
o درسنامه آموزشی و پاسخ فعالیت های فارسی چهارم درس 12دوازدهم اتّفاق ساده
کلمات درس اتفاق ساده فارسی چهارم
شوق:شور و نشاط
بالین:بستر
سطر:خط
معالجه:درمان
شبنم:ژاله
اندک اندک:کم کم
آرام:آهسته
برخاست:بلند شد
غلامان:خدمتکاران
اتفاق:رویداد
سراسیمه:آشفته و پریشان تورا احظار کرده
اند:ازتوخواسسته اند آن جا حاضرشوی
اهداف درس دوازدهم فارسی چهارم ابتدایی اتّفاق ساده
1) تقویت مهارت خواندن شعر با رعایت لحن
2) بهبود سواد خواندن و درک متن
3) آشنایی با نحوهٔ نقل رویدادهای قصّه
4) تثبیت یادگیری ابزارهای انسجام متن
6) آشنایی با گسترش گروه اسمی در جمله
7) آشنایی با بند مقدّمه
معنی شعر :
آن روز شیشهها را باران و برف میشست |
|
من مشق مینوشتم پروانه ظرف میشست |
آن روز باران و برف شیشهها را شست من در حال نوشتن تکالیفم بودم و خواهرم پروانه ظرف میشست.
وقتی که نامهات را مادر برای ما خواند |
|
باران پشت شیشه آرام و بی صدا ماند |
وقتی مادر نامهٔ تو را میخواند تا گوش کنیم حتی باران نیز آرام شد تا او هم صدای مادر را بشنود.
در آن نوشته بودی حال تو خوبِ خوب است |
|
گفتی که سنگر ما در جبهه جنوب است |
در نامه نوشته بودی که حال تو بسیار خوب است و گفته بودی در جبهههای جنوب هستی.
گفتی که ما همیشه در سایهٔ خداییم |
|
گفتی که ما قرار است این روزها بیاییم |
در نامهات گفتی که خدا همیشه مراقب ماست و خبر دادی که به زودی پیش ما خواهی آمد.
از شوق سطر آخر مادر بلند خندید |
|
چشمان مهربانش برقی زد و درخشید |
از شنیدن خبر آمدنت مادر بسیار خوشحال شد و برق شادی در چشمانش موج میزد.
یک قطره شبنم از گل بر روی برگ غلتید |
|
یگ قطره روی شیشه مثل تگرگ غلتید |
شبنم از گل به روی برگ افتاد و قطرهٔ باران روی شیشهٔ پنجره مثل تگرگ به پایین آمد.
یک قطره از دل من بر روی دفتر افتاد |
|
یک اتفاق ساده در چشم مادر افتاد |
من هم از شادی اشک ریختم و اشکم روی دفتر چکید و این را مادرم دید و اشک در چشمان او هم جمع شد.
باران پشت شیشه آمد به خانه ما |
|
آرام دست خود را میزد به شانهٔ ما |
صدای باران باز شنیده شد که انگار میخواست ما را دلداری دهد.
قیصر امین پور
درست و نادرست (صفحهٔ 96 کتاب درسی)
1- نامه از جبههٔ جنوب آمده بود. درست
2- مادر از شدّت ناراحتی به گریه افتاد. نادرست
درک مطلب (صفحهٔ 97 کتاب درسی)
1- نویسندهٔ نامه که بود؟ پدر خانواده
2- چه موضوعی در نامه، باعث خوشحالی مادر شد؟ آمدن پدر
3- در بخش زیر منظور از «قطره» چیست؟ اشک
«یک قطره از دل من بر روی دفتر افتاد»
4- چرا وقتی مادر نامه میخواند، باران آرام و بی صدا ماند؟ زیرا باران هم میخواست اخبار مربوط به پدر را بشنود.
دانش زبانی (صفحهٔ 97 کتاب درسی)
- جملههای زیر را بخوانید.
- برادرم آمد. - معلّم رفت.
- برادر خوبم آمد . - معلّم مهربان رفت.
حالا به نمودار جملهها دقّت کنید. در گروه گفتوگو کنید و به پرسش زیر پاسخ دهید.
- این جملهها چه تفاوتی با هم دارند؟
کلمههای «خوب و مهربان» دربارهٔ اسم قبل از خود توضیح میدهند.
بخوان و بیندیش
دوست بچّههای خوب
او مثل خیلی از پدربزرگها مهربان و صمیمی بود؛ آن قدر که دوست داشتی ساعتها کنارش بنشینی تا برایت قصّه بگوید و تو فقط گوش کنی. وقتی میخندید، چهرهاش مهربان میشد. نگاهت گره میخورد به لبهای پیرمرد و او تو را با خودش میبرد به سالها قبل به کوچه پس کوچههای محلّهٔ «خُرّمشاه» که دوران کودکی خود را آنجا گذرانده بود. سالهای زیادی از آن دوران گذشته است.
اکنون از زبان وی میخوانیم که میگوید: «محلّ تولّد من، آبادی خرّمشاه در حومهٔ شهر یزد است. به دلایلی مدرسه نرفتم و مختصر خواندن و نوشتن را از پدرم یاد گرفتم. مادربزرگم نیز قرآن را یادم داد. به خواندن کتاب بسیار علاقه داشتم؛ امّا در خانه، چهار پنج جلد کتاب بیشتر نداشتیم. یادم هست، آن قدر آنها را خوانده بودم که حفظ شده بودم. خانوادهام از نظر مالی، وضع خوبی نداشتند؛ امّا من از کودکی به آن عادت کرده بودم و راضی بودم. با وجود این، یک بار در کودکی به خاطر فقر حسرت خوردم و آن زمانی بود که دیدم پسرخالهٔ پدرم که دوستم بود و هر دو، هشت ساله بودیم، چند جلد کتاب داشت که من هم خیلی دلم میخواست آن کتابها را داشته باشم. آن کتابها گلستان و بوستان سعدی بودند. گلستان را با اشتیاق فراوان ورق زدم. دیدم قصّه دارد و کلّی عکسهای قشنگ، چقدر دلم میخواست آن کتاب مال من بود. ظلمی از این بزرگتر نبود؛ آن بچّه که سواد نداشت، کتاب را داشت و من که سواد داشتم، آن را نداشتم. آن شب رفتم توی زیرزمین و ساعتها گریه کردم.
در نوجوانی برای کار به یزد رفتم و در آنجا به بنّایی مشغول شدم؛ سپس در یک کارگاه جوراببافی کار کردم. در تمام مدّتی که کار میکردم، هیچ وقت کتاب گلستان را فراموش نکردم؛ امّا پول کافی برای خریدن آن نداشتم. هیجده ساله بودم که صاحب جوراببافی، یک کتابفروشی باز کرد و من را از بین کارگرهای کارگاه انتخاب کرد و به کتابفروشی برد. وقتی به کتاب فروشی رفتم، گمان میکردم به بهشت رسیدهام؛ چقدر رؤیایی بود! قفسههای پر از کتاب! در آنجا گویی دوباره متولّد شدم و کتاب خواندن من آغاز شد. در کتاب فروشی فهمیدم که چقدر بیسوادم و برای رسیدن به دانایی بیشتر باید تا میتوانم کتاب بخوانم. به همین دلیل، فقط خواندم و خواندم و خواندم ...
سی و پنج ساله بودم که به فکر نوشتن قصّه برای کودکان افتادم. کتابهای زیادی خوانده بودم که داستانهای خوبی داشت؛ امّا زبان آنها کودکانه نبود. من آن داستانها را به زبان سادهتر نوشتم و به این ترتیب کتاب «قصّههای خوب برای بچّههای خوب» متولّد شد. حالا خیلی خوشحالم که بچّهها قصّههایم را میخوانند و از آنها لذّت میبرند. همیشه تنها دلخوشیام در زندگی، این بوده است که کتابهای جدیدی را که لازم داشتهام، بخرم و به خانه ببرم. اگر بدانم که یک هفتهٔ دیگر بیشتر زنده نیستم، تنها حسرتم این است که کتابهای نخواندهام، هنوز مانده است».
آیا میدانید نویسندهٔ کتاب «قصّههای خوب برای بچّههای خوب» کیست؟ در اینجا یکی از داستانهای این کتاب را میخوانیم.
دیدن خوبیها
روزی بود و روزگاری بود. حضرت عیسی (ع) با چند تن از یارانش از راهی میگذشت. به جایی رسیدند که لاشهٔ سگی افتاده بود؛ آن حضرت لحظهای ایستاد؛ کمی با خود اندیشید و به همراهانش گفت: «دربارهٔ آنچه میبینید، چه فکر میکنید؟»
همراهان نگاهی به یکدیگر کردند؛ امّا نمیدانستند که منظور ایشان چیست. یکی پاسخ داد: «اینکه فکر کردن نمیخواهد؛ لاشهٔ حیوانی است که مرده است!»
دیگری گفت: «چه منظرهٔ ناراحت کنندهای!»
شخص دیگر گفت: «چقدر زشت است».
نفر بعد گفت: «به آن نباید دست زد؛ ممکن است بیماریاش به ما سرایت کند».
یکی دیگر گفت:«وقتی هم زنده بود، تنش پاک نبود؛ حالا که مرده است، بدتر!»
آخِری هم گفت: «عجب بدجنس است! هنوز دهانش باز است؛ مثل اینکه میخواهد کسی را گاز بگیرد».
پس از اینکه هر یک از یاران چیزی گفت، آن حضرت فرمود: «ای دوستان! همهٔ اینها که دیدید و گفتید، درست است؛ امّا چیزهایی هم بود که شما ندیدید. این سگ تا زنده بود برای صاحبش حیوان باوفایی بود؛ خوب پاسبانی میکرد و دوست و دشمن را میشناخت؛ چه دندانهای سفیدی دارد ...؛ آری دوستان خوبم! با هر چه روبهرو میشوید، فقط بدیها و زشتیهایش را نبینید!»
درک و دریافت (صفحهٔ 101 کتاب درسی)
۱- مهمترین ویژگی نویسندهٔ کتاب «قصّههای خوب برای بچّههای خوب» را بیان کنید. علاقه بسیار زیاد او به خواندن و مطالعه و داشتن پشتکار
۲- چرا از نظر شخصیت اصلی متن، کتابفروشی مانند بهشت بود؟ زیرا کتاب برای او با ارزشترین چیز در دنیا بود و هرگز پول کافی برای داشتن کتابهای زیاد نداشت پس کتاب فروشی برای او مانند بهشت بود.
۳- از نظر شما کتاب فروشی مانند چیست؟ مانند سیارهٔ جدید با اطلاعات بسیار زیاد است.
۴- چرا نویسنده کتاب «قصّههای خوب برای بچّههای خوب» به فکر نوشتن این کتاب افتاد؟ زیرا او خواست کتابی وجود داشته باشد که به زبان کودکانه باشد و داستانها را به زبان سادهتر بیان کند تا کودکان آن را به خوبی درک کنند.
۵- کدام قسمتهای متن نشاندهندهٔ علاقهٔ زیاد نویسنده به کتاب خواندن است؟ آن قسمت از متن که پسرخالهٔ نویسنده چند کتاب داشت ولی سواد خواندن نداشت و او دلش میخواست که آن کتابها را داشته باشد ولی نداشت و ساعتها به خاطر این مسئله گریه کرد.
۶- با توجّه به داستان «دیدن خوب» جملهها را به ترتیب رویدادها شماره گذاری کنید:
- حضرت عیسی (ع) گفت: «چیزهایی هم بود که شما ندیدید» 4
- هر یک از یاران چیزی گفتند. 3
- آن حضرت فرمود: «با هر چه روبهرو میشوید، فقط بدیها و زشتیها را نبینید» 6
- حضرت عیسی (ع) و یارانش لاشهٔ سگی را دیدند. 1
- این سگ تا زنده بود، حیوان باوفایی بود. 5
- حضرت عیسی (ع) به همراهانش گفت: «دربارهٔ آنچه دیدید، فکر کنید»2
حکایت
نگاه پنهان
شخصی به یکی از دوستانش نامه مینوشت. کسی پهلوی او نشسته بود و از گوشهٔ چشم، نوشتههایش را میخواند.
نویسنده، متوجّه نگاههای پنهان او شد و از این کار ناپسندش، به خشم آمد و در نامهاش نوشت: «اگر پهلوی من، دزدی ننشسته بود و نوشتهٔ مرا نمیخواند، همهٔ اسرار خود را برایت مینوشتم!»
وقتی آن شخص این جمله را دید؛ گفت: «من نامهٔ تو را نمیخواندم».
نویسنده گفت: «اگر نمیخواندی، پس از کجا دانستی که یاد تو در نامه هست؟»
عبدالرّحمان جامی، با اندکی تغییر
دانش زبانی درس دوازدهم فارسی چهارم ابتدایی اتّفاق ساده
درس گذشته، جملاتی را آموزش داد که مانند پازلی با دو خانه بودند.
قطعهٔ اصلی پازل فعل بود که تعیین می کرد با اضافه شدن چند قطعهٔ دیگر به این پازل معنی کامل می شود.
مثلاً فعلی مانند(آمد)با گرفتن یک قطعه مثل (بهار)کامل می شد و معنا را انتقال می داد.
درواقع بدون اینکه به فعل لازم و نهاد و عبارات و الفاظ دستوری مانند این اشاره کنیم، تنها منطق قرار گرفتن اجزای جمله را آموزش می دهیم.
در این درس با گسترش گروه اسمی از طریق اضافه کردن صفت، نشان می دهیم
هنوزهم پازل جمله، دو قطعه ای است؛ فقط قطعهٔ پازل بزرگ تر شده است.
دانش آموز باید درک کند که کلمهٔ (معلم) با کلمهٔ (مهربان)متفاوت است؛
لازم نیست به او بگوییم یکی اسم استو دیگری صفت، بلکه به لحاظ معنایی و کاربرد باید متوجّه شود که مهربان به تنهایی استقلال ندارد امّا معلّم مستقل است.
بهترین روش برای آموزش آشنایی دانش آموز با اجزای جمله و خرد کردن آن از راه مقایسه با پازل میسر است.
برای یادگیری بهتر پازل هایی با مقوّا ساخته شود تا دانش آموز به صورت عملی قطعات جمله را در کنار هم بگذارد و از هم جدا کند.
توجّه کنید هدف این درس، آموزش صفت نیست، بلکه این موضوع مهم است
که دانش آموز بتواند تشخیص دهد در جملهٔ (برادر خوبم آمد)برادر خوبم، یک قطعهٔ جمله است؛
درواقع همان چیزی که در دستور به گروه اسمی معروف است، بدون اینکه اشار های به گروه اسمی شود.
املای درس دوازدهم فارسی چهارم ابتدایی اتّفاق ساده
املا: جملۀ گم شده
معلمّ از دانش آموزان می خواهد تا متن شعر را با دقتّ مطالعه کنند.
سپس کتاب را می بندند و معلمّ یک کلمه می گوید و دانش آموزان باید جمله و یا سطری که این کلمه در آن قرار داشت را به یاد آورده و بنویسند. در این نوع املا حفظ شعر به دانش آموزان کمک می کند.
درس دوازدهم نوشتاری چهارم ابتدایی
فعّالیت های نوشتاری 4: درک متن
متنی ارائه شده است که در فضای سکوت کامل صامت خوانی می شود و هر دانش آموز پاسخ پرسش های زیر را می نویسد.
چنان که ملاحظه می کنید در این متن ضمایر و حروف ربط که از ابزارهای انسجام گزاره های متن هستند، برجسته شده اند و سؤالاتی در مورد آنها طرح شده است.
مجدداً تأکید می شود برای بررسی پاسخ سؤال ها کسی به صورت شفاهی پاسخ ندهد؛ دانش آموزان را ملزم کنید پاسخی را که نوشته اند، بخوانند.
فعّالیت های نوشتاری 5: نگارش
چنان که ملاحظه می کنید انشا (موضوعی) داردکه دربارهٔ آن می نویسیم.
پس از آن (بند مقدمه) می آید توجّه داشته باشید که منظور از بند مقدمه، نوشتن جملات کلیشه ای، یکنواخت و تکراری نیست؛
بلکه بند مقدمه که در آغاز نوشته می شود فضای حاکم بر نوشته را نشان می دهد
از آنجایی که در بند مقدمه اندیشهٔ اصلی نوشته بیان می شود، مطالب کلّی است و نیازی به جملهٔ موضوع ندارد.
مثلاً اگر موضوع نوشته (بهار)باشد، بند مقدمه می تواند این گونه باشد:
«بهار یکی از فص لهای سال است. بهار را همهٔ مردم دوست
دارند. بعضی ها بهار را عروس فصل های سال می دانند. شاعران ونویسندگان دربارهٔ فصل بهار چیزهای زیادی نوشته اند. حالا می خواهیم
بدانیم که بهار چگونه فصلی است.»
پس از بند مقدمه، بندهای بدنه می آید که معمولاً دو بند یا بیشتر است؛
در نمودار، سه بند نشان داده شده است اما معنی آن این نیست که حتماً تعداد بندهای بدنه باید سه بند باشد.
چنان که در نگارش این درس، در متن انشا، چهار بند بدنه وجود دارد.
در انتها بند (نتیجه گیری)می آید؛ این بند در حقیقت فرودگاه ذهن نویسنده است؛
درواقع عصارهٔ بندهای دیگر در بند نتیجه گیری می آید.
در نتیجه گیری باید دقّت کنیدکه از نوشتن جملات تکراری پرهیز شود.
در نگارش این درس هدف، آموزش (بند مقدمه)بوده است به همین دلیل،علماً بند نتیجه گیری در انتهای انشا نیامده است.
مطلب مهمّ دیگر اینکه استفاده از متن درس اوّل در این صفحه، هدفمند بوده است.
موضوع درس اوّل به گونه ای است که به راحتی در ذهن طبقه بندی می شود.
ضمنا برای آموزش تفاوت (بند مقدمه)با (بند های بدنه) از متنی استفاده شده است که برای دانش
آموز آشنا باشد و مقایسه به آسانی در ذهنش اتفاق بیفتد و هدف درس آسانتر محقّق گردد.
قرار دادن متن جدید، ذهن دانش آموز را بیشتر به مفاهیم و گزاره های متن، مشغول می کند و سبب اختلال در یادگیری می شود.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 10 آبان 1399 ساعت: 9:36 منتشر شده است
برچسب ها : معنی شعر درس دوازدهم فارسی چهارم یک اتفاق ساده,درست و نادرست صفحه 96 فارسی چهارم اتفاق ساده,پاسخ درک مطلب صفحه 97 فارسی چهارم اتفاق ساده,پاسخ دانش زبانی صفحه 97 فارسی چهارم,پاسخ درک و دریافت صفحه 101 فارسی چهارم اتفاق ساده,مهمترین ویژگی نویسنده کتاب قصههای خوب برای بچههای خوب را بیان کنید,چرا از نظر شخصیت اصلی متن کتابفروشی مانند بهشت بود,از نظر شما کتاب فروشی مانند چیست,پاسخ فعالیت های فارسی چهارم,تدریس درس یک اتفاق ساده,