زندگی نامه و اثار شيخ فخرالدين عراقي
زندگی نامه و اثار شيخ فخرالدين عراقي
فخرالدين ابراهيم بن بزرگمهر بن عبدالغفار جوالقي متخلص به عراقي در روستاي كومجال از توابع اعلم همدان در سال 610 هجري متولد شد و در سال 688 هجري در دمشق فوت كرده است .
قبل از عراقي شبي پدرش در خواب ديد كه اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليه السلام با جمعي از صحابه خويش در باغي نشسته است و وي در آنجا ايستاده ، شخصي طنلي را آورد و در نزد اميرالمومنين بر زمين نهاد . اميرالمومنين آن طفل را برداشت و پدر عراقي را نزد خويش خواند و طفل را در كنار او نهاد و فرمود : (( بستان عراقي ما را نيكو محافظت فرما كه جهانگير خواهد بودن )) .
زمانيكه عراقي بدنيا آمد و پدرش در چهره او نظر افكند صورت همان طفل را ديد كه اميرالمومنين بوي داده بود .
عراقي در پنج سالگي به مكتب رفت . در مدت نه ماه مجموع كلام ا… را حفظ كرد . وي چنان قرآن را زيبا مي خواند و مي گريست كه تمام مردم را مجذرب خويش ساخته بود . در سن هشت سالگي در تمام همدان مشهور گشته بود . وي هر روز بعد از نماز عصر در مسجد قرآن مي خواند و مردم زيادي دور وي جمع مي گشتند . روزي مشغول خواندن قرآن بود و سوره طه را مي خواند كه جمعي از جهودان از آنجا مي گذشتند . در اين لحظه به آيه 127 سوره طه (( و همچنين كيفر مي دهيم كساني را كه اسراف كردند و به نشانه هاي پروردگار عالم نگرويدند ، چه عذاب قيامت سخت تر و پاينده تر است )) .
3 تن از جمودان كه اين آيه را شنيدند همانجا به مسجد آمده و مسلمان شدند .
در هفده سالگي بر تمامي علوم عالم بود ، بطوريكه در همدان در مدرسه شهرستان تدريس مي كرد .
زندگاني فخرالدين عراقي
عراي در جواني از مريدان شيخ شهاب الدين سهروردي و بعدها از خواص مريدان شيخ بهاء الدين زكريا ملتاني شده است .
پس از مرگ شيخ بهاء الدين زكريا ملتاني ، عراقي براي كسب فيض و معرفت از راه عمان به حج رفته و از آنجا به ديار روم و خاك عثماني و تركيه امروز و شهر قونيه و شهر دوقات و از آنجا به مصر و سپس به شام سفر كرده است .
زماني كه عراقي در آسياي صغير ( تركيه امروز ) و بيشتر در قونيه اقامت داشت با مولانا جلال الدين عمر بلخي صاحب كتاب معروف مثنوي روابط فراوان داشته است و همچنين در قونيه در محضر شيخ صدرالدين قونيوي درس مي خوانده است .
عراقي قصيده اي در مدح شيخ صدرالدين قونيوي دارد كه با ابيات زير شروع مي شود :
دل ترا دوست تر ز جان دارد جان ز بهر تو در ميان دارد
مرهمي ، پيش از آنكه از تو دلم پيش صدر جهان فغان دارد
عراقي كتاب سمعات خويش را كه شاهكار نثر وي مي باشد را به شيخ صدرالدين قونيوي تقديم كرده است .
ادوارد براون دركتاب تاريخ ادبيات خود در شرح حال عراقي چنين نوشته است :
(( وقتي كه هفده ساله بود جمعي از قلندران به همدان فرود آمدند ، در ميان ايشان جواني صاحب جمال بود و چون از آنجا بازگشتند عراقي را كه جمال آن درويش بچه مفتون ساخته بود تاب توقف نمانده ، از پي ايشان به هندوستان رفت و در مرستان به صحبت شيخ بهاء الدين زكريا معتاني نائل گرديد .
شيخ او را التزام چله فرمود كه يك اربعين بايد عزلت پيشه كرده و به مراقبت و تفكر بپردازد ، ليكن در دهمين روز ساير درويشان نزد شيخ زكريا به شكايت آمده و گفتند : عراقي بجاي سكوت و تفكر بسرودن غزلي كه خود ساخته مشغول است و آن غزل را در اثناي چند روز جمله مطربان شهر آموخته و اكنون در همه ميكده ها با چنگ و چغانه ميسرايند و آن غزل اين است :
نخستين باده كاندر جام كردند ز چشم مست ساقي رام كردند
چو با خود يافتند اهل طرب را شراب بيخودي در جام كردند
لب ميگون جانان جام درداد شراب عاشقانش نام كردند
ز بهر صيد دلهاي جهاني كمند زلف خوبان دام كردند
بگيتي هر كجا درد دلي بود بهم كردند و عشقش نام كردند
سر زلف بنان آرام نگرفت ز بس دلها كه بي آرام كردند
چو گوي حسن در ميدان فكندند بيك جولان دو عالم رام كردند
ز بهر نقل مستان ا زلب و چشم مهيا پسته و بادام كردند
از آن لب ، كز درصد آفرينست نصيب بيدلان دشنام كردند
بمجلس نيك و بد را جاي دادند بجاي كار خاص و عام كردند
بغمزه صد سخن با جان بگفتند بدل زابرو دو صد پيغام كردند
جمال خويشتن را جلوه دادند بيك جلوه دو عالم رام كردند
دلي را تا بدست آرند ، هر دم سر زلفين خود را دام كردند
نهان با محرمي رازي بگفتند جهاني را از آن اعلام كردند
چو خود كردند راز خويشتن فاش
عراقي را چرا بدنام كردند ؟
وقتي شيخ بهاء الدين بيت آخر را شنيد گفت : عراقي را كار تمام شد .
پس او را نزد خود طلبيد و گفت : عراقي مناجات در خرابات مي كني ؟ بيرون آي . سپس چون بيرون آمد شيخ خرقه بر دوش او انداخت و او خود را بر زمين افكند و سر در قدم شيخ نهاد . شيخ وي را از خاك برداشت و سپس از آن دختر خود را نيز بعقد وي درآورد كه از او پسري زاده شد و به كبيرالدين موسوم گشت .
پس از بيست و پنج سال شيخ بهاء الدين وفات يافت ، در حاليكه عراقي را جانشين خود ساخته بود ، ديگر درويشان از اين رهگذر بر او حسد بردند و نزد پادشاه از عراقي شكايت كرده و او را به اعمال خلاف شرع متهم ساختند ، او نيز از هندوستان مهاجرت كرده و به زيارت مكه و مدينه شتافت و بعد از آنجا به آسياي صغير مهاجرت نمود .
در قونيه مجلس درس شيخ صدرالدين قونيوي معروف را دريافت كه مشغول تدريس كتاب فصوص الحكم محيي الدين بن العربي بود ، عراقي در آنجا معروف ترين كتاب منثور خود را موسوم به لمعات تاليف و تقديم شيخ ساخت . شيخ آن را پسنديد و تحسين فرمود . سپس امير مقتدر روم معين الدين پروانه شاگرد و مريد عراقي شد و گويند براي او خانقاهي در توقات بساخت و او را به محتبها و انعام خود مخصوص داشت .
بعد از وفات او عراقي از قونيه به مصر رفت ، گويند عليرغم سعي معاندان سلطان مصر او را پذيرفته و شيخ الشيوخ مصرگردانيد . سپس از آنجا به شام مسافرت كرده و در آنجا ه بخوبي مقدم او را قبول كردند و هم در آنجا پس از شش ماه اقامت پسرش كبيرالدين از هندوستان بوي ملحق گرديد .
و باز ادوارد براون مي نويسد :
عراقي را بطور خلاصه مي توان يك (( قلندر )) تمام عيار دانست كه به هيچ وجه دربند نام و مقام خود نبوده و هر صورت يا موجود نيكو و جميل را آئينه اي از طاعت دوست دانسته و در آن عكسي از جمال مطلق نمايان مي ديده است .
چنانكه يكي از تذكره نويسان مي گويد : (( در طبيعت او فقط عشق را دست استيلا بود )) . و از اين رو غزليات او تماما جنبه غنائي دارد و پر از شور و شوق است و از همين بابت بعضي از منتقدين اروپايي اين سرمستي و شور را بر او خرده گرفته اند ، غافل از اينكه همان چيزي را كه درباره افلاطون ستايش مي كنند در مورد عواطف يك عارف ايراني نبايد عيب بدانند .
جامي شاعر معروف در نفحات الانس در همين مورد آورده كه :
(( روزي معين الدين پروانه امير روم به خدمت شيخ آمد و مبلغي زر همراه آورده و به نيازمندي تمام گفت : شيخ ما را هيچ كار نمي فرمايد و التفاتي نمي نمايد ، شيخ بخنديد و گفت : اي امير ، ما را بزر نتوان فريفت ، كسي بفرست و حسن قوال را به ما برسان )) . و اين حسن قوال در جمال دلپذير بود و در حسن صورت بي نظير و جمعي گرفتار وي بودند . چون امير تعلق خاطر شيخ را بوي دريافت في الحال كسي بطلب وي فرستاد ، بعد از غوغاي عاشقان و رفع مزاحمت ايشان وي را آوردند ، شيخ با امير و ساير اكابر استقبال كردند ، چون نزديك رسيدند شيخ پيش رفت و بر وي سلام كرد و كنار گرفت تا آنكه شربت خواست و بدست خود ياران را شربت داد و از آنجا بخانقاه شيخ رفتند و صحبتها دشتند و سماع ها كردند و شيخ در آن وقت غزلها گفت و از آنجمله اين غزل است :
ساز طرب عشق كه داند كه چه ساز است
كز زخمه او نه فلك اندر تك و تاز است
چون امير معين الدين وفات يافت ، شيخ از روم متوجه مصر شد و وي را با سلطان مصر ملاقات افتاد . سلطان مريد و معتقد وي شد و وي را شيخ الشيوخ مصر گردانيد .
پس از مدتي شيخ از مصر به شام عزيمت كرد . سلطان مصر به ملك الامراء شام نوشت كه با جمله علماء و مشايخ و اكابر از عراقي استقبال كنند . بعد از 6 ماه كه در شام مي زيست پسرش كبيرالدين به وي ملحق گرديد .
در همين هنگام بود كه شيخ فخرالدين بيمار گرديد . پنج روز در بستر بيماري بود . روز ششم پسر و اصحاب خويش را فراخواند و اين آيه را خواند :
(( يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه ))
در سابقه چون قرار عالم دادند ما نا كه نه بر مراد آدم دادند
زان قاعده و قرار كانروز افتاد نه بيش بكس دهند و نه كم دادند
سرانجام در سن هفتاد و هشت سالگي و در هشتم ذي القعده سال 688 هجري در شهر دمشق جان به جان آفرين تسليم كرد ، در حاليكه از وي قصايد ، غزليات ، ترجيعات ، تركيبات ، مقطعات ، رباعيات ، لمعات فراواني باقي مانده است . وي را در قبرستان صالحيه دمشق در جنب مزار صدفي بزرگ ، شيخ محيي الدين بن العربي كه 50 سال قبل از او وفات يافته بود مدفون گردانيدند .
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان -- صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 مهر 1393 ساعت: 20:05 منتشر شده است
برچسب ها : زندگی نامه و اثار شيخ فخرالدين عراقي,