
بازنویسی حکایت روزی در فصل بهاران باجمعی از دوستداران
پایه ی هفتم-درس دوم-صفحه ی ۳۶-بازنویسی حکایت روزی در فصل بهاران
باز نویسی حکایت روزی در فصل بهاران ۲۴مهر ۹۶
کتاب مهارت های نوشتاری باز نویسی حکایت روزی در فصل بهاران
«روزی در فصل بهاران باجمعی از دوستداران به هوای گشت و تماشای صحرا و دشت ،بیرون رفتیم،چون درجایی خرم جای گرفتیم و سفره انداختیم،سگی از دور دید و خود را نزدیک ما رسانید،یکی از دوستان ،پاره سنگی برداشت و ان چنان که نان پیش سگ اندازند و پیش وی انداخت ،سگ سنگ را بوی کرد و بی توقف بازگشت.سگ را صدا کردند اما التفات نکرد.یکی از انان گفت :می دانید که این سگ چه گفت؟گفت:این بدبختان از بخیلی و گرسنگی سنگ می خورند.ازخوان و سفره ایشان چه توقع می توان داشت»
باز نویسی انشا:
روزی در فصل بهار با عده ایی از دوستان تصمیم گرفتیم که برای گشت و گذار و هوا خوری و تماشای سبزه زار و صحرا و جنگل به بیرون از خانه برویم.در یه جایه سرسبز وخوش اب و هوا ماندیم وزیرانداز و سفره ی غذای خود را پهن کردیم و نشستیم.سگی از دور مارادید و به سمت ماامد تا که شاید بههو غذایی بدهیم و از گرسنگی ان را نجات دهیم.یکی از دوستان که در جمع ما نشسته بود تکه سنگی رااز زمین برداشت و مانند نانی که جلوی سگ بیندازد به طرف سگ انداخت،سگ جلو امد و سنگ رابو کرد و زمانی که متوجه شدغذا نیست و سنگ است خیلی سریع راه امده را بازگشت.دوستانم دوباره دوباره سگ را صدا زدند اما سگ توجه ایی نکرد و به راه خود ادامه داد.یکی دیگراز دوستان که این ماجرا را دیده بود گفت:ایا متوجه ی برخورد سگ شده اید و دانستید که سگ به ما چه چیزی را گفت؟همگی گفتند:نه متوجه نشدیم!ان مرد گفت:ان سگ باخود گفت این مرد ادم ها بدبختانی هستند که از خیسی و گرسنگی به جای غذا سنگ می خورند و از سفره و غذای ان ها هیچ توقعی نمی توان داشت.
جامی-بهارستان
بازنویسی به زبان دیگر :
در یک روز جمعه، به همراه خانواده عمو و عمه ام به تفریح و گردش رفتیم.
فصل بهار بود و همه جا سرسبز و پر از گل ها و گیاهان زیبا و خوشبو بود.
در قسمتی از دشت، مزرعه هایی وجود داشت که در آنها کلم، بادمجان و سبزی کاشته شده بود.
زیر اندازها را زیر یک درخت نارون بزرگ پهن کردیم و نشستیم.
چند دقیقه بعد، ما بچه ها مشغول بازی شدیم. بعد از مدتی پدرم منقل کباب را آورد و دست به کار شد.
جوجه ها را کباب کرد و روی سفره گذاشت.
من و پسرعمویم که صبحانه نخورده بودیم، انگار از قحطی آمده بودیم، تندتند غذا میخوردیم.
مادرم با دست، سگی را که از دور به طرفمان می آمد به ما نشان داد.
سگ قهوه ای که پایش شکسته بود، لنگ لنگان به ما نزدیک و نزدیک تر می شد.
حتما بوی کباب را احساس کرده بود. پسرعمویم میلاد که حتی از استخوانها هم نمی گذشت، سنگی به طرف سگ پرتاب کرد.
سگ به طرف سنگ رفت و آن را بویید.
وقتی فهمید که سنگ است، رفت و از ما دور شد.
عمو حسن که از کار میلاد ناراحت شده بود، برای سگ سوت زد که برگردد ولی سگ که حسابی ناامید شده بود، برنگشت.
عمو به میلاد گفت: می دانی سگ بیچاره چرا رفت؟
برای اینکه با خودش گفت: حتما این بیچاره ها از گرسنگی سنگ می خورند. پس من چه توقعی از آنها می توانم داشته باشم؟
بازنویسی سوم :
در یکی از روزهای فصل بهار که هوا آفتابی و نسبتا خنک بود با تعدادی از دوستان برنامه ریزی کردیم تا برای تفریح به طبیعت برویم .
هر کس برای مکان ، پیشنهادی می داد و سرانجام قرار بر این شد که در کنار چشمه ای که از کوهی جاری بود اسکان کنیم .
صبح زود راه افتادیم و از تماشای زیبایی های طبیعت بهاری لذت می بردیم . بعد از چند ساعت به مکان مورد نظرمان رسیدیم و توقف کردیم .
در آنجا زیر انداز انداختیم و بالشت و خوراکی ها و غذای ظهر را از ماشین بیرون آوردیم .
همگی مشغول خوردن تخمه بودیم که سگی را از دور دیدیم که داشت به ما نزدیک و نزدیک تر می شد .
سگ در فاصله ی چند متری از ما ایستاد و بدون اینکه کار دیگری کند فقط خوردن ما را تماشا می کرد .
یکی از رفقا سنگی را از زمین برداشت و به طرف سگ پرتاب کرد . سگ خم شد و سنگ را بو کرد و وقتی متوجه شد که سنگ است از ما فاصله گرفت و دور شد .
آن رفیق سگ را صدا می زد ولی سگ بدون توجه راه بازگشت را می پیمود .
دوست دیگر گفت : می دانی چرا سگ دیگر توجهی نکرد و با خود چه گفته است ؟
گفت : سگ پیش خود گفته است این ها بدبختانی هستند که از گرسنگی سنگ می خورند من چگونه می توانم از آن ها توقع غذا داشته باشم .
توجه :
برای دیدن سایر ضرب المثل ها و حکایت ها بر روی لینک های زیر کلیک کنید :
نظر هم یادتون نره
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 بهمن 1398 ساعت: 14:27 منتشر شده است
برچسب ها : انشا جالب در مورد روزی در فصل بهاران,انشا در مورد روزی در فصل بهاران,انشا روزی در فصل بهاران,انشا زیبا در مورد روزی در فصل بهاران,انشا طنز در مورد روزی در فصل بهاران,انشا غیر تکراری در مورد روزی در فصل بهاران,انشاء روزی در فصل بهاران,باز بینی حکایت روزی در فصل بهاران,باز سازی انشا روزی در فصل بهاران,باز نویسی انشاء باز نویسی حکایت در باره روزی در فصل بهاران,باز نویسی حکایت روزی در فصل بهاران,بازسازی حکایت روزی در فصل بهاران بازنویسی,حکایت در مورد روزی در فصل بهاران,بازنویسی حکایت درباره روزی در فصل بهاران,بازنویسی حکایت روزی در فصل بهاران,باجمعی از دوستداران بازنویسی حکایت روزی در فصل بهاران,طنز بازنویسی طنز حکایت روزی در فصل بهاران,