بر قرآن را در بردارد، قرآن محك و محور اصلى در دلالت صريح يا ظاهر مستقرّ بر مطالب خودش و محتواى روايات است. ولى اگر روايات متعارض و نظرات متناقض در ترجمه و تفسير، خود وسيله ترجمه و تفسير قرآن باشد، به تناقض مى‏انجامد. 
وانگهى قرآنكه به اتّفاق مسلمانان ابلغ و افصح كلامها از جهت لفظ و معنا است، متن متين اوّل و آخر اسلام، براى بررسى كل روايات، نظرات و اقوال است. مثلاً از جمله آياتى كه ما را به اتخاذ عصمت دلالى قرآنى امر مى‏كند، آيه «واعتصموا بحبلِ اللَّه جميعاً» (آل عمران/ 103) است. مخاطب (واعتصموا) همه مكلّفانند. پس تمامى مكلّفان بر مبناى فهم لغت قرآن بطور كامل و صحيح، بايد از قرآن عصمت بگيرند. ولى عصمت در بعد كل عصمت، كه عصمت علمى، عقيدتى و عملى است، منحصر به چهارده معصوم‏عليهم السلام است. بنابراين همه مؤمنين مأمور به عصمت در سه بعد نشده‏اند، چون محال است، پس اين عصمت براى غير معصومين، تنها در بعد علمى بر اساس دلالت قرآن از نظر نص و ظاهر پايدار آن است. 
ما ادّعا نداريم كه معصوم هستيم لكن قرآن كريم از هر لحاظى معصوم است؛ و مى‏توان با تفسير آياتش بوسيله آيات و لغاتش معناى معصومانه‏اى از آن بدست آورد. و اگر در موضوعى اختلاف بود با مشورت پژوهشگران قرآنى اختلاف برطرف مى‏شود. و اينكه فرموديد: «مگر چنين كارى ممكن است». در پاسخ از شما مى‏پرسم: آيا خداى سبحان ما را به ناممكن امر فرموده است؟

اعتراض منتقد محترم به صاحب ترجمان قرآن مبنى بر مدال دادن به خود و اظهار اشتباهات فراوان در ترجمه‏هاى ديگران!

انتقاد دو نوع است، يكى انتقاد خصمانه جاهلانه اهانت‏آميز است كه مسلمان از آن دور است، و ديگرى انتقاد سازنده است. آيا اگر كسى از روى قصور يا تقصير اشتباهى كرد، بايد ساكت بود؟ ما انتقاد مى‏كنيم، يا وارد است و يا وارد نيست، اگر وارد نيست منتظر پاسخ هستيم و اگر وارد است قابل قبول است. بر اين مبنا من مدالى به خود نمى‏دهم مگر مدال شصت سال تفكر قرآنى. 
نكته ديگر اينكه علما اعتراضاتى به يكديگر دارند، آيا همه غلط است؟ خير، بلكه خيلى از اعتراضات، انتقاد شايسته براى رسيدن به حق است، و اين تهمتى كذب است كه من خود را معصوم بدانم. ما هرگز ادعاى عصمت مطلق در تفسير قرآن نداريم. مى‏گوييم: همه مكلفان موظفند به فرمان قرآن و اهل البيت‏عليهم السلام براى فهم قرآن، تنها يك راه مستقيم را بپيمايند و آن، روش تفسير معصومانه است كه تفسير قرآن به قرآن مى‏باشد. يعنى اوّلاً بايد با تدبّر (بررسى آيات با آيات) بر مبناى «افلايتدبّرون القرآن...» (محمد/ 24) و «ليدّبّروا آياته» (ص/ 29) و ثانياً نفى پيش فرض‏هاى باطل بر اساس «... أم على قلوبٍ اقفالها» (محمّد/ 24) به تفسير و ترجمه معصومانه دست يابند. و فهم قرآن با اين روش منحصر به فرد، تالى تلو فهم مقام عصمت است كه يا خطا ندارد و يا خطايش بسيار اندك است. 
قرآن از تمام جهات لفظى، معنوى و ترتيب آيات و سور در بالاترين مراتب عصمت است و اين در آياتش هويداست. لذا آن مقدار كه امكان دارد بنده از دلالات قرآنى بر معناى مقصود قرآن، عصمت گرفته‏ام و البتّه تعبيرهاى لفظى و ادبى بهتر و زيباتر در اين ترجمه امكان دارد، لكن از نظر معنوى ظاهراً امكان ندارد زيرا قرآن را بطور معصومانه بر مبناى دلالات قرآنى، معنى كرده‏ام.

تحيّر منتقد محترم درباره جمله «مفسّر قرآن خداست و بس»!

از نظر آيات قرآنى، قرآن خود مفسّر خود و بهترين مفسّر هم خداى متعال است. رسول گرامى و ائمه اطهار(عليهم السلام) طبق تفسير قرآن با قرآن، آن را تفسير مى‏كنند، يعنى آنها مستفسرند و نه مفسّر. يعنى طلب مى‏كنند تفسير آيات را با آيات بطور معصومانه. پس مفسّر اصلى و حقيقى فقط خداست و ديگران مستفسرند.
و آياتى مانند «و لا يأتونك بِمَثَلٍ اِلّا جئناكَ بالحقّ و احسن تفسيراً» (فرقان/ 33) قرآن را نيكوترين تفسير معرفى كرده است و همان طور كه ذات اقدس الهى، ذات واحد بى نظير است، تفسير خدا هم نسبت به آيات قرآنى، تفسيرى بى نظير است.

پس چرا بيست جلد تفسير الميزان و سى جلد تفسير الفرقان نوشته شده است؟!

چون در طول تاريخ غيبت كبرى «تفسير قرآن با قرآن» مهجور گرديده، امّا وجوب دفاع از آن، هرگز از عهده عالمان آگاه برداشته نشده است. و اگر چه پس از مرحوم سيد شريف رضى - كه تا حدودى در اين روش تفسيرى وارد شده - اولين احياگر اين تفسير، استاد عارف ما مرحوم آيةاللَّه العظمى علاّمه طباطبائى «قدّس سره» بوده‏اند؛ و لكن تحجّرى كه در حوزه‏هاى علميه وجود داشته و دارد، مع الاسف مانع ورود تفسير الميزان در فقه و حكمت قرآن شده است. 
مشاهده چنان وضعيتى در نفى تكميل تفسير قرآن به قرآن، اين خادم كوچك قرآن را مصمّم نمود، تا با لطف خاصّ الهى، تفسيرى به مراتب جامع تر از الميزان را طى چهارده سال بنگارم. چنان كه مرحوم علامه طباطبائى «رضوان اللَّه تعالى عليه» در تقريظى درباره آن فرموده‏اند:
«تفسير شريف فرقان كه زيارت شد، كتابى است كه موجب روشنى چشم و مايه افتخار ماست».
جامعيّت «الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنّة» در اين است كه از اوّل تا آخر در تمامى علوم قرآن اعم از فقه، حكمت، عرفان، سياست و ... بر مبناى تفسير قرآن با قرآن، بدون هيچ هراسى از نظريات مشهور نگاشته شده و به صراحت فقه سنّتى و فلسفه مرسوم حوزوى را نقد كرده است. 
والبتّه تكرار و اصرار بر اين نكته لازم است كه: «تفسير قرآن به قرآن، تفسيرى معصومانه است» اگر چه اين تفسير براى غير معصومان، تفسيرى مطلقا معصوم نيست. زيرا فهم قرآن داراى دو بعد است: 1 - بعد دلالتى براى عامّه مردم با درجاتشان 2 - بعد غير دلالتى براى معصومان‏عليهم السلام
بعد دلالتى قرآن، شامل نص و ظاهر مستقر آن است و اشارات و لطائف قرآن نيز به ترتيب از همين بعد دلالتى بدست مى‏آيد. اما بعد غير دلالتى قرآن، تنها شامل حقايق قرآن يا معانى رموز تأويلى آن است كه در اين بعد رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم با وحى، معانى رمزى قرآن را تفسير مى‏كند؛ مانند احكامى كه در قرآن نه نفى شده و نه اثبات؛ مثل تعداد ركعات نمازهاى واجب يوميه كه مستفاد از حروف رمزى است به وحى ثانى معنوى به رسول گرامى‏صلى الله عليه وآله وسلم.

منتقد محترم مى‏گويد: در آيات نحل (44 و 64) وظيفه تبيين (تفسير) آيات به عهده پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم گذاشته شده است!

ما از ايشان درباره آيه «بالبيّنات و الزّبر و أنزلنا اليك الذّكر لتبيّن للنّاس ما نزّل اليهم...» (نحل/ 44) سؤال مى‏كنيم: اولاً آيا لغت قرآن، خفاء يا نامفهومى دارد؟! لغت قرآنى از نظر دلالتى افضل لغتهاست.
آيا پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم - در تعبير - از خدا داناتر است؟ جواب مثبت از مؤمن در اين جا محال بوده وگرنه كفر است؛ چون تعبير الهى در قرآن از نظر لفظى، نص و ظاهر مستقر، افضل تعبيرات است. 
مثلاً در شب به شخصى نورافكن مى‏دهند تا مكانى تاريك را روشن كند آيا او خود، آن جا را روشن مى‏كند يا نورافكن روشن گر است؟
پس كاملاً واضح است كه «لتبيّن للنّاس» يعنى: پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بوسيله قرآن روشنگر است نه بى قرآن. وانگهى آياتى ديگر بيان مى‏كند كه پيامبر، مبيّن قرآن است تنها با خود قرآن. «فذكّر بالقرآن من يخاف وعيد» (ق/ 45) «پس با قرآن هر كه را از وعده حتمى عذابم مى‏هراسد تذكّر ده».
ناس هم در آيه 44 نحل، يهود و نصارى هستند كه در وحى تورات و انجيل اختلاف داشتند و پيامبر گرامى با نصوص قرآنى اين مسائل مختلفٌ فيه را تبيين فرمود. 
و همچنين در آيه «و ما انزلنا عليك الكتاب اِلاّ لتبيّن لهم الّذى اختلفوا فيه...» (نحل/ 64)، (هم) يهود و نصارى هستند كه قبلاً احوالشان ذكر شده است. بنابراين (لتبيّن لهم) يعنى آنچه را يهود و نصارى در آن اختلاف مى‏كردند، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به وسيله قرآن تبيين مى‏كند. 
پس اينان دو دسته‏اند: يك دسته يهود و نصارى كه در مسائل وحيانى اختلاف داشتند؛ و دسته ديگر مؤمنان كه قرآن هدايت مستقيم براى مؤمنان است. «و هدىً و رحمةً لقوم يؤمنون» (نحل / 64) 
بنابراين قرآن دو تبيين دارد: يك تبيين براى يهود و نصارى كه اختلافاتشان برطرف شود؛ و يك تبيين براى مسلمانها كه تبيين وحيانى در بليغ ترين و فصيح ترين الفاظ است و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و ائمه بزرگوارعليهم السلام قرآن را با خود قرآن تبيين مى‏كنند.

انتقاد به چند معناى دقيق و جديد قرآنى!

در ترجمه آيه دوّم سوره بقره به هنگام ترجمه لفظ قرآنى (ريب) كلمه «مستند» بعد از كلمه «شك» بدون قلاب يا ]...[ آمده و اين تصوّر را القاء مى‏كند كه جز متن قرآن است!
شك دو نوع است: شك غير مستند و شك مستند. در خود لفظ شك «استناد» وجود ندارد: امّا لفظ «ريب» به معناى شك مستند است، لذا مستند جزء ترجمه متنى است و رابطه بين شك و ريب عموم و خصوص مطلق است؛ يعنى هر شكى (ريب) نيست بلكه (ريب) شك خاص و مستند است.

منتقد محترم درباره «بعوضةً فما فوقها» (بقره/ 26) مى‏گويد: بايد يكى از دو معناى «چه فراتر و چه فروتر» براى (فما فوقها) درون قلاب باشد!

«چه فراتر و چه فروتر» هر دو معناى متنى خارج از قلاب و صحيح است؛ زيرا «فوقها» دو فوق است: يك فوق فراتر و يك فوق فروتر و هر دو مراد است. مثالهاى خدا همه يكسان است؛ چه بالاتر از «بعوضةً» و چه پايين تر از آن باشد.

«رهبةٌ» به معناى پرهيز و اضطراب آمده ولى در يك جا هر دو معنى و در جاى ديگر فقط «پروا» آمده است!

هر دو به معناى «رهبة» است، زيرا «رهبة» در لغت، تنها پرهيز نيست؛ بلكه جامع است بين پرهيز و اضطراب. در قرآن لغاتى وجود دارد كه داراى چند معناست، مثلاً «مثابة» داراى 14 معنى است و همه آنها مراد است؛ زيرا اگر مراد معناى ويژه‏اى بود لفظ خاص آن معنا مى‏آمد. 
همين طور معناى فعل «ارهبون» مركّب است؛ يعنى با پرهيز و اضطراب بهراسيد و اگر اين ترجمه را در آيه 51 سوره نحل نياورده‏ايم، مقصودمان اين بوده كه «پروا» آن دو معنا را مى‏رساند. ولى در ويرايش جديد براى تبيين بيشتر، معناى جامع خواهد آمد. 
اشتباه مترجمان در برخى آيات 
اشاره به چند نمونه از اشتباهات بزرگ اكثريت قريب به اتفاق مترجمين كه ترجمان قرآن با رفع آنها، به دفاع از چهره نورانى قرآن پرداخته است:
دفاعيه اول: «انّا عرضنا الأمانة على السّموات و الأرض و الجبال فأبين أن يحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان، إنّه كان ظلوماً جهولاً» (احزاب/ 72) نوع مفسّران و مترجمان در ترجمه اين آيه خطا كرده‏اند؛ حتّى عارف سالكى چون خواجه شمس الدّين محمّد حافظ شيرازى (عليه الرحمة) گفته است:
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال به نام من ديوانه زدند 
حال آنكه «طبع امانت»، باز پس دادنش به صاحب آن است و اگر گيرنده امانت، امانت را براى خودش نگهدارد، يعنى آن را حمل كند و به صاحبش برنگرداند خيانت كرده است. پس «حملها الانسان» يعنى خانها الانسان: «نوع انسان ]فراموشكار[ به آن ]امانت [خيانت كرد.»
چرا امانت را حمل كرد؟ «زيرا انسان - نوعاً - بسيار ظالم و بسيار جاهل است». اين دليل از بخش پايانى آيه استفاده مى‏شود و اگر هيچ كتاب لغتى هم اشاره‏اى به معناى صحيح مذكور نكرده باشد، خودِ كلمه «ظلوماً» و «جهولاً» دو دليل قاطعند بر معناى خيانت براى «حملها». ظاهراً كسى از مترجمين چنين نگفته، و اين معنى دفاع از مهجوريّت و مظلوميّت قرآن است. 
البتّه مهم‏ترين كتب لغت عرب نيز اين ترجمه را تأييد مى‏كنند. چنان كه در «لسان العرب» (ج13، ص 24) در واژه «امن» ذيل آيه فوق آمده است: «كلّ من خان فى ما اؤتمن عليه فهو حامل» و نيز صاحب «مجمع البحرين» در (ج5، ص 355) در واژه «حمل» ذيل همين آيه به نقل از زجّاج آورده است: «كلّ من خان الأمانة فقد حملها». و نيز در (ج6، ص 203) در واژه «امن» ذيل آيه مذكور گفته است: «حمل الامانة فهو مثل قولك فلان حامل للامانة و محتمل لها يريد لايؤديّها الى صاحبها حتّى يخرج عن عُهدتها لأنَّ الامانة كأنّها راكبة للمؤتمن عليها فاذا أدّيها لم تبق راكبة لها و لم يكن هو حاملاً لها» 
دفاعيه دوم: «عبس و تولّى» (عبس/ 2)
مفسّران نوعاً درباره اين آيه مى‏گويند كه عابس - معاذ اللَّه - پيامبر بزرگوارصلى الله عليه وآله وسلم است و حال اينكه «عبس» فعل ماضى غائب است. و اين شكايتى قرآنى است از شخص عبوس بد اخلاق كه چنين كرده است و او قطعاً پيامبر نيست. و با توجّه به آيات بعدى آيا خداى سبحان از بهترين سفيرها - كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم است - در بهترين كتاب (قرآن) شكايت مى‏كند كه بر خلاف مأموريت خود عمل كرده؟ ما در تفسير الفرقان مفصّلاً بحث كرده‏ايم كه در ابتداى اين سوره مباركه، سه شخص مطرحند: 1 - شخص عابس (عثمان)، 2 - پيامبر بزرگوارصلى الله عليه وآله وسلم و 3 - ابن امّ مكتوم كه اذان گوى پير پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بود. آيا ممكن است پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در جمع مشركين نسبت به مؤذّن پير خود - كه درباره آيه‏اى از آن حضرت سئوال مى‏كند - روى در هم كشد؟ حتّى نسبت به كافر پرسشگر، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم روى ترش نمى‏كند؛ تا چه رسد به مؤذّن پير و فقير. وانگهى آيه «انّك لعلى خُلُقٍ عظيم» (قلم/ 4) پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم را صاحب والاترين اخلاق معرّفى كرده است؛ و نيز آيه مباركه «و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك...» (آل عمران / 159) محال بودن بداخلاقى آن حضرت، حتّى با متخلّفان از جهاد را گزارش نموده است. بنابراين، توصيف پيامبر گرامى‏صلى الله عليه وآله وسلم به ترش رويى نسبت به شخص مؤمنى كه از آيه‏اى سئوال مى‏كند، بر خلاف آياتى چند است. 
دفاعيه سوم: «ليغفر لك اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخَّر...» (فتح/ 2)
دفاع ما از اين آيه مباركه، در اين جا در سه بعد است: اوّل اينكه مى‏گويند ذنب به معناى ذنب امت است. حال آنكه گناه امت را به پيغمبر نسبت دادن و عفو كردن، توهين به ساحت قدس آن حضرت است. ديگر اينكه مثلاً در اين آيه ذنب به معناى گناه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم باشد كه محال است. سوّم اينكه ذنب گناه نيست، بلكه ذنب، پيامد خطرناك برخى از كارهاى مكلّفان است. چه پيامد اخروى ]كه جزاى گناه بزرگ است[؛ و يا صرفاً پيامد دنيوى ]كه بهترين ثوابهاى اخروى را در بردارد[ و يا پيامد كارى كه هر دو پيامد دنيوى و اخروى‏اش خطرناك باشد؛ مانند خودكشى. 
بنابراين (ذنبك) يعنى: «پيامد خطرناكت» و چون اين «ذنب» تنها يك «ذنب» مى‏باشد، پس پيامد عمل واحدى است كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم طى بيست و سه سال انجام مى‏داده، و آن «رسالت الهى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم» است كه خطيرترين كار آن حضرت بوده است؛ منتها «ذنبك» فقط پيامد خطرناك دنيوى رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است كه برترين ثوابها را براى ايشان در پى داشته است پس (ذنبك) پيامد وخيم اخروى عمل پيامبر نيست تا آن را گناه ترجمه كنيم. چه بسا كه امكان داشت، پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم نيز مانند برخى از پيامبران سلف كشته شوند و يا بسيارى خطرات ديگر كه براى آن حضرت وجود داشت؛ ولى خداى سبحان آنها را پوشاند. وانگهى اگر (ذنب) گناه باشد، چه ربطى به فتح مكه دارد؟ آيا گناه هيچ فضيلتى دارد كه برايش جايزه مقرّر شود؟! ما محقّقاً فتح كرديم مكّه را تا بپوشانيم گناه تو را؟ آيا اين فتح، پاداش گناه است؟ يا خدا براى پوشاندن گناه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم چاره‏اى ندارد، مگر اينكه مكّه را فتح كند! آيا اين درست است؟ آيا تا اين اندازه بى ربطى را كه به جاهل هم نسبت نمى‏دهند، مى‏توان به خداى سبحان نسبت داد؟ حال آنكه طبق تصريح آيات 74 و 75 سوره اسراء اگر - در فرض عدم تأييد دائمى الهى - نزديك بود پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم اندكى به سوى كفّار متمايل شود، با تهديد شديد چشيدن دو برابر عذاب در زندگى دنيا و دو برابر آن در مرگ مواجه مى‏شد. «و لولا أن ثبّتناك لقد كِدتَ تركن اليهم شيئاً قليلاً. اذاً لأذقناك ضِعفَ الحيوةِ و ضِعفَ المماتِ ثُمَّ لاتَجِدُ لك علينا نصيراً»

چند انتقاد بر ترجمان قرآنكه يكى از منتقدين در تاريخ 1382/2/15 در پرونده علمى مركز ترجمه قرآن مجيد به زبان‏هاى خارجى، درج كرده‏اند.

1 - (غير) در «غير المغضوب عليهم» اشتباهاً به صورت استثناء ترجمه شده؛ نه به عنوان وصف يا بدل!

ما اشتباه نكرده‏ايم؛ چون اين استثناء، وصفى است. خداى متعال به جاى «الاّ المغضوب» فرموده: «غير المغضوب» كه هم استثناء و هم وصف است؛ زيرا «الّذين» مضاف اليه و محلاً مجرور است. (غير) هم مجرور است، پس (غير) وصف استثنائى و استثناء وصفى است براى (الّذين).
اما وصف تنها يا بدل هرگز در اين آيه معنى ندارد؛ چون آيا امكان دارد كه صراط هدايت شدگان موصوف به صراط غضب شدگان باشد!؟ ظاهراً منتقد توجّهى به نتيجه نقد خود نداشته است.

2 - آيه (فقلنا اضربوه ببعضها) به عكس مقصود ترجمه شده و سببيت «باء» لحاظ نشده است!

اوّلاً: چون فعل «ضرب» تنها يك مفعول دارد، پس «باء» براى تعديه است و هرگز جز معناى لفظ «باء» معناى ديگرى نخواهد داشت؛ بنابراين معناى آيه اين است: «پس گفتيم آن ]مقتول[ را به بخشى از ]جسم[ آن ]گاو ذبح شده[ بزنيد (بماليد) ثانياً: اگر براى (باء) در اين جا معناى سببيت را لحاظ كنيم، آيه بى معنى مى‏شود؛ به اين صورت كه: «... آن ]مقتول[ را به سبب بخشى از ]جسم[ گاو بزنيد» !! سؤال اين است كه مرده را به سبب جسم گاو به كجا بزنند؟! معلوم نيست!
ثالثاً: بر فرض معنادار بودن سببيت «باء»، دو مشكل عقل سوز پيش مى‏آيد:
1 - مگر سبب جسم گاو، جرم دارد؟! 2 - اگر بر فرض محال سبب جسم گاو ديدنى باشد باز هم محل زدن مشخص نيست! آيا بايد مقتول را به كل سبب زد يا به بعض سبب!!
رابعاً: لحاظ سببيّت «باء» كارى شرك آلود و بر خلاف اصل توحيد است؛ زيرا گاو مذبوح سبب زنده شدن مقتول نيست. گاو علامتى ظاهرى است و تنها خداى سبحان مى‏تواند با اذن و اراده لايزال خود، مرده را زنده كند. چنان كه پس از ماليدن بدن مقتول به بخشى از جسم گاو، آن شخص به اراده الهى زنده شد.

3 - در آيه 57 سوره مائده، واژه «الكفّار» به اشتباه به صورت عطف بر «الّذين توا الكتاب» كه مجرور به (من) است ترجمه شده است!

«لاتتّخذوا» داراى چند مفعول است: 1 - «الّذين»، 2 - «من الّذين اوتوا الكتاب» كه مجموع جار و مجرور است و محلّاً منصوب و 3 - «والكفّار».
مفعول سوّم عطف به مفعول دوّم و هر دو عطف به مفعول اوّل است، كه از نظر لفظى و معنوى صحيح است، بنابراين قطعاً منتقد اشتباه كرده است.

4 - منتقد مى‏گويد: «هُدنا» در آيه 156 سوره اعراف از «هاد يهود» به معناى بازگشت است!

«هدنا» مخفّف «هُدينا» و ماضى مجهول است؛ يعنى راهنمايى شديم. «هُديتَ، هُديتُ، هُدينا»، پس اشكال وارد نيست. ضمناً آيه 47 سوره قصص و 107 سوره كهف درست ترجمه شده است. 
در ترجمه آيه 81 سوره توبه، اشكال منتقد، لفظى است و در ويرايش جديد اصلاح خواهد شد. 
ترجمه صحيح: «وادار شدگان به سرپيچى ]از جهاد[ به خاطر برجاى ماندنشان در تخلف از ]دستور[ رسول خدا شادمانى كردند». اگر شما ترجمه‏اى بهتر از اين سراغ داريد حتماً به اطّلاع ما برسانيد.

5 - ارث بردن همسر از تمامى ما ترك شوهر بر خلاف مشهور است!

ماتَرَك، نسبت به مرد و زن يكسان است و در آيات 11 و 12 سوره نساء جمعاً چهار مرتبه، تنها وصيت و دَين استثنا شده كه در نتيجه بقيه موارد در مستثنى منه، نص است در شموليّت كلى ارث براى زنان همچون مردان. و اين نص مكرّر قرآن است. بنابراين قول مشهورى كه بر خلاف نص قرآن است، هرگز قابل قبول نيست. و ما در برابر قرآن، هيچ رأيى نداريم؛ بلكه نص مؤكّد مذكور قطعاً وحى مُنزل است.

6 - مترجم در پاورقى آيه 19 سوره انعام، بلوغ دختران را در نه سالگى نمى‏پذيرند و آن را ستمى آشكار بر دختران تلقى مى‏كنند!

منظور ما روزه گرفتن دختران است؛ چون اگر واجب باشد دختر در نه سالگى ولى پسر در پانزده سالگى روزه بگيرد، قطعاً شش سال به دختر ظلم شده است. «و أنَّ اللَّه ليس بظلاّم للعبيد» (آل عمران/ 182) در حالى كه بى ترديد بنيه جسمانى دختر بيشتر از پسر نيست؛ بلكه حداكثر برابر است. بنابراين فتواى مشهور درباره بلوغ روزه براى دختران، علاوه بر ظلم، نسبت جهالت به ساحت اقدس الهى نيز هست؛ كه مثلاً خداى سبحان - معاذاللَّه - از بنيه جسمانى دختر و پسر، آگاهى نداشته است! البتّه احاديثى قطعى الصدور، وجوب روزه را براى هر دوى پسر و دختر، سيزده سالگى معرفى كرده؛ مگر بعضى از روايات كه متعارض و خبر واحد ظنى است پس مردود است.

7 - مترجم كاستن از ركعات نماز نسبت به مسافر را نمى‏پذيرند، و قصر را در كيفيت نماز مى‏دانند نه كميت آن!

گرچه قصر اعّم از كميّت و كيفيّت است، وليكن اگر خطرى براى مسافر وجود داشت كه بايد قصر بكند، اين قصر در كميت نيست؛ زيرا اگر ايستاده دو ركعت بخواند باز هم خطر هست، لكن اگر چهار ركعت را در حال فرار بخواند، خطرى در كار نيست. وانگهى در آيه 239 سوره بقره آمده كه «فان خفتم فرجالاً او ركباناً» بنابراين نماز خواندن در حال دويدن يا سواره فقط به هم زدن كيفيت نماز است و ربطى به كميت ندارد. «اين مسأله در كتاب مسافران بطور مفصّل بيان شده است».

8 - مترجم مى‏گويند در سراسر قرآن به هنگام بيان حكم زكات مال، تنها وجوب زكات از كل اموال مطرح است!

آيات زكات - مكّى و مدنى - زكات را متعلّق به كل اموال مى‏دانند. و عفو آن در روايت «عفى رسول اللَّه عمّا سوى ذلك» هم بر خلاف نص قرآن است، و هم پيامبر مشرّع نيست: «ان هو اِلاّ وحى يوحى» (نجم/ 4) بنابراين چون در وحى منزل قرآنى، زكات مربوط به كل اموال است و روايات هم چند گونه است، در نتيجه روايات محدود كننده زكات به نه چيز، بر خلاف نصّ قرآن است.

9- منتقد مى‏گويد: از استنباطات نادرست مترجم اين است كه در مواردى از ترجمه خود به اين نكته اشاره كرده كه فعل «يَعلَمُ» در آياتى چند به معناى نشانه گذارى است!

«يَعْلَمُ» يا از عَلْم است و يا از عِلْم. در يازده آيه قرآن از ريشه عَلْم (نشانه گذارى) است كه يك مفعول گرفته؛ ولى اگر از عِلم باشد دو مفعولى است. يعنى: خدا مى‏داند و خواهد دانست. در نتيجه، زمان ماضى را در بر نمى‏گيرد؛ پس خدا قبلاً نمى‏دانسته بعداً مى‏داند!! اين نادرست است، چون علم خدا حادث نيست. 
منتقد مى‏گويد: در لغت براى عَلَمَ و عَلْمْ مضارعى بر وزن يَفْعَلُ نيامده، پاسخ اين است كه اوّلاً: بعضاً چنين نيست. در ثانى: غايةالامر، معارضه بين لغت و قرآن خواهد بود كه آن هم نتيجه‏اش معلوم است؛ چون قرآن خود در موارد اختلاف جامع‏ترين كتاب لغت نيز هست. مثلاً همين آيه «و لِيَعلَمَ الذين نافقوا...» (آل عمران / 167) به نظر منتقد به اين صورت ترجمه مى‏شود: «و تا ]خدا[ علم حاصل كند ]نسبت به[ كسانى كه دو رويى نمودند» و اين ترجمه، صد در صد غلط است؛ چون معنايش حدوث علم خداست. ولى ترجمه صحيح اين است: «و تا (خدا) به كسانى كه دو رويى نمودند نشانه‏اى نهد». بنابراين اگر بر فرض محال در آن يازده آيه قرآن معناى يَعْلَمُ از عِلْم باشد، بر خلاف عقل و نصوصى قرآنى است كه علم خدا ازلى است. پس معناى نشانه گذارى يا نشانه نهادن براى عَلمْ در آيات يازده گانه بى ترديد وحى منزل است. 
بنابراين به خوبى روشن شد كه اينجانب در برابر قرآن هيچ رأيى ندارم؛ بلكه تنها ناقل «ما انزل اللَّه» از قرآن و سنّت مى‏باشم. و اظهارات مندرج در پرونده مذكور پيرامون ترجمان قرآن در اشكالات معنوى و نقل چند فتواى قرآنى در ارزيابى نهايى - كه به ملاحظه خواننده محترم رسيد - همراه با تمسخر در پايان نقل - كه قابل ذكر نيست - بدون اينكه منتقد توان علمى براى ردّ فتاواى قرآنى داشته باشد؛ اولاً: هرگز توافقى با لغت و نحو و ادبيات صحيح عربى نداشته و ثانياً: چون منتج به توهين بوده، مورد شكايت اينجانب است؛ بنابراين منتقد بايد در متن اصلاحى جداگانه - كه لازم است ضميمه پرونده مذكور گردد - ضمن تصحيح سخنان خود بر مبناى قطعى الدلالة بودن قرآن، با ارائه عين پاسخ‏هاى ما، نسبت به توهينى كه به نمونه‏اى از فتاواى قطعى قرآنى نموده‏اند، عذرخواهى نمايند؛ وگرنه علاوه بر گرفتارى به خاطر گناه حقّ النّاس، بايد پاسخگوى خداى سبحان در برزخ و قيامت هم باشند، كه پشيمانى در آنجا سودى ندارد.

ادامه انتقادات آقاى خرمشاهى:

مترجم «يوم الدّين» را در سوره حمد «روز بروز طاعت» ولى در آيه 56 سوره واقعه به «روز جزا» ترجمه كرده‏اند!
معناى يوم الدّين در هر دو مورد صحيح است. مورد اوّل: چون در «مالك يوم الدين» آيه بطور مطلق نازل شده، اگر بگوييم مالك روز جزا، بخش اوّل «دين» را كه آشكار شدن صدا يا سيماى عمل همراه با حقيقت باطنى آن در برزخ و قيامت است، بيان نكرده و فقط بخش جزا را بيان كرده‏ايم. بنابراين «دين» كه به معناى طاعت است و در قيامت بروز پيدا مى‏كند، اولاً: بروزش سيما يا صداى عمل است، ثانياً: جزايى است كه خدا مى‏دهد و چون آيه مطلق است، چاره‏اى نداريم كه بگوييم «روز بروز طاعت». 
امّا در ترجمه 
«هذا نُزُلهم يوم الدّين»، «نزلهم» قرينه بر جزاء در قيامت مى‏باشد كه بروز نتيجه عمل است. البتّه آشكارى طاعت، درصدى در برزخ و صددرصد در قيامت است. بنابراين اگر در «يوم الدّين»، طاعت بروز مى‏كند، بروز كلى است و اگر مقدمتاً، طاعت در برزخ بروز دارد، بروز بعضى است. و در آيات ديگر نيز كه «يوم الدّين» به معناى روز جزا آمده، به قرينه سوره حمد است كه «جزا» هم ديدن صورت عمل يا شنيدن صداى آن است و هم برخوردارى از نتيجه عمل؛ چه ثواب، چه عقاب. يعنى چون بروز طاعت در روز قيامت دو بعدى است، جزا هم دو بعدى است. اوّل جزاى بروز صداها و سيماهاست و دوّم جزاى انتقال صداها و سيماها به ثواب يا عقاب. 
در بروز طاعت گاه هر دو بعد مراد است و گاه يك بعد كه قرينه مى‏خواهد. پس در ترجمه آيه «والّذين يصدّقون بيوم الدّين» (معارج/ 26)، اشكال وارد نيست. امّا اگر مى‏گوييد ترجمه اين آيه، مفهومى را كه در سوره حمد آمده نمى‏رساند در ويرايش بعد مى‏گوييم «و كسانى كه روز بروز طاعت را باور دارند».

«هم المفلحون» در آيه 5 سوره بقره به «اينان رستگاركنندگان ]خود و ديگران[اند» ترجمه شده است، در حالى كه متون معتبر صرف و نحو نوشته‏اند باب افعال گاه معناى مطاوعه (لازم) مى‏دهد!

افلاح در دو بعد ادبى لفظى و معنوى بمعناى رستگار كردن است. اوّل اينكه مؤمن خود را رستگار كند و در ثانى ديگران را هم رستگار كند. در سوره مؤمنون، آيه چهارم آمده كه «والّذين هم للزّكاة فاعلون»، فاعل زكات، هم بايد زكات بدهد و هم ديگران را وادار به دادن زكات كند. بنابراين هم خود را رستگار كرده و هم ديگران را كه به اين امر الهى وادار نموده است. 
فالح «رستگار» و مفلح «رستگار كننده» است و در «قد افلح المؤمنون» مؤمنون فاعل افلح است نه مفعول. وافلح نص است در تعدّى. امّا اگر قرينه‏اى قطعى بر معناى لزوم داشته باشيم، آن را مى‏پذيريم؛ يعنى اگر احياناً فعلى در باب افعال، مفعول مذكور يا محذوف نداشته باشد، لازم است مانند «اصبح زيد» كه در اين جا «اصبح» به قرينه مفعول نداشتن و بى معنى بودن مفعول، فعل لازم است. در غير اين صورت تمام كتب صرف و نحو تصريح نموده‏اند كه «تعديه» معناى اصلى و غالبى باب افعال است.
بنابراين پذيرفتن احيانى معناى لزوم با قرينه قطعى براى باب افعال، هرگز دليل بر پذيرش معناى مطاوعه براى آن نيست؛ چون هر لازمى مطاوعه نيست، اگر چه مطاوعه بنفسه، لازم است. پس اگر بعضى از متون صرفى گفته باشند كه باب افعال، گاه به معناى مطاوعه است! صددرصد اشتباه كرده‏اند؛ زيرا اِفعال يك فاعل داشته ولى مطاوعه دو فاعل دارد؛ در نتيجه پذيرش معناى مطاوعه براى افعال، پذيرفتن تناقض است و هيچ مصداقى براى آن در لغت عربى يافت نمى‏شود.
و اينكه گفته ايد: اگر افلاح متعدّى باشد مى‏بايد به دنبالش «المؤمنين» بيايد. پاسخ اين است كه در اين صورت مفعول «افلح»، «مؤمنين» است، پس فاعلش كجاست! بالاخره در صورت اصرار منتقد به معناى لازم براى (افلح) آيه به «قد فَلَحَ» يا «قد فَلُحَ المؤمنون» تبديل مى‏شود، ولى تبديل آيات قرآن به جملاتى ديگر حرام است.

منتقد محترم مى‏گويد: دو مرجع داشتن «من مثله» (بقره/ 23) خرق اجماع مفسّران است! و نيز «در ]ژرفاى[ شك مستند» يعنى چه؟

آرى «من مثله» دو مرجع دارد: يكى «عبدنا» است و ديگرى «قرآن». بنابراين ترجمه صحيح است؛ يعنى مثل «عبدنا» و مثل «قرآن» هر دو مراد است و هر دو، معناى متنى است. عَوْدِ ضمير به دو مرجع على البدل هم موافق قاعده نحوى صحيح قرآنى است و در قرآن هم تكرار شده، و حتّى گاه در قرآن، ضمير مرجع ضمير است. و اين از اختصاصات قرآن است كه با يك لفظ يا با يك ضمير چند معنى را اراده مى‏كند. استعمال لفظ در بيش از يك معنى در قرآن محال نيست؛ بلكه مقتضاى بلاغت و رسايى كامل قرآن است. بنابراين چون (من مثله) دو مرجع على البدل دارد، هر يك از اين دو يا هر دو مراد است؛ زيرا اشخاص مختلفند يا در هر دو شك دارند، يا در يكى، پس «فيهما» نيامده. لذا اين مرجع دو گانه در سه بُعد مصداق دارد: ريب در هر دو، در قرآن و در عبدنا.
قبلاً گفتيم: شك يا مستند است يا غير مستند. و (ريب) شك مستند است. و اگر استناد صحيح باشد، شك مستند قابل قبول است. پس ترجمه: «در ژرفاى شك مستند» از (فى ريب) بدست مى‏آيد، (ريب) شك مستند است و (فى) هم «در ژرفا» است.

منتقد مى‏گويد: گواهان در ترجمه «شهداء» درست نيست، مفسّران گفته‏اند به معناى ياران و ياوران است!

خود لغت عربى گواهى مى‏دهد كه «شهداء» به معناى گواهان است؛ نه به معناى ياوران. منتها گواه يا راستگو است، يا دروغگو. «وادعوا شهداءكم من دون اللَّه اِنْ كنتم صادقين» (بقره/ 23) «و اگر ]از[ راستان ]در گفتار و كردار[ بوده‏ايد، گواهانتان را از غير خدا فرا خوانيد». بنابراين مضمون آيه حاكى از اين است كه: اگر شاهدانى راستين بر صدق ادعايتان داريد بياوريد. و چون هيچ شاهدى نداريد، دروغگو هستيد؛ مثلاً شهدا بر زنا يعنى گواهان، يعنى كسانى كه آن كار زشت را تلقّى مى‏كنند و سپس در حضور قاضى عادل القاء مى‏كنند.

منتقد محترم مى‏گويد: «از غير خدا» به سياق فارسى متعارف و مصطلح نيست!

«گواهانتان را غير از خدا» معنايش كوتاه‏تر است؛ زيرا دو نفر را هم در بر مى‏گيرد، اما چون (من) على البدل است تمام عقلا را شامل است. بنابراين «گواهانتان را از غير خدا» معنايش وسيع‏تر است. يعنى از كسانى كه غير خدا هستند گواهانى بياوريد كه قضيه چنين است.

منتقد مى‏گويد: مترجم معناى (خليفةً) را مخالف نظر جمهور مفسّران، متكلّمان، حكما و فريقين آورده و خرق اجماع نموده‏اند؛ زيرا خليفة اللّهى آدم را انكار كرده‏اند!

اوّلاً: در آيه «انّى جاعل فى الأرض خليفةً» (بقره / 30) كلمه «خليفةً» نازل شده است نه «خليفتى».
يعنى : «همانا من قرار دهنده جانشينى در زمين هستم» نه جانشين خود! و اگر «خليفتى» بود، خليفه مانند مستخلفٌ عنه است ولو در چند درصد، لكن خدا هيچ شباهتى با خلق ندارد زيرا «ليس كمثله شى‏ء». پس محال است كه خدا كسى را جانشين خود كند چون خداى ازلى با جانشين حادث، تباين ذاتى دارد. 
ثانياً: جانشين قرار دادن براى خود به معناى محتاج بودن و كمك خواستن است و آيا خدا، بى نياز و قادر مطلق نيست؟! «واللَّه هو الغنى الحميد»، «و هو على كلّ شى‏ءٍ قدير».
ثالثاً: آيا ملائكه از معناى خليفه فهميدند كه خليفة اللَّه است؟! خير، هرگز، اگر مى‏فهميدند «خليفةً» خليفة اللَّه است، سؤالشان بى مورد بود. چون آيا خدا كه در بُعد اعلاى فضيلت است، اگر فرضاً بخواهد براى خود جانشين قرار دهد، مفسد را جانشين مى‏كند؟ در اين صورت پرسش ملائكه، كفر، فسق و جهالت مى‏بود؛ زيرا خليفه خدا به دنبال او و مطابق اراده او عمل مى‏كند نه بر خلاف او.
رابعاً: از پرسش ملائكه معلوم مى‏شود كه آنان فهميدند «خليفةً» طبعاً انسانى است جانشين گذشتگان خود در زمين كه مفسد و خونريز بوده‏اند. ولى چون ملائكه يقين داشتند خداى متعال هيچ كارى را بيهوده انجام نمى‏دهد، آن سؤال برايشان پيش آمد كه بعداً با پاسخ الهى و شناخت اسماء چهارده معصوم‏عليهم السلام از طريق تعلّم حضرت آدم‏عليه السلام اين حقيقت را به خوبى دريافتند كه اين جانشين، انسانى كاملتر از گذشتگان خود است. 
سخن ما در اين جا نه خلاف نص است، نه خلاف ظاهر؛ بلكه نص (خليفة) از نظر عقلى و كتاب و سنّت، جانشين خود خدا نيست. بلكه جانشين انسان‏هاى قبل از بنى آدم است. چنان كه در رواياتى هم از اهل البيت‏عليهم السلام اين خبر آمده كه: «خداى عزوجل ميليون عالم و ميليون آدم آفريده و تو در آخر آنان هستى». پس اين اجتهاد موافق نص قرآن است و غير آن، اجتهاد بر خلاف نص است.

منتقد مى‏گويد: مترجم در آيه 34 سوره بقره، مسجود ملائك قرار گرفتن آدم را انكار و خرق اجماع كرده است!

اين اجماع فريقين كه «آدم مسجود ملائك قرار گرفته» مقابل نصّ قرآن و نصّ عقل است؛ زيرا بر طبق تصريح آياتى قرآنى، سجده براى عبادت يا احترام، تنها در انحصار خداى متعال است. و حتّى در مقابل معصومان‏عليهم السلام نيز جايز نيست. ولى سجده شكر، سجده عام است؛ چنان كه عرفاً هم سجده شكر، امرى عادى است؛ مثلاً در ميان اعراب اين جمله مشهور است كه: «سَجَدْتُ لِوَلَدى» آيا فرزند مسجود آنان است؟! خير قطعاً چنين نيست بلكه اين سجده تنها به شكرانه ولادت فرزند است. 
بنابراين از نظر لفظى «لآدم» يعنى براى آدم و اين دو بعد دارد: 1 - براى آدم و بر آدم 2 - براى آدم و بر خدا. سجده اوّلى حرام است؛ ولى دوّمى طبق ادله عقلى و قرآن و سنّت ثابت است. يعنى براى شكر نعمت معلّم بودن حضرت آدم سجده كنيد به خدا. لذا لازم بود اين ملائكه معصوم سجده شكر كنند كه خداى متعال حضرت آدم‏عليه السلام را آموزگار آنان قرار داد. و حتّى يك روايت ضعيف هم نداريم كه اين سجده بر آدم بوده باشد؛ زيرا اگر مراد از اين سجده، صرفاً سجده بر آدم بود، مى‏فرمود: «اسجدوا على آدم». كه در نتيجه تخلّف ابليس از امر خدا، فسق مى‏بود و نه كفر. امّا چون كار شيطان ترك سجده بر خدا بوده، لذا اين عمل كفر است.
پس با اطاعت فرشتگان معصوم از خداى متعال و سجده شكر در پيشگاه حضرتش، هيچ مشكلى پيش نمى‏آيد. دو مشكل جانسوز اكثريّت مسلمين، مهجور نمودن قرآن و عدم تدبّر شايسته در آن است، «و اِلى اللَّه المشتكى».

منتقد مى‏گويد: مترجم در سوره يس آيه 69 (قرآن مبين) را پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم دانسته و خرق اجماع نموده‏اند!

«و ما علّمناه الشّعر و ما ينبغى له، اِن هو اِلاّ ذكرٌ و قرآنٌ مبين». مرجع ضمير (هو) پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است. پيامبر خود تجسّم قرآن است و قرآن هم تجسّم پيامبر. پيامبر گاه عين قرآن است و گاه غير قرآن. پيامبر با اضافه خود به قرآن مجمع الثقلين است. يعنى پيامبرى كه ثقل اصغر است با ثقل اكبر جمع شده، و ذات قرآن به تمام معنى در او وجود دارد. پس اينكه خداى متعال مى‏فرمايد: «پيامبر قرآن مبين است» يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مجموع لفظ و معناى دلالتى و رمزى و تأويلى قرآن را داراست. چنان كه در احاديثى نيز به اين نكته تصريح شده كه پيامبر و عترت مطهّرش‏عليهم السلام قرآن ناطقند. وامّا اينكه «قرآن تجسّم پيامبر است» يعنى: قرآن تمام رسالت پيامبر را تنها در بعد لفظ دلالتى و رمزى و تأويلى در بردارد. 
بنابراين بهتر است، بجاى پندار شطح و طامات خواندن استدلال به نص «هو» كه همان پيامبر عظيم الشّأن‏صلى الله عليه وآله وسلم است كمى بيشتر از گذشته در قرآن تدبّر كنيم.

منتقد مى‏گويد: مترجم گاه در لغت كه علمى، نقلى است برخورد ريشه شناسى نقلى مى‏كنند؛ از جمله در «منّ و سلوى» كه «سلوى» را آرامش ترجمه كردند...!

«سلوى» در لغت به معناى آرامش است و به معناى مرغ نيست؛ زيرا قرآن مبين در چهارمين آيه بعد از آيه «المنّ و السّلوى» (بقره/ 57) مى‏فرمايد: «و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعامٍ واحدٍ» و اين طعام واحد: «مَنّ» (ترنجبين) است. اگر «سلوى» غذا باشد ديگر طعام، واحد نيست و دو غذا مى‏شود، بنابراين طبق آيه، قوم بنى اسرائيل هم از جهت جسمى اشباع شدند و هم از نظر روحى آرامش يافتند. البتّه در صفحات بعد توضيحات كاملى در اين زمينه ارائه خواهد شد.

مترجم «مقام ربّه» را كه قيام يا وقوف بنده در پيشگاه حضرت ربوبى در يوم الحساب است، به گمان اينكه معناى فارسى مى‏دهد به همان مقام ترجمه كرده‏اند!

منتقد محترم در ترجمه (مقام) در سه آيه قرآنى مورد بحث و آيات مشابه اشتباه كرده و استاد عربيّت ايشان هم بر خلاف ادبيات عربى ترجمه كرده‏اند؛ زيرا براى ترجمه لفظ (مقام) در قرآن دو نكته وجود دارد:
اوّل اينكه اگر مراد از آن، مقام عبد در برابر ربّ باشد، بايد «امام ربّه» يا «عند ربّه» يا لفظى مشابه اين دو همراه (مقام) بيايد؛ حال آنكه لفظ قرآنىِ مقام رب «مقام ربّه» است. پس معناى صحيح آيه «و امّا من خاف مقام ربّه» اين است: «و اما هر كه از عظمت، منزلت و موقعيّت پروردگارش بهراسد».
بنابراين چون مقام عبد ايستادن در برابر خداست «مقام ابراهيم» هم بدين معناست.
«مقام ابراهيم» يعنى جايگاه ايستادن ابراهيم براى بناى بيت و نماز طواف كه مقام عبوديّت است؛ نه اينكه مقام ابراهيم به معناى عظمت ابراهيم باشد كه اين ترجمه مورد تأييد منتقد نيز هست؛ پس هرگز نبايد مقام رب و مقام عبد به طور يكسان معنى شود. 
و اما چهار مثال منتقد هيچ ربطى به «مقام ربّه» ندارد؛ مثلاً «يوم يقوم النّاس لربّ العالمين» (مطففين/ 6) خود دليلى روشن است بر اينكه مراد از «يقوم» تنها قيام عبد در برابر پروردگار مى‏باشد. بنابراين بايد در آيات و الفاظ قرآن، بيشتر تدبّر كنيم.
منتقد مى‏گويد ترجمه «واشتعل الرأس شيباً» (مريم/ 4) يعنى: «برف پيرى بر سرم نشسته است»!
ترجمه فوق قطعاً نادرست است و خود لفظ (شَيباً) قرينه قطعى است بر اينكه مراد از (اشتعل) (شعله ور شد) جزغاله شدن نيست؛ بلكه درخشش موهاى سفيد در هنگام پيرى است پس با ويرايش تطبيقى، ترجمه بهتر چنين است: «و ]موى سپيد [سرم از پيرى درخشيده».

منتقد مى‏گويد «والتفّت السّاق بالسّاق» (قيامت / 29) «بالا گرفتن هنگامه» است!

ترجمه فوق صحيح نيست؛ چون اوّلاً: طبق آيات قبل و بعد آيه مذكور در سوره قيامت، موضوع اضطراب احتضار مطرح است؛ چنان كه آيه 28 مى‏فرمايد: «و ظنّ أنّه الفراق» و اين «فراق»، جدايى از دنياست كه پيوستن به برزخ را به همراه دارد. ثانياً: «ساق» اسم مصدر از ريشه «سَوْقْ» و به معناى «حركت» است. حركت نيز دو گونه است: 1 - حركت عضوى: مانند ساق پا و دست كه دو محرّك براى كارهاى روزمره انسان مى‏باشند.
2 - حركت زمانى، كه شامل زندگى دنيا و زندگى برزخ بوده و تا قيامت و پس از آن ادامه دارد.
حال با تدبّر در آيه بعدى (30) كه مى‏فرمايد: «الى ربّك يومئذٍ المساق» به خوبى در مى‏يابيم كه چون سوْق و حركت دائمى انسان، اختياراً يا جبراً «الى الرّب» است و «الساق» نيز در سَوْقْ اطلاق دارد، پس معناى اصلى دو كلمه «السّاق» در آيه مباركه به ترتيب، زمان زندگى دنيوى و زمان زندگى برزخى است كه بلافاصله پس از حال احتضار به هم پيوند مى‏خورند و روح انسانى به همراه بدن برزخى به برزخ وارد مى‏گردد. و در ضمن معناى دو ساق پا را هم در بردارد كه بعضاً در حالت احتضار به هم مماس مى‏شوند. 
و «التفّت» نيز ماضى مؤكّد از باب افتعال است. امّا به جهت آمدن لفظ «اذا» در آيه 26 كه شرطيه ظرفيه است، اين فعل به فعل مضارع تبديل مى‏شود به معناى: «بطور محكم مى‏پيوندد».
بنابراين معناى جامع آيه اين است: «و ساق ]زندگى دنيوى[ بطور محكم به ساق ]زندگى برزخى[ مى‏پيوندد.

منتقد محترم آيه «تبّت يدا اَبى لهب» را به «مرگ بر ابولهب باد» ترجمه كرده‏اند!

اين ترجمه درست نيست، چون (تبّت) دعا نيست، بلكه فعل ماضى است. و ترجمه مذكور دعاست و هرگز خدا دعا و درخواست نمى‏كند. پس معناى صحيح آيه اين است: «دو دست ]نيرومند[ ابولهب بريده شد». در اين آيه «دو دست» يعنى: دو قدرت سلبى ابولهب نسبت به حق و ايجابى وى نسبت به باطل كلاً از بين رفت و نابود شد. پس معناى «يدا» دو دست است؛ امّا دست ظاهرى نيست، بلكه مراد از آن دو قدرت باطل ابولهب است.

منتقد محترم، «لعلّك» را «مبادا» ترجمه كرده‏اند و گفته‏اند: آيا پيامبر بخشى از وحى را فرو گذاشته است؟

در آيه «فلعلّك تارك بعض ما يوحى اليك» (هود/ 12)، ترجمه «لعلّك» تنها به معناى «مبادا» كه قائلش خدا باشد، غلط است؛ زيرا «لعلّ» يا خلقى است يا ربّانى. «لعلّ» به عنوان شكِّ مقدمه نهى، درباره رب معنا ندارد. چون خداى سبحان هرگز شك نمى‏كند. اما «لعلّ» درباره خلق معنا دارد. چون در برابر آن هجوم اذيتها و تمسخرهايى كه از سوى كفّار و مشركين به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم شد، شايد در حالت معمولى ترك بعضى از وحى‏ها و تنگى سينه جا داشت. وليكن خداى متعال با افاضه و عصمت خاصّ ربّانى با «ألم نشرح لك صدرك» (انشراح/ 1) و ... عنايت و كمك كرد و ترك بعضى از وحى‏ها و ضيق صدر را از بين برد. پس «لعلّ» بين خبر و نهى است. چون اصل لفظ «لعلّ»، لفظ خبرى است و با توجّه به ذيل آيه مشتمل بر نهى نيز مى‏باشد، نه اينكه صرفاً نهى باشد. پس در ترجمه درستش «شايد» در اصل و «مبادا» در ضمن است. در نتيجه ترجمه بهتر آيه چنين است: «پس شايد تو برخى از آنچه را به سويت وحى مى‏شود ترك كننده‏اى ]ولى مبادا ترك كنى[.

منتقد مى‏گويد: «لااقسم» به معناى «لَاُقسِمُ» (قسم مى‏خورم) است و به آيه «فلا اقسم بمواقع النّجوم و إنّه لقسمٌ لو تعلمون عظيم» (واقعه/ 75 76) استناد كرده است!

اولاً: در هيچ زبانى اعم از عربى و غيره، «لا»ى اضافه يا زائد بر سر فعل نداريم. ثانياً: (لااقسم) نفى سوگند است، ولى (إنّه لقسم) اثبات سوگند است. و ضمير «ه» در (إنه) به «اقسم بمواقع النّجوم» بر مى‏گردد؛ يعنى چون قسم خوردن به فرودگاه‏هاى ستارگان آسمان وحى، سوگندى عظيم است. به خاطر عظمت اين سوگند، قسم نمى‏خورم. پس هرگز «لااقسم» به معناى «لَاُقسِمُ» نيست. 
(اقسم) گاه با واو قسم است گاه با لفظ قسم؛ ولى «لااقسم» نه واو قسم دارد و نه لفظ قسم؛ بنابراين «لااقسم» در لغت عربى يا لغات ديگر، نفى سوگند است. پس اولاً اگر «لا» را حذف كنيم «لااقسم» نيست و اگر هم مثلاً آيه، «لَاُقسِمُ» باشد و ما آن را «لااقسم» معنى كنيم بر خلاف فصاحت قرآن عمل كرده‏ايم. يعنى اگر تأكيد قسم را نفى قسم كنند اين كار فضاحت است فصاحت نيست. 
وانگهى در تمام هشت آيه (لااقسم) در قرآن، معناى آيات همان «لااقسم» است. مانند: «لااقسم بهذالبلد» (بلد/ 1) چرا سوگند نمى‏خورم چون «و انت حلّ بهذا البلد» يك معناى فرعى «حلٌّ» يعنى حالٌّ؛ با اينكه تو در مكّه مكرمّه حضور دارى، با وجود نازنين تو جا ندارى كه به مكّه قسم بخورم؛ به مكّه قسم نمى‏خورم بلكه «و والدٍ و ما ولد» «سوگند به والد و آنچه توليد كرده» به خودت قسم مى‏خورم و آنچه توليد نموده اى، يعنى شخص پيامبر و آنچه از نظر عصمت توليد كرده، چه ولد روحانى كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام است و يا دوازده ولد جسمانى و روحانى كه حضرت زهراعليها السلام تا امام زمان‏عليه السلام را شامل است همگى مهمتر از شهر مكّه هستند.
معناى دوّم كه معناى اصلى است «و انت حلٌّ»، يعنى تو حلالى و حرمتت در اين سرزمين حلال شمرده شده، به تو بى‏حرمتى، اذيّت و استهزاء مى‏كنند پس در اين حال به مكّه قسم نمى‏خورم، و نيز به اين بَلَد كه با خلافكاريهاى مشركين حرمتش شكسته شده قسم نمى‏خورم. 
اگر هم كسى چنين معنايى را نگفته باشد نشانه عدم تدبّر در اين آيه مباركه است ولى در هر صورت «حلّيت» - كه نفى حرمت است - اصطلاحى واضح در زبان عربى و فارسى است و در قرآن نيز حليت با واژه حلٌ در چهار آيه و واژه حلاً در يك آيه آمده است. كه البتّه يك مورد از آن «انت حلٌّ» علاوه بر حليّت، حلول را نيز در بردارد. 
بنابراين تمام الفاظ قرآن در جاى جاى قرآن معناى خاص خود را دارد و نبايد به قرآن معناى خلاف الفاظ آن را تحميل كرد. 
آيا خداى سبحان «بلسانٍ عربىٍّ مبين» (شعراء/ 195) كه لسانِ واضحِ روشن گر است (لا) مى‏آورد و مُرادش «لَ» است! اين اهانت به قرآن مبين است. و امّا اينكه منتقد محترم مى‏گويند: «كوشش بعضى از افراد كه با استشهاد به كاربردهاى عامّه در زبان فارسى مى‏خواهند محملى براى قسم نخوردن در «لا اقسم» بتراشند به جايى نمى‏رسد و بى اثر است.» 
ظاهراً قضيه به عكس است و كوشش ايشان بى نتيجه است. چون جمله فوق الذكر در مقابل (و هذا لسان عربى مبين) (نحل/ 103) قرار گرفته است.

منتقد مى‏گويد: «المنّ و السّلوى»، (بقره/ 57) به معناى دو غذا (نان و بلدرچين) است!

نصّ «طعامٍ واحدٍ» (بقره/ 61) دليل است بر اينكه «منّ و سلوى» هر دو طعام نيستند، بلكه «من» طعام و «سلوى» غير طعام است. چنان كه پس از نزول دو نعمت مذكور، نيروى جسمانى بنى اسرائيل با «منّ» و نيروى روحانى آنان با «سلوى» تأمين گرديد. 
منتقدى ديگر مى‏گويد: مى‏توان خوردن نان و پنير و سبزى را با هم، طعام واحد قلمداد كرد!
خير، هرگز درست نيست؛ چون اينها سه طعام مختلفند كه يكجا خورده مى‏شوند و منتقد در اين جا بين سه و يك اشتباه كرده است.

منتقد محترم مى‏گويد: در هر سه مورد كه «منّ و سلوى» در قرآن كريم به كار رفته است به دنبالش آمده است: «كلوا من طيّبات ما رزقناكم». (بقره/ 57) پس معلوم است سخن از خوراكى‏هاست و نه يك خوراكى!

اولاً: «كلوا من طيّبات» به معناى «كلوا الأطعمة» نيست، پس معلوم است سخن از كل خوراكى‏ها نيست. ثانياً: «طيبات» فقط خوراكى‏هاى پاكيزه است. 
ثالثاً: چون «من» در اصل براى تبعيض است. پس با توجّه به «كلوا من طيّبات» همين طعام‏هاى پاكيزه نيز بايد بعضاً خورده شود. يعنى: بايد حلال باشد. مثلاً اگر چه گوشت مرغ ذبح شده به نحو شرعى، بنفسه، خوراكى طيب است اما خوردن آن مشروط است به اينكه دزديده نشده باشد. پس معناى آيه مباركه اين است: «بعضى از خوراكى‏هاى پاكيزه‏اى را كه روزيتان داديم بخوريد».
رابعاً: چون «من تبعيضيه» از يك فرد به بالا را شامل است، پس تقابل «طعامٍ واحدٍ» با «كلوا من طيّبات» پس از «المنّ و السّلوى» دليل بر تعامل و تلائم است؛ به اين معنى كه: 1 - «كلوا من طيّبات ما رزقناكم» قاعده‏اى حكمى است براى تجويز پاكيزه خوارى در تمامى زمان‏ها و مكانها 2 - معناى تبعيض (من) براى «تيه» تنها بعض مفرد است. يعنى از طعام «المنّ» (ترنجبين) كه پاكيزه است بخوريد. 
خامساً: هرگز نمى‏توان تقابل «طعامٍ واحدٍ» با «كلوا من طيّبات» را تعارض پنداشت؛ چون با اين فرض علاوه بر مخالفت با ادبيات صحيح عربى در معناى جامع (مِنِ تبعيضيه) تناقض هم بين دو آيه پيش مى‏آيد. ولى هرگز در قرآن هيچ گونه تناقضى وجود ندارد. «و انّه لكتاب عزيز. لايأتيهِ الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد» (فصّلت / 41 - 42) 
و اما «سلوى» لغتى عربى است از ريشه سَلَوَكه مصدر آن «سَلْىْ» و «تسليت» به معناى سلامتى، آرامش و امنيت مى‏باشد. و در كتب مرجع لغت عرب هرگز (السلوى) و تسليت به معناى مرغ نيامده است و اگر هم «سلوى» عربى نباشد به معناى بلدرچين و طعام‏هاى ديگر نيست، چون نص آيه، )طعامٍ واحدٍ» است. 
استدلال به تورات و عهد عتيق در صورتى درست است كه مخالف نصّ قرآن نباشد.بنابراين در معناى «سلوى» مفسّران - بجز زمخشرى - چه مسلمان چه يهود چه نصارى كلاً اشتباه كرده‏اند و اگر هم در كل لغتنامه‏ها و متنها (السلوى) غذا باشد! چون اينان معصوم نيستند سخنشان بر خلاف عصمت قرآن است؛ و ضرورت، اجماع، شهرت و اتّفاق صددرصدى كه بر خلاف قرآن باشد قابل قبول نيست و قطعاً باطل است. 
بالاخره، «منّ و سلوى» دو تاست و يكى نيست و فقط يكى از آنها غذاست كه هر كدام غذا باشد، ديگرى غذا نيست. حال يا «منّ» غذاست و «سلوى» تسليت - كه چنين است - يا «سلوى» غذاست و منّ غذا نيست - كه چنين نيست - پس در هر دو «يا» اين و بودنِ غذايى و طعامىِ «منّ و سلوى» بطور كلّى مطرود است. «منّ» از منّت است، منت هم يا امنيتى است يا غذايى؛ كه امام حسن عسكرى‏عليه السلام در حديثى فرموده‏اند: «المنّ» ترنجبين است و اين روايت كه «منّ» را منّت غذايى دانسته صحيح است؛ چون «سلوى» تسليت است و تسليت، معنوى است. 
و امّا از آنجا كه منتقد محترم در اين بحث زياده روى كرده و در پايان نوشته‏اند: «اين اشتباه با آن همه انس و اشرافى كه مترجم گرامى به مضامين و معانى قرآنى دارند بسيار بعيد است.» 
عرض مى‏شود اوّلاً: چون پيش از اين مفصّلاً با ادّله قطعى روشن شد كه فهم قرآن به روش تفسير قرآن با قرآن، تالى تلو فهم معصوم از قرآن است. پس اين جانب در معانى دلالتى اشتباه نكرده‏ام و برخى از اشكالات هم كه اشتباه لفظى است با ويرايش ادبى، اصلاح خواهد شد. اما در سراسر متن انتقادى شما اشتباهات معنوى در ترجمه مشاهده مى‏شود. 
ثانياً: در آنچه‏ل سال سرگردانى بنى اسرائيل در «تيهْ» «المنّ» يك نوع غذا بوده كه حافظ سلامتى جسم آنان بوده است و «السلوى» هم در آنجا، تسلّاى جانى بوده كه آرامشى براى آنها بود تا درندگان آنان را پاره نكنند و از بين نبرند. 
امّا چون گفتند: «يا موسى لن نصبر على طعامٍ واحدٍ» و با لحنى بى ادبانه و كفرآميز چند نوع غذا درخواست كردند. خداى سبحان فرمان داد: «... اهبطوا مصراً فإنّ لكم ما سألتم» بنابراين خوراكى‏ها در شهر وجود داشت نه در «تيه» كه فقط يك خوراكى نازل مى‏شد؛ و ما انتظار داشتيم كه منتقد محترم، حداقل قبل از نقد، به فرق واضح ميان «طعامٍ واحدٍ» و «فانّ لكم ما سألتم» توجّه مى‏كردند. 
ثالثاً: نگرش به قرآن از منظر فهم قرآن با قرآن، هرگز به معناى ضرب آيات به آيات نيست؛ درست است كه بنى اسرائيل در بسيارى از مكانها در نگرانى بسر مى‏بردند، امّا اين قضيه دليل بر اين نيست كه (السّلوى) در «تيه» به معناى آرامش نباشد. 
رابعاً: هرگز نمى‏توان يك نظريه را با دليلى ناقص اثبات كرد چنان كه منتقد محترم براى اثبات عدم آرامش بنى اسرائيل در «تيه»، آيه ضربِ ذلّت و مسكنت بر آنان را بدون واو عطف آورده و سپس بطور نادرست نتيجه گيرى كرده‏اند! چكيده نظر ايشان در پايان نقد معناى «السّلوى» چنين است:

«همين است كه در جاى ديگر از قرآن مى‏فرمايد: «ضُربت عليهم الذّلّة والمسكنة»... و خلاصه چهل سال سرگشتگى در بيابان را هم با خوارى و زارى و اين مكافاتها تحمل مى‏كردند... اين قوم كه بهانه‏هاى معروفشان با خلافكارى‏هايى ديگر، همه به روشنى در قرآن آمده است، ديگر چرا بايد امنيت داشته باشند و به چه دليل سزاوار آن امن و آسايش ادعايى بودند؟»

پاسخ اين است كه بنى اسرائيل، سزاوار آسايش نبودند بلكه «السّلوى» يكى از امتحانات الهى بود كه نه تنها آنان بلكه همگان در حال آسايش و سختى، مورد امتحان قرار مى‏گيرند. 
ديگر اينكه با تدبّر در آيه مباركه و توجّه به واو عطف پس از «اهبطوا مصراً فانّ لكم ما سألتم» به خوبى مى‏فهميم كه «وَ ضُرِبَتْ» يعنى بعد از استقرار در شهر (ضُرِبَتْ)؛ در نتيجه (ضُربت) بعد از خروج از «تيه» ربطى به نزول (السّلوى) در «تيه» ندارد. 
خامساً: اضافه شدن «ال» به ابتداى مصدر مفرد «سلوى» دليل است بر اينكه در برابر ناآرامى بيابان گردى در «تيه» حداقل بطور قطع، آرامشى خاص كه آرامش جانى بوده نازل مى‏شده است. پس بى ترديد چون اين سلواى خاص ربطى به طعام ندارد هرگز شامل «طعام واحد» هم نيست.

منتقد محترم مى‏گويند: آن عصمتى كه بدان اشاره مى‏فرمودند كجاست؟

مكرراً عرض مى‏شود مقصود از اعتصام، عصمت در تفهّم قرآن است نه اينكه كلمه‏اى اشتباهاً دو بار تكرار يا حروفچينى شود. 
منتقد محترم مى‏گويند در آيه اعتصام بحبل اللَّه، حبل «عهد نامه» است!
حبل اللَّه، ريسمان خداست كه قرآن است و قرآن هم كل حقايق وحيانى الى يوم القيامة را در بردارد بنابراين «ريسمان خدا» در متن ترجمه درست است و در پاورقى نيز توضيح آن به «قرآن» صحيح است. و عهد و تعهّد هم بر پايه حبل اللَّه مى‏باشد. ولى ترجمه حبل به «عهدنامه» غلط است.

منتقد محترم مى‏گويند در آيه «يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباساً...» (اعراف / 26) انزلنا به معناى پديد آوردن است!

(انزلنا) همان فرو فرستادن است و نه پديد آوردن! اگر به معناى ايجاد بود مى‏فرمود: «خلقنا» يا «اوجدنا»؛ منتها «انزال» دو بعدى است يا انزال مكانتى است يا انزال مكانى؛ چون خداى سبحان در آسمان نيست كه از آنجا چيزى بفرستد. پس «انزال» مكانتى است. همه رحمت‏هايى كه از طرف خداى متعال، معناً يا مادةً، نازل مى‏شود. انزال مكانتى است چه از آسمان بفرستد چه از زمين؛ حتّى روياندن گياه يا وجود حيوانات و نعمت‏هاى الهى در زمين، همه‏اش انزال است. چون به معناى فرو فرستادن از مقام ربوبيّت است و نه - معاذ اللَّه - از مكان ربوبيّت.
مثلاً شخص بسيار بزرگوارى نزد شماست، فرضاً امام معصوم‏عليه السلام است كه مى‏فرمايد: ما براى شما اين هديه را فرستاديم در حالى كه ايشان همسان شما نشسته است، اين فرستادن مقامى است. 
خداى سبحان هم تمام رحمتهاى معنوى و مادّى را كه فرستاده است يا يك بعد دارد يا دو بعد، انزال دو بعدى از مقام ربوبيّت و از آسمان است. مانند باران كه انزال مكانتى به همراه انزال مكانى است و انزال يك بعدى از مقام ربوبيت و از زمين است كه تنها انزال مكانتى است. 
منتقد محترم مى‏گويند در آيه «فلمّا ذاقا الشّجرة بدت لهما سَوْءآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة...» (اعراف / 22) (سَوْءآت) به معناى زشتى نيست، بله عورت يا شرم گاه است! 
اولاً: در متن آيه مباركه، كلمه «سَوْء آتهما» نازل شده است نه «عَوراتِهِما» اگر چه «عورت» هم فقط عورت جسمانى نيست؛ سَوْءآت زشتيهاست كه يا جسمانى است و يا روحانى؛ بنابراين هم زشتى جسمانى كه عورت بود ظاهر شد و هم زشتى روحانى كه گناه كردند و «ورق الجنّة» تنها يكى از «سوءآت» را كه جسمانى بود پوشاند ولى زشتى ديگر (گناه) را توبه پوشاند. 
ثانياً: اگر ما در ترجمه آيه 121 سوره طه گفته‏ايم «عورت‏ها» مقصودمان همان
«سَوْءآت» و زشتيهاست چون عورت ظاهرى و عورت باطنى (گناه) را توبه پوشاند.

منتقد مى‏گويد در آيه «و انزل لكم من الأنعام ثمانية أزواج» (زمر/ 6) «انزال» فرود آوردن نيست و (ثمانية ازواج) هشت تا يا هشت فرد است!

در اين جا منتقد اشتباهاً هشت زوج را به معناى هشت فرد به حساب آورده است. حال آنكه هم فرود آورد و هم هشت زوج صحيح است. با اين توضيح كه فرود آوردن مقامى است و زوج نيز در عربى آن چيزى است كه همسان و قرين دارد و به معناى فرد تنها نيست؛ چنان كه واژه زوج و زوجه در انتقال به زبان فارسى هم به معناى قرين يا فرد همسر اطلاق مى‏شود. بنابراين (ثمانية ازواج) يعنى چهار جفت در فارسى يا هشت فردى كه دو به دو با هم جفتند و البتّه ترجمه هشت جفت در آيه «زُمَر» كه در پى ترجمه مبسوط آيه «انعام» آمده به معناى شانزده فرد نيست؛ بلكه مراد ما همان هشت زوج است. در هر صورت اگر بگوييم «هشت فرد» يا «هشت تا» هرگز معناى جفت يا زوج بودن در آن مشهود نيست. پس در هر دو نقد، منتقد محترم از جهت معنوى اشتباه كرده است.

منتقد مى‏گويد: مترجم محترم در معناى «يستحيون» دچار اشتباه شده چون راغب اصفهانى آن را به «يستبقون» معنى كرده و همچنين يك كتاب لغت ديگر آن را به معناى زنده گذشتن آورده است!

به نظر بنده كه هم لغوى هستم و هم در ادبيات عرب، مجتهد مى‏باشم و اين ادّعا در متن «تفسير الفرقان» هويداست. كلمه «يستحيون» از دو ريشه حيات و حياء است و هر ريشه آن نيز دو معناى متضاد دارد كه در قرآن با در نظر گرفتن صدر و ذيل آيات معنايش بدست مى‏آيد. «يستحيون» از ريشه «حيات» به دو معناى زنده نگهداشتن و گرفتن حيات (كشتن) مى‏باشد و از ريشه «حياء» به صورت «يستحيئون» بوده كه همزه قلب به «ياء» و «ياء» دوّم حذف گرديده و در نهايت به «يستحيون» تبديل شده است و به دو معناى طلب حيا كردن (به عنوان اخلاق والاى انسانى) و نيز سلب حيا (بى حيايى) است. ولى كلمه استحياء با همزه در آخر آن، تنها دو معناى باحيايى و بى حيايى را در بردارد كه معنايش در جمله با قرينه معلوم مى‏شود. 
بنابراين «يستحيون نساءكم» اوّلاً با توجه به قرينه «يذبّحون أبناءكم» كه كشتار فرزندان بنى اسرائيل بوده و در ثانى با قرينه افساد فرعونيان كه از نگهدارى زنان سوء استفاده مى‏كردند؛ يك معنى از حيات و يك معنى از حياء را با هم در بردارد. بدين‏كه: «زنانتان را زنده نگه مى‏داشتند و از آنان ]با آميزش جنسى[ سلب حياء مى‏كردند» يا «آنان را بى حياء مى‏كردند».
البته منتقد در اشاره به داستان دختران حضرت شعيب‏عليه السلام، كمى عجله كرده‏اند زيرا اولاً: همين كه دختران شعيب، دختران پيامبر بوده‏اند خود قرينه قطعى است كه مراد از استحياء معناى مثبت آن است نه معناى منفى؛ پس (تمشى على استحياء) يعنى: حال آنكه با حياء و محترمانه (با آزرم) گامى بر مى‏داشت. 
ثانياً: كناره گيرى دختران حضرت شعيب‏عليه السلام از نامحرمان، نشانه با حيايى آنان بود و رفتن يكى از آنان با استحياء به سوى نامحرم (حضرت موسى عليه السلام) قرينه دوم است بر اينكه آنقدر اين دختر حياء داشت كه نمى‏خواست خودش در ميان نامحرمان آب بكشد و براى درخواست آب كشى از موسى نيز محترمانه و با حياء آمد. 
در اينجا پيش از اتمام پاسخ‏ها ضمن تشكر از تشويق‏ها و انتقادات شما، در پاسخ به اينكه فرموديد: «با آنكه هنوز جاى سخن بسيار است» عرض مى‏كنم اگر اين بسيار از همين بسيارى است كه در 41 صفحه مرقوم نموده ايد پاسخش نيز بسيار است و ما نيز همواره آماده پاسخگويى هستيم. البتّه اين نكته در تمام متن انتقادى جنابعالى مشهود است كه بيشترِ اعتراضات جنبه پرسش دارد چون شما به لغتنامه‏ها و اُدبا استناد كرده ايد. 
بالاخره اگر همگان در قرآن دقت و تدبّر كنند و پيش فرض‏هاى غير مطلق را بدون ترس و محافظه كارى كنار بگذارند هيچ گونه اختلاف معنوى در ترجمان قرآن پيش نخواهد آمد.

منتقد محترم مى‏گويند: «مُنى» سه بار به ضمّ اولِ ميم به غلط چاپ شده زيرا در «لسان العرب» به كسر ميم آمده است!

اولاً: هر سه مورد صحيح است، چون مُنى جمع مُنيه و به معناى آرزوهاست و مِنى به معناى آرزو نيست. و اين آرزوها نفى شيطان با رمىِ جمرات سه گانه و نيز اثبات رحمان با قربانى مى‏باشد كه خود رمز اصل توحيد (لااله الاّاللَّه) است پس آرزوهاى معرفتى حجّاج در مُنى تحقّق مى‏يابد. 
ثانياً: به ياد دارم وقتى با شيخ عبداللَّه بن حُمَيْدْ - كه رئيس نظارت بر امور دينى مسجد الحرام و وزير دادگسترى بود- در سال 1356 ه.ش در مكّه بحث كرديم و اينجانب دليل آوردم كه مِنى غلط مشهور است و مُنى درست است، ايشان گفتند: فانت العرب ما انا العرب.
والسّلام على عباداللَّه المصلحين 
الّذين يمسّكون بالكتاب و اقاموا الصّلاة

محمد صادقي تهراني
آيت اللَّه دكتر محمد صادقى تهرانى از شخصيت‏هاى برجسته شيعى در عرصه فقه، تفسير و معارف دينى است. قرآن محورى در انديشه‏ها و ديدگاه‏هاى فقهى، كلامى، تفسيرى و... از ويژگى‏هاى بارز ايشان به شمارمى آيد،تفسير الفرقان وى كه درسى مجلد تنظيم يافته در شمار برجسته‏ترين تفاسير شيعى قرآن از جهت گستره و ژرفاست. ده‏ها اثر عالمانه ايشان در زمينه‏هاى گوناگون علوم اسلامى سهمى به سزا در ميان منابع كتابخانه‏اى اسلامى به خود اختصاص مى‏دهد. فصلنامه پژوهشهاى قرآنى در برخى از شماره‏هاى گذشته نيز گفت‏وگوها و مقالاتى از ايشان درج كرده است. 
همچنين ترجمه قرآن كه در سال 1382 از سوى ايشان انتشار يافته نقطه عطفى در روند عرضه ترجمه‏هاى قرآن كريم به شمار مى‏آيد. 
ترجمه ياد شده به دلايلى در خور توجّه و اهميّت مى‏نمايد از جمله: 
مبتنى بودن بر بنياد توانمندى بسيار مترجم و تلاشهاى دير پاى وى در عرصه تفسير و فقاهت بويژه با گرايش تفسير قرآن به قرآن كه نمودى بس پر تأثير در آثار ايشان دارد.
- آكندگى از توضيحات لازم كه در قالب پرانتز و كروشه آورده شده و نيز نكات فراوان تفسيرى كه در پانوشت هر صفحه ديده مى‏شود.
- بهره‏مندى از نگاه نقادانه و متفاوت مترجم در بسيارى از انگاره‏ها و پيش‏فرض‏هاى تفسيرى كه در بسيارى از تفاسير و تراجم قرآن، رايج و معمول بوده است.
آنچه گفته آمد ترجمه استاد صادقى را بسى با اهميّت و در خور توجه و بررسى از سوى صاحب‏نظران مى‏سازد.
از همين‏رو برخى از قرآن‏پژوهان بدين مهم پرداخته به نقد و بررسى اين ترجمه دست يازيده‏اند. از جمله پرسش هايى درباره ترجمه ايشان از سوى قرآن پژوه گرامى جناب آقاى دكتر بهاءالدين خرمشاهى نگارش يافته و براى استاد صادقى ارسال گرديده است. همچنين انتقادات ديگرى از سوى يكى ديگر از ناقدان مطرح گرديده كه از سوى ايشان تنظيم يافته و در پاسخ به دو نقد ياد شده ارائه شده است.
از آنجا كه پاسخ‏هاى ارائه شده در مجموع حاوى نكات ارزشمند تفسيرى بوده و در جهت تنقيح مبانى ترجمه قرآن نقش درخورى مى‏تواند داشته باشد، به انتشار آن بى‏هيچ تغييرى اقدام مى‏كنيم؛ اميد آن كه تلاشهايى از اين دست در كار پيشبرد فنّ ترجمه قرآن و نزديك شدن يا دست يافتن به بهترين ترجمه از منشور مقدّس الهى سودمند افتد.
«پژوهشهاى قرآنى »
(بسم اللَّه الرحمن الرحيم)
در آغاز از پرسش‏ها و انتقادات برادر ايمانى و پژوهشگر ارجمند جناب آقاى دكتر بهاء الدّين خرمشاهى بسيار تشكر مى‏كنم. خلاصه نقد ترجمان قرآن و پاسخ‏هاى مستدل آن به ترتيب به شرح ذيل است:


چرا غفور، «بسيار پوشنده» ترجمه شده است؟

غفور از غَفْر است، غَفر در همه لغات به معناى پوشش است و مطلق پوشش را در برمى‏گيرد؛ چنان كه مِغْفَر (كلاهخود)، پوشش دهنده به سر سرباز است. بنابراين غفور كلّاً «بسى پوشنده» است؛ منتها «غفر» در قرآن به قرينه غفّاريّت خداى سبحان، تنها سه بُعد دارد: بُعد اوّل اينكه شخصى، گناهى را مرتكب شده، سپس توبه حقيقى نموده و خداى سبحان هم به جهت صداقت تائب، پوشش رفعى مى‏گذارد و گناه را محو كرده و مى‏آمرزد. بعد دوّم گناهى نشده و خدا پوشش دفعى مى‏گذارد كه گناهى نشود. بعد سوّم غفر، پوشش تكاملى است به معناى «ترفيع درجه». و در ادامه پاسخ، تفصيلاً متذّكر مى‏شويم كه غفر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فقط در اين دو بعد اخير است. 
اما لفظ «بخشش» ترجمه صحيح «هبه» است و ترجمه «غفر» نيست؛ خداى متعال نيز نفرمود «وَهبنا». پس غفر همواره پوششى با مراحل سه گانه براى مكلّفان است. مرحله اول غفر، پوشش بر گناه است كه به معناى رفع گناه يا آمرزش و بخشش است. و مرحله دوّم، دفع گناه يا جلوگيرى از آن است؛ به اين معنى كه خداى متعال، مكلّف ذاكر و يا تائب را در برابر گناه حفاظت مى‏كند. و مرحله نهايى غفر، ارتقاء مقام است؛ يعنى خداى متعال افزون بر پوشش دوّم، پوششى ديگر مى‏نهد با توفيق دادن به انسان براى انجام خيرات؛ كه اين پوشش درجات معنوى براى ترفيع انسان از مقام فعلى به مقام بالاتر است. 
البته لفظ «ثَوْبْ» نيز مؤيّد بُعد سوم معناى «غفر» در لغت عرب است چون «ثوب» به معناى لباس و پوشش است و در قرآن به صورت جمع با لفظ «ثياب» آمده، و «ثواب» هم كه پاداش و ترفيع درجه است، از همان ريشه مى‏باشد. حال اگر كسى در اين معنى ترديد كند مى‏پرسيم: آيا درجه فوقانى، پوشش درجه زيرين هست يا خير؟
بنابراين رحمتى افزون بر رحمت‏هاى گذشته و اضافه شدن ثواب اعمال خير، يكى پس از ديگرى بر روى هم، پوشش درجه يا رتبه هستند براى قرب بيشتر به خداى متعال؛ چنان كه قرآن درباره نماز شب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: «عسى أن يبعثك ربّك مقاماً محموداً» (اسراء/ 79) كه (مقاماً محموداً) غفر و ترفيع درجه است براى علو مقام پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم يعنى نماز شب با اضافه شدن به نماز واجب و ديگر خيرات، پوششى ايجابى براى برترى مقام پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از حالت فعلى به درجه برتر و والاتر است. 
قرآن مبين در آيه‏اى ديگر پيرامون پوشش تكاملى در مرحله سوم «غفر» مى‏فرمايد: «... فأولئك يبدّل اللَّه سيّئاتهم حسنات و كان اللَّه غفوراً رحيماً» (فرقان/ 70) و همانطور كه به وضوح ملاحظه مى‏شود، اين آيه مباركه، تصريح به ترفيع درجه تائبين مخلص نموده و تبديل سيّئات آنان به حسنات از جانب خدا را نشانه غفوريّت رحيمانه حضرتش دانسته است. 
در اين جا تذكّر اين نكته ضرورى است كه شبهه تفسير به رأى در مواردى همچون معناى مذكور در لفظ «غفر» نشانه عدم تدبّر در لغت قرآن است؛ زيرا معناى مراد براى هر لفظى - تا جايى كه آن لفظ امكان در برگرفتن چند معنى را دارد - معناى ثابت و خدشه ناپذير است؛ مگر اينكه قرينه‏اى روشن بر معناى ويژه‏اى موجود باشد. بنابراين اگر بدون دليل قاطع و قرينه خاص، اطلاق يا عموم معناى مراد، به قبض يا بسط تخصيص بخورد، خلاف فصاحت و بلاغت است. و حتّى اگر هم هيچ لغتنامه‏اى، به معناى جامع لفظى قرآنى، اشاره نكرده باشد، هرگز تغييرى در آن معنى ايجاد نخواهد شد؛ زيرا معناى جامع مراد، موافق قرآن و متفاهم عقلاست؛
مثلاً قرآن مى‏فرمايد: «و اذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس و أمناً...» (بقره / 125) لفظ (مثابة) در لغت عرب، يك معناى اصلى و سيزده معناى فرعى متلائم دارد. حال اگر اين لفظ به يك معنا يا چند معناى محدود تفسير شود، قطعاً تفسير به رأى است؛ چون اگر خداى متعال براى (مثابة) معنايى بجز معانى چهارده گانه اراده فرموده بود، لفظ خاصّ آن معنى را ذكر مى‏فرمود، نه اينكه لفظى با معناى اوسع بياورد و اراده معناى اضيق فرمايد. در هر صورت ارائه‏ى معناى جامع الفاظ قرآن در سه بعد عبارات، اشارات و لطائف، نه تنها تفسير به رأى نيست بلكه نتيجه تدبّر صحيح در قرآن است. 
اما بالعكس هر گونه تغيير غير وحيانى در معناى مراد براى الفاظ وحيانى، كارى صددرصد باطل است كه در صورت تعمّد، پيامدش «فليتبوّأ مقعده من النّار» مى‏باشد.

چرا توّاب، «بسيار برگشت كننده» ترجمه شده است؟

تائب يعنى برگشت كننده، ولى توّاب صيغه مبالغه است به معناى: «بسيار برگشت كننده»، اما اين بازگشت دو بعدى است: در بعد اول يا مرحله آغازين، خداى سبحان پيش از توبه گنهكار، بسيار زياد به او برگشت مى‏كند تا وى موفّق به توبه گردد. يعنى با نشان دادن آيات الهى آفاقى و انفسى به بنده اش، او را متذكّر به گناهش نموده و توفيق توبه را به وى عنايت مى‏كند. قرآن مجيد در اين باره مى‏فرمايد: «ثمّ تاب عليهم ليتوبوا انّ اللَّه هو التّوّاب الرّحيم» (توبه/ 118) «سپس ]خدا[ بر آنان بازگشت تا]بسوى او[ برگردند به راستى خدا ]هم[ او بسيار برگشت كننده ]برگنه كاران[ رحمتگر بر ويژگان است».
بنابراين گنه كار با لطف و توفيق الهى، تصميم به توبه گرفته و آگاهانه به سوى خدا باز مى‏گردد؛ آن‏گاه بعد دوّم يا مرحله نهايى برگشت خدا به بنده تائب براى آمرزش فرا مى‏رسد. كه قرآن صراحتاً با عبارت «يتوب اللَّه عليهم» از آن ياد مى‏كند: «ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب اللَّه عليهم» (نساء / 17)، (فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فإنّ اللَّه يتوب عليه) (مائده / 39) در نتيجه، خداى متعال بعد از توبه عبد هم، بسيار به او برگشت مى‏كند؛ يعنى بيش از آنچه بنده از گناهش منصرف شده، خدا به او لطف مى‏كند و با رحمت رحيمى و عنايت ويژه به او توجّه مى‏نمايد و او را مى‏آمرزد. سپس ضمن حفاظت وى براى انجام اعمال خير به او توفيقات زيادى مى‏بخشد.
پس «تاب الى» از طرف بنده است ولى «تاب على» از طرف خدا بوده و دو بعدى است. و اين دو بعد، مرحله ابتدايى بازگشت خدا به بنده پيش از توبه او و مرحله انتهايى بازگشت خدا به بنده پس از توبه وى را در بر مى‏گيرد. البتّه مرحله اخير بازگشت الهى كه در قرآن با عبارت (قابل التّوب) نيز مطرح شده، همان «غفر» است با مراحل سه گانه رفع گناه، دفع گناه و ترفيع درجه؛ كه پيش از اين مفصّلاً تبيين شد.

منظور از ترجمه ربّانى چيست؟

ترجمه دو گونه است، يا ترجمه متن است با پيش فرض‏ها، كه اين ربّانى نيست بلكه بشرى است و تفسير به رأى است، و يا اينكه مترجم با استناد به نص و ظاهر مستقر قرآن، آيات را معنى مى‏كند كه نص، معناى صريح است و ظاهر مستقر يا ظاهر پايدار، معناى واضح بعد از تدبّر مى‏باشد؛ در نتيجه اين ترجمه، ربّانى است، منتها ترجمه ربّانى يا معصوم است و يا غير معصوم؛ ترجمه ربّانى غير معصوم مربوط به غير معصومين است، بدين گونه كه مترجم قدم اول را درست پيموده و قرآن را با قرآن تفسير كرده و پيش فرض‏هاى غير مطلق را بر قرآن تحميل نكرده است. 
ما مى‏توانيم در نص، ظاهر پايدار، اشاره و لطائف قرآن، ربّانى مادون عصمت شويم، لكن در حقايق تأويلى قرآن نمى‏توان ربّانى بود، زيرا اين مرتبه مخصوص مقام عصمت است. چنان كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند: 
«اِنَّ كِتابَ اللّهِ عَلى اَرْبَعَةِ اَشْياءِ: عَلَى العِبارَةِ والاشارَة وَ اللّطائِفِ وَ الحَقائِق؛ فالعبارة للعوام والاشارة للخواص و اللّطائف للأولياء و الحقائق لِلاَ نبياء». 
بى ترديد كتاب خدا، بر چهار چيز استوار است: بر عبارت و اشاره و لطايف و حقايق؛ (فهم) عبارت (معناى ظاهرى الفاظ قرآن) براى عامّه مردم و اشاره براى ويژگان ]در فهم قرآن[ و لطايف براى اولياء (برجسته ترين قرآنيان كه تالى تلو معصومانند( و حقايق مخصوص انبياء )1 - خاتم النّبيّين‏صلى الله عليه وآله وسلم 2 - سيزده معصوم بعد از پيامبر كه در عصمت عقيدتى، علمى و عملى از كل پيامبران برترند. 3 - ساير انبياءعليهم السلام است».
بنابراين اگر كسى با توكّل به ذات اقدس الهى و توسل به اهل البيت‏عليهم السلام و كوشش شايسته، خود را از افكار پراكنده پاك كند و قرآن را با قرآن تفسير نمايد خطايش بسيار كم است و به ترجمه ربّانى دست مى‏يابد. يعنى مترجم متدبّر بدون پيش فرض غيرمطلق، تالى تلو معصوم در ترجمه قرآن خواهد بود.

عصمت در ترجمه و تفسير براى غير معصوم چگونه ممكن است!؟

بر مبناى آيات و روايات متواتره‏اى كه وجوب مؤكّد عرضه احاديث بر قرآن را در بردارد، قرآن محك و محور اصلى در دلالت صريح يا ظاهر مستقرّ بر مطالب خودش و محتواى روايات است. ولى اگر روايات متعارض و نظرات متناقض در ترجمه و تفسير، خود وسيله ترجمه و تفسير قرآن باشد، به تناقض مى‏انجامد. 
وانگهى قرآنكه به اتّفاق مسلمانان ابلغ و افصح كلامها از جهت لفظ و معنا است، متن متين اوّل و آخر اسلام، براى بررسى كل روايات، نظرات و اقوال است. مثلاً از جمله آياتى كه ما را به اتخاذ عصمت دلالى قرآنى امر مى‏كند، آيه «واعتصموا بحبلِ اللَّه جميعاً» (آل عمران/ 103) است. مخاطب (واعتصموا) همه مكلّفانند. پس تمامى مكلّفان بر مبناى فهم لغت قرآن بطور كامل و صحيح، بايد از قرآن عصمت بگيرند. ولى عصمت در بعد كل عصمت، كه عصمت علمى، عقيدتى و عملى است، منحصر به چهارده معصوم‏عليهم السلام است. بنابراين همه مؤمنين مأمور به عصمت در سه بعد نشده‏اند، چون محال است، پس اين عصمت براى غير معصومين، تنها در بعد علمى بر اساس دلالت قرآن از نظر نص و ظاهر پايدار آن است. 
ما ادّعا نداريم كه معصوم هستيم لكن قرآن كريم از هر لحاظى معصوم است؛ و مى‏توان با تفسير آياتش بوسيله آيات و لغاتش معناى معصومانه‏اى از آن بدست آورد. و اگر در موضوعى اختلاف بود با مشورت پژوهشگران قرآنى اختلاف برطرف مى‏شود. و اينكه فرموديد: «مگر چنين كارى ممكن است». در پاسخ از شما مى‏پرسم: آيا خداى سبحان ما را به ناممكن امر فرموده است؟

اعتراض منتقد محترم به صاحب ترجمان قرآن مبنى بر مدال دادن به خود و اظهار اشتباهات فراوان در ترجمه‏هاى ديگران!

انتقاد دو نوع است، يكى انتقاد خصمانه جاهلانه اهانت‏آميز است كه مسلمان از آن دور است، و ديگرى انتقاد سازنده است. آيا اگر كسى از روى قصور يا تقصير اشتباهى كرد، بايد ساكت بود؟ ما انتقاد مى‏كنيم، يا وارد است و يا وارد نيست، اگر وارد نيست منتظر پاسخ هستيم و اگر وارد است قابل قبول است. بر اين مبنا من مدالى به خود نمى‏دهم مگر مدال شصت سال تفكر قرآنى. 
نكته ديگر اينكه علما اعتراضاتى به يكديگر دارند، آيا همه غلط است؟ خير، بلكه خيلى از اعتراضات، انتقاد شايسته براى رسيدن به حق است، و اين تهمتى كذب است كه من خود را معصوم بدانم. ما هرگز ادعاى عصمت مطلق در تفسير قرآن نداريم. مى‏گوييم: همه مكلفان موظفند به فرمان قرآن و اهل البيت‏عليهم السلام براى فهم قرآن، تنها يك راه مستقيم را بپيمايند و آن، روش تفسير معصومانه است كه تفسير قرآن به قرآن مى‏باشد. يعنى اوّلاً بايد با تدبّر (بررسى آيات با آيات) بر مبناى «افلايتدبّرون القرآن...» (محمد/ 24) و «ليدّبّروا آياته» (ص/ 29) و ثانياً نفى پيش فرض‏هاى باطل بر اساس «... أم على قلوبٍ اقفالها» (محمّد/ 24) به تفسير و ترجمه معصومانه دست يابند. و فهم قرآن با اين روش منحصر به فرد، تالى تلو فهم مقام عصمت است كه يا خطا ندارد و يا خطايش بسيار اندك است. 
قرآن از تمام جهات لفظى، معنوى و ترتيب آيات و سور در بالاترين مراتب عصمت است و اين در آياتش هويداست. لذا آن مقدار كه امكان دارد بنده از دلالات قرآنى بر معناى مقصود قرآن، عصمت گرفته‏ام و البتّه تعبيرهاى لفظى و ادبى بهتر و زيباتر در اين ترجمه امكان دارد، لكن از نظر معنوى ظاهراً امكان ندارد زيرا قرآن را بطور معصومانه بر مبناى دلالات قرآنى، معنى كرده‏ام.

تحيّر منتقد محترم درباره جمله «مفسّر قرآن خداست و بس»!

از نظر آيات قرآنى، قرآن خود مفسّر خود و بهترين مفسّر هم خداى متعال است. رسول گرامى و ائمه اطهار(عليهم السلام) طبق تفسير قرآن با قرآن، آن را تفسير مى‏كنند، يعنى آنها مستفسرند و نه مفسّر. يعنى طلب مى‏كنند تفسير آيات را با آيات بطور معصومانه. پس مفسّر اصلى و حقيقى فقط خداست و ديگران مستفسرند.
و آياتى مانند «و لا يأتونك بِمَثَلٍ اِلّا جئناكَ بالحقّ و احسن تفسيراً» (فرقان/ 33) قرآن را نيكوترين تفسير معرفى كرده است و همان طور كه ذات اقدس الهى، ذات واحد بى نظير است، تفسير خدا هم نسبت به آيات قرآنى، تفسيرى بى نظير است.

پس چرا بيست جلد تفسير الميزان و سى جلد تفسير الفرقان نوشته شده است؟!

چون در طول تاريخ غيبت كبرى «تفسير قرآن با قرآن» مهجور گرديده، امّا وجوب دفاع از آن، هرگز از عهده عالمان آگاه برداشته نشده است. و اگر چه پس از مرحوم سيد شريف رضى - كه تا حدودى در اين روش تفسيرى وارد شده - اولين احياگر اين تفسير، استاد عارف ما مرحوم آيةاللَّه العظمى علاّمه طباطبائى «قدّس سره» بوده‏اند؛ و لكن تحجّرى كه در حوزه‏هاى علميه وجود داشته و دارد، مع الاسف مانع ورود تفسير الميزان در فقه و حكمت قرآن شده است. 
مشاهده چنان وضعيتى در نفى تكميل تفسير قرآن به قرآن، اين خادم كوچك قرآن را مصمّم نمود، تا با لطف خاصّ الهى، تفسيرى به مراتب جامع تر از الميزان را طى چهارده سال بنگارم. چنان كه مرحوم علامه طباطبائى «رضوان اللَّه تعالى عليه» در تقريظى درباره آن فرموده‏اند:
«تفسير شريف فرقان كه زيارت شد، كتابى است كه موجب روشنى چشم و مايه افتخار ماست».
جامعيّت «الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنّة» در اين است كه از اوّل تا آخر در تمامى علوم قرآن اعم از فقه، حكمت، عرفان، سياست و ... بر مبناى تفسير قرآن با قرآن، بدون هيچ هراسى از نظريات مشهور نگاشته شده و به صراحت فقه سنّتى و فلسفه مرسوم حوزوى را نقد كرده است. 
والبتّه تكرار و اصرار بر اين نكته لازم است كه: «تفسير قرآن به قرآن، تفسيرى معصومانه است» اگر چه اين تفسير براى غير معصومان، تفسيرى مطلقا معصوم نيست. زيرا فهم قرآن داراى دو بعد است: 1 - بعد دلالتى براى عامّه مردم با درجاتشان 2 - بعد غير دلالتى براى معصومان‏عليهم السلام
بعد دلالتى قرآن، شامل نص و ظاهر مستقر آن است و اشارات و لطائف قرآن نيز به ترتيب از همين بعد دلالتى بدست مى‏آيد. اما بعد غير دلالتى قرآن، تنها شامل حقايق قرآن يا معانى رموز تأويلى آن است كه در اين بعد رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم با وحى، معانى رمزى قرآن را تفسير مى‏كند؛ مانند احكامى كه در قرآن نه نفى شده و نه اثبات؛ مثل تعداد ركعات نمازهاى واجب يوميه كه مستفاد از حروف رمزى است به وحى ثانى معنوى به رسول گرامى‏صلى الله عليه وآله وسلم.

منتقد محترم مى‏گويد: در آيات نحل (44 و 64) وظيفه تبيين (تفسير) آيات به عهده پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم گذاشته شده است!

ما از ايشان درباره آيه «بالبيّنات و الزّبر و أنزلنا اليك الذّكر لتبيّن للنّاس ما نزّل اليهم...» (نحل/ 44) سؤال مى‏كنيم: اولاً آيا لغت قرآن، خفاء يا نامفهومى دارد؟! لغت قرآنى از نظر دلالتى افضل لغتهاست.
آيا پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم - در تعبير - از خدا داناتر است؟ جواب مثبت از مؤمن در اين جا محال بوده وگرنه كفر است؛ چون تعبير الهى در قرآن از نظر لفظى، نص و ظاهر مستقر، افضل تعبيرات است. 
مثلاً در شب به شخصى نورافكن مى‏دهند تا مكانى تاريك را روشن كند آيا او خود، آن جا را روشن مى‏كند يا نورافكن روشن گر است؟
پس كاملاً واضح است كه «لتبيّن للنّاس» يعنى: پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بوسيله قرآن روشنگر است نه بى قرآن. وانگهى آياتى ديگر بيان مى‏كند كه پيامبر، مبيّن قرآن است تنها با خود قرآن. «فذكّر بالقرآن من يخاف وعيد» (ق/ 45) «پس با قرآن هر كه را از وعده حتمى عذابم مى‏هراسد تذكّر ده».
ناس هم در آيه 44 نحل، يهود و نصارى هستند كه در وحى تورات و انجيل اختلاف داشتند و پيامبر گرامى با نصوص قرآنى اين مسائل مختلفٌ فيه را تبيين فرمود. 
و همچنين در آيه «و ما انزلنا عليك الكتاب اِلاّ لتبيّن لهم الّذى اختلفوا فيه...» (نحل/ 64)، (هم) يهود و نصارى هستند كه قبلاً احوالشان ذكر شده است. بنابراين (لتبيّن لهم) يعنى آنچه را يهود و نصارى در آن اختلاف مى‏كردند، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به وسيله قرآن تبيين مى‏كند. 
پس اينان دو دسته‏اند: يك دسته يهود و نصارى كه در مسائل وحيانى اختلاف داشتند؛ و دسته ديگر مؤمنان كه قرآن هدايت مستقيم براى مؤمنان است. «و هدىً و رحمةً لقوم يؤمنون» (نحل / 64) 
بنابراين قرآن دو تبيين دارد: يك تبيين براى يهود و نصارى كه اختلافاتشان برطرف شود؛ و يك تبيين براى مسلمانها كه تبيين وحيانى در بليغ ترين و فصيح ترين الفاظ است و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و ائمه بزرگوارعليهم السلام قرآن را با خود قرآن تبيين مى‏كنند.

انتقاد به چند معناى دقيق و جديد قرآنى!

در ترجمه آيه دوّم سوره بقره به هنگام ترجمه لفظ قرآنى (ريب) كلمه «مستند» بعد از كلمه «شك» بدون قلاب يا ]...[ آمده و اين تصوّر را القاء مى‏كند كه جز متن قرآن است!
شك دو نوع است: شك غير مستند و شك مستند. در خود لفظ شك «استناد» وجود ندارد: امّا لفظ «ريب» به معناى شك مستند است، لذا مستند جزء ترجمه متنى است و رابطه بين شك و ريب عموم و خصوص مطلق است؛ يعنى هر شكى (ريب) نيست بلكه (ريب) شك خاص و مستند است.

منتقد محترم درباره «بعوضةً فما فوقها» (بقره/ 26) مى‏گويد: بايد يكى از دو معناى «چه فراتر و چه فروتر» براى (فما فوقها) درون قلاب باشد!

«چه فراتر و چه فروتر» هر دو معناى متنى خارج از قلاب و صحيح است؛ زيرا «فوقها» دو فوق است: يك فوق فراتر و يك فوق فروتر و هر دو مراد است. مثالهاى خدا همه يكسان است؛ چه بالاتر از «بعوضةً» و چه پايين تر از آن باشد.

«رهبةٌ» به معناى پرهيز و اضطراب آمده ولى در يك جا هر دو معنى و در جاى ديگر فقط «پروا» آمده است!

هر دو به معناى «رهبة» است، زيرا «رهبة» در لغت، تنها پرهيز نيست؛ بلكه جامع است بين پرهيز و اضطراب. در قرآن لغاتى وجود دارد كه داراى چند معناست، مثلاً «مثابة» داراى 14 معنى است و همه آنها مراد است؛ زيرا اگر مراد معناى ويژه‏اى بود لفظ خاص آن معنا مى‏آمد. 
همين طور معناى فعل «ارهبون» مركّب است؛ يعنى با پرهيز و اضطراب بهراسيد و اگر اين ترجمه را در آيه 51 سوره نحل نياورده‏ايم، مقصودمان اين بوده كه «پروا» آن دو معنا را مى‏رساند. ولى در ويرايش جديد براى تبيين بيشتر، معناى جامع خواهد آمد. 
اشتباه مترجمان در برخى آيات 
اشاره به چند نمونه از اشتباهات بزرگ اكثريت قريب به اتفاق مترجمين كه ترجمان قرآن با رفع آنها، به دفاع از چهره نورانى قرآن پرداخته است:
دفاعيه اول: «انّا عرضنا الأمانة على السّموات و الأرض و الجبال فأبين أن يحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان، إنّه كان ظلوماً جهولاً» (احزاب/ 72) نوع مفسّران و مترجمان در ترجمه اين آيه خطا كرده‏اند؛ حتّى عارف سالكى چون خواجه شمس الدّين محمّد حافظ شيرازى (عليه الرحمة) گفته است:
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال به نام من ديوانه زدند 
حال آنكه «طبع امانت»، باز پس دادنش به صاحب آن است و اگر گيرنده امانت، امانت را براى خودش نگهدارد، يعنى آن را حمل كند و به صاحبش برنگرداند خيانت كرده است. پس «حملها الانسان» يعنى خانها الانسان: «نوع انسان ]فراموشكار[ به آن ]امانت [خيانت كرد.»
چرا امانت را حمل كرد؟ «زيرا انسان - نوعاً - بسيار ظالم و بسيار جاهل است». اين دليل از بخش پايانى آيه استفاده مى‏شود و اگر هيچ كتاب لغتى هم اشاره‏اى به معناى صحيح مذكور نكرده باشد، خودِ كلمه «ظلوماً» و «جهولاً» دو دليل قاطعند بر معناى خيانت براى «حملها». ظاهراً كسى از مترجمين چنين نگفته، و اين معنى دفاع از مهجوريّت و مظلوميّت قرآن است. 
البتّه مهم‏ترين كتب لغت عرب نيز اين ترجمه را تأييد مى‏كنند. چنان كه در «لسان العرب» (ج13، ص 24) در واژه «امن» ذيل آيه فوق آمده است: «كلّ من خان فى ما اؤتمن عليه فهو حامل» و نيز صاحب «مجمع البحرين» در (ج5، ص 355) در واژه «حمل» ذيل همين آيه به نقل از زجّاج آورده است: «كلّ من خان الأمانة فقد حملها». و نيز در (ج6، ص 203) در واژه «امن» ذيل آيه مذكور گفته است: «حمل الامانة فهو مثل قولك فلان حامل للامانة و محتمل لها يريد لايؤديّها الى صاحبها حتّى يخرج عن عُهدتها لأنَّ الامانة كأنّها راكبة للمؤتمن عليها فاذا أدّيها لم تبق راكبة لها و لم يكن هو حاملاً لها» 
دفاعيه دوم: «عبس و تولّى» (عبس/ 2)
مفسّران نوعاً درباره اين آيه مى‏گويند كه عابس - معاذ اللَّه - پيامبر بزرگوارصلى الله عليه وآله وسلم است و حال اينكه «عبس» فعل ماضى غائب است. و اين شكايتى قرآنى است از شخص عبوس بد اخلاق كه چنين كرده است و او قطعاً پيامبر نيست. و با توجّه به آيات بعدى آيا خداى سبحان از بهترين سفيرها - كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم است - در بهترين كتاب (قرآن) شكايت مى‏كند كه بر خلاف مأموريت خود عمل كرده؟ ما در تفسير الفرقان مفصّلاً بحث كرده‏ايم كه در ابتداى اين سوره مباركه، سه شخص مطرحند: 1 - شخص عابس (عثمان)، 2 - پيامبر بزرگوارصلى الله عليه وآله وسلم و 3 - ابن امّ مكتوم كه اذان گوى پير پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بود. آيا ممكن است پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در جمع مشركين نسبت به مؤذّن پير خود - كه درباره آيه‏اى از آن حضرت سئوال مى‏كند - روى در هم كشد؟ حتّى نسبت به كافر پرسشگر، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم روى ترش نمى‏كند؛ تا چه رسد به مؤذّن پير و فقير. وانگهى آيه «انّك لعلى خُلُقٍ عظيم» (قلم/ 4) پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم را صاحب والاترين اخلاق معرّفى كرده است؛ و نيز آيه مباركه «و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك...» (آل عمران / 159) محال بودن بداخلاقى آن حضرت، حتّى با متخلّفان از جهاد را گزارش نموده است. بنابراين، توصيف پيامبر گرامى‏صلى الله عليه وآله وسلم به ترش رويى نسبت به شخص مؤمنى كه از آيه‏اى سئوال مى‏كند، بر خلاف آياتى چند است. 
دفاعيه سوم: «ليغفر لك اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخَّر...» (فتح/ 2)
دفاع ما از اين آيه مباركه، در اين جا در سه بعد است: اوّل اينكه مى‏گويند ذنب به معناى ذنب امت است. حال آنكه گناه امت را به پيغمبر نسبت دادن و عفو كردن، توهين به ساحت قدس آن حضرت است. ديگر اينكه مثلاً در اين آيه ذنب به معناى گناه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم باشد كه محال است. سوّم اينكه ذنب گناه نيست، بلكه ذنب، پيامد خطرناك برخى از كارهاى مكلّفان است. چه پيامد اخروى ]كه جزاى گناه بزرگ است[؛ و يا صرفاً پيامد دنيوى ]كه بهترين ثوابهاى اخروى را در بردارد[ و يا پيامد كارى كه هر دو پيامد دنيوى و اخروى‏اش خطرناك باشد؛ مانند خودكشى. 
بنابراين (ذنبك) يعنى: «پيامد خطرناكت» و چون اين «ذنب» تنها يك «ذنب» مى‏باشد، پس پيامد عمل واحدى است كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم طى بيست و سه سال انجام مى‏داده، و آن «رسالت الهى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم» است كه خطيرترين كار آن حضرت بوده است؛ منتها «ذنبك» فقط پيامد خطرناك دنيوى رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است كه برترين ثوابها را براى ايشان در پى داشته است پس (ذنبك) پيامد وخيم اخروى عمل پيامبر نيست تا آن را گناه ترجمه كنيم. چه بسا كه امكان داشت، پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم نيز مانند برخى از پيامبران سلف كشته شوند و يا بسيارى خطرات ديگر كه براى آن حضرت وجود داشت؛ ولى خداى سبحان آنها را پوشاند. وانگهى اگر (ذنب) گناه باشد، چه ربطى به فتح مكه دارد؟ آيا گناه هيچ فضيلتى دارد كه برايش جايزه مقرّر شود؟! ما محقّقاً فتح كرديم مكّه را تا بپوشانيم گناه تو را؟ آيا اين فتح، پاداش گناه است؟ يا خدا براى پوشاندن گناه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم چاره‏اى ندارد، مگر اينكه مكّه را فتح كند! آيا اين درست است؟ آيا تا اين اندازه بى ربطى را كه به جاهل هم نسبت نمى‏دهند، مى‏توان به خداى سبحان نسبت داد؟ حال آنكه طبق تصريح آيات 74 و 75 سوره اسراء اگر - در فرض عدم تأييد دائمى الهى - نزديك بود پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم اندكى به سوى كفّار متمايل شود، با تهديد شديد چشيدن دو برابر عذاب در زندگى دنيا و دو برابر آن در مرگ مواجه مى‏شد. «و لولا أن ثبّتناك لقد كِدتَ تركن اليهم شيئاً قليلاً. اذاً لأذقناك ضِعفَ الحيوةِ و ضِعفَ المماتِ ثُمَّ لاتَجِدُ لك علينا نصيراً»

چند انتقاد بر ترجمان قرآنكه يكى از منتقدين در تاريخ 1382/2/15 در پرونده علمى مركز ترجمه قرآن مجيد به زبان‏هاى خارجى، درج كرده‏اند.

1 - (غير) در «غير المغضوب عليهم» اشتباهاً به صورت استثناء ترجمه شده؛ نه به عنوان وصف يا بدل!

ما اشتباه نكرده‏ايم؛ چون اين استثناء، وصفى است. خداى متعال به جاى «الاّ المغضوب» فرموده: «غير المغضوب» كه هم استثناء و هم وصف است؛ زيرا «الّذين» مضاف اليه و محلاً مجرور است. (غير) هم مجرور است، پس (غير) وصف استثنائى و استثناء وصفى است براى (الّذين).
اما وصف تنها يا بدل هرگز در اين آيه معنى ندارد؛ چون آيا امكان دارد كه صراط هدايت شدگان موصوف به صراط غضب شدگان باشد!؟ ظاهراً منتقد توجّهى به نتيجه نقد خود نداشته است.

2 - آيه (فقلنا اضربوه ببعضها) به عكس مقصود ترجمه شده و سببيت «باء» لحاظ نشده است!

اوّلاً: چون فعل «ضرب» تنها يك مفعول دارد، پس «باء» براى تعديه است و هرگز جز معناى لفظ «باء» معناى ديگرى نخواهد داشت؛ بنابراين معناى آيه اين است: «پس گفتيم آن ]مقتول[ را به بخشى از ]جسم[ آن ]گاو ذبح شده[ بزنيد (بماليد) ثانياً: اگر براى (باء) در اين جا معناى سببيت را لحاظ كنيم، آيه بى معنى مى‏شود؛ به اين صورت كه: «... آن ]مقتول[ را به سبب بخشى از ]جسم[ گاو بزنيد» !! سؤال اين است كه مرده را به سبب جسم گاو به كجا بزنند؟! معلوم نيست!
ثالثاً: بر فرض معنادار بودن سببيت «باء»، دو مشكل عقل سوز پيش مى‏آيد:
1 - مگر سبب جسم گاو، جرم دارد؟! 2 - اگر بر فرض محال سبب جسم گاو ديدنى باشد باز هم محل زدن مشخص نيست! آيا بايد مقتول را به كل سبب زد يا به بعض سبب!!
رابعاً: لحاظ سببيّت «باء» كارى شرك آلود و بر خلاف اصل توحيد است؛ زيرا گاو مذبوح سبب زنده شدن مقتول نيست. گاو علامتى ظاهرى است و تنها خداى سبحان مى‏تواند با اذن و اراده لايزال خود، مرده را زنده كند. چنان كه پس از ماليدن بدن مقتول به بخشى از جسم گاو، آن شخص به اراده الهى زنده شد.

3 - در آيه 57 سوره مائده، واژه «الكفّار» به اشتباه به صورت عطف بر «الّذين توا الكتاب» كه مجرور به (من) است ترجمه شده است!

«لاتتّخذوا» داراى چند مفعول است: 1 - «الّذين»، 2 - «من الّذين اوتوا الكتاب» كه مجموع جار و مجرور است و محلّاً منصوب و 3 - «والكفّار».
مفعول سوّم عطف به مفعول دوّم و هر دو عطف به مفعول اوّل است، كه از نظر لفظى و معنوى صحيح است، بنابراين قطعاً منتقد اشتباه كرده است.

4 - منتقد مى‏گويد: «هُدنا» در آيه 156 سوره اعراف از «هاد يهود» به معناى بازگشت است!

«هدنا» مخفّف «هُدينا» و ماضى مجهول است؛ يعنى راهنمايى شديم. «هُديتَ، هُديتُ، هُدينا»، پس اشكال وارد نيست. ضمناً آيه 47 سوره قصص و 107 سوره كهف درست ترجمه شده است. 
در ترجمه آيه 81 سوره توبه، اشكال منتقد، لفظى است و در ويرايش جديد اصلاح خواهد شد. 
ترجمه صحيح: «وادار شدگان به سرپيچى ]از جهاد[ به خاطر برجاى ماندنشان در تخلف از ]دستور[ رسول خدا شادمانى كردند». اگر شما ترجمه‏اى بهتر از اين سراغ داريد حتماً به اطّلاع ما برسانيد.

5 - ارث بردن همسر از تمامى ما ترك شوهر بر خلاف مشهور است!

ماتَرَك، نسبت به مرد و زن يكسان است و در آيات 11 و 12 سوره نساء جمعاً چهار مرتبه، تنها وصيت و دَين استثنا شده كه در نتيجه بقيه موارد در مستثنى منه، نص است در شموليّت كلى ارث براى زنان همچون مردان. و اين نص مكرّر قرآن است. بنابراين قول مشهورى كه بر خلاف نص قرآن است، هرگز قابل قبول نيست. و ما در برابر قرآن، هيچ رأيى نداريم؛ بلكه نص مؤكّد مذكور قطعاً وحى مُنزل است.

6 - مترجم در پاورقى آيه 19 سوره انعام، بلوغ دختران را در نه سالگى نمى‏پذيرند و آن را ستمى آشكار بر دختران تلقى مى‏كنند!

منظور ما روزه گرفتن دختران است؛ چون اگر واجب باشد دختر در نه سالگى ولى پسر در پانزده سالگى روزه بگيرد، قطعاً شش سال به دختر ظلم شده است. «و أنَّ اللَّه ليس بظلاّم للعبيد» (آل عمران/ 182) در حالى كه بى ترديد بنيه جسمانى دختر بيشتر از پسر نيست؛ بلكه حداكثر برابر است. بنابراين فتواى مشهور درباره بلوغ روزه براى دختران، علاوه بر ظلم، نسبت جهالت به ساحت اقدس الهى نيز هست؛ كه مثلاً خداى سبحان - معاذاللَّه - از بنيه جسمانى دختر و پسر، آگاهى نداشته است! البتّه احاديثى قطعى الصدور، وجوب روزه را براى هر دوى پسر و دختر، سيزده سالگى معرفى كرده؛ مگر بعضى از روايات كه متعارض و خبر واحد ظنى است پس مردود است.

7 - مترجم كاستن از ركعات نماز نسبت به مسافر را نمى‏پذيرند، و قصر را در كيفيت نماز مى‏دانند نه كميت آن!

گرچه قصر اعّم از كميّت و كيفيّت است، وليكن اگر خطرى براى مسافر وجود داشت كه بايد قصر بكند، اين قصر در كميت نيست؛ زيرا اگر ايستاده دو ركعت بخواند باز هم خطر هست، لكن اگر چهار ركعت را در حال فرار بخواند، خطرى در كار نيست. وانگهى در آيه 239 سوره بقره آمده كه «فان خفتم فرجالاً او ركباناً» بنابراين نماز خواندن در حال دويدن يا سواره فقط به هم زدن كيفيت نماز است و ربطى به كميت ندارد. «اين مسأله در كتاب مسافران بطور مفصّل بيان شده است».

8 - مترجم مى‏گويند در سراسر قرآن به هنگام بيان حكم زكات مال، تنها وجوب زكات از كل اموال مطرح است!

آيات زكات - مكّى و مدنى - زكات را متعلّق به كل اموال مى‏دانند. و عفو آن در روايت «عفى رسول اللَّه عمّا سوى ذلك» هم بر خلاف نص قرآن است، و هم پيامبر مشرّع نيست: «ان هو اِلاّ وحى يوحى» (نجم/ 4) بنابراين چون در وحى منزل قرآنى، زكات مربوط به كل اموال است و روايات هم چند گونه است، در نتيجه روايات محدود كننده زكات به نه چيز، بر خلاف نصّ قرآن است.

9- منتقد مى‏گويد: از استنباطات نادرست مترجم اين است كه در مواردى از ترجمه خود به اين نكته اشاره كرده كه فعل «يَعلَمُ» در آياتى چند به معناى نشانه گذارى است!

«يَعْلَمُ» يا از عَلْم است و يا از عِلْم. در يازده آيه قرآن از ريشه عَلْم (نشانه گذارى) است كه يك مفعول گرفته؛ ولى اگر از عِلم باشد دو مفعولى است. يعنى: خدا مى‏داند و خواهد دانست. در نتيجه، زمان ماضى را در بر نمى‏گيرد؛ پس خدا قبلاً نمى‏دانسته بعداً مى‏داند!! اين نادرست است، چون علم خدا حادث نيست. 
منتقد مى‏گويد: در لغت براى عَلَمَ و عَلْمْ مضارعى بر وزن يَفْعَلُ نيامده، پاسخ اين است كه اوّلاً: بعضاً چنين نيست. در ثانى: غايةالامر، معارضه بين لغت و قرآن خواهد بود كه آن هم نتيجه‏اش معلوم است؛ چون قرآن خود در موارد اختلاف جامع‏ترين كتاب لغت نيز هست. مثلاً همين آيه «و لِيَعلَمَ الذين نافقوا...» (آل عمران / 167) به نظر منتقد به اين صورت ترجمه مى‏شود: «و تا ]خدا[ علم حاصل كند ]نسبت به[ كسانى كه دو رويى نمودند» و اين ترجمه، صد در صد غلط است؛ چون معنايش حدوث علم خداست. ولى ترجمه صحيح اين است: «و تا (خدا) به كسانى كه دو رويى نمودند نشانه‏اى نهد». بنابراين اگر بر فرض محال در آن يازده آيه قرآن معناى يَعْلَمُ از عِلْم باشد، بر خلاف عقل و نصوصى قرآنى است كه علم خدا ازلى است. پس معناى نشانه گذارى يا نشانه نهادن براى عَلمْ در آيات يازده گانه بى ترديد وحى منزل است. 
بنابراين به خوبى روشن شد كه اينجانب در برابر قرآن هيچ رأيى ندارم؛ بلكه تنها ناقل «ما انزل اللَّه» از قرآن و سنّت مى‏باشم. و اظهارات مندرج در پرونده مذكور پيرامون ترجمان قرآن در اشكالات معنوى و نقل چند فتواى قرآنى در ارزيابى نهايى - كه به ملاحظه خواننده محترم رسيد - همراه با تمسخر در پايان نقل - كه قابل ذكر نيست - بدون اينكه منتقد توان علمى براى ردّ فتاواى قرآنى داشته باشد؛ اولاً: هرگز توافقى با لغت و نحو و ادبيات صحيح عربى نداشته و ثانياً: چون منتج به توهين بوده، مورد شكايت اينجانب است؛ بنابراين منتقد بايد در متن اصلاحى جداگانه - كه لازم است ضميمه پرونده مذكور گردد - ضمن تصحيح سخنان خود بر مبناى قطعى الدلالة بودن قرآن، با ارائه عين پاسخ‏هاى ما، نسبت به توهينى كه به نمونه‏اى از فتاواى قطعى قرآنى نموده‏اند، عذرخواهى نمايند؛ وگرنه علاوه بر گرفتارى به خاطر گناه حقّ النّاس، بايد پاسخگوى خداى سبحان در برزخ و قيامت هم باشند، كه پشيمانى در آنجا سودى ندارد.

ادامه انتقادات آقاى خرمشاهى:

مترجم «يوم الدّين» را در سوره حمد «روز بروز طاعت» ولى در آيه 56 سوره واقعه به «روز جزا» ترجمه كرده‏اند!
معناى يوم الدّين در هر دو مورد صحيح است. مورد اوّل: چون در «مالك يوم الدين» آيه بطور مطلق نازل شده، اگر بگوييم مالك روز جزا، بخش اوّل «دين» را كه آشكار شدن صدا يا سيماى عمل همراه با حقيقت باطنى آن در برزخ و قيامت است، بيان نكرده و فقط بخش جزا را بيان كرده‏ايم. بنابراين «دين» كه به معناى طاعت است و در قيامت بروز پيدا مى‏كند، اولاً: بروزش سيما يا صداى عمل است، ثانياً: جزايى است كه خدا مى‏دهد و چون آيه مطلق است، چاره‏اى نداريم كه بگوييم «روز بروز طاعت». 
امّا در ترجمه 
«هذا نُزُلهم يوم الدّين»، «نزلهم» قرينه بر جزاء در قيامت مى‏باشد كه بروز نتيجه عمل است. البتّه آشكارى طاعت، درصدى در برزخ و صددرصد در قيامت است. بنابراين اگر در «يوم الدّين»، طاعت بروز مى‏كند، بروز كلى است و اگر مقدمتاً، طاعت در برزخ بروز دارد، بروز بعضى است. و در آيات ديگر نيز كه «يوم الدّين» به معناى روز جزا آمده، به قرينه سوره حمد است كه «جزا» هم ديدن صورت عمل يا شنيدن صداى آن است و هم برخوردارى از نتيجه عمل؛ چه ثواب، چه عقاب. يعنى چون بروز طاعت در روز قيامت دو بعدى است، جزا هم دو بعدى است. اوّل جزاى بروز صداها و سيماهاست و دوّم جزاى انتقال صداها و سيماها به ثواب يا عقاب. 
در بروز طاعت گاه هر دو بعد مراد است و گاه يك بعد كه قرينه مى‏خواهد. پس در ترجمه آيه «والّذين يصدّقون بيوم الدّين» (معارج/ 26)، اشكال وارد نيست. امّا اگر مى‏گوييد ترجمه اين آيه، مفهومى را كه در سوره حمد آمده نمى‏رساند در ويرايش بعد مى‏گوييم «و كسانى كه روز بروز طاعت را باور دارند».

«هم المفلحون» در آيه 5 سوره بقره به «اينان رستگاركنندگان ]خود و ديگران[اند» ترجمه شده است، در حالى كه متون معتبر صرف و نحو نوشته‏اند باب افعال گاه معناى مطاوعه (لازم) مى‏دهد!

افلاح در دو بعد ادبى لفظى و معنوى بمعناى رستگار كردن است. اوّل اينكه مؤمن خود را رستگار كند و در ثانى ديگران را هم رستگار كند. در سوره مؤمنون، آيه چهارم آمده كه «والّذين هم للزّكاة فاعلون»، فاعل زكات، هم بايد زكات بدهد و هم ديگران را وادار به دادن زكات كند. بنابراين هم خود را رستگار كرده و هم ديگران را كه به اين امر الهى وادار نموده است. 
فالح «رستگار» و مفلح «رستگار كننده» است و در «قد افلح المؤمنون» مؤمنون فاعل افلح است نه مفعول. وافلح نص است در تعدّى. امّا اگر قرينه‏اى قطعى بر معناى لزوم داشته باشيم، آن را مى‏پذيريم؛ يعنى اگر احياناً فعلى در باب افعال، مفعول مذكور يا محذوف نداشته باشد، لازم است مانند «اصبح زيد» كه در اين جا «اصبح» به قرينه مفعول نداشتن و بى معنى بودن مفعول، فعل لازم است. در غير اين صورت تمام كتب صرف و نحو تصريح نموده‏اند كه «تعديه» معناى اصلى و غالبى باب افعال است.
بنابراين پذيرفتن احيانى معناى لزوم با قرينه قطعى براى باب افعال، هرگز دليل بر پذيرش معناى مطاوعه براى آن نيست؛ چون هر لازمى مطاوعه نيست، اگر چه مطاوعه بنفسه، لازم است. پس اگر بعضى از متون صرفى گفته باشند كه باب افعال، گاه به معناى مطاوعه است! صددرصد اشتباه كرده‏اند؛ زيرا اِفعال يك فاعل داشته ولى مطاوعه دو فاعل دارد؛ در نتيجه پذيرش معناى مطاوعه براى افعال، پذيرفتن تناقض است و هيچ مصداقى براى آن در لغت عربى يافت نمى‏شود.
و اينكه گفته ايد: اگر افلاح متعدّى باشد مى‏بايد به دنبالش «المؤمنين» بيايد. پاسخ اين است كه در اين صورت مفعول «افلح»، «مؤمنين» است، پس فاعلش كجاست! بالاخره در صورت اصرار منتقد به معناى لازم براى (افلح) آيه به «قد فَلَحَ» يا «قد فَلُحَ المؤمنون» تبديل مى‏شود، ولى تبديل آيات قرآن به جملاتى ديگر حرام است.

منتقد محترم مى‏گويد: دو مرجع داشتن «من مثله» (بقره/ 23) خرق اجماع مفسّران است! و نيز «در ]ژرفاى[ شك مستند» يعنى چه؟

آرى «من مثله» دو مرجع دارد: يكى «عبدنا» است و ديگرى «قرآن». بنابراين ترجمه صحيح است؛ يعنى مثل «عبدنا» و مثل «قرآن» هر دو مراد است و هر دو، معناى متنى است. عَوْدِ ضمير به دو مرجع على البدل هم موافق قاعده نحوى صحيح قرآنى است و در قرآن هم تكرار شده، و حتّى گاه در قرآن، ضمير مرجع ضمير است. و اين از اختصاصات قرآن است كه با يك لفظ يا با يك ضمير چند معنى را اراده مى‏كند. استعمال لفظ در بيش از يك معنى در قرآن محال نيست؛ بلكه مقتضاى بلاغت و رسايى كامل قرآن است. بنابراين چون (من مثله) دو مرجع على البدل دارد، هر يك از اين دو يا هر دو مراد است؛ زيرا اشخاص مختلفند يا در هر دو شك دارند، يا در يكى، پس «فيهما» نيامده. لذا اين مرجع دو گانه در سه بُعد مصداق دارد: ريب در هر دو، در قرآن و در عبدنا.
قبلاً گفتيم: شك يا مستند است يا غير مستند. و (ريب) شك مستند است. و اگر استناد صحيح باشد، شك مستند قابل قبول است. پس ترجمه: «در ژرفاى شك مستند» از (فى ريب) بدست مى‏آيد، (ريب) شك مستند است و (فى) هم «در ژرفا» است.

منتقد مى‏گويد: گواهان در ترجمه «شهداء» درست نيست، مفسّران گفته‏اند به معناى ياران و ياوران است!

خود لغت عربى گواهى مى‏دهد كه «شهداء» به معناى گواهان است؛ نه به معناى ياوران. منتها گواه يا راستگو است، يا دروغگو. «وادعوا شهداءكم من دون اللَّه اِنْ كنتم صادقين» (بقره/ 23) «و اگر ]از[ راستان ]در گفتار و كردار[ بوده‏ايد، گواهانتان را از غير خدا فرا خوانيد». بنابراين مضمون آيه حاكى از اين است كه: اگر شاهدانى راستين بر صدق ادعايتان داريد بياوريد. و چون هيچ شاهدى نداريد، دروغگو هستيد؛ مثلاً شهدا بر زنا يعنى گواهان، يعنى كسانى كه آن كار زشت را تلقّى مى‏كنند و سپس در حضور قاضى عادل القاء مى‏كنند.

منتقد محترم مى‏گويد: «از غير خدا» به سياق فارسى متعارف و مصطلح نيست!

«گواهانتان را غير از خدا» معنايش كوتاه‏تر است؛ زيرا دو نفر را هم در بر مى‏گيرد، اما چون (من) على البدل است تمام عقلا را شامل است. بنابراين «گواهانتان را از غير خدا» معنايش وسيع‏تر است. يعنى از كسانى كه غير خدا هستند گواهانى بياوريد كه قضيه چنين است.

منتقد مى‏گويد: مترجم معناى (خليفةً) را مخالف نظر جمهور مفسّران، متكلّمان، حكما و فريقين آورده و خرق اجماع نموده‏اند؛ زيرا خليفة اللّهى آدم را انكار كرده‏اند!

اوّلاً: در آيه «انّى جاعل فى الأرض خليفةً» (بقره / 30) كلمه «خليفةً» نازل شده است نه «خليفتى».
يعنى : «همانا من قرار دهنده جانشينى در زمين هستم» نه جانشين خود! و اگر «خليفتى» بود، خليفه مانند مستخلفٌ عنه است ولو در چند درصد، لكن خدا هيچ شباهتى با خلق ندارد زيرا «ليس كمثله شى‏ء». پس محال است كه خدا كسى را جانشين خود كند چون خداى ازلى با جانشين حادث، تباين ذاتى دارد. 
ثانياً: جانشين قرار دادن براى خود به معناى محتاج بودن و كمك خواستن است و آيا خدا، بى نياز و قادر مطلق نيست؟! «واللَّه هو الغنى الحميد»، «و هو على كلّ شى‏ءٍ قدير».
ثالثاً: آيا ملائكه از معناى خليفه فهميدند كه خليفة اللَّه است؟! خير، هرگز، اگر مى‏فهميدند «خليفةً» خليفة اللَّه است، سؤالشان بى مورد بود. چون آيا خدا كه در بُعد اعلاى فضيلت است، اگر فرضاً بخواهد براى خود جانشين قرار دهد، مفسد را جانشين مى‏كند؟ در اين صورت پرسش ملائكه، كفر، فسق و جهالت مى‏بود؛ زيرا خليفه خدا به دنبال او و مطابق اراده او عمل مى‏كند نه بر خلاف او.
رابعاً: از پرسش ملائكه معلوم مى‏شود كه آنان فهميدند «خليفةً» طبعاً انسانى است جانشين گذشتگان خود در زمين كه مفسد و خونريز بوده‏اند. ولى چون ملائكه يقين داشتند خداى متعال هيچ كارى را بيهوده انجام نمى‏دهد، آن سؤال برايشان پيش آمد كه بعداً با پاسخ الهى و شناخت اسماء چهارده معصوم‏عليهم السلام از طريق تعلّم حضرت آدم‏عليه السلام اين حقيقت را به خوبى دريافتند كه اين جانشين، انسانى كاملتر از گذشتگان خود است. 
سخن ما در اين جا نه خلاف نص است، نه خلاف ظاهر؛ بلكه نص (خليفة) از نظر عقلى و كتاب و سنّت، جانشين خود خدا نيست. بلكه جانشين انسان‏هاى قبل از بنى آدم است. چنان كه در رواياتى هم از اهل البيت‏عليهم السلام اين خبر آمده كه: «خداى عزوجل ميليون عالم و ميليون آدم آفريده و تو در آخر آنان هستى». پس اين اجتهاد موافق نص قرآن است و غير آن، اجتهاد بر خلاف نص است.

منتقد مى‏گويد: مترجم در آيه 34 سوره بقره، مسجود ملائك قرار گرفتن آدم را انكار و خرق اجماع كرده است!

اين اجماع فريقين كه «آدم مسجود ملائك قرار گرفته» مقابل نصّ قرآن و نصّ عقل است؛ زيرا بر طبق تصريح آياتى قرآنى، سجده براى عبادت يا احترام، تنها در انحصار خداى متعال است. و حتّى در مقابل معصومان‏عليهم السلام نيز جايز نيست. ولى سجده شكر، سجده عام است؛ چنان كه عرفاً هم سجده شكر، امرى عادى است؛ مثلاً در ميان اعراب اين جمله مشهور است كه: «سَجَدْتُ لِوَلَدى» آيا فرزند مسجود آنان است؟! خير قطعاً چنين نيست بلكه اين سجده تنها به شكرانه ولادت فرزند است. 
بنابراين از نظر لفظى «لآدم» يعنى براى آدم و اين دو بعد دارد: 1 - براى آدم و بر آدم 2 - براى آدم و بر خدا. سجده اوّلى حرام است؛ ولى دوّمى طبق ادله عقلى و قرآن و سنّت ثابت است. يعنى براى شكر نعمت معلّم بودن حضرت آدم سجده كنيد به خدا. لذا لازم بود اين ملائكه معصوم سجده شكر كنند كه خداى متعال حضرت آدم‏عليه السلام را آموزگار آنان قرار داد. و حتّى يك روايت ضعيف هم نداريم كه اين سجده بر آدم بوده باشد؛ زيرا اگر مراد از اين سجده، صرفاً سجده بر آدم بود، مى‏فرمود: «اسجدوا على آدم». كه در نتيجه تخلّف ابليس از امر خدا، فسق مى‏بود و نه كفر. امّا چون كار شيطان ترك سجده بر خدا بوده، لذا اين عمل كفر است.
پس با اطاعت فرشتگان معصوم از خداى متعال و سجده شكر در پيشگاه حضرتش، هيچ مشكلى پيش نمى‏آيد. دو مشكل جانسوز اكثريّت مسلمين، مهجور نمودن قرآن و عدم تدبّر شايسته در آن است، «و اِلى اللَّه المشتكى».

منتقد مى‏گويد: مترجم در سوره يس آيه 69 (قرآن مبين) را پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم دانسته و خرق اجماع نموده‏اند!

«و ما علّمناه الشّعر و ما ينبغى له، اِن هو اِلاّ ذكرٌ و قرآنٌ مبين». مرجع ضمير (هو) پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است. پيامبر خود تجسّم قرآن است و قرآن هم تجسّم پيامبر. پيامبر گاه عين قرآن است و گاه غير قرآن. پيامبر با اضافه خود به قرآن مجمع الثقلين است. يعنى پيامبرى كه ثقل اصغر است با ثقل اكبر جمع شده، و ذات قرآن به تمام معنى در او وجود دارد. پس اينكه خداى متعال مى‏فرمايد: «پيامبر قرآن مبين است» يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مجموع لفظ و معناى دلالتى و رمزى و تأويلى قرآن را داراست. چنان كه در احاديثى نيز به اين نكته تصريح شده كه پيامبر و عترت مطهّرش‏عليهم السلام قرآن ناطقند. وامّا اينكه «قرآن تجسّم پيامبر است» يعنى: قرآن تمام رسالت پيامبر را تنها در بعد لفظ دلالتى و رمزى و تأويلى در بردارد. 
بنابراين بهتر است، بجاى پندار شطح و طامات خواندن استدلال به نص «هو» كه همان پيامبر عظيم الشّأن‏صلى الله عليه وآله وسلم است كمى بيشتر از گذشته در قرآن تدبّر كنيم.

منتقد مى‏گويد: مترجم گاه در لغت كه علمى، نقلى است برخورد ريشه شناسى نقلى مى‏كنند؛ از جمله در «منّ و سلوى» كه «سلوى» را آرامش ترجمه كردند...!

«سلوى» در لغت به معناى آرامش است و به معناى مرغ نيست؛ زيرا قرآن مبين در چهارمين آيه بعد از آيه «المنّ و السّلوى» (بقره/ 57) مى‏فرمايد: «و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعامٍ واحدٍ» و اين طعام واحد: «مَنّ» (ترنجبين) است. اگر «سلوى» غذا باشد ديگر طعام، واحد نيست و دو غذا مى‏شود، بنابراين طبق آيه، قوم بنى اسرائيل هم از جهت جسمى اشباع شدند و هم از نظر روحى آرامش يافتند. البتّه در صفحات بعد توضيحات كاملى در اين زمينه ارائه خواهد شد.

مترجم «مقام ربّه» را كه قيام يا وقوف بنده در پيشگاه حضرت ربوبى در يوم الحساب است، به گمان اينكه معناى فارسى مى‏دهد به همان مقام ترجمه كرده‏اند!

منتقد محترم در ترجمه (مقام) در سه آيه قرآنى مورد بحث و آيات مشابه اشتباه كرده و استاد عربيّت ايشان هم بر خلاف ادبيات عربى ترجمه كرده‏اند؛ زيرا براى ترجمه لفظ (مقام) در قرآن دو نكته وجود دارد:
اوّل اينكه اگر مراد از آن، مقام عبد در برابر ربّ باشد، بايد «امام ربّه» يا «عند ربّه» يا لفظى مشابه اين دو همراه (مقام) بيايد؛ حال آنكه لفظ قرآنىِ مقام رب «مقام ربّه» است. پس معناى صحيح آيه «و امّا من خاف مقام ربّه» اين است: «و اما هر كه از عظمت، منزلت و موقعيّت پروردگارش بهراسد».
بنابراين چون مقام عبد ايستادن در برابر خداست «مقام ابراهيم» هم بدين معناست.
«مقام ابراهيم» يعنى جايگاه ايستادن ابراهيم براى بناى بيت و نماز طواف كه مقام عبوديّت است؛ نه اينكه مقام ابراهيم به معناى عظمت ابراهيم باشد كه اين ترجمه مورد تأييد منتقد نيز هست؛ پس هرگز نبايد مقام رب و مقام عبد به طور يكسان معنى شود. 
و اما چهار مثال منتقد هيچ ربطى به «مقام ربّه» ندارد؛ مثلاً «يوم يقوم النّاس لربّ العالمين» (مطففين/ 6) خود دليلى روشن است بر اينكه مراد از «يقوم» تنها قيام عبد در برابر پروردگار مى‏باشد. بنابراين بايد در آيات و الفاظ قرآن، بيشتر تدبّر كنيم.
منتقد مى‏گويد ترجمه «واشتعل الرأس شيباً» (مريم/ 4) يعنى: «برف پيرى بر سرم نشسته است»!
ترجمه فوق قطعاً نادرست است و خود لفظ (شَيباً) قرينه قطعى است بر اينكه مراد از (اشتعل) (شعله ور شد) جزغاله شدن نيست؛ بلكه درخشش موهاى سفيد در هنگام پيرى است پس با ويرايش تطبيقى، ترجمه بهتر چنين است: «و ]موى سپيد [سرم از پيرى درخشيده».

منتقد مى‏گويد «والتفّت السّاق بالسّاق» (قيامت / 29) «بالا گرفتن هنگامه» است!

ترجمه فوق صحيح نيست؛ چون اوّلاً: طبق آيات قبل و بعد آيه مذكور در سوره قيامت، موضوع اضطراب احتضار مطرح است؛ چنان كه آيه 28 مى‏فرمايد: «و ظنّ أنّه الفراق» و اين «فراق»، جدايى از دنياست كه پيوستن به برزخ را به همراه دارد. ثانياً: «ساق» اسم مصدر از ريشه «سَوْقْ» و به معناى «حركت» است. حركت نيز دو گونه است: 1 - حركت عضوى: مانند ساق پا و دست كه دو محرّك براى كارهاى روزمره انسان مى‏باشند.
2 - حركت زمانى، كه شامل زندگى دنيا و زندگى برزخ بوده و تا قيامت و پس از آن ادامه دارد.
حال با تدبّر در آيه بعدى (30) كه مى‏فرمايد: «الى ربّك يومئذٍ المساق» به خوبى در مى‏يابيم كه چون سوْق و حركت دائمى انسان، اختياراً يا جبراً «الى الرّب» است و «الساق» نيز در سَوْقْ اطلاق دارد، پس معناى اصلى دو كلمه «السّاق» در آيه مباركه به ترتيب، زمان زندگى دنيوى و زمان زندگى برزخى است كه بلافاصله پس از حال احتضار به هم پيوند مى‏خورند و روح انسانى به همراه بدن برزخى به برزخ وارد مى‏گردد. و در ضمن معناى دو ساق پا را هم در بردارد كه بعضاً در حالت احتضار به هم مماس مى‏شوند. 
و «التفّت» نيز ماضى مؤكّد از باب افتعال است. امّا به جهت آمدن لفظ «اذا» در آيه 26 كه شرطيه ظرفيه است، اين فعل به فعل مضارع تبديل مى‏شود به معناى: «بطور محكم مى‏پيوندد».
بنابراين معناى جامع آيه اين است: «و ساق ]زندگى دنيوى[ بطور محكم به ساق ]زندگى برزخى[ مى‏پيوندد.

منتقد محترم آيه «تبّت يدا اَبى لهب» را به «مرگ بر ابولهب باد» ترجمه كرده‏اند!

اين ترجمه درست نيست، چون (تبّت) دعا نيست، بلكه فعل ماضى است. و ترجمه مذكور دعاست و هرگز خدا دعا و درخواست نمى‏كند. پس معناى صحيح آيه اين است: «دو دست ]نيرومند[ ابولهب بريده شد». در اين آيه «دو دست» يعنى: دو قدرت سلبى ابولهب نسبت به حق و ايجابى وى نسبت به باطل كلاً از بين رفت و نابود شد. پس معناى «يدا» دو دست است؛ امّا دست ظاهرى نيست، بلكه مراد از آن دو قدرت باطل ابولهب است.

منتقد محترم، «لعلّك» را «مبادا» ترجمه كرده‏اند و گفته‏اند: آيا پيامبر بخشى از وحى را فرو گذاشته است؟

در آيه «فلعلّك تارك بعض ما يوحى اليك» (هود/ 12)، ترجمه «لعلّك» تنها به معناى «مبادا» كه قائلش خدا باشد، غلط است؛ زيرا «لعلّ» يا خلقى است يا ربّانى. «لعلّ» به عنوان شكِّ مقدمه نهى، درباره رب معنا ندارد. چون خداى سبحان هرگز شك نمى‏كند. اما «لعلّ» درباره خلق معنا دارد. چون در برابر آن هجوم اذيتها و تمسخرهايى كه از سوى كفّار و مشركين به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم شد، شايد در حالت معمولى ترك بعضى از وحى‏ها و تنگى سينه جا داشت. وليكن خداى متعال با افاضه و عصمت خاصّ ربّانى با «ألم نشرح لك صدرك» (انشراح/ 1) و ... عنايت و كمك كرد و ترك بعضى از وحى‏ها و ضيق صدر را از بين برد. پس «لعلّ» بين خبر و نهى است. چون اصل لفظ «لعلّ»، لفظ خبرى است و با توجّه به ذيل آيه مشتمل بر نهى نيز مى‏باشد، نه اينكه صرفاً نهى باشد. پس در ترجمه درستش «شايد» در اصل و «مبادا» در ضمن است. در نتيجه ترجمه بهتر آيه چنين است: «پس شايد تو برخى از آنچه را به سويت وحى مى‏شود ترك كننده‏اى ]ولى مبادا ترك كنى[.

منتقد مى‏گويد: «لااقسم» به معناى «لَاُقسِمُ» (قسم مى‏خورم) است و به آيه «فلا اقسم بمواقع النّجوم و إنّه لقسمٌ لو تعلمون عظيم» (واقعه/ 75 76) استناد كرده است!

اولاً: در هيچ زبانى اعم از عربى و غيره، «لا»ى اضافه يا زائد بر سر فعل نداريم. ثانياً: (لااقسم) نفى سوگند است، ولى (إنّه لقسم) اثبات سوگند است. و ضمير «ه» در (إنه) به «اقسم بمواقع النّجوم» بر مى‏گردد؛ يعنى چون قسم خوردن به فرودگاه‏هاى ستارگان آسمان وحى، سوگندى عظيم است. به خاطر عظمت اين سوگند، قسم نمى‏خورم. پس هرگز «لااقسم» به معناى «لَاُقسِمُ» نيست. 
(اقسم) گاه با واو قسم است گاه با لفظ قسم؛ ولى «لااقسم» نه واو قسم دارد و نه لفظ قسم؛ بنابراين «لااقسم» در لغت عربى يا لغات ديگر، نفى سوگند است. پس اولاً اگر «لا» را حذف كنيم «لااقسم» نيست و اگر هم مثلاً آيه، «لَاُقسِمُ» باشد و ما آن را «لااقسم» معنى كنيم بر خلاف فصاحت قرآن عمل كرده‏ايم. يعنى اگر تأكيد قسم را نفى قسم كنند اين كار فضاحت است فصاحت نيست. 
وانگهى در تمام هشت آيه (لااقسم) در قرآن، معناى آيات همان «لااقسم» است. مانند: «لااقسم بهذالبلد» (بلد/ 1) چرا سوگند نمى‏خورم چون «و انت حلّ بهذا البلد» يك معناى فرعى «حلٌّ» يعنى حالٌّ؛ با اينكه تو در مكّه مكرمّه حضور دارى، با وجود نازنين تو جا ندارى كه به مكّه قسم بخورم؛ به مكّه قسم نمى‏خورم بلكه «و والدٍ و ما ولد» «سوگند به والد و آنچه توليد كرده» به خودت قسم مى‏خورم و آنچه توليد نموده اى، يعنى شخص پيامبر و آنچه از نظر عصمت توليد كرده، چه ولد روحانى كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام است و يا دوازده ولد جسمانى و روحانى كه حضرت زهراعليها السلام تا امام زمان‏عليه السلام را شامل است همگى مهمتر از شهر مكّه هستند.
معناى دوّم كه معناى اصلى است «و انت حلٌّ»، يعنى تو حلالى و حرمتت در اين سرزمين حلال شمرده شده، به تو بى‏حرمتى، اذيّت و استهزاء مى‏كنند پس در اين حال به مكّه قسم نمى‏خورم، و نيز به اين بَلَد كه با خلافكاريهاى مشركين حرمتش شكسته شده قسم نمى‏خورم. 
اگر هم كسى چنين معنايى را نگفته باشد نشانه عدم تدبّر در اين آيه مباركه است ولى در هر صورت «حلّيت» - كه نفى حرمت است - اصطلاحى واضح در زبان عربى و فارسى است و در قرآن نيز حليت با واژه حلٌ در چهار آيه و واژه حلاً در يك آيه آمده است. كه البتّه يك مورد از آن «انت حلٌّ» علاوه بر حليّت، حلول را نيز در بردارد. 
بنابراين تمام الفاظ قرآن در جاى جاى قرآن معناى خاص خود را دارد و نبايد به قرآن معناى خلاف الفاظ آن را تحميل كرد. 
آيا خداى سبحان «بلسانٍ عربىٍّ مبين» (شعراء/ 195) كه لسانِ واضحِ روشن گر است (لا) مى‏آورد و مُرادش «لَ» است! اين اهانت به قرآن مبين است. و امّا اينكه منتقد محترم مى‏گويند: «كوشش بعضى از افراد كه با استشهاد به كاربردهاى عامّه در زبان فارسى مى‏خواهند محملى براى قسم نخوردن در «لا اقسم» بتراشند به جايى نمى‏رسد و بى اثر است.» 
ظاهراً قضيه به عكس است و كوشش ايشان بى نتيجه است. چون جمله فوق الذكر در مقابل (و هذا لسان عربى مبين) (نحل/ 103) قرار گرفته است.

منتقد مى‏گويد: «المنّ و السّلوى»، (بقره/ 57) به معناى دو غذا (نان و بلدرچين) است!

نصّ «طعامٍ واحدٍ» (بقره/ 61) دليل است بر اينكه «منّ و سلوى» هر دو طعام نيستند، بلكه «من» طعام و «سلوى» غير طعام است. چنان كه پس از نزول دو نعمت مذكور، نيروى جسمانى بنى اسرائيل با «منّ» و نيروى روحانى آنان با «سلوى» تأمين گرديد. 
منتقدى ديگر مى‏گويد: مى‏توان خوردن نان و پنير و سبزى را با هم، طعام واحد قلمداد كرد!
خير، هرگز درست نيست؛ چون اينها سه طعام مختلفند كه يكجا خورده مى‏شوند و منتقد در اين جا بين سه و يك اشتباه كرده است.

منتقد محترم مى‏گويد: در هر سه مورد كه «منّ و سلوى» در قرآن كريم به كار رفته است به دنبالش آمده است: «كلوا من طيّبات ما رزقناكم». (بقره/ 57) پس معلوم است سخن از خوراكى‏هاست و نه يك خوراكى!

اولاً: «كلوا من طيّبات» به معناى «كلوا الأطعمة» نيست، پس معلوم است سخن از كل خوراكى‏ها نيست. ثانياً: «طيبات» فقط خوراكى‏هاى پاكيزه است. 
ثالثاً: چون «من» در اصل براى تبعيض است. پس با توجّه به «كلوا من طيّبات» همين طعام‏هاى پاكيزه نيز بايد بعضاً خورده شود. يعنى: بايد حلال باشد. مثلاً اگر چه گوشت مرغ ذبح شده به نحو شرعى، بنفسه، خوراكى طيب است اما خوردن آن مشروط است به اينكه دزديده نشده باشد. پس معناى آيه مباركه اين است: «بعضى از خوراكى‏هاى پاكيزه‏اى را كه روزيتان داديم بخوريد».
رابعاً: چون «من تبعيضيه» از يك فرد به بالا را شامل است، پس تقابل «طعامٍ واحدٍ» با «كلوا من طيّبات» پس از «المنّ و السّلوى» دليل بر تعامل و تلائم است؛ به اين معنى كه: 1 - «كلوا من طيّبات ما رزقناكم» قاعده‏اى حكمى است براى تجويز پاكيزه خوارى در تمامى زمان‏ها و مكانها 2 - معناى تبعيض (من) براى «تيه» تنها بعض مفرد است. يعنى از طعام «المنّ» (ترنجبين) كه پاكيزه است بخوريد. 
خامساً: هرگز نمى‏توان تقابل «طعامٍ واحدٍ» با «كلوا من طيّبات» را تعارض پنداشت؛ چون با اين فرض علاوه بر مخالفت با ادبيات صحيح عربى در معناى جامع (مِنِ تبعيضيه) تناقض هم بين دو آيه پيش مى‏آيد. ولى هرگز در قرآن هيچ گونه تناقضى وجود ندارد. «و انّه لكتاب عزيز. لايأتيهِ الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد» (فصّلت / 41 - 42) 
و اما «سلوى» لغتى عربى است از ريشه سَلَوَكه مصدر آن «سَلْىْ» و «تسليت» به معناى سلامتى، آرامش و امنيت مى‏باشد. و در كتب مرجع لغت عرب هرگز (السلوى) و تسليت به معناى مرغ نيامده است و اگر هم «سلوى» عربى نباشد به معناى بلدرچين و طعام‏هاى ديگر نيست، چون نص آيه، )طعامٍ واحدٍ» است. 
استدلال به تورات و عهد عتيق در صورتى درست است كه مخالف نصّ قرآن نباشد.بنابراين در معناى «سلوى» مفسّران - بجز زمخشرى - چه مسلمان چه يهود چه نصارى كلاً اشتباه كرده‏اند و اگر هم در كل لغتنامه‏ها و متنها (السلوى) غذا باشد! چون اينان معصوم نيستند سخنشان بر خلاف عصمت قرآن است؛ و ضرورت، اجماع، شهرت و اتّفاق صددرصدى كه بر خلاف قرآن باشد قابل قبول نيست و قطعاً باطل است. 
بالاخره، «منّ و سلوى» دو تاست و يكى نيست و فقط يكى از آنها غذاست كه هر كدام غذا باشد، ديگرى غذا نيست. حال يا «منّ» غذاست و «سلوى» تسليت - كه چنين است - يا «سلوى» غذاست و منّ غذا نيست - كه چنين نيست - پس در هر دو «يا» اين و بودنِ غذايى و طعامىِ «منّ و سلوى» بطور كلّى مطرود است. «منّ» از منّت است، منت هم يا امنيتى است يا غذايى؛ كه امام حسن عسكرى‏عليه السلام در حديثى فرموده‏اند: «المنّ» ترنجبين است و اين روايت كه «منّ» را منّت غذايى دانسته صحيح است؛ چون «سلوى» تسليت است و تسليت، معنوى است. 
و امّا از آنجا كه منتقد محترم در اين بحث زياده روى كرده و در پايان نوشته‏اند: «اين اشتباه با آن همه انس و اشرافى كه مترجم گرامى به مضامين و معانى قرآنى دارند بسيار بعيد است.» 
عرض مى‏شود اوّلاً: چون پيش از اين مفصّلاً با ادّله قطعى روشن شد كه فهم قرآن به روش تفسير قرآن با قرآن، تالى تلو فهم معصوم از قرآن است. پس اين جانب در معانى دلالتى اشتباه نكرده‏ام و برخى از اشكالات هم كه اشتباه لفظى است با ويرايش ادبى، اصلاح خواهد شد. اما در سراسر متن انتقادى شما اشتباهات معنوى در ترجمه مشاهده مى‏شود. 
ثانياً: در آنچه‏ل سال سرگردانى بنى اسرائيل در «تيهْ» «المنّ» يك نوع غذا بوده كه حافظ سلامتى جسم آنان بوده است و «السلوى» هم در آنجا، تسلّاى جانى بوده كه آرامشى براى آنها بود تا درندگان آنان را پاره نكنند و از بين نبرند. 
امّا چون گفتند: «يا موسى لن نصبر على طعامٍ واحدٍ» و با لحنى بى ادبانه و كفرآميز چند نوع غذا درخواست كردند. خداى سبحان فرمان داد: «... اهبطوا مصراً فإنّ لكم ما سألتم» بنابراين خوراكى‏ها در شهر وجود داشت نه در «تيه» كه فقط يك خوراكى نازل مى‏شد؛ و ما انتظار داشتيم كه منتقد محترم، حداقل قبل از نقد، به فرق واضح ميان «طعامٍ واحدٍ» و «فانّ لكم ما سألتم» توجّه مى‏كردند. 
ثالثاً: نگرش به قرآن از منظر فهم قرآن با قرآن، هرگز به معناى ضرب آيات به آيات نيست؛ درست است كه بنى اسرائيل در بسيارى از مكانها در نگرانى بسر مى‏بردند، امّا اين قضيه دليل بر اين نيست كه (السّلوى) در «تيه» به معناى آرامش نباشد. 
رابعاً: هرگز نمى‏توان يك نظريه را با دليلى ناقص اثبات كرد چنان كه منتقد محترم براى اثبات عدم آرامش بنى اسرائيل در «تيه»، آيه ضربِ ذلّت و مسكنت بر آنان را بدون واو عطف آورده و سپس بطور نادرست نتيجه گيرى كرده‏اند! چكيده نظر ايشان در پايان نقد معناى «السّلوى» چنين است:

«همين است كه در جاى ديگر از قرآن مى‏فرمايد: «ضُربت عليهم الذّلّة والمسكنة»... و خلاصه چهل سال سرگشتگى در بيابان را هم با خوارى و زارى و اين مكافاتها تحمل مى‏كردند... اين قوم كه بهانه‏هاى معروفشان با خلافكارى‏هايى ديگر، همه به روشنى در قرآن آمده است، ديگر چرا بايد امنيت داشته باشند و به چه دليل سزاوار آن امن و آسايش ادعايى بودند؟»

پاسخ اين است كه بنى اسرائيل، سزاوار آسايش نبودند بلكه «السّلوى» يكى از امتحانات الهى بود كه نه تنها آنان بلكه همگان در حال آسايش و سختى، مورد امتحان قرار مى‏گيرند. 
ديگر اينكه با تدبّر در آيه مباركه و توجّه به واو عطف پس از «اهبطوا مصراً فانّ لكم ما سألتم» به خوبى مى‏فهميم كه «وَ ضُرِبَتْ» يعنى بعد از استقرار در شهر (ضُرِبَتْ)؛ در نتيجه (ضُربت) بعد از خروج از «تيه» ربطى به نزول (السّلوى) در «تيه» ندارد. 
خامساً: اضافه شدن «ال» به ابتداى مصدر مفرد «سلوى» دليل است بر اينكه در برابر ناآرامى بيابان گردى در «تيه» حداقل بطور قطع، آرامشى خاص كه آرامش جانى بوده نازل مى‏شده است. پس بى ترديد چون اين سلواى خاص ربطى به طعام ندارد هرگز شامل «طعام واحد» هم نيست.

منتقد محترم مى‏گويند: آن عصمتى كه بدان اشاره مى‏فرمودند كجاست؟

مكرراً عرض مى‏شود مقصود از اعتصام، عصمت در تفهّم قرآن است نه اينكه كلمه‏اى اشتباهاً دو بار تكرار يا حروفچينى شود. 
منتقد محترم مى‏گويند در آيه اعتصام بحبل اللَّه، حبل «عهد نامه» است!
حبل اللَّه، ريسمان خداست كه قرآن است و قرآن هم كل حقايق وحيانى الى يوم القيامة را در بردارد بنابراين «ريسمان خدا» در متن ترجمه درست است و در پاورقى نيز توضيح آن به «قرآن» صحيح است. و عهد و تعهّد هم بر پايه حبل اللَّه مى‏باشد. ولى ترجمه حبل به «عهدنامه» غلط است.

منتقد محترم مى‏گويند در آيه «يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباساً...» (اعراف / 26) انزلنا به معناى پديد آوردن است!

(انزلنا) همان فرو فرستادن است و نه پديد آوردن! اگر به معناى ايجاد بود مى‏فرمود: «خلقنا» يا «اوجدنا»؛ منتها «انزال» دو بعدى است يا انزال مكانتى است يا انزال مكانى؛ چون خداى سبحان در آسمان نيست كه از آنجا چيزى بفرستد. پس «انزال» مكانتى است. همه رحمت‏هايى كه از طرف خداى متعال، معناً يا مادةً، نازل مى‏شود. انزال مكانتى است چه از آسمان بفرستد چه از زمين؛ حتّى روياندن گياه يا وجود حيوانات و نعمت‏هاى الهى در زمين، همه‏اش انزال است. چون به معناى فرو فرستادن از مقام ربوبيّت است و نه - معاذ اللَّه - از مكان ربوبيّت.
مثلاً شخص بسيار بزرگوارى نزد شماست، فرضاً امام معصوم‏عليه السلام است كه مى‏فرمايد: ما براى شما اين هديه را فرستاديم در حالى كه ايشان همسان شما نشسته است، اين فرستادن مقامى است. 
خداى سبحان هم تمام رحمتهاى معنوى و مادّى را كه فرستاده است يا يك بعد دارد يا دو بعد، انزال دو بعدى از مقام ربوبيّت و از آسمان است. مانند باران كه انزال مكانتى به همراه انزال مكانى است و انزال يك بعدى از مقام ربوبيت و از زمين است كه تنها انزال مكانتى است. 
منتقد محترم مى‏گويند در آيه «فلمّا ذاقا الشّجرة بدت لهما سَوْءآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة...» (اعراف / 22) (سَوْءآت) به معناى زشتى نيست، بله عورت يا شرم گاه است! 
اولاً: در متن آيه مباركه، كلمه «سَوْء آتهما» نازل شده است نه «عَوراتِهِما» اگر چه «عورت» هم فقط عورت جسمانى نيست؛ سَوْءآت زشتيهاست كه يا جسمانى است و يا روحانى؛ بنابراين هم زشتى جسمانى كه عورت بود ظاهر شد و هم زشتى روحانى كه گناه كردند و «ورق الجنّة» تنها يكى از «سوءآت» را كه جسمانى بود پوشاند ولى زشتى ديگر (گناه) را توبه پوشاند. 
ثانياً: اگر ما در ترجمه آيه 121 سوره طه گفته‏ايم «عورت‏ها» مقصودمان همان
«سَوْءآت» و زشتيهاست چون عورت ظاهرى و عورت باطنى (گناه) را توبه پوشاند.

منتقد مى‏گويد در آيه «و انزل لكم من الأنعام ثمانية أزواج» (زمر/ 6) «انزال» فرود آوردن نيست و (ثمانية ازواج) هشت تا يا هشت فرد است!

در اين جا منتقد اشتباهاً هشت زوج را به معناى هشت فرد به حساب آورده است. حال آنكه هم فرود آورد و هم هشت زوج صحيح است. با اين توضيح كه فرود آوردن مقامى است و زوج نيز در عربى آن چيزى است كه همسان و قرين دارد و به معناى فرد تنها نيست؛ چنان كه واژه زوج و زوجه در انتقال به زبان فارسى هم به معناى قرين يا فرد همسر اطلاق مى‏شود. بنابراين (ثمانية ازواج) يعنى چهار جفت در فارسى يا هشت فردى كه دو به دو با هم جفتند و البتّه ترجمه هشت جفت در آيه «زُمَر» كه در پى ترجمه مبسوط آيه «انعام» آمده به معناى شانزده فرد نيست؛ بلكه مراد ما همان هشت زوج است. در هر صورت اگر بگوييم «هشت فرد» يا «هشت تا» هرگز معناى جفت يا زوج بودن در آن مشهود نيست. پس در هر دو نقد، منتقد محترم از جهت معنوى اشتباه كرده است.

منتقد مى‏گويد: مترجم محترم در معناى «يستحيون» دچار اشتباه شده چون راغب اصفهانى آن را به «يستبقون» معنى كرده و همچنين يك كتاب لغت ديگر آن را به معناى زنده گذشتن آورده است!

به نظر بنده كه هم لغوى هستم و هم در ادبيات عرب، مجتهد مى‏باشم و اين ادّعا در متن «تفسير الفرقان» هويداست. كلمه «يستحيون» از دو ريشه حيات و حياء است و هر ريشه آن نيز دو معناى متضاد دارد كه در قرآن با در نظر گرفتن صدر و ذيل آيات معنايش بدست مى‏آيد. «يستحيون» از ريشه «حيات» به دو معناى زنده نگهداشتن و گرفتن حيات (كشتن) مى‏باشد و از ريشه «حياء» به صورت «يستحيئون» بوده كه همزه قلب به «ياء» و «ياء» دوّم حذف گرديده و در نهايت به «يستحيون» تبديل شده است و به دو معناى طلب حيا كردن (به عنوان اخلاق والاى انسانى) و نيز سلب حيا (بى حيايى) است. ولى كلمه استحياء با همزه در آخر آن، تنها دو معناى باحيايى و بى حيايى را در بردارد كه معنايش در جمله با قرينه معلوم مى‏شود. 
بنابراين «يستحيون نساءكم» اوّلاً با توجه به قرينه «يذبّحون أبناءكم» كه كشتار فرزندان بنى اسرائيل بوده و در ثانى با قرينه افساد فرعونيان كه از نگهدارى زنان سوء استفاده مى‏كردند؛ يك معنى از حيات و يك معنى از حياء را با هم در بردارد. بدين‏كه: «زنانتان را زنده نگه مى‏داشتند و از آنان ]با آميزش جنسى[ سلب حياء مى‏كردند» يا «آنان را بى حياء مى‏كردند».
البته منتقد در اشاره به داستان دختران حضرت شعيب‏عليه السلام، كمى عجله كرده‏اند زيرا اولاً: همين كه دختران شعيب، دختران پيامبر بوده‏اند خود قرينه قطعى است كه مراد از استحياء معناى مثبت آن است نه معناى منفى؛ پس (تمشى على استحياء) يعنى: حال آنكه با حياء و محترمانه (با آزرم) گامى بر مى‏داشت. 
ثانياً: كناره گيرى دختران حضرت شعيب‏عليه السلام از نامحرمان، نشانه با حيايى آنان بود و رفتن يكى از آنان با استحياء به سوى نامحرم (حضرت موسى عليه السلام) قرينه دوم است بر اينكه آنقدر اين دختر حياء داشت كه نمى‏خواست خودش در ميان نامحرمان آب بكشد و براى درخواست آب كشى از موسى نيز محترمانه و با حياء آمد. 
در اينجا پيش از اتمام پاسخ‏ها ضمن تشكر از تشويق‏ها و انتقادات شما، در پاسخ به اينكه فرموديد: «با آنكه هنوز جاى سخن بسيار است» عرض مى‏كنم اگر اين بسيار از همين بسيارى است كه در 41 صفحه مرقوم نموده ايد پاسخش نيز بسيار است و ما نيز همواره آماده پاسخگويى هستيم. البتّه اين نكته در تمام متن انتقادى جنابعالى مشهود است كه بيشترِ اعتراضات جنبه پرسش دارد چون شما به لغتنامه‏ها و اُدبا استناد كرده ايد. 
بالاخره اگر همگان در قرآن دقت و تدبّر كنند و پيش فرض‏هاى غير مطلق را بدون ترس و محافظه كارى كنار بگذارند هيچ گونه اختلاف معنوى در ترجمان قرآن پيش نخواهد آمد.

منتقد محترم مى‏گويند: «مُنى» سه بار به ضمّ اولِ ميم به غلط چاپ شده زيرا در «لسان العرب» به كسر ميم آمده است!

اولاً: هر سه مورد صحيح است، چون مُنى جمع مُنيه و به معناى آرزوهاست و مِنى به معناى آرزو نيست. و اين آرزوها نفى شيطان با رمىِ جمرات سه گانه و نيز اثبات رحمان با قربانى مى‏باشد كه خود رمز اصل توحيد (لااله الاّاللَّه) است پس آرزوهاى معرفتى حجّاج در مُنى تحقّق مى‏يابد. 
ثانياً: به ياد دارم وقتى با شيخ عبداللَّه بن حُمَيْدْ - كه رئيس نظارت بر امور دينى مسجد الحرام و وزير دادگسترى بود- در سال 1356 ه.ش در مكّه بحث كرديم و اينجانب دليل آوردم كه مِنى غلط مشهور است و مُنى درست است، ايشان گفتند: فانت العرب ما انا العرب.
والسّلام على عباداللَّه المصلحين 
الّذين يمسّكون بالكتاب و اقاموا الصّلاة

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 18:36 منتشر شده است
نظرات(0)

گسست‏ها و پيوست‏هاى ترجمه و تفسير قرآن

بازديد: 97
گسست‏ها و پيوست‏هاى ترجمه و تفسير قرآن

سید حسین هاشمی

چکیده: این مقاله در پی شناسایی و یافتن مشترکات و تفاوت های دو فرآیند ترجمه و تفسیر قرآن است. نگارنده در راستای بیان پیوستگی های ترجمه و تفسیر در زمینه هایی چون: روند رو به رشد و تکاملی ترجمه و تفسیر قرآن در گذر زمان، تأثیر پیش باورهای کلامی، فقهی، ادبی و ... نیازهای مشترک چون پرهیز از دخالت دادن تئوریهای علمی و گرایشهای شخصی، تأویل متشابهات در ترجمه و تفسیر و نیز مبادی همسان چون لایه های معنای سخن خداوند، تعدد و وحدت مراد در کلام الهی، فهم سخن خداوند، اختلاف، تواتر و تعارض قراءت های قرآن، مبادی استدلالی کشف مراد خداوند به عنوان حلقه پیوست ترجمه و تفسیر نام می برد. در زمینه ناهمسانی های ترجمه و تفسیر از عرصه ساختار و آمایش، گوناگونی شیوه بیان، اسلوب بلاغی و سایر آرایه های کلامی سخن به میان آورده است و در پایان نتیجه می گیرد که نقاط اشتراک ترجمه و تفسیر و نیازهای مشترک آن دو بیشتر از نقاط آنهاست.

كليد واژه‏ها: ترجمه، تفسیر، تاریخ ترجمه، تاریخ تفسیر، انواع ترجمه، مشترکات ترجمه و تفسیر، تفاوت های ترجمه و تفسیر.

1 - ضرورت‏هاى همسان ترجمه و تفسير

قرآن، كتاب وحيانى اسلام، افزون بر اينكه فراسوى عالم مادى و محسوس و آينده حركت انسان و جوامع بشرى را مى‏نماياند، چگونه بودن و شيوه زيست انسان‏ها در حيات فردى، اجتماعى و زندگى اين جهانى را نيز (به گونه‏اى كه سعادت تمام جانبه بشر را در پى داشته و از شقاوت و سقوط در ورطه بدبختى و گمراهى رهايى بخشد) مى‏آموزد.
از آن روى كه سعادت و شقاوت بر پايه دريافت‏ها و معرفت شخصى هر كسى استوار است و انسان نمى‏تواند و نبايد بر پاى بست معرفت و چگونگى شناخت ديگرى، رفتارها، كنش‏ها و در نتيجه سعادت و شقاوت خود را بنا نهد. رهيافت به آموزه‏ها و راهبردهاى سعادت آور قرآن، بايد از رهگذر تفكر و انديشيدن بى‏واسطه و مستقيم يكايك افراد به معارف قرآن و بار انداختن تدبرگرانه بر ساحل اين كتاب آسمانى صورت پذيرد. نزول قرآن به زبان و گويش بشرى و عرضه حقايق والا و دور از دسترس حواس بشرى، در سطح انديشه همگانى و مردمى نيز از همين منظر قابل فهم است، تا هر يك از انسان‏ها كه دغدغه سعادت واقعى خويش را در سر بپروراند و در هر برهه‏اى از تاريخ و در هر نقطه‏اى از زمين و زيستگاه‏هاى آدميان كه قرار داشته باشد، امكان بهره‏ورى مستقيم از قرآن، براى او، مسير باشد.(1) گو اينكه در اين ميان، صاحبان دانش افزون‏تر و تعقل نيرومندتر به ژرفناهاى عميق‏ترى از كلام الهى، دست مى‏يازند، امّا اين هرگز به معناى در دسترس نبودن جنبه‏هاى هدايت‏گرانه قرآن، براى عموم انسان‏ها نيست. چنان كه وارد شوندگان بر كناره اقيانوس - هر چند با تفاوت بسيار - هر كدام به فراخور ظرفيت و فسحت پيمانه خويش، سهمى و بهرى بر مى‏گيرند، و هيچ كسى بدون نصيب باز نمى‏گردد، مگر اينكه خود نخواهد و اعراض كند و يا پيمانه او لبريز و مالامال مظروف ديگرى باشد. 
«افلا يتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها» (محمد /24)
آيا آنها در قرآن تدبر نمى‏كنند يا بر دلهاشان قفل نهاده شده است.
با اين همه و بدان سبب كه معارف بلند وحيانى و قرآنى در سطوح و لايه‏هاى مختلف و تو در توى معناى گنجانده شده زبان نزول قرآن آكنده از آرايه‏هاى بسيار ادبى، بلاغى و هنرى و به زبان عربى است، مردمان غير عرب از همان اوان نزول قرآن، با مشكل فهم زبان و تعاليم قرآن، رويارو بوده و هستند براى رفع اين مشكل، دو راهكار ممكن بوده و چه بسا در پيش گرفته شد، نخست اينكه جوامع مسلمان غير عرب، زبان عربى را در سطح فراگير بياموزند، هم از باب تيمّن و تقدس و هم از سر ضرورت و ناگزيرى. امّا اين راهبرد به دلايل بايسته و نبايسته چندى ره به جايى نبرد و معضل دست يابى به آموزه‏هاى قرآن به صورت عمومى و مستقيم پا برجا ماند. دلايلى مانند قطع ارتباط ملّت‏ها با پيشينه و ميراث تمدنى و فرهنگى ايشان، ملى گرايى عربى و غير عربى، تجزيه قلمرو حاكميت اسلامى، استبداد و استعمار كه هر دو، با انگيزه‏هاى متفاوت، وحدت زبان امت اسلامى را مايه يگانگى و نزديكى بيشتر آنان و مانع ادامه گسترش سلطه خويش مى‏انگاشتند.
راهكار دوم، تفسير، ترجمه و برگردان متن قرآن به زبان‏هاى غير عربى بود كه آن نيز به نوبه خويش با موانع بسيارى مواجه بود، از جمله اينكه از منظر تاريخى، «قول به منع ترجمه قرآن همزمان با فتواى مسيحيان عرب و استعمار در بلاد اسلامى است... آنان سعى كردند كه به هر وسيله‏اى مسلمانان را مسيحى كنند؛ از اين رو به فرستادن مبلّغ در لباس‏هاى گوناگون اكتفا نكردند، بلكه حتى تدريس زبان عربى را در مستعمره‏هاى عربى مانند شمال آفريقا ممنوع كردند، و ظاهر امر اين است كه خواستند با جلوگيرى از ترجمه قرآن به زبان‏هاى ديگر، اسلام را در محاصره قرار دهند؛ زيرا مسلمانان غير عرب، با زبان عربى آشنايى نداشتند و ترجمه قرآن را به زبان‏هايى كه مى‏دانستند، نمى‏يافتند و ميدان براى اديان ديگر خالى بود(2)...« 
امّا از آنجا كه راهكار ترجمه و تفسير قرآن، هم مى‏توانست راه ورود مسلمانان غير عرب زبان به قلمرو فهم قرآن را بگشايد و هم بين ميراث فرهنگى و تمدن‏هاى پيش از اسلام ملت‏هاى غير عرب با نسل‏هاى بعدى آنان جدايى نيفكند. - و احياناً عوامل ديگر - مقبوليت عام و ماندگار پيدا كرد و هم اكنون ترجمه و تفسير قرآن را مى‏شود به تمام زبان‏هاى زنده دنيا سراغ گرفت.

2 - پيوست تاريخى ترجمه و تفسير

درباره نخستين برگردان عربى به فارسى، گفته شده است: 
«تاريخ ترجمه از عربى به فارسى را بى گمان بايد از ترجمه‏هاى قرآن، آغاز كرد، سبب آن است كه اولاً هيچ ترجمه‏اى را در زبان فارسى درى، نمى‏توان قاطعانه كهن‏تر از ترجمه قرآن كريم دانست»(3) 
اما در اينكه اول بار، ترجمه قرآن به فارسى انجام يافته است يا تفسير قرآن، دو ديدگاه قابل ياد است، ديدگاه نخست كه پاره‏اى از گزارش‏ها از آن حكايت مى‏كنند، بر آن است كه؛ ايرانيان به سلمان فارسى، نامه نوشتند كه سورة حمد را براى ايشان ترجمه كند، چون آن ترجمه به دست ايشان رسيد، همان را در نماز خواندند(4)، در روايت ديگر آمده است كه سلمان، ترجمه خويش را بر رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله عرضه كرد و آن حضرت، عيبى در كار او نديد.(5)
شاهد بر درستى اين روايات دو مطلب مى‏تواند باشد:
يك. در تاريخ بخارا آمده است: «مردمان بخارا در اول اسلام در نماز، قرآن به پارسى خواندندى».(6)
دو. با تأمل در ترجمه تفسير طبرى به فارسى كه در قرن چهارم هجرى، صورت پذيرفته است، اين نكته به دست مى‏آيد كه فارسى زبانان آن روز، طى سه قرن گذشته با ترجمه‏هاى پراكنده قرآن به فارسى، دست‏كم به صورت شفاهى، انس و آشنايى داشته‏اند، چه در اين ترجمه، كمتر واژه قرآنى مى‏توان يافت كه معادل استوار فارسى برايش نيافته باشند، چنين فرايندى بى گمان، زمانى طولانى و پيشينه دراز كار برابر سازى در درون عرف و جامعه زبان مقصد را لازم داشت.
در ديدگاه دوم، برگردان قرآن به فارسى به نيمه اوّل قرن چهارم هجرى برمى‏گردد كه از سوى گروهى از عالمان دينى و ماوراءالنهر انجام پذيرفت، اين گروه با پيشنهاد امير خراسان منصوربن نوح سامانى (366 - 350 ق( تفسير «جامع‏البيان فى تفسير القرآن» نگاشته محمد بن جرير طبرى (310 - 224 ق( را به زبان فارسى برگرداندند و هم از اين پس بود كه حركت ترجمه و تفسير قرآن به فارسى، فزونى گرفت؛ زيرا كه مانع شرع و عرفى برگردان قرآن از زبان اصلى عربى - به ديگر زبان‏ها، برداشته شده بود. گواه درستى اين ديدگاه مى‏تواند اين باشد كه اگر پيش از ترجمه تفسير طبرى، كاربرگردان قرآن به فارسى، هر چند در حد اندك و محدود به ترجمه تفسير سوره حمد به وسيله صحابى بزرگ پيامبرصلى الله عليه وآله سلمان فارسى (كه بى‏ترديد بدون صواب ديد رسول خدا به چنين اقدامى دست نمى‏زد) آغاز يافته بود، نيازى بدين نمى‏افتاد كه امير خراسان براى ترجمه تفسير طبرى، علماى دينى ماوراء النهر را گرد آورد و از ايشان بپرسد كه: «روا باشد كه ما اين كتاب را به زبان پارسى گردانيم؟»(7)
گذشته از درستى و نادرستى هر يك از دو ديدگاه پيش گفته، اگر ديدگاه نخست را بپذيريم، نتايج و آثار زير، بر آن مترتب مى‏شود:
يك. قرآن و كلام وحيانى الهى براى نخستين بار از زبان اصلى خويش (عربى) به فارسى برگردانده شده است.
دو. قرآن، نخستين متن عربى است كه به فارسى ترجمه شده است.
سه. تاريخ ترجمه قرآن به فارسى، بر تاريخ برگردان تفسير قرآن به فارسى و يا تفسير متن قرآن، به فارسى قرن‏ها (- حدود سه قرن -) پيشى مى‏گيرد. زيرا به اتفاق همگان، اولين تفسير قرآن به پارسى ترجمه تفسير طبرى به فارسى است. 
ولى بر پايه ديدگاه دوم، تاريخ ترجمه قرآن به فارسى و تاريخ تفسير قرآن به فارسى همزمان خواهد بود؛ چه اينكه تفسير طبرى برگردان شده به فارسى، مشتمل بر ترجمه آيات قرآن بوده است.

3 - روند رو به رشد ترجمه و تفسير

مسير تاريخى ترجمه و تفسير قرآن، پژوهنده را به اين فرآيند رهنمودن مى‏گردد كه اين هر دو از حالت انقباض و بستگى رو به انبساط و گستردگى نهاده بوده است، نخستين ترجمه‏هاى قرآن را ترجمه‏هاى تحت اللفظى و واژگانى تشكيل مى‏دهند، برگردانندگان ترجمه و تفسير طبرى با اينكه مترجمان چيره دست و آشنا به زبان مبدأ و مقصد و برابرهاى هر دو زبان بوده‏اند، با اين حال در ترجمه خويش، صلاح كار، در آن ديدند كه از رساندن پيام زبان مبدأ به زبان مقصد تا حد زيادى، چشم بپوشند و تنها به يافتن معادل و برابرهاى فارسى بسنده كنند از اين رو «بسيارى از ترجمه‏هاى كهن، بلكه شايد بتوان گفت تمامى آنها، به شكل تحت اللفظى انجام مى‏گرفته است»(8)
و اين روند تا قرون معاصر ادامه يافت - گو اينكه ترجمه قرآن به ساير زبان‏ها نيز سير مشابه داشته است - 
چند دهه اخير شاهد نوع تحول به سمت ترجمه معنايى و احياناً ترجمه آزاد و تفسيرى بوده است، چندان كه اينك شمار كمترى از مترجمان را مى‏شود سراغ گرفت كه به شيوه ترجمه بسته و حرفى اقدام كنند، و اين، گويا از جمله بدين سبب بوده است كه از يك سو بر اثر تكرار ترجمه قرآن به زبان‏هاى ديگر از احساس گناه انگارى ترجمه قرآن، كاسته شده و از سوى ديگر، جابه‏جايى و دگرشدن مصاديق و مفاهيم قرآنى، ضرورت رويكرد به ترجمه معناى و محتوايى واژگان را بر تابيده است؛ بدان سان كه در ترجمه ساير متون مقدس نيز همين عامل، تأثيرگذار بوده است. برتراند راسل (1970-1872 م) درباره ترجمه سخنى از عيسى مسيح‏عليه السلام مى‏گويد:
«مسيح مى‏گفت، شما مى‏بايست همسايگان تان را نيز به اندازه خود دوست بداريد و هنگامى كه از او پرسيدند، همسايگان، چه كسانى هستند، او در جواب‏شان گفت: هر سامرى خوب همسايه شما است. اما امروزه اگر بخواهيد همين سخن مسيح را به صورتى كه منظور گوينده بوده درك كنيد بايد الفاظ «آلمانى» و يا «ژاپنى» را به جاى سامرى بگذاريد.»(9)
گويى از همين سبب، در آغاز، تفسير را به عنوان بخشى از حديث تدوين مى‏كردند و در حدود نيمه دومّ قرن سوم بود كه تفسير قرآن به صورت جداگانه و كتاب‏هاى مستقل درآمد و از اواخر دوره امويان و روزگار حكومت عباسيان، شيوه و اسلوب تفسير قرآن رو به تحول و گستردگى افزون‏تر گذاشت و اين روند رو به رشد با پديدآيى تفسيرهاى عقلى، اجتماعى سياسى، فلسفى و علمى در قرن چهارده كه پاره‏اى از مصلحان و بيدادگران دينى و اجتماعى به كار تفسير قرآن روى آوردند، بازترين و گسترده‏ترين شكل تفسير قرآن را به تجربه نشست.(10)

4 - گسست و پيوست مفهومى و كاركردى ترجمه و تفسير

ترجمه و تفسير هر دو در مفهوم كشف، آشكار ساختن، باز كردن و پرده برداشتن، اشتراك و همنشينى دارند، ولى براى پرده‏بردارى و كشف معناى يك متن، دست‏كم دو مرحله مى‏توان تصور كرد؛ يك مرحله پرده برداشتن از معناى لغوى لفظ است، معناى لغوى متن براى كسى كه آشنا به زبان باشد - جز در مواردى اندك - پوشيده نيست، اما براى غير اهل زبان در حجاب و پوشش قرار دارد، از اين‏رو نيازمند كشف و آشكار ساختن معنى است، اين فرآيند، پايين‏ترين سطح ترجمه را كه به آن ترجمه لفظ به لفظ يا ترجمه لغوى نيز گفته مى‏شود، تشكيل مى‏دهد و تنها براى غير آشنايان به يك زبان، به چنين ترجمه‏اى نياز مى‏افتد. از مهم‏ترين شاخصه‏هاى اين گونه ترجمه يكى آن است كه لفظ زبان مبدأ اساس و محور برگردان است و ديگر اينكه هدف و غايت مترجم، انتقال معانى الفاظ است تا انتقال پيام و معارف نهفته در وراى الفاظ و مجموعه واژگان و كلمات، متن بر گردان شده. 
مرحله ديگر كشف و آشكار سازى، فهم و فهماندن يك متن است، زيرا چنان كه گفته شده است: «فهميدن يك متن، غير از درك معناى لغوى آن است و ممكن است شخصى سخنى را بشنود يا متنى را بخواند، ولى آن را نفهمد»(11) فهم متن، بردانستن معناى لغوى الفاظ و واژگان تكيه دارد، امّا دانستن مدلول‏هاى لغوى لزوماً به فهم و آگاهى از متن، نمى‏انجامد، از اين رو «فهميدن هر متنى موقوف به تفسير آن است».(12)
بر پايه آنچه آمد، رابطه كاركردى ترجمه و تفسير بسيار اندك و محدود به سطح است به اين معنى كه مترجم در سطح رويين و كشف معناى لغوى بار مى‏اندازد، حال آنكه مفسّر، به لايه‏هاى ژرف‏تر و اندرونى‏تر ره مى‏سپارد و دست يازيدن به پيام و معارف نهفته در وراى الفاظ و مفاهيم لغوى را مقصد و غايت خويش مى‏شناسد، ولى در گونه ديگر از ترجمه كه از آن به ترجمه محتوايى و معنايى ياد مى‏شود از آن‏رو كه هدف مهم و بنيادين آن كشف و ارائه محتواى متن است، رابط ترجمه و تفسير كاملاً عكس صورت پيش گفته را به خود مى‏گيرد، چه هر گاه مترجم، در صدد القاى پيام و معناى زبان مبدأ براى مخاطب باشد پيشاپيش بايد خود، مفهوم متن را دريافته و فهم كرده باشد تا بتواند آن را براى ديگران تفهيم كند و اين بدان معنى است كه تفسير متن، پيش درآمد و مقدمه ترجمه معنايى و محتوايى است.
و مترجم از معبر تفسير به ترجمه مى‏رسد، و ترجمه متن در اين حالت، همان چكيده و عصاره تفسير است؛ با پيچيدگى‏ها و دشوارى‏هاى افزون‏تر؛ از جمله اينكه: 
1 - دريا را بايد در سبو جاى داد و آنچه را كه با بسط و تفصيل بسيار در قالب تفسير مى‏شود بيان كرد، بايد در چارچوب چند واژه و جمله انسجام بخشيد و جانشين آن همه قرار داد. 
2 - در تفسير متن، گاه يك واژه را با چند واژه و يا جمله تفسيرى و توضيحى مى‏توان تعبير كرد و كسى هم بر مفسر خرده نمى‏گيرد، حال آنكه در ترجمه - هر چند معناى - فراخناى مجال بدين پيمانه نيست، مترجم بايد فربه‏ترين و نزديك‏ترين معادل معنايى را كه هم گوياترين و هم گزيده‏ترين باشد برگزيند و اين، امكان افتادن در خطا و لغزش را صد چندان مى‏كند. 
3 - در چنين ترجمه‏اى، مترجم، به همه دانش‏ها، ابزارها و پيش نيازهاى علمى و ذهنى مفسر بايد آراسته باشد، افزون بر چيزهاى ديگرى چون آگاهى كامل به زبان مقصد. 
گو اينكه ميان اين نوع از ترجمه و تفسير متن، فرآيندهاى مشترك نيز سراغ مى‏رود، مانند اينكه در صورت لغزش و خطا در فهم، اولاً: نسبت دروغ و غيرواقعى به خداوند داده شده و مصداق افترا بستن به خداوند كه بدترين و بزرگ‏ترين گناه و ظلم به خداوند به شمار مى‏رود، خواهد بود.
دوم اينكه: خود به بيراهه رفته و دچار ضلالت و گمراهى شده است.
سوم اينكه: سبب گمراهى و انحراف شمارى از دينداران و متدينان شده است.

5 - نقش همسان پيش باورها در فرآيند ترجمه و تفسير

هر مفسر و مترجمى به تناسب نوع نگاه خويش به متن مورد ترجمه و تفسير و تحت تأثير دانسته‏ها و دريافت‏هاى پيشين كلامى، فقهى، ادبى و... كه ارتباط هر چند پنهان از نظر با متن مورد تفسير و ترجمه دارد، ترجمه و تفسير روشمند خلق مى‏كند، زيرا تفاوت معلومات و نوع گرايش مترجمان و مفسران، سبب تفاوت فهم آنان از نص - به گونه ناخواسته - مى‏شود و بر اثر آن، ترجمه‏ها و تفسيرهاى گوناگون پديد مى‏آيد و البته رهيافت‏ها و نگرشهاى مشترك - كه بسيارند - سبب تشابه و همسانى ترجمه‏ها و تفسيرها مى‏گردد. تأثير نوع نگاه مترجم و مفسر به متن مورد ترجمه و تفسير را كارل پوپر (K.R.POPPER)(متولد 1902) به هنگام بررسى شرح‏ها و ترجمه‏هاى كه از آثار افلاطون (427.ق.م.) صورت پذيرفته است، چنين بيان مى‏كند:
«عشق به ساختن يك چهره خيالى و كمال مطلوب از اين فيلسوف آرمان گرا، نه تنها در تفسيرات مفسران آثار افلاطون اثر مى‏گذارد، بلكه به ترجمه آثار او نيز سرايت مى‏كند. مثلاً برخى از گفته‏هاى تند افلاطون با وجهه نظر فلان مترجم درباره اينكه يك فيلسوف انسان دوست، چگونه بايد حرف بزند، جور در نمى‏آيد و لذا آن مترجم اين گفته‏هاى افلاطون را يا نمى‏فهمد يا اگر بفهمد لحن ملايم به آنها مى‏دهد.»(13) 
اين تأثير در متون چند ضلعى (داراى آرايه‏هاى بلاغى، ادبى، هنرى و...) و چند پهلو و چند وجهى از منظر معنايى، و فرا تاريخى (زمان و مكان) به سان قرآن، بسيار گسترده‏تر و آشكار، بستر پيدايى و امكان بروز و ظهور دارد، دقيقاً از همين رهگذر است كه آورنده وحى قرآن (پيامبرصلى الله عليه وآله) امامان معصوم‏عليه السلام و پس از آن اصحاب تابعان و قرآن پژوهان بعدى، تفسير قرآن را بر دو گونه‏ى تفسير بايسته و روا و تفسير نبايسته و ناروا تقسيم كرده و شرايط و پيش داشته‏هاى علمى، اخلاقى و اعتقادى را براى فهم درست متن قرآن ضرورى انگاشته‏اند. چنان كه در ترجمه قرآن نيز بايدها و چارچوب‏هايى را در نظر گرفته‏اند. 
نمونه‏هاى تأثير گذارى پيش فرض‏ها و گرايش‏هاى مفسر بر تفسير قرآن، چندان فراوان است كه نياز به ذكر شاهد ندارد. پى كاوى آيات مربوط به هستى شناختى و وظيفه شناختى در تفاسير موجود بى هيچ تأملى گوياى اين حقيقت است. اما در ترجمه قرآن با اينكه حوزه مانور آراء و اعمال نظرها بسى محدودتر است و مترجمان در پاسداشت مدلول مطابقى آيات و برابر سازى زبان مبدأ و مقصد كوشش بسيار دارند، باز هم ساحت ترجمه از آسيب تأثير پذيرى و تأثيرگذارى رهيافت‏ها و تمايلات پيشا ترجمه مترجمان به دور و مصون نمانده است، نمونه‏هاى زير بخشى اندك از اين واقعيت را مى‏نماياند. 
1 - «وشددنا ملكه و آتيناه الحكمة و فصل الخطاب» (ص /20)
و محكم كرديم پادشاهى او را و داديمش حكمت و سخن واضح.(14)
شاه ولى الله دهلوى (1176 - 1114 ق) پس از آنكه آيه مباركه را به صورت پيش گفته ترجمه مى‏كند در حاشيه مى‏آورد: 
مترجم گويد: كه داودعليه السلام 99 زن داشت، مع هذا زن ديگر كه در خطبه شخصى يا در نكاح او بود درخواست كرد، خداى تعالى فرشتگان را به جهت تنبيه داود به شكل خصوم مشتمل ساخت اشارت به اين قصه است در اين آيات. و الله اعلم)(15)
گذشته از اينكه ترجمه «فصل الخطاب» به «سخن واضح» به قرينه آيات بعدى، چندان درست نمى‏نمايد بلكه همان‏گونه كه بسيار ديگر از مترجمان گفته‏اند، ترجمه درست آن، شيوه‏اى از داورى است ياد كرد. حاشيه از سوى مترجم به اين منظور انجام پذيرفته است كه پيام اصلى آيه مباركه را ترجمه حرفى نتوانسته است منتقل كند. از اين رو به حاشيه و تعليق نياز افتاده تا مفهوم و پيام اصلى را به مخاطب برساند.
حال آنكه نه در خود آيه مباركه و نه در آيات پس از آن، دلالت و رد پاى روشن و پيدا به اين قصه ديده نمى‏شود، فهم دلالت آيه بر اين داستان، افزون بر الهام‏گيرى از روايات اسرائيلى بر آيند پيش فرض و تفكر كلامى و نگاه ويژه‏اى است كه برخى از فرقه‏ها اسلامى در باره عصمت پيامبران الهى دارند.
نمونه ديگر است، از همين رويكرد، سخن دهلوى است در آيه زير: 
2 - «ولقد فتناّ سليمان و ألقينا على كرسيّه جسداً ثم أناب» (ص /34)
كه پس از ترجمه آن مى‏نويسد: 
«مترجم گويد: سليمان از امراى خود منغّص شد و به خاطر آورد كه امشب با صد زن صحبت دارم و هر زنى پسرى زايد و هر يكى از شهسوارى باشد و جهاد كننده مرا احتياج متعلق امرا نيفتد. فرشته گفت: إن‏شاءالله بگو. سليمان سهو كرد، پس هيچ زن حامله نشد إلاّ يك زن، طفل ناقص‏الخلقت نهاد و آن طفل را بر تخت سليمان انداختند، سليمان‏عليه السلام متنبه شد و رجوع به رب العزت كرد. و اللَّه اعلم».(16)
3 - «و إذ قال ربك للملائكة إنّى جاعل فى الأرض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك قال إنّى أعلم مالا تعلمون (بقره /30)
«به مردم خاطر نشان ساز كه پروردگارت به فرشته‏هاى سنا گفت: مى‏خواهم در روى زمين نسلى ديگر جايگزين سازم، آماده فرمان باشيد. فرشته‏ها گفتند: آيا باز هم نسل ديگر در كره زمين جايگزين خواهى ساخت كه چون پيشينيان در عوض تسبيح و تقديست تباهى بينگزيند و خون بريزند، با آنكه ما در پهنه زمين از دشت و دريا و كوهستان و صحرا تو را ستايش و تسبيح مى‏كنيم و به تقديست زبان گشاده‏ايم؟ پروردگارت گفت: من چيزها مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد.(17)
چنان كه ديده مى‏شود آقاى بهبودى آيه مباركه را بر خلاف استنباط و برداشت بيشتر يا همه تفسيرگران و مترجمان قرآن ترجمه و معنى كرده و اين، مبتنى بر پيش باورهايى است كه ايشان درباره چگونگى آفرينش انسان و ادوار حيات بشرى دارند مبنى بر اينكه؛ پيش از نسل كنونى بشر - فرزندان آدم و حوا، نسل ديگرى از انسان در اين عالم مى‏زيسته‏اند و مقصود از خلافت انسان كنونى، جانشينى آن از نسل پيشين است. اعتراض و يا پرسش فرشتگان نيز از اين حقيقت ريشه مى‏گرفت كه آنان خون‏ريزى و فساد پيشگى انسانها را در گذشته ديده و آشنا بودند، هر چند كه از تفاوت دو نسل اطلاع و آگاهى كامل نداشتند، آقاى بهبودى خود، از دلايل، باورها و پيش فرض‏هاى خويش چنين سخن مى‏گويد: 
«با توجه به مفهوم خلافت، بايد معناى «إنى جاعل فى الأرض خليفة» چنين باشد: نسل كنونى بشر، موقعى بر روى زمين مستقر نشد كه نسل پيشين منقرض گشته بود و چون فرشتگان الهى از نسل قبلى، جز فساد و خون‏ريزى و تبهكارى و سيه كارى چيز ديگرى مشهودشان نشده بود از اين رو تجديد نسل بشر امرى شگفت و بى دليل در نظر آنان بود و گفتند: اى پروردگار عزيز! مى‏خواهى دوباره نسل بشر را بر روى اين كره خاكى مستقر سازى تا باز هم به فساد و تبهكارى بپردازند، اگر به انتظار اطاعت و تقديس آنان هستى، ما خود از تقديس و سپاس تو، دم فرو نمى‏بنديم...
نكته‏اى كه از حيطه دانش و تجربيات فرشتگان خارج بود، اين است كه نسل جديد با نسل منقرض شده قبلى تفاوت كلى داشت، زيرا خداوند در نسل جديد، مكاتب تربيتى منظور كرده بود و كسانى در نسل بشر پا به عرصه وجود مى‏نهادند كه تاريكى‏هاى جهالت و ضلالت را مى‏زدودند و با جديت و اخلاص و فداكارى به تربيت و ارشاد بشر همت مى‏گماشتند...؟!
جدا از سست بنيادى هر يك از مدعيات مترجم، نمود پيش يافته‏هاى مترجمان را - اعم از پيش يافته‏هاى صحيح و سست - در كار ترجمه در اين نمونه به خوبى مى‏شود ديد.
4 - «وامسحوا برءُسكم و أرجلكم الى الكعبين» (مائده /6)
اين آيه مباركه را دهلوى و ساير مترجمان سنّى مذهب به شستن پاها ترجمه كرده‏اند، ولى مترجمان شيعى، آن را به مسح پا، برگردانده‏اند. اين خود نشانگر نفوذ پيش باورهاى مذهبى در فهم معانى و مراد الفاظ و كلمات قرآن است و بيانگر اين واقعيت كه امكان دورى جستن از گرايش‏هاى مذهبى در ترجمه‏اى پاره‏اى از آيات نه تنها ميسّر كه از منظر فهم مذهبى روا و بايسته نيست. برخى از قرآن‏پژوهان بر اين باورند كه نقش و تأثير پيش فرض‏ها در فرآيند تفسير و ترجمه بس اندك و يا ناپيداست چه اينكه مترجم و مفسر در پى دلالت الفاظ و واژگان و پيام زبان متن است براى رهيافت به معانى الفاظ هر چند كه نياز است تا شان نزول، مقتضيات گفتارى، ادبى و ساير شرايط فهم زبان در نظر گرفته شود، امّا پس از اين همه، آنچه فرا روى تفسيرگر و مترجم قرار دارد دلالت متن است كه مى‏بايد به جامه ديگر آراسته شود، عبور از جاده صواب آن‏گاه رخ مى‏نمايد كه مترجم - و نيز مفسر - از دلالت منطوق متن، پا فراتر نهد و به حوزه تأويل و تطبيق در آيد، شمايى از تفاوت اين هر دو را در جمله زير مى‏توان به مشاهده نشست.
«ألا له الحق و الأمر» (اعراف /54) در فهم مقصود اين فراز از آيه مباركه لازم است كه معنى و مفهوم «امر» و «خلق» در لغت كاربرد زبان عربى و خود قرآن دانسته شود، مترجم و مفسر پس از مراجعه به منابع زبان شناختى و لغوى عربى، در خواهد يافت كه «خلق» به معناى ايجاد و آفرينش و «امر» به معناى فرمان، فرمان روايى، تدبير و حاكميت است. برپايه اين دريافت، بايد جمله را چنين ترجمه كند:
«آگاه باشيد كه آفرينش و فرمان و حاكميت از آن او است».
با اين حال، شمارى از فيلسوفان و عارفان مسلمان، پس از آنكه جهان را بر دو گونه مجرد و مادى، تقسيم كرده‏اند از جمله در ترجمه اين فراز قرآنى گفته‏اند، «خلق» يعنى جهان مجرد و «امر» يعنى جهان مادى و اين هر دو نيز به خداوند تعلق دارد. واضح و پيداست كه «متن» با در نظر داشت منابع لغوى و زبانى، چنين معنايى را برنمى‏تابد، بلكه اين معنى تطبيقى است بر يافته‏هاى پيشينى عارفان و فيلسوفان. بدين ترتيب، اين دست از برداشت‏ها را نمى‏توان مفاهيم ثابت و برآمده از دل متن كه رابطه ضرورى با نصّ دارند، به شمار آورد، بلكه فهم‏هاى متّكى به شخص و گروه‏هاى فكرى و مذهبى است كه براى همگان حجيّت و الزام آورى ندارد و ترجمه نيز شمرده نمى‏شود، بر عكس فهم و دلالت نوع اولّ كه حجيّت و اعتبار دائمى و فراتر از سليقه و ذوق شخصى و صنفى دارد و در گذر زبان با متن، همراه است.
با اين همه مى‏شود گفت كه اين گفتار بيش از آنكه ناظر به تفسير و ترجمه متن هر دو باشد، واقعيت ترجمه را بيان مى‏كند زيرا همان سان كه در بحث ناهمسانى ترجمه و تفسير گفتيم، ترجمه ناظر به كشف معانى بيرونى، پيدا و لغوى است، حال آنكه مفسر در كار تفسيرگرى، فهم و تفهيم متن را جست‏وجو مى‏كند.

6 - مبادى و نيازهاى مشترك ترجمه و تفسير

برگردان و ترجمه اگر نتواند مقصود متن را به مخاطب منتقل كند از عهده ايفاى نقش ويژه خويش برنيامده است از همين رهگذر است كه ترجمه معنايى و محتوايى بر ترجمه تحت‏اللّفظى و حرفى مزيت و برترى مى‏يابد. با اين حال بر اين نكته تأكيد مى‏شود كه در ترجمه معناى قرآن بايد از افتادن در فرآيند تفسير بپرهيزيم و نبايد ترجمه قرآن را با انواع شرح‏ها و تفسيرها درآميزيم و يا سعى كنيم ظاهر آيات را به گونه‏اى برگردانيم كه هيچ اشكال كلامى، علمى، فلسفى و جز آن، متوجه آن نباشد. و همچنين بايد مترجم:
1 - از طرح نظريات و فرضيه‏هاى علمى مانند تكامل، تضاد هستى، حقيقت رعد، برق، آسمان‏ها... پرهيز كند.
2 - آراى كلامى، مذهبى، تاريخى و... خويش را در ترجمه وارد نكند.
3 - از دخالت دادن معنى و مفاد روايات تفسيرى (اسباب نزول و جز آن) اجتناب ورزد - مگر آنكه مفهوم آيه بدون توجه بدان روايت روشن و واضح نباشد و آن روايت نيز قطعى و صريح باشد.
4 - متشابهات قرآنى را تأويل نكند، هر چند كه برگردان بدون تأويل، پرسش و اما و اگرهايى را برتابد. با اين همه، دخالت ندادن عناصر تفسيرى در ترجمه، اين نتيجه را نمى‏دهد كه در بر گردان قرآن تنها آگاهى به زبان مبدأ كافى است و شخص مى‏تواند با آشنايى به زبان قرآن بى آنكه نياز به معلومات كلامى، فقهى، تاريخى، روايى و ساير دانش‏هاى پيش نياز براى فهم قرآن داشته باشد، به كار ترجمه قرآن اقدام كند، بلكه ترجمه و تفسير هر دو، نيازمند آگاهى كامل به تمامى دانشهاى پيش نياز تفسير، ابزارهاى فهم، گزينش سلسله‏اى از قواعد و اصول معيار و تأثير گذار در فهم قرآن هستند، چه از يك سو مفسر و مترجم هر دو، در پى فهم مقاصد و مدلول‏هاى آيات قرآنى‏اند و از سوى ديگر «براى فهم مدلول‏هاى كلامى و استخراج معانى از الفاظ، اسلوب و قواعدى وجود دارد كه مردم همواره در گفت و گوهاى خود از آنها پيروى مى‏كنند و هنگامى كه مفسر ]يا مترجم [همين اسلوب و قواعد را در فهم معانى و مقاصد قرآن به كار مى‏گيرد، خواه‏ناخواه از روش و اسلوب خاص قرآنى خارج مى‏گردد، زيرا قرآن در تفهيم مطالب اسلوب خاصى دارد كه لازم است مفسر ]و مترجم[ كاملاً آن را رعايت كرده از حدود آن تجاوز نكند». ناآگاهى و يا اختلاف در اين قواعد و اسلوب و روش فهم معانى قرآن، تنوع و گونه گونى تفسير و ترجمه را بر مى‏تابد، ترجمه و تفسير قرآن به ماثور، با قرآن، ميزان اعتبار اسباب نزول، تاريخ، قول اصحاب و تابعان، آراى لغويان، قراءت قاريان و... هر كدام مى‏تواند به عنوان پايه و اساس كار تفسير و ترجمه مفسران و مترجمان قرار گيرد و به آن سمت و سوى ويژه بخشد نمونه‏هايى كه در پى مى‏آيد، شمايل كلى و اجمالى از اين موضوع را به تصوير مى‏كشد.

6/1 - مبادى قرآن شناختى

6/1/1 - لايه‏هاى معنايى سخن خداوند

موضع‏گيرى و پاسخ به پرسشهايى چون؛ وجود، چيستى، امكان فهم و رهيافت به بطون قرآنى، رابطه ظاهر و باطن، ميزان اعتبار و حجيت لايه‏هاى درونى مفاهيم قرآن و عنوان‏هاى بسيارى از اين دست، هم بر تفسير و هم بر ترجمه تأثير گذار است.

6/1/1/2 - وحدت و تعدد مراد در سخن خداوند

از جمله پرسشهايى كه بر ساقه درخت باطن و ظاهر قرآن روييده اين است كه آيا كلام الهى مى‏تواند بيش از يك مراد داشته باشد يا خير؟ اگر تعدد مراد را نپذيريم، ناگزير بايد گفت كلام الهى تنها يك معنى دارد و آن هم معناى ظاهرى است، چه اينكه معناى باطن، فرع وجود معناى ظاهر است، اگر بيش از يك معنى براى كلام خداوند تصور نرود، آن معنى، همان ظاهر خواهد بود نه چيز ديگر.
ولى اگر تعدد مراد را باور داشته باشيم و معتقد باشيم كه گوينده مى‏تواند از يك لفظ چندين معنى اراده كند عرصه تعدد معانى فراهم مى‏آيد و در صورت پاسخ مثبت به حجيت و اعتبار معانى بطنى و نهفته در وراى معانى ظاهرى، راه بر تفسيرها و ترجمه‏هاى عرفانى، اشارى و... گشوده مى‏شود و فرآيندهاى چهارگانه، تفسير، ترجمه، تأويل و هرمنوتيك براساس برخى از تعريف‏ها فراهم مى‏آيد. پل ريكور، يكى از هرمنوتيست‏ها در تعريف تأويل مى‏گويد: 
«تأويل، فعاليتى فكرى است كه مبتنى بر رمزگشايى معناى پنهان در معناى ظاهرى و آشكار ساختن سطوح دلالت ضمنى در دلالت‏هاى تحت اللفظى است.»(18) 
و نيز در تعريف هرمنوتيك مى‏آورد: 
«هرمنوتيك فعاليتى فكرى است مبتنى بر رمز گشايى در معناى ظاهرى و آشكار ساختن سطح دلالت ضمنى در دلالت‏هاى تحت اللفظى».(19)

6/1/2 - ابزارهاى فهم سخن خداوند

مبدأ ديگرى كه اسلوب و درون مايه هر دو كار ترجمه و تفسير را دگرگون مى‏سازد، به رسميت شناختن و گزينش ابزارهاى فهم قرآن از عقل، نقل - كتاب و سنت - لغت، شهود و دريافت وجدانى و... اولويت و اوليت قائل شدن در به كارگيرى هر يك است، چه همان سان كه روش‏هاى تفسير عقلى، روايى، قرآن به قرآن و شيوه‏هاى ديگر، از مبدأ پيش گفته، سرچشمه مى‏گيرند، ره آورد متفاوت ترجمى آن مشرب‏ها نيز نه تنها ممكن و پذيرفتنى كه در واقعيت ترجمه‏هاى موجود، قابل احساس و رديابى است. از باب مثال، تفاوت كيفى تفسير و نيز ترجمه‏هايى را كه بر بنياد دو نگرش مختلف زير، درباره ابزارهاى فهم قرآن، شكل مى‏گيرد، نمى‏توان از نظر دور داشت: 
اوزاعى در تعيين نحوه تعامل كتاب و سنت در تبيين يكديگر مى‏نويسد: 
«كتاب نيازمند است به سنّت تا سنّت به كتاب»(20)
و علامه سيد محمد حسين طباطبايى در همين زمينه مى‏نويسد:
«قرآن كه از سنخ كلام است، مانند ساير كلام‏هاى معمولى از معنى مراد خود كشف مى‏كند و هرگز در دلالت خود گنگ نيست و از خارج نيز دليلى وجود ندارد كه مراد تحت‏اللفظى قرآن، جز آن است كه از لفظ عربى‏اش فهميده مى‏شود...
جز اينكه برخى گفته‏اند در فهم مرادات قرآن، تنها به بيان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله يا به بيان آن حضرت و بيان اهل بيت‏عليه السلام بايد رجوع كرد، ولى اين سخن پذيرفتنى نيست، زيرا حجيت بيان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و امامان اهل بيت‏عليه السلام را نيز بايد از قرآن، جست و جو كرد، بنابراين چگونه متصور است كه حجيت دلالت قرآن به بيان ايشان متوقف باشد...»(21)

6/1/3 - اختلاف، تواتر و تعارض قراءت‏ها

چگونگى نطق كلمات و واژگان و آداى صوتى بر مفهوم و مدلول آنها تأثيرگذار است، اين در حالى است كه در پاره‏اى از كلمات، قراءت‏هاى متعدد و در نتيجه معانى و فهم‏هاى متفاوت را مى‏شود سراغ گرفت در چنين مواردى، مفسر و يا مترجم، دستكم با دو پرسش اساسى رويارو است: 
يك: كدام يك از قراءت‏ها مراد و مقصود خداوند است؟
و مراد و مقصود را با چه مكانيسمى مى‏توان مشخص كرد؟ تواتر قراءت‏ها مى‏تواند تكيه گاه مفسر و يا مترجم باشد؟ 
دو: در صورت برآمدن تعارض مفهومى از دل قراءت‏هاى مختلف، آيا مى‏شود از قواعد تعادل و تراجيح در باب روايات بهره جست و قراءت بهتر را برگزيد و تفسير و ترجمه را بر پايه آن انجام داد؟ اهميت اين آن گاه بيشتر رخ مى‏نمايد كه به اظهارنظر يكى از برجسته‏ترين نظريه پردازان علم اصول، ملاّ محمدكاظم خراسانى، در اين باره تأمل كنيم كه مى‏گويد:
«تحقيق آن است كه اختلاف در قراءت قرآن در صورت منجر شدن به اختلاف در مراد و معنى، تمسك به آن را مختل مى‏كند، چرا كه در اين صورت آنچه واقعاً قرآن است بر ما پوشيده است. تواتر قراءت‏ها و يا امكان استدلال به آنها نيز درست نيست، هر چند تواتر آنها را به مشهور، نسبت داده‏اند؛ زيرا كه اين تواتر، پايه و اساس درستى ندارد. آن چه درست است، جواز قراءت قرآن به اين قراءت‏ها است، روشن است كه تلازمى بين جواز قراءت و صحت استدلال بر آنها وجود ندارد.
و امّا در صورتى كه استدلال به قراءت‏هاى مزبور، درست باشد در صورت تعارض آنها در معنى، نيازى به در نظر گرفتن ترجيح بين آنها نيست، چرا كه دليلى بر مراجعه به مرجحات مقرر در باب تعادل و تراجيح در غير باب روايات وجود ندارد، بنابراين در صورت تعارض، بايد به قاعده اوليه در تعارض دو دليل مراجعه كرد كه بنابر اعتبار امارات از باب طريقيت، حجيت هر دو دليل از بين مى‏رود و بنا بر سببيّت، مقتضاى قاعده، تخيير بين دو قراءت است.(22)

6/1/4 - مبادى استدلالى كشف مراد سخن الهى

كشف مراد و مقصود گوينده كلام، بر پايه شيوه‏هاى استدلال در كشف معنى استوار است كه بخشى از دانش اصول، عهده دار آن است، از سوى ديگر، شما بسيارى از قواعد لفظى استنباط معنى، مورد اختلاف است و فهم‏ها و استنباطهاى گوناگون را بر مى‏تابد، از باب نمونه به شيوه استنباط معناى دو آيه زير بر اساس دو شيوه استدلال در كشف معناى آن دو آيه اشاره مى‏كنيم.
«كل شيئى هالك إلا وجهه» (قصص /88)
«كل من عليها فان» (رحمن /26)
استاد جوادى آملى در تفسير و توضيح دو آيه مباركه مى‏نويسد:
«شايان ذكر است كه «هالك» و «فانى» مشتق است و كاربرد مشتق گرچه نسبت به گذشته مورد اختلاف است ولى براى آينده به يقين مجاز، و هر مجازى نيازمند قرينه است، بنابراين، هالك و فانى را به «سيهلك» و «سيفنى» معنى كردن از آن رو كه مجاز است، قرينه مى‏خواهد و قرينه‏اى همراه اين تعبيرها نيست. مستفاد از ظاهر اين دو آيه شريفه آن است كه همه چيز، هم اكنون، هالك، فانى و مرده است نه اينكه در آينده مى‏ميرد، پس اكنون همه چيز هالك است و تنها يك چيز زنده، و آن وجه اللَّه است، بر همين اساس، مناجات امير مؤمنان‏عليه السلام با خداى سبحان: «يا مولاى أنت الحى و أنا الميت و هل يرحم الميتّ إلا الحى» مجاز نيست».(23)
بر پايه اين كشف و استدلال بايد هر دو آيه را به ترتيب چنين ترجمه كرد:
همه چيز، جز ذات (پاك) او، هم اكنون مرده است.
همه كسانى كه روى زمين هستند، هم اكنون فانى و مرده‏اند. 
در حالى كه بر اساس نظر ديگر قرآن پژوهان - مفسران و مترجمان - دو آيه شريفه از آينده جهان خبر مى‏دهند و در مقايسه بين پديد آورنده و پديدارها، صفت ازليت و ابديت و پاينده بودن را براى آفريدگار، و صفت فانى شدن و از ميان رفتن را براى پديدارها بيان مى‏كند و ترجمه هر دو آيه چنين خواهد بود:
همه چيز جز ذات (پاك) او فانى مى‏شود.
همه كسانى كه روى آن ]= زمين[ هستند، فانى مى‏شوند.(24)
و يا: هر چيزى نابودن شدنى است مگر ذات او.
هر چه بر روى زمين است، دستخوش فناست.(25)

7 - ناهمسانى‏هاى ساختارى ترجمه و تفسير

7/1 - همراهى متن و برگردان در متون مقدس

روش معمول در ترجمه و برگردان متون آن است كه ترجمه بدون متن آورده مى‏شود و مخاطبان تنها با برگردان سروكار دارند، اما در برگردان پاره‏ى متون مهم از جمله متون مقدس و قرآن، برگردان همراه با اصل متن آورده مى‏شود، حال آنكه در تفسير و شرح متون، تنها روش آن است كه نصّ با شرح و تفسير آن يكجا آورده مى‏شود و مخاطبان همچون شارحان و مفسران، متن محورند و با شرح و تفسير ارائه شده به ديده آلى و ابزارى براى رهيافت به پيام و مضمون متن مى‏نگرند. 
ضرورت همراه آوردن نص با برگردان در متون مقدس بدان سبب است كه همه يا بيشتر آثار و احكام كلامى، فقهى و... همچون ثواب تلاوت، نگاه كردن به الفاظ و كلمات، قراءت در نماز و... جملگى بر متن اصلى قرآن مترتب است و برگردان، در اين عرصه‏ها نمى‏تواند جانشين متن اصلى قرار بگيرد.
دكتر وهبة زحيلى در تفسير المنير در اين باره مى‏نويسد: 
«ترجمه قرآن، به هر پيمانه كه دقيق باشد، قرآن شمرده نمى‏شود و در استنباط احكام شرعى معتمد و منبع نمى‏تواند قرار بگيرد، زيرا در فهم مراد و مقصود از خود آيات قرآن احتمال خطا وجود دارد، اين احتمال در برگردان قرآن دو چندان مى‏شود، پس با وجود احتمال خطاى مضاعف، اعتماد بر ترجمه روا نيست.»(26)
افزون بر اين «ويژگى‏هاى زبان قرآن در اصطلاحات، فنون ادبى و سياق‏هاى محاوره‏اى قرآن خلاصه نمى‏شود، بلكه به لحاظ زبان دينى كه در حوزه فلسفه دين، همواره مورد توجه پژوهش گران بوده، شناخت زبان قرآن از اهميت فوق العاده‏اى برخوردار مى‏شود، بى گمان هر كدام از حوزه‏هاى هنر، علم، ادبيات، عرفان و دين، ويژگى خاص خود را دارد كه مفاهمه و گفتمان به رغم بعد زمانى براساس آن زبان انجام مى‏گيرد «نقل اين زبان به زبان غير قرآن به هنگام انتقال معانى از دست مى‏رود.» پس بايد كه در كنار ترجمه و برگردان متن اصلى همراه آن آورده شود.(27)

7/2 - ناهمسانى شكلى و آمايشى

ترجمه قرآن، به سان برگردان هر متن ديگر، از آغاز تاكنون، بدين صورت بوده است كه پابه پاى متن، واژگان و جمله‏ها و سرانجام تمام آيه را به زبان مقصد بر مى‏گردانند و در نتيجه تمامى ترجمه‏هاى قرآن، ساختار آيه به آيه دارد و حتى شمارگان آيات در آن لحاظ مى‏گردد و مرز ميان برگردان آيات را مشخص مى‏كند، هر چند كه در اين جهت با هم اين اختلاف و تفاوت را دارند كه در برخى از ترجمه‏ها متن اصلى در بالا و برگردان، در ذيل همان سطر آورده مى‏شود و در پاره‏اى ديگر از ترجمه‏ها، متن اصلى در يك صفحه و برگردان در صفحه مقابل قرار مى‏گيرد.
روش نخست، در روزگاران آغاز ترجمه قرآن بيشتر رايج بوده است، امّا در گذر زمان، اندك اندك، اسلوب دوّم، مقبوليت بيشتر يافته است. ولى در تفسير قرآن، مى‏توان از سه روش ياد كرد: 
1 - تفسير پيوسته 2 - تفسير گسسته 3 - تفسير آيه به آيه. در تفسير پيوسته كه مى‏شود نام تفسير جمله وار نيز بر آن نهاد، مفسر، قرآن را به صورت ترتيبى و آيه به آيه تفسير مى‏كند، ولى حتى تمام يك آيه را يك جا مورد شرح و تفسير قرار نمى‏دهد، بلكه از توضيح كلمات و واژگان يك جمله آغاز مى‏كند و هر فراز و جمله آيات را جداگانه شرح و بسط مى‏دهد، اگر آيه‏اى مركب از ده جمله باشد مفسر ده بار و به صورت ده بخش جداگانه به تفسيرگرى مى‏پردازد. نمونه‏هاى اين روش را در تفسيرهاى طبرى، جلالين، بيضاوى، روح المعانى و... مى‏توان ديد.
هرگاه مفسر براى گروهى از آيات، شأن نزول و يا ارتباط ارگانيكى در ارائه پيام و محتواى شخص و بريده از آيات پيشين و پسين، سراغ بگيرد و چنان احساس كند كه اگر پيوند و صورت مجموعى آيات از هم بگسلد، رهيافت بدان پيام و درون مايه، ميسّر نمى‏گردد، آن مجموعه را بر روى هم، به تفسير مى‏نشيند، مانند آنچه را كه نگارندگان تفسير الميزان، فى ظلال القرآن، المنار و... در پيش گرفته‏اند.

8 - تنگناهاى مشترك ترجمه و تفسير

راز و حكمت پديد آيى زبان و گفتار و نيز نوشتار و كتابت آن است كه تفهيم و تفاهم و تبادل معنويات و دل داشته‏هاى انسان‏ها در تعامل و روابط اجتماعى با يكديگر فراهم آيد، بى آنكه در اين ميان به واسطه‏اى از جمله به شرح، تفسير و يا ترجمه آن نياز افتد، ولى به دلايل پيش گفته و نيز به دليل تعدد زبان‏ها و گويش‏ها، والايى سطح معانى برخى از گفتارها و نوشتارها، غفلت گوينده و نويسنده از برخى زوايا، و جزئيات مراد خويش و يا بر اثر وجود ويژگيهاى لفظى و بيانى مانند اشتراك، استعاره، مجاز، چند پهلو بودن معانى واژگان، دلالت‏هاى پوشيده اشارى، فحوايى و...كلمات، متن نوشتارى و يا گفتارى، نيازمند ترجمه و تفسير مى‏گردد.
فرآيند ترجمه و تفسير به مقتضاى تفاوت سطح و ژرفاى معانى، گوناگونى شيوه بيان، ناهمسانى در اسلوب بلاغى و ساير آرايه‏هاى كلامى، نابرابر و ناهمسانند. متون وحيانى به ويژه قرآن كريم از آن رو كه سخن مستقيم الهى است دشوارترين متون براى ترجمه و تفسير است، رهيافت به وجود چنين دشوارى‏ها و تنگناها است كه برخى از انديشه ورزان را بر آن داشته است تا ترجمه قرآن را آرزوى دست نايافتنى و پرداختن به چنان كارى را ناروا اعلام كرده، بگويند:
«ترجمه «نظم» قرآن كريم از منظر شريعت حرام و نارواست، زيرا به دليل اختلاف طبيعت زبان عربى - كه زبان نزول قرآن است - با ساير زبان‏ها و آراسته بودن زبان عربى با آرايه‏هايى چونان ، مجاز استعاره، كنايه، تشبيه و ديگر فنون بيانى كه نمى‏توان اين همه را در قالب زبان‏هاى ديگر جاى داد، كار ترجمه نظم قرآن، غير ممكن و ناشدنى است و اگر چنين كوششى صورت پذيرد، فساد معنايى، اختلال در تركيب و شگفتى‏هايى در فهم معانى و احكام قرآن پديد مى‏آيد، قدسيت قرآن از بين مى‏رود و عظمت و ابهت آن زايل مى‏گردد و فصاحت و بلاغت كه مايه اعجاز قرآن مى‏باشد، ويران مى‏گردد.»(28)
و آنانى هم كه ترجمه قرآن را ممكن و روا شناخته‏اند، بر اين باورند كه ترجمه و تفسير قرآن، گروهى از مشكلات و دشوارى‏هاى مشترك را فراروى خويش دارند، «خُوَىّ» بخشى از تنگناهاى تفسير را چنين بر مى‏شمارد:
آشكارترين مشكل تفسير قرآن اين است كه قرآن سخن گويى است كه نه امكان دست يابى به مراد گوينده آن از راه شنيدن از خود وى ميسر است و نه دسترسى به گوينده كلام مقدور است، حال آنكه در فهم مراد و مقصود گفتار انسان‏ها مى‏شود از خودشان شنيد و يا پرسيد. آگاهى قطعى به تفسير قرآن جز از راه شنيدن از رسول صلى الله عليه وآله حاصل نمى‏شود؛ آن هم جز در آيات اندك در اختيار ما قرار ندارد، بدين ترتيب آگاهى به مراد خداوند و تفسير قرآن بايد به وسيله قرائن و شواهد استنباط گردد.»(29)
ناگفته پيداست كه اين دشوارى‏ها، اختصاص به تفسير قرآن ندارد، زيرا همان سان كه در كار تفسير قرآن رهيافت به مراد الهى مقصود است در ترجمه نيز برگرداننده سخن (دست‏كم در ترجمه معنايى و يا آزاد) در پى آن است كه مقصود و پيام كلام را به مخاطبان انتقال دهد، شايد بتوان گفت اين دشوارى‏ها در كار ترجمه افزون‏تر است چه اينكه اوّلاً: مترجم در كار ترجمه با دو زبان سر و كار دارد كه هر يك، قواعد، اسلوب، ريزه كارى‏ها و ويژگى‏هاى خاص خويش را دارد و بسيار دشوار است كه فردى، همزمان به دو زبان در تمام مزاياى كلامى - چه از لحاظ لفظى و چه از لحاظ معنوى - احاطه داشته باشد و بر استعاره‏ها و كنايه‏هاى معمول در دو زبان آگاه باشد و بتواند تمام ريزه كارى‏هاى كلام را از قالبى به قالب ديگرى بريزد كه از هر جهت شبيه آن و نماينده آن باشد. گذشته از اين بايد سطح علمى و ادبى مترجم در سطح متن ترجمه شده و يا نزديك به آن باشد، و اين سخت‏ترين و مهم‏ترين شرايط است كه جايگاه لغزش قدم‏ها و قلم‏ها است.
ثانياً: از آن رو كه ترجمه نوعى تفسير و توضيح به زبان ديگر است، ولى در اين تفسير و توضيح ميدان باز و فراخ براى مانور دادن ندارد تا بتواند با تبيين گسترده، مبسوط، عبارات و بيان‏هاى گوناگون و به هر طريق ممكن - آن گونه كه مفسران انجام مى‏دهند - مقصود و مراد نويسنده و متن را بازگو كند، ناگزير بايد كه در عين حفظ وفادارى تمام به معناى زبان مبدأ، كوتاه‏ترين و گوياترين برابر زبانى مقصد را برگزيند، در اين گزينش، اسلوب، نظم و آرايه‏هاى ساختارى زبان مبدأ از نظر دور نماند، بلكه تا اندازه ممكن در ترجمه منعكس شود. اين در حالى است كه در ترجمه قرآن متن مورد ترجمه داراى شاخصه‏هاى زير است: 
1 - ايجاز و گزيده گويى در عين پر بارى و فربهى معنايى.
2 - زيباى، دل پذيرى و شيوايى لفظى؛ آن هم در راستا و تعقيب هدف‏هاى معين معناى و معرفتى.
3 - عرضه اصول و كليات و گريز زدن‏هاى اشارى در جهت القاى نگرش‏ها و ديدگاه‏هاى پيچيده علمى .
4 - كاربرد واژگان چند وجهى (= حمال ذو وجوه) كه خود بستر ساز ورود ديدگاه‏هاى مختلف كلامى، فقهى، ادبى و... و دشوار كننده انتخاب و گزينش يكى از ميان چندين است.
5 - ماندگارى مفاهيم مراد و جاودانگى و مانايى تعبيرها و واژگانى كه در خدمت معانى قرار گرفته‏اند.


پی نوشت‌ها:

1 - «و ما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه ليبين لهم...» (ابراهيم /4) ما هيچ پيامبرى را، جز به زبان قومش، نفرستاديم تا (حقايق را) براى آنها آشكار سازد.
2 - شواخ اسحاق، على، معجم مصنفات القرآن الكريم، 13/2 - به نقل: محمد هادى، معرفت، بحثى درباره ترجمه و امكان آن، فصلنامه ترجمان وحى، سال اول، شماره دوّم، اسفند 1376، صفحه 15.
3 - آذرنوش، آذرتاش، تاريخ ترجمه از عربى به فارسى، ترجمان وحى، سازمان اوقاف و امور خيريه، قم، سال اوّل، شماره اوّل، شهريور 1376، صفحه 104
6 - 4- همان، صفحه 105
7 - ترجمه تفسير طبرى، به اهتمام و تصحيح، حبيب يغمايى، چاپ دوّم، تهران، انتشارات توس، 5/1 1356
8 - انصارى، محمدرضا، نگرشى بر سير ترجمه قرآن به زبان فارسى، ترجمان وحى، سال اوّل، شماره اوّل، صفحه 27
9 - جعفرى، محمدتقى، بررسى‏ونقد افكارراسل، تهران، انتشارات اميركبير، 1364، صفحه 217.
10 - مصرى، احمد امين، ضحى الاسلام، 367/1 به نقل: سيد على كمالى دزفولى، شناخت قرآن، صفحه 425.
11 - كمالى دزفولى، سيد على، شناخت قرآن، تهران، انتشارات فجر، 1364، صفحه 421
12 - و 13 - شبسترى، محمد، هرمنوتيك كتاب و سنتّ، صفحه 13 و 15 به نقل: فصلنامه كتاب نقد: سال دوم، شماره پنجم و ششم صفحه 164.
14 - پوپر، كارل، جامعه باز و دشمنانش، صفحه 97
17 - 15 - دهلوى، شاه ولى اللَّه، فتح الرحمن بترجمة القرآن، آيات ياد شده.
19 - 18 - بهبودى، محمد باقر، مقاله بازنگرى تاريخ انبياء در قرآن، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، دفتر تبليغات اسلامى خراسان، شماره 11-12، پاييز و زمستان 1376، صفحه 287.
22 - 21 - نيچه، هايدگر و ديگران، هرمنوتيك مدرن، ترجمه: احمدى، مهاجر، نبوى، تهران، نشر مركز، صفحه 124.
23 - كمالى دزفولى، على، شناخت قرآن، صفحه 320.
24 - طباطبائى، سيد محمد حسين، قرآن در اسلام، تهران، دارالكتب الاسلامية، صفحه 20-18.
25 - خراسانى، ملا محمد كاظم، كفاية الاصول، 64/2.
26 - جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير تسنيم، قم، نشر اسراء، 273/6 1383.
27 - ترجمه قرآن، استاد ناصر مكارم شيرازى .
28 - ترجمه قرآن، عبدالمحمد آيتى.
29 - زحيلى وهبة، تفسر المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج، بيروت، دارالفكر، 1411 ه.ق، 37/1
30 - عميد زنجانى، عباس على، مبانى و روشهاى تفسير قرآن، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1379، مقدمه 11.
31 - زحيلى وهبة، تفسر المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج، بيروت، دارالفكر، 1411 ه.ق، 37/1
32 - سيوطى، عبدالرحمن، الاتقان فى علوم القرآن، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، منشورات رضى، 197/4 1367
33 - معرفت، محمد هادى، بحثى درباره ترجمه قرآن مجيد و امكان آن، ترجمان وحى، سال اول، شماره دوّم، صفحه 1.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 17:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

پژوهشى در انواع ترجمه قرآن كريم

بازديد: 195
پژوهشى در انواع ترجمه قرآن كريم

سيد محمد حسن جواهرى
مركز فرهنگ و معارف قرآن

چکیده: این مقاله به بررسی انواع ترجمه قرآن می پردازد. نویسنده نخست دیدگاه های مختلف راجع به روش های ترجمه را مطرح کرده است. سپس به نقد آنها پرداخته و کاستی های تقسیم بندی روشها را بر شمرده است. آنگاه خود به دسته بندی جدیدی دست یازیده است که عبارت است از:
1- ترجمه لغوی یا لفظ به لفظ
2- ترجمه تحت اللفظی
3- ترجمه وفادار یا امین
4- ترجمه معنایی
5- ترجمه آزاد
6- ترجمه تفسیری
در ادامه مقاله نویسنده به توضیح هر یک از روشها و تفاوت آنها با یکدیگر پرداخته و در ضمن نتیجه گیری از مباحث مطرح شده به داوری و گزینش روش مطلوب می نشیند.

كليد واژه‏ها: ترجمه قرآن، انواع ترجمه، روشهای ترجمه، ترجمه لغوی، ترجمه تحت اللفظی، ترجمه امین، ترجمه معنایی، ترجمه آزاد، ترجمه تفسیری.

در دهه‏هاى اخير، ترجمه قرآن و رويكردهاى منتقدانه به آن با گسترش سريع و وسيعى رو به رو شده است، ولى آنچه اين رويارويى مبارك را به چالش مى‏برد، مبهم بودن نوع و روش ترجمه و يكسان نبودن زبان علمى ناقد و مترجم است. با گذرى بر مقاله‏هاى نقد ترجمه‏هاى قرآن اين دو كاستى به خوبى ديده مى‏شود و اولين گام براى رفع اين كاستى، روشن شدن اصطلاح‏ها و انواع ترجمه و روش‏هاى آن است.
نگارنده در نوشتار حاضر كه جزو مبادى دانش ترجمه و يا مقدمات و ابزار فن ترجمه است، كوشيده تا معانى مختلف اصطلاح‏هاى كارردى را با پالايش و تفكيكى در خور، شفاف ساخته، اشاره‏هايى به اولين گام در روش ترجمه ارائه نمايد؛ باشد كه به نوعى راه همگرايى مترجمان قرآن و ناقدان را هموار سازد.
درباره روش‏ها يا انواع ترجمه، از سوى صاحب نظران نظريه‏هاى گوناگونى ارائه شده است كه به اختصار به برخى از آنها خواهيم پرداخت: 
الف - شيخ محمد بهاء الدين عاملى (م 1031) به نقل از صفدى مى‏گويد:
«ترجمه دو روش دارد: يكى روش يوحنا بن بطريق و ابن ناعمه حمصى و آن اين كه كلمه از كلمات متن اصل در نظر گرفته شود تا لفظى كه هم معناى آن است آورده شود؛ سپس به كلمه ديگر به همين نحو پرداخته شود تا جمله‏اى كه ترجمه مى‏شود، به پايان برسد...
روش دوم، روش حنين بن اسحاق و جوهرى است و آن اين است كه مترجم، تمام جمله را در نظر بگيرد و معناى آن در ذهن خود مشخص سازد، آن گاه در زبان دوم جمله‏اى بسازد كه در رساندن آن معنا همانند جمله متن اصلى باشد؛ خواه الفاظ مساوى باشد يا نه...»(1)
تقسيم بندى روش ترجمه به «لفظى» و «مفهومى» پيش از گسترش مباحث زبان شناختى و به ويژه زبان‏شناسى ترجمه بوده است و تأكيد برخى زبان شناسان و كارشناسان ترجمه بر اين دو نوع، خود زا نقش محورى اين دو روش حكايت دارد. «لارسون» در يك تقسيم بندى عمده، دو نوع ترجمه را معرفى مى‏كند.
1. ترجمه بر اساس صورت يا قالب (from - based)؛
2. ترجمه بر اساس معنا (meaning - based)؛
وى مى‏گويد: 
ترجمه‏هاى مبتنى بر صورت يا قالب زبانى از شكل يا قالب زبان مبدأ پيروى مى‏كند كه به ترجمه‏هاى «تحت اللفظى» (Literal tarnslations) معروف است و ترجمه‏هاى مبتنى بر معنا، ترجمه‏هايى است كه معناى متن زبان مبدأ را در شكل و قالب زبان مقصد متجّلى مى‏سازد كه چنين ترجمه‏هايى «ترجمه‏هاى اصطلاحى» (Tdiomatic translations) ناميده مى‏شود.(2)
ب - آية اللَّه مكارم شيرازى، در يادداشت خود بر ترجمه خويش، درباره انواع ترجمه، چنين آورده است:
«ترجمه به يكى از سه صورت ممكن است انجام گيرد:
نوع اول: ترجمه «كلمه به كلمه» يا به اصطلاح «تحت اللفظى» است كه هر واژه‏اى از زبان اول را بر مى‏دارند و واژه معادل آن را در زبان دوم به جاى آن مى‏گذارند، و اين بدترين نوع ترجمه است كه نه تنها زيبا نيست، بلكه بسيار نارسا و احياناً غلط است. نه تنها امانت نيست، بلكه گاه ناآگاهانه خيانت است؛ چه نازيباست كه مثلاً كلمات «بين ايديهن و ارجلهن» كه در آيه 12 سورهئ ممتحنه آمده است را برداريم و دقيقاً معنى تحت اللفظى آن را به جاى آن بگذاريم، در حالى كه معادل واقعى آن در زبان فارسى «پيش رو» و «پيش پاى» آن‏هاست. 
نوع دوم: ترجمه «آزاد» است كه در اين صورت، مترجم خود را مقيد به انتقال دقيق محتواى متن مورد نظر نمى‏داند، بلكه به تناسب اهدافى كه دارد، محتوا را كم يا زياد كرده و يا شرح و توضيحى بر ان مى‏افزايد، هر چند روح متن مورد نظر در مجموع ترجمه محفوظ است، ولى بديهى است كه نمى‏توان نام ترجمه را بر آن نهاد.
نوع سوم: ترجمه «محتوا به محتوا» به طور دقيق است و همان طور كه در بالا اشاره شد، در اين نوع ترجمه بايد نخست معانى دقيقاً از لباس زبان اول برهنه شود و در مغز جاى گيرد، سپس به طور دقيق به لباس دوم آراسته گردد، و آنچه شايسته ترجمه‏هاى قرآن و مانند آن است، همين نوع مى‏باشد.»
ج - استاد معرفت در تفسير و مفسران، روش‏هاى ترجمه را سه نوع بيان كرده است كه عبارتند از: «تحت اللفظى»، «آزاد» و «تفسيرى». مراد ايشان از «تحت اللفظى» هما ناست كه از آية اللَّه مكارم شيرازى به عنوان «كلمه به كلمه» نقل شد. ايشان اين نوع ترجمه را ضعيف‏ترين و سست‏ترين روش ترجمه مى‏داند.(3) ولى «ترجمه آزاد» در توضيح ايشان با آنچه از آية اللَّه مكارم شيرازى نقل شد، يكسان نيست و با روش «محتوا به محتوا» برابرى مى‏كند:
«در اين روش مترجم سعى مى‏كند معنايى را از قالبى به قالب ديگر بريزد تا معناى مقصود كاملاً ادا شود؛ يعنى بى كم و كاست مراد متكلم برگردانده شود و حتى المقدور الفاظ و كلمات متن اصلى و ترجمه مطابق هم و جايگزين هم باشد و در صورتى كه امكان نداشته باشد، دست به تقديم و تأخير و كم و زياد كردن برخى عبارات مى‏زند. چه بسا يك يا چند كلمه بر عبارت مى‏افزايد - نه چندان زياد - تا معنا به خوبى روشن شود. اين گونه ترجمه را ترجمه معنوى نيز مى‏گويند؛ زيرا بيشتر سعى بر انتقال كامل مفاهيم است نه تطابق لفظطى...»(4)
مراد از «ترجمه تفسيرى» از ديدگاه ايشان معنايى اعم از ترجمه است:
«مترجم به شرح و بسط مطالب مى‏پردازد، منتها به زبان ديگر غير زبان اصل، مانند تفاسير فارسى يا ديگر زبان‏ها نسبت به قرآن كريم.»(5)
د - آقاى دكتر بى آزار شيرازى، انواع متنوع‏ترى را براى ترجمه‏هاى قرآن بر شمرده است:
در طول تاريخ، قرآن ترجمه‏هاى گوناگونى را به خود ديده كه مى‏توان آن‏ها را نيز به هفت دسته تقسيم كرد:
1. ترجمه لغوى يا ترجمان القرآن؛
2. ترجمه تحت اللفظى؛
3. ترجمه حرفى و معنوى (ترجمه امين)(6)؛
4. ترجمه و حواشى؛
5. ترجمه به شعر معنوى (منظوم)؛
6. ترجمه آوايى يا آهنگين؛
7. ترجمه تفسيرى.(7) 
ه - «پيتر نيومارك» ترجمه را به انواع زير دسته بندى كرده است:
1. ترجمه لفظ به لفظ (word - for - translation)؛
2. ترجمه تحت اللفظى (Literal translation)؛
3. ترجمه وفادار يا امين (Faithful translation)؛
4. ترجمه معنايى (Semantic translation)؛
5. اقتباس (Adaptation)؛
6. ترجمه آزاد (Free translation)؛
7. ترجمه اصطلاحى (Tdiomatic translation)؛
8. ترجمه ارتباطى (8)(Communicative Translation)؛(9)


نقد و بررسى

بررسى و مطالعه تقسيم بندى‏هاى ياد شده، ناگزير ما را به جمع بندى و ارائه فهرستى متمايز با ديگر فهرست‏ها هدايت مى‏كند. برخى از عوامل كه چنين نتيجه‏اى را به دست داده عبارت است از: 
- كلى بودن برخى از تقسيم بندى‏ها (مانند: لفظى و معنوى)؛
- خارج از موضوع بودن برخى از انواع ترجمه يا مسامحه در اطلاق لفظ ترجمه بر آن‏ها (مانند اقتباس و ترجمه تفسيرى به معناى تفسيرهاى فارسى)؛
- تداخل و عدم تمايز روش و مصداق (مانند ترجمه آزاد و منظوم و يا ادبى و منظوم و آوايى)(10)
بنابراين، با توجّه به مطالب ياد شده، روش‏هاى ترجمه را مى‏توان چنين بر شمرد:
1. ترجمه لغوى يا لفظ به لفظ؛
2. ترجمه تحت اللفظى؛
3. وفادار يا امين؛
4. ترجمه معنايى؛
5. ترجمه آزاد؛
6. ترجمه تفسيرى.

1. ترجمه لغوى يا لفظ به لفظ

از ترجمه لغوى دو معنا اراده مى‏شود كه عبارتند از:

الف - ترجمه واژه‏هاى دشوار قرآنى به زبان مقصد.(11)

اين نوع ترجمه - البته اگر بتوان نام آن را ترجمه گذاشت - بيشتر براى گوه خاصى از مردم مفيد است؛ كسانى كه تا حدودى به زبان عربى آشنايى دارند و مى‏توانند پس از فهميدن معناى واژه، خود مفهوم جمله را درك كنند. اين نوع ترجمه از گذشته‏هاى دور تا كنون رواج داشته و مورد استفاده بوده است.
براى نمونه، ترجمه مفردات سوره اخلاص از لسان التنزيل، چنين است:
«هو: وى؛ احد: يكى؛ الصمد: پناه نيازمندان؛ لم يلد: نزاد كسى را؛ ولم يولد: و نه زاد شد از كسى (الولاده: زادن) لم يكن: نبود و نباشد (اكون؛ بودن)؛ له: مر او را؛ كفواً: همتايى؛ احد: هيچ كس.»
اين نوع ترجمه قرآن، افزون بر مسامحه در اطلاق ترجمه بر آن، مشكلات متعددى دارد؛ از جمله رعايت نكردن جايگاه هر واژه و دخالت آن در ترجمه و تفسير (وجوه و نظاير)، مغفول ماندن معانى واقعى اصطلاحات و تشبيهات و كنايات و نيز معادل نداشتن برخى از حروف تأكيد، موصولات، نون تأكيد و...(12)

ب - ترجمه پيوسته مفردات قرآن همگام با ساختار زبان مبدأ.

هدف اصلى در اين نوع ترجمه، انتقال معناى واژه‏هاى زبان مبدأ به زبان مقصد است، البته در صورت و قالبى مشابه صورت و قالب زبان مبدأ؛(13) به بيانى ديگر، ساختار چنين ترجمه‏اى با ساختار نحوى زبان مقصد سازگار نبوده، و با زبان معيار فاصله‏اى بسيار دارد. برخى ديگر از معايب چنين ترجمه‏اى عبارت است از: 
- تعادل ترجمه (14) در آن مفقود است و دليل آن وابستگى بيش از حد به زبان مبدأ و الگوهاى دستورى آن است.
- واحد ترجمه در اين نوع ترجمه معمولاً تكواژ و گاه واژه است.
- انسجام در اين نوع ترجمه به دليل دورى از الگوهاى دستورى و زبانى زبان مقصد، مخدوش است.
- در اين نوع ترجمه از حذف و اضافه تا حد زيادى اجتناب مى‏شود.
- انتقال پيام در اين نوع ترجمه با دشوارى‏هاى فراوانى همراه است و گاه اساساً منتقل نمى‏شود.
اين نوع ترجمه را مى‏توان به وفور در ترجمه‏هاى كهنى چون ترجمه تفسير طبرى و ترجمه‏هاى متأخرى چون ترجمه معزى، شعرانى، ياسرى، اشرفى تبريزى و مصباح زاده(15) يافت، مانند: 
«فَما يُكَذَّبك بعدُ بالدين»
- پس چه چيز تكذيب كند تو را از اين پس در دين؟ (معزى)
- پس چه چيز تكذيب مى‏نمايد تو را بعد از اين در دين؟ (ياسرى، اشرفى، شعرانى و مصباح زاده)
«و وَهبناله اهلَه و مثلَهم مَعَهم رحمةً منا و ذكرى لأُولِى الألبابِ»(16)
- و بخشيديم او را گروه او و ماننده ايشان بخشايشى از ما و پندى خداوندان خردها را. (ترجمه تفسير طبرى)
- و داديمش خاندانش را و مانند آنان را با آنان رحمتى از ما و يادآوردنى براى دارندگان خردها. (معزى)

2. ترجمه تحت اللفظى

برخى محققان و صاحب نظران، ترجمه لفظ به لفظ در معناى دوم را ترجمه تحت اللفظى جدا نكرده‏اند و هر دو را با عنوان «تحت اللفظى» و يا «لفظ به لفظ» و يا «كلمه به كلمه» بحث كرده‏اند،(17) ولى برخى به پيروى از ترجمه پژوهان مغرب زمين، آن دو را از يكديگر جدا ساخته‏اند. ويژگى‏هاى اين نوع از ترجمه عبارتند از:
هدف اصلى در اين نوع ترجمه، انتقال معناى الفاظ و دقايق دستورى است، ولى توجه به آن به انتقال پيام يا محتواى بافتى متن مبدأ بيش از ترجمه لفظ به لفظ است و خواننده تا حدودى، هر چند با دشوارى، پيام را دريافت مى‏كند.
- تعادل ترجمه در اين نوع از ترجمه نيز به طور كامل و مطلوب رعايت نمى‏شود.
- واحد ترجمه در آن «واژه» و گاه «تكواژ» است.
- انسجام متن مقصد به دليل پاينبدى بيش از حد به زبان مبدأ مخدوش است، ولى وضعيت آن نسبت به ترجمه لفظ به لفظ، كمى بهتر است و فى الجمله انسجامى در آن ديده مى‏شود.
- حذف و اضافه در آن از لفظ به لفظ بيشتر است و اين امر در راستاى نزديك شدن به الگوهاى بيانى زبان مقصد رخ ميدهد.
- زبان اين نوع ترجمه از زبان معيار به دليل نزديكى آن به الگوهاى بيانى و ساختارى دستورى متن اصلى، فاصله دارد.
اين نوع ترجمه را كم و بيش در بسيارى از ترجمه‏ها مى‏توان ديد؛ مانند:
«يَخافُون ربَّبهم مِنْ فَوقِهم و يَفَعلون ما يُؤمَرون» نحل/50
- از پروردگارشان از بالاتر خويش مى‏ترسند... (پاينده)
- پوردرگارشان را از فرازشان مى‏ترسند... (جلال الدين فارسى)
«وجائتهم رسهلم بالبيّناتِ و ما كانوا ليؤمنوا كذلك نجزى القومَ المجرمين» يونس /13
- پيامبرانشان با نشان‏هاى آشكار آمدندشان و ايشان آن نبوده‏اند كه بگروند؛ ما بزهكار را كيفر چنين دهيم. (امامى)

3. ترجمه‏ى وفادار يا امين يا معادل

ترجمه وفادار حد فاصل ترجمه «تحت اللفظى» و ترجمه «معنايى» است، ولى برخى محققان، ان را از ترجمه «معنايى» جدا نكرده‏اند. استاد بى آزار شيرازى در اين باره مى‏نويسد:
«ترجمه حرفى و معنوى كه بعضى از متخصصّان علم ترجمه آن را «ترجمه امين» مى‏نامند، ميان دو نوع ترجمه است: يكى ترجمه لفظ به لفظ (تحت اللفظى) و ديگرى ترجمه آزاد، و در تعريف آن، سخن «روژه كايوا» Caillois Roger - يكى از صاحب نظران بزرگ - درباره شعر مناسب است كه مى‏گويد: «خوب ترجمه كردن آثار «شكسپير» يا «پوشكين» به فرانسه، يعنى نوشتن متنى كه شكسپير و پوشكين اگر به جاى امكانات زبان انگليسى يا روسى، امكانات زبان فرانسه را در اختيار مى‏داشتند، آن را مى‏نوشتند.»(18)
پيتر نيومارك در توضيح ترجمه وفادار مى‏نويسد:
يك ترجمه وفادار مى‏كوشد تا معناى دقيق متنى (Contextual) متن اصلى را در محدوده ساختار دستورى زبان مقصد ايجاد نمايد... و تلاش مى‏نمايد به طور كامل به منظور و مقصود نويسنده متن زبان مبدأ و تحقق متنى او وفادار باشد.(19)
ويژگى‏هاى اين ترجمه عبارتند از:
- هدف مترجم در اين نوع ترجمه انتقال دقيق پيام و محتواى متن مبدأ به انضمام رعايت ساختارهاى ادبى و بلاغى و ظرافت آن‏ها، به ساختاهاى معيار زبان مقصد است.
- در اين نوع ترجمه به دليل وفادارى مترجم به ساختارهاى متن مبدأ و زبان مقصد و انتقال دقيق پيام، تعادل ترجمه برقرار است.
- واحد ترجمه با هدف ترجمه معادل، از كوچك‏ترين واحد تا بزرگترين آن‏ها متغير است. مترجم مى‏كوشد با انتخاب واحدهاى كوچك‏تر، ساختارهاى مبدأ را به ساختارهاى معيار مقصد منتقل كند. (معمولاً ساختارهاى مشابه منتقل مى‏شود) و چنان چه رعايت ساختارهاى مقصد او را از انتخاب واحد پايين‏تر بازداشت، به واحدهاى بزرگ‏تر روى مى‏آورد.
- انسجام ترجمه به دليل وفادارى به زبان مقصد در بالاترين حد است.
- حذف و اضافه به دليل وفادارى به ساختارهاى هر دو متن (مبدأ و مقصد) بيش از تحت اللفظى و كم‏تر از معنايى است.
- زبان متن مقصد معيار است، ولى به روانى و شيوايى ترجمه معنايى نيست.

4. ترجمه معنايى يا محتوايى

اين ترجمه اغلب خوش خوان‏تر از ترجمه‏هاى پيشين و براى مترجمان از ترجمه وفادار، ساده‏تر است. توضيح اين روش پيش‏تر در سخنان آية اللَّه مكارم و آية اللَّه معرفت گذشت و در اين جا تنها به بخرى ويژگى‏هاى آن اشاره مى‏كنيم:
- هدف ترجمه انتقال دقيق پيام و محتواى متن مبدأ به زبان معيار متن مقصد است. مترجم ر اين نوع ترجمه، به ساختارهاى ادبى و بلاغى متن مبدأ بسان ترجمه وفادار، وفادار نيست.
- تعادل معنايى ترجمه بيش از جنبه‏هاى ادبى است.
- واحد ترجمه اغلب جمله است، ولى مترجم خود را براى حركت در واحدهاى پايين‏تر آزاد مى‏بيند و به اقتضا از آن‏ها استفاده مى‏كند.
- انسجام ترجمه بيش از انسجام در ترجمه وفادار است.
- حذف و اضافه بيش از ترجمه وفادار است.
زبان ترجمه، معيار است.
بيشتر ترجمه‏هاى متأخر را مى‏توان نمونه‏هايى از اين نوع ترجمه به شمار آورد؛ مانند ترجمه مكارم شيرازى، فولادوند، پاينده، خرمشاهى، مشكينى و...
مثال: 
«و لا يأتين ببُهْتنٍ يفترينهُ بينَ أيديهنَّ و أرجلهنّ» ممتحنه/11
-... تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند... (مكارم)
-... و بچه‏هاى حرام زاده‏اى را كه پس انداخته‏اند، با بهتان ]و حيله[ به شوهر نبندند... (فولادوند)
-... و فرزندى را از راه بهتان به دست نياورند كه نسبت آن را به دست و پاى خويش دهند... (خرمشاهى)
-... و دروغى را كه در ميان دست‏ها و پاهاشان فرا بافته باشند، پيش نياورند... (مجتبوى)
-... بر كسى افترا و بهتان ميان دست و پاى خود نبندند (يعنى فرزندى را كه ميان دست و پاى خود پرورده و علم به آن از انعقاد و نطفه او دارند، به دروغ به كسى غير پدرش نبندند)... (الهى قمشه‏اى با ويرايش استاد ولى)
- و بچه‏هاى حرام زاده خود را به دروغ منسوب به همسر خود نكنند... (صفار زاده)
- و بهتانى كه خود از پيش خود ساخته‏اند، بر يكديگر ننهند... (على اصغر حلبى)
-... و فرزندان خودشان را جز به شوهرانشان نسبت ندهند... (پور جوادى)
در ترجمه‏هاى ياد شده، دو نكته به چشم مى‏خورد: اول: تأثير پذيرى مترجمان از حوزه تفسير كه در جاى خود بايد درباره آن سخن گفت و ديگر: گوناگونى ترجمه‏ها و نامفهوم بودن ترجمه‏هاى تحت اللفظى تا محتوايى.
در ترجمههاى ياد شده، ترجمه‏هاى فولادوند، صفارزاده، حلبى، خرمشاهى و پورجوادى آزاد و ترجمه مكارم، معنايى و ترجمه مجتبوى تحت اللفظى و ترجمه الهى قمشه‏اى تحت اللفظى و تفسيرى است.
درباره اين آيه، تفسيرهاى گوناگونى مطرح شده است؛ از جمله:
«]الف[. بعضى آن را چنين تفسير كرده‏اند كه فرزندان مشكوكى را از سر راه بر مى‏داشتند و مدعى مى‏شدند كه اين فرزند از همسرشان است (اين امر در غيبت‏هاى طولانى شوهر بيشتر امكان‏پذير بود). 
]ب[. بعضى نيز آن را اشاره به عمل شرم آورى دانسته‏اند كه باز از بقاياى عصر جاهلى بود كه يك زن خود را در اختيار چند مرد قرار مى‏داد، و هنگامى كه فرزندى از او متولد مى‏شد، به هر يك از آن‏ها كه مايل بود، فرزند را به او نسبت مى‏داد. ]مانند: نسبت دادن «عمرو» به «عاص بن وائل السهمى» از ميان پنج نفر[.
ولى با توجه به اين كه مسأله زنا قبلاً ذكر شده و ادامه چنين امرى در اسلام امكان‏پذير نبود، اين تفسير بعيد به نظر مى‏رسد و تفسير اول مناسب‏تر است، هر چند گستردگى مفهوم آيه هرگونه افترا و بهتان را شامل مى‏شود.
تعبير «بين ايديهن و ارجهلن» (= پيش دست و پاهايشان) ممكن است اشاره به همان فرزندان سر راهى باشد كه به هنگام شير دادن در دامان آن‏ها قرار مى‏گرفت و طبعاً پيش پا و دست آن‏ها بود.»(20)
با توجه به تفسيرهاى ياد شده و تفسيرهاى ديگرى مانند انتساب فرزند حرام زاده به همسر كه در برخى ترجمه‏ها آمده بود، نزديك‏ترين ترجمه از آنِ آية اللَّه مكارم شيرازى است: «تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند...»؛ اما آيا اين ترجمه گوياست و مى‏توان آن را بهترين ترجمه دانست؟ آيا اين ترجمه، خود رهيافت يك تفسير نيست؟ بنابراين، به نظر مى‏رسد اين ترجمه از مواردى است كه به تنهايى نمى‏تواند جواب گو باشد.

5. ترجمه آزاد

پيش‏تر، تعريف ترجمه آزاد، از يادداشت آية اللَّه مكارم شيرازى روايت شد:
«... ]در ترجمه آزاد[ مترجم خود را مقيد به انتقال دقيق محتواى متن مورد نظر نمى‏داند، بلكه به تناسب اهدافى كه دارد، محتوا را كم يا زياد كرده و يا شرح و توضيحى بر آن مى‏افزايد، هر چند روح مورد نظر در مجموع ترجمه محفوظ است، ولى بديهى است كه نمى‏توان نام ترجمه را بر آن نهاد.»
ولى اين تعريف مورد اتفاق نيست. در كتاب بر بال قلم در برداشتى از نخستين درس‏هاى ترجمه آمده است:
«ترجمه آزاد يا مفهومى (Free): در اين گونه، مفهوم كلى جمله ترجمه مى‏شود. كاربرد اين گونه در جايى است كه اگر به اصل كلمه‏هاى متن مبدأ وفادار بمانيم، مفهوم آسيب ببيند؛ مثال:
او نگاه كثيفى به من داد. He gave me a nasty look اين ترجمه دو ايراد اساسى دارد: يكى آن كه در زبان ما «نگاه كثيف» جايگاه معنايى ندارد؛ ديگر اين كه «نگاه دادن» در زبان ما معمول نيست؛ از اين رو جمله مزبور را فقط به شكل مفهومى بايد ترجمه كرد. يعنى: «او چپ چپ نگاهم كرد».(21)
تعريف ترجمه آزاد را از ديدگاه استاد معرفت، پيش‏تر آورديم. ايشان ترجمه آزاد را برابر با ترجمه معنايى گرفته، چنين مى‏نويسد:
«در اين ترجمه، مترجم سعى مى‏كند معنايى را از قالبى به قالب ديگر بريزد، تا معناى مقصود كاملاً ادا شود؛ يعنى بى كم و كاست مراد متكلم برگردانده شود و حتى المقدور الفاظ و كلمات متن اصلى و ترجمه مطابق هم و جايگزين هم باشد و در صورتى كه امكان نداشته باشد، دست به تقديم و تأخير و كم و زياد كردن برخى عبارات مى‏زند؛ چه بسا يك يا چند كلمه بر عبارت مى‏افزايد - نه چندان زياد - تا معنا به خوبى روشن شود، اين گونه ترجمه را ترجمه معنوى نيز مى‏گويند؛ زيرا بيشتر سعى بر انتقال كامل مفاهيم است نه تطابق لفظى...»(22)
استاد بى آزار شيرازى در تعريف ترجمه آزاد يا خلاصة التفاسير مى‏نويسد:
«بعضى از مترجمان با توجه به نامفهوم بودن ترجمههاى پيشين، بر آن شدند كه خود را از قيد ترجمه «حرفى» و تحت اللفظى رها سازند و به ترجمه معنى و مفهوم قرآن بپردازند و با حفظ معناى اوليه، آن را به زبان دوم بازگو كنند و خلاصه تفاسير را لا به لاى ترجمه بگنجانند؛ مانند: ترجمه با خلاصة التفاسير مرحوم ياسرى، ترجمه با خلاصة التفاسير مرحوم الهى قمشه‏اى و معانى القرآن استاد محمد باقر بهبودى.
در ترجمه‏هاى آزاد متأسفانه بسيارى از ريزه كارى‏ها و هنرهاى ادبى و مزاياى ديگر قرآن مورد غفلت قرار گرفته است؛ به عنوان نمونه در آيه 36 سوره بقره «فأزلّهما الشيطان عنها»، معنى «عنها» از ترجمه افتاده و چنين ترجمه شده است: «شيطان آدم و حوا را به لغزش افكند.»(23)
آقاى دكتر قلى زاده، در تعريف ترجمه آزاد آورده است:
«اين نوع ترجمه، نقطه مقابل ترجمه لفظ به لفظ است. در اين روش ترجمه كه اغلب مترجمان و اهل نظر آن را بدترين نوع و روش ترجمه مى‏دانند،(24) انتقال «پيام» نويسنده و نه معانى عبارات و جملات متن در قالب و ساختارهاى زبان مقصد، تنها هدف مترجم است. به عكس آنچه تصور مى‏كنند حجم متن ترجمه در ترجمه‏هاى آزاد لزوماً بيش از حجم متن مبدأ نيست؛ بلكه بسا كم‏تر از آن نيز باشد.(25)
ديدگاه نگارنده در اين نوشتار فراتر از نظريه آية اللَّه مكارم است و ترجمه تفسيرى (به معناى سوم )ج) ( را نيز شامل مى‏شود، بر اين اساس برخى ويژگى‏هاى آن عبارت است از:
- تعادل ترجمه معمولاً به طور كامل برقرار نيست.
- واحد ترجمه اغلب بند و سپس جمله است و گاه نيز بين اين دو شناور مى‏باشد.
- انسجام به طور كامل برقرار است و چه بسا انسجام آن به دليل پايبند و وفادار نبودن مترجم نسبت به متن مبدأ، از انواع ديگر ترجمه بيشتر باشد.
- حذف و اضافه در معنا رخ مى‏دهد.
- حذف و اضافه لفظى نيز فراوان است.
- زبان ترجمه معيار و بسا شيواتر از انواع ديگر باشد.

6. ترجمه تفسيرى

ترجمه تفسيرى سه تعريف دارد كه بر اساس اولين آن‏ها، قسيم انواع ديگر ترجمه است و بر اساس دومين آنها، قسيم انواع ديگر نيست، بلكه در حكم تكمله‏اى براى آن‏ها و قابل جمع با همه آنهاست، و در مورد تعريف سوم، ترجمه تفسيرى را مى‏توان جزئى از ترجمه معنايى دانست. 
الف - «مترجم به شرح و بسط مطالب مى‏پردازد، منتها به زبان ديگر غير از زبان اصل، مانند تفاسير فارسى يا ديگر زبان‏ها نسبت به قرآن كريم.»(26)
بر اساس اين تعريف، تفسير نمونه، منهج الصادقين و ترجمه الهى قمشه‏اى، همه جزو اين تعريف‏اند.
ب - ترجمه تفسيرى در اين معنا شامل تفاسيرى چون نمونه، منهج الصادقين و مانند آن‏ها نمى‏شود، بلكه تنها به ترجمه‏هايى گفته مى‏شود كه مترجم براى بازسازى فضاى آيه در زبان مقصد و انتقال بهتر مفاهيم و نيز ارائه معناى تفسيرى و مانند آن، توضيح‏هايى را در لابه‏لاى ترجمه خويش مى‏آورد. آقاى دكتر بى آزار شيرازى در اين باره آورده است:
«... ترجمه متون كهن و كتب مقدس، به ويژه قرآن مجيد، داراى زمينه‏هاى خاص عصر خود از نظر لغوى، تاريخى، جغرافيايى، قومى و الهى و معنوى است و لغات و كلمات خاص عصر ما، با آن همه دگرگونى و فاصله زمانى، نمى‏تواند به تنهايى جايگزين متن اصلى گردد و به طور تحت اللفظى وافى به مقصد باشد و اين كه ترجمه‏هاى تحت اللفظى را اين هم مبهم و نامربوط و گسسته و احياناً موهون مى‏بينيم، يكى از دلايل آن همين بيگانگى مفاهيم لغات و واژه‏هاى عصر تكنولوژى حاضر با مفاهيم لغات عصر قرآن است.
بنابراين، لازم است در عين حفظ پيوستگى مطالب و خارج نشدن از ترجمه مفهوم و سبك قرآن، با استفاده از تفاسير و ارتباط آيات و ساير شرايط ترجمه تفسيرى، و به كارگيرى كلمات مناسب و با در نظر گرفتن مفاهيم واقعى آن‏ها در عصر قرآن و زمينه‏هاى تاريخى آن‏ها و احياناً با افزودن كلمه يا جمله تفسيرى و توضيحى در قلاّب و پرانتز و دسته بندى و رديف كردن و تيترگذارى و استفاده از علايم و رموز جديد نگارش و يا توضيح پاره‏اى از مطالب لازم در پانويس يا مقدمه، فاصله زمانى را جبران كنيم و هر چه بيشتر ترجمه را به متن اصلى قرآن نزديك‏تر و براى خوانندگان آشكارتر گردانيم، و بگذاريم خود سخن بگويد، نه اينكه خود به جاى آن سخن بگوييم.» (27)
براى مثال ترجمه آيه اول سوره كوثر در ترجمه تفسيرى الهى قمشه‏اى، چنين آمده است:
«]اى رسول گرامى[ ما تو را كوثر ]عطاى بسيار[ بخشيديم ]به تو مقام سيد انبيا، نام نيكو، كثرت فرزند، نهر كوثر، مقام رحمة للعالمينى، شفاعت كبراى امت، شرح صدر و همّت عالى از لطف خود عطا كرديم.[»
در ترجمه آية اللَّه مكارم شيرازى آمده است:
«ما به تو كوثر]= خير و بركت فراوان[ عطا كرديم».
ترجمه استاد فولادوند:
«ما تو را چشمه كوثر داديم.»
ترجمه آية اللَّه مشكينى: 
«به يقين ما تو را كوثر عطا كرديم. ]خير فراوان، دين قيّم، كتاب باقى، علم بى پايان، نسل باقى روزافزون، علماى امت، حوض كوثر و نهر بهشتى.[ 
چنان كه ديده مى‏شود، در ترجمه‏هاى ياد شده كه همه آن‏ها مصداق‏هايى از ترجمه معنايى - تفسيرى هستند، توضيح و تفسير از يك كلمه تا چند سطر آورده شده است، ولى اگر اين توضيح‏ها هيئت ترجمه را به سوى تفسير كشاند، در اطلاق لفظ «ترجمه» بر آن جاى سخن است.
ج - ترجمه تفسيرى در معناى سوم از اين قرار است كه مترجم برداشت‏هاى تفسيرى خود را در ترجمه، بدون نشانه‏هاى مشخص كننده (پرانتز يا قلاب)، منتقل مى‏سازد. ترجمه تفسيرى در اين معنا با يكى از معانى ترجمه آزاد پيش گفته، برابر است و ما در اين نوشتار، چنين ترجمه‏اى را «آزاد» مى‏ناميم؛ مانند:
-... خواستيم تا به جاى او، خدايشان فرزندى بهتر و صالح‏تر و مهذب‏تر و نزديك‏تر به ارحام پرستى به آن پدر و مادر بخشد. (الهى قمشه‏اى) 
- ما بادها را به دامادى گل‏ها و درختان فرستاديم... (جواهر القرآن)(28)

نقد، بررسى و جمع‏بندى

مطالعه و بررسى آراى گوناگون درباره شيوه‏ها و انواع ترجمه، و نيز نگاهى به ترجمه‏هاى موجود و مثال‏هاى ارائه شده از سوى صاحبان آرا، نتايجى را به دست مى‏دهد كه عبارت است از: 
الف - هر ترجمه‏اى هر چند لفظ به لفظ و آزاد، ممكن است براى مخاطبان ويژه‏اى مفيد باشد، و چه بسا از ديگر ترجمه‏ها مفيدتر، ولى سخن در ترجيح نوع و روشى از ترجمه براى مخاطبان عام است؛ مانند ترجمه معنايى - تفسيرى براى عموم مردم.
ب - بسيارى از ترجمه‏هاى موجود، هر يك مشتمل بر انواع ترجمه است؛ چه بسا قسمتى از يك آيه، ترجمه‏اى لفظ به لفظ داشته باشد و قسمتى تحت اللفظى، وفادار يا آزاد؛ بنابراين، طبقه بندى دقيق ترجمه‏ها اگر ممكن نباشد، دشوارى‏هاى فراوانى دارد. با اين وصف، نمى‏توان نقش كار آمد و پى آمدهاى تعيين نوع ترجمه و هدف مدارى كار مترجم را ناديده گرفت؛ به ديگر سخن، اگر مترجم مدار ترجمه مدار ترجمه خويش را بر ترجمه «معنايى» گذاشته باشد، براى مثال، بايد تركيب‏هاى چون «الذين‏ء امنوا»، «الذين كفروا» و مانند آن‏ها را به «مؤمنان» و «كافران» ترجمه كند؛(29) چرا كه خوش توان‏تر و به زبان معيار نزديك‏تر است و اگر مبناى كار مترجم «وفادار» باشد، بايد در مثال مذكور به ترجمه لفظ به لفظ روى آورد «آنان كه ايمان آوردند» و «آنان كه كفر ورزيدند» و مانند آن‏ها. 
ج - ترجمه‏هايى را كه همراه برداشت‏هاى تفسيرى ارائه مى‏شوند، بدون اين كه اصل ترجمه از تفسير جدا شود، جزو ترجمه‏هاى معنايى قرار مى‏دهيم و نه ترجمه‏هاى تفسيرى؛ براى مثال ترجمه «.. تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند...»(30) كه بر گرفته از نوعى تفسير است، جزو ترجمه معنايى است و نه ترجمه تفسيرى، هر چند بتوان اين نوع ترجمه‏ها را در حوزه ترجمه‏هاى معنايى، از ترجمه‏هاى صِرف جدا كرد.
د - جايگزينى و برگردان عبارت‏هاى كنايى، تشبيه‏ها و... ترجمه را از معنايى به آزاد خارج نمى‏كند.
ه - مرز دقيق ترجمه وفادار و معنايى: پرسشى را كه درباره اين دو نوع ترجمه، مى‏توان مطرح كرد، اين است كه اين دو نوع ترجمه چه رابطه‏اى با هم دارند؟
ترجمه وفادار به دنبال انتقال پيام و مفهوم اصلى به زبان مقصد است و مانند ترجمه معنايى، به ساختارها و الگوهاى بيانى زبان مقصد پايبند است، ولى از آن جا كه در اين نوع ترجمه، وفادارى به ساختارهاى بيانى زبان مبدأ تا حد امكان حفظ مى‏شود، پايبندى به ساختارهاى زبان مقصد دچار نوسان مى‏گردد.
توضيح اين كه: پايبندى مترجم به متن اصلى در ترجمه وفادار، گاه او را ناگزير مى‏كند از وفادارى خويش به ساختارها و الگوهاى بيانى زبان مقصد بكاهد و اين مى‏تواند مرز جدايى ترجمه‏هاى وفادار و معنايى باشد؛ بنابراين، اگر مترجم در ترجمه وفادار، افزون بر پايبندى خويش به ساختارهاى زبان مبدأ، ساختارها و الگوهاى بيانى زبان مقصد را به سان ترجمه معنايى رعايت كند، نمونه برترى از ترجمه معنايى به شمار مى‏رود و اگر از وفادارى خويش به الگوهاى بيانى زبان مقصد بكاهد، از دامنه ترجمه حضايى خارج مى‏شود؛ براى مثال، در ترجمه «لم تقولون مالا تفعلون» اگر به جاى «ما» «چيزى» قرارداده شود، ترجمه وفادار - معنايى است، ولى اگر «سخنى» قرار گيرد، معنايى است:
- چرا چيزى مى‏گوييد كه انجام نمى‏دهيد. 
- چرا سخنى مى‏گوييد كه انجام نمى‏دهيد.
توضيح بيشتر در بند «و» آمده است.
و - آيا ترجمه وفادار بهترين نوع ترجمه است، آقاى دكتر قلى زاده در اين باره مى‏نويسد:
«بايد گفت كه مطلوب‏ترين و دقيقترين روش براى ترجمه، همين روش است و اگر اين نوع يا روش ترجمه در نهايت دقت و شيوايى، صورت گيرد، آرمانى‏ترين روش ترجمه خواهد بود».(31)
اين سخن، اگر ساختارهاى متناسب زبان مقصد در آن به سان ترجمه معنايى، رعايت شود، به قطع پذيرفتنى است، ولى اگر از وفادارى و عنايت به ساختارهاى زبان مقصد، به دليل توجه به ساختارهاى زبان مبدأ، بكاهد، نمى‏توان آن را بهترين ترجمه به شمار آورد. شيوايى و خوش خوانى يكى از مهم‏ترين ويژگى‏هاى قرآن كريم است؛ قرآن به زبان عامه مردم سخن گفته و از زبان گروه‏هاى خاص پيروى نكرده است و انتقال اين ويژگى به زبان مقصد و بازسازى فضاى متن، خود از اصول ترجمه است؛ بنابراين، شيوايى، روان بودن و عامه فهم بودن را بايد به سان ديگر ملاك‏ها، در انتخاب برترين نوع ترجمه، لحاظ كرد.
بنابراين، شيوايى، روان بودن و عامه فهم بودن را بايد به سان ديگر ملاك‏ها، در انتخاب برترين نوع ترجمه، لحاظ كرد.
آقاى قلى زاده در توصيف ترجمه معنايى آورده است:
«عموم مترجمان، پيرو و طرفدار اين شيوه ترجمه‏اند از آن جهت كه هدف اساسى در اين روش ترجمه تنها انتقال دادن معنا، محتوا و پيام متن مبدأ و نيز روان بودن و عامه فهم بودن متن مقصد مى‏باشد».(32)
ايشان در ادامه، چهار مثال را ذكر مى‏كنند و يك مورد را به وفادار توصيف مى‏نمايند كه عبارت است از: 
«... و ما اللَّه بغافِلٍ عمّا تعملون؛ (بقره/85)
- و خدا از آنچه مى‏كنيد، غافل نيست» (خرمشاهى ]و فولادوند[)
- ]... و خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد، غافل نيست. (مكارم)[
ترجمه وفادار (پيشنهادى)... و خداوند «هرگز» از آنچه مى‏كنيد، غافل نيست.»(33)
شايان ذكر است كه در ترجمه معنايى، زمانى انتقال معنا به معنا وافى و صحيح است كه اگر - براى مثال - مفهوم همراه با تأكيد بيان شده باشد، اين تأكيد به گونه‏اى متناسب با ساختار زبان مقصد منتقل شود ور نه، اساساً نمى‏توان چنين ترجمه‏اى را معنايى دانست، بله؛ اگر در عين انتقال معنا همراه با تأكيد و بازسازى فضا در زبان مقصد، تناسب با ساختار ادبى مبدأ نيز همراه باشد، درجه برترى از ترجمه را داراست و ما آن را با نام «وفادار» مى‏ستاييم.
اينك، در چند ترجمه ياد شده ترجمه‏هاى آقايان: مكارم، فولادوند و خرمشاهى از آن جهت كه تأكيد را منتقل نكرده‏اند - در حالى كه انتقال آن با ساختار ادبى فارسى تناسب دارد - كامل نيست و ترجمه پيشنهادى از اين جهت كامل‏تر است، ولى قيد تأكيد «هرگز» بهتر است پيش از «غافل» قرار گيرد؛ ترجمه پيشنهادى چنين است:
«و خدا از آنچه مى‏كنيد ]يا انجام مى‏دهيد[، هرگز غافل نيست.»
«خدا» و «خداوند»، هر دو به يك معنا به كار مى‏رود، ولى در معناى «خداوند» به دليل «وند» (پسوند مالكيت و نسبت، مانند فولادوند و كمالوند) به نوعى معناى مالكيت خوابيده كه آيه بدان نپرداخته است؛ بنابراين، ترجمه به «خدا» از نظر ساختارى و معنايى وفادارتر است.
از سوى ديگر، فعل «مى‏كنيد» از دو جهت بر «انجام مى‏دهيد» و «انجام مى‏دهيد» از يك جهت بر «مى‏كنيد» ترجيح دارد. فعل «مى‏كنيد» بسيط است و از اين رو با گزيده گويى متناسب و نيز به زبان اصيل نزديك‏تر مى‏باشد و فعل مركب «انجام مى‏دهيد» به ذوق مردم روزگار ما خوش‏تر و به زبان معيار نزديك‏تر است. 
ز - زبان معيار
يكى از مسائل مهم در شناخت بهترين ترجمه، شناخت صحيح زبان معيار است. بيشتر قرآن پژوهان و مترجمان قرآن، و چه بسا همه آنان در اين كه ترجمه بايد به زبان معيار باشد، اتفاق نظر دارند.(34) آنچه مهم است،
شناخت صحيح زبان معيار است.(35)
زبان معيار امرى كاملاً شناخته شده نيست و كارشناسان نتوانسته‏اند بر تعريفى مشخص از آن هم صدا شوند و شايد دليل عمده آن تغيير و تحول دائمى و شناور بودن آن باشد؛ با اين حال، برخى كارشناسان ملاك‏هايى براى تشخيص آن ارائه كرده‏اند كه مهم‏ترين آن‏ها به قرار زير است: 
- خالى بودن متن از عناصر زبانى متروك و منسوخ يا مهجور؛
- پرهيز از گرده بردارى؛
- پرهيز از به كارگيرى عناصر و ساختارهاى مخصوص شعر و يا عناصر زبان صنفى؛ 
- نزديك بودن به زبان جارى و متداول و همراه بودن با آن؛ و...
بر اساس ويژگى‏هاى زبان معيار، جمله‏هايى مانند: «پيش‏ترين نگاشته‏اى كه...» به جاى «قديمى‏ترين نوشته‏اى كه...» و «بايسته‏هاى پژوهيده دانشوران...» به جاى «تحقيقات ضرورى انجام شده محققان...» هر چند به نظر خوش‏تر مى‏آيد، ولى كمى از زبان معيار فاصله دارد و يا اساساً جزو آن نيست. استاد خرمشاهى در توصيف زبان معيار مى‏گويد: 
«نثر معيار، تعريف‏هاى متعددى دارد. بعضى از صاحب نظران هم بر آنند كه چنين نثرى نداريم؛ اما به برداشت من، نثر معيار مفهوم و مصداق دارد و مراد از آن نثرى است كه خوشخوان، بى عيب يا كم عيب و قابل پيروى و آموزشى است و سزاوار است كه اكثريت تحصيل كردگان و اهل قلم به آن شيوه بنويسند و مى‏نويسند. نثرى كه ساده، اما نه سطحى، آسان ياب، دقيق، سنجيده، وافى به مقصود، بدون حشو و زوايد و اطناب و ايجاز مفرط، بدون شاعرانه شدن و شعار دادن، بدون «سبك» و حتى المقدور بدون هيجان، بدون آب و انشا و قلمگردانى‏هاى اضافى و بدون ريخت و پاش است.»(36)
اگر اين تعريف را بپذيريم، بسيارى از نثرهاى مشمول عنوان «معيار» از رده خارج مى‏شوند كه گويا ايشان، چنين مقصودى ندارند. در اين ميان، اساسى‏ترين كار، تشخيص ملاك زبان معيار است كه به نظر دست يابى به آن دشوار مى‏نمايد، هر چند روزنامه‏ها و مجلات و نويسندگان و گويندگان فرهنگى با ادبياتى معمول و غالبى، مى‏توانند از بهترين ملاك‏هاى تشخيص به شمار آيند.
اينك، نمونه‏اى از ترجمه به زبان غير معيار را رد ترجمه‏هاى متأخر، مى‏يابيم. خطاب «يا بُنَىَّ» (لقمان /16) در ترجمه‏ها چنين آمده است:
- مكارم: «پسرم!» (معنايى)
- قمشه‏اى: «اى فرزندم» (آزاد)
- خرمشاهى: «فرزندم!» (آزاد)
- مشكينى: «اى پسر عزيزم!» (معنايى - تفسيرى)
- صفارزاده: «اى فرزند!» (آزاد)
- كرمى: «هان اى پسركم!» (معنايى)
- مجتبوى، امامى، فولادوند و سراج: «اى پسرك من!» (معنايى)
- پيشنهادى: «اى پسرم!» (وفادار)
در ترجمه‏هاى ياد شده، شايد بهترين ترجمه از آن آية اللَّه مكارم و آية اللَّه مشكينى باشد و ترجمه خانم صفارزاده از مهربانى پدرانه خالى است. تصغير «پسرك» در زبان معيار كاربرد ندارد و افزون بر آن، بر دو معناى تحبيب و تحقير مشتمل است كه اين خود كژتابى آن را سبب مى‏شود.
ح - واحد ترجمه: چنانكه گذشت، «واحد ترجمه» در هر نوع از انواع ترجمه، تكواژ، واژه، گروه، جمله واره و جمله و گاه چند جمله و يك بند است.(37) (مورد اخير بيشتر در متون ادبى به كار مى‏رود و شايد در قرآن نتوان نمونه‏اى براى آن يافت). در يك ترجمه موفق، واحد ترجمه به انگيزه و هدف مترجم از ترجمه و متن مورد ترجمه باز مى‏گردد. آقاى محمود حدادى در اين باره مى‏نويسد:
پيش از هر گونه اقدام مشخص در راه تعيين واحد ترجمه، بايد متن را در كليت آن در نظر گرفت و يكپارچگى را به دست آورد. منتها چيزى منزوى و «به خود» نيستند، بلكه هر متنى در پيوند با جهان عينى، زاييده شرايط ويژه خويش است و بستر زمانى و مكانى خاص خود را دارد، از اين رو و براى مشخص سازى و به دست آوردن يكپارچگى آن مى‏توان يك سلسله پرسش‏هايى كرد؛ مانند آن كه: 
- متن را چه كسى نوشته است و براى چه كسى؟ 
- به چه هنگام و چه انگيزه‏اى؟ 
- چگونه نوشسته است و به قصد چه تأثيرى؟
... اين يكپارچگى را مترجم هيچ گاه نبايد از نظر دور بدارد، هر چند روش كار ترجمه، او را ناگزير مى‏سازد متن را به بند، جمله، يا حتى تك واژه بخش و تجزيه كند.»(38)
متن اصلى مى‏تواند ساده، علمى، ادبى، مقدس و... باشد؛ طبيعى است كه مترجم توانا، واحدهاى گوناگونى را متناسب با آن انتخاب مى‏كند؛ براى متن ساده و غير علمى مى‏تواند گروه، جمله واره و جمله را واحد قرار دهد و براى متن‏هاى علمى، واحدهاى كوچك‏تر مانند واژه مناسب‏تر و پسنديده‏تر است و براى متون دقيق و مقدس، مانند قرآن كريم، كوچك‏ترين واحد سرآغاز كار است كه اگر متن اقتضا كند، به واحدهاى بزرگ‏تر ارتقا مى‏يابد.
مترجم بسته به اين كه براى چه مخاطبى و به چه هدفى ترجمه مى‏كند، مى‏تواند واحد ترجمه را انتخاب كند. از سوى ديگر، گاه متن اصلى اختيار را از كف مترجِم گرفته او را به دنبال خود مى‏كشد و آن، جايى است كه ساختار زبانى زبان مقصد، توان برابرى و همراهى با زبان مبدأ را نداشته باشد. در اين جاست كه مترجم به ناچار در واحد ترجمه تا آن جا توسعه مى‏دهد كه بتواند پيام محتواى زبان مبدأ را به زبان مقصد به درستى و به تمامى منتقل كنداً در نتيجه واحد ترجمه همواره يكسان در نظر گرفته نمى‏شود، و از تكواژ تا جمله و بند متغير است،(39) ولى مترجم مى‏تواند پايه ار خود را بر يك واحد مشخص قرار دهد و تغييرها را بر حسب ضرورت در كار گيرد.
چند مثال 
چنان كه گذشت، مترجم متون مقدس، گاه ناگزير است از واحد كوچك‏تر به واحد بزرگ‏تر روى آورد و اين در صورتى است كه معادل در ساختار نحوى زبان مقصد، بر پايه واحد كوچك‏تر به دست نيايد. شواهد اين رخداد كم نيست كه به چند نمونه اشاره مى‏شود:
1. «بعض... بعض»: اصطلاحى است در قالب يك گروه يا عبارت. اين عبارت در آيات فراوانى آمده و مقصود از آن «همديگر» يا «يكديگر» است. اگر مترجم براى ترجمه عبارت «بعض... بعض» از واحدهاى كوچك‏تر از گروه، استفاده كند، ترجمه‏اى دشوار و گاه گنگ به دست مى‏دهد؛ مثال: 
«لا تَجْعَلوا دُعاءَ الرَّسُولَ بَيْنَكُم كَدعاءِ بَعْضكم بَعْضاً» نور /63
- خطاب كردن پيامبر را در ميان خود، مانند خطاب كردن بعضى از خودتان به بعضى ]ديگر[ قرار مدهيد... (فولادوند)
- صدا كردن پيامبر را در ميان خود، مانند صدا كردن يكيدگر قرار ندهيد...(مكارم)
- خواندن پيامبر را در ميان خودتان، همانند خواندن هميدگر مشماريد (خرمشاهى)
- ندا دادن پيامبر را در ميان ]جامعه[ خويش بسان ندا دادن يكديگر قرار ندهيد ]كه به طور عادى همديگر را ندا مى‏دهيد[.... (مشكينى)
- وقتى كه پيامبر را صدا مى‏زنيد، اين طور خودمانى نباشد كه گويى يكى از افراد خودتان را صدا مى‏زنيد، بلكه احترام خاصى بايد رعايت شود. (صفارزاده)

نقد و بررسى:

از بين ترجمه‏هاى ياد شده، ترجمه‏هاى آقايان: مكارم، خرمشاهى، كرمى و صفارزاده، در ترجمه عبارت «بعض... بعض» موفق‏تر است. افزون بر نكته ياد شده، در ترجمه‏هاى مذكور، نكات مهم ديگرى نيز وجود دارد كه لازم است بدان‏ها اشاره شود:
الف- براى آيه مورد بحث، تفسيرهاى گوناگونى از سوى مفسران ارائه شده است كه مترجم بايد با توجه به تفسير مورد تأييد مورد تأييد خويش، ترجمه را به روشنى ارائه كند؛ ولى چهار ترجمه اول (فولادوند، مكارم، خرمشاهى و كرمى) كژتاب است؛ يعنى به روشنى مشخص نيست كه پيامبرصلى الله عليه وآله مردم را صدا مى‏زند يا مردم او را؟ يعنى بر اساس اين ترجمه، هر دو تفسير ممكن است به ذهن خواننده برسد. ترجمه آزاد خانم صفارزاده - در اين مورد - روشن‏ترين ترجمه و ترجمه آية اللَّه مشكينى با عبارتى توضيحى، از دام كژتابى رهيده است.
ب - ترجمه «لا تجعلوا» با تفسير اول (پيامبر دعوت كند) به «نگيريد»، «مشماريد»، «نپنداريد» و مانند آن‏ها از ترجمه آن به «قرار ندهيد» مناسب‏تر و زنجيره همنشينى برقرار است،(40) و ترجمه آن به «قرار ندهيد» بر اساس تفسير دوم (مردم پيامبرصلى الله عليه وآله را ندا دهند) اشكالى ندارد.
ج - عبارت «بعض... بعض» گاه با حروف «مِن»، «ل»، «الى» و «على» آمده است (يكديگر، با يكديگر، براى هم يا براى يكديگر، از يكديگر، بر يكديگر و...)
«... بعضكم بعضاً»(41)؛ «.. بعضهم لبعض...»؛(42) «...بعضها من بعض...»(43)؛ «... بعضه على بعض...»(44)؛ «بعضهم الى بعض...»(45)
2. «ما ادريك»: عبارت «ما ادريك» و «ما يدريك» بيش از پانزده بار در قرآن به كار رفته است. اين عبارت قرآنى را به دو گونه مى‏توان ترجمه كرد؛ براى مثال آيه «و ما ادريك ما ليلة القدر» را مى‏توان به شكل‏هاى زير ترجمه كرد:
- و چه آگاه كرد تو را چيست شب قدر؟! (لفظ به لفظ)
- و از شب قدر چه آگاهت كرد. (تحت اللفظى، فولادوند)
- و تو چه مى‏دانى شب قدر چيست؟! (معنايى، مكارم)
در بين ترجمه‏هاى ياد شده، ترجمه با واحد گروه مناسب است؛ زيرا «ما ادريك» اصطلاحى است براى بيان عظمت و دوررس بودن از فهم مخاطب و اين مطلبى است كه لغت شناسان و قرآن پژوهان بدان تصريح كرده‏اند.(46)


پی نوشت‌ها:

1 - تفسير و مفسران، ص 115.
2 - مشكلات ساختارى ترجمه قرآن كريم، ص 20 به نقل از 
M.L. larson; meaning-Based Translation: A Guide ot cross - Language Equivalence; university press of American, Inc, 1984. p.15.
3 - ر.ك: تفسير مفسران، ج 1، ص 113 و 114.
4 - همان، ص 114.
5 - همان، ص 115.
6 - قرآن ناطق، ص 246.
7 - قرآن ناطق، ص 230 و 231.
8 - ترجمه ارتباطى خواننده محور است و ترجمه روان را كه با خواننده ارتباطى استوار برقرار مى‏كند بر ترجمه معنايى كه از زبان مبدأ فاصله چندانى نمى‏گيرد و به ديگر سخن بوى ترجمه مى‏دهد، ترجيح مى‏دهد. براى آگاهى بيشتر ر.ك: درباره‏ى ترجمه، ص 53-50.
9 - مشكلات ساختارى ترجمه قرآن كريم، ص 1، به نقل از: 
P. NewMark: A Textbook of Translation; U.K. PrenTice Hall.a First edition, 1988, PP. 46-49.
10 - قرآن ناطق، ص 255 251 249.
11 - قرآن ناطق، 241-233.
12 - ترجمه ابوالقاسم پاينده، يادداشت مترجم؛ قرآن ناطق، ص 239.
13 - مشكلات ساختارى ترجمه‏هاى قرآن كريم، ص 22.
14 - منظور از تعادل ترجمه، همسانى تأثير متن مبدأ و متن مقصد بر خوانندگان است.
15 - به باور برخى محققان، درصد اين نوع ترجمه در ترجمه‏هاى ياد شده، بين 70 تا 90% است. (ر.ك: همان، ص 23-22).
16 - سوره ص، 43.
17 - ر. ك: قرآن ناطق، ص 241 و 242؛ ترجمه آية اللَّه مكارم شيرازى، يادداشت مترجم؛ تفسير و مفسران، ج 1،
ص 113.
18 - قرآن ناطق، ص 247؛ به نقل از نسخه بادليان، نوشته به سال 947 ه.
19 - مشكلات ساختارى ترجمه قرآن كريم، ص 25، به نقل از:
P. newmark: A Textbook of Translation; Ibid; p.64.
20 - تفسير نمونه، ج 24، ص 46.
21 - بر بال قلم، ص 299 و 300.
22 - تفسير و مفسران، ج 1، ص 114.
23 - قرآن ناطق، ص 263-261.
24 - ارزش گزارى نوع ترجمه نسبى است و به مخاطب و موضوع متن مورد ترجمه بستگى دارد.
25 - مشكلات ساختارى ترجمه قرآن كريم، ص 28.
26 - تفسير و مفسران، ص 115.
27 - قرآن ناطق، ص 267.
28 - ترجمه مهدى الهى قمشه‏اى، ويرايش حسين استاد ولى.
29 - درباره ترجمه، مقاله «مسائل ترجمه»، ابوالحسن نجفى، ص 14-13.
30 - البته به شرطى كه اين و را از نظر معنا يكسان تلقى كنيم. 
31 - ممتحنه /12.
32 - مشكلات ساختارى ترجمه قرآن كريم، ص 25.
33 - همان، ص 26.
34 - همان، ص 28.
35 - قرآن كريم به زبان معيار عرب جاهلى، نازل شده است: «ما ارسلنا من رسول الاّ بلسانِ قومه» (ابراهيم، 4) و «تلك آيات الكتاب المبين» (يوسف، 1) و...؛ بنابراين، ترجمه آن هم بايد به زبان معيار باشد؛ ولى زبان معيار نيز ميتواند زيبا يا نا زيبا باشد. قرآن نهايت زيبايى را در زبان معيار به كار گرفته است؛ از بيان شاعرانه، نمك سجع و فاصله و وزن و... ولى هيچ يك نثر قرآن را از معيار خارج نكرده است. بين نثر معيار با سبك تفاوت است. قرآن سبكى نو و بديع دارد كه تا آن زمان سابقه نداشت، ولى زبان آن معيار بود؛ يعنى مخاطبان آن، آن را مى‏فهميدند و به راحتى با آن انس مى‏گرفتند. آقاى خرمشاهى در رد نظريه آقاى هوشنگ گلشيرى كه در نقد خود بر ترجمه آقاى خرمشاهى، زبان معيار را نامناسب دانسته و پيشنهادهايى داده به بيان اجمالى از زبان معيار پرداخته است. (بينات، شماره 12، ص 63-56).
36 - ر.ك: احمد سميعى، نگارش و ويرايش، ص 52-48.
37 - سيرى بى سلوك، ص 554.
38 - براى آگاهى بيشتر ر.ك: مشكلات ساختارى ترجمه قرآن كريم، ص 143-140؛ مقدمات زبان‏شناسى، ص 140-131.
39 - مبانى ترجمه، ص 74 و 75.
40 - براى آگاهى بيشتر ر.ك: مشكلات ساختارى ترجمه قرآن كريم، ص 144 و 145.
41 - ر. ك: همان، ص 151.
42 - نور، 63.
43 - اسراء، 88.
44 - آل عمران، 34.
45 - انفال /37.
46 - بقره، 76.
47 - اقرب الموارد: «و ما ادريك و ما يُدريك» اى: ما تدرى...» ر.ك: كلمه «درأه»؛ قاموس قرآن، ماده «درى» آقاى دكتر على محمد مؤذَّنى در مجله ميراث جاويدان (شماره 18، تابستان 1376)؛ مقاله‏اى با عنوان (ما ادريك) در قرآن مجيد» ارائه كرده است كه مراجعه به آن در اين باره مفيد است.
منابع و مآخذ
- اقرب الموارد فى فُصَح العربية الشوارد، سعيد الخورى الشرتونى اللبنانى، دارالاسوة للطباعة و النشر، ط الاولى، 1374 ش.
- القرآن الكريم، ترجمه جلال الدين فارسى، انجام كتاب، چ اول، تهران، 1369 ش.
- القرآن كريم، ترجمه على مشكينى، الهادى، چ اول، قم، 1380 ش.
- القرآن كريم، ترجمه مهدى الهى قمشه‏اى، ويرايش حسين استاد ولى، دارالكتب الاسلامية، ج اول، تهران، 1377 ش.
- القرآن كريم، سيد جلال الدين مجتبوى، انتشارات حكمت، ج اول، تهران 1371 ش.
- القرآن كريم، محمود ياسرى، انتشارات اسلامية، ج اول، تهران 1372 ش.
- بر بال قلم (چهل درس در قلمرو ادبيات پارسى و آيين نگارش)، سيد ابوالقاسم حسينى (ژرفا)، انتشارات ظفر، ج دوم، قم، 1380 ش.
- بينات (فصلنامه مؤسسه معارف اسلامى امام رضاعليه السلام)، شماره 12، زمستان 1375، مقاله «نثر معيار در ترجمه قرآن كريم»، بهاء الدين خرمشاهى. 
- ترجمه تفسير مجمع البيان، ابوعلى طبرسى، ترجمه آيات، تحقيق و نگارش: على كرمى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ج اول، تهران 1380 ش.
- تفسير نمونه، آية اللَّه مكارم شيرازى و ديگران، دارالكتب الاسلامية، ج 30، تهران، 1380 ش.
- تفسير و مفسران، ج 1، محمد هادى معرفت، ترجمه على خياط، مؤسسه فرهنگى التمهيد، ج اول، قم 1380 ش.
- جواهر القرآن، محمد غزالى يا ابوحفض نجم الدين عمر، به كوشش سيد حسين خديوجم، بنياد علوم اسلامى، تهران، 1360، به نقل از: درباره قرآن (برگزيده مقاله‏هاى نشر دانش 3) زير نظر نصراللَّه پورجوادى، مركز نشر دانشگاهى تهران، 1365.
- درباره ترجمه (برگزيده مقاله‏هاى نشر دانش (3))، زير نظر نصراللَّه پور جوادى، انتشارات مركز نشر دانشگاهى، ج دوم، تهران، 1366 ش.
- در خاطره شط، بهاء الدين خرمشاهى، سازمان انتشارات جاويدان، تهران، 1376 ش.
- دستور زبان فارسى (1)، تقى وحيديان كاميار با همكارى غلامرضا عمرانى، سمت ج سوم، تهران، 1381.
- ساخت زبان فارسى، احمد ابو محبوب، نشر ميترا، ج دوم، تهران، 1381 ش.
- سير بى سلوك، بهاء الدين خرمشاهى، انتشارات معين، ج اول، تهران، 1370 ش.
- قاموس قرآن، سيد على اكبر قُرَشى، درالكتب الاسلامية، چاپ هفتم، تهران، 1375 ش.
- قرآن حكيم، ترجمه طاهره صفارزاده، مؤسسه فرهنگى جهان رايانه كوثر، ج دوم، تهران، 1380 ش.
- قرآن كريم، ترجمه ابوالفتوح رازى، به كوشش محمد مهيار، مطبوعات دينى، ج اول، قم، 1380 ش.
- قرآن كريم، توضيحات و واژه نامه، ترجمه بهاء الدين خرمشاهى، انتشارات جامى و نيلوفر، ج اول، تهران، 1374 ش. 
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 17:22 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

بهره‏گيرى از مبانى كلامى قرآن

بازديد: 115
بهره‏گيرى از مبانى كلامى قرآن

مهدي سلطاني رناني

چکیده: این نوشتار به انواع و چگونگی بهره گیری از مبانی کلامی در قرآن می پردازد. نویسنده بهره گیری از مبانی کلامی را در سه محور:
1- اثبات منبع بودن قرآن
2- تعیین قلمرو آیات الاحکام
3- تعیین متدولوژی استنباط از قرآن
بررسی می کند و در جریان بحث از دیدگاه اخباریان نسبت به قرآن، بهره گیری از شیوه های عرفی و سنتی در استنباط از قرآن سخن می گوید، و در پایان از تعیین روش دریافت مبانی کلامی از قرآن یاد می کند.

كليد واژه‏ها: قرآن، احکام، استنباط، مبانی کلامی.

مقدمه

مبانى كلامى اجتهاد و منابع آن به خاطر اهميّت زياد بايد مورد توجّه و بررسى جدى قرار گيرد، چرا كه تحقيقات صورت گرفته در مورد آن ناقص و بسيار اندك است.
در واقع تنها هنگامى از فقيهى منضبط مى‏توان سخن گفت كه مبانى عقيدتى و مبنايى آن از يكدستى و هماهنگى كامل و صحيحى برخوردار باشد؛ اين بدين معنى است كه فقيهان علاوه بر رعايت چارچوبه‏ها و زمينه‏هاى اجتهاد، به هماوردى با يكديگر از رهگذر نگرش كلامى نيز همّت گمارند و صاحب هر ايده و نظرى به جاى مجادله و تأكيد بر مباحث غير پايه‏اى به طرح مبانى و باورهاى كلامى خويش اهتمام ورزد. در اين صورت دسته‏بندى اين مبانى، راه را براى تنقيح و تكثير آن باز خواهد كرد، و از اين طريق مى‏توان به ضابطه‏مندى بيشتر فرايند استنباط و نتيجه بخشى گسترده‏تر گفت‏وگوى فقهى خوش بين‏تر و اميدوارتر بود.
آنچه در اين ميان از اهمّيّت ويژه برخوردار مى‏باشد بررسى مبانى كلامى استنباط از قرآن كريم است. شايد بتوان گفت كه رجوع كم رنگ به قرآن كريم جهت استنباط، تا حدودى از عدم تنقيح مبانى كلامى استنباط از قرآن ناشى مى‏شود. امروزه مشكل بزرگ ما آن است كه به جاى سامان دادن به مطالعاتى منبع شناسانه و تعيين منطقى ميزان اثر گذارى هر منبع در حوزه فقه، فقط به سراغ سنّت مى‏رويم و تقريباً همه فضاى تنفّس موضوعات پژوهشى اين حوزه را به سنّت اختصاص داده‏ايم. شكستن سدهاى اين ارتكاز تأثيرگذار مى‏تواند به شكل‏گيرى زواياى تازه بينجامد و دريچه‏هاى جديدى را به سمت مطالعات فقهى و چشم اندازهاى استنباطى باز كند. به نظر مى‏آيد «سنّت محورى فقهى» اگر چه پاره‏اى از ابعاد آن درست و كاملاً مستدل است، ولى ابعادى از آن بيش از آنكه بر بنيان‏هاى صحيح و نيازهاى فقهى استوار باشد محصول به فراموشى سپردن روش‏هاى پيچيده‏ترى مانند بهره‏گيرى از قرآن است. تأكيد بر نقش سنّت تا آنجا پيش رفته كه اگر در مواردى محدود و به صورت مهار شده نيز به قرآن كريم استناد مى‏شود، معمولاً اين كار بعد از آن صورت مى‏گيرد كه فقيه به پشتوانه روايتى از دل سنّت به سطحى از آرامش دست يافته است و تنها به منظور تقويت و تأكيد سنّت و گاهى نيز به مثابه تبرّك و تيمّن به قرآن كريم مراجعه مى‏كند.

بهره‏گيرى از مبانى كلامى نسبت به قرآن

توجّه به موضوع ياد شده در سه محور مهم قابل بحث و تقسيم‏بندى است:
1. بهره‏گيرى از مبانى كلامى جهت اثبات منبع بودن قرآن. 
2. بهره‏گيرى از مبانى كلامى جهت تعيين قلمرو آيات الاحكام. 
3. بهره‏گيرى از مبانى كلامى در تعيين روش استنباط از قرآن.

1-1 بهره‏گيرى از مبانى كلامى جهت اثبات منبع بودن قرآن

اين محور نسبت به دو بحث بعدى از جايگاهى بنيادين برخوردار است؛ چه آنكه پرسش اصلى در اين محور آن است كه آيا قرآن منبع استنباط واقع شود يا خير؟ مشخّص است كه پاسخ صحيح به اين پرسش پيش شرط ورود در دو موضوع بعدى ]نقش مبانى در تعيين قلمرو قرآن و شيوه‏هاى استنباط از آن [به شمار مى‏آيد.
تا زمانى كه منبع بودن قرآن براى استنباط اثبات نگردد، سخن گفتن از تعيين قلمرو آياتى كه مى‏توان از آنها استنباط نمود و يا بحث درباره شيوه‏هاى استنباط از قرآن و مبانى كلامى آنها بى معنى خواهد بود.
همچنين بحث از امكان استنباط از قرآن در گرو مثبت و يا منفى بودن پاسخ به اين پرسش است كه آيا قرآن براى عرف و عموم مردم فهم‏پذير است يا خير. اگر فهم‏پذير بودن قرآن ثابت شود، در نتيجه امكان استنباط از آن را مى‏توان پذيرفت و اگر عكس آن يعنى فهم‏ناپذير بودن قرآن اثبات شود و يا دست كم فهم‏پذير بودن آن ثابت نگردد، راهى براى پذيرش امكان استنباط از قرآن باقى نمى‏ماند. به همين دليل است كه بسيارى از عالمان عرصه فقه و علوم قرآنى كوشيده‏اند بر فهم‏پذير بودن قرآن اقامه دليل و برهان نمايند، كه پاره‏اى از اين دلايل را تمسّك به مبناهايى كلامى تشكيل مى‏دهد و ما از آنها سخن مى‏گوييم:

الف - مبناى كلامى معجزه بودن قرآن

برخى از اصوليان فهم‏پذير بودن قرآن را با تمسّك به مبناى اعجاز قرآن اثبات نموده‏اند. يكى از ايشان آيت اللَّه خويى است. وى در رد اين استدلال كه الفاظ قرآن رموزى است كه فقط نبى اكرم‏صلى الله عليه وآله و معصومين‏عليهم السلام آن را مى‏فهمند، چنين مى‏گويد: «اينكه قرآن از سنخ رمزها باشد با اين حقيقت كه قرآن معجزه ارشاد كننده خلق به سوى حق است كاملاً منافات دارد، پس اگر براى قرآن ظهورى كه اهل لسان آن را بفهمند در كار نباشد معجزه بودن آن دچار اختلال خواهد شد.1
ب - مبناى كلامى حكمت 
مبناى كلامى حكيم بودن خداوند در دوره رويارويى اصوليان و اخباريان، به مبنايى جهت اثبات استنباط از قرآن نزد اصوليان بدل شد؛ با اين استدلال كه خداوند به دليل حكيم بودن و دورى نمودن از لغو، به سخنى كه معناى آن فهميدنى نيست تكلّم نخواهد كرد و اراده معناى خلاف ظاهر نيز نمى‏كند. وحيد بهبهانى در اثبات معنادارى قرآن و فهم پذيرى معناى آن مى‏گويد: «خداوند در خطاب خود سخنى را كه معناى آن فهميده نمى‏شود نخواهد گفت».2
ناگفته نماند در صورتى مى‏توان با تمسّك به مبناى حكمت، فهم‏پذير بودن قرآن را براى عموم اثبات كرد كه پيش از آن مبناى «مخاطب بودن عرف براى كلام شارع» را به اثبات رسانده باشيم. بر اين اساس در برابر اخباريان - كه از آغاز منكر توجّه خطاب خداوند به غير معصوم هستند - استدلال ياد شده ناكافى است؛ زيرا در صورت صحّت مبناى آن، مقتضاى حكمت آن است كه خداوند به كلامى كه مخاطب اصلى نمى‏فهمد تكلّم نكند. در اين صورت، فهم و عدم فهم كسانى كه اصلاً مخاطب نيستند به هيچ وجه معيار نيست.3

مرورى بر ديدگاه اخبارى‏ها در ارتباط با قرآن

چون اخباريان در اثبات يكى از اصلى‏ترين ادعاهاى خويش، يعنى عدم امكان استفاده و استنباط مستقيم از قرآن - آگاهانه يا ناآگاهانه - از برخى مبانى كلامى بهره گرفته‏اند، ازين‏رو لازم است به مهم‏ترين آن مبانى و ديدگاه‏ها اشاره شود:

الف: قرآن مخاطبان خاص دارد

اين مبناى كلامى در روايات منعكس شده است. اخبارى‏ها از اين مبناى كلامى نتيجه گرفته‏اند كه با توجّه به اينكه استنباط از مقوله فهم است، تنها امامان هستند كه به قرآن علم دارند و اگر افراد عادى كه مخاطبان واقعى قرآن نيستند به سراغ آن روند دچار اشتباه و خطابينى خواهند شد و در عمل تنهاره آورد رجوع آنها انباشت فهم‏هاى اشتباه و نابجا از اين كتاب الهى خواهد بود. محققّ كركى مى‏گويد: «اِنّ القرآن نزل على وجه التعمية بالنسبة اِلى أذهان الرّعية».4
در پاسخ به اين برداشت نه چندان عميق اخباريان از روايتى كه منشأ شكل‏گيرى مبناى كلامى «خاص بودن مخاطبان قرآن» است مى‏توان گفت: گاه از يك عقيده كلامى درست، تصويرى نادرست در ذهن نقش مى‏بندد، در اين صورت اگر آن عقيده را با همان تصوير، مبنايى براى يك انديشه قرار داديم آن انديشه از اعتبار ساقط است.
به تعبير ديگر، در بهره‏گيرى از يك اعتقاد كلامى علاوه بر درست بودن اصل آن، لازم است تصويرى مبهم، تك بعدى و غير شفّاف از آن نداشته باشيم، و گرنه پشتوانه قرار دادن آن براى انديشه سازى غير منطقى است.5
در مورد «مخاطب بودن امامان براى قرآن» همين وضعيت وجود دارد. آنان بدون اينكه تصويرى درست از مراد نهايى روايت داشته باشند به برداشتى سطحى از آن بسنده كرده‏اند. «مخاطب بودن ائمه براى قرآن» به دو شكل تفسيرپذير است:
1. آنان مخاطب انحصارى قرآن هستند. 
2. آنان مخاطب ويژه قرآن مى‏باشند.
اخباريان به تفسير اوّل اعتقاد دارند؛ امّا اين باور صحيح نيست؛ زيرا از نظر عقل هيچ مانعى نيست كه براى قرآن به صورت هم زمان، مخاطبانى متعدد و به لحاظ ميزان ادراك و برداشت متفاوت، وجود داشته باشد. به تعبير ديگر، هر چند بايد پذيرفت كه عبور از ظواهر قرآن و دست يابى به راز و رمزهاى مفهومى و بيانى آن تا اندازه زيادى از حوزه تيررس مخاطبان عام قرآن بيرون است، امّا فهم ظاهر آن اين چنين نيست. بلكه فهم اوليه و ظاهر آيات براى همه ميسّر است و از آن جا كه ظواهر قرآن متضمّن احكام بسيارى مى‏باشد، همين ميزان از توانايى مخاطبان عام در فهم و برداشت از ظواهر قرآن كفايت مى‏كند تا اين كتاب مهم را در شمار منابع اصلى استنباط و در پيشاپيش آنها قرار دهيم.6

ب: عدم اختلاف در قرآن

اخبارى‏ها از مبناى كلامى «عدم اختلاف در قرآن» چنين برداشت كرده‏اند كه بهره‏گيرى از قرآن در فقه درست نيست، منطق ايشان در اين زمينه آن است كه در صورت استفاده از قرآن، به دليل فهم‏هاى متفاوت فقيهان از آن، استنباطهاى متعدد رخ خواهد داد. و اين باعث پيدايش اختلاف در قرآن به شمار مى‏آيد. از اين‏رو ناگزير بايد از منبع دانستن قرآن صرف نظر كرد. آنان تلاش مى‏كنند توضيح دهند كه با منبع دانستن قرآن مجبور خواهيم شد اين كتاب آسمانى را برخلاف مبناى كلامى خويش اختلاف‏پذير بدانيم. محققّ كركى مى‏گويد:
«القرآنُ اِنّما نَزَّلَ على محمّد و آله عليهم السّلام و هو عندهم واضحُ مُبيّنَ لا اخْتلافَ فيه و اِنّما اختلافُه ظاهرٌ بالنّسبَةِ الينا و نحنُ مأمورونَ بالرّجوع اِليهم فى تفسيره و تأوليهِ و معرفةِ المرادِ مِنه».7
در پاسخ چنين بايد گفت: بين دو موضوع «اختلاف در قرآن» و «اختلاف در برداشت از قرآن» بايد فرق گذاشت، هيچ گاه نبايد وقوع اختلاف در برداشت از قرآن را به معناى وجود اختلاف در قرآن به شمار آورد. آنچه مبناى كلامى است اوّلى است نه دوّمى؛ بنابراين‏از مبناى‏كلامى «عدم اختلاف در قرآن» نمى‏توان استنباط از آن را به دست آورد.

بهره‏گيرى از مبناى كلامى جهت تعيين قلمرو آيات الاحكام

در تعيين قلمرو و تعداد آيات الاحكام چند ديدگاه وجود دارد كه به مهم‏ترين آنها اشاره مى‏شود:
1 - آيات الاحكام سيصد آيه است.8
2 - آيات الاحكام پانصد آيه است.9
3. آيات الاحكام نهصد آيه است. اين ديدگاه متعلّق به عبداللَّه مبارك است. 
4. همه يا بيشتر آيات در معرض استنباط قرار دارند.10
پرسش اصلى در اين خصوص آن است كه آيا كسانى كه همه يا بيشتر آيات را در معرض استنباط مى‏دانند از مبانى كلامى تأثير پذيرفته‏اند؟ 
در پاسخ بايد گفت: يكى از مبانى كلامى، معجزه بودن قرآن است، كه نسبت به ماهيت اعجازش بحث‏هاى فراوانى صورت گرفته است. عده‏اى آن را در ويژگى‏هاى بيانى و فصاحت و بلاغت منحصر مى‏دانند و پاره‏اى ضمن تأكيد بر اين موضوع مقولات ديگرى را نيز مشمول اعجاز دانسته‏اند. يكى از آن موارد اعجاز تشريعى است، كه تفسيرهاى متفاوتى از آن ارائه گرديده است؛ مانند اعجاز تشريعى از نظر كمال؛ بدين معنى كه قرآن كريم بهترين قوانين لازم را براى سعادت بشرى ارائه نموده و اين امر از هيچ يك از مكاتب قانون گذار برنمى‏آيد.
تفسير ديگر آنكه، اعجاز تشريعى در جامعيّت و پوشش دهى هم زمان نسبت به عرصه‏هاى مختلف است. به تعبير ديگر، گرد آوردن و تلفيق نمودن ميان عرصه‏هاى گوناگون وضعيتى است كه تنها قرآن از عهده آن بر آمده است.
تفسير سوم آنكه قرآن در چگونگى ارائه قوانين معجزه كرده است؛ يعنى اگر قانون‏گذار در متون قانونى از راه ارائه مواد و تبصره‏هاى قانونى قادر به قانون گذارى شده است، قرآن به صورتى شگفت‏انگيز و استثنائى توانسته در قالب جملات كوتاه و با بهره‏گيرى از تمام ظرفيت نهفته در تعبيرها به ارائه همزمان احكام بپردازد.
واقعيت اين است كه اين تفسيرها قابل جمعند و مى‏تواند همه درست باشد. كسانى كه تمام و يا بيشتر قرآن را در معرض استنباط مى‏دانند به تفسير دوم يا سوم راجع به اعجاز تشريعى نظر داشته‏اند و طبيعى است كه اگر اعجاز تشريعى را به اعجاز از نظر جامعيّت توجّه قرآن به عرصه‏هاى گوناگون تفسير كنيم، كه تعداد آيات الاحكام بر خلاف مشهور، سيصد يا پانصد آيه نخواهد بود؛ بلكه هر آيه يا بسيارى از آيات داراى حكم و يا احكامى هستند و انحصار آيات به اين تعداد نتيجه دلالت‏هاى مطابقى آيات مى‏باشد و طبيعى است كه قرآن به اقتضاى اعجاز در شيوه ارائه، فراتر از تكيه بر دلالت‏هاى مطابقى است.11

بهره‏گيرى از مبانى كلامى در تعيين متدلوژى استنباط از قرآن

در بررسى اين موضوع، با دو فراز اصلى روبه‏رو هستيم: 
1. بهره‏گيرى از شيوه‏هاى عرفى در استنباط از قرآن. 
2. ميزان بهره‏گيرى از سنّت در استفاده و برداشت از قرآن.

بهره‏گيرى از شيوه‏هاى عرفى

مبناهاى كلامى بهره‏گيرى از شيوه‏هاى عرفى شامل موارد بسيارى است كه برخى از آنها عبارتند از: سخن گفتن خداوند به زبان عرف، ضرورت استفاده از مفهوم و منطوق در بهره‏گيرى از قرآن. 
استفاده از مبناى نخست در اثبات صحّت به كارگيرى شيوه‏هاى عرفى در استنباط از قرآن كاملاً صحيح و منطقى است؛ زيرا اگر بپذيريم كه قرآن به زبان محاوره عرفى نازل شده است، بايد قبول نماييم كه مى‏توان قاعده‏ها و قالب‏هاى اين محاوره را در استنباط از قرآن به كار گرفت؛ همان گونه كه بسيارى از اصوليان با استناد به اين مبناى كلامى، قاعده‏هاى متنوّعى را جهت بهره‏مندى از قرآن ارائه نموده‏اند. به عنوان نمونه، حضرت امام خمينى‏رحمه الله با تمسّك به اين مبنا كه «در تشخيص مفاهيم و مصاديق عناوين وارد شده در كلام شارع، معيار عرف است»، امر تشخيص عناوين وارد شده در شرع را از دو جهت مفهوم و مصداق به عرف وا مى‏گذارند. ايشان مى‏فرمايند: 
«از آن جا كه خطاب‏هاى شارع با عرف مانند خطاب‏هاى عرف با عرف است و براى او رويّه‏اى خاص غير از رويّه عقلا وجود ندارد، پس به ناچار در تشخيص مفاهيم وارده در خطاب‏هاى شارع و نيز مصاديق آنها نظر عرف متّبع است».12
در زمينه دوم بايد گفت: اگر بپذيريم كه خطاب‏هاى قرآن به زبان عرفى شكل گرفته است، استفاده از مفهوم و منطوق كه دو قالب بيانى در عرف مى‏باشند، به عنوان شيوه‏اى جهت استنباط از قرآن قابل طرح است.
مرحوم كاشف الغطا از جمله كسانى است كه بدين مورد تصريح و توجّه نموده است.
وى پس از تأكيد بر اينكه انسان مى‏تواند خطاب‏هاى خداوند را بفهمد، مى‏گويد: «در تحقّق و اعتبار فهم، تفاوتى ميان مستند بودن آن به منطوق يا به مفهوم نيست؛ هر چند كه مدلول بودن منطوق اوّلاً و بالذات است و مدلول بودن مفهوم ثانياً و بالعرض است». وى در همين چارچوب هفت سنخ مفهوم را نام مى‏برد كه از نظر خودش داراى اعتبار مى‏باشد: مفهوم شرط، مفهوم بدايت، مفهوم غايت، مفهوم اولويت، مفهوم علّت، مفهوم تلازم، مفهوم اقتضا.13
نكته قابل توجّه در مورد شيوه‏ها و مبانى عرفى آن است كه فقهاء در عمل از اين مبناها جهت استنباط از قرآن بهره‏گيرى كرده‏اند؛ امّا واقعيّت اين است كه آنچه رخ داده بسيار اندك و پراكنده است. از جمله آنها مى‏توان به استنباط از قرآن بر اساس سياق و بر اساس كنايه گويى اشاره نمود.
درباره مورد اوّل (استنباط بر اساس سياق) چنين بايد گفت: سياق محصول چينش كلمات و نوع به كارگيرى آنها در جملات است و از دل هم نشينى و هماهنگى كلمات و جمله به وجود مى‏آيد و يك جمله‏اى گسترده، كش دار و قبض و بسطپذير را براى مخاطبان خود ايجاد مى‏نمايد. خداوند متعال از اين شيوه در سخن گفتن با بشر در قرآن كريم بسيار استفاده نموده است و به يقين كلام خداوند را بايد حاوى نغزترين و بزرگ‏ترين سياق گذارى‏هاى در دسترس بشر دانست. 
خداوند گرچه با زبان مردم با آنها سخن گفته، امّا علم و حكمت خود را به اندازه ظرفيت كلام و فهم بشر، در قرآن سارى و جارى نموده است و با استفاده از سياق گذارى در كلام خويش نكته‏ها و مطالبى را تبيين نموده و از جمله آنها همين حكمت‏هاست كه بايد مورد شناسايى قرار گيرند و حاصل اين سياق‏شناسى در قرآن مى‏تواند به كمك استنباط بشتابد. در واقع با دقّت و رمزگشايى از سياق جمله‏هاى قرآنى مى‏توان دريچه هايى از كشف كاربردى مفاهيم قرآن را به سوى استنباط گشود تا فقها برنامه‏اى مشخّص و در چارچوبه‏اى قابل پيگيرى به دخالت دادن قرآن در فرايندهاى استنباطى خود همّت گمارند؛ ولى سوگمندانه به دليل وجود مشكلاتى همچون غيرمنتظم بودن و غير آگاهانه بودن، كمتر مورد توجّه قرار گرفته است.
يكى از عالمانى كه در استنباطهاى اصولى و فقهى خويش از اين شيوه بهره گرفته، حضرت امام خمينى‏رحمه الله است. به عنوان مثال يك نمونه از بهره‏گيرى‏هاى ايشان در اين شيوه را ذكر مى‏كنيم كه مربوط به ادله اثبات عدم حجيّت ظن مى‏باشد.
يكى از آن ادله، آيه شريفه «و لا تَقْفُ ما ليس لك به علمٌ» ]اسراء /36 ]است. برخى گفته‏اند: از اين آيه نمى‏توان عدم حجيّت ظن را در امور فرعى اثبات كرد، زيرا توجّه آيه به اصول اعتقادى است. حضرت امام خمينى‏رحمه الله با تمسّك به سياق آيه، اثبات مى‏كنند كه آيه به احكام فرعى و غير اعتقادى نظر دارد، يا دست كم اعم از هر دو مى‏باشد؛ ايشان مى‏فرمايند: «فإنّه فى سياق الآياتِ النّاهية عن الامور الفرعية، فلا يختصُّ بالاصول؛ لو لا اختصاصه بالفروع»14.
درباره مورد دوم (استنباط بر اساس كنايه گويى) نيز حضرت امام خمينى‏رحمه الله معتقدند كه خداوند كنايه گويى نموده و اين شيوه را در قرآن كريم به كار گرفته است و به همين دليل در موارد كنايه در قرآن، حكم را بايد مناسب با معناى كنايى آن دريافت كرد. وى در مورد آيه «فلا تَقُلْ لهما اُفٍّ» ]اسراء /23 ]معتقد است كه خداوند نخواسته از اف گويى نهى كند، بلكه در مقام كنايه مى‏خواهد بگويد پدر و مادر را اذيت مكنيد.15

ميزان بهره‏گيرى از سنّت در استفاده و برداشت از قرآن

درباره ميزان بهره‏گيرى از سنّت در استنباط فقها از قرآن كريم دو ديدگاه گوناگون وجود دارد كه از تأثيرپذيرى از مبانى كلامى دور نمانده‏اند. آن دو ديدگاه عبارتند از:
1. عدم نيازمندى قرآن به سنّت براى شرح شدن
2. نيازمندى قرآن به سنّت براى شرح شدن.
طبق ديدگاه اوّل، قرآن به تنهايى از عهده تبيين احكام شرعى بر مى‏آيد و براى شرح شدن نيازى به سنّت ندارد.
اين ديدگاه در قرن دوم توسطّ گروه اندكى ارائه شد و با از بين رفتن آنان نيز از ميان رفت. مستند اين ديدگاه عبارت «تبياناً لكل شى‏ء» بودن يا «بيان بودن قرآن» بود.
امّا ديدگاه دوم مورد پذيرش بيشتر قرار گرفت و براى اثبات آن به دلايلى تمسّك شده است. يكى از اين دلايل مبناى كلامى «برخوردارى قرآن از بطون» است، به نظر مى‏رسد كه نيازمندى قرآن به سنّت براى شرح شدن اگر چه به ديدگاهى انكارناپذير تبديل شده است، ولى بايد اذعان نمود كه بخش هايى از ابعاد اين موضوع حسّاس، شفّاف نيست؛ يكى از اين ابعاد، «عرضه كردن روايات بر قرآن» است كه در برخى احاديث منعكس شده است و طبق اين احاديث بايد روايات را به قرآن عرضه نمود و در صورت مخالفت با كتاب، آنها را كنار گذاشت.16
در اين جا پرسش اصلى اين است كه «مخالفت» به چه معنى است؟ مگرنه آن است كه سنّت، مفسّر و شارح كتاب است و بر طبق روايات بايد از طريق سنّت به كتاب نگاه كرد؛ پس در اين صورت چرا بايد قرآن را محور قرار داد؟
همچنين وقتى گفته مى‏شود كتاب را مبنا قرار دهيد و روايات را بر آن عرضه كنيد، در واقع فهم مستقيم از كتاب توسّط مخاطب، به رسميّت شناخته شده است، در حالى كه طبق قاعده «شارح بودن سنّت نسبت به قرآن» بايد از طريق روايات به قرآن نظر نمود.
عالمان بى آنكه در اين زمينه توجّه ويژه نمايند، معمولاً در فضاى به دست آمده از ذهنيت خود نسبت به نوع رابطه ميان كتاب و سنّت، اقدام به اجتهاد نموده‏اند. آنچه بيشتر در اين زمينه مشاهده مى‏شود، مراجعه كم رنگ به قرآن است.
در هر صورت در اين زمينه مى‏توان پاسخ‏ها و راه حل‏هاى متفاوتى ارائه داد كه پاره‏اى از آنها از مبانى كلامى سرچشمه مى‏گيرند:
1. مراد از مبنا قرار دادن قرآن، آن بخش از قرآن است كه فهم نهايى آن از طريق روايات شكل گرفته باشد؛ به اين معنى كه پس از دست يابى به معناى يك آيه، از طريق در نظر گرفتن روايات و احاديثى كه به شرح آن آيه پرداخته‏اند، روايات مخالف با آن آيه كنار گذاشته مى‏شود. پس در واقع آيات تفسير شده مبنا قرار مى‏گيرند، نه فهم ما از قرآن. 
2. مراد از ارجاع به قرآن، نصوص قرآنى است، نه ظواهر آن؛ بنابراين اگر روايتى خلاف نصّ قرآن بود بايد كنار گذاشته شود. طبق اين منطق، اگر روايتى با ظاهر يك آيه مخالفت كرد، آن روايت پذيرفتنى است.
3. منظور از مخالفت با قرآن، مخالفت با مجموعه و روح قرآن است. مجموعه آيات داراى مذاق و آهنگ واحدى است و اگر روايتى با اين ذوق و آهنگ واحد مخالفت كند، بايد كنار گذاشته شود.
4. منظور از مخالفت با كتاب، مخالفت به صورت تباين است؛ اين، ديدگاه امام خمينى «رضوان اللَّه عليه» است. از نظر ايشان مقصود از مخالفت با كتاب، مخالفت از نوع اطلاق و تقييد و يا عموم و خصوص نيست. امام با تمسّك به معناى «دور بودن ساحت قرآن از اختلاف» اين مدعا را به اثبات مى‏رساند:
«و قد أقر الامّة جميعاً على أنَّ فى نفسِ الآيات مخصّصاتٍ و مقيّداتٍ تُقَدِّم بعضه بعضاً، مِن دون أن يختلفَ فيه اثنان، مع عدم عدّ ذلك تناقضاً و تهافتاً فى الكتابِ و لا مُنافياً لقوله تعالى: «و لو كانَ مِنْ عند غير اللَّه لَوجدوا فيه اختلافاً كثيراً»17 و ليس ذلك الاّ عدم عدّ التّقييد و التّخصيص اختلافاً و تناقضاً فى محيط التّشريعِ و التّقنين».18
ايشان با اين استدلال به اين نتيجه مى‏رسد كه منظور از مخالفت با كتاب در اين روايات، مخالفت به صورت تباين و تعارض است: «فَلابُدَّ مِن إرجاعِ تلك الاخبار إلى المخالفاتِ الكليّةِ الّتى تباين القرآن و تعارضه»19

تعيين شيوه دريافت مبانى كلامى از قرآن با بهره‏گيرى از مبانى كلامى

مفاهيم كلامى معمولاً به صورت ناپيدا و گاه سرزده به ذهن مخاطبان مى‏آيد. بسيارى از پيش فرض‏هاى كلامى در حقيقت تنقيح نشده بوده و هر چند ناپيداست، به لحاظ ماهيت حسّاس و موقعيت تأثير گذارى كه دارند، در عمل نقش مبنايى در برخى از زمينه‏هاى فقهى ايفا كرده و تأثيراتى بزرگ را در ذهنيت فقهى بر جاى نهاده‏اند. به اين ترتيب ضرورت دريافت مبانى كلامى از منابع آن و از جمله قرآن كريم، براساس روشى منطقى و درست آشكار مى‏گردد. در اين ميان نبايد از نقش مبانى كلامى در تعيين شيوه منطقى بهره‏گيرى مبانى كلامى از قرآن غافل ماند.20 حضرت امام خمينى‏رحمه الله از اين ظرافت به خوبى در اين زمينه استفاده نموده است. شيوه‏اى كه ايشان در مورد دريافت اعتقادات از قرآن ارائه مى‏كند تكيه نكردن بر ظواهر قرآن و اعتماد كردن بر دقّت‏هاى عقلى است.
«... و أمّا الآياتُ و الأخبارُ الواردةُ فى... المعارف و التّوحيد، فلا يصحُّ تنزيلها على الفهمِ العُرفى بالتمسّك بظاهرها إذ ربما يؤدّى ذلك الى فساد الاعتقاد و الالحاد و الزّندقه، كقوله تعالى: «و جاءَ ربُّكَ و الملكُ صفّاً صفّاً» [فجر /22] و قوله تعالى: «و كلَّم اللَّهُ موسى تكليماً» [نساء /162] و نظائرها، فإنّه لا يجوز حملها على ما هوَ المفهوم مِنه عند العوامِ و العرف، مثل المفهوم مِنْ قولك: «تكلّم زيد» و «جاء عمرو» بل لابدَّ مِنْ حملها على ما هو المفهوم مِنها عقلاً؛ باعمال الدقّةِ العقلية و هكذا الآيات الدّالة على اَنّهُ تعالى متكلّمٌ عالمٌ قادرٌ، «و هو معكم اين ما كنتم» [الحديد /214]
شايد اگر سخن امام را درست تحليل كنيم به اين نتيجه برسيم كه پيش فرض وى در تعيين اين شيوه، مبنا يا مبناهاى كلامى مانند «قرآن كتاب هدايت است» و «لطف بر خداوند سبحان واجب است» بوده است؛ زيرا تنها در صورت اعتقاد به مبناهايى از اين دست است كه به كارگيرى شيوه‏هاى بيانى به فساد و الحاد مى‏انجامد.22


پی نوشت‌ها:

1 - ر.ك: الواعظ الحسينى البهسودى، سيد محمّد سرور، مصباح الاصول، 122/2.
2 - بهبهانى، وحيد، الرسائل الاصولية، 111.
3 - فصلنامه تخصّصى فقه و حقوق، ش 20-22 1
4 - كركى، حسين بن شهاب الدّين، هداية الابرار الى طريق الائمة الاطهار، بغداد، مكتبة الوطنية، چاپ اوّل، 304
5 - فصلنامه تخصّصى فقه و حقوق، ش 23 1.
6 - همان، 22-24.
7 - كركى، حسين بن شهاب الدّين، همان، 91-93.
8 - غزالى محمّد بن محمّد، المستصفى من علم الاصول، بيروت، دارالكتب العلمية، 350/2. قرضاوى يوسف، الاجتهاد فى شريعة الاسلامية، 15-17.
9 - طباطبايى، سيد محمّد؛ مفاتيح الاصول،/576. علاّمه حلّى، مبادى الاصول الى علم الاصول، 239-241
10 - الشوكانى، ارشاد الفحول الى تحقيق الحق من علم الاصول، 249-250.
11 - همان، 250-260
12 - امام خمينى‏رحمه الله، روح اللَّه، تهذيب الاصول، 24-25/1.
13 - كاشف الغطا جعفر، كشف الغطا، 183-185/1.
14 - امام خمينى‏رحمه الله، روح اللَّه، تهذيب الاصول، همان، 25-30/1.
15 - التقوى الاشتهاردى، حسين، تنقيح الاصول (تقرير ابحاث الاستاذ الاعظم الامام الخمينى‏رحمه الله، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى‏رحمه الله، 396/2 1376 و 207-208/3.
16 - كلينى، محمّد بن يعقوب، الكافى فى الاصول، 69/1. نورى، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل، 304/17.
17 - سوره نساء، آيه 82
18 - امام خمينى‏رحمه الله، روح اللَّه، تهذيب الاصول، 57-58/2.
19 - همان، /57.
20 - در اين زمينه نمى‏توان اشكال دور را مطرح كرد، زيرا مى‏توان با تكيه بر مبناهاى كلامى بر گرفته از عقل به تعيين شيوه بهره‏گيرى مبانى كلامى از قرآن پرداخت.
21 - همان، 204-205 /1
22 - همان، 206/1.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 17:20 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

نگاهى به ترجمه تازه‏اى از قرآن

بازديد: 99
نگاهى به ترجمه تازه‏اى از قرآن

گفت و گو با حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ حسين انصاريان
درآمد

استاد حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ حسين انصاريان، چهره‏اى ياد آشنا و ديرينه و در عين حال ناشناخته در عرصه معارف و علوم اسلامى به شمار مى‏آيد. ياد آشنا از آن رو كه چهره و نام و نواى وى بويژه در وادى تبليغ و خطابه در طول چندين دهه گذشته در عرصه كشورى آشناى خاص و عام بوده است. و ناشناخته به دليل آن كه ديگر ابعاد شخصيت علمى و پژوهشى وى جز براى جمعى محدود، شناخته شده نبوده است. ده‏ها جلد تأليف با ارزش و سودمند، در موضوعات قرآن، حديث، فقه، تفسير، عرفان و اخلاق، و ترجمه‏ها و شرح‏هاى وى بر نهج البلاغه و صحيفه سجاديّه و مصباح الحقيقه، ايشان را در زمره عالمان و مؤلفان پر تلاش عرصه پژوهش دينى قرار مى‏دهد.
برخى از آثار ياد شده با بيش از بيست بار چاپ، در جذب مخاطبان پر شمار نيز توفيقمند بوده است. تجربيّات ارزشمند نويسنده در تأليف اين آثار، دستمايه‏اى براى اقدام در جهت ترجمه قرآن كريم بوده كه با كوشش پيگير چند ساله و دقت و وسواس شايسته به انجام رسيده است؛ چنان كه در مجموع ترجمه ايشان را به رغم عدم اشتهار، در شمار ترجمه‏هاى درخور توجه قرآن قرار مى‏دهد. نيز توانمندى مترجم در عرصه شعر و شاعرى نيز بى ترديد در كار ترجمه بى تأثير نبوده است. همچنين توضيحات گاه و بيگاه كه به صورت پرانتز يا پانوشت در موارد فراوان افزوده شده بر اهميّت اين ترجمه مى‏افزايد و آن را در منزلتى ميانه ترجمه و تفسير جاى مى‏دهد. 
آنچه گذشت ما را بر آن داشت كه در گفت و گويى كوتاه با ديدگاه‏هاى ايشان درباره روش و مبانى ترجمه آشنا شده آن را در معرفى داورى خوانندگان ارجمند قرار دهيم.
«پژوهشهاى قرآنى»

با سپاس از فرصتى كه در اختيار فصلنامه پژوهشهاى قرآنى قرار داديد، به عنوان نخستين پرسش بفرماييد؛ ترجمه‏هاى موجود قرآن را كه تا كنون و به ويژه در سالهاى اخير ارائه شده چگونه ارزيابى مى‏كنيد؟

در پاسخ سؤال شما بايد گفت ابتدا به سراغ ترجمه نبايد رفت بلكه به سراغ مترجم بايد رفت و با توجّه به اينكه مترجم از چه اندازه تحصيلات اسلامى و معارف الهى برخوردار است، ترجمه را ارزيابى كرد. معمولاً بعضى از مترجمان سال‏هاى طولانى از عمرشان را در حوزه‏هاى علميه به سر برده‏اند و طبيعتاً با هفت، هشت رشته علم آشنا شده‏اند؛ ادبيات عرب، فقه، اصول، فلسفه، تفسير، لغت و... و به دليل طبيعت كارشان مطالعات عرضى زياد داشته‏اند و بعضى از مترجمان در دانشگاه‏ها تحصيل كرده‏اند كه هم افراد متدينى بودند و هم در رشته‏هاى خودشان خوب درس خوانده‏اند و خوب كار كرده‏اند.
نسبت به آنان كه حوزه ديده هستند، بايد يك نوع ارزيابى كرد و نسبت به آنان كه فارغ‏التحصيلان دانشگاه هستند، نوع ديگر. و بعضى ها هم هر دو را خوانده‏اند و چون هر دو محيط و فضا را ديده‏اند و به خاطر برخورد با دو نوع جمعيّت سنّتى و غير سنّتى يك ديدگاه بازتر و روشن‏ترى دارند.
به نظر من كسانى كه هر دو محيط را ديده‏اند، ترجمه شان از پختگى و استحكام بهترى برخوردار است.

اصولاً به چه دليل شما به سراغ كار ترجمه قرآن رفتيد و آيا ترجمه‏هاى قبلى را كافى نمى‏دانيد؟

اينكه چرا من سراغ ترجمه قرآن رفتم و آيا ترجمه‏هاى قبلى كافى نبوده است، اين سخن را در مورد يك كتاب محدود يا يك متن بشرى مى‏شود گفت كه دو يا سه ترجمه كافى است؛ امّا در مورد قرآنكه الفاظش محدود و معانى‏اش نامحدود است، چون جلوه علم نامحدود پروردگار است اين سخن درست نيست. طبق روايت بسيار زيبايى كه من اوّلين بار در فتوحات مكيه ديدم، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: «يأتى القرآن يوم القيامة بكراً» با اين همه تفسير و تحقيق و كارى كه روى آيات قرآن شده است به گونه‏اى كه در يك نشريه مذهبى ديدم كه علاّمه مجلسى فرموده بودند من، تا زمان خودم از بيست هزار تفسير سراغ گرفتم؛ (چون ايشان كسانى را داشتند كه به كشورهاى مختلف براى ديدن كتابخانه‏ها مى‏فرستادند و آمارى در اين زمينه دست شان بود) حال بيست هزار هم نباشد، بالأخره با كارى كه ايشان داشتند تفاسير فراوانى را خبر گرفتند. از زمان ايشان تا زمان ما و علامه طباطبايى، هم حتماً در كشورهاى اسلامى تفسيرهاى زيادى نوشته شده و تا قيامت هم تفاسير زيادى نوشته خواهد شد. با اين همه، باز پيامبر بفرمايد كه در قيامت قرآن بكر وارد مى‏شود، معلوم مى‏شود كه قرآن درياى عظيمى است؛ چنان كه خودشان به نقل اصول كافى در باب فضل القرآن مى‏فرمايند: «لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه.»
بنابراين باز هم جا براى ترجمه هست، براى اينكه خدا علم را يك جا قرار نداده، بلكه بين افراد پخش است و هر كس مى‏تواند با دقت و جهاد و تلاش و كوشش بيشتر و مطالعه بهتر در ترجمه، نكاتى را بيابد كه در ترجمه‏هاى قبلى نبوده، يا يك عبارت زيباترى بياورد كه در ترجمه‏هاى قبلى نبوده است.
به همين علت من هم سراغ ترجمه رفتم و چون خودم كار ترجمه را انجام داده‏ام، ترجمه‏هاى ديگر را خيلى قابل تقدير مى‏دانم و اين كار پرزحمت را هر كسى به اندازه توانش انجام داده، خيلى قابل تقدير و توجه است. امّا به هرحال باب علم است و نمى‏توانيم بگوييم بسته است و ديگر ترجمه كافى است؛ چنان كه همين حرف را من راجع به ترجمه‏خودم هم مى‏زنم كه اين ترجمه، ترجمه كافى نيست باز هم در آينده، قرآن بايد ترجمه بشود و قطعاً خواهد شد و كارهاى بهتر ارائه خواهد شد.

آيا ترجمه خود را بهترين مى‏دانيد؟

هيچ كس كار خود را بهترين نمى‏داند. براى اينكه احسن كار از آن پروردگار است و بعد هم از آن معصومان و ائمّه‏عليهم السلام. علت احسن بودنش هم اين است كه در آنها عيب و نقصى وجود ندارد. آنها مى‏توانند احسن كار را به وجود بياورند. امّا بعد از خدا و پيامبران و ائمّه احدى نمى‏تواند بهترين كار را به وجود آورد. پاسخ را از خودم بخواهيد حتى من نمى‏گويم اين ترجمه خوب است، اگر كلمه خوب را بخواهم به كار ببرم بايد از خوانندگان صاحب نظر و وارد بپرسم. آنها اگر بگويند خوب است، خوب است و گرنه نه، چه رسد به اينكه بهترين باشد.

چرا ترجمه توضيحى را انتخاب كرديد؟

اينكه در ترجمه توضيحات را آورده‏ام و سراغ ترجمه خالص نرفته‏ام دو علت داشت: يكى اينكه مفاهيم قرآن چنان عالى و رفيع است كه در ترجمه تنها، منعكس نمى‏شد و ترجمه محض اصلاً نمى‏توانست مقاصد كلمات را نشان بدهد و در نتيجه، خواننده و فارسى زبان را دل‏زده مى‏كرد. من خودم با اينكه نزديك به هفتاد جلد كتاب نوشته‏ام و در انشاء فارسى هم خيلى ممارست داشته‏ام، واقعاً از دستم بر نمى‏آمد كه ترجمه خالص بنويسم. چون اصلاً جمله بندى كه بتواند مفهوم آيه را منتقل كند، نبود.
و ديگر اينكه در طول اين چهل سال كه منبر رفته‏ام گلايه‏هاى بسيارى از اقشار مختلف جوانان و... شنيده‏ام كه مى‏گفتند آيا قرآن واقعاً همين است كه ترجمه‏ها مى‏گويد، اينها كه پيش‏پا افتاده است و من فكر كردم كه اگر اين توضيحات را ننويسم ديدگاه مردم نسبت به ترجمه ديدگاهى تحقيرآميز خواهد بود. مبهم بودن ترجمه، گلايه و بى‏رغبتى مردم و ديده نشدن عظمت قرآن مرا وادار كرد كه اين توضيحات را بياورم. البتّه اوّلاً توضيحات را داخل پرانتز قرار دادم و ثانياً تا جايى كه امكان داشت چنان جمله‏بندى كردم كه اگر پرانتزها حذف شود قبل و بعدش با هم مرتبط باشد.
منابع مورد استناد شما در توضيحات چه بوده است؟
منابع مورد اعتماد من در توضيحات بيشتر تفاسير شيعه بوده است با دورترين تفسيرى كه انتخاب كردم، مجمع البيان بود. سراغ تبيان نرفتم چون مى‏دانستم كه مجمع البيان كامل شده و پخته تبيان است. همچنين سراغ تفسير ابوالفتوح رازى رفتم. از تفاسير جديد براى گرفتن توضيحات سراغ الميزان رفتم. از تفاسير اهل سنّت، تفسير فخررازى را نگاه مى‏كردم. تفسيرى هم يكى از علماى مغرب نوشته به نام أيسر التفاسير كه به نظر من منهاى مواردى كه قابل انتقاد است تفسير خوبى است به اين تفسير نيز مراجعه مى‏كردم. 
براى توضيح يك مقدار هم سراغ منابع اعراب قرآن مانند اعرابى توان درويش رفتم. چون قرآن گاهى متعلقات افعال و مسائل را ذكر نمى‏كند. مثلاً «و لكن لا تشعرون» نمى‏گويد چه چيزى را لا تشعرون. آنچه در اين گونه جملات مضمر بوده است خودم به كمك بازگشت به خود آيه استفاده كرده‏ام و بقيه توضيحات را از منابع ياد شده كمك گرفتم. اين توضيحات در مجموع باعث شد كه ترجمه ابهام نداشته باشد. 
كار ديگرى كه من قبل از چاپ كردم اين بود كه گاهى آيات مشكل را كه در ترجمه توضيح داده بودم به گروه‏هاى مختلف مى‏دادم بخوانند. مثلاً به يك خانم از محارمم كه شش كلاس سواد دارد يا خانمى كه ليسانس دارد، به يك جوان فوق ليسانس يا يك جوان كه سواد معمولى دارد و... اگر مى‏ديدم كه هنگام خواندن در مفهوم نبودند امّا در متن انشاء گير داشتند آنها را يادداشت مى‏كردم و عوض مى‏كردم. مثلاً در آيه «للّه ملك السموات و الأرض» كه همه جا بخاطر مقدم بودن «للّه» كه معناى انحصارى دارد و به طور طبيعى ترجمه مى‏شد: مالكيت آسمان و زمين از آن خداست. ديدم بعضى مى‏خوانند از «آنْ» خداست، ديدم اين تعبير آدم را به اشتباه مى‏اندازد ترجمه كردم مالكيت آسمان و زمين فقط در سيطره خداست.
پس علت آوردن توضيحات اولاً اين بود كه هيچ جمله فارسى منهاى توضيح، رساننده مفهوم نبود، و ثانياً گلايه‏هاى افراد مختلف از چنان ترجمه‏ها بود، كه براى خودما هم خواندنش مشكل است.

روش كار شما در ترجمه چگونه بود؟

در ترجمه دو كار عمده روى هر آيه مى‏كردم؛ يكى اينكه اول مفهوم كلمه را در كتاب‏هاى لغات مثل مصباح المنير، المنجد، تاج، العين و فروق اللغة مراجعه مى‏كردم بعد به متن آيات نگاه مى‏كردم كه كدام معنى از ميان اين شش يا هفت ترجمه با متن آيه سازگار است و ديگر اينكه تركيب ادبى آيه را در تفاسير مثل كشاف يا در منابع اعراب القرآن نگاه مى‏كردم. و وقتى مفهوم لغوى و تركيب ادبى را به تناسب آيه به دست مى‏آوردم ترجمه مى‏كردم. اين كار ادامه يافت و خيلى ترجمه جلو رفته بود. شايد بيست و پنج يا بيست و شش جزءش را ترجمه كرده بودم كه يك مرتبه به فكر افتادم كه فارسى خودم را با فرهنگ معين يا دهخدا ميزان بگيرم و اين برايم خيلى مؤثر بود. مثلاً در بعضى ترجمه‏ها «الّذين» را«آنها» ترجمه كرده‏اند، در حالى كه «آنها» براساس فرهنگ‏ها به اشياء اشاره دارد نه اشخاص. و لذا بازنگرى كردم و همين طور كلمه «اللّه» را (كه البته در فارسى معادل ندارد ولى به خدا مشهور شده) كه معمولاً به خداوند كه به معناى صاحب و دارنده است ترجمه مى‏شود، من اين گونه ترجمه نكرده‏ام بلكه همه جا «خدا» ترجمه شده است.
بعد از آنكه كلمات را در لغت مى‏ديدم و تركيب ادبى را در منابع اعرابى مى‏ديدم و ترجمه را با فرهنگ فارسى ميزان مى‏كردم، هفت يا هشت تفسير را نيز براى انتخاب ترجمه مى‏ديدم و اين در هر آيه تكرار مى‏شد، در عين اين زحمت شايد بيش از هزار صفحه كاغذ پاك نويسم را پاره كردم و دو مرتبه بازنويسى كردم.

آيا ترجمه‏هاى ديگر را هم نگاه مى‏كرديد؟

اول خودم ترجمه مى‏كردم، تمام كه مى‏شد بعضى ترجمه‏ها را نگاه مى‏كردم، مثل ترجمه الهى قمشه‏اى كه غلطهاى فراوانى داشت و ترجمه اصلى دهلوى كه در هند ترجمه شده و بسيار ترجمه خوبى است. و ترجمه خود ابوالفتوح را نيز مى‏ديدم، به ترجمه‏هاى علماى بزرگ قديمى زياد مراجعه مى‏كردم و در پايان بعد از پاكنويس ترجمه‏هاى جديد را هم نگاه مى‏كردم و گاهى نقص كار خودم را با ديدن آنها رفع مى‏كردم و گاهى آنها را ناقص مى‏يافتم و به كار خودم رضايت مى‏دادم.

مخاطب ترجمه خود را چه كسانى مى‏دانيد؟

مخاطب خودم را در ترجمه، همان گونه كه در علت گزينش ترجمه توضيحى گفتم، همه صنف‏ها ديدم. فكر كردم ترجمه‏اى بنويسم كه هر صنفى در حد خودش بتواند از آن استفاده كند. هيچ قشر خاصى را در نظر نداشتم و نبايد هم در نظر مى‏داشتم.

شما قبل از ترجمه مبانى‏اى براى خود اتخاذ كرده بوديد يا خير؟ مثلاً حقيقت ترجمه چيست؟ مخاطبان چه‏كسانى بايد باشند و... آيا ترجمه بيان مفهوم لفظ است يا انتقال پيام جمله؟

مبناى من در ترجمه اين بود كه تا جايى كه امكان دارد مفهوم آيات و مقصود خدا در قرآن را به مردم برسانم و در اين كار هم بيشتر مخاطب محور بودم نه متن محور؛ چون خطاب پروردگار عالم، «يا ايّها النّاس» است و قرآن هم «بيانٌ للناس» است. خود پروردگار، مردم را مخاطب گرفته و علم خود را به اندازه فهم و عقل آنها در قالب لفظ ريخته به گونه‏اى كه بشود به آنها منتقل شود. لذا چون خطاب قرآن «يا ايها الناس» است، ابتدا مردم را ديد سپس كارى كرد كه به درد مردم بخورد.

آيا از نظر حضرت عالى علوم جديد مى‏تواند در ترجمه نقش داشته باشد؟

علوم چون در روزگار ما بيشتر دستخوش تغيير و تحوّل است و اين تغيير و تحوّل كار طنطاوى را كاملاً واژگون كرده است، پيداكردن علم استوار در اين امور متحول و قابل تغيير كارخيلى مشكلى است. بنابراين ما آمديم بيشتر جنبه هدايتى قرآن را در ترجمه در نظر گرفتيم. در حدود 700 آيه قرآن نگاه به پديده‏هاى طبيعى دارد كه در اين آيات خيلى كم وارد توضيح شده‏ايم.

آيا در قضاياى تاريخى به تاريخ و شأن نزول استناد كرديد؟

به تاريخ استناد نكردم، بيشتر به متن آيه توجه كردم. البته شأن نزول‏ها را هم مى‏ديدم. امّا قسمتى از شأن نزول‏ها قابل نقد است. مثلاً در آيه «لقد همّت به و همّ بها» كه خيلى از ترجمه‏ها دچار اشتباه شده‏اند من مثل ساير آيات كه سراغ كلمات و تركيب‏ها مى‏رفتم، سراغ تركيب آيه رفتم، ديدم تنها در همين آيه دارد كه: «إنّه من عبادنا المخلصين» يعنى تنها در مسئله شهوت و درگيرى با زن مى‏گويد: «إنّه من عبادنا المخلصين» يعنى او مصون از وسوسه و فريب و نيت‏سوء بود. 
بنابراين ترجمه‏هايى كه ذيل اين آيه مى‏گويد يوسف قصد سوء پيدا كرد نادرست است و بى‏توجه به خود آيه انجام گرفته است. از اين رو من مسائل تاريخى قرآن را بيشتر از خود آيات گرفتم تا ترجمه به عصمت و عظمت و كرامت انبياء لطمه نزند.

در ترجمه از باورهاى كلامى چه مقدار استفاده كرده‏ايد و چه اندازه در توضيح و ترجمه بر آنها تكيه نموده‏ايد؟

تنها بر خود آيات تكيه كرده‏ام كه بهترين راهنماست و باورهاى كلامى را هم از خود آيات به دست آوردم و در ترجمه لحاظ كرده‏ام. مثلاً در همين داستان حضرت يوسف‏عليه السلام اگر دقت كنيد يوسف وقتى در زندان بود، گفت زنان را دعوت كنيد و بپرسيد چه بود داستان شما با يوسف؟ آيات با واو عاطفه داستان را به هم پيوند داده است، گفت‏وگو كجا تمام مى‏شود؟ آنجا كه زليخا چون مشرك بود نه كافر، مى‏گويد: «إنّ النّفس لأمّارةٌ بالسّوء إلّا ما رحم ربّى اِنّ ربّى غفور رحيم». حرف كه تمام مى‏شود پادشاه مصر مى‏گويد حال برويد از زندان بيرون بياوريد. اينجا من از طريق واو عاطفه و پيوند آيات، به اين نتيجه رسيدم كه جمله: «انّ النفس لأمّارة بالسوء»، جمله زليخاست نه يوسف. يوسف نفس امّاره نداشت، او از عباد مخلصين پروردگار بود و از اول «نفس مطمئنّه» داشت .
اگر سراغ كتابهاى كلامى مى‏رفتيم توضيح بايد اضافه‏تر مى‏شد امّا خود قرآن خيلى راحت انسان را براى اعتقاداتى كه داريم راهنمايى مى‏كند.

پس مى‏توان گفت كه ترجمه شما يك ترجمه شيعى است؟

آرى. در خيلى از آيات كه مربوط به اهل البيت‏عليهم السلام است من در پرانتز اشاره كرده‏ام. كارى كه ترجمه‏هاى ديگر نكرده‏اند. در آيه: «انّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت» در پرانتز و كروشه آورده‏ام: بنابر روايات زياد اهل سنّت، اهل بيت، على، فاطمه، حسن و حسين‏عليهم السلام هستند. همين طور در آيه: «اليوم اكملت لكم دينكم» در كروشه آمده است كه: امروز با نصب على بن ابى طالب‏عليه السلام دين شما را كامل كردم.
در كار ترجمه علاوه بر تسلط بر زبان مبدأ و مقصد، در نظر گرفتن ريزه كارى‏هاى هر يك از دو زبان بى‏ترديد لازم است. ولى در مقام عمل با توجه به تفاوت‏هاى زبان عربى با فارسى رعايت‏كردن نقش اين نكات خواه ناخواه يا به وفادارى به زبان مبدأ به قيمت كاستن از زيبايى ترجمه مى‏انجامد، يا با رعايت جانب زيبايى در نهايت وفادارى به متن، آسيب مى‏بيند. به نظر شما در دوران امر بين‏وفادارى به متن و زيبايى عبارات، كدام مقدم است، و آيا مى‏توان هر دو را با هم حفظ كرد؛ و ترجمه شما چه وضعيتى از اين نقطه نظر دارد؟
من در ابتدا به اين دو موضوع توجه داشتم، نمى‏دانم توانسته‏ام اين هنرمندى را به كار بگيرم كه بين وفادارى به متن و زيبايى در برگردان، وجه مشتركى را پيدا كنم يا نه، ولى سعى بر اين بوده است كه از هيچ كدام اين دو مسئله منحرف نشوم و مشكل در اين بوده است كه در منحرف نشدن يك طرفه نشوم. اين سخت‏ترين كار است. امّا تا جايى كه امكان داشته سعى بر جمع بين اين دو ويژگى بوده است.

حال اگر در جايى دوران امر بين اين دو شود شما كدام يك را ترجيح مى‏دهيد؟

وفادارى به متن اصلى. چون رضاى خدا هم در اين است كه كلامش را به مردم برسانيم.

اين به بحث مبنايى در فلسفه ترجمه برمى گردد كه آيا ترجمه بايد مفهوم را برساند هر چند قالب كامل و دقيق نباشد. يا چون زبان قابليّت و تحمل آن مفاهيم را به طور كامل ندارد...

اين درنهايت برمى گردد به اين نتيجه‏گيرى كه ما هرگز ترجمه كامل تا قيامت نخواهيم داشت، چون زبان تحملش را ندارد. امّا من سعى كرده‏ام كه نكات ادبى آيات در ترجمه بيايد. ادات تأكيد، ادات انحصار، ماضى استمرارى، ماضى در مستقبل مورد توجه قرار بگيرد. تا آنجا كه امكان داشته سعى كرده‏ام زبان قرآن را در ترجمه منعكس كنم.

آيا قبل از ترجمه قرآن ترجمه ديگرى هم داشتيد يا نه، اگر داشتيد كدام متون را ترجمه كرده‏ايد؟

قبل از ترجمه قرآن اولين كارى كه كرده‏ام ترجمه صحيفه سجّاديه بوده است علتش هم اين بود كه من قبلاً صحيفه را در هفت جلد تفسير كرده بودم و روى آن تفسير هم خيلى كار شده بود. وقتى مرحوم استاد جعفرى تفسير را ديده بودند نامه‏اى در دو صفحه به خط خودشان به من نوشتند و از ترجمه خيلى استقبال كردند. من رفتم خدمت‏شان عرض كردم من لايق اين نبودم كه شمااين نامه را برايم بنويسيد. فرمودند بعد از سيد على خان كه در عربى تفسير كرده است. در فارسى اولين بار است كه چنين تفسيرى صورت گرفته است براى من جالب بود، اجازه گرفتم نامه شان را چاپ كنم، آن مؤسسه كه تفسير را چاپ كرده بود پيشنهاد داد شما كه اين را تفسير كرده‏ايد بياييد يك ترجمه هم كنارش بنويسيد كه من به آن ترجمه اقدام كردم و اولين كار من در ترجمه بود كه به نظرم بيش از يك سال طول كشيد و تاكنون 32 بار هم چاپ شده است.
بعد از آن رفتم سراغ مفاتيح‏الجنان. دو كار روى مفاتيح انجام دادم يكى اينكه تمام دعاها را ترجمه كردم و ديگر اينكه انشاى مرحوم شيخ عباس قمى را بدون اينكه دستكارى بشود بازسازى نمودم كه با ادبيات فارسى، فعل و مفعول و صفت و قيد سر جايش قرار گرفت كه آن هم تا به حال سه بار چاپ شده است.
ترجمه بعدى من نهج‏البلاغه بود كه تا به حال هيجده بار چاپ شده است بر خلاف سه كار قبلى، كسى به من ترجمه قرآن را پيشنهاد نكرد، ولى من پيش خودم گفتم من كه سه كتاب اصلى را ترجمه كرده‏ام كه در دسترس مردم است، اصل كارى را هم ترجمه كنم و نمى‏دانم كسى تاكنون بوده كه هر چهار كتاب را ترجمه كرده باشد يا نه.

تفاوت آشكارى كه در ترجمه نهج البلاغه و صحيفه با قرآن ديديد چه بود؟

اين تفاوت كه قرآن بسيار مشكل‏تر است. با اينكه اميرالمؤمنين‏عليه السلام گاهى لغات بسيار مغلق و سنگين آورده است به خصوص خطبه اولش كه آدم احساس مى‏كند، حضرت آن خطبه را در جمعى كه افلاطون و ملاصدرا و ارشميدس نشسته بوده‏اند، ايراد كرده است. امّا در عين حال آن سه متن آسان‏تر از قرآن است. چون گاهى آدم در تركيب ادبى قرآن گير مى‏كند نمى‏داند كه جمله مربوط به قبل است يا بعد. اين جداسازى خيلى كار مشكلى است، حساسيت هم در ترجمه قرآن فوق العاده زياد است. متون ديگر را به منابع علمى كه مراجعه مى‏كردم تا اندازه‏اى خيالم راحت بود و از ترجمه قرآن هنوز هم خيالم راحت نيست. هنوز هم اين نگرانى را دارم كه كارى كه مال خود حضرت حق بوده است، چگونه يك بشر بسيار محدود مى‏تواند آن را برگردان كند. اين نگرانى هست و تمام نمى‏شود. البته ترجمه‏هاى قبلى باعث آسان‏تر و روان‏تر شدن كار شد كه اگر آنها را قبلاً ترجمه نكرده بودم و از اول به سراغ قرآن رفته بودم اين ترجمه از قرآن در نمى‏آمد.

به نظر شما آيا آشنايى با فضاهاى آموزشى و علمى امروز و محيط دانشگاه، نقشى در موفقيّت ترجمه قرآن دارد يا نه؟

عرض كردم كه اگر مترجم هر دو فضاى نسل جديد و فضاى قديم را ديده باشد بهتر مى‏تواند درك كند كه ترجمه‏اش پخته‏تر باشد و به درد هر دو صنف بخورد. اين مسئله در مورد انبياءعليهم السلام هم بوده است كه انبياء در غربت نزيسته‏اند؛ بلكه در ميان بدترين مردم به دنيا آمده‏اند و با آنها زندگى كرده‏اند و پيامبر شدند. اين مردم‏شناسى خيلى مهم است. اينكه يك روحانى تمام عمرش را در حجره مدرسه فيضيه باشد يا تمام عرصه‏ها و اصناف را ديده باشد خيلى تفاوت مى‏كند. روحانى مردم نديده به درد امروز و فضاى امروز نمى‏خورد.

تصور مى‏شود كه تأثير اين مسئله در ترجمه قرآن نياز به تبيين دارد.

اين همان حرفى است كه امام خمينى‏رحمه الله مى‏زدند كه بستر زمان را در اجتهاد لحاظ كنيد «أدّبوا أولادكم لغير زمانكم». اين مسئله زمان، جامعه براى ائمّه و انبياء خيلى مهم بوده است. ببينيد قرآن وقتى پيوند انبياء را با مردم بيان مى‏كند در اوج پيوند بيان مى‏كند: «و الى مدين أخاهم شعيباً». (هود /84)

اين مسئله كه اشاره گرديد قطعاً در ادبيات ترجمه تأثير دارد و زبان مفاهمه با مردم را تعيين مى‏كند. اما در اينجا بحث ديگرى مطرح است كه در فهم آيات آيا به ذهنيت مردم امروز نگاه كنيم يا به ذهنيت و فهم مردم عصر نزول، چون مفاهيم واژه‏ها در بستر زمان تغيير مى‏كند؟

ببينيد آيه: «اعلموا أنّما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر...» (حديد/20) در گذشته براى مذمت و تحقير دنيا به كار مى‏رفت. در حالى كه من امروز اين چنين مى‏فهمم كه آيه مى‏خواهد بگويد پروردگار براى انسان شش دوره زندگى ترسيم كرده است؛ دوره بازى، دوره سرگرمى، دوره زينت‏طلبى و خودآرايى، دوره تفاخر و دوره تكاثر در اموال و اولاد. و پدر و مادر بايد به اين شش دوره توجه كنند كه در هر دوره چگونه با فرزند برخورد كنند. اين يك فهم امروزى متفاوت از آيه است و ترجمه طبيعى براساس فهم امروز است. ما لغات را عوض نكرديم امّا در گذشته آنها آيه را بر سر زندگى چماق مى‏كردند و ما آيه را بستر كرديم. ببينيد چه اندازه زمان‏شناسى، مردم‏شناسى و روان‏شناسى در ترجمه تأثير دارد.

با توجه به اينكه جنابعالى شاعر نيز هستيد و ديوان شعر داريد، آيا بعد شاعرى شما هم در ترجمه تأثير گذاشته است؟

در لطافت كار، كمك كرده است. چون شاعر روح لطيفى دارد، وقرآن هم «موعظه»، «شفاء لما فى الصدور» و «رحمةٌ» است. مسئله رحمت و مهرورزى و مهرگيرى از قرآن در ترجمه تأثير زياد مى‏گذارد. چون خودم معتقد بودم و تجربه در اين چهل سال منبر هم ثابت كرده بود كه عنصر محبّت خيلى جواب مى‏دهد.

آيا ترجمه جمعى را مى‏پسنديد؟ نظرتان در اين باره چيست؟

بنده به ترجمه گروهى اعتقاد پابرجا دارم. وقتى عقلها همه يك جا جمع شوند، قطعاً يك ترجمه بهتر و پخته‏تر از كار در مى‏آيد. 

در رابطه با كار جمعى دو روش است يكى اينكه همه بنشينند درباره تك تك جملات نظر بدهند و در نهايت بر يك تعبير اتفاق نظر پيدا كنند. ديگر اينكه تصميم نهايى به عهده يك نفر باشد، امّا كارشناسان متعدد او را در رسيدن به زواياى مختلف كار و تصميم نهايى كمك كنند. شما كدام يك ازدو روش را بهتر مى‏دانيد؟

اعتقادم بر اين است كه همه بيايند نظر بدهند و نظر اينان مكتوب بشود. بعد يك گروه بالاتر بيايد مكتوب اينان را بررسى كند و با خودشان به بحث بگذارد. و افراد اين جمع هم بايد حوزه و دانشگاه را ديده باشند و زمان شناس باشند.

اگر نكته‏اى خاص راجع به ترجمه در نظرتان است كه در سؤالات ما نيامده بفرمائيد.

يك مطلبى كه من در ترجمه خيلى به آن اهميّت مى‏دهم، مسئله اصطلاح‏شناسى است. مثلاً در آيه «تبّت يدا أبى لهب و تبّ» ممكن است چند دانشجوى علوم يا معارف، زندگى ابى‏لهب را بررسى كنند و ببينند كه وى به اين نفرين دچار نشده است. آن گاه اين مطلب براى آنان مشكل ايجاد مى‏كند كه چگونه مى‏شود خدا نفرين بكند امّا تحقق نيابد. امّا با توجه به اينكه «يد» در اين آيه كنايه از قدرت است نه عضو بدن، مشكل حل مى‏گردد. من ترجمه كرده‏ام: نابود باد قدرت ابولهب. كسانى كه آن را به «دست» ترجمه كرده‏اند با مشكل فوق مواجه مى‏گردند.
جالب است كه يكى از مترجمان قرآن نوشته است: بريده شد دست ابى‏لهب. كه نفرين را به صورت خبرى ماضى ترجمه كرده است. 
يا مثلاً در ضرب‏المثل‏ها تعبير«قرة اعين» را به چشم روشنى ترجمه كرده‏اند، من تعبير كرده‏ام خوشحالى دل. يا تعبير «يفرحون» را تعبير كرده‏ام «مغرورانه شادمانند.» اين تعبيرات به خاطر تفاوت‏هايى است كه در واژه‏ها مثل فرح و سرور است. كه به مراجعه به متون لغت و كتابهاى فروق اللغه و با استفاده از خود قرآن آورده‏ام.
يا در آيه ديگرى كه مى‏فرمايد: «أمرنا مترفيها ففسقوا فيها فحقّ عليها القول» من خيلى زيبا ترجمه كرده‏ام؛ چون براساس آيه كريمه خداوند راضى به كفر نيست و به كفر و فساد امر نمى‏كند. يا در آيه: «ألم أعهد اليكم يا بنى آدم» ترجمه‏ها تعبير به پيمان بستن يا پيمان گرفتن كرده‏اند، در حالى كه «عهد» وقتى با «الى» مى‏آيد به معناى سفارش است. 
در مواردى، يك تعبير، به قرينه آيات متعدد، به صورت متفاوت معنى شده است مثل واژه «اعجاب» كه درباره زيبايى انسان، و كثرت لشگر كفار هر دو به كار رفته. اين موارد با عنايت بوده و نبايد دليل انتقاد بر اين ترجمه باشد.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 17:18 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1652

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس