تحقیق و پروژه رایگان - 707

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

طبرسی؛ اسوه و الگوی مفسران

بازديد: 105
طبرسی؛ اسوه و الگوی مفسران

حسن حكیم باشی
ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی ملقّب به امین الاسلام، مفسّر، محدّث، فقیه، متكلّم، ادیب، لغوی و ریاضی دان و از عالمان بنام شیعی در قرن ششم هجری است. تفسیر مجمع البیان او از بهترین تفاسیری است كه بر قرآن نگاشته شده و از افتخارات میراث مكتوب اسلامی و شیعی به شمار می آید.
ولادت طبرسی در سال 468 یا 469 هجری قمری گویا در مشهد بوده و درگذشت او بنابر مشهور در سال 548 در سبزوار كه حدود 25 سال آخر عمر را در آنجا گذرانیده اتفاق افتاده است. پس از وفات، پیكر او به مشهد انتقال یافت و در محلی نزدیك حرم رضوی كه آن زمان به نام قتلگاه شناخته می شد به خاك سپرده شد. هم اكنون خیابانی از حرم مطهر رضوی به سمت شمال امتداد یافته كه از كنار مرقد او می گذرد و به نام او خوانده می شود.
فرزند او ابونصر حسن بن فضل بن حسن طبرسی، صاحب كتاب «مكارم الأخلاق» است و فـرزند او نیز ابوالفضل علی بن حسـن بن فضل
طبرسی، صاحب «نثر اللئالی» و نیز «مشكوة الانوار» است كه در تكمیل كتاب مكارم الاخلاق نگاشته شده است. ابومنصور احمد بن علی بن علی بن ابی طالب نیز به نام طبرسی شهرت یافته كه كتاب «الاحتجاج» بدو نسبت داده می شود و با صاحب مجمع البیان نسبتی ندارد.
در آوانگاری شهرت طبرسی اختلاف شده است، برخی او را طَبَرسی خوانده اند، به دعوی آن كه نسبت به طبرستان می برد. میرزا عبدالله افندی در ریاض العلماء و محمدباقر خوانساری در روضات الجنات بر این اصرار دارند. بسیاری نیز گفته اند نسبت به طبرستان، طبری یا طبرانی یا طبرستانی خواهد بود؛ و نه طبرسی، بلكه نام دقیق مؤلف مجمع البیان، طَبْرِسی است كه عربی گردانیدهٌ تَفرِشی است و تفرشی منسوب به شهری در نزدیكی قم و اراك است كه شیخ ما بدانجا انتساب دارد.٭
بدین صورت نیز طَبْرَسی و طَبْرِسی هر دو خوانده شده و در منابع گوناگون به هر دو شكل ضبط شده است. شاید دلیل گزینه اول آن باشد كه در تعریف واژه های عجمی افزون بر تبدیل برخی حروف، حركات نیز گاه تغییر می یابند و همسان سازی با قالبهای شناخته شده صرفی انجام می شود و از آنجا كه وزن فَعلِل در زبان عرب نیست و حركت فتحه نیز در تلفظ سبك تر و آسان تر است باید طَبْرَسی خواند؛ اما آنان كه طَبرِسی می خوانند وزن اصل را كه تفرش با كسر راء است پاس می دارند. در این زمینه با آن كه به تفصیل نگاشته اند، اما هنوز ابهاماتی به نظر می رسد؛ از آن جمله:
ـ از كجا و چه هنگام و چرا شیخ به طَبَرسی شهرت یافت.
ـ نظر به اینكه شیخ همه عمر خویش را در سرزمین های فارسی زبان خراسان و شاید مدتی در ری گذرانده چرا به همان نـام تفرشی مشهور نگشته و از چه رو شهرت او دستخوش تعریب گردیده است.
پاسخ این دو پرسش را در آنچه تا كنون نگاشته اند نمی بینیم.


تألیفات طبرسی در تفسیر

طبرسی چنان كه معروف است سه كتاب در زمینه تفسیر نگاشته كه نخستین آنها «مجمع البیان لعلوم القرآن» ـ چنان كه خود در مقدمه آورده ـ یا «مجمع البیان فی تفسیر القرآن» است؛ ـ چنان كه مترجمان و فهرست نویسان نگاشته اند ـ. این كتاب در سالهای 530 تا 534 یا 536 تدوین شده و طبرسی از آن با نام تفسیر كبیر یاد می كند.
نیز از آنجا كه طبرسی در هنگام نگارش مجمع البیان، به كشاف زمخشری دست نیافته بود، پس از دست یابی به كشّاف، تفسیری به نام «الكافی الشافی» تحریر كرد كه در نظم و سبك، به سان كشّاف بود و در مطالب نیز از آن بهره فراوان برده بود. چنان كه گویی گزیده كشّاف بود. سپس درسالهای واپسین عمر به پیشنهاد و اصرار فرزندش حسن بن فضل، صاحب مكارم الأخلاق، تفسیر جوامع الجامع را كه تلخیصی از مجمع البیان همراه با افزوده هایی برگرفته از كشّاف بود تألیف كرد. این كتاب را شیخ طبرسی در سال 542 و در مدت یك سال به تحریر درآورد. به نظر می رسد تفسیر دیگری از سوی او تألیف نشده است و آنچه برخی اظهار داشته اند كه یك یا دو تفسیر دیگر نیز نگاشته مستندی نداشته است. چنان كه سه تفسیر یادشده در اصطلاح، كبیر و وسیط و وجیز خوانده می شوند، كه هر چند «الكافی الشافی» در دست نیست، اما گویا تفسیر میانی مرحوم طبرسی جوامع الجامع است و الكافی الشافی تفسیر وجیز او بوده است. در میان عالمان شیعی برخی دیگر نیز از جمله فیض كاشانی و سید عبدالله شبر دست به نگارش سه تفسیر با سه سبك و در قالبهای كبیر، وسیط و وجیز زده اند.
آنچه دراین میان نقطه تاریك به شمار می آید سرنوشت نامعلوم «الكافی الشافی» است كه اثری از آن در دست نیست، با آ ن كه شیخ طبرسی خود در مقدمه جوامع نوشته است:
«پس از آن كه كتاب تفسیر بزرگ خود مجمع البیان را نگاشتم، به كشّاف دست یافتم و با بهره جویی از آن… الكافی الشافی را به تحریر درآوردم. این دو كتاب كه نشر یـافتند، عنان از دلهـا ربودند… و شعله آنهـا هویدا شد… پس به
سان ضرب المثل ها در شهرها رواج یافتند، و چونان خیال به هر جا راه یافتند…»
این سخنان، توصیف وضعیت سالهایی است كه میانه تألیف مجمع البیان و الكافی الشافی و نگارش جوامع الجامع فاصله شده بود. اكنون با این توصیفات، چگونه نسخه ای و اثری از الكافی الشافی در دست نیست. این پرسشی است كه پیگیری و كاوش نسخه شناسان و اثر پژوهان را می طلبد.

استادان و شاگردان طبرسی

دورنمای روشنی از مكان و زمان تحصیلات نخستین شیخ در منابع موجود به دست نمی آید، اما استادان معروفِ وی را در فقه و روایت و تفسیر چنین بر شمرده اند:
1. ابوعلی حسن بن محمد بن حسن طوسی فرزند شیخ طوسی و معروف به مفید ثانی.
2. ابوالوفاء عبدالجبّار بن عبدالله علی مقرئ نیشابوری.
3. حسن بن حسین ابن بـابویه قمی رازی (جدّ شیخ منتجـب الدین).
4. موفق الدین حسین بن فتح واعظ بكرآبادی جرجانی.
5. سید محمد بن حسین حسینی جرجانی.
6. شیخ ابوالفتح عبدالله بن عبدالكریم بن هوازن قشیری.
7. شیخ ابوالحسن عبدالله بن محمد بن حسین بیهقی.
8. جعفربن محمد دوریستی.
از شاگردان او نیز افراد زیر را می توان نام برد:
1. فرزندش حسن بن فضل.
2. رشیدالدین ابوجعفر محمد بن علی بن شهرآشوب سروی مازندرانی.
3. شیخ منتجب الدین علی بن عبیدالله ابن بابویه قمی.
4. ضیاء الدین فضل الله بن علی راوندی كاشانی.
5. قطب الدین سعید بن هبة الله راوندی، معروف به قطب راوندی.

تألیفات طبرسی

به جز سه تفسیر یادشده، «المؤتلف من المختلف بین ائمه السلف»2 در فقه، و «إعلام الوری بأعلام الهدی»3 در سیره اهل بیت(ع) از او در دست است. نیز بیش از ده اثر دیگر را برای او ذكر كرده اند كه برخی از آنها موجود است و برخی تنها نام آنها را در كتب تراجم می توان دید.
عصر طبرسی را باید دوران شكوفایی تفسیر نامید، چرا كه هم زمان با او «كشف الاسرار» میبدی، «كشّاف» زمخشری، «روض الجنان» ابوالفتوح رازی و تفاسیر دیگری نیز نگارش یافته اند. چنان كه دوران او را باید دوره گذار از مرحله تفسیرنویسی تك بعدی به دوره تفسیر نوین دانست و سرآغاز عصر تدوین تفسیر به شیوه نوین به حساب آورد. در دوره ای كه تبیان شیخ طوسی سرآغاز آن بود تفاسیر ارزشمندی نگاشته شد كه به ابعاد گوناگون ادبی، لغوی، تاریخی، فقهی، كلامی، عرفانی و… پرداختند و مجمع البیان دراین میان جایگاه ممتازی داشته است. بنابراین تفسیر مجمع البیان طبرسی را باید در رده تفاسیر جامع جای داد كه به جنبه خاصی محدود نمی شوند؛ هر چند رنگ و بوی ادبی آن بیشتر مشهود است.
مرحوم طبرسی شیوهٌ نگارش این تفسیر و ترتیب و تنظیم مطالب آن را با محورهای زیر انجام داده است:
1. اشاره به مكی و مدنی بودن سوره و آیات و موارد اختلاف آن.
2. بیان تعداد آیات سوره و ذكر اقوال در این زمینه.
3. وجه نامگذاری سوره ها و مناسبت نامها با محتوای سوره.
4. ذكر فضایل تلاوت سوره و احادیث مربوط به آن.
5. بیان اختلاف قراءت با عنوان «القراءة».
6. تشریح وجوه قراءات و دلیل اعراب واژه ها، با عنوان «الاعراب».
7. یادكرد معنای لغات مشكله آیات، با عنوان «اللغة».
8. بیان علل و اسباب نزول آیات با عنوان «النزول».
9. تفسیرها و تأویلهای آیه با عنوان «المعنی».
10. بیان مناسبت و ارتباط آیه با آیات قبل و بعد با عنوان «النظم».
11. بیان قصص با عنوان «القصّة».
12. بررسی احكام بیان شده در آیه.

روش تفسیری علامه طبرسی

ویژگیهای چندی را در روش تفسیری علامه طبرسی بویژه در مجمع البیان می توان جست و جو كرد كه برخی از آنها از این قرارند:

یك. نظم بدیع

از ویژگیهای مجمع البیان، نظم بدیع و اسلوب سامان مند است كه تفسیر او را در میان همه تفاسیر نمودار ساخته و تحسین همگان را در طول قرنها برانگیخته است. او در واقع تفسیر تبیان را كه به تعبیر خود او دارای غث و سمین و فاقد نظم و ترتیب بوده به زیباترین شكلی نظام بخشید و افزون بر آن تحلیلها و فوائدی نیز بر آن افزود. نیز آن را از برخی مطالب نابایسته پیراست.
طبرسی هر چند در دستاوردهای تفسیری خود نوآوری و پیشاهنگی نداشته و بیشتر به روایتگری و حكایتگری پرداخته و چنان كه خود در پیشگفتار مجمع می نویسد جا برجای پای دیگرانی چون شیخ الطایفه نهاده و او را قدوه خویش می خواند، اما بی تردید آغازگر حركت تفسیری نوین و پایه گذار تدوین تفسیر سامان مند بوده است، چرا كه پیش از او دغدغه اصلی تفسیرنگاران، شرح ویژگیهای لفظی و ادبی و لغوی و یا نقل روایتهای پیرامونی بوده است. او در روایتگری صادق و امین، و در ارزیابی تیزبین و نقّاد، و درخوانش متن همه سو نگر بوده، در نقد دیگران جانب انصاف و اعتدال را پاس می داشت. در گزینش و چینش گفته ها و نوشته های مفسران تافته ای نیكو بافته كه پیش از او و پس از او مانند آن را نیاورده اند.
در كنار این همه امّا، هرگز مقلّد و پیرو نبوده بلكه خود به عیارسنجی انگاره های كلامی، فقهی، معرفتی، ادبی و تاریخی و نقطه نظرات پیشینیان پرداخته است.

دو. متن محوری

قرآن محوری ویژگی دیگر تفسیر طبرسی است. شیخ محمود شلتوت دراین زمینه می نویسد:
«این كتاب نخستین، و درعین حال كامل ترین كتاب تفسیر جامع است كه افزون بر پژوهش گسترده و ژرف و پی جویی پیوسته و شگرف، با نظمی بی مانند، همراه با فصل بندی و چینش زیبا و پاسداشت بر تفسیر نگاشته شده است.
فنّ تفسیر را در خدمت قرآن می گیرد، نه آن كه قرآن را در خدمت لغویان یا فقیهان درآورد، یا قرآن را بر نحو سیبویه و بلاغت عبدالقاهر و فلسفه یونان و روم تطبیق كند. یا قرآن را محكوم به پذیرش باورها و گرایشهای طایفه هایی قرار دهد كه خود باید محكوم به حكم قرآن باشند.»

سه. ادب پژوهش

ویژگی دیگر او اعتدال در نگرش مذهبی است. با آن كه در عصری می زیسته كه عالمان فرقه های مختلف تنها به باورهای خود اعتنا داشتند و از نقل سخن مخالف خود پروا می كردند، اما او از این كار پروایی نداشت. در نقل اقوال، تعصّبی نشان نمی دهد و همه اصناف را به یك دیده می نگرد. آنچه را پذیرفتنی می داند ازهر كه باشد می آورد؛ چندان كه بر او خرده گرفته اند كه بیشتر از مفسران عامّه نقل می كند و حتی در تقدیم و تأخیر نام صاحبان دیدگاه ها غرض ورزی روا نمی دارد.
بر خلاف بسیاری از مؤلفان، از طعن و اعتراض و تحقیر نسبت به مخالفان خود پرهیز دارد، چندان كه در آغاز تفسیر جوامع از زمخشری كه حنفی و معتزلی است به نیكی و بزرگی یاد می كند و با دریدن حجاب معاصرت، اثر او را می ستاید.
این راه و روش او برای همه پژوهشگران پیمودنی و ستودنی است،
و سیره سلف صالح نیز چنین بوده است. شیخ مفید و سید رضی و مرتضی و شیخ طوسی را در این راستا می توان نام برد كه در میان اهل سنت نیز مقبول و محترم بوده و كرسی درس و افتاء داشته اند.
به تعبیر شیخ محمدتقی قمی استاد فقید الأزهر، «او در تفسیر خود بر موضع انصاف ایستاده، ازجاده ادب قرآنی كناره نجسته، در جدل درشتی نمی كند، و در سخن بی خردی نمی ورزد. با مخالف و موافق، نیكو و مستدل و مستند سخن می گوید، و بدین سان خواننده را امكان داوری درست می بخشد، و كتاب خویش را الگو و نمونه آیه «و جادلهم بالتی هی أحسن» قرار می دهد.»

چهار. همه نگری

ویژگی دیگر تفسیر او نگاه همه نگر به قرآن است. او با تسلّط فراوان بر آیات قرآن، برای تفسیر یك آیه از آیه های دیگر سود می جوید و بدین سان جلوه های سبك پسندیده تفسیر قرآن به قرآن را به نمایش می گذارد.

پنج. جامعیت در علوم

شیخ طبرسی نمونهٌ عالمان متقدم شیعی است كه در زمینه های گوناگون علوم اسلامی صاحب نظر بوده و به تألیف در فنون مختلف همت گمارده اند. نیز مجمع البیان وی دایرة المعارفی از دانشهای مختلف قرآنی است. سوگمندانه در سده های پس از وی علوم قرآنی در میان عالمان شیعی مورد غفلت واقع شده و كمتر در آن زمینه صاحبنظر بوده اند و به تصنیف پرداخته اند. به گونه ای كه منابع مهم و اصلی علوم قرآنی به طور عمده از سوی عالمان اهل سنت و گاه با گرایشهای مذهبی خاصّ تدوین یافته است، و تألیف درخور توجهی در این زمینه پس از مجمع البیان در میان عالمان شیعه دیده نمی شود؛ جز در چند دهه اخیر كه خوشبختانه رویكرد دوباره به دانشهای پیرامونی قرآن چونان تاریخ قرآن و دیگر علوم قرآنی رواج یافته و كتب ارزشمندی از سوی عالمان شیعی تألیف شده است.

شش. ماندگار با جاری اعصار

بـی گمـان سیر حركت در بسـتر جـاری تفسیر و ره پویـه در صـراط
مستقیم فهم كلام حق هرگز ایستایی نخواهد داشت، قرآن برای هدایت انسانها، با هر مبلغ و میزان ازعلم و دانش و معرفت كه داشته باشند فرود آمده است. قرآن هم نوا با سیر شب و روز، و همسفر با عصرها و نسلها جریان دارد. همواره فهمهای نو بر نو را برمی تابد و در امتداد زمان نورافشانی می كند. كهنگی نمی پذیرد و پایان ندارد. دراین رهگذر تفسیرهای نگاشته شده دو گونه اند؛ برخی دریافتها و دستاوردهای زمان خود را كه محصور در رهیافت های تاریخ مند و زمان مند بشری محدود هستند ارائه می كنند. این گونه تفسیرها هرگز در تاریخ مستمر هدایتگری قرآن همپای آن ماندگاری نخواهند داشت، و تاریخ اعتباری انقضاپذیر دارند و در گذر پیشرفت كاروان علم و معرفت ناگزیر از چرخه بیرون خواهند افتاد. اما تفاسیری چونان مجمع البیان به دلیل آن كه شیوه ها و متدها و اصول و قواعد ثابت تفسیر را در بر دارند چونان خود قرآن و همپای آن ارزشی ماندگار و پایدار خواهند داشت.

هفت. معیار تفسیر، و تفسیر معیار

به تعبیر و تقریری دیگر، سیر مدام تدبر و فهم كلام الهی وظیفه ای است كه روند رو به رشد داشته و همواره به پیش می تازد، اما این فهم و برداشت، ناگزیر باید بر اساس متدها و پایه هایی باشد كه در جای خود تعیین و تبیین شده اند، و سرپیچی از آن معیارها تفسیر به رأی خواهد بود. اینك معیار و مبنای تفسیر درست و منطبق بر موازین را در متنی همانند مجمع البیان با بهترین جلوه و نمود می توان جست وجو كرد، كه اگر تفسیرگران بر اساس این اصول تبیین شده به كار تدبّر و فهم و برداشت از قرآن بپردازند، مأذون و مجاز و مأجور و مثاب خواهند بود، وگرنه در هر پویه خویش بیم تفسیر به رأی خواهند داشت و هشدار سرانجامی آتشین.
می توان گفت مجمع البیان تفسیر معیار و معیار تفسیر است كه اصول و قواعد ثابت تفسیر را گردآورده و نقطه آغاز دریافت مراد الهی از آیات شده و با پردازشگری «عبارات» به منظور گذر به سرمنزل «اشارات» و زمینه سازی برای دریافت «لطائف» و «حقایق» رهنمون است.

هشت. متن درسی

مجمع البیان طبرسی را به عنوان بهترین متن آموختنی در رشته تفسیر می توان شناساند كه در این ویژگی در خور سنجش با هیچ متن دیگری نیست. گویی نویسنده آن را برای تدریس در حوزه های كنونی تفسیر نگاشته است.
در پایان باید یادآور شد كه سوگمندانه مجمع البیان، این میراث گرانقدر اسلامی، پس از گذشت بیش از یك قرن از صنعت چاپ، هنوز چاپی در خور ارج و منزلت آن نداشته است و آنچه تاكنون ارائه شده كم و بیش دارای خطاهای فاحش و تغییر دهنده بوده، با معیارهای تحقیق و تصحیح امروزین سازگار نیست. برخی از مراكز نیز سالها پیش تصمیم بر تحقیق و انتشار آن را اعلام كرده اند كه هنوز این دعوی تحقق نیافته است. باری به دست آوردن نسخه های كهن معتبر و تحقیق آن همراه با استخراج اقوال و ارجاع روایات و تهیه فهرست های فنی گوناگون، كاری بایسته است. ضمن آن كه این كار به دلیل دشواری و ویژگیهای متن مجمع البیان بی تردید كاری سخت و طاقت سوز است.


پی نوشت‌ها:

٭ درباره آوانگاری شهرت طبرسی برخی به تفصیل سخن گفته اند. مقدمه آیت الله شهید قاضی طباطبایی بر جوامع الجامع چاپ رحلی، مقدمه میرزا محمدباقر مازندرانی بر شرح شواهد مجمع البیان تألیف میرزا طاهرقزوینی، كتاب طبرسی و مجمع البیان نوشته دكتر حسین كریمان، و مقدمه دكتر ابوالقاسم گرجی بر جوامع الجامع چاپ دانشگاه تهران را در این زمینه بنگرید.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 15:00 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

قرآن و دمکراسی

بازديد: 145
قرآن و دمکراسی

مسعود سعیدی
چه نسبتی میان دین ، بویژه اسلام و دمكراسی وجود دارد؟ آیا قرآن دمكراسی را تأیید می كند یا نفی می كند؟ آیا در قرآن می توان آیاتی را یافت كه ارتباطی با این ارزش نوظهور داشته باشد؟
مسأله رابطه دمكراسی و اسلام در پی پیدایش ارزشهای مدرن، بویژه از نیمه دوم قرن بیستم مورد توجه اندیشمندان مسلمان واقع شد. برخی اسلام را با دمكراسی سازگار دیده اند و ادله ای از قرآن و سنت و… برای آن آورده اند و برخی نیز با آن به مخالفت برخاسته اند و شواهدی بر ناسازگاری میان اسلام و دمكراسی آورده اند. تلاش عده ای را نیز می توان در تلفیق بین این دو مشاهده كرد كه یا در دین و یا در دمكراسی و یا در هر دو ـ دست كم در ظاهر ـ روند انعطافی را می پویند؛ تا بتوانند با حفظ دین از ارزشهای دمكراتیك نیز باز نمانند. به هر حال این مسأله اكنون نیز یكی از چالشهای فكری جامعه ماست. آنچه در این نوشتار می آید نخست اشاره ای به دلیلها و راه هایی است كه در این زمینه مطرح است و سپس ارائه خطوطی كلی و اصلی برای فهم رابطه اسلام و دمكراسی.
كسانی كه دعوی سازگاری اسلام و دمكراسی دارند، بلكه اسلام را یك دمكراسی بزرگ در تاریخ می دانند به دلایلی تمسك جسته اند. 1
1. آیاتی از قرآن؛ مانند: «أفأنت تكره الناس حتی یكونوا مؤمنین»(یونس/99)؛ «فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیكفر»(كهف/29)؛ «أرأیتم إن كنت علی بینة من ربّی و آتینی رحمة من عنده فعمّیت علیكم أنلزمكموها و أنتم لها كارهون»(هود/28)؛ «لاإكراه فی الدین»(بقره/256)؛ «فبشّر عباد. الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه»(زمر/17).
استدلال به این آیات از آن رو شده كه بر اختیار و حق انتخابگری و آزادی عقیده برای انسان دلالت دارند و اینها از مسائلی است كه در دمكراسی مطرح است، بلكه از اصول اساسی آن به شمار می رود. ولی واضح است كه این اندازه كافی نیست. می توان چنین اشكال كرد: این آیه ها دلالت به عنوان شیوه ای برای حكومت و اداره اجتماعی ندارد، این آیات اصلاً در مقام بیان روش حكومت و ایجاد نظم اجتماعی و بیان راهی برای دسته جمعی تصمیم گرفتن نیست، و هیچ ربطی بین مضامین آن و شكلهای گوناگون دمكراسی (مستقیم، شبه مستقیم و پارلمانی) وجود ندارد. بلی اگر این آیات بتوانند مؤید باشند به گونه ای هستند كه توضیح آن خواهد آمد و اجمال آن توجه به این دو نكته است: اولاً فكر دمكراسی امروزه در متن بحثی ایدئولوژیك قرار گرفته است و تنها روش یا روشهای معینی برای اداره جامعه نیست، و ثانیاً دمكراسی مفهومی نسبی یا به تعبیر درست تر دارای مراتب شدت و ضعف است.
2. استدلال به آیات و روایاتی كه حاكی از اهمیت تعقّل و خردورزی است. عقلانیت گرچه به عنوان پایه ای مهم در حكومتهای دمكراتیك ذكر می شود، ولی استدلال به این آیات نیز همان اشكال پیشین را دارد كه نیازمند مقدماتی است.
3. برخی خواسته اند از طریق «خاتمیت» كه در قرآن نیز مطرح شده، بین اسلام و دمكراسی سازش دهند؛ به این ترتیب كه معنای خاتمیت آن است كه بشریت از دوره كودكی خود خارج شده و بدین جهت دارای حقوق و تكالیفی می باشد كه تا پیش از آن، این حقوق از سوی پیامبران الهی به نیابت از آن، اعمال می شده است. درست مانند طفلی كه تحت سرپرستی اولیای خود قرار می گیرد تا پس از رسیدن به سن رشد، خود بتواند به تكالیف خود عمل كرده و از حقوق خود برخوردار گردد. پس از وفات پیامبر اسلام(ص) و انقطاع وحی، از لطف خداوند منان به دور است كه امت رشیده و مرحومه را به چشم صغیران بنگرد و مجرای دیگری جز رأی خود آنان را به عنوان مرجع تشخیص مصالح و مفاسدشان تعبیه كند. حكومت از آنِ خداست، اما دست اراده احدیت از آستین مردم مسلمان بیرون آمده و مشیت الهیه از مجرای اراده عمومی رسمیت می یابد.
گذشته از برخی از اشكالات كه دراین بیان وجود دارد، یك اشكال مهم این است كه این استدلال اگر درست باشد، استدلال بر خاتمیت دین اسلام نیست، بلكه نتیجه آن پایان دوره دین و وحی است! در دوره صباوت حق تشخیص مصالح و مفاسد بر عهده پیامبران الهی بود و اكنون در دوران بلوغ و پیشرفت فلسفه و علوم، این حق بر عهده خود مردم است كه با رأی خود مصالح و مفاسد خود را تشخیص دهند، پس دیگر نیازی به وحی و راهنمایی الهی نیست! و این نتیجه ای است كه خود گوینده مسلمان این نظر (مرحوم مودودی) نیز بدان راضی نیست. پس حق مطلب به اجمال این است كه انسان برای راهیابی و نیكبختی نیازمند وحی است، عقل او به تنهایی كافی نیست و نیاز به هدایتی بیرونی و تشریعی دارد، در عصر خاتمیت، انسان به مرحله ای از رشد رسید كه توانست تمام اصول كلی مورد نیاز را كه باید از طریق وحی برسد، دریافت كند و پس از آن خود مستقلاً از طریق وصایت و عصمت (عقیده خاص شیعه) و سپس از طریق اجتهاد (در همه بحثهای دین) به تبیین و تفسیر آن اصول كلی و تطبیق آن كلیات بر جزئیات زندگی و بازگرداندن جزئیات به دست آمده بر آن اصول پرداخت و بدین ترتیب بی نیاز از وحی جدید شد.
نتیجه آنچه گذشت این است كه اولاً، آنچه در وهله اول از خاتمیت نتیجه می شود (برای زمان ما) اجتهاد است نه واگذاری حق تشخیص مصالح و مفاسد به اراده عمومی، و مقتضای اجتهاد (تامّ در همه بخشهای تعلیمات دین) ممكن است چیزی جز دمكراسی باشد.
ثانیاً اگر مقتضای اجتهاد، سكوت دین در امر نظام اجتماعی و سیاسی و واگذاری آن به عهده خود انسان باشد، نیازمند دلیل عقلی یا دست كم تجربی برای مصلحت دار بودن دمكراسی هستیم و تنها خاتمیت كافی نیست. در هر حال مجرد خاتمیت نمی تواند شاهد باشد.
از همین بیان اخیر معلوم می شود كه وجود اجتهاد در اسلام را نیز نمی توان مؤیدی برای دمكراسی دانست؛ چنان كه برخی ذكر كرده اند.
4. بیعت و اجماع نیز از موضوعاتی است كه گاه جزء شواهد دمكراسی اسلامی شمرده شده است و حال آن كه این نیز كافی به نظر نمی رسد، زیرا در صدر اسلام اگر بیعتی مردمی و یا اجماعی با حضور اكثریت قاطع رخ داد فقط نسبت به حضرت علی علیه السلام بود و آن نیز در باور شیعه برای جعل و اعتبار حاكمیت نبود، زیرا اعتبار حاكمیت و ولایت برای آن حضرت به وسیله نصّ و تصریح انجام شده بود، بنابر این انتصاب بود؛ نه انتخاب، بیعت فقط برای عملی و فعلی كردن حاكمیت صورت گرفت، و برای خلفای دیگر نیز به فرض آن كه وجود بیعت و اجماع را بپذیریم چه دلیلی بر مشروعیت و صحت آن وجود دارد؟! و در هر صورت بیعت و اجماع كجا و نظام پارلمانی رایج كجا؟!
5. آیات شورا نیز برای بعضی سند دمكراسی در اسلام شده است:
«… و شاورهم فی الأمر فإذا عزمت فتوكّل علی الله» آل عمران/159
«والذین استجابوا لربّهم و أقاموا الصلوة و أمرهم شوری بینهم» شوری/38
واضح است كه این آیات فقط دلالت بر نظرخواهی و مشورت در كارها دارند، نه تشكیل پارلمان و عمل به رأی گیری اكثریت، پیامبر(ص) نیز در عمل چنین بود، یعنی با دیگران مشورت می كرد و گاه حتی نظر یكی از افراد را می پذیرفت. كلمه «شوری» در آیه، اسم مصدر تشاور و مشاوره است و این در استعمالات متداول فارسی است كه شورا معنای یك جمع سازمان یافته را پیدا كرده است كه برای تصمیم گیری جمعی بر اساس آیین نامه داخلی و رأی اكثریت به وجود آمده و مسأله اجرا و مدیریت در آن مطرح است. ولی این مفهوم با معنای مورد نظر این لغت در آیه شریفه بیگانه است. پس دو آیه یادشده نیز تنها در مقام بیان حُسن و شایستگی مشورت و استفاده از نظرات دیگران در انجام كار می باشند، و این غیر از تشكیل پارلمان و رأی اكثریت است.
خلاصه اینكه هیچ یك از این ادله و ادله دیگر از این دست برای اثبات دمكراسی به عنوان نظامی از نوع نظامهای رایج كافی نیست، مگر به آن گونه كه اشاره شد و توضیح آن خواهد آمد.


دلایل مخالفان

در برابر این گروه، دسته ای دیگر از اندیشمندان با تكیه بر دین و ادعای پاسداری از خلوص آن، دمكراسی را مفهومی وارداتی و محصول فرهنگ بیگانه و ناسازگار با اسلام می دانند. اینان نیز شواهدی بر مدعای خود دارند؛
1. مسأله حقانیت اسلام؛ «ماذا بعد الحق الاّ الضلال»(یونس/32) اسلام خود را مظهر حق و حقیقت می داند و مكتبهای دیگر را تجلی ضلالت و گمراهی، حال آن كه همه پرسی و تصمیم گیری جمعی در دمكراسی بر این پایه استوار است كه هر كس و هر گروه بهره ای از حقیقت دارد و بنابراین رأی همه محترم است و باید در تصمیم گیری دخیل باشند. 
این دلیل را جواب داده اند به اینكه شرط دمكراسی روشن نبودن حقیقت و پخش آن در همه مردم نیست، بلكه شرط آن تحمل اندیشه دیگران و مدارا با دیگر اندیشمندان است، و لازمه تحمل و مدارا دست كشیدن از باورهای خویش و حقانیت آن نیست، می توان رأیی را صد درصد باطل دانست ولی صاحب رأی را معذور و محترم شمرد، در حقیقت مدارا با اعتقادورزان است نه با اعتقادات. و اسلام با دادن حق انتخابگری به انسان «لااكراه فی الدین»(بقره/256). ظرفیت این تحمل و مدارا را نشان داده است، درست است كه پیامبران برای تبلیغ دین تلاش فراوان كرده اند و مؤمنان نیز موظف به انجام این تكالیف هستند، ولی این یك مبارزه عقیدتی است و جنگ تنها در مورد توطئه یا پیشدستی دشمن یا رفع موانع تبلیغ است، نه برای تحمیل عقیده، تبلیغ عادلانه و منطقی حق هر مكتب فكری است. پس اولاً ملازمه ای میان دمكراسی و «روشن نبودن حقیقت و پخش آن در كل بشریت» یا «نسبی بودن حقیقت» وجود ندارد، بلكه لازمه دمكرات بودن فقط تحمل و مداراست. ثانیاً اسلام این تحمل و مدارا را دارد. بیتهام وكویل در تلاش برای ترسیم چهره دمكراسی نوین تحت عنوان روا داری مذهبی چنین می گویند:
«… حتی اگر بر آن باشیم كه حقیقت نهایی اختصاصاً در مذهبی كه ما به آن معتقدیم وجود دارد، باز هم وادارساختن دیگران به پذیرش آن، در جهانی كه تعدد و كثرت مذاهب از ویژگیهای آن است بهای سنگینی برای انسانیت در پی خواهد داشت كه به هیچ روی تحمل پذیر نیست. رواداری مذهبی به این معنی نیست كه از اعتقادات خود دست بشوییم یا از تبلیغ اندیشه های خود صرف نظر كنیم، بلكه به این معنی است كه برای مردم این منزلت و شأن را قائل شویم كه اجازه داشته باشند، خود برای خود تصمیم بگیرند و لواینكه در این امر دچار اشتباه شوند.»2
2. آیاتی كه امر به قتال با مشركان و كافران می كند، نقض كننده حق انتخابگری و آزادی عقیده است و این با دمكراسی ناسازگاری دارد: «و قاتلوهم حتی لاتكون فتنة و یكون الدین لله فإن انتهوا فلاعدوان إلاّ علی الظالمین»(بقره/193) و مانند آن در آیه انفال/39، «هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین كلّه ولو كره المشركون»(توبه/33)، «قاتلوا الذین لایؤمنون بالله و لابالیوم الآخر و لایحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لایدینون دین الحقّ من الذین أوتوا الكتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون»(توبه/29) و نیز آیات ابتدای سوره توبه.
جواب این گونه آیات نیز از مراجعه به شأن نزول آن و آیات قبل و بعد و كلمات و عبارات خود آیات روشن می شود. به طور خلاصه و در یك سخن می توان گفت: اولاً، این قضایا برخی مربوط به موضوعات خاص است و از آنها حكم كلی استفاده نمی شود.
ثانیاً؛ آنچه در خیلی از این آیات مطرح است «فتنه» (توطئه و دسیسه علیه پیامبر و مسلمانان و یا پیش دستی در جنگ…) است نه فقط عقیده و فكر، و «انتهوا» نیز خود شاهدی بر این مطلب است و آیه 29 سوره توبه را نیز در مورد یهودیان بنی نضیر و بنی قریظه دانسته اند كه ارتباط پنهان با سران قریش داشته اند.
ثالثاً؛ آیه 33 سوره توبه نیز نمی تواند شاهدی بر تحمیل عقیده و ناسازگار با حقّ انتخابگری باشد، زیرا چنان كه گذشت، تلاش صحیح و بر اساس منطق برای پیروزی عقیده و مكتب، تعارضی با دمكراسی ندارد.
3. یكی دیگر از ادله ای كه برای اثبات ناسازگاری اسلام و دمكراسی ذكر می شود حكم قتل مرتد است كه ناسازگار با حق انتخاب عقیده به حساب آمده است.
برخی در مقام پاسخ به این مطلب، قیدهایی را برای این حكم از بعضی فقها(ظاهراً اهل تسنن) نقل می كنند، از جمله اینكه هنگامی كه فتنه عام و شبهه فراگیر شود و خیل عظیمی را به تردید و ارتداد افكند، حكم قتل جاری نیست و یا اینكه تعویض دین در دوران تأسیس اسلام گاه تابع اغراض سیاسی بوده است و مسلمان وكافر شدن های پی در پی پاره ای از دشمنان، توطئه ای برای سست كردن اسلام و فروشكستن باروی ایمان مؤمنان و بازی كردن با روحیه آنان بوده است، چنان كه قرآن سرّ ارتداد برخی از معاصران پیامبر(ص) را چنین بیان می فرماید:
«و قالت طائفة من أهل الكتاب آمِنوا بالذی انزل علی الذین آمَنوا وجه النهار و اكفروا آخره لعلّهم یرجعون» آل عمران/73
پیداست كه چنین كفرورزی هایی كه انگیزه سیاسی و نه عقلانی داشته، جز با سیاست كردن فرو نمی نشسته است، و این بسی فرق دارد با جست وجوی بی تابانه و حتی انكار محققانه كسی كه پروای حقیقت دارد، نه دعوی قدرت.3
احكام مرتد ظاهراً در قرآن وجود ندارد، ولی در وسائل الشیعه حدود صد روایت در این زمینه آمده است و البته حمل این اخبار بر قیدهایی كه ذكر شد بسیار مشكل است.
نویسنده سطور فوق به روایات اشاره ای ندارد، ولی به طور كلی مبنایی را در مدارا و مدیریت ارائه می دهد كه «عقلانی كردن حكم قتل مرتد» است و حاصل آن این است كه حق و عدل را عقل تشخیص می دهد، نیزحكم قتل مرتد تنها به جهت عقیده، عادلانه و مطابق حقوق بشر نیست، پس ادله دینی را از این مورد منصرف می كنیم و حمل می كنیم بر ارتداد با اغراض توطئه گرانه.
4. حكم نجاست كفار را نیز شاهدی برای ناسازگاری اسلام و دمكراسی دانسته اند. ولی بویژه با توجه به حكمتی كه بعضی فقها برای این حكم ذكر كرده اند می توان آن را با دمكراسی سازگار دانست. حكمت نجاست كافر با سایر نجاسات تفاوت دارد (در اینجا دوری از قذارت و رعایت نظافت نیست، بلكه در حقیقت نجاست كفار یك دستور سیاسی ـ اجتماعی است تا پیروان اسلام با رعایت آن، كمتر معاشرت با كفار داشته باشند و در نتیجه گرفتار باورها و ایده های نادرست آنها نشوند.
5. نابرابری حقوق در اسلام، مانند حقوق زن و مرد، مسلمان و غیرمسلمان، عبد و حرّ. و حال آن كه در دمكراسی همه مردم تحت عنوان شهروند و غیره از حقوق برابر برخوردارند.
در مورد هر یك از نابرابری های یاد شده، پاسخ مناسب وجود دارد؛ مثلاً در مورد زن و مرد، ناهمانندی طبیعت و فطرت آن دو، حقوق ناهمانند را اقتضا دارد. بر این اساس می توان جواب گفت: برابری حقوق در دمكراسی برای رعایت حقوق و حفظ عدالت است و عدالت به این است كه حق هر كسی را به او بدهند، ولی حق افراد بستگی به فطرت و طبیعت آنان دارد. بنابراین لازمه عدالت در همه جا همانندی در حقوق نیست.
اینها و شبیه اینها مطالب كسانی بود كه می خواهند با ادله دینی سازگاری یا ناسازگاری اسلام و دمكراسی را مستدل كنند. پیداست یكی از نقصهای عمده این استدلالها روشن نبودن مفهوم و مرزهای دمكراسی مورد نظر می باشد.
برخی نیز با تلاش در جهت تلفیق اسلام و دمكراسی بر این باورند كه بحث از دمكراسی، بحث از حق و حقوق بشر و عدل و كامیاب ترین و عادلانه ترین روش حكومت، همه برون دینی، عقلی و علمی است و ربطی به فقه و ادله درون دینی ندارد. در این بحثهای برون دینی به هر نتیجه و دستاورد تازه ای برسیم فهم دینی و ادله دینی را با آن تطبیق می كنیم، زیرا خداوند عادل است، پس دستورات او نیز عادلانه می باشد:
«… و درست همین سه امورند (یعنی حق و عدل و روش) كه همین كه مورد موشكافی های دقیق و دلیرانه عقلی واقع شوند، عقلانی شدن حقوق و قانون و به تبع دمكراتیك شدن آن را ممكن می سازد… بحث از بهترین و كامیاب ترین روش حكومت و مهار قدرت، و بحث از مصلحت عام كه عدل و حق را در دل دارد، بخش اجتناب ناپذیر فلسفه حقوق و سیاست است، و درست در همین مواضع است كه عقلانیت، كه ركن ركین دمكراسی و مدیریت موفق علمی است پا به درون می گذارد و فقه دینی را به گفت وگو و داد و ستد دعوت می كند… تا درك دینی خود را دائماً در پرتو این تأملات، تازه و تصحیح كنند و مكتب حقوقی و فقهی خود را با آن دستاوردهای تازه، موزون و متناسب آورند.»4
«دمكراسی را خواه روشی بدانیم برای تحدید قدرت و تحصیل عدالت و تأمین حقوق بشر، خواه ارزشی متضمن آنها، در هر دو صورت فهم دینی باید خود را با او تطبیق دهد نه او خود را با دین، چرا كه عدل نمی تواند دینی باشد، بلكه دین باید عادلانه باشد، همچنان كه روشها هم مستفاد از دین نیستند، بلكه دین بهره جوینده از آنهاست و علی أی حال، دمكراسی چنان باشد یا نباشد این بحث باید بیرون از دین و مقدم بر قبول آن و به منزله مقدمه ای برای فهم آن صورت پذیرد.»5
درباره این نظرات تأملاتی مطرح است كه همگی چونان بحثهای نویسنده برون دینی است:
نكته اول اینكه بحث از عدل و حق (و حقوق بشر) كه بحثی فرادینی است قدری ابهام دارد، زیرا دو معنی می تواند داشته باشد و این دو معنی گاه از یكدیگر تفكیك نمی شوند.
1) در شناخت و تشخیص مصادیق آن (حقّ و عدل) هرگز به ادله دینی كار نداریم، تنها تلاش عقلی و علمی برون دینی است كه در كارآیی تشخیص به نتیجه می رسد.
2) عدل و حق با قطع نظر از شرع و قانون دینی و ادله فقهی حقیقت دارند، یعنی گرچه فرض كنیم دینی و قانونی هم وجود ندارد، باز هم مردم نسبت به یكدیگر دارای حقوقی هستند و عدالت رعایت آن حقوق است. دستورات و قوانین شرعی در رتبه مؤخر از عدل و حق است یعنی تابع قانون عدالت است تا هر صاحب حقی را به حقّ خود برساند. خداوند عادل است؛ هم در نظام تكوینی و هم در نظام تشریع، و معنای عدالت تشریعی او این است كه دستورات او بر طبق قانون عدالت و رعایت حقوق است. این نگرش نسبت به عدل و حق، در مقابل نگرش دیگر است كه می گوید: حق و عدل با قطع نظر از شریعت حقیقتی ندارند و در رتبه مؤخر از دستورات شرعی هستند؛ یعنی عدل و حق از دستورات و قوانین شرعی انتزاع می شوند، هر چه را دین دستور دهد نامش را حق و عدل می گذاریم و دستورات شرعی تابع و خاضع هیچ قانون مقدمی نیست.
معنای اول همان است كه نویسنده یادشده روی آن تأكید دارد. و به همین جهت است كه به طور مطلق به تطبیق فهم دینی با دستاوردهای عقلی و برون دینی در این مورد حكم می كند. ولی باید گفت این معنی، نظری در كیفیت كشف عدل و حق است و تا ماهیت این دو معلوم نباشد، نمی توان در چگونگی كشف این دو سخن گفت. باید نخست بدانیم عدل و حق چگونه وجودی دارد. تا پس از آن ببینیم می توانیم در تشخیص مصادیق آن از ادله درون دینی هم كمك بگیریم یا نه.
اما معنای دوم، نظری در ماهیت و حقیقت عدل و حق می باشد و بیانگر رابطه صحیح این دو با شریعت است و در رتبه بر كیفیت كشف مصادیق این دو مقدم است. طرح صحیح بحث عدل و حق همین معنی است و بحث متكلمان نیز همین بوده است، مقصود از فرادینی بودن حسن و قبح افعال كه متكلمان را در پذیرفتن یا ردّ آن به دو گروه عدلیه و اشاعره تقسیم نموده است، معنای دوم بوده نه معنای اول. بحث آنها نیز در عدل و حسن و قبح، اولاً و بالذات در كیفیت كشف مصادیق اینها نبوده است، بلكه در این بوده است كه اینها واقعیتی جز دستورات شرعی و با قطع نظر از آن دارند یا نه؟ شرعی هستند یا عقلی؟ درست است كه اگر اینها را شرعی بدانیم و واقعیتی جز امر و نهیهای شارع برای آنها لحاظ نكنیم، راه كشف مصادیق، منحصر به دستورات دینی می شود، ولی اگر طبق نظر درست آنها را دارای حقیقتی جداگانه از شریعت بدانیم راه كشف مصادیق آنها منحصر به عقل نمی شود.
نكته دوم اینكه راه كشف مصادیق حق و عدل فقط بحثهای برون دینی فلسفه حقوق و سیاست است و فهم دینی را باید با آن وفق داد، می تواند بر اساس برخی از مبادی معرفت شناسی درست باشد، ولی اگر آن مبادی را نپذیریم در اینجا می توانیم چنین بگوییم: اگر ادله دینی و فهم دینی را باید یكسره با دستاوردهای عقلی تطبیق كنیم، ادله دینی و بیانات شرعی چه خاصیتی دارند؟ وجود و عدم آنها یكسان است پس لغو هستند! ادله دینی جز دستاوردهای برون دینی منشأ و عوامل دیگری نیز كه دخیل در فهم دینی هستند، دارند. مثلاً دلالت الفاظ در ادله لفظی دخیل در فهم دینی است. بنابراین اگر در فهم دینی هم عوامل برون دینی و خارج از دلیل مؤثر هستند و هم عوامل درون دینی و داخل دلیل، اگر چنین است باید تفصیلی را در اطلاق دعوی یادشده قائل شویم.
اینكه هر دو عوامل در این فهم نقش دارند گرچه خود دارای مبانی معرفت شناسی خاصی است كه اشاره خواهد شد، ولی با یك مثال ساده در ادله لفظی روشن تر می شود؛ فرض كنید یك فیزیكدان متبحر در مسأله خاصی در فیزیك سخن می گوید، آیا می توان به صرف اینكه بحث فیزیك بحثی علمی و عقلی است و ما نیز توان آن را داریم، خود به بحث در آن مسأله خاص بپردازیم و سپس فهم خود را از كلمات آن فیزیكدان با نتایجی كه خود به آن رسیده ایم تطبیق دهیم؟! یا نه، بلكه در فهم كلمات او، هم الفاظ و مدلولات او دخیلند و هم اندوخته های ذهنی ما از فیزیك.
اگر تأثیر هر دو نوع عوامل را پذیرفتیم این تفصیل را درمورد بحث باید بپذیریم: اگر عوامل بیرونی یعنی بحثهای عقلی و علمی در باب حقوق و عدل ما را به نتیجه روشن و قطعی رساند یعنی مقتضای حق و عدل را درمورد عقلا به وضوح یافتیم، با توجه به اینكه می دانیم خداوند در نظام تشریع عادل است و دین عادلانه است، باید فهم دینی را با آن یافته عقلی وفق دهیم. اما اگر عوامل داخلی دلیل منشأ قطع در فهم دینی بشود و عوامل بیرونی و بحثهای فرادینی تنها احتمال وگمان در تشخیص مصداق عدل و حق بیاورند، نمی توان حكم قطعی خدای عادل را با حكم احتمالی عقل تطبیق كرد، بلكه در موارد قطع به مضمون، با توجه به اینكه خدا عادل و دین او عادلانه است و این حكم هم یقیناً حكم اوست، مصداق و مقتضای حق و عدل از روی حكم قطعی دین كشف می شود و حكم احتمالی عقل تصحیح می گردد. بنابر این راه كشف منحصر به عقل نیست.
نكته سوم عادلانه بودن دمكراسی حتی در خود غرب كاملاً روشن و شفاف نیست. در دنیای امروز گرچه دمكراسی تقریباً در همه جای عالم به عنوان چیزی خوب پذیرفته شده است، ولی هنوز بر سر بهترین و اصیل ترین شكل آن نزاع است.6 و دمكراسی نیز بیشتر دستاورد تجربه و در بوته تجربه است.
دیگر اینكه ازهمان آغاز به وجود آمدن دمكراسی، همیشه مسأله حاكمیت مردم مطرح بوده است ولی این مسأله حتی در پررنگ ترین شكل دمكراسی (مستقیم) نیز واقعیت خارجی پیدا نكرده است. جووانی سارتوری سیاست شناس ایتالیایی ـ آمریكایی با طنزی نسبتاً خشن نوشته است كه «دمكراسی نام پرطمطراق چیزی است كه هرگز وجود نداشته است.»
دمكراسی لزوماً چهره ساختار نمادینی به خود گرفته كه فقط حاكمیتی انتزاعی در مجموع به مردم نسبت داده می شود و فرض بر این است كه قدرت به نام و به سود آنها اعمال می گردد، اما اعمال قدرت واقعی و مشخص و حاكمیت حقیقی در اختیار ایشان نیست، بلكه در ا ختیار فرمانروایان و نمایندگانی است كه برگزیده اند.
با این همه روشن است كه حاكمیت مردم در دمكراسی مستقیم بیشتر از سایر شكلها اعمال می شود. این شكل دمكراسی آن گاه كه پای مشورت با همه مردم در مورد مسائل مهم ملی در میان باشد ظاهراً بهترین روش می نماید، در اداره امور محلی نیز می توان آن را عملی كرد، ولی احتمال استفاده مؤثر از آن برای اداره همه جانبه حكومت وجود ندارد.
اكنون از یك سو حاكمیت حقیقی مردم امكان تحقق همه جانبه ندارد و از جهت دیگر محروم شدن اقلیت از حق حاكمیت خود در بیشتر موارد كه سازش و مصالحه عمومی نیست، اندیشمندان را وادار به روشن كردن هدف در قدم اول می نماید. اینجاست كه دو مكتب فكری به وجود می آید: دمكراسی به عنوان مكانیسم و روش (دمكراسی صوری)، دمكراسی به عنوان ارزش و پیشرفت (دمكراسی ذاتی).
ویژگی مهم دمكراسی وجود مجموعه ای از نهادها است كه هدفی محدود دارد، خواسته آن حفظ افراد و جامعه در برابر مخاطرات خودكامگی و استبداد است، حتی خودگامگی اكثریت در بطن نظام انتخاباتی و نمایندگی. این دمكراسی نوعی «حكومت حداقل» است كه فقط وظیفه یاریگری مردم را بر عهده دارد نه دخالت مبتكرانه. نتیجه این دمكراسی افزایش حاكمیت مردم و قوای متعادل كننده آنها از طریق حاكمیت قانون است. و در وصف این دمكراسی است كه می توان گفت: «دمكراسی به معنای برخی شیوه های معین است؛ برای رسیدن به نتایج نامعین» و در این نوع حكومت است كه «روش» اصالت دارد. 
امّا دمكراسی ارزشی دقیقاً وضع معكوسی دارد؛ در این دمكراسی شكلهای نهادین، حقوق فردی و جمعی، شیوه های انتخاباتی و نمایندگی مجلس، ماهیت و گستره مشاركت مردمی و نیز ساختارهای اقتصادی ابزارهایی هستند در خدمت هدفی كه فراتر از آنهاست، و فقط آن هدف، شایستگی صفت دمكراتیك را دارد، و عبارت است از پیشرفت برابری همه مردم در جهت تكامل، تا آنجا كه همه بتوانند بهترین بهره را از استعدادهای شخصی خود برگیرند، پس این هدف است كه اهمیت و اصالت دارد، نه وسائل و «روش» وصول به آن .7
اكنون مقتضای عدالت كدام یك از این دو شیوه است؟ آیا حق مردم این است كه زندگی آنها با روشهای دمكراتیك اداره شود و دیگر نتیجه هر چه می خواهد باشد؟ یا نه، حق مردم آن است كه اهدافی والا و انسانی برای آنها در نظر گرفته و برای رسیدن به آن اهداف دمكراتیك از هر وسیله ای استفاده شده هرچند وسیله دیكتاتوری برگزیدگان طبقه كارگر باشد؟ یا اینكه نه این و نه آن، بلكه گزینه سومی دركار است، مقتضای عدالت و رعایت حقوق افراد چیزی بین این دو می باشد، باید هم هدفی والا و انسانی مدّ نظر داشت وهم از انسانی بودن روش غافل نشد؟
حكم عقل چیست؟ عدالت كدام است؟ نویسنده یادشده به سادگی از این می گذرد و از دمكراسی ارزشی با عنوان شبهه و مغالطه دفع شده یاد می كند. 8
نكته چهارم از موشكافی های دقیق و دلیرانه حق و عدل و اجرای عادلانه قانون سخن رفته است، ولی كجاست این موشكافی ها؟ كجاست بررسی دقیق و آزادانه فلسفه حقوق و سیاست؟ آیا می توان به آنچه غربیان در این موارد گفته اند بسنده كرد و رایزنی عقلائی را كه نیازی به فرض خدا در محاسبات خود نمی بینند كافی دانست؟ یا حداكثر اگر بحثی هم در این موارد می شود در چارچوب از پیش تعیین شده آنان باشد و سعی كنیم مسؤولیت در برابر مبدأ هستی را نیز در همان چارچوب بگنجانیم؟
اینكه حق چیست و عدل كدام است متوقف است بر اینكه چه مبانی و یا اهدافی برای حقوق در نظر بگیریم، ریشه اختلاف دیدگاه های حقوقدانان در اختلافی است كه در مبانی حقوق و اهداف آن دارند؛ و در نگرش به جهان هستی و انسان. اگر برای هستی و آفرینش، مبدأ و آفریننده و مالكی قائل شویم به حقوقی برای انسان می رسیم متفاوت با حقوقی در نگرش بی خدایی، اگر اعتقاد به خدا را عقلانی بدانیم به جایی می رسیم و اگر برای آن هیچ ارزش معرفتی قائل نباشیم و آن را امری فردی و كالایی فرهنگی و یك عاطفه و احساس تلقی كنیم به جایی دیگر.
خود نویسنده یادشده درمقاله «حكومت دمكراتیك دینی» به خوبی دلائل كسانی را كه در امر حقوق بشر ذكری از حقوق خدا به میان نمی آورند می آورد و سپس توضیح می دهد كه اینها همه ادله انسان بی یقین این روزگار است و برای صاحبان یقین سودی نمی بخشد، مسامحه ای كه اینان در اعلامیه حقوق بشر در برابر مسأله بسیار مهم خدا و رضایت او و حقوق او روا می دارند ناپذیرفتنی می نماید. دین برای پیروانش، هم تعریف انسان را می آورد، هم حقوقش را، حقوقی كه با آن تعریف هماهنگ اند.9 با این همه وارد آن بحث فرادینی تشخیص حقوق بشر آن هم بر مبنای جهان بینی و انسان شناسی الهی نمی شود. در جایی از طریق ضرورت مهار قدرت به حق نظارت مردم بر حاكم و بعد به حقوق دیگر می رسد و این راه را غیر از راه حقوق بشر و حقوق طبیعی و فطری در مسأله شیوه حكومت و حق حكومت می داند. ولی به هر حال وارد آن بحث مهم نمی شود.
ما در جهان بینی الهی حاكمیت مطلق را به تبعیت مالكیت مطلق از آن خداوند می دانیم، او بر همه حق طاعت و بندگی دارد و هیچ كس بر خداوند حقی ندارد. پس عدالت تكوینی خدا به معنای رعایت حقوق مردم به عنوان تكلیف و مسؤولیتی بر خدا نمی باشد، عدالت تكوینی او عین تفضل اوست به آنچه قابلیت وجود یا كمال را داراست. و البته این مردمند كه نسبت به یكدیگر دارای حقوق متقابلند، و عدالت تشریعی خداوند و دین عادلانه به معنای این است كه دستورات او بر مبنای رسیدن هر صاحب حقی به حق خود می باشد.
به خوبی فهمیده می شود كه برای روشن شدن مرز حاكمیت الله و حاكمیت مردم به گونه ای كه با جهان بینی الهی سازگار باشد، برای پی ریزی فلسفه حقوق و فلسفه سیاسی كه مبتنی بر نگرش الهی باشد به تلاش دقیق تر و متفاوت با آنچه در غرب جریان دارد نیازمندیم. نتیجه ای كه از این تلاش حاصل خواهد شد گر چه نوعی دمكراسی نیز باشد، پیشگامان و باورمندان دمكراسی غربی را راضی نخواهد كرد، زیرا با مبانی آن بیگانه اند .


پی نوشت‌ها:

1. دلائل طرفداران و مخالفان دمكراسی در آثار و كتب ایشان آمده است، ولی در اینجا بیشتر ادله از مقالات كیان به خصوص شماره های 19 و 20 و 21 نقل می شود.
2. بیتهام، كویل، دمكراسی چیست، 144.
3. همو، مدارا و تربیت، 313 (پانویس).
4. همان، 325.
5. همان، 301.
6. ر.ك: ایدئولوژی سیاسی، بخش دمكراسی، ریچارد جی.
7. ر.ك: فرهنگ و دمكراسی، كی ارمه، فصل اول.
8. سروش، عبدالكریم، مدارا و مدیریت، 329.
9. همو، مقاله حكومت دمكراتیك دینی.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 14:58 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

نظرگاه های ویژه علامه طبرسی

بازديد: 141
نظرگاه های ویژه علامه طبرسی

محمد حسن ربانی
علامه طبرسی در تفرش از ولایات قم به دنیا آمد؛ و بنابر تحقیق اهل طبرستان نبوده، زیرا نسبت به طبرستان طبری و یا طبرانی خواهد بود؛ اگر چه پاره ای بر آن اصرار دارند.1
در روزگار طبرسی عنایت و توجه عالمان به تفسیر بسیار چشمگیر بود، به گونه ای كه در عصر او تفسیرهای مهمی همچون روض الجنان، كشف الأسرار، معالم التنزیل، كشاف و… نگاشته شد.2 طبرسی با نگارش سه تفسیر كبیر، وسیط و وجیز، خدمت شایانی را به علم تفسیر نمود، این سیره پاره ای از عالمان اسلامی بوده كه با نگارش سه كتاب با سه سطح، هر قشری از خوانندگان را بهره مند می ساختند. میرزا محمد علی استرآبادی سه كتاب در رجال، و علامه ملا محسین فیض كاشانی و سید عبدالله شبّر سه تفسیر برجای گذاشتند.3


ویژگیهای برجسته مجمع البیان

طبرسی در نگارش مجمع البیان سه جهت را مدّ نظر خود قرار داده است؛ نظم در نگارش آن كه نه در تفاسیر سابق بر آن وجود دارد، و نه در تفاسیر پس از آن با این شیوه دیده می شود ، احاطه بر بیشتر علومی كه در تفسیر و نگارش بدان احساس نیاز می شود، و نثر روان طبرسی كه از عهده هر كسی ساخته نیست. چنان كه طبرسی در تفسیر خود محورهای زیر را مورد توجه قرار داده است:
1. آیات و سور مكی و مدنی 2. شماره آیات 3. اختلاف در آیات 4. نامهای سوره ها 5. فضیلت سوره ها 4. تفسیر و هدف كلی سوره 6. لغت 7. قراءت 8. وجوه قراءات 9. اعراب 10. قصّه 11. سبب نزول 12. نظم؛ یعنی چگونگی پیوند میان آیات 13. سبب نزول 14. معنی و شرح آیات.
شیوه قلم طبرسی در كتاب مجمع البیان به گونه ای است كه مورد ستایش بسیاری از عالمان، و از سویی مورد نقد پاره دیگر قرار گرفته است.
طبرسی شیوه ادب را در نقل اقوال در پیش گرفته، و سخنان مخالفان را با احترام نقل و نقد می كند، و شاید همین شیوه او در نقد عبارات و اقوال مخالفان باعث شده تا برخی از مخالفان متعصب شیعه مانند ذهبی به او و تفسیرش با احترام بنگرند.4
از سوی دیگر میرزا حسین نوری(م1320هـ.ق) و شیخ یوسف بحرانی (م1186هـ.ق) نیز از او انتقاد كرده و مدعی شده اند كه تفسیر را بیشتر، از مخالفان گرفته تا از روایات اهل بیت.5
باید گفت طبرسی از بزرگان متقدمین امامیه به شمار می آید و در دانشهای تفسیر، حدیث، كلام، فقه، اصول، ادبیات و علوم قرآن از سرآمدان بوده، و بر همین اساس تفسیر خود را به گونه جامع نگاشته است، امروزه تفسیر جامع را تفسیری می دانند كه به گرایش خاص اهمیت نداده، بلكه به همه دیدگاه ها در همه مطالب اسلامی پرداخته است. تفسیر طبرسی این چنین است؛ گرایش خاص عقلی، كلامی، فقهی، روایی و… در آن دیده نمی شود، بلكه از هر رشته فراخور ضرورت بهره جسته است و به همین منوال، اقوال مخالفان و صحابه و تابعان را نیز مورد توجه قرار داده، چون عصر آنها به عصر رسول خدا(ص) نزدیك بوده و گفتارهای آنها گاه در تفسیر آیات نقش بسزایی دارد.
همزمان با تألیف مجمع البیان در طوس، ابوالفتوح رازی در ری تفسیر روض الجنان خود را نوشت، این تفسیر دائرة المعارفی است كه بسیار مورد توجه دانشمندان است، رشید الدین میبدی(م520 هـ .ق) نیز در همین دوره تفسیر كشف الاسرار را در میبد نوشت؛ تفسیرهای برجسته دیگری نیز در همین دوره نوشته شده، مانند معالم التنزیل حافظ بغوی كه تفسیر روایی است، راغب اصفهانی (م503هـ.ق) نیز در همین عصر اقدام به نگارش تفسیر كرد.6 همانندی های بسیار میان مجمع البیان و روح الجنان باعث شده تا میرزا حسین نوری شبهه ای دیگر را القا كند. او مدّعی شده است كه تفسیر ابوالفتوح رازی ترجمه تفسیر مجمع البیان است كه این نیز اشتباه است، زیرا ابوالفتوح از تفسیر مجمع البیان خبری نداشته و از آن نامی به میان نیاورده، همانندی بسیار میان تفسیر مجمع البیان و روض الجنان به دلیل بهره گیری هر دو از تفسیر تبیان شیخ طوسی است. هم سنجی دقیق این سه تفسیر چنین می نماید كه مجمع البیان شرحی بر تبیان، و روض الجنان در مواردی ترجمه تبیان است، و این همانندی میرزا حسین نوری را بر آن داشته كه تفسیرابوالفتوح را ترجمه مجمع البیان بداند.7

متفرّدات طبرسی

این اصطلاح كه در حوزه علوم حدیث و فقه و اصول و دیگر دانشها مطرح است، به معنای آرای خاص یك صاحب نظر می باشد كه به تنهایی اختیار كرده و با دیگران در آن زمینه هم نظر نبوده است. متفردات در فقه را آراء شاذّ نیز می نامند كه در طول تاریخ فقه، فقیهان بسیاری آراء خاصی داشته اند. در نگاهی گسترده تر می توان نظریات خلاف رأی مشهور را نیز از متفرّدات به شمار آورد. در باره لزوم پایبندی به آرای مشهور در حوزه فقه و حدیث و چند و چون آن سخن بسیار است. شهرت روایی و شهرت فتوایی و نقش و جایگاه آن عرصه كشاكش آرا و اندیشه های فقیهان بوده است.8
برخی برآنند كه پس از شیخ طبرسی تا عصر ابن ادریس حلی، هیچ فقیهی به معارضه و مخالفت با فتاوای شیخ برنخاسته است.9 حال آن كه فتاوای متقدمانی چونان طبرسی ذیل برخی از آیات الاحكام، و كتاب «المؤتلف من المختلف» دراین انگاره خدشه وارد می سازد.10 وجود فتاوا و آراء متفرّد طبرسی و دیگر قدما نشان از رونق اجتهاد در دوره پس از شیخ داشته است. طبرسی در تفسیر خود متفرّدات اصولی و فقهی و كلامی لغوی چندی داشته است كه اینك در ضمن چند فصل بدانها می پردازیم.

دیدگاه های ویژه اصولی

آراء متفرد طبرسی در زمینه مسائل اصولی دست كم سه مورد را شامل می شود كه از قرار زیر است:
1. استعمال لفظ در بیشتر از یك معنی 2. حجیت نداشتن مفاهیم 3. حجیت نداشتن خبر واحد.

الف. استعمال لفظ در بیشتر از یك معنی

استعمال لفظ در بیشتر از یك معنی را طبرسی به صراحت پذیرفته است. این موضو ع ازمباحث الفاظ در علم اصول است. در میان اصولیان سه قول در این زمینه وجود دارد و برخی آن را عقلاً و عرفاً روا شمرده اند؛ از جمله مرحوم حائری و بروجردی. و برخی یكسره نادرست شمرده اند، چونان آخوند خراسانی و میرزای نائینی. و گروهی نیز عقلاً روا شمرده اند، ولی عرفاً جایز ندانسته اند؛ مانند محقق رشتی و آیت الله خویی.11 شیخ طبرسی دیدگاه نخست را باور دارد. پذیرفتن استعمال لفظ در بیشتر از یك معنی تأثیرات شگرفی در فقه و كلام و تفسیر برجای می نهد و با مسأله چند بطن داشتن قرآن نیز ارتباط می یابد؛ چنان كه در ترجمه قرآن نیز نقش خواهد داشت. نمونه هایی را كه در آنها طبرسی استعمال لفظ در بیش از یك معنی را پذیرفته می آوریم:
یك. «نساؤكم حرث لكم فأتوا حرثكم أنّی شئتم» بقره/223
كلمه «أنّی» به دو گونه به كار می رود؛ استفهامی و ظرف مكانی، كه در این آیه ظرف مكانی بوده و به معنای هر جا می باشد. در مسأله فقهی وطی در دُبُر، فقیهان ذیل این آیه به بحث پرداخته اند، مشهور میان امامیه جواز، و مشهور میان اهل سنت عدم جواز است.12 از ابن عباس نیز جواز نقل شده و سبب نزول آیه نیز انجام این كار از سوی عمر بوده است.13 دلیل قائلان به جواز، آن است كه أنّی به معنی أین می باشد و بر عمومیت مكانی دلالت دارد. افزون بر اینكه به معنای كَیفَ نیز می آید، كه دراین صورت اگر قرینه آورده باشد یكی از دو معنی تعین می یابد و گرنه ضرورتاً به هر دو معنی خواهد بود، و این استعمال لفظ در بیش از یك معنی است. شافعی و سید مرتضی نیز این را گفته اند و طبرسی نیز ذیل آیه می نویسد: 
«المعنی: این شئتم و كیف شئتم.»
طبرسی در این آیه با دیدگاه شیخ طوسی و دیگران مخالفت كرده است.14
دو. ماده رأی، كه در لغت عرب سه معنی دارد:
دیدن باچشم، یقین و اطمینان، و خواب دیدن؛ و با هر سه معنی در قرآن به كار رفته است، مصدر این ماده به معنای دیدن با چشم، رؤیت می آید، و به معنای یقین، رأی به كار می رود؛ و به معنای خواب، رؤیا استعمال می شود.
نیز رأی اگر به معنای دیدن با چشم باشد یك مفعولی است، و اگر به معنای یقین باشد دو مفعولی خواهد بود، اما اگر رأی به معنای رؤیا و خواب باشد، دو نظریه وجود دارد؛ ابن مالك و پاره ای از لغویان و نحویان می گویند دو مفعولی است، ولی پاره ای دیگر آن را یك مفعولی می شمارند. نیز رأی اگر به باب افعال برده شود در فرض اول كه به معنای دیدن با چشم باشد دو مفعولی می شود، و اگر به معنای یقین باشد سه مفعولی خواهد بود؛ البته در قرآن، هر گاه پس از باب افعال آن، سه اسم منصوب ذكر شده باشد اسم منصوب سوم، حال خواهد بود.15
طبرسی نیز رأی را اگر به معنای یقین باشد دو مفعولی می شمارد وگرنه یك مفعولی می داند؛ در موارد بسیاری مثل أفلم یروا، ألم تر و مانند آن می گوید: آیا ندیده ای به چشمت و آن را درك نكرده ای با قلبت، یعنی رأی را به دو معنای دیدن با چشم و قلب معنی می كند 16 و این خود نوعی از استعمال لفظ در بیشتر از یك معنی است، و به همین دلیل آلوسی بغدادی بارها یادآور شده كه طبرسی استعمال لفظ را در بیشتر از یك معنی جایز می شمارد.
ماده رأی در قرآن كاربردهای گوناگونی دارد:
1. معنای علم و یقین. به عنوان مثال خدای متعال فرموده:
«ألم تر أن الله خلق السموات و الأرض بالحق إن یشأ یذهبكم و یأت بخلق جدید»(ابراهیم/19) می نویسد:
«ألم تر، أی ألم تعلم، لأنّ الرؤیة قد تكون بمعنی العلم كما تكون بمعنی الإدراك للبصر، و هاهنا لایمكن أن یكون بمعنی الرؤیة بالبصر، و الخطاب للنبی.»17
رؤیت در آیه شریفه به معنای علم و یقین است، بلی گاهی به معنای ادراك با چشم نیز می آید، ولی در آیه امكان ندارد، چون خطاب به رسول خداست و مراد امت هستند.
2. به هر دو معنی به گونه تردید؛ مانند این آیه
«فلمّا رأی قمیصه قدّ من دبر قال إنّه من كیدكنّ» یوسف/28
طبرسی می گوید رأی در آیه شریفه دو احتمال دارد؛ رؤیت به معنای دیدن با چشم، دراین فرض دیدن پیراهن خواهد بود، نه دیدن پاره شدن آن، و جمله «قدّ من دبر» در موضع حال خواهد بود، و نه مفعول دوم؛ واحتمال دوم آن است كه رأی به معنای یقین و علم باشد، كه دراین صورت دیدن پاره شدن پیراهن مراد است.
3. رأی به معنای خواب دیدن؛ مانند: «یا أبت إنّی رأیت أحدعشر كوكباً و الشمس و القمر رأیتهم لی ساجدین»(یوسف/5)
4. رأی به معنای دیدن با چشم؛ مانند: «لن نؤمن لك حتی نری الله جهرة»(بقره/55)
5. به هر دو معنی، یعنی همان چیزی كه ما در پی آن هستیم؛ مانند: «ألم تر إلی الذی حاجّ إبراهیم فی ربّه أن آتاه الله الملك»(بقره/258)
طبرسی می گوید: «یعنی ألم ینته علمك و رؤیتك» و این استعمال لفظ در دو معنی است.18
سه. «نحن جعلناها تذكرة و متاعاً للمقوین» واقعه/73
طبرسی می نویسد گفته اند یعنی آن را منفعتی و بهره ای برای مسافران قرار دادیم، و گفته شده یعنی برای كسانی كه بهره از آن ببرند؛ مسافر یا غیر مسافر… بنابراین مقوین از كلمات مشترك لفظی و از اضداد است؛ یعنی كسی كه صاحب قوت و نعمت است، و نیز یعنی كسی كه مال او از دست او رفته باشد و در سرزمین خالی فرود آمده باشد؛ پس یعنی متاعی برای توانگران و فقیران.
ابوالفتوح و دیگران در این زمینه اقوالی گفته اند. به هرحال طبرسی به صراحت آن را از اضداد می داند كه در دو معنی به كار رفته است.19
چهار. تضمین كه به معنای اشراب لفظ در معنی دیگری است در عین آن كه به معنای اصلی خود می باشد. 20 طبرسی در جوامع الجامع از تضمین بسیار استفاده كرده كه در این جهت از زمخشری در كشاف تأثیر پذیرفته است.
دراینكه تضمین از باب حقیقت ومجاز است یا هر دو معنی حقیقت هستند، سخن بسیار است. چنان كه تضمین ـ آن گونه كه تعریف شد ـ استعمال لفظ در دو معنی خواهد بود؛ هر چند بسیاری از مفسران دیدگاه زمخشری را دراین باره نپذیرفته اند، اما كسانی چون طبرسی در جوامع الجامع و آلوسی در روح المعانی و علامه طباطبایی در المیزان از زمخشری در این جهت پیروی كرده اند، و در تفسیر لغات بسیاری از تضمین بهره جسته اند. طبرسی نیز بدان رو كه تضمین جلوه ای از استعمال لفظ در بیش از یك معنی است، منعی در آن نمی بیند.21
پنج. ذیل آیه «وجوه یومئذ ناضرة. إلی ربّها ناظرة»(قیامة/23ـ22 ) طبرسی می گوید: درباره نظر به پروردگار سه وجه وجود دارد:
1. نگاه كردن با چشم كه از اشاعره نقل شده و ابوالحسن اشعری بر این باور است كه آیه به صراحت دلالت دارد كه دیدن خداوند با چشم در قیامت ممكن است، زیرا ناظره هرگاه با اِلی به كار رود به معنای دیدن با چشم است؛ و دیگر اینكه اگر بر معنایی جز دیدن حمل شود تقدیر لازم خواهد آمد كه اصل عدم تقدیر است.
2. نگاه با چشم، ولی با تقدیر مضاف، گویا فرموده است: ناظرة الی رحمة ربّها، یا: الی نعیم ربّها.
3. به معنای انتظار و توقع كه معتزله و شیعه آن را گفته اند؛ زیرا دیدن خدا با چشم محال و ناممكن است. چنان كه در قرآن نیز نظر همراه با إلی در این معنی نیز به كارفته است؛ مانند «فنَظِرَة الی میسرة» كه زمخشری نظر را در آنجا به معنای انتظار می داند. نیز سخن دخترك عرب را شاهد می آورد كه گفته است: «عیینتی نویظرة إلی الله و إلیكم»؛ یعنی چشم كوچك من نظر به خدا و شما دارد.
در این میان دیدگاه طبرسی چنین است:
«جمهور اهل عدل گفته اند می تواند نظر حمل بر هر دو معنی شود، یعنی نگاه با چشم به نعمتهای فراهم آمده، و انتظار نعمتهای در راه، یا آخرین نعمتهای آماده شده. اگر گفته شود دراین سخن استعمالی حقیقی همراه با استعمالی مجازی به گونه همزمان خواهد بود؛ گوییم نزد بیشتر متكلمان اصولی اراده دو معنی از یك لفظ جایز است؛ زیرا تنافی میان آن دو نیست، و سید مرتضی نیز آن را اختیار كرده، گرچه ابوهاشم آن را نادرست می داند.»22

ب. حجیت نداشتن مفاهیم

مفهوم آن است كه از ورای لفظ فهمیده می شود نه ظاهر آن؛ و دارای اقسامی می باشد؛ از جمله مفهوم شرط و مفهوم وصف و مفهوم حصر و مفهوم لقب و…
گروهی از اصولیان، مفاهیم را یكسره حجت می دانند. طبرسی از دسته نخست است، او ذیل آیه «ان جاءكم فاسق بنبأ فتبینوا» كه به آیه نبأ معروف شده می گوید برخی به این آیه بر وجوب عمل به مقتضای خبرواحد عادل استدلال كرده اند، زیرا خداوند توقف و تبیین را در خبر فاسق واجب فرموده، و این دلالت بر آن دارد كه در خبر عادل توقف واجب نیست. اما این سخن پذیرفته نیست، زیرا دلیل خطاب، نزد ما حجت نیست. شایان ذكر است كه دلیل خطاب یا فحوای خطاب در تعبیر متقدمان، همان مفهوم وصف است.23
طبرسی همراه با مشهور متقدمان، خبر واحد را حجت نمی داند،24 ابن زهره و سید مرتضی و ابن ادریس از منكران سرشناس حجیت خبرواحدند.25 و این باور به شیخ مفید و شیخ طوسی نیز نسبت داده شده، چنان كه از برخی سخنان آنان نیز كم و بیش به دست می آید، هر چند شیخ طوسی در العدّة فی اصول الفقه بر حجیت آن اصرار دارد. چنان كه بر او خرده نیز گرفته اند كه گاه آن را می پذیرد و گاه مردود می شمارد.26
سخن دراین است كه آیا طبرسی خبر واحد را مطلقاً حجت نمی داند؛ در احكام شرعی و در تفسیر قرآن، یا تنها در احكام شرعی باور به حجیت نداشتن آن دارد، اما تفسیر قرآن را با مأثور می پذیرد. درپنجاه سال اخیر این بحث معركه آرا بوده است، علامه طباطبایی و استاد معرفت تفسیر قرآن را با خبر به دو دلیل ممكن نمی دانند؛ نخست آن كه قرآن دارای معارفی دست یافتنی بوده و از غیرخود در بیان و دلالت بی نیاز است. دیگر اینكه با توجه به اینكه معیار درستی روایات وارده و نقل شده، عرضه آنها بر كتاب خدا قرار داده شده، اگر استفاده معارف و مطالب از قرآن توقف بر روایت داشته باشد دور واضح و باطل خواهد بود.27 در برابر این دیدگاه، آیت الله خویی و برخی از معاصران، حجیت خبر واحد در روایت تفسیری را باور دارند.28
ازمراجعه به آثار و نوشته های طبرسی استنباط می شود كه ایشان خبر واحد در روایات فروع را حجت نمی دانسته اما در زمینه تفسیر، خبر واحد را حجت می داند، زیرا در سراسر تفسیر خود از خبر واحد بهره برده است، هر چند تفسیر او تفسیر روایی شمرده نمی شود.

دیدگاه های ویژه فقهی
1. شرط نبودن اتحاد فهل در رضاع

طبرسی در نشر حرمت و سرایت محرمیت در باب رضاع اتحاد فحل را شرط نمی داند.29 توضیح آن كه اگر زنی به دو كودك در دو زمان شیر دهد كه در زمان شیر دادن به كودك اول در ازدواج مردی باشد و در زمان شیردادن به كودك دوم در ازدواج مرد دیگر باشد، آیا آن دو كودك با هم نسبت رضاعی خواهند یافت یا نه. طبرسی می گوید محرمیت میان آنها خواهد بود، ولی مشهور فقیهان شیعه برآنند كه شرط محرمیت و رابطه رضاعی آن است كه هر دو شیردادن، در حال ازدواج با یك شوهر باشد كه این را در اصطلاح اتحاد فحل می نامند؛ یعنی یكی بودن شوهر. از میان شیعه تنها فیض كاشانی (م1091هـ . ق) با طبرسی هم عقیده است و اهل سنت نیز همگی بر این باورند كه اتحاد فحل در نشر حرمت میان مرتضعین شرط نیست.30
دیدگاه یادشده را بیشتر فقیهان به طبرسی نسبت داده اند، هر چند برخی در صحت انتساب آن به ایشان تشكیك كرده اند و عبارت او را در این باب صریح در آنچه گفته شده ندانسته اند.31 گویا نخستین كسی كه این قول را به او نسبت داده شهید اول در لمعه است.32 نراقی نیز در مستند می گوید بعضی از شارحان مفاتیح الشرایع ـ كه منظور او وحید بهبهانی است ـ قول مخالف مشهور را به طبرسی نسبت داده اند، اما ثابت نشده است.33 ولی شهید ثانی و شیخ انصاری عبارت طبرسی را دلالت كننده بر مقصود می دانند.34 عبارت طبرسی در مجمع البیان چنین است:
«الثانیة: أختك لأمّك دون أبیك و هی التی أرضعتها امّك بلبان غیر أبیك.»35
و در جوامع الجامع نیز می نویسد:
«و كلّ ولد لها من غیر هذا الزوج، فهم إخوته و أخواته لأمّه.»36
باید گفت در اینجا دو قول است و دو گروه از ادله وجود دارد. دلیل قول طبرسی ظاهر قرآن است كه می فرماید: «و أخواتكم من الرضاعة» و اطلاق دارد. و نیز اطلاق سنت است كه فرمود: «لحمة الرضاع كلحمة النسب» و روایاتی خاص مانند صحیح حلبی و دو موثقه دیگر كه اشاره خواهد شد.
اما گروه دیگر مانند شهید ثانی و شیخ انصاری و دیگر فقیهان، به چند روایت دیگر استدلال می كنند و بر این باورند كه: اولاً؛ آن روایات خاص هستند و بر اطلاق و عموم آیه یادشده و روایت «لحمة الرضاع كلحمة النسب» مقدم هستند، زیرا نسبت میان آنها نسبت خاص و عام است. و ثانیاً؛ مخالف عامه هستند، حال آن كه روایاتی كه بر قول طبرسی دلالت دارند موافق عامه هستند. و ثالثاً؛ روایات مورد نظر ایشان موافق با شهرت فتوایی است.37 روشن است كه این سه دلیل بر سه پایه و مبنای زیر استوار است:
1. امكان تخصیص اطلاق ها و عموم های قرآن با خبر واحد.
2. ترجیح داشتن روایت مخالف عامه.
3. حجت بودن شهرت فتوایی.
در این میان طبرسی چنان كه پیش از این گذشت، در اصل، خبر واحد را در فقه نمی پذیرد و به همین دلیل آن را شایسته برای تخصیص عموم قرآن نمی داند.38 شیخ طبرسی بر این باور است كه اتحاد فحل شرط نبوده، بلكه فقط لازم است مرضعه یكی باشد، می گوید: دلیل ما براین گفتار این است كه وقتی مرضعه اطفال متحد بود، تمام شیرخواران با هم برادر و خواهر مادری می شوند، اگر چه فحل (شوهر) متعدد باشد، و بدیهی است كه اخوت مادری وقتی نسبی باشد موجب حرمت تناكح و ازدواج میان آنان و گسترش محرمیت می باشد؛ اكنون وقتی اخوت امّی و مادری نسبی موجب نشر حرمت باشد به مقتضای اینكه «الرضاع یحرم منه ما یحرم بالنسب» باید گفت اخوت رضاعی نیز موجب سرایت محرمیت می شود. پس مجرد اتحاد مرضعه باید كافی باشد، هر چند فحل متعدد باشد.39
شهید ثانی می گوید: این كلام از مرحوم طبرسی بسیار وجیه و متین است، جز آن كه چون روایات و نصوص اهل بیت(ع) بر خلاف آن است، نمی توان این دیدگاه و استدلال را پذیرفت.40
طبرسی در كتاب مجمع البیان ذیل جمله «وامّهاتكم اللاتی أرضعنكم» (نساء/29) می نویسد:
«سمّاهنّ امّهات للحرمة، و كلّ انثی انتسبت إلیها باللبن فهی امّك….»41
و نیز ذیل جمله: «و أخواتكم من الرضاعة» در همین آیه می نویسد:
«یعنی بنات المرضعة و هنّ ثلاث؛ الصغیرة الأجنبیة التی أرضعتها امّك بلبان أبیك، سواء أرضعتها معك أو مع ولدها قبلك أو بعدك. و الثانیة أختك لأمّك دون أبیك، و هی التی أرضعتها امّك بلبان غیر أبیك. و الثالثة أختك لأبیك دون امّك، و هی التی أرضعتها زوجة أبیك بلبن أبیك، و امّ الرضاعة و أخت الرضاعة لولا الرضاعة لم تحرما، فإنّ الرضاعة سبب تحریمها، و كلّ من تحرم بالنسب من اللاتی مضی ذكرهنّ تحرم أمثالهنّ بالرضاع، لقول النبی صلّی الله علیه و آله «إنّ الله حرّم من الرضاع ما حرّم من النسب، فثبت بهذا الخبر أن السبع من المحرّمات بالنسب علی التفصیل الذی ذكره محرّمات بالرضاع.»42
نظیر این عبارت را طبرسی دركتاب جوامع الجامع نیز آورده است:
«و امّهاتكم اللاتی أرضعنكم: سمّی المرضعات امّهات إذ نزّل الرضاعة منزلة السبب، و سمّی المرضعات أخوات بقوله «و أخواتكم من الرضاعة»، فعلی هذا یكون زوج المرضعة أباً للرضیع، و أبواه جدّاه، و اخته عمّته، و كلّ ولد ولد له من غیر المرضعة قبل الرضاع و بعده فهم إخوته و أخواته لأبیه، و امّ المرضعة جدّته، و أختها خالته، و كلّ ولد لها من هذا الزوج فهم إخوته و أخواته لأبیه و امّه، و كلّ ولد لها من غیر هذا الزوج فهم إخوته و أخواته لامّه. و منه قول النّبی صلّی الله علیه و آله: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب. و فیه أنّ المحرّمات السبع بالنسب محرّمات بالرضاع أیضاً.»43
خدای متعال فرموده: و مادرانی كه شما را شیر می دهند بر شما حرام هستند، مرضعات را امّهات نامیده است، چون شیردادن به منزله سبب محرمیت است، و مرضعات را خواهران نامیده: «و أخواتكم من الرضاعة». بنابراین شوهر زنی كه بچه ای را شیر داده پدر آن كودك، و پدر و مادر او جدّ و جدّه، و خواهرش عمّه او به حساب آمده، و فرزندانی كه از غیر آن زن دارد چه پیش از رضاع به دنیا آمده باشند یا بعد از آن، خواهر و برادر پدری آن طفل می باشند، و مادر زنی كه بچه را شیر داده، جدّه، و خواهرش خاله و برادرش دایی او و فرزندانی كه از این شوهر دارد، برادر و خواهر پدری و مادری او محسوب می شوند، و اگر آن زن، فرزندانی از غیر آن شوهر داشته باشد برادر و خواهر مادری طفل خواهند بود؛ از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل شده كه فرمود: تمام كسانی كه از راه نسب بر انسان حرام می شوند از راه شیرخوارگی نیز حرام می شوند. این حدیث دلالت دارد كه هفت گروهی كه از راه خوبشاوندی حرام گردیده اند از راه شیرخوارگی نیز حرام شمرده شده اند.
چنان كه دیده می شود طبرسی از روایات قول طرف مقابل كه فقیهان بدانها استدلال كرده و آنها را مخصص و مقید اطلاق آیه شریفه دانسته اند، سخنی به میان نیاورده؛ زیرا آن اخبار مخالف اطلاق آیه شریفه هستند، و با كنكاش در ذیل آیات الاحكام و سائر موارد از دو تفسیر طبرسی به خوبی روشن می شود كه طبرسی به خبر واحد استدلال نمی كند، بلكه او تنها به خبر متواتر و یا خبری كه قرینه بر صدورش باشد اخذ می كند؛ چنان كه دراینجا به خبر «لحمة الرضاع كلحمة النسب» استدلال كرده است. این روایت گویی تواتر معنوی در بین علما و محدثان عامّه و دانشمندان خاصّه دارد،44 بنابراین او به اطلاق این حدیث استدلال كرده، همان طور كه به اطلاق آیه شریفه اخذ كرده است، زیرا در آیه فرموده «وأخواتكم من الرضاعة» و هرگز سخن از شرط اتحاد فحل ندارد.
چنان كه نكته دوم نیز از عبارت او به خوبی فهمیده می شود و آن اینكه طبرسی خبر واحد موافق قرآن را بر می گزیند، و خبر واحد مخالف قرآن را اعتنا نمی كند. او به ترجیح با ظاهر قرآن اهمیت می دهد، و به همین دلیل در پایان بحث از ابن عباس نقل كرده كه خداوند متعال با این آیه شریفه هفت گروه از زنان نسبی و هفت گروه از زنان سببی را تحریم فرموده، و به خبرهای مخصّص و مقید قرآن توجه نكرده، با آن كه سه روایت صحیح السند نیز می باشد، حتی به روایت محمد بن عبیده همدانی نیز كه بر مقصود او دلالت دارد اشاره ای نكرده است. گویی در اصل آن را شایسته حجیت نشمرده، تا در كنار آیه شریفه قرار دهد، بلكه خبر متواتر معنوی را لایق حجیت دانسته، و به همین دلیل آن را در كنار آیه شریفه به عنوان دلیل آورده است، حال آن كه فیض كاشانی در كتاب الوافی روایت همدانی را نقل كرده، و شاید به خاطر موافقت با اطلاق آیه شریفه آن را برگزیده است. ایشان این روایت را از كافی و تهذیب الاحكام چنین نقل می كند:
«عليّ عن أبیه و محمد عن أحمد عن التمیمی عن محمد بن عبیدة الهمداني، قال: قال الرضا(ع): ما یقول أصحابك فی الرضاع؟ قال: قلت: كانوا یقولون: اللبن للفحل، حتی جاءتهم الروایة عنك أنّه یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب، فرجعوا الی قولك، قال فقال لی: و ذلك لأنّ أمیرالمؤمنین سئلنی عنها البارحة، فقال لی اشرح لی اللبن للفحل و أنا أكره الكلام، فقال لی كما أنت حتّی أسئلك عنها؛ ما قلت فی رجل كانت له امّهات اولاد شتّی فأرضعت واحدة منهنّ بلبنها غلاماً غریباً، ألیس كلّ شیء من ولد ذلك الرجل من امّهات الأولاد الشتّی محرّم علی ذلك الغلام، قال قلت: بلی، قال: فقال أبوالحسن: فمابال الرضاع یحرّم من قبل الفحل و لایحرّم من قبل الأمّهات، و إنّما حرّم الله الرضاع من قبل الأمّهات، و إن كان لبن الفحل أیضاً یحرّم.»45
محمد بن عبیده همدانی می گوید: حضرت رضا علیه السلام به من فرمود: عقیده یاران تو در باب رضاع چیست؟
گفتم: آنان عقیده دارند كه شیر تابع شوهر است؛ تا اینكه روایت شما به آنها رسید كه رسول خدا فرموده است: آنچه از خویشاوندی باعث حرمت می شود، شیر نیز همان اثر را دارد؛ از آن پس به سخن شما عمل كردند.
امام علیه السلام فرمود: جهتی كه با تو در این خصوص گفت وگو كردم آن بود كه شب گذشته مأمون مرا از آن جویا شد، و گفت: برای من توضیح بده كه چگونه شیر شوهر باعث حرمت می شود؛ من دوست نداشتم پاسخ دهم، چون مخالفان حاضر بودند، مأمون گفت هر طور دوست دارید، من درباره آن سؤال می كنم، امام علیه السلام خطاب به من (همدانی) گفت: چه می گویی در باب مردی كه زنانی دارد و همه زنان از او فرزند دارند، و یكی از آن زنان پسر بیگانه ای را شیر داده؛ آیا همه فرزندان این مرد از این زنان بر این پسر حرام نیستند؟
همدانی گفت: چرا حرامند؛ 
امام فرمود: چه شده كه رضاع از سوی شوهر حرام می كند، ولی از سوی مادران حرام كننده نیست، هر آینه خداوند، رضاع از سوی مادران را حرام كننده قرار داده، چنان كه شیر شوهر نیز حرام می كند. 
این حدیث دلالت دارد كه اتحاد فحل شرط نیست، و شیر مادر مطلقاً موجب حرمت می شود؛ از یك مرد باشد، یا از دو مرد باشد؛ یعنی اگر بچه ای را با شیر حاصل از ازدواج با یك مرد، و بچه دیگری را با شیر دیگری شیرداده باشد آن دو بچه محرم خواهند بود، و ازدواج و نكاح آنها با یكدیگر حرام است.
اما طبرسی به این روایت اعتنایی نكرده، چون خبر واحد است، هر چند سند آن نیز ضعیف است، زیرا محمد بن عبیده همدانی در جوامع رجالی كهن شیعه ذكر نشده است، ولی فیض كاشانی آن را در الوافی آورده و بر طبق آن فتوا داده، او در تأیید دیدگاه خود می نویسد:
«و قد قالوا صلوات الله علیهم: إذا جاء عنّا حدیث فاعرضوه علی كتاب الله، فما وافق كتاب الله فخذوه، و ما خالف فردّوه. و أنت تعلم أنّ هذا الخبر الموافق للكتاب و السنة المتواترة أولی بالمراعات و الإبقاء علی ظاهره و تأویل ما یخالفه من الذی یخالفهما كما بیناه.»46
از آنچه تاكنون گذشت روشن شد مجموع سخنان این دو بزرگوار به چهار دلیل نظر دارد:
اطلاق آیه (و أخواتكم من الرضاعة)، روایت متواتر (لحمة الرضاع كلحمة النسب)، روایت همدانی و برداشت ابن عباس از آیه شریفه.
در برابر این دو فقیه مفسّر، مشهور فقیهان از این چهار دلیل پاسخ گفته اند؛ اما اطلاق آیه و روایت متواتر را قابل تخصیص با روایت دانسته اند، خبر همدانی را نیز ضعیف شمرده اند، افزون بر آن كه به دلیل موافقت با عامه آن را مرجوح شمرده اند، و سخن ابن عباس را نیز به دلیل تكیه آن بر اطلاق آیه بی اهمیت شمرده اند. روایت همدانی را شیخ طوسی نیز حمل بر گسترش محرمیت و حرمت میان شیرخوار و فرزندان نسبی شیر دهنده كرده است و نه فرزندان رضاعی او.47 و شیخ حرّ عاملی نیز طبق معمول آن را حمل بر تقیه كرده است.48 مشهور پس از ردّ چهار دلیل یادشده خود به استناد سه روایت كه پیش از این بدانها اشاره شد اتحاد فحل را شرط دانسته اند. در صحیحه حلبی امام صادق(ع) فرموده است:
«… ان كانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحل واحد فلایحلّ، فإن كانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحلین فلابأس.»49
در موثقه عمار ساباطی نیز فرموده است:
«… لابأس بذلك، إن أختها التی لم ترضعه كان فحلها غیر فحل التی أرضعت الغلام، فاختلف الفحلان فلابأس.»50
این روایت به دلیل وجود عمار ساباطی در سند آن صحیح نیست، اما آن را موثقه شمرده اند.
در روایت سوم كه زیاد بن سوقه از امام باقر(ع) نقل كرده است نیز بر شرط بودن اتحاد فحل تصریح كرده است.51
در این میان شهید ثانی به دلیل آن كه به موثقه عمل نمی كند تنها مستند قول خود را صحیح حلبی قرار داده و در دو كتاب مسالك الافهام و شرح لمعه به صراحت اعلام داشته كه اگر صحیح حلبی نبود سخن و استدلال طبرسی شیوا و قوی بود.52

2. حق اجرای قصاص

طبرسی معتقد است كه حق قصاص و تولیت قصاص با امام مسلمین یا حاكم شرع است، و اولیای دم حقّ قصاص و تولّی آن را ندارند، او در ذیل آیه شریفه «و لكم فی القصاص حیاة یا اولی الألباب»(بقره/78) می نویسد:
«و أمّا من یتولّی القصاص فهو إمام المسلمین و من یجری مجراه، فیجب علیه استیقاء القصاص عند مطالبة الولی، لأنّه حق الآدمی.»53
متولی قصاص امام مسلمین است؛ و كسی كه جایگزین او باشد، هرگاه ولی دم مطالبه كند بر او واجب است استیفای قصاص، زیرا قصاص حقّ آدمی است.
این مسأله از مباحث مهم قصاص و فقه است كه آیا ولی دم بدون واسطه دیگری خود می تواند قصاص را اجرا كند؛ یا اینكه حتماً باید به امام و حاكم جامعه مراجعه كند، محقق اردبیلی (م 993هـ.ق) در زبدة البیان فرموده: طبرسی این ادّعا را فرموده ولی این قول خلاف قول بیشتر فقها و علما است و بیشتر علما بر خلاف آن فتوا داده اند.54 ولی با مراجعه به فتاوی اقوال فقیهان ردّ پای این قول را در المبسوط شیخ طوسی (م460هـ.ق) می توان دید،55 و در میان متقدمان كسی را جز شیخ طوسی نمی توان پیدا كرد، و بلكه شیخ در سایر كتابهای خود نیز این گونه فتوا نداده، و در میان متأخران، علامه حلّی (م 726هـ.ق) در یكی ازكتابهای خود یعنی قواعد الاحكام این فتوا را ذكر كرده و در سایر كتابها بر خلاف آن فتوا داده است؛ زیرا اصل براءت، شرط بودن دخالت امام را نفی می كند و عموم روایت فراوان بلكه آیه «فقد جعلنا لولیه سلطاناً» دلالت بر حق قصاص داشتن ولی دم دارد.56

دیدگاه های لغوی
یك. ترادف در لغت

طبرسی وقوع ترادف در لغت را باور ندارد، او بخش مفصلی از تفسیر خود را به شرح لغات قرآن اختصاص داده است. نقش لغت در تفسیر، نقش كلیدی است و هیچ مفسری با هر مشرب و فكری كه باشد بی نیاز از شرح لغات و فهم لغات نیست، مفسر فقیه یا ادیب یا متكلم نیازمند فهم لغت است. 
طبرسی به عنوان مفسری كه در تفسیر خود بیشتر جهات تفسیر را لحاظ كرده ـ و بر همین اساس تفسیر او را در ردیف تفاسیر جامع بر شمرده اند ـ بخشی از تفسیر خود را به شرح لغات اختصاص داده است. ولی او در بیان لغات، سبكی دارد كه باید آن را سبك ویژه خود او نامید؛ او در شرح لغات قرآن به اصولی پایبند است كه از آن جمله موارد زیر را می توان برشمرد:
1. مصادر لغات را ذكر نمی كند، و گاهی به قائلین آن اشاره می كند، مانند مبرد، خلیل، فراء، ازهری، زجاج، ابن جنی، ابوبكر سرّاج، ابوعلی فارسی، قطرب، ابوعبیده، ثعلب. زیرا طبرسی از كتاب خاص و محدود استفاده نكرده، خود تخصص و تبحّر در لغت داشته، همچون محمود بن عمر زمخشری (م 538هـ.ق) كه در كشاف مصادر لغت را نیاورده، و همچون حسین بن محمد راغب اصفهانی (م 503هـ.ق) كه در المفردات ازمصادر لغات روی تافته است.
2. طبرسی به ذكر وجوه اهمیت می دهد، مثلاً ذیل آیه 20 بقره «یجعلون أصابعهم فی آذانهم» می گوید جعل در لغت به چهار وجه استعمال می شود:
1. جعل به معنای شروع كه بر سر مبتدا و خبر داخل می شود، و در قرآن استعمال نشده است.
2. جعل به معنای تصییر كه دو مفعولی خواهد بود.
3. جعل به معنای تسمیه كه آن نیز دو مفعولی است.
4. جعل به معنای خلق كه یك مفعولی است.57
و نیز در شرح كلمه تسبیح فرموده: تسبیح بر چهار قسم است:
1. تنزیه؛ مثل این آیه: «سبحان الذی أسری».
2. به معنای استثنا، مانند: «لولاتسبّحون»؛ یعنی تستثنون.
3. به معنای صلات، مانند: «فلولا أنّه كان من المسبّحین».
4. به معنای نور كه در حدیث آمده «فلولا سبحات وجهه»؛ یعنی نور صورت او.58
همچنین می گوید: روح بر چند وجه می آید:
1. حیات نقوش یا ارشاد و موعظه.
2. رحمت، همان گونه كه در بعضی از قراءات «فروح و ریحان» آمده است.
3. روح به معنای نبوت، «یلقی الروح عن امره».
4. روح، یعنی عیسی بن مریم.
5. روح، یعنی جبرئیل.
6. روح، یعنی نفخ.
7. وحی، مثل «وكذلك أوحینا إلیك روحاً من أمرنا».
8. روح، یعنی انسان.
9. روح ملكی در آسمان و از بزرگ ترین مخلوقات خداست.59
طبرسی در بسیاری از موارد همین كار را كرده؛ او با استقصا در معانی لغت، وجوه آن را در قرآن و غیرقرآن بررسی می كند.
3. طبرسی به فهم ارتباط بین لغات اهمیت می دهد، این همان فقه اللغه حقیقی است، او ذیل آیه شریفه «و قضینا إلی بنی اسرائیل»(اسراء/5) می نویسد:
«القضاء فصل الأمر علی إحكام، و منه سمّی القاضی، ثمّ یستعمل بمعنی الخلق و الإحداث كما قال: فقضاهنّ سبع سموات و بمعنی الإیجاب كما قال و قضی ربّك ألاّ تعبدوا إلاّ إیاه، و بمعنی الإعلام و الاخبار بما یكون من الأمر، و هو المعنی هاهنا و أصله الإحكام.»60
در جای دیگری می نویسد:
«التفجیر التشقیق عمّا یجری من ماء او ضیاء و منه تسمّی الفجر لانّه ینشقّ عن عمود، و منه الفجور لانّه خروج الی الفساد؛ یشتقّ به عمود الحقّ.»61
درباره واژه قرء نیز تحقیقی از این دست ارائه كرده است:62
4. طبرسی معنی و مفهوم لغت را با بیان ضد آن به دست می آورد؛ از جمله می نویسد:
«والسكن كلّ ما یسكن إلیه، و السكن أیضاً المسكن… و أصله من السكون الذی هو ضد الحركة.»63
5. طبرسی به شاهدی از لغت اشاره می كند، بویژه در جایی كه لغت اندكی غریب و نامأنوس باشد. او لغات قرآن را بر اساس مصادر خاصّ خود تفسیر می كند، یعنی از قرآن و حدیث و شعر و محاورات عرفی و امثال عرب،و با كمك این منابع در شرح یك واژه، مدّعای خود را با شاهدی مبرهن و مستدلّ می سازد.
6. به علیت بین لغات اهمیت می دهد؛ مثلاً می گوید:
«الأنعام جمع نَعَم، و هی الإبل و البقر و الغنم، سمّیت بذلك لنعمة مشیها، بخلاف الحافر الّذی یصلب مشیها.»64
انعام جمع نَعَم است، و مراد از نعم، شتر و گاو و گوسفند است، علت اینكه آنها را نعم گفته اند چون راه رفتن آنها بسیار آرام است، و پاهای خود را به آرامی بر می دارند، ولی اسب پاهای خود را محكم بر زمین می گذارد.
7. در شرح لغات به استعمالات خود قرآن توجه می كند؛ و بر اساس استعمالات قرآنی كلمات قرآن را شرح و بسط می دهد. از جمله می نویسد:
«و من رزقناه منا رزقاً حسناً» رزقاً مفعول ثانٍ لرزقناه، و فی هذا دلیل علی أن رَزَقَ یتعدّی إلی مفعولین، ألا تری أنّ قوله رزقاً حسناً لوكان مصدراً لما جاز أن یقول فهو ینفق منه، لانّ الإنفاق انّما یكون من المال، لا من الحدث الذی هو المصدر.»65
8. واژه هایی مانند بَقَر، ثمر و تمر را جمع مكسّر می داند. در برابر كسانی كه این واژه ها را اسم جنس می دانند. او در این دیدگاه با ابوعلی فارسی هم عقیده است.66
9. مشترك لفظی را در لغت عرب پذیرفته و استعمال آن را در قرآن باور دارد؛ چنان كه استعمال لفظ در بیش از یك معنی را نیز باور داشت. در جایی می نویسد:
«و الوراء و الخلف بمعنی واحد و هو نقیض جهة القدّام…»67

طبرسی و انكار ترادف

شواهدی بر اینكه طبرسی ترادف در لغت را باور ندارد در عبارات او دیده می شود؛ از جمله درباره واژه های تجسّس و تحسّس كه در سوره های حجرات و یوسف آمده است، كه ابوعبیده آنها را به یك معنی می داند، اما ابوهلال عسكری میان آن دو فرق می گذارد، طبرسی در این زمینه می نویسد:
«والتحسّس طلب الشیء بالحاسّة و التجسّس نظیره، و فی الحدیث لاتحسّسوا و لاتجسّسوا. و قیل إنّ معناهما واحد. و نسق أحدهما علی الآخر لاختلاف اللفظین، كقول الشاعر: متی أدنُ منه ینأ عنّی و یبعد. و قیل التجسّس بالجیم البحث عن عورات الناس، و بالحاء الاستماع لحدیث قوم. و سئل ابن عباس عن الفرق بینهما، قال: لایبعد أحدهما عن الآخر؛ التحسّس فی الخیر و التجسّس فی الشرّ.»68
در جوامع الجامع نیز تحسّس و تجسّس و تلمّس را به یك معنی دانسته است،69 چنان كه ابوالفتوح رازی چهار واژه تجسّس، تحسّس، تفحّص، تبحّث را به یك معنی دانسته است.70
دیگر اینكه او در بیشتر موارد به نظیر تعبیر می كند و نام ترادف را نمی آورد؛ از جمله می نویسد:
«الآیة و العلامة و العبرة نظائر»؛
«الزعیم و الكفیل و الضمین نظائر»؛
«الإیثار تفضیل احد الشیئین علی الآخر، و نظیره الاختیار و الاجتباء، و نقیضه الایثار علیه»؛
«والخوف و الخشیة و الفزع نظائر»؛
«والمدّة و الزمان و الحین نظائر»؛
«والحصر و الحبس و الأسر نظائر»؛
«و الانتظار و المراقبة و المراعاة و المحافظة نظائر»؛
«والمخالفة و المجانبة و المحاداة نظائر»؛
«العدل و الاقامة و الخلود نظائر»؛
«أعقبه و أورثه و أدّاه نظائر».71
امّا در مورد لغاتی كه یك معنی داشته باشند به گونه دیگری است، مثلاً می گوید:
«الشَقّ و الشِقّ بمعنی»، «والتبیان و البیان واحد»، «الصواع و الصاع و الصَوع و الصُوع واحد»، «یئس و استیسأس بمعنی»، «العُمُد و العَمَد جمیعاً بمعنی واحد».72
دیگر اینكه طبرسی اصرار دارد كه فرقها و تفاوتهای لغوی را بیان كند؛ به طور مثال در مقام فرق بین جعل و فعل و تغییرمی نویسد:
«الفرق بین الجعل و الفعل أنّ جعل الشیء یكون بإحداث غیره، كجعل الطین خزفاً، و لایكون فعله إلاّ بإحداثه. و الفرق بین الجعل و التغییر أنّ تغییر الشیء لایكون إلاّ بتصییره علی خلاف ماكان، و جعله یكون بتصییره علی مثل ماكان، كجعل الإنسان نفسه ساكناً علی استدامة الحال.»73

دیدگاه های ویژه كلامی

1. طبرسی همه معاصی را كبیره می داند و گناه صغیره را نسبی می شمارد؛ در برابر گروهی از عالمان شیعی و سنی كه گناهان را دو قسم می دانند و برای هر یك آثاری ذكر می كنند و در تعریف آن معیارهایی می آورند.74 نتیجه بررسی در این زمینه تأثیراتی در كلام و فقه خواهد داشت كه درجای خود تبیین شده است.
نیز درباره شمار گناهان كبیره سخن بسیار رفته و در برخی روایات نیز از این گناهان اسم برده شده است.75
طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه «إن تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سیئاتكم و ندخلكم مدخلاً كریماً» (نساء/31) پس از نقل روایت مفصّلی كه صدوق و كلینی نیز آن را ذكر كرده اند76 می نویسد:
«در معنای گناه كبیره اختلاف شده است؛ گفته شده هر آنچه كه برآن خدای متعال وعده عقاب در آخرت را داده، و بر آن در دنیا حدّ واجب نموده كبیره است، از سعید بن جبیر و مجاهد همین قول روایت شده است، ابن عباس گفته هر چه آن را خدای متعال نهی فرموده كبیره است، اصحاب ما این قول را برگزیده اند، آنان گفته اند معصیتها و گناهان همه كبیره هستند چون قبیح هستند؛ ولی بعضی از آنها بزرگ تر از بعضی است، و استحقاق عقاب بر آن بیشتر است.»77
نكته در این است كه چگونه طبرسی این سخن را به اصحاب امامیه نسبت داده است، علامه محمدباقر مجلسی در حقّ الیقین، و علامه سید عبدالله شبّر در حقّ الیقین و محمدباقر خوانساری در روضات الجنات و تبریزی در ریحانة الادب و امین عاملی در اعیان الشیعه این سخن را از متفردات طبرسی دانسته اند،78 با آن كه شیخ طوسی و ابوالفتوح رازی همین عقیده را دارند. عبارت رازی و طبرسی ذیل آیه همان عبارت شیخ طوسی است، و این سخن طبرسی همچون سخن او در باب رضاع دو برداشت از آن شده؛ برخی همچون شیخ حرّ عاملی(1104هـ.ق) در خاتمه باب كبائر كه 37 روایت را در شمارش كبائر نقل كرده، عبارت طبرسی را آورده و آن را نظر اصحاب دانسته؛ آن گاه در مقام تعارض بین روایات و كلام طبرسی گفته این احادیث منافات با كلام او ندارد،79 درحالی كه مرحوم علامه سید عبدالله شبّر(1242هـ.ق) یادآور كلام طبرسی شده و آن را مردود دانسته، و گفته با ظاهر اخبار ناسازگار است.80
دراینكه لفظ كبائر در آیات و روایات وارد شده شكی نیست، و نیز مصادیقی را به عنوان گناه كبیره برشمرده اند؛ كه روایات در این زمینه بسیار است. و نیز شكی نیست كه بسیاری ازاحكام برگناه كبیره بار شده، مثل عدالت مجتهد و امام جماعت، شاهد و…، و یا برای اصحاب كبائر احكام خاصّ وارد شده مانند اینكه: اصحاب الكبائر یقتل فی الرابعة. از سوی دیگر در روایات، لفظ محقرات آمده، مثلاً روایت شده «اتّقوا المحقّرات من الذنوب» و در نصوص دیگری فرموده اند: «لاتستصغرنّ معصیة»، یا «لاتستقلّوا قلیل الذنوب» و در روایت دیگری آمده: «عن أبی عبدالله علیه السلام قال: لاصغیرة مع الإصرار و لاكبیرة مع الاستغفار».81
با توجه به این نكاتی كه گفته شد، چگونه ممكن است كه گناهان را دو قسم ندانیم، و همه را كبیره بدانیم، تأویل طبرسی آن است كه این اصطلاح در این روایات بدان جهت است كه صغیر در مقابل كبیر و محقّر در مقابل كبیره می باشد، نه اینكه قسیم آن باشد؛ ولی با مراجعه به تعبیر روایات دانسته می شود كه صغیره و محقّر قسیم برای كبیره و كبائر است، بنابراین نمی توان با این تعبیر موافق بود. شاید نظر طبرسی بدان جهت بود كه این روایات خبر واحد است، و در پاره ای از اسناد آن راویان ضعیف نیز وجود دارند، بر این اساس از آن اعراض كرده و یا اینكه آنها را تأویل می كند، چنان كه حرّ عاملی نیز این گونه باور دارد.

2. عصمت پیامبر

عصمت در اصطلاح به معنای مرتكب نشدن گناه است كه درباره پیامبران ثابت شده است. سید مرتضی عقیده به عصمت پیامبران را به شیعه نسبت داده،82 در برابر این گروه شیخ صدوق و پدر او سهو را درباره انبیا ممكن نمی دانند، اما اسهاء را ممكن می شمارند؛ بدین گونه كه خداوند ایشان را به سهو و خطا افكند.83 طبرسی و ملااحمد نراقی و شیخ محمدتقی تستری آن را پذیرفته اند.84
گروه نخست به ادله عقلی و نقلی استناد كرده اند، خواجه نصیرالدین طوسی فرموده، اگر پیامبر اشتباه كند اطمینان از سخنان او سلب می شود.85 گروه دوم به روایاتی استناد جسته اند كه در كتابهای شیعه همچون كافی و كتب عامّه همچون صحیح بخاری و غیره وارد شده. حدیث ذوالشمـالین نیز دراین زمینه معروف و مشهور است.86
متكلمان برجسته شیعه همچون شیخ مفید و علامه حلی و علامه مجلسی و سایر فقها و عالمان شیعه به نقد این روایات پرداخته اند.87 شهید اول فرموده است:
«و هذا الحدیث لم یثبت عندنا مع أنّه مخالفة للقواعد العقلیة.»88
عالمانی كه قائل به جواز سهو شده اند دو گونه تعبیر آورده اند:
1. سهو از ناحیه پیامبر صورت نمی پذیرد، بلكه اسهاء به خاطر مصالحی جایز و رواست.
2. سهو در مورد امور شرع و دین روا نیست، ولی در امور عادی و عرفی و روزمره اشكالی ندارد.
طبرسی نیز ذیل پاره ای از آیات شریفه قرآن این نكته را یادآور شده است. او ذیل آیه شریفه «وإمّا ینسینّك الشیطان» می نویسد:
«از جبائی نقل شده كه گفته: آیه شریفه دلالت دارد بر بطلان قول امامیه در اینكه نسیان بر انبیا جایز نیست. آن گاه جواب داده و گفته این قول در نزد من صحیح نیست، زیرا امامیه سهو را بر پیامبران در آنچه كه از خداوند متعال ادا می كند روا نمی دارند، اما در دیگر امور امكان سهو برای ایشان وجود دارد؛ تا آن گاه كه به اخلال عقل نرسد.»89

دیدگاه طبرسی درباره نسخ تلاوت

طبرسی نسخ تلاوت را باور دارد، منظور از نسخ تلاوت آن است كه حكم بیان شده در آیه در كتابها موجود باشد، ولی خود آیه در قران وجود نداشته باشد، نسخ در تلاوت نیز مورد انكار دانشمندان واقع شده، چون این گونه نسخ نیز باعث قول به تحریف می شود. طبرسی ذیل آیه شریفه «ماننسخ من آیة أو ننسها نأت بخیر منها أو مثلها ألم تعلم أنّ الله علی كلّ شیء قدیر»(بقره/106) پس از تقسیم نسخ در قرآن به سه قسم نسخ حكم و تلاوت، نسخ حكم و نسخ تلاوت، قسم دوم و سوم را می پذیرد و نمونه هایی را نیز برای آن ذكر می كند، از جمله درباره رجم، و عبارت لایملأ جوف ابن آدم الاّ التراب، وجریان بئر معونه.90


پی نوشت‌ها:

1. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، چاپ رحلی، 559؛ كریمان، حسین، طبرسی و مجمع البیـان، تهران، دانشگـاه تهران، 1/167؛ خوانساری، محمد بـاقر، روضات الجنات، 5/357؛ شرح شواهد مجمع البیان، 1/15 و….
2. همان منابع.
3. همان منابع، و عاملی، محسن امین، اعیان الشیعة، بیروت، دارالتعارف، 8/400ـ401.
4. همان منابع و ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، 1/142.
5. ر.ك: طبرسی و مجمع البیان.
6. نوری، میرزا حسین، خاتمه مستدرك الوسائل، آل البیت، قم، 3/72.
7. شهید ثانی، روض الجنان؛ طبرسی، جوامع الجامع، مقدمه، 1/62.
8. ر.ك: نجفی، محمد حسن، جواهر الكلام، 42/326؛ اردبیلی، احمد، مجمع الفائدة و البرهان، 11/76؛ بحرانی، یوسف، الحدائق الناضرة، 5/300؛ نیز ر.ك: مقالات كنگره اردبیلی، جلد اول.
9. خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، 7/158؛ و 8/177؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، 1/143؛ شهید ثانی، الرعایة، 93؛ عاملی، حسن بن زین الدین، معالم الدین، 176.
10. ر.ك: مجمع البیان، 2/297 ؛ المؤتلف من المختلف، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.
11. ر.ك: حائری، عبدالكریم، درر الفوائد، جامعه مدرسین قم، 55؛ بروجردی، حسین، نهایة الأصول، 61؛ خراسانی، محمدكاظم، كفایة الاصول، 53؛ خویی، ابوالقاسم، اجود التقریرات، 1/51؛ و محاضرات فی اصول الفقه، 1/210؛ رشتی، حبیب الله، بدائع الافكار، 161و….
12. سیوری حلی، التنقیح الرائع، 3/23؛ شهید ثانی، مسالك الافهام، 7/57؛ شیخ طوسی، التبیان، 2/224؛ همو، الخلاف، 4/336؛ همو، المبسوط، 4/243؛ كركی، جامع المقاصد، 12/497؛ الحاوی الكبیر، 9/317؛ ابن قدامه حنبلی، المغنی، 8/132.
13. بیهقی، السنن، 7/198؛ طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، 2/235؛ ترمذی، الجامع الصحیح، 5/200؛ احمد بن حنبل، مسند، 1/297.
14. اسنوی، التمهید، 176؛ سیدمرتضی، الذریعة الی اصول الشریعة، 1/71؛ طبرسی، مجمع البیان، 1/320؛ همو، ترجمه جوامع الجامع، 1/285.
15. ابن منظور، لسان العرب، 14/291؛ طبرسی، مجمع البیان، 1ـ2/240.
16. همان.
17. طبرسی، مجمع البیان، 3ـ4/476و480.
18. همان، 5ـ6/346 و 1/366 (چاپ اسلامیه).
19. همان، 9ـ10/338؛ شهید ثانی، روض الجنان، 18/323.
20. انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب، 2/676 و 681 و 897؛ حاشیه دسوقی، 2/161 و 164 و 305.
21. زمخشری، الكشّاف، 1/406 و 74 ؛ طبرسی، جوامع الجامع،8،66،41 و34(چاپ رحلی).
22. زمخشری، الكشّاف، 3/664 و 294؛ طبرسی، مجمع البیان، 9ـ10/399.
23. طبرسی، مجمع البیان، 9ـ10/133.
24. همان، شیخ انصاری، فرائد الاصول، 1/240؛ شیخ طوسی، العدّة، 1/129؛ الوافیة، 158.
25. سیدمرتضی، الذریعه، 2/528؛ همو، رسائل الشریف المرتضی، 3/309؛ حلّی، ابن ادریس، السرائر، 1/51.
26. شیخ طوسی، العدّة، 1/129.
27. طباطبایی، محمدحسن، المیزان، 3/85؛ همو، قرآن در اسلام، 25.
28. لنكرانی، محمدفاضل، المدخل فی التفسیر، 173.
29. طبرسی، مجمع البیان، 3/27ـ28.
30. فاضل هندی، كشف اللثام، 7/159؛ نراقی، احمد، مستند الشیعة، 16/261؛ انصاری، مرتضی، النكاح، 322؛ طباطبایی، سید علی، ریاض المسائل، 2/88؛ علامه حلی، تذكرة الفقهاء، 2/620؛ فیض كاشانی، الوافی، 12/42؛ طبرسی، جوامع الجامع، 1/6؛ كریمان، حسین، طبرسی و مجمع البیان، 1/244؛ ابن قدامه حنبلی، المغنی، 9/200ـ208.
31. گرجی، ابوالقاسم، مقدمه جوامع الجامع، 1/6.
32. شهید ثانی، الروضة البهیه، 5/165.
33. نراقی، احمد، مستند الشیعه، 16/261.
34. شهید ثانی، الروضة البهیة، 5/165؛ همو، مسالك الأفهام، 7/240و 340 ؛ شیخ انصاری، النكاح، 322.
35. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 3/27.
36. گرجی، ابوالقاسم، مقدمه جوامع الجامع، 1/6. نیز ر.ك: مقاله آقای رضا مختاری در مجله آینه پژوهش شماره اول، صفحه 25.
37. شهید ثانی، مسالك الأفهام، 7/240؛ همو، الرعایة، 91؛ انصاری، شیخ مرتضی، النكاح، 322ـ321.
38. طبرسی، مجمع البیان، 9ـ10/133.
39. همان، 2/27ـ28.
40. شهید ثانی، مسالك الأفهام، 7/340؛ همو، الروضة البهیة، 5/165.
41. طبرسی، مجمع البیان، 2/27ـ28.
42. همان.
43. همو، جوامع الجامع، 1/246.
44. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 14/280 (اسلامیة) و 20/271(آل البیت)؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، 2/155؛ كلینی، الكافی، 5/439ـ446؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحكام، 7/313؛ فیض كاشانی، الصافی، 1/403.
45. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 14/296(اسلامیه).
46. طبرسی، مجمع البیان، 2/28؛ حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 18/75 (اسلامیة).
47. شیخ طوسی، تهذیب الاحكام، 6/301.
48. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 14/294 (اسلامیه).
49. شیخ طوسی، الاستبصار، 3/199.
50. حرّعاملی، وسائل الشیعة، 14/294(اسلامیه).
51. همان؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحكام، 7/315؛ همو، الاستبصار، 3/192.
52. شهید ثانی، مسالك الأفهام، 7/340؛ همو، الروضة البهیة، 5/165.
53. طبرسی، مجمع البیان، 1/265.
54. اردبیلی، احمد، زبدة البیان، 667 (چاپ مرتضوی).
55. غایة المرام، 4/402.
56. نجفی، محمدحسن، جواهر الكلام، 42/288؛ خوئی، ابوالقـاسم، مبـانی تكملة المنهـاج، 2/128.
57. طبرسی، مجمع البیان، ذیل آیه 20 بقره.
58. طبرسی، مجمع البیان، 7ـ8/536.
59. همان.
60. همان، 3ـ4/613.
61. همان، 3ـ4/678.
62. همان، 1ـ2/572.
63. همان، 7ـ8/580.
64. همان، 9ـ10/538.
65. همان، 7ـ8/578.
66. همان، 3ـ4/721.
67. همان، 3ـ4/750.
68. همان، 3/392.
69. همو، جوامع الجامع، 2/587.
70. شهید ثانی، روض الجنان، 11/141.
71. طبرسی ، مجمع البیان، 5ـ6/322، 382،397، 443،475،532،542 و 5ـ6/8،10، 14، 17،25، 53،67،76، 81، 139، 166.
72. همان، 5ـ6/382، 388، 320 ، 7ـ8/538،585.
73. همان، 5ـ6/183.
74. همان، 1/85؛ 3/38 (اسلامیة)؛ همو، جوامع الجامع 1/252؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، 443؛ كلینی، اصول الكافی، 2/276؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، 2/175 و….
75. یزدی، محمدكاظم، العروة الوثقی، 1/630؛ حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 15/315 و 229(آل البیت)؛ صدوق، علل الشرائع، 532؛ همو، معانی الأخبار، 412؛ شیخ كلینی، اصول الكافی، 2/213و 211.
76. همان منابع.
77. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 3ـ4/61.
78. شبّر، عبدالله، حق الیقین، 201؛ خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، 5/362؛ تبریزی، محمدعلی، ریحانة الأدب، 4/36؛ عاملی، محسن امین، اعیان الشیعة، 8/400.
79. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 11/247، 245، 268، 263.
80. شبّر، عبدالله، حقّ الیقین، 201.
81. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، 11/245 تا 268.
82. سید مرتضی، تنزیه الانبیاء، 2.
83. سبحانی، جعفر، الإلهیات، 3/156 و 192.
84. نراقی، احمد، مستند الشیعة، 7/97؛ تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، جلد 13، خاتمه؛ طبرسی، مجمع البیان، 2/317 و 7/317.
85. طوسی، نصیرالدین، كشف المراد، 217.
86. صحیح بخاری، 2/86؛ صحیح مسلم، 1/44، 573 و….
87. شیخ مفید، الرسالة السعدیة، 76؛ علامه حلی، تذكرة الفقهاء، 3/309؛ همو، منتهی المطلب، 5/281؛ همو، 274؛ همو، نهج المسترشدین، 59؛ مجلسی، بحارالانوار، 17/97ـ129؛ تستری، نورالله، احقاق الحق، 2/199؛ سبحانی، جعفر، الالهیات، 3/189 و….
88. شیهد اول، ذكری الشیعة، 134.
89. طبرسی، مجمع البیان، 2/317، 7/317.
90. همان، 1/180؛ 1ـ2/345 (ناصرخسرو)؛ نیز ر.ك: طباطبایی، المیزان، 12/108؛ معرفت، محمدهادی، التمهید،2/270؛ خویی، ابو القاسم، البیان، 286.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 14:55 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

کاوشی در مباحث کلامی مجمع البیان

بازديد: 169
کاوشی در مباحث کلامی مجمع البیان

سید موسی صدر
مجمع البیان به عنوان یكی از تفاسیر مهم و متقن شیعه، از نظر چگونگی طرح مباحث در گروه تفاسیر جامع قراردارد، زیرا در حوزه های گوناگون و متنوع وارد شده و به موضوعات مختلف پرداخته است. یكی از زمینه های بحث در تفسیر مجمع البیان حوزه كلام و مسائل كلامی است كه از حوزه های بسیار مهم و مطرح در این تفسیر بوده و مرحوم طبرسی توجه خاصی به آن داشته است. در این نوشتار می كوشیم به صورت فشرده و گذرا از دو زاویه كمیت و كیفیت به دیدگاه ها و رویكردهای كلامی طبرسی در مجمع البیان بپردازیم.
نگاه به چند و چون آرا، گذشته از آن كه ما را با فضا و جو حاكم بر مسائل كلامی عصر طبرسی آشنا می سازد، مجموعه ای غنی از استدلالها، مفاهیم و زیرساخت های قرآنی مسائل كلام فراهم می سازد تا در پی شناخت خاستگاه ها یا زمینه های قرآنی مباحث كلام نیز از آن بهره جوییم.
همچنین نگاه به چگونگی طرح مباحث كلامی، نقاط قوت و ضعف و نیز ابتكارات و آراء ویژه طبرسی را آشكار می سازد.
موضوعات كلامی در مجمع البیان گرچه بیشتر كوتاه و فشرده مطرح شده است، اما تقریباً تمام موضوعات كلامی را در برمی گیرد. در یك بررسی اجمالی از مجلدات مجمع البیان در حدود 335 مورد بحث كلامی به دست آمد كه برخی در یك سطر و بعضی دیگر چنـد سطر
تا نصف صفحه می باشد. در این مجموعه مباحث از مسائل خداشناسی تا نبوت، امامت، معاد و… به چشم می خورد. البته اینها تنها آرا و نظریاتی است كه به طور مستقیم مطرح و از سوی طبرسی پذیرفته یا نقد شده است، اما دیدگاه هایی كه به صورت ناگفته اعمال شده؛ مانند توجیه صفات خبری از قبیل یدالله، وجه الله، فوقیت الهی و… و یا نظریاتی كه مبنای یك اشكال قرار گرفته، اما جداگانه مورد بحث قرار نگرفته است؛ مانند واسطه نبودن میان وجود و عدم كه طبرسی به عنوان مبنای اشكال برای نفی زمانهای سه گانه مطرح كرده و سپس پاسخ داده است،1 و همچنین آرایی كه از دیگران بدون نفی یا اثبات و تنها به عنوان یك رأی نقل شده است؛ مانند این عبارت:
«قال القاضی قوله "لایصلیها إلاّ الأشقی الّذی كذّب و تولّی"، لایدلّ علی أنّه تعالی لایدخل النار إلاّ الكافر، علی ما یقوله الخوارج و بعض المرجئة.»2
قاضی گفته است كه سخن خداوند كه فرمود: «لایصلیها إلاّ الأشقی الّذی كذّب و تولّی» دلالت بر این نمی كند كه خداوند جز كافر كسی دیگر را در داخل جهنم نمی كند؛ چنان كه خوارج و برخی مرجئه معتقدند.
این گونه از آرا و نظریات در این شمارش منظور شده است و گرنه حجم دیدگاه ها بیشتر از آنچه یاد شد، می بود. در پایان این نوشتار عناوین مباحث همراه با ارجاعات خواهد آمد كه ممكن است با عنوانهای ارائه شده در كتابهای كلامی همسانی نداشته باشد، باشد كه برای كسانی كه در جست وجوی دیدگاه های كلامی طبرسی و همچنین خاستگاه های قرآنی موضوعات كلامی هستند سودمند افتد.


چگونگی طرح مباحث كلامی

درباره كیفیت طرح موضوعات كلامی از سوی طبرسی نكات چندی را می توان یاد كرد:
1. تمام مباحث و موضوعات مطرح شده از سه حالت بیرون نیست؛ یا از گونه توضیح و تعریف یك مفهوم یا دیدگاه است؛ مانند مفهوم ایمان، معنای حبط، تعریف عصمت و… یا از سنخ اثبات و نفی است كه به وسیله استدلال و استظهار از آیه دیدگاهی پذیرفته و اثبات یا نقد و نفی می شود كه نمونه های آن نیاز به ذكر ندارد و یا همانند رفع شبهه و دفاع از یك عقیده است كه به غلط مورد تهاجم یا نسبت ناروا قرار گرفته است، نمونه بارز نوع اخیر، پاسخ از برداشت غلط برخی متكلمان از عقیده شیعه درباره علم ائمه به غیب است. به عنوان نمونه به این عبارت بنگرید:
«یكی از مشایخی را كه به دشمنی و طعنه زدن به شیعه معروفند دیدم كه در این قسمت از تفسیر خود به شیعه امامیه ستم كرده است. چنان كه گفته است: این آیه دلالت می كند بر اینكه علم غیب مخصوص خداوند است، بر خلاف آنچه رافضه می پندارند كه ائمه از غیب آگاهند. شكی نیست كه مقصود وی از رافضه، امامیه اثناعشریه هستند كه ائمه را پس از پیامبر اكرم(ص) بهترین انسانها می دانند. این روش و عادت اوست كه در موارد زیادی از كتابش به شیعه طعنه می زند و زشتیها را به آنان نسبت می دهد، حال آن كه هیچ كس وصف «عالم به غیب» را جز بر خداوند در مورد كسی دیگر به كار نمی برد؛ زیرا كسی استحقاق چنین وصفی را دارد كه آگاه از همه چیز باشد، نه اینكه آگاهی اش را از دیگری گرفته باشد، مانند ائمه.»3
2. از اقسام سه گانه بحث دو گونه نخست بیشترین حجم مباحث و موضوعات را به خود اختصاص داده است و موارد گونه سوم به نسبت محدود و انگشت شمار است، اما در میان دو قسم نخست نیز این تفاوت وجود دارد كه بخش تعریف و توضیح بر خلاف بخش استدلال و احتجاج تكرار نشده است. یعنی اگر مفاهیم و واژه ها یك بار تعریف شده است دیگر آن تعریف برای بار دوم و سوم تكرار نشده و به همان تعریف نخست بسنده كرده است، مگر اینكه تعریف یادشده مورد مناقشه بوده و نیاز به اثبات داشته باشد كه در این صورت به مناسبتهایی برای تثبیت آن تعریف استدلال شده است؛ مانند مفهوم ایمان، مفهوم احباط و…. اما بخش دوم یعنی استدلال و احتجاج برای اثبات یا نفی یك دیدگاه بارها آمده و از زاویه های گوناگون در جهت اثبات یا ردّ آن تلاش شده است.
این واقعیت پژوهشگر را به این نكته رهنمون می سازد كه اگر به دنبال تعریف یك مفهوم كلامی است ضرورتی ندارد كه در چند مورد دنبال آن بگردد، بلكه نخستین مورد طرح آن در قرآن و سپس در تفسیر كفایت می كند، اما اگر در پی اثبات یا ردّ یك نظریه است باید تمام آدرسهای داده شده ذیل یك موضوع را جست و جو كند، زیرا زاویه های استدلال، در بیشتر موارد گوناگون و متعدد است و به غنای بحث می افزاید.
3. طبرسی در مقام نقد نظریات، گرچه به گروه های مختلف نظر دارد، اما نوك پیكان انتقاد او در درجه نخست متوجه مجبّره است و در درجه دوم متوجه معتزله. مقصود طبرسی از گروه مجبّره اعم از جبرگرایان محض و اشعریان هستند كه خود را جبرگرا نمی دانند و قائل به كسب اند، زیرا از نظر طبرسی نظریه كسب نمی تواند نقش انسان در فعل را اثبات كند و بدین رو اشعریان نیز جزء جبرگرایان هستند. به این عبارت بنگرید:
«و فی هذه الآیات دلالة علی انّه تعالی لایجوز ان یخلق أفعال خلقه ثمّ یعذّبهم علیها، لأنّه إذا كان الخالق لها فهم برآء منها. فلوقیل إنّ الكسب مضاف الی العبد، فجوابه أنّ الكسب لوكان مفهوماً و له معنی لایخرج العبد بذلك من أن یكون بریئاً، لأنّه إذا قیل أنّ الله تعالی أوجد الفعل و أحدثه و أوجد الاختیار فی القلب، و الفعل لایتجزی، فقد انتفی عن العبد من جمیع جهاته.»4
این آیه ها دلالت دارند كه نمی شود خدا خود افعال خلق را بیافریند، آن گاه انسان را بر آن افعال عذاب كند، زیرا اگر او آفریننده آن افعال باشد ایشان از آن بری هستند. اگر گفته شود كه تنها كسب (به دست آوردن) آن كارها به عبد نسبت داده می شود؛ گوییم اگر كسب خواسته باشد معنی و مفهومی داشته باشد دیگر بنده مبّرا نخواهد بود، زیرا اگر گفته شود خدای تعالی فعل را ایجاد كرده و پدید آورده و اختیار را در دل آدمی محقق ساخته و فعل نیز تجزیه پذیر نیست، دیگر هیچ یك از جهات فعل به بنده ارتباطی نخواهد داشت.
طبرسی در نقد معتزله نیز بیشتر به آراء جبائی و ابوهاشم توجه نشان داده است تا سایر نظریه پردازان معتزله، تنها در یك مورد به نقد نظریه نظّام پرداخته است و آن مسئله حقیقت انسان است.5
4. یكی از ویژگیهای بحثهای كلامی مجمع البیان این است كه در آن از روایات اهل بیت (ع) و سخنان مهم آنان راجع به توحید و مسائل مربوط به آن كه در كتابهایی همچون نهج البلاغه، توحید صدوق و اصول كافی آمده هیچ بهره نجسته است. تنها موردی كه از روایات و سخنان ائمه بهره گرفته در سوره اخلاص است كه آن نیز پرداخته نیست، اما در سایر موارد و موضوعات یا اصلاً وارد روایات نشده یا چنان اندك است كه گویا نیست.
راز این مطلب این است كه مرحوم طبرسی در بحثهای كلامی بیشتر در مقام اثبات یا نفی بوده است تا تحلیل و ارائه یك نظریه كامل وجامع، یعنی بیشتر و به طور معمول وارد یك نظریه نمی شود تا از درون به تحلیل آن بپردازد و تمام زوایای آن را واشكافی كند و در پایه ریزی آن از تمام زمینه های استدلال استفاده ببرد، چنان كه علامه طباطبایی در المیزان كرده است، بلكه تنها از بیرون به جایگاه قرآنی اثبات یا نفی نظریه اشاره می كند و می گذرد. از همین رو در بحث مهمی مانند جبر و اختیار كه بیشترین حجم استدلالهای طبرسی را تشكیل می دهد، هیچ سخنی از نظریه میانی بین جبر اشعری و اختیار معتزلی كه همان نظریه أمر بین الأمرین شیعه است، به میان نیامده است، بلكه تمام اهتمام ایشان براین بوده است كه نظریه جبر را ابطال و نظریه اختیار را اثبات نماید و به همین خاطر خواننده نمی داند كه مرحوم طبرسی نظریه معتزله را می پذیرد، یا نظریه میانه اشاعره و معتزله را كه متكلمان شیعه بیشتر باور دارند.
5. رویكرد كلامی طبرسی و باورهایی كه بدان پایبند است، به عنوان پیش فرض اساسی نقش زیادی در تفسیر آیات بازی كرده است، در بیشتر موارد تأویلات و احتمالات گوناگونی كه پیرامون یك آیه مطرح می كند ناشی از چنین رویكردی است گرچه منحصر به آن نیست، زیرا گاهی وجود چند احتمال به دلیل ابهام در آیه است. در این میان این واقعیت بیشترین تأثیر را نظریه عصمت انبیا و نظریه جبر و اختیار داشته است و سپس در نظریه حسن و قبح عقلی و نظریات دیگر؛ به عنوان نمونه در رابطه با نقش نظریه عصمت در تفسیر بنگرید به:
جلد 1-2، صفحه 405و 195؛ 5ـ6/245، 344، 390 ؛ 7ـ8/86، 304 ؛ 9ـ10/664، 168، 382، 703، 735، 821؛ 9-10/168، 472.
در رابطه با نظریه جبر و اختیار بنگرید به: 5ـ6/239،509 ؛ 9ـ10/626.
در رابطه با حسن و قبح عقلی بنگرید به: 1ـ2/687،877 ؛ 5ـ6/626.
در رابطه با نقش نظریه جسم نبودن خداوند: 9ـ10/376،741.
6. همان گونه كه اشاره شد مرحوم طبرسی در بحث كلامی بیشتر در مقام اثبات یا ردّ یك نظریه است تا تحلیل و تبیین آن. همین واقعیت باعث شده است كه نوآوری و غنی سازی مباحث نیز بیشتر در زمینه استدلال و نقدها باشد، تا پردازش تحلیلی یك نظریه؛ به عنوان نمونه در بحث جبر و اختیار نسبت به تبیین اختیار به گونه ای كه با قدرت و سلطه الهی نیز ناسازگار نباشد، چیزی نمی گوید و به همان كلیت بسنده می كند، اما برای ابطال جبر به صورت كلی و اثبات اختیار و قدرت انسان بر آفرینش افعال به صورت كلی از زوایای گوناگون و بسیار متنوع وارد می شود، به گونه ای كه گاه ابتكاری و بی سابقه است، در اینجا جهت تأیید مطلب یادشده به لیست زوایای قرآنی استدلال می نگریم:
بطلان جبر و حقانیت اختیار به دلایل زیر:
1. نسبت دادن معاصی و قبایح به خود انسان: جلد1ـ2،صفحه171؛ 3-4/576؛ 5ـ6/475؛ 7ـ8/444 ؛ 9ـ10/683،870.
2. نسبت دادن معاصی به شیطان: 1ـ2/192، 198 ؛ 7ـ8/672.
3. لعن وسرزنش خداوند: 1ـ2/309 ؛ 9ـ10/702.
4. وجود احساس حسرت و پشیمانی نسبت به معصیت: 1ـ2/458 ؛ 5ـ6/497.
5. نفی محبت نسبت به فساد از سوی خداوند: 1ـ2/534 ؛ 7ـ8/766.
6. نفی محبت نسبت به كافر: 1ـ2/734 ؛ 5ـ6/509.
7. نسبت داده شدن خلق به عیسی به عنوان یك انسان: 1ـ2/754.
8. استعلای الهی و نفی نسبت معصیت از خدا: 1ـ2/780 ؛ 3ـ4/390،846؛ 7ـ8/116،813.
9. فلسفه بعثت و ارسال رسولان: 3ـ4/105.
10. ثبوت پاداش و كیفر بر فعل انسان: 3ـ4/165 ؛ 9ـ10/447.
11. اتمام حجت از طریق لطف، با توجه به اینكه از طریق قدرت بر فعل سزاوارتر است: 3ـ4/274، 598.
12. لزوم لغو بودن تكلیف: 3ـ4/458، 536 ؛ 5ـ6/311 ؛ 7ـ8/515.
13. استثنا از فعل الهی:3ـ4/779.
14. فقدان دستور و رسول نسبت به زشتیها: 5ـ6/239 ؛ 9ـ10/447.
15. حسن اسمای الهی: 5ـ6/689.
16. عدم صدق ابتلا: 5ـ6/695.
17. حسن آفرینش: 7ـ8/512.
18. اراده ایمان توسط خدا: 9ـ10/171، 350.
19. عدم تفاوت در آفرینش الهی: 9ـ10/484.
20. فلسفه آفرینش انسان: 9ـ10/794.
21. نقده ادلّه مجبره: 3ـ4/334، 531، 692 ؛ 5ـ6/438.
در تقریر استدلال به محورهای یادشده به ویژه در چگونگی نقد ادله جبرگرایان، گاه نكات تازه و جالبی وجود دارد كه جهت اختصار از آن می گذریم.
7. برخی دیدگاه های كلامی در مجمع البیان وجود دارد كه گرچه بی سابقه و پیشینه نیست، اما تا حدودی غیرمطرح است و چه بسا قابل نقد. در اینجا به دو سه نظریه اشاره می كنیم:
یك. طبرسی در بحث فضیلت فرشتگان بر انسان یا به عكس، فضیلت را به معنای كثرت ثواب می گیرد نه یك واقعیت وجودی، ایشان ذیل آیه «قل لاأقول لكم عندی خزائن الله و لاأعلم الغیب و لاأقول لكم إنّی ملك…»(انعام/50) می نویسد:
«به این آیه استدلال شده بر اینكه فرشتگان برتر از پیامبران اند و این بعید است، زیرا برتری در فزون تری پاداش كه در اینجا معنی ندارد، پس معنی این است كه من نمی گویم من فرشته هستم، پس آنچه را در عالم امر و غیب كه بندگان می ببینند می بینم.»6
همچنین در سوره اعراف ذیل آیات 18 تا 21 می نویسد:
«ولاتدلّ هذه الرغبة علی أنّ الملائكة أفضل منها، فإنّ الثواب انّما یستحق علی الطاعات دون الصور و الهیآت، و لایمتنع أن یكونا رغبا فی صور الملائكة و هیأتها، و لایكون ذلك رغبة فی الثواب و لا الفضل.»7
همین گونه در نقد استدلال جبایی برای برتری فرشتگان از انسانها می گوید:
«این از استدلالهای نازیباست؛ زیرا خدای سبحان تنها از زنان مصر حكایت می كند كه وقتی جمال یوسف را و پاكی او را دیدند او را بزرگ شمردند و به فرشتگان تشبیه كردند، و منظور آنان زیادی پاداش كه برتری واقعی است نبود.»
این در حالی است كه در مباحث كلامی، فضیلت، بیشتر به عنوان یك واقعیت و كمال وجودی پیش فرض گرفته می شود.
گذشته از اینكه یكی از دلایل فضیلت و برتری انسان بر فرشتگان، سجده ملائكه بر آدم(ع) است، چنان كه خود طبرسی نیز باور دارد، در حالی كه در جریان سجده آنچه آشكار می شود كمال و برتری وجودی است؛ یعنی یك واقعیت عینی در هستی انسان باعث گردیده كه فرشتگان در برابر آن خاضع و تسلیم باشند، نه ثوابی كه خداوند به انسان به وسیله اعمالش می دهد.
دو. نظریه دیگری كه تا اندازه ای غیرمطرح و نامتعارف است، اما طبرسی سخت بر آن تأكید دارد، مفهوم حبط عمل است. آنچه بیشتر رایج است حبط به معنای نابودی خود عمل یا نابودی اثر آن یعنی ثواب و پاداش است كه از آن به بی اثر شدن عمل تعبیر می كنیم. علامه طباطبایی می نویسد:
«حبط عبارت است از نابودی و بطلان عمل و بی تأثیر شدن آن، و در قرآن به چیزی جز عمل نسبت داده نشده است؛ مانند این آیه: «لئن أشركت لیحبطنّ عملك و لتكوننّ من الخاسرین…» زمر/65
و این آیه «إن الذین كفروا و صدّوا عن سبیل الله و شاقّوا الرسول من بعد ما تبین لهم الهدی لن یضرّوا الله شیئاً و سیحبط أعمالهم. یا ایها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول و لاتبطلوا أعمالكم» محمد/33
ذیل آن به قرینه مقابله نشان می دهد كه حبط به معنای بطلان و نابودی عمل است، چنان كه ظاهر آیاتی چون: «و حبط ما صنعوا فیها و باطل ماكانوا یعملون» (هود/16) چنین می رساند.»8
اما طبرسی بر این باور است كه حبط عبارت از آن است كه عمل به گونه ای انجام گیرد كه استحقاق ثواب نیاورد؛ به تعبیر دیگر واقع شدن عمل به گونه ای كه استحقاق ثواب در پی نداشته باشد:
«لانّ إحباط العمل و إبطاله عبارة عن وقوعه علی خلاف الوجه الّذی یستحقّ علیه الثواب…»9
در جای دیگر می نویسد:
«لانّ حبوط العمل عبارة عن وقوعه علی خلاف الوجه الّذی یستحقّ علیه الثواب و الأجر و المدح و حسن الذكر، و انّما تحبط الطاعة حتی تصیر كأنّها لم تفعل إذا وقعت علی خلاف الوجه المأموربه.»10
برای آن كه حبوط عمل عبارت است از انجام شدن عمل به گونه ای كه سزاواری پاداش، مزد و ستایش پیدا نكند، و حبط طاعت به گونه ای كه گویا هرگز انجام نگرفته، در آن صورت است كه بر خلاف مأمور به واقع شود.
طبرسی بر این دیدگاه نه تنها تأكید دارد، بلكه حبط به معنای نابود شدن عمل یا ثواب آن را محال می داند و بر محال بودن آن استدلال می كند.11
این در حالی است كه دیدگاه یادشده با تعبیرات قرآن همخوانی ندارد، زیرا بر اساس این دیدگاه حبط از هنگام وقوع و انجام عمل پدید می آید، امّا قرآن از تحقق حبط در آینده و پس از وقوع خبر می دهد: «ولاتجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض أن تحبط أعمالكم»(حجرات/2)، «لئن أشركت لیحبطنّ عملك و لتكوننّ من الخاسرین»(زمر/65)، «لن یضرّّوا الله شیئاً و سیحبط أعمالهم»(محمد/32)
سه. در دیدگاه مرحوم طبرسی ایمان از مقوله معرفت و تصدیق قلبی است و عناصر اقرار زبانی یا عمل خارجی جزء مؤلفه های ایمان به شمار نمی آیند:
«ان الایمان هو المعرفة بالقلب و التصدیق به علی نحو ما تقتضیه اللغة، و لایطلق لفظه إلاّ علی ذلك. إلاّ أنّه یستعمل فی الإقرار باللسان و العمل بالأركان مجازاً و اتساعاً.»12
ایمان عبارت است از شناخت و تصدیق قلبی؛ همان گونه كه در لغت آمده است. و این واژه جز بر همین مفهوم بر معانی دیگر به كار نمی رود، گرچه به صورت مجاز در مورد اقرار زبانی و عمل جوارحی نیز به كار می رود، امّا این استعمال، مجازی است چنان كه گفته شد.
«اصل الایمان هو المعرفة بالله و برسله و بجمیع ماجائت به رسله، و كل عارف بشیء فهو مصدق به.»13
اصل ایمان عبارت است از شناخت خدا و پیامبران و آنچه كه پیامبران از سوی خدا آورده اند و هر كس كه نسبت به چیزی شناخت داشته باشد، تصدیق كننده آن است.
از همین رو تمام آیاتی را كه به گونه ای به نقش عمل در ایمان اشاره دارد توجیه می كند.14
این دیدگاه گرچه گاه با چالشهایی رویارو بوده كه بیرون آمدن پیروزمندانه از آن دشوار می نماید، مانند كفر ابلیس با اینكه عنصر معرفت را داشت، یا جمع ایمان و كفر در یك مورد «أفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض»(بقره/85) با اینكه مقوله معرفت و تصدیق چنین تبعیض و همنشینی را برنمی تابد. به همین دلیل مرحوم طبرسی در این موارد دست به توجیهات بسیار ضعیف می زند؛ مثلاً در مورد نخست می گوید: ما چون از طریق اجماع یقین داریم كه ابلیس كافر بوده است پس می دانیم كه او اساساً ایمان نداشته است.15 و بدین سان معرفت ابلیس نسبت به خداوند را انكار می كند. یا در مورد دوم آیه را به اظهار ایمان تفسیر می كند كه قابل تبعیض است،16 در حالی كه خود پیش تر بر این باور بود كه به كار گرفتن واژه ایمان در غیر عنصر قلبی استعمال مجازی است.
اما با این همه از اشكالاتی كه بر اصل نظریه وارد می شود چشم پوشی می كنیم و در اینجا به اشكال دیگری اشاره می كنیم كه از سخنان مرحوم طبرسی پدید می آید و آن نوعی ناسازگاری و دوگانگی دیدگاه در باب ایمان است.
ایشان از یك سو ایمان را عنصر قلبی و از مقوله معرفت می داند، ولی از سوی دیگر ایمان و اسلام را مترادف و هم معنی می بیند، با اینكه اسلام به معنای تسلیم و انقیاد با عمل پیوند دارد و عمل، مؤلفه اصلی آن به شمار می آید. طبرسی می نویسد:
«و الایمان هو التصدیق بجمیع ما أوجب الله التصدیق به، و الاسلام هو الاستسلام لوجوب عمل الفرض الّذی أوجبه الله و ألزمه.»17
ایمان تصدیق نسبت به همه آنچه است كه خداوند تصدیق آن را واجب ساخته، و اسلام عبارت است از تسلیم بودن نسبت به اعمالی كه خداوند الزام كرده است.
در جای دیگر می نویسد:
«اسلام و ایمان ازنظر ما و معتزله به یك معنی است؛ با این تفاوت كه آنها اعمال واجب را نیز جزء ایمان می دانند، اما از نگاه ما ایمان جزء امور واجب قلبی است نه افعال بدنی، چنان كه در اول سوره بقره توضیح دادیم. اسلام تسلیم بودن و تن دادن به تمام آنچه را پیامبر(ص) از عبادات شرعی آورده است می رساند.»18
این تعبیرات به روشنی نشان می دهد كه مرحوم طبرسی دو عنصر متفاوت را یك چیز می داند و می خواهد دو پدیده متفاوت و به لحاظ مفهومی ناسازگار را كنار هم بنشاند، در حالی كه كاری نشدنی است. علامه طباطبایی در این زمینه می نویسد:
«در آیه كریمه ایمان اعراب نفی شده و اسلام شان اثبات گردیده است. این نشان می دهد كه بین ایمان و اسلام تفاوت هست. ایمان پدیده متقوّم به قلب است؛ از قبیل اعتقاد، امّا اسلام پدیده ای متكی به زبان و جوارح است؛ چه آن كه اسلام تسلیم زبانی است از طریق شهادت به توحید و نبوت، و تسلیمِ عملی است از طریق پیروی كردن در ظاهر؛ چه همراه با باور به حقانیت آنچه شهادت داده و عمل كرده باشد یا نباشد.»19
دیدگاه هایی از این دست در مجمع البیان وجود دارد كه جهت اختصار از آن می گذریم. در اینجا اشاره به این نكته خالی از فائده نیست كه مرحوم طبرسی از آنجا كه معتقد به اختیار و مخالف سرسخت جبرگرایی است، تمام كارهای خداوند نسبت به انسان از قبیل هدایت و اضلال و… را بر اساس قاعده لطف تفسیر می كند. قاعده لطف كارآ ترین و اصلی ترین راه حلّ گریز از جبرگرایی و اثبات اختیار برای انسان تلقی می شود.
اینك در پایان،چنان كه پیش از این وعده داده شد، فهرستی از موارد طرح موضوعات كلامی در مجمع البیان همراه با آدرس و ارجاع آورده می شود:

الف. توحید (ذات، صفات، افعال)

1. دلایل وجود خدا: 1ـ2/451،636،«؛ 3ـ4/502؛ 7ـ8/463،678؛ 9ـ10/6.
2. توحید: 1ـ2/369؛ 3ـ4/223؛7ـ8/70.
3. صفات الهی: 3ـ4/219،278،426؛5ـ6/145،387؛ 9ـ10/862.
4. علم الهی: 1ـ2/128،173.
5. قدرت الهی: 1ـ2/152،173،251،559؛ 3ـ4/76.
6. سمع الهی: 3ـ4/432.
7. شیء بودن خداوند: 3ـ4/437.
8. جسم نبودن خداوند: 7ـ8/796؛ 9ـ10/741.
9. مكان نداشتن خداوند: 1ـ2/500؛ 3ـ4/426.
10. فوقیت الهی: 3ـ4/483؛ 7ـ8/804.
11. رؤیت خداوند: 1ـ2/241،565؛3ـ4/730.
12. ویژگیهای فعل الهی:1ـ2/146.
13. غایت در فعل الهی: 1ـ2/173.
14. عدل الهی: 3ـ4/76.
15. كلام الهی: 1ـ2/349؛ 5ـ6/13،214،316؛ 7ـ8/11،63.
16. صادر نشدن قبیح از خداوند: 1ـ2/178؛ 5ـ6/689؛ 7ـ8/512؛ 9ـ10/72.
17. هدایت الهی: 1ـ2/204.
18. قاعده لطف: 1ـ2/128،870؛ 3ـ4/218،428؛ 5ـ6/623؛ 7ـ8/60،406؛ 9ـ10/72.
19. حادث بودن قرآن: 1ـ2/349؛ 5ـ6/222،500؛ 9ـ10/4،601،815.
20. توفیق: 1ـ2/101.
21. نسبت وجوب به خداوند: 9ـ10/276.
22. اراده الهی: 1ـ2/733؛ 3ـ4/542.
23. خالقیت خداوند: 7ـ8/626.
24. جبر و اختیار: 1ـ2/125، 131، 147، 166، 171، 192، 198، 208، 309، 402، 458، 534، 540، 559، 589، 633، 690، 734،754،780،891، 874،899؛ 3ـ4/75،105،165،274،333،390،458،531،536،576، 598،692،779، 846؛ 5ـ6/239، 311، 438، 470، 475، 494، 500، 509، 583، 642، 695؛ 7ـ8/107، 116، 444، 512، 515، 672، 703، 766، 813؛ 9ـ10/25، 34، 171، 350، 447، 484، 626، 678، 683، 702، 794، 870.
25. غضب الهی: 1ـ2/109،254.
26. شكر الهی: 1ـ2/234.
27. سود نبردن خداوند از طاعت بندگان: 1ـ2/243.
28. عفو الهی: 1ـ2/234،911؛ 3ـ4/89،176؛ 5ـ6/105،427.
29. حبّ الهی: 1ـ2/534،733.
30. وعد و وعید: 1ـ2/374،423؛ 3ـ4/143.
31. وجوب شكر منعم: 1ـ2/234،308.
32. نسخ: 1ـ2/260،345،418.

ب. نبوت

1. استحقاقی نبودن نبوت: 1ـ2/775،895.
2. عصمت پیامبران: 1ـ2/195،870؛ 3ـ4/490.
3. حقیقت عصمت: 5ـ6/344،354.
4. نصرت پیامبران: 1ـ2/257.
5. برگزیدگی پیامبران: 1ـ2/735.
6. تقیه پیامبران: 3ـ4/490.
7. ارث پیامبران: 5ـ6/776؛ 7ـ8/334.
8. اجتهاد پیامبران: 7ـ8/91.
9. امكان معجزه: 9ـ10/826.
10. صدور معجزه از غیر پیامبر: 5ـ6/784.
11. برتری پیامبران بر فرشتگان: 1ـ2/189،735؛ 3ـ4/225،470،627؛ 5ـ6/353،662.
12. دلایل نبوت پیامبر اسلام(ص): 1ـ2/158؛ 7ـ8/239،420؛ 9ـ10/838، 852.
13. دین پیامبر اسلام پیش از نبوت: 1ـ2/796.
14. جسمانی بودن معراج: 9ـ10/264.

ج. معاد

1. دلایل معاد: 1ـ2/100.
2. كیفیت معاد: 5ـ6/426؛ 9ـ10/283.
3. نقش توبه در سقوط عقاب: 1ـ2/201،443،662،672؛ 7ـ8/550،802.
4. جاودانگی كافر در جهنم: 1ـ2/205،295،723.
5. كاركرد شفاعت: 1ـ2/223.
6. مفهوم توبه: 1ـ2/239.
7. امكان رجعت: 1ـ2/242،605؛ 7ـ8/366.
8. سؤال قبر: 1ـ2/434.
9. احباط و تكفیر: 1ـ2/355، 552، 650، 721، 817؛ 3ـ4/252؛ 5ـ6/100، 224؛ 7ـ8/546، 790؛ 9ـ10/196، 799.
10. عذاب قبر: 1ـ2/605؛ 7-8/486.
11. تفضلی بودن ثواب: 1ـ2/809؛ 3ـ4/76.
12. نقش توبه در استحقاق ثواب: 1ـ2/884،840،896.
13. گناهان كبیره: 3ـ4/61،105؛ 7ـ8/605.
14. منقطع بودن عوض: 3ـ4/78.
15. پذیرش توبه: 5ـ6/28،105.
16. عفو فاسق: 5ـ6/395؛ 9ـ10/105.
17. توبه از ترك مستحب: 1ـ2/201.
18. وحدت اجل: 1ـ2/852.
19. كیفر حیوانات: 5ـ6/568.
20. عذاب اطفال: 5ـ6/623،733.
21. معارف ضروری در آخرت: 9ـ10/219.

د. امامت

1. جدایی امامت از نبوت: 3ـ4/729.
2. عصمت امام: 1ـ2/380؛ 3ـ4/490.
3. علم ائمه(ع): 3ـ4/403،778؛ 5ـ6/313.
4. عصمت اهل بیت(ع): 7ـ8/560.
5. تقیه امام(ع): 3ـ4/490.
6. ولایت امام علی(ع): 3ـ4/326.
7. فضائل امام علی(ع): 5ـ6/98.
8. كمال عقلی حسنین(ع) هنگام مباهله:1ـ2/763.
9. ایمان ابوطالب: 3ـ4/444.

هـ. انسان

1. فلسفه آفرینش انسان: 7ـ8/463؛ 9ـ10/243.
2. حقیقت انسان: 1ـ2/434؛ 7ـ8/162.
3. ماهیت روح: 5ـ6/675.
4. خالقیت انسان: 7ـ8/161.
5. رازقیت انسان: 3ـ4/409.
6. كرامات اولیاء الله: 1ـ2/740.
7. حقیقت شهوت: 1ـ2/435.
8. تفاوت محبت و اراده: 1ـ2/453.

و. ایمان وكفر

1. مفهوم ایمان: 1ـ2/120، 121، 191، 205، 212، 261، 295، 672، 715؛ 3ـ4/353، 599، 799؛ 5ـ6/22؛ 7ـ8/236.
2. جایگاه ایمان: 9ـ10/439.
3. افزایش و كاهش ایمان: 3ـ4/499.
4. وحدت ایمان و اسلام: 1ـ2/392،788؛ 9ـ10/238.
5. همنشینی ایمان وكفر: 1ـ2/304.
6. آثار ایمان: 3ـ4/688.
7. قدرت بر ایمان: 9ـ10/853.
8. تأثیر كبیره در خروج از ایمان: 9ـ10/406.
9. گوهر دین: 1ـ2/631.
10. گوهر اسلام: 1ـ2/769.
11. معرفت كافر نسبت به خدا: 5ـ6/34.
12. احترام كافر: 5ـ6/568.
13. تكلیف كافر: 9ـ10/6،702.
14. طاعت فاسق: 3ـ4/282.
15. مفهوم عبادت: 1ـ2/101؛ 5ـ6/657.

ز. عقل و معرفت

1. وجوب تفكر و بطلان تقلید: 1ـ2/356،636؛ 3ـ4/427؛ 5ـ6/421، 500؛ 7ـ8/71.
2. اعتبار وحجیت عقل: 1ـ2/160،452؛ 5ـ6/500.
3. حسن و قبح عقلی: 1ـ2/178،246؛5ـ6/443؛9ـ10/72.
4. خاستگاه علوم: 1ـ2/184.
5. كسبی بودن معرفت: 1ـ2/242،636؛3ـ4/391؛ 5ـ6/13؛ 7ـ8/471.
6. بطلان معرفت پیشینی: 1ـ2/134،138،342.
7. فرق علم و یقین: 1ـ2/124.
8. ماهیت ظنّ: 1ـ2/219.

ح. موضوعات پراكنده

1. فلسفه دعا: 1ـ2/501.
2. تأثیر دعا: 3ـ4/117.
3. حكم دعا با علم به اجابت: 1ـ2/394.
4. مشروعیت دعا بر سر قبر: 5ـ6/87.
5. فلسفه تكلیف: 7ـ8/515.
6. تكلیف فرشتگان: 7ـ8/72.
7. رزق حرام: 1ـ2/122
8. آفرینش اجسام: 1ـ2/450.
9. ماهیت جسم: 9ـ10/438.
10. نابودسازی و بازسازی جسم: 7ـ8/421.
11. همانندی جواهر: 7ـ8/393.
12. شیئیت معدوم: 9ـ10/614.
13. معلومیت معدوم: 9ـ10/614.
14. وجود اعراض: 3ـ4/195.
15. حكم امر به معروف: 1ـ2/807.
16. حكم تقیه: 1ـ2/730.
17. مفهوم تمكین: 7ـ8/375.
18. تقدّم قدرت بر فعل: 1ـ2/102؛ 3ـ4/779؛ 5ـ6/51؛ 7ـ8/348.


پی نوشت‌ها:

1. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو، 3ـ4/373.
2. همان، 9ـ10/761.
3. همان، 5 ـ6/313.
4. همان، 3ـ4/165.
5. همان، 7ـ8/162.
6. همان، 3ـ4/470.
7. همان، 3ـ4/627.
8. طباطبایی، محمدحسین، المیزان،2/167.
9. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 1ـ2/552.
10. همان، 1ـ2/721.
11. ر.ك: همان، ج 1ـ2/355 ؛ ج 5ـ6/100 ؛ ج 7ـ8/546 و 490.
12. همان، 1ـ2/122.
13. همان و 1ـ2/205،212؛ 3ـ4/353.
14. همان، 1ـ2/205 و 212 و ج 3ـ4/353.
15. همان، 1ـ2/192.
16. همان، 1ـ2/304.
17. همان، 9ـ10/238.
18. همان، 1ـ2/715.
19. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 18/328.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 14:52 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

روش تفسیری مجمع البیان

بازديد: 253
روش تفسیری مجمع البیان

سید حسین هاشمی
«مجمع البیان فی تفسیر القرآن» نام تفسیر بلند آوازه و مهم ترین و جامع ترین تفسیر ازمیان دو یا سه تفسیری است كه شیخ امین الدین ابوعلی فضل بن حسن طبرسی مشهدی (468 ـ 548 هـ.ق) نگاشته است. شیخ طبرسی این تفسیر ارزشمند را در سال 536 هجری قمری به پایان رسانده است.
قرن ششم هجری آغاز رویكرد نوین به تفسیر قرآن و پیدایش اسلوب و سبك تفسیرگری تحلیلی، ادبی، بلاغی و نگرش استنباط گرانه به قرآن و قرآن پژوهی است. چه در همین برهه تاریخی است كه تفسیر گران سنگ «الكشاف عن حقایق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل» به كوشش جارالله محمود بن عمر زمخشری (درگذشته به سال 528 قمری) تدوین گردید. در حوزه قرآن پژوهی شیعی نیز تفسیر مجمع البیان شیخ طبرسی با نگاهی جامع تر و مزایای افزون تر نسبت به كشاف زمخشری و سایر تفسیرهای پدید آمده تا آن زمان، در همین دوره به تحریر درآمد و دانش تفسیر قرآن به ویژه از منظر شیعی را تعالی و ارتقای افزون بخشید.
طبرسی در آن هنگام كه دامان همت بر كمر بست تا مجمع البیان را بنگارد به سترگی و دشواری كار خویش و نیز ناتمامی و كاستیهای روش تفسیری پیشینیان اصحاب تفسیر به ویژه در بخش تفسیرگری شیعی وقوف كـامل داشت
و برآن بود كه: «بی گمان اندیشمندانی از پیشینیان و پسینیان در دانش تفسیر قرآن غور و تحقیق كرده اند… اما اصحاب ما (امامیه) در زمینه تفسیر اثری (جامع) تدوین نكرده اند، جز اینكه روایات تفسیری را كه در دست داشتند در مجموعه های مختصری گرد آورنده اند؛ بی آن كه به تبیین و بسط معانی قرآن و كشف رموز و اسرار آن بپردازند».
درباور طبرسی تفسیر «التبیان فی تفسیر القرآن» نوشته شیخ الطائفة ابوجعفر محمد بن حسن طوسی (385 ـ 460 هـ) تنها تفسیر شیعی است كه پیش از وی از اسلوب تفسیر مأثور و نقلی گذر كرده و طرح نو در عرصه قرآن پژوهی درافكنده بود؛ زیرا تفسیر تبیان به حقیقت در بخش معانی قرآن، اسرار بدیعی را در برگرفته و در حوزه الفاظ، فراخنای وسیعی از واژگان را در آغوش كشیده است، و به گردآوری بدون تبیین و نظم و سامان دهی بدون تحقیق بسنده نكرده است.1
مجموعه این شاخصه ها و بایستگی ها سبب شده تا طبرسی تفسیر تبیان را الگوی تفسیری خویش قرار دهد و چنین بنگارد:
«او (مرحوم شیخ طوسی) پیش كسوتی است كه من از پرتو نور او بهره می جویم و گام بر جای گام او می نهم.»2
با این حال طبرسی، تفسیر تبیان شیخ الطائفه را پیراسته از كاستی نمی داند. در آمیختن غثّ و سمین، خالص و ناخالص در اعراب و نحو، جدا نكردن سره از ناسره، به كارگیری ادبیات نارسا به مقصود و اخلال در نظم و ترتیب،3 از جمله كاستیهایی است كه تفسیر تبیان از منظر طبرسی بدانها دچار است.
بر پایه همین نگاه آسیب شناسانه به قرآن پژوهی معاصر و پیش از زمان خود، طبرسی بر آن شد تا تفسیری برای قرآن بنگارد كه از این آلایشها و كاستیها پیراسته باشد. از این رهگذر تدوین تفسیر مجمع البیان را در دست گرفت كه نقطه پیوند اسلوب قدیم و جدید و پایان دهنده یك آغاز (تفسیر نقلی) و آغاز گر یك پایان (تفسیر تحلیلی، عقلی، ادبی و…) و در شمار اندك تفسیرهای متمایز و برجسته ای است كه دارای اسلوب، متد و سبك و سیاق منسجم، عالمانه و درخور اعتنا می باشد؛ اسلوب و روشی كه گذشت زمان قدر و منزلت آن را فرونكاسته و قرآن پژوهی معاصر، با آن كه بر پشته ای از تجربه و میراث فكری تفسیری ایستاده است در رهیافت های تفسیری و فهم معارف قرآنی از آن بی نیاز نیست.


گرایش تفسیری مجمع البیان

تفسیر مجمع البیان در طبقه بندی تفاسیر، در زمره تفسیرهای جامع جای می گیرد. جامعیت یك تفسیر به این معنی است كه مفسّر در فهم معنی و تبیین قرآن از ابزارها و دانشهای گوناگون عصر و زمان خویش بهره جسته باشد. دیگر اینكه مفسّر به دانشهای گوناگون آراسته بوده در تفسیر و تبیین آیات قرآن تنها به یك موضوع از معارف و دانشهای مطرح شده در قرآن همچون كلام، فقه، تاریخ، اخلاق، فلسفه، ادب، بلاغت و بیان بسنده نكند، بلكه نگاهی همه جانبه به تمامی این حوزه ها داشته آموزه های قرآن را در هر یك از عرصه های معرفتی قرآنی بنمایاند.
هرگاه با این دو معیار جامعیت به سراغ تفسیر مجمع البیان برویم آن را در شمار تفسیرهای جامع جای خواهیم داد. چه نگارش گر تفسیر مجمع البیان از تمامی مصادر عقلی و نقلی، كتاب، سنّت، اقوال اصحاب و تابعان، قواعد گویش و نگارش ادب عربی، ساختار زبانی قرآن و لغت، در فهم و تفسیر آیات قرآن مدد گرفته و خود نیز به دانشهای گونه گون اسلامی و زبان شناختی آشنایی در حدّی تخصص داشته است كه به طور طبیعی افق فهم او از قرآن گشایش افزون یافته و بر كرانه های دوردست و دیریاب از ساحل قرآن قدم نهاده است و گلهای معطر، گوناگون و جان افزایی از معارف اسلامی و دینی از این بوستان برچیده و در خوان «مجمع البیان» بر پژوهندگان و قرآنیان عرضه داشته است.
علامه طباطبایی در طبقه بندی تفسیرها و مفسران شیعی ویژگیهای طبقه سوم را كه تفسیر مجمع البیان نیز در آن جای دارد، این گونه بر می شمارد: طبقه سوم ارباب علوم متفرقه هستند.4 وی سپس از ویژگیهای تفسیر مجمع سخن گفته می نویسد:
«وكسانی میان عده ای از علوم در تفاسیرشان جمع كرده اند، مانند شیخ طبرسی در مجمع البیان كه از راه های مختلف لغت، نحو، قراءت، كلام و حدیث بحث می كند.»5
محمدحسین ذهبی با آن كه در ارزش داوری نسبت به اندیشه و اندیشه وران قرآن پژوه شیعی از انصاف و داوری دوری گزیده است، اما در برابر منطق استوار و محكم و دانش جامع طبرسی در تفسیر مجمع البیان سر تسلیم فرود می آورد و می گوید:
«حق آن است كه تفسیر طبرسی ـ گذشته از گرایشهای ملایم شیعی و پاره ای دیدگاه های اعتزالی آن ـ در باب خود كتاب بزرگی است كه از خبرگی و چیره دستی مؤلف آن در فنون مختلف علم و دانش حكایت می كند. مجمع البیان همان سان كه صاحب آن بیان كرده در هماهنگی تام و ترتیبی زیبا تدوین شده است. او در هر ناحیه ای كه عنان سخن را كشیده به خوبی از عهده برآمده است. او اگر از قراءتها و وجوه آن سخن گفته و اگر از معنای لغوی و مفردات آن بحث كرده یا در باب اعراب و وجوه آن پرداخته به نیكویی سخن گفته است. و آن گاه كه معنای اجمالی را شرح داده مقصود و مراد را واضح و روشن گردانیده. و اگر از اسباب نزول و شرح قصه های قرآنی سخن به میان آورده، مفید و همه جانبه، همه اقوال و دیدگاه ها را بیان كرده است. و اگر به احكام فقهی پرداخته متعرض مذاهب همه فقیهان گردیده و رأی مذهب خویش را آشكارا بیان كرده و برای اثبات آن استدلال كرده است. و هرگاه به تبیین مناسبت و ارتباط بین آیات پرداخته، حسن هماهنگی و جمال نظم و زیبایی قرآن را برملاساخته است. و اگر به مشكلات قرآن اشاره كرده اشكالها و ایرادها را برطرف ساخته و خاطر را آسوده كرده است. او اقوال پیشینیان از اصحاب تفسیر را به استناد به گوینده آن نقل می كند و از میان آنها آنچه را كه ترجیح می دهد بر می گزیند.»6
چنان كه پیداست ذهبی به جامعیت علمی طبرسی و جامعیت تفسیر او اعتراف می كند، تنها كاستی كه از منظر وی در تفسیر مجمع البیان سراغ می رود، تشیع طبرسی و دفاع او از دیدگاه فقهی و كلامی تشیع است، كه هرگاه به دیده انصاف و حقیقت جویانه به این خرده گیری بنگریم، در خواهیم یافت كه از زاویه نگاه او اصل شیعه بودن كاستی و نقصان است. كه اگر تشیع را جرم و كاستی نشمریم، نگارنده تفسیر مجمع البیان را از این كاستی نیز مبرّا خواهیم یافت.

سامان مندی موضوعی مجمع البیان

مطالب تفسیری مجمع البیان را طبرسی؛ حسن سلیقه، نظم، ترتیب و سامان بخشیده و به گونه متفاوت با پژوهشهای تفسیری و قرآنی پیش از خود مسائل و موضوعات مختلف را در زیر عنوان جداگانه قرار داده و از درآمیختن عناوین و مطالب پرهیز كرده است، مرتبت والای نظام عالمانه و خردمندانه مجمع البیان آن گاه پدیدار می شود كه مجمع البیان در مقایسه با تفسیری چون كشّاف زمخشری كه از نظر تاریخی با مجمع همزمانی و نزدیكی دارد و ازموقعیت تفسیری نیز در جایگاه بلندی قرار دارد، مورد ارزش داوری قرار می گیرد.
مطالب تفسیری در مجمع البیان با نظم و چینش زیر آمده است:
مكی و مدنی سوره ها و آیه ها و یادكرد موارد اختلاف در این باره؛
ذكر تعداد آیات سوره ها و اقوال موجود در این زمینه در آغاز هر سوره؛
وجه نام گذاری سوره ها و تناسب نامها با مضمون و معارف درون سوره ای؛
فضل وثواب تلاوت سوره ها از منظر روایات فرق اسلامی با عنوان: «فضلها»؛
اختلاف قراءتها با عنوان: القرائة؛
دلایل و مستندات وجوه اختلاف قراءتها با عنوان : الحجّة؛
بیان اعراب كلمات و مفردات آیات با عنوان : الاعراب؛
یادكرد معنی و مفهوم واژگان مشكل هر آیه با عنوان: اللغة؛
نقل اسباب و شأن نزول آیات و سوره ها با عنوان: النزول؛
تفسیر ترتیبی پاره های یك آیه و یا گروهی از آیات كه وحدت موضوعی دارند با عنوان: المعنی؛
تفسیر بیان احكام فقهی و كلامی قابل استنباط از آیه؛ مگر در مواردی كه تمامی آیه بیانگر حكم فقهی باشد كه در بحث تفسیر و معنی آورده می شود؛
بیان موقعیت یك یا چند آیه به هم پیوسته و یادكرد مناسبت آن با آیات پس و پیش از آن با عنوان: النظم؛
نقل قصص و حكایتها به گونه اجمال و گذرا در ذیل آیه های مربوط به اخبار و داستانهای امتها و پیامبران سلف و یا سایر قصص قرآنی.
همان سان كه پیداست چینش مسائل تفسیری در مجمع البیان بر پایه منطق عقلانی استوار است، زیرا در آغاز هر سوره آیه و یا آیات، معارف و دانشهایی كه نقش مقدمی و پیشینی در فهم آن بخش دارد آورده شده و پس از آن به تبیین، توضیح و تفسیر موضوعی اشاره رفته و در مرحله سوم فرایندهای آن معنی و مفهوم را برشمرده است.
طبرسی خود از ویژگیها و نظام مندی تفسیرش چنین سخن می گوید:
«این تفسیر بسی خلاصه و پیراسته و بر نظم و ترتیب بایسته استوار است، اقسام دانشهای قرآنی و فنون مربوط بدان را در این كتاب آورده ایم، مطالب اصلی و فرعی این علوم را بیان داشته ایم كه عبارتند از:
علم قراءت، اعراب، لغت، پیچیدگی ها و مشكلات آن، مفاهیم و جهات آن، نزول و اخبار آن، قصه ها و روایات آن، حدود و احكام و حلال و حرام آن. افزون بر اینها اشكالات اهل باطل را بیان كرده و دیدگاه اصحاب خود (شیعه) را آورده ایم و استدلال ایشان را در موارد بسیار در باب اصول و فروع، معقول و منقول به صورت عادلانه و اختصار فوق ایجاز ذكر كرده ایم.»7
یادكرد دو نكته در پایان این بحث بایسته می نماید:
1. درموارد اندك طبرسی از شیوه های یادشده درچینش مطالب عدول كرده است.
2. ترتیب مطالب به شیوه ای كه آمد در مواردی است كه تفسیر آیه و فهم معنای آن نیازمند پیشداشت آن عناوین باشد. اما در مواردی كه چنان نیازی نیست و یا موضوعی چون سبب نزول در كار نباشد، ترتیب یادشده لحاظ نگردیده است.

مبانی تفسیری مجمع البیان
1. فهم پذیری قرآن

همان سان كه گذشت، تفسیر مجمع البیان در برهه ای تألیف شد كه می توان آن را دوره گذار نامید؛ گذار از شیوه تفسیر مأثور و نقلی به تفسیر اجتهادی و عقلانی، از این رو طبرسی كه خود از اسلوب نقلی محض به روش عقلی، نقلی و تحلیلی روی كرده بود، ناگزیر می باید به مبانی قرآنی و روایی آن گروه از قرآن پژوهان كه تا آن زمان تفسیر غیر نقلی را حریم ممنوعه و تابو می انگاشتند، بپردازد و از برهان و استدلال ایشان پاسخ بگوید و از دیگر سو حقانیت و متد در پیش گرفته از جانب خویش را به اثبات رساند. بدین منظور طبرسی در آغاز تفسیرش به این موضوع پرداخته و از منظر طرفداران تفسیر نقلی، دو روایت از طریق تشیع و تسنن بر انحصار تفسیر صحیح قرآن در تفسیر مأثور می آورد و تنی چند از تابعان را كه به روایی تفسیر غیرنقلی باور نداشتند نام می برد:
1. روایت صحیح از پیامبر(ص) به وسیله جانشینان آن حضرت نقل شده است كه: «تفسیر قرآن جز به روایت و اثر صحیح و نصّ صریح روا نیست».8
2. اهل سنت نیز از پیامبر(ص) روایت كرده اند كه آن حضرت فرمود: «هركس قرآن را با رأی خود تفسیر كند هر چند كه به حق برسد، خطا كرده است.»9
و هم ایشان (اهل سنت) از قول تابعان چون سعید بن مسیب، عبیده سلمانی، نافع و سالم بن عبدالله و دیگران تفسیر قرآن به رأی را مكروه و ناپسند شمرده اند.10
پاسخ طبرسی به این استدلال، آمیزه ای از عقل و نقل بوده بر دو پایه استوار است:
یك: خداوند سبحان به استنباط از قرآن ترغیب كرده و راه های آن را روشن ساخته است و استنباط گران از كتاب خویش را ستوده و گفته است:«…لعلمه الذین یستنبطونه منهم…» (نساء/83)[…قطعاً ازمیان آنان كسانی هستند كه قدرت تشخیص كافی دارند و می توانند درست ونادرست آن را دریابند.] و از دیگر سو آنان را كه از تدبّر در قرآن و تفكّر در آن اعراض می كنند نكوهش كرده و گفته است: «أفلایتدبّرون القرآن أم علی قلوب أقفالها» (محمد/24)[آیا در قرآن نمی اندیشند یا در دلها قفلهاست]. و نیز یادآور شده است كه ما قرآن را به زبان عربی روشن نازل كرده ایم.11
دو: پیامبر(ص) فرموده است: هرگاه روایتی از من به شما رسید آن را به قرآن عرضه كنید؛ اگر موافق قرآن بود بپذیرید و اگر مخالف قرآن بود آن را به دیوار بكوبید.12
برایند این مقدمات از منظر طبرسی دو نكته است:
1. قرآن بدون استمداد از روایت و اثر نیز قابل فهم است:
«تبین أنّ الكتاب حجّة و معروض علیه، و كیف یمكن العرض علیه و هو غیر مفهوم المعنی.»
بدین سان روشن گردید كه قرآن خود حجت و معیار ارزشیابی اخبار و روایات است، پیداست نمی شود پذیرفت كه چیزی ملاك ارزشیابی صدق و كذب روایات باشد، اما معنای خود آن روشن و قابل فهم نباشد.
2. واقعیت یادشده و سایر واقعیات همانند آن دلالت دارد كه می باید از ظاهر دو روایت پیشین كه دلالت بر انحصار تفسیر قرآن به روایت و اثر دارد، دست كشید و مقصود آن روایات را چیز دیگری جز فهم ناپذیری استقلالی قرآن ـ كه مفهوم ظاهر آن دو روایت بود ـ دانست.13

2. گستره معنایی قرآن

حوزه معنایی و معرفتی قرآن از دیرباز عرصه گفت وگوی اندیشمندان و قرآن شناسان بوده و هر یك میدان معرفتی و هندسه معنایی ویژه ای برای قرآن ترسیم كرده اند. اگر در یك تقسیم كلان به این دیدگاه ها بنگریم، یك نظر با باور حداقلی به معارف قرآن نگریسته و قرآن را تنها كتاب هدایت و تربیت انسان می داند و بس. نگاه دیگر حداكثری و براین باور است كه قرآن اساس و اصل تمام دانشهای بشری است؛ هرچند كه جنبه هدایتی معارف قرآن وجه غالب و بخش نهفته در هر معرفت از معارف قرآن می باشد. طبرسی در این گروه بندی به دسته دوم تعلق دارد، او به جامعیت و شمول معارف قرآن به تمام اصول علوم و دانشهای انسانی باور دارد:
«قرآن، اصل تمامی دانشها است. رشته های گوناگون علم، از شاخه ها و فرو ع معارف قرآن است و معارف قرآن عماد و بر پادارنده قوانین جمله دانشهاست.»
او سپس برای اثبات این مدعا و پاسخ به این پرسش مفروض كه چهره آشكار قرآن حكایت از چنان فراخنای معرفتی ندارد به دو روایت استناد می كند:
1. از امیرمؤمنان علی(ع) روایت شده است كه فرمود: ظاهر قرآن دلربا و باطن آن ژرف است، عجایب آن نیستی نمی پذیرد و غرائبش پایان نمی گیرد.14
2. از عبدالله بن مسعود روایت شده است كه گفت: هرگاه در پی دانش برآمدید قرآن را زیرورو كنید كه در آن، دانش اولین و آخرین نهفته است.15
بدین ترتیب رهیافت به دومین مبنای تفسیری و قرآن شناختی (باور به بطون و لایه های معنایی قرآن) برای طبرسی فراهم می آید.

3. بطون قرآن

قرآن كتابی است كه الفاظ و كلمات آن نقش آینه ای تمام نما را دارد كه تمامیت بار معنایی قرآن را برای انسان آشنا به قواعد زبان عرب نمایش می دهد، یا به سان دریای ژرف و بی كرانه ای است كه هر كس فراخور طاقت و دید و ابزارهای نفوذ و شناوری در اعماق، می تواند به لایه ها و زیرسطح های آن ره بسپارد. گزینه دوم به فرایند بطون قرآن می انجامد.
لایه ها و سطوح مختلف معنایی قرآن كه به تناسب تفاوت ادراكها و ابزارهای شناخت فهم می شود و از آن به بطون قرآن تعبیر شده است، جامع انگاری قرآن نسبت به معارف بشری یكی از مبانی رهیابی به بطون و ژرفای معرفتی آن است. طبرسی كه از دیدگاه جامعیت قرآن بر اصول تمامی معارف بشری جانب داری می كند به ژرفای چندین مرحله معنایی قرآن نیز باور دارد. استناد او به روایت علوی ـ كه در بحث جامعیت قرآن آورده شد ـ و نیز تمسّّك وی به روایت نبوی: «القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه علی أحسن الوجوه»16، مؤید و نمایانگر همین ادعا است؛ هر چند كه در تفسیر مجمع البیان مطلب و یا موضوعی كه طبرسی آن را به عنوان بطن قرآن شناسایی و معرفی كرده باشد دیده نمی شود. شاید بدین سبب كه معارف بطنی چنان با ظاهر و نصّ متن قرآنی در هم تنیده است كه پس از استكشاف و استخراج و سنجش آن با ظاهر آیات، چنین می نماید كه معنای بارز و پیدای كلمات، جمله ها و آیه ها می باشد.
تنها موردی كه برخی از دانش پژوهان علوم قرآنی آن را نمونه ای از تفسیر رمزی و اشاری (بطون) در تفسیر مجمع البیان معرفی می كند17 تفسیر و توضیح آیه سی و پنجم سوره شریفه نور است: 18 «الله نورالسموات و الأرض مثل نوره كمشكاة…». اما در این مورد نیز خواننده مجمع البیان درمی یابد كه طبرسی در تبیین مقصود ومراد مشبّه، مشبّه به و وجه شبه در آیه مباركه اقوال مختلف را از اصحاب و تابعان و مفسران سلف نقل می كند و در شمار آنها روایات رسیده از طریق اهل بیت(ع) را نیز بیان می كند و جز مفهوم برآمده از متن روایات، چیزی از خود در تأیید و باور هیچ یك از اقوال و یا روایات نمی افزاید.19 بدین سان بر فرض آن كه این مورد را بتوان تفسیر رمزی و بطنی نام نهاد، مشكل است كه آن را به عنوان نظر و دیدگاه خود طبرسی قلمداد كرد.
بدین ترتیب احتمال دیگری پدیدار می شود و آن اینكه طبرسی به رغم باور داشتن به جامعیت قرآن نسبت به اصول تمامی معرفت بشری و نیز قرآن شناختی با تكیه بر روایات سه گانه یادشده ـ كه مستند كسانی است كه برای قرآن بطون و لایه های متراكم و پوشیده معنایی قائل هستند ـ معارف و آموزه های قرآنی را با همان گستردگی و انبوهی و جامعیت در ظاهر قرآن و مفاهیم قابل دریافت از ظاهر نهفته می داند. تقسیم بندی قرآن بر اساس روشنی و اجمال مفهوم آنها از سوی طبرسی همین احتمال را قوت می بخشد.
طبرسی آیات قرآن را به چهار گروه تقسیم می كند:
1. آیات بین و روشن از نظر معنی و مفهوم كه احتمال بیشر از یك معنی در آنها نمی رود.فحوای این گروه از آیات و مراد الهی از آنها را هركس كه به زبان عرب و اعراب (شیوه تلفظ) آن آشنایی داشته باشد قطعاً در می یابد؛ مانند مفهوم آیه مباركه «ولاتقتلوا النفس التی حرّم الله إلاّ بالحقّ»(اسراء/33).
2. آیاتی كه اجمال مفهومی دارد و ظاهر آنها به گونه تفصیلی از مقصود و مرادشان خبر نمی دهد. در فهم این گروه از آیات «نیاز به بیان پیامبر(ص) است كه از راه وحی الهی تفصیل مراد و مفهوم را خبر دهد، همچون تفصیل جزئیات نماز و تعداد ركعات آن، نصاب زكات و مانند این امور… » تفسیر و تبیین این دسته از آیات بدون مددجویی از نص، نارواست.
3. آن گروه از آیات كه احتمال بیش از یك معنی را می دهد و اراده تمامی آن معانی ممكن نباشد. و چنان باشد كه تنها یك معنی ومراد مقصود می تواند بود. این گونه آیات ازمصادیق آیات متشابه است، زیرا مراد با غیر مراد اشتباه می شود. دراین آیات معنایی اراده می شود كه با دلیل سازگار است.
4. آیاتی كه الفاظ آن مشترك بین دو معنی یا بیشتر باشد و امكان اراده هریك از آن معانی وجود داشته باشد. دراین مورد نمی شود با قطع و جزم، مراد الهی را یكی از آن معانی دانست، مگر آن گاه كه روایتی از پیامبر(ص) یا امام بر تعیین یكی از احتمالات وجود داشته باشد، بلكه احتمال مراد بودن هر یك از معانی می رود. چنان كه نمی شود در این زمینه از آرای مفسران پیروی كرد، مگر آن گاه كه اجماع آرا بر یكی از تأویلات منعقد شده باشد كه از باب حجیت اجماع باید از آن پیروی كرد.20

4. تحریف ناپذیری قرآن

تحریف و تغییر متون مهم و سرنوشت ساز (در زندگی فرد یا افراد) به گونه ای كه امیال و خواسته های تحریف كننده را برآورده سازد یكی از شگردهای كهن و دیرپای انسان اندیشه گر و چاره اندیش بوده است. این تحریف و تغییرها به یكی از دو صورت زیر انجام می پذیرفته است:
یك: تغییر لفظی، از راه تبدیل یك واژه یا جمله به واژه و جمله دیگر مخالف از نظر مفهوم و معنی؛ مانند تغییر نفی به اثبات، یا كاستن و افزودن لفظ و واژه یا نشانه ای در ساختار بیانی متن؛ همچون افزودن و یا كاستن یك نقطه.
دو: تغییر در معنی و مفهوم متن؛ مانند تفسیرهایی كه در حوزه تفسیر به رأی جای می گیرد و از آن به «تفسیر ما لایرضی صاحبه» نیز تعبیر می شود.
در بحث تحریف قرآن هر دو نوع تحریف یادشده مجال تصور و گفت وگو داشته و دارد، ولی اندیشمندان علوم قرآنی موضوع تحریف معنوی را با عنوان تفسیر به رأی مورد گفت وگو قرار داده و حدود و ثغور و شاخصه های آن را مشخص ساخته اند و تغییر و تبدیل لفظی و صوری را زیر عنوان «تحریف» مورد ارزیابی قرار داده و نفی و یا اثبات كرده اند. 
تحریف قرآن به كاستی و نقیصه در الفاظ و عبارات، از دیرزمان مورد نزاع و اختلاف عالمان و فرقه های گوناگون اسلامی بوده است. حشویه ازاهل سنت و پاره ای از عالمان سنی و شیعی بر تفاوت قرآن كنونی با قرآن نازل شده بر پیامبر(ص) و نقص قرآن موجود پای فشرده اند، در برابر این كسان، سایر فرق اسلامی و گروه پرشماری از اندیشه وران و محققان ژرف نگر شیعی و سنی، ایده تحریف قرآن را ناروا دانسته و ساحت قرآن را از آلایش تحریف و تغییر به دور دانسته و بر سلامت و تمامیت كتاب الهی تأكید ورزیده اند.
هر یك از دو اندیشه تحریف پذیری و تحریف ناپذیری قرآن، بی گمان بر فهم مفسّر و آرا و دیدگاه های او به هنگام تفسیر جمله ها و آیاتی كه در مظانّ تحریف قرار دارند اثر می گذارد، چه آن كه مفسّر باورمند به كاستی می باید از مفاهیم پیدا و بارز آیات و جمله های تحریف پذیر بپرهیزد و با دستمایه ای از احتمالات و خودبرافزوده ها، معنی و مفهومی را از قرآن استخراج كند، در حالی كه مفسّری كه سلامت و مصونیت قرآن را باور دارد دچار چنان تنگناهایی نیست، او سراسر قرآن را با ملاك و معیار همسان و یگانه به تفسیر و تبیین می گیرد و معنی و مفهوم پیدا و بارز قرآن را از ورای الفاظ، تعبیرات و كلمات قرآن، فهم می كند.
طبرسی در مبانی قرآن شناختی خویش به صیانت قرآن از تحریف به زیادی و یا كاستی باور دارد و می نویسد:
«تحریف قرآن با افزایش و زیادی لفظی به اجماع (امت) نبوده است، اما تحریف قرآن به نقصان و تغییر را پاره ای از عالمان شیعی و گروهی از حشویه روایت كرده اند، ولی دیدگاه درست در مذهب ما مصون بودن قرآن از تحریف است. همین نظر را سید مرتضی برگزیده و در پاسخ به «مسائل طرابلسیات» به گونه مستوفی دراین باره داد سخن داده است. همو در جای جای گفته های خویش تكرار كرده است كه اطمینان به درستی نقل قرآن، به سان آگاهی به قریه ها و شهرها و رویدادهای بزرگ و وقایع مهم وكتابهای مشهور و اشعار برجای مانده از اعراب است؛ یعنی چنان كه یقین بدانها مشهور و مسلّم است، علم به درستی و مصونیت قرآن از تحریف نیز قطعی و مسلّم است. بلكه انگیزه و توجه به حفظ و صیانت قرآن از تحریف را می توان بیش از سایر موارد یاد شده دانست، زیرا قرآن معجزه نبوت، مأخذ علوم شرعی و احكام دینی است و اندیشمندان مسلمان نهایت تلاش را در حفظ و حراست آن به كار بستند. بر اثر همین تلاش و مراقبت بود كه ایشان موارد اختلافی اعراب، قراءت، حروف و آیه های قرآن را شناسایی كردند. بدین ترتیب چگونه می شود تحریف قرآن به تغییر و كاستی را پذیرفت.»21

5. فراموردی بودن متن

طبرسی اسباب نزول و یا مصادیق بارز و برجسته آیات را دلیل اختصاص و محدودیت مفهوم و معنای آیه نمی داند، بلكه بر آن است كه مصادیق كامل، یا شخص یا حادثه و رویدادی كه موجب نزول آیات قرآن گردیده است، تنها می تواند یك مصداق از مصادیق افزون و بی شماری باشد كه در بستر زمان و مكان تحقق می یابد.
او در تفسیر آیه های چهارم تا دهم سوره مباركه انسان: «إنّ الأبرار یشربون من كأس كان مزاجها كافوراً…» می نویسد:
«از ابن عباس، مجاهد و ابوصالح نقل شده كه این آیات درباره علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام نازل شده است.»
آن گاه داستان نذر خانواده علی(ع) را از طرق مختلف و از جمله تفسیر قمی می آورد و از قول همو می افزاید:
«خداوند این آیات را درباره علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) نازل كرده است، ولی این آیات شامل تمام مؤمنانی می شود كه عمل و رفتاری همچون ایشان انجام دهند.»22
در سبب نزول آیه: «الذین ینفقون أموالهم باللیل و النهار سرّاً و علانیة فلهم أجرهم عند ربّهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» (بقره/274) به نقل از ابن عباس می نویسد:
«این آیه درباره علی(ع) نازل شده است، چه آن حضرت چهار درهم داشت كه یكی را در روز و دیگری را در شب، یك درهم را مخفیانه و چهارمی را آشكارا صدقه داد.»
سپس قول دیگری را نقل می كند كه می گوید آیه مباركه هر انفاق در راه خدا را كه از چنین ویژگیهایی برخوردارباشد شامل می شود. آن گاه رأی خود را چنین ابراز می دارد:
«ما می گوییم آیه درباره علی(ع) نازل شده است، اما تمامی كسانی را كه چنین عملی انجام دهند در بر می گیرد. هر چند كه حضرت علی(ع) به دلیل پیشگامی در این عمل بر دیگران برتری دارد.»23
در برخی موارد، طبرسی از عموم مفهوم نص دست بر می دارد و آن جایی است كه مفهوم آیه تنها یك مصداق بارز، قطعی و مورد وفاق داشته باشد؛ همچون مفهوم آیه مباركه: «لیس البرّ أن تولّوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البرّ من آمن بالله و الیوم الآخر و الملائكة و الكتاب…» بقره/177
نیكی تنها این نیست كه به هنگام نماز روی خود را به سوی مشرق و یا مغرب كنید، بلكه نیكی (نیكوكار) كسی است كه به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و كتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورده مال خود را با همه علاقه ای كه به آن دارد به خویشاوندان و یتیمان و مسكینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق می كند، نماز را بر پا می دارد و زكات را می پردازد و به عهد خود، به هنگامی كه عهد بست وفا می كند.
طبرسی ذیل این آیه می نویسد:
«اصحاب ما (امامیه) به این آیه استدلال كرده اند كه مراد از آن امیرمؤمنان علی(ع) است، زیرا به اجماع امت اسلامی او تمامی این اوصاف را دارا بود، پس او قطعاً مراد است. اما درباره وجود این صفات در غیر او چنین قطعی وجود ندارد، از همین رهگذر «زجّاج» و «فرّاء» گفته اند آیه مخصوص پیامبران معصوم است، زیرا این امور را چنان كه شایسته آن است جز پیامبران الهی نمی توانند انجام دهند.»24

منابع تفسیری مجمع البیان

نگارنده تفسیر مجمع البیان از عقل و نقل (كتاب و سنت) به گونه متعادل و متوازن سود جسته و در بهره وری از روایات تفسیری تنها به روایات موجود در متون و اصول روایی شیعی بسنده نكرده، بلكه از روایات اهل سنّت نیز مدد گرفته است. او با ابزار دانش، اعراب، نحو، لغت، بلاغت و بیان، قراءت، اسباب نزول و آرای اصحاب و تابعان، حجاب از چهره آیات قرآنی بر می گیرد و مفهوم و مراد كلام الهی را نمودار می سازد. او می كوشد نگاه معتدل،بی طرف و منصفانه به تمامی صاحبان اقوال و اندیشه های تفسیری بیفكند وبی آن كه دلیل و برهانی قاطع و روشن بر درستی یك نظر داشته باشد قولی را برگفته و دیدگاه دیگر ترجیح ندهد. اما آن گاه كه دلیل و پشتوانه استوار بر درستی یك رأی و برتری آن بر سایر آرا و دیدگاه ها داشته باشد با حفظ متانت و عفت كلام و رعایت حرمت صاحبان اقوال مرجوح، از قول برگزیده دفاع و برای اثبات آن استدلال می كند.
رهیافت های تفسیری طبرسی در مجمع البیان با كمك منابع یاد شده را می توان از جمله در تفسیر آیه ششم تا نهم سوره مباركه صفّ دید؛ كه در بیان معنای «احمد» كه در آیه ششم همان سوره آمده است: «و مبشّراً برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد…» می نویسد:
«این اسم دو معنی دارد:
1. احمد مبالغه ای از فاعل باشد؛ یعنی پیامبر(ص) حمد و سپاس الهی را بسی بیش از دیگران انجام می دهد.
2. احمد مبالغه ای از مفعول باشد؛ یعنی پیامبر(ص) به دلیل اخلاق نیك و محاسن بسیاری كه دارد بیش از سایر مردمان شایسته و سزاوار ستایش است.
در روایت صحیح از زهری از محمد بن جبیر بن مطعم از پدرش از رسول خدا (كه درود و سلام خدا بر او باد) نقل شده است كه آن حضرت فرمود: «برای من نامهایی است؛ من احمد، محمد و ماحی هستم، خداوند به وسیله من كفر را محو می كند… پیامبری پس از من نیست.»
این روایت را بخاری در صحیح خویش آورده است.»25
در پی تفسیر جمله: «لیظهره علی الدین كلّه و لوكره المشركون» كه در فرازی از آیه نهم همین سوره آمده می نویسد:
«این جمله دلالت بر صحت نبوت دارد، زیرا این جمله از قرآن در حالی وعده پیروزی اسلام را می داد كه پیروان اسلام اندك و مسلمانان در ضعف بودند، اما خداوند ـ چنان كه وعده كرده بود ـ دین خویش را بر تمامی ادیان ظفر و اعتلا بخشید. در اینجا مراد از ادیان، جنس ادیان است. از همین رو با الف و لام استغراق ذكر شده است. عیاشی به اسناد خود از عمران بن میثم از عبایه نقل كرده است كه او از امیرالمومنین(ع) شنید كه می گفت: «هو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین كله». آیا این ظهور و پیروزی انجام شده است؟
(حاضران) گفتند: آری.
آن حضرت فرمود: نه. چنین نیست، سوگند به كسی كه جان من در قبضه قدرت اوست قریه ای در زمین نمی ماند مگر آن كه صبح دمان و شام گاهان ندای شهادت «لا اله الا الله» در آن بلند گردد.» 26
و در تفسیر فراز «والله لایهدی القوم الظالمین» كه بخشی از آیه هفتم سوره می باشد آورده است: یعنی آنان كه با انجام كفر و گناه بر نفس خویش ستم كردند. ابن جریج گفته، مقصود كافران و منافقان است. جمله بعد: «یریدون لیطفئوا نور الله بأفواههم» نیز بر همین معنی و نظر دلالت دارد.27

طبرسی و روایات تفسیری

طبرسی در بهره وری از روایات تفسیری راه میانه را پیموده و از نادیده انگاری یا زیاده روی در نقل روایات پرهیز كرده است. او در مواردی كه از روایات یاری جسته است روایت را با حذف سلسله سند و گاه تنها با ذكر چند نفر از سلسله راویان نقل می كند، گو اینكه تصمیم وی بر اختصار و اجمال تفسیر مجمع و گزیده گویی از یك سو و سند شناسی كه خود پیشاپیش انجام می داده و روایتی را بدون تنقیح سند یا اعتبار منبع آن در تفسیرش نمی گنجانده انگیزه گزینش این شیوه از سوی او بوده است. او در مقدمه تفسیر مجمع البیان، آنجا كه روایت مشهور بلكه متواتر ثقلین را نقل می كند می افزاید:
«من سند این گونه روایات را برای اختصار و كوتاه شدن سخن و نیز شهرت آنها نزد ارباب حدیث، حذف می كنم.»28
نمونه این روش را در تفسیر آیه صد و دوازدهم سوره مباركه توبه می توان دید؛ او در تبیین مفهوم واژه «سائحون»، نظر ابن عباس، ابن مسعود، حسن، سعید بن جبیر و مجاهد را نقل می كند و می افزاید:
«در روایت مرفوع از پیامبر(ص) نقل شده است كه فرمود: سیاحت امت من روزه گرفتن است.»29
وی پس از تفسیر آیه، داستان گفت وگوی زهری و امام سجاد(ع) را در مسیر مكه بی هیچ اشاره ای به سند روایت چنین نقل می كند:
زهری در مسیر راه حج به علی بن الحسین(ع) برخورد و به امام گفت: جهاد و دشواری آن را وانهاده و به حج رو آورده ای، حال آن كه خداوند می فرماید: «إنّ الله اشتری من المؤمنین أموالهم و أنفسهم…»
امام در پاسخ فرمود: آیه پس از آن را بخوان: «التابئون العابدون…» و سپس افزود: هرگاه كسانی با این ویژگیها را یافتم، جهاد در ركاب ایشان از حج برتر است30.

طبرسی و اسباب نزول

قرآن كریم برای هدایت مردمان و روشن كردن ذهنها و اندیشه ها و تربیت جانها و خردها نازل شده است و در همین زمان راه حل های مقطعی برای دشواریهایی كه در مراحل مختلف دعوت پیامبر(ص) خودنمایی می نمود ارائه می كرده است، نیز حوادث را تفسیركرده به پرسشها پاسخ می گفت و موضع رسالت و دیانت اسلامی را در برابر پاره ای از رویدادها مشخص می كرد. از این رو آیات قرآن بر دو دسته هستند:
یك. آن دسته از آیات كه در راستای هدایت گری كلی و ترسیم خطوط اصلی دیانت اسلامی در طول مدت رسالت نازل شده است بی آن كه ناظر به رویداد، پرسش یا حادثه ای خاص باشد؛ همانند آیات مربوط به قیامت، اوصاف و حالات بهشت، جهنم، آیات توحید و….
دو. دسته دیگر آیاتی هستند كه در پی رویدادی در عصر وحی نازل شده اند؛ مانند آیه ای كه درباره احداث مسجد ضرار از سوی منافقان مدینه نازل شد، و آیه روح كه در پاسخ پرسش اهل كتاب از ماهیت روح نازل گردید.
شناخت رویدادها و اسباب نزول قرآن تأثیر مهمی در فهم آیات، اسرار تعبیرات و جهت آیات قرآنی دارد؛ به عنوان نمونه آیه: «إنّ الصفا و المروة من شعائر الله فمن حجّ البیت أو اعتمر فلاجناح علیه أن یطّوّف بهما…»(بقره/158) اگر بدون شناخت سبب نزول آن در نظر گرفته شود تنها نفی حرمت سعی بین صفا ومروه را می رساند و نه وجوب سعی در این مكان را؛ اما پس از توجه به سبب نزول و اینكه اصحاب پیامبر از انجام این عمل اكراه داشتند ـ زیرا آن را سنت جاهلی می شمردند ـ آیه نازل شد و آن را از شعائر الهی برشمرد،31 در این صورت، استفاده وجوب سعی از آیه یادشده میسر می گردد. نمونه دیگر، موردی است كه سیوطی در الاتقان، احمد و نسائی آن را بدین گونه روایت كرده اند؛ عثمان بن مظعون و عمروبن معدی كرب به مباح بودن شرب خمر باور داشتند و برای اثبات عقیده خویش به آیه «لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا…»(مائده/93) استدلال می كردند، در صورتی كه اگر آن دو، سبب نزول آیه را می دانستند چنین باوری نمی یافتند. سبب نزول آیه آن بود كه عده ای پس از تحریم شرب خمر می گفتند، سرنوشت و تكلیف كسانی كه شرب خمر كرده، سپس در راه خدا كشته شده اند چه خواهد بود؟ در پاسخ این پرسش و دغدغه، آیه یاد شده نازل گردید.32
بدین سان طبرسی در مجمع البیان از اسباب نزول به عنوان ابزاری در جهت فهم و تفسیر آیات قرآن فراوان سود جسته است.
شیوه طبرسی در نقل اسباب نزول آن است كه پیش از پرداختن به تفسیر و تبیین معنوی آیات، سبب نزول آن را یاد می كند و حادثه و رویداد سبب نزول را به تفصیل می آورد. هرگاه در باب سبب نزول نظرات گوناگونی وجود داشته باشد تمامی آنها را می آورد، به گونه ای كه شناسایی دیدگاه برگزیده وی مشكل می نماید، مگر آن كه از تأمل در عناوین دیدگاه ها بتوان به دیدگاه مورد نظر خود او راه یافت، چه طبرسی،نخستین دیدگاه را بدون پیشوند «قیل» و سایر دیدگاه ها را با افزودن این پیشوند نقل می كند. اگر این معیار را بپذیریم، در مواردی كه وی تنها یك سبب نزول را با عنوان قیل می آورد باید گفت چنان سبب نزولی از منظر طبرسی پذیرفته نیست.
نمونه روش طبرسی در یادكرد اسباب نزول را می توان در نقل سبب نزول آیه سوم از سوره مباركه صف دید: «یا ایها الذین آمنوا لم تقولون مالاتفعلون».
«نزل قوله: «لم تقولون ما لاتفعلون» فی المنافقین، عن الحسن، و قیل نزل فی قوم كانوا یقولون إذا لقینا العدوّ لم نفر و لم نرجع عنهم، ثم لم یفوا بما قالوا و انفلّوا یوم أحد حتّی ثبح وجه رسول الله(ص) وكسرت رباعیته. عن مقاتل والكلبی و قیل نزلت فی قوم قالوا جاهدنا و أبلینا و فعلنا و لم یفعلوا و هم كذبة. عن قتادة و قیل لمّا أخبر الله سبحانه رسوله بثواب شهداء بدر، قالت الصحابة لئن لقینا بعد قتالاً لنفرغنّ فیه وسعنا ثم فرّوا یوم أحد، فعیرهم الله تعالی بذلك. عن محمد بن كعب و قیل كان ناس من المؤمنین قبل ان یفرض الجهاد یقولون وددنا لو أنّ الله دلّنا علی أحبّ الأعمال إلیه، فنعمل به، فأخبرهم الله أن أفضل الأعمال ایمان لاشك فیه و الجهاد، فكره ذلك ناس و شقّ علیهم و تباطأوا عنه، فنزلت الآیة، عن ابن عباس.
و قیل كان رجل یوم بدر قد آذی المسلمین فقتله صهیب فی القتال، فقال رجل یا رسول الله قتلت فلاناً ففرح بذلك رسول الله(ص) فقال عمر و عبدالله لصهیب أخبر النبی انّك قتلته و انا فلاناً ینتحله، فقال صهیب انّما قتلته للّه و لرسوله، فقال عمر و عبدالرحمن یا رسول الله انّما قتله صهیب، فقال كذلك یا ابایحیی؟ قال: نعم یا رسول الله، فنزلت الآیة و الآیة الأخری. عن سعید بن المسیب.»33
حسن بصری می گوید، این آیه درباره منافقان نازل شده است. گفته شده آیه درباره گروهی نازل شده است كه می گفتند هر گاه با دشمن روبرو شویم فرار نمی كنیم و بر نمی گردیم. ولی به این گفته وفا نكردند و در جنگ «احد» فرار كردند تا اینكه صورت پیامبر(ص) در آن جنگ جراحت شدید برداشت و دندان رباعی وی شكست این قول را از مقاتل وكلبی روایت كرده اند. گفته شده است آیه درباره قومی نازل شده است كه می گفتند، جهاد كردیم، امتحان شدیم و از آزمون سربلند درآمدیم با اینكه چنین نكرده بودند و دروغ می گفتند. این قول منسوب به قتاده است. گفته شده است هنگامی كه رسول خدا از مقام و ثواب شهداء «بدر» سخن گفت. اصحاب اظهار داشتند كه اگر پس از این با دشمن روبرو شوند با تمام توان خواهیم جنگید، ولی در روز احد فرار كردند و خداوند آنها را با این آیه مورد نكوهش قرار داد. این قول از محمد بن كعب است. گفته شده است گروهی از مسلمانان پیش از وجوب جهاد می گفتند كاش خداوند ما را به بهترین اعمال رهنمون می گشت تا آن را به جا می آوردیم. پس خداوند به ایشان خبر داد كه برترین اعمال، ایمان پیراسته از شك و جهاد در راه خداست. پس مردمانی این خبر برایشان گران آمد و از انجام آن شانه خالی كردند. آیه نازل شد؛ این را ابن عباس گفته است. و گفته شده است مردی كه مسلمانان را آزرده بود در روز بدر به دست صهیب كشته شد. پس شخص دیگری نزد پیامبر آمد و مدعی شد كه فلان شخص را كشته است، پیامبر(ص) از این خبر خوشحال شد. عمر و عبدالله الرحمن به صهیب گفتند پیش پیامبر برو و بگو تو فلان شخص را كشته ای ـ نه آن مرد كه ادعا كرده است ـ صهیب در پاسخ گفت: من او را برای خدا و پیامبرش كشته ام. پس عمر و عبدالرحمن به پیامبر گفتند صهیب فلانی را كشته است. پیامبر از صهیب پرسید ای ابایحیی تو او را كشته ای؟ عرض كرد: آری ای پیامبر خدا، پس این آیه و آیه بعدی «كبر مقتاً عندالله…» نازل گردید. این قول از سعید بن مسیب است.
نكته ای كه در شیوه طبرسی در نقل اسباب نزول جای تأمل دارد این است كه وی در یك مورد اقوال گوناگون و بسا غیرموجه را می آورد، اما در موارد دیگر سبب نزول را هرگز یاد نمی كند، مجموع موارد اسباب نزول در تفسیر مجمع البیان، حدود 260 مورد می رسد؛34 با اینكه بر اساس تحقیق برخی از قرآن پژوهان، آیات دارای سبب نزول را تا هزار و دویست آیه بر شمرده اند.

فقه القرآن در مجمع البیان

مؤلف تفسیر مجمع البیان احكام فقهی را كه به صورت روشن و بی تكلف قابل استنباط از قرآن كریم است، با جوانب مختلف آن یادآور می شود و در بیشتر موارد آرا ونظریه های اصحاب، تابعان و مذاهب فقهی اسلامی را نیز می آورد و هرگاه در آن حكم شرعی اختلاف نظر باشد، منصفانه دیدگاه های گونه گون را بی آن كه در مقام داوری برآید بیان می كند.
1. آیه 43 از سوره نساء بیانگر احكام نماز در حال مستی است:
«یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سكاری…»
ای اهل ایمان در حال مستی نماز نخوانید.
مجمع البیان در تفسیر و توضیح فرازهای نخست آیه مباركه آورده است:
««لاتقربوا الصلاة»؛ یعنی نماز نخوانید. این قول از ابن عباس، سعید بن جبر، مجاهد و ابن زید نقل شده است. گفته شده معنای آیه این است كه در حال مستی به مكانهای برگزاری نماز یعنی مساجد نزدیك مشوید… این رأی از آنِ عبدالله، سعید بن مسیب، ضحاك، عكرمه و حسن است. همین قول را تأیید می كند فراز بعدی آیه مباركه: «الا عابری سبیل» زیرا كه عبور، از مكان تصور می رود و انجام می شود؛ نه از نماز. «و انتم سكاری»؛ یعنی در حال مستی. در این باره دو قول است:
یك. به نظر ابن عباس، مجاهد و قتاده، مقصود از سكر، مستی ناشی از شرب خمر است، آنهاگفته اند این حكم پس از تحریك خمر، نسخ شده است. روایتی از موسی بن جعفر(ع) موافق این رأی نقل شده است. برپایه این نظریه این پرسش رخ می نماید كه چگونه انسان مست و تهی ازعقل مورد خطاب و نهی قرار می گیرد؟ از این پرسش دو پاسخ گفته شده است؛ نخست اینكه مراد از مستی، نشاط و طربی است كه هنوز موجب زوال عقل نشده باشد، و دیگر اینكه مخاطب آیه انسان هوشیاری است كه پیش از شرب خمر مأمور شده است در اوقات وجوب نماز از خوردن خمر پرهیز كنند. ابوعلی جبائی پاسخ سومی بیان داشته است و آن اینكه هرگاه شخص مست، نماز را در حال مستی بخواند بر او واجب است كه پس از هوشیاری نمازش را دوباره بخواند. دراین فرض پرسش دومی پیش می آید كه: اگر انسان مست، مكلف به خواندن نماز باشد نهی كردن او از نماز درست نخواهد بود. با اینكه عملكرد مسلمانان بر خلاف این است.
از این پرسش نیز دو پاسخ داده شده است:
1. این آیه كه دلالت بر تكلیف و نهی انسان مست ازنماز دارد با آیه تحریم خمر نسخ شده است.
2. انسانهای مست مأمور به ترك نماز نیستند، بلكه وظیفه دارند كه نماز را در خانه هاشان بخوانند و نه در جماعت و پشت سر پیامبر و این به منظور احترام و پاسداشت مقام پیامبر(ص) است.
دو. مراد از سكر، مستی ناشی از خواب است این قول ضحاك است و از ابوجعفر(امام باقر'ع') نیز روایت شده است. روایتی كه عایشه از پیامبر روایت كرده است همین نظر را تأیید می كند، آن حضرت فرمود: هرگاه در حین نماز، حالت حیرت بر یكی ازشماها چیره شد باید از نماز منصرف شود چه ممكن است در این حالت كه او خود نمی داند چه می گوید برخود نفرین كند.»35
در مواردی نیز طبرسی نظریه ای را بر می گزیند و برای اثبات آن استدلال كرده پای می فشارد؛ نمونه این روش را در استخراج حكم جهاد از آیه زیر می توان دید:
«ماكان لأهل المدینة و من حولهم من الأعراب أن یتخلفوا عن رسول الله و لایرغبوا بأنفسهم عن نفسه» توبه/120
سزاوار نیست كه اهل مدینه و بادیه نشینانی كه اطراف آنها هستند از رسول خدا تخلف جویند و برای حفظ جان خویش از جان او چشم بپوشند.
طبرسی در پی تفسیر و تبیین آیه به این مطلب اشاره می كند كه آیا حرمت تخلف از فرمان جهاد، اختصاص به زمان حیات پیامبر داشته به دستور شخص آن حضرت وابسته است یا عام است و زمانهای پس از پیامبر و دستور فرمانروایان غیر از آن حضرت را نیز شامل می شود:
«گفته شده است این حكم خصوص پیامبر(ص) است؛ برهیچ كسی روا نیست كه بدون عذر از دستور پیامبر(ص) در امر جهاد تخلف كند، اما تبعیت از فرمان غیرپیامبر، از امامان، واجب نیست. گوینده این قول قتاده است. گفته شده كه این فرمان، مجاهدان در راه خدا از امت اسلامی، اولین تا آخرین را در بر می گیرد. این نظریه به اوزاعی و ابن مبارك نسبت داده شده است. نیز گفته شده این حكم ویژه آغاز اسلام و زمانی می باشد كه شمار مسلمانان اندك بوده است، اما اكنون كه شمارشان فزونی یافته آیه منسوخ است به آیه شریفه: «فلولا نفر من كلّ فرقة لیتفقهوا فی الدین».
این رأی از ابن زید نقل شده است و همین نظر اقوی است، زیرا بالاتفاق جهاد از واجبات كفایی است و اگر بر یكایك مسلمانان واجب بدانیم به این معنی خواهد بود كه جهاد از واجبات عینی است.»36
2. مسأله قذف و حد و شهادت قاذف در آیه پنجم سوره مباركه نور آمده است:
«والذین یرمون المحصنات ثمّ لم یأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة و لاتقبلوا لهم شهادة أبداً…»
و كسانی كه زنان پاكدامن را متهم می كنند، سپس چهار شاهد ـ بر مدعای خویش ـ نمی آورند، آنها را هشتاد تازیانه بزنید و شهادتشان را هرگز نپذیرید.
طبرسی دراین باره می نویسد:
«از شرائط توبه قاذف است كه گفته خویش را تكذیب كند، در غیر آن صورت گواهی وی پذیرفته نیست. این قول شافعی است، و گفته شده كه نیازی به تكذیب نیست، و این رأی مالك است.
آیه مباركه هرچند درباره زنان نازل شده، اما حكم مردان و زنان در این موضوع بالاجماع یكسان است. هرگاه قاذف بنده یا كنیز باشد «حد» او در نزد بیشتر فقیهان چهل تازیانه است. و اصحاب ما (امامیه) گفته اند حدّ قذف هشتاد تازیانه است؛ برای غلام و یا انسان آزاد، ظاهر آیه مباركه نیز همین را اقتضا دارد و عمربن عبدالعزیز و قاسم بن عبدالرحمن نیز بر همین رأیند.»37

فرودهای تفسیر مجمع البیان

اگر كاستی و فرودی را بتوان در مجمع البیان طبرسی سراغ داد، بارزترین آن تكیه و اعتماد افزون طبرسی بر آرا و اقوال منسوب به اصحاب و تابعان است و زیاده روی در نقل یكایك دیدگاه های رسیده از آنها است، بی آن كه درنقد و بررسی و تفكیك غث و سمین و سره از ناسره آنها تأمل جدی و دقت و سنجش در خور جایگاه تحقیقی و تفسیری مجمع البیان كرده باشد.
چنان كه برای طبرسی میسر و شایسته بود كه مباحث فقهی، كلامی، تاریخی و… را كه گاه در پایان یك آیه یا گروهی از آیات می آورد و آن موضوع از كل آیه و یا آیات قابل دریافت است، عنوانی مستقل برای آنها در نظر می گرفت و از پاره های مطالب تفسیری كه به تناسب تجزیه بخشهای یك آیه ـ طبق اسلوب تفسیری مجمع ـ می آورد، جدا می كرد.

پی نوشت‌ها:

1.طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، مكتبة العلمیة الاسلامیة، تهران، بی تا، 1ـ2، مقدمه،10.
2. همان.
3. همان.
4. طباطبائی، سیدمحمدحسین، قرآن در اسلام، دارالكتب الاسلامیة، تهران، 1350،50.
5. همان.
6. ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1396ـ1976، 2/140ـ100.
7. طبرسی، فضل بن حسن،مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 1ـ2/10.
8. همان، 1ـ2/13.
9. همان.
10. همان.
11.« بلسان عربی مبین» (شعراء/194).
12. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 1ـ2/13.
13. همان.
14. همان، 1ـ2/9.
15. همان.
16. همان، 1ـ2/13.
17. همان، 7ـ8/141.
18. ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، 2/140.
19. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، 7ـ8/141.
20. همان، 1ـ2/14 و 5ـ6/82 و 7ـ8/126.
21. همان، 1ـ2/15.
22.همان، 1ـ2/405.
23. همان، 1ـ2/388.
24. همان، 1ـ2/264.
25. همان، 9ـ10/280.
26. همان.
27. همان.
28. همان، 1ـ2/10.
29. همان، 5ـ6/76.
30. همان.
31. محقق، محمدباقر، شأن نزول آیات، انتشارات اسلامی تهران، 1364هـ.ش، 46.
32. همان، مقدمه، شناختن شأن نزول.
33. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، فی تفسیر القرآن، 9ـ10/278.
34. علی فصیحی، «اسباب نزول در تفسیر مجمع البیان»، فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره اول، بهار 1374 هـ.ش، 205.
35. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 3ـ4/15.
36. همان، 5ـ6/82.
37. همان، 7ـ8/126.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 14:48 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1652

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس