پروژه و تحقیق رایگان - 129

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

نكاتى برجسته از فلسفه ملاصدرا در مقايسه با نظريات فلسفى قرون اخير در غرب

بازديد: 183

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:

نكاتى برجسته از فلسفه ملاصدرا در مقايسه با نظريات فلسفى قرون اخير در غرب

استاد گرامی :

فهرست مطالب

1-نظريه حركت جوهرى:3

2.نظريه شناخت :8

پي نوشت ها :11

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظريه حركت جوهرى:

 ملاصدرا نظريه سنتى مربوط به حركت را كه در متافيزيك ارسطو و ابن سينا مطرح گرديده و براساس آن، حركت، فقط در چهار مقوله كميت، كيفيت، وضع و أين رخ مى دهد، تكامل داده است. بنظر او حركت نه تنها چهار مقوله فوق را در بر مى گيرد بلكه در جوهر اشياء و عالم هستى جريان دارد.

ملاصدرا در شواهد الربوبيه ص 156 مى نويسد: «بعضى گمان كرده اند كه حركت همان طبيعت است يعنى همان جوهر صورى كه در سير و سلوك است اما اين گمان غلط است، بلكه حركت عبارت است از متحركيّت طبيعت. و بنابرين، حركت، صفت متحرك و حالت اوست نه نفس او، پس حركت عبارتست از نفس خروج قوه به فعل نه آن چيزى (يعنى مقوله اى) كه متحرك، بدان چيز از قوه به فعل مى رسد

در ادامه بحث ملاصدرا با استدلالات منطقى و نقد نظرات فلاسفه مشائى در جهت اثبات نظريه خويش مطالب جالبى را اظهار مى دارد كه از نقل تمامى آنها در اينجا خوددارى مى شود.

در پايان تجدد، او نوزايى را در طبيعت بررسى مى كند و دو وجه ثبات و تغيّر را بيان مى دارد كه بعنوان دوجهت حركت جوهرى محسوب مى گردند، در اينباره مى نويسد: «طبيعت جوهرى است كه هيچگاه در ذات و جوهر خويش قرار و ثبات ندارد و همواره در تغير و تجدد و حركت است و چون طبيعت، جوهرى است مادى الوجود و از خصوصيات ماده، امكان و استعداد قبول هر صورتى است پس هر قدر كه بوسيله حركت از قوه به فعليّت برسد باز امكان و استعداد قبول صورت جديدى در وى الى غيرالنهايه باقى است و مبدأ تغيير و تحرك و همچنين مبدأ قوام و بقاى ماده، همان طبيعت است. زيرا خود در ذات و جوهر خويش نيز ثابت و بر يك حال باقى نيست. پس طبيعت، حادث و متجدد بالذات است و حركت زمان در حدود و تجدد تابع طبيعتند.» (ص 244).

براساس اين نظريه حركت و ماده، حركت و طبيعت جدايى ناپذيرند.

زمان، نيز در اين بين كميّت جوهر است و مانند حركت يكى از خواص ذاتى ماده مى باشد. اين نكته خلاف نظر كانت (وفات 1804) آلمانى است كه زمان و مكان را فقط امرى ذهنى شمرده و ناشى از تصورات انسانى ميداند و براى آنها واقعيت خارجى قائل نيست. اضافه براين رد نظريه نيوتن انگليسى است كه براى زمان، خاصيت مطلق قائل است. صدرالدين شيرازى زمان را بعد چهارم ماده ناميده و بر ابعاد شناخته شده، طول و عرض و ارتفاع اضافه نموده است. انيشتين دانشمند فيزيكدان آلمانى ( 1955 - 1879 ) كه كاشف تئورى نسبيت مى باشد، ضمن تحقيقات دامنه دار در ابعاد و كميّت عالم و امتداد اجسام، ضمن كاربرد قوانين رياضى به اين نتيجه رسيده كه: اصل عالم جز حركت چيزى نيست و تنوع حركت، اجسام متنوع بوجود آورده، و امتداد زمانى، از امتداد مكانى جدايى ناپذير است و حجم عالم طبيعت از چهار بعد تشكيل يافته كه بعد چهارم آن زمان مى باشد.([14](

در اينجا، دو فيلسوف شرق و غرب بر مبناى دو جهانبينى به يك نتيجه علمى فوق العاده مدرن دست مى يابند.([15])

فلاسفه مادى و ماركسيستى عصر اخير، كشفيات فيزيك مدرن را كه از پيوند ذاتى حركت ماده و زمان دفاع مى كنند، بعنوان ضربه اى به ايده آليسم فلسفى و مذهبى تلقى مى نمايند كه پيوسته حركت و طبيعت را جدا از هم تصور نموده تا از آن بنتايج متافيزيكى و مذهبى برسد و در نهايت نظريه خلقت را توجيه نمايند.

البته ما نمى خواهيم از اين نكته ماترياليستى در نظرات ملاّصدرا بنتايج تئوريك دور از واقع برسيم. چرا كه ملاصدرا در مطالب مربوط به ادامه بحث حركت جوهرى كه در پايين به آن اشاره مى كنم به مخلوق بودن ماده با حركت در يك پيوند ذاتى اشاره مى كند و مسئله را بشيوه اى كلامى حل مى نمايد و باصطلاح به نوعى ايدآليسم مذهبى و خداجويانه توسل مى جويد.

ملاّصدرا كه رساله اى بنام " فى حركت الجوهريه " نوشته است، آنرا بمثابه يكى از اركان اساسى حكمت خويش قرار ميدهد. يعنى هم نظريه اى است پويا كه به انسجام سيستم فلسفى او كمك مى كند و هم متدولوژى خاصى است براى حل مسائل فلسفى چندى از جمله حدوث عالم، حدوث جسمانى روح، معاد جسمانى و نيز ربط حادث ( متغير ) به قديم (ثابت لامتغير) كه خود در رابطه با تئورى كمال غائى (Teleologie) از اهميت ويژه اى برخوردار است و نوعى نظريه «تكامل طبيعى» را معرفى مى كند.

به اعتقاد ملاصدرا حركت جوهرى علت و اساس سير تكاملى اشياء عالم و نفس انسانى است كه در طلب كمالند و در اين سير صعودى و بالنده به سلب نواقص خويش و كسب جمال جديد نائل مى آيند، بدون اينكه انواع ثابته تغيير نمايند، و اين بعلت اينست كه هر موجودى دو وجه و جهت دارد، يكى ثابت كه جهت او را به واجب الوجود نشان مى دهد و دومى وجه متغير است كه مبدء تحولات ذاتى در ماده و جسم توجه دارد.

چهره متغير موجودات را عالم طبيعت و ماده مى خوانند و چهره ثابت موجودات را عالم ملكوت نامند. و واسطه ربط متغيرات به ثابت نيز، همان جوهر اساسى و ازلى عالم مى باشد كه در گردش مستدير و دائمى است. اشياء واقعى بترتيب درجات از واجب الوجود صادر مى شوند ( عقول، نفس، افلاك آسمانى، انسان، حيوان، نبات، جسم، عناصر و هيولا) كه مجدداً در يك سير تكاملى معكوس، ماده بيجان به نبات، نبات به حيوان، حيوان به انسان، در پايان، انسان در تكامل نهايى ( با كسب معرفت) به روح خالص تبديل شده كه در نهايت به مبدء خويش (خداوند) كه نور مطلق است برمى گردد.

در حقيقت روح، شكل نهايى و تكامل يافته و ظريف ماده است كه بر بنيان حركت جوهرى پديد آمده است. انسان حلقه واسط بين دنياى روحانى و دنياى مادى را تشكيل مى دهد.([16])

همان طوري كه اشاره گرديد صدرالمتألهين بر اين عقيده است كه مفردات و اشياء عالم قادرند مراحل مختلف درجات وجود از پايينترين تا بالاترين مرتبه را براساس حركت جوهرى طى نمايند. اين نظر خلاف رأى ارسطو و ابن سيناست كه براى ماهيات اشياء و موجودات درجات بالاتر و پايينترى در تكامل هستى قائل نيستند، مطابق اين نظريه ملاصدرا، نفس انسانى، ابتدا از ماهيّت فيزيكى و مادى برخوردار است. سپس در جنين بصورت نفس نباتى، بعد از آن بصورت نفس حيوانى و در نهايت به نفس انسانى مبدل مى گردد. نفس انسانى قادر است با اشتغال به تفكّر فلسفى و عرفانى پله هاى تكامل معنوى را تا رسيدن به درجه وجودى فرشتگان بپيمايد. ([17])

البته لازم به گفتن نيست كه اين انديشه هاى تجدد و نوزائى مستمر عالم و نيز تكامل موجودات عالم بشكلى نزد عرفاى اسلامى از جمله مولانا جلال الدين رومى بسيار يافت مى گردند.

اين نظريات تكاملى صدرالدين شيرازى البته در جاى خود، بسى جالب است و از ديدگاه تئوريك نكاتى را بيان مى دارند كه از سوى دانشمندانى همچون لامارك (وفات 1829) و داروين (وفات 1882 ميلادى) و شاگردان آنان نيز بنحوى خاص بدانها اشاره شده است.

البته اين مقايسه بايد خيلى محتاطانه انجام گيرد و براساس تجربه تاريخى ومتدلوژى علمى به بحث بپردازد، زيرا كه نمى توان مضمون اين نظريات را در جزئيات يكسان دانست. در اين مورد ذكر اين نكته لازم است كه نظريه ملاصدرا كم و بيش تحت تأثير ميتولوژى صدور و فيض نوافلاطونى مى باشد كه اشياء و موجودات عالم را تجلى مبدء بارى مى داند كه بترتيب درجات بوجود آمده اند.

نتيجه تبعى و كلّى اين انديشه، توضيح رابطه وحدت و كثرت عالم است. در واقع اين سير معكوس افاضه (يعنى رجعت) موجودات و اشياء عالم كه ضرورتاً از مدارج مختلفى مى گذرد، مبناى نظريه تكاملى او شده است.

در اين رابطه بايد در نظر داشت كه اين نتايج تئوريك از سوى ملاصدرا هيچگونه پايه و اساس علمى و تجربى ندارد بلكه همانطوريكه گفته شد، توجيه عملى و كاربردى حركت جوهرى مى باشد كه از استنتاجات و استدلالات كم و بيش عقلى و منطقى و ذوقى بدست آمده است. از اين گذشته وى از تبدل انواع بشكلى كه نزد لامارك و داروين پيدا مى شود، سخنى بميان نمى آورد، بر عكس حتى وى ثبات انواع را جهت ثابت موجودات عالم در رابطه با حركت جوهرى مى داند. بطور كلى در يك نكته و آنهم در جايى كه براى حيات (روح) منشأ مادى و فيزيولوژيك قائل است بنظرات دانشمندان مذكور در مورد اينكه جاندار مى تواند از ماده بيجان با طىّ يك فرآيند بغرنج و طولانى بوجود آيد، نزديك مى گردد.

از اين گذشته در جمعبنديهاى تئوريك لامارك و داروين در مورد انتخاب طبيعى و تكامل و تبدل انواع، عمداً محيط و ارث (ژنها) نقش برجسته اى بازى مى كنند.([18])

هِردِر(HERDER) (وفات 1803) دانشمند آلمانى، شاگرد كانت و هوادار مكتب اسپينوزا، نظرياتى دارد كه از نظر محتواى تاريخى و طبيعى شباهت بيشترى با نقطه نظرات ملاصدرا دارد. او يكى از پيشگامان اوليه داروينيسم بشمار مى رود. او در اثر خويش " نظراتى درباره فلسفه تاريخ بشريت " (جلد دوم ص 38)([19])

به زبان آلمانى، بطور غير مستقيم به آن اشاره مى كند كه ما انسانها ابتدا نبات و سپس حيوان بوده ايم بعد از اين، طبيعت چه چيزى از ما بوجود خواهد آورد، نزد ما روشن نيست. از ديدگاه او ماده و روح در يك پيوند لاينقطع تكاملى قرار دارند و بشكلى جدايى ناپذير، بهم مرتبطند.

هِردر هنوز به مونيسم پيگير اسپينوزا، نپيوسته است، و در عين حال ثنويت دكارت را تعديل مى كند. او در اين رابطه نيروهاى آلى را حلقه واسط بين خدا و ماده مى داند.([20])

هِردِر نيز مانند صدرالدين شيرازى انديشه را بالقوه با ماده در ارتباط مى داند ولى مى داند كه فقط در مرحله تكامل يعنى در مورد زنده انسانى آنست كه به فعليت مى رسد.

وى عالم را بمثابه يك فرايند تكاملى پيوسته مى داند كه بشكل قانونمندى مراحل ضرورى و معينى را مى پيمايد. طبقات مختلف عالم كه هِردِر ترسيم مى كند در زير بطور خلاصه ذكر مى شود:

1.سازمان ماده: حرارت، آتش، نور، هوا، آب، خاك.

2.سازمان زمين: مطابق قوانين حركت.

3.سازمان اشياء بيجان: سنگ ها، عناصر، نمك و غيره

4.سازمان نباتات: ريشه، برگ، نيروها.

5.حيوانات: جسم و حواس

6.انسانها: عقل و فهم

7.عقل كل ( نفس كل ): عالم هستى([21])

اين تقسيمات عالم هستى شباهت زيادى به تشكيك و مراحل وجودى ملاصدرا دارد. از ديدگاه هر دو فيلسوف اين اجزاء، حلقه هايى از زنجير كمال غائى را تشكيل مى دهد كه به دنياى مافوق حسى ( ملكوتى ) منتهى مى گردد.([22](

2.نظريه شناخت :

 در تاريخ تفكّر اسلامى نظريه شناخت جايگاه پراهميتى را اشغال نموده است. يكى از نكات بنيادين در متدولوژى شناخت فلاسفه اسلامى و بويژه متفكّرين عصرحكمت اين بوده كه آنها امور حسى و عقلى را از هم جدا پنداشته اند، بشكلى كه شناخت جزئيات را كار حواس انسانى و كليات را مختص عقل مى دانستند و در نتيجه دخالت در جزئيات را كار علم نمى دانستند و بيشتر به كليات و مباحث مربوطه مى پرداختند.

اين فلاسفه بدينترتيب راه تحقيقات و اكتشافات علمى را برروى خود مى بستند. آنها از ارتباط ارگانيك بين ادراك حسى و عقلى، جزئى و كلى سخنى روشن بميان نمى آوردند.

از همه اينها گذشته ادراك مفاهيم و معلومات كامل را در رابطه عقل مستفاد و عقل فعّال (عقل دهم) ممكن مى دانستند و به شناخت، جنبه غيبى و ميتولوژيك مى دادند. عقل را عامل مجردى مى دانستند و به اين مسئله پى نبرده بودند كه مغز عضو انديشيدن است. در دورانى كه ملاصدرا نظريات تئوريك خويش را در اين حوزه مهم از فلسفه در همان چارچوب كلى نوافلاطونى ارسطوئى مطرح مى نموده فلاسفه دقيقاً همعصر او مانند دكارت (وفات اواسط قرن 17) و بيكن (وفات اواسط قرن 17) انقلاب عظيمى در نظريه معرفت ايجاد كردند و با مطرح كردن متد رياضى، تجربى، حسى و عقلى زمينه اكتشافات و پيشرفتهاى فنى و علمى غرب را ريختند. بعد از اين مختصر نظرى اجمالى به نظريه معرفت شيرازى مى افكنيم.

همان طوري كه اشاره شد ملاصدرا شناخت را از 3 طريق معتبر مى داند:

1- شناخت حسى (جزئى): كه بوسيله پنج حسّ ظاهرى و همان تعداد حواس باطنى كه مُدرك معانى و امور جزئى است.([23])

در حقيقت پنج حس باطنى اطلاعات داده شده را از طرف قواى ظاهرى (باصره، لامسه، سامعه، ذائقه و شامه) جذب و شناسايى كرده و به رده بندى و ذخيره آنها مى پردازند.

دماغ به عنوان عضو مادى اين عمليات مى باشد.([24])

2- شناخت عقلى: ملاصدرا نفس را در وجود انسان كمال اول متعلق به جسم طبيعى آلى داراى حيات اوليه بالقوه مى نامد كه قادر است به ادراك امور كليه و انجام عمل فكريه ولذا براى اين نفس باعتبار داشتن مزيّت قبول و فراگيرى علوم از مافوق خويش (يعنى عالم عقول) و قدرت بر تدبّر و تصرّف بر مادون خويش، در قوه ديگرى است به نام قوه علاّمه و قوه عمّاله كه با قوه اول، تصورات و تصديقات را ادراك مى كند و حق و باطل را در مورد آنچه كه تعقل و ادراك مى كند تشخيص مى دهد و اين قوه بنام " عقل نظرى " ناميده مى شود. و با قوه دوم اعمال و صنايع مختص به انسان را استنباط مى كند و عمل نيك و پسنديده و يا عمل زشت و نكوهيده و انجام يا ترك آنها را تشخيص مى دهد و اين قوه بنام ( عقل عملى) ناميده مى شود.

ملاصدرا براى هريك از عقول نامبرده چهار مرتبه قائل است.

مراتب عقل نظرى عبارتند از: عقل هيولانى، عقل بالملكه، عقل بالفعل، عقل مستفاد. عقل مستفاد در حقيقت همان عقل بالفعل است هنگامى كه بتواند كليه معقولات و صور علميه را بوسيله اتصال به مبدء فعال در ذات وى مشاهده كند و در حقيقت عقل بالفعل حصول و حضور كليه معقولات است در ذات عقل با حصول و حضور بالفعل و عقل مستفاد، مشاهده كليه معقولات است در ذات عقل فعال.

عقل مستفاد را از آن جهت عقل مستفاد گفتند كه نفس، آن معقولات را از مافوق خود يعنى عقل فعال استفاده مى كند.([25])

براساس اظهارات ملاصدرا معرفت انسان از اشياء در نتيجه پيوند عقل انسانى با عقل فعال كه با افلاك آسمانى مرتبط است، حاصل مى گردد. در اين رابطه عقل انسانى قدرت تصور اشكال و مفاهيم معرفت را مى يابد، بدون اينكه تجريد مفاهيم كلى از اطلاعات داده شده توسط حواس انسانى، بوقوع بپيوندد.

3 - شناخت اشراقى، شهودى: ملاصدرا در آثار خويش مدام نقش شهود را برجسته مى كند و آنرا تنها راه معرفت به ذات وجود و جوهر اشياء و روشنترين و يقينيترين راه شناخت مى داند.

جان لاك ( وفات 1704 ) فيلسوف انگليسى براساس درجه يقينى سه مرحله شناخت قائل است: شهودى، حسى و برهانى كه از ميان آنها معرفت اشراقى (شهودى) روشنترين و مطمئنترين نوع معرفت است چرا كه نفس (روح) بعد از مقايسه دو ايده، در مورد انطباق يا عدم انطباق دو ايده را بلاواسطه از طريق شهود كسب مى كند.([26](

هانرى برگسون ( Henri Bergson) (1941 - 1859) فيلسوف فرانسوى نيز در نظريه معرفت خويش مى گويد: در حاليكه عقل، شناخت مكان را به زمان انتقال مى دهد و آنرا بشيوه رياضى محاسبه مى كند، در شهود (جايى كه عاقل تا اتحاد كامل ذاتى با معقول پيش مى رود، و زمان بعنوان (امتداد دائم ) ادراك مى شود. حقيقت (واقعيت) بعنوان امرى گوناگون، لاينقطع و بيپايان در حركت خلاقانه اش مشاهده گردد. اين مشاهده يا جريان روانِ آگاهى از هر گونه جبرى خالى است و معنى واقعى آزادى انسانى است.([27](

پي نوشت ها :

 [14] - Philosophen lexikon, Einstbin, s. 228, West Berlin

[15]- حسينعلى راشد: دو فيلسوف شرق و غرب، صدرالمتألهين و انيشتين، تهران، فراهانى 1346.

[16]- عبدالامير جوهر دلورى : ملاصدرا و اوج تفكّر فلسفى قرن هفدهم در ايران، در اشپكروم ايران، شماره 2 سال 1996 - نشريه علمى فرهنگى رايزن فرهنگى جمهورى اسلامى ايران در آلمان ص 97 - 99 فارسى و 32 تا 56 آلمانى.

[17]- همانجا، ص 98 .

[18] - G. Zirnstein, Charles Darwin, Leipzig 1974.

[19] - IDEEN ZUR PHILOSOPHIEDER GESCHICHTE DER MENSCHHEIT/ SWS/ Bd.13.S.23- 48.

[20]- همانجا، جلد 16، ص 451.

[21] - J.G. HERDER, SWS, BD 13, S. 169. (مدرك همان جا،جلد 13، ص 169 )

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت: 17:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره اداره ترويج و بهبودنظامهاي ترويجي

بازديد: 167

 

·        اداره ترويج و بهبودنظامهاي ترويجي

استراتژی ترویج کشاورزی:

توانمندسازي فردي وسازماني توليدكنندگان و طراحي و توسعه نظامهاي پايدار بهره برداري بخش كشاورزي با

  • بهره گيري از دانش و فناوري نوين
  • استفاده از نيروهاي متخصص و متعهد در ارتقاي كيفي وكمي اطلاع رساني به كشاورزان و بهره برداران
  • تدوين برنامه‌هاي اثر گذار ترويجي
  • ايجادتحولدرشيوه‌هاي انتقال يافته‌هاي علميبهعرصه‌هايتوليد

 برنامه‌هاي راهبردي ترویج کشاورزی:

  • برنامه آموزش و ترويج شيوه‌هاي نوين كشاورزي با تلفيق و استنباط از  دانش بومي
  • برنامه ترويج محصولات اساسي و مديريت مزرعه
  • برنامه‌آموزش‌هاي‌كاربردي وفني شاغلان بخش‌كشاورزي وبهره‌برداران
  • برنامه ايجاد و ساماندهي شبكه ترويج مشاوره‌اي و استقرار آن در نظام  ترويج كشور
  • برنامه ايجاد ، ساماندهي و تقويت تشكلهاي واقعي صنفي در تمام زير بخش‌هاي توليدي
  • برنامه‌  طراحي و استقرار نظام توليد و بهره برداري مناسب و  متناسب با نيازهاي زيربخش‌هاي مختلف توليدي

 نقش ترويج در توسعه بخش كشاورزي :

اتفاقات رخ داده در افزايش راندمان توليد، مصرف بهينه نهاده ها، كاهش ضايعات، افزايش راندمان آبياري، كاهش بار ميكروبي و بيماري ها در دام و طيور، افزايش راندمان آبياري، افزايش مشاركت مردم در پروژه هاي منابع طبيعي و آبخيزداري، افزايش ضريب بهداشتي واحد هاي توليدي و ...

بدون ترديد مرهون حضور مستمر و فعال و پررنگ مروجين در مزارع، واحد هاي توليدي و رودررو با بهره برداران مي باشد.

 مبانی نظری تاثیر ترویج در توسعه منابع انسانی بخش  کشاورزی:

ترویج قادر است با تامین اطلاعات و هدایت خدمات آموزشی با سمت و سوی فرآیند زنجیره ای با توالی زیر به حداکثر تاثیر اقتصادی در فعالیت های  کشاورزی دست یابد :

  • آگاهیAwareness) آگاه سازی کشاورزان ازطریق برنامه های آموزشی ترویجی
  • دانش(Knowledge)، دانش اندوزی کشاورزان از طریق آزمون و تجربه کردن
  • پذیرشAdoption) پذیرش فناوری یا شیوه های نوین توسط کشاورزان
  • بهره وری(Productivity)، تغییر سطح بهره وری یا بازدهی کشاورزان

 

 

روشها و تكنيكها :

 ·        طرحهاي آنفارم(Onfarm):

                        تحقيقي - تطبيقي

                        تحقيقي- ترويجي

                       تحقیقی- مشارکتی

                        روز مزرعه

                        هفته انتقال يافته ها

·        انتخاب توليد كنندگان نمونه

·        مزارع الگويي

·        جلسات توجيهي

·        آموزشهاي كلاسيك

·        آموزشهاي ترويجي

·        آموزشهاي مشاهده اي ( بازديد ترويجي )

·        آموزشهاي انفرادي (FACE TO FACE )

·        آموزشهاي مهارتي ( LEARNING BY DOING )

·        جشنواره هاي ترويجي

·        كارگاه آموزشي

·        نمايشگاه ترويجي

·        برنامه هاي راديويي

·        برنامه هاي تلويزيوني

·        مدرسه راديويي

·        مدرسه تلويزيوني

·        رسانه هاي نوشتاري (پوستر- اطلاعیه تراكت- چارت بروشور جزوه نشريه و ...)

·        گروههاي نمايش ترويجي

·        گروههاي سرود ترويجي

·        تسريع انتقال يافته ها

·        زمينه يابي و زمينه سازي تشكلها

·        حمايت و سازماندهي تشكلها

·        بسيج سازندگي

·        سربازان سازندگی

 

نقش ترويج در توسعه بخش كشاورزي :

اتفاقات رخ داده در افزايش راندمان توليد، مصرف بهينه نهاده ها، كاهش ضايعات، افزايش راندمان آبياري، كاهش بار ميكروبي و بيماري ها در دام و طيور، افزايش راندمان آبياري، افزايش مشاركت مردم در پروژه هاي منابع طبيعي و آبخيزداري، افزايش ضريب بهداشتي واحد هاي توليدي و ...

بدون ترديد مرهون حضور مستمر و فعال و پررنگ مروجين در مزارع، واحد هاي توليدي و رودررو با بهره برداران مي باشد.

 

مبانی نظری تاثیر ترویج در توسعه منابع انسانی بخش  کشاورزی:

ترویج قادر است با تامین اطلاعات و هدایت خدمات آموزشی با سمت و سوی فرآیند زنجیره ای با توالی زیر به حداکثر تاثیر اقتصادی در فعالیت های  کشاورزی دست یابد :

  • آگاهیAwareness) آگاه سازی کشاورزان ازطریق برنامه های آموزشی ترویجی
  • دانش(Knowledge)، دانش اندوزی کشاورزان از طریق آزمون و تجربه کردن
  • پذیرشAdoption) پذیرش فناوری یا شیوه های نوین توسط کشاورزان
  • بهره وری(Productivity)، تغییر سطح بهره وری یا بازدهی کشاورزان

روشها و تكنيكها :

 ·        طرحهاي آنفارم(Onfarm):

                        تحقيقي - تطبيقي

                        تحقيقي- ترويجي

                       تحقیقی- مشارکتی

                        روز مزرعه

                        هفته انتقال يافته ها

·        انتخاب توليد كنندگان نمونه

·        مزارع الگويي

·        جلسات توجيهي

·        آموزشهاي كلاسيك

·        آموزشهاي ترويجي

·        آموزشهاي مشاهده اي ( بازديد ترويجي )

·        آموزشهاي انفرادي (FACE TO FACE )

·        آموزشهاي مهارتي ( LEARNING BY DOING )

·        جشنواره هاي ترويجي

·        كارگاه آموزشي

·        نمايشگاه ترويجي

·        برنامه هاي راديويي

·        برنامه هاي تلويزيوني

·        مدرسه راديويي

·        مدرسه تلويزيوني

·        رسانه هاي نوشتاري (پوستر- اطلاعیه تراكت- چارت بروشور جزوه نشريه و ...)

·        گروههاي نمايش ترويجي

·        گروههاي سرود ترويجي

·        تسريع انتقال يافته ها

·        زمينه يابي و زمينه سازي تشكلها

·        حمايت و سازماندهي تشكلها

·        بسيج سازندگي

·        سربازان سازندگی

 

تعاريف  :

 آموزش كليد توسعه نيروي انساني در جامعه است و رمز توسعه در جامعه ، توسعه در عامل نيروي انساني آن است.

آموزش :تغيير رفتاري است كه در اثر فعاليتهاي آموزشگر و به كمك فنون آموزشي و استفاده از مواد كمك آموزشي و ... دراثرانتقال نتايج حاصل ازپژوهشها وتجربيات‌ به ‌فراگيران‌ایجادمی شود.

يادگيري : تغيير رفتار ثابتي است كه در اثر تكرار و مكررات و تجربه ايجاد مي شود

 آموزش بزرگسالان  :مجموعه فرآيندهاي آموزشي منظمي است  ( با هر محتوا ، روش يا سطح  ـ رسمي يا غيررسمي ) تا خود بتواند :

1ـ توانايي خود را افزايش دهد.

2ـ دانش خود را غني سازد.

  تخصص هاي فني خود را كامل كند. ( شاغلين ) 

4ـ در جنبه‌هاي فردي رشد كند.

 5ـ در جنبه هاي مشاركت اجتماعي ، اقتصادي ، فرهنگي و سياسي فعاليت و رشد نمايد.

 6- به تخصص‌هاي حرفه اي‌دست يابد.(جويندگان‌كاروحرفه)

 7ـ بتواند از تكنولوژي جديد بهره برداري كند. ( مكانيكي ، شيميايي ، بيولوژيكي )

 

الف )دوره های ترویجی:

این آموزش جزوء آموزسهای غیررسمی بوده وباهدف آگاهی دادن به مخاطبان درخصوص یک موضوع / محصول درنقاط روستایی(بصورت: جلسات ترویجی، دوره های یکروزه وسه روزه ، مدرسه درمزرعه ، گردهمایی ، بازدیدهای صحرایی و فنی ) انجام می گیرد.

 

طرحهاي آنفارم(Onfarm):

                        تحقيقي - تطبيقي

                        تحقيقي- ترويجي

                       تحقیقی- مشارکتی

                        روز مزرعه

                        هفته انتقال يافته ها

طرح تحقیقی - تطبیقی:عبارتست ازطرحی که یک مرحله قبل ازپایان طرح تحقیقاتی باهمکاری ترویج ومرکزتحقیقات درشرایط زارع درمزرعه درمساحت حداقل1000مترمربع به اجراء درمی آید. هدف ازاجرای آن تطبیق شرایط زارع می باشد.

طرح تحقیقی - ترویجی:عبارتستازطرحی که درآن نتایج حاصل ازطرح های تحقیقاتی پایان یافته با همکاری محققمربوطه وکارشناس ترویج وکارشناس واحداجرایی ذیربط درمزارع کشاورزان (در2الی3مزرعه ودرشهرستان های مختلف ) کشت می شود. هدف ازاجرای آن آشناییکارشناسان، مروجین، ومددکاران ترویجی بایافته های جدیدتحقیقاتی وهمچنینآشنایی محقق بامسایل تولیددرسطح مزارع کشاورزان است.  

طرح تحقیقی - مشارکتی(مزارع نمایشی بهاره وپاییزه):

بعدازاتمام طرح تحقیقیترویجی وتهیه گزارش نهایی درسال بعدنتیجه طرح درشهرستان های بیشتری (بیش از2شهرستان ) درمساحت 1هکتار طرح و1هکتارشاهد(شرایط زارع) کاشته ونتیجه بدست آمده موردبررسی قرارمی گیرد.

 

مراسم روزمزرعه:بهمنظورآشنایی کشاورزان با آخرین یافته های تحقیقاتی توسط محققینمراکزتحقیقاتی ، مراسم روزمزرعه برای محصولات مختلف زراعی ، باغی ، دامی ، ... باهماهنگی ترویج استان ومرکزتحقیقات وباحضوربیش از40نفرازبهره برداران درشهرستان های تابعه به مرحله اجراء درمی آید.محقق /محققین بعدازارائه مطالب درپانل پرسش وپاسخ به سئوالات حاضرین پاسخ میدهند.

مراسم هفته انتقال یافته ها:به منظورآگاهی کارشناسان بخش های اجرایی وترویج   با آخرین یافته های تحقیقاتی مراکزتحقیقات کشاورزی ومنابع طبیعی طی هماهنگی مرکزتحقیقات وترویج استان مراسم ارائه مطالب توسط محقق/محققین برای کارشناسان شهرستا ن های تابعه وواحدهای اجرایی سازمان درسالن اجتماعات مرکزتحقیقات برای موضوعات مختلف کشاورزی برگزارمی گردد.(معمولا درطول هفته فقط یک مراسم برگزارمی گردد.)

 آموزشهای انفرادی (تماس انفرادی):دراین نوع آموزش،مزرعه یاواحدتولیدی توسط کارشناس مجرب درحضوربهره بردارمورد ارزیابی وبررسی فنی قرارمی گیرد،ونقاط قوت یاضعف آن ازنظررعایت اصول فنی، مدیریتی ، بهداشتی و... به بهره بردار وشاغلین درآن مزرعه / واحدتولیدی یادآوری وبرای رفع نقاط ضعف آموزشهای لازم ارائه می گردد. به این نوع آموزش "چهره به چهره " نیز می گویند.

 طرح تسریع انتقال یافته ها:

n      تسریع درانتقال یافته های نوین به بهره برداران

n      آشنانمودن کارشناسان اجرایی ومروجان ومددکاران ترویجی بایافته های جدید

n      ارتقاء کمی وکیفی یافته های جدیدنسبت به وضعیت موجود

n      آشنا شدن محقق بامسائل تولیددرشرایط بهره بردار

n      رفع نیازهای تحقیقاتی بهره برداران درسریعترین زمان ممکن

n      ارتقاءدانش ومهارت بهره برداران به منظورافزایش تولید

n      ارزیابی وارزشیابی مستمرفعالیتهای تحقیقاتی به منظوررفع نواقص یا مشکلات احتمالی

مراحل طرح تسریع انتقال یافته ها:

 

تحقیقات

1)     تهیه دستوالعمل فني موضوعی محصولی

2)     اعضا ی تیم تدوین دستورالعمل تحقیق :

( کارشناس موضوعی ترويج کشاورز خبره محقق کارشناس اجرائی )

 ترویج

1)     نياز سنجي موضوعی محصولی

2)     اعضای تیم تدوین دستورالعمل:

     ( کارشناس موضوعی ترويج کشاورز خبره محقق کارشناس اجرائی )

 کانونها و روشهای انتقال یافته:

کانونهای انتقال یافته:

  1.  تشکلهای خدمات مشاوره ای ترویج / تشکلهای فارغ التحصیلان
  2. مراکز ترویج و خدمات جهاد کشاورزی
  3. تعاونیهای تولید
  4. مجمع کشاورزان خبره
  5. تشکلهای تولیدی صنفی

روشهاي پیشنهادی انتقال یافته:

·         استفاده از روشهاي IT   ) تله تکست؛S.M.S؛اینترنت؛اینترانت؛تلفن گویا ؛E.mail؛مکاتبه )

·         بازديدهاي صحرايي فني

·         طرحهاي آرماني( انتقال یافته در سطح وسیع )

·         كارگاههاي آموزشي

·         بسته هاي آموزشي(استفاده از روشهای سمعی و بصری)

·         آموزشهای پودمانی و فنی وحرفه ای

IT :استفاده از ابزارهای موجود در فناوری اطلاعات شامل اینترنت، اینترانت، سایتهای تخصصی وشبکه ای محصولی منطقه ای، پیام های کوتاه صوتی وتصویری.

عاملین انتقال یافته:

 

 

1- مهندسين ناظر و مشاورین مزرعه

2-سربازان سازندگي

3-کارشناسان موضوعی بخشهای اجرایی

4-مددکاران ترویجی

5-بسیج سازندگی

بازدیدهای صحرایی فنی:

بازدیدهای فنی گروههای کاری و بهره برداران توسعه دهنده انتقال یافته ها در جهت ظرفیت سازی و یادگیری  عملی روش های پیاده شده در واحدهای بهره برداری  هدف .

کارگاه آموزشی:

برگزاری دوره های کوتاه مدت با محتوای فنی خاص آموزشی که به صورت گروهی و مشارکتی صورت می گیرد.

بسته آموزشی:

متشکل از یک یا چند رسانه می باشد که در آن هر رسانه شخصیت مستقل داشته و در جهت ارتقای دانش مخاطبان از طریق خودآموزی تاکید دارد .

آموزش پودمانی:

در این روش مهارتهای یک شغل در قالب زنجیره ای از مهارت های نسبتا مستقل به صورت  متوالی و براساس نیاز فراگیران آموزش داده می شود .

انتخاب و معرفي كشاورزان نمونه:

اطلاع‌رساني ، شناسائي ، ارزيابي ، معرفي و بكارگيري توليد كنندگان نمونه در فرآيند ترويج كشاورزي زمينه تحريك علايق وايجاد و انگيزه ميان عموم توليد كنندگان به عنوان يك حلقه مهم در سلسله مراتب الگوئي برگزيدگان كشاورزي در رشته‌هاي مختلف از جايگاه و اهميت ويژه‌اي برخوردار است از دلايل مهم انتخاب و معرفي كشاورزان نمونه ايجاد رقابت سالم بين توليدكنندگان جهت توليد بيشتر و بهتر محصول ، الگو قرار دادن كشاورزان نمونه و بكارگيري آنها در فرآيند اشاعه اطلاعات نوين است .

از مهمترين اهداف اجراي اين پروژه شامل  :

1ـ ارج نهادن به زحمات و تلاشهاي روستائيان ، توليد كنندگان و بهره برداران در بخش كشاورزي و ارتقاء‌ شأن و جايگاه و اهميت حرفه كشاورزي در جامعه

2ـ ايجاد انگيزه و رقابت سالم ميان شاغلين بخش كشاورزي وتشويق آنان به ادامه فعاليت سازنده

  معرفي الگوي عملي و قابل اعتماد در بين توليد كنندگان ،‌ روستائيان و عشاير به منظور تأسي ساير افراد.

4ـ معطوف نمودن افكار عمومي جامعه به ابعاد مختلف فعاليتهاي جهاد كشاورزي

5ـ مطرح نمودن مسائل و مشكلات روستائيان در سطوح ملي ، استاني و محلي با مسئولين اجرائي

6ـ خارج كردن روستائيان و  عشاير و توليد كنندگان از انزوا و آشنا شدن آنها با حقوق خود بوسيله ايجاد تشكلهاي صنفي

7ـ فراهم آوردن زمينه‌هاي مساعد براي ايجاد تبادل تجربيات

8ـ تشويق و ترغيب فعاليتهاي توليدي در مناطق روستائي

9ـ ايجاد شرايط مناسب برقراري ارتباط بين كشاورزان و مسئولين استاني .

10ـ ايجاد‌شرايط مناسب به كارشناسان ، محققين و پژوهشگران  بخش كشاورزي به انتقال يافته‌هاي جديد خويش .

11ـ ايجاد شرايط مناسب به محققين و پژوهشگران به جمع آوري  مسائل و مشكلات واقعي توليد كنندگان. 12ـ ايجاد شرايط مناسب به طرح مسائل ، مشكلات مهم توليدي و انتقال آنها به مقامات مسئول استاني .

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 29 خرداد 1394 ساعت: 11:41 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگانی ابن خلدون

بازديد: 189

 

زندگانی ابن خلدون

فهرست مطالب (عنوان )                                                              صفحه

زندگینامه ابن خلدون

کیفیت پرورش ابن خلدون

عصر ابن خلدون

دوران زندگی ابن خلدون

مشخصه وویژگی های ابن خلدون

ابن خلدون در عرصه  جامعه شناسی

اجتماع بشری از نظر ابن خلدون

علم فرهنگ یا علم عمران

انواع اجتماعات بشری

عصبیت یا روح گروهی

جداول نظرات ابن خلدون

منابع وﻤﺄخذ

 

 

زندگینامه ابن خلدون

عبد الرحمان بن محمد خلدون فیلسوف ومورخ بزرگ اسلامی در سال ٧۳۲هجری در تونس متولد شد .ادبیات و علوم عصر خویش را نزد پدر وودیگر دانشمندان زمان خویش فرا گرفت واز آغاز جوانی بی انکه دست از دامن دانش وپای از مظهر دانشمندان بکشد ،به کارهای سیاسی ودولتی پرداخت ووظایف طغرا نویسی وکاتبی وحاجبی،سفارت ووزارت را در دولت های مختلف افریقیه واندلس عهده دار شد و انگاه که از کار سیاست دوری جست در سال ٧٨٤عازم مصر گردید .(در قلعه ابن سلامه مدت چهار سال را به انزوا و ﺗﺄلیف کتب گذراند وآنگاه درمصر رحل اقامت افکند )و به قضاوت و تدریس اشتغال یافت

(از طرف سلطان مصر در سال ٧٨٦به مقام قاضی القضاتی مالکیان ناﺋﻞآمد ودر جامع الازهر به تدریس پرداخت )

در این دوران که میرفت زندگی پر تلا طم وی در کنار خوانواده  وبه دور از حوادث سامان یابد طوفان سهمگین دریا کشتی حامل همسر وفرزندانش رادر کام مرگ فرو برد او پس از آن همه در گیری سیاسی ،(تبعید)و زندان و سر خوردگی  تا سال ٨۰٨هجری که کالبد تهی کرد تنها و فرو رفته در خویش در کنار نیل به سر برد .(در قاهره در گذشت )

 

کیفیت پرورش ابن خلدون

ابن خلدون از آغاز خرد سالی مناقب نیاکان خویش را می شنید و قران ،حدیث،فقه،ظرایف شعر عرب وادبیات عصر خویش را نزد پدر و دیگر

دانشمندان وقت آموخت وسپس به مطالعه عرفان عرب و فلسفه ارسطویی

پرداخت عشق به فراگیری و دانش اندوزی او با رایحه فضای سیاسی که مدت طولانی ،اجدادش در آن تنفس می کردند ،در هم آمیخت وترکیب بی مانندی از یک فیلسوف و دانشمند به وجود آورد که در ابن خلدون عینیت

پیدا کرد

پرورش در چنین خانوادهای ایجاب می کرد که در روح او دو احساس نیرومند ایجاد شد "علاقه به مقام و دلبستگی به مطالعه و دانش .هر یک از این دو احساس تاثیرات عمیقی در نهاد وی گذاشتند ودیر زمانی در روحیهه

وی با هم در کشمکش بودند و گاهی یکی تا حدی بر دیگری غلبه می یافت ولی هیچگاه در دوران زندگی او یکی از دو احساس مزبور نتوانست به طور قاطع بر وی چیره شود . از این رو ابن خلدون در آغاز کار با کوشش

تمام به کسب دانش همت گماشت و دیری نگذشت که وارد عرصه سیاست شد وقریب ربع قرن با حوادث سهمناکی روبرو شد ولی در خلال همین دوران نیز از دانش وادب غافل بود ودر هر فرصتی به وسایل ممکن بر معلومات خویش می افزود .گذشته از این اغلب احساس می کرد که باید خود را از این زندگانی پر ماجرای سیاسی برهاند ولی حوادث سیاسی که دم به دم در تغییر وتحول بود او را از این اندیشه دور می کرد و مدتها در این جزر ومد به سر برد تا توانست سر انجام از زندگی سیاسی کناره گیری کند

ودر قلعه ابن سلامه به اعتزال وگوشه نشینی پناه برد ومقدمه را در همین گوشه نشینی وعزلت وفرصت اندیشیدن ﺗﺄلیف نوشته است . لازم به ذکر است که نباید فراموش کنیم تجاربی که وی در عرصه کشمکش های سیاسی

بدست آورد و ملاحضات ومعلوماتی که اندوخت نقش بزرگی در ﺗﺄلیف مقدمه ایفا کرد .

عصر ابن خلدون

زندگی ابن خلدون با عصر تجزیه وانحطاط جهان اسلام مقارن بود .عالم اسلام در این عصر شامل دو بخش مشرق (مصر وکشورهای شرقی آن)

ومغرب (کشورهای غربی مصر )بود. سرزمین های مغرب غربی به سه قسمت به نامهای مغرب میانه مغرب دور مغرب نزدیک (افریقیه )تجزیه شده بود . وبر هر قسمت دولتی حکمرانی میکرد ومدام حالت جنگ وگریز وقتل وغارت بین این دولت ها جریان داشت وبیش از چهل سال از عمر ابن خلدون در گرداب هول انگیز (مصر) گذراند واین در حالی بود که مصر ازآرامش وثبات نسبی بر خورداربود . در این زمان تحولی در زندگی او به وجود آمد واز سیاست وقدرت چشم پوشید وبه قضاوت وتدریس روی آورد.

لازم به تذکر است که علیرغم تجزیه سیاسی کشور های عربی ،جهان اسلام از وحدت فرهنگی وادبی واز ارتباط عمیق بازرگانی برخوردار بود ،زیرا دین مشترک ،زبان مشترک وهمچنین  زیارت بیت الحرام زمینه پیوستگی

ووحدت عمیق عالم اسلام را فراهم میاورد

در مجموع در عصر پر جوش خروشی که آتش انواع آشوبها و ماجراجویی

ها پیوسته زبانه میزد  داخل زندگی اجتماعی شد و مدت یک ربع قرن در گرداب سیاست فرو رفت ولی بیشتر  سالهای زندگی سیاسی خود را در بلاد مغربمیانه به سر برد که کانون اساسی تحولات و اشوب ها میرفت و تصویر جهان در قرن چهاردهم ،تصویری از انحطاط واز هم پاشیدگی عمومی است

 

دوران زندگی ابن خلدون

زندگی ابن خلدون شامل سه دوره می باشد :

دوره فعالیت سیاسی در کشورهای مغرب که بیش از بیست سال طول کشید .

دوره ی انزوا وﺗﺄلیف در قلعه ی ابن سلامه که چهار سال بود .

دوره اشتغال به امور قضایی وتدوین وﺗﺄلیف در مصر که به هجده سال میرسد

مشخصه وویژگی های ابن خلدون

الف :ویژگی روش :ابن خلدون مبدع روشی جدید وشیوه ای ابتکاری در بررسی های  تاریخی و مطالعات اجتماعی است وی با روش تبیینی به تحلیل عمران بشری وامور اجتماعی می پردازد  وبا معیار قراردادن عقل از شیوه ی استقرایی و برهانی از طریق ارجاع ﻤﺳ ﺎﺋﻞبر مبادی امور ،حوادث بر طبایع و وقایع بر اصول بهره می گیرد .

ابن خلدون در بینش امور اجتماعی و حوادث تاریخی دو نوع  مطابقت را شرط می داند :

الف :مطابقت اخبار با یکدیگر و سنجش آنها با هم .

ب : مطابقت اخبار باوقایع وخارج 

روی هم رفته ابن خلدون ان قدر که به وضع روشهای جامعه شناسی توجه داشت ،به کاربرد انها در جامعه توجهی مبذول نمیداشت . 

ب: ویژگی فکری :ابن خلدون از جهتی سر امد فلسفه تاریخ و از دیدگاهی پیشگام اندیشه اجتماع به شیوه جدید است .

اصول تفکرات وی را به عنوان فیلسوف تاریخ می توان در موارد زیر خلاصه نمود .

۱-تحول دوری تاریخ :وی تاریخ بشر را در تغییر و تحول خود مورد بررسی قرارداده و چگونگی سیر ،ترقی و زوال آن را تحلیل می نماید

تقدیر گرایی :جریان تاریخی از مسیری طبیعی و اجتناب ناپذیرعبور می کند .

۳-قدرت محوری :اندیشه ها و نظریات ابن خلدون به عنوان یک اندیشمند و دانشمند اجتماعی در محور های زیر خلاصه میشود .

۱-اجتماع به صورت یک واقعیت مستقل تاثیربسیاری در طبیعت و سرشت انسان دارد .

۲-محیط اجتماعی تحت تاثیر محیط طبیعی و اقلیمی دارد .

۳-امور اجتماعی خاص و جز ﺋﻰدر پرتو ﻤﺳﺎﺋﻞعام و کلی اجتماع تحلیل می گردد .

٤-ارگانها ،نهادها،تشکیلات و سازمان اجتماعی به یکدیگر وابسته وتحت تحت تاثیر و تاثر متقابل هستند .

۵-اجتماع در عین انتظام و پیوستگی در تحول و پویش درونی است

ابن خلدون در عرصه جامعه شناسی

طبق تعریف ابن خلدون ،جامعه شناسی یعنی مطالعه اشکال مختلف اجتماعات انسانی و باز نمودن خصوصیات و ماهیت هر نوع پدیده های طبیعی نیست .قوانین اجتماعی حاکم بر توده هاست نه افراد .

افراد خود تحت تاثیر فر هنگ و تربیت اجتماعی خود هستند . ابن خلدون معتقد است  که جامعه هموارهدر حال تغییر است یگانه عاملی را که ابن خلدون برای این تغییر ذکر می کند  تماسهای است که بین ملل  وگروه های مختلف وجود دارد .  او معتقد است که آب وهوا و تغذیه و حرفه و ثروت عواملی است که در خصو صیات گروهاست عامل نژادی نیست

ابن خلدون نه تنهااصولی برای دانش جامعه شناسی پی ریزی می کند

بلکه روشها و حقایق جالبی را بیان می کند  که برای یک جامعه شناس امروزی نیز قابل توجه است . مثلا می گوید ملتهای مغلوب می کوشند عادات وتاسیات فاتحین را کور کورانه تقلید کنند . این گونه ملت ها  به جای آنکه دلیل تفوق فاتح را در اسلحه  وهنر ها و سازمان ها موثر آن جستجو کنند همواره می کوشند پیروزی او را به عادات و گاهی به یک سازمان به خصوصی نسبت دهند

باید تصدیق کرد تا پیش از ابن خلدون کسی جامعه را به صورت یک پدیده ای که تابع قوانین م مقرراتی بدین رو شنی باشد مورد مطالعه قرار نداده بود و از این رو بجاست که او را علاوه بر فلسفه تاریخ بنیان گذار جامعه شناسی نیز بدانیم .

اجتماع بشری از نظر ابن خلدون

الف-اجتماع به طور کلی :

انسان از دیگر جانوران به خواصی متمایز است یکی از انها اجتماع است . اجتماع یعنی با هم ز یستن وانس گرفتن به گروها و بر آوردن نیاز مندیها یکدیگر . ابن خلدون به جای کلمه اجتماع در مقدمه نام عمران را انتخاب کرده است وخود را موسس ومبتکر دانشی به نام (عمران )میداند  وظاهرا انتخاب این کلمه که به معنی ساختن و اماده کردن است بدان جهت است که هدف نهایی همه اجتماعات آبادی است .

اجتماع یا عمران گاهی به صورت بادیه نشینی است و گاهی به شکل شهر نشینی . اجتماع کشاورزان ،گله داران ،چادر نشینان اجتماع بادیه نشینی است .و اجتماع مردم در شهرهای بزرگ وکوچک ودر دهکدهها و آنان که در خانه ها ساکنند از نوع اجتماع در شهر نشینی است.

هر یک از دو اجتماع دارای خصو صیاتی است که در اجتماع دیگر نمیتوان یافت سازمانهای سیاسی اجتماعی بادیه نشین با اجتماع شهر نشین هماهنگ نیست . وسیله معاش خلق وخوی وحتی قدرت جسمی و دلاوری افراد متفاوت است .

ب:تیپ شناسی جوامع

عمران بشری (اجتماع ):ابن خلدون در بیان منظور خود چنین می گوید دیگر از تمایزات انسان عمران یا اجتماع است یعنی باهم سکونت گزیدن و فرودآمدن .

در شهر یا جایگاه چادر نشینان ودهکدهها برای انس گرفتن به جماعت وگروها وبر آوردن نیازهای دیگر

دقت در این مطلب معلوم می دارد که عمران علاوه بر وجه اجتماعی رفتار انسان ،بر رابطه انسان و محیط طبیعی (جغرافیای انسانی )و بر رابطه انسان ها با یکدیگر در وجوه اقتصادی ،فرهنگی وسیاسی نیز ناظر است

با تجزیه تحلیل عناصر و اجزای سازنده این تعریف میتوان به دریافت روشن تری از عمران ﻧﺎﺋﻞآمد . اجزای این تعریف عبارتند از :

۱-"باهم"که حاکی از روابط متقابل اجتماعی است .

۲-"سکوت گزیدن "دال بر رابطه ی انسان و محیط طبیعی است .(جغرافیای انسانی)

۳-فرود آمدن بر شهر ها یا جایگاه چادر نشینان و دهکده ها که ناظر بر انواع اجتماعات (تیپ شناسی )انسانی است .

۴-برای انس گرفتن نشانگر روابط فکری،روانی وفرهنگی است .

۵- "به جماعات و گروهها "ناظر بر وجه جمعیتی دمو گرافیک میباشد .

۶- بر آوردن نیازمندیهای یکدیگر تاکید بر جنبه اقتصادی ومعیشتی دارد .

۷- کل این جریان وجود مدیریت ودولتی را ایجاب می کند که اداره و نظام جامعه بدان وابسته است (وجه سیاسی )

 

با توجه به این تحلیل می توان گفت که عمران امری است :

الف :کلی به معنی جمیع ابعاد حیات اجتماعی انسان را شامل می شود .

ب:متحول ،یعنی ناظر بر روابط پیوسته ومتقابل بین مظاهر مختلف اجتماع است

ج:هماهنگ،یعنی بین اشکال زندگی و نهادهای اجتماعی سازگاری وتناسب برقرار است

 

علم فرهنگ یا علم عمران

موضوه مساﺋﻞآن

۱- ابن خلدون عقیده داشت که طبیعت آدمی و اجتماع می بایست مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد . و این تحقیق او را به کشف و تدوین علم جدید عمران رهنمون کرد . هدف علم جدید یعنی تحقیق  درباره ی ماهیت و اسباب و علل اجتماع انسانی این است که جنبه های باطنی وقایع ظاهری تاریخ را آشکار سازد .

تاریخ و علم عمران دو جنبه از یک واقعیت واحد را بررسی می کنند

تاریخ حوادث ظاهری را بیان می کند حال آنکه علم عمران طبیعت و اسباب و علل همان حوادث را باز می نماید در نتیجه علم عمران وتاریخ در این معنای محدود به سه طریق با هم ارتباط دارند :بنا به ترکیبی که ذهن ،

کسب دانش می کند ،علم عمران بعد از تاریخ می آید این علم در باره ی

وقایع ظاهری تاریخ می اندیشد وآنها را تشریح می کند و بالاخره به ترتیب مجودی هدف علم عمران قبل از هدف تاریخ می آید .

ابن خلدون برای این علم اصول زیر را در نظر می گیرد :

نخستین اصل این است که اجتماع لازم است دوم اینکه :انسان واجتماع  باطنا و ظا هرا به محیط طبیعی مرتبط هستند .

سوم اینکه بشر واجتماع با دنیای روحانی ارتباط دارند،دنیایی که در وراءموجودات محسوس طبیعی است

۲- عمران یک جوهر مستقل نیست بلکه خاصیت یک جوهر دیگر است که همانند انسان باشد از این خصیصه طبیعی عمران باید ارتباط داشته باشد با آنچه که طبیعت انسانی را از جانداران دیگر متمایز می سازد (قوه ی ناطقه یا اندیشه انسان .وچون دارای دو نیرو یا دو عقل تمییزی  وتجربی است می تواند دو قلمرو جداگانه ودر این حال مرتبط به هم یعنی ساختن  و کردن را به وجود آورد .

عقل (تمییزی )ترتیب عقلی یا وضعی حوادث را درک میکند  و چون بخواهد چیزی به وجود آورد باید علت (نزدیک ) و سبب (دور )یا وضع حال آن را بی درنگ در یابد و اینها همه مبادی آن هستند مثلا

اگر کسی در باره ساختن سقفی برای حفاظت خود بیندیشد نخست در ذهن خود متوجه دیواری می شود که باید سقف را پا بر جا نگه دارد و سپس پایه ای که دیوار باید روی آن قرار گیرد و این آخرین مرحله اندیشه اوست

آن گاه کار را با پی ریزی آغاز می کند و سپس به ساختن دیوار همت می گمارد و سپس در پایان سقف را می سازد و این معنای گفته ،فیلسوف است که "مرحله نخست اندیشه مرحله آخر کار است ."

پس آدمی به واسطه ی پاره ای از اعمال که منحصر به او نتیجه عقل اوست

از جانداران دیگر متمایز می شود . این اعمال به ابتدایی ترین صورت خود در تمام آدمیان مشترک است و فرقشان فقط در میزان انجام دادن آنهاست

۱-آدمیان درباره چیز های متغییر و فناپذیری که ایجاد میکند یا انجام می دهند و وجودشان بستگی به اداره ی آنان دارد می توانند بیند یشند

۲- می تواند روابط علیت را میان امور طبیعی تشخیص دهند و بر طبق یک خط مشی منظم عقلانی چیز هایی را از روی قصد و اند یشه به وجود آورند

۳- از تجربه درس می آموزند .

۴- می توانند در آداب گوناگونی سلوک ،خوب را از بد باز شناسد

۳- عقل هر چند شریف ترین جزء وجود آدمی است ،کل وجود او نیست برای پی بردن به ماهیت چیز هایی که او به وجود می آورد باید رابطه ای میان عقل را با قوای دیگر نفس آدمی که عقل به معاونت یا مخالفت آن کار می کند مورد مطالعه قرار داد .

به هر صورت بدیهی است که بدون کار وتجربه واصلاح بدوی بشر  وبدون کارهایی که توسط بشر انجام و چیز هایی که به دست او ساخته  شود  
 هیچ نوع عمرانی نمی تواند به وجود آید

عمران نه استعدادهای صرف بشری و نه امیال صرف است .

بلکه  اشکال عرف وعادت نهادهای اجتماعی وثمره ی صنعت بشر است

به همین قرار است که عمران را می توان  طبیعی ومصنوعی نامید

در نتیجه اگر چه علم عمران با استعداد و امیال سرو کار دارد که به ایجاد عادت ها منتهی می شود  عمران در اصل  با خود این عادتها  سرو کار دارد زیرا  عمران عبارت از همین عادت ها است

۴-ابن خلدون واژه ی عمران را به کار برده است و آن را موضوع علم جدیدی قرار داده است این وازه در زبان تازی معنای گوناگونی از قبیل

۱- زیستن سکونت کردن اقامت کردن

۲- مسکون وآباد شدن ۳- کشت کردن ساختن تشکیل دادن تا سیس کردن ودارد

سهم ابن خلدون در تحول معانی واژه "عمران "این است که انتزاعی ترین  آنها را بر گزید و آن را به عنوان یا اصطلاح فنی موضوع علم تازه اش قرار داده او این کلمه را به معنای  فنون وسازمان های گوناگون زندگی اجتماعی و شیوهی مربو ط به آنها به کار می برد

عمران (اجتماع )گاهی به صورت بادیه نشینی است  بدانسان که در پیرامون آبادیها و کوهستان ها یا در بیابان و دشت ها دور از آبادانی ودر سکونت گاههای کنار ریگزارها بسر می برند و گاه به شکل شهر نشینی است که در شهر های بزرگ  کوچک ودهکده ها سکونت می گزینند و خویش را به وسیله دیوارها و حصارها از هر گزندی مصون می دانند .و برای اجتماع در هر یک از این کیفیات اجتما عی پیش آمده ها و تحولات ذاتی روی می دهد

 

 

انواع اجتماعات بشری

نخست در عمران (اجتماع ) بشری به طور کلی و انواع گوناگون اجتماعات و سر زمین های آبادان و مسکونی که اجتماعات در آن تشکیل یافته است .

دوم :در عمران (اجتماع ) بادیه نشینی و بیان قبیله ها و اقوام و حسی

سوم :در دولت ها و خلافت و پادشاهی و ذکر مناسب و پایگاههای دولتی

چهارم : در عمران (اجتماع ) شهر نشینی و شهرهای کوچک و بزرگ .

پنجم : در هنر ها و معاش و کسب وپیشه وراههای آن .

ششم : در دانش ها و کیفیت اکتساب و فرا گرفتن آنها .

بادیه نشینی مقدم بر شهر نشینی است وبه منزله ی اصل وگهواره ای برای شهرها وتمدن است .بشر نخست به تامین ضروریات زندگی پرداخت ودر مرحله ی دیگری پس از رفع وسایل ضروری به فکر تجمل افتاد .

تند خویی وخوشونت جزو خمیره ی بادیه نشینان است و این دو خصلت بر اثر تلاش و مبارزهی دایم با عوامل طبیعی از سرما وگرما وباد وطوفان و باران بدست آمده است

جداکردن اجتماع بادیه نشینان (بداوی ) از اجتماع شهر نشینان (حضاره )ولزوم اجتماع شهری برای پیشرفت تمدن و پیدایش دولت از جمله مساﺋﻞی است که ابن خلدون برای نخستین بار اظهار داشته است .ابن خلدون ضمن اینکه اجتماع بادیه نشینی را مهد عمران می داند صریحا می گوید که بادیه نشینان در مرحله مرفه تری شهر نشین می شود و بدین ترتیب نقش اقتصاد را در تشکیل اجتماعات ونوع آن ها گوشزد می کند

تمدن با عمرانی که بر مدار زندگی در شهر ها تمرکز یافته کمال طبیعی آن زندگی است که در عمران بدوی آغاز شده و هدفی است که که صنعت بشر از همان نخستین روزهای پیدایش ساده از این اشکال زندگی اجتماعی به سوی آن در حرکت بوده است . عمران بدوی هرگاه با توجه به آن هدف در نظر گرفته می شود یک عمران ناقص است زیرا فقط نیازمندیهای بسیار ساده ی بشر را بر می آورد بر عکس نیازمندیهای وخواهش هایی را سیراب می سازد که برا ی بقا ضرورتی ندارد ولی در عین حال طبیعی و لازم هستند زیرا در نفس آدمی نهفته اند ودر انتظار فرصتی برای عرض وجود هستند

شهر محلی است که می توان این خواهش ها (شهرت کسب قدرت عشق به تجمل میل به آسایش و) را اقناع کرد از این رو که همین که عصبیت و ایمان دینی نیروی لازم را برای ایجاد یا تسخیر شهر ها فراهم می سازد

عمران بدوی ناگزیر به سوی تمدن و ایجاد نهاد ها ی متمدن سیاسی و اقتصادی و علمی که برای اقناع این خواهش ها هستند تحول می یابد

با مقایسه با نیازمندیهای محدود (خوراک مسکن دفاع و)که معمولا در عمران بدوی  بر آورده می شود  خواهش هایی که برای اقناع آنها آدمیان به شهر نشینی روی آورده اند نا محدود است . این خواهش ها اشکال فوق العاده گوناگون به خود می گیرد و آدمیان می کوشند تا روز به روز وساﺋﻞ مو ثری برای سیراب کردن آنها به وجود آورند

نتیجه این جریان نخستین صفت ذاتی تمدن یعنی رشد وتکاملی تدریجی آن است ولی علیرغم سماجت خواهش هایی که تمدن برای ارضای آنها پدید می آورد بشر همواره به مرحله ای می رسد که از قوای خلاقه او در اثر عواملی که در جریان رشد وتکامل اقتصادی به وجود می آیند کاسته می شود پس دومین صفت ذاتی تمدن این است که به نقطه اشباع و سر حدی طبیعی می رسد  که فراتر از آن نمی تواند رشد کند آن گاه نیرو های که تمدن را به این مرحله رسانده اند رو به تباهی می نهند و این عمل با نیروی تازه ای که در شرایط اوج تمدن به وجود آمده اند تسریع گردد
و در نتیجه آن انحلال نهادهای شهری و اضمحلال تمدن است و آخرین صفت ذاتی تمدن : یعنی اینکه تمدن ناگزیر . آنقدر رو به تباهی می نهند تا از بین برود

 

عصبیت یا روح گروهی

اساسی ترین بحث در جامعه شناسی ابن خلدون عصبیت است جامعه یا دولت به سبب هماهنگی سازمان های خویش و هماهنگی افراد خود از تجانس و وحدتی که در عرف ابن خلدون عصبیت خوانده می شود ودر جامعه شناسی امروز انسجام اجتماعی روح گروهی نام دارد  برخوردار است

 

حال ببینیم مفهوم عصبیت آن طور که ابن خلدون نظر داشته چیست ؟

کلمه عصبیت از ریشه عصبه به معنا ی خویشان پدر است ولی ابن خلدون از کلمه عصبیت مفهوم اجتماعی سیاسی بسیار وسیع تری در نظر دارد و مهم ترین عامل در تبیین تحولات ا جتماعی می داند . ابن خلدون در این باره به آیه (لعن احکه الذﺋﺐو نحن عصبه اذ الخاسرون )(اگر گرگ اورا خورد در حالیکه ما عصبه هستیم . همانا زیان کاریم )استشهاد می کند.

عصبیت همکاری و بازیگری به یکدیگر است و میان کسانی حاصل می شود که یکی از پیوندهای زندگی آنان را به هم نز دیک کند (هم دینی هم مسلکی و)پس معلوم می شود عصبیت از مساﺋﻞطبیعی عالم وجود است

چون نمی توان گفت یک قبیله یا یک ملت بخصوص به دان اختصاص دارد یا در عصر ویژه ای متداول بوده است . بنا بر این کلیه تبلیغات ملی ومسلکی و احساسات مربوط به غرور ملی ونژادی را می توان نوعی از عصبیت به معنی وسیع تر آن شمرد .

دانشمندان غربی آن را "                         وابستگی گروهی و

همبستگی اجتماعی ترجمه کرده اند

 

اما اشتراک نسبت هنگامی در عصبیت مو ثر می افتد که افراد هم نسبت با یکدیگر رابطه وهمکاری داشته باشند وبستگی صوری یا اسمی افراد خو یشاوند  برای ایجاد عصبیت کافی نیست . البته این تمایل شدت وضعف دارد

 

پیوند های خانوادگی این تعصب را به اوج خود می رساند .

در هر حال مراد ابن خلدون از اشتراک نسب مفهوم محدود همخونی نیست بلکه آن را بر هم سوگند و هم پیمانی وجز این ها نیز شامل  می گر داند .

 

اقتدار هر دولت  وابسته عصبیت آن است چون دولت وابستگی به عصبیت دارد و خداوند ان عصبیت نگهبانان آنند که در نواحی آن تقسیم می شوند . هرچه قبایل و دسته های دستگاه فرمان روایی دولت بیشتر باشد

به همان نسبت آن دولت نیرومند تر خواهد بود و بر دولت ها و نواحی افزون تر ی مسلط خواهد شد و قلمرو فرمان روایی آن پهناور تر خواهد بود

دوام دولت نیز به عصبیت آن بستگی دارد هرگاه عصبیت دولت شدید تر باشدشرایط آن هم تابع عصبیت خواهد بود و دوران فرمان روایی و عمر آن نیز دراز خواهد بود

(پس از انقلاب کبیر فرانسه عصبیت ملی  یا نا سیو نالیسم  اهمیت خاصی پیدا کرد .     بسیاری از وطن پرستان و سیاست مداران آن را ضامن استقلال ملی می پنداشتند )

در بسی موارد عصبیت صبغه دینی دارد دین امری اجتماعی است و مانن سایر امور اجتماعی وقتی در جامعه رخنه می کند که دولت از عصبیت کافی بهره ور باشد هر دعوتی که باید به وسیله آن عموم مردم را هم رای کرد ناچار باید متکی بر عصبیت باشد

ابن خلدون با صراحت می نویسد دعوت دینی  بی عصبیت انجام نمی یابد

و دین به نوبه خود عصبیت دولت را تقویت می کند و مردم را به وحدت سوق می دهد

خلاصه آنکه : پادشاهان در آغاز کار با نیروی عصبیت به سر کار می آیند

و در ادوار اولیه حکومت یک دودمان تنها نیروی عصبیت است که ادامه حکمرانی را ممکن می کند

سخنان ابن خلدون در ارتباط با رو حیه غرور قومی و قبیله ای به هنگام دفاع چنین است :

"اگر از خارج دشمنانی به سرزمین آنان فرود آیند و محل آنان را قبضه کنند علاوه بر نگهبانان قبیله دلاوران وجوانانی که در میان قبیله به جنگاوری و دلیری معروف است و همواره دفاع از قبیله بر عهده آنان است به دفاع بر می خیزند و امر دفاع و حمایت از

 

خاندان ویک پشت باشند چه از این رو شکوه وقدرت ایشان نیرو می یابد و بیم آنان در دل دیگران جای می گیرد زیرا غرور قومی هر قبیله نسبت به خاندان وعصبیت خود از هر چیز مهم تر است

ابن خلدون  وجود عصبیت را به هنگام جنگ و دفاع امری ضروری  می داند و صراحتا اشاره می کند که :"عصبیت به ویژه در نبرد و زد وخورد

و کشتار ضرورت کامل دارد

ابن خلدون سرنوشت جامعه ای را که دارای عصبیت قومی نداشته باشد 

شکست ،خواری وتباهی ابن خلدون سرنشت جامعه ای را در مقابل عصبیت قبایل دیگر مغلوب وشکست خورده تلقی کرده و چنین اظهار می دارد و اما آنانکه در خاندان خویش تنها وبی کس اند ودر میان آنان عصبیت نیست کمتر ممکن است هیچ یک از این گونه کسان نسبت به یاران خویش غرور قومی نشان دهند و هر گاه در روز جنگ آسمان تیره وتار شود و مصیبتی پیش آید ،هر یک از آنان از بیم وحشت فرو ماندگی وخواری . رهایی خود را می جویند

عصبیت به مثابه رشته پیوند افراد با یکدیگر و عوامل انسجام و همبستگی  آنان است عصبیت به جمع نیروی فوق العاده می دهد و باعث زدودن تفرقه

و تعدد می شود .

 

 

منابع وﻣﺄخذ

۱- فلسفه تاریخ ابن خلدون اثر محسن مهدوی  ترجمه مجید مسعودی انتشارات بنگاه تر جمه ونشر کتاب سال ۱۳۵۲

۲- شناخت انواع اجتماعات از دیدگاه فارابی وابن خلدون غلامعلی خوشرو انتشارات اطلاعات تهران سال ۱۳۷۲

۳- تاریخ اندیشه های اجتماعی در اسلام هدایت الله ستوده انتشارات آوای نور چاپ اول سال ۱۳۷۴

۴- مقدمه ابن خلدون عبد الرحمان ابن خلدون ترجمه : محمد پروین گنابادی انتشارات : بنگاه تر جمه ونشر کتاب-جلد اول - سال۱۳۵۲

۵- پژوهشی در اندیشه  های ابن خلدون- تالیف : دکتر محمد علی شیخ

انتشارات دانشگاه شهید بهشتی سال ۱۳۶۳

۶- حکومت اسلامی از نظر ابن خلدون دکتر داوود رساﺋﯼ- انتشارات خواندنیها سال ۱۳۴۸

         

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 29 خرداد 1394 ساعت: 11:39 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

زندگی نام شهید عباس دوران

بازديد: 619

 

به نام خدا

موضوع : زندگی نام شهید عباس دوران

 

 

زندگي نامه شهيد سرلشكر خلبان عباس دوران

سرداري از سرداران اسلام ،سربازي از سربازان امام زمان (عج) و پاكبازي از ياران ابراهيم زمان: خميني (ره) بت شكن دوران، شهيد خلبان (عباس دوران).

خدايا چگونه مي توان با زباني قاصر اوصاف اين شهيد والامقام بود، شهيد كه سوخت تا ملتي نسوزد، رفت تا ايمان نرود، اسطوره شهادتي كه مرگ را به بازي گرفت و آن را مقهور خود ساخت.

سر لشكر خلبان شهيد عباس دوران در ۲۰  مهر ماه سال ۱۳۲۹ در شهرستان شيراز در يك خانواده مذهبي ديده به جهان گشود و پس از گذراندن دوران ابتدايي پاي به دبيرستان نهاد. در سال ۱۳۴۸ موفق به اخذ مدرك ديپلم طبيعي از دبيرستان سلطاني شيراز گرديد. و در همين سال به استخدام فرماندهي مركز آموزش هوايي در آمد. در سال ۱۳۴۹ به دانشكده خلباني نيروي هوايي راه يافت و پس از گذراندن دوران مقدماتي پرواز در ايران، در سال ۱۳۵۱ براي تكميل دوره خلباني به آمريكا رفت. او ابتدا در پايگاه «لكلند» دوره تكميلي زبان انگليسي را طي نمود و سپس در پايگاه «كلمبوس» در ايالت «مي سي سي پي» موفق به آموختن فن خلباني و پرواز با هواپيماهاي بونانزا، تي۴۱ تي ۳۷ گرديد. در يكي از تمرينات ورزش اسكيت، متاسفانه در اثر برخورد با زمين پاي چپ او مصدوم شد و به مدت دو ماه از برنامه پروازي باز ماند. پس از بهبودي، دوباره آموزش خلباني را ادامه داد و پس از دريافت نشان خلباني در سال ۱۳۵۲ به ايران بازگشت و به عنوان خلبان هواپيمايي F4 ابتدا در پايگاه يكم شكاري و سپس در پايگاه سوم شكاري مشغول انجام وظيفه گرديد.

با شروع جنگ تحميلي سر از پا نشناخته به دفاع از كيان جمهوري اسلامي پرداخت و با ۱۰۳ سورتي پرواز جنگي در طول عمر كوتاه اما پر بارش، يكي از قهرمانان دفاع مقدس شناخته شد.

شهيد خلبان عباس دوران همواره به دوستان و همكارانش تاكيد مي كرد كه هرگز تن به ذلت نخواهد داد و اگر در حين پرواز مورد اصابت موشك دشمن قرار گيرد، هواپيماي سانحه ديده را بر سر دشمن زبون خواهد كوبيد و همان طور كه ديديم بر اين پيمان خويش صادقانه ايستاد و جان فدا كرد و مصداق آيه شريفه «من المومنين رجال صدقوا ما عدوا الله» شد.

شهيد عباس دوران در هفتم آذر ۱۳۵۹ در عمليات «مرواريد» حماسه اي بزرگ آفريد و به كمك شهيد خلبان حسين خلعتبري پنج فروند ناوچه عراقي را در حوالي اسكله «الاميه» و «البكر» منهدم ساخت و بقاياي آن را در به قعر آب هاب نيلگون خليج فارس فرستاد.

 

به گفته يكي از همرزمان خلبانش، در يكي از نبردهاي هوايي كه فرماندهي دو فروند هواپيما را به عهده داشت، به مصاف ۹ فروند از جنگنده هاي دشمن رفت و با ابتكار عمل و مهارتي خاص، يك فروند از هواپيماهاي دشمن را سرنگون و هشت فروند هواپيماي ديگر را مجبور به فرار از آسمان ميهن نمود.

خلبان شهيد عباس دوران همواره در عمليات جنگي پيش قراول بود و براي دفاع از ميهن اسلامي و حفظ و حراست آن لحظه اي آرام و قرار نداشت.

او سرانجام در سحر گاه روز ۳۰ تير ماه سال ۱۳۶۱ كه ليدري دسته پرواز را به عهده داشت، به قصد ضربه زدن به شبكه دفاعي و امنيتي نفوذ ناپذير مورد ادعاي صدام به پنج نفر از زبده ترين خلبان نيروي هوايي در حالي كه هنوز ستيغ آفتاب ندميده بود، با اراده اي پولادين به پالايشگاه «الدوره» يورش بردند و چندين تن بمب هواپيماهاي خود بر قلب دشمن حاكمان جنگ افروز عراق ريختند و پس از نمايش قدرت و شكستن ديوار صوتي در آسمان بغداد، هنگام بازگشت، هواپيماي ليدر مورد اصابت موشك دشمن واقع شد و شهيد دوران اگر چه اجازه ترك هواپيما را به همرزم خلبانش «ستوانيكم منصور كاظميان» در عقب كابين داد، اما خود به رغم اينكه مي توانست با استفاده از چتر نجات سالم فرود آيد، صاعقه وار خود و هواپيمايش بر متجاوزان كوبيد و بدين ترتيب مانع از برگزاري اجلاس سران غير متعهد ها  به رياست  صدام در بغداد شد.

پس از سالها انتظار در تيرماه ۱۳۸۱ بقاي پيكر شهيد دوران توسط كميته جستجوي مفقودين  به ميهن منتقل شد و در پنجم مرداد ۱۳۸۱ طي مراسمي رسمي با حضور رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام، مسئولان كشوري و لشكري، خانواده شهيد و بستگان در ميدان صبحگاه ستاد نيروي هوايي، بر دوش همرزمان خلبانش تشييع شد. پيكر مطهر آن شهيد تيز پرواز سپس براي خاك سپاري با يك فروند هواپيماي سي ۱۳۰ به زادگاهش شيراز منتقل شد.

شهيد خلبان عباس دوران به هنگام شهادتد۳۲ سال داشت و امير رضا تنها يادگار اوست.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 19 خرداد 1394 ساعت: 18:49 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه کامل و جامع ابوعلی سینا

بازديد: 227

زندگی نامه ابوعلی سینا

 

ابوعلی حسین بن عبد الله بن سینا در سال  359  - 370 هجری -  در روستایی در حوالی بخارا چشم بر جهان گشود  . پدرش عبد الله  ‏اهل بلخ بود و مادرش ستاره نام داشت ، زنی از اهالی روستای افشنه .‏

عبد الله پدر بو علی دوران جوانی اش را در زادگاه گذرانیده و  سپس به بخارا پایتخت حکومت سامانیان عزیمت کرد ‏‏.‏

هنگامی که عبد الله از شهر پدران خود به بخارا رفت سیصد سال از حکومت تازیان بیگانه گذشته بود و سامانیان بر ‏بخارا حکم می راندند .‏

هنگامی که ابن سینا پنج سال داشت ، نزد پدر که مردی فاضل بود حساب ، ریاضیات ، رو خوانی قرآن و صرف و نحو ‏زبان عربی می آموخت او از همان ابتدا بسیار باهوش بود و برای کسب دانش شوق و اشتیاق فراوانی داشت پس از ‏چندی نیز به مکتب رفت که سر آمد هم مکتبی های خود بود ‏

او در ده سالگی قرآن را  حفظ کرده و ادبیات و هندسه  ریاضیات و صرف و نحو عربی را نیز میدانست ، او به طبیعت ‏و گیاهان و حیوانات علاقه خاصی داشت و اوقات فراغت را در دشت و صحرا به جستجو و کسب تجربه می پرداخته و ‏بدین صورت از دوران کودکی به خواص گیاهان دارویی و طبابت علاقه مند شده است ‏

هنگامی که ابوعلی دوازده سال داشت به همراه خانواده در بخارا ، پایتخت سامانی می زیست و پدرش عبد الله نیز ‏دارای شغل و منصب دیوانی بود .‏

عبد الله فرزند خویش را نزد استادی به نام عبد الله ناتلی فرستاد تا نزد او معلومات خود را تکمیل کند . پیش از آن ‏هم ابوعلی علم فقه را از شخصی به نام اسماعیل زاهد فرا گرفته بود .‏

ابوعلی به حدی باهوش بود که گاهی در مطالب علمی وجوه تازه ای میافت به طوری که باعث تعجب استاد خود می ‏گشت . ناتلی نیز وی را تشویق به فراگیری علوم و دانش اندوزی میکرد و بدین گونه ابوعلی علم منطق را فرا گرفت و ‏بعد به تکمیل ریاضیات پرداخت .‏

ابوعلی سینا برای تکمیل و ارتقا معلومات خود چاره ای جز مداومت و کوشش خویش نداشت او طبیعیات و الهیات را ‏نزد خود خواند . او تمامی کتابهایی که در دسترسش قرار میگرفت سود می جست  و علم پزشکی را نیز خود به وسیله ‏کتابهای بزرگان و تجربیات عملی نزد خود فرا گرفت ‏

ابوعلی در جوانی حکمت ماوراء الطبیعه را نیز آموخت و هر کتابی که در این زمینه به دستش می رسید مطالعه و ‏تجزیه و تحلیل میکرد . روزی کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو را به دست آورد و شروع به مطالعه آن کرد اما هر چه ‏میخواند مفاهیم نهفته در آن را به دست نمی آورد  و باز از ابتدا می خواند تا اینکه بیش از بیست بار کاتب را خواند ‏اما هنوز مفهوم جملات کتاب را به درستی درک نمیکرد تا اینکه یک روز که از بازار بخارا عبور میکرد فروشنده ای ‏راه او را گرفت و کتاب فرسوده ای را به وی فروخت . وقتی شروع به خواندن کتاب کرد متوجه شد که کتاب نوشته ‏ابونصر فارابی و در مورد شرح اغراض ما بعید الطبیعه ارسطو است همان کتابی که هر چی ابوعلی رد آن اندیشیده ‏بود برایش مفهوم نشده بود .‏

در سال 375 هنگامی که ابوعلی سینا هجده سال داشت نوح دوم بر بخارا حکومت میراند  . روزی غلامان امیر به ‏دنبال وی آمدن تا برای معالجه امیر به بالین ی رهسپار شود .‏

ابو علی سینا سابقه بیماری و نشانه های بیماری را که در امیر ظاهر شده بود از ابن خالد -  پزشک مخصوص دربار  -  ‏پرسید .معلوم گشت که امیر از مدتی پیش دچار  درد و سوزش شدید معده و حالت تهوع شده و نیز بخشی از بدنش ‏لمس گشته . ابو علی از روی عوارض بیماری به بیماری امیر پی برد و با بررسی  ظروف مخصوص خوراک امیر  ‏بیماری امیر را مسمومیت ناشی از سرب اعلام کرد  و  اقدام به  درمان بیماری امیر کرد . ‏

ابوعلی در قبال معالجه امیر از وی خواست اجازه ورود و استفاده آزادانه  از کتابخانه سلطنتی بخارا را کرد  - چرا ‏که تنها شاهزادگان و بزرگان حق استفاده از ان را داشتند - و نوح ابن منصور نیز موافقت کرد .‏

این واقعه که در هجده سالگی ابوعلی سینا اتفاق افتاد فصل تازه ایی در علم اندوزی و کسب دانش برای وی گشوده ‏شد . کتابخانه بخارا کی از کاملترین کتابخانه های آن روزگار ایران به شمار میرفت و از اکثر کتابهای قدیمی و ‏کمیاب یک نسخه در آن موجود بود

روزی که ابن سینا به کتابخانه سلطنتی پا گذاشت ، شادی اش از دیدن کتابهای گوناگون موجود در آن بی حد و ‏حصر بود  . ابو علی با حرص و ولع  همه آنها را از نظر گذرانید و در طول سه سالی که ابو علی در آن کتابخانه بود و ‏به گفته یکی از شاگردانش دوره طلایی برای تکامل وی محسوب می شد را بگذراند و معلوماتش را در فقه عمیق تر ‏کند . همچنین در مورد ادبیات و موسیقی و زوایای مختلف انها به تجربه و تحقیق بپردازد . او توانست بر روی نقشه ‏های نجومی منجمان گذشته کار کند 

ابو علی در سن بیست سالگی شروع به نوشتن کرد  و  مجموعه ای در ده جلد به نام حاصل و محصول را به رشته تحریر ‏در آورد بعد کتابی در باب اخلاق با عنوان البر و الائم - بی گناهی و گناه - نوشت ، نوشته بعدی وی کتابی در باب ‏فلسفه به نام حکمت عروضی در بیست و یک جلد می باشد ‏

هنگامی که ابوعلی سینا بیست و یک سال داشت . روزی در کتابخانه مشغول مطالعه بود که متوجه حریق در قسمت را ‏کتابخانه شد  . سعی ابوعلی و نگهبانان برای خاموش کردن آتش بی فایده بود و کتابها طعمه آتش قرا گرفت  بعد از ‏آتش سوزی که به روایاتی عمدی و توسط دشمنان ابوعلی در دربار صورت گرفته بود  در شهر شایعه کردند که خود ‏بوعلی کتابخانه را آتش زده که این موضوع نیز در امیر اثر کرد و سبب شد تا از ورود ابوعلی به بیمارستان و درمانگاه  ‏جلوگیری کنند . در همین حال پدر بوعلی نیز درگذشت وسبب شد تا بوعلی تصمیم به سفر گیرد و با دوست خود ‏ابوسهل مسیحی در سال  379 ترک دیار کرد و راهی مقصدی نا معلوم شد ‏

ابوعلی سینا پس از ترک پایتخت سامانی و گذشت نزدی به یک ماه در یکی از استراحتگاه های میان راه با مردی به ‏نام منصور بن عراق برخورد کرد کسی که خود از نجیب زادگان و اندیشمندان دربار خوارزم بود و ابن سینا را به ‏دربار خوارزم دعوت کرد  . در آن زمان دربار خوارزم تمامی دانشمندان و فرزانگان را به دربار خود دعوت ‏میکردند که به سبب وزیر فاضل ابن مامون  ابوالحسن احمد بن سهیلی بود که دانشمندان را در دربار خوارزم جمع ‏میکرد ‏

مرکز حکومت ابن مامون خوارزمشاه ، شهر گرکامج در ساحل رود جیحون بود  . در دربار خوارزمشاهیان ابوعلی ‏سینا و ابوسهیل به گرمی استقبال شدند ، و خود سهیلی وزیر خوارزمشاه   به پیشواز ایشان آمد  . پس از مدتی ‏استراحت با امیر ابن مامون دیدار کردند و او نیز به ایشان خوش آمد گفت ‏

ابو علی برای مدتی نزدیک به سیزده سال در گرگانج ماند و در طول این مدت وقت خود را به تدریس ، تحریر و ‏معالجه بیماران گذراند  . وی در این مدت کتابها و رسالات زیادی به رشته تحریر در آورد که از جمله آنها میتوان ‏رساله ای در مورد نبض به زبان فارسی ، رساله ای در مورد بیهودگی پیش بینی آینده بر اساس حرکت ستارگان به ‏زبان عربی  و قصیده ای در مورد منطق ، کتابی در باب فلسفه  به نام بقاء النفس الناطقه  و رساله ای در باب ‏افسردگی با نام حزن الاسبابه و بسیاری  بسیاری دیگر نوشت ‏

در این سالها ابوسهل همواره همرا بوعلی بود و دوستی بسیاری بین آنها پدید آمده بود . یک روز فرستاده ای از ‏سلطان محمود غزنوی خبر داد که خوارزمشاه باید تمامی دانشمندان خود را نزد او و به پایتخت غزنویان روانه کند ‏در این زمان بوعلی بر خلاف دیگر دانشمندان به غزنین نرفت و بعد از سیزده سال اقامت در گرگانج در زمستان سال  ‏‏392  به هراه دوست خود ابوسهل مسیحی شبانه از گرگانج گریخت . سلطان محمود از نیامدن ابن سینا ناراحت شده ‏و دستور میدهد تصاویر زیادی از وی کشیده برای فرمانروایان خراسان بفرستند وبرای دستگیری و تحویل او جایزه ‏بزرگی تعیین میکند .‏

ابو علی سینا ابتدا برای دیدن مادر خود راهی خراسان و شهر بخارا میشود . اما به زودی ماموران از برگشتن وی ‏باخبر میشوند و و او دوباره مجبور به فرار میشود  . و این بار همراه دوست خویش ابوسهیل راهی گرگان نزد سلطان ‏قابوس بن وشمگیر میشود در بین راه بر اثر طوفان شن دوست و همراه خود ابوسهل را از دست میدهد .ابوعلی سینا ‏بعد از طی مراحلی سخت وارد گرگان میشود که باخبر میشود سلطان قابوس توسط سپاهیانش کشته شده است ‏‏.ابوعلی سینا هنگام ورود به شهر مورد لطف و احترام زرین گیس دختر سلطان قابوس که مانند پدر دوستدار فضلا ‏بود قرار گرفت ‏

ابن سینا  اوایل سال 392 به گرگان رسیده بود در منزل شخصی به نام ابو محمد شیرازی سکنا گزیددر این دوران بود ‏که ابو عبیداله جوزجانی یکی از دانشجویان مستعد ابن سینا به خدمت او درآمد  و تا پایان عمر ابوعلی سینا ‏درخدمت او ماند . اوبعلی مدت یک سال در خانه ابو محمد ماند  . ی مطالب را به ابو عبید جوزجانی میگفت و او ‏مینوشت  و مطالبی  تحت عنوانهای الادویة القلبیه - دارویی برای قلب -  و اروزة فی الطب - قصیده ای در باب طب ‏‏-  و در همینجا بود که فکر تالیف کتابی به نام قانون در مورد طب در ذهن ابوعلی پیریزی شد .‏

ابوعلی در سال 393  عازم ری شد در این زمان  پادشاهان آل بویه در نواحی شمالی و مرکزی ایران سلطنت ‏میکردند ابن سینا به درخواست سیده خاتون ، زن فخر الدوله ، پادشاه ال بویه برای درمان فرزندش به ری رفت و ‏پس از درمان مجدالدوله که صرع داشت ریاست و سرپرستی بیمارستان ری را پذیرفت ‏

در سال 394 ابوعلی به خدمت شمس الدوله در آمد ، شمس الدوله که از بیماری قولنج رنج میبرد و پزشکان بیماری ‏وی را تشخیص نمیدادند توسط ابوعلی بهبود یافت  و سمت طبیب مخصوص امیر را گرفت و بعد از چند ماه به سمت ‏وزارت شمس الدوله منصوب گشت .‏

در طی سالهایی که در همدان گذرانید نوشتن کتاب قانون در سال  398 به پایان رسید  او در این دوران تعداد قابل ‏توجهی کتاب و رساله نوشت  . روز ها را صرف تدریس و طبابت در بیمارستان و رسیدگی به امور سیاست میکرد و ‏شب ها را صرف تحریر و تالیف کتاب و بعضا بحث و شب نشینی با اندیشمندان همدان میکرد .‏

در چهارمین سال وزارت قانونی برای کم کردن جیره غلامان و سپاهیان تدوین کرد که سبب شد سپاهیان علیه وی ‏شورش کنند . شمس الدوله برای راضی کردن سپاهیان ابوعلی را به خانه شخصی  به نام شیخ سعید ابن دخدوک  ‏تبعید کرد و فرمان او را جلوی چشم سپاهیان سوزاند . در دوران تبعید بود که ابوعلی کتاب شفا در مورد فلسفه و ‏نکات مثبت نظریات ارسطو نوشت ‏

بعد از مدتی بیماری امیر وخیم شد و ابوعلی را نزد وی آوردند  و بوعلی  سمت وزارت خود را از سر گرفت . در ‏همین ایام نامه ای از ابو ریحان بیرونی دریافت کرد که حاوی ده سوال بود که جواب آنها را در رساله ای به نام ‏الاجویه عن مسائل ابوریحان بیرونی نوشت ‏

بعد از مرگ شمس الدوله ابوعلی سینا با علاء الدوله دائی شمس الدوله که حاکم اصفهان بود مکاتبه کرد و خواستار ‏حضور در دربار وی شد که بعد از باخبر شدن سماء  الدوله جانشین شمس الدوله ، به جرم خیانت او را در زندان دژ ‏فرد جان در ناحیه فرهان زندانی کرد . ابوعلی کار نوشتن را در زندان نیز ادامه داد  در سال 402  علاء الدوله به ‏همدان حمله کرد ولی موفق به گرفتن دژ فرد جان نشد  . بعد از آن  سماء  الدوله ابن سینا را مورد عفو قرار داد و ‏او را به همدان باز گرداند . ولی بوعلی ماندن در همان را صلاح ندانست  و از همدان گریخت و راه اصفهان را در ‏پیش گرفت ‏

او در مدت زندان کتابهای الهدا فی الحکمت - راهنمای عقل - و کتابی دیگر با نام حی بن یقظان - زنده بیدار - را ‏به پایان رساند و رساله ای در باب قولنج و بیماری قلبی به رشته تحریر در آورد

در سال 403 ابو علی به اصفهان وارد شد وبه عنوان یکی از نزدیکان   علاء الدوله در آمد ‏

ابوعلی سینا در اصفهان کتاب شفا را به پایان رساند  . و بعد در سال های آخر عمر  تمامی تجربیات خود در زمینه ‏طب را در کتاب قانون نوشت  و کتاب ارزشمند  خود را کامل کرد ‏

در مهر 415 خبر حمله مسعود پسر سلطان محمود غزنوی به اصفهان رسید در همین هنگام  علاء الدوله با سپاهیان ‏خود از اصفهان خارج شد اوب علی نیز به همراه علاء الدوله از اصفهان خارج شد ولی کتابهایش در اصفهان ماند که ‏مورد تاراج غارتگران ترک قرار گرفت و بسیاری از آنها از بین رفت یا به غزنه منتقل شد ‏

علاء الدوله به سمت همدان حرکت کرد در این سفر ابوعلی به قلنج مبتلا شد  که جوزجانی به کمکش آمد ولی بوعلی ‏برای آنکه زودتر بهبود یابد میزان دارو را افزایش داد که سبب از بین رفتن قوای جسمی او گشت او در این زمان ‏کتابی در مورد اثبات خدا با نام حکمت المشرقین - فلسفه شرقی - که تقریبا نوعی وصیت نامه بود نوشت .‏

بعد از چندی بیماری ابن سینا شدت گرفت وی که چندین بار بر این بیماری در بدن دیگران غلبه کرده بود نتوانست ‏این بیماری را در خود درمان کند و در  هشتم آبان ماه 415 در شهر همدان رخت از جهان فانی بر بست  و او را در ‏همان شهر به خاک سپردن ‏

 

آثار ابن سینا :

 

به دلیل آنکه در آن عصر، عربی زبان رایج آثار علمی بود، ابن سینا و سایر دانشمندان ایرانی که در آن روزگار می‌زیستند ‏کتابهای خود را به زبان عربی نوشتند. بعدها بعضی از این آثار به زبانهای دیگر از جمله فارسی ترجمه شد.‏

افزون بر این، ابن‌سینا در ادبیات فارسی نیز دستی قوی داشته‌است. بیش از ۲۰ اثر فارسی به او منسوب است که از میان ‏آن‌ها انتساب دانشنامه علائی و رساله نبض بدو مسلم است. آثار فارسی ابن‌سینا، مانند سایر نثرهای علمی زمان وی، با ‏رعایت ایجاز و اختصار کامل نوشته شده‌است

آثار فراوانی از ابن‌سینا به جا مانده و یا به او نسبت داده شده که فهرست جامعی از آن‌ها در فهرست نسخه‌های مصنفات ‏ابن سینا آورده شده‌است. این فهرست شامل شامل ۱۳۱ نوشته اصیل از ابن سینا و ۱۱۱ اثر منسوب به او است. ‏

از مصنفات او: ‏

كتاب المجموع در یك جلد، كتاب الحاصل و المحصول در بیست جلد، كتاب البرّ و الاثم، در دو جلد، كتاب الشفاء، در هجده ‏جلد، كتاب القانون فى الطب، در هجده جلد، كتاب الارصاد الكلیه، در یك جلد، كتاب الانصاف، در بیست جلد، كتاب النجاه، در ‏سه جلد، كتاب الهدایه، در یك جلد، كتاب الاشارات، در یك جلد، كتاب المختصر الاوسط، در یك جلد، كتاب العلائى، در یك ‏جلد، كتاب القولنج، در یك جلد، كتاب لسان العرب فى اللغه، در ده جلد، كتاب الادویة القلبیه، در یك جلد، كتاب الموجز، در ‏یك جلد، كتاب بعض الحكمة المشرقیه، در یك جلد، كتاب بیان ذوات الجهه، در یك جلد، كتاب المعاد، در یك جلد، كتاب المبدأ ‏و المعاد، در یك جلد.‏

 رساله‏هاى او :‏

رسالة القضاء و القدر، رسالة فى الآلة الرصدیه، رسالة عرض قاطیغوریاس، رسالة المنطق بالشعر، قصائد فى العظة و ‏الحكمه، رسالة فى نعوت المواضع الجدلیه، رسالة فى اختصار اقلیدس، رسالة فى مختصر النبض به زبان فارسى، رسالة فى ‏الحدود، رسالة فى الاجرام السماویة، كتاب الاشاره فى علم المنطق، كتاب اقسام الحكمه، كتاب النهایه، كتاب عهد كتبه ‏لنفسه، كتاب حىّ بن یقطان، كتاب فى انّ ابعاد الجسم ذاتیة له، كتاب خطب، كتاب عیون الحكمه، كتاب فى انّه لا یجوز ان ‏یكون شى‏ء واحد جوهریا و عرضیا، كتاب انّ علم زید غیر علم عمرو، رسائل اخوانیه و سلطانیه و مسائل جرت بینه و بین ‏بعض العلماء.‏

فلسفه

• شفا ‏

• نجات ‏

• الاشارات والتنبیهات ‏

• حی بن یقظان ‏

 

ریاضیات

• زاویه ‏

• اقلیدس ‏

• الارتماطیقی ‏

• علم هیئت ‏

• المجسطی ‏

• جامع البدایع ‏

 

طبیعی

• ابطال احکام النجوم ‏

• الاجرام العلویة واسباب البرق والرعد ‏

• فضا ‏

• النبات والحیوان ‏

 

پزشکی

• قانون ‏

• الادویة القلبیه ‏

• دفع المضار الکلیه عن الابدان الانسانیه ‏

• قولنج ‏

• سیاسة البدن وفضائل الشراب 

• تشریح الاعضا ‏

• الفصد ‏

• الاغذیه والادویه ‏

کتاب قانون یک دایره المعارف پزشگی است که در ان تمام مبانی اصلی طب سنتی مورد بحث قرار کرفته‌است مانند :مبانی ‏تشریح/اناتومی/ مبانی علامت شناسی/سمیولوجی/داروشناسی وداروسازی و نسخه نویسی/فارماکولوجی/وغیره.کتاب ‏قانون در سال ۱۳۶۰ توسط مرحوم شرفکندی هژار از زبان عربی به زبان فارسی امروزی ترجمه شد وتوسط انتشارات ‏سروش منتشرگردید وتاکنون چندین بار تجدید چاپ شده‌است. کتاب قانون در دانشگاه‌های اروپایی وآمریکایی تادو قرن ‏پیش مورد استفاده پزشگان بوده وبه اکثر زبانهای دنیا ترجمه شده‌است. وبعد از انجیل بیشترین چاپ را داشته‌است. ‏افلاطون مغز و قلب و کبد رااز اعضای حیاتی بدن انسان ذکر کرده بود و لذا این اعضارا مثلث افلاطون /تریگونوم پلاطو/ ‏مینامیدند.ابن سینااعلام نمود که دوام وبفائ نسل انسان وابسته به دستگاه تولید مثل است ولذا جمع چهار عضو مذکور را ‏مربع ابن سینا/کوادرانگولا اویسینا / نامیدند. وی همچنین علاقه مند به تاثیرات اندیشه بر جسم بود و آثاری نیز در باب ‏روانشناسی دارد.‏

 

موسیقی

پورسینا تئوری‌دانی دارای دیدگاه‌های موسیقایی است. او مرد دانش و نه کنش در موسیقی بود ولی آنچنان از همین ‏دانش نظری سخن می‌راند که گویی در کنش نیز چیره دست است. گمان می‌شود پورسینا و فارابی بنیادگذاران نخستین ‏پایه‌های دانش هماهنگی(هارمونی) در موسیقی بوده‌اند. آثار موسیقایی پور سینا روی هم رفته پنج اثر مهم اوست که در ‏بخش‌هایی از آنها به موسیقی پرداخته شده:‏

• شفا ‏

• جوامع علم موسیقی ‏

• المدخل الی صناعة الموسیقی ‏

• لواحق ‏

• دانشنامه علایی ‏

• نجات ‏

• اقسام العلوم ‏

 

 : شاگردان ابن سینا


ابن سینا علاوه بر آثار خود چند شاگرد نیز تربیت کرد که هر کدام دانشمند بزرگی در زمان خود شدند. از میان شاگردان او این چندتن سرشناسترند

:

ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان شاگرد بسیار معروف ابن سینا است که برخی از آثار او در دست است. وی از زردشتیات آذربایجان بود.ولی بعدها مسلمان شد و کنیهٔ ابوالحسن را برگزید. .چنانکه بسیاری از اراب تواریخ به این مطلب تصریح کرده اند و از نوشته‌های خود ابوالحسن بهمنیار از جمله التحصیل چنین مطلبی تایید می‌شود. یکی از کتاب‌های ابن سینا به نام المباحث بیشتر شامل جواب سؤالات او است.


ابوعبیدالله عبدالواحد بن محمد جوزجانی از سال ۴۰۳ هجری تا هنگام مرگ ابن سینا پیوسته در خدمت او بوده‌است و پس از مرگ او به گردآوری و تألیف آثار او پرداخت. تبحر او در ریاضیات بود.


ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی یکی دیگر از شاگردان مشهور ابن سینا است که رسالةالعشق را ابن سینا به نام او نوشت.وقتی نزاع علمی بوعلی سینا و ابوریحان بیرونی بر اثر برخی گفتارهای ابوریحان منقطع شد معصومی ادامهٔ بحث با ابوریحان را به عهده گرفت. مطالب معصومی به همراه اجوبه ابن سینا و سوالان و ردود ابی ریحان در کتابی به نام اسئله و اجوبه در ایران و لبنان چاپ شده است.


شیخ علی نسائی خراسانی یکی دیگر از شاگردان ابن سینا که ناصر خسرو هم در سفرنامه اش از وی نام می‌برد.

 

منبع :

www.sid.ir

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت: 11:36 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

علل و عوامل روانی و اجتماعی نقد گریزی برخی از افراد چیست ؟

بازديد: 1729

علل و عوامل روانی و اجتماعی نقد گریزی برخی از افراد چیست ؟

يکي از محورهاي اساسي در هر پژوهشي، مسئله نقد و بررسي است. يعني نقد فرضيه خود و فرضيه هاي رقيب. مواجهه نقادانه با آراء و انديشه ها از مهمترين عوامل اثر بخش تفکر، به طور کلي است. اما نظريه رقيب را چگونه مي توان نقد کرد؟ پاسخ به اين سوال، در گرو اين است که ما مراد خود را از مفهوم نقد مشخص سازيم تا در مرحله بعد به سراغ فرآيند نقد برويم از اين رو در ابتدا عرايض خود بفرماييد که منظور از نقد چيست؟

نقد به معناي سنجش يک ديدگاه براساس ترازوي منطقي و تعيين اعتبار، صحت و دقت آن بر مبناي ملاک هاي عيني و همگاني است. نقادي و انتقاد کردن به معناي عيب گرفتن نيست. معناي انتقاد، يک شي را در محک قرار دادن و به وسيله محک زدن به آن، سالم و ناسالم را تشخيص دادن است. منتقد هرگز با سوي گيري منفي صرفا به يافتن مواضع خطا و رخنه نمي پردازد، بلکه او بي طرفانه در مقام جدا کردن صادق از کاذب و سخن موجه از بيهوده بر مي آيد. به همين دليل محققان هوشمند اولين منتقدان آراي خود هستند. هدف نقد تخطئه صاحب نظريه نيست، بلکه مقصود از آن سنجش آراست و احکام و ارزش داوري مربوط به صاحب نظريه به سخن وي قابل سرايت نيست. پرهيز از نقد سخنگو به جاي نقد سخن و احتراز از مغالطه انگيزه و انگيخته از شرايط نخستين نقد بي طرفانه است. رشد علم و توسعه جامعه، سخت محتاج نقد بي طرفانه آثار، مقاله ها و آراء است. به وسيله نقد روشمند، سخنان بيهوده، کتاب سازي، شخصيت پنداري از رواج مي افتند و به جاي آن انديشه متقن آثار حقيقتا پژوهشي رونق مي گيرد.

هيچ آفتي به اندازه نقد گريزي و نقد ستيزي فرهنگ جامعه را تهديد نمي کند.

يکي از مهمترين عوامل نقد بي طرفانه، توجه به اصل تقدم فهم بر نقد است. ابتدا سعي کنيم سخني را که در مقام نقد آنيم، به دقت بشناسيم. سنت تقرير روشن ديدگاه مخالف ، نزد دانشمندان مسلمان حکايت از دقت نظر آنها دارد. شتاب زدگي در مقام نقد، مانع فهم ناقد از سخن مورد انتقاد مي گردد و اصرار جزم گرايانه بر نقد سبب فهم نادرست آن مي شود. استاد مطهري(ره) نقد عاري از فهم راستين از سخن مخالف را با تعبير “خود مي کشي و خود تعزيه مي کني” نکوهش کرده است.

يکي از اصول اخلاق حرفه اي در پژوهش اصل تقدم فهم بر نقد است؛ زيرا شتاب زدگي و نقد عاري از فهم، دو عارضه غيراخلاقي دارد: عارضه اول سوق دادن فرد به سوي باورهاي ناسنجيده است و دومين عارضه، تعدي به حقوق صاحب ديدگاه مورد نقد مي باشد. اخلاق باور اقتضا مي کند هيچ سخني را بدون نقد نپذيريم و به هنگام مواجهه با يک ادعا، با ساده انگاري به او نگرويم بلکه از ادله و لوازم آن پرسان شويم.

اما اخلاق باور بر اين نيز تاکيد مي کند که نقد شتاب زده و بدون فهم دقيق به تخطئه پرداختن غير اخلاقي است. براساس توصيه نخست، (فرمان اخلاقي) به نقد سخن قبل از پذيرفتن آن، بايد مهارت نقد بي طرفانه را کسب کرد (فنون نقد) و براساس توصيه دوم (اصل مسبوقيت نقد برفهم) بايد مهارت تحليل آراء را به دست آورد تا به فهم آن نايل شد (فنون تحليل.) فرمان “ابتدا فهم، آنگاه نقد” مادامي که با مهارت تحليل همراه نشود لغو و غيرقابل اجرا خواهد بود و به همين دليل بايد به فنون تحليل نيز دست يافت.

نقد کردن و نيز نقد پذيري، دو توانايي است که علاوه بر دانش و مهارت بر هوش هيجاني )EQ( محقق نيز استوار است. به همين دليل ژيلسون معتقد است که عظمت حقيقي يک فيلسوف، همواره متناسب است با امانتي که در مسائل عقلي به کار مي برد. وي در موضع ديگري مي گويد: اساس همه مشکلات فلسفي ما يک مشکل اخلاقي است و آن اينکه مردم سخت مشتاق يافتن حقيقت اند اما از پذيرفتن آن به شدت سر باز مي زنند.

نقد گریزی به عقب ماندگی می انجامد

هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه حق را به تمامى در اختيار دارد و ديگرى كاملاً از آن بى بهره است. هر فرد و هر جامعه اى كه به اين اصل فلسفى معتقد باشد، به اصل مترقى نقد پايبند است.

رابطه اخلاق و سياست چيست؟

يكى از كهن‏ترين و در عين حال جدى‏ترين مسايل فلسفه سياسى، بيان نسبت اخلاق با سياست است. اين مقاله مى‏كوشد چهار ديدگاه عمده درباب اين نسبت را بررسى، و دلايل آن‏ها را نقد و تحليل كند.

اين چهار ديدگاه عبارت ‏اند: الف) نظريه جدايى اخلاق از سياست؛ ب) نظريه تبعيت اخلاق از سياست؛ ج) نظريه اخلاق دو سطحى و د) نظريه يگانگى اخلاق و سياست.

آيا سياست مى‏تواند اخلاقى باشد؟ و آيا بايد چنين باشد؟ يا آن كه اين دو، به دو حوزه متمايز تعلق دارند؟ اين پرسش از آن جا اهميت مى‏يابد كه اخلاق در پى حقيقت باشد، حال آن كه هدف سياست تأمين مصلحت است و در موارد متعدد حقيقت‏جويى با مصلحت‏خواهى ناسازگار است. مسئله نسبت اخلاق با سياست، به دوره خاص يا تمدن معينى منحصر نبوده و در همه تمدن‏ها كسانى به اين مسئله پرداخته و كوشيده‏اند درباره امكان سازگارى يا ناسازگارى آن دو موضعى را اتخاذ كنند. اين مسئله «از مسايل اساسى فلسفه سياسى است كه مرز نمى‏شناسد و در همه تمدن‏ها مطرح شده است».2

نسبت اخلاق و سياست، صرفاً مسئله‏اى نظرى و آكادميك نيست كه منحصر به حلقه‏هاى درسى باشد، بلكه نتايج عملى گسترده‏اى دارد كه ماحصل آن پايبندى يا عدم پايبندى دولت به اصول اخلاقى است. اگر ادعا شود كه اخلاق و سياست از يكديگر جدا هستند، لازمه‏اش اين است كه انتظار پايبندى به اصول اخلاقى را از دولت نداشته باشيم و عملكرد آن را بر اساس معيارهاى اخلاقى نسنجيم و تنها معيار را كارآمدى بدانيم. اما اگر ادعا كرديم كه دولت بايد اخلاقى باشد، آن‏گاه بايد در مواردى كه ميان اصول اخلاقى و منافع دولتى تعارضى پيش مى‏آيد، تكليف خودمان را روشن كنيم. «كدى» يكى از محققان معاصر اين وضع را تصوير، و جدايى اخلاق از سياست را اعلام مى‏كند. وى در مقاله‏اى با نام «سياست و مسئله دست‏هاى آلوده» مى‏كوشد تا اين واقعيت تلخ را اثبات نمايد كه سياست با پاكدامنى سازگار نيست و هر كه مى‏خواهد به عرصه سياست وارد شود، بايد هر گونه بدنامى، رذالت، تباهى و آلودگى را بپذيرد، چرا كه اقتضاى سياست و وضعيت بشر چنين است و نمى‏توان از آن گريخت: «اگر اين به معناى دست‏هاى آلوده باشد، در آن صورت صرفاً ناشى از وضعيت بشرى است ».3

تعبير «دست‏هاى آلوده» را مايكل والزر در دهه هفتاد ميلادى وارد ادبيات سياسى كرد. مقصود از اين اصطلاح، آن است كه دولت‏ها گاه به دلايل متعددى به خصوص در شرايط جنگى ناگزير از اتخاذ رويه‏اى مى‏شوند كه با عميق‏ترين اصول اخلاقى ناسازگار است و عملاً به زير پا نهادن آن اصول مى‏انجامد.4

در اين جا صورت‏هاى مختلف نسبت ميان اخلاق و سياست را بررسى كرده، موضعى را كه از دلايل نيرومندترى برخوردار است، بر مى‏گزينيم.

الف) نظريه جدايى اخلاق از سياست

گوهر اصلىِ اين نظريه آن است كه بايد ميان قواعد اخلاق و الزاماتِ سياست تفاوت قائل شد و براساس واقعيت و با در نظر گرفتن منافع و مصالح، به اقدام سياسى دست زد. براساس اين رويكرد كه گاه واقع‏گرايى سياسى نيز ناميده مى‏شود، توجه به اخلاق در سياست، به شكست در عرصه سياست مى‏انجامد، زيرا مدار اخلاق حق و حقيقت است، حال آن كه غرضِ سياست، منفعت و مصلحت مى‏باشد. اخلاق از ما مى‏خواهد تا حقيقت را - گرچه بر ضد خودمان باشد - بگوييم، حق‏كشى نكنيم، با انسان‏ها همانند ابزار رفتار نكنيم، همواره پايبند عدالت باشيم، دروغ نگوييم، از فريب‏كارى بپرهيزيم، حقايق را پنهان نكنيم و... . حال آن كه لازمه سياست دست شستن از پاره‏اى اصول اخلاقى است و اساساً هرگونه اقدامِ سياسى، با اخلاق‏ستيزى و زير پا نهادنِ فضايل اخلاقى آغاز مى‏شود و بدونِ «دست‏هاى آلوده» هيچ فعاليتِ سياسى ممكن نيست. از اين منظر، سياست چيزى جز عرصه‏اى براى كسب، توسعه و حفظ قدرت نيست و اينها تنها با فدا كردنِ اصول اخلاقى حاصل مى‏شود. در پس هر اقدام سياسى، انبوهى از فضايلِ له شده اخلاقى به چشم مى‏خورد.

توكوديدس (يا توسيديد)، سردار نظامى و مورخ يونانى قرن پنجم قبل از ميلاد، نتيجه مشاهدات و تأملات خود را در كتابى با عنوان «تاريخ جنگ پلوپونزى» به يادگار گذاشته است. در اين كتاب شاهد نظرگاهى هستيم كه به‏صراحت از جدايى اخلاق از سياست دفاع مى‏كند:

آتنيان چون شهر مِلوس را محاصره مى‏كنند، نمايندگانى جهت مذاكره با مردم آن شهر مى‏فرستند و در آن‏جا گفت وگوى بلندى ميان دو طرف در مى‏گيرد كه گوهر اين نظريه را به نيكى نشان مى‏دهد. آتنيان كه در موضع قدرت قرار دارند، قرارداد هم‏پيمانى خود را با اهالى ملوس شكسته، از آنان مى‏خواهند تا تسليم قواى آتن شوند، اما چون اعتراض ايشان را مى‏شنوند و سخن از اخلاق به ميان مى‏آيد، آن‏ها گفت و گو از اخلاق و تمسك به آرمان‏هاى اخلاقى را در عرصه سياست نادرست دانسته، به قدرت‏طلبى - كه گوهر سياست است - استناد مى‏كنند. آنان در دفاع از اين نظر مى‏گويند:

به حكم قانون كلى و ضرورى طبيعت، هميشه قوى بر ضعيف حكومت مى‏كند. ما نه اين قانون را خود وضع كرده‏ايم و نه نخستين كسانى هستيم كه از آن پيروى مى‏كنيم. اين قانون پيش از ما وجود داشت و پس از ما نيز تا ابد به اعتبار خود باقى خواهد ماند.5

هم‏چنين به نقل از او، كلئون كه از با نفوذان آتن و هواخواه خشونت در سياست بود، طى سخنانى مى‏گويد:

منافع دولت ما اجازه نمى‏دهد كه به حال ديگران دل بسوزانيم يا تسليم استدلال‏هاى دل‏انگيز شويم يا به سخن كسانى كه ما را به رفتار نيك فرا مى‏خوانند، گوش دهيم. اين سه عيب بزرگ با منافع دولتى بزرگ سازگارى ندارند.6

آموزه جدايى اخلاق از سياست، نزد ماكياولى گونه صريح‏ترى به خود مى‏گيرد. اين متفكر در نوشته معروف خود «شهريار» بر نظريه جدايى اخلاق از سياست تأثير گذاشته است. او نه تنها بر اين دوگانگى پاى مى‏فشارد، بلكه به حاكم يا شهريار توصيه مى‏كند كه «براى تحكيم قدرتِ خويش هر محذور اخلاقى را زير پا بگذارد7 .

ماكياولى گرچه اخلاق را لازمه زندگى افراد مى‏داند، پايبندى به آن را براى شهريار خطرناك مى‏شمارد و از خطر تقوا برحذر مى‏دارد و مى‏گويد:

هر كه بخواهد در همه حال پرهيزگار باشد، در ميان اين همه ناپرهيزگارى سرنوشتى جز ناكامى نخواهد داشت، از اين‏رو شهريارى كه بخواهد شهريارى را از كف ندهد، مى‏بايد شيوه‏هاى ناپرهيزگارى را بياموزد و هرجا كه نياز باشد به كار بندد.8

وفادارى و درستْ‏پيمانىِ شهريار مطلوب است، اما دريغ كه روزگار با درستْ‏پيمانىِ هميشگى سازگارى ندارد:

آزمون‏هاى دوران زندگى، ما را چنين آموخته است كه شهريارانى كه كارهاىِ گران از دست‏شان برآمده است، آنانى بوده‏اند كه راست‏كردارى را به چيزى نشمرده‏اند و با نيرنگْ، آدميان را به بازى گرفته‏اند و سرانجام بر آنان كه راستى پيشه كرده‏اند، چيره گشته‏اند».9

براى دست‏يابى به پيروزى دو راه وجود دارد: قانون و زور. قانون مخصوص انسان، و زور از آنِ جانوران است و چون راه نخست همواره پاسخ‏گو نيست، شهريار بايد راه دوم را نيز بياموزد:

شهريار مى‏بايد بداند چگونه هر دو سرشت را داشته باشد، زيرا كه با يكى از اين دو پايدار نمى‏تواند بود؛ پس اگر بنا است كه شهريار شيوه ددان را بياموزد و به كار بندد، مى‏بايد هم شيوه روباه را بياموزد و هم شيوه شير را، زيرا شير از دام‏ها نمى‏تواند گريخت و روباه از چنگال گرگان... بنابراين، فرمان‏رواى زيرك نمى‏بايد پايبندِ پيمانِ خويش باشد هنگامى كه به زيان او است و ديگر دليلى براى پايبندى به آن در ميان نيست... از همين روزگار نمونه‏هاى بى‏شمار مى‏توان آورد و نشان داد كه چه بسيار پيمان‏ها و عهدها كه از بدعهدىِ شهرياران شكسته و بى‏پايه گشته است و آنان كه روباهى پيشه كرده‏اند، از همه كام‏ياب‏تر برآمده‏اند. اما مى‏بايد دانست كه چگونه ظاهرآرايى كرد و با زيركى دست به نيرنگ و فريب زد و مردم چنان ساده‏دل‏اند و بنده دم كه هر فريفتارى همواره كسانى را تواند يافت كه آماده فريب خوردن‏اند.10

اين توصيه‏هاى صريح و بى‏پرده ماكياولى، بسيارى را برآشفت و عده‏اى به نقد آراى او پرداختند، از جمله مى‏توان از فردريك دوم، ولى‏عهد كشور پروس، نام برد كه رساله‏اى با نام «رد بر ماكياولى» نوشت و در آن گفت: «غرض از نوشتن اين رساله، دفاع از بشريت است در برابر آن ديو؛ آن دشمن سوگند خورده بشريت ».11 هرچند خود او پس از آن كه به قدرت رسيد، همه توصيه‏هاى ماكياولى را مو به مو به كار بست. خلاصه، چنين رويكردى به سياست، موجب رويگردانى بسيارى از افرادِ متدين و اخلاقى از آن شده، زيرا اين باور كه سياست ماهيتاً نيازمندِ جدايى از اخلاق است، ريشه‏دار شده است، به گفته امام خمينى، كار به جايى رسيده بود كه بيشتر اهلِ علم و مقدسان اين باور را پذيرفته بودند كه: «دين عليحده است و سياست عليحده است».12 حتى اگر مى‏خواستند از كسى غيبت كنند، او را «سياسى»13 مى‏خواندند.

 

1- ضرورت كاوش و جستجو از استاد و معلّم لايق و شايسته :

مهم ترين و پرارزش ترين آداب و وظائف معلّم و شاگرد درباره استاد، اين است كه بايد او - پيش از هر چيز - درباره كسى كه سرمايه علمى خويش را از ناحيه او به دست مى آورد، و حسن خلق و آداب و آئين هاى رفتار خود را تحت رهبرى او فراهم مى كند، مطالعه و بررسى نمايد، (يعنى درباره استادش تحقيق كند كه از لحاظ علمى و اخلاقى در چه پايه اى قرار دارد)؛ زيرا اگر ما در نظر گيريم كه استاد مى خواهد شاگرد خود را تربيت كند، و آلايش ها و خوي هاى پست ، و ريشه هاى رذائل اخلاقى را از دل و جان او بزدايد و بر كَند، و خلق هاى نيكو و فضائل اخلاقى را جايگزين آن ها سازد، اين كار و كوشش استاد درباره شاگردش ، همانند كار و كوشش زارع و كشاورزى است كه مى خواهد خس و خار را از زمين كشاورزى ، ريشه كن ساخته و گياه هاى هرز و زيان بخش را از محيط كشاورزى خود از بيخ و بن بر كند تا كشته و زراعت او به خوبى از زمين سر بر آورده و به نحو مطلوبى برويد و رشد و نمو و بركت و فزونى آن ، كامل گردد (و در سايه اين كوشش ، به محصولى مرغوب و مطلوب دست يابد).

هر استادى نمى تواند واجد چنين اوصاف و خصوصياتى باشد. استادانى كه واجد شرائط مذكور باشند شديداً در اقليت قرار دارند؛ زيرا استاد واقعى حقّاً جانشين پيامبر اكرم صلّی الله عليه و آله و نائب رسول خدا است . هر فرد عالم و دانشمندى ، در خور احراز مقام نيابت از رسول گرامی اسلام صلّی الله عليه و آله نيست .

بنابراين ، شاگرد و دانشجو بايد استادى را انتخاب كند كه از لحاظ اهليّت و شايستگى در حدّ كمال بوده و ديندارى او محرز، و مراتب شناخت و معرفت او مسلّم و به پاكدامنى معروف بوده ، و صيانت نفس او در برابر خواهش هاى دل ، مشهور باشد و مروّت و جوان مردى و مردانگى و احترام او به افكار عمومى ، و انصراف او محرز باشد. و نيز از نظر فنّ تعليم به عنوان فردى با كفايت تلقّى گردد، و از لحاظ تفهيم مطالب علمى ، از بيانى رسا و ذهنى پويا و شرائط مطلوبى برخوردار باشد.

در بحث هاى گذشته پاره اى از اوصاف و خصوصيات يك استاد لايق و شايسته را ياد كرديم . ولى بايد با تأكيد خاصّى در اينجا يادآور شويم كه : نبايد شاگرد، شيفته و فريفته فزونى معلومات و آگاهي هاى علمى استاد گردد، آن هم استادى كه از نظر تقوى و ديانت و جهات اخلاقى ، گرفتار نقص و كمبودهاى آشكارى مى باشد؛ چون زيان بار بودن چنين استادى به اخلاق و دين و آئين شاگرد، به مراتب سخت تر و شديدتر از تيرگى هاى جهل و نادانى است ، همان جهل و نادانى كه دانشجو مى كوشد هاله تيره آن را از محيط افكار و انديشه خويش بسترد. قطعاً زيان استادانى اين چنين ، از زيان جهل و نادانى شديدتر است .

يكى از علماء پيشين گفته است : اين علم و دانش الهى ، عبارت از همان دين و آئين آسمانى است . دقيق بنگريد كه دين و آئين خود را از چه استادان و معلّمانى فرا مى گيريد.

راه مناسب و روش مأنوس در شناختن استاد شايسته ، اين است كه دانشجو بايد با اساتيد معاصر، زياد به بحث و گفتگو نشسته و مجالست و همنشينى با آنان را ادامه دهد، و هر چه بيشتر آنان را بيازمايد و تحقيق كند كه آيا اساتيد فن ، استاد مورد نظر او را از لحاظ تعليم و تدريس تأييد مى كنند، و آيا سمت تعليم و اخلاق او را مى ستايند، و كيفيت بحث و تحقيق او را مى پسندند. و بالاخره بايد دانشجو، جهات مذكور را براى انتخاب استاد در نظر گرفته و سپس تحصيلات خود را نزد او آغاز كند.

شاگرد و دانشجو بايد از آن گونه اساتيدى بپرهيزد كه معلومات خود را از لابلاى كتاب ها - بدون آن كه آن را نزد اساتيد فن بخوانند - فراهم آورده اند؛ چون اين احتمال قويّاً وجود دارد كه چنين استادانى در فهم متون علمى از تحريف و تصحيف و اشتباه و لغزش ، مصون نباشند؛ و در نتيجه ، شاگردان را نيز بلغزانند.

يكى از دانشمندان سلف گفته است : اگر كسى شخصاً بينش دينى خود را از بطون متون علمى - و استاد ناديده - فراهم آورد، در حقيقت ، سعى و اهتمام خويش را در تضييع و تباه سازى احكام دينى ، مصروف داشته است .

دانشمند ديگرى مى گويد: از (صفحيون يا صحفيون ) بر حذر باشيد، يعنى از كسانى كه شخصاً - و بدون آن كه در محضر استاد بنشينند و از درس او مستفيض گردند - مطالب را از لابلاى كتب علمى و نوشتارها، استخراج و استنباط مى كنند؛ از اين گونه اساتيد دورى گزينيد، زيرا تباهكاري ها و لغزانندگى آنان از اصلاحات و درستكارى هاى آنها فزون تر است .

نبايد دانشجو، خود را مقيّد سازد كه نزد استادان معروف و نامور به تحصيل پردازد، و اساتيد منزوى و گمنام را از نظر دور دارد؛ زيرا پاى بند بودن به استاد مشهور و معروف و عدم توجّه به اساتيد گمنام ، بازده روح كبر و گردن فرازى شاگرد در برابر علم و دانش مى باشد. بلكه بايد گفت گرايش به چنين روحيه اى ، عين حماقت و نابخردى است ؛ چون علم و حكمت ، گم گشته هر مؤمن و انسان پاى بند به ايمان است ، او علم و حكمت را هر جا بيابد بدان دست مى يازد و آنرا بر مى گيرد، و وجود آن را - در هر موردى كه بتوان بر آن دست يافت - غنيمت مى شمارد و طوق منّت و احسان هر كسى كه او را در جهت علم و حكمت ، سوق مى دهد به گردن مى نهد.

چه بسا ممكن است يك استاد خامل و گمنام از چنان لياقت و شايستگى علمى و اخلاقى برخوردار باشد كه بايد براى خير و بركت علم ، به وى چشم اميد دوخت ؛ چون اگر استادى در عين خمول و گمنامى ، لايق و شايسته باشد، سود و بهره او گسترده تر، و تحصيل علم از ناحيه او داراى كمال فزون ترى است .

اگر در احوال پيشينيان و پسينيان ، سير و سياحتى كنيم و زندگى نامه آنان را از نظر بگذرانيم به اين نتيجه مى رسيم كه سودمندترين عوائد علمى صرفاً از سوى اساتيدى عائد مى گشته است كه از لحاظ تقوى و نصيحت و دلسوزى نسبت به شاگردان ، حظ و نصيب فراوانى را دارا بوده اند.

همچنين اگر آثار علمى و مصنّفات آنان را مورد مطالعه قرار دهيم مى بينيم كه بهره گيرى از اثر علمى يك دانشمند پرهيزكارتر، فزون تر بوده ، و موفّقيت و كاميابى دانشجويانى كه سرگرم تحصيل از روى متن چنين آثارى بوده اند، بيشتر و جالب تر مى باشد.

اين قضيه در مورد دانشمندان فاقد تقوى و عارى از مزاياى انسانى ، و نيز در مورد آثار علمى آنان ، نتيجه معكوسى را عايد دانشجويان مى گرداند. (يعنى دانشجويانى كه نزد استادان عارى از تقوى درس مى خوانند و يا در تحصيل و درس خود، از آثار علمى آنان استفاده مى كنند، خير و بركتى در كوشش آنها به چشم نمى خورد؛ بلكه در تحصيلات خود با ناكامى و عدم موفقيت مواجه مى گردند).

 

2- بايد استاد را به عنوان پدر واقعی و روحانی تلقّی كرد :

دانشجو بايد بر اين اساس بينديشد كه استاد و معلّم او، پدر واقعی و روحانی وی ، (و خود او به منزله فرزند روحانی او است ). پدر (و فرزند) روحانی از پدر (و فرزند) جسمانی ، با ارزش تر و ارجمندتراند.

بنابراين بايد دانشجو در اداء حقّ ابوت و وفاء به حقوق تربيت استاد - علاوه بر رعايت ادب در حقّ او، بدان گونه اى كه قبلاً ياد كرديم - به شدّت ، ساعى و كوشا باشد. و بيش از ديگران به او احترام گذارد.

از اسكندر پرسيدند: براى چه به معلّم و استاد خود بيش از پدرت ارج مى نهى ؟ در پاسخ گفت : معلّم ، منشاء و سبب زندگانى جاويد و پايدار من است . ولى پدر من ، مجراى وجود زودگذر و ناپايدار من مى باشد. علاوه بر اين پدرها معمولاً - همزمان با اعمال غريزه جنسى با مادر - از توليد نسل و ايجاد فرزند و كمال او، غافل اند و در اين جهت ، فاقد قصد و اراده مى باشند؛ بلكه قصد و اراده آنها متوجّه لذّت گيرى و كاميابى از اين غريزه است كه از اين رهگذر ناخود آگاه - فرزندى به ثمر مى رسد. بر فرض هم اگر پدر - در حين زناشوئى - اراده توليد نسل و يا كمال آن را داشته باشد، ارزش اراده مقرون با عمل ، از اراده عارى از عمل ، بيشتر است .(يعنى اگر هدف پدر - قبل از شروع به عمل زناشوئى - مسأله توليد نسل و يا كمال او باشد، همزمان با عمل زناشوئى ، از چنين اراده اى غافل مى باشد).

امّا يگانه هدف و اراده معلّم در تربيت شاگرد و فرزند روحانى ، تكميل وجود او است . آرى او مى كوشد تا شاگرد را به كمال لايق خود نائل گرداند.

اصل وجود و هستى هر موجودى نمى تواند به آن ، ارزشى اعطاء كند مگر آن گاه كه وجود را با عدم و نيستى بسنجيم . و الاّ خود وجود (فى نَفسِه ) نمى تواند شرافت و ارزش موجود را ارائه دهد؛ زيرا اين گونه وجود و هستى بسيط و ساده ، براى پست ترين موجودات مانند كرم ها و حشرات گندبو و خيزدوك ها نيز فراهم آمده است .

شرافت و ارزش هر وجود به كمال آن مربوط است . علّت كمال وجود شاگرد، شخص معلّم و استاد او مى باشد (نه پدر او كه بايد او را صرفاً مجراى وجود ساده و بسيط وى دانست ).

گويند : سيّد رضی (قدّس الله روحه )، شخصيتى بزرگوار و بلند همّت و داراى مناعت طبع بوده ، و از هيچ كسى ، منّت و احسانى (آزرم آفرين ) را نمى پذيرفت . وى داستان هاى شگفت آورى با خليفه عبّاسى (و دولتمردان وقت ) دارد كه همگى آنها نمودار شخصيت والا و منزلت برجسته انسانى اين مرد بزرگوار است . از آن جمله به خاطر نوزادى كه خداوند به سيّد موهبت فرمود، صله و هديه (كه فخرالملك وزير) براى او فرستاد (نپذيرفت ). امثال اين گونه داستان ها را به مقدار فراوان درباره سيّد رضی ياد كرده اند.

از آن جمله مى گويند : يكى از اساتيد وى ، روزى به او گفت : به من چنين گزارش شده است كه خانه تو كوچك و تنگ و محدود است ، و گنجايش كافى ندارد، و در خور شأن و مقام تو نيست ؟ من خانه اى وسيع و بزرگ دارم كه در خور شئون تو مى باشد، و آنرا به تو اهداء مى كنم ، و تو زندگانى خود را بدان جا منتقل كن . سيّد رضی از قبول هديه استاد، سر باز زد. ولى استاد اصرار ورزيد و سخن خود را تكرار كرد. سيّد رضی گفت : استاد عزيز! من تاكنون هرگز احسان و منّت پدرم را با ديده قبول نپذيرفتم ، با وجود داشتن چنين حالت روحى ، چگونه مى توانم احسان ديگران را قبول كنم ؟ استاد به او گفت : حقّ من نسبت به تو از حقّ پدرت بر تو، عظيم تر و مهم تر است ؛ زيرا من پدر روحانى تو هستم ؛ ولى پدر تو، پدر تن و جسد و جسم تو است . سيّد رضی در برابر چنين استدلال قوی ، تسليم بودن خود را اظهار كرده و هديه استاد را پذيرفت .

بر اساس همين نكته اساسى است كه يكى از فضلاء برجسته مى گويد:

من علم العلم كان خير اب ذاك ابو الروح لا ابو النطف

آن كه علم و دانش را به ديگران مى آموزد، بهترين پدر انسان به شمار مى آيد؛ چون او پدر روحانى و مجراى كمال جان و روان انسان است ،( او پدر نطفه نيست (كه ساختمان جسمانى و هستى تن و بدن و اندام ناپايدار آدمى را بپردازد. بلكه او، روح و روان انسانى را ولادتى نو و تازه و جاويد مى بخشد.

 

3- استاد را بايد به عنوان پزشك معالج جان و روان برشمرد:

شاگرد و دانشجو بايد با اين اعتقاد به خويشتن بنگرد كه او فردى مبتلا به بيمارى نفسانى است ؛ زيرا مرض و بيمارى عبارت از انحراف جسم از مجراى طبيعى است . شخصيت آدمى فطرتاً بر اساس سلامت روان ، و علم و بينش ، سرشته و استوار شده است . علّت انحراف روح و روان انسان از مجراى طبيعى و عامل گرايش او از مسير علم و دانش و دين ، عبارت از غلبه و تسلّط و عدم تعادل اخلاط و مزاج قواى بدنى است .

بايد دانشجو معتقد باشد كه استاد، پزشك درمان بخش بيمارى او است ؛ زيرا او سعى مى كند روح و روان شاگرد را به مجراى طبيعى آن بازگرداند. به همين جهت به هيچ وجه ، شايسته نيست كه از فرمان و اشاره او سرپيچى كند. مثلاً اگر به دانشجو گفت : فلان كتاب را بخوان ، و درس و مطالعه خود را به همين مقدار، محدود ساز و بدان قناعت كن . اگر دانشجو از اين فرمان استاد، سر باز زند، به منزله بيمارى است كه با پزشك معالج خود در طرز درمان خويش به جدال و مخالفت برمى خيزد و او را تخطئه مى كند. (بديهى است كه چنين بيمارى هرگز درمان نخواهد شد).

در حكم و امثال آمده است :مراجعه المريض طبيبه ، يوجب تعذيبه:

رفت و بازگشت و درگيرى و مخالفت بيمار با پزشك خود، موجب شكنجه و آزار و زيان به خود او مى گردد.

چنان كه بر هر بيمارى لازم است كه از تناول مأكولات آزاردهنده و زيان بخش ، و غذاهائى كه اثر دارو را خنثى و تباه مى سازد - چه در حضور پزشك و چه در غياب او - خوددارى كند، همچنين بر شاگرد و دانشجو لازم است كه خويشتن را از پليدى هاى روحى و معنوى - كه هدف نهائى و منتهاى همّت معلّم ، پرهيز دادن و نهى شاگردش از آنها است - خويشتن را حفظ و صيانت كند. اين پليدي ها و آلايش هاى روحى عبارتند از: كينه ، حسد، خشم ، آزمندى ، حرص ، كبر، غرور و امثال آنها از صفاتى كه از رذائل اخلاقى به شمار مى آيند. دانشجو بايد ماده اين بيمارى را از بيخ و بن بركند تا از راهنمائى هاى معلّم و پزشك روحى خويش سودمند گردد.

 

4- ارج نهادن به استاد و تجليل از مقام علم و دانش :

شاگرد و دانشجو بايد با ديده تكريم و احترام به استاد خويش بنگرد، و از عيوب او چشم پوشى كند. (يعنى با دل و زبانش از او خرده گيرى نكند)؛ زيرا اگر شاگرد با چنين ديدگاهى احترام آميز به استاد خود بنگرد مى تواند به بهره گيرى از استاد و نفوذ و ثبات بيان و گفتار او در ذهنش كمك نمايد.

يكى از علماء سلف آن گاه كه روانه جلسه درس و محضر استاد مى شد - مقدارى صدقه به فقير مى داد و مى گفت : خدايا عيب معلّم و استادم را از نظرم مخفى نگاهدار و بركات علم و دانش او را از من برنگير.

دانشمند ديگرى مى گويد: به خاطر هيبت و ابّهت استاد و احترام به او برگ هاى كتاب را با آهستگى و ظرافت خاصّى ، تورّق مى كردم تا صداى فرو افتادن و خش خش آنها را به گوش استاد نرسد، و او را نيازارد.

ديگرى مى گويد: سوگند به خداوند - به خاطر هيبت استادم : (شافعى) جرأت و جسارت آن را نداشتم كه در برابر نگاه ديدگان او آب بياشامم .

حمدان اصفهانى گويد: در حضور (شريك ) و مجلس درس او بودم ، ناگاه يكى از فرزندان خليفه عبّاسى ، يعنى فرزند (مهدى ) وارد شد و به ديوار تكيه داد، و سؤال و پرسشى را درباره يكى از احاديث با شريك در ميان گذاشت . ولى شريك به او توجّهى نكرد و چهره اش را به سوى ما برگرداند. فرزند سؤال خود را دوباره تكرار كرد، ولى باز هم شريك بدين سان بى اعتنائى كرد. فرزند خليفه خطاب به شريك گفت : آيا نسبت به فرزندان خلفاء، تحقير و توهين را روا مى دارى ؟ شريك گفت : نه ، ولى علم و دانش در پيشگاه خداوند، شكوهمندتر و برتر از آن است كه من (به دلخواه ديگران )، آن را ضايع و تباه سازم . فرزند خليفه جلو آمد و زانو بر زمين نهاد و در برابر شريك نشست . شريك به او گفت كه بايد بدين سان جوياى علم گرديد، (و دانش را با تواضع و فروتنى خوش آيندى از استاد درخواست نمائى ).

 

5-تواضع و فروتنی در برابر استاد :

بايد دانشجو - فزون تر از آن مقدارى كه مأمور به تواضع و فروتنى نسبت به علماء و دانشمندان ، و ديگر اصناف مردم است - در برابر استاد خود، متواضع و فروتن باشد. او بايد در برابر مقام علم و دانش نيز اظهار خاكسارى كند تا در سايه اين فروتنى و خاكسارى ، به علم و معرفت دست يابد. بايد او بداند كه اظهار ذلّت و خاكسارى در برابر استاد، نوعى عزّت و سرفرازى است . خضوع شاگرد در برابر استاد، افتخارى است براى او، و تواضعش موجب رفعت و بلندپايگى او مى گردد. حفظ حريم استاد و بزرگداشت مقام او، پاداش آفرين است . اگر شاگرد در خدمت به استاد، دامن به كمر زند، به شرف و بزرگوارى خويش مدد مى كند. رسول اكرم صلّی الله عليه و آله فرمود: دانش را بياموزيد، و به خاطر آن ، آرامش و متانت و وقار را فراگيريد، و در برابر كسى كه دانش را از او مى آموزيد فروتنى و خاكسارى كنيد. و نيز پيامبر اكرم صلّی الله عليه و آله فرمود : اگر كسى به شخصى مسأله اى را بياموزد، زمام اختيار و مالكيت او را به دست مى آورد. عرض كردند : حتّی آيا او مى تواند همانند برده ، او را به فروش رساند، و يا از رهگذر او خريدارى به عمل آورد؟ فرمود: نه ؛ لكن مى تواند به او امر و نهى كند.

يكى از دانشمندان ، در لزوم تذلّل و اظهار خاكسارى شاگرد در برابر معلّم و استاد، بيت زير را انشاء كرده است :

اهين لهم نفسى لكى يكرمونها و لن تكرم النّفس الّتى لاتهينها

من شخصيت و منزلت خويش را در برابر دانشمندان و استادان ، فروهشته و خوار مى سازم تا مورد احترام آنها قرار گرفته و از وجود آن ها بهره مند گردم . و هرگز نمى تواند نفسى كه آن را در برابر علماء، خاكسار و فروهشته نسازى - مورد احترام و تكريم قرار گرفته و كامياب گردد.

 

6- لزوم ترجيح رأی و نظريه استاد بر رأی و نظريه خود :

دانشجو نبايد رأی و نظريه استاد را مردود ساخته و با او با چهره و رفتار و گفتارى آمرانه مواجه گردد. او نبايد بر خلاف نظريه استاد، اشاره كند. بايد چنين بينديشد كه استاد او حق و صواب را بهتر از او مى شناسد. بلكه او بايد در تمام امور زندگى ، مطيع و منقاد استاد بوده و زمام تمام شئون حياتى خود را كاملاً در اختيار او قرار دهد، و در برابر اندرز و نصيحت او مطيع بوده و در هر حال ، جوياى رضا و خوشنودى او باشد. اگرچه رأی و نظر او با رأی و نظر استاد، در اين زمينه ها تفاوت داشته و روش استاد، دلخواه او نباشد.

با رأی و نظر استاد به مسابقه نپردازد، و پيش از رأی او نظريه اى را انتخاب نكند، و با او در تمام شئون زندگى خويش مشورت نموده و به دستور او گردن نهد. قلباً و لساناً از نظريه و تدبير استاد پا فراتر نگذارد.

يكى از فضلاء مى گويد: اشتباه و لغزش نمائى عمل و گفتار يك مرشد و راهبر، نافع تر و سودمندتر از گفتار و عمل حق يك مسترشد و ره جو است كه حق و صواب را با نظر شخصى خويش مى شناسد، و آن را ارزيابى مى كند، و با عالم و معلّم به مشورت نمى پردازد.

در داستان موسی و خضر عليهما السّلام نكته بيدارگرى در اين زمينه ديده مى شود، به اين معنى كه موسی عليه السّلام رفتار خضر عليه السّلام را اشتباه آميز مى پنداشت ؛ در حالى كه رفتار به ظاهر لغزنده و اشتباه آميز خضر عليه السّلام ، هماهنگ با واقعيت غيرقابل گريز، و صد در صد مطابق با حق بوده است ؛ چون موسی عليه السّلام فكر مى كرد كه خضر عليه السّلام اشتباه مى كند، و تصوّر مى نمود كه رأی و نظر خود او بر حق است.

دانشمندى فاضل ، از يكى از اساتيد خود نقل كرده است كه براى استاد خويش ، خواب و رؤيائى را بازگو مى كردم ، و به او گفتم براى چه ؟!. پس از نقل اين رؤيا، استاد حدود يك ماه از من فاصله گرفت و با من سخن نمى گفت ، و اظهار داشت : كه اگر تو قلباً مطالبه دليل و انتقاد و عيب جوئى از مرا روا نمى دانستى و سخن و گفتار مرا در باطن خويش ، شايسته انكار و مؤاخذه تلقّى نمى كردى ، چنين سخنى در عالم رؤيا بر زبانت جريان نمى يافت و از من انتقاد نمى نمودى .

واقعيت امر نيز همين نكته را تأييد مى كند؛ زيرا غالباً حالاتى كه در عالم خواب براى انسان اتّفاق مى افتد نمودار همان حالتى است كه در عالم بيدارى بر دلش ‍چيره گشته است ، و آنچه كه انسان در عالم رؤيا مشاهده مى كند به ندرت با آنچه كه در عالم بيدارى بر قلب آدمى مى گذرد متفاوت مى باشد.

اصول اخلاقی قبل ازدواج

رفت‌وآمد برای شناخت بیشتر

افراد می‌توانند به شیوه‌های مختلفی باهم آشنا شوند و در این زمینه محدودیتی وجود ندارد. اما زمانی که برای ازدواج تصمیم می‌گیرند، مهم است از نظر اعضای خانواده بهره بگیرند. اگر فکر می‌کنند ممکن است تصمیم آنها هیجانی باشد، توصیه می‌شود از مشاور کمک بگیرند. اینطور تصور نکنند خودشان قادر به حل همه‌ی مشکلات هستند. قبل از ازدواج تعهدی وجود ندارد، اما اگر انتخاب صحیح نباشد در آینده مشکلاتی ایجاد می‌شود.

 

برای این‌که زوج‌ها قبل از ازدواج با خصوصیات رفتاری و اخلاقی هم آشنا شوند، باید باهم رفت‌وآمد داشته باشند. در گذشته برخی از خانواده‌ها برای اینکه بفهمند پسری برای ازدواج مناسب است، تحقیقاتی را انجام می‌دادند. تا زمانی که رفت‌وآمد وجود نداشته باشد، رفتارهای افراد و خانواده‌ها نامعلوم باقی می‌ماند. از سوی دیگر وسیله‌ی ارتباطی انسان‌ها زبان‌شان است، که وجه تمایز انسان با موجودات دیگر هم همین قدرت سخنوری است. زبان برای صحبت کردن است. پس بهتر است دختر و پسر قبل از ازدواج و شروع زندگی مشترک درباره‌ی مهریه، نحوه‌ی زندگی، برقراری ارتباط با خانواده‌ها و... باهم صحبت کنند.

 

متأسفانه در مواردی می‌بینیم به دلیل باورها یا تعصبات خانواده‌ها، تا قبل از برگزاری مراسم عقد، رفت‌وآمدهای کمی انجام می‌شود. به‌طور مثال ممکن است پدر خانواده اجازه ندهد دختر با خواستگارش بیرون برود. در چنین شرایطی خانواده‌ها و همین‌طور دختر و پسر می‌توانند با همین میزان ارتباط یا ارتباطات تلفنی از هم پرس‌وجو کنند و سۆالات‌شان را بپرسند. حتی دختر و پسر می‌توانند در حضور خانواده در گوشه‌ای صحبت کنند. والدین دختر باید بدانند غرض ازدواج است و هیچ پسری برای آزار و اذیت برای خواستگاری به خانه‌ی کسی نمی‌رود. مادر‌ها می‌توانند در این زمان تلفنی باهم حرف بزنند، دختر و پسر در محل کار همدیگر را ببنند و... به هر حال راه‌های مختلفی برای حرف زدن هست. اما در برخی خانواده‌ها به دلیل وجود تعصبات، بعضی از دختران ازدواج نمی‌کنند یا پس از ازدواج به دلیل نداشتن شناخت کافی، با مشکلات مختلفی روبه‌رو می‌شوند.

 

پرسیدن عیب نیست

یکی از مهم‌ترین نکات در زمینه‌ی آشنایی‌های قبل از ازدواج که به شناخت رفتارهای فردی کمک می‌کند «سۆال پرسیدن» است. درواقع رفتار‌ها تا زمانی که درباره‌ی آنها صحبت نشود، ناشناخته می‌مانند. بنابراین بهتر است افراد در آشنایی‌های قبل از ازدواج باهم صحبت کنند و ارتباط بیشتری داشته باشند. آنها باید درباره‌ی هر موضوعی که برای‌شان مهم است از همسر آینده‌شان سۆال كنند. شاید قبل از ازدواج فرد خودش را از هر نظر خوب نشان ‌دهد، اما وقتی حرف می‌زند، رفتارهایش معلوم می‌شود.

 

وقتی افراد قبل از ازدواج باهم حرف می‌زنند بهتر است بدانند خیلی از حرف‌ها و نظرات قبل از ازدواج، در رفتارهای پس از ازدواج ظاهر می‌شوند. به‌طور مثال آقایی که می‌گوید مخالف کارکردن خانم در محیط مردانه است، پس از ازدواج فکرش عوض نمی‌شود.

 

اگر خانمی در معاشرت‌های قبل از ازدواج می‌بیند آقایی کم‌حرف است، باید از این رفتار بفهمد این آقا زیاد اهل صحبت نیست. بنابراین اگر دوست دارد شوهرش بیش از اینها حرف بزند و ساکت نباشد باید به این نکته توجه کند.

 

به هر حال با صحبت‌های پیش از ازدواج خیلی از رفتارها معلوم می‌شوند. ازدواج مهم است و باید انجام شود اما درباره‌ی آن نباید خیلی زود تصمیم گرفت. وقتی مورد مناسبی پیدا شد باید روی آن فکر کنید و با عجله تصمیم نگیرید. اگر ازدواج بدون شناخت کافی و عجولانه انجام شود، تصمیم درستی نیست. در چنین شرایطی اگر ازدواج به طلاق منجر شود اثرات بدتری برجای می‌گذارد و اگر این وسط بچه‌ای هم به دنیا آمده باشد مشکلات به‌مراتب بیشتر می‌شوند.

 شناخت پیش از ازدواج,آشنایی‌های قبل از ازدواج

 

شناسایی مرد خسیس

یکی از خصوصیاتی که ممکن است برخی از مردها داشته باشند، خساست است. این ویژگی در رفتارهای قبل از ازدواج هم خودش را نشان می‌دهد. وقتی خانواده‌ای به دختر و پسر اجازه می‌دهند باهم معاشرت داشته باشند و بیرون بروند، خانم‌ها می‌توانند با توجه به چند رفتار به ظاهر ساده به این خصوصیت رفتاری پی ببرند. به‌طور مثال به این نکته توجه کنند که پسر آنها را کجا می‌برد، تعارف می‌کند یا نه و ... یکی از مراجعه‌کنندگان من خانمی بود که می‌گفت برای آشنایی قبل از ازدواج دوبار با آقایی بیرون رفته است و آقا آنقدر او را در ماشین چرخانده که سردرد گرفته است. مدام بهانه‌جویی می‌کرده است و از جاهای مختلف ایراد می‌گرفته، حتی یک آب‌میوه هم برای خانم نخریده است و...

 

علاوه بر این، مراسمی مانند روز تولد یا روز زن وجود دارد که بهتر است مردها به‌عنوان خواستگار هدیه‌ای برای خانم‌ها بخرند. به هر ترتیب نوع خرج کردن مهم است و افراد خسیس زود خودشان را لو می‌دهند. پس از ازدواج هم رفتارهای‌شان در قالب خرجی ندادن بروز می‌کند. خیلی از افرادی که برای مشاوره مراجعه می‌کنند به دلیل خساست شوهران‌شان افسردگی گرفته‌اند. مرد به مادر خودش نگاه می‌کند که در شهر کوچکی زندگی کرده و هر چند سال یکبار فقط یک چادر می‌خریده است. در نتیجه توقع چنین رفتاری را از همسرش دارد و خیلی از انتظارات دختران امروزی را نادیده می‌گیرد. به هر حال زندگی با مرد خسیس مشکلات زیادی را ایجاد می‌کند.

 

هشدار برای اعتیاد و بیکاری

برخی از افرادی که برای مشاوره مراجعه می‌کنند درباره‌ی رفتارهایی حرف می‌زنند که قبل از ازدواج از همسرشان دیده و چشم‌پوشی کرده بودند. به‌طور مثال از قبل می‌دانسته‌اند همسرشان معتاد است یا کار ندارد، اما باز هم با او ازدواج کرده بودند.

 

گاهی اوقات هم خانواده‌ها می‌گویند طرف زن می‌گیرد و ازدواج می‌کند، بعد مشکلاتش حل می‌شود. اگر فردی قبل از ازدواج فردی تنبل و بیکار است، پس از ازدواج هم چنین رفتاری را ادامه می‌دهد. بنابراین لازم است قبل از ازدواج به وجود چنین رفتارهایی دقت شود.

 

اشتغال مردها اهمیت زیادی دارد. مهم است مرد قبل از ازدواج توانایی مالی لازم را داشته و مستقل باشد. خانواده‌ها می‌توانند تا حدودی کمک کنند، اما نه خیلی زیاد. وقتی کمک‌های مالی خانواده بیشتر می‌شود فرد از خانواده‌اش تأثیر می‌گیرد و شاید دخالت‌هایی پیش بیاید که زوج‌ها را با مشکلاتی روبه‌رو کند.

 

رفت‌وآمد با مجردها

گروهی از افراد و به‌ویژه خانم‌ها نسبت به رفت‌وآمد شوهران‌شان با دوستان‌شــان حساس هســـتند و چنین رفتاری را مناسب نمی‌دانند. به همین دلیل تصور می‌کنند چنین ارتباطاتی باید محدود یا قطع شود. در صورتی‌که این خانم‌ها باید بدانند وقتی همسرشان دوستانی دارد که مدت‌هاست با آنها رفت‌وآمد می‌کند، نمی‌تواند این ارتباط را قطع کند. چنین روابط و رفتارهایی باید مدیریت شود، هر دو طرف شرایط را در نظر بگیرند و قبل و بعد از ازدواج درباره‌ی این رفت‌وآمدها درخواست‌های نامعمول نداشته باشند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 17 خرداد 1394 ساعت: 10:23 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

نگاهی به ترجمه قرآن استاد جلال الدین فارسی

بازديد: 159
نگاهی به ترجمه قرآن استاد جلال الدین فارسی

رضا رضایی

ترجمه قرآن به زبانهای گوناگون در ردیف ضروری ترین و مهمترین پژوهشهای قرآنی به شمار می‌رود؛ چرا که قرآن، پیامی است از سوی خداوند که در قالب الفاظ عربی بر خاتم پیامبران(ص) نازل گردیده است و بر طبق گواهی بسیاری از آیات قرآن، غرض از نزول آن، فراهم آمدن زمینه هدایت برای همه مردم است؛ از هر قوم و نژادی که باشند، در هر زمان و مکانی که زندگی ‌کنند، با هر زبانی که سخن گویند.
« تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا » (فرقان/1)
برکت آفرین است خداوندی که فرقان (قرآن) را بر بنده‌اش (محمد 12) نازل کرد تا جهانیان را انذارگر باشد.
« كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ » (ابراهیم/1)
(قرآن) کتابی است که ما بر تو نازل کردیم تا مردم را به فرمان پروردگارشان، از تاریکیها بیرون آورده و به سوی نور ببری.
و در پرتو ترجمه قرآن است که زمینه بهره گیری همگان از قرآن فراهم می‌آید و بسیاری از انسانها که با زبان عربی آشنا نیستند، می‌توانند از تعالیم قرآن بهره مند شوند.
کار ترجمه با رسالت و مسؤولیّتی که بر دوش دارد، کاری دشوار و دقیق است و در این میان، ترجمه قرآن به عنوان کلام خالق و پیام جاودان، از اهمیّت و حساسیّت بیشتری برخوردار است و از آن جا که زبان، چونان بسیاری از پدیده‌ها با پیشرفت زمان تحوّل می‌پذیرد و تکامل می‌یابد، اگر دهها ترجمه دیگر هم از قرآن سامان گیرد، بی نیاز کننده از ترجمه‌های بعدی نخواهد بود.
خوشبختانه، در سالهای اخیر روند کار ترجمه قرآن به فارسی، شتاب بیشتری گرفته است. به گونه‌ای که در مدت زمان نسبتاً کوتاهی چند ترجمه فارسی از قرآن کریم، انتشار یافته است و نوید انتشار ترجمه‌های دیگری به دوستداران معارف قرآن داده شده است.
یکی از ترجمه‌های قرآن، ترجمه‌ای است که به همّت آقای جلال الدین فارسی شکل گرفته و نخستین چاپ آن در سال 1369 ھ – ش انتشار یافته است.
طبیعی است که هر گاه ترجمه‌ای جدید از قرآن در دسترس قرار گیرد، این انتظار و توقّع در نسل پژوهشگر پدید می‌آید که ترجمه در مقایسه با ترجمه‌های پیش، از امتیازهایی برخوردار باشد و بخشی از کاستیهای موجود در ترجمه‌های پیشین را بر طرف کرده و بر اتقان و زیبایی آن افزوده باشد.
این که آیا ترجمه آقای فارسی از قرآن، توانسته است چنان توقّع و انتظاری را برآورده سازد، یا خیر؟ نکته‌ای است که در این پژوهش کوتاه با جمال، مورد بررسی قرار می‌گیرد.
ناگفته نماند که مترجم محترم، در مقدمه کوتاهی که بر ترجمه خود از قرآن کریم نوشته است، به صورت غیر مستقیم به پرسشهای مقدّری که یاد شد، پاسخ گفته و در همان مقدمه، قواعدی را برشمرده است که با رعایت آن قواعد در فنّ ترجمه قرآن، می‌توان به نتایج مثبتی دست یافت.
امّا آیا خود ایشان تا چه اندازه به رعایت آن نکات پایبند بوده و تا کجا در این مسیر توفیق یافته است؟ بی تردید این نگرش کوتاه نمی‌تواند مدّعی باشد که پاسخی همه جانبه به پرسش فوق بدهد، اما می‌توان گفت که دریچه‌ای را به منظر این ترجمه می‌گشاید.
نگارنده این سطور از آغاز نوجوانی که روخوانی قرآن را آموخته است، همواره در آرزوی دستیابی به ترجمه‌ای روان و دقیق از قرآن کریم بوده است.
حضور ترجمه آقای جلال الدین فارسی در مجموعه ذخایر ترجمه‌های قرآن، نوید ترجمه‌ای قوی و رسا را داد، چرا که مترجم محترم از صاحب نظران معاصر و نان آشنا بود.
امّا پس از مطالعه آن، نکاتی شایان ذکر به ذهن رسید و از آنجا که مترجم محترم از مطالعه کنندگان خواسته‌اند که از اظهار نظر و پیشنهاد دریغ نکنند، نگارنده طی تلاوت حدود نه جزء از قرآن کریم و مروری بر ترجمه آن، نکاتی را یادداشت کرده‌ام که از سر اخلاص مطرح می‌کنم.
همزمان با تنظیم نکات یاد شده، اطّلاع یافتیم که برخی از اهل تحقیق و نظر نقدی بر ترجمه آقای فارسی نوشته‌اند که پس از مطالعه آن، معلوم شد بسیاری از نکات مورد نظر ما در مقاله ایشان آمده است. از این روی، در این مختصر به ذکر نکاتی بسنده شد که از تکرار به دور باشد.
1. عبارت قرآنی « الرّحمن الرّحيم »(فاتحه/1و3) چنین ترجمه شده است: «بخشایند مهربان». بسیاری از مترجمان دیگر هم، عبارت قرآنی فوق را به همین گونه ترجمه کرده‌اند و چه بسا مورد انتقاد هم قرار گرفته باشند. گویا آقای فارسی هم در این مورد، تسلیم اکثریت شده و همان ترجمه غیر محققانه را ترجیح داده‌اند. برخی از ایرادهایی که بر ترجمه یاد شده وارد است، از این قرار است:
الف . «الرّحمن» صیغه مبالغه است و «الرحیم» صفت مشبهه و همان گونه که می‌دانیم صیغه مبالغه دلالت بر کثرت دارد و صفت مشبهه دلالت بر دوام و در ترجمه آیه، این دو نکته رعایت نشده است.
ب . صفت « الرّحمن» و «الرحیم» هر دو از مادّه رحمت اشتقاق یافته‌اند، به چه دلیل در ترجمه کلمه «الرّحمن» بخشاینده و در ترجمه کلمه «الرحیم» مهربان آورده شده است.
ج . بخشایندگی و مهربان بودن، دو مصداق از مصادیق رحمت خدا به شمار می‌روند و به عبارت دیگر، مفهوم رحمت، گسترده تر از چیزی است که در ترجمه آمده است.
2. عبارت قرآنی «یؤمنون بالغیب» چنین ترجمه شده است: «و کسانی که به نادیده، می‌گروند.» مترجم محترم کلمه «نادیده» را در ترجمه واژه قرآنی «الغیب» آورده است که اگر نگوییم غلط است، بدون تردید ترجمه دقیقی نسیت، زیرا حقایق غیبی عبارتند از چیزهایی که قوای حسّی آدمی از درک آن ناتوان است. البتّه یکی از ویژگیهای حقایق غیبی هم این است که دیده نمی‌شوند.
به طور کلی در مورد واژه‌های قرآنی که معدل فارسی دقیقی برای آن درست نیست، بهتر این است که در ترجمه، با خود آن واژه آورده شود، و یا به گونه‌ای از واژه اصلی برای ترجمه کمک گرفته شود. همان گونه که مترجم محترم در ترجمه عبارت « وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ » (بقره /3) نوشته‌اند: «و از آنچه روزیشان کردیم انفاق می‌کنند».
و یا در ترجمه « وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ » (بقره / 4) آورده‌اند: « و به آخرت، ایشان یقین دارند» در صورتی که ممکن بود در ترجمه « يُنفِقُونَ» می‌بخشند، و در ترجمه « يُوقِنُونَ» باور دارند، آورده شود.
جالب است مترجم، در موارد دیگر که واژه «الغیب» آمده است نکته یاد آوری شده را رعایت کرده‌اند. از جمله در آیه 34 سوره بقره، عبارت قرآنی « إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ » این گونه ترجمه شده است:
«من نهانی (غیب) آسمانها و زمین را می‌دانم».
و یا در ترجمه «و لا اعلم الغیب» ( انعام / 6) آورده‌اند:
«و من غیب نمی‌دانم.»
و همچنین در ترجمه « ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ » نوشته‌اند:
«آن گاه، سوی دانای غیب ... و مشهود باز گردانده می‌شوند.»
و در ترجمه « وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ »(انعام/59) آمده است:
«و کلیدهای غیب در دست اوست.»
3. آیه 4 سوره بقره « والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ ...» چنین ترجمه شده است:
«و کسانی که به آنچه به سوی تو فرو فرستادیم و آنچه پیش از تو فروفرستادیم ایمان می‌آورند.»
در آیه مبارکه کلمه «انزل» در هر دو مورد، ماضی مفرد و مجهول است، ولی به صورت متکلم مع الغیر ترجمه شده است. ترجمه درست عبارت چنین است: و کسانی که به آنچه برتو و آنچه پیش از تو نازل گشته است، ایمان می‌آورند.
4. عبارت قرآنی « وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ »(بقره/191)چنین ترجمه شده است:
«وشکنجة از دین بیرون بردن، بدتر از کشتن است.»
و همین گونه در ترجمه آیه 193 همان سوره « وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ » آمده است:
« وبا آنان بجگید تا شکنجه از دین بیرون بردن نباشد.»
ترجمه واژه «فتنه» به شکنجه از دین بیرون بردن » گذشته از این که ترجمه شیوایی نیست، جای این پرسش را هم دارد که به چه دلیل مترجم محترم از معانی واژه « فتنه» این معنا را واز احتمالاتی که مفسران در تفسیر واژه « فتنه» ذکر کرده اند، این احتمال را برگزیده است.
در این باره، مرحوم طبرسی پس از طرح معانی لغوی واژه « فتنه» نوشته است:
«والمراد بها فی الآیة: الشّرک بالله و رسوله»1
مراد از فتنه در این آیه، شرک به خدا ورسول اوست.
نیز شیخ طوسی در بارة معنای واژة « فتنه» می‌نویسد:
« قال الحسن وقتاده و جمیع المفسیرین انّها الکفر.» 2
حسن وقتاده وتمام مفسران گفته اند که مراد از «فتنه» دراین آیه، کفر است.
همو، درجای دیگر می‌نویسد:
« والفتنه: الشّرک فی قول ابن عباس وقتاده و الربیع وبن زید و هو المروی عن ابی جعفر 11.» 3
مرحوم علامه طباطبایی در این باره، نوشته است:
« والفتنه فی لسان هذه الآیات هو الشّرک باتّخاذ الاصنام کما کان یفعله المشرکون ویدلّ علیه قوله تعالی :« ویکون الدین کلّه لله» 4
کلمه فتنه در لسان این آیات به معنای شرک است... و دلیل این که گفتیم «فتنه» در این آیات به معنای شرک است، جمله بعدی آیه« ویکون الدین کلّه لله» است.
5. در ترجمه « وَإِن كُنتُم مِّن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّآلِّينَ »(بقره/198) نوشته است:
« وگر چه پیش از آن گمگشتگان بودید.»
بهتر است در ترجمه « الضّالین»، گمراهان آورده شود، همان گونه که مترجم محترم عبارت « ولاالضّالین» (فاتحه/7) را به گمراهان ترجمه کرده است.

6. آیه مبارکه « وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ »(بقره/207)، چنین ترجمه شده است:
« واز آدمیان کسی هست که خویشتن در طلب خشنودی خدا بفروشد...»
در ترجمه آیه یاد شده، وفادار ماندن به متن در حدی است که به زبیایی و رسا بودن ترجمه صدمه زده است. بدون تردید کلمه «یشری» در آیه مبارکه به معنای خرید و فروش اصطلاحی نیست، بلکه معنای کنایی آن مراد است . ممکن است مترجم محترم بفرماید: در ترجمه هم همان معنای کنایی اراده شده است که مسلّم همین طور است، ولی اگر دقّت کنیم در زبان فارسی برای بیان این مقصود، بیشتر تعبیر جانبازی در راه خدا و جان باختن در راه حق به کار می‌رود.
7. درآیه مبارکه 11 سوره نساء، عبارت قرآنی « مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ » به این صورت ترجمه شده است:
« پس از انجام وصیتی که وی می‌کند یا قرضی که هست.»
عبارت فوق، بخشی از آیه ای است که درآن حکم میراث طبقه اول و چگونگی تفسیم میراث بیان گشته است. در این بخش از آیه، تصریح شده است که وارثان هنگامی مجازند مال میّت را میان خود تقسیم کنند که میّت وصیّتی نکرده باشد و بدهکار نباشد، اما در صورتی که وصیتی کرده است با بدهکار است، نخست باید به وصایای او عمل شود وبدهکاری او پرداخت شود، آن گاه باقیمانده اموال میت میان ورثه تقسیم گردد.
ایراد نگارنده، بر ترجمه متن این بخش از آیه نیست وفرض هم براین است که مترجم با درک درستی از مراد آیه، به ترجمه آن پرداخته است. اما نکته ای که از دید مترجم پنهان مانده است، ارتباط این بخش بابخشهای دیگر آیه است که می بایست این ارتباط،با افزوده شدن توضیحی کوتاه حفظ می‌شد. در صورتی که می‌بینیم به ترجمه لفظ اکتفا شده و هیچ گونه توضیحی در کنار آن نیامده است ودر نتیجه مطالعه کننده فارسی زبان، که فرضاً آگاهی چندانی از احکام میراث ندراد، بدشواری می‌تواند مراد آیه را دریابد و چه بسا در برداشت از ترجمه آیه دچار اشتباه گردد و چنین تصور کند که حکم مذکور در این بخش از آیه، مربوط به قسمت اخیر است. ( یعنی صورتی که وارثان میت عبارتند از چند برادر ومادر.) بخصوص این که در ویرایش این قسمت، از علائم سجاوندی مناسب هم استفاده نشده است.
در ترجمه این قسمت از آیه، به ترجمه آقای عبدالمحمد آیتی مراجعه شد. ترجمه ایشان چنین است:
« امّا اگر برداران داشته باشد، سهم مادر، پس از انجام وصیّتی که کرده و پرداخت وام او، یک ششم است.»
اگر نگوییم که مترجم محترم در ترجمه این بخش از آیه به خطا رفته، بدون تردید ترجمه ای نارسا و از دقّت به دور است وابهام آن، از ترجمه آقای فارسی بیشتر است.
8. عبارت« وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً »(نساء/49)« وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً »(نساء/77)و« وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً»(اسراء/71)، به ترتیب، چنین ترجمه شده است:« وبه اندازه پوسته ای ستم نمی‌شوند.» « وبه اندازه پوسته ای به شمان ستم نرود.» و«و به اندازه پرزه ای برایشان ستم نشود.»
در این که معنای واژه «فتیل» چیست؟ در کتابهای لغت چند احتمال ذکر شده است:
الف. رشته نازکی که در شکاف هسته خرما مشاهد می‌گردد.
ب. رشته نازک درون خرما.
ج. به معنای نقطه ای دردرون هسته خرما.
ممکن است به معنای «پوسته» و «پرزه» هم باشد، ولی واژه « فتیل» به هرمعنایی که باشد بی تردید در آیات یاد شده کنایه از چیز کوچک و اندک است. با توجه به این که هیچ کدام از معانی محتمل مرجحّی ندارند، بهتر است همان معنای کنایی در ترجمه آورده شود ومثلاً در ترجمه « وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً» نوشته شود: وکمترین ستمی برآنان نخواهدشد.
9. آیه 3 سوره مائده: « فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ » چنین ترجمه شده است:
« پس هرکس در گرسنگی جانگاه بدون تمایل، به گناه ناچار شود بداند که خدا آمرزنده ای مهربان است:
این بخش از آیه ناظر است به محرّماتی که در آغاز آیه بیان گردیده است. مقصود این است که استفاده از آن محرمات در حال ناچاری، مانعی ندارد.
ایرادی که در مورد ترجمه این قسمت به نظر می‌رسد، نارسا بودن ترجمه در انتقال مقصود است، بخصوص این که میان این بخش از آیه وبخش آغازین آن عبارت قرآنی :« الیوم یئس الذین کفرو من دینکم...» فاصله افتاده است که بظاهر، چندان ارتباطی با صدور و ذیل آیه ندارد.
10. آیه 103 سوره مائده: « مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَآئِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ »بدین گونه ترجمه شده است:
« خداهیچ بحیره و سائبه و وصیله وحامی را مقرّرنداشته است.
نگارنده با مطالعه ترجمه این آیه، به یاد لطیفه ای افتاد که گویند خردمندی از فرزند خود پرسید:« تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است.» یعنی چه؟
فرزند بدون تأمل، پاسخ داد؛ یعنی، تربیت نااهل را چون گردکان برگنبد است!
غرض از ترجمه قرآن، یاری رساندن به آنهایی است که بالغت واصطلاحات عربی آشنایی ندارند و می‌خواهند با کمک گرفتن از ترجمه به اندکی از معارف قرآن دست یابند . قطعاً با این شکل از ترجمه، آن غرض تأمین نخواهد شد. در چنین مواردی، افزودن توضیحاتی کوتاه و گویا، در کنار ترجمه، تنها راه حل مشکل است.
11. آیه 17 سوره مبارکه اعراف: « ثُمَّ لآتِيَنَّهُم مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ... » چنین ترجمه شده است:
« آن گاه از راه تاریخ ولحاظ آینده و از طریق امور خوشایند وشوم به آنان بپردازم...»
شگفت آور است که مترجم محترم گاهی چنان در ترجمه آیات، به الفاظ آیه وفادار مانده است وزمانی این چنین الفاظ آیه را نادیده گرفته و به ترجمه ای کاملا آزاد روی آورده است . آنچه درترجمه این آیه آمده است، با فرض صحّت آن، می‌بایست به عنوان توضیح و به شکلی متمایز ازترجمه افزوده می‌شد.
در پایان، به نمونه ای از تعبیرات تکلّف آمیز و نامأنوس، که درترجمه راه یافته است، اشاره می‌شود:
* بقره/34: «... فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى... »
پس سجده بردند جز ابلیس، سرفراپیچید.»
* مائده/5: «... وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ... »
« وزنان خویشتن پای مؤمن .»
*مائده/8: « ...عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ... »
«که پا از خط داد بدر نهید، برخط داد باشید.»
*مائده /49: « وَاحْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ ...»
« واز آنان برحذر باش که تو را از پاره ای از آنچه به سویت فروفرستاد بدر لغزانند.»
* مائده/82: « ...أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً ...»
« سخت دشمنی ترین آدمیان.»
* انعام /55: « وَكَذَلِكَ نفَصِّلُ الآيَاتِ ...»
«وبدین گونه آیات را بشرح می‌آوریم.»
*انفال/29: « یِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ »
« هان ای کسانی که ایمان آوردید، اگر از خدا پروا گیرید برای شما مایه تمیزی قرار می‌دهد... وخدا دارای دهشی عظیم است.»
* اعراف/184: «... بِصَاحِبِهِم ...»
« همشهریشان.»
* انعام/68: « وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا »
« وچون کسانی را ببینی که شروع می‌کنند به زدن حرف ناسزا در باره آیات ما.»
* انفال/27: « ...وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ...»
« واین که به سوی او فراهم برانگیخته می‌شوید.»

پی نوشت‌ها:

1 . طبرسی ، مجمع البیان ، ( بیروت ، دارامعرفة )، 1/511، ذیل آیه 191.
2 . شیخ طوسی ،تبیان ،( بیروت ، دارإحیاءالتراث) ، 2/146، ذیل آیه 191.
3 . همان / 147، ذیل آیه 193.
4 . علامه طباطبایی، المیزان ، ( بیروت، مؤسسه اعلمی) ، 2/62، ذیل آیه 193.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 13:48 منتشر شده است
نظرات(0)

فرهنگ واژه های قرآن کریم به زبان انگلیسی

بازديد: 327
فرهنگ واژه های قرآن کریم به زبان انگلیسی

شهره شاهسوندي

از ویژگیهای انکار ناپذیر قرآن و پیام آسمانی پیامبر خاتم(ص) جهان شمولی، فراگیری و حضور و حیات دایمی آن در میان نسلهای جاری و عصرهای متوالی است.
این نکته از صریح آیات وحی و وضوح سیره پیامبر(ص) مشهود است، بی آن که نیازی به تفسیر و تأویل و توجیه باشد، چنانکه مخاطب قرآن نه قومی خاص و نه قبیله‌ای مخصوص و نه نژادی ویژه‌اند، بلکه روی سخن قرآن در عنوانی عام و بی مرز زمان و مکان، توده‌های مردمند.
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ » (نساء / 174 )
هان ای مردمان ! برهانی عظیم و ژرف از پرورگارتان به سوی شما آمد.
« هَـذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ ...» (آل عمران / 138) 
این [قرآن] بیانی بزرگ و ارجمند برای تمامی مردم است.
« هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمِ يُوقِنُونَ » (جاثیه / 20) 
این [آیات وحی] بینشهای گرانسنگی است، برای تمامی مردم و برای آن گروه که ایمان آوردند، هدایت و رحمت است.
و سر انجام روشنتر و گویاتر از همه آیات فوق، این آیه است که می‌فرماید:
« وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ » (سبأ / 28)
[ای پیامبر] نفرستادیم تو را مگر برای تمامی مردم، به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده، ولی بیشتر مردمان آگاه نیستند.
جمله آغازین و جمله پایانی آین آخرین آیه که یاد آور شدیم، دو پیام و بیان تأمل برانگیز دارد.
1. رسالت پیامبر خاتم(ص) باید بر تمامی انسانها بدون استثنا پرتو افکن باشد.
2. جهل و نا آگاهی بر بیشتر مردم سایه افکنده و این نا آگاهی مانع بهره وری آنان از رسالت جهانی پیامبر اسلام است.
در این میان، آنان که پشتوانه تعهّد و مسؤولیت را بر دوش جان دارند و خط رسالت نبی اکرم(ص) را تداوم دهنده‌اند، با این هشدار قرآن در می‌یابند که یکی از وظایف عمده آنان، زدودن ناآگاهیها و بی خبریها و کج فهمیها از ذهن توده‌ها نسبت به پیام وحی است.
تلاش در تبیین مفاهیم وحی از زوایای مختلف در زبان عربی و پارسی به گونه‌ای گسترده صورت گرفته است و هم اکنون نیز ادامه دارد، و.لی این تلاش در سایر لغتها و زبانها برای فهم صحیح قرآن، کمتر به کار بسته شده است، در حالی که همه ملّتها با هر زبان و نژادی که باشند، سهمی یکسان در بایسته‌های شتاخت پیام الهی دارند.
بر این اساس، واحد تحقیقات و پژوهشهای دفتر تبلیغات اسلامی خراسان – بخش فرهنگ و معارف قرآن مشهد – تلاش در جهت تبیین مفاهیم واژگان قرآن – به زبان انگلیسی – را در برنامه‌های تحقیقاتی خویش قرار داد و نیروهای کار آمد را تدارک دید و شیوه‌های ثمر بخش را به بررسی نشست.
نخست تلاش شد فعالیتهای مشابه در مراکز تحقیقات قرآنی ملاحظه شود تا دوباره کاری صورت نگیرد.
پس از کسب اطمینان از نبودن چنین طرحی – با ویژگیهای مورد نظر – در برنامه‌های تحقیقاتی سایر مراکز، کار پژوهش آغاز گردید که بخشی از اهداف و روشهای آن به وسیله خانم شاهسوندی – استاد زبان انگلیسی در دانشکده ادبیات مشهد و مجری طرح یاد شده – به رشته تحریر در آمده است.
بدان امید که خداوند کاستیهایمان را با کمال وصف ناپذیر خود جبران کند و این گامها را در جهت گسترش فهم قرآن در پهنه گیتی قرار دهد و ما را در زمره حاملان قرآن محسوب دارد. 
پژوهشهای قرآنی
زبان شناسی، علمی است که زبان یا سیستم برقراری ارتباط بین انسانها را مطالعه می‌کند. اهمیت روز افزون این علم در علوم و فنون مربوط با زبان، لزوم آشنایی با آن را دو چندان می‌نماید. از جمله فنون مرتبط با زبان شناسی، ترجمه است و مترجم آن جا که دخیل در بررسی متن زبان مبدأ و برگردان آن به زبان مقصد است، از این قاعده مستثنا نیست. اهمیت آگاهی او از این علم و تئوریهای ترجمه که مبتنی بر زبان شناسی است، امری نیست که بتوان از آن چشم پوشی کرد. مترجم به مدد یافته‌های زبان شناسی، می‌تواند ملاکهایی را برای خود تعیین نموده و از ظوابطی پیروی کند تا محصول تلاش او به گونه‌ای منسجم، در اختیار خوانندگانش قرار گیرد. بدین ترتیب، از ارائه اثر خویش، تنها بر اساس ذوق و سلیقه خود داری کرده و رنگ و صبغه علمی بر اثر خویش می‌زند.
پیشرفت علوم زبان شناسی و ترجمه شناسی در غرب، مباحث علمی بسیاری را در ترجمه متون مذهبی، مخصوصاً انجیل، مطرح ساخته است، به گونه‌ای که مباحث مطروحه سطوح مختلف زبان: واژگان، ارتباط دستوری، اجزاء ساختارها، معنا و پیام را در بر می‌گیرد و اهمیت توجه به آنها در انتقال معنا و پیام از زبانی به زبان دیگر را روشن می‌سازد. مجلات و فصلنامه‌هایی نیز بدین امر اختصاص یافته و شیوه‌ها و دشواریهای موجود در برگرداندن انجیل مورد مداقه و بررسی قرار می‌گیرد. متأسفانه نوپایی این علوم در کشورهای اسلامی و عدم توجه کافی به جنبه‌های کاربردی یافته‌های آنها موجب گردیده تا مباحث مطروحه در زبان شناسی و ترجمه شناسی، عملاً محلی از اعراب در ترجمه قرآن نداشته باشد. بررسی اجمالی آثار ترجمه شده قرآن بوضوح، اشکالهای عمده‌ای را آشکار می‌سازد که ناشی از عدم دقت علمی در بررسی واژه‌ها و آیات قرآنی در سطوح مختلف ترجمه است.
چنین نقصانی در برگردان قرآن مجید به زبانهای دیگر، که از لحاظ فرهنگی سنخیتی با اسلام و قرآن ندارند، مشکلات بیشتری را در سر راه درک قرآن به همراه می‌آورد، زیرا مخاطبان فعلی قرآن کریم در اقصی نقاط عالم، فاقد اطلاعات پیش زمینه‌ای و فرا زبانی هستند که مسلمانان صدر اسلام و اعراب دوران جاهلیت از آن برخوردار بوده‌اند. در عصر جاهلیت، فرهنگ غالب، بت پرستی و شرک بوده که در اساس با فرهنگ وحدانیت و یگانه پرستی اسلام مغایرت دارد. اسلام با ظهور خود بسیاری از آداب و سنن و مفاهیم آن دوران را مردود شناخته و آنها را رد نمود، امّا برخی از آنها با تغییر و تطبیق بر فرهنگ اسلام پذیرفت. برای مثال می‌توان از واژه‌های : جاهلیت، مروت، موت، تسلیم، تضرع، معروف و حیات نام برد. عدم اطلاع از شرایط تاریخی و جغرافیایی فرهنگی اعراب قبل و بعد از اسلام، موجب خواهد شد تا فضای حاکم بر محیط، بخوبی ادراک نشود و در ترجمه منتقل نگردد.
البته توجه به این نکته ضروری است که ترجمه قرآن، تنها با تکیه بر علم زبان شناسی و آگاهی از نظریات ترجمه عملاً ممکن نیست و مترجمان آن باید اطلاعات و آگاهی وسیعی در زبان عربی، تفسیر، معارف قرآنی، تاریخ اسلام و سایر ادیان و همچنین زبان مقصد و ویژگیهای آن داشته باشند، تا بتوانند به این امر خطیر دست یازند. از آن جا که علوم این روزها تخصصی شده یک مترجم، بتنهایی قادر نیست برگردان قابل قبولی از قرآن کریم ارائه دهد و به گروههایی از محققان و مفسران نیاز است تا با تلاشی مستمر و طولانی جنبه‌های مختلف قرآن را بررسی کرده، به نکات و ظرایف آن دست یابند و در ترجمه آن را انتقال دهند.
از دیگر مسائل تأسف آور در زمینه ترجمه قرآن، برگردان آن به دست افرادی است که خود مسلمان نبوده‌اند و طبیعی است که درک آنان محدود به دیدگاه خاص خود بوده و نمی‌توانند آنچنان که باید و شاید، حق مطلب را ادا نمایند. در بررسی قرآنهای ترجمه شده به دست غیر مسلمانها رنگ و بوی مفاهیم و فرهنگ ادیان دیگر، بخوبی مشهود است.
تلاش در راه اشاعه فرهنگ و معارف اسلامی در سالهای اخیر (پس از پیروزی انقلاب اسلامی) ما را بر آن داشت تا با توجه به فقدان ترجمه‌ای دقیق از قرآن کریم در ممالک غیر اسلامی، دست به پژوهش و تألیف فرهنگ واژه‌های قرآن کریم به زبان انگلیسی بزنیم و به دلایل چندی این امر را ضروری دانسته و می‌دانیم:
تحقیق بر روی ترجمه‌های قرآن کریم و همچنین فرهنگهای اصطلاحات اسلامی به زبان انگلیسی، این نکته را روشن ساخت که مترجمان و یا مؤلفان در آثار خود از دقت نظر کافی در معادل یابی برخوردار نبوده و به دلایل مختلف از ارائه معادل دقیق، عاجز بوده‌اند:
1. عدم آشنایی کافی با فرهنگ قرآن، اسلام، مسیحیت . ... .
2. عدم آشنایی کافی با زبان انگلیسی و عربی و ظرایف این دو زبان.
3. عدم آشنایی کافی با زبان شناسی و نظریات جدید ترجمه شناسی و کاربرد آن در ترجمه به صورت عملی.
4. در نظر نگرفتن وجوه معنایی متعدد واژه‌ها و آحاد معنایی هر واژه در مقایسه با معادل آن.
5. انجام برگردان متن به صورت فردی.
از این روی، در انجام این طرح پژوهشی بر آن شدیم تا با بهره جویی از همکاری صاحب نظران در زبانهای عربی و انگلیسی، معارف قرآنی، لغت و ترجمه سعی در جبران نواقص آثار صورت گرفته نماییم.
این طرح جزء طرحهای بنیادی – کاربردی محسوب شده و می‌تواند به عنوان مرجع توسط مبلّغان در امر تبلیغ و صدور فرهنگ اسلام و قرآن و توسط مترجمان در ترجمه کتابهای مذهبی، ادعیه و ... مورد استفاده علاقه مندان قرار گیرد.
در تألیف «فرهنگ واژه‌های قرآن» با استفاده از منابع مختلف (تفاسیر، کتابهای لغت، و ... ) وجوه معنایی هر واژه (آحاد معنایی آن) موارد کاربرد آن (اسم، فعل، صفت ...) همایش آن با لغات دیگر در قرآن را مشخص نموده، سپس به معادل یابی در زیان انگلیسی پرداخته می‌شود.
در زمینه معادل یابی ، ذکر نکات زیر ضروری است. برای واژه مورد نظر، ممکن است در زبان انگلیسی:
1. معادل مناسب وجود داشته باشد.
2. معادل شخصی وجود نداشته باشد.
3. معادل موجود بار فرهنگی – مذهبی زبان مقصد را داشته و آن را القا نماید.
با توجه به هر یک از نکات فوق و همچنین با توجه به آحاد معنایی هر واژه ، معادل مناسب آن انتخاب شود. معادل یابی برای واژه‌های گروه اول، مشکلی به همراه نخواهد داشت. گروه دوم واژه‌های قرآنی آن دسته از لغات هستند که معادل آنان در زبان مقصد وجود نداشته و به اصطلاح خلأ واژگان وجود دارد. برای مقابله با این خلأ واژگان، اگر بخواهیم به توصیف و توضیح واژه‌ها متوسل شویم، چنانچه لغت از واژه‌های کلیدی باشد و یا این که بسامد آن در قرآن زیاد باشد، عملاً با به کار گیری معادل چند کلمه‌ای به زیبایی و انسجام ترجمه لطمه خواهیم زد و اگر بدون در نظر گرفتن بار معنایی واژه، معادل نا مناسبی انتخاب کنیم، یقیناً دچار افت معنایی خواهیم شد. برای مثال می‌توان واژه‌های الزکاة، الجهاد، تیمم، الحج و نحس را نام برد. در این زمینه یا باید به جعل واژه در زبان مقصد اقدام نمود و یا از مکانیزمهای دیگری برای انتقال معانی و مفاهیم واژه استفاده کرد؛ کثلاً واژه الزکاة را مترجمان به poor due و یا alms ترجمه کرده‌اند. اگر به آحاد معنایی واژه الزکاة دقت کنیم:

الزکاة:

مالیات شرعی 
تکلیف شرعی 
مصادیق زکات
موارد مصرف زکات 
مجازات قانونی ندارد
مجازاً در مورد علم، بدن... به کار می‌رود
حد نصابی دارد که شامل افراد مستطیع می‌گردد

poor due:

مالیات شرعی 
تکلیف شرعی 
مصادیق زکات
موارد مصرف زکات

alms:

پول، لباس، غذا 
به افراد فقیر داده می‌شود
واژه‌های مذکور نمی‌توانند معادل مناسبی برای «الزکاة» باشند، زیرا فاقد آحاد معنایی آن هستند.
از طرف دیگر، توضیحات ناقصی که گاه از سوی مترجمان ارائه می‌شود، خود باعث گمراهی خوانندگان می‌گردد.
گروه سوم از واژه‌های قرآن، شامل آن دسته از واژه‌هاست که معادل آنها در فرهنگ انگلیسی زبانان وجود دارد، اما دارای بار فرهنگی متفاوت با فرهنگ قرآن هستند. واژه‌هایی نظیر «برزخ» ، «شهادت» و «توبه» که معادل آنها را عموماً در انگلیسی با بار فرهنگ مسیحیت به ترتیب: 
Repentence: martyrdom: porgatory: قرار می‌دهند. حال اگر به وجوه معنایی واژه «برزخ» در قرآن مراجعه کنیم، می‌بینیم معنای آن معادل حابل، مانع، فاصله و عالم برزخ است.
حایل « مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ » الرحمن / 20
مانع « وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَّحْجُورًا » الفرقان / 53
عالم برزخ « وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ » المؤمنون / 100
اگر واژه فوق را در معنای «عالم برزخ» در نظر بگیریم، اشاره به مکانی دارد که همه انسانها پس از مرگ وارد آن شده و بسته به شیوه زندگی خود در دنیا پاداش داده شده و یا مجازات خواهند شد. اگر در دنیا اعمال نیک انجام داده باشند، متنعم خواهند بود و اگر گناهکار باشند، معذّب. معادل «عالم برزخ» را در انگلیسی، بعضی porgatory ذکر نموده‌اند. این واژه با بار فرهنگ مسیحیت به معنای:
Porgatory : n. pl 
1. often p. theol . a state or place in which in which in r. c. and other christian doctrine. Those have died in grace of God expiate their sins by suffering.
معادل انگلیسی آن در فرهنگ مسیحیت به مکانی اطلاق می‌گردد که گناهکاران به خاطر معاصی خود، در آن جا مجازات می‌شوند. در معنای فوق، جایی برای نیکوکاران وجود ندارد. حال اگر این واژه را معادل «عالم برزخ» قرار دهیم، به خاطر در نظر نگرفتن آحاد معنایی آن، افت معنایی خواهیم داشت.
به عنوان مثالی دیگر می‌توان واژه «شهد» را ذکر کرد که جدای از صرف فعلی آن، به صورتهای مختلف در قرآن کریم به کار رفته و هر کدام معادل مناسب خود را می‌طلبد. (شهد، شاهد، شهود، شهید، الشهادة، مشهد، مشهود).
1. « عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ » زمر / 46
جهان محسوسperceptible - 
2. « فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ » نور / 6 
گواه (از نظر حقوقی) - testimonies
3. « شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ » آل عمران / 18
شاهد بودن - to be a witness 
4. « فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ » بقره / 185
درک – حضور داشتن - to be present 
5. « فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ »
نساء/ 69

گواهان بر اعمال مردم 
واژه «الشهداء» بنا به قول علامه طباطبایی، مؤلف تفسیر المیزان، به معنای گواهان بر اعمال مردم است. حال، حتّی اگر واژه مذکور به معنای مصطلح آن در زبان فارسی «شهید» باشد، چنانکه در ترجمه‌های قرآن به انگلیسی به این معنا به کار رفته است، معادل انگلیسی آن به هیچ وجه دارای بار معنایی آن نیست.

الشهداء:

کشته شدگان 
مرگ جسمانی 
حیات اخروی 
در راه رضای خدا
از طریق جهاد 
تقدس عمل 
مرزوق بودن نزد خداوند
بدن شهید غسل و کفن ندارد
جهاد به منظور دفاع و با برقراری عدل و قسط
Martyr: 1. a person who chooses to suffer or die rather than give up faith or principles : person tortured or killed because of his belief.
2. a personsuffers great pain or misery for a long time.
3. a person who assumes an attitude of self – sacrifice or suffering in order to arose feelings of pity. Guilt. Etc. in others.
(webster dictionary)
با توجه به آحاد معنایی این واژه، این گونه استنباط می‌شود که martyr به فردی اطلاق می‌گردد که در راه عقیده و اصول اعتقادی خود شکنجه و یا کشته شود. فردی که رنج و سختی بسیاری را برای مدتی طولانی تحمل می‌کند و نهایتاً به فردی اطلاق می‌شود که با ایثار و تحمل سختیها سعی در ایجاد احساس السوزی و گناه در دیگران دارد. جالب این جاست که برای اشاره به شهدای مذهبی از واژه religious martyrs و شهدای مسیحیت از christian martyrs استفاده شده است.
از سوی دیگر، پاره‌ای از واژه‌های قرآن که در آیات مختلف، دارای وجوه معنایی متفاوتی هستند، توسط بعضی مترجمان با عنایت به تنها یک وجه معنایی آن ترجمه گردیده است. از جمله مواردی که در این طرح مد نظر قرار می‌گیرد، توجه به ابعاد معنایی یک واژه است. برای مثال واژه «معروف» را در این جا مورد بررسی قرار می‌دهیم: 
1. « يَا نِسَاء النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا » احزاب / 32
شیوه و نحوه سخن گفتن مناسب 
honorable words A 1
customary speech P 2
2.« وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النَّسَاء فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا» بقره / 231 
شایسته و پسندیده و درست 
honorably A.
in kindness P.
3. « وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاء فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْاْ بَيْنَهُم بِالْمَعْرُوفِ » بقره / 232 
با رعایت مقررات شرعی 

honorably A.
in kindness P.
4.« وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ وَعلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ » بقره / 233 
در حد متعارف 
honorably A.
seemly manner P.
5. « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَاء كَرْهًا وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ » نساء/190
معاشرتی که از نظر مردان شناخته شده و بین آنان متداول است
honorably A.
in kindness P.
6. « وَإِنْ أَرَدتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُواْ أَوْلاَدَكُمْ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُم مَّآ آتَيْتُم بِالْمَعْرُوفِ » بقره/233
honorably A.
in kindness P.
7. « وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ ...» توبه/72-71
bid to honor A.
enjoin the right p.
باعدم توجه به وجوه معنایی متفاوت واژه « المعروف» در قرآن مجید ، مترجمان اکثر این واژه را به یک معنا ترجمه کرده اند. واژه های honorably، kindnessبه ترتیب در فرهنگ لغت Webster به صورت زیر آمده است:
honorable: 1. worth of being honored. 2. having or showing a sense of right or wrong charactized by honesty and integrity upright. 3. bringing honor to the owner or door. 4. doing honor accompanied with marks of respect.
kindness: (n) the state quality or habit of being kind.
kind: sympathrtic friendly gentle tenderhearted generous.
همچنانکه مشاهده می‌کنیم ، عدم توجه به وجوه معنایی واژه مذکور ومتن آیه ای که این واژه درآن استعمال گردیده است، موجب شده تا تقریباً در تمامی آیات این واژه به یک معنا و با یک واژه بیان گردد.

روش پژوهشی طرح

در مرحله اول، ابتدا واژه های قرآن براساس معنا و اهمیت آن در درک مفهوم آیه انتخاب می‌شوند. لذا بسامد واژه، تأثیری در انتخاب آن ندارد. در این مرحله از انتخاب کلمات ربط، حروف، کلمات استفهام وصورتهای صرف شده فعلی در صورتی که تغییر معنایی ایجاد نشود، خودداری می‌گردد3. پس از واژه های انتخابی در کتابهای تفسیر ولغت ، تجزیه وتحلیل آنها آغاز می‌شود. وجوه معنایی هر واژه، آحاد معنایی، مشتقات، همایش آن با واژه های دیگر مشخص می‌گردد . واطلاعات لازم در مورد پیش تصورات موجود در واژه، معنای لغوی ، معنای تلویحی، معنای ارجاعی،معنای همایشی، لغات مترادف ومتضاد و... جمع آوری می‌شود. درمرحله بعدی، آحاد معنایی واژه ها با آحاد معنایی معادلهای موجود آن در زبان انگلیسی مقابله شده، چنانچه از گروه اول واژه ها باشد، طبعاً مشکلی ایجاد نمی‌شود . درمورد گروههای دوم وسوم نیز با توجه به روشهای پیشرفته موجود در ترجمه شناسی، ترجمه و زبان شناسی ، نسبت به یافتن معادل آنها اقدام می‌شود.
درمورد هر واژه اطلاعات زیر ارائه می‌شود:
1. خود واژه به زبان عربی؛
2. تلفظ واژه؛
3. نوع کلمه؛ 
4. معادل و یا معادل آن همراه با شاهد و یا شواهدی از قرآن کریم با ذکر سوره و آیه؛
5. همایش آن با کلمات دیگر؛
6. لغات مترادف و متضاد ( درصورت موجود بودن).
امید است که با یاری ایزد منان، این امر خطیر هرچه سریعتر و با دقتی هرچه بیشتر به پایان رسد.

******
*****

پی نوشت‌ها:

1 . A .Arberry the Quran Interpreted
2 .pickthall the Glorious Quran
3 . واژه ها در این فرهنگ لغت ، به همان ترکیب وصورتی است که در آیات قرآنی آمده اند. لغاتی که از یک ریشه مشتق شده اند و به اشکال مختلف درآمده اند ، در ذیل ماده اصلی ریشه خود براساس کتاب «المعجم المفهرس لاالفاظ القرآن الکریم» تنظیم می‌گردد.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 13:37 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

بررسی آماری اسباب نزول

بازديد: 147
بررسی آماری اسباب نزول

موسي حسینی

در این نوشتار برآنیم تا گزارش نموداری از نقش وحضور اسباب نزول در برخی از تفاسیر مهم را ارائه دهیم.
بررسی این نکته که چه تفاسیری بیش از همه به نقل روایات اسباب نزول پرداخته و کدام مفسّر بدان بها داده و کدام مفسّر به آن بی توجه بوده است، راهها و شیوه های متعددی دارد، امّا شاید عینی ترین روش، تحلیل و بررسی آماری و نموداری باشد، زیرا در این روش می‌توانیم به دور از هر گونه ذهنیّت و پیشداوری، میزان اهتمام مفسّر به نقل روایات اسباب نزول و سطح اهمیّت و ارجی را که بدانها می‌دهد دریابیم و همچنین از جایگاه اسباب نزول در تفاسیر مختلف آگاهی بابیم. در راستای این هدف، گزارش یاد شده در دو محور صورت می‌گیرد :
1. تعداد وحجم نقل روایات اسباب نزول در تفاسیر.
2. کیفیت و چگونگی نقل روایات اسباب نزول.
در محور نخست، هدف تنها شناخت تفاسیر از بعد پرداختن به روایات اسباب نزول ومیزان کاربرد این روایات درآنهاست، امّا در محور دوم، شناسایی دیدگاه مفسّران در برخورد با روایات اسباب نزول و میزان توجه و اهمیتی که با نقّادی و تحلیل آنها، از خودنشان داده اند، مورد نظر است.
برای دستیابی به هدفهای فوق، از عناوینی چند بهره گرفته‌ایم که اینک به توضیح مختصری دربارة آنها می‌پردازیم.

منظور از نقل گزارشی و نقل تحلیلی

اگر مفسر، تنها به نقل روایات اسباب نزول بسنده کرده وبدون هرگونه نقد و کندوکاوی نسبت به آنها از کنار روایات گذشته باشد، این چنین نقلی«گزارشی» به شمار می‌آید. و اگر همراه با نقل روایات، به نقادی وتجزیه و تحلیل متن آن و یا بررسی سند و صحت و سقم آن پرداخته باشد، از آن با عنوان نقل « تحلیلی» تعبیر می‌کنیم.

منظور از نقل اجمالی و نقل تفصیلی

گزارش ونقل روایات می‌تواند اجمالی باشد و می‌تواند تفصیلی صورت گیرد، زیرا اگر تمام حادثه یا جریان سبب نزول آیه در روایت منعکس شده باشد و مفسر آن را ثبت کرده باشد، در این صورت نقل سبب را « تفصیلی» می‌دانیم، امّا اگر مفسّر در صدد بیان اصل روایت نباشد و فقط به اشاره ای گذرا یا شخصی که در نزول آیه تأثیر داشته، بسنده کند، در این صورت، گزارش مذکور را « اجمالی» تلقّی می‌کنیم.
انتظار می‌رود با بهره گیری از این عناوین، میزان حضور و نقش اسباب نزول در تفاسیر و اصولاً در تفسیر وفهم قرآن، به شکلی ملموس شناخته شود.
در پایان شایان یاد است که حوزه کار دراین تحقیق، فقط در برگیرنده تفاسیر چندی است که بیشتر مورد استناد و استفاده محققان و دانش پژوهان قرار دارد، چه این که آمار گیری نسبت به همه تفاسیر، مجال دیگر و فرصت افزونتری را می‌طلبد.
امّا در بارة اصل این تحقیق و داوری، ما مدعی نیستم که آمار ارائه شده، کمترین کم وزیادی درآن راه نیافته و فاقد هرگونه اشکال است، ولی اطمینان داریم که این آمار، درصدد بسیاری، نمایانگر واقع ونشاندهنده میزان حضور اسباب نزول در تفاسیر مورد تحقیق است.
کار شمارش این موضوعات، آن هم با روش دستی( غیر کامپیوتری) معمولاً خالی از کاستی نیست، بخصوص نسبت به برخی تفاسیر که چاپ مطلوب ومهذّبی ندارد. به علاوه که کار گزینش این موضوعها تا حدّی متأثر از سلیقه وسطح شناخت و تلقی افراد بوده است واین واقعیتی است که درهر کار انسانی رخ می‌نماید، امّا آنچه می‌توان گفت این است که آمار ارائه شده، دست کم در حدّ 80 درصد می‌تواند معیار ارزیابی و داوری قرار گیرد.
تفاسیر مختلف، از نظر حجم روایاتی که در بردارند، در یک سطح نیستند، برخی در نقل روایات اسباب نزول راه افراط پیموده اند وبعضی دیگر راه تفریط را. برای توضیح بیشتر ف به ارقام به دست آمده در این زمینه نظر می‌افکنیم :
فی ظلال القرآن (103)
تفسیر فخز رازی (166)
المنار (177)
نمونه (259)
مجمع البیان(259)
تفسیر طبری (262)
المیزان (273)
تفسیر ابن کثیر(274)
کشاف (283)
الفرقان(288)
ابوالفتوح رازی( 323)
روح المعانی (673)
همان گونه که ارقام فوق نشان می‌دهد، کمترین گزارش اسباب نزول را تفسیر فی ظلال، و بیشترین آن را، روح المعانی دارد. سایر تفاسیر در سطح نزدیک به هم، در حدود بین 200 و 300 مورد، با اندک اختلافی دردو طرف قرا دارند. این تقارن سطوح در بیشتر تفاسیر، نشانگر دو نکته است:
1. این که تفاسیر در نقل روایات اسباب نزول، تاحدّ زیادی از یکدیگر متأثر بوده ودر پرداختن به اسباب نزول، نیم نگاهی به هم داشته اند ومراجعه مستقیم آنان به منابع تاریخی وروایی، در گزارش اسباب نزول بسیار محدود بوده است.
2. این که از ملاحظه حجم گزارشها می‌توان حدس زد که اسباب نزولهای معروف، همان حدّ متوسط ارقامی است که در بیشتر تفاسیر نشان داده شده است؛ یعنی در حدود 250 تا 300 مورد، با تفاوتهای جزئی که در انتخاب اسباب نزول وجود دارد. 
( رک: نمودار شماره1)
یاد آوری: نمی‌توان از فزونی یا کاستی بیش از اندازه گزارشها در برخی تفاسیر، دیدگاه مفسّر را نسبت به اعتبار و بی اعتباری روایات اسباب نزول دریافت، زیرا برخی تفاسیر هر چند حجم اندکی از تفاسیر خود را به نقل اسباب نزول اختصاص داده اند، امّامفسّر نسبت به 90 درصد از آنها تلّقی داشته و آنها را پذیرفته است، چنان که این موضوع را در تفسیر فخر رازی می‌بینیم و برعکس برخی دیگر از مفسران، هرچند تعداد زیادی اسباب نزول را نقل کرده اند، ولی نسبت به بیشتر روایات آن، با دید نفی و انکار نگریسته اند، مانند تفسیر المنار.
نقل اسباب نزول به گونه اجمال یا تفصیل براساس محاسبه به عمل آمده نسبت گزارشهای اجمالی به کل گزارشهای انجام گرفته در تفاسیر مورد بررسی از این قرار است:

نام تفسیر تعداد موارد تفصیل تعداد موارد اجمال نسبت موارد اجمال به کل
الفرقان 288 14 8/4%
نمونه 259 17 5/6%
طبری 262 18 8/6%
مجمع البیان 259 23 8/8%
المیزان 273 25 9%
روح المعانی 673 84 12%
ابوالفتوح 323 56 17%
المنار 177 43 2/24%
ابن کثیر 274 69 25%
فی ظلال القرآن 103 28 27%
فخر رازی 166 111 8/66%
کشاف 283 18 6%
(ر ک : نمودار شماره 2 )


چنان که مشاهده می‌شود در کیفیت گزارش اسباب نزول، بیشتر تفاسیر به نقل تفصیلی و مبسوط گرایش نشان داده‌اند، به گونه‌ای که جز تفسیر کبیر، سایر تفاسیر از نظر اجمال در گزارش، زیر 30 درصد قرار دارند؛ یعنی بیش از 70 درصد گزارشها توجه شود، نسبت نقلهای اجمالی در تفاسیر شیعی (‌تفاسیر مورد بررسی در این تحقیق) پایین تر از تفاسیر عامه است. به تعبیر دیگر گرایش مفسّران شیعی بیشتر به جانب نقل تفصیلی اسباب نزول بوده است.
نکته دیگری که در این زمینه می‌توان گفت این است که در مجموعه تفاسیر مورد تحقیق، چه بسا تفاسیری با گرایشهای متفاوت از نظر فلسفی، تاریخی، اجتماعی، در کیفیت گزارش اسباب نزول نوعی هماهنگی داشته و در یک ردیف قرار گرفته‌اند؛ مانند تفسیر الفرقان یا المیزان با تفسیر طبری و یا تفسیر المنار و فی ظلال با تفسیر ابن کثیر.
امّا کیفیت نقل اسباب نزول از نظر تحلیلی و گزارشی، بر اساس تحقیق به عمل آمده نسبت گزارشهای تحلیلی به کل گزارشها از این قرار است:
نام تفسیر تعداد موارد گزارشی تعداد موارد تحلیلی نسبت موارد تحلیلی به کل
المنار 177 85 48%
المیزان 273 114 7/41%
روح المعانی 673 104 4/15%
الفرقان 288 39 5/13%
نمونه 259 35 5/13%
فی ظلال القرآن 103 13 6/12%
فخر رازی 166 14 4/8%
طبری 262 17 4/6%
مجمع البیان 259 13 5%
ابن کثیر 274 11 4%
ابوالفتوح رازی 323 12 7/3%
کشاف 283 1 0
در این محاسبه، چنانکه می‌بینیم المنار، در بالاترین سطح از تحلیل و نقّادی روایات اسباب نزول قرار دارد و کشاف در پایین ترین آنها، بقیه تفاسیر در میان این دو نوسان دارند. 
(ر ک: نمودار شماره 3)
از ارقام به دست آمده، دو نکته را می‌توان دریافت:
الف. نوع نگرش مفسّران به روایات اسباب نزول از نظر میزان اهمیتی که به آنها داده است، زیرا حجم گزارشهای تحلیلی بوضوح نشان می‌دهد که مفسّر در چه حدّی به روایات پرداخته و آنها را مورد ارزیابی و تجزیه و تحلیل قرار داده است.
ب. دیگر آن که با گذشت زمان روایات اسباب نزول بیش از پیش، مورد نوجّه و اهتمام قرار گرفته است، زیرا از تفاسیر شیعی، سه تفسیر: المیزان، الفرقان و نمونه بیش از دیگران به تحلیل و نقّادی روایات اسباب نزول پرداخته‌اند، بویژه المیزان که بر اساس ارقام یاد شده، بیش از یک سوم روایات را به نقد گرفته است. از تفاسیر اهل سنّت نیز سه تفسیر: المنار، روح المعانی و فی ظلال، بیشترین نقد و بررسی را نسبت به آنها داشته‌اند. ویژگی مشترک این تفاسیر این است که همه آنها در صد سال اخیر پدید آمده‌اند و جزء تفاسیر جدید به حساب می‌آیند. پس می‌توان نتیجه گرفت که گذشت زمان و پدید آمدن شیوه‌های جدید تری از تفسیر، چون تفسیر قرآن با قرآن، یا در پرتو دریافتهای علمی، مجال افزونتری برای نقّادی و تحلیل صحیح روایات تاریخی فراهم کرده است و همین امر به مفسّران امکان داده است که روایات اسباب نزول را بیش از گذشته به نقد و ارزیابی بگیرند. 
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 13:35 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

اسباب نزول در تفسیر مجمع البیان

بازديد: 211
اسباب نزول در تفسیر مجمع البیان

علی فصیحی

تفسیر شریف مجمع البیان، از تفسیرهای عمده ومهم شیعه است که در اواسط قرن ششم هجری قمری(536) به نگارش در آمده‌است. مجمع البیان که همزمان با تفسیر کشّاف زمخشری تدوین یافته است، از نظر اصابت رأی واصابت عقل فراتر از تفسیر کشاف می‌نماید. محمّد حسین ذهبی ، مؤلف التفسیر والمفسّرون در بارة نویسنده این تفسیر گرانسنگ می‌نویسد:
« مؤلف مجمع البیان ، دردید اصحاب خود، ابوعلی، الفضل بن الحسن بن الفضل الطبرسی المشهدی، دانشمندی در خور ستایش ، مفسر ، محدّث، فقیه، جلیل، ثقه، کامل و زیرک است.» 1
ترسیم چهره علمی مرحوم طبرسی وبیان تمامی ویژگیهای تفسیر وی، کاری فراتر از این نگاه کوتاه است و مابی این که مدّعی چنان ادعایی باشیم، در حد ارائه نمایی کلّی ، به توضیح ویژگیهای« مجمع البیان» می‌پردازیم.

مجمع البیان، در نگاه نویسنده آن

مرحوم طبرسی، در مقدمه مجمع البیان، پس از بیان مطالبی دربارة سیر تحوّل تفسیر در بین عامّه و خاصّه و تعریف و تمجید ازمرحوم شیخ طوسی دربارة تفسیر خود، چنین می‌نویسد:
« این تفسیر ، بسیار خلاصه و پیراسته ودارای نظم و ترتیبی شایسته است، اقسام دانشهای قرآنی و فنون مربوط به آن را در این کتاب آورده ایم، مطالب اصلی و فرعی این علوم را بیان داشته‌ایم که عبارتند از: 
علم قراءت ، اعراب و لغات قرآن ، پیچیدگی ومشکلات آن، مفاهیم و جهات آن ، نزول و اخبار آن، قصص وروایات مربوط به آن، حدود واحکام آن، حلال و حرام آن.
علاوه براینها اشکالات مبطلین رابیان کرده و نظر اصحاب خودمان رامتذکر شده‌ایم واستدلال آنان را در مورد زیادی در بارة اصول و فروع و معقول و منقول ، به صورت عادلانه و اختصار فوق ایجاز آورده‌ایم...» 2.

ترتیب مطالب درتفسیر مجمع البیان

طبرسی با ذهن خلاّق خود، در کیفیت نگارش و تدوین مطالب مجمع البیان ، از شیوه جدیدی در عصر وزمان خودش استفاده کرده است. تا آن زمان کمتر تفسیری به چشم می‌خورد که با نظم وترتیبی این چنین ، تدوین یافته باشد.
محمّد حسین ذهبی در این باره می‌نویسد:
« ... افلا تری مع ان هذا التفسیر یجمع بین حسن الترتیب و جمال التهذیب ورقة التعلیل وقوة الحجة.» 3
این تفسیر از ترتیبی زیبا و پیرایش نیکو و استدلال ظریف وبرهان قوی ، برخوردار است.
ترتیب مطالب مجمع البیان این گونه است:
1. اشاره به مکّی و مدنی بودن سوره وآیات وموارد اخلاف آن.
2. بیان تعداد آیات سوره و ذکر اقوال در این زمینه .
3. وجه تسمیه سوره ها ومناسب آنها با محتوای سوره.
4. ذکر فضایل تلاوت سوره واحادیث مربوط به آن.
5. بیان اختلاف قراءت، تحت عنوان «القرائة» .
6. تشریح مفردات کلمات، تحت عنوان « الإعراب».
7. ذکر معانی و لغات مشکله آیات، تحت عنوان«اللغة».
8. بیان علل و اسباب نزول آیات تحت عنوان «النزول».
9. تفسیر و تأویلات آیه.
10. بیان مناسبت وارتباط آیه با آیات قبل و بعد تحت عنوان « النظم».
11. بیان قصص، تحت عنوان « القصه» .
12. طرح احکام مربوط به آیه.
ترتیب مطالب در این تفسیر، به گونه‌ای است که دستیابی به مطالب را برای هر خواننده‌ای آسان ساخته است که بسادگی می‌تواند مطالب مورد نظر خویش را یافته و استفاده کند.

استفاده از عقل و نقل

تفسیر مجمع البیان، با این که در تفسیر آیات واسباب نزوب از عقل بهره برده‌است، در عین حال در بسیاری از موارد، فراتر از عقل گام برداشته و از روایات معصومین(ع) استفاده کرده است، چنانکه برخی محققان در این باره آورده اند:
« ... از ویژگیهای آن (مجمع البیان) اکتفا نکردن به عقل واعتنا کردن به احادیث است که با یک روحیه متوازن و متعادل هم از منابع عامه و هم از خاصه نقل کرده است.» 4 
طبرسی خود در مقدمه تفسیرش در این باره چنین می‌نویسد:
« ابن عباس ازپیامبر(ص) نقل کرده است: کسی که بدون علم دربارة قرآن چیزی بگوید، خداوند نشیمنگاهش را پر ازآتش گرداند.» 5
طبرسی وسیله هدایت مردم را دو چیز می‌داند: کتاب الهی(قرآن) وعترت پیامبر(ص) .
وی در این زمینه چنین می‌نویسد:
« روایت صحیح از عامه و خاصه نقل شده است که پیامبر(ص) فرموده: من دو چیز را میان شما به امانت می‌گذارم که در صورت تمسک و چنگ زدن به آن دو، هرگز گمراه نخواهید شد. یکی کتاب خداوند و دیگر عترت واهل بیت من است واین دو از هم جدا نمی‌شوند تا این که به من باز گردند.» 6
نقل این گونه روایات از یک سو و پایبندی عملی مرحوم طبرسی به نقل روایات از سوی دیگر، می‌نماید که تفسیر مجمع البیان ، به روایات اهمیت ویژه‌ای می‌دهد. *

اهتمام به سند روایات

مرحوم طبرسی ، به صحت خبر و بررسی دقیق احوال راوی توجه زیاد دارد و معتقد است که تفسیر قرآن کریم جز به اخبار صحیح و نص صریح ، جایز نیست.
وی در این باره می‌نویسد:
« واعلم ان الخبر قد صح عن النبی(ص) وعن الأئمة القائمین مقام(ع) ان التفسیر القرآن لایجوز الابالاثر الصحیح والنص الصریح... .» 7
روی همین مبناست که ایشان در تفسیر آیات تنها به روایاتی استشهاد کرده که به نظر وی از صحّت سند برخوردار بوده است، از این رو از تفسیر امام حسن عسکری(ع) روایتی نقل نکرده است، زیرا استناد این تفسیر به امام(ع) به نظر ایشان درست نیامده است. هرچند ممکن است این تفسیر در دسترس ایشان نبوده، ولی احتمال عدم اعتبار ، قویتر است.

اعتبار عمومیت نص

مرحوم معتقد است که سبب نزول آیات، موجب محدودیت مفهوم آیات در همان موارد خاص نمی‌شود و آیات قرآن فراتر از شأن نزول آیات است و عمومیت دارد، چه این که قرآن کریم برای هدایت تمام انسانها، در هر عصر و زمان می‌باشد.
نمونه‌ها:
* «ان الابرار یشربون من کأس کان مزاجها کافورا»8 
مرحوم طبرسی در شأن نزول این آیه می‌نویسد:
«از ابن عباس، مجاهد و ابی صالح، نقل شده است که این آیات درباره علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) نازل شده است.»
ایشان پس از ذکر داستان نذر این خانواده، چنین ادامه می‌دهد:
«خداوند این آیات را درباره علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) نازل کرده است ولی این آیات شامل تمام مؤمنانی که چنین عملی را انجام دهند نیز می‌شود.» 9
* « الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلاَنِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ »10
«ابن عباس گفته است: این آیه درباره علی(ع) نازل شده است، حضرت چهار درهم داشت، یک درهم را در یک روز و یک درهم را در شب و یک درهم را مخفیانه و درهم آخر را آشکارا، صدقه داد.
و نیز گفته شده که این آیه درباره مطلق انفاق در راه خداوند نازل شده است ... ما (طبرسی) می‌گوییم: این آیه درباره علی(ع) نازل شده است، اما این آیه تمام کسانی را که چنین عملی را انجام دهند (صدقه) شامل می‌شود و حضرت علی(ع) در این زمینه، به واسطه پیشگامی، برتری بر دیگران دارد.» 11 
با توجه به موارد فوق، به دست می‌آید که مرحوم طبرسی معتقد است اسباب نزول، سبب محدودیت آیات نمی‌شود، بلکه قرآن کریم عمومیت دارد و در طول زمان، مصداقهای خود را شامل می‌گردد.

اهتمام به اسباب نزول

مرحوم طبرسی نسبت به اسباب نزول و نقل آن، توجهی خاص داشته و در تفسیر خود، جایگاه ویژه‌ای برای آن در نظر گرفته است.
در مقدمه مجمع البیان، از اسباب نزول به عنوان یکی از مطالب ضروری که باید در تفسیر قرآن کریم، مورد توجه باشد، یاد می‌کند و یاد آور می‌شود:
«در تمام سوره‌های قرآن، ابتدا مکی و مدنی بودن آیات را متذکر شده و سپس به موارد اختلاف در عدد آیات رو آورده و پس از آن به نقل اسباب نزول پرداخته‌ام ...» 12
و نیز در متن تفسیر، برای اسباب نزول عنوان مشخصی تحت عنوان «النزول» گشوده است و این نشانگر اهتمام وی به اسباب نزول است.
با این همه، حجم اندک تفسیر و جامع بودن آن باعث شده است که صاحب مجمع، به شکل گسترده اسباب نزول را ثبت نکند، چه این که مجموع اسباب نزول، در این تفسیر بیش از 259 مورد نمی‌باشد، در حالی که اسباب نزول بسیار بیشتر از این است.

نقل گزارشی اسباب نزول

شیوه طبرسی در نقل اسباب نزول به صورت گزارشی بوده و کمتر به تحلیل و بررسی آن پرداخته است **. از مجموع 259 مورد بیان اسباب نزول در تفسیر مجمع البیان 246 مورد آن به صورت گزارشی است.
گزارش اسباب نزول در تفسیر مجمع البیان به صورت تفصیلی و مستند است و از مجموع اسباب نزول، 236 مورد آن، تفصیلی و بقیه اجمالاً بیان شده است.
محققان در این باره، چنین یاد آور شده‌اند:
«شیخ طبرسی در بسیاری از موارد، دو یا چند قول مختلف را نقل می‌کند، لکن به نقد و جرح آنها نمی‌پردازد و صحیح را از سقیم باز نمی‌شناساند، بلکه داوری آن را به خواننده واگذار می‌کند ... گاه در مواردی که یکی از اقوال بکلی خطا و فاسد بوده، باز هم سکوت کرده است، چنانکه در بحث از شأن نزول آیه: « وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ ...» 13 دومین قولی را که نقل می‌کند، این است که آیه مربوط به خراب کردن بیت المقدس به وسیله بخت النصر و یاری نصاراست، در حالی که این قول بکلی خطا و خلاف واقع است، زیرا بخت النصر، قرنها پیش از حضرت عیسی(ع) و پیدایش نصارا می‌زیسته، و طبرسی خود نیز این نکته را می‌دانسته است، چنانکه در سوره بنی اسرائیل بعد از تفسیر آیه « وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ ...» این موضوع را متذکر می‌شود.» 14 
اینک به چند نمونه از موارد نقل گزارشی مجمع البیان اشاره می‌کنیم:
* « أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم ...» 15 
«گفته شده، در روز جنگ خندق، هنگامی که ترس و وحشت بر مسلمانان غلبه پیدا کرد و آنان در مدینه، در محاصره دشمن قرار گرفتند، این آیه نازل شد و خداوند مسلمانان را به صبر و استقامت فرا خواند و به آنان وعده پیروزی داد.
و نیز گفته شده: این آیه در جنگ احد نازل شده است، هنگامی که عبدالله بن ابی به اصحاب پیامبر(ص) گفت:
تا چه وقت خود را به کشتن می‌دهید، اگر محمد نبی بود، خداوند هرگز قتل و اسارت را مقدّر نمی‌کرد.
و نیز گفته شده: این آیه درباره مهاجرین از اصحاب پیامبر(ص) نازل شده که آنان به سوی مدینه هجرت کردند، خانه‌ها و داراییهای خود را رها کردند و خسارت بسیار بر آنان وارد شد.» 16
* « الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ ...» 17 
«گفته شده است: این آیه درباره اهل کشتی که با جعفر بن ابی طالب از حبشه آمدند، نازل شده است. آنان چهل نفر بودند، سی و دو نفر از حبشه و هشت نفر دیگر از راهبان شام که از جمله آنان بحیرا بوده است.
و نیز گفته شده: آنان کسانی از یهود بودند که ایمان آوردند؛ مانند: عبدالله بن سلام، شعبه بن عمرو، تمام بن یهودا، اسدو اُسید، فرزندان کعب ابن یامین و ابن صوریا.
و نیز گفته شده: آنان اصحاب پیامبر(ص) بودند.» 18 
همان گونه که ملاحظه می‌شود، مرحوم طبرسی در این موارد به صورت گزارشی و نقل اقوال با روایات اسباب نزول مواجه شده و هیچ گونه اظهار نظری نکرده است.
بلی، در بحث تفسیری آیات، آنجا که مطلبی به نظر ایشان حق جلوه می‌کند، روی آن پافشاری دارد، و آیات و روایاتی در تأیید قول منتخب می‌آورد.

گزارش غیر مستند اسباب نزول

مرحوم طبرسی در بسیاری موارد، اسباب نزول را به گونه‌ای مستند ثبت کرده است، به این معنا که نقل کنندگان سبب نزول را بیان می‌کند (از ابن عباس، قتاده، ضحاک و مجاهد و ...) در مواردی هم غیر مستند بیان می‌کند؛ یعنی نقل کنندگان اسباب نزول را نمی‌آورند. بدون این که نامی از ناقل ببرد، تنها به ذکر سبب نزول اکتفا می‌کند.
نمونه‌ها:
* « يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ ...» 19
ذیل این آیه درباره سبب نزول، چنین می‌نویسد:
«این آیه درباره عمرو بن جموح نازل شده است. وی پیر مرد بزرگواری بود و ثروت زیادی داشت، از پیامبر(ص) سؤال نمود:
ای رسول خدا ! چگونه صدقه بدهم و به چه کسی صدقه بدهم؟ خداوند این آیه را نازل نمود.» 20
* « أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ ...» 21
ذیل این آیه چنین می‌نویسد:
«هنگامی که پیامبر(ص) دستور داد که به سوی احد خارج شوند، جماعتی از منافقان مخالفت کرده، از دستور پیامبر(ص) سرپیچی نمودند. در این امر، عده‌ای از مؤمنان از آنان پیروی کردند و دستور پیامبر(ص) را اطاعت نکردند، خداوند این آیه را نازل کرد.» 22
* « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انفِرُواْ ...» 23
«زمانی که رسول خدا(ص) از طائف برگشت، مردم را برای جهاد و پیکار با رومیان آماده نمود. این کار در شرایطی صورت گرفت که مردم مشغول برداشت محصولات بودند. علاوه بر این، در فصل گرمای تابستان واقع شده بود. این امور دست به دست هم داده و رفتن به سوی میدان جنگ را برای مسلمانا مشکل ساخته بود، تا آنجا که بعضی در اجابت دستور پیامبر(ص) تردید و دودلی نشان می‌دادند و عدّه کمی آمادگی برای جهاد را ابراز می‌داشتند، این آیات نازل شد ...» 24
در این گونه موارد، تنها به گزارش اسباب نزول اکتفا کرده و این که ناقل آن چه کسی می‌باشد، بیان نشده است.

جایگاه نقل اسباب نزول

طبرسی، اسباب نزول را به صورت جداگانه و مستقل مورد بحث و بررسی قرار داده است، چنانکه برای قصه و نظم جایگاه ویژه‌ای در نظر گرفته است، ولی گاه مشاهده می‌شود که هر دو یا هر سه عنوان را در یک جا بیان کرده است؛ از آن جمله:
* « وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِي الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم ...» 25
طبرسی در ذیل این آیه می‌نویسد:
« [النزول و النظم] در سبب نزول و کیفیت نظم حاصل از این آیه و اتصال فصلهای آن، اختلاف شده است ...» 26
* « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ »27
ذیل این آیه شریفه، در سبب نزول آن تحت عنوان [النزول و القصه] چنین بیان داشته است:
«مفسّران گفته‌اند:
روزی رسول خدا(ص) درباره رستاخیز و وضع قیامت، با مردم، بیاناتی فرمود. این سخنان مردم را تکان داد و به گریستن وا داشت. در پی آن، ده نفر از یاران پیامبر(ص) که عبارت بودند از : علی، ابوبکر، عبدالله بن مسعود، ابوذر غفاری، سالم مولی ابی حذیفة‌، عبدالله بن عمر، مقدادبن اسود کندی، سلمان فارسی و معقل بن مقرن، در منزل عثمان بن مظعون اجتماع کردند.
در این جلسه، تصمیم گرفتند پاره‌ای از لذایذ دنیا را بر خود حرام کنند و به جای آن به عبادت پردازند ... علی(ع) سوگند یاد کرد که تمام شبها را نخوابد، مگر این که خدا بخواهد. بلال سوگند یاد کرد که همه روزه، روزه باشد و عثمان بن مظعون قسم یاد کرد آمیزش جنسی با همسرش را ترک گوید و به عبادت پردازد، این آیه نازل شد.» 28 ***

استفاده از اسباب نزول در تفسیر آیه

مرحوم طبرسی در بسیاری از موارد، در تفسیر آیات از اسباب نزول به عنوان مؤیّد استفاده کرده است.
در بحث تفسیری آیات، ابتدا مطلبی را که مورد نظر ایشان است بیان می‌کند و برای اثبات مدعای خویش از آیات و روایات دلیل می‌آورد و در مواردی اسباب نزول آیات را شاهد بر مدعای خویش بیان می‌کند.
از جمله: 
* « وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُواْ النِّسَاء فِي الْمَحِيضِ وَلاَ تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىَ يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ »29
در تفسیر جمله « وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» این که منظور کدام پاکی است، چنینمی‌نویسد:
«در معنای متطهرین، گفته‌اند: منظور طهارت و پاکی با آب می‌باشد. این نظریه را جماعتی از امامیه بیان کرده‌اند و نیز شأن نزول آیه دلالت بر این مطلب دارد.
بعضی گفته‌اند: مرادطهارت از گناه می‌باشد ...» 30
* « حَافِظُواْ عَلَى الصَّلَوَاتِ والصَّلاَةِ الْوُسْطَى ...» 31
در تفسیر این آیه شریفه، مرحوم طبرسی چنین می‌نویسد:
«در مورد « صَّلوةِ الْوُسْطَى» چند نظر است:
1. مراد از صلوة الوسطی، نماز ظهر است. (بعضی از پیشوایان زیدیه گفته‌اند: مراد از « صلوة الوسطی» در روز جمعه، نماز جمعه و در باقی روزها، نماز ظهر است.
2. مراد نماز عصر است.
3. مراد نماز مغرب است.
4. مراد نماز عشا است.
5. مراد نماز صبح است.» 32
طبرسی ضمن نقل اقوال در این زمینه، برای هر یک از نظریات دلایلی بیان کرده است. برای نظریه اول از اسباب نزول کمک گرفته است و سبب نزول را چنین نقل می‌کند:
«از زیدبن ثابت نقل شده است که پیامبر(ص) در وسط روز، هنگامی که شدّت گرما بود، نماز می‌خواند و این عمل برای اصحاب گران تمام شد به گونه‌ای که پشت سر پیامبر(ص) افراد کمی در نماز می‌ایستادند، این آیه نازل شد.» 33
* « لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ...» 34
مرحوم طبرسی در تفسیر و معنای این آیه، چند قول را بیان می‌کند و از اسباب نزول در تأیید نظر خود استفاده می‌کند.
«ذیل این آیه چند قول وجود دارد:
1. درباره اهل کتاب است؛ تنها آن اهل کتابی که از آنان جزیه گرفته می‌شود.
2. درباره تمام کفار است.
3. مراد این است که درباره کفارّی که بعد از جنگ به دین اسلام مشرف شده‌اند، این سخن را به زبان نیاورید که آنان با اکراه و اجبار اسلام را اختیار کرده‌اند، زیرا اسلام آنان صحیح است و ایراد ندارد.
4. آیه، همان گونه که از شأن نزول آن استفاده می‌شود درباره یک قوم خاص از انصار، نازل شده است.
5. مراد این است که از جانب خداوند در پذیرش دین اسلام اکراه و اجبار نیست، و بندگان در این باره صاحب اختیارند، زیرا پذیرش دین از امور قلبی است.» 35 
امّا مواردی که اسباب نزول در تفسیر آیه، مورد استفاده قرار گرفته است متعددند، به عنوان نمونه:
«نقل می‌کنند که مردی از انصار به نام ابو حصین، دو پسر داشت. برخی از بازرگانان که وارد مدینه می‌شدند و به معامله کالا مشغول می‌گردیدند، وقتی با این دو پسر برخورد می‌کردند، آنان را به عقیده و آیین مسیحیت دعوت می‌کردند، آنان هم سخت تحت تأثیر قرار گرفته، به این آیین وارد شدند و با آنان به سوی شام رهسپار گردیدند.
حصین از این جریان، سخت ناراحت شد و جریان را به اطلاع رسول خدا(ص) رسانید و درخواست نمود که آنان را به زور به اسلام برگرداند، آیه فوق نازل شد.» 36

ملاک نقد و تحلیل اسباب نزول

همان گونه که قبلاً یادآوری شد، مرحوم طبرسی با اسباب نزول به صورت گزارشی عمل کرده، در اکثر موارد تنها به نقل اقوال در این باره بسنده کرده است، به گونه‌ای که از مجموع نقل اسباب نزول، تنها 35 مورد آن به صورت نقد و تحلیل است.
ملاک ایشان در نقد و تحلیل، روایات، ضرورت فقهی، ظاهر آیه و تاریخ بوده و سبب نزولی که مورد تأیید و یا قبول ایشان نبوده، با این ملاکها رد گردیده است.

نقد سبب نزول با تاریخ

یکی از روشهای مرحوم طبرسی در نقد و تحلیل اسباب نزول، نقد تاریخی است که از نگاه صحت و سقم تاریخی آن را مورد بحث قرار می‌دهد:
* « وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ ...» 37
ذیل این آیه مبارکه تحت عنوان: «النزول» بحث مفصلی کرده، چند سبب نزول را نقل و بعضی از آنها را نقد تاریخی می‌کند.
«سبب نزول مورد اختلاف واقع شده است. ابن عباس و مجاهد گفته‌اند: مقصود رومیانند که با مسلمانان جنگ کردند و تلاش داشتند تا بیت المقدس را خراب نمایند و این موضوع تا زمان عمر ادامه داشت و خداوند مسلمانان را بر رومیان غلبه داد.
حسن و قتاده گفته‌اند: مقصود «بخت النصر» است که وی بیت المقدس را خراب کرد و در این امر نصارا او را یاری و کمک کردند.
از ابی عبدالله(ع) روایت شده که مقصود مشرکان قریش‌اند، هنگامی که پیامبر(ص) را از داخل شدن به مکه و مسجد الحرام منع کردند.
طبری، در تفسیر خود این قول را که مراد کفار قریش باشند، رد کرده است و می‌گوید: مشرکان قریش مسجد الحرام را خراب نکرده‌اند.
این گفتار طبری، قابل قبول نیست، زیرا عمارت در پرتو نمازگزاران و عبادت در آن است، و جلوگیری از نماز و عبادت، به مثابه خراب کردن آن است.
علاوه بر این، روایاتی در این زمینه وارد شده که مشرکان، مساجدی که رسول خدا(ص) در آنها نماز خوانده است، خراب کرده‌اند ...» 38

نقد اسباب نزول با ضرورتهای فقهی

مرحوم طبرسی، سبب نزولی را که با ضرورت فقه سازگاری ندارد، مورد نقد قرار داده است؛ از جمله:
* « وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاء فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ ...» 39
ذیل این آیه، ابتدا سبب نزول را بیان می‌کند و سپس از نظر فقهی، آن را مورد انتقاد قرار می‌دهد.
«این آیه درباره معضل بن یسار نازل شده، وی با ازدواج مجدد خواهرش «جملاء» با همسر اولش به نام عاصم بن عدی، مخالفت می‌کرد، زیرا این زن و شوهر از هم جدا شده بودند و دوباره تمایل داشتند با هم پیمان زناشویی برقرار کنند.
و نیز گفته شده، این آیه هنگامی نازل شد که جابر بن عبدالله با ازدواج مجدّد دختر عمویش، با شوهر سابقش، مخالفت می‌کرد.
و این هر دو موضوع در مذهب ما (امامیه) صحیح نیست، زیرا برادر و پسر عمو ولایت بر خواهر و دختر عمو ندارند.» 40

نقد سبب نزول با ظاهر آیه

در بعضی موارد اسباب نزولی را که با ظاهر آیه نمی‌سازد، مورد نقد قرار می‌دهد؛ مانند:
* « وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِي الْيَتَامَى فَانكِحُواْ ...» 41
« در سبب نزول این آیه چند قول مطرح شده است: یکی از آنها این است که این آیه درباره دختر یتیمی نازل شد که در تکفّل ولیّ خود قرار داشت. ولیّ، بدون این که مهری در نظر بگیرد، به خاطر مال و جمال دختر، تصمیم به ازدواج با وی می‌گیرد، آیه نازل شد و او را از این کار منع کرد.
یکی از اقوال این است که آیه درباره مردی که بیش از چهار زن اختیار کرده بود، نازل شد، زیرا آن مرد وقتی مال و ثروتش تمام شد، به خوردن مال یتیمی که تحت تکفّل وی بود اقدام کرد. خداوند، وی را از این کار نهی کرد که بیش از چهار زن نگیرد تا احتیاج به مال یتیم پیدا نکند و این آیه نازل شد ... .
قول او با ظاهر آیه نزدیکتر است.» 42

ترجیح سبب نزول با سیاق آیه

مرحوم طبرسی در پاره‌ای موارد، چند سبب نزول را نقل می‌کند و از میان آنها، سبب نزولی را که با سیاق آیه می‌سازد، بر اقوال دیگر ترجیح می‌دهد. به عنوان نمونه:
* « لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذَّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ »43
ذیل این آیه درباره شأن نزول آن چند نظریه را بیان می‌کند و یکی از آنها را نزدیکتر به سیاق آیه دانسته، ترجیح می‌دهد.
«گفته شده: این آیه هنگامی نازل شد که پیامبر(ص) بعد از شکست در جنگ احد، تصمیم به نفرین در حق تعدادی از اصحاب خود داشت و خداوند حضرت را از این عمل نهی کرد.
و نیز نقل کرده‌اند: وقتی کفار، حمزه عموی پیامبر(ص) را مثله کردند و با اصحاب آن حضرت بسیار برخورد زشت نمودند، پیامبر(ص) فرمود: اگر خداوند اجازه می‌داد، چنان مقابله به مثل می‌کردم که مانند آن در میان عرب اتفاق نیفتاده بود، این آیه نازل شد.
بعضی گفته‌اند: این آیه درباره اهل بئر معونه نازل شده و آنان هفتاد نفر بودند که پیامبر(ص) آنان را به سرپرستی منذر بن عمرو، به سوی بئر معونه فرستاد تا مردم را قرآن و علم بیاموزند، آنان را به قتل رساندند. پیامبر(ص) از این کار آنان بشدّت خشمگین شده بود، سپس این آیه نازل شد.
لکن صحیح این است که این آیه درباره جنگ اُحد و حوادث آن نازل شده است، زیرا هم اکثر علما بر این عقیده‌اند و هم سیاق آیه این مطلب را می‌رساند.» 44

ترجیح سبب نزول با عمومیت آیه

نویسنده مجمع البیان، در مواردی با توجه به عمومیت آیه، سبب نزولی را مورد تأیید قرار می‌دهد که عمومیت داشته باشد؛ مانند:
* « قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ ...» 45
«در سبب نزول این آیه چند قول وجود دارد:
این آیه درباره نصارای نجران نازل شده است.
دربارة یهودیان مدینه نازل شده است.
این آیه درباره هر دو طایفه، یهود و نصارا، نازل شده است.
قول سوم بهتر است زیرا این قول عمومیت دارد و شامل هر دو طایفه می‌شود.» 46

پرهیز از اعمال تعصب

مرحوم طبرسی در تفسیر آیات و بیان مطالب، بویژه در نقل اسباب نزول، از تعصبّهای مذهبی بشدّت پرهیز کرده است.
ایشان با این که در تمام موارد، با برهان و استدلال قوی، از نظریات خود دفاع کرده، جانب انصاف و اعتدال را از دست نداده است.
دکتر محمد حسین ذهبی در این باره می‌نویسد:
«طبرسی، فردی معتدل و میانه رو بوده است. در گرایشهای شیعی خود، مانند دیگر شیعیان جانب غلو را در پیش نگرفته است. تا جایی که من تفسیر ایشان را خوانده‌ام، به جایی برنخورده‌امکه وی تعصّب قابل ذکری داشته باشد، و موردی نیافته‌ام که نسبت به یکی از صحابه انکاری داشته باشد و یا دربارة آنان سخنان بی مورد گفته باشد ... . طبرسی هر چند از عقاید خود دفاع کرده، ولی در دفاع از باورهای خویشتن زیاده روی نکرده است ...» 47

پی نوشت‌ها:

*. روایتی که مرحوم طبرسی نقل کرده است، لغزش عبارتی دارد، ممکن است سهو القلم باشد ویا اشتباه در چاپ ، صورت گرفته باشد. عبارت این است: « انی تارک فیکم ما ان تمسکتم به...» ایشان در این روایت واژه «ثقلین » را نباورده است در حالی که درمنابع دیگر این واژه به چشم می‌خورد . دیگر ضمیر « به» است که در منابع دیگر «بهما» است و ایشان به صورت مفرد آورده است.
**. منظور از گزارشی آن است که مفسر، صرفاً نقل قول را متذکر می‌شود و خود هیچ گونه نظری در آن باره نمی‌دهد، به عنوان مثال می‌گوید: ابن عباس چه گفته است و مجاهد و ... چنین نقل کرده است. 
***. این موارد، داخل کروشه بیان شده است که شاید کار ناشر باشد. در هر صورت، روشی است که در مجمع البیان به چشم می‌خورد. هر چند این کار، ضرری به حسن ترتیب در مطالب مجمع وارد نمی‌سازد.
1. محمد حسی ذهبی، التفسیر و المفسرون، (چاپ دوم: بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1396 ھ – 1976 م) ، 2/99. 
2. طبرسی، مجمع البیان، (چاپ دوم : تهران، انتشارات ناصر خسرو، بی تا )، 1/ 76
3. محمد حسی ذهبی، التفسیر و المفسرون، 2/99.
4. بهاء الدین خرمشاهی، تفسیر و تفاسیر جدید، ( چاپ اول: تهران، انتشارات کیهان، زمستان 64 ) 34. 
5. طبرسی، مجمع البیان، 1/75. 
6. همان.
7. همان، 1/80.
8. سوره انسان / 5 – 6 .
9. طبرسی، مجمع البیان، 1/ 612.
10. بقره / 274.
11. طبرسی، مجمع البیان، 2/667.
12. همان ، 1/77.
13. بقره / 114.
14. طبرسی، مجمع البیان، 2/170.
15. بقره / 214.
16. طبرسی، مجمع البیان، 2/546.
17. بقره / 121.
18. طبرسی، مجمع البیان، 1/3474.
19. بقره / 215.
20. طبرسی، مجمع البیان، 2/547.
21. آل عمران / 162.
22. طبرسی، مجمع البیان، 2/874.
23. توبه / 38.
24. طبرسی، مجمع البیان، 5/47.
25. نساء / 3.
26. طبرسی، مجمع البیان، 3/10.
27. المائده / 87.
28 . طبرسی، مجمع البیان، 3/563.
29 . بقره / 222. 
30 . طبرسی، مجمع البیان، 2/563.
31 . بقره / 238.
32 . طبرسی، مجمع البیان، 2/599.
33 . همان، 2/598.
34 . بقره / 256.
35 . طبرسی، مجمع البیان، 2/631.
36 . همان، 2/630.
37 . بقره /114.
38 . طبرسی، مجمع البیان، 1/360.
39 . بقره / 232.
40 . طبرسی، مجمع البیان، 2/538.
41 . النساء / 3.
42 . طبرسی، مجمع البیان، 3/10.
43 . آل عمران / 128.
44 . طبرسی، مجمع البیان، 2/832.
45 . آل عمران / 128.
46 . طبرسی، مجمع البیان، 2/ 766.
47 . محمد حسی ذهبی، التفسیر و المفسرون، 2/144 – 142.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 13:04 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

اسباب نزول در تفسیر المنار

بازديد: 309
اسباب نزول در تفسیر المنار

سید حسین هاشمی

تفسیر المنار، تفسیری بلند آوازه ومعروف است که در آغاز قرن چهاردهم هجری تألیف یافته‌است. نگارش تفسیر المنار، همزمان با جنبشهای اصلاحی و دینی است.
تفسیر المنار با دریافت جدیدی از دین وقرآن، پا به عرصه اجتماع و متن زندگی مسلمانان نهاد. سلسله جنبان این نهضت اصلاحی، سید جمال الدین و شاگرد همفکر او شیخ محمد عبده بود. آن دو، پایه حرکت تصلاحی خود را باز گردانیدن قرآن در میان جامعه اسلامی و پیوند زدن دین با زندگی نوین بشری، قرار دادند و به سراغ قرآن به عنوان کتاب تربیت انسان رفتند؛ انسانی که برایش سعادت دنیا و آخرت مطرح است، نه دنیای تنها و نه آخرت منهای دنیا. پیامد این نوع تفکر و برداشت از قرآن و انسان، روش تفسیری ویژه‌ای را برای عبده به بار آورد که با روش پیشینیانش متفاوت بود. محمد حسین ذهبی از این روش تفسیری چنین یاد می‌کند:
«استاد امام (محمد عبده) در تفسیر قرآن شیوه‌ای را برگزید که با شیوه مفسران پیشین متفاوت بود. روش او فهم کتاب الهی به عنوان دین و کتابی که می‌بایست بشر را به سعادت دنیا و آخرت هدایت کند. استاد با تکیه بر این روش، بر دیگر مفسران خرده گرفت که آنان از هدف اصلی و اولی قرآن، که همانا هدایت و ارشاد است، غفلت ورزیده‌اند و به دیگر مسائل، همچون اقسام معانی، نحو، اختلافات فقهی و ... پرداخته‌اند، در حالی که پرداختن بیش از حد به آنها انسان را از مقصود کتاب الهی باز می‌دارد و مانع فهم و معنای حقیقی قرآن می‌گردد.» 1 
بر این اساس، محمد عبده روشهای تفسیری را بر دو نوع تقسیم کرده و از روش مورد قبول خود چنین سخن به میان آورده است:
«قسم اول، تفسیر خشک و بی روحی است که انسان را از خدا و کتاب وی دور می‌سازد. در این نوع تفسیر، مراد تحلیل الفاظ و اعراب جمله‌ها و بیان منتهی الیه آن عبارات و اشارات و نکات فنی است. چنین تفسیری را نمی‌توان تفسیر نامید که نوعی تمرین در فنون بلاغت، نحو و امثال آن به شمار می‌آید.
قسم دوم تفسیر آن است که مفسّر به سراغ قول خدا و حکمت تشریع عقاید و احکام می‌رود، به گونه‌ای که دلها را جذب می‌کند و به عمل و هدایتی که در کلام الهی است، رهنمون می‌شود و مصداق عینی کلام خدا (هدی و رحمه) و مانند این صفات قرار می‌گیرد و این همان چیز است که من (محمد عبده) در پی آن هستم.»
المنار 1/ 16-24 
عبده و رشید رضا کوشیده‌اند مفاهیم قرآن را در جهت تربیت و هدایت جامعه، در ابعاد دینی، اخلاقی و سیاسی معنا کنند و از قرآن و اسلام تصویری ارائه دهند که در آن، هر دو بعد زندگی آدمی: دنیا و آخرت لحاظ شده است، چه در بعد شخصی و فردی و چه در بُعد اجتماعی. این جهت گیری را با یک نگاه گذرا در عناوین بحثهای مطرح شده در تفسیر المنار، در می‌یابیم، عناوینی چون:
استبداد میان مسلمانان، استبداد و ثروت، استعداد امّتها، استقلال امّت، واگذاری امور دنیوی مردم به خود مردم در اسلام، اسلام و خلافت و پادشاهی و مباحث دیگری از این قبیل در جای جای تفسیر المنار به چشم می‌خورد که از میان مجموعه مباحث، به ذکر یک نمونه اکتفا می‌کنیم:
وی در تفسیر آیه: «والله یؤتی ملکه من یشاء ...» 2 به گونه مشروح از مشیت الهی و نقش آن در اعطای حکومت و فرمانروایی به کسی، سخن می‌گوید و انگیزه خود را از طرح این بحث، چنین بیان می‌کند:
« ... این که بحث مشیت الهی را در دادن ملک و فرمانروایی به کسی، به طور گسترده مطرح کردم، به این علت است که می‌بینم عامّه مسلمانان از امثال این عبارتهای کوتاه: « والله یؤتی ملکه من یشاء»؛ [خداوند، فرمانروایی را به هر که بخواهد اعطا می‌کند] چنین می‌فهمند که فرمانروایی فرمانروایان به قوّه الهی و خارج از نظام اسباب و قوانین حاکم بر زندگی بشر است! این باور، پیشینه دراز دارد و در میان امّتهای دوگانه پرست، وجود داشته است. به همین روال عبارتهایی در کتاب نصارا نیز دیده می‌شود. در نتیجة همین باور نادرست، حاکمان و فرمانروایان، مردم را به ردگی کشیدند؛ فرمانروایانی که می‌پنداشتند سلطه آنان بر مردم بخشی از حکومت خدا بر مردم است و مقاومت و ایستادگی در برابر حکومت و سلطه آنان، مقاومت در برابر خداوند و خروج از مشیّت الهی است! »
آن گاه رشید رضا از قول عبده می‌نویسد:
«استاد امام در تفسیر آیه، جمله کوتاهی فرموده است که من یادداشت کرده‌ام: برای خداوند سنّتی است که بر طبق آن، کسی را فرمانروایی می‌بخشد. از این عبارت مجمل و کوتاه، چیزی دستگیر انسان نمی‌شود، مگر این که آیات فراوانی که درباره تکوّن و نیز هلاکت امتهاست و نیز آیاتی که می‌گوید تبدّل و تغییر جوامع بشری بر مبنای سنن الهی است، جمع آوری گردد که ما بخشی از این آیات را آورده‌ایم، از جمله آنهاست آیه: «ان الله لا یغیر ما بقوم ...» 3 اوضاع امّتها بسته به صفات درونی، اخلاقی، عقائد، معارف و عادتهای آنهاست. این امور، اصل و ریشه سیادت و بردگی، فقر و غنا، قوّه و ضعف امّتها است. این امور است که راه را برای هلاکت امّتی به وسیله ظالمان فراهم می‌کند.
غرض از این بیان، این است که ما نمی‌توانیم کوتاهی و تقسیر خود را به مشیّت الهی نسبت دهیم و در اصلاح امور خویش نکوشیم و به فرمانروایان تکیه کنیم، زیرا مشیّت خدا بر ابطال سنّت او در نظام هستی تعلق نمی‌گیرد. هیچ دلیلی از کتاب، سنّت، عقل و عالم خارج وجود ندارد که نشان دهد، سلطه حاکمان به نیروی خراق العاده الهی است! بلکه شریعت و آفرینش، شهادت بر ضد این امر می‌دهد.»
المنار / 514

نویسنده واقعی تفسیر المنار

تفسیر المنار، محصول شش سال درسهای تفسیری شیخ محمد عبده است. وی از اول محرّم 1317 به تدریس تفسیر قرآن از جزء اول مشغول شد و تا نیمه محرّم 1323 درس تفسیر وی به آیه: «ولله ما فی السموات و ما فی الأرض ...» 4 رسید و در این زمان با فوت وی، درس تفسیر تعطیل گردید.
در طول این درسها، محمد رشید رضا که از بهترین شاگردان عبده به شمار می‌آمد، نکات برجسته درس را یادداشت و سپس به استاد عرضه می‌کرد و اگر استاد ملاحظاتی داشت انجام می‌داد و آن گاه در مجله «المنار» به نشر سپرده می‌شد.
با توجه به نظارت پیوسته محمد عبده بر نوشته‌های رشید رضا و با توجه به جمله معروف او در حق رشید رضا:
«صاحب المنار، ترجمان افکاری.»
صاحب المنار، تفسیر کننده اندیشه‌های من است.
بجاست که تفسیر المنار را تا آیه 126 سوره نساء از آن محمد عبده بدانیم.
پس از فوت استاد، شاگرد وی، رشید رضا به همان سبک و سیاق و دیدگاه، کار تفسیر را تا آیه 101، از سوره یوسف ادامه داد و با فوت خود وی، این تفسیر نا تمام ماند و اکنون در دوازده مجلد به همان صورت ما تمام چاپ شده است. از این روی، قسمت دوم تفسیر المنار، یعنی از آیه 126 سوره نساء تا اواسط جزء 13 و آیه 101 سوره یوسف از آن رشید رضاست.
به هر حال، دور از واقع نخواهد بود که تمامی تفسیر المنار را از رشید رضا و متأثر از افکار محمد عبده بدانیم، زیرا اولاً، قسمت بیشتر این تفسیر را رشید رضا پس از مرگ عبده مستقلاً تدوین کرده است. ثانیاً، در فصل تفاوت شیوه تفسیری عبده و رشید رضا خواهیم گفت رشید رضا تغییراتی در روش تفسیری عبده ایجاد کرد. این تغییرات بیقین در تمامی تفسیر، چه آن بخش که در زمان زندگی عبده تدوین شده و چه آن قسمت که پس از مرگ وی تألیف گردیده، صورت گرفته است، چنانکه رشید رضا خود در مقدمه تفسیر تصریح می‌کند:
«من در تمامی بخشهای تفسیر، مطالبی نه چندان کم، افزودم تا بدین وسیله تمامی بخش ها از یک اسلوب برخوردار شود.» المنار 1/14

تفاوت شیوه تفسیری رشید رضا با شیوه عبده

روش تفسیری عبده این بود که قرآن را در پیش روی می‌گذاشت و تلاوت می‌کرد و با جمله‌های شیوا، ادیبانه و در خور فهم شنوندگان توضیح می‌داد. به نقل اقوال مفسّران مقیّد نبود، برای اثبات عقیده‌ای بر قرآن تحکّم نمی‌ورزید، به احادیث و اسرائیلیات توجه نشان نمی‌داد و از کتابهای تفسیر و منابع لغوی، گاه به تفسیر جلالین جهت معنای لغتها و کلمه‌ها و اعراب و صرف و نحو مراجعه می‌کرد.
عبده درباره روش تفسیری خود چنین می‌گوید:
«من آن گاه که قرآن را می‌خوانم [تفسیر می‌کنم] کتابی را که پیش از آن مطالعه نمی‌کنم. گاهی کتابی از تفسیر را تورّق می‌کنم و آن زمانی است که اعرابی نا آشنا و دور از ذهن و لغتی نامأنوس برایم پیش آید.»
علت انتخاب این شیوه از سوی عبده، این بود که وی برای عقل در فهم قرآن، ارزشی ویژه و مهم قائل بود. وی می‌گفت:
«خداوند در قیامت، از ما نمی‌پرسد که دیگران از قرآن چه فهمیدند و چه گفتند، بلکه از ما درباره کتاب خود که برای هدایت و ارشاد، فرستاده است و از سنت پیامبر(ص) که بیان کننده حکم آسمانی است می‌پرسد ... . المنار 1/24
از ما می‌پرسد: در آنچه پیامبر به شما ابلاغ کرد، تدبر کردید؟ درباره آنچه امر و نهی شده‌اید، تعقل و اندیشه کرده‌اید؟»
دکتر حمید عنایت از قول عبده می‌نویسد:
«قرآن نخستین کتاب مقدّسی است که از زبان پیامبر خدا برادری و همبستگی عقل و دین را به شیوه آشکار و تأویل ناپذیر اعلام می‌دارد. بدین جهت درآغاز اسلام، بجز آنان که نه عقل درست داشتند و نه دینی استوار، همگی پذیرفتند که پاره‌ای از قضایای دینی را تنها از راه عقل می‌توان پذیرفت.» 5 
اما رشید رضا، مادامی که نگارنده و جمع کننده گفته‌های تفسیری استاد خود (عبده) بود، در واقع همان مطلب شیخ را می‌آورد و پس از فوت استاد نیز در اصول کلی تفسیر از روش استاد خود تخطّی نکرد، بدین سان که به اقوال مفسران مقیّد نبود و به روایات اسرائیلی و احادیث جعلی نمی‌پرداخت و متعرّض مبهمات قرآن نمی‌شد و ... ولی در مواردی هم از خط مشی استاد خود، پا را فراتر نهاد.
درباره این موارد، رشید رضا خود می‌نویسد:
«من آن گاه که پس از فوت استاد در کار تفسیر مستقل شدم، در مواردی خلاف شیوه استاد را پیش گرفتم و آن موارد، یکی درباره روایات بود که به احادیث و سنّت صحیحه در حد وسیعتری پرداختم و روایات تفسیری یا روایاتی را که در حکم روایات تفسیری است، آوردم و دیگر این که تحقیق بیشتر درباره مفردات الفاظ به کار بستم و جمله‌های لغوی و مسائل اختلافی بین علما و استشهاد به آیات از سوره‌های مختلف و طرح مسائل مورد نیاز مسلمانان و ... را آورده‌ام.» المنار1/16
بر این اساس، معلوم می‌شود که عبده، عقل گراتر از رشید رضا بوده است و روایات موجود در تفسیر المنار، اعم از روایات تفسیری و روایات اسباب نزول و ... بیشتر از ناحیه رشید رضا در تفسیر وارد شده است. با وجود این، تفسیر المنار در مجموع، متأثر از اندیشه خرد گرایانه عبده است و نسبت به دیگر تفاسیر، به ویژه تفسیر اصحاب سلف از نقل روایات اسرائیلی و روایات ضعیف تفسیری، پرهیز داشته است.

نگرش المنار درباره روایات تفسیری

رشید رضا، تمامی روایات تفسیری را با نظر مثبت نمی‌نگرد، بلکه در نخستین نگاه، هر روایتی را به دیده شک و تردید می‌نگرد. وی در تفسیر المنار، شرایط فهم قرآن را بر می‌شمرد و از مفسرا پیشین خرده می‌گیرد که بیش از حد، به مباحث جنبی و فنّی پرداخته‌اند و درباره روایات تفسیری چنین اظهار نظر می‌کند:
«و اما روایات مأثور از نبی(ص) و اصحاب آن حضرت و علمای تابعین که در تفسیر وارد شده‌ است، استفاده از برخی آنها در تفسیر قرآن ضروری است، چون هیچ چیزی به منزله روایت مرفوع* ارزش تفسیری ندارد. پس از آن، روایات صحیحه منقول از صحابه است که در خصوص معانی لغوی، فهم و عمل مردم زمان نزول قرآن حجّت است و لکن روایات صحیح مرفوع از پیامبر و صحابه اندک است و در اکثر تفاسیر مأثور، راویان زندیق از یهود، فارس و مسلمان نمایان اهل کتاب وارد شده و دست برده‌اند.»
همان گونه که حافظ بن کثیر این مطلب را گفته است.
محمد حسین ذهبی موضع رشید رضا را در برابر روایات چنین توصیف می‌کند:
« ... رشید رضا موضعی نقادانه در برابر روایات اسرائیلی اتخاذ کرده است و کتاب خویش را همچون اغلب کتابهای تفسیری پیشینیان، به روایات خرافی و دروغین نیامیخته است ... و نیز این مدرسه تفسیری به دام روایات ضعیف و جعلی نیفتاده و فریب آنها را نخورده است، با این که اکثر مفسّران پیش از وی، فریب این روایات را که اثر بسیار بدی در تفسیر قرآن داشته است، خورده‌اند ! »6 
رشید رضا پیشنهاد می‌کند که می‌باید تمامی کتابهای تفسیری در کتاب مستقل جمع آوری شود و هر یک به طور جداگانه، از نظر سند و سلسله راویان ارزیابی گردد و اندازه ارزش هر حدیث معین گردد، تا این کتابها به عنوان مرجع مفسّر در روایات تفسیری قرار بگیرند:
«ضروری است که روایات مفید در کتابهای مستقل جمع آوری گردد؛ مانند کتابهای حدیث، و سند آن روایات و مقدار ارزش آنها بیان گردد، سپس در تفسیر آورده شود، با انتخاب روایات صحیح، بدون ذکر سند، چنانکه در کتب فقه، این عمل صورت می‌گیرد: روایات صحیحه بدون ذکر سند آورده می‌شود و فقط به راوی اول آن اشاره می‌شود ... .» المنار 1/7

محل ذکر اسباب نزول در المنار

در تفسیر المنار، فصل مشخّصی تحت عنوان اسباب نزول در نظر گرفته نشده است، لذا اسباب نزول را در جاهای مختلف نقل می‌کند. اگر چه مواردی پس از ذکر آیه، سبب نزول را نقل می‌کند، ولی گاه پس از تفسیر آیه و گاه بعد از بیان لغات آیه و گاه در آخر همه مباحث مربوط به آیه، سبب نزول را می‌آورد.

دیدگاه المنار درباره روایات اسباب نزول

روایات وارده در اسباب نزول که بخشی از روایات تفسیری است، اعتبار چندانی در نظر رشید رضا ندارد. وی در موارد مکرّر، نگرش منفی خویش را در این باره بروز داده و روایتگران اسباب نزول را ملامت و سرزنش کرده است. رشید رضا برای مجموع آیات و سوره‌های قرآن، نوعی وحدت قائل است که از آن به عنوان وحدت موضوعی یاد می‌کند.
منظور از وحدت موضوعی این است که در سوره‌های قرآن، مطالب متنوّع مطرح می‌شود که در نهایت بر محوری واحد دور می‌زند.
همان طور که مجموعه آیات مربوط به اثبات توحید در سوره‌های متعدد با الفاظ متفاوت آمده است و همگی در اثبات توحید وجهه‌ای مشترک دارند، آیات هر سوره نیز با هم اتصال و ارتباط دارند. این همبستگی، میان آیات یک پاراگراف نیز وجود دارد. دریافت این خط اتصال و حلقه ارتباط، اهمیّت ویژه در تفسیر صحیح قرآن و فهم روح و حقیقت کلام الهی دارد. هر گاه این حلقه اتصال از دید مفسّر به دور بماند، در تفسیر قرآن به بیراهه کشیده می‌شود.
نویسنده کتاب الامام محمد عبده و منهجه فی التفسیر، پس از تعریف وحدت موضوعی قرآن و وحدت موضوعی یک سوره، اهتمام عبده به درک و حفظ وحدت سیاق سوره‌ها و آیات را چنین بیان می‌کند:
« ... استاد امام آن گونه به تفسیر آیات پرداخته است که در آن تناسق آیات و معنا و مقصود آشکار است. اول آیات با آخر آن و آخر آیات به اول آم مرتبط است، از این روی، عبده در آغاز تفسیرش برای هر سوره این حقیقت را به دست می‌دهد و ما را بر این سرّ واقف می‌سازد. تا آن جا که از سوره تابلوی شگفت انگیزی را ارائه می‌دهد که رنگهای آن متناسب، نشانه‌های آن هماهنگ و طرح و ساختار آن در نهایت پیوستگی است. می‌نگری که او بر مفسران فریاد می‌کشد که چرا به آیات این گونه نگاه نکرده‌اند ! »7 
رشید رضا در این زمینه با استاد خود هماهنگی دارد. وی در برابر مفسّرانی که اسباب نزول را بر سیاق مقدم داشته‌اند، موضعی سخت اتّخاذ کرده است، از جمله در ذیل آیه: «سیقول السِّفهاء من النّاس ... »8 می‌نویسد:
«کار راویان اسباب نزول، مایه شگفتی است. آنان مجموعه به هم پیوسته‌ای از کلام الهی را گسسته و قرآن را قطعه قطعه و پراکنده قرار می‌دهند و بین آیات تفکیک قائل می‌شوند و برای هر جمله، سبب نزول جداگانه قرار می‌دهند.
باز نگریستن به آیاتی مانند:
«سیقول السفهاء من الناس ما ولیّهم عن قلبتهم التی کانوا علیها قل للّله المشرق و المغرب یهدی من یشاء الی صراط مستقیم و کذلک جعلناکم امةً وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً و ما جعلنا القبلة التی کنت علیها الا لنعلم من یتّبع الرسول ممّن ینقلب علی عقبیه و ان کانت لکبیرة الاعلی الذین هدی الله و ما کان الله لیضیع ایمانکم ان الله بالناس لرئوف رحیم.» 9
[بزودی بی خردانی از مردم خواهند گفت: چه رویدادی مسلمانان را از قبله پیشین آنان منصرف کرد، قبله‌ای که تاکنون به آن جانب نماز می‌خواندند، بگو، مشرق و مغرب از آن خداست، خداوند هر آن که را که بخواهد به راه راست و هموار هدایت می‌کند. ما با این قبله جدید، شما مسلمانان را امّتی معتدل قرار داده‌ایم. ما این قبله را مقرّر کردیم، تا امّت شما بر سایر امّتها سند و گواه اعتدال باشد و رسول ما هم بر شما سند و گواه اعتدال باشد. ما قبلع پیشین شما را برای آن مقرّر کرده بودیم، تا امروز بدانیم کدامین شما پیروی رسول را گردن می‌نهد و کدامین شما از دین باز می‌گردد. بی شک، قبله پیشین را فرو گذراندن، کار دشواری است، جز برای آنان که خدا هدایتشان کرده است. خداوند شما، خداوندی نیست که ایمان شما را ضایع و بی اجر بگذارد، چرا که خداوند به مردمان رأفت و رحمت دارد.] 
انسان بلاغت معجزه آسای قرآن را در اسلوب آن مشاهده می‌کند ... .
آیا در سیاقی این چنین مستحکم که بخش بخش جمله‌ها با یکدیگر گره خورده‌اند، صحیح است که این ارتباط و پیوند فشرده، گسیخته و پاره پاره گردد و گفته شود هر جمله‌ای از آن به سبب حدوث حادثه‌ای نازل شده است ! هر چند این اسباب تراشی وضع و سیاق را بر هم زند و جمله اول را آخر و آخر را اول و آیات مقدمه را به جای مقصد و آیات و جمله‌های مقصد را به جای مقدمه بگذارد و آیات را وارونه نشان دهد !؟
آیا هیچ یک از لغت و دین برای ما تجویز می‌کند که قرآن را قطعه قطعه و پاره پاره کنیم، آن هم به سبب روایاتی که وارد شده است.» المنار 2/11
نگرش منفی رشید رضا به اسباب نزول ریشه در چند عامل دارد، از آن جمله:

الف. عدم حجیت قول صحابه و تابعان

با توجه به این که بیشتر روایات اسباب نزول از صحابه و تابعان نقل شده است، مفسّرانی همچون عبده و رشید رضا، که تقدس و ارزش روایت مرفوع را در تفسیر برای قول صحابه و تابعان قائل نیستند، طبیعی است که به صرف نقل و روایتی از صحابه در سبب نزول، اعتنا نمی‌کنند، مگر آن گاه که مؤیّد و قرینه‌ای بر صحت آن روایت وجود داشته باشد. رشید رضا در جای جای تفسیر المنار، از عدم حجیّت قول صحابه و تابعان، سخن به میان آورده است:
1. «رأی و نظر صحابی در نزد جمهور حجیّتی ندارد، بویژه اگر مخالف با ظاهر قرآن باشد ... .»
2. در ذیل آیه:
«لله ما فی السموات و ما فی الأرض و ان تبدوا ما فی انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله ...» 10
رأی عبده را در مفهوم آیه چنین نقل می‌کند:
«مراد از قول خداوند در جمله: «ما فی انفسکم» امور نفسانی است؛ مانند: حقد، حسد و الفت گرفتن با منکرات که منشأ صدور اعمال می‌گردد.»
آن گاه نظریه جمعی از صحابه و تابعان، مانند: ابن عباس، عکرمه، مجاهد و شعبی را نقل می‌کند که جمله «ما فی انفسکم» را به کتمان شهادت معنی کرده‌اند. سپس می‌گوید این معنی با قول استاد سازگار نیست، و در مقام جواب و دفاع از نظر عبده می‌نویسد:
«صحابه، رضوان الله علیهم، به اسلام گرویدند در حالی که اکثر آنان مردانی پرورش یافته در دامان جاهلیت بودند، اخلاق و عادتهایی جاهلی در جان و دل آنان رسوخ کرده بود، پس از اسلام آوردن، می‌کوشیدند خود را از اخلاق جاهلی پاک کنند و تدریجاً به وسیله فزونی ایمان در پرتو نزول آیات قرآن، گفتار و کردار پیامبر، عادتهای جاهلی را از جان خود بزداید.
وقتی این آیه نازل گردید، ترسیدند که در اثر بقای رسوبهای جاهلیت در آنان، مورد مؤاخذه قرار گیرند، زیرا از خدا می‌ترسیدند و اعتقاد به نقص خویش داشتند، حتی پس اگر این که به کمال تزکیه و تمامیت طهارت رسیده بودند. این گونه بود که فردی چون عمر بن خطاب از حذیفة بن یمان می‌پرسید: آیا در وجود من اثری از نفاق می‌بینی؟
از این روی، خداوند به آنان خبر داد [در آیه بعد] که هیچ کسی را بیش از توان تکلیف نمی‌کند و ایشان جز در برابر تکلیف مؤاخذه نخواهند داشت. آنان باید بکوشند که به قدر استطاعت و توان، جاهنایشان را تزکیه کنند و از آن مقدار که توان ندارند از خداوند طلب عفو کنند. در این صورت بعید نیست که برخی از صحابه ترسیده بودند که بعضی وسوسه‌ها و شبهه‌ها که هنوز قدرت بر دفع آنها را پیدا نکرده‌اند، در عموم آیه داخل گردد و مؤاخذه شوند. از این جهت، خداوند پس از این آیه، پندار مذکور را ردّ کرده و فرموده است:
«لایکلف الله نفساً الاوسعها» المنار 3/140
گفتار فوق، نشانگر بینش رشید رضا در مورد اصحاب و تابعان است که چگونه رأی استاد خویش را با جرأت تمام بر نظر اصحاب رجحان می‌دهد و اصحاب را در معرض خطا و لغزش می‌بیند.
3. در مقدمه تفسیر المنار برای اثبات این مطلب که حریم روایت، ایمن از جعل و دروغ و اسرائیلیات نیست، گفتار ابن تیمیه را در مورد صحابه نقل می‌کند که گفته است:
«آنچه از صحابه با سند صحیح در زمینه تفسیر نقل شده است، نفس ایمان به درستی آن اطمینان بیشتری دارد در مقایسه با سخنان نقل شده از تابعان، زیرا احتمال این که نقل صحابه، به سماع از پیامبر(ص) مستند باشد، قویتر است ... .»
نویسنده تفسیر المنار، پس از نقل سخن ابن تیمیّه به نتیجه گیری مورد نظر خود پرداخته، می‌نویسد:
«می‌بینی که این امام محقق، به درستی روایات صحابه جزم ندارد و فقط گفته است انسان به قول صحابی اطمینان خاطر بیشتری دارد نسبت به قول تابعی، چون احتمال استناد قول صحابه به رسول اکرم(ص) بیشتر است تا استناد آن به اهل کتاب (اسرائیلیات)، زیرا صحابه از اهل کتاب کمتر نقل دارند.
این کلام ابن تیمیه ناقض سخن کسی است که می‌گوید در مواردی از قرآن که فهم آن با استدلال ممکن نیست و متوقف بر نقل است، روایت صحایب حکم روایت مرفوع را دارد.
شک نیست که برخی صحابه همچون ابو هریره و ابن عباس از اهل کتاب نقل سخن کرده‌اند و حتی از کعب الاحبار، در حالی که طبق نقل بخاری، معاویه درباره کعب الاحبار گفته است:
«ما دروغ را به وسیله او می‌آزمودیم.»
پس حق این است که آنچه فهم آن بدون نقل از معصوم ممکن نیست، مانند اخبار غیبی گذشته و آینده و امثال آن، جز به وسیله روایات مرفوع به پیامبر(ص) قابل اثبات نیست. این همان قاعده‌ای است که امام جریر طبری بارها به آن تصریح کرده است.»

ب. عقل گرایی رشید رضا

چنانکه اشاره رفت، تفسیر المنار، تفسیری عقل گراست و سهم مهمی از فهم قرآن را به عهده عقل می‌گذارد. نتیجه این عقل گرایی، بی توجهی و بی اعتنایی وی به روایات اسباب نزول است، بویژه در مقایسه با دیگر مفسرانی که مشرب نقلی را در تفسیر قرآن اتّخاذ کرده‌اند.
به مواردی از تفسیر المنار که درباره نقش عقل در فهم و تفسیر قرآن سخن به میان آورده است اشاره می‌کنیم:
1. در بیان حکمت وجود متشابه در قرآن، به نکاتی چند اشاره کرده است، از جمله این که:
«خداوند در قرآن متشابه قرار داده است تا عقل را به اندیشه و تفکّر سوق دهد و بدین وسیله از ضعف و مرگ عقل جلوگیری کند، زیرا که در بیان ساده و روشن، جایی برای کارکرد عقل وجود نداشت.
عقل ارزشمند ترین چیز در وجود انسان است و اگر جولانگاهی برای کند و کاو عقل وجود نداشته باشد، عقل در وجود انسان می‌میرد و هر گاه عقل بمیرد، حیات انسان به وسیله امر دیگر تأمین نمی‌شود ... بنابر این، از رحمت خداوند است که در دین مجالی برای کند و کاو عقل قرار داده است و این زمینه را با متشابه آوردن بخشی از آیات قرآن فراهم آورده است. عقل انسان در آغاز، به دنبال تشخیص متشابه از غیر متشابه می‌رود. لازمه این بحث، تحقیق در ادلّه هستی و برهانهای عقلی و راههای خطاب و انواع دلالت است، تا به شناخت متشابه دست یابد و تأویل آن را درک کند.» المنار 3/140
2. در مقدمه تفسیر المنار می‌نویسد:
«سخن گفتن در تفسیر قرآن کاری آسان نیست، بلکه از دشوارترین امور است ... بر معارف قرآن، جز صاحبان نفسهای تزکیه شده، و عقلهای خالص، اشراف پیدا نمی‌کند ... لکن خداوند امر را بر ما آسان گرفته است و فرمان داده است که در کلام وی اندیشه و تعقّل کنیم.»

ج. اعتبار عموم نص

مؤلف المنار از کسانی است که سبب نزول را موجب تخصیص آیه به مورد نزول نمی‌داند و این باعث می‌گردد که ارزش سبب نزول در دید وی پایین بیاید، زیرا بر این اساس، آیه بدون سبب نزول نیز مفهوم و معنی و پیام خود را خواهد داشت.
به چند نمونه از مواردی که رشید رضا به اعتبار عموم نص در عین خصوصیت سبب تصریح کرده است، اشاره می‌کنیم:
1. در ذیل آیات: «ومن الناس من یقول آمنا بالله و الیوم الآخر ... »11
«پیشتر گفتیم که در این آیات، سخن از قرآن و اقسام مردم در برابر قرآن است. تاکنون سه فرقه از مردم را برشمردیم و آیاتی که اینک در صدد تفسیر آن هستیم بیانگر حال فرقه چهارم است. این فرقه از مردم، کسانی هستند که در هر عصر و زمان پیدا می‌شوند. این گونه آیات آن گونه که گفته شده است، اختصاص به چند نفر منافق صدر اسلام ندارد ... چنین نیست که قرآن درباره گروهی خاص که پس از زمانی منقرض می‌شود، این قدر اهتمام بورزد و بیشترین کلام را درباره این گروه به میان آورد.
آری، این آیات کسانی را که در صدر اسلام زیسته‌اند و این اوصاف بر بعضی آنان انطباق داشته است، به طريق اولی شامل می‌شود و حال آنان را چنانکه هست شرح می‌دهد و در عین حال، هشدار و عبرتی برای آیندگان این صنف از مردم است و آنان را در بر می‌گیرد و عمومیّت دارد.» المنار 1/148
در پایان تفسیر این بخش از آیات که مربوط به منافقان است، می‌نویسد:
«به دنبال تفسیر آیات: «و من الناس من یقول ...» استاد (محمد عبده) نکته‌ای را متذّکر شده که برای همگان مفید است و آن این که: قرآن، هادی و مرشد و تا روز قیامت معانی آن، عام و شامل است: در وعده‌ها، انذارها، موعظه‌ها و ارشادهایش، افراد مخصوص را مورد نظر ندارد، بلکه وعده، وعید، تبشیر و انذار قرآن، منوط به عقاید، اخلاق، عادات و اعمالی است که در همه امّتها و قبیله‌ها و گروهها می‌تواند وجود داشته باشد. بنابر این، نباید کسی فریب گفتار بعضی از مفسران را بخورد که این آیات درباره منافقان صدر اسلام نازل شده و مخصوص آنان است.» المنار 1/148
2. به هنگام بحث از آیه: «یا ایها الناس کلوا مما فی الأرض ... »12 گفتار جلال الدین سیوطی را در سبب نزول این آیه می‌آورد و با استناد به قول عبده بر جلال الدین خرده می‌گیرد:
«جلال الدین گفته است این آیه درباره کسانی که شتران نذری و امثال آن را تحریم کرده بودند، نازل شده است.
و استاد در این باره گفته است: بر فرض قبول نزول آیه در این باره، سبب نزول اقتضای این را ندارد که آیه را از آیات پیش از آن جدا کنیم و کلام جداگانه‌ای قرار دهیم، زیرا اعتبار به عموم لفظ است نه خصوص سبب.»
3. در سبب نزول آیه: «وقالوا کونوا هوداً أونصاری تهتدوا ... »13 از قول جلال الدین سیوطی می‌نویسد:
«این آیه درباره یهود مدینه و نصارای نجران نازل شده است و آنان بودند که می‌گفتند یهودی و یا نصرانی شوید تا هدایت گردید.»
رشید رضا در ادامه سخن بالا می‌نویسد:
«تحقیق آن است که آیه در مقام بیان طبیعت اهل دو ملت است، چنانکه پیشتر گفتیم و روایتی که می‌گوید آیه درباره گفتار یهود مدینه و نصارای نجران نازل شده است، اگر هم صحیح باشد، باعث تخصیص نیست.»

د. تأثیر اجتهاد راویان در اسباب نزول

درباره نقش اسباب نزول در تعیین زمان حوادث و زمان نزول آیات، رشید رضا بحثی را مطرح کرده و روایات سبب نزول را دو نوع دانسته است: منقول به لفظ و منقول به معنی، سپس در خصوص روایات منقول به لفظ می‌نویسد:
«اگر روایت نص و ظاهر در تعیین تاریخ واقعه نباشد، بهتر آن که حمل بر تفسیر شود نه تاریخ.»
و درباره روایات منقول به معنا می‌آورد:
« ... مگر این که روایت منقول به معنا باشد که اکثر روایات سبب نزول، این گونه است، در این صورت، روایت سبب نزول، فهم مروی عنع و نظر وی را در تفسیر آیه برای ما ثابت می‌کند و نه بیش از آن. و چه بسا آن رأی و نظر خطا باشد. بنابر این، ملزم به قبول آن نیستیم، بلکه اگر خطا بودن آن نظر، بر کسی روشن شود، گریزی جز ردّ آن ندارد، خصوصاً آن گاه که معنای متبادر از معنای آیات با آن نظر سازگار نباشد.» المنار5/320
چنانکه از صریح کلام رشید رضا به دست می‌آید، بیشتر روایات اسباب نزول را روایات نقل شده به معنا، تشکیل می‌دهد و روایات نقل شده به معنی بیش از اجتهاد و نظر یک مفسّر، ارزش دیگری ندارد. این تلّقی از روایات سبب نزول، مایه بی اعتباری روایات مذکور در دیدگاه المنار شده است.
دخالت اجتهاد و رأی راویان، نه تنها در روایات اسباب نزول، بلکه در همه روایات تفسیری که نقل به معنی شده، باعث بدبینی رشید رضا به این گونه روایات شده است. در تفسیر آیه: « ... یوم یأتی بعض آیات ربک ...» 14 در تعیین بعضی آیات که قبل از قیامت رخ خواهد داد، روایاتی نقل می‌کند، مشتمل بر ضعیف و صحیح که مضمون این روایات با هم تعارض دارند و در مجموع، مفاهیمی نه چندان قابل قبول را ترسیم می‌کنند. آن گاه می‌نویسد:
«روایاتی که قراین و شرایط وقوع قیامت را بیان می‌کند، گرفتار مشکلات فراوانی است. مهمترین آن مشکلات، گذشته از ضعف سند و اضطراب متن و تعارض، این است که روایات مذکور، نقل به معنی شده است. چنین نیست که هر راوی مراد این روایات را آن گونه که حق است، فهمیده باشد، زیرا محتوای این احادیث امور غیبی است که فهم آن برای راویان آسان نیست. نتیجه اختلاف فهم راویان اختلاف در تعبیر آنها و اختلاف در کیفیت و نقل احادیث است.» المنار 8/210

ھ . تأثیر منفی اسباب نزول در فهم صحیح آیات

رشید رضا بر این باور است که روایات اسباب نزول در برخی موارد، سبب مخفی ماندن معنای واقعی آیه می‌شود، زیرا عطف توجه به سبب نزول، گاهی سبب می‌شود مفسر به خود آیه مستقیماً نیندیشد و تنها از دریچه سبب نزول به آیه و مفهوم آن بنگرد. در نتیجه، مفهوم آیه تحت تأثیر مضمون روایت قرار می‌گیرد و برداشت غیر واقعی برای مفسر پیدا می‌شود.
به عقیده المنار، این روایات منحصر به روایات ضعیف نیست، چه بسا روایاتی هم که از نظر سند ضعفی ندارد، مانع فهم صحیح آیات گردد.
وی در بحث از سبب نزول آیه: «فما لکم فی المنافقین فئتین ...» 15 در این که مراد از این منافقان چه کسانی هستند، روایات چندی را می‌آورد. از جمله روایتی که می‌گوید: آیات مذکور درباره منافقان مدینه و عملکرد آنان در جنگ اُحد نازل شده است، زیرا آنان از شرکت در جنگ سرباز زدند.
المنار در مکقام ردّ این قول، برخی از مفسران را ذکر می‌کند و بعد می‌گوید:
« ... قویتر از آنچه دیگران در ردّ این روایت و روایات دیگری که از حیث سند بدین پایه از قوّت نمی‌رسد و مضمون همگی این است که آیه درباره منافقان نازل شده است، گفته‌اند، این است که احکام مذکور در این آیات مورد عمل پیامبر(ص) در اُحُد قرار نگرفت، زیرا در این آیه به پیامبر(ص) دستور داده شده است که هر کجا آنان را یافتید بکشید و معلوم است که پیامبر(ص) چنین کاری را انجام نداد.
پس معلوم می‌شود که آیات مربوط به منافقان مدینه نیست و گرنه پیامبر(ص) از دستور الهی تخلّف نمی‌کرد.»
پس از ذکر این دلیل بر ردّ روایت سبب نزول، سخن کلی و عمومی را بیان می‌کند:
«این آیه از جمله آیاتی است که بعضی از روایات صحیحة السند، مانع فهم معنای صحیح آن شده است آن معنایی که از خود آیات بدون تکلّف در ذهن انسان تبادر می‌کند.» المنار 5/321

و . ناتوانی از فهم آیه، عاملی برای نقل اسباب نزول

به عقیده رشید رضا، یکی از علل نقل اسباب نزول و رواج سبب نزول گرایی، پیچیدگی مفهوم یک آیه برای مفسّران بوده است، به طوری که اگر مفهوم آیات در نظر آنان روشن می‌بود، این گونه روایات یا اصلاً وجود نمی‌یافت و یا این که نقل نمی‌شد.
وی به هنگام بحث از سبب نزول آیه: «ولا تتمّنوا ما فضل الله به بعضکم علی بعض ...» 16 سه روایت را در این زمینه نقل کرده است. مضمون دو روایت این است که زنان از پیامبر(ص) می‌پرسیدند، چرا بر زنان جهاد واجب نیست و چرا میراث زنان نصف میراث مردان است؟ آیه نازل گردید.
روایت سوم، بدین مضمون است که پس از نزول آیه: «وللذّکر مثل حظّ الانثییی ...» 17 مردان از رسول اکرم(ص) خواستند در ثواب نیز دو برابر زنان باشند و از سوی دیگر، زنان از پیامبر(ص) تقاضا کردند که عقاب ایشان نصف عقاب مردان باشد. پس از نقل مفصل این سه روایت از قول شیخ محمد عبده، می‌آورد:
« ... سبب این روایات، حیرت و درماندگی در فهم آیه است و حال این که معنای آیه بدون این روایات، قابل فهم است و آن این که خداوند بر هر یک از زنان و مردان اعمالی را واجب کرده است، آن اعمالی که مخصوص مردان است، ثواب آنها نیز فقط به مردان داده می‌شود و زنان در آن ثواب مشارکتی ندارند و آن دسته از اعمال که ویژه بانوان است، ثواب آن نیز تنها از ایشان است و مردان در آن ثواب حقّی ندارند. هیچ یک از زنان و مردان نبایستی اعمال و ثواب ویژه یکدیگر را آرزو کنند.» المنار 5/57

ملاکهای نقد اسباب نزول در المنار

با توجه به مسائل گذشته و نیز نقاط ضعفی که در هر یک از روایات اسباب نزول به نظر رشید رضا آمده است، اگر سبب نزولی را در تفسیر خود نقل کند، بدون توجه از کنار آن نمی‌گذرد و بلکه آن سبب نزول را با ابزاری که در سنجش اعتبار روایات مؤثر می‌داند مورد ارزیابی قرار می‌دهد و چه بساروایاتی را فاقد ارزش اعلام می‌دارد. ملاکهایی که از نظر رشید رضا در نقد روایات اسباب نزول اعتبار دارد عبارتند از:

نقد اسباب نزول با منطوق آیات قرآن

هماهنگی مضمون و محتوای روایات اسباب نزول با مفهوم و ظاهر قرآن، در نظر المنار، از شرایط صحت سبب نزول است. از این روی، هر یک از اسباب نزول وارده در آیات، با این ملاک محک زده می‌شود. اگر مخالف مفهوم آیه بود، پذیرفته نمی‌شد؛ مانند این مورد:
1. در سبب نزول آیه: «و تزودّوا فان خیر الزّاد التقوی ...» 18 می‌نویسد:
«بخاری، ابو داود، نسائی و دیگران از ابن عباس نقل کرده‌اند که روش و رسم اهل یمن این بود که در سفر حج، زاد و توشه بر نمی‌گرفتند و می‌گفتند توکل ما بر خداست، و زمانی که در سفر بی چیز می‌شدند، برای تأمین قوت زندگی دست به گدایی می‌زدند، از این روی، آیه مذکور نازل گردید.
طبق این روایت مراد از «تقوی» در آیه، پرهیز از سؤال و گدایی است، ولی استاد گفته است، این معنی از ظاهر آیه بر نمی‌آید، بلکه متبادر از این است که مراد از «زاد»، اعمال صالح است و آنچه انسان از خیر و نیکی ذخیره می‌کند، چنانکه تعلیل موجود در آیه «فان خیر الزاد التقوی»، ما را به همین معنا راهنمایی می‌کند». المنار2/229

نقد اسباب نزول با سیاق آیات قرآن

بیشترین موارد نقد اسباب نزول در المنار، به وسیله سیاق صورت گرفته است. و مواردی از نقد سبب نزول با سیاق آیات اشاره می‌کنیم:
1. در ذیل آیه: «ولاتنکحوا المشرکات ...» 19 آورده است:
«ابن منذر، ابن ابی حاتم و واحدی از مقاتل روایت کرده‌اند این آیه درباره ابن ابی مرثد غنوری، نازل شده است. چون او از پیامبر(ص) تقاضا کرد اجازه دهد تا با زن مشرکی به نام «عناق» که بهره‌ای از جمال داشت، ازدواج کند، این آیه نازل گردید.
این سبب نزول را سیوطی در اسباب نزول خویش نقل کرده و پس از آن گفته است: و قوله تعالی: «و لأمة مؤمنة خیر من مشرکة» واحدی از طریق سدی از ابن مالک، از ابن عباس روایت کرده است که این آیه درباره «عبدالله بن رواحه» نازل شده است، زیرا وی کنیزکی سیاه چهره داشت، بر او غضب گرفت و سیلی به صورتش زد. کنیزک فریاد برآورد و نزد پیامبر(ص) آمد و جریان را به آن حضرت اطلاع داد. عبدالله بن رواحه سوگند یاد کرد که آن کنیز را آزار کند و به عقد خویش در آورد. چنین کرد. بعضی بر او طعنه زدند که با کنیز خود ازدواج کرده است. خداوند این آیه را نازل کرد: « و لأمة مؤمنة خیر من مشرکة.
ظاهر نقل سیوطی این است که قول خداوند: «ولامة مؤمنة ...» دارای سبب نزولی غیر از سبب نزول اول آیه: « ولاتنحکوا المشرکات ...» است، ولی این قابل استفاده نیست، بلکه یقیناً باطل است و هیچ شک نیست در این که مجموع آیه در یک مرحله نازل شده است و یک سبب نزول دارد. بلی مانعی ندارد که آیه بعد از آنکه برای عبدالله بن رواحه چنین واقعه‌ای رخ داده بود، نازل شده باشد.» المنار 2/347
2. در ذیل آیه: «سیقول السفهاء من الناس ماولّیهم عن قبلتهم التی ...» 20 ؛ [بزودی بی خردان خواهند گفت: چه رویدادی مسلمانان را از قبله پیشین آنان منصرف کرد ...] سه روایت درباره سبب نزول آیه نقل می‌کند. سبب نزول سوم به جمله: «و ما کان الله لیضیع ایمانکم» که ذیل آیه است، مربوط می‌شود.
مؤلف المنار در این باره می‌نویسد:
« ... وقتی که قبله به طرف کعبه برگردانیده شد، یهودیان گفتند: اگر قبله قرار گرفتن کعبه حق باشد، کسانی که تاکنون به طرف بیت المقدس نماز خوانده‌اند، در ضلالت و گمراهی بوده‌اند! سپس این آیه نازل گردید و فرمود کسانی که به طرف بیت المقدس نماز خوانده‌اند، خداوند ایمان و نماز آنان را تباه و ضایع نمی‌کند. چون کسانی از مسلمانان مانند اسعدبن زراره و برأ بن معدور به طرف بیت المقدس نماز گزارده و سپس وفات کرده بودند و مراد از ایمان در آیه، نماز است.» المنار 2/10
مؤلف المنار ادامه می‌دهد:
«استاد گفته است: سیاق آیه، بلکه سیاق آیات دلالت می‌کند که «ایمان» درآیه به معنای عقیده وباور است؛ زیرا پس از این که مسأله تغییر قبله و آزمایش مسلمانان بیان شده، خداوند به مؤمنان بشارت داده است که اجر و پاداش کافی برای ایمان آنان خواهد داد و پیروی از پیامبر(ص) در مسأله تغییر قبله هیچ نوع پیام بدی برای ایشان نخواهد داشت.» المنار 2/10
3. در تفسیر آیه : « وَإِلَـهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ »21 می‌نویسد:
« آیات گذشته برای ما بیان داشت که کتمان کنندگان نشانه‌ها و هدایتهای الهی گرفتار لعنت خدا هستند و امید نمی‌رود که مورد رحمت الهی واقع شوند، مگر در صورتی که نادم شوند و توبه کنند. اگر آنان در همان حالت کتمان و آنچه مستلزم کفرشان است، بمیرند برای همیشه گرفتار لعنت خدا خواهند بود... . پس از این بیان، مناسب است که خداوند یادآور شود تشریع کننده دین و معبود حق، یکی است و جز او سزاوار پرستش نیست و هدایت او نباید کتمان شود. از این جهت گفته است: « وَإِلَـهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ».
نویسندة المنار سپس ادامه می‌دهد:
« استاد گفته است: خداوند تعالی به مشرکان یادآور شده است، منافعی را که ایشان از شرک توقع دارند، تنها در حیطه قدرت الهی است. گویا خداوند می‌گوید اگر شما مشرکان به خاطر خداوند دست از شرک بردارید، خداوند بتنهایی تمامی ضررهایی که از آن می‌ترسید، دفع می‌کند و هر آنچه را آرزو دارید با رحمت گسترده خویش به شما ارزانی می‌دارد. زیرا ملکوتی تمامی امور در دست خداوند است و اگر به چیزی جز قدرت خداوند اعتماد و تکیه کنید، تکیه گاه قابل اعتماد نخواهد بود، بلکه اعتماد بر غیر خدا شرک است. پس باید هر آنچه غیر خداست، به آن سوی نهید و باور کنید که خداوند یکی است.
آیا این اتصال و ارتباط محکم میان آیه و ماقبل آن را می‌بینی ؟
بعضی از مفسران، این پیوند را قطع کرده و آیه را تکه تکه کرده‌اند وآیه :« وَإِلَـهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ » را پاسخ گروهی از مردم قرا داده اند که از پیامبر(ص) خواستند، پروردگارش را برای آنان توصیف کند... .
همین گونه است آنچه مفسران در سبب نزول آیه‌ای بعد از این آیه گفته اند: 
« إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ ...لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ. »22
« بیقین در آفرینش آسمانها وزمین و در پیدایش شب وروز ... برای اندیشمندان آیات توحید، آشکار است» 
وقوع این آیه بعد از آیه پیشین بر روش قرآن کریم است که هماره پس از مدّعا، دلیل را ذکر می‌کند، لکن مفسّران برای این آیه، اسباب نزولهایی روایت کرده‌اند از جمله این که : آیه « وَإِلَـهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ» در مدینه نازل شد وبه گوش مشرکان رسید، اظهار شگفتی کردند که چگونه خداوندگار واحد می‌تواند کار این همه خلق را سامان دهد، و براین ادّعا دلیل خواستند.
گویی آنان هرگز دلیلی برتوحید نشنیده بودند! گویا این ادّعا هیچ گاه در ذهن آنان خطور نکرده و به گوش آنان نرسید بود! با این که پیامبر به مدت ده سال واندی در میان مشرکان مکّه بود وایشان را به توحید دعوت می‌کرد، شگفتی و اظهار تعجب آنان در آن زمان واقع شده بود:« أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ »23
بیشترین آیاتی که درمکه نازل گردید، آیات و برهانهای توحید بود. با وجود این، چگونه بپذیریم که آنچه در دوآیه متصل مدنی می‌بینیم، که یک آیه در بیان توحید و دیگری در بیان دلیل آن است، بین آن دو، فاصله زمانی وجود داشته است.» المنار 2/56

نقد اسباب نزول با ضرورتهای کلامی

روایات اسباب نزولی که با مسائل مورد اتفاق مسلمانان و ضرورتهای عقیدتی و کلامی سازگار نیست، از سوی رشید رضا بشدّت نفی و رد می‌شود، بدون توجه به صحت وسقم سند حدیث ؛ مانند این موارد:
1.در تفسیر آیه :« مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا »24 دو معنا را برای این آیه نقل می‌کند ودر استبعاد این معنی که : بعض آیات قرآن از ذهن پیامبر(ص) زایل می‌گردد، می‌نویسد:
« ... حتی سیوطی در اسباب نزول خود روایت کرده است که گاه آیتی بر پیامبر(ص) در شب نازل می‌گردد ودر روز پیامبر(ص) آن آیه را فراموش می‌کرد. این امر، مایه حزن و اندوه رسول الله گردید، سپس آیه نازل گردید :« مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ...» .
مؤلف المنار می‌نویسد :
« استاد امام گفته است : هیچ تردیدی ندارم که این روایت مجهول و دروغ است، این نوع فراموشی برای انبیا محال است، زیرا پیامبران در تبلیغ پیام الهی معصومند واین چیزی است که آیات قرآن آشکارا بیان می‌کند:« إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ »25.
وقول خداوند :« إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ »26.
اهل حدیث واصولیان گفته‌اند که از نشانه‌های حدیث مجعول، مخالفت آن حدیث با دلیل قطعی است، چه دلیل قطعی عقلی و یا نقلی ( مانند اصول اعتقاد) و مورد بحث از این قبیل است، زیرا چنین فراموشی و نسیانی، منافی عصمت پیامبر(ص) است در حالی که عصمت پیامبر مورد اتفاق است.» المنار 5/156
2. در ذیل آیه :« أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي »27، المنار اقوال و اسباب نزولهای مختلف از جمله دو قول از تفسیر کبیر فخر رازی را نقل می‌کند. آن گاه به نقد آن دو می‌پردازد و می‌گوید:
«... فخر رازی دو قول دیگر را نقل کرده است : یکی از آن دو قول منسوب به این عباس است که می‌گوید:
مراد از این آیه، حمزه عموی پیامبر(ص) است. قول دوم که نسبت به مقاتل داده این است که مراد از این آیه، نفس پیامبر(ص) است. این قول ضعيف ترین و واهی ترین اقوال است، زیرا نمی‌شود گفت پیامبر(ص) قبل از نبوت مرده بود. بلی در سوره ضحی آمده است که آن حضرت (ضالّ) بود؛ یعنی نمی‌دانست برای اصلاح و هدایت مردم از چه راهی وارد شود و به کتاب و ایمان، چنانکه بعداً بتفضیل به او وحی شد، آگاهی نداشت.» المنار 8/31
3.برای آیه :« إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم ...» 28، سبب نزولی را از ابن عباس به این شرح نقل می‌کند:
« عبدالله ابن عباس گفته است : عمربن خطاب این سخن را برایم گفت که: در روز جنگ بدر پیامبر(ص) به اصحاب خود نظر افکند، آنان سیصد و چند نفر بودند و به لشکر مشرکان نگاه کرد، آنان بیش از هزار نفر بودند.
سپس روبه قبله ایستاد و خداوند را صدا می‌زد :خدایا آنچه را وعده فرموده‌ای محقق ساز، خدایا اگر این گروه از مسلمانان هلاک شوند، در زمین پرستش گری باقی نمی‌ماند . پیامبر همچنان روبه قبله ایستاده بود و خدای را می‌خواند تا آن گاه که ردایش بر زمین افتاد، ابوبکر جلو آم وردای آن حضرت را به شانه وی انداخت، سپس پشت سر پیامبر(ص) ایستاد و گفت ای پیامبر خدا، مناجات و نیایش بس است که خداوند تورا اجابت کرده است وبه زودی آنچه را وعده داده است محقق خواهد شد، درآن زمان آیه نازل گردید: «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ...»
مؤلف المنار در نقد این سبب می‌گوید:
« براین سبب نزول اشکال شده است که چگونه پیامبر(ص) در روز جنگ بدر، دچار خوف و ترس گردید با این که خداوند اورا عموماً وخصوصاً وعده پیروزی داده بود، ولی ابوبکر اصلاً ترس وهراسی نداشت، برخلاف آنچه در جریان مهاجرت پیامبر(ص) رخ داد که هنگام محاصره ابوبکر و پیامبر(ص) در میان غار، ابوبکر سخت ترسیده بود، ولی پیامبر(ص) با کمال اطمینان به او دلداری می‌داد.
پاسخ این است که می‌توان گفت یکی از هدفهایی که پیامبر(ص) از دعا در روز جنگ بدر داشت، تقویت قلب اصحاب خود بود، آن چیزی که در زمان ما به تقویت روحی سربازان مشهور است . خردمندان همگی براین باورند که قوت روحی یکی از عوامل غلبه و پیروزی در جنگ است. با وجود، یک موضوع در روایت سبب نزول قابل قبول نیست و غلط است، آن موضوع این است که نمی‌توانیم بگوییم پیامبر(ص) زمانی به استجابت دعای خویش واقف گردید که ابوبکر دردرون خویش نوعی قوت و اطمینان خاطر احساس کرد، زیرا آگاهی رسول الله به خداوند وزمان استجابت دعای خویش از سوی خداوند به مرتب قویتر و فراتر از آن است، که این مطلب را از حال ابوبکر استنباط کند.» المنار 9/604

نقد سبب نزول پیامبر با سیره پیامبر(ص)

در موردی رشید رضا با استفاده از سیره وروش پیامبر از روایت سبب نزول اعراض کرده است.
در ذیل آیه :« وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ » 29 روایتی را از عباس نقل می‌کند:
« مردی از انصار که به او ثعلبه می‌گفتد در مجلسی ازمؤمنان اظهار داشت: شما را گواه می‌گیرم که اگر خداوند برمن تفضل کند حقّ هر صاحب حقی را می‌دهم و انفاق می‌کنم و بخشی از اموال خود را به خویشاوندان اختصاص می‌دهم. پس خداوند او را امتحان کرد وفضل خویش را بر او ارزانی داشت، ولی او خلف وعده کرد وآنچه را تعهد کرده بود انجام نداد . در پی این خلف پیمان، خداوند براو خشم گرفت و شأن اورا در قرآن بیان داشت...
ثعلبه پس از نزول آیه، از کار خود پشیمان گردید، لکن پیامبر(ص) نه توبه او را قبول کرد و نه زکات او را پذیرفت. حتی در زمان دو خلیفه اول، مادامی که ثعلبه زنده بود با او معامله غیرمسلمان می‌شد و زکات او را نمی‌گرفتند .» 
نویسندة المنار چندین اشکال براین روایت وارد کرده است و می‌نویسد:
« ... در این حدیث اشکالهایی است که متعلق به سبب نزول آیات است... .
از جمله این که توبة ثعلبه قبول نشد با این که از ظاهر گریه‌های وی این مطلب را تأیید می‌کند و نیز سیره براین جاری بود که با منافقان حسب ظاهر آنان رفتار می‌شد واز ظاهر آیات استفاده می‌شود که وی توبه نکرده و همچنان بربخل و اعراض از اسلام پابرجا بوده ودر همان حالت نفاق مرده است و از ظاهر روایت سبب نزول استفاده می‌شود که علی رغم توبه ثعلبه، پیامبر ودو وی با ثعلبه همچون سایر منافقان عمل نکردند و توبه اورا نپذیرفتند و این چیزی است که در اسلام [ سیره پیامبر] سابقه و نمونه ندارد.» 
المنار 10/561

نقد سبب نزول با شخصیت صحابه

از آن روی که رشیدرضا، مقام دینی صحابه را امری مسلّم و خدشه ناپذیر می‌داند، اگر سبب نزولی با شخصیت دینی صحابه مخالف باشد، آن سبب نزول را رد می‌کند؛ مانند آنچه دربارة عبدالرحمان بن عوف روایت شده است.
« نسائی و حاکم از ابن عباس روایت کرده‌اند که عبدالرحمان بن عوف و اصحاب او نزد پیامبر(ص) آمدند، گفتند ای پیامبر خدا ما زمانی که مشرک بودیم در عزّت می‌زیستیم، زمانی که اسلام آوردیم، خوار وذلیل شدیم. پس از اسلام آوردن مأمور شدیم که با قوم درگیر نشویم و جنگ نکنیم، بلکه عفو و بخشش را پیشه کنیم .
هنگامی که مسلمانان به مدینه هجرت کردند پیامبر(ص) عبدالرحمن و اصحاب وی را دستور داد که به جنگ مشرکان بشتابند، ولی آنان امتناع ورزیدند . خداوند این آیه را نازل کرد:
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّواْ أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً...» 30 
« آیا به این مردم سست عنصر، نمی‌نگری که دیروز خواهان جهاد بودند وما به آنان گفتیم دست نگهدارید و نماز بر پای بدارید وزکات را ادا کنید، چون امروز جهاد و پیکار با دشمن برآنان واجب شده است، جمعی مرعوب گشته‌اند و از جنگ و جهاد می‌ترسند آن چنانکه از جنگ با خدا باید در هراس باشند، بلکه هراسی بیشتر از جنگ با خدا دارند.»
استاد گفته است : من یقین دارم این روایت باطل است هرچند از حیث سند، در نهایت اعتبار باشد، زیرا من سابقه داران و پیشگامان اسلام، همچون سعد و عبدالرحمان را از این گونه نسبتها پیراسته می‌دانم .» المنار 5/262

نقد سبب نزول با تاریخ

تاریخ، از جمله عواملی است که در نقد اسباب نزول از سوی رشیدرضا وعبده به کارگرفته شده است. پس از نقد اسباب نزول با سیاق قرآن، نقد با تاریخ از نظر کثرت موارد، در درجه دوم قرار دارد که به نمونه‌های از آن می‌پردازیم:
1. در ذیل آیة : « وَإِذَا قُرِىءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ ... »31 می‌نویسد:
«... بعضی پنداشته‌اند که آیه :« وَإِذَا قُرِىءَ الْقُرْآنُ... » در خطبه جمعه نازل شده است، ولی این سخن غلط است، زیرا این آیه مکّی است، حال آنکه نماز جمعه پس از هجرت پیامبر(ص) واجب گردید.» المنار9/552 
2. به هنگام تفسیر آیة :« إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا ...» 32 می‌نویسد:
شعبه در تفسیر خویش از حجاج بن جریح نقل کرده است که این آیه در بارة عثمان ابن طلحه نازل شده است. روز فتح مکه، پیامبر(ص) کلید کعبه را از عثمان بن طلحه که کلیددار کعبه بود گرفت و وراد کعبه شد، وقت خروج از کعبه این آیه را تلاوت می‌کرد: « إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ ...» پیامبر(ص) عثمان بن طلحه را طلبید و کلید کعبه رابه وی باز گرداند. ابن جریج می‌گوید : از عمر شنیدم که گفت: نشنیده بودم که پیامبر(ص) این آیه را قبل از آن روز تلاوت کند.» 
شعبه می‌گوید: طبق ظاهر این روایت آیه باید دردرون خانه کعبه بر پیامبر(ص) نازل شده باشد.
لکن نظرمن این است که این آیه قبل از فتح مکه بر پیامبر(ص) نازل شده بود و رسول الله(ص) در آن روز آیه را نشنیده است، نمی‌تواند دلیل برنزول آیه در آن روز باشد، زیرا برفرض که این روایت صحیح باشد و برفرض که عمر چنین سخنی گفته باشد، آیه از ذهن او فراموش شده بود، چنانکه طبق روایت صحیح، وی هنگام فوت رسول الله(ص) از یاد برده که خبر مرگ رسول الله قبلاً در قرآن آمده است. بدین جهت باور نمی‌کرد که پیامبر وفات کرده باشد، تا این که ابوبکر آیه را براو خواند:
« وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ... »33
« محمد جز پیامبری همچون پیامبرانی که پیش از وی گذشته ‌اند، نیست . آیا اگر کشته شود ویا بمیرد شما مرتد خواهید شد و دست از ایمان برمی‌دارید؟
آن وقت عمر آیه را به یاد آورد و پذیرفت که رسول الله(ص) رحلت کرده است.
چنانکه آیه : « وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَارًا فَلاَ تَأْخُذُواْ مِنْهُ شَيْئًا... . » 34
« اگر بخواهید همسر خود را طلاق دهید و همسر دیگر انتخاب کنید، نمی‌توانید مهری که به او داده‌اید گرچه یک کیسه زر به او داده باشید.»
را عمر از یاد برده بود، زنی که برای شکایت از شوهر و گرفتن مهر خویش به نزد او آمده بود، آیه را به یاد عمر آورد.» المنار 5/169
3. روایتی را از ابن عباس در سبب نزول آیه : « أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ ...» 35 بدین شرح نقل می‌کند:
«... زمانی که کعب بن اشرف یهودی وارد مکه شد، مشرکان قریش به او گفتند : آیا این جدا شده و بریده از قوم خویش را می‌بینی که گمان می‌کند از ما بهتر است، با این که ما اهل حج و میقات و کلیدداری و پرده داری کعبه هستیم ؟! کعب بن اشرف در پاسخ گفت: شما بهترید . در این زمان نازل گردید:« ان شانئک هو الابتر» و نازل گردید:« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابِ...» 
بعد از نقل این روایت، سبب نزول دیگری را نقل می‌کند که نشان می‌دهد این آیه در جنگ احزاب نازل شده است، زیرا مشرکان از علمای اهل کتاب پرسیدند که دین ما بهتر است یا دین محمد(ص) ؟ آنان در جواب گفتند: دین شما بهتر است. وآیه نازل گردید. 
آن گاه رشیدرضا نظر خویش را در بارة سبب نزول آیه چنین بیان می‌کند:
« سوره کوثر مکّی است و حال این که وقایع سوره نساء مدنی است، چنانکه قبلاً بدان اشاره کردیم و نیز احتجاج و جدالهای یهود، جز در آیات مدنی، بتفصیل نیامده است، زیرا که مؤمنان درمدینه واطراف مدینه دچار نیرنگها وحیله های یهود بوده‌اند.» المنار5/156

نقد سندی اسباب نزول

رشید رضا در بارة سند روایات اسباب نزول و سایر روایات تفسیری می‌نویسد: 
« پیشتر یادآور شدیم که اهل حدیث گفته‌اند : واهی ترین طریق تفسیر از ابن عباس، طریق کلبی ا زابی صالح است که گفته‌اند اگر مروان صغیر به ابی صالح و کلبی افزوده شود سلسله کذب به وجود می‌آید.»
مؤلف المنار بر این اساس، روایات اسباب نزول را در مواردی که از ناحیه سند ضعف دارد رد می‌کند و به ضعف آن اشاره می‌نماید؛ مانند این موارد:
1. « روایت شده است که آیه : « الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ ...» 36 در باره ابوبکر نازل شده است، زمانی که چهل هزاردینار در راه خدا انفاق کرد ... .
آلوسی گفته است: خبر انفاق ابوبکر به چهل هزار دینار در تاریخ ابن عساکر آمده است، لیکن اشاره نشده است که آیه در مورد وی نازل شده باشد. عبدالرزّاق وابن جریرطبریبه سند ضعیفی از ابن عباس روایت کرده‌اند که: 
این آیه درباره علی(ع) نازل شده است. آن حضرت چهار درهم داشت یکی را در روز دیگری را در شب یکی را درنهان دیگری را آشکارا انفاق کرد... .
ابن منذر از سعیدبن مسیب روایت کرده است که این آیه درباره عثمان و عبدالرحمان ابن عوف نازل شده است، زمانی که آنان در «جیش العسرة»( لشکرکشی تبوک) انفاق کردند. طبرانی و ابن ابی حاتم روایت کرده‌اند آیه درباره اصحاب فیل نازل گردید، لکن در سند این روایت، دو نفر مجهول واقع شده است. 
نتیجه این که در سبب نزول این آیه، هیچ روایت صحیح وجود ندارد.» المنار 3/92
2. روایتی را از ابن جریر و ابن ابی حاتم در سبب نزول آیه: « وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ ... 37» این گونه نقل گرده‌است:
« ... مرد عربی نزد پیامبر(ص) آمد وعرض کرد : آیا پروردگار من نزدیک است تا آهسته با او حرف بزنم، یا دور است تا اورا با فریاد صدا بزنم؟ پیامبر(ص) ساکت شد، خداوند این آیه را نازل کرد.» 
نویسندة المنار، روایت دومی را از عبدالرزاق از حسن نقل می‌کند:
« اصحاب رسول از او پرسیدند: پروردگار ما کجاست؟ آیه نازل شد.»
پس از نقل دو روایت، می‌نویسد:
« در سبب نزول این آیه، روایات دیگری نیز وجود دارد که از حیث سند ضعیفتر است وکمتر کسی آن روایات را نقل و تأیید کرده است.» المنار 2/166
المنار، با این بیان ما را به ضعف سند هر دو روایت توجه داده است.
3. در تفسیر آیة : « يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ » 38، مؤلف المنار دو روایت نقل می‌کند، و در نقد آنها می‌نویسد»
« نظر من این است که روایت ابن عباس از نظر سند ضعیف است، بلکه اهل حدیث گفته‌اند طریق کلبی از ابی صالح و ابن عباس از واهی ترین طریقهاست.» المنار2/202

تأثیر گرایشهای مذهبی المنار در نقد و تحلیل اسباب نزول

عبده و رشیدرضا با این که در کلیّت تفسیر خویش کوشیده‌اند منادی وحدت امت اسلامی بر محور واحد باشند، از همین روی، بارها به تقلید و مقلدان مذاهب تاخته و آن را مایة جدایی صفوف مسلمانان می‌دانند، ولی گاه برخلاف این آرمان، تحت تأثیر گرایشهای فکری ومذهبی گام برداشته‌اند. از جمله این که گاه تحت تأثیر گرایشهای مذهبی به نقد و تحلیل سبب نزولی پرداخته و گاهی نیز از سبب نزول به نفع طرز تفکر مذهبی خود سود جسته‌اند:
در ذیل آیه مباهله: « فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ ...» 39 می‌نویسد:
« این آیه، آیه مباهله نامیده می‌شود . از چندین طریق روایت شده است که پیامبر(ص) نصارای نجران را به مباهله فراخواند، ولی آنان امتناع ورزیدند. از ابن عباس روایت شده است که هشت نفر از نصارای نجران نزد رسول الله آمدند که در میان آنان « عاقب» و« سید» نیز بود، بدین جهت خداوند در این زمینه، آیه :«قل تعالواندع ابنائنا...» را فرستاد.
روایت شده است که در جریان مباهله برای انجام این عمل، پیامبر(ص) علی، فاطمه(ع) و دو فرزندایشان، حسن وحسین (ع) را با خود برد وگفت:
هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید...
در روایت صحیح مسلم، ترمذی وغیر آن دو سعد روایت شده است، زمانی که آیه مباهله نازل شد و دستور داده شد که فرزندان واهل و عیال خود را فرا خوانند، پیامبر(ص) علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) راطلبید و گفت : پروردگار اینان اهل من هستند!
استاد عبده گفته است : روایات، همگی اتفاق دارند که پیامبر در اجرای مباهله علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) را برگزید و کلمه « انفسنا» را فقط بر علی(ع) حمل می‌کند. ولی مصادر این روایات شیعه است و مقصد و هدف آنان نیز از این کارمعلوم است. شیعیان در ترویج این روایات کوشیده‌اند تا جایی که میان بسیاری از اهل سنت این روایات رایج و شایع شده است، لکن واضعان وجعل کنندگان این روایات نتوانسته اند آنها را بخوبی برآیه تطبیق کنند، زیرا کلمه «نسائنا» را در لغت عرب، کسی بر دختر خویش استعمال نمی‌کند، مخصوصاً که گوینده این کلمه، همسر نیز داشته باشد. چنین چیزی از لغت عرب به دست نمی‌آید.
بعیدتر از این توجیه این کلمه «انفسنا» را بر علی حمل کرده‌اند. یک نکته دیگررا نیز باید توجه داشت که در جریان این مباهله، نصارای نجران یک طرف قضیه بودند وآیه در باره آنان نازل گردید و ایشان نه فرزندان و نه زنانشان همراه آنان بود.
آنچه از آیه به دست می‌آید این است که پیامبر احتجاج کنندگان ومجادله کنندگان اهل کتاب را که در باره عیس احتجاج می‌کردند، دستور داد که زن و مرد کوچک و بزرگ اجتماع کنند وخود نیز با مؤمنان از زن ومرد و کوچک وبزرگ جمع شوند.» المنار 3/322
چنانکه مشهود است، عبده تلاش کرده است ثابت کند که در این آیه بر حضرت علی(ع) ، کلمه «انفسنا» صدق نمی‌کند، با این که آنچه را در آخر خود به عنوان مستفاد آیه عنوان کرده است چنین چیزی را نفی نمی‌کند، زیرا قدر متیقّن از میان مؤمنان این چند نفر ( علی، فاطمه، حسن و حسین(ع)) در اجرای مباهله حضور پیدا کردند، در این صورت غیر از حسن و حسین و فاطمه، چه کسی می‌توانست به عنوان اولاد و زنی از خاندان پیامبر(ص) باشد و یا غیر از علی چه کسی نزدیکتر به پیامبر(ص) باشد ویاغیر از علی چه کسی نزدیکتر به پیامبر(ص) بود که کلمه « انفسنا» براو اطلاق شود.
علاوه براین، هرگاه روایتی مورد پذیرش عامّه باشد و هیچ تنافی با مفهوم وسیاق آیات نداشته باشد، عبده بدون چون وچرا می‌پذیرد؛ مخصوصاً که این روایات در کتابهای معتبری همچون صحاح ششگانه موجود است، ولی دراین مورد مخصوص که مسأله مربوط به علی و فرزندان اوست، عبده حسّاسیّت بسیار نشان می‌دهد.
در حالی که وقتی به روایات دیگری مربوط به خلفای اول ودوم وتقصیر ولغزش آنان می‌رسد، راه توجیه را در پیش می‌گیرد تا به شکلی باورهای خود را دربارة خلفا، مصون از خدشه نگاهدارد که به یک مورد از این گونه موارد اکتفا می‌کنیم :
در ذیل آیه : « أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ ...» 40 آورده است :
« در سبب نزول این آیه روایت شده است : مسلمانان وقتی که روزه را افطار می‌کردند اجازه داشتند تا هنگام خواب بخورند، بیاشامند و با همسران خویش جمع شوند، ولی هرگاه به خواب می‌رفتند، پس از آن نمی‌توانستند این اعمال را انجام دهند؛ هرچند هنوز پاسی از شب نگذشته بود.
روایت شده است که اهل کتاب نیز چنین روزه می‌گرفتند. زمانی که آیه وجوب روزه: « كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ »41 نازل شد، اصحاب از این آیه وجه شباهت را چنین استنباط کردند که در کیفیت روزه و خوردن و آشامیدن، همانند اهل کتاب عمل کنند. بر این اساس بود که پس از به خواب رفتن و بیدار شدن، حق خوردن و آشامیدن و همبستر شدن نداشتند تا این که یکی از اصحاب (عمر) شبی پس از بیدار شدن از خواب، با همسرش همبستر شد. موضوع به رسول خدا رسید. پیامبر به عمر فرمود: این عمل شایسته تو نبود.»
مؤلف المنار می‌نویسد:
«استاد امام گفته است: اگر روایت سبب نزول صحیح باشد به ما می‌فهماند که در نخستین روزهای وجوب روزه هر یک از افراد بر طبق اجتهاد خود عمل می‌کردند، چنانکه هر آنچه را که اجتهادشان ایجاد می‌کرد و آن را نزدیک به ثواب و احتیاط و تقوا می‌دیدند، به جا می‌آوردند. از همین روی، آنچه که درباره عمر روایت شده است که وی پس از خواب با زنش هم بستر شد، خبر به پیامبر(ص) رسید و پیامبر(ص) به او گفت: این عمل شایسته تو نبود؛ یعنی این عمل را عمر به اجتهاد خود انجام داده بود.» المنار 3/322
عبده توجه نکرده است که با وجود و حضور شخص پیامبر(ص) چگونه می‌توان در موارد ابهام به اجتهاد شخصی عمل کرد؟
آیه برای پیامبر(ص) چنین چیزی ممکن است که وی حکم صریح الهی را به حساب ذوق و فهم مردان واگذار کند. اضافه بر این که از کلام خود عبده که در صدد توجیه روایت است، بر می‌آید که باب اجتهاد باز نبوده است، زیرا اگر چنین بود، چرا پیامبر(ص) عمر را در قبال عملی که بر اساس وظیفه انجام داده سرزنش کند! به یقین رسول خدا بدون جهت کسی را در معرض اتّهام قرار نمی‌داد**

کاربرد اسباب نزول در تفسیر المنار

با وجود موضوع و دید منفی و رشید رضا نسبت به روایات اسباب نزول، در مواردی برای روایت اسباب نزول کاربرد قائل است که در این بخش، موارد کاربرد و استفاده رشید رضا از اسباب نزول را می‌آوریم:
در تفسیر المنار به طور کلی دو محور اساسی برای کاربرد اسباب نزول قائل شده است و خود بر اساس آن محورهای کلی در بهره گیری از اسباب نزول عمل کرده است:

1- کاربرد احکام نزول در آیات احکام

آیات مربوط به احکام فقهی از عرصه‌هایی است که در باور رشید رضا اسباب نزول می‌تواند جنبه روشنگری به خود گیرد. او در این باره می‌نویسد:
«سبب نزول آن گاه که مربوط به آیات احکام باشد یقیناً مورد نیاز است چون واقعه‌ها و حادثه‌هایی که در پی آن آیه‌ای که بیان کننده حکم آن است نازل شده است، ما را در فهم آن حکم و آگاهی عمیق به حکمت و سر آن حکم یاری می‌رساند.» المنار 2/ 56

2- کاربرد اسباب نزول در بیان وقایع

دومین عرصه کاربرد اسباب نزول، بیان وقایعی است که در عصر آغازین اسلام رخ داده است و در آیاتی از قرآن به آن اشاره شده است.
وی پس از ذکر اولین مورد کاربرد، دومین مورد را این گونه بیان کرده است:
«مانند آیات احکام است در اینکه سبب نزول مورد نیاز و احتیاج است آن آیاتی که در آنها اشاره به بعضی واقعه‌ها شده است؛ مانند غزوه بدر و یاری خداوند در آن غزوه از مؤمنان و نیز مانند واقعه احد و مصیبتی که بر مؤمنان وارد آمد.» المنار 2/ 56
دو محور نیز برای اسباب نزول، حریم ممنوعه است که اسباب نزول در آن دو مورد هیچ نوع کاربردی ندارد، نه مورد نیاز است و نه قابل اعتماد. رشید رضا این دو مورد را آیات مربوط به عقاید و دیگری تعیین تاریخ نزول آیات قرآن می‌داند:

کاربرد اسباب نزول در آیات عقاید

در این مورد، نظر عبده و رشید رضا چنین است:
« ... اما آیات مربوط به توحید که مقصود اول دین است، نیازی نیست که به دنبال اسباب نزول برویم، بلکه این نوع از آیات هیچ نوع توقّف به اسباب نزول ندارد و نزول آنها منوط به پرسش و سؤالی نیست، و در هر مناسبتی نازل می‌شده است.
گو این که نزول این آیات گاه مقارن با حادثه یا سؤالی باشد؛ مثل آنچه که هم اکنون آوردیم که گر چه از نظر روایت صحیح است، لکن در فهم آیه بیان زیاده از خود آیه برای ما ندارد و لذا صحیح نیست که سبب نزول آیه قرار بگیرد. بویژه اگر معلوم شود که آیه متصل به آیات پیش از خود است، چنانکه سزاوار بلاغت قرآن همین است. در آن صورت امثال این اسباب نزول، قرآن را پراکنده و متفرق نشان می‌دهد، به گونه‌ای که اجزاء آن با هم ارتباط ندارد و جوانب آن هیچ پیوندی با یکدیگر ندارد.» المنار 4/ 565

کاربرد اسباب نزول در تاریخ قرآن

درباره دومین مورد از موارد کاربرد نداشتن اسباب نزول، یعنی در بیان و تعیین تاریخ نزول قرآن و برخی از حوادث که تاریخ آنها قطعاً با تاریخ نزول آن آیات یکی هستند، رشید رضا نظری دارد که پس از ذکر سبب نزول آیه:
« وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ »42
که درباره جدال یهود با وفد نجران است، می‌نویسد:
« ... هر چه از اسباب نزول در مثل این مورد آمده است در واقع مربوط می‌شود به تاریخ نزول آیات و آنچه که در آیات از واقعه‌ها بیان شده است. آنچه که اسباب نزول می‌گوید در این موارد برای ما کافی نیست. ناگزیر در مثل این موارد بحث و تحقیق شود تا اطلاع از احوال امتها و تاریخ ملتهای که قرآن از آنها سخن به میان آورده است حاصل گردد. تا در نتیجه، حرف قرآن را در آن مورد، تمام و کمال بفهمیم و بدانیم آنچه قرآن درباره عقیده و شؤون و اعمال ایشان گفته است مربوط به همه آن ملت است، یا در طائفه‌ای از آن ملت بوده لکن به تمام امت نبست داده شده است.» 
المنار 1/429
در مورد دیگر، بین این دسته از روایات تفصیل قائل می‌شود. وی پس از ذکر چندین روایت مختلف در سبب نزول آیه: « فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ ...» 43 که هر یک بیان کننده‌ای واقعه‌ای می‌باشد و نزول آیه را در پی آن واقعه می‌داند، روش مفسران سلف را در امثال این موارد بیان می‌کند:
«معهود بین مفسران سلف این بوده است که در مثل این موارد، بین روایات جمع می‌کردند؛ یعنی می‌گفتند آیه پس از تمامی این وقایع نازل گردیده‌است. این که گاه بین وقوع این حادثه‌ها فاصله‌های طولانی وجود دارد، مانع از جمع روایات نمی‌گردیده‌است.» 
آن گاه نظر خویش را در این مورد بیان می‌کند و می‌نویسد:
« واقعه‌هایی که در زبان روایات آمده‌است بردو گونه است:
در برخی از موارد، روایت سبب نزول صراحت در تعیین واقعه و تاریخ زمان نزول آیه ندارد. دراین موارد، باید آیه قرآن برآن وقایع از باب تطبیق و تفسیر حمل گردد، نه ازباب سبب نزول و تعیین نزول آیه. و امّا در مواردی که روایت صریحاً زمان نزول آیه و زمان وقوع حادثه را تعیین می‌کند، حمل بر سبب نزول می‌گرد... 
... نزدیکتر از روش مفسران پیشین در این موارد این است که: آیات بر وقایعی که بر آنها تطبیق می‌کند، از باب تفسیر حمل شود، نه از باب تاریخ، مگر این که روایت نص ویا ظاهر در تاریخ و تعیین واقعه باشد که چنین روایاتی وجوددارد.» المنار 1/429

موارد استفادة المنار از سبب نزول

بر اساس آنچه عبده ورشید رضا معتقد به کاربرد اسباب نزول در محورهای یاد شده بوده‌اند، در مواردی از اسباب نزول طبق همان ملاک و معیار استفاده کرده‌اند:

استفاده از سبب نزول در تفسیر آیه

1. پس از ذکر سبب نزول آیه: « فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى ...» 44 می‌نویسد:
« آری سبب نزول قطعاً در مواردی فهم آیه را روشن می‌کند» المنار 2/229
222. در تفسیر آیه: « الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقَاتِ ...» 45 پیش از آن که سبب نزول آیه را نقل کند ویا به تفسیر آیه بپردازد، نوشته است:
« مراد از این آیه معلوم نمی‌گردد جز آن که روشن شود آیه برای چه و درباره چه کسانی نازل شده است.
در این باره روایتهایی در صحاح، سنن و تفسیرهای روائی وارد شده است: بخاری، مسلم و غیر آن دو، از ابی مسعود بدری روایت کرده‌اند، زمانی که مأمور به دادن صدقه شدیم با این که برای ما دشوار بود، تن به فرمان الهی دادیم. پس ابوعقیل نصف صاع ودیگر بیشتر از آن را انفاق کردند. منافقان در این باره گفتند: خداوند از این صدقه ( نصف صاع) بی نیاز است وآن دیگری ( بیشتر از نصف صاع) به خاطر ریا انفاق کرده است. در این زمان نازل گردید: «الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقَاتِ...» المنار 4/565

استفاده از سبب نزول در تفسیر منتخب

بعض موارد اگر در تفسیر آیه و یاجمله ای از آن آرای مختلف تفسیری وجود داشته باشد، اگر سبب نزولی موافق رأی تفسیری رشیدرضا وجود داشته باشد، آن سبب نزول را مؤید نظر خویش قرارمی‌دهد؛ همچون:
1. در بحث از آیه: « لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذَّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ»46 می‌نویسد:
«چون این آیه از آیاتی است که در جنگ احد نازل شده است، چنانکه روایت صحیحه بر این مدعا دلالت دارد، معیّن است که آیه پیش از آن نیز در غزوه احد نازل شده باشد و اگر غیر این باشد، آیه قبلی جز بسختی، مفهوم نیست و این چیزی است که قرآن از آن به دور است. علاوه بر این که نیاز نیست آیه را به گونه‌ای تصور کنیم که دچار مشکل در فهم آن شویم، با این که راه درک آسان وجود دارد.
اما این که آیه مورد بحث، در جنگ احد نازل شده، دلیل آن روایتی است که در سبب نزول وارد شده است:
احمد، بخاری، ترمذی، نسائی و دیگران روایت کرده‌اند از ابن عمر که گفت: پیامبر(ص) در روز احد فرمود: خدایا ابوسفیان را لعنت کن، خدایا حارث بن هشام را لعنت کن، خدایا سهیل بن عمر را لعنت کن، خدایا صفوان بن امیه را لعنت کن. سپس آیه نازل گردید.» المنار 4/117
2. در ذیل آیه: « لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُواْ فَضْلاً مِّن رَّبِّكُمْ... »47 می‌گوید:
«این آیه، متصل به آیات قبلی است و برای استدراک از مطلبی است که امکان دارد در ذهن خواننده آیات پیشین بیاید، زیرا در آیات پیش خداوند فرمان به زهد و رعایت تقوا داده است و به مردمان گفته است عملهای نیک انجام دهید ... ممکن است کسی با توجه به این آیات، گمان کند که فرمان اسلام این است که تجارت و کسب در موسم حجّ حرام است، چنانکه در عرب جاهلی رسم بر این گونه بود که کسب و تجارت را در موقع حج انجام می‌دادند. خداوند با فرستادن آیه، این نوع ذهنیت را زائل کرده و به ما آموخته است که کسب تجارت در ایام حج، با ملاحظه و توجه به این مطلب که کسب و مال، تفضل الهی است مانعی ندارد.
ابو مسلم گفته است: در ایام حج کسب روا نیست، این آیه پس از ایام حج را می‌گوید، لکن حرف ابومسلم مردود است، زیرا اولاً، آیه در سیاق احکام حج است، ثانیاً، نفی جناح و مانع در غیر ایام حج، معنا ندارد، زیرا در غیر ایام حج کسی تصور ممنوعیت کسب را نمی‌کند تا قرآن ممنوعیت را بردارد. سوم این که روایت سبب نزول آیه می‌گوید آیه مربوط به ایام حج است.
بخاری از ابن عباس روایت کرده است که گفت: عکاظ، مجنه و ذوالمجاز، در زمان جاهلیت، بازار تجارت بود. پس از اسلام، مسلمانان از تجارت در این بازارها احساس گناه می‌کردند، لذا از رسول الله(ص) در این باره پرسیدند، آیه نازل گردید: «لیس علیکم جناح ...» مانعی نیست در سفر حج، داد و ستد کنید و از فضل پروردگار روزی بجویید ... .» المنار 2/230

روایات متعارض اسباب نزول در المنار

این مطلب واضح است که گاه در آیه‌ای چندین سبب نزول روایت شده است. این روایات بر سه نوع تقسیم می‌شود:
1. روایاتی که یکی از آنها بر دیگران ترجیح سندی، محتوایی، خارجی و ... دارد.
2. هیچ یک بر دیگری ترجیح ندارد و قابل جمع است.
3. هیچ یک بر دیگری ترجیح ندارد و قابل جمع نیست.
روش المنار در این سه مورد به این گونه است:

مرجحات سبب نزول در المنار

رشید رضا به هنگام اختلاف روایات اسباب نزول از اموری به عنوان مرجع یک سبب نزول بر دیگری استفاده کرده است.

الف. ترجیح با سیاق قرآن

1. در بحث از آیه: « وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ... »48 از ابن عباس روایتی را نقل می‌کند:
« ... از ابن عباس روایت شده است که این آیه درباره قطیفه سرخ رنگی که از میان غنائم بدر مفقود گردیده بود نازل شد. در آن روز بعضی گفتند: شاید رسول الله(ص) آن قطیفه را برداشته است! این روایت را بعضی مفسران تضعیف کرده و نپذیرفته‌اند ولی این روایت را ترمذی، حسنه دانسته است.
دلیل تضعیف مفسران این است که آیه در سیاق آیات مربوط به احد است، ترجیح داده‌اند.کلبی و مقاتل روایت کرده‌اند هنگامی که تیراندازان گردنه‌ای را که پیامبر(ص) آنها را در آن موضع گمارده بود، ترک کردند، بدین گمان که گفتند بیم آن می‌رود که پیامبر(ص) دستور دهد هر کس چیزی را به غنیمت گرفت از آن او باشد و غنائم مانند روز بدر تقسیم نشود.
پیامبر به آنان گفت: پنداشتیم که ما غنائم را پنهانی می‌گیریم و برای شما سهمی نمی‌دهیم، لذا آیه نازل گردید:
«وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَغُلَّ وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ...»
[ به هیچ پیامبری اجازه ندادیم که غنیمت را برای خود مخفی کند، هر کس غنیمت جنگی را برای خود پنهان کند، مرتکب خیانت شده است و در روز قیامت با همان غنیمت محشور می‌شود ... ]
استاد گفته است: صواب این است که آیه مربوط به قضیه احد است، چنانکه آیات قبل و بسیاری از آیاتی که بعد از این آیه می‌آید، درباره غزوه احد است.» المنار 4/ 215
2. در پی نقل شش روایت در سبب نزول آیه: « وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ... »49 در ترجیح آخرین روایت بر دیگر روایات و اقوال می‌نویسد:
«مجاهد گفته است: این آیه درباره مؤمنان اهل کتاب نازل شده است. این قول، اولی از دیگر اقوال است، زیرا پس از آن که در آیات قبل سخن از کفار است اینک در این آیه می‌گوید کسانی که از کافران ایمان آورده‌اند برگشت و منتهای کار آنان، ثواب الهی است.» المنار 4/ 215

ب. ترجیح با مفهوم قرآن

موافقت یکی از اسباب نزول با مفهوم قرآن، باعث ترجیح آن سبب نزول بر دیگری است. در این خصوص، به هنگام تفسیر آیه: « وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيِقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ »50 آمده است:
«ابن اسحاق، ابن منذر و ابن ابی حاتم از ابن عباس روایت کرده‌اند که گفت: «نبتل ابن حارث، در مجلس رسول الله می‌نشست و به حرفهای آن حضرت گوش می‌داد و گفته‌های آن حضرت را به منافقان گزارش می‌کرد و همین شخص بود که پیش منافقان اظهار داشت: محمد اُذُن است؛ هر کس چیزی را به او بگوید، تصدیق می‌کند. خداوند این آیه را درباره او نازل کرد: ... «ویقولون هو اذن ... »
لکن منطوق آیه، این سخن را به جماعتی از منافقان نسبت می‌دهد و این اقرب است، گرچه اسناد به جماعت با گفتن فردی از آن گروه و اقرار دیگران، صدق می‌کند.
این که این سخن را جماعتی از منافقان گفته باشند، ابن ابی حاتم از سدی نقل کرده است، تعدادی از منافقان گرد آمدند که در میان آنان «جلاس بن سوید بن صامت» و «نحشی بن عمیر» و «ودیعة بن ثابت» نیز بودند، خواستند پیامبر را به استهزا بگیرند، برخی دیگری را منع کردند و گفتند این عمل به محمد می‌رسد و مقابله به مثل خواهد کرد. آنان در پاسخ گفتند: محمد اُذُن است، استهزا می‌کنیم. سپس سوگند می‌خوریم و او ما را تصدیق می‌کند، لذا آیه نازل گردید: «و منهم الذین یؤذون النبی و یقولون هو اذن ... المنار 10/ 516

ج. ترجیح با رأی طبری

انتخاب طبری برای المنار، حکم مرجع یک سبب نزول بر دیگری را دارد، چنانکه در سبب نزول آیه:
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ... »51 
این که آیه درباره منافقان نازل شده است یا کفار یهود، دو روایت نقل شده است. رشید رضا پس از ذکر هر دو سبب نزول، رأی طبری را نقل می‌کند که گفته است آیه مذبور درباره یهود نازل شده است، پس از نقل مفصّل سخنان طبری می‌نویسد:
«این شیخ مفسران و مشهور ترین آنان، نهی آیه را برای کسانی دانسته است که دشمنی آنان با پیامبر و مؤمنان همراه او آشکار گردید، از کسانی که پیامبر با آنها پیمان داشت ولی آنها در پیمان خود خیانت کردند، مانند یهود بنی نضیر که کوشیدند پیامبر(ص) را به قتل برسانند در حالی که پیامبر(ص) به آنها اعتماد کرده بود به سبب عهد و پیمانی که با هم داشتند. از این روی، مراد آیه جمیع کافذان یا منافقان نیست.» المنار 4/ 83
مورد دیگر در سبب نزول آیه:
«لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَا أَتَواْ وَّيُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا»52
در تعیین این که آیه درباره چه کسانی نازل شده است: منافقان، یهود و یا اهل کتاب، آورده است:
«در روایت صحیحین (صحیح بخاری و مسلم) و نیز روایتی را که ابن جریر طبری از ابن عباس نقل کرده‌اند، ابن عباس گفته است: آنان اهل کتاب است، بر ایشان کتاب نازل گردید، لکن به غیر حق داوری کردند، با این وجود توقع داشتند که در مقابل کاری که انجام نداده‌اند، توصیف و تمجید شوند و از این که به محمد کفر ورزیده‌اند، خوشحال بودند.»
آن گاه می‌نویسد: 
«این وجهی پسندیده است و وجهی است که ابن جریر طبری آن را برگزیده است ... » المنار 4/287

جمع روایات متعارض اسباب نزول

اگر روایات مربوط به سبب نزول، قابل جمع باشد به این معنا که مرجع سندی، دلالی، قرآنی و ... برای یکی از آنها موجود نباشد و صریح مفهوم یکی، دیگری را نقض نکند، مؤلف المنار بین آن روایات جمع می‌کند؛ مانند روایات سبب نزول آیه: « لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَيْءٌ ...» 53 که چنین می‌نویسد:
« ... احمد، بخاری، ترمذی، نسائی و دیگران از حدیث ابن عمر آورده‌اند که ابن عمر گفت: رسول الله(ص) در روز احد گفت: خدایا ابوسفیان را لعنت کن، خدایا حارث بن هشام را لعنت کن، خدایا سهیل بن عمر را لعنت کن، خدایا صفوان بن امیه را لعنت کن. پس این آیه نازل گردید. بخاری از ابوهریره نیز همین گونه نقل کرده است.
احمد و مسلم از حدیث انس روایت کرده‌اند که در روز جنگ احد، دندان پیامبر(ص) شکست و پیشانی او مجروح گردید به گونه ای که خون به صورت آن حضرت جاری شد. پس آن حضرت فرمود: چگونه رستگار خواهد شد قومی که با نبی خود این گونه رفتار می‌کند، با این که او آنان را به پروردگار فرا می‌خواند، آیه نازل گردید:
«لیس لک من الامر شیء او یتوب علیهم او یعذبهم ... »
سپس در بین این دو روایت، قضاوت می‌کند:
«تنافی بین حدیث عمر و انس نیست، چون راه جمع میان هر دو روایت ظاهر است و آن راه جمع این که پیامبر هنگامی که روز جنگ احد صورتش مجروح و پر خون گردید از خداوند تقاضای لعنت برای سران کفار قریش کرد.» المنار 4/ 117

طرح اسباب نزول غیر قابل جمع

هر گاه در سبب نزولی چندین روایت وجود داشته باشد و ترجیحی بر یکدیگر نداشته باشند و مضمون آنها قابل جمع نیز نباشد، رشید رضا از همگی صرفنظر می‌کند، اگر وجه مشترکی در بین باشد، به همان مقدار مشترک اخذ می‌کند:
« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ ...» 54
[ به این قوم خود نمی‌نگری که ادعای ایمان به تو و به کتابهای آسمانی پیش از تو دارند ولی می‌خواهند نزاع خود را نزد طاغوت ببرند تا بینشان داوری کند ... .]
عبده می‌گوید:
«مفسران برای این آیه اسباب نزول متعدد نقل کرده‌اند، اختلاف و تشتت آنان روایات مانع از آن است که به یکی از آنها جزم و قطع پیدا کنیم، از مجموع آنها فقط به یک نکته می‌رسیم و آن شناخت حال کسانی است که از فرمان رسول الله(ص) سرپیچی کردند. در گذشته بیان شد که «طاغوت» مصدر «طغیان» است و این صفت بر تمامی کسانی که روایات سبب نزول درباره آنها وارد شده است، صدق می‌کند.» المنار 1/ 223

کیفیت نقل اسباب نزول

مقصود ما از کیفیت نقل اسباب نزول، این عناوین است:
1. ذکر سلسله سند روایت اسباب نزول در تفسیر المنار.
2. اقوال مختلف را نقل می‌کند یا قول منتخب خویش را می‌آورد و بس؟
3. روایات را گزارش می‌کند یا نقد و تحلیل نیز می‌کند، بیشترین موارد کدام نوع است؟
4. روایات اسباب نزول را مفصل نقل می‌کند یا به طور اجمال اشاره می‌کند؟
اینک اولین عنوان را بررسی می‌کنیم:

ذکر سلسله سند روایات

المنار مقید به ذکر سلسله روایات اسباب نزول نیست، بلکه به آورده منابع مستقیم و اثری که روایات را از آن منبع نقل کرده است، اکتفا می‌کند و علاوه بر ذکر منبع مستقیم، نام اولین ناقلی را کهاین منابع روایت را از او نقل کرده‌اند نیز می‌آورد؛ مانند: ابن عباس، انس، مجاهد، قتاده و ... رشید رضا از این روش خویش در تفسیر المنار یاد کرده و آن را روش پسندیده دانسته است:
«لازم است جمیع روایات تفسیری در کتابهای جداگانه جمع آوری شود؛ مانند بعضی کتب حدیث و مقدار ارزش سند هر یک از آن حدیثها بیان می‌شود. سپس در هنگام تفسیر از آن روایات استفاده شود، البته آن روایاتی که صحیح است، بدون این که سلسله سند آن روایات ذکر شود، چنانکه احادیث را در کتابهای فقهی بدون ذکر سند می‌آورند. لکن منبعی را که این روایت از آن منبع نقل شده است نام ببرید، این شیوه‌ای است که ما در تفسیر خود پیش گرفته‌ایم.» المنار 1 / 7
از تحلیلها و داوریهای المنار نسبت به افراد سلسله سند روایات چنین استنباط می‌شود که وی هنگام مراجعه به منابع و کتابهای روایی، یکایک افراد سند را فحص و وارسی می‌کرده است، ولی به هنگام نقل آن روایت در تفسیر، نامی از افراد سند به میان نمی‌آورده است جز به هنگام ضرورت؛ مثل ردّ و تضعیف شخصی از افراد سلسله سند.

نقل اقوال و روایات مختلف

در المنار بیشتر موارد، تمام اقوال و روایات موجود در سبب نزول را نقل می‌کند، آن گاه اگر خود نظری داشته باشد مبنی بر ردّ یا قبول روایت معیّن، نظر خود را بیان می‌کند و برای اثبات نظر خود و روایت منتخب خویش دلیل می‌آورد، چنانکه بر روّ دیگر روایات استدلال می‌کند. در این خصوص می‌توان گفت موردی یافت نمی‌شود که بدون استدلال، روایت را ردّ یا قبول کرده باشد.

نقل تحليلي اسباب نزول

چنانكه از كليت فضاي بحث روش شناسي تفسير المنار تاكنون به دست آمده روشن شده است كه عبده ورشيد رضا در اكثر قريب به اتفاق موارد، ديد و بينش تحليل گرانه ونقادانه نسبت به روايات اسباب نزول داشته است ومواردي بسيار نادر را مي‌توان نقل گزارشي خالص يافت . اين شيوه در نگرش منفي رشيد رضا نسبت به روايات تفسيري در مجموع وروايات اسباب نزول بخصوص دارد كه به روايات به عنوان يك انسان منتقد مي‌نگريسته است، نه يك ناقل متعبّد.

نقل تفصيلي اسباب نزول

در آن موارد که المنار به نقل سبب نزول پرداخته است، به تفصیل و مشروح، جریان واقعه سبب نزول را آورده است از این روی قریب به 80 درصد موارد اسباب نزول نقل شده در المنار، تفصیلی است.

منابع المنار در نقل اسباب نزول

رشید رضا در نقل اسباب نزول از بسیاری کتابهای حدیث و تفسیرهای روایی بهره جسته است، ولی بیشترین موارد را از این منابع نقل کرده است:
* لباب النّقول سیوطی 
* جامع البیان ابن جریر طبری 
* تفسیر قرآن العظیم ابن کثیر
* صحیح بخاری، ترمذی و ابو داود.
عبدالله شحاته در کتاب خود «علوم التفسیر» در این باره می‌نویسد:
«رشید رضا عالم زبردستی بود در علم رجال شناسی و روایت شناسی و در آوردن احادیث تحت تأثیر ابن کثیر قرار داشت ... »55

پی نوشت‌ها:

*. روايت مرفوع آن است كه سلسله سند آن به پيامبر(ص) برسد.
**. مراجعه شود به بحث نقد اسباب نزول با شخصیت صحابه (المنار 2 / 174) که رشید رضا چگونه بدون استدلال و صرفا به اتکاء تعصبهای مذهبی از عبدالرحمان بن عوف دفاع می کند و در برابر روایت سبب نزول بر خلاف شیوه کلی خود که روایتی را بدون دلیل رد یا قبول نمی کند، ایستادگی و مقاومت به خرج می دهد و روایت را مردود می شمارد، زیرا عبدالرحمان اگر تحت سؤال قرار بگیرد، جریان خلافت خلفا شدیدا آسیب می بیند؛ با توجه به این نکته که عبدالرحمان در این جریان نقش بسیار جدی را عهده دار بود. 1 . ذهبی، التفسیر و المفسرون، (چاپ دوم: داراحیاء التراث العربی، 1369)، 2/578. 
2 . بقره / 248.
3 . رعد / 11. 
4 . نساء / 126.
5 . عنایت، سیری در اندیشه سیاسی عرب، (چاپ سوم: تهران، سپهر، 1363) / 131.
6 . ذهبی، التفسیر و المفسرون، 2/548.
7 . محمد غفار، الامام محمد عبده و منههجه فی التفسیر، (چاپ اول: بیروت، مرکز العربی للثقافة و العلوم، بی تا) 204.
8 . بقره / 142. 
9 . بقره / 142 ، 143 .
10 . بقره / 284 – 286 .
11 . بقره / 8 / 20 .
12 . بقره / 168 . 
13 . بقره / 136 .
14 . انعام / 158.
15 . نساء / 88. 
16 . نساء / 32.
17 . نساء / 11.
18 . بقره 198.
19 . بقره / 222.
20 . بقره / 142.
21 . بقره / 162.
22 . بقره / 163.
23 . ص /5.
24 . بقره / 106.
25 . قیامت / 17.
26 . حجر / 9.
27 . انعام / 121.
28 . انفال / 9.
29 . توبه / 74.
30 . نساء / 77.
31 . اعراف / 204.
32 . نساء / 57. 
33 . آل عمران / 144.
34 . نساء / 20.
35 . نساء / 50.
36 . بقره / 274.
37 . بقره / 186.
38 . بقره / 189.
39 . آل عمران / 61.
40 . بقره / 186.
41 . بقره / 183.
42 . بقره / 113.
43 . نساء / 88.
44 . بقره / 198.
45 . توبه / 78.
46 . آل عمران / 128.
47 . بقره / 198.
48 . آل عمران / 161.
49 . آل عمران / 199.
50 . توبه / 61.
51 . آل عمران / 118.
52 . آل عمران / 188.
53 . آل عمران / 128.
54 . نساء / 60.
55 . ابن شحاته، علوم التفسیر، ( چاپ اول: قاهره، مکتبة نهضة الشرق، 1986 م ) 197 – 19
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 12:59 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

مروری بر معانی القرآن

بازديد: 219
مروری بر معانی القرآن

مسعود مهدوی

آنچه در پیش رو دارید نگاهی است گذرا و نه چندان موشکافانه برترجمه ای که مترجم محترم، سعی برآن دارد تا نام «تفسیر » برآن بگذارد ؛ تفسیری که در جهت احتباجات و نیازمندیهای فکری توده مردم و پاسخگویی به مراجعات قرآنی ایشان باشد.
امّا واقعیّت نیز چنین است و می‌توان ادّعا کرد ترجمه ای چنین، چون در دسترس عوام قرار گیرد، از نابسامانیها و کمبودهای فکری ایشان در حوزه پیام و محتوای آیات قرآن دردی دوا خواهد کرد؟ یا این که چه بسا در مواردی این ترجمه نیازمند ترجمه و تفسیر مجدّد است و یا احیاناً گاه سطح معارف بلند قرآن را در حدّ سخنانی عامیانه و کوچه بازاری تنزّل داده است که تلاوت گران مبتدی را گرفتار این پندار می‌کند که کلام خالق هم، کلامی است در حدّ سخنان روزمرّه آدمیان و نه چیزی فراتر از آن!
داوری در این باره را به اهل دقّت و نظر وا می‌نهیم و به تأمل در متن ترجمه «معانی القرآن» و اشاره به برخی نکات اکتفا می‌کنیم.

ترجمه یا تفسیر

آنچه در نخستین نگاه توجّه هر خواننده آشنا با ترجمه و تفسیر را به خود جلب می‌کند، این نکته است که محصول قلم ایشان آیا ترجمه است ویا تفسیر؟
به طور قطع می‌توان ادعا کرد( با وجود اصرارنویسنده محترم در تفسیر بودن آن) 80 درصد کتاب خالی از ابعاد و نکات و اشارات تفسیری است و در بخش عمده ای از آیات، تنها به ترجمه ای ظاهری و تحت اللفظی اکتفا شده است ونویسنده محترم شیوه مشخصی را در پردازش ابعاد تفسیر آیات برنگزیده است،بلکه بیشتر براساس اجتهاد وسلیقه شخصی خویش در مواردی چند، توضیحات و اشاراتی تفسیری را متذکّر شده است ومواردی بیشتر وچه بسا گاه مهمتر را نادیده انگاشته و از بیان ابعاد تفسیری آیات لب فرو بسته است.
از دیگر سو، موارد تفسیری نیز آمیزه ای است از ترجمه و تفسیر، همراه با ابهاماتی چند!
آنچه اکثر قریب به اتفاق قرآن پژوهان برآن متفقّند، ضرورت تفکیک میان ترجمه و تفسیر وجداسازی مرز میان این دوست. ضرورت این امر بر این اساس نیست که در جهت انتقال مفاهیم و معانی بلند آیات وحی، زبان ترجمه رساتر و گویاتر است یا زبان تفسیر؟ وآیا در جهت اطلاع رسانی به جویندگان پیام قرآنی، ترجمه ابزاری کارآمدتر است یا تفسیر ؟ بلکه لزوم تفکیک و تمایز میام کلام بی بدیل وحی را در همنشینی حتّی با زیباترین و فنّی ترین کلمات تفسیری، مشخص و متمایز گرداند و باروی آوری به ترجمه ای رسا و گویا، امانت را در انتقال کلام الهی رعایت کند. البته ما نیز به این واقعیت معترفیم که دخالت عنصر تفسیردربرخی آیات چون آیات احکام ومعارف و گزارش وقایع احساس شود، بایسته تر این است که این امر در قالب نشانه ها وعلایم نگارش و یادر ضمن پانویسها صورت پذیرد، تا از خلط و به هم آمیختگی آن با متن پرهیز شود لیکن در آمیختن قرآن با سخنان بشری و احیاناً درست ونادرست ( از خود و یا دیگرمفسّران حتّی به انگیزه تبیین دقیق محتوای آن) در مقام ترجمه توجیهی ندارد و چندان قابل اعتماد هم نخواهد بود .کاری چنین، درواقع نه ترجمه است ونه تفسیر.
امّا چنانچه تلاش «معانی القرآن» را کاری تفسیر بدانیم، ویژگیها وضرورتهای کار تفسیر نیز درآن مشهود نیست، چه این که هر برداشت وتفسیری از قرآن، باید متکی به دلیلی مفهوم و معتبر باشد و هرگاه مفسّرآرای خود را بدون استناد و استدلال یاد کند و قرینه ای بر صحّت آن از مفردات، ترکیبات، سیاق آیات، دلایل عقلی و نقلی و نکات ادبی و بلاغی ارائه ندهد، آن تفسیر از اعتبار لازم برخوردار نخواهد بود ودرنگاه قرآن پژوهان، تحمیل آرای شخصی بر قرآن تلّقی خواهد شد ونه تبیین مفاهیم وحی! سوگمندانه چنین مشکلی در ترجمه و یا تفسیر جناب آقای بهبودی مشهود است.
البتّه بعید نیست که شخص ایشان درمقام دفاع از آرای تفسیری خود، دلایلی در کمون ذهن و خاطر خویش داشته باشد، ولی دلایل ناگفته ایشان تا زمانی که در کنار آرای تفسیر ثبت نشود و گفته نیاید، نیازی را در فرایند تفسیر برآورده نمی‌سازد و گرهی را نمی‌گشاید و خلاصه این که خواننده تفسیر ایشان از کجا می‌تواند به دلایل آن جناب پی ببرد و چگونه می‌تواند با عدم آگاهی از دلایل مفسّر یا مترجم، مهر صحّت و تأیید برتمام آرای وی نهد!
آشنایی با پیام آیه و زوایای پنهان آن، در پرتو اطلاع و دستیابی به گفته ها و محتویات تفاسیر، برای مترجم قرآن کافی نیست، هنر و ظرافت دراین است که وی بر این مهم، توانا باشد که آن رموز ونکات و اشارات را ( که به هر صورت در امر ترجمه اجتناب ناپذیر است) به گونه ای طرح و بیان نماید که به حقیقت ترجمه خدشه ای وارد نیاید وکلام مفسّر با اتکا به دلیل و مدرک در کنار کلام خالق، بازشناخته شود.
مهمتر از آنچه گذشت، این نکته است که بخشها و فرازهایی را از این اشارات تفسیری، آرا و انظاری برگزیده شده است که از دیدگاه صاحب نظران ودانشوران علم تفسیر، مطرود و ناپذیرفتنی است واین عدم پذیرش، نه فقط از آن روست که این برداشتها تفسیری صحیح و مطابق برای آن موارد نیست، بلکه چون اعتقاد به انطباق آیات قرآن برچنین مطالبی زمینه های انحراف و کجروی درحوزه معارف دین رافراهم می‌آورد . اعتقاد به شگفت زدگی پیامبر(ص) از زیبایی بنت جحش، که مبتنی بر روایتی ضعیف است ویا حکم به حواز مزه مزه کردن شراب برای معتادان به آن، که اساساً تفسیری غلط از آیه شریفة است و نیز چشم پوشی سلیمان نبی از نافله نیمروز به عشق مشاهده جمال اسبهای نجیب عربی! گمان نمی‌رود اعتقادی بصواب وبایسته و دفاع از « خط پیامبران» باشد.
آیا براستی طرح آرای تفسیری غیرمستند در زمینه برخی آیات متشابه و پیچیده، به گونه ای که زمینه نشر و ترویج اسرائیلیات و جعل ودسّ درحوزه معارف و حی رافراهم آورد، خدمت به ساحت مقدّس قرآن است؟ وآیا با ذکر نکاتی چون« پرکشیدن خدای تعالی به سوی آسمان»و « خطاکاری فرشتگان »، «احیای اندیشه برتری جنسی» و « پرداختن خداوند به رتق و فتق امور و مطالعه فرمان پس از استقرار برعرش اقتدار خویش» و یا مطالبی چون: « جذام زدگی ایوّب پیامبر» و دیگر موارد مشابه، که احیاگر اندیشه های ناصواب قرون وسطایی و مسیحی درباره خدا، پیامبران، معاد و دیگر باورهای دینی و اعتقادی است، گرهی از مشکلات و نابسامانیهای اعتقادی و فکری نسل دین باور و دین شکاّک عصر حاضر، خواهدگشود؟ یا همان گونه که ذکر شد، این گونه پرداختن به تفسیر قرآن تنها زمینه ومجالی مناسب را فراهم می‌آورد که افکار مادّی و تجسیمی چونان خرافات و بافته های اهل کتاب در زمینه وحی وقرآن، رسوخ و پرورش یافته و برسر قرآن آن بیاید که بر عهد قدیم آمد.

خلط کلام خدا با خلق به بهانه تفسیر

یکی از نکات مهم و اساسی درامر ترجمه وبرگردان متنی چنین مقدّس که بنیان و شالوه نظام دنیا ومعاد بشر را در گستره حیات وی پی ریزی می‌کند، مسأله حفظ ارزشها، ظرافتها و اصالت پیام قرآن است. به تعبیری:
« ترجمه قرآن باید چنان باشد که درعین روانی، از فخامت تعابیر آن نکاهد و مضامین آن را در سطح نازلی فرود نیاورد، بلکه کلمه علیای الهی را برفرازد و قلوب مردم را به سوی این کتاب چاره ساز و درمانگر دردها و رفاه آفرین و سعادت پرداز و شقاوت سوز جلب کند.» 1 
بنابراین، روا نخواهد بود که به انگیزه تفسیر کلام خدا، آن را به گونه ای با کلام عادّی خلق( ونه حتّی با کاربردهای تفسیری و فنّی) در آمیزیم که از هم ممتاز نباشد و هر ساده انگاری بیندیشد که کلام حقّ و برخاسته از منبع غیب، کلامی عادی و عوامانه چونان سخنان مردم کوچه و بازار است و برای فهم راز وحی باید به سراغ فرهنگ محاورات عامیانه رفت، چرا که کمترین نتیجه و بازتاب چنین اقدامی، محو ابعاد، ظرافتها و نمودهای اعجازین قرآن در پرتو الفاظ، عبارات و کاربردهای نابسامان است.
ما نیز مانند نویسنده محترم « معانی القرآن» قبول داریم که کار ترجمه قرآن بیشتر در جهت تفهیم مطالب وحی به کسانی است که آشنای عمیق با زبان عربی و دقایق فنّی و تخصّصی زبان فارسی ندارند و بدین جهت مترجم باید سادگی وروانی را در ترجمه خویش ملحوظ بدارد، لیکن ساده انگاری وروان نویسی نباید اصالت و عمق اسلوب ویژه واژگان و گزاره های قرآنی را مخدوش سازد. تسامح در مقام ترجمه به بهانه تفسیر و اقدام به برگردان پیام و مضامین قرآن در قالبهای گاه فراروشنفکرانه و گاه فروعامیانه، این خطر را در درازمدّت در پی خواهد داشت که ترجمه و تفسیر چنین، بتدریج حکم واقع ومتن را به خود گیرد و زواید و اضافات، به عنوان کلام خدا تلّقی شود و قرآن نیز چونان کتابهای آسمانی محرّف موجود ترجمه و تفسیر گردد و این تسامحی است توجیه ناپذیر!
اکنون به جای تفصیل درباره هر موضوع ومقدمه چینی برای آن، به متن« معانی القرآن» می‌پردازیم و مسائل مورد نظر را باارائه نمونه ها به نقد وبررسی می‌نشینیم و به منظور پیشگیری از خلط مباحث، مسائل مورد بحث را در نُه عنوان مطرح می‌کنیم:

1. آمیختگی ترجمه و تفسیر

* بقره /29: « وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً ...»
به مردم خاطر نشان ساز که پروردگارت به فرشته های سنا گفت: می‌خواهم در روی زمین نسلی دیگر جایگزین سازم، آماده فرمان باشید، فرشته ها گفتند آیا باز هم نسلی دیگر درکره خاکی جایگزین خواهی ساخت که چون پیشینیان در عوض تسبیح و تقدیست تباهی بینگیزند و خون بریزند با آن که ما در پهنه زمین از دشت و دریا و کوهستان و صحرا تورا ستایش و تسبیح می‌کنیم و به تقدیست زبان گشاده‌ایم.
* بقره/143:« وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا »
ما با این قبله جدید که نقطه ثابتی در روی زمین باشد شما مسلمین را امّتی ساخته‌ایم که در حدّ اعتدال است.یهود ونصاری هرجا که باشند دو جبهه مخالف تشکیل می‌دهند ودرنماز خود به هم پشت می‌کنند یک جبهه روبه شرق ویک جبهه روبه غرب و شما با این قبله ثابت با هیچ امّتی جبهه بندی ندارید اگر قبله شما درشرق شما باشد با نصرانیان همگام می‌شوید و اگر قبله شما در غرب شما باشد با یهودیان در یک جهت می‌شوید و درعین حال و درهر حالت استقلال خود راتثبیت کرده اید ما این قبله را مقرّر کردیم تا امّت شما برسایر امّتها سند و گواه اعتدال باشد و این رسول ما هم بر شما سند و گواه اعتدال باشد.
*بقره/238:« حَافِظُواْ عَلَى الصَّلَوَاتِ والصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَقُومُواْ لِلّهِ قَانِتِينَ »
زندگی انسانها به خاطر آزمون دچار مشکلات است و زیر و بم آن نه تنها معاشرتها را مختل می‌سازد که چهره عبادتها را نیز دچار نوسان می‌سازد. اینک در سه نمازی که بر شما فرض است بر مراقبت خود بیفزایید و تعداد رکعات و ارکان و فرایض و شرایط آن را بدون خلل انجام دهید خصوصاً نماز مغرب که بعد از نماز صبح و قبل از نماز عشاء ادا می‌شود و از هر جهت میانگین است... .
*نساء/123:« لَّيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَلاَ يَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا ...»
داوری قیامت بر اساس مسطورات شما نیست و نه بر اساس مسطورات بهود و نصاری که آرزوهای خود را در قالب دعا و روایت منعکس ساخته‌اند: هر کس کار بدی مرتکب شود باید مکافات آن را ببیند. خواه شیعه باشد و خواه اهل سنّت. خواه یهودی باشد خواه نصاری و گرچه نماز بخواند و روزه بگیرد و زیارت کند و یا از نسل انبیا باشد... .
*توبه/49:« وَمِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لِّي وَلاَ تَفْتِنِّي أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ ...»
یک تن از آنان می‌گفت: به من رخصت بدهید تا از این بسیج عمومی خودداری کنم، مرا با زنان رومی به آزمون نگذلرید که اگر من زنان رومی را اسیر کنم قبل از موعد مقرّر تاب و طاقت خود را از دست می‌دهم... .
*انعام/137:« وَكَذَلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَآؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَلِيَلْبِسُواْ عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا فَعَلُوهُ ...»
به همین صورت که ارواح خبیثه شیطانها آراء خرافه را در مورد دامها و دانه‌ها زیب و زیور بستند و به گوش مشرکین فرا خواندند تا به مراحل اجرا در آمد این خرافه را نیز به گوش آنان زمزمه کردند که : «هر کس بخواهد به مقام خلّت برسد باید مانند ابراهیم، نخست زادة خود را به قربانگاه ببرد تا اگر خدا خواسته باشد و فرزند او را بپذیرد قربانی او را قبول کند و اگر نخواسته باشد فرزند او را به پدر ببخشد آن چنانکه اسماعیل را به ابراهیم بخشید» ارواح خبیثه این گناه عظیم را در انظار مشرکین آذین بستند... .
*اعراف/32:« قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِيَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ ...»
می‌گویند: به هنگام ورود به معبد سر و صورت رت با شانه و عطر نیارایید و لباس نپوشید که معبد جای انکسار خاکساری است، نه جای جلوه فروشی. می‌گویند که روز عبادت و حضور در معبد بیش از قوت لا یموت تناول نکنید و فراوان نپوشید که با گند و بوی خود فضای معبد را بیالایید بگو زینتهای طبیعی ... . 
*نحل/124:« إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ...»
تعطیل شنبه برای آن بود که هر کس شغل خود را وانهد و به خود و خانواده خود و ارحام خود بپردازد تا همگان هفته‌ای یک روز در کنار هم به شادمانی و استراحت بپردازند. این دستور تورات تکلیفی نیست که بر دوش مردم سنگینی کند. سنگینی این تعطیل فقط بر دوش کسانی قرار دارد که با تقلید از فقیهان خامشان در تفسیر مشاغل اختلاف کردند و در اثر افراط و تفریط از سی و نه کار زندگی حتّی از افروختن آتش و خاموش کردن آتش و پختن غذا محروم شدند و روز تعطیل خود را با تناول غذای فاسد و یا نیمه فاسد روزهای قبلی گذرانند. به یقین پروردگارت روز قیامت میان همه آنان در همه اختلافاتشان داوری خواهد کرد. 
*قصص/27:« قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ ...»
پیر مدین به موسی گفت: من میل دارم که یکی از این دو دختر را با تو تزویج کنم با این شرط که هشت سال اجیر من باشی و به کار شبانی و مراقبت از احشام من بپردازی. برای من حضور هشت ساله تو ضروری است تا پسرم هجده ساله شود و بتواند از گوسفندان ما مراقبت به عمل آورده و اگر تو ده سال را کامل کنی تا پسر خرد سالم بیست ساله شود به میل خودت کرم کرده‌ای و خاطر من آسوده تر می‌شود، من نمی‌خواهم که در گذران زندگی و معاش روزانه به تو سخت بگیرم ... .

2. اشتباهات و تسامخهای تفسیری

*بقره/191:« وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ ...»
در راه آنان کمین کنید و هر جا که بر آنان دست بیابید آنان را بکشید و از شهر و دیاری که شما را بیرون راندند بیرونشان برانید. ما به شما حقّ کشتن داده‌ایم، ولی شکنجه سخت تر و بالاتر از قتل است از این رو شما حقّ شکنجه ندارید گر چه آنان شکنجه گر باشند ... .
*مائده/94:« لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ ...»
برای آن کسانی که ایمان آورده‌اند و دستاورد صالحی دارند و در عین حال معتاد به شرابند گناهی نیست که برای رفع اعتیاد و خماری یک جرعه شراب حرام را به دهان کنند و بچرخانند در صورتی که تقوا پیشه کنند و از فرو رفتن شراب در حلقوم خود بپرهیزند و با ایمان و عمل صالح شراب را از دهان برون ریزند و سپس یک جرعه دیگر بدهان کنند و بپرهیزند که شراب به پائین رود و با ایمان به این عمل شراب را از دهان بیرون ریزند و در نوبت سوّم یک جرعه دیگر از شراب حرام را در دهان بچرخانند و باز هم بپرهیزند که شراب را فرو ندهند ... . 
*احزاب/52:« لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاء مِن بَعْدُ وَلَا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ ...»
بعد از این تاریخ که خانمهایت خدا و رسول را اختیار نمودند و از اعتصاب خود دست کشیدند بر تو روا نخواهند برد که بر تعداد خانمهایت بیفزایی و نه آنکه خانمهایت را بدل کنی و با طلاق یک تن از آن خانمها، خانم دیگری را به نکاح خود درآوری گرچه مانند زینب از زیبایی او به شگفت آیی مگر آنکه کنیزی باشد که او را به تملّک در آوری ... . 
*ص/16:« وَقَالُوا رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسَابِ »
گفته‌اند که پروردگارا ما جایزه آخرت نمی‌خواهیم، جایزه ما را از حورالعین، نعمتهای بهشتی قبل از برپایی روز حساب به ما پرداخت کن که تاب انتظار نداریم ...
*ص/32:« إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَن ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ ...»
آن روز به هنگام عصر اسبهای نجیب عربی بر او عرضه می‌شد که برای خود و سپاهیان خود انتخاب نماید سلیمان این اعتراض را در چهره حاضران خواند که چگونه مانند فرعونیان با شیفتگی به سان اسبها پرداخته است و نافله نیمروز خود را فراموش کرده است، لذا در پاسخ آنان گفت: من امروز به فرمان خدا وارسی اسبها را که بهترین یار مجاهدین است بر یاد خدا ترجیح دادم ... . 
*معارج/1:« سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ »
روان شد مایعی سیّال با عذابی که سقوط خواهد کرد ... .
*قیامت/35:« ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى... »
سپس با خمیازه به سوی خاندانش راه بر گرفت – تو را چه تناسب که با قرآن آشنا گردی. شایسته‌ات همان خواب ناز است و آغوش باز زنان – بعد از آن هم شایسته‌ات همان خواب نازاست و آغوش زنان ... .
*فیل/3:« وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ »
و چند دسته از سنگهای پرّان بر سر آنان نفرستائ؟

3. ارائه مطالبی موهم نظریاتی تجسیمی و خلاف اعتقادات

*بقره/36:« فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ ...»
ابلیس بداندیش آن دو را از بوستان بهشت فرو لغزانید و از آن نعمت بی کران بیرون راند و مت به همگان از آدم و حوّا و ابلیس و فرشته‌ها و همه نسل بشر گفتیم: به زمین فرود شوید با آن ستیزه و دشمنی که همراه خود می‌برید.
*بقره/29:« هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء ...»
او همان خدایی است که نعمتهای زمین را برای مهمانی شما مردم آفرید سپس به سوی آسمان پر کشید و گازهای آسمانی را در قالب هفت پیکر آسمانی پیراست... .
*نساء/34:« الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ ...»
مردها بر سر خانمهایشان ناظر و قیومّند از این رو که مردها بر زنها از حیث خرد و رشد اجتماعی فزونی دارند: یک دکتر مرد بر دکتر زن برتری دارد و یک حمّال مرد بر حمّال زن ترجیح دارد ... .
*اعراف/46:« وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيمَاهُمْ ....»
میان بهشتیان و دوزخیان تیغه دیواری از خاک و شن حائل است و بر تیغه‌های این دیوار مردانی درمانده بر جا مانده‌اند که بهشتیان و دوزخیان را در طرفین دیوار با نشانه‌هایشان می‌شناساند ... .
*یونس/3:« إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ ...»
به یقین پروردگار شما همان خدایی است که آسمانها و زمین را ظرف شش روز آفرید و سپس بر عرش اقتدار خود قرار گرفت و به رتق و فتق کارها و مطالعه فرمانها پرداخت ... . 
*ص/44:« ِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»
ما ابّوب را بر صفت جذام، صبور و شکیبا یافتیم، ایوّب بنده خوبی بود ... . 
*زمر/73:« وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا ...»
آنان که از خشم پروردگارشان در هراس بوده‌ا‌ند، دسته دسته به سوی بهشت برین رانده خواهند شد و در فضا می‌روند تا چون به سیاره بهشت در آیند درهای بهشت به روی آنان گشوده می‌شود ... .

4. خط کلام خدا با خلق

بقره/155:« وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ ...»
ما با انواع ترس، گرسنگی، زیان مالی و جانی و آفات سر درختی و پا درختی شما مردم را در بوته آزمون می‌گذاریم... .
*آل عمران/41:« قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّيَ آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزًا ...»
رکریّا گفت: پروردگارا برای من نشانه‌ای مقرّر کن که من وقت مباشرت را بشناسم و بدون طائل با همسرم در نیامیزم سروش الهی به او گفت ...
*آل عمران/97:« فِيهِ آيَاتٌ بَيِّـنَاتٌ مَّقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا ...»
در آن درّه نشانه‌های روشن خدایی برقرار است و از جمله مقام ابراهیم که بر آن ایستاد و دیوار کعبه را تا نه ذراع سنگچین بالا برد ... .
*نساء/2:« وَآتُواْ الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُواْ الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا »
مال ایتامی را که در کفالت خود گرفته‌اید به آنان ردّ کنید خرمای فاسد خود را عوض خرمای مرغوب مطبوع آنان بر سفره آنان نگذارید نان مرغوب آنان را با نان نامرغوب خود یکجا کنار هم بر سفره نگذارید، با هم تناول نکنید که احیاناً نان و خرمای مرغوب آنان به مصرف دیگران برسد.
*مائده/77:« قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُواْ أَهْوَاء قَوْمٍ قَدْ ضَلُّواْ مِن قَبْلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرًا ...»
ای صاحبان کتاب آسمانی در دین خود گزافه مگویید و از حقّ تجاوز مکنید شما افکار آن مردمی را دنبال نکنید که پیش از شما کافر شدند و جمع کثیری از مردم هند را گمراه کردند... . 
*مائده/89:« لاَ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَـكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الأَيْمَانَ ...»
... خداوند رحمان شما را در برابر سوگندهایی که بیهوده و بی هدف بر زبان جاری می‌کنید و می‌گویید: به خدا نمی‌خورم، به خدا نمی‌پوشم به خدا نمی‌شنوم مؤاخذه نخواهد کرد، بلکه شما را در برابر آن سوگندها که با هدف معین و از روی فکر و اندیشه بر زبان جاری می‌کنید و تعهدّی را پذیرا می‌شوید مؤاخذه خواهد کرد، اگر بگویید به خدا قسم دیگر سیگار نمی‌کشم ولی بعداً قسم خود را بشکنید و سیگار بکشید گناه بزرگی مرتکب شده‌اید... .
*توبه/30:« وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ ...»
درست است که یهودیان گفتند: عزیر پسر خداست و نصاری گفتند: مسیح پسر خداست ... آنان سخن کافران پیشین را تقلید کردند که چون فلاسفه هند می‌گفتند: کرشنا پسر خدا بود که نام خدا را در زمین زنده کرد خداوند شان بکشد ... .
*توبه/73:« يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ ...»
ای پیامبر با کافران و منافقان جهاد کن ... و در هر حال بر آنان سخت بگیر و خشونت کن از این پس حنایشان را رنگی نیست و در دنیا خوار و ذلیلند. 
*هود/82:« فَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ مَّنضُودٍ ...»
چون فرمان ما رسید و آن سنگ عظیم آسمانی در کنار شهر آنان فرود آمد، خانه‌ها را زیر و زبر کردیم و سنگریزهای سیمانی را به صورت رگبار بر سر آنان باراندیم رگباری با نظم و ترتیب از قلوه سنگها و از پی آن سنگپاره‌ها و تگرگها و ماسه‌ها ... .
*یوسف/59:« وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ ...»
یوسف آنان را به مهمانخانه عمومی دعوت کرد و از حال و روز آنان جویا شد. برادران یوسف از پدر خود یعقوب و برادر گمشده خود یوسف و برادر دیگرش بنیامین سخن بسیار گفتند و برای بنیامین و پدر که در وطن مانده بود تقاضای جیره گندم کردند. یوسف به آنان گفت اتفاقاً در همین مصر یک برده کنعانی بود که می‌گفت: برادران ناتنی من با حیله مرا از پدر جدا کردند و برای گشت و گذار به صحرا بردند، ولی در چاه کنعان رهایم کردند و رفتند. برادران یوسف از ترس آن که یوسف در آن شهر باشد و آنان را بشناسد هر چه زودتر عازم مراجعت گشتند و یوسف چهار حواله به نام آنان صادر کرد و به آنان تذکّر داد در نوبت بعدی آن برادر ناتنی خود را همراه بیاورید... .
*نحل/74:« فَلاَ تَضْرِبُواْ لِلّهِ الأَمْثَالَ إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ...»
پس شما برای خداوند رحمان از این جا و آن جا مثل نزنید و نگویید: مثل خداوند جهان مثل آن مالک کلّ است که اداره املاک خود را به مباشرانش واگذار کرده باشد و یا مانند بانکداری است که حساب اموالش را به محاسبانش سپرده باشد و یا مانند سلطانی است که اداره کشورش را به وزیرش سپرده باشد و تنها از تنایج کار آنها با خبر می‌شود، خداوند جهان مثل خود را می‌داند و شما نمی‌دانید ... .
*ص/6:« وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ ...»
سران مردم به راه افتادند که ای مردم، از گرد او پراکنده شوید و به راه خود بروید، به سخن او گوش مدارید و بر عبادت بتهای خود پا بر جا بمانید. مکتب یک خدایی یک طرح سیاسی است که برای وحدت ریخته‌اند و می‌خواهند قدتهای محلّی را در هم بریزند و یک قدرت کلّی به وجود آورند که خود پرچمدار آن باشند، اما این طرح و برنامه را در ملّت مجوس هم که امروز یک ابر قدرت جهانی است از کسی نشنیده‌ام این یک فلسفه ساختگی است که از یک خدا هم کار جنگ بیاید و هم کار صلح، هم عشق و شیدایی را هدیه کند هم نفرت و جدایی، هم خدای خیر باشد و هم خدای شر ... .
*شوری/27:« وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَلَكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا يَشَاء ...»
خداوند رحمان روزی بندگانش را بر اساس اقتصاد سالم تقسیم می‌کند و اگر روزی خود را بر بندگانش گسترده می‌ساخت ... .

5. تعبیرهای موهن و بیگانه

*آل عمران/109:« وَلِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ »
آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است ملک خدا است و هر کاری به سوی او حوالت می‌شود.
*آل عمران/191:« رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ...»
تو این آسمانهای افراشته چرخان و این زمین گسترده بیجان را بیهوده و باطل نیافریدی تو از بازی و سرگرمی و توپ بازی منزّه و بر کناری ... .
*نساء/8:« وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُوْلُواْ الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُم مِّنْهُ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفًا ...»
و هر گاه خویشان آن مرحوم و ایتامی که در کفالت او به سر می‌برده‌اند و کارگران کارگاه و مزرعه و کارخانه آن مرحوم بر سر قسمت حاضر شوند، آنان را از میراث مرحوم اربابشان روزی بدهید ... .
*نساء/16:« وَاللَّذَانَ يَأْتِيَانِهَا مِنكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمَا ...»
و آن دو تن از مردان خود را که با رفتن به خلوت مرتکب فحشا و همخوابگی شوند بعد از گواه چهار تن شاهد، هر دو را پس گردنی و چوب ترکه و لنگه کفش آزار دهید و تعزیر کنید ... . 
مائده/3:« حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالْدَّمُ ... وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلاَمِ ...»
حرام است که گوشت حلال را با قرعه و لاتاری میان صاحبان آن تقسیم کنید که این فسق و پلید است ... .
*مائده/97:« جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَامًا لِّلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْيَ وَالْقَلاَئِدَ ...»
خداوند رحمان خانه کعبه را بلکه تمام خانه حرم را بارگاه مردمان ساخت که برای شرفیابی حضور یابند و جوائز خود را دریافت دارند ... دامهای قربانی را به منظور ضیافت الهی و تغذیه کامل و تجدید قوای بدن تا حدّ سور چرانی مقرر کرد ... .
*انعام/96:« ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيم»
هندسه خداوند عزتّمند دانا این چنین است.
* اعراف/22:« فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ ...»
شیطان آدم و همسرش را با نیرنگ و فریب خام کرد و به سوی بوته گندم برد و چون از بوته گندم چشیدند تنبانشان بر تنشان درید و شرمگاهشان از داخل تنبان بیرون افتاد و شیطان با ریشخند شادی، آن دو را ترک کرد. آدم و همسرش با اضطراب و وحشت که چرا چنین شد و چه وضع رسوایی برایشان رخ داد به رفوگری پرداختند و برگهای درختان را بر تنبان خود وصله می‌زدند تا شرمگاه خود را از دید پریان و فرشتگان بهشتی نهان بدارند ... .
*اعراف/104:« وَقَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ ...»
موسی در سنای مصر حاضر شد و گفت: ای فرعون ... .
*انفال/44:« وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ ....»
آن روز که شما با مشرکان روبرو گشتید خداوند عوض نزول فرشتگان طرح دیگری به کار برد: آنان را در چشم شما اندک نمود تا تشجیع شوید و ثابت قدم بمانید و شما را در چشم آنان کم و اندک نمود تا خام شوند و شما را یک لقمه چپ بشمارند ... . 
*توبه/64:« يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِم ...»
منافقان بعد از یک شب نشینی و چوک پراکنی به خود آمدند که مبادا باز هم سوره‌ای نازل شود و نیات شوم و پلید آنان را برملا سازد ... .
*یوسف/43:« وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ ...»
حکومت فرعون سپری شد و سنّت پادشاهی در مصر برقرار گردید. آن روز پادشاه مصر در برابر سنای حکومتی گفت: من در خواب دیدم ... آقایان نمایندگان: اگر در گزاره خواب و رؤیا سابقه دارید فتوا بدهید که رؤیای من چه گزاره‌ای دارد؟
نمایندگان سنا در پاسخ پادشاه خود گفتند: 
* ابراهیم/9:« جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّواْ أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُواْ إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم ...»
رسولانشان با دلایل ورش به رسالت آمدند و آنان دستها را در دهان نهاده سوت کشیدند و شیشکی بستند که ما به دعوت شما کافریم ... .
*حجر/18:« إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ ...»
مگر آن شیطانی که در فرصت مناسب به چابکی از برجها بگذرد و کنکاش سنای فرشتگان را بشنود که سنگپاره آتشینی ... .
*مریم/28:« يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّا...»
ای خواهر روحانی، پدرت عمران مردی فاجر و بدکاره بنود تا این دروغ و فریب را از وی به ارث برده باشی. مادرت بازاری و سوداگر نبود تا در حال خستگی یا حالت بیهوشی مورد تجاوز قرار گیرد و ندانسته نطفه فاجران را نذر معبد نماید ... .
*طه/60:« فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ »
با این قرار و مدار فرعون مجلس سنا را ترک کرد بعد از آن حیله خود را سامان داد ... .
*انبیا/70:« وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ ...»
مشرکان خواستند که با این ایجاد بلوا و غوغای عمومی ابراهیم را نابود کنند و ما رجّاله‌های غوغایی را شکست خورده تر از قضات محکمه از به در کردیم.
*نور/29:« لَّيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ ...»
به خانه‌های غیر مسکونی مانند طویله و انبار که توشه خود را در آن جا نهاده‌اید بر شما حرجی نسیت ... .
*نور/30:« قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ ....»
به مردان مؤمن بگو که چشمهای خود را از نظر دوختن به زیر دامن دیگران فرو بخوابانند و از دامنهای خود نیز مراقبت به عمل آورند که چشم دیگران به زیر دامن آنان نیفتد ... .
*روم/39:« وَمَا آتَيْتُم مِّن رِّبًا لِّيَرْبُوَ فِي أَمْوَالِ النَّاسِ فَلَا يَرْبُو عِندَ اللَّهِ ...»
شما مردم آنچه را به کاروانهای تجارتی و یا به شرکتها و بانکها بسپارید تا در میان سرمایه‌های دیگران سودی حاصل کند و افزون گردد ... . در نزد خداوند رحمان سودی عاید نمی‌کند و روزی شما را افزون نمی‌سازد ... .
*سجده/20:« فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِيدُوا فِيهَا ...»
جایگاهشان دوزخ است و هر چند که با محاسبات ریاضی در صدد برآیند که از دوزخ آتش دور شوند ... .
*احزاب/40:« مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ...»
محمّد ابوالقاسم نیست، ابو ابراهیم نیست، ابو هیچ یک از مردان شما نیست که با نام و عنوان «پدر فلانی» توقیر و تکریم شود، محمّد رسول خداست ... .
*احزاب/50:« يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ .... وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَكَانَ اللَّهُ ...»
ای پیامبر ما آن دسته از همسرانت را که قبلاً عقد موقّت تزویج کرده‌ای و کابین آنان را هم پرداخت کرده‌ای بر تو حلال و روا کردیم ... این احکام ویژه برای آن است که تو با اعتصاب همسرانت در تنگنا نمانی و کسی را بر تو ایرادی نباشد خداوند رحمان ... .
*ص/5:« إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ »
.. واقعاً طرحی است شگفت و سخنی شاخدار .
*زمر/4:« لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَدًا لَّاصْطَفَى مِمَّا يَخْلُقُ مَا يَشَاء ...»
... نه آن که اجازه دهد مردم کسی را انتخاب کنند و او را به خدا بچسبانند.
*فصلت/12:«» وَزَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ
و ما آسمان نزدیکتر شما را که مریخ باشد با چراغهای آسمان دوم که در هم ریخته است مزیّن کردیم. این چراغهای سنگین وسیله‌ای است برای تهدید و در هم کوبیدن کافران و هم برای حصار بندی و نگهبانی سنای بالاتر از نفوذ پریان. هندسه عزّتمند دانا چنین است. 
*محمد/38:« هَاأَنتُمْ هَؤُلَاء تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ...»
اینک این شما هستید که دعوت می‌شوید تا در راه خدا انفاق کنید و کسری بودجه را تأمین نمایید ... .
*رحمن/56:« فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانٌّ »
این جا حوران بهشتی را گاو چشم و نزدیک بین آفریده که خانه‌های همسایه را نبینند ... .
*جمعه/11:«... قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ ...»
بگو آن پادشاهی که نزد خدا حاضر است بهتر از سرگرمی ساز و سرناست و بهتر از مالای تجارت دنیا ...‌.
تحریم/3:« وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ »
به خاطر بسپارید که یک تن از همسران جوانش [پیامبر ] (ص) به او گفت: وای بر ما که بیچاره ترین زنان دنیا هستیم : نه فرزندی از شوهرمان داریم که فردا مخارج ما را به عهده بگیرد و نه حقّ داریم که شوهر انتخاب نماییم و نه از شوهرمان ارثی به جا می‌ماند که زندگی ما را اداره کند و رسول ما با نفرت به او نگریست و گفت: ولی من به عیان می‌بینم که بعد از مرگ من، حال و روز شما خوب می‌شود، خصوصاً تو ! که بر همگان سر می‌شوی و پدرت بعد از مرگ من رئیس خواهد شد رسول، بعد از آرامش روحی به او سفارش کرد که سرّ او را فاش نسازد ... . 
*مرسلات/1-4:« وَالْمُرْسَلَاتِ عُرْفًا فَالْعَاصِفَاتِ عَصْفًا وَالنَّاشِرَاتِ نَشْرًا فَالْفَارِقَاتِ فَرْقًا... »
سوگند به آن فرشتگان که مانند نسیم از برج نگهبانی فرستاده شوند، پس از لحظاتی شتاب گیرند و چون تند بادی راهی پایگاه زمین گردند، و به پخش امواج بپردازند، سپس موجهای آسمانی را از موجهای شیطانی جدا سازند ... .

6. ترجمه‌های نارسا و مبهم و چه بسا نادرست

*انعام/98:« وَهُوَ الَّذِيَ أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ ...»
اوخداوندی است که همه شما را از یک جان پدید آورد از آن پس شما را توقفگاه ثابتی است در بدن و توقفگاه سیّاری است در قبضه عزرائیل و مأمورین عالم برزخ ... . 
*یونس/34:« فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ »
پی مردمان مشرک به کجا واژگون می‌شوید؟
*یونس/59:« قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ لَكُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَامًا وَحَلاَلاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ ....»
... این نسل دام را که خداوند رحمان برای خوراک شما نازل کرده است و شما قسمتی را حرام می‌شمارید و قسمتی را حلال می‌دانید ... .
*یونس/39:« كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ ...»
... امتهای پیشین هم که رسالت انبیا را تکذیب می‌کردند به خاطر همین بود که روز قیامت را قابل قبول نمی‌دانستند و با فلسفه بافی منطق انبیا را سیاه می‌کردند و توبنگر که فرجام سیهکاران به کجا انجامیده است؟
*هود/5:« أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُواْ مِنْهُ ...»
چون رسول ما پیام قرآن را بر مردم تلاوت کند مشرکان سینه‌های خود را دو تا می‌کنند تا سر و دوش خود را از دید رسول نهان سازند ... .
*یوسف/25:« وَاسُتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ ....»
... پیراهن یوسف از پشت سر درید و یوسف درب خروجی را باز کرد و ناگهان هر دو تن با آقای خود روبرو شدند که در آستانه در ظاهر گشت.
*یوسف/37:« قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيكُمَا ...»
یوسف به آنان گفت: من نه تنها از بازگرداندن رؤیا آگاهم، بلکه می‌توانم رؤیا ایجاد کنم و آنچه لازم باشد بدانم: اینک وقت نهار است هر غذایی که از خانه برای شما بیاورند پیش از آوردن غذا من به شما خبر می‌دهم چه غذایی می‌آورند ... . 
*اسراء/13:« وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنشُورًا ...»
هر انسانی که در این جهان زندگی می‌کند پرنده او را به گردنش الصاق کردیم و روز قیامت آن را به صورت طوماری باز و گشاده می‌بینید. 
*بقره/223:« نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّكُم مُّلاَقُوهُ ...»
همسران شما برای شما کشتزارند هر جا که مایل باشید به کشتزار خود درآیید شبها فقط به فکر آبیاری کشتزار خود نباشید برخیزید و با نافله شب برای خود توشه‌ای برای آخرت بفرستید.
*آل عمران/58:« ذَلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الآيَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ ...»
این آیاتی را که بر تو می‌خوانیم آیات الهی است و یادواره‌ای از قرآن کاردان است. 
*آل عمران/131-130:« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَأْكُلُواْ الرِّبَا أَضْعَافًا مُّضَاعَفَةً وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ »
شما ای اهل ایمان به جنگ با خدا اقدام نکنید و ربا مخورید چند برابر و چند برابر که سود و اصل و فرع را به حساب آورید از خشم خدا بترسید و ربا را وابگذارید که رستگار شوید. از آتش دوزخ بپرهیزید که برای شما کافران مهیّا شده است.
*نساء/25:« وَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم ...»
و هر کس از مردان شما استطاعت مالی نداشته باشد که با خانمهای خانه دار مؤمن ازدواج کند می‌تواند با کنیزان زر خرید مؤمن ازدواج کند.
*مائده/6:« وَإِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مَّنكُم مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء ...»
اگر بیمار باشید که غسل کردن مایه خطر و یا ضرر باشد و یا در حال شفر باشید که فرصت پیاده شدن و امکان غسل نباشد یا آن که جنب نباشید بلکه یک تن از شما مؤمنان از گودال مستراح بیاید یا ... .
*مائده/18:«... وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ »
همگان به سوی او می‌شوند.
*مائده/106:« يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ ...»
ای اهل ایمان در آن هنگام که یک تن از شما مؤمنان را مرگ فرا رسد، باید مراتب وصیت او در حضور دو تن از مردان عادل شما برگزار شود در صورتی که مسافر باشید و در غربت و یا دیار کافران اجل گریبان شما را بگیرد باید دو تن از مردان یهود و نصاری مراسم وصیت را گواه باشند. شما باید بعد از نماز عصر که هنگام فراغت از کار است و همگان برای کنکاش مسائل در مسجد حاصرند آن دو شاهد یهودی یا نصرانی را بر سر پا نگه دارید تا شهادت بدهند ... .
*اسراء/110:«... وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلاً »
نماز صبح و شب را در مسجد الحرام هنگام خلوت اغیار اداکن، نماز نیمروزت را هم علنی و در برابر آنان مخوان، در خانه‌ات نیز پنهان مشو که نماز را تنها و بی حضور دیگران بخوانی، بلکه راهی میان این و آن جست و جو کن و در دامنه کوه صفا، مرکزی برای تبلیغ و تلاوت دایر کن.
*انبیا/45:« ...وَلَا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاء إِذَا مَا يُنذَرُونَ »
... ولی کافران گوشی برای شنیدن ندارند. هر کسی ناشنوا باشد فریاد جارچی را هم نخواهد شنید که صدا به الحذر الحذر برآرد.
*فرقان/23:« وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء مَّنثُورًا »
در آن روز ما گامی به جلو نهیم و ساخته‌ها و پرداخته‌های آنان را از کاخها و بوستانها و جاده‌ها و دانشکده‌ها با همه مظاهر تمدّن و جلوه‌های زندگی در هم بکوبیم و چون خاک و خاکستر بر باد دهیم. 
*فرقان/34:« الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُوْلَئِكَ شَرٌّ مَّكَانًا ...»
آن کسانی که در روز قیامت با قوز خمیده سوار بر سنگپاره‌ها به سوی دوزخ محشور می‌شوند موقعیّت شومتری دارند ... .
*نمل/88:« وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ ...»
کوهپاره‌های آسمان و زمین را در آفاق خواهی دید که گویا در فضا یخ زده‌اند با آن که همچون ابر در حال عبورند ... .
*احزاب/32:« يَا نِسَاء النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ ...»
ای خانمهای پیامبر اگر شما تقوا را از دست ندهید با هیچ یک از خانمهای دیگر یکسان و برابر نخواهید بود. پس به خاطر حفظ تقوا آوای خود را در برابر بیگانگان نرم و هموار نکنید که آن مهاجر بیمار دل طمع ورزد و بر بیماری خود بیفزاید. شما در رابطه با حفظ تقوا باید هماره سخنان عادی و متداول بر زبان برانید و در برابر اجنبی از مسائل جنسی سخن به جدّ و شوخی بر زبان نرانید.
*ص/24:« قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنْ الْخُلَطَاء لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ ...»
داود گفت بی شکّ برادرت می‌خواهد تو را سیاه کند که میش تو را می‌طلبد تا با میشهای خود یکجا کند. بسیاری از مردم که با هم خلط و آمیزش دارند و در یک خانه به سر می‌برند از خود خواهی، به حقّ خود قناعت ندارند.
*ص/71-69:« مَا كَانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ يَخْتَصِمُونَ إِن يُوحَى إِلَيَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ... »
من اطلاعی از سنای بالاتر نداشتم که چرا در کنکاش و جدل بوده‌اند. اشارتی که من دریافت می‌کنم فقط همین است که من اخطار کننده‌ام و مسؤولیتی ندارم جز این که پیام خود را آشکارا اعلام کنم. خاطر نشان ساز که آن روز در سنای بالا پروردگارت به فرشتگان گفت ... .
*احقاف/29:« وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ ...»
خاطر نشان کن آن روزی که چند تن از پریان را به سوی تو چرخاندیم ... .
*محمد/15:«... وَسُقُوا مَاء حَمِيمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءهُمْ ...»
... همانند مردم بی تقوایند که در آتش دوزخ جاودانه بمانند و آب کبریت بشوند که آب کبریت روده‌هایشان را چاک چاک سازد.
*محمد/29:« أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ ...»
آیا این مهاجران بیمار دل پنداشته‌اند ... .
*ق/17:« إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ ...»
دو گیرنده از راست و چپ در دوشهای آدمی جا گرفته‌اند که تصویر اعمال آنان را ضبط می‌نمایند.
*رحمن/37:« فَإِذَا انشَقَّتِ السَّمَاء فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ ...»
ولی آن گاه که آسمان مریخ پاره پاره شود و چون گلی سرخ رنگ روشن در فضا پاشان گردد ... .

7. ترجمه‌های بدون مدرک و استناد (اعمال سلیقه)

*بقره/31:« وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ ...»
بدین منظور که فرشتگان راز خلقت نو را دریابند و با اهداف آن آشنا گردند پروردگارت نان آدمیان را به آدم آموخت سپس چند تن از اشباح آنان را بر فرشتگان جلوه گر ساخت و گفت: «اگر شما به راستی از راز آفرینش نو آگاهید شخصیت این چند تن را مکشوف نمایید.
*بقره/48:« وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً ... وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ »
از آن روزی بترسید که هیچ کس نتواند به دیگری سزا و پاداش دهد آن روز از کسی شفاعت و همکاری نپذیرند و از مجرمان کفیل و جانفدا نگیرند و نه از جانب ارواح عالیه نصرت شوند.
*بقره/49:« يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءكُمْ ...»
پسرانتان را سر می‌بریدند که آمار مبارزان بالا نرود و زنانتان را زنده می‌گذاشتند تا مشکلات خانوادگی افزون شود ... .
*بقره/57:« وَأَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ ...»
و از ابرها برایتان ماهی من و سلوی فرو ریختیم و گفتیم: فقط از نعمتهای پاک ما که ماهی با فلس باشد تناول کنید، ولی آنان با حرص و ولع ماهی بی فلس را هم تناول کردند و حلال شمردند ... .
*بقره/233:« وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ ...»
مادرانی که طلاق گرفته‌اند با وجود طلاق جدایی حقّ دارند که فرزندان خود را تا دو سال کامل شیر بدهند و این فرمان برای آن مادر و یا پدری است که می‌خواهد دوره شیر خوارگی فرزندش را کامل نماید.
*نساء/4:« وَآتُواْ النَّسَاء صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَيْءٍ مِّنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَّرِيئًا ...»
شما باید کابین خانمها را قبل از آمیزش عروسی به صورت پیشکش تقدیم کنید اگر خانمها با طیب خاطر و رضایت دل ... .
*نساء/159:« وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا ...»
مسیح در آسمان مشتری باقی خواهد ماند تا آن روز که از آسمان نازل شود و هیچ یهودی برجا نباشد جز آن که تحقیقاً قبل از فرا رسیدن مرگ مسیح به او ایمان آورد و روز قیامت گواه اعمال آنان باشد.
*انعام/128:« وَيَوْمَ يِحْشُرُهُمْ جَمِيعًا يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِّنَ الإِنسِ ...»
روزی که همه آنان را از آدمی و پری برای حسابرسی در صحرای محشر گرد آوریم به آنان خطاب کرده، می‌گوییم: ای پریان که برای نوبت دوم راهی دوزخ می‌شوید به یقین دوستان فراوانی از بشر به دنبال خود آورده‌اید... .
*انفال/59:« وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَبَقُواْ إِنَّهُمْ لاَ يُعْجِزُونَ »
کافران تصوّر نکنند که بر ما پیشی گرفتند و با نقض پیمان و قتل و عام معلّمان قرآن بر ما پیروز شدند ... .
*هود/78:« وَجَاءهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُواْ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هَـؤُلاء بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ ...»
مردم لوط با خبر گشتند و یکسر به سوی خانه لوط هجوم آوردند و از دیر باز و پیشین زمان دستاورد بدی ارائه می‌کردند. لوط خدمتکاران زن را در لباس پسران آراست و به آن مردم گفت: «ای مردم من این پسران که می‌بینید دختران منند ... .
*یوسف/24:« وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء ...»
خانم که علاوه بر عشق جوانی شیفته پاکی و عصمت یوسف شده بود با علاقمندی مسأله ازدواج را مطرح کرد که بعد از طلاق گرفتن از شوهر، یوسف را خریداری کند و سپس با او ازدواج کند و اگر نه آن بود که یوسف با چشم خود برهان پروردگارش را مشاهده کرد به خانم خود قول مساعد می‌داد و تعهد می‌کرد. ما در یک لحظه خانم را در سیمای بوزینه به او نشان دادیم و به این صورت باطن او را برملا کردیم تا هر گونه بدی و فحشاء را از ساحت او دور سازیم ... یوسف که باطن خانم را باطن یک روسپی دید به سوی درب خروجی دوید ... . 
*یوسف/45:« وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ ....»
آن برده‌ای که با یوسف در زندان بود گفت: ... مرا با اجازه رسمی به زندان سقاره بفرستید که داناترین خوابگزار ما در زندان است.
*یوسف/77:« قَالُواْ إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا... »
برادران یوسف ... باطنز و کین به حاضران گفتند: اگر این جوان دزدی کرده باشد استبعادی ندارد برادر دیگری هم داشت که سالهای کودکی از خانه عمّه‌اش دزدی کرد و مدّتها در خانه عمّه‌اش به بردگی پرداخت. یوسف سخن را در دل گرفت... و به روی آنان نیاورد که آن دزدی یک صحنه سازی بوده که از جانب عمّه‌اش برای نگه داری او صورت گرفته بود. 
*مریم/62:« وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً »
و در آن بوستانها که شبانه روز آن یازده ساعت است خوراک بهشتیان در دو وعده صبح و شام گواراست.
*طه/20:« فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى ...»
... با این فرمان موسی عصای خود را کنار پا افزارش افکند، ولی ناگهان عصا ماری شد که می‌پیچید ... . 
*فرقان/46:« ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرً»
... ما فرشتگان توقّف خورشید را برای مردم آن نیمه دیگر که روز دائم دارند گواه آن ساختیم که تاریکی و سرما هم توقّف مانده است و دیگر استراحت شب و سایه خنک به سراغ آنان نمی‌آید. فقط با حرکت انتقالی نرمک نرمک و ظرف یک سال سایه زمین را به دنبال خود می‌کشاندیم و جابجا می‌نمودیم که شبانه روز بیست و چهار ساعتی را به شبانه روز 8766 ساعتی بدل نماییم.
*فرقان/68:«... وَلَا يَزْنُونَ ...»
... و با زنان همسایه نیامیزند ... .
*نمل/19:« رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ ...»
بار پروردگارا چندان مرا در دنیا نگه دار تا این نعمتی را که بر من و بر پدر و مادرم موهبت کرده‌ای سپاس بگزارم و به شکرانه این قدرت و شوکت، مسجدی شایسته برپا کنم که پسند خاطرت بوده باشد ... . 
*قصص/23:«... قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ ...»
ما گوسفندان خود را آب نمی‌دهیم تا شبانها گوسفندان خود را از گرد آب باز گردانند و ما با آب باقیمانده در حوض گوسفندان خود را آب بدهیم و تنها برادر ما خردسال است و پدر ما پیری کهن سال است.
*شوری/45:« وَتَرَاهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا خَاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِيّ...»
و خواهی دید که سوار کوهپاره‌های زمین گرد زهره می‌چرخند و بر آتش سوزان عرضه می‌شوند تا کی به درون آن افکنده شوند ... . 
*دخان/43-45:« إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعَامُ الْأَثِيمِ كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ ...»
بی شکّ درخت انجیر هندی، غذای زورگویان است، مانند آتش جوشان از شکمها می‌جوشد ... .
*یوسف/93:« اذْهَبُواْ بِقَمِيصِي هَـذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا ...»
اینک پیراهن مرا با خود ببرید و بر صورت پدر بیفکنید اگر پیراهن مرا بر روی صورتش بیندازید و بوی زنبق را بشنود چشمان او ... 
*یوسف/100:« ...وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي ...»
پروردگار من نسبت به من نیکخواهی کرد ... این همه شیرینی و تلخی و آن همه راحت و محنت از آغاز تا انتها و از قریه سیلون تا کاخ عزّت همه از خواست پروردگار من بود... .
*ابراهیم/16:« مِّن وَرَآئِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَى مِن مَّاء صَدِيدٍ ...»
و بعد از هلاک درزخ آتش در پی است و از زردابه قیر و نفت می‌آشامند.
*اسراء/72:« وَإِن كَادُواْ لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لاَّتَّخَذُوكَ خَلِيلاً ...»
مشرکان برای تثبیت موقعیّت خود به انواع حیله‌ها دست می‌زنند نزدیک بود که با تهدید و شکنجه تو را از فرمانی که به سویت وحی کرده‌ایم بگردانند که از نماز در مسجد دست برداری و در خانه‌ات نماز بخوانی که تکلیف ثانوی من همین است در آن صورت تو را دوست و همدل خود می‌گرفتند.
*اسراء/80:«... وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَانًا نَّصِيرًا »
و از پیشگاه خودت برای من سلطه‌ای برقرار کن که یاور من باشد و چون حمزه شرّ مزاحمان را از من بگرداند.
*کهف/29:«... إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا ...»
ما برای سهیکاران که حقیقت را پرده پوشی می‌نمایند آتش ناهید را مهیّا کرده‌ایم که چون سرا پرده بر سر آنان احاطه دارد ... .
*مریم/16:« وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً »
... آن روز که از خانواده خود جدا شد و در سمت مشرق آنان جایی خلوت برگزید تا در برابر آفتاب تن را صفا بخشد، از دید خانواده خود در پشت شاخ و برگ بوته‌ها و گندمها در حجاب شد تا بتواند لباس را از تن برکند و ما روح قدسی خود را به سویش گسیل کردیم و روح قدسی با قد و بالای بشر در برابر او ظاهر گشت، مریم که لخت و عریان بود با وحشت گفت: من از تو به خدای رحمان پناه می‌برم. اگر تو مردی با تقوا بوده باشی ... مریم در صدد بود که اگر آن مرد مزاحم تعرّض کند با همان سر و وضع نا هنجار لخت و عریان و آشفته مو از دست او بگریزد و خانواده خود را به کمک بخواهد که روح قدسی گفت: من از جنس بشر نیستم ... !
*احقاف/16:« أُوْلَئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا ... وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَّكُمَا ...»
اینهایند که در جمع بهشتیان بهترین دستاوردشان را که شهادت عاشورا است از آنان می‌پذیرم و از بدیهایشان می‌گذرم ... و آن پسر دیگر که با پدرش زبیر و مادرش أسماء گفت: افّ بر شما باد ... .
*قلم/19:« فَطَافَ عَلَيْهَا طَائِفٌ مِّن رَّبِّكَ وَهُمْ نَائِمُونَ فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ ...»
... آن شبی که با هم سوگند خوردند که فردا اول صبح ذرتّهای خود را بچینند. جای تردید و شک باقی نگذاشتند و ان شاء الله نگفتند. پس صاعقه‌ای از فرمان پروردگارت بر سر بوستان چرخید و آنان در خواب بودند. شاخ و برگ ذرتّها یکسر سوخت گویا ذرتّها را قلم کرده‌اند... . 
*نبأء/25:« إِلَّا حَمِيمًا وَغَسَّاقًا ...»
فقط طعم آب کبریت و آب نفت را باید بچشند ... .
*غاشیه/5:« لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِيعٍ »
برای آنان خوراکی یافت نشود جز انجیر هندی .

8. کاستیهای ویرایشی و نگارشی

* بقره / 182 : ذیحقّ ... و میان وارثان ذیحقّی صلحی برقرار سازد ... .
* مائده / 11 : شما باید از خدا بترسید و در مخاطر به خدا توکّل کنید ... .
* مائده / 17 : ... پادشاهی آسمانها و زمین و پادشاهی فضای فیما بین آسمانها و زمین خداست ... .
* مائده / 53 : در آن روز مؤمنان با لحنی ملامت بار می‌گویند ... .
* مائده / 64 : ... بی شک همین آیاتی که بر تو نازل می‌شود و عقائد کفر آمیز و کردار ملعنت بار آنان را افشا می‌کند ... .
* مائده / 89 : می‌گویند: بخدا نمی‌پوشم، بخدا نمی‌نوشم، ... اگر بگویید به خدا سیگار نمی‌کشم ... .
مائده / 94 : سپس یک جرعه دیگر بدهان کنند و بپرهیزند ... .
* اعراف / 89 : اگر ما به کیش شما باز گردیم و بتهای شما را بپذیریم آنهم بعد از از این لطف الهی ... .
* توبه / 59 : ... چشم داشت ما تنها از پیشگاه خداوند است .
* توبه / 95 : ... جایگاهشان دوزخ است به سزای گناهانی که به جان میخریدند.
* یونس / 35 : ... یا آن خدائی که خود را بجایی نمی‌برد ... .
* هود / 18 : کیست که سیه کارتر باشد از کسی که بر خدا افتراببندد ... .
* یوسف / 45 : ... داناترین معبّر خواب گزار ما در زندان است.
* یوسف / 77 : ... آن دزدی یک صحنه سازی بود که از جانب عمّه‌اش برای نگه داری او صورت گرفته بود.
* نحل / 115 : ... و نه با قصه آدمکشی و تجاوز و انتقام کشی گناهی بر او بار نمی‌شود.
* اسراء / 18 : ... نکوهیده و ملامت بار مطرود از نعمت پروردگار.
* طه / 28 : گره از زبان من بگشا تا طاقت زبان داشته باشم ... .
* مؤمنون / 104 : ... آنان با چهره‌ای تکیده و چشمانی به هم چقیده و لبهایی در هم کشیده رو ترش کرده‌اند ... .
* فرقان / 5 : ... تا در نماز صبح و عصر خود انشاء کند و با طنطنه بر مردم تلاوت کند ... .
* نحل / 81 : ... برای شما از کوهستانها غارها و کنامها بر قرار نمود تا از سورت سرما و برف و باران و تگرگ و صاعقه محفوظ بمتنید.
* قصص / 59 : پروردگارت هرگز شهر و دیار مردم را درهم نخواهد ریخت مگر بعد از آنکه در عاصمه مرکزی رسولی بینگیزد ... .
* عنکبوت / 60 : چه بسیارند جنبدگان ذیحیاتی که نمی‌توانند مسؤولیت روزی را ... .
* روم / 48 : ... شادمانه به هم بشارت می‌دهند که امساله مزارع خرّمی داریم ... .
* صافّات / 9 : ... با این سنگپاره‌ها برای شیطانها عذابی است لازم و مزمن.
* زمر / 17 : ... آن کسانی که ایمان آورند و از عبادت طاغوت سرکش که بر علیه خداوند رحمان ساختاری شده است ... .
* واقعه / 9 : ... و یاران شئامت که چپروانند.

9. نامگذاری سوره‌ها

* سوره نساء : خانمها – بشریّت. ساختاری جامعه.
*سوره مائده : میز ناهار ! حلال و حرام – تعهّدات الهی. کیفر جانی. رهبری جامعه.
* سوره انبیا : خطّ پیامبران.
* سوره عنکبوت : خانه شرک. خانه توحید.
* روم : اعجاز طبیعت.
* زمر : پرواز به سوی بهشت – پرتاب به سوی دوزخ.
* زخرف : سفال زریّن.
* دخان : شبهای قدر.
* احقاف : یادی از عاشورا و جمل.
* عبس : مرگ بر آدمیزاده پر تکبّر.
* تکویر : آرم قیامت.
* مطفّفین : ارجاع پرونده‌ها به علّیین و سجّین.
* انشقاق : آویخته به پشت سر.
* طارق : شهاب شیپوری.
* علق : پیشانی خطاکار.

پی نوشت‌ها:

1. سید محمد باقر حجتی ، فصلنامه ، مترجم ، شماره100،ص54.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 12:57 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

اسباب نزول در تفسیر طبری

بازديد: 215
اسباب نزول در تفسیر طبری

سید محمد حسین موسوی

تفسیر جامع البیان فی تفسیر القرآن، به قلم ابو حمزه محمد بن جریر طبری (244 – 310 ھ ) در اواخر قرن سوم، سالهای (273 – 290 ھ ) نگارش یافته است.
این تفسیر، در میان اهل تحقیق به نام تفسیر طبری شهرت دارد و نیز تحت عنوان: «جامع البیان فی تفسیر القرآن» شناخته می‌شود. در حالی که خود نویسنده، نام دیگری را برای آن در نظر گرفته که عبارت است از: «جامع البیان عن تأویل آی القرآن».
چه بسا آنچه سبب شده است عنوان برگزیده مؤلف مهجور بماند، واژه «تأویل» باشد، زیرا نزد اهل تحقیق میان «تأویل» و «تفسیر» فرق است در حالی که طبری در جای جای کتابش واژه «تأویل» را به معنای تفسیر گرفته است و ما نیز در ترجمه عبارتهای وی، آن جا که سخن از تأویل به میان آمده است لفظ تفسیر را استخدام کرده‌ایم.
آنچه از مطالعه متن این تفسیر و اظهار نظر دیگر پژوهشگران در مورد طبری و تفسیر وی به دست می‌آید، این است که روش طبری در تفسیر یاد شده دارای این ویژگیهاست:
1.اعتماد وی در تفسیر آیات، به روایات نبوی و اقوال صحابه و تابعین است.
2.سلسله اسناد روایات را کاملاً ذکر می‌کند.
3.از تفسیر به رأی پرهیز دارد و به این جهت در مقدمه کتابش فصلی تحت عنوان: «نهی از تفسیر قرآن به رأی» باز کرده و روایاتی را در این باره یاد آور شده است.
4.برای رسیدن به معنای کلمه، در صورت لزوم، از علم لغت یاری می‌جوید. در آیه شریفه: « تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاء بُرُوجًا » (فرقان / 25 ) برای توضیح واژه «بروجاً» نخست اقوال مختلفی را می‌آورد و سپس به یکی از اقوال را ترجیح داده، می‌نویسد:
«بهترین سخن در معنای بروج سخن کسی است که می‌گوید بروج قصرهایی در آسمان است. زیرا در کلام عرب از بروجاً همین معنا مراد است.» 1
5.در توضیح کلمات و جملات، به اشعار شعرای عرب استشهاد می‌کند، نهایت گاهی اسم شاعر را یاد کرده و زمانی از آن خودداری نموده است، چنانکه در توضیح کلمه «همزه» در آیه شریفه: «وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ» (همزه / 2) از قول زیاد اعجم، شاعر عرب می‌نویسد:
تدلی بودی اذا لاقیتنی کذبا و ان اغیب فانت الهامز اللمزة2
6. قراءت قاریان را بررسی و ضبط کرده و قراءت مورد قبول خویش را برگزیده است، چنانکه در قراءت « لِإِيلَافِ قُرَيْشٍ إِيلَافِهِمْ ...» (قریش / 1-2) اختلاف قاریان را مطرح ساخته، می‌نویسد:
«قاریان در قراءت « لِإِيلَافِ قُرَيْشٍ إِيلَافِهِمْ ...» اختلاف کرده‌اند. برخی «ایلافهم» قراءت کرده‌اند و بعضی «الافهم» خوانده‌اند.» 3 
سپس در ترجیح یکی از دو نظریه بر آمده، می‌نویسد:
«قول نیکو نزد من، قول اول (ایلافهم) است. زیرا همه قاریان بر این قراءت اجماع دارند.» 4
7.به ادبیات عرب توسل می‌جوید، چنانکه در تفسیر آیه شریفه: « وَالسَّمَاء ذَاتِ الْبُرُوجِ » (بروج /1) اختلاف نجویان را درباره «جواب قسم» بیان می‌کند و آن گاه قول منتخب خویش را ذکر می‌کند و می‌نویسد:
«قول بهتر این است که جواب قسم، ترک شده است.» 5
8.در آیات احکام آرای فقها را متعرّض گردیده، به نقد و تحلیل آنها می‌پردازد.
9.در صورت لزوم به مباحث کلامی پرداخته است و آرای معنزله را بیان می‌کند. 6
10.طبری تفسیر و تأویل را یک چیز می‌داند، چنانکه این مطلب را یادآور شدیم.
11.تفسیر طبری تفسیری نقلی – روایی است و در جهت خاص اجتماعی، تاریخی، فقهی و کلامی و ... بتنهایی سیر نکرده است، ولی از هیچ یک از جهات یاد شده، خالی هم نیست. شیخ خلیل محی الدین می‌نویسد:
«مفسر از نحو، لغت و شعر، آنچه که در زمان خود شناخته بود، بر روایات نبوی در تفسیر آیات افزود. به قراءتها باز گشت، آنچه را که برگزید، انتخاب کرد. از کتابهای فقه یاری جست و آرای بسیاری از فقها را به مناسبت آیه مورد بحث عرضه کرد و به کتابهای تاریخ رو آورد. پس ار ابن اسحاق و غیرش چون دیگر مورخان نقل تاریخ کرد. نظریات بعضی از متکلمیّن مخصوصاً معتزله را عرضه کرد ...» 7
12.به نقل اسباب نزول اهتمام دارد و در بسیاری موارد آیات را در پرتو اسباب نزول تفسیر می‌کند، چنانکه بحث آن بتفصیل خواهد آمد.

شیوه ترتیب مباحث تفسیر

ابن جریر طبری در تفسیر همه آیات، ترتیب معیّنی را دنبال نکرده است، ولی می‌توان گفت در بیشتر موارد این گونه عمل کرده است:
1. نخست یک یا چند آیه را یاد کرده است و گاهی پیام کوتاهی از آن را که در واقع مرکز بحث تفسیری قرار می‌گیرد، به خواننده منتقل می‌کند.
2. در بعضی از موارد انواع قراءتها را متعرض گردیده و قراءت مورد نظر خویش را برگزیده است.
3. اگر برای آیه سبب نزول نقل شده باشد به طرح آن می‌پردازد.
4. قسمتهای مختلف آیه را مورد بحث تفسیری قرار داده، برای تفسیر هر قسمت، روایاتی می‌آورد.
5. در بیشتر موارد برای توضیح «کلمه» یا «جمله» به بحثهای لغوی و ادبی متوسل می‌شود و در برخی موارد بحثهای لغوی و ادبی را قبل از بحث تفسیری مطرح می‌کند.
6. در صورت لزوم و اقتضا، مباحث فقهی یا کلامی را به میان آورده است.
بر این اساس، اسباب نزول در مرحله سوم، مورد بحث قرار گرفته است8 .

میزان اهتمام به اسباب نزول

ابن جریر طبری به اهمیّت اسباب نزول در تفسیر آیات، تصریح نکرده است؛ مثلاً در مقدّمه کتاب، بابی به عنوان اهمیت اسباب نزول، نقش اسباب نزول در تفسیر آیات قرآن، موارد کاربرد اسباب نزول و ... باز نکرده است، ولی در عمل، اهتمام قابل توجهی به نقل اسباب نزول و استفاده از آنها از خود نشان داده است، تا آن جا که گاه در تفسیر یک آیه تنها به بیان سبب نزول اکتفا کرده و از نقل سایر آرای تفسیری اجتناب ورزیده است.

علّت اهتمام طبری به اسباب نزول

1.نقلی بودن تفسیر طبری: اعتماد و اتکای طبری در تفسیر آیات قرآن بر نقلها و احادیث، بی تردید از عوامل اصلی توجه وی به «اسباب نزول» است.
هر چنهد مطالعه متن این تفسیر خود می‌نمایاند که تا چه اندازه، طبری نقل گراست، ولی بی مناسبت نیست که در این خصوص، به پاره‌ای از نظرهای دیگر محققان که در مورد طبری و تفسیرش پژوهش و داوری داشته‌اند، اشاره کنیم.
شیخ خلیل محی الدین المیس، مدیر «ازهر» لبنان مطلب کوتاهی در شناساندن طبری و تفسیرش دارد و می‌نویسد:
«برجسته ترین مشخّصه تفسیر طبری (در مقایسه با دیگر تفاسیر) اعتماد او به روایات نقل شده از پیامبر 12 و آرای صحابه و تابعین است.» 9
دکتر محمد بکر اسماعیل می‌نویسد:
«امام طبری برای تفسیر آیات قرآن در نقل روایات نبوی و صحابه و تابعین آنها، از میان دیگر مفسران اهتمام بیشتری داشت. روایات نقل شده توسط او تفسیر قرآن را از هر چیز دیگر بی نیاز می‌کند.» 10
دکتر محمد زحیلی نیز می‌نویسد:
«تفسیر طبری، تفسیر مأثور نام گرفته، زیرا در بردارنده تمامی آثار پیشینیان است و طبری در مراحل تفسیری به آنچه همه مسلمانان اتفاق نظر دارند، ملتزم بود. پس در تفسیر قرآن، نخست به خود قرآن پناه می‌برد. سپس به سنّت و آنچه از رسول الله(ص) ثابت شده است و آن گاه (در صورت کوتاه ماندن دستش از آن دو) به آثار وارده از صحابه و تابعین می‌پردازد. طبری در تفسیر آیاتی که فهم و معنای آنها ممکن نیست، مگر با کمک گرفتن از وحی و بیان شخص پیامبر، بر استفاده از سنّت تأکید دارد.» 11
اینها پاره‌ای از اظهار نظرهای دیگر پژوهشگران درباره اعتماد طبری به روایات نبوی است. اما خود ابن جریر طبری در مقدمه کتاب، در بحث: «نهی از تأویل قرآن به رأی» هفت روایت را درباره نهی از تأویل قرآن به رأی نقل کرده و نتیجه گرفته است:
«این اخبار گواه کفته ماست که گفتیم: درک علم تفسیر قرآن ممکن نیست مگر به وسیله بیان شخص پیامبر یا دلالت نصّ قرآن.» 12
ابن جریر در بخشی دیگر از مقدّمه‌اش می‌نویسد:
«تأویل تمامی قرآن بر سه وجه است13.
1.توضیح و تفسیر برخی آیات تنها در حیطه توان و علم خداست؛ مانند: وقت قیامت، وقت نزول عیسی بن مریم، وقت طلوع آفتاب از مغرب، وقت دمیدن صور و ...
2.برخی آیات به گونه‌ای است که خداوند علم تأویل آنها را مختص پیامبر خویش قرار داده است و دیگران را در آن راهی نیست.
3.بعضی از آیات قرآن علم تأویلش نزد اهل زبان عرب است. پس مفسر شایسته و به حق دست یافته، آن کسی است که دلیل واضح در تأویل و تفسیرش داشته باشد و آن دلیل را یا شخصاً از پیامبر شنیده باشد (مانند صحابه) یا از راه نقل مشهور و متواتر به دست آورده باشد (مانند تابعین صحابه) یا از خبر عادل به دست آورده باشد؛ (مانند مفسران بعد از تابعین). »14

اعتبار عقل در تفسیر طبری

با این که تفسیر طبری بعد از خود قرآن، متکی به روایات نقل شده از پیامبر است، اما هر گاه آیه‌ای فاقد دلیل قرآنی و تفسیر روایی باشد یا روایات با هم تعارض داشته باشند، او از به کار گیری عقل و ملاکهای عقلی برای فهم آیه یا ترجیح یکی از احادیث پرهیز ندارد. وی در سبب نزول آیه: «أوفوا بعهد الله ...» (نحل / 91) بعد از ذکر دو قول متعرض و عدم ترجیح یکی از آن دو، چنین می‌نویسد:
«دلالتی در قرآن نیست و حجت عقلی که مقصود آیه را روشن کند، نیز وجود ندارد ... . »15
از آنچه گفته شد، به دست می‌آید که با نبود خبر و نص، عقل از دیدگاه طبری، حجت و قابل اعتماد است.
نتیجه بحث این شد که تفسیر طبری، تفسیری است نقلی و پرواضح است که نقلی بودن آن در اهتمام مفسّر به اسباب نزول، تأثیر بسزایی دارد، زیرا بحث اسباب نزول بیشتر جهت نقلی دارد و یک تفسیر نقلی، بخش زیادی از نقلهایش مربوط به مباحث اسباب نزول می‌شود.
2.حجّیت قول صحابه وتابعین در تفسیر: طبری علاوه بر این که روایات نبوی را با «حفظ سلسله سند» از طریق صحابه و تابعین دریافت می‌کند، روایات و اقوال تفسیری خود آنان را نیز معتبر می‌داند. دکتر محمد زجیلی در این باره می‌نویسد:
«طبری همان طوری که به نقل اخبار نبوی ملتزم است، مجموهع گسترده‌ای از اقوال صحابه و تابعین را بر دیگر مطالب تفسیری مقدم می‌دارد، زیرا صحابه در مهد نزول قرآن زیسته‌اند و اسباب نزول قرآن را بخوبی شناخته و به افتخار مصاحبت با پیامبر نایل آمده‌اند ... به این دلیل آنان در فهم کتاب الهی از غیرشان شایسته‌ترند.» 16
به عنوان نمونه و گواه بر مطلب فوق، به تفسیر طبری درباره آیه شریفه: « مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى » (ضحی / 3) می‌نگریم:
« ... جندب بن عبدالله بجلی گفته است: چون نزول جبرئیل بر پیامبر به تأخیر افتاد، زنی از خانواده یا بستگان رسول الله گفت: شیطان، محمد را ترک کرد! پس از آن، اول سوره ضحی تا آیه «ماودّعک ...» نازل شد ...
عبدالله بن شداد گفته است: خدیجه به پیامبر گفت: ظاهراً خداوند بر تو خشم گرفته که نزول وحی قطع گردیده است! پس از آن، اول سوره ضحی تا این آیه نازل شد ...
قتاده گفته است: چون نزول جبرئیل بر پیامبر به تأخیر افتاد، جمعی از مردم مکه به نزدش آمده، گفتند: خدایت را نمی‌بینیم جز این که بر تو خشم گرفته و نو را ترک گفته است! پس از این جریان آیه نازل شد ... .
ضحّاک گفته است: چون نزول جبرئیل به تأخیر افتاد، مشرکان گفتند: محمد را خدایش ترک کرده و بر او خشم گرفته است! پس این آیه نازل شد ... .
ابن عباس گفته است: چون جبرئیل بر پیامبر نازل شد مدّتی نزولش به تأخیر افتاد. این بر پیامبر گران آمد، مشرکان گفتند: محمد را خدایش ترک کرده و بر او خشم گرفته است! پس از سخنان ایشان این آیه نازل شد ... .
هشام بن عروة از پدرانش نقل کرده است: نزول جبرئیل کند شد، پیامبر فریادی از دل کشید. خدیجه گفت: از فریادت پی می‌برم که خدایت تو را ترک گفته، بر تو خشمگین است. آن گاه اول سوره ضحی تا این آیه نازل شد.» 17 
این نمونه و صدها مورد دیگر از اتکای ابن جریر طبری به سخنان صحابه و تابعین در بحث اسباب نزول و تفسیر، بیانگر اهتمام خاص وی به روایات و گفته‌های آنان است.

اعتبار عمومیت نصّ با وجود سبب نزول

از دیدگاه طبری هر گاه برای یک آیه‌ای قرآن، مراد خاص و یا سبب نزول معیّن و مورد قبول مفسّر وجود داشته باشد، حمل آیه بر مفهوم عام نیز معتبر خواهد بود.
در این باره به سه مورد از متن تفسیر، استشهاد می‌کنیم.
1.طبری در بیان مراد و سبب نزول آیه شریفه: « وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ ...» (بقره / 11) دو نظر را مطرح کرده است:
« * مراد، منافقان بعد از پیامبر باشد.» 18
« * آیه نظر به منافقان مدینه داشته باشد که در زمان حیات پیامبر حضور داشته‌اند.» 19
طبری پس از نقل این دو نظر، در صدد ترجیح یکی بر آمده، می‌نویسد:
«قول شایسته این است که این آیه درباره منافقان زمان پیامبر نازل شده باشد.» 20
طبری با این که قول دوم را ترجیح داده، اعتبار عمومیت آیه را بیان کرده است و می‌نویسد:
«این آیه شامل تمام کسانی است که اوصاف منافقان زمان پیامبر را داشته باشند تا روز قیامت.» 21
2.طبری در معنای آیه شریفه: « الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ ...» (بقره / 37) چهار نظریه را ذکر می‌کند:
« * مراد از عهد الله، وصیت الهی به خلق و امر و نهی او به بندگانش باشد.
* آیه درباره کفار و منافقان اهل کتاب نازل شده باشد.
* خداوند در این آیه، جمیع کفار و اهل نفاق را هدف قرار داده باشد.
* مراد از عهد مذکور در آیه، عهدی است که خدا در وقت خروج انسان از صلب آدم از آنان گرفته است.» 22
سپس ابن جریر در صدد ترجیح یکی از اقوال برمی‌آید و می‌نویسد:
«نظر درست این است که آیات یاد شده درباره کفار احبار یهود در زمان پیامبر و نزدیکان آنها از بقایای بنی اسرائیل نازل گردیده است.» 23
آن گاه می‌نویسد:
«به نظر من گرچه این آیات درباره احبار یهود نازل شده است، ولی تمام گمراهان و منافقان متّصف به صفت آنان و کفار سرسخت و لجوج نظیر ایشان را در هر عصر و زمانی که باشند در بر می‌گیرد.» 24 
3.طبری در معنا و سبب نزول آیه: «وَأَوْفُواْ بِعَهْدِ اللّهِ ...» (نحل/91) دو قول یاد می‌کند.
« * آیه درباره کسانی است که با پیامبر بیعت کرده‌اند.
« * آیه درباره پیمانی است که اهل شرک در زمان جاهلیت می‌بسته‌اند.» 25
پس از نقل آرا، طبری می‌نویسد:
«قول درست این است که خداوند با این بیان همه بندگانش را به وفاداری به پیمانهای منعقد شده میان ایشان فرا خوانده است، زیرا دلیلی در دست نیست که آیه منحصر به موارد یاد شده در نقلهای سبب نزول باشد.
پس بهتر این است که آیه بر عموم خود حمل شود، زیرا اولاً ظاهر آیه بر آن دلالت می‌کند و ثانیاً گر چه آیه به خاطر سببی از اسباب نازل شده باشد، اما حکم آن شامل تمام مواردی خواهد بود که ملاک سبب نزول را داراست.» 26

کیفیت نقل اسباب نزول

1.تعبیر طبری از بحث اسباب نزول: ابن جریر طبری در ذکر اسباب نزول و تعبیرهایی که در ذکر آن دارد، سبک معیّنی در پیش نگرفته است، بلکه با عبارات گوناگون به این بحث پرداخته است؛ مثلاً گاهی در مقام «اجمال» مقصود آیه را عنوان می‌کند، ولی در مقام «تفصیل» به بحث «سبب نزول» می‌پردازد؛ مانند آنچه در تفسیر و بیان مقصود آیه شریفه: « وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ » (همزه/1) آورده است:
مفسران در معنای این آیه اختلاف دارند:
* «مقصود به این آیه، مردی از اهل شرک است.» این عدّه در نام وی نیز اختلاف کردند.
* او جمیل بن عامر جمحی بود.
* اخنس بن شریق بود ...
* ابن عباس گفت: مقصود مرد مشرکی بود که مسلمانان را مسخره می‌کرد ... .
* ابن ابی نجیح از مردی از اهل کوفه رقّه گفت: این آیه در شأن جمیل بن عامر جمحی نازل شد.
* رقاء گفت: آیه در شأن جمیل بن عامر نازل شد.
بعضی دیگر از مفسران گفتند:
مقصود به این آیه هر فردی است که دارای صفت خبیثه همز و لمز باشد.» 27
در این جا بخوبی می‌بینیم که بحث اسباب نزول را در ضمن مباحث تفسیر و در راستای تفسیر آیات عنوان کرده است.
گرچه برخی از پژوهشگران دست و دل بازی که رأی و سلیقه خویش را اعمال می‌کنند، ممکن است چنین مواردی را در ردیف مباحث اسباب نزول قرار ندهند، ولی تردیدی نیست که با ذکر سبب نزول آیه و یا ذکر فردی که آیه در شأن او نازل شده است (عنوان هر چه باشد) بحث، بحث سبب نزول خواهد بود.
در برخی موارد دیگر بحث سبب نزول را صریحاً با تعبیر سبب نزول آغاز می‌کند؛ مثل این که بگوید: «سبب نزول آیه این است: ... » از باب نمونه به مورد زیر، نظر می‌افکنیم:
طبری در تفسیر آیه شریفه «عَمَّ يَتَسَاءلُونَ » (نبأ/1) بحث سبب نزول را چنین عنوان می‌کند:
«ابو کریب به طریق خود از حسن روایت می‌کند: چون پیامبر مبعوث به رسالت شد مشرکان در امر نبوّت زیاد سؤال می‌کردند. پس این آیه شریفه نازل شد.» 28
پس در هر صورت، تعبیر ابن جریر طبری در پرداختن اسباب نزول مختلف است.
و همچنانکه گفته شد در بعضی از موارد (که بیشترین موارد را تشکیل می‌دهد) اگر به عنوان اجمالی بحث نگاه کنیم، نمی‌توانیم برای بحث عنوان سبب نزول دهیم و در این صورت آیاتی که در تفسیر طبری برای آنها سبب نزول ذکر شده است محدود و اندک خواهد بود ولی واقع آن است که در آن گونه موارد از سبب نزول بحث شده و برای آن مورد، ما سبب نزول قائلیم.
2. شیوه گزارشی طبری در نقل اسباب نزول: آیا سبک طبری در بحث اسباب نزول گزارشی است یا تحلیلی؟ به عبارت دیگر طبری به صرف نقل سبب نزول اکتفا می‌کند یا به تحلیل آن نیز می‌پردازد؟
بر اساس تتبع به عمل آمده در تفسیر طبری و آماری که چه بسا در همین مجله در اختیار محققان قرار خواهد گرفت، وی برای 259 آیه و سه سوره (تبت، کافرون، اخلاص) به نقل سبب نزول پرداخته است. از مجموع موارد یاد شده فقط در هفده مورد بعد از گزارش به نقد و تحلیل سبب نزول همت گمارده است که در قسمتهای بعدی بحث، نمونه‌هایی از آن ارائه خواهد شد و در بقیّه موارد (245 مورد)، به صرف گزارش اکتفا کرده است.
بنابر این، می‌توان گفت: سبک ابن جریر طبری در بحث اسباب نزول، بیشتر گزارشی و کمتر تحلیلی است.
3.روش طبری در اجمال و تفصیل نقل اسباب نزول: طبری در تفسیر آیات از مجموع 262 مورد مقل سبب نزول، در 244 مورد به تفصیل، اسباب نزول را نقل کرده و تنها در 18 مورد به گزارش اجمالی اکتفا کرده است.
مقصود از گزارش تفصیلی این است که داستان سبب نزول را به طور تمام و کمال ذکر کند؛ مثلاً بگوید: «چون فلان حادثه یا سؤال صورت گرفت، این آیه نازل شد» ؛ مانند موارد زیر:
* درتفسیر آیه شریفه « عَمَّ يَتَسَاءلُونَ »(نبأ/1) بحث سبب نزول را چنین مطرح می‌کند:
«حسن گفت:
چون پیامبر(ص) مبعوث به رسالت شد، مشرکان در مسائل گوناگون سؤال می‌کردند. پس این آیه شریفه نازل شد.» 29
در این مورد با این که مطلب به صورت کوتاه آمده است، ولی چون خصوصیات حادثه (سؤالهای کفار از پیامبر(ص) ) ذکر شده، این گزارش تفصیلی نامیده می‌شود.
* در سبب نزول آیه شریفه « فَلْيَدْعُ نَادِيَه »(علق/17) چنین می‌نویسد:
«عکرمه از ابن عباس روایت می‌کند: روزی پیامبر(ص) نزدیک مقام ابراهیم نماز می‌خواند. ابوجهل بر آن حضرت گذشت و گفت: ای محمد! مگر تو را از این کار نهی نکردم! پیامبر(ص) به وی نگاه تندی کرد و جواب تهدید آمیزی به وی داد.
ابوجهل گفت: ای محمد! به چه دلیل مرا تهدید می‌کنی با این که در این سر زمین من نسبت به تو یاران بیشتری دارم و اگر صدا زنم همه به فریادم می‌رسند؟ آن گاه این آیه شریفه نازل شد.» 30
روشن است که در این مورد نیز گزارش تفصیلی است نه اجمالی، اگر چه باختصار، بیان شده است.
اما گزارش اجمالی آن است که مفسر داستان سبب نزول را نقل نمی‌کند و فقط می‌گوید: آیه درباره فلان کس یا فلان حادثه یا در مورد فلان سؤال نازل شده است؛ مانند نمونه‌های زیر:
* در سبب نزول آیه شریفه « إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللّهَ... »(نساء/142) چنین می‌نویسد:
«ابن جریح گفت: این آیه در شأن عبدالله ابی و ابو عامر بن نعمان و منافقان خدعه کننده با پیامبر(ص) نازل شده است.» 31
* در تفسیر آیه شریفه « إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ... »(بقره/6) سبب نزول را چنین گزارش می‌کند:
«آیه شریفه در شأن یهودیانی که در زمان پیامبر(ص) در نواحی مدینه می‌زیستند نازل شد تا آنان را توبیخ کند که علی رغم عملشان به جهانی بودن رسالت پیامبر(ص) ، چگونه او را تکذیب می‌کنند! 
ابن عباس گفته است: آیات آغازین سوره بقره تا آیه 100، در شأن مردانی از احبار یهود و نیز در شأن منافقان اوس و خزرج نازل شده است.» 32
می‌بیبنیم که در دو مورد یاد شده (نساء / 142 و بقره / 6) مفسر سبب نزول آیه را ذکر می‌کند، ولی داستان سبب نزول را به طور تمام و کمال بیان نمی‌کند. پس در این دو مورد می‌توان گفت: گزارش سبب نزول، اجمالی است نه تفصیلی.
نتیجه این می‌شود که با وجود 244 مورد گزارش تفصیلی اسباب نزول و 18 مورد گزارش اجمالی در تفسیر طبری، سبک این مفسر در گزارش اسباب نزول، تفصیلی است نه اجمالی.
4. میزان اهتمام طبری به نقل سلسله سند: او رد نقل روایات (چه در سبب نزول و چه در تفسیر آیات) تقریباً در تمام موارد، سلسله سند روایات را ذکر می‌کند. گرچه از نظر اعتبار و عدم اعتبار راوی در سلسله سند روایات دقت و حساسیّت ندارد، ولی ذکر سلسله سند از سوی او در تمام موارد عملی می‌شود. به عنوان نمونه در تفسیر سوره اخلاص در بحث سبب نزول چنین می‌نویسد:
«احمد بن منیع مروزی و محمود بن خداش طالقانی از ابو سعید صنعانی از ابو جعفر رازی از ربیع بن ابوالعالیه از ابی بن کعب روایت کردند: مشرکان به پیامبر 12 گفتند: نسبت خدایت را بیان کن! پس سوره اخلاص نازل شد.» 33
و نیز در سبب نزول سوره اخلاص در ذکر طریق دیگر، چنین می‌نویسد:
«ابن حمید از یحیی بن واضح، از حسین، از یزید، از عکرمه روایت کرده، چون مشرکان به پیامبر 12 گفتند: ای رسول خدا، از خدایت به ما خبر بده، اوصاف او را برای ما بازگو کن و بگو از چه آفریده شده است؟ این سوره نازل شد.» 34
امّا این که طبری در سلسله سند روایات دقیق بوده است یا خیر؟ مطلبی است که اکنون مورد بررسی قرار می‌گیرد. دکتر خوفی در این باره، چنین می‌نویسد:
«طبری در ذکر سند و تسجیل نام راویان، امین و دقیق بود. وی با بسیاری از دانشمندان و راویان معاشرت داشت و از آنان دریافت حدیث می‌کرد. پس اگر در فرا گرفتن روایت همراه با دیگر راویان بود، می‌گفت: (حدّثنا ...) و اگر تنها بود می‌گفت: (حدّثنی ...) و اگر یکی از راویان را در سلسله سند فراموش می‌کرد به فراموشی خویش تصریح می‌نمود.» 35
خلیل محی الدین المیس، مدیر «ازهر» لبنان در مقدّمه‌ای که بر تفسیر طبری نوشته است، از دقت وی در ثبت راویان روایت چنین تعریف می‌کند:
«طبری طریقه سندهای دقیق را در سلسله روایات پیروی کرده است، به این جهت تفسیرش از تأثیر پذیری از آرای مردم (بدون روایات نبوی) مصون مانده است ... .
طبری از کلبی و مقاتل و واقدی چیزی در تفسیرش نقل نکرده است، زیرا آنان به نظر وی، متهم بوده‌اند.» 36

نقدی بر شیوه طبری

طبق این اظهار نظرها، ابن جریر طبری در نقل سلسله سند روایات و اسباب نزول حساس بوده ودر نقد آن دقت داشته است، ولی آیا این گفته ها واقعاً درست است ؟ آیا طبری در سلسله سند دقیق بوده است؟
تحقیق نشان می‌دهد که اظهار نظر کسانی چون دکتر خوفی وشیخ خلیل محی الدین، خالی از غلّو نیست؛ غلّوی که ناشی از علاقه مفرط آنان به ابن جریر طبری بوده است و دقت وی را (احیاناً) در برخی از موارد حمل برهمه موارد کرده اند. این که دکتر خوفی می‌نویسد :« اگر در فرا گرفتن روایت همراه با دیگران بود، می‌گفت: حدّثنا ...» این صحیح است و درکتاب وی زیاد به چشم می‌خورد، ولی این که می‌نویسد :« اگر یکی از راویان را در سلسله سند فراموش می‌کرد، به فراموشی خویش تصریح می‌کرد» نه تنها اساسی ندارد، بلکه در بسیاری از موارد در کتاب وی، عکس آن به چشم می‌خورد. وی در تفسیرش روایات مرسله و مجهولة السند فراوان آورده و در هیچ مورد، از سند آن صحبت نکرده است. برای نمونه به موارد زیر توجه کنید:
* در تفسیر جملة« المَغضُوبِ عَلَيهِمْ »(فاتحه/7) می‌نویسد:
« حسن بن یحیی از عبدالرزاق ازمعمر از بدیل عقیل از عبدالله بن شفیق از کسی که از پیامبر(ص) شنیده و به او خبر داده است ( انه من اخبره من سمع النبی) روایت کند که گفت: پیامبر(ص) در وادی القری بر اسب خود سوار بود مردی از بنی قین از پیامبر(ص) پرسید : یا رسول الله ( المغضوب علیهم) کیست ؟ پیامبر(ص) بادست خود به یهود اشاره کرد وفرمود آنهایند.» 37
بخوبی می‌بینیم که دراین جا به فردی که از پیامبر(ص) شنیده است، هیچ اشاره ای نکرده است . پس اگر طبری نسبت به سلسله سند روایت حساس است وسند روایت را نقل می‌کند، یا چنین روایتی را ذکر نمی‌کرد ویا به مجهول بودن راوی، اشاره نقد گونه ای داشت!
* در تفسیر آیه « وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاء الصِّرَاطِ »(ص/22) می‌نویسد:
« ابن حمید از سلمه از ابن اسحاق، از برخی اهل علم، از وهب بن منبه روایت کند که گفت: معنی آیه این است که یکی از دو خصم مراجعه کننده به داوود گفتند: ای داوود، راهنمایی کن ما را به راه حق.» 38
* در تفسیر آیه: « وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ »(ص/23) می‌نویسد:
« ابن حمید از سلمه از ابن اسحاق، از برخی اهل علم، از وهب بن منبه روایت کند که گفت: معنی آیه این است که یکی از دو خصم (مراجعه کننده برای قضاوت نزد داودد) گفت : خصم من در خطاب مرا مقهور می‌سازد و او قویتر از من است.» 39
پس در این روایت بخوبی می‌بینیم طبری به بعضی اهل علم که در سلسله سند ورایتش آمده است، هیچ اشاره ایی نکرده است که کیست؟ وعلی رغم مجهول بودن، سخن آنان را به عنوان تفسیر یاد کرده است.
امّا این که شیخ خلیل محی الدین می‌نویسد: « چون طبری طریقه سندهای دقیق را در سلسله روایات پیروی کرده است تفسیرش از تأثیرپذیری از آرای مردم مصون مانده است.» متأسفانه باید گفت : این تفسیر نه تنها از اختلاط آرای مصون نمانده است، بلکه پر از روایات اسرائیلی است؛ از آن جمله:
وی در تفسیر آیة شریفه : « فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ »(ص/24) در سبب ابتلای داوود(ع) که برای رهایی از آن استغفار نمود، مبنی برعشق حضرت داوود(ع) به همسر اوریا، که یکی از یاران وی بود، واعزام او به جنگ از سوی داوود(ع) به قصد کشته شدن وی و کشته شدن اوریا و ازدواج داوود(ع) با همسراو، با داشتن 99 همسر و آمدن دو فرشته به نزد وی، به بهانة قضاوت، به قصد آشنا ساختن داوود(ع) به اشتباه خویش، در طی پنج صفحه و اندی، هفت روایت قریب به یک مضمون ذکر می‌کند40. در حالی که این هفت روایت که بعضی آنها به اصطلاح روایات نبوی است به عنوان تفسیر آیه بیان می‌شود و هیچ ردّی و توجیهی و یا نقد وتحلیلی از سوی مفسر در مورد آنها صورت نگرفته است.
این گونه روایات و داستانهای اسرائیلی هرچند در دیگر کتابهای تفسیری، گاه مشاهده می‌شود، ولی مفسران دیگر، لااقل درصدد توجیه برآمده اند، امّا طبری حتی این مقدار هم به خود زحمت نداده است. به هر حال، باکمال تأسف، باید اذعان کنیم که تفسیر طبری از افسانه ها و خرافات وروایات اسرائیلی، بشدّت تأثیر پذیرفته است.
امّا این که شیخ خلیل محی الدین گفته است: « طبری از کلبی و مقاتل و واقدی نقل حدیث نمی‌کند، چون آنان به نظر اومتهم می‌باشند»، ممکن است از اینها خبری نقل نکرده باشد، ولی از سدی، نقل حدیث کرده، با این که برای سدی نیز مذمتهایی رانقل کرده و می‌نویسد:
« سلیمان بن عبدالجبار از علی بن حکیم اوردی از عبدالله بن بکیر از صالح بن مسلم روایت کند که گفت: روزی شعبی بر سدی گذشت، در حالی که او قرآن تفسیر می‌کرد. شعبی گفت: تفسیر سدی، چکش برآهن سرد کوفتن است.» 41
با این که طبری در مورد سدی چنین روایاتی دارد و توجهی هم در مورد این روایات از سوی وی صورت نگرفته است، باز هم تفسیرش پر از قول سدی است.
بنابر این، اگر به نظر ابن جریر طبری، کلبی و مقاتل ضعیف می‌باشند، سدی نیز ضعیف است. پس چگونه است که از سدی تفسیر و حدیث نقل کند، ولی از کلبی و مقاتل و واقدی نقل نکند! بنابر این، روشن می‌شودکه برای انتخاب راوی ملاک مشخصی نداشته و حساسیت و نقد و تحلیلی هم در کار نبوده است.
بحث در این مورد را با اظهار نظر دکتر زحیلی، به پایان می‌بریم:
«طبری راههای نقد کامل سندهای روایت را در تمام موارد تفسیر نپیموده است، بلکه فقط در اندک موارد سندهای روایت را نقد کرده و در بیشتر موارد از نقد آن خودداری کرده است با این که در روایات وی سندهای ضعیف فراوان است و شایسته بود که بر آنها آگاهی می‌داد و پرده از روی آنها برمی‌داشت. روایات اسرائیلی و نصرانی و افسانه‌ها و انحرافات و داستانهای وعظ خیالی در تفسیر وی فراوان وجود دارد، در حالی که لازم بود از حقیقت روایات آگاهی می‌داد و از اشاعه آنها خود داری می‌کرد.» 42
5.میزان سعی طبری در استقصای اسباب نزول: گرچه نمی‌توان گفت طبری تمام اقوال موجود در سبب نزول را ذکر می‌کند، زیرا دعوی چنین مطلبی مستلزم احاطه کلی طبری بر تمامی اقوال در اسباب نزول است و این امری است دشوار، ولی می‌توان گفت: طبری تمامی اقوالی را که به آنها دست یافته گزارش کرده است. وی نه تنها به نقل آرای منتخب اکتفا نکرده است، بلکه در بسیاری موارد اصولاً نظریه خاصی را برنگزیده است . در موارد اندکی هم که یکی از نقلهای اسباب نزول را بر سایر نقلها، به دلالت ظاهر آیه یا سیاق آیه و یا برای وجود روایات متواتر نبوی و یا خبر قاطع، ترجیح داده، بعد از گزارش همه اقوال بوده است؛ مثلاً در تفسیر آیه: « لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ »(قیامت/16) در بحث سبب نزول چنین می‌نویسد:
«مفسران در سبب نزول آیه اختلاف کرده‌اند: بعضی گفته‌اند چون مقداری قرآن بر پیامبر(ص) نازل می‌شد، به دلیل اشتیاق زیاد در حفظ آن عجله می‌کرد. پس این آیه شریفه نازل شد.» 43
سپس روایتهای متعددی را در تءیید قول یاد ذکر می‌کند که از نقل آنها خودداری می‌شود44 .آن گاه به ذکر قول دوم پرداخته، می‌نویسد:
«بعضی دیگر گفته‌اند: سبب نزول آیه این بود که پیامبر(ص) از ترس فراموشی، آیات قرآن را زیاد تلاوت می‌کرد.» 45 
پس از آن طرق متعددی را در تأیید این قول به دست آورده بیان می‌کند که خلاصه آن ذکر می‌شود:
«محمد بن سعد به طریق خود از ابن عباس، محمد بن عمرو، به طریق خود از مجاهد، ابن عبدالاعلی به طریق خود از قتاده، یعقوب بن ابراهیم به طریق خود از حسن، بشر به طریق خود از قتاده روایت کرده‌اند: چون پیامبر(ص) به ترس از فراموشی، قرآن زیاد می‌خواند این آیه نازل شد.» 46
پس از قول این دو نظر، ابن جریر طبری یکی از اقوال را با دلیلی که برای آن ذکر می‌کند، ترجیح داده، می‌نویسد:
«قول بهتر که ظاهر قرآن بر آن دلالت می‌کند، قول اول است، زیرا آیه « إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ » (قیامت/17) دلالت بر نهی از تحریک عاجلانه زبان در قراءت قرآن، قبل از جمع آن می‌کند و پر واضح است که دراست قرآن، برای تربیت مردم توسط پیامبر(ص) ، بعد از جمع آن توسط خداست.»
6. نقل طرق مختلف در یک سبب نزول: گذشته از این که طبری اقوال مختلف را در سبب نزول یک آیه ذکر می‌کند، هر گاه یک نقل از طرق مختلف نیز رسیده باشد، در ثبت آن طرق هم اهتمام می‌ورزد، چنانکه در آیه شریفه « يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ »(بقره/189) نخست سبب نزول را با این بیان ذکر می‌کند:
«درباره زیاده و نقصان «اهله» و اختلاف احوال آن از پیامبر(ص) سؤال می‌شد. پس این آیه شریفه نازل شد.» 47
سپس طرق مختلفی را که در این سبب نزول وارد شده است به این شرح نقل می‌کند و می‌نویسد:
«بشربن معاذ به طرق خود از قتاده، مثنی به طریق خود از ربیع، حسن بن یحیی به طریق خود از قتاده، قاسم به طریق خود از ابن جریح، موسی بن هارون به طریق خود از سدی، محمد بن سعد بن طریق خود از ابن عباس، احمد بن اسحاق به طریق خود از جابر این سبب نزول را نقل می‌کنند.» 48

منابع طبری در نقل اسباب نزول

طبری در تفسیر آیات قرآن، از روایات نبوی که به وسیله صحابه و تابعین نقل شده و نیز از آرای خود صحابه و تابعین استفاده بسیاری کرده است. وی از اشخاص زیادی که ممکن است جزو صحابه یا تابعین باشند، ولی در علم راوی شناسی در بین امت اسلامی شهرتی ندارند، بلکه کاملاً مجهول و گمنامند و شهرت علمی – تفسیری در حوزه علوم قرآنی ندارند، نقل حدیث کرده است! با این همه، می‌توان گفت که بیشترین روایت طبری در اسباب نزول از ابن مسعود، ابن عباس، سعید بن جبیر، ابو هریره، جابر بن عبدالله انصاری، عایشه، ابن جریح، ابن زید، عروه همدانی، قتاده، مجاهد، ابن اسحاق، عطا و ... است.

ملاکهای نقد سبب نزول و ترجیح یک نقل بر نقلهای دیگر

در مواردی که در سبب نزول یک آیه اقوال متعارض را بیان کرده، در بسیاری از آنها از ترجیح و عدم ترجیح یک قول بر دیگر اقوال صحبتی به میان نیاورده است و در موارد اندکی به نقد یک نقل پرداخته و یا یک قول را بر دیگر اقوال ترجیح داده است. طبری در همین موارد اندک، برای ترجیح یک نقل بر سایر نقلها ملاکهایی را در نظر دارد که می‌توان آنها در موارد ذیل خلاصه کرد:
1.ظاهر آیه: در بعضی از موارد یک سبب نزول را با اتکا به ظاهر آیه، بر سایر نقلها ترجیح می‌دهد. چنانکه در سبب نزول آیه شریفه « لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ »(قیامت/16) یاد آور شدیم که برای ترجیح یک نظر به ظاهر قرآن تکیه کرده و با استدلال به ظاهر قرآن چنین می‌نویسد:
«قول بهتر که ظاهر قرآن بر آن دلالت دارد، قول اول است.» 49
بنابر این، ظاهر آیه از دیدگاه طبری یکی از مرجحات اسباب نزول خواهد بود.
2.سیاق آیه: در مواردی هم یک سبب نزول را با سیاق آیه ترجیح میدهد. وی در تفسیر و سبب نزول آیه شریفه « لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ ...»(بقره/177) دو قول یاد کرده است و می‌نویسد:
«مفسران در تفسیر این آیه اختلاف کرده‌اند. بعضی گفته‌اند: «برّ» تنها نماز نیست، بلکه خصلتهایی است که در این آیه بیان شده است ... بعضی دیگر چون قتاده و ربیع بن انس گفته‌اند: مقصود در این آیه یهود و نصاری هستند. به این بیان که یهود به سمت مغرب و نصاری به سمت مشرق نماز می‌گزارند. پس این آیه در شأن ایشان نازل شده است.» 50 
سپس طبری در صدد ترجیح قول دوم برآمده، می‌نویسد:
«بهترین قول، قول قتاده و ربیع بن انس است؛ یعنی مقصود آیه، یهود و نصاری آست، زیرا آیات قبل در توبیخ، ملامت و سرزنش آنان می‌باشد و این آیه در سیاق آیات قبل است. پس مقصود این آیه، یهود و نصاری هستند.» 51 
3.خبر قاطع: در نگاه طبری، خبر قاطع، یا اخبار متواتر است که از شخص رسول الله(ص) شنیده شده باشد و یا خبر صحیح است که توسط راویان عادل از پیامبر(ص) رسیده باشد. وی خبر قاطع را نیز یکی از مرجحات سبب نزول می‌داند. چنانکه در سبب نزول آیه شریفه « كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ ...» (بقره/178) نخست اقوال متعارض در سبب نزول را با این بیان ذکر می‌کنند:
«اهل تفسیر در سبب نزول این آیه اختلاف کرده‌اند. بعضی گفته‌اند: آیه در شأن قومی نازل شده که اگر بنده‌ای از آنان انسان آزادی را می‌کشت، اولیای مقتول در مقام قصاص تنها به کشتن قاتل راضی نمی‌شدند، بلکه مصمم بودند انسان آزادی را از اولیای قاتل به قصاص بکشند و اگر زنی، مردی را می‌کشت، اولیای مقتول همچنان به قصاص آن زن راضی نمی‌شدند، بلکه به جای او مردی را به قصاص می‌کشتند. 
پس این آیه نازل شد ...
بعضی گفته‌اند: آیه درباره دو قبیله اوس و خزرج نازل شده که در زمان پیامبر(ص) میان آنان جنگ سختی جریان داشت و هر کدام از دیگری، زنان و مردان زیادی را کشتند و پیامبر(ص) مأمور به برقرار کردن صلح میان آن دو گردید و مأمور شد که دیه هر یک از مرد، زن و برده را از دو قبیله همانند قرار دهد ... .
بعضی دیگر گفته‌اند: این فرمانی است از سوی خدا مبنی بر قصاص در مورد هر یک از آزاد، بنده، مرد و زن از شخص قاتل ... .
برخی گفته‌اند: آیه در حالی نازل شد که مردم در مقابل مردان و زنان و بنده و آزاد، قصاص عادلانه و متقابل نمی‌کردند. خداوند حکم قصاص را به شیوه عادلانه اعلام فرمود ...» 52
آن گاه طبری قول چهارم را به دلیل خبر قاطع ترجیح داده، می‌نویسد:
«چون اقوال در سبب نزول آیه مختلف است، پس بر ما واجب است که آیه را در قولی به کار گیریم که خبر قاطع (روایتی که راه هر عذری را می‌بندد) بر او ذلالت کند و اخبار فراوان با نقل متواتر از پیامبر(ص) رسیده است که مرد آزاد در مقابل زن آزاد قصاص می‌شود ... پس قول چهارم صحیحتر است.» 53
4. عقل: در صورت نبودن دلالت قرآنی و خبر قاطع، عقل را نیز به عنوان مرجّع یک سبب نزول قبول دارد. چنانکه در سبب نزول آیه: « وَأَوْفُواْ بِعَهْدِ اللّهِ ...»(نحل/91) دو قول ذکر کرده است:
«مفسران در مقصود آیه و سبب نزول آن اختلاف کرده‌اند. بعضی گفته‌اند: آیه در شأن کسانی نازل شده که نخست با پیامبر(ص) بیعت نمودند. پس آن گاه به دلیل کمی عدّه مسلمانان، بیعت خویش را شکستند.
بعضی گفته‌اند: این آیه در پیمانی که اهل شرک در جاهلیت با هم می‌بستند و بعد به دلیل کمی عدّه هم پیمانشان، نقض بیعت می‌کردند، نازل شده است.» 54
طبری پس از نقل این انظار، یاد آور می‌شود که دلیل خاصّی از دلایل نقلی و لفظی در دست نیست، تا یکی از نقلها را بر دیگری ترجیح دهد. او می‌نویسد:
«قول بهتر این است که گفته شود خداوند در این آیه بندگانش را به وفای به عهد امر کرده و از نقض پیمان نهی فرموده است. هم می‌توان گفت که آیه در شأن بیعت کنندگان با پیامبر(ص) نازل شده، هم می‌توان پذیرفت که آیه در پیمان بستن اهل شرک نازل گشته باشد. چنانکه بعید نیست آیه در غیر این دو ناظر باشد، زیرا نه در قرآن دلیلی بر ترجیح یکی از این دو قول داریم و نه حجت عقلی معتبر بر ترجیح یکی از آنها وجود دارد و نه دلیل نقلی (خبر قاطع) تا بگوییم کدام قول حق است ... .» 55
از بیان اخیر طبری دانسته می‌شود که با دلیل عقلی می‌شود یک نقل سبب نزول را بر سایر نقلها ترجیح داد.

تأثیر گرایشهای فکری، مذهبی در نقل اسباب نزول

طبری بر آرا و نظریات همه مذاهب آگاهی داشت و در سال 256 در مصر، برای ربیه ابن سلیمان مرادی و جمعی دیگر، مذهب شافعی را تدریس می‌کرد و آرای مزنی را در این مورد، نقد می‌کرد56 و بنا به قول خطیب بغدادی، طبری به دلیل فضل بی نظیر و احاطه علمی که در زمان خود داشت، صاحب فتوا بود و به رأی خویش، حکم صادر می‌کرد57 و بعداً به رئیس مذهب جریریه معروف شد.
گرایشهای فکری وتعصبات مذهبی ابن جریر طبری، در گزارش اسباب نزول تأثیر گذاشت. مطالعه چند مورد از آیات معروف قرآن که عامه مفسران شیعه و سنّی نزول آن آیات را در شأن اهل بیت پیامبر(ص) می‌دانند، گواه این حقیقت است: 
1. طبری در سبب نزول آیه شریفه :« وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ ...»(بقره/207)می‌نویسد:
مفسران در سبب نزول این آیه اختلاف کرده اند.
« بعضی گفته اند: مقصود به این مهاجرین وانصار و مجاهدان راه خدایند.
بعضی گفته اند: آیه در شأن مردانی از مهاجرین نازل شده است.
بعضی دیگر گفته اند: مقصود تمام کسانی است که نفس خویش را و طاعت الهی و جهاد در راه او و امر به معروف و نهی از منکر دعوت کرده‌اند ... .» 58 
سپس قول اخیر را ترجیح داده، می‌نویسد:
«قول بهتر و موافق با ظاهر آیه، قول اخیر است؛ یعنی مقصود به این آیه امر کنندگان به معروف و نهی کنندگان از منکر می‌باشد ... .» 59
با این که بسیاری از مفسران می‌نویسند: آیه در شأن علی ابن ابی طالب(ع) در شبی که در بستر پیامبر(ص) خوابید و شمشیر کفار قریش را به جان خرید، نازل شد. ولی طبری هیچ قولی را در این زمینه ذکر نکرده است.
2. در سبب نزول آیه شریفه « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ ...»(مائده/55) می‌نویسد:
«گفته شده است که این آیه در شأن عباده بن صامت نازل شده ... .»
سپس سه روایت در تأیید این قول ذکر کرده است. آن گاه در مقصود از: « وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ ...» می‌نویسد:
«مفسران در مقصود این آیه اختلاف کرده‌اند.
بعضی گفته اند: مقصود علی ابن ابی طالب(ع) است.
بعضی گفته اند: مقصود تمام مسلمانان است.» 60
سپس چند روایت به تأیید هر دو قول ذکر نموده و خود هیچ نظری نداده است. با این که اکثریت قریب به اتّفاق مفسران می‌گویند: چون علی ابن أبی طالب(ع) در حال رکوع، انگشتری را به سائلی بخشید، این آیه شریفه نازل شد.
3. در سبب نزول آیه شریفه: « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...» (مائده/67) می‌نویسد:
«مفسران در سبب نزول این آیه اختلاف کرده‌اند.
بعضی گفته اند: این آیه آن گاه نازل شد که که مرد عربی کمر به قتل پیامبر(ص) بسته بود و خداوند پیامبرش را از شر او حفظ کرد ... .
عدّه‌ای گفته‌اند: چون پیامبر(ص) از کفار قریش بیم داشت، خداوند به او اطمینان داد.» 61
با این که جمعی از مفسران اهل سنّت و عامّه مفسّران شیعه می‌گویند: این آیه برای مأمور ساختن پیامبر(ص) به ابلاغ ولایت علی بن ابی طالب(ع) نازل شد که پیامبر(ص) مدتها از بیم اعتراض مردم در دل نگه داشته بود، ولی طبری هیچ اشاره‌ای به این موضوع نکرده است.
4. برای سوره مبارکه «هل اتی» سبب نزولی ذکر نکرده است. با این که اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان می‌گویند: آیاتی از این سوره در شأن علی(ع) و فاطمه(س) در جریان نذر برای شفای حسنین(ع) و اعطای غذای افطاریشان بر یتیم و فقیر و مسکین به مدّت سه شب پیاپی، نازل شد.
5..برای سوره مبارکه کوثر (جز آیه سوم) سبب نزول ذکر نکرده است. با این که بیشتر مفسّران می‌نویسند: سوره در شأن فاطمه و فرزندان وی نازل شده است.
6.در آیه شریفه «تطهیر» (احزاب /33) شخصیّت بارز علی(ع) و اهل بیت پیامبر(ص) که مصداق بارز این آیه است، کاملاً از قلم این مفسر افتاده است.
پس از این موارد و دهها مورد دیگر به دست می‌آید که تعصبات مذهبی طبری به نقل اسباب نزول آیات تأثیر گذاشته است.

پی نوشت‌ها:

1 . ابی جعفر محمد بن جریر طبری، جامع البیان عن تأویل آی القرآن ، (بیروت، دارالفکر، 1408 ھ ، 1988 م) ، 11 / 19.
2 . همان، 15/291.
3 .همان، 15/305.
4 .همان.
5 .همان، 15/135.
6 .شیخ خلیل محی الدین، مقدمه تفسیر / 5، نقل به مضمون.
7 . همان.
8 .ترتیب یاد شده از موارد مختلف کتاب به دست آمده است. از جمله در جلد یک به صفحه‌های 108 و 177 و 182 و ... مراجعه شود. 
9 . شیخ خلیل محی الدین، مقدمه تفسیر طبری / 5 .
10 . محمد بکر اسماعیل، الطبری و منهجه فی التفسیر، (چاپ اول: قاهره، دارالمنار، 1991 م) / 48 .
11 .محمد زحیلی، الامام الطبری، (چاپ اول: دمشق، دارالعلم، 1410 ھ ) / 126 – 125 .
12 . طبری، جامع البیان، 1/33 .
13 . همان، 1/45، (خلاصه شده مطالب) .
14 .همان، 8/163 .
15 . محمد زحیلی، الامام الطبری / 138 .
16 .طبری، جامع البیان، 15/231 .
17 . همان، 1/125 .
18 . همان .
19 . همان .
20 . همان .
21 . همان ، 1/182 .
22 . همان .
23 . همان .
24 . همان ، 8/164 .
25 . همان .
26 . همان ، 15/293 .
27 . همان ، 15/1 .
28 . همان .
29 . همان ، 15/256 .
30 . همان ، 4/334 .
31 . همان ، 1/108 .
32 . همان ، 14/187 .
33 . همان .
34 . شیخ خلیل محی الدین، مقدمه تفسیر طبری /5، به نقل از: خوفی، کتاب الطبری، 1/27 از سلسله اعلام عرب، رقم 13،
35 . همان / 5 .
36 . طبری، جامع البیان، 1/80 .
37 . همان ، 12/133 .
38 . همان ، 12/144 .
39 . تفصیل این داستانها در جامع البیان، 12/146 – 151 مطالعه شود.
40 . همان ، 1/41 .
41 . محمد زحیلی، الامام الطبری / 138 .
42 . طبری، جامع البیان، 14/187 .
43 . همان (خلاصه شده) .
44 . همان .
45 . همان ، 14/188 (خلاصه شده) .
46 . همان .
47 . همان ، 2/185 .
48 . همان .
49 . همان ، 14/187 .
50 . همان ، 2/94 .
51 . همان .
52 . همان ، 1/103 .
53 . همان .
54 . همان ، 8/164 .
55 . همان .
56 . مقدمه کتاب / 2 .
57 . خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، 2/163 .
58 . طبری، جامع البیان، 2/186 .
59 . همان .
60 . همان ، 4/287 .
61 . همان ، 4/199 .
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 12:55 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

بازگشت به قرآن

بازديد: 145
بازگشت به قرآن

سيدعباس صالحي

اللهم اجعل لقلوبنا ذكاءً عند عجائبه التي لاتنقضي
امام صادق (ع)
نهضت اسلامي ايران، وامدار قرآن است. رهبران فكري جنبش، با تجمعات و دروس تفسير قرآن، روح حيات را در باغستان خشكيده دميدند و موج و خروش زندگي را در «بحرالميت» برآوردند و نواي «بازگشت» را در قبيلة «اهل قبله» سردادند.
قائد راحل نهضت، بانگ هشدار برمي‌آورد:
«شما اي فرزندان برومند اسلام ... تدريس قرآن در هر رشته‌اي از آن را محطّ نظر و مقصد اعلاي خود قرار دهيد. مبادا خداي ناخواسته در آخر عمر كه ضف پيري بر شما هجوم كرد، از كرده‌ها پشيمان و تأسف بر ايام جواني بخوريد.»
امام، از تاخت و تاز اغيار بر ساحت «قرآن» در رنج بود. او امت اسلامي را نيازمند بسيجي فراگير مي‌ديد تا غلظت حجاب غفلت را، درهم ريزند و خوابِ خفتگان آسوده خاطر را برهم زنند. او، به فرزندان خود هشدار مي‌داد:
«اي حوزه‌هاي علميه و دانشگاههاي اهل تحقيق بپاخيزند و قرآن كريم را از شرّ جاهلان متنسك و عالمان متهتك كه از سوي علم و عمد به سوي قرآن تاخته و مي‌تازند، نجات دهيد.»
بدين‌گونه نواي قرآن پژوهي در اين مرز بوم، وزيدن گرفت و در شيوه‌ها و اشكال گوناگون، تعلق خاطر به قرآن نمايان گرديد. اين موج، ارجمند است و مقدس. بايستي قدر آن را شناخت، به استمرار آن دل بست و در تعميق و تكميل آن كوشيد.

فعاليتهاي قرآني

امروزه، در ميهن اسلامي، رونق فعاليتهاي قرآني را مي‌توان مشاهده كرد. رواج اين‌گونه فعاليتها، در كشور شيعي ايران، تأثيري مضاعف دارد. گسترش ارتباط با كتاب وحي در ابعاد گونه‌گون آن، موجب شده است كه ايرانِ شيعي و تشيع، اتهام قرنهاي متوالي را در دوري از قرآن به كنار نهد و به جهان اسلامي بنماياند كه شيعيان ايراني، در دلدادگي به «عروه الوثقا»ي الهي پيشتاز و پيشگامند.
آنان كه از موج تهاجم اهل غرض مطلعند، به خوبي مي‌دانند كه چگونه مفسران و مغرضان، سالها و قرنها كوشيده‌اند تا اين شايعه تلخ را، در اذهان مسلمانان بگنجانند كه شيعه با قرآن پيوندي ندارد، بدان بي‌اعتقاد است و ديگر تيرهاي زهرآگين. اينك فضاي قرآني كه در كشور انقلاب رخ داده، خود روز به روز موج شايعات مهاجم را مي‌شكند و ابرهاي غفلت‌زا را به كنار مي‌نهد، آفتاب حقيقت را بر ساده‌دلان ناآگاه مي‌نماياند و مفسده جويان را رسوا مي‌سازد. به ويژه در اين ميان، بر خود فرض مي‌داند كه از بذل توجه مقام معظم رهبري يادآرد و حضور ايشان را در مجالس انس و تدريس قرآن و نيز سهم حضرتش را در اشاعة روح و فضاي قرآني در كشور، شكر گزارد.
در يك جمع بندي كوتاه و مختصر، مي‌توان محورهاي زير را، كه نمودهايي از گسترة فضاي قرآني پس از انقلاب است، يادآورد:
1. حفظ و قراءت: گسترش محافل قراءت، مقامهاي بين‌المللي قاريان قرآني، موج روزافزون حافظان قرآن به ويژه در ميان نسل نوخاسته انقلاب و ... تماماً نشانگر اقبال به قرآن است. اين شيفتگي، رو به تزايد مي‌نمايد و جمع كاروان قرآني همبسته تر و پرشكوه‌تر، ره مي‌پويد و اميد مي‌رود كه جبين ميهن اسلامي را به جمال قرآن، چنان بيارايد كه طاعنان نتوانند لب بگشايند و تشيع مظلوم را، به صدها اتهام بيالايند.
2. تأسيس مراكز قرآني: در كشور، مراكز مختلفي پديد آمدند كه يا به گونه ويژه به كار تحقيق و فعاليت قرآني مي‌پردازند و يا فعاليتهاي قرآني را در اهداف جدّي خويش قرار داده‌اند. اين مراكز، كه به واسطه كثرت و تنوع آن، يادكرد آن به سادگي ممكن نيست، تا حدودي توانسته‌اند كم‌كاريها و تسامحهاي گذشته را در مورد «قرآن» جبران كنند و آينده‌اي روشن را، فراديد نهند.
3. تأليفات و مقالات قرآني: صدها تأليف و رساله قرآني در اين ايام، نگاشته شده‌اند و نشر يافته‌اند. شايد در چندي و چگونگي آن، نقدهايي هم باشد، اما در مجموع اين موج متزايد، مي‌تواند اين اميد را برآورد كه تأملات قرآني در كشور، راه دريافت اسرار كتاب حق را باز كند و زمينه معرفت را براي مشتاقان بگشايد. تهيه و تنظيم موسوعه‌هاي قرآني، تحقيق منابع كهن تفسير و علوم قرآن، پژوهشهاي آماري، مطالعات ويژه قرآني و ... در اين زمره‌اند. دستاوردهايي كه هنوز از نتايج سحرند و در آينده، خود را بيش از گذشته، خواهند نماياند.
4. ترجمه‌هاي قرآن: ترجمه و بازگردان قرآن به زبان پارسي، سابقه‌اي كهن دارد و آشنايان به تاريخ فرهنگ ايران، با آن ترجمه‌ها و چگونگي آن آشنايند. در دوره معاصر، ترجمه‌هايي به زبان فارسي ره يافتند؛ از جمله، ترجمه‌هاي الهي قمشه‌اي، معزّي و پاينده، شهرت بيشتري دارند.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، ترجمه‌هاي نوي، به بازار پژوهش و نشر عرضه شده‌اند و برخي ديگر، در حال تحقيق و نشرند. اين مجموعه در كميت و كيفيت، تحوّلي را در عرصه «ترجمه قرآن» سامان داده‌اند. علي‌رغم چند و چوني كه منتقدان در ترجمه‌هاي نشر يافته داشته و دارند، اما از اين واقعيت نمي‌توان چشم پوشيد كه ترجمه‌هاي نو در جهت انتقال معارف قرآني به زبان پارسي، و اعتلاي معرفت جامعه در مورد قرآن و نيز غناي بيشتر زبان فارسي در بازفهمي كلام وحي، گامي بلند و درخور توجه هستند. همچنين نقدها و پاسخها در مورد ترجمه‌ها نيز، قدمي مثبت در جهت تبادل و تضارب آراء در فهم و بازخواني پيام قرآن بوده‌اند.
موج ترجمه در كشور و نيز پيامدهاي آن در نقد و پاسخ، بي‌ترديد رويدادي مبارك و از خاطر نابردني است. اين موج، اگر ره به بيراهه نبرد و همچنان در اختيار ناخدايان آشنا قرار گيرد، مي‌تواند صفحه‌اي زرّين در تاريخ ادب پارسي و فرهنگ قرآني بازگشايد و آيندگان را، به اين فصل تابناك تاريخ كشور شاكر سازد.
5. برنامه‌هاي كامپيوتري: بيش از بيست سال است كه اولين اخبار مربوط به فعاليتهاي قرآن‌شناسي از طريق كامپيوتر مطرح گرديده، «رشاد خليفه» نظريات خود را در مورد نظم آماري حروف قرآن منتشر ساخت. «عبدالرزاق نوفل» كتابي تحت عنوان «اعجاز عددي قرآن» نگاشت. در ايران نيز تأملاتي آغاز گرديد.
در ساليان اخير در كشورمان، «مطالعات كامپيوتري» رونق مضاعف يافته‌اند. مراكز متعدد پژوهشي ـ كامپيوتري، در زمينه قرآن، به تحقيق رو آورده‌اند و نتايج قابل توجه را به قرآن پژوهان عرضه كرده‌اند. نرم‌افزارهاي متعدد چون: تبيان، كوثر، نور، قدر، و ... به بازار محصولات كامپيوتري ره يافته‌اند و اين، خود مقدمه‌ راهي بلند و ارجمند است. تركيب معارف بي‌پايان قرآني با قابليت پردازش و ذخيره كامپيوتر، مي‌توانند دستاوردي مبارك را نويد دهند. پژوهندگان قرآني مراكز كامپيوتري، گامهاي اوليه را به نيكي برداشته‌اند، اميد مي‌رود كه بر اين شالوده، بناي رفيع و ارجمندي بنيان نهند و آوازه‌اي جاودان و سترگ از ايران اسلامي براي جهان اسلام و تاريخ، باقي بگذارند.
6. نشريات قرآني: مجلات و روزنامه‌هاي كشور، به قرآن و مطالعات قرآني، بذل توجه كرده‌اند. در بسياري از نشريات، صفحه و يا فصل مستقل، در اختيار «قرآن‌پژوهي» قرار گرفته است و نسل مخاطب را به درك و پژوهش در معارف قرآن، فرامي‌خوانند. همچنين در ساليان اخير، چند نشريه قرآني پاي به ميدان تحقيق نهاده‌اند. اين نشريات در قلمروهاي مختلف، حضور يافته‌اند و ايفاي تكليف كرده‌اند.
***
محورهاي فوق، گوشه‌هايي از فعاليتهاي قرآني‌اند. اين مجموعه، به خوبي مي‌نماياند كه انقلاب اسلامي در قرآن‌پژوهي و گستره فضاي قرآني، گامهاي بلند و ارجمندي برداشته است. البته هنوز راه‌نارفته، بسيار است. در هر يك از محورهاي يادشده كارهاي ناشده بسيارند. تساهل و تسامحهاي گذشته در مورد قرآن، چنان بوده است كه اين تلاشها ـ با تمام عظمت ـ حقير و خرد مي‌نمايد. به اين نكته، ابعاد ناپيدا و ژرف قرآن را بيفزاييد كه تمامي كَند و كاوهاي انساني در حوزه آن، تنها و تنها غوطه‌وري كودكانه در اقيانوس قرآن است و بس!
از اين روي، گمان نرود كه كارهاي انجام شده، مُهر پايان است و مسؤوليت، به انجام رسيده است؛ بلكه فراديد، راهي دراز و صعب است كه پژوهشگران را فرامي‌خواند و همت روزافزون را، طلب مي‌كند.

دفتر تبليغات و قرآن

دفتر تبليغات اسلامي، از جمله مراكزي است كه ساليان سال در «قرآن پژوهي» فعاليت داشته و دارد. تأسيس مركز مستقلّ با عنوان «مركز فرهنگ و معارف قرآن» از نمودهاي اهتمام اين نهاد به فعاليتهاي قرآني است. پژوهشگران مركز فرهنگ و معارف قرآن، تاكنون تلاشهاي متعددي را، انجام داده‌اند و به جامعه فرهنگي كشور عرضه كرده‌اند. همچنين تلاشهايي ديگر در كار است كه به مرور خود را مي‌نماياند.
از جمله تحقيقات و پژوهشهاي مركز، موارد زير را مي‌توان برشمرد:
1. تكميل و عرضة «تفسير راهنما»: حدود سالهاي 1350 به بعد، جناب حجت الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني در دوران زندان، با مطالعه‌اي گسترده روي قرآن، مجموعه‌اي با 3000 عنوان موضوعي فراهم آوردند كه در 22 دفتر دويست برگ به صورت فيش به يادگار مانده است.
آقاي هاشمي رفسنجاني پس از شرحي از مقدمات كار، برنامه روزانه خود را در زندان چنين يادآوري كرده‌اند:
«بعد از نماز صبح ـ كه معمولاً پس از طلوع فجر بود ـ مشغول مي‌شدم و تا نزديك ظهر فقط به اين كار مي‌پرداختم. فقط براي صرف صبحانه و ورزش مختصر صبحگاهي و انجام نيازهاي ضروري از كارم منفك مي‌شدم (به جز روزهايي كه مسؤول كار زندان بودم كه نظافت و ظرفشويي و ساير كارها وقت مي‌گرفت و در وقت ديگر جبران مي‌كردم). همه مي‌دانستند كه در اين ساعات، نبايد مرا به كار ديگري مشغول كنند. گاهي هم براي فهم مطلب، نياز به مذاكره و مباحثه با ديگران پيش مي‌آمد كه بحمدالله از اين جهت در محيط زندان، دستمان پر بود.»
تلاش حضرت ايشان در آن روزگاران، بنيادي اساسي و جدي بود. اشتغالات ايام انقلاب و پس از آن، بديشان مجال آن را نمي‌داد تا كار انجام گرفته را، سامان نهايي بخشند. از اين روي، در سال 1366 واحد فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات حوزه علميه قم، تأسيس شد تا با پذيرفتن تكميل طرح، پروژه‌هاي تكميلي را نيز در مطالعات قرآني، پيگيري كند و به انجام رساند. از همان سال، گروههاي پژوهشي شكل گرفتند و با مراجعه به تفاسير گوناگون ـ كه در اختيار آقاي هاشمي رفسنجاني نبودند ـ و نيز برداشتهاي جديد، كار را تكميل كنند. از اين مجموعه با عنوان «تفسير راهنما» تاكنون 3 جلد آن نشر يافته است و مجلدات بعدي در آيندة نزديك، نشر خواهند يافت. ضمناً يادكردني مي‌نمايد كه مجموعه برداشتهاي جناب آقاي هاشمي رفسنجاني، در نرم‌افزار «تبيان 3» در اختيار دانش‌پژوهان قرآني قرار گرفته است و با تكميل و اتمام تفسير راهنما، كار كامپيوتري آن نيز انجام، و به محافل قرآن‌پژوه، عرضه خواهد گشت.

2. فرهنگ موضوعي تفاسير: تفاسير، يكي از منابع اصلي قرآن‌پژوهي است. متأسفانه، بخش عظيمي از اين مجموعه، حتي فاقد فهرستهاي فنّي هستند. از اين روي، دانش‌پژوه قرآني در اين فراخناي ناپيدا، از مقصود بازمي‌ماند يا فرصت و زمان فراوان از او مي‌ربايد و به خستگي و اتلافِ وقت مي‌انجامد.
نكات فوق، موجب شد كه طرح فرهنگ موضوعي تفاسير پي‌ريزي شود. تاكنون بيش از پنجاه تفسير، موضوع نگاري شده‌اند و همراه با كنترل و نمايه‌سازي، كار آماده‌سازي آن انجام مي‌گيرد و در آينده‌اي نزديك، اولين مجموعه نرم‌افزاري آن، عرضه خواهد گشت.
3. تهيه و موضوع نگاري مدارك غيرتفسيري: بانك اطلاعاتي قرآن، نيازمند به جمع‌آوري و موضوع نگاري مدارك غيرتفسيري (كتابهاي قرآني، مقالات و ...) است تا محقق قرآني، بتواند به سهولت منابع را دريابد و ره پژوهش را بپيمايد. در اين مسير، كتابخانه غنيّ مركز فرهنگ قرآن شكل گرفت و كار موضوع نگاري آن در حال انجام است. همچنين كار جمع‌آوري مقالات قرآني و موضوع نگاري آن، مدتي است كه آغاز گرديده، اميد مي‌رود با گردآوري اين مجموعه اطلاعات قرآني، پژوهشها و مطالعات قرآني، سرعت و اتقان لازم را بيابند.
4. پروژه‌هاي تك نگاري قرآني: تاكنون برخي از تأليفات مستقل قرآني از سوي مركز نشر يافته‌اند و يا در حال انتشارند. از جمله: معجم الدراسات القرآنيه، تفسير شيخ مفيد و ...
مجموعه فوق، نگاهي سريع به برنامه‌هاي «مركز فرهنگ و معارف قرآن» بود. در فرصتهاي آينده، به تفصيل از پروژه‌هاي گذشته و جاري و آيندة آن، سخن خواهيم گفت و اطلاعات تفصيلي و مناسب را، عرضه خواهيم داشت.

اهداف انتشار

نشريه حاضر، مجموعة تلاش پژوهشگران قرآني است كه در كار «تفسير راهنما»، فرهنگ موضوعي تفاسير، تهيه مدارك قرآني غيرتفسيري و ... با مركز فرهنگ و معارف قرآن، همكاري و همراهي داشته‌اند. با رو به اتمام نهادن برخي از پروژه‌هاي يادشده، به كارگيري استعدادهاي رشديافته و توانهاي تجربه شده، در انتشار «نشريه‌اي قرآني» ضروري و بايسته نمود.
دفتر تبليغات اسلامي خراسان، بخش فرهنگ و معارف قرآن، اين مهم را برعهده گرفت. پژوهشگران اين بخش، از ساليان گذشته در خدمت تحقيقات قرآني قرار داشته و همان گونه كه اشاره شد، در پروژه‌هاي مركز، همكاري كرده‌اند. از همان ابتدا، بر محورهاي زير تأكيد شد:
1. هويت پژوهشي نشريّه: باتوجه به روند رو به گسترش مطالعات قرآني، مؤكّداً اين نكته در نظر بود و هست كه در اين مجموعه، به كاري روزمرّه و صوري بسنده نشود، بلكه تتبع و تحقيق گسترده و قابل توجه، صورت پذيرد تا به عنوان منبع تحقيقي در خدمت پژوهشگران معارف قرآني قرار گيرد. اين مهم، همواره موردنظر بوده است. البته خوانندگان، قضاوت نهايي را خواهند داشت، اما اجمالاً اين نكته را يادآور مي‌شويم كه در هر موضوع و مقاله مطرح شده، سعي شده است تا اجتهاد به معناي «تلاش گسترده» صورت پذيرد و از تساهل و تسامح، در حد امكان، خودداري شود.
2. اتّكا به استعداد ذخيرة حوزويان: در اين مجموعه، خواهيم كوشيد استعدادهاي نهفته حوزه را در عرصة قرآن نشان دهيم. همچنين مجالي براي چنان استعدادها و توانها پديد آوريم تا حاصل پژوهشهاي خود را عرضه كنند و باور دارند كه صحيفة گشودة حاضر، عرصه‌اي است كه مي‌توانند با آن ارتباط برقرار كنند و دستاوردهاي محققانه و متتبعانه خود را، به مخاطبان قرآن جوي، ارائه كنند و با نشريه قرآني خود، ارتباطي متقابل برقرار سازند.
3. پرهيز از كارهاي تكراري و مشابه: نشريه، خواهد كوشيد تا در حضيض دوباره كاري‌ها سقوط نكند و تلاش خواهد كرد تا فاصله خود را با نشريات مشابه، حفظ كند. از اين روي، چون در قلمرو اطلاع‌رساني، مطالب عمومي و نيمه تخصصي قرآني و ... برخي از مجلات، ميدان حضور دارند، اين مجموعه تلاش خواهد كرد كه حجم مطالب خود را در اين زمينه‌ها، به حداقل رساند و عمدتاً در سطح نشريه‌اي پژوهشي و تخصصي قرآني عمل كند.
4. نوگرايي و تحول‌آفريني: سامان‌دهندگان اين نشريه، تلاش خواهند داشت تا نگاهي نو را، پيگيري كنند. يا به موضوعي كهن، نگاهي نو بيفكنند و يا در موضوعي نو، نظاره‌اي داشته باشند و در هر دو حالت، براي خواننده اين احساس را پديد آورند كه گامي در موضوعات و علوم قرآني، پيش نهاده‌اند. خواهيم كوشيد به اين هدف، پايبندي نشان دهيم و در همين فرصت، از خوانندگان شيفته قرآني، تمنّاي آن داريم كه در ارائه موضوعات و راههاي نو، به ياريمان بشتابند و با آرا و انظار خويش، اين راه صعب را هموار سازند.

محورهاي نشريه

نشرية «پژوهشهاي قرآني» با تأكيد بر اهداف و محورهاي يادشده، بنياد كار را پي‌ريزي كرده است و در موضوعات زير، گام خواهد نهاد:
1. مباحث علوم قرآن: در قلمرو علوم قرآن، گرچه كتابها و رساله‌هاي فراوان نوشته شده‌اند، و ظاهراً حجم وسيعي از اطلاعات و مطالعات قرآني را تشكيل مي‌دهند، اما مي‌توان اين دعوي را داشت كه غالب اين نوشته‌ها، در سطح و حدّ نگاشته‌هاي پيشينيان عرضه شده‌اند. افزوده‌هايي اندك و تحشيه‌هايي خُرد كه شايد نتواند گامي را فراديد نهد و يا دستاوردي جديد را براي خوانندة خويش، به ارمغان آورد.
همچنين در قلمرو «علوم قرآن»، موضوعات و محورهاي نو رخ نموده‌اند؛ موضوعاتي كه در گذشته، ديرينه نداشته‌اند و اينك از موضوعات اساسي و جدّي روزگار ما شده‌اند.
دست‌اندركاران اين نشريه خواهند كوشيد در موضوعات «علوم قرآن» از تكرار گذشته‌ها فاصله گيرند و با تكيه به ذخاير كهن، به نتايج جديد و يا جمع‌بندي نو، دست يابند و گامي در پيشرفت دانشهاي قرآني بردارند. به عنوان نمونه در اولين سال نشريه، دو موضوع «اسباب نزول» و «قرآن و فقه» برگزيده شده‌اند و موضوعات متعدد در محور هر يك، تعيين و تحقيق گرديده‌اند. اولين موضوع، گرچه سابقه‌اي ديرينه دارد، اما با مطالعه اين مجموعه، مي‌توان اين دعوي را پذيرفت كه با كتابها و رساله‌هاي متعارف در دانش اسباب نزول، فاصله‌اي متمايزيافته است. محور دوم، «قرآن و فقه»، از سلسله مباحث ارتباط دانشهاي شرعي است كه در فهم ديگري دخالت پيدا مي‌كند و بر افق ديد و تحليل مي‌افزايد و ...؛ موضوعي نو، كه كاري پردامنه را برمي‌تابد.
2. موضوعات قرآني: قرآن، اقيانوس بيكران معاني و راهنماي زندگي و عمل است. در هر عصر و قرن، نگاهي تازه مي‌تواند دستاورد نوي را نيز به ارمغان آورد. با اين باور، مسلماً راه تحقيق و كاوش در «قرآن» مفتوح است و تا انتهاي حيات بشري در كره خاكي از اني گنج معاني، درّ و گهر برخواهد خاست.
اطمينان به حقيقت فوق، معتقدان وحي و كتاب الهي را، بر آن وامي‌دارد كه در تلاش براي فهم موضوعات قرآني برآيند و با ارتباط با كتابنامه وحي، تعالي وجودي خود را به دست آرند. امروزه، صدها موضوع كهن، طرح مجدد يافته‌اند. همچنين دهها و صدها موضوع نو رخ نموده‌اند. اين دامنه وسيع، اين مجال را پديد مي‌آورد كه محققان ره تحقيق و كنكاش برگيرند و از قرآن، راه انديشه و عمل را جستجو كنند.
اكنون موضوعاتي چون: نظام حكومت، حقوق زن، اقتصاد و روابط اقتصادي، روابط اجتماعي، فلسفه تاريخ، حقوق انسان و دهها موضوع ديگر، مقولاتي هستند كه نگاه نو را برمي‌تابند؛ نظاره‌اي كه بتواند ميان قرآن وعينيت ارتباط بخشد و رابطه وثيق دين و زندگي را، بنماياند.
3. متدها و روشهاي فهم: در دوره معاصر، شأن و مكانت «روش‌شناسي» بيش از پيش نمايان است. تكامل و اعتلاي دانشها، تنها در پرتو ميزان و كميت تحقيق و محققان برآورد نمي‌شود، بلكه اين روشها و شيوه‌هاست كه سرعت و تكامل علوم را رقم مي‌زنند. اين دعوي كه عصر جديد، دوره انقلاب متدها و روشهاست ادّعايي گزاف نمي‌نمايد. در تمامي قلمروها اعم از علوم تجربي، رياضي، تكنولوژي و فنون، هنر و ... صدق اين مدعا رؤيت مي‌گردد.
با اين توج، بايستي بازنگري مجدد به شيوه‌هاي برداشت و فهم قرآني داشت. اين بازنگري، ضرورتاً به معناي تغيير همه جانبه نبوده و نيست، بلكه دفاع از اين واقعيت است كه فهم قرآن چون ديگر دانشهاي بشري، مي‌تواند با روشهاي جديد، بياميزد و از صحت و اتقان مضاعفي برخوردار گردد.
با اين تلقي، در اين نشريه خواهيم كوشيد براي ارائه متدها و شيوه‌هاي نو و طرح نقادانه شيوه‌هاي كهن، ميدان عرضه و ظهور، پديد آيد تا پژوهشگران قرآني، با انتقال ديدگاهها و تجارب خويش و اطلاع از ديگر تجربيات، راه اعتلاي معرفت قرآني را بازگشايند.

4. شيوه‌هاي ارائه و انتقال: مفاهيم و مقولات قرآني، در امتداد 14 قرن حضور كتاب وحي، به گونه‌هاي مختلف عرضه و ارائه گرديده‌اند و جان آشنايانِ صحيفة الهي، از راههاي گوناگون، به شعاع وحي راه يافته‌اند.
با تحليل و تدقيق شيوه‌هاي ارائه، درمي‌يابيم كه روشها، يك گونه اعمال نشده‌اند و تحول و تكامل آنها، اندك نبوده‌اند. به عنوان نمونه، در «ترجمه قرآن» ـ به عنوان يكي از راههاي ارائه مفاهيم وحي ـ از ديرزمان تا كنون، اين پرسش مطرح بوده كه آيا ترجمه، روشي مجاز است و يا خير؟ و در فرض جواز، با چه حدود و قيودي مواجه است؟
اين چند و چوني تنها در مقوله «ترجمه» مطرح نيست، مي‌توان روا دانست كه شيوه‌هاي موجود، با انجام اصلاحات و نقاديها، به روشهاي مؤثرتر مبدل گردد. همچنين شيوه‌ها و روشهاي جديدي به دست آيد. بر قرآن‌پژوهان است كهعلاوه بر تأمل در ظرافتها و ژرفاي معارف قرآني، در شيوه‌هاي انتقال نيز بينديشند و عرضه مؤثرتر و كارآتر آن را، جستجو كنند و اين نشريه، تلاش خواهد داشت تا بستري براي اين تأملات، پديد آيد و راه تعاطي و تضارب آراء انديشه‌وران و محققان را بجويد.
5. قرآن و حوزه: نشريه حاضر، خود را فرزند «حوزه» مي‌داند. به آوازه و عزت آن مي‌انديشد و اعتلاي آن را، آرمان خود مي‌شناسد. از ديرباز، مصلحان حوزه، اين نقيصه را يادآور شده‌اند كه قرآن در حوزه‌ها، جايگاه و مكانت خويش را نيافته است. از اين درد، امام راحل و مقام معظم رهبري، و ديگر مصلحان، بارها و بارها ياد كرده‌اند و رفع اين نقيصه را، از مسؤولان و دست‌اندركاران حوزه، خواسته‌اند.
سوگمندانه، بايستي اظهار داشت كه اين معضل هنوز پابرجاست. نظام آموزشي حوزه، با «قرآن» الفت مناسب نيافته و پيوندي درخور، با آن پيدا نكرده است. هنوز دانش و فضيلت، در توغّل در فقه و اصول، شناخته مي‌شود و تأمّل و تفكّر در قرآن و دانشهاي وابسته آن، جدّي گرفته نمي‌شود. اين نشريه، به سهم خود، خواهيد كوشيد تا نواي قرآني در فضاي حوزوي طنين بيفكند و تعلق به قرآن، در صدر دانشهاي حوزوي بنشيند.

شيوة اجرا

اين مجموعه، همان گونه كه اشارت شد، حاصل كار دانش پژوهان قرآني است كه سالياني چند، از فيضِ حضور قرآن برخوردار بوده‌اند و اينك در گام جديد، به نشر اين مجموعه، اقدام ورزيده‌اند و صد البته با تمامي صاحب‌نظران و شيفتگان مفاهيم و موضوعات قرآني، ره ارتباط مي‌جويند و از آن بزرگواران، عنايت و همدلي را مي‌طلبند.
در هر شماره، چونان شمارة حاضر، فصل ويژه‌اي به موضوع خاص، اختصاص خواهد يافت تا ابعاد گوناگون يك مقوله قرآني (در محورهاي يادشده در فصل پيشين)، جايگاه خويش را بيابد و براي مخاطب، حالت اقناع و ارضا را پيدا كند و بتواند منبعي مستقل و مرجعي مورد اعتماد، در آن موضوع به حساب آيد. و اينك در اين شماره و شمارة آينده، به بحث اسباب نزول خواهيم پرداخت.
رابطة اسباب نزول و دانش تفسير، بي‌نياز از توضيح مي‌نمايد. غالب آشنايان معارف قرآني، دانش اسباب نزول را در كنار علومي چون صرف، نحو، علوم بلاغي و ... قرار داده‌اند و آن را براي مفسّر، جزو ضروريات تلقي كرده‌اند.
در اين مجموعه، علاوه بر انتقال اطلاعات كهن، موضوعات و نگاههاي نوي تعقيب شده است كه دانش‌پژوه قرآني، آن را درخواهد يافت.
در شماره‌هاي آينده، موضوعاتي چون: قرآن و فقه، اهل بيت و تفسير، برگزيده شده‌اند، كه اميد مي‌رود چندين شماره را به خود اختصاص دهد.
بخش ديگر از نشريه، پژوهشهاي آزاد قرآني را دربر خواهد داشت و بدون تقيد به موضوع ويژه، مقالات پژوهشي را عرضه خواهد كرد. اين بخش، علاوه بر انتقال تحقيقات و مطالعات قرآني، راهي براي ارتباط ميان نشريه و مخاطبان خواهد بود. محققان و شيفتگان مباحث قرآني در موضوعات مورد علاقة خويش، مي‌توانند با اين نشريه ارتباط برقرار كنند و دستاورد كاوش خويش را، در معرض ديد دانش‌پژوهان قرار دهند.

ختام كلام

در پايان نامة سخن نخست، تأكيد مي‌كنيم كه اين مجموعه، تلاشي در برخورداري از مائدة فيض قرآني است. قلت توان را، گسترة سفرة الهي مي‌پوشاند و ارج عطيه، چندان مي‌نمايد كه ضعف و فتور خويش به چشم نمي‌آيد.
همچنين از شيفتگان مخلص قرآن، مي‌طلبد كه همياري نشان دهند و در تحقق اهداف و آمال، پشتوانه‌اي همدل براي جمع حاضر باشند. اين همياري، از وجوه متعدد، منظور است؛ از نقد و انتقاد عالمانه تا تحقيق و پژوهش نو در موضوعات و مقولات قرآني.
و در نهايت، بدان اميد كه اين گام مقبول افتد و راهي به معارف قرآني بازگشايد.
و عليه المستعان

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 12:49 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

جعل و تحریف در روایات اسباب نزول بخش اول

بازديد: 201
جعل و تحریف در روایات اسباب نزول
بخش اول

سید موسی صدر

ز مسائل جدی واساس مبحث اسباب نزول، مقوله جعل وتحریف در روایات واحادیث اسباب نزول است. گرچه تشخیص احادیث وروایات مستند و صحیح از مرسل وسقیم، بحثی گسترده، دراز دامن و پراهمیت را درطول تاریخ حدیث داشته و دارد، اما اهمیت این مقوله در روایات مربوط به تفسیر قرآن، به ویژه احادیث مرتبط به اسباب نزول بیشتر است، زیرا این گونه احادیث، تنها از حکم عملی و یا اخلاقی محض سخن نمی‌گویند، بلکه نوع نگاه به کتاب الهی را تبیین و ترسیم می‌کنند ودر نتیجه این گونه روایات، می‌تواند ما را به درک کلام حقّ نزدیک و یا از آن دور سازد.
براساس ضرورت فوق، اساسی می‌نماید که با بحث جعل و تحریف، در مورد روایات اسباب نزول، با تأمل و تعمّق بيشتر نگریسته شود و این امر مهم، از زوایای گوناگون مورد تأمل وبررسی قرار گیرد، از جمله این که: آیا جعل و تحریف در روایات اسباب نزول صورت گرفته است یا نه؟ واگر صورت گرفته است در چه زمان و زمینه‌ها و با کدام عوامل وانگیزه‌ها بوده است؟ آثار و پیامدهای آن در مسائل اعتقادی و اجتماعی و فرهنگی چیست؟ و با کدام معیارها و موازین می‌توان جعل وتحریف را تشخیص داد؟ و سرانجام نمونه‌های آن کدام است؟
اینها مسائل شایان تأمل و تحقیق در قلمرو اسباب نزول است و انتظار می‌رود که در پرتو بررسی این مسائل، جایگاه صحیح اسباب نزول ونقش آن در تفسیر وفقه وسایر علوم اسلامی مشخص گردد واز افراط و تفریط در استفاده از آن پرهیز شود.

مفهوم جعل وتحریف در اسباب نزول

1. جعل در اسباب نزول، عبارت است از نسبت دادن آیه یا آیاتی از قرآن کریم به شخص یا جریانی، که نقشی در نزول آن نداشته‌اند و به تعبیر دیگر، ایجاد ارتباط بین آیات وجریانها یا اشخاصی که هیچ پیوندی بین آنها نبوده است. 
2. تحریف در اسباب نزول، گونه‌ای تغییر و ایجاد دگرگونی در مورد واقعه یا شخصی است که منشأ نزول آیه‌ای از آیات شده است. حال فرقی نمی‌کند که این تبدیل و دگرگونی، درنفس حادثه باشد یا در جوانب مربوط به آن؛ مثلاً ممکن است برخی از کلمات روشن و پیامدار از متن روایتی حذف شود و واژه مجمل و مبهم به جای آن گذاشته شود، تا نتایج بایسته از روایت دریافت نگردد؛ مانند تغییرهایی که در برخی از روایات مربوط به آیه «انذار عشیره» صورت گرفته است، تا پیام سیاسی آن بی رنگ شود.

عیارها و موازین تشخیص جعل و تحریف

از آن جا که مسائل مربوط به اسباب نزول در قالب روایات واخبار ثبت گردیده و به ما رسیده‌ است، طبیعی می‌نماید که معیارهای تشخیص صحّت و سقم این گونه روایات و نقلها، همان موازینی باشد که دانشمندان حدیث شناس در تشخیص درستی و نادرستی سایر روایات تعیین کرده و به کار گرفته‌اند. بنابراین، برای تشخیص سلامت یا جعل و تحریف روایات اسباب نزول می‌بایست از معیارهای حدیث شناسی استفاده کرد، اگر چه درکنار آن از ملاکهای دیگری نیز می‌توان کمک گرفت و تأیید یافت. ملاکهای عام تشخیص سلامت و یا آسیب دیدگی و نادرستی یک حدیث را این چنین یاد کرده اند:
1. عقل: همان گونه که عقل در مباحث کلامی و اعتقادی و نیز فقهی، حجیت و نقش تعیین کننده دارد، در زمینه شناخت درستی و نادرستی روایات اسباب نزول نیز معتبر است. بنابراین، اگر در روایتی از روایات اسباب نزول، نکته‌ای خلاف عقل دیده شود، آن روایت نمی‌تواند مورد قبول و پذیرش قرار گیرد، مگر این که راهی برای توجیه آن و خارج شدن آن از تعارض با حکم عقل پیدا کنیم.
2. قرآن : ارزش قرآن در تعین اعتبار وحجیت روایات به حکم مصونیت آن از تحریف و به حکم روایاتی که عرضه هر نقل دینی را برقرآن ضروری دانسته است، مورد اتفاق همه مسلمانان است. اما این نکته شایان یاد است که آیات قرآن گاهی به لحاظ متن و محتوای آن، معیار سنجش روایات قرار می‌گیرد و گاهی از جهت سیاق پیوسته آن.
ممکن است یک روایت با متن آیه منافاتی نداشته باشد، اما با سیاق آیات مربوط به آن سازگار نباشد. نمونه این گونه موارد را در روایات ناظر به «ابوطالب» می‌توان جست. این روایات، آیه‌ای را از ارتباط با قبل و بعد از آن که راجع به کافران است جدا می‌کند و بر ابوطالب تطبیق می‌سازد وچنین می‌نمایاند که مصداق آیه ابوطالب است، درحالی که اگر مجموع آیات که ارتباطی با هم دارند مورد توجه قرار گیرند، نادرستی روایات مذکور آشکار می‌گردد.
نمونه دیگر این روایات را ذیل آیه: « ونزعنا ما فی صدورهم من غلّ...» 1 که راجع به خلفا وارد شده است، می‌توان مشاهده کرد. در این روایات، آیات مربوط به بهشت و بهشتیان برخلفا منطبق گردیده است، درحالی که سیاق آیات با آن سازگار است. تحقیق مبسوط درباره این گونه روایات در ادامه نوشتار خواهد آمد.
3. اجماع: اتفاق دانشوران، چه در مذاهب اهل سنت وچه در مذهب شیعه، نسبت به مجعول و محرّف بودن یک روایت، یا بخشی از روایات، یکی دیگر از دلایل بی اعتباری و عدم حجیت آن روایات شمرده می‌شود. بدیهی است که مقصود از اجماع دراین بخش، مفهوم اصول آن نیست تا بحث از حجیت وعدم حجیّت آن مطرح گردد، بلکه منظور، توافق صاحب نظران بر بطلان یک روایت است، به گونه‌ای که موجب اطمینان شود.
4. ضعف سندی: وجود افراد متّهم یا مشکوک در طریق روایت، باعث ضعف سندی آن روایت شده، آن را از اعتبار لازم ساقط می‌کند.
5. قراین معنوی: تناقص های موجود در جملات یک روایت یا تناقص های یک روایت با روایات صحیح که زمینه مشترک دارند، دلیل موجهّی برای اعراض از آن روایت خواهد بود. در همین نوشتار، به نمونه‌های مکرّری در این مورد، اشاره خواهد شد.

ملاکهای مخصوص به اسباب نزول

درکنار این معیارها و موازین، به دو ملاک دیگر نیز می‌توان اشاره کرد که در خصوص روایات اسباب نزول نقش موثّر دارد:

الف. واقعیتهای تاریخی

روایات اسباب نزول در یک تقسیم بندی کلی، بخشی از روایات تاریخی به حساب می‌آید و روایات تاریخی در مقایسه با روایات فقهی، این مزیّت را دارد که از واقعیتهای مسلّم تاریخی نیز می‌توان برای ارزیابی صحّت و سقم آن استفاده کرد. در بخش ارائه نمونه ها خواهیم دید که برخی روایتهای اسباب نزول، دچار ناسازگاری با نقلهای مسلّم و قطعی تاریخی هستند.

ب. هماهنگی با جریانهای حاکم و سلطه ها

بخش عظیمی از روایات، به گواهی تاریخ، مجعول و محرّف وساخته و پرداخته اشخاص وجریانهاي زور مدار و در جهت تأمین اهداف آنان بوده است.
از آن جا که موضوع نزول آیه در مورد یک شخص یا جریان، اهمیّت زیادی در ارج نهادن یا افشای چهره آن شخص و یا جریان، داشته و در نتیجه دارای پیامدهای سیاسی و اجتماعی بوده است، روایات مربوط به او ا‌ز دستبرد مصون نمانده و مورد جعل و تحریف قراگرفته است. بنابراین، اگر در مجموعه روایات اسباب نزول به روایاتی برخوردیم که با اهداف و امیان سلطه گران و یا جریانهای فکری انحرافی مسلّط هماهنگ است، می‌یابد آنها را به عنوان روایات مجعول شناخت و از اعتماد کردن برآنها در تعیین سبب نزول یک آیه پرهیز کرد2 .

آغاز جعل و تحریف در اسباب نزول

آغاز جعل و تحریف در اسباب نزول از چه زمانی آغاز شده، نکته‌ای است که نمی‌توان به طور قطع از آن سخن گفت، زیرا مدارک موجود، دلیلی قطعی و یا قراینی حتمی در این باره ارائه نمی‌کنند، ولی این احتمال که جعل و تحریف در اسباب نزول همزمان با حرکت جعل و تحریف در احادیث پیامبر(ص) شروع شده باشد، احتمال دور از واقعیت به نظر نمی‌رسد، چه این که از برخی روایات استفاده می‌شود جریان تحریفگری نقلها واحادیث در زمان پیامبر(ص) ، علیه آن حضرت به کار افتاد و آن گرامی، بشدّت علیه این جریان موضع گرفته است3.
البته ممکن است گفته شود که جعل در اسباب نزول نمی‌تواند از آن زمان آغاز شده باشد، زیرا زمان حضور پیامبر اکرم(ص) ، زمان وحی بوده و در زمان وحی و نزول آیات به واسطه حضور ذهن مردم نسبت به اسباب و موارد نزول آیه، زمینه جعل ویا تحریف وجود نداشته است، چه این که تحریف، همواره در غیاب یک حقیقت از اذهان، صورت‌پذیر است. علاوه براین، بسیاری از جعل و تحریفها در اسباب نزول ناشی از انگیزه های سیاسی و گروهی بوده و این انگیزه‌ها پس از رحلت پیامبر(ص) رخ نموده و قبل از وفات پیامبر(ص) زمینه این جعل و تحریفها نبوده است.
در پاسخ این پندار بایستی گفت که هر چند بسیاری از انگیزه‌ها و زمینه‌های جعل و تحریف در اسباب نزول پس از رحلت پیامبر(ص) و رخ نمودن مسائل سیاسی و قبیله‌ای پدیدآمده است و هرچند با حضور پیامبر(ص) و با وجود نزدیک بودن عصر نزول، کار جعل و تغییر در اسباب نزول کارآسانی نبوده‌ است، ولی این همه، دلیلی قطعی بر انکار وجود دستهای تحریفگر، حتی درعصر نزول، نیست؛ چه این که پیامبر(ص) خود در میان مردم حضور داشت و دسیسه گران و منافقان و دشمنان، سخنانی را به دروغ، به آن حضرت نسبت می‌دادند، تا آن جا که پیامبر(ص) برآشفت و رسماً پرده از وجود این جریان تحریفگر و دروغ پرداز برداشت. بلی انکار نمی‌توان کرد که جریان تحریفگری به گونه گسترده‌تر پس از رحلت رسول خدا(ص) و پیدایش بحران سیاسی ـ اجتماعی در جامعه اسلامی، وارد میدان شده است.

اهداف تحریفگران، از تحریف اسباب نزول

اهدافی که درجعل وتحریف اسباب نزول تعقیب شده و انگیزه‌هایی که درآن مؤثر بوده، همان اهداف و انگیزه‌هایی است که در جعل اسباب نزول پررنگ‌تر از سایر اهداف و انگیزه‌ها می‌نماید! و این نکته‌ای است که با مطالعه نمونه‌ها به دست می‌آید.
همگونی میان دو موضوع (اسباب نزول واحادیث نبوی) می‌طلبد که نخست مروری اجمالی و گذرا به اهداف و انگیزه‌های جعل و تحریف در احادیث داشته باشیم، تا در پرتو آن به اهداف و انگیزه‌های جعل و تحریف در اسباب نزول، که موجی از جریان جعل و تحریف در تاریخ اسلام است، پی ببریم.
مهمترین انگیزه‌های جعل و تحریف دراحادیث را می‌توان در محورهای زیر خلاصه کرد:

1.انگیزه‌های سیاسی

اهداف واغراض سیاسی که در پس ماجرای جعل و تحریف احادیث وجود داشته است عبارتنداز :

الف. توجیه خلاقیت و حکومت

با توجه به جریان تنش آفرین شکل گیری خلافت در صدر اسلام و تفاوت اساسی دیدگاهها در باره آن، دستگاه حاکمه و مدافعان آن، به گونه‌ طبیعی نیازمند تحکیم پایه‌های مشروعیت و اقتدار خود بودند و درآن روزگار که هر امر مشروعی می‌بایست به سنت پیامبر(ص) یا قرآن مستند باشد، آنان می‌بایست دلایلی از روایات پیامبر، یا آنچه مربوط به قرآن می‌شود، ارائه دهند تا مخالفان را مغلوب و توده ها را به پذیرش حکومت متقاعد سازند. البته شایان یادآوری آست که دراین جا دو نظریه متفاوت وجود دارد؛ یعنی کسانی که امروز آن خلافت و حکومت را صددرصد اسلامی و بحق می‌دانند؛ قهراً به خود اجازه نمی‌دهند که سخن و احتمال فوق را بپذیرند وکسانی که آن حکومت را قبول ندارند، بی تأمل سخن فوق را می‌پذیرند! ولی ما در مقام تحقیق، سعی داریم تا پیش داوریها را کنار زده و به واقعیت بیندیشم. از این رو، در امکان جعل حدیث برای تحکیم پایه خلافت، از جریانهای عمومی حاکم بر جوامع و توده‌های بشری کمک می‌گیریم.
تجربه و تاریخ نشان داده‌است که انسانها، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، در توجیه کارهای خود سعی می‌کنند دستاویزی، بحق یا به هر حال ساکت کنندة خصم، جست وجو کنند. از این رو، روی آوری برخی عناصر درصدر اسلام برای توجیه روند خلافت، امری دور از ذهن نمی‌نماید. اگر عمربن خطّاب پس از رحلت ییامبر(ص) ، شمشیر به دست می‌گیرد و برای جلوگیری از ارتداد مردم می‌گوید هرکس بگوید، پیامبر مرده است، با این شمشیر او را می‌کشم4 و در تصّور خویش با این روش می‌خواهد جلوی انحراف مردم را بگیرد! هیچ دلیلی ندارد که فرادی همچون وی برای تحکیم خلافت و به گمان خویش، برای حفظ قدرت و یا وحدت سیاسی و اقتدار اجتماعی مسلمانان، حدیثی را به مصلحت، جعل نکنند. نمونه بارز این احادیث، روایاتی است که می‌گوید اطاعت ازحاکمان، به طور مطلق (حتی اگر فاسق و فاجر باشند)، واجب است و قیام علیه آنان حرام! یا احادیثی که توجیه گر رفتار و بدعتهای برجای مانده از خلفای پیشین، یا خلق شده توسّط دستگاه حاکمه معاویه است؛ چونان احادیث تحریم متعه توسّط پیامبر(ص) ... .

ب. فضلیت‌سازی ومنقبت‌پردازی برای خلفا و صحابه

یکی از محورهای عمده‌ای که تعداد زیادی از روایات مجعول را به خود اختصاص داده است، فضلیت تراشی برای خلفا و حکّام است. بسیاری از فضائل و مناقب که اینکه در روایات اهل سنّت به عنوان واقعیتهای مسلّم، به صحابه و خلفا نسبت داده می‌شود، نتیجه یک سلسله روایات مجعول است که دستگاه معاویه برای مقابله با مناقب وارزشهای اهل بیت(ع) ، ساخته وپرداخته است. این حقیقتی است که بعضی از نویسندگان اهل سنت صراحتاً به ان اعتراف کرده‌اند. ابن ابی الحدید، فرمان معاویه به کارگزاران وعاملانش را، راجع به جعل روایت در فضایل خلفا صحابه، به منظور مقابله با مناقب علي(ع) و اهل بیت(ع) ، به صورت مفصّل نقل می‌کند5. 
از این متن تاریخی و نظایر آن برمی‌آید که ایجاد شخصیّت و قداست برای خلفا و صحابه از طریق جعل حدیث، فصل مهّمی ازتلاشهای حکومت معاویه را تشکیل می‌داده‌است6.

ج. بدنام کردن بنی هاشم واهل بیت(ع)

کینه وعداوت برخی قبایل نسبت به بنی هاشم، که برخاسته از تعصبات قبیله‌ای بود، از ابتدای بعثت پیامبر اکرم(ص) به شکلهای مختلف بروز می‌کرد. گاهی به صورت مقابله با دعوت توحیدی پیامبر و زمانی با سرپیچی از رهنمودهای پیامبر(ص) راجع به اهل بیت(ع) . وازجمله، داستان سقیفه وکنار زدن خاندان رسالت از خلافت به گواهی عمر از نمونه‌های آن است7.
با روی کار آمدن معاویه، اظهار کینه و عداوت نسبت به بنی هاشم به اوج خود رسید. لعن علی(ع) برفراز منبرهای اموی، قتل و آزار شیعیان در شهرهای تحت نفوذ امویان و کتمان فضایل اهل بیت(ع) ، نمونه‌های بارز آن است. این کینه ورزی علیه بنی هاشم و بخصوص علی بن ابی طالب، با جعل روایت علیه آن حضرت عملی گردید! و کار به جایی رسید که دستهای آلوده واندیشه های بیمار حتّی قلمرو قداست پیامبر(ص) را مورد هجوم قرار دادند و با جعل روایاتی که او را تابع هوی وهوس وگرفتار ضعفهای روحی و اخلاقی معرّفی می‌کرد، انگیزه‌های خائنانه خود را پی گرفتند؛ مثلاً گفتند: هرگاه پیامبر(ص) از کسی ناراحت می‌شد، براو خشم می‌گرفت و لعن می‌کرد ولی سپس از خدا می‌خواست که لعنهایش را به رحمت و مسرت، مبدّل سازد! از دیگر تحریفها و دروغهاي این جریان، استناد دادن آیات سرزنش آمیز به پیامبر(ص) است. 
گفت وگوی معاویه و مغیرة بن شعبه درباره بنی هاشم، که ابن ابی الحدید آن را نقل می‌کند، قابل تأمل است. در این داستان، عمق کینه وحسادت بنی امیه نسبت به بنی هاشم وحتّی شخص پیامبر اکرم(ص) کاملاً مشهود است8.
این انگیزه‌های سه گانه سیاسی، نقش بسیار زیادی در پدید آمدن روایات مجعول در زمینه‌های مختلف و از جمله اسباب نزول، بازی کرده‌است، به گونه‌ای که شاید بتوان گفت بیشتر روایات مجعول و یا تحریف شده، زاییده یکی از این انگیزه‌هاست، و اگر درباره همه روایات جعل شده این سخن تطبیق نکند، دست کم نسبت به روایات اسباب نزول صحیح است ونمونه هایی که بعداً می‌آوریم، گواه درستی این ادّعاست.

2. انگیزه‌های مذهبی

در جریان جعل و تحریف احادیث، اختلافات فکری و مذهبی مسلمانان نیز نقش مهمی داشته است.
تفاوت دیدگاهها درمسائل کلامی و فقهی، گاه پیروان یک فرقه راوا می‌داشت تا به وسیله جعل حدیث به تأیید و تثبیت معتقدات خود بپردازند، تا آن جا که پیروان هر خط فکر وعقیده‌ای احادیثی را جعل می‌کردند و مدّعی می‌شدند که پیامبر(ص) مذهب آنان را با نام ونشان تأیید کرده‌است9.

3. دنیا طلبی

یکی دیگر از انگیزه‌های جعل و تحریف احادیث، دنیاطلبی ورفاه جویی بود. این انگیزه در چهره‌های مختلفی خودنمایی می‌کرد، گاهی به صورت تقرّب به دستگاه حاکمه و کسب موقعیّت10، گاهی به شکل اندوختن ثروت و جمع اموال، وگاهی هم به صورت مشروعیت بخشیدن به گفتار و کردار خویش.

4.دوستیهای جاهلانه و دشمنیهای مرموزانه

در بررسی علل و عوامل جعل وتحریف احادیث، به دو جریان دیگر برمی‌خوریم که هریک با انگیزه‌ای مغایر و متضاد با دیگری، به جعل و تحریف حدیث دست زده اند. یکی از آن دو، متصّوفه و افراد زاهد مسلک بوده‌اند که به منظور ترغیب وتشویق مردم به آخرت و کارهای نیک، به خیال خدمت به اسلام، سخنانی را جعل کرده به اسلام نسبت می‌داده‌اند و دیگری، دین ناباوران و اسلام ستیزانی بوده‌اند که گاه در پوشش اسلام و زمانی بی پرده ، دست به هرکاری می‌زده‌اند. از جمله اقدامهای آنان، جعل و تحریف حدیث یا وارد کردن اسرائیلیات در حوزه معارف اسلامی بوده‌است.
سیف، ابن ابی العوجاء و کعب الاحبار، از افراد سرشناس این طیفند. ابن اثیر در تاریخش می‌نویسد:
« وقتی که می‌خواستند ابن ابی العوجاء را بکشند، گفت : من چهار هزار حدیث جعل کرده‌ام و درمیان احادیث شما پراکنده‌ام. 11»
شهرت کعب الاحبار ووهب بن منبه و افرادی از این قبیل در وارد کردن اسرائیلیات، در حوزه تفسیر و مفاهیم قرآن، نیاز به ذکر ندارد12.
در بخش اسباب نزول، روایاتی چون افسانه غرانیق وازدواج پیامبر با زینت، به وسیله همین جریان جعل شده، تا با لکه دار کردن قداست پیامبر اکرم(ص) ، به اهدافشان دست یابند.

موارد جعل و تحریف در اسباب نزول

در قلمرو روایات اسباب نزول، موارد متعددی جعل و یا تحریف رخ است. در برخی از این موارد، تسالم و توافق نسبی مفسران و یا محدثان وجود داشته و دارد. در مواردی دیگر، با توجه به نکات و قراینی که در ابتدای نوشتار از آن سخن به میان آمد، به جعل و یا تحریف آن رویات، می‌توان پی برد.
در مجموع ، موارد برجسته و یاد کردنی‌تر، ذکر شده و در هر بخش تلاش گردیده است که در حدّایجاز ( والبته با رعایت اصل اقناع و ارضای مخاطب) مطالب ارائه و عرضه گردند.

* افسانه غرانیق

« وما ارسلنا من قلبک من رسولولانبیّ الاّ اذا اتمنیّ القی الشیطان فی امنیّته فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته علیم حکیم» 13
کتابهای اسباب نزول، همچون اسباب النزول واحدی14 ولباب النقول سیوطی15 و بعضی از کتابهای تاریخ، مثل تاریخ طبری16 وبیشتر تفاسیری که به نقل روایات می‌پردازند، همانند تفسیر طبری17 ودر المنثور18 بیضاوی 19، راجع به نزول آیه فوق، روایاتی را آورده‌اند که امروزه به عنوان روایات غرانیق از آنها یاد می‌شود.
مضمون آن روایات چنین است: هنگامی که پیامبر(ص) مشغول تلاوت سوره نجم بود و به این آیات رسید:« أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى» شیطان بر زبانش این جمله را القا کرد: « تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترتجی» . و این سخن،موجب شادی مشرکان گردید وموجب شد که آنان سجده کنند، زیرا پنداشتند که رسول خدا، بتهای آنان را ارج نهاده‌است، ولی بعد از این جریان، جبرئیل نازل شد و پیامبر را از واقعیت امر مطلع ساخت و اعلان داشت که این جمله از القاءات شیطان است.
در پی این حادثه، پیامبر اندوهگین وناراحت گردید و تأثّرش نسبت به این جریان به حدّی رسید که آیه فوق به عنوان دلداری ایشان نازل گردید.
مفسران و دانشوران مسلمان در رابطه با قبول و یا ردّ این روایات، دیدگاههای مختلف دارند. برخی با نقل این روایات وخودداری کردن از هرگونه نقد یا توجیهی نسبت به آن، چنین می‌نمایانند که آنها را پذیرفته‌اند وبعضی مثل ابن حجر و شهاب الدین قسطلانی20 حتی ادعای صحت بعض آنها را کرده‌اند. از این گروه می‌توان به طبری21 در تفسیر وتاریخش و سیوطی22 در درالمنثور و زمخشری23 درکشاف و بیضاوی را نام برد. برخی دیگر روایات مذکور را توجیه و تأویل کرده‌اند؛ همانند جبایی وبلخی 24 و بعضی هم با ذکر این روایات و توجیه های موجود در مسأله ، با سکوت از کنار آن گذاشته‌اند؛ همانند شیخ طوسی 25. در مقابل این افراد ، تعداد زیادی از شخصیتهای بزرگ مسلمان( شیعه وسنّی) نسبت به روایات یاد شده، دید انتقادی داشته وآنها را عاری از حقیقت می‌دانند. این گروه دلایل متعددی برای بطلان این روایات ذکر کرده‌اند؛ از جمله:
1. سند روایات یادشده فاقد اعتبار وحجیت است، زیرا اکثرشان به تابعین ختم می‌شود و بعضی هم که به ابن عباس می‌رسد، با طرق ضعیف نقل گردیده، حتی ابن حجر که مدعی صحت بعضی از این روایات است، خود اعتراف کرده‌است که درمیان روایات مذکور فقط یک روایت مسند است26. 
برای توضیح بیشتر به ذکر تمامی طریقهای روایات غرانیق می‌پردازیم، سپس با بررسی آنها بحث را پی می‌گیریم و روایات غرانیق (بنابرنقل سیوطی دردرّالمنثور) از این قرار است27 . ( ضمناً برای وضوح مطلب، تاریخ وفات آخرین راوی رانیز ضبط می‌کنیم تامدعای یاد شده، که سلسله راویان به شاهدان مستقیم منتهی نمی‌شود، روشنی بیشتر بیابد) 
1. عبد بن حمید، سدّی، ابوصالح(م101)
2. بزاز و طبرانی و ابن مردویه و ضیاء، سعید بن جبیر، ابن عباس. ( او ، سه سال قبل از هجرت به دنیا آمد و در زمان رحلت پیامبر(ص) ، 13 ساله بود) 
3. ابن جریر و ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابن مردویه، سعید بن جبیر ( مقتول به فرمان حجاج در سال 95 ﮬ ـ)
4. ابن جریر و ابن مردویه، عوفی، ابن عباس.
5. ابن مردویه، کلبی، ابن صالح، ابوبکر هذّی، ایوب، عکرمه، سلیمان تمیمی، راوی ناشناس، ابن عباس.
6. عبدبن حمید، ابن جریر، یونس، ابن شهابف ابوبکر ابن عبدالرحمان بن حارث(م94ﮬ ـ)
7. ابن ابی حاتم، موسی بن عقبه، ابن شهاب( ت50،م124).
8. بیهقی، موسی بن عقبه(م141 ﮬ ـ).
9. طبرانی، عروة.
10. سعید بن منصور، ابن جریر، محمدبن کعب قرظی(م 177 ﮬ ـ)و محمدبن قیس( م126 ﮬ ـ).
11. ابن جریر، ضحاک بن مزاحم هلالی( م پس از 100 ﮬ ـ).
12. ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم ( م93 ﮬ ـ).
13. ابن ابی حاتم، قتاده( م188 ﮬ ـ).
14. عبد بن حمید، مجاهد( م 103 ﮬ ـ).
15. عبد بن حمید، عکرمه( م 107).
16. ابن ابی حاتم، سدّی( م127یا128 ﮬ ـ).
همان گونه که اسناد نشان می‌دهد، بجز روایات2،4،5 که به ابن عباس منتهی می‌شود، بقیه روایات یا به تابعین ختم می‌شوند و یا به کسانی که متأخراز آنان بوده‌اند.
منابع تاریخ وفات، عبارتند از:
تذکرة الحفاظ، میزان الاعتدال، الخرج والتعدیل، طبقات المفسرین، طبقات ابن سعد و... .
ابن حجر، که ادعای صحت بعضی از این روایات را دارد، برای اثبات مدعای خویش به سه روایت شماره2، 6 و 12 استشهاد می‌کند و بقیه را تضعیف می‌کند28. در حالی که از سه روایت مذکور دو تای آن ( روایت6و12) مرسله است، زیرا در روایت 6 آخرین حلقه سند، ابوبکربن عبدالرحمان بن الحارث است که از تابعین و به تصریح ابن حجر در تهذیب التهذیب29 و ذهبی در تذکرة الحفاظ 30 در سال 94 فوت کرده‌است. در روایت 12 آخرین نفر، ابوالعالیه است که بنا به گفته ابن حجر در الاصابة، ابوالعالیه همان رفیع بن مهران است که در خلافت ابوبکر، دوسال بعد از رحلت پیامبر، اسلام آورد و زمان فوت او رابعضی سال90 و بعضی 96 و بعضی هم 98 هجری می‌دانند31 و درهر حال پیامبر را درک نکرده است. بنابراین، از همه روایات غرانیق فقط یک روایت است که بنا به ادعای ابن حجر، می‌توان آن را مستند قرار داد و آن روایت 2 است و این روایت هم استحکامی چندان ندارد، زیرا اولاً خبر واحد است و خبر واحد نمی‌تواند با نصوص آیات قرآن و ادلّه عصمت پیامبر معارضه کند و ثانیاً ابن عباس خود سه سال قبل از هجرت متولد شده وبه احتمال قوی درزمان وقوع حادثه نبوده و یا بسیار خردسال بوده، در نتیجه چگونه می‌تواند آن را بدون واسطه نقل کند؟
نیجه نهایی این می‌شود که روایات غرانیق ، هیچ سند معتبر و قابل اعتمادی ندارد وهمگی یا ضعیفند و یا مرسل و منقطع و از همین رو جمع کثیری چون قاضی عیاض و بیهقی و قرطبی ابن کثیر، ابوبکر ابن العربی و سید مرتضی به ضعف این روایات تصریح کرده‌اند و هیچ کدام را قابل توجه ندانسته‌اند32.
2. روایات غرانیق از نظر مضمون و محتوا با تعدادی از آیات قرآن در تعارض قرار دارند، زیرا قرآن می‌گوید:
« وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى»33
یا آیه دیگر که مصونیت الهی قرآن را اثبات می‌کند:
« إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ »34
وهمچنین آیاتی که هرگونه سلطه شیطان را بر انبیا نفی می‌کنند؛ از جمله:
« إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ »35
آیات فوق براین حقیقت تأکید دارند که وحی الهی در جریان نزول و تحقق آن در قلب پیامبر و همچنین در روند زمان، از هرگونه نقص و زیادی و تغییری مصون بود و خواهد بود وهیچ عامل انسانی یا غیر انسانی نمی‌تواند درآن دخالت کند. در حالی که براساس این روایات، پیامبر در جریان تلاوت قرآن ، تحت شیطان قرار گرفته و القاءات شیطان با وحی آمیخته است ودامنه القا و تأثیر تا بدان حد بوده که حتی خود پیامبر نیز قبل از اطلاع جبرئیل به وی، از آن بی‌خبر بوده‌است!
علاوه بر اشکال یاد شده، در خود سوره نجم، آیاتی وجود دارد که بصراحت بر بتها تاخته و آنها را اوهام و پندار می‌داند:
« إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ »
چگونه ممکن است با وجود این گونه آیات، پیامبر گرفتار وسوسه و القاءات شیطانی شده و با جمله : ( تلک الغرانیق العلی وان شفاعتهن لترنجی) به تمجید و تأیید آنها پرداخته باشد.
3. روایات غرانیق با معیارهای عقلی ناسازگار است. علامه طباطبایی در تبیین این نقد اظهار می‌دارند:
« اگر چه این روایات از طرق متعدد نقل شده است، امّا ادلّه عصمت پیامبر آنها را مردود و بی اعتبار می‌کند ... . علاوه بر آن، این روایات بدترین و زشت ترین جهل و نادانی را به پیامبر نسبت می‌دهد، زیرا براساس آنها پیامبر (ص) جمله (تلک الغرانیق العلی وان شفاعتهن لترنجی) را تلاوت می‌کند در حالی که نمی‌داند کلام الهی نیست و جبرئیل آن رانیاورده است. همچنین نمی‌داند که گفتن آن، کفر صریح است وموجب ارتداد می‌شود و براین جهل و نادانی خویش ادامه می‌دهد تا آن که خود ودیگران سجده می‌کنند و بعد ازمدتی جبرئیل نازل می‌شود و از او می خواهد که سوره را بر او عرضه کند. پیامبر دوباره جمله یاد شده را در ضمن قراءت سوره می‌خواهد و برآن اصرار می‌ورزد تا آن که جبرئیل آن را انکار می‌کند.
و سپس آیه دیگری را می‌آورد که نظیر چنین جهالت قبیح و خطای فاحش را برای همه پیامبران(ص) ثابت می‌کند:« وما ارسلنا من رسول و لانبی الاّ اذا تمنّی القی الشیطان فی امنیته» 36
این مضامین با هیچ یک از معیارهای عقلی و مبادی معرفتی نسبت به انبیا سازگاری ندارد.
بنابراین، آنچه عقل اقتضا می‌کند وآنچه آیات قرآن به ما می‌گوید، این است که پیامبر(ص) در تلقّی و تلاوت قرآن و در تبلیغ آن از مصونیت الهی برخوردار است واین روایات که اورا متأثر از القاء ات شیطان می‌داند، برخلاف ضرورت عقل و مفاهیم قرآن است. علاوه برآن که از نظر سند نیز پایه و اساسی نداشت، چنانکه سابقا اشارت شد.» 37

*ازدواج پیامبر با زینب

«وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا»38
معروفترین نظریه در میان مفسران و محققان اسلامی، اعم از شیعه وسنّی، در رابطه با سبب نزول آیه فوق، سخنی است که از امام زین العابدین(ع) ، رسیده است و از حضرت رضا(ع) ، نیز در پاسخ به پرسش علی بن جهم از آیه فوق ، نقل گردیده است.
« انّ الّذین أخفاه فی نفسه هو أنّ الله سبحانه أعلمه أنها ستکون من أزواجه،وأن زیداً سیطلّقهما، فلما جاء زید وقال له : أریدأن أطلق زینب. قال له: أمسک علیک زوجک. فقال سبحانه: لم قلت أمسک علیک زوجک و قد أعلمتک أنها ستکون من أزواجک؟»39.
«وأمّا محمد(ص) ، و قول الله تعالی: « تخفی فی نفسک ما الله مبدیه و تخشی الناس و الله أحق أن تخشاه».
فانّ الله عرّف نبیّه أسماء أزواجه فی دار الدنیا و أسماء أزواجه فی دار الآخرة وأنهنّ امّهات المؤمنین واحداهنّ من سمیّ له زینت بنت جحش و هی یومئذ تحت زیدبن حارثه فأخفی رسول الله(ص) اسمها فی نفسه و لم یبده لکیلا یقول أحد من المنافقین أنه قال فی امرأة فی بیت رجل انّها احدی أزواجه من امهات المؤمنین و خشی قول المنافین . قال الله :« و تخشی الناّس و الله أحق أن تخشاه»؛ یعنی فی نفسک و أن الله عزّ وجلّ ما تولّی تزویح أحد من خلقه الاتزویج حواء من آدم و زینب من رسول الله بقوله: « فلما قضی زید منها و طراً زوجناکها» آلآیة. و فاطمة من علی(ع) .
قال (ابولصلة) قال فبکی علی بن محمد بن جهم و قال: یا ابن رسول الله، انا تائب الی الله عزّو جلۀ من أن أنطق فی أنبیائه بعد یومی هذا الا بما ذکرته.» 40
ایشان در تبیین آیه کریمه فرموده‌اند : جبرئیل به پیامبر اکرم خبر داده بود که زید همسر خویش زینب را طلاق خواهد داد و زینب جزء همسران او خواهد شد، ولی هنگامی که زید برای شکایت از همسرش نزد پیامبر(ص) ، رسید و ناسازگاری خویش را با همسرش بیان داشت ، پیامبر(ص) به واسطه مصالحی که وجود داشت ، خبر جبرئیل را کتمان کرد و به زید توصیه نمود که با همسرش مدارا کند. در این هنگام آیه شریفه نازل شد و پیامبر را راجع به کتمان واقعیت مورد خطاب قرارداد.
برمبنای این تفسیر از آیه کریمه، پیامبراکرم(ص) از هرگونه پنداری که موجب لکه دار شدن شخصیت الهی او شود، مبرا بوده و این دقیقا همان چیزی است که آیات و روایات در مورد انبیا به طور کلی و نسبت به پیامبر(ص) بالخصوص تأکید دارد. به تعبیر دیگر این تفسیر از آیه فوق ، هماهنگ با بینش کلّی قرآن در مورد انبیاست و به همین خاطر، علمای اسلامی آن را بهترین تفسیر آیه شریفه می‌دانند41.
در برابر این نظریه، گروه اندکی وجود دارند که با استناد به روایات تاریخی42 و تفسیری43 و اسباب نزول، جریان سبب نزول را به گونه دیگری ذکر کرده‌اند. خلاصه ماجرا از دیدگاه این روایات بدین قرار است که پیامبر جهت انجام کاری وارد منزل زید بن حارثه گردید و ناگاه چشمش به زینب ، همسر زید، که در حال غسل بود، افتاد و فرمود: تبارک الله خالق النور، تبارک أحسن الخالقین. زینب احساس پیامبر را درک کرد و با همسرش در میان گذاشت. زید تصمیم گرفت همسرش را طلاق دهد تا راه برای ازدواج پیامبر با زینب هموارگردد، اما پیامبر علاقه و محبت خود را نسبت به زینب مخفی نگاه داشت و درظاهر به زید توصیه کرد تا با همسرش مدارا کند. پس از این جریان، آیه شریفه نازل شد و پیامبر را نسبت به کتمان احساس خود مورد عقاب قرارداد.
بعضی از فقها با همین تلقّی از این روایت، احکام فقهی نیز استنباط کرده‌اند . علامه حلّی در تذکرة الفقها ، در کتاب نکاح، مبحث مفصلی را در بارة خصائص پیامبر(ص) مطرح کرده است؛ از آن جمله :
« کان اذا رغب (ص)من نکاح امرأة فان کانت خلیّة فعلیها الاجابة و یحرم علی غیره خطبنها و للشافعیة وجه انه لایحرم و ان کانت ذات زوج وجب علی الزوج طلاقها لینکحها لقضیة زیدو»
مرحوم شهید ثانی در مسالک، کتاب نکاح ، ( باب خصائص النبی) عبارت علامه را نقل می‌کند وآن را می‌پذیرد.
مرحوم شریف لاهیجی در تفسیر خود، می‌نویسد:
« کلام علامه و شهید، خالی از اشکال نیست.» 44
روایاتی که این ماجرا را با کیفیت مذکور نقل می‌کند مورد سوء استفاده دشمنان اسلام، بخصوص مستشرقان قرار گرفته است و آن را وسیله برای توهین به شخصیت پیامبر(ص) قرارداده‌اند45.
در بررسی این روایات، می‌توان به این نتیجه رسید که نقل یاد شده، از جهات متعدد به گونه‌ای است که به هیچ وجه نمی‌توان آن را حاکی از واقعیت دانست و به همین سبب مفسرانی که درباره آیه مذکور بحث کرده‌اند این روایات را با دلایل مختلف مورد نقد قرار داده‌اند. اینک به برخی از این دلایل اشاره می‌کنیم:
1.روایات یاد شده از نظر سند، فاقد اعتبار و حجیت است، زیرا این روایات در کتابهای شیعی از عیون اخبار الرضا(ع) و تفسیر قمّی نقل شده است که در هر دو منبع، سند قابل اعتمادی ندارد و درکتابهای اهل سنّت اگر چه در منابع مهمی همچون تاریخ و تفسیر طبری ودرّالمنثور سیوطی و تفسیر بغوی، آمده‌است ، ولی به اعتراف بزرگان اهل سنت، مثل ابن کثیر، این روایات از نظر سند ضعیفند، بویژه روایت بغوی که به صورت مرسل و مقطوع السنّد بیان شده‌است.
2.این روایات با واقعیتهای مسلّم تاریخی ناسازگار است، زیرا آن گونه که از این روایات برمی‌آید ، پیامبر(ص) اولین بار بود که به زیبایی زینب آگاهی پیداکرد. وقبل از آن هیچ گونه اطلاعی نداشت، در حالی که زینب دختر عمه پیامبر بود واز کودکی در معرض دید ونگاه پیامبر(ص) قرارداشت. بعد از دوران طفولیت وهنگام بلوغ، پیامبر(ص) خود به خواستگاری اوبرای زید رفت و با رأی و نظر مبارکش زینب با زید ازدواج کرد. بنابراین، چگونه ممکن است که در این دوران طولانی از کودکی تا ازدواج، پیامبر(ص) هیچ گاه اورا ندیده باشد تا این که پس از ازدواج با زید این جریان اتفاق بیفتد؟
علاوه برآن ، زینب بنابر نقل مورخان، قبل از ازدواج با زید، نسبت به ازدواج با پیامبر(ص) تمایل نشان می‌دهد، اما پیامبر(ص) بدان اعتنا نمی‌کند و زینب را به عقد زیدبن حارثه درآورد و بعد از طلاق زید و ازدواج با او نیز هیچگونه توجه خاصی نسبت به او در بین همسرانش نشان نداد. آیا ممکن است که با وجود رابطه خانوادگی زینب با پیامبر(ص) و احساسش نسبت به آن حضرت، پیامبر(ص) از زیبایی زینب بی اطلاع باشد و بعد از ازدواج با زید و... ، از آن اطلاع یابد و سپس احساس خاصی نسبت به او پیدا کند؟
1.روایات مذکور با دستورات اسلام در رابطه با آداب معاشرت و ارتباط با دیگران که پیامبر(ص) سخت بدان پایبند بود و در زندگی خویش ذره‌ای از آن تخطی نمی‌کرد، در تضاد است: 
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»46 
براساس آیه فوق، هر مسلمانی موظف است که هنگام ورود به خانه غیر اجازه بگیرد وپس از آن، وارد خانه شود. پیامبر(ص) خود را نسبت به این حکم بسیار مقیّد بود، به گونه‌ای که حتی وقتی می‌خواست وارد منزل دخترش فاطمه(س) ، شود ابتدا با صدایی بلند اجازه ورود می‌خواست. با توجه با این حکم اسلام و سیره قطعی پیامبر(ص) ، آیا می‌توان ادعا کرد که پیامبر(ص) بدون اذن وارد منزل زید شود و با چنان صحنه‌ای مواجه شود؟
1.در خود آیه مبارکه قراینی وجود دارد که نشان می‌دهد آنچه را پیامبر(ص) مخفی کرده بود، آگاهی او توسط جبرئیل از جریان طلاق زینب توسط زید و ازدواج او با پیامبر(ص) بود نه چیز دیگر. یکی از آن قرینه‌ها این است که خداوند وعده داد که آنچه را پیامبر(ص) مخفی می‌کند، او آشکار خواهد کرد وسپس آنچه توسط وحی آشکار شد قضیه ازدواج پیامبر(ص) با زینب بود که برای فرو ریختن پایه‌های یک سنت به جا مانده از دوران جاهلیت، صورت گرفت . اگر آنچه را پیامبر(ص) مخفی کرده بود چیز دیگری غیر از این قضیه بود، می‌باید خداوند آشکار می‌کرد ، زیرا معقول نیست که خداوند وعده آشکار کردن آن را بدهد و سپس به وقوع نپیوندد.
بنابراین ، با توجه به این دلایل و شواهد می‌توان نتیجه گرفت که جریان نزول آیه شریفه نه آنچنان است که این روایات می‌گوید، بلکه و اقعیت همان است که درتفسیر امام سجاد وامام رضا(ع) ، منعکس شده‌است و بامعیارها ودیدگاههای اسلامی نیز کمال توافق را دارد.
شایان یادآوری است که در دوران جاهلیت، پسرخوانده را به منزلة پسر دانسته، وازدواج با همسر او راجایز نمی‌شمردند. این سنت در ابتدا میان مسلمانان نیز وجود داشت و بعد از نزول آیات فوق ، درهم شکسته شد.
در پایان کلام، قابل ذکر است که قصّه زینب در مدارک شیعه در تفسیر علی بن ابراهیم قمّی در دومورد نقل شده و همین طور در عیون اخبارالرضا.
روایات تفسیر قمّی، یکی حسنه است به واسطه ابراهیم بن هاشم وحدیث دوم تفسیر قمّی از ابوالجارود زیادبن المنذر است.
این روایت، اولاً مرسله است و ثانیاً ابوالجارود همان مؤسس فرقه جارودیه در میان زیدیه است که علمای علم رجال، به ضعف او تصریح کرده‌اند. مرحوم مامقانی او را بشدت تضعیف کرده47. کشی نیز روایاتی در ضعف او آورده، و همین طور علامه در خلاصه، او را جزء ضعفا شمرده‌است48 ومرحوم شیخ بهایی در وجیزه نیز حکم به ضعف او کرده‌است49.
روایت دیگری که این جریان درآن اشاره شده، روایت صدوق در عیون اخبار الرضاست، با این سند:
« ابن بابویه قال حدثنا تمیم بن عبدالله بن تمیم القرش قال حدّثنی ابن حمدان بن سلیمان النیسابوری عن علی بن محمد جهم».
باید توجه داشت که ضعف تمیم بن عبدالله قرشی، از خلاصه علامه و رجال ابن داود و وجیزه شیخ بهائی، نقل شده ‌است50.
اگر چه مرحوم مامقانی نکاتی مثل: شیخ صدوق بودن، و کثرت روایت صدوق از او موجب تقویت او دانسته ، ولی واضح است که این جهات ، موجب توثیق راوی نمی‌شود51.
آخرین راوی حدیث، علی بن جهم است که مرحوم صدوق پس از نقل حدیث فرموده‌است:
« نقل این حدیث از علی بن جهم با تعصب و عداوتی که نسبت به اهل بیت دارد، غریب است.» 52
مرحوم مامقانی با تأکید برسخن فوق، می‌گوید: به نکته‌ای که با تضعیف فوق منافات داشته باشد، ظفر نیافته است.
در مقابل این روایت، شیخ صدوق در همان کتاب « عیون اخبارالرضا» حدیثی را از حضرت رضا(ع) ، نقل می‌کند که مطابق تفسیر حضرت سجاد(ع) از آیه شریفه است و سند این روایت معتبر است.
متن سند عبارت است از: ابن بابویه قال حدّثنا احمدبن زیاد بن جعفر الهمدانی و الحسین بن احمد بن هشام المکتب وعلی بن عبدالله الوراق رضی الله عنهم قالوا حدّثنا علی بن ابراهیم بن هاشم قال حدّثنا قاسم بن محمد البرمکی قال حدّثنا ابوالصلت الهروی.»
راوی اول را اردبیلی موثق شمرده53. مرحوم مامقانی توثیق اورا از رجال ابن داود ووجیزه وبلغه وخلاصه علامه و مشترکات طریحی و کاظمی نقل کرده‌است54.
علی بن عبدالله بن ورّاق از مشایخ صدوق بوده و صدوق نسبت به او ترحّم و ترضی داشته است55.
و قاسم بن محمد برمکی نیز از مشایخ علی بن ابراهیم است56.
اکنون از مقایسه روایت دوم حضرت رضا(ع) ، و روایت اول می‌توان به دست آورد که روایت اول، مطابق روایات و تاریخ عامه، وروایت دوم، شرح همان کلام امام سجاد(ع) ، است.
سائلی که امام(ع) ، در روایت دوم، آیه شریفه را برای او تفسیر کرده، همان علی بن جهم، راوی روایت اول است.
و درآخر روایت دوم موجود است که علی بن جهم درمجلس مأمون گریه کرد و گفت:یا ابن رسول الله ، من توبه می‌کنم که پس از این در بارة انبیا سخنی غیر از آنچه فرمودید، بگویم.
از مقایسه این دو روایت می‌توان حدس زد که امام رضا(ع) ، درحدیثی که علی بن جهم نقل می‌کند، همان سخنی را فرموده باشد که اباصلت نقل می‌کند (موافق کلام امام سجاد) ، ولی ابن جهم همان اشتباهی که در خاتمه حدیث دوم به آن اعتراف کرده، مرتکب شده باشد و هنگام نقل روایت، ذهنیات خویش را که از احادیث و تاریخ عاّمه برگرفته بود، برکلام امام(ع) ، افزوده باشد.
نکته دیگری که می‌توان استفاده کرد این است که روایات تفسیر قمّی و روایت علی ابن جهم ، موافق عامه و مخالف آیات شریفه قرآنی است، ولی روایت اباصلت، موافق آیات شریفه و از نظر سند نیز معتبر است. پس گروه اول را حمل برتقیه می‌توان کرد.

*سبب نزول سوره والضحی

« بسم الله الرحمن الرحيم وَالضُّحَى وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى ... »
برخی از کتابهای اسباب نزول57 ونیز پاره‌ای از تفاسیر 58 درمورد سبب نزول آیات یاد شده ، روایتی را از زیدبن أسلم نقل می‌کند بدین مضمون که بعضی از همسران رسول خدا، سگی را به قصد تربیت به یکی از خانه‌های پیامبر(ص) برده بودند، بدون این که پیامبر از آن اطلاع داشته باشد و پس از مدتی سگ در زیر تخت می‌میرد و کسی از آن آگاه نمی‌گردد . در پیامد این حادثه، وحی قطع می‌گردد و پیامبر از انقطاع وحی و تأخیر جبرئیل نگران می‌شود. پس از مدتی که جبرئیل نازل می‌گردد، پیامبر(ص) از علّت تأخیر سؤال می‌کند. جبرئیل در پاسخ می‌گوید که ما در سرایی که درآن سگ یا تصویر باشد، داخل نمی‌شویم . سپس این سوره را بر پیامبر(ص) قراءت کرد.
بعضی از روایات، داستان را از زنی به نام خوله، که گویا خدمتکار رسول خدا بوده است، این چنین نقل می‌کنند که سگی وارد خانه رسول خدا می‌شود و زیر تخت می‌میرد. در اثر این حادثه، وحی بر پیامبر نازل نمی‌شود. پیامبر(ص) از قطع وحی نگران می‌گردد و این نگرانی را با خدمتکار خویش درمیان می‌گذارد. وی اظهار می‌دارد: اجازه دهید خانه را تمیز کنم. هنگام نظافت به جسد سگی مرده بر می‌خورد و آن را از خانه بیرون می‌اندازد. پس از گذشت مدتی، پیامبر(ص) وارد منزل می‌شود، در حالی که محاسن شریفش در اثر نزول وحی می‌لرزید و فرمود که من علت تأخیر وحی را از جبرئیل پرسیدم. او در پاسخ اظهار داشت که ما در خانه‌ای که در آن سگ و تصویر باشد، وارد نمی‌شویم.
روایتهایی از این گونه بدون تردید عاری از حقیقت بوده و نشانه‌های جعل و وضع از هر گوشه و کنار آن هویداست، زیرا با عقل و خرد سازگار نیست که لاشه سگ مرده‌ای در خانه باشد و کسی از آن مطلع نگردد. دیگر آن که اگر از وجود سگ در خانه بی اطلاع بوده‌اند، معقولتر می‌نماید که جبرئیل پیامبر را به گونه‌ای از آن مطلع گرداند، نه آن که وحی قطع شود و پیامبر در حیرت و نگرانی از علت انقطاع آن باقی بماند. اگر این حادثه همچنان پوشیده می‌ماند، آیا وحی همچنان نازل نمی‌شد؟
سومین سخن آن که با شأن و منزلت پیامبر أکرم(ص) ، مناسب نیست که همسران وی (چنانکه در بعضی روایات آمده بود) به تربیت سگ مشغول باشند و پیامبر(ص) نیز به آنان اجازه چنین کاری را که توءم با نجاست و آلودگی است، بدهد.
آخرین نکته آن که حتی اگر لاشه سگی در خانه بود، مگر پیامبر همیشه در خانه اعتکاف داشت که زمان و مکان مناسبی برای تلقی وحی فراهم نمی‌شد؟ با این که آیات فراوانی در خارج از منزل بر پیامبر نازل شده است و روایت اخیر نیز خود گواه آن است که نزول وحی پس از این جریان، در خارج منزل صورت گرفته است.
سازندگان این روایت می‌خواسته‌اند از یک سو به سگ بازیها و سرگرمیهای نا مشروع دستگاههای حاکم مشروعیت بخشند و از سوی دیگر، مقام رسالت پیامبر اکرم را همسان انسانهای معمولی، بلکه پایین تر از آن نشان دهند که ایشان حتی از وجود لاشه سگ در خانه خویش بی خبر می‌مانده‌اند.
علاوه بر این روایات، روایات دیگری وجود دارد که سبب نزول آیات فوق را به گونه‌ای دیگر غیر از آنچه در این رو.ایت آمده است، بیان می‌کند.
بر خلاف روایت پیشین سند روایت اخیر، معتبر و قابل استناد است.
بنا به رواین جندب ( و قریب به آن روایت ابن عباس) چند روزی وحی بر پیامبر نازل نشد، زنی از مشرکان که گویا همسر ابولهب بوده است، به پیامبر(ص) گفت می‌بینم که صاحبت (شیطانت) تو را ترک گفته است. سپس آیات فوق نازل گردید.

* سحر پیامبر

دو سوره آخر قرآن کریم، از نظر مضمون و محتوا، مشتمل بر استعاذ به خدا و استعانت از او در برابر شرارتها و تصرّفات شیاطین جن و انس است. در این سوره‌ها خداوند به پیامبر(ص) فرمان می‌دهد که از شر ساحران و جادوگران و حسودان، به خدای عالمیان پناه برد، اما آیه نزول این سوره‌ها معلول حادثه خاصی بوده که به وقوع پیوسته است، یا به عنوان یک دستور کلی است که بدون هیچ گونه سبب خاصی بر پیامبر نازل گردیده است؟
بعضی بر این بتورند که سبب نزول سوره‌های یاد شده، جریان سحر پیامبر(ص) توسط برخی از کاهنان یهود است، ولی عده‌ای دیگر این نظریه را ردّ می‌کنند و آن را از بنیاد، بی اساس می‌دانند. اینان اعتقاد دارند که سوره‌های فوق سبب نزول خاصی ندارد، بلکه به عنوان دستور کلی و عام بر پیامبر نازل گردیده است.
هر یک از این دو نظریه، در میان دانشوران مسلمان (شیعه و سنی) طرفدارانی دارد59 و هر دو گروه به دلایلی استناد کرده‌اند. اینک به خلاصه استدلال آنها اشاره می‌کنیم:
کسانی که نظریه اول را به عنوان سبب نزول سوره‌های فوق پذیرفته‌اند، به روایتی استناد کرده‌اند که در بعضی از کتابهای حدیث و اسباب نزول آمده است60.
بر اساس این روایات که در مدرک اهل سنت و بعضاً در کتابهای غیر معتبر شیعه نیز نقل شده است، پیامبر(ص) توسط شخصی یهودی به نام لبیدبن اعصم، مورد سحر قرار می‌گیرد و در اثر آن، دچار بیماری می‌شود به گونه‌ای که از حالت عادی و طبیعی خارج می‌شود. سپس پیامبر(ص) توسط جبرئیل از جریان سحر آگاه شده، آن را خنثی می‌کند.
طرفداران این نظریه با تکیه بر این روایات، جریان سحر شدن پیامبر(ص) را واقعیت پنداشته، آن را سبب نزول سوره‌های فوق می‌دانند. امّا در برابر این گروه، تعداد دیگری از دانشوران قرار دارند که روایت یاد شده را مورد نقد قرار داده، آنها را مجهول یا محرّف می‌دانند. اینان برای اثبات دعوای خویش، به امور ذیل استناد می‌کنند:
1.این سوره‌ها طبق نظر مشهور مکی است، چنانکه از لحن و کوتاهی آیات آن نیز که شاخصهای غالب سوره‌های مکی است، استفاده می‌شود، در حالی که برخورد یهود با پیامبر در مدینه بوده است نه در مکه، در نتیجه، روایات مذکور با تاریخ نزول سوره‌ها سازگار نیست. این که بعضی گفته‌اند سوره‌های فوق در مدینه نازل شده، دلیلی جز همین روایات اسباب نزول ندارد و از آن جا که خود این روایات مورد بحث و شک و تردید است، پس نمی‌توان برای تعیین زمان نزول سوره‌ها بدان استناد کرد.
2. روایاتی که جریان سحر پیامبر را نقل می‌کند، چنان می‌رساند که پیامبر در هر دو بعد جسمی و روحی مورد تأثیر سحر قرار گرفته بود، زیرا روایات می‌گوید پیامبر قوه ادراک و اراده خویش را از دست داده بود، به گونه‌ای که کاری را که انجام نداده بود، تصور می‌کرد انجام داده است و یا کاری را که اراده می‌کرد، از انجام دادن آن عاجز بود61.
در حالی که به نص صریح قرآن، پیامبر(ص) از تأثیر سحر با چنین کیفیتی مصون و محفوظ است:
«و قال الظالمون ان تتبّعون الاّ رجلاً مسحوراً انظر کیف ضربوالک الامثال فضلوا فلایستطیعون سبیلا»62
ممکن است تصور شود که مصونیت پیامبر از تأثیر سحر، تنها در بعد روحی و تلقی وحی است، امّا راجع به مصونیت او در بعد جسمی دلیلی وجود ندارد. پس مضمون روایات می‌تواند درست باشد63.
پاسخ، این است که آیه فوق، خود دلیل واضح بر نفی هر گونه تأثیر سحر بر پیامبر است، زیرا در صورت تأثیر سحر، عنوان مسحور به هر حال صادق است، چه تأثیر در جسم باشد یا در روان. در صورتی که آیه، صدق چنین عنوانی را بر پیامبر(ص) ردّ می‌کند و اصولاً چرا باید به خاطر چند روایت مشکوک، آیه را توجیه کرد و آن را به مورد خاصی، محدود کرد؟
علاوه بر آن سحر معمولاً در روان تأثیر می‌کند، نه در جسم و آیات قرآن آن جا که از تأثیر سحر صحبت می‌کند، نیز بر این مطلب اشاره دارد؛ به عنوان نمونه: 
« وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَـكِنَّ الشَّيْاطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ ... فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ ... »64
پس این سخن که تأثیر سحر فقط در جسم پیامبر(ص) بوده، نه در روح او، با جریان معمول سحر مغایرت دارد.
3.تردیدی نیست که سحر از نمونه‌های بارز سلطه شیطان بر انسان است و از همین روی در آیات قرآن همواره در تقابل با آیات و افعال خدا قرار داده شده است:
«واوحینا الی موسی ان الق عصاک فاذا هی تلقف ما یأفکون»65
از سوی دیگر، هر گونه سلطه شیطانی بر حسّ و عقل و اراده پیامبر(ص) منتفی است:
«ان عبادی لیس لک علیهم سلطان الاّ من اتبعک من الغاوین»66
از این روی، می‌توان نتیجه گرفت که تأثر و انفعال پیامبر(ص) از سحر، آن چنان که روایات فوق می‌گوید، با واقعیت شخصیت پیامبر و ویژگیهای او ناسازگار است و نمی‌تواند حقیقت داشته باشد.
4. گر کافران و دشمنان پیامبر(ص) این قدرت رت می‌داشتند که با استفاده از سحر، جسم پیامبر(ص) را مورد اذیت و آزار قرار دهند و موجب بیماری او گردند، می‌بایست از این وسیله به گونه‌ای گسترده برای ایجاد مزاحمت نسبت به پیامبر(ص) و پیروانش استفاده می‌کردند، در حالی که در تاریخ با موردی که دشمنان اسلام از سحر به عنوان یک اهرم علیه پیامبر و مسلمانان استفاده کرده باشد، برخورد نمی‌کنیم. 
5. جای شگفتی استکه برخی از عالمان و مفسران شیعه نسبت به پذیرش چنین روایاتی تمایل نشان داده‌اند، در حالی که اولاً این روایات، در هیچ مدرک معتبر شیعی نقل نشده، تنها کتابی که این روایات را آورده کتاب طب الائمه است که بنا به گفته علامه مجلسی، مؤلفش مجهول است67 و بنا به گفته بعضی دیگر، مؤلف این کتاب حسین بن بسطام و برادرش، عبدالله بن بسطام است که هر دو توثیق نشده‌اند68.
ثانیاً این روایت در مجموع سه روایت است که هر سه از نظر سند ضعیفند، زیرا یکی از آن دو مرسله است و دو تای دیگر اشخاصی چون حسن بن بسطام و محمد بن سنان و ابراهیم بیطار و مفضل بن عمر در طریقش واقع شده‌اند69 که یا مجهولند و یا ضعیف.
ثانیاً بر اساس روایتی که از امام صادق(ص) در مورد ویژگیهای امام نقل شده است، امام از هر گونه تأثر و انفعال نسبت به سحر و امثال آن، محفوظ و مصون است70. اگر امام از چنین خصوصیتی برخوردار باشد، پیامبر اکرم(ص) به طریق اولی از آن بهرمند است، زیرا کسی که با عالم غیب در ارتباط و قلبش مهبط وحی است، می‌بایست از هر حالتی که موجب سوء ظن و سلب اعتماد مردم می‌شود، برکنار باشد.
با توجه به این واقعیتها و دلایلی که ارائه شد، به این نتیجه می‌رسیم که جریان سحر شدن پیامبر اکرم هیچ گونه واقعیتی نداشته و روایات یاد شده مجهول و ساختگی است و اگر خیلی خوشبین باشیم و نپذیریم که این روایات از ریشه و اساس مجهول هستند، دست کم می‌توان گفت که این روایات محرّفند. شاید بعضی سعی کردند که پیامبر را سحر کنند امّا قبل از این اقدام، پیامبر مطلع می‌شود و آن را خنثی می‌کند، ولی بعداً دشمنان اسلام، این جریان را واقع شده، در قالب روایت مطرح کردند تا نقطه ضعفی برای پیامبر، نشان داده باشند.

پی نوشت‌ها:

1 .اعراف/43.
2. بحث تفضیلی درباره ملاکهای اعتبار وبی اعتباری روایات و نقلها را باید درکتابهای رجال و علم الحدیث جستجوکرد؛ ازآن جمله :صبحی صالح، علوم الحدیث/ 282؛ احمد محمد علی داود، علوم القرآن والحدیث/ 239؛ زین العابدین قربانی، علم الحدیث/ 76؛ دکتر یوسف خلیف، دراسات فی القرآن والحدیث/63.
3 . درحدیث معروفی که از طریق شیعه وسنی نقل گردیده است پیامبر اکرم (ص) فرمود: « یا ایها الناس قد کثرت علّی الکذّابة فمن کذب علّی متعمداً فلیتبوء مقعده من النار» (کلینی ، اصول کافی، 1/62.
از این حدیث استفاده می‌شود که جعل حدیث در زمان حیات آن حضرت به وسیله معاندان، وجود داشته است، به گونه ای که پیامبر مجبور می‌شود چنین اخطاری رابکند. پس این که بعضی از نویسندگان اهل سنت ( صبحی صالح ، علوم الحدیث/287 و اثر التطور الفکری فی العصر العباسی/109) زمان آغاز جعل حدیث را دوران پس از قتل عثمان و به سال 41هجری دانسته‌اند، سخنی دوراز تحقیق وتأمل است. قراین دیگری نیز وجود دارد که پیشینه جعل حدیث را دورتر از سالهای 41هجری می‌داند. به عنوان نمونه برخورد خلیفه دوم با ابوهریره و کعب الاحبار راجع به کثرت روایت آنان ازپیامبر که نشانده دروغ برآن حضرت بود و انکار بعضی از روایات ابو هریره توسط عایشه، همه نشان می‌دهد که درزمان خلیفه دوم نیز حرکت جعل وتحریف وجود داشته و شدّت نیز یافته است. الموضوعات فی الاثار و الأخبار /97.
4 . شرح ابن ابی الحدید، 1/178.
5 .همان، 11/44.
6 .علامه امینی ، الغدیر، 5/297.
7 .برای اطلاع بیشتر از داستان گفتگوی عمر با ابن عباس ، ر.ک: تاریخ طبری، ( داراکتب الاسلامیّه ) ، 2/577، حوادث سال 23؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 2/458.
8 . نهح البلاغه ابن ابی الحدید، 4/43.
9 .علامه امینی، الغدیر ،5/277.
10 . داستان جعل حدیث برای توجیه کبوتر بازی مهدی عباسی توسط غیاث بن ابراهیم نخعی کوفی.به نقل از: صبحی صالح، علوم الحدیث/287.
11 . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 5/207، حوادث سال 155.
12 . دکتر محمد حسین ذهبی، التفسیر والمفسرون، 1/183.
13 . حج/52.
14 . واحدی، اسباب النزول/208.
15 . سیوطی، لباب النقول فی اسباب النزول/150.
16 . طبری، تاریخ الامم والملوک، (8جلدی)، 2/75؛ همان، ( دارالکتب العلمیة) ، 1/551.
17 .طبری، جامع البیان،( دارالفکر) ،10/186.
18 . سیوطی، درالمنثور،( چاپ جدید) ، 8/65.
19 . تفسیر البیضاوی ،( بیروت، أعلمی)، 3/149.
20 . ابن حجر، فتح الباری، 8/439.
21 . رک:پاورقی16، 17، 18.
22 . همان.
23 . زمخشری، کشاف، 3/164.
24 . شیخ طوسی، التبیان، 7/329.
25 . همان، 7/329.
26 .ابن حجر، فتح الباری، 8/439.
27 . سیوطی، درالمنثور، 8/65.
28 . ابن حجر، فتح الباری، 8/439. 
29 . ابن حجر، تهذیب التهذیب، 12/30.
30 . ذهبی، تذکرة الحفاظ، 1/64.
31 . ابن حجر، الاصابة، 4/144.
32 . قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، 12/80؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، 3/367؛ قاضی عیاض، الشفا، به نقل از: روح المعانی، 17/177؛ بیهقی، به نقل از: روح المعانی، 17/177؛ و تفسیر الکبیر 23/50؛ ابوبکر ابی العربی، به نقل از: فتح الباری، 8/439؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء / 107. 
33 . نجم / 3-4 .
34 . حجر / 9.
35 . حجر / 42. 
36 . طباطبائی، المیزان، 14/96.
37 . راجع به نقد روایات غرانیق و دلایلی که در این زمینه اقامه شده است، مراجعه شود به کتابهای ذیل:
1. سید مرتضی، تنزیه الانبیاء / 106.
2. علامه حلّی، نهج الحق / 143.
3. علامه مجلسی، بحار الانوار، 17/56.
4. ابو الفتوح رازی، تفسیر ابوالفتوح، (چاپ، 5 جلدی)، 3/605.
5. روح المهانی، 17 /177.
6. شوشتری، قاضی نورالله، احقاق الحق ، 2/214.
7. مظفّر، محمد حسین، دلائل الصدق، 1/214.
8. بلاغی، الهدی الی دین المصطفی، 1/123.
9. عسکری، نقش أئمه در احیاء دین، 4/48.
10. معرفت، محمد هادی، التمهیذ فی علوم القرآن 1/59.
11. عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی، 2/71.
12. رامیار، تاریخ قرآن.
13. دکتر عبد الغفار عبدالرحیم، الامام عبده و منهجه فی التفسیر / 260.
14. دکتر محمد بن محمد ابو شهبة، السیرة النبویة فی ضوء القرآن الکریم، 1/363. الودخل لدراسة القرآن الکریم، چاپ بیروت / 187.
15. دکتر محمد بکر اسماعیل، ابن جریر الطبری و منهجه فی التفسیر، (انتشارات مهر ) / 190.
16. دکتر فضل حسن عباس، قضایا قرآنیة فی الموسوعة البریطانیة / 120.
17. دکتر حسین هیکل، حیاة محمد، (چاپ بیروت) ، / 129.
38 . احزاب / 37.
39 . طبرسی، مجمع البیان، 5/30، ذیل آیه شریفه.
40 . صدوق، عیون أخبار الرضا، 1/155.
41 . از جمله کسانی که در تبیین آیه شریفه به کلام امام سجاد 11 تمسک جسته‌اند، عبارتند از:
قرطبی، الجامع لأحکام، 14/189؛ فخر رازی، تفسیر کبیر، 25/212؛ ابن کثیر ، تفسیر القرآن العظیم، 3/781؛ آلوسی، روح المعانی، 22/24؛ میبدی، کشف الاسرار، 8/49؛ طبرسی، مجمع البیان ، 8/30؛ فیض کاشانی، صافی، 4/191؛ خازن، به نقل از: حاشیه کنز الدقائق، 8/174؛ سید مرتضی، تنزیه الانبیاء /111.
42 . طبری، تاریخ الامم و الملکوک، (دارالکتب العلمیه)، 2/89.
43 . علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، 2/172؛ سیوطی، درّ المثور، ( چاپ 8 جلدی)، 6/612؛ طبری، جامع البیان، 22/10؛ بغوی، تفسیر بغوی، 3/531.
44 . تفسیر لاهیجی، 3/637.
45 . دائرة المعارف البریطانیه، 11/28.
46 . نور / 43 .
47 . مامقانی، تنقیح المقال، 1/56.
48 . قهپائی، مجمع الرجال، 3/73.
49 . مامقانی، تنقیح المقال، 1/56.
50 . همان، 1/.
51 . در این زمینه، ر ک : خوئی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، 1/76؛ مامقانی، تنقیح المقال، 1/143، 70؛ اردبیلی، مجمع الفائده، 5/71.
52 . صدوق، عیون اخبار الرضا، 1/161، باب 15.
53 . اردبیلی، جامع الرواة، 1/50.
54 . مامقانی، تنقیح المقال، 1/62.
55 . همان، 2/297؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، 12/85.
56 . بحار الانوار، مقدمه / 96.
57 . واحدی ، اسباب نزول، / 302؛ دکتر غازی غایة، اسباب النزول القرآنی /414؛ ابن خلیفه علیوی، جامع النقول فی اسباب النزول، 2/332.
58 . قرطبی، الجامع للاحکام، 20/93؛ بغوی، تفسیر بغوی، 5/498؛ خازن، تفسیر خازن، 4/385؛ آلوسی، روح المعانی، 30/200؛ طبری، جامع البیان، 30/148؛ میبدی، کشف الاسرار، 10/522؛ کاشانی، منهج الصادقین، 10/271؛ تفسیر گازر، 10/385؛ مقنیات الدرر، 12/164؛ ابوالفتوح رازی، روض الجنان، (چاپ 5 جلدی)، 5/543.
59 . از گروه اول می‌توان به افراد ذیل اشاره کرد:
1. آلوسی، روح المعانی، 30/384.
2. قرطبی، الجامع للاحکام، 30/2563.
3. ابن جریر طبری، جامع البیان، ذیل آیه 102 بقره.
4. علامه طباطبائی، المیزان، 20/393.
5. شهید ثانی، مسالک، 2/362، کتب الحدود، حدّ ساحر.
6. قاضی عیاض ، شرح نووی بر صحیح مسلم، 14/175.
و از گروه دوم به افراد ذیل :
1. شیخ طوسی، التبیان، 10/434. و خلاف به نقل از : حدایق، 178/179.
2. ابن شهر آشوب، مناقب، 1/395.
3. طبرسی، مجمع البیان، (چاپ جدید) ، 10/864.
4. ابو الفتوح رازی، تفسیر ابوالفتوح، (چاپ، 5 جلدی)، 5/612.
5. علامه حلّی، منتهی المطلب، کتاب بیع، به نقل از: حدائق، 18/178.
6. علامه مجلسی، بحار الانوار، 18/70.
7. محدث بحرانی، حدائق، 18/181.
8. فخر المحققین، ایضاح الفوتئد، 3/534.
9. ابن ادریس حلی، السرائر، 3/534.
10. فتح الله کاشانی، خلاصة المنهج، ج 6، ذیل معوذتین.
11. جرجانی، جلاء الأذهان، 10/489.
12. عسکری، نقش ائمه در احیاء دین، 3/73.
13. معرفت، التمهید فی علوم القرآن، 1/132.
14. حسن زاده آملی، هزار و یک نکته، / 768، نکته 928.
15. دکتر محمد بکر اسماعیل، ابن جریر الطبری و منهجه فی التفسیر، 2/159.
60 . بخاری، صحیح بخاری، (دارالقلم)، 8-7 / 256؛ مسلم، صحیح مسلم، (همراه شرح نووی)، 14/174.
61 . واحدی ، اسباب نزول / 310
62 . فرقان / 9-8.
63 . علامه طباطبائی، المیزان، 20/393.
64 . بقره / 102.
65 . اعراف / 117.
66 . حجر / 42.
67 . مجلسی، بحار الانوار، 1/30.
68 . مامقانی، تنقیح المقال، 1/321، 2/170. 
69 . طریقهای روایات ازین قرار است:
1. یروی ...
2. حسن بن بسطام، محمد بن البرسی، محمد بن یحیی الارمنی، محمد بن سنان، مفضل بن عمر، ابی عبدالله 11 
3. حسن بن بسطام، ابراهیم البیطار ، محمد بن عیسی، یونس بن عبدالرحمان، ابن مسکان، زرارة.
* مفضل بن عمر: اردبیلی در جامع الرواة، 2/258 او را تضعیف کرده و تضعیف علامه و نجاشی را نیز نقل کرده است.
* محمد بن سنان: بحر العلوم در فوائد الرجالیه، 3/249 ، تضعیف او را از بسیاری از علمای رجال و فقها نقل کرده است.
* ابراهیم البیطار: ظاهراً همان ابراهیم بن عبدالرحمان است که از رجال عامّه می باشد و ابن جعفر در لسان المیزان 1/41 او را ضعیف شمرده است: نیز رک: تنقیح المقال و قاموس الرجال 1/ 226.
مرحوم شیخ طوسی در خلاف و علامه حلّی در منتهی و علامه مجلسی در بحار الانوار ، احادیث فوق را ضعیف شمرده‌اند و صاحب حدائق سخنان آنان را نقل و تقویت کرده است؛ حدائق ، 18/179 .
علامه مجلسی نیز در مواضع متعدد بحار ، موضوع را مطرح کرده ، آن را رد می کند ؛ بحار الانوار 18/70، 25/155، 38/302، 60/20.
در بحار دو حدیث از تفسی الفرات و دعائم السلام آورده که دومی مرسله و اولی نیز کتاب معتبری نیست.
70 . «لم یزل مرعیّاً بعین الله و یکلأه بستره مطروداً عنه حبائل إبلیس و جنوده مدفوعاً عنه وقوف الغواسق و نفوث کل فاسق». کلینی، اصول کافی، 1/204؛ علاّمه مجلسی، بحار الانوار، 25/154.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 12:40 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

اهل بیت و اسباب نزول بخش اول

بازديد: 233
اهل بیت و اسباب نزول
بخش اول

حسن حکیم باشی
مقدمه

اهل بیت(ع) از جمله محورهای عمده و نظرگاههای بارزند در احادیث اسباب نزول و جایگاه ایشان به عنوان مهمترین محورهای مطرح در اسباب نزول، شایان نگاه و تامّل و تعمّقی ویژه است.
گذشته از این که اهل بیت(ع) در متن آیات قرآن، بصراحت، مخاطب خداوند قرار گرفته‌اند و به نصّ آیات تطهیر به افتخار طهارت و پاکیزگی نایل آمده‌اند و نیز در احادیث نبوی بارها مورد تکریم و تجلیل بوده و امّت به رعایت حقوق ایشان توصیه و تشویق شده‌اند. چنانکه در قرآن کریم، مودّت و دوستی ایشان پاداش زحماتی که پیامبر در ایفای رسالت خود متحمّل شده، قرار گرفته است. 1
سخن در جایگاه و منزلت اهل بیت(ع) و رابطه و نسبت آنان با قرآن و نقش ایشان در تفسیر و تبیین معارف وحی و موضوعاتی از این دست، سخنی دیرپا و گسترده و دراز دامن است و ما در این نگرش کوتاه و تلاش عاجزانه، هرگز نمی‌توانیم مدّعی نمایاندن آن همه جلالت و فضیلت و منزلت باشیم. بلی می‌توانیم تنها به زاویه‌ای از این افق دو دست و برکه‌ای از این دریای کران ناپیدا، نگاهی در حدّ وسع خویش داشته باشیم.
هدف ما، در این تحقیق تنها پرداختن به بخشی از اسباب نزول است که در شأن اهل بیت(ع) عموماً، یا علی(ع) خصوصاً نقل شده است و ختی در این زمینه نمی‌توانیم مدّعی استقصا یا تحقیقی همه جانبه باشیم.
مجال محدود این صفحات، تنها امکان ارائه نمونه‌هایی از اسباب نزول خواهد داشت و سعی ما بر این است که در نمودن این نمونه‌ها بهترین‌ها و لازمترین‌ها را مطرح کنیم.

پیوند قرآن و اهل بیت(ع)

قبل از پرداختن به موضوع اسباب نزول وارده دربارة اهل بیت(ع) شایسته است که از دیدگاهی عام، نگاهی به رابطه قرآن و اهل بیت داشته باشیم؛ چه این که چنین نگاهی می‌تواند در شناخت صحیح و سقیم روایات اسباب نزول، ملاکی در اختیار گذارد. یعنی اگر رابطه نزدیک و جدایی ناپذیر قرآن و اهل بیت(ع) به صورت اصلی مسلّم نزد عالمان شیعه و اهل سنّت شناخته شود، زمینه برای پذیرش آن دسته از نقلها که ارزشی ویژه برای اهل بیت(ع) بیان می‌کند، هموارتر خواهد بود.
باید دانست رابطه اهل بیت (ع) با قرآن، رابطه‌ای بسیار نزدیک و تنگاتنگ و ناگسستنی است که حقیقت آن در فهم نیاید و در وصف نگنجد و دستیابی بر آن از توان ما بیرون و از حوزه علم و ادراک ما به دور است؛ چه این که رسیدن به این فهم، موقوف بر آگاهی و معرفت به مقام و مرتبت و منزلت قرآن از سویی و احاطه بر عظمت و شخصیّت اهل بیت(ع) از سوی دیگر است که این از دسترس هر کسی جز معصوم، خارج است.
به هر حال، پرداختن به این موضوع، در حدّ مقدور نیز نیازمند رساله‌ای مجزّا بلکه کتابی مستقل است و طرح آن در این نوشتار، صرفاً به منظور یاد آوری اصالت این پیوند و اهمیّت آن در بررسی اسباب نزول وارده در شأن اهل بیت(ع) است.
شایان توجّه است که منابع ما در این تحقیق صرفاً منابع شیعی نیست، بلکه بسیاری از آنها برگرفته از کتابها و مجموعه‌های معتبر حدیثی عالمان عامّه و مورد پذیرش آنان است.
پیش از آغار سخن، یاد آور می‌شویم که از دیدگاه ما، امام علی(ع) و دیگر امامان معصوم نور واحدند و آنچه بر اوّل آنان رواست بر آخر آنان نیز چنین است.
امام جعفر بن محمد صادق(ع) فرمود:
«ان الله علّم نبیّه التنزیل و التأویل فعلّم رسول الله صلی الله علیه و آله علیّاً و علّمنا.» 2 
بدرستی که خداوند علم تنزیل و تأویل را به پیامبر آموخت، پس از رسول خدا آن را به علی(ع) آموخت و علی نیز به ما آموخت.
علامه طباطبایی می‌نویسد:
«نسبت دادن آنچه درباره علی(ع) نازل شده است به دیگر امامان اهل بیت(ع) ، بدان جهت است که همه آنان یکی بوده و امر آنان یکی است.» 3
بنابر این، آنچه از این پس درباره آن امام همام گفته می‌شود بر امامان دیگر نیز صادق است.
سخن در رابطه قرآن و عترت است که از سویی در کنار یکدیگر به گونه‌ای غیر قابل افتراق و انفکاک‌اند که پیامبر(ص) در حدیث مشهور ثقلین می‌فرماید:
«انّی تارک فیکم خلیفتین [الثقلین] کتاب الله حبل ممدود ما بین السماء و الارض و عترتی اهل بیتی و انّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.» 4
من دو جانشین و دو چیز گرانبها در میان شما به یادگار خواهم گذارد: کتاب خدا (قرآن) که ریسمانی است که از آسمان تا زمین کشیده شده است و خاندانم (اهل بیتم) و این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا آن که کنار حوض کوثر بر من درآیند.
و جای دیگر می‌فرماید:
«علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لن یفترقا حتّی یراد علیّ الحوض.» 5 
علی با قرآن و قرآن با علی است، هرگز جدا نخواهد شد تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند.
و نیز خطاب به علی(ع) می‌فرماید: 
«سر فی حفظ الله و فی کنفه والله انّک مع الحق و الحق معک.» 6
برو، در حفظ و حمایت خدا که به خدا سوگند همانا تو با حق هستی و حق با تو همراه است.
این همراهی و عدم افتراق، بدان معناست که هدایت جستن از یکی بدون دیگری ناممکن بوده و جایگاه این دو (قرآن و اهل بیت) در ایفای نقش هدایت یکی است و اهل بیت همواره چونان پیامبر به بیان و تفصیل اصول تشریع شده از سوی قرآن می‌پردازند.
از سوی دیگر، رابطه امام علی(ع) با پیامبر(ص) قابل نگرش است. پیامبر(ص) که قرآن بر قلب مبارک او نازل شد7 و کتاب از سوی حق تعالی به او تعلیم گردید8 و تنها عارف به قرآن بود، زیرا مخاطب آن بود9، علی(ع) را برادر و وصیّ و خلیفه و وارث و شاهد و وزیر و ولیّ پس از خویش خواند و نفس خویشش شمرد و او را هم گوشت و هم خون و هم ریشه خود دانست و درِ شهر علم و خانه حکمتش خواند10 و منزلت او را نسبت به خود همانند منزلت هارون نسبت به موسی اعلام فرمود.11
از اوان ولایت، در آغوش خویشش پرورید و همیشه و در همه حال و همه جا همراه خویشش گردانید و در خانه و مسجد و منزلگاه وحی با او بود. هم در این زمینه، علی(ع) در خطبه قاصعه نهج البلاغه می‌فرماید:
«و قد علمتم موضعی من رسول الله- صلی الله علیه و آله- بالقرابة القریبة و المنزلة الخصیصة، وضعنی فی حجره و أنا ولد یضمّنی إلی صدره و یکنفنی فی فراشه و یمسّنی جسده و یشمّنی عرفه... و لقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل أثر أمّه یرفع لی فی کل یوم من أخلاقه علما و یأمرنی بالاقتداء به ولقد کان یجاور رسول الله صلی الله علیه وآله فی کل سنة بحراء فأراه و لایراه غیری... أری نور الوحی و الرسالة و أشمّ ریح النّبوة. و لقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحی علیه- صلی الله علیه و آله- فقلت: یا رسول الله! ما هذه الرّنة؟ فقال:
هذا الشیطان أیس من عبادته. أنک تسمع أسمع و تری ما أری إلا انّک لست بنبی و لکنّک وزیر و إنک لعلی خیر...» 12
شما می‌دانید مرا نزد رسول خدا چه رتبت است و خویشاوندیم با او در چه نسبت است.
آن گاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و بر سینه خویش جا داد و مرا در بستر خود می‌خوابانید، چنانکه تنم را به تن خویش می‌سود و بوی خوش خود را به من می‌بویانید. و من در پی او بودم در- سفر و حضر- چنانکه شتربچّه در پی مادر. هر روز برای من از اخلاق خود نشانه‌ای بر پا می‌داشت و مرا به پيروی آن می‌گماشت. هر سال در حراء خلوت می‌گزید، من او را می‌دیدم و جز من کسی وی را نمی‌دید... آن هنگام روشنایی وحی و پیامبری را می‌دیدم و بوی نبوّت را می‌شنیدم. من هنگامی که وحی بر او(ص) فرود آمد آوای شیطان را شنیدم. 
گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ گفت:
«این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو می‌شنوی آنچه من می‌شنوم، و می‌بینی آنچه را من می‌بینم، جز این که تو پیامبر نیستی و وزیری و بر راه خیر می‌روی- و مؤمنان را امیری-.»
گاه پیامبر سر بر دامن علی(ع) نهاده، آیات وحی را فرا می‌گرفت13. و هر آنچه خدایش تعلیم فرموده بود به او نیز می‌آموخت و هزار باب در هزار باب از علم و دانش بر او گشود14. آیه‌ای از قرآن بر او فرود نیامد، جز آنکه بر علی(ع) خواند و املا کرد و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابهش را به او تعلیم داد. 15و چنین بود که امام(ع) بر فراز منبر خطابه می‌فرمود:
«سلونی فوالله لاتسألونی عن شیء الا أخبرتکم، سلونی عن کتاب الله فوالله ما من آیة الاّ و انا أعلم بلیل نزلت ام بنهار ام فی سهل ام فی جبل.» 16 
بپرسید مرا پس سوگند به خدا نمی‌پرسید از چیزی جز آن که شما را خبر دهم. بپرسید از کتاب خدا، پس به خدا قسم آیه‌ای نیست جز آن که می‌دانم در شب نازل شده است یا در روز، در دشت فرود آمده است یا در کوه.
یا در جای دیگر، قسم یاد می‌کرد:
«والله ما نزلت آیة الاّ و قد علمت فیم أنزلت و أین أنزلت إن ربی وهب لی قلباً عقولاً و لساناً سؤولاً.» 17 
سوگند به خدا که آیه‌ای فرود نیامد جز این که دانستم درباره چه و کجا نازل شده است. همانا خدای من دلی اندیشور و زبانی پرسش گر به من بخشیده است.
روزی در مسجد کوفه خطاب به مردم فرمود:
«بپرسید از من، پیش از آن که مرا از دست دهید. بپرسید درباره کتاب خدا که سوگند به خدا آیه‌ای از قرآن نازل نشده جز آن که پیامبر(ص) بر من خواند و تأویلش را به من آموخت.»
ابن کوّا از آن میان پرسید: آیاتی را که در نبود شما نازل می‌شد چگونه؟ فرمود:
«بلی، آنچه را که در غیاب من نازل می‌شد نگاه می‌داشت، پس چون بر او وارد می‌شدم می‌فرمود: ای علی، خدا این چنین و این چنین نازل فرمود. پس بر من می‌خواند و تاویل آن چنین و چنان است. پس آن را به من می‌آموخت.» 18
از عایشه نیز روایت شده است که گفت: علی داناترین اصحاب پیامبر است نسبت به آنچه بر پیامبر نازل شده است19.
آری علی(ع) با پیامبر بود و صحابت و قرابت با حضرتش را به نهایت حدّ کمال رسانید و با قرآن بود، زیرا حامل و حافظ قرآن و عالم و عارف به قرآن بود.
«همانا قرآن بر هفت وجه (حرف) نازل شده است و هر حرفی پشت و رویی دارد (ظهروبطن) و علی بن ابی طالب، علم ظاهر و باطن نزد اوست.» 20
ابن عبّاس، این دانشمند امّت و مفسّر قرآن و داناترین مردم به کتاب خدا (به تعبیر قوم) علم خود و صحابه را در برابر علم علی(ع) چونان قطره‌ای از هفت دریا می‌داند21.
امام محمّد باقر(ع) می‌فرماید:
«هیچ کس جز علی بن ابی طالب و امامان پس از او قرآن را آن گونه که خداوند نازل فرموده، جمع نکرده و حفظ ننموده است.» 22
ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی، مؤلّف الملل و النحل می‌نویسد:
«صحابه پیامبر اتفاق نظر داشتند بر آن که علم قرآن مختصّ اهل بیت است. از علی(ع) می‌پرسیدند: آیا شما اهل بیت پیامبر به چیزی اختصاص داده شده‌اید که برای ما نباشد بجز قرآن؟ پس امام فرمود: «نه، سوگند به آن که دانه را شکافت و جان را آفرید، جز به آنچه در پوشش شمشیر من است.» [اشاره به کتابی است که در آن جای داده بود.]»
آن گاه شهرستانی می‌افزاید:
«این که صحابه، قرآن را بخصوص استثنا می‌کرند و نا آگاهی خود را از آن اقرار داشتند، دلیل بر این است که بر این اجماع و اتفاق داشته‌اند که قرآن و علم آن و تنزیل و تأویل آن، ویژه اهل بیت(ع) است.» 23
آری، براستی ایشان وارثان پیامبراند و قرآن، میراث پیامبر است. و هم ایشان اهل ذکر و اهل قرآن‌اند که دیگران را خدای تعالی به سؤال از ایشان مأمور کرده است و به اقتدار و تمسّک به آنان دستور داده است24.
علی(ع) با قرآن بود و همان گونه که پیامبر فرموده بود هرگز از قرآن جدا نشد. جلوه این معیّت و جدایی ناپذیری، آن گاه نمودار شد که پس از فرمان پیامبر با همه توش و توان و با تمام جسم و جان خویش در کنار قرآن ایستاد و به دفاع از کیان آن پرداخت و از حدودش پاسداری کرد.
در آغاز ردا بر دوش نیفکند تا آن که گردآوری و تدوین آن را به انجام رسانید25. و سپس بر تبیین آن همّت گمارد و بدین سان راه را بر تحریف دست اندازان و بازیگری باطل پردازان بست و در راه برپایی حدود و احکام وسنن و آداب قرآن کوشید و در جهت دفع فتنه‌ها و شبه‌ها و تحریفات غالیان و تأویلات مبطلان و انتحالات جاهلان تا پای جان ایستاد و آن گونه که پیامبر فرموده بود بر اساس تأویل قرآن به قتال پرداخت26.
گاه در صف صفیّن تیغ دودم به روی مصحف دروغین آخته و بر جبهه دروغ پردازان تاخته و دیگر زمان در مسجد پیامبر به تبیین معالم قرآن می‌نشست. او بود که همساز و همنوا با قرآن به هدایت مؤمنان همّت گمارد و امّت پیامبر را امامت کرد.
قرآن بیان بود و علی(ع) مبیّن. قرآن هدایت بود و علی(ع) هادی. او قرآن صامت بود و این قرآن ناطق. او کتاب مبین بود و این اما مبین. و این چنین‌اند قرآن و اهل بیت، دو یادگار و خلیفه پیامبر، دوشادوش یکدیگر و پهلو به پهلو، تا آن گاه که در میعادگاه کوثر بر پیامبر درآیند27.

جایگاه اهل بیت در قرآن

دومین جهت و محور در تخصیص اهل بیت(ع) به عنوان مهمترین سر فصل اسباب نزول، جایگاه ایشان در قرآن است.
قرآن مجید، با آیات صریح وکنایات لطیف خود به جایگاه بلند امام علی(ع) و اهل بیت پیامبر(ع) ، اشارت دارد.
قرآن در جای جای خود، ندای حقّانیّت علی(ع)را سر داده و فضل او را اعلام داشته و در آیه آیه‌اش به صراحت یا کنایت، اوصاف او را بازگو می‌کند.
گاه او را «نبأعظیم»، «صراط مستقیم»، «سابق بالخیرات»، «من عنده علم الکتاب»، «مؤمن بالله»، «مجاهد فی سبیل الله»، «حبل الله»، «عروة الوثقی»، «آورنده راستی»، «تصدیق گر حق»، «نور نازل به همراه پیامبر»، «شاهد» و «تالی او»، «اذن واعیه»، «کسی که سینه او را خدا برای اسلام گسترش داده»، و «کسی که جان خویش را در برابر مرضات خدا می‌فروشد» و ... می‌نامد.
گاه از او و فرزندانش با عنوانهایی چون: «صادقون»، «مطهرون»، «فائزون»، «متوسّمین»، »راسخون فی العلم»، «سابقون»، «مقرّبون»، «متقون»، «خاشعون»، «مصطفون»، «ابرار»، «اولوالامر»، «اهل الذکر»، «وارثان کتاب»، «آیات»، «نذر»، «امّت هادی به حقّ»، «بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه»، «خیر البریّة» و «اولوالالباب» یاد می‌کند28 .
ابن عباس می‌گوید: 
«خدا در قرآن آیه‌ای نازل نفرمود که خطاب آن «یا ایّها الّذین آمنوا» باشد، جز آن که علی(ع)، امیر و شریف آن آیه است.» 29
نیز عکرمه از ابن عباس نقل می‌کند:
«در قرآن آیه‌ای نیست که «الّذین آمنوا و عملو الصالحات» داشته باشد، جز آن که علی(ع)، امیر و شریف آن آیه است و کسی از اصحاب پیامبر نیست جز آن که خدا او را (در قرآن) مورد عتاب خویش قرار داده است. ولی علی(ع)را جز به نیکی یاد نفرموده است.» 30
ابن عباس می‌گوید: 
«آنچه درباره علی(ع)از کتاب خدا نازل شده است، درباره هیچ کس نازل نشده است.» 31
و همو گفته است:
«درباره علی(ع)سیصد آیه نازل شده است.» 32
مجاهد می‌گوید:
«نزل فی علیّ سبعون آیة لم یشرکه فیها احد.» 33 
درباره علی(ع) هفتاد آیه نازل شده است که هیچ کس در آنها با او شریک نیست.
امام علی(ع)خود (بنابر روایت عامّه و خاصّه) فرمود:
«نزل القرآن ارباعاً، ربع فینا و ربع فی عدونّا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احکام و لنا کرائم القرآن.» 34
قرآن، بر چهار گونه نازل شده است (آیات قرآن به چهار دسته تقسیم می‌شود): ربع آن درباره ما، ربعی درباره دشمنان ما و ربعی آداب و مثلها و ربعی و اجبات و احکام است و فرازهای بلند قرآن (کرائم القرآن) از آن ماست.
و روایتی نزدیک به این مضمون از امام علی(ع)و دیگر امامان معصوم رسیده است.
از این روست که اسباب نزول وارده درباره اهل بیت(ع) و آیات نازل درباره ایشان، مورد توجّه و نظر ویژه مصنّفان و مفسّران و محدّثان (اعمّ از شیعه و سنّی) قرار گرفته و جایگاه مهمّی نزد ایشان داشته است. در این گونه تألیفات ( خصوصاً در قرون اولیه اسلام) دهها کتاب با عنوانهایی چون: «ما نزل فی علیّ(ع)» یا «ما نزل فی اهل البیت(ع) » به چشم می‌خورد که بزرگانی چون: ثقفی (م: 283)، حبری (م: 286)، ابن شمّون (قرن 4)، فرات کوفی (قرن 4)، ابن ابی الثلج بغدادی (م: 325)، ابن ماهیار (م: 328)، جلودی بصری (م: 332)، ابوالفرج اصفهانی (م: 356)، خیبری (م: 376)، مرزبانی (م: 378)، جوهری (م: 401)، شیخ مفید (م: 413)، حافظ ابو نعیم اصفهانی (م: 430)، حاکم حسکانی (قرن 5) ابن فحام نیشابوری (م: 458)، ابن بطریق ( م: 600) و دیگران به تصنیف آنها همّت گمارده‌اند.
صدها مورّخ و محدّث و مفسّر نیز در موسوعه‌های تفسیری و روایی و تاریخی خود ( شیعی و سنّی)، به نقل روایت اسباب نزول وارده درباره علی و اهل بیتکم(ع) و بیش پرداخته‌اند.

آیات نازل شده درباره اهل بیت

تعبیر نزول آیه درباره اهل بیت و خصوصاً علی(ع)و آیات نازله درباره ایشان، تعبیری بسیار رایج و شایع است که در روایات اهل بیت(ع)و سخنان اهل تفسیر و حدیث در موترد فراوان و در ذیل دهها، بلکه صدها آیه قرآن به چشم می‌خورد. بررسی دقیق این مقوله نیازمند تحلیل و تحقیق در چندین زمینه است؛ از جمله:
الف. مقصود از نزول آیه درباره اهل بیت(ع) . 
ب. تاریخچه و سابقه تعبیر یاد شده در متون روایی و تفسیری.
ج. شمار آیات نازله درباره اهل بیت(ع).
د. دسته بندی آیات نازله درباره اهل بیت(ع) به دسته‌های ذیل:
1. آیاتی که درباره ایشان نازل شده است.
2. آیاتی که بر ایشان تأویل شده است.
3. آیاتی که از باب جری و تطبیق بر ایشان منطبق شده است.
4. آیاتی که شامل اهل بیت(ع) نیز بوده است.
ﻫ . تفکیک میان آچه درباره ایشان و غیر ایشان به طور مشترک نازل شده و آنچه در خصوص آنان است.
و. شمار هر یک از دسته‌های فوق آیات.
ز. علّت عدم تصریح به نام علی(ع)در این آیات. و... 
ما در این جا قصد پرداختن به هیچ یک از زمینه‌های یاد شده را نداریم، تنها آنچه باختصار می‌توان گفت این است که همه آیات نازله درباره علی(ع)و فرزندان او که در شأن ایشان سخن گفته و بر حق و منزلتشان تأکید و تصریح دارد، از چهار گونه خارج نیست.
1. آیاتی که به مناسبت صدور عملی یا رویکرد واقعه‌ای نازل شده است؛ همچون آیه:
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ ...» بقره / 207
که در لیلة المبیت و به مناسبت خوابیدن علی(ع)در رختخواب پیامبر(ص) نازل شده است. و نیز مانند:
« أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ...» توبه / 19
که در جریان مفاخره و مناظره علی(ع)با عبّای و شیبه و ... فرود آمده است. گفته‌اند این گونه آیات بر دیگران نیز قابل صدق است، زیرا ملاک، عموم لفظ و اطلاق آیه است و نه خصوص مورد سبب نزول.
1. آیاتی که تنها علی(ع)یا ائمّه(ع) بدان مقصودند و مصداقی جز ایشان نداشته و ندارد؛ همانند آیه ولایت که در واقعه بخشش انگشتری از سوی علی(ع)در رکوع نماز نازل شده و نیز مانند آیه تطهیر و مبادله و ... روشن است که این دسته از آیات، قابل انطباق بر دیگران نیستند.
2. پاره‌ای از آیات که علی یا اهل بیت(ع) ، کاملترین و بارزترین مصادیق آن هستند؛ گرچه مصادیقی جز ایشان نیز داشته باشد.
تمامی آیاتی که با خطاب «یا ایّها الّذین آمنوا» نیامده است، جز این که علی(ع)امیر و شریف آن است.» 35
3. آیاتی که جز علی(ع)کسی بدان عمل نکرده است؛ مانند آیه نجوی.
4. اینک آنچه مورد نظر ما در این نوشتار است، تنها آن دسته از آیات است که دارای سبب نزول به معنای اصطلاحی آن بوده باشد. به این معنا که در زمینه وقوع واقعه‌ای و یا در پاسخ سؤال مطرح شده‌ای از سوی مردم، بر پیامبر نازل شده باشد و این گونه آیات در هر یک از دسته‌های چهارگانه فوق وجود دارد.
1. این که باید توجّه داشت بسیاری از آیات، درباره علی(ع)نازل شده و دارای سبب نزول نیز بوده است، ولی اکنون به علل گوناگون، سبب نزول آن به دست ما نرسیده و از میان رفته است. و چه بسا بسیاری از آیاتی که اکنون در عدد آیات بدون سبب نزول به شمار می‌آید و اصطلاحاً تأویل بر اهل بیت(ع) می‌شود، از این دسته باشد. بنابر این، نمی‌توان آیات دارای سبب نزول را منحصر در آنچه در دست است، دانست.
2. از جهتی هدف اصلی علم اسباب نزول، به دست آوردن این مهم است که منظور از اشارات و کنایات فراوانی که در جای جای قرآن به چشم می‌خورد چه کسانی هستند و از سوی دیگر، در روایات پرشماری که از پیامبر(ص)رسیده است، بر مقصود بودن علی(ع)در بسیاری از آیات تصریح شده است.
مانند این آیه:
« إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » بیّنه / 6 
که آن حضرت پس از تلاوت، رو به علی(ع)کرده، فرمود: «آنان (خیر البریّة) تو و شیعیان تو هستید.» 36 
بنابر این، آیاتی از این دست را (گر چه در شمار آیات دارای سبب نزول نیستند) با اطمینان بیشتر می‌توان نازل شده درباره اهل بیت(ع) دانست. اساساً همین که قرآن کریم به بهانه‌ای گوناگون از ایشان تجلیل کرده است، خود با اهمیّت‌تر از نزول آیه به طور مستقیم درباره ایشان است. اکنون به موضوع اصلی بحث پرداخته و در حدّ مجال، آیات نازله درباره اهل بیت(ع) را که دارای سبب نزول اند می‌آوریم.
نخستین آیه از آیات مورد نظر، آیه «مباهله» است.

نزول آیه مباهله در شأن اهل بیت(ع)

«فمن حاجّک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائکم و نسائنا و نسائکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکاذبین»37
پس هر که در این امر (عیسی) با تو به بحث و مجادله برخیزد، با وجود این که آگاهی به این مسأله [از جانب خدا] بر تو رسیده است، [راه بحث و مناظره فروگذار و به مباهله برخیز] پس بگو: بیایید، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خود و شما خودتان را فرا خوانیم، آن گاه دعا و تضّرع کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم. 
درباره آیه مباهله نیز چون آیه ولایت، از زوایای گوناگونی بحث شده است، ولی از آنجا که در این تحقیق، تنها از زاویه سبب نزول به این آیه نگریسته می‌شود، طبعاً بسیاری از گفته‌ها، نوشته‌ها و تحلیلهایی که درباره آیه مطرح است از غرض ما بیرون خواهد بود.
بنابر این، از مباحثی از مسأله امامت، اثبات ولایت علی(ع)، جایگاه مباهله در فرهنگ اسلامی، کیفیتّ مباهله، وقت مباهله، آداب مباهله و جز اینها، که در روایات معصومین(ع) آمده است و دانشمندان اسلامی نیز به طور مستقل و یا به مناسبتی در تألیفات و مقالاتشان آورده‌اند، صرف نظر می‌کنیم و جز به قدر ضرورت، این مقوله‌ها را مطرح نخواهیم ساخت.
در مقدمه، نخست ارتباط این آیه با مسأله ولایت و فضیلت اهل بیت(ع) را با جمال یادآور می‌شویم.

ارتباط آیه مباهله با منزلت اهل بیت(ع)

بسیاری از دانشمندان عامّه و نیز تمامی علمای امامیّه، میان آیه مباهله، اهل بیت(ع) و منزلت آنان، ارتباطی وثیق و آشکار قائل شده‌اند. چنانکه در روایات ائمه معصومین(ع) بر این واقعیت تأکید شده است.
علی بن موسی الرضا(ع) در مجلس مأمون برای اثبات فضیلت عترت(ع) بر سایر امّت، به این آیه استدلال فرموده است:
از امام علی(ع) سؤال می‌شود: «آیا خداوند «إصطفا» را در کتابش تفسیر کرده و توضیح داده است؟
امام(ع)پاسخ می‌دهد: آری، به طور صرسح و روشن در دوازده مورد تفسیر کرده است.
آن گاه امام(ع)مواردی را یاد می‌کند و چنین ادامه می‌دهد:
امّا مورد سوم: هنگامی است که خداوند پاکان را از میان خلقش برگزیده و پیامبرش را امر کرده که همراه با آن برگزیدگان، برای مباهله با اهل نجران، اظهار آمادگی کند و فرموده است:
«فمن حاجّک فیه بعد ما جائک من العلم ...»
عالمان حاضر در آن مجلس می‌گویند: مراد از «أنفس» در آیه، خود پیامبر(ص)است و نه شخص دیگری.
امام (ع)می‌فرماید:
«مقصود علی ابن ابی طالب است، به دلیل سخن پیامبر(ص)که در جریان بنوولیعه فرمود:
به سوی ایشان مردی را خواهم فرستاد مانند خودم و در آن جا مقصود پیامبر(ص)، علی ابن أبی طالب(ع)بود.
بنابر این، در آیه نیز مراد از نفس پیامبر(ص)، علی(ع)و مقصود از «ابناء» در آیه، حسنین، و مقصود از «نساء»، فاطمه(س) است. زیرا خصوصیات در آیه منطبق بر آنان است و این فضلی است که هرگز برای بشریت بعد از آنان نیامده و شرف بزرگی است که کسی در آن بر ایشان پیشی نگرفته است، چه این که علی (ع)، نفس پیامبر(ص)معرّفی شده است.» 38

نظر مفسّران اهل سنّت درباره آیه مباهله

1. علاّمه سید محمود آلوسی، در تفسیر روح المعانی می‌نویسد:
«هیچ مؤمنی در دلالت آیه بر فضل خاندان پیامبر(ص)تردید نمی‌کند و پندار ناصبیها که این آیه دلالت بر فضل اهل بیت(ع) ندارد، هذیان و نشانه‌ای از تماسّ با شیطان است.» 39
2. جار الله زمخشری:
«قویترین دلیل بر فضیلت اصحاب کساء، آیه مباهله است.» 40
3. فخر رازی:
«در درستی روایت آمدن پیامبر(ص)همراه علی و حسن و حسین و فاطمه(س) برای مباهله بین اهل تفسیر و حدیث، شبه اتفاق است.»
سپس روایتی را نقل می‌کند به این مضمون:
«پیامبر(ص)بعد از اجتماع آن افراد (اهل بیت)، آیه تطهیر را تلاوت کرده است.» 41
جز این مفسّران، دیگران نیز به دلالت آیه مباهله بر فضیلت اهل بیت(ع) تصریح کرده‌اند، که از مطرح ساختن همه آنها به دلیل مقدّمی بودن این نگاه، می‌گذریم.

مفهوم مباهله

مباهله مصدر باب مفاعله است که نوعاً برای انجام گرفتن کاری بین دو یا چند نفر به کار می‌رود.
مباهله در لغت، معانی مختلفی دارد که از آن جمله «نفرین فرستادن» است. در این صورت، مباهله به معنای دور کردن از خود و خواستن هلاکت، برای طرف مقابل است. امّا واژه «ابتهال» که در متن آیه آمده است، از ماده «بهل» به معنای دعا و اصرار در آن است که انسان به هنگام اضطرار، بدان روی می‌آورد و دعا در چنین حالتی مستجاب است، زیرا خداوند وعده اجابت را به مضطرّان داده است.
به هر حال، مراد ما از مباهله در این جا، همان وعده و قرار پیامبر اسلام(ص)برای اثبات حقانیت عقیده مقدس خویش، با نصارای نجران است که ایشان به دعا برخیزند و آنان نیز دعا کنند، هر کس بر حق نباشد مورد لعن خدای قرار گیرد و هلاک شود 42.

داستان مباهله

محققّانی که ماجرای مباهله را بررسی کرده‌اند، به طور مبسوط از موقعیّت جغرافیایی، نوع حکومت، مذهب مردم نجران، بناهای تاریخی آن دیار، انگیزه‌های اعزام گروه، شخصیّت سیاسی و اجتماعی و مذهبی سران گروه اعزامی، کیفیّت ورود آنان به مدینه، واکنش مردم مدینه، تاریخ مباهله و حتّی درباره روزی که مباهله در آن واقع شده، بحث کرده‌اند. ما نیز گر چه به نقل تمام آنها نمی‌پردازیم لکن اشاره به برخی نکات، راهگشاست.
جریان مباهله، در کتابهای تفسیر و حدیث و تاریخ به گونه‌ای همسان نقل شده است. بعد از فتح مکّه که نور اسلام در همه جا پرتو افکن شد و قدرت و منطق اسلام بر کافران آشکار گشت، مردم آن دیار گروه گروه نزد پیامبر(ص)آمدند، بعضی اسلام آورده و برخی مهلت اندیشه بیشتر طلبیدند. از جمله آنان، مسیحیان نجران بودند که رئیس ایشان اسقفی به نام «ابو حارثه» بود و او همراه با سی مرد، که همگی از احبار و پیشوایان قوم خود بودند، در حالی که جامه‌های زیبا بر تن و چلیپهایی در گردن آویخته داشتند. به هنگام نماز وارد مدینه شدند، پس از این که نماز پیامبر(ص)پایان یافت، آنان رو به رسول خدا(ص)کرده، پرسیدند: نظر شما درباره عیسی چیست؟ 
پیامبر فرمود: عیسی بنده‌ای است که خداوند او را به پیامبری برگزید.
پرسیدند: ای محمّد! آیا او پدری دارد؟
فرمود: او از نکاح زاده نشده است تا او را پدری باشد.
گفتند: هیچ مخلوقی را دیده‌ای که از نکاح نباشد و پدر نداشته باشد!
در پاسخ این سؤال، خداوند آیه فرستاد:
«انّ عیسی عند الله کمثل آدم ... فنجعل لعنة الله علی الکاذبین»
پیامبر فرمود: چون شما حجّت قبول نمی‌کنید و گفته ما را باور نمی‌دارید، بیایید تا مباهله کنیم، که خدای مرا خبر داده است عذابش را بر دروغگویان فرود می‌آورد.
پس از آن، نجرانیان به یکدیگر نگریسته، تصمیم گرفتند تا فردا را مهلت بخواهند و در آن مورد، اندیشه کنند. چون نظر اسقف را جویا شدند به آنان گفت: باید کیفیّت آمدن پیامبر(ص)را در نظر بگیریم، اگر فردا بیاید و عامّه صحابه پشت سر او باشند، از مباهله نهراسید و هیچ اندیشه نکنید، ولی اگر با خاصّه فرزندان و خویشان خود آمد از مباهله با او پرهیز کنید.
چون بامداد برآمد، صحابه در مسجد گرد آمدند و هر کسی انتظار داشت که رسول خدا او را صدا زند و همراه برد، امّا آن حضرت فرمود: من از جانب خدا مأموریت دارم تا فقط خاصّان خویش را از زنان، مردان و کودکان بدان جا برم؛ همانا که خدا به دعای ایشان عذاب فرستد. آن گاه علی و حسنین و فاطمه را فرا خواند و همراه برد تا به مکان مباهله رسیدند.
این منظره در نظر اسقف بسیار مهم آمد و گفت: به خدا قسم، من در چهره آنان، حقانیّت و ایمانی می‌بینم که اگر بخواهند می‌توانند با دعایشان کوهها را از جا برکنند. پیشوایان مردم مسیحی نجران، با این رخداد در برابر پیامبر(ص)با خشوع عرض کردند: ما برای مباهله حاضر نیستیم. پیامبر(ص)از آنان دعوت به اسلام کرد، اما آنان نپذیرفتند و سر انجام حاضر به قرار داد صلح شدند و پیمان بستند که هر سال دو هزار حلّه بپردازند. پیامبر(ص)با پیشنهاد آنان موافقت کرد و دستور داد صلحنامه را نوشتند و مهر و امضا کردند و به این وسیله، داستان مباهله پایان پذیرفت43.

دیدگاه عالمان شیعی و سنّی در سبب نزول آیه مباهله

چنانکه در داستان مباهله و سبب نزول آیه آوردیم، پیامبر(ص)از علی و فاطمه و فرزندانش حسنین(ع) برای همراهی با خود در امر مباهله دعوت به عمل آورد.
همه بزرگان از فریقین، جز اندکی از اهل سنّت در این امر اتّفاق نظر دارند که به برخی از دیدگاهها اشاره خواهیم داشت. برخی مفسّران چون: آلوسی، زمخشری و فخر رازی ادعای اتّفاق کرده‌اند که کسی جز این چهار نفر همراه پیامبر(ص)نبوده است.
1.آلوسی به نقل لز سعدبن ابی وقاص می‌نویسد:
«پس از نزول آیه، پیامبر(ص)، علی و فاطمه و حسنین(ع) را خواند و سپس گفت: خدایا اینانند اهل بیت من ... و در نزد محدّثان، حدیث مشهور و مورد اعتماد همین نقل است و روایت ابن عساکر از جعفربن محمد که (همراهیان پیامبر(ص)ابوبکر و عثمان و علی و فرزندان آنان بوده‌اند) خلاف روایت جمهور است.» 44
2.حافظ محمّد بدخشانی، این روایت را با استناد به صحیح مسلم و صحیح ترمذی و سنن بیهقی نقل کرده است45.
3. ابن اثیر در اُسد الغابه و سیّد شریف مرتضی و علاّمه بهبهانی در کتابهای خود نقل اتفاق کرده‌اند و در کتاب النص و الاجتهاد و نیز ملحقات احقاق الحق، بخش مهمّی به این مطلب اختصاص یافته، که بزرگان از علمای اسلام، مصداق «انفس، زنان و فرزندان» را علی، فاطمه و حسنین(ع) دانسته‌اند و بس.
نورالابصار، العمده، اسباب نزول واحدی و بحار الأنوار، حدیث را با همین بیان، نقل کرده‌اند.
در احتجاج علی(ع)با اصحاب شورا آمده است:
«شما را به خدا ! آیا در میان شما کسی است که پیامبر‌‌‌‌‌‌‌‌(ص)دست او و همسرش و دو پسرش را گرفته باشد به هنگام مباهله با نصارا به همراه برده باشد؟ گفتند: نه.» 46
4. ابن حجر در الصواعق المحرقه به نقل از دار قطنی آورده است: امیر مؤمنان(ع)در روز شورا فرمود:
«شما را به خدا سوگند بین شما کسی نزدیکتر از من به پیامبر(ص)هست که او را به منزله خود و فرزندان او را پسران خود و همسر او را نزدیکترین زن خاندانش به خویش خوانده باشد؟»
گفتند: هیچ کس به پیامبر(ص)نزدیکتر از تو نیست. 47 
مفسّران شیعه به اتّفاق نظر مفسّران عامّه چون بیضاوی، نیشابوری، بروسوی حقی، سیوطی، فخر رازی، ابن کثیر و ... در کتابهای خود اعتراف کرده‌اند که همین چهار نفر همراه پیامبر(ص)و اصحاب مباهله بوده‌اند48.
5. سید شریف مرتضی(ره) در کتاب الشّافی می‌گوید: بعضی ادعا کرده‌اند علی(ع)در مباهله حضور نداشته است، ولی این ادّعا بسشیار بی اساس است، زیرا روایات متواتر وجود دارد که پیامبر(ص)از علی و فاطمه(س) دعوت کرده است. و اهل نقل و تفسیر بر این مطلب اتفاق دارند. معقول نیست کسی به خود امر کند و یا از خود دعوت نماید. پس در آیه «و أنفسنا»، مقصود فرد دیگری غیر از پیامبر(ص)است و آن فرد، کسی جز علی(ع) نبوده است، چنانکه مراد از «نسائنا» و «أبنائنا» فاطمه و حسنین(ع) است49.
6.در صحیح مسلم آمده است: بعد از نزول آیه، پیامبر(ص)علی و فاطمه و حسنین را خواند و فرمود: بار خدایا ! اینان اهل بیت من هستند50.
ابن اثیر از تفسیر ثعلبی شبیه این روایت را آورده است.
7.علاّمه بهبهانی در مصباح الهدایه برای این جهت که چگونه «أنفسنا» با این که صیغه جمع است، بر علی(ع)منطبق گردیده، می‌نویسد:
«آوردن جمع و اراده یک نفر در مقام تعظیم، امر رایج و شایعی است و در این مورد، برای فهماندن و معرّفی خاصترین اهل بیت و نزدیکترین و با فضیلت ترین آنان است و آوردن واژه جمع در آیه مباهله، بر این اساس است.
و اطلاق نفس پیامبر(ص)بر علی(ع)، نشانگر نزدیک بودن شخصیّت علی(ع)آن حضرت است. مقصود از «أنفسنا» خود پیامبر(ص)نیست، زیرا اتّحاد داعی و مدعو نادرست است، و امر کننده باید کسی غیر از امر شونده باشد.» 51
8. بیضاوی می‌نویسد:
«پیامبر(ص)با حسنین که پیشاپیش او راه می‌رفتند و فاطمه و علی که پشت سر آن حضرت قدم بر می‌داشتند، برای مباهله آمدند.» 52
9. نیشابوری، روایتی را از عایشه نقل می‌کند و بعد از نقل کیفیت آمدن پیامبر(ص)برای مباهله و نقل جریان آیه تطهیر می‌نویسد:
«این روایت مورد اتّفاق اهل تفسیر است.» 53 
10. سید شریف الدین در النص و الاجتهاد می‌نویسد:
«همه مسلمانان می‌دانند که خداوند از میان تمام زنان، فاطمه(س) و از تمام پسران، حسنین(ع) و از میان نفوس، علی(ع)را انتخاب کرد و همانان بودند که در آیه مباهله یادشان آمده است.» 54
ابومجتبی در پاورقی النص والجتهاد، نزدیک به پنجاه و هفت منبع از منابع تفسیری و روایی را با ذکر آدرس و جزئیات آورده است که همگی تطبیق آیه مباهله بر اهل بیت(ع) را مورد اذعان قرار داده‌اند55. از میان نقلها و روایات، برای حسن ختام به روایتی از الفصول المختاره اکتفا می‌کنیم.
شیخ مفید روایت را این گونه نقل می‌کند:
«مأمون از علی بن موسی الرضا(ع)تقاضا کرد تا بزرگترین فضیلتی را که در قرآن برای علی(ع)آمده است، مطرح کند. امام(ع)بعد از تلاوت آیه مباهله ادامه می‌دهد: 
پیامبر(ص)، حسن و حسین(ع) را که دو پسر پیامبرند و فاطمه (س) را و امیرالمؤمنین(ع)را که به منزله نفس ایشان بود دعوت کرد، چون کسی در پیشگاه خدا، با فضیلت تر از پیامبر(ص)نیست و پیامبر(ص)علی(ع)را به منزله نفس خویش شمرده است، پس علی(ع)نیز از چنان فضیلتی برخوردار است.
مأمون پرسید: «أنباء» جمع است و پیامبر(ص)دو پسرش را آورده و «نسائنا» جمع است، فاطمه را آورده است. چه مانعی دارد پیامبر خودش را دعوت کرده باشد و مراد از «أنفس» علی نباشد که فضیلتی هم نخواهد بود؟
این سخن درست نیست، زیرا دعوت کننده همیشه غیر از دعوت شونده است، چنانکه امر کننده باید غیر از امر شونده باشد. معنا ندارد کسی دعوت کننده خود باشد و زمانی که پیامبر(ص)برای میاهله کسی جز علی(ع)را دعوت نکرده باشد معلوم می‌شود مقصود از «أنفسنا» در آیه مباهله، علی(ع)است.» 56

راویان حدیث مباهله

در میان راویان حدیث مباهله از صحابه چهره‌هایی چون: جابربن عبدالله انصاری، براءبن عازب، انس بن مالک، عثمان بن عفّان، عبدالرحمان بن عوف، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقّاص، عبدالله بن عباس و ابی رافع مولی النبی(ص)دیده می‌شوند.
و از تابعان چون: سدّی، شعبی، کابی، و ابی صالح و از محدّثان و مورخّان و مفسّران: سملم، ترمذی، ابوالفداء، سیوطی، زمخشری و فخر رازی ... حضور دارند.
شیخ در امالی و علاّمه طباطبائی از کتاب سعد السعود، تألیف سید بن طاووس، اسناد روایات را آورده است که در میان آنها از طریق عامر بن سعد و عبدالرّحمان بن کثیر به امام صادق(ع)و از طریق سالم بن ابی جعد به أبی ذر و ربیعه به امام علی(ع)منتهی شده است57.»
شیخ مفید در الاختصاص، سبب نزول آیه مباهله را از محمد بن زرقان به موسی بن جعفر(ع)و از محمد بن منکدر، به امام صادق(ع)منتهی دانسته است، و تفسیر فرات از احوال که او از امام صادق(ع)... نقل حدیث کرده است58.
متأسفانه در میان مفسران اهل سنّت کسانی دیده می‌شوند که با وجود این نقلهای متعدّد، هیچ اشاره‌ای به همراهان پیامبر(ص)در داستان مباهله نکرده و یا سعی در بی اعتبار نشان دادن این نقلها داشته‌اند59.

تبیین برخی نکات سؤال برانگیز حدیث مباهله

گر چه تحقق ما در آیه مباهله از زاویه سبب نزول آن است، امّا نپرداختن به برخی نکات این روایت، می‌تواند صحت حدیث را زیر سؤال ببرد!
یکی از سؤالهای مطرح در حدیث مباهله این است که: حسن و حسین(ع) پسران دختر پیامبر(ص)هستند، به چه دلیل آنان را پسران پیامبر(ص)گفته‌اند، با این که پسر، منتسب به پدر و جدّ پدری است؟
پاسخ: اگر ما حدیث مباهله را از نظر سند و محتوا صحیح بدانیم، نفس عمل پیامبر(ص)خود، بهترین دلیل بر این است که در فرهنگ دینی و در بینش پیامبر(ص)و مکتب وی، فرزندان دختری نیز فرزندان جدّ به شمار می‌آیند. علاوه بر این، در آیه: 
«و من ذرّیته داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون ... و زکریا و یحیی و عیسی ... »60
عیسی(ع)از فرزندان ابراهیم(ع)به حساب آمده با این که عیسی(ع)از ناحیه مادر، منتسب به ابراهیم(ع)است61.
در حدیثی، هارون از موسی بن جعفر(ع)می‌پرسد: به چه دلیل شما خود را ذرّه پیامبر(ص)می‌دانید و حال این که فرزند دختر ایشان هستید؟ امام(ع)در پاسخ به آیه مباهله استدلال می‌کند و می‌فرماید:
تأویل «أبنائنا» حسن و حسین(ع) و «نسائنا» فاطمه(س) و «أنفسنا» علی بن ابی طالب(ع)است62.
و در احتجاج علی(ع)با ابوبکر آمده که علی(ع)فرموده:
سوگند به خدا، ای ابی بکر! پیامبر(ص)من و اهل من و فرزندانم را برای مباهله همراه بر یا تو و اهل و فرزندان تو را؟ 
گفت: شما و اهل و فرزندان تو را 63 .

اشکالهای تفسیر المنار به حدیث مباهله

المنار برای مخدوش ساختن حدیث مباهله می‌نویسد:
«روایاتی که داستان مباهله را بیان می‌کنند، همگی همراه بودن علی و فاطمه و حسنین(ع) با پیامبر(ص)را نیز نقل می‌کنند و مستند به شیعه است و مقصود شیعه از طرح این روایات مشخص است و آنان چنان از این روایات ترویج کرده‌اند، که در نوشته‌های اهل سنّت نیز رایج شده است!»
تأمّل در لحن گفتار و استدلال المنار، نشانه‌های تعصّب و پیشداوری و خروج از سخنش صحیح باشد و چه نباشد! او می‌نویسد: «مقصود شیعه مشخص است»؛ یعنی شیعه در صدد است که با این حدیث، منزلت علی(ع)را اثبات کند. بنابر این، حرفش را نباید پذیرفت! اگر بنا باشد که ما در مسائل علمی و عقیدتی این گونه داوری کنیم، پس باید به اهل کتاب حق بدهیم که دلایل پیامبر اسلام(ص)را نپذیرند، زیرا پیامبر هر دلیلی که می‌آورد برای اثبات حقانیّت رسالت خود است. در نظر اهل کتاب، پیامبر متّهم است که همه تلاشهایش ساختگی و در جهت تثبیت فکر و ایده خود است! از نویسنده المنار باید پرسید که آیا براستی این گونه داوری را در سایر موارد می‌تواند بپذیرد! 
علاوه بر این، نقل کنندگان روایات، از محدّثان و صاحبان جوامع روایی چون مسلم و ترمذی بوده و برخی از آنان بعد از نقل، آن را تلقّی به قبول کرده‌اند و موّرخان بسیاری آن را پذیرفته و تأیید نموده‌اند و مفسّران بزرگی بدون هیچ گونه ردّ و یا اعتراض و تشکیکی آن را آورده‌اند.
باید دید که منظور المنار از شیعیانی که در مصدر حدیث مباهله قرار دارند، چه کسانی هستند؟ آیا منظور ایشان کسی چون: سعد بن ابی وقاص، جابر بن عبدالله، عبدالله بن عباس و دیگران از صحابه، یا تابعین‌اند که از اشخاصی چون: ابو صالح، کابی، سدّی و شعبی نقل کرده‌اند؟
در این صورت، به المنار گفته می‌شود: اگر بنا شود این گونه راویان از سلسله سند احادیث حذف شوند، دیگر سیره و سنّتی قابل قبول بر جا نمی‌ماند. تنها وجهی که برای ادّعای المنار می‌توان تصویر کرد این است که چون محتوای حدیث مطابق ذوق نویسنده نبوده، راویان آن را شیعه شمرده است و البتّه به نظر ایشان، شیعه بودن راوی برای ردّ حدیث کافی است!

اشکال دوم المنار

المنار می‌گوید: شیعه معتقد است که از لفظ «نسائنا» فاطمه و از «انفسنا» علی اراده شده است، ولی هیچ عرب زبانی چنین استعمالی را نمی‌پذیرد، خصوصاً با وجود این که پیامبر(ص)چندین همسر داشته، چگونه ممکن است از «نسائنا» دختر ایشان اراده شده باشد!
احتمال می‌رود منشأ این اشکال المنار بعضی از روایات چون روایت جابر باشد، که گفته است: «نسائنا» فاطمه و «انفسنا» علی(ع)است. در حالی که معنای «نسائنا» و «انفسنا» فاطمه و علی نیستند و شیعه هم چنین نمی‌گوید، بلکه روح استدلال به حدیث مباهله بر منزلت اهل بیت این است که پیامبر(ص)«نسائنا» فرمود و کسی جز فاطمه(س) را نیاورد. پس روشن می‌شود که مصداق «نسائنا» فاطمه(س) است و همچنین «انفسنا» فرمود و کسی جز علی(ع)را نیاورد، معلوم می‌شود مصداق «انفسنا» علی(ع)است.
به عبارتی می‌توان گفت پیامبر(ص)جز علی و فاطمه و حسنین(ع) ، مصداقی برای «انفسنا، نسائنا و ابنائنا» سراغ نداشت تا به مباهله دعوت کند. علاوه بر این، پس از دعوت فرموده: با خدایا اینان اهل بیت من هستند.
امّا این که المنار مدّعی است: «هیچ عرب زبانی چنین استعمالی ندارد»، این کلام موجب ردّ روایات فراوانی است که در این زمینه وارد شده است و باعث ردّ راویان بسیاری است که ائمه علم بلاغت و اساتید علم بیان در میان آنان به چشم می‌خورند. از جمله آنان زمخشری است که می‌نویسد:
«این حدیث قویترین دلیل بر فضیلت اصحاب کساء و برهانی روشن بر درستی نبوّت پیامبر(ص)است.» 64
او بدون هیچ گونه تأمل و اعتراضی این روایت را نقل کرده است.
از سوی دیگر، اگر همراهان پیامبر(ص)در ماجرای مباهله، از مصادیق «أبنائنا» و «نسائنا» و «أنفسنا» نباشند، معنایش این است که فرمان خدا مورد عمل پیامبر(ص)قرار نگرفته و او به جای اطاعت از دستور خدا، کسان دیگری را به میل خویش برای مباهله دعوت کرده است! 
اشکالات بی اساس و بی پایه دیگری نیز در المنار ذکر شده که نیازی به آوردن آنها نیست و هر خواننده‌ای در می‌یابد که این سخنان برخاسته از تعصّب و تلاشی در جهت ایستادگی در برابر حقیقتی بزرگ است، که همان دلالت آیه مباهله بر افضلیّت اهل بیت(ع) باشد.
در پایان، صاحب المنار چون کوشش خود را بیهوده دیده، به روایتی نادر و شاذ استناد کرده است، تا نزول آیه نباهله را درباره اهل بیت(ع) ، مورد تشکیک قرار دهد 65.

روایت ساختگی، در مقابله با حدیث مباهله

روایتی که المنار به آن اشاره دارد، روایتی است که ابن عساکر در تاریخ دمشق از ابو عبدالله محمّد بن ابراهیم، او از ابوالفضل بن کریدی، او از ابوالحسن عتیقی، او از ابوالحسن دار قطنی، او از ابو الحسین احمد بن قاج، او از محمد بن جریر طبری نقل کرده است که او گفت: سعید بن عنبسه رازی، بر ما املا کرد که هیثم بن عدی برای ما گفت: شنیدم از جعفر بن محمّد از پدرش درباره این آیه (آیه مباهله) که پیامبر ابوبکر و فرزندانش، عمر و فرزندانش، عثمان و فرزندانش و علی و فرزندانش را برای مباهله آورد66.
همین روایت را سیوطی نیز در تفسیر آیه مباهله به نقل از ابن عساکر آورده است.
این حدیث از نظر سند و متن، غیر قابل اعتماد است و به شکلی روشن می‌نماید که از سوی توجیه گران خلاف خلفا، ساخته شده است تا فضیلت مخصوص اهل بیت(ع) و دلیل شایستگی علی(ع)را به سایر خلفا تعمیم دهند.
در سند حدیث یاد شده، دو راوی غیر موثق واقع شده‌اند. نخست سعد بن عنبسه رازی و دوم هیثم بن عدی است. در مورد نفر اول، ابن ابی حاتم رازی، مؤلف الجرح و التعدیل گفته است:
«پدرم از او شنید، ولی حدیث نکرد و گفت درباره او نظر است (فیه نظر) و نیز عبدالرّحمان گفت: از علی بن الحسین شنیدم که او گفت: از یحیی بن معین شنیدم که درباره او گفت: او را نمی‌شناسم. سپس گفته شد او از ابی عبیده حدّاد حدیث «والان» را نقل کرده است، گفت: این یکی کذّاب است. و نیز عبدالرّحمان حدیث کرد از علی بن الحسین شنیدم که می‌گفت: «سعید بن عنسبه» کذّاب است و نیز از پدرم شنیدم که گفت او راست نمی‌گفت.» 67
امّا هیثم بن عدی به اتّفاق علمای رجال، کذّاب است.
ابن ابی حاتم می‌گوید:
«از یحیی بن معین درباره او سؤال شد، او گفت: از اهل کوفه است وثقه نبوده و کذّاب است! از پدرم نیز درباره او پرسیدم گفت: متروک الحدیث است».68 
ابن حجر عسقلانی، رجال شناس بزرگ نیز در مورد او از بخاری، یحیی بن معین، ابو داوود، نسائی، ابن مدین، ابو زرعه، عجلی، ساجی، احمد، حاکم و نقاش نقل کرده که او را غیر موثّق یا کذّاب یا متروک الحدیث یا تدلیس گر در اخبار، یا روایت کننده احادیثی منکر، دانسته‌اند.
محمود بن غیلان نیز گفته است:
«احمد، یحیی بن معین، ابو خیثمه، ابن سکنی، ابن شاهین، ابی جارود، و دارقطنی او را در عداد ضعفا به شمار آورده‌اند.» 69
بنابر این، روایت ابن عساکر، اوّلاً شاذ و مخالف با همه روایات معتبری است که در این زمینه وارد شده و در سند آن، دو راوی ضعیف و غیر موثّق وجود دارد و به همین جهت، مورد اعراض مفسّران واقع گردیده است و متکلّمان شیعی و سنّی نیز اشاره‌ای به این حدیث ندارند.
عجیب این که روایت یاد شده از امام جعفر صادق(ع)از پدرش امام محمّد باقر نقل شده است. شگفتا! چگونه این حدیث را امام صادق یا امام باقر(ع)فرموده، ولی هیچ یک از محدّثان و محققان شیعی آن را روایت نکرده‌اند. با این که برخی از آن محدّثان تمام روایتی را که بر معصومین(ع) نسبت داده شده است در کتابهای خود نقل کرده‌اند و تنها به نقل روایاتی که اطمینان به صحّت آن داشته‌اند بسنده نمی‌کرند و چه بسا در مواردی نسبت به صحّت روایتی توقف کرده و از تأیید و تکذیب آن خودداری نموده‌اند و یا آن را حمل بر تقیه کرده‌اند.
اکنون چگونه این حدیث در هیچ موسوعه روایی شیعی وجود ندارد.
امّا محتوا و مدلول این روایت:
اولاً، این دسته بندی و ترتیب (ابوبکر و فرزندان، عمر و فرزندان، عثمان و فرزندان، علی و فرزندان) بسیار شگفت می‌نماید، چه این که این ترتیب دقیقاً مطابق با اوضاع سیاسی است که پس از پیامبر(ص)شکل گرفت، و از سوی حکومتهای اموی و عباسی مورد ترویج واقع گردید.
براستی چگونه همین ترتیب در همه رویدادها در زمان پیامبر(ص)به طور اتّفاق رعایت شده و هیچ گاه عثمان بر ابوبکر یا عمر در کلام و نوشته، پیشی نگرفته است و همین طور در مورد سه نفر دیگر؟ آیا این ترتیب مورد نظر پیامبر(ص)بوده است و یا بر حسب اتفاق و تصادف؟ آیا چنین تصادف و اتفاقهای ادّعایی برای یک فرد محقّق منصف و تحلیلگر، شک برانگیز نیست؟
بی تردید باید گفت این ترتیب و شماره گذاری از سوی جریانهای سیاسی ترسیم شده و پس از آن، وقایع نگاران و روایت پردازان و تاریخ سازان به عنوان مأموریت و یا گرایشهای درونی بر این سیاست گردن نهاده و به ثبت آن کمک کرده‌اند.
ثانیاً، چگونه ممکن است پیامبر(ص)ابوبکر و فرزندان ... را برای مباهله فراخوانده باشد، و بزرگان صحابه را که دارای جایگاهی بلند و سابقه‌ای درخشان در جهاد در راه خدا و نصرت پیامبر(ص)بوده‌اند، نادیده انگارد ! آیا این تنقیص و نادیده گرفتن خدمات و مجاهدات آنان نیست؟
حال آن که در آن میان، بزرگانی چون: عبّاس عموی پیامبر(ص)، سلمان، ابوذر، عمار، مقداد و سعد بزرگ قبیله خزرج، حذیفه، ابو عبیده و از زنان، چون صفیّه عمّه پیامبر(ص)و امّ هانی دختر عموی پیامبر(ص)نیز بوده‌اند، که پیامبر آنان را دعوت به مباهله نکرد. علاوه بر این که این سه نفر برترین اصحاب پیامبر(ص)نیز نبوده‌اند.
نشانه‌های ذکر شده و قراین دیگری که وجود دارد، نشانه‌ای روشن بر ساختگی بودن روایت نقل شده از سوی ابن عساکر است70.
نتیجه: آیه مباهله درباره پیامبر(ص)، علی، فاطمه و حسنین(ع) ، همان گونه که مورد اتفاق شیعه است، مورد پذیرش قریب به اتفاق اعلام اهل سنت نیز می‌باشد. 

پی نوشت‌ها:

1 . اشاره است به آیه: «قل لا اسألکم علیه أجراً اولاً المودةّ فی القربی ...» شوری / 23.
2 . فتونی عاملی، مرآة الانوار، (مقدّمة تفسیر برهان) / 51. 
3 . علامه طباطبایی، المیزان، 6 /20.
4 . مسند احمد بن حنبل، 3/14، 17، 26، 59، 4/367، 371؛ ترمذی، الجامع الصحیح (سنن ترمذی)، کتاب المناقب / 546، باب 31؛ ابن مغازلی، المناقب / 234- 236. طبع مطبعه حلبی.
5 . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، 3/124؛ طبرانی، المعجم الصغیر، 1/255؛ متقی هندی، کنز العمّال، (طبع حلب)، 11/ 603؛ هیثمی، مجمع الزوائد، 9/134؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة /72.
6 . حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، 3/119. 
7 . اشاره است به آیه: «نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین». شعراء /193/194. 
8 . اشاره است به آیه: «ان هو الاّ وحی یوحی علّمه شدید القوی» نجم / 4-5. 
9 . انّما یعرف القرآن من خوطب به.
10 . اوصاف یاد شده در روایات فریقین موجود است؛ از جمله: تاریخ طبری، 2/ 63 ؛ مسند احمد، 1/159. برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به: سید مرتضی حسینی فیروز آبادی، فضائل الخمسة من الصحاح الستّة.
11 . اشاره به حدیث معروف منزلت است که پیامبر فرمود: «الاترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی». صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق، باب مناقب علی بن ابی طالب(ع)؛ صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة؛ سنن ابن ماجه / 12؛ مسند احمد، 1/174؛ حلیة الاولیاء، 7/194؛ خصائص نسائی / 15 و 16؛ صحیح ترمذی، 2/301 و ... .
12 . سید رضی نهج البلاغه، گرد آوری صبحی صالح، خطبه «قاصعه» / 301- 302.
13 . اشاره به حدیث ردّ شمس است که از جمعی از صحابه پیامبر روایت شده است که روزی پیامبر در منزلی از منازل سر بر دامن علی(ع)نهاده بود و آیات وحی را فرا می‌گرفت و همچنان بود تا آفتاب پنهان شد و این در حالی بود که نماز عصر را نگزارده بود. پس پیامبر سر برداشت و از علی(ع)پرسید آیا نماز عصر را خوانده‌ای ؟ گفت: نه، پیامبر دعا کرد و خورشید باز گشت تا محاذی آن مکان قرار گرفت و علی(ع)نماز عصر را خواند. ابن مغازلی، مناقب / 96- 98؛ قندوزی حنفی، ینابیع المودّة / 137- 138 به نقل از ابن مغازلی و حموینی و خوارزمی و طحاوی و ابن حجر در الصواعق المحرقة و دیگران.
14 . فخر رازی، تفسیر کبیر، 8/23؛ متقی هندی، کنز العمال، 6 /392؛ ابن حجر عسقلانی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، 16 /165.
15 . حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، (مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه)، 1/48؛ سیّد هاشم بحرانی، تفسیر البرهان، 1/16.
16 حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، 1/42؛ابن عبد البّر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، 2 / 501؛ ابن عمر، جامع بیان العلم، 1/114؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، 7/7 و 338؛ ابن حجر عسقلانی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، 8/485؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، 2/101. 
17 . ابن سعد، الطبقات الکبری، 2/338؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، 1/45؛ المناقب، خوارزمی / 46؛ حافظ ابی نعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، 1/67- 68؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة / 76. 
18 . کتاب سلیم بن قیس/213.
19 .حاکم حسکانی، شواهد التنزیل،1/47.
20 . حافظ ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء،1/65.
21 .قندوزی حنفی، ینابیع المودّة/80،باب 14؛ سید بن طاوس، سعدالسعود/285.
22 . عن جابر، قال سمعت اباجعفر(ع)یقول:« ما ادّعی احد من الناس انه جمع القرآن کلّه کما انزل الاّ کذّاب، و ما جمعه و حفظه کما انزل الله الاعلی بن ابی طالب و الأئمة من بعده» . کلبنی، اصول کافی،1/228.
23 . مقدمه تفسیر مفاتیح الاسرار ومصابیح الابرار، مخطوط.
24 . اشاره است به آیه :« فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون». وحدیث ثقلین«... ما ان تمسکّتم بهما لن تضلّوا ابداً ...» ؛ هرگاه که به ایشان تمسّک کنید هرگز گمراه نخواهیدشد.
25 . ابن سعد، الطبقات الکبری، 2/338؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، حدیث1041؛ حافظ ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء،1/67؛ شواهد التنزیل، حاکم حسکانی ،1/36و38؛ خوارزمی، المناقب،/49.
26 . قال رسول الله (ص) :« انّ فیکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله و هو علیّ بن ابی طالب». حاکم نیشابوری ، المستدرک علی الصحیحین،3/123؛ حافظ ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء،1/67؛ خصائص نسائی/131؛ مسند احمد، 3/33؛ ابن اثیر ، اسدالغابة، 3/283و4/33.
27 .اشاره به حدیث معروف ثقلین است که منابع آن در پاورقی شماره 4 گذشت.
28 . رجوع کنید به: حاکم حسکانی، شواهد التنزیل ؛ فیزوزآبادی، فضائل الخمسة من الصحاح الستّة؛ بحرانی، غایة المرام؛ استرآبادی، تأویل الآیات الظّاهرة ، و... .
29 . حاکم حسکانی، شواهد التنزیل ،1/64.
30 . حاکم حسکانی، شواهد التنزیل ،1/30؛ متقی هندی، کنز العمّال ، 15/94؛ قندوزی حنفی، ینابیع المودّة/126.
31 . حاکم حسکانی، شواهد التنزیل ،1/52.
32 . حاکم حسکانی، شواهد التنزیل ،1/52؛ قندوزی حنفی ،ینابیع المودّة /126.
33 حاکم حسکانی، شواهد التنزیل ،/57و62.
34 . محمد باقر مجلسی، بحارالانوار ، 24/305 به نقل از: کراجکی، کنز الفوائد؛ قندوزی حنفی، ینابیع المودّة /126.
35 .رجوع کنید به پاورقی شماره 29.
36 . حاکم حسکانی، شواهد التنزیل ،2/459،473، حدیث 125تا 1148.
37 .آل عمران/61.
38 . شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا، 1/231-232؛ سید شریف رضی، حقائق التأویل، (مؤسسه بعثت) /230-237.
39 . سید محمد آلوسی، روح المعانی ، (بیروت) ، 3/190.
40 . جارالله زمخشری، الکشاف، 1/370.
41 . فخر رازی، تفسیر کبیر، 8/85.
42 . حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن،( بنگاه ترجمه و نشر) ،1/330؛ جارالله زمخشری، الکشاف1/368؛ علامه طباطبایی، المیزان 3/224؛ طبرسی ، مجمع البیان ، ذیل آیه.
43 .ابوالفتوح رازی، روض الجنان (قطع رحی) /1، ذیل آیه؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، 1/155؛ واحدس ، اسباب النزول ، (انتشارات رضی) /68؛ دکتر غازی عنایت، اسباب نزول قرآن، (بیروت، دارالجیل) /132؛ عبدالله السبیتی، المباهله، (تهران ، مکتبه النجاج) /28.
44 . سید محمد آلوسی، روح المعانی ،3/190.
45 .بدخشانی، نزل الابرار.104؛ ترمذی، الجامع الصحیح ، 5/225ح2999.
46 . ابن اثیر، اسدا الغابه، (داراحیاء التراث) ، 4/26؛ سید مرتضی ، الشافی، (مؤسسه الصادق)، 2/253ـ255؛ سید علی موسوی بهبهانی، مصباح الهدایه ( قاهره ، النجاح) /165؛ عبدالحسین شرف الدین، النص والاجتهاد، (قم، سیدالشهداء) /75؛ ملحقات احقاق الحاق، (کتابخانه آیة الله مرعشی) 2/84 و پاورقی، احقاق الحق3/47ـ47ـ76و14 المحلقات احقاق 144ـ 147؛ بان البطریق، العمده/231ـ188؛ شبلنجی، نورالابصار، ( بیروت، دارالجبل) /223؛ واحدی، اسباب نزول/68؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار ، 35/267؛ طبرسی، الاحتجاج، 1/139.
47 . ابن حجر هیتمی، الصّواعق المحرقة /124، به نقل از: پاورقی بحارالانوار، ج35 وکتاب المباهله سبیتی/92.
48 . عمربن محمد شیرازی بیضاوی، (مؤسسه اعلمی) ،1/261؛ نیشابوری ، غرائب القرآن ،3/214؛ حقی بروسوی، روح البیان،2/44ـ45؛ سیوطی ، الدر المنثور ،(مکتبه آیة الله نجفی مرعشی) ، 2/39؛ فخر رازی ، تفسیر کبیر ،8/85.
49 . سید مرتضی ، الشافی، 2/253ـ255.
50 . صحیح مسلم، 5/24.
51 . بهبهانی ، مصباح الهدایه/165.
52 بیضاوی ، تفسیر بیضاوی،1/261.
53 . نیشابوری ، غرائب القرآن ،3/214.
54 . شرف الدین، النص والاجتهاد، /75.
55 .همان.
56 .شیخ مفید، الفصول المختاره، (قم ، انتشارات کنگره شیخ مفید) /38؛ مجلسی، بحارالانوار ، 35/257.
57 . شیخ صدوق، امالی، ترجمه کمره ای/525؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل ،2/167ـ155؛ علامه طباطبایی ، المیزان 3/235.
58 . شیخ مفید، الاختصاص، ( قم، مکتبة الزهراء) 116،112،94،56.
59 .سیّد قطب، فی ظلال القرآن ، ( دارالشروق) ، 1/405؛ المنار، رشید رضا، (بیروت دارالمعرفة) ، 3/322.
60 . انعام /85.
61 . علی بن جمعه حویزی، نورالثقلین، ( قم ، اعلمیه)، 1/349. 
62 . شیخ مفید، الاختصاص،/65؛ تفسیر فرقان، 5/17ـ 63؛ شیخ صدوق،عیون اخبار الرضا، 1/84ـ85.
63 . طبرسی، الاحتجاج، 1/118.
64 . جارالله زمخشری، الکشاف، 1/370.
65 .رشید رضا، المنار3/322.
66 . ابن عساکر، تاریخ دمشق ذیل ترجمه عثمان/169ـ168.
67 . ابن ابی حاتم رازی، الجرح والتعدیل، 4/52.
68 . همان 9/85.
69 . لسان المیزان ،6/209.
70 . السبیتی، المباهله/109ـ111.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 12:30 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

آشنایی با دانش اسباب نزول بخش اول

بازديد: 145
آشنایی با دانش اسباب نزول
بخش اول

محمد بهرامی

نوشتاری که در پیش رو دارید، تحقیقی است دربارة اسباب نزول قرآن که خود موضوعی ازعلوم قرآنی است.
دربارة اسباب نزول، سخن بسیار است و کمتر نوشته‌ای را می‌توان یافت که همه مباحث اسباب نزول راشامل باشد. ما نیز ناگزیریم در این نوشتار، به صورت گزینشی عمل کنیم.
درمقدمه این پژوهش، بیان نکاتی چند ضروری است که نحست بدانها می‌پردازیم:

تعریف علوم قرآنی

چنانکه یادآورشدیم، بحث اسباب نزول، ازجمله مباحثی است که درقلمرو علوم قرآن مطرح بوده و هست، از این روی، جا دارد که ابتدا نگاهی به اصطلاج «علوم قرآن» داشته باشیم.
واژه «علوم قرآن» دو کاربرد داد:
گاه منظور هر دانش وآگاهی که می‌تواند درباره قرآن مطرح شود ومرتبط با قرآن باشد که دراصطلاح«علوم قرآن اضافی» نامیده می‌شود.
دیگری به اعتبار این که در طول زمان، سرانجام مباحثی دربارة قرآن و مرتبط با آن شکل گرفته و به مجموعه آن مباحث، عنوان «علوم قرآن» را داده‌اند که در این صورت، قلمرو علوم قرآن معیّن و محدود خواهد بود و آن را در اصطلاح »علوم قرآن اسمی یا علمی» گویند.
علوم قرآن اضافی را چنین تعریف کرده‌اند: 
«کل علم یخدم القرآن او یستند الیه ... .»1
هر علمی که در خدمت قرآن یا مستند به آن باشد، علوم قرآن اضافی نامیده می‌شود.
البته این تعریف، قابل نقد است، زیرا بر این اساس باید علم صرف و نحو و معانی و بیان برخی علوم انسانی و تجربی، که در فهم قرآن دخالت دارند و می‌توانند مورد استفاده قرار گیرند، از علوم قرآن به شمار آیند! با این که چنین نیست، زیرا منشأ این علوم، قرآن نمی‌باشد، و قبل از قرآن مطرح بوده و یا بدون ارتباط با قرآن مطرح شده و شکل گرفته‌اند.
پس سزاوار این است که بگوییم «علوم قرآن اضافی» علومی است که در دامان قرآن و در پی تلاش برای شناخت آن مطرح شده و یا قابل طرح‌اند؛ مانند علم و ناسخ و منسوخ، اعجاز قرآن، اعراب قرآن، نکات ادبی، بلاغی، اخلاقی، اجتماعی و ... .
بنابر این، علم فقه تا آن جا که دربارة آیات الاحکام و مستندات قرآنی بحث می‌کند، از علوم قرآن (به معنای نخست) به شمار می‌آید، ولی هر گاه دربارة منابع دیگر و مستند به حدیث یا عقل و یا اجماع بحث کند، خارج از علوم قرآن اضافی است.
علوم قرآن علمی، دانشی شکل یافته و تدوین شده است که دارای مباحث و فصلهای مشخصی است و در هر فصل آن خصوصیتی از قرآن مورد بررسی قرار گرفته است.
بنابر این، قلمرو مباحث « علوم قرآن علمی» محدود و معیّن است و منحصر در همان مباحثی که معمولاً کتابهای علوم قرآن به آنها پرداخته‌اند.
پس اگر «زرکشی» گفته است: « علوم قرآن شمارش نمی‌شود.» 2 منظورش علوم قرآن اضافی بوده است، نه علوم قرآن علمی.
و اگر سیوطی می‌نویسد: «علم طب، جدل، هیئت و ... از علوم قرآنی است.» 3 ممکن است نظرش « علوم قرآن اضافی» باشد، آن هم آن مقدار از این مباحث که مستند به آیات قرآن و یا دربارة آیات قرآن طرح شده باشند و نه همه مباحث این علوم. اگر سخنان زرکشی و سیوطی را این چنین توجیه کنیم، اشکال برخی اشکال کنندگان بر ایشان وارد نخواهد بود که گفته‌اند: «اینان گرفتار زیاده روی شده‌اند.» 4

تاریخ پیدایش و تکامل علوم قرآن

درباره تاریخ پیدایش واژه « علوم قرآن» آرای مختلفی اظهار شده است که عبارتند از: 
1. قرن هفتم هجر‌ی5؛
2. قرن پنجم هجری6؛
3. قرن سوم هجری7؛
ولی می‌توان گفت این واژه را در قرن دوم هجری (زمان خلافت رشید)، شافعی به کار برده است، زیرا وی در جواب رشید چنین می‌گوید:
«... انّ علوم القرآن کثیرة ...» 8
امّا دربارة این که سرآغاز شکل گیری مباحث قرآنی چه زمانی بوده، می‌توان گفت که سرآغاز آن عصر پیامبر و روزگار نزول قرآن است، زیرا در این عصر بود که اسباب نزول و ناسخ و منسوخ و ... در قالب روایات بیان می‌شد؛ هر چند مکتوب و مدوّن نبود و به عنوان یک علم شناخته نمی‌شد و دربارة آن نقد و بررسی صورت نمی‌گرفت9. 
دربارة زمان تدوین علوم قرآن اضافی، چند نظریه ارائه شده است: برخی می‌گویند: پس از رحلت پیامبر 10 و برخی معتقدند در قرن دوم هجری صورت گرفته است11.
به هر حال، این مطالب غیر منسجم و فاقد تجزیه و تحلیل و صرفاً به صورت نقل حدیث بوده و صورت علمی نداشته است.

تاریخ نگارش علوم قرآن علمی

دربارة تدوین کتابهایی که امروز آنها را به عنوان « علوم قرآن» می‌شناسیم و در بردارنده مباحث معیّنی هستند که تحت عنوان علوم قرآن علمی، قابل شناسایی‌اند نیز، چند نظریه وجود دارد: 
1. مشهور می‌گویند: در قرن هفتم نگارش این علوم آغاز گردیده است12.
2. زرقانی بر این اعتقاد است که علوم قرآن به صورت یک مجموعه در قرن پنجم، توسط «علی بن ایراهیم حوفی» ت 430ھ – تحت عنوان «البرهان فی علوم القرآن» به نگارش در آمده است13.
3. برخی بر این باورند که قبل از قرن پنجم، کتبی تحت عنوان علوم قرآن تدوین شده است؛ مانند: «الحاوی فی علوم القرآن»14، تألیف محمّد بن خلف بن مرزبان ت 309 ھ ؛ «الرغیب فی علوم القرآن»15، تألیف محمّد بن عمر الواقدی ت 207 ھ - ؛ «فی علوم القرآن»16، تألیف ابوبکر محمّد بن القاسم الانباری ت 328 ھ – و «الاستغناء فی علوم القرآن»17، تألیف محمّد بن علی الادفوی ت 388 ھ - . ولی از آن جا که کتابهای یاد شده اکنون قابل دستیابی نیستند تا میزان ارتباط آنها با علوم قرآن مورد داوری قرار گیرد، نمی‌توانیم روی آنها حساب جدّی باز کنیم و وجود آنها را مسلّم بدانیم.

سبب نزول عام و سبب نزول خاص

آیه‌ها و سوره‌های قرآنی، از نظر سبب نزول به دو دسته تقسیم می‌شوند:
1. آیه‌ها و سوره‌هایی که سبب نزول خاصّی ندارند و سبب نزول آنها سبب نزول عام است، که همان فلسفه نزول قرآن (هدایت، انذار، تبشیرو ...) باشد.
2. آیه‌ها و سوره‌هایی که سبب نزول خاص دارند18 و متناسب حادثه یا جریانی خارجی نازل شده‌اند.
آنچه در این جا موضوع بحث قرار خواهد گرفت اسباب نزول خاص است. پس نخستین بحث را با تعریف اسباب نزول، آغاز می‌کنیم.
سبب نزول، عبارت است از: حادثه، یا سؤال و ... که در عصر پیامبر (ص) اتفاق افتاده و باعث نزول آیه، آیه‌ها و یا سوره‌ای از قرآن شده است که به شکلی اشاره به آن حادثه یا سؤال و ... دارد.
بنابر این، اگر آیه یا سوره‌ای نظر به رخدادهای گذشته تاریخ (قبل از اسلام) داشته باشد، آن رخدادها سبب نزول نامیده نمی‌شود؛ مانند هجوم ابره که «واحدی» آن را سبب نزول سوره فیل می‌داند، در حالی که شرط تقارن زمانی بین سبب و مسبب را ندارد و نباید سبب نزول نامیده شود.
آیا همه آیات، سبب خاص دارد؟ 
حدیثی از حضرت علی(ع) نقل شده که برخی از آن استفاده کرده‌اند همه آیات سبب نزول خاص دارد. آن حدیث چنین است:
«و مانزلت آیة الاّ و قد علمت فیم نزلت و علی من نزلت و بم نزلت.» 19
ولی استفاده آنان، با منظور امام(ع) هماهنگ نمی‌نماید، چه این که مقصود حضرت علی(ع) از این بیان، اثبات این حقیقت است که من به تمام خصوصیات آیات آگاه هستم، می‌دانم هر آیه در چه موردی و موضوعی نازل شده، مخاطبش کیانند و چرا نازل شده؟ آیا سبب خاص داشته است یا خیر؟ بنابر این، روایت یاد شده منافاتی با مطالب گذشته ما ندارد که سبب نزول را به دو دسته تقسیم کردیم و گفتیم که برخی آیات دارای سبب نزول عام و فاقد سبب نزول خاص‌اند.

کارآیی و فواید اسباب نزول

برخی گمان کرده‌اند در این فن فایده‌ای نیست به دلیل این که اسباب نزول نوعی تاریخ است20. گویا معتقدان این نظریه پنداشته‌اند که تاریخ، هیچ فایده‌ای ندارد و بر این اساس فواید اسباب نزول را که نوعی تاریخ است، انکار کرده‌اند. ولی این سخن پنداری بیش نیست و صاحب نظران21، فواید بسیاری را بر این علم مترتب دانسته‌اند و به تبع تاریخ، اسباب نزول نیز فوایدی دارد. که به طور فشرده به آنها اشاره خواهیم داشت:

1. شناخت فلسفه احکام

پر واضح است که نزول وحی و امر و نهی الهی، دارای فلسفه و عللی است که شناخت آنها تأثیر بایسته‌ای در فهم و درس آموزی مخاطبان ندارد.
شناخت فلسفه احکام از راههای گوناگونی: آیات، روایات و ... میّسر خواهد بود که یکی از آنها شناخت اسباب نزول است.
از آن جمله سبب نزول آیه ذیل است:
« يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا...» 22 
از تو درباره شراب و قمار می‌پرسند. بگو: در آن دو، گناهی بزرگ و سودهایی برای مردم است و البتّه گناه آن دو از سودشان بیشتر است؛ ... .
این آیه شریفه بیانگر حکم خمر و قمار است و سبب نزول آیه، اشاره به فلسفه حکم دارد که عبارت است از زایل شده عقل و نابودی مال. زیرا در آن آمده است: عمر بن خطاب و معاذ بن جبل و عده‌ای از انصار خدمت پیامبر آمده، عرض کردند دربارة شراب و قمار فتوا دهید، زیرا این دو عقل را زایل و مال را نیز تلف می‌کند، پس خداوند آیه فوق را نازل فرمود23.

2. شناخت دایره شمول حکم

گاهی آیه عام است و شامل همه مخاطبان و همه موارد می‌شو، ولی آیه به وسیله دیگری (آیه یا روایتی) تخصیص می‌خورد و دایره شمول آن محدود می‌شود. در این گونه موارد، اگر سبب نزول آیه را بدانیم، مخصّص را به غیر مورد سبب نزول اختصاص می‌دهیم زیرا معنا ندارد که آیه، شامل سبب نزول خود نشود! و همگان معتقدند که حکم عام به طور مسلّم سبب نزول را شامل می‌گردد و به وسیله تخصیص، خارج نمی‌شود.
مثلاً آیه زیر عام است و حکم می‌کند:
« إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ... بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ »24
کسانی که به زنان با ایمان پاکدامن بی خبر از کار بد، نسبت زنا می‌دهند در دنیا و آخرت لعنت شده، بر ایشان عذابی است بزرگ. ... .
و از سوی دیگر آیه ذیل خاص است و حکم می‌کند: 
«وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ... فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»25
کسانی که زنان عفیف را به زنا متّهم می‌کنند و چهار شاهد نمی‌آورند، هشتاد ضربه بزنید و شهادتشان را دیگر نپذیرید، مگر این که توبه کنند. ... .
این آیه، آیه قبلی را تخصیص می‌زند. بدین معنا که عذاب عظیم، اتّهام زننده‌ای را در بر می‌گیرد که چهار شاهد نیاورده و توبه نکند.
بنابر این، اگر سبب نزول آیه اول را تهمت بر عایشه، طبق روایت اهل سنت و تهمت بر ماریه قبطیه مادر ابراهیم، طبق روایت شیعه26، بنانیم، مخصّص به غیر مورد سبب نزول، اختصاص خواهد یافت و در این صورت کسانی که به عایشه یا ماریه قبطیه تهمت زده‌اند، در دنیا و آخرت لعنت شده‌اند و بر ایشان عذابی است بزرگ؛ گر چه شاهد بیاورند یا تویه کنند27.

3. تخصیص حکم عام به وسیله سبب نزول

در موردی که آیه عام و سبب نزول خاص باشد، مشهور می‌گویند: ملاک عموم لفظ است و برخی خصوص سبب را ملاک می‌دانند و معتقدند از فواید شناخت سبب نزول، اختصاص دادن حکم عام به مورد سبب نزول است.
برای نمونه آیه ظهار « وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ... عَذَابٌ أَلِيمٌ »28 عام است، به این معنا که هر کس ظهار کند، حکم ظهار در حق او جاری است،ولی بر اساس نظریه دوم، حکم ظهار در آیه، اختصاص دارد به سبب نزول آیه که ماجرای ظهار اوس بن صامت است29. و اگر شخص دیگری ظهار کند، حکم ظهار او از این آیه به دست نمی‌آید، بلکه باید از دلیل دیگری استفاده کرد.
و در آیه قذف: « إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ... وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ »30 که حکم: لعنت و عذاب بر کسانی که بر زنان پاکدامن تهمت زنا می‌زنند، عام است، طبق نظر «ملاک بودن سبب خاص» باید اختصاص یابد به تهمت زنندگان به همسر پیامبر (ص).

4. دفع توهّم حصر

ظاهر برخی از آیات قرآن، حصر را می‌رساند؛ مثلاً ظاهر آیه:
« قُل لاَّ أَجِدُ فِي مَا أُوْحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَّسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ...» 31
گویای این است که محرّمات منحصر به این موارد است: مردار، خون، گوشت خوک و حیوانی که بدون بردن نام خدا ذبح شده، در حالی که قطعاً محرّمات محدود به این چند مورد نیست و توهّم حصر، صحت ندارد.
در این گونه موارد، سبب نزول می‌تواند از جمله قراین عدم حصر باشد؛ مثلاً در آیه یاد شده، سبب نزول این است:
«کافران به جهت لجاجت و دشمنی، حرامهای خدا را حلال و حلالهای خدا را حرام کرده بودند، این آیه برای شکستن غرض آنان نازل شده و نه بیان همه محرّمات. بنابراین، موارد یاد شده درآیه نه همه موارد حرام، بلکه تنها مواردی است که کافران حلال می‌شمرده‌اند.» 32

5. شناخت رجال و شخصیّتهای صدر اسلام

مراد شخصیتهایی‌اند که بعدها در جریانهای مثبت یا منفی جهان اسلام نقش داشته‌اند و آگاهی از سوابق آنان می‌تواند در داوریها و تجزیه و تحلیل شخصیّت و اهداف آنان مؤثّر باشد. آیات متعددی وجود دارد که درباره ستایش و یا نکوهش فرد و یا افرادی نارل شده است و تنها از طریق شناخت سبب نزول قابل شناسایی‌اند؛ از آن جمله:
1. به کمک سبب نزول آیه: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ ... وَهُمْ رَاكِعُونَ »33، پی می‌بریم که شخص مورد ستایش آیه، امام علی(ع) می‌باشد و آن حضرت بود که به هنگام نماز، انگشتری خویش را به فقیر داد34 و خداوند با این نشانه، او را به مردم به عنوان ولیّ، معرّفی کرده است.
2. با توجه به سبب نزول آیات «سأل سائل بعذاب واقع...» در می‌یابیم که این آیات دربارة خلافت علی(ع) نازل شده است؛ چه این که مرحوم علامه امینی سبب نزول این آیات را از کتابهای سی نفر از علمای معروف اهل سنّت این گونه نقل می‌کند:
«پس از ماجرای غدیر خم شخصی (جابر بن نضر یا حارث بن نعمان) به پیامبر گفت: ما را به پذیرش توحید و رسالت خویش و انجام نماز و روزه و حج و زکات دستور دادی و ما قبول کردیم، امّا به این اکتفا نکرده و پسر عموی خود (علی) را بر ما برتری دادی و گفتی: هر کسی من مولای او هستم، علی(ع) مولای اوست. آیا این سخن از خود توست یا از خداست؟
حضرت فرمود: به خدا قسم این امر از سوی خداوند است. سائل در حالی که به سوی راحله‌اش باز می‌گشت می‌گفت: پروردگارا! اگر فرموده پیامبر (ص) حقّ است پس سنگی از آسمان فرو فرست و یا عذابی نازل کن. هنوز به راحله‌اش نرسیده بود، که سنگی از آسمان فرو فرست و یا عذابی نازل کن. هنوز به راحله‌اش نرسیده بود، که سنگی آسمانی بر او اصابت کرد و او را کشت.» 35 
3. از طریق شأن نزول آیه «... إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ...» 36 متوجه می‌شویم شخصی که پیامبر به او دلداری می‌داد و او را به ثبات فرا می‌خواند، ابوبکر بوده است37.

6. سهولت حفظ الفاظ و فراگیری معارف قرآن

به دلیل پیوند اسباب با مسببات و احکام با حوادث و حوادث با اشخاص و زمان و مکان، شناخت سبب نزول باعث آسانی حفظ و سهولت فهم آیه و یا آیاتی است که در مورد آن نازل شده است و هر یک از امور یاد شده علت می‌شود برای نقش بستن و ترسیم هر چه بهتر آیات در ذهن و یاد آوری همان آیات به هنگام نیاز.

7. فهم معانی آیات

دربارة نقش سبب نزول در فهم معانی آیات، آرای متفاوتی اظهار شده که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
واحدی می‌نویسد:
«ممکن نیست تفسیر آیه، مگر زمانی که سبب نزول آیه را بدانیم.» 38 
ابن تیمیه می‌نویسد:
«شناخت سبب نزول، به فهم آیه کمک می‌کند، زیرا علم به سبب، باعث علم به مسبب می‌شود.» 39 
شاطبی می‌نویسد:
«شناخت اسباب نزول برای کسی که در صدد شناخت قرآن می‌باشد، لازم است.» 40 
علامه طباطبایی می‌نویسد:
«اساساً مقاصد عالیه قرآن مجید که معارفی جهانی و همیشگی می‌باشد، در استفاده خود از آیات کریمه قرآن، نیازی قابل توجه و یا هیچ نیازی به روایت اسباب نزول ندارد.» 41
مؤلف تفسیر الفرقان می‌نویسد:
«شأن نزول آیات، گاه کمک به فهم معانی آیات می‌کند، ولی برای فهم معانی آیات شرطی ضروری به حساب نمی‌آید.» 42
این آرا در مجموع، دور نمایی از گرایش‌های موجود میان مفسّران را می‌نمایاند و تحقیق کامل در این نظریات و سایر انظار را به مجال مناسب آن وا می‌نهیم.

8. شناخت آیات مکی و مدنی

آیات قرآن به دو دسته تقسیم می‌شوند: آیات مکی و آیات مدنی.
در تعریف مکی و مدنی، چند نظریه وجود دارد که مشهور ترین آنها عبارت است از:
«آیاتی که پیش از هجرت نازل شده مکّی و آیاتی که پس از هجرت فرود آمده، گر چه در مکه نازل شده باشد، مدنی نامیده می‌شود.» 43
از جمله عواملی که می‌تواند مکان و زمان نزول یک آیه را مشخص سازد، سبب نزول آن است.
برای نمونه در سبب نزول آیه: «أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا...» 44 آمده است:
«هنگامی که خداوند محمد (ص) را به پیامبری برگزید، اعراب گفتند: خداوند بزرگتر از آن است که انسانی را به عنوان پیغمبر برگزیند، در پی آن آیه «اکان للناس...» نازل شد.» 45 
از تعبیر «هنگامی که خداوند محمد(ص) را به پیامبری برگزید» به دست می‌آید که این آیه در آغاز بعثت و قبل از هجرت پیامبر(ص) نازل شده، بنابر این، آیه مکی است.
نمونه دیگر، آیه: « وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً»46 است که در آن آمده:
«وقتی پیامبر به مدینه وارد شدند، یهودیان می‌گفتند: عمر دنیا هفت هزار سال است و انسانها در برابر هر هزار سال یک روز از روزهای آخرت در آتش شکنجه می‌شوند و روزهای آخرت هفت روز است و پس از هفت روز، عذاب تمام می‌شود.» 47
این سبب نزول، صریحاً می‌رساند که آیه پس از هجرت نازل شده و آیه مدنی است.
سیوطی در موارد متعدّدی برای اثبات مکّی یا مدنی بودن آیات، از سبب نزول استفاده کرده است. از آن جمله می‌گوید: 
«مکّی بودن سوره لیل مشهورتر از نظریه مدنی بودن آن است ولی برخی گفته‌اند مدنی است به دلیل روایتی که در سبب نزول این سوره در جریان درخت خرما نقل شده است.» 48
در جای دیگر می‌گوید:
«برای مکّی بودن یا مدنی بودن سوره اخلاص، دو نظرّیه متعارض نقل شده که متکی‌اند به دو روایت متعارض که در سبب نزول آیه نقل شده است.
برخی میان این دو حدیث چنین جمع کرده‌اند، که این سوره مکرر نازل شده است. البته پس از چندی مدنی بودنش برای من ظاهر شد، همچنان که در اسباب النزول این مطلب را بیان داشته‌ام.» 49

9. شناخت اعجاز قرآن

اعجاز قرآن دارای ابعاد مختلفی است؛ مانند: اعجاز ابلاغی، اعجاز علمی، اعجاز از نظر غنای محتوا و... از جمله ابعاد اعجازی قرآن، خبرهای غیبی و پیشگوییهای آن است.
شناخت این بعد از اعجاز قرآن، به طور طبیعی متوقف بر شناخت اسباب نزول و زمینه‌های تاریخی و جانبی نزول آیه است.
خداوند در قرآن فرموده است: « الم غُلِبَتِ الرُّومُ...» 50 روم مغلوب شد. امّا از آیه استفاده نمی‌شود که این مغلوبیت کی و به وسیله چه قوایی بوده و چرا اصولاً قرآن آن را نقل کرده است؟
اینها سؤالهایی است که در پرتو شناخت سبب نزول، فهمیده می‌شود.
مفسّران در سبب نزول این آیه گفته‌اند: کسری لشکری به روم فرستاد و بر لشکریان خود مردی را فرمانده ساخت که نامش شهریران بود. آنان به رومیان حمله کردند. و پیروز شدند... این خبر به پیامبر و یاران او که در مکه بودند رسید و بر آنان بسیار گران آمد. پیامبر دوست نداشت که مجوس بر رومیان که اهل کتاب بودند پیروز شوند. بر خلاف پیامبر، کفّار مکّه شادمان گشتند و هر زمان، یاران پیامبر را مشاهده می‌کردندبه آنان دشنام می‌دادند و می‌گفتند: شما اهل کتاب هستید و رومیان هم اهل کتابند، ما «امیّون» هستیم و فارسیان هم «امیّون»اند، همان طوری که اهل فارس بر رومیان پیروز شدند اگر ما هم با شما بستیزیم بر شما چیره خواهیم شد. خداوند این آیه را فرو فرستاد: «الم غُلِبَتِ الرُّومُ...» 51 که در این آیه خداوند از پیروزی رومیان بر فاسیان در آینده خبر داده است و این پیشگویی چند سال بعد (همزمان با جنگ بدر) 52 به وقوع پیوست و ایرانیان شکست سختی از رومیان خوردند.
تردیدی نیست که دانستن زمان شکست رومیان و پیروزی آنان که در سبب نزول ذکر شده است، نقش روشنی در اثبات اعجاز قرآن دارد.
علاوه بر این، شناخت اعجاز بلاغی قرآن نیز در مواردی متکی بر شناخت سبب نزول آیات است، چه این که بلاغت؛ یعنی «مطابقت کلام با مقتضای حال به شرط فصیح بودن کلام»53.
شناخت مقتضای حال، متوقف بر شناخت حال و شرایط و زمینه‌هاست و سبب نزول می‌تواند شرایط و حال و هوای نزول آیه را برای ما روشن کند.

10. شناخت افکار، عقاید، آداب و ویژگیهای مردم عصر نزول

آشنایی با افکار و آرای پیشینیان از دیر باز، مورد عنایت پژوهشگران بوده و در عصر حاضر نیز گرایشی از رشته‌های تاریخ است که به صورت تخصّصی دربارة آن تحقیق می‌شود و عمده‌ترین مرجع در این باره، کتابهای تاریخی است و اسباب نزول، در این زمینه، از منابع معتبر و متقن‌تر از تاریخ است. زیرا اسباب نزول در ارتباط با آیات قرآن است و هماهنگی سبب نزول با آیات مربوط به آن، مایه اطمینان و اعتبار نقلها (روایات اسباب نزول) می‌شود.
رواج قمار در جامعه عرب جاهلی، از جمله خصلتهای منفی آنان است که از سبب نزول آیه 91 مائده استفاده می‌شود.
مشروعیّت ازدواج با برخی محارم از دیگر آداب زشت جاهلی است که در میان عرب قبل از اسلام مطرح بوده و از سبب نزول آیه 19 نساء دانسته می‌شود. ابتلای عرب جاهلی به شرب خمر، از سبب نزول آیه 43 نساء به دست می‌آید.
اعتقاد یهودیان به هفت روز بودن آخرت، از سبب نزول آیه 80 بقره به دست می‌آید.
اعتراف یهود به نبوت محمد(ص) و بدبینی و دشمنی آنان با جبرئیل، از سبب نزول آیه 96 بقره استفاده می‌شود.

11. شناخت زمینه‌ها و سابقه تاریخی مسأله امامت و ولایت

مسأله خلافت و رهبری دینی و سیاسی امّت اسلام پس از رحلت رسول خدا (ص) از عمده‌ترین مسائل اعتقادی و کلامی است که میان مسلمانان مطرح بوده و هست.
یکی از منابع مهّم داوری در این زمینه، آیاتی است که در پرتو سبب نزول می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد.
آیه:
« إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»54.
به ضمینه روایاتی که در سبب نزول آن ثبت شده است، دلالت می‌کند که علی بن ابی طالب(ع) آن مؤمن نماز گزاری است که در حال رکوع، انگشتری خویش را به نیازمندی بخشیده است و خداوند با دادن این نشانی، ولایت او را به اهل ایمان شناسانده است55.
همچنین آیه: «الیوم اکملت لکم دینکم...» که فهمیدن دقیق آیه، بستگی به شناخت روزی دارد که خداوند در آن روز، دین را کامل کرده است. ویژگیهای این روز در قرآن یاد نشده و تنها از طریق سبب نزول می‌توان بدان پی برد.
سبب نزول می‌گوید: آن زمان، روز غدیر خم بوده است که امامت حضرت علی(ع) به مردم ابلاغ شده است56.
و نیز شأن نزول آیه:
« يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ...» 57 
ای پیامبر! آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شد، به مردم برسان اگر چنین نکنی امر رسالت خدای را ادا نکرده‌ای.
دلالت دارد که «این آیه، قبل از غدیر خم نازل شده و پیامبر را به دعوت مردم فرا خوانده تا ولایت علی (ع) را به مردم ابلاغ کند.» 58

12. شناسایی ادلّه برخی حقایق مطرح در مباحث کلامی

عصمت اهل بیت که از مباحث کلامی بوده و شیعه به آن اعتقاد دارد، با دلایل متعدّدی قابل اثبات است و آیه تطهیر: 
«...إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا.» 59
یکی از آنهاست، زیرا هر چند پاکیزگی اهل بیت از گناهان و پلیدیها و بر خورداری آنان از مقام عصمت، نکته‌ای است که از ظاهر آیه استفاده می‌شود، ولی این که اهل بیت بر چه کسانی اطلاق شده و عصمت برای چه کسانی ثابت گردیده، چیزی است که باید از شأن نزول به دست آورد و شأن نزول می‌گوید: این آیه دربارة پیامبر (ص)، علی، فاطمه، حسن بن علی و حسین بن علی(ع) نازل شده است60. و آنانند که از مقام عصمت برخوردارند.

13. شناخت ناسخ و منسوخ

در آیات مربوط به احکام، آیاتی مشاهده می‌شود که پس از نزول، جای حکم آیاتی را که قبلاً نازل شده و مورد عمل بوده، پرکرده و به زمان اعتبار حکم قبلی خاتمه داده است.
آیات قبلی منسوخ و آیات بعدی که در حکم خود، حکومت بر آنها دارند ناسخ نامیده می‌شوند61.
بنابر این، آیه منسوخ باید از نظر زمان مقدّم بر ناسخ باشد و در بیشتر موارد به وسیله سبب نزول، تعیین زمان نزول آیه امکان پذیر است؛ مثلاً در آیه:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً...» 62
که پیش از نجوا با رسول خدا(ص) باید نجوا کننده، صدقه بپردازد (و این حکم در مقطع خود فلسفه خاصّ اجتماعی داشته و چه بسا هدف آن جلوگیری از مزاحمتهای وقت و بی وقت افراد نسبت به پیامبر (ص) بوده است)، ولی به هر حال این حکم برای همیشه باقی نماند و آیه دیگری نازل شده که چنین است:
«أَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ...» 63
که اشاره دارد به جایز بودن نجوا با پیامبر(ص) بدون دادن صدقه و ما به کمک سبب نزول این آیه در می‌یابیم که آیه اول منسوخ و دوم ناسخ است،زیرا در سبب نزول چنین آمده:
«مقاتل ابن حیّان گوید: این آیه دربارة مسلمانان ثروتمند نازل شده است و جریان از این قرار بود که آنان همیشه نزد پیامبر(ص) می‌آمدند و با آن حضرت به نجوا می‌پرداختند و بدین ترتیب، حق همنشینی و صحبت فقرا با محمد(ص) را نادیده می‌گرفتند. این موضوع، مایه رنجش دیگران بود، تا این که آیه نخست نازل گردید و در آن نجوا کنندگان، مامور شدند تا قبل از نجوا با پیامبر(ص) صدقه‌ای پرداخت کنند. 
پس از نزول این آیه فقرا چیزی نداشتند و اغنیا بخل ورزیدند و نجواهای غیر ضروری کاهش یافت.
سپس آیه دوم نازل شد و به مسلمانان رخصت داد تا بدون دادن صدقه با رسول خدا به گفت و گوی خصوصی بنشینند.» 64
از سبب نزول، آشکارا استفاده می‌شود که آیه اوّلی زمان نزولش مقدّم بر آیه دوم است. بنابر این، حکم آن به وسیله آیه دوم نسخ شده است.
آنچه تاکنون دربارة آثار و فواید اسباب نزول برشمردیم، تنها بخشی از آنهاست و نه همه آنها، امّا می‌توان گفت که موارد یاد شده، بخش مهمّ آن فواید به شمار می‌آید.

پیدایش و نگارش علم اسباب نزول

روحیه تلاش برای فهم معارف و پیامهای قرآن، روحیه‌ای بود که شخص پیامبر(ص) در مسلمانان صدر اسلام به وجود آورد، چه این که در منطق دین و پیامبر، قرآن برای فهمیدن و ادراک و عمل کردن بود و نه صرفاً حفظ الفاظ و تکرار واژه ها و کلمات. 
ابوعبدالرحمان می‌گوید: کسانی که قرآن را بر ما می‌خوانند (امثال عثمان، ابن مسعود و ...) به ما خبر دادند که:
«وقتی ده آیه را از پیامبر(ص) فرا می‌گرفتیم تا معنی آنها را درک نمی‌کردیم و به کار نمی‌بستیم، از آن ده آیه فراتر نمی‌رفتیم.» 65
در چنین جوّی، فهم و درک قرآن، آرزو و مقصود همگان بود، با این تفاوت که برخی چون علی(ع) و ابن عباس و ابن مسعود و ... به دلیل زمینه‌های تربیتی و استعداد شخصی، تبحرّی خاص در زمینه معارف قرآن و از آن جمله شناخت اسباب نزول داشتند و در میان ایشان، علی(ع) بارزترین چهره‌ای است که در صحنه شناخت قرآن حضوری انکار ناپذیر داشت. او از شرایط و ویژگیهایی برخوردار بود که هیچ یک از مسلمانان نه از آن ویژگیها برخوردار بوده‌اند و نه ادعّا کرده‌اند. چه این که وی از کودکی تحت سرپرستی و تربیت پیامبر(ص) ایمان آورد و همیشه همگام و همراه او بود.
علی(ع) خود در این باره می‌فرماید:
«لقد اتبعه اتباع الفصیل اثر امّه یرفع کل یوم من اخلاقه علماً و یأمرنی بالاقتداء به و لقد کان یجاور فی کل سنة بحراء فأراه و لایراه غیری و لم یجتمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول الله(ص) و خدیجة و انا ثالثهما، اری نور الوحی علیه(ص) فقلت یا رسول الله ما هذه الرنّة؟ فقال: هذا الشیطان أیس من عبادته. انک تسمع ما اسمع و تری ما اری الاّ انّک لست بنبی و لکنّک وزیر و انک علی خیر.» 66
من هماره در پی پیامبر بودم، چنانکه بچه شتر در پی مادرش است. هر روز برای من از اخلاقش نشانه‌ای بر پا می‌داشت و مرا به پیروی از آن می‌گماشت. هر سال در «حراء» خلوت می‌گزید و من او را می‌دیدم و جز من کسی وی را نمی‌دید. آن هنگام جز خانه‌ای که رسول خدا(ص) و خدیجه در آن بود، در هیچ خانه‌ای اسلام راه نیافته بود و من سومین آنها در آن خانه بودم. روشنایی وحی را می‌دیدم و بوی نبوت را استشمام می‌کردم. هنگامی که وحی بر او فرود آمد آوای شیطان را شنیدم! گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ گفت: این شیطان است که با نزول وحی احساس نا امیدی دارد از این که دیگر او را عبادت کنند. همانا تو می‌شنوی و می‌بینی آنچه را من می‌بینم جز این که تو پیامبر نیستی و وزیری و به راه خیر می‌روی.
بدیهی می‌نماید که چنین شخصیتی آگاهترین مردم به علوم قرآن و نیز اسباب نزول آن باشد و دقیقتر از هر کس دیگری، شأن نزول آیات را بداند.
علی(ع) در این باره می‌فرماید: 
«قال... فما نرلت علیه آیة فی لیل و لا نهار و لا سماء و لا ارض و لا دنیا و لا آخرة... الاّ اقرأنیها و علّمنی تأویلها... و کیف نزلت و این نزلت و فیمن انزلت...» 67
آیه‌ای بر پیامبر(ص) در شب و روز و در آسمان و زمین و در بارة دنیا یا آخرت... فرود نیامد، مگر آن را بر من خواند و تأویل، کیفیت نزول و مکان و سبب نزول آن آیه را به من آموخت... .
در مورد دیگری می‌فرماید:
«فوالله ما نزلت آیه من کتاب الله فی لیل و لانهار و لامسیر و لامقام الاّ و قد اقرأنیها رسول الله(ص) و علّمنی تأویلها. فقام الیه ابن الکوا فقال: یا امیر المؤمنین(ص) فما کان ینزل علیه و أنت غائب عنه؟ قال: کان رسول الله(ص) ما کان ینزّل علیه و انا غائب عنه حتی اقدم علیه فیقر أنیها و یقول لی: یا علی! انزل الله علیّ بعدک کذا و کذا و تأویله کذا فیعلّمنی تنزیله و تأویله.» 68
از من درباره کتاب خدا بپرسید! زیرا به خدا سوگند آیه‌ای در کتاب خدا نیست که در شب یا روز در حال سفر یا به هنگام اقامت نازل شده باشد و رسول خدا بر من تلاوت نفرموده و تفسیرش را به من نیاموخته باشد.
ابن الکوا از جا برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان! آیاتی در غیاب تو بر وی نازل می‌شد، چه؟ 
علی(ع) فرمود: رسول خدا آیاتی را که در غیاب من بر وی نازل می‌شد [به خاطر می‌داشت] چون به حضورش می‌رسیدم بر من تلاوت کرده، می‌گفت: ای علی! در غیاب تو خدا چنین وحی فرستاد و تفسیرش چنین است. به این سان تفسیر آن و چگونگی نزولش را به من می‌آموخت.
با توجه به مضمون این روایت، در می‌یابیم که ایراد برخی نویسندگان69 نسبت به آگاهی علی(ع) از تمامی اسباب نزول، اساس و پایه‌ای ندارد، زیرا شخصیت دینی و علمی علی(ع) در روایات فریقین از چنان ویژگی و جایگاهی برخوردار است که امکان تسلط وی بر علوم قرآن و خصوصاً سبب نزول را بسی مبرهن می‌سازد. 

پی نوشت‌ها:

1.محمد سالم محیسن، فی رحاب القرآن. (مصر، مکتبة الکلیات)؛ زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، (بیروت، دارالفکر)، 1/23 . 
2. سیوطی، الاتقان، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، (1367)، 1/24 ، مقدمه.
3.سیوطی، الاتقان، 2/33.
4. زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، 1/23 .
5. همان، 1/34. 
6. همان، 1/35؛ محمد سالم محیسن، فی رحاب القرآن الکریم / 12 .
7. رشید رضا در مقدمه تفسیر مجمع البیان، (بیروت، احیاء التراث العربی) / 7.
8. زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، 1/33.
9. همان، 1/28؛ داود العطار، موجز علوم القرآن / 25؛ محمد ابو شبهه، المدخل لدراسة القرآن الکریم ، (بیروت، دارالجیل، 1992)؛ محمد سالم محیسن، فی رحاب القرآن الکریم / 9. 
10.داود العطار، موجز علوم القرآن / 26؛ محمد ابو شبهه، المدخل لدراسة القرآن الکریم /9.
11.ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، (بیروت، دارالمعرفة)، 1/17 ؛ زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، 1/31.
12.زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، 1/34.
13.همان، 1/35.
14.ابن ندیم، الفهرست.
15.رشید رضا، مقدمه مجمع البیان، 1/7.
16.محمد سالم محیسن، فی رحاب القرآن الکریم، 1/12.
17.همان، 1/35.
18.سیوطی، الاتقان، 1/107.
19.مجلسی، البحار، 40/138، 139، 144، 157؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، 1/67؛ حسکانی، شواهد التنزیل، (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی)، 1/40، 44، 45 و... .
20.سیوطی، الاتقان، 1/107.
21.زرین کوب، تاریخ در ترازو.
22.بقره /219.
23.واحدی، اسباب النزل، (بیروت، المکتبة الثقافیة) /38.
24.نور /23 ـ 24.
25.نور /4 ـ 5.
26.طباطبایی، المیزان، 15/89.
27.صادقی، الفرقان، (اسماعیلیان)، 18و 19/85؛ غازی عنایه، اسباب النزول القرآنی /29، کامل موسی و علی دحرج، التبیان فی علوم القرآن / 85. 
28.مجادله / 3/4.
29.واحدی، اسباب النزول /232.
30.النور /23.
31.انعام / 145.
32.سیوطی، الاتقان، 1/110.
33.مائده / 55.
34.واحدی، اسباب النزول /113.
35.امینی، الغدیر، 1/239 ـ 246.
36.توبه /40. 
37.فخر رازی، تفسیر کبیر، 15 و 16 /63.
38.واحدی، اسباب النزول / 4.
39.ابن تیمیه، مقدمة فی اصول التفسیر / 47.
40.شاطبی، الموافقات، 3/347. 
41.طباطبایی، قرآن در اسلام، (دارالکتب الاسلامیة، 1350 ش ) /106.
42.صادقی، الفرقان، 1/50.
43.سیوطی، الاتقان، 1/37.
44.یونس/ 2.
45.واحدی، اسباب النزول / 152.
46.بقره / 80.
47.واحدی، اسباب النزول / 14.
48.سیوطی، الاتقان، 1/35. 
49.همان، 1/55. 
50.روم /1.
51.واحدی، اسباب النزول / 197.
52.همان، / 197.
53.تفتازانی، مختصر المعانی / 50.
54.مائده / 55.
55.واحدی، اسباب النزول /113. 
56.طبرسی، مجمع البیان، (بیروت)، 3/246.
57.مائده / 67.
58.واحدی، اسباب النزول / 135.
59.احزاب / 32.
60.واحدی، اسباب النزول / 203.
61.طباطبایی، قرآن در اسلام / 40.
62.مجادله / 12.
63.مجادله / 13.
64.واحدی، اسباب النزول / 234.
65.محمد ابو شبهه، المدخل لدراسة القرآن /29.
66.نهج البلاغة، خطبه 192.
67.حسکانی، شواهد التنزیل، 1/44، البحار، 40/138، 139، 144 و 157.
68.طبرسی، احتجاج، (علمی و اهل بیت)، 1/261.
69.صبحی صالح در مباحث فی علوم القرآن / 132 پس از ذکر روایتی که دلالت دارد بر علم علی(ع) به تمامی اسباب نزول، می‌گوید:
چگونه ممکن است صحابه فرصت داشته باشد که دنبال سبب نزول هر آیه بروند و یا شاهد نزول هر آیه باشد.
البته سخن وی درباره کسانی چون ابن مسعود قابل تأمّل و چه بسا صائب باشد، زیرا فرق بسیاری میان شخصیت علمی علی(ع) با ابن مسعود و دیگران وجود دارد؛ چنانکه خود آن حضرت در روایات بیان داشته است. 
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 12:23 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

نگرشی به ترجمه قرآن استاد آیتی

بازديد: 157
نگرشی به ترجمه قرآن استاد آیتی

سید حیدر علوی نژاد
کلیاتی در مورد ترجمه

1. استاد آیتی از دیرباز با ادب و نویسندگی و همچنین با زنان عربی آشنا بوده است وقبل از این، ترجمة « معلقات سبع»، « تاریخ ادبیات عرب» از حنا الفاخوری و ... از ایشان منتشر شده است. ایشان بعد از سالها نلاش و تحقیق، با صلاحیت علمی و تجربی، به سراغ قرآن کریم آمده است؛ کتابی که از نظر پیام تمام بشریت را، تا همیشه، در نظر دارد و واژه واژه‌اش برای موحدان مقدس است و از نظر سبک بیانی و محتوای علمی و معرفتی، معجزه است و آوردن نظیر آن در تاریخ هزار و چهارصد ساله برای کسی میسور نیفتاده است .
بنابر این، کار ترجمه قرآن، مثل ترجمة تاریخ ادبیات نیست، ارزش و ظرافت این دو کار هم قابل مقایسه نیست. استاد آیتی نیز این را بخوبی دریافته است و امتیازهای ترجمه ایشان نیز در بخش عظیمی، دستاورد همین شناخت و آگاهی بوده است.
امّا به هر حال، تلاش بشری و دستاوردهای او به دور از کاستی نمی‌ماند و ترجمه آقای آیتی نیز از این مشکل به دور نمانده است. تا کنون نقدهای چندی بر این ترجمه نوشته شده، که هر کدام به سهم خود می‌تواند مایه تکامل و اتقان این ترجمه در چاپهای بعد باشد، با این همه به نظر می‌رسد به دلیل اهمیت موضوع، هنوز جای دقت و تذکّر هست، برای بهتر شدن این ترجمه و ترجمه‌های مشابه.

2.ترجمه چیست؟

قبل از این که بخواهیم مواردی را در این ترجمه مورد توجه قرار دهیم، باید روشن کنیم ترجمه چیست و چه انتظاراتی از یک ترجمه می‌توان داشت.
ترجمه «بیان شفاهی یا نگارش کتبی یک گفتار یا نوشتار است از زبانی به زبان دیگر» . یا به عبارت دیگر: «انتقال پیامی از یک زبان به زبان دیگر»، به اصطلاح از زبان مبدأ به زبان مقصد. از آن جا که هیچ کار جدّی بی هدف صورت نمی‌گیرد، ترجمه نیز «به منظور آشنا شدن اهل یک لغت و زبان با پیام و معارفی است که در لغت و زبان دیگر (مبدأ ) مطرح است».
این نکته با تمام وضوحش، گاه مورد غفلت قرار می‌گیرد و مشکل آفرین می‌شود و بدین جهت باید بر آن انگشت نهاد و تأکید ورزید.

3.میزان دقت و امانت در ترجمه

میزان دقت در ترجمه، نسبت به موارد مختلف و انتظارهایی که از آن می‌توان داشت، فرق می‌کند؛ مثلاً:
الف. جهانگردی، در کشوری که با زبان مردم آشنا نیست، می‌خواهد چیزی بخرد یا بفروشد، فروشند یا خریدار نیز با زبان او آشنا نیست، کسی که مقداری با زبان آن جهانگرد آشناست، همین اندازه که بتواند نظر خریدار و فروشنده را به یکدیگر منتقل کند، به عنوان مترجم امین شناخته می‌شود.
ب. مهمانی در جمع دیگر مهمانان می‌خواهد مراتب خرسندی خود را از آشنایی با ایشان و حضور در جمع آنان اظهار کند و مطالبی کلیشه‌ای و تعارف آمیز را ابراز می‌کند و مترجمی هم سخنان او را به گونه‌ای شفاهی ترجمه می‌نماید.
ج. در یک مجمع علمی دانشمندی سخنرانی می‌کند، نظریه‌ای جدید ارائه می‌دهد و یا در یک مجمع یا نشست، سیاستمداری موضوع خود و کشور متبوعش را بیان می‌کند.
د . موافقت نامه، پیمان نامه و یا مثلاً تعیین مرز در سندی مشخص می‌شود، هر دو کشور می‌خواهند متن سند را داشته باشند، به زبان خود، یا کشور مقابل، پای ترجمه به میان آید. یا یک سند و قانون بین المللی، که کشورهای مختلف می‌خواهند ترجمه‌ای از آن را داشته باشند.
ھ . متن ادبی، شعر و داستان و یا قطعه ادبی است، می‌خواهند ترجمه‌اش کنند.
و . ترجمة متون دینی، کتابهای مقدس، و یا متون «احکام» و دستور العملهای دینی برای پیروان آنها به منظور اجرا، یا برای دیگران به منظور آشنایی با آن تعالیم.
ز . ترجمة کلامی که می‌دانیم جاودانه و در حد اعجاز هنری و فراتر از علوم تجربی و محدودیتهای آن است، در تعبیرهای آن مطالبی به صراحت یا اشاره و تلمیح آمده است که می‌تواند مشکلی را حل و راه صحیح را بنمایاند.
در این موارد، انتظار از ترجمه، متفاوت است:
در موردی، مثل نمونه «الف»، مهم انتقال اصلی پیام است، اگر یک جمله طولانی در یک کلمه هم ترجمه شود، چه بسا کافی باشد.
در نمونه «ب» لحن سخن بسیار مهم است و درک مقصود گوینده، مقداری تلخیص هم گاهی نه تنها جایز، بلکه مطلوب است. در حالی که در مثال «ج» جمله‌ها و پاراگرافها اهمیت مستقل دارند و حتی گاه واژه‌ها و اصطلاحات، همین گونه در مثال «د» البته با دقّت بیشتر. در مثال «ﻫ » بخصوص شعر، کیفیت و سبک بیان اگر مهمتر از ارائه پیام نباشد، دست کم همانند آن ارزش دارد.
در مثال «و» انتقال «پیام» یا «محتوا» هدف اصلی ترجمه باید باشد. اما نمونه «ز» کاری متفاوت است و همین تفاوت است که مترجم را با مسؤولیّتی سنگین و انتظارهایی بسیار مواجه می‌سازد. «انتقال پیام» و «حفظ سبک» و در برخی از موارد انتقال «مفهوم موافق و مخالف» موجود در ساختار زبان مبدأ و یا حتّی جبران آن با توضیح، در صورت نگنجیدن در ساختار جمله «تقربیاً معادل» در زبان مقصد.
انتظاری که از مترجم قرآن می‌توان داشت در دو بخش خلاصه می‌شود و ما آنها را ذیل دو عنوان مطرح می‌کنیم:
1.ویژگیهای لازم برای مترجم.
2.وظایف مترجم.

ویژگیهای لازم برای مترجم قرآن

قرآن کتابی معمولی، مقاله یا داستان کوتاه و رمان نیست که ترجمة آن با اطلاعات محدودی میّسر باشد. آشنایی با زبان عربی بتنهایی نمی‌تواند به معنی آشنایی با قرآن به حساب آید. صدها کتاب و مقاله در زمینه تفسیر و شناخت قرآن نوشته شده که مترجم قرآن باید با کلیات این امور آشنا باشد.
شناخت ادبیات عرب: شناخت و دریافت هنرها و لطافتهای بیان و گفتار، نیاز به تجربه و تمرین مستمر دارد، و قرآن کتابی است در حد اعجاز بیان و سحر کلام. دریافت برخی از نکته‌ها ریزبینی‌های خاصی می‌خواهد که بدون آشنایی با علوم بلاغی، علاوه بر صرف و نحو، ممکن نیست.
آشنایی ژرف با فرهنگ و ادب پارسی: زبان فارسی نیز امکانات زیادی دارد که بخصوص در ترجمه متون اسلامی می‌تواند خود را نشان دهد. باید از این امکانات آگاه بود و به شکل بایسته‌ای از آنها بهره جست.
آگاهی از دیدگاههای جدید دربارة ترجمه: خوشبختانه فرآیند ترجمه از دیدگاه زبا شناسی مورد کاوش و پژوهش قرار گرفته و دربارة انواع ترجمه، نظریه‌های جالبی ابراز شده است که می‌تواند افقهای جدید و گسترده‌ای را فرا روی مترجمان باز کند.
مترجم باید بداند که آیا روش ««ترجمة هعانی» را می‌پسندد و یا روش «ترجمة ارتباطی» را مؤثّر می‌داند یا معتقد است:
«مخصوصاً در ترجمه متون مذهبی، فلسفی، هنری و علمی که خوانندة ترجمه همچون خوانندة مبدأ، علاقه مند و درارای زمینة قبلی است، از هر دو روش باید استفاده کرد ... تنها استفاده توأمان از این دو روش تضمین کننده دو معیار عمدة ترجمه یعنی صحت (در ترجمة ارتباطی)، و اخنصار (در ترجمة معنایی) می‌باشد ... 1».
به هر حال، مترجم باید «روش» ترجمه خود را مشخص کند و با استفاده از داده‌های جدید زبان شناسی به کار ترجمه همّت گمارد.
مراجعه به منابع تحقیق: تجربه نشان داده است که «حافظه» در کار تحقیق، همیشه تکیه گاهی قابل اعتماد نیست، بنابر این در مواردی که تردیدی وجود دارد، یا جای تردید است، باید به منابع مربوطه مراجعه کرد.
اعتقاد به قرآن: به این معنی که مترجم باید خودش را شرعاً مقیّد بداند که تحریف و تبدیل در مفاهیم قرآن به وجود نیاورد و این چیزی بالاتر از «امانت» در ترجمه است که در مورد تمام آثار باید رعایت شود.

وظایف مترجم

تلاش برای فهم صحیح موضوع و متن؛
فهم سبک اثر؛
بازسازی و باز آفرینی صحیح و روشن متن؛
دوری از حذف، اضافه، تصرّف در معنی و تلخیص.
درباره مسائل کلی به همین مقدار بسنده می‌کنیم و به بررسی ترجمة استاد آیتی می‌پردازیم.

ترجمه استاد آیتی


1. ارزشها و امتیازها

ترجمة استاد آیتی در مقایسه با ترجمه‌های پیشین و گاه معاصر، مزایای بسیاری دارد، غالباً معادلهای بسیار زیبای برای کلمات موجود در قرآن انتخاب کرده از جمله: واژة «پیروزمند» که برای ترجمة «عزیز» به کار گرفته است.
پیروزمند به کسی گفته می‌شود که از هر صحنه‌ای پیروز بیرن آید، وقتی به معنی عزیز توجه می‌کنیم زیبایی و تناسب این معادل آشکار تر می‌شود. روانی زبان ترجمه و نیز توجه به تعدل ساختاری ترجمة ایشان، گاه با روش «ترجمة ارتباطی» عبارتی را که در فارسی معادل پیامی دارد، ترجمه می‌کند و آن جا که «ترجمة معنایی» بهتر است از این روش استفاده می‌کند و اینها دستاورد طبیعی تلاش مترجم در ترجمة «معلقات سبه»، و «تاریخ ادبیات عرب» و تجربیات دیگر علمی ادبی است.

2. موارد قابل تأمّل و تصحیح

تجربه نشان داده است که حتّی متنهای ادبی معمولی، وقتی از فنون فصاحت و بلاغت استفاده و مضامینی را با بیان هنری القا می‌کنند، ظرافتهایشان دیریابند و گاه از نظر مخفی می‌مانند، چه رسد به قرآن که اعجاز بیانی است و گاه در یک آیة آن وجوه مختلف هنری وجود دارد. اگر کسی بخواهد چنین متن دقیق و مفصّل را به ربانی دیگر برگرداند، این احتمال وجود دارد که در برخی موارد، بخصوص اواخر کار هر روز، یعنی زمان خستگی و بی حوصلگی برخی از ظرافتها از دیدش مخفی بماند.
البتّه مترجم قرآن انتظار اعجاز بیانی نمی‌توان داشت، ولی انتظار انتقال «حد اکثر مفهوم» و تا حد امکان حفظ «ظرافتهای متن» و نیز حفظ سبک بیانی، انتظاری بجاست. مقصود از سبک بیانی، در این جا، این است که موارد تصریح، اشاره، لحن تهدید و هشدار و یا تحریض محفوظ بماند.
با توجه به این مقدمه می‌توان گفت، شاید هیچ فردی به تنهایی نتواند از عهدة ترجمة قرآن، با حفظ تمامی این جهات و در حد امکان فرایند ترجمه و ظرفیت زبان فارسی برآید. به همین سبب همواره خللها و اشکالهایی را می‌توان در تمام ترجمه‌های فردی یافت.
موارد قابل تأمل و تصحیح را به چند دسته تقسیم می‌کنیم:

نارساییهای ساختاری

اشکالات مربوط به ساختار نیز می‌تواند به چند بخش تقسیم شود:
* ارتباط آیات و جمله‌ها: این مسأله به چند صورت ممکن است اتفاق بیفتد. نادیده گرفتن ارتباط ساختاری، اشتباه در ترجمة کیفیت ارتباط، حذف حرفهای ربط در جمله و یا افزودن بی جهت آنها.
* نادیده گرفتن ارتباط ساختاری: در قرآن کریم، گاه مطلبی تکرار می‌شود. این تکرارها در هر جایی متناسب با موضوع سخن، در ساختار معنایی خاصی قرار می‌گیرد؛ مثلاً گاهی داستان موسی(ع) برای دلداری به پیامبر(ص) و گاه برای تذکر به یهود مدینه، یهود معاصر پیامبر(ص) می‌آید که در فرازهای اول، آیات معمولاً با تصریح و در آیات بعدی با ارجاع و عطف به فعل سابق بیان می‌شود. نادیده گرفتن این مطلب گاه ارتباط را قطع و گاه آن را مغشوش می‌کند. موارد دیگری هم هست که آیات به فراز اول توجه دارد و با تکیه به مفاهیم ارائه شده در فراز اول است که آیات معنای روشن می‌یابند.
از جمله موارد حذف ارتباط:
« وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ ... وَإِذْ جَعَلْنَا ... وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ ... وَإِذْ يَرْفَعُ ...»
بقره / 124 – 127 
آیه اول (124) عطف است به آیه 122 (یا بنی اسرائیل ادکروا ...) که خطاب است به بنی اسرائیل: یاد کنید نعمت مرا نسبت به خود، و به یاد آرید وقتی را که ابراهیم(ع) را پروردگارش آزمود و موارد بعدی، عطف به این آیه است. بدیهی است که فعل جملة معطوف الیه در جملة معطوف تکرار می‌شود.
در ترجمه استاد آیتی نه تنها آن فعل نادیده گرفته شده است، که حتی کلمه «إذ» هم از آیه حذف شده و در نتیجه ارتباط آیات قطع شده، ارتباط خاصی که روش بیانی قرآن است؛ یعنی همان تکیه بر بعد هدایتی حوادث و نشانه‌ها و ارتباط خاص میان این تذکر و آن سرگذشتها.
با حذف این رابطه‌ها، خوانندة ترجمه، خود را در برابر مطالبی بریده از یکدیگر و بی تناسب با هم می‌بیند.
در آیه 52 سوره بقره نیز همین مشکل به گونه دیگر وجود دارد و حذف «من بعد ذلک» از ترجمه آیه، رابطه را قطع کرده است.
* ایجاد ارتباطهای بی مورد:
« وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ ...» بقره / 96 
آنان را از مردم دیگر، حتّی مشرکان، به زندگانی این جهان حریص تر حواهی یافت و بعضی از کافرا دوست دارند ... . 
مرجع ضمیر جمع مذکر در «لَتَجِدَنَّهُمْ» و « أَحَدُهُمْ » کیانند؟ باید آیات قبل را دید. از آیه 83 و بخصوص آیات 90 به بعد، به طور کلی روی سخن با یهودیان است و گاه سخن در مورد آنان. در ترجمة اول آیه ضمیر مبهم گذاشته شده و مرجع آن مشخص نشده است. این شاید اشکالی نداشته باشد و ضمیر دوم، که با ضمیر اول هم مرجع است، به کافران ارجاع شده و در تنیجه یک ارتباط حذف شده و ارتباط دیگری که وجود نداشته، برقرار گشته است.
* حذف کلمات ربط: گاه بین دو قسمت یک جمله به وسیله حرف خاص ارتباط برقرار شده است؛ مثلاً علت و معمول، یا نتیجه گیری و «تفریع»، ترتیب زمانی و ... با واژه‌هایی چون: «لأنّ» و «ف» برای علت و معلول یا «ف» برای تفریع و نتیجه گیری و «ثمّ» برای ترتیب زمانی بیان شده است.
در موارد بسیاری، این کلمات ربط دهنده در ترجمه نادیده گرفته شده اند، از جمله : 
« ثُمَّ عَفَوْنَا عَنكُمِ مِّن بَعْدِ ذَلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ » بقره/52
پس گناهانتان را عفو کردیم، باشد که سپاس گزار باشید.
« پس ...» ترجمه ثم است، «من بعد ذلک» که اشاره به موضوع مورد عفو دارد، نادیده گرفته شده است. این اشارة دوباره به موضوع درآیه، بزرگی گناه را می‌رساند و رابطه سپاس با عفو گناه به آن برزگی ( گوساله پرستی) در ترجمه از بین رفته است.
* افزودنهای بی مورد: در مواردی هم برای ایجاد ارتباط، عبارت یا کلمه ای افزوده شده است که یا استنباط شخصی مترجم است و یا وجهی تفسیری دارد، و این افزون بدون علامت مشخص کننده، ( کروشه یا پرانتز) صورت گرفته است . با این که نکته افزوده شده، امری مسلم نبوده و قابل خدشه است، از جمله:
«وَبَشِّرِ الَّذِين آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُواْ هَـذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ و...» بقره/25
به آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، بشارت ده که برایشان بهشتهایی است که در آن نهرها جاری است. و هرگاه از میوه های آن برخوردار شوندگویند: پیش از این، در دنیا، از چنین میوه هایی برخوردار شده بودیم، که ...
در این جمله، تعبیر «دردنیا» افزوده ای است که در آیه وجود ندارد. البته ممکن است یکی از وجوه تفسیری باشد، ولی، اولاً : این افزوده شاید درست نباشد، چه این که دو نظریه تفسیری دیگر در مجمع البیان آمده که قویتر می‌نماید؛ از جمله: « عالم برزخ» که احتمال ضعیفی هم نیست... .
ثانیاً : وجه تفسیری استنباط شخصی را به عنوان مطلب مسلّم گرفتن و در ترجمه وارد کردن، اصولاً روا نیست.
ثالثاً: این که درآیه، منظور از «من قبل» توضیح داده نشده که این« قبل از این» چه زمانی بوده، برزخ، قیامت یا عالم دنیا جای توضیحش تفسیر است، نه ترجمه، مگر این که در پاورقی آورده شود، بیرون از متن ترجمه.
* موارد حذف مفهوم حصر: در موارد متعددی مفهوم حصر نادیده گرفته شده است، از جمله: 
« إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ » فاتحه/5
تورا می‌پرستیم و از تو یاری می‌جوییم.
صحیح : « فقط تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم.
« وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ و... »بقره/11-12
چون به آنان گفته شود که در زمین فساد مکنید، می‌گویند: ما مصلحانیم. آگاه باشید که اینان خود تبهکارانند و نمی‌دانند.
بهتر بود: «مصلحان،ما هستیم» یا « فقط ما مصلحان هستیم». 
« أُولَـئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ » بقره/157
صلوات ورحمت پروردگارشان برآنان باد، که هدایت یافتگانند.
به ترجمه همین آیه در دو تفسیر دیگر توجه کنیم:
* ایشانند که برایشان است درود، از خداوندشان رحمت و ایشانند ایشان راه یافتگان 2».
* ایشان آنند که بریشانست درودها از خداوند ایشان و بخشایش او برایشان و ایشانند که راست راهانند3.»
همان گونه که در این دو ترجمة معتبر منعکس شده است، در آیه معنی با مفهوم حصر بیان گردیده است:
درود خدا فقط برایشان است و نه غیر ایشان، راه یافتگان هم فقط اینانند و نه غیر اینان.
این مفهوم در این ترجمه منعکس نشده است. 
موارد دیگری نیز ضمن مطالعه یادداشت شده است که برای پرهیز از طولانی شدن سخن ازآنها صرف نظر می‌شود.
*ارجاع ناروای ضمایر:
« وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ »بقره/45
از شکیبایی و نماز یاری جویید. و این دو،کاری دشوارند، جز برای...
اولاً : ضمیر در« انّها» مفرد مؤنث است و به « صلوة» برمی‌گردد، تثنیه نیست. اگر مرجع ضمیر، سه تا با بیشتر می‌یود، شاید ارجاع ضمیر مفرد مؤنث به آنها جایز می‌نمود، ولی در آیه چنین نیست. بنابراین « و این دو» غلط است. ضمیر ... « انّها» به « صلوة» باز می‌گردد (خصلها بالذکر لانها الأغلب و الأفضل والأعم». میبدی می‌نویسد:
« این نماز شغلی برزگ است و کاری گران.» 4
ثانیاً : در عبارت ترجمه آمده است « واین دو کاری دشوارند» یای وحدت برای دو تا، که در زبان فارسی در حکم جمع است، جایز نیست.
*وجوه فعل: «کانوا یکذبون» بقره/10 را به « به کیفر دروغی که گفته اند...» ترجمة این عبارت به « فعل ماضی نقلی» چندان رسا نیست، « کانوا» در این جا با ترکیب فعل مضارع، معنای استمرار می‌دهد:« به کیفر دروغی که می‌گفتند».
* جملة شرطیه:
« قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ » بقره/67
گفت به خدا پناه می‌برم، اگر از نادانان باشم.
با اندکی دقت در جملة ترجمه می‌توان مفهوم آن را در قالب جمله دیگر بیان کرد: « من، اگر از نادانان باشم، به خدا پناه می‌برم.» یعنی اگر نادان نباشم به خدا پناه نمی‌برم؛ یعنی شرط پناه بردن به خدا نادانی است! ... شاید برای یک ویراستار، حتی با اندکی تجربه ویراستاری، لزومی نداشته باشد که به متن رجوع کند تا بفهمد این جمله ترجمة صحیح نیست و البته پس از توضیحی اندک بردیگران هم این مطلب پوشیده نمی‌ماند.
آیه، نقل سخن حضرت موسی است، آنچه آن حضرت فرموده است به این معناست که من برای مسخره کردن شما( بنی اسرائیل) به خدا دروغ نمی‌بندم، ( این کار جهالت است ومن) به خدا پناه می‌برم از این که در زمرة نادانان باشم. میبدی می‌نویسد:
« گفت موسی(ع) : فریادی خواهم به خدای که من از نادانان باشم5.»
* جمله موصوله:
« وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ » بقره/145
... هرگاه پس از آگاهی، پی خواهشهای ایشان بروی... .
سخن از مطلق دانایی، (طبق این ترجمه) نیست، سخن از دانش خاصی است که از سوی خدا، به آن حضرت داده شده است.
در تفسیر طبری، آیه چنین ترجمه شده است:
« و اگر متابعت کنی آرزوهاشان را، از پس آنچه آمد به تو از دانش، که تویی آنگاه از ستم کاران6».
میبدی با دقت بیشتری به این دانش توجه می‌کند وبرای این که مفهوم صحیح جمله را افاده کند از کلمات دانش، نامه و پیغام با هم استفاده می‌کند، تا اشاره داشته باشد به مفهوم وحی:
« اگر تو پی بری بیایست و پسند ایشان از پس آنچه بتو آمد از دانش و نامه وپیغام.»

سهل انگاری در انتخاب معادل برای واژه ها وعبارات

سهل انگاری در انتخاب معادلها، گاه سبب شده است تا جمله ای ناقض ترجمه شود و گاه ناصحیح، از جمله :
*« وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء ...» بقره171
مثل کافران مثل حیوانی است که کسی در گوش او آواز کند، و او جز بانگی و آوازی نشنود.
در آیه حذفی وجوددارد، از قسمت دوم خود آیه شریفه هم می‌توان آن را فهمید. میبدی می‌نویسد:
« وسان ایشان که کافر شدند راست چون سان آن کسی است که می‌پشاید به جانوری که نمی‌شنود مگر آوازی و بانگی...» 
ودر النویة الثانیة می‌نویسد:
«... و تقدیر الآیة: مثل واعظ الذین کفرواکمثل الذی ینعق ـ ای یصیح بالغنم ـ همچنین می‌گوید: صفت آن کس که کافر را پند دهد و براین حق خواند همچون صفت آن شبان است که بانگ بر گوسپند می‌زند،گوسپند از آن بانگ چه فهم و چه منفعت گیرد؟ کافر را با واعظ حق مثل است7.» 
بنابراین « مشبه به» حیوان نیست، بلکه کسی است که می‌خواهد چیزی را به حیوانی بفهماند ... .
اگر به « الّذی » اسم موصولی که برای مفرد مذکر موجود دارای عقل است توجه می‌شد، می‌‌شد، می‌توانست سرنخی باشد برای رسیدن به معنی درست آیه. آن وقت توجه می‌شد که « ینعق» فعل است، «بما لا یسمع الا...» مفعول به واسطه، فعل هم معلوم است وفاعل می‌خواهد، این فاعل کجاست ؟ و دیدیم که در ترجمة « کشف الاسرار» این فاعل مفقود نیست، و همین طور در ترجمة «تفسیر طبری»:
« وداستان آن کسها که کافر شد[ ند] چون داستان آن کسهاست که بانگ کنند بدانچه نشنوند مگر خواندن وآواز 8 .»
« اهْبِطُواْ مِصْراً فَإِنَّ لَكُم مَّا سَأَلْتُمْ » بقره61
به شهری باز گردید که درآنجا هرچه خواهید به شما بدهند.
به سه مطلب باید توجه شود:
1.ترجمه « اهبطوا» «فرودآیید» است، نه « بازگردی» که ترجمة « ارجعوا» است. در فارسی نیز« فرود آمدن» به جایی یا منزلی وجود دارد. این تعبیر برگرفته از وسائل سفر در قدیم است که معمولاً سوار بر مرکب و همراه با کاروانی حرکت می‌کردند. سوار وقتی بخواهد در جایی درنگ کند، ناچار باید از مرکب فرود آید. قافله وقتی می‌خواست توقف و استراحت کند می‌گفتند : « فرود می‌آییم» یا« همه فرود آیید» . « باز گردید» که در ترجمه آمده، مفهومش این است که به همان جایی برگردید که از آن جا آمده اید.
2.« مصراً» نکره است. مفهومش این است که به شهری رو آورید و مسکن گزینید واز بیابان گردی برهید. دعای شما مستجاب شده است. شهر یا محل خاصی در عبارت معین نشده است. اما درترجمة شهر مقید شده و صفت خاصی برای آن آورده شده است« در شهری بازگردید که درآنجا هرچه خواهید به شما بدهند.» شهر توصیف شده و درعبارت فارسی وقتی بعد از «ی» نکره«که» بیاید آن را معرفه می‌کند. مفهوم این ترجمه این است.
تحقیق کنید، به شهری بروید که هرچه بخواهید به شما بدهند، به هر شهری نروید.
1. «ما سئلتم» فعل ماضی است و « هرچه خواهید ...» ترجمة فعل مضارع می‌توانست باشد. مسلم است که این دو فعل با هم تفاوت معنایی دارند. مفهوم آیه این است که هر چه بخواهید آن جا به شما می‌دهند، زیرا آیه در مقام تشویق نیست، بلکه می‌خواهد بگوید این غذاهایی را که می‌خواسته‌اید آن جا به شما می‌دهند؛ یعنی خواسته‌ای که مطرح کرده‌اید، نه هر خواسته احتمالی دیگر در آینده و پس از آن هم این خواسته را موجب ذلت آنان می‌شمارد. بنابر این بهتر بود آیه این طور ترجمه می‌شد: 
«به شهری فرود آیید، آنچه خواسته‌اید به شما داده خواهد شد.»
در موارد دیگر نیز معادلهای کلمات، بدون تأمّل کافی و لازم انتخاب شده است، از جمله:
* «ضعیف» (ناتوان) به «صغیر» (کودک، خردسال) ترجمه شده است (بقره 282).
* «سفیه» و مشتقات دیگر این ماده که به معنای کم خرد است، به بی خرد ترجمه شده است. (بقره / 13 و 130 ؛ نساء / 5 ؛ اعراف / 66 و 67 و 155 ).
از شش موردی که این ریشه لغوی در قرآن به کار رفته تنها در یک مورد (بقره / 142 ) به (کم خرد) ترجمه شده است.
«ویستعمل السفه للطیش و نقصان العقل و الجهل فی الامور الدنیویة و الامور الدینیة9 .»
معادلهایی را که میبدی انتخاب کرده است، مقایسه کنید: «سبک ران و سبک خردان» «نازیرکان» و «سبک ران»10.
* ترجمة «فقد» به «چون»: 
« وَمَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ » بقره/107
آن کس که کفر را به جای ایمان برگزیند، چون کسی است که راه را گم کرده باشد.
در حالی که «فقد» دو حرف است، «فا» که برای نتیجه گیری و «قد» که برای تأکید در معنی است. مفهوم آیه این است که چنان شخصی بی تردید در اثر گزینش کفر، راه راست را گم کرده است، بنابر این این مثل گمراه نیست، خودش گمراهی را برگزیده و گمراه است.
در مورد دیگری هم ایشان واژه «چون» را بر مطلب افزوده است که صحیح به نظر نمی‌رسد:
«الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاء بِنَاء و...» بقره/22
آن خداوندی که زمین را چون فراشی بگسترد، و آسمان را چون بنایی بیفراشت و ...
واژه «چون» که در چنین جملاتی برای تشبیه است یاد کردنش در این آیه لازم نیست. زیرا اولاً معلوم نیست تشبیه باشد، ثانیاً بر فرض، تشبیهی هم در کار باشد به صورت استعاره آمده که تأثیر بیشتری ایجاد می‌کند.
اینها نمونه‌هایی است از وجود چنین کاستیها در ترجمة مورد نظر و جون بنای ما بر استقصا نیست، به همین چند نمونه اکتفا می‌کنیم.
* مراد معنی کردن کلمات متفاوت: «خوف»، «خشیت» و «تقوا» را در ماده امر، به ترس ترجمه می‌کند (نازعات / 40 و 45 ؛ عبس 9 ؛ توبه / 119). در این آیات به ترتیب ترجمه، خوف، خشیت، خشیت و تقوا آمده است و تقوا را در دیگر موارد، پرهیز معنی کرده که صحیح نیست11.
«لایشعرون و «لا یعلمون» به «نمی‌دانند» ترجمه شده در حالی که شعور (احساس، درک، فهم) غیر از دانایی و دانش است؛ گر چه ممکن است در برخی از موارد از یک مقوله باشند. از جمله ما یشعرون (بقره / 9)، لا یشعرون(بقره / 121) و لا یعلمون (بقره / 13).

عدول از قراءت مشهور موجود در رسم الخط

در آیة چهار سوره مبارکة فاتحه: »مالک یوم الدین» دو قراءت وجود دارد که هر دو صحیح است و در فتاوی هم هر دو را در نماز اجازه داده‌اند. یکی «مالک»، به معنای خداوند و صاحب چیزی. دوم «ملک»، به معنای پادشاه و زمامدار. در ترجمه آقای آیتی و آقای فارسی و برخی از ترجمه‌های دیگر قراءت «ملک» مورد توجه قرار گرفته است و کلمه را به «زمامدار» یا «فرمانروا» ترجمه کرده‌اند، در حالی که رسم الخط موجود و قراءت مشهور «مالک» است؛ به معنای صاحب و خداوند. مترجم آیا می‌تواند قراءتی دیگر، غیر از رسم الخط موجود را در نظر بگیرد، یا این کار بر عهده تفاسیر است؟ برخی از تفاسیر هم «مالک» را مدح مهمتری برای خداوند متعال شمرده‌اند. به هر حال، بر فرض جواز اعتنا به قراءت دیگر، به نظر می‌رسد که آن انتخاب باید در پاورقی توضیح داده شود و ترجمة متن موجود هم ارائه شود.
آقای مجتبوی به این جهت توجه داشته و از دو کلمه «خداوند» (صاحب) و «فرمانروا» برای ترجمة این کلمه استفاده کرده است.

دخالت عنصر تفسیر در ترجمه

قرآن کریم ذو وجوه است و در معنای بسیاری از آیات یا توضیح مفاهیم موجود در آنها مبانی متفاوت تفسیری وجود دارد که هر کدام برای خود دلیل یا دلایلی هم دارند. در برخی از موارد قرآن مطلبی را با اشاره و یا چیزی را با ذکر برخی از صفات یاد می‌کند. مفسّران، با استفاده از عقل و نقل، اشارات قرآنی را توضیح می‌دهند و موصوف را تعیین می‌کنند. در این توضیح و تعیین، اختلاف هم پیش می‌آید.
وظیفه مترجم قرآن چیست؟ از این نظرات تفسیری استفاده کند یا نه؟
یک نظر این است که خیر. مواردی که در قرآن با اشاره و تلمیح و ذکر صفاتی ذکر شده، بدون تعیین موصوف، باید به همان گونه ترجمه شود، چون مترجم ملزم است قرآن را ترجمه کند، با همان خصوصیات که در زبان مبدأ هست، جای توضیح و تعیین و بررسی تفسیر است، مگر در مواردی که اصولاً بدون رجوع به تفاسیر و ضمینه کردن حلقه مفقود، زنجیره معنی اتصال و ارتباط پیدا نکند که در این موارد هر چند مترجم ناگزیر از گام نهادن در میدان تفسیر است، ولی باید متن ترجمه را از افزوده‌های تفسیری تفکیک کند و جدا سازد.
جناب استاد آیتی تلاش کرده‌اند عنصر تفسیر را در ترجمه به حداقل برسانند، ولی در برخی از موارد با ضرورت (یا بی ضرورت) وجوه تفسیری را در ترجمه راه داده‌اند، یکی از این موارد قبلاً اشاره شد (ذیل عنوان: افزودنهای بی مورد)؛ مواردی دیگر:
* « ... وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ » بقره/186
پس به ندای من پاسخ دهند و به من ایمان آورند تا راه راست یابند.
بهتر بود ترجمه می‌شد: «باشد که ... ». در لحن آیه امیدواری نهفته است، علمای کلام که این معنی را بر خدا جایز نمی‌دانند، در علم کلام و مباحث تفسیری، کلامی معنای شاید را به قطعیت تغییر می‌دهند. حرف این است که در ترجمه باید این اشکال کلامی رفع شود یا همان سؤالی را که متن آیه بر می‌انگیزد ترجمه هم ایجاد کند و تلاوت کننده باید برای حل این مسأله به کتب کلامی و تفسیری مراجعه نماید؟ علاوه بر این در ترجمه «یرشدون» هم تسامح شده است.
در آیات اول سوره مبارکة نازعات نیز عنصر تفسیری دخالت کرده است؛ جایی که مفسران هم در آن اتفاق نظر ندارند.
« وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا، وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطًا ...» نازعات / 1 – 5 
سوگند به فرشتگانی که جانها را به قوت می‌گیرند و سوگند به فرشتگانی ... 
در این آیات «موصوف محذوف» را ایشان از قلمرو تفسیر وارد ترجمه کرده است، سخن از درست یا نادرست بودن این نظریه تفسیری نیست، بلکه سخن در این است که با وجود احتمالات تفسیری متعدّد و متعیّن نبودن یک تفسیر، مترجم حقّ دارد که به سلیقه خود یک بیان و تفسیر را وارد ترجمه کند و چنین وانمود سازد که کلام خداست؟
کشف الاسرار به جای «فرشتگان»، «ستارگان» گذاشته است. البتّه بعید نمی‌نماید که قویترین وجه تفسیری در این مورد هم، همانی باشد که استاد آیتی برگزیده است.
آقای آیتی، در تفسیر فعل هم دست خودشان را بازدیده و «نزع» (کندن، جدا کردن) را به «گرفتن» ترجمه کرده است.
تفاوت فعل «کندن» با «گرفتن» هم بسیار روشن است. کندن و جداکردن معنایش این است که چیزی – مثلا میوه – را از درخت بکند و جدا کند، حال این را نگهدارد یا به زمین بیندازد، و ... معلوم نیست، ولی «گرفتن» به مفهوم نگهداشتن است، چه با کندن همراه باشد و چه نباشد.
بنابر این، بر فرض ناچار بودن از ادخال عنصر تفسیر، تفکیک یا تذکر، الزامی است.

زبان ترجمه

در این جا منظور بررسی سبک بیانی ترجمه یا جدید و قدیم بودن زبان آن نیست، این را در مقدمه اشاره کرده‌ایم. بلکه می‌خواهیم به برخی از نابسامانیها در زبان ترجمه اشاره کنیم.
* در ترجمة آیه سوره بقره:
«کسانی که پیمان خدا را پس از بستن آن ... » «پیمان بستن» فعل مرکب است و بستن اگر تنها و بریده از این ترکیب بیاید معنای آن بکلّی تفاوت می‌کند. بهتر بود بین اجزای فعل مرکب فاصله ایجاد نمی‌شد.
* در ترجمة آیه 45 سوره بقره، که قبلاً اشاره شد.
* بقره / 38 : «از بهشت فرو شوید» «فرو شدن» در چیزی، یا «فرو رفتن» در آن که برای فارسی زبان امروز متداولتر است، به مفهوم داخل شدن در عمق چیزی است، مثل استخر، دریا و ... ولی آنچه در این جمله مورد نظر است، ترجمه «إهبطوا» است، فرود آیید، فرود و فرو وقتی فعل مرکب باشند این تفاوت میان آنها وجود دارد. ترکیب آنها هم معمولاً «فرود آمدن» و «فرو رفتن» است.
* حذف علامت مفعول در زبان پارسی: در ترجمه آیه 128 از سوره بقره، در سه جمله علامت مفعولی (را) را ذکر و در یک مورد آن را حذف کرده‌اند.
«ای پروردگار ما، ما را فرمانبردار خویش ساز و نیز فرزندان مان را فرمانبردار خویش گردان و مناسکمان را به ما بیاموز، و توبه ما بپذیر که ... .»
بهتر بود «و توبه ما را بپذیر».
* تفاوت نگذاشتن بین «مقابل» و «روبرو»: این دو تعبیر در برخی از موارد از نظر معنی مساوی هستند، ولی هر کدام موارد کاربرد خاصی هم دارند که گذاشتن هر کدام به جای دیگر غلط است. «به روبروی خود نگاه کن» با «به مقابل خویش بنگر» تفاوتی ندارد. ولی مثلاً نمی‌توان گفت: «روبروی درخت بایست»، این جا «مقابل» مناسبتر است. اصولاً روبرو (به این معنی) در جایی است که دو چیز هر دو «رو» نداشته باشد، مقابل بهتر است؛ «مقابل دیوار» یا: «رو به دیوار».
در ترجمه آیه 142 سوره بقره آمده است: «قبله‌ای که روبروی آن می‌ایستادید ... » بهتر بود: قبله‌ای که رو به آن می‌ایستادید.

سجاوندی

سجاوند یا استفاده از علائم نگارشی، کمک ارزنده‌ای در افادة مضمون و رساندن پیام مکتوب است. گاه بی توجهی به آن می‌تواند در مفهوم و معنای سخن، خلل ایجاد کند یا آن را عوض کند.
* در ترجمه آیه 157 بقره: «چه چیز بر آتش شکیبایشان ساخته است؟» از علامت پرسش که مفهوم استفهام را القاء می‌کند استفاده شده است، ولی این جمله مفهوم سؤالی ندارد؛ سرزنش است. ساختار آیه هم بر اساس تعجب است. بنابر این اگر دو علامت سؤال و تعجب (؟ !) را با هم مجاز نشماریم باید از علامت تعجب استفاده کنیم (!) و اگر هر دو را با هم مجاز بشماریم (که برخی از نویسندگان انجام می‌دهند، چه صحیح یا ناصحیح) باید از هر دو علامت استفاده می‌شد (؟ !).
موارد دیگری هم به وسیله نگارنده این سطور یادداشت شده است، ولی باید اذعان کرد که این گونه امور، در ترجمه مورد نظر کمتر اتفاق افتاده است و ترجمه از این لحاظ چندان مشکلی ندارد.
در پایان با درخواست توفیق و پاداش برای استاد بزرگوار، این نکته را یاد آور می‌شویم که منظور از این یادداشتها تلاش در جهت تکامل بخشیدن هر چه بیشتر به ترجمه‌های پارسی قرآن است و نه نادیده انگاشتن ابعاد روشن و نورانی کار محققان و مترجمان متعددی چون استاد آیتی که بی شک ترجمه ایشان در شمار بهترین ترجمه‌های قرآن در عصر حاضر است.

پی نوشت‌ها:

1 .علی خزاعی فر، « فرهنگ اصطلاحاتی ترجمه»، مجله مترجم، سال اول، شماره اول، ص48.
2 . ترجمه تفسیری طبری1/122.
3 میبدی ، کشف الاسرار ، (چاپ چهارم: تهران ، امیرکبیر) 1/414.
4 . همان/173.
5 همان/220.
6 . ترجمه تفسیر طبری1/109.
7 . میبدی، کشف الاسرار ، 1/455.
8 . ترجمه تفسیر طبری،1/114.
9 . مجمع اللغة، معجم الفاظ القرآن الکریم، 1/573؛ رک: لسان العرب، ماده« سفه».
10 . میبدی،کشف الاسرار،1/75.
11 رک: شهید مطهری، ده گفتار.( چاپ دوم: قم، صدرا)15.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 12:11 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

با ترجمه قرآن استاد مجتبوی

بازديد: 223
با ترجمه قرآن استاد مجتبوی

موسی حسینی

چندی است که یکی از ترجمه های خوب قرآن به خامة جناب آقای دکتر سید جلال الدین مجتبوی، گام در مراکز فرهنگی و معرفت دینی نهاده و امیدهایی را شکوفا کرده است.
مترجم محترم کوشیده است تاحد امکان از ضعفها و کاستیهای موجود در ترجمه‌های پیشین، دوری گزیند وآنها راجبران کند و انصافاً حدّ زیادی در این کار موفق بوده است. نکات قابل توجهّی در ترجمه ایشان دیده می‌شود که تحسین هر خواننده ای را جلب می‌کند.
از سویی با استفاده از علائم سجاوندی سعی شده‌است که از اختلاط ترجمه با تفسیر و آمیخته شده کلام خالق با مخلوق جلوگیری شود. این کار با توفیق کامل انجام گرفته است، به گونه ای که در سراسر ترجمه (‌تا آن جا که مورد بررسی قرار گرفته است) تفکیک دو بخش از سخن بوضوح و درنگاه نخست به چشم می‌خورد و خواننده متوجه می‌شود که چه کلماتی ترجمه آیات است وچه کلمات وجملاتی توضیح و تفسیر آن.
از سوی دیگر آیاتی که به گونه ای ابهام دارد و مفهوم آن بسادگی قابل دریافت نیست، توسط مترجم محترم توضیح داده شد واحتمالات موجود درآن، با توجه به منافع روایی و تفسیری بیان گردیده است که این کار برای همه بخصوص برای محققان و پژوهشگران قرآن که در جست وجوی نکات و دقائق دخیل در استنباط یک حقیقت از آیات کریمه هستند، درخور تحسین و تقدیر است.
افزون براین دو برجستگی، جهات دیگری چون بیان فلسفه نامگذاری سوره ها با استفاده از متن آیات، ویرایش خوب و... نیز وجود دارد که هریک علاوه براین که مزیت و ارزشی برای ترجمه به حساب می‌آید، نشانگر تلاش فراوان و کار انبوهی است که مترجم وویراستار صورت داده اند. جا دارد که جامعه فرهنگی و دینی از این تلاشها تقدیر به عمل آورد.
امّا در کنار این مزایا و برجستگیها، برخی نقاط ضعف نیز به چشم می‌خورد که شایسته بود از ترجمه زدوده می‌شد و عظمت کار بیش از پیش جلوه می‌کرد. اینک نگاهی داریم به این کاستیها:
1. مترجم محترم بنا برمسؤولیتی که بر دوش داشته و خود را نسبت به ادای آن متعهّد دانسته است، تلاش کرده که ترجمه دقیق ومنطبق با متن باشد و این، به خودی خود، کاری بسیار لازم وضروری است. امّا این خطر را نیز دارد که ترجمه را از بستر آن دور کند وبه سوی ترجمه تحت الفظی که روش کاملاً غلط و پر نقصی است، بکشاند. در ترجمه ای که اینک از آن سخن می‌گوییم این مشکل کم وبیش رخ نموده و ترجمه تا حدودی به صورت تحت اللفظی انجام گرفته است وهمین امر موجب گردیده که در برخی موارد، جملات ابهام آمیز و نامفهوم و حتی غلط به نظر آید . به نمونه های زیر نگاه کنید:
* بقره /158:« فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا »
براو ناروا و گناه نیست که به گردن آن دو بگردد.
ظاهراً طواف، بین صفا ومروه است، نه پیرامون آنها. بنابراین تعبیر « به گرد آن دو» درست نیست ومی‌تواند غلط انداز باشد. گویا تقیّد به لفظ « یطوّف» موجب چنین خطایی شده است. 
* بقره/92: « وَلَقَدْ جَاءكُم مُّوسَى بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُونَ » 
و هرآینه موسی با حجتهای روشن نزد شما آمد و از پس او گوساله را [ به خدایی] گرفتید درحالی که ستمکار بودید.
واضح است که مقصود از تعبیر «من بعده» یا پس از خروج موسی به سوی طور است ویا بعد از آوردن معجزات توسط موسی و معنا این می‌شود که پس از خروج موسی و یا بعد از آوردن معجزات، گوساله را به خدایی گرفتید. درحالی که تعبیر مترجم « از پس او» این گژتابی را القا می‌کند که اول، موسی را به خدایی گرفته بودند و پس از او گوساله را .
*حج/9: « ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ »
درحالی که پهلوی خودرا به نشانه تکّبر [ وروگرداندن از حق] می‌پیچاند تا [مردم را] از راه خدا گمراه کند.
تعبیر « پهلوی خود را می‌پیچاند» تعبیر مبهم و نامفهومی است . شایسته بود در چنین مواردی از تعبیر گویاتری استفاده شود و یا اگر پیدا نشد، جمله ای به کار رود که مفهوم را برساند، هرچند عین ترجمه لفظ نباشد؛ مثلاً به جای تعبیر یاد شده، گفته شود: «متکبرانه رو می‌گرداند».
*بقره/12: « وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ »
گروهی از آنها سخن خدای را می‌شنوند و آن را از پس آن که دریافتید می‌گردانند.
تحریف، تنها «گرداندن» نیست، بلکه گرداندن از حالت اصلی و اولی است . بهتر آن بود که خود کلمه درترجمه به کار می‌رفت، زیرا واژه تحریف، واضحتر و مفهومتر از کلمة«گرداندن » است.
*حج/12: « ذَلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ »
این است آن گمراهی دور. 
«گمراهی دور» در فرهنگ فارسی معنا ندارد ومقصود از چنان تعبیری، گمراهی ژرف است. تقیّد به ترجمه لفظی موجب گردیده است که مترجم محترم از چنین تعبیری ناآشنا استفاده کند.
*حج/50: « لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ »
ایشان راست آمرزش و روزی برزگوارانه. 
در این آیه نیز تقیّد به لفظ، مشکل آفریده وموجب شده است که در ترجمه، تعبیری نامفهوم به کار رود در حالی که مقصود از آیه، روزی با ارزش است. وتعبیر «کریم» در این معنا بسیار استعمال می‌شود، چنانکه می‌گوییم : احجار کریمة . و به تعبیر راغب در مفردات : « کل شیء شرف فی بابه فانّه یوصف بالکرم.»
*بقره /155:« وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ » 
هر آینه شما را به چیزی از بیم و گرسنگی ... می‌آزماییم.
تعبیر « بشیء » در زبان عربی، کنایه از اندک بودن است و در فارسی از تعبیر «به چیزی» کمتر برای ادای چنین مفهومی استفاده می‌شود.
*بقره/153: « اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ » 
به شکیبایی و نماز، یاری خواهید.
مترجم محترم حرف «باء» را از عربی به فارسی انتقال داده است و در نتیجه معلوم نیست که مقصود از «‌به شکیبایی و نماز» یعنی به وسیله آن دو یاری خواهید یا از شکیبایی و نماز، یاری طلبید؟
نمونه های دیگر از این دست را در ترجمه ایشان می‌توان یافت و آنچه گذشت، صرفاً نمونه ای ازآن موارد است . به چند نمونه دیگر به صورت فهرست وار اشاره می‌شود:
*مائده/84: « وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا جَاءنَا مِنَ الْحَقِّ »
وما را چیست که به خدا و آنچه از حق سوی ما آمده، نگرویم.
*حج/59: « لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلًا يَرْضَوْنَهُ »
وهرآینه آنان را به جایی در آورد که می‌پسندند.
حج/53: « وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ »
وهر آینه ستمکاران در ستیز ومخالفتی دور[از حق] اند.
2. جهت دیگری که در نقد وبررسی این ترجمه مجال تأمل دارد، تلاشی است که مترجم درجهت فارسی سازی عبارات به کار برده است. البته اصل این تلاش، ضروری وبایسته است، ولی افراط درآن، مسأله آفرین است و ترجمه را از متنی قابل فهم برای پارسی زبانان نسل حاضر، دور ساخته و به متنی کهن و ناآشنا نزدیک می‌سازد. 
به نمونه های زیر توجه کنید:
* بقره/54: و خداوند فراخ بخشایش داناست.
* انعام/2: آنگاه شما به شک اندرید.
* شعراء/137: این جز فرایافته ودروغ پیشینیان نیست.
* هود/104: وآن را واپس نمی‌‌داریم مگر تا مدتی برشمرده.
* هود/98: و بد درآمدن جای است.
* شعراء /151: فرمان گزاف کاران گردن منهید.
* بقره /125: واز جای ایستادن ابراهیم نماز گاه بگیرید.
* قصص/38: و فرعون گفت: ای مهتران، من برای شما خدایی جز خود ندانم؛ پس ای ماهان ـ‌ وزیرفرعون ـ برایم گل آتش برافروز ـ آجر بپز ـ وبرایم کوشکی [ باطارمی بلند] بساز[ تا بالاروم] شاید به خدای موسی دیده ور شوم.
* سبأ/16: و دو بوستانشان را به دو بوستانی دیگر بدل کردیم با میوه ای تلخ و شور گز واندکی از کنار.
3. نکته سومی که در ترجمه به چشم می‌خورد، عدم انتقال برخی از ظرافتهای آیه از متن به ترجمه است، به عنوان نمونه به موارد ذیل شاره می‌شود:
*بقره/18: « فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ »
و [ از گمراهی] باز نمی‌گردند.
ترتّب مستفاد از«فاء» در آیه، درترجمه دیده نمی‌شود.
* بقره/100: « أَوَكُلَّمَا عَاهَدُواْ عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ »
چرا هرگاه پیمانی بستند گروهیشان آن را شکستند ودور افکندند؟ بلکه بیشترشان ایمان ندارند.
در این ترجمه چنانکه ملاحظه می‌شود، ارتباط بین دو قسمت آیه، از بین رفته است و در نتیجه جمله اخیر، کلامی بی ربط به نظر می‌آید. در حالی که چنین نیست و می‌توان این گونه ترجمه کرد:
آیا هربار پیمانی بستند فقط گروهی از ایشان آن را شکستند؟نه،بلکه اکثر آنها ایمان ندارد.
*حج/39: « أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا »
به کسانی که باآنان کارزار کرده اند، از آن رو که ستم دیده اند رخصت کارزار داده شد.
کلمه «یقاتلون » به صیغه مجهول آمده است و مقصود، کسانی است که جنگ برآنها تحمیل شده است، در حالی که در ترجمه به صورت معلوم آمده و از همین رو وضوح جمله از میان رفته است.
*حج/60: « ذَلِكَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنصُرَنَّهُ اللَّهُ »
این است [ حکم خدا درباره کافر و مومن] وکسی که عقوبت کند به مانند آن که او را عقوبت کرده اند؛ و پس از آن باز براو ستم کنند، هرآینه خدا یاری اش می‌کند. 
همان طور که پیداست اولاً فعلهای « عوقب به» و «بغی علیه» معلوم ترجمه شده است در حالی که مجهول هستند و ثانیاً تأکیدی که در « لینصرّنه» وجود دارد، در ترجمه منعکس نشده است.
* عنکبوت /3:« وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ » 
و هرآینه کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم، و همانا خداوند کسانی را که راست گفتند می‌شناسند ودروغگویان را نیز می‌شناسد.
دراین ترجمه، مفهومی که از حرف «فاء» در آیه کریمه استفاده می‌شود، کاملاً نادیده گرفته شده و از همین رو انسجام معنایی جمله به هم خورده است.
*بقره/75:« وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ »
و حال آن که گروهی از آنها سخن خدای را می‌شنوند وآن را پس از آن که دریافتند می‌گردانند.
زمان فعلها در آیه کریمه، گذشته استمراری است در حالی که در ترجمه به صورت حال، معنا شده است.

4. جهت دیگری که می‌تواند نقطه ضعف ترجمه به حساب آید، به کارگیری کلمات مهجور در نگارش است؛ کلماتی چون :زودا، همنا، هرآینه، کرده باشید، سزاگشته، بگرفتمشان، بیافتاد، و کلمات مشابه که در فارسی جدید کاربرد ندارد واز همین رو برای خوانندگان، غریب و نامفهوم می‌نماید.
5. آخرین نکته ای که در این نگاه مطرح می‌کنیم و چه بسا مواردش چندان فراوان نباشد.برخی کاستیهای ویرایشی است که احتمالاً مورد غفلت قرارگرفته است. به یک نمونه توجه کنید:
* عنکبوت/48 و تو پیش از آن( قرآن) هیچ نوشته اس نمی‌خواندی و نه آن را به دست خود می‌نویشتی، که آن گاه ـ اگر نوشت و خواند می‌دانستی ـ کجروان وباطل گرایان به شک می‌افتادند.
ظاهراً تعبیر« نوشت وخواند» به جای نوشتن و خواندن، تعبیر درستی نباشد.
امید است در چاپهای آینده این ترجمه، در کنار مزایا و برجستگیهای آن، شاهد رفع کاستیها وضعفهای آن نیز باشیم.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 12:09 منتشر شده است
نظرات(0)

اطلاق يا نسبيت اخلاق از نگاه مفسران

بازديد: 105
اطلاق يا نسبيت اخلاق از نگاه مفسران

محمد بهرامي

يكى از مباحث مهم و در عين حال جديد فلسفه اخلاق، مسأله نسبيت اخلاق است. اين بحث با توجه به اهميت و كاربرد فراوانى كه دارد، توجه بسيارى از فيلسوفان اخلاق را به خود جلب كرده و ديدگاههاى گوناگون درباره آن ابراز شده است:
1. گروهى اخلاق را نسبى مى دانند و همه آيينها، ضوابط و معيارهاى اخلاقى را با توجه به گوناگونى افراد يك جامعه و تنوع فرهنگها و جامعه ها، متغير و متفاوت مى شناسند. اين عده به دو دسته تقسيم مى شوند:
الف. برخى اخلاق را تا آنجا نسبى و متغير مى شناسند كه براى هر فرد، ملاكى ويژه و به تعداد انسانها نظريه اخلاقى معتقدند.
(هابز) براى نخستين بار اظهار داشت كه هر كس آنچه را به مذاق خويش مطبوع مى بيند، خوب مى نامد، و آنچه را ناپسند و نامطبوع است، در شمار بديها مى آورد. و از آن جهت كه افراد از طبيعت و سرشتى يكسان برخوردار نيستند و طبيعت هر يك با ديگرى متفاوت است، در ملاكها و تشخيصهاى مشترك ميان نيك و بد اختلاف پيدا مى كنند.
ب. برخى ديگر، نسبيت اخلاق را بر اسـاس تمدنها، فرهنگها و گروههاى اجتماعى
بزرگ دانسته اند. اين مفهوم از نسبيت را (وستر مارك) در كتــاب خـود بـا نـام (نسبيت اخـلاقى) مطـرح كرده است.1
نحله هاى فلسفى بسيارى چون اگزيستانسياليسم، ماركسيسم، پراگماتيسم و پوزيتيويسم منطقى، نسبيت اخلاق را باور دارند. آنها مى گويند: اخلاق و ارزشهاى اخلاقى هيچ واقعيت و ريشه ثابتى ندارند، زيرا اخلاق، شناخت مجردى است كه به تدريج از ناحيه نوع تربيت و محيط در وجود انسان شكل مى گيرد، از همين رو ارزشهاى اخلاقى به پيروى از ملتها و زمانها و مكانها، تنوع و گوناگونى پيدا مى كند، تا آن جا كه چيزى را كه گروهى خوب مى دانند، عده اى ديگر بد و شرّ مى شمارند.
2. عده اى ديگر از فلاسفه اخلاق، معتقد به اطلاق و ثبات اخلاق هستند و نظريه نسبيت را به كلى باطل مى دانند. برابر اين ديدگاه، برخى اصول اخلاقى، مانند حسن عدل و قبح ظلم، همگانى، عام و ثابتند و هيچ گاه دگرگونى نمى پذيرند.
افلاطون، فيلسوف نامدار يونانى از جمله معتقدان به اين نظريه است و دومين ركن اساسى و محورى در فلسفه افلاطون همين (مطلق انگارى) است. او بر اين باور است كه براى تمام مردم تنها يك مدل براى زندگى خوب وجود دارد، زيرا خير، به تمايلات، خواستها، آرزوها و عقايد انسانها وابسته نيست، بلكه مانند يك حقيقت رياضى غيرقابل تغيير است، چنان كه دو به علاوه دو مساوى با چهار، حقيقتى مطلق و تغييرناپذير است، چه انسانها اين واقعيت را بپذيرند، چه نپذيرند، چه رياضى بدانند و چه ندانند، زندگى خوب نيز همين گونه است.
به عقيده افلاطون، كردار معينى وجود دارد كه به صورت مطلق و جدا از عقيده و انديشه و باور هر فرد، درست يا نادرست است. 2
در مكتب كانت نيز اخلاق مطلق است و راست گويى هميشه خوب. هيچ گاه راستگويى در شمار بديها قرار نمى گيرد، هر چند به قتل فردى بينجامد. 3 زيرا در جايى كه شخص مردد باشد كه راست بگويد و جان ديگرى را به خطر اندازد يا دروغ بگويد و ديگرى را از مرگ حتمى برهاند، بايستى راست بگويد و اگر راستگويى او موجب مرگ ديگرى شد، او مسئول نيست و مسئول، كسى است كه اقدام به قتل كرده است.
3. برخى از فيلسوفان مى خواهند به گونه اى ميان مكتب (مطلق انگارى) و نظريه (نسبيت)، سازگارى ايجاد كنند. براى نمونه (استيس) قضيه نسبيت اخلاق را كاملاً مبهم مى داند، زيرا به نظر او ميان آنچه درست پنداشته مى شود و آن چه كه واقعاً درست است، فرق است. او براين باور است كه آراى اخلاقى متغير است، اما حقيقت اخلاق چنين نيست، به همين جهت مى گويد: قبول دارم كه پانصد سال پيش، زنده زنده سوزاندن جادوگران، عمل درستى تصور مى شد، اما قبول ندارم كه عمل درستى بوده است، بلكه همان قدر شرارت آميز و ظالمانه بوده كه اكنون هست، تنها فرق در اين بود كه نياكان ما چنين باورى نداشتند، يا به آن آگاه نبودند.4


ديدگاه مفسران

در اين پژوهش كه به جهت آشنايى با ديدگاههاى برخى از مفسران درباره مسأله نسبيت اخلاق سامان يافته است، تلاش شده است تا آنجا كه فضاى اين تحقيق اجازه مى دهد، نظريات مفسران در مسأله نسبيت و اطلاق شناسايى شود. اهتمام ما به طرح ديدگاه شمار بيش ترى از مفسران، سبب شده است تا از هر مفسر، تنها چند نمونه ياد شود و البته در مواردى هم ممكن است مفسر در اين مسأله بيش از آنچه نقل شده اظهار نظر نكرده باشد، يا ما به نظريات بيش ترى دست نيافته باشيم.
برخى مفسران، اخلاق را به گونه اى تعريف كرده اند و بدان نگريسته اند كه با ديدگاه كانت همخوانى كامل دارد.


نسبيت اخلاق از ديدگاه فخر رازى

فخررازى ذيل آيه شريفه (من كفر بالله من بعد ايمانه إلاّ من أكره و قلبه مطمئنّ بالايمان) چند موضوع را طرح مى كند. او در بخشى از مطالب خود مى نويسد:
(اگر فردى مجبور شد كلمه اى كفرآميز بر زبان آورد، مثلاً بگويد: (محمد(ص)، دروغگو است) و از سوى ديگر، اكراه كننده چنان بر او سخت گرفته است كه او نمى تواند معناى ديگرى از اين جمله قصد كند، مثلاً نمى تواند منظورش از (محمد)، كسى غير از پيامبر اسلام باشد و يا نمى تواند سخن را به قصد استفهام ادا كند، مثلاً اكراه كننده به فرد اجبار شده گفته باشد منظورت را از اين جمله بيان كن و بگو من هيچ كسى را جز پيامبر(ص) قصد نكرده ام و بگو قصدم از اين جمله استفهام نمى باشد، بلكه مى خواهم خبر از دروغگويى پيامبر بدهم…، در اين صورت تكليف مكره چيست؟ آيا بايد دروغ بگويد يا راست؟ عده اى بر اين باورند كه مكرَه مى تواند به دروغ، مراد خويش را بيان نمايد و از هلاكت خويش جلوگيرى كند، اما قاضى اين اعتقاد را نپذيرفته است.)
فخررازى در نقل كلام قاضى مى نويسد:
(لانّ الكذب إنّما يقبح لكونه كذباً فوجب أن يقبح على كلّ حال.) 5
مكرَه حق ندارد دروغ بگويد، زيرا قبح كذب، ذاتى است، پس بايستى در هر زمان و هر مكانى قبيح شمرده شود.
ديدگاه قاضى كه بايد همان (قاضى عبدالجبار معتزلى) باشد ـ چه اين كه معتزله قبح كذب را ذاتى مى دانند ـ آن گونه كه فخررازى توضيح داده است، با ديدگاه كانت همانند است، مگر اين كه فخررازى، آن چنانكه بايد، منظور قاضى را درنيافته باشد.
(اوزاعى) به روايت تفسير قرطبى از جمله كسانى است كه معتقدند:
(اگر فردى را اكراه كردند تا بر بتى سجده كند و به او گفتند اگر سجده نكنى تو را مى كشيم، در اين صورت اگر بت در سمت قبله قرار داشته باشد، مكرَه مى تواند سجده كند، اما نيت او بايد سجده براى خدا باشد، اما اگر بت در سمت قبله قرار نداشت، مكرَه حق ندارد سجده كند، هر چند كشته شود.) 6
در برابر ديدگاه قاضى عبدالجبار كه قبح را ذاتى مى داند، فخررازى مى گويد:
(به اعتقاد اصحاب ما، دروغ از آن جهت كه در جهت مصالح عمومى و فردى قرار نمى گيرد، قبيح خوانده مى شود، و دليل اين مطلب نيز اين آيه است: (يا ايها الذين آمنوا إن جاءكم فاسق بنبأ فتبيّنوا أن تصيبوا قوماً بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين)، چه اين كه براساس آيه، سخن و خبرفاسق را نبايد پذيرفت، زيرا چه بسا او به دروغ مطلبى را بگويد و مخاطب او نيز بر پايه همان دروغ، واكنشى از خويش نشان دهد و سپس پشيمان گردد. بنابراين خداوند در اين آيه، مؤمنان را از پذيرش آنچه احتمال مى دهند كه دروغ باشد، برحذر مى دارد تا كارى برخلاف مصالح و منافع انجام ندهند. پس علت زشتى و قبح دروغ، آن مفاسد و ضررهايى است كه از پذيرش دروغ پديد مى آيد، نه آن كه خود دروغ باعث زشتى آن باشد.) 7
با اين اظهارات به نظر مى رسد كه فخررازى قبح را عقلى و اعتبارى مى داند و نه ذاتى، و براين اساس معتقد است كه دروغ در شرايط ويژه، زشتى خود را از دست مى دهد و ملاك آن، مصلحتها و مفسده هاى مترتب بر دروغ است. 
ولى اين باور فخررازى ناسازگار با عقيده همكيشان اوست، زيرا براساس ديدگاه اشاعره، حسن و قبح، شرعى هستند، هر چه شارع به آن امر كند نيك، و هرچه از آن نهى كند قبيح است، نه اين كه حسن و قبح افعال، بسته به مصلحتها و مفسده هاى مترتب بر آن باشد. 8
فخررازى در مواردى خود را مخالف نظريه معتقدان به حسن و قبح عقلى نشان داده و نظريه آنها را باطل مى خواند و در مواردى نه تنها به مخالفت با آنها بر نمى خيزد، بلكه سخن آنها را تأييد مى كند و براى اثبات آن دليل مى آورد. براى نمونه ذيل آيه شريفه (ولاتقربوا الزّنا إنّه كان فاحشة و ساء سبيلاً) (اسراء/ 32) پرسشى را با اين مضمون طرح مى كند: هر گاه خداوند به چيزى امر كند يا از آن نهى كند، آيا مى توان گفت امر خداوند يا نهى او به جهت ويژگى است كه در آن چيز وجود دارد؟ آنها كه حسن و قبح عقلى را باور دارند، به اين سئوال پاسخ مثبت مى دهند و كسانى كه معتقد به حسن و قبح عقلى نيستند، پاسخشان منفى است.
سپس در ادامه مى نويسد:
(معتقدان به حسن و قبح عقلى، درباره آيه (ولاتقربوا الزّنا انّه كان فاحشة و ساء سبيلاً) بر اين باورند كه خداوند، براى نهى (لاتقربوا) دليل آورده است، يعنى ممنوعيت شرعى زنا را داراى علت و فلسفه معرفى كرده است كه عبارت از (فاحشه) بودن و زشت بودن آن است و فاحشه بودن، خود نمى تواند معلول نهى (لاتقربوا) باشد، زيرا يك امر نمى تواند نسبت به امر ديگر، هم علت باشد و هم معلول!)
فخررازى پس از پذيرش اين دليل مى نويسد:
(سزاوار است براى اثبات حسن و قبح اشياء چنين بگوييم: وجود مصلحت يا مفسده در افعال يا اشياء، چيز ثابتى است و از جزئيات ذات شيئ به شمار مى آيد و هيچ گونه وابستگى به شرع و فرمان الهى ندارد.)
او همچنين در جاى ديگرى به مخالفت با معتقدان به حسن و قبح عقلى مى پردازد. براى نمونه، در بحث امر ابراهيم به ذبح اسماعيل، اشاعره مى گويند: ابراهيم، مأمور به ذبح اسماعيل نبود. ولى معتزله ابراهيم(ع) را به مقدمات ذبح مأمور مى دانند، نه خود ذبح. آنها مى گويند: اگر خداوند به يك كار امر كند و از همان كار با همان ويژگيها نهى كند، دو اشكال پديد مى آيد:
1. چون امر و نهى، داراى ملاك واقعى هستند، لازمه تعلق امر و نهى به يك چيز، آن است كه خداوند امر به كار زشت و نهى از كار نيك كرده باشد.
2. نهى پس از امر، حكايت از ناآگاهى امركننده دارد، زيرا اين يعنى او نخست گمان داشته كار خوبى است و امر كرده و پس از آن به زشتى كار پى برده و از آن نهى كرده است.
ولى به نظر معتزله، بايد ناگزير معتقد شد كه امر به مقدمات ذبح تعلق گرفته و نهى از اصل ذبح صورت گرفته است.
فخررازى در پاسخ ديدگاه معتزليان، به طور كامل با حسن و قبح عقلى مخالفت كرده و مى نويسد:
(دليل معتزله بر پايه مسأله حسن و قبح عقلى بنياد يافته است. يعنى بر اين پايه كه خداوند امر نمى كند مگر به آنچه نيك است و نهى نمى كند مگر از آنچه در شمار زشتيها مى باشد، در صورتى كه اين مسأله (حسن و قبح عقلى) باطل است.)


نسبيت اخلاق در نگاه رشيد رضا

نسبيت اخلاق به نظر نويسنده المنار نيز پذيرفتنى نيست، چه اين كه در مواردى چند از افعالى نام مى برد كه در شمار افعال اخلاقى هستند و معتقد است در هيچ زمان و مكانى از اخلاقى بودن خارج نمى شوند. مانند صدق، امانت و عدل، كه در همه جا و نزد همه كس، نيك به حساب مى آيند. و افعال ديگرى مانند حيا، رحمت و عفت كه نزد عده اى نيك، و نزد گروهى لغو و بى ثمر شمرده مى شوند.
گروه اخير كه برخى ارزشهاى اخلاقى را نسبى دانسته اند، معتقدند كه مردم از نظر شناخت مسائل عرفى و ذوقى با يكديگر تفاوت دارند و از نظر تمدن نيز تفاوت تمدنها و فرهنگها و شرايط اقليمى بر خوب شمردن يا بدشمردن مصاديق اخلاقى تأثير مى گذارد.
و نويسنده ديگرى كه به نظر مى رسد ملاك فعل اخلاقى را ضرر نداشتن آن مى داند، مى نويسد:
(پيروى از هوى و هوس و شهوتها براى جسم و نفس ضرر ندارد و بر آداب و رسوم خدشه اى وارد نمى سازد، چنان كه خود من اين فرضيه را در امريكا به تجربه درست يافته ام!)
رشيد رضا در پاسخ اين فرضيه مى نويسد:
(آنچه شما مى گوييد برخلاف يافته هاى پزشكى است. از نظر پزشكى ثابت شده كه شهوت پرستى، ضعف و ناتوانى جسمى به همراه مى آورد و اخلاق و آداب و رسوم يك ملت و يك تمدن را به ورطه نابودى و نيستى مى كشاند. او پيشنهاد مى كند در اين گونه مسايل از ضروريات پيروى كنيم و به برداشتهاى شخصى و فردى اعتماد نكنيم. براى نمونه: اگر كسى خوردن مشروب را براى سلامتى خود نافع و مفيد مى داند، حق ندارد مشروب بخورد، زيرا يافته ها و دستاوردهاى جديد علم پزشكى خوردن مشروبات الكلى را براى بدن، زيانمند مى داند.)
رشيد رضا در بحث ديگرى نظريه فلاسفه جديد درباره فضايل و افعال اخلاقى را ياد مى كند و مى نويسد:
(عده اى از فلاسفه، ملاك خوبى و بدى را منافع همگانى مى دانند، آنها هر فعلى را كه در راستاى منافع عمومى باشد از فضايل به شمار مى آورند، و آنچه را در جهت منافع اجتماعى نباشد فضيلت نمى دانند.) 9
او پس از بيان نظريه فلاسفه به بيان ديدگاه اسلام مى پردازد و منافع عمومى، رضايت خداوند و ناسازگارى با احكام دينى را ملاك فضيلت معرفى مى كند ومنافع عمومى را به عنوان تنها ملاك باور ندارد.
او مى گويد، اگر منافع عمومى تنها ملاك باشد، آيا از آن روست كه فرد نيز به منافع شخصى در ضمن منافع همگانى دست مى يابد، بنابراين افراد بايد به دنبال منافع فردى بروند با رعايت و در نظر گرفتن منافع اجتماعى، و نتيجه اين سخن، نسبيّت اخلاق است، زيرا براساس اين نگرش، شخص مى تواند به امانتى كه به او سپرده شده خيانت كند و مال ديگرى را سرقت كند، چه اين كه اگر مال دست صاحب مال باشد، او در جهت منافع عمومى از آن استفاده نمى كند، اما اگر اين فرد، مال او را سرقت كند يا در امانت او خيانت كند، از آن در راستاى منافع اجتماعى سود مى برد.
چنانكه پيدا است رشيدرضا نسبيت اخلاق را به صورت كلى منكر است و آن را دليل بطلان نظريه سود گروى مى داند.
در مسأله حسن و قبح، رشيدرضا ميانه روى را برمى گزيند به اين معنى كه او نه ديدگاه حسن و قبح شرعى را در تمام موارد باور دارد و نه ديدگاه حسن و قبح ذاتى را; او مى نويسد:
(نزاع قدريه و جبريه در مسأله حسن و قبح براساس افراط و تفريط است. قدريه مى گويند، هر فعلى كه تكليفى به آن تعلق گرفته است، چه فعل يا ترك آن، حسن و قبح ذاتى دارد و حسن و قبح آن به وسيله عقل فهميده مى شود. دستور خدا و پيامبر به انجام كارى، نشان دهنده خوبى و نيكى ذاتى آن كار است و نهى شارع از كارى نشانگر زشتى آن كار است. در برابر اين گروه افراطى، جبريه جانب تفريط را گرفته و مى گويند: حسن و قبح ذاتى در هيچ چيز وجود ندارد و حسن و قبح، سبب تكليف شارع به انجام يا ترك عمل نيست، بلكه بسته به امر يا نهى شارع است و پس از امر شارع است كه كارى حسن مى شود و پس از نهى شارع است كه آن فعل قبيح مى گردد.)
رشيدرضا پس از بيان اين دو نظريه كه يكى را افراطى و ديگرى را تفريطى مى خواند، مى نويسد:
(ديدگاه كسانى كه حسن و قبح را ذاتى مى خوانند، به معقول و منقول نزديك تر است، اما نبايد مانند آنها افراطى عمل كرد، بلكه بايد گفت بعضى از اشياء حسن و قبح ذاتى دارند، مانند حسن عدل، احسان و كمك به خويشان. و چنان نيست كه تمام اوامر و تكاليف الهى تنها به آن جهت باشد كه فعل مورد تكليف، حسن است، بلكه در مواردى تكليف خداوند به جهت امتحان و آزمايش بندگان است، نه به جهت منفعتى كه در خود آن شيئ و عمل قرار دارد.) 10


ديدگاه سيد قطب

به نظر سيد قطب، يهوديان از جمله گروهها و طوايفى بودند كه اخلاق را نسبى مى دانستند و ازمعيارها و ضوابط گوناگونى در سنجش و شناخت افعال اخلاقى از غيراخلاقى سود مى بردند. آنها امانت دارى را براى همه كس خوب نمى شمردند، بلكه امانت دارى نسبت به اموال يهوديان و هم كيشان خود را درست مى دانستند، ولى امانت دارى نسبت به غيريهوديان را ناپسند و نامطلوب مى خواندند!
غش، نيرنگ و خوردن اموال غيريهوديان را پسنديده مى نمودند و همين امور را نسبت به همكيشان خود، فضيلت و مطلوب مى دانستند. به اعتقاد نويسنده تفسير (فى ظلال القرآن) قرآن ميان وفاى به عهد و امانت دارى با تقوا، ارتباط تنگاتنگى مى بيند و به همين جهت وفاى به عهد را هميشه و همه جا اخلاقى مى داند. 11
پيشنهاد سيد قطب اين است كه بايستى در سنجش و شناخت افعال اخلاقى از غيراخلاقى از معيارهاى ثابت و محكمى استفاده گردد كه مورد پذيرش همه انسانها باشند و افراد و گروهها و تمدنها بر اساس آنها رفتار و حكم كنند، نه معيارى و ضابطه اى كه برگرفته از فكر و انديشه افراد بشر است و صورت قانونى به خود گرفته است، زيرا اين گونه معيارها وموازين كه شكل قانونى نيز دارند، با انحراف گروهها و تمدنها از ثبات و استحكام خواهند افتاد. در نتيجه در جامعه اى كه اين قانون و ملاك از اعتبار ساقط شده است، فعلى اخلاقى نام مى گيرد و همين فعل با توجه به همين ملاك و قانون كه درجامعه ديگرى به قوت و اعتبار خود باقى است، غيراخلاقى تصور مى شود.
بنابراين بايد در سنجش افعال و شناختن معيار و ضابطه براى فعل اخلاقى، از معيارهايى سود برد كه الهى و برگرفته از دين باشند و رضايت الهى را در پى داشته باشند.12
خاستگاه اساسى نسبيت گرايى در اخلاق، استفاده گسترده از معيارهاى غيردينى بدون توجه به ايمان است. چه اين كه ايمان، ميزان و ترازوى بايسته اى براى شناخت خير و شر، فضيلت و رذيلت و معروف و منكر است.13 به اعتقاد سيد قطب، ايمان، تصور درستى از وجود و علاقه به خالق را ترسيم مى كند و تصوير روشنى از انسان و غايت وجود و جايگاه حقيقى او در اين جهان مى نماياند و از همين تصور عام قواعد و موازين، اخلاق شكل مى گيرد. او مى نويسد:
(هر چند بشر قدرت تعقل و تفكر دارد و مى تواند از عقل خود براى تعيين معيار و ضابطى براى سنجش افعال سود برد، اما عقل انسان زير فشار شديد و روزافزون شهوتها، آرزوها و گرايشهاى جسمانى قراردارد و نمى تواند به تنهايى و بدون يارى جستن از وحى، ضابطه درست و پذيرفتنى عرضه كند.) 14
از مجموع اين اظهارنظرها چنين به دست مى آيد كه نويسنده فى ظلال، اخلاق را با توجه به معيارها و موازين بشرى كه برخاسته از عقل و ساير قواى انسانى است، نسبى مى داند، اما اگر معيارها و قوانين با توجه به وحى تنظيم شده باشند و از آنها براى شناخت افعال اخلاقى از غيراخلاقى استفاده شود، اخلاق نسبى نخواهد بود.


نسبيت اخلاق از منظر الميزان

علامه طباطبايى در چندين مورد به نقد نظريه نسبيت پرداخته و ديدگاه و مكتب اطلاق را پذيرفته است، ولى در يكى دو مورد نيز از سخنان وى تأييد نظريه نسبيت استشمام مى شود. وى زير عنوان (بحث اخلاقى) مى نويسد:
(خاستگاه اوليه اخلاق آدمى از سه قوه تشكيل شده است: 1. نيروى شهوت و غريزه 2. نيروى غضب 3. نيروى انديشه، زيرا تمام كارهايى كه انسان انجام مى دهد از سه صورت بيرون نيست:
الف. براى رسيدن به منفعت به انجام آن كار اقدام مى كند.
ب. به منظور دفع ضرر كار مى كند.
ج. فعل او از افعالى است كه ناشى از تصور و تصديق فكرى است.
ضرورى مى نمايد كه انسان در هيچ يك از اين سه نيرو و انگيزه به سمت افراط و يا تفريط كشانده نشود، چه اين كه با افراط و يا تفريط در هر كدام از اين سه، سعادت دست نيافتنى خواهد شد.
اعتدال در نيروى شهوت و تمايلات غريزى، عفّت ناميده مى شود و اعتدال در غضب، شجاعت است و اعتدال در بهره گيرى از نيروى انديشه، حكمت است. و اگر فردى عفت، شجاعت و حكمت داشت، ملكه اى پيدا مى كند كه خاصيت آن با سه نيروى ديگر فرق خواهد داشت.)
سپس علامه به سه مسلك اخلاقى اشاره كرده، مى نويسد:
(براساس مسلك اول، نفس خويش را اصلاح مى كنيم و ملكات آن را براى رسيدن به صفات پسنديده تعديل مى كنيم، صفاتى كه مردم وجامعه آن را بستايند و هر آنچه در اصول اخلاق فاضله گذشت، مقتضاى اين مسلك است.
مسلك دوم، مسلك انبياست وسعادت حقيقى و دائمى هدف انسان. اين دومسلك در اين كه هدف نهايى فضيلت انسان را در ناحيه عمل مى بينند، با هم مشتركند.
در مسلك سوم، غرض از تهذيب اخلاق، كسب رضاى خداست، نه خودآرايى به منظور جلب توجه و نظر مردم.
به اعتقاد نويسنده الميزان، نسبيت اخلاق با نظريات و مسلكهاى سه گانه اخلاقى تفاوت دارد، زيرا براساس نظريه نسبيت، هيچ اصلى در اخلاق از ثبات و دوام برخوردار نيست، چه اين كه اصول و فروع اخلاق با اختلاف تمدنها و تعدد اجتماعات دگرگون مى شود. در يك جامعه، يك كار، كار خوب شناخته مى شود و در جامعه و مكان و زمانى ديگر، همان عمل، بد جلوه مى كند.
برخى براى توجيه نظريه نسبيت، آن را نتيجه و پيامد ديدگاه معروف تحوّل و تكامل ماده مى خوانند. آنها مى گويند: نيازهاى انسانها به يكديگر سبب تشكيل اجتماع و جامعه گرديده است، و چون طبيعت، محكوم قانون تحوّل و تكامل است، اجتماع نيز به تبعيت از آن در تحول و تكامل قراردارد و هر روز از روز پيش متكامل تر و مترقى تر مى گردد.
از سويى حسن و قبح، عبارت اند از سازگارى وهماهنگى و همخوانى عملى با هدف و غايت اجتماع، و چون اجتماع در حال تكامل است و هدف و غايت اجتماع هر روز تغيير مى يابد، حسن و قبح نيز در گرداب تحوّل و دگرگونى قرار مى گيرند. بنابراين حسن وقبح به صورت مطلق معنى ندارند، بلكه اين دو مفهوم، هميشه و در همه حال نسبى هستند و در نتيجه اخلاق نيز نسبى خواهد شد. در اجتماعى دروغ، افتراء، دزدى، فحشاء، شقاوت و عفت، فعل اخلاقى قلمداد مى شوند و در اجتماعى ديگر، غيراخلاقى به شمار مى آيند.
نسبيت گرايى و اعتقاد به نسبيت اخلاق، ويژه سوسياليستها و ماترياليستها نيست، بلكه در زمانهاى گذشته نيز كلبى ها كه طائفه اى از يونانيان بودند و نيز مزدكيان، اين نظريه را باور داشتند و براساس آن عمل مى كردند.) 15
در نگاه علامه طباطبايى، نظريه نسبيت، كاملاً بى اساس است و بر پايه هايى بسيار سست بنا شده است. ايشان براى اثبات پوچى نظريه نسبيت اخلاق، نخست چند مقدمه بيان مى كند و پس از آن به نتيجه گيرى مى پردازد.
مقدمه اول: هر موجودى درجهان عينيت و وجود خارجى، مشخصاتى ويژه دارد كه از او جدايى ندارند و تفاوت افراد و انسانها به جهت همين شخصيت است. بنابراين، وجود خارجى، عين شخصيت است، بر خلاف وجود ذهنى، زيرا عقل صدق يك معناى ذهنى را بر بيش از يك مصداق، درست مى داند; چنان كه مفهوم ذهنى از كلمه انسان، هر چند در ذهن يك حقيقت دارد، ولى در خارج بر بيش از يكى نيز صادق است. 16
مقدمه دوم: دگرگونى و تحول در صورتى است كه موجود مادى داراى امتداد وجودى باشد. امتدادى كه به چند قسمت بخش پذير است، هر قسمت با وجود ناسازگارى با قطعه ديگر در ارتباط با آن است، كه اگر اين ارتباط ميان اين بخشها نباشد، تحول و دگرگونى صادق نخواهد بود، زيرا تبدّل و تغييرى كه از حركت جدايى ناپذيرند، در موردى است كه قدر مشتركى ميان دو مقطع، وجود داشته باشد، بنابراين در اصل، حركت امرى است واحد و شخصى. 17
مقدمه سوم: انسان موجودى طبيعى است و آنچه آفريده شده فرد فرد انسان است، نه مجموع افراد يا اجتماع انسانى. اما چون آفرينش، انسانها را در تكامل و پيشرفت، نيازمند يكديگر مى ديد و تشكيل جامعه را ضرورى، به انسانها امكانات و ابزارى عطا كرد تا بتوانند در كمال جويى خود بكوشند.
نتيجه اين چند مقدمه: يكايك انسانها موجودهايى شخصى و واحدند. اين واحد شخصى در عين وحدت در مسير حركت و تحول و سير از نقص به كمال قرار گرفته و هر قطعه از قطعات وجودش با قطعات قبل و بعد مغاير است و در عين حال، طبيعتى سيال و مطلق دارد و اطلاق و وحدتش در تمام مراحل دگرگونى محفوظ است.
در ادامه بحث مقدمه سوم مى نويسد:
اين طبيعت موجود در فرد، با توالد و تناسل و اشتقاق فرد از فرد محفوظ مى ماند و اين همان چيزى است كه از آن تعبير به طبيعت نوعيه مى كنيم. طبيعتى كه به وسيله افراد محفوظ مى ماند، هر چند تك تك افراد از ميان بروند و نابود شوند.
بنابراين چنانكه طبيعت فردى و شخصى مانند نخ تسبيح است و در همه قطعات وجودى فرد و در مسيرى كه از نقص به سوى كمال دارد محفوظ است، طبيعت نوعيه انسان در ميان نسلها نيز مانند نخ تسبيح در تمام نسلهايى كه در مسير حركت به سوى كمال دارند محفوظ است. و چنانكه طبيعت چنين است، اجتماع شخصى و نوعى نيز در حركت است، اما با حركت تك تك انسانها. و در حال تحوّل و دگرگونى است با دگرگونى و تكامل تك تك افراد. و در اين ميان، عامل نگهدارنده وحدت اجتماع، همان وجود مطلق آن است.
اين وجود واحد و در عين حال متحوّل، به جهت نسبتى كه با تك تك حدود داخلى خود دارد به قطعه هايى تقسيم مى گردد و هر قطعه اى شخصى از اشخاص جامعه را تشكيل مى دهد. چنانكه جامعه ايرانى يا هندى با وجود وحدت و تحوّل به علت نسبتى كه با تك تك افراد دارند به قطعاتى تقسيم مى شوند، زيرا وجود افراد اجتماع به وجود اشخاص انسانها بستگى دارد.
بنابراين مى توان گفت: يك عده احكام اجتماعى تحول ناپذيرند و هميشه ثابتند مانند وجود حسن و قبح، چنانكه اجتماع مطلق نيز چنين است، يعنى اجتماع مطلق هيچ گاه انفراد نمى گردد، هر چند امكان دارد اجتماع خاصى تبديل به اجتماع خاص ديگرى شود. حسن مطلق و حسن خاص، درست مانند اجتماع مطلق و اجتماع خاص هستند.
مقدمه چهارم: انسان به جهت نيازمنديهاى خود سودها را مى طلبد و خداوند به انسان به اين منظور امكاناتى داده تا بتواند از منافع استفاده كند. اما نبايد در رسيدن به منافع، افراط و تفريط كرد، بلكه بايد راه ميانه را برگزيد كه همان عفت ناميده مى شود.
همچنين انسان در هستى و بقاى خويش، موانع و مشكلاتى مى بيند كه بايد در رفع آنها بكوشد و اعتدال را رعايت كند و تنها در اين صورت است كه او را شجاع مى نامند. همچنين درمورد علم و عدالت، بايد از افراط و تفريط پرهيز داشت. 18
علامه در پايان، پس از ذكر چهار مقدمه براى رد نظريه نسبيت، به نتيجه گيرى و پاسخ نظريه نسبيت در اخلاق مى پردازد و آن را يكسره نادرست مى خواند و مى نويسد:
(خوب و بد در هر اجتماعى وجود دارد. اصولى چون عفت، شجاعت، حكمت و عدالت در همه جوامع، اخلاقى و در شمار خوبيها قرار مى گيرد و نقطه مقابل اين اصول هميشه بد خوانده مى شود، بنابراين، فروع اين اصول اخلاقى نيز كه بر اساس تحليل به همين اصول باز مى گردند در شمار خوبيها قرار مى گيرند، هر چند درمواردى به جهت شك در مصداق، اشتباه در حكم كردن رخ مى دهد.)
علامه طباطبايى ديدگاه نسبيت گرايان را به چند بخش تقسيم مى كند و هر قسمت را به صورت جداگانه نقد و بررسى مى كند.
1. معتقدان به نسبيت اخلاق بر اين باورند كه: حسن و قبح مطلق وجود ندارد، و هر آنچه نيكو خوانده مى شود به نسبت نيكو است، و هر آنچه در شمار زشتيها قرار مى گيرد به نسبت زشت و ناپسند است، و درجوامع و تمدنهاى گوناگون، خوبيها و بديها نيز در معرض تحوّل و دگرگونى قرار مى گيرند.
نويسنده الميزان معتقد است، اين برداشت از حسن و قبح به خاطر اشتباه ميان اطلاق مفهومى به معناى كلّيت و اطلاق وجودى به معناى استمرار وجود است.
ما قبول داريم كه درخارج، حسن و قبح به صورت مطلق و كلى رخ نمى دهد، يعنى درخارج، هيچ حسنى نداريم كه داراى وصف كليت و اطلاق باشد و هيچ قبح كلى و مطلق نيز نداريم و هر چه در خارج هست، مصداق و فرد كلى ذهنى است، ولى اين سخن، مطلوب ما را اثبات يا نفى نمى كند.
حسن و قبح مطلق و پيوسته و هميشگى كه حسن آن در تمام جوامع پذيرفته شده باشد، امرى بديهى است، زيرا هدف از تشكيل اجتماع، رسيدن انسان به سعادت است و اين سعادت به دست نمى آيد، مگر با شرايط. آن دسته از شرايط كه در راستاى سعادت باشند ،حسن ناميده مى شوند و آن موانعى كه در مسير سعادت قرار گيرند، قبيح خوانده مى شوند.
پس هر اجتماعى عدالت را نيكو مى دانند و به دست آوردن منفعت را تا وقتى به ديگران صدمه نرسد ضرورى به شمار مى آورند… و اين تنها به جهت همان اصول اخلاقى است كه ثابت و غيرقابل تغييرند، مانند عفت، عدالت، شجاعت و حكمت.
2. نسبى گرايان مى گويند: نظريه هاى ما در فضايل اخلاقى درحال دگرگونى هستند. كارى درجامعه اى خوب و درجامعه ديگرى بد ناميده مى شود.
علامه مى نويسد:
(اين اختلاف به جهت اشتباه و اختلاف انسانها در شناخت مصداق است. اگر در جامعه اى حياى زنان، غيرت مردان، قناعت، تواضع و… از فضيلتها به شمار نمى آيند، به آن جهت است كه افراد آن جامعه حياى زنان را از مصاديق عفت نمى دانند و حيا را نوعى بى عرضگى معرفى مى كنند، نه اين كه عفت را بد بدانند، زيرا اصل اين صفات در ميان آنها نيز وجود دارد و پسنديده است. براى نمونه اگر حاكمى در حكم خود عفت نمايد و به ناحق حكم نكند او را در خور ستايش مى دانند و اگر بى عفتى نشان دهد و رشوه بگيرد او را نكوهش مى كنند.) 19
الميزان در مجال ديگرى به بحث درباره نسبيت مى پردازد و مى نويسد:
(اختلاف در حسن و قبح اشياء، تابع اختلاف در مقاصد اجتماعى است و چون هر جامعه اى مقاصدى دارد كه با مقاصد جامعه ديگر فرق دارد. به همين جهت در جامعه اى چيزهاى در شمار زشتيها است، ولى درجامعه ديگر همان چيزها در شمار خوبيها است، اما اين اختلافات نسبت به مقاصدى است كه هر يك ويژه جامعه اى است و گرنه مقاصد عمومى مانند بايستگى عدالت و حرمت ظلم و مانند آن، تغييرناپذيرند و اگر تغييرى در مقاصد غيرهمگانى رخ مى دهد كه همان مصاديق عناوين اخلاقى باشد، اختلاف در عناوين اخلاقى را پيش نمى آورد.) 20
الميزان در بحث ديگرى به مناسبت حسن و قبح، به خاستگاه اوليه اين بحث اشاره كرده، مى نويسد:
(خاستگاه اوليه بحث حسن، انسان و تناسب و هماهنگى اندامهاى او بويژه اعضاى صورت اوست. پس از آن كه بحث حسن و قبح در افعال و معانى اعتبارى پيش آمد و هر چه سازگار با غرض جامعه يعنى سعادت زندگى و بهره بردارى از آن بود، حسن ناميده شد، و آنچه ناسازگار با هدف جامعه مى نمود، قبيح نام گرفت. عدل، نيك خوانده شد، چنانكه احسان به نيازمند، عنوان نيك به خود گرفت.)
در پايان بحث، علامه مى نويسد:
(اين صورت از حسن و قبح، تابع عمل است كه سازگار يا ناسازگار با هدف و غايت اجتماع باشد. افعالى متصف به حسن شدند و حسن آنها پايدار گشت، مانند عدل، و افعالى ديگر قبيح خوانده شدند.)
سپس علامه نگاهى دارد به ديدگاه معتقدان به نسبيت اخلاق دارد:
(گروهى معتقدند: حسن و قبح درحال دگرگونى هميشگى هستند و ثبات و دوام در مورد آنها بى معنى است، چه اين كه آنچه درجامعه اى عدل خوانده مى شود، در جامعه ديگر ظلم است، و آنچه نزد جامعه اى ظلم است، در نگاه اجتماعى ديگر عدل است. براى نمونه شلاق زدن زناكار در نگاه اسلام عين عدل است، ولى در غرب آن را ظلم مى نامند.) 21
از نگاه علامه آنچه اين عده ادعا مى كنند و براساس آن نسبيت اخلاق را نتيجه مى گيرند، درست نمى نمايد، زيرا آنها مفهوم را با مصداق اشتباه كرده اند و در واقع اشتباه آنها در مصاديق عدل و ظلم است نه حقيقت عدل و ظلم، بنابراين عدل و ظلم، نسبى نخواهند بود، تمام افراد در همه زمانها و در تمام تمدنها و جوامع، ظلم را قبيح مى دانند و عدل را حسن مى خوانند، و هر چند حسن و قبح دو وصف اضافى هستند، اما در مواردى ثابت و لازمند و دگرگونى در آنها راه ندارد و در مواردى متغيرند. 22
ديدگاههاى علامه در بحث نسبيت و بويژه ردّ نسبيت، شباهت بسيار زيادى به نقطه نظرات (استيس) دارد، چه اين كه او نيز مانند علامه حقيقت اخلاقى را تغيير و تحول ناپذير مى داند. او مى گويد، اشتباه در حسن و قبح به جهت اختلاف در شناخت مصاديق حسن و قبح است، براى نمونه پانصد سال پيش زنده سوزاندن جادوگران عملى درست و پسنديده به شمار مى آمد، اما در واقع عمل درستى نبوده است، بلكه همان اندازه شرارت آميز و ظالمانه بوده كه اكنون مى باشد. تنها فرقش آن است كه نياكان ما اين عمل را از مصاديق خوب تصور مى كردند و بر همين اساس چنين برخورد خشنى را با جادوگران ، اخلاقى مى پنداشتند. 23
پيامد ديگر اعتقاد به نسبيت اخلاق، نسبى شدن خير و شر، حق و باطل و… است و در اين صورت معارف نظرى درباره مبدأ و معاد و ديدگاههايى كه در مرحله عمل ارائه شده مانند (عدل خير است) همگى نسبى خواهند شد و با تغيير زمان، وضعيتها و حالتها، دگرگون خواهند شد. 24
چنانكه گفته شد، مرحوم علامه محمد حسين طباطبايى درجاى جاى تفسير گرانسنگ خويش، نظريه نسبيت اخلاق را نقد كرده ونادرست بودن اين نظريه را اثبات مى كند، اما در مواردى نيز علامه در الميزان و ساير كتابهاى خود سخنانى دارد كه خواننده را به اين تصور وا مى دارد كه ايشان نسبيت در اخلاق را پذيرفته است! از آن جمله اين عبارت علامه است:
(هرچند علوم عملى و تصديقات وضعى اعتبارى، ذهنى هستند و نامنطبق باخارج، اما از جهتى اين امور اعتبارى به خارج تكيه دارند، زيرا نقص انسان و نيازمندى او، كمال وجودى و رسيدن به غايت نوع انسانى وى را ناگزير از اعتبار تصورى و تصديقى اين معانى مى سازد.
از همين رو اين احكام با دگرگونى مقاصد و اهداف اجتماعى دگرگون مى شوند، اعمال و امور بسيارى است كه اجتماعات قطبى خوب و حسن مى شمارند، ولى همان امور نزد ساكنان محدوده خط استوا زشت هستند و چه بسا عملى به نظر اكثريت افراد جامعه حسن باشد، ولى گروهى آن را بد بدانند.)25
ايشان در اصول فلسفه و روش رئاليسم مى نويسد:
(ترديدى نيست كه ما بسيارى از حوادث طبيعى را دوست داريم و چون خوب مى دانيم، دوست داريم. حوادث ديگر را دشمن داريم و چون بد مى دانيم، دشمن داريم. بسيارى از آوازها و مزه ها و بوها را از راه ادراك حسى، نه از راه خيال، خوب مى دانيم و بسيارى ديگر را مانند آواز الاغ و مزه تلخى و بوى مردار را بد مى شماريم، ولى مى بينيم جانوران ديگرى نيز هستند كه روش آنها برخلاف روش ما است. الاغ آواز خود را دلنواز پنداشته و از آن لذت مى برد. جانورانى هستند كه از فاصله هاى دور به سوى مردار مى آيند و يا مثلاً از مزه شيرينى نفرت دارند. پس بايد گفت: دو صفت خوبى و بدى كه خواص طبيعى حسى پيش ما دارند، نسبى مى باشند و مربوط به كيفيت و تركيب سلسله اعصاب يا مغز. پس مى توان گفت: خوبى و بدى كه در يك خاصه طبيعى است، ملائمت و موافقت يا عدم ملائمت و موافقت وى با قوه مدركه مى باشد. پس هر فعلى را انجام مى دهيم، آن را ملائم و سازگار با قوه فعاله مى دانيم، و در مورد ترك، فعل را با آن ناسازگار مى دانيم.)
برداشتهاى متفاوتى از اين سخن علامه شده است. عده اى اين را بى ارتباط با بحث حسن و قبح اخلاقى مى دانند و حسن و قبح در كلمات علامه را حسن و قبح فلسفى ياحسن و قبح در غير افعال معرفى مى كند و برخى نيز با اين دو توجيه موافق نيستند.
استادشهيد مرتضى مطهرى از اين گفته علامه نسبيت اخلاق را نتيجه مى گيرد و علامه را مانند راسل از نسبيت گرايان قرار مى دهد و مى گويد، بر مبناى علامه طباطبايى مسأله اصول جاودانه اخلاق، قابل توجيه نخواهد بود.
از مقايسه سخنان علامه در بحث نسبيت اخلاق، اين نتيجه قطعى است كه علامه در بيش تر موارد، مخالفت خود را با نسبيت اخلاق نشان مى دهد و براى ردّ آن دليل اقامه مى كند. بنابراين مى توان نتيجه گرفت كه علامه معتقد به نسبيت نيست، و آنچه را كه در الميزان و اصول فلسفه بيان كرده است، مى توان به گونه اى توجيه كرد.
1. منظور علامه از نسبيت، نسبيت در مصاديق مفاهيم اخلاقى است، نه در خود مفاهيم، مانند درست يا نادرست، بد و خوب و… .
2. در موردى از جلد هشتم تفسير الميزان به ظاهر با نسبيت موافق مى نمايد و در چند سطر بعد به سرعت خود را از نسبى گرايان جدا مى سازد و نشان مى دهد كه منظور ايشان نسبى بودن همه امور اعتبارى نيست. هر چند امور اعتبارى وابسته به اهداف اجتماع اند و با دگرگونى هدف اجتماع دگرگون مى شوند، اما برخى از امور اعتبارى و احكام وضعى اختلاف ناپذيرند، مانند وجوب اجتماع، حسن عدل و قبح ظلم.
كسانى كه نسبيت اخلاق را باور دارند، هيچ اصل اخلاقى را ثابت و پايدار نمى دانند. آنها حتى يك فعل اخلاقى را در همه زمانها و مكانها حسن نمى دانند، ولى علامه طباطبايى عدل را هميشه و همه جا حسن مى داند و ظلم را در تمام جوامع قبيح مى شمارد، چه اين كه اين امور را ازمقاصد عامه به شمار مى آورد و چون مقاصد عامه ثابت و پايدارند، پس اين اصول اخلاقى نيز پايدارند.
3. به نظر علامه ميان حسن و قبح اخلاقى و غيراخلاقى تفاوت است. ايشان آن حسن و قبحى را اخلاقى مى داند و ازمسائل اخلاقى به شمار مى آورد كه به معناى ملايمت (سازگارى) و منافرت (ناسازگارى) با هدف و غايت اجتماع است. 26 فعلى را خوب مى نامد كه سازگار با اهداف جامعه باشد و عملى را بد مى خواند كه ناسازگار با هدف اجتماع و مانع از آن باشد. 27 اما آن حسن و قبحى كه در اصول فلسفه و روش رئاليسم مطرح شده است، حسن و قبح اخلاقى نيست، تا نتيجه بگيريم كه علامه معتقد به نسبيت است، بلكه حسن و قبح فلسفى است.


پی نوشت‌ها:

1. استيس، گزيده اى از مقالات / 154.
2. ريچارد پاپكين، كليات فلسفه، ترجمه جلال الدين مجتبوى/ 11.
3. مصباح، محمد تقى، فلسفه اخلاق / 186.
4. استيس، گزيده اى ازمقالات / 156.
5. فخررازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير، 20/ 121 - 122.
6. قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لاحكام القرآن، 10/ 182.
7. فخررازى، محمد بن عمر، التفسير الكبير ، 22/ 185.
8. حلى، علامه حسن بن يوسف، كشف المراد / 327.
9. رشيد رضا، محمد ، تفسيرالمنار، 5/ 409 - 411.
10. همان، 8/ 54 - 55.
11. قطب، سيد، فى ظلال القرآن، 1/ 417.
12. همان، 1/ 418.
13. همان، 2/ 447.
14. همان، 2/ 1097.
15. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، 1/ 376.
16. همان.
17. همان، 1/ 377.
18. همان، 1/ 379.
19. همان، 380 - 382.
20. همان، 7/ 120.
21. همان، 5/ 10.
22. همان، 5/ 11.
23. استيس، گزيده ازمقالات / 156.
24. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، 4/ 119 - 120.
25. همان، 8/ 53 - 54.
26. همان، 8/ 55 - 56.
27. همان، 5/ 10 و 1/ 375.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 12:07 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

سبک شناسی مفسران در اسباب نزول

بازديد: 155
سبک شناسی مفسران در اسباب نزول


فصلنامه پژوهشهای قرآنی

قرآن، به عنوان مهمترین منبع شناخت معارف و احکام دین، هماره مورد توجه دانشمندان اسلامی بوده‌است.
در راستای همین دقّت واهتمام ودر پی این تأملها و کندوکاوها، گنجینه‌های ارزنده‌ای تحت عنوان تفاسیر قرآن، شکل گرفته است.
تنّوع این تفسیرها در بسیاری از موارد پیامد تفاوت سبک و روش مفسران در تجزیه و تحلیل مسائل، یا ارزشگذاری منابع و مدارکی است که در شناخت معارف قرآن به کار گرفته‌اند.
شناخت سبک و روش هریک از مفسران در تفسیر قرآن، کلید گرانبهایی است که محققان را درکار تحقیق و داوری و ارزشگذاری آرای مفسران یاری می‌دهد.
یکی از امور مهم و اساسی در تفسیر، روایات است، چه این که بخش عظیمی از کار تفسیر متکی به روایاتی است که به گونه‌ای درصدد تبیین معنا یا مصداق و یا سبب نزول آیه‌ای از آیات قرآن می‌باشد، ولی از آن جا که درمیان این روایات، صحیح و سقیم ، معتبر و ضعیف ، تحریف شده و تحریف نشده وجود دارد، ممکن است مفسری بدون هیچ نوع ملاک و معیاری از این روایات استفاده کند ومفسر دیگری برای انتخاب احادیث وجدا ساختن نقلهای معتبر از ضعیف و غیر معتبر و تحریف شده از تحریف نشده ملاکهای را در نظر بگیرد و تنها روایاتی را که واجد شرایط اعتبار باشد، در تفسیر قرآن دخالت دهد.
کیفیت استفاده از روایات و معیارهای گزینش روایات به ضمیمه ذوق، استعداد و قدرت علمی محقق، چیزهایی است که سبک وروش هر مفسر را مشخص می‌سازد، با این ویژگی که گاه مفسر به اصل معیارها و مبانی علمی خود اشاره کرده است و گاهی بدون تصریح به مبانی وروش، راهی را پیموده‌است که دراین صورت، ناگزیر به آمارگیر و بررسی نمونه‌ها و مقایسه آنها هستیم تا در پرتو آن نمونه‌ها و آمارها، سبک مفسر را شناسایی کنیم.
شایان یاد است که سبکها و روشهای تفسیر مفسّران را ما خود باید تحقق و شناسایی کنیم ، زیرا کمتر موردی را می‌یابیم که مفسر بصراحت، شیوه تحقیقی و تفسیری خود را توضیح داده باشد و این بدان جهت است که اصولاً مسأله سبک شناسی واهمیت آن درکار تحقیق و پژوهش، نزد پیشینیان چندان مطرح نبوده‌است. با آن که هریک سبک مخصوصی داشته‌اند و از سبک خود دفاع نیز می‌کرده‌اند، امّا به مقایسه سبکها اهتمامی نداشته‌اند.

پیشینة سبک شناسی

هرچندسبک شناسی (متدلوژی) به عنوان یک علم مستقل ، دانشی نوپاست و عمری کمتر از نیم قرن دارد، با این حال در زمینه سبک شناسی مفسران، آثار گرانبهایی تألیف شده است که نتیجه آن تلاشهای علمی، بازشناسی و معرّفی و دسته بندی تفسیرهاست، تحت عناوین: تفسیرهای ادبی، علمی، عرفانی، فلسفی ، اجتماعی ، فقهی ، بلاغی و... و نیز تفسیرهای عقلی و نقلی و یا تفسیرهای موضوعی و ترتیبی. این نوع کتابها را به دو دسته می‌توان تقسیم کرد:
1. کتابهایی که به بررسی و تحلیل سبکهای مختلف تفسیری پرداخته و نمونه‌هایی از تفسیرهای گوناگون آورده‌اند.
2. کتابهایی که تنها به تجزیه و تحلیل روش تفسیر یک مفسر همت گماشته‌اند..
کاری که دراین تحقیق دنبال می‌کنیم هرچند در اصل سبک شناسی با کتابهای یاد شده همگون است، ولی از نظر موضوع، کاری است بدیع و بدون پیشینه ، زیرا تاکنون کتابی در زمینة سبک شناسی مفسران در اسباب نزول، تدوین نشده است و یا دست کم، برآن وقوف نیافته‌ایم و اگر اصل موضوع در جایی مطرح شده‌است، به گونه‌ای گذرا بوده و محقق برآن اصرار نورزیده‌است.
موضوعی که مادر کار سبک شناسی مورد بررسی قرار داده‌ایم ، « سبک شناسی مفسران در اسباب نزول» است. برآنیم که بدانیم هر مفسر تا چه اندازه به اسباب نزول اهمیت داده‌است، به چه نقلها و روایاتی در این زمینه اعتماد دارد و به چه نقلهایی اعتنا نمی‌کند، تا چه اندازه روایات اسباب نزول را در تفسیر قرآن مفید و مؤثر می‌داند.
این که می‌گوییم موضع این پژوهش بکر و بدیع است، بدان مفهوم نیست که مسأله اسباب نزول برای پیشنیان مطرح نبوده‌است ، بلکه هم سبک شناسی به مفهوم عام وهم اسباب نزول از زوایای دیگر مورد توجه محقّقان و اندیشمندان بوده‌است، ولی سبک شناسی مفسران در خصوص اسباب نرول بحثی است که دیگران به صورت مفصل و مبسوط و مستقل به آن نپرداخته‌اند.
علامه طباطیایی شاید تنها کسی باشد که به این موضوع توجه کرده و به صورت مستقیم از سبک مفسر در اسباب نزول سخن گفته است، ولی این بحث علامه از چند سطر تجاوز نمی‌کند که اینک عین گفتار علامه را تحت عنوان: « روشی که باید در اسباب نزول معمول داشت» ، می‌آوریم:
« جنانکه در فصلهای گذشته روشن شده، حدیث در اعتبار خود به قرآن مجید نیازمند است. روی این اساس، چنانکه در اخبار بسیاری از پیغمبر اکرم(ص) و ائمه اهل بیت(ع) وارد شده است، باید حدیث را به قرآن عرضه داشت. بنابراین ، سبب نزولی که درذیل آیه‌ای وارد شده است، در صورتی که متواتر یا خبر قطعی الصدور نباشد باید به آیه مورد بحث عرضه و تنها در صورتی که مضمون آیه وقرائنی که در اطراف آیه موجود است، با آن سازگار بود، به سبب نزول نامبرده اعتماد می‌شود.
و سرانجام روایت را باید با آیه تأیید نمود و تصدیق کرد، نه این که آیه را تحت حکومت روایت قرار داد.»

محدودیتهای تحقیق

بحث از موضوع «سبک مفسران در اسباب نزول» با محدودیتهایی همراه است:
1. روش شناسی متون و منابع دینی، کاری نوپاست، تجربه‌هایی که میزان و الگوی تحقیق قرار گیرد در دسترس نیست.
2. چون موضوع، پیشینة تحقیقی ندارد، به همین سبب منابعی در این زمینه موجود نیست. بنابراین، نخستین گامهای بلند و محکم باید از سوی خود پژوهشگر برداشته وبه فرجام رسانده شود. طبیعی است نخستین تلاشها، جامعترین تلاشها نمی‌تواند باشد.
3. اصول و چارچوبی که در سنجش صحت وسقم روایات و احادیث وارده از رسول اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) به کار گرفته می‌شود، در ارزیابی روایات تفسیری، از جمله روایات اسباب نزول ، کاربر کافی ندارد، زیرا روایات و احادیث درغیر تفسیر و اسباب نزول، آن گاه به عنوان حدیث و سنّت مورد پذیرش است که مستند به معصوم(ع) باشد، ولی در روایات تفسیری و اسباب نزول، این اصطلاح دایره وسیعتری پیدا می‌کند و شامل نقلهای رسیده از اصحاب و تابعان نیز می‌گردد، چه این که بیشتر روایات اسباب نزول از افرادی چون ابن عباس، قتاده، مجاهد، ابن مسعود و... است. از این روی، اگر پژوهشگر در روش یک مفسر، قضاوت کند که این مفسر به نقل روایات صحیح ، پایبند بوده و از نقل روایات ضعف پرهیز داشته است، باید پیش از آن ملاک ومعیای داشته باشد که روایات مستند به اصحاب و تابعان، جزء روایات و نقلهای معتبر است وحکم روایت مرفوع را دارد یا این که این دسته از روایات در حکم روایات ونقلهای ضعیف است.

تفسیرهای مورد تحقیق

از میان صدها جلد تفسیری که در بارة قرآن نوشته شده‌است، در بحث سبک شناسی اسباب نزول، دوازده تفسیر را برگزیده‌ایم. این تفسیرها عبارتند از:
1. طبری، محمد بن جریز: جامع البیان عن تأویل آی القرآن ،15مجلد، دارالفکر، بیروت،1408ﻫـ ق.
2. ابوالفتوح رازی، حسین بن علی نیشابوری : روض الجنان و روح الجنان، تصحیح ابوالحسن شعرانی، 6 مجلد ، کتابفروشی اسلامیه ، تهران ، 1352 ﻫـ ق.
3. زمخشری ، جارالله محمود بن عمر: الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل ، 4مجلد ، نشر ادب حوزه، قم، 1363.
4. طبرسی، فضل بن حسن: مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، تصحیح سیدهاشم محلاتی،5 مجلد، مکتبة العلمیه الاسلامیة ، تهران.
5. رازی ، محمدبن عمر: التفسیر الکبیر،16مجلد، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی ، چاپ سوم، قم، 1363 ﻫـ ق.
6. ابن کثیر، اسماعیل قرشی: تفسیر القرآن العظیم.
7. آلوسی، ابوالفضل شهاب الدین محمود: روح المعانی ، 15 مجلد ، چاپ چهارم، داراحیاءالتراث العربی، بیروت ،1405، ﻫـ ق.
8. رشید رضا، محمد: تفسیر القرآن الحکیم ،12مجلد، دارالمعرفة، بیروت، (بی تا).
9. قطب ، سید: فی ظلال القرآن ، 8مجلد ، چاپ پنجم، دارالحیاء التراث العربی، بیروت ،1386 ﻫـ ق.
10. طباطبایی ، محمد حسین: المیزان فی تفسیر القرآن، 20مجلد، چاپ دوم، اسماعیلیان، قم، 1390 ﻫـ ق.
11. صادقی، محمد : الفرقان فی تفسیر القرآن ، 22مجلد ، فرهنگ اسلامی، چاپ دوم، تهران ، 1406 ﻫـ ق.
12. مکارم شیرازی، ناصر: تفسیر نمونه، 27مجلد ، چاپ اول، دارالکتب الاسلامیة، تهران.

سبب گزینش تفسرهای دوازده گانه

علت انتخاب تفسیرهای یادشده در این پژوهش ، نکاتی است که می‌توان چنین خلاصه کرد:
1. بررسی تمامی تفسیرها وبه دست آوردن سبک آن مفسران در ضمن یک مقاله نه کار مقدور است ونه لازم ، زیرا فراوانی تفسیرها از یک سوی کار دشوار می‌کند، از سوی دیگر بسیاری از تفسیرها، سبک و روش خود را از پیشنیان گرفته‌اند وروش جدیدی اتخاذ نکرده‌اند. بررسی این دوازده تفسیر می‌تواند نمای کلی سبکهای عمده مفسران در اسباب نزول را در اختیار محققّان قرا دهد.
2. تفسیرهای یاد شده جامعترین تفسیرهای شیعی و اهل سنت و کهنترین آنهاست وهریک در اوج یکی از سبکهای تفسیری: نقلی، عقلی، اجتماعی، فلسفی، تحلیلی و ... قرار دارد که باشناخت آنها نیازی به بررسی تفسیرهای دیگر نیست.

علت تفاوت سبک مفسران در اسباب نزول

در سبب تفاوت روش مفسران در اسباب نزول،غیر از ویژگیهای جزئی وموردی تفسیرها می‌توان از اموری به عنوان عوامل اساسی و اصولی تفاوت سبکهای مفسران یاد کرد.
1. نقل گرایی یا عقل گرایی مفسر: اگر مفسری مقید به نقل روایات تفسیری باشد، طبیعی است که همه روایات اسباب نزول را نقل می‌کند و در تفسیر آیات قرآن ازآنها بهره می‌جوید، ولی اگر مفسری عقل‌گرا باشد، در نقل روایات تفسیری از جمله روایات سبب نزول ، جانب احتیاط را می‌گیرد و کمتر از روایات استفاده می‌کند. این دو نوع گرایش، باعث پدید آمدن دو نوع روش در اسباب نزول می‌گردد.
2. جهت گیری کلی تفسیر: تفسیرهایی که مشرب کلامی، عرفانی، فلسفی، اجتماعی و ... دارند کمتر از روایات اسباب نزول، اثر می‌پذیرند. برخلاف تفسیرهایی که جنبه تاریخی، فقهی، و نقلی آنها بیشتر است، زیرا که جولانگاه اسباب نزول، تاریخ، غزوه‌ها، وقایع، حوادث و پرسشهایی مربوط به احکام وفقه است.
3. اهتمام به بیان موضوعی خاص و یا تبیین هرچه بیشتر مطالب مرتبط به قرآن: برخی از مفسران درصدد پیگیری هدف مشخص و معین هستند و از بیان آنچه در راستای هدف آنان قرار نمی‌گیرد اجتناب می‌ورزند، ولی گروهی دیگر به تبیین تمامی زاویا و ابعاد معارف قرآن می‌پردازند واز هر چیزی که به نوعی مرتبط به تفسیر باشد، سخن می‌گویند. این دسته دوم بدیهی است که به اسباب نزول توجه جدی دارند و حال آن که دستة اول چنین نیستند.
4. میزان اعتنا به قول صحابه و تابعان : از میان مفسران، آنان که در اعتبار روایت نقل از معصوم را ضروری نمی‌دانند ودر روایات تفسیری و اسباب نزول برای قول صحابه و تابعان ارزش حدیث مرفوع را قائلند ، شمار بیشتری از اسباب نزول را نقل می‌کنند و در مفهوم آیات دخالت می‌دهند، ولی آنان که شرط صحّت خبر را نقل از معصوم ( پیامبریا ائمه(ع)) می‌دانند روایات کمتری از اسباب نزول را می‌آورند وچنانچه روایتی را نقل کنند، ترتیب اثر جدی نمی‌دهند.
اهمیت این اصل، زمانی روشن می‌شود که بدانیم هشتاد درصد روایات اسباب نزول ، قول صحابه و یا تابعان است، نه نقل و روایت مستند به معصوم.
5. حساسیت مفسر در سند روایات: گروهی از مفسران، به سند روایات تفسیری و اسباب نزول، کمتر توجه می‌کنند. این دسته اگر مانعی همچون حجم تفسیر، جهت گیری تفسیر وعقل گرایی و یا نقل گرایی تفسیر و یا... وجود نداشته باشد، روایات تفسیری بیشتری را نقل می‌کنند تا آن مفسرانی که بر روی یکایک افراد سلسله سند روایات ، انگشت می‌گذارند.
6. عمومیت نص و خصوصیت سبب: بیشتر مفسران براین باورند که مورد و سبب نزول مخصَّص نیست، چنانکه در علم اصول نیز بیشتر اصولیان براین اعتقادند. با چنین برداشتی ، مفسر خود را ملزم به نقل اسباب نزول نمی‌داند، چه این که آیه و آیات و سوره‌های دارای شأن نزول، بدون ذکر واقعه ، پرسش و... که موجب نزول آن آیه و سوره گردیده‌است، نیز معنا و مفهوم خودش را دارد.
امّا اگر مفسری معتقد باشد که مورد مخصّص است، نمی‌تواند سبب نزول را نادیده بگیرد، زیرابدون نزول آیه معنی و پیامی ندارد. در این صورت باید سبب نزول را نقل کند و در پرتو آن، آیه وسوره را تفسیر و تبیین کند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 10:57 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

«نسبيت و اطلاق » در اخلاق

بازديد: 209
«نسبيت و اطلاق » در اخلاق

سيد ابراهيم سجادى

از آنجا كه سرشت انسان با اكسير انس عجين گشته و آدميان، آرامش و آسايش خويش را در زندگى جمعى و اجتماعى يافته اند، همپاى همه مزاياى جمع گرايى و پيوندهاى اجتماعى، اين همزيستى همواره دشواريهايى را نيز به همراه داشته است.
اصطكاك منافع، زياده طلبى برخى انسانها، ناهنجارى رفتار بعضى از شهروندان و… همه و همه از جمله عواملى هستند كه همواره فضاى الفت و انس مجموعه هاى انسانى را با غبار نگرانى و اضطراب و دلهره در آميخته است.
براى گريز از اين نگرانى دو راه در پيش رو بوده است:
الف. انزوا طلبى و انسان گريزى وترك مجموعه هاى بشرى.
ب. چاره انديشى در جهت پيشگيرى و رفع چالش در روابط انسانى.
بديهى است كه راه نخست، با سرشت و طاقت انسان سازگار نبوده است و ناگزير مردمان در طول تاريخ هماره به راه دوم انديشيده اند و از اين رهگذر به تأمل در شناخت رفتار شايسته و ناشايست و ملاكها و معيارها و عوامل و موانع آن پرداخته اند، و اين چنين است كه در هر جامعه، فرهنگى خاص شكل گرفته است كه در آن مجموعه اى از رفتارها و كنشها، خوب و پسنديده معرفى شده است و مجموعه اى ديگر بد و نكوهيده.
اكنون ما در پس اين فرهنگها و داوريها، در جست وجوى آنيم كه بدانيم آنچه در جوامع و فرهنگها و در ميان اقوام و ملتهاى مختلف به عنوان خوب و يا بد، شايسته و ياناشايست شناخته شده است، مفهومى همسان بوده و داراى ويژگيها و ملاكها واهداف يكسانى بوده است، يا آن كه هر يك در فضاى خاص خود معنى يافته و نسبت به همان محيط و شرايط سنجيده شده است. به گونه اى كه چه بسا يك رفتار در فرهنگى خوب و در فرهنگى ديگر بد تلقى شود.
به تعبير ديگر، مى خواهيم بدانيم كه آيا خوب و بد در فرهنگ بشرى داراى حقيقت ثابتى است، يا اين فرهنگها هستند كه براى خوب و بد معنى و مصداق مى آفرينند و به شمار فرهنگها براى خوب و بد معنى وجود دارد؟
در صورت نخست بايد معتقد شد كه اخلاق به عنوان مجموعه اى از بايسته ها و نبايسته هاى رفتارى، داراى مفهومى ثابت و مطلق است، ولى در فرض دوم بايد نسبيت و تغيير پذيرى مفاهيم اخلاقى را باور داشت.


معناى اطلاق و نسبيت

ييكى از پژوهشگران مباحث فلسفه اخلاق در تعريف نسبى گرايى اخلاقى مى نويسد:
(يك نسبى گراى تمام عيار معتقد است كه ما بايد تنها و تنها و تنها كارى را انجام دهيم كه فكر مى كنيم بايد انجام داد. براساس اين نظر، صرف اينكه يك شخص يا جامعه رأى اخلاقى معينى را داشته باشد، آن رأى اخلاقى را براى آن شخص يا جامعه، صحيح مى گرداند.)1
دراين نگاه، تشخيص و گزينش خود فرد وجامعه، ملاك درست و بايد اخلاقى دانسته شده است، چرا كه به دليل اختلاف مبانى انديشه افراد و جوامع، يك حكم اخلاقى نمى تواند همگانى و هميشگى باشد.
استاد مطهرى با صراحت بيش تر و نگاه همه جانبه ترى مى نويسد:
(نسبيت اخلاق، يعنى اخلاق جزء امور نسبى است، بدين معنى كه به طور كلى هيچ خلقى خوب نيست و به طور مطلق هيچ خلقى بد نيست; يعنى هيچ صفتى را نمى شود گفت مطلقاً بد است در هر جا و هر زمان، بلكه هرصفت خوبى در يك جا و زمان و شرايط خاصى خوب است و همان صفت در اوضاع و احوال و شرايط ديگرى بد است. اين را مى گويند نسبيت اخلاق.) 2
(معنى ندارد كه يك دستور اخلاقي… مطلق باشد و لازم باشد مردم در همه زمانها به آن عمل كنند.)3
(بنابر اين مطلق… يعنى اگر يك خوى و يا خصلت و يا يك فعل به عنوان اخلاقى توصيف شود آيا اين امر… براى همه وقت و براى همه كس و در همه شرايط اخلاقى به حساب مى آيد… )4
ثبات و جاودانگى اصول اخلاقى به اين معنى است كه دست كم برخى از اصول كلى ارزشى; مانند نيكى عدل و زشتى ظلم، هم عام و همگانى و هم دائمى و جاودانى باشد. در مقابل آن نسبيت اخلاقى است به اين معنى كه هيچ اصل اخلاقى ثابتى وجود ندارد و تمام احكام ارزشى از جمله اصول كلى آنها (حسن عدل و قبح ظلم) بر حسب فرهنگ خاص يا تمايل و سليقه افراد مى تواند دستخوش تغيير گردد. 5


نسبيت اخلاق در نظر فلاسفه غرب

در ميان شخصيتها و فلاسفه غرب، نظريه هايى ابراز شده است كه نتيجه آنها نسبيت گرايى در اخلاق است.
نيچه(1844-1900م) عقيده دارد كه نيكى و زيبايى، حقيقى و مطلق نيست. آنچه حقيقت است اين است كه همه كس خواهان توانايى است و آنچه را براى اين غرض، سودمند باشد و او را توانا سازد كه بر ديگران چيره شود، نيك و زيبا مى شمارد.6
ويليام جيمز(1842-1910م) معتقد است:
(مى گويند حق، رونوشت واقع است; يعنى قولى كه مطابق با واقع باشد حق است. بسيار خوب، اما واقع چيست كه مطابقت با او قول حق باشد; آيا امرى ثابت و لايتغير است؟ نه، زيرا كه عالم، متغير است و هيچ امرى در او ثابت نيست.)7
سارتر نيز جزء نسبى گرايان شمرده شده است. او انتخاب گزينش فرد را دليل خوب بودن كار شمرده است.8
برتراند راسل نيز خوبى و بدى را نسبى مى داند و خوب را اين گونه معنى مى كند: فلان چيز خوب است يعنى براى رسيدن به هدف و مقصدى كه داريم، بايد از آن استفاده كنيم، نه اينكه خوبى صفتى است واقعى در آن شيئ… البته نه اينكه براى همه خوب است، بلكه تنها براى كسى كه چنين مقصدى دارد و گرنه اگر كسى مقصدى خلاف اين مقصد داشته باشد، براى او خوب نيست.9
سارتر در پاسخ شخصى به نام (كاپلستون) كه مى پرسد: مثلاً عمل (كاپيتان بلسن) در كشتن يهوديان، به نظر من و تو بد مى آيد، اما براى هيتلر پسنديده بوده است، مى گويد، بلى، مثلاً يك نفر يرقانى همه جا را زرد مى بيند و ما نمى توانيم ثابت كنيم كه غير از اين است… پس اعمال (كاپيتان) هم براى خودش خوب است و از نظر هيتلر هم پسنديده است.10
ويل دورانت فيلسوف و مورخ معروف نيز طرفدار نسبيت است و مدعى است كه هر رذيلتى زمانى فضيلت بوده و ممكن است دوباره روزى فضيلت گردد، چنانكه كينه ورزى به هنگام جنگ، فضيلت است. خشونت و حرص زمانى در مبارزه براى حيات ضرورى بود، ولى امروز از آثار مضحك دوران توحش محسوب مى شود.11
در جاى ديگر مى نويسد:
(چنين گمان مى رود كه تغيير مبانى اقتصادى زندگى موجب تغيير اصول اخلاقى مى گردد. در تاريخ زندگى بشر ازاين گونه تغييرات عميق، دوبار اتفاق افتاده است: يكى در انتقال از زندگى صيادى به زندگى كشاورزى و ديگرى در انتقال از زندگى كشاورزى به دوره صنعتى. تمام رويدادها و وقايع اساس زندگى انسانى ناشى از اين دو تغيير مهم در تاريخ زندگى بشرى است. در هر يك از اين دوره ها آن اصول اخلاقى كه در دوره سابق براى سلامت نوع مفيد محسوب مى شد، در دوره نو مضر و ناشايست شناخته شد و با كندى و آشفتگى رو به تغيير نهاد.)12


اطلاق گرايى در انديشه غربيان

اخلاق اجتماعى مغرب زمين بر پايه يك سنت اخلاقى خاص، يعنى سنت اخلاقى عبرانى ـ مسيحى استوار است. اين سنت بر فرض فرا طبيعت باورى استوار است كه همه تمييزهاى اخلاقى را جلوه گر در كلمه خدا مى يابد. معيارهاى اخلاقى ثابت و هميشگى وضع مى شوند كه رعايتشان از نظر اخلاقى درست و تجاوز از آنها از نظر اخلاقى بد است.13
اين انديشه در مكتب اخلاقى رواقيان ريشه دارد و آنها پيروان (زينون) فيلسوف يونانى (342-270 ق . م) هستند كه اندكى با اپيكور معاصر بوده و انديشه او را كه به لذت گرايى و شهوت محورى اهتمام مى داد، به نقد مى گرفت. رواقيان، خير و فضيلت را هدف اساسى مى شناختند.14
افلاطون نيز مطلق انگار است و خير را همانند حقيقت رياضى، مطلق و غير وابسته به تمايلات، خواستها و آرزوهاى آدميان مى داند.15
ژان ژاك روسو (1788-1712م) در زمره مطلق گرايان قراردارد و براى اخلاق، خاستگاهى درونى ثابت و خطاناپذير مى داند.16
راسل نيز ديدگاه ارزش ذاتى و بى ارزشى ذاتى را قابل رد نمى داند17 و همدردى با رنجديدگان را براساس انگيزه ذاتى تحليل مى كند.18 گرچه معروف اين است كه وى از جمله نسبى گرايان است و پايدارى و جاودانگى اخلاق را نمى پذيرد.


نسبيت اخلاق، از منظر عالمان اسلامى

از ديدگاه استاد مطهرى، اخلاق، عبارت از يك سلسله تعليماتى است كه اگر آن تعليمات اخلاقى و انسانى و اجتماعى را جاودان ندانيم، اصول اخلاقى و تربيتى و تعليماتى اسلام را هم نمى توانيم جاودانى بشماريم.19
اما به رغم اين باور، موضوع نسبيت اخلاق از سوى برخى پژوهشگران مطرح شده است و دليل آنان براى گرايش به اين نظريه، وجود برخى تعبيرهاى ناهمگون در متون دينى درباره مسائل اخلاقى است.


تعارض گزاره هاى اخلاقى

مقصود از (تعارض گزاره هاى اخلاقى) تعارض دليلها و مفهومهاى آنها نيست، بلكه مقصود، ناسازگارى دو اصل اخلاقى در مقام امتثال است كه در اصطلاح علم اصول، تزاحم ناميده مى شود.20
در چنين فرضى دست كشيدن از يك اصل به سود اصل اخلاقى ديگر، مى تواند نسبى بودن اصل اخلاقى ترك شده را معنى دهد . داعيه داران اين نظريه، نمونه هايى از قرآن را يادكرده اند; مانند:
1. (لايحبّ اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم و كان اللّه سميعاً عليماً) نساء/ 148
خدا دوست ندارد كه صدايى به ناسزا بلند شود، جز از كسى كه بر او ستم رفته است و خداوند شنوا و دانا بوده است.
سخن سوء و ناسزا، اقسام عيبجويى، بدگويى و نفرين را در برمى گيرد، كه به طور طبيعى نزد خداوند دوست داشتنى نيست، مگر در مورد ستمديدگان كه خداوند به آنان اجازه داده است تا جامعه را از بيان ظلم ستمگر و بديهاى او كه باعث بيدادگرى شده است، آگاه سازند.21
ستمديده مجاز است كه به هنگام تعارض نبايسته هايى چون غيبت و دشنام و بايسته هايى چون ستم ستيزى و حق خواهى، بايدها را ترجيح دهد و براى دستيابى به حق خويش و رهيدن از ستم، به افشاگرى دست زند.
2. (من كفر بالله من بعد ايمانه إلاّ من أكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدراً فعليه غضب من اللّه و لهم عذاب عظيم) نحل/ 106
كسانى كه پس از ايمان اظهار كفر كنند ـ به جز آنها كه زير فشار قرارگرفته اند و به رغم اظهار كفر، قلبشان با ايمان است ـ آرى آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند، غضب خدا بر آنهاست و عذاب بزرگى در انتظارشان است.
3. (لايتّخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون اللّه و من يفعل ذلك فليس من اللّه فى شيئ إلاّ أن تتّقوا منهم تقاة و يحذّركم اللّه نفسه) آل عمران/ 28
افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود برگزينند و هركس چنين كند، هيچ رابطه اى با خداوند ندارد، مگر اين كه از آنها بپرهيزد و تقيه كند.
شيخ انصارى در كتاب مكاسب به منظور اثبات روا بودن دروغ مصلحتى، به اين دو آيه استناد كرده است. 22 و چنين استدلالها و استثناهايى در ميدان اخلاق، زمينه پيدايش احتمال نسبيت از سوى برخى دانسته شده است.23
علاوه بر آيات، در روايات نيز نمونه هايى وجود دارد از آن جمله:
على(ع) از پيامبر(ص) نقل كرده است كه فرمود:
ثلاث يحسن فيهنّ الكذب: المكيدة فى الحرب، وعدتك زوجتك، و الاصلاح بين الناس. و ثلاث يقبح فيهن الصدق: النميمة، و اخبارك الرجل عن اهله بما يكرهه، و… 24
در سه مورد، دروغ گفتن نيكو است: حيله در جنگ، وعده به همسر و اصلاح ميان دو نفر. و در سه مورد، راستگويى زشت است: سخن چينى، گزارش ناخوشايند به مردى از خانواده اش و… 
على(ع) مى فرمايد:
اذا استولى الصلاح على الزمان و اهله، ثمّ اساء رجل الظنّ برجل لم يظهر منه خزية فقد ظلم. و اذا استولى الفساد على الزمان و اهله، ثمّ احسن رجل الظن برجل، فقد غرّر. 25
هرگاه بر زمان و اهل آن صلاح و خوبى پرتو افكنده باشد، بدگمانى فردى نسبت به فرد ديگر بدون اين كه از او كار ناپسندى سرزده باشد، كارى است ظالمانه، و اما اگر فساد و تباهى بر روزگار و اهل آن سايه افكنده باشد، اگر كسى بى دليل به ديگرى خوشبين باشد به يقين فريب خورده است.
آيات و رواياتى از اين دست، مى نماياند كه اصول ارزشى تغيير پذيرند. چه اين كه گمان نيك در يك زمان و در شرايط خاص، ارزش است و در زمان ديگر نارواست، و اين يعنى نسبيت!
تعارض، گاهى ميان بايدها و نبايدهاست كه متون ياد شده اشاره به آن دارد. گاه مركز تعارض بايدهاست كه خود اقسامى دارد، مانند بايدهاى مربوط به خود و منافع خود، بايدهاى مربوط به جامعه و منافع جامعه و بايدهاى مربوط به شخص وجامعه. گاهى تعارض در ترك نبايدهاى شرعى يا عقلى و يا عرفى است، چنانكه درحديثى از پيامبر(ص) آمده است:
اذا اجتمعت حرمتان، طرحت الصغرى للكبرى.26
آن گاه كه دو حرمت در يك زمان پيش آمد و انسان ناگزير از ارتكاب يكى از آن دو گرديد، بايد تلاش كرد تا حرام بزرگ تر ترك شود و حرام كوچك تر ناديده گرفته شود.
يكى از صاحبنظران در اين زمينه مى نويسد:
(گرايشهايى كه انسان دارد، در مقام ارضاء، متزاحم واقع مى شوند… ما دائماً ناچاريم كه بين خواسته هاى خودمان انتخاب كنيم… علت اينكه اين تزاحمها را درست درك نمى كنيم اين است كه هميشه اين گرايشها در ما بيدار نيست. غالباً يك، دو يا چند گرايش بيدار است… لذا احساس نمى كنيم كه ما در چه انبوهى از گرايشهاى متضاد قرار گرفته ايم… اگر دقت كنيم مى بينيم در يك روز، شايد هزارها مورد تزاحم براى ما پيش آمده و در هر موردى يكى را انتخاب مى كنيم…)27
نظريه (تعارض گزاره هاى اخلاقى) ويژه قلمرو باورهاى اسلامى نيست، بلكه برخى انديشمندان غربى، مانند (راس) كه تكاليف اخلاقى را در شش مقوله دسته بندى كرده است ـ وفادارى، حق شناسى، عدالت، نيكوكارى، اصلاح نفس و بى آزارى ـ مى نويسد:
(شكى نيست كه امكان دارد بين اين وظايف مختلف تعارضى واقع شود. و بنابراين تلقى آنها به عنوان وظايف قطعى كه بايد بى كم و كاست و بدون قيد و شرط اجرا شوند، منطقى نيست.) 28
شهيد صدر در زمينه تعارض ميان بايدهاى خود و جامعه مى گويد:
(مصالح شخصى با منافع جامعه غالباً متعارض است، بايد اين تناقض حل شود و انسان براساس شرايطى بايد به طرف مصالح جامعه سوق داده شود.)
برخى ادعا كرده اند كه اگر درموردى حق يك فرد براى جامعه، سودمندتر از نجات فردى ديگر باشد، مسلماً حق او مقدم است، همان گونه كه عكس مسأله نيز تصور مى شود.29


تلاشهايى در گشودن تعارض گزاره هاى اخلاقى

برخى از انديشمندان مسلمان، با توجه به رواياتى كه در بيان تعارض گزاره هاى اخلاقى مورد اشاره قرار گرفته است، نسبيت را پذيرفته و در جهت حل مشكل تعارض به چاره انديشى و توجيه رو آورده اند و از آن جمله گفته اند:
(با توجه به رواياتى از اين دست، مشهود مى گردد كه معيار اخلاق نسبى در اسلام، برخوردارى از صلاح و بركنارى از فساد است. اولياء دين مى خواهند با اخلاق نسبى، توجه پيروان خود را به موقع شناسى معطوف دارند، آنان را مصلحت انديش وخيرخواه بارآورند.)
در بيانى ديگر آمده است:
(در دنياى امروز، نسبيت اخلاق را با مقياس خير و صلاح جامعه نمى سنجند وخوب و بد آن را با ميزان انسانيت و سعادت بشر اندازه گيرى نمى نمايند، بلكه حسن و قبح اعمال را از ديدگاه افكار عمومى و قبول و ردّ اجتماعى مى نگرند و درپاره اى از موارد با سود و زيان شخصى مقايسه مى كنند… )30
گروهى ديگر مانند استاد مصباح، از ريشه، نسبيت اخلاق را نمى پذيرد و در مقام تحليل مفاد روايات برآمده مى نويسد:
(به هر حال ما قبول نداريم كه صدق مطلق، خوب است، اما نه به اين معنى كه اخلاق نسبى است، يعنى اين حكم (الصدق حسن) نسبى باشد، بلكه به اين معنى است كه اصل موضوع حكم، مقيد است، ما موضوع را عوضى گرفته ايم، خيال كرده ايم موضوع مطلق است، اگر دقت كنيم مى بينيم كه موضوع حقيقى (الصدق المفيد للمجتمع) است… و اين هيچ استثنا ندارد.)31
براساس اين ديدگاه، همه عنوانهاى اخلاقى كه در قرآن، محبوب خداوند معرفى شده و يا مورد سفارش قرار گرفته اند، موضوع حقيقى به شمار نمى آيند و بايد گفت، نهاد اين گزاره ها همان (فايده داشتن براى جامعه) است.
از سوى ديگر، هر چيزى و كارى يك عنوان اوليه دارد كه بدان لحاظ حكمى نيز به او تعلق گرفته است و در عين حال زمينه براى پديد آمدن عناوين ديگر (عناوين ثانويه) نيز دارد. چنانكه در برخى متون اخلاقى ـ دينى آمده است:
(دو دسته عناوين داريم. عناوين اوليه و عناويه ثانويه، مقصودشان اين است كه هر چيزى خودش به خودى خود يك نام و عنوانى دارد، يعنى صفتى برآن صدق مى كند… ولى گاهى صفت ديگرى غير از صفت اوليه اش پيدا مى كند… ثانوى، يعنى درجه دوم، ممكن است ثالثى و رابعى و خامسى و… هم داشته باشد… آن وقت مى گويند هر شيئ به اعتبار هر عنوانى كه بر او عارض مى شود، يك حكم پيدا مى كند… )32
دروغگويى كه با عنوان اولى خود از نبايدهاى اخلاقى به حساب مى آيد. وقتى عنوان دوم، يعنى وسيله اصلاح ميان دو فرد واقع شود،حكم ديگرى به آن تعلق مى گيرد.33
گاه مباحثات كلامى ميان علماى اسلامى نيز به ادعاى نسبيت در اخلاق كشيده شده است و يا دست كم از آن نسبيت اخلاق استشمام مى شود. اشاعره به عنوان مدعيان نسبيت در اخلاق شناخته شده اند، زيرا به اعتقاد آنان حسن و قبح ذاتى و عقلى وجود ندارد.34 حسن و قبح امور، نسبى و پيرو شرايط ويژه محيطها و زمانها و تحت تأثير يك سلسله تقليدها و تلقينها مى باشد و عقل نيز قادر به درك حسن و قبح نيست و بايد تابع هدايت شرع باشد.35
آن گروه از متكلمان اهل سنت كه معتقد به تصويب هستند و مى گويند هرگـاه عالمى به تلاش براى شناخت حكمى از احكام شريعت پرداخت، در فرجام به هر حكمى كه دست يافت، همان حكم خدا است، و اگر دو نفر به دو حكم متعارض دست يافتند، هر دو حكم خدا است، و در واقع خداوند براى هر استنباط، يك حكم، جعل كرده است!
بنابراين نظريه نيز، فهم مكلفان، ملاك اصلى حسن و قبح و حلال و حرام خواهد بود و چه بسا يك موضوع در مقايسه با فهم فردى حلال و حسن باشد و در مقايسه با فهم فرد ديگر به حقيقت، قبيح و حرام.36
در فضاى مباحثات دينى مسيحيت نيز اين گونه نظريه ها ديده مى شود. چنانكه شمارى از متفكران پروتستانى معتقد بودند كه سخن نادرست گفتن به كسانى مانند دزدان و قاتلان كه حقيقت مديون آنها نيست، دروغ محسوب نمى شود.
در علم اخلاق كاتوليك، نظريه (نگهدارى ذهنى) به وجود آمد كه همان (توريه) اى است كه در فقه و اخلاق اسلامى مطرح شده است و يا دست كم معنايى نزديك به آن دارد.
براساس اين نظريه، فرد مجاز است سخن اشتباه بر زبان بياورد به شرط آن كه آنچه مصحح اشتباه است به ذهن بياورد. به عنوان مثال اگر دزدى از شما پرسيد، پول داريد يا نه؟ شما مى توانيد پاسخ منفى بدهيد، ولى در ذهن خود اضافه كنيد: (نه در دستم). در ابتدا، نظريه (نگهدارى ذهنى) موارد محدودى داشت، ولى راه سوء استفاده را هموار كرد… و در همه جا به كار رفت… 37
نظريه (نگهدارى ذهنى) يا (توريه) استناد به سخن حضرت ابراهيم(ع) يافته است كه وقتى بت پرستان پرسيدند: بتها را چه كسى شكسته است، در پاسخ فرمود: (بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون) انبياء/ 63
ييعنى; شكستن بتها، كار بت بزرگ است، مى توانيد از خود بتها بپرسيد، البته اگر قادر به فهم و پاسخگويى باشند!
امام صادق(ع) در توضيح اين آيه فرموده است: گرچه بت بزرگ، اين كار را انجام نداده بود، اما حضرت ابراهيم(ع) نيز دروغ نگفته است، زيرا فرمود: (ان كانوا ينطقون) يعنى اگر بتها سخن گويند، بت بزرگ تر، بتها را شكسته است و چون بتها قادر به سخن گفتن نيستند، پس شكستن بتها كار آنها نيست. 38
تعارض گزاره هاى اخلاقى و مكتبهاى غربى در ميان فلاسفه و متلكمان غربى نيز، موضوع تعارض گزاره هاى اخلاقى و تلاش براى حل آن مطرح بوده است.
(اتكينسون) نويسنده كتاب (در آمدى به فلسفه اخلاق) صفحات زيادى ازكتاب خود را به اين موضوع اختصاص داده است، نخست تكاليف را به مطلق (واجب) و نسبى (مستحب) تقسيم مى كند. راستگويى، وفاى به عهد و پرداختن دين را تكاليف مطلق و واجب، و توجه به رفاه خود و كمك به رفاه حال ديگران را از تكاليف نسبى و مستحب مى شمارد و مدعى است كه بدين وسيله تعارض منتفى مى گردد و تكاليف مطلق بر نسبى ترجيح داده مى شود.39
آن گاه كه تعارض دو تكليف مطلق را مطرح مى كند، مى نويسد:
(اگر وظايف مطلق به صورت منفى عنوان شوند تعارض نخواهند داشت، يعنى آنها را به صورت محرمات در نظر بگيريم نه واجبات، به جاى اينكه بگوييم بايد راست گفت، مى گوييم: (عهدى كه بسته اى مشكن) و (دين خود را فراموش مكن). ما نمى توانيم تضمين كنيم كه هميشه دو امر قابل جمع باشند، ولى به اعتبارى دو نهى همواره قابل جمع مى باشند، زيرا ما هميشه مى توانيم از اجراى دو يا چند كار خوددارى كنيم.)
در مجموع سه راه حل براى تعارض گزاره هاى اخلاقى در كتابها و سخنان اخلاقى غربيان ديده مى شود.
1. رفع تكليف در صورت قابل اجرا نبودن.
اتكينسون در اين باره مى نويسد:
(ماهيت وظيفه اخلاقى چنين اقتضا مى كند كه قابل اجرا باشد. وقتى ما قدرت انجام كارى را نداشته باشيم، وظيفه اى نيز در آن مورد نداريم… در يك موقعيت متعارض، به نظر مى رسد ما بايد هر دو كار را انجام دهيم، درحالى كه چنين امكانى نداريم. اگر نمى توانيم پس وظيفه اى بر دوش ما نيست.)
اين انديشه زيربناى داعيه كانت است كه مى گويد:
(شايد زمينه هاى تعهد اخلاقى متعارض باشند، ولى ما به مفهوم دقيق كلمه تعهدات متعارض نداريم… وظيفه من اين است كه به او كمك كنم، دوستى او مبنا و زمينه اين انديشه است. از طرف ديگر فرض كنيد او اسرار دولتى را به يك سفارت خارجى مى فروشد. اين زمينه ديگرى است كه مرا وادار مى كند او را طرد كنم (و كمك نكنم) در اينجا ما دو تعهد نداريم، چون نمى توانيم به هر دو عمل كنيم، ما تعهد را از زمينه تعهد متمايز مى كنيم و به اين اعتبار، مادام كه تصميم نگرفته ايم كدام كار را انجام دهيم، تعهدى در بين نيست.)40
2. بازگشت تعارض به خطاى انسانها و نه به خود افعال اخلاقى.
(چنين موقعيت دشوارى از خطاى خود شخص ناشى مى شود. او وقتى در چنين تله اى افتاد، چاره اى جز اشتباه ندارد، ولى مى توانست از پيش آمدن چنين وضعى جلوگيرى كند.)41
3. سنجش موارد و گزينش مهم ترين.
بررسى مقايسه اى دو تكليف و شناسايى آنچه كه اهميت بيش تر دارد، راهى است كه از سوى مكتبهاى گوناگون، براى حل ناسازگارى احكام اخلاقى مطرح شده است.
لوماريه مى نويسد:
(چون فرد نسبت به عده بسيارى از اشخاص تكاليفى دارد، بايد بتواند اين تكاليف را با هم موافق كند، هنگامى كه متعارض مى شوند; يعنى فرد نمى تواند يك تكليف را انجام دهد، مگر آن كه تكاليف ديگر را قربانى آن كند، در اين صورت آشكار است كه بايد از انجام آن تكليف باز ايستد.
سنجش تطبيقى تكاليف موجود ايجاب مى كند كه نكات ذيل درنظر گرفته شود:
1. شمار كسانى كه از اين تكاليف استفاده مى كنند…
2. مقام كسانى كه از اين تكاليف استفاده مى كنند (من به بشر، قبل از حيوان كمك مى كنم و به پدرم، قبل از بيگانه)
3. ارزش ذاتى تكليف (وفاى به عهد كه كرده ام بر تكليفى كه نسبت به جان خود دارم برترى دارد.)42
لوماريه به گونه اى تزاحم و مرجحات آن باب را مطرح مى سازد كه دانشمندان مسلمان آن را توجيه اساسى براى تعارض احكام اخلاقى دانسته اند.


اطلاق گروى در اخلاق، ازمنظر عالمان اسلامى

گرايش عمده انديشمندان مسلمان، به ثبات و پايدارى اصول اخلاقى و عدم نسبيت آن است، چرا كه بيش تر تعاليم دينى و اعتقاد به ملاك داشتن احكام و قوانين و اصالت ملاكها، اخلاق باورى را در ميدان اخلاق تقويت مى كند. ظاهر برخى مدارك دينى هم آن را تأييد مى كند، مانند آنچه از امام صادق(ع) نقل شده است كه:
(حلال محمد حلال الى يوم القيامة، و حرامه حرام الى يوم القيامة.)43 
جاودانگى حلال و حرام، ارتباط تنگاتنگى با استوارى احكام اخلاقى مى تواند داشته باشد. معتقدان به مطلق بودن احكام و قوانين اخلاقى، بر پايه هايى تكيه كرده اند كه مى توان آنها را با دو عنوان مورد بررسى قرار داد.


الف. اعتقاد به حسن و قبح ذاتى افعال

در ميان نحله هاى كلامى، اشاعره منكر حس و قبح ذاتى و عقلى افعال اند، ولى اماميه و معتزله به وجود حسن و قبح عقلى باور دارند، و اخباريان با اين كه اصل حسن و قبح ذاتى افعال را پذيرفته اند، اما توانمندى عقل بر درك مصالح و مفاسد ذاتى افعال را مورد ترديد قرار داده اند.44
ابن سينا درك حسن و قبح افعال اخلاقى را، در شمار دركهاى مستقيم و اوليه عقل ندانسته است و تصديق آنها را برخاسته از تربيت و آداب اجتماعى مى داند.45
خواجه نصير طوسى، علامه حلى، ملاصدرا و شهيد صدر، از طرفداران نظريه حسن و قبح ذاتى افعال و قضاياى حكمت عملى هستند.46
در قرآن كريم نيز آيات و تعابيرى چند مى تواند مورد استناد معتقدان به حسن و قبح عقلى افعال باشد; مانند:
(قل انما حرم ربى الفواحش ماظهر منها و ما بطن) اعراف/ 33
اى پيامبر بگو، پروردگارم همه زشتى ها را حرام ساخته است. چه آنها كه آشكارند، و چه آنها كه پنهان.
واژه (فواحش) مى تواند نظر به همان معنايى داشته باشد كه عرف انسانها از كلمه قبيح و زشت درك مى كنند و خداوند در اين آيه حرمت را روى همان فهم انسانى مترتب ساخته است.
(قل انّ الله لايأمر بالفحشاء) اعراف/ 28
(ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر والبغى) نحل/ 90 
(ولكن اللّه حبّب اليكم الايمان و زيّنه فى قلوبكم و كرّه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان) حجرات/7
خداوند ايمان را محبوب قلبهاى شما قرار داد و كفر و فسق و گناه را مورد كراهت و نفرت طبيعت شما ساخت.
تعبير (فى قلوبكم) حكايت از درك درونى و ناخودآگاه و طبيعى انسان نسبت به حسن ايمان و قبح كفر و گناه دارد.
امام صادق(ع) نيز در تأييد اين معنى فرموده است:
(فبالعقل عرف العباد خالقهم… و عرفوا به الحسن من القبيح.) 47
بندگان در پرتو عقل، آفريدگار خويش را مى شناسند… و به وسيله عقل، نيك را از زشت بازمى شناسند.


ب. جاودانگى بنيادهاى اخلاق

كسانى كه حسن و قبح ذاتى افعال را پذيرفته اند، در تبيين جاودانگى پايه هاى بنيادين اخلاق، راهى هموار دارند، چه اين كه صفت ذاتى، همواره ثابت و پايدار است و از فعل جدا نمى شود و در نتيجه جاودان خواهد بود، زيرا براساس يك اصل فلسفى، ذاتى شيئ از خود شيئ تفكيك ناپذير است و به همين دليل، تعليل پذير هم نخواهد بود.
نكته شايان توجه اين است كه بنا بر نظريه جاودانگى احكام بنيادى اخلاق و ذاتى بودن حسن و قبح افعال، آنجا كه در ميدان عمل، ارتكاب فعل قبيح، ضرورت يابد، انسان مى تواند آن را مرتكب شود و به خاطر ارتكاب آن مورد ملامت قرار نخواهد گرفت، درحالى كه اصل عمل با نظر به خود آن عمل، همچنان قبيح و ناپسند است.48
به تعبير ديگر در صورت ضرورت و اضطرار و ترجيح فعل قبيح، تنها قبح فاعلى برطرف مى شود و قبح فعلى همچنان باقى مى ماند.49
و اما كسانى كه حسن و قبح ذاتى افعال را باور ندارند، در توجيه جاودانگى اخلاق با دشواريهايى چند روبرو خواهند بود. از جمله نظرياتى كه خوب و بد را امرى اعتبارى مى داند و منشأ اين اعتبار را مقايسه افعال با (كمال حقيقى انسان) مى شناسد. صاحبان اين ديدگاهها براى اثبات جاودانگى اخلاق به اين نكته تكيه دارند كه: كمال حقيقى انسان امرى ثابت است، و رابطه ميان افعال و نتايج افعال نيز تغيير ناپذير مى باشد. پس احكامى كه بر افعال در مقايسه با كمال آفرينى يا كمال زدايى مترتب مى شوند، هميشگى و تغييرناپذير خواهند بود.50
چنانكه پيداست، منكران حسن و قبح ذاتى افعال، خوبى و بدى را امرى اعتبار مى دانند و اگر بخواهند احكام اخلاقى را پايدار و جاودان بشناسند، ناچارند براى اين امور اعتبارى، منشأ اعتبارى ثابت و تغييرناپذير قايل شوند.
علامه طباطبايى نيز از جمله كسانى است كه در پى دليل اعتبارى شمردن حسن و قبح، ناگزير شده است تا منشأ اعتبارى پايدار جست وجو كند، از اين رو مى نويسد:
(حسن و قبح افعال، معانى اعتبارى و عناوين مورد نظر در محيط اجتماع، بستگى دارد به سازگارى و ناسازگارى آنها با غرض جامعه; يعنى سعادت حيات انسانى يا بهره گيرى از زندگى. بنابراين عدالت حسن دارد… و ظلم و تجاوز قبح دارد، به دليل سازگارى دسته اول و ناسازگارى دسته دوم با سعادت و بهره مندى انسان در جامعه، جاودانگى اين نوع حسن و قبح در گرو ثبات سازگارى و همخوانى و يا ناسازگارى افعالى است كه نهاد اين گزاره ها هستند.)51
علامه محمد تقى جعفرى در توضيح استنتاج (آنچه بايد باشد) از (آنچه هست) كه نوعى تحليل درباره ثبات احكام اخلاقى است، بيانى دارد كه خلاصه و فشرده آن چنين است:
(اگر فرض كنيم كه (آنچه بايد باشد) راستگويى است كه عكس آن منفور بودن دروغگويى است، تحليل ما به صورت زير خواهد بود:
1. بايد راستگو باشيم، زيرا 2. راستگويى عامل اطمينان در روابط زندگى اجتماعى است 3. ما، هم به اطمينان و آرامش نيازمنديم و هم ناگزير هستيم در اجتماع زندگى كنيم ، زيرا 4. فقط در زندگى اجتماعى، ابعاد گوناگون حيات ما به فعليت مى رسد. 5. به فعليت رسيدن ابعاد وجود، از آن رو ضرورت دارد كه اساساً واقعيت حيات براى به فعليت رسيدن آن ابعاد مى جوشد و ما به اقتضاى ذات حيات، ناگزيريم به اين جوشش پاسخ مثبت دهيم. و از آنجا كه اين اقتضا ذاتى است، چراى منطقى ندارد، همانطور كه اگر بگوييم مثلث داراى سه ضلع است، نمى تواند چراى منطقى داشته باشد، زيرا اگر شكل را مثلث فرض كرديد، سه ضلعى بودن در ذات آن است.) 52
استاد مطهرى نيز در اين باره اظهار داشته است:
(ما اصل خوبى و بدى را همانطور قبول مى كنيم كه علامه و راسل گفته اند كه معناى خوب بودن و خوب نبودن در بايد و نبايد، دوست داشتن و دوست نداشتن است، ولي… در آنجا كه (من علوى) انسان دوست داشته باشد، مى شود اخلاق و ارزشمند… و اين كه انسان يك جنبه از وجودش وكارهاى مربوط به آن جنبه را داراى علو و بلندى مى بيند، يك اعتبار و قرارداد نيست، بلكه براى اين است كه آن جنبه را در وجود، اقوى و اكمل احساس مى كند و تمام كمالات هم به همان وجود… بر مى گردد و همه نقصها هم به عدم… راستى، درستى، احسان، رحمت، خير رساندن، معانى مناسب با من عِلوى است.)53
ويل دورانت را نيز مى توان جزء كسانى دانست كه براى اثبات جاودانگى و پايدارى بنياد اخلاق، در جست وجوى تكيه گاه ثابتى است. وى پس از بحث طولانى مى نويسد:
(ما از بيراهه به محترمانه ترين و كهن ترين نتيجه رسيديم و آن اين كه معيار اخلاق همان صلاح جامعه است… پس براى اخلاق، معيارى در دست است كه مى تواند در هر زمان و مكان و در هر قوم و گروه به هر زبانى كه سخن گويند، به خير و فضيلت رهنمون باشد.) 54


واقع گرايى قرآن در زمينه اخلاق

در آيات قرآن، هر چند عناوينى چون; عدل، ظلم، احسان، فسق و فاحشه چنان تلقى شده اند كه حسن وقبح آنها، از يك سو بديهى و فهم آنها فطرى و وجدانى است، و از سوى ديگر، هميشگى و داراى اطلاق است. با اين حال، بايد توجه كرد كه اطلاق گرايى قرآن و ارزش محورى آن با اطلاق باورى كانتى متفاوت است، چه اين كه در اطلاق باورى كانت، نوعى انعطاف ناپذيرى ديده مى شود، درحالى كه نگاه قرآن به اصول اخلاق و ضرورت رعايت آنها از سوى انسان، همواره با واقع گرايى و انعطاف پذيرى معقول است.
واقع گرايى قرآن در مسؤوليت خواهى از انسان در برابر اصل اخلاق را ذيل چند اصل مى توان مطالعه كرد:


1. عقل پذيربودن و همسازى با توان بشرى

(لايكلّف اللّه نفساً الا وسعها) بقره/ 286
خداوند هيچ كس را تكليف نمى كند، مگر به اندازه توانش.
(لايكلّف اللّه نفساً إلاّ ما آتيها) طلاق/ 7
خداوند تكليف نمى كند هيچ كس را مگر به اندازه آنچه به او عطا كرده است.
عنوان توان و امكان در دوآيه يادشده شامل انواع قدرت جسمى و روحى و علمى مى شود و از نظر متعلق تكليف، تكاليف اخلاقى را نيز دربر مى گيرد.


2. تساهل و آسانگيرى

در تكاليف اخلاقى دين، نه تنها توان و ظرفيت و شرايط انسانها رعايت شده و بيش از توان و گنجايش امّت بر آنان بار مسؤوليت نهاده نشده است، بلكه تكاليف پرمشقت و دشوار نيز مورد تخفيف قرار گرفته است و روح تساهل بر دستگاه داورى اخلاقى دين حاكم است.
(يريد اللّه بكم اليسر و لايريد بكم العسر) بقره/ 185
خداوند خواسته است تا شما در آسانى به سر بريد، نه در سختى و مشقت.
(و ما جعل عليكم فى الدين من حرج) حج/ 78
خداوند در قلمرو دين، براى شما تكاليف و برنامه هاى طاقت فرسا قرار نداده است.


3. تقدم و ترجيح مصلحتهاى مهم انسانى

آن گاه كه تكليفى اخلاقى در تعارض با مصالح مهم انسانى قرار گيرد، قرآن، تقدم و ترجيح را با رعايت مصالح مهم انسانى مى داند. مگر اين كه در يك محاسبه عقلانى و منطقى و دينى، مصلحت رعايت تكليف بر مصالح ديگر برترى داشته باشد.
از جمله مواردى كه موضوع يادشده را روشن مى سازد، داستان عمار ياسر و اظهار زبانى و غيرواقعى كفر از سوى او به منظور حفظ جان خويش و رهيدن از شكنجه مشركان است، كه در پى آن، اين آيه نازل شد:
(الا من أكره و قلبه مطمئنّ بالايمان)

4. اولويت عفو و احسان برايفاى حق شخصى

آنجا كه سخن از حق شخصى در ميان باشد و به حكم عدالت، انسان، مجاز به انتقام يا تقاصّ و استيفاى حق خود شناخته شود، قرآن عفو و احسان را كارى اخلاقى تر و شايسته تر دانسته است.
(او تعفوا عن سوء فإنّ اللّه عفوّ قدير) نساء/ 149
اگر از بديهايى كه در مورد شما صورت گرفته، درگذريد، پس خداوند هم بخشاينده و توانا است.
(فمن تصدّق به فهو كفّارة له) مائده/ 45
كسى كه حق قصاص دارد، اگر عفو نمايد، كار او مايه پوشش و محو گناهان است.
(وأن تعفوا أقرب للتقوى) بقره/237
واين كه در گذريد به تقوا نزديك تر است.


پی نوشت‌ها:

1. هير، فلسفه اخلاق، ترجمه محمد سعيدى مهر، كيهان انديشه، شماره 52/117.
2. مطهرى، مرتضى، اسلام و مقتضيات زمان، قم، صدرا، 1/ 275.
3. همو، نقدى بر ماركسيسم/ 182.
4. همو، تعليم و تربيت در اسلام، انتشارات الزهراء/ 94.
5. فصلنامه معرفت، شماره 15، زمستان 1374/ 23.
6. فروغى، محمد على، سير حكمت در اروپا، 3/ 199 ـ 202.
7. همان، 3/ 240 ـ 242.
8. مطهرى، مرتضى، تعليم و تربيت در اسلام / 99.
9. همو، نقدى بر ماركسيسم / 195.
10. بخت آور، كمال الدين، نقش اديان در تكامل انسان، تهران، مشعل آزادى/ 241.
11. ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب / 90.
12. همان/ 88.
13. جان هرمن رندل وجاستوس باكلر، درآمدى بر فلسفه، ترجمه اميد جلال الدين اعلم، تهران، سروش، 1/ 231.
14. امين، احمد، الاخلاق/ 105 ـ 107.
15. پاپكين، ريچارد، كليات فلسفه، ترجمه جلال الدين مجتبوى، تهران، انتشارات حكمت/ 11.
16. سبحانى، جعفر، حسن و قبح عقلى، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1370/ 198.
17. راسل، برتراند، اخلاق و سياست درجامعه، ترجمه محمود حيدريان، تهران، انتشارات بابك/ 149.
18. همان/ 232.
19. مطهرى، مرتضى، نقدى بر ماركسيسم / 182.
20. مظفر، محمد رضا، اصول فقه، ترجمه على محمدى، 3/ 417.
21. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 5/ 123.
22. شيخ انصارى، مرتضى، مكاسب محرمه، بحث مجوزهاى دروغ (مسوّغات الكذب).
23. فلسفى، محمد تقى، اخلاق، 2/ 298 ـ 300.
24. صدوق، محمد بن على بن بابويه، الخصال/ 87.
25. سيد رضى، نهج البلاغه، حكمت 114.
26. مطهرى، مرتضى، اسلام و مقتضيات زمان، 2/ 22.
27. مصباح، محمد تقى، دروس فلسفه اخلاق/ 133.
28. آر. اف. اتكينسون، درآمدى بر فلسفه اخلاق، ترجمه سهراب علوى نيا، مركز ترجمه و نشر كتاب/ 44.
29. الميدانى، عبدالرحمن حسن حبنكة، الاخلاق الاسلامية و اسسها، دمشق، دارالقلم، 1407 ، 1/ 69.
30. فلسفى، محمد تقى، اخلاق، 2/ 298.
31. مصباح، محمد تقى، دروس فلسفه اخلاق/ 188.
32. مطهرى، مرتضى، تعليم و تربيت در اسلام/ 150.
33. همان; همو، اسلام و مقتضيات زمان، 2/ 27 ; درّاز، محمد عبدالله، دراسات اسلامية، دمشق، دارالقلم، 1394/ 110 ; الميدانى، عبدالرحمن حسن حبنكة، الاخلاق الاسلامية و اسسها، 1/71; لوماريه، فلسفه اخلاق، ترجمه مهرانگيز منوچهريان، بنگاه مطبوعاتى صفعليشاه/44.
34. حائرى حسينى، كاظم، مباحث الاصول، تقريرات آيت اللّه سيد محمد باقر صدر، 1/ 504.
35. مطهرى، مرتضى، عدل الهى/ 12.
36. همو، اسلام و مقتضيات زمان، 2/ 72.
37. لگنهاوزن، محمد، فصلنامه معرفت، شماره 15/ 36.
38. شيخ انصارى، مكاسب محرمه، حكم توريه.
39. آر. اف. اتكينسون، درآمدى بر فلسفه اخلاق/ 38.
40. همان/ 35.
41. همان/ 34.
42. لوماريه، فلسفه اخلاق/ 44.
43. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 26/ 35.
44. حائرى حسينى، كاظم، مباحث الاصول، 1/ 504.
45. ابوعلى سينا، الاشارات و التنبيهات، 1/ 221.
46. شيرازى، محمد بن ابراهيم (ملاصدرا) الاسفار العقلية، 9/ 80 ; طوسى، خواجه نصير، اخلاق ناصرى/ 41; سبحانى، جعفر، حسن و قبح عقلى/ 23; حائرى يزدى، مهدى; كاوشى در عقل عملى، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1/ 107 ، 109; صدر، محمد باقر، دروس فى علم الاصول، الحلقة الثالثة، 1/ 426.
47. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، 1/ 25.
48. شيخ انصارى، مرتضى، مكاسب محرمه، مسوّغات الكذب.
49. سبحانى، جعفر، حسن و قبح عقلى/ 12 و 88.
50. مصباح، محمد تقى، دروس فلسفه اخلاق/ 192.
51. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، 5/ 10.
52. جعفرى، محمد تقى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 7/ 244.
53. مطهرى، مرتضى، نقدى بر ماركسيسم، 208.
54. ويل دورانت، لذات فلسفه/ 107 و 108.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 9:55 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

نگرشى تطبيقى به قرآن و انجيل

بازديد: 149
نگرشى تطبيقى به قرآن و انجيل

عليرضا عقيلى

درباور توحيدى اديان ابراهيمى، مبدأ هستى ذات يگانه اى است كه داراى همه كمالات است و براساس حكمت خويش اديان را به بشر هديه داده است، تا به صورت عقل منفصل، تكميل كننده انديشه ها و دريافتهاى عقلى و علمى آنان باشد. اين بينش بنيادين مى طلبد كه اديان ابراهيمى را در اصول و معارف و باورها همسو و همسان و مؤيد يكديگر بدانيم، زيرا اصول، نظر به واقعيتها و بنيادهاى پايدار هستى دارند و از اين رو آنها نيز پايدار و بى تزلزل اند.
توضيح اين كه مبدأ هستى، يا يگانه و غنى است و يا چندگانه و قائم به غير. انسان يا مكلف است و مسؤول، و يا موجودى رها و بى تكليف، معاد يا حقيقتى است قطعى و يا… هر فرض را كه بپذيريم، پايدار و تغيير ناپذير خواهد بود.
به هر حال لازمه اين نگرش، هماهنگى اديان آسمانى و همسويى آنان ـ دست كم ـ در ميدان باورهاى اصولى است و ما در اين مختصر برآنيم تا بخشى ازاين هماهنگى ها را بنمايانيم و در پرتو آن، نشان دهيم كه نقطه هاى افتراق چگونه بر تورات و انجيل تحميل شده است و البته ما اين تحقيق را بر پايه آراى قرآن كريم انجام خواهيم داد.


كتاب مقدس

(همه كتبى كه به نظر كليساى مسيحى مقدس شمرده مى شوند، (كتاب مقدس) را تشكيل مى دهند.خود (كتاب مقدس) به دو بخش تقسيم مى شود: وصاياى قديم و وصاياى جديد و قسمت اخير با چهار انجيل شروع مى شود.
اين بخش علاوه بر انجيلها شامل كتاب (اعمال رسولان) و چندين رساله ديگر است كه آنها نيز به (رسولان) منسوبند و سرانجام به رساله (مكاشفه يوحنا) يا (آپوكاليپس) ختم مى شود.)1
قسمت اول ـ عهد قديم ـ با دو حرف O . T به شكل اختصارى نوشته مى شود و قسمت دوم ـ عهد جديد ـ با دو حرف I . M خلاصه مى شود.
عهد قديم معروف، حاوى سى و شش كتاب و رساله است، مسيحيان نگارش آنها را به پيغمبران يهودى از دوران حضرت موسى(ع) تا زمان حضرت عيسى(ع) نسبت داده اند. عهد جديدى كه مسيحيان معروف جهان آن را باور دارند، داراى بيست و هفت كتاب يا نامه مختصر است و مسيحيان نگارش قسمتى از آنها را به شاگردان حضرت عيسى و قسمت ديگر را به رهبران دوره هاى اول مسيحيت استناد مى دهند.
از يك نظر عهد جديد را نيز به دو بخش تقسيم كرده اند:
اول: اسفار تاريخى: متى، مركس (مرقس)، لوكا (لوقا) ، يوحنا و كردار پيغمبران (اعمال الرسل).
دوم: علمى. قسمت ديگر عهد جديد، نامه هاى پيشوايان صدر مسيحيت است و از آن رو كه احكام قسمتى از عقايد مسيحيان در آنها ذكر شده، اسفار يا فصول علمى اش مى نامند كه عبارت باشد از نامه هاى پولس بنيانگذار مسيحيت امروز جهان.2
(… كليساى مسيحى مجموعه رسالات كتاب مقدس (ميثاق قديم و جديد) را (بيبل) مى نامد كه از كلمه يونانى (بيبلوس) به معنى (كتاب) گرفته شده است. (بيبل) حاوى معتقدات و اصول مذهبى مسيحيان است كه (كانن) ناميده مى شود. (كانن) در زبان يونانى به معناى مقياس است و از اين نظر (بيبل) را مى توان ترازوى معتقدات مسيحيان دانست… )3
بنابراين كتاب مقدسى كه نزد مسيحيان وجود دارد از عهد قديم و عهد جديد تشكيل يافته است كه عهد قديم شامل تورات و برخى رساله هاى گوناگون است، و عهد جديد كه مشتمل بر اناجيل چهارگانه: متى، مرقس، لوقا، يوحنا و كتاب اعمال رسولان و نامه هاى متعدد و مكاشفه يوحنا است. و محور كوشش اين نوشتار همين عهد جديد، بويژه اناجيل چهارگانه مسيحيان است.


سازمان مسيحيت

(مسيحيت به سه فرقه بزرگ: كاتوليك، ارتدوكس و پروتستان تقسيم شده اند. مهم ترين فرقه موجود مسيحى فرقه كاتوليك است و سپس فرقه هاى ارتدوكس و پروتستان اند. غير از اين سه مذهب بزرگ، مذاهب ديگرى در دامان مسيحيت پديدار شدند كه شمار آنها به يكصد و پنجاه فرقه و مذهب مى رسد. امروزه بزرگ ترين (به لحاظ كميت نه كيفيت) مذهب مسيحى مذهب كاتوليك است كه پاپ پيشواى آن است.)4
(… امروز در حدود سيصد و شصت فرقه در مسيحيت وجود دارد كه هريك داراى عقايد خاصى هستند و نسبت به يكديگر تعصب دشمنانه دارند)5


مناسك و شعائر اصلى دين مسيح

1. تعميد: (بپتيزم) كه عبارت از غسل و شست وشوى مقدس است6 به عنوان تطهير از گناه كه ما آن را آب توبه مى ناميم.اين عمل براى آمادگى فرد مسيحى جهت شرف و دخول به ملكوت خدايى انجام مى شود.
2. عشاى ربانى: مهم ترين مناسك و شعائر دين مسيح است. اين رسم كه عبارت است از خوردن نان و آشاميدن شراب، به ياد زنده كردن پيمان خود با عيسى مسيح انجام مى شود. و منشأ آن گويا همان خوردن نان و شرابى است كه او در آخرين شب زندگى خود با حواريون انجام داد. اين رسم هر يكشنبه ميان مسيحيان اجرا مى شود، ولى بعدها اجراى آن در هر هفته تعطيل شد و اكنون هر سال يك بار انجام مى گيرد.
3. آئين و مراسم ورود نوبالغان به جرگه مسيحيان و عضويت در كليسا است. مطابق اين آئين، نوبالغان نزد كشيش محل مى روند و طلب آمرزش مى كنند و ايمان و پيمان خود را نسبت به مسيح و تعاليم او تحكيم مى نمايند و در نتيجه حق شركت در مراسم عشاى ربانى مى يابند.7
4. اعتراف به گناه و اظهار توبه و استغفار از گناهان بدين معنى كه بر هر مسيحى اعتراف به گناه نزد كشيش واجب است. (اين آئين در ميان پروتستانها مرسوم نيست).8
5. آئين ازدواج و مراسم عقد نكاح كه بايد با مقررات و تشريفات كليسا انجام شود. 
6. تدهين: تشريفاتى است كه كشيش با دعاهاى ويژه و با روغن زيتون مقدس، شخص محتضر را آماده زندگى اخروى مى سازد.
7. اعتقاد به سلسله مراتب و درجات روحانيان مسيحى و احترام به مقامات روحانيان، از پاپ تا كشيشان ساده محلى، از ضروريات دين مسيح است.9
يكى از پژوهشگران در باره اين مراسم اعتراف مى نويسد:
(… در سال 1354 شمسى در سفرى به ايتاليا و توقفى سه روزه در رم به كليساى سنت پطرز رفتم… در داخل كليسا وضعى را مشاهده نمودم كه مبيّن خريد گناهان از سوى مقامات روحانى كليسا بود… در تالار اصلى كليسا مؤمنان در برابر كشيشهاى گوناگون زانو زده و اعتراف مى كردند. در اين موقع پيرمردى همراه همسر پيرش با عجله و شتاب به سوى كيوكس رفتند. گناهكاران در دو طرف كشيش قرار گرفته. براى اين كه شرم و حيا مانع اعتراف به گناهان نشود پرده اى آويخته شد و اعتراف شروع شد اما بسيار آهسته كه ديگران نشوند. اندكى بعد پيرمرد و همسرش خوشحال و خندان! خارج شدند: آنان ورقه ورود به بهشت را در دست داشتند.)10


شمار واقعى انجيلها

آقاى عبدالأحد (مسيحى مسلمان شده) در كتاب خود (الانجيل و الصليب) مى نويسد:
(در كنفرانس نيكيه (نيقيه 325 ميلادى) جمعيتهاى زيادى از اقطار مختلف گرد آمده، بيش از دوهزار نماينده روحانى بودند و با خود دهها انجيل و صدها نامه مذهبى جهت بررسى آورده بودند. انتخاب اين چهار انجيل از ميان بيش از چهل انجيل صورت گرفت. و انتخاب بيست و يك نامه جديد از ميان نامه هاى غيرقابل شمارش انجام يافت… و تصميم بر اين گرفته شد كه كتابهاى موجود در عهد جديد پذيرفته و بقيه كتابها مردود شمرده شده همه سوزانده شوند).11
ييكى ديگر از پژوهشگران مى نويسد:
(… بعضى از آنها (انجيلهاى نادرست) كاملاً محفوظ مانده اند، مانند انجيل سن توماس، انجيل سن ژاك و دو انجيل فيكورم. از بعضى ديگر فقط قسمتهايى در دست است و بالأخره از برخى نيز فقط عنوانى مانده كه در كتابهاى هم عصرشان اشاره اى به نامشان شده است.
در اينجا اسامى انجيلهايى را كه از آنها قسمتهايى باقى است و انجيلهايى كه فقط عنوانشان مانده است ذكر مى كنيم: انجيل مصريان، انجيل ابدى، انجيل آندره، انجيل آپل، انجيل اثنى عشر، انجيل برنابه، انجيل بارتلمى، انجيل بازيليد، انجيل سرنت، انجيل حوا، انجيل عبريان، انجيل مانوى ها، انجيل مارسيون، انجيل تكامل، انجيل فيليپ، انجيل پطرس، انجيل تاتين، انجيل ولانتن، انجيل سورى ها، انجيل صباوت و…)12
و اما انگيزه سبب انتخاب اين چهار انجيل (متى، لوقا، يوحنا، مرقس) از بين ساير انجيلها و بررسى آن خود مجال ديگرى را مى طلبد كه پرداختن به آن از حوصله اين نوشتار بيرون است و به نقل فرازى دراين باب به اختصار بسنده مى كنيم:
(… اختلافات مذهبى به انتها درجه رسيده، كتابهاى مقدس از حد شمارش بيرون شده، پادشاه بت پرستى به نام قسطنطين مسيحى شده مى خواهد مسيحيان را براساس نقشه سياسى روى يك عقيده و يك سنخ (كتابهاى مقدس) متحد سازد. كنفرانسى در نيقيه در سال325 تشكيل داد، با اكثريت آراء عقائدى تصويب گرديد و كتابهاى موجود در عهد جديد به رسميت شناخته شد، بقيه غيرقانونى اعلام شد.)13
(لفظ انجيل از يونانى گرفته شده و چنانچه تولستو در اول انجيل خود شرح مى دهد. كلمه انجيل از ايو EV و انگليون است كه ايو به معناى خوب و نگليون به معناى خبر است. روى هم رفته دو كلمه به معناى خبر خوش يعنى مژده و بشارت مى شود.)


انجيلهاى چهارگانه (متى، مرقس، لوقا، يوحنا)

وليم ادى مفسر انجيل در تفسير خود مى نويسد:
(مسيح، مسلماً هيچ يك از اين كتابها را ننوشته، لكن او تاريخ زندگانى است كه همه آن را مى خوانيم. در ابتداى عهد جديد، زبان به زبان فرا گرفته مى شد و هيچ يك از اين كتابها تا بيست سال بعد از صعود مسيح نوشته نشد، و انجيل چهارم را يوحنا پس از گذشت پنجاه سال از عروج مسيح نوشت.)14
(جان ناس) نيز در كتاب خود (جامع الاديان) مى نويسد:
(چيزى كه مسلم است، مسيح(ع) تعاليم خود را ننوشته، بلكه به شاگردان خود اعتماد كرده به آنها دستور داده تا در نقاط مختلف جهان منتشر شوند، چيزهايى را كه از ايشان فرا گرفته اند به مردم ياد دهند.) 15
نكته اى را كه محققان و ارباب كليسا بر آن اتفاق دارند اين است كه انجيلهاى كنونى نه انشاء حضرت مسيح(ع) و نه املاء ايشان است، بلكه يك سلسله مطالبى است كه پس از صعود آن پيامبر الهى به رشته تحرير درآمده است. سخن در درستى انتساب اين اناجيل به صاحبان آنها است كه به برخى از نظريه هايى كه در اين زمينه از سوى محققان و وابستگان به كليسا ابراز شده، اشاره مى شود.


نظريه كليسا

(… كليسا نويسندگان انجيل را حواريون و نزديكان آنها معرفى مى كند و اين اعتقاد را تبليغ مى نمايد كه مؤلف واقعى همه اين رسالات خداوند است كه بوسيله روح خود (روح القدس) كلام الهى را به تنظيم كنندگان و محرّرين القاء كرده است.)16
(… چهار كتاب اول عهد جديد، (انجيل) ناميده مى شوند كه به زبان يونانى به معنى مژده يا خبر خوش مى باشد. اين كتابها به وسيله چهار نويسنده مختلف نوشته شده اند و هركدام، خود كتاب جداگانه اى در مورد زندگى و تعليمات عيسى مسيح(ع) مى باشد… مسيحيان آنها را كلام خدا مى دانند و معتقدند خدا به وسيله روح خود طورى اين نويسندگان را هدايت كرد كه نوشتجات آنها كاملاً صحيح است!)17
(مسيحيت امروز (معروف) جهان به قدسيت كتـاب مقدس اعتراف دارد و محتويات آن را دستورات خدايى كه توسط روح القدس به نگارندگان آن الهـام شده مى پندارند.)18


نظريه برخى از محققان

بسيارى از پژوهشگران در درستى انتساب اناجيل به كسانى كه منتسب شده: (لوقا، مرقس، يوحنا، متّى) ترديد كرده اند. بلكه برخى پا را فراتر نهاده و با استناد به تناقضى كه در بيان آنها با يكديگر ديده مى شود، محتويات آنها را گرد آمده از افرادى ناشناخته دانسته اند كه زير لواى نام افراد موجّه نزد مسيحيان به نشر آن پرداخته اند و با اين وسيله به نشر افكار پيش ساخته خويش مبادرت ورزيده اند.
(… روحانيون و رهبران كليسا براى معتبر ساختن روايات خود از يك سنّت كتاب مقدس پيروى كرده و اين رسالات را به نام شخصيتهاى مورد احترام مردم تدوين نمودند، بدون آن كه كوچك ترين ارتباطى بين مؤلفين واقعى و اين شخصيت ها وجود داشته باشد… بنابر تحقيقاتى كه اغلب، مستقيم يا غيرمستقيم مورد تأييد كليسا است، مؤلف هيچ يك از مقالات كتاب مقدس به قطعيت شناخته نشده و همه نامهايى كه براى آنها برگزيده اند فرضى و سمبليك است.) 19
آقاى (كارل كائوتسكى) نيز چنين بيان مى دارد:
(امروزه مسلم است كه به استثناء اقليت كوچكى از نوشته هاى مسيحيت اوليه، بقيه هيچ كدام توسط نويسندگانى كه اين آثار به آنها منسوب است نوشته نشده اند، و اغلب در تاريخى ديرتر از آنچه كه معمولاً ادعا شده به تحرير درآمده اند، و متون اصلى در بسيارى ازموارد از طريق ملحقات و تجديد نظرهاى بعدى بطور بى شرمانه اى تحريف شده اند، و بالاخره اينكه امروزه مسجل است كه انجيلها و هيچ يك از آثار مسيحيت اوليه توسط يكى از هم عصران مسيح نوشته نشده است.)20
حكيم روسى موسوم به (تاره اف) نيز كه استاد آكادمى مذهبى مسكو بوده است، در كتاب خود با نام (فلسفه تاريخ انجيلى) كه در 1903 منتشر شده، چنين مى نويسد:
(انجيلها نه تاريخ اند و نه سند تاريخى. حتى آنها را سالنامه نيز نمى توان به حساب آورد.) 21
برخى دامنه ترديد خويش را تا وجود عيسى(ع) كشانده و در اصل موجوديت تاريخى آن پيامبر عظيم الشان تشكيك كرده اند:
(… بارى حتى يك منبع تاريخى قابل ارزش نيست كه وجود عيسى مسيح(ع) را تأييد كند.)22
واكنون شايسته است پيشينه تاريخى انجيلهاى موجود را نيز يادآور شويم:
(نسخ خطى كتاب عهد جديد كه در دست است، بسيار قديمى تر از عهد قديم است. قديمى ترين نسخه آن مربوط به قرن چهارم، در واتيكان محفوظ است. قديمى ترين ترجمه، مربوط به پايان قرن دوم ميلادى است و آن ترجمه به زبان آرامى است كه در سوريه سخن مى گفتند و عنوان آن ترجمه ساده است. دو ترجمه قبطى مربوط به قرن سوم و چهارم است. ديگر ترجمه لاتين است كه در حدود سال چهارصد پايان يافت.)23
(… تنها چيزى كه در اين قسمت مورد اعتماد محققان مسيحى قرار گرفته نوشته هاى لاتينى است كه آقاى تراتورى در سال 1740 ميلادى اكتشاف كرد. متخصصين احتمال داده اند نگارش آن شايد سال 180 ميلادى باشد. دراين اوراق كشف شده، نوشته هاى عهد جديد به نويسندگان معروف فعلى آن نسبت داده شده است. 24
تنها مدركى كه مسيحيان در استناد نوشته ها دارند، به اعتراف خودشان سه نسخه خطى زير است:
اول. نسخه خطى واتيكان كه در كتابخانه پاپ دوم موجود بوده است و متخصصان، تاريخ نگارش آن را قرن چهارم ميلادى تشخيص داده بودند.
دوم. نسخه سينائى كه زمانى در كتابخانه لنين گراد بوده و احتمال قوى مى دادند كه در قرن چهارم ميلادى نگارش يافته باشد و بعضى ها حدس مى زنند اين همان نسخه اى است كه دكتر تيشندرف آلمانى در ست كاترين اكتشاف كرده و به كتابخانه لنين گراد روسيه فرستاده است.
سوم. نسخه اسكندريه كه در خزانه انگلستان موجود است25 و تاريخ نگارش آن، سال پانصد ميلادى تخمين زده شده است.) 26
بجاست دراين قسمت به نقل بخشى از مناظره حضرت رضا(ع)با يكى از دانشمندان مسيحى بپردازيم:
(… وقتى حضرت عيسى(ع) از ميان مسيحيان رفت و انجيل حضرت مفقود گرديد، نصارى به نزد علماى خود آمدند و گفتند ما چه كنيم و چاره ما چيست؟ عيسى به قتل رسيد! تنها انجيلى كه از وى به يادگار مانده بود مفقود گرديد، شما علماى ما هستيد چاره اى بيانديشيد و تكليف ما را روشن سازيد. لوقا و مرقس در جواب گفتند: انجيل و كتاب عيسى در سينه هاى ماست و ما هر چند يك بار يك (سِفر) از آن را به شما مى دهيم. شما از اين جهت ناراحت نباشيد. كنيسه ها را خالى نگذاريد. هر وقت نوشتيم به اطلاع شما رسانده و براى شما تلاوت مى كنيم. لوقا، مرقس، يوحنا و متى نشستند و اين انجيل هاى فعلى را براى شما تدوين نمودند، درحالى كه اين چهار نفر، شاگردان شاگردان پيشينيان بودند و شاگردان بلافصل خود حضرت عيسى نبودند… )27
اين بود پاره اى از نظريه هاى گوناگون در مورد انجيلها. ولى نقد و بررسى در مورد آنها مجالى گسترده تر مى طلبد.


باورهاى مشترك قرآن و عهد جديد

اكنون پس از آگاهى به آنچه گذشت، همانها را مقدمه اى ساخته و به نقطه اصلى بحث كه دستيابى به باورهاى مشترك بين قرآن كريم و عهد جديد است مى پردازيم. گسترش دامنه بحث تطبيقى و مقايسه اى از اناجيل به تمام عهد جديد (اناجيل اربعه، كتاب اعمال رسولان، نامه هاى پولس، رساله پطرس و مكاشفه يوحنا) به لحاظ آن است كه اولاً، آنها نيز مانند انجيلهاى چهارگانه نزد مسيحيان معتبرند. و ثانياً، اناجيل اربعه از مختصات مسيحيان هستند. به خلاف ساير قسمتهاى كتاب مقدس (تورات و…) كه از شرايع قبلى به ارث رسيده اند.
بى مناسبت نيست كه اشاره كوتاهى نيز به نسبت انجيلها با يكديگر داشته باشيم، هر چند در ادامه بحث تطبيقى موارد مشترك و متناقض بين اناجيل نيز آشكار خواهد شد. (كرى ولف) در اين باره مى نويسد:
(52% از آنچه در انجيل منسوب به متى نقل شده مشابه با چيزهايى است كه در ساير انجيلها نوشته شده است، و 48% بقيه اصلاً در انجيلهاى ديگر وجود ندارد. در انجيل منسوب به مرقس 7% اطلاعات با اطلاعات منقول در ساير انجيلها تطبيق نمى كند. اين نسبت در انجيل منسوب به لوقا به 59% مى رسد. بالاخره انجيل منسوب به يوحنا تقريباً اختلاف كمى با ساير انجيلها دارد و فقط 8% از محتويات آن يادآور مطالبى است كه در ساير انجيلها آمده است… )28
نيز دكتر بوكاى در اين زمينه بر اين باور است كه آيات مشترك بين سه انجيل (جامع) 330 آيه بوده، مشتركات ميان مرقس و متى 178 آيه بوده و قدر مشترك ميان مرقس و لوقا 100 آيه و اشتراك ميان متى و لوقا 230 آيه است و شمار آيات مخصوص هريك از اين سه انجيل بدين شرح است:
متى 330 آيه، مرقس 53 آيه و لوقا 500آيه… 29
لازم به يادآورى است كه نگاه تطبيقى ما در قالب عناوين موضوعى (يكتا پرستى، عيسى(ع)، روز جزا… ) است كه يكى را پس از ديگرى مطرح نموده و به نقل جلوه هاى مشترك بين قرآن كريم و عهد جديد پرداخته و مطالبى را دراين زمينه يادآور مى شويم:


يكتا پرستى

شالوده و اصلِ بنيادين دستورات قرآن كريم، توحيد و يكتاپرستى است، چنانكه در جاى جاى قرآن كريم تأكيد بر اين اصل اساسى و محورى ديده مى شود:
الف: (قل هو الله احد… ولم يكن له كفواً احد) اخلاص/ 1و4
ب: (وقضى ربك الاتعبدوا إلاّ اياه… ) اسراء/ 23
و بسيارى آيات ديگر.
در انجيل و ساير بخشهاى عهد جديد نيز به اين اصل بارها اشاره شده است; از جمله:
(… و حيات جاودانه اين است كه براى خداى واحد حقيقى و عيسى مسيح را كه فرستادى بشناسند.) (انجيل يوحنا باب هفدهم آيه 3 ط. ل)
(… و يكى از كاتبان… از او پرسيد كه اول همه احكام كدام است. عيسى او را جواب داد كه اول همه احكام اين است كه بشنو اى اسرائيل خداوند خداى ما خداوند واحد است… ) (انجيل مرقس، باب 12، آيه 29 و 30 ط . ل) 30
(… و نيست شايسته به غير از خداى يگانه… ) (انجيل متى، فصل شصت و يكم، صفحه 110 خ) 31
(نوشته شده است كه براى پروردگار معبود خود سجده كن و براى او تنها عبادت كن.) (انجيل لوقا، فصل 11، باب4، صفحه186)
و در مقدمه (انجيل يوحنا) چنين آمده است:
(به نام… خداى يگانه انجيلي… )
و در فصل دوازدهم صفحه 256 از همين انجيل چنين آمده است:
(… و طلب نمى كنيد بزرگى را از خداى يگانه… )
و در ساير بخشهاى عهد جديد نيز چنين آمده است:
(… پس درباره خوردن قربانيهاى بتها مى دانيم كه بت در جهان چيزى نيست، و اينكه خداى ديگر جز يكى نيست. زيرا هر چند هستند كه به خدايان خوانده مى شوند، چه در آسمان و چه در زمين، چنانكه خدايان بسيار و خداوندان بسيار مى باشند. لكن ما را يك خدا است… ) (رساله اول پولس رسول بقرنتيان، باب هشتم، آيه 5 تا 7، صفحه 273 ط . ل)


رگه هاى شرك و ناهمسازى با توحيد

به رغم تعابير توحيدى كه از انجيل ها آورديم، در موارد ديگرى ازاين كتابها، سخنانى ناهمساز و شرك آلود ديده مى شود:
(… و شناخته ايم كه تو مسيح پسر خداى حى هستى.) (انجيل يوحنا، باب ششم، آيه 70، صفحه 156، ط .ل)
(من و پدر (خدا) يك هسيتم… و يقين كنيد كه پدر در من است و من در او.) (انجيل يوحنا، باب دهم، آيه 31 و 39، صفحه 165 ط . ل)
(او گفت بلى اى آقا من ايمان دارم كه توئى مسيح پسرخدا كه در جهان آينده است.) (انجيل يوحنا، باب يازدهم، آيه 27، صفحه 166، ط . ل)
(… آيا باور نمى كنى كه من در پدر هستم و پدر در من است… مرا تصديق كنيد كه من در پدر هستم و پدر در من است.) (همان، باب چهارهم، آيه 10 و 11، صفحه 73)
(به نام پدر و پسر و روح پاك خداى يگانه انجيلى) (مقدمه انجيل يوحنا، صفحه 245، خ)
و مانند اين اعتقاد در عهد جديد فراوان ديده مى شود. اين همان مسئله تثليث و يكى از اصول اساسى مسيحيت است كه خود كلافه سردرگمى است كه ارباب كليسا را به وادى عجز كشانده است. (كرى ولف) در اين زمينه مى نويسد:
(… بايد گفت كه روابط غيرقابل فهم بين اعضاى تثليث نيز، يعنى خداى پدر(اب) و خداى پسر (ابن) وخداى روح القدس به عقل نمى گنجد. اين مسئله به خصوص هميشه الهيون را دچار سردرگمى كرده است. بنابر تعاليم كليسا خدا واحد و يگانه است، ليكن در عين حال در وجود (سه شخص) از هم جدايى ناپذيرند، زيرا تثليث، غيرقابل تقسيم و لاينفكّ است، ولى در عين حال هر يك از اجزاى تثليث بالاستقلال وجود دارند.) 32
ويليام م . ميلر دانشمند مسيحى در اين زمينه چنين مى نويسد:
(… اين اناجيل با يكديگر تناقض ندارند! بلكه مكمّل يكديگر هستند ومانند چهار عكس مى باشند كه از يك شخص در چهار جهت مختلف گرفته شده باشند. اكنون مى دانم كه مايليد بپرسيد: در صورتيكه خدا واحد است چگونه امكان دارد كه عيسى مسيح پسر خدا بوده و با خدا يكى باشد؟ در واقع اين موضوع از اسرارى است كه فهم آن بالاتر از عقل محدود ما مى باشد. چه كسى غير از خود خدا مى تواند به ذات و ماهيت الهى پى ببرد؟) 33
عجز استدلالى در اين كلام به خوبى نمايان است و وارد شدن در اصل مسئله تثليث، خود مجالى ويژه مى طلبد كه ما اكنون به همين مختصر اشاره بسنده كرده و از آن مى گذريم. و فقط آيه اى را از قرآن كريم دراين خصوص يادآور مى شويم:
(يا اهل الكتاب لاتغلوا فى دينكم و لاتقولوا على الله إلاّ الحق إنما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و كلمته ألقيها إلى مريم و روح منه فآمنوا بالله و رسله و لاتقولوا ثلاثة انتهوا خيراً لكم إنّما الله إله واحد سبحانه أن يكون له ولد له ما فى السموات و ما فى الارض و كفى بالله وكيلاً) نساء/ 171
اى اهل كتاب [مسيحيان]! در دين خويش غلو مكنيد و درباره خدا جز سخن حق مگوييد. همانا، عيسى پسر مريم، پيامبر خدا و كلمه او بود كه به مريم القا شد و روحى از او بود. پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و مگوييد كه سه چيزند، از اين انديشه ها باز ايستيد كه خير شما در آن خواهد بود. همانا خدا، معبودى يكتاست و از داشتن فرزند منزه است، از آن اوست آنچه در آسمانها و زمين است و خدا كارسازى را كافى است.


تولد عيسى(ع) به روايت قرآن

بخشى از سوره مريم به داستان ولادت عيسى (ع) مى پردازد، كه با اين آيه آغاز مى شود:
(واذكر فى الكتاب مريم إذ انتبذت من أهلها مكاناً شرقياً… ) مريم/ 16 - 30
ترجمه آيات اين بخش چنين است:
دراين كتاب مريم را يادكن، آن گاه كه ازخاندان خويش در مكانى رو به سوى برآمدن آفتاب دورى گزيد.
ميان خود و آنان پرده اى كشيد و ما روح خود را نزدش فرستاديم و چون انسانى تمام بر او نمودار شد، مريم گفت: از تو به خداى رحمان پناه مى برم، كه پرهيزگار باشى.
گفت: من فرستاده پروردگار تو هستم، تا تو را پسرى پاكيزه ببخشم.
گفت: از كجا مرا فرزندى باشد، حال آن كه هيچ بشرى به من دست نزده است و من بدكاره نبوده ام.
گفت: پروردگار تو اين چنين گفته است: اين براى من آسان است. ما آن پسر را براى مردم آيتى و بخشايشى قرار دهيم و اين كارى است كه بدان حكم رانده شده.
پس به او آبستن شد و او را با خود به مكانى دورافتاده برد.
درد زاييدن او را به سوى تنه درخت خرما كشانيد. گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و از يادها فراموش شده بودم.
كودك از زير او ندا داد: اندوهگين مباش. پروردگارت از زير پاى تو جوى آبى روان ساخت. نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده برايت فرو ريزد.
پس اى زن، بخور و بياشام و شادمان باش و اگر از آدميان كسى را ديدى بگوى: براى خداى رحمان روزه نذر كرده ام و امروز با هيچ بشرى سخن نمى گويم.
كودك را برداشت و نزد قوم خود آورد. گفتند: اى مريم، كارى زشت كرده اى! اى خواهر هارون، نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زنى بدكاره!
[مريم] به فرزند اشاره كرد. [مردم] گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن گوييم؟ كودك گفت: من بنده خدايم، به من كتاب داده و مرا پيامبر گردانيده است.


تولد عيسى به روايت عهد جديد

(اما ولادت عيسى مسيح چنين بود كه چون مادرش مريم به يوسف نامزد شده بود، قبل از آن كه با هم آميزند او را از روح القدس حامله يافتند. و شوهرش يوسف (نجار) چون كه مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نمايد، پس اراده نمود او را به پنهانى رها كند. اما چون او در اين چيزها تفكر كرد، ناگاه فرشته خداند در خواب بر وى ظاهر شده گفت اى يوسف پسر داود، از گرفتن زن خويش مريم مترس، زيرا كه آنچه در وى قرار گرفته است از روح القدس است. و او پسرى خواهد زاييد و نام او را عيسى خواهى نهاد، زيرا كه او امت خويش را از گناهانشان خواهد رهانيد.
و اين همه براى آن واقع شد تا كلامى كه خداوند بر زبان نبى گفته بود تمام گردد. كه اينك باكره آبستن شده پسرى خواهد زاييد و نام او را عما نوئيل خواند كه تفسيرش اين است:
خدا با ما. پس چون يوسف از خواب بيدار شد، چنانكه فرشته خداوند به او امر كرده بود به عمل آورد و زن خويش را گرفت. و تا پسر نخستين خود را زاييد او را نشناخت و او را عيسى نام نهاد.) (انجيل متى، باب اول، آيه 18 تا 35، ط . ل، صفحه 1 و 2 عهد جديد)
و نيز در انجيل لوقا چنين مى خوانيم:
(… و در ماه ششم، جبرائيل فرشته از جانب خدا به بلدى از جليل كه ناصره نام داشت فرستاده شد، نزد باكره نامزد مردى مسمّى به يوسف از خاندان داود، و نام آن باكره مريم بود.
پس فرشته نزد او داخل شده گفت سلام بر تو اى نعمت رسيده. خداوند با تو است و تو در ميان زنان مبارك هستى. چون او را ديد از سخن او مضطرب شده متفكر شد كه اين چه نوع تحيت است.
فرشته بدو گفت اى مريم ترسان مباش، زيرا كه نزد خدا نعمت يافته اى. اينك حامله شده پسرى خواهى زاييد و او را عيسى خواهيد ناميد. او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلى مسمّى شود و خداوند تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود. و او برخاندان يعقوب تا به ابد پادشاهى خواهد كرد و سلطنت او را نهايت نخواهد بود.
مريم به فرشته گفت، اين چگونه مى شود و حال آن كه مردى را نشناخته ام. فرشته در جواب وى گفت، روح القدس بر تو خواهد آمد و قوت حضرت اعلى بر تو سايه خواهد افكند، از آن جهت آن مولود مقدس پسر خدا خوانده خواهد شد.) 
(لوقا، آيه 26 - 36، صفحه 87، ط . ل)


نقطه هاى اشتراك داستان ولادت عيسى(ع)

چنانكه پيدا است با مقايسه بين دو متن قرآن كريم و انجيل، به نقاط مشتركى برمى خوريم:
يك. ظهور فرشته جبرائيل در مقابل مريم(ع) و بشارت به حمل عيسى(ع).
دو. باكره بودن مريم(ع).
سه. ترس و اضطراب مريم(ع) هنگام ديدن فرشته.
چهار. پدر نداشتن عيسى(ع).
ييادكرد موارد اختلاف نيز ضرورى است، كه از قرار زير هستند:
الف. نامزد بودن مريم(ع) براى شخصى به نام يوسف نجّار.
ب: پسر خدا خواندن عيسى(ع).
قرآن كريم به هر دو مورد اشاره نموده و ردّ مى كند:
(… و لم يمسسنى بشر… )
(ماكان لله أن يتّخذ من ولد سبحانه… )
با توجه به اطلاقى كه از نكره (بشر) در سياق نفى (لم يمسسنى) درآيه نخست استفاده مى شود، با ملاحظه عنايتى كه در مفردات آيه شريفه (مسّ… ) ديده مى شود، وجود هرگونه همسرى براى مريم(ع) از ديدگاه قرآن مجيد، منتفى اعلام شده است.
و اما فرزند خدا خواندن عيسى(ع) از موارد اساسى اختلاف ميان اناجيل و قرآن است كه قرآن كريم همچنان كه درآيه دوم ديده مى شود، بارها با شديدترين لحن آن را نفى كرده و عيسى را بنده و پيامبر الهى شناسانده است.
شايسته است دراين زمينه به فرازهايى از انجيل برنابا كه شباهت بسيارى با سخن قرآن كريم دارد و از انجيلهاى غيررسمى است34، اشاره اى داشته باشيم:
(هرآينه به تحقيق، برانگيخت خداى در اين روزهاى پسين، جبرئيل فرشته را به دوشيزه اى كه ناميده مى شد مريم، از نسل داود از سبط يهودا. در بينى كه بود اين دختر كه زندگانى مى كرد به هر پاكى بدون هيچ گناهى، و منزه بود از ملامت، و ملازم نماز بود با روزه، همانا يك روزى تنها بود كه ناگاه فرشته جبرئيل داخل شد بر بستر او و سلام داد به او. گفت خداى باد با تو اى مريم! پس ترسيد آن دختر از ظهور آن فرشته. و ليكن آن فرشته فرونشاند ترس او را و گفت، مترس اى مريم! زيرا كه برخوردار شدى نعمتى را از نزد خدايى كه برگزيده تو را، تا اين كه باشى مادر پيغمبرى كه مبعوث مى كند او را به سوى شعب اسرائيل، تا سلوك كنند به شريعتهاى او به اخلاص.
پس جواب داد عذرا، چطور من مى زايم پسران را و من نمى شناسم مردى را! پس جواب داد فرشته، اى مريم بدرستى كه خدايى كه ساخت انسان را از غيرانسان، هرآينه قادر است براين كه بيافريند در تو انسانى را از غيرانسان، زيرا كه هيچ مجالى نيست نزد او.
پس جواب داد مريم، بدرستى كه من دانا هستم به اين كه خدا قادر است، پس بشود مشيت او. پس گفت فرشته، بارور شو به پيغمبرى كه زود است او را يسوع بخواني… ) (انجيل برنابا، فصل اول، آيه 1ـ9، صفحه 49ـ50)
و نيز آمده است:
(… اما مريم، چون بود دانا به مشيت خدا و در باطن ترسناك بود ازاين كه به غضب درآيد طايفه بر او به واسطه اين كه آبستن است، پس سنگباران كنند او را كه گويا كه مرتكب زنا شده، شوهرى از عشيره خود براى خود اختيار نمود خوش كردار كه يوسف نام داشت.) (انجيل برنابا، فصل دويم، آيه 1، صفحه 50)
با دقت در متن نقل شده از اين انجيل، تناقض آشكارى ميان آن و ظاهر قرآن كريم (صرف نظر از روايات وارده در اين زمينه) ديده نمى شود، چه آن كه آن دو مورد اختلاف كه بيان شد در اينجا وجود ندارد. چون اولاً، اشاره اى به فرزند خدا بودن عيسى نشده، همچنان كه قسمتهاى ديگر اين انجيل نيز از اين نقيصه دور است. و ثانياً، ازدواج مريم(ع) با يوسف نجار، پس از باردار شدن وى از فرشته عنوان شده است نه پيش از آن.


پيامبرى و رسالت عيسى(ع)

در قرآن مى خوانيم:
(… و رسولاً الى بنى اسرائيل أنّى قد جئتكم بآية من ربّكم… ) آل عمران/ 49
( قال إنّى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبياً) مريم/ 30
و بسيارى آيات ديگر كه در آنها به پيامبرى و رسالت عيسى(ع) تصريح شده است.
در انجيل نيز از آن شخصيت بزرگ الهى در چند مورد با همين عنوان ياد شده است:
(… يعنى اين كارهايى كه من مى كنم بر من شهادت مى دهد كه پدر، مرا فرستاده است، و خود پدر كه مرا فرستاد به من شهادت داده است كه هرگز آواز او را نشنيده و صورت او را نديده ايد. و كلام او را در خود ثابت نداريد، زيرا كسى را كه پدر فرستاد، شما بدو ايمان نياورديد.)
(انجيل يوحنا، باب پنجم، آيه 36 تا 38، صفحه 52، ط . ل)
و نيز در همين انجيل چنين مى خوانيم:
(… عيسى در جواب ايشان گفت، عمل خدا اين است كه به آن كسى كه او فرستاد ايمان بياوريد.) (همان، باب ششم، آيه 29، صفحه 154)
همچنين در مواردى ديگر از همين انجيل از آن جمله در باب هفتم، آيات 17، 29 و 34 و باب هشتم، آيات 16، 39 و 43، و باب نهم، آيه 4 و باب شانزدهم آيه 5 به همين موضوع تصريح شده است.
از سوى ديگر بارها در بخشهايى از انجيل به اتحاد عيسى(ع) با ذات ربوبى! اشاره شده كه برگرفته از عقيده تثليث از اصول اساسى مسيحيت است:
(… من و پدر يك هستيم… ) (انجيل يوحنا، باب دهم، آيه 30، صفحه 165، ط .ل)
(… آيا باور نمى كنى كه من در پدر هستم و پدر در من است. سخنهايى كه من به شما مى گويم از خود نمى گويم، لكن پدرى كه در من ساكن است، او اين اعمال را مى كند. مرا تصديق كنيد كه من در پدر هستم و پدر در من است… ) (همان، باب چهاردهم، آيه 10 و 11، صفحه 173)
اكنون حل مشكله رسالت و اتحاد در مورد عيسى(ع) همچون مسأله تثليث بر عهده ارباب كليسا است و شايد آنان اين معضل را نيز همانند عقيده به تثليث با احاله به مجهول و اين كه اين از دائره درك عقلانى بيرون است پاسخ خواهند گفت.


نشانه هاى پيامبرى عيسى(ع)

در قرآن كريم آمده است:
(… أنّى أخلق لكم من الطين كهيئة الطير فأنفخ فيه فيكون طيراً باذن الله و أبرئ الأكمه و الأبرص و أحى الموتى باذن الله… ) آل عمران/ 49
براى شما از گل، چون شكل مرغى مى سازم، پس مى دمم در آن و به اذن خدا پرنده اى شده (به پرواز در مى آيد) و كور مادرزاد و پيس (جذام) را بهبود مى بخشم و مردگان را با اذن الهى زنده مى سازم.
در انجيلهاى چهارگانه نيز به شكل گسترده اى به معجزه هاى اين پيامبر عظيم الشأن اشاره شده است كه از نظر مصداق، كم و بيش، همانند قرآن كريم است:
(… چون فرود آمد يسوع از كوه، متابعت او كردند جمعى كثير. دراين وقت كسى كه مبتلا به برص بود آمد به خدمت او… پس دراز كرد يسوع دست خود را و ماليد به او و گفت: خواستم پاك شدن تو را، پس پاك شو. همان وقت پاك شد از برص…)
(انجيل متى، فصل پانزدهم، باب هشتم، صفحه 81، ت . خ) 
و نيز در فصل بيست و پنجم همين انجيل، چنين مى خوانيم:
(… وچون بيرون رفت يسوع از آن خانه، از عقب او دو نابينا بيرون آمدند و فرياد مى كردند كه رحم كن بر ما اى پسر داود، چون داخل خانه شد، آمدند نزد او. و گفت يسوع كه شما اقرار داريد به اين كه من مى توانم چشم شما را شفا داد، گفتند: بلى اى پروردگار، در اين وقت دست ماليد بر چشمهاى ايشان و گفت: به علت ايمانى كه داريد به من، چشم شما بينا مى شود، پس بينا شد چشم ايشان.) (همان/ 86)
و در فصل سى ام نيز آمده است:
(… جواب گفت يسوع كه برويد و اعلام كنيد به يوحنا آنچه ديده و شنيده ايد كه كوران را بينا كرده ام، و گروه لنگ را به نحوى شفا داده ام كه راه مى روند، و مبروصين را از برص پاك كرده ام، و كران را شفا داده ام كه مى شنوند، ومردگان را زنده كرده ام به نحوى كه برمى خيزند… )
تفاوت عمده اى كه دراين خصوص بين قرآن كريم و انجيل ديده مى شود، اين است كه در قرآن، مقيد به (اذن الله) شده و در انجيل بسته به اراده شخص عيسى(ع) دانسته شده: (خواستم پاك شدن تو را). و اين خود حكايت از اختلاف بنيادين خداشناسى و پيامبرشناسى قرآن و انجيل دارد كه اولى تصريح به توحيد و يكتاپرستى دارد و دومى پندار چندگانه پرستى را در خيال مى پروراند.


پی نوشت‌ها:

1. كرى ولف، درباره مفهوم انجيلها، ترجمه محمد قاضى، 10.
2. ر . ك :على آل اسحاق خوئينى، مسيحيت، 332 و 333.
3. مهندس جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، 14.
4. مبلغى آبادانى، تاريخ اديان و مذاهب جهان، 784.
5. محمد حسين كاشف الغطاء، پژوهشى در باره انجيل و مسيح، ترجمه سيد هادى خسروشاهى، 241.
6. يوسف فضائى، سير تحولى دينهاى يهود و مسيح، 258.
7. فلسين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ترجمه خدايار محبى، 452.
8. اينارمولند، جهان مسيحيت، ترجمه محمد باقر انصارى و مسيح مهاجرى،70.
9. دكتر عزت الله نوذرى، مسيحيت از آغاز تا عصر روشنفكرى، 52 و 53.
10. مبلغى آبادانى، تاريخ اديان و مذاهب جهان، 746.
11. عبد الأحد، الانجيل و الصليب، 14; مقارنات الاديان، 2/ 138.
12. كرى ولف، درباره مفهوم انجيلها، ترجمه محمد قاضى، 77 و 78.
13. على آل اسحاق خوئينى، مسيحيت، 382.
14. وليم ادى، كنز الجليل فى تفسير الانجيل 1/ 3.
15. جان ناس، تاريخ جامع الاديان، 383.
16. مهندس جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، 14.
17. ويليام م . ميلر، مسيحيت چيست؟ ترجمه كمال مشيرى، 24 و 25.
18. على آل اسحاق خوئينى، مسيحيت، 331.
19. مهندس جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، 31.
20. كارل كائوتسكى، بنيادهاى مسيحيت، ترجمه عباس ميلانى 1/ 24.
21. كرى ولف، درباره مفهوم انجيلها، ترجمه محمد قاضى، 44.
22. همان، 49.
23. فلسين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ترجمه خدايار محبى، 404.
24. ويل دورانت، قصة الحضارة 11 / 315.
25. تاريخ كليساى قديم، 78.
26. على آل اسحاق خوئينى، مسيحيت، 333 و 334 .
27. شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا(ع)، چاپ 1377 هجرى قم، 1 / 154 ـ 178، نقل از: محمد حسين كاشف الغطاء، پژوهشى درباره انجيل و مسيح، ترجمه سيد هادى خسرو شاهى، 70.
28. كرى ولف، درباره مفهوم انجيلها، ترجمه محمد قاضى، 20 و 21.
29. دكتر بوكاى، عهدين قرآن و علم، ترجمه حسن حبيبى، 107.
30. ط . ل. منظور از اين حروف اختصارى، ترجمه كتاب مقدس طبع دارالسلطنة لندن سنه 1914 م است.
31. (خ) رمز (ترجمه اناجيل اربعه) ترجمه، تعليقات و توضيحات: مير محمد باقربن اسماعيل حسينى خاتون آبادى (1070 - 1127هـ . ق) به كوشش رسول جعفريان است.
32. كرى ولف، درباره مفهوم انجيلها، ترجمه محمد قاضى، 17.
33. ويليام م . ميلر، مسيحيت چيست؟ ترجمه كمال مشيرى، 47.
34. اين انجيل با شماره الف 225 الف 867 در كتابخانه آستان قدس رضوى ثبت شده است در پشت جلد آن چنين مى خوانيم:
(بسم الله تعالى شأنه العزيز) (كتاب مقدس انجيل برنابا) ترجمه حضرت مستطاب… آقاى حيدر قليخان قزلباش معروف به سردار كابلى، و در مقدمه آن در مورد اصالت اين انجيل چنين آمده است: (… واينكه مى گويند در قرن پانزدهم يا شانزدهم اين انجيل (برنابا) تأليف شده نيز حدسى است رجماً بالغيب و بر آن دليلى و حجتى قائم نيست، مگر يگانه گناهى كه مى توان براين انجيل اثبات نمود، همانا كه مخالفت آن است با انجيلهاى چهارگانه معروف در اصول ديانت، و الا چنانچه در مجلد دويم از دايرة المعارف انگليسى، طبع سيزدهم، صفحه يكصد و هشتادم، در ماده (اپوكريفل ستريچر) تصريح شده به انجيل برنابا و صدور فرمان جلاسيوس اول در نهى از مطالعه آن و تاريخ جلوس جلاسيوس اول بر تخت پاپيت سنه چهارصد و نود و دو مسيحى بوده، يعنى يكصد و سى سال از قبل تاريخ هجرت، يا يكصد وهيجده سال قبل از بعثت حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله، و چه دليلى مى توان اقامه نمود براينكه اين انجيل عين همان انجيل برنابا نباشد كه جناب پاپ مذكور از مطالعه آن نهى فرموده.)
دراين انجيل دهها بار از پيامبر اسلام با اسم يادشده و بشارت به آمدن وى داده است. براى دستيابى بيش تر به اصالت و پيشينه اين انجيل مى توان به مقدمه تفصيلى آن و نيز كتابى كه در همين خصوص نگاشته شده و در كتابخانه آستان قدس رضوى موجود است مراجعه كرد.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 9:53 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

راهي ميان ترجمه و تفسير

بازديد: 109
راهي ميان ترجمه و تفسير

كمال الدين غراب

قرآن كتاب زندگى است. اين كتاب قوانين و قواعد درست زيستن را به انسان مى آموزد، به طورى كه به سعادت دنيوى و اخروى وى بينجامد و از شقاوت وى ممانعت كند. از آنجا كه سعادت و شقاوت، امرى شخصى و فردى است، شناخت اين قوانين و پيروى از آنها نيز جز از راه تفكر شخصى و فردى حاصل نمى شود، و درست تر آن كه انسان اجازه نمى دهد كه دراين امر، ديگران به جاى او بينديشند و تصميم بگيرند. از اين رو قرآن در سطح انديشه همگانى مردم، و براى همه دوره هاى تاريخى پس از خود، نازل شده است. هر كس كه فقط آن قدر انگيزه دارد كه نخواهد ايّام عمر خود را به بطالت بگذراند و دغدغه سعادت واقعى خود را داشته باشد، مى تواند ـ يا بايد بتواند ـ از طريق قرآن، به طور مستقيم هدايت شود.
بسيارى از مسلمانان اوليه سواد خواندن و نوشتن نداشتند. تنها پس از جنگ بدر بود كه با فراهم شدن زمينه آن، پيغمبر(ص) به طورجدى و در سطحى همگانى به ترويج خواندن و نوشتن در ميان مسلمانان پرداخت. با اين وجود تا پيش از آن نيز، مردم پيام قرآن را به درستى درك مى كردند. آنان كه زيرك تر بودند و جدى تر به زندگى خود مى انديشيدند، با درك عميق معانى آيات، دگرگون مى شدند و در صف مسلمانانِ پاكباخته قرار مى گرفتند، و آنان كه نمى خواستند تغييرى در وضع موجود ايجاد شود و به متاعى كه نصيبشان شده بود (از پول، يا ثروت يا سرورى) دل خوش كرده بودند، با درك درست معانى آيات، با آن به جدل پرداختند. و چون خوب و درست قرآن را مى فهميدند، حتى گاه براى اينكه مبادا شنيدن قرآن خلشى در قلبشان ايجاد كند، دست بر گوشهاى خود مى نهادند تا آن را نشنوند.
بارى، در اين شكى نيست كه صاحبان دانشِ بيش تر و تعقل نيرومندتر و تفكر پيچيده تر و ظريف تر، بهتر و بيش تر و عميق تر از ديگران مى توانند قرآن را بفهمند و نيز ـ بنا بر آنچه گذشت ـ در اين كه بى دانشان و سست عقلان و ساده فكران، بى نصيب از آن نمى مانند; بلكه گاه اين گروه را ساده فكرى و بى دانشى شان موجب مى شود كه مغز پيام قرآن را عريان تر دريابند و از مايه هدايتى آن بيش تر و بهتر بهره مند گردند.
پس قرآن كتاب مردم است. مخاطبش همه مردم هستند، و درآينه انديشه همه مردم تفهمى صحيح دارد، اگر چه با شفافيتهاى گوناگون و درجات متفاوت.
اما قرآن به زبان عربى نازل شده است و با فرهنگ مردم شبه جزيره. هنگامى كه اسلام به ايران آمد و آواز قرآن به گوش مردم ايران رسيد، براى فهم درست پيام قرآنى، در برابر ما دو مشكل وجود داشت; يكى زبان قرآن، و ديگرى فرهنگ آن. ما فارسى (پهلوى) زبان بوديم و در نقاط مختلف اين سرزمين به لهجه هاى گوناگونى سخن مى گفتيم و قرآن به زبان عربى بود. زبان فارسى ازنظر خانوادگى به زبانهاى هندى، نزديك تر بود و از زبان عربى دورتر. از نظر فرهنگى، اسطوره هاى دينى ما با اسطوره هاى اديان هندى ريشه مشترك داشت. حال آن كه اسلام از سنتها و آيينهاى قومى و ميراث فرهنگى اديان ابراهيمى (آيين موسى، عيسى، ابراهيم و....) تغذيه مى كرد كه در شبه جزيره رواج داشت و حتى مشركان و بت پرستان با فرهنگ آن آشنا و مأنوس بودند و در ميانشان برخى از شعاير آنها با تغييراتى اجرا مى شد، مانند حج كه از زمان ابراهيم رواج داشت.
براى برطرف ساختن اين دو مشكل چاره هايى انديشيده شد. مشكل دوم با گسستن از آيين باستانى و اسطوره هاى آن و پيوستن به آيين جديد، رفته رفته تا اندازه اى برطرف شد و امروزه ديگر موضوعيت ندارد. اما داستان مشكل اول بدين گونه شد: نخست زبان عربى در سطحى فراگير آموخته شد. از سويى فاتحان عرب تمايل داشتند زبان خود را به مردم مغلوب تحميل كنند، و از ديگر سو جذابيت پيام اسلام، مردم اين سرزمينها را به فراگيرى زبان آن تحريك مى كرد.
اما نژادگرايى عرب، نهضت شعوبيه را ايجاد كرد ومردم ايران در رأس آرمانهاى خود حفظ واحياى زبان مادرى خود را ـ كه رفته رفته دستخوش اضمحلال و فراموشى مى شد ـ قرار دادند. اگر نژادگرايى عرب نمى بود شايد در آن صورت، امروز ديگر براى فهم پيام قرآن، مشكل زبان را در پيش رو نداشتيم. زبان عربى، زبان مادرى مان مى شد و هنجارهاى آن برايمان كاملاً مأنوس و از خود بود. اين اتفاق روى نداد و به هرحال خوب يا بد، زبان فارسى احيا شد و مليت ايرانى حفظ گرديد وچنانكه مى دانيم، فردوسى بزرگ، سهم بزرگى در حفظ و احياى هويت ايرانى و زبان فارسى دارد، ايرانى اى كه مسلمان و در ضمن شيعه است.
گويا دو عرق ملى و مذهبى در ما ايرانيان به موازات هم رشد كرده است. از يك سو با تأييد اسلام (انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم) به حفظ هويت ملى خود كوشيده ايم، و از ديگر سو با عشق به حقيقت، سرسپرده اسلامِ ناب محمدى(ص) و اهل بيت او (ع) شده ايم. عرق ملى و تمدنى مان موجب شد به احياى زبان فارسى و دستاوردهاى علمى تمدنِ باستانى مان در داخل تمدن اسلامى بپردازيم; و عرق اسلامى و مذهبى مان موجب گرديد به تلاشهاى بزرگى در فهم اسلام و گسترش اين آيين و تعميق آن در ميان نسلهاى آينده دست بزنيم.
از جمله اين تلاشها تلاشى است كه از سوى دانشمندان بزرگ اين سرزمين در جهت شناخت و تشريح ساختمان صرفى و نحوى زبان عربى، و پى ريزى آن در قالبى علمى و استوار به منظور فهم بهتر اين زبان ـ و در اصل پيام قرآنى ـ به انجام رسيده است; و افرادى چون سيبويه، اخفش اوسط، و… به عنوان بزرگ ترين مبتكران و سازندگان بناى قواعد زبان عربى از اين سرزمين معرفى گرديدند.
از تلاشهاى ديگرى كه سهم ايرانيان بدون شك در جهت تفهم درست تر و ژرف تر وحى و پيام قرآنى ـ شايد به دليل تفاوت زبان و فرهنگ ـ بيش تر از ساير ملتهاست، ترجمه و تفسير قرآن كريم است. بيش از ده قرن از تاريخ نخستين ترجمه ها و تفسيرها به زبان فارسى مى گذرد (مانند ترجمه و تفسير طبرى، ترجمه نسفى و… ) بى شك يكى از انگيزه هاى اصلى مترجمان و مفسران فارسى زبان، در معرض فهم همگانى قرار دادن قرآن بوده است. اين تلاش تا به امروز ادامه يافته است و ازرهگذر آن ترجمه ها و تفاسير ارزنده اى از قرآن در زبان فارسى پديد آمده است.
با اين همه به نظر مى رسد كه همچنان نياز به ترجمه ها و يا تفاسير جديدتر و متنوع تر و يا نوآورى روشهاى ديگرى ميان اين دو كه بتواند بخش بزرگ ترى از آحاد جامعه را فرا بگيرد وجود دارد; تا عالم و عامى به يكسان (اگر چه با درجات مختلف ) از مفهوم اصلى پيام قرآن بهره مند گردند.
تفسير، رويكردى عالمانه و تخصصى به قرآن دارد. به همين دليل و نيز به دليل گستردگى كه به ناچار در سخن خود وارد مى كند، عامه مردم را به استفاده از آن برنمى انگيزد. براى بهره ورى از تفسير، بايد دست كم از كنجكاوى علمى و يا شيفتگى به هدايت بهره اى داشت. حال آن كه بسيارى از مردم به قول دكارت (از عقل بيش از آنچه دارند، آرزو نمى كنند) و همان را براى تشخيص خير و شرّ زندگانى خود كافى مى دانند.
مفسرانى كه با انگيزه همگانى ساختن فهم قرآن و ترويج آن در ميان عام مردم دست به تفسير زده اند، برخى با تفسير سوره هاى كوتاه ـ مانند جزء سى ام ـ در پى رسيدن به اين هدف برآمده و تا حدودى هم موفق بوده اند. در عين حال محدود بودن اين تفاسير به سوره هاى كوتاه كه به فرض موفقيت، تنها جزئى از پيام قرآنى را درمعرض فهم عموم قرار مى دهند، همچنان نياز به يافتن راههاى ديگر را جهت ساده كردن و همگانى ساختن فهم تمام قرآن جلوه گر مى سازد.
ترجمه از ديرباز كوشش داشته است متن قرآن را تمام و كمال، بدون تطويل در كلام يا تغيير در شيوه گفتار، در معرض فهم عموم قرار دهد. مترجمان در اين راه همواره با دشواريهايى روبرو بوده و هستند. ازيك سو قدسى بودن متن وحى، ضريب حساسيت و دقت را در مترجم بالا مى برد ـ مبادا چيزى از قلم بيفتد يا اشتباهى در ترجمه صورت بگيرد ـ كه گاه دقت و حساسيت بيش از اندازه، بروز اشتباه را گريز ناپذير مى سازد و يا به ترجمه هاى پيچيده و دور از فهم يا نادر مى انجامد; و اين همه موجب مى شود ترجمه با فلسفه ترجمه ناسازگار شود و معانى آيات براى فارسى زبانان ديرياب تر از اصل عربى آن گردد; از ديگر سو ويژگى منحصر به فرد ساختار وحى در قالب زبان عربى، انتقال آن را به زبان ديگر دشوار مى سازد.
اين ويژگى كه علت آن در نوع رابطه مخاطب وحى (پيغمبر)، وحى كننده (خداوند) و واسطه وحى (جبرئيل) نهفته است، زبان قرآن را داراى ويژگيهايى منحصر به فرد ساخته است كه هيچ كس را توان احاطه و آوردن مانند آن و يا ترجمه آن به زبانى ديگر با حفظ تمام ويژگيها نيست. اين ويژگى ـ كه بحث از آن فصلى مهم ازمباحث علوم قرآنى را تشكيل مى دهد و وارد شدن به آن در اينجا مناسبت ندارد ـ دست هر مترجمى را كه مى خواهد به متن به طور كامل وفادار بماند مى بندد، و در آخر وى را در ارائه يك ترجمه سليس و روان و بدون توضيحات اضافى ـ كه در ضمن از نظر منطقى پيوستگى مفهومى ميان آيات را حفظ كند ـ ناموفق مى سازد.
هرگفتار حكيمانه مفاهيمى را بيان مى دارد كه به گونه منطقى به يكديگر پيوسته اند. اين منطق، يا يك منطق عقلى است يا يك منطق عاطفى و روانشناختى و يا آميزه اى از هر دو، كه بستگى به هدف يا اهداف آن گفتار دارد. آنچه كه در ترجمه و تفسير به صورت رايج در برابر آينه ذهن خوانندگان قربانى مى شود، همين پيوستگى منطقى ميان مفاهيمى است كه در آيات جداگانه بيان شده اند. تفسير با تطويل كلام و توجه به جاذبه هاى معنايى فرعى يا بطنى آيات و ترجمه با پاييندى به حفظ سياق كلام مقدس. حال آن كه آنچه بيش تر در فهم يك سوره اهميت دارد، فهم مفهوم يا مفاهيم اصلى و كلى آن سوره است و همين مفهوم يا مفاهيم كلى و اصلى سوره هاست كه آنها را از يكديگر، مانند گفتارهايى مستقل، جدا ساخته است.
سوره هاى قرآن در مفاهيم جزئى هيچ گونه تمايزى با يكديگر ندارند. بسيارى از مفاهيم جزئى، در قالب آياتى يكسان و يك شكل و يا شبيه به هم، در سراسر قرآن تكرار مى شوند. مفاهيم هدايتى جزئى در سوره آل عمران يا مائده يا نساء و… هيچ گونه تفاوت و تمايزى با يكديگر ندارند. مانند يك انسان كه داراى بينش ويژه اى است و اصول و فروع اعتقادى اش روشن است وهميشه كلمات و جملات ويژه و همانندى را به كار مى برد، اما درهر گفتار، هدفى خاص را دنبال مى كند، و بخشى يا وجهى از جهان بينى اش را به نمايش مى گذارد، يا اعتقاداتش را تبيين مى نمايد.
قرآن نيز همين گونه است، و بدون شك گفتارهاى مستقل قرآن (سوره ها) هر يك با ديگرى از جهت اهداف معنايى يا جز آن، كه به خاطرش نازل شده اند، تمايز دارد. و گرنه هيچ دليلى نداشت كه سوره هاى قرآن، نامهاى ويژه و تعداد معين و اندازه مخصوص داشته باشند. در ترجمه ها و تفسيرهاى رايج، اين اهداف و مفاهيم كلى ناشناخته و نامفهوم باقى مى مانند و خوانندگان فارسى زبان با اصل و مغز پيام، نامحرم گذاشته مى شوند.
اگر بپذيريم كه طول آيات و تعداد آنها در يك سوره خود نيز براساس تدبيرى حكيمانه معين شده اند، و اين طول و تعداد در القاء مفهوم يا مفاهيم (پيام يا پيامهاى) خاصى نقش دارند، ناگزير بايد بپذيريم كه هرگونه ترجمه يا تفسيرى بيش از هر چيز بايد خود را پايبند و متعهد در برابر آن مفاهيم و مقاصد اصلى سوره ها قرار دهد و توجه به اجزاء و سياق كلام از تبيين و ابراز اصل پيام باز ندارد. به عبارت ديگر تعهد اصلى مترجم و مفسر در برابر اهداف و مفاهيم و مقاصد اصلى باشد كه در طول معين سوره بيان شده اند.
اين كار با همه علاقمندى و تعهدى كه مترجمان و مفسران داشته اند و ما در اينجا به هيچ روى قصد تخطئه يا ايراد به كار آنان را نداشته ونداريم، بلكه سخن در نفس ترجمه و تفسير است، سوگمندانه تاكنون انجام نگرفته است و ما ترجمه يا تفسيرى كه به آسانى و راحتى خواننده را با مفاهيم و پيام هاى اصلى و متمايز سوره ها آشنا سازد، در دست نداريم; و همين براى ما انگيزه اى شد تا به كوششى جديد در اين مسير دست بزنيم.
براى نيل به اين هدف، كوشيده ايم به گونه اى ترجمه يا تفسيرِ همه كس فهم(و يا هر نام ديگرى كه مى توان بر آن نهاد) دست يازيم كه اينك به اصول و روش آن اشاره مى كنيم، و در پايان نمونه هايى از چند سوره ارائه مى دهيم:
1. كوشيده ايم تعهد در برابر محتوا و پيام اصلى يك آيه و يك سوره داشته باشيم; يعنى تمام تلاشمان معطوف به هرچه روشن تر ساختن و صريح نمودن و دريافتنى تر كردنِ پيام اصلى يك آيه و سرانجام هر سوره باشد.
2. پايبندى به اندازه آيات و بلندى و كوتاهى سوره ها داشته ايم. به عبارت ديگر كوشيده ايم ترجمه يا تفسير و يا هر نام ديگرى كه مى توانند بگيرد، مفصل نگردد ومفاهيم ژرف و معانى بلند آيات در همان حجمى بيان گردد كه در اصل عربى آن آمده است. در اينجا نمى خواهيم دوباره از پيامدهاى بدِ درازگويى و توجه بيش از اندازه به ريزه كارى هاى آيات براى خوانندگان عام سخن بگوييم. همين اندازه اشاره مى كنيم كه خداوند حكيم، بنابر حكمتى درازاى معينى به آيه ها و سوره ها بخشيده است و بى شك پايبندى به اين طول و اندازه، مقصود بارى تعالى را بهتر برآورده مى سازد. 1
3. اما روش كار بدين گونه بوده است كه نخست كوشيده ايم مفهوم و يا پيام اصلى هر آيه را دريابيم و آن را با استفاده از واژه هاى همان آيه ساده و روشن سازيم. (در اينجاست كه گاه از رجوع به تفسير ناگزير مى گرديم، چنانكه روش علمى نيز ايجاب مى كند در بيش تر موارد با رجوع به تفاسير، به ساده كردن و صريح ساختن مفهوم يا پيام اصلى هر آيه دست يابيم).
درمرحله بعد، اين مفاهيم يا پيامهاى صريح را به همان ترتيبى كه در آيات آمده اند، به دنبال هم چيده ايم. در اينجاست كه مشاهده مى كنيم يك ربط و رابطه منطقى ازنظر مفهومى ميان آيات پديد مى آيد، يا درست تر: مكشوف مى گردد، كه گويى تاكنون از آن بى خبر بوده ايم.
4. پايبند نبودن در برابر سياق كلام. و اين تنها دخالتى است كه در ترجمه مفهومى آيات انجام داده ايم. بجز اين در واقع كار ديگرى از سوى ما انجام نگرفته است. دليل اين كار نيز چنانكه پيش تر اشاره شد، به ساختار ويژه وحى در قالب كلام عربى بازمى گردد (برشهاى تاريخى ناگهانى و بدون مقدمه، تغيير روى سخن از مغايب به مخاطب و به عكس، جابجايى ضماير راجع به خداوند به عنوان متكلم به سوى خداوند به عنوان غايب و… ) كه نشان داديم وفادارى به آن در ترجمه، موجب نامفهوم ماندن محتواى اصلى آيه ها و سوره ها براى غيرعرب زبانان گرديده است. 
مفسران ما همگى كوشيده اند معانى و مقاصد آيات را به همين صورتى كه از نظر ساخت (سياق) دارا هستند، بفهمند و تفسير كنند. از اين رو در نهايت، بيش تر توفيق ايشان در فهم و تفسير آيه به آيه قرآن ديده مى شود; زيرا تغييرات ساختارى يا همان سياق كلام، در محدوده يك آيه يا كمتر اتفاق مى افتد و يا اصلاً روى نمى دهد، و اين به مفسر امكان مى دهد تا راحت تر و سريع تر به عمق معانى و مقاصد آيه راه يابد و آنها را بازتاباند. اما آنجا كه بايسته مى نمايد از اين فراتر رفت و بين معانى چند پهلوى يك آيه، با معانى چند پهلوى آيات قبل و بعد، ارتباط برقرار كرد به دليل افزايش تنوع ساختار در كلام، يا به سختى توفيق حاصل مى كنند ـ كه در اين صورت بيش تر به اثبات وجود يك يا دو رابطه به نسبت ساده ميان يك يا دو آيه نزديك به هم اشاره مى كنند ـ و يا سوگمندانه به توفيقى در اين زمينه دست نمى يابند.
نتيجه آن كه بيش تر چنين نموده مى شود كه گروههاى كوچك آيات، شأن نزول هاى مخصوص داشته و بايد به آنها جداگانه نگريست. در نتيجه همواره ارتباط ميان مفاهيم يك گروه از آيات با چند گروه قبل يا بعد، و در نهايت مقصد يامقاصد كلّ يك سوره از سوره اى ديگر ناشناخته باقى مى ماند.
حاصل آن كه ماتاكنون به فهم آيه به آيه قرآن نزديك شده ايم، اما به فهم سوره به سوره قرآن توفيق نيافته ايم. براى فهم سوره به سوره به نظر مى رسد بايد نخست آيات هر سوره را از نظر ساختارى (سياق كلام) يكدست سازيم; يا دست كم در ميان گروههاى بزرگ آيات اين كار را انجام دهيم. ذهن ما انسانها به سادگى نمى تواند تنوع ساختار را در يك يا چند آيه نزديك به هم خوب بفهمد و سپس از آن در گذرد. اين كار به مانند اين است كه توجه به هدف و مقصود اصلى و كلى آن، در درجه دوم اهميت قرار دارد. اين كار به مانند اين است كه توجهى به هدف و مقصود اصلى گفتار يك سخنران نداشته باشيم، و تنها به جملات و عباراتى كه از دهان او خارج مى شود بسنده كنيم.
به نظر ما يكدست كردن ساختار آيات يا همان سياق كلام در يك سوره، نخستين گام در جهت فهم مفاهيم اصلى و تشخيص فرازهاى مهم يك سوره از نظر گوينده است; و براى ارائه يك تفسير نزديك به واقع، اين نخستين اقدام به شمار مى رود كه اگر چه اقدامى ساده به نظر مى رسد، اما اهميت آن در كشف روابط عميق و آشكار آيات و مفاهيم گونا گون موجود در آنهاست، و اين آرزوى هر مفسرى است.
در ترجمه هاى مفهومى ذيل كه به عنوان نمونه آمده اند، هيچ گاه به عمد به تغيير سياق كلام دست نزده ايم، و تنها زمانى به آن پرداخته ايم كه جهت تصريح و تبيين مفهوم اصلى آيه، و حفظ ربط منطقى مفهوم آن با آيات قبل و بعد، چاره اى جز آن نبوده است. در برابر، تعهد و تقيد داشته ايم كه تبيين مفهوم اصلى آيات با همان كلمات و عبارات و بار روانشناختى آنها صورت گيرد كه خداوند نازل فرموده است; زيرا بى ترديد هر مفهوم بلندى جز با كلمات ويژه و ساختارى مناسب از آيات، امكان بيان ندارد. افسوس كه ما هرچه بكوشيم قادر نخواهيم با همان ساختار ويژه زبان عربى، مفاهيم بلند و عميق و چند پهلوى آيات را دريابيم. اما اين نبايد باعث شود كه از مفهوم يا مفاهيم اصلى گفتار خداوند بى بهره بمانيم. چه آن كه:
آب دريا را اگر نتوان كشيد * * * هم به قدر تشنگى بايد چشيد
5. علاوه برحفظ بار روانشناختى و عاطفى آيات، كوشش شده است جنبه ادبى و زيبايى شناختى كلام خدا نيز حفظ گردد و در حد توان در ترجمه مفهومى آن، ساختار و عباراتى زيبا به كار رود. چه، بى ترديد يكى از عوامل جذب انسانها در صدر اسلام، بويژه جوانان، همين زيبايى كلام خدا بوده است. اساساً معنويت از زيبايى جدايى ناپذير است و تصور امر معنوى متعال، تهى از زيبايى و جذابيت، بى معنى است. همچنان كه سادگى و رسايى و صراحت از لوازم ديگر چنين كلامى است. در عين حال كوشش شده است اين زيبايى تصنعى نباشد و بر مفهوم بار نگردد، بلكه ازخود مفهوم و نيروى عاطفى و روانشناختى آن و نيز ساختار نحوى و صرفى آيات سرچشمه گيرد (نه چنانكه مثلاً در برخى از ترجمه هاى متون دينى ديده شده است).
تبصره: برخى معتقدند هرگونه تبيينى ازكلام خدا در حوزه تفسير قرار مى گيرد. در اين ديدگاه حتى ترجمه قرآن خود نوعى تفسير است، زيرا به هرحال ترجمه نيز برداشت ويژه اى است ازمعنى و مفهوم يك آيه كه چه بسا با مقصود بارى تعالى مغايرت داشته باشد. بويژه در آيات متشابه ـ كه بيش ترين بخش قرآن را تشكيل مى دهد ـ اين امر كاملاً اتفاق مى افتد.
از اين رو هيچ ترجمه اى نمى تواند ادعا كند كه برگردان عينى كلام خداست. ممكن است در اين سخن نوعى مبـالغه نهفته باشد، ولى به هر حـال بهره اى از حقيقت را نيز داراست. بنابراين ترجمه مفهومى از اين ديدگاه به طريق اولى خود نوعى تفسير است. بويژه كه در اينجا تغييراتى آشكار در سياق كلام صورت مى گيرد. هم از اين رو، و هم از آن رو كه همواره خواننده ملاكى براى سنجش و ارزيابى ترجمه مفهومى، چه از جهت صحت و سقم معنايى، و چه از جهت بار عاطفى و روانشناختى آيات، همچنين آگــاهى از ميزان تغييراتى كه در سيـاق كلام خدا صورت گرفته و چگونگى صورت بندى آن در زبان فارسى داشته باشد، توصيه مى كنيم كه ترجمه مفهومى سوره هاى ارائه شده در كنار متن اصلى قرآن (براى عربى دانان) و يا متن اصلى به همراه يك ترجمه دقيق مطالعه شود كه تا حد ممكن، ترجمه تحت اللفظى و ترجيحاً در بين ترجمه هاى موجود، ترجمه مرحوم محمد كاظم معزّى، براى اين منظور منـاسب است.
در پايان به جاى هرگونه توضيح ديگرى چند نمونه از ترجمه يا ترجمه ـ تفسيرى كه بدين گونه از چند سوره به دست آمده است، آورده مى شود و شايد بهتر باشد به جاى ترجمه يا ترجمه ـ تفسير، از لفظ (مفهوم) يا (ترجمه مفهومى) براى آنها استفاده شود. و ملتمسانه نظر صاحبنظران و اهل فن و ساير خوانندگان، جهت اصلاح و تصحيح يا يادكرد كاستيها و بايسته هاى آن، در خواست مى گردد.


1. ترجمه مفهومى يا ترجمه ـ تفسير سوره حمد

به نام خداوند بخشنده مهربان(1)
آن خدايى را بايد ستود كه پروردگار جهانيان است.(2) بخشنده ومهربان است.(3) و در قيامت فقط فرمان او مى رود.(4) پس شايسته است تنها او را پرستش كنيم و تنها از او يارى بجوييم.(5) يارى براى اينكه به راه راست هدايتمان كند;(6) كه اين يك نعمت الهى است; همچنانكه گروهى از آن بهره مند شده اند و از خشم خدا در امان مانده اند. تا در زمره گمراهان نمانيم.(7)
***

2. ترجمه مفهومى يا ترجمه ـ تفسير سوره زلزال

به نام خداوند بخشنده ومهربان.
آن زمان كه زمين تكانى سخت بخورد،(1) و آنچه را كه در دل خود نهفته دارد بيرون بريزد.(2) و انسان شگفت زده شده از خود بپرسد (زمين را چه شده است).(3) در آن روز، زمين به وحى پروردگار از آنچه مى داند، سخن خواهد گفت.(5.4) و مردمان پراكنده به تماشاى اعمالشان بيرون خواهند ريخت.(6) پس هر كس هراندازه كه نيكى يا بدى كرده به چشم خود بازبيند.(7.8)
***

3. ترجمه مفهومى يا ترجمه ـ تفسير سوره قدر

به نام خداوند بخشنده و مهربان
خداوند، قرآن را در شب قدر فرو فرستاده است.(1) شبى چنان ارجمند كه شما ندانيد.(2) شب قدر از هزار ماه بهتر است.(3) در آن شب، فرشتگان و روح به اذن خداوند، براى كارهايى كه بدان مأمور شده اند، فرود مى آيند.(4) آن شب تا صبحگاهان، فرخنده است.(5)
***

4. ترجمه مفهومى يا ترجمه ـ تفسير سوره توحيد

به نام خداوند بخشنده و مهربان
بدانيد كه خداوند يگانه و بى نياز است.(1.2) نه كسى را مى زايد و نه از كسى زاده شده است.(3) و نه او را همتايى است.(4)


5. ترجمه مفهومى يا ترجمه ـ تفسير سوره لقمان

به نام خداوند بخشنده و مهربان
الف، لام، ميم، وحى است.(1) اين وحى جمله هاى كتاب با حكمت است،(2) كه نيكوكاران را مايه هدايت است ورحمت.(3) همان كسانى كه نماز مى خوانند و زكات مى دهند و آخرت را باور دارند.(4) خداوند، نيكوكاران را هدايت مى كند و آنان رستگار مى شوند.(5) سخن بيهوده را همچون برخى ازمردمِ نادان براى گمراه كردن و استهزاء راه حق، نبايد خريد. اين كار، عذابى سخت در پى دارد.(6) چنانكه روى گرداندن از سخن خداوند با تكبر، و شنيدن آن همچون كران، عذابى دردناك به دنبال خواهد داشت.(7) درحالى كه ايمان و عمل صالح، بهشتهاى پر نعمت را به ارمغان مى آورد.(8) بهشت هايى كه جاودان در آن مى مانند. وعده خداوند، حق است و او عزتمند و حكيم است.(9) خداوند، آسمانهارا بى ستونى كه ديده شود، آفريده است و در زمين كوههايى افكنده است تا به سوى انسان روان نگردند. جانوران گوناگون در زمين پراكنده ساخته است و ازآسمان باران مى باراند و جفتهاى گرامى از آن مى روياند.(10) آفريدگارى خداوند اين چنين است وجز او كسى نمى تواند چنين بيافريند. كسى كه چنين ادعايى بكند، ظالم است و ظالم در گمراهى آشكارى است.(11) خداوند به لقمان حكمت داد و از او خواست سپاسگز ارى كند، كه سپاسگزارى از خدا جز براى خويشتن نيست. و هر كه باور نمى كند، بداند كه خداوند بى نياز و ستوده است.(12) زمانى لقمان، پسرش را نصيحت كرد و به او گفت اى پسرم، مبادا شرك بورزى، زيرا كه شرك ظلمى بزرگ است.(13) خدا نيز انسان را در حق والدينش ـ بويژه مادرى كه او را به سختى و سنگينى با خود حمل مى كند و دوسال شير مى دهد ـ چنين توصيه كرده است: از من و والدينت سپاسگزارى كن، زيرا كه به سوى من باز مى گرديد.(14) و اگر شما را به شرك خواندند، از ايشان اطاعت مكنيد، ولى تا دنيا باقى است با آنان به نيكى رفتار كنيد، و راه كسانى را در پيش گيريد كه به سوى من باز مى گردند. شما همگى به سوى من خواهيد آمد و من شما را از اعمالتان آگاه خواهم ساخت.(15) اندرزهاى لقمان را به فرزندش فراگيريد و بدانيد كه خداوند كوچك ترين اعمال را، اگر چه در دل سنگ يا آسمان و زمين پنهان باشد، باز خواهد آورد، زيرا كه او بس باريك بين و آگاه است.(16) پس نماز بخوانيد و امر به نيكى كنيد و از زشتى و بدى باز داريد و در سختيها صبر پيشه گيريد كه اين همه از استوارى امور است.(17) روى خود را به تكبر از مردم باز مگردانيد، و مغرورانه وخودستا بر زمين گام ننهيد، كه خداوند خودستايان و فخرفروشان را دوست نمى دارد.(18) فروتنانه ومعتدل گام برداريد و صداى خود را پايين بياوريد، كه نكوهيده ترين صدا، صداى الاغ است.(19) مى دانيد كه خداوند هرچه در آسمانها و زمين وجود دارد، رام شما گردانيده و نعمتهاى آشكار و نهان خود را بر شما بارانيده است. پس همچون برخى از مردمِ بى دانش و گمراه و بى بينه درباره خدا ستيزه مكنيد.(20) كه چون به آنان بگويند از وحى خدا پيروى كنيد، گويند از دين پدرانمان پيروى مى كنيم. حتى اگر شيطان پدرانشان را به دوزخ رهنمون گردد.(21) رو به سوى خدا آوريد و نيكوكار باشيد كه اين دستاويزى محكم است. و بدانيد كه سرانجامِ همه چيز به خدا بازمى گردد.(22) حال اى پيغمبر، كفر كافر تو را اندوهگين نسازد. به سوى خدا باز خواهند گشت وخدا به كردارشان آگاهشان خواهد ساخت، و بدانيد كه خدا به آنچه در سينه ها نهفته است، نيك آگاه است.(23) خداوند كافران را اندكى بهره مند مى سازد، سپس در عذابى سخت بيچاره شان مى گرداند. (24) آنان مى دانند كه خداوند آسمانها و زمين را آفريده است، پس تنها او را بايد ستود. افسوس كه بيش تر آنان اين را نمى دانند.(25) آرى
، هرآنچه كه در آسمانها و زمين وجود دارد از آن خداست وخدا آن بى نيازِ ستوده است.(26) و اگر تمامى درختان زمين، قلم مى شدند و تمامى درياها مركب، نمى توانستند كلمات خداى را به اتمام برسانند. آرى، خداوند، عزتمند و حكيم است.(27) و بدانيد كه آفرينش همه شما، و برانگيختن دوباره همه شما، براى خدا به سادگى يك تن از شماست. آرى، خداوند بس شنوا و بيناست.(28)


پی نوشت‌ها:

1. بى ترديد تفسيرهاى طولانى و كلاسيك درنزد اهل فن و علاقه مندان به فهم عميق تر و معانى پنهان تر آيات همچنان از جايگاهى رفيع و ممتاز برخوردارند و نبايد تصور شود كه اين كار در برابر آن كارها قرار دارد، بلكه يك نياز اساسى در ترجمه يا تفسير پيشنهادى به تفاسير عميق و مفصل جهت درك بهتر ازمقاصد آيات وجود دارد و بايد گفت بدون اين تفاسير شايد در اصل هدف يادشده برآورده نگردد.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 9:52 منتشر شده است
نظرات(0)

دين و اخلاق

بازديد: 199
دين و اخلاق

پاتريك هـ . نول اسميت
ترجمه على حقى
مقدمه

شكوفايى مباحث نظرى در پرتو تضارب آرا و گفت وگوهاى علمى و پرسشها و پاسخها صورت مى گيرد و البته همواره لازم نيست كه يك نظريه سراپا درست و دقيق باشد تا راه را براى انديشيدن و به تأمل واداشتن هموار سازد. همچنين لازم نيست كه پرسشها هميشه عميق و ژرفكاوانه باشند تا پاسخهايى صحيح تدارك ديده شود. بلكه چه بسا نگاههاى ابتدايى و پرسشهاى جهت دار و غيركارشناسانه سبب شود تا پژوهشگران نگاهها را به عمق مطالب متوجه سازند و در مقام يافتن پاسخها، چنان دقيق و كارشناسانه حركت كنند، كه پرسشگر نه تنها به معارفى ناب دست يابد، بلكه خلل گفتار و اظهارات و زاويه نگاه خويش را نيز بشناسد.
هنگامى كه پژوهشهاى قرآنى مصمم شد تا شماره اى از مجله را به مباحث فلسفه اخلاق اختصاص دهد، در كنار ساير موضوعات به اين نكته نيز انديشيد كه براى تقويت فضاى پژوهش و گستردن منظر تحقيق در پيش روى اصحاب نظر، شايسته است، به ترجمه برخى نظريه ها - كه مبتنى بر ديدگاههاى نظرى، تجربى است و مسايل را نه تنها از ديدگاه دين مى نگرد - نيم نگاهى داشته باشد، ولى از آنجـا كه اين گونه مباحث بيش تر در بستر فرهنگى غرب باليده است، پژوهندگان آن فرهنگ هر چند درصدد بوده اند، مسايل را آن گونه كه هست ببينند و توضيح دهند، اما در عمل از فضاى فكرى و علمى و تجربه هاى تاريخى، دينى و اجتماعى محيط خود تأثير پذيرفته اند و زمانى كه سخن از دين به ميان مى آوردند، انجيل، كليسا، مسيحيت قرون وسطى و جامعه مسيحى غربى را در ذهن مجسم ساخته و قدرى كه فرا مكانى بنگرند، نظرى به اديان بودايى و كنفوسيوس ومسلكهاى نوساخته غرب خواهند داشت كه يا اصولاً شناختى از اسلام ندارند و يا آن را با قراءتهاى خاص اشعرى يا معتزلى و يا اساساً بر پايه نقلهاى مستشرقانه مى شناسند.
اين همه سبب مى شود كه ميان آنچه ما از دين باور داريم و مى شناسيم، با آنچه آنان تحليل مى كنند، فاصله باشد. و متأسفانه اين نكته اى است كه بر شاگردان پارسى زبان فرهنگ و دانش غرب پنهان مانده و سبب شده است تا سوء تفاهمى دراز دامن و گويا بى پايان ميان آنها و طرفداران فرهنگ دينى - شيعى رخ دهد.
به هر روى، در بررسى كه داشتيم، چنين به نظر رسيد كه مقاله دين و اخلاق نوشته (پاتريك هـ . نول اسميت) از ذهنيت دين گريزى و دين باورى كمترى برخوردار است و با توجه به فرهنگى كه اين نوشته ها و تحقيقها درآن شكل گرفته، وى تلاش كرده است تا نگاه بيرونى او به (دين و اخلاق) ازتعادل بيش ترى برخوردار باشد.
او - چنانكه در متن آمده است - معتقد است كه (دين و اخلاق، براى نحوه زندگى فردى و جمعى اهميت بنيادى دارد.)
وى رابطه تنگاتنگ دين و اخلاق را به اجمال مى پذيرد و در تمام نوشته خود سعى دارد تا يك نظريه را به نقد كشد و آن نظريه عبارت است از (خاستگاه دينى اخلاق).
نظريه (خاستگاه دينى اخلاق) معتقد است كه تمام قواعد و دستورهاى اخلاقى، سراپا متكى به دين هستند و اگر اديان را از زندگى بشر حذف كنيم، انسان به هيچ يك از قواعد اخلاقى ره نمى برد و پايبند نمى شود.
او مى گويد، ممكن است بگوييم توجه به اخلاق و پايبندى به آن با دين شروع مى شود، ولى حتى اين سخن الزاماً به معناى آن نيست كه اساس و بنياد اخلاق، تنها به وسيله دين و يا اديان پى ريزى شده است و قبل از دين، هيچ بنا و مبنا و اصلى براى اخلاق وجود ندارد.
(اسميت) در توضيح اين نظريه گاه به مباحث غيرضرورى نيز كشيده شده و به شاخه هاى دور نيز پرداخته است، ولى روح نوشته او، تبيين اين معنى است كه (اخلاق) و قواعد اخلاقى تنها اعتبار دينى و قرارداد اديان نيستند، بلكه واقعيتى قبل از دين دارند. هر چند دين و اخلاق، تعامل و مناسباتى نيز مى توانند داشته باشند و دارند.
اگر به راستى همين امر هدف اصلى (اسميت) باشد، با توجه به فرهنگ معارف قرآن مى توانيم بگوييم، سخن او همسو با فهم ما از قرآن است، چه اين كه دين در نگاه قرآن مبتنى بر فطرت و سرشت است و كار بنيادى انبيا و كتابهاى آسمانى شكوفا ساختن فطرت و به رشد رساندن انديشه ها و يادآورى ارزشهاست.
بنابراين، اصول و پايه هاى ارزشى اخلاق، فطرى و عقلى هستند، هرچند در شناخت راهكارها و روشهاى دستيابى به آن ارزشها، شرايع دينى، ره آوردهايى براى بشر داشته اند كه چه بسا بدون وحى، بشر از شناخت آن مناسك و احكام ناتوان بود.
سخن در اين زمينه بسيار است، ولى اشارت به اين آيه كافى است كه مى فرمايد:
(وأنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط) 182 / شعراء
ييعنى انبيا از سوى خداوند، همراه با كتاب و ميزان آمدند، تا مردم قائم به قسط شوند، پايبند به ملاكهاى ارزشى شوند و آنها را درجامعه احيا كنند. نه اين كه به آنان آموزش دهند كه (قسط) خوب است و مفهوم قسط را بفهميد.
على(ع) در بيان نقش پيامبراكرم(ص) و ساير انبياى الهى مى فرمايد:
(ليستأدوا هم ميثاق فطرته … و يثيروا لهم دفائن العقول) (نهج البلاغه/ خطبه اول)
ييعنى: رسالت آنان، اين بود كه مردمان را به پيمان فطرت وفادار سازند و گنجينه هاى انديشه را براى مردمان بكاوند و آشكار گردانند.
به هر روى اميد است اهل تحقيق از نكته هاى مطرح شده در ترجمه براى مطالعات و تأملات بيش تر سود برند، هرچند لازم باشد كه بخشهاى مهمى از آن را نقد نمايند.
پژوهشهاى قرآنى

دين و اخلاق *

كوشش براى تعريف دقيق واژه هاى (دين) و (اخلاق) به جايى نخواهد رسيد، چون شمول معنى هريك از اين دو واژه، گستره اى پهناور را كه به طرزى نامناسب مرزبندى شده است، در بر مى گيرد. فحواى اين هر دو واژه، كم و بيش، مجموعه اى كاملاً منسجم از اعتقادات، اعمال، رهيافت ها و انگيزه ها را ايجاب مى كند. وجه مشترك اين دو مفهوم اين است كه هر دو آنها براى نحوه زندگى فردى يا جمعى اهميت بنيادى دارند. پس اگر گفته شود اين دو لاجرم رابطه تنگاتنگى باهم دارند، نبايد موجب تعجب كسى شود. در واقع، بيش تر وقتها اين طرز تلقى وجود داشته است كه اخلاق سراپا متكى به دين است و كسى كه دين ندارد اخلاق هم نمى تواند داشته باشد. حتى كسى چون جان لاكِ روشنفكر و اهل مدارا معتقد بود، آن كه زير بار هيچ تكليفى نمى رود، بر پاى بندى به خدا نشناسان مداومت دارد و اين نيست مگر به اين دليل كه خدانشناس كسى است كه لاجرم قانون شكنى اخلاقى مى كند; با آن كه امروزه غالباً كسى دعويى افراطى از اين دست ندارد، هنوز بارها گفته مى شود كه هر اخلاقى با دين شروع مى شود، به گونه اى كه اگر آدميان هرگز دين نمى داشتند هيچ گاه نمى توانستند نزاكت واخلاق بياموزند. دراين مقاله روابط متقابل دين و اخلاق را، نخست از لحاظ تاريخى و سپس از لحاظ مفهومى، بررسى خواهيم كرد.


اخلاق

هرگونه اخلاق، يا نظام اخلاقى متضمن اين موارد است:
1. باورهايى درباره سرشت انسان.
2. باورهايى درباره ايده آل ها، درباره چيزى كه خوب، يا مطلوب مى باشد يا جست وجوى آن به خودى خود ارزشمند است.
3. قواعدى كه وضع مى شود كه چه كار بايد بكنيم يا نكنيم.
4. نيّات و انگيزه هايى كه در ما گرايش به وجود مى آورند تا راه و روشى درست يا نادرست را انتخاب كنيم.
در اخلاق عامه پسند يا بى بهره از فكر، بيش تر گرايش به تأكيد بر قواعد است تا ايده آل ها. ما مثل كودكان مى آموزيم كه خودخواه نباشيم، دروغ نگوييم و از انبوهى از قواعد ريز و درشت كه مشتمل بر وجوه گوناگون زندگى اند، پيروى كنيم; و در نظر بسيارى از مردم كه اخلاق همه زندگى شان است، موضوع آن (بكن) و (نكن) هاى انتزاعى است. از سوى ديگر، فيلسوفان مى كوشند قواعد گونه گون اخلاق را در درون نظامى سازوار بگنجانند، هر چند كه آنان از حيث اهميت نسبى قواعد و ايده آل هاى اخلاقى، اختلاف نظر دارند.


نظرگاه هاى تكليف انگارانه و غايت انگارانه

از يك سو، تكليف انگاران، 1 قواعد را در اخلاق، بنيادى مى دانند. قواعد اخلاقى، قواعدى براى دستيابى به غايات مطلوب نيستند كه اعتبار آن ها بستگى به كاميابى يا قصور در تحقق اين غايات داشته باشد، بلكه اعتبار آنها به اين است كه در اصل درخور فرمانبردارى اند; و نظام اخلاقى، نظامى از قواعد است كه درآن پاره اى از قواعد بر پاره اى ديگر مبتنى مى شوند. به عنوان مثال، اين قاعده كه فرد بايد بدهيهاى خود را بپردازد قاعده اى مستقل نيست، بلكه مصداقى خاص از قاعده اى كلى تر است كه فرد بايد به تعهدات خود پايبند باشد; و اين قاعده كه فرد نبايد مرتكب قتل شود مصداقى خاص از اين قاعده است كه فرد نبايد به كسى صدمه برساند.
از سوى ديگر، غايت انگاران 2 اند كه قواعد اخلاقى را قواعدى براى دستيابى به چيزهاى خوب (تندرستى، بهروزى، دانايى و زيبايى) و دورى گزيدن از چيزهاى بد (بيمارى، تيره روزى، نادانى و زشتى) مى دانند. غايت انگاران، بر پايه گرايششان به افزايش چيزهاى خوب و كاستن از چيزهاى بد، به گونه تجربى، مورد داورى قرار مى گيرند. ما هيچ الزامى نداريم كه به تعهدات خود عمل كنيم چون (تعهد، تعهد است)، بلكه مى گوييم هرگاه كه آشكارا نقض آن سودمندتر باشد به آن پشت پا بزن.
در اكثر نظامهاى اخلاقى، سعى مى شود راهى براى سازگار كردن اين دو نظرگاه افراطى و تفريطى يافت شود. تكليف انگاران اين قاعده را روا مى دانند كه ما بايد سعى كنيم نيكبختى بشرى را افزايش دهيم و دست كم اين قاعده را يكى از قواعدى مى دانند كه از اهميت بيش تر برخوردار است، و غايت انگاران روا مى دانند كه بعضى از قاعده ها وجود دارند كه بايد از آنها پيروى كنيم، حتى هنگامى كه پيامدهاى آن زيانبار باشد.


مضمون اخلاق

تاكنون فقط ساختار نظامهاى اخلاقى را بررسى كرده ايم; مضمون اين نظامها و انگيزه هايى كه ما را به اخلاقى بودن رهنمون مى كنند نيز مى بايد بررسى بكنيم. و اما در مضمون، اخلاق، يكسره يا تقريباً يكسره، به روابط بين آدميان مى پردازد; به اين كه آنان نسبت به يكديگر چگونه بايد رفتار كنند، به اين كه قاعده هاى كلى حاكم بر روابط بين اين فرد با آن فرد - كه جامعه بايد بپذيرد - چيست. به گفته هابز، اقليم اخلاق محدود مى شود به (آن خصوصياتى از بشر كه به زندگى آنان در صلح و صفا و يكرنگى با هم مربوط مى شود). تكاليف اخلاقى، تكاليفى هستند كه از چنين نظامى از قواعد سرچشمه مى گيرند، خواه رهيافتى تكليف شناختى را نسبت به اين قواعد اتخاذ كنيم، خواه غايت شناختى را. بعداً خواهيم ديد قواعد دينى به گونه ديگرى هستند; با آن كه در هر جا كه موجود ماوراء طبيعى، شخص يا اشخاصى با صفات انسانى تصور مى شود، مثل مورد اديان (برين)3 ، قواعد دينى به طور طبيعى، صبغه قواعد اخلاقى را پيدا خواهند كرد.
نياز به اخلاق از اين رو پديد مى آيد كه آدمى موجودى اجتماعى است. كودك بدون كمك والدينش نمى تواند زنده بماند; وجمع كوچكى از آدميان، مثل خانواده، به منظور مقابله با جماعتهاى ديگر، جانداران ديگر و نيروهاى طبيعت، نياز به حمايت متقابل و تعاون با يكديگر دارند. از اين گذشته، هر چيزى را كه ما به ويژه انسانى مى دانيم، چيزى كه ما را از ساير جانداران متمايز مى كند، بستگى به استفاده از زبان ومبادله فنون ومهارتها دارد. سرانجام، آدميان به غير ازمنافعى كه از جامعه عايد آنان مى شود، بيش تر مايه نشاط و خشنودى شان در همراهى و تعاون با يك ديگر است.
بيش تر فعاليتهايى كه ما آنها را بسيار مى ستاييم و فى نفسه ارزشمند مى دانيم فقط به خاطر نتايج و پيامدهاى اين فعاليتها نيست، بلكه از اين حيث است كه آنها، به وجهى يا وجوهى، فعاليتهاى اجتماعى اند.
اما پا به پاى نياز مستقيم و نامستقيم آدمى براى همراهى با همگنان خودش، در او گرايشهايى هست كه در جامعه اى كه زندگى و نيكبختى اش بستگى به آن دارد، اختلال ايجاد كند، وقتى اجناس كمياب مى شوند، گذشت و بخشندگى محدود آدمى و طلب و تمناى او براى حفظ زندگى اش، او را به رقابت با همگنانش وا مى دارد. اگر اين انگيزه ها- و مى توانيم غرور، حسد و بلاهت محض را بدانها بيفزاييم - تفوق پيدا كنند، نتايجى كه به بار مى آورند همان است كه هابز آن را حالت جنگ ناميده است:
(… در چنين وضعى، هر انسانى عليه انسان ديگر اعلان جنگ مى دهد… در چنين اوضاع و احوالى جايى براى صناعت وجود ندارد، زيرا ثمره آن نامعلوم است; و در نتيجه هيچ فرهنگى هم بر روى زمين پديد نمى آيد; و انسان از فوايد كشتى رانى محروم خواهد ماند و نمى تواند ازكالاهايى كه از راه دريا وارد مى شوند، استفاده كند; از بناهاى مجهز و راحت بى بهره خواهد ماند; و چون از وسائط نقليه محروم است براى جابجايى چيزها به نيرويى بس افزون تر نيازمند خواهد بود; او هيچ دانشى از سطح زمين نخواهد داشت و از گذشت زمان بى خبر خواهد ماند; نه هنرى وجود خواهد داشت، نه كتابى و نه اجتماعى; و از همه بدتر هراس دائم از خطر مرگى خشونت بار پيوسته وى را بيمناك خواهد داشت; و بدين سان، آدمى زندگى اى خواهد داشت تنها، مسكنت بار، زشت، درنده خويانه و كوتاه.)
(لوياتان، فصل 13)
آدميان براى اجتناب ازاين وضع تحمل ناپذير، نظامهاى قاعده مندى را ابداع كرده اند كه ما آن را به اسم قانون و اخلاق مى شناسيم. گرچه اين نظامها به طور كلى و جزئى با يكديگر متفاوتند، منشأ و مقصد مشترك همه آنها در نياز مبرم به حفظ سازگارى اجتماعى است كه همين موجد همانندى آشكار اين نظامها از حيث مبانى است. همه اصول اخلاقى، خشونت، بيدادگرى و خدعه را دست كم در درون گروه اجتماعى تقبيح مى كنند.


انگيزه هاى رفتار اخلاقى

سه نوع انگيزه وجود دارد كه آدميان را وا مى دارند تا اخلاقى عمل كنند، يعنى از قواعد اخلاقى جامعه شان پيروى كنند.


1. خويش كامى روشن بينانه 4

ما از قاعده هاى اخلاقى، حتى وقتى آزارنده وناخوشايند باشند، پيروى مى كنيم، زيرا مى دانيم اگر تبعيت نكنيم به دردسر خواهيم افتاد. جامعه، آداب عرفى و قواعد خود را به مدد مصوباتى از قبيل تقبيح، منزوى سازى اجتماعى، معامله به مثل و مجازاتهاى قانونى، تحميل مى كند; و تا حدى ترس از همين گونه مجازاتهاست كه ما ناگزير تن به اطاعت از قواعد اجتماعى مى دهيم، ولى فقط ترس نيست، اكثر آدميان چندان هوشمندند كه به منابعى كه بر اثر به جاى آوردن تكاليف اخلاقى عايد آنان خواهد شد، پى خواهند برد.


2. احترام به قواعد

ما بنده عادتيم و از اوان زندگى مان به ما آموخته اند از قواعد جامعه مان تبعيت كنيم. تقريباً همه آدميان وجدان دارند، به هر صورتى كه وجدان تجلى كند. (اين مسأله اى دشوار و بحث انگيز است) آدميان گاه از قواعد، درست به اين دليل تبعيت مى كنند كه آنها قاعده اند و بس. اين رهيافت در گفته هايى از اين دست كه (قول، قول است) ، (اين اصلاً درست نيست) و از همه روشنگرتر، (اين اصلاً عملى نيست.) بازتاب پيدا كرده است. اين گفته آخر به اين دليل روشن گر است كه نشان دهنده قصور در تفكيك بين قواعدى است كه وضع مى شود براى كارى كه ما بايد انجام دهيم يا نبايد انجام دهيم، با احكامى عام كه در آنها به كارى كه مردم در واقع انجام مى دهند يا نمى دهند، تصريح مى شود. در اغلب موارد، ارج نهادن به قواعد، از رهگذر ارج نهادن به مرجع وضع قواعد بيش تر مى شود يا حتى باب مى شود; تصور ما اين است كه اطاعت از فلان قاعده، حتى اگر فايده اطاعت از آن را ندانيم، كار درستى است، زيرا اين قاعده منبعث از مرجعى است كه ما او را به موثق بودن مى شناسيم، در ديده ما سزاوار احترام است و به اندازه كافى صلاحيت دارد كه ما را به اطاعت وا دارد. اين ر
هيافت، هنگامى كه قصد بررسى قواعد دينى را بكنيم آشكارا اهميت خواهد يافت، چون از نظر فرد مؤمن، خداوند درست چنين مرجعى است.


3. انگيزه هاى (ناظر به غير)5

در ذيل اين عنوان، عشق، همدردى، خيرخواهى واحترام به حقوق ديگران مى گنجد. پى بردن به تفاوت اين انگيزه، با ارج نهادن به قواعد، مهم است. اگر من دَينى را بپردازم، احتمالاً اين كار را به دليل ارج نهادن به قاعده اى مى كنم كه در آن پرداختن ديون توصيه مى شود، يا به اين دليل كه براى طلبكارم احترام قائلم چون او شخصى است كه حقى به گردن من دارد. البته، من احتمالاً اين كار را به هر دو انگيزه مى كنم; و البته هر دو انگيزه، با وجود اين، از يك ديگر متمايزند و اين تمايز هم به نوبه خود حائز اهميت است.


دين

در نظر بيش تر مردمان، اعتقاد به مبدأ و معاد ازمقومات اصلى دين است البته اين دو اعتقاد، دو ركن قابل توجه دينهايى هستند كه ما آن ها را نيك مى شناسيم. ولى اگر ما اين دو اعتقاد را جزو تعريف دين محسوب كنيم مرتكب اين خطا مى شويم كه خيلى از دينهاى بدوى و بعضى از دينهاى پيشرفته را دين به حساب نياوريم. به عنوان مثال، در آيين بودا نه (خداى متشخص)6 وجود دارد نه (جاودانگى شخصى).7 مقومات اصلى دين عبارتند از:
1. اعتقاد به نيروهاى ماوراء طبيعى كه ممكن است به عنوان (نيروهاى) اشخاص يا غيرشخصى به تصور درآيند.
2. رهيافت هاى عاطفى متناسب. حسى مقدس، روحانى يا اسرارآميز كه بر اثر آن خوف و خشيت به آدمى دست مى دهد.
3. مناسك، مراسم و ساير تكاليف دينى. اگر موجود ماوراء طبيعى شخص يا اشخاصى تلقى شود، اين تكاليف يا ويژه اين اشخاص تلقى مى شوند يا تكاليفى اند كه اشخاص ماوراءطبيعى آنها را واجب مى كنند و غالباً هر دو مورد در دين وجود دارد. تورات،8 علاوه بر بسيارى از قواعد كه ما لاجرم آن ها را اخلاقى محسوب مى كنيم (به عنوان مثال، قواعدى كه قتل، دزدى، زنا وشهادت دروغ را تقبيح مى كنند) متضمن تعداد زيادى منهيات دينى است. زمانى اين اعتقاد وجود داشت كه اينها نيز شالوده اى اخلاقى داشته اند، گرچه ممكن است به نظر ما اين شالوده بى وجه به نظر برسد. به عنوان مثال، اين اعتقاد وجود داشت كه حرمت خوردن گوشت خوك، بايد بر اين پنداراستوار شود كه خوردن آن زيانبار است; بارى، در طى اين سده [بيستم] ما در گوشه و كنار دنيا خيلى چيزها درباره اديان بدوى آموخته ايم و براى ما آشكار شده است كه مطلب نه چنان بوده است كه فكر مى كرده ايم.


دينهاى بدوى

دينهاى بدوى بيش تر نخستين كوششهاى ناشيانه، و به نظر ما باورنكردنى آدمى در عرصه هايى محسوب مى شوند كه بايد آنها را علم، تاريخ و اخلاق ناميد. از زمان چاپ كتاب سرهنرى مين 9، (قانون كهن)10 گزارش ذيل از رابطه اخلاق و دين در بين مردمان بدوى (هم در بين نياكان خود ما وهم در ميان مردمانى كه هنوز در مرحله بدوى فرهنگ زندگى مى كنند) مورد قبول واقع شد و رسميت پيدا كرد. اين رأى معتبر دانسته شد كه در جوامع بدوى قواعدى وجود داشتند كه از نسلى به نسلى ديگر مى رسيدند. پاره اى از اين قواعد همانها هستند كه ما آنها را روشهاى تكنولوژيكى - سنتى كشاورزى، شكار، ماهى گيرى و اشتغال به فنون سودمند ديگر مى ناميم; پاره اى ديگر، قواعد دينى بودند كه به امور ماوراءطبيعى مربوط مى شدند. در اين جوامع، تمايزى بين قواعد تكنولوژى و دينى نيست. به عنوان مثال، جزيره نشين تروبرياند11 مى آموزد چگونه بايد قايق خود را راه ببرد و نيز ياد مى گيرد - پيش از آن كه به سفر دريايى برود - كدام مناسك دينى را بايد به جاى آورد.
به همين منوال، در اين گونه جوامع، هيچ تمايزى بين قواعد اخلاقى و دينى وجود نداشت. رسم، فرمانروا بود و همه رسوم را، چه تكنولوژيكى، چه اخلاقى و يا دينى پنداشته مى شد موجوداتى ماوراءطبيعى در دورانهايى بس ديرينه مقدر كرده بودند و در سنتهاى آن جامعه مضبوط شده بودند. اين موجودات ماوراءطبيعى، نه فقط خاستگاه همه قواعد بودند بلكه مايه حجيت و تقدس آنها بودند. قاعده هاى اخلاقى اصالتاً الزام آور يا به وجهى، وجوبى انگاشته نمى شدند; آن ها شيوه هايى غيرجادويى براى بهسازى جامعه بودند. اين قواعد، فرامين موجودات ماوراء طبيعى و سزاوار فرمانبردارى بودند، تنها به دليل اين كه فرامين آن موجودات بودند. كيفر نافرمانى از اين قواعد، خسران اين دنيا و عذاب ابدى دنياى بعد بود. در اين نگرش، اخلاق، يكسره مبتنى بر دين است; نه فقط از اين حيث كه اگر ديندارى نبود كسى هرگز پى به اخلاق نمى برد، بلكه از اين حيث كه بدون دين، اخلاق ممكن نبود پديد آيد.
اگر اين تعليل از خاستگاه هاى اخلاق درست مى بود، در ريشه يابى تاريخى عظيم مورد توجه قرار مى گرفت; ولى گرايشى به اثبات اين مطلب ديده نمى شود كه اخلاق مبتنى بردين است و بدون آن نمى تواند موجود باشد. شيمى جديد از بطن جادوگرى و نظريه هاى كاذب كيمياگران برآمده است، ولى ما به اين دليل، اعتبار آن را مديون كيمياگرى نمى دانيم; و به طور كلى اين استدلال مغالطه آميز است كه چون الف منبعث از ب است نتيجه بگيريم كه صدق الف مبتنى بر ب است. هر حال، اين تعليل رسميت يافته از خاستگاههاى اخلاق و شيوه هاى نگريستن مردمان بدوى به قواعد اخلاقى شان، كاملاً نادرست است.
اولاً، به اين دليل كه بسيارى از اقوام بدوى هيچ تصورى از اشخاص ماوراء طبيعى ندارند، از اين رو احتمالاً نمى توانند قاعده هايشان را منبعث از اشخاص مذكور يا تحميل شده از جانب آنان بدانند.
ثانياً، گرچه دين در زندگى آنان نقش مهمى ايفا مى كند، به هيچ روى، چندان كه در اين نظريه رسميت يافته ادعا مى شود، در زندگى شان فراگير نيست. مردم شناسان جديد به ما اطمينان خاطر مى دهند كه اقوام بدوى كاملاً توانايى فراگيرى از تجربه را دارند و عمليات تكنولوژيكى آنان، مثل ما، مبتنى بر چيزهايى است كه آنان درباره پديده هاى طبيعى آموخته اند و هيچ ربطى به باورهايشان به امور ماوراء طبيعى ندارد. برانيسلاو مالينوفسكى،12 درباره جزيره نشينان تروبرياند نوشته است:
(اين قوم بدوى مجموعه اى از قواعد الزام آور دارند كه هيچ ويژگى عرفانى ندارند و اجرا و اعلام آنها (به نام خدا) صورت نمى گيرد و هيچ موجود مقدس ماوراء طبيعى آنها را تحميل نمى كند، بلكه يك نيروى الزام آور اجتماعى محض اين قواعد را انشاء مى كند… در ميان تروبرياندها شمارى از قواعد سنتى وجود دارد كه پيشه ور را راهنمايى مى كنند چگونه به پيشه خود بپردازد. نحوه پيروى منفعلانه و بى چون چراى اين قوم از اين قواعد، معلول چيزى است كه ما مى توانيم آن را (همرنگ گرايى اقوام بدوى)13 بناميم. بارى تبعيت از اين قواعد به اين دليل است كه فايده عملى آن ها عقلاً شناخته شده است و به تجربه آزموده شده اند.
همچنين احكام ديگرى وجود دارد كه فرد چگونه در ارتباط با دوستان، خويشان، مهتران، همتايان و… رفتار كند و چگونه ازاين احكام تبعيت كند، چون با هرگونه تخطى از آنها او احساس مى كند در چشم ديگران، مضحك، دست و پاچلفتى و بى نزاكت به نظر مى آيد. دستوراتى براى خلقيات و رفتارهاى خوب، به وجهى كاملاً تكامل يافته در ملانزى14 وجود دارد كه اقوام ساكن آن جا سخت بدانها پايبندند. همچنين قواعد ديگرى براى اجراى بازيها، ورزشها، نمايشها و جشنها وضع مى شود; قواعدى كه روح و گوهر سرگرمى يا پيشه است كه به دقت حفظ مى شوند، زيرا اين درك و دريافت وجود دارد كه هر نوع قصور در (انجام بازى) آن را تباه مى كند.) (جنايت و عادت درجامعه هاى وحشى/ 53 - 51)
اما، وقتى به قواعد اخلاقى مى رسيم، مالينوفسكى و ديگر مردم شناسان هنوز گاهى وقتها متمسك به نظريه خاستگاه دينى مى شوند و گمان مى كنند مردم بدوى از اصول اخلاقى ماوراء طبيعى به دليل ترس، تبعيت مى كنند، و اين به رغم اين واقعيت است كه گزارش مشروح خود آنان از نحوه زندگى مردمان بدوى، رو به سوى مقصدى كاملاً متفاوت دارد. در مورد بدويان، همانند ما، تبعيت از قواعد اخلاقى تا حدى به دليل ترس اجتماعى است تا ترس از اصول اخلاقى ماوراءطبيعى و تا حدى بر اثر عادت و به سبب شناخت ارزش اين قواعد براى جامعه است. اين شناخت، به اندازه شناخت آنان از ارزش قواعد تكنولوژيكى عقلانى است. (نيروهاى الزام آور اجتماعى) عمده كه مالينوفسكى بدانها اشارت مى كند، به نظر مى رسد، وفادارى، خدمت متقابل، حس مروت و انصاف و ترس از تلافى يا تقبيح اجتماعى باشند، اين انگيزه ها اخلاقى اند، نه دينى . [مردم شناسان] به ما گفته اند اصول اخلاقى ماوراء طبيعى كه مردمان بدوى بدانها تمسك مى جويند به ندرت يافت مى شود، مگر قواعدى كه دينى باشند نه اخلاقى. در واقع، دين در هر بخشى از زندگى بدوى در كارش، بازى اش، روابطش، با ديگران و… مؤثر است; اما 
در درون هر بخش، دين فقط به چيزى مى پردازد كه بدوى نمى فهمد. روال معمول زندگى او كه مبتنى بر تجربه است، دستخوش مداخلات رخدادهاى نامعمول (سيل، خشك سالى، توفان، زلزله و مانند اينها) است كه وى نمى تواند بر آنها چيره شود. او اين گونه فجايع و بلايا را به منشأى ماوراءطبيعى نسبت مى دهد و مى كوشد با انجام تكاليف دينى آنها را از خود دفع كند.


همانندى اصول اخلاقى و گوناگونى معتقدات دينى

مشكل ديگر مبتنى بودن اخلاق بر دين در رويارويى بين باورها، قاعده ها وكردارهاى همگون اخلاقى با باورها، قاعده ها و كردارهاى ناهمگون دينى پديد مى آيد. وقتى مرد جوانى به عضويت قبيله اى در مى آيد راهنمايى خواهد شد كه در ساحت دين چه كارهايى را بايد بكند و چه كارهايى را نبايد بكند، و اين راهنمايى كه در آن قبيله معين به وى مى شود با راهنمايى كه در ديگر قبايل مى شود بس متفاوت است. همچنين وى از لحاظ اخلاقى نيز راهنمايى خواهد شد، ولى اين راهنماييها، در همه جا بسيار هم سنخ با يكديگرند. بدين سان، از جمله راهنماييهايى كه جزيره نشينان مورى به فرزندان خود مى كنند اين موارد هستند: تو دار بودن، گشاده دستى، سخت كوشى، احسان به والدين و نزديكان با قول و عمل، صداقت، خيرخواهى، مروت، حسن سلوك با زنان، نرم خويى و… و منهيات عبارتند از: دزدى، وام گرفتن بدون بازپرداخت آن، شانه خالى كردن از زيربار وظيفه، پرحرفى، فحاشى، آبروريزى، ازدواج با افراد معينى و… (ا . مكبث، آزمونهايى در زندگى /329) .
فهرست قواعد مشابهى از قبايل بدوى متعدد ديگر نيز مى توانيم نقل كنيم و اين گونه فهرستها، در مسند وعظ يا كلاسهاى درس امروزى نيز ارائه مى شود.
با نظر به رواج كنونى (نسبى گرايى فرهنگى) (اين نگرش كه هر چيزى كه در هر جامعه اى درست است مطابق با اصول اخلاقى آن جامعه است و اين كه اين اصول بسيار با يكديگر متفاوتند) ممكن است عجيب به نظر برسد كه تأكيد مى ورزيم قواعد اخلاقى در همه جا مشابه يكديگرند. ولى نسبى گرايى فرهنگى خود تا حدى مبتنى بر قصور در تفكيك قاعده هاى دينى و اخلاقى از يكديگر است. اگر اين دو قسم قاعده يك كاسه شوند، اين كه از اين قاعده درست كه قواعد دينى در همه جا متفاوت با يكديگرند به اين نتيجه غلط برسيم كه قواعد اخلاقى نيز با يكديگر متفاوتند، آسان است. از اين گذشته، همانندى ادعايى قاعده هاى اخلاقى فقط در كلى ترين اصول اخلاقى است، بويژه در تقبيح خشونت، بى عدالتى و فريب كارى، اتفاق نظر وجود دارد; و اين همانندى بنيادى ملازم است با تنوع گسترده شكلهاى كاربرد اين اصول زيربنايى در مقام عمل. به عنوان مثال، در همه جوامع، به طور كلى، قتل نفس نهى مى شود; ولى در همه جوامع استثناهايى براى اين عمل قائل شده اند. درجوامع ما كشتار در جنگ، و در بعضى كشورها قتل نفس به عنوان تنبيهى براى جرائم سنگين، جنايت محسوب نمى شود; در جوامعى حتى شكله
اى خاصى از جنايت كه ما آنها را غير اخلاقى مى دانيم - مثل كشتار كودكان خردسال، سالخوردگان و قربانى كردن آدميان - روا دانسته مى شوند و به كار مى روند. دو قسم عمل اول را مى توانيم بر پايه اين دليل تبيين كنيم (و نه توجيه) كه شرايط زندگى در اين جوامع ايجاب مى كند كه منافع جامعه در مجموع در نظر گرفته شود; آخرين مورد، نمونه اى از تكليفى دينى است كه تكليف اخلاقى نريختن خون بى گناهان را در پرتو خود قرار مى دهد.
تقابل همگونى تقريباً يك نواخت قواعد اخلاقى، با تنوع و تفرق زياد قواعد، تابوها، مناسك و اعمال دينى، بر پايه اين فرضيه كه اخلاق، شاخه اى از دين است به آسانى تبيين نمى شود، چرا خدايانى كه تصور شده مردمان گوناگون اند، مردمانى كه خواسته هاى بس متفاوتى را در سپهر و ساحت دين مطرح مى كنند، در عرصه اخلاق تقريباً همگى يك رأى را بازگو مى كنند؟ اين را مى توانيم فقط بر پايه اين فرضيه تبيين كنيم كه هنگامى كه آدميان به وجه اخلاقى فكر مى كنند تفكر آنان مثل وقتى است كه به وجه تكنيكى فكر مى كنند، يعنى به وجه عقلانى و مبتنى بر تجربه شان. نيازهاى بشرى كه اخلاق برآورده مى كند، مثل عدم تجاوز به يك ديگر و تعاون، در همه جا يكسانند; و تعجبى ندارد كه موجودات هوشمند درباره تجربه شان تأمل مى ورزند و دستورات اخلاقى كاملاً مشابهى را براى رويارويى با تجربه هاى خود ابداع مى كنند.
بارى، درحالى كه آدميان و نيازهايشان و شرايطى را كه در آن مى زيند در معرض مشاهده قرار مى گيرند، نيروها و اشخاصى ماوراء طبيعى، اگر اصلاً چنين نيروها و اشخاص وجود داشته باشند، در معرض مشاهده قرار نمى گيرند. از اين رو، آدميان مى بايد حدس بزنند و تعجبى ندارد كه در اين خصوص حدسهاى بس متفاوتى زده باشند.


تأثير دين بر اخلاق

از ديدگاه مكبث، تقابل دليلى كه مردم شناسان براى جدايى اخلاق از دين اقامه مى كنند با احكام نظرى پى در پى آنان در خصوص بستگى اخلاق به دين، وقتى روشن مى شود كه قصور آنان در تفكيك بين دو مسأله متفاوت معلوم شود:
1. باورهاى مردمان بدوى درباره موجود ماوراءطبيعى و درباره عواطفى كه اين موجود ماوراءطبيعى بر مى انگيزد و اجراى مناسك يا تكاليف مؤكّد دينى، تا چه حد و به چه شيوه هايى مستقيم يا غيرمستقيم بر رهيافت آنان و رفتارشان با همتايانشان و به تعبير ديگر، بر اجراى تكاليف مؤكد دينى شان، تأثير مى گذارد، اگر تأثيرى بگذارد؟
2. تا چه حد و به چه معنى، اگر معنى اى وجود داشته باشد، مردمان بدوى در تكاليف دينى شان پرواى همگنانشان را دارند كه آنان نيز مردمانى هستند واجد تكاليف دينى، بدين معنى كه آنان تا چه حد و به چه معنايى اين تكاليف دينى را به استناد دين خودشان تجويز يا تصويب مى كنند؟
در پاسخ به پرسش نخست، به نظر مى رسد مى رسد دين، تأثيرى قوى و غيرمستقيم بر اخلاق داشته است. تكاليف و اعمال دينى كه بر طبق آنها نوآشناى با دين تربيت مى شود، بيش تر شاق و پرزحمت اند و از اين رو در تربيت محض دينى ارزشهاى اخلاقى مانند خويشتن دارى، شكيبايى و از خودگذشتگى به فرد القاء مى شود. 
از اين گذشته، اعمال دينى جمعى اند و محرّك شعور تشديد يافته قبيله اى اند. بنابراين، تأثيرات روان شناختى و اجتماعى دين ممكن است براى اخلاق سودمند باشند. مى توان توقع داشت هم جوامعى را پيدا كنيم كه در آنها دين نقش بزرگى در وضع قواعد اخلاقى بيش تر ايفا مى كند و هم جوامعى را كه در آنها دين، اين نقش را ايفا نمى كند و نيز جوامعى را مى يابيم كه در درون آنها افراد متدين اخلاقى ترند تا كسانى كه به دين اندكى پروا مى كنند يا اصلاً پروا نمى كنند. اما تا وقتى قراين و مؤيداتى براى اين گفته نباشد، اين نتيجه گيرى شتاب زده خواهد بود كه در جوامع بدوى يكى از اين دو توقع برآورده شود. مؤيدات جوامع پيشرفته، براى ارزيابى، هم نابسنده اند هم دشوار; مطالعات اندكى كه درباره تأثير دين بر رهيافت هاى اخلاقى در اروپا و ايالات متحده صورت گرفته است با قصور و غفلتى كه درمورد اين مطالعات مى شود به هيچ نتيجه قطعى نمى رسد و قدر مسلم اين مطالعـات مؤيد اين فرض دامن گستر نيست كه اين تـأثير بايد سهمگين باشد. (بنگريد به: مايكل آرجيل، رفتار دينى/ 4 - 83 ، 100 ، 28 - 121).
اما، حتى اگر به وجهى قاطع بتوانيم به پرسش نخست پاسخ دهيم، آن پاسخ مؤيّد اين امر نيست كه بتوانيم عين همان را در پاسخ به پرسش دوم كه بنيادى تر است، بياوريم. اين كه بگوييم دين بر منش اخلاقى تأثير مى گذارد يك مطلب است و اين كه بگوييم دين تكاليف اخلاقى را تجويز يا تصويب مى كند، مطلبى كاملاً جداست. اين كه دين آدمى به وى بگويد تكاليف اخلاقى چيستند دليل موجهى براى انجام آنها به دست مى دهد و انگيزه اى را براى انجام تكاليف اخلاقى، به پشتوانه كيفرهاى ماوراءطبيعى، در صورت سرپيچى از انجام آنها در آدمى به وجود مى آورد.
پس اين كه به وجهى قاطع ادعا كنيم اخلاق مبتنى بر دين است، نمى توانيم آن را در صورت صحت، مستند به اين گفته كنيم كه دين تأثيرى بر منش اخلاقى دارد.


اخلاق و اديان (برين)

دلبستگى بدون ديد انتقادى به اين رأى كه، اخلاق شعبه اى از دين و يكسره مبتنى بر آن است، منحصر به مردم شناسان نيست. فرهنگى كه از اروپاى غربى در طى پنج سده اخير نشأت گرفته و در سراسر جهان گسترده شده است، بيش تر پنداشته مى شود كه فرهنگى مسيحى است; و مراد از اين گفته نه فقط اين است كه دراين فرهنگ، دين غالب، مسيحيت است، بلكه مقصود اين است كه اخلاق غالب آن نيز مسيحى است. براى چندين سده، اخلاق، همراه با دين، تعلّق خاطر خاص كليساى مسيحى تلقى مى شد و بعد از جنبش اصلاح دين،16 تعلق خاطر خاص بسيارى از كليساهاى مسيحى و خود مسيحيت منبعث از دو سنت عبرى و يونانى بود كه از ديرباز در هم تنيده بودند. بنابراين تعجبى ندارد كه ما بايد بى چون وچرا بپذيريم اين رابطه نزديك [دين و اخلاق] به گونه اى ضرورى مى باشد.


مسيحيت و اخلاق غربى

اين سخن كه اخلاق غالب دنياى غرب، مسيحى است، شايد مراد از آن يكى از سه معنى كاملاً متفاوت زير باشد:
1. اخلاق غالب اكثريت عظيم مردمان در دنياى غرب، به طورعمده با اخلاقى كه در انجيل مسيحى يافت مى شود، يكى است.
2. كليساهاى مسيحى، مجارى عمده شكل دهى، تبليغ، و ابقاى آرمانها و معيارهاى اخلاقى بوده اند.
3. اخلاق مسيحى برگرفته از آموزه ها و آيينهاى غيراخلاقى، دينى مسيحيت و مبتنى بر آنهاست.
قول اول، به طور كلى درست است. فقط در اين سده است (جز چند سال اندك در اثناى انقلاب فرانسه)، كه تعدادى چشمگير از مردمان اروپا يا مردمى كه فرهنگ خودشان را از اروپا مى گيرند، مخالفت خود را با مسيحيت ابراز كرده اند; گسست بنيادى از آرمانهاى اخلاقى مسيحيت، بجز در عرصه اخلاق جنسى، نادر است.
مسأله مطروحه در قول دوم، بغرنج تر و بحث انگيزتر است. باز درست است كه تا همين اواخر تعليم اخلاقى به طور عمده به دست روحانيان ومأخوذ از انجيل بوده است كه مرجع اصلى موضوعات اخلاقى است; و معمولاً اين رأى پذيرفته شده است كه دين مسيحيت انگيزه اصلى عمل اخلاقى است.


قانونهاى ماوراءطبيعى و رفتار اخلاقى

اميد به رستگارى و بيم از عذاب ابدى، آشكارا انگيزه هايى خودخواهانه اند.17 به موجب اين انگيزه، به ما گفته مى شود بايد كار نيك انجام بدهيم به جاى آن كه به همگنان خود زيان برسانيم، يا بايد از قواعد جامعه خودمان تبعيت كنيم، زيرا در آخرت به خاطر فرمان بردارى به ما پاداش داده خواهد شد و به خاطر سرپيچى از فرمان مجازات خواهيم شد و دستاويزى كه دراين خصوص به آن تمسك مى شود، پاس داشت منفعت خود ماست; و اين رويكرد (خوف و رجا) رويكردى است كه در بين اخلاقيون دينى از همه بيش تر متداول بوده است. با اين حال، مى توان ترديد كرد كه آيا اين رويكرد در واقع كاملاً مؤثر بوده است. به سده هاى ميانه، غالباً به عصر ايمان اشارت مى رود و بى گمان در اين عصر ذهنيت عامه مالامال از اعتقادى حقيقى و پرتحرك به بهشت و جهنم بود. (اين كه آيا چنين حكمى درباره فردى فرهيخته صدق مى كند كه در عصرى مى زيست كه در آن انكار علنى اين اعتقاد، مخاطره مجازات محكوميت به مرگ را در پى داشت، گفتنش دشوار است.) بااين وصف، عصر ايمان به جهت عيار بالاى اخلاقى بودنش، شاخص و ممتاز نيست. اعتقادى پر تحرك به عذاب ابدى به جهت مجازات براى گناهى بود كه 
پا به پاى بى حرمتى كردن و عدم رعايت مبتهجانه در عمل، به قواعدى اخلاقى مى شد كه عذاب ابدى مجازات آن محسوب مى شد.
از شدت خلاف عرف بودن اين قول، وقتى كاسته مى شود كه اخلاق با ايمان دينى مرتبط شود كه در اين صورت از عقوبت آن عذاب مى توان طفره رفت. در سده چهارم پيش از ميلاد افلاطون به اين پديده توجه كرد.
پدران به فرزندانشان و معلمان به شاگردانشان مى گويند اخلاقى باشند، زيرا اخلاقى بودن براى آدمى حسن شهرت مى آورد… نيز مى گويند كه به مردم پارسا و نيك، در ملكوت اعلى نعمات نيكو و بى پايان پاداش داده خواهد شد… و حال آن كه ناپارسايان و شريران مجازات خواهند شد… همچنين اندرز گويان بدانان مى گويند كه شما قدرتى جادويى داريد به گونه اى كه اگر كسى كار بدى بكند جبران آن را تعويذ و طلسمات و قربانى كردن تواند كرد. آنان كتب مقدسه اى را تأليف كردند تا به ما اطمينان خاطر بدهند كه به دستاويز هرگونه كارهاى كودكانه، مى توانيم گناهان خود را مشمول عفو و آمرزش كنيم. (جمهورى، 4ـ363)


دين و مضمون اخلاق

اگر اين اعتقاد معتبر دانسته شود كه قانونهاى ماوراءطبيعى را مى توانيم با رعايت كامل قواعد دينى محض ملغى نماييم، ديگر تعجبى نخواهد داشت كه آنها به عنوان انگيزه ارج و منزلت اندكى خواهند داشت. نيز آسان نيست كه در دورانى كه اقتدار اخلاق يكسره منكوب دين است، دقيقاً حد تأثير دين را بر مضمون باورهاى اخلاقى مردمان تعيين كنيم. انديشه آدميان درباره درست يا نادرست تا چه حد به تأثير از ايمان دين آنان شكل مى گيرد؟
جان استيوارت ميل، در جستارش (فايده دين) اين رأى را كه در روزگار وى مردم پسند بود مورد بحث قرارداد كه اگر چه دين ممكن است نادرست باشد، نقشى مهم در شكل دهى به باورهاى اخلاقى ايفا مى كند و اين رأيى است كه هنوز وجه مشترك بسيارى از مردم شناسان است. نظر خود او اين بود كه مرجعيت، تعليم و تربيت و اعتقادات عامه به راستى به اخلاق ما، و نيز به اكثر باورهاى ما شكل مى دهند.
مرجعيت مبنايى است كه بر پايه آن اكثر مردمان معتقدند كه هر چيزى كه بدانان گفته مى شود مى فهمند، بجز واقعيتهايى كه مورد نظر و توجه حواس خود آنان است… به طور كلى، اكثريت عظيم آدميان وهمداستانى همگانى افراد بشر در هر مسأله اعتقادى، قدرت فائقه دارد… بنابراين، هر قاعده اى در زندگى وهر تكليفى، خواه بر اساس دين باشد خواه نباشد، رضايت عامه را بدين وجه به دست خواهد آورد و براى خود درباور هر فرد چيرگى كسب خواهد كرد.
ميل، به تعليم و تربيت و عقايد عامه (كه خود از (مراجع اند)) قدرتى مشابه را نسبت مى دهد; و چون قرنها هرگونه مرجعيت اخلاقى به دست كليسا بود دشوار است بگوييم تا چه حد اخلاق آدميان، آن چنان كه بود، مرهون باورهاى محض دينى آنان بود. آنان معتقد بودند كه اخلاق شان در مضمون مسيحى است، به رغم اين واقعيت كه بخش اعظم آن آشكارا ما قبل مسيحى بود و خاستگاهى غيردينى داشت، چون بدانان تعليم داده مى شد كه باور كنند اخلاقشان مضموناً مسيحى است.
اما ميل (روش اختلاف) 18 خود را به كار بست تا مواردى را پيدا كند كه در آنها مرجعيت، تعليم و تربيت عقايد عامه يكسره به دست دين نباشد. همين وضع در يونان باستان وجود داشت و او مى توانست رم و چين باستان را نيز به كاوش خود بيفزايد. در اين سه تمدن، اخلاق و دين تا حد زيادى مستقل از يكديگر بودند و خطى كه بين تكاليف اخلاقى آدمى نسبت به همگنانش و تكاليف دينى او نسبت به خدايان يا نياكان اش در گذشته او كشيده شده بود، مثل مورد يهوديان و مسيحيان، محو و نامشخص نبود. با اين حال، اصول اخلاقى اين سه تمدن، در مجموع، نازل تر از اصول اخلاقى ما نبودند و در واقع به حسب كليات، با اصول اخلاقى ما يكى بودند.
همچنين ميل از جرمى بنتم19 سه نمونه رهيافت اخلاقى را كه درجامعه مسيحى روزگار او متداول بودند وام گرفت چون مى خواست اثبات كند اعتقادات، وقتى مؤيد به مرجعيت دنيوى، تعليم و تربيت و عقايد عامه باشند، چندان بر مضمون اخلاق تأثير نخواهند گذاشت.
1. برطبق آيين مسيحيت هرگونه شهادت دروغ، بد وناپسند است; با وجود اين ، عقايد عامه (بجز در ميان كويكرها20 و اندكى از فرقه هاى ديگر) بر حرمت و تقدس سوگند فقط در موضوعاتى مهر تأييد مى گذارد كه به وجهى مهم مؤثر در بهكرد همگانى به شمار آيند.
(سوگندهايى كه در دادگاهها ادا مى شوند و درهر جاى ديگرى كه اداى سوگند اهميت زيادى براى جامعه دارد، عقايد عامه، تكاليف واقعى و الزام آورى را احساس مى كند كه به وجهى انعطاف ناپذير تحميل مى شوند. ولى سوگندهايى كه در اداره گمرك ادا مى شوند، عملاً حتى از سوى كسانى كه از جهات ديگر شريف و آبرومندند، كاملاً زيرپا گذاشته مى شوند… سوگندهايى كه كذب محضند هر روز با بى شرمى در گمرك بر زبان اشخاصى جارى مى شوند كه مبادى آداب بودن آنان همانند ديگر مردم نسبت به تكاليف معمول زندگى است، اين تبيين دلالت دارد براين اينكه راست گويى را در اين موارد، عقايد عامه تحميل نمى كند.)
2. كشتن كسى در دوئل، از نظرگاه آيين مسيحيت قتل است، ولى همين عمل را بسى از مسيحيان، در بعضى از شرايط، از لحاظ اخلاقى الزام آور مى دانند.
3. رابطه جنسى غيرقانونى، از نظرگاه آيين مسيحيت، در مورد مرد و زن گناه تلقى مى شود; ولى اين عمل هرگز در كشورهاى مسيحى گناه آلود نبوده است.


تأثير مفاهيم اخلاقى بر اديان (برين)

تا اينجا كه بحث از اين بود كه اخلاق در هر كجا شعبه اى از دين است، به نظر مى آيد آن چه عمدتاً موجب تميز اديان (برين) از اديان بدوى تر و بى فرهنگ تر مى شود اين است كه دين، از مفاهيم اخلاقى كه از پيش بوده تأثير پذيرفته است.
به محض اين كه نيروى ماوراء طبيعى، نه به عنوان نيرويى اسرارآميز و شرير كه مى بايد خشم او را با مناسك و سحر وجادو فرونشاند، بلكه به سان شخصى كه خشم او فرو نشانده شده است، در تحليل ما گنجانده شود، تكاليف دينى اندك اندك صبغه تكاليف اخلاقى را پيدا مى كنند، زيرا تكاليف دينى تكاليفى نسبت به يك شخص هستند. در هيچ يك از فرهنگهاى اوليه، خدايان برخوردار از اوصاف اخلاقى والا نبودند; و نه تصور مى شد آنان خود را چندان دل نگران رفتار آدميان كنند، تا زمانى كه آدميان تكاليف دينى خودشان را با نزاكت تمام به جاى مى آورند.
به نظر مى رسد دين در ممانعت از بروز فجايع و بلايا و نيل به رستگارى به زندگى پس از مرگ به حساب مى آمده است، ومردمان اين هر دو خواسته را به وسيله مناسك محقق مى كرده اند. ولى در حدّ فاصل سده هاى هفتم و پنجم پيش از ميلاد، مفهوم خدايان و نقش دين، هم در ميان بنى اسرائيليان وهم در يونان، دستخوش تحولى چشمگير قرار گرفت. به جاى آن كه اخلاق از دين سربرآورد، به نظر مى آيد دين با نسبت دادن صفاتى اخلاقى چون عدل، لطف و عشق به خداوند، كيفيتى اخلاقى پيدا كرد. انبياى بنى اسرائيل نيامده بودند كه بر آدميان خصال موجود خداوند را آشكار كنند، بلكه آمده بودند تا عدل، لطف و عشق چون آرمانهايى اخلاقى محسوب شوند و پيروان آنان اين اوصاف را به خداوند به اين دليل متصف مى كردند كه او موجودى سزاوار عشق و پرستش و از لحاظ اخلاقى در حد كمال بود.
همين فرضيه تبيين مى كند اعتقادات و مناسك، كه گوهر دين اند، به چه سبك و سياقى در اديان (برين) به كار آمده اند كه با تحولات اخلاقى كه در اصل دينى نيستند، وفق دارند. بدين سان، از زمان قدّيس اوگوستين،21 اگر نگوييم پيش تر، اعتقاد جهانى مسيحيت اين بود كه شخص اگر غسل تعميد نديده باشد، هرچند به مكارم اخلاقى آراسته باشد، به هيچ روى اميد به رستگارى وى نمى رود. در فرقه آتاناسى 22 اين اعتقاد وجود دارد كه در بعضى از معتقدات كلامى شرط لازم رستگارى وجود دارد. چون مسيحيت رهاورد دو فرهنگ عبرانى و يونانى بود، رهاوردى كه در آن دين تا حد زيادى اخلاقى شده بود، سازگار كردن بينش دينى درباره سرنوشت ما در دنياى بعدى كه مبتنى بر اعتقادات كلامى ما و بستگى به انجام مناسك به شيوه اى درست دارد، با بينش اخلاقى كه مى بايد ارتباطى با مكارم اخلاقى ما در اين دنيا داشته باشد، هميشه دشوار بوده است. 
امروزه تعداد بسيار اندكى از مسيحيان بر بينش كلامى تام و تمام صحه مى گذارند; وانگهى دشوار است كه اين تحول را جز بر مبناى اين فرضيه تبيين و توجيه كنيم كه درحال و هواى اعتقادى ما، بينش سنتى، غيرفرهنگى و غيراخلاقى است. تحول در اين حال و هواى اعتقادى تا حد بسيارى مرهون كار مردان جنبش روشنگرى 23 در سده هجدهم بود كه برخى از آنان دين را كاملاً نفى كردند، درحالى كه بعضى ديگر به گونه اى خداشناسى طبيعى رقيق24 [=اعتقاد به خداوند بدون اعتقاد به دين] متمسك مى شدند و مسيحيت را نفى كردند، بعضى از پروتستانها كه از نظر آنان ايمان همواره مهم تر ازاعمال بوده است، نسبت به ايمان غيراخلاقى شده ديرينه وفادارترند.


نسبتهاى مفهومى دين و اخلاق

اگر اثبات شود - هر چند بعيد است - كه از لحاظ تاريخى هرگونه اخلاقى شعبه اى از دين بوده است، تنها اثبات خواهد شد كه در واقع مفاهيم اخلاقى هرگز براى مردمانى كه هيچ بهره اى از دين نداشتند، مطرح نبوده است; و نيز اثبات نخواهد شد كه رابطه اى ضرورى بين اين دو بوده است و تصورات اخلاقى مفهوماً مبتنى بر تصورات دينى بوده اند. اين سؤال مطرح است كه اعتبار قاعده اى براى چيست و درآن چه حقانيتى هست كه به اتكاى آن تبعيت ما از آن قاعده خواسته مى شود؟
و اما در بسيارى از موارد درست بودن قاعده اى، به استناد اين كه اين قاعده از منبعى موثق گرفته شده است، اثبات مى شود. اين مطلب دربازيها، بويژه در بازيهاى كاملاً منظم و سازمان يافته، صدق مى كند. اگر بخواهيم بدانيم قواعد بازيهاى شطرنج، يا بريج يا فوتبال كدامند، مى توانيم به كتابى رجوع كنيم كه قواعد اين بازيها در آن مندرج است، كتابى كه آن را شخصى كه حجيت دارد، گاه حجيت و اعتبار بين المللى دارد، و حجيت او تعيين مى كند كه كدام قواعدند كه در واقع چون و چرايى در آنها نيست. به نظر مى رسد بى معنى است اگر بگوييم (من مى دانم كه فلان و بهمان ازجمله قواعد بازى فوتبال است، ولى با وجود اين، باور ندارم كه چنين قاعده اى در بازى فوتبال وجود دارد، يا من نمى فهمم كه چرا بايد از آن تبعيت كنم.)
مورد مهم تر، نظام حقوقى يك كشور است. به موجب قوانين انگلستان، وقتى پليسى مى خواهد خانه اى را تجسس كند بايد مجوز اين كار را كه ممهور به مهر رسمى قاضى دادگاه بخش باشد، ارائه نمايد. وقتى كه مى گوييم (بايد) او مجوز اين كار را ارائه نمايد، اين لفظ، بيان يكى از قانونهاى طبيعت نيست; معنى (بايد) به معنى بايدى كه در اين قانون آمده است (اجسام بدون تكيه گاه بايد به زمين بيفتند) نيست. به موجب قوانين ما، ادعاى پليس كه به خانه من وارد مى شود معتبر است ومن جز در صورتى كه مجوز لازم براى اين كار را ارائه نمايد، لزومى ندارد صحت ادعاى او را بپذيرم.
چيزى كه به معنى حقوقى ممكن است يا بايد انجام شود و ممكن نيست و نبايد انجام شود، به خواست قانون گذار عالى رتبه، آن گونه كه دادگاه عالى كشور آن را تفسير مى كند، تعيين مى شود. با آن كه در اغلب موارد، مسائل مشكلى مطرح مى شود، اين مسأله كه همان شخصى كه داراى حق قانونى يا وظيفه اى قانونى است همو پاسخگوست، محرز و مسجل است; و اين مطلب را مى توانيم به استناد قانونهايى اثبات كنيم كه خود به خود صحت و اعتبارشان را مرهون منبعى هستند كه از آن منبعث مى شوند. (هميشه تعيين اين منبع آسان نيست، بويژه در نظامهاى قانونى پيچيده اى مثل نظام قانونى ايالات متحده، اما اين به نكته مورد نظر ما آسيب جدى نمى زند.)
اين را نيز بايد يادآورى كنيم كه حتى وقتى شخص علم پيدا مى كند داراى وظيفه اى قانونى است كه او را ملزم مى دارد از نظمى معين تبعيت كند، هنوز ممكن است خودش را اخلاقاً موظف بداند كه از زير بار آن وظيفه شانه خالى كند و اين نيست مگر به اين خاطر كه ممكن است بين قاعده هاى اخلاقى و قوانين حقوقى ناسازگارى باشد.


اخلاق و قانون

اگر ديدگاه تكليف شناختى را در اخلاق اتخاذ كنيم، به اين فكر متمايل مى شويم كه ساختار اخلاق را مشابه با نظامى قانونى بدانيم، نظامى از قواعد و فرامين كه تبعيت ما را سزاوار تحسين مى داند، اگر و فقط اگر، آن قواعد و فرامين از شخصى صاحب صلاحيت كه آنها را وضع يا ارائه مى كند، منبعث شده باشند. اين گونه انديشيدن، بيش تر مردم را به اين اعتقاد رهنمون مى كند كه اخلاق، اعتقاد به خدا را ايجاب مى كند. به وجهى موجه و معقول پرسيده مى شود به جز براى آفريدگار عليم و قدير عالم، چه كسى ديگر را اين حق تواند بود كه قواعدى اخلاقى را وضع كند؟
بر پايه اين نگرش، شخصى كه به خداوند باور ندارد در واقع همان قواعدى را به رسميت مى شناسد كه شخص معتقد به خدا; اما بر خلاف شخص مؤمن، دليل موجه و معتبرى براى عمل به آنها ندارد; او فردى صرفاً بى منطق است و از همين نحوه استدلال، اين رأى ديرينه نشأت مى گيرد كه خدا ناباوران، قانون شكنان اخلاقى اند.
بارى مبتنى كردن اخلاق بر دين بدين سان، اولاً، به معناى پذيرفتن اين مطلب است كه قانون محصول اراده دلبخواه قانون گذار است و ثانياً، بدين معنى است كه اخلاق، همانند قانون است. در هر دو نظريه مى توان مناقشه كرد. اگر احتمال امر دلبخواهى را در قانون بپذيريم، ناگزير بايد بگوييم هيچ چيز ذاتاً درست يا نادرست در افعالى كه قانون به آنها امر يا نهى مى كند، وجود ندارد. درمورد بعضى از قانونها به نظر مى رسد اين تاحدى پذيرفتنى است; به نظرمى رسد هيچ چيز در ذات چيزها وجود ندارد كه آنها را براى كسى كه رانندگى مى كند الزام آور كند كه از سمت چپ جاده يا سمت راست آن رانندگى كند. تنها بعد از آن كه قانون گذار صاحب صلاحيت به ما امر كند كه در كدام سمت رانندگى كنيم، الزام مى شويم كه بدين گونه رانندگى كنيم. البته به آسانى نمى توانيم اين مفهوم را به قانونهايى چون منع از قتل نفس يا شهادت دروغ تعميم دهيم; بدين سان حتى هنگامى كه نظامى حقوقى را بررسى مى كنيم، كافى نيست بگوييم اعتبار اين نظام تنها بستگى به اراده دلبخواهى قانون گذار دارد.
وانگهى حتى اگر نظامى حقوقى مبتنى بر اراده دلبخواهى قانون گذارى بشود، آيا مى توانيم عين همين رأى را درمورد نظامهاى اخلاقى نيز صادق بدانيم؟ گفتن اين مطلب همان و مبتلا كردن كسانى كه معتقدند اخلاق مبتنى بر دين است به پيامدهاى بسيار تلخ و ناخوشايند آن همان. اين گونه كسان لاجرم خواهند گفت كه افعالى از قبيل قتل نفس و شهادت دروغ، ذاتاً بد نيستند و تنها وقتى بد مى شوند كه از سوى خداوند نهى شوند. بعضى متكلمان اين رأى را پذيرفته اند. آنان مى گويند، خداوند به انتخاب آزادانه خودش براى مخلوقاتش قانون وضع مى كند. بر طبق رأيى ديگر و معمول تر، خداوند بيش تر مروّج قوانين اجتماعى است تا مقنّن آنها. كارهايى را كه او نهى مى كند فى نفسه پيش از آن كه آنها را نهى كند، بد هستند. اما آدميان پى نخواهند برد كه آنها بد هستند مگر درصورتى كه خداوند به آنان بگويد آنها بدند. هر عملى را كه مغاير با قاعده اى باشد مى توانيم به يكى از اين دو وجه در نظر بگيريم:
1. به گونه عملى خاص (به عنوان مثال، قتل نفس)
2. به عنوان نقض قاعده.
بنابر احتمال اول (كه خداوند قوانين اخلاقى را تقنين مى كند) يك عمل فقط به وجه دوم مى تواند نادرست باشد; و به احتمال دوم، به هر دو وجه نادرست است. كسانى كه مى گويند اخلاق مبتنى بر دين است، بدين معنى كه اخلاق مبدعى را ايجاب مى كند، مى بايد رأى اول را برگزينند.
بنابر ديدگاه دوم، (كه كلام وحيانى خداوند نه فقط مرجع اخلاق است، بلكه مرجع معرفت اخلاقى است) اين مشكل پديد نمى آيد، ولى مشكلاتى ديگر پديد مى آيد كه سختى آنها كمتر از مشكل پيش گفته نيست. راههاى شناخته شده و مورد اتفاقى وجود دارد كه پى ببريم قواعد يك بازى يا قوانين يك كشور در واقع كدامند، ولى راهى قابل قياس با آن براى آن كه دريابيم قواعد اخلاقى خداوند كدامند، وجود ندارد. اديان مختلف به كتابهاى گوناگون تمسك مى كنند و اين كه گفته مى شود فلان وبهمان قاعده اى است كه لاجرم يكى از قوانين اصيل الهى است - چون در انجيل يا قرآن آمده است - مطلبى است كه مى بايد در فرقه اى [از فرق اديان] مورد بحث قرار گيرد.


خود مختارى اخلاق

فرض كنيد برمشكل پيش گفته فائق آييم و من مجاب شوم كه خداوند در واقع به من امر كرده است كه به فلان و بهمان شيوه عمل كنم، هنوز جا دارد بپرسم كه آيا من بايد به آن عمل كنم يا نه. زيرا اين نتيجه گيرى كه من بايد به آن عمل كنم ازاين مقدمه كه خداوند به من امر مى كند آن كار را بكنم گرفته شده و فقط مبتنى بر يكى از اين دو فرضيه است:
نخست، آن كه فرامين خداوند، تكاليف اخلاقى قطعى اند و اين كه (من بايد عمل X را انجام بدهم) فقط به اين معنى است كه (خداوند به من امر مى كند X را انجام بدهم) حال همين رأى را بررسى مى كنيم و نخست به اين رأى باز مى گرديم كه خداوند، مقنّن و نيز مروّج قانونهاى اخلاقى است، و سپس به سراغ معنى (بايد) مى رويم. زيرا هر چند ممكن است درست باشد كه مأمور شدن از طرف خداوند (دليل) مكفى براى الزام آور بودن فعلى باشد،ولى اين قطعاً آن چيزى نيست كه به طور معمول هنگامى كه مى گوييم آن شخص بايد (اخلاقاً) كارى را انجام دهد، قصد مى كنيم.
فرضيه دوم اين است كه اگر چه اعتبار فرامين خداوند بستگى به اين ندارد كه آنها فرامين وى مى باشند، در واقع هميشه چنين است كه، او به ما كارى را امر مى كند كه ذاتاً درست است وما را از كارى نهى مى كند كه ذاتاً نادرست است. اما چه دليلى وجود دارد كه ما بايد بدين سان فرض كنيم؟ ممكن است گفته شود اين مطلب كاملاً واضح و آشكار است; قطعاً خداوند ما را به كارى نادرست امر نخواهد كرد. از نظرگاه عملى اين پاسخ (به فرض اين كه ما بر مشكل پى بردن به اين مطلب كه اوامر خداوند كدامند فائق مى آييم) كافى است; اما ازحيث تتبع نظرى در خصوص نسبت دين و اخلاق، كافى نيست. در تصور خدا چه چيزى وجود دارد كه موجب مى شود فرامين اخلاقى او هميشه الزاماً، يا دست كم احتمالاً، درست باشند. بگذاريد بگوييم خداوند موجود عليم و قديرى است كه عالم را آفريد. اما چنين موجودى شايد نيات سوء داشته باشد و ممكن است خواسته و دانسته ما را به انحراف بكشاند. ازاين رو، با آن كه از احتياط به دور است كه از فرامين او سرپيچى كنيم، اخلاقاً اين سرپيچى مانادرست نخواهد بود.
هيچ چيزى در مفهوم آفريدگار عليم و قدير، فى حد ذاته، وجود ندارد كه اين نتيجه را ايجاب كند كه ما بايد از او اطاعت كنيم. اين نتيجه فقط در صورتى به دست مى آيد كه ما مفهوم نيكى اخلاقى را به تصورى كه ازخدا داريم بيفزاييم. اگر بگوييم خداوند بالضروره نيك است (آفريدگار شرير اصلاً خدا نيست، بلكه شيطان است) مى توانيم اين موضع را اتخاذ كنيم و به اين نتيجه برسيم كه ما بايد از فرامين او اطاعت كنيم، چون فرض يك موجود ماوراءطبيعى نيك كه اوامر بدى صادر مى كند تناقض است. ولى اگر بدين گونه استدلال كنيم، كه از توجيه اين رأس بس فاصله دارد كه اخلاق مبتنى بر دين است، پى مى بريم كه بايد دين را بر اخلاق مبتنى كنيم، زيرا بايد از پذيرش اين مطلب سرباز زنيم كه هيچ موجودى مصداق حقيقى پرستش دينى نيست، مگر اين كه مجاب شويم او خوب است نه بد، و بنابراين بايد بتوانيم پيش از آن كه التزامات دينى داشته باشيم، احكام اخلاقى صادر كنيم.
از زمان كانت به اين سو، اكثر فيلسوفان اخلاق اين رأى را پذيرفته اند كه اخلاق بايد (خودمختار) باشد و چون بعيد است كه اخلاق ايجاب كند بر چيزى ديگر مبتنى شود، چنين تكيه گاه خارجى را مى تواند نپذيرد. استدلالى كه در اين خصوص مى شود كاملاً كلى است; هر دسته ازمعتقدات كه تكيه گاه محتملى را در اخلاق پيشنهاد كرده است، پيش از آن كه به عنوان تكيه گاهى استوار پذيرفته آيد در حكم اخلاقى ما پذيرفته خواهد شد و اين درحالى است كه مبتنى كردن اخلاق براين تكيه گاه، هميشه در هر فرقه اعتقادى مورد جرّ و بحث بوده است. اين رأى كه اخلاق را مى توانيم مبتنى بر دين كنيم درست نمونه اى از همين سنخ استدلال دورى است.


آيا اخلاق مشعر به دين است؟

حتى در صورتى كه اخلاق خودمختار باشد، هم به اين معنى كه مفاهيم آن را از مفاهيم غيراخلاقى نمى شود استنتاج كرد و هم به اين معنى كه نتايج آن را نمى شود از مقدمات غيراخلاقى استنتاج كرد، هنوز مى توانيم استدلال كنيم كه تجربه اخلاقى ما مشعر به بينش دينى از جهان است. توان اين استدلال بستگى به اين دارد كه يا ديدگاهى (ذهنى) يا ديدگاهى (عينى) را در احكام اخلاقى بپذيريم. به موجب ديدگاه ذهنى، احكام اخلاقى جملات يا تعابيرى درباره رهيافت هاى اخلاقى ما هستند، خواه دراين رهيافت ها ديگران با ما همراه باشند خواه نباشند. به عنوان مثال، اين قول كه قتل نفس ناروا است، بيان انزجار شخص، شايد انزجار خاص (اخلاقى) او از قتل نفس است; وبه نظر مى رسد واضح است كه هيچ قسم نظريه ذهنى، احتمالاً به هيچ دستاورد دينى نمى انجامد. اما، به موجب ديدگاه عينى در اخلاقى، وضع به گونه اى ديگر است. وجه مشخصه ديدگاه عينى اين است كه به گونه اى معروض عقل آدمى قرار مى گيرد. اين قول كه چيزى (به وجهى عينى واقعى) است در حكم اين قول است كه وجود آن چيز به هيچ روى بستگى به ما ندارد; اين چيزى است كه بايد در عالم خارج پى به آن ببريم و ساخته 
اعتقاد ما به آن چيز نيست. به همين منوال، اين قول كه خبرى به وجه عينى صادق (يا كاذب) است درحكم اين قول است كه صدق (يا كذب) آن چيزى نيست كه ما بتوانيم آن را ابداع كنيم يا تغيير دهيم، بلكه آن چيزى است كه ما ادراكش مى كنيم. ولى در پاره اى موارد، بويژه در رياضيات و منطق، دعوى صدق عينى با دعوى ديگر كه در نگاه نخست با آن ناسازگار مى نمايد، در آميخته مى شود.
مراد اين است كه داور نهايى كه آدمى بايد رجوع كند عقل خود اوست. البته من شايد اعتقاد داشته باشم كه 56=8 ھ 7 مى شود چون به من گفته اند ضرب اين دو عدد حاصل ضربش اين مى شود، اما در اين مورد حالت ذهن من صرفاً حالتى اعتقادى است; من صدق اين گزاره را مسلم مى دانم. دعوى دانستن معادل است با اين دعوى كه من مى دانم كه آن بايد چنين باشد. ولى اين دستاويزى صرفاً ذهنى نيست، زيرا با دعوى آن كه بايد چنين باشد من ادعا مى كنم كه همه آدمهاى عاقل نيز مى دانند و مى فهمند كه آن بايد چنين باشد.


استدلال به نفع اخلاق عينى

از نظر بعضى از فيلسوفان، احكام اخلاقى وضعى مشابه با گزاره هاى رياضى يا منطقى دارند; دست كم بعضى ازاحكام اخلاقى كه جلب توجه ما را مى كنند هم به لحاظ عينى معتبرند و هم هنوز تعيين صحت و سقم آنها با رجوع به عقل مستقل ما ميسّر است; و پنداشته شده است اين مسأله از راههاى گوناگون دلالت به ما بعدالطبيعه اى خداباورانه25 دارد. اين استدلال مشابه با (برهان اتقان صنع)26 است كه به موجب آن نظمى در عالم وجود دارد (كه اگر وجود نداشت علم ناممكن مى شد) و اين نظم مستلزم وجود (معمارى بزرگ)27 است. به همين منوال، گفته شده است، اين واقعيت كه (نظم اخلاقى) عينى اى وجود دارد مستلزم وجود يك (موجود اخلاقى كبير)28 است. اگر اخلاق را از نظرگاهى تكليف شناختى بررسى كنيم، نظامى از قانونهاى عينى خواهد شد; قوانينى كه قانون گذارى را ايجاب مى كنند. و اگر آن را از (نظرگاهى غايت انگارانه)29 بررسى كنيم، عالم كه داراى غايتى بس فراگير است، وجود موجودى را ايجاب خواهد كرد كه غايت عالم است.
تاكنون به دلايلى دست يافته ايم كه نخستين برداشت اين استدلال; استدلال از نظرگاهى تكليف شناختى را، رد كنيم. وجود خدا يا به اين دليل لازم است كه مبدع قانونهاى اخلاقى است يا به اين دليل كه مروّج قانونهاى اخلاقى است، و هيچ يك از اين نقشها با آن خودمختارى كه از ويژگيهاى احكام اصيل اخلاقى است سازگار نيست.
برداشت دوم معروض نقصى مشابه است. حتى اگر موجودى ماوراء طبيعى عالم را آفريده باشد، مشكل پى بردن به غرض و غايت عالم وجود دارد و اين كه چه كار بايد بكنيم كه آن غرض و غايت را محقق كنيم به اندازه پى بردن به اين كه فرامين قانون گذار ماوراءطبيعى كدامند، دشوار است. در واقع اين دو معضل يكى هستند. ازاين گذشته، حتى اگر فرض كنيم بر اين مشكلات هم فائق مى آييم، باز اين اشكال باقى مى ماند كه ما بايد فقط مقيّد به اين الزام اخلاقى باشيم كه آن غرض و غايتى را كه آفريدگار در علم خودش دارد; اگر اين غرض و غايت اخلاقاً خوب باشد، تحقق بخشيم. قسمى استدلال رايج كه از عينيت اخلاق به سود وجود خداوند مى شود (هستينگز رشدال)30 آن را به وضوح بيان كرده است:
در اشياء مادى، قانون اخلاقى مطلق يا آرمان اخلاقى نمى تواند وجود داشته باشد. و اين قانون يا آرمان در ذهن اين يا آن فرد هم وجود ندارد. فقط اگر من اعتقاد به وجود ذهنى پيدا كنم كه در آن آرمانهاى اخلاقى راستين به يك معنى واقعى اند، ذهنى كه سرچشمه هر آن چيزى است كه در احكام اخلاقى ما راست و درست است، مى توانم عقلاً آرمان اخلاقى را به وجهى تصور كنم كه هيچ كمتر از واقعى بودن خود جهان نباشد… اعتقاد به خدا اگر چه به هيچ روى شرط لازم وجود چنين موجودى كه سرچشمه مى باشد نيست، پيش فرض منطقى اخلاقى (عينى) يا مطلق است. آرمان اخلاقى جز در ذهن، در هيچ جا و به هيچ روى نمى تواند وجود داشته باشد; آرمان اخلاقى مطلق فقط در ذهن موجودى كه هر واقعيتى از آن نشأت مى گيرد، وجود دارد. (نظريه هاى خوب و بد، 2/ 212)
البته اين استدلال، اگر رندانه اصطلاحات به كار رفته در آن را دست كارى كنيم، به تصور غلطى مى انجامد. چون كاملاً به سبك و سياق همين استدلال، مى توانيم وجود خدا را به استناد عينيت رياضيات اثبات كنيم. فرض كنيد دو عدد بزرگ وجود دارد كه از آن هنگام كه دنيا درست شده است هيچ كس هرگز در واقع آنها را جمع نزده است، چون هيچ كس در واقع فكر (جمع اين دو عدد خاص را كه فلان و بهمان است) در سر نپرورانده است. ما معتقديم، و به درستى اعتقاد داريم، كه به اعتبارى قطعاً چنين عددى هست و فقط با وجود يك چنين قضيه ديگر به لحاظ عينى كاذب مى شود، ولى ما كم تمايل داريم كه به اين مطلب استناد كنيم و بگوييم بايد درجايى ذهنى وجود داشته باشد كه اين قضيه به آن ذهن خطور كرده باشد. با اين قول كه اين قضيه به وجه عينى صادق است ما مى خواهيم بگوييم كه هر كس به اين قضيه فكر كند فكر او درست خواهد بود، ولى نمى خواهيم بگوييم هيچ كس فى الواقع يا هرگز عملاً بدان نينديشيده است. و وقتى مى گوييم كه اين عدد كه حاصل جمع عددهاى اوليه ماست (وجود دارد) يا چنين عددى (واقعاً وجود دارد)، شگفت زده خواهيم شد اگر كسى بپرسد كه كجا وجود دارد و چگون
ه. مراد ازاين سبك بيان فقط اين است كه اين قضيه كه در آن گفته مى شود اين عدد حاصل جمع آن دو عدد است، درست است و اين كه اين درست بودن، درست بودن عينى است. اصلاً مسأله، مسأله جا دادن اين عدد (در) ذهنى مفروض نيست.
اگر استدلال رشدال را بررسى كنيم متوجه خواهيم شد كه اين استدلال كه مبتنى بر مسلم گرفتن مفهوم (واقعيت) آرمانهاى اخلاقى است، به همين سبك و سياق ساده لوحانه است. فرد (عينيت گرا) 31 بايد معتقد باشد كه ممكن است و در واقع محتمل است كه، بعضى از قانونها يا آرمانهاى اخلاقى مى بايد پيش از آن كه بشرى بدانان بينديشد، (وجود داشته باشند) اين قول بخشى از اين اعتقاد است كه به آنها آدمى (پى برده است) نه آن كه آنها را ابداع كرده باشد. پيش از آن كه شريعت موسى(ع) مكتوب شود، روزگارى بود كه به ذهن هيچ كس اين قانون خطور نمى كرد كه آدمى دشمنانش را دوست بدارد; به همين جهت عينيت گرا بايد بگويد اين قانون از صدر خلقت وجود داشته است. وانگهى او به هيچ روى ملزم نيست كه به اين پرسش پاسخ گويد (اين قانون در كجا بوده است؟) يا ملزم نيست ذهنى ماوراء طبيعى را مفروض بگيرد كه اين قانون را در آن بگنجاند. زيرا مراد وى از اين عينيت ازلى، اين است كه اين قضيه از ازل درست بوده است.
اگر مراد رشدال از اين گفته كه قانونهاى اخلاقى و آرمانهاى اخلاقى (در واقعى بودن هيچ كمتر ازخود جهان نيستند) فقط اين باشد كه تصديقات اخلاقى واجد همان عينيت اند و همان كشش و گيرايى را براى عقل دارند كه تصديقاتى كه در باره جهان فيزيكى مى شود، عينيت گرا ملزم است كه با وى موافقت كند، ولى اگر مراد وى اين است كه آنها واقعى اند، به همان معنى كه اشياء مادى واقعى اند، يعنى به اين معنى كه آنها زمان و مكان اشغال مى كنند، عينيت گرا پاسخ خواهد داد كه در سرشت قانونها و آرمانهاى اخلاقى بدفهمى صورت گرفته است، اشياء مادى درست همان چيزى هستند كه آنها نيستند.
استدلال ديگر كه نخست كانت به آن استناد كرد، ولى به وجوه گوناگون فيلسوفان متأخرتر نيز بدان استناد كرده اند، بدين شرح است. قانون اخلاقى ما را وا مى دارد بعضى غايات را تحقق بخشيم، به عنوان مثال، كمال نفس خودمان و نيك بختى ديگران را، اما اين غايات فقط در عالمى كه مقتضى و مناسب باشد، محقق مى شوند، اگر عالم پر ازخصومت باشد، كوششهاى ما پيوسته نافرجام خواهند ماند و اين مطلوباتى كه قانون اخلاقى برگردن ما مى گذارد لاجرم بى فايده و غيرعقلانى خواهند شد.
حتى اگر بگوييم تكليف ما فقط اين است كه جهد كنيم اين غايات را تحقق بخشيم (درجايى كه كاميابى ناممكن است، هيچ الزام و تكليفى براى نيل به كاميابى مقدور نمى تواند باشد) باز هم بى فايده بودن به قوت خود باقى خواهد ماند. در پاسخ به اين اشكال ممكن است گفته شود حتى اگر عالم براى تحقق غايات اخلاقى در خور و مقتضى باشد به هيچ وجه مؤدّى به اين نتيجه نمى شود كه چون عالم چنين است آفريدگارى لاهوتى دارد. بدين سان استدلال كردن، در واقع واپس رفتن به سوى برهان اتقان صنع ديرينه است.

* مأخذ ترجمه:

The Encyclopedia Of Philosophy، Volume 7and 8، paul Edward، Editor in cheif (London: Macmillan، 1967) pp. 150-158،
1. Deontologists
2. Teleologists.
3. higher religions
4. enlightened self - interest
5. other - regarding
6. personal god
7. personal immortality
8. Mosaic law
9. Sir Henry Maine
10. Ancient Law
11. Trobriand Islander
12. Bronislaw Malinowski
13. Conformism of savages
14. Melanesia
15. Murray Islanders
16. Reformation
17. Self - interest
18. Method of difference
19. Jeremy Bentham
20. Quakers
21. sT . Augustine
22. Athana sian، متصف به Athanasius اسقف شهر اسكندريه (حدود 373 - 296 پيش از ميلاد) . - م.
23. Enlightenment
24. Deism
25. Theistic metaphysics
26. The Argument from Design
27. Great Architect
28. Great Moralist
29. Teleological point of view
30. Hastings Rashdall
31. objectivist

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 9:36 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 311

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس