داستان بازار سیاه(داستان شماره۳۳ از کتاب داستان راستان نوشته استاد شهید مرتضی مطهری) را بخوانید
سوال : داستان بازار سیاه(داستان شماره۳۳ از کتاب داستان راستان نوشته استاد شهید مرتضی مطهری) را بخوانید و آن را برای دوستانتان بازگو کنید
پاسخ : عائله امام صادق و هزینه زندگی آن حضرت زیاد شده بود امام به فکر افتاد که از طریق کسب و تجارت عایداتی به دست آورد تا جواب مخارج خانه را بدهد هزار دینار سرمایه فراهم کرد و به غلام خویش که «مصادف» نام داشت فرمود:این هزار دینار را بگیر و آماده تجارت و مسافرت به مصر باش،:مصادف» رفت و با آن پول از نوع متاعی که معمولا به مصر حمل می شد خرید و با کاروانی از تجار که همه از همان نوع متاع حمل کرده بودند.
به طرف مصر حرکت کرد همین که نزدیک مصر رسیدند قافله دیگری از تجار که از مصر خارج شده بود. به آنها برخورد اوضاع و احوال را از یکدیگر پرسیدند. ضمن گفت و گو ها معلوم شد که اخیرا متاعی که مصادف و رفیقانش حمل می کنند بازار خوبی پیدا کرده و کمیاب شده است. صاحبان متاع از بخت نیک خود بسیار خوشحال شدند. اتفاقا آن متاع از چیزهایی بود که مورد احتیاج عموم بود و مردم ناچار بودند به هر قیمت هست آن را خریداری کنند.
صاحبان متاع بعد از شنیدن این خبر مسرت بخش با یکدیگر هم عهد شدند که به سودی کمتراز صد درصد نفروشند. رفتند و وارد مصر شدند. مطلب همان طور بود که اطلاع یافته بودند طبق عهدی که با هم بسته بودند بازار سیاه به وجود آوردند و به کمتر از دو برابر قیمتی که برای خود آنها تمام شده بود نفروختند.
مصادف با هزار دینار سود خالص به مدینه برگشت. خوش وقت و خوشحال به حضور امام صادق رفت و دو کیسه که هر کدام هزار دینار داشت جلو امام گذاشت. امام پرسید:اینها چیست؟
گفت:یکی از این دو کیسه سرمایه ایی است که شما به من دادید و دیگری که مساوی اصل سرمایه است، سود خالصی است که به دست آمده. امام:سود زیادی است بگو ببینم چطور شد که شما توانستید این قدر سود ببرید؟
قضیه از این قرار است که در نزدیک مصر اطلاع یافتیم که مال التجاره ما در آنجا کمیاب شده است. هم قسم شدیم که به کمتر از صد درصد سود خالص نفروشیم و همین کار را کردیم
امام فرمود: سبحان الله! شما همچون کاری کردید! قسم خوردید که در میان مردم مسلمان بازار سیاه درست کنید، قسم خوردید که به کمتر از سود خالص مساوی اصل سرمایه نفروشید! نه، همچون تجارت و سودی را من هرگز نمی خواهم! سپس امام یکی از دو کیسه را برداشت و فرمود: این هم سرمایه من، و به آن یکی دیگر دست نزد و فرمود: من به آن کاری ندارم.
آن گاه فرمود: ای مصادف! شمشیر زدن از کسب حلال آسان تر است.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان -- صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 06 بهمن 1398 ساعت: 18:27 منتشر شده است