تحقیق و پروژه رایگان - 702

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

قرآن و معناى زندگى

بازديد: 189
قرآن و معناى زندگى
سيد ابراهيم سجادي

چکیده: مقاله «قرآن و معناى زندگى» معنا و هدف زندگى را در رابطه با فعاليت هاى جزئى و كلى زندگى توضيح مى دهد و با تأكيد بر اهميت معناى زندگى، نگاه كوتاه به خلاء معنايى در غرب مى اندازد و گذشته معنادارى و عوامل كنارگذارى معنا و آثار بى معنايى را در اين ديار توضيح مى دهد. و در ادامه چهار ديدگاه و پيشنهاد براى حل مشكل بى معنايى روايت مى كند و سپس به توضيح ديدگاه قرآن پرداخته جايگاه فعلى آن را در زندگى مسلمانان در خور توجه مى داند. در اين ديدگاه تمام هستى ـ به شمول انسان ـ نشانه هاى هدايت كننده به خداوند است تا انسان را به سوى خدا بكشاند و او را متقاعد كند كه همسو با تمام ذرات هستى در برابر قانون خدا گردن نهد، اين تواضعدر قالب عبادت مطرح مى شود ـ كه مصاديق و مراتب مختلف دارد ـ و سپس تمام زندگى انسان را پوشش مى دهد و روحيه بندگى در پرتو هستى شناسى و باور به معاد اوج فزاينده مى يابد. مقاله در پايان به نگاه قرآن به پيدايش بى معنايى در زندگى مى پردازد و بر اين باور تأكيد مى كند كه هدف قرار دادن زندگى طبيعى انسان را به كام پستى مى كشاند كه كارش درندگى و روزى اش تلخ كامى است. 

كليد واژه‏ها: خدا، قرآن، عبادت، آزادى، آرامش روحى، زندگى، پوچى، آيات خدا، معناى زندگى، سرمايه دارى، قرب الهى

نگاه نخست

حيات انسان واقعيتى است كه به وسيله آن حركت، احساس، لذت، حقيقت‏جويى، كمال‏طلبى1، عينيت پيدا مى‏كند. آدميان، در بستر تداوم پديده حيات به بركت فعاليت سيستم‏هاى كار گذاشته شده در متن هستى خود و با استفاده از فرصت‏هاى فراهم آمده، در فاصله ميان تولد و مرگ، به قصد پاسخ‏گويى به نيازهاى مادى و معنوى خويش، به كنش و واكنش‏هاى آگاهانه جسمى و روحى شبانه‏روزى مى‏پردازند تا عمر را به پايان برند.
بسته عمل و عكس‏العمل هر انسان، فعاليت‏هاى به ظاهر پراكنده‏اى را كنار هم قرار مى‏دهد كه هر كدام با هدف‏گير و توجيه روشنى جامه عمل مى‏پوشد. اين كه يكايك اجزاى رفتار طبيعى آدمى در عرصه زندگى، بدون سردرگمى و با توجه به فلسفه و هدف آنها انجام مى‏پذيرد، گذشته و حال نمى‏شناسد و «تمام انسان‏هاى كره خاكى، از نخستين روز زندگى تاكنون هر كارى كه انجام داده‏اند، انگيزه و هدف آن را در حال اعتدال مشاعر مغزى دريافته‏اند، مثلاً تشنه شده‏اند و آب خورده‏اند. فلسفه و هدف پيدا كردن آب و آشاميدن آن، همان سيراب شدن بوده است كه خودآگاه يا ناخودآگاه به دست مى‏آوردند».2
خرده رفتارها و ريزكارها، در عرصه زندگى انسان با معيار خير، مصلحت و خردپذيرى، به هدف‏دار و بى‏نتيجه يا با معنا و پوچ، دسته‏بندى مى‏شوند. آنچه معنا دارد ممكن است زمينه‏ساز تحقق هدف ارزشمندترى باشد، «هر «براى» و هر «معنى» به نوبه خود ممكن است كه يك «براى» و يك «معنى» ديگر داشته باشد ولى در نهايت منتهى شود به چيزى كه غايت بودن و معنى بودن آن ذاتى اوست».3
به هر حال معنا و هدف يك اقدام جزئى كه در ضمير آگاه يا ناآگاه انسان جاى مى‏گيرد گرد و غبار بى‏تفاوتى را كنار زده، علاقمندى و رغبت را جايگزين آن مى‏سازد و در عين زمان، ضرورت انتخاب روش كارى مناسب را نيز مطرح مى‏كند،4 از اين رو در تعريف هدف آمده است:
«هدف عبارت است از آن حقيقت منظور كه آگاهى و اشتياق به دست آوردن آن محرك انسان به سوى انجام دادن حركات معينى است كه آن حقيقت را قابل وصول مى‏سازد.»5
ولى معناجويى براى زندگى كه در حوزه‏هاى دين‏شناسى، هستى‏شناسى، انسان‏شناسى، روان‏شناسى و جامعه‏شناسى از سوى دانشمندان مطرح است با نگاه به جهان، انسان و كل زندگى صورت مى‏گيرد و «متفكرى كه در فلسفه حيات مى‏انديشد، بايد حيات كلى را با داشتن ارزش هاو عظمت‏ها در حال وابستگى به مجموع هستى كه ارتباط با آفريننده هستى دارد، مطرح كند».6
«بقاء» و تداوم حيات، كه مهم‏ترين چيز براى هر انسان است، كه خود «نمى‏تواند يك ارزش برتر باشد. اگر زندگى به چيزى در ماوراى خود توجه ندهد، «بقاء» بى‏ارزش و خالى از معنا است».7 در حقيقت پرسش از عامل اهداكننده معنا به زندگى، پرسشى از اين است كه علاوه بر «بقاى» صرف، چه چيزى در زندگى ما شايسته احترام عظيم است8 تا به خود بقا جهت و معنا ببخشد.
مطالعات معناشناختى معطوف به زندگى به اين دليل به هستى‏شناسى رومى‏آورد كه بداند آيا ماهيت عالم، به خصوص ماهيت غايى آن به انسان و زندگى او نگاه مهرآميز دارد يا توجه خصمانه؟ يا اين كه در قبال او بى‏تفاوت است.9 اثبات موضع‏گيرى براى هستى در قبال انسان، به معناى دريافت معنا يا چيز شايسته احترام از خارج است و احراز بى‏تفاوتى جهان، اين پيام را گوش‏زد مى‏كند كه خود انسان بايد دست به توليد معنا بزند، به همين دليل معنا به دو دسته «برون‏زاد» و «درون‏زاد» تقسيم شده است، يعنى انسان معناى زندگى خود را در انطباق با خواست خداوند مى‏يابد يا با گزينش و تعهد درونى به آن هستى مى‏بخشد.10
عامل يا ارزشى كه به زندگى جهت مى‏دهد بايد خود را در قالب ميل و گرايش انسان به نمايش گزارد كه نشانه آمادگى براى عمل و اقدام است.11 اين ويژگى در مورد چيزى قابل پيش‏بينى مى‏نمايد كه هم رغبت و رضايت رعايت كننده‏اش را برانگيزاند و هم تماشاگر بيرونى را به شگفت و تحسين وادارد. در تعريف زندگى معنادار، آمده است:
«طبيعى‏ترين الگوهاى زندگى معنادار، هم به لحاظ ذهنى بسيار ارضاكننده‏اند و هم وقتى از منظرهاى بيرونى نسبت به خود فاعل‏ها مورد قضاوت قرار گيرند قابل ستايش يا ارزشمندند... ظاهراً معنا وقتى مطرح مى‏شود كه كشش ذهنى با جاذبه عينى هماهنگ شوند.»12
بى‏ترديد ضرورت دست‏يابى به ارزش كه دو ويژگى دلپذيرى و توجه مثبت را به زندگى مى‏دهد و سبب معنادارى آن مى‏شود، بين ساير ضرورت‏هاى مانند و مشابه ندارد و بايد از ضرورت آب و نان كه اصل حيات را استوار نگه مى‏دارد، ملموس‏تر باشد، بدان دليل كه اگر ارزش حيات به معنا و محتواى آن است، بدون معنا، نه زندگى ارزش دارد و نه ابزار آن!
ديدگاه ويكتور فرانكل (دانشمند اطريشى و مبتكر معنادرمانى) الهام‏بخش‏ترديدناپذيرى بيشتر ضرورت ياد شده است كه مى‏گويد:
«معناجويى تجلّى واقعى انسان بودن بشر است»13
و احساس نااميدى به خاطر تهى و خالى بودن ظاهر زندگى از معنا، دست‏آورد بزرگ انسانى است14 كه به جستجوى جدّى‏تر فرمان مى‏دهد.
با همه اين‏ها، بشر امروز چرا در اوج تلخ كامى ناشى از خلأ معنايى، زندگى را تجربه مى‏كند و در بند اسارت آثار و پى‏آمدهاى خردكننده اين بحران گرفتار آمده است؟گزارش زير كه مربوط به كشور امريكاست مى‏تواند نمونه گويايى باشد براى شدت بحران خلأ معنا در زندگى:
«نرخ خودكشى در ميان مردان جوان به طور قابل ملاحظه‏اى بالا رفته است. در حالى كه خودكشى به عنوان دهمين علت مرگ و مير در ايالت متحده فهرست شده است، در ميان جوانان پانزده تا نوزده ساله حالاسومين و در ميان دانشجويان دومين مقام را دارد... مطالعه‏اى كه توسط دانشگاه ايالتى «ايداهو» انجام گرفت، نشان داد كه (51) مورد از (60) مورد دانشجويى كه به طور جدّى دست به خودكشى زده بودند، دليل اقدام‏شان «زندگى براى آنها يعنى هيچ» بوده است. از اين (51) نفر، (48) نفر در سلامتى فيزيكى عالى بودند و سرگرمى‏هاى اجتماعى پرجنب و جوشى را داشتند، در كار دانشگاهى‏شان خوب عمل مى‏كردند و رابطه آنها با گروه خانوادگى‏شان خوب بود».15
جديت هشدار نهفته در اين گزارش وقتى خود را نشان مى‏دهد كه بدانيم كه جامعه امريكا يكى از برخوردارترين جوامع در سطح جهان است و خودكشى، چونان كه خواهيم ديد تنها يكى از پى‏آمدهاى منفى احساس پوچى مى‏باشد.
اخطار شديد ويكتور فرانكل و اريش فروم (به ترتيب) نيز در اين رابطه قابل مطالعه است كه مى‏گويند:
«امروز معناجويى اغلب ناكام و نافرجام مانده است... ما روان‏پزشكان بيش از هر زمان با بيمارانى روبه‏رو هستيم كه از يك احساس بيهودگى و پوچى شكايت مى‏كنند... برخلاف انسان زمان گذشته، به انسان كنونى سنت‏ها و ارزش‏ها نمى‏گويند كه او بايد چه بكند. حال انسان كنونى نمى‏داند كه چه بايد بكند و يا چه خواهد كرد؟ بعضى اوقات او حتى نمى‏داند كه اساساً چه مى‏خواهد بكند. در عوض او مى‏خواهد كارى را بكند كه سايرين مى‏كنند كه همرنگى جماعت است يا او كارى را مى‏كند كه سايرين از او مى‏خواهند انجام دهد كه استبداد است.»16
«آيا كودكان ما صدايى خواهند شنيد كه به آنها بگويد كجا مى‏روند و براى چه زندگى مى‏كنند. آنها نيز مثل ساير افراد بشر احساس مى‏كنند كه زندگى بايد معنا و مفهومى داشته باشد... آنها طالب سعادت، حقيقت، عدالت، عشق و خلاصه چيزى هستند كه خود را وقف آن نمايند، آيا ما قادريم اين خواست آنها را برآورده كنيم؟»17
«به نام آزادى، ساختمان زندگى از دست مى‏رود و به جايش انبوهى از قطعات خرد و بى‏ربط مى‏ماند كه معناى كلى از آن برخاسته است، فرد تنها به اين قطعات مى‏نگرد - همچون كودكى كه بايد از تكه‏هاى كوچك رنگينى كه در دست دارد خانه‏اى بسازد - با اين تفاوت كه كودك مى‏داند خانه چيست و در تكه‏هاى بازيچه‏اى كه دارد، اجزاء مختلف خانه را بازمى‏شناسد، حال آن كه بزرگسالان معناى كل را كه قطعات آن در دست شان ريخته، نمى‏بينند و حيرت‏زده در تكه‏هاى بى‏معنا و كوچكى كه دارند خيره مى‏مانند... كسى را فرصت آن نيست كه درنگ كند و ببيند آيا به راستى هدف‏هايى كه دنبال آنهاست از خواسته‏هاى خود وى سرچشمه مى‏گيرند؟».18
اين گزارش‏ها زندگى انسان غربى را به تصوير مى‏كشد، در واقع بحران بى‏معنايى زندگى يك پديده غربى است. البته اين بيمارى به جاهاى ديگر نيز سرايت كرده و رو به گسترش مى‏باشد، مگر اين كه با شناسايى عوامل پيدايش و شناخت آثار آن، پيش‏گيرى به عمل آيد.

خاستگاه و آثار خلأ معنايى

آلبرت انيشتين مى‏گفت:
«مذهبى بودن به معناى يافتن پاسخ به سؤال «معناى زندگى چيست؟» مى‏باشد»
ويكتور فرانكل پس از نقل سخن آلبرت انيشتين مى‏گويد:
«اگر ما اين نظر را بپذيريم آنگاه ممكن است اعتقادو ايمان را اعتماد به معناى غايى و نهايى تعريف نماييم.»19
اروپاى پيش از عصر روشنگرى، دين را منشأ الهام‏گيرى معناى زندگى مى‏شناختن، تمام آنها - چه مشركان قديم و چه مسيحيان متأخرتر - پيش از گاليله چنين مى‏انديشيدند كه: 
«جهان از طريق طرح و هدف، ضبط و مهار مى‏شود... افلاطون و ارسطو و نيز همه عالم مسيحيت در قرون وسطى به اين پيش‏فرض (كه يك نظم يا طرح كيهانى وجود دارد كه هر موجودى را مى‏توان در تحليل نهايى برحسب جايگاهش در اين طرح كيهانى، يعنى برحسب هدفش تبيين كرد) قايل بودند»20
چنين نگرشى، انسان را نيز به هدف‏دارى فرامى‏خواند و به زندگى او جهت مى‏داد.
كتاب مقدس علاوه بر هدف مندى هستى و نيز طرح بايدها و نبايدهاى مناسب با غرض الهى، معاد و وجود بهشت و جهنّم را نيز مطرح كرد كه تا قرن هفده و هجده بر غايت‏مندى زندگى يهوديان21 و مسيحيان22 تأثير داشت.
تا زمانى كه نگاه دين در ساحت هستى‏شناسى و انسان‏شناسى چيره بود، زندگى در غرب تكيه بر معناى برون‏زاد داشت و تحركات شبانه‏روزى انسان‏ها براساس آن سامان مى‏يافت. در اين رابطه مخالفى وجود ندارد، حتى مخالفان دين نيز اين معنا را قبول دارند! ژان‏پل سارتر (فيلسوف اگزيستانسياليست و ملحد فرانسوى) معناى زندگى را در سايه دين باورى اين گونه به تصوير مى‏كشد:
«تا زمانى كه آدميان به خدايى آسمانى باور داشتند مى‏توانستند او را خاستگاه آرمان‏هاى اخلاقى خويش بدانند، جهان كه مخلوق و تحت حاكميت خدايى پدروار بود براى آدمى مسكنى مألوف، گرم و صميمى بود. ما مى‏توانستيم مطمئن باشيم كه شر در عالم هر قدر هم زياد باشد در نهايت، خير بر آن غلبه خواهد كرد و لشكر شرّ تار و مار خواهد شد.»23
گويا اتفاق‏نظر وجود دارد كه همزمان با آغاز عصر روشنگرى، مشخصاً پس از گاليله، در رابطه با معناى زندگى، انقلاب ريشه‏اى آغاز شد، به سرعت توسعه يافت و به ثمر نشست. براساس اين تحول، فعاليت‏هاى معناشناختى برون‏گرا جاى خود را به معناشناسى درون‏گرا داد. رويكرد جديد به جاى جستجوى معنا، آفرينش معنا را پيشنهاد مى‏كرد، اين پيشنهاد مقبول افتاد و جامه عمل پوشيد، البته به بهاى فراموشى دين و معناى پيشنهادى آن24 براى زندگى. و نيز ناپديد شدن باور به معاد و زندگى پس از مرگ25 از افق باورها.
چگونگى فراموشى دين به عنوان منبع معنا بخش، به صورت‏هاى مختلف تحليل شده است. فرانكل مى‏گويد:
«در قرن ما، خدا شدن خرد و عقل و فن‏آورى خود بزرگ‏بين، ابزارهاى سركوب‏گرى هستند كه در پاى آن احساس مذهبى قربانى شده است».26
فروم بر اين باور است كه تا ظهور داروين عقايد دينى، استوارو خالى از تزلزل بود. با طرح نظريه تكامل به عنوان يك كشف علمى و بى‏اعتبار شدن توصيف دينى از جهان طبيعى، گويى دين يك پاى خود را از دست داد و بر روى پاى ديگر يعنى اصول اخلاقى ايستاد. احساس ضرورت پيشرفت و موفقيت فزونتر در عرصه اقتصاد، به عنوان اصل اخلاقى حاكم بر سرمايه‏دارى نوين، پاى ديگر دين را نيز بريده است. و ديگر كسى به از خودگذشتگى نمى‏انديشد. در جامعه سرمايه‏دارى كنونى خداوند ديگر نه آفريننده جهان است و نه مشوق ارزش‏هاى اخلاقى از قبيل عشق به همنوع و تسلط بر حرص و آز.27
والتر ترنس استيس (فيلسوف بريتانيايى 1886-1967) ديدگاه ديگرى دارد، وى مى‏گويد:
«اكتشافاتى همچون: خورشيد مركز عالم است، انسان از نسل نياكانى ميمون‏وارند و زمين صدها ميليون سال قدمت دارد، ممكن است پاره‏اى از جزئيات آموزه‏هاى كهن‏تر دينى را منسوخ كنند و يا ممكن است آن‏ها را وادارند تا بار ديگر در چارچوب عقلانى جديدى بيان شوند، اما آن‏ها به ذات خود بينش دين، خدشه‏اى وارد نمى‏كنند، اين ذات عبارت است از ايمان به وجود طرح و هدف در عالم، ايمان به اين كه جهان يك نظام اخلاقى است و ايمان به اين كه در نهايت، همه چيز به خير و خوشى تمام مى‏شود. اين اعتقاد قلب روحيه دينى را تشكيل مى‏دهد. دين با هر نوع ستاره‏شناسى، زمين‏شناسى و فيزيك مى‏تواند سازگار افتد اما نمى‏تواند با جهانى بى‏هدف و بى‏معنا بسازد. اگر نظام امور بى‏هدف و بى‏معنا باشد پس زندگى انسان نيز بى‏هدف و بى‏معنا خواهد بود و هر چيز عبث و بيهوده است، هر تلاشى در نهايت بى‏ارزش است.
بنيان‏گذاران علم - همچون گاليله، كپلر و نيوتن - عمدتاً انسان‏هاى متديّن بودند كه در مورد اغراض خداوند ترديدى نداشتند. با وجود اين، آنان با برداشتن گامى انقلابى، آگاهانه و عامدانه، ايده غايت را به منزله چيزى كه طبيعت را ضبط و مهار مى‏كند، از طبيعت‏شناسى جديدشان خارج كردند... به اين دليل كه هدف علم را پيش‏بينى و ضبط و مهار رويداد، مى‏دانستند و معتقد بودند كه جست‏وجوى غايات براى رسيدن به اين هدف بى‏فايده است... به همين دليل از قرن هفدهم به اين سو، علم منحصر شد به كاوش در باب علل و مفهوم غرض جهان مغفول واقع شد و ديگر كسى تمايلى به آن نشان نمى‏داد. اگر چه كنار رفتن علت غايى آرام و تقريباً بى‏سر و صدا صورت گرفت اما بزرگترين انقلاب تاريخ بشر بود... از آن جا كه اين انقلاب بدين نحو پديد آمد، طى سيصدسال گذشته در اذهان ما كه تحت سيطره علم تجربى‏اند، تصوير خيالى جديدى از جهان به وجود آمده و رشد كرده است. مطابق اين تصوير جديد، جهان بى‏هدف، بى‏شعور و بى‏معناست... اين است آن چيزى كه دين را كشته است... به همراه ويرانى تصوير دينى جهان، اصول اخلاقى و در حقيقت كليه ارزش‏ها، ويران شدند. اگر يك هدف كيهانى وجود داشته باشد و در طبيعت اشيا، شوقى به سمت خير باشد، آن گاه نظام اخلاقى ما اعتبار خود را از آن خواهند گرفت اما اگر قوانين اخلاقى ما از چيزى بيرون از ما ناشى نشوند... پس اين ارزشها بايد مجعولات خود ما باشند.»28
والتر وايس كف (دانشمند علوم اجتماعى از اتريش) علم و اقتصاد سرمايه‏دارى را با هم مقصر مى‏داند به اين معنا كه در جهان مدرن، علم، ماهيت تجربى دارد و منطق را بر واقعيت‏هاى مشهود تطبيق مى‏كند به همين دليل از اظهارنظر درباره غايت‏ها به خصوص غايت نهايى و ارزش‏ها كه در شاكله و ساختار وجود بشر و علت نهايى هستى ريشه دارد، ناتوان مى‏باشد و تنها مى‏تواند ارزش‏هاى وابسته به فرهنگ‏ها را تجزيه و تحليل كند و نسبى بودن آنها را نتيجه بگيرد و اين گونه ارزش‏ها را هدف‏هاى معتبر تلاش آدمى قلمداد كند.29
از سويى، با رشد فزون‏خواهى در عرصه اقتصادى، عقلانيت مصلحت‏انديشانه، سودگرايانه و رقابت طلبانه كه نگرش خصمانه نسبت به ديگران را در خود نهفته دارد، پذيرفته شده و مانع دگر گروى و عشق واقعى شمرده شد30 و در نهايت هدف زندگى و ارزش‏هاى اخلاقى را تحت تأثير قرار داد.
ديدگاه‏هاى ياد شده كه محتواى نسبتاً متفاوتى دارند، همه در پى تحليل عامل كنارگذارى دين و چشم‏پوشى از خاصيّت معنادهى آن به زندگى است با تأكيد بر اين واقعيت كه بى‏معنايى با آثار نهايت زيانبارش در سطح جهان آسايش و آرامش را از ميان برده است.
فرانكل از بين آثار گسترده جهانى احساس بى‏معنايى، به «مثلث روان رنجورانه گسترده» اشاره مى‏كند كه عبارتند از افسردگى، اعتياد و تجاوز31 كه هر كدام مصاديقى دارد. خودكشى، بحران كهولت و دوران بازنشستگى كه از عواقب نامطبوع احساس پوچى شناخته شده32 است، زيرمجموعه افسردگى را تشكيل مى‏دهد. اعتيادگونه‏هاى مختلفى دارد و تجاوز نيز با جلوه‏هاى گوناگون، امنيت را در زندگى اجتماعى به تهديد مى‏گيرد.
نامبرده بر اين باور است كه ناكامى در معناجويى گاهى منتهى مى‏شود به گزينش بديل و جايگزين و در قالب قدرت‏طلبى، پول‏پرستى، حرص و آز، لذت‏طلبى و عمليات جنسى، ظاهر مى‏گردد. بر همين اساس «فرويد و آدلر كه با بيماران روان رنجور و ناكام‏مانده در جست‏وجوى معنا روبه‏رو بودند قابل درك است چرا آنها فكر مى‏كردند انسان به ترتيب با اصل لذت‏جويى و تلاش براى برترى، به حركت درمى‏آيد. اما در واقع قدرت‏جويى و... لذت‏جويى هر دو جايگزينى براى معناجويى ناكام مانده مى‏باشد.»33
نسبيت اخلاقى يكى ديگر از پى‏آمدهاى سيطره احساس بى‏معنايى در حيات انسان‏هاست كه به اعتقاد بعضى تاكنون رنج‏هاى فراوانى را به بار آورده است. اگرقواعد اخلاق، ريشه در چيزى كه در ذات جهان و سرشت انسان قرار دارد، نداشته باشد. بايد مجعولات خود ما و بيان خوشايندها و بدآيندهاى ما باشند. خوش‏آيندها متغيرند. چيزى را كه انسانى، فرهنگى يا گروهى از مردم مى‏پسندند، انسان ديگر، فرهنگ ديگر يا گروه ديگر نمى‏پسندند. اين، يعنى نسبيت اخلاق. اين نتيجه‏گيرى از بى‏هدفى جهان در اروپا منعكس شد. كسانى مثل هابز چنين نتيجه‏اى را مورد تأكيد قرار دادند.34 اين مبناى اخلاقى كم‏كم در قالب رفتار نيز آشكار گرديد. والتر وايس كف مى‏گويد:
«اين روند موانع را از سر راه نيروهاى غيرعقلى برداشت و عامل مهمى براى ويرانگرى جنبش‏هاى گروهى ]يعنى جنبش‏هاى توده‏اى فاشيست‏ها[ كه زندگى بشر را در طى عمر خود ما متزلزل كرده‏اند؛ فراهم ساخت».35
والتر. تى. استيس، به قصد يادآورى پى‏آمد خطرناك‏ترى براى نسبيت اخلاقى مى‏گويد:
«هيچ تمدنى نمى‏تواند بدون آرمان و به عبارت ديگر بدون ايمانى راسخ به نظريه‏هايى اخلاقى، به حيات خويش ادامه دهد. درگذشته، آرمان‏ها و نظريه‏هاى اخلاقى ما ريشه در دين داشت اما زيربناى دينى آرمان‏هاى ما، سست و ضعيف شده‏اند و روبناى آن‏ها آشكارا متزلزل است... وقتى راه‏هاى علاجى را كه عموماً پيشنهاد مى‏شود بررسى مى‏كنيم، به نظر مى‏رسد احتمالاً هيچ يك از آن‏ها موفق نيستند لذا ظاهراً وضع چنان است كه گويى مرگ زود هنگام تمدن ما اجتناب‏ناپذير خواهد بود.»36
به هر حال انسان امروز در دام احساس بى‏معنايى اسير شده است به گونه‏اى كه به گفته فروم دانستن خواست اصلى براى او به مشكل‏ترين مسائل تبديل شده است كه بايد سرانجام از آن گره بگشايد ولى ديوانه‏وار از ايفاى اين وظيفه روى گردانده و در عوض هدف‏هاى ساخته و پرداخته ديگران را چنان كه گويى از خود اوست دنبال مى‏كند.37
شكاكيت موجود، سنگينى خاص خود را دارد. ترديدافكنى به ديدگاه داروين، راسل، مارسل، فرويد... و خلاصه نمى‏شود. به تصوّر والتر. تى استيس:
«جهان بى‏معنا و زندگى انسانى بى‏معنا، موضوع اصلى بخش عظيم از هنر و ادبيات جديد است. مطابق ديدگاه شاخص‏ترين فلسفه‏هاى دوران مدرن از هيوم در قرن هجده گرفته تا به اصطلاح پوزيتيوست‏هاى امروز، جهان دقيقاً همين است كه هست و اين پاسخ همه تحقيقات است. هيچ دليلى وجود ندارد براى اين كه چرا اين‏گونه است.»38
كمترين پيام سخن والتر اين است كه طى چند قرن، تلاش جمعى و گسترده‏اى براى اثبات بى‏معنايى صورت گرفت است. همزمان با تلاش‏هاى فكرى و فرهنگى، به بركت تسخير و مهار طبيعت، توليد كالا و نياز نيز به صورت فزاينده و انبوه، جريان داشته است. صورت طبيعى گسترش توليد، گسترش نياز به داشتن را همراه دارد. ثروتمند نيز در برابر، آگاهى‏هاى مربوط به كالاهاى گوناگون خود را ندار احساس مى‏كند.39 تنوع فراورده‏ها، به تلاش بيشتر براى افزايش قدرت تصاحب، فرامى‏خواند، تا انسان مصرف كند و به طور موقت احساس تهى بودن و درماندگى را فراموش نمايد و با خريد كالاها، با خوردن يك داروى آرام‏بخش، ميگسارى، شركت در مجالس عيش و يا با توسل به ديدنى‏ها و يا خواندنى‏هاى پوچ و بيهوده، و بالاخره دست زدن به فعاليت‏هاى جنسى، موقتاً بيزارى خود را پنهان كند.40
بنابراين فرار انسان از جست‏وجوى معنا و تن دادن او به اهداف ديگران، خلاف انتظار نمى‏نمايد چون فرصت فكر كردن از او گرفته شده است. فرانكل مى‏گويد: يكشنبه‏ها افسردگى ويژه‏اى - چون افراد به كار اشتغال ندارند - به سراغ آنها مى‏آيد و علت آن تهاجم انديشه‏هايى است كه شخص در روزهاى كار و مشغله اكثراً به آن نمى‏انديشد و در روز تعطيلى متوجه مى‏شود كه از زندگى خود خشنود نيست و معنا و ارزشى كه اين همه تلاش و زحمت را توجيه كند وجود ندارد.
نامبرده بر همين اساس مى‏گويد ماشينى‏تر شدن شكل زندگى امروزى به بحران احساس كلى و غايى بى‏معنايى زندگى شدت مى‏بخشد، زيرا با كم كردن ساعات كار، اوقات فراغت يك كارگر متوسط زيادتر مى‏شود41 ]و او فرصت توجه به بى‏معنايى را بدست مى‏آورد[.

برون رفت و پيشنهادها

سنگينى حس بى‏معنايى براى متديّن و بى‏دين قابل درك است. دانشمندان - اعم از دين‏دار و بى‏دين - به رهايى انسان‏ها از اين نوع رنجورى، مى‏انديشند و پيشنهاد ارائه مى‏دهند تا به زندگى شور و نشاط منطقى بدهند.
پيشنهادها به سه دسته، تقسيم‏پذيرند: منكران هدف كيهانى در پى تصوير معناى قراردادى و درون زادند و به نه‏هاى مختلف در اين وادى سخن گفته‏اند. از باب نمونه نيچه از اراده آهنين سخن مى‏گويد و نجات انسان را به مبارزه قهرمانانه كه خواست قدرتمندان است گره مى‏زند.42 كسانى چون راسل بازگشت به روحيه علمى را كليد حل مشكل شمرده‏اند.43 والتر. تى. استيس كه هدف كيهانى را توهم بزرگ دانسته و بر رهايى از آن تأكيد دارد، بالا بردن سطح فرهنگ و آموزش زندگى سعادتمندانه و دلبستگى به توهم‏هاى كوچك سعادت‏زا، توهم عشق، قدرت، شهرت و...، را تأمين‏كننده رضايت به زندگى،44 مى‏شناسد.
نوع دوم، پيشنهاد كسانى است كه خدا را قبول دارند ولى براى يافتن معناى زندگى، به جاى مطالعه كيهان و اهداف (كيهانى بيشتر به مطالعات روان‏شناختى توجه نموده و پاسخ «معناى زندگى چيست» را در داخل وجود خود انسان جست‏وجو مى‏كنند.
تولستوى (اصلاح‏طلب نامدار روس) از اين دسته است. وى انسان را پى‏گير سعادت شخص و تأمين نيازهاى زندگى حيوانى خود مى‏شناسد ولى براى او توفيق دست‏يابى به معناى زندگى و سعادت انسانى را نيز پيش‏بينى مى‏كند.
نامبرده معتقد است كه در وجود هر انسانى، در اثر تابش عقل، وجدان حساس در زمان ناشناخته‏اى، فعال مى‏شود و تعقيب سعادت شخصى را - به دليل اصطكاك منافع شخصى افراد - ويرانگر و خصومت‏زا - معرفى مى‏كند و تأكيد دارد كه تحقق چنين هدفى - به دليلى حركت زندگى به سوى مرگ افزايش تلخ‏كامى‏ها - ناممكن مى‏باشد.45
تولستوى در كتاب «فلسفه زندگى» مى‏خواهد ثابت كند كه وجدان حساس كه همان عقل است انسان را به شناخت نواميس مسلط بر ماده، نبات و حيات حيوانى و چگونگى تبعيت موجودات از آنها، فرامى‏خواند تا به او بفهماند كه ذات حيوانى او نيز بايد از ناموس عقل اطاعت كند.46 عقل مى‏گويد سعادت شخصى خود را انكار كن تا به سعادت حقيقى برسى، وقتى كه تمام كائنات براى سعادت ديگران كار مى‏كنند تو هم ديگران را بيش از خودت دوست بدار تا ديگران نيز تو را بيش از خودشان دوست بدارند. 
انسانى كه نظر عقل را مى‏پذيرد در پى تأمين سعادت خود و ديگران راه مى‏افتد و در كنار سعادت شخصى، اعاشه و بقاى حيات ديگران را نيز هدف زندگى خود مى‏شناسد، هيچ گاه مرگ را سبب انقطاع حيات و سعادت خود نمى‏داند.47
درد، الم و اندوه در نگاه تولستوى بازتاب و تازيانه مخالفت با وجدان حساس و عقل است تا انسان به سنت محبّت كه خواسته عقل است برگردد. كاهش و افزايش محبت، كاهش و افزايش رنج و عذاب را در پى دارد. حياتى كه در راه محبت صرف مى‏شود در معرض تهديد درد و الم قرار نمى‏گيرد.48 وى مى‏گويد:
«مرگ و الم ناشى از خيالات ست كه ما را مى‏دواند تا برسيم به راه راست كه عبارت است از خضوع حيات بشرى از ناموس عقل و ظهور حيات در محبت كامل. انسانى كه به موجب قانون حيات و شريعت حُب، به راه افتاد، ديگر نه مرگى مى‏شناسدو نه دردى مى‏فهمد»49 و «وجدان حساس مى‏فهمد كه حيات عبارت است از فرمان‏بردارى دائمى ضمير حيوانى از ناموس عقلى كه مى‏تواند حس مهربانى را كه در طبيعت انسان است، از قيد و بند شهوات شخصى آزاد كند تا محبتى كه داراى حيات است در انسان بزرگى و حكومت نمايد.»50
دكتر ويكتور فرانكل (متولد 1905) كاشف و پايه‏گذار مكتب «معنادرمانى» يكى ديگر از حاميان تفكر ياد شده مى‏باشد كه معنايابى را خواسته فطرى بشر و ناكامى در اين راه را عامل گونه‏هاى مختلف روان رنجورى مى‏شناسد كه با دست‏يابى به معنا، درمان‏پذيرند.
از منظر اين مكتب، معنايابى اساسى‏ترين نيروى محركه هر فرد در دوران زندگى اوست و نه لذت‏جويى و قدرت كه مورد باور فرويد و آدلر است.51 معانى رفتار و اقدامات مختلف و بايسته انسان در ضمير ناخودآگاه او نهفته‏اند و با كمك بيرونى در افق ديد وجدان و ضمير آگاه ظاهر مى‏شود و بدين‏وسيله زمينه انتخاب و بيرون رفت از تحيّر فراهم مى‏گردد و انسان با انتخاب رفتار معنادار از بى‏معنا به خودشكوفايى نايل مى‏آيد:
«آموزش ... مى‏بايستى مأموريت اساسى خود را در پالايش وجدان فرد ببيند. تنها ظرفيت و توانمندى وجدان هنوز هم پيدا كردن معنا... مى‏باشد... بشر مى‏بايستى با قدرتى مجهز گردد كه ده‏ها هزار درخواست و فرمان پنهان شده ]در ناخودآگاه[ در ده‏ها هزار وضعيت متفاوت را كه زندگى روزمرّه، وى را با آنها روبه‏رو مى‏سازد، بشنود و از آنها اطاعت كند. اين درخواست‏هاست كه توسط يك وجدان هشيار بر او الهام مى‏شوند. تنها با فضيلت يك وجدان بيدار است كه او مى‏تواند در برابر اثرات يك خلأ وجودى... يعنى روحيه منفعل همخوانى و همرنگى با جماعت و خودكامگى و استبداد محيط، مقاومت كند.»52
با پاسخگويى به اين نداها و تحقق بخشيدن به معناى زندگى، خودشكوفايى، هويت انسانى و انسان بودن، تأمين مى‏گردد، چه آن كه به بركت معنا، انسان از خودفردى فراموش كرده و در خدمت يك آرمان يا شخص ديگرى قرار مى‏گيرد يعنى خود واقعى‏اش را تحقق مى‏بخشد.53
فرانكل فرمان‏ها و خواسته‏هاى ضمير ناخودآگاه را نداى خداوند54 مى‏داند. بر اين اساس هر انسانى در ناخودآگاهش از نظر ايشان ديندار است و ديندارى ناخودآگاه، مى‏تواند واردذهن آگاه او گردد.55
فرانكل، كه بيمارى روان رنجورى را بازتاب ناكامى بيمار، در معنايابى مى‏داند معنا درمانى (لوگوتراپى) را نوعى كمك مى‏داند كه بيمار را متوجه معناى گمشده‏اش مى‏سازد تا با احساس مسئووليت، براساس آن، رفتارش را تنظيم كند. «لوگوتراپيست» به چشم پزشكى مى‏ماند كه مى‏كوشد به بيمار امكان بيشتر بدهد كه جهان را آنگونه كه هست ببيند. يعنى وظيفه دارد كه به ميدان ديد بيمار وسعت بخشد تا آنجايى كه معنا و ارزش‏ها در ميدان ديد و حيطه خودآگاه او قرار گيرد56 و ديندارى ناخودآگاهش بار ديگر به ذهن آگاهش برگردد.57
به هر حال رگه باريكى از تعقيب هدف زندگى بر پايه تفكر دينى در سخنان تولستوى مسيحى و فرانكل يهودى ديده مى‏شود ولى سخن آشكار آن دو، براساس تجربه‏گروى روان‏شناختى و نوعى از رويكرد امانيستى سامان يافته است و نه بر پايه اهداف كيهانى و هدف آفرينش.
در پايان اين بخش مقاله، بايد يادآورى كنيم كه بازگشت به دامن دين به قصد دست‏يابى به معناى زندگى نيز يكى از پيشنهادهاست كه توسط اسقف‏ها58 و افرادى مثل انيشتاين59 و والتر وايس كف، ارائه شده است،60 ولى ذهن غربى هيچ‏گونه آمادگى براى پذيرش آن ندارد، به اين دليل كه انسان آن ديار، به جهان بى‏هدف خو گرفته است.61
جان هيك، ضمن بحثى تحت عنوان «روزنه‏هايى به سوى ذات متعال» و بى‏توجهى انسان غربى در قبال آنها مى‏گويد: 
«هر اشاره‏اى از ساحت متعال با ديواره‏اى نفوذناپذيرى در ذهنى برخورد مى‏كند كه به طور غيرارادى هر چيزى را به شيوه طبيعت‏گرايانه تفسير مى‏كند... اين مانع عقلى... است كه اطمينان مى‏دهد كه عصر غربى كنونى ما عصر شكاكيتى عميقاً ريشه‏دار در باب ساحت فراطبيعى است.»62
نامبرده، جاى ديگر، با اشاره به آغاز جايگزينى نگرش طبيعت‏گرايانه به جاى نگرش دينى، از قرن هفدهم و كامل شدن و ريشه‏دار شدن آن در قرن بيستم مى‏گويد:
«طبيعت‏گرايى (در جهان غربى ما) واقعيت اجتماعى فرهنگ ما را خلق كرده است. اين واقعيت چنان عميق و ريشه‏دار شده است كه ما ديگر آن را نمى‏بينيم بلكه هر چيز ديگر را از خلال آن مى‏بينيم.»63
ساير پيشنهادها نيز در درمان درد و بى‏معنايى، ناتوان مى‏نمايد چه آن كه در آنها نه توان آرمان‏دهى ديده مى‏شود و نه ضمانت اجرايى، به همين دليل تاكنون توفيق بيرون آمدن از خلوت انزوا نصيب هيچ يك از آنها نشده است.

معناى زندگى از منظر قرآن

قرآن در باب معناى زندگى پيشنهادى ارائه مى‏دهد كه درواقع همان نظريه بى‏پيرايه و تحريف نشده اديان توحيدى است كه بر هدفدارى كيهان و تقاضاى سرشت انسان تكيه دارد. به رغم وسوسه‏افكنى‏هاى داخلى و خارجى گذشته و تلاشهاى مستمر، گسترده و پرهزينه جهان شكل گرفته بر اصول روشنگرى و رنسانس، ديدگاه قرآن همچنان با صلابت، سلامت و قدرت در سيماى زندگى بخشى از جامعه بشرى مى‏درخشد و به ساير انسان‏ها نيز نويد آرامش، آسايش و سعادت مى‏دهد.
جان هيك، خوشبينى كيهانى در اسلام را مستند به اين داده‏هاى قرآنى مى‏داند كه در اول هر سوره كلمات «به نام خداى بخشنده مهربان» تكرار شده و نام‏هاى نودونه گانه خداوند مشتمل است بر: حب، احسان، لطف، رحمت، بخشش، گذشت، جود، شفقت64، ولى، غفار، وهاب، رزاق، صبور، كريم، ودود، محيى، عفو، رحيم، هادى و اين كه خداوند همه گناهان را مى‏آمرزد65 و اراده او تحقق خواهد يافت، وى درباره اميدآفرينى و قدرت جهت‏دهى و اميدآفرينى اسلام مى‏گويد:
«در واقع واقعيت زندگى پس از مرگ و مواجهه با خداى بخشنده اما عادل، عموماً امروز در درون اسلام در قياس با يهوديت يا مسيحيت كه هر دوى آنها عميقاً از روشنگرى اروپايى تأثير پذيرفته‏اند، نيرومندتر است»، «اسلام به عنوان چارچوبى براى زندگى، صخره ثبات، و استوارى و سرچشمه ايمان و اعتماد ميليون‏ها انسان بوده است كه اكثراً در آنچه كه اكنون جهان سوم ناميده مى‏شود زندگى مى‏كنند... اين ثبات از اطاعت نسبت به قانون الهى ناشى مى‏شود كه به توصيه نوعى شيوه زندگى كامل مى‏پردازد و در همان حال هنگامى كه انسان قصور مى‏ورزد، در انتظار رحم و شفقت خداوند است. توكل و ايمان به خداوند مردان و زنان را از مصائب زندگى نجات مى‏بخشد».66
جان هيك در آموزه‏هاى اصيل اديان بزرگ جهان نسبت به معناى كل حيات، نوعى همانندى را مشاهده مى‏كند و بر اين باور است كه جهان‏بينى اديان مى‏تواند خاستگاه گرايش‏ها، شيوه زندگى خاص و تعيّن هدف شمرده شود.67 ولى امتياز اسلام در اين است كه هم اكنون به صورت عينى و ملموس مشغول ايفاى چنين نقشى در زندگى مسلمانان است.
چنين مزيتى، ترسيم و تصوير هر چه بهتر نگاه قرآن را در رابطه با معناى زندگى، ضرورى نشان مى‏دهد تا انسان مسلمان با تقليد از غرب، گرفتار درد بى‏معنايى نگردد.

تصور كلى معنا

در تصور قرآن نظام كيهانى در خدمت انسان است تا در پرتو ارتباط با خدا به كمال مطلوب68 و سعادت جاودانه برسد، به عبارت ديگر جهان به شمول سرشت انسان، وى را به سوى خدا مى‏خواند تا زندگيش جهت پيدا كند. اين فراخوانى در قالب بعثت و نبوت، شكل تشريح شده خود را بازمى‏يابد تا فرصت سير تعالى طلبانه براى انسان بيش از پيش فراهم آيد.
اين كه آفرينش آسمان‏ها و زمين و هر آنچه در آن هاست، هدفمند صورت گرفته است، در جاى جاى قرآن به چشم مى‏خورد و غايت‏مندى و حكيمانه بودن آفرينش آنها مورد تأكيد قرار مى‏گيرد. در آياتى، تذكر داده مى‏شود كه برخوردار زيستن انسان، جزء اهداف آفرينش هستى مى‏باشد، و او ضمن استفاده از بركات كيهانى در جهت بهسازى زندگى اين جهانى، از طريق تماشاى نشانه‏هاى نهفته در متن هستى، به شناخت خداوند نايل مى‏آيد.69 در اين رابطه مطالعه دو آيه زير به عنوان نمونه كافى مى‏نمايد كه مى‏گويد:
«إن فى خلق السموات و الأرض و اختلاف الليل و النهار لايآت لأولى الألباب الذين يذكرون اللَّه قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكّرون فى خلق السموات و الأرض ربنّا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار» (آل عمران /190)
«بى‏شك در آفرينش آسمانهاو زمين و آمد و رفت شب و روز، نشانه‏هايى براى خردمندان است، همانا كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آنگاه كه بر پهلو خوابيده‏اند، ياد مى‏كنند و در مورد آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند (و مى‏گويند): پروردگارا! اين‏ها را بيهوده نيافريده‏اى! منزهى تو. ما را از عذاب آتش مصون دار.»
«اللَّه الذى سخّر لكم البحر لتجرى الفلك فيه بأمره و لتبتغوا من فضله لعلكم تشكرون و سخّر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعاً منه إن فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون» (جاثيه /12-13)
«خداوند همان كسى است كه دريا را مسخّر شما كرد تا كشتى‏ها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانيد از فضل او بهره گيريد و شايد شكر نعمتهايش را بجا آوريد. او آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را از سوى خودش مسخر شما ساخت، در اين نشانه‏هايى است براى كسانى كه مى‏انديشند.»
نگاه هستى شناختى قرآن، خود انسان را نيز تجلى‏گاه نشانه‏هاى خداوند و خاستگاه رويكرد به او مى‏شناسد، به اين دليل كه در آفرينشش (همچون كل جهان) نشانه‏هاى خدا و در سرشتش ميل به او نهفته است. آفرينش حكيمانه هر انسان و نداى وجدان او با هم زمينه رهايى از غفلت و ارتباطگيرى فعال با خدا را فراهم مى‏آورد. بر اين اساس قرآن تمام دين خدا را پديده تعبيه شده در سرشت انسان دانسته و روى آوردن به آن را تسليم شدن به نداى ضمير خود او قلمداد مى‏كند.
«و فى الارض آيات للموقنين و فى أنفسكم أفلا تبصرون» (ذاريات 20-21) 
و در زمين آياتى براى اهل يقين است و در وجود خود شما نيز آياتى است! آيا نمى‏بينيد!
«إنّ فى السموات و الأرض لآيات للمؤمنين و فى خلقكم و ما يبث من دابة ءايات لقوم يوقنون» (جاثيه /3-4)
«بى ترديد در آسمانها و زمين نشانه‏هايى براى مؤمنان وجود دارد و نيز در آفرينش شما و جنبندگانى پراكنده شده، نشانه‏هايى است براى اهل يقين.»
«فأقم وجهك للدين حنيفا فطرت اللَّه التى فطر الناس عليها» (روم /30)
«پس روى خود را متوجه آيين خالص كن كه فطرت خداوندى است كه انسان را بر آن آفريده است.»
رسالت آسمانى كه شكل تبيين شده و سامان يافته هدايت آفرينش و سرشت انسان را به ارمغان آورده است، نيز دعوت به سوى خدا، و پيامبر، دعوت كننده به سوى خدا نام گرفته است. تعبير «و داعيا الى اللَّه» احزاب /46 و «داعى اللَّه» احقاف /32، «ادعوا الى اللَّه» يوسف /108 گواه قرآنى اين نام گذارى مى‏باشد. گويا انسان در غياب نبوت و بعثت پيامبران، گوش به نداى هستى و زمزمه سرشت خود نمى‏دهد و خدا را هدف خود تلقى نمى‏نمايد، در اثر اين غفلت در دام هدف‏هاى تخيلى اسير مى‏شود. بر اين اساس نوعى دورى و فاصله معنوى پديد مى‏آيد. با توجه به چنين واقعيت روحى، قرآن از عبارت بازگشت به سوى خدا استفاده نموده و از داشتن وسيله تقرب و نزديكى به او سخن مى‏گويد:
«و أنيبوا الى ربكم و أسلموا له» (زمر /54)
«به سوى پروردگارتان باز گرديد و در برابر او تسليم شويد.» 
«اللَّه يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب» (شورى /13) 
«خداوند هر كه را بخواهد بر مى‏گزيند و كسى را كه به سوى او باز گردد راهنمايى مى‏كند.»
«يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللَّه و ابتغوا اليه الوسيلة» (مائده /35)
«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! تقواى الهى پيشه نموده و در پى وسيله تقرب به او باشيد.»
استفاده از كلمه «الى» كه معناى اصلى آن بيان غايت است، در آيات مربوط به دعوت بازگشت به سوى خداو استفاده از وسيله تقرب زا، اشاره به هدف نهايى بودن خداوند دارد همان گونه كه وسايل تقرب، اهداف ميانه و مقدماتى به حساب مى‏آيد. نشانه‏ها و گرايش‏ها در هستى و دعوت به بازگشت در بعثت، در صورت پذيرفته شدن، نخستين نگاه به معناى زندگى است. مؤمن تازه رسته از غفلت و سرگرمى به اهداف تخيلى، بايستى خود براى عملياتى شدن و جا افتادن معناى واقعى (خداجويى و خداخواهى) درصدد دست‏يابى به راه‏ها و وسيله تقرب به خدا و به كارگيرى آن برآيد. كيهان‏شناسى قرآنى، هستى را هدفمند، تحت كنترل هستى بخش و ذره ذره‏ى آن را در حال انجام دادن وظيفه مى‏شناسد.70 بركات اين وظيفه‏شناسى به گونه‏اى در خدمت انسان قرار دارد. براساس چنين تئورى، بايدها و نبايدهاى زندگى در قرآن عنوان دعوت به همسويى و همنوايى با كل هستى را به خود مى‏گيرد و رعايت آنها وسيله تقرب به خداوند شمرده شده است. بايدها و نبايدها تمام ابعاد و صحنه‏هاى زندگى را، حتى فعاليت‏هاى روحى رانيز فرا مى‏گيرد. انسان معنا گرا در هر موقعيتى كه قرار دارد، بايد وظيفه خود را به صورت واقع بينانه بداند و با ياد خدا به آن عمل كند. اين روند تا آنجا قابل توسعه است كه در سراسر زندگى انسان جائى براى انگيزه جز خداجويى نباشد. پيامبر كه به چنين مرحله‏اى از خداجويى رسيده بود، مأموريت يافت كه به قصد ارائه الگو، به مسلمانان، از اين راز پرده برداشته و خداوند را از آن رو كه پروردگار جهانيان است هدف زندگى خويش معرفى كند. 
«قل انّ صلاتى و نسكى و محياى و مماتى للَّه رب ّالعالمين» (انعام /162)
«بگو نماز، عبادت‏ها، زندگى و مرگم همه براى خداوند پروردگار جهانيان است.»
بر پايه توضيحات گذشته، از نظر قرآن، خداوند آفريدگار هستى هدفمند، با طرح خواسته‏هاى خود در قالب بايدها و نبايدها كه جلوه ربوبيت اوست، معنا بخش زندگى انسان و جلودار او در مسير بى انتهاى تكامل مى‏باشد. 
ساز و كار عينيت دهى به معناى زندگى 
قرآن به انسان مى‏آموزد كه با جديت در پى دست يابى به «صراط مستقيم» (حمد /6) و «سبيل اللَّه» (عنكبوت /69) باشد. هدف رسيدن يا نزديك شدن به مقصد و غايت است كه در مورد خداوند معناى خاص خود را دارد. بدين ترتيب بايد حقيقت راه رسيدن به مقام قرب و رابطه آن دو با غايت اصلى يعنى خداوند شفافيت مناسب پيدا كند. 
راه به سوى خدا، پيشينه سازى روش بندگى است كه حقيقت آن را قوانين و رفتار خداپسندانه و خداجويانه تشكيل مى‏دهد. در اين گونه زندگى تصميم بر اين است كه به اعمال نفوذ ساير نيروهاى انگيزه بخش - از قبيل طاغوت، شيطان و هواى نفس كه در عرف قرآن معبود شناخته شده‏اند - پايان داده شود. 
خداوند در قرآن هم مطلق دستورات و مقررات دينى را راه مستقيم به سوى خود معرفى مى‏كند (انعام / 253 و 161 و 126) و هم تعبد و پاى بندى به آنها را(آل عمران /51 و مريم /36 و يس /61 و زخرف/64). جمله «و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم» يس 61 و مشابه آن، معنايى جز رعايت بايدها و نبايدهايى ندارد. هنگامى كه كارى (در حوزه‏هاى ارتباط انسان با خودش، انسان با خدا، انسان با انسان و انسان با طبيعت) با ياد خدا انجام داده مى‏شود، انسان در حال عبادت است.71 فعاليت با انگيزه الهى، تقرب و انس با خدا را در پى دارد. بنابراين به كارگيرى عنوان «صراط مستقيم» در مورد دستورات و مقررات دينى (اعم از عبادى و اجتماعى) تعبير حقيقى نخواهد بود، آنها به علاوه رعايت خداجويانه، معناى درست راه مستقيم به سوى خدا را تحقق مى‏بخشد. عبادت به معناى ياد شده هدف خلقت جن و انسان شناخته شده است: 
«و ما خلقت الجّن و الانس الاّ ليعبدون» (ذاريات /56). 
«من جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند.»
مقصود آيه بيان هدف نهايى آفرينش انسان نيست تا با راه بودن و پل بودن عبوديت و عبادت ناسازگار باشد، چه آنكه براساس آيه «واعبد ربّك حتىّ يأتيك اليقين» (حجر /99)، عبادت مقدمه براى هدف والاترى كه يقين نام دارد مى‏باشد.72
ياد كرد اين نكته خالى از فايده نيست كه در تفكر اسلامى در اهداف ميانى و مقدمات، هدف غايى يعنى شهود و حضور ياد خدا نيز به گونه‏اى مطرح است، بدون چنين شهودى عمل صالح كه نردبان تعالى شمرده شده است، شكل نمى‏گيرد. ممكن است طرح عبادت به عنوان غايت خلقت نمايانگر اين حقيقت باشد كه هيچ گا بندگى خالى از شهود نيست. بر اين اساس عبادت مى‏تواند هدف غايى شمرده شود.

نقش و مراتب پرستش

بسيارى از خداپرستان، پاى بندى به بايدها و نبايدهاى ارزشى را متكى بر سير و سلوك معنوى دانسته و گفته‏اند كه در غياب شعائر و مناسك، احساس ژرفا دارى حيات آدمى ناپديد73 مى‏شود و جامعه را فساد و زوال تهديد مى‏كند.74
الكسيس كارل از ميان گونه‏هاى مختلف سير و سلوك معنوى، نيايش را به مطالعه گرفته و آثار روحى و جسمى آن را معرفى كرده است، وى بر اين باور است كه حتى شكل طوطى وار و تمرينى اين سلوك معنوى نيز زمينه كاملا لازم روحى احساس عرفانى و اخلاقى را با هم فراهم مى‏آورد و در اثر آن در چهره نيايش گر، حس وظيفه‏شناسى، كمى حسد و شرارت و تا اندازه‏اى حس نيكى و خيرخواهى نسبت به ديگران، با ثبات نسبى، قابل مطالعه مى‏نمايد.75
شايسته است كه براى ارزيابى بهتر درك و تصور اين طبيب، جراح، فيزيولوژيست و زيست‏شناس مشهور فرانسوى، از نقش نيايش، پاره‏اى از سخنان وى را در اين رابطه به مطالعه بگيريم: 
«نيايش هنگامى كه مداوم و پرشور و حرارت است، تأثيرش بهتر آشكار مى‏شود... انسان خود را آنچنان كه هست مى‏بيند، از خود خواهى‏اش، حرصش، گمراهى ها و كج‏فكرى‏هايش و از غرور و نخوتش پرده بر مى‏دارد، براى انجام تكليف اخلاقى رام مى‏شود، براى كسب خضوع فكرى اقدام مى‏كند و در همين هنگام سلطنت پرجلال آمرزش در برابر او پديدار مى‏گردد.
رفته رفته يك صلح درونى، يك هماهنگى و سازش خوش فعاليت‏هاى عصبى و اخلاقى، بزرگترين ظرفيت تحمل در برابر محروميت، اتهام، اندوه، قدرت شكست‏ناپذير و سستى ناشناس، بردبارى در قبال از دست دادن همه چيز، درد، بيمارى و مرگ به سراغ وى مى‏آيد... نيايش خصائل خويش را با علامات بسيار مشخص و منحصر به فردى نشان مى‏دهد: صفاى نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادى بى دغدغه، چهره پر از يقين، استعداد هدايت و نيز استقبال از حوادث، به سادگى در آغوش گرفتن يك سرباز يا يك شهيد مرگ را. اينهاست كه از وجود يك گنجينه پنهان در عمق جسم و روح ما حكايت مى‏كند... به نظر مى‏رسد كه نيايش انسان‏ها را آن چنان رشد مى‏دهد كه جامه‏اى كه وراثت و محيط به قامت شان دوخته است برايشان كوتاه گردد، ملاقات با پروردگار آنها را از صلح و آرامش درون لبريز مى‏سازد به طورى كه شعشعه پرتو اين صلح، از چهره شان نمودار است و آن را هر جا كه روند با خود مى‏برند76.«
رشته‏اى در گردنم افكنده دوست 
مى‏برد هر جا كه خاطرخواه اوست. 
كارل، حقيقت نيايش را انس و ارتباط با خدا مى‏داند كه آثار و نتايج تربيتى و ارزشى متنوعى را به بار مى‏آورد؛ ولى در تعريف دعا، از عبارت‏هاى: «كنش روح به سوى كانون غير مادى جهان»، «پرواز روح است به سوى خدا» و «نمودار كوشش انسان است براى ارتباط با آن وجود نامرئى77«، سود مى‏برد كه اشاره به معنا خواهى اهل نيايش دارد. در اسلام نيز سير و سلوك تحت عنوان عبادت كه داراى قلمرو وسيعى مى‏باشد، به رسميت شناخته شده است. عبادت سر فصل‏هاى متعددى را زير پوشش خود دارد كه نيايش يكى از آنهاست. و ديگر عناوين زير مجموعه آن عبارت است از حج، نماز، روزه، خمس، زكات، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، ذكر، زيارت و تلاوت قرآن كه هر كدام تعريف خاص خود را دارد. انسان مسلمان بدون چشمداشت مادى تحت عنوان واجب يا مستحب به طور شبانه روزى يا در طول سال يكبار، خداجويانه، انجام اين امور را وظيفه خود مى‏شناسد.
تمام مفردات عبادات اسلامى، با هدايت الهى و مديريت معصوم و مطابق ديدگاه انسان شناختى اسلام سامان يافته و در آنها با حفظ جوهره پرستش، به ابعاد مختلف زندگى دنيوى و سعادت اخروى نيز توجه شده است، ولى فلسفه اصلى آنها استحكام احساس شهود غيب، مى‏باشد. شهيد مطهرى در توصيف عبادت مى‏گويد: 
«عبادت نردبان قرب است، معراج انسان است، تعالى روان است، پرواز روح است به سوى كانون نامرئى هستى، پرورش استعدادهاى روحى و ورزش نيروهاى ملكوتى انسان است، پيروزى روح بر بدن است، عالى‏ترين عكس العمل سپاسگزارانه انسان است از پديد آورنده خلقت، اظهار شيفتگى و عشق انسان است به كامل مطلق و جميل على الاطلاق و بالاخره سلوك و سير الى اللَّه است.78«
عبادت با تمام گونه‏هايش اين كاركرد را دارد كه،ياد خدا را بيش از پيش در دلها زنده مى‏كند. در قرآن نماز بازتاب دهنده ياد خدا معرفى مى‏شود. (طه /14 و عنكبوت /45)، خود قرآن ذكر ناميده شده است. روزه، منشأ تقوا معرفى مى‏گردد كه تكيه بر ياد خدا دارد... با ياد خدا و رسوخ آن در اثر عبادت، پرده غفلت، هواپرستى، جهل و آرمانها و اهداف غير ارزشى كنار مى‏رود و دريچه چشم و گوش انسان بر روى حقايق گشوده شده و زمينه پيمودن راه بندگى در پهنه حيات فراهم مى‏گردد. 
«انّ اللَّه جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع بعد الوقرة و تبصر بعد العشوة و تنقاد بعد المعاندة79«
«خداوند، ياد خود را صيقل دلها قرار داده است، دلها بدين وسيله از پس كرى، شنوا و از پى نابينايى، بينا و از پس سركشى و عناد، رام و سر به راه مى‏گردند.»
در حقيقت ياد خدا هم روشنايى بخش مسير راهپيمايى است و هم وسيله پيش روى به سوى مقام قرب الهى. على عليه السلام مى‏فرمايد: اللهم انّى اتقّرب اليك بذكرك» (دعاى كميل).
«پروردگارا من با ياد تو آهنگ نزديك شدن به تو را سر مى‏دهم.»
گرايش به عبادت مراتبى دارد. در آغاز مسير و راه پيمايى، ياد خدا و ياد خود با هم به انسان انگيزه بندگى مى‏دهد، ترس از جهنم و اميد به بهشت خداوند، زمينه پرستش و بندگى را فراهم مى‏سازد. مؤمن آگاه در تلاش است كه از اين مرحله عبور كندو عاشقانه و خالصانه رو به خدا آورد. على عليه السلام‏درباره سطوح مختلف خداجويى مى‏فرمايد: 
«انّ قوماً عبدوا اللَّه رغبة فتلك عبادة التجار و انّ قوماً عبدواللَّه رهبة فتلك عبادة العبيد و انّ قوماً عبدوا اللَّه شكراً فتلك عبادة الأحرار80.«
«بدون ترديد گروهى خداى را به انگيزه دريافت پاداش مى‏پرستيدند، اين عبادت تجارت پيشگان است و گروهى او را از ترس مى‏پرستند، اين عبادت برده صفتان است و گروهى او را براى آنكه او را سپاسگذارى كرده باشند، مى‏پرستند، اين عبادت آزادگان است.»
سعدى، همين معنا را در قالب شعر به تصوير مى‏كشد: 
خلاف طريقت بود كاوليا
تمنا كنند از خدا جز خدا 
گر از دوست چشمت به احسان اوست 
تو در بند خويشى نه در بند دوست81.
پرستشگر مى‏كوشد خود پرستش را كه عبارت است از جذب شدن به شعاع جاذبه الهى هدف قرار دهد تا موضوع بهشت و جهنم كنار رود82. سوز و گداز دست‏يابى به اين مرحله هدف گرايى، در زبان امامان معصوم اين گونه انعكاس يافته است:
«الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير أرواحنا معلقة بعز قدسك83.«
«خداى من كمال و دلبستگى به خودت را به من ببخش و ديدگان دل ما را با پرتو نظر به خودت، نور بده تا ديده دلها، حجابهاى نور را بدرد و به معدن بزرگى برسد و ارواح ما به درگاه عزت تو آويخته گردد.»
اين مرتبه خداجويى در كلام اهل معنا، با قالب ها و تعبيرهاى گوناگون در دست‏رس جويندگان راه كوى دوست، قرار گرفته است: 
«هدف نهايى آن است كه انسان از پل عبادت به مقصد يقين برسد...» «واعبد ربك حتّى يأتيك اليقين» (حجر /99) يقين، همان نورانيت، شهود و صفاى باطن است كه اگر كسى به آن رسيد به هدف عبادت رسيده است و در نتيجه به هدف خلقت رسيده است»84
«كمال انسان بالاتر است از حد مشتهيات حيوانى و لو در جهان ديگر كه براى انسان، تأمين شود، بلكه در حد عبادت‏هاى شاكرانه و محبانه و عاشقانه است و آن وقت پرستش مفهومى برابر مفهوم عشق نسبت به حقيقت پيدا مى‏كند... هدف اصلى مرتبه پايين عبادت نيست بلكه مرتبه عالى آن است. هر كه بدانجا نرسيد، براى او اين مرتبه پايين‏تر از هيچ بهتر است85»
«فحقيقة العبادة - هى الغرض الأقصى من الخلقة - هى ان ينقطع العبد عن نفسه و عن كل شى‏ء و يذكر ربه».86
«حقيقت عبادت - كه غرض نهايى آفرينش شمرده شده - عبارت است از اين كه بنده از خود و هر چيز ديگر، بريده و به ياد پروردگارش باشد.»
آويخته‏گى عبد به معدن عظمت به گونه‏اى است كه روح، حوصله درنگ در تن را از دست مى‏دهد و دردناك‏ترين مصيبت براى او خطر جدايى از خدا مى‏باشد. 
امير راه طريقت، در ترسيم حالات روحى، اين سالكان راه يافته، مى‏گويد: 
«هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنيا بأبدان أرواحها معلقة بالمحلّ الأعلى87»
«علمى كه بر پايه بينش كامل است بر قلب‏هاى آنان هجوم آورده است و آنان روح يقين را لمس كرده‏اند و آنچه را ناز پروردگار دشوار ديده‏اند، آسان پذيرفته‏اند و بدانچه، نادانان از آن رميده‏اند، خو گرفته‏اند، دنياگرايان را با تن‏هايى همنشينند كه ارواح آنها آويخته بالاترين جايگاه مى‏باشند.»
«لولا الاجل الذى كتب لهم لم تستقرّ أرواحهم فى أجسادهم طرفةعين شوقاً الى الثواب و خوفا من العقاب88«
«اگر اجل مقدرشان نمى‏بود، ارواح آنها، از شدت شيفتگى به ثواب و ترس از عقاب، يك چشم بهم زدن، در بدنهاى خود، درنگ نمى‏كردند.»
«فلئن صيرتنى للعقوبات مع اعدائك و جمعت بينى و بين اهل بلائك و فرقت بينى و بين احبائك و اوليائك فهبنى ياالهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك89«
«اگر به قصد كيفر دهى، مرا با دشمنان و مستحقان عذابت، همنشين ساختى و از دوستان و اولياى خود جدايم كردى، آن موقع، گيرم - معبودم، آقايم، مولايم و پروردگارم - بر عذابت صبر پيشه كردم پس درد فراق تو را چگونه تحمل كنم و بر آن صبر نمايم!»
بهر حال راه آويختن خود به «محل اعلا» يا نفوذ دردايره جاذبه محبت الهى راهى جز رعايت مسائل عبادى و صالح سازى رفتار ندارد. قوت‏گيرى روحيه تعبد، به الهى شدن كل وجود انسان منجر مى‏گردد. الهى شدن كل وجود يعنى خدا خواهى باتمام فعاليت‏هاى روحى و جسمى ممكن در عرصه‏هاى مختلف زندگى در قرآن با صراحت بيان شده است كه عمل صالح مؤمن را به خدا نزديك كند: «اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» (فاطر/10)
مؤمن معتقد به توحيد به سوى خدا بالا مى‏رود و عمل صالح وسيله بالا رفتن او مى‏باشد. براساس سخنى از پيامبر، خداوند مى‏فرمايد:
«ما تحبّب الىّ عبد بشى‏ء أحبّ الىّ مما افترضته عليه و انّه ليتقرب الىّ بالنوافل حتى احبه، فاذا احببته، كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها، ان دعانى أجبته و إن سألنى أعطيته90»
«بين كارهايى كه بنده به قصد كسب محبتم انجام مى‏دهد، چيزى برايم دوست داشتنى‏تر از تكاليفى نيست كه بر او واجب كرده‏ام ]ولى[ او با انجام دادن نوافل و مستحبات ]نيز[ در پى تقرب به من است تا جايى كه من او را مورد محبت قرار مى‏دهم، وقتى كه او را محبوب خود شناختم، من گوش او هستم كه به وسيله آن مى‏شنود، چشم او هستم كه به وسيله آن مشاهده مى‏كند، زبان او هستم كه با آن سخن مى‏گويد و دست او هستم كه با آن سخت‏گيرى مى‏كند، اگر مرا خواند اجابت مى‏كنم و اگر چيزى طلبيد، به او مى‏دهم.»
در دايره محبت الهى، عشق رو به افزايش، اراده و قدرت تصميم‏گيرى رو به نيرومندتر شدن و تمام وجود انسان مشغول كار خدايى مى‏باشد و جز عشق ورزى، گزينه ديگرى ندارد و خستگى، نااميدى و احساس پوچى معنا ندارد. 
«اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون» (مؤمنون /61)
«چنين كسانى به سوى كارهاى خير، سرعت مى‏گيرند و در انجام آنها سبقت مى‏جويند.»
سختى و هزينه‏برى كارها، نه تنها بر روحيه پيشى‏گيرى به سوى كارهاى خير، گزندى وارد نمى‏كند كه فرصت ايثار و مجال جان فشانى، زمينه را براى فرمان روايى اين روحيه، آماده‏تر مى‏كند، بدان دليل كه امتحان سخت‏تر، پاداش چشم گيرتر دارد و بشارت تقرب بيشتر را همراه مى‏آورد: 
«و بشّر الصابرين الذين اذ ا اصابتهم مصيبة قالوا انا للَّه و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون» (بقره /155-156-157) 
«به صابران بشارت بده آنان كه موقع تحمل مصيبت مى‏گويند: ما از خداييم و به سوى او باز مى‏گرديم اينها كسانى هستند كه صلوات و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدايت يافتگانند.»

ب. كارآمدى شناخت هستى

هستى‏شناسى با مؤلفه‏هاى خداشناسى، انسان‏شناسى و معادشناسى با ويژگى‏هاى مورد پذيرش قرآن، عامل راهبردى ديگرى است براى اجرايى شدن معناى زندگى در تصور و تفكر دينى. با شناخت هر چه دقيق‏تر هستى، هر انسانى، آمادگى. بيشترى پيدا مى‏كند. كه بايدها و نبايدهاى مربوط به زندگى را به منظور دست‏يابى به مقام قرب الهى جامه عمل بپوشاند. 
از نظرقرآن انسانى كه خروش از اسارت اهداف خيالى و پندارى و جهل رهايى يافته است، وقتى به مطالعه هستى و هويت اشاره‏اى آن، مى‏پردازد و حكمت و هدفمندى را در پهنه آن مشاهده مى‏كند، به هدف آفرينش و فرجام كار خودش نيز پى مى‏برد، گويا ضمن توجه به حكمت آفرينش كل هستى، به حكيمانه بودن آفرينش خودش نيز متوجه شده و ايمان پيدا مى‏كند به اين حقيقت كه اگر معادى و رستگارى جاودانى در كار نمى‏بود اين همه سرمايه‏گذارى براى انسان بيهوده مى‏نمود و خداوند منزه است از هستى دهى بيهوده: 
«و يتفكّرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذاباطلا سبحانك فقنا عذاب النار» (آل عمران /191)
«و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند (و مى‏گويند) پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريده‏اى! منزهى تو! پس ما را از عذاب آتش مصون دار.»
«أفحسبتم أنما خلقناكم عبثا و أنكم الينا لاترجعون» (مؤمنون /115)
«آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده‏ايم و به سوى ما باز نمى‏گرديد.»
خردمندان پاكيزه سرشت با مطالعه حتمى پى مى‏برند كه در حقيقت اين قيامت و بازگشت به خداست كه توجيه كننده خلقت اين عالم است91« ولى انسان‏هاى تن داده به خواسته‏هاى حيوانى و اهداف پندارى، با ترديد افكنى، ياد معاد را در ضمير خود مى‏شويند تا با دغدغه كمتر، هنجار شكنى را پيشه شان قرار دهند:
«بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل أيان يوم القيامة» (قيامة /5 و 6) 
«بلكه انسان مى‏خواهد در تمام عمر گناه كند (از اين رو)مى‏پرسند قيامت كى خواهد بود!»
چنين افرادى (گويا) بر اين پندارند كه اگر قيامت نباشد ولى بايدها و نبايدهاى ارزشى را رعايت كند، لذتهايى را بر خود حرام مى‏كند و زيان مى‏بيند92 ولى منطق دينداران، نگرانى آنها را واهى دانسته مى‏گويند: 
«حتى در اين دنيا نيز صرفه باخدا باورى است. مومنان گر چه لذت هايى زيانمند را از دست مى‏دهند، به خوشحالى بالاتر دست مى‏يابند و در زندگى به انسان‏هاى فروتن و درست كردار تبديل مى‏شوند93«
اما در رابطه با آخرت، دين و خرد با هم به انسان توصيه دارد كه براساس احتمال معاد عمل كند. براساس برهان شرطبندى پاسكال (رياضى دان، فيزيك دان، و متكلم فرانسوى 1662 - 1623 م) «وجود خدا، حقانيت آموزه‏هايى چون معاد اگر هم قابل اثبات يقينى نباشد، يگانه گزينه پذيرفتنى است! چرا كه براى پرهيز از زيان احتمالى الحاد كه به مراتب بالاتر از سود يقينى آن است، چاره‏اى جز ايمان با سلوك مؤمنانه نيست94.«
غزالى سخن مشابه دارد. ولى بعد از طرح ترديد ياد شده مى‏گويد: 
«بر تو واجب شد به حكم عقل كه راه شرع فرا پيش‏گيرى كه خطر چون عظيم باشد بگمان ضعيف از وى بگريزند، چه اگر تو قصد طعام كنى كه بخورى كسى گويد: مارى دهان، در اين طعام كرده است، تو دست باز كشى، اگر چه گمان آن بود كه وى دروغ مى‏گويد و براى آن مى‏گويد تا وى بخورد و لكن چون ممكن بود كه راست مى‏گويد. با خويشتن گويى: اگر نخورم رنج اين گرسنگى سهل است و اگر بخورم، نبايد كه او راست گفته باشد و من هلاك شوم95«
اين گونه‏اى از استدلال پيش از همه، در سخنان معصومان مطرح شده است. رواياتى در اين باب از امام على عليه السلام96 و امام صادق عليه السلام و امام رضاعليه السلام 97 در خور مطالعه مى‏باشد. 
امام رضاعليه السلام خطاب به زنديقى فرمود: 
«وان كان القول قولكم...ألسنا و اياكم شرعاً سواء، لايضرنا ماصلينا و صمنا و زكينا و أقررنا... و ان كان القول قولنا.. قد هلكتم و نجونا» 
«اگر سخن شما درست باشد ما و شما همسان خواهيم بود و نماز، روزه، زكات، و اقرار ما زيانى به ما نخواهد داشت و اگر سخن ما درست از آب درآمد، شما هلاك شده‏ايد و ما نجات يافته‏ايم.»
در مطالعات انسان شناختى، لذت‏هاى معنوى حتى نزد بسيارى از گرايش هاى سكولاريستى پذيرفته شده است، يعنى انسان از خدمت و احسان به ديگران لذت مى‏برد اين احساس به عضو خاص و برقرارى رابطه با يك ماده بيرونى، حاصل نمى‏شود بلكه با عمق روح و وجدان آدمى مربوط است98.ولى تفاوتى كه وجود دارد اين است كه «اخلاق سكولار در پاسخ اين سوال كه چرا وقتى كه اخلاقى بودن به سود تو نيست و مى‏توانى با عمل خود خواهانه، زندگى را به نحو سودآورى به پيش برى، بايد اخلاقى باشى؛ با مشكل جدى رو به رو است99« زيرا لذت در نهايت بايد به خود انسان برگردد، لذت معنوى سكولار حكمت و علّتى در وجود خودش ندارد! ما وقتى كه حس دينى منشأ فعاليت‏هاى خيرخواهانه باشد، لذت‏هاى معنوى دوچندان مى‏شود زيرا در نهايت ثمره اين فعاليت‏ها به خود خيرخواه، برمى‏گردد، حتى ايثار و پاكباختگى همراه با رنج و تلخى‏ها براى وى دلپذير مى‏شود، چون باور دارد كه خدا جبران مى‏كند. قرآن مى‏گويد: 
«و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند اللَّه» (بقره /110 و مزمل /20)
«و هر كار خيرى را براى خود از پيش مى‏فرستيد، آن را نزد خدا خواهيد يافت.»
زندگى در پرتو شناخت خداوند - به عنوان آفريدگار هستى و مجمع اسماء و صفات برتر و پيراسته از هر گونه نقص و كاستى كه انسان را خليفه و نمايش دهنده صفات علياى خود خوانده است100، و اعتقاد به معاد عرصه بهره‏گيرى از ميزان خداگونه سازى حالات روحى و رفتار خود در دنيا - و احساس درونى به نام وجدان كه در تمام انسان‏ها زنده است و منشأ توقعات ارزشى مى‏باشد - همزمان هم احساس مسئوليت به معناى واقعى كلمه - به وجود مى‏آيد و هم روحيه تعالى خواهى يعنى دست‏يابى به بلندترين و مقدس‏ترين آرمانهاى اخلاقى متكى بر محوريت آرمان توحيدى. 
«آرمان توحيدى كه در قالب گرايش و ايمان به خدا جريان دارد تمام الگوها و گرايش‏ها، هدف‏ها، آرزوها، دورنگرى‏ها، بلندپروازى بشرى را يكجا قرار داده همه آنها را يكپارچه در پرتو الگوى والا و حقّى ارائه مى‏دهد كه وجودش سراسر علم و قدرت و عدل و رحمت و انتقام مطلق است. ديد روشن و تصوير واضح از چنين الگويى را ايدئولوژى توحيدى در اختيار ما مى‏گذارد. اين مكتب و بينش به ما آموزش مى‏دهد كه با صفات و اخلاق خدايى... به صورت يك سلسله راهنمايى‏ها و رهبرى‏هاى عملى و به عنوان هدف عملى حركت خود و بالاخره در قالب نشانه‏ها و علائم نصب شده در مسير و طريق طولانى از انسان تا خدا، برخورد، رفتار و همكارى كنيم101«
بر اين اساس حقيقت ميزان پيش روى و تقرب به خدا يك واقعيت عينى خواهد بود، انسان خداجو با پيمودن طريق طاعت واقعاً در حال طى كردن مراتب و درجات قرب پروردگار است، دائم وجودش شدت، قوت و كمال بيشتر پيدامى كند يعنى علم، قدرت، حيات، مشيت و دايره نفوذ و تصرفش رو به ازدياد پيش مى‏رود.102
قرآن، خداوند را داراى قدرت و عزّت مطلق معرفى مى‏كند و به مؤمن توصيه دارد كه با عمل صالح سير تكاملى (يعنى قدرتمندتر شدن) خويش را به سوى خدا دنبال نمايد:
«من كان يريد العزّة فللَّه العزة جميعا اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» (فاطر /10)
كسى كه خواهان عزت است، تمام عزت نزد خداوند است (مؤمن معتقد به) سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى‏كند و عمل صالح او را بالا مى‏برد.
وقتى كه در اين نوع ازدياد وجودى، ركود و توقف به وجود مى‏آيد مرگ براى انسان بهتر از زنده ماندن است. امام صادق‏عليه السلام در روايتى مى‏فرمايد:
«من استوى يوماه فهو مغبون و من كان آخر يوميه خيرهما فهو مغبوط و من كان آخر يوميه شرهما فهو ملعون و من لم ير الزيادة فى نفسه فهو الى النقصان و من كان الى النقصان فالموت خير له من الحياة»103
«كسى كه دو روزش برابر است فريب خورده است. كسى كه روز اخير دو روزش بهتر از قبل باشد، مورد غبطه و رشك است، كسى كه روز اخير دو روزش بدتر از قبل باشد، او مورد لعنت است، كسى كه فزونى در نفس خود نمى‏بيند روبه نقصان است و كسى كه رو به نقصان پيش مى‏رود، مرگ برايش بهتر از زنده ماندن است.»
ازدياد وجودى به معنايى كه گذشت، حقيقت تقرب به خدا را تشكيل مى‏دهد كه هنگام نيت اعمال صالح و عبادى، تصورش واجب مى‏باشد. راغب اصفهانى از پژوهشگران چيره‏دست حوزه معارف قرآنى مى‏گويد:
«قرب بنده به خدا در حقيقت عبارت است از اين كه بسيارى از صفاتى را كه خدا را مى‏توان بدان وصف كرد، از آن خود كند، هر چند اتصاف انسان به آن در حدى نباشد كه خدا بدان وصف مى‏شود، چون علم، حلم، رحمت و غنا و اين اتصاف به وسيله زدودن چرك‏هايى چون جهل، خشم ناروا و نيازهاى بدنى به قدر توان بشرى است».104
به هر حال وقتى تحولات مثبت روحى بر پايه هستى شناختى توحيدگرايانه شكل گرفت، رفتار بيرونى متناسب با خود را به ارمغان مى‏آورد. قرآن مى‏گويد:
«كل يعمل على شاكلته» (اسراء /84)
«هر كس طبق خلق و خوى خود عمل مى‏كند؟»

بازتاب زندگى با معنا

در زندگى معنادار و خداجويانه، نگاه انسان به هستى، به زندگى، به انسان يا انسان‏هاى ديگر و نگاه به خودش تغيير مى‏كند. بازتاب اين ديگرگونى در دو حوزه حيات فردى و حيات اجتماعى قابل مطالعه و پى‏گيرى مى‏باشد:

الف: اثر فردى

از نظر قرآن، زندگى انسان با دو واقعيت متفاوت قابل تصور است كه عبارت است از: زندگى تهى از ياد خدا و زندگى متّكى بر خداخواهى. قرآن به قصد يادآورى عمق تفاوت اين دو نوع زندگى تأكيد دارد كه فلسفه بعثت، احياى انسان زنده مى‏باشد كه با شروع عمل به هدايت آسمانى، آغاز مى‏گردد.
«أو من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نوراً يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها» (انعام /122)
«آيا كسى كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه مى‏رود همانند كسى است كه در تاريكيها باشد و از آن خارج نگردد».
«يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للَّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم» (انفال /24)
«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! عودت خداو پيامبر را اجابت كنيد هنگامى فرامى‏خوانند به چيزى كه به شما زندگى مى‏دهد.»
وقتى كه خداوند هدف زندگى شناخته شد و رفتار براساس ياد و خواست او انجام پذيرفت زندگى دلپذير مى‏شود و آرامش روح انسان را نوازش مى‏دهد.
«من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحييّنه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون» (نحل /97)
«هر كس كار شايسته انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است او را به حياتى پاك و دلپذير زنده مى‏داريم و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند، خواهيم داد.»
«و يهدى اليه من أناب الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكراللَّه ألا بذكر اللَّه تطمئن القلوب» (رعد /27-28)
«(خدا) هر كس را كه بازگردد، به سوى خودش هدايت مى‏كند، آنها كسانى هستند كه ايمان آوردند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن و آرام است، آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش پيدا مى‏كند.»
آرامش روحى هديه ارزشمندى است كه خداوند به بنده‏اش ارزانى مى‏دارد و پاسدار آن است، حتى راضى نمى‏شود كه وحشت هنگام مرگ، آن را به هم زند، از اين رو، اين نداى روحبخش الهى گوش بنده در حال جان دادن را، نوازش مى‏دهد و براى ابد آرامش روحى وى را تأمين مى‏كند:
«يا ايّتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» (فجر /27-30)
«تو اى روح آرامش يافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است پس در جمع بندگانم وارد شو و در بهشتم قدم گذار.»
حيات واقعى، دلپذير و زيبا شدن زندگى و آرامش روحى چگونه به وجود مى‏آيد؟
هستى‏شناسى توحيد محور، به احساسات، اراده، اهداف، آرمان‏ها، اخلاق و رفتار، رنگ الهى مى‏دهد. اين رنگ‏آميزى عامل ديگرگونى حيات، از وضعى به وضع ديگر است، در جهان‏شناسى كه قرآن به مؤمن آموزش مى‏دهد، خداوند با صفات: رحمان، مجيب، رحيم، ودود، محسن، قادر، و... حمايت‏كننده، يارى رسان، هدايت كننده، پاداش دهنده انسانى است كه كل آفرينش مسخر و در خدمت او مى‏باشد. اين همه نعمت به او انگيزه پرستش، رفتار عادلانه و برخورد خيرخواهانه را مى‏دهد كه قطعاً زيبايى ظاهر زندگى را همراه دارد و خوشبينى ديگران را به ارمغان مى‏آورد. كسى كه آفريدگار و تمام آفرينش را حامى خود مى‏شناسد، خود را در مسير تقرّب الى اللَّه مى‏بيند، تمام زندگى خود را تلاشى در مسير سعادت ابدى تلقى مى‏كند و با ظهور خيرخواهانه در جامعه، خوشبينى اكثريت افراد جامعه را از آنِ خود مى‏داند، بى‏ترديد احساس مصونيت، پيروزى و آرامش روحى مى‏كند. تنها نگرانى كه به سراغ او مى‏آيد نگرانى ناشى از قصور و كم‏كارى است كه عاملى است براى جديت بيشتر.
شهيد مطهرى‏رحمه الله مى‏گويد:
«حالت فرد با ايمان در كشور هستى مانند حالت فردى است كه در كشورى زندگى مى‏كند كه قوانين و تشكيلات و نظامات آن كشور را صحيح و عادلانه مى‏داند، به حسن نيّت گردانندگان كشور نيز ايمان دارد، قهراً زمينه ترقى و تعالى را براى خودش و همه افراد ديگر فراهم مى‏بيند و معتقد است كه تنها چيزى كه ممكن است موجب عقب‏ماندگى او شود تنبلى و بى‏تجربگى خود او و انسان‏هاى مانند اوست... اين انديشه طبعاً او را به غيرت مى‏آورد و با خوشبينى و اميدوارى به حركت و جنبش وامى‏دارد.»105

ب: اثر اجتماعى

وحدت و هميارى در حيات اجتماعى گمشده تمام متفكران، سياستمداران و پژوهشگران حوزه فلسفه زندگى است. ضمن تأكيد بر ضرورت وحدت، براى تحقق آن هر كس سازوكارى را پيشنهادمى كند. تولستوى كه كليد حل معمّا را در بيدارى عقل جست‏وجو مى‏كند، مى‏گويد:
«اگر حصول سعادت را به اين مى‏دانى كه ديگران تو را بيش از خودشان دوست بدارند واجب است كه تو هم ديگران را بيش از خودت دوست بدارى».106
فرانكل كه معتقد به معنادرمانى است و معنا را در ضمير ناخودآگاه انسان جست‏وجو مى‏كند تا آن را در ضمير آگاه وى بكشاند، براى بقاى بشريت در كنار يكتاپرستى وحدت انسانيت را نيز لازم دانسته، مى‏گويد:
«اميد به بقاى بشريت، زمانى وجود خواهد داشت يا به شرطى است كه مردم به يك هشيارى، آگاهى درباره وجوه مشترك درمقولات ارزش‏شناسى برسند، يعنى اين كه وجوه مشترك در آنچه مردم احساس مى‏كنند به حيات آنها ارزش زندگى كردن را مى‏بخشد... مسئله به اين ختم مى‏شود كه آيا ارزش‏ها و معناهايى وجود دارند كه مردم، همه مردم بتوانند در آنها سهيم باشند... در آنها مشترك باشند.»107
سخن قرآن در اين رابطه از هر ديدگاه ديگرى، منطقى‏تر و عملى‏تر است. كلمه «لا اله الاّ اللَّه» و آيه «قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ألا نعبدإلا اللَّه و لانشرك به شيئاً و لايتخذ بعضنا بعضاً أربابا من دون اللَّه». (آل عمران /64) تمام الگوهاى ناقص و باطل را كه موانع تعالى و تكامل انسان به حساب مى‏آيند، محكوم مى‏كند. 
«همه خدايان دروغين و بت‏نماهاى فرومايه و بى‏ارزش را كه همچون گردنه‏هايى بر سر راه انسان قرار دارند و مانع رسيدن او به خدا مى‏شوند، پاكسازى مى‏كندو از سر راه برمى‏دارد.... ]انسان را[ از اين قيد و بندها و حد و مرزهاى ساختگى آزادش مى‏سازد تا همواره در حركت و پويش باشد و از تلاش و تكاپو بازنايستد».108
بدين ترتيب، توحيد، انسان را همزمان به آزادى معنوى و آزادى اجتماعى فرامى‏خواند، در هر دو بخش، روحيه آزادى و آزادى‏خواهى پا به پاى تعبد و تقرب رشد مى‏نمايد. تحقق و عينيت خوى‏ها و صفات مهربانى، دلسوزى، احسان كه سرمشق‏گيرى از خداوند، پاسخ‏گوى به فطرت، تأمين كننده نيازهاى مادى و معنوى در دنيا و آخرت، شمرده مى‏شود، صحنه حيات اجتماعى را تبديل مى‏كند به صحنه تعاون و هميارى متقابل. با تعاون همگانى در امير خيررسانى، آرامش روحى بيشتر وحدت اجتماعى ريشه‏دارتر و پيشرفت در عرصه‏هاى مختلف زندگى كه قرين رفاه عمومى مى‏باشد، امكان‏پذيرتر مى‏گردد. قرآن در مورد ترقى و رفاه جامعه مؤمن و خداجوى مى‏گويد:
«ولو أن أهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماءو الأرض»
(اعراف /96)
«اگر اهل شهرها و آبادى‏ها، ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى‏گشوديم.»
در جامعه‏اى كه تنها خداوند الگو و هدف شناخته شده، به يقين براساس فعليت صفات الهى در افراد، وحدت و هميارى بى‏قيد و شرط، عينيت پيدا نموده و زمينه پيشرفت و تسخير طبيعت را فراهم مى‏آورد، آيه از چنين سنت و قانونى، خبر مى‏دهد. اين تلقى با دخالت مستقيم109 غيب در گشودن دريچه بركات بر روى اهل تقوا منافاتى ندارد.

چرا بى‏معنايى

با توجه به تعامل مشترك كيهان، سرشت انسانى انسان و نهضت آسمانى پيامبران در جهت واداشتن انسان به انتخاب خداوند، به عنوان هدف و معناى زندگى و الگوى تعالى، اين سؤال جان مى‏گيرد كه چرا انسان، اقتضاى مشترك و صريح اين سه عامل را ناديده انگاشته، مسافر وادى سرگردانى و بى‏معنايى مى‏شود؟
از نظر قرآن، نوزادى كه چشم به جهان مى‏گشايد، در كنار نيازهاى اوليه و طبيعى كه خاستگاه داشتن و مصرف كردن است، به طور طبيعى و فطرى استعدادگرايش به مفاهيم ارزشى را نيز دارد كه براساس آن بايدها و نبايدهاى زندگى پا مى‏گيرد.
تداوم حيات با تغذيه و تأمين كنترل شده، در روى زمين، «دنيا» يا زندگى كنونى نام دارد. همه معناگراها، بر ارزشمندى آن. با عبارت‏هاى مختلف، تأكيد دارند:
«حيوانيت انسان... به منزله لانه و آشيانه‏اى است كه انسانيت او در آن رشد مى‏يابد و متكامل مى‏شود».110
«دستگاه طبيعت براى انسان گهواره‏اى است كه وى را به حركت درمى‏آورد و شيرش مى‏دهد تا بزرگ شود».111
«همان احتياجى را كه حيوان به ماده دارد، همان احتياج را انسان به وجود حيوانى دارد. اين شخصيت حيوانى كه حامل نفس انسانى است... سد راه ترقى انسان نيست بلكه واسطه‏اى است كه انسان را به سعادت مى‏رساند... مانند كلنگى است كه به شخص عاقل داده شده براى كندن چاه و بيرون آوردن آب هر چه كند شود در ضمن عمل تندش مى‏كند تا وقتى كه بپوسد و از كار بيفتد».112
على‏عليه السلام نيز در جواب مذمت كننده دنيا از زندگى كنونى به عنوان تجارت‏خانه اولياى خداو مسجد دوستان او ياد نمود،113 عطار در مصيبت‏نامه، ماجرا را اين گونه به تصوير مى‏كشد:
آن يكى در پيش شير دادگر
ذَم دنيا كرد بسيارى مگر
حيدرش گفتا كه دنيا نيست بد
بد تويى زيرا كه دورى از خرد
هست دنيا بر مثال كشتزار
هم شب و هم روز بايد كشت كار
زان كه عزّ و دولت دين سربه‏سر
جمله از دنيا توان برد اى پسر
تخم امروزينه فردا بر دهد
ور نكارد اى دريغا بر دهد
پس نكوتر جاى تو دنياى توست
زانكه دنيا توشه عقباى توست
تو به دنيا در مشو مشغول خويش
ليك در وى كار عقبا گير پيش
چون چنين كردى تو را دنيا نكوست
پس براى اين تو دنيا دار دوست114
در حقيقت زندگى حيوانى ارزشش را مديون حيات حقيقى است كه از خداخواهى ريشه مى‏گيرد. وقتى ياد خدا در قالب جهان‏بينى و ايدئولوژى همراه با نظارت سازنده، ناديده گرفته مى‏شود و به كمك فطرت نمى‏آيد، حيات حيوانى خود جاى هدف را مى‏گيرد و يا زمينه چنين تحولى فراهم مى‏گردد. اين، يعنى آغاز شكل‏گيرى زندگى پست «الحياة الدنيا» - به جاى «حياة طيبه» كه در آن داشتن و مصرف كردن، جاى شدن را مى‏گيرد، در اين زندگى، شناخت هستى و زندگى فلسفه‏اى جز توانمندتر شدن براى به دست آوردن و مصرف كردن، نداردو به هويت اشاره‏اى آن دو كه به وجود خالق و زندگى ابدى هدايت مى‏كند، توجهى به عمل نمى‏آيد:
«يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون» (روم /7)
«آنها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مى‏دانند و از آخرت غافلند».
«فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد إلا الحياة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم» (نجم /29-30)
«پس از اين‏ها - كه از ذكر ما روى مى‏گردانند و جز زندگى پست را نمى‏طلبند، روى بگردان.»
فطرت انسانى، انسان را به حركت و دست‏يابى به هدف زندگى وامى‏دارد، ولى چون الگوى آرمان آفرين در كار نيست، آرمانهاى خيالى جلودار زندگى مى‏شود. اين اهداف سرابى بيش نيست و خواست فطرت را تأمين نمى‏كند. قرآن درباره ماهيت اهداف انحرافى مى‏گويد:
«إعلموا أنما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفّراً ثم يكون حطاما و فى الآخرة عذاب شديد» (حديد /21)
«بدانيد كه زندگى پست تنها بازى و سرگرمى و تجمل‏پرستى و تفاخر بين شما و افزون‏طلبى در مال و اولاد است همانند بارانى كه محصول آن كشاورزان را در شگفتى فرو مى‏برد سپس خشك مى‏شود به گونه‏اى كه آن را زردرنگ مى‏بينى سپس تبديل به كاه مى‏شود و در آخرت عذاب شديد است.»
«والذين كفروا أعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماء حتى إذا جاءه لم يجده شيئاً» (نور /39)
«و كسانى كه كافر شدند اعمال‏شان همچون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه آن را از دور آب مى‏پندارد اما وقتى به سراغ آن مى‏آيد چيزى نمى‏بيند!»
وقتى كه الگوى تعالى‏بخش در كار نباشد ميل به پستى‏ها و هدف‏هاى خيالى اجتناب‏ناپذير است و زمينه براى انتخاب سومى وجود ندارد. درك فروم در اين رابطه قابل تحسين است كه مى‏گويد:
«اگر زندگى انسان به جاى بودن در داشتن خلاصه شود به پستى خواهد گراييد، تبديل به شى‏ء خواهد شد و روزگار رنج آور و خالى از لطف خواهد داشت. شادى حقيقى با فعاليت حقيقى به دست مى‏آيد و فعاليت حقيقى يعنى «پرورش» و «اگر شخصى موفق به سامان دادن نيروهاى خود در جهت «من عالى‏تر» خويش نشود، آنها را به سوى هدف‏هايى پايين‏تر و پست‏تر سوق خواهد داد».115
در زندگى پست، افزون‏طلبى نقش موتور را دارد، افزون خواه همه را افزون‏خواه مى‏شناسد و بايد هميشه آماده حمله و محروم كردن ديگران باشد، در عين حال با ياد مرگ ناكامى خود را قطعى مى‏داند به همين دليل در زندگى پست نداشتن، از دست دادن، نگرانى از تهاجم ديگران و از همه وحشتناك‏تر فرا رسيدن مرگ واقعاً انسان را مى‏آزارد و اسير خود مى‏كند.116 قرآن در توصيف اين گونه زندگى مى‏گويد:
«و من أعرض عن ذكرى فإن له معيشة ضنكا» (طه /124)
«هر كس از ياد من روى گردان شود زندگى تنگ و سختى خواهد داشت».

پی نوشت‌ها:

1 - جعفرى، محمدتقى، فلسفه و هدف زندگى، تهران، انتشارات قديانى، چاپ اول، 28.
2 - همان، 101.
3 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، چاپ اول، 45/1.
4 - جان هيك، بُعد پنجم، ترجمه بهزاد سالكى، قصيده‏سرا، چاپ اول، 89.
5 - جعفرى، فلسفه و هدف زندگى، 24.
6 - همان منبع، 104-5.
7 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، ترجمه ابراهيم يزدى، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ اول، 200.
8 - تدئوس متز، آيا هدف خداوند مى‏تواند سرچشمه معناى زندگى باشد، ترجمه محمد سعيدى مهر، فصلنامه نقد و نظر، شماره 29-30، وابسته به دفتر تبليغات اسلامى قم، بهار و تابستان 1382.
9 - جان هيك، بُعد پنجم، /92.
10 - موسوى، محمود، معناى زندگى (گزارشى از يك كتاب)، فصلنامه نقد و نظر، شماره 224 29-30.
11 - جان هيك، بُعد پنجم، 87.
12 - سوزان ولف، معناى زندگى، ترجمه محمد على عبداللهى، فصلنامه نقد و نظر، شماره، 34 29-30.
13 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، ترجمه ابراهيم يزدى، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ اول، 132.
14 - همان، 200.
15 - همان، 148.
16 - همان 139-140.
17 - اريك فروم، روانكاوى و دين، ترجمه آرسن نظريان، انتشارات چاپار، چاپ سوم، 10.
18 - اريش فروم، گريز از آزادى، ترجمه عزت‏اللَّه فولادوند، شركت سهامى كتابهاى جيبى، چاپ چهارم، 247.
19 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 22.
20 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا هست، ترجمه اعظم پويا، فصلنامه نقد و نظر، شماره 111-113 29-30.
21 - جان هيك، بُعد پنجم، 115-119.
22 - همان، 122-123.
23 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا هست، 109.
24 - همان، 109 و 118.
25 - جان هيك، بعد پنجم، 124 و 409.
26 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 110.
27 - اريك فروم، بنام زندگى، ترجمه اكبر تبريزى، انتشارات مرواريد، ط 45-46 2.
28 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا است، 111-114.
29 - والتر وايس كف، وجود و ارزشها، ترجمه عليرضا آل بويه، نقد و نظر شماره 319 31-32 و 321.
30 - همان، 326 و 327.
31 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 147.
32 - همان، 161.
33 - همان، 132.
34 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا است، 114-115.
35 - والتر واپس كف، وجود و ارزشها، 319.
36 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا است، 119.
37 - اريش فروم، گريز از آزادى، 248.
38 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا است، 114.
39 - اريك فروم، بنام زندگى، 33
40 - همان، /13 و 24.
41 - ويكتور فرانكل، انسان در جستجوى معنا، ترجمه نهضت صالحيان و مهين ميلانى، انتشارات درسا، ط 160 8 و 161.
42 - موسوى، سيد محمود، معناى زندگى، 226 و 228.
43 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا است، 119.
44 - همان، 121-122.
45 - لئون تولستوى، فلسفه‏زندگى، ترجمه جلال دادگر، سازمان انتشارات اشرفى، چاپ سوم، 39
46 تا 49 - همان، 157 155 و 130.
50 - همان.
51 - ويكتور فرانكل، انسان در جستجوى معنا، 140.
52 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 176-17.
53 - همان، 127 و 177.
54 - استاد علامه جعفرى نيز اين انتساب را قبول دارد و به نمايندگى از وجدان مى‏گويد: «مرا كه وجدان ناميده‏اند و ستايش مى‏كنند جز گيرنده و منعكس كننده صداى رساى خداوند تو چيزى بيش نيستم»، محمد تقى جعفرى، وجدان، مؤسسه نشر كرامت، چاپ دوم، 308.
55 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 90-100.
56 - ويكتور فرانكل، انسان در جستجوى معنا، 166.
57 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 107.
58 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا هست، 118.
59 - موسوى، سيد محمود، معناى زندگى، 223.
60 - والتر وايس كف، وجود و ارزشها، 329.
61 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا هست، 119.
62 - جان هيك، بعد پنجم، 57.
63 - همان، 33.
64 - همان، 81.
65 - همان، 126.
66 - همان، 128.
67 - همان، 92 و 94.
68 - جوادى آملى، عبداللَّه، تسنيم تفسير قرآن كريم، مركز نشر اسراء، چاپ اول، 611 و 608.
69 - در اين رابطه آيات: 3 سوره احقاف، 38 و 39 سوره دخان، 18-22 سوره مؤمنون و 31-34 سوره ابراهيم مطالعه شود.
70 - مطهرى، مرتضى، تكامل اجتماعى انسان، 109.
71 - صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن، مؤسسه اعلمى، چاپ اول، 26 و 27 و 347.
72 - جوادى آملى، عبداللَّه، ادب فناى مقرّبان، مركز نشر اسراء، چاپ اول، 406-408.
73 - فصلنامه نقد و نظر، شماره 265 29-30 و شماره 189 31-32.
74 - الكسيس كارل، نيايش، ترجمه محمد تقى شريعتى، انتشارات تشيع، چاپ 75 1355.
75 - همان، 60.
76 - همان، 61-63.
77 - همان، 40-41.
78 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ اول، 417/16.
79 - نهج‏البلاغه، خطبه 222.
80 - همان، حكمت 237.
81 - بوستان سعدى، باب سوم، حكايت دوازدهم.
82 - جعفرى، محمد تقى، فلسفه و هدف زندگى، 97.
83 - مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
84 - جوادى آملى، عبداللَّه، ادب فناى مقربان، 406-407.
85 - مطهرى، مرتضى، تكامل اجتماعى انسان، 158-159.
86 - طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، مؤسسه أعلمى، چاپ دوم، 388/18.
87 - نهج‏البلاغه، حكمت 147.
88 - همان، خطبه 192 (خطبه متقين).
89 - مفاتيح الجنان، دعاى كميل.
90 - مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفا، الطبعة الثانيه، 22/67.
91 - مطهرى، مرتضى، تكامل اجتماعى انسان، 76.
92 - فصلنامه نقد و نظر، سال 8، ش 1 و 41/2.
93 - همان، 363.
94 - همان، 359.
95 - غزالى، محمد، كيمياى سعادت، تصحيح احمد آرام، انتشارات گنجينه، چاپ دوم، 102/1.
96 - مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانية، 87/75.
97 - كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، دارالكتب الاسلامية، الطبعة السادسة، 75/1 و 78.
98 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 46/20.
99 - فصلنامه نقد و نظر، س 8، ش 1 و 146 2.
100 - الميزان فى تفسير القرآن، ذيل آيه 30 سوره بقره.
101 - صدر، محمد باقر، سنتهاى اجتماعى و فلسفه تاريخ در مكتب قرآن، ترجمه حسين منوچهرى، مركز نشر فرهنگى رجا، چاپ اول، 232.
102 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 292/3.
103 - صدوق، محمد، معانى الاخبار، دارالمعرفة، 1399 ه ، 342.
104 - مفردات الفاظ القرآن، واژه قرب.
105 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 43-44/2.
106 - لئون تولستوى، فلسفه زندگى، 92.
107 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 200.
108 - سنتهاى اجتماعى و فلسفه تاريخى در مكتب قرآن، 222-223.
109 - همان، 265.
110 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 27/2.
111 - جعفرى، محمد تقى، فلسفه و هدف زندگى، 152.
112 - لئون تولستوى، فلسفه زندگى، 84.
113 - نهج‏البلاغه، حكمت 131.
114 - به نقل از: مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 555/16.
115 - اريك فروم، بنام زندگى، 28 و 39.
116 - لئون تولستوى، فلسفه زندگى، 10-13.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 19:41 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

نقد واژگانى ترجمه قرآن به زبان فارسى بر اساس بافت

بازديد: 115
نقد واژگانى ترجمه قرآن به زبان فارسى بر اساس بافت
حمیدرضا فهیمی تبار

چکیده: وجود واژه‏هاى چند معنا و همنام در هر زبانى فهم متن را دچار مشكل مى‏كند. از آنجا كه قرآن به زبان بشرى نازل شده وجود اين نوع واژه‏ها در آن امرى اجتناب‏ناپذير است. قرآن پژوهان در گذشته با عنوان وجوه و نظاير و مشترك لفظى به بررسى اين نوع واژگان قرآنى پرداخته‏اند. در زبان‏شناسى جديد بافت زبانى و فرا زبانى براى تشخيص مفهوم واژه‏هاى هم معنى و چند معنى مورد توجه قرار گرفته است.
در اين مقاله ابتدا به نقش بافت در معنى بخشى به واژه از ديدگاه زبان‏شناسى جديد پرداخته شده سپس دو واژه همنام «بشارة» و «اغواء» در بيش از ده ترجمه فارسى قرآن مطالعه شده تا از خلال آن دقت مترجمان به نقش بافت در مفهوم واژه ارزيابى شود.

كليد واژه‏ها: بافت - روابط واژگانى - سياق - واژگان همنام - حوزه معنايى - معنى‏شناسى ساختارى - واژگان چند معنایی، بشارت، اغواء.

ترجمه مطلوب يك متن ترجمه‏اى است كه خوانندگان زبان مقصد به اندازه خوانندگان زبان مبدأ از متن ترجمه شده متأثر شوند. به قول «روژكايوا» ترجمه خوب آثار شكسپير و پوشكين يعنى اينكه اگر آنها آثار خود را به زبان مقصد مى‏نوشتند همان گونه مى‏نوشتند كه مترجم آن را نوشته است.(1) اين همان اصل تأثير برابر equivalent effectاست كه در ترجمه مطرح مى‏شود. البته اين نوع ترجمه، ترجمه آرمانى است و اگر نگوييم محال است ولى موانع زيادى براى رسيدن به اين نوع وجود دارد.
هيچ مترجمى نمى‏تواند انتقال دهنده خوبى باشد مگر اينكه زبان مبدأ را خوب فهم كرده باشد و براى فهم زبان مبدأ دانستن مفهوم واژگان كافى نيست. فرهنگ‏شناسى و شناخت بافت context و عوامل فرازبانى دخيل در مفهوم واژگان، امرى ضرورى است.
گرچه نخستين سطحى كه مترجم با آن روبرو مى‏شود سطح واژگان است، ولى گاهى به خاطر اختلاف فرهنگ هيچ واژه معادلى در زبان مقصد يافت نمى‏شود كه بتواند مفهوم واژه مبدأ را منتقل كند. مشكل مترجم در اين موارد مشكل فهم نيست؛ چه بسا مترجم واژه‏اى را در زبان مبدأ خوب فهم كرده باشد، ولى در زبان مقصد ظرفى نيابد تا مفهوم را در آن بريزد، براى نمونه در متون دينى مسلمانان، واژگانى مانند زكات، شهيد، نجس، مفهوم فرهنگى خاصى دارد. انتقال اين گونه واژگان به يك فرد انگليسى زبان، كار مشكلى است و اين مشكل به خاطر فرهنگى است. پيكتال در ترجمه قرآن زكات را به poordueو آربرى آن را به Alms برگردانده است حال آنكه اولى به معناى سهم فقراء و دومى به معناى چيزى است كه به فقير داده مى‏شود ولى مى‏دانيم كه زكات در فقه اسلامى مقدار مشخصى از اموال خاصى است كه به افراد مشخص بايد پرداخت شود و اين دو واژه انگليسى هيچ كدام معادل واژه زكات نيست.(2) درست است كه كت فورد (1969) وظيفه مترجم را برقرارى معادل عناصر متنى زبان مبدأ در زبان مقصد مى‏داند، ولى اين بدان معنى نيست كه واحد ترجمه واژه است، بلكه عواملى مانند ساختار، بافتار، معناى جمله، معناى كلام، گونه‏هاى زبانى، پيش تصورات، تأثير ادراكى و تأثير ادبى در برقرارى تعادل و يكسانى متن زبان مبدأ به زبان مقصد بايد مد نظر قرار گيرند.(3)
در معناشناسى ساختارى، هر عنصر موجوديت خود را از عناصر پيرامونى مى‏گيرد و بايد به طور همزمان دو لايه معنايى؛ يكى لايه معنايى دلالت signinficant و ديگرى لايه معنايى ارزش value مورد توجه باشد. منظور از لايه معنايى دلالت همان معناى لفظى و ارجاعى است و لايه معنايى ارزش يعنى ارزش ارتباطى يك واژه(4). به عبارت ديگر هيچ واژه‏اى خارج از زنجير گفتار معناى دقيقى ندارد و معناى واژه و نقش دستورى آن تابع كلمات پيرامونى آن است.(5) براى مثال در دو جمله «شيرين پيش شماست» و «هندوانه شيرين خريدم» واژه شيرين دو نقش دستورى متفاوت دارد، در جمله اول شيرين اسم است و در جمله دوم صفت، و دو مفهوم متفاوت نيز دارد. در حالى كه همين واژه خارج از جمله مفهوم دقيقى ندارد، حتى زمانى كه ما واژه‏اى را به تنهايى تصور مى‏كنيم و مفهومى از آن را در ذهن حاضر مى‏كنيم همان مفهوم را بر اساس رابطه آن با ديگر واژگان تصور مى‏كنيم. از اين رو براى فهم درست واژگان در معناشناسى ساختارى نظريه «حوزه معنايى semantic fields« مطرح شده است تا با شناخت روابط بين عناصر، واژگان از يكديگر شناخته شوند. لهرير (1969) در همين زمينه واژگان پخت و پز را در زبان انگليسى گردآورى كرده سعى نموده روابط آنها را نشان دهد. براى نمونه او واژه fry را در حوزه جامع‏تر cook قرار داد و نشان داد كه واژه fry به معناى سرخ كردن فقط با جامدات همآيى دارد لذا نمى‏توان گفت: l fry milk. اگر غذاى جامدى با روغن زياد سرخ شود آن را deepfry و اگر با روغن كم سرخ شود آن را saute ing مى‏گويند.(6) ايزوتسو نيز سعى كرد همين كار لهرير را در پاره‏اى از واژگان قرآنى انجام دهد. او مفاهيم واژگانى مثل ذنب، اثم، جرح، منكر، فجور، خطيئه، مجرم را بر اساس نظريه حوزه معنايى مقايسه كرد تا به مفهوم آنها دست يابد. «جورج يول» روابط واژگانى lexical relation را به شش نوع تقسيم كرده كه از قرار زير است:
1 - هم معنايى synonymy: «دو يا چند صورت با رابطه معنايى خيلى نزديك كه در جمله‏ها بتوانند جانشين يكديگر باشند مثل: زيبا و قشنگ». 
2 - تضاد معنايى Antonymy: «دو صورت با معناى مخالف را گويند؛ مثل بالا و پايين». 
3 - شمول معنايى hyponymy: «به طورى كه معناى يك صورت، معناى صورت ديگر را در بر گيرد، مانند حيوان و كلاغ».
4 - هم آوايى homophony: «به طورى كه دو يا چند صورت نوشتارى مختلف داراى تلفظ مشابه باشند؛ مثل قار و غار»
5 - همنامى homonymy: «در صورتى كه يك صورت نوشتارى يا گفتارى داراى دو يا چند معناى نامرتبط باشد؛ مانند: شير كه به معناى مايع و حيوان و وسيله است.»
6 - چند معنايى polysemy: «وقتى يك صورت نوشتارى يا گفتارى چند معنى دارد و تمامى معانى با هم مرتبط هستند. مثل كلمه head در انگليسى كه به رئيس و بالاى ليوان هم گفته مى‏شود.
اين تقسيم بندى را در لغويان قديم سراغ نداريم، ولى آنها به چند معنايى و اضداد در واژگان به خوبى توجه داشته‏اند و به جاى چند معنى كلمه «اشتراك لفظى» را به كار گرفته‏اند و گفته‏اند اگر لفظ مفرد موضوع براى دو معنى با هم باشد، بر سبيل بدليت بدون ترجيح يكى بر ديگرى آن را اشتراك لفظى نامند. اشتراك لفظى براى واژگان همنام و چند معنى به كار گرفته شده ولى جداسازى اين دو و نام گذارى آنها در زبان‏شناسى معاصر صورت گرفته است.(7)
به هر حال وجود واژگان همنام و چند معنى در زبان، فهم متن را مشكل مى‏كند و از همين جا نقش اساسى بافت در درك معنى و مفهوم اين نوع واژگان مشخص مى‏شود.(8)
با توجه به نقش بافت چه زبانى و چه غير زبانى در تعيين معناى واژه اين سؤال مطرح است كه آيا نقش بافت در مفهوم واژه از كشفيات زبان شناسان جديد است؟ آيا قرآن پژوهان در 14 قرن گذشته از اين مسئله اساسى غافل بوده‏اند؟ با نگاهى به آثارى با عنوان «وجوه و نظاير در قرآن» پاسخ اين سؤال آشكار مى‏شود «سلوى محمد العوّا» 134 اثر با همين عنوان را معرفى مى‏كند كه اولين اثر به نام وجوه و نظاير به سال 105 هجرى بر مى‏گردد و متعلق به ابوعبداللَّه عكرمة بن عبداللَّه المدنى است.(9) 
منظور از نظاير كليه واژگان چند معنى يا همنام است كه در قرآن آمده است و منظور از وجوه، مفاهيم مختلف آنهاست كه از بافتى به بافت ديگر تغيير مى‏كند، ولى اين قرآن پژوهان به جاى كلمه بافت زبان شناسانه امروزين از كلمات موضع، مواضع و سياق و قرينه و امثال اين كلمات استفاده كرده‏اند.(10)
براى مثال ابوالفضل حبيش بن ابراهيم تفليسى در قرن ششم كتابى به نام وجوه القرآن نوشته است. او در آنجا براى واژه «ظَن» چهار وجه معنايى ذكر كرده است:
1 - ظن به معناى يقين، در آيه «فظن داود انما فتناه» (ص /24) چون بافت غيرزبانى و اعتقادى اين معنى را اقتضا مى‏كند چرا كه حضرت داود از انبياء الهى و معصوم است وجود يقين اساس عصمت است.
2 - ظن به معناى گمان، در آيه «قلتم ما ندرى ماالساعه إن نظنّ إلّا ظنّا و ما نحن بمُستيقنين» (جاثيه 32)
چون گويندگان يقين داشتن را از خود نفى كرده‏اند (بافت زبانى معناى ظن را مشخص كرده است)
3 - ظن به معناى بدانديشى، در آيه «تظنّون بالله الظنونا» (احزاب /10) (زيرا خداوند در مقام نكوهش است) 
4 - ظن به معناى پنداشتن، در آيه «إنّه ظنّ أن لن يحور» (انشقاق /14)
نمونه ديگر كتاب الوجوه و النظائر فى القرآن از ابوعبدالله دامغانى است كه واژه آيه را بر شش وجه علامت، آيه قرآن، معجزه، عبرة، كتاب، و امر به معروف و نهى از منكر معنى كرده است.(11)
صاحب تفسير الميزان از جمله مفسرين معاصر است كه سياق (بافت) را معيارى دانسته است براى تفسير كلمات، شأن نزول، ترتيب نزول، نقد روايات تفسيرى، مكى و يا مدنى بودن، مرجع ضمير و ترجيح قراءات.(12)
در اهميت نقش بافت همين بس، كه بى توجهى به آن انحراف كلامى و اعتقادى را موجب مى‏شود. 
اشاعره با ناديده گرفتن بافت در آيه 69 سوره الصافات آيه را در راستاى خود يعنى جبرى گرايى معنا كردند و از آيه «واللَّه خلقكم و ما تعملون» نتيجه گرفتند كه خداوند خالق اعمال انسان است، بنابراين انسان در فعل خود مجبور است، حال آنكه با توجه به آيات پيش از آنكه تمامى، گفته‏هاى حضرت ابراهيم‏عليه السلام است و مخاطب او مشركينى هستند كه با دست خود بتها را ساخته مى‏پرستيدند، ابراهيم‏عليه السلام در مقام نكوهش و هشدار به آنها مى‏گويد كه «اتعبدون ما تنحتون» آيا شما آنچه را خود تراشيده‏ايد مى‏پرستيد در حالى كه مى‏دانيد خداوند شما و همين بتهاى تراشيده شما را آفريده است.
با توجه به آثار گران سنگ قرآن پژوهان پيشين در زمينه وجوه و نظاير يعنى واژگان همنام و چند معنى و تأكيد آنان بر نقش موضع و مواضع و قرائن و سياق يعنى (بافت) ضمن ارج نهادن به تلاشهاى آنان، مى‏توان گفت اقدام منسجم و نظام مندى در زمينه روابط معنايى واژگان قرآنى صورت نگرفته است. در اينجا براى ارزيابى دقت نظر مترجمان فارسى زبان به نقش بافت در ترجمه قرآن، چند نمونه از آيات ترجمه شده را پس از يك مقدمه مرور مى‏كنيم.


نقش بافت در ترجمه

بافت را به زبانى و غير زبانى تقسيم مى‏كنند. بافت زبانى همان كلمات پيرامونى يك واژه است كه اين معنى به اصطلاح «قرينه مقاليه» يا «لفظيه» در كلام قدما نزديك است، و بافت غير زبانى هر چيزى است كه در معنا بخشى به واژگان دخالت دارد، ولى از جنس لفظ نيست. اين معنى نيز به اصطلاح «قرينه حاليه» نزديك است. علاّمه محمد باقر صدر در تعريف سياق (بافت) مى‏نويسد:
«كل ما يكشف اللفظ الذى يُراد فهمه من دوالّ اخرى سواء كانت لفظية. كالكلمات التى تشكّل مع اللفظ الذى يُراد فهمه كلاماً واحداً مترابطاً، او حاليّة كالظروف الملابسات التى تحيط بالكلام و تكون ذات دلالة فى الموضوع.»(13)
از اين رو شناخت بافت غير زبانى از مثل شأن نزول آيات، فرهنگ عصر نزول، شرايط اقتصادى اجتماعى و جغرافيايى، همگى به فهم درست آيات كمك مى‏كنند، همان گونه كه بافت زبانى مانند كاربرد واژگان، ادبيات، اشعار عصر نزول، ما را به فهم آنها نزديك مى‏كند.
يكى از راه‏هاى شناخت واژه توجه به تقابل‏هاست و تقابل واژه‏ها يك نوع بافت زبانى است، براى نمونه آيه 7 سوره حجرات را مرور مى‏كنيم.

نمونه نخست، واژه صلات

(...و لكنَّ الله حَبَبّ اليكُمُ الايمان و زيّنه فى قلوبِكم و كرّه اليكُم الكفر و الفسوق و العصيان أولئك هم الراشدون»
در اين آيه سه كلمه «الكفر، الفسوق، العصيان» در تقابل با كلمه «الايمان» قرار گرفته است. يعنى پرهيز از كفر، فسق و عصيان همان ايمان مطلوب است، در اينجا مفهوم ايمان با توجه به سه واژه مقابل آن مشخص مى‏شود(14)
«فلا صدّق و لا صلّى. لكن كذّب و تولّى» (قيامت/ 31 و 32)
تقابل كلمه صدق با كذب و كلمه صلّى با تولّى بافت زبانى است. از راه تقابل «صلّى» معناى مقابل «تولّى» را دارد. «تولّى» يعنى روى گرداندن و يا پشت كردن و «صلّى» در اين آيه يعنى روى كردن؛ و حال آنكه بيشتر مترجمان صلى را به معناى نماز گرفته‏اند. 
كلمه صلّى به لحاظ بافت غير زبانى هم نمى‏تواند به معناى نماز واجب باشد، زيرا سوره قيامت يك سوره مكى است و نماز واجب در مدينه تشريع شده است.
به دليل وجود آيه «و ما كان صلوتهم عندالبيت إلّا مُكاءاً و تصديه» و آيه «ربّ اجعلنى مقيم الصلوة و من ذريّتى» و آيات 40 سوره ابراهيم و 43 آل عمران، عرب جاهلى با معناى كلمه صلوة پيش از تشريع صلوة فريضه مأنوس بوده است و شعر اعشى در عصر جاهليت هم بر اين امر دلالت مى‏كند.(15)
و سبّح على حين العشيات و الضُحى
و لا تعبد الشيطان و اللَّه فاعبدا
ولى نماز به عنوان فريضه آن گونه كه فقها آن را تعريف كرده‏اند در مدينه تشريع شده از اين رو «فلاصلّى» در آيه 32 سوره قيامت با توجه به بافت زبانى و غيرزبانى نمى‏تواند به معناى نماز واجب باشد، ولى تقريباً همه مترجمان فارسى زبان آن را به نماز ترجمه كرده‏اند و اگر هم در نظر آنها صلّى به معناى نماز فريضه نبوده است توضيحى در اين باره نداده‏اند. 
نمونه‏هايى از ترجمه‏هاى فارسى چنين است.
آيه اول: «فلا صدّق و لا صلّى. و لكن كذّب و تَولّى» (31 و 32 قيامت( 
1 - تفسير طبرى: نه صدقه دادو نه نماز كرد و لا كن به دروغ داشت و برگرديد(16)
2 - تفسير نسفى: تصديق نكرد ابوجهل به قيامت، و نه نماز آورد و عبادت، و لكن دروغ داشت و روى بگردانيد از ايمان.
3 - روح الجنان و رَوْحُ الجنان: تصديق نكرد و نماز نكرد وليكن تكذيب كرد و روى گردانيد(17)
4 - سورآبادى:
فلاصدق و لاصلّى باور نداشت حق را و نه متابعت كرد فرمان خداى را، اين آيت را بر كافران رانده‏اند و بر مؤمنان عاصى رانده‏اند. اگر بر كافران رانى آن باشد كه فرشتگان عذاب، جان وى بردارند همى برند سوى سجّين، فرشتگان رحمت گويند آذا كه چه كرده است آن بيچاره كه جان وى را به سجين برند، جواب آيد: فلا صدق و لا صلى زيرا كه نه باور داشت حق را و نه متابعت كرد فرمان خداى را. وگر بر مؤمن رانى فلاصدق زكات نداد و لا صلى نماز نكرد. ولاكن كذب و تولى - بيك تقصير كرد در دادن زكات و باز استاد از نماز و به دروغ داشت حق را و متابعت نكرد و روى بگردانيد.(18)
5 - تفسير حسينى: 
پس تصديق نكرد (ابوجهل قرآن را يا صدقه نداد از آنچه واجب مال وى بود( و پى‏روى ننمود پيغمبر را و يا نماز نگزارد براى خدا تكذيب كرد و برگشت از راه حق(19)
6 - منهج الصادقين: 
ايمان نياورد آدمى كه عدى است يا ساير كافران به روز بعثت، پس تصديق نكرد به رسول يا قرآن - در تفاسير آمده است كه ابوجهل لعنه‏اللَّه را شدت عداوت با سيدالمرسلين‏صلى الله عليه وآله بيشتر از مشركان ديگر بود و حق‏تعالى در شأن او فرمود كه نگرديد ابوجهل به محمد، يا صدقه نداد از آنچه واجب از مال او بود (ولا صلى) و نماز مفروضه را نگزارد براى خدا، يا پيروى نكرد پيغمبر را (ولاكن كذّب) وليكن تكذيب كرد (و تولّى) و برگشت از راه حق.(20)
7 - خرمشاهى: 
]مدعى[ نه ]حق را[ تصديق كرد، و نه نماز گزارد. بلكه دروغ انگاشت و روى گردان شد.(21)
در ميان مترجمان، سورآبادى و حسينى و ملا فتح‏اللَّه در ترجمه فلا صلى قائل به تفصيل شده‏اند - سورآبادى - فلا صلى را به عدم متابعت ترجمه كرده است به شرطى كه آيه درباره كافران باشد و «عدم متابعت» به روى نياوردن نزديك است.

ترجمه پيشنهادى:

او نه حق (دين اسلام) را باور كرد و نه به آن روى آورد و نه سر تعظيم فرود آورد، بلكه آن را دروغ انگاشت و به آن پشت كرد.

نمونه دوم؛ واژه «تبشیر»

«اذا بشّر أحدهم بالأنثى ظلّ وجهه مسوّداً و هو كظيم»
در قرآن كلمات مشتق از ريشه «بشر» كه به طور معمول به مژده و نويد دادن ترجمه مى‏شود به حدود 85 واژه مى‏رسد كه گاهى در كنار نذير (به عنوان اسم) و گاهى در صيغه امر و ماضى و مضارع به كار رفته است.(22) كاربرد اين واژه در قرآن بيشتر براى خبر خوش و خوشايند است. اين واژه به معناى خبر مسرت بخش براى فرزنددار شدن ابراهيم‏عليه السلام، زكرياعليه السلام، مريم‏عليه السلام، و در موارد متعددى هم براى اجر و پاداش اخروى و ورود در بهشت آمده است. ترجمه واژه «بشاره» و مشتقات آن در اين موارد به مژده (با توجه به بافت زبانى و غير زبانى) پذيرفتنى است، ولى وقتى همين واژه براى اخبار ناخوشايند به كار مى‏رود ديگر مفهوم مژده و نويد نخواهد داشت. در قرآن هفت مورد واژه بشارت آن هم در باب تفعيل براى اخبار ناخوشايند به كار رفته است كه عبارتند از:
1 - «و بشّر المنافقين بأنّ لهم عذاباً اليما» (نساء /138)
2 - «و بشّر الذين كفرو بعذاب أليم» (توبه /3)
3 - «كأن لم يسمعها كأنّ فى أذنيه وقراً فبشره بعذاب أليم» (لقمان /7)
4 - «ثم يصرّ مستكبراً كأن لم يسمعها فبشّره بعذاب أليم» (جاثيه /8)
5 - «و يقتلون الذين يأمرون بالقسط من الناس فبشّر هم بعذاب أليم» (آل‏عمران /21)
6 - «ولا ينفقون فى سبيل الله فبشّرهم بعذاب أليم» (توبه /34)
7 - «و اللَّه أعلم بما يُوعُون. فبشّرهم بعذاب أليم» (انشقاق /24)
و در دو مورد «خبر ناخوشايند دختردار شدن» با واژه «بشر» آمده است.
1 - «و إذا بشّر أحدهم بالأنثى ظلّ وجهه مسوّداً و هو كظيم. يتوارى من القوم من سوء ما بشّر به» (نحل /58 و 59)
2 - «و إذا بشّر أحدهم بما ضرب للرحمن مثلاً ظلّ وجه مسوّداً و هو كظيم» (زخرف /17)
در اين 9 مورد كه اين واژه در باب «تفعيل» به كار رفته و هفت مورد آن صيغه امر و دو مورد آن به صورت ماضى مجهول است، با توجه به اينكه هيئت باب تفعيل اقتضا دارد كه فعل در وهله اول به مفعول تعلق گرفته و قيام آن به فاعل، امرى تبعى و قهرى باشد(23) در تمام اين 9 مورد تأكيد بر مفعول است، يعنى بيان احوال و وضعيت مفعول مد نظر قرار گرفته است.
مترجمين در تمامى موارد، «تبشير» را به معناى نويد دادن گرفته‏اند. ولى در جاهايى كه مژده دادن با عذاب اليم سازگار نيست گفته‏اند خداوند در اين موارد تهكّم (طعن) به كار برده است.(24)
براى يافتن معنى و مفهوم دقيق‏تر اين واژه اقوال لغويان را نقل مى‏كنيم:
ابن منظور در لسان العرب مى‏نويسد: 
«بشر: فرح - فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به - و أبشروا بالجنة - البشارة المطلقة، ما تكون إلا بالخير و إنما تكون بالشرّ إذ كانت مقيدة، لقوله تعالى: فبشّرهم بعذاب أليم، قال ابن سيدة: التبشير يكون بالخير و الشر لقوله تعالى فبشّرهم بعذاب أليم.(25)
زبيدى در تاج العروس آورده است:
«البشارة الاسم، لأنّها تظهر طلاقة الانسان و هم يتباشرون بذلك الأمر يبشّر بعضهم بعضاً».
فخر رازى مى‏نويسد:
«فى عرف اللّغة مختص بالخير الذى يفيد السرور، الاّ أنّه بحسب أصل اللغة عبارة عن الخبر الذى يؤثر فى البشرة تغيّرا و هذا يكون للحُزن أيضاً فوجب أن يكون لفظ التبشر حقيقة فى القسمين».(26)
در معجم الفروق اللغوية آمده است: 
«البشارة: الأخبار بما يسرّ به المخبربه إذا كان سابقاً لكُل خبر سواه، و بنى العلماءُ عليه مسألة فقهيه بأنّ الإنسان إذا قال لعبيده أيّكم بَشّر بقدوم زيد فهو حرّ، فبشّروه فُرادى، عتق أولهم، لأنه هو الذى سرّه بخبره سابقاً. و لو قال مكان بشّرنى (اخبرنى) عتقوا جميعاً. و اشتقاقه قيل من البشر و هو السرور فيختصّ بالخبر الذى يسّر. و أما و قيل اشتقاقه من البشرة و هو ظاهر الجلد لتأثيره فى تغيير بشرة الوجه، فيكون فيما يسّر و يُغمّ، لأنّ السرور كما يوجب تغيير البشرة، فلذلك الحُزن يوجبه، فوجب أن يكون اللّفظ التبشير حقيقة فى القسمين، لكنّه عندالاطلاق يختصّ فى العرف بما يُسّر، و إن أريد خلافه قيّد. قال تعالى فبشر عباد و فى الثانى فبشّرهم بعذاب اليم.»
و در ادامه مى‏نويسد:
«انّ البشر أول ما يظهر من السرور بلقى من يلقاك، و منه البشارة و هى أول ما يصل اليك من الخير البشار، فإذا وصل اليك ثانياً لم يسمّ بشارة...».(27)
در معجم مقاييس اللغة آمده است:
«بشّرتُ فلاناً ابشّره تبشيراً، ذلك يكون بالخير و بما حلّ عليه غيره من الشر، و اظنّ ذلك جنساً من التبكيت فأمّا اذا اطلق الكلام إطلاقاً فالبشارة بالخير و النذارة بغيره.»(28)
راغب اصفهانى نيز گويد: 
«بشارت به عذاب در مورد كفّار و منافقين به صورت استعاره به كار رفته است، چون چيزى كه بايد شادشان كند به صورت خبر عذاب درمى‏آيد، مثل سخن شاعر: تحيةٌ بينهم ضربٌ و جيعٌ «درود و سلامشان ضربت دردناكى بود»
ابن قتيبه دينورى:
«واژه بشارت از بشرت الأديم است، يعنى زمانى كه خاك زمين را كوبيده نرم مى‏كنى، و معناى بشرته هم اين است كه دل او را نرم كردى(29).
آرتور جِفرى مى‏نويسد: 
«بَشَر يعنى پوست كندن و رويه چيزى را برداشتن و در ادبيات قديم عرب به صاف و هموار كردن هم به كار رفته ولى در قرآن به كار نرفته است. بشرٌ به معناى پوست و سپس به معناى گوشت به كار رفته است مانند واژه سريانى و عبرى و واژه اكدى (بشرو bisra). ارنس مى‏گويد اصل اين لغت آرامى است و اين لغت از دين‏هاى كهن گرفته شده است، واژه اكدى bussuruبه معناى آوردن پيام شادى و واژه عبرى، هم به معناى آوردن نويد و مژده و هم به معناى شاد شدن از خبر خوش - واژه خبر خوش دريافت داشتن است.
جفرى در ادامه مى‏گويد: 
«استعمال اين واژه در عربى جنوبى متأثر از يهود بوده است و احتمال دارد اين واژه يك واژه قرضى قديم باشد و به طور مستقيم از يهوديان گرفته شده باشد. هر چند در معناى موعظه كردن احتمالاً تأثير استعمال آن در سريانى در كار بوده است. در گوش فلسطينيان مسيحى ما اين واژه را به معناى موعظه كردن داريم مثل آيه 21 سوره 3 و 34 سوره 9 در قرآن».
بدره‏اى در پاورقى اضافه كرده است كه شايد واژه پهلوى basariaنيز از طريق صورت سريانى آمده باشد.(30)
از آنچه لغت شناسان گفته‏اند مى‏توان نتيجه گرفت كه: 
1 - واژه «بشر» و مشتقات آن براى مطلق خبر وضع شده است و از استعمال و نحوه كاربرد آن در بافت مى‏توان نوع خبر را تشخيص داد.
2 - واژه «بشر» براى مطلق خبر خير وضع شده ولى در كاربردش مقيد مى‏شود.
3 - واژه «بشر» براى خبر خير و شر وضع شده البته هر نوع خبر شر يا خيرى كه آثار آن در چهره مخبربه پيدا شود، ولى به حسب عرف در زبان عرب اين واژه براى خبر خير به كار رفته است.
4 - اين واژه براى هر خبر خوشايندى به كار مى‏رود كه براى اولين مرتبه مخبرٌبه آن را مى‏شنود.
5 - اين واژه اصلاً عربى نيست يك لغت عبرى است كه در معناى خبر خوش و مژده و نويد و پند دادن استعمال شده است.
براى فهم خوب آيات، دانستن كاربرد واژگان و چگونگى كاربرد آن در عصر نزول قرآن، از دانستن وضع واژگان اهميت بيشترى دارد.
با نگاهى به اشعار جاهليت معلوم مى‏شود «واژه بشر» در خبر خوشايند استعمال مى‏شده و البته خوشايندى خبر از بافت فهميده مى‏شود. 
امرؤالقيس مى‏گويد:
تذبّ به طوراً و طوراً تمرهُ
كذبّ البشير بالرّداء المهدّبِ(31)
وى در اين بيت شعر، دُم شتر خود را وصف كرد و مى‏گويد: شتر من با دم خود مگسها را دور مى‏كند مانند مژده دهنده‏اى كه با حركت لباس ريشه دار خود، خبر خوش مى‏دهد.
عنتره نيز در بيت زير مى‏گويد:
يا عبل لا يحزُنك بُعدى وابشرى
بسلامتى و استبشرى بفكاكى
اى عبله (معشوقه شاعر) دورى من تو را غمگين نكند به تو بشارت باد كه سالم هستم و به تو بشارت باد كه در آينده آزاد مى‏شوم.(32)
در اين بيت وابشرى و استبشرى به قرينه «فكاك و سلامت» به معناى خبر خوشايند است.
حاتم طايى هم در سروده خود آورده است.
فإمّا تصيبُ النفسُ أكبر همّها(33)
و إمّا اُبشّركم باَشعثَ غاشم(34)
يا جان ما به بزرگ‏ترين غصه‏هاى خود خواهد رسيد و يا اينكه شما را بشارت مى‏دهم به سوارهاى غنيمت آور.
با توجه به آنچه اين سه بيت شعر و گفته‏هاى بعضى از اهل لغت نشان مى‏دهد مى‏توان گفت: واژه «بشارة» جدا از اينكه در اصل براى مطلق خبر يا خبر خوش وضع شده باشد در زبان عرب همراه قرينه براى هر نوع خبر خوش و خبر ناخوش به كار رفته است و لازم نيست گفته شود اصل واژه براى خبر خوش است، ولى در خبر ناخوشايند به معناى مجازى به كار رفته است.
اين واژه چه عربى و چه غير عربى باشد چه در اصل وضع براى مطلق خبر شده باشد يا نه؛ لازمه فهم صحيح معناى آن توجه به بافت زبانى و غير زبانى است.
براى رسيدن به پاسخ صحيح اين پرسش از بافت زبانى و غير زبانى آياتى از سوره زخرف و سوره نحل كمك مى‏گيريم:
«و يجعلون لله البنات سبحانه و لهم ما يشتهون. و اذا بُشّر اَحَدُهم باالانثى ظل وجهه مسوّداً و هو كظيم. يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكُهُ على هونٌ ام يُدسُّهُ فى التراب الاساء ما يحكمون.» (نحل /59-58)
«اَم اتّخَذَ مما يخلُق بناتٍ واصفيكم بالبنين(35) و اذا بُشر احدهم بما ضَرَب للرحمن مثلاً ظَلّ وجهه مسوداً و هو كظيم(36) اَوَ مَن ينشوُّا فى الحلية و هو فى الخصام غيرُ مبين».(37)
(زخرف 16-18)
سياه شدن چهره كنايه از خشمگين شدن است و كظيم كسى را گويند كه اندوه و خشم خود را فرو مى‏برد. اين گروه كه خود از داشتن دختر عار داشتند دختر را به خدا نسبت مى‏دادند، در حالى كه وقتى به يكى از ايشان خبر مى‏رسيد كه همسرت دختر آورده از خشم رويش سياه مى‏شد و خشم خود را فرو مى‏خورد و از فشار افكار عمومى كه آن را بد مى‏دانستند پنهان شده و به فكر فرو مى‏رفت كه آيا دختر را نگه دارد و ذلت و خوارى دختر داشتن را تحمل كند و يا زنده زنده او را در خاك پنهان كند.
گفته‏اند اولين بار كه زنان بنى تميم در جنگ با كسراى ايران اسير شدند و اين زنان به كنيزى در آمدند پس از صلح بين كسرى و بنى‏تميم، ايرانيان كنيزان بنى‏تميم را مخير كردند و گفتند مى‏توانيد به قبيله خود برويد و مى‏توانيد در دربار بمانيد. عده‏اى از دختران از رفتن به قبيله خويش سرباز زدند و در دربار كسراى ايران ماندند. مردان قبيله خشمگين شده تصميم گرفتند اگر دختردار شدند آنها را زنده زنده به گور كنند. بعدها اين سنت در بعضى قبايل رايج شد (طباطبايى، الميزان، 414/12). به همين دليل بافت فرهنگى عرب دوران نزول قرآن كه داشتن دختر را ننگ مى‏شمرد هرگز اجازه نمى‏دهد واژه بُشّر را به معناى مژده دادن بگيريم. در يك زندگى جنگجويانه كه جنگ و غارت هم وسيله زيستن و هم مايه افتخار است به طور طبيعى زن به خاطر ناتوانى از رقابت با مرد در ميدان جنگ: فقط يك مصرف كننده و سربار خانواده تلقى مى‏شود، زيرا هم بايد از او حفاظت كرد تا به دست دشمن اسير نشود و هم بايد قوت و غذاى او را فراهم كرد، زن نه در جنگ و گريز موفق است و نه در توليد ثروت توانمند، در چنين وضعيتى دختردار شدن عار است و هر كه خبر دختردار شدن را به مردى مى‏دهد خبرش نمى‏تواند مژده و نويد باشد. عرب وجود دختر را بد مى‏دانست، او را سهم خداوند قرار مى‏داد و پسر را كه وجودش سراسر بركت و قدرت است به خود نسبت مى‏داد. از اين رو خبر دختردار شدن نه از جانب آورنده خبر و نه از جانب گيرنده خبر، مژده و نويد نيست، زيرا هر دو به يك بافت فرهنگى تعلق دارند.
از سوى ديگر حتى بدون توجه به بافت فرهنگى مخاطبين اوليه قرآن، از بافت زبانى يعنى كلمات پيرامونى واژه «بشّر» مى‏توان دريافت كه اين واژه در زنجيره اين عبارت نمى‏تواند به معناى مژده و نويد باشد، چگونه ممكن است بشّر به معناى مژده باشد در حالى كه گيرنده خبر (با شنيدن آن) رويش سياه مى‏شد و خشم خود را فرو مى‏خورد و به خاطر اين خبر ننگ آور از قوم خود دور شده به فكر فرو مى‏رود كه آيا او را زنده به گور كند و يا وجود ننگين دختر را تحمل كند. وجود كلمات پيرامونى مثل ظلّ وجهه مسودّاً و هو كظيم، يتوارى من القوم، يُمسكه على هون أم يدُسُه فى التراب»، همگى بافت زبانى براى مفهوم «بُشّر» است از اين رو واژه «بشره» در اين زنجيره گفتار نمى‏تواند به معناى مژده و خبر خوش باشد. گرچه بر اساس وضع و يا به دليل كاربرد بر «مژده و خبر خوش» دلالت كند.
حال پس از بررسى مفهوم اين واژه بر اساس بافت فرهنگى (غير زبانى) و بافت زبانى به ارزيابى ترجمه‏هاى فارسى آيه 17 زخرف مى‏پردازيم.
«و إذا بشر أحدهم بما ضرب للرحمن مثلاً ظَلَّ وجهه مسودّاً و هو كظيم» (زخرف 17)
1 - طبرى (قرن چهارم هجرى): چون مژدگانى دهند يكى از ايشان را به دخترى...(38)
2 - نسخه كمبريج: چو مر كسى را مژده دهند از بنى مليح به آنچه خداى را همى گويد، يعنى به دختر مژده دهند روى او سياه گردد و او غمگين باشد و غم را به دل همى فرو برد.(39)
3 - سور آبادى (قرن پنجم هجرى)
چون خبر آرند يكى از ايشان به آنچه خداى را وصف كردند بدان - يعنى دختران - روز گذرد و روى او سياه و تاريك گشته از اندوه دختر و او بَنشته از غم اندو، حال وى با دختر چنين بود آنكه خداى را به دختر وصف كند.(40)
4 - كشف الأسرار (قرن ششم هجرى): چون به يكى از ايشان به آنچه خدا را به آن صفت خواند (يعنى دختر، بشارت داده مى‏شد روى او سياه مى‏گشت و از (خشم) اندوهگين مى‏شد.(41)
5 - تفسير رازى (قرن ششم هجرى) چون مژده داده شود يكى از آنها را با آنچه زنده براى خداوند مثلى گرديد رويش سياه و او باشد خشمناك.(42)
6 - كاشفى (قرن نهم هجرى) و چون خبر داده شود (يكى از مشركان كه اسناد بَنات به خدا مى‏كنند از بنى مليح) به آن چيزى كه مى‏سازد براى خداى بخشاينده شبيه و مانند، روى او سياه شده از غايت غم و اندوه و او پر است از غم كرب و فزع.(43)
7 - منهج الصادقين (ملافتح اله كاشانى) قرن دهم هجرى
چون خبر داده شود يكى از مشركان كه نسبت بنات به او سبحانه مى‏دهند چون قوم بنى مليح به جنسى كه گردانيده از براى خداى بخشنده شبيه و مانند، يعنى بناتى كه نسبت آنها به خدا مى‏كنند... بگردد روى او سياه شده از غايت ضجرت و غم و محنت، در حالى كه پر است از خشم و اندوه يعنى غم و غصه به دل فرو خورد به جهت عدم قدرت بر انتقام(44)
8 - لاهيجى: چون هر يك از آنان را به آنچه براى خداوند مثل مى‏زند خبر دهند چهره‏اش سياه مى‏شود و اندوه خود را فرو خورد.
9 - الهى... به هر كدام از مشركان دخترى كه به خدا نسبت دادند مژده دهند رويش از غم سياه مى‏شود (بناچار) خشم فرو مى‏برد.(45)
10 - مصباح زاده: چون مژده داده شود يكى از ايشان.(46)
11 - تفسير گازر: چون يكى را از ايشان بشارت دهند به دخترى و گويند تو را دخترى آمده است روى او از دلتنگى سياه گردد و خشم خود فرو خورد براى آنكه خشم نتواند راندن.(47)
12 - تفسير اثنى عشرى: چون خبر داده شود يكى از مشركان كه نسبت بنات به او سبحانه دهند به آنچه گردانيده براى خداى بخشنده شد و مانند بنات كه نسبت به خدا دهند و حال آنكه وقتى براى آنها دخترى متولد شود بگردد روى او سياه شده از غايت غصه و غم محنت در حالتى كه پر است از خشم و اندوه.(48)
13 - خرمشاهى: چون هر يك از آنان را به آنچه براى خداوند مثل مى‏زند خبر دهند چهره‏اش سياه مى‏شود و اندوه خود را فرو خورد.(49)
در 6 ترجمه از اين 13 نمونه (بشر) به خبر دادن ترجمه شده و در بقيه ترجمه‏ها به مژده دادن برگردان شده است. در حاليكه در زبان فارسى مژده به خبرى گفته مى‏شود كه خوشايند باشد.(50) از اين رو مفهوم «بشّر» در آيه سوره زخرف نه مى‏تواند مطلق خبر باشد و نه مى‏تواند مژده دادن باشد، بنابراين مى‏توان براى آيه 17 سوره زخرف ترجمه زير را پيشنهاد كرد: 
ترجمه پيشنهادى: چون خبر ناخوشايند دختر دار شدن را به كسى مى‏دهند چهره‏اش سياه مى‏شود و اندوه خود را فرو مى‏خورد؛ در حالى كه ايشان دختر را به خداوند نسبت مى‏دهند.
نمونه سوم: «قال فبما أغويتنى لأقعدن لهم صراطك المستقيم» (اعراف /16)
واژه اغويت از باب اِفعال «اغواء» از فعل ثلاثى مجرد «غوى» است. «غَوَى» به معانى - ضَلّ، خاب، هلك، انهوى و مال، آمده است.
تاج العروس: «غوى: ضلّ و خاب، و قال الأزهرى: فَسَدَ، و قال ابن‏الأثير: الغىّ الضلال و الانهماك فى الباطل، و قال الراغب: الغىّ جهل من اعتقاد فاسد... و المغواة المضلّة و هى المهلكة و أصله فى الزبية تحفر للسباع... المغاوى: المهاوى و أحسن من ذلك قاله الأزهرى و الراغب فغوى أى فسد عليه عيشه... انغوى: انهوى و مال و هو مُطاع، غَواه الهوى اذا أماله و صرفه».(51)
القاموس المحيط: «... المغوّاة مشددة: المضلّة كالمغواه كَمَهواة. انغوى: انهوى و مال».(52)
اقرب الموارد: غَوى الرجل يغوى غواية: ضلَّ فهو غوىّ و غيّان و غَوى الفصيل يغوى و غَوِىَ يَغْوَى غَوّه: بَشَم و فسد جوفُهُ من شرب اللبن او منع الرضاع فَهَزَلَ و كاد يهلك فهو غو - انغوى الرجل انغواءً: انهوى و مال.(53)
ابن فارس نيز در جلد 1، صفحه 399 معجم مقاييس اللغه مى‏گويد: المغوّاة يعنى حفرة الصائد، گودالى كه شكارچى براى شكار ايجاد مى‏كند.
از مفاهيم متعدد واژه «غوى» مى‏توان فهميد كه اين واژه با تعريفى كه زبان شناسان معاصر براى واژه‏هاى همنام در حوزه روابط معنايى به دست داده‏اند همخوانى بيشترى دارد، زيرا مفاهيم مختلف اين واژه از يكديگر بيگانه نيستند و با دقت مى‏توان وجه مشتركى بين مفاهيم به دست آورد. زيرا گمراه شدن يعنى از رسيدن به هدف محروم ماندن و راه رسيدن به هدف را گم كردن. حال ممكن است نرسيدن به هدف و گم كردن راه به سبب فريب خوردن باشد، درست مثل شكارى كه در مسير خود فريب آب و دانه را مى‏خورد و از بند و ابزار شكارچى غافل شده سرانجام به درون گودال شكارچى افتاده صيد مى‏شود.
شايد اين واژه مانند بسيارى از واژگان ديگر براى امور محسوس و مادى وضع شده و سپس در امور نامحسوس به كار رفته باشد، بدين ترتيب انغوى الرجل يعنى آنكه فرو مى‏افتد از بلندى و مكان مرتفع و يا كسى كه از مقام عالى‏تر خود عزل شده سقوط مى‏كند آن هم به علت غرور و هواپرستى. 
با توجه معناى واژه برگردان فارسى مترجمان را مرور مى‏كنيم:
1 - طبرى: گفته به آنچه بى‏راه كردى مرا بيوكنم ايشان را از راه راست.(54)
2 - سورآبادى:... گفت بدانكه از راه بيوكندى مرا به سبب آدم، بدرستى كه من بنشينم ايشان را - اى آدميان را بر راه راست تو، اى در كمين دين اسلام تا ايشان را از دين بيوكندم و از راه بهشت بيوكندم با خويشتن به دوزخ برم.(55)
3 - تاج التراجم: گفت ابليس. پس بدانكه مرا بيراه كردى بنشستم ايشان را بدان راه راست يعنى طريق اسلام.(56)
4 - كشف الاسرار: اكنون به سبب آنچه مرا بى راه كردى آدم و فرزندان او را از راه راست تو و درگذر ايشان نشينم، تا به پرستش تو موفق نشوند.(57)
5 - ابوالفتوح رازى: گفت: پس به سبب آنچه مرا گمراه كردى مرا هر آينه بنشينم ايشان را راهگذار راه تو كه راست است.(58)
6 - تفسير حسينى: گفت ابليس پس به چه سبب مرا بى بهره گردانيدى از رحمت خود، هر آينه بنشينم بر در بازداشتن فرزندان آدم به راه تو كه آن راه راست است يعنى دين اسلام.(59)
7 - منهج الصادقين: 
گفت ابليس پس سوگند به تو كه به سبب آنچه مرا بى بهره گردانيدى از رحمت يا حكم كردى به غوايت من و يا به جهت آنكه امتحان كردى به سجود و به جهت آن غاوى شدم و يا با جهت آنكه مرا هلاك كردى به طعن و طرد، يا كلام بر ظاهر خود باشد چه معتقد او آن بود كه حق تعالى اغوا و اضلال بندگان كند، يعنى به جهت آنكه مرا گمراه كردى هر آيينه بنشينم براى اغوا و اضلال فرزندان بنى آدم به راه تو كه راه راست است، يعنى دين اسلام.(60)
8 - لاهيجى: گفت ابليس كه پس قسم مى‏خورم كه به سبب آنچه مرا نوميد گردانيدى از رحمت خود.
9 - مصباح زاده: شيطان گفت به سبب اضلال كردن تو مرا، هر آيينه مى‏نشينم البته براى ايشان ره باره تو كه راست است.
10 - الهى قمشه‏اى: شيطان گفت تو مرا گمراه كردى من نيز بندگانت را از راه راست كه شرع و آيين توست گمراه گردانم.
11 - خرمشاهى: شيطان گفت: پروردگارا از آنجا كه مرا فريفتى، بر سرا راه راست تو در كمين آنان «بندگان» مى‏نشينم.
خرمشاهى ذيل اين ترجمه در پاورقى آورده است: 
نسبت دادن اغواء به خداوند غريب است؛ گرچه اشاعره مانعى نمى‏دانند و شيخ طوسى اغواء را به سه معنا گرفته است: محروميت از بهشت، حكم به غوايت شيطان و نابود ساختن به لعن الهى، ولى اغوا به معناى امتحان كردن با سجده بر آدم تفسير مطلوبى است.
تمام اين ترجمه‏ها بر اساس مفاهيم واژه است، مفاهيم بى راه كردن، از راه كندن و دور كردن، بى بهره كردن، گمراه كردن و فريفتن، همه مفاهيم مختلفى است كه در كتابهاى لغوى آمده است. اما به راستى كدام يك از مفاهيم در زنجيره گفتار آيه و با موقعيت و بافت زبانى و غير زبانى اين آيه و آيات پيرامونى تناسب بيشترى دارد؟
بعضى از پژوهشگران با توجه به اينكه يكى از معانى واژه غَوَى - فرو افتادن است معتقدند مفسرين و مترجمينى كه كلمه «أغويتنى» را به فريفتن و گمراه كردن تفسير و ترجمه كرده‏اند از معناى حقيقى دور افتاده‏اند.(61) بنابراين «أغويتنى» به معناى به زير انداختن و فرو افكندن است. نويسنده محترم دليل اين ادعاى خود را چنين آورده است:
«شيطان به خدا مى‏گويد به خاطر آنكه مرا گمراه كردى، مرا فريب دادى به راه راست تو در كمين بندگانت مى‏نشينم. روشن است كه چنين مفهومى در مفهوم كلى قصه‏اى كه در اين چند آيه آمده است جا نمى‏گيرد. در قصه محلى براى اينكه گمراهى و فريب به خدا نسبت داده شود ديده نمى‏شود.»
ولى بر خلاف نظر اين پژوهشگر مفهوم فريفتن و گمراه كردن براى واژه «اغويتَنى» محمل قوى داردو لازم نيست «اغوينى» را به فرو انداختن برگردانيم. زيرا اين داستان از ماجراى خلقت انسان و سجده ملائكه براى آدم و سرباز زدن ابليس شروع مى‏شود. آن گاه خداوند از علت اين سرباز زدن مى‏پرسد و ابليس پاسخ مى‏دهد. كه من از آدم در خلقت برترم و در نهايت به او خطاب مى‏شود. «فاهبط منها فما يكون لك أن تتكبر فيها فاخرج إنك من الصاغرين»
در ادامه گفت‏وگو ابليس مى‏گويد: «قال فبما أغويتنى لأقعدّن لهم صراصك المستقيم».
در اينجا خداوند سخن ابليس را فقط حكايت مى‏كند يعنى ابليس به خيال خود خداوند را عامل گمراهى خود مى‏داند. اشاعره هم كه اين آيه را دليل اجبار در گمراهى تلقى كرده‏اند همين اشتباه را مرتكب شده‏اند. يعنى توجه نكرده‏اند كه اين سخن ابليس است و حكايت ابليس به معناى درستى آن نيست كه ما اكنون براى رفع شبهه واژه اغويتنى را به معناى «فرو انداختن» برگردانيم. پس با توجه به بافت اين داستان و شيوه گفت‏وگوى خداوند با ابليس واژه «اغويتنى» در اين بافت به معناى فريب دادن و گمراه كردن است و مترجمين فارسى زبان در برگردان اين واژه به فارسى به بافت داستان توجه داشته‏اند به همين دليل آنها واژه را به بيراه كردن، گمراه كردن، فريفتن ترجمه كرده‏اند. البته چنان كه گذشت اين واژه همنام است و بين مفاهيم آن ارتباط وجود دارد، يعنى بين مفهوم «گمراه كردن» و «فرو انداختن از مقام» وجه مشتركى وجود دارد.


پی نوشت‌ها:

1 - صفوى، كوروش، هفت گفتار درباره ترجمه، تهران، انتشارات ماد، صفحه 14.
2 - شاهسوندى، شهره، مجله مترجم، شماره 10، صفحه 17.
3 - لطفى، پور ساعدى، كاظم، درآمدى به اصول و روش ترجمه، تهران، مركز نشر دانشگاهى‏ص 78 و 80.
4 - همو، مجموعه مقالات كنفرانس بررسى مسائل ترجمه، انتشارات دانشگاه تبريز، صفحه 79.
5 - باقرى، مهرى، مقدمات زبان‏شناسى، تهران، دانشگاه پيام نور، صفحه 220.
6 - لطفى، پور ساعدى، كاظم، درآمدى بر اصول و روش ترجمه، صفحه 79.
7 - پول، جورج، نگاهى به زبان ترجمه شيرين حيدرى، تهران، انتشارات سمت، صفحه 143.
8 - سلوى، محمد العواء، وجوه و نظاير در قرآن كريم، ترجمه سيد حسين سيدى، مشهد، آستان قدس رضوى، صفحه 5 و 6.
9 - پالمر، فرانك، نگاهى به معنى‏شناسى «ترجمه»، كوروش صفوى، تهران، انتشارات پنگوئن‏ص 81.
10 - سلوى، محمد العواء، وجوه و نظاير در قرآن كريم، صفحه 10.
11 - تفليسى، ابوالفضل، وجوه القرآن، تهران، انتشارات بنياد قرآن، صفحه 198.
12 - دامغانى، ابوعبداله، الوجوه و النظائر فى القرآن، تصحيح بهروز، دانشگاه تبريز، صفحه 29 و 30.
13 - طباطبايى، محمد حسين، تفسير الميزان، ج 20 صفحه 114 و ج 6 صفحه 116 به نقل از مجله پژوهشهاى قرآنى شماره 9 و 10، مقاله جايگاه سياق در الميزان. 
14 - صدر، محمد باقر، دروس فى علم الاصول، حلقه اول، صفحه 130.
15 - بازرگان، عبدالعلى، متدولوژى تدبر در قرآن، تهران، شركت سهامى انتشار
16 - ايازى، محمد على، نقد پژوهى قرآنى، واژه صلوة، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.
17 - طبرى، محمد بن جرير، تفسير قرآن، ج 7، صفحه 1962.
18 - عمر نسقى، ابوحفص نجم الدين، تفسير نسفى، تهران، بنياد فرهنگ ايران، صفحه 860.
19 - عتيق نيشابورى، تفسير التفاسير، تهران، فرهنگ نشر نو، 2731/4.
20 - كاشفى، حسين بن على، مواهب عليه، تهران، انتشارات اقبال، 369/4.
21 - كاشانى، ملا فتح اله، منهج الصادقين، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 90/10.
22 - خرمشاهى، ترجمه قرآن، انتشارات نيلوفر.
23 - عبدالباقى، محمد فؤاد، المعجم المفهرس لاِلفاظ القرآن، القاهره مطبعة دارلكتب الاسلاميه، ص 119 و 120.
24 - مصطفوى، حسن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 262/1.
25 - طباطبايى، محمد حسين، تفسير الميزان (ترجمه)، 587/20.
26 - ابن منظور، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، 61/4.
27 - الزبيدى، محب الدين، تاج العروس من الجواهر القاموس، بيروت، احياء التراث العربى، 45/3.
28 - بيات، بيت اله، معجم الفروق اللغويه... مؤسسه نشر اسلامى، صفحه 100.
29 - ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، تحقيق عبدالسلام محمد هاروى، بيروت، دارالجليل، 251/1.
30 - اصفهانى، راغب، مفردات الفاظ قرآن ترجمه خسروى، تهران، انتشارات مرتضى، 275/1 و 272 و 271.
31 - جفرى، آرتور، واژه‏هاى دخيل در قرآن، ترجمه بدره‏اى، تهران، انتشارات توس، صفحه 143 و 142 و 140.
32 - ديوان امرؤالقيس، شرح حسن السندوبى، بيروت، دارالكتب العلمية، صفحه 40.
33 - شرح ديوان عنتره، بيروت، درالكتب العلمية، صفحه 96.
34 - ديوان حاتم ظائى، شرح احمد رشاد، بيروت، دارالكتب العلمية، صفحه 46.
35 - طبرسى، مجمع البيان، تهران، كتابفروشى اسلاميه، ج 4، صفحه 871.
36 - قرآن، نسخه كمبريج، تصحيح متينى، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 149/2.
37 - نيشابورى، ابوبكر، تفسير التفاسير، تهران، فرهنگ نشر نو، 2264/4.
38 - ميبدى، كشف الاسرار، تهران، انتشارات اميركبير، 390/2.
39 - رازى، ابوالفتوح، تفسير قرآن، قم، انتشارات اقبال، 121/4.
40 - كاشفى، حسين بن على، تفسير حسينى، تهران، انتشارات اقبال، 121/4.
41 - كاشانى، ملافتح اله، منهج الصادقين، تهران، كتابفروشى اسلامى، 240/8.
42 - قرآن، چاپ سازمان تبليغات اسلامى، سال 1362.
43 - مصباح زاده، ترجمه قرآن، تهران، سازمان انتشارات جاويدان.
44 - جرجانى ابوالمحاسن، تفسير گازر، 41/4.
45 - الحسينى، حسين بن احمد، تفسير اثنى عشرى، انتشارات ميقات، 459/11.
46 - خرمشاهى، بهاالدين، ترجمه قرآن، انتشارات نيلوفر.
47 - دهخدا، على اكبر، لغتنامه، دانشگاه تهران، 20776/13.
48 - الزبيدى، محب الدين، تاج العروس، بيروت، دار احياء التراث العربى، 273/10 و 274.
49 - فيروزآبادى، مجد الدين، القاموس المحيط، 372/4.
50 - الخورى الشرتونى، سعيد، اقرب الموارد، المؤسسه الجامعه للدراسات الاسلامية، 893/2.
51 - طبرسى، مجمع البيان، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 498/2.
52 - عتيق نيشابورى، تفسير التفاسير، تهران، فرهنگ نشر نو، 714/2.
53 - اسفراينى، ابوالمنظور، تاج التراجم، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 714/2.
54 - ميبدى، كشف الاسرار، تهران، انتشارات اميركبير، 321/1.
55 - رازى، ابوالفتوح، تفسير قرآن، قم، انتشارات كتابخانه آية مرعشى، 362/2.
56 - كاشفى، حسين بن على، مواهب عليه، تهران، انتشارات اقبال، 433/1.
57 - كاشانى، ملافتح اله، منهج الصادقين، 10/4.
58 - هدايت، شهرام، مجله مترجم، شماره 10، سال 1372. 
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 19:39 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

مفهوم‏شناسى ضوابط و قواعد ترجمه قرآن

بازديد: 109
مفهوم‏شناسى ضوابط و قواعد ترجمه قرآن
محمد على رضائى اصفهانى

چکیده: این مقاله به بررسی ضوابط ترجمه قرآن می پردازد. نویسنده در آغاز به تعریف ضوابط ترجمه پرداخته و سپس ضوابط ترجمه را به دودسته تقسیم می کند.
1- ضوابط مؤثر در اعتبار ترجمه مثل وجود شرایط خاص در مترجم، دوری جستن از اعمال رأی و رعایت مبانی و اصول.
2- ضوابط مؤثر در کمال ترجمه.
نویسنده در این راستا از عناوین زیر نام می برد:
سلاست ترجمه، امانت در ترجمه، جداسازی متن از توضیحات، رعایت علایم سجاوندی، اختصار در ترجمه، نظم در ترجمه، توجه به دلالت آیه، گزینش نزدیک ترین معادل،‌انتقال بار عاطفی و سبک بیان، توجه به ارتباط بخش های متن، ترجمه نکردن آیات متشابه و حروف مقطعه، چاپ متن قرآن در ترجمه، توضیح در پاورقی.

كليد واژه‏ها: ترجمه قرآن، ضوابط ترجمه، اعتبار ترجمه، کمال ترجمه، سلاست ترجمه، علایم سجاوندی، حروف مقطعه، سبک بیان، بار عاطفی ترجمه.

مقصود از ضوابط و قواعد ترجمه، قوانين حاكم بر ترجمه است كه رعايت آنها در استوارى و كمال ترجمه موثر است و گاهى عدم رعايت برخى از آنها ترجمه را بى‏اعتبار مى‏سازد.
آرى فنّ ترجمه همچون تفسير، داراى ضوابط و قواعد خاص خويش است كه اين ضوابط دو گونه است:


يك. ضوابط موثر در اصل اعتبار ترجمه

مهم‏ترين اين ضوابط عبارتند از: 
1 - ترجمه قرآن توسط مترجم داراى شرايط انجام گيرد.
2 - در ترجمه قرآن از ترجمه و تفسير به رأى پرهيز شود.
3 - در ترجمه قرآن مبانى و اصول آن رعايت شود.(1)
رعايت نكردن اين ضوابط در ترجمه قرآن، آن را نامعتبر مى‏سازد، چرا كه اگر مترجم داراى شرايط نباشد مثلاً شرايط مفسّر قرآن را نداشته باشد تفسير و ترجمه بدون علم و تخصص مى‏كند كه يكى از مصاديق تفسير به رأى و حرام و ممنوع است. و همين گونه اگر كسى مبانى و اصول ترجمه را رعايت نكند در بيشتر موارد به ورطه ترجمه به رأى مى‏لغزد.
البته ممكن است بگوييم: هر چند كه همه مترجمان نيكوست كه ضوابط ياد شده را در ترجمه رعايت كنند اما تأثير خاص اين ضوابط مخصوص ترجمه قرآن است. يعنى ممكن است كسى ترجمه به رأى در آثار افلاطون انجام دهد و موجب بى اعتبار شدن ترجمه خويش گردد و كارى غير اخلاقى به شمار آيد. اما اين مطلب حرام شرعى به شمار نيايد، اما در ترجمه قرآن، ترجمه به رأى، همچون تفسير به رأى حرام است چون نسبت دادن چيزى به خدا و نوعى افتراء است.

دو. ضوابط و قواعد مؤثر در استوارى و كمال ترجمه

بيشتر اين ضوابط و قواعد، مخصوص ترجمه قرآن نيست؛ بلكه لازم است كه در تمام ترجمه‏ها رعايت شود، تا ترجمه استوار و دقيق و با كمال‏تر شود، اما رعايت نكردن اين ضوابط موجب بى اعتبارى ترجمه نمى‏شود. البته اين ضوابط و قواعد به صورت حداقلّى و ناخودآگاه توسط همه مترجمان رعايت مى‏شود، ولى رعايت كامل آنها لازم است. 
برخى از مهم‏ترين اين قواعد و ضوابط عبارتند از:

1 - سلاست ترجمه (سادگى و روانى):

ترجمه قرآن بر اساس تعريفى كه از مخاطب آن مى‏شود شكل مى‏گيرد و سطح علمى آن مشخص مى‏شود و سبك‏هاى مختلفى پيدا مى‏كند،(2) اما در همه اقسام ترجمه مى‏توان به دو زبان سخن گفت: 
اول: زبان ثقيل، مشكل و پيچيده همراه با اصطلاحات فنى و علمى.
دوم: زبان ساده، روان و سليس كه براى مخاطب، زودياب و خوش فهم باشد، و بتواند در كوتاه‏ترين زمان و به راحتى پيام كلام را درك كند.
روشن است كه ترجمه بايد علمى، استوار و صحيح باشد، ولى اين مطالب با رعايت سادگى و روانى و سلاست منافات ندارد.
آية اللَّه مكارم شيرازى در پى نوشت ترجمه خود، بر روان، گويا و در عين حال دقيق و محكم بودن ترجمه پافشارى مى‏كند و يادآور مى‏شود كه از زبان روزمره توده مردم استفاده كرده است.(3)
دكتر بى آزار شيرازى نيز «روان بودن» را لازمه هر ترجمه مى‏شمارد.(4)
برخى نويسندگان نيز نوشته‏اند كه: «از به كارگيرى اصطلاحات علمى و فنى در ترجمه قرآن بايد پرهيز كرد زيرا ترجمه براى عموم است».
يادآورى: به كار بردن اصطلاحات علمى و فنى در ترجمه براى مخاطبان عام، مناسب نيست، اما اگر سبك ترجمه، سبك فنى و علمى باشد مثلاً ترجمه براى متخصصين خاص (در آيات پزشكى - كيهان‏شناسى - فقهى) انجام گيرد، در اين موارد استفاده از اصطلاحات فنى بدون اشكال بلكه لازم است. البته مناسب است در ابتداى ترجمه اين مطلب گوشزد شود.
و نيز هيئت علماى الأزهر در مورد ترجمه قرآن تأكيد كرده‏اند كه: «تا آنجا كه ممكن است تفسير (= ترجمه تفسيرى) خالى از اصطلاحات و مباحث علمى باشد؛مگر آنچه را كه فهم آيه مى‏طلبد.(5)

2 - امانت در ترجمه:

ترجمه مطلوب، ترجمه پايبند است، يعنى محتوا و ظرايف لفظى كلام، به صورت كامل در ترجمه منعكس شود، و كم و زياد نگردد.
به عبارت ديگر مترجم بر اساس ديدگاه و گرايش‏هاى كلامى، سياسى و... در ترجمه عمل نكند و ترجمه قرآن را آئينه افكار و سليقه‏هاى شخصى خويش ننمايد. و به بيان حسنين هيكل نويسنده مصرى در هنگام ترجمه، تأليف جديد نكند.
البته گاه براى فهماندن بهتر معناى كلام، مترجم ناچار مى‏شود كه برخى مطالب را به ترجمه بيفزايد كه در اين موارد آنها را در داخل پرانتز يا كروشه مى‏گذارد تا با متن اصلى مخلوط نشود.
و نيز برخى مترجمان ممكن است مطالب جزيى (مثل حروف عطف و...) را از زبان مقصد حذف كنند يا معادلى براى آن نيابند كه در اين موارد لازم است اين مبنا و مطلب را در مقدمه ترجمه اعلام كنند. و موارد ترجمه ناشده را در فهرستى جداگانه اعلام نمايند.
يكى ديگر از نمادهاى امانت در ترجمه، اعلام منابع و متون مورد استفاده در ترجمه است. استفاده از متن ترجمه‏هاى ديگر و تجربيات آنها امرى طبيعى و ضرورى است ولى اعلام نكردن آنها در مقدمه يا انكار آنها، امرى خلاف اخلاق و اصل امانت دارى است. و گاهى نوعى سرقت علمى به شمار مى‏آيد.

3 - جداسازى متن ترجمه از توضيحات اضافى:

يكى از قواعد ترجمه، جداسازى متن از توضيحات به وسيله پرانتز يا علائم مشابه است، تا خواننده بتواند ميان كلام الهى و كلام مترجم تفاوت بگذارد و اشتباه نشود.
مثال: «وَمَا يَعْلَمُ تأويلهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» (آل عمران/7)
فيض الاسلام: «در حالى كه (كسى) جز خدا و راسخون يعنى استواران و توانايان در علم و دانش (پيغمبر و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين) تأويل و معناى آيات متشابه را نمى‏دانند.»
مثال ديگر: «فَمن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّهِ» (بقره /256)
فيض الاسلام: «پس كسى كه به طاغوت يعنى به هر معبود و پرستيده شده‏اى جز خدا كافر شود. و به خدا ايمان آورد».
مثال ديگر: «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ» (بقره/29)
بهبودى: «او همان خدايى است كه نعمتهاى زمين را براى مهمانى شما مردم آفريد سپس به سوى آسمان پركشيد و گازهاى آسمانى را در قالب هفت پيكر آسمانى پيراست...»
در اين مثال‏ها لازم بوده كه مواردى كه توضيح مترجم است در پرانتز گذاشته مى‏شد و از متن جدا مى‏گشت.

4 - رعايت علائم نگارشى و سجاوندى (ويرايش):

يكى از قواعد ترجمه در عصر حاضر، رعايت علائم نگارشى مانند ويرگول، نقطه، پرانتز، كروشه و...، بر اساس كاربردهاى صحيح هر كدام و يا اعلام موارد كاربرد توسط مترجم است.
عدم رعايت اين قاعده موجب لغزش در فهم ترجمه يا ابهام آن مى‏شود، از اين رو ضرورت ويرايش ترجمه روشن‏تر مى‏شود.
مثال: «قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ» (بقره/217)
فولادوند: بگو: «كارزار در آن، گناهى بزرگ و ]بازداشتن از[ راه خدا.»
در اين ترجمه واژه «گناهى» اضافه مترجم است كه لازم است داخل پرانتز قرار گيرد ولى قرار نگرفته است و واژه «بازداشتن» معادل «صدّ» است كه در متن آيه است و لازم است بيرون از كروشه باشد.
مثال ديگر: «إنّ الَّذيِنَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَيُؤْمِنُونَ» (بقره/6)
فولادوند: در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند - چه بيمشان دهى، چه بيمشان ندهى - برايشان يكسان است؛ ]آنها [نخواهند گرويد.»
در اين ترجمه جمله «چه بيمشان دهى و چه بيمشان ندهى» بعنوان جمله معترضه آمده است در حالى كه جزء اصلى جمله است.
مثال ديگر: «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ» (بقره/7)
معزّى: «مهر نهاد خدا بر دلهاشان و بر گوش ايشان و برديدگان ايشان پرده‏اى». 
در اين ترجمه لازم بود كه بعد از «برگوش ايشان» ويرگول آيد سپس جمله «و بر ديدگان ايشان پرده‏اى» آيد تا معلوم شود كه پرده مربوط به چشم‏ها است.
از طرف ديگر زياده روى در استفاده از علائم نگارشى نيز گاه خسته كننده است و لزومى ندارد: 
مثال: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمُ» (توبه /36)
فولادوند: در حقيقت، شماره ماه‏ها نزد خدا، از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده، در كتاب ]علم[ خدا، دوازده ماه است، از اين ]دوازده ماه[، چهارماه، ]ماه [حرام است.
در اين ترجمه كه بخشى از آيه است علامت «كاما و كاما نقطه» هفت بار تكرار شده است كه لزومى ندارد.

5 - اختصار در ترجمه:

يكى از تفاوت‏هاى ترجمه و تفسير، مختصر بودن ترجمه و مفصل بودن تفسير است. البته در ترجمه تفسيرى (= ترجمه آزاد) برخى توضيحات ضرورى در پرانتز اضافه مى‏شود. اما نبايد اين مطلب به حد افراط برسد به طورى كه ترجمه به اندازه يك تفسير، مفصل شود؛ همان‏طور كه گاه در ترجمه مرحوم فيض الاسلام ديده مى‏شود. رعايت اين قاعده، مرز ترجمه و تفسير را مشخص و روشن مى‏سازد.
البته در اينجا لازم است به دو نكته توجه شود:
اول اينكه مترجم تلاش نمايد (بويژه در روش ترجمه تفسيرى آزاد) كه دخالت عناصر تفسيرى را به حداقل برساند و از توضيحات اضافى بكاهد.
دوم اينكه هرگاه اختصار كلام با روان بودن ترجمه در تعارض بود، روان بودن و خوش فهم بودن ترجمه را بر اختصار مقدم دارد و ترجمه را همراه با توضيحات كوتاه داخل پرانتز و... بياورد.

6 - نظم و همگونى در ترجمه:

معادل يابى در ترجمه كارى لازم، دقيق و طاقت فرساست، و همسان سازى معادل‏هاى كلمات كارى دشوارتر است، ولى به هر حال ضرورى است، چرا كه اين همسان سازى، نظم كلمات و آيات و همگونى آنها را در ترجمه منعكس مى‏سازد. و يكى از نقدهايى كه معمولاً به ترجمه‏ها زده مى‏شود عدم رعايت اين قاعده است.
بنابراين در تركيب‏ها و جمله‏ها و كلمات مشابه، لازم است كه از پيش معادل‏يابى دقيق انجام شود و بر اساس آن سراسر ترجمه عمل و يكسان سازى شود.
مثال: واژه «انّ» در فارسى حدود 12 معادل دارد: همانا، بدرستى، براستى، در حقيقت، در واقع، به تحقيق، هر آينه، قطعاً، حتماً، بى شك، بى ترديد، البته.
مترجم قرآن وظيفه دارد كه از قبل معادل «انّ» را انتخاب كند يا اگر براساس كاربردهاى مختلف آن چند معادل انتخاب مى‏كند، اعلام نمايد، تا نظم همگونى كلمات و آيات در ترجمه منعكس و روشن شود.
براى مثال: انّ + لام تأكيد = قطعاً (مثل هود /9 و 10) و لام تأكيد = حتماً (مثل هود /118).
برخى نويسندگان با طرح «يكسانى و هماهنگى ترجمه قرآن»، ابعاد آن را اين گونه برشمرده است:
الف: يكسانى در ترجمه اسم‏ها و فعل‏ها (مثل: حكيم، حليم، غفور...)
ب: يكسانى در ترجمه حروف (مثل: من بعضيه، كم استفهامى، لام جحود و...)
ج: يكسانى در ترجمه تعبيرها و تركيب‏هاى مشابه (مثل: متاع الحيوة الدنيا...)
د: يكسانى در ترجمه جملات مشابه (مثل: ثم استوى على العرش و...)
ه: يكسانى در ترجمه آيات مشابه (مثل: فباى آلاء ربكما تكذبان...)
و: يكسانى در ترجمه ساخت‏هاى نحوى قرآن (مثل مفعول له، جمله حاليه و...)
ز: يكسانى در ترجمه الگوهاى بيانى (مثل هل عسيتم -ها انتم هؤلاء...)
ح: يكسانى در تقديرهاى مترجم و ويرايش و نثر ترجمه.(6)
مثال: «وَ لاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ» در ترجمه الهى قمشه چند گونه ترجمه شده است (هود /37) «و درباره ستمكاران كه البته بايد غرق شوند ديگر سخن مگوى»
)مومنون /27): «و به شفاعت ستمكاران )حتى فرزند نااهلت) با من سخن مگو (و تقاضايى مكن) كه البته آنها بايد همه غرق شوند.»
مثال ديگر: «بالبينات و الزّبر»: در ترجمه شاه ولى اللَّه محدث دهلوى چند گونه ترجمه شده است:
(آل عمران/184) «حجت‏ها و صحيفه‏ها» 
(نحل /44) «دلائل و كتاب‏ها»
(فاطر /25) «نشانه‏هاى واضح و نامه‏هاى الهى» 
تذكر: البته در مورد معادل يابى لازم است به وجوه و نظائر و مترادف‏ها توجه ويژه شود.

7 - ترجمه بر اساس نثر معيار و ادبيات پيشرفته:

در ترجمه مى‏توان از سه نوع نثر استفاده كرد:
الف: نثر عاميانه، كه از سطح نازل ادبى برخوردار است، و مناسب كتاب‏هاى علمى و معتبر نيست. 
ب: نثر اديبانه: كه زبانى فاخر، شيرين و زيبا دارد و همراه با واژگان و اصطلاحات جديد و گاه نامأنوس براى عموم مردم است.
مثال: «وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضينَ» (مدثر /45)
خرمشاهى: و با ژاژ خايان ژاژ خايى مى‏كرديم.
واژه «ژاژ خايان» در بين مردم فارسى زبان عصر ما چندان رايج نيست از اين رو در ترجمه جمعى، از «فرو رفتگان (در باطل) و آية اللَّه مكارم شيرازى از «اهل باطل» و فولادوند از «هرزه درايان» استفاده كرده‏اند. 
ج: نثر معيار، كه واژگان آن رسا، استوار و قابل فهم براى عموم مردم است. يعنى نثرى كه در كتاب‏هاى معتبر و متون علمى (بدون لحاظ اصطلاحات فنى) به كار مى‏رود.
در ترجمه قرآن نثر قسم سوم مطلوب است تا مخاطب براى فهم آن دچار مشكل نشود و ترجمه گرفتار ابتذال و عوام زدگى نشود. به عبارت ديگر در ترجمه قرآن نبايد از لغات غير مشهور، مشكل و عاميانه بهره جست. البته رعايت اين ضابطه و قاعده در همه ترجمه دشوار است اما لازم است مترجم قرآن حداكثر تلاش خود را بنمايد.
آية اللَّه مكارم شيرازى در مورد نثر مورد استفاده خويش در ترجمه مى‏نويسند:
«اين ترجمه( از نوع ترجمه به زبان توده مردم است و به همين دليل در بسيارى از موارد الفاظ عربى كه آميخته به زبان فارسى شده و جزيى از آن گرديده و كاملاً مأنوس است به جاى واژه‏هاى فارسى «سره» نامأنوس نشسته است، زيرا هدف «لسان قوم» بوده كه قرآن بر آن تأكيد دارد، نه «لسان ادباى قوم» و مقصود اصلى هم معانى است نه ارائه يك متن اديبانه».(7)
البته مقصود ايشان از زبان قوم و زبان توده مردم، نثر عاميانه نيست، بلكه مقصود ايشان همان نثر معيار است، از اين رو در ترجمه نيز همين راه را پيموده‏اند. 
يادآورى: در زبان معيار فارسى برخى واژگان عربى وجود دارد كه در طول اعصار به كار رفته و بومى شده است و معناى آن نزد مردم واضح است و امروزه جزيى از زبان فارسى به شمار مى‏آيد كه گاهى معادل‏يابى براى آنها دشوار و نامأنوس مى‏شود. مثل واژه‏هاى: ايمان، زكات، خُمس، مؤمن، كافر، منافق و... كه هر يك بار معنايى خاص خود را دارد.
اما گاه برخى واژه‏هاى عربى در زبان فارسى به كار مى‏رود كه معناى آن نزد مردم واضح نيست و نياز به ترجمه دارد. مثل واژه «تقوا» كه مفهوم اجمالى آن را مردم متوجه مى‏شوند، اما مفسران و مترجمان نيز در مورد معناى آن اختلاف نظر دارند، از اين رو به معناى: پرهيز، ترس و خودنگهدارى و... آورده‏اند، پس لازم است كه مترجم موضع خود و معناى كلمه را روشن سازد و معادل فارسى مأنوس آن را به كار برد.(8)
مثال: «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» (بقره /2)
دهلوى: رهنماست پرهيزكاران را.
خواجوى: راهنماى تقوى پيشگان است.
فارسى: هدايت است براى پرهيزكاران.
مكارم: مايه هدايت پرهيزكاران است.
ترجمه جمعى: راهنماى پارسايانِ (خودنگهدار) است.

8 - توجه دقيق به دلالت‏هاى آيه:

يكى از نويسندگان در اين مورد مى‏نويسد: «بايد با دقت تمام، محتواى هر آيه با دلالت‏هاى لفظى آن، چه اصلى و چه تبعى، مورد عنايت قرار گيرد».(9)
مثال: در همان آيه «نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضينَ» (مدثر /44) معناى اصلى «فرو رفتن با فروروندگان» است، اما با توجه به سياق آيات و تفسير آنها كه در مورد دوزخيان و عوامل دوزخى شدن است، روشن مى‏شود كه معناى «فرو رفتن در باطن» است. از اين رو بر مترجم لازم است كه به اين مطلب توجه كند و به نوعى در پرانتز به «باطل» اشاره كند.
مثال ديگر: «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ االأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ» (بقره /187)
بهبودى: «تا آن لحظه كه نخ سفيد در اثر روشنايى نور فجر از نخ سياه ممتاز شود.»
در اين ترجمه مترجم گمان كرده است كه «خيط» به معناى حقيقى خود يعنى «نخ» است در حالى كه معناى كنايى آن مقصود است؛ يعنى رشته سفيد بامداد از رشته سياه (شب) بر شما نمودار گردد.

9 - انتخاب نزديك‏ترين معادل در زبان مقصد:

برخى از صاحبنظران در اين مورد مى‏نويسند: «بايد با انتخاب نزديك‏ترين معانى و مناسب‏ترين قالب در زبان مقصد، معنى و مفهوم كامل آيه در متن ترجمه شده ظاهر شود.»(10)
مثال: در مورد «خائضين» (مدثر/44) ملاحظه شد كه برخى به «ژاژخايان»، «اهل باطل»، «هرزه‏درايان» و «فرو روندگان (در باطل)» ترجمه كرده بودند.
و نيز «تقوا» را برخى به معناى «پرهيز»، «تقوا»، «پارسايى» و «خودنگهدارى» ترجمه كرده بودند كه لازم است با توجه به عرف زبان مقصد و فهم مخاطبان در هر زمان؛ نزديك‏ترين و دقيق‏ترين معادل انتخاب شود كه در مورد ياد شده به نظر مى‏رسد معناى اخير اين گونه است. چرا كه واژه «تقوا» در اصل از ريشه «وقى» به معناى «حفظ خويش از زيان» است.(11) و اين معنى با خودنگهدارى و پارسايى سازگارتر است تا پرهيزكارى، چرا كه تقوا به معناى گوشه نشينى و كناره‏گيرى نيست، بلكه به معناى ماندن ميان اجتماع و حفظ خويش است.
و نيز واژه «مالك» در آيه «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» (حمد /4) در ترجمه سراج، معادل فارسى «صاحب اختيار» آمده ودر ترجمه محدث دهلوى معادل «خداوند» آورده شده است. در حالى كه خود واژه «مالك» در فارسى امروز رساترين معادل «مالك» در زبان عربى است و كاملاً در فارسى بومى شده است.

10 - انتقال بار عاطفى جملات و سبك بيان براى تأثيرگذارى:

هر جمله يا گروهى از جملات، بار عاطفى خاص خويش را دارند، گاهى متن، يك واقعه جنگى و حماسى را حكايت مى‏كند و گاهى يك مبحث اخلاقى را بيان مى‏كند و گاهى يك صحنه دلخراش را به تصوير مى‏كشد و... كه هر كدام سبك و بار عاطفى و شيوه بيان خاصى در زبان مبدأ دارد و مترجم مى‏تواند با هنرنمايى خاصى آنها را به زبان دوم منتقل كند. اين بار عاطفى جمله نه تنها موجب تأثيرگذارى بيشتر متن در مخاطب مى‏شود، بلكه گاهى موجب فهم بهتر متن نيز مى‏شود، انتقال بار عاطفى جملات، گاه در سبك بيان و گاهى در انتقال فضاى عاطفى و احساسى و گاهى به وسيله علائم نگارشى تعجب و سؤال و مانند آن تحقق مى‏يابد.
برخى نويسندگان در مورد ترجمه نوشته‏اند: 
«مترجم بايد متن مورد نظر را به گونه‏اى ترجمه كند كه تأثير متن ترجمه شده كم و بيش همانند تأثيرى باشد كه متن اصلى آن در خواننده خود ايجاد كرده است».(12)
و از برخى ديگر حكايت شده كه پنج خصوصيت بايد در متن ترجمه شده باشد تا بتواند تأثير مشابه بگذارد:
الف: محتواى متن مبدأ، به صورت كامل به زبان مقصد انتقال يابد.
ب: شيوه بيان، حتى الإمكان در ترجمه حفظ شود.
ج: نوع و سبك متن مبدأ و ويژگى‏هاى آن در ترجمه حفظ شود.
د: روانى كلام، يعنى ترجمه، زبانى ساده، روشن و طبيعى داشته باشد وخالى از جملات و تعبيراتى باشد كه با معيارهاى زبان مقصد نامأنوس است.
ه: انتقال روح متن مبدأ، متن در مثل، به جنگل مى‏ماند؛ درختان نبايد مانع از آن شوند كه مترجم جنگل را نبيند، مترجم بايد روح اثر را درك نمايد... و هم پيام و هم منظور نويسنده را انتقال دهد.(13)
آية اللَّه معرفت در مورد ترجمه مى‏نوسد:
«يجب فى الترجمة أن تكون وافية بتمام أبعاد المعنى المراد من الأصل، حتى فى نكاته و دقائقه الكلامية ذات الصلة بأصل المراد، كنايةً أو تعريضاً أو تحزّناً أو تحسّراً أو تعجيزاً، و نحو ذلك من أنحاء الكلام المختلف فى الايفاء و البيان، و المختلف فى الأسلوب و النظم و غير ذلك مما هو معروف.»(14)
مثال: «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرِتْ × وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ × وَ إِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ × وَ إِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ × وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ × وَ إِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ × وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» (تكوير /7-1)
فولادوند: «آن گاه كه خورشيد به هم در پيچد، و آن گاه كه ستارگان همى تيره شوند، و آن گاه كه كوه‏ها به رفتار آيند، وقتى شتران ماده وانهاده شوند، و آن گاه كه وحوش را همى گرد آرند، درياها آن گاه كه جوشان گردند، و آن گاه كه جانها به هم در پيوندند.»
تذكر: در اين ترجمه مترجم تلاش كرده كه وزن و قافيه همه آيات همسان باشد؛ همان‏طور كه متن آيات سوره تكوير اين گونه است. 
مثال ديگر: «ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ» (دخان /49) است كه بار عاطفى سرزنش دوزخيان را دارد، ولى در ظاهر (بدون لحاظ سياق آيات قبل) مدح مخاطب است. مترجم لازم است در اين گونه موارد به نوعى بار عاطفى جمله را در ترجمه منعكس سازد و بيان كند كه اين جمله كنايه‏آميز است. 
بررسى: انتقال سبك بيان و بار عاطفى جملات نه تنها براى تأثيرگذارى كه براى فهم مطلب نيز مؤثر است، ولى توجه به اين نكته لازم است كه در برخى موارد نمى‏توان تمام بار عاطفى و سبك بيان را به زبان مقصد منتقل كرد پس اين مطلب امرى نسبى است.

11 - توجه به پيوستگى و ارتباط بخش‏هاى مختلف متن:

بخش‏هاى مختلف هر متن، قرينه‏هايى براى فهم آن متن در بر دارد، گاه يك قسمت موجب تخصيص و يا تقييد قسمت ديگر مى‏شود و يا ارتباط يك بخش با بخش قبل نكته‏اى لطيف را در بردارد.
در قرآن كريم نيز همين گونه است، و از همين جاست كه بحث روش تفسير قرآن به قرآن و شيوه تفسير موضوعى آيات قرآن مورد توجه مفسران اخير قرار گرفته است.(15)
برخى صاحبنظران بر اين مطلب تأكيد كرده و توجه به ساير آيات الهى را از مبانى و شرايط مفسّر دانسته‏اند.(16) و در اين راستا «لزوم انتقال از ترجمه و تفسير گسسته به ترجمه و تفسير پيوسته» را مطرح كرده‏اند. و بر ترجمه تفسير طبرى، اشكال مى‏كنند كه چرا ترجمه آيات را به صورت گسسته آورده است؛ مثل جمله‏هايى كه ربطى به همديگر ندارند.(17) و نيز ظهور اشاعره و اخبارى‏ها را از عوامل گسسته شدن ترجمه و تفسيرهاى قرآن بر مى‏شمارند.(18)
دكتر محمد عبداللَّه دراز نيز قرآن را به تابلوى نقاشى نفيسى تشبيه مى‏كند كه اگر نظرمان را به جزء كوچكى از آن محدود كنيم، جز رنگ‏هاى متنوع در كنار هم نمى‏يابيم، بلكه بايد به عقب برگرديم تا ميدان ديدمان وسيع شود و اين تابلوى زيبا و بديع را يكجا و يكپارچه ببينيم.»(19)
آيةاللَّه خويى نيز پيوستگى آيات را به مرواريدهايى تشبيه مى‏كند كه به رشته نظم در آمده است.(20)
و از نظر امام خمينى حتى «بسم اللَّه» هر سوره بر حسب مسلك اهل معرفت متعلق به خود آن سوره است... و به حسب هر سوره‏اى كه متعلّق بسم اللَّه در لفظ و مظهر آن در معنى است، معناى بسم اللَّه مختلف مى‏شود.»(21)
علامه طباطبايى نيز در مورد پيوستگى آيات بر آن است كه: «بايد تمامى آيات متناسب با آن )آيه( را مورد توجه قرار داد و در آن به تحقيق و اجتهاد پرداخت.»(22)
و فخر رازى نيز معتقد است كه «اكثر لطايف قرآن در ترتيب و روابط آيات نهفته است.»(23)
و شهيد صدر نيز معتقد است كه «بايد تفسير از بريده و گسسته به حالت پيوسته تحوّل يابد» و روش تفسير موضوعى را موجب شكوفا شدن تفسير مى‏داند و تفسير بريده و تجزيه‏اى را موجب ركود انديشه اسلامى در زمينه قرآنى مى‏داند. (بر خلاف علم فقه كه روش موضوعى موجب بالندگى آن شده است).(24)
بررسى: توجه به پيوستگى و ارتباط بخش‏هاى مختلف هر متن، براى فهم و تفسير و ترجمه آن لازم است و عدم توجه به اين مطلب گاهى موجب لغزش مى‏شود.
اين مطلب در ترجمه و تفسير قرآن نيز لازم است چرا كه ترجمه خلاصه تفسير است و مترجم براى فهم آيات و تفسير و ترجمه آن لازم است كه به آيات مشابه و مخالف و قرائن موجود در آيات و سوره‏هاى ديگر توجه كند.

12 - ترجمه نكردن آيات متشابه و حروف مقطعه:

آية اللَّه معرفت يكى از شرايط ترجمه را اين مطلب مى‏داند:
«بايد حروف مقطعه در اوايل سور بدون ترجمه و كلمات متشابه مانند «برهان» در آيه 28/ يوسف «دابّة» در آيه 28/نمل و «اعراف» در آيه /46 اعراف به همان حالت ابهام ترجمه شود و از شرح و تبيين آنها خودداى شود.»(25)
يكى از نويسندگان در اين مورد مى‏نويسد: 
«بايد حروف مقطعه در اوايل سور بدون ترجمه و توضيح به همان حالت ابهام ترجمه شود».(26)
از اين رو مى‏بينيم كه در ترجمه‏هاى: خواجوى، فارسى، مجتبوى، پور جوادى، مصباح زاده، سراج، دهلوى، ياسرى، آيتى، فولادوند، شعرانى و خرمشاهى، حروف «الم» در اول سوره بقره ترجمه نشده است.
در مورد حروف مقطعه قرآن بيش از ده ديدگاه وجود دارد، كه برخى آن را حروف اسرارآميز و برخى از متشابهات مى‏دانند و برخى حروف ساده معمولى مى‏دانند كه در راستاى هماوردطلبى قرآن در اعجاز آورده شده است.(27)
به هر حال اين حروف چه اسرارآميز باشد يا حروف معمولى به همان صورت حرفى در ترجمه منعكس مى‏شود.
اما دليلى بر ترجمه نكردن كلمات متشابه قرآن نداريم. يعنى اگر مترجم بتواند بر اساس تفسير آيه به معناى نزديك آن يا معادل متشابهى در فارسى دست يابد و آن را با توضيح مختصرى در پرانتز روشن‏تر سازد؛ مانعى از ترجمه نيست؛ چون معناى نسبى را ترجمه مى‏كند؛ اما اگر نتواند چنين معادلى بيابد، حق با آية اللَّه معرفت است.

13 - چاپ متن عربى قرآن در كنار متن ترجمه:

آيةاللَّه معرفت در اين مورد مى‏نويسد: 
«لازم است متن ترجمه شده قرآن كنار متن عربى قرار بگيرد تا مراجعه‏كننده در صورت مواجه شدن با اشكال، بدان مراجعه كند و اين توهم پيش نيايد كه ترجمه مى‏تواند جاى قرآن را بگيرد.(28)
برخى نويسندگان يكى از شرايط و ضوابط ترجمه قرآن را اين‏گونه نوشته‏اند:
«لازم است متن ترجمه شده قرآن، كنار متن عربى قرار گيرد تا مراجعه كننده در صورت مواجه شدن با اشكال بدان مراجعه كند و اين توهّم پيش نيايد كه ترجمه مى‏تواند جاى قرآن را بگيرد.»(29)
بررسى: اين شيوه‏اى است كه اكثر مترجمان قرآن در طول تاريخ پيموده‏اند و همانطور كه نويسنده ياد شده بيان كرد وجود متن قرآن در كنار ترجمه مفيد است و موجب بركت و تقدس كتاب و نشر قرآن نيز مى‏شود. اما شرط لازم در ترجمه قرآن نيست. 
چرا كه ممكن است ترجمه قرآن بدون متن اصلى براى افرادى كه عربى نمى‏دانند چاپ شود و اين ترجمه كم حجم‏تر و سبك‏تر خواهد بود. البته در اين موارد مى‏توان واژه «ترجمه قرآن» را بر روى جلد و در شناسنامه نوشت كه توهّم جايگزينى پيش نيايد. بويژه كه در ترجمه متون مقدس دينى در سطح دنيا امروزه از روش نشر ترجمه بدون متن زياد استفاده مى‏شود. هر چند تفاوت اساسى آنها با قرآن در اين است كه در حدود آنان متن اصلى وجود ندارد.

14 - توضيحات لازم در پاورقى ترجمه:

برخى نويسندگان يكى از ضوابط ترجمه را اين گونه برشمرده‏اند: 
«علاوه بر دقت و رسايى در ترجمه، بايد مشكل وجود آيات متشابه، منسوخ و غيره در آن مرتفع گردد، بدين منظور بايد در موارد فوق با اشاره‏اى در پاورقى، ضمن بيان خصوصيات آيات فوق، مخاطبين را به آيات توضيح گر هدايت نمود تا كه خطر كج فهمى در اين گونه آيات مرتفع گردد.»(30)
و هيئت علماى الازهر نيز اعلام كردند كه: 
«(مترجم) عرضه كننده نظريات علمى و تجربى مانند تفسير علمى رعد و برق و يا نظريه ستاره شناسان در تفسير آيات مربوط نباشد، بلكه آيه را به آنچه لفظ عربى بر آن دلالت دارد تفسير (= ترجمه تفسيرى) نمايد و موضع عبرت و هدايت در آن آشكار گردد. اگر نياز به توسعه در تحقيق پاره‏اى از مسائل بود، هيئتِ مذكورِ آن را در حاشيه تفسير قرار دهد.»(31)

بررسى:

اصل اين مطلب صحيح است كه مترجم همچون مفسر وظيفه دارد كه آيات متشابه را به محكمات قرآن ارجاع دهد تا معناى آنها روشن شود و از انحرافات احتمالى عقيدتى جلوگيرى گردد. و براى مثال: «يدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» (فتح /10) را با توجه به آيه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ» (شورى /11) ترجمه كند: «دست (قدرت) خدا بالاى دست‏هاى آنهاست».
به عبارت ديگر اين ضابطه نتيجه روش تفسير قرآن به قرآن و همبستگى آيات است. 
و نيز لازم است كه مترجم به برهان‏هاى عقلى و علوم تجربى قطعى در ترجمه توجه كند و در موارد لزوم از اين قرائن براى تفسير و ترجمه آيات استفاده كند. كه اين مطلب نيز به مبانى تفسير بازمى‏گردد.
البته براى انجام اين منظور راه‏هاى مختلفى وجود دارد؛ از جمله:
الف: بيان توضيحات در پاورقى‏ها، همان‏طور كه نويسنده فوق الذكر فرمود و آقاى مجتبوى در ترجمه خويش از همين شيوه بسيار استفاده كرده است.
ب: بيان توضيحات در پرانتز و كروشه‏هاى داخل متن، چنان كه در مثال بالا آورديم.


پی نوشت‌ها:

1 - شرايط مترجم و ترجمه به رأى و مبانى و اصول ترجمه در مباحث مستقلى مورد بررسى قرار مى‏گيرد.
2 - روش‏ها و سبك‏هاى ترجمه قرآن در مقاله مستقلى مورد بررسى قرار گرفته است. 3 - القرآن الكريم با ترجمه حضرت آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى، انتشارات مدرسة الامام على بن ابيطالب‏عليه السلام، پى نوشت، قطع جيبى، 1378 ش. 
4 - بى‏آزار شيرازى، عبدالكريم، قرآن ناطق، 299/1.
5 - مجله الأزهر، شماره 70، صفحه 649-8 و زرقانى، محمدبن عبدالعظيم، مناهل العرفان، 67-5/2.
6 - ترجمان وحى، ش 1، مقاله يكسانى و همگونى ترجمه قرآن، مرتضى كريمى نيا، صفحه 18-7.
7 - القرآن الكريم با ترجمه حضرت آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى، پى نوشت، صفحه دوم، 1378 ش. 
8 - در مورد واژه «تقوى» در بند 9 (انتخاب نزديك‏ترين معادل در زبان مقصد) توضيح خواهيم داد.
9 - اصول و مبانى ترجمه، على نجار، صفحه 32.
10 - تاريخ قرآن، محمد هادى معرفت، صفحه 199، چاپ چهارم، 1381 ش. 
11 - نك: التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، سيد حسن مصطفوى، ماده «وقى».
12 - بررسى ترجمه‏هاى قرآن كريم، سهراب مروتى، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشگاه تهران، ص 18.
13 - فصلنامه مترجم، سال اول، شماره 1، صفحه 18-17 به نقل از آقاى فان دونگ ينك (Fan Zhon yqing) 
14 - معرفت، محمد هادى، التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، 116/1.
15 - نك: مقدمه تفسير الميزان، علامه طباطبايى و تفسير موضوعى پيام قرآن، آية اللَّه مكارم شيرازى، و منشور جاويد، آية اللَّه سبحانى و تفسير موضوعى قرآن مجيد، آية اللَّه جوادى آملى و...
4 - بى‏آزار شيرازى، عبدالكريم، قرآن ناطق، 299/1.
17 - همان، 377/1.
18 - همان، /380.
19 - مدخل الى القرآن الكريم، عرض تاريخى و تحليلى مقارن، صفحه 120.
20 - خويى، ابوالقاسم، البيان فى تفسير القرآن، ص 93-2.
21 - خمينى، روح‏اللَّه چهل حديث، صفحه 547.
22 - طباطبايى، محمد حسين الميزان، 76/3.
23 - تفسير كبير فخر رازى، به نقل از البرهان فى علوم القرآن، زركشى، 53-2/1.
24 - التفسير الموضوعى و التفسير التجزيى فى القرآن الكريم، صفحه 24-8.
25 - تاريخ قرآن، معرفت، محمد هادى، صفحه 200.
26 - نجار، على، اصول و مبانى ترجمه، صفحه 33.
27 - نك: الميزان، نمونه، مجمع البيان و تفاسير ديگر ذيل آيه اول سوره بقره و آيه اول سوره آل عمران. 
28 - معرفت، محمد هادى، تاريخ قرآن، صفحه 200.
29 - نجار، على، اصول و مبانى ترجمه، صفحه 33.
30 - تقى‏پور، ولى‏اللَّه، تدبّر در قرآن، صفحه 324.
31 - مجله الأزهر، ش 70، ص 649-648 و مناهل العرفان، 65-67/2.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 19:37 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

نگاهى به مقوله رنگ در قرآن

بازديد: 169
نگاهى به مقوله رنگ در قرآن

 

سيد محمد جواد صداقت كشفي

چکیده: این نوشتار به اهمیت رنگ از نگاه قرآن می پردازد. نویسنده پس از مقدمه ای راجع به اهمیت رنگ در زندگی، چگونگی نگاه قرآن به انواع رنگ را بررسی کرده و در این راستا نخست از یاد کرد کلی رنگ در تعبیرهای «لون» و «صبغه» سخن می گوند و به راز و رمز مفهومی این دو اشاره می کند، آنگاه به انواع رنگها پرداخته از رنگ سیاه، سفید، زرد، سرخ، سبز به تفصیل بحث می کند.

كليد واژه‏ها: قرآن، رنگ، سیاه، سفید، سرخ، زرد، سبز.

رنگ و زندگى

از مقوله‏هاى با اهميّت جوامع بشرى كه تأثير آن بر بسيارى پوشيده مانده، مقوله رنگ است. شايد بسيارى از افراد با شنيدن چنين جمله‏اى آن را مورد تمسخر يا بى اعتنايى قرار دهند، اما وقتى ظرافت‏هاى درباره رنگ، آشكار مى‏گردد، بينش مخاطب نيز تغيير خواهد يافت. بى ترديد رنگ‏ها در زندگى انسان و همچنين جامعه، نقش پيش برنده اهداف و متوقف كننده برخى فعاليت‏ها را دارند. اين مسئله به دوران كنونى محدود نمى‏شود، زيرا تا آنجا كه تاريخ از بشر سخن مى‏گويد، رنگ، همواره جزو معيارهاى او بوده است؛ البته براى بشر اوليه دو رنگ آشناى كارساز، آبى متمايل به تيره آسمان در هنگام شب، و زرد روشن و متمايل به سفيد نور آفتاب بود. او تاريكى و روشنى را ملاك فعاليت‏هاى خود مى‏دانست؛ از اين رو رنگ خورشيد و نور آن حكايت از تلاش داشت و رنگ شب، رنگ استراحت و توقف كار بود.1
اما امروزه شرايط كار و زندگى و در نتيجه ديدگاه انسان نسبت به رنگ تغيير كرده است. براى درك تأثير رنگ در محيطهاى اشتغال فعلى، كافى است دو كارخانه يا اداره، با رنگ‏هاى مختلف، مورد مقايسه قرار گيرند. آزمايش‏هاى روان‏شناسى و حتّى تجربيات شخصى، نشان مى‏دهند كه كاركرد افراد در شرايط مختلف رنگى در اين مكان‏ها، متفاوت است. اصولاً دنيايى كه در آن زندگى مى‏كنيم به گونه‏اى رنگ بندى شده است كه حضور در آن را براى ما تحمل‏پذير مى‏كند. اگر لحظه‏اى چشمانمان را ببنديم و با خود فكر كنيم كه تمام آسمان قرمز است، به راستى تحمل چنين آسمانى براى مدتى طولانى تا چه اندازه امكان خواهد داشت؟ 
يا بر عكس اگر تصور كنيم كه تمام خاكهاى روى زمين و كوه‏ها آبى هستند، چه احساسى به ما دست خواهد داد؟ گرچه عادت انسان در تحمل پذيرى او نقش دارد، اما خصلت‏هاى وجودى از يك سو، و ويژگى‏هاى مختلف رنگ‏ها، از سوى ديگر، يك تعادل رنگى و در نتيجه يك تعادل روانى را مى‏طلبد. امروزه، نه تنها طبيعت رنگى در اطراف ما خود نمايى مى‏نمايد، بلكه مصنوعات بشرى، شايد حتّى در بعضى از موارد، بيش از رنگ‏هاى طبيعت، در قالب اجناس پر نقش و نگار، رنگ را به ما عرضه مى‏كنند.
در طول زندگى، وسايل نقليه‏اى كه هر روز با آنها مسافتى را طى مى‏كنيم، ديوارخانه‏اى كه در آن زندگى مى‏نماييم، لباس‏هايى كه مى‏پوشيم، غذايى كه مى‏خوريم، ابزارى كه با آنها كار مى‏كنيم، همه، داراى رنگ‏هايى ويژه هستند؛ بعضى از اين رنگ‏ها با خصوصيات روانى ما سازگار، و بعضى در تضادند، گاهى نيز تأثيرات، به سمت خنثى بودن گرايش دارند. 
به هر حال، رنگ، براى انسان مقوله‏اى كاملاً مأنوس و آشناست. البته بسيارى از افراد به آن فكر نمى‏كنند ولى مى‏توان ادعا كرد كه در بيشتر مواقع زندگى، به رنگ و تأثيرات آن وابسته‏اند. بشر، از اولين ماه‏هاى زندگى خود، رنگ را مى‏شناسد و نسبت به آن واكنش نشان مى‏دهد، هر چند نمى‏تواند به طور دقيق، آنها را تشخيص دهد و به همين دليل، ممكن است رنگ‏ها را به جاى هم نام ببرد. انسان، در سنين پايين، حتى گاهى رنگ را بر شكل مقدم مى‏دارد. اين گونه احساسات، تا زمان بزرگسالى ادامه مى‏يابند، و از آن به بعد، پيروى از خانواده و جامعه آغاز مى‏شود.
بدين ترتيب مى‏توان ادعا كرد كه با توجه به حضور همه جانبه رنگ در زندگى، دانش‏هاى بيشمارى متصدى پرداختن به اين مقوله شده‏اند كه در بين آنها شيمى، فيزيك، طب، هنر و... به چشم مى‏خورند. اهميت رنگ در بين انسان‏ها نه تنها در احساسات فردى بلكه در مناسبات اجتماعى و ابراز هويت حقوقى نيز وجود دارد. در اين مورد مى‏توان به فلسفه رنگ بنديهاى گوناگون پرچم‏ها در كشورهاى مختلف از جمله كشور جمهورى اسلامى ايران اشاره نمود.2
اكنون اين سؤال مطرح مى‏شود كه با توجه به حضور گسترده رنگ در زندگى آيا ممكن است چنين مسئله مهمى مورد عنايت قرآن كريم واقع نشده باشد؟ كتاب جامعى كه سر لوحه‏اى بى نظير است و معارف غنى آن در سرتاسر زندگى انسان جريان دارد؟! مرورى بر فهرست آيات شريفه مرتبط با رنگ به سؤال مذكور پاسخ خواهد داد.

رنگ در قرآن

قرآن كريم در بسيارى از آيات خود با عنوان كلى رنگ، و يا به تفكيك، رنگ‏هاى مختلف را ذكر مى‏نمايد. بى ترديد تمامى موارد استفاده از اين واژه‏ها با دليل و حكمت خاصى است كه برخى از آنها در تفاسير بيان شده‏اند و بعضى ديگر پوشيده مانده‏اند. در اين بخش ما تنها فهرستى از آيات بكار برنده رنگ را ارائه مى‏نمائيم و آن‏گاه در بخش‏هاى بعد به بررسى جزئى مقوله رنگ خواهيم پرداخت. آيات مذكور در بر گيرنده رنگ را مى‏توان دو دسته كلى دانست: يك دسته آنهايى كه از واژه «لون» يا «صبغة» استفاده كرده‏اند. يعنى بحث كلى رنگ. و دسته ديگر آنها كه رنگ‏هاى مختلف را در خود جاى داده‏اند. در اين جا فهرستى كه از آيات مورد بحث ارائه مى‏شود به ترتيب قرارگيرى رنگ‏ها در سوره‏هاى مباركه است. البته در ابتدا آيات مربوط به لون و صبغة بيان مى‏شوند و سپس به رنگ‏هاى بيان شده در قرآن مى‏پردازيم.

لون و صبغه در آيات

واژه «لون»، و جمع آن «الوان»، 9 بار تكرار در هفت آيه از قرآن مجيد آمده است. از اين تعداد، 7 مورد به صورت جمع، يعنى «الوان»، و دو مورد مربوط به »لون» است؛ و اما كلمه «صبغة» دو مرتبه و تنها در يك آيه وجود دارد. آيات مربوط به «لون» و «صبغة» به ترتيب قرارگيرى در سوره هاى قرآن كريم چنين مى‏باشند:
1 - سوره مباركه بقره آيه 69
«قالوا ادع لنا ربّك يبيّن لنا مالونها قال إنّه يقولُ إنّها بقرة صفراءُ فاقعٌ لونها تسرُّ النّاظرينَ»
2 - سوره مباركه بقره آيه 138
«صبغة اللَّه و من أحسن من اللَّه صبغة و نحن له عابدون»
3 - سوره مباركه روم آيه 22
«و من آياته خلق السّموات و الأرض و اختلاف ألسنتكم و ألوانكم إنّ فى ذلك لآيات للعالِمين»
4 - سوره مباركه نحل آيه 13
«و ما ذرألكم فى الأرض مختلفاً الوانه إنّ فى ذلك لآية لقومٍ يذّكّرون»
5 - سوره مباركه نحل آيه 69
«ثمَّ كلى من كلّ الثّمرات فاسلكى سُبُل ربّك ذللاًيخرج من بطونها شرابٌ مختلفٌ ألوانه فيه شفاء للنّاس إنّ فى ذلك لآية لقوم يتفكّرون»
6 - سوره مباركه فاطر آيه 27
«ألم تر أنّ اللَّه أنزل من السّماء ماء فأخرجنا به ثمرات مختلفاً الوانهاو من الجبال جددٌ بيضٌ و حمرٌ مختلفٌ الوانهاو غرابيبُ سودٌ»
7 - سوره مباركه فاطر آيه 28
«و من الناس و الدّوابٌ و الانعام مختلف ألوانه كذلك إنّما يخشى اللَّه من عباده العلماء إنّ اللَّه عزيز غفورٌ»
8 - سوره مباركه زمر آيه 21
«ألم تر أنّ اللَّه أنزل من السماء ماءً فسلكه ينابيع فى الأرض ثمّ يخرج به زرعاً مختلفاً ألوانه ثمّ يهيجُ فتريه مصفرّاً ثمّ يجعله حطاماً إنّ فى ذلك لذكرى لاولى الألباب»

رنگ زرد در آيات

رنگ زرد با واژه‏هاى صفر، صفراء و مصفرّاً، 5 بار در آيات قرآن كريم معرفى شده است. اين آيات عبارتند از: 
1 - سوره مباركه بقره آيه 69
«قالوا ادع لنا ربّك يبيّن لنا ما لونها قال إنّه يقول إنّها بقرة صفراء فاقع لونها تسرّ الناظرين»
2 - سوره مباركه روم آيه 51
«و لئن أرسلنا ريحاً فرأوه مصفرّاً لظلّوا من بعده يكفرون»
3 - سوره مباركه زمر آيه 21
«ألم تر أنّ اللَّه أنزل من السّماء ماءً فسلكه ينابيع فى الأرض ثمَّ يخرج به زرعاً مختلفاً ألوانه ثمّ يهيجُ فتريه مصفرّاً ثمّ يجعله حطاماً إنّ فى ذلك لذكرى لأولى الألباب»
4 - سوره مباركه حديد آيه 20
«إعلموا انّما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الأموال و الأولاد كمثل غيث أعجب الكفّار نباته ثمّ يهيج فتريه مصفرّاً ثمّ يكون حطاماً و فى الآخرة عذاب شديد و مغفرة من اللَّه و رضوان و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور»
5 - سوره مباركه مرسلات آيه 33
«كانّه جمالت صفرٌ»

رنگ‏هاى سفيد و سياه در آيات

رنگ سفيد در 12 آيه قرآن كريم آمده است. كلمات قرآنى مربوط به اين رنگ، ابيضّت، تبيضّ، ابيض، بيضاء و بيض مى‏باشند. اولين كلمه مربوط به اين رنگ، ابيض است كه در سوره مباركه بقره قرار دارد. اما رنگ سياه 7 بار و در 6 آيه قرآن كريم وجود دارد. در اين بين 3 مرتبه به صورت مشترك با رنگ سفيد و 3 مرتبه به طور مستقل، مورد استفاده قرار گرفته است. واژه سياه در قرآن، شامل كلمات اسود، اسودّت، مسودّاً، مسودّة و سود مى‏باشد. در اين بخش، ما سفيد و سياه را تفكيك نمى‏كنيم بلكه برخى آيات را به ترتيب سوره‏هاى مباركه، به طور متوالى، ذكر مى‏نماييم. با اين حساب، آيات به كار برنده رنگ‏هاى سفيد و سياه عبارتند از: 
1 - سوره مباركه بقره آيه 187
«أحلّ لكم ليلة الصيام الرّفث إلى نسائكم هنّ لباس لكم و أنتم لباس لهنّ علم اللَّه أنّكم كنتم تختانون أنفسكم فتاب عليكم و عفا عنكم فالآن باشروهنّ و ابتغوا ما كتب اللَّه لكم و كلوا و اشربوا حتّى يتبيّن لكم الخيط الأبيض من الخيط الأسود من الفجر ثمّ أتمّوا الصيام إلى الليل و لا تباشروهنّ و أنتم عاكفون فى المساجد تلك حدود اللَّه فلا تقربوها كذلك يبيّن اللَّه آياته للنّاس لعلّهم يتّقون».
2 - سوره مباركه آل عمران آيه106
«يوم تبيّضُ وجوهٌ و تسودّ وجوهٌ فأمّا الذين اسودّت وجوههم أكفرتم بعد ايمانكم فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون».
3 - سوره مباركه آل عمران آيه 107
«و امّا الذين ابيضّت وجوههم ففى رحمة اللَّه هم فيها خالدون».
4 - سوره مباركه اعراف آيه 108
«و نزع يده فإذا هى بيضاء للناظرين».
5 - سوره مباركه يوسف آيه 84
«و تولّى عنهم و قال يا أسفى على يوسف و ابيضّت عيناه من الحزن فهو كظيم».
6 - سوره مباركه نحل آيه 58
«و إذا بشّر أحدهم بالانثى ظلّ وجهه مسودّاً و هو كظيم».
7 - سوره مباركه طه آيه 22
«و اضمم يدك إلى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية أخرى».
8 - سوره بماركه شعراء آيه 33
«و نزع يده فإذا هى بيضاء للنّاظرين».
9 - سوره مباركه نمل آيه 12
«و أدخل يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء فى تسع آيات إلى فرعون و قومه إنّهم كانوا قوماً فاسقين».
10 - سوره مباركه قصص آيه 32
«اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء و اضمم اليك جناحك من الرّهب فذانك برهانان من ربّك الى فرعون و ملإه إنّهم كانوا قوماً فاسقين».
11 - سوره مباركه فاطر آيه 27
«ألم تر أنّ اللَّه أنزل من السّماء ماء فأخرجنا به ثمرات مختلفاً ألوانها و من الجبال جددٌ بيضٌ و حمرٌ مختلفٌ ألوانها و غرابيبُ سودٌ».
12 - سوره مباركه صافات آيه 46
«بيضاء لذة للشّاربين».
13 - سوره مباركه صافات آيه 49
«كأنّهنّ بيضٌ مكنون».
14 - سوره مباركه زمر آيه 60
«و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على اللَّه وجوههم مسودّة أليس فى جهنّم مثوى للمتكبّرين».
15 - سوره مباركه زخرف آيه 17
و إذا بشّر أحدهم بما ضرب للرّحمن مثلاً ظلّ وجهه مسودّاً و هو كظيم.

رنگ سبز در آيات

در قرآن كريم كلمات خضر خضراً أخضر و مخضرّة به معنى سبز آمده‏اند. البته دو كلمه ديگر نيز وجود دارد كه از آنها نيز به سبزى تعبير مى‏شود. يكى كلمه مدهامّتان در سوره مباركه الرّحمن، و ديگرى كلمه أحوى در سوره أعلى. به اين ترتيب، مجموعه دفعات كاربرد رنگ سبز در قرآن كريم، 10 مورد است. آيات شامل رنگ سبز، به ترتيب چنين مى‏باشند:
1 - سوره مباركه انعام آيه 99
«و هو الّذى أنزل من السّماء ماءً فأخرجنا به نبات كلّ شى‏ء فأخرجنا منه خضراً نخرج منه حبّاً متراكباً و من النّخل من طلعها قنوانٌ دانية و جنّات من أعناب و الزّيتون و الرّمّان مشتبهاً و غير متشابه انظروا إلى ثمره إذا أثمر و ينعه إنّ فى ذلكم لآيات لقوم يؤمنون».
2 - سوره مباركه يوسف آيه 43
«و قال الملك انّى أرى سبع بقراتٍ سمانٍ يأكلهنّ سبع عجافٌ و سبع سنبلاتٍ خضر و أخر يابساتٍ يا أيّها الملأ أفتونى فى رؤياى إن كنتم للرّؤيا تعبرون».
3 - سوره مباركه يوسف آيه 46
«يوسف أيّها الصّدّيق أفتنا فى سبع بقرات سمان يأكلهنّ سبع عجافٌ و سبع سنبلات خضر و أخر يابسات لعلّى أرجع إلى النّاس لعلّهم يعلمون».
4 - سوره مباركه يس آيه 80
«الّذى جعل لكم من الشّجر الاخضر ناراً فإذا أنتم منه توقدون».
5 - سوره مباركه كهف آيه 31
«اولئك لهم جنّات عدنٍ من تحتهم الانهار يحلّون فيها من أساور من ذهب و يلبسون ثياباً خضراً من سندسٍ و إستبرق متّكئين فيها على الأرائك نعم الثواب و حسنت مرتفقاً».
6 - سوره مباركه حج آيه 63
«ألم تر أن اللَّه أنزل من السّماء ماءً فتصبح الأرض مخضرّة إنّ اللَّه لطيف خبيرٌ».
7 - سوره مباركه الرحمن آيه 76
«متّكئين على رفرفٍ خضرٍ و عبقرىٍّ حسان».
8 - سوره مباركه انسان آيه 21
«عاليهم ثياب سندس خضر و استبرق و حلّوا أساور من فضّة و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً».

رنگ قرمز در آيات

قرمز با واژه «حمر» در قرآن كريم، تنها يكبار و آن هم در آيه 27 سوره مباركه فاطر با همراهى رنگ‏هاى ديگر آمده است. اين آيه در فهرست مربوط به لون و رنگ‏هاى سفيد و سياه ذكر شد.

شرح لون در آيات

چنان كه در كتاب لغت آمده، لون كلمه‏اى معروف است و بر سفيد و سياه و آنچه از اين دو تركيب مى‏شود اطلاق مى‏گردد.3 لسان العرب، لون را هيئتى مانند سياهى و قرمزى و نيز آنچه عامل تمايز و جدايى دو چيز است، بيان مى‏كند،4 البته از نظر علمى اين تعريف‏ها واقعاً كامل نيست و دليل اين مدعا در بررسى‏هاى انجام شده علمى آشكار است. براساس علوم بشرى، رنگ وابسته به نور است و بر اساس ظرفيت بينايى انسان ديده مى‏شود. از آنجا كه نور به صورت امواج مى‏باشد، نوع رنگ نيز با ميزان طول موج نور تغيير خواهد كرد و بدين ترتيب در محدوده مشخصى از امواج وسيع نورانى، رنگ‏ها بسته به ميزان طول موج در مقابل ديدگان انسان ظاهر خواهند شد. متوسط اين ميزان در كتب فيزيكى بين 400 تا 700 نانومتر است (هر نانومتر يك ميليونيم ميليمتر است) بديهى است كه در اين محدوده رنگ‏هايى مختلف به صورت مستقل يا تركيبى ديده مى‏شوند.5 البته جزئيات اين بحث مفصل است و ما قصد پرداختن به آنها را نداريم و اين ميزان نيز براى روشن نمودن پيچيدگى‏هاى ماهيت رنگ بيان شد. به هر حال آياتى را كه در اين رابطه مورد بررسى قرار مى‏دهيم، عبارتند از: 
1 - سوره مباركه نحل آيه 13
«و ما ذرألكم فى الارض مختلفاً ألوانه إنّ فى ذلك لاية لقوم يذّكّرون».
«(علاوه بر اين) مخلوقاتى را كه در زمين آفريده نيز مسخّر (فرمان شما) ساخت، مخلوقاتى با رنگ‏هاى مختلف؛ در اين، نشانه روشنى است براى گروهى كه متذكر مى‏شوند.»
در آيات قبل اين سوره مباركه، نعمت‏هايى مختلف به عنوان نشانه براى متفكران و عاقلان ذكر مى‏شود ولى درباره ألوان، قوم متذّكر، مطرح‏ند. در تفسير نمونه آمده است كه دليل ذكر گروه‏هاى مختلف درباره هر كدام از نعمت‏ها مرتبط با آن نعمت خاص است، مثلاً درباره زراعت و زيتون و نخل و انگور و به طور كلى ميوه‏ها بايد بيشتر انديشه كرد ولى درباره رنگ‏هاى نعمت‏هاى موجود آنقدر مسئله روشن است كه تنها تذكر و يادآورى كافى است.6 هر چند اين بيان تفسيرى در يك نگاه عام، بسيار معقول است اما با توجه به مسايل بيان شده به نظر مى‏رسد توجه به الوان در آيه شريفه به تأمل و موشكافى نياز دارد.
و اما تفسير الميزان، مورد ديگرى را درباره اين آيه مطرح مى‏كند كه بيانش خالى از لطف نيست. در اين تفسير آمده است:
«اختلاف الوان آنچه كه در زمين خلق كرده از گياهان و درختها و ميوه‏ها، امرى است كه با آن مى‏توان بر وحدانيت و يكتايى خدا، در ربوبيت استدلال كرد، چون امر واحدى است لذا فرمود: لآية و نفرمود: لآيات».7
مسئله قابل ذكر ديگر اينكه ممكن است منظور از الوان، انواع نعمتها باشد.8 در لسان العرب نيز يكى از معانى لون، نوع ذكر شده است.9
2 - سوره مباركه نحل آيه 69
«ثمّ كلى من كلّ الثّمرات فاسلكى سبل ربّك ذللاً يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للنّاس إنّ فى ذلك لآية لقوم يتفكّرون».
سپس از تمام ثمرات تناول كن، و راه‏هايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده به راحتى بپيما؛ از درون شكم آنها نوشيدنى خاص، به رنگ‏هاى مختلف كه در آن شفاى مردم است بيرون مى‏آيد. در اين، نشانه روشنى است براى جمعيتى كه اهل فكرند.
در اين آيه سخن از وحى به زنبور عسل است كه چه مسيرى را طى مى‏كند و سپس ماده‏اى رنگارنگ توليد مى‏نمايد كه براى مردم شفاء است. «رنگ‏هاى مختلف عسل از رنگ‏هاى مختلف گلها ناشى مى‏شود. رنگ گلها را چند ماده قندى درست مى‏كند و چون اين دو مسئله يعنى رنگ عسل با رنگ گلها بستگى مستقيم دارد پس هر عسل با رنگ مخصوص خود، ماده قندى خاصى دارد و نتيجه فعل و انفعالات آنهاست. فاصله‏اى كه بين شراب و خاصيت شفاء دهندگى آن است يعنى «مختلف الوانه» از نكات زيباى قرآن است كه كتابهاى گياه‏شناسى نيز خواص درمانى گياهان را مربوط به عناصر قندى موجود در آنها مى‏داند».10
از طرفى تنوع رنگ‏ها براى سليقه‏هاى مختلف نيز رضايت بخش است. «امروزه ثابت شده است كه رنگ غذا در تحريك اشتهاى انسان بسيار مؤثر است. قديمى‏ها نيز گويا اين مسئله روانى را شناخته بودند كه غذاهاى خود را با زعفران و زردچوبه و رنگ‏هاى ديگر رنگين مى‏ساختند تا از طريق بصرى نيز ميهمانان‏شان را به خوردن غذا تشويق نمايند.»11
3 - سور مباركه روم آيه 22
«و من آياته خلق السّموات و الأرض و اختلاف ألسنتكم و الوانكم إنّ فى ذلك لآيات للعالمين».
و از آيات او آفرينش آسمانها و زمين و تفاوت زبان‏ها و رنگ‏هاى شماست. در اين، نشانه‏هايى است براى عالمان رنگ‏شناسى يكى از راه‏هاى خداشناسى است. وقتى انسان به اختلاف رنگ‏ها نگاه مى‏كند، قدرت خداوند را بيشتر مى‏فهمد. انسان‏ها به اندازه‏اى زيادند كه اگر عامل تمايزى وجود نداشت، براى ارتباط با يكديگر مشكلى جدى به وجود مى‏آمد، ولى حكمت خداوندى بر اين تعلق گرفته است كه تفاوت زبان و رنگ، شناخت را آسان كند و البته در اين شناخت، راهى براى معرفت كردگار نيز وجود دارد. چنين حكمتى از الطاف خداوندى است كه شامل حال بندگان شده است و گرنه تعداد زياد انسان‏ها كه جاى خود دارد، ممكن بود براى دو انسان كاملاً شبيه به يكديگر و يا افراد مرتبط با آنها مشكلاتى بروز كند، چنان كه درباره افراد دو قلوى يكسان چنين مواردى اتفاق مى‏افتد. «فخر رازى ذيل آيه مورد بحث مى‏نويسد: 
«شناسايى انسان نسبت به انسان يا بايد از طريق چشم حاصل شود يا به وسيله گوش، خداوند براى تشخيص چشم، رنگ‏ها و صورت‏ها و شكل‏ها را مختلف آفريده و براى تشخيص گوش، اختلاف آوازها و آهنگ‏هاى صدا را ايجاد كرده است، به طورى كه در تمام جهان نمى‏توان دو انسان را پيدا كرد كه از نظر چهره و آهنگ صدا از تمام جهات، يكسان باشند»12 
بعضى از مفسّران معتقدند كه منظور از اختلاف رنگ‏ها، اختلاف نژادهاست و هر نژادى رنگى دارد. آگاهى بر اسرار اين تنوع و گوناگونى، از عهده عالمان و انديشمندان بر مى‏آيد.13
4 - سوره مباركه فاطر آيات 27 و 28
«ألم تر أنّ اللَّه أنزل من السّماء ماءً فأخرجنا به ثمرات مختلفاً الوانها و من الجبال جدد بيض و حمر مختلف الوانها و غرابيب سود. و من الناس و الدّوابّ و الأنعام مختلف الوانه كذلك إنّما يخشى اللَّهَ من عباده العلماء إنّ اللَّه عزيز غفور».
آيا نديدى خداوند از آسمان آبى فرو فرستاد كه به وسيله آن ميوه‏هايى رنگارنگ (از زمين) بيرون آورديم و از كوه‏ها نيز (به لطف پروردگار) جاده‏هايى آفريده شده سفيد و سرخ و به رنگ‏هاى مختلف و گاه به رنگ كاملاً سياه. و از انسان‏ها و جنبندگان و چهارپايان انواعى با رنگ‏هاى مختلف؛ (آرى) حقيقت چنين است. از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مى‏ترسند؛ خداوند توانا و آمرزنده است.
در اين آيه شريفه، هم از موضوع رنگ صحبت شده و هم رنگ‏هايى گوناگون بيان گرديده است. اينجا نيز سخن از اختلاف الوان است كه سرانجام سبب معرفت، مخصوصاً براى دانشمندان خداترس مى‏شود. البته درباره اختلاف رنگ‏ها تفسيرهاى گوناگون وجود دارد، از جمله اينكه مقصود، نعمت‏هاى مختلف با رنگ‏هاى گوناگون ظاهرى است؛ و شايد هم منظور، اختلاف در نوع رنگ‏ها، اعم از طعم و ساختمان و خواص گوناگون آنها باشد. 
رنگ‏هاى مختلف كوه‏ها نيز خود مسئله‏اى شگفت است كه بر قدرت خداوند گواهى مى‏دهد. رنگ‏هاى گوناگون كوه‏ها علاوه بر زيبايى، براى پيدا كردن راه‏ها در پيچ و خمهاى كوهستان است. اين رنگ‏ها كه در آيه شريفه بيان شده، «بيض» و «حمر» و «غرابيب سود» مى‏باشند. در اين بين، «بيض» جمع «ابيض» به معنى سفيد، «حمر»، جمع «احمر» به معنى قرمز، «غرابيب» جمع «غربيب» به معنى سياه پر رنگ، و «سود» جمع «اسود» به معنى سياه است. پشت سر هم قرار گرفتن غرابيب و سود، تأكيدى بر سياهى شديد بعضى از جاده‏هاى كوهستانى است. البته احتمال ديگرى نيز در بحث مربوط به اختلاف رنگ‏هاى كوه‏ها وجود دارد. شايد مقصود، خود كوه‏ها باشد كه مانند خطوط و جاده‏هايى بر روى زمين قرار گرفته‏اند.14 
به جز اين مسايل، خواص ويژه سنگ و خاك كوه‏هاى مختلف كه رنگشان نيز متفاوت است در زمين‏شناسى جايگاهى خاص دارد. در آيه مورد بحث، سه بار كلمه الوان تكرار مى‏شود و در اين سه مرتبه، سه گروه از موجودات نيز مطرح مى‏گردند. در آغاز سخن از ثمرات و ميوه‏هاست، سپس كوه‏ها، و بالاخره انسان‏ها، جنبندگان و حيوانات بيان مى‏شوند. درباره انسان‏ها و اختلاف رنگ‏شان توجه به يك نكته جالب است و آن، اينكه «گذشته از چهره ظاهرى، رنگ‏هاى باطنى، و خلق و خوى آنها و صفات و ويژگى‏هاى آنان و استعداد و ذوق‏هاى‏شان، كاملاً متنوع و مختلف است، تا مجموعاً يك واحد منسجم با تمام نيازمندى‏ها را به وجود آورد.»15
درباره اختلاف تفسير پيرامون اختلاف الوان، «الميزان»، به دليل وجود رنگ‏هاى بيض و حمر، در بحث كوه‏ها، اختلاف رنگ‏هاى ظاهرى را تأييد مى‏كند نه تفاوت طعم و خاصيت و نوع آنها؛ در آنجا آمده است: «در كوه‏ها، اختلاف انواع نيست، تنها اختلاف الوان است».16 البته به نظر مى‏رسد اين بيان تفسيرى در برگيرنده تمام وجوه حكمت‏هاى آفرينش كوه‏ها نيست زيرا آنها نيز همگام با تفاوت رنگ‏هايشان خواصى مختلف از خود بروز مى‏دهند.
«الدّر المنثور» نيز با بيان روايات به اختلافات پيرامون تفسير كوه‏هاى رنگارنگ مى‏پردازد. در آنجا علاوه بر بحث‏هاى مطرح شده، اختلاف و گوناگونى مردم در ترس از خدا نيز بيان مى‏گردد و پس از تفسيرهاى گوناگون درباره رنگ‏ها چنين آمده است: «يختلف النّاس فى خشية اللَّه كذلك»17 يعنى بحث خشيت از خداوند به نوعى با معانى رنگ و اختلاف آن گره مى‏خورد.

شرح و تفسير «صبغة» در آيات:

آيه 138 سوره مباركه بقره به صبغة مى‏پردازد.
«صبغة اللَّه و من أحسن من اللَّه صبغة و نحن له عابدون»
«رنگ خدايى (بپذيريد: رنگ ايمان و توحيد و اسلام) و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است؟ و ما تنها او را عبادت مى‏كنيم.»
به راستى چرا خداوند رنگ را به خود نسبت مى‏دهد؟ چنان كه در آيه 35 سوره مباركه نور نيز نور به خدا نسبت داده مى‏شود. آيا ممكن است در اين آيات نيز بتوان به ارتباط بين نور و رنگ پرداخت؟ 
پاسخ به اين سؤال دقت و اظهار نظر مفسّران را مى‏طلبد.
در معناى «صبغة» از نظر عقلى و غير حسى اختلاف نظر است، گرچه ديدگاه‏هاى گوناگون، قابل جمع‏اند؛ چنان كه در ترجمه، ايمان، توحيد و اسلام كه هر كدام جداگانه مى‏توانند مصداقى مستقل براى صبغة باشند، همراه هم و پيوسته به يكديگر آمده‏اند. 
براى فهميدن معناى دقيق‏تر صبغة سراغ كتاب لغت مى‏رويم. در مفردات آمده است: «الصّبغ: المصبوغ»18 صبغ به عنوان اسم مفعول، يعنى رنگ شده، است؛ آن‏گاه، راغب، صبغة را عاملى متمايز كننده بين انسان و حيوان مى‏شمارد و آن را فطرتى الهى مى‏داند.19 لسان العرب نيز مانند اين معنى و همچنين مواردى ديگر را بيان مى‏كند، از جمله مى‏گويد صبغة اللَّه به معنى دين خدا و فطرت خدايى است و نيز الصبغ يعنى فرو رفتن در چيزى سيال مانند آب؛ از طرفى در كلام عرب به تغيير نيز صبغ گفته مى‏شود مثلاً صبغ الثوب به معنى تغيير حالت لباس به دليل تغيير رنگ آن مى‏باشد.20
درباره «صبغة» ماجرايى در بعضى تفاسير نقل شده است از جمله «فرّاء مى‏گويد:
«اين تعبير به اين جهت است كه بعضى از نصارى، نوزادان خود را در آب مخصوص كه معموديه ناميده مى‏شد، فرو مى‏بردند و اين عمل را تطهير آن نوزاد مى‏دانستند. در اين آيه نظر به اين نكته است كه رنگ‏آميزى خدا كه همان فطرت پاك است، تطهير شماست نه آن تطهيرى كه آنها گمان مى‏كنند.»21 
امام صادق‏عليه السلام نيز مى‏فرمايند: «اتبعوا صبغة اللَّه يعنى از اسلام كه مقتضاى فطرت الهى است پيروى كنيد.»22 براى تفسير صبغة در اين آيه شريفه مواردى از قبيل رنگ، وحدت، عظمت، پاكى، پرهيزكارى، عدالت و مساوات، برادرى و برابرى، توحيد، اخلاص و بالاخره رنگ بى رنگى و حذف همه رنگ‏ها به عنوان رنگ نهايى نيز بيان شده است.23 
در روايات اهل سنّت نمونه‏هايى وجود دارد كه تعبير صبغة تا اندازه‏اى، مادى و فيزيكى مى‏شود. مثلاً از ابن عباس نقل شده است كه «رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: بنى اسرائيل به موسى‏عليه السلام گفتند آيا خدا تو را رنگ مى‏كند؟ گفت: پروا كنيد از خداوند، پس پروردگارش به او نداد داد؛ اى موسى! از تو مى‏پرسند كه آيا پروردگارت تو را رنگ مى‏كند؟ بگو: آرى، من با رنگ‏هاى قرمز، سفيد و سياه رنگ مى‏شوم و همه رنگ‏ها در رنگ من است. و خداوند بر پيامبرش نازل كرد: صبغة اللَّه و من أحسن من اللَّه صبغة»24 
و يا ابن ابى نجّار در تاريخ بغداد از ابن عباس نقل مى‏كند كه منظور از صبغة اللَّه رنگ سفيد است.25 اين روايت مى‏تواند با قوانين علمى بيان شده درباره نور و رنگ تطبيق يابد هر چند اطمينان يافتن درباره صحت روايت بحث ديگرى است.
در كافى معناى ديگرى براى صبغة بيان شده است. بنا به روايتى، رنگ خدايى، رنگ ولايت است كه به مؤمنين داده مى‏شود. علامه طباطبائى‏رحمه الله اين معنى را به دست آمده از باطن آيه مى‏داند.26
همان‏طور كه از مجموع بحث‏ها برمى‏آيد موضوع بحث در قرآن هم جنبه‏هاى حسى دارد و هم مفاهيم معنوى را القاء مى‏نمايد كه البته در اين صورت نيز دست‏كم در مقام تشبيه، علم به خواص ظاهرى و محسوس رنگ‏ها، درك معانى باطنى را هموارتر مى‏نمايد. تاكنون رنگ در شكل كلى خود با واژه‏هاى لون و صبغة مورد بررسى قرار گرفت. به يارى خداوند در مجالى ديگر رنگ‏ها را به صورت تفكيكى مورد دقت قرار مى‏دهيم.

 

پی نوشت‌ها:

1 - ر.ك. لوشر، ماكس، روانشناسى رنگ‏ها، ترجمه ويدا ابى زاده، چاپ پانزدهم، انتشارات درسا، 20 1379.
2 - ر.ك. خير انديش، رسول، و شايگان، سياوش، ريشه‏يابى نام و پرچم كشورها، چاپ اول، انتشارات كوير. 115-16 1370.
3 - اصفهانى، راغب، مفردات، 751.
4 - ابن منظور، محمد ابن مكرم، لسان العرب، نرم‏افزار نور 2، بى تا، ج 393 13.
5 - طباطبايى، غلامرضا، فصلى در نور و رنگ، /38 و نيز يوجين، هشت و آلفرد، زاياك، نور شناخت، 58.
6 - مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، 176 11.
7 - طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان، 317 12.
8 - همان. 
9 - ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، 39 / 13.
10 - پاك‏نژاد، رضا، اولين دانشگاه و آخرين پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، 178/5.
11 - مكارم شيرازى، ناصر، نمونه، 301-302/11.
12 - همان، 395/16.
13 - همان. 
14 - همان، 243/18.
15 - همان، 246.
16 - طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان، 58/17.
17 - السيوطى، جلال‏الدين عبدالرحمن، الدر المنثور، 249/5.
18 - اصفهانى، راغب، مفردات، 475.
19 - همان. 
20 - ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، 437-438/8.
21 - طبرسى، فضل بن الحسن، مجمع‏البيان، 79/2.
22 - همان.
23 - مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، 473-474/1.
24 - السيوطى، جلال‏الدين عبدالرحمن، الدر المنثور، 141/1.
25 - همان. 
26 - طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان، 475/1.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 18:52 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

مواجهه قرآن با فرهنگ‏هاى عصر نزول

بازديد: 159
مواجهه قرآن با فرهنگ‏هاى عصر نزول

مهسا فاضلی

چکیده: نوشتار حاضر از چگونگی مواجهه قرآن با فرهنگ ها و سنت های عصر نزول سخن می گوید. در باور نویسنده، قرآن به چهار روش با فرهنگ زمان نزول مواجهه کرده است:
1- فرهنگ گزینی
2- تأیید و تثبیت فرهنگی
3- فرهنگ زدایی
4- جایگزینی
نویسنده با آوردن نمونه های متعدد به توضیح هر یک از روشهای چهارگانه پرداخته و در بخش فرهنگ زدایی از مسائلی چون قاطعیت در نفی عناصر منفی، اقدام های عملی در فرهنگ زدایی، روش های تدریجی، عدم تشبه به بیگانه، بحث کرده است.

كليد واژه‏ها: فرهنگ عصر نزول، مواجهه فرهنگی، فرهنگ گزینی، تثبیت فرهنگی، فرهنگ زدایی، قرآن و فرهنگ عصر نزول.

قرآن كريم در بستر زمانى و مكانى، شرايط و اوضاع و احوال جاهليت عربستان فرو فرستاده شد و نمى‏توانست پيام خود را بدون توجه به آنچه بر مردم مى‏گذشت ابلاغ كند. از اين رو به منظور هدايت و راهبرى مردم و نجات آنان از گمراهى‏ها و ضلالت‏ها و نماياندن راه درست، متعرض آداب و رسوم و فرهنگ حاكم بر مردم گرديد و به رد يا اصلاح آنها پرداخت. قرآن بسيارى از عناصر منفى فرهنگ جاهلى را نقل كرده و در مواردى، پس از بيان فلسفه اين عمل، به رد و اصلاح آنها پرداخته است. از سويى ديگر عناصر مثبت فرهنگ جاهلى را نيز از نظر دور نداشته و آنها را بيان كرده است. گاه به تعديل و يا تكميل آنها همت گماشته و گاه با ايجاد تغيير و تحولاتى، آنها را اصلاح كرده است. 
قرآن براى ابلاغ پيام و برقرارى ارتباط با مخاطبانى كه قصد هدايت و اصلاح آنان را دارد، از زبان و واژگان آن قوم كمك گرفته و از آداب و سنن و فرهنگى سخن گفته كه براى آنان مأنوس و آشنا بوده و متعرّض احكام و سننى شده كه مورد ابتلاء مردم آن عصر بوده است. اما وحى و رسول وحى در اين ميان، به صورت فعال و تصحيح گر عمل كرده‏اند و براى روشن شدن ذهن مخاطب و گشودن راه در مقابل او، از عقايد و باورهاى خرافى و پندارهاى غلط رايج، پرده برداشته و باطل بودنش را آشكار ساخته‏اند. اين امر نه به معناى تأثيرپذيرى از فرهنگ زمان است و نه نقص و ضعفى را متوجه مبلغ مى‏كند، بلكه نشان از واقع نمايى وحى و واقع نگرى صاحب وحى دارد.
در قرآن، آيات چندى است كه عادات و سنّتهاى اعراب جاهلى، مشاغل و شيوه گذران زندگى، وسايل زندگى، خوردنى‏ها و آشاميدنى‏ها، خانه‏ها، پوشش، فعاليت‏هاى كشاورزى و زراعى، آداب اجتماعى و خانوادگى، نقل شده و ابعاد و جوانب آنها بيان گرديده است.
قرآن كريم در موارد گوناگون، براى تبيين و تشريح يك واقعيت، از واژگان و مفاهيمى بهره گرفته كه براى عرب جاهلى بسيار مأنوس و شناخته شده بوده است. از اين رو بدون كمترين توضيح و تبيينى به ذكر آن پرداخته است. اين ياد كرد صريح و بى مقدمه قرآن از برخى پديده‏ها، نشان مى‏دهد، مخاطبان، آشنايى كافى با اين مفاهيم داشته‏اند و كلام وحى نيز با توجه به فضاى فكرى و فرهنگى آنان سخن گفته است. ميزان توجه قرآن به فرهنگ، آداب و رسوم و زبان مردم عصر نزول تا بدانجاست كه حتى قرآن در كاربرد تشبيهات خود از پديده‏هايى كمك مى‏گيرد كه در ميان عرب، رايج و شايع و براى آنان شناخته شده بوده است.1
افزون بر اين آنچه كه درباره توجه قرآن به آداب و سنن عصر جاهلى شايان ياد است، واقعيت انكارناپذير «اسباب النزول» است. بسيارى از آيات قرآن بدون اينكه مسبوق به موجب و انگيزه خاصى باشند، نازل شده‏اند و به هيچ حادثه يا سؤال و پرسشى كه همزمان با نزول وحى روى داده باشد، مربوط نيستند، بلكه به منظور راهنمايى و هدايت انسان‏ها و جبران نارسايى انديشه‏هاى بشرى فرو فرستاده شده‏اند. اما بخش ديگرى از آيات و سوره‏هاى قرآن، داراى سبب نزول خاصى هستند؛ يعنى امورى رخ داده و در پى آنها و به خاطر آنها، آيه يا سوره‏اى نازل شده است.
اين امور در زمان نبوت پيامبرصلى الله عليه وآله روى داده و شامل حوادث نسبتاً مهم و جالب يا زشت و خطرناك بوده‏اند؛ يا اوضاع و شرايطى براى مسلمانان پديد مى‏آمد، كه بايد موضعگيرى آنان در برابر اين اوضاع و شرايط، مشخص مى‏گرديد. به دنبال اين امور، آيات و يا سوره‏هايى نازل مى‏شد.2
در مواردى نيز آيات قرآن وظيفه مسلمانان را در مواقع حساس روشن مى‏كند و به تصحيح نگرشها و باورهاى غلط رايج مى‏پردازد؛ مانند آيات ظهار، لعان، قذف و امثال آنها. در اين شرايط، پيامبرصلى الله عليه وآله با آداب و سنن و باورهايى مواجه مى‏گرديد و يا با او سؤالاتى در ميان نهاده مى‏شد كه براى اصلاح آن باورها و پاسخ به آن پرسشها، در انتظار نزول وحى بسر مى‏برد. تمام اين موارد، نمود و رنگ آداب و سنن و فرهنگ زمان را داشته و به مسائل جارى عصر نزول پرداخته است.
جلوه بسيارى از آداب و سنن صحيح و ناصحيح زمانه را مى‏توان در عرصه گفت‏وگوها و سؤال و جوابهاى قرآن، پيامبرصلى الله عليه وآله و معصومان‏عليهم السلام با مخاطبان خود مشاهده كرد. هدف از طرح بسيارى از اين سؤال و جوابها، آگاه كردن مردم آن عصر از حلالها و حرامهاى الهى و يا حقيقت آداب و سنن صحيح و ناصحيح بوده است. ضمن اينكه اين امر، خود دليل و موعظه براى ديگر مردمان در عصرهاى بعدى نيز خواهد بود. چنان كه خداوند در آيه‏اى از قرآن كريم پس از آنكه سؤال اعراب از پيامبرصلى الله عليه وآله درباره «كلاله» را به وضوح پاسخ مى‏دهد؛ به فلسفه بيان حكم اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد: «... يبيّن اللَّه لَكم أن تضلّوا و اللَّه بكل شى‏ءٍ عليم» (نساء /176) خدا براى شما توضيح مى‏دهد تا مبادا گمراه شويد و خداوند به هر چيزى داناست. 
بررسى سيره عملى و اقوال و احوال پيامبرصلى الله عليه وآله نيز نشان مى‏دهد آن حضرت‏عليه السلام متعرّض بسيارى از آداب و سنن و باورهاى عرب مى‏شد و حتّى به جزئى‏ترين مسائل و احكام رايج توجه داشت و به تأييد يا تصحيح آنها مى‏پرداخت. رسول خداصلى الله عليه وآله گاه در پاسخ به سؤال فردى كه براى رفع ابهام و حيرت خود نزد وى آمده بود؛ روشنگرى مى‏كرد. اعراب گاه به دنبال پديد آمدن مشكل يا مسأله‏اى، به پيامبرصلى الله عليه وآله پناه مى‏بردند و از او چاره كار مى‏جستند و راه صحيح مى‏طلبيدند. پيامبرصلى الله عليه وآله در شرايط و موقعيتهاى گوناگون به توضيح و تبيين راه درست و احكام و قوانين الهى دست مى‏زد و به نفى يا تصحيح آداب و سننى مى‏پرداخت كه در بين مردم رايج بود.
منابع حديثى شيعه و سنى مملو از احاديثى است كه در ابواب و موضوعات مختلف - كه مرتبط با فرهنگ و آداب و رسوم زندگى است - جمع آورى شده است. وجود ابواب حديثى ذيل بيانگر آن است كه ائمه‏عليهم السلام و بويژه پيامبرصلى الله عليه وآله به اين مسائل توجه داشته‏اند: كتاب الطّهارة و سننها، 
كتاب الجنائز، 
كتاب النكاح، 
كتاب الطلاق، 
كتاب الكفارات، 
كتاب الاطعمة و الاشربة و...
در اين قسمت، چگونگى مواجهه نظر اسلام با فرهنگهاى عصر نزول مورد بررسى و تبيين قرار مى‏گيرد و روش‏هايى در اين مواجهه، معرفى مى‏گردد:


1 - فرهنگ گزينى

جاهليت، بر دوران شرك و بت پرستى و خرافه قبل از اسلام اطلاق مى‏شود. بنا بر اقوال و شواهد قرآنى و روايى، جو غالب اين دوره، سنّتها و باورهاى خرافى، ناپسند و غلط است؛ اما اين امر بدان معنى نيست كه هيچ رسم نيك و انديشه صحيح در ميان آنان وجود نداشته است. علاوه بر اعتقاد و باور اقليت معدود كه معتقد به آيين حنيف بودند؛ در بطن فرهنگ جاهلى، برخى آداب نيك و پسنديده و بعضى شعائر و سنّتهاى ابراهيمى نظير حج و عمره، طواف و... سابقه داشته است. اكرام فراوان به مهمان، جود و سخا، جوار (پناه دادن)، هم پيمانى، و... در كنار آداب و رسوم ناپسند، از جمله سنّتهاى انسانى و عناصر مثبت فرهنگى است كه اسلام بدانها توجه داشته و به تأييد و امضاى آنها پرداخته است. 
اسلام تنها به رد و طرد عناصر منفى جاهليت همت نگمارد، بلكه به گزينش و معرفى عناصر و جنبه‏هاى مثبت و قوت فرهنگى بيگانه نيز نظر داشت. پس از گزينش و تأييد اسلام، اين عناصر به حوزه فرهنگى اسلام راه يافت و فضايل جاهليت با فضايل و زيبايى‏هاى اسلام در آميخت. همگونى‏ها و قرابت‏هايى بين برخى آداب و سنن اديان و فرهنگهاى عصر نزول و اسلام وجود داشت. آيين الهى اين ارزشهاى ستودنى را تأييد كرد، به تصحيح انحرافات و عناصر منفى فرهنگى پرداخت و آنچه لازم بود بنياد نهاد. دين الهى ويرانگرى و بنيان كنى نكرد، بلكه به انگيزه اصلاح، مواردى كه با فطرت انسان‏ها و اصول و مبادى اسلام سازگار بود را پذيرفت و براى عناصر طرد شده، جايگزين‏هايى معرفى كرد. 
اسلام در مواجهه با فرهنگهاى بيگانه زمان، صلاى ويرانى اين فرهنگ‏ها را سر نداد، بلكه با ابلاغ پيامها و برنامه‏هاى هدايتى خود، تكميل يا تصحيح اين فرهنگ‏ها و اصلاح موارد منفى را برنامه خود قرار داد. 
ادبيات، فرهنگ واژگان و شيوه‏هاى زندگى اجتماعى و اقتصادى شبه جزيره عربستان در مواجهه و تعامل با فرهنگ قرآنى قرار گرفت. قرآن بسان روحى زنده و حياتى نو، در قالب اين فرهنگها دميده شد و از همان آغاز به تفرّج در اين فرهنگها پرداخت. هر جا لازم مى‏ديد به توسعه يا تضييق آنها دست مى‏زد و در غير اين صورت با سكوت خويش، آن را به عقول و ذائقه‏ها وا مى‏گذاشت. اسلام بسيارى از قالبهاى فرهنگى شبه جزيره را حفظ كرد؛ اما مفاهيم و محتويات آنها را گاه حفظ، گاه دگرگون و گاه تصعيد بخشيد.3
اسلام با تأييد قالب اصلى بسيارى از آداب و سنّتهاى جاهلى، تعديل‏ها و تغييراتى در اين سنن ايجاد كرد و پيرايه‏ها و شائبه‏هاى شرك آلود آنها را زدود. دامنه برخى از آداب و رسوم را محدود كرد و بر اساس اصول و معيارهاى خود به معرفى و اصلاح آنها پرداخت. در مواردى نيز با رد باورهاى حاكم، به پايه گذارى و تشريع نظام ارزشى و آداب و سننى دست زد كه با نظام حاكم بر جاهليت، مغايرت داشت. زمانى نيز پس از گزينش عناصرى كه در تضاد با پيام توحيدى نبودند، ولى نياز به تلطيف يا اصلاح داشتند، به قانونمند و منظم كردن آنها پرداخت و با هدايت كردن و جهت دادن، كليت آن عناصر، مورد پذيرش قرار گرفت. 
دين اسلام ديدگاه اصلاحى نسبت به ديگر فرهنگها داشته است و اگر چنين نبود و مبناى مواجهه دين، برافكنى و ريشه كنى بود؛ تقسيم احكام به امضايى و تأسيسى در فقه اسلامى معنى نداشت. چنان كه مى‏دانيم فقها احكام را به يك اعتبار به دو دسته تقسيم كرده‏اند. احكام و سننى كه پيش از اسلام به وسيله اقوام و ملتهاى گوناگون اجرا شده و تضادى با احكام مسلّم اسلام ندارد و به طور كامل يا پس از تغيير و تحولاتى، مورد پذيرش اسلام قرار گرفته و جزء احكام دين شده است. اين دسته را احكام امضايى گويند.
احكام تأسيسى نيز احكامى هستند كه بدون سابقه، از سوى اسلام مقرر و ابداع گرديده است. اين دسته بندى را با اندكى تسامح مى‏توان در حوزه‏هاى ديگر معارف دينى به عمل آورد. در بخشهاى بعدى به ذكر شواهد و نمونه‏هايى از اين احكام و سنن خواهيم پرداخت.

2 - تأييد و تثبيت فرهنگى

چنان كه اشاره شد بخشى از آداب و سنن و باورهاى رايج صدر اسلام، مورد پذيرش قرار گرفت و بدون اينكه تغيير و تحول اساسى در آنها ايجاد شود، تثبيت گرديد. بر اساس معيارها و اصولى كه در زير بدانها مى‏پردازيم، آداب و رسوم حاكم بر عصر جاهليت، تأييد گرديد:
1 - آداب و سنّتهاى كه مطابق با ارزشهاى اخلاقى و نيك و پسنديده بود و به عبارتى مغايرتى با اصول و ارزشهاى پذيرفته شده دين اسلام نداشت و متضمن مفسده و ضررى نيز نبود، مورد تأييد قرار گرفت. مانند تكريم ميهمان، سوگند دسته جمعى4 جوار يا پناهندگى5، ختنه 6 و...
2 - آن دسته از باورها و سنّتهاى رايج كه مطابق با ارزشها و معيارهاى انسانى و همسو با فطرت انسانى است تأييد شده است. به عنوان نمونه مسأله (شير دادن مادر به فرزند) در بين عرب شأن و جايگاه والايى داشت؛ از آنجا كه اين امر در تربيت و خلق و خوى فرد تأثير فراوان مى‏گذارد؛ آنان تأكيد داشتند كه خود مادر به فرزندش شير دهد و اگر مادر عذرى داشت، افراد فاميل يا افراد سالم كه داراى خانواده‏اى اصلى بودند براى شيردهى انتخاب مى‏شدند. اعراب در انتخاب دايه براى شير دهى نيز دقت و توجه زيادى مصروف مى‏داشتند.7 و در از شير گرفتن اطفال خود شتاب نمى‏كردند. مدت زمان شير دادن كه در بين عرب متعارف بوده است؛ بيش از بيست ماه گزارش شده است.8
قرآن كريم بر اين سنّت حسنه كه سازگار با عواطف انسانى و تأثير گذار بر جنبه‏هاى روانى و روحى شخصيت انسان است؛ صحه مى‏گذارد و مى‏فرمايد: «والوالدات يُرضعن اولادهنّ حولين كاملين لمن أراد أن يتمّ الرضاعة و...» (بقره /233) و مادران ]بايد[ فرزندان خود را دو سال تمام شير دهند. ]اين حكم[ براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى را تكميل كند.
در مجمع البيان ذيل آيه آمده است: «هر چند جمله «يرضعن أولاد هنّ» خبرى است ولى مراد، امر به شير دادن است. هر چند اين امر استحبابى است و نه وجوبى.»9 علاوه بر آن، ذكر جمله «حولين كاملين» دليل توجه قرآن به مدت زمان شير دادن است. در ادامه آيه، قرآن اين امر را به خواست و اراده مادر وا مى‏گذارد و سفارش مى‏كند كه حتّى از شير گرفتن فرزند، بايد با مشورت پدر و مادر با يكديگر انجام پذيرد، تا در اين بين از هرگونه زور و اجبارى به زن خوددارى شود.
3 - آداب و سنّتهاى اجتماعى رايج كه مثبت و مفيد بودند و داراى هيچ‏گونه زيان و ضررى نيز نبودند، بلكه بر عكس كاركردهاى اجتماعى مناسبى نيز داشته‏اند به امضاى اسلام رسيدند. برخى از اين رسوم مانند «رفاه» (پذيرايى از حجاج كعبه) كه به تنظيم بهتر امور دينى و اجتماعى كمك مى‏كرد، مورد تأييد اسلام قرار گرفت10. پيامبرصلى الله عليه وآله پس از شكستن بتهاى كعبه، خطاب به مردم مكه و ساير مسلمانان گفت: تمامى مفاخر و خونها و اموالى كه نسبت به هم ادعا مى‏كنيد، زير پاى من قرار دارد، مگر كليددارى كعبه و آب‏رسانى به حجاج11.
همچنين يكى از سنّتهاى جارى، پيمانهاى دوران جاهليت بود كه از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله به رسميت شناخته شد.12 پيمانها و قراردادهاى اجتماعى كه مسلماً به گردش مناسب‏تر و تنظيم امور اجتماعى و يا حمايت از مظلومان مى‏انجاميد، از سوى پيامبرصلى الله عليه وآله مورد تأييد قرار گرفت و پيامبرصلى الله عليه وآله دليلى براى رد آنها نديد. حتّى خود پيامبرصلى الله عليه وآله در برخى از اين پيمانها مشاركت داشت.
اسلام حتّى در ميان آداب و سنّتهاى اجتماعى و سياسى، مواردى را كه غير مضر و به عنوان سنّتهاى جارى و مورد قبول بوده رد نكرده و دليلى بر بطلان آنها نديده است و عملاً نيز به تأييد اين آداب و رسوم پرداخته است.
آورده‏اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله، براى قيصر روم نامه‏اى نوشت كه مهر نداشت. مسلمانان گفتند اگر ممهور نباشد، قيصر آن را نخواهد خواند. پيامبرصلى الله عليه وآله انگشتر نقره‏اى فراهم كرد كه روى آن «محمّد رسول اللَّه» نوشته بود و نامه را مهر كرد.13 
چنان كه در اين روايت مى‏بينيم پيامبرصلى الله عليه وآله از آنجا كه برقرارى ارتباط با بيگانه جهت ابلاغ پيام اسلام را ضرورى مى‏بيند، نسبت به اين رسم و عرف جارى در روابط خارجى، انعطاف به خرج مى‏دهد؛ ولى در عين حال رنگ و بوى اسلامى به آن مى‏دهد و با ثبت نام «محمد رسول اللَّه» حقانيت نبوت خود را به طرف مقابل نشان مى‏دهد. در منابع تاريخى مى‏خوانيم كه حضرت على‏عليه السلام نيز انگشترى داشته كه نامه‏ها را با آن امضا مى‏كرده است، نقش اين انگشتر عباراتى چون «اللَّه الملك عليّ عبده»، «حسبي اللَّه» و «الملك للَّه الواحد القهار» بوده است.14
در كلمات و سخنان امام على‏عليه السلام نيز تأكيد بر حفظ آداب و سنّتهاى پسنديده يا بى‏ضرر رايج، مشاهده مى‏شود. آن امام بزرگ، چون اشتر نخعى را به ولايت مصر و شهرهاى تابع آن گماشت، نامه‏اى به او نوشت؛ در بخشى از اين نامه چنين مى‏خوانيم: آيين پسنديده‏اى را بر هم مريز كه بزرگان اين امت بدان رفتار كرده‏اند و مردم بدان وسيلت به هم پيوسته‏اند و رعيت، با يكديگر سازش كرده‏اند و آيينى را منه، كه چيزى از سنّتهاى نيك گذشته را زيان رساند.15 
نكته ديگرى كه در اين قسمت قابل ذكر است به كارگيرى روش‏هاى پذيرفته شده به وسيله بيگانه و بهره‏گيرى از آداب و رسوم بى ضرر آنان، به نفع اسلام است.
روايات زيادى است كه دلالت مى‏كند هنگامى كه آيات سوره برائت در سال نهم هجرى نازل شد، پيامبرصلى الله عليه وآله آن را به ابوبكر سپرد كه به مكه برود و آيات را بر مردم بخواند: سپس جبرئيل آمد و گفت يا خود، يا على عليه السلام بايد اين آيات را بخوانيد. على‏عليه السلام به مكه آمد و آيات را بر مردم خواند. بر اساس اين آيات، پيمانهاى موجود با مشركان باطل اعلام شده بود، طواف كعبه با بدن عريان ممنوع شد، مشركان حق ورود به مسجد الحرام را نداشتند و چهار ماه وقت داشتند كه تكليف خود را تعيين كنند. على‏عليه السلام در حالى كه شمشيرش را تكان مى‏داد اينها را اعلام كرد.16 
فلسفه همراه كردن على‏عليه السلام با ابوبكر، اين بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏خواست سنّت عرب را رعايت كرده باشد، چون عرب وقتى پيمانى را لغو مى‏كرد. بايد اين عمل را شخص طرف معاهده و يا يكى از خاندان او انجام مى‏داد17 با توجه به اينكه پسر عمو در ميان اعراب جاهلى در حكم خود فرد قلمداد مى‏شد، پيامبرصلى الله عليه وآله براى اينكه قوت و صلابت اين آيات و احكام روشن شود، پسر عموى خود را به عنوان نماينده خود مى‏فرستد، زيرا همه در سيماى على‏عليه السلام پيامبرصلى الله عليه وآله را مى‏ديدند. سوار شدن او بر شتر پيامبرصلى الله عليه وآله نيز بيانگر همين موضوع است.
پيامبرصلى الله عليه وآله با رعايت اين عادت و باور عرب، از آن براى بيان و تبليغ اسلام سود برد. بنابراين اگر از عادت و باور بى ضررى بتوان براى تبليغ اسلام عليه فرهنگ بيگانه سود برد، استفاده از آن بدون اشكال است. 
گاه پيامبرصلى الله عليه وآله براى نفى آداب و سنّتهاى بيگانه و مبارزه با ارزشهاى پذيرفته شده به وسيله آنان، برخوردهاى مثبتى با ارزشهاى خودى مى‏كرد، به عنوان نمونه در جاهليت براى تفاخر، به حاجيان شير و عسل مى‏دادند. هنگامى كه به پيامبرصلى الله عليه وآله در سفر حج آب دادند، نوشيد و فرمود: هميشه همين كار را انجام دهيد.18
از ديگر آداب و سنّتهاى رايج در ميان عرب كه به دليل تأثير مثبت در روابط اجتماعى افراد، مورد تأييد پيامبرصلى الله عليه وآله قرار گرفت، سنّت وليمه دادن بود.
عرب به مناسبت‏هاى مختلف وليمه مى‏داد. گزارشهاى تاريخى حاكى از آن است كه حدود شانزده نوع وليمه در ميان آنان مرسوم بوده است. عرب به مناسبت‏هايى چون خواستگارى و ازدواج، خريد يا ساخت خانه، تولّد فرزند، ختنه، بازگشت مسافر و زائر، از دست دادن كسى و رسيدن ميهمان، وليمه مى‏دادند.19
مطالعه روايات نشان مى‏دهد كه معصومان‏عليهم السلام اين سنّت و رسم اجتماعى عرب را رد نكرده‏اند. در روايتى از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده كه ايشان برخى از وليمه‏هاى عرب را مورد تأييد قرار داده است. در اين روايت وليمه دادن به مناسبت ازدواج، تولد فرزند، ختنه، خريد خانه و بازگشت از مكه مورد تأييد قرار گرفته است.20
4 - اسلام با تأييد قالب برخى عناصر فرهنگى، به محدود كردن و تعديل آداب و رسوم رايج پرداخت و براى اجراى آنها، شرايط و ضوابطى نيز وضع كرد.
اسلام در نظام خانوادگى و اجتماعى عرب تغييرات و تعديلاتى ايجاد كرد. يكى از سنّتهاى خانوادگى، ازدواج بود كه در ميان عرب به اشكال مختلف وجود داشت. نكاح شِغار، بدل (معاوضه)، ضيزَن، مُباضعه، رَهط يا زناشويى دسته جمعى، مخادنه، سِفاح (زنا) از انواع اين ازدواجها بود كه اسلام به رد آنها پرداخت.21
اسلام با تأييد و تشويق اصل موضوع ازدواج و انتخاب همسر، به ارائه ملاكها و اصول مورد نظر خود پرداخت. به عنوان نمونه در يكى از انواع ازدواج كه به نام «شغار» معروف بود، مرد در مقابل در اختيار گرفتن دختر يا خواهر ديگرى، دختر يا خواهر خود را به ازدواج او در مى‏آورد و مى‏گفت: 
«زوّجني ابنتك و أزوّجك ابنتي او زوّجنى اختك و أزوّجك اختي». اين نوع ازدواج به خصوص در بين طبقات فقير عرب رايج بود و هيچگونه مهر و صداقى به زن تعلق نمى‏گرفت. چنان كه در نوع «نكاح بدل» نيز كه به طريق مبادله همسران صورت مى‏گرفت، مهر و صداقى وجود نداشت.22
قرآن كريم بنا بر عدالت و انصاف اسلامى و رعايت حقوق انسان‏ها و به منظور استوارى بيشتر نظام خانوادگى، با رد اين نوع ازدواج، ضرورت وجود مهر و صداق در ازدواج را تأكيد كرد و فرمود: «و آتوا النّساء صدقاتهنّ نحلةٌ فإن طبن لكم عن شى‏ءٍ منه نفساً فكلوه هنيئاً مريئاً» (نساء /4) و مهر زنان را به عنوان هديه‏اى از روى طيب خاطر به ايشان بدهيد و اگر به ميل خودشان چيزى از آن را به شما وا گذاشتند، آن را حلال و گوارا بخوريد.
در يكى ديگر از انواع ازدواج (نكاح ضيزن يا مقت) اگر همسر زنى از دنيا مى‏رفت، فرزند آن مرد در صورت تمايل با او ازدواج مى‏كرد و اگر نمى‏خواست، زن را از ازدواج با ديگرى منع مى‏كرد، زن نيز ازدواج نمى‏كرد تا اينكه بميرد23. اين قانون جاهلى يعنى ازدواج با همسران پدر نيز، از آنجا كه نوعى اهانت به حقوق اجتماعى و خانوادگى زن به شمار مى‏رفت طبق آيه 22 سوره نساء، نفى گرديد.
ميزان بى حرمتى، تضييع حقوق و اهانت به شأن و منزلت زن در عصر جاهلى تا بدانجا بود كه حتّى با او بسان يك كالا معامله مى‏شد و افراد مى‏توانستند پس از فوت همسر، زن را به ارث ببرند.
اعراب جاهلى، همسر مردى را كه مرده بود، به ارث مى‏بردند بدين ترتيب كه يكى از وارثان و احتمالاً بزرگترين پسر او، پارچه‏اى بر سر زن مى‏انداخت و او را مالك مى‏شد و او را از ازدواج با فرد ديگرى منع مى‏كرد. حتّى آورده‏اند كه اگر اين زن، زيبا نبود و تمايلى به مالكيت او وجود نداشت، او را در خانه حبس مى‏كردند تا بميرد.24
قرآن كريم به دليل اين ظلم آشكار و اهانت به مقام زن، اين سنّت زشت را صريحاً نهى مى‏كند و مى‏فرمايد «يا أيّها اّلذين آمنوا لا يحلّ لكم أن ترثوا النّساء كَرهاً...» (نساء /19) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، براى شما حلال نيست كه زنان را به اكراه ارث بريد...
يكى ديگر از اقسام نكاح در ميان اعراب جاهلى تعدّد شوهران بود، بدين معنى كه در نوع اول (نكاح الاستبضاع) مرد به انگيزه تولد فرزندانى نجيب، شجاع و قوى، زن خود را نزد مردان ديگر مى‏فرستاد تا از آنان باردار شود و ويژگى مردان، به فرزندان منتقل گردد. اين ازدواج كه زشت‏ترين نوع ازدواج بود، به نام «تعدّد الازواج» ناميده شده كه از سوى اسلام نهى گرديده است.25
نوع ديگرى از تعدد همسران در ميان عرب و ديگر ملتها، رايج بوده كه اسلام با پذيرش اصل آن، به تعديل آن پرداخته و حد و مرزى براى آن معرفى كرده است. اين نوع، به نام «تعدد الّزوجات» يا تعدد زنان معروف بوده است.
تعدّد زوجات از عاداتهاى رايج در ميان اعراب جاهلى بود. اعراب براى آن حد و مرزى قائل نبودند،26 آنان به دليل علاقه زياد به توالد و تناسل و گسترش قبيله، به اين امر روى مى‏آوردند. البته شرايط اقليمى و جغرافيايى عربستان و تشديد قواى جنسى مردان، جنگها و مرگ و مير مردان و بى سرپرست ماندن زنان و ديگر عوامل، در گرايش مردان به تعدد همسر بى تأثير نبوده است. بدين‏رو شريعت اسلام با در نظر داشتن اين عوامل و زمينه‏ها به رد كامل اين سنّت نپرداخت بلكه واقع بينانه اين امر را تعديل كرد و با محدود كردن اين رسم، شرايطى را نيز براى آن قرار داد. قرآن در آيه 3 از سوره نساء، تعداد انتخاب زنان را به چهار محدود مى‏كند و بر رعايت عدل و انصاف در برخورد با زنان تأكيد مى‏كند. قرآن سفارش مى‏كند در صورتى كه بيم آن مى‏رود كه عدل و انصاف مراعات نگردد، بيش از يك زن اختيار نشود. در فضايى كه اين رسم و سنّت ديرپاى، رايج و شايع بود و اعراب شديداً بدان پايبند بودند و شرايط زمانى و مكانى آن روز نيز چنين امرى را مى‏طلبد، اسلام به طور كامل به حذف و رد اين سنّت نپرداخت، بلكه به قانونمند كردن و محدود نمودن آن اقدام كرد. اما در عين حال با وضع شرايط دشوار براى اختيار بيش از يك زن، عملاً اين كار را امرى بسيار دشوار و در شرايطى، غير ممكن معرفى كرد.
چنان كه مى‏بينيم قرآن با تأييد امر ازدواج و همسرگزينى كه سنّت عرب بود، به جهت دادن و هدايت كردن آن پرداخت و محتوا و جنبه‏هاى ارزشى آن را دگرگون ساخت و ملاك و معيار كفو و همسانى را، ايمان و تقوى معرفى نمود و رابطه دينى و اعتقادى را جايگزين رابطه طبقاتى و قبيله‏اى كرد.27
اسلام همچنين در موضوع طلاق دست به اصلاح و دگرگونى زد و برخى طلاقهاى رايج در جاهليت را لغو كرد. در ميان جاهليان، نوعى از طلاق كه آن را «ظهار» نامگذارى كرده بودند، وجود داشت. در اين نوع، مرد با به كار بردن تعبيرهاى چون «أنت عليّ كظهر أمّي» همسرش را به مادر خود تشبيه مى‏كرد. قرآن به اين شيوه و عادت غلط عرب اشاره مى‏كند و به رد و ابطال آن مى‏پردازد (مجادله /2) همچنين اعراب جاهلى در نظام خانوادگى خود، سنّتهاى غلط ديگرى در پيش مى‏گرفتند، از جمله اينكه زن را به مدت چند ماه يا چند سال به حال خود رها مى‏كردند و يا اينكه پس از طلاق، به زن اجازه ازدواج مجدد نمى‏دادند كه اسلام همه اين موارد را ملغى ساخت.28
از موارد ديگر، رسم نبودن عدّه طلاق در بين عرب جاهلى بود كه اسلام به جهت اهميت اين مسأله، آن را بنيان نهاد.29 همچنين قرآن مدت عده ازدواج زن پس از مرگ همسر را به چهار ماه و ده روز محدود كرد.30
از ديگر موارد مربوط به نظام خانواده، موضوع ارث بود كه اسلام با تأييد اصل آن، به قانونمند كردن اين نظام پرداخت. زيرا عادت عمومى در جاهليت، بر آن بود كه ارث، مخصوص فرزندان ذكور باشد و زنان و دختران از ارث محروم بودند. از نظر آنان كسانى مى‏توانستند ارث ببرند كه بتوانند سوار اسب شوند و در جنگها شركت كنند، از اين رو زنان و بچه‏هاى كوچك ارث نمى‏بردند.31
اسلام نظام ارث جاهلى را كه بر مبناى ظلم و تبعيض به زنان، و بى عدالتى استوار بود نپذيرفت و به تصحيح آن پرداخت و نظامى استوار بر عدالت و مساوات بنا نهاد.32
معيار اسلام در رويارويى با موضوع جايگاه زن در خانواده و اجتماع، بر اساس عدالت و برابرى و رفع هر گونه ظلم و تبعيض است تا او از اسارت زنجيرهاى عقلى و اجتماعى و وضعيت اسفبار دوران جاهليت نجات يابد.
از ديگر مواردى كه اشاره بدان در اين مجال مناسب به نظر مى‏رسد، آيين حج است. چنان كه مى‏دانيم حج از سنّت‏ها و آيين‏هاى ابراهيمى است و در عصر جاهليت وجود داشته است. اسلام پس از تأييد حج، شائبه‏هاى شرك و بت پرستى را از اين آيين زدود و در رديف فروع دين و ضروريات اعتقادى قرار داد.
اعراب جاهلى به دور خانه كعبه طواف مى‏كردند و قربانى و نذر بجا مى‏آوردند؛ اما در كنار آن به دور بتان خود نيز طواف مى‏كردند و با قربانى كردن، در صدد تقرّب و نزديكى به آنها بودند.33
قرآن ضمن تأكيد بر مسأله ذبح، سفارش مى‏كند نام و ياد خدا را در هنگام اين عمل فراموش نكنند (حج /36) بدين معنى كه گوسفند و شتر خود را در راه بتها قربانى نكنند.
از ديگر سنّتهاى جاهليان، «نسى‏ء» يا جابجا كردن و تأخير انداختن ماه‏هاى حرام و موسم حج بود كه قرآن اين عمل را به شدت مورد انتقاد قرار مى‏دهد و از آنجا كه نوعى دخالت در احكام الهى به شمار مى‏رود، آن را موجب افزايش كفر و گمراهى كافران مى‏داند (توبه /37). همچنين در آيه 197 از سوره بقره، همبسترى، گناه و جدال در ايام حج كه اعراب جاهلى نسبت بدان بى توجه بودند، منع گرديده است. در آيه‏اى ديگر نماز و عبادت مشركان در اطراف خانه كعبه را، سوت كشيدن و كف زدن مى‏داند و به انتقاد از اين‏گونه عبادت مى‏پردازد. (انفال /35).
اعراب جاهلى بنا بر عادت موروثى كه از ابراهيم و اسماعيل به ايشان رسيده بود، حج و عمره را به جاى مى‏آوردند. سپس رفته رفته اين عمل، آنان را به پرستش آنچه دوست مى‏داشتند، كشيد و آيين ابراهيمى را تحريف و دگرگون ساختند و شائبه‏هاى شرك و بت پرستى را در آن وارد كردند. آنان حتّى در ضمن تلبيه، از بتان خود نيز ياد مى‏كردند و اين الفاظ را به شكل تحريف شده ادا مى‏كردند و به اين سنّت، رنگ و بوى شرك مى‏دادند34. اسلام به منظور پاك و پيراسته كردن شعائر دينى و حذف مظاهرى كه رنگ و بوى شرك به عبادات اسلامى مى‏داد و با هدف يكپارچه كردن عبادات و شعائر اسلامى، به حذف عناصر غلط و منفى در آيين حج پرداخت و با حفظ قالب اين سنّت ابراهيمى، روح توحيد و يكتا پرستى را در كالبد آن دميد و با برخوردهايى اصلاحى، مركز اين عبادت را از بتها به سوى خداوند يكتا تغيير داد.

3 - فرهنگ زدايى

آن گاه كه قرآن به منظور هدايت و راهبرى مردم نازل شد، فرهنگ و آداب و رسوم خاصى بر مردم آن سرزمين حاكم بود. پرستش بتها و سنگها و توتمهاى مختلف رواج داشت. باورها و پندارهاى خرافى چون اعتقاد به دخالت ارواح شرير، جن، توسل به فال و كهانت و انواع قمار گونه‏ها در ميان آنان رايج بود. سنّتها، آداب و ارزشهاى ضد اخلاقى، بر جامعه آن روز عربستان حكومت مى‏كرد، كفر و شرك و خرافه، انديشه غالب اعراب جاهلى بود. زن به عنوان يك انسان شأن و منزلت واقعى خود را نداشت و از حقوق اوليه خود محروم بود. تولد نوزاد دختر، مايه ننگ و عار قبيله به شمار مى‏آمد و سرنوشتى جز زنده به گور شدن، انتظار او را نمى‏كشيد. انواع ازدواجهاى ننگين و ضد اخلاق در ميان آنان رواج داشت. 
تعصّبهاى قومى و قبيله‏اى، غارت و جنگ و خشونت و پيروى از پيشينيان، شيوه زندگى‏شان بود. گذشته از برخى عادات نيكو و سنّتهاى پسنديده، عصر جاهليت آكنده از سنّتها و آداب زشت و ناپسندى بود كه به تعبير قرآن، آنها را در كنار پرتگاه آتش و سقوط قرار داده بود (آل عمران /103).
سخنان امام على‏عليه السلام در خطبه 26 نهج‏البلاغه در توصيف جاهليت، تنبّه آفرين و روشنگر است. آن حضرت فرموده است: «مردمان عرب بدترين آيين را برگزيده بودند و در بدترين سراى خزيده، منزلگاهشان سنگستان‏هاى ناهموار، همنشينانشان گرزه مارهاى زهردار، آبشان تيره و ناگوار، خوراكشان گلو آزار. خون يكديگر ريزان، از خويشاوند بريده و گريزان، بتهاشان همه جا برپا، پاى تا سر آلوده به خطا.»
اسلام به منظور هدايت انسان‏ها و نجات جامعه هم عصر خود از ظلمت و ضلالت، يكى از برنامه‏هاى اساسى خود را مبارزه با عناصر فرهنگى و عقايد باطل و خرافى جاهليت قرار داد. بدين منظور، عقايد و باورهاى غلط حاكم را بيان و از جاهليت به زشتى ياد كرده (مائده /50) و بر آداب و رسوم غلط و ضد اخلاقى آن روز سخت شوريده است.
اسلام مظاهر شرك و بت پرستى را از ميان برداشته و با آن مقابله كرده است. پيامبرصلى الله عليه وآله با شكستن بتها و ويران كردن بتخانه‏ها به رد مظاهر و عناصر فرهنگى پرداخت كه به هيچ عنوان با فرهنگ اسلامى قابل جمع و سازگار نبود.35
حتى به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله در درون خانه كعبه تصاوير و نقشهايى كه از پيامبران الهى بود، از آن جمله تصويرى از حضرت ابراهيم‏عليه السلام - كه تيرهاى ازلام را در دست داشت - محو گرديد.36
اسلام مبارزه جدى و فراگيرى را با باورها و اعتقادات شرك آلود عرب در پيش گرفت و اخلاق و عادات زشت عرب را نفى كرد. اسلام متعرض آداب و سنن جارى عرب گرديد و حتّى در زمينه خوردنيها و نوشيدنيهاى آنان دست به اصلاح و دگرگونى زد. 
قرآن، خوردن مردار، خون و گوشت خوك را تحريم كرد و از اينكه با آلات و وسايل گوناگون، حيوانات را خفه كنند، يا آنها را بزنند، يا از بلندى بيندازند تا بميرند و آن‏گاه از گوشت آنها استفاده كنند، نهى فرمود. (مائده /3) همچنين يكى از عادات عرب اين بود كه آنها در اطراف كعبه سنگهايى نصب مى‏كردند و اين سنگها را مقدس مى‏شمردند و روى آن، حيوانات را ذبح مى‏كردند و اين از مراسم بت پرستى بود.37
قرآن همچنين از اينكه در هنگام ذبح حيوانات، نام خداوند برده نشود، نهى فرمود و آن را فسق و نافرمانى از خداوند ناميد. (انعام /121) بنابراين هر جا كه رنگ و بوى شرك در عادات و تقاليد عرب وجود داشته و ياد و نام خدا به فراموشى سپرده شده، قرآن با آن برخورد كرده است و از ديگر سو تأكيد دارد نام و ياد خدا در جاى جاى زندگى آدمى نمود داشته باشد.
اسلام همچنين مبارزه جدى و فراگيرى با باورهاى خرافى حاكم، در پيش گرفت و به خرافه‏زدايى پرداخت. نمونه‏ها و شواهد متعددى را در سيره معصومان‏عليه السلام در اين زمينه مى‏توان مشاهده كرد. به عنوان نمونه پيامبرصلى الله عليه وآله با اين باور كه مردم، علت كسوف يا خورشيد گرفتگى را فوت ابراهيم فرزند پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏دانستند، سخت مقابله كرد.38
رويارويى امام على‏عليه السلام با برخى باورهاى بى پايه و غلط برخى اصحاب نيز از اين گونه است. آن‏گاه كه امام‏عليه السلام آهنگ جنگ خوارج كرد يكى از اصحاب گفت: «اى امير مؤمنان از راه علم ستارگان گويم كه اگر در اين هنگام به راه افتى، ترسم به مراد خود نرسى». امام‏عليه السلام فرمود: 
پندارى تو ساعتى را نشان مى‏دهى كه هر كه در آن، به سفر رود بدى به وى نرسد و از ساعتى مى‏ترسانى كه اگر در آن، راه سفر پيش بگيرد، زيان وى را در ميان خويش گيرد؟ هر كه تو را در اين سخن راستگو پندارد، قرآن را دروغ انگارد و در رسيدن به مطلوب و دور كردن آنچه ناخوش است و نامحبوب، خود را از خدا بى نياز آنچه بدان راه دريا و بيابان را بيابيد كه اين دانش، به غيب گويى مى‏كشاند - و غيب را جز خدا نداند - منجم چون غيبگوست و غيبگو چون جادوگر و جادوگر چون كافر است و كافر در آذر، به نام خدا راه بيفتيد!39
قرآن و معصومان‏عليهم السلام نه تنها در برخورد با باورها و سنّتهاى خرافى و گناهان و ضد ارزشهاى حاكم، به مبارزه جدى پرداختند، بلكه در مقابل برخى سنّتهاى غلط كه به نوعى با آداب فردى و اجتماعى مغايرت داشت، سكوت نكردند و دست به اصلاح و دگرگونى زدند. بويژه در قرآن كريم شواهد و نمونه‏هاى متعددى مشاهده مى‏شود. قرآن در سوره مجادله، متعرض آداب و احكام متعددى مى‏شود و در آيه 8 و 9 از اين سوره، نجوى و بيخ گوشى سخن گفتن را مذمت مى‏كند و در آيه 11 به يكى ديگر از آداب اجتماعى اشاره مى‏كند و از اينكه مردم در مجلس پيامبرصلى الله عليه وآله طورى بنشينند كه جا براى ديگران باقى نماند، نهى مى‏كند. آيات سوره حجرات از اين مقوله است كه علاوه بر اينكه برخى گناهان رايج را به شدت تقبيح مى‏كند، آداب اجتماعى ديگرى را متذكر، و يادآور مى‏شود كه مؤمنان در هنگام صدا كردن رسول خداصلى الله عليه وآله، ادب را رعايت كنند و ايشان را با صداى بلند و از پشت حجره‏ها صدا نكنند و...

صراحت و قاطعيت در نفى عناصر منفى فرهنگى

مطالعه روايات و سيره معصومان‏عليهم السلام نشان مى‏دهد، آنان در عرضه آداب و حدود و ثغور الهى و نفى عناصر فرهنگى بيگانه، هيچ‏گونه نرمش و مدارايى به خرج نمى‏دادند و از هر نوع مواجهه انفعالى پرهيز مى‏كردند.
آورده‏اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله از اجتماع عظيم مردم در حجّة الوداع استفاده كرد و در خطبه‏اى با صراحت و روشنى، به تبيين احكام الهى پرداخت و اعلام كرد:
- خون و مال مردم حرام است.
- هر ربايى كه در جاهليت بود باطل است.
- نسى‏ء باطل است.
- زنان نبايد عمل زشت انجام دهند.
- مردان بايد با زنان به نيكى رفتار كنند و مخارج آنان را تأمين كنند.
- فرزند از آن فراش است و نصيب زناكار سنگ است.40
همچنين آن حضرت‏صلى الله عليه وآله در روز فتح مكه اعلام كرد:
- دريافت بهاى شراب و خوك و مردار و بتها و نيز پرداخت پول و اجرت، به كاهن حرام است.
- خداوند نخوت و تكبر جاهليت و افتخار به پدران را از ميان برد، زنان نبايد بدون اجازه، از مال شوهر خود بخشش كنند. مسلمان را در برابر كافر نبايد كشت و هيچ صاحب پيمانى در پيمان نبايد كشته شود. اهل دو دين مختلف از يكديگر ارث نمى‏برند.41
آن حضرت‏صلى الله عليه وآله همچنين در تبوك، برخى ديگر از آداب و سنن منفى جاهليت را با صراحت و روشنى براى مسلمانان بيان كرد و فرمود:
نوحه و زارى از آداب جاهليت است... مستى پرده‏اى از آتش است. شعر از ابليس است و شراب، سرچشمه گناه است... بدترين كسبها رباخوارى و خوردن مال يتيم است... ربا خوارى سود دروغ است.42 
در همه اين موارد، لحن صريح و آشكار و قاطعيت پيامبرصلى الله عليه وآله رويارويى با عناصر منفى فرهنگ جاهلى شايسته توجه است و هيچ انعطاف، تسامح و نرمشى در آن به چشم نمى‏خورد. 
مشى پيامبرصلى الله عليه وآله اين بود كه از كارهاى رايج در ميان مردم مى‏پرسيد، كارهاى نيك را ستايش و كارهاى بد را نكوهش مى‏كرد.43
معصومان‏عليهم السلام بويژه در امور مذهبى و مناسك دينى، قاطعيت به خرج مى‏دادند. به عنوان نمونه على‏عليه السلام در روزى كه آيات برائت را براى مردم مى‏خواند، در حاليكه شمشيرش را برهنه كرده بود به خطبه ايستاد و فرمود: ديگر به هيچ وجه، عريانى، اطراف خانه نبايد طواف كند و هيچ مشركى به زيارت خانه نبايد بيايد.44
اين برخورد على‏عليه السلام با يكى از سنّتهاى زيارتى مشركان، يعنى عريان طواف كردن، نشانه قاطعيت و جديت آن حضرت عليه السلام در نفى اين سنّت غلط است.
در روايت ديگرى مى‏خوانيم كه «براء بن عازب» از فردى كه از كنار او مى‏گذشت پرسيد: قصد كجا دارى؟ وى در پاسخ گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله مرا به سوى مردى فرستاده كه با زن پدرش پس از او ازدواج كرده است و به من فرمان داده است تا گردنش را بزنم45. برخورد قاطعانه و جدّى پيامبرصلى الله عليه وآله در برابر چنين سنّت غلطى به وضوح به چشم مى‏خورد.

اقدامهاى عملى در فرهنگ‏زدايى

قرآن و معصومان‏عليهم السلام علاوه بر آنكه در گفتار به تبيين حدود و ثغور الهى و رد آداب و سنّتهاى منفى پرداختند، در عمل و رفتار نيز به اين مهم همت گماشتند و با اتخاذ روش‏هاى متنوع و عملى، بنيان آداب و رسوم و باورهاى صحيح را پى ريزى كردند.
اسلام گاه با گرفتن ضمانتهاى اجرايى از نو مسلمانان، تلاش مى‏كرد زمينه زدودن آداب و سنّتها و باورهاى غلط را فراهم آورد. به عنوان نمونه در «بيعت عقبه» در آغاز پيامبرصلى الله عليه وآله از دوازده تن از انصار پيمان گرفت كه از آداب ناپسند جاهليت دورى كنند.46 اين اقدام عملى پيامبرصلى الله عليه وآله نشان مى‏دهد در مواجهه با فرهنگهاى بيگانه، در صورت فراهم بودن زمينه، بايد ضمانتهايى براى اجراى موضوعات مورد نظر گرفت، تا امكان عملى شدن اين موارد بيشتر فراهم آيد. پيامبرصلى الله عليه وآله با توجه به استوارى پيمانها در ميان اعراب، از اهالى مدينه براى دورى از آداب و رسوم شرك آلود، پيمان گرفت. 
گاه نيز پيامبرصلى الله عليه وآله در رويارويى با برخى از ارزشهاى جاهليت، با اتخاذ روش‏هاى عملى به طرد و نفى آنها مى‏پرداخت. آورده‏اند كه پيامبر صلى الله عليه وآله عثمان بن ابى العاص را كه جوان‏ترين اعضاى هيئت ثقيف بود، امام جماعت آنان كرد، زيرا او سخت به اسلام علاقمند بود.47
اين اقدام عملى و غير مستقيم پيامبرصلى الله عليه وآله مبنى بر انتصاب يك جوان به اين سِمت، اتخاذ موضع در برابر ارزشهايى چون شيخوخيت جاهلى است.
از جمله موارد قابل توجهى كه در اين قسمت بايد بدان اشاره كرد، آن است كه گاه اسلام براى لغو يك سنّت و رسم ديرپا، ناگزير از به كارگيرى روش‏هاى خاصى بود. در اين موارد، توصيه‏هاى زبانى و گفت‏وگوهاى مستقيم يا غير مستقيم كارساز نبود. توسل به شيوه‏ها و اقدامات عملى و ضربتى، مؤثرترين راه در برخورد با عناصر فرهنگ بيگانه به نظر مى‏رسد.
يكى از سنّتهاى رايج در ميان عرب آن روزگار، «پسر خواندگى» يا «تبنّى» بود. اين سنّت در ميان ملتهاى مترقى آن روز مانند روم و فارس نيز متداول بوده است. آنان نسبت به پسر خوانده، احكام فرزند صلبى را اجرا مى‏كردند و تمام حقوق فرزندى را برايش قائل بودند؛ يعنى به او نيز مانند ساير فرزندان ارث مى‏رسيد، او را به نام پدر خوانده مى‏خواندند، همچنين پسر خوانده نمى‏توانست با محارم پدر خوانده ازدواج كند.48
قرآن كريم در آياتى چند، متعرض اين فرهنگ جاهلى مى‏شود و به لغو آن مى‏پردازد و مى‏فرمايد: «... و ما جعل ادعياء كم أبناء كم ذلكم قولكم بأفواهكم...» (احزاب /4). مفاد آيه اين است كه خداوند فرزند خوانده‏هاى شما را كه فرزند خود خوانده‏ايد، چنان قرار نداده كه احكام فرزندان صلبى در حق آنان جارى باشد. آن‏گاه در ادامه، به بيهودگى و بى اثر بودن اين سخن و نگرش عرب اشاره مى‏كند و از آنان مى‏خواهد، فرزند خواندگان را به نام پدرانشان بخوانيد و به آنان نسبت دهيد. زيرا اين عمل به عدالت نزديكتر است. تعبير «ادعوهم لآبائهم هو أقسط عنداللَّه...» به روشنى نشان مى‏دهد، عدل و انصاف خداوند تا آنجاست كه حتّى نسبت به صدا كردن يا خواندن افراد به نام پدران واقعى شان، حساسيت وجود دارد و تأكيد مى‏شود: «فإن لم تعلموا آباءهم فاخوانكم في الّدين و مواليكم...» اگر پدران پسر خواندگان‏تان را نتوانستيد بشناسيد، آنان را پسر خود هم نخوانيد و به غير پدرانشان نسبت ندهيد، بلكه آنان را برادر خطاب كنيد و يا به اعتبار ولايت دينى، ولى خود بخوانيد.
نكته درخور توجه در اين ماجرا، روش لغو و ابطال اين سنّت ديرپاى جاهلى به وسيله قرآن است. از آنجا كه اعراب، اعتقاد راسخى به حرمت ازدواج با زن (مطلّقه) پسر خوانده و بر عكس ازدواج پسر خوانده با مطلّقه پدر خوانده داشتند و اين پيوند را بر خود حرام مى‏دانستند؛ خداوند به شخص پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد تا عملاً به رد اين سنّت جاهلى بپردازد. پس از آنكه زيد بن حارثه، پسر خوانده پيامبرصلى الله عليه وآله، همسرش را طلاق داد، پيامبرصلى الله عليه وآله مأموريت يافت تا با ازدواج با او، عملاً اين سنّت را از ميان بردارد.49
آيه 37 سوره احزاب، نمونه خوبى است تا به مردم آن روزگار بفهماند كه همسر پسر خوانده محرم نيست و ساير مسلمانان نيز مى‏توانند اين‏گونه عمل كنند. ظاهراً فضاى فرهنگى آن روز عرب، به سختى مى‏توانست در هم ريخته شدن اين سنّت را بپذيرد؛ اين رسم در ميان آنان استوار و پا برجا شده بود و زدودن آن دشوار مى‏نمود؛ از اين رو قرآن به جاى هر گونه گفت‏وگو و نصيحت، با الگو معرفى كردن پيامبرصلى الله عليه وآله، عملاً اين سنّت را شكست. اين روش طرح ناگهانى50 و اقدام عملى قرآن در فرهنگ زدايى نشان مى‏دهد، در اصلاح يا رد عناصر منفى فرهنگى، مواجهه قولى و زبانى به تنهايى كار ساز نيست و در مواردى، بدون در نظر گرفتن ملاحظات و بدون هيچ گونه انعطاف پذيرى بايد به لغو سنّتهاى غير مقبول پرداخت و با معرفى الگوهاى مناسب، قاطعانه و در عمل اقدام كرد و در اين راه انتقادها و سرزنشها را به جان خريد.
در همين ماجرا خداوند، خطاب به پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏فرمايد: «... و تخشى النّاس و اللَّه احقّ أن تخشاهُ». ترس از مردم اين نبوده كه آن حضرت‏صلى الله عليه وآله از جان خود مى‏ترسيد، بلكه ترس بخاطر خداى سبحان بوده است. پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏ترسيده كه مردم بخاطر ازدواجش با همسر زيد، او را سرزنش كنندو بيمار دلان، جنجال به راه اندازند كه چرا همسر پسرت را گرفته‏اى و در نتيجه ايمان عوام مردم سست شود. عتابى كه در ظاهر آيه وجود دارد، مى‏خواهد آن حضرت‏صلى الله عليه وآله را نصرت و تأييد كند تا جبران طعن بيمار دلان را بكند.51

روش‏هاى تدريجى

حال كه سخن از روش طرح ناگهانى در رويارويى فرهنگى به ميان آمد، مناسب است از روش مقابل آن؛ يعنى روش تدريجى ياد كرد و به بررسى شواهد و مصاديقى در اين زمينه پرداخت. اتخاذ اين روش‏ها به وسيله اسلام نشان مى‏دهد كه در مواجهه فرهنگى نمى‏توان به يك روش بسنده كرد؛ بلكه در شرايط گوناگون، به كارگيرى روش‏هاى متنوع و گوناگون ضرورى به نظر مى‏رسد. فلسفه اين‏گونه برخوردها، از آنجاست كه اسلام براى گذر از مرحله نفى عناصر منفى و رسيدن به مرحله تثبيت ارزشهاى جديد و سازندگى و تعميق مفاهيم و عناصر فرهنگ اسلامى، بسترها و زمينه‏هاى متفاوت و مناسبى نياز داشت. از آن جا كه هر نوع گسيختگى و انقطاع، خواه ناخواه بر نوعى ارتباط و پيوند با گذشته استوار است؛ تغيير و تحول بنيادين در ارزشها و باورهاى پيشين جاهلى، نيازمند آن بود كه روش‏هاى تدريجى به اجرا گذاشته شود.
از ديگر سو عادات، در نتيجه كثرت تكرار و مرور زمان رسوخ مى‏يابند و آن‏گاه آيين (صبغه) آن استحكام مى‏پذيرد و در نسلهاى پى در پى ريشه مى‏دواند؛ در اين صورت زدودن و زايل كردن آنها دشوار مى‏شود.52 و براى بازداشتن مخاطبان از اين عادتهاى ديرين، بايد زمينه و مجال كافى براى طرح و تثبيت پيامهاى جديد را فراهم آورد. بويژه اينكه اين پيامها، داراى اهميت و تازگى باشند و براى مخاطبان، غير مأنوس به نظر برسند.
سيره پيامبرصلى الله عليه وآله در مواجهه با مردم و ابلاغ پيام بدانها، نشان مى‏دهد كه آن بزرگوار، مراحل مختلف دعوت از خويشان و نزديكان، دعوت پنهانى و سپس دعوت همگانى را در پيش گرفته و در آموزش احكام و آموزه‏هاى دينى، به مرحله بندى و تدريج توجه داشته است. در روايتى به نقل از ابن عباس مى‏خوانيم:
پيامبر خداصلى الله عليه وآله هنگام فرستادن معاذ به يمن، چنين مى‏فرمايد: تو نزد مردمى مى‏روى كه داراى كتاب هستند، آنان را دعوت كن كه به يگانگى خدا و به پيغمبرى محمد صلى الله عليه وآله گواهى دهند، اگر اين را پذيرفتند، بگو كه خداوند در شبانه روز پنج نماز بر آنان فرض كرده است؛ اگر اين را قبول كردند، وجوب روزه ماه رمضان را به آنان ابلاغ كن. هرگاه اين را پذيرفتند به آنها بگو، خداوند حج خانه خدا را براى توانمندان واجب كرده است؛ اگر اين حكم را نيز قبول كردند آنان را آگاه ساز كه بايد دولتمردان، صدقه دهند تا به فقراى آنان پرداخت شود.53
اهميت در پيش گرفتن اين روش در مواجهه فرهنگى، از آن روست كه اصولاً ابلاغ تدريجى پيام در مخاطبان تأثير بيشترى مى‏گذارد و زمينه تربيت صحيح‏تر آنان را فراهم مى‏سازد و امكان تفكر، تأمّل و غور و بررسى در موضوع، از آنان سلب نمى‏شود. علاوه بر آن لازمه برخوردهاى تدريجى، برقرارى ارتباط و تعامل بيشتر با مخاطب است. تغييرات يا اصلاحات تدريجى در افراد، زمانى رخ مى‏دهد كه ارتباطهاى لازم و مؤثرى با آنان برقرار شود.
اسلام در برخورد با برخى عناصر فرهنگى زمان كه در ميان مردم رسوخ پيدا كرده و بخشى از عادتهاى آنان شده بود، روش‏ها و مقرراتى را در پيش گرفت كه به طور غيرمستقيم و تدريجى، به تصحيح يا تلطيف آنها مى‏انجاميد.
برده دارى يكى از آداب و سنن جاهلى بود كه در ميان طوايف و اقوام عرب، پيوند خاصى با آن وجود داشت و پيامبرصلى الله عليه وآله نيز نمى‏توانست رسمى را كه تا اين اندازه در بين مردم رسوخ پيدا كرده بود يكباره منع و لغو كند؛ اما پيامبرصلى الله عليه وآله براى آنكه به تدريج بردگى از ميان رود، روش‏هايى براى الغاى بردگى و آزاد شدن بندگان در پيش گرفت 54 و در قول و عمل، سعى در تعديل روابط بين ارباب و برده كرد و رسمى را كه لغو نشد، به نحوى تعديل و تلطيف كرد.
پيامبرصلى الله عليه وآله در موقعيتهاى مختلف نسبت به رعايت حقوق بردگان و نيكى در حق آنان سفارش مى‏كرد. آن حضرت‏صلى الله عليه وآله در خطبه منى اعلام كرد: مردم بندگانتان، آنان را از غذاى خود بخورانيد و از لباس خود بپوشانيد و اگر خطايى كردند، ببخشيد، آنان را بفروشيد ولى هرگز عذابشان ندهيد.55
پيامبرصلى الله عليه وآله دستور داد در كار برده فروشى، ميان پدر و فرزند جدايى نيندازند و بندگان، از لحاظ غذا و پوشش با مالك خود برابر باشند و سفارش فرمود كه با آنان به خوبى معامله شود. آزاد كردن بنده را تشويق كرد و آن را وسيله تقرب به خدا شمرد.56
قرآن كريم نيز آزاد كردن بندگان را سفارش و اين عمل را در كنار ديگر اعمال نيك ياد كرده است (بلد /13).
پيامبرصلى الله عليه وآله در عمل نيز تدريجاً به تعديل اين سنّت پرداخت و با آزاد كردن اسيران و بندگان، الگويى براى تغيير روابط بين ارباب و برده ارائه داد و در زمانى كه امكان لغو كامل اين رسم وجود نداشت، با توجه به اصول و معيارهاى انسانى و اسلامى، نظام برده دارى را در گفتار و رفتار تضعيف كرد و در جايى كه گفتار نيز تأثير لازم را نداشت. عملاً آخرين راه ممكن، يعنى آزادى اسيران و بندگان را در پيش گرفت.
آن حضرت صلى الله عليه وآله در محاصره طائف، فرمود كه اعلام كنند هر برده‏اى كه از دژ ثقيف بيرون بيايد و تسليم شود، آزاد خواهد شد.57 همچنين پس از جنگ، ترتيبى در پيش گرفت كه همه اسيران، آزاد شوند و اموالشان مسترد گردد.58
مواجهه پيامبرصلى الله عليه وآله با اين رسم و سنّت رايج تا بدينجا نيز محدود نمى‏شد، بلكه آن حضرت‏صلى الله عليه وآله به گراميداشت و تكريم بردگان نيز همت مى‏گماشت و بر اين امر توجه فراوان داشت، تا در ارائه اصول و معيارهاى انسانى و اسلامى و در تضعيف يا تعديل اين رسم تأثير گذار باشد. قرآن كريم در آيه 37 سوره احزاب، به اين مطلب اشاره دارد. رسول خداصلى الله عليه وآله زيد بن حارثه را كه پيشتر برده خودش بود آزاد كرد و فرزند خود گرفت و اين يك احسانى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله به وى كرد، احسان ديگر آن حضرت صلى الله عليه وآله اين بود كه دختر عمه خود، زينب دختر جحش را همسر او كرد و پس از اينكه زيد همسرش را طلاق داد، رسول خداصلى الله عليه وآله با او ازدواج كرد. قرآن از احسانى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در حق برده‏اى كرد و پس از آزادى، او را به فرزندى پذيرفت، به «انعمت عليه» تعبير كرده است.59
در پايان اين بحث به يكى از شواهد و مصاديقى اشاره مى‏كنيم كه بيشتر قرآن‏پژوهان، از آن به عنوان نمونه‏اى از روش تدريجى قرآن، در برخورد با سنّتهاى جاهلى ياد مى‏كنند و مى‏گويند:
قرآن براى پايان دادن به يك رسم و عادت ناپسند اجتماعى كه در عين حال به شدت راسخ و رايج بود، زمينه ترك و لغو آن را به تدريج فراهم آورده است. به عنوان مثال قرآن، براى از ميان بردن شرب خمر و قمار، در مرحله اول نظر اعراب جاهلى را به موضوع خمر و منشاء آن جلب مى‏كند (نحل /69) و سپس با لحنى آرام و مؤثر، آنان را به انديشيدن صحيح و تفكرى سنجيده رهنمون مى‏كند و با بيان منافع و مضار شراب و قمار، زيان آن دو را بيشتر از منافع آن مى‏داند. (بقره /219). آن‏گاه در مرحله سوم براى دور نگهداشتن مردم از اين آلودگى، محدوديتهاى زمانى در شرب خمر به وجود مى‏آورد (نساء /43) و در مرحله چهارم، پس از اينكه قرآن خود را به هدف نزديك مى‏بيند، آخرين گام را بر مى‏دارد و با لحن قاطع و خالى از هرگونه مجامله، به تحريم و منع اين سنّت مى‏پردازد.60 (مائده /90 و 91). برخى نيز بر شدت رسوخ اين سنّت در ميان عرب تأكيد مى‏كنند و فلسفه تدرّج در حرمت خمر را در اين راستا بيان مى‏دارند و بر اين باورند كه ، قرآن براى دستيابى به مقصد و هدف خود چاره‏اى جز اين اقدام تدريجى نداشته است.61
علاّمه جعفر مرتضى عاملى، موضوع اقدام تدريجى در حرمت شرب خمر را رد مى‏كند و در اثبات اين مدعا، دلايل و شواهدى مى‏آورد كه به ظاهر، منطقى و قابل قبول مى‏رسد. وى نخست روايات و احاديثى را نقل مى‏كند كه بر اساس آنها، نخستين چيزى كه پيامبرصلى الله عليه وآله پس از پرستش بتان نهى فرموده، شرب خمر بوده است.
علاوه بر آنكه شرب خمر از جمله فواحش آشكارى بوده كه عرب، نسبت به آثار سوء آن آگاهى داشته است و حرمت آن، در مكه و قبل از هجرت به شكل قاطع و نهايى اعلام شده است.
اما به دليل الفت و دلبستگى عرب و لذتى كه از شرب خمر مى‏بردند - با وجود آگاهى از آثار زيانبار آن - ترك آن برايشان سخت و دشوار بود؛ از اين رو مخالفت‏ها و اعتراضهايى داشتند و درباره اين تحريم، مرتب سؤال مى‏كردند و به حكم خدا تن در نمى‏دادند. قرآن نيز در پاسخ به سؤالات و مخالفت‏هاى آنان، اين نهى و تحريم را تكرار و بر آن تأكيد مى‏كند و با بيان آثار زيانبار و زشتى شرب خمر، مردم را از ارتكاب اين گناه باز مى‏دارد. بنابر اين تحريم خمر، يكباره اعلام شده و تدريج در اعلان اين حرمت وجود نداشته است.62
صاحب تفسير الميزان نيز به اين مطلب اشاره مى‏كند و حرمت شرب خمر را قبل از هجرت و در مكه مى‏داند.63
قرآن با برخورد يكباره و قاطع خود با اين سنّت ديرپاى، مردم را از اين عمل باز مى‏دارد ولى در چندين آيه به مجاب كردن و اقناع كسانى مى‏پردازد كه لغو اين سنّت براى آنان بسيار دشوار و سخت بوده است. قرآن در جهت مبارزه با گناه و فساد اخلاقى و اجتماعى، زشتى و پليدى و آثار و پيامدهاى مخرّب شراب و قمار را به تصوير مى‏كشد و آن را عملى شيطانى و مايه غفلت از ياد خدا و دشمنى و كينه معرفى مى‏كند. پس از آن آدميان را به تفكر وا مى‏دارد و عقل و وجدان آنان را مورد سؤال قرار مى‏دهد و مى‏پرسد: «فهل أنتم منتهون» (مائده /91) آيا شما از اين گناه دست بردار نيستيد.

عدم تشبّه به بيگانه

يكى از اصول و معيارهايى كه مورد توجه اسلام بوده، همسان شدن و پيروى از فرهنگ بيگانه است. اسلام، نو مسلمانان را از تقليد از مظاهر فرهنگى غلط بيگانه نهى كرده و خطر گرايش به عناصر فرهنگى را به آنان يادآور شده است. پيامبرصلى الله عليه وآله‏نسبت به ظاهر مسلمانان توجه دارد و از اينكه آنان ظاهر خود را شبيه به مشركان يا يهوديان و نصارا كنند، نهى مى‏فرمايد.
در روايتى نقل شده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: موهاى سپيد خود را رنگ كنيد و خود را شبيه به يهوديان و مسيحيان نسازيد.64 همچنين آن حضرت‏صلى الله عليه وآله به مسلمانان دستور داد براى مخالفت با عجمها، موهاى خود را رنگ كنند.65 پيامبرصلى الله عليه وآله در جاى ديگر به مسلمانان سفارش كرده است كه سبيل خود را كوتاه كنند و ريشهاى خود را بگذارند و شبيه به مجوس نداشته نباشند. زيرا مجوسان بر خلاف اين روش عمل مى‏كردند.66 در روايت ديگرى مى‏خوانيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: «اكنسوا أفنيتكم و لا تشبّهوا باليهود»67 همانطور كه مى‏بينيم پيامبرصلى الله عليه وآله حتّى نسبت به طرز زندگى و نظافت خانه‏هاى مسلمانان توجه دارد و مراقب است كه مسلمانان در اين امور، از غير مسلمانان پيروى و تقليد نكنند. در روايت ديگرى مى‏خوانيم كه سلمان با ديدن پيامبرصلى الله عليه وآله بر پاى او افتاد و آن را بوسيد؛ اما پيامبرصلى الله عليه وآله او را از اين كار بازداشت و فرمود: «يا سلمان لا تصنع بي ما تصنع الأعاجم بملوكها، انا عبد من عبيداللَّه...»68 اى سلمان، با من آنگونه كه عجم با پادشاهانشان مى‏كنند رفتار مكن، من بنده‏اى از بندگان خدا هستم...
در اين ماجرا نيز پيامبرصلى الله عليه وآله با سنّت غلطى كه در بين مردم و پادشاهان عجم حاكم بود، مقابله كرده و از اينكه مسلمانان از سنّتها و رسوم بيگانه پيروى و تقليد كنند؛ برحذر داشته است.
پيامبرصلى الله عليه وآله و ديگر ائمه‏عليهم السلام با هرگونه عمل كوچك و بزرگى كه احتمال گرايش به مظاهر منفى فرهنگى را تقويت، و يا خطر بازگشت مردم به بت پرستى و شرك را گوشزد مى‏كرد، برخورد و به صراحت آن را نهى مى‏كردند. آنان هر جا كه احساس مى‏كردند زمينه گرايش به شرك و احتمال لغزش و انحراف نو مسلمانان وجود دارد، به آنان هشدار مى‏دادند. در اين جا به يكى ديگر از عادتها و باورهاى حاكم و روش برخورد پيامبرصلى الله عليه وآله با آن اشاره مى‏شود.
كفار قريش هر ساله نزد درخت سدر بزرگى به نام «ذات انواط» مى‏رفتند، در پيشگاه آن نذر و قربانى مى‏كردند و سلاح خود را به آن مى‏آويختند و پس از فراغت از حج، به تعظيم اين درخت مى‏پرداختند. آورده‏اند كه مسلمانان در راهِ رفتن به جنگ حنين، به درخت سدر بزرگى رسيدند، گروهى از آنان از پيامبرصلى الله عليه وآله درخواست كردند، اين درخت را هم «ذات انواط» آنان قرار دهد. پيامبرصلى الله عليه وآله از اين درخواست ناراحت شد و فرمود:
«شما همان چيزى را طلب مى‏كنيد كه قوم موسى از او خواستند كه: «اجعل لنا الهاً كما لهم آلهة قال إنّكم قوم تجهلون» (اعراف /138) اى موسى، همان گونه كه براى آن خدايانى است، براى ما ]نيز[ خدايى قرار ده
گفت: راستى شما گروهى هستيد كه نادانى مى‏كنيد.»69
چنان كه مى‏بينيم در اين ماجرا نيز پيامبرصلى الله عليه وآله با هرگونه درخواستى كه از آن بوى شرك و پيروى از فرهنگ بيگانه به مشام مى‏رسد، مقابله كرده و حتّى با ذكر شواهد تاريخى به روشنگرى و هدايت انديشه‏ها پرداخته است.
برخورد و مقابله اسلام با عادتها و سنّتهاى چون سحر، فال، كهانت، اعتقاد به چرخش ستارگان و... در همين راستاست. حساسيت و قاطعيت اسلام در مواجهه با شاخص‏هاى اصلى و امور عبادى ديگر اديان، بيشتر مى‏باشد. پيامبرصلى الله عليه وآله به دليل اهميت عبادات اسلامى، نوعاً شاخص‏هاى ديگر اديان را در اين امور نمى‏پذيرد.
نقل شده است به منظور فرا خواندن مسلمانان به نماز، برخى پيشنهاد استفاده از بوق را - كه مورد استفاده يهوديان بود - دادند، جمعى نيز ناقوس مسيحيان را پيشنهاد كردند، ولى پيامبرصلى الله عليه وآله نپذيرفت.70
اين مواجهه نشان مى‏دهد پيامبرصلى الله عليه وآله از شاخصها و مظاهر دينى و فرهنگى بيگانه در امور عبادى استفاده نكرد. همچنين در برخى روايات مى‏خوانيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله در خانه‏اش هر چه را شبيه صليب بود از بين برد يا شكل آن را تغيير داد.71

4 - جايگزين‏سازى

اسلام با ارائه احكام و قوانين انسان ساز و هدايت بخش، به منظور اصلاح فرهنگ حاكم و تشكيل نظام ارزشى جديد تلاش كرد و در اين مسير، دو مرحله را در پيش گرفت: 1 - نفى عناصر منفى فرهنگى زمان 2 - اثبات و جايگزينى عناصر جديد، اسلام اين مراحل را گاه به‏طور شفّاف و مستقيم و گاه به آرامى و غيرمستقيم انجام داد.
اصولاً از ميدان به در كردن عناصر منفى فرهنگى، با جايگزينى آنها به وسيله عناصر مثبت و جديد عملى است؛ زيرا مخاطبان پس از رد و طرد عناصر مورد قبول خود، به دنبال شناسايى ارزشها و عناصرى هستند كه به جاى عناصر و اجزاء پيشين قرار گيرد.
با بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله، آداب و ارزشهاى انسانى و اخلاقى، جايگزين سنّتهاى غلط پيشين شد و باورها و نگرشهاى نادرست جاى خود را به اعتقادات و باورهاى صحيح داد. فرهنگ تفاخر به آباء و اجداد و نسب كه از مظاهر حيات اجتماعى آن روزگار بود، جاى خود را به فرهنگ تقوى داد و اخوت اسلامى جايگزين اختلافات نژادى و قبيله‏اى شد و ملاك برترى انسان‏ها نه نسب و قبيله، بلكه تقواى الهى معرفى گرديد. (حجرات /13) اسلام تلاش كرد تعصب قومى و قبيله‏اى را از عرب بگيرد و تمام عرب را زير پرچم برادرى وايمان گرد آورد و دين و ايمان و جهاد و سابقه اسلام را فضيلت به شمار آورد.
قرآن با نفى پرستش بتها، سنگواره‏ها، ستارگان و كواكب، خدايى را معرفى كرد كه با دارا بودن تمام ويژگى‏هاى جلال و جمال به جاى خدايان قبلى، شايستگى پرستش و عبوديت را داراست. دلبستگى و حب فراوان به مال و شهوت و فرزند مورد نكوهش قرار گرفت و به جاى آن نعمت‏ها و لذّت‏هاى اخروى، كه برتر و بهتر از لذّت‏هاى دنيوى است، به تقوا پيشگان وعده داده شد. (آل عمران، 14-15)
به طور خلاصه براى باورها، ارزشها و آداب و سنّت‏هاى كه از سوى اسلام لغو و نهى گرديد، جايگزينهايى مناسب و شايسته معرفى گرديد.
دامنه اين جايگزينى‏ها و تغيير و تحولها تا بدانجاست كه اسلام حتّى نسبت به نامگذارى اعراب، حساسيت فراوان دارد و در اين زمينه نيز دست به تغيير و تبديل زده است. از آنجا كه نامهاى افراد، گروه‏ها و قبايل تا حدود زيادى مى‏تواند نماد انديشه‏ها و باورهاى آنان باشد، اسلام تأكيد دارد نامها و اسامى افراد نيز رنگ و بويى از سنّتها و معيارهاى غلط جاهلى نداشته باشد. اسلام با حذف و رد اسامى‏اى كه نشان از ارزشهاى شرك آلود جاهلى داشت، به معرفى نامهاى نيكو و حَسَن پرداخت. 
اعراب جاهلى، فرزندان خود را به الفاظ و اسامى نامگذارى مى‏كردند كه نشان از پرستش بتان داشت. برگزيدن نامهايى چون عبد مناة، عبد العزى، عبدودّ، عبد يغوث، عبد يعوق، عبد شمس، امرى‏ء القيس و... مظهر علاقه و ارتباط نزديك اينان با بتها و خدايانى بود كه مى‏پرستيدند. اسلام با رد اين نامها و عناوين، به معرفى اسامى پرداخت كه در ميان اعراب جاهلى متداول نبود. محمد، على و اسامى ديگرى كه با رسول خداصلى الله عليه وآله، صحابه گرانقدر و دين مقدس اسلام ارتباط دارد، از جمله اين نامها بود. حتّى عرب در نامگذارى افراد، از اسامى برخى حيوانات نيز استفاده مى‏كرد كه اسلام به رد اين‏گونه موارد پرداخت. 72
تغيير نام «غاوى بن عبد العزى» به «راشد بن عبد ربه» و «عبد عوف بن اصرم» به «عبداللَّه» به وسيله پيامبرصلى الله عليه وآله، در همين راستاست.73 آن حضرت‏صلى الله عليه وآله حتّى نام «عزيز بن ابوسبره» را به «عبدالرحمن» تغيير داد و فرمود تنها خداوند عزيز است.74
اين برخوردها و تغيير نامها نشان مى‏دهد اسلام در مبارزه عملى و همه جانبه با شرك و زدودن مظاهر بت پرستى، تلاش كرد و با نفى عناصر و مؤلفه‏هاى فرهنگى غلط، به اثبات و جايگزينى عناصر جديد دست زد.
اين تغيير و جايگزينى حتّى در محدوده خطابها، شعارها و تكيه كلامهاى مصطلح در ميان عرب نيز به چشم مى‏خورد. به عنوان نمونه در روايتى مى‏خوانيم:
به عقيل بن ابى طالب كه همسرى از بنى جشم برگزيده بود، گفتند: «بالرّفاه والبنين» او گفت: اين چنين نگوييد، بلكه مانند پيامبرصلى الله عليه وآله بگوييد: «اللهم بارك لهم و بارك عليهم»75
از جمله آداب و سنن اجتماعى عرب جاهلى اين بود كه به منظور شادباش و تهنيت، براى شخصى كه ازدواج كرده بود آرزوى تولد فرزند ذكور مى‏كردند و با بر زبان آوردن اصطلاح «بالرّفاه و البنين» ميزان توجه و علاقه خود به فرزند پسر را نشان مى‏دادند. مطالعه آداب و سنن جاهلى نشان مى‏دهد، اعراب توجه و علاقه زياد به فرزند پسر داشتند. فراوانى پسران همواره از افتخارات بزرگ و نشان نعمت و عزت نزد جاهليان به شمار مى‏رفت و در مقابل، تولد فرزند دختر ننگ و عار قبيله و مايه حزن و اندوه بود و برخى از قبايل، ترجيح مى‏دادند اين ننگ و عار را با زنده به گور كردن دختران خود، از بين ببرند. اعراب جاهلى، وجود پسران را موجب كسب مال و ثروت بيشتر، و به عنوان همراهانى در جنگها و نبردها به شمار مى‏آوردند و حتّى نداشتن فرزند ذكور را مايه ابتر بودن فرد مى‏دانستند. عرب اين نسبت را به راحتى به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نيز داده و به لحاظ نداشتن پسر، او را ابتر شمرده است. 
قرآن با رد و نفى نگرشهاى غلط جاهلى، به آنان پاسخى مناسب و در خور داده و در سوره كوثر، اين توهم را كه چون پيامبرصلى الله عليه وآله پسر ندارد، نسل او از بين مى‏رود و آيين او دوام پيدا نمى‏كند، مردود و باطل شمرده است.
پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله با توجه به اقوال و گفتار نو مسلمانان، از هر كلام و سخنى كه نشان از سنّتها و آداب غلط جاهلى داشته باشد نهى كرده و از هر حركتى كه فرهنگ بيگانه را احيا كند، برحذر داشته است. از اين رو آن حضرت‏صلى الله عليه وآله به اين تكيه كلام اعراب جاهلى توجه كرده و به معرفى كلامى نيكو و زيبا پرداخته است؛ سخنى كه در آن رنگ و بوى سنن جاهلى وجود نداشته باشد. از اين رو در روايت مى‏خوانيم:
أن النبى كان اذا رفّأ قال «بارك اللَّه لكم و بارك عليكم و جمع بينكما فى خير»76 پيامبرصلى الله عليه وآله براى گفتن تبريك ازدواج به دو زوج، مى‏فرمود: خداوند بر شما مبارك گرداند و ميان شما را با خير و نيكى جمع كند.
پيامبرصلى الله عليه وآله نه تنها نسبت به كلمات و سخنانى كه نشان از باورها و ارزشهاى غلط جاهلى داشت، حساسيت نشان مى‏داد، بلكه به كلماتى كه مى‏تواند جايگزين بهتر و مناسب‏ترى داشته باشد، توجه داشت و به معرفى اين‏گونه موارد مى‏پرداخت. 
به عنوان نمونه، اسعد بن زراره در مكه به پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد و گفت: «أنعم صباحاً» (اين اصطلاح را اعراب به جاى سلام به كار مى‏بردند) رسول خداصلى الله عليه وآله به او عرضه داشت: خداوند چيزى بهتر از اين به ما داده است كه سلام اهل بهشت است، بگو: «السلام عليكم»77
در قرآن كريم نيز به نمونه‏هايى از اين جايگزينى‏ها اشاره شده است. در آيه 104 از سوره بقره، خداوند، نو مسلمانان را مخاطب قرار داده و فرموده است: «يا أيها الّذين آمنوا لا تقولوا راعناً و قولوا اُنظرنا و اسمعوا و للكافرين عذاب اليم» اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، نگوييد «راعنا» و بگوييد «انظرنا» و ]اين توصيه[ را بشنويد و ]گرنه[ كافران را عذابى دردناك است.
جمله «راعنا» كه يهود در مقابل پيامبرصلى الله عليه وآله به كار مى‏برد، معنايى شبيه به جمله «واسمع غير مسمع» دارد. اين معنى در آيه 46 از سوره نساء مورد اشاره قرار گرفته است. خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: برخى از آنان كه يهودى‏اند، كلمات را از جاهاى خود بر مى‏گردانند و با پيچاندن زبان خود و به قصد طعنه زدن در دين اسلام، (با در آميختن عبرى به عربى) مى‏گويند: «شنيديم و نافرمانى كرديم و بشنو (كه كاش) ناشنوا گردى». و نيز (از روى استهزا مى‏گويند): «راعنا» (كه در عربى يعنى به ما التفات كن ولى در عبرى يعنى خبيث ما) و اگر آنان مى‏گفتند: «شنيديم و فرمان برديم و بشنو و به ما بنگر» قطعاً براى آنان بهتر و درست‏تر بود؛ ولى خدا آنان را به علت كفرشان لعنت كرد، در نتيجه جز (گروهى) اندك ايمان نمى‏آورند.
خداوند در آيه 104 از سوره بقره، مسلمانان را از به كار بردن اين تعبير نهى مى‏كند. اين معنى با آنچه در شأن نزول آيه نقل كرده‏اند نيز تطبيق دارد. هرگاه پيامبرصلى الله عليه وآله سخنى به مسلمانان مى‏گفت، عرض مى‏كردند: «راعنا يا رسول اللَّه» يعنى به ما مهلت ده و توجه فرما تا مطلب تو را بفهميم، اين عبارت در لغت يهود معنى دشنام داشت؛ ازين‏رو آنان موقعيت را غنيمت مى‏شمردند و با آن، پيغمبرصلى الله عليه وآله را مخاطب مى‏ساختند واين طور وانمود مى‏كردند كه مقصودشان اظهار ادب است، ولى در حقيقت، هدفشان دشنام بود و معناى آن در نظر آنان اين بود: «اسمع لا اسمعت» (بشنو كه هرگز نشنوى... يا بشنو كه هرگز كسى حرف تو را نشنود)78
قرآن كريم با بيان اين روش ناپسند يهود، مسلمانان را از همسان شدن به بيگانه و بر زبان آوردن تعبيرها و تكيه كلام آنها بر حذر مى‏دارد و تعبيرى مناسب نيز، در جايگزينى آن معرفى مى‏كند. خداوند به مسلمانان دستور مى‏دهد به جاى آن، كلمه «انظرنا» را بر زبان آورند، تا هم مقصود آنان را برساند و هم زمينه سوء استفاده دشمن، از ميان برود. از ديگر موارد، موضوع تعويذهاى رايج در ميان عرب جاهلى است كه اسلام به تصحيح و معرفى جايگزين در اين مسائل نيز پرداخته است. ذيلاً به توضيح بيشترى در اين زمينه مى‏پردازيم:
اعراب جاهلى به دليل بساطت ذهنى، طى مسافتهاى طولانى در باديه و وحشت و هراسى كه زندگى در صحرا ايجاد مى‏كرد، به باورهاى خاصى معتقد بودند و پديده‏هايى چون جن و غول و شياطين و... در نظر آنان جايگاه خاصى داشت. اينان در هنگام سفرهاى شبانه خود در صحراها و بيابانها و در حين ترس و وحشت، جملاتى از قبيل «أعوذ بسيد هذا الوادى» را بر زبان جارى مى‏كردند و از شر سفيهان جنى و جانوران، به عزيز آن بيابان كه سرپرست جنيان بود، پناه مى‏بردند. پناه بردن عرب به جن، تنها محدود به زمانها و مكانهاى خاص نبود، بلكه در شرايط ديگر نيز، استعاذه آنان به موجوداتى بود كه شايستگى نداشتند.79 
قرآن و پيامبرصلى الله عليه وآله در مواجهه با اين باورهاى جاهلانه عرب، به هدايت و جايگزين كردن الگوها و معيارهاى مناسب پرداخته و نگرشهاى غلط آنان را تصحيح كرده است. قرآن كريم در چند مورد متعرض اين باورهاى عرب شده و با معرفى خداوند كه خالق و آفريننده انس و جن و همه موجودات عالم است، تنها او را شايسته پناه بردن مى‏داند. او كسى است كه بندگان را از شرور و آفات حفظ مى‏كند و در پناه خود مى‏گيرد. از اين رو موجودات ديگر كه خود مخلوق و محتاج خداوند هستند، نمى‏توانند مخلوقات ديگر را حفظ كنند.
قرآن با فرو فرستادن سوره فلق و ناس و تلقين آن به رسول خداصلى الله عليه وآله به طور غيرمستقيم به نومسلمانان آموزش داده است كه از شر مخلوقات (من شر ما خلق) و تاريكى شب (و من شرّ غاسقٍ اذا وقب) به خدا پناه برند. اين تعليم، در حقيقت به عنوان جايگزينى براى شيوه معمول عرب (استعاذه به جن)، بر پيامبرصلى الله عليه وآله فرو فرستاده شده و به منظور تصحيح و جايگزينى عناصر منفى فرهنگ جاهلى القا گرديده است.
قرآن كريم در آيه‏اى ديگر، موضوع استعاذه به خداوند از شر شياطين را مورد تأكيد قرار داده و فرموده است: «و قل ربّ أعوذ بك من همزات الشياطين و أعوذ بك ربّ أن يحضرون» (مؤمنون /97-98) و بگو پروردگارا، از وسوسه‏هاى شيطانها به تو پناه مى‏برم و پروردگارا از اينكه (آنها) پيش من حاضر شوند به تو پناه مى‏برم. 
از مجموع روايات و احاديث مربوط به خاصيتهاى آيات و سوره‏هاى قرآنى، در شفاى بيماريها و رفع ترس و نگرانى و... مى‏توان دريافت (صرف نظر از محتوا و اعتبار سندى برخى از آنها اين روايات، بى توجه به اين عادت و سنّت عرب جاهلى نبوده‏اند. اين نقلها كه تحت عنوان «فضايل السّور و الآيات» در متون و نصوص دينى گزارش شده است، استعاذه عرب به موجودات و مخلوقاتى چون ارواح و جن را، به استشفا به قرآن و استعاذه به خداوند، تبديل مى‏كند. اين‏گونه روايات بر اين تأكيد دارد كه تلاوت قرآن و استعاذه به خداوند، موجب درمان دردها و بيماريها، رفع ترس و وهم و... است.


پی نوشت‌ها:

× در اين مقاله به منظور اتقان و تكميل بحثها، علاوه بر قرآن، شواهد و مصاديقى از سنّت و سيره معصومان‏عليهم السلام نيز نقل شده است.
1 - جهت اطلاعات بيشتر ر.ك: الاطرقجى، التشبيهات القرآنيه و البيئة العربية،
2 - ر.ك: حجتى، سيد محمد باقر، كاوشهايى در علوم قرآنى، اسباب النزول، چاپ اول، تهران، وزارت ارشاد اسلامى، 1365 ه.ش /20.
3 - ر.ك: پويا زاده، اعظم، مواجهه قرآن با فرهنگ مسيحيت، رساله دوره دكترى قرآن و حديث، دانشگاه تربيت مدرس /1 و 2.
4 - واقدى، محمد بن عمر، المغازى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1409 ه.ق، 715/ 2
5 - همان،/ 818
6 - جواد، على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، چاپ اول، بيروت، دارالعلم للملايين، 1970 ه.ش، 344 / 6
7 - همان، 643 / 1.
8 - دروزة، محمد عزّه، عصر النبى و بيئتهُ قبل البعثة، چاپ دوم، بيروت، داراليفيظة العربية، 1964 م، /258.
9 - طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن، مجمع البيان، چاپ دوم، بيروت، دارالمعرفة، 1408 ه.ق، 586 /1.
10 - ر.ك: ابن هشام، السيرة النبوية، بيروت، المكتبة العلمية، بى تا، 130/ 1. 
11 - همان، 412/ 4.
12 - واقدى، محمد بن عمر، المغازى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1409 ه.ق، 868/2.
13 - ابن سعد، محمد، الطبقات الكبرى، داراحياء التراث العربى، 1417 ه.ق، 230/1.
14 - ر.ك: امين، سيد محسن، سيره معصومان‏عليهم السلام، ترجمه على حجتى كرمانى، چاپ دوم، تهران، سروش، 1376 ه.ش، 3/1، ص 14.
15 - نهج البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدى، چاپ سيزدهم، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1377 ه.ش، نامه 329/ 53.
16 - طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن، إعلام الورى بأ علام الهدى، المكتبة العلمية الاسلامية، 1338 ه.ق/132
17 - طباطبايى، محمد حسين، الميزان، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى، بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى، 1373 ه ش، 261/9.
18 - ر.ك: ابن سعد، الطبقات الكبرى، داراحياء التراث العربى، 1417 ه.ق، 341/2.
19 - ر.ك: جواد، على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، 685/ 4 و آلوسى بغدادى، سيد محمود، بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب، چاپ سوم، مصر، دارالكتب العربى، ج 385 /1 و 386.
20 - ر.ك: مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، چاپ دوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ه.ق، 157 /73.
21 - جهت توضيحات بيشتر ر.ك: جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، 533/5 و 540.
22 - ر.ك: همان، 537/5 و 538.
23 - ر.ك: همان، 534/5.
24 - ر.ك: همان، /535 و طباطبايى، الميزان، 402/4
25 - ر.ك: جواد على المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، 538/5 و 539.
26 - ر.ك: همان، /546.
27 - ر.ك: سوره بقره، آيه 221.
28 - ر.ك: جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام 551/5 و 552
29 - همان، /556.
30 - طباطبايى، محمدحسين، الميزان 342/2.
31 - جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، 562/5.
32 - سوره نساء، آيه 12 و 176.
33 - جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، 351/6 و 355.
34 - ابن كلبى، هشام بن محمد، الاصنام، ترجمه سيد محمد رضا جلالى نائينى، چاپ دوم، تهران، نشر نو، 1364 ه.ش، 102 و 103.
35 - ر.ك: ابن هشام بن محمد، 411/4 و 436.
36 - همان، /413.
37 - طباطبايى، محمد حسين، 255/5.
38 - ر.ك: الميزان، يعقوبى احمد بن اسحاق، تاريخ اليعقوبى، چاپ اول، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1414 ه.ق، 411/1
39 - نهج البلاغه، خطبه 58/ 79
40 - ر.ك: ابن هشام الاصنام، 603/4 و 605، واقدى، محمد بن عمر، مغازى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1409 ه.ق، 835 2 و 864.
41 - ر.ك: واقدى، محمد بن عمر، المغازى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1409 ه.ق، 835/2 و 864.
42 - ر.ك: همان، 1016/3.
43 - ابن سعد، محمد، الطبقات الكبرى، داراحياء التراث العربى، 1417 ه.ق، 205/1.
44 - همان، 334/2 و طباطبايى، الميزان، 249/9.
45 - ر.ك: ابن ماجه، الحافظ ابى عبداللَّه محمد بن يزيد قزوينى، سنن، داراحياء التراث العربى، 275 م، 869/ 2
46 - ابن هشام، السيرة النبوية، بيروت، المكتبة العلمية، بى تا، 433/2.
47 - ر.ك: واقدى، محمد بن عمر، المغازى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1409 ه.ق، 968/3.
48 - ر.ك: دروزة، محمد عزّه، عصر النبى و بيئتهُ قبل البعثه، چاپ دوم، بيروت، داراليفيظة العربية، 1964 م /256 و طباطبايى، الميزان، 430/16.
49 - همان، /257.
50 - در روش طرح ناگهانى، پيام فرهنگى سريع و شتابان ارائه مى‏شود، آن‏چنان كه مخاطب، تنها فرصت دريافت آن را در حافظه خود مى‏يابد. به طورى كه در زمان طرح، امكان فهم كامل و تحليل پيام را پيدا نمى‏كند؛ اما به طور طبيعى پس از پايان آن، پيام ذخيره شده در ذهن، به تدريج تحليل شده و تأثير خود را بر جاى مى‏نهد (عباسى مقدم، مصطفى، اسوه‏هاى قرآنى و شيوه‏هاى تبليغى آنان و مقايسه آنها با شيوه‏هاى شناخته شده تبليغ در جهان امروز، رساله دكترى علوم قرآن و حديث، دانشگاه تربيت مدرس، 1376 ه.ش، ص 372).
51 - ر.ك: طباطبايى، محمد حسين، الميزان، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى، بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى، 1373 ه.ش، 503 /16.
52 - ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گناآبادى، چاپ هشتم، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1375 ه.ش، 795/2.
53 - بلاذرى، ابوالحسن، فتوح البلدان، قم، منشورات الاروميه، 1404 ه.ق/83
54 - ر.ك: حسن حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ نهم، سازمان انتشارات جاويدان، 1376 ه. ش .
55 - ابن سعد، محمد الطبقات الكبرى، داراحياء التراث العربى، 1417 ه.ق، 342/2 و 343.
56 - حسن حسن ابراهيم، حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ نهم، سازمان انتشارات جاويدان، 1376 ه.ش، 494/1.
57 - همان،/329.
58 - ابن هشام، السيرة النبوية، بيروت، المكتبة العلمية، بى تا، 489/4 و واقدى، 183/1.
59 - ر.ك: طباطبايى، محمد حسين، الميزان، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى، بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى، 1373 ه.ش، 503/16.
60 - ر.ك: حجتى، سيد محمد باقر، پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، چاپ چهارم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1366 ه.ش/49.
61 - ر.ك: دروزة، محمد عزّه، عصر النبى بيئتهُ قبل البعثه، چاپ دوم، بيروت، داراليفيظة العربية، 1964 م/ 135.
62 - ر.ك: عاملى، جعفر مرتضى، الصحيح من سيرة النبى الاعظم‏صلى الله عليه وآله وسلم، 43/4 و 48.
63 - ر.ك: طباطبايى، محمد حسين، الميزان، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى، بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى، 1373 ه.ش، 210 .209/6.
64 - ابن سعد، محمد، الطبقات الكبرى، داراحياء التراث العربى، 1417 ه.ق، 214/1
65 - همان/ 213.
66 - همان/ 219 و مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار 298/73.
67 - مجلسى، محمدباقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، چاپ دوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ه.ق، 176/73.
68 - همان/63.
69 - ر.ك: ابن هشام، السيرة النبوية، بيروت، المكتبة العلمية، بى تا، 442/4.
70 - ابن سعد، محمد، الطبقات الكبرى، داراحياء التراث العربى، 1417 ه.ق، 119/1.
71 - همان، 186/1.
72 - ر.ك: جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، چاپ اول، بيروت، دارالعلم للملايين، 1970 ه.ش، 656/4.
73 - ابن سعد، محمد، الطبقات الكبرى، داراحياء التراث العربى، 1417 ه.ق، 149/1.
74 - همان/157.
75 - ابن ماجه، الحافظ ابى عبداللَّه محمد بن يزيد قزوينى، سنن، داراحياء التراث العربى، 275 م، 614/1.
76 - همان 
77 - طبرسى، اعلام الورى،/67.
78 - طباطبايى، محمد حسين، الميزان، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى، بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى، 1373 ه. ش، 339/1.
79 - ر.ك: دروزة، محمد عزّه، عصر النبى و بيئتهُ قبل البعثه، چاپ دوم، بيروت، داراليقيظة العربية، 1964 م /619 و طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان، 191/20.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 18:46 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1652

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس