تحقیق دانشجویی - 20

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره زندگينامه ژرژ برنانوس

بازديد: 151

ژرژ برنانوس
نويسنده فرانسوي ( 1888- 1948) 

«ژرژ برنانوس» در سال ۱۸۸۸ در پاريس چشم به جهان گشود. نسب او از سوى پدر اسپانيايى و لورنى بود. او از نياكان اسپانيايى خود غرور، احساسات تند و تعصب به شرف و غيرت را به ارث برد. از سال ۱۸۹۸ تا ۱۹۰۱ در مدرسه اى كه يسوعيان آن را اداره مى كردند، به تحصيل پرداخت. مراسم تشرف او به دين مسيح در سال ۱۸۸۹ انجام گرفت و اين واقعه در زندگى او تاثير فراوانى به جا گذاشت. دوران تحصيل برنانوس با مشكلات فراوانى همراه بود. درگيرى هاى فراوان با اولياى مدرسه و روحيه سركش او مشكلات فراوانى را برايش به وجود آورد؛ به طورى كه پدر و مادرش مجبور شدند فرزند خود را براى تحصيل به دبيرستان ديگرى بفرستند و در اين مدرسه جديد ، برنانوس با پدر لاگرانژ آشنا مى شود و اين دوستى تا ساليان دراز ادامه پيدا مى كند. 
ژرژ جوان در سال ۱۹۰۶ تحصيلات دبيرستانى خويش را به پايان رساند و به اخذ ديپلم نايل شد. او از دوران تحصيل خود خاطرات دلپذيرى به ياد ندارد و خاطرات خوش او به روزهايى مربوط مى شود كه با خانواده اش براى گذراندن تعطيلات به ناحيه پادوكاله رفته بود. سير افكار و تحول نظرات و زمينه هاى ذهنى ژرژ برنانوس در نامه هايى كه خطاب به پير مراد خويش، پدر لاگرانژ نوشته، به خوبى قابل مشاهده است و مجموعه اين نامه ها در پاريس به چاپ رسيده است. با بررسى اين نامه ها مى توان به موضوعات و مضامين مورد علاقه اين نويسنده مانند كودكى، تمايل به پاكى و قداست، حقيقت جويى و مبارزه با ناپاكى و مرگ پى برد. اصولاً براى درك آثار و نوشته هاى ژرژ برنانوس دو كليد عمده وجود دارد. نكته اول توجه به اشتغال خاطر او به مرگ است، خصوصاً تجربه مستقيم حضور او در جنگ جهانى اول كه به طور داوطلبانه صورت گرفت؛ مرگ انديشى اين نويسنده در ارتباط مستقيم با ايمان قوى دينى او قرار مى گيرد و به اعتراف خودش در سنين يازده تا هفده سالگى با اضطراب مرگ آشنا مى شود. انديشه متافيزيكى مرگ همواره به عنوان يكى از مولفه هاى ذهنى و دلمشغولى هاى اصلى او محسوب مي شود. با اين حال، ايمان برنانوس جزيى از وجود اوست و اين ايمان به هيچ وجه به او تحميل نشده است، بلكه از دوران كودكى از صميم قلب آن را پذيرفته و تا آخر عمر يك مسيحى مومن باقى مى ماند. در عين حال هيچ گاه ايمان واقعى را با خرافات و رياكارى مذهبى اشتباه نمى كند و شديداً از خشكه مقدس ها بيزار است.
برنانوس از معدود نويسندگان كاتوليك بود كه مذهب و انديشه مذهبى را تبديل به موضوع اصلى رمان هاى خود كرد و عنوان رمان نويس دينى به معناى واقعى كلمه زيبنده اوست؛ هر چند قبل از او نيز فرانسوا مورياك در اين زمينه تلاش هايى كرده بود.
و اما دومين كليد و قطب ديگر جهان عاطفى برنانوس، تصويرى است كه او از دوران كودكى داشت. او مى گفت تنها دو بار در زندگى مى توان از كسى توقع صداقت و صميميت داشت، يكى در كودكى و ديگرى هنگام مرگ. همان طور كه اشاره شد، با شروع جنگ جهانى اول، برنانوس داوطلبانه به جبهه پيوست و پس از پايان جنگ ازدواج كرد و همسرش براى او شش فرزند به دنيا آورد. برنانوس به فكر افتاد كه براى نان دادن به عائله اش كارى ثابت تر از روزنامه نگارى انتخاب كند؛ به همين جهت بازرس بيمه شد، ولى خيلى زود فهميد كه براى كارى جز نويسندگى ساخته نشده است. يكى از مهم ترين مسائلى كه پيرامون زندگى برنانوس وجود دارد، ارتباط نويسنده با روزنامه دست راستى اكسيون فرانسز و حمايت تلويحى او از رژيم فرانكو است. 
اين روزنامه به رهبرى شارل مورا و لئون دوده، منتشر مى شد و ارگان جنبش سلطنت طلبان كاتوليك فرانسه به حساب مى آمد. برنانوس چندين سال به دليل دوستي با شارل مورا، با اين روزنامه همكارى كرد؛ تا اينكه در سال ۱۹۱۹ به طور كامل از آنان جدا شد. ژرژ برنانوس پس از مدتى با مشاهده جنايات رژيم فرانكو و همچنين حمايت علنى روحانيون و كشيش ها از اين جنايات، از انديشه هاى دست راستى خود دست كشيد، ولى اين حس سمپاتيك به دست راستى ها به عنوان نقطه اى تاريك در كارنامه اين نويسنده باقى ماند. نوشته هاى برنانوس به دو بخش داستانى و غيرداستانى تقسيم مى شود، كه از مهمترين نوشته هاى غيرداستانى او:  «ترس بزرگ همرنگان با جماعت» و «گورستان هاى بزرگ زير نور ماه» است. با اين تذكر كه او از بزرگ ترين رديه نويسان جناح راست فرانسه به حساب مى آيد. كتاب ترس بزرگ همرنگان با جماعت به هنگام چاپ واكنش هاى متفاوتى را برانگيخت و جنجال فراوانى به پا كرد. اين كتاب ظاهراً زندگينامه «ادوارد درومون» آغازگر پديده يهودستيزى در فرانسه و ستايش از اوست. برنانوس در اين كتاب همزمان به انديشه هاى چپ و راست حمله مى كند.
نخستين رمان برنانوس، بلافاصله پس از پايان جنگ جهانى اول منتشر شد كه «زير آفتاب شيطان» نام دارد. پس از اين رمان، برنانوس طى ده سال، چهار رمان ديگر را نوشت. رمان زير آفتاب شيطان براى نويسنده موفقيت فراوانى به همراه داشت.
او سرانجام شاهكار جاويدان خويش «يادداشت هاى يك كشيش دهكده»۴ را به چاپ رساند. اين رمان اهميت فراواني در تاريخ ادبيات فرانسه دارد و چالش بين ايمان مذهبى و شك فلسفى به بهترين وجه در اين كتاب شكافته و مطرح شده است. اهميت كتاب به قدرى است كه «روبربرسون»، استاد بزرگ سينماى فرانسه براساس اين كتاب فيلمى زيبا و به يادماندنى خلق مى كند و دامنه اهميت اين اثر فخيم ادبى را به جادوى سينما نيز مى كشاند.
ژرژ برنانوس در سال هاى آخر عمر خود پيوسته از شهرى به شهر ديگر كوچ مى كرد. او سال هاى آخر زندگى خود را در حمامه واقع در تونس گذراند. در زمستان سال ۱۹۴۸ سخت بيمار شد. او را به پاريس منتقل كردند و سرانجام در اين شهر چشم از جهان فرو بست و در آرامگاه خانوادگى اش در پل وازون به خاك سپرده شد و بدين سان پرونده عمر يكى از بزرگ ترين نويسندگان قرن بيستم ادبيات فرانسه بسته شد.
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:26 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه ژان ژاک روسو

بازديد: 533

ژان ژاک روسو 
انديشمند و نويسنده ي فرانسوي- سوئیسی ( ١٧١٢ ـ ۱۷۷۸ ) 

" ژان ژاک روسو"، انديشمند و نویسنده‌ي بزرگ فرانسوی در ۲۸ ژوئن سال ۱۷۱۲ در شهر "ژنو" سویس، از خانواده‌اي فرانسوي و پروتستان به دنيا آمد و در شب دوم ژوئیه‌ي ۱۷۸۷ در قصر "آرمی نوویل" در حوالی پاریس در گذشت. 
"ژان ژاک"، اندکی پس از به دنيا آمدن، مادر خود را از دست داد و بستگانش از او پرستاری مي‌کردند. پدرش ساعت ساز بود و تا ده سالگی از او نگهداري می‌کرد و کتابهای زیادی به او مي‌داد تا با خواندن آنها، نيروي خرد و انديشه‌‌اش پرورش یابد. روسو دلبستگي زیادی به کتاب "زندگی مردان بزرگ"، نوشته‌ي "پلوتارک" داشت. 
پس از چندی، پدر روسو به دليل زد و خورد با یک شخص ناشناس، از "ژنو" گریخت و پسرش "ژان ژاک" ده ساله را به برادرش، که یک کشیش پروتستان بود، سپرد. خانواده‌ي روسو در اصل فرانسوی بودند، ولی در سال ۱۵۴۹ برای گریز از کشته شدن بدست کاتولیک‌ها به ژنو روی آوردند. پس از چند ماه، عموی روسو او را به کشیش پروتستان دیگری به نام "لامبرسیه" (به فرانسوی: Lambercier) در دهکده‌ای در جنوب ژنو به نام "بسی" سپرد و روسو نزديك به دو سال را نزد او و خواهرش گذراند.
ژان ژاك در آن دهكده با طبیعت خو گرفت و ويژگي‌هاي روحی او یعنی عشق به طبیعت و درخت و سبزه و صحرا پديدار شد. وي با پايان دوران ابتدایی، به "ژنو" بازگشت و شاگرد یک شكايت نامه نویس دادگستری شد.
روسو در کتاب "اعترافات" خود نوشته است که در این دوران دارای گرايش‌هاي جنسی مازوخیستی بوده و گاهی خود را در برابر زنان تنها، به امید تازیانه خوردن از آنها، برهنه می‌کرده است. 
وي در آوریل ۱۷۲۵ پس از چند هفته منشی‌گری، شاگرد یک گراورساز شد و سه سال نزد او کار کرد، ولي چون استادش او را کتک می زد، در ۱۴ مارس ۱۷۲۸ از "ژنو" گريخت. وی چندی در "ساوآ" به ولگردی روزگار گذرانید و در آنجا نزد "لوییز دو وارانس" که به تازگی از همسر خود جدا و کاتولیک شده بود، فرستاده شد. "مادام دو وارانس"، که روسو در اعترافات خود از او با نام "مامان" یاد کرده است، از روسو سيزده سال بزرگتر بود و نه تنها سرپرست، بلکه در آينده، معشوقه‌ي او نیز شد. روسو که از نخستين روز دیدار با "مادام دو وارانس" به او دلبسته بود، در اعترافات خود مي‌گويد که بار‌ها عاشق شده است، ولی هیچ‌کدام از این عشق‌ها به زیبایی دلبستگي او به "مامان" نبودند.
"مادام دو وارانس"، ابتدا او را به "تورین" فرستاد تا کاتولیک شود. پس از آن، روسو نزد "مامان" در "شارمت"، دهکده‌ای در نزدیکی "اَنسی"، مسكن گزيد و موسیقی را نزد سرپرست خود آموخت. 
روسو در کتاب اعترافات خود نوشته است که در این دوران، به پیشنهاد "مادام دو وارانس" چندین بار با او همبستر شده است. روسو از سالهاي زندگی‌ در "اَنسی"، به عنوان بهترین دوران زندگی خود یاد کرده است. وي در سال ۱۷۳۰، سفری به "نوشاتل" کرد و در آن سفر، ديدار کوتاهی با پدرش - که دوباره ازدواج کرده بود- داشت. او برای فراهم كردن هزينه‌هاي این سفر به آموزش موسیقی پرداخت. 
وي پس از گذراندن زندگي‌هاي گوناگون، به "انسی" بازگشت و در سال ۱۷۳۸ به سن ۳۶ سالگی در "شارمت" به مادام "وارنس" پيوست و با جدیت و پشتکار ستودني، به تکمیل  دانستني‌ها و كسب دانش در رشته های گوناگون و بررسي دقیق نويسندگان و فلاسفه و منتقدین [ =خرده‌گيران ] پرداخت.
روسو در سال ۱۷۳۹، نخستين کتاب خود را در وصف دهکده‌ای که در آن زندگی می‌کرد، نوشت.
مادام وارنس دوست دیگری داشت و با روسو دست به کارهای گوناگون زدند، تا اینکه در سال ۱۷۴۰ به عنوان دایه در "لیون" کاری پیدا کرد و پس از چندی دوباره به "شارمت" بازگشت و پس از دو سال در تابستان ۱۷۴۲، رهسپار پاریس شد. 
یکی از دلبستگي‌هاي روسو، موسیقی بود. در سال ۱۷۴۲، در حالی که به دنبال ثبت شیوه‌ي جدیدی برای نوشتن موسیقی به پاریس سفر کرده بود، با "دنیس دیدرو" آشنا شد.  بيشتر زمان خود را به بررسي و انديشيدن مي گذراند، تا اینکه منشی سفارت فرانسه در "ونیز" شد، ولي چون به آسانی با کسی نمی ساخت، به زودی سفارت را رها کرد و در سال ۱۷۴۴، فقیر و بیچاره تر از هنگام رفتن، از راه "سمپلن" به پاریس بازگشت و در مهمانخانه‌ی کوچک "سن کانتن" مسكن گزيد. وي در آنجا با خدمتکار مهمانخانه به نام "ترز لوواسور" که دختری مهربان و خودماني، ولي نادان و خشن بود، آشنا شد و تا دم مرگ با او به سر برد. این زن از هوش چندانی برخوردار نبود و روسو نمی گذاشت که در سالن های پاریس (که جاي گرد آمدن زنان و مردان روشنفکر بود) همراه او باشد. 
روسو کتابچه‌ي کوچکی نوشته بود که در آن واژگان كاربردي همسرش و معنای [=چَم] آنها را ذکر کرده بود. روسو و همسرش دارای پنج فرزند شدند، که هر کدام را به یتیم‌خانه سپردند. 
در سال ۱۷۴۹، روسو با دیگر فیلسوفان عصر روشنگری همراه شد و به نوشتن مقالاتی در رابطه با موسیقی در "آنسیکلوپدی" پرداخت. او با شرکت و برنده شدن در مسابقه‌ي آکادمی "دیژون" در سال ۱۷۵۰ و نوشتن نخستین رساله‌ي خود، برنده‌ي جایزه‌ي نخست این آکادمی شد. 
پيش از این در سال ۱۷۴۵ در ضمن ِ مسافرتی به "ژنو"، به مذهب نخست خود که "کالوینیست" بود، درآمد. در بازگشت از ژنو، فراخوان دوستی به نام "مادام دپینه" را پذيرفت و به همراه "ترز " در محل زیبایی مسكن كردند، ولی نه مادام دپینه و نه ترز از زندگانی روستایی که روسو با دلبستگي زیادی بدان خوگرفته بود و همه‌ي زمان خود را در وادی سرسبز آن نواحی سپري می کرد، چیزی سردرنمی آوردند.
روسو در سال ۱۷۵۷ در "مونت مورانسی" ملک پرنس "دوکنده" سكونت گزيد. کمی پس از آن، به "ارمیتاژ " ملک "مارشال دو لوکزامبورگ" رفت و به نوشتن كارهاي بنيادي خود پرداخت. 
وي در سال ۱۷۵۸، نامه‌ای به "دالامبر" نوشت و در ۱۷۵۹، رمان پرآوازه‌ي خود به نام "هلوئیز جدید" و در ۱۷۶۲، "قرارداد اجتماعی"و سرانجام، در همان سال کتاب "امیل" را منتشر كرد كه خشم پارلمان فرانسه را نسبت به نويسنده برانگیخت و حکم بازداشت او صادر شد، تا اینکه در شب دهم ژوئن ۱۷۶۲ به سویس گريخت. از این زمان به بعد، آرامش و راحتی نسبی از او گرفته شد.
پس از مدتی، از "ژنو" و "برن" گريخت و در گوشه‌ای که از پادشاه پروس یعنی "فردریک دوم" بود، سكونت گزيد و مدت هجده ماه  را با آسودگي به سر برد ؛ ولی باورهاي مذهبی و گفتگوهاي او در اين درباره، روحانیون "کالوینیست" را دگرگون ساخت و خانه‌اش را سنگسار کردند ؛ تا اینکه در سال ۱۷۶۵ از آنجا نیز گریخت و چند هفته در جزیره زیبای "سن پیر" در ميان دریاچه "بی ان" نزدیک "نوشاتل" اقامت گزید، ولی به حکم سنای "برن"، از آنجا هم آواره شد و از راه "سمپلن" به "پاریس" رفت و در همین وقت بود که "هیوم "فیلسوف معاصر و سرشناس انگلیسی، نویسنده‌ي دربه‌در را در انگلستان پناه داد و در ۱۳ ژانویه ۱۷۶۶ به لندن وارد شد و در "ووتون " در قصر یکی از دوستان "هیوم" ساكن گرديد و در همین قصر، نوشتن کتاب اتوبیوگرافی خود، "اعترافات"، را آغاز کرد. 
بدبختانه، سالهای آوارگی، روحیه‌ي او را به شدت متاثر كرده بود و كمابيش به سرحد جنون رسانده بود و او تا پایان زندگی خود، دچار آشفتگي‌هاي مازوخیستی و پارانویا بود، به گونه‌اي که گمان می‌کرد همه بر ضد او توطئه می‌کنند. 
در این هنگام، مقاله‌ي مشهوری بدون نام نویسنده منتشر شد که مزین به آرم پادشاهی پروس بود. در این مقاله به شکل طنز آمیزی نوشته شده بود که اگر روسو خواهان درد و رنج است، فردریک کبیر پادشاه پروس از آنجا که دوستدار روشنفکران است می‌تواند این درد و رنج را برای روسو فراهم کند و به روسو پیشنهاد شده بود که به پروس بیاید. این مقاله سبب شد که روسو با هیوم قطع رابطه کند، چرا که می‌پنداشت او در نوشتن آن مقاله نقش داشته است. 
از اين رو در ماه مه ۱۷۶۷ وارد فرانسه شد و در ملک "پرنس دو کنتی" و سپس در "لیون" و "گرنوبل" ساکن گردید و سرانجام، در سال ۱۷۷۰ به پاریس بازگشت. او در این زمان کتاب "اعترافات " خود را در ملک "پرنس دوکنتی" به پایان رسانیده بود. در پاریس در اتاق كوچكي زندگي مي‌كرد و از کپی کردن نت‌های موسیقی و پانسیون بسيار كمي به زحمت روزگار مي‌گذراند. مدت هشت سال زندگی كمابيش آرامی داشت و آوازه‌ي او در همه‌ي اروپا پیچیده بود. تا اینکه در سال ۱۷۷۸ در قصر "ارمی نون ویل" سكونت گزيد و در روز دوم ژوئیه‌ي ۱۷۷۸ به دليل سکته‌ي مغزی، در منزل خود در نزدیکی پاریس چشم از جهان فروبست. برخی از هم‌زمانان او همچون "مادام دوستال" بر اين باور بودند که او خودکشی کرده است. "رویاهای گردشگر تنها"، اثر خیال‌بافانه‌ي ناتمام او و کتاب پرآوازه‌ي "اعترافات"، که شرح زندگی شصت و شش ساله‌ي اوست، پس از مرگش به چاپ رسيدند.
 
 
كتابهاي ژان ژاك روسو بر اين پايه‌اند :
· گفتگويي پیرامون موسیقی مدرن (۱۷۴۳) 
· رساله درباره‌ي دانش و هنر (۱۷۵۰) 
· غیب‌گوی روستا، اپرا (۱۷۵۲) 
· نارسیس یا عاشق خود، کمدی اجرا شده از سوي بازیگران لوئی پانزدهم در ۱۸ دسامبر ۱۷۵۲ 
· گفتار درباره‌ي منشاء نابرابری میان انسانها (۱۷۵۵) 
· نامه‌ای به دالامبر درباره‌ي تئاتر (۱۷۵۸) 
· نامه‌های اخلاقی (۱۷۵۸) 
· ژولی یا الوئیز جدید (۱۷۶۱) 
· قرارداد اجتماعی (۱۷۶۲) 
· امیل یا تربیت (۱۷۶۲) 
· نامه‌هایی از کوهستان (۱۷۶۴) 
· اعترافات (۱۷۶۵-۱۷۷۰) 
· رویاهای گردشگر تنها، كه ناتمام ماند.
 
 
انديشه‌هاي روسو
انديشه‌های او در زمينه‌های سياسی، ادبی و تربيتی، تأثير بزرگی بر معاصران گذاشت. اگر چه روسو، از نخستين روشنگرانی است که مفهوم "حقوق بشر" را به گونه‌اي روشن به کار گرفت، ولي نزد او از اين مفهوم تنها می‌توان به چَمي ويژه و محدود سخن به ميان آورد. رويهم رفته، بايد گفت که او راديکال تر از "هابز" و "لاک" و "منتسکيو" می‌انديشيد. شايد به همين دليل است که برخی از پژوهشگران تاريخ انديشه، وی را در ادامه‌ي سنت فکری عصر روشنگری نمی‌دانند، بلکه انديشه‌ی او را بيشتر در نقد فلسفه‌ی روشنگری ارزيابی می‌کنند. 
 برای روسو، چشم پوشي انسان از آزادی، به چَم چشم پوشي از منش انسانی و "حق بشری" است. از آزادی به مثابه‌ي آزادی اراده، نمي‌توان چشم پوشی كرد، چرا که اين آزادی، پيش شرط انسان بودن و آيين اخلاقي انسانی به شمار می‌رود. انسان برای او تنها هنگامی انسان به معنای راستين کلمه است که آزاد باشد. برای روسو، همه‌ی انسان­ها از بدو زايش آزاد و برابرند. او مي‌گويد:
"انسان آزاد زاده می‌شود و همه جا در بند است. " 
به نظر روسو، انسان در "وضعيت طبيعی" ، با وجود برخورداری از آزادی نامحدود ظاهری، به چَم راستين کلمه آزاد نيست، بلکه موجودی است که اميال خودخواهانه‌ی نهفته در وجودش، انگيزش­ها و رانش­هاي او را روشن می‌سازد. انسان زمانی به چَم راستين کلمه آزاد است که به ذاتی اخلاقی دست يابد و به عنوان "شهروند" از قوانينی که خود نهاده، پيروی کند و در راستای خير همگاني و رفاه اجتماعی گام بردارد. پس اگر آزادی طبيعی همه‌ی افراد، آزادی نامحدود است، آزادی شهروندی، آزادی تعيين شده از سوي جمع و بنابراين، آزادی محدود شده‌ی فردی‌ است. به اين ترتيب، روسو تلاش می‌کند، گونه‌اي هماهنگی ميان آزادی فردی و جمعی ايجاد نمايد 
از ديد روسو، انسان، آزادی طبيعی را با آزادی شهروندی جابه‌جا می‌کند و در ازاي "حقوق" نامحدودی که از دست می‌دهد، امنيت حقوقی و تضمين مالکيت شخصی را به چنگ می‌آورد. 
 
برگرفته از :
 
http://www.hayatname.blogfa.com
http://blind-owl1363.blogfa.com
http://fa.wikipedia.org
http://www.zendagi.com
http://www.shafighi.com
http://forum.niksalehi.com
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه زیگموند فروید

بازديد: 265

زیگموند فروید
روانپزشك اتريشي و بنیانگذار روانکاوی (1856- 1939)

"زيگموند فروید" در ششم ماه مه 1856، از خانواده اي يهودي در شهر "فریبرگ" به دنيا آمد. پدرش، چهل سال و مادرش (زن سوم پدر فروید) تنها بيست سال داشت. پدر او سخت‌گیر و خودکامه بود و فروید در زمان بزرگسالی، دشمني، نفرت و خشم کودکی خود را نسبت به پدرش به ياد می‌آورد. او نوشت که در سن دو سالگی نسبت به پدرش احساس برتری داشته است. مادر فروید نسبت به فرزند نخست خود احساس غرور می‌کرد و بر اين باور بود که او مرد بزرگی خواهد شد.
از جمله ویژگی‌های شخصیت دیرین فروید، درجه ي بالایی از اعتماد به نفس، آرزوی شدید برای موفق شدن و رویای شهرت و آوازه بود. فروید، تاثیر توجه و پشتيباني مداوم مادرش را در يك جمله بيان مي كند:
"مردی که محبوب بی‌چون و چرای مادرش بوده است، در تمام طول زندگی احساس یک انسان پيروز را دارد، احساس اطمینان از موفقیت که بيشتر موجب موفقیت حقيقي می‌شود."
 
فروید در خانواده
در خانواده ي فروید هشت فرزند وجود داشت که دو نفر از آنها برادران ناتنی بزرگسال فروید همراه با کودکانشان بودند. برادر زاده ي فرويد كه یک سال بزرگتر از او بود، نزدیکترین همدم دوران کودکی فروید به شمار مي رفت. زيگموند از تمام کودکان خانواده بدش می‌آمد و هنگامی که رقیبی برای محبت مادرش به دنیا می‌آمد، احساس حسادت و خشم می‌کرد.
فروید از همان سالهای نخست، سطح بالایی از هوش را نشان داد که پدر و مادر او به پرورش آن کمک کردند. برای مثال خواهران او اجازه ي نواختن پیانو را نداشتند مبادا که صدای آن، مطالعات فروید را آشفته کند. به او اتاقی مخصوصي داده شده بود که بیشتر وقت خود را در آن می‌گذراند و حتی غذایش را در آنجا می‌خورد تا وقت مطالعاتش را از دست ندهد. اتاق وی تنها اتاق آپارتمان بود که چراغ نفتی باارزشی داشت و باقی افراد خانواده از شمع استفاده می‌کردند.
 
وضعیت تحصیل
فروید یک سال زودتر از معمول وارد دبیرستان شد و بيشتر وقتها شاگرد اول بود. فروید که زبان آلمانی و عبری را به راحتی صحبت می‌کرد در مدرسه به زبانهای لاتین، یونانی، فرانسوی و انگلیسی چيره شد و ایتالیایی و اسپانیایی را خودش یاد گرفت. 
هنگام تحصیل، فروید از لحاظ مذهب و نژاد خود موجب سرزنش و تحقیر همردیف‌هایش قرار گرفت و این‌ امر موجب کناره‌گیری و انزوای او شد. وی از سن 8 سالگی از خواندن آثار شکسپیر به انگلیسی لذت می‌برد. 
فروید به یکی از بهترین دبیرستان‌های وین رفت و تحصيلات خود را با درجه ي ممتاز به پایان رساند. او دلبستگي هاي زیادی داشت که از جمله ي آنها تاریخ نظامی بود، اما در میان مشاغل كمي که در وین برای یک یهودی گشوده بود، پزشکی را برگزید. 
در سن هفده سالگی در دانشگاه پزشکی وین نام‌نویسی کرد و در سن بیست‌ و پنج سالگی (1881) دکترای خود را دریافت نمود. 
علت روي آوردن به اين رشته این نبود که وی آرزو داشت پزشک شود، بلکه او بر اين باور بود که مطالعات پزشکی به حرفه‌ای در پژوهش علمی خواهد انجامید که ممکن بود شهرتی را که دوست داشت برایش به ارمغان آورد. در حالی که فروید سرگرم کامل کردن مطالعه برای درجه ي پزشکی خود در دانشگاه وین بود، به پژوهش هاي خود در زمینه ي عصب‌شناسی ادامه داد و در سال 1885 متخصص در رشته ي بيماريهاي عصبی شد.
وي به انجام پژوهش فیزیولوژیکی روی نخاع شوکی ماهی و بیضه‌های مارماهی پرداخت و از این راه، خدمت شایسته‌ای به این رشته کرد. هنگامی که فروید در دانشکده ي پزشکی بود، آزمایش با کوکائین را نیز آغاز کرد. وی این دارو را خودش مصرف کرد و بر اين امر پافشاري مي كرد که نامزد، خواهران و دوستانش نیز آن را تجربه کنند. او به این ماده بسیار دلبسته شد و آن را دارویی شگفت آور و سحرآمیز دانست که بسیاری از بیماریها را درمان می‌کند.
او در سال 1884 مقاله‌ای درباره ي آثار مفید کوکائین منتشر کرد. بعدها این مقاله را از عوامل کمک کننده به رواج كاربرد کوکائین در اروپا و آمریکا دانستند که بیش از سي سال یعنی تا دهه ي 1920 ادامه داشت. فروید به شدت براي کمک به برداشتن افسار رواج کوکائین مورد انتقاد قرار گرفت.
این موضوع به جای شهرت برای او بدنامی آورد و تلاش کرد تا پشتيباني پیشین خود را از این دارو از بین ببرد. از اين رو تمام اشاراتی را که به این دارو كرده بود از کتابنامه ي خود حذف كرد. با وجود اين، خود او این دارو را تا میانسالی به كار برد. فروید می‌خواست پژوهش‌های علمی خود را در موقعیت دانشگاهی ادامه دهد، اما "ارنست بروک" این خواسته ي او را به سبب شرایط مالی فروید به نااميدي تبديل کرد. 
فروید با بی ‌میلی پذیرفت که حق با بروک است. بنابراین تصمیم گرفت در آزمونهاي پزشکی شرکت کند و به عنوان یک پزشک به شغل آزاد پزشکی سرگرم شود. وی در سال ۱۸۸۱ به دریافت درجه ي دکتری نایل شد و به عنوان متخصص بالینی اعصاب به کار پرداخت. او کار پزشكي را پرجاذبه‌تر از آنچه که پیش‌بینی کرده بود نیافت. در همين سالها فروید با "مارتا برنایس" ازدواج کرد.
 
كاميابي ها
فرويد پس از پایان تحصیل به پاریس رفت و در بیمارستان "سال ‌پتریه" به کار پرداخت. فروید در این سالها با "ژوزف بروئر" دوست شد. آن دو بيشتر در مورد برخي از بیماران بروئر از جمله آنا (دختر 21 ساله ي فرويد) که شرح حال او محور اصلی تحول روانکاوی است، به بحث می‌پرداختند. 
او ضمن این کار حقایق فراوانی درباره ي تجارب کودک و نشانه‌های عصبی کشف کرد. همکاری با بروئر به انتشار اثر مشترکشان یعنی "مطالعه در زمینه ي هیستری" (1895) منتهی شد که نخستين کتاب فروید در زمینه روانکاوی است. سال 1895، سال تولد روانکاوی نیز به شمار مي رود.
گزارش بروئر درباره ي شرح حال آنا در تحول روانکاوی اهمیت دارد، زیرا روش تخلیه ي هیجانی یعنی درمان از راه گفتگو را که در آثار فروید به گونه‌ای برجسته نمایان است، به او شناساند. در سال ۱۸۸۵ یک بورس پژوهشی به فروید - كه دلبستگي زيادي به "روان ‌نژندی" پیدا کرده بود - امکان داد تا چهار ماه و نیم در فرانسه زیر نظر "شارکو" که در انجام خواب مصنوعی شهرت یافته بود به مطالعه بپردازد. او بهره گيري شارکو از هیپنوتیزم را در درمان بیماران هیستریکی مشاهده کرد.
فروید بعدها تصمیم گرفت به جای هیپنوتیزم، تداعی آزاد و تحلیل رویاها را برای تشخیص و درمان بیماران روانی به کار گیرد. او بیماران را ترغیب می‌کرد که درباره بیماری خود و خاطرات [ =رويدادهاي گذشته ] زندگی خود سخن گویند. بسیاری از آنان با سخن گفتن و یادآوری خاطرات تلخ گذشته، به ویژه دوران کودکی، بهتر می‌شدند. یکی از بیماران او نام "سخن‌درمانی" را بر این شیوه گذاشت.
در اوایل دهه ي ۱۹۰۰ دانشمندانی چون "ویلیام جیمز"، انديشه هاي فروید را به عنوان نظامی که روان‌شناسی قرن بیستم را شکل خواهد داد، پذيرفتند. در حقيقت، او همراه با گروه برجسته‌ای از همکارانی که به انجمن روانکاوی وین پیوسته بودند، روان‌شناسی قرن بیستم را شکل داد. بيشتر این همکاران به پیشرفت روانکاوی کمک کردند. 
در سال 1908 انجمن بین‌المللی روانكاوي به ریاست فروید بنيان گذاشته شد. این انجمن کنگره‌هایی را ترتیب می‌داد که مسائل مهم روانكاوي در آنجا مورد بحث قرار می‌گرفت. یک‌ سال بعد، فروید با فراخوان "استانلی هال" (Stanley Hall) روان‌شناس نامی آمریکا به "اتازونی" سفر کرد. سخنرانی‌های فروید در آنجا موفقیت شایانی برایش فراهم آورد که نتیجه ي آن بسط و توسعه روان‌كاوي در آمریکا بود.
در سال ۱۹۰۹ فروید از جامعه ي روان‌شناسی امریکا قدردانی رسمی دریافت کرد. او برای یک رشته سخنرانی فراخوانده شد و در آنجا درجه ي دکترای افتخاری را به او هديه کردند.
در طول سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ که فروید به اوج موفقیت خود رسیده بود، تندرستي او رو به كاهش بود. او از سال ۱۹۲۳ تا زمان مرگش که شانزده سال پس از آن بود، تحت سي و سه عمل جراحی برای سرطان دهان قرار گرفت، زیرا روزانه ۲۰ سیگار برگ می‌کشید. 
علاوه بر درد جسمی، در این سال نوه ي محبوبش "هاینز" چهار ساله نیز درگذشت. "ویتیل جونز" نوشت: 
"این تنها رويدادي بود که فروید برايش گریست."
در سال ۱۹۳۸ نازيها اتریش را به تصرف درآوردند، اما برخلاف پافشاري دوستانش، فروید ترک وین را نپذیرفت. چندین بار خانه ي او مورد هجوم دار و دسته ي نازیها قرار گرفت. پس از اینکه دختر او "آنا" دستگیر شد، فروید موافقت کرد که وین را ترک کند و به لندن برود. چهار خواهر او نيز در اردوگاه کار اجباری نازیها جان باختند.
تندرستي فروید به نحو چشمگیری از بين رفت، اما از نظر عقلانی هوشیار ماند و كمابيش تا آخرین روز زندگی‌ خود به کار ادامه داد. او در اواخر سپتامبر ۱۹۳۹ به پزشک خود "ماکس شور" گفت: 
"اکنون این زندگی جز شکنجه چیز دیگری نیست و دیگر مفهومي ندارد." 
دکتر قول داده بود که اجازه نخواهد داد فروید بیهوده رنج بکشد. از اين رو، طی ۲۴ ساعت بعدی به مدت سه بار به او مرفین تزریق کرد که هر بار مصرف آن بیشتر از اندازه ي لازم برای آرام كردن درد بود و براي سالهای زيادي درد فروید را به پایان رساند.
زیگموند فروید به عنوان بنیان‌گذار روانکاوی بیش از هر کس دیگری، هم در تاریخچه ي روانشناسی مورد تحسین قرار گرفته است و هم به دليل نظریه‌هایش به گونه ي بیرحمانه‌ای از او انتقاد شده است. در حقيقيت، به عنوان یک شخص، هم گرامي داشته شده و هم محکوم گرديده و به عنوان یک دانشمند بزرگ، هم پديد آورنده ي آيين جديد و هم کلاهبردار معرفی گردیده است. تحسین کنندگان و منتقدان فروید همگي بر اين باورند که تاثیر او بر روان شناسی و روان درمانی بسیار زیاد بوده است.
 
انديشه ي فروید 
مکتب روانكاوي فروید، به نقش تعارضات ناهشیار در تبیین رفتار و شخصیت فرد تاکید دارد. به نظر او بسیاری از رفتارهای انسان تحت تأثیر انگیزه‌های ضمیر ناخودآگاه است. انديشه ها و خاطرات ضمیر ناخودآگاه، بویژه از نوع جنسی و پرخاشگرانه، ریشه ي اختلالهاي روانی هستند و این گونه اختلالهاي روانی می‌توانند با تبدیل انديشه ها و خاطرات ناخودآگاه به آگاهی، از راه درمانهاي روانکاوانه، درمان شوند
از نظر او، تجربه هاي گذشته و دوره ي کودکی بر رفتار فرد بالغ در تکانه‌های ناهشیار در زندگی روزمره، در رویاها، خاطره ها و لغزش‌های زبانی تاثیر می‌‌گذارد. 
فروید، دارای تفکر تحولی است، اما از نوع مکانیکی آن. فرض او این است که در رشد انسان پس از 5 سالگی چیز تازه‌ای به وجود نمی‌آید و واکنش‌ها و تجربه‌های پس از آن را باید تکرار گذشته دانست. 
او در سال 1897 مسیر دیگری را در بررسی‌های خود در پيش گرفت که خود تحلیلی (self-analysis) نام گرفت. وي پس از مرگ پدرش دچار آشفتگی و اضطراب شد و همین امر او را بر انگیخت تا به بررسی رویاها و خاطره هايش بپردازد. از طریق این تحلیل‌ها چیزی را کشف کرد که خود آن را بزرگترین دستاوردش می‌دانست؛ "عقده ي ادیپ" که کودک به دلیل عشق به پدر يا مادر (جنس مخالف) با پدر يا مادر (جنس موافق) خود به شدت به رقابت می‌پردازد. او این نظریه را در کتاب "تعبیر رویا" انتشار داد و تعبیر رویا را شاهراهی به سوی "ناهشیار" دانست.
 
آثار 
"هذیان و رویا"، "روانکاوی و تحریم زناشویی با محارم"، "توتم و تابو"، "روان شناسی"، "مفهوم ساده ي روانکاوی"، "اصول و مبانی روان شناسی"، "روان شناسی آینده ي یک پندار"، "پیدایش روانکاوی درباره ي هیستری"، "لئوناردو داوینچی"، "مهمترین گزارشهای آموزشی تاریخ روانکاوی"، "پسیکانالیز روانکاوی برای همه"، "تفسیر خواب"، "موسی و یکتا پرستی"، "سه رساله درباره ي تئوری میل جنسی"، "کاربرد تداعی آزاد در روانکاوی کلاسیك"، "پنج گفتار در بیان روانکاوی"، "تمدن و ملالتهای آن"، "اصول روانکاوی بالینی"، "مبانی روانکاوی"، "آسیب شناسی روانی زندگی روزمره"، "اشتباهات لپی"، "تعبیر خواب و بیماریهای روانی و روانکاوی."
 
برگرفته از :

http://asemaan.mihanblog.com
http://www.pajoohe.com
http://fa.wikipedia.org
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:23 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه ژان پل سارتر

بازديد: 263

ژان پل سارتر
فيلسوف فرانسوي ( 1905- 1980 )

«ژان پل سارتر» در 21 ژوئن 1905 در پاريس متولد شد. پدرش مهندس نظامي نيروي دريايي و مادرش، دختر عموي «آلبرت شوايتزر»، برنده جايزه نوبل صلح بود. وقتي كه پل پانزده ماهه بود، پدرش مرد و او تا سن ده سالگي نزد «شارل شوايتزر»، پدر بزرگ مشهورش که معلم زبانهاي خارجي هم بود، تربيت يافت. «پولوي» کوچک از سال 1907 تا 1917، يعني مدت ده سال را نزد خانواده مادري اش با خوشي سپري كرد و با حضور در محيط کتابخانه پدر بزرگ با ادبيات آشنا شد. در سال 1917، مادرش با يک مهندس فني ازدواج کرد و بدين ترتيب، دوران خوشي او پايان يافت. پل تا سن 15 سالگي براي تحصيل به مدرسه اي در «روشل» مي رفت، اما تحمل اوضاع مدرسه و رفتارهاي خشونت آميز دانش آموزان براي او بسيار دشوار بود. وي در سال 1921 به دليل بيماري به پاريس بازگشت. در شانزده سالگي در مدرسه پاريس با «پل نيزان»، نويسنده جوان - که به مدت هفت سال دوست صميمي او بود - آشنا شد. سارتر به همراه نيزان براي ادامه تحصيل در رشته فلسفه وارد دانشسراي عالي پاريس شد که محل آشنايي او با «سيمون دو بووار» نيز بود. افتخاري که سارتر از دوران کودکي در پي كسب آن بود با رد نوشته هايش از سوي ناشران، ناکام ماند. اما با نگارش نخستين رمان فلسفي اش با نام «تهوع» در سال 1938 و چند زندگينامه درباره خود، شهرت خاصي يافت. پس از آن، نگارش مجموعه اي از داستانها را با نام «ديوار» (1939) آغاز كرد که به دليل جنگ دوم جهاني، ناتمام ماند. پيش از شروع جنگ، سارتر آگاهي سياسي نداشت و فردي صلح جو بود، بي آنکه براي صلح مبارزه کند. او در عين ضدنظامي بودن، بدون هيچ گونه ترديدي وارد جنگ شد و با استفاده از فرصتها توانست به طور متوسط ، 12 ساعت در روز به مدت نه ماه حدود 2000 صفحه بنويسد که بخشي از آن با نام «دفترهاي بلاهت جنگ» چاپ شد. سارتر در 21 ژوئن 1940، اسير و به اردوگاهي در آلمان منتقل شد. او در زندان، همبستگي با انسانها را آموخت، شبها براي زندانيان داستان مي گفت و حتي نمايشنامه هايي هم در زندان اجرا کرد. پل در سال 1941 با مدرک ساختگي پزشکي آزاد شد؛ اما حضور در زندان، زندگي او را تغيير داد. او با تعهد تازه اي که در وجودش شکل گرفته بود به پاريس رفت تا با دوستان خود از جمله «مرلوپونتي»، جنبش مقاومتي را به نام جنبش «سوسياليسم و آزادي» تشکيل دهد. با وجود مخالفت بسياري از فيلسوفان، براي گسترش جنبش خارج از پايتخت و جذب «آندره مالرو» و «آندره ژيد» به شهرستانها رفت، اما با دستگيري دو تن از دوستانش، جنبش نيز از هم پاشيده شد. سارتر تصميم گرفت تا با قلم خود به مقاومت ادامه دهد. او در سال 1943، نمايشنامه «مگسها» را که درخواستي براي مقاومت بود، اجرا كرد و در همان سال با انتشار کتاب «هستي و نيستي» و با پيروي از انديشه هاي «هايدگر»، پايه هاي نظام فکري خود را مشخص نمود. سارتر در مدت چند روز، نمايشنامه اي با نام «درهاي بسته» را به نگارش درآورد که با موفقيت همراه شد.
ژان پل سارتر، فيلسوف، رمان نويس، روزنامه نگار و مبارز سياسي فرانسوي با ادبيات متعهد و فلسفه «اگزيستانسياليسم»[*] خود، شهرت زيادي در ميان فيلسوفان قرن بيستم به دست آورد. اگزيستانسياليسم سارتر بر آزادي کامل انسان و مسئوليت پذيري او در قبال خود و ديگران تاکيد دارد. در حقيقت، وي در اين دوران مانند همه روشنفکران هم عصرش به آرمان انقلاب مارکسيست پيوست، اما به حزب کمونيست شوروي - که به باور او تامين کننده آزادي نيست - علاقه چنداني نداشت. «سيمون دو بووار»، «سارتر» و ديگر دوستانش در جست وجوي راه سومي بودند که سرمايه داري و استالينيسم را رد کند. او در نشريه خود بر ضد جنگ هند و چين موضع گيري كرد و امپرياليسم امريکا را مورد انتقاد قرار داد. جنگ کره و سپس، سرکوب تظاهرات ضد نظامي «حزب کمونيست» فرانسه، سارتر را به انتخاب يک راه رهنمون ساخت؛ اينکه کمونيسم، راه حل همه مشکلات پرولتاريا است. او در نشريه «دوران مدرن» نوشت : 
«اگر طبقه کارگر از حزب کمونيست جدا شود، تنها يک راه دارد و آن اينکه به غبار تبديل گردد». 
بنابراين، سارتر به حزب کمونيست پيوست و حتي به عنوان سخنگوي حزب به شوروي سفر كرد. پس از آن، رياست انجمن فرانسه - شوروي را به عهده گرفت و عضو شوراي جهاني صلح شد. هواداري سارتر از حزب کمونيست فرانسه تا پاييز 1956- که تانکهاي شوروي به بوداپست يورش بردند - ادامه داشت. وي پس از امضاي شکايت جمعي از روشنفکران چپگرا و کمونيست هاي معترض، در مصاحبه اي طولاني با نشريه «اکسپرس»، خود را از حزب جدا کرد. 
 
مفهوم تعهد و آزادي از نظر سارتر
فلسفه سارتر مبتني بر آزادي است، اما به اعتقاد او آزادي، ماهيت و جوهر بشر نيست؛ بلكه چيزي است که به بشر امکان مي دهد تا ماهيت خود را تحقق بخشد و رفته رفته، تعريفي از خود به دست دهد. قدرتي است که بشر به وسيله آن مي تواند جهان را تغيير دهد. آزادي، امکان بشر براي زندگي بهتر است، اما براي همين آزادي، حدي هم وجود دارد و آن اينکه کسي نمي تواند در جهان نباشد و نيز هيچ کس نمي تواند در جهان کاري نکند. هر فردي ناچار است با ديگران زندگي کند، حتي اگر از آنها کناره بگيرد؛ يعني اينکه گريز از اجتماع ممکن نيست. آزادي و عمل، پشت و روي يک سکه اند.
سارتر بر اين باور است كه در تمدن بورژوازي، آزادي تجارت از اولويت بيشتري نسبت به آزاديهايي مانند آزادي افکار، مطبوعات و تشکيل انجمنها برخوردار است و چون تجارت آزاد به استعمار و استثمار و سياست نواستعماري وابسته است، در کنه خود، آزادي نيست، بلكه وسيله اي براي گرفتن آزادي ديگران است. خلاصه آنکه، آزادي بورژوازي، حقيقي نيست، بلكه انتزاعي بوده و در خدمت نظام سرمايه داري است. 
به نظر سارتر، مارکسيسم به دليل عدم مخالفت به يک کليسا تبديل شده و دگرگوني در آن وجود نداشته است. اگر مارکسيسم در جاي خود قرار مي گرفت، نيازي به اگزيستانسياليسم نبود. وي در اين ارتباط بيان مي دارد :
«ما محکوم به تعهد هستيم؛ همچنان که محکوم به آزادي. تعهد ناشي از يک تصميم، ارادي و يا انتخابي نيست. من نمي توانم تصميم بگيرم كه متعهد نباشم. من همواره متعهد هستم، همچنان که به دنيا پرتاب شدم».
با اين جملات مي توان به اهميت مفهوم تعهد در نزد سارتر پي برد. وي تعهد را به معناي عضويت در حزبهاي مختلف نمي داند. تعهد سارتري با ماترياليسم - که بر مبناي آن، انسان انعکاس وضع مبتني بر اقتصاد اجتماعي است - مخالف است. او خودداري از انتخاب را نوعي انتخاب مي داند؛ انتخاب انتخاب نکردن.
سارتر در بازگشت از زندان به «سيمون دو بووار» گفت : 
«جنگ، معناي تعهد را به من آموخت». 
او بيطرفي را در جهان امروز بي معنا مي دانست و بر اين باور بود که بيطرفي، جانبداري از ستم است.
سارتر از طرفداران کمونیسم بود؛ هر چند که هرگز به ‌طور رسمی به عضویت حزب کمونیست در نیامد. وی بیشتر عمر خود را صرف مطابقت دادن ایده‌های اگزیستانسیالیستی‌اش کرد. سارتر بر اين باور بود که انسان باید سرنوشت‌ خود را تعیین کند. از نظر او، بنا بر اصول کمونیسم، نیروهای اقتصادی- اجتماعی جامعه که از کنترل انسان خارج هستند، نقشی حیاتی در تعیین مسیر زندگی اشخاص دارند. 
سارتر در سال ۱۹۶۴، برنده جایزه نوبل ادبیات شد، اما آن را نپذيرفت. وي در همان سال، رئیس سازمانی به نام «دفاع از زندانیان سیاسی ایران» شد که تا زمان پیروزی انقلاب ۱۹۷۹ به فعاليت خود ادامه داد. او جايزه «لژيون دونور کلژ دو فرانس» را نيز در سال 1945 رد کرده بود.
سارتر در سال ۱۹۸۰ از دنیا رفت. خاکستر او در گورستانی در پاریس به خاک سپرده شد. پس از مرگ سارتر، «سیمون دوبووار»، کتابی با نام «مراسم وداع» در مورد مرگ وی نوشت.
 
برگرفته از : 
http://fa.wikipedia.org
http://www.etemaad.com


[*] به معني اصالت وجود؛ مكتبي است فلسفي كه از زمان جنگ جهاني اول در آلمان رواج يافت و سپس به فرانسه، ايتاليا و ديگر نقاط جهان رسيد و در محافل ادبي و مطبوعات نيز تاثيرگذار بود. به طور كلي، مي توان آن را اعتراضي دانست بر ضد كوششهايي كه افراد بشر به ناچار در چنگ آنها گرفتارند. ژان پل سارتر از پيشروان و مبلغان اين مكتب است.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:23 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه ريچارد براتيگان

بازديد: 173

ريچارد براتيگان
چكامه‌سرا و رمان نويس آمريكايي ( 1935-1984 )

"ريچارد براتيگان"، چكامه‌سرا و رمان نويس برجسته‌ي معاصر [ =امروزين ] در سي‌ام ژانويه‌ي سال 1935 در "تاكوماي" واشنگتن به دنيا آمد. 
دانستني‌هاي کمی در مورد سالهای کودکی او در دست است، جز اینکه باید گفت دوران پر دردسری بوده است. این تنها چیزی است که خودش هم در موردش هیچ‌گاه سخن نگفت. برخي مي‌گويند، براتیگان نمی‌دانست پدرش کیست و پدرش هم تا هنگامی که آگهی درگذشت ریچارد را دید، از داشتن چنین پسری بی‌خبر بود. برخي ديگر بيان مي‌دارند كه ریچارد در حدود بیست سالگی، تکه سنگی از پنجره‌ی اداره‌ی پلیس به داخل پرتاب كرده و همین امر سبب شده تا او را به بیمارستان ایالتی "اورِگان" (Oregon State Hospital) ببرند و در آنجا پس از بررسي، تشخیص دهند ریچارد دچار "شیزوفرنی- پارانویید" است و به شوک درمانی روي آورند.
ريچارد در سال 1955 به "سان فرانسیسکو" در ایالت "کالیفرنیا" رفت و بسيار زود به نويسندگان جنبش "بیت" پیوست. نخستين سروده‌ي او با نام "دومین قلمرو پادشاهی" در سال 1956 منتشر شد و پس از آن هم نخستین کتابش به نام "میز چای مرمری را بچین"، که گنجينه‌اي از بيست و چهار سروده بود، در سال 1959 در دسترس خوانندگان قرار گرفت.
این دو اثر چون "غشگیر" (تخته یا چیزی که در پايان رده ي کتب برای نگهداری آنها می گذارند)، موجبات ازدواجش را با "ویرجینیا دیون آدلر" (Virginia Dionne Adler) در تاریخ 8 ژوئن 1957 در شهر "رنو" در ایالت "نوادا" فراهم ساخت.
از اواخر دهه‌ی شصت، نوشته‌های براتیگان، هواخواهان بسیاری پیدا کرد و در همین دوره بود که او شاهكارهايي چون "صید قزل آلا در آمریکا" (1967) و "در قند هندوانه" را منتشر ساخت.
در سال 1972، براتیگان راه "پاین کریک" (Pine Creek) در ایالت "مونتانا" را در پیش گرفت و در شمال پارک ملی "سنگ زرد" (Yellow Stone National Park) مسكن گزيد. وي در آنجا به مدت هشت سال از هرگونه سخنرانی یا گفتگو سر باز زد.
براتیگان در دسامبر 1979 در نشستی در "Modern Language Association" در "سان فرانسیسکو" حضور یافت و به همراه "گری اسنایدر"، "فیلیپ والن"، "رابرت بادی" و "لوسین استرایک" در مورد " زِن " (Zen) و سروده‌ي معاصر [ =امروزين ] به گفتگو پرداخت.
او واپسين کتابش را با نام "پس باد همه‌اش را بر باد نمی‌دهد"، در سال 1982 منتشر کرد. در 25 اکتبر 1984، دوستان ریچارد، جسم بي جان او را در خانه اش- كه در "بولیناس" در ایالت "کالیفرنیا" بود- در کنار یک بطری الکلی و یک تفنگ کالیبر 44 يافتند. شواهد بيانگر آن بود كه وي خودكشي كرده است.
 آثار براتيگان به گونه‌اي انكار ناشدني براي نويسندگان هم دوره‌اش در آمريكا و ديگر بخش‌هاي جهان كارساز بوده است. سروده‌هاي اين چكامه‌سراي آمريكايي، از نخستين نمونه‌هاي آثار هيپي‌وار است و همان گونه كه گفته شد، از ده‌ ي 60 ميلادي به اين سو، در بخش‌هاي گوناگون جهان، خوانندگان ويژه‌ي خود را يافته است. 
 
سروده‌اي از براتیگان : 
"چشمداشت"
گويي سالها به درازا انجاميد
پیش از آنکه دسته ای بوسه
از لبانش بچینم
و آن را در گلدان
سپیده دم رنگ قلبم بگذارم
ولي
به چشمداشت آن می‌ارزید
چرا كه
من
عاشق بودم.
 
 
برگرفته از:


http://www.valselit.com/article.aspx?id=157
http://www.vazna.com:80/article.aspx?id=299

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:22 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه ریچارد باخ

بازديد: 175

ریچارد باخ
نويسنده و خلبان آمريكايي ( 1936 )

"ريچارد باخ"، در سال 1936، در "اوك پارك" ايالت "ايلينوي" آمريكا ديده به جهان گشود. او فرزند "رولند هربرت" و "روث هلن" ( شاو ) باخ است. نسب او به "يوهان سباستيان باخ"، آهنگساز بزرگ و سرشناس آلماني مي رسد. دلبستگي او به نوشتن و پرواز، از دوران دبيرستان شكل گرفت و سرانجام، از او يك خلبان و سپس، يك نويسنده ساخت. 
باخ در سال 1955، وارد کالج "لانگ‌ بیچ استیت "شد که هم اكنون با نام "لانگ بیچ" دانشگاه ایالت "کالیفرنیا" شناخته می‌شود.
باخ، زمانی خلبان ذخیره‌ی ارتش بود و چندي، به گردشگري در روستاها پرداخت. كمابيش، همه‌ي آثار او به گونه‌اي در بردارنده‌ي مقوله‌‌ی [ =گويه‌ي ] پرواز است. باخ با نوشتن کتاب "جاناتان مرغ دریایی"، كاميابي بسياري کسب کرد. اگرچه، داستانهاي ديگر او تا این اندازه مورد پسند نبوده است، همچنان، جانبداران بسياري دارد.
باخ از نخستين همسر خود، "بت باخ"، داراي شش فرزند است. همسر دوم او "لسلی پریش" بازیگر بود که در جریان ساخت فیلم "جاناتان مرغ دریایی" در سال 1973با هم آشنا شده بودند. ریچارد باخ، کتاب "پُلی بر فراز همیشه" را درباره‌‌ی رابطه‌ی عاشقانه‌‌ی خود با او نوشت؛ هرچند در سال 1999 از وي جدا شد.
یکی از فرزندانش، "جاناتان"، کتابی با نام "بر فراز ابرها"، در مورد روابط خود با پدری که هرگز او را نشناخت، نوشته است. 
باخ در هر زمینه‌ای که مربوط به خلبانی مي‌شود، کار کرده است؛ از آنگونه مي‌توان به ساخت تصاویر متحرک در آسمان، با نمایش هوایی خلبان تاکتیکی جنگنده‌های نیروی هوایی و نویسندگی و آموزگاری فنی هوانوردی اشاره كرد. او در فیلمی با نام "هیچ چیز ناگهاني نیست"، که از روی کتابش ساخته شده بود، در نقش گوينده و  خلبان نمایش‌های هوایی ايفاي نقش كرد.
گرچه او به راستي، دلبستگي فراوانی به هوانوردی دارد، با وجود اين، همواره دوست دارد که بنویسد. در دوران دبیرستان یکی از آموزگاران ورزش به ریچارد باخ کمک کرد تا به توانایی‌های نهفته‌اش پی ببرد. از سال ۱۹۵۹، او باورهايي در مورد یک پرنده که می‌خواست ‌ديوارهای محدودیت را بشکند، داشت؛ از اين رو کتاب "جاناتان، مرغ دریایی" را به نگارش درآورد. 
كمابيش همه‌ي کتابهای باخ از هواپیما به ‌عنوان وسیله‌ای برای رساندن یک پیام بهره مي گيرد. وی در كتاب "گریز از منطقه‌ي امن"، کودکی ‌اش را برای ما بازگو می‌کند. او در هشت سالگی، یکی از برادرانش، "بابی" را از دست داده است. با خواندن این کتاب می‌توان پي برد که او برادری بزرگتر از خود به نام "روی" داشته است. ریچارد باخ، همسر دوم خود، "لسلی پریش"، را در سال ۱۹۷۳ در زمان فیلمبرداری فیلم جاناتان مرغ دریایی که از روي کتاب خودش ساخته می‌شد، ديدار کرد. 
او بنيادگذار مذهب پرواز بوده و پيروانی هم به دور خود گرد آورده است. از آثار او که به زبان فارسی برگردان شده، می‌توان به کتابهایی چون : "جاناتان مرغ دریایی"، "پندار"، "یگانه"، "گریز از سرزمین امن"، "هدیه‌ي پرواز" و "فراسوی ذهنم" اشاره کرد که در بیشتر کتابهای ياد شده، نویسنده، با احساس پرواز، ارتباط خوبی با خواننده برقرار می‌کند و در مورد شناخت خود، گزينش، اختیار، سرانجام و راستي و درستي زندگی به گفتگو مي نشيند.
 
 
برخي از کتابهای "ریچارد باخ" بر اين پايه‌اند:


- بیگانه در زمین (1963)
- هواپیمای زنده (1966)                                  
- هیچ چیز ناگهاني نیست (1969) 
- جاناتان لیوینگستون، مرغ دریایی (1970)
- موهبت پرواز (1974)
- دور و بس نزدیک (1976) 
- پندار (1977)
- پلی به سوی جاودانگی (1984)
- یگانه (1988)
- گریز از آسودگی (1994) 
- درنگ‌هاي من (1999)
 
برگرفته از:


 http://www.caravan.ir
http://persianbook.net
http://fa.wikipedia.org
http://forum.p30world.com

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:20 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه رومن رولان

بازديد: 259

رومن رولان 
نويسنده فرانسوي (1866- 1944)

«رومن رولان» در ۲۶ ژانويه سال ۱۸۶۶ در «كلامسی» فرانسه به دنيا آمد. وي يكی از بزرگترين رمان‌نويسان و نمايشنامه‌نويسان فرانسه است و مقالاتش در جانبداري از صلح و مبارزه عليه فاشيسم او را به شخصيتی سياسی و خاص بدل كرد. تجزيه و تحليل هاي او درباره خلاقيت‌های هنری، دربردارنده ذهنيتی متفاوت و منحصر به ‌فرد است. در عين حال، رولان در نوشتن بيوگرافی نيز مهارت عجيبي داشت.
رومن رولان در چهارده سالگی به اصرار مادرش، «آنتوانت ماری» برای تحصیل موسیقی و هنر راهی پاریس شد، در نوجوانی با افکار «باروخ اسپینوزا» آشنا شد و «لئو تولستوی» را کشف کرد. 
وي در ۱۸۸۹ م. در رشته تاریخ ادامه تحصیل داد و در ۱۸۹۵ م. به رم رفت و در رشته هنر مدرک دکترا گرفت. رساله دکترای او در مورد «تاریخ اپرای اروپا پیش از ژان باتیست لولی و آلساندرو اسکارلتی» است. پس از اخذ دکترا، سه سال در مدرسه عالی به تدریس تاریخ هنر اشتغال داشت و از آن پس دوره‌ای کوتاه در دانشگاه سوربن تاریخ موسیقی تدریس کرد و سپس در ۱۹۱۲ به نوشتن روی آورد و طی هشت سال تا ۱۹۰۴ م ، رمان ۱۰ جلدی ژان کریستف را به رشتهٔ تحریر درآورد. رومن رولان انسان صلح دوستی بود. او به دعوت ماکسیم گورکی در سال به شوروی رفت و با استالین ملاقات داشت. علی‌رغم تمایل به اندیشه‌های مارکس، علیه استالین و حکومت شوروی مقالات متعددی انتشار داد. در ۱۹۱۴ م. به سویس رفت و ۲۳ سال از عمر خود را در آنجا گذراند. در همان جا با مهاتما گاندی آشنا شد.
وي نه تنها خالق رمان ده جلدی «ژان کريستف» بود، بلکه بيوگرافی‌های قطوری درباره‌ مشاهير جهان از جمله : بتهوون، تولستوی، گاندی، هندل، گوته و غيره نيز نوشت. کتاب بيوگرافی او درباره‌ بتهوون مثلا شامل هفت جلد است که در رابطه با زندگی هنرمندان و تاريخ موسيقی غرب نوشته شده. رولان غير از آن، نمايش‌نامه‌هايی با عنوان‌های: شکسپير، روبسپير، و دانتون نيز نوشت.
رولان ادعا می‌کرد كه يکی از هدف‌های بيوگرافی نويسی‌اش، روشنگری و تبليغ اصول اخلاقی و انسان‌دوستی است. به قول خودش می‌خواست با معرفی هنرمندان و مشاهير انسان‌دوست جهانی، مانع سرکوب و به خطر افتادن آزادی درونی انسان در جامعه‌ای غيرعادلانه شود و برای اينكه اروپا را از يک زوال فکری ـ فرهنگی و اخلاقی نجات دهد، کوشيد تا با کمک معرفی قشر برگزيده‌ روشنفکر به انقلاب اخلاقی در ميان خوانندگان دست بزند و موجب نوزايی فرهنگی جديدی در اروپا شود. او آشکارا اعتراف می‌کرد که علاقه‌اش به نظام سوسياليستی، به‌ دليل اميدهای اخلاق انسانی است و نه به دليل موفقيت‌های اقتصادی يا سياسی و هدف آثارش را اميد به زندگی می‌دانست تا تبليغ آرمان‌گرايی و خيال‌پردازی.
رومن رولان با رمان ده جلدی «ژان کريستف» به شهرت جهانی رسيد و در سال ۱۹۱۵ جايزه‌ نوبل را به‌خاطر اين رمان دريافت کرد. دو قهرمان مشهور اين رمان اوليور، فرانسوی و ديگری ژان کريستف، آلمانی هستند. يعنی دو قهرمان از دو کشور همسايه که دو سال بعد در ميدان‌های جنگ جهانی اول به روی هم سلاح کشيدند. منتقدين چپ درباره‌ قهرمان ايده‌آليست رمان فوق می‌نويسند که او به سبب آشنايی با وضع بحرانی دو کشور نام‌برده، بدون اين‌که بتواند با طبقه‌ کارگر دو کشور ارتباط برقرار کند، به شورشی فردی و غير سازماندهی شده، دست می‌زند که از پيش شکستش حتمی است و مجبور می‌شود به خارج فرار کند. سال‌ها بعد، وقتی جنگ پايان يافته، به کشورش بازمی‌گردد و می‌بيند که برای نسل جوان جديد، خوشبختی‌های مادی مهم‌تر از اصول اخلاقی سابق گرديده‌اند و وی به اين دليل دچار بحران روحی می‌شود. کميته‌ اهدای جايزه‌ی نوبل، از جمله دلايل خود، اعلان کرد که : ما در اين رمان شاهد احترام به خيال‌پردازی و ايده‌آليسم ادبی ـ شاعرانه‌ای هستيم که نويسنده با گرمی و اصالت خاصی، تنوع و گوناگونی انسان‌ها را در آن نشان می‌دهد.
رومن رولان به دليل انسان‌دوستی‌اش در تمام عمر ميان طبيعت‌گرايی عارفانه و افکار سوسياليستی در نوسان بود. او از سال ۱۸۹۵ به آرمان‌های سوسياليستی علاقه يافت. ولی صلح‌جويی او موجب شد که نتواند تا آخر عمر بين اين دو جهان‌بينی بندبازی کند. وی نخستين بار با تکيه بر عقايد تولستوی به انتقاد از ابتذال اخلاقی جمهوری سوم فرانسه پرداخت. مورخين ادبی چپ درباره‌ رولان می‌نويسند که او سال‌ها از موضع اومانيسم بورژوازی با تکيه بر اصول اخلاقی صوری و مجازی به مبارزه‌ ضد امپرياليستی و ضد فاشيستی پرداخت و در موضع جهان‌وطنی، دچار ايده‌آليسم شد. سرانجام در مرحله‌ای از زندگی‌اش، از خواست‌های شخصی و فردگرايانه گذشت و به قبول و پذيرش اهداف انقلاب سوسياليستی روی آورد. در حالی که سال‌ها کوشيده بود با شعارهای اومانيستی ـ برادرانه، ولی فردگرايانه، وجدان هم‌عصران خود را بيدار نگهدارد و از بربريت جنگی شکايت کند که در آن ايده‌آل‌های زندگی، تراژدی‌وار سرکوب می‌شوند.
رومن رولان در جنگ جهانی اول با مقاله‌ «روح و فکر آزاد»، به تبليغ عقايد صلح‌جويانه‌ خود پرداخت و در پيام «درود به انقلاب اکتبر روسيه»، انقلاب را واقعه‌ای آزادی‌بخش برای تمام خلق‌های جهان معرفی کرد.

رولان در رمان هفت جلدی «روح و افکار جادوشده»، به ‌جای عشق انسانی صوری و مجازی، به قبول مبارزه‌ طبقاتی برای حل اختلافات اجتماعی، تن در داد و عملی کردن اومانيسم در قرن بيستم را در دفاع از ايدئولوژی سوسياليستی با اعتبار جهان‌شمولی دانست.
او به‌دليل مبارزه‌ ضد فاشيستی‌اش از دريافت جايزه‌ گوته، اهداشده در آلمان سال ۱۹۳۳، خودداری کرد. اين اقدام او باعث شد که دانشجويان نازی آلمانی، بعدها آثارش را در مراسم تکان‌دهنده‌ کتاب‌سوزی مشهور آن‌زمان، به صورت نمايشی همراه آثار ديگر نويسندگان مبارز ضدفاشيست، به درون آتش بيندازند و فروش آن‌ها را در کتاب‌فروشی‌ها ممنوع اعلام کنند.
رومن رولان در سال ۱۹۳۴ با يک دوشيزه‌ روسی ازدواج کرد و يک‌سال بعد همراه او به ديدار «ماکسيم گورکی» رفت و سفری همه‌جانبه به بيشتر نقاط شوروی کرد و به تعريف و تحسين از پيشرفت‌های سوسياليستی در آن‌زمان پرداخت. ولی سرانجام در سال ۱۹۳۸زبان به گلايه گشود. او به اهداف اومانيستی بلشويک‌ها شک کرده بود و از اين‌که سوسياليسم باعث نابودی مذهب می‌گردد، انتقاد کرد.
رومن رولان از موضع استتيک صلح‌خواهانه، نابودی آثار هنری را در جنگ، فاجعه‌آميزتر از کشته‌شدن انسان‌ها می‌دانست، چون به قول او، با نابودی آثار فرهنگی و فکری، يک نژاد انسانی نابود می‌شود.
از جمله آموزگاران صلح‌خواهی و طبيعت‌گرايی عرفانی او، غير از تولستوی و اسپينوزا، گاندی و فلسفه‌ هند بودند. در آغاز، جواب يک نامه‌ پر اميد تولستوی، باعث دلگرمی رولان برای نويسندگی گرديد. او در يک کتاب فلسفی که در سال ۱۸۸۸ منتشر کرد، نوشت آزادی تفکر انسانی، فقط بر اثر شناخت و تسلط بر ترس از مرگ، امکان دارد. به نظر مورخين، رولان توانست از اين طريق به تفکر سياسی و عرفانی خود وحدت دهد. از ديگر جملات معروف وی اين بود: «من به حزب و سازمانی خدمت نمی‌کنم، بلکه نيروی زندگی و مرگ را به آواز می‌کشم». به نقل از مارکسيست‌ها، پيش‌داوری و احتياط‌های او درباره‌ خشونت و مقاومت انقلابی، باعث شد که رولان به مقاومت منفی روی آورد.
در سال ۱۹۲۰ رولان به فلسفه بودايي و مشرق زمين و در راس آن كشور هند گرايش زيادي پيدا كرد و كتابي به سبك زندگينامه درباره مهاتما گاندی (۱۹۲۴) نوشت. اين امر باعث شد تا گاندی او را در سال ۱۹۳۱ در سوئيس ملاقات کند؛ زمانی که رولان هنوز کمونيست بود و در مهاجرت زندگی می‌کرد. در واقع، رولان از طريق گاندی، با مشرق زمين و تفكر شرقی آشنا شد. او تحت تاثير تعاليم بودايي قرار گرفت و تاثير گاندي بر او به قدري زياد بود كه در سال ۳۰ـ۱۹۲۹ كتابي تحت عنوان «پيغمبران هند جديد» را منتشر كرد.
پيش از گاندی نيز، «تاگور»، شاعر بنگالی ـ هندی، بعد از اعطای جايزه‌ نوبل به رولان، به ديدار وی به سوئيس رفته بود. رولان تا سال ۱۹۳۷ در سوئيس اقامت داشت و در سال ۱۹۳۸ به فرانسه بازگشت. همچنان به كار نگارش مشغول بود و با شروع جنگ جهاني دوم بار ديگر مقالات ضد جنگش جنجال هاي زيادي به پا كرد. او در اين مقالات فاشيسم را مورد حمله قرار داد و در راس مقالاتش از تاثير مخرب افكار نازی‌ها بر اروپا و بلافاصله جهان سخن راند. با توجه به رد افكار استالين در سال هاي ۳۶-۱۹۳۵ فرانسوي ها ديگر او را به حزب كمونيست منسوب نكردند و از ديدگاه هاي ضد جنگ او استقبال هم شد. رولان در سال ۱۹۳۵ ملاقاتي با استالين در مسكو داشت و همان زمان در مقالاتی انتقادی حزب كمونيست را زير سؤال برد و سياست‌های جنگ طلبانه و خشونت گرايانه آنها را به شدت تقبيح كرد.
امروزه گويا در فضای ادبی فرانسه، رومن رولان مشهور به نويسنده‌ای عارف و طبيعت‌گرا باشد. او يكبار در سال ۱۸۹۲ و بار ديگر درسال ۱۹۳۴ ازدواج كرد.
به نظر تاريخ نگاران ادبيات، رولان در سال ۱۹۱۵ جايزه‌ نوبل را به اين دليل دريافت کرد که از طرفين جنگ خواسته بود با کمک عقل و خرد مسائل خود را حل کنند و به جنگ پايان دهند. به جز آن، او در سال پيش خواهان يک سازمان بين‌المللی جهانی برای حل اختلافات بين کشورها شده بود. به اين دليل مخالفان وی، اعطای جايزه‌ نوبل به او را اقدامی صرفا سياسی می‌دانند.
رومن رولان از طريق «نيچه» با موسيقی «واگنر» آشنا شد. «انيشتين» بعدها به دليل فعاليت‌های صلح‌جويانه‌ رولان در ميان روشنفکران ملی‌گرای آلمانی، از وی به نيکی ياد کرد.
آثار رولان شامل مقاله، رمان، نمايش‌نامه و بيوگرافی هستند. از جمله نمايش‌نامه‌های او : دانتون، روبسپير، تراژدی‌های ايمان، و درام‌های انقلابی مانند گرگ‌ها هستند. و از جمله رمان‌هايش : ژان کريستف، و روح جادوشده. رولان بيوگرافی‌هايی درباره‌ بتهوون، تولستوی، گوته، گاندی و غيره نيز منتشر کرد. در جوانی نمايش‌نامه‌هايی «ايده‌گرا» نوشت و کوشيد در آغاز، برای پيام‌های خود از ژانر ادبی درام استفاده کند. آخرين نمايش‌نامه‌اش «روبسپير»، در سال ۱۹۳۹ منتشر شد. او در بعضی از درام‌های خود از جمله در «تراژدی‌های ايمان»، از خواننده و بيننده می‌خواهد که برای دفاع از اصول اخلاقی‌اش، ريسک کرده و حتي به خطر مرگ تن دهد.
در دوره‌ روشنگری او، معروف به «تئاتر برای همه»، رولان دچار سرخوردگی شد، چون مخاطبينش علاقه‌ خاصی به پيام‌های وی نشان ندادند. دو مجموعه نمايش‌نامه‌های انقلابی نخستين او، يعنی گرگ‌ها و دانتون درباره‌ نيروی بشاشيت در زندگی هستند و نه درباره‌ مسائل سياسی يا اجتماعی. مقاله‌ «روح و فکر آزاد» او در سال ۱۹۱۵ باعث خشم نظاميان و ناسيوناليست‌های جنگ‌طلب شد. بدين جهت رولان به دليل احتمال توطئه‌چينی آن‌ها برای سر به نيست کردنش، به کشور همسايه، يعنی سوئيس مهاجرت کرد .رومن رولان سي ام دسامبر سال ۱۹۴۴ بر اثر بيماری سل در فرانسه درگذشت. او درباره خود مي گويد: 
«من شهروندی جهانی‌ام. غالبا در حال جنگ با تبعيض‌های اجتماعیم. در هنر و در راس آن به بتهوون، شكسپير و گوته عشق مي ورزم ... رامبراند نقاش محبوبم است. اما كشور مورد علاقه ام بی‌شك ايتالياست».
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:19 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه رالف والدو امرسون

بازديد: 213

رالف والدو امرسون
نويسنده و فيلسوف امريكايي ( 1803- 1882 )

«رالف والدو امرسون» (Ralph Waldo Emerson) در ۲۲ ماه مه سال ۱۸۰۳، در «بوستون» به دنيا آمد. اجداد پدري اش همگي از روحانيون مسيحيت بودند و او مانند پدر، تحصيلات اوليه خود را در «بوستون» و سپس كالج «هاروارد» گذراند و در سال ۱۸۲۱ فارغ التحصيل شد. وي در همان دوران، نشريه اي را راه اندازي كرد كه بعدها دستمايه بسياري از سخنراني ها، مقاله ها و كتابهاي او شد. در سال ۱۸۲۵، «امرسون» براي تحصيل در رشته الهيات به دانشگاه «هاروارد» رفت و  با دختر ۱۷ساله اي به نام «الن لوئيزا» ازدواج كرد كه مدتي بعد، در اثر ابتلا به بيماري سل، جان خود را از دست داد. او پس از پايان تحصيلاتش براي اولين و آخرين بار به استخدام اداره مردم كليساي موحدان بوستون درآمد و كشيش مخصوص انجام آئين رباني كليسا شد.
امرسون پس از سه سال فعاليت در اين شغل اعلام كرد كه ديگر علاقه اي به انجام آئين هاي دسته جمعي ندارد، ولي همچنان به موعظه و سخنراني مي پرداخت. او در زادگاه خود «كنكورد»، دايره اي ادبي تاسيس كرد و به پرورش ديدگاهها و انديشه هاي نو پرداخت و در اين راه از وجود بزرگاني چون «هنري ديويد ثورو» نويسنده مقاله معروف «نافرماني مدني» و همچنين «ناتانيل هاوثورن» بهره برد. سرانجام، ايده ها و احساسات متناقض او سبب شد تا از مقام كليسايي خود استعفا دهد و هيچ گاه نتوانست به آرزوي ديرينه خود، يعني معلمي و موعظه در يك زمان دست يابد و شايد اين به واسطه خللي بود كه در باورش نسبت به وجود خدا پديد آمده بود. 
او در سفر به اروپا (1832) با «ويليام ووردزورث»، «ساموئل تيلور كولريج» و «توماس كارلايل» ملاقات كرد و با بيان نظريه هاي خود، تعجب و تحسين آنها را برانگيخت. «امرسون» به مدت ۵۰ سال با «كارلايل» مكاتبه مي كرد و به شدت تحت تاثير ايده او مبني بر اهميت والاي نمادهاي تاريخي قرار گرفت كه در بيشتر آثارش به چشم مي خورد. او براي مدتي طولاني در جنبش ضد برده داري فعاليت مي كرد و از حاميان سرسخت حقوق زنان بود.
 سالها بعد، نويسنده اي انگليسي به نام «آلگرنون چارلز سوئين بورن» در اظهار نظري خشمگينانه، «امرسون» را اينگونه توصيف كرد : 
«او تنها بوزينه اي چروكيده است كه براي ارتقاي خود بر شانه هاي بزرگاني چون كارلايل نشسته است». 
امرسون پس از ديداري كه با نويسندگان هم عصر خود در انگلستان انجام داد، به ايالات متحده بازگشت و درباره طبيعت، شناخت حيات و تاريخ به سخنراني پرداخت. وي در سال ۱۸۳۵ با «ليديا جكسون» ازدواج و تا آخر عمر در كنار او و در روستايي به نام «كنكورد» در ايالت ماساچوست زندگي كرد. «امرسون» اولين اثر مكتوب خود را با نام «طبيعت» در سن ۳۳ سالگي خلق كرد كه مجموعه اي از مقاله هاي او طي سالهاي پيشين بود. او در اين مجموعه به بيان ديدگاهها و انديشه هاي خود پرداخت و با تكيه بر «فردگرايي»، حاكميت سنتي را رد كرد. امرسون در كتاب «طبيعت»، همگان را به احساس «لذت ارتباطي اصيل با جهان آفرينش» دعوت كرد و با تاكيد بر مفهوم «وجود بي نهايت يك فرد» بيان داشت : 
«هر مخلوقي، مفرد است و لازم است كه در كنار هم و در هماهنگي با طبيعت به حيات خود ادامه دهند. آفرينش در كالبد همه جريان دارد. پس من ذره اي از آفرينشم؛ من ذره اي از خدايم». 
او طي مقالات جنجال برانگيزي با نام «دانشجوي آمريكايي» و «سخني با دانشكده الهيات»، به نقد روشنفكران «هاروارد» پرداخت و درباره رواج آن دسته از ايده هاي بي هويت كه به مسيحيت نسبت داده مي شد، هشدار داد. به همين دليل، سالهاي سال از سوي دانشگاه هاروارد طرد شد، اما پيام او، بسياري از جوانان مشتاق را به خود جذب كرد و تعداد اعضاي انجمن موحدان را - كه زير نظر كشيشي به نام «ميج» اداره مي شد- افزايش داد. «امرسون» در سال ۱۸۴۰ با همكاري «مارگارت فولر»، اقدام به راه اندازي مكاني براي بيان نظريه هاي گوناگون در باب اصلاحات اجتماعي نمود. او در سال ۱۸۴۱، بسياري از سخنرانيها و نوشته هاي خود را در مجموعه اي به نام «مقالات» به چاپ رساند و در پي آن، جلد دوم «مقالات» و «خطابه هايي در باب طبيعت» را منتشر كرد. وي در اين آثار، خوانندگان را به «اعتماد به نفس» دعوت نمود و به آنها توصيه كرد كه از استعدادهاي ذاتي شان براي خودشناسي استفاده كنند و از الهامات طبيعت غافل نشوند. «امرسون» در دهه ۵۰ به سخنراني تمام وقت تبديل شد و حاميان بسياري يافت. «سلوك زندگي» و «جامعه و فرديت»، نام آثار بعدي اوست كه با موفقيت فراوان همراه گرديد. سرانجام، «رالف والدو امرسون» در ۲۷ آوريل ۱۸۸۲ در زادگاه خود چشم از جهان فرو بست.
 
برگرفته از :


 http://www.magiran.com
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:18 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه راسل ايكاف

بازديد: 185

راسل ايكاف
فيلسوف و محقق امريكايي ( 1919)

«راسل ايكاف» (RUSSEL ACKOFF) در سال 1919 در آمريكا متولد شد. وي ليسانس معماري و دكتراي فلسفه علم را از دانشگاه «پنسيلوانيا» دريافت كرد و از آن پس تاكنون در سمت استاد رشته فلسفه علم و علوم سيستمها در اين دانشگاه مشغول به كار بوده است. ايكاف 22 كتاب و بيش از 200 مقاله منتشر كرده و به عنوان فيلسوف و معلم، با بيش از 250 شركت ارتباط داشته است. ايكاف را به نام «مرد رنسانس» مي شناسند : يك معمار، فيلسوف، طراح شهر، بررسي كننده عمليات و متخصص در حل مسئله و نظريه سيستمها. 
كتاب «تحقيق در عمليات» او كه در سال 1957 منتشر شد، كتاب آموزشي پيشتاز به شمار مي رود. راسل بنيانگذار موسسه «مشاور و مديريت» (INTERACT) و همچنين، بنيانگذار «رويكرد انقلابي در برنامه ريزي» و نظريه پرداز «برنامه ريزي تعاملي» است. او بر اين باور است كه «برنامه ريزي تعاملي» ابزاري براي كنترل تغيير و آثار آن و افزايش سرعت سازگاري با دگرگونيهايي است كه قادر به كنترل شان نيستيم. اين تغييرات، پيوسته از عصر ماشين تا عصر كنوني - كه او آن را «عصر سيستمها» مي نامد - ادامه داشته است. انديشه برتر در عصر ماشين كه به مدت 400 سال بر دنياي غرب حكومت كرد، «تفكر تحليلي» مبتني بر تجزيه و تحليل بود. در حالي كه تفكر نوين، «تفكر تركيبي» است كه در آن، تمامي روابط متقابل اجزا يك سيستم در قالب كليت و تماميت سيستم ديده مي شود، بدون آنكه اجزاي مستقل آن به صورت انفرادي و جدا از سيستم، معنا داشته باشد. در اين نوع رويكرد فكري، شناخت از كل به جزء پيش مي رود و نوعي «كل نگري» حاكم مي شود.
ايكاف به دنبال رابطه معناداري بين توسعه و تفكر سيستمي است كه سرانجام به بهبود كيفيت زندگي، چگونگي استفاده انسان از تواناييها و داراييها و افزايش شايستگي هايش مي انجامد. از نظر او هرقدر كه فرد، سازمان، كشور و يا سيستمي توسعه يافته تر باشد، كمتر تحت تاثير محدوديت منابع قرار خواهد گرفت. ايكاف دلايل بازدارنده توسعه را در درون سيستم جستجو مي كند و رفع تفاوتها و اختلافها را در حركت روانتر و سريعتر توسعه موثر مي داند.
وي با در نظر گرفتن تكامل مفهوم و ماهيت شركت از مكانيكي به ارگانيكي و در نهايت به سازمان، بر توليد و توزيع ثروت به عنوان نقش اقتصادي سازمانها در جامعه تاكيد مي ورزد. راسل نقش برنامه ريزي را در ترسيم آرمان آينده براي استفاده بهينه از تواناييهاي يادگيري و سازگاري و به بيان ديگر، توسعه، جستجو مي كند. به گمان او گرايش تعاملي در برنامه ريزي، تنها رويكردي است كه منجر به توسعه فرد و سازمان و اجتماع و همچنين بهبود كيفيت زندگي مي شود و بهترين امكان را براي مقابله با دگرگونيهاي پرشتاب، پيچيدگيهاي سازماني و ناپايداريهاي محيطي فراهم مي آورد. او بر اين باور است كه مهمترين فايده برنامه ريزي تعاملي، جنبه مشاركت آن است؛ يعني درگير شدن در فرايند توسعه افراد كه موجب توسعه آنها مي شود. به عبارت ديگر، مهمترين محصول برنامه ريزي، فرايند آن است و نه محصول آن (برنامه).
 
برگرفته از :

 

http://www.imi.ir/tadbir
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:17 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه رابرت هوك

بازديد: 788

رابرت هوك
فيزيكدان انگليسي ( 1635- 1702 )
 
«رابرت هوک» در سال 1635 در دهکده «فرش واتر» واقع در ساحل جنوبی انگلستان چشم به جهان گشود. هوك کودکی ضعیف بود که از سوء تغذیه رنج مي برد و هنگام خواب، دچار کابوسهای وحشتناکی می‌شد. علاوه بر این، گرفتار سردرد مزمن و زشتی قیافه بود. اگرچه او در سراسر عمر از بيماري رنج مي برد، ليكن يك لحظه از كار و كوشش و خدمت غافل نبود. هوك نه فقط از تيزهوشي و نيروي كار خود بهره گرفت، بلكه پيوند او با بزرگان دانش سبب شد كه با سرعت به درجه سازندگي برسد و آثار مهمي را با مشاركت آن ها به انجام رساند. 
زمانيكه پدرش درگذشت، راه لندن را در پیش گرفت و در آغاز نزد نقاشی به شاگردی پرداخت. اما بوی رنگها بر سردردش می‌افزود، لذا آنجا را ترک کرد و به مدرسه « وست مینستر» رفت. در آنجا نشان داد که از هوش خارق‌العاده ای برخوردار است و در سال 1653 در سن 18 سالگی، وارد «دانشگاه آکسفورد» شد. در همان مقطع زماني، به حکاکی روی چوب و خواندن آواز اشتغال ‌ورزید و از این راه پولی بدست می‌آورد.
چندی نگذشت که استعداد او در مکانیک برای جامعه علمی آن زمان که « تامس ویلیس» و « رابرت بویل» از جمله اعضای آن بودند، آشکار شد. هوک مدتی دستیار هر یک از آن دو نفر بود. هنگامی که قانون بویل طرح‌ریزی می‌شد، هوک دستیار وی بود، اما مشارکت هوک در آن قانون روشن نیست.
زماني كه چارلز دوم به سلطنت بازگشت، محفل علمی غیر رسمی آکسفورد، هسته انجمن سلطنتی جدید را تشکیل داد و در سال 1662، هوک متصدی آزمایشگاه آن گردید. طی 15 سال بعد، وي عقاید مختلفي را مطرح نمود و آزمایشهای درخشاني را به انجام رسانيد. 
هوك در سال 1663 ميلادي به عضويت انجمن سلطنتي انگليس در آمد و سال ها به عنوان منشي در انجمن خدمت مي كرد. هوك در تلسكوپ ها، ديگر ابزارهاي نجومي و ساعت هاي آن عصر اصلاحات بسياري به عمل آورد. او مي دانست كه حركت سيارات به دور خورشيد را بايد يك مساله مكانيكي در نظر گرفت و براي نيروي گرانشي، قانون عكس مجذور فاصله را پيشنهاد كرد. اما دليل اصلي معروفيت هوك، استخراج رابطه تجربي F=KX  است. او توانست براي نخستين بار اين رابطه را با آزمايش هاي دقيقي بدست آورد.
 
نظریه‌های مهم هوک در مورد زیست شناسی 
هوک در سال 1665 « میکرو گرافیا» را که یکی از شاهکارهای علمی قرن 17 بود، منتشر کرد. آن اثر علاوه بر بسیاری نکات دیگر، شامل نخستین توصیفها و نقشه‌ واحدهایی بود که یاخته (سلول) نامیده می‌شدند؛ اصطلاحی که او به کار مي گرفت.

نظریه‌های مهم هوک در فیزیک 
وی شیوه برخورد با حرکت دورانی بطور اعم و پویایی شناسی کیهانی بطور اخص را از نو تدوین و تنظیم کرد. هوک در مکاتبه مشهوری با « آیزاک نیوتن» بیان داشت که نیروی ثقل متناسب با مجذور فاصله کاهش می‌یابد؛ نظریه ای که نیوتن را به راه درک رابطه عکس مجذور کشانید و او را در مسیر کشف جاذبه عمومی قرار داد.
وی در سال 1679 در کتاب خود که مجموعه ای از شش اثر کوتاه بود، قانون هوک را شرح داد که عبارت بود از قانون کشسانی، با تاكيد بر این که، تنش با کرنش متناسب است. 
 
نظریه‌های مهم هوک در زمین شناسی 
هوک زمین شناس ارزنده ای بود و نظریه‌هایش درباره منشاء سنگواره‌ها، طلیعه ای از نظریات قرن 19 در این زمينه بود. وی از نخستین طرفداران نظریه سانحه گرایی به شمار مي رود. او متخصص ورزیده معماری بود و پس از آتش سوزی بزرگ شهر لندن، نقشه شهر را طرح ريزي کرد که بعداً از روی آن، شهر نیویورک را بنا کردند. هوك مامور شد تا به عنوان زمین‌سنج با « کریستوفر رن» در تنظیم نقشه بازسازی لندن همکاری کند. 
 
 
 کارهای شگرف هوک در ساخت ابزارها 
او به کارهای شگرف دیگری نیز دست زد و شاید مهمترین خدمت هوک به علم در زمينه ساخت و کاربرد ابزارها باشد. او به هر ابزار مهمی که در قرن 17 ساخته شده بود، چیزی افزود. وي تلمبه بادی را در شکل ماندگارش اختراع کرد و به روند ساعت سازي و میکروسکوپ سازي سرعت بخشيد. تار چلیپایی را برای تلسکوپ ، دریچه دیافراگم و نیز پیچ تنظیمی را که از روی آن ، قرائت وضع مستقر بصورت مستقیم ممکن می‌شد، اختراع نمود. پاندول ساعت، دستگاه سنجش انکسار نور در مایعات، بارومتر (هواسنج و غلظت سنج الکلی) و رطوبت سنج نیز از جمله اختراعات اوست.
وی بنیان گذار هواشناسی علمی نامیده شده است. هوا سنجی که او اختراع کرد، دارای سوزن متحرکی بود که فشار هوا روی آن ثبت می‌شد. دمای انجماد آب را نقطه صفر دماسنج پیشنهاد نمود و دستگاهی برای تنظیم دماسنج ها طرح ریزی کرد .ساعت هوا سنجی او  میزان بارندگی، فشار هوا، رطوبت و سرعت باد را روی طبلکی چرخان ثبت می‌کرد. 
 
کارهای مهم هوک در شیمی 
هوک تفاوت فلزات و نمکها را نشان داد و کتابی در باب خاصیت موئین بویژه صعود مایعات در لوله‌ها نوشت. این دانشمند دریافت که حرکت اجسام ریز و کوچک در روی سطح مایعات و بالا رفتن نفت از فتیله و حرکت شیره خام و پرورده گیاهان بر اثر خاصیت لوله‌های موئین می‌باشد. 
 
مرگ هوک 
رابرت هوک در سال 1702 و در سن 67 سالگی در لندن درگذشت. دو سال پس از مرگ این دانشمند ، مجموعه رسالاتش انتشار یافت. 
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:16 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه رابرت لی فراست

بازديد: 135

رابرت لی فراست
چكامه‌سراي آمريكايي ( 1874-1936 )

"رابرت لی فراست"، چكامه‌سراي پرآوازه‌‌ی آمريکايی، فرزند "ايزابل مودی" و "ويليام پريسکات فراست"، در ٢٦ مارس ١۸٧٤ در "سانفرانسيسکو" چشم به جهان گشود. مادرش، آموزگار و پدرش، روزنامه‌نگار بود و به ياد ژنرال "ايی.لی."، او را "رابرت لي" نام نهادند.
رابرت در سال ١۸۸٠، آموزش ابتدايي را آغاز كرد، ولي در مدرسه دوام نياورد و در سال ١۸۸١ نيز همين روش را در پيش گرفت. سرانجام در سال 1882 خانواد‌ه‌اش پذيرفتند که او در خانه و با آموزگار سرخانه درس بخواند. آموزگار رابرت دريافت که وی در تنهايی، آواهای ديگری را می‌شنود و به مادرش گفت که او از موهبت شنوايی و بينايی شگفت انگيزي برخوردار است.
در پنجم می 18٨٥، هنگامی که رابرت، يازده ساله بود، پدرش را بر اثر بيماری سل از دست داد و مادر، پس از پرداخت همه‌ي هزينه‌های خاکسپاری و موارد ديگر، بر اين شد تا با دو فرزندش "رابرت" و "جنی"، برای ادامه‌‌ی زندگی به "لورنس" ماساچوست نزد خانواده‌اش برود، در حالی که تنها هشت دلار در جيب داشت.
پس از چندی، بر پايه‌ي آزمون ورودی دبستان، رابرت را در کلاس سوم و جنی را که کوچکتر بود، در کلاس چهارم نام نويسي کرد. 
در سال ١٨٩٠، هنگامی که رابرت فراست، با رتبه‌ي ممتاز، دوران ابتدايی را به پايان رسانده بود، نخستين سروده‌اش با نام "La Noche Triste"، در بولتن مدرسه به چاپ رسيد.
زماني كه رابرت نوزده ساله بود، گاهنامه‌اي محلی، يکی از سروده‌هايش را به پانزده دلار خريد. پدر بزرگش، همواره او را از سرايندگي باز مي داشت و به او گوشزد می‌كرد که گذران زندگی از اين راه، نشدني است، ولي اين سخنان بر رابرت كارساز نبود.
در سال ١٨٩١، پس از به پايان رساندن دوره‌‌ی دبيرستان، در آزمون ورودی کالج "هاروارد" پذيرفته شد و نيز "سردبير" بولتن آنجا گرديد. وي در همين زمان، با "النور ميريام وايت" ديدار کرد و به او دل باخت و پس از پافشاری بسيار در ١٨٩٥، زمانی که خبرنگار "ديلی آمريکن" بود، با وي ازدواج کرد. ولي خوشبختی‌های ساده‌‌ی زندگی او بسيار بی‌دوام بود و پيوندشان، در سال ١٩٠٠ از هم فرو پاشيد. این سال برای رابرت ٢٦ ساله، سال خوبی نبود، چرا که در هشتم جولای، پسرش "اليوت" را بر اثر بيماری وبا از دست داد و همسرش، "النور"، با مرگ "اليوت" دچار افسردگی شديد شد. مادر رابرت نيز در همين سال، بر اثر بيماري سرطان درگذشت.
پس از آن، رابرت چند سالی در آمريکا ماند و به کشاورزی پرداخت و چون کشاورز کاميابی نبود، همزمان با آن، پيشه‌ي آموزگاری را در پيش گرفت و در آغاز، نیمه‌وقت و سپس تمام‌وقت، در آکادمی "پینکرتون" به تدريس ادبیات انگلیسی پرداخت. در اين ميان، برخي سروده‌هاي خود را به گاهنامه‌های گوناگون می‌فرستاد که گهگاهی به چاپ می‌رسيد. ولي ناگهان در سال ١٩١٢ بر آن شد تا با خانواده‌اش به انگليس كوچ کرده و همه‌ي زندگی خود را صرف نوشتن کند. نخستين کتاب او با نام "خواست کودک" (A Boy’s Will)  كه در انگليس به چاپ رسيد، توجه همگان را برانگيخت و سبب شد که رابرت به جرگه‌‌ی سرايندگانی چون "ازرا پاوند"، "هیلدا دولیتل" و ... در آيد. 
وي در سال ١٩١٥به آمريکا بازگشت و از آن پس، قله‌های [ =چكادهاي ] شکوفايی سرايندگي‌اش، يکی پس از ديگری آشکار گرديد، چنان که در آغاز سال ١٩٢٣، كتاب برگزيده‌‌ی سروده‌ها و در نوامبر همان سال، کتاب " New Hampshire" رابرت، بدست "هنری هولت"، به چاپ رسيد و دانشگاه "ورمونت" نيز به او مدرک LHD" " (Litterarum Humaniorum Doctor ) داد. 
وي در ماه می ١٩٢٤ ، جایزه ‌ی "پولیتزر" را برای کتاب "" New Hampshire از آن خود ساخت و از دانشگاه "ییل" و کالج "میدلبری" به مدرک افتخاری نايل گشت. در سال ١٩٢۸، کتاب ديگري از او با نام "West Running " به چاپ رسيد و نيز برای نخستين بار با "تی.اس.اليوت"، سراينده‌ي پرآوازه‌ي انگلستان ديدار كرد. 
سه سال پس از آن (1931)، رابرت، جایزه‌ی "پولیتزر" را برای گنجينه‌ي سروده‌هاي خود دریافت کرد. در سال 1936 نيز "هولت"، کتاب "A Further Ring" او را به چاپ رساند که در سال 1937، جايزه‌ی پولیتزر را از آن خود نمود.
وي در سال 1938، همسرش، "النور" را به دليل نارسايی قلبی از دست داد و در همان سال - که سرمست از باده‌‌ی كاميابي و عشق بود - به "کاتلین موریسون" پيشنهاد ازدواج داد؛ "کاتلین"، پيشنهاد او را نپذيرفت،  ولی فراست در ادامه‌ی احساس خود به وی، کتاب " " A winter Treeرا که در آوريل 1942 منتشر شد، به "کاتلین" پيشکش کرد، که يك سال پس از آن، اين کتاب نيز برنده‌‌ی جایزه‌‌ی "پولیتزر" گرديد.
در مارس سال ١٩٤٥، کتاب "A Mosque Reason" و در ماه می ١٩٤٧، کتاب " Steeple Bush" نوشته‌ي فراست، بدست "هولت" به چاپ رسيد و نيز در همين سال، "برکلی"، هفدهمين مدرک افتخاری را به او داد. دو سال پس از آن (1949)، گنجينه‌اي کامل از سروده‌هاي او به چاپ رسيد و در سال 1950، سنای آمریکا، زادروز او را به عنوان روز یادبودِ فراست پذيرفت. 
در سال 1953، عضویت آکادمی سرايندگان آمریکا به او داده شد و متأسفانه [=بدبختانه] در همين سال به دليل بيماري سرطان پوست، عمل جراحی گرديد.
در سال 1955، مجلس قانونگذاری "ورمونت"، نام او را بر کوهی نهاد و يك سال پس از آن، "کندی"، رئیس جمهور از او خواست که در نخستين مراسم رياست جمهوری- که در ١٩٦١ برگزار می شد- همراهی‌اش کند. رابرت فراست، سروده‌اي هم برای مراسم فراهم كرد، ولي به دليل بيماری و ناتواني، نتوانست آن را بخواند.
در سال19٦٢، "هنري هولت"، کتاب ديگري از او را با نام  "In The Clearing" به چاپ رساند و رابرت در همين سال، با وجود اين که گرفتار ذات‌الريه‌ی سختی شده بود، برای شرکت در برنامه‌‌ی "گفتگوي فرهنگها" به فراخوان کندی به اتحاد جماهیر شوروی رفت، ولي به اندازه‌اي خسته و بیمار و ناتوان شده بود که در شوروی نمي‌توانست بستر خود را ترك گويد و "نیکیتا خوروشچف"، نخست وزیر شوروی، خود، به دیدار او رفت. 
رابرت فراست در بازگشت از اين سفر، جراحي شد، ولي پزشکان دريافتند که سرطان مثانه و پروستات او پیشرفته‌تر از آن است که درمان شود. 
با وجود اين، رابرت، زندگی خود را تا سال 1936 ادامه داد و در اين سال هم جایزه ي "بولینگن" را از آن خود کرد. وي در هفتم ژانویه دچار انسداد [=بندآمدگي] خون شد و در ٢٩ ژانويه‌‌ی همان سال، اندکی پس از نيمه شب، چشم از جهان فرو بست و در مقبره‌ی خانوادگی‌‌شان در "الدبنینگتون"، "ورمونت"، به خاک سپرده شد.
رابرت فراست با نخستين مجموعه‌ی خود به نام "خواست کودکانه"، هستی شاعرانه‌ی خويش را در جهان ادبيات به ثبت رساند و پس از آن، به مدت چهار بار، جايزه‌ی "پوليتزر" را از آن خود کرد. 
سروده‌هاي او بيشتر، عاشقانه بوده و در آن، گمان بی‌همتای خود را در زيباترين تشبيهات و واژگان می‌پيچد و چونان گنجينه‌ای از زيبايی به دست خواننده می‌دهد. سروده‌هاي رابرت فراست، کلاسيک و همه از وزن و قافيه برخوردارند. بيشتر اين سروده‌ها در بند‌های آغازين، خواننده را به ديدن منظره‌ای فرا می‌خوانند و در بندهای پايانی، نتيجه‌ی فلسفی خود را پيشکش می‌دارند. چنانكه خود فراست هم در جايی می‌گويد : 
"سروده، با گمان و زيبايی آغاز می‌شود و با دانش، پايان می‌گيرد." 
 
سروده‌اي از رابرت فراست

راهِ ناپيموده (The road not taken)
در جنگلی زردْفام دو راه از هم جدا می‌شدند 
و افسوس که نمی‌توانستم هر دو را بپويم؛
چرا که تنها يک رهگذر بودم
ايستادم؛
و تا آنجا که می توانستم به يکی خيره شدم،
تا جايی که در ميان بوته‌ها گم شد... 
 پس بی‌طرفانه آن ديگری را برگزيدم. 
شايد به اين دليل ‌که پوشيده از علف بود 
                           و می‌خواست پنهان بماند
اگرچه هر دو يکسان لگدکوب شده بودند.
 و هر دو در آن صبحگاه، همسان به نظر می رسيدند؛ 
پوشيده از برگ،
بی ردِّپايی بر آنها
آه ... من راه نخستين را برای روز ديگر گذاشتم 
با آنکه می‌دانستم که هر راهی به راه ديگر می‌رسد 
شک داشتم که ديگر بار نتوانم به آن بازگردم 
سالهای سال بعد روزی
با افسوس به خود خواهم گفت:
در جنگلی دو راه از هم جدا می‌شد و من 
آری - من راهی- را در پيش گرفتم که رهگذر کمتری داشت 
و همه‌ي تفاوت در همين بود 
 
 برگرفته از :

 http://www.vazna.com
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:15 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه دیپاک چوپرا

بازديد: 169

دیپاک چوپرا 
فيلسوف و پزشك هندي تبار ( 1946 )

"دیپاک چوپرا" در 22  اکتبر سال ۱۹۴۶ در "دهلی نو" به دنیا آمد. پدرش، "کریشان چوپرا"، پزشک کارآزموده‌ي قلب است. چوپرا پس از پایان دوره‌ي پزشکی به همراه همسرش "ریتا" به آمریکا رفت و در يک بیمارستان آغاز به کار کرد. 
سپس در سال ۱۹۸۱، به "دهلی نو" بازگشت و با دکتر "تریگونا" دیدار کرد. چوپرا می‌گوید تنها کافی بود دکتر "تریگونا"، نبض شخص را بگیرد تا از تاریخچه بیماری‌های او در گذشته، حال و آینده آگاه شود. او مهارتی بس شگرف در "آیورودا" (پزشكي کهن هند) داشت. تریگونا از دوستان چوپرا شنید که او پزشکی آگاه و زبردست در آمریکاست و پس از گرفتن نبضش، چنین تشخیص داد که چوپرا انديشه‌هاي غیرضروری بسیاری در سر دارد. بنابراین، به وی پیشنهاد کرد که "مدیتیشن" کند، زمانهاي بیشتری را با خانواده‌اش سپری کند و غذایش را آرامتر بخورد. 
چوپرا پشت سر هم قهوه می‌خورد و روزی یک پاکت سیگار می‌کشید. سرانجام تمرینات "تی. ام" را در پیش گرفت و دریافت که با مدیتیشن می‌توان به آرامش ژرفي دست یافت. وي همچنین با گذشت دو هفته توانست سیگار و مشروب را کنار بگذارد. 
چوپرا در سال ۱۹۸۵، با "ماهاریشی ماهش پوکی"، بنیادگذار و رهبر "تی.ام" در "واشنگتن دی سی" ديدار كرد. 
چوپرا یک کلینیک پزشکی "آیورودايی" را با کمک "ماهاریشی" راه اندازی کرد و خود، ریاست آن را پذيرفت. او تا سال ۱۹۸۷، از فروش فرآورده‌های بین‌المللی ماهاریشی در حوزه‌ي آیورودا، دارايي هنگفتی کسب کرد. پس از آن، به ‌کار نوشتن پرداخت. وي در سال ۱۹۸۹، کتاب "شفای کوآنتومی: کاوشی در مرزهای پزشکی ذهن- بدن" را نوشت. وی در این کتاب روشن کرد که یک بیمار از راه پرداختن مدام به مدیتیشن و در پیش گرفتن تغذیه‌ای مناسب می‌تواند بر بیماري‌‌های گوناگون چيره شود و سبب ديركرد فرآیند پیری گردد. آنگاه در سال ۱۹۹۱ کتابی را با نام "زندگی بدون قید و شرط: کشف توان رسیدن به آرزوها" به نگارش درآورد. 
چوپرا در سال ۱۹۹۳ به همراه همسر و فرزندانش، رهسپار "کالیفرنیا" شد و در آنجا مسكن گزید. 
چندی پس از آن، مرکز بهزیستی چوپرا را در زميني بزرگ و با امکانات بسیار عالی در مرکز شهر گشود. او همچنین دارای یک شبکه‌ي تلویزیونی کابلی است که آن را "کانال جهانی شفا" نام نهاده است. 

چند کتاب از چوپرا :
1- شفای کوانتومی
2- هفت قانون معنوی كاميابي
3- بازگشت مرلین
4- روش‌های افسونگری
5- جاده‌ي عشق
6- جاودانگی روزمره
 
اين فيلسوف و پزشک هندی‌‌تبار که پشتوانه‌ي کارهای پژوهشی‌اش در زمينه‌ي ارتباط جسم با روح و روان و همچنين آشتی دادن و پل زدن بين آگاهی خردمندانه‌ي غربی با خرد و انديشه‌‌ي شرقی، به بيش از چهل کتاب و صدها نوشتار و بيشمار سخنرانی و برنامه‌های راديو - تلويزيونی می‌رسد و به همان سان، يک مولانا شناس بنام نيز هست، به تازگي، کتابی به نام "سازش، تنها راه است"، منتشر کرده است. چوپرا که دوستداران و جانبداران بسياری در امريکا دارد، در اين آخرين کار خود از دنيايي سخن مي‌گويد که شهروندانش، سازش را برترين خواسته‌ي خويش می‌دانند و برای رقبای خود نيز ارزش و بزرگ‌داشت بسيار دارند.
چوپرا درباره‌ي پافشاري خود بر سازش جهانی، می‌گويد :
«اگر ما به در هم آميختن سنت‌هاي کهن خود با گنجايش‌‌های تازه‌ي خويش ادامه دهيم، به پيشواز نابودی خويشتن و جهان رفته‌ايم. مساله‌ي بشر امروز اين نيست که آيا بر تروريسم، پيروز خواهد شد يا نه، بلکه اين است كه آيا با ادامه‌ي روند موجود، انسان امروز مي‌تواند به زندگاني خود ادامه دهد يا نه.»
چوپرا همواره اين باور خود را گسترش مي‌دهد که انسانها بايد رها از داوری‌های خوب و بد ديگران، آزادانه به دنبال هدف خويش بروند. وي از اينکه گاه او را به شوخی، راهنماي هنرپيشگان هاليوودی می‌خوانند، تنها لبخند می‌زند و همين لبخند بر لبان اوست، هنگامي كه او را پيرو دالايي لاما و بودا و عيسی مي‌خوانند. او مي‌گويد : 
«من يک انسان عادی هستم که از آنچه به انديشه‌ام مي‌رسد، با آهنگ بلند سخن مي‌گويم!» 
 
برگرفته از :


 http://meditationvillage.org 
http://www.homasarshar.com

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:14 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه دکارت

بازديد: 149

دکارت 
فيلسوف فرانسوي (1596- 1649)

«رنه دکارت» ( Rene Decartes)، فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان بزرگ عصر رنسانس، در 31 مارس 1596 میلادی در شهرک لاهه از ایالت «تورن» (Touraine) فرانسه متولد شد. سيزده ماهه بود كه مادرش را از دست داد و با پدرش كه قاضی و مستشار پارلمان انگلستان بود، زندگي مي كرد. وي در سن ده سالگي وارد مدرسه لافلش (La Fleche) شد. این مدرسه را فرقه ای از مسیحیان به نام ژزوئیت ها یا یسوعیان تاسیس کرده بودند و در آن، علوم جدید همراه با تعالیم مسیحیت تدریس می شد. دکارت طی هشت سال تحصیل در این مدرسه، ادبیات، منطق، اخلاق، ریاضیات و مابعدالطبیعه را فرا گرفت. او در سال 1611 میلادی در یک جلسه سخنرانی تحت عنوان «اکتشاف چند سیاره سرگردان در اطراف مشتری» ، از اکتشافات گالیله اطلاع حاصل کرد. این سخنرانی تاثیر فراواني در روح او به جا گذاشت. 
پس از اتمام دوره و خروج از لافلش، مدتی به تحصیل علم حقوق و پزشکی مشغول شد، اما در نهایت تصمیم گرفت تا به جهانگردی پرداخته و آن گونه دانشی را که برای زندگی سودمند است، بياموزد. به همین منظور، مدتی به خدمت ارتش هلند درآمد؛ چرا که فرماندهی آن را شاهزاده ای به نام موریس برعهده داشت که در فنون جنگ و نیز فلسفه و علوم، از مهارت بسزايي برخوردار بود و بسیاری از اشراف فرانسه دوست داشتند كه فنون رزمی را تحت فرمان او ياد بگیرند.
زماني که در قشون ارتش هلند بود، به علم مورد علاقه خود، یعنی ریاضیات می پرداخت. در بهار سال 1619 میلادی از هلند به دانمارک و سپس به آلمان رفت و به خدمت سرداری به نام ماکسیمیلیان درآمد. اما زمستان فرا رسید و در دهکده نوبرگ (Neuberg) در حوالی رود دانوب بدون دغدغه خاطر و با آسودگي تمام به تحقیق در ریاضیات پرداخت و برهانهاي تازه ای را کشف نمود که بسیار مهم و بدیع بوده و در پیشرفت ریاضیات تاثیر بسزایی گذاشت. 
پس از مدتی به فکر يكپارچه ساختن همه علوم افتاد و در شب دهم نوامبر 1619، سه رویای امید بخش دید و آنها را چنین تعبیر کرد که روح حقیقت او را برگزیده و از او خواسته تا همه دانش ها را به صورت علم واحدی در آورد. این رویاها به قدری او را تحت تاثير قرار داد که نذر کرد تا مقبره حضرت مریم را در ایتالیا زیارت نماید. وی چهار سال بعد، نذر خود را ادا کرد. 
از سال 1619 به بعد، چند سالی در اروپا به سیاحت پرداخت و چند سالی هم در پاریس اقامت کرد، اما زندگی در آن جا را مغاير با فراغت خاطر خود ديد. از اين رو، در سال 1628 میلادی بار دیگر به هلند بازگشت و تا سال 1649 میلادی، مجرد، تنها و به دور از هر گونه غوغای سیاسی و اجتماعی، تمام اوقات خود را صرف پژوهش های علمی و فلسفی نمود. تحقیقات وی بیشتر تجربه و تفکر شخصی بود و کمتر از کتاب استفاده می کرد. 
در سپتامبر 1649 به دعوت کریستین، ملکه سوئد برای تعلیم فلسفه خویش به دربار وی در استکهلم رفت. اما زمستان سرد این کشور اسکاندیناوی از یک سو و ضرورت سحرخیزی در ساعت پنج بامداد برای تعلیم ملکه از سوی دیگر، دکارت را - که به این نوع آب و هوا و سحرخیزی عادت نداشت- به بیماری ذات الریه مبتلا ساخت. دکارت از دانشمندان و فیلسوفان بزرگ تاریخ به حساب می آید. او قانون شکست نور را در علم فیزیک کشف کرد و هندسه تحلیلی را در ریاضیات و هندسه بنا نهاد. در تاریخ فلسفه غرب، فلسفه جدید را با دکارت آغاز می کنند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:13 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه دانته

بازديد: 247

دانته
شاعر و نويسنده ايتاليايي ( 1265- 1321 )

«دانته آلیگیری» در ۶ جولای سال ۱۲۶۵ در شهر« فلورانس» که در آن زمان، یکی از جمهوری های متعدد ایتالیایی محسوب می شد، در خانواده ای متوسط به دنیا آمد و در سال ۱۳۲۱ میلادی، در سن ۵۶ سالگی درگذشت. دوران کودکی دانته در محیطی از آشفتگی، جنگ و ستیز و دسیسه و نیرنگ (بین حزب پاپ و حزب سلطنتی) طی شد. خانواده دانته از حزب پاپ حمایت می کرد و با پیروزی نظامی آنها ، چند ماه پس از تولد دانته، خانواده او از نظر سیاسی پیشرفت نمود. سالها بعد دانته به خاطر وابستگی سیاسی خود رنج بسیار کشید. 
او تحصیلاتش را در «دارالتعلیم مذهبی برادران کهتر» شروع کرد. زندگانی دانته سرشار از تلخکامی ها و محرومیت ها بود. دانته در دانشگاه های «فلورانس» و «پالودا» به کسب علم و دانش پرداخت. وی یکی از شاگردان برجسته بود و علاقه زیادي به رشته های فلسفه و اخلاق داشت. دانته در نه سالگی دلباخته دختری به نام «بئاتریس» شد که نسبت خویشاوندی هم با او داشت. آشنایی آن دو در یک محفل خانوادگی صورت گرفت. عشق دانته به بئاتریس سال ها ادامه یافت و دانته در ۱۹ سالگی، نخستین اشعار خود را در وصف عشق آسمانی خود سرود و محبوبش بئاتریس را بسان فرشتگان و به پاکی و صفای آنها مي دانست. با وجود آنکه بئاتریس از علاقه و محبت دانته نسبت به خود آگاه بود، با شخص ديگري ازدواج كرد. وي با اين كار، آمال و آرزوهای دانته را بر باد داد و روح و قلبش را جریحه دار کرد. دانته حتی در لحظات پایان زندگی نیز این خاطره دردناک را بر زبان می آورد. اما ازدواج بئاتریس چندان دوام نیافت و او در سال 1290 در سن ۲۴ سالگی درگذشت. دانته که هنوز در آتش بی مهری و سست عهدی محبوب می سوخت و اشعاری شورانگیز در این زمینه می سرود، ناگهان با غم مرگ بئاتریس مواجه شد. او که شاعری تازه کار بود، با غم و اندوه تازه اش به دامان شعر و شاعری پناه برد و شاعری شوریده و توانا گشت و اشعار بسیاری درباره بئاتریس زیبا سرود. وی یکسال پس از مرگ بئاتریس با زنی به نام «جما» ازدواج کرد، اما این ازدواج نتوانست خاطره بئاتریس را از ذهن او محو نماید. دانته در سی سالگی به فعالیت های سیاسی پرداخت و در زد و خوردهاي قوای فلورانس با همسایگان کشور خود شرکت کرد. او در سال های ۱۲۹۶ و ۱۲۹۷ به عضویت «شورای صد نفری» فلورانس درآمد و چهار سال بعد، یعنی در سال ۱۳۰۰، به سِـمت سفیر فلورانس به «سن جمیتانو» عزیمت نمود و چند ماهی نیز سِـمتی نظیر «ریاست دیوانعالی کشور» فلورانس را عهده دار شد. وي در پست جدید خود چندین نطق آتشین و پرشور بر ضد پاپ - که در سرنوشت ملت و موطن دانته دخالت می کرد - ایراد نمود. هنوز چند ماهی از حکومت پاپ در فلورانس نگذشته بود که در ۲۷ ژانویه سال ۱۳۰۲ اولین حکم عدلیه درباره او در دادگاه فلورانس عنوان شد. محکومیت دانته به ظاهر «سوء استفاده از اموال دولتی» بود، ولی در حقيقت، پاسخی به حملات دانته در سخنرانی هایش بر ضد پاپ بود.
دادگاه به طور غیابی تشکیل جلسه داد و وی را به دو سال تبعید، پرداخت جریمه نقدی و همچنین محرومیت ابدي از حقوق مدنی محکوم کرد، مدتی نیز برای دستگیری وی جایزه ای تعیین شد. از این تاریخ به بعد، دربه دری و آوارگی دانته شروع شد. دوری از خانواده هر روز او را شکسته تر و رنجورتر می کرد، چون خانواده او حق نداشتند به هیچ وجه از فلورانس خارج شوند. بدین ترتیب، دانته تا پایان عمر موفق به دیدار همسر و فرزندان خود نشد و همچنان در آتش دوری عزیزان خود مي سوخت. بقیه عمر دانته به سیر و سیاحت در کشورهای مختلف سپری شد، تا اینکه سرانجام در شب ۱۴ سپتامبر سال ۱۳۲۱ میلادی، تنها و بی کس با دنیای دردناک خود وداع کرد. دانته آلیگیری طی دوران زندگی خود دست به انتشار کتاب های متعددی زد که معروفترین آنها «زندگانی نو»، «ضیافت»، «سلطنت»، «آهنگ ها» و بالاخره شاهکار او کتاب «کمدی الهی» است. این کتاب در سه بخش نگاشته شده است : دوزخ ، برزخ و بهشت که اشاره ای به ساختار جهان است و آموزش کلاسیک آن را نباید دست کم گرفت. او ۳۴ سرود برای دوزخ و ۳۳ سرود برای برزخ و بهشت دارد. چنانچه اولین سرود دوزخ را به عنوان مقدمه تمام کتاب فرض کنیم، ۳۳ سرود دیگر باقی می ماند که خاص دوزخ است. ظاهراً عدد 33 به سن عیسی مسیح در زمان مصلوب شدنش اشاره دارد. نگاهی سطحی به کمدی الهی، نشانگر تجربه ای مشابه در زندگی خود دانته نیز هست. معذلک عدد ۳۳ به درخت زندگی (کریستین کابالا) اشاره دارد. ۳۲ راه درونی به سوی درخت وجود دارد، اما راه سی و سومی هم هست که به خدا می رسد. دانته در کتاب terza rima  یک الگوی وزن شعری می نویسد : : aba، bcb، cdc، و ... به این ترتیب، عدد ۳ در تمام بخش های کار او حضور دارد؛ از ساختار اساسی کار گرفته تا جزئیات.
تاریخ درستی از تحریر کتاب کمدی الهی در دست نیست؛ عده ای بر اين باورند که این کتاب پس از مرگ بئاتریس نوشته شده است، جمعی دیگر نیز عقیده دارند که تألیف این کتاب از سال ۱۳۱۴ تا سال ۱۳۲۱ به طول انجامیده است.
انتشار این کتاب در شرایط قرون وسطایی آن زمان، اعجاب انگیز بود. پس از مرگ دانته، این کتاب به تمام زبان های زنده دنیا ترجمه شد.
بهترین نویسندگان و شعرا مانند «لامارتین» «ویکتورهوگو»، «ولتر» و «شاتوبریان»، طی مقالاتی در روزنامه ها و مجلات، دانته را بزرگترین شخصیت فلسفی و ادبی معرفی کردند. کتاب «کمدی الهی» در شمار با ارزش ترین آثار دنیای ادب قرار دارد.
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:12 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه چارلي چاپلين

بازديد: 301

چارلي چاپلين
كمدين انگليسي (1889 - 1977)

114 سال پيش، در روز 16 آوريل 1889 ميلادي (27 فروردين)، «سرچارلز اسپنسر چاپلين» معروف به چارلي چاپلين، نابغه عالم سينما در شهر لندن به دنيا آمد. چارلي در سن 5 سالگي، در صحنه تئاتر ظاهر شد و به سرعت شهرت يافت. وي در سال 1925 ميلادي، فيلم «لايم لايت» را کارگرداني کرد و پس از آن، به جهانگردي پرداخت. فيلم هاي چاپلين آميزه اي از هزل، اندوه، انتقادات جسورانه و عشق به انسانيت است که مشهورترين آنها جويندگان طلا، زندگي سگي و ديکتاتور بزرگ هستند.
بسیاري چارلي چاپلين را تنها يك كمدين موفق مي دانند، حال آنكه او در زمينه موسيقي نيز استعداد فراواني از خود نشان داده است. ساخت موسيقي فيلم، كار عادي وي بود و در مجموع، توانست موسيقي 23 فيلم را به پايان برساند. وي توانايي زيادي در ساخت موسيقي داشت و موسيقي فيلم «لايم لايت» ساخته چالين، در سال 1972 برنده جايزه اسكار شد. 
چارلي اسپنسر چاپلين مهمترين و تاثيرگذارترين شاگرد «مك سنت» و فرزند يك نمايشگر تالارهاي محلي موسيقي، كودكي خود را در صحنه هاي سرگرم كننده تفريحي گذرانده بود. تصوير او از جهان، همچون «چارلز ديكنز» و «د.و.گريفيث»، با هر گونه فقر و تنگدستي دوران خردسالي و جواني رنگ آميزي شده بود و در طول عمرش، همدردي عميق خود را نسبت به تنگدستان نشان داد.
در 1913، هنگامي كه با دستمزد صد و پنجاه دلار در هفته، در كمپاني «كي استون» استخدام شد، يك بازيگر سيار نمايش هاي «وودويل» امريكايي بود. در نخستين فيلمي كه به نام «در تلاش براي معاش» (1914) براي مك سنت بازي كرد، نقش يك شيك پوش تيپيك انگليسي به او داده شد، اما با فيلم دومش، «مخمصه غريب مبيل» (1914)، كاركتر و شكل ظاهري يك ولگرد كوچولو را معرفي كرد؛ كاركتري كه چاپلين را شهره آفاق ساخت و او را به يك نماد جهاني در عرصه سينما تبديل كرد. 
صحنه اي از فيلم «جويندگان طلا» ساخته چاپلين، تا ژوئن 1917 اعتبار زيادي كسب كرد. از اين رو، قرارداد يك ميليون دلاري از سوي «فرست نشنال» به او پيشنهاد شد تا هشت فيلم به طور دلخواه براي اين كمپاني بسازد. اين معامله به او امكان داد تا براي خود استوديويي بنا كند و تمام فيلم هايش را تا سال 1952 در آنجا بسازد (اين سالي بود كه چاپلين آمريكا را ترك كرد). 
موفق ترين اقدام چارلي در فرست نشنال، كارگرداني اولين فيلم بلند او ( پسر بچه 1921) بود. اين فيلم، كمدي بوده و ماجراي فرد بيكاري است كه به پسر بچه اي از محله فقير نشين دل مي بندد ( نقش پسر بچه را جكي كوگان اجرا كرد كه پنج سال بيشتر نداشت و او را به شهرت جهاني رساند). فيلم پسر بچه، غوغاي زيادي در جهان به پا كرد و بيش از 2.5 ميليون دلار نصيب تهيه كنندگان آن شد.
جويندگان طلا، شاخص ترين اثر چارلي چاپلين بود كه هنوز هم مانند سال 1925 مورد علاقه مردم است. چاپلين شخصاً آن را بر ديگر فيلم هايش ترجيح مي داد. در فيلم بعدي خود به نام سيرك (1928)، آن ولگرد كوچولو به فكر دلقك شدن مي افتد. 
فيلمي صامت با ساختاري زيبا كه در جريان ناطق شدن سينما ساخته شد و در 1929، جايزه اسكار بهترين فيلمنامه، بازيگري، كارگرداني و بهترين فيلم (تهيه كنندگي) را به خود اختصاص داد. چاپلين در جريان ساخت اين فيلم، درگير دادگاه طلاق از همسر دومش بود و از جانب اخلال گرايان مذهبي متهم به اهانت شده بود؛ چنان كه مي خواست خودكشي كند. 
 
 
جوايز چارلي 
چاپلين در طول دوران فعاليتش دوبار موفق به كسب جايزه اسكار شد. او اولين جايزه اسكار خود را در شانزدهم مي 1926 دريافت كرد. پس از آن و با ساخت فيلم «سيرك» در اسكار بعدي نامزد كسب عنوان بهترين بازيگر مرد و همچنين بهترين فيلم‌ساز كمدي شد، ولي در نهايت اين جوايز به افرادي ديگر تعلق يافت. با اين وجود، او جايزه «همه فن حريف بودن» را از دبيرخانه جشنواره دريافت كرد. فيلم ديگري كه چاپلين در همان سال ساخت و به خاطر آن، از جشنواره‌هاي گوناگون جايزه گرفت، «خواننده جاز» نام داشت. چاپلين در سال 1972 و چهل و چهار سال پس از دريافت اسكار اول، دومين اسكار خود را هم دريافت كرد. البته او در اين زمان در تبعيد بود و به خاطر دريافت جايزه‌اش اجازه پيدا كرد به شهر محل دبيرخانه جشنواره سفر كند. 
آخرين فيلم‌هاي او با نام «شاهي در نيويورك»، «سوفيالورن» و «مارلون براندو» در اواخر دهد پنجاه ساخته شدند و او در اين فيلم‌ها به عنوان نويسنده و كارگردان و بازيگر به هنرمندي پرداخت. 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:11 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه داستايوسكي

بازديد: 73

داستايوسكي
داستان نويس روسي ( 1821- 1881)

«فئودور داستايوسكي» در سال ۱۸۲۱ در مسكو به دنيا آمد. با وجود اينكه از دوران كودكي دست به گريبان بيماري بود، اما از همان آغاز زندگي همواره از او كار مي كشيدند؛ درحالي كه برادرش « ميخائيل » قوي تر و سالمتر از او بود. با وجود رنجوري اش، او را به خدمت سربازي بردند و برادرش از خدمت معاف شد! در ۲۰ سالگي، استوار ارتش شد و خود را براي رسيدن به مقام افسري آماده كرد. مواجبش ۳۰۰۰ روبل بود و با اينكه پس از مرگ پدر، وارث مال و منال او شد، اما چون مخارج برادر كوچكش به عهده او بود و خود نيز زندگي بي بند و باري داشت، پيوسته بر بدهي هايش افزوده مي شد. مشكل پول در هر صفحه از نامه هايش مطرح مي شود و تا پايان زندگيش هميشه بزرگترين مشكل اوست؛ وي تنها در سالهاي پاياني زندگي از تنگدستي رهايي يافت. 
داستايوسكي ابتدا يك زندگي بي بند و بار داشت؛ به تئاترها و كنسرت ها و بالت ها مي رفت، بي قيد و لاابالي بود. گاهي يك آپارتمان را اجاره مي كرد، فقط براي اينكه از ظاهر آراسته موجر خوشش آمده بود. وي حتي از اين كه نوكرش پولهاي او را مي دزديد، لذت مي برد! 
سرانجام ارتش را ترك گفت و در سال ۱۸۴۴ در پترزبورگ ساكن شد. در اين هنگام، داستايوسكي حتي يك شاهي هم پول نداشت، اما از ديگران قرض مي كرد و نان و شير مي خورد. روزي ۱۰۰۰ روبل از مسكو برايش رسيد؛ مقداري از بدهي هايش را پرداخت، سپس همان شب، بقيه پول را در قمار باخت و فرداي آن روز به ناچار ۱۰ روبل از دوستش قرض گرفت. 
در سال ۱۸۴۶ رمان « بيچارگان » را نوشت. اين كتاب، موفقيتي جالب و ناگهاني به دست آورد. در سال ۱۸۴۹ او را با يك دسته آدمهاي انقلابي ــ آنارشيست دستگير كردند و به مرگ محكوم شد! اما در آخرين لحظه اجراي حكم، مجازاتش را تخفيف دادند و به سيبريه تبعيد شد. ده سال در آنجا بسر برد : 4 سال در زندان و 6 سال در قشون سيبريه خدمت كرد. 
داستايوسكي پيش از تبعيد به سيبري، به بيماري صرع مبتلا بود و در سيبري بر شدت بيماري او افزوده شد! بيشتر قهرمانان كتابهاي داستايوسكي، از بيماري صرع رنج مي برند. وي در نوامبر ۱۸۵۵ به پترزبورگ بازگشت و در « سمي پالاتينسك » ازدواج كرد. زنش، بيوه يك جاني بود و يك پسر بزرگ داشت كه داستايوسكي او را به فرزندي پذيرفت و در تربيت وي كوشيد. 
در سال ۱۸۶۱، كتاب «آزردگان»  و در سال ۱۸۶۱-۱۸۶۲، كتاب «خاطرات خانه مردگان» را منتشر كرد. « جنايت و مكافات » كه از شاهكارهاي اوست، در سال ۱۸۶۶ چاپ شد. از ديگر كتابهاي او مي توان : «برادران كارامازوف»، تسخيرشدگان»، «ابله»، «قمارباز» و «يادداشتهاي زيرزميني» را نام برد. داستايوسكي چند بار ازدواج كرد و سرانجام در روز ۲۸ ژانويه ۱۸۸۱ زندگي را بدرود گفت.


 برگرفته از :

http://www.farsnews.com
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:11 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه چارلز دیکنز

بازديد: 313

چارلز دیکنز 
رمان نويس انگليسي ( 1812-1870 )

«چارلز ديكنز» در هفتم فوریه 1812، در «پورتس موث» انگلستان به دنیا آمد‌. وي دومین فرزند از هشت فرزند «الیزابت دیکنز» و «جان دیکنز» بود‌. سالهای اولیه زندگی‌ ديكنز به صورت داستان بوده است‌. او خود را پسری کوچک و نه چندان تحت مراقبت می‌پنداشت و بيشتر وقت خود را در بیرون از خانه می گذراند. ديكنز به شکلی سیری ناپذیر و با علاقه‌ای خاص، رمانهای «توبیاس اسمولت»‌ و «هنری فیلدینگ» را می‌خواند. خانواده‌ ديكنز تا حدودي ثروتمند بودند و او براي مدتي در مدرسه‌ خصوصی «ویلیام گیلز‌» آموزش دید. اما این دوران رفاه ناگهان به سر آمد؛ زيرا پدرش پول زيادي را صرف امور تفریحی و حفظ موقعیت اجتماعی‌ خود نمود و سرانجام به علت بدهی، در زندان بدهکاران لندن، «‌مارشالسی‌»، زندانی شد.
دیکنز در سن 12 سالگی فکر می­کرد كه به اندازه‌ کافی بزرگ شده است. از اين رو در کارخانه‌ قایق‌سازی مشغول به كار شد. او روزانه ده ساعت كار مي كرد و با شش شلینگی که در هفته دریافت می نمود، مجبور بود کرایه خانه را بپردازد و به خانواده‌اش که به همراه پدر در زندان مارشالسی بودند، کمک کند.
بعد از مدتي، موقعیت مالی خانواده به واسطه‌ پولی که از خانواده‌ پدرش به ارث رسید، بهبود یافت. با وجود این، مادر چارلز به دليل بدهی خود به كارخانه‌، او را از کار در آن محیط باز نداشت و البته، دیکنز هم هرگز مادرش را نبخشید؛ دلخوری و رنجش ديكنز از موقعیتي که در آن زندگی می‌کرد، درون‌مایه اصلی آثار او را شکل ‌داد. در اين ارتباط دیکنز در رمان خود با نام «‌دیوید کاپرفیلد‌» - که به روشني به شرح زندگی نویسنده می‌پردازد ‌- نوشته است : 
«‌برای من هیچ‌گونه پند‌، تشویق‌، دلداری‌، یاری و حمایتی از سوي هيچ كس وجود نداشت؛ به گونه اي که امیدوار بودم زودتر به بهشت بروم‌».
در ماه می سال 1827، دیکنز در اداره‌ الیس و بلکمور به عنوان کارمند حقوق شروع به کار كرد‌. او از زماني كه دانشجوی سال آخر بود، استعداد وکیل شدن را داشت؛ حرفه‌ای که بعد‌ها در بسیاری از آثارش، تنفر خود را از آن نشان داد‌. وي در سن 17 سالگی به عنوان تند‌نویس در دادگاه مشغول به کار شد.
در سال 1830، دیکنز اولین عشق خود «ماریا بیدنل»‌ را ملاقات کرد؛ کسی که مدل شخصیت «دورا‌» در رمان «‌دیوید کاپرفیلد‌« بود. سرانجام، رابطه‌ عشقی آنها با نارضایتي خانواده‌ دورا روبرو شد. دیکنز در سال 1834‌، حرفه‌ روزنامه‌نگاری را در پیش گرفت‌. او از بحث‌های مجلس گزارش تهيه می‌کرد و با سفر به تمام نقاط كشور، پیکار‌های انتخاباتی را پوشش مي داد‌. 
وي در سال 1836 با «کاترین تامپسون هوگارتس»‌ دختر «جورج هوگارتس»‌ ویراستار روزنامه عصر (evening chronicle‌) ازدواج کرد‌؛ ازدواجی که ثمره آن، ده فرزند برای چارلز دیکنز و همسرش بود.
ديكنز براي مدت كوتاهي در خارج از انگلستان ( ‌1844 در ایتالیا و 1846 در سوئد) ساكن شد و پس از آن، فعاليتهاي خود را را با نوشتن رمانهای «‌دیوید کاپرفیلد» (1849-50‌)، «‌خانه‌ متروکه» (1852-53)‌، «‌دوران سختی» (1854‌)، «دوریت کوچک» (1857‌‌)، «‌افسانه‌ دو شهر» (1859) و «‌انتظار بزرگ» (1861) ادامه داد. وي همچنین ناشر، ویراستار و یکی از نویسندگان اصلی روزنامه هاي «‌رواواژه» (1850- 59) و «تمام سال» (1858 –70‌) بود‌.
دیکنز در سال 1858 از همسرش جدا شد‌. در آن زمان، طلاق بويژه برای شخص مشهوری چون او، امری غیر قابل تصور بود؛. به همین دلیل، وی همسرش را به مدت بیست سال در خانه خود نگاه داشت؛ تا اينکه همسرش فوت کرد و در طول این مدت، در اماکن عمومی وانمود مي كردند كه با يكديگر مشكلي ندارند.
 
تفسیرهای اجتماعی
رمانهای چارلز دیکنز با وجود دارا بودن تمامی ويژگيهاي یک رمان موفق، به تفسیر و نقد جامعه نیز می‌پردازند. دیکنز یک منتقد خشمگين نسبت به مسايلي همچون فقر و طبقه‌بندی‌های جامعه‌ مربوط به زمان سلطنت «ملکه ویکتوریا» بود. او در تمامی آثارش‌، تمرکز خود را بر انسانهایی با ويژگيها و شیوه‌ زندگی مشترک قرار مي دهد. دومین رمان دیکنز‌ به نام «الیور تویست» (‌1839‌)‌ با توصیف هايش از فقر و جنایتهاي شهری، خوانندگان را شوکه کرد و به ارائه تصویری شفاف و حقيقي از فضاي كثيف لندن پرداخت. پس از آن با نشان دادن شرايط غم‌انگیز فاحشه اي به نام «نانسی‌»،   تصويري از مرام انساني چنین زنانی را در ذهن عموم خوانندگان بر جای گذاشت؛‌ زنانی که تا قبل از آن، مایه‌ بدبختی و تأسف تلقي می‌شدند؛ که نتیجه‌ سیستم اقتصادی و طبقه‌بندی ویکتوریایی بود.
 
فن نویسندگی
دیکنز در بيشتر داستانهایش با استفاده از شخصیت‌های آرمان‌گرا و عاطفی که در تضاد با واقعیت‌های زشت جامعه است‌، به توصیف رويدادها مي پردازد. برای مثال، صحنه‌ مرگ نل کوچک در رمان «‌فروشگاه عجایب قدیمی» به طور باور نکردنی، خوانندگان معاصر را تحت تاثير قرار مي دهد. «چسترتون‌» نویسنده‌ انگلیسی در اين مورد می‌گوید : 
«‌این مرگ نل کوچک نیست‌، بلکه زندگی اوست‌؛ چیزی که من به آن اعتراض[*] دارم».
چارلز دیکنز در رمان «الیور تویست»‌، تصویر پسری جوان و آرمانگرا  را به نمايش مي گذارد که از سرشت بسيار خوبي برخوردار است؛ به گونه اي که ارزشهای اخلاقی‌اش هرگز تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد. 
دیکنز در بيشتر رمانهايش تمركز خود را بر شخصيتي آرمانگرا قرار مي دهد؛ مانند «سامرسون» در خانه‌ متروکه و «دوریت»‌ در دوریت کوچک. این آرمانگرایی، تنها به روشنگری و برجسته کردن هدف اصلی دیکنز که نشان دادن وضعیت تاسف بار جامعه است، کمک می‌کند. او در رمانهای خود، به واقعیت‌های اجتماعی نیز می‌پردازد. 
دیکنز از اتفاقات غیر قابل پیش‌بینی هم استفاده می‌کند ‌(‌برای مثال، در رمان الیور تویست ناگهان مشخص می‌شود که او برادر‌زاده‌ گمشده‌ خانواده‌ای از طبقه‌ ثروتمند است و به طور ناگهاني، از خطر دسته‌ جیب‌برها نجات پيدا مي كند)‌. این پيشامدهاي غیر منتظره، محور اصلی رمانهای قرن هجدهم همچون «هنری فیلدینگ» بودند؛ رمانهایی که دیکنز بسیار دوست داشت. از نظر او اين پيشامدها تنها وسیله‌ای برای طرح مسئله و نوشتن داستان نبود، بلکه به عنوان نشانه اي از انسانیت به شمار مي رفت. وي بر اين باور بود كه سرانجام، این خوبی است که برنده می‌شود؛ آن هم از راههای غیر منتظره‌.

عناصر زیست نامه‌ای‌
در اغلب داستانها، شرح حالي از زندگی‌ خود نويسنده نيز به چشم مي خورد، اما در مورد دیکنز، این امر بسيار برجسته و قابل توجه است؛ اگرچه او در تلاش است تا آنچه را كه خود، گذشته­ ننگین می‌داند، افشا نکند‌، «دیوید کاپرفیلد» یکی از نزدیکترین شخصیت‌ها به خود نویسنده است‌. صحنه‌های «خانه­ متروکه»، برگرفته از مشاجره هاي تمام نشدنی دادگاه و بحث‌های حقوقی حاصل از آن در دوره‌ اي است كه ديكنز، منشي دادگاه بوده است. خانواده‌ دیکنز به دليل فقر به زندان فرستاده شدند؛ داستان مشترکی که در بسیاری از کتابهایش وجود دارد. جزئیات زندگی در زندان «مارشالسی» كه در رمان «دوریت کوچک» آمده، به دليل تجربه هاي خود دیکنز از این موقعیت است‌. نل کوچک در رمان «فروشگاه عجایب کهنه»، تصویری را از خواهر زن دیکنز به نمايش مي گذارد. پدر «نیکلاس نیکل بای» نيز به احتمال زياد، پدر خود دیکنز است؛ همانگونه که خانم «نیکل بای» شبیه مادرش است. شخصیت پرافاده و مغرور «پیپ» در رمان «انتظار بزرگ»، شباهتهای نزدیکی با خود نویسنده دارد‌. دیکنز از تجربه هاي دوران کودکی‌اش استفاده مي كرد؛ اما از وجود آنها خجالت زده بود و نمی‌خواست فاش کند که آنها را در زندگی کثيفي که فقر برایش ساخته بود، تجربه كرده است. شش سال بعد از مرگ دیکنز، «جان فارستر»،‌ زندگینامه‌ او را منتشر كرد‌. گذشته‌ ننگین او در دوران ویکتوریایی‌ می‌توانست شهرت و آوازه اش را لکه‌دار کند‌؛ همان‌گونه که برای تعدادی از شخصیت‌های رمان‌هایش، این اتفاق افتاد؛ و شاید این چیزی بود که خود دیکنز از آن می‌ترسید‌.
 
 
آثار دیکنز
دیکنز آثار بسیاری به شكل رمان و داستانهای کوتاه دارد. او بیشتر آثار معروف خود مانند «الیور تویست» را به صورت داستانهای زنجيره اي در روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها منتشر می‌کرد؛ که بعدها در قالب کتاب جمع‌آوری شدند.
 
رمانهای برجسته دیکنز :
- آقای پیکویک (The Pickwick Papers-1837)  
- الیور تویست (The Adventures of Oliver Twist- 1838  )   
- نیکلاس نیکلبی (The Life and Adventures of Nicholas Nickleby - 1839 )
- دکان کهنه شگفت (The Old Curiosity Shop - 1840 )
- بارنابی روج (Barnaby Rudge - 1841  )
- سرود کریسمس (A Christmas Carol- 1843 )
- مارتین چوزلویت (The Life and Adventures of Martin Chuzzlewit- 1844 )
- دامبی و پسر (Dombey and Son- 1848 )
- دیوید کاپرفیلد (David Copperfield- 1853 )
- خانه غمزده (Bleak House- 1853 )
- دوران مشقت (Hard Times: For These Times- 1854  )
- دوریت کوچک (Little Dorrit - 1857 
- داستان دو شهر (A Tale of Two Cities- 1859  )
- آرزوهای بزرگ (Great Expectations- 1861 )
- دوست مشترکمان (Our Mutual Friend- 1865 )
- عبور ممنوع (No Thoroughfare- 1867 (به همراه ویلکی کالینز) )
- اسرار ادوین درود (The Mystery of Edwin Drood- 1870)
 
دیکنز در ۹ ژوئن ۱۸۷۰، بر اثر سکته قلبی درگذشت. بنابر وصیت خود او، مراسم تدفینی کم‌خرج و بسیار معمولی برایش برگزار کردند.
 
برگرفته از :

http://fa.wikipedia.org
http://www.firooze.com
 


[*] به معني واخواستن ( از واژه هاي نو فرهنگستان ايران )

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:09 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه چارلز رابرت داروین

بازديد: 205

چارلز رابرت داروین
دانشمند انگلیسی و بنیانگذار نظریه تکامل (  ۱۸۰۹ – ۱۸۸۲ ) 

«چارلز داروین» در ۱۲ فوریه ۱۸۰۹ (همان روزي كه آبراهام لينكلن به دنيا آمد)، در خانواده اي ثروتمند كه اهل «شروبری»انگلستان بودند، دیده به جهان گشود. او پنجمین فرزند از شش فرزند خانواده بود. پدرش، «رابرت داروین» و مادرش، «سوزانا وجوود» هر دو از خانواده‌های اصیل انگلیسی و حامیان کلیسای توحیدی بودند.
وقتی داروین هشت سال داشت، مادرش درگذشت. یک سال بعد، او را برای تحصیل به مدرسه شبانه‌روزی در شهر مجاور فرستادند. پدر بزرگش، «دکتر اراسموس داروين» از پزشکان معروف و طبيعي دانان بزرگ زمان خود بود. در ميان اين خانواده تحصيلکرده و روشنفکر، ظاهراً تنها چارلز بود که هوش و استعداد چنداني نداشت. در دوران تحصيل، معلمان و مديران مدرسه، او را شاگردي کودن و تنبل مي خواندند، اما در حقيقت او نابغه بود. شايد ديگران به اين دليل او را نادان مي دانستند که پندارها و افکار بلندش براي آنها قابل قبول نبود. چارلز علاقه زيادي به حيوانات و حشرات داشت و دقت او در مشاهده و مطالعه موجودات زنده، شگفت آور بود. وي در اين باره مي گويد : 
«من از نظر دقت ديد و مشاهده کنجکاوانه بر تمام افراد عادي بشر برتري دارم و هر چيزي را با انديشه مي نگرم». 
قدرت مشاهده چارلز هميشه مورد توجه پدر بود. پدر داروين، مردي تنومند و قوي هيکل بود که وزنش به 150 کيلو مي رسيد. او در هنگام عيادت از بيماران فقير، اغلب دچار مشکل مي شد، زيرا پله ها و اتاقهاي خانه اين بيماران، خراب و فرسوده بود و تحمل وزن دکتر رابرت را نداشت. از اين رو چارلز را به جاي خود به عيادت بيماران مي فرستاد و او پس از معاينه بيماران، يادداشت هايي روي کاغذ مي آورد و آنها را به پدرش مي داد تا براي بيمارانش نسخه بنويسد. چارلز با برادرش «اراسموس» براي تحصيل طب وارد دانشگاه «ادينبورگ» شد. همانطور که انتظار مي رفت، وضع تحصيلي او در دانشگاه رضايت بخش نبود و از دانشجويان بي استعداد به شمار مي رفت؛ با وجود اين، علاقه زيادي به کارهاي تجربي و علمي نشان مي داد. 
خشونت عملیات جراحی باعث شد که داروين از پزشکی بیزار شود و در عوض، نزد یک برده سیاه پوست آزاد شده به نام «جان ادمونستون» به آموختن تاکسیدرمی مشغول شد. او شیفته داستانهایی بود که «ادمونستون» از جنگلهای بارانی امریکای جنوبی برایش تعریف می‌کرد.
یک سال بعد، داروین یکی از اعضای فعال «انجمن دانشجویی طبیعی دانان» و شاگردی توانا در مکتب «رابرت ادموند گرانت»، از پیشگامان نظریه تکامل بود. وی همچنین در کلاسهای تاریخ طبیعی «رابرت جیمسون» در زمینه جغرافیای چینه‌شناختی شرکت ‌کرد و روش طبقه‌بندی گیاهان را در موزه بزرگ دانشگاه «ادینبورگ» ‌آموخت.
در سال ۱۸۲۷، پدر داروين ناخشنود از اینکه پسر جوانش علاقه‌ای به پزشکی نشان نمی‌دهد، نام او را در کالج «کریست» دانشگاه «کیمبریج» نوشت تا در لباس روحانیت در آید. این تصمیم عاقلانه‌ بود؛ چرا که در آن زمان، کشیش‌های انگلیکان درآمد خوبی داشتند و بسیاری از طبیعی دانان، خود روحانی بودند. با وجود اين، داروین ترجیح می‌داد که به جای درس خواندن، همراه با پسر عمویش «ویلیام داروین فاکس» به سوارکاری، تیراندازی و جمع‌آوری سوسک بپردازد و در این کار چنان پیشرفت کرد که او را به عنوان سوسک شناس به جناب کشیش «جان استیونس هنسلو» استاد گیاه شناسی معرفی کردند. داروین در کلاسهای تاریخ طبیعی «هنسلو» شرکت مي كرد و چیزی نگذشت که محبوب‌ترین شاگرد وی شد. با نزدیک شدن فصل آزمون، داروین بيشتر وقت خود را صرف خواندن درسهایش كرد و سرانجام، امتحانات نهایی را با کسب نمره خوب در الهیات و نمره‌ متوسط در ادبیات یونانی، ریاضیات و فیزیک پشت سر گذاشت.
داروین و همکلاسی‌هایش تصمیم گرفتند که برای مطالعه تاریخ طبیعی مناطق گرمسیر به جزایر «مادئیرا» سفر کنند. وی برای کسب آمادگی بیشتر در کلاسهای جغرافیای جناب کشیش «ادام سجویک» نامنویسی کرد؛ اما زماني که به همراه او برای نقشه‌برداری از لایه‌های صخره‌ای در ویلز به سر می‌برد، خبر لغو سفر به او رسید. داروین در راه بازگشت به خانه بود که نامه دیگری دریافت کرد؛ نیروی دریایی به دنبال یک طبیعی دان می‌گشت که ناخدا «رابرت فیتزروي» را در یک سفر اکتشافی به امریکای جنوبی همراهی کند. این سفر فرصتی گرانبها براي داروین بود تا بتواند خواسته هاي خود را به عنوان يك طبیعی دان دنبال کند.
 
سفر با بیگل
سفر با کشتی بیگل، پنج سال به طول انجامید. در اين سفر، داروین بیشتر زمان خود را صرف پویش‌های زمین‌شناختی، بررسی سنگواره‌ها و مطالعه بر روی ارگانیسم‌های زنده کرد. او از موجودات زنده امریکای جنوبی، هزاران نمونه جمع آوري كرد که بسیاری از آنها برای دانشمندان غربی ناشناخته بودند. داروين در طول اين سفر با شگفتيهاي طبيعي فراواني روبرو شد؛ براي مثال، او قبايل نخستين را ديد، فسيلهاي گوناگوني به دست آورد و گونه‌هاي بيشمار گياهي و حيواني را مورد بررسي قرار داد. 
 
پیدایش نظریه تکامل
داروین ابتدا به هیچ وجه در پی به چالش کشیدن فرضیه ثبات انواع نبود، ولی ادامه تحقیقات، سؤالات بی‌پاسخ زیادی پیش رويش قرار مي داد. یک سال پیش از شروع سفر داروين، کتاب جنجال‌برانگیزی از «چارلز لایل» به نام «اصول زمین‌شناسی» منتشر شده بود که داروین نسخه‌ای از آن را همراه خود داشت. نویسنده در این کتاب مدعی شده بود که سطح زمین بر اثر فرآیندهای تدریجی تغییر می‌کند و دگرگونی پوسته زمین، جریانی یکنواخت در طبیعت و در طول تاریخ این کره است. وی بيان مي دارد که هر نوع موجود زنده ابتدا در مرکزی رشد می‌‌کند و از آن نقطه پخش مي شود. اين موجود زنده مدتی دوام مي آورد، اما بتدريج از بین رفته و جای خود را به انواع دیگر مي دهد (اصل مراکز آفرینش). از این رو نتیجه گرفت که پیدایش انواع جدید، جریانی پیوسته و یکنواخت در طول تاریخ زمین است. 
این نظریه ها كه به تمامي، خلاف باورهای رایج زمانه بود، سر و صدای زیادی را در انجمنهاي علمی برانگیخت. داروین با بررسی لایه‌های سنگی و سنگواره‌ها در نقاط مختلف، شواهد زیادی در تأیید نظریات «چارلز لایل» به دست آورد. او در جزایر «گالاپاگوس»، فسیلهایی بسیار شبيه به هم، ولی نه کاملاًً همانند و با اشکال زنده پیدا کرد. وی مشاهده کرد که لاک پشت‌های ساکن در هر جزیره اندکی با لاک پشت‌های جزیره مجاور متفاوتند و سهره‌های جزیره‌های مختلف، تفاوت کمی با یکدیگر دارند. از نظر داروین، بهترین استدلال اين بود که انواع تغییر می‌کنند و اعضای هر گونه، نیای مشترکی دارند.
پس از پايان سفر، داروین با کنار هم گذاشتن مشاهدات خود و با استفاده از اصل «مراکز آفرینش» چارلز لایل، در اولین ویرایش کتاب خود با عنوان «مسافرت بیگل»، نحوه پراكندگي گونه‌های مختلف جانوری را شرح داد.
 
دستاوردهای علمی پیش از ارائه نظریه تکامل
داروین در تمام طول سفر از حمایتهای استاد سابق خود، «هنسلو» برخوردار بود. او ترتیب چاپ نوشته‌های داروین را می‌داد و سنگواره‌های جمع‌آوری شده را در اختیار طبیعی دانان معتبر مي گذاشت. در دوم اکتبر ۱۸۳۶، داروين به بریتانیا بازگشت و گروهی از بهترین طبیعی دانان را گرد آورد تا بر روی نمونه‌های گیاهی، جانوری و زمین‌شناختی جمع‌آوری شده مطالعه کنند. هنسلو، داروین را به «ریچارد اوون» زیست‌شناس معروف معرفی کرد. زماني كه «اوون» در کالج پادشاهی جراحان بر روی مجموعه سنگواره‌های داروین کار کرد، با کمال شگفتی متوجه شد که اين سنگواره ها متعلق به گونه‌هایی از جوندگان غول‌پیکر و تنبل است که نسل شان منقرض شده است. این کشف، بیش از پیش بر اعتبار داروین افزود.
در ۱۷ فوریه ۱۸۳۷، «چارلز لایل» در مقام رئیس انجمن زمین‌شناسی، سخنرانی خود را به یافته‌های «ریچارد اوون» درباره مجموعه سنگواره‌های داروین اختصاص داد؛ با این تفسير که گونه‌های منقرض شده با گونه‌های فعلی همان منطقه در ارتباطند. در همان جلسه، داروین به عنوان «عضو شورای انجمن زمین‌شناسی» برگزیده شد.
فعالیتهای علمی داروین تا اواسط سال ۱۸۳۷ ادامه یافت. در این زمان او به توصیه پزشکان از فشار کار  خود كاسته و برای استراحت در ییلاق اقامت کرد.
در سال 1871، در حالي كه هنوز بحث و جدل پيرامون كتابهاي قبلي داروين به شدت ادامه داشت، وي كتاب جنجال‌برانگيز خود را با نام «نژاد انسان و انتخاب در رابطه با جنسيت» منتشر كرد. طرح اين نظريه كه انسان از نسل نوعي ميمون است، كافي بود تا موج سركش مخالفت‌ها و مجادله‌هاي علمي را كه در پي انتشار كتابهاي قبلي داروين ايجاد شده بود، برافروخته ‌تر نمايد. 
داروين براي دفاع از نظريه‌هاي خود در هيچ‌يك از بحث ها و سخنراني هاي علمي شركت نمي‌كرد. شايد به اين دليل كه پس از بازگشت از سفر به علت ابتلا به بيماري «چاگاس» كه ناشي از نيش حشرات آمريكاي جنوبي بود، سلامتي او دچار اختلال شده و از نظر مزاجي، وضع خوبي نداشت. از سوي ديگر، حاميان «تئوري تكامل» از جمله «توماس هاكزلي» نيز سرسختانه از تئوري‌هاي داروين دفاع مي‌كردند.
داروين مانند ارسطو سخت تحت تاثير بزرگي و شکوه طبيعت قرار گرفته بود و به آن- چون دوستداري که آفريننده و طراح مبتکر موجودات گوناگون است- احترام مي گذاشت. 
در نتيجه فعاليتهاي داروين، اين نظريه «هراكليتوس» كه «هيچ چيز جز تغيير و دگرگوني، هميشگي و پايدار نيست»، شايستگي بيشتري يافت. واژه‌هايي مانند «تنازع بقا» و «بقاي اصلح» كه از سوي داروين مطرح شد، اكنون در گفتگوهاي روزانه جا افتاده است. كاميابي «تئوري تكامل» در روشن كردن اصل و ريشه نژاد انسان، اين نظريه را تقويت كرد كه علم مي‌تواند پاسخگوي تمام مسائل طبيعي باشد، ولي افسوس كه علم به تنهايي قادر به پاسخگويي به تمام مشكلات بشري نيست. چارلز داروين در سال 1882 از دنيا رفت.
 
برگرفته از :


http://www.bashgah.net
 http://www.iranika.ir
 http://forum.googlen.ir

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:09 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه جين وبستر

بازديد: 179

جين وبستر
نويسنده و روزنامه‌نگار آمريكايى ( 1876-1916 )

"آليس جين چندلر وبستر"، در 24 ‌‌جولاي سال 1876 ميلادي در "فلوريدا" به دنيا آمد. او تنها فرزند خانواده بود. كودكى‌اش در خانواده‌اى گذشت كه به ادبيات و نشر انديشه و فرهنگ، توجه ويژه‌اى داشتند. پدر او، يكي از ناشران بزرگ نيويورك و "مارك تواين"، نويسنده‌ي نام آور آمريكايى، كه آثار شناخته ‌شده‌اي همچون "هاكلبريفين"، "شاهزاده و گدا" و "تام ساير" را در كارنامه‌ي تلاش‌هاي خود به ثبت رسانده است، دايى مادرش بود. پندارهاي كودكى در آفرينش داستانهاى آينده‌ي جين وبستر كارآمدي بسزايى داشت. سرگرمى دوست داشتني او، خواندن كتاب بود و نسبت به آنچه در پيرامونش مى‌گذشت، حساسيت بسياري داشت. پس از دانش آموختگي، بر آن شد تا نويسندگى را به عنوان پيشه‌ي هميشگي خود برگزيند. او نويسنده‌اى خستگى ناپذير و پركار بود. هرچند در آغاز، كاميابي چندانى در جلب نظر ناشران به دست نياورد، ولى به تلاش خود ادامه داد؛ چرا كه او به نويسندگى همچون پيشه‌اى مي‌نگريست كه توانايي بيدار كردن وجدان خفته‌ي انسانها را داشت و مى‌توانست روح انسان دوستى و خيرخواهى را در آنها زنده كند. او چندين مجموعه داستان و نمايشنامه را به رشته‌ي تحرير درآورد، تا سرانجام يكى از آنها با نام "زماني كه پتى به دانشگاه مى‌رفت"، در سال ۱۹۰۳ به چاپ رسيد. اين داستان، به گونه‌اي، زندگينامه‌ي او در دوران دانشكده به شمار مي‌رفت كه با شخصيت‌پردازى نزديكترين دوستش در نقش نخست داستان پديد آمد. 
داستانهاى او سرشار از پرداختن به جزييات است و اين ويژگى بر گيرايي آثار او مى افزايد. اين نويسنده‌ي سخت كوش، با آفرينش رمان "بابا لنگ دراز"، به خواست قلبى‌اش رسيد. او سالها در انديشه‌ي نوشتن داستانى بود كه تهيدستي، عشق، تلاش و انسان دوستى را در بر گيرد و همه‌ي اين ويژگي‌ها را در اين داستان گنجاند. انتشار اين كتاب با پيشباز منتقدين [ =خرده گيران ] و كارشناسان ادبى روبرو شد. يك سال پس از اين كاميابي، او رمان "دشمن عزيز" را نوشت؛ كتابى كه با وجود آزادي داستان، به گونه‌اي، ادامه‌ي داستان "بابا لنگ دراز" است و به خوبى، روند پيشرفت انديشه‌ي نويسنده را در برخورد با مسايل مهم و انساني بشر نمودار مى‌سازد. 
"دشمن عزيز"، آخرين اثر وبستر بود؛ چرا كه او پس از به دنيا آوردن دخترش، چشم از جهان فروبست. اگرچه جين، سالهاى زيادى زندگي نكرد، آثارى كه از وى به جا ماند، روح انسان دوستى و مهرورزى را در قلب خوانندگانش زنده مى‌كند و همواره، بخش ارزنده‌اى از گنجينه‌ي ادبى جهان به شمار مى‌رود.
جين، دوران مدرسه را با شور و دلبستگي ويژه‌اي در مدرسه‌ي "والس" سپري كرد و در ‌آن سالها داستانهاي بسياري نوشت كه با نام "مجموعه آثار جين" در انتشارات پدرش به چاپ رسيد. بدون ترديد، كمك‌هاي پدر جين و مارك تواين (دايي مادرش)، نقش بسيار مهمي در رشد و پرورش استعدادهاي او در زمينه‌ي نويسندگي داشته است. او در دوران نوجواني به شدت تحت تاثير داستانها و نوشته‌هاي مارك تواين قرار گرفت و به اين ترتيب، دلبستگي و استعداد زيادي براي نوشتن در خود احساس كرد. جين در دوران نوجواني، زمان زيادي را صرف پژوهش مي‌كرد و هر كتاب ارزشمندي را كه به دستش مي‌رسيد، به دقت مي‌خواند.
 
سبك نوشتاري جين وبستر
اين نويسنده‌ي بزرگ، بيشتر به خواندن كتابهايي كه نثري ساده و روان داشت و مي‌توانست به سادگي، با دنياي زندگي راستين او ارتباط برقرار كند، دلبسته بود.
شيوه‌ي نگارش جين وبستر، بسيار نزديك به شيوه‌ي نگارش مارك تواين است؛ يعني ساده و روان. 
از آنجايي كه او توجه زيادي به خواسته‌ها و دلبستگي هاي هم‌سن و سالان خود داشت و رفتارهاي آنها را به دقت بررسي كرده و در مورد‌‌ آنها مي انديشيد، همواره در تلاش بود تا در نوشتن داستانهاي خود، از اين تجربه‌ها بهره گيرد تا نوجوانان بتوانند ارتباط بهتري با شخصيت‌ها، رويدادها و داستانهايش برقرار كنند. جين از اينكه مي‌ديد نوجوانان با داستانهاي مارك تواين، ارتباط نزديكي داشته و از خواندن آنها لذت مي‌برند، بسيار شادمان بود و بنابراين، در تلاش بود تا از تجربه‌هاي ارزشمند او براي رسيدن به اهدافش در زمينه‌ي نويسندگي بهره‌ گيرد.
"مجموعه آثار جين وبستر"، بيشتر، داستانهايي جذاب [ =گيرا ]، ساده و خواندني است كه نه ‌تنها مورد توجه نوجوانان قرار گرفته، بلكه توانسته است بخش گسترده‌اي از بزرگسالان را نيز به سمت خود بكشاند. براي نمونه، "بابا لنگ ‌دراز"، يكي از مهمترين و پربيننده‌‌ترين آثار اوست كه در سال 1912 منتشر شد. بدون ترديد، داستان "بابا لنگ ‌دراز"، نقش بسيار مهمي در جاودانگي نام اين نويسنده در ادبيات داستاني نوجوان داشته است. 
جين وبستر، نويسنده‌ي بزرگ آمريكايي بر اين باور است كه دوران طلايي مدرسه، دوستان خوب، پژوهش، پندهاي پدر و دايي مادرش، مارك تواين، نقش بسيار مهمي در كاميابي‌هاي او در زمينه‌ي نويسندگي داشته ‌است. آثار جين با وجود داشتن متني ساده و روان، سرشار از عواطف پاكي است كه مي‌تواند هر انسان آزادانديشي از هر گروه سني را نيز با خود همراه سازد.
 
انديشه‌هاي آفريننده‌ي داستان بابالنگ دراز
جين فرد بسيار حساسي بود كه تفاوت طبقاتي بين دو طبقه‌ي تهيدست و توانگر آن روزگار بيش از هر چيز ديگري مايه‌ي آزار و رنجش او مي‌شد. از اين رو ارزش نهادن مديران مدارس به دختران توانگر و ارج ننهادن و بي‌توجهي آنها به دختران تهيدست، زمينه‌ي مناسبي را فراهم آورد تا انديشه‌ي آفرينش اثري همچون "بابا لنگ ‌دراز" در ذهن او جان بگيرد.
اين داستان، بيانگر توجه نويسنده به تلاش‌هاي اجتماعي و حق مشاركت اجتماعي زنان است.
از آنجايي كه اين كتاب، يكي از پرفروش‌ترين و كامرواترين آثار جين وبستر شناخته شده، تاكنون مجموعه‌هاي نمايشي گوناگوني از روي آن ساخته شده است. در سال 1952، يك نمايشنامه‌ي كمدي بريتانيايي به نام "جودي عاشق مي‌شود"، از روي اين داستان ساخته شد و به روي صحنه رفت. در سالهاي 1919، 1931، 1935 و همچنين 1955 ميلادي نيز فيلمهاي سينمايي گوناگوني در بسياري از كشورها بر مبناي داستان بابالنگ ‌دراز ساخته شـده اسـت. 
در سال 2005 نيز در كره، يك فيلم تلويزيوني از روي داستان بابالنگ‌دراز ساخته شد توجه گروه گسترده اي از بينندگان را به خود جلب كرد. يكي از پرآوازه‌ترين و دوست داشتني‌ترين فيلمهاي سينمايي ساخته شده از روي اين داستان كهن، يك فيلم كمدي- موزيكال هاليوودي است كه در "فرانسه"، "نيويورك" و "شهرك دانـشـگـاهـي واتـسـون" در ايـالـت" مـاسوچوست" آمريكا فيلمبرداري شده و كارگرداني اين فيلم سينمايي را "جين نگولسكو" بر عهده داشته است. 
جین وبستر، نویسنده و روزنامه نگار آمریکایى، در آستانه‌ي زادروز چهل و یک سالگى‌اش (۱۹۱۶) در "نيويورك"، دیده از جهان فروبست.
این نویسنده که خود، دوستدار بچه ها بود، نتوانست برای فرزندش مادری کند و پس از به دنيا آوردن او درگذشت.
 
كتابهاي جين وبستر : 
- زماني كه پتي به دانشكده مي‌رفت؛ 
- پتي و پريسيلا؛ 
- تنها پتي؛
- شاهدخت ويت؛ 
- جري جوان؛ 
- هياهوي بسيار درباره پيتر؛ 
- شاهكار وي بابالنگ دراز كه سبب نام آوري او گرديد و
- دشمن عزيز 
 
برگرفته از :
http://hamvareh.blogfa.com
http://omid_pen.persianblog.ir
http://persianbook.net
http://www.gtalk.ir
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:08 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه جورج واشنگتن

بازديد: 203

جورج واشنگتن
نخستين پرزيدنت امريكايي ( 1732- 1799 )

«جورج واشنگتن» در سال 1732، در ايالت «ويرجينيا» به دنیا آمد. او دومین فرزند پسر یک زارع ویرجینایی بود. جورج هرگز به مدرسه نرفت و خواندن و نوشتن را نزد پدر و برادر بزرگش در خانه ياد گرفت. او بسيار سخت كوش بود و توانست جزوه اي درباره «قوانین معاشرت اجتماعی» بنويسد. در جوانی به عنوان نقشه کش به مرزهای بکر «ویرجینیا» رفت و سپس، به نیروی نظامی محلی «ویرجینیا» پيوست. وي در جنگ با فرانسویها و سرخپوستها شرکت کرد و پس از این جنگ، از خدمت در نظام كناره گرفت و به توسعه املاکش پرداخت. 
جورج واشنگتن از نظر طبقاتی به گروه «آقایان» ویرجینیایی تعلق داشت. آنها از لقب اشرافی برخوردار نبودند، اما به واسطه پیشتازی در زراعت و موفقیت اقتصادی، جزء طبقه مرفه و در عین حال، رهبران اجتماعی نواحی مختلف ویرجینیا بودند. جورج واشنگتن مانند آنها به فضيلت فردی باور داشت و در رعایت آنها می کوشید. او به عنوان عضو مجلس قانونگذاری ویرجینیا انتخاب شد و از جمله کسانی بود که مسئله ممنوعیت واردات انگلیسی را  مطرح کرد. وي همچنین در فاصله 1760 تا 1764، به عنوان قاضی در «فیرفکس ویرجینیا» به كار قضاوت پرداخت. در پی بالا گرفتن تنش بین مستعمره نشینان و بریتانیا، جورج واشنگتن به عنوان عضو کنگره سراسری و به نمایندگی از ايالت ویرجینیا برگزيده شد.
کنگره در سال 1775، «ارتش قاره ای» Continental Army)) را تاسیس کرد. با توجه به سابقه نظامی، جايگاه اجتماعی و حمایت ایالات جنوبی، جورج واشنگتن انتخابي بی رقیب برای فرماندهی این ارتش به شمار مي رفت. با وجود اين، برای مدت زيادي اختیارات فرماندهی او محدود بود و بسیاری از تصمیم هاي اصلی را كنگره مي گرفت. پس از اينكه جورج واشنگتن موفق به محاصره «بوستون»، آخرین پایگاه ارتش بریتانیا در شمال شرقی شد، ارتش بریتانیا تصمیم گرفت اين بندر را رها كند. اما این موفقیت نظامی به زودی در برابر سقوط «نیویورک» و «نیوجرسی» رنگ باخت. ارتش بریتانیا با پشتیبانی یکصد فروند کشتی در «بروکلین» و «نیویورک» پیاده شد و خطوط دفاعی ارتش آمریکا را در هم کوبید. در پي این حمله ها کنگره اعلام استقلال کرد.
خطاهاي استراتژیک و تاکتیکی واشنگتن نقش مهمي در این شکستها داشت. با فرا رسیدن آخرین ماه سال 1776، ارتش آمریکا در پناه رود «دلاور» توانست به تجدید قوا بپردازد. جورج واشنگتن و افسران غیر حرفه ایش، در اولین سال فرماندهی چیزی جز شکست در کارنامه خود نداشتند. در کریسمس 1776، ژنرال واشنگتن ارتش شکست خورده و پابرهنه خود را در یک عملیات شبانه با استفاده از قایقهای ماهیگیری از رود «دلاور» گذراند و به پادگان سربازان آلمانی ارتش بریتانیا در «نیوجرسی» حمله کرد. در نبرد «پرینستون»، این پادگان و نیروی کمکی فرستاده شده به آن در هم کوبیده شدند. این پیروزی روحیه ارتش آمریکا را تقويت كرد.
جورج واشنگتن که به عنوان یک فرمانده نظامی در 1776 ناموفق بود، نگذاشت شکستهایش روحیه ابتکار عمل را از او بگیرد. شهامت او در رهبری یک ارتش شکست خورده که در سرمای سخت زمستان، هفته ها در حال عقب نشینی بود، در یک شبیخون موفق - که مستلزم عبور از یک رودخانه پر از یخهای شناور بود - اعتبار او را به عنوان یک فرمانده نظامی تثبیت کرد.
وي از مهمترین چهره‌های تاریخ ایالات متحده است. نقش او بويژه در کسب استقلال برای مستعمره هاي آمریکایی و متحد کردن آنها در زیر پرچم حکومت فدرال ایالات متحده قابل توجه است. واشنگتن به کمک دولتهای فرانسه و اسپانیا، از گروهی از مردم مسلح ، ارتش بزرگی ساخت که سرانجام موفق به شکست نیروهای بریتانیایی در جنگ انقلاب آمریکا شدند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:07 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه جواهر لعل نهرو

بازديد: 189

جواهر لعل نهرو
اولين نخست وزير هند ( ۱۸۸۹- ۱۹۶۴) 

«جواهر لعل نهرو» که «پاندیت» (معلم) هم خوانده می‌شود، یکی از بزرگترین رهبران «جنبش استقلال» و «کنگره ملی» هند به شمار مي رود. او پس از استقلال هند در ۱۵ اوت ۱۹۴۷ (۲۳ مرداد ۱۳۲۶)، به عنوان اولین نخست‌وزیر اين كشور انتخاب شد. تا پیش از استقلال هند، نهرو نزديك به 10 سال از عمرش را - البته به گونه ای نامنظم- در زندانهای استعماری گذراند. او پس از نخست وزیری با کمک افراد میهن دوستی چون «سردار پاتل» و «دکتر آمبدکار» توانست قوانین جدیدی را برای ساختاردهی مجدد به جامعه هند به تصویب برساند که مهمترین آنها، لغو نظام کاست[*] بود. نهرو همراه با «احمدسوکارنو»، «مارشال تیتو» و «جمال عبدالناصر»، از پایه گذاران «جنبش عدم تعهد» به شمار می رود.
پدر او «موتیلال نهرو» و مادرش «سواروپ رانی» نام داشت. «موتیلال نهرو» که خود، وکیل و رهبری سیاسی بود، در الله‌آباد، مردی ثروتمند به شمار می‌رفت و به غیر از جواهر دارای سه فرزند دختر هم بود. جواهر که در بهترین مدارس هند تحصیل کرده بود، به مدرسه «هارو»، «کالج ترینیتی آکسفورد» و «ایننر تمپل» رفت تا پیش از ورود به عرصه سیاست، در رشته حقوق تحصیل کند.
جواهر در ۸ فوریه سال ۱۹۱۶ (۱۸ بهمن۱۲۹۴) با «کمالا نهرو» ازدواج کرد. او در هنگام ازدواج ۲۶ سال داشت و به دليل تحصيل در بريتانيا، وکیل کاملی شده بود. «کمالا» از يك خانواده بازرگان مشهور کشمیری ساکن در دهلی بوده و نویسنده کتاب معروف «تاریخ لعل و نهرو» نیز می باشد.
نهرو در همه مبارزه هاي انتخاباتي به عنوان مرد خستگي ناپذير شناخته مي شد. او طي سالهاي دهه ۳۰ به اتهام فعاليتهاي سياسي و مخالفت با تسلط بريتانيا بر هندوستان و دولت «كرارا» به زندان افتاد. وي همچنين در طول جنگ جهاني دوم به دليل مخالفت در همكاري و كمك هندوستان در جنگ انگلستان عليه قواي محور و به اين بهانه كه هندوستان بلافاصله بعد از جنگ بايد به استقلال خود دست يابد، به زندان افتاد. بسياري از بهترين و ارزشمندترين يادداشتهاي او در زندان نوشته شده كه مي توان به اتوبيوگرافي يا شرح حال خود او و همچنين «تاريخ عمومي جهان» كه به صورت نامه هايي براي دخترش نگاشته، اشاره كرد.
در خاتمه جنگ، نهرو در گفتگوهاي مربوط به تقسيم نيم قاره هندوستان و تأسيس دو كشور مستقل هند و پاكستان و همچنين در ۱۹۵۱، به عنوان يكي از قدرتمندترين حاميان سازمان ملل در جريان «بحران كمره» شركت كرد.
در ژنوايه ۱۹۴۶ بر اثر حمله قلبي، نيمي از بدنش فلج شد و سرانجام در ۲۷ آوريل ۱۹۶۴ و در سن ۷۵ سالگي درگذشت .
 
برگرفته از : 
 
http://fa.wikipedia.org


[*] طبقه اجتماعي بسته اي كه در آن، هيچ گونه تحرك طبقه اي و اجتماعي و پويايي گروهي در كار نبوده و انتقال از يك كاست به كاست ديگر غير ممكن يا بسيار دشوار است. فرايند تصميم گيري درباره يك عمل، آگاهانه و ارادي نبوده و موقعيت در كاست ها موروثي است.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:05 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه جك لندن

بازديد: 189

جك لندن 
رمان نويس امريكايي (1876- 1916)

«جک لندن» (نام واقعی جان گریفیث John Griffith) رمان‌نویس امریکایی در روز 12 ژانويه 1876در «سانفرانسیسکو» متولد شد. او پسر نامشروعی بود که پس از ازدواج مادرش با جان لندن، نام خانوادگی او را یافت. جک دوره کودکی را به دشورای گذراند و برای کمک به وضع مالی خانواده به شغل های گوناگون مانند روزنامه فروشی، کارگری در لباسشویی، پیشخدمتی در کافه‌های بندری و کارگری در کشتی دست زد.
«جک» در سن 14 سالگی از مدرسه دستور زبان انگلیسی فارغ التحصیل شد، اما به دلیل ناتوانی مالی نتوانست ادامه تحصیل دهد و به ناچار در کارخانه قوطیسازی مشغول به کار شد. خوشبختانه کار در دوران کودکی بدنش را نیرومند و مردانه کرده بود. کودکی «جک» در تنهایی گذشته بود و کتابخانه محلشان اولین و تنها آشنایی او با فرهنگ بشمارمی رفت. کتابها، جهانی فراتر از اکلند را پیش روی او می گشودند. در این زمان، «جک» در بخش ترشیجات یک فروشگاه مواد غذایی کار می کرد و هر چه بیشتر سرکه جا میانداخت، احساس بیقراری و فرار در او قویتر میشد و اغلب این احساس نفرت خود را با مست کردن آرام می کرد. او به مست کردن در کافه های محله عادت کرده بود و در همین مکانها بود که با مردان دریا (ملوانان، شکارچیان خوک آبی و نهنگ و زوبینسازان) آشنا شد. فرصتی فراهم شده بود تا به صید غیرقانونی صدف بپردازد و با کمال میل آن را پذیرفت. وقتی که فصل صید گذشت و او لذت کافی از این حرفه را در مدت سه ماه بدست آورد، به سن فرانسیسکو بازگشت.«جک»، پس از تمام شدن مدت زمان ممنوعیت شکار، به دریا بازگشت و ماه ها از این فرصت پیش آمده برای تجربه کردن دریا و احساس آزادی استفاده کرد. وقتی «جک» به کالیفرنیا بازگشت، یک سالی از سفرش به گوشه و کنار ایالات متحده میگذشت. حالا میخواست از عادتهای اوباش گونه دست برداشته و با تلاشی که در کسب و کار نشان میداد، مادرش را خوشحال کند. او میخواست با عهده دارشدن وظیفه نان آوری خانواده مایه افتخار مادر باشد.«جک» در سن 19 سالگی بر آن شد تا به دبیرستان باز گردد. او حالا هم کار میکرد و هم درس میخواند. کم کم، با توجه به آشنایی اش با حزبهای سیاسی این کشور و بویژه حزب سوسیال، به نظریه های سیاسی علاقمند شد. جک از نوجوانی با اشتياق بسیار به مطالعه آثار«کارل مارکس»، «انگلس» و«نیچه» پرداخت و سوسیالیسم را در سفرهایش به دیگر ایالتهای آمریکا شناخته و به آن علاقمند شده بود. سوسیالیسم سالها فکر و هدف او را تشکیل میداد. از «جک لندن» به عنوان «پسر سوسیالیست اکلند» نیز یاد می شود. وی چندین بار، در بزرگسالی، تلاش کرد که در انتخابات شهرداری پیروز شود، اما موفق نشد.«جک» میخواست وارد جریانهای انقلابی شود، اما ابتدا می بایست دبیرستان را تمام کرده و وارد دانشگاه می شد. عضویتش در حزب کارگر سوسیالیست منجر به اخراجش از مدرسه شد. پس تصمیم گرفت که با تکیه بر علاقه شخصی خود به مطالعه پرداخته و وارد دانشگاه کالیفرنیا در برکلی شود. سرانجام، در دانشگاه پذیرفته شد، اما هنوز چهار ماه از ورودش نگذشته بود که شرایط خفقان حاکم در دانشگاه وی را دلسرد کرده و مجبور به انصراف از ادامه تحصیل شد. او شروع به نوشتن و مطالعه کرد. در این زمان در یک لباسشویی کار می کرد تا هزینه زندگیش نیز تامین شود.
در سال 1896 با گروهی از جویندگان طلا به «کلاندایک» Klondike سفر کرد؛ سفری که با ناکامی همراه بود و به علت مرگ پدرخوانده اش به اوکلند فراخوانده شد. شاید بتوان گفت آنچه که او در شمال دید و تجربه کرد، مهمترین نکته های قابل توجه در آثار موفق اش را تشکیل میدهند. سرانجام با بازگشت به اکلند، زمان موفقیت بزرگ «جک» نیز فرارسید؛ او کتاب «ادیسه شمال»- داستان کوتاهی درباره یافتن طلا- را در سال 1900 منتشر کرد. اولین اثر وی به خاطر نیرومندی و توصیف بسیار جالبش مورد توجه بسیار زیادی قرار گرفت. بدین ترتيب، جك از راه نویسندگی امرار معاش مي کرد، اما هرچه به دست می‌آورد، به طرزعجیبی خرج می‌کرد. او نویسنده ای پر کار بود و در همین مقطع زماني، 51 رمان و 125 داستان کوتاه نوشت و 46 اثر خود را منتشر ساخت. شیوه نگارش او شیرین ، روان و دلپسند است. در اواخر عمر، کارش چنان رونق گرفت که درآمدش دو برابر رئیس جمهور امریکا بود؛ در حالی که او همان کسی بود که در جوانی گدایی می کرد. 
در سال 1903 داستان «آوای وحش» (Call of the Wild) را منتشر كرد که گزارشی از سفر به کلاندایک و سرگذشت سگی گرگی به نام باک بود ، که پس از خدمت به اربابها، وفاداریها و نوازش دیدنها و رنج بردنها، در خود کششی به محیط جنگل احساس می‌کند و تنها به عشق ارباب مهربانش، در میان آدمیان می‌ماند و همین که ارباب به دست گروهی از بومیها کشته می‌شود، روانه جنگل می‌گردد تا به زندگی اجدادی خود بپیوندد و در میان برادران جنگلی آوای شادی سر دهد. رمان آوای وحش از اقبال خارق‌العاده اي برخوردار شد و امریکائیان آغاز قرن بیستم که به دنیای صنعتی و ماشینی وارد شده بودند، از عطر تند و وحشی درختان جنگل و غریزه و سرشت زندگی در آغوش طبیعت که توسط جك لندن، بسیار زنده و گویا وصف شده بود، سرمست گشتند. در پی این رمان، جك لندن داستان «گرگ دریا» (The Sea-Wolf) را در 1904 منتشر نمود که حوادث دریایی در بردارد. این داستان در قسمت اول، داستان «موبی دیک» Moby Dick اثر ملویل Melville را به یاد می‌آورد و نیز چهره وحشتناک کاپیتان لارسن Larsen قهرمان کتاب موبی دیک را مجسم می‌سازد. هدف نویسنده در اين اثر هرچه بوده باشد، داستانی پرماجرا و بدون مفهوم و معنایی خاص را عرضه کرده است. جک لندن در سال 1904  و در زمان جنگ روس و ژاپن به خاور دور فرستاده شد. در بازگشت از آنجا، از اولین همسرش جدا گشت و با زنی دیگر ازدواج کرد و اقدام به خرید يك كشتي نمود تا  با آن به دور دنیا سفر کند، اما تا استرالیا بیشتر نرفت. داستان «مارتین ایدن» Martin Eden (1909) نتيجه سفر او به جزایر هاوائي است که مانند بیشتر آثارش، سرگذشت شخصی اوست. دریانورد فقیری به نام مارتین ایدن، جوان ثروتمندی را از غرق شدن نجات می‌دهد و به خواهر او دل می‌بندد، پس برای رسیدن به او و به تشویق دختر، از دریانوردی دست می‌کشد و به دشواری، هم کار می‌کند، هم به تحصیل می‌پردازد. پس از صرف وقت و تلاش بسیار به ادبیات روی می‌آورد، مقاله‌ها و داستانهایی برای مجله‌ها و ناشران می‌فرستد که هیچ‌یک مورد قبول قرار نمی‌گیرد و او همچنان در فقر باقی می‌ماند و در همه چیز با ناکامی روبرو می‌گردد. حتی دلدارش که به قیود خانوادگی پایبند است، او را رها می‌کند، که ناگهان بخت به او روی می‌آورد و ناشران در آثار او به جنبه‌های هنری توجه می‌کنند. مارتین پس از نشر آثارش به شهرت و ثروت می‌رسد و دختر بار دیگر به او اظهار علاقه می‌کند، این بار مارتین که او را زن مطلوب نمی‌بیند، به او پشت می‌کند و از جامعه‌ای که در عقاید باطل و پست خود زندانی است و او خود را با آن سازگار نمی‌بیند، می‌گریزد، و به کشتی می‌نشیند تا به سفرهای دور برود. در طول سفر نیز ملال جانگزا او را رها نمی‌کند، سرانجام آرامش را در خواب مرگ می‌بیند و خود را در دریا غرق می‌کند. جک لندن که نویسنده برجسته عصر تمدن ماشینی و صنعتی است، در این اثر بی‌ثمری نسلی را نشان می‌دهد که به سبب تلاش مداوم در راه به دست آوردن ثروت، از ادراک ارزشهای معنوی غافل مانده است. از دیگر آثار جک لندن که جنبه سرگذشت شخصی دارد، داستان «جان بارلی کارن» John Barley-Corn در 1913 است. جان بارلی کارن در انگلستان به همه‌ نوشیدنی‌های الکلی، خاصه ویسکی اطلاق می‌شود و جک لندن چگونگی می خوردن خود را برای خواننده بیان می‌کند که اولین بار نه بخاطرهوس و لذت بردن، بلکه تنها به سبب کنجکاوی به آن لب زده است، پس از آن برای آنکه جوانی اجتماعی! معرفی شود، در مهمانسراها و میخانه‌ها که درنظر او محیط دلپذیری داشته و هر مردی که با شکست و ناکامی روبرو می‌شده، به آنجا روی می‌آورده است، به آشامیدنی‌های الکلی، خاصه نوشیدن ویسکی ادامه می‌دهد. چند روزی که به طور مداوم به نوشیدن می‌پردازد، فکر خودکشی در او قوت می‌یابد و خود را در آب می‌افکند که به سبب نیروی جسمانی نجات می‌یابد. کم‌کم در خود میل به نوشتن احساس می‌کند و مصمم می‌شود که خود را از شر می خوارگی آزاد کند، اما همین وسوسه ارتباط او را با الکل مداوم می‌سازد. جک لندن چنین نتیجه می‌گیرد که می خوارگی نه امری موروثی است و نه نیازی جسمی، تنها احتیاجی روحی و معنوی است. این کتاب در حالی که اثری آموزنده است، شامل اعترافاتی خصوصی است که نویسنده در آن خواننده را به دنبال خود به میان حوادث زندگی - که به طور دردناکی از ادراک عمیق هنری و اخلاقی بی‌بهره است- می‌کشاند. جک لندن جز سرگذشتهای شخصی و واقعی رمانهای ساده و عاشقانه نیز دارد، از آن جمله مي توان به داستان«دره ماه» The Valley of the Moon) 1913)، و همچنین آثاری که ساخته تخیل محض اوست، مانند «ستاره گرد»The Star Rover  (1915) اشاره داشت. از مجموعه داستانهای کوتاه جک لندن «پسر گرگ» The Son of the Wolf )1900) و «عشق به زندگی » Love of Life در ( 1907) انتشار یافت.
از 1913 به بعد آثار جک لندن شهرتی جهانی یافت و به غالب زبانها ترجمه شد و او را در زمره نامدارترین و ثروتمندترین نویسندگان زمان خود قرار داد. بنابر گفته خود نویسنده که «من برای ناشران می‌نویسم، نه برای خودم»، آثار او که تعدادش به پنجاه داستان می‌رسد، ظاهراً تنها برای به دست آوردن پول نوشته می‌شده است، اما همه این آثار مبتنی بر فلسفه خاصی است؛ فلسفه‌ای که برمبنای اصول عقاید کارل مارکس استوار است و مبارزه دائمی بشر را برای رهایی از فقر و بینوایی نشان می‌دهد. جک لندن مدافع مستمندان و بینوایان و طرفدار اصل زندگی مرفه برای همگان است. عصیان بر ضد جامعه و بر ضد عقاید باطل و خرافی در همه آثار جک لندن به چشم می‌خورد، او جز توانایی و استادی در هنر نقل، طبع و نهاد، خود را به دلايلي از جمله شور زندگی، حسن نیت، جوانمردی، بردباری، اصالت در مبارزه و تمایل به بخشایش در وجود قهرمانانش گنجانده است. کمتر کسی در میان نویسندگان امریکایی از چنین محبوبیتي در کشور و خارج از کشورش برخوردار بوده است. جک لندن بر اثر عصیان روحی بر ضد اجتماع و تطابق نیافتن با شیوه زندگی زمان خودکشی کرد.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 19:41 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه جرج سانتايانا

بازديد: 155

جرج سانتايانا
فيلسوف و شاعر اسپانيايي- امريكايي ( 1863- 1952 )

«جرج سانتایانا» در سال ۱۸۶۳ در «مادرید» اسپانيا متولد شد. مادرش اسكاتلندی و پدرش اسپانیایی بود. وي در سن ۹ سالگی به همراه خانواده به آمریكا مهاجرت كرد و در «بوستون» ساكن شد. سانتايانا در مدرسه لاتین «بوستون» و دانشگاه «هاروارد» كمبریج به تحصیل پرداخت و تا ۵۰ سالگی در آمریكا ماند. سپس زندگی اش را به عنوان یك محقق سرگردان آغاز كرد. او در سال ۱۹۱۲ به اروپا سفر كرد و پس از سه سال زندگي در انگلیس و فرانسه، به رم رفت. سخنرانیهای «سانتایانا» پیرامون فلسفه تاریخ، بنیان كتاب «زندگی خرد» او را بنا نهاد؛ وي در این كتاب به تفسیر نقش خرد در فعالیتهای روح انسان می‏پردازد.
«سانتايانا» يك ماترياليست [ =ماده گرا ] به تمام معناست و از لحاظ اعتقادي گرايش به افلاطون دارد، ولي او را از شكاكان قرن بيستم مي‌دانند. او به جاودانگي عقل ايمان دارد و اگرچه فيلسوفي مادي است، تعريف كاملي از ماده - كه مبناي عقيده‌اش باشد- ندارد.
كتابهاي معروف «سانتايانا» عبارتند از : «حيات عقل» و «احساس زيبايي». 
سانتایانا بر ابن باور بود كه شادی، بهترین خیر برای روح انسان به شمار مي رود و هماهنگ‏سازی علايق مختلف به وسیله خرد، بهترین راه حفظ شادی است. تنها رمان او با نام «آخرین پیورتین» كه در سال ۱۹۳۶ منتشر شد، جزء پرفروش ترین كتابهاي آمریكا بود و نامزد «جایزه پولتیزر» شد. كتاب «اشخاص و مكانها» نیز زندگینامه خود اوست كه در شمار یكی از بهترین زندگینامه‏های موجود و هم ردیف «در جستجوی زمان از دست رفته» اثر «پروست» و «تعلیم هنری» «آدامز» قرار مي گيرد. برخی دیگر از آثار وی شامل : « خرد در هنر» ،«سه شاعر فیلسوف»، «لوكوتیوس»، «دانته‏ و گوته»، «شخصیت و تفكر در ایالات متحده»، «قلمروهای وجود» و مقالاتی در باب نقد ادبی است. سانتايانا در سال ۱۹۵۲ در رم درگذشت.
 
برگرفته از :
 
http://www.aftab.ir
http://www.persianbook.net
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 19:39 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه جرج برنارد شاو

بازديد: 177

جرج برنارد شاو
نمايشنامه نويس ايرلندي (1856- 1950)

"برنارد شاو"، سيماي درخشان درام انگلستان و استاد كمدي نويس عصر و منتقد اجتماعي، در سال 1856 از خانواده اي پروتستان در "دابلين" به دنيا آمد. پدر او، "جرج كار شاو"، كارمند دون پايه ي [ =درجه پايين ] دولت و تاجر عمده ي فروش غلات و مادرش، "لوسينا اليزابت شاو"، دختر يك زميندار بازنشسته بود. وي در زمينه ي موسيقي و آواز، ذوق و مهارت ويژه اي داشت، از اين رو فرزند خود را با موسيقي و آثار برخي از آهنگسازان آشنا كرد.
جرج در دوران كودكي، زندگى سختى را از سر گذراند. پدرش معتاد به الكل بود و همين مسئله باعث شد كه او مخالف سرسخت مشروبات الكلى باشد. 
شاو به همراه دو خواهرش، در يكى از محله هاى پايين شهر "دابلين" بزرگ شد. مادر شاو، خانه را براي يافتن كار ترك كرد و به آوازه خوانى و آموزش موسيقى پرداخت. در سال ۱۸۶۶، خانواده ي شاو  در محله ي بهتري ساكن شدند. جرج ابتدا به مدرسه ي "وسليان" رفت و سپس تحصيلاتش را در مدرسه اى خصوصى در نزديكى "دالكى" و پس از آن، در "سنترال مدل اسكول" دابلين ادامه داد. او تحصيلات رسمى خود را در مدرسه ي "دابلين" به پايان رساند و در پانزده سالگى، كارش را به عنوان يك كارمند جزء آغاز كرد. پنج سال بعد، در سال۱۸۷۶، او به مادر و خواهرش پيوست و به مدت سى سال به ايرلند بازنگشت. شاو در موزه ي بريتانيا به پژوهش و مطالعه پرداخت. او حرفه ي ادبى خود را با نوشتن نقد موسيقى و نمايش آغاز كرد. نخستين رمان او با نام "نيمه خود زندگينامه كم تجربگى" كه بدون جنجال و هياهو و توجه منتقدين منتشر شد، داستان زندگى مرد گياهخوارى است كه از به كار بردن الكل و سيگار دورى مى كند.
شاو در لندن با افكار سوسياليست ها آشنا شد و راه حل دشواري هاي اجتماعي را در سوسياليسم علمي و ملي كردن سرمايه و زمينها يافت. وي به انجمن "فابين" پيوست كه گروهي از سوسياليست هاي طبقه ي متوسط بودند. "اچ دى ولز" و ديگر انديشمندان بزرگ آن زمان، عضو اين انجمن بودند. شاو از سال ۱۸۸۵ تا ۱۹۱۱، عضو كميته ي اجرايى اين انجمن بود. وي از مفاهيم گوناگونى مانند "برچيدن مالكيت خصوصى"، "تغييرات اساسى در سيستم راى گيرى" و "املاى ساده و اصلاح الفباى زبان انگليسى" پشتيباني مى كرد و به همين دليل، از محبوبيت زيادى در انگليس برخوردار بود. او در مقاله هاي خود، درباره ي برابرى درآمدها بحث مى كرد و خواهان تقسيم دادگرانه ي زمين و سرمايه بود. جرج بر اين باور بود كه مالكيت، دزدى است و همچون "كارل ماركس" احساس مى كرد كه سرمايه دارى به گونه اي ژرف دچار كم و كاست شده و مانند گذشته نيست. اما برخلاف ماركس، او اصلاحات تدريجى را بر انقلاب ترجيح مى داد. شاو در يكى از مقاله هايي كه در سال ۱۸۹۷ نوشت، پيش بينى كرد كه "سوسياليسم"، به رنج و اندوه قوانين عمومى و مديريت عمومى پارلمانها، كليساها، شهرداريها، انجمنها و هيات مديره هاى مدارس و... دچار خواهد شد. 
وي در اين دوران، رمانهای زيادي نوشت، اما هیچ يك از آنها موفقیت چندانی به دست نیاورد. از آن پس، در زمينه ي كارهاي هنري به فعاليت پرداخت كه از آن جمله می توان به نمایشنامه های "انسان و برتر از انسان" (1905) و اثر حماسی "بازگشت به ماتوسلا" (1921) اشاره داشت. وي همچنين باور خود را به واژه ي انقلابی "نیروی زندگی" بيان نمود و به واسطه ي آن، در شمار بزرگترین شخصیتهای قرن قرار گرفت. از ديگر آثار او می توان به نمايشنامه ي "سلاحها و انسانها" که در سال 1894 چاپ شد و همچنین "کاندیدا"، "باربارای بزرگ" و "پیگ مالون" - كه در آن، مسئله ي پوچی را به گونه اي پيچيده و کامل شرح داده است - اشاره نمود.
مشهورترين نمايشنامه ي او "پيگ مالون" (۱۹۱۳)، به زندگى دخترى اهل "كاكنى" (بخش صنعتى لندن) مى پردازد كه با كمك يك آموزگار خصوصى، به بانويى ممتاز تبديل مى شود. اين نمايشنامه به گونه اي دقيق، يك قرن پس از تولد شاو، به صورت نمايش موزيكالي به نام "بانوى بى شيله و پيله من" بر روى صحنه رفت.
"برنارد شاو" در سال ۱۸۹۲، نخستين نمايشنامه ي خود را با نام "خانه ي بيوه مردها" نوشت. اين نمايش درباره ي بدرفتاري صاحب خانه هاى بى مروت بود. كسانى كه مخالف سياست هاى جرج بودند، وحشيانه به او تاختند. شاو با متمركز شدن بر مسايل اجتماعى در آثار خود - آن هم در زمانى كه بيشتر نمايشنامه نويسان، دروغهاي احساسي مى نوشتند- انقلابى در تئاتر انگلستان به وجود آورد.
در سال ۱۸۹۸، جرج با "ولسى شارلوت پين تاونشند" ازدواج كرد. او در سال ۱۹۰۶ در روستاى "هرتفورد شاير" ساكن شد. شاو و همسرش به مدت چهل و پنج سال، زندگى شادي را در كنار هم گذراندند. با كمك پول و مديريت همسر شاو بود كه او توانست در عين اينكه بارها عاشق بازيگران زن شد، همچنان موفق بماند. او در همه‌ي اين سال ها رابطه اى مكاتبه اى با هنرپيشه ى بيوه به نام "پاتريك كمپبل" داشت كه داراي نقش كليدى در نمايشنامه‌ي "پيگماليون" بود.
جرج در نوشته هايش به دشواري هاي اخلاقى زمان خود مى پرداخت و در تلاش بود تا با استفاده از طنز و كنايه، هدف خود را بيان كند. بسيارى از بهترين آثار او مانند "بشر و فوق بشر" (۱۹۰۲)، "جزيره ي ديگر جان بول" (۱۹۰۴) و "ميجر باربارا" (۱۹۰۵) - كه داستان زنى آزاد در ارتش آزاديبخش، طي سالهاى كشمكش براى تساوى حقوق زنان و مردان است - از نظر فلسفى، بحث مسئوليت فردى و آزادى روانى و همچنين، رويارويى اين مفاهيم را با خواسته هاى اجتماعى نشان مى دهد. نمايشهاى شاو با مسائلى همچون مالكيت و حقوق زنان سر و كار دارد و در آنها تاكيد مى شود كه سوسياليسم مى تواند دشواري هاي به وجود آمده از سوي سرمايه دارى را از ميان بردارد.
شاو با نمايشنامه ي "ژاندارك مقدس" ( (۱۹۲۳كه شاهكار او به شمار مي رود، به ظرافتهاى هنرمندانه ي هم سن و سال هايش وفادار ماند. ناگهان او را "شكسپير دوم" ناميدند و ادعا كردند كه انقلابى در تئاتر ايستاى بريتانيا به وجود آورده است. اين نمايش براساس زندگى "ژاندارك" نوشته شده و شاو، او را نه قهرمان يا كشته شده در راه خدا، بلكه زن جوان كله شقى تصوير كرده بود كه از ارتباط جنسى دورى مى كرد و روحى عجيب و غريب داشت. جالب اينكه، شاو قضاوت هايش را با گونه اي احساس همدردى همراه مى كرد. اين نمايش چهار سال پس از آنكه ژاندارك، مقدس ناميده شده بود، به رشته ي تحرير درآمد و نخستين بار در سال ۱۹۲۳ در نيويورك و يك سال بعد، در لندن به روى صحنه رفت و براى شاو جايزه ي نوبل سال ۱۹۲۵ را به ارمغان آورد. 
جرج برنارد شاو در هجدهم نوامبر سال 1926 رسما بيان داشت که جایزه ي ادبی نوبل سال 1925 را براي داستان خود نمی پذیرد. او در عين پذيرش نشان افتخار، از دريافت جايزه نقدى خوددارى كرد و در اين ارتباط گفت: 
"این پول از فروش مواد منفجره به دست می آید که در کارخانه های مهندس نوبل تولید می شود. بیشتر این مواد در کشتار مردم بکار می رود و یک "انسان" چنین پولی را برای ادامه ي حیات خود دریافت نمی کند."
وي اندكي پس از جنگ جهانی اول، علاوه بر ستايش "استالین"، به ستایش "موسیلینی" هم پرداخت و چنین بیان داشت که نیروی زندگی را در آنها مشاهده كرده است.
جرج، پنج رمان نوشت كه هيچ يك مورد پذيرش قرار نگرفت، تا اينكه نخستين موفقيت خود را به عنوان يك منتقد موسيقي در روزنامه ي "استار" به دست آورد. او در سال 1895، منتقد آثار در نشريه ي "مرور شنبه" شد و اين نخستين گام پيشرفت او به سوي يك نمايشنامه نويس تمام وقت بود. 
نخستين نمايشنامه ي موفق وي، "كانديدا" بود كه در سال 1898 به روي صحنه رفت و پس از آن، به نوشتن مجموعه اي از كلاسيك هاي كمدي روي آورد كه عبارتند از : 
"مرد و اسلحه" (1898)، "حرفه ي خانم وارن" (1898)، "انسان و ابر انسان" (1902)، "سزار و كلئوپاترا" (1901) و "سرگرد بار بارا" (1905).
شاو تا زمان مرگش نه تنها در بريتانيا كه در تمام جهان، چهره ي برجسته اي به شمار مي رفت و طنز "آيرونيك" (طعنه آميز) او عبارت "طنز شاوگون" را وارد زبان كرد. برخي ديگر از آثار شاو بر اين پايه اند :
"مرد سرنوشت" (1897) ،"هرگز نخواهي گفت" (1898)، "ترديد پزشك" (1906)، "مزرعه ي سيب" (1929)، "بدترين تبهكاري هاي آندروكلس و شير پيگ مالون" و "دختر سياه پوست در جستجوي خداوند."
شاو از جمله نويسندگاني بود كه مي توانست هر دو روي سكه را ببيند و مي خواست چيزهاي تكان دهنده اي بگويد تا مردم را به انديشيدن وادار كند؛ از اين رو نمايشنامه هايش سرشار از روح جنبش بود. او در زندگي همواره انديشه هاي نويني داشت و هرگز در پي پذيرفتن و قرار گرفتن در قالبهاي قراردادي نبود. وي در سال 1925 به دليل مجموعه آثارش، جايزه ي نوبل ادبيات را از آن خود كرد.
رويهم رفته، شاو در تمام عمرش، شصت و پنج نمايشنامه نوشت و تا نود سالگى هم بدون هيچ گونه فراز و نشيب به كار خود ادامه داد. وي در كنار نمايشنامه هاى بسيار توانا، مهارت ويژه اي هم در نامه نگارى داشت؛ به گونه اي كه در طول عمرش، حدود دويست و پنجاه هزار نامه نوشت. جرج، نگاه نكته سنجى به همه چيز داشت و هرگز از اظهار نظر دوري نمى كرد. سرانجام، او نه تنها به عنوان يك نويسنده، بلكه به عنوان يك شخصيت با نقطه نظرهاى اجتماعى نام آور شد. شاو با طنز خشم آلود و روح احترام پذيرش، همگان را تحت تاثير قرار مى داد. روزنامه نگار جواني در جشن تولد نود سالگى شاو، آرزو كرده بود كه بتواند در جشن صد سالگى هم با او گفتگو كند، اما شاو پاسخ داده بود : 
"نمى فهمم چرا اين پيشامد نبايد رخ بدهد؛ من به اندازه ي كافى از تندرستي برخوردارم."
شاو حتى تا آخرين ماههاى زندگى، از نوشتن و فعاليتهاى سياسى دست نكشيد. وي در دوم نوامبر سال ۱۹۵۰ و در سن نود و چهار سالگى، در "هرتفورد شاير" درگذشت. جرج در بین مردم چنان شهرت و اعتباري داشت که همگان مرگ او را چون مرگ "متوشالح" - کاهن بزرگ یهود که به روایت کتاب مقدس 969 سال عمر کرد - می پنداشتند.
برنارد شاو یکی از برترین نقادان موسیقی و تئاتر نسل خود به شمار مي رود. از او به ‌عنوان تواناترين نمایشنامه نویس بریتانیایی پس از "شکسپیر" و نافذترین رساله‌نویس پس از "جاناتان سوییفت"، هجونویس ایرلندی نيز یاد می کنند. 
 
برگرفته از :
 
http://old.tebyan.net
http://fa.wikipedia.org
http://boghalamo.persianblog.ir/post/417
http://www.tabadolnazar.com
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 19:38 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه جبران خليل جبران

بازديد: 189

جبران خليل جبران
نويسنده و انديشمند لبناني ( 1883-1931 )

"جبران خليل جبران" در ششم ژانویه‌ي سال ۱۸۸۳، در خانواده‌ای مسیحی مارونی (منسوب به مارون قدیس) که به خلیل جبران شهرت داشتند، در "البشری"، ناحیه‌ای کوهستانی در شمال لبنان به دنیا آمد. مادرش "کامله رحمه" زنی هنرمند بود كه در سی سالگي، جبران را از شوهر سوم خود، "خلیل جبران" به دنیا آورد. شوهرش مردی بی‌مسئولیت بود و خانواده را به گرداب تهيدستي کشاند. جبران خلیل یک برادر ناتنی به نام "پیتر"، شش سال بزرگتر از خود و دو خواهر کوچکتر به نامهای "ماریانه" و "سلطانه" داشت که در همه‌ي زندگي به آنها وابسته بود. از آنجا که جبران در تهيدستي بزرگ ‌شد، از دانش رسمی بی‌بهره ماند و آموزش ‌هایش محدود به ديدارهاي منظم [ =به‌سامان ] با یک کشیش روستایی بود که او را با اصول مذهب و انجیل و زبانهای سوری و عربی آشنا کرد. جبران هشت ساله بود که پدرش به دليل پرداخت نكردن مالیات به زندان افتاد و حکومت عثمانی، همه‌ي اموالشان را گرفت و خانواده را آواره کرد. سرانجام مادر جبران برآن شد تا با خانواده‌اش به آمریکا کوچ کند. در ۲۵ ژوئن سال ۱۸۹۵، جبران در دوازده سالگی با مادر، برادر و دو خواهرش، لبنان را ترک و به ایالات متحده آمریکا رفت و در بوستون ساکن شد.
پدر بدخوي جبران كه در آن زمان از زندان آزاد شده بود، مخالف سفر به آمریکا بود، در نتیجه همان جا در لبنان ماند و به خانواده‌ي خود نپيوست.
جبران در "بوستون" به مدرسه رفت و هوش و ذکاوت بالایی را از خود نشان داد و در دوازده سالگی، یادگیری زبان انگلیسی را آغاز کرد.  
اواخر سال 1896 بود که "دینسون هاوس"، بنيادگزار مرکز هنری "بوستون" به كمك یکی از دوستانش با جبران آشنا شد و از او خواست که وارد مرکز آفرينش‌هاي هنری او شود.
 ولي جبران یک سال پس از آن به زادگاه خود در لبنان بازگشت، تا دانش‌آموختگي را به زبان عربی در کشورش ادامه دهد. وي در آنجا به دبیرستان رفت و آغاز به خواندن دانش اخلاق و مذهب کرد.
جبران در آمریکا به نگارگری پرداخت و در سال ۱۹۰۸ وارد فرهنگستان هنرهای عالی در پاریس شد و به مدت سه سال زیر نظر تندیسگر سرشناس، "اگوست رودن" درس خواند. رودن برای جبران، آینده‌ي درخشان و تابناکی را پیش‌بینی نمود. زنان دیگری نیز در آينده وارد زندگی جبران شدند که از همه مهمتر، ‌مي‌توان به خانم "مری هسکل" و "شارلوت تیلر" اشاره نمود. این دو زن، بويژه خانم "هسکل"، شاید بیشترین كارآيي را در زندگی فرهنگی، هنری و حتی اقتصادی جبران داشته‌اند. 
جبران در سال ۱۸۹۸ وارد بیروت شد و به "مدرسه الحکمه" رفت. وي در این دوره، کتاب مقدس را به زبان عربی خواند و با دوستش "یوسف حواییک"، نشريه‌اي به نام "المناره" منتشر کرد که حاوی نوشته‌های آن دو و نقاشی‌های جبران بود.
وي در نوزده سالگی، دوباره راهی "بوستون" شد و پیوند عاطفی شدیدی با یک دختر سراينده به نام "ژوزفین پی بادی" که دارايي سرشاری از ذوق و فرهنگ داشت، پیدا کرد، ولي در همان زمان بود که مادر، خواهر و برادر ناتنی‌اش بر اثر بیماری سل از دنیا رفتند. 
"ماری هسکل"، مدير مدارس بوستون بود که مسئوليت پشتيباني از جبران را پذيرفت و او را دوباره راهی مدرسه کرد. 
جبران از همان زمان نوجوانی، به میدان هنر و شعر و نویسندگی گام نهاد. در پانزده سالگی، مدیر گاهنامه‌ي "الحقیقة" شد و در شانزده سالگی، نخستین سروده‌ي او در روزنامه‌ي "جبل" به چاپ رسيد و در هفده سالگی، چهره‌ي بزرگانی چون "عطار" و "ابن سینا" و "ابن خلدون" و برخی دیگر از حکما و نویسندگان پیشین را نقش كرد. او پس از پایان دانش آموختگي رسمی خود، برای تکمیل هنر نقاشی به پاریس رفت و طی دو سال سكونت در فرانسه، افزون بر آشنایی با مكتب‌هاي گوناگون هنر نقاشی، کتابی با عنوان "الارواح المتمردة" (روان‌های سرکش) نوشت و در "بیروت" به چاپ رساند.
جبران در سال 1905، چكيده‌اي از نوشتارهاي خود را در مورد موسیقی در روزنامه "المهاجیر" چاپ کرد. پس از آن، مجموعه‌ای از سروده‌هاي خود را در کتابی عربی زبان با عنوان "گریه، خنده و توفان ها" منتشر نمود که این کتاب به تازگي با نام "رویا (منظره)، توفان و محبوب" به زبان انگلیسی برگردان شده است.
در سال 1906، جبران، کتاب "spirit Brides" خود را که دربرگيرنده‌ي داستانهای کوتاه بود، به چاپ رساند و یک سال پس از آن، دومین سری از همین مجموعه را با عنوان "spirits Rebellious"  در دسترس خوانندگانش قرار داد. او كه در این زمان در پاریس سرگرم یادگیری نقاشی بود، پس از چند سال آموزش در فرانسه، دوباره به بوستون سفر کرد.
جبران در سي و پنج سالگی، نخستين کتاب انگلیسی زبان خود را به پایان رساند و با نام "مرد دیوانه" در دسترس جانبداران خود نهاد.
زماني كه اخبار ناگوار از مرگ خواهر و برادر جوان و بیماری مادر به او رسید، به میهن بازگشت و پس از دو سال سكونت در ميهن، باز سفری به پاریس کرد تا از هنرمندان آن سرزمين، بويژه "رودن"، لطائف فنون صورتگری را بیاموزد. 
"رودن"، كه سروده و نقاشی را در جبران به کمال یافت، او را با "ویلیام بلیک"، سراينده و نقاش انگلیس در قرن هجدهم بیشتر آشنا کرد و نام "ویلیام بلیک قرن" را بر جبران خليل جبران نهاد. 
جبران در این سفر، با بزرگانی چون "روستاند"، "دبوسی" و "مترلینگ" آشنا شد و از ذوق و اندیشه‌ي آنان، بهره‌های فراوان برد
جبران در سال ۱۹۱۰، بار دیگر به آمریکا رفت و در نیویورک در خیابان دهم دفتری را بنا نهاد کرد که سالها مكان گردهمايي نویسندگان و سرايندگان و هنرمندان عرب و دوستان و شیفتگان آمریکایی او بود. بهترین و پخته ‌ترین سروده‌ها و نقاشی‌هاي او در این دوران بیست و یک ساله‌ي سكونت در آمریکا شکل گرفت و به صورت کتابها و نمایشگاههای گوناگون به جهانیان نمايش داده شد و جبران را در زمانی کوتاه به اوج نام‌آوري رساند. 
وي در اين سال، گنجينه‌ي "آن سوی خیال" را منتشر کرد. "بالهای شکسته"، تنها داستان بلند او در مورد عشق، در سال 1912 در نیویورک به زبان عربی چاپ شد. 
با وجود همه‌ي این نوشته‌ها و تلاش‌‌های هنری، هنوز موقعیت جبران به عنوان یک نویسنده در جامعه پابرجا نشده بود، تا اینکه در سال 1923 با انتشار کتاب "پیامبر" و پيشباز فراوانی که در سراسر دنیا از این كار شد، او موقعیت هنری خود را بر جاي داشت. در همین سال بود که "مری هسکل" – زنی که جبران، رابطه‌ي عاطفی ژرفي با او داشت – به "جورجیای" آمریکا سفر کرد تا به طور كامل، از زندگی جبران بيرون رود. دیگر نام جبران خلیل جبران برای همه‌ي مردم دنیا شناخته شده بود و او همچنان به نویسندگی خود ادامه می‌داد.
از جبران رويهم رفته شانزده کتاب به زبانهای عربی و انگلیسی بر جا مانده ‌است که به ترتیب سال انتشار بر اين پايه ‌اند :
 
الف - به زبان عربی:
۱. موسیقی (۱۹۰۵م.) ۲. عروسان دشت (۱۹۰۶م.) ۳. ارواح سرکش (۱۹۰۸م.) ۴. اشک و لبخند ۵. بالهای شکسته ۶. کاروانها و توفانها ۷. نوگفته‌ها و نکته‌ها
 
ب - به زبان انگلیسی:
۸. دیوانه ۹. نامه‌ها ۱۰. ماسه و کف ۱۱. پیشتاز ۱۲. خدایان زمین ۱۳. سرگردان ۱۴. مسیح، فرزند انسان ۱۵. پیامبر ۱۶. باغ پیامبر
در سال ۱۹۳۱، ندایی آسمانی جبران را به بازگشت فراخواند. سفینه‌ای از جهان غیب در رسید و جان شیفته‌ي او را در ساحل جدايي در برگرفت و جسم شریفش را نیز که تنگ‌چشمان دور از مسیح، شایسته‌ي دفن در جوار کلیسا نمی‌دیدند، بنابر وصیت [ =سپارش ] جبران، سفینه‌ي دیگری به زادگاهش بازآورد و به خاک "البشری" دوست داشتني‌‌اش سپرد.
 
برگرفته از :
http://fa.wikipedia.org
http://sangam.blogfa.com
http://p30city.net
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 19:37 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 159

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس