باز نویسی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت

باز نویسی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت
حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت
باز نویسی انشا در مورد سگی بر لب جوی استخوانی یافت
پایه ی دهم-درس اول-صفحه ی ۲۵-حکایت
«سگی بر لب جوی،استخوانی یافت.چندان که در دهان گرفت.عکس ان را بدید.پنداشت که دیگری است.به شره (طمع)دهان باز کرد تا ان را نیز از روی اب برگیرد.انچه در دهان بود به باد داد»کلیله و دمنه
سگی گرسنه در حال جستجوی غذا بود که ناگههان بر لب جوی اب استخوانی پیداکرد .زمانی که استخوان را بر دهان گرفت تصویر نعکس شده از خود را در اب دید و فکر کرد که سگی دیگر نیز استخونی بر دهان دارد.
طمع کرد تا ان استخوان را نیز صاحب شود اما همین که دهان باز کردتا استخوان را از سگ بگیرد ،استخوانی که در دهان خودش بود فتاد و در جوی اب شناور شد و در مسیر اب حرکت کرد و رفت و اینچنین سگ هم استخوان و غذای خود را از دست دادو همان استخوانی که به ظاهر در تصویر اب بود.
ازاین حکایت نتیجه می گیریم که باید فرصت های زندگی را غنیمت بشماریم و با حرص و طمع مال و غذای بیشتز از هر چه که داریم نگذریم و ان را از دست ندهیم.
زیرا که از قدیم گفته اند شانس و فرصت تنها یکبار در خانه را می زند.بهتر است که از همان به درستی استفاده کنید و دندان طمع را بکشید زیرا که عاقبتی هم چون سگ داستان پیش رویه مااست.هر انچه که داریم را نیز از دست می دهیم.
حکایت نگاری برای داستان سگی که بر لب جوی استخوانی یافت
مقدمه : طمع، چیزی که هر انسانی دارد چه کم و چه زیاد، طمعی که می تواند ارامش تو را سلب کند و زندگی را از تو بگیرد و حتی داشته هایی که داری هم از دست بدهی .
بدنه : در روزی از روز های گرم تابستانی سگی پیر و خسته به سمت رودخانه ای راه میرفت و در راه با میوه های رنگارنگ روبرو می شد و گویی تشنه تر و گرسنه تر میشدو میخاست از اب رودخانه بخورد ، چون خسته بود و تشنه و چوپان بسیار از او کار کشیده بود؛ حال دیگر رمقی در بدن خود نداشت و له له میزد. شروع به ای خوردن کرد و در حال نوشیدن جرعه ای اب بود که استخوانی پیدا کرد و سریع ان را به دندان گرفت و تصویر خود را در اب دید و فکر کرد سگی دیگر و استخوانی دیگر است و به طمع استخوان در دهان سگ خیالیش، با تصویر خودش جنگید و استخوان خود را هم از دست داد و از دهانش به بیرون افتاد. استخوانی دیگر نصیب نشده بد که هیچ، استخوانی که داشت هم ب باد داد. و دیگر حسرت همان یک استخوان خودش هم به دلش ماند و با خود میگفت ای کاش طمع نمیکردم و به همان چیزی که داشتم قانع بودم که الان حداقل ان را داشتم.
نتیجه : زندگی همین است درست است که نباید به کم قانع بود و بلند پرواز بود اما زیاد بلند پرواز بودن م طمع داشتن هم خوب نیست زیرا می تواند دارابی تورا از تو بگیرد ؛ گاهی وقتا به طمع چیزیبهتر، مال خود را از دست می دهیم و در انتها میبینیم که هیچکدام را نداریم و ان موقع است که میفهمیم کاش تا این حد طمع کار نبودیم و به همان کم خود قانع بودیم و با احتیاط به دنبال رویاهایمان میرفتیم.
ساده نویسی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت مقدمه بدنه نتیجه
مقدمه : یکی از تفاوت های انسان با سایر موجودات در این است که انسان به دنبال بی نهایت است و وجود او در جست و جوی سرچشمه ای است که هرگز تمام نمیشود و روز به روز به آن افزوده میگردد.
بدنه : روزی سگی استخوانی بر دهن گرفته بود و از کنار رودخانه ای عبور میکرد. ناگهان عکس خود را در آب رودخانه دید. گمان کرد استخوان دیگری در آب است؛ خواست آن استخوان را بگیرد اما استخوان خود را نیز از دست داد.
حکایت این سگ حکایت خیلی از ما انسان هاست که قدر داشته های خویش را ندامنسته و در جستجوی چیزی برتر هستیم غافل از آنکه دارایی های خود را در این راه قربانی خواهیم کرد. متاسفانه زمانی حقیقت موضوع را در می یابیم که کار از کار گذشته و نه آنچه در طلبش بوده ایم را به دست آورده ایم و نه آنچه داشته ایم را حفظ کده ایم.
نتیجه گیری : هنگامی که طمع را از وجود خویش دور سازیم آنگاه زندگی را با عینک های زیباتری مشاهده میکنیم و بیشتر از همین چند روز عمر اندک مان لذت می بریم. به یاد داشته باشیدم که حضرت امیر المومنین از تمام دنیا به قرصی نان و یک دست لباس قناعت می کردند. هرچند ما نمیتوانیم مانند ایشان باشیم اما می بایست سعی کنیم حد الامکان خود را به ایشان نزدیک نماییم.
معنی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت
سگی برای خوردن آب به طرف چشمه ای رفت و هنگامی که به آن جا رسید یک استخوان پیدا کرد. سگ به طرف استخوان رفت و آن را به دندان گرفت و مشغول خورد استخوان بود و از خوردن آن بسیار لذت می برد، که سگی را که او نیز استخوانی را نوش جان می کرد در آب چشمه دید. سگ بسیار طمع کار بود و همه چیز را برای خویش می خواست و به همین دلیل خواست تا استخوان را از آن سگ درون آب بگیرد و از آن خود کرد به همین دلیل وقتی شروع به پارس کردن کرد استخوان از دهانش به درون آب افتاد و آن استخوان را نیز از دست داد. نه استخوانی اضافه تر نصیبش شد و نه استخوانش برایش ماند تا از آن لذت ببرد.
توجه :
برای دیدن سایر ضرب المثل ها و حکایت ها بر روی لینک های زیر کلیک کنید :
نظر هم یادتون نره
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 19 بهمن 1398 ساعت: 20:38 منتشر شده است
برچسب ها : انشا با موضوع سگی بر لب جوی استخوانی یافت,باز بینی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت,باز نویسی جدید حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت,باز نویسی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت,باز نویسی حکایت سگی بر لب جوی،استخوانی یافت,چندان که در دهان گرفت,باز نویسی سگی بر لب جوی استخوانی یافت,غیر تکراری بازنویسی انشا با موضوع سگی بر لب جوی استخوانی یافت,بازنویسی انشا سگی بر لب جوی استخوانی یافت,بازنویسی جدید حکایت در مورد سگی بر لب جوی استخوانی یافت,بازنویسی حکایت با موضوع سگی بر لب جوی استخوانی یافت,بازنویسی حکایت پایه دهم صفحه 25,بازنویسی حکایت در باره سگی بر لب جوی استخوانی یافت,بازنویسی حکایت درباره سگی بر لب جوی استخوانی یافت,