تحقیق و پروژه رایگان - 706

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

نقدی سند شناسانه بر احادیث مجمع البیان

بازديد: 135

نقدی سند شناسانه بر احادیث مجمع البیان

نعمت الله صالحی نجف آبادی
پیش درآمد

مقاله ای كه در پیش رو دارید، مواردی از حدیثهای نقل شده را در مجمع البیان ارائه می كند كه پایه و سندی ندارند و به اشتباه بدان راه یافته اند. روشن است كه این اشتباه در اصل، چنان كه دیده می شود در اثر نسخه برداری های مكرّر و باواسطه و سستی و بی دقّتی نسخه نگاران منابع مجمع البیان روی داده است، زیرا بسی دور می نماید كه محقّقی نقّاد و تیزبین و چیره دست چونان علامه طبرسی چنین اشتباهاتی از او سرزده باشد. سوگمندانه دست تغییر و تبدیل و مصلحت اندیشی و اعمال سلیقه شخصی در گذر تاریخِ كتابت و نسخه برداری، آسیبهایی ویرانگر بر میراث گرانقدر اسلامی و شیعی وارد ساخته است. نویسنده در این نوشتار، سخن از درآمیختگی سخن غیر معصوم با معصوم در مواردی دارد، كه بی تردید سره سازی میراث ارزشمند تفسیر مأثور، مصلحتی برتر از هرگونه مصلحت اندیشی است.
حقیقت تلخ دیگر آن كه تفسیر ارجمند مجمع البیان به رغم آن كه بر تارك میراث علمی شیعه چونان ستاره ای فروزان می درخشد، اما تاكنون چاپ منقّحی از آن ارائه نشده است. و متنی كه هم اكنون در دست است ـ به رغم وجود چاپهای فراوان و كارهای تصحیحی كه در برخی از چاپها صورت گرفته است ـ اطمینان به همسانی دقیق و واژه به واژه آن با آنچه مؤلف نگاشته نیست. گردآوری نسخـه هـای كهن نـزدیك به عصر مؤلف و تحقیـق دقیق و فنی آن بر اساس روشهای امروزین تحقیق، وظیفه ای است بایسته كه مقالاتی از این دست، بایستگی آن را نمایان تر می سازد. «پژوهشهای قرآنی»
در كتاب ارجمند تفسیر مجمع البیان مواردی وجود دارد كه ابوجعفر طبری با ابوجعفر امام محمد باقر(ع) اشتباه شده و قول ابوجعفر محمد بن جریر طبری مفسّر معروف اهل سنت (متوفای 310 هـ ق)، به عنوان قول ابوجعفر باقر(ع) معرفی شده و حدیث امام محمدباقر(ع) تلقی گشته و تصور رفته كه روایتی از امام معصوم است.
داستان از این قرار است كه شیخ طوسی در تفسیر تبیان در بسیاری از موارد كه قول طبری را نقل می كند می گوید: ابوجعفر چنین گفته است، چون ابوجعفر كنیه محمدبن جریر طبری است و كاتبان و استنساخ كنندگان تفسیر تبیان در مواردی تصور كرده اند مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، امام محمدباقر(ع) است و از این رو بعد از ابوجعفر عبارت «علیه السلام» را نوشته اند. سپس طبرسی صاحب مجمع البیان كه هنگام تفسیر آیات قرآن به كتاب تبیان شیخ طوسی رجوع می كرده و خودش در مقدمه مجمع البیان فرموده است: «شیخ طوسی قدوه و مصباح من است، و در وقت تفسیر آیات قرآن به كتاب تبیان او مراجعه می كنم»، در بسیاری از موارد كه دیده است شیخ طوسی لفظ ابوجعفر را به كار برده با دیدن لفظ «علیه السلام» بعد از نام ابوجعفر تصور كرده است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، امام محمـدباقر(ع) است. از این رو مطلبی را كـه شیخ طوسی از ابوجعفر طبری نقل كرده به امام محمدباقر(ع) نسبت داده است. كسانی نیز كه مجمع البیان را مطالعه می كنند و بی خبر از این مسئله هرجا به این موارد برمی خورند نقل طبرسی را حدیث امام باقر(ع) تلقی می كنند، به طور مثال در تفسیر نورالثقلین كه مؤلف قصد داشته است روایات پیغمبر(ص) و ائمه معصومین را نقل كند، هر جا در مجمع البیان به چنین مواردی بر می خورد نقل طبرسی را به عنوان حدیث امام محمد باقر(ع) می آورد.
این موارد را باید در اصطلاح مرسلات طبرسی از امام محمدباقر(ع) نامگذاری كرد، مرسلات یعنی روایاتی كه نام بعضی یا همه راویان آنها ذكر نشده و مستقیماً به پیغمبر(ص) یا امام معصوم نسبت داده شده اند. این موارد كه در مجمع البیان قول طبری اشتباهاً حدیث امام باقر(ع) تلقی شده از مواردی است كه سند خبر صددرصد صحیح است، ولی متن آن صددرصد دروغ است. سند خبر صددرصد صحیح است، چون طبرسی صددرصد عادل و راستگو است، و متن آن صددرصد دروغ است، زیرا ابوجعفر كه در سخن طبرسی به اشتباه امام محمدباقر(ع) معرفی شده ابوجعفر طبری است نه امام محمدباقر(ع).
ما نمی دانیم در كلّ مجمع البیان در چند جا چنین اشتباهی رخ داده است، استقصای این موارد نیازمند بررسی سراسر مجمع البیان است كه هر جا از امام محمدباقر(ع) حدیثی نقل شده بررسی شود.
ما دراین اوراق فقط مواردی را كه به طور اتفاقی به آنها برخورد كرده و دانسته ایم كه چنین اشتباهی در آنها رخ داده است می آوریم.
در اینجا لازم است كسانی كه به مجمع البیان مراجعه می كنند هرگاه دیدند طبرسی از امام محمدباقر(ع) حدیثی نقل كرده است، با مراجعه به تبیان شیخ طوسی ببینند او در آن مورد همان مطلب را از ابوجعفر نقل كرده است یا نه؟ اگر نقل كرده است در همان مسئله به تفسیر طبری مراجعه كنند ببینند آنچه شیخ طوسی ازابوجعفر آورده در سخنان طبری به عنوان قول مورد قبول او آمده است یا نه؟ و اگردیدند مطلبی كه شیخ طوسی از ابوجعفر نقل كرده همان قول طبری است، طبعاً پی می برند كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است و در نتیجه آنچه در مجمع البیان به امام محمدباقر(ع) نسبت داده شده از همان مواردی است كه صاحب مجمع البیان قول ابوجعفر طبری را كه در تبیان دیده است به اشتباه به عنوان حدیث امام محمدباقر(ع) آورده است.

مورد اول

در تفسیر طبری درباره آیه 106 و 107 مائده شأن نزولی به چند طریق با قدری اختلاف در عبارت آمده است كه خلاصه آن چنین است:
تمیم داری وعدی دو نفر نصرانی بودند كه به اتفاق ابن ابی مریم(ابن ابی ماریه) از بنی سهم به عزم تجارت شام سفر كردند، در بین راه تاجر سهمی بیمار شد، او وصیت نامه ای نوشت كه در آن یك یك اموال خود را دقیقاً نام برده بود و آن را در متاع خود پنهان كرده، وی اموال خود را به آن نصرانی سپرد كه به ورثه اش بدهند، وقتی كه او درگذشت آن دو از میان اموالش جامی نقره ای را كه منقوش به طلا بود برای خود برداشتند و چیزهای دیگر را به ورثه اش دادند، هنگامی كه ورثه او وصیت نامه اش را یافتند دانستند كه جام را آن دو رفیق وی تصاحب كرده اند. قضیه را به محضر پیامبر(ص) بردند و این آیه نازل شد:
«یا أیها الذین آمنوا شهادة بینكم إذا حضر أحدكم الموت حین الوصیة اثنان ذواعدل منكم أو آخران من غیركم إن أنتم ضربتم فی الأرض فأصابتكم مصیبة الموت تحبسونهما من بعد الصلوة فیقسمان بالله إن ارتبتم لانشتری به ثمناً و لوكان ذا قربی و لانكتم شهادة الله إنّا إذاً لمن الآثمین» مائده/106
پس آن حضرت دستور داد آن دو نصرانی بعد از نماز عصر قسم یاد كردند: به خدایی كه معبودی جز او نیست مال متوفی جز این نبود كه به ورثه او دادیم و ما چیزی را كتمان نكردیم. پس از مدّتی جام نزد آن دو پیدا شد، ولی گفتند: ما آن را از او خریده ایم، باز قضیه را به محضر رسول خدا(ص) بردند و این آیه نازل شد:
«فإن عثر علی أنّهما استحقا إثماً فآخران یقومان مقامها من الذین استحقّ علیهم الأولیان فیقسمان بالله لشهادتنا أحقّ من شهادتهما و ما اعتدینا إنّا إذاً لمن الظالمین» مائده/107
پس آن حضرت دستور داد دو نفر از خویشان متوفی قسم یاد كردند كه آن دو نصرانی این جام را پنهان ساخته و خود تصاحب كرده بودند و در نتیجه جام به صاحب حق بازگردانده شد. (تفسیر طبری جزء هفتم ذیل آیه 106 و 107 مائده)
آن گاه شیخ طوسی در تبیان بخشی از این شأن نزول را كه طبری آورده در تفسیر آیه 106 مائده و بخشی را در تفسیر آیه 107 آورده است كه آن را از واقدی و طبری نقل می كندو می نویسد:
«ذكر الواقدی و ابوجعفر أنّ سبب نزول هذه الآیة ما قال اسامة بن زید عن أبیه قال: كان تمیم الداری و أخوه عدی نصرانیین، و كان متجرهما الی مكّة، فلمّا هاجر رسول الله(ص) الی المدینة قدم ابن ابی ماریة مولی عمروبن عاص المدینة و هو یرید الشام تاجراً، فخرج هو و تمیم الداری و أخوه عدی، حتّی إذا كانوا ببعض الطریق مرض ابن ماریة، فكتب وصیة بیده و دسّها فی متاعه و أوصی الیهما و دفع المال الیهما، و قال: أبلغا هذا أهلی، فلمّا مات فتحا المتاع و أخذا ما أعجبهما منه ثمّ رجعا بالمال الی الورثة، فلمّا فتّش القوم المال فقدوا بعض ماكان خرج به صاحبهم، و نظروا الی الوصیة فوجدوا المال فیها تامّاً، و كلّموا تمیماً و صاحبه فقالا: لاعلم لنا به و ما دفعه الینا أبلغناه كما هو، فرفعوا أمرهم الی النّبی(ص) فنزلت هذه الآیة[یعنی آیة 106 من المائدة].»1
و در جای دیگر می نویسد:
«و قد ذكرنا سبب نزول الآیة عمّن رویناه عنه، فذكروا انّها نزلت فی أمررسول الله أن یستحلفوهما والله ماقبضنا له غیر هذا و لاكتمناه، ثمّ ظهر علی إناء من فضّة منقوش مذهّب معهما فقالوا: هذه من متاعه، فقالا اشتریناه، فارتفعوا الی رسول الله(ص)، فنزلت قوله تعالی: «فإن عثر علی أنّهما استحقّا إثماً فآخران یقومان مقامهما من الذین استحقّ…» فأمر رسول الله(ص) رجلین من أهل البیت [ای أهل بیت المتوفی] أن یحلفا علی ما كتما و غیبا، فحلف عبدالله بن عمر و المطلّب بن ابی وداعة فاستحقا [و قد روی: فقام عمروبن العاص و رجل آخر فحلفا…].»2
می بینیم كه آنچه شیخ طوسی در تبیان در ذیل آیه 106 و 107 مائده آورده همان چیزی است كه در تفسیر طبری آمده است و شیخ آن را از واقدی و ابوجعفر طبری نقل كرده است و در سند آن اسامة بن زید عن ابیه ذكر شده است كه در نقل طبری نیست و طبعاً در نقل واقدی بوده است و پیداست كه شیخ طوسی نقل واقدی و ابوجعفر طبری را با هم تلفیق كرده است كه این كار رایج است.
ضمناً در تبیان چاپ بیروت بعد از ابوجعفر علامت اختصاری علیه السلام(ع) ذكر شده كه هر كس آن را بخواند تصور می كند مقصود از ابوجعفر امام محمدباقر(ع) است.
سپس طبرسی در این زمینه عبارت شیخ طوسی را در تبیان با اندكی تصرف در مجمع البیان بدین صورت آورده است:
«النزول: سبب نزول هذه الآیة أنّ ثلاثة نفر خرجوا من المدینة تجّاراً الی الشام؛ تمیم بن اوس الداری و اخوه عدی و هما نصرانیان و ابن ابی ماریة مولی عمروبن العاص السهمی و كان مسلماً ،حتّی إذا كانوا ببعض الطریق مرض ابن ابی ماریة فكتب وصیته بیده و دسّها فی متاعه و أوصی الیهما و دفع المال الیهما، و قال: أبلغا هذا أهلی فلمّا مات فتحا المتاع و أخذا ما أعجبهما منه، ثمّ رجعا بالمال الی الورثة فلمّا فتّش القوم المال فقدوا بعض ما كان قد خرج به صاحبهم، فنظروا الی الوصیة فوجدوا المال فیها تامّاً فكلّموا تمیماً و صاحبه، فقالا: لاعلم لنا به و ما دفعه إلینا أبلغناه كما هو، فرفعوا أمرهم الی النّبی(ص) فنزلت الآیة. عن اسامة بن زید عن ابیه و عن جماعة المفسرین و هو المروی عن ابی جعفرعلیه السلام.» 3
می بینیم كه طبرسی چون تصور كرده است مقصود از ابوجعفر در كلام شیخ طوسی امام محمدباقر(ع) است ذیل كلام خود فرموده است: و هو المروی عن ابی جعفر علیه السلام، در حالی كه مقصود شیخ طوسی ابوجعفر طبری بوده است، نه ابوجعفر باقر(ع) و بدین گونه در اینجا یك حدیث خیالی منقول از امام باقر(ع) پدید آمده است كه مرسَله ای است از مرسلات طبرسی از امام پنجم؛ مرسله ای كه سندش صددرصد صحیح است، چون طبرسی صددرصد راستگو است، ولی متن آن صد درصد دروغ است، چون ابوجعفر در سخن شیخ طوسی، ابوجعفر طبری است نه امام باقر(ع).

نكته

طبرسی غیر از تبیان شیخ طوسی به منابع دیگر نیز رجوع كرده است، زیرا نام پدر تمیم الداری را ذكر كرده است كه در تبیان نیست و نیز درباره ابن ابی ماریه گفته است: «و كان مسلماً» كه در تبیان نیست و همچنین در ذیل كلامش گفته است: «و عن جماعة المفسرین» كه معلوم می شود غیر از تبیان به چند تفسیر دیگر نیز رجوع كرده و سرانجام برای بیان شأن نزول آیه متن را برگزیده است.
در اینجا توجه به این نكته نیز لازم است كه لحن عبارت شیخ طوسی كه فرموده است: «ذكر الواقدی و ابوجعفر أنّ سبب نزول هذه الآیة…» شاهد دیگری است كه مقصود شیخ، ابوجعفر طبری است، زیرا شیخ طوسی و علمای امامیه هیچ گاه نام ائمه(ع) را در ردیف نام مفسّران و مورّخان نمی آورند و اینكه در كلام شیخ، ابوجعفر در ردیف واقدی ذكر شده نشانه این است كه مقصود از ابوجعفر امام باقر(ع) نیست.

نكته دیگر

در تفسیر نورالثقلین كه مؤلف آن روایات منقول از پیامبر(ص) و ائمه(ع) را در مورد تفسیر آیات قرآن ذكر می كند در شأن نزول آیه 106 و 107 سوره مائده حدیثی از امام محمدباقر(ع) ذكر نشده است. و با توجه به تتبّع بسیار وسیعی كه او دارد در می یابیم كه در منابع روایی در این مورد حدیثی از امام محمدباقر(ع) وجود نداشته است. آری او آنچه را كه در مجمع البیان وجود دارد در تفسیر سوره مائده با شماره 415 عیناً نقل كرده است، كه دانستیم آن نقل ابوجعفر طبری است و اشتباهاً به امام محمدباقر(ع) نسبت داده شده است.
ضمناً در نورالثقلین شأن نزولی كه در تفسیر طبری به چند طریق برای آیه 106 و 107 مائده آمده از تفسیر منسوب به علی بن ابراهیم با اندكی اختلاف در عبارت و جابجا شدن نامهای اشخاص با شماره 414 نقل شده است، وعادت نویسنده تفسیر منسوب به علی بن ابراهیم این است كه مطالب تاریخی را بدون ذكر مأخذ از منابع عامّه می آورد، و در اینجا نیز چنین كرده است. و ا گر این مطالب را با ذكر مأخذ می آورد خیلی بهتر بود.

مورد دوم

در آیه 106 مائده آمده است:
«…تحبسونهما من بعد الصلوة فیقسمان بالله إن ارتبتم لانشتری به ثمناً ولوكان ذا قربی و لانكتم شهادة الله إنّا إذاً لمن الآثمین»
این آیه درباره قسم دادن دو نفر است از غیر ملت اسلام كه درباره ایشان گمان خیانت در مورد وصیت متوفّی می رود و باید بعد از نماز قسم یاد كنند كه در مورد متوفّی خیانت نكرده اند. میان مفسران اختلاف است كه نماز مزبور كدام نماز است؛ یك قول این است كه نمازجماعت عصر، و قول دیگر این است كه نماز جماعت ظهر یا عصر است، و قول سوم این است كه مقصود نماز خود آن دو نفر از غیر ملت اسلام است. طبری می گوید: به عقیده من قول درست، قول كسی است كه گفته است: تحبسونهما من بعد صلوة العصر.4 سپس شیخ طوسی در تبیان نوشته است:
«والصلوة المذكورة فی هذه الآیة قیل فیها ثلاثة اقوال: أوّلها: قال شریح و سعید بن جبیر و ابراهیم و قتادة و هو قول ابی جعفر انّها صلوة العصر، الثانی قال الحسن هی الظهر و العصر… الثالث قال ابن عباس: صلوة اهل دینهما ـ یعنی الذمّیین ـ لأنّهم لایعظّمون أوقات صلوتنا.» 5
شیخ طوسی قول اول را به شریح و سعید بن جبیر و ابراهیم و قتاده و ابوجعفر نسبت داده است و معلوم است كه مقصود از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است كه قول او را پیش از این نقل كردیم، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد از ابی جعفر علامت اختصاری علیه السلام(ع) را نوشته اند، چون خیال كرده اند مقصود از ابی جعفر، امام محمدباقر(ع) است. آن گاه طبرسی در تفسیر آیه 106مائده نوشته است:
«المعنی تحبسونهما من بعد صلوتهما العصر، لأنّ الناس كانوا یحلفون بالحجاز بعد صلوة العصر لاجتماع الناس و تكاثرهم فی ذلك الوقت، و هو المروی عن ابی جعفر علیه السلام و قتادة و سعید بن جبیر و غیرهم و قیل: هی صلوة الظهر و العصر، عن الحسن…»6
معلوم است كه طبرسی همان مطلب تبیان را نوشته است، ولی چون خیال كرده است مقصود از ابی جعفر در كلام شیخ طوسی امام محمدباقر(ع) است برای رعایت احترام، نام ابی جعفر را قبل از قتاده و سعید بن جبیر آورده و عبارت علیه السلام را نیز همراه آن ذكر كرده است. 
می بینیم كه دراینجا نیز ابوجعفر طبری با ابوجعفرامام محمد باقر(ع) اشتباه شده است و یك حدیث خیالی منسوب به امام محمد باقر(ع) به وجود آمده است كه یكی از مرسلات طبرسی از امام باقرعلیه السلام به شمار می رود.
راوی این حدیث؛ یعنی طبرسی، راستگو و سندش اصطلاحاً صحیح است، ولی آنچه به امام باقر(ع) نسبت داده شده بر خلاف واقع است.

مورد سوّم

درآیه 2 سوره مائده آمده است:
«یا ایها الذین آمنوا لاتحلّوا شعائرالله و لا الشهر الحرام و لا الهدی و لا القلائد و لا آمّین البیت الحرام یبتغون فضلاً من ربّهم و رضواناً…»
طبری درباره جمله «و لاآمّین البیت الحرام» می نویسد:
«گفته شده است كه این آیه درباره مردی از بنی ربیعه به نام حُطَم نازل شده است، سُدّی گفته است: حطم بن هند بكری در مدینه به محضر پیامبر(ص) آمد در حالی كه نیروی سواره نظام خود را بیرون مدینه متوقف كرده بود، آن حضرت وی را دعوت به اسلام كرد، او گفت: به چه چیزی دعوت می كنی؟ آن حضرت برای او شرح داد كه به چه چیزی دعوت می كند. رسول الله(ص) قبلاً به اصحاب فرموده بود: امروز مردی از ربیعه برشما وارد می شود كه به زبان شیطان سخن می گوید. وقتی كه پیامبر(ص) او را از محتوای دعوت خود آگاه كرد، او گفت: به من مهلت بدهید، شاید اسلام را پذیرفتم و من كسانی را دارم كه باید با آنان مشورت كنم.
او از نزد رسول الله(ص) بیرون رفت و آن حضرت فرمود: او با چهره كافر وارد شد و با قصد مكر و خیانت خارج گشت.
حُطم از مدینه بیرون رفت و سر راه خود بخشی از چهارپایان مدینه را كه در صحرا به چرا رفته بودند به غارت برد و اشعاری در این زمینه سرود، سپس در سال بعد عازم مكه شد، در حالی كه برای حجّ قربانی آورده بود، پیامبر(ص) قصد كرد برای تعقیب او نیرو بفرستد كه این آیه نازل شد، تا این عبارت: «آمّین البیت الحرام» [كه از تعرض نسبت به كسانی كه قصد زیارت بیت الله را دارند نهی كرده است] گروهی از اصحاب گفتند: یا رسول الله! اجازه بده به وی حمله كنیم، زیرا اوست كه بخشی از چهارپایان مدینه را به غارت برد، فرمود: او برای حج، قربانی با قلاده آورده است، گفتند: این كاری است كه ما در جاهلیت انجام می دادیم، ولی پیامبر اجازه حمله به او را نداد.» 7
طبری این شأن نزول را علاوه بر سُدّی از عكرمه و ابن جُریج نیز با قدری اختلاف در عبارت نقل كرده است. آن گاه شیخ طوسی در تبیان همین داستان را كه طبری آورده است بدین صورت از او نقل می كند:
«و قال ابوجعفر نزلت هذه الآیة فی رجل من بنی ربیعة یقال له: الحُطم. قال السُدّی: أقبل الحطم بن هند البكری حتّی أتی النّبی(ص) وحده، و خلّف خیله خارجة من المدینة، فدعاه فقال: إلی م َتدعو؟ فأخبره، وقد كان النبی(ص) قال لأصحابه: یدخل الیوم علیكم رجل من ربیعة یتكلّم بلسان شیطان، فلمّا أخبره النبی(ص) قال: أنظروا لعلّی أسلم و لی من أشاوره، فخرج من عنده فقال رسول الله(ص) لقد دخل بوجه كافر، و خرج بعقب غادر، فمرّ بسرحٍ من سرح المدینة فساقه وانطلق به و هو یرتجز و یقول… ثمّ أقبل من عام قابل حاجّاً قد قلّد هدیاً، فأراد رسول الله(ص) أن یبعث الیه، فنزلت هذه الآیة «و لاآمّین البیت الحرام» هذا قول ابن جریج والسدی.»8
معلوم است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، طبری است، زیرا آنچه را شیخ در اینجا نقل كرده عیناً همان متنی است كه طبری در تفسیرش آورده است، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد ازابوجعفر كلمه (علیه السلام) ذكر شده است، چون متصدیان چاپ تبیان تصور كرده اند مقصود از ابوجعفر در كلام شیخ طوسی امام محمد باقر(ع) است.
سپس طبرسی در شأن نزول آیه 2 مائده می نویسد:
«النزول: قال ابوجعفرالباقر علیه السلام: نزلت هذه الآیة فی رجل من بنی ربیعة یقال له الحُطَم…» و متن كامل آنچه را كه در تبیان است و نقل كردیم می آورد.9
این نیز مورد دیگری است كه طبرسی در مجمع البیان ابوجعفر طبری را با ابوجعفر باقر(ع) اشتباه كرده و یك حدیث خیالی را به امام محمدباقر(ع) نسبت داده است.
گمان می رود تفسیر طبری نزد صاحب مجمع البیان نبوده است، زیرا اگر نزد او بود با رجوع به آن درمی یافت كه آنچه در تبیان بوده همان چیزی است كه در تفسیر طبری آمده است و در نتیجه پی می برد كه مقصود از ابوجعفر در كلام شیخ طوسی ابوجعفر طبری است، نه امام محمد باقر(ع)، و در آن صورت چنین اشتباهی به طور مكرّر برای او پیش نمی آمد.

یادآوری

صاحب نورالثقلین در تفسیر آیه 2 مائده عبارت مجمع البیان را كه در آن آمده است: «قال ابوجعفر علیه السلام: نزلت هذه الآیة فی رجل من بنی ربیعة…» تا آخر آنچه را كه از تبیان نقل كردیم با شماره 15 آورده است10، به تصور اینكه این حدیثی از امام محمدباقر(ع) است، و بدین گونه اشتباه از مجمع البیان به نورالثقلین منتقل شده است كه اگر توجه نسلهای آینده به این اشتباه جلب نشود به طور طبیعی اشتباه مزبور از نورالثقلین به كتابهای دیگر و باز از آن كتابها به كتابهای دیگر همچنان راه خواهد یافت.
همچنین از اینجا معلوم می شود درباره تفسیر آیه 2 مائده حدیثی از امام محمدباقر(ع) در منابع روایی وجود نداشته است، زیرا اگر وجود داشت صاحب نورالثقلین كه تتبّع بسیار گسترده ای در مورد روایات دارد آن را می یافت و می آورد و می بینیم كه حدیثی در این باب از آن حضرت نیافته و نیاورده است، جز همان چیزی كه در مجمع البیان به اشتباه با عنوان حدیث امام محمد باقر(ع) آمده است.
بدیهی است این امكان اشتباه در همه روایاتی كه سندشان اصطلاحاً صحیح است یعنی راویان شان راستگو هستند وجود دارد، زیرا شخص راستگو معصوم از اشتباه نیست و همان طور كه راستگویی مانند طبرسی دچار اشتباه شده است راویان راستگویی مانند زراره و محمد بن مسلم نیز ممكن است در نقل حدیث اشتباه كنند و به همین دلیل حدیث صحیح اگر با قرآن معارض شد حجّت نیست، چون امكان اشتباه در نقل آن وجود دارد و در قرآن چنین امكانی وجود ندارد.

مورد چهارم

درآیه 27 مائده آمده است:
«واتل علیهم نبأ ابنی آدم بالحق إذ قرّبا قرباناً فتقبّل من أحدهما ولم یتقبّل من الآخر قال لأقتلنّك قال إنّما یتقبّل الله من المتّقین»
طبری در تفسیر آیه فوق نقلهایی را آورده است كه خلاصه آنها چنین است:
فرزندان آدم از حوّا دوقلو متولد می شدند؛ یكی پسر و یكی دختر، هابیل و قابیل نیز هر یك خواهری همزاد داشتند. آدم گفت: هر پسری با همزاد پسر دیگر ازدواج كند. قابیل گفت: خواهر همزاد من زیباتر است و من راضی نیستم هابیل با او ازدواج كند. قابیل زراعت داشت، و هابیل گوسفند دار بود، هابیل از بهترین آنچه داشت برای قربانی آورد و قابیل از بدترین جنس خود آورد، پس آتش قربانی هابیل را سوزانید كه این نشانه قبولی آن بود و قربانی قابیل را نسوزانید، قابیل بدین سبب درباره هابیل حسد ورزید و به وی گفت: این قابل تحمّل نیست كه هم قربانی تو قبول شود و هم با خواهر زیباتر من ازدواج كنی و من، هم قربانی ام قبول نشود و هم با خواهر نازیبای تو ازدواج كنم، من تو را خواهم كشت. 11
آن گاه شیخ طوسی كه هم به تفسیر طبری رجوع كرده است و هم به منابع دیگر، در تفسیر آیه مزبور می نویسد:
«و قال اكثر المفسرین و رواه ابوجعفر و غیره من المفسرین: إنّه ولد لكلّ واحد من قابیل و هابیل أخت توأم له، فأمر آدم كلّ واحد بتزویج أخت الآخر، و كانت أخت قابیل أحسن من الأخری فأرادها و حسد أخاه علیها، فقال آدم: قرّبا قرباناً فأیكما قبل قربانه فهی له، و كان قابیل صاحب زرع فعمد الی أخبث طعام، و عمد هابیل الی شاة سمینة و لبن وزبد، فصعدا به الجبل فأتت النار فأكلت قربان هابیل، و لم تتعرض لقربان قابیل، وكان آدم غائباً عنهما بمكّة، فقال قابیل لاعشتَ یا هابیل فی الدنیا و قد تقبّل قربانك و لم یتقبّل قربانی، و ترید أن تأخذ أختی الحسناء و آخذ اختك القبیحة، فقال له هابیل ماحكاه الله تعالی، فشدخه بحجر فقتله…»12
معلوم است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است، زیرا هم آنچه آورده است همان چیزی است كه در تفسیر طبری است، و هم عبارت «و غیره من المفسّرین» قرینه بر این مطلب است. سپس طبرسی در تفسیر آیه فوق می نویسد:
«القصّة: قالوا: إنّ حوّاء امرأة آدم كانت تلد فی كلّ بطن غلاماً و جاریة، فولدت أول بطن قابیل و توأمته اقلیما و البطن الثانی هابیل و توأمته لبوذا….»13
و در دنباله سخن خود آنچه را كه از تبیان نقل كردیم می آورد و ذیل آن می نویسد:
«روی ذلك عن ابی جعفر الباقر علیه السلام و غیره من المفسرین» كه طبرسی در اینجا نیز ابوجعفر در كلام شیخ طوسی را با ابوجعفر باقر علیه السلام اشتباه كرده است.

مورد پنجم

در آیه 88 نساء آمده است:
«فما لكم فی المنافقین فئتین و الله أركسهم بما كسبوا أتریدون أن تهدوا من أضلّ الله و من یضلل الله فلن تجد له سبیلاً»
میان مفسران اختلاف است كه این منافقان كه مسلمانان اختلاف داشتند در اینكه به آنان حمله كنند یا نه، چه كسانی بودند؟ طبری پنج قول درباره آنان نقل می كند كه شیخ طوسی در تبیان این اقوال را با تلخیص آورده است، قول اول اینكه آنان كسانی هستند كه در جنگ احد از رسول خدا(ص) تخلف كردند و به مدینه برگشتند، قول دوم اینكه آنان قومی بودند كه از مكه به مدینه آمده بودند و اظهار اسلام می كردند، سپس به مكه برگشتند و اظهار شرك كردند، آن گاه در یك سفر تجارتی كه اموال مشركان را به یمامه می بردند گروهی از مسلمانان قصد كردند به آنان حمله كنند و اموال شان را مصادره كنند به دلیل اینكه آنان مرتدند، و گروهی می گفتند: آنان مؤمن هستند و نباید مورد تعرّض واقع شوند، این آیه نازل شد كه چرا شما درباره این منافقان گمراه دو گروه شده اید؟ قول دوم را طبری از مجاهد می آورد و آن را اختیار می كند.
آن گاه شیخ طوسی در تبیان می نویسد:
«و فیمن نزلت هذه الآیة قیل: فیه خمسة أقوال: أحدها قال قوم نزلت فی اختلاف أصحاب رسول الله(ص) فی الذین تخلّفوا عن رسول الله(ص) یوم أحد و انصرفوا الی المدینة و قالوا لرسول الله و اصحابه: «لو نعلم قتالاً لاتبعناكم» ذكر ذلك زید بن ثابت. و الثانی: قال مجاهد و ابوجعفر و الفرّاء: أنّها نزلت فی أختلاف كان بین أصحاب رسول الله(ص) فی قوم كانوا قدموا المدینة من مكّة و أظهروا للمسلمین أنّهم مسلمون، ثمّ رجعوا إلی مكّة لأنّهم استوخموا المدینة و أظهروا لهم الشرك، ثمّ سافروا ببضایع المشركین الی الیمامة، فأراد المسلمون أن یأخذوهم و ما معهم فاختلفوا و قال قوم: لا نفعل ذلك لانّهم مؤمنون و قال آخرون: هم مرتدون، فأنزل الله فیهم الآیة.»14
روشن است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد ازابوجعفر علامت اختصاری علیه السلام(ع) را نوشته اند، به تصور اینكه مقصود از ابوجعفر،امام محمد باقر(ع) است.
طبرسی در تفسیر آیه فوق می نویسد:
«النزول: اختلفوا فیمن نزلت هذه الآیة فیه، فقیل: نزلت فی قوم قدموا المدینة من مكّة فأظهروا للمسلمین الاسلام ثمّ رجعوا الی مكّة لأنّهم استوخموا المدینة فأظهروا الشرك، ثمّ سافروا ببضایع المشركین الی الیمامة، فأراد المسلمون أن یغزوهم، فاختلفوا، فقال بعضهم لا نفعل فإنّهم مؤمنون و قال آخرون إنّهم مشركون فأنزل الله فیهم الآیة، عن مجاهد و الحسن و هو المروی عن ابی جعفر علیه السلام.»15
پیداست كه در اینجا نیز ابوجعفر را كه در سخن شیخ طوسی بوده است، طبرسی با ابوجعفر باقر(ع) اشتباه كرده است و در نتیجه حدیث خیالی دیگری منسوب به امام محمد باقر(ع) به وجود آمده است.
ضمن آن كه صاحب نور الثقلین همین عبارت مجمع البیان را در تفسیر سوره نساء با شماره 463 به عنوان حدیثی از امام باقر(ع) نقل می كند، و بدین گونه اشتباه از مجمع البیان به تفسیر نورالثقلین منتقل می شود.16
نیز صاحب المیزان عبارت مجمع البیان را در تفسیر آیه 88 نساء در بحث روایی به عنوان حدیث منقول ازامام محمدباقر(ع) نقل می كند17، و بدین صورت اشتباه مزبور به تفسیر المیزان نیز منتقل می شود.
طبیعی است كه اشتباه مزبور به ده ها كتاب دیگر نیز منتقل شود و همه آن را با اطمینان خاطر به عنوان حدیث منقول از امام محمد باقر(ع) تلقی كنند.

مورد ششم

در آیه 89 نساء درباره كافرانِ دو چهره ای كه پیش تر در آیه 88 از آنان سخن رفت آمده است:
«ودّوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء فلاتتخذوا منهم أولیاء حتّی یهاجروا فی سبیل الله فإن تولّوا فخذوهم واقتلوهم حیث وجدتموهم و لاتتخذوا منهم ولیاً و لانصیراً»
این آیه اعلام می دارد كه اگر دورویان به مدینه مهد اسلام هجرت نكنند هرجا یافت شوند كشته می شوند.
آن گاه در آیه 90 درباره آنان استثنایی آمده است: «الاّ الذین یصلون إلی قوم بینكم و بینهم میثاق…»؛ یعنی مگر كسانی كه به قومی متصل شوند كه میان شما و آنان پیمانی وجود دارد، كه در این صورت در ردیف آنان كه با شما پیمان دارند قرار می گیرند و از كشتن آنان خودداری می شود.
میان مفسران درباره شأن نزول آیه 90 اختلاف است كه میان چه كسانی با رسول الله(ص) پیمانی وجود داشت؟
طبری در تفسیر آیه آورده: كسانی كه میان آنان با پیامبر(ص) عهد و میثاق بود هلال ابن عویمر اسلمی (سلمی) و قوم او هستند. آن گاه شیخ طوسی در تبیان می نویسد:
«و قال ابوجعفر: قوله تعالی: «الی قوم بینكم و بینهم میثاق» قال: هو هلال بن عویمر السلمی واثق عن قومه ان لاتخیف یا محمد من اتاك و لانخیف من أتانا….»18
معلوم است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد از ابوجعفر علامت علیه السلام(ع) گذارده اند.
طبرسی نیز در تفسیر آیه نوشته است:
«لمّا أمر الله تعالی المؤمنین بقتال الذین لایهاجرون عن بلاد الشرك و أن لایوالوهم، استثنی من جملتهم فقال: «إلاّ الذین یصلون إلی قوم بینكم و بینهم میثاق» معناه إلاّ من وصل من هؤلاء إلی قوم بینكم و بینهم موادعة و عهد، فدخلوا فیهم بالحلف أو الجوار، فحكمهم حكم اولئك فی حقن دمائهم، واختلف فی هؤلاء فالمروی عن أبی جعفر علیه السلام أنّه قال: المراد بقوله تعالی: «قوم بینكم و بینهم میثاق» هو هلال بن عویمر السلمی واثق عن قومه رسول الله(ص) فقال فی موادعته «علی أن لاتخیف یا محمد من أتاك و لانخیف من أتانا…»19
روشن است كه طبرسی در اینجا از تبیان شیخ طوسی نقل و اقتباس كرده است، ولی باز ابوجعفر طبری در كلام شیخ را با ابوجعفر باقر(ع) اشتباه كرده است.
آن گاه صاحب نورالثقلین همان را به عنوان حدیث منقول از امام محمدباقر(ع) نقل كرده است و حدیث یادشده به المیزان نیز راه یافته است.20

مورد هفتم

طبری در تفسیر آیه «ولاتحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتاً بل أحیاء عند ربّهم یرزقون»(آل عمران/169) درباره شأن نزول آیه از عده ای از مفسران نقل می كند كه وقتی جماعتی از مسلمانان در جنگ احد شهید شدند این آیه درباره آنان نازل شد و به دنبال آن نقل دیگری می آورد كه «هم قتلی بدر و أحد»؛ یعنی شأن نزول آیه مزبور، شهدای بدر و اُحد است. شیخ طوسی از اینكه بیشتر مفسران شأن نزول آیه مزبور را شهدای احد ذكر كرده اند برداشت كرده است كه بیشتر مفسران گفته اند: این آیه مختص به شهدای احد است. و از نقل دیگری كه طبری به دنبال آن آورده است كه «هم قتلی بدر و أحد» برداشت كرده است كه طبری و بسیاری از مفسران می خواهند بگویند: آیه مزبور شامل شهدای بدر و احد هر دو می شود. شیخ طوسی در این باره می نویسد:
«و قال اكثر المفسرین: الآیة مختصة بقتلی أحد ،و قال أبوجعفر و كثیر من المفسرین: انّها تتناول قتلی بدر و أحد معاً.» 21
باید دانست آنچه شیخ طوسی در اینجا فرموده است خالی از مسامحه نیست، زیرا معنای سخن بیشتر مفسران كه گفته اند این آیه درباره شهدای احد نازل شده است این نیست كه آنان می گویند: آیه مزبور مختص به شهدای احد است، زیرا همه علما اتفاق دارند كه شأن نزول آیه مخصِّص آیه نیست كه آن را منحصر به مورد نزول كند، آیه مزبور عامّ است و شامل همه شهدا تا روز قیامت می شود. و نیزاینكه طبری به دنبال آن می گوید: بعضی گفته اند: «هم قتلی بدر و أحد» معنایش این نیست كه طبری و مفسران دیگری نظر داده اند كه آیه مزبور شامل شهدای بدر و احد هر دو می شود، بلكه طبری فقط از بعضی دیگر نقل كرده است كه گفته اند: شأن نزول آیه شهدای بدر و احد است. اما شأن نزول آیه چه شهدای احد باشد و چه شهدای بدر واحد، آیه به عموم خود باقی است و مختص به گروه خاصی از شهدا نمی شود.
به هر حال آنچه روشن است این است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، طبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد از ابوجعفر، علامت علیه السلام(ع) را آورده اند به تصور اینكه مقصود امام محمد باقر(ع) است.
طبرسی درتفسیر آیه می نویسد:
«النزول: قیل: نزلت فی شهداء بدر و كانوا أربعة عشر رجلاً؛ ثمانیة من الأنصار و ستة من المهاجرین و قیل: نزلت فی شهداء أحد و كانوا سبعین رجلاً؛ أربعة من المهاجرین، حمزة بن عبدالمطلب و مصعب بن عمیر وعثمان بن شماس و عبدالله بن جحش و سائرهم من الأنصار، عن ابی مسعود و الربیع و قتادة و قال الباقر علیه السلام و كثیر من المفسرین: انّها تتناول قتلی بدر و أحد معاً… »22
طبرسی در ذیل كلامش عین عبارت شیخ طوسی را آورده است، فقط «و قال ابوجعفر» را تبدیل كرده است به «و قال الباقر علیه السلام» به تصور اینكه مقصود شیخ ازابوجعفر امام باقر(ع) است در حالی كه چنین نیست، و بدین گونه یك حدیث بی پایه دیگر منسوب به امام محمدباقر(ع) پدید آمده است.
سپس صاحب نورالثقلین كه از این اشتباه آگاه نبوده است در تفسیر سوره آل عمران عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث ا مام محمد باقر(ع) با شماره 432 آورده است.
و نیز صاحب تفسیر المیزان در بحث روایی عبارت مجمع البیان را به عنوان روایت منقول از امام محمد باقر(ع) نقل كرده است.23
شگفت اینكه چگونه مرحوم طبرسی از لحن و اسلوب عبارت شیخ كه نوشته است قال ابوجعفر و كثیر من المفسرین… پی نبرده است كه این ابوجعفر از مفسران شناخته شده است و نمی تواند امام محمدباقر(ع) باشد؟ و توجه نكرده كه علمای امامیه به خاطر احترام خاصی كه برای ائمه(ع) قائلند هرگز نام امام معصوم را در ردیف مفسران و مورخان ذكر نمی كنند و شیخ طوسی از هر عالم امامی دیگری سزاوارتر است كه نام امام معصوم را در ردیف نام مفسّران نیاورد و با تغییر لحن و اسلوب، نام او را به طور مستقل و با احترام خاص ذكر كند.
شاید این مطلب به ذهن او خطور می كرده است، ولی تصورش این بوده است كه شیخ طوسی برای مماشات با عامه مردم امام معصوم را در ردیف مفسران آورده است تا او را متهم به افراط و غلوّ درباره ائمه(ع) نكنند.

مورد هشتم

درآیه 135 سوره نساء آمده است:
«یا ایها الذین آمنوا كونوا قوامین بالقسط شهداء لله و لو علی أنفسكم أو الوالدین و الأقربین إن یكن غنیاً أو فقیراً فالله أولی بهما فلاتتّبعوا الهوی أن تعدلوا و إن تلووا أو تعرضوا فإنّ الله كان بما تعملون خبیراً»
میان مفسران اختلاف است كه آیا خطاب «و إن تلووا أو تعرضوا» در آیه به حكّام است كه نباید در حكم خود به ناحق عمل كنند یا از حكم كردن خودداری نمایند، و یا خطاب به شاهدان است كه نباید در شهادت دادن خود حق را نادیده بگیرند یا از شهادت دادن خودداری كنند؟ طبری در تفسیر آیه از ابن عباس و مجاهد و ابن زید و ضحّاك نقل می كند كه گفته اند: «و إن تلووا» یعنی اگر شهادت را تبدیل و تحریف كنید و «أو تعرضوا» یعنی كتمان شهادت نمایید، و خود طبری همین قول را اختیار می كند و می گوید: معنای آیه این است كه اگر قیام به شهادت را دفع كنید و آن را تغییر دهید و تبدیل كنید یا از آن اعراض نمایید و اصلاً شهادت ندهید، بی شك خدا از آنچه انجام می دهید آگاه است و سزای مناسب به شما می دهد.
آن گاه شیخ طوسی دراین باره می نویسد:
«و قال آخرون: معناه و إن تلووا أیها الشهداء فی شهادتكم فتحرّفوه فلاتقیموها أو تعرضوا عنها فتتركوها. ذهب الیه ابن عباس و مجاهد، و قال مجاهد: معنی تلووا: تبدّلوا الشهادة. أو تعرضوا: ای تكتموها، و هو قول أبی جعفر و به قال ابن زید و الضحاك.»24
در اینجا نیز در تبیان چاپ بیروت بعد از ابی جعفر علامت(ع) را آورده اند.
طبرسی در تفسیر آیه می نویسد:
«و قیل معناه إن تلووا أی تبدّلوا الشهادة أو تعرضوا أی تكتموها. عن ابن زید و الضحاك و هو المروی عن أبی جعفر علیه السلام.» 25
طبرسی كه سخنش اقتباسی از كلام شیخ طوسی است دراینجا نیز ابوجعفر طبری را در كلام شیخ با ابوجعفرباقر(ع) اشتباه كرده است و این حدیث بی پایه به نورالثقلین و المیزان نیز راه یافته است. 26

مورد نهم

طبری در تفسیر آیه 102 توبه «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئاً عسی الله أن یتوب علیهم إن الله غفور رحیم» چند قول درباره این گروه [كه عمل خوب و بد هر دو داشتند و امید می رفت خدا آنان را ببخشد] آورده است:
قول اول اینكه آنان جماعتی 7 نفره یا 8نفره یا 10 نفره از اهل مدینه بودند كه ابولبابه یكی از آنان بود و گناهشان تخلّف از رسول خدا(ص) در جنگ تبوك بود.
قول دوم اینكه آیه فقط درباره ابولبابه است وگناهش تخلف از جنگ تبوك بود.
قول سوم اینكه آیه فقط درباره ابولبابه است، و گناهش این بود كه در جنگ بنی قریظه به یهودیان گفت: اگر تسلیم گردید كشته می شوید و اشاره به حلق خود كرد.
قول چهارم اینكه این گروه اهل مدینه نبودند، بلكه از اعراب صحرانشین بودند.
خود طبری این را اختیار می كند كه آیه درباره عده ای از اهل مدینه است كه ابولبابه یكی از آنان بود. آن گاه شیخ طوسی در تفسیر آیه می نویسد:
«روی عن ابن عباس انّه قال: نزلت هذه الآیة فی عشرة انفس تخلّفوا عن غزوة تبوك، فیهم ابولبابه، فربط سبعة منهم أنفسهم إلی سواری المسجد الی أن قبلت توبتهم. و قیل كانوا سبعة منهم أبولبابه. و قال أبوجعفر: نزلت فی أبی لبابة و لم یذكر غیره، و كان سبب نزولها فیه ما جری منه فی غزوة بنی قریظة و به قال مجاهد. و قال الزهری: نزلت فی أبی لبابة خاصّة حین تأخر عن تبوك…»27
باید دانست اینكه شیخ طوسی نوشته است: و قال ابوجعفر: نزلت فی ابی لبابة… تا آخر، ابوجعفر طبری این مطلب را به عنوان قول خودش نیاورده است، بلكه به عنوان یك قول در مقابل سه قول دیگر آورده و آن را ازمجاهد نقل كرده است، ولی ظاهر عبارت شیخ این است كه این قول خود طبری است كه باید گفت: در عبارت شیخ مسامحه وجود دارد. سپس طبرسی در تفسیر آیه شأن نزول آن می نویسد:
«و روی عن ابی جعفر الباقر علیه السلام انها نزلت فی ابی لبابة و لم یذكر غیره معه و سبب نزولها فیه ماجری منه فی بنی قریظة حین قال: إن نزلتم علی حكمه فهو الذبح و به قال مجاهد.»28
طبرسی در اینجا از عبارات شیخ طوسی در تبیان اقتباس كرده است؛ با این توهم كه شیخ این مطلب را از امام محمد باقر(ع) نقل می كند، در حالی كه آنچه را شیخ در اینجا آورده از تفسیر طبری گرفته است. این نقل نیز به نورالثقلین و المیزان راه یافته است. 29

مورد دهم

طبری در تفسیر آیه «إنّ الذین فرّقوا بینهم و كانوا شیعاً لست منهم فی شیء…»(انعام/159) درباره كسانی كه در دینشان تفرقه ایجاد كردند و در آیه آمده چند قول نقل كرده است:
قول اول اینكه مقصود یهود هستند و این قول مجاهد است.
قول دوم اینكه مقصود یهود و نصاری هستند و این قول قتاده و سُدّی و ضحّاك است.
قول سوم اینكه مقصود اهل بدعت و ضلالت از این امت هستند و این را از ابوهریره نقل كرده است.
طبری خود اظهار می كند كه این آیه همه گروه هایی را كه در دینشان تفرقه ایجاد كردند، مانند مشرك و وثنی و یهودی و نصرانی و متحنّفی كه در دین بدعت بگذارد شامل می شود و ویژه گروه خاصی نیست.
آن گاه شیخ طوسی در تبیان این سه قول را كه طبری آورده است می آورد و قول دیگری را ازحسن بصری اضافه می كند كه مقصود آیه همه مشركان هستند. ولی شیخ در اینجا قول منقول از ابوهریره را به عنوان مختار ابوجعفر آورده و آن را قول چهارم قرارداده است، شیخ دراین باره می نویسد:
«الرابع: قال ابوجعفر: هم أهل الضلالة والبدع من هذه الأمة، و هو قول ابی هریرة و المروی عن عایشه.» 30
شگفت آن كه شیخ طوسی برخلاف واقع نقل ابوهریره را به عنوان قول مختار ابوجعفر طبری آورده است با اینكه چنین نیست. عین عبارت طبری را با اینكه عربی مازندرانی است در اینجا می آوریم تا حقیقت قضیه روشن شود. طبری می نویسد:
«والصواب من القول فی ذلك عندی أن یقال: إنّ الله أخبر نبیه(ص) أنّه برئ ممّن فارق دینه الحق و فرّقه وكانوا فرقاً فیه و أحزاباً شیعاً، و انّه لیس منهم و لاهم منه لانّ دینه الذی بعثه الله به هو الاسلام دین ابراهیم الحنیفیة كما قال له ربّه، و أمره أن یقول: «قل انّنی هدانی ربّی الی صراط مستقیم دیناً قیماً ملّة ابراهیم حنیفاً و ماكان من المشركین»، فكان من فارق دینه الذی بعث به صلی الله علیه و سلّم من مشرك و وثنی و یهودی و نصرانی و متحنف مبتدع قد ابتدع فی الدّین ما ضلّ به عن الصراط المستقیم و الدین القیم ملّة ابراهیم المسلم، فهو برئ من محمد(ص) و محمد منه بریء، و هو داخل فی عموم قوله: "إن الذین فرّقوا دینهم و كانوا شیعاً لست منهم فی شیء".»31
می بینیم كه عبارت طبری صریح است در اینكه این آیه شامل همه گروه هایی می شود كه در دینشان تفرقه ایجاد كرده اند و مختص به این امّت نیست، در حالی كه آنچه از ابوهریره نقل شده این است كه آیه مختص به اهل ضلالت و بدعت از این امت است، پس چگونه شیخ طوسی بر خلاف گفته صریح طبری می نویسد: «قال ابوجعفر: هم اهل الضلالة و البدع من هذه الامّة و هو قول ابی هریرة!» با اینكه این عبارت طبری پیش چشم شیخ طوسی بوده است، چگونه مورد غفلت او واقع شده است؟ ! و این هشداری است به اهل علم كه در نقل قول ها بلكه در همه مسائل، به نوشته های دیگران صد درصد اعتماد نكنند، بلكه با دقت و كنجكاوی به منابع اصلی رجوع كنند تا حقیقت را دریابند.
به هر حال معلوم است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجفعر، ابوجعفرطبری است، هر چند در تبیان چاپ بیروت بعد از ابوجعفر علامت علیه السلام (ع) را نوشته اند، به توهم اینكه مقصود از ابوجفعر امام باقر(ع) است كه این توهم به دیگران نیز سرایت كرده است. سپس طبرسی كه در این پندار نادرست شریك است، در تفسیر این آیه با اقتباس از تبیان شیخ طوسی می نویسد:
«اختلف فی المعنیین بهذه الآیة علی أقوال: أحدها أنّهم الكفّار و أصناف المشركین، عن السدّی والحسن…، و ثانیها أنّهم الیهود و النصاری لأنّهم یكفّر بعضهم بعضاً عن قتادة، و ثالثها انّهم أهل الضلالة و أصحاب الشبهات و البدع من هذه الأمة، رواه أبوهریرة و عایشة مرفوعاً و هی المروی عن الباقر علیه السلام. جعلوا دین الله أدیاناً لإكفار بعضهم بعضاً و صاروا أحزاباً و فرقاً.» 32
در اینجا طبرسی قول منقول از ابوهریره را كه شیخ طوسی اشتباهاً به ابوجعفر طبری نسبت می دهد قول مروی از امام محمدباقر(ع) به حساب می آورد و آن را حدیث امام معصوم تلقی می كند. و صاحب تفسیر نورالثقلین نیز در تفسیر سوره انعام عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام محمد باقر(ع) با شماره 63 نقل كرده است.33

مورد یازدهم

طبری در تفسیرآیه «إنّ شرّ الدّواب عندالله الصمّ البكم الذین لایعقلون»(انفال/22) می گوید:
«اختلاف شده است كه مقصود آیه چه كسانند؟ بعضی گفته اند: مقصود آیه گروهی از مشركانند، آن گاه از ابن عباس نقل می كند كه گفته است: آنان گروهی از بنی عبدالدار بودند [بنی عبدالدار یك تیره از كفّار قریش در مكه بودند] سپس می گوید: قول دیگر این است كه مقصود آیه منافقان هستند.»
پس از آن می نویسد:
«قول مختار این است كه مقصود آیه مشركان قریش هستند، زیرا آیه در سیاق خبر و گزارش حال آنان است.» 34 
باید دانست به فرض اینكه این آیه درباره بنی عبدالدار كه تیره ای از كفّار قریش در مكه بودند نازل شده باشد این موجب نمی شود كه آیه منحصر به این گروه باشد، زیرا لفظ آیه عام است و همه افرادی را كه دارای وصف مذكور در آیه باشند تا قیامت شامل می شود. آن گاه شیخ طوسی در تبیان می نویسد:
«و قال أبوجعفر: نزلت الآیة فی بنی عبد الدار، لم یكن أسلم منهم غیرمصعب بن عمیر و حلیف لهم یقال له: سویبط. و قیل: نزلت الآیة فی النضربن الحارث بن كلدة من بنی عبدالدار بن قصی.» 35
سپس طبرسی در تفسیر آیه نوشته است:
«و قال الباقر علیه السلام: نزلت الآیة فی النضربن الحارث بن كلدة من بنی عبدالدار بن قصی.»36
پیداست كه طبرسی مطلب را از تبیان گرفته ولی چون تصور كرده است مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر امام محمدباقر است ابوجعفر را تبدیل كرده است: به «الباقر» و بعد از آن علیه السلام را آورده است. علاوه بر این آنچه را كه در تبیان است درست نقل نكرده است، زیرا در تبیان دو قول نقل شده است: یكی قول ابوجعفر كه او گفته است: نزلت الآیة فی بنی عبدالدار و دیگری مقول قیل كه قائلش مجهول است و گفته است: نزلت الآیة فی النضربن الحارث بن كلدة من بنی عبدالدار بن قصّی و مرحوم طبرسی اشتباهاً قول قیل را مقول ابوجعفر قرار داده است كه شاید ناشی از خطا در دید چشم است كه هنگام نوشتن، بخش اول از نوشته تبیان از چشم او پنهان مانده و از قلم افتاده است. این اشتباه به تفسیر المیزان نیز منتقل شده است.37

مورد دوازدهم

طبری در تفسیر آیه «للفقراء الذین أحصروا فی سبیل الله لایستطیعون ضرباً فی الأرض…»(بقره/273) از سدّی و مجاهد نقل می كند كه مقصود از فقرای یادشده در آیه فقرای مهاجرین هستند كه به مدینه آمده بودند. آن گاه شیخ طوسی در تبیان بعد از آن كه با اعتماد به تفسیر طبری قول سدّی و مجاهد را همان گونه كه در تفسیر طبری است آورده می نویسد:
«و قال ابوجعفر: نزلت فی اصحاب الصّفّة.» 38
در اینجا شیخ آنچه را كه طبری از سُدّی و مجاهد آورده تفسیر كرده است كه مقصود از فقرای مهاجرین اصحاب صفه اند و این تفسیر در حقیقت از خود شیخ است، ولی چون محتوای آنچه طبری نقل كرده این است كه مقصود از فقرای مهاجرین اصحاب صفه اند این تفسیر را به طبری نسبت داده است و این گونه مسامحه در سخنان علما فراوان دیده می شود.
باید دانست به فرض اینكه مورد نزول آیه فقرای مهاجرین و اصحاب صفّه باشد این موجب نمی شود كه آیه منحصر به آنان شود، زیرا لفظ آیه عامّ است و تا قیامت شامل همه فقرایی كه دارای صفات یادشده در آیه باشند می شود. سپس طبرسی در شأن نزول آیه مزبور می نویسد:
«النزول: قال ابوجعفر علیه السلام: نزلت فی أصحاب الصفّة، و كذلك رواه الكلبی عن ابن عباس… »39
تصور طبرسی این بوده كه مقصود از ابوجعفر در كلام شیخ طوسی امام باقر(ع) است، از این رو با اطمینان خاطر بعد از ابوجعفر، عبارت علیه السلام را آورده است.
و صاحب نور الثقلین نیز در تفسیر سوره بقره عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام باقر(ع) با شماره 1149 نقل كرده است40، و اگر در تفسیر این آیه حدیثی از امام محمد باقر(ع) در منابع روایی بود مؤلف نورالثقلین با تتبّع بسیار وسیعی كه در روایات دارد آن را می آورد و می بینیم كه او در منابع روایی چیزی جز آنچه در مجمع البیان آمده نیافته است.

مورد سیزدهم

طبرسی در تفسیر آیه «و إذ قالت الملائكة یامریم إنّ الله اصطفاك و طهّرك و اصطفاك علی نساء العالمین»(آل عمران/42) از ابن جریج نقل می كند: این آیه كه می گوید: ای مریم! خدا تو را بر زنان عالمین برگزید و برتری داد، مقصودش برتری دادن مریم بر زنان عالمین در آن زمان بود، و خود طبری نیز در تفسیر آیه می گوید: «یعنی اختارك علی نساء العالمین فی زمانك»؛ یعنی ای مریم! خدا تو را بر زنان عالمین زمان خودت برگزید و برتری داد.
آن گاه شیخ طوسی دراین باره می نویسد:
«و قوله: «اصطفاك علی نساء العالمین» یحتمل وجهین: قال الحسن و ابن جریج: علی عالمی زمانها، و هو قول أبی جعفر.»41
طبرسی در تفسیر آیه می نویسد:
««واصطفاك علی نساء العالمین» ای علی نساء زمانك،لأنّ فاطمة بنت رسول الله(ص) سیدة نساءالعالمین و هو قول أبی جعفر علیه السلام. »42
طبرسی تصور كرده است كه مقصود از ابوجعفر در كلام شیخ طوسی امام محمد باقر(ع) است و ازاین رو بعد از ابوجعفر عبارت علیه السلام را آورده است.
و صاحب تفسیر نورالثقلین نیز عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام محمد باقر(ع) با شماره 129 آورده است.43

مورد چهاردهم

طبری در تفسیر آیه «ام یحسدون ألناس علی ماآتاهم الله من فضله…»(نساء/54) می نویسد:
«مفسران اختلاف كرده اند كه آیا در این آیه مقصود ازناس كه یهود درباره شان حسد می ورزیدند كیست؟ سپس از عكرمه و سُدّی و ابن عباس و مجاهد و ضحّاك نقل می كند كه آنان گفته اند: مقصود ازناس در این آیه محمد(ص) است، و از قتاده نقل می كند كه مقصود از ناس عرب است. آن گاه خود طبری اظهار نظر می كند كه در آیات قبل [یعنی آیه 51 و 52 و 53] خداوند از یهود كه می گفتند: مشركان از محمد و اصحابش هدایت یافته ترند نكوهش كرده است، و آنان با علم به اینكه در سخن خود دروغ می گویند چنین می گفتند، بنابراین آیه «أم یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله» كه در سیاق آیات قبل از آن قرار دارد طبعاً هماهنگ با آن آیات است و از حسد ورزیدن یهود درباره محمد و اصحابش سخن می گوید، و این تفسیر ترجیح دارد بر تفسیری كه می گوید: مقصود از ناس نژاد عرب است.» 44
سپس شیخ طوسی در تبیان در تفسیر آیه مزبور با اقتباس از تفسیر طبری می نویسد:
«المعنی بقوله: «أم یحسدون الناس» قیل: فیه ثلاثة أقوال: أحدها: قال ابن عباس و مجاهد و الضحاك و السدّی و عكرمة إنّه النّبی، و هو قول أبی جعفر، وزاد فیه: و آله، الثانی، قال قتادة: هم العرب محمد و اصحابه [الذین هم محمد و اصحابه خ ل].» 45
در سخن شیخ طوسی در اینجا دو مسامحه وجود دارد: یكی اینكه اول می گوید: در این مسئله سه قول است ولی دو قول نقل می كند، نه سه قول، و دیگر اینكه می گوید: و زاد فیه: و آله، یعنی ابوجعفر طبری آل را نیز به محمد افزوده است، در حالی كه طبری اصحاب را افزوده ست نه آل را. پس در سخن شیخ طوسی از روی مسامحه آل به جای اصحاب آمده است، و شاید در نسخه خطی كه از تفسیر طبری نزد شیخ بوده و آله وجود داشته و پس از آن كه تفسیر طبری چاپ شده به جای و آله، و اصحابه نوشته شده است.
به هر حال واضح است كه مقصود شیخ از ابوجعفر، ابوجعفرطبری است.
طبرسی در تفسیر آیه می نویسد:
«و اختلف فی معنی الناس هنا علی أقوال: فقیل: أراد به النبی(ص) حسدوه علی ما آتاه الله من فضله من النبوة و إباحة تسعة نسوة و میله الیهنّ و قالوا: لوكان نبیاً لشغلته النبوة عن ذلك… و ثانیها انّ المراد بالناس النبی (ص) و آله، عن أبی جعفر(ع)…» 46
روشن است كه آنچه طبرسی در «ثانیها» آورده اقتباسی است از تبیان و تصور طبرسی این بوده است كه مقصود شیخ طوسی از ابی جعفر امام باقر(ع) است و از این رو آن را حدیث امام(ع) تلقی كرده و حدیث بی پایه دیگری پدید آمده است، و همین حدیث در نورالثقلین نیز با شماره 307 از مجمع البیان نقل شده است.

مورد پانزدهم

طبری در تفسیر آیه «یا ایها الذین آمنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات أو انفروا جمیعاً»(نساء/71) نوشته است:
«خذوا حذركم: خذوا جنّتكم و أسلحتكم التی تتقون بها من عدوّكم لغزوهم و حربهم…»47 
چنان كه می بینیم طبری حذر را به معنای اسلحه تفسیر كرده است. آن گاه شیخ طوسی در تفسیر آیه در تبیان می نویسد:
«و قیل فی معناه قولان: أحدهما قال ابوجعفر و غیره: خذوا سلاحكم و یسمّی السلاح حذراً…» 48
شیخ می فرماید: ابوجعفر طبری و غیر او از مفسرین گفته اند: حذر به معنای اسلحه است و باید دانست كه در جوّ تفسیر و مفسران، ابوجعفر مطلق، ابوجعفر طبری است، زیرا او شخصیتی برجسته و مورد توجه همه مفسرانی است كه پس ار وی آمده اند. كسی كه در تبیان شیخ طوسی دقت كند در می یابد كه شیخ عنایت خاصی به تفسیر طبری دارد و در بسیاری از موارد در تفسیر آیات فقط گفته های طبری را با تلخیص می آورد بدون اینكه نـام طبری را بیاورد. در اینجـا كه شیخ می گوید: ابوجعفـر و غیر او حذر را به معنای اسلحه تفسیر كرده اند نام ابوجعفر طبری را ذكر می كند، چون او شاخص ترین فرد از مفسران است و نام مفسران دیگر را نمی آورد و بالفظ غیره به مفسران دیگر اشاره می كند. به هر حال تردیدی نیست كه مقصود شیخ از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت مانند موارد پیشین، پس از ابوجعفر علامت علیه السلام(ع) را آورده به توهم اینكه مقصود شیخ از ابوجعفر، امام باقر(ع) است. سپس طبرسی در مجمع البیان با اقتباس از تبیان می نویسد:
«قیل فیه قولان… و الثانی أنّ معناه خذوا أسلحتكم، سمّی الاسلحة حذراً… و هو المروی عن ابی جعفر علیه السلام و غیره…»49
صاحب نورالثقلین نیز چنین پنداشته كه حدیث امام باقر(ع) است، چنان كه صاحب المیزان نیز در تفسیر آیه مزبور عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام محمد باقر(ع) ذكر كرده است، و بدین صورت، اشتباه از مجمع البیان به تفسیر نورالثقلین و المیزان منتقل شده است.50

مورد شانزدهم

طبری در تفسیر آیه 167 اعراف «و اذ تأذّن ربّك لیبعثنّ علیهم الی یوم القیامة من یسومهم سوء العذاب» از ابن عباس و قتادة و سعید بن جبیر و سدّی نقل می كند كه مقصود از كسانی كه خدا بر ضدّ یهود بر می انگیزد كه تا روز قیامت عذاب سخت را بر آنان تحمیل كنند پیامبر(ص) و امت او هستند كه یهود را مغلوب می كنند و از آنان جزیه می گیرند (تفسیر طبری، ذیل آیه مزبور). لحن طبری در اینجا طوری است كه می فهماند آنچه او از مفسّران یاد شده آورده است قول خود او نیز هست، از این رو شیخ طوسی با اقتباس از تفسیر طبری می نویسد:
«قال ابوجعفر و ابن عباس و قتادة و سعید بن جبیر و الحسن أراد به امة محمد(ص) یأخذون منهم الجزیة.» 51
دراینجا شیخ طوسی آنچه را طبری در تفسیر آیه آورده خلاصه كرده و حسن بصری را نیز در ردیف مفسرانی كه طبری نام برده آورده است كه آن را از منبع دیگری غیر از تفسیر طبری گرفته یا حسن بصری را اشتباهاً به جای سدّی نوشته است. بدیهی است اینكه در اینجا كسانی بر یهود مسلّط می شوند و در آیه به آنان اشاره شده با امت اسلام تطبیق گشته است منافات ندارد با آنچه در تفسیر ابن كثیر آمده كه قبل از امّت اسلام یونانی ها و كلدانی ها و سپس نصارا بر یهود مسلّط شدند و عذابشان دادند.
روشن است كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت پس از ابوجعفر علامت علیه السلام را آورده اند، به تصور اینكه مقصود از ابوجعفر امام محمد باقر(ع) است.
آن گاه طبرسی در مجمع البیان با اقتباس از تبیان در تفسیر آیه مزبور می نویسد:
«لیبعثنّ علیهم… الی یوم القیامة من یسومهم سوء العذاب» أی من یذیقهم و یولیهم شدة العذاب بالقتل و أخذ الجزیة منهم، و المعنی به امّة محمد(ص) عند جمیع المفسرین، و هو المروی عن أبی جعفرعلیه السلام.» 52
طبرسی به جای ذكر نام ابن عباس و قتاده و سعید بن جبیر و حسن نوشته است: عند جمیع المفسرین و چون تصور كرده است مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر امام باقر(ع) است تعبیر قال ابوجعفر را كه شیخ طوسی به كار برده به و هو المروی عن ابی جعفرعلیه السلام تبدیل كرده كه خواننده آن را حدیث امام باقر(ع) می پندارد، و بدین گونه یك حدیث خیالی دیگر منسوب به امام محمدباقر(ع) پدید آمده است!
و صاحب تفسیر نورالثقلین نیز عبارت مجمع البیان را در تفسیر سوره اعراف به شماره 335 به عنوان حدیث امام باقر(ع) آورده و بدین صورت اشتباه از مجمع البیان به تفسیر نورالثقلین منتقل شده است.53

مورد هفدهم

طبری در تفسیر آیه 9 انفال «إذ تستغیثون ربّكم فاستجاب لكم أنّی ممدّكم بألف من الملائكة مردفین» از عمربن الخطاب، ابن عباس و سدّی و ابی صالح نقل می كند كه گفته اند: اینكه در این آیه آمده است: شما در جنگ بدر به درگاه خدا استغاثه و دعا كردید، آن كس كه به درگاه خدا استغاثه و دعا كرد و نصرت خدا را درخواست نمود رسول اكرم(ص) بود.54
لحن طبری دراینجا به گونه ای است كه آنچه از عمر و ابن عباس و سدّی و ابوصالح در مورد دعای پیامبر(ص) در جنگ بدر نقل كرده مورد قبول او است و از این رو شیخ طوسی آن را قول طبری شمرده و با اقتباس از تفسیر طبری می نویسد:
«أخبرالله تعالی عن حال أهل بدر أنّهم لقلّة عددهم استغاثوا بالله و التجأوا الیه فأمدّهم الله بألف من الملائكة مردفین، رحمة لهم و رأفة بهم، و هو قول ابن عباس و قال: الداعی كان رسول الله(ص) و هو قول أبی جعفر و السدّی و أبی صالح و هو المروی عن عمربن الخطاب.» 55
پیداست كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، ابوجعفرطبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد از ابی جعفر عبارت علیه السلام را آورده اند به توهم اینكه مقصود شیخ از ابی جعفر، امام باقر(ع) است.
آن گاه طبرسی در مجمع البیان در شأن نزول آیه می نویسد:
«… و قیل: إنّ النّبی(ص) لمّا نظر الی كثرة عدد المشركین و قلّة عدد المسلمین استقبل القبلة و قال: اللهم أنجز لی ما وعدتنی، اللهم أن تهلك هذه العصابة لاتعبد فی الأرض، فمازال یهتف ربّه مادّاً یدیه حتی سقط ردائه عن منكبیه فأنزل الله «إذ تستغیثون ربّكم» الآیة، عن عمر بن الخطاب و السدّی و ابی صالح و هو المروی عن أبی جعفر علیه السلام.»56
این عبارت طبرسی كه می گوید: عن عمربن الخطاب و السدّی و ابی صالح و هو المروی عن ابی جعفر علیه السلام اقتباس از بیان شیخ طوسی است، ولی چون او تصور كرده است كه مقصود شیخ از ابی جعفر، امام باقر(ع) است عبارت و هو قول ابی جعفر را كه شیخ به كار برده تبدیل كرده است به: «و هو المروی عن ابی جعفر علیه السلام» و بدین صورت یك حدیث خیالی دیگر منسوب به امام محمدباقر(ع) به وجود آمده است!
و صاحب تفسیر نورالثقلین عبارت مجمع البیان را در تفسیر سوره انفال به شماره 29 به عنوان حدیث امام محمدباقر(ع) آورده است.57
و نیز صاحب تفسیر المیزان در تفسیر آیه 9 انفال در بحث روایی عبارت مجمع البیان را به عنوان روایت منقول از امام محمد باقر(ع) نقل كرده است58. و بدین گونه اشتباه از مجمع البیان به نورالثقلین و المیزان منتقل شده است كه اهل مطالعه این دو كتاب باید متوجه این مسئله باشند.

مورد هیجدهم

طبری در تفسیر آیه 62 انفال «… هو الذی أیدك بنصره و بالمؤمنین» می گوید: مقصود از مؤمنین در این آیه انصار هستند، و برای تأیید قول خود می گوید: سدّی نیز گفته است: مقصود از مؤمنین در این آیه انصارند. آن گاه شیخ طوسی در تبیان با توجه به آنچه در تفسیر طبری آمده است در تفسیر آیه مزبور می نویسد:
«و المراد بالمؤمنین الأنصار… و هذا قول ابی جعفر و السدّی و بشربن ثابت الأنصاری و ابن اسحاق.»59
شیخ طوسی دراینجا قول ابوجعفر و سدّی را از تفسیر طبری گرفته و قول بشربن ثابت انصاری و ابن اسحاق را از منابع دیگر. و اینكه نام ابی جعفر و سدّی و بشربن ثابت انصاری و ابن اسحاق را در یك نسق و در ردیف هم آورده است معلوم می شود كه مقصود او از ابی جعفر، طبری است، علاوه بر اینكه مطلبی كه در اینجا نقل كرده است در تفسیر طبری كه از منابع مورد مراجعه شیخ طوسی بوده موجود است.
به هر حال شكی نیست كه مقصود شیخ طوسی از ابی جعفر، ابوجعفر طبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد از ابی جعفر عبارت علیه السلام را آورده اند به توهم اینكه مقصود شیخ از ابی جعفر، امام باقر(ع) است. سپس طبرسی در مجمع البیان در تفسیر آیه مزبور با اقتباس از تبیان شیخ طوسی می نویسد:
«هو الذی أیدك بنصره وبالمؤمنین» أی هو الذی قوّاك بالنصر من عنده و ایدك بالمؤمنین الذین ینصرونك من أعدائك «و ألّف بین قلوبهم» و أراد بالمؤمنین الأنصار و هم الأوس و الخزرج، عن ابی جعفر علیه السلام و السدّی و أكثر المفسّرین.»60
تصور مرحوم طبرسی این بوده است كه مقصود شیخ طوسی ازابی جعفر امام باقر(ع) است و از این رو بعد از ابی جعفر عبارت علیه السلام را آورده، و بدین گونه حدیث خیالی دیگری منسوب به امام باقر(ع) پدید آمده است. صاحب تفسیر نورالثقلین نیز در تفسیر سوره انفال عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام باقر(ع) با شماره 146 آورده 61 و بدین صورت اشتباه از مجمع البیان به نورالثقلین منتقل شده است.
باید دانست اینكه مفسران گفته اند: مقصود از مؤمنین در آیه 62 انفال، انصار مدینه اند، معنایش این است كه مؤمنین یادشده در آیه فقط انصار هستند، ولی باید گفت انصار بعضی از مصادیق آن هستند و مصادیق دیگری نیز برای آن وجود دارد.

مورد نوزدهم

طبری در تفسیر آیه 57 سوره توبه «لویجدون ملجأً او مغارات أو مدخلاً لولّوا إلیه و هم یجمحون» از ابن عباس نقل می كند كه «مدّخل» در این آیه به معنای سَرَب است، [سَرَب به معنای پناهگاه زیرزمینی وراه زیرزمینی آمده است]. طبری نیز مدّخل را به معنای سَرَب تفسیر كرده است. (تفسیر طبری در شرح آیه 57 سوره توبه) آن گاه شیخ طوسی در تبیان در تفسیر آیه 57 توبه با اقتباس از تفسیر طبری می نویسد:
«و قال ابن عباس ابوجعفر و الفرّاء: المدّخل: الاسراب فی الارض.»62
پیداست كه مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است، ولی طبرسی در مجمع البیان در تفسیر آیه مزبور درباره معنای «مدّخل» با اقتباس از تبیان می نویسد:
«إسراباً فی الأرض، عن ابن عباس و ابی جعفر علیه السلام.»63
طبرسی تصور كرده است مقصود شیخ طوسی از ابوجعفر امام باقر(ع) است و از این رو آن را حدیث امام معصوم تلقی كرده است، و بدین صورت حدیث خیالی دیگری منسوب به امام محمدباقر(ع) پدید آمده است!
صاحب نورالثقلین نیز عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام باقر(ع) با شماره 186 آورده است. و نیز صاحب تفسیر المیزان در تفسیر آیه مزبور در بحث روایی عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام باقر(ع) نقل كرده است 64 و بدینگونه اشتباه از مجمع البیان به تفسیر نورالثقلین و المیزان منتقل شده است.

مورد بیستم

طبری در تفسیر آیه 203 سوره بقره: «و اذكروا الله فی أیام معدودات» كه مربوط به حجّ است می گوید: مقصود از ایام معدودات ایام تشریق است [یعنی روزهای 11 تا 13 ذی الحجّة] و خدا دستور داده است كه در این روزهای شمرده شده با گفتن تكبیر بعد از نمازها و هنگام زدن هر ریگی كه در رمی جمار می زنید خدا را با تعظیم یاد كنید. سپس از ابن عباس و عطاء و مجاهد و ابراهیم و حسن بصری و اسماعیل بن ابی خالد و قتاده و سدّی و ربیع بن انس و مالك و ضحّاك و ابن زید نقل می كند كه گفته اند: مقصود از ایام تشریق ایام ذكر خداست. آن گاه می گوید: این ذكر خدا كه در «و اذكروا الله فی أیام معدودات» در بقره آمده است با ذكری كه در آیه 28 حجّ آمده است: «…و یذكروا اسم الله فی أیام معلومات علی ما رزقهم من بهیمة الأنعام» فرق دارد، زیرا ذكر در آیه بقره مطلق است، ولی در آیه حج مطلق نیست، بلكه بردن نام خدا هنگام ذبح یا نحر چهارپایانی كه برای قربانی آورده اند مقصود است. بنابراین، ایام معدودات كه در آیه 203 بقره آمده است با ایام معلومات در آیه 28 حج یكی نیست. (تفسیر طبری در شرح آیه 203 سوره بقره)
[قابل ذكر است كه در آیه حجّ و یذكروا اسم الله آمده، ولی آیه بقره لفظ اسم را ندارد، چون آیه حج بردن اسم خدا را هنگام قربانی كردن گوشزد می كند].
آن گاه شیخ طوسی در تبیان با اقتباس از تفسیر طبری در تفسیر آیه 28 حجّ می نویسد:
«و یذكروا اسم الله فی أیام معلومات، قال الحسن و قتادة: الأیام المعلومات عشر من ذی الحجة و الأیام المعدودات أیام التشریق (مقصود ایام معدودات در آیه 203 بقره است] و قال ابوجعفر: الأیام المعلومات أیام التشریق و المعدودات العشر، لانّ الذكر الّذی هو التكبیر فی أیام التشریق، و انّما قیل لهذه الایام: معدودات لقلّتها.»65
اینجا درعبارت تبیان كه قول طبری را نقل می كند اشتباهی هست كه باید در كتابت یا چاپ رخ داده باشد و آن این است كه به جای المعدودات، المعلومات آمده است و بالعكس، كه باید اصلاح شود. ضمناً طبری درباره اینكه ایام معلومات دهه ذی الحجة و در تفسیر آیه 28 حج قول قتاده را آورده است، ولی ظاهر تبیان این است كه این قول خود طبری است.
به هر حال شكی نیست كه مقصود شیخ از ابوجعفر، ابوجعفر طبری است، ولی در تبیان چاپ بیروت بعد از ابوجعفر علامت (علیه السلام) را آورده اند، به توهم اینكه مقصود امام محمدباقر (ع) است.
سپس طبرسی در مجمع البیان در تفسیر آیه 28 حجّ با اقتباس از تبیان می نویسد:
«و یذكروا اسم الله فی ایام معلومات» اختلف فی هذه الآیة فقیل: هی ایام العشر… و المعدودات ایام التشریق، عن الحسن و مجاهد [مقصود معدودات در آیه 203 سوره بقره است] و قیل: هی أیام التشریق یوم النحر و ثلاثة بعده و المعدودات أیام العشر، عن ابن عباس و هو المروی عن أبی جعفر علیه السلام.»66
معلوم می شود اشتباهی كه پیش از این به آن اشاره شد در نسخه تبیان كه نزد طبرسی بوده وجود داشته و به جای معدودات معلومات آمده است و بالعكس. و طبرسی چون تصور كرده است كه مقصود شیخ از ابوجعفر، امام باقر(ع) است تعبیر قال ابوجعفر را كه شیخ طوسی به كار برده، تبدیل كرده است به «هو المروی عن ابی جعفر» و عبارت علیه السلام را بعد از ابی جعفر آورده است و بدین صورت یك حدیث خیالی دیگر منسوب به امام باقر(ع) پدید آمده است!
و صاحب تفسیر نورالثقلین در تفسیر سوره حجّ عبارت مجمع البیان را به عنوان حدیث امام محمدباقر(ع) با شماره 88 آورده است 67 و بدین گونه اشتباه از مجمع البیان به نورالثقلین منتقل شده است!


پی نوشت‌ها:

1.طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 4/42.
2. همان، 4/47.
3. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان لعلوم القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 3ـ4/397.
4. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تأویل آی القرآن، 7/65.
5. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 4/45.
6.طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/398.
7.طبری، محمدبن جریر، جامع البیان، 6/36.
8. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/221.
9. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/236.
10. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 1/584.
11. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/283.
12. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/493.
13. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/281.
14. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن،3/493. 
15. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/132ـ133.
16. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 1/612.
17. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، 5/34.
18. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/285.
19. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/135.
20. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 5/36 ؛ حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین.
21. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/47.
22. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/8»81.
23. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 1/408 ؛ طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 4/173.
24. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/356.
25. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/190.
26. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 5/115.
27. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 5/90.
28. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،5/65.
29. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 2/257؛ طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 9/405.
30. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 4/328.
31. طبری،محمد بن جریر، جامع البیان، 8/77.
32. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 3ـ4/388.
33. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 1/783.
34. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، 9/140.
35. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 5/99.
36. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/532.
37. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 9/59.
38. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 2/355.
39. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،1ـ2/666.
40. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 1/289.
41. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 2/456.
42. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،1ـ2/746.
43. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 1/326.
44. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، 3/179.
45. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/227.
46. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان،3ـ4/95.
47. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، 5/164.
48. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 3/253.
49. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 3ـ4/112.
50. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 4/450.
51. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 5/18.
52. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 4/760.
53. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 2/90.
54. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، 9/126.
55. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 5/83ـ84.
56. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 4/805.
57.حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 2/127.
58. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 9/20.
59.طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 5/121.
60. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 4/854.
61.حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 2/165.
62. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 5/241.
63. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 5/39.
64. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 10/333.
65.طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 7/310.
66. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 7/126.
67. حویزی، علی بن جمعه، نورالثقلین، 3/488.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 15:46 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

منطق تفسیر در نگاه طبرسی

بازديد: 147
منطق تفسیر در نگاه طبرسی

محمد بهرامی
ابوعلی فضل بن حسن طبرسی از دانشمندان بزرگ قرن پنجم و ششم هجری و از برجسته ترین مفسران شیعه است.
مرحوم طبرسی با بسیاری از دانشهای عصر خویش آشنایی داشت و در برخی از علوم، مانند صرف و نحو، معانی و بیان، لغت، شعر، حساب، جبر، تفسیر و علوم قرآنی صاحب نظر بود.
مفسّر بزرگ شیعه آثار بسیاری به جهان علم و اندیشه عرضه داشت، اما سوگمندانه تنها تعدادی از آن آثار بر جای مانده است. «مجمع البیان» و «جوامع الجامع» از جمله آثار برجای مانده از مرحوم طبرسی است. این دو اثر كه در راستای آشنا ساختن مسلمانان با معارف بلند قرآن و دانشهای قرآنی سامان گرفته از مهم ترین و بهترین آثار قرآن پژوهی است.
ویژگیهای فراوان این دو اثر، زمینه ساز رویكرد بسیاری از مفسران و قرآن پژوهان به آنها گشته، به گونه ای كه مفسران، تفسیر مجمع و جوامع را بسیار ارج می نهند و در جای جای آثار خویش از آنها سود می جویند.
مجمع البیان و جوامع الجامع از دریچه های مختلفی در خور امعان نظر است، اما آنچه در این نوشتار می آید نگاهی است تطبیقی به تفسیر طبرسی و هرمنوتیك با نحله های متفاوت آن. در این رویكرد همانندی های تفسیر طبرسی و هرمنوتیك تبیین می شود و تفاوتهای آن دو بر جسته می گردد.


منطق تفسیر در نگاه طبرسی

اصطلاح تفسیر در طول تاریخ تفسیر تعریفهای گونه گون چندی به خود گرفته است؛ از جمله:
«التفسیر هو الكلام فی أسباب نزول الآیة و شأنها و قصّتها.»1
«التفسیر كشف معانی القرآن و بیان المراد اعمّ من أن یكون بحسب اللفظ أو بحسب المعنی.»2
«التفسیر إخراج الشیء من مقام الخفاء إلی مقام التّجلّی.»3
«علم التفسیر الباحث عمّا أراد الله سبحانه بكلامه المجید.»4
«التفسیر علم یبحث فیه عن أحوال الكتاب العزیز.»5
در این میان مرحوم طبرسی مفسّر برجسته شیعه، دو تعریف برای تفسیر در دو كتاب «مجمع البیان» و «جوامع الجامع» می آورد:
الف. «التفسیر كشف المراد عن اللفظ المشكل.»6
ب. «التفسیر هو الكشف عمّا یدلّ علیه الكلام.»7
با نظر داشت واژه قرآن، تعریف نخست نشان می دهد: تفسیر قرآن كشف است، كشف مراد خداوند است و كشف مراد خداوند از آیات مشكل قرآن است.
واژگان تعریف دوم نیز حكایت از آن دارد كه تفسیر قرآن كشف است، كشف مدلول است و كشف مدلول آیات قرآن است.
بر اساس تعریف نخست، عنوان مفسّر زیبنده كسی است كه بتواند به مراد خداوند از آیات و واژگان مشكل قرآن دست یابد. و بر اساس تعریف دوم مفسّر كسی است كه مدلول آیات قرآن را كشف كند.
بنابراین می توان نتیجه گرفت تعریف دوم اعم از تعریف اول است؛ چه اینكه:
1. در تعریف اول هدف كشف مراد خداوند است كه آن مراد، همان دلالت تصوری است، اما در تعریف دوم هدف مدلول آیات است كه مدلول آیات اعمّ از مدلول تصوری و مدلول تصدیقی است.
2. در تعریف نخست، موضوع، تفسیر آیات مشكل قرآن است، ولی در تعریف دوم، موضوع، تمامی آیات است وعملیات تفسیر محدودبه بخشی ازآیات قرآن نیست.
با این دو تلقی از تفسیر، اگر مرحوم طبرسی را معتقد به تعریف اول بدانیم و تعریف دوم ایشان را به تعریف نخست مقید كنیم ایشان در شمار مفسرانی قرار می گیرد كه در فهم متن «مؤلف گرا» هستند و برای خواسته های مخاطب متن در فهم متن هیچ ارزشی قائل نیستند. در نتیجه تفسیر طبرسی و هرمنوتیك شلایرماخر، دیلتای و هرش از جهت هدف بسیار همخوان خواهد شد؛ چه اینكه در این سه نوع هرمنوتیك نیز كانون اصلی بحث، مؤلف متن است؛ در هرمنوتیك شلایرماخر هدف ذهنیت مؤلف است و نیت مؤلف به عنوان یك امر آگاهانه مورد پذیرش شلایر نیست و هدف هرمنوتیك خوانده نمی شود و در هرمنوتیك هرش، هدف، نیت و مراد پدید آورنده متن است؛ به گونه ای كه بی توجهی به نیت مؤلف زمینه ساز نایافتن معنای متن است.
بنابراین، چه هدف هرمنوتیك را ذهنیت مؤلف بدانیم و چه نیت صاحب متن، در نهایت آنچه ملاك و محور قرار می گیرد پدید آورنده متن است.
افزون بر این تفاوت دیگری نیز میان تفسیر مورد نظر طبرسی با هرمنوتیك وجود دارد و آن تفاوت درموضوع تفسیر و هرمنوتیك است. برابر تعریف نخست، بر كشف مراد از الفاظ یا آیات غیر مشكل قرآن اصطلاح تفسیر صادق نیست و موضوع تفسیر تنها آیات مشكل قرآن است، اما در هرمنوتیك ـ اعم از رمانتیك و جدید ـ موضوع تمام اجزاء و اركان تشكیل دهنده یك متن است ؛به گونه ای كه بر هرگونه عملیاتی كه در راستای فهم یك متن انجام گیرد ـ چه واژگان آن متن از مشكلات به شمار آید و چه از بدیهیات ـ عنوان هرمنوتیك تطبیق می كند.
شواهد بسیاری در «مجمع البیان» و «جوامع الجامع» مرحوم طبرسی را یك مفسر «مؤلف گرا» نشان می دهد. برای نمونه ایشان در تفسیر آیات زیر در پی تبیین مراد است:
«سنقرئك فلاتنسی. إلاّ ما شاء الله إنّه یعلم الجهر و ما یخفی» اعلی/6ـ7
«بل یداه مبسوطتان ینفق كیف یشاء» مائده/64
«و ما منع الناس أن یؤمنوا إذ جاءهم الهدی إلاّ أن قالوا أ بعث الله بشراً رسولاً» اسراء/94
«والصابرین فی البأساء و الضرّاء و حین البأس» بقره/177
«یلقی الروح من أمره علی من یشاء من عباده لینذر یوم التلاق» غافر/15
احتمال دوم آن است كه مرحوم طبرسی، تفسیر قرآن را كشف مدلول آیات قرآن بداند؛ یعنی ایشان در تفسیر جوامع الجامع كه پس از تفسیر مجمع البیان نوشته است از دیدگاه پیشین خویش عدول كرده تفسیر را «الكشف عمّا یدلّ علیه الكلام» معرفی می كند. در این صورت نویسنده مجمع البیان تفسیر را كشف مراد نمی داند، بلكه كشف مدلول می داند كه اعمّ از مراد و غیرمراد است. با این فرض تفسیر طبرسی از جهت هدف از هرمنوتیك شلایرماخر، دیلتای و هرش فاصله می گیرد و با هرمنوتیك هایدگر و گادامر همخوانی بیشتری نشان می دهد. هدف تفسیر بر اساس تعریف دوم، مدلول كلام یا آیات قرآن می شود و تفسیر، جنبه «متن محوری» به خود می گیرد و دست یابی به مراد صاحب متن یا ذهنیت وی ناممكن خوانده می شود.

انحصارگرایی در تفسیر قرآن

تفسیر و تفسیرنگاری در جهان اسلام مراحل دشواری را پشت سر گذاشته است در سده های نخست اسلام، گروه ها و فرقه هایی تفسیر آیات قرآن را به افراد خاصی اختصاص می دادند و به روایاتی از معصومین(ع) و سیره صحابه و تابعان استناد می كردند و دیگران را تنها با بهره وری از روایات مجاز در تفسیر می دانستند.
برخی از دلایل ایشان عبارت است از:
«عن النبی(ص) و عن الأئمة القائمین مقامه(ع): انّ تفسیر القرآن لایجوز إلاّ بالأثر الصحیح و النصّ الصحیح.»
«عن النبی(ص) انّه قال: من فسّر القرآن برأیه فأصاب الحقّ فقد أخطأ.»
«كره جماعة من التابعین القول فی القرآن بالرأی، كسعید بن المسیب و عبیدة السلمانی و نافع و سالم بن عبدالله و غیرهم.»
در برابر این جریان فكری كه پیروان در خور توجهی داشت مرحوم طبرسی موضع گیری كرد و با نقد و بررسی دلایل ایشان اصل مدعا را از درجه اعتبار ساقط ساخت. او می نویسد:
«خداوند انسانها را به فهم و درك و استنباط آیات قرآن فرا می خواند و روش رسیدن به فهم آیات را نیز روشن می سازد. خداوند آنان را كه در فهم آیات قرآن می كوشند می ستاید: «لعلمه الذین یستنبطونه منهم» 8 و كسانی را كه در آیات قرآن نمی اندیشند و از تفكر و تدبّر در قرآن دوری می كنند سرزنش می كند: «أفلایتدبّرون القرآن أم علی قلوب أقفالها» 9. افزون بر این خداوند زبان قرآن را زبان عربی معرفی می كند: «انّا جعلناه قرآناً عربیاً».10
افزون بر آیات قرآن، پیامبر(ص) می فرماید:
«اذا جاءكم عنّی حدیث فاعرضوه علی كتاب الله، فما وافقه فاقبلوه، و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط.»11
بر اساس این حدیث، درستی و نادرستی روایات بایستی با توجه به آیات قرآن احراز شود. بنابراین چگونه ممكن است برابر این روایت، احادیث را به آیات قرآن عرضه كنیم، با آن كه قرآن ازجهت معنی مفهوم نیست. در نتیجه این دلیل و مانند آن نشان می دهد ظاهر آن روایت متروك است و یا اگر آن روایت از جهت سند صحیح باشد معنایش این است كه: كسی كه آیات را برابر نظر و رأی خود حمل كند و به شواهد لفظی آیات توجه نكند و اتفاقاً به حق نیز برسد، به بیراهه رفته است. از پیامبر اسلام نیز روایت شده كه «القرآن ذلول ذو وجوه، فاحملوه علی أحسن الوجوه».12»
مرحوم طبرسی در این سخن خویش، دو اشكال بر «انحصار تفسیر به افراد خاص» وارد می كند؛ اشكال نخست ایشان ناسازگاری مستندات این باور با آیات قرآن است؛ چه اینكه اگر گروه خاصی صلاحیت تفسیر دارند و دیگران باید از تفسیر آنها سود ببرند، پس چرا خداوند انسانها را به استنباط از قرآن فرا می خواند و چرا گروهی را ستوده و عده ای را نكوهش می كند. افزون بر این به چه علت قرآن را به زبان عربی نازل كرده است؛ زبانی كه برای تمام عرب زبانان در خور فهم است.
اشكال دوم این باور، ناسازگاری با روایات است؛ روایت عرضه احادیث به قرآن و روایتی كه قرآن را دارای چند وجه معرفی می كند. واكنش مرحوم طبرسی در برابر این باورهای تنگ نظرانه، نشان ازگرایش ایشان به جریان اصلاح طلبی و نوگرایی درعلوم اسلامی به ویژه دانش تفسیر و علوم وابسته به آن دارد. جریانی كه در جهان اسلام، قرنها پیش از عصر اصلاحات در غرب رخ داد و مفسران قرآن و قرآن پژوهان را از پیشگامان اصلاحات جلوه داد.
مارتین لوتر مانند مرحوم طبرسی در برابر این اندیشه كلیسایی كه شناخت تحلیلی و محتوایی از كتاب مقدس تنها بایستی از آموختن نوشته ها و آثار بر جای مانده از پیشینیان مانند اگوستین انجام گیرد مقاومت كرد و یكی از شرایط مهم فهم آیات قرآن كتاب مقدس را مراجعه مستقیم و بی واسطه به كتاب مقدس معرفی كرد. در این راستا وی بدون توجه به توصیه های اساتید خود به كتاب مقدس مراجعه مستقیم داشت و در دانشگاه متن كتاب مقدس را تفسیر می كرد؛ نه آنچه را كه تفسیر و تأویل قدسیان از متون مقدس بود.13
جنبش اصلاح طلبی با استناد به وضوح و روشنی آیات كتاب مقدس، انحصار تأویل و تفسیر كتاب مقدس به كلیسا را ردّ كرد و همگان را به تأویل و تفسیر آن توانا اعلام كرد.

چند معنایی و معنای قطعی در تفسیر

یكی از مباحث مهم هرمنوتیك، بحث تعدد معنای متن و معنای قطعی متن است. آیا متن یك معنی دارد یا چند معنی؟ آیا رسیدن به معنای قطعی متن امكان پذیر است، یا اصولاً چیزی به نام معنای قطعی نداریم؟ برخی از دانشمندان هرمنوتیك، معتقد به تعدّد معنی هستند و گروهی تك معنایی را باور دارند. و درباره معنای قطعی، عده ای بر این باورند كه دست یابی به معنای قطعی و نهایی امكان پذیر است و برخی پی بردن به معنای قطعی را ناممكن می خوانند.
این بحث در تفسیر مجمع البیان نیز آمده است. نویسنده مجمع نسبت به برخی از آیات، چند معنایی را می پذیرد و نسبت به برخی دیگر منكر چند معنایی است. و از آن سو در مورد برخی از آیات به معنای قطعی معتقد است و در تعدادی از آیات معنای قطعی و نهایی را باور ندارد. ایشان آیات قرآن را به چهار گروه تقسیم می كند:
1. آیاتی كه در شمار آیات مجملات قرآن نیستند و یك معنی را بیشتر بر نمی تابند و احتمال دو معنایی یا چند معنایی در آنها نمی رود مانند:
«ولاتقتلوا النفس التی حرّم الله إلاّ بالحقّ»، «و إلهكم إله واحد»، «ولایظلم ربّك أحداً».
این گونه آیات برای كسانی كه به زبان عربی آشنایی دارند در خور فهم است و آنها می توانند فحوای این آیات را دریابند و به مراد خداوند پی ببرند و شناخت آنها از مراد خداوند قطعی باشد.
2. برخی از آیات، مجمل خوانده می شوند و ظاهر آن آیات از مراد خداوند خبر نمی دهد؛ مانند «أقیموا الصلاة و آتوا الزكاة » و «وآتوا حقّه یوم حصاده». این گونه آیات نیازمند تبیین پیامبر(ص) ـ كه برگرفته از وحی است ـ می باشد تا آن حضرت اعیان صلوات و اعداد ركعات و مقادیر زكوات را روشن سازد.
3. آیاتی كه دو احتمال یا چند احتمال در مورد آنها جاری است و از آن سو جایز نیست تمامی این احتمالات مراد باشد، بلكه دلیل دلالت دارد بر اینكه مراد یكی از احتمالات است و در حقیقت اشتباه مراد به غیرمراد شده است. در این موارد آیات حمل بر احتمالی می شوند كه با دلیل سازگار است، و درست است كه همان احتمال مراد خداوند نامیده شود.
4. آیاتی كه واژگان آنها دو معنایی یا چند معنایی هستند و هر یك از آن معانی ممكن است مراد باشد. در این گونه آیات، نمی توان یك معنی را مقدم بر دیگری داشت و همان را مراد قطعی آیه دانست، مگر در صورتی كه مفسر از روایت پیامبر(ص) با امام معصوم آن هم روایت مقطوع سود ببرد، بلكه در آن موارد می توان به چند مراد قائل شد و هر یك از معانی را مراد خداوند دانست و نظریه هیچ یك از مفسران را حجت و معتبر ندانست. بلی؛ در صورتی كه یكی از معانی اتفاق مفسران را با خود داشته باشد می توان به استناد اجماع، یكی ازاحتمالات را مراد خداوند معرفی كرد.14

تفسیر دستوری و تفسیر فنی

مرحوم طبرسی دو نوع تفسیر از آیات قرآن ارائه می دهد؛ در یك نوع به مشخصات و ویژگیهای زبان عربی توجه می كند و تفسیر وی بیشتر جنبه زبان شناختی به خود می گیرد و در این نوع از تفسیر، مفسّر به گوینده متن و ویژگیهای آن توجه ندارد و تنها از طریق واژگان به تفسیر می پردازد. مباحثی كه مرحوم طبرسی با عنوان «اللغة»، «القراءة»، «الاعراب» و «المعنی» می آورد بیشتر در راستای این نوع از تفسیر است.
این نگاه ایشان، به تفسیر مجمع البیان، جنبه معنی شناسی داده است و می توان ادعا كرد مرحوم طبرسی با رویكردی معنی شناسانه به آیات قرآن نظر داشته است؛ هر چند نشانه هایی از هرمنوتیك دستوری نیز در خود دارد.
شیوه دوم مرحوم طبرسی در تفسیر آیات قرآن، با نظرداشت صاحب متن انجام گرفته است در این روش، ایشان نخست با نگاهی برون متنی به شناخت صاحب متن می پردازد و صفات ثبوتی و سلبی خداوند را به بحث می نشیند، پس از آن به درون آیات باز می گردد و آیات را در پرتو خداشناسی خویش به فهم می آورد، و از تفسیر قرآن به قرآن كه یكی ازمتدهای تفسیر آیات قرآن است در تأیید نظریه تفسیری خود سود می جوید.
ایشان در مباحث خداشناسی جسمانیت خداوند را منكر است و دلایل استواری بر جسم نبودن خداوند می آورد. در نتیجه وقتی به آیاتی كه به ظاهر نشان از جسمانیت خداوند دارد می رسد این گونه آیات را در پرتو خداشناسی خود تفسیر می كند.
برای نمونه در آیه شریفه «وجوه یومئذ ناضرة. إلی ربّها ناظرة»(قیامة/22ـ23) واژه «ناظرة» ظهور در رؤیت خداوند با چشم دارد و ماده آن یعنی «النظر» چنان كه مرحوم طبرسی می گوید به معنای گرداندن حدقه به سمت و سوی هدف برای دیدن آن است.
مرحوم طبرسی در تفسیر این آیه شریفه تحت تأثیر باورهای مذهبی خود قرار می گیرد و با كمك شناختی كه از پدیدآورندگان قرآن پیدا كرده است آیه را تفسیر می كند. او نخست ذیل عنوان «اللغة» معانی دیگری برای ناظرة ذكر می كند و آن معانی را با آیات قرآن و اشعار عربی تأیید می كند:
«والنظر تقلیب الحدقة الصحیحة نحو المرئی طلباً لرؤیته. و یكون النظر بمعنی الانتظار، كما قال عزّ شأنه: "وإنّی مرسلة إلیهم بهدیة فناظرة" ای منتظرة، و قال الشاعر:
وجوه یوم بدر ناظرات * * * الی الرحمن تنتظر الفلاحا
ثمّ یستعمل فی الفكر، فیقال نظرت فی هذه المسألة؛ ای تفكّرت. و منه المناظرة و تكون من المقابلة؛ یقال دور بنی فلان تتناظر، ای تتقابل.»15
پس ازبحث در واژگان آیه شریفه كه به عنوان پیش درآمدی بر نتیجه است، مرحوم طبرسی با عنوان «المعنی» به تبیین مراد خداوند از جمله «الی ربّها ناظرة» می نشیند و چندین اشكال بر نظریه كسانی كه نظر را به معنای رؤیت می دانند وارد می كند. او در نقد این نظریه می نویسد:
«و هذا لایجوز لأنّ كلّ منظور الیه بالعین مشارالیه بالحدقة و اللحاظ، و الله یتعالی عن أن یشار الیه بالعین، كما یجلّ سبحانه عن أن یشار الیه بالأصابع. و أیضاً فإنّ الرؤیة بالحاسة لاتتمّ الاّ بالمقابلة و التوجه، و الله یتعالی عن ذلك بالاتفاق، و ایضاً فانّّ الرؤیة بالحاسّة لاتتمّ الاّ باتصال الشعاع بالمرئی، و الله منزه عن اتّصال الشعاع به. علی أن النظر لایفید الرؤیة فی اللغة، فإنّه اذا علق بالعین أفاد طلب الرؤیة كما أنّه إذا علّق بالقلب أفاد طلب المعرفة بدلالة قولهم نظرت الی الهلال فلم أره. فلو أفاد النظر الرؤیة لكان هذا القول ساقطاً متناقضاً. و قولهم مازلت أنظر الیه حتّی رأیته، و الشیء لایجعل غایة لنفسه فلایقال مازلت أراه حتّی رأیته. و لأنّا نعلم الناظر ناظراً بالضرورة و لانعلمه رائیاً بالضرورة، بدلالة أنّا نسأله: هل رأیت أم لا.»16
اینكه نظر به معنای دیدن باشد ممكن نیست، زیرا هر آنچه با چشم بدان نگریسته شود با حدقه چشم و سمت و سوی نگاه بدان اشاره می شود و خدا از این برتر است كه بدو با چشم اشاره شود، چنان كه از این والاتر است كه با انگشتان بدو اشاره شود. نیز دیدن با عضو بینایی ممكن نخواهد شد، جز با روكردن به سوی چیزی، و خدا از این برتر است به اتفاق همگان.
نیز دیدن با چشم جز با اتصال شعاع نور با آنچه دیده می شود نخواهد بود كه خدا از این نیز منزّه است. افزون بر اینكه نگاه در لغت به معنای دیدن نیست، زیرا نگاه با چشم، تمنای دیدن را می رساند، چنان كه نگاه با دل، تمنای شناختن را. شاهد آن این است كه می گویند به هلال نگریستم اما آن را ندیدم، كه اگر نگریستن به معنای دیدن بود این سخن تناقض داشت و باطل بود. یا اینكه می گویند این قدر او را نگاه كردم تا آن كه دیدمش؛ چگونه می شود چیزی سرانجام خود باشد؛ آیا می توان گفت همواره آن را دیدم تا آن كه آن را دیدم. دیگر اینكه ما نظر كننده را قطعاً نظر كننده می دانیم، اما لزوماً او را بیننده نمی خوانیم، زیرا وقتی او در چیزی می نگر به او می گوییم: آیا دیدی یا ندیدی.
به باور مرحوم طبرسی ماده ناظرة اگر به معنای رؤیت باشد مراد نظر به نعمتهای بهشت است نه به خداوند، و اگر به معنای انتظار باشد در معنای انتظار اختلاف است؛ برخی ناظرة را به معنی «منتظرة لثواب ربها» و گروهی به معنای «مؤملة لتجدید الكرامة» و عده ای به «انّهم قطعوا آمالهم و اطماعهم عن كلّ شیء سوی الله تعالی» معنی می كنند.17
درهمین راستا وقتی مرحوم طبرسی آیات به ظاهر ناسازگار با صفات خداوند را تفسیر می كند فهم او بیشتر تحت تأثیر شناخت ایشان از پدید آورنده قرآن قرار می گیرد.
ایشان در تفسیر آیه «قال ربّ أرنی أنظر إلیك» كه به ظاهر بر امكان رؤیت خداوند دلالت دارد، دو احتمال ذكر می كند كه هیچ یك از دو احتمال با ظاهر آیه همخوانی ندارد؛ اما با شناخت مرحوم طبرسی از خداوند و صفات واجب الوجود سازگار است.
احتمال اول:
«ما قاله الجمهور و هو الأقوی أنّه لم یسأل الرؤیة لنفسه، و انّما سألها لقومه حین قالوا له لن نؤمن لك حتی نری الله جهرة.»18
احتمال دوم:
«انّه(ع) لم یسأل الرؤیة بالبصر، و لكن سأله أن یعلمه لنفسه ضرورة بإظهار بعض الأعلام الآخرة التی تضطره الی المعرفة، فتزول عنه الدواعی و الشكوك و یستغنی عن الاستدلال فخفّف المحنة علیه.»19
احتمال اول: جمهور می گویند برای خودش درخواست رؤیت نكرد، بلكه برای قوم خویش درخواست كرد، زیرا آنها می گفتند تا خدا را آشكار ننگریم به تو ایمان نمی آوریم.
احتمال دوم: منظور موسی این نبود كه خدا را با چشم بنگرد، بلكه می خواست پاره ای از نشانه های آخرت به او نشان داده شود، تا معرفت كامل حاصل شود و شك وتردیدها از میان برود و نیازی نداشته باشد كه برای قوم بنی اسرائیل استدلال كند و آنها انكار كنند.
شیوه دوم تفسیر مرحوم طبرسی نشانه هایی از هرمنوتیك فنی را با خود دارد؛ هر چند از جهت نظری و عملی تفاوتهایی دارند. در این روش مرحوم طبرسی ناگزیر از پیروی از واژگان آیات و محدودسازی خود به مدلول الفاظ نیست، بلكه می تواند ازمعانی متعارف و شایع الفاظ گذر كند و معانی دیگر الفاظ را با تأیید آیات و روایات و اشعار عربی، به عنوان مراد خداوند بیان كند در صورتی كه در روش نخست، واژگان نقش اصلی را در شكل دادن تفسیر بر عهده دارند و مفسّر نمی تواند از باورها و اندیشه های خویش در كشف مراد خداوند سود جوید.

نقش سیاق در تفسیر

عامل دیگری كه در شیوه دوم تفسیر مرحوم طبرسی بسیار كاربرد دارد و شناخت بهتری از پدید آورنده متن فراهم می سازد سیاق آیات است. توجه به سیاق بستر مناسب برای فهم آیه و آیات را فراهم می سازد و مفسّر را با افق پهن تری از موضوع آشنا می سازد. افق جدید، فهم مفسر را دقیق و احتمال اشتباه را بسیار كاهش می دهد. مفسّر با این رویكرد خود را در دور هرمنوتیكی قرار می دهد و از افق محدود به افق پهن تر و از افق بزرگ تر به افق كوچك تر می رود تا سرانجام به فهم مراد خداوند دست یابد. در مرحله نخست وقتی مفسر در پی كشف مراد خداوند است به واژگان آیه می نگرد برای هر واژه معنایی می آورد، سپس این معانی را با معانی دیگر واژه های آیه مقایسه می كند و معنای آیه را كشف می كند، آن گاه معنای آیه را با معنای سیاق پیشین و پسینی به مقایسه می گیرد. این دور را هم چنان ادامه می دهد، از لفظ به واژگان، و از واژگان به آیه، و از آیه به واژگان آیات دیگر و… می رود تا آن كه سرانجام به مراد خداوند دست یابد.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان به واژگان آیات پسینی و پیشینی بسیار توجه دارد و از سیاق آیه یا آیات به مراد آیات پل می زند. برای نمونه در تفسیر آیه «وقطّعن أیدیهنّ»(یوسف/31) از سیاق آیه در گزینش یكی از احتمالات سود برده می نویسد:
«و قال آخرون: هذا تنزیه له من شبه البشر لفرط جماله، و یدلّ علی هذا سیاق الآیة ما هذا بشراً إن هذا إلاّ ملك كریم.»20
در مواردی نویسنده مجمع البیان از سیاق در نقد و بررسی نظریات تفسیری سود می برد و با كاهش احتمالات، خود را به مراد خداوند نزدیك تر می سازد. برای نمونه در تفسیر آیه «فنظر نظرة فی النجوم فقال إنّی سقیم»(صافات/88) چند معنی برای آیه شریفه نقل می كند و در نقد و بررسی نظریه سوم از سیاق در اثبات ضعف معنای سوم بهره می جوید.
«(و ثالثها:) ان معناه نظر فی النجوم نظر تفكر فاستدلّ بها كما قصد الله تعالی فی سورة الأنعام فی كونها محدثة غیرقدیمة و لا آلهة. و أشار بقوله إنّی سقیم علی انّه فی حال سهلة النظر و لیس علی یقین من الأمر و لاشفاء من العلم… و هذا الوجه ضعیف، لأنّ سیاق الآیة یمنع منه.»21

فرهنگ زمانه و فهم قرآن

یكی از اصول مهم فهم متن كه در شیوه دوم مرحوم طبرسی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است شناخت فرهنگ و آداب و رسوم عصر شكل گیری متن است. این شناخت، مخاطب متن را قادر می سازد از صاحب متن تصویر بهتر و شفاف تری داشته باشد و با زمینه های بیشتری از ذهنیت او آشنا شود. در نتیجه رسیدن به مراد خداوند آسان تر گردد و امكان بازشناسی مراد از غیر مراد فراهم آید.
شناخت فرهنگ عصر نزول در تفسیر مجمع البیان جلوه های متفاوتی یافته است گاه سبب نزول به عنوان حكایتگر فرهنگ عصر نزول نمایانده شده است و گاه ادبیات و اشعار عربی و گاه باورها و عقاید و رفتارهای اعراب صدر اسلام.

نقش اسباب نزول در تفسیر

اسباب نزول آیات در تفسیر مجمع البیان نقش بسیار مهمی در فهم بهینه آیات دارد. در جای جای این تفسیر از سبب نزول برای رسیدن به مراد خداوند بهره برداری شده است. یكی از مباحث مهم مرحوم طبرسی ذیل برخی از آیات بحث اسباب نزول است كه با عنوان «النزول» آورده می شود. برای نمونه ذیل آیه «و ما علی الذین یتقون من حسابهم من شیء و لكن ذكری لعلّهم یتقون» (انعام/69) می نویسد:
«قال ابوجعفر(ع) لما نزلت"فلاتقعد بعد الذكری مع القوم الظالمین" قال المسلمون: كیف نصنع إن كان كلّما استهزأ المشركون بالقرآن قمنا و تركناهم، فلاندخل إذا المسجد الحرام و لانطّوّف بالبیت الحرام، فأنزل الله سبحانه: "و ما علی الذین یتقون من حسابهم…".»22
و در تفسیر آیه «یسئلونك عن الخمر و المیسر قل فیهما إثم كبیر و منافع للناس و إثمهما أكبر من نفعهما» می نویسد:
«نزلت فی جماعة من الصحابة، أتوا الرسول(ص) فقالوا أفتنا فی الخمر و المیسر فانّها مذهبة للعقل مسلبة للمال، فنزلت الآیة.»23
یكی از فواید اسباب نزول در تفسیر مجمع البیان، فهم بهینه آیات است.
برای نمونه نویسنده مجمع البیان در تفسیر آیه «أفمن اتّبع رضوان الله»(آل عمران/162)، سبب نزول را دلیل درستی یكی از نظریات تفسیری می خواند. او پس از بیان اولین و دومین نظریه می نویسد:
«و ثالثها: أفمن اتّبع رضوان الله بالجهاد فی سبیله كمن باء بسخط من الله فی الفرار منه، رغب عنه عن الزجاج و الجبائی، و هذا الوجه یطابق ما سبق ذكره من سبب النزول.»24
نمونه دوم: آیه شریفه «فمن حجّ البیت أو اعتمر فلاجناح علیه أن یطّوّف بهما»(بقره/158). این آیه شریفه با حكم به وجوب سعی بین صفا و مروه ناسازگار است، زیرا كلمه «فلاجناح» می گوید: سعی بین صفا و مروه مانعی ندارد.
مرحوم طبرسی با توجه به سبب نزول آیه، این توهم را می زداید و مراد آیه شریفه را بیان می كند. او می نویسد:
«قال الصادق(ع): كان المسلمون یرون أنّ الصفا و المروة ممّا ابتدع أهل الجاهلیة، فأنزل الله هذه الآیة. و انّما قال فلاجناح علیه أن یطّوّف بهما و هو واجب أو طاعة علی الخلاف فیه، لأنّه كان علی الصفا صنم یقال له أساف، و علی المروة صنم یقال له نائلة، و كان المشركون إذا طافوا بهما مسحوهما، فتحرّج المسلمون عن الطواف بهما لأجل الصنمین، فأنزل الله هذه الآیة. عن الشعبی و كثیر من العلماء. فرجع رفع الجناح عن الطواف بهما إلی تحرّجهم عن الطواف بهما لأجل الصنمین، لا إلی عین الطواف، كما لوكان الانسان محبوساً فی موضع لایمكنه الصلاة إلاّ بالتوجه إلی ما یكره التوجه الیه من المخرج و غیره، فیقال له لاجناح علیك فی الصلاة إلی ذلك المكان، فلایرجع رفع الجناح إلی عین الصلاة،لأنّ عین الصلاة واجبة، إنّما یرجع الی التوجه إلی ذلك المكان.»25
امام صادق(ع) فرمود: مسلمانان گمان می كردند كه صفا و مروه از بدعتهای اهل جاهلیت است، به همین دلیل خداوند این آیه را نازل فرمود. شعبی و بسیاری از علما می گویند علت اینكه خداوند این گونه فرمود: مانعی نیست كه سعی به جا بیاورید و حال آن كه سعی بین صفا و مروه واجب یا مستحب است، این است كه بالای كوه صفا بتی به نام «اساف» و بالای كوه مروه بتی به نام «نائله» نصب گردیده بود، مشركان هرگاه میان صفا و مروه سعی می كردند آنها را به عنوان تبرك مسح می كردند و بدین رو مسلمانان از سعی میان صفا و مروه به جهت همان بتها خودداری می كردند، پس خداوند این آیه را نازل كرد. پس منظور این است كه از لحاظ وجود آن بتها مانعی و اشكالی نیست و گرنه اصل سعی میان صفا و مروه معلوم بوده كه مانعی ندارد. چنان كه اگر انسان در جایی محبوس باشد كه نماز خواندن در آن روكردن به نقطه ای را لازم دارد كه توجه به آن در حال نماز مكروه است و جز آن نقطه به جهت دیگر هم نماز خواندن ممكن نباشد، در این حال به او بگویند: مانعی ندارد نماز به آن جهت بخوانی، روشن است كه عدم منع در این عبارت، مربوط به اصل نماز نیست، بلكه درباره نماز خواندن به آن جهت است.
بهره وری مرحوم طبرسی از اسباب نزول قرآن در فهم بهینه آیات بسیار گسترده است، اما این توجه فراگیر سبب نمی شود مرحوم طبرسی در مواردی كه اسباب نزول، خاص هستند و آیه عام، ملاك را خصوص سبب نزول آیه قرار دهد، بلكه ایشان نیز مانند بسیار دیگری از قرآن پژوهان و مفسران ملاك را عموم آیه می داند و آیه را بر تمام مصادیقش در تمام زمانها و مكانها حمل می كند. برای نمونه سبب نزول آیات زیر خاص است و آیات عام:
«قد سمع الله قول التی تجادلك فی زوجها و تشتكی إلی الله و الله یسمع تحاوركما إنّ الله سمیع بصیر. الذین یظاهرون منكم من نسائهم ما هنّ امهاتهم…» مجادله/1ـ3
«والذین یرمون المحصنات ثمّ لم یأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة و لاتقبلوا لهم شهادة أبداً و أولئك هم الفاسقون» نور/4
مرحوم طبرسی سبب نزول آیه نخست را اظهار اوس بن صامت می داند. بنابراین سبب نزول آیه خاص است، و اگر ملاك خصوص سبب باشد حكم آیه تنها درمورد اوس بن صامت و همسرش خولة بنت خویلد جاری است، اما مرحوم طبرسی ملاك را عموم آیه می داند و در تمام مواردی كه ظهار اتفاق افتد حكم آیه را جریان می دهد.26

فرهنگ زبانی اعراب در مجمع البیان

جلوه دیگر فرهنگ زمانه در تفسیر مجمع البیان اشعار و ادبیات عرب جاهلی و مسلمانان صدر اسلام است.
در جای جای تفسیر مجمع از اشعار و فرهنگ زبانی اعراب در راستای رسیدن به مراد خداوند بهره برداری شده است. هر چند در موارد بسیاری نیز از اشعار در كشف معنای لغوی واژگان آیات استفاده شده است. از جمله برای تأیید معنای لغوی «عبادت» در آیه «ایاك نعبد و ایاك نستعین» از شعر طرفه سود می برد:
«العبادة فی اللغة هی الذلّة، یقال: طریق معبّد؛ ای مذلّلٍ بكثرة الوطء. قال طرفة:
تُباری عِتاقاً ناجیاتٍ و أتبعتْ * * * وظیفاً وظیفاً فوق مورٍ مُعَبّدٍ27
و در نشان دادن بار معنایی «هدایت» در آیه «اهدنا الصراط المستقیم» می نویسد:
«الهدایة فی اللغة الارشاد، و الدلالة علی الشیء. یقال لمن یتقدم القوم و یدلهم علی الطریق: هاد خریت؛ ای دال مرشد. قال طرفة:
للفتی عقل یعیش به * * * حیث تهدی ساقه قدمه
و الهدایة التوفیق. قال: 
فلاتعجلنّ هداك الملیك * * * فإنّ لكلّ مقام مقالاً28
در برخی موارد مرحوم طبرسی از اشعار عربی برای رسیدن به مراد خداوند استفاده می كند؛ برای نمونه ایشان در تفسیر آیه «الله یستهزئ بهم» پنج نظریه می آورد و نظریه اول و دوم را با فرهنگ زبانی اعراب و اشعار عربی تأیید می كند:
«قیل فی معنی الآیة و تأویلها وجوه:
أحدها، أن یكون معنی الله یستهزئ بهم: یجازیهم علی استهزاءهم. و العرب تسمّی الجزاء علی الفعل باسمه، و فی التنزیل: و جزاء سیئة سیئة مثلها، و إن عاقبتم فعاقبوا بمثل ماعوقبتم به. و قال عمروبن كلثوم:
ألا لایجهلن أحد علینا * * * فنجهل فوق جهل الجاهلینا
و انّما جاز ذلك لأنّ حكم الجزاء ان یكون علی المساواة.
(و ثانیها) أن یكون معنی استهزاء الله تعالی بهم تخطئته إیاهم و تجهیله لهم فی إقامتهم علی الكفر و إصرارهم علی الضلال. و العرب تقیم الشیء مقام ما یقاربه فی معناه؛ قال الشاعر:
إنّ دهراً یلُفّ شَملی بِجُمل * * * لَزَمانٌ یهُمّ بالإحسان
و قال آخر:
كم أناسٍ فی نعیم عمروا * * * فی ذری ملك تعالی فبسق
سكت الدهر زماناً عنهم * * * ثم أبكاهم دماً حین نطق.»29
و درمعنای این آیه و تأویل آن وجوهی گفته شده است:
1. معنای «الله یستهزئ بهم» آن است كه خدا در مقابل این استهزا آنها را عذاب می كند و این جزا استهزا نامیده شده، زیرا در بین عرب جزا و كیفر هر عمل را به نام همان عمل می خوانند؛ چنان كه در قرآن می خوانیم «و جزاء سیئة سیئة مثلها» و «وإن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم».
و در شعر عمروبن كلثوم می خوانیم:
«ألا لایجهلنّ أحد علینا * * * فنجهل فوق جهل الجاهلینا
2. معنای استهزای خداوند تخطئه منافقان است؛ خدا منافقان را در این عمل نفاقی و استهزای ایشان نسبت به مؤمنان تخطئه كرده و آنان را نادان و جاهل می داند و عرب هر چه را با چیز دیگری همراه و نزدیك باشد به همان نام می نامد، بدین رو تخطئه نیز استهزا نامیده می شود. در تفسیر «والنجم إذا هوی» نیز مرحوم طبرسی از فرهنگ زبان عربی و اشعار سود می جوید. ایشان چند نظریه درباره مراد خداوند از این آیه شریفه می آورد، و در نظریه دوم می نویسد:
«إنّه أراد بالنجم الثریا. أقسم بها إذا سقطت و غابت مع الفجر، عن ابن عبّاس و مجاهد. والعرب تطلق اسم النجم علی الثریا خاصّة. قال ابوذؤیب:
فوردن و العیوق مقعد رابئ * * * الضرباء فوق النجم لایتتلّع
قال ابن درید: و الثریا سبعة أنجم؛ ستة ظاهرة و واحد خفی، یمتحن الناس به أبصارهم.»30

باورهای عرب جاهلی در مجمع البیان

جلوه سوم فرهنگ زمانه، در بهره وری مرحوم طبرسی از باورها، اعتقادات و سنتهای عربی جاهلی نمود می یابد. نویسنده مجمع البیان در راستای شناخت بهتر زمینه های نزول وحی و كاهش احتمال اشتباه در كشف مراد خداوند به فرهنگ عرب جاهلی و مسلمانان صدر اسلام بسیار توجه دارد. ایشان در جای جای تفسیر مجمع البیان در پرتو فرهنگ مردم عصر نزول آیات را به فهم می آورد. برای نمونه در تفسیر آیه «و لكم فی القصص حیاة» از فرهنگ عرب جاهلی در فهم بهینه آیه سود برده می نویسد:
«إنّ معناه: لكم فی وقوع القتل حیاة، لأنّه لایقتل إلاّ القاتل دون غیره، بخلاف ماكان یفعله أهل الجاهلیة الذین كانوا یتفانون بالطوائل.»31
در تفسیر آیه «الطلاق مرّتان فإمساك بمعروف…» نیز از فرهنگ عصر جاهلی سود برده شده است. مرحوم طبرسی می نویسد:
«كان الرجل فی الجاهلیة إذا طلّق امرأته ثمّ راجعها قبل أن تنقضی عدّتها كان له ذلك، و إن طلقها ألف مرّة لم یكن للطلاق عندهم حدّ.»32
و در تفسیر آیات «الذین یأكلون الرّبا لایقومون إلاّ كما یقوم الذی یتخبّطه الشیطان من المسّ» (بقره/275) و «لاتتبدّلوا الخبیث بالطیب»(نساء/2) و «أن ترثوا النساء كرهاً»(نساء/19) و آیات دیگری نیز از فرهنگ عصر جاهلی سود برده شده است.33

پیش فرض ها در تفسیر مجمع البیان

یكی از شاخصه های اصلی دانش هرمنوتیك با گرایشهای متفاوت آن، ضرورت پیش فرض ها در فهم متن است. در هرمنوتیك شلایرماخر وجود و ضرورت پیش فرض ها برای رسیدن به ذهنیت صاحب متن است. در سایر هرمنوتیك ها نیز به انحاء گوناگون پیش فرض ها در عملیات تفسیری دخیل هستند و مفسر با توجه به پیش فهم به سراغ متن می رود. البته باید به این نكته توجه داشت كه پیش فرض ها و پیش فهم ها با پیش داوری ها متفاوت است؛ پیش داوری نكوهیده است و به تعبیر علامه طباطبایی مفسر را وادار به تطبیق آیات با داوری ها و افكار خود می كند. اما پیش فرض ها در فهم بهینه متن و جلوگیری از لغزش مفسر بسیار كارساز است، و اصولاً نمی توان مفسری فرض كرد كه بدون پیش فرض به فهم متن برسد. دست كم مفسر آن گاه كه می خواهد به فهم متنی برسد موضوع آن متن را می شناسد و می داند موضوع فلان متن چیست و با این نگاه به سراغ متن می رود. نمی توان فردی یافت كه بدون پیش فرض به فهم متنی اقدام كند.
درباره قرآن سه گونه شناخت می توان داشت:
1. شناخت سندی و انتسابی
2. شناخت تحلیلی و محتوایی
3. شناخت ریشه ای
از این سه نوع شناخت، شناخت تحلیلی و محتوایی موضوع تفسیر است. مفسر در پی آن است كه به محتوای آیات قرآن كه همان مراد خداوند است دست یابد اما دو شناخت دیگر یعنی سندی و ریشه ای باید به عنوان پیش فرض مفسّر باشد.
براین اساس در تفسیر مجمع البیان نیز مانند دیگر تفاسیر شیعه پیش فهم هایی وجود دارد پیش فرض های مرحوم طبرسی به دو گروه تقسیم می شوند؛ برخی از پیش فرض ها از كلیت برخوردارند، این گونه پیش فرض ها درباره اصل قرآن و راهگشای مفسر در فهم آیات به عنوان یك مجموعه است، و تعدادی از پیش فرض ها درباره گروه هایی از آیات است و بدین اعتبار پیش فرض های جزئی خوانده می شود.
پیش فرض های كلی در فهم تك تك آیات تأثیر مستقیم ندارد، هر چند بی تأثیر نمی باشد، اما به اعتبار عملیات تفسیر این پیش فرض ها خطوط كلی و اصول كلی حاكم بر عملیات تفسیر را ترسیم و تبیین می كنند و مفسر با توجه به آن مبانی مسیر تفسیر را پیموده به فهم بهینه آیات نائل می گردد.
برخی از پیش فهم های مهم مرحوم طبرسی در مقدمه تفسیر چنین آمده است:
«ثم الحمد لله الذی أنزل القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان، نوراً یتوقّد مصباحه، و ضیاء یتلألأ صاحبه، و دلیلاً لایخمد برهانه، و حقاً لاتخذل أعوانه، و حبلاً وثیقاً عروته، و جبلاً منیعاً ذروته، و شفاء للصدور لیس وراءه شفاء، و دواء للقلوب لیس مثله دواء، و اماماً یقتدی بسمته المقتدون، و علماً یهتدی بهداه المهتدون، جعله سبحانه لأفئدة الائمة ربیعاً مربعاً، و لجنوب ذوی المحارب من الأمة جناباً ممرعاً، ففیه ریاض الحكم و أنوارها، و ینابیع العلوم بل مجارها، و اودیة الحق و غیطانه، و مراتع العدل و غدرانه… و هو الكتاب العزیز الذی لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حكیم حمید.»34
پیش فهم های دیگر مرحوم طبرسی در مقدمه چنین آمده است:
«ثمّ انّ أشرف العلوم و أسناه و أبهرها وأبهاها و أجلّها و أفضلها و أنفعها و أكملها علم القرآن، فانّه لجمیع العلوم الأصل منه تتفرع أفانینها، و العماد علیه تبنی قوانینها، و قد قال امیرالمؤمنین و سید الوصیین علی بن أبی طالب(ع): القران ظاهره أنیق و باطنه عمیق، لاتفنی عجائبه، و لاتنقضی غرائبه و قد روی عن عبدالله بن مسعود، أنّه قال إذا أردتم العلم فأثیروا القرآن، فإنّه فیه علم الأوّلین و الآخرین، و عن سعید عن قتادة فی قوله عزّوجلّ «و من یؤت الحكمة فقد أوتی خیراً كثیراً» قال هو القرآن.»35
دیگر آن كه برترین و والاترین و درخشان ترین و ارزشمندترین و ارجمندترین و بهترین و سودمندترین و كامل ترین علوم، علم قرآن است كه پایه همه علوم است و همه رشته ها از آن شاخه شاخه می شود، و پایه است كه همه قانونها بر آن بنیاد می شود. امیرمؤمنان و سید جانشینان علی بن ابی طالب(ع) فرمود: قرآن ظاهر آن زیبا و باطن آن ژرف است، شگرفی های آن نابود نمی شود و شگفتی های آن پایان نمی یابد.
نیز از عبدالله بن مسعود نقل شده كه هرگاه در پی دانش بودید قرآن را برانگیزانید كه در آن دانش اولین و آخرین است. سعید بن قتاده نیز گفته است این آیه كه «هر كه حكمت داده شود خیر كثیری به او داده شده است» منظور از آن قرآن است.
بر اساس این پیش فهم ها، نویسنده مجمع البیان میان قرآن و سایر كتابها و نوشته های بشری همسانی نمی بیند. ایشان قرآن را كلام خدا می داند و واژگان قرآن را منعكس كننده مراد خداوند. به باور مرحوم طبرسی آیات قرآن با آنچه خداوند اراده كرده است همخوان است و نمی توان ادعا كرد آیات قرآن اعم است از آنچه خدا اراده كرده و آنچه اراده نكرده است. در این راستا نویسنده به سلطه زبان و ابزار بر پدید آورنده قرآن معتقد نیست، تقیه در مورد آیات قرآن را نمی پذیرد و هزل و شوخی در قرآن را باور ندارد. قرآن را كتاب هدایت می شناسد و آن را از هرگونه لغو و بیهودگی مبرّا معرفی می كند.
این پیش فهم ها تأثیر شگرفی در فهم تمامی آیات قرآن دارد و مفسر را به فهم درست و شایسته آیات رهنمون می سازد و از درغلتیدن به گرداب تفسیر به رأی باز می دارد.
گروه دوم از پیش فرض ها درمحدوده كمتری تأثیر گذارند. مفسّر در تفسیر برخی از آیات با پیش زمینه ها و پیش فرض های خاص به عملیات تفسیر دست می زند و از پیش فرض در فهم درست آیات سود می برد. مرحوم طبرسی در مواجهه با آیات متشابه یا آیاتی كه درباره صفات خدا و زندگی پیامبر و آخرت است و یا در تفسیر آیات علمی قرآن از پیش فرض بسیار سود می برد. برای نمونه ایشان در فهم آیه شریفه «لیغفرلك الله ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر»(فتح/2) و آیاتی همانند: «فاصبر إنّ وعدالله حقّ و استغفر لذنبك و سبّح بحمد ربّك»(غافر/55) و «فاعلم انّه لااله إلاّ الله و استغفر لذنبك و للمؤمنین و المؤمنات»(محمد/19) و «و لقد همّت به و همّ بها»(یوسف/24)، از پیش فرض كلامی خود سود می جوید. پیش فرض مذهبی و در عین حال كلامی مرحوم طبرسی در بحث عصمت انبیا آن است كه پیامبران معصومند و گناه نمی كنند؛ نه پیش از نبوّت و نه پس از آن. او در تفسیر آیه «لیغفر لك الله ما تقدّم من ذنبك و ما تأخر» می نویسد:
«قد قیل فیه أقوال كلّها غیر موافق لما یذهب الیه أصحابنا انّ الانبیاء معصومون من الذنوب كلّها، صغیرها و كبیرها، قبل النبوة و بعدها. فمنها إنّهم قالوا معناه ما تقدّم من معاصیك قبل النبوة و ما تأخّر عنها ،و منها: قولهم ما تقدّم الفتح و ماتأخّرعنه، و منها: قولهم ماوقع و لم یقع علی الوعد بانّه یغفره له اذا وقع، و منها: قولهم ما تقدّم من ذنب أبویك آدم و حواء ببركتك، وما تأخّر من ذنوب امّتك بدعوتك، و الكلام فی ذنب آدم كالكلام فی ذنب نبینا(ص). و من حمل ذلك علی الصغائر التی تقع محبطة عندهم، فالذی یبطل قولهم، إن الصغائر إذا سقط عقابها وقعت مكفّرة، فكیف یجوز أن یمنّ الله سبحانه علی نبیه(ص) بأن یغفرها له، و انّما یصحّ الامتنان و التفضّل منه سبحانه بمایكون له المؤاخذة به، لابما لوعاقب به لكان ظالماً عندهم، فوضح فساد قولهم. لإصحابنا فیه وجهان من التأویل….»36
در تفسیر این آیه نظریات بسیاری است كه جملگی آنها ناسازگار با مذهب امامیه است، چه اینكه پیامبران به باور ما معصوم از گناه هستند، ایشان پیش از نبوت و پس از آن گناه صغیره و كبیره انجام نداده اند.
نظریه اول:برخی گفته اند معنای آیه این است كه خدا گناهانی را كه پیش از نبوت و پس از آن انجام داده ای می بخشد.
نظریه دوم: گناهان پیش از فتح و پس از فتح تو را می بخشد.
نظریه سوم: خدا وعده داده است كه گناهانی كه از پیامبر سرزده یا سر خواهد زد در صورتی كه رخ دهد ببخشاید.
نظریه چهارم: یعنی خدا گناهان گذشته پدر و مادرت یعنی آدم و حوا را به بركت تو ببخشد، و گناهان آینده امت تو را نیز به بركت تو ببخشد. و سخن در گناه آدم، مانند سخن گفتن درباره گناه پیامبر اسلام است. و كسی كه این گناهان را بر گناهان صغیره كه عقاب ندارد حمل كند، به بیراهه رفته است، زیرا اگر گناهان صغیره عقاب نداشته باشد دیگر جرمی باقی نمی ماند، و در این صورت برای خداوند چگونه جایز است كه بر پیامبر خویش منت گذارد و گناهان ایشان را ببخشد؛ منت گذاشتن در جایی است كه گناه دارای كیفر و مؤاخذه باشد، نه درباره گناهی كه اگر خداوند در آن مورد عقاب كند به گفته آنان ظالم خواهد بود. پس بطلان این نظریه را نتیجه می گیریم.
اصحاب ما در معنای این آیه دو گونه تأویل دارند:
1. تا خداوند برای تو گناهان پیشین امت تو را و گناهان آینده ایشان را به وسیله شفاعت ببخشد و مراد از «ماتقدْم من ذنبك و ماتأخر» گناهانی است كه زمان آن گذشته یا آنها كه زمانش نرسیده است. همان گونه كه كسی به دیگری می گوید: گناه گذشته و آینده تو را بخشیدم و این نسبت دادن گناهان امت به حضرت درست است، زیرا میان پیامبر و امت ایشان جدایی نیست، و مؤید آن پاسخ روایتی است كه مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل می كند. مفضل گوید شخصی درباره این آیه از امام پرسید، امام فرمود: به خدا قسم كه پیامبر گناهی نداشت، ولی خداوند برای او ضامن شد كه گناهان شیعیان علی(ع) را گناهان گذشته و آینده آنها را ببخشاید.
و عمربن بزید نیز روایت كرده می گوید از: امام صادق درباره این آیه پرسیدم. امام فرمود: پیامبر گناهی نداشته و اراده گناه هم نكرده است، ولی خداوند گناهان شیعیان او را بر او بار كرد و آن گناهان را برای آن حضرت بخشید.
2. آنچه از سید مرتضی نقل شده ایشان معتقد است كه ذنب مصدر است و مصدر هم می تواند به فاعل اضافه شود و هم درست است به مفعول اضافه گردد؛ و در این آیه ذنب به مفعول اضافه شده است. مراد آن است كه خداوند گناهان گذشته ایشان را كه مانع ورود تو به مكه و مسجد الحرام شدند بخشید، بنابراین معنای مغفرت با این تأویل، ازاله و نسخ احكام مشركان و دشمنان پیامبر نسبت به پیامبر است؛ یعنی خداوند این منع را از تو بر می دارد و با فتح مكه قدرتی به تو خواهد بخشید كه وارد مكه شوی.
در تفسیر آیات علمی قرآن نیز مرحوم طبرسی از پیش فرض های جزئی در فهم آیات سود می برد. ایشان در تفسیر برخی از آیات بر اساس هیئت بطلمیوس به تفسیر می پردازد و از آیات در جهت تأیید آن هیئت سود می جوید. برای نمونه در تفسیر آیه شریفه «الذی جعل لكم الأرض فراشاً»(بقره/22) از سكون زمین كه یكی از اصول مهم هیئت بطلمیوس است سخن می گوید:
««الذی جعل لكم الأرض فراشاً» ای بساطاً یمكنكم أن تستقرّوا علیها و تفترشوها و تتصرّفوا فیها، و ذلك لایمكن إلاّ أن تكون مبسوطة ساكنة دائمة السكون.»37
همو در تفسیر آیه «هو الذی جعل لكم الأرض ذلولاً فامشوا فی مناكبها و كلوا من رزقه»(ملك/15) نیز از سكون زمین سخن می گوید و در تفسیر آیه «ثمّ أتّبع سبباً» (كهف/92) كروی بودن زمین 38 و در تفسیر «الذی جعل لكم الأرض فراشاً»(بقره/22) نقد نظریه ابوعلی جبائی در مسطح بودن زمین را می آورد.39
در تفسیر آیات «إنّ ربّكم الذی خلق السموات و الأرض فی ستّة أیام»(اعراف/54) و «هو الذی خلق السموات و الأرض فی ستة أیام و كان عرشه علی الماء» مرحوم طبرسی از پیش فهم های خاص خود بهره می گیرد. در تفسیر آیه نخست می نویسد:
««فی ستة أیام» أی: فی مقدار ستة أیام من أیام الدنیا، و لاشبهة أنّه سبحانه یقدر علی خلق أمثال ذلك فی لحظة، و لكنّه خلقهما فی هذه المدّة لمصلحة، و رتّبهما علی أیام الاسبوع، فابتدأ بالأحد و الاثنین و الثلاثاء و الأربعاء و الخمیس و الجمعة، فاجتمع له الخلق یوم الجمعة فلذلك سمی الجمعة .عن مجاهد.»40
و در تفسیر آیه دوم می نویسد:
«والمراد بقوله (ستة أیام)، مقداره مقدار ستة أیام، لأنّه لم یكن هناك أیام بعد، فإنّ الیوم عبارة عمّا بین طلوع الشمس و غروبها.»41
هر چند طبرسی در تفسیر آیات علمی از پیش فرض های علمی سود جسته، اما در بسیاری از موارد از علوم عصر خویش بهره نمی برد و با پیش فرض های خاص به تفسیر آیات نمی پردازد؛ برای نمونه در تفسیر آیات زیر، تنها به توضیح آیات می پردازد و از تطبیق آیات و پیش فرض ها خودداری می كند:
«ثمّ استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للأرض ائتیا طوعاً أو كرهاً قالتا أتینا طائعین» فصلت/11
«فارتقب یوم تأتی السماء بدخان مبین» دخان/10
«ثمّ استوی إلی السماء فسوّاهنّ سبع سموات» بقره/29
«تسبّح له السّموات السّبع و الأرض و من فیهنّ» اسراء/44
«قل من ربّ السموات السّبع و ربّ العرش العظیم» مؤمنون/86
«الله الّذی خلق سبع سموات و من الأرض مثلهنّ» طلاق/12
«الذی خلق سبع سموات طباقاً» ملك/3
افزون بر آیات كلامی و علمی، مرحوم طبرسی در تفسیر برخی از آیات الأحكام نیز از پیش فرض های فقهی مذهبی خود بهره می گیرد.
برای نمونه در تفسیر آیه شریفه «یا ایها الذین آمنوا إذا قمتم إلی الصلوة فاغسلوا وجوهكم و أیدیكم إلی المرافق و امسحوا برؤسكم و أرجلكم إلی الكعبین»(مائده/6) از پیش فرض فقهی شیعه در مسح سر سود برده می نویسد:
«(وامسحوا برؤسكم) و هذا أمر بمسح الرأس، و المسح أن تمسح شیئاً بیدیك كمسح العرق عن جبینك و الظاهر لایوجب التعمیم فی مسح الرأس، لأنّ من مسح البعض یسمّی ماسحاً و إلی هذا ذهب أصحابنا؛ قالوا یجب أن یمسح منه مایقع علیه اسم المسح، و به قال ابن عمر و ابراهیم و الشعبی و هو مذهب الشافعی. و قیل یجب مسح جمیع الرأس.»42
«وامسحوا برؤسكم» امر به مسح سر است، و مسح آن است كه چیزی را با دست پاك كنی؛ چنان كه عرق از پیشانی پاك می كنی. و ظاهر آن فراگیر بودن مسح سر را نمی رساند، زیرا هر كه قسمتی از چیزی را نیز پاك كند می گویند آن را پاك كرد.
اصحاب ما نیز همین را باور داشته می گویند باید به آن اندازه مسح شود كه اسم مسح بر آن صدق كند. ابن عمر و ابراهیم و شعبی نیز همین را گفته اند و مذهب شافعی نیز همین است. و نیز گفته شده كه مسح همه سر واجب است.
در همین راستا، مرحوم طبرسی نظریات سایر فقها را به نقد و بررسی می نشیند و چندین دلیل بر نادرستی باورهای ایشان ارائه می دهد. ایشان در ردّ نظریه مفسرانی كه مراد از مسح را غسل می دانند سه دلیل می آورد:
«أحدها: انّ فائدة اللفظین فی اللغة و الشرع مختلفة فی المعنی. و قد فرّق الله سبحانه بین الأعضاء المغسولة و بین الأعضاء الممسوحة فكیف یكون معنی المسح و الغسل واحداً.
وثانیهما: انّ الأرجل إذا كانت معطوفة علی الرؤوس، و كان الفرض فی الرؤوس المسح الذی لیس بغسل بلاخلاف، فیجب أن یكون حكم الأرجل كذلك، لأنّ حقیقة العطف تقتضی ذلك.
و ثالثها: انّ المسح لوكان بمعنی الغسل لسقط استدلالهم بما رووه عن النّبی(ص) أنّه توضّأ و غسل رجلیه…»43
دلیل اول این است كه معنای لغوی و شرعی دو لغت مسح و غسل، متفاوت است و خداوند اعضایی را كه شست و شو می شوند و اعضایی را كه مسح می شوند جدا كرده. پس چگونه این دو یك معنی دارند.
دوم؛ اینكه اگر پا عطف بر سر شده باشد و حكم واجب درباره سر مسح باشد نه شستن؛ چنان كه همگان بر این اتفاق دارند؛ پس حكم پاها نیز باید همان مسح باشد، زیرا در واقع مقتضای عطف این است.
سوم؛ اینكه اگر مسح به معنای شستن باشد دیگر چه جای استدلال به این روایت كه پیامبر(ص) وضو گرفت و پای خود را نیز شست.


پی نوشت‌ها:

1. بغوی، تفسیر البغوی، 1/18.
2. قنوجی، ابجد العلوم، 2/141.
3. مناوی، التعاریف، 1/193.
4. آلوسی، روح المعانی، 1/3.
5. مناوی، التعاریف، 1/193.
6. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، تهران، ناصر خسرو، 1/80.
7. همو، جوامع الجامع، 2/651.
8. همو، مجمع البیان، 1ـ2/80.
9. همان.
10. همان، 1ـ2/81.
11. همان.
12. همان.
13. مارتین، لوتر،141.
14. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 1ـ2/81 ـ 82.
15. همان، 9 ـ 10/600.
16. همان، 9 ـ 10/601 ـ 602.
17. همان، 9 ـ 10/ 602.
18. همان، 3 ـ 4/730.
19. همان، 3 ـ 4/731.
20. همان، 5 ـ 6/352 ـ 353.
21. همان، 7 ـ 8/702.
22. همان، 3 ـ 4/489.
23. همان، 1 ـ 2/557.
24. همان، 1 ـ 2/874.
25. همان، 1 ـ 2/440.
26. همان، 9 ـ 10/371 ـ 372.
27. همان، 1 ـ 2/100.
28. همان، 1 ـ 2/103.
29. همان، 1 ـ 2/141.
30. همان، 9 ـ 10/260.
31. همان، 1 ـ 2/481.
32. همان، 1 ـ 2/577.
33. همان، 1 ـ 2/669 ؛ 3 ـ 4/39 و 3 ـ 4/7.
34. همان، 1 ـ 2/74.
35. همان، 1 ـ 2/75.
36. همان، 9 ـ 10/167 ـ 168.
37. همان، 1 ـ 2/155.
38. همان، 5 ـ 6/758.
39. همان، 1 ـ 2/156.
40. همان، 3 ـ 4/659.
41. همان، 5 ـ 6/218.
42. همان، 3 ـ 4/254 ـ 255.
43. همان، 3 ـ 4/256 ـ 257.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 15:42 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

طبرسی و تفسیر قرآن بر پایه فرهنگ زمان نزول

بازديد: 131
طبرسی و تفسیر قرآن بر پایه فرهنگ زمان نزول

سید حیدر علوی نژاد
بی تردید تفسیر مجمع البیان یكی از بهترین تفاسیر قرآن؛ نه تنها در بین تفاسیر شیعی، بلكه در میان تمام تفاسیر است. گویی مرحوم علامه طبرسی مخاطب خویش را محدود به پیروان یك مذهب نمی دیده است.
بررسی روش تفسیری صاحب مجمع البیان كار گسترده می طلبد و می توان این تفسیر گرانقدر را از زاویه های گوناگونی قراءت كرد و در آن به تأمل نشست. می توان با فهرست كردن مباحث كلامی مجمع البیان، نوع دغدغه های نسل عصر مرحوم طبرسی را كشف كرد و زاویه دید این مرد بزرگ و بزرگوار را در این جنبه دید. می توان آیات علمی قرآن را در این تفسیر بررسی كرد كه درباره مسائل علمی كشف نشده آن عصر چگونه نظر داده است؛ مثلاً در باره حركت كوه ها كه در قرآن كریم آمده است: «و تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمرّ مرّ السّحاب»(نمل/88) چگونه نظریـه پردازی می كند، آیــا تحت تــأثیر دانش 
زمـان خویش این گونه آیات را توجیه می كند، یا بدون اینكه خود را به زحمت توجیه بیندازد، گفته قرآن را تفسیر می كند؟ مباحث ادبی، زبانی، نگاه معنی شناختی، تاریخ نزول و نزول آیات و سوره ها و… هر یك به تنهایی در این تفسیر پربار درخور تأمل است. یكی از مسائل قابل توجه در تفسیر مجمع البیان توجه نویسنده آن به فرهنگ زمان نزول است.


فرهنگ زمان نزول

منظور از فرهنگ زمان نزول چیست و تفسیر قرآن با توجه به فرهنگ زمان نزول یعنی چه؟ در نوشته ای با عنوان فهم متن در افق تاریخی آن در این این باره به گونه ای گسترده سخن گفته ایم،1 چكیده سخن در آنجا این بود كه منظور از افق تاریخی ـ فرهنگی ممكن است یكی از معانی زیر باشد:
1. توجه به زبان و ادب عربی در زمان نزول.
2. توجه به تحول معنایی واژه ها.
3. توجه به شأن نزول و تاریخ بیان مطلب.
4. توجه به ناظر بودن قرآن به فرهنگ زمان نزول.
اگر چه برخی از كسانی كه فهم یا تفسیر متن در افق تاریخی را مطرح كرده اند ممكن است معنای دیگری را در نظر داشته باشند كه مورد نظر ما نبوده و برای ما پذیرفتنی نمی باشد. آنها می گویند قرآن یك پدیده فرهنگی است، بنابراین به ناگزیر از فرهنگ زمان نزول اثر پذیرفته است، و این گونه وجود برخی از عناصر فرهنگی زمان نزول را تفسیر می كنند. در نوشته یادشده این اتهام پاسخ داده شده است.
اكنون برخی از نمونه های توجه مجمع البیان به فرهنگ زمان نزول را مرور می كنیم.

زبان و ادب عرب جاهلی

قرآن به زبان عربی نازل شده است، بنابراین برای فهم آن شناخت زبان ادب عربی لازم است. شناخت دقیق زبان اگر چه به یك جنبه محدود نمی شود، اما نخستین گام دراین راه، شناخت نحو یا دستور زبان است. از ابتدایی ترین درجات فهم یك جمله تا درجات عالی تر آن نیاز به شناخت دستور زبان همچنان احساس می شود. در فراگیری یك زبان، فراگیری واژه های بیشتر مهم نیست، مهم فراگرفتن دستور آن زبان است. كسی كه واژه های كمتری می داند اما دستور زبان را فرا گرفته می تواند به كمك یك كتاب لغت، یك متن ساده را بخواند، اما كسی كه معنای هزاران واژه را می داند، ولی با دستور زبان آشنایی ندارد نخواهد توانست به آن زبان سخنی بگوید، یا چیزی بنویسد(منظور دانستن نظری دستور زبان نیست، بلكه توانایی عملی ساختن جمله و به كاربردن آن است.)
از سوی دیگر راه شناخت در دستور زبان این است كه جمله هایی كه اهل زبان به كار می برند، مطالعه شود، بر اساس كاربرد جمله ها در نزد اهل زبان قواعد دستور زبان كشف شود، این قواعد اختراعی پر ازاستثنا نیست كه دستور زبان را می سازد، بلكه كاربرد اهل زبان است كه درستی یا نادرستی جمله را تعیین می كند. به همین سبب است كه امروزه زبان شناسان در پی تدوین دستور زبان توصیفی هستند تا آن را جایگزین دستور زبان تجویزی كنند.

دستور زبان تجویزی و دستور زبان توصیفی

دستور زبان در گذشته بیشتر به صورت تجویزی نوشته می شد، اما اكنون زبان شناسان بر آنند كه لزوم برتری های روش توصیفی را مطرح كنند تا این روش حكمفرما گردد.
نویسندگان دستورهای تجویزی «دستور می دهند كه مردم باید چگونه حرف بزنند، به آن نمی پردازند كه ساختمان زبان را توصیف كنند، بلكه به امر و نهی می پردازند. بعضی اَشكال دستوری را تجویز و بعضی را تقبیح می كنند. به همین دلیل ما آنها را تجویزی می نامیم. در بیشتر دستور زبان ها، خود دستور زبان را راهنمای درست سخن گفتن و درست نوشتن تعریف كرده اند، البته مقصود از «درست» آن چیزی است كه نویسنده دستور زبان «درست» تصور می كند».2
اما در برابر این روش، روش توصیفی قرار دارد. در روش توصیفی تكیه دستور نویس بر شناخت كاربرد جمله ها و تعبیرها در عرف اهل زبان است؛ درست آن چیزی است كه اهل زبان آن را به كار ببرند.
«مقصود از ذكر كلمه «توصیف» در عنوان، تصریح این نكته است كه ما تنها به بیان چگونگی آن گونه زبان فارسی كه انتخاب كرده ایم می پردازیم، و از این پا را فراتر نمی گذاریم. یعنی هیچ نوع داوری خوب یا بد، درست یا غلط درباره الگوهای زبان كه توصیف كرده ایم نخواهیم كرد. در این توصیف به این اكتفا می كنیم كه نشان دهیم گویندگان زبان، این گونه خاص زبان را چگونه به كار می برند، و به هیچ وجه امر و نهی نخواهیم كرد كه مردم فلان واژه یا الگوی دستوری را به كار ببرند با نه. دستوری كه در اینجا بحث می شود، یك دستور توصیفی (descriptive) است نه تجویزی (prescriptive) در توصیف ساختمان زبان، به امر و نهی و تجویز پرداخته می شود و نه به طرح ریزی زبان، بلكه هدف توصیف واقعیت است؛ آن چنان كه هست.»3
البته اهل زبان این حق را هم دارند كه افزون بر استفاده ارتباطی معمولی، زبان را در خدمت ادبیات قرار دهند و با آگاهی گاه نُرم های زبانی را نادیده بگیرند، و به اصطلاح هنجارشكنی كنند. شاید این مسأله در گذشته به این صورت بیان می شده كه: در شعر چیزهایی جایز است كه در نثر جایز نیست.
در بین شاعران امروز نیز هنجارشكنی اگر آگاهانه باشد، نه تنها پذیرفته است، بلكه از عناصر مهم شعر امروز به حساب می آید. اما ممكن است كاری دیروز هنجارشكنی در زبان به حساب می آمده، اما به تدریج مورد تقلید قرار گرفته و امروز به هنجاری جدید در زبان تبدیل شده باشد. بنابراین اگر بخواهیم به توصیف ساختمان دستوری زبان یا نوع و انواع خاصی از جمله ها دركاربرد اهل زبان بپردازیم و مقصود ما نشان دادن كاربرد زبان در یك متن خاص باشد، باید به افق تاریخی متن توجه داشته باشیم، و استشهادهای ما به كاربردهای اهل زبان در افق فرهنگی ـ تاریخی متن باشد. به طور مثال برای بررسی ساختمان دستوری جمله های قرآنی استشهاد به متون عربی بعد از قرن اول هرگز درست نیست، بلكه باید به متون عربی مقارن ظهور اسلام و پیش از آن استشهاد شود.
مرحوم طبرسی به این نكته توجه داشته است، به جای تكیه بر دستور تجویزی و نظر نحویان، به كاربرد اهل زبان بیشتر توجه دارد و بدان استشهاد می كند؛ به طور نمونه یكی از موارد استشهاد مرحوم طبرسی، در مورد حذف كلمه، ذیل آیه 83 سوره بقره است:
«و إذ أخذنا میثاق بنی اسرائیل لاتعبدون إلاّ الله و بالوالدین إحساناً و… »
ایشان معتقد است كه قبل از لاتعبدون ، أن بوده كه حذف شده است، یعنی صورت اصلی جمله این گونه بوده است: بألاّتعبدوا، (بـ ـ ان ـ لاتعبدوا) و نون فعل مضارع برای به دلیل وجود عامل نصب حذف شده بود، اما وقتی كه أن حذف شد، نون مضارع برگشت و فعل مضارع مرفوع شد، و به صورت لاتعبدون درآمد. برای حذف أن از سرفعل مضارع او به این شعر تمسك می كند:
ألا أیها الزاجری احضر الوغی * * * و أن أشهد اللذات هل أنت مخلدی
مقصود مرحوم طبرسی استشهاد به فعل مضارع احضر است كه «ان»از آن حذف شده است، این یكی از حالتهای كاربرد فعل در جمله است كه مرحوم طبرسی به فرهنگ زمان نزول بر آن استشهاد كرده است.4
به همین یك مورد در این زمینه بسنده می كنیم، زیرا اگر چه این موارد همان گونه كه گفته شد مهم است، اما مقصود ما جنبه های دیگر فرهنگ است.
مرحوم طبرسی در موارد فراوانی بر وجه صرفی بودن فعلها نیز به اشعار عرب جاهلی استشهاد می كند، كه می توان نمونه های آن را در سراسر تفسیر مشاهده كرد.

فرهنگ عرب جاهلی

جنبه های دیگر فرهنگ زمان نزول كه مورد استشهاد مرحوم طبرسی در تفسیر قرار گرفته عبارت است از باورها، سنتها، دلمشغولی ها و یا خرافات موجود در میان عرب جاهلی.
شناخت باورهای عرب جاهلی كه مخاطبان اولیه قرآن هستند، در فهم و تفسیر قرآن بسیار مؤثر است. اگر ندانیم كه آنان چه باورهایی داشته اند، گاه به كلی از فهم قرآن ناتوان خواهیم ماند. در مواردی نیز تعبیراتی در قرآن كریم وجود دارد كه به سنتها و شعائر موجود در بین عرب جاهلی اشاره دارد. گاه معارفی از قرآن كریم به چیزهایی اشاره دارد كه برای عرب آن روز مطبوع و مقبول بوده و جزء آرزوهای آنها به حساب می آمده است. اینك به چند مورد ازاین دست اشاره می كنیم.

٭ رحمان

برخی می پندارند كه واژه رحمان برای عرب جاهلی شناخته شده نبوده است، این عقیده را مرحوم طبرسی به تغلب نسبت داده و ردّ می كند، اگر چه تغلب این باور را از این آیه گرفته است كه می گوید:
«قالوا و ما الرحمن» فرقان/60
زیرا در این آیه پرسش انكارگرانه وجود دارد كه می رساند عرب جاهلی با این واژه آشنا نبوده اند. اما مرحوم طبرسی می گوید این واژه در شعر عرب موجود بوده، پس نمی توانسته برای عرب آن روز ناآشنا بوده باشد. او به این شعر شنفری استشهاد می كند:
ألاضربت تلك الفتاة هجینها * * * ألا قضب الرحمن ربی یمینها
وجود واژه رحمن در شعر این شاعر معروف عرب را دلیل آشنایی عرب زمان نزول با صفت رحمن دانسته است.5

٭ خالق بودن «الله»

در قرآن كریم به صراحت اعلام شده كه عرب به آفریدگاری الله معتقد بود. این مسأله در سوره عنكبوت این گونه بیان شده است:
«و لئن سألتهم من خلق الله السموات و الأرض و سخّر الشمس و القمر لیقولنّ الله فأنّی یؤفكون» عنكبوت/61
اگر از ایشان بپرسی چه كسی آسمانها و زمین را آفرید و خورشید و ماه را رام كرد، حتما خواهند گفت: الله، پس چگونه از حق بازگردانیده می شوند؟
چرا عرب جاهلی بت پرست به یك خالق معتقد بودند؟ چه نیاز اعتقادی آنان را ناگزیر می كرد كه به یك آفریدگار بزرگ معتقد باشند؟ مرحوم طبرسی این نیاز را این گونه تبیین می كند:
زیرا آنان به پدیداری جهان و زندگی نخستین باور داشتند.6
شاید آنان به این حقیقت معترف بوده اند كه بتها نمی توانند جهان را آفریده باشند. آنان عبادت بتان را سبب نزدیكی به خدا می دانستند. از سویی معترف و معتقد بودند كه جهان حادث است و ازلی نیست، پس باید كسی آن را آفریده باشد كه توانایی آفریدن داشته باشد، و او خداست. همین باور به حدوث جهان بود كه آنان را ناگزیر كرده بود كه به آفریدگار همه هستی معترف باشند، اما با این حال شرك می ورزیدند.

٭ نسیئ

در قرآن كریم از سنت نسیئ به شدت نكوهش شده است، تا جایی كه نسیئ، برابر با كفر دانسته شده است:
«إنّما النسیئ زیادة فی الكفر یضلّ به الذین كفروا یحلّونه عاماً و یحرّمونه عاماً لیواطئوا عدّة ما حرّم الله فیحلّوا ما حرّم الله» توبه/37
جز این نیست كه نسیئ فزونی در كفر است كه كافران به وسیله آن گمراه می شوند، آن را یك سال حلال می شمارند، و یك سال آن را حرام می سازند، تا عدد آن را با آنچه خدا حرام كرده است برابر بسازند، و در نتیجه حرام خدا را حلال سازند.
نسیئ چیست، و چگونه با پس و پیش كردن، حرام خدا را حلال می كردند. اگر ندانیم كه این واژه به چه سنتی اشاره دارد، فهم زشتی آن برای ما ناممكن خواهد بود. مرحوم طبرسی این سنت جاهلی را این گونه توضیح می دهد:
«نسیئ یعنی به تأخیر انداختن ماه های حرام از ترتیبی كه خدای تعالی برای آن ذكر كرده است. عرب به پیروی از ملت ابراهیم(ع) چهار ماه را حرام می دانستند. اما آنان مردمانی جنگجو و غارت گر بودند، برای آنان دشوار بود كه سه ماه پی درپی آرام باشند و نجنگند، به همین سبب تحریم ماه محرم را به ماه صفر تأخیر می انداختند. یعنی ماه صفر را حرام قرار می دادند، و ماه محرم را حلال. مدتی را این گونه به سر می برند، تا اینكه دوباره محرم را حرام قرار می دادند و صفر را حلال. برنامه تغییر ماه های حرام و رسم نسیئ فقط در ماه ذی حجه قابل اعلام بود. كسی كه این برنامه را اعلام می كرد، مردی بود از بنی كنانه به نام نعیم بن ثعلبه، او رئیس موسم حج بود و این گونه سخن می گفت:
من كسی هستم كه بر من عیب نگیرند و ناامید نمی شوم، حكم من ردّ نمی شود. همه می گفتند درست است. سپس از او می خواستند كه حرمت ماه محرم را به صفر تأخیر بیاندازد. اونیز این برنامه را اعلام می كرد. 
همزمان با ظهور اسلام، كسی كه برنامه نسیئ را انجام می داد جنادة بن عوف بن امیة كنانی بود. ابن عباس می گوید اولین كسی كه این رسم را بنا كرد عمرو بن لحی بن قمعة بن خندف بود. اما ابومسلم بن اسلم می گوید آن كه این رسم را گذاشت مردی از بنی كنانه به نام قمس بود، او می گفت من محرم را امسال به تأخیر انداختم، هر دو ماه صفر خواهد بود، درعوض آن سال دیگر هر دوماه محرم است… شاعری از این قبیله گفته است: وما ناسئ الشهر القمس.
وكمیت سروده است:
و نحن الناسؤون علی معدّ * * * شهور الحل نجعلها حراماً7
اسلام آمد و با این آیین زشت به سختی مبارزه كرد و دوباره همان سنت ابراهیمی را احیا كرد.
پیامبر(ص) در سال پیش ازحجةالوداع، در خطبه ای فرمود: بدانید كه زمان بر همان شكلی كه خداوند آسمانها و زمین را آفرید می چرخد، سال دوازده ماه است؛ چهار ماه حرام است، سه ماه از آنها پشت سر هم است، ذی قعده، ذی حجه و محرم، یك ماه رجب است كه ما بین جمادی و شعبان است. منظور حضرت این بود كه ماه های حرام به حال اول خویش برگشته است،… و آیین زشت نسیئ باطل شده است.»8
حج سنت ابراهیمی است، و اوست كه اعلامیه حج را صادر كرد. این سنت در بین عرب همچنان باقی بود، اما این سنت نیز به مانند همه شعائر به جا مانده از پیامبران در میان عرب جاهلی، دچار تغییرات و بدعتهایی شده بود كه به برخی از آنها در قرآن اشاره شده است.
یكی از آن تغییرات مربوط به همین نسیئ بود، آنان ایام حج را نیز تغییر می دادند، یك سال در ذی قعده حج را انجام می دادند، و یك سال در ذی حجه. پیامبر(ص) پس از سالی كه نسیئ را نهی فرمود، حج را در ذی حجه گزارد، و از آن پس حج به ذی حجه برگشت.9

٭ قریش و حجّ

یكی ازموارد مهم در سنت ابراهیم حج، كج روی قریش بود. قریش و هم پیمانان ایشان، حمس، برخی از شعایر حجّ را متفاوت با دیگران انجام می دادند. قرآن به آنان دستور داد كه بدعت خویش را كنار بگذارند ومانند سایر مردم عمل كنند:
«ثمّ أفیضوا من حیث أفاض النّاس و استغفروا الله إنّ الله غفور رحیم» بقره/199
سپس ازهمان جا كه مردم كوچ می كنند كوچ كنید، و از خداوند آمرزش بطلبید. كه خدا آمرزنده مهربان است.
لحن آیه برای مخاطبان آن روز ابهامی نداشت، اما برای مفسر و خواننده امروز این فرمان الهی مقصود آیه در هاله ای از ابهام قرار دارد. از این آیه بر می آید كه مردم شعائر حج را درست انجام می دهند، اما با این حال كسانی هستند كه این سنت ابراهیمی را نادرست اجرا می كنند، این كج روان چه كسانی بودند و كج روی ایشان در چه چیزی بود؟ مسیر درستی كه مردم در آن حركت می كردند كدام بود؟ اینها پرسشهایی هستند كه تنها با توجه به افق فرهنگی و تاریخی زمان نزول قابل تفسیر و فهم است. مرحوم طبرسی با توجه به همان افق این پرسشها را پاسخ داده است. این مورد فراتراز بیان شأن نزول است.
در تفسیر این آیه دو قول است:
«نخست اینكه مراد از كوچ، كوچ از عرفات است. مخاطب آیه نیز قریش و هم پیمان آن، یعنی حمس است، زیرا آنان همراه مردم در عرفات وقوف نمی كردند، و كوچ هم از آن جا نمی كردند. آنان می گفتند ما اهل حرم هستیم، بنابراین از حرم بیرون نمی آییم. و به همین دلیل در مزدلفه وقوف می كردند، از همان جا نیز كوچ می كردند. خداوند به آنان دستور داد كه در عرفات وقوف داشته باشند، و از همان جا به سوی منی كوچ كنند؛ درست مانند سایر مردم. مراد از ناس نیز در این آیه، سایر عرب هستند. این نظریه از ابن عباس، عایشه، عطا، مجاهد، حسن و قتاده نقل شده است. از امام باقر(ع) نیز این مضمون روایت شده است.
نظر دوم این است كه مراد ازكوچ، كوچ از مزدلفه به منی است. این نظر جبایی است».10
البته قول دوم هم دلایل خود را دارد، اما در مقصود ما فرقی بین این دو نظر نیست، مهم این است كج روی قریش و تصحیح آن شناخته شود. مهم این نیست كه منظور كوچ از عرفات باشد یا مزدلفه، مهم این است كه قریش همراه مردم نمی رفتند، و این دستوری تأییدی است بر درستی روشی كه عموم مردم انجام می دادند.

٭ ربا

یكی دیگر ازموارد مربوط به فرهنگ جاهلی عقیده و عمل آنها در باره ربا است. از بررسی وضعیت فرهنگی آنان آن گونه كه مرحوم طبرسی ترسیم كرده، این گونه به دست می آید كه آنان برای ربا زشتی نمی دیده اند. ایشان در ذیل آیه 275 سوره بقره نوشته است:
«قالوا إنّما البیع مثل الربا؛ یعنی آنان معتقد بودند كه معامله ای كه در آن ربا هست مانند معامله ای است كه در آن ربا نیست.
ابن عباس می گوید، هنگامی كه كسی از آنان از بدهكاری كه وقت پرداخت قرضش فرا رسیده بود طلب خود را می خواست، بدهكار می گفت به من وقت بده؛ درعوض من به مبلغ می افزایم. با هم توافق می كردند و بر همان مبنا عمل می كردند. وقتی به ایشان گفته می شد این ربا است، می گفتند این دو مانند هم است، مقصودشان زیادی قیمت در خرید و فروش و زیادی در مبلغ در ربا بود. در اینجا خداوند آنان را نكوهش كرد… اهل جاهلیت با تأخیر پرداخت دَین برای آن ربا قرار می دادند كه تردیدی در حرمت آن از دیدگاه قرآن وجود ندارد.»11


پی نوشت‌ها:

1. فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 22 ـ 21.
2. محمدرضا باطنی، توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی، تهران، امیركبیر، 1364،16.
3. همان،12.
4. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت، دارالمعرفة، 2ـ1/297.
5. همان، 2ـ1/92.
6. همان، 8ـ7/457.
7. همان، 6ـ5/ 45.
8. همان، 6ـ5/ 46.
9. همان.
10. همان، 2ـ1/ 526.
11. همان، 2ـ1/ 670 ـ 671.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 15:36 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

نگرشی تطبیقی به دانش تفسیر و هرمنوتیک شلایرماخر

بازديد: 131
نگرشی تطبیقی به دانش تفسیر و هرمنوتیک شلایرماخر

محمد بهرامی
شلایرماخر متكلم برجسته آلمانی، پایه گذار الهیات اعتدالی و هرمنوتیك جدید در سال 1769 در خانواده ای روحانی چشم به جهان گشود.1
پدر شلایر از كشیشان كلیسای اصلاح شده و طرفدار سرسخت اصلاح طلب معروف «كالون» بود. و افزون بر این عضو فرقه ای مسیحی كه مردم را به پارسا منشی و دوری از دنیا دعوت می كرد به شمار می آمد.
شلایرماخر در شانزده سالگی به مدرسه «الهیات انجمن اخوت» در «باربی» رفت و در این مدرسه تعالیم كلامی راكه با بدبینی نسبت به هر فعالیت جدید فلسفی همراه بود فراگرفت.
در بیست سالگی در نامه ای به پدرش شبهات، تردیدها و انكارهای خود را نسبت به برخی از باورهای مسیحیت چون الوهیت عیسی(ع)، فدا شدن عیسی برای كفاره گناه آدم و… ابراز داشت. پدر شلایر كه كشیشی متعصب شناخته می شد و اعتقاد و ایمان به الوهیت و فداشدن عیسی برای كفاره گناه آدم را شرط مسیحیت می دانست فرزند خویش را از شمار برادران مسیحی خارج خواند و با او قطع رابطه كرد؛ ولی در بیست و یك سالگی با وساطتهای پروفسور شتون راوخ دوباره با او ارتباط برقرار كرد.
پس از آن شلایر به عنوان دستیار كشیش شهر «لاندسبرگ» به فعالیت پرداخت. او با حلقه های فكری جدید و در عین حال غیر روحانی ای كه تحت تأثیر مشرب سنتهای متعارف (كلاسیك) رمانتیك گوته و هردر بودند ارتباط و مراوده داشت.
در سال 1797 شلایر با فریدریش شلگل از رهبران نهضت رمانتیك ملاقات كرد.2
در سالهای 1798 و 1799 مواعظ پنج گانه را برای فرهیختگانی كه جزء خوارشمارندگان دین بودند ایراد داشت.
مواعظ پنج گانه واكنشهای متفاوتی را در پی داشت؛ گروهی سخنان شلایر را واقعیت دانسته و از او حمایت و دفاع می كردند و در برابر عده ای به مخالفت با او نشسته و دیدگاه ها و باورهایش را نقد می كردند.
در 35 سالگی شلایر به عنوان مدرس و واعظ به تدریس كتاب مقدس و به ویژه «قدیس پولس»، علم اصول دین، اخلاق و هرمنوتیك در دانشگاه هاله پرداخت.
در سال 1809 به منصب كشیشی در كلیسای ترینیتی رسید.
در سال 1810 هنگامی كه دانشگاه برلین تأسیس شد وی به عنوان رئیس دانشكده و استاد الهیات انجام وظیفه می نمود.
علاقه بسیار زیاد شلایر به افلاطون سبب شد تا 28 سال از بهترین سالهای عمر خود را صرف ترجمه آثار افلاطون نماید.
مجموعه آثار شلایرماخر كه پس از وفات وی به آلمانی انتشار یافت سی جلد است.3


اندیشه های شلایرماخر

شلایرماخر به عنوان یك متكلم برجسته مسیحی دگرگونی بسیاری در الهیات پدید آورد. نقادیهای او بر باورها و اندیشه هایی كه كلیسا ترویج می كرد و مراسم مذهبی كه ارباب كلیسا خواستار بودند، راه تازه ای برای تدوین كلام پروتستان ها گشود و دستاوردها و نوآوری های او در الهیات یك قرن بر الهیات پروتستان حكومت داشت.
در مبحث خداشناسی گفته شده كه شلایر به خدای متشخص آن گونه كه در مسیحیت تعریف شده باور ندارد. او در این زمینه مانند «اسپینوزا»متكلم یهودی به تئوری «خداانگاری» گرایش داشته است. بر اساس این تئوری خدا و جهان یك چیز هستند و در عالم چیزی نیست كه آن را از بی خدایی متمایز بدانیم.
شلایر از نقد باورهای سنتی و نادرست مسیحیت نیز ابایی نداشت؛ برای نمونه او با مفاد حكم به«وجود خداوند در مسیح» و «همانندی جسمانی مسیح با انسان» مخالفتی نداشت، اما روش بیان سنتی این مباحث را نمی پسندید، زیرا در نظر او امكان ندارد یك نفر دارای دو طبیعت كاملاً متفاوت باشد.4
در بحث شناخت خدا، شلایرماخر میان روش مصلحان كلیسا و فلاسفه جمع می كند، مصلحان كلیسا تعالیم خود را بر اساس كلام مكشوف شده خدا در كتاب مقدس قرار می دادند و فلاسفه در پی آن بودند كه با نتیجه گیری های منطقی درباره مـاهیت جهان به الهیات طبیعی برسند. شلایر كوشش كرد نكات خوب هر دو را برگزیند و فصل مشترك آنها را بیابد. نتیجه تلاشهای وی گاهی الهیات ثبوتی خوانده می شود.5
مسیح شناسی شلایرماخر نیز با دیگران تفاوت داشت؛ در نگاه او الوهیت و خدا شدن عیسی(ع) برای كفاره (گناه آدم) و باكره زادگی آن پیامبر به هیچ روی در خور پذیرش نیست. به اعتقاد شلایر انسان می تواند مسیح را نجات بخش بداند و به او ایمان آورد، بدون آن كه تولد غیرطبیعی او را باور داشته باشد. در باور او مفهوم منحصر به فرد بودن مسیح آن طور نیست كه در اعتقاد نامه های كلیسای اولیه و تحت تأثیر مابعدالطبیعی یونانی آمده است. او می گوید:
«پس نجات دهنده از نظر ماهیت انسانی، شبیه تمام انسانها است، امـا تفـاوتی كه بـا آنها دارد در این است كه همیشه احساس حضور خدا یعنی همان وجود واقعی خدا را دارد. به عبارت دیگر، نباید مانند كلیساهای راست دین، عیسی را هم انسان واقعی و هم خدای واقعی، یعنی كلمه الهی كه طبیعت انسان به خود گرفته است بدانیم؛ عیسی انسانی است چنان نزدیك كه می توان گفت خدا در اوست.»6
نگاه شلایرماخر به كتاب مقدس نیز متفاوت بود او در برابر مصلحان كلیسا كه تعالیم خویش را بر اساس كلام مكشوف خدا در كتاب مقدس قرار می دادند كتاب مقدس را به عنوان شرح ملاحظات خدا در تاریخ بشر و مجموعه ای از فرموده های الهی باور نداشت. به اعتقاد او كتاب مقدس ثبت تجربیات دینی بود و چنین تجربه ای آن صلاحیت را داشت كه به تمام معمّاها جز آنچه درك آن برای بشر ناممكن است پاسخ دهد. بر اساس این اعتقاد، شلایرماخر كتاب مقدس را درتمام جزئیاتش جدی نمی گرفت و آیاتی را كه حكایت از الوهیت مسیح(ع) و فدا شدن آن حضرت برای گناه آدم و باكره زادگی مسیح داشت، نادرست می خواند.

هرمنوتیك شلایرماخر

مجموعه اندیشه های شلایرماخر را می توان با چند عنوان زیر جمع آوری كرد و آنها را با دانش تفسیر به مقایسه نشست.
1. گذر از هرمنوتیك خاص به عام
پیش از شلایرماخر، هرمنوتیك دو شاخه و دو قلمرو متفاوت داشت و در هر یك از دو قلمرو عمل تفسیر متفاوت بود:
1. كشف و تفسیر متون مقدس یعنی عهد قدیم و جدید دركتاب مقدس.
با جنبش اصلاح طلبی مذهبی و شكل گیری پروتستانتیزم و قطع رابطه پروتستان ها با كاتولیك ها، كشیشان پروتستان نیاز شدیدی به كتابهایی داشتند كه اصول تأویل كتاب مقدس را در بر داشته باشد و كتابهایی كه در این زمینه نوشته شده همگی در جهت تأویل و تفسیر كتاب مقدس سامان یافته بود.
2. فقه اللغة یا علم لغت متون كلاسیك، به ویژه متون كهن، كه در این زمینه به تعبیر آست «علم لغت فقط سروكار داشتن با نسخه های خاك گرفته و بحثهای ملانقطی از صرف و نحو نیست؛ علم لغت از امور تجربی و واقعی به منزله غایتهایی كه در نفس خودشان واجد ارزش اند بحث نمی كند، بلكه آنها را وسایلی برای درك محتوای بیرونی و درونی اثر در وحدت آن لحاظ می كند، و این وحدت مشیر به وحدت برتر «روح» منبع وحدت درونی آثار منفرد است، و این اندیشه ای است كه به وضوح برگرفته از مفهوم Volksgeist [روح قوی] در فلسفه هردر است، و در اینجا روح قوی عهد باستان یونانی یا رومی مقصود است…، روح عهد باستان را نمی توان بدون نگریستن به كلمات آن درك كرد، و زبان، نخستین واسطه برای انتقال امر روحی ـ معنوی است. ما باید نوشته های عهد باستان را مطالعه كنیم و برای انجام این كار به دانستن صرف و نحو نیازمندیم.»7
پل ریكور دراین باره می نویسد:
«پیش از شلایرماخر آنچه وجود داشت عبارت بود از فقه اللغه متون كلاسیك، به خصوص متون كهن یونانی و لاتینی و تفسیر و كشف متون مقدس؛ یعنی عهود جدید و قدیم. در هر یك ازاین دو قلمرو عمل تفسیر بر حسب تنوع فرق می كرد.»8
قلمرو هرمنوتیك هر چند محدود به كتاب مقدس بود، اما به مرور هرمنوتیك در تأویل متونی غیر از كتاب مقدس نیز كه مبهم و رمزآلود بودند جریان یافت و هرمنوتیك حقوقی، ادبی و دینی و… شكل گرفت. عده ای نیز ادعا كردند كه میان انواع مختلف متون تفاوتهایی وجود دارد و به این دلیل هر علمی ابزارهای نظری ویژه ای برای مسائل خودش به وجود می آورد.
بر این اساس هرمنوتیك های خاص و متفاوتی مانند هرمنوتیك كلامی، ادبی، دینی و… وجود دارد برای نمونه «فریدریش اوگوست ولف به تأكید گفت كه برای تاریخ و شعر و متون دینی و تا اندازه ای برای شاخه های مختلف در هر یك از این طبقه بندی ها به علم هرمنوتیك متفاوتی احتیاج است».9 نمی توان از تفاوت متون چشم پوشید و از هرمنوتیك عام سخن گفت؛ هرمنوتیكی دربردارنده قوانینی كه فهم هر متنی چه ادبی، چه حقوقی، چه دینی و… با آن قوانین امكان پذیر است.
در برابر این جریان فكری شلایرماخر با هرمنوتیك خاص خود نقطه عطفی در تاریخ این علم گشود. به باور او هرمنوتیك موضوعی، اختصاص رشته ای و متعلق به علم كلام، الهیات، علم حقوق و… انگاشته نمی شود، بلكه هرمنوتیك فن فهم هر گفته ای در زبان است و پرسش اساسی هرمنوتیك این است:
چگونه همه گفته ها یا هر گفته ای چه ملفوظ و چه مكتوب واقعاً فهمیده می شود؟
در پاسخ به این پرسش شلایرماخر ناگزیر شد به روشی كانتی قواعد پیشینی وعام فهم متون را كشف نماید تا از این طریق هرمنوتیك یا فن تأویل و تفسیر به علمی منظم و قاعده مند بدل گردد و شكل هرمنوتیك عام داشته باشد. برای ساختن هرمنوتیك عام، شلایرماخر بایستی از كاربردهای ویژه هر یك از شاخه های اصلی هرمنوتیك گذر می كرد تا بتواند به كاركرد مشترك شاخه های هرمنوتیك دست یابد.
پالمر دراین باره می نویسد: به اعتقاد شلایرماخر «علم هرمنوتیك درمقام فنّ فهم، رشته ای عام نیست و فقط كثرتی از هرمنوتیك های تخصصی است. وی مدعی شد كه هرمنوتیك در دانش یكی است چه متن سندی حقوقی باشد و چه كتاب مقدس و دینی یا اثر ادبی.»10
شلایر با پذیرش تفاوت متون مختلف و داشتن ابزارهای متفاوت معتقد بود كه در زیر این تفاوتها وحدت بنیادی تری نهفته است؛ همه متون زبانی اند و به این دلیل از صرف و نحو برای یافتن معنای جمله استفاده می شود و برای شكل دادن معنی، اندیشه كلی با ساختمان دستوری، عمل متقابل دارد و فرقی نمی كند كه نوع سند چه باشد. اگر اصول فهم كامل زبان دقیقاً بیان شده بود، این اصول مشتمل بر علم هرمنوتیك عام می بود. و چنین علمی می توانست مبنای هر علم هرمنوتیك خاص قرار گیرد.11
شلایرماخر برای آن كه بتواند هرمنوتیك عام را پایه گذاری كند ناگزیر از چشم پوشی از ویژگی های هر هرمنوتیك و توجه كامل به نقاط مشترك هرمنوتیك های متفاوت بود. و برای رسیدن به این هدف و تبدیل هرمنوتیك به فن فهم، بایستی فقط به ویژگی قواعد و دستورهایی كه در میان آنها فن فهم نهفته است نظر می داشت. پل ریكور در این باره می نویسد:
«برای انجام چنین عملی كافی نیست كه از ویژگی قواعد و دستورها كه هنر فهم در میان آنها پراكنده است فراتر رویم، هرمنوتیك حاصل همین تلاش بود؛ یعنی ارتقای كشف و فقه اللغه به مرتبت «صنعت» و «شگردی» كه نباید به جمع آوری ساده اعمال ناپیوسته محدود می شد.»12
بنابراین شلایرماخر اولین پژوهشگری بود كه در صدد ساختن نظریه عام تأویلی برآمد؛ نظریه ای كه بتوان آن را در مورد متونی غیر از متون مذهبی نیز به كار بست.13 چه اینكه بر اساس باور او كتاب مقدس نیازمند هیچ روشی تفسیری خاصی نیست و مسأله بنیادین در فهم هر متنی به وجود آوردن شرایط پایه ای روان شناختی و دستوری لازم است.14
لازم به یاد است كه شلایرماخر در صدد آن نبود كه مانند گذشتگان انبوهی از قواعد را به عنوان روش فهم هر متنی ارائه نماید، بلكه او می خواست هرمنوتیك را به علمی نظام مند و سازگار تبدیل سازد، علمی كه شرایط و ضوابط فهم در هر گفتاری و نوشتاری را بیان نماید. با این تلقی از هرمنوتیك، دگرگونی بزرگ در هرمنوتیك آغاز شد و هرمنوتیك از جنبه رشته ای آن خارج شد و غیر رشته ای گردید و سرانجام به نظر شلایرماخر هرمنوتیك به «فن فهم» تبدیل شد.
رویكرد جدید شلایرماخر به هرمنوتیك و گذر از هرمنوتیك خاص به عام، زمینه ساز دگرگونی جدی و عمیق در تعریف هرمنوتیك و موضوع و شرایط و ضوابط آن شد، به گونه ای كه اندیشه های شلایر در این زمینه ها كاملاً ناسازگار با پیشینیان وی شد. او برخلاف پیشینیان خود هرمنوتیك را فن فهم معرفی كرد، موضوع آن را فهم و مسائل آن دانست و در بیان و طرح معیارها و ضوابط و شرایط به متن خاصی توجه نداشت و اصول كلی فهم را عرضه می كرد.
بنابراین می توان نتیجه گرفت كه تفاوتی اساسی میان هرمنوتیك شلایر ماخر با دانش تفسیر وجود دارد. دانش تفسیر در میان مسلمانان، در واقع هرمنوتیك خاص است؛ همانند هرمنوتیك كتاب مقدس، اما هرمنوتیك شلایرماخر هرمنوتیك عام است. در هرمنوتیك خاص، مجموعه ای از قواعد و ضوابط و شرایط برای فهم و كشف مراد صاحب یك متن خاص عرضه می شود؛ چنان كه مفسران و قرآن پژوهان انبوهی از شرایط و مبانی و ملاكها را برای كشف مراد خداوند از آیات قرآن عرضه می كنند، یا در هرمنوتیك كتاب مقدس مجموعه ای از اصول برای دریافت مقصود صاحبان كتابها و رساله ها ارائه می شود. اما در هرمنوتیك عام هیچ متن خاصی مورد نظر نیست و تمام اصول و قواعدی كه عرضه می گردد به شكل كاملاً كلّی بیانگر نحوه به فهم درآمدن هر متنی است.
با توجه به تفاوت یادشده این سؤال پیش می آید كه آیا می توان همان تحولی را كه شلایرماخر در دانش هرمنوتیك به وجود آورد و هرمنوتیك را از شكل خاص تبدیل به عام كرد در دانش تفسیر نیز پیاده كرد؟ و ادعا نمود دانش تفسیر در تمام متون؛ چه آیات قرآن و چه سایر متون غیروحیانی، ذاتاً یكی است و تفسیر قرآن نیاز به روش و متد خاصی ندارد، و از همان روشی كه در فهم متون بشری می توان بهره برد در فهم آیات قرآن نیز می توان سود برد؟ هر چند مفسران سخنانی در فهم آیات قرآن دارند، اما آن سخنان ناظر به این پاسخ نبوده است.
باورهای برخی از مفسران نشان می دهد آنان به این پرسشها پاسخ مثبت نمی دهند برای نمونه گفته اند: علامه طباطبایی بر این اعتقاد است كه قرآن در طرح مسائل و احكام و نیازمندی های مردم از شیوه عقلا پیروی نكرده است، بنابراین نباید در فهم و درك مقاصد خداوند تنها از اسلوب و متد عقلا سود برد.15
در نگاه علامه طباطبایی فهم آیات قرآن مانند سایر متون بشری نیست و نمی توان اصول مشتركی برای فهم تمام متون وحیانی و غیروحیانی عرضه داشت، تا در نتیجه تفسیر از شكل خاص خود درآید و جامه عام بپوشد.
شهید صدر نیز به نظر می رسد از مخالفان تفسیر عام است، زیرا به اعتقاد ایشان حكمت خداوند در فهم آیات قرآن بسیار تأثیرگذار است، در صورتی كه در متون بشری حكمت مؤلف مورد توجه نیست.
از سوی دیگر در متون بشری اعتماد نویسنده بر نشانه های بیرون متنی بسیار اندك است، اما در آیات قرآن چنین نیست. بنابر این در فهم متون بشری معیار و ملاك عقلایی وجود ندارد تا از آن در فهم آیات بهره برده شود.16
سوم آن كه در سایر متون بحث تغییر معنای ظهورها مطرح است، اما درمورد آیات قرآن اگر علم به تغییر معنی پیدا نكردیم می توانیم واژه یا واژه های آیه را به گونه ای معنی كنیم كه با مسلّمات قطعی علمی سازگار افتد.
نتیجه اینكه اگر تفسیر اصطلاحی به منزله هرمنوتیك خاص باشد و هرمنوتیك شلایرماخر هرمنوتیك عام شناخته شود میان تفسیر و هرمنوتیك شلایرماخر از جهت تعریف و موضوع و شرایط و ضوابط تفاوتهایی رخ می نماید كه تا اندازه ای همانند اختلافات هرمنوتیك عام با خاص است.

تعریف هرمنوتیك و تفسیر

هرمنوتیك در نگاه شلایرماخر فن فهم هر گفته ای در زبان است و موضوعی اختصاص رشته ای نیست، بلكه كثرتی از هرمنوتیك های تخصصی است. اما در نظرگاه پیشینیان، شلایرماخر هرمنوتیك موضوعی اختصاص رشته ای است؛ و متعلق به متون خاصی كه هر یك از متون هرمنوتیك خاص خود را دارد.
دانش تفسیر درمیان مسلمانان هر چند تعریفهای بسیاری دارد و گروهی تفسیر را كشف مراد خداوند از آیات مشكل قرآن17 و عده ای قطع به مراد خداوند18 و برخی مجموعه دانشهای قرآنی19 و جماعتی علم به اصول شناخت كلام خدا20 دانسته اند، اما در مجموع تفسیر به عنوان موضوعی رشته ای و متعلق به متن وحیانی مسلمانان جلوه می كند، و این نشان می دهد كه دانش تفسیر مانند هرمنوتیك كتاب مقدس است؛ آن هم مربوط به زمانی كه هرمنوتیك مختص به كتاب مقدس بود و در سایر متون بشری جریان نداشت.

موضوع تفسیر و هرمنوتیك

درهرمنوتیك شلایرماخر، موضوع، فهم است و قلمرو این فهم، هر متن نوشتاری و گفتاری است؛ چه آن متن وحیانی باشد یا بشری. اما در تفسیر اصطلاحی موضوع، آیات قرآن است و تفسیر سایر متون تفسیر نامیده نمی شود. افزون بر این به باور بسیاری از مفسران و قرآن پژوهان بخشی از آیات قرآن كه در شمار ظواهر آیات هستند موضوع تفسیر نیستند و تنها در آیات مشكل قرآن تفسیر جریان دارد. در تعریف تفسیر می خوانیم: «كشف المراد عن اللفظ المشكل»،21 «التفسیر اخراج الشیء من مقام الخفاء الی مقام التجلی»،22 «التفسیر كشف المعنی من المراد بلفظه و اطلاق للمحتبس عن الفهم به»23
آیت الله خویی نیز می نویسد:
«و علی الجملة حمل اللفظ علی ظاهره بعد الفحص عن القرائن المتصلة و المنفصلة من الكتاب و السنة او الدلیل العقلی لایعدّ من التفسیر بالرأی، بل و لا من التفسیر نفسه.»24

هدف هرمنوتیك و تفسیر

محافظه كاران هرمنوتیك از كلادینوس گرفته تا دیلتای و هرش، معنای متن را همان چیزی می دانند كه صاحب اثر به هنگام آفرینش آن در نیت به عنوان امری آگاهانه داشته است و كوشش كرده با اثر آن را به مخاطب منتقل كند. بر این اساس این گروه هدف هرمنوتیك را رسیدن به معنی یعنی همان نیت مؤلف می دانند. برای نمونه كلادینوس، یكی از صاحب نظران به نام فلسفه و الهیات مسیحی معنای متن را همان چیزی می داند كه پدید آورنده متن در سرداشته و كوشش كرده همان را در اثر خود بازتاب دهد. بر این اساس او پایه گذار حكم اصلی هرمنوتیك كلاسیك كه همان نیت مؤلف است خوانده می شود، او معتقد است هدف مخاطب متن و تأویلگر اثر آن است كه به نیت مؤلف برسد و با كمك تأویل امكان رسیدن به معنای قطعی و نهایی متن وجود دارد. كلادینوس می گوید:
«آثار نوشته شده و گفته های مردمان یك نیت دارد: خواننده یا شنونده به گونه ای كامل آنچه را كه نوشته یا گفته شده دریابند. "یك گفته یا اثر نوشتاری آنجا به گونه ای كامل در خور فهم است كه چنان ساخته شود و شكل گیرد كه نیت مؤلف بر اساس قاعده های روان شناسی برای مخاطب شناخته شود؛ حال اگر كسی چیزی ازگفته های گوینده یا نیت او درك نكند، یا اگر كسی چیزهایی پیش از آن درك كند كه گوینده و مؤلف در صدد بیان آن بوده است می توان ادعا كرد كه گفتار یا نوشتار قابل درك نبوده است".»25
دربرابر كسانی كه «اصالت نیت مؤلف» را باور داشتند و با توجه به معنای متن، هدف تأویل را «نیت مؤلف» می دانستند شلایرماخر با برداشتی متفاوت از معنای متن، هدف تأویل را زندگی مؤلف و به تعبیری «تجربه كردن اعمال ذهنی مؤلف» می دانست. او معنای متن را به عنوان یك نمونه ارادی كه در پشت آن نیت آگاهانه نهفته است باور نداشت، به اعتقاد وی هیچ گاه نمی توان ادعا كرد تمام یك متن از اول تا آخر شكل گرفته از نیت آگاهانه مؤلف است، زیرا اولاً: امكان دارد متن و یا قسمتهایی از آن از ضمیر ناخودآگاه پدید آورنده متن شكل گرفته باشد؛ ضمیری كه خود صاحب متن نیز از وجود آن و تأثیرش بر اثر غافل است، اما مخاطبان او با توجه به اثر او به ضمایر ناخودآگاه وی دست می یابند.
بر اساس این تعریف شلایرماخر از معنای متن، او معتقد است هدف تأویل «تمام زندگی مؤلف» است نه نیت به عنوان امری آگاهانه در لحظه آفرینش اثر.
در اینجا شلایر با الهام از كانت كه مدعی بود آثار افلاطون را بهتر از خود افلاطون فهمیده است.26 به این نتیجه رسید كه مخاطب متن از مؤلف جلوتر است، زیرا مؤلف از آنچه به وجود آورده بی اطلاع است و همیشه سویه هایی از متن خود را نمی بیند، اما در برابر، مخاطب متن بهتر از خود مؤلف آن را می شناسد و در فهم اثر او به مسائلی دست می یابد كه صاحب متن از آن در هنگام آفرینش اثر هیچ اطلاعی نداشته است.
ثانیاً: اگر معنای متن همان نیت به عنوان امری آگاهانه باشد باز هم هدف هرمنوتیك نمی تواند نیت مؤلف باشد، زیرا شناخت نیت پدیدآورنده متن با توجه به نبود اسناد و مدارك یا ناچیز بودن شواهد و مستندات تاریخی امكان پذیر نیست.
بنابراین در هرمنوتیك شلایرماخر هدف نیت مؤلف نیست، بلكه هدف تمام زندگی و یا ذهنیت اوست، وهمین ذهنیت معیار درستی و نادرستی فهم متن قرار می گیرد؛ اگر فهمی كه از متن صورت گرفته سازگار با ذهنیت مؤلف باشد فهم درست است، و اگر ناسازگار با تمام زندگی مؤلف باشد فهم نادرست خوانده می شود.
بر خلاف هرمنوتیك شلایرماخر، در دانش تفسیر، هدف، مراد و مقصود خداوند از آیات قرآن است و اصولاً بسیاری از شرایط و روشهای تفسیری و بسیاری ازمسائل و مباحث علم اصول فقه با هدف فهم سخن گوینده و نویسنده و در مورد آیات قرآن فهم مراد خداوند سامان یافته و شكل گرفته است. هر چند درمیان مفسران و قرآن پژوهان گروهی امكان دست یابی به مراد خداوند از برخی آیات قرآن را منكرند و از آیات و روایاتی برای اثبات دعوی خویش سود می برند.

بررسی اشكالات شلایرماخر بر نیت مؤلف

اشكال نخست شلایر كاملاً درست است و در روان كاوی فروید و نوفرویدی ها باور عمومی این است كه انسان مجموعه ای است از ضمیر خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه، ضمیر ناخودآگاهی كه خود فرد نیز از آنها بی اطلاع است و تنها روان كاوان با ساعتها پرسش و پاسخ به آن دست می یازند. بنابراین اگر انسان مجموعه ای از ضمایر خودآگاه و ناخودآگاه است، چنان كه ضمایر ناخودآگاه در شكل دهی به متن نقش دارند، ضمایر ناخودآگاه نیز این قابلیت را دارند.
در نتیجه در آثار بشری هدف هرمنوتیك نباید تنها نیت پدید آورنده متن به عنوان امری آگاهانه مورد توجه تأویلگر قرار گیرد، بلكه بایستی ذهنیت مؤلف یا تمام زندگی او مدّ نظر تأویلگر باشد و از آن جهت كه كتاب مقدس از آثار بشری است می توان هدف هرمنوتیك كتاب مقدس را رسیدن به ذهنیت عزیر، لوقا، یوحنا، مرقس، متی و… معرفی كرد. درست به همین جهت بود كه شلایرماخر مدعی بود در فهم كتاب مقدس نیازمند هیچ روش خاصی كه در سایر متون كاربرد نداشته باشد نیستیم.
با وجود درستی این اشكال، نیت خداوند در دانش تفسیر با این اشكال خدشه نمی پذیرد، چه اینكه آن اشكال كه بر اساس علم روان كاوی شكل گرفته معتقد به ضمایر ناخودآگاه در انسان است؛ ضمایری كه می تواند از عوامل پدید آمدن اثر هنری باشد، به گونه ای كه ما به عنوان مخاطب آثار هنری نتوانیم از متن به نیت مؤلف پل بزنیم و یا با دانستن نیت مؤلف به معنی و قصد او از اثرش برسیم. اما در مورد خداوند نمی توان ادعا كرد كه برخی از آیات قرآن از ضمیر ناخودآگاه خداوند شكل گرفته است؛ به گونه ای كه مخاطب آیات قرآن با تفسیر بهینه آیات قرآن به زوایایی از قرآن دست می یابد كه آن زوایا از خداوند پنهان مانده است.
اشكال دوم شلایرماخر بر نیت مؤلف نیز درست می نماید، چه اینكه رسیدن به نیت پدیدآورنده متن بر خلاف زندگی او، عملیاتی است بسیار دشوار و ناممكن. برای نمونه آیا می توان برای كشف نیات حافظ در غزلیاتش اسنادی معتبر یافت؟ به راستی یافتن چنین اسنادی ناممكن و بلكه محال است، اما از آن سو كشف زندگی صاحب متن امكان پذیر است. بر اساس اسناد و مدارك معتبر تاریخی می توانیم حافظ را بشناسیم، سعدی را بشناسیم. در نتیجه برای فهم یك متن شایسته است به دنبال اموری برویم كه قابل دسترسی است، بایستی برای فهم صحیح یك متن نویسنده آن متن را بشناسیم و با ویژگیها و زوایای مختلف زندگی او آشنا شویم نه آن كه نخست نیت صاحب اثر را كه درخور دست یابی نیست ملاك و معیار قرار دهیم.
به نظر می رسد این اشكال بر نیت خداوند در دانش تفسیر نیز وارد است. دانش و شناختن خداوند و صفات او بسیار آسان تر و دست یافتنی تر از نیت خداوند است؛ چه اینكه هم با نگاه برون دینی و هم با نگاه درون دینی، ادعای رسیدن به مراد و مقصود واقعی خداوند بیشتر به گزافه گویی می ماند تا بیان واقعیت. به همین جهت است كه برخی از قرآن پژوهان دانش تفسیر را دانشی دشوار معرفی می كنند و سختی آن را در رسیدن به مراد خداوند می دانند و گروهی دور از دسترس بودن مراد واقعی خداوند و مراد خدا از آیات متشابه را نقص دانش تفسیر می خوانند.
افزون بر این، تاریخ تفسیر قرآن نیز نشان از آن دارد كه مفسران در منطق فهم قرآن و ساختن پیش فرض های فهم قرآن مباحث خداشناسی را بیشتر مدّ نظر داشته اند و از نیات خداوند و مقاصد خدا سخنی به میان نیاورده اند.
افزون بر اشكالاتی كه شلایرماخر بر نیت مؤلف وارد ساخته است، اشكالات دیگری را نیز در منابع تفسیری قرآنی و اصولی می توان ردّ یابی كرد:
1. تقیه: برخی از نویسندگان و گویندگان به هنگام رویارویی با دشمنان فكری خود برای حفظ جان، مال و ناموس خویش به گونه ای می نویسند و سخن می گویند كه خود را با باورهای مخالفان سازگار نشان دهند. در این گونه موارد مخاطب متن می تواند با یاری گرفتن از الفاظ و واژگان متن به نیت و مراد نویسنده پی ببرد.
2. در مواردی پدید آورنده در مقام هزل و شوخی است و متن او نشانگر نیت و مقصود او نمی تواند باشد.
3. گروهی از صاحبان متن برای ارتباط برقراركردن با مخاطبان خود ناگزیر از بهره وری از واژگان مشترك میان حق و باطل هستند در این صورت دریافتن مراد صاحب متن امكان پذیر نیست. فخررازی دراین باره می نویسد:
«قرآن كتابی است كه عوام و خواص را یكسره فرا می خواند، و طبیعت بیشتر عوام از ادراك حقایق فرو می ماند. پس هر كه از ایشان نخست بشنود كه چیزی هست كه جسم نیست و جای نمی گیرد و بدان اشاره نتوان كرد می پندارد كه آن چیز عدم است و این برداشت وی را به تعطیل می كشاند، پس بهتر آن است كه با عوام با واژه هایی و به زبانی سخن گفته شود كه برخی از آنچه را می پندارند و تخیل می كنند برساند و با آنچه به حق ناب و روشنی دلالت دارد آمیخته باشد.»27
4. در موارد دیگری اشكال متوجه صاحب متن و یا مخاطب وی نیست، بلكه متوجه ویژگیهای زبانی است. برای نمونه احتمال اشتراك، احتمال اینكه مراد معنای لغوی نباشد، بلكه معنای عرفی یا شرعی مراد باشد، احتمال مجاز گویی درمتن، احتمال اضمار در متن و احتمال تخصیص در متن از جمله عواملی هستند كه به دریافت مراد متكلم از متن آسیب می رسانند و درك نیت مؤلف را ناممكن می سازند. فخررازی در این باره می نویسد:
«اعلم ان الخلل[الحاصل] فی فهم مراد المتكلم یبنی علی خمس احتمالات فی اللفظ:
أحدها: احتمال الاشتراك، و ثانیها: احتمال النقل بالعرف و الشرع، و ثالثها: احتمال المجاز، و رابعها: احتمال الاضمار، و خامسها احتمال التخصیص… و انّما قلنا: إن الخلل فی الفهم لابدّ و ان یكون لأحد هذه الخمس، لأنّه إذا انتفی احتمال الاشتراك و النقل، كان اللفظ موضوعاً لمعنی واحد، واذا انتفی احتمال المجاز و الاضمار، كان المراد باللفظ ماوضع له، فلایبقی عند ذلك خلل فی الفهم، و اذا انتفی التخصیص، كان المراد باللفظ جمیع ما وضع له.»28
پنج احتمال در واژگان زمینه ساز ناكامی در فهم مراد خداوند است:
1. احتمال اشتراك (چه بسا لفظ مشترك معنوی باشد.) 2. احتمال آن كه لفظ معنای عرفی یا شرعی یافته باشد. 3. احتمال مجاز بودن واژه. 4. احتمال اضمار. 5. احتمال تخصیص لفظ به معنای خاص… كه ادعا می كنیم خلل در فهم هر یك از این پنج جهت و احتمال است؛ زیرا وقتی احتمال مشترك بودن لفظ و نقل مفهومی از میان برود لفظ در یك معنی تعین می یابد، و هرگاه احتمال مجاز و اضمار منتفی شود مراد لفظ همان معنایی است كه لفظ برای آن وضع شده است. در این صورت خللی در فهم مراد متكلّم رخ نمی دهد، و زمانی كه احتمال تخصیص در واژه نبود مراد از لفظ تمام آنچه لفظ برای آن وضع شده خواهد بود.

معنای نهایی و قطعی متن

در هرمنوتیك شلایرماخر مانند هرمنوتیك اسپینوزا، كلادینوس و… معنای واحد نهایی و قطعی متن ازاحكام اصولی به شمار می آید. در تفسیر شلایر فرض متنِ چند معنایی به هیچ روی پذیرفتنی نیست، چنان كه متنی كه معنای نهایی و قطعی نداشته باشد تصور نمی شود.
در هرمنوتیك شلایر هر متنی بیش از یك معنی آن هم معنایی قطعی و نهایی را بر نمی تابد و این معنی هر چند به سختی در خور رد یابی است و لزوماً همان نیت صاحب اثر نیست، اما در هر صورت مخاطب می تواند آن را بیابد.
اگر در هرمنوتیك شلایر ماخر، معنی، اعم از ضمایر خودآگاه (نیت مؤلف) و ضمایر ناخودآگاه اوست، بنابراین فهم نهایی و قطعی معنای متن، تنها در زمانی صورت می گیرد كه ما به تمام زندگی صاحب متن دست یابیم؛ به گونه ای كه هیچ گوشه ای از زندگی او بر ما پنهان نماند، در صورتی كه چنین شناختی از زندگی افراد به ویژه غیرمعاصران ناممكن است. به همین جهت است كه مثلاً افلاطون شناسان هر روز به زاویه ای از زندگی او دست می یابند؛ زاویه ای كه بر افلاطون شناسان دیروز پوشیده بود. بنابراین اگر شلایرماخر ذهنیت مؤلف را هدف هرمنوتیك می داند و معنای متن را همان ذهنیت می خواند نمی تواند معنای نهایی و قطعی متن را از اصول هرمنوتیك خویش بخواند. مگر آن كه مقصود او از معنای نهایی و قطعی، معنایی باشد كه برای خود او از امور قطعی و نهایی است، نه برای تأویلگرانی كه پس از او به تأویل می پردازند. به عبارت دیگر اگر معنای نهایی و قطعی برای هر تأویلگر، مقصود شلایر است، نظریه او درست است، اما اگر مقصود او معنای نهایی و قطعی در طول تاریخ هرمنوتیك باشد اندیشه او درست نمی نماید. دیگر اینكه ذهنیت مؤلف نیز امری ثابت و تغییرناپذیر نیست، بلكه همیشه در حال دگرگونی و نسبی است.
در دانش تفسیر نیز مانند هرمنوتیك شلایرماخر با توجه به ظواهر آیات و بطون آیات می توان معتقد به معنای واحد شد، اما با این تفاوت كه معنی در دانش تفسیر لایه های بسیاری دارد كه بر اساس برخی روایات، هفت یا هفتاد لایه برای هر آیه وجود دارد. مخاطبان قرآن با توجه به توانایی و استعداد خویش می توانند به لایه یا لایه هایی از آیات دست یابند، اما از دست یابی به همه لایه ها محرومند. افزون بر این، لایه های آیات ـ چه آنها كه كشف شده اند و چه آنهایی كه با گذشت زمان و پیشرفت بشر كشف می شوند ـ همگی درطول یكدیگر قرار دارند نه در عرض هم. به همین جهت برخی از قرآن پژوهان هر آیه ای از آیات قرآن را دارای شصت هزار فهم می دانند و فهم های باقی مانده از آیه را بیش از آنچه بدان رسیده ایم می شمارند، و درست بر همین اساس زركشی پس از بحثی گسترده در زمینه ظاهر و باطن نتیجه می گیرد: «إنّ فهم كلام الله لاغایة له».29
این تصور از معنی كه در آثار برخی از قرآن پژوهان آمده است هر چند فرض چند معنایی را باطل می كند و معنای واحد را نتیجه می دهد، اما از جهات دیگری مشكل آفرین است؛ چه اینكه وقتی معنی را مراد خداوند از ظواهر و بطون آیات دانستیم، یا معنی را شكل گرفته از مجموعه لایه های آیه و ظاهر آیه می خوانیم و یا معنی را عبارت از مجموعه لایه ها و ظاهر آیه نمی شناسیم. در صورت نخست هر چند می توانیم اثبات معنای واحد برای متن كنیم، اما این معنی دیگر قطعی و نهایی نخواهد بود؛ زیرا رسیدن به معنای قطعی و نهایی تنها در صورتی امكان پذیر است كه تمامی لایه ها و به تعبیری تمامی بطون آیات قابل فهم و درك باشد؛ به گونه ای كه اگر یك یا چند لایه تشكیل دهنده معنی به فهم نیاید رسیدن به معنای نهایی و قطعی امكان پذیر نخواهد بود.
در صورت دوم نیز یا هر لایه به تنهایی با ظاهر آیه یك معنی خواهد بود و یا هر چند لایه با ظاهر آیه یك معنی را می سازند. در هر دو صورت معنای واحد نخواهد بود و افزون بر این رسیدن به معنای قطعی و نهایی نیز ناممكن است، بلكه متن چند معنایی اثبات خواهد شد.
افزون بر این بسیار بعید است كه اختلاف شلایرماخر با پیروان چند معنایی متن در این تصور از معنی باشد، چه اینكه این تصور ازمعنی تنها در دانش تفسیر امكان طرح دارد و در هرمنوتیك بحثی با عنوان بطون متن و یا هر عنوان مشابه دیگری نداریم.
بنابراین باید معنی را كه همان مراد متكلم است بدون توجه به بطون آیات و تنها با عنایت به ظاهر آیات به بحث نشست و این تصور از معنی را با هرمنوتیك شلایرماخر سنجید.
آیا در دانش تفسیر معنی واحد است یا متعدد؟ و در هر دو صورت آیا رسیدن به معنای نهایی و قطعی امكان پذیر است یا خیر؟ لازم به یاد است كه مقصود از معنی در این سؤال، مراد واقعی خداوند نیست، بلكه همان چیزی است كه مفسران به عنوان مراد خداوند طرح می كنند و آن را شرعاً حجت می دانند.
در پاسخ به قسمت نخست پرسش، سه احتمال را به عنوان پاسخ می توان طرح كرد:
1. معنی واحد است و هر آیه ای از آیات قرآن تنها یك معنی را برمی تابد و فرض چند معنایی برای آیات قرآن پذیرفتنی نیست.
این فرض با واقعیات تفسیری و تاریخ تفسیر ناسازگار است. تاریخ تفسیر نشان از اختلاف مفسران در كشف مراد خداوند دارد و این اختلاف كه در برخی ازموارد عرضی است نه طولی، بیانگر نادرستی این احتمال است.
2. معنی متعدد است و نمی توان مدعی شد آیه ای از آیات قرآن تنها یك معنی را بر می تابد و تعدد معانی در آن جاری نیست.
این احتمال نیز مانند فرض اول با اتفاق مفسران در تفسیر بسیاری از آیات قرآن ناسازگار است و نمی تواند پاسخ درستی خوانده شود.
3. معنی در آیات قرآن، هم متعدد است و هم واحد.
این احتمال می تواند به عنوان بهترین پاسخ به سؤال وحدت معنی و تعدد معنی در آیات قرآن باشد، چه اینكه بسیاری از آیات قرآن یك معنی بیشتر ندارد و نسبت به این آیات، تعدد قراءت بی معنی است، چنان كه برخی از آیات قرآن نیز از جمله آیات متشابه قرآن، تك معنایی نیستند و مفسران قرآن در تفسیر این آیات با یكدیگر اختلاف دارند و اختلاف نیز به گونه ای نیست كه بتوان ادعا كرد معانی از قبیل لایه های گوناگون یك معنی و كامل كننده یكدیگرند، بلكه اختلاف به اصطلاح در عرض است و غیرقابل جمع.
افزون بر این، برخی ازمعیارهایی كه قرآن پژوهان در جمع میان اقوال مفسران آورده اند نشان از ناسازگاری آنها در معنای آیه دارد، به گونه ای كه قابل جمع با یكدیگر نیستند؛ برای نمونه زركشی در بحث تفسیر صحابی می گوید:
«اگر میان اقوال صحابه تعارضی بود باید میان آنها جمع كرد، و اگر امكان جمع وجود نداشت مقلد می تواند هر یك از تفاسیر صحابه را به دلخواه خود به عنوان تفسیر آیه بپذیرد.»29
نتیجه: تاریخ تفسیر نشان می دهد بسیاری از آیات قرآن معنای واحد دارند و كم هستند آیاتی كه تعدد معانی را بپذیرند. اما از سویی دیگر بر اساس برخی از اصول هرمنوتیك جدید می توان مدعی شد عالم معنی پلورال است و به ندرت می توان آیاتی یافت كه چند معنایی در آنها جریان نداشته باشد.
پاسخ سؤال دوم:
برخی قطع و یقین به نیت پدیدآورنده متن را امكان پذیر می دانند. به باور این گروه، الفاظ و واژگان متن، مخاطب را به معنی رهنمون می سازد و مخاطب می تواند با توجه به متن به معنای قطعی و نهایی پی ببرد.
این گروه درباره آیات قرآن یكی از سه گزینه زیر را می توانند برگزینند:
1. رسیدن به معنای قطعی و نهایی متن امكان پذیر است؛ چه معتقد به وحدت باشیم و چه فرض تعدد معانی را بپذیریم.
2. با فرض چند معنایی متن، دست یابی به مراد قطعی ناممكن است و با نظرداشت وحدت معنی در متن، پی بردن به معنای قطعی و نهایی امكان پذیر.
دو گزینه فوق نادرست است، چه اینكه در آیاتی كه بیش از یك معنی را برنمی تابند همان معنی قطعی و نهایی خواهد بود و آیاتی كه بیش از یك معنی دارند رسیدن به معنای قطعی و نهایی آنها ناممكن است.
3. رسیدن به معنای قطعی و نهایی با فرض وحدت معنی ممكن و دسترسی به معنای قطعی و نهایی با تعدد معانی ناممكن است.
این گزینه هر چند در میان گزینه های یادشده تنها گزینه درست است و با نظریات گروهی از مفسران همسو بوده است؛ اما در نگاه برخی از مفسران كه قرآن را قطعی الصدور و ظنی الدلاله می دانند، این گزینه نیز مانند دیگر گزینه ها باطل است، چه اینكه به باور این عده قرآن مجموعه ای از الفاظ و واژگان است، و الفاظ و واژگان، آنجا مخاطب را به قطع و یقین می رسانند كه مقدمات رسیدن به قطع و یقین به مراد متكلم، قطعی باشند، در صورتی كه قول لغوی، نحوی و صرفی و عدم اشتراك، مجاز، نقل، اضمار، تخصیص، تقدیم، تأخیر، ناسخ و معارض به عنوان مقدمات رسیدن به معنی ظنی هستند. برای نمونه آراء لغویین، نحویین، صرفیین و عدم اشتراك، مجاز و… یقین آور نیست و نمی توان با آن مقدمات، احتمال اشتراك، مجاز، نقل و… را منتفی دانست. بنابراین اگر احتمال اشتراك، مجاز و… می دهیم، نمی توانیم ادعا كنیم معنایی كه ادعا می كنیم قطعی و نهایی است. بر اساس این اشكال می توان گزینه دیگری بر گزینه ها افزود.30
4. رسیدن به معنای قطعی و نهایی ناممكن است؛ چه وحدت معنی را پذیرا باشیم و چه چند معنایی را.

هرمنوتیك دستوری و فنی

در هرمنوتیك شلایرماخر هر سخن و گفته ای نسبتی دو سویه دارد: یكی با كل زبان و دیگری با مجموع اندیشه و تفگر گوینده و صاحب متن، از این جهت فهم هر نوشته ای نیز دو سویه به خود می گیرد:
1. فهم آن سخن و گفتار از آن جهت كه برآمده و برخاسته از زبان است.
2. فهم آن سخن از آن حیث كه امری واقع در تفكر گوینده و یا صاحب متن است.
بر این اساس در هرمنوتیك شلایرماخر دو نوع هرمنوتیك داریم؛ هرمنوتیك دستوری و هرمنوتیك فنی.

الف. هرمنوتیك دستوری Grammatical

این هرمنوتیك متوجه مشخصات گفتاری است كه در هر فرهنگ میان گویندگان و نویسندگان مشترك است. به عبارت دیگر اگر مفسر در جریان فهم متن، زبان شناسی و معنی شناسی را طرح كند و در پی نسبت سنجی میان سبك و شیوه گفتاری متن با زبان و شاخصه های دستوری، صرفی، نحوی و… باشد عملیات تفسیری او دستوری نامیده می شود. الیاده هرمنوتیك دستوری را چنین تعریف می كند:
«هر نحوه مشخصی از بیان و صور زبانی فرهنگی كه مؤلف مفروضی در آن زیست كرده و تفكر او را پرورش داده است.»31
همو هرمنوتیك دستوری را هرمنوتیكی می داند كه به زبان و معنی شناسی خود متن می پردازد.32
ریچارد پالمر نیز در تعریف این نوع از هرمنوتیك می نویسد:
«اگر مخاطب متن در ساختارهای جمله ای كه گوینده گفته است رسوخ نماید تأویل نحوی (دستوری) كرده است… تأویل نحوی با نشان دادن جای گفته، بر طبق قوانین عینی و عام انجام می گیرد… تأویل نحوی، اثر را با توجه به زبان نشان می دهد، هم در ساختار جملات و هم در اجزا و هم در كنش اثر و نیز با توجه به دیگر آثار موجود در همین نوع ادبی. و بدین سان می توانیم اصل اجزاء و كل را در تأویل نحوی دست اندركار ببینیم.»33
در تأویل دستوری دو عنصر اساسی وجود دارد:
1. هر آنچه تعریفی دقیق در یك سخن دانسته می شود جز در گستره زبان شناختی خاصی كه میان مؤلف و مخاطب وی مشترك است دانستنی نیست.
2. معنای هر واژه در قطعه ای، از نسبت آن واژه با سایر واژگان آن قطعه دانسته می شود.
عنصر نخست ارتباط مؤلف و مخاطب را امكان پذیر می سازد، و عنصر دوم ارتباط درونی نظام زبان را روشن می كند.34
هرمنوتیك دستوری، هرمنوتیك «عینی» و «منفی» نیز نامیده می شود، عینی نام دارد؛ زیرا با مشخصات زبانی متمایز نویسنده متن روبرو است، و منفی گفته می شود به آن جهت كه «تنها نمایانگر محدودیت فهم است و ارزش انتقادی آن تنها بر اشتباهات و نبایدها درباره لغات استوار است.»35

ب. هرمنوتیك فنی Technical

این نوع از هرمنوتیك به فردیت، نبوغ نهفته در پیام یك مؤلف و به سبك خاص او توجه دارد. مخاطب متن با این نوع می خواهد از راه مقایسه و كشف اختلافات او با دیگران به فردیت نویسنده دست یابد.
فردیت هر كس تنها از راه مقایسه و كشف اختلافها درك شدنی است. بنابراین نوع دوم هرمنوتیك نیز شامل عناصر فنی و گفتاری است، ما هرگز نمی توانیم به صورت مستقیم فردی را بفهمیم، فهم فقط در سایه كشف تفاوت خود با دیگران و با خود ما به دست می آید.36
افزون بر شناخت نویسنده و فرهنگ عصر وی و مقایسه او و هم عصرانش در هرمنوتیك فنی روش حدسی نیز بایستی همزمان از سوی مخاطب متن انجام گیرد. روش حدسی، شیوه ای است كه در آن شخص مخاطب خود را در جای شخص صاحب متن می گذارد و از پوسته و قالب خویش بیرون می اید، تا به این طریق بتواند تفرد او را درك نماید و در بی طرفی كامل عملیات ذهنی صاحب متن را تجربه كند.
هرمنوتیك نوع دوم «فنی» و «مثبت» نیز نامیده می شود. فنی خوانده می شود به دلیل كیفیت ذاتی آن و مثبت معرفی می شود، زیرا مفسر را به كنه عمل اندیشیدن مؤلف كه موجد گفتار اوست رهنمون می سازد.
در هرمنوتیك فنی هدف شناخت نویسنده متن، خارج از متن و سپس بازگشت به متن نیست، بلكه شناخت صاحب متن بایستی با توجه به متن صورت پذیرد و فهم متن باید پس از شناخت مؤلف انجام گیرد. شلایرماخر می گوید: هر كس باید فهمی ازخود آدم داشته باشد تا بفهمد او چه می گوید و با این همه هر كس از كلام و سخن آدم پی می برد او از شخصیت و موقعیتی برخوردار است.
هر چند در طرح كلی شلایرماخر از هرمنوتیك عام دو نوع از هرمنوتیك به رسمیت شناخته شده و این دو نوع كاملاً از یكدیگر متمایزند، اما در نگاه شلایر كاربرد هر دو نوع با هم و در یك زمان امكان پذیر نیست؛ زیرا اولاً: كانون هرمنوتیك دستوری، زبان است، و كانون هرمنوتیك فنی، فرد نویسنده متن و نبوغ و ویژگیهای وی. كانون هرمنوتیك دستوری عنصر مشترك شناخته می شود و كانون هرمنوتیك فنی عنصر ویژه نام دارد. بنابراین طبیعی است كه مفسر متن نمی تواند در آنِ واحد هم به عنصر مشترك توجه كند و هم به عنصر ویژه. مفسر متن یا باید به عنصر ویژه توجه كند و از عنایت به عنصر مشترك چشم بپوشد و یا بایستی عنصر مشترك را در نظر داشته باشد و به عنصر ویژه بی توجهی نماید.
ثانیاً: هر دو نوع هرمنوتیك استعداد خاصی می طلبد؛ برخی استعداد هرمنوتیك فنی دارند و گروهی استعداد هرمنوتیك دستوری.
«توجه به زبان مشترك یعنی فراموش كردن نویسنده، و فهمیدن یك فرد یعنی فراموش كردن زبان او، زبانی كه از جلو دیدگان ما می گریزد. ما یا عنصر مشترك را درك می كنیم و یا عنصر ویژه را…
نه فقط یك نوع تفسیر نوع دیگر را طرد می كند، بلكه افراط و تفریط در هر كدام نشانگر آن است كه دست یازیدن به هر یك نیازمند استعداد متمایزی است.»37
مشخصه هرمنوتیك شلایرماخر در آغاز زبان محوری بود و به تفسیر دستوری بیش از تفسیر فنی توجه می شد، چه اینكه در نگاه شلایر «تفكر و بیان آن تفكر، ذاتاً و باطناً یكی هستند».38
اما پس از مدتها شلایر به این نتیجه رسید كه زبان و تفكر یكی نیستند، در نتیجه وی بیشتر به تفسیر فنی گرایید و مدعی شد تمامی هدف هرمنوتیك، فهم تمام و كمال سبك صاحب متن است. البته این بدان معنی نیست كه در هرمنوتیك شلایر محوریت زبان از میان رفته است، چه اینكه در هرمنوتیك فنی نیز زبان، مسیر راهیابی به فردیت مؤلف و نبوغ اوست.
«همه چیزی كه باید پیش فرض علم هرمنوتیك قرار گیرد تنها زبان است، و همه چیزی كه باید در آن یافت نیز بایستی از طریق زبان انجام پذیرد.»39
«او (شلایر) عقیده ی راسخ داشت كه تفكر فرد و در حقیقت كل وجود او اساساً از طریق زبان معین می شود و در زبان است كه او فهمی از خودش و جهان به دست می دهد.»40
دو كانون متمایز هرمنوتیك، دَین شلایرماخر را به متفكران رمانتیك آشكار می سازد؛ متفكرانی كه استدلال می كردند نحوه تعبیر و بیان هر فرد ـ هر اندازه هم منحصر به فرد باشد ـ ضرورتاً یك حساسیت یا روحیه فرهنگی جامع تری را منعكس می كند؛ یك تفسیر درست نه تنها مستلزم فهم اوضاع و احوال فرهنگی و تاریخی است، بلكه نیازمند درك منحصر به فرد وی نیز می باشد.این امر فقط از طریق عمل غیب گویی انجام پذیر است؛ جهش شهودی كه به مدد آن مفسر، آگاهی مؤلف را مجسم می كند و با این آگاهی و شناخت در اوضاع و احوال وسیع تر، شناختی بهتر از خود مؤلف نسبت به او می یابد.41
در دانش تفسیر نیز رگه ها و ریشه هایی از هرمنوتیك دستوری و فنی در مجموعه روشها، شرایط، ضوابط و… تفسیر قرآن قابل ردیابی است.
برای نمونه برخی از پیش فرض های فهم قرآن و شماری از شرایط تفسیر، ناظر به زبان مشترك میان پدید آورنده متن و مخاطب متن است. پیش فرض هایی چون: قرآن به زبان عربی نازل شده، ساختار و دستور زبان قرآن همان زبان عربی متعارف است، در تفهیم مقاصد و مطالب از همان اسلوب عقلایی پیروی شده است، مخاطب قرآن در فهم آیات بایستی از اصول عقلایی سود ببرد، و شرایطی مانند: علم لغت، صرف، نحو، بیان و بخشهایی از اصول فقه و…. مجموعه این پیش فرض ها و شرایط می تواند سنگ بنای آن چیزی باشد كه در هرمنوتیك شلایرماخر «دستوری» نام گرفته است.
بر اساس این پیش فرض ها و شرایط، مخاطب متن، ملزم به نظرداشت صاحب متن نیست. او می تواند تنها از طریق واژگان و آیات قرآن با صاحب متن ارتباط برقرار كند و لزومی ندارد در ایجاد این ارتباط از زبان مشترك میان خود و پدید آورنده متن پا را فراتر نهد و به صاحب متن نظر كند.
این نوع از تفسیر، در طول تاریخ تفسیر از سوی برخی فرقه ها و و گرایشها مورد استقبال قرار گرفته است. آنها بدون توجه به اینكه پدید آورنده قرآن خداوند است و در تفسیر آیات باید این موضوع را در نظر داشت به تفسیر آیات قرآن نشسته اند.
این روش تفسیر كه می توان بر آن هرمنوتیك دستوری نام نهاد هر چند پیروان اندكی داشته است، اما از سوی بسیاری از قرآن پژوهان و مفسران مردود است و نمی توان آن را تنها معیار تفسیر بایسته آیات قرآن معرفی كرد و از دانش آموزان تفسیر، پیروی از این روش را خواستار شد. هر چند زبان محوری برخی از مفسران قرآن از جهت كانونی مانند هرمنوتیك دستوری است، اما از جهت گستردگی، هرمنوتیك دستوری در رتبه بالاتر قرار دارد؛ در هرمنوتیك دستوری زبان شناسی و معنی شناسی كاملاً مورد توجه مفسر قرار دارد، اما در دانش تفسیر، زبان شناسی و معنی شناسی هنوز جایگاه خود را نیافته است و به عنوان دانشهای مورد نیاز مفسّر معرفی نمی شود.
هرمنوتیك فنی نیز در دانش تفسیر در خور ردیابی است، هر چند آنچه مفسران در فرایند تفسیر به كار می گیرند كاملاً منطبق با نظریات شلایرماخر درهرمنوتیك فنی نمی باشد.
ازجمله نشانه هایی كه در دانش تفسیر بیانگر پروسه تفسیر به شیوه فنی است مسأله خداشناسی و به تعبیر هرمنوتیك شناخت پدیدآورنده متن است.
برخی از مفسران و قرآن پژوهان، شناخت خدا و صفات او را مقدمه فهم آیات می دانند. به اعتقاد ایشان آیات، زمانی در خور فهم هستند كه مخاطب متن علم به درستی متن بیابد و دلالت آیات بر معنی را بشناسد و زمانی مخاطب می تواند علم به درستی و دلالت آیات بر معانی داشته باشد كه نخست خدا را به عنوان پدیدآورنده قرآن بشناسد.42
فخررازی مفسر برجسته اشعری نیز می نویسد:
«راسخان در علم آنان هستند كه با دلیلهای قطعی خدا را دارای معلوماتی بی پایان می دانند، قرآن را سخن خدا می خوانند و او را از هرگونه بیهوده گویی و نادرست گویی مبرّا می شناسند. این عده وقتی آیه ای شنیدند كه به دلایل قطعی ظاهر آن نمی تواند مراد شارع باشد بلكه معنایی غیر از آن مراد است، تعیین آن معنی را به علم او وا می نهند و اذعان می كنند هر معنایی كه شارع می داند همان معنی حق و صواب است.»43
در دانش تفسیر برخلاف هرمنوتیك شلایرماخر، شناخت صاحب متن محدود به متن نیست، بلكه در مورد آیات قرآن می توان هم با نگاه برون دینی خدا را شناخت و هم با نگاه درون دینی و توجه به آیات قرآن. نگاه برون دینی یعنی مخاطب متن با استفاده از براهین عقلی خدا را بشناسد و به صفات او مانند قدیم، قادر، عالم بودن، وجود داشتن و… علم پیدا كند و سپس به تفسیر آیات بپردازد.
در نگاه درون دینی، مخاطب متن، قرآن را می شناسد و ویژگیها و تفاوتهای آن را با سایر متون بشری شناسایی می كند، آن گاه با مقایسه متون بشری با آیات قرآن به شناخت بهتری از خداوند می رسد. در این شیوه هر چه بیشتر مخاطب در آیات غور كند و وجوه اعجاز بیشتری برای قرآن بیابد شناخت او از خداوند كامل تر می شود و هر چه شناخت او از پدید آورنده قرآن بیشتر شود فهم او از متن بهتر خواهد شد.
نشانه دیگری كه در دانش تفسیر به كار می رود و بخشی از هرمنوتیك فنی به عنوان یك كل را می سازد شناخت فرهنگ عصر نزول قرآن است. با شناخت عناصر فرهنگ ساز، به فهم درستی از آیات می رسیم و آیات را ناسازگار با عقل، علم و… نخواهیم یافت.
برای نمونه شناخت فرهنگ عرب جاهلی در تفسیر آیه «الذین یأكلون الربا لایقومون إلاّ كما یقوم الذی یتخبّطه الشیطان من المسّ» بسیار كارساز است و ما را از برداشت نادرست باز می دارد، در آیه شریفه «یتخبّطه» به شیطان نسبت داده شده است و این بیانگر آن است كه قرآن سبب دیوانگی را شیطان می داند، در صورتی كه چنین فهمی ناسازگار با یافته های علمی است. به همین جهت این برداشت از آیه به اعتقاد بسیاری از مفسران باطل است، چه اینكه در آیه شریفه خداوند بر اساس فرهنگ عصر نزول سخن گفته است. اعراب جاهلی دیوانگی را به جهت مسّ جن و یا شیطان می دانستند، خداوند نیز برای تشبیه رباخوار به جن زده از باور عرب جاهلی استفاده كرده است.
بیضاوی می نویسد:
«و هو وارد علی ما یزعمون أن الشیطان یخبط الانسان فیصرع، و الخبط ضرب علی غیراتساق، كخبط العشواء من المسّ أی الجنون. و هذا أیضاً من زعماتهم أن الجنّی یمسّه فیختلط عقله، و لذلك قیل جنّ الرجل.»44
در تفسیر شریف لاهیجی نیز می خوانیم:
«اِسناد تخبط به شیطان از آن جهت است كه زعم عرب چنان است كه احداث دیوانگی و رفتار بر خلاف انهجار از عمل شیطان است، بنابراین دیوانه را مجنون گویند به معنای زده شده جن، و كسی كه صرع دارد مصروع گویند به معنای انداخته شده شیطان.»45
رشید رضا،46 محمد جواد مغنیه،47 فخررازی،48 علامه طباطبایی49 و جمع دیگری از مفسران نیز آیه شریفه را از باب تشبیه و مطابق باور عرب جاهلی می دانند.
در آیه شریفه «فمابكت علیهم السماء و الأرض و ماكانوا منظرین»(دخان/29) نیز شناخت فرهنگ عصر نزول، ما را در فهم بهینه آیه یاری می كند و نشان می دهد خداوند در این آیه مطابق باورهای عرب عصر نزول سخن گفته است، نه آن كه گریه آسمان و زمین مراد خداوند باشد.
چنان كه در آیه شریفه «الله الذی خلق سبع سموات و من الأرض مثلهنّ»(طلاق/12) نیز به باور برخی از مفسران خداوند مطابق با باور عرب جاهلی سخن گفته است.
علم اسباب نزول قرآن و تأثیر آن بر فهم بایسته آیات نیز می تواند صورتی از هرمنوتیك فنی معرفی شود. نقش شناخت فرهنگ عصر نزول در فهم آیاتی كه سخن خداوند نیست، بلكه نقل قول گفتار دیگران است دو چندان است، زیرا در این موارد مسلماً فهم متن متوقف بر شناخت فرهنگی است كه گوینده را در بطن خود دارد و از آن سو فهم گوینده نیز متوقف بر فهم متن است.

دور هرمنوتیكی

در هرمنوتیك شلایرماخر، فهم، عبارت است از دوباره تجربه كردن اعمال ذهنی پدیدآورنده متن. این فهم چه در هرمنوتیك دستوری شكل گیرد یا هرمنوتیك فنی، بر اصلی بسیار مهم به نام «دور هرمنوتیكی» بنیان شده است.
دور هرمنوتیكی چنان كه شلایرماخر می گوید، نخست در هرمنوتیك فردریش آست مطرح گردید. او بر این باور بود كه فهم، عملیاتی است بسیار سخت، زیرا فهم هر جزء با فهم كل امكان پذیر است و از آن سو فهم كل، فهم اجزاء را می طلبد.
علت شكل گیری دور هرمنوتیكی در مسأله فهم آن است كه فهم اساساً عمل ارجاعی است، هر آنچه را ما می خواهیم فهم كنیم نخست باید با چیزهایی كه از پیش می دانیم مقایسه كنیم تا امكان فهم آن برای ما پدید آید و آنچه می فهمیم خود در وحدتهایی نظام مند یا دورهایی برساخته از اجزاء سامان می یابد. این دور از آنجا كه كل است تك جزء را تعریف می كند و اجزاء نیز با یكدیگر دور را می سازند. به طور نمونه كل جمله دارای وحدت است. معنای تك كلمه را با ملاحظه آن در رجوع به كل جمله می فهمیم، و از سوی دیگر معنای كل جمله نیز وابسته است به معنای تك تك كلمات. با تعمیم دادن این نكته می توانیم بگوییم كه تك مفهوم معنایش را از متن یا افقی می گیرد كه در آن می نشیند؛ با این وصف افق نیز بر ساخته از همان عناصری است كه به آن معنی می دهد. كل و جزء با درهم كنشی دیالكتیكی هر یك به دیگری معنی می بخشد. پس فهم دوری است و چون در این دور است كه معنی معلوم می شود آن را «دور هرمنوتیكی» می نامیم.50
«اكو» یكی از نویسندگان هرمنوتیك نیز درباره دور هرمنوتیكی می نویسد:
«معنای یك واژه به اعتبار جمله ای كه واژه جزئی از آن است فهمیده می شود و آن جمله نیز تنها به اعتبار واژه های سازنده آن قابل فهم است.»51
فهم به باور شلایر ماخر همیشه در داخل این دور هرمنوتیكی عمل می كند. مفسر از انطباق مدام جزء بر كل و كل بر جزء به فهم می رسد، و این دور تنها درمورد زبان نیست، بلكه درباره موضوع نیز معنی می یابد، گوینده و شنونده بایستی در زبان و موضوع گفتارشان با یكدیگر مشترك باشند تا دور هرمنوتیكی رخ دهد.
نتیجه: اگر فهم كل متوقف بر فهم جزء است و فهم جزء نیز بدون شناخت كل امكان پذیر نیست بنابراین وارد شدن در دور هرمنوتیكی و رسیدن به معنای نهایی و قطعی متن رخ نخواهد داد، مگر آن كه ما پیش از داخل شدن در دور برای جزء یك پیش داوری و پیش فرض به عنوان كل داشته باشیم و با آن وارد دور شویم؛ كل را با جزء اصلاح كنیم و جزء را با كلّ و همین گونه ادامه دهیم تا به معنای نهایی متن دست یابیم.
در نگاه مفسران و قرآن پژوهان نیز دور هرمنوتیكی امری مسلم است. آیات قرآن به عنوان یك مركّب است و شناخت مركب امكان پذیر نیست مگر پس از شناخت اجزاء تشكیل دهنده مركب. به همین جهت قرآن پژوهان، نخستین وظیفه مفسر را تحقیق الفاظ و دست یابی به معانی مفردات می دانند.52، اما از آن سو واژه در افاده معنایی كه مورد توجه صاحب متن باشد وابسته به كل جمله بلكه كل سیاق و هم چنین تمامی آیات هم موضوع است.
بنابراین در دانش تفسیر نیز شناخت معنای واژه در یك متن با توجه به سایر واژگان متن قابل ردّگیری است و از آن سو شناخت معنای واژگان جمله و خود جمله با توجه به معنای تك تك واژه ها امكان پذیر است.
این دور هرمنوتیكی تنها در هرمنوتیك دستوری یا فنی مطرح نیست، بلكه در هر دو نوع هرمنوتیك جریان دارد. در هرمنوتیك دستوری چنان كه گفته شد، و در هرمنوتیك فنی به این گونه كه شناخت ذهنیت مؤلف وابسته به زبان اوست و شناخت و فهم زبان او در ارتباط با شناخت ذهنیت وی می باشد.
مفسران و قرآن پژوهان برای ورود در دور هرمنوتیكی مانند هرمنوتیك شلایرماخر نخست برای خود پیش فرض هایی می سازند: قرآن كتاب آسمانی است، قرآن به زبان عربی است، قرآن معجزه پیامبر است، قرآن كتاب هدایت است و… پس از ساختن این پیش فرض ها كه همگی برون دینی است، خود را در دور هرمنوتیكی قرار می دهند. پیش فرض ها را كه به منزله كل است ملاك فهم اجزاء قرار می دهند و اجزاء را ملاك اصلاح كل. این فرایند و دیالوگ هم چنان ادامه می یابد و در ضمن آن كل ها و اجزاء بسیاری ساخته می شود كه در میان این كل ها و اجزاء جدید نیز دور رخ می دهد. این روند تا آنجا ادامه می یابد كه مخاطب متن احساس می كند به مراد خداوند دست یافته است.
افزون بر این، برای وارد شدن در دور هرمنوتیكی مفسران از لغات نیز سود می برند. آنها نخست با معنایی كه اهل لغت برای یك لغت خاص بیان كرده اند خود را در دور هرمنوتیكی می افكنند، معنای لغت را ملاك فهم متن قرار می دهند، و متن را ملاك فهم معنایی كه لغت در این متن می تواند داشته باشد. این عملیات را تا آنجا ادامه می دهند و خود را از جزء به كل و از كل به جزء می رسانند تا سرانجام به مراد خداوند برسند.
تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر موضوعی و سیاق آیات از جمله روشهایی است كه می تواند مفسر را در دور هرمنوتیكی یاری رساند و امكان دست یابی به مراد خداوند را فراهم سازد.

پی نوشت‌ها:

1. براون، كالین، فلسفه و ایمان مسیحی، ترجمه طاطه وسی میكائیلیان، 107.
2. سایكس، استیون، فریدریش، شلایرماخر، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی،30.
3. براون، كالین، فلسفه و ایمان مسیحی، 108.
4. سایكس، شلایرماخر، 91.
5. براون، كالین، فلسفه و ایمان مسیحی، 108ـ 109.
6. همان، 111.
7. پالمر، ا. ریچارد، علم هرمنوتیك، ترجمه سعیدحنایی كاشانی، 86 ـ 87.
8. هوی، دیوید كوزنز، حلقه انتقادی، ترجمه مراد فرهادپور، 12.
9. پالمر، علم هرمنوتیك، 95.
10. همان، 95.
11. همان.
12. هوی، حلقه انتقادی،13.
13. نیچه، هایدگر و دیگران، هرمنوتیك مدرن،10.
14. میرچا الیاده، هرمنوتیك، ترجمه محمود تقی زاده، فصلنامه معرفت، شماره 22، صفحه 86.
15. طباطبایی، محمدحسین، المیزان، 3/86.
16. صدر، محمدباقر، دروس فی علم الاصول، 1/269.
17. ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی، 4/104 ؛ زركشی، البرهان فی علوم القرآن، 2/149 ؛ مناوی، التعاریف، 1/143.
18. قنوجی، ابجد العلوم، 1/141؛ سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، 4/19.
19. سیوطی، جلال الدین، الاتقان، 2/174.
20. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، 1/17.
21. همان.
22. مناوی، التعاریف، 1/193.
23. زركشی، البرهان فی علوم القرآن، 2/290.
24. خویی، ابوالقاسم، البیان، 269.
25. احمدی، بابك، ساختار و تأویل متن، 2/523.
26. هوی، حلقه انتقادی، 64.
27. فخررازی، التفسیر الكبیر، 7/184.
28. فخررازی، المحصول فی علم اصول الفقه، 1/351.
29. زركشی، البرهان، 2/291.
30. فخررازی، التفسیر الكبیر، 1/28.
31. فصلنامه معرفت، 22/86.
32. نیچه، هایدگر و دیگران، هرمنوتیك مدرن،10.
33. پالمر، علم هرمنوتیك، 99ـ100.
34. احمدی، بابك، ساختار و تأویل متن، 2/525.
35. هوی، حلقه انتقادی،15.
36. همان،16.
37. همان،15.
38. پالمر، علم هرمنوتیك،104.
39. همان،103.
40. همان،104.
41. میرچا الیاده، هرمنوتیك، فصلنامه معرفت، 22/86.
42. معتزلی، عبدالجبار، متشابه القرآن، 30/32 ؛ معتزلی، المغنی، 16/374.
43. فخررازی، التفسیر الكبیر، 7/190.
44. بیضاوی، تفسیر بیضاوی،1/574.
45. لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، 1/279.
46. رشیدرضا، المنار، 3/95.
47. مغنیه، محمدجواد، الكاشف، 1/435.
48. فخررازی، الكبیر، 7/95.
49. طباطبایی، المیزان، 2/435.
50. پالمر، علم هرمنوتیك،98.
51. نیچه، هایدگر و دیگران، هرمنوتیك مدرن،10.
52. زركشی، البرهان، 2/313.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 15:15 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

«جوامع الجامع» و «کشاف» در نگاه تطبیقی

بازديد: 123
«جوامع الجامع» و «کشاف» در نگاه تطبیقی
محمد حسن گازاری
این نوشتار، مقایسه ای گذرا میان دو تفسیر معروف و برجسته است: «الكشاف» تألیف محمود بن عمر زمخشری (م538هـ.ق) و «جوامع الجامع» تألیف أمین الاسلام ابوعلی فضل بن حسن طبرسی (م548هـ.ق).
پیش از ورود به عرصه این مقایسه، نگاهی اجمالی به زندگی علمی طبرسی، معاصران وی، تفاسیر آن عصر، ویژگیهای كشّاف و آرا و نظریات زمخشری خواهیم داشت.
طبرسی در سال 468 در تفرش ـ از توابع و ولایات قم ـ چشم به جهان گشود.1 وی پس از طی بخشی از مدارج علمی به خراسان مهاجرت كرد و در آنجا سكونت گزید، در این میان برای چندی در شهر سبزوار و مدتی نیز در مشهد توقف داشت. طبرسی كه «امین الاسلام» نیز نامیده شده است، در سال 548 هـ.ق چشم از جهان فروبست و در منطقه ای نزدیك به حرم رضوی در شهر مشهد مدفون گردید.
وی هر چند در زمره فقیهان و اصولیان به شمار می آمد و به فقه مذاهب اسلامی آگاهی وافر داشت و چونان سید مرتضی(436هـ.ق) و شیخ طوسی (460هـ.ق) به فقه مقارن آگاه بود و كتاب «المؤتلف من المختلف» را به رشته تحریر درآورده بود، اما در ادوار تاریخ، چهره تفسیری او مورد توجه بیشتری قرار گرفت و بر سایر وجوه علمی او غلبه یافت.
نام طبرسی را باید در طبقات متقدم فقهای شیعه جست وجو كرد، چه اینكه او پیش از محمد بن ادریس حلّی (598هـ.ق) و محمد بن علی بن شهرآشوب می زیسته است.2


زمخشری

محمود بن عمر زمخشری (528هـ.ق) از معاصران طبرسی بوده است. وی در زمخشر دیده به جهان گشود و در خوارزم به تحصیل پرداخت. برای ادامه فعالیتهای علمی خود به بغداد روی آورد و نیز دو سال در مكّه سكنی گزید و دراین سیر علمی دستاوردها و اظهارنظرهایی داشت كه سرآمد معتزلیان شناخته شد و مكتب اعتزال را در شهرهای ماوراء النهر گسترش داد. از این رو تفسیر او یكی از منابع مهم شناخت آرای معتزلیان، به ویژه در فهم آیات قرآن دانسته شده است.
بلاغت، فصاحت و آگاهی زمخشری به ادبیات و لغت و نیز مجاز و استعاره سبب شد تا «تفسیر كشّاف» در میان تفاسیر، امتیازی ویژه یابد.
زمخشری نخستین فردی دانسته شده است كه مجاز و حقیقت را از یكدیگر تفكیك كرد و لطافتهای قرآنی را با بیان روشن تر آشكار ساخت و از این رو مورد توجه عالمان قرار گرفت. ناصرالدین بیضاوی(685هـ.ق) فقیه و مفسّر شافعی به تلخیص كشّاف همّت گمارد و انوار التنزیل را تدوین كرد. نویسندگان تفسیر صافی، ارشاد العقل السلیم، كنز الدقائق نیز ازكشاف بهره برده اند. فخررازی و علامه طباطبایی نیز درجای جای تفسیر خود از نكته های بلاغی و ادبی زمخشری استفاده كرده اند.
طبرسی، پس از دستیابی به تفسیر كشّاف ـ با آن كه پیش تر دو كتاب تفسیری را به رشته تحریر درآورده بود ـ به تدوین تفسیر جوامع الجامع پرداخت.

كتاب شناخت جوامع الجامع

این تفسیر بدان گونه كه مؤلف در مقدمه آن تصریح كرده، سومین تفسیر طبرسی است كه تدوین شده است. او نخست مجمع البیان را و سپس تفسیری وجیز با عنوان «الكاف الشاف» را به رشته تحریر درآورد، و پس از آن كه با «كشّاف» روبه رو شد، با عنایت به كشّاف، تفسیر جوامع الجامع را پدید آورد.
نظمی را كه طبرسی در كتاب مجمع البیان مراعات كرده بود، دركتاب جوامع به كار نگرفت، بلكه مباحث را به روش و نظم كشّاف ارائه كرد. طبرسی در مقدمه جوامع الجامع می نویسد: «این تفسیر خلاصه ای از تفسیر كشّاف و برگرفته از آن است»، ولی حقیقت این است كه طبرسی علاوه بر پالایش كشّاف و حذف مباحث و مطالب غیرضروری، مطالبی ارزشمند بر آن افزوده و آرا و نظریات خود را به سبك مفسّران و فقیهان امامیه آورده است. دراین رهگذر طبرسی به سه موضوع، عنایت وافر داشته است:
1. لغات 2. تركیب آیات 3. فصاحت و بلاغت و نكات بلاغی، طبرسی سعی داشته است تا در این زمینه مطلبی را از تفسیر كشّاف فروگذار نكند.

مصحّحان جوامع الجامع

یكی از مصحّحان تفسیر یاد شده، آیت الله شهید قاضی طباطبایی است كه تصحیح محققانه وی با خط زیبای طاهر خوشنویس به رشته تحریر درآمده است.
آیت الله قاضی، علاوه بر كار تصحیح، مقدمه ای بر این تفسیر نوشت3 و برخی از رموز روایی را تبیین و مشخص كرد كه مثلاً منظور از «ص» امام صادق(ع) می باشد.
دومین تصحیح تفسیر جوامع الجامع به وسیله دكتر ابوالقاسم گرجی صورت پذیرفته كه بر اساس بایسته ها و قواعد فنی سامان یافته و از سوی انتشارات دانشگاه تهران چاپ و منتشر شده است.
آنچه دراین تصحیح ملال انگیز می نماید، اشاره فراوان به اختلاف نسخه های گوناگون در پاورقی ها است كه بسیاری از آنها تأثیر چندانی در معنی ندارد و بر حجم كتاب افزوده است، اما امتیازها و محسّنات این تصحیح بسیار است، از آن جمله:
1. تصحیح كتاب بر اساس چند نسخه مختلف كه حكایت از اتقان كار تصحیح دارد؛ 2. توضیح اشعار متین جوامع در تعلیقه ها؛ 3. تبیین و تشریح مثالها و كنایه ها؛ 4. معرفی اعلام در موارد لازم؛ 5. اعراب گذاری متن تفسیر با همه انبوهی آن؛ 6. شرح لغات مشكل؛ 7. تهیه فهرست اعلام و آیات و احادیث؛ 8. تدوین مقدمه ای ارزشمند و محققانه شامل زندگی، فتاوا و دیدگاه های ویژه طبرسی، استادان، مشایخ و شاگردان وی.
سوّمین چاپی كه از تفسیر جوامع الجامع صورت گرفته، از سوی انتشارات دارالأضواء بیروت می باشد كه بیشتر جنبه تجاری داشته و چاپ دقیق و چشم نوازی نیست. و آخرین چاپ مربوط به دفترانتشارات اسلامی است.

ترجمه های جوامع الجامع

1. ترجمه كامل این تفسیر از سوی بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی صورت پذیرفته است كه برخی تسامح ها نیز در آن وجود دارد.
2. ترجمه دیگر این تفسیر از سوی آیت الله روحانی بیرجندی صورت پذیرفته است كه تاكنون تنها یك جلد آن به چاپ رسیده است.
3. «المقامع» شرح فارسی تفسیر جوامع الجامع است كه به وسیله سید جواد ذهنی تهرانی نگارش یافته و جلد اول آن در سال 1375هـ.ش چاپ و منتشر شده است.

نگاهی تطبیقی به جوامع و كشّاف

اكنون پس از مروری كوتاه بر ویژگیهای تفسیر جوامع الجامع و نسخه ها و ترجمه های آن مقایسه بین جوامع و كشّاف را مورد توجه قرار داده و منهج تفسیری طبرسی را پی می گیریم.

تفاوت گرایش فقهی دو مفسّر

زمخشری در احكام فقهی، حنفی مذهب است، و در آیات الأحكام نوعاً به تقریب و تأیید فتوای ابی حنیفه می پردازد، و می كوشد كه آن فتاوا را به گونه ای از آیه استخراج كند و درموارد اندكی به مخالفت با آن می پردازد.4
از سوی دیگر امین الاسلام طبرسی یك اصولی شیعی و دارای آرا و مكتب خاص در اصول است و به طور طبیعی می بایست در صدد اثبات آرای فقه شیعه بر اساس روایات اهل بیت(ع) باشد. اینك نمونه ای از آرای فقهی دو مفسّر ارائه می شود:

1. معنای «قُرء» و نتیجه فقهی آن

در آیه «والمطلّقات یتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء»حكم شده است كه زنان طلاق داده شده باید به اندازه سه «قُرء» صبر كنند. كلمه «قُرء» به تصریح لغت شناسان از اضداد است، یعنی در دو معنای متضاد به كار می رود.
ابوحنیفه بر اساس فهم خود از معنای «قرء» فتوا داده است كه طلاق زن در زنان حیض رواست و زمخشری نیز به دنبال وی همین نظر را پذیرفته و تشریح كرده است. در میان مفسران شیعه نیز نویسنده تفسیر الفرقان این نظریه را پذیرفته است. این در حالی است كه مفسران شیعه، حنبلی، مالكی و شافعی «قرء» را به معنای «طهر» دانسته و نتیجه گرفته اند كه طلاق در زمان حیض روا نیست. البته شیعه معتقد است كه طلاق در زمان حیض باطل و حرام می باشد، ولی دیگران فقط آن را حرام دانسته اند.
گذشته از مباحث محتوایی و مؤیدات روایی، قاعده ای ادبی نظریه شیعه دراین زمینه را تأیید می كند، و آن قاعده این است كه در ادبیات عرب تمیز اعداد بین سه تا ده از نظر مذكر و مؤنث بودن مخالف خود اعداد آورده می شود و در آیه ثلاثة مؤنث و «قرء» مذكر است و بر این اساس باید «قرء» به معنای طهر باشد كه مذكّر است، و نه حیض كه مؤنث می باشد.

2. حكم ذبیحه اهل كتاب

در آیه پنج سوره مائده آمده است: «وطعام الذین أوتوا الكتاب حلّ لكم»؛ یعنی غذای اهل كتاب برای شما حلال است.
از سوی دیگر در آیه 121 سوره انعام آمده است: «ولاتأكلوا ممّا لم یذكر اسم الله علیه و إنّه لفسق»؛ یعنی از حیوانی كه هنگام ذبح نام خدا بر آن برده نشده است نخورید، زیرا این كار، فسق است.
اكنون این پرسش مطرح است كه بنابراین ذبیحه اهل كتاب، چه حكمی دارد؟
در میان فقیهان متقدّم امامیه، احمد بن جنید اسكافی(م381هـ.ق) به پاك بودن و حلال بودن ذبیحه اهل كتاب معتقد بوده است و در میان فقهای قرن اخیر، این نظریه مورد اقبال بیشتر قرار گرفته است.
طبرسی در زمینه ذبیحه اهل كتاب و طهارت اهل كتاب، نظری چون بیشتر متقدمان فقهای امامیه دارد و حكم به حرمت و نجاست داده است و ذیل آیه: «وطعام الذین أوتوا الكتاب» از امام صادق(ع) روایتی نقل كرده است كه منظور از طعام را حبوبات دانسته است ونه ذبائح آنها. چنان كه ذیل آیه «لاتأكلوا ممّا لم یذكر اسم الله علیه» تصریح كرده است كه ذبیحه اهل كتاب، مانند میته است، چون نام خدا بر آن برده نمی شود.
وی ذیل آیه «إنّما المشركون نجس» می گوید: حكم آیه نسبت به مشركان و اهل كتاب فراگیر است، امّا زمخشری در تفسیر كشّاف در هر دو مورد، نظریه ابوحنیفه را برگزیده است.5 ابوحنیفه براین باور است كه هرگاه اسم خدا در ذبح از روی عمد ترك شود، ذبیحه حرام خواهد بود، ولی اگر سهواً ترك شده باشد حلال است. از این رو زمخشری ذیل آیه «وطعام الذین أوتوا الكتاب» می گوید: ذبیحه اهل كتاب حلال و پاك است.

تفاوت دیدگاه های كلامی دو مفسّر

زمخشری در دیدگاه كلامی خود معتزلی است و طبرسی معتقد به كلام امامیه است و هر یك از آن دو در تمام تفسیر به روش كلامی خود رفته اند، هر چند میان كلام امامیه و معتزلی اصول مشتركی وجود دارد و همین اصول مشترك باعث شده است كه برخی از اظهار نظركنندگان غیرمتعمّق، كلام امامیه را تأثیر پذیرفته از كلام معتزلی بدانند!

آیه تبلیغ، در دو تفسیر

یكی از آیاتی كه می تواند به درستی نشانگر تمایز دیدگاه زمخشری و طبرسی باشد، آیه تبلیغ می باشد.
«یا أیها الرّسول بلّغ ما أنزل إلیك من ربّك فإن لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمك من الناس إنّ الله لایهدی القوم الكافرین» مائده/67
امین الاسلام طبرسی ذیل این آیه، نگاهی ژرف به حدیث غدیر دارد و یادآور می شود كه آنچه در این آیه از رسول خدا(ص) خواسته شده است، ابلاغ امامت علی(ع) بوده است. كه البته پیامبر از ابلاغ این مطلب بیم آن داشت كه برجماعتی گران آید و راه اتّهام و كج روی را در پیش گیرند.
این آیه به پیامبر(ص) اطمینان داد كه مخالفان كاری از پیش نخواهند برد و او می بایست با اعلام امامت علی(ع) امر رسالت را به طور كامل ایفا نماید.6
این بیان طبرسی ذیل آیه شریفه است؛ در حالی كه زمخشری ذیل این آیه هرگز سخنی از مسأله غدیر به میان نیاورده است و اشاره ای هرچند كوتاه به سبب نزول آیه ندارد، و در تفسیر «بلّغ ما انزل الیك» می گوید: موضوع خاصی در این آیه مورد نظر نبوده، بلكه «ماانزل» عامّ است و شامل همه مطالبی می شود كه پیامبر در طول رسالت خود موظف به ابلاغ آن بوده است.7

آیه اكمال دین

زمخشری نظیر همین رویكرد را در آیه «الیوم یئس الذین كفروا من دینكم… الیوم أكملت لكم دینكم…» (مائده/3) دارد و كوشیده است تا برای «الیوم» مصداقی چون «غدیر» را لازم نشمارد و آن را به معنای عام بگیرد.
امّا طبرسی ذیل این آیه از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل حدیث كرده است كه منظور از «الیوم» روز غدیر است و این آیه پس از حجة الوداع و ایراد خطبه غدیر نازل شده است.

نسبت آزر با ابراهیم(ع)

یكی از مباحث كلامی كه میان امامیه و سایر فرقه های اسلامی مورد بحث واقع شده این است كه پیامبران از اصلاب موحّدان تولّد یافته اند و نه از نسل انسانهای غیرموحّد؛ از جمله دلایلی كه مخالفان این نظریه آورده اند آیه 74 سوره انعام است: «و إذ قال ابراهیم لأبیه آزر أ تتّخذ أصناماً آلهة…» در این آیه چنین بیان شده كه «آزر» پدر ابرهیم بوده و بتان را می پرستیده است.
مفسران اهل سنت و از جمله زمخشری در كشّاف، از آیه استفاده كرده اند كه «آزر» عطف بیان از «أب» است و تردیدی نیست كه «آزر» مشرك و بت پرست بوده است!9 امّا عالمان امامیه و از جمله مرحوم طبرسی كه پاكی نیاكان پیامبران را از كفر و شرك لازم می دانند گفته اند كه «أب» در لغت عرب به «عمو» نیز اطلاق شده است، بنابراین «آزر» عموی ابراهیم یا جدّ مادری وی بوده است. طبرسی در این باره می نویسد:
«عالمان نسب شناس گفته اند كه اسم پدر ابراهیم تارخ بوده است، و اصحاب ما فرموده اند كه آزر نام جدّ مادری ابراهیم(ع) بوده، و در برخی روایات آزر عموی ابراهیم معرفی شده است.»10

علوم قرآن در جوامع الجامع و كشاف

طبرسی نسخ قرآن را با خبر واحد روا نمی داند، در حالی كه زمخشری آن را روا شمرده است.
ذیل آیه: «كتب علیكم إذا حضر أحدكم الموت إن ترك خیراً الوصیة للوالدین و الأقربین بالمعروف حقّاً علی المتّقین»(بقره/180) فقها و مفسران شیعه اظهار داشته اند كه انسان مستحبّ است علاوه بر مقدار ارث، برای نزدیكان خود چیزی از اموال را وصیت كند، بنابراین آیه یادشده نسخ نشده است، و همین حكم را نیز طبرسی در جوامع الجامع پذیرفته، درحالی كه علمای عامّه گفته اند این آیه با این گفته رسول خدا صلی الله علیه و آله «لاوصیة لوارث» نسخ شده است. طبرسی، ذیل این آیه می نویسد:
«اصحاب ما اجازه نمی دهند كه قرآن با خبر واحد نسخ شود و گفته اند وصیت برای ذوی القربی از مؤكّدترین سنتها است.»11
از سوی دیگر زمخشری كه معتقد است قرآن را می توان با خبر واحد نسخ كرد، ذیل آیه شریفه می نویسد:
«وصیت برای وارث درصدر اسلام جایز بود ولی به آیه مواریث نسخ شد، و نیز با این سخن پیامبر(ص) كه فرمود: «إنّ الله أعطی كلّ ذی حقّ حقّه، ألا لاوصیة لوارث». این حدیث گرچه خبر واحد است، اما امت اسلام آن را تلقی به قبول كرده اند، به گونه ای كه گویی متواتر است.»12

مباحث لغوی و ادبی

زمخشری از آن جهت كه عالمی لغت شناس و ادیب بوده آرای ویژه ای در علم نحو و لغت داشته است، تا آنجا كه وی در عصر خود امام نحویان نام گرفته و كتاب «المفصّل» او از متون برجسته نحوی به شمار آمده است.
1. از جمله آرای ویژه زمخشری در لغت آن است كه تعدیه به وسیله «باء» در مقایسه با تعدیه به وسیله باب افعال و تعدیه به وسیله باب تفعیل فرق دارد. وی ذیل آیه «ذهب الله بنورهم و تركهم فی ظلمات لایبصرون»(بقره/18) می نویسد:
«والفرق بین أذهبه و ذهب به: أنّ معنی أذهبه: أزاله و جعله ذاهباً و یقال: ذهب به إذا استصحبه و مضی به معه… والمعنی: أخذ الله نورهم و أمسكه (و ما یمسك فلامرسل له) فهو أبلغ من الإذهاب.»13
فرق بین «أذهب» و «ذهب به» این است كه «أذهبه» به معنای آن است كه چیزی را از جا بركنند و به راه رفتن وادارند، ولی وقتی گفته می شود «ذهب به» از آن همراهی فاعل با مفعول به استفاده می شود.
و امّا در زمینه فرق میان تعدیه باب افعال و تفعیل، زمخشری نظری ویژه دارد كه آن را در مقدمه كتاب كشّاف به كار گرفته است:
«الحمد لله الذی أنزل القرآن كلاماً مؤلفاً منظماً، و نزّله بحسب المصالح منجّماً.»14
زمخشری در این بیان خواسته است به طور غیرمستقیم میان أنزل و نزّل فرق بگذارد. چنان كه ذیل آیه شریفه «نزّل علیك الكتاب بالحقّ مصدّقاً لما بین یدیه و أنزل التوراة و الإنجیل»(آل عمران/3) می نویسد:
«فإن قلت: لِمَ قیل (نزّل الكتاب) و (أنزل التوراة و الإنجیل)، قلت: لأنّ القرآن نزل منجّماً، و نزل الكتابان جملة.»15
اگر كسی بگوید چه فرقی وجود دارد بین أنزل و نزّل كه درمورد قرآن تعبیر به نزّل شده، ولی درمورد تورات و انجیل تعبیر «أنزل» آمده است، می گویم: چون قرآن آیه آیه و به تدریج نازل شده برای آن تعبیر نزّل آمده است، ولی تورات و انجیل یكجا نازل شده اند و به همین جهت در مورد آنها «أنزل» به كار رفته است.
احمد بن منیر اسكندرانی در حاشیه كشّاف می نویسد:
«مراد آن است كه فَعَّل دلالت بر مبالغه و تكثیر دارد، و چون نزول قرآن طی چند مورد صورت گرفته است در مورد نزول آن از باب تفعیل استفاده شده است. بر خلاف تورات و انجیل كه تكرّری در نزول آن دو نبوده است.»16
راغب اصفهانی معاصر زمخشری نیز این نظریه را پذیرفته و گفته است:
«والفرق بین الانزال و التنزیل أن الإنزال للدفعة و التنزیل للتدریج.»17
علامه محمدحسین طباطبایی صاحب تفسیر المیزان نیز این نظر را پسندیده و معتقد است كه فرق بین «أبان» و «بین» این است كه أبان دلالت بر روشنی ناگهانی دارد؛ ولی بین بر حصول تدریجی بیان و روشنی دلالت دارد.
طبرسی این نظر را نپذیرفته و رأی زمخشری را با تعبیر «قیل» نقل كرده است كه عبارت از تضعیف مطلب دارد. طبرسی ذیل آیه شریفه فرموده:
«و قیل نزّل الكتاب و هو القرآن، و أنزل التوراة و الانجیل، لأنّ القرآن نزل منجّماً و نزل الكتابان جملة.»18
عقیده طبرسی، در قرن هفتم مورد توجه ابن هشام انصاری (م761هـ.ق) قرارگرفت؛ چنان كه او در كتاب مغنی اللبیب نوشته است:
«آنچه زمخشری گفته است به وسیله آیاتی از قرآن نقض می شود.»19
2. زمخشری معتقد است كه گاهی جمله وصفیه با واو می آید؛ یعنی بین موصوف و صفت «واو» فاصله می شود، تا شدت ارتباط را برساند؛ مثل این آیات:
«عسی أن تكرهوا شیئاً و هو خیرلكم» بقره/216
«و یقولون سبعة و ثامنهم كلبهم» كهف/22
«أو كالّذی مرّ علی قریة و هی خاویة علی عروشها» بقره/259
«و ما أهلكنا من قریة إلاّ و لها كتاب معلوم» حجر/4
زمخشری ذیل این آیات «واو» را رابط بین صفت و موصوف گرفته است، در حالی كه ابن هشام انصاری «واو» را در این آیات، حالیه می داند.20
زمخشری ذیل آیه «و ثامنهم كلبهم» می نویسد:
«فإن قلت: ما هذه الواو الداخلة علی الجملة الثالثة، و لِمَ دخلت علیها دون الأولین، قلت: هی الواو الّتی تدخل علی الجملة الواقعة صفة للنّكرة، كما تدخل علی الواقعة حالاً عن المعرفة.»21
علامه طبرسی، برخی از این موارد را از زمخشری نقل كرده و بر آن ایرادی نگرفته است، ولی در برخی موارد این نظر را نقد كرده است.22
3. مشهور نحویان معتقدند كه «همزه» صدارت طلب است و در مثل «أو لم یروا» جای همزه در اصل، پس از واو بوده است، ولی همزه به دلیل صدارت طلب بودن، مقدّم بر آن شده است. ولی زمخشری می گوید: جایگاه همزه اساساً بعد از واو نبوده است تا مقدم شده باشد، بلكه بین همزه و واو، جمله ای محذوف وجود دارد. او در تمام كشّاف این گونه فكر می كند، و در پاره ای از موارد خود را به تكلّف نیز انداخته است. طبرسی چنین تقدیر گرفتنی را نمی پذیرد.

آرای طبرسی و زمخشری در اسباب نزول

1. زمخشری با اینكه درباره سوره كوثر رساله ای جداگانه نگاشته و جزئیات فصاحت و بلاغت آن را به خوبی آشكار كرده، ولی در تفسیر كشّاف بیشترین همّت خود را به بیان معنای لغوی كوثر اختصاص داده و هیچ یادی از اسباب نزول آن نكرده است. طبرسی اما، این چنین می نویسد:
«برخی گفته اند: مراد ازكوثر، زیادی نسل و ذریه رسول خداست كه از فرزندان فاطمه علیها السلام صورت گرفته است. این تفسیر مطابقت دارد با آنچه در سبب نزول سوره وارد شده است كه عاص بن وائل سهمی، رسول خدا را به خاطر نداشتن فرزند پسر، أبتر نامید، و این در زمانی بود كه فرزند رسول خدا عبدالله فوت كرد و قریش گفتند رسول خدا نسلی ماندگار ندارد.»
طبرسی به نقد كلام زمخشری پرداخته كه می گوید: «مراد از كوثر أولاد او از امتش می باشد!» طبرسی می گوید، این سخن درست نیست، زیرا اصل اولیه در استعمال لغت، حقیقت است، و ازحقیقت به مجاز عدول نمی شود، مگر زمانی كه دلیل قاطع وجود داشته باشد. و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «الحسن والحسین ابنای، هذان امامان قاما أو قعدا» و نیز به امام حسن علیه السلام فرمود: «إنّ ابنی هذا سید»، و نیز خدای متعال در قرآن فرمود: «ماكان محمد أبا أحد من رجالكم» پس چگونه كوثر بر اولاد امت رسول خدا صلی الله علیه و آله حمل می شود. چگونه ممكن است كه فرزندان امت، فرزندان پیامبر به حساب آیند، امّا فرزندان دختر او كه در زمینه های مختلف حضوری چشمگیر دارند، فرزندان او به شمار نیایند!23
2. «إنّك لاتهدی من أحببت و لكنّ الله یهدی من یشاء و هو أعلم بالمهتدین»
قصص/56
زمخشری و گروهی از مفسران عامه نوشته اند كه این آیه درباره «ابی طالب» نازل شده است. زمخشری می نویسد:
«و ذلك أن أباطالب قال عند موته، یا معشر بنی هاشم أطیعوا محمّداً و صدّقوه تفلحوا و ترشدوا، فقال النّبی صلی الله علیه و آله: تأمرهم بالنصحیة لأنفهسم و تدعها لنفسك؟ قال: فما ترید یا ابن أخی: قال: ارید كلمة واحدة، فإنّك فی آخر یوم من أیام الدنیا، أن تقول لا إله إلاّ الله، أشهد لك بها عندالله، قال یا ابن أخی قد علمت إنّك لصادق، و لكنّی أكره أن یقال: خرج عند الموت، و لولا أن تكون علیك و علی بنی أبیك غضاضة و مسبّة بعدی لقلتها و لأقررت بها عند الفراق، لما أری من شدّة وجدك و نصیحتك، و لكنّی سوف علی ملّة الأشیاخ عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف.»24
زمخشری می گوید رسول خدا صلی الله علیه و آله از ابوطالب خواست تا ایمان بیاورد، ولی او ایمان نیاورد، و گفت می ترسم اگر ایمان بیاورم، قوم من مرا دشنام دهند و سرزنش كنند، و اگر ترس این را نداشتم، به تو ایمان می آوردم.
زمخشری ذیل آیه 26 انعام «و هم ینهون عنه و ینأون عنه و إن یهلكون إلاّ أنفسهم» می گوید: گفته شده كه این آیه درباره أبی طالب نازل شده است، زیرا قریش را از اذیت و آزار پیامبر نهی می كرد، ولی خودش به او ایمان نیاورد.
طبرسی ذیل آیه اول به نقد كلام زمخشری پرداخته می نویسد:
«قالوا إنّ الآیة نزلت فی أبی طالب و قد ورد عن ائمة الهدی علیهم السلام أنّ أباطالب مات مسلماً، و اجتمعت الإمامیة علی ذلك، و اشعاره مشحونة بالإسلام و تصدیق النّبی صلی الله علیه و آله.»
طبرسی می گوید از ائمه اطهار علیهم السلام نقل شده كه ابوطالب مسلمان مرد، و اجماع علمای اسلام نیز بر آن وجود دارد، و پیامبر نیز آن را تصدیق كرده است.
3. در آیه « انّما یرید الله لیذهب عنكم الرجس أهل البیت و یطهّركم تطهیراً»(احزاب/33) دیدگاه مفسران ذیل این آیه به سه دیدگاه بر می گردد. عده ای معتقدند كه تمام خطابات آیات 28 تا 32 و صدر آیه 33 و نیز آیه 34 مربوط به زنان پیامبر است، و مراد از اهل بیت كه در آیه 33 مطرح شده، نیز زنان پیامبر است. استدلال آنان این است كه سیاق آیات شریفه توضیح می دهد كه منظور از اهل بیت چه كسانی هستند.
عده ای نیز مانند زمخشری در كشّاف می گویند مراد از اهل بیت، هم زنان رسول خدا هستند و هم دختران رسول خدا. زمخشری جمع بین سیاق آیات و كلمه أهل بیت كرده است. 25
نظریه سوم آن چیزی است كه مفسّران شیعه معتقدند و می گویند هر چند آیات قبل و بعد از آیه تطهیر درباره زنان پیامبر است، اما آیه تطهیر نمی تواند درباره زنان پیامبر باشد، زیرا ضمیرهای این آیه مذكر است؛ بر خلاف آیات قبل و بعد از آن. از اینكه به جای لفظ نساء كلمه اهل بیت آمده دانسته می شود كه اهل بیت غیر از نساء هستند، و وجود این بخش در بیان آیات مربوط به زنان رسول خدا باعث نمی شود كه این بخش نیز درباره زنان رسول خدا باشد، زیرا سیاق آن گاه حجّت است كه دلیل روشن و قاطع بر خلاف سیاق نباشد.
طبرسی در جوامع الجامع رأی زمخشری را نپذیرفته و نوشته است:
«واتفقت الامّة علی أن المراد أهل بیت نبینا صلی الله علیه و آله. و عن أبی سعید الخدری عن النّبی صلی الله علیه و آله قال: نزلت فی خسمة؛ فی، و فی علی و الحسن والحسین و فاطمة، و عن امّ سلمة قال: جاءت فاطمة إلی النّبی صلّی الله علیه و آله تحمل حریرة لها، قال ادعی زوجك و ابنیك، فجاءت بهم فطعموا، ثمّ ألقی علیهم كساء خیبریاً و قال: هؤلاء أهل بیتی و عترتی فأذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً، فقلت یا رسول الله و أنا معهم قال: أنت علی خیر.»26
چنان كه ملاحظه می شود طبرسی در اینجا آنچه را زمخشری گفته اصلاح كرده است و آیه شریفه را درباره اهل بیت یعنی خمسه طیبه دانسته است.

نقد استحسانهای تفسیری زمخشری

با این كه طبرسی به كشاف زمخشری علاقمند شده و آن را مورد اعتنا دانسته است، اما این گونه نیست كه تمام مطالب آن را پذیرفته باشد، طبرسی در بیان و نكات تفسیری هنگام لزوم از جارالله زمخشری انتقاد می كند.
ذیل آیه شریفه «یا أیها الّذین آمنوا إذا قمتم الی الصلوة فاغسلوا وجوهكم و أیدیكم إلی المرافق و امسحوا برؤسكم و أرجلكم إلی الكعبین»(مائده/6) زمخشری پس از بیان فتاوای فقیهان عامه درباره مسح می نویسد:
«فان قلت: فما تصنع بقراءة الجرّ و دخولها فی حكم المسح؟ قلت الأرجل من بین الأعضاء الثلاثة المغسولة، تغسل بصبّ الماء علیها، فكانت مظنة للإسراف المذموم المنهی عنه، فعطفت علی الثالث الممسوح، لا لتمسح، و لكن لینبّه علی وجوب الإقتصاد فی صبّ الماء علیها.»27
علت اینكه خدای متعال در مورد پاها امسحوا فرموده، با اینكه باید شسته شود، این است كه خواسته است اعلام كند كه درمورد پاها اسراف نشود و از ریختن آب زیاد جلوگیری شود.
طبرسی از این تحلیل زمخشری راضی نیست و آن را درست نمی داند و می نویسد:
«آنچه زمخشری گفته كه شستن پاها چون مظنّه اسراف بوده، بدین جهت خداوند از اغسلوا به عنوان «امسحوا» یادكرده است، سخن نادرستی است، زیرا خدای متعالی دو لفظ آورده، و اینكه شارع دو لفظ آورده دلیل آن است كه دو لفظ با هم تغایر معنوی دارد، و فایده دو لفظ، مختلف است، و خدای متعال بین اعضای شستنی و مسح كردنی فرق گذاشته است.»28

نقد طبرسی بر بعضی از اظهارات زمخشری

زمخشری با اینكه در مباحث نحوی امام است، ذیل آیه «إنّ الله بریء من المشركین و رسوله» (توبه/3) می نویسد:
«و یحكی أن اعرابیاً سمع رجلاً یقرؤها فقال إن كان الله بریئاً من رسوله فأنا منه بریء، فلبّبه الرجل الی عمر، فحكی الأعرابی قراءته، فعندها أمر عمر رضی الله عنه بتعلّم العربیة.»29
در حالی كه شهاب الدین احمد بن حجر عسقلانی(852هـ.ق) در تخریجات خود از روایات كشاف می نویسد: «این نقل زمخشری را درجایی با سند ندیده ام و فقط آن را قرطبی در كتاب التذكرة از ابن ابی ملیكه نقل كرده است». این در حالی است كه به اجماع عالمان نحو و حدیث و تفسیر، بنیان گذار علم نحو، امام علی بن ابی طالب(ع) بوده است. بدین سان كه روزی ابوالأسود دئلی شنید كه مردی قرآن را غلط می خواند و می گوید «أنّ الله بریء من المشركین و رسولِه». ابوالأسود موضوع را با علی(ع) در میان گذاشت و آن حضرت با بیان اقسام كلمه، نخستین پایه های نحو را بنا نهاد و او را مأمور كرد تا آن را ادامه دهد.30
آیت الله مرعشی نجفی در جلد هشتم احقاق الحق، همه مدارك و منابع این موضوع را آورده و مفسرانی چون جلال الدین سیوطی(911هـ.ق) نیز در تفسیر الدرّ المنثور آورده اند.
زمخشری ذیل آیه «یا أیها النّبی لم تحرّم ما أحلّ الله لك تبتغی مرضات أزواجك و الله غفور رحیم»(تحریم/1) وجوهی را برای آیه شریفه نقل می كند از جمله اینكه رسول خدا صلی الله علیه و آله عسل را برخود حرام كرده بود، آن گاه در شرح جمله «والله غفور رحیم» فرمود: «قد غفر لك ما زللت فیه».31
زمخشری در مورد دیگری نیز در سوره های مفصل اوائل قرآن این گونه تعبیری دارد كه طبرسی در آنجا هم تعبیر او را اصلاح كرده از سوء تعبیر زمخشری گله می كند.32

دلیل گرایش طبرسی به كشّاف

آنچه نظر طبرسی را جلب كرده است تا اینكه پس از تألیف دو تفسیر، احساس كند در تفاسیر قبلی كمبودی بوده كه جبران نشده است؛ مشاهده ظرافتهای لغوی و بلاغی كشاف بوده است، طبرسی با آن كه در كتاب مجمع البیان به بیان نكته های ادبی و لغوی اهتمام داشته است، با این حال دقت زمخشری در شناخت حقیقت و مجاز و استعارات و تشبیهات، برای او جالب و حائز اهمیت بوده است.
1. «تضمین» از نكات مهم لغوی است، كه در كتابهای لغت به آن توجه نشده، ولی زمخشری آن را مورد توجه قرار داده است. «تضمین» بدان گونه كه ابن هشام انصاری در مغنی اللبیب توضیح داده این است كه لفظی برای معنای خاصی وضع شده و با اینكه درمعنای موضوع له به كار رفته معنای دیگری نیز در آن اشراب شده باشد،33 یعنی علاوه بر معنای اول، معنای دومی نیز در آن نهفته باشد. تضمین از باب مجاز و حقیقت نیست، علامه دسوقی در حاشیه باب رابع مغنی تصریح می كند كه تضمین استعمال مجازی نیست، بلكه حقیقت است.34
طبرسی با اینكه از اصولیان و فقیهان متقدم شیعه است و آنها استعمال لفظ در چند معنی را صحیح نمی دانسته اند، امّا او استعمال لفظ را در بیشتر از یك معنی جایز و روا دانسته است.

تأثیرپذیری طبرسی از زمخشری در اسباب نزول

طبرسی در برخی موارد از بیان اسباب نزول تحت تأثیر زمخشری قرار گرفته است و چه بسا این مشكل در باب اسباب نزول در كتاب مجمع البیان نیز به چشم می آید. به عنوان مثال: وقتی به آیه 207 بقره می رسد: «و من النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤوف بالعباد» زمخشری سبب نزول آن را درمورد مجاهدین دانسته است و طبرسی با اینكه در مجمع البیان نوشته: این آیه درباره امیرالمؤمنین علی (ع) و مربوط به لیلة المبیت است، اما در ادامه می نویسد:
«قیل نزل فی صهیب الرومی»؛ او در جوامع نیز عبارت كشّاف را آورده و می گوید: «و قیل نزل فی صهیب السنان». به هر حال ما معتقدیم كه طبرسی تسامح فرموده، زیرا اجماع وجود دارد كه آیه شریفه در باره حضرت علی بن إبی طالب نازل شده است! و بسیاری از مورّخان و محدّثان و مفسّران آن را به طور قطع نقل كرده اند.35 و روایتی كه آیه را درباره صهیب رومی می داند به دلیل چند شاهد ادبی و تاریخی مخدوش است:
1. راویان این روایت، سعید بن مسیب و عكرمه اند كه اولی از دشمنان و كینه توزان امام علی(ع) و دومی متمایل به خوارج است.
2. شراء به معنای فروختن است و هر چه در قرآن استعمال شده به همان معنی است، اما صهیب مالش را داد و جانش را خرید، و به قول علامه بروسوی فعل علی بن ابی طالب با شراء مناسبت دارد، نه فعل صهیب، و مهم ترین شاهد تاریخی بر اینكه آیه درباره علی بن ابی طالب آن است كه معاویة بن ابی سفیان از سمرة بن جندب درخواست كرد تا آیه «و من النّاس» را درباره ابن ملجم و آیه «واذا قیل له اتّق الله» را درباره علی علیه السلام اعلام كند، و او با صدهزار دینار و بلكه 200هزار دینار راضی به جعل حدیث نشد، ولی سرانجام با سیصدهزار دینار این كار را انجام داد.36 به هر حال با این همه شواهد تاریخی و لغوی و علمی سزاوار نیست كه زمخشری در قضیه تردید كند، تا چه رسد به امین الاسلام طبرسی.
مورد دیگری كه طبرسی در اسباب نزول متأثر زمخشری شده است، در تحلیل از جریان زینب بنت جحش است، ذیل آیه «إذ تقول للذی أنعم الله علیه و أنعمت علیه أمسك علیك زوجك و اتّق الله و تخفی فی نفسك ماالله مبدیه و تخشی الناس و الله أحقّ أن تخشاه فلمّا قضی زید منها وَطراً زوّجناكها لكی لایكون علی المؤمنین حرج فی أزواج أدعیائهم إذا قضوا منهنّ وطراً و كان أمرالله مفعولاً»(احزاب/37) دو سبب نزول وارد شده:
1. گروه اندكی از مفسران این نظریه را برگزیده اند و بر اساس آن درمنابع روایی و تفسیری عامه حدیث نیز وارد شده است ـ والبته همان حدیث در كتاب تفسیر علی بن ابراهیم قمی نیز دیده می شود37 ـ و آن سبب نزول این گونه نقل شده است: پیامبر جهت انجام كاری وارد منزل زید بن حارثه شد، و ناگاه چشمش به زینب همسر زید كه درحال غسل بود افتاد و فرمود: «تبارك خالق النور تبارك الله أحسن الخالقین» زینب احساس پیامبر را درك كرد و فهمید كه پیامبر به او علاقه دارد؛ او جریان را با همسرش زید در میان گذاشت، زید تصمیم گرفت همسرش را طلاق دهد تا راه برای ازدواج پیامبر با زینب هموار گردد، اما پیامبر علاقه و محبت خود را نسبت به زینب پنهان كرد و به زید توصیه كرد تا با همسرش مدارا كند، پس از این جریان آیه شریفه نازل شد، و پیامبر را نسبت به كتمان احساس خود سرزنش كرد.
بعضی از فقها با همین تلقی از این روایت احكام فقهی نیز استنباط كرده اند، علامه حلی(م726هـ.ق) دركتاب نكاح تذكرة الفقهاء بحث گسترده ای را درباره خصائص پیامبر دارد، از آن جمله می نویسد:
«كان إذا رغب صلّی الله علیه و آله من نكاح امرأة فإن كانت خلیة فعلیها الإجابة، و یحرم علی غیره خطبتها، و للشافعیة وجه أنّه لایحرم، و إن كانت ذات زوج وجب علی الزوج طلاقها لینكحها، لقضیة زید.»
شهید ثانی(م 965هـ.ق) نیز در مسالك الافهام عین تعبیر علامه حلی را نقل كرده، و آن را پذیرفته است؛ مرحوم شریف لاهیجی كه خود رجالی و فقیه نیز هست، می گوید: كلام علامه و شهید خالی از اشكال نیست.38 این گونه روایت مورد سوء استفاده مستشرقان نیز قرار گرفته است.39
زمخشری نیز از جمله كسانی است كه این سبب نزول را پذیرفته اند.
اما در مقابل این نظریه تحلیلی بسیار پذیرفتنی از امام سجاد و امام رضا (ع) وجود دارد كه طیف مفسران شیعه و سنی آن را پذیرفته اند. آن روایت چنین است:
«جبرئیل به پیامبر اكرم خبر داده بود كه زید همسر خود را طلاق خواهد داد و زینب جزء همسران او خواهد شد، ولی هنگامی كه زید برای شكایت از همسرش به حضور پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله رسید و ناسازگاری خویش را با همسرش بیان داشت، پیامبر به دلیل مصالحی كه وجود داشت، خبر جبرئیل را كتمان كرد، و به زید توصیه كرد كه با همسرش مدارا كند، دراین هنگام آیه شریفه نازل شد، و پیامبر را راجع به كتمان واقعیت مورد خطاب قرار داد.»40
برمبنای این تفسیر از آیه، پیامبراكرم (ص) ازهرگونه پنداری كه در شأن پیامبر نباشد مبرّا است. همچنین این تفسیر از آیه یادشده، هماهنگ با بینش كلی قرآن در مورد انبیا است و به همین دلیل عالمان اسلامی آن را بهترین تفسیر آیه شریفه می دانند.


پی نوشت‌ها:

1. به تصریح محققان طَبرَس به سكون باء، معرّب كلمه تفرش است. البته برخی گمان كرده اند كه طبرسی ـ منتسب به طبرستان كه امروز مازندران نام دارد ـ می باشد.، ولی این گمان صحیح نیست، زیرا كسانی كه اهل طبرستان باشند و به آن دیار منتسب شوند، طبری یا طبرانی به آنان اطلاق می شود؛ مانند «ابن جریر طبری» صاحب تفسیر و تاریخ، و یا ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی، صاحب معجم.
ر.ك: معالم العلماء/135؛ مجالس المؤمنین، 1/490؛ مفاخر اسلام، 3/409؛ أمل آلامل، 2/216؛ شرح شواهد مجمع البیان، 1/15؛ مجمع البیان، 1/167.
2. حرّ عاملی، محمد بن حسن، امل الآمل، 2/190؛ مفاخر اسلام، 3/493.
3. در نسخه ای كه از سوی انتشارات كعبه به چاپ رسیده، متأسفانه مقدمه مصحّح حذف گردیده است.
4. زمخشری، محمـود بن عمـر، الكشّــاف عن حقـائق غوامض التأویل، نشـر ادب الحـوزة، قم، 1/266.
5. همان، 1/608.
6. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، چاپ رحلی، 114.
7. زمخشری، محمود بن عمر، الكشّاف، 1/658.
8. همان، 1/605.
9. همان، 3/129.
10. طبرسی، جوامع الجامع، 129.
11. همان، 33.
12. زمخشری، الكشّاف، 1/224.
13. همان، 1/75.
14. همان، جلد اول، مقدمه.
15. همان، 1/336.
16. همان.
17. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، تحقیق مرعشلی،510.
18. طبرسی، جوامع الجامع، 53.
19. انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب عن كتب الأعاریب، 2/679.
20. زمخشری، كشّاف، 2/570.
21. همان، 2/713.
22. طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، تهران، دانشگاه تهران، 2/259 و 359.
23. همان، چاپ رحلی، 553.
24. زمخشری، الكشّاف، 3/422.
25. همان، 3/538.
26. طبرسی، جوامع الجامع، 372.
27. زمخشری، الكشّاف، 1/611.
28. طبرسی، جوامع الجامع، 105.
29. زمخشری، الكشّاف، 2/345.
30. صدر، حسن، تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، 61؛ حجتی، محمدباقر، تاریخ تفسیر و نحو، 140.
31. زمخشری، الكشّاف، 4/564.
32. طبرسی، جوامع الجامع، 499.
33. انصاری، ابن هشام، مغنی اللبیب، 2/676 و 681.
34. دسوقی، حاشیه دسوقی، 2/305.
35. از جمله: طبرسی، جامع البیان، 9/140؛ فخررازی، مفاتیح الغیب، 5/222؛ حسكانی، شواهد التنزیل، 1/122؛ ابن اثیر، أسد الغابة، 4/25؛ قرطبی، الجامع لأحكام القرآن، 3/21؛ سیوطی، الدرّ المنثور، 4/53؛ قندوزی، ینابیع المودّة، 92 و….
36. معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 13/262؛ تستری، محمد تقی، الاخبار الدخیلة، 1/167.
37. طبری، محمد بن جریر، تـاریخ الامم و الملوك، 2/89؛ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، 2/172؛ سیوطی، الدرّ المنثور، 6/612؛ طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، 22/10، زمخشری، الكشّاف، 3/542.
38. لاهیجی، تفسیر لاهیجی، 3/637.
39. از جمله ر.ك: دائرة المعارف بریتانیكا، جلد 11 صفحه 28.
40. ر.ك: فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره اول، بهار 1374، مقاله جعل و تحریف در اسباب نزول، از نگارنده، صفحه 91.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 09 خرداد 1394 ساعت: 15:08 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1652

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس