سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
مورچه ها حشرات بسیار ماهری هستند که بسیاری از مردم جهان در ضرب المثلها و جملات نغز از رفتار و نگرش مورچه ها الهام می گیرند. در قرآن هم یک سوره ( سوره نمل ) به این نام وجود دارد. مورچه مخلوقی است که دو معده و سه چشم دارد و میتواند بارهائی با دو برابر وزن خودش را حمل کند. پژوهشگران ناسا، با استفاده از یک روش ابتکاری، به بررسی لانه سازی مورچه ها پرداخته اند.
ابتدا مورچه ها در محیطی آکواریوم مانند قرار داده میشوند که تحت تاثیر نور فرابنفش قرار دارد. ، مورچه ها بر روی ماده ای ژل مانند – که خواص مواد معدنی و مغذی خاک را دارد – رها شده و با استفاده از پرتوهای فرابنفش از لانه سازی آنها در عمق این ماده تصویربرداری شده است.
بعد از چند دقیقه مورچه ها شروع بکار می کنند و کانالهائی برای کمک به حرکت سایر مورچه ها در زمین حفر می کنند.به عقیده من این مورچه ها قصد فرار از آفتاب داغ را دارند.
در نتیجه مورچه ها توسط کانالهائی ارتباطی کوچکتر شبیه کوچه ، جاده های ساخته شده را به هم مرتبط میسازند ؛ که منحصر بفرد است. این نوع معماری بسیار مبتکرانه و زیباست.بیائید ازتلاش و کوشش و ابتکار آنها سرمشق بگیریم .مورچه ها برای رسیدن به هدفشان و راحتتر ساختن لانه ها با یکدیگر همکاری نزدیک دارند. )
( در آفرينش مورچه - دقت كنيد در اعضايي كه براي اين حيوان به منظور خوردن غذا و هضم كردن آن قرار داده شده و آنچه در درون اين جثه كوچك گنجانده شده و آنچه در سر اين حشره از چشم و گوش و عضوهاي ديگر موجود است انديشه و تفكر كنيد.
***اسرار حيرت انگيزي كه در ساختمان بدن مورچه وجود دارد و همچنين نوع فعاليت و زندگي اين حشره كوچك - نمونه جالبي از قدرت آفريدگار جهان است حشره شناسان با مطالعه لاشه هاي مورچگاني كه به صورت فسيل از ميليونها سال قبل باقي مانده است - توانسته اند به جزئيات زندگي مورچه ها در آن اعصار پي ببرند آنچه تعجب حشره شناسان را برانگيخته اين است كه وضع زندگي مورچه ها طي گذشت ميليونها سال - تفاوت محسوسي نكرده است مورچه ها به اندازه اي قوي هستند كه مي توانند اشيايي را كه چند برابر وزن خودشان است.
به آساني حمل كنند بدن مورچه از سه بخش اصلي سر و سينه و شكم تشكيل شده است در ناحيه سر اعضاي حساس مانند مغز و چشمها و شاخكها و دهان قرار گرفته است مورچه داراي پنج چشم است كه سه تا از آنها روي پيشاني و دو تا در طرفين سر واقع شده است چشمهايي كه در طرفين سر واقع شده است از نوع چشم مركب است دهان مورچه داراي آرواره هاي نيرومندي است كه به وسيله آنها دانه هاي خشك را خرد مي كند و بارهاي سنگين را به لانه مي رساند.
دهان اغلب مورچه ها نقش يك سلاح دفاعي را نيز ايفا مي كند به طوريكه به وسيله گاز گرفتن - از خود دفاع مي كند.
***شاخكهاي مورچه يكي از اعضاي حساس آن به شمار مي رود زيرا وسيله استشمام بوهاست شاخكها به چند بند تقسيم شده اند كه هر بند مخصوص استشمام يك نوع رايحه است شاخكها وسيله صحبت كردن مورچه ها نيز مي باشد.
حتما ديده ايد كه وقتي دو مورچه به يكديگر مي رسند شاخكهاي خود را به هم مي زنند و مثل اين است كه با هم صحبت مي كنند شاخكها وسيله اي براي اداي مقاصد دروني مورچه هاست مورچه ها وقتي مي خواهند از لانه خود دفاع و يا مقدمات عملياتي را فراهم كنند رفتار آنها غيرعادي و عجيب مي شود.
در اين صورت با كمي دقت مي توان دريافت كه مورچه ها درحال رد و بدل اطلاعات و يا تقسيم كار بين خود هستند هر وقت حادثه اي در لانه مورچه ها رخ دهد در فاصله بسيار كوتاهي مانند گذشتن يك صاعقه اين موضوع در لانه مورچه ها پخش شده و همه از آن آگاه مي شوند چگونگي ارتباط تماس و يا به عبارتي سخن گفتن مورچه ها با يكديگر - داراي اسرار زيادي است.
قرآن كريم نيز درجريان نقل داستان حضرت سليمان به اين حقيقت در زندگي مورچه ها اشاره كرده است و در آيه 18 سوره نمل درباره سليمان و لشگريانش هنگامي كه به سرزمين مورچه ها رسيدند چنين آمده است :
تا به سرزمين مورچگان رسيدند مورچه اي گفت : اي مورچگان - به لانه هاي خود برويد تا سليمان و لشگريانش شما را پايمال نكنند درحاليكه نمي فهمند.
از ديگر شگفتي هاي زندگي مورچه ها نوع لانه سازي آنهاست لانه آنها بي شباهت به يك شهر نيست و داراي راهها و تقاطع ها و طبقات مختلفي است.
هر طبقه اي در لانه مورچه ها مخصوص كار خاصي است به همين دليل درجه حرارت هريك از طبقات با ديگري فرق مي كند مورچه نيز مانند زنبور عسل با روشي خاص لانه خود را گرم و يا سرد مي كند تعداد طبقات لانه مورچه گاهي به چهل طبقه نيز مي رسد و هرطبقه تقريبا 5 ميلي متر ارتفاع دارد و قطر ديوارها حدود يك ميلي متر است، مورچه ها حشراتي فعال و پركار هستند حتي شبها هم در خارج از لانه دست از كار نمي كشند كارهايي كه اين حشره در داخل لانه اش انجام مي دهد بسيار بيشتر از جنب وجوش او درخارج از لانه است درحاليكه ما اين فعاليتها را نميتوانيم ببينيم مورچه ها با مهارت خاصي موادي را كه به لانه مي آورند در انبارهاي معيني ذخيره مي كنند و در نگهداري از آنها دقت و مراقبت بسيار مي كنند هنوز تمام راههايي كه مورچه براي جلوگيري از فاسد شدن مواد غذايي به كار مي برد براي بشر فاش نشده است.
اما اين مسئله براي محققان روشن شده است كه اگر مورچه ها را از لانه خود بيرون كنند مواد غذايي كه ذخيره كرده اند فاسد مي شود اما با بودن مورچه ها در لانه هايشان مواد غذايي فاسد نمي شود جمعي از مورچه ها كه داراي آرواره هاي نيرومندي هستند - نقش يك آسياب را ايفا مي كنند يعني گندم و امثال آن را با آرواره هاي خود - خرد مي كنند و به صورت آرد درمي آورند و آن را در مخزنهاي مخصوصي ذخيره مي نمايند تا در فصل زمستان مورد استفاده قرار گيرد.
در جهان مورچه ها فداكاري بسيار جالبي نيز مشاهده مي شود دانشمندان پس از تحقيقات بسيار متوجه شده اند كه در لانه نوعي از مورچه ها كه هريك به كار مخصوصي مشغول هستند از يكي از مورچه ها به عنوان انبار استفاده مي شود اين مورچه داراي كيسه نسبتا بزرگي است كه در اين كيسه شهد نباتات را ذخيره مي كند و سپس مانند يك بادكنك كوچكي كه پر از شهد است به سقف لانه آويزان مي شود تا مورچه هاي ديگر از شهدي كه در آن كيسه ذخيره شده بخورند.
تعدادي از مورچه ها نيز مامور مواظبت و نگهداري از نوزدان هستند آنها به قدري جدي و با شوق اين كار را انجام مي دهند كه درموقع حمل و نقل اگر دو پاي عقب آنها را قطع كنند از نوزاد دست بر نمي دارند و با سعي و همت آن را به وسيله شاخكهاي خود حمل مي كنند تا به جاي مطمئني برسانند.
در دنياي اسرار آميز مورچه ها - نكته هاي بسيار زيادي وجود دارد كه ما به همين مقدار اكتفا كرده و در پايان به اين حقيقت معترف مي شويم كه زندگي منظم همكاري حيرت انگيز و فعاليتهاي حساب شده اين حشره كوچك جز با الهامات خداوند دانا و حكيم امكان پذير نيست. )
در روز 20 اكتبر سال 1910 ميلادي در خانة محقري در ايستگاه راه آهن بين شهر تولا و مسكو بين يكي از عميق ترين انديشه ها و چهره هاي بشري خاموش گرديد و با مرگ نابغة بزرگي جهان فلسفه و ادب ضايعه جبران ناپذيري را تحمل كرد .
لئو نيكلايچ تولستوئي در 28 اوت سال 1828 در دهكدة ‹‹ ياسنايا پالبانا ›› واقع در حومة شهرستان تولا در خانوادة متنعمي چشم به جهان گشود . هنوز دو سال نداشت كه مادرش شاهزاده خانم ‹‹ نيكلايو ناوالكوويسكايا ›› و سپس پدرش ‹‹ نيكلا ايلوتچ تولستوئي ›› بدنبال هم درگذشتند و پرورش تولستوئي تحت قيوميت يكي از بستگانش انجام پذيرفت .
در سال 1862به اروپا مسافرتي كرد و پس از بازگشت با دختر طبيب مشهوري بنام ‹‹ سوفيا آندره يونا ››ازدواج نمود و در اين هنگام بنگارش رمان : ‹‹ آنا كارنينا ›› كه فساد اجتماعي روسيه را نشان مي دهد و كتاب معروف و جاويدان ‹‹ جنگ و صلح ›› را كه نگارش آن پنج سال بطول انجاميد پرداخت .
حوادث اين كتاب از جنگهاي سال 1822 گرفته شده است و كانون وقايع ، خانواده ايست بنام روستف و دوستان ايشان ، اين كتاب از لحاظ كيفيت هنري و عمق مضامين و وسعت صحنه هاي زندگي در ادبيات جهاني بي نظير است . و در حقيقت اين رمان را مي توان جالب ترين حماسة بشري قرن نوزدهم بحساب آورد . هنر خلق اين اثر بشكلي است كه خواننده خود را با مورخي توانا ، نقاشي زبردست و روانشناسي نكته سنج و شاعري ساحر روبرو مي بيند ، در صورتيكه قريب هفتصد تيپ مختلف در آن نقاشي شده و هرگز هيچيك از آنها در ذهن فراموش نمي شوند و همه را خواننده با روحيه واقعيتشان بخوبي مي شناسد .
تولستوئي در سپتامبر سال 1881 با خانواده اش براي اقامتي طولاني به مسكو سفر كرد ، در اين هنگام وسواسي كه از آغاز جواني روح او را مي تراشيد و رنج و عذابي كه از فقر و مسكنت هموطنانش ميكشيد و ترس از مرگ عاجل او را بيمار نمود تا اينكه بالاخره در سال 1910 در سن 83 سالگي در بين راه مسكو از پا درآمد ، و بنا به وصيتش او را در مولد خودش در محلي كه خود تعيين كرده بود بخاك سپردند .
آثار مشهوروي عبارتند از : اعتراف من – آناكارنينا – قزاقها – حاجي مراد – اسير قفقاز – رستاخيز – قدرت ظلمات – نيروي جهل – قصه هاي سپاستوپل – كودكي – 6 دورة جواني – جنگ و صلح – هنر چيست مي باشد .
آثار تولستوئي از عظيم ترين انديشه هاي بشري است ، اما شايد بعقيده خودش : توفيق كامل نيافته !!! ضمناً همسر تولستوئي كه از خانواده مرفهي مي بود با محافل دانشگاهي هم در رفت و آمد مي بود و براي آزادي دهقانان روسيه بزرگ تلاش مي كرد كمك ذيقيمتي براي نويسندة بزرگ روس مي بود .
نويسندة توانا روس علاقة مفرطي هم به همسر خود داشت ، زيرا مطالعات دامنه دار سوفي و عطش تسكين ناپذير او در اين راه صرفنظر از زيبائب بهره كاملي از آن داشت در قبال دانستن و فهميدن بطرز شگفت آوري او را براي همكاري كارهاي نويسندة بزرگ روس آماده ساخته بود .
تولستوئي روي اصل همين همكاري زن جوانش مهمترين ومشهورترين و عظيم ترين كارهاي خود را در موقع اقامت طولاني خويش در پوليانا نوشته است كه از آنجمله است :
جنگ و صلح كه از سال 1864 تا 1869 طول كشيد ‹‹ پنج سال تمام ›› و آناكارنينا از سال 1873 تا 1876 در حدود چهار سال و اعتراف من از سال 1879 تا 1882 و سونات كروتزر 1890 و قدرت ظلماني 1895 و بالاخره رستاخيز 1899 و چه حوادثي كه در اين سالهاي پرحاصل ادبي براي تولستوئي و اجتماع او رخ نداد .
تولستوئي فليسوف و نويسنده شهير و تواناي روسيه بمرز پنجاه سالگي كه رسيد علاقه عجيب و شديدي به تصوف و عرفان در او ايجاد شد و رفته رفته به ارواح تصوف معتقد گرديد كه بايد بدنبال حقيقت رفت البته در روزگار جواني هم گاهگاهي دستخوش چنين مسائلي در عالم خيال ميشد ، و در اين موضوع از خاطرات ايندوره زندگانيش بخوبي و بروشني برميايد .
شايد ميخواسته كه روزي دين جديدي بنيان گذارد ‹‹ كه در واقع همان مسيحيت باشد ›› منتها مسيحيتي بدون معجزات و بدون احكام خشك و تعبدي .
بدبختي و فقر و تنگدستي طبقات بينوا و زحمتكش همواره باعث تأثر و ناراحتي اين پيشواي عدالت ميشد و گاهگاهي چنانكه از يادداشتهايش برميايد ، از اينكه خود در ناز و نعمت بود و خدمتكاران متعددي بانتظار بردن فرمان دور و بر او ميلوليدند ، در حاليكه عده اي شبانه روز زحمت ميكشيدند بدون اينكه بتوانند قوت لايموت خود و خانواده شانرا بدست آوردند ، بخود سرزنش ميكرد و با خود مي گفت :
‹‹ مگر همة ابناي بشر برادر نيستند و مگر اين وظيفة يكايك ما نيست كه بيدريغ به برادران نگون بخت خود كمك زيادي دهيم .››
مشاهدة يك دهقان گرسنه ژنده پوش آنچنان او را در غصه و ملال فرومي برد كه ديگر قادر نبود امتيازات و رفاه موجود خويش لذت ببرد .
سوفي همسرش در اين افكار با او شريك بود و به بينوايان كمك ميكرد و در مدرسه اي كه همسرش براي دهقانزادگان تأسيس كرده بود تلاش ميكرد و زحمت بسيار كشيد ، اما بمرزي رسيد كه ديگر قادر نبود بيش از اين با گامها ي تند و سريع و خطرناك شوهرش بطرف يك كمال مطلوب و ايدآل خطرناك كه تصور ميرفت بسعادت كانون خانوادگيش لطمه اي وارد آورد پيش برود ، مضاف بر آنكه خود از 12- 10 اولاد بيشتر داشت ، و چه چيز براي يك مادر منطقي تر از اين هست كه بفكر آينده و سعادت اولاد خود باشد ؟
و تولستوئي فقط و فقط به نظرات شخصي خود در خصوص مسائل كلي مربوط بانسان مي پرداخت . و اندكي بعد به كليساي ارتودكس حمله كرد ، و نويسندة نامدار روس علناً دشمني خود را با آنها آغاز كرد و چنان بشدت با آنان درافتاد كه سرانجام كليسا را تفكيك نمود .
تولستوئي فقط بيك قدرت معتقد بود و آن نيروي خدا بود ، خدائي كه تولستوئي از پي اوتمام اديان و فلسفه ها را زيرو روكرده بود … در جواني كتابهاي ولتر نويسنده شهير فرانسوي را خوانده وكتب ژان ژاك روسو و كانت ، هگل ، شوپنهارو را نيز بررسي كرده بود و بعداً اديان تمام مردم روي زمين را دقيقاً وارسي كرد و ليكن گمشدة خويش را نيافت ، و سرانجام حقيقت را در ميان مردم ساده و بينوا و بي مال ومنال پيدا كرد كه بزعم او مخلوقات حقيقي خدا هستند .
در سال 1881 ميلادي خانوادة تولستوئي خاصه فرزندان بزرگتر كه مي بايستي بفكر تحصيلات خود باشند عازم مسكو شدند و پوليانا را براي ايام سرما و گرما گذاردند ، گرفتاريهاي حرفه اي و مشكلات معاشرت و رفت و آمد بيش از پيش موجب ناراحتي فكر تولستوئي شد و چون تمام همش صرف دفاع از طبقات بي بضاعت و مستضعفين ميشد ، گاه پيش ميامد كه هفته ها خانه ص گرانبهايش را كه تمام حوادث آن با طرز تفكر تازه اش در تعارض بود ، ترك ميكرد و در ميان جماعت نيازمندان ميگذاردند و رفته رفته كار بجائي رسيد كه ديگر بافراد خانوادة خويش توجهي نداشت ، و بكلي از خانه و آشيانه و زن و فرزند قطع علاقه كرده بود و همسرش نميدانست براي بدبختي كه بگريبان خانواده اش چسبيده بود چه راه علاجي پيدا كند ؟
و دلش مي خواست كه در ساية آن همه ثروت و مكنت آسوده و مرفه زندگي كند و استفاده از ناز و نعمت فراواني كه در دسترس آنها قرار داشت از نظر او قابل نكوهش نبود !
اما فيلسوف و نويسندة شهير روس با نظر او و طرز فكرش بسختي مخالف بود و عقيده داشت كه همسفر راه زندگيش بايد همعقيده و هم گام او باشد و از دنياي فاسد چشم بپوشد و در همان ده زندگي كند و املاكش را به فقيران بدهد و حتي حاضر شده بود تمام حقوق مربوط بچاپ و نشر كتابهايش را به مردم واگذار كند ، و آشكار بود كه چنين انديشه هائي مورد قبول همسرش سوفي نبود ، خلاصه كا تولستوئي فيلسوف و نويسندة توانا به آنجا رسيد كه گفت :
‹‹ ارث يك امر عادلانه نيست ›› و زندگاني اين دو موجود در دو جهت مخالف هم پيش ميرفت تا جائي كه تولستوئي چندين دفعه خانوادة خود را ترك گفته و بشهرهاي دور و نزديك پناه مي برد ، و همسرش هم بعلل زايمانهاي متعدد و يك عمل جراحي خطرناك ضعيف شد و نتوانست افكار و اعمال شوهرش را تحمل نموده و سبب ناراحتي هاي رواني او گرديد و چندين با ر قصد خودكشي نمود و دو بار او را از استخر قصرش بيرون كشيدند و تولستوئي هم چندين بار با خود ميگفت : ايكاش عروسي نميكردم و ايكاش بچه دار نميشدم ، عاقبت تولستوئي در سال 1891 بدلايلي حاضر شد ثروتش را ميان خانواده اش تقسيم كرده و حقوق مربوط بطبع و انتشار كتبش را جهت خود و براي تقسيم بينوايان و دهقانان بي مال و منال حفظ كرد و بعداً خانوادة خود را بقصد استقلال و زندگي در پوليانا در ميان دهقانان بي چيز ترك كرد .
دختر كوچك تولستوئي بنام ‹‹ الكساندرا ›› علناً از افكار پدرش دفاع ميكرد مادرش را محكوم به نفهمي نمود و بدبختي خانوادگي خودشانرا بحساب مادرش گذاشت ، وسوفي دريافته بود كه همه كس در اين ماجرا طرفدار همسر اوست نه خود او . از جمله يكي از دوستان صميمي تولستوئي بنام چرنيكوف كه سوفي صحنه هاي رقت باري قبلاً براي همسرش از نظر حسادت بوجود آورده بود ، تأثير چرنيكوف در تولستوئي بسيار بود و يكي از دوستان فداكار او محسوب ميشد و در زمان تبعيد تولستوئي بانگليس ، كتاب ممنوع او را بچاپ رسانيده و حتي المقدور در نشر آنها كوشش بسيار كرده بود ، با اينوصف سوفي با او دشمن بود و حال آنكه در طبع و نشر كتب تولتويي و تشويق و تحريص نقش اول را داشت . و او مرد ثروتمندي بود كه بهيچوجه بعكس تولستوئي قصد تقسيم آنرا نداشت .
در سال 1910 ميلادي تولستوئي براي آخرين بار قصد ترك خانه و خانواده اش را نمود بنابراين اثاثيه مختصري آماده نمود و بنقطة نامعلومي حركت كرد . در اين موقع هشتادو دو سال از عمرش ميگذشت و مزاجش تاب و توان سرماهاي سخت روسيه را نداشت ، بكمك دخترش ( دختر كوچكش ) الكساندرا بدون اطلاع زنش به قصد پوليانا بيرون رفته و پس از ديدن خواهر بزرگش حركت كرد ، وليكن در بين راه سرما خورده و ناچار بمنزل رئيس ايستگاه وسط راه پناه برد ولي ديگر از آنجا زنده بيرون نيامد .
با وجود احتياطهاي لازم سوفي باختفاي شوهرش پي برد وليكن تولستوئي از پذيرفتن او امتناع نمود سوفي در واگن بانتظار نشست و بيقراري بسيار نمود چون خود را مسبب عزيمت شوهر ميدانست و از خدا طلب آمرزش ميكرد .
تولستوئي در ضمن آخرين وصاياي خود را در حضور يكي از پسرانش از زنش تشكر كرد وليكن سوفي در آخرين لحظات عمرش ( واپسين عمر او ) اجازه ورود و ديدار شوهرش را نداشت و سرانجام در هفتم نوامبر سال 1910 در ساعت شش صبح نويسنده توانا و فيلسوف شهير روس دنيا را وداع گفت و او را در همان شهرك پولين دفن كردند و زنش بقيةعمر خود را هم در همانجا گذرانيد تا اينكه نه سال بعد از مرگ شوهرش همزمان با تغيير اوضاع روسيه و ( انقلاب كبير ) او نيز چشم از جهان فروبست ( 1919 ميلادي ) .
مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشاي جويني و ظفرنامه حمدالله مستوفي ( قسمالسلطاني) از آغاز دوران چنگيز تا دوران هولاكو
(صفحات 924 تا 171 :از چاپ عكسي از روي نسخه خطي كتابخانه بريتانيا)
تاريخ جهانگشاي جويني، كتابي ست با ارزش مربوط به تاريخ دوران مغول (انجام تأليف در سال 658 هجري )1 و محتوي وقايع تاريخي منطبق با ظفرنامه حمداللهمستوفي (مؤلف به سال 735 هجري)2 ميباشد. كار مقايسه اين دو كتاب از اين جهت حائز اهميت است كه در شناخت مآخذ احتمالي شاعر در تنظيم اين تاريخ و همچنين در امر تصحيح كتاب به محققين و مصححين كمك ميرساند .
معرفي مختصري از كتاب ظفرنامه و ناظم آن : «دوره حكومت ايلخانان بويژه دوران اخير آن را در سرزمين ما دست كم به لحاظ مضمون و محتوي و البته حجم بايستي »عصر طلايي علم و فن تاريخ نگاري » خواند دوراني پر بار با محصولاتي معظم و حجيم .درميان مولفان ياد شده اين دوران تاريخ جهانگشاي جويني ( به لحاظ بخش تاريخ مغول آن در ايران ) وجامعالتواريخ رشيدي كه متنيست جامع از تاريخ عمومي جهان (البته به قدر ميسور و با گونه تلقي آن زمان از اين مضامين) با حجمي در حدود پنج برابر جهانگشاي جويني ، تاريخ وصاف ( از باب حضور مصنف آن درجمع خواص دستگاه خواجه رشيد الدين فضلالله و پسرش غياث الدين محمد وزيران ايراني ايلخانان مغول ) از اهم مصنفات در فن تاريخنگاري آن عصر به شمار ميآيند ، حمدالله مستوفي و آثارش نيز به دليل برخورداري از مزاياي ويژه هر يك از آثار ياد شده بالا به انضمام برخي ويژگيهاي ديگر جايگاهي قابل اعتناء و در خور بررسي دارد . »3
حمدالله مستوفي « از اعضاي خاندان مشهور مستوفيان قزوين است كه نسبشان به تصريح خودحمدالله در مواضع متعدد به حربن يزيد رياحي سردار مشهور و آزاده عرب ميرسد »4وي « در دستگاه خواجه بزرگ رشيدالدين فضلالله ... وارد شده در سال 711 هجري به دنبال قتل سعدالدين ساوجي صاحب ديوان و استقلال خواجه رشيد الدين در امور از جانب وي حكومت و استيفاي ابهر و زنجان و طارمين را به عهده گرفت »5 و « بعد از قتل خواجه اخيرالذكر- از سال 736 هجري به بعد از احوال حمدالله مستوفي اطلاع درستي در دست نيست . »6
آثار حمدالله مستوفي : تاريخ گزيده ، نزهتالقلوب، ظفرنامه ،
ظفرنامه : « آغاز تأليف آن (720 هجري ) نخستين اثر حمد الله مستوفي و به لحاظ پايان گرفتن آن (735 هجري) دومين كتاب او»2 محسوب ميشود او « سرودن ظفرنامه را در 40 سالگي آغاز و پانزده سال از عمر خود را مصروف آن »2 كرد .
« حمدالله مستوفي در مقدمه ظفرنامه انگيزه خود را از نظم اين كتاب علاقه و پيرويش ازحماسه ملي / تاريخي شاهنامه ( كه بيش از 6 سال از عمر خود را صرف تدوين نسخهاي منقح و جامع از آن كرده بوده است )دانسته و به سابقه اعتقادش به كار عظيم فردوسي و بر اثر ممارستدر آن به نوعي تقارن انديشگي با او رسيده و طريق خطير و پرفراز و نشيب وي را تعقيب كرده است »7
مستوفي در مقدمه ظفرنامه در سبب نظم كتاب ميگويد :
« به خواندن دل و جان برافروختي / همي وام دانندگي توختي /چنين تاز شهنامه شد بهرهمند/ نديدم بر آن گونه شعري بلند .../ در آن بيت بد بود هم ريخته / شبهوار با در برآميخته /... مروت نديدم كه آن داستان / گژي بايد از جهل ناراستان / زبهر روانش در اين كار جهد / نمودم بر آن بست توفيق عهد / بسي دفتر شاهنامه به كف / گرفتم زدانش چو دراز صدف / برون آوريدم يكي زان ميان / در او شد سخنها لطيف و عيان / در اين كار شش سال گشت اسپري / كه دري شد آن پاك در دري »8
« ظفرنامه به نحوي شگفتانگيز حامل بيشترين تعداد واژگان فردوسي اعم از تركيب و تعبير و كاربردهاي كنايي و استعاري و به طور كلي واحدهاي لغوي شاهنامه از قرن چهارم به قرن هفتم و هشتم است و اين نشانه استغراق و تاثيرپذيري بسيار ژرف صاحب ظفرنامه در شعر فردوسي است »9 گر چه « به لحاظ زبان و قدرت بيان وشيوايي سخن و صنعت شعري و پرداخت كلام جزيل و متين هرگز در حد و اندازه قياس با »9 شاهنامه فردوسي نيست .
كتاب ظفرنامه شامل سه بخش است :
« الف ) قسم الا سلماميه »10 : شامل تاريخ پيامبر اكرم (ص) و خلفاي راشدين و بني اميه و ...
« ب) قسم الا حكامي (عجمي) : تاريخ دوره سلطنت سلسلههاي سلاطين ايران . »10
« ج ) قسمالسلطاني : تاريخ دوره حكومت مغول و ايلخانان تا سال735 هجري ( شامل 30 هزار بيت )»10
در مقاله حاضر شيوه مقايسه و دستهبندي مطالب به طريقي است كه براي بررسي ميزان انطباق دو كتاب وقايع گوناگون تاريخي به سه دسته زير تقسيم مي شوند :
1.مواضعي از جهانگشا و ظفرنامه كه مطابقت كامل دارند و به نظر ميرسد كه ظفرنامه استنساخي از جهانگشا باشد چون جملهبندي و ترتيب ذكر وقايع وحتي كلمات استعمال شده كاملاً همخواني دارند .
2.مواضعي كه در ترتيب وقايع و چگونگي ذكر جزئيات تفاوت اندكي مشاهده ميشود ولي به طوركلي مطابقت و هماهنگي در كل پيكره واقعه تاريخي موجود است به نحوي كه ميتوان منبع ظفرنامه را با قيد تخمين كتاب جهانگشا فرض كرد .
3.مواضعي كه مغايرت كلي در ذكر رويداد تاريخي وجود دارد ، جاهاييكه مؤلف جهانگشا دچار سهو شده است در ظفرنامه صحيح آن به چشم ميخورد در اين مورد كتاب جهانگشا نميتواند منبع ظفرنامه باشد .
پيش از شرح مثالهايي براي هر يك از مواضع ياد شده لازم به ذكر است كه : در صفحه 924 كتاب ظفرنامهاز « خواجه رشيد » الدين فضلالله ياد ميكند كه « وزير» غازان و اولجاتيو است و مستوفي تاريخ گزيده خود را خلاصه گونهاي از جامعالتواريخ او نوشته است :11
كنون كار چنگيز خان يادگير/ زنقل خردمند دستور پير/ كه باشد زخواجه رشيدش خطاب / وزو بود ملك خردكامياب /... چنان چون شنيدم زلفظ وزير / بگويم به گفتار دانش پذير ( ص 924، سطور 20,18,17 ) بنابراين ميتوان چنين نتيجهگيري كرد كه منبع اصلي ظفرنامه جامعالتواريخ است و محتملاً جهانگشا از منابع فرعي يا غير مستقيم او بوده است .
به طور كلي در ظفرنامه نسبت به تاريخ جهانگشا به علت مقتضيات شعري ( به خصوص كه سبك آن بسيار متأثر از شاهنامه است ) غلو، اطناب و تفصيل در مدح، توصيف جنگها و سوگ شاهان به چشم ميخورد البته اين چيزي از صحت و وثوق ظفرنامه نميكاهد :
كه اين داستان نيست جز گفت راست /نه افزونيست اندرو و نه كاست / ... تصرف نكردم در اين نامه هيچ / سوي راستيبود ما را بسيچ / مثل را نگفتم كه در جنگ و كين / چنان كرد آن مرد و اين كس چنين / كزين گرچه يابد سخن زيب و فر / پسنده نديدم زراوي گذر / چنان چون شنيدم زراوي سخن / همه ياد كردم ز سرتا به بن (ص 924 ، سطور 1 تا 3)
حالت اول : مواضعي كه مطابقت و همخواني كامل دارند :
1ـ جهانگشا صفحه 29 ج 1 : ( در ذكر ترتيب پسران چنگيز ووظايف آنان) :« بزرگتر توشي در كار صيد وطرد كه نزديك ايشان كاري شگرف و پسنديده است »: توشي را بدي راه نخجيرگاه / به حكم پدر پيش پوران شاه (ص 925 ، سطر 23 )« و جغتاي را كه از او فروتر بود در تنفيذ ياساها و سياست و التزام آن و مواخذت و عقاب بر ترك آن گزيد » :
« و اوكتاي را به عقل و راي و تدبير ملك اختيار كرده » : اوكتاي بدي راي زن پيش شاه / به تدبير ملك و به كار سپاه (925/25) « و تولي را به ترتيب و توليت جيوش و تجهيز جنود ترجيح نهاده» : تولي بود لشكركش و نامور/ سپه را زحكمش نبودي گذر(ص925،سطر26)
2ـ صفحه 46 و 47 جهانگشاـ «كوچلك كورخان را گفت كه اقوام من بسيار است و در حد ايميل و قياليغ وبيش باليغ پريشاناند »:
به حيلت همي خواست آن بد نهان / كه بر كور خان بر سر آرد زمان /... چنين گفت با كورخان در نهان / كاي نامور شهريار جهان ... همه لشكر نايمان بوم و بر/ كه هستند بنده برم سر به سر / به دشت قيالغ بسي زان سپاه /نشسته است دربيش بالغ به راه( ص 988 سطور7و8و10<<وهرکسي ايشان راتعرض ميرسانند>>:چوبي مهترندآن دلاور سپاه/برايشان بدانديش بسته است راه...(ص988وسطر11) « اگر اجازت يابم ايشان را جمع كنيم و به مدد آن قوم معاونت و مظاهرت كورخان نمايم ...»
كنمگرد بر خويشتن آن سپاه / شوم ياور تو در آوردگاه ...( ص 988 ، سطر 12)
« بدين عشوه و خديعت كورخان را در چاه غرور افكند ...» برآورد از اين كار از آن گونه دست / كه ميخواست بركورخان برشكست ... ( ص 988، سطر 17)
« و روي به كورخان نهاد و بر بلاد و نواحي اومي زد وميگرفت ... چون استيلاي سلطان بشنيد ايلچيان به نزديك سلطان متواتر كرد تا او از طرف غربي متوجه كورخان شود و كوچلك از طرف شرقي و كورخان را در ميانه از ميانه بيرون كنند ...» يكي گشت با شاه خارزمشاه/ بركورخان شد از او رزمخواه ... ز كوشلك بد اسلام آن روزگار / در آن مملكت گشته يكباره خوار ... در ظلم و فتنه به هر جا گشاد / همي جور و بيداد دانست داد . (ص 988 ، سطور 23,22,19 )
صفحه 48 : ...« او وقت ادراك ارتفاعات و حبوبات لشكر ميفرستاد تا ميخورند و ميسوخت چون سه چهار سال رفعو دخل غلات ازيشان منقطع شد و غلائي تمام پديد آمد و از قحط اهالي درمانده شدند حكم او را منقاد گشتند با لشكر آنجا رفت ...» به كشت اندرون گله كردي رها / بخوردندي آن غلهها كلها / زجورش در آن مملكت قحط خواست / همي هر كسي از خدا دادخواست ... شدندي به فرمان او لشكري / سوي خانه خلق بيداوري ...
اگر كام جستي زخانه ، خدا / نبودي در آن منع ياراورا . (ص 988،سطور 26,25,24 )
« جور و ظلم و عدوي و فساد آشكارا شد » : شده ظاهر اين جور وفسق و فساد /نبوديش چاره به جز انقياد ( 989 /ا) « هرچه بتپرستان مشرك ميخواستند و ميتوانستند به تقديم ميرسانديدند : »
نهان شد مسلماني اندر جهان / پرستيدن بت از آن شد عيان (989/2)
« از آنجا به ختن رفت وختن را بگرفت وبعد از آن اهالي اين نواحي را انتقال از دين محمدي الزام كرد: »
بيامد به شهر ختن آن پليد / سخن از سركين دين گستريد / بفرمود كاندر ختن همگنان / گزيدند از اسلام كلي كران (ص 989 ، سطر 2 و 3)
« وميان دو كار مخير يا تقلد مذهب نصاري و بتپرستي يا تلبس به لباس ختائيان :»
ز يزدان و احمد مبرا شوند / سوي بت گرايند و ترسا شوند (989 سطر5)
3ـ صفحات 53 و 54 جهانگشا ج 1 : « در شهر ندادر دادند و سخن او تبليغ كه هر كس در زي اهل علم و صلاح است به صحرا حاضر آيند »:.. همي خواست مرد تبه روزگار / به گفتن كند دين اسلام خوار .../ فرستاد كاسلاميان سر به سر / بپويند نزديك او در به در (ص989 سطر 6 و 7)
« از زمره آن طايفه شيخ موفق و امام به حق علاءالدين محمد ختني نورالله قبره ... برخاست و به نزديك كوچلك آمد »: در آن شهر بد مهتري نامدار به علم و عمل سرور روزگار / محمد به نام و علاءالدين لقب / زدانش گشوده به گفتار لب ... و امام سعيد كوچك طريد را الزام كرد : بيامد بر كوشك تيره را / سخن گفت از داور رهنما ...
نبد مرد او كوشلك تيره را / فروماند در بحث حيران به جا (ص989 سطور 13 و 17)
« ... دهشت و حيرت و خجالت بر افعال و اقوال آن فاسق چنان مستولي گشت ... كه زبانش كند و سخنش در بند آمد . فحشي و هذياني كه نه آئين حضرت رسالت باشد از دهان برانداخت ...»:
امامان در آن بحث بردند دست / در آمد به كوشلك از ايشان شكست / چو ملزم شد اندر گه بحث مرد / رخ بخت آن خيره سرگشت زرد / فروماند بددين به گاه جواب / نبي را به بد كرد حاشا خطاب (ص 989 سطور 18 و 19)
« امام حق گوي ... گفت خاك بدهانت اي عدوي دين كوچلك لعين ...»
بدوگفت دانا چوزين در شنيد / دهانت پر از خاك باد اي پليد / تويي درزمانه حقيقت لعين / تويي بيگمان دشمن پاك دين ( ص 989 سطر20)
« چون اين كلمه درشت به سمع آن گبر ... رسيد به گرفتن او اشارت كرد :»
چو كوشلك ازو كرد ازين گونه گوش / درآمد از آن ديگ كينه به جوش/ برنجيد از او سخت در تاب شد / ازين كينه از خشم او آب شد / چوبي آب شد گفت او را به بند / ببنديد تا گيرد از بند پند( ص 989 سطور 21 و 22)
(صفحه 55) ...« او را بر در مدرسه او كه در ختن ساخته بود چهار ميخ زدند و كلمه توحيد وشهادت ورد زبان :»
بد اين نامور مهتر انجمن / يكي مدرسه ساخته در ختن / درو درس گفتي امام بزرگ / فرستادش آنجا بد انديشه ترك / بزد چار ميخش به ديوار بر / وزين سست شد كار دين سر به سر .( ص 989 سطور 23 و 24)
4ـ صفحه 58 و 59 جهانگشا ج 1 : « ذكر سبب قصد ممالك سلطان : ... در آخر عهد دولت او سكون و فراغت و امن و دعت به نهايت انجاميده بود و تمتع و ترفه به غايت كشيده و راهها ايمن و فتنهها ساكن شده چنانكه در منتهاي مغرب و مبتداي مشرق اگر نفعي و سودي نشان دادندي بازارگانان روي بدان نهادندي »
ز روي زمين ظلم و جور و ستم / نهان بود يكباره از بيش و كم ... فروزنده بازار داد و دهش / جهاني زداد و دهش خوش منش ... چنان كرده بودند ايران و تور / دو شاه جهانبان به نزديك و دور/ كه طشتي زرار يك كس اندرزمين / ببردي از ايران ، به سرحد چين / به يك جو نبردي كسي زآن براه /ز بيم عتاب دو داننده شاه ( ص 991 سطور 5,6,7,8 )
... « سه كس احمد خجندي و پسر امير حسين و احمد بالحح بر عزيمت بلاد مشرق با يكديگر متفق شدهاند »
به درگاه چنگيزخان سر به سر / برفتند تجار جوينده زر/ به نعمت از ايشان سه مهتر بدند / براي و خرد نيز بهتر بدند / نخستين خجندي بد احمد به نام / چو پور حسين بددگر خويش كام / سومنامور احمد بالحيچ / به آن ملك كردند هر سه بسيچ ...« اين جماعت چون آنجا رسيدهاند جامهها و آنچه بالحح را بود پسند كردهاند واورا به نزديك خان فرستاده چون متاع بازگشاده است و عرض داده جامههايي كه هريك غايت ده دينار يابيست دينار خريده بود سه بالش زر بها گفته چنگيز خان از قول گزاف او در خشم شده است و گفته كه اين شخص بر آنست كه هرگز جامه به نزديك ما نرسيده است و فرمود تا جامهها كه ذخاير خانان قديم در خزانه او معد بوده بدو نمودهاند ....»
بشد پيش شه بالحيچي چو باد / بر آن پادشا آفرين كرد ياد / ... بپرسيد قيمت از او شهريار / بها كرد تاجر فزون از شمار / برنجيد از آن يافهگوتاجور / بدل گفت كاين مرد برگشته سر/ بمابر گمان آنچنان ميبرد / كه ما خود نداريم گويي خرد / و گر خود نديديم چيزي چنين / ندانيم هم قيمت عدل اين / به گنجور فرمود آن شهريار / بروجامهها از خزانه بيار/ بياورد گنجور جامه چوباد / چو كوهي بر شه بهم برنهاد (ص 991 سطور20,19,18,16 )
« و قماشات او را در قلم آورده و تاراج داده » : نوشتند اجناس او آنچه بود / به تاراج از آن پس اشارت نمود . ص 991، سطر 25
« و او را موقوف كردهاند و شركاي او را به طلب فرستاده آنچه متاع شريك او بوده است به رمت به خدمت آوردهاند (صفحه 60) و چنانچه الحاح كردهاند و بهاي جامهها پرسيده هيچ قيمت نكردهاند و گفته كه ما اين جامهها را به نام خان آورديم سخن ايشان به محل قبول و به سمع رضا رسيد و فرمود تا هر جامه زر را يك بالش زر بدادهاند و هر ده كرباس و زندئيجي را بالشي نقره »:
بپرسيد باز ازشريكان او / بهاي قماش آن شه شيرجو/ چنين هر يكي گفت با شهريار/ كه اي نامور شاه به روزگار/نزيبد كه بنده بدين مايه رخت / كند قيمتي پيش داراي تخت (ص 991 ، سطور 26 و 27)/ كه گررايگان در پذيري از آن / به من بر سپاسي بود بيكران /چو بشنيد گفتار پاسخ سرا/ پسنديد گفتار او پادشا/ بها كرد بازش شه كامران /فزون زانچه بدكام بازارگان / زابريشمين جامه زرنگار / سزاوار پوشيدني شهريار/ يكي بالش زر بها داد شاه / به خوشنودي از كار آن نيكخواه / دو كرباس را پيش آن پادشا / يكي بالش نقره آمد بها ( ص 992 ، سطور 2,3و1 ) صفحه 60 جهانگشا : « چون جماعت تجار به شهر اترار رسيدند امير آن ينال جق بود يكي از اقارب مادر سلطان تركان خاتون كه لقب غايرخان يافته بود » : گذار اندر آن ره براترار بود / در آن شهر اميري سكبسار بود / كه اينالجق داشت در اصل نام / به شاهي در آن شهر گستردهكام / خطابش شده خان وغاير لقب / به خويشان سلطان كشيدش نسب/ مگر يك تن از مرد بازارگان / به اينالجق خواند رنجيد از آن / دگر آنكه ديو هوا دست يافت / بر اينالجق بر بديها شتافت (ص 993 /سطور 10 و 11 و 12)
صفحه 61 جهانگشا : « غاير خان بر امتثال اشارت ايشان را بيمال و جان كرد بلكه جهاني را ويران و عالمي را پريشان وخلقي را بيخان ومان و سروران .به هر قطرهاي از خون ايشان جيحوني روان شد و قصاص هر تار مويي صد هزاران سر ، بر سرهر كويي گويي گردان گشت و بدل هر يك دينار هزار قنطار پرداخته شد»
مبين آن كه جوري بر ايشان بكرد / ببين آن كه عالم پريشان بكرد / بهر قطره خون كه شد ريخته / دو صد فتنه شد پيش انگيخته / به هر تار مو كز سري اوفتاد/ بسي سرورانرا سران شد به باد/ به هر ذره از خاك بازارگان / سر يك جهان مرد شد رايگان / بهر نيم فلسي از آن خواسته / تبه شد بسي گنج آراسته . (ص 994 سطور 1 و 2 و 3 )
5ـ ذكر واقعه نيشابور صفحه 137 جهانگشاج1...<< و چون تفاجار گورگان كه داماد چنگيزخان بود با امراي بزرگ و بادههزار مرد در مقدمه تولي برسيد در اواسط رمضان بدر نيشابور دوانيد »:
به حكم تولي نامور ده هزار / زترك و مغول مرد خنجرگذار / طغاجر گورگانشان پيش رو/ همه رزم سازان وگردان کو / به جنگ نشابور برساختند / در آن جنگ و كين گردن افراختند / يكي نيمه رفته زماه صيام / دهو هفت و ششصد يل خويشكام( ص 1034 ، سطور 26 و27)
صفحه 135 : « سلطان به اسم شكار برنشست و روي در راه نهاد ... و فخرالملك نظامالدين ابوالمعالي كاتب جامي و ضياء الملك عارض زوزني را با مجير الملك كافي عمر رخي بگذاشت تا مصالح نيشابور به اتفاق ساخته ميكنند »: بدند از وزيران سه دانش پذير/ در آن شهر از حكم سلطان امير / يكي فخر ملك جهان مجددين / مجير آن دگر ملك را همچنين / سيم بوالمعالي و دين را نظام / نشسته در آن شهر با راي و كام (ص 1035 ، سطور 2 و 1)
صفحه 137 و 138 : ... « تا روز سيم از طرف برج قراقوش جنگ سخت ميكردند و از باره و ديوار تير چرخ و تير دست ميريختند از قضاي بد و سبب هلاكت خلقي تيري روان گشت و تغاجار از آن بيجان شد » :
طغاجر سيم روز شد جنگجو / به خود سوي بارو در آورد رو / به برجي كه دارد قراقوش نام / يكي رزم جست آن يل خوشكام / ز بالا روان گشت يك تير چرخ / كه پيكان آن داشت از زهر برخ / قضا برد و زد بربر ميرزود / روانش روان شد زتن همچو دود ( ص 1035 سطور5 و 6 و7 )
« و اهالي شهر خود ازكار تغاجار فارغ بودند و او را نميشناختند لشكر هم در روز باز گشت و از ايشان اسيري دوگريخته به شهر آمدند و خبر تغاجار دادند اهالي شهر پنداشتند مگر كاري كردند و ندانستند كه سيعلمن نباه بعدحين خواهدبود » : دو مرد از مغول دستگير آمدند / بسي خسته از زخم تير آمدند / درو چون وزيران آزاد مرد / شدند آگه از كار جنگ و نبرد / گمانشان چنان بود كار نكو / بكردند و شد بد گمان زرد رو (ص 1035 سطور 8 و9 )
صفحه 138 : « چون بهار سنه ثمان عشره روي نمود وتولي ازكار مرو فارغ شده عازم نيشابور شده بود ... ودر مقدمه لشكر بسيار با آلات مناجيق و اسلحه به شادياح فرستاد و بازآنك نشابور سنگلاخ بود از چند منزل سنگ بار كرده بودند و با خود آورده چنانك خرمنها ريختند و عشر آن سنگها دركار نشد: »
برآمد بر اين كار بر پنج ماه / تولي خان بيامد به دل رزمخواه / به ماه صفر سال هجده فزون/ زششصد روان شد دروجوي خون / ... بياراست بر هر دري كارزار/ برآمد برين كارگرد حصار/ زعراده و منجنيق و زسنگ / ببردند هرجايگه بهر جنگ / اگر چه نشابور بد كوهسار / وليكن به فرمان آن نامدار / بگردون بدو سنگ بردند خوار / زچند روزه راه اندرآن روزگار / از آن سنگهاكوهها گرد گشت / زپيكار تركان برآن طرف دشت / نشد صرف آنها مگر اندكي / به نسبت نبودي از آن صد يكي ( همان صفحه سطور 11 تا 15)
صفحه 139 : « به چند موضع خندق انباشته بودند و ديوار را رخنه كرده و بازآنك جنگ سخت تر از جانب دروازه شتربانان و برج قراقوش بودو مردان كار زيادت آنجا مغول علم بر سر ديوار خسرو كوشك برافراشتند و لشكر برآمد ... » : بيانباشتند خندقش آن زمان / برفتند تا زير بارو دمان / بكندند باروي را چند جا/ برآمد سر باره ناگه به پا / ازو برج در قعر خندق فتاد / مغول را از آن جان و دل گشت شاد / به برج قراقوش از آن گونه جنگ / بكردند كز خور بشد تاب و رنگ / برآمد مغول بر سر باره زود / سوي شهر رفتند از آنجا جودود / سوي قصر خسرو شدند همچو شير / به بامش برآمد فراوان دلير/ علم برفرازيد بروي جوباد / زچنگيز خان كرد گوينده ياد ( همان ، سطور 16 تا 19)
...« لشكرها از دروازهها در آمدند و به قتل و نهب مشغول شدند ومردم پراكندهدر كوشكها وايوانها جنگ ميكردند و مجيرالملك را طلب ميداشت تا او را از نقب برآوردند و سبب آنكه تا زودتر او را از ربقه حيات بركشند سخنهاي سخت ميگفت تا او را به خواري بكشتند . » : به شهر اندر آمد زهر در سپاه / بپيوست هر جايگه رزمخواه / به بازار و كويو به خان و سرا/ همي كرد هر كس به پيكار را / همي خواستند اين جهانجو سپاه / شوند از وزيران درو رزمخواه / به بيغولهاي در سرانجام كار / گرفتند شان لشكر شهريار/ بدان تاز جانشان به زودي دمار/برآرند دشنام دادند خوار/ بكشتندشان لشكر رزم توز / برايشان سرآمد شبانگاه و روز ( همان ، سطور (22,21,20
صفحه 140 : « تمامت خلق را كه مانده بودند از زن و مرد به صحرا راندند و به كينه تغاجار فرمانشده بود تا شهر را از خرابي چنان كنند كه درآنجا زراعت توان كرد و تاسگ و گربه آن را به قصاص زنده نگذارند » :
پس از شهر مردم به صحرا روان / شدند آنچه بودند پيرو جوان / چنان بود فرمان كه گردد تباه / هر آنچيز جان دارد آن جايگاه / نكرد ابقا به كس بر به جان/ نبد جانور را در آن جا امان /... سگ و گربهو موش و مار و سباع / نماندندزنده در آن خوش بقاع / فكندند ديوارها بعد از آن / چو هامون شد آن شهر همچون جنان / چنان گشت، شد جاي كشت و درود / بدي هر زمان بر بدي برفزود ( همان ، سطور 23 تا 26 )
... « بعد از آن چون تولي عزم هرات مصمم گردانيد اميري را با چهار تازيك آن جا بگذاشت تا بقاياي زندگان را كه يافتند بر عقب مردگان فرستادند »: نشابور چون گشت ازين سان خراب / روان گشت شهزاده اندر شتاب / بماند اندرو چند مرددلير/ كه بودند هر يك چو غرنده شير / بدان تا چو گردد كس آنجا پديد / كنندش زكين درزمان ناپديد ( ص 1035 سطر 27 و ص 1036 سطر1)
...« ودختر چنگيزخان كه خاتون تغاجار بود با خيل خويش در شهر آمد و هر كس كه باقي مانده بود تمامت را بكشتند . »:
بيامد سوي شهر خاتون مير / كه بد كشته گشته گه دار و گير/ پري روي بد دخت چنگيز خان / بدي بر طغاجر به جان مهربان / هر آنجا كه ديد اندرو جانور / همي كشتي از كين شو در به در / نشان عمارت درآنجايگاه/نماندايچدركوي وبازارگاه(ص1036سطر1و2و3)
6. جلد دوم جهانگشا صفحه 218 :« امارتجنتمور: ... و از جوانب پادشاه زادگان امراي ديگر در صحبت او بگذاشت و جورماغون نيز هم برآن موجب از قبل هر پادشاه زاده اميري را با جنتمور نصب كرد و كلبلات از قبلقاآن و نوسالاز قبل باتو و قزل بوقا از جانب جغتاي و (ص 219 ) ييكه ( جامع التواريغ طبع بلوشه ص 37 : پيكه ) از طرف بيكي سرقوقيتي و كوركوز » ... :
پس از جانب هر كه بدسروري / فرستاد با او گزين نوكري / بشد كلبلات از جناب قاآن / نوسال ارزه با تو آمد دمان/ ز سوي جغتاي بشد قزلبوتا/ چوپيكي ز سورقيتي پاك را/ بر جنتمور اين مهان سربه سر/ ببستند دركار ايران كمر(ص 1071 سطور 21 و22 )
... ص 219 : « و ولايتي كه ساكن گشته بود و منقاد شده از فتنه و آشوب آن جماعتباز در اضطراب مي آمد قراجه و تغان سنقور كه دو امير بودند از قبل سلطان جلال الديندر نشابور و مضافات آن تاختن مي كردند» : زسلطانيان لشكري هر زمان/ به جنگ مغول در رسيدي دمان/ به هر گوشهاي فتنه انگيختي / مغول رابه بيهودهخون ريختي/ ز هر جا كه بد ايل و فرمان پذير / بر آوردي ازكين بزاري نفير /... دو مير از بزرگان خوارزمشاه / شدند پشت آن مردم رزمخواه / يكي بد قراجه سپهرنبرد/ طغان سنقر آمد دگرشيرمرد/ همي برسپاهمغول برزدند / و زآن مهتران مال و جان بستدند (ص 1071، سطور 24 تا 27 )
( صفحه 220 از جلد 2 ) :« بدين سبب جنتمور كلبلات رابا لشكر به دفع قراجه به حدود نشابور فرستاد» (صفحه 221 از جلد 2 ) « كلبلاتقراجه را منهزم گردانيده است و از خراسان بيرون دوانيده و او اكنون به سيستان رفته و حصار ارگ را حصن ساخته است » : به حكم سپهدارايران سپاه /ابا كلبلات اندرآمد به راه / به طوس و نشابور همچون پلنگ / برفتند قوم مغول سوي جنگ / بسي جنگجستند از هردو رو / بسي خون درآمد به كوشش به جو/ سرانجام سلطانيان درگريز/ فتادند از زخم شمشير تيز/برفتند تا سيستان آن سپاه/ سوي قلعه ارگبردند پناه (ص 1072 سطور2 و3و4)
7. صفحه60 جلدسوم جهانگشا :« در بيش باليغ ايدي قوت كه سرور مشركان و بت پرستان بود در مخالفت با جماعتي مخالفانموافق بودست و قراري نهاده و مقرر كردهتا جماعت مسلمانان را در مسجد جامع در روز غرا شبي سودا نمايند ... و نور اسلامبه ظلام كفربپوشانند و جمعيتايشانرا چنان تفرقه دهند كه درروز محشر مگر اميد جمع ايشانممكن و ميسر شود.» :يدي قوت كه دربيش بالغ بدي / به شاهي در آن مملكت دم زدي / همان بت پرستي بدي دين او/ كه نفرينبر آن دين و آئيناو /بدانديش منكو شد اندرنهان /نمي خواست او را شه اندرجهان/... از ين روي ان گمره نابكار/ چنان كرد انديشه آن روزگار / براسلاميان برسرآرد زمان / در آن ملك كس را نماند از آن/ كند روز آدينه وقت نماز / براسلاميان بر در جنگ باز/ نماند يكي را از ايشان رها / كند جمله را دردم اژدها / مسلمان برآن گونه بپراكند/ كه جمعيتش روز محشر كند / مجامع سرآرد بريشان زمان / بدين گونه بد راي آن بدگمان (صـ 1126 سطور22و23و26و27 و صـ 1127 سطر 1 ) « ... معجزه دين محمدي سر مصحف را پيدا گردانيد ...و غلامي از ميان ايشانچنانكه بر عجر و بجر مكايد ايشان واقف بود اسلام آورد و ايشانرا ايقاق شد و آن گناه را بر ايشاندرست گردانيد... (صفحه68 ) فرمان شد تا او را با بيش باليغ برند و اصناف خلايق رادر صحرا حاضر آوردند از اهل اسلام وعبدهالاصنام و درروز جمعه بعد از نماز به حضور مردمان به زبانيه تسليم كردند و مسلمانان بدين فتح كهباري ديگر بتازگي حياتي تازه يافتند شكر يزدان به تقديمرسانيدند» :چوشدراي كافر برين بر درست /شد از معجز احمدي كارسست / غلامي ازايشانبه دين نبي/ گراييد ازدولت و بخردي/ مسلمان شد و راز ايشان تمام/ رسانيد پيش شه نيك نام / فرستاد نكو شه دادگر / سپاهي دلاور بر آن بوم و بر/ كه او را گرفتند و كردند بند/ ببردند نزديك شاه بلند/ به فرمانشه يرغواش داشتند/ روانرا براين كار بگماشتند / ..... چوشد معترف كافر ناسپاس / چنين گفت آن شاه يزدان شناس / كه او را سوي بيش بالغ كنون / بريدو بريزيد ازاين كار خون / ... چو در بيش بالغ رودبت پرست / پياده كشانش ببسته دو دست/ ... بآدينه هنگام عقد نماز / به مسجد درآيد بدين عزو ناز/ ... به دوزخ فرستيدشادن تا دگر/ نبندد كس از كينه دين كمر / گزيدند فرمان و كشتندشان / وزين شادمان شد دل مومنان/ بيفزود اسلام را آب و رو / از آن نامورشاه آزاده خو
به منظور جلوگيري از تطويل ، در مورد بقيه نمونه ها ،تنها به ذكر شماره برخياز صفحاتي كه بايكديگر مطابقت كامل دارند بسنده مي شود : صفحه 1014ظفرنامه باصفحات 133و134 جهانگشا ج 1 – صـ 1030 ظفرنامه با صفحات97 تا 100 ج 1 –ص 1033 ظ با صص126 و 127 ج 1 – ص1046 ظ با ص 109و 110 ج1 – ص 1073 ظ با صص223و 224 ج 2 – ص 1075 ظ با صص 231 و 232 و233و234 ج 2 – ص 1078 ظ ( تا سطر 15 ) باصص156 و 157 ج 2 – از ص 1082 ظ (سطر 17 )تا ص 1102 با صص 161 تا 191ج1 مطابقت كلي دارد به جز مواردي كه ذكر آن خواهد آمد – ص 1115 ظ با صص 16و18 تا 20 ج 3 و ...
حالت دوم:مواضعي كه مطابقت كلي در ذكر وقايع تاريخي موجود است و تنها تفاوتهاي جزئي به چشم مي خورد : 1ـ صفحه 26 جهانگشا :« درآن وقتاونك خان كه سرورقبايل كريتو ساقيز بود به قوت و شوكت از قبايل ديگر بيشتر بود، چون چنگيز خان از مقام طفوليت به درجه رجوليت رسيد بهر وقتي سبب قرب جوار و دنوديار به نزديك اونك خان تردد مي كردي و ميان ايشان توددي بود و اونك خان درتقديمو اكرام او مبالغت مي نمود روزبه روز در رفع منزلتو محل او ميافزود... پسران و برادران اونك خان و خاصگيان و مقربان او از منزلتو قرب او حسد بردند و شبايك مكر بر مرر انتهاز فرصت انداختند، ....تا اونك خان نيز در كار او متهم شد » :بپيوست با نامور اونك خان / زميران فزون شد برش هر زمان/ به هم دوست بودند تا چندگاه / به خيره شد آن دوستيشان تباه(ص 925 سطر 9 )
بديناونك خان مهترينامور / سرافراز و دانا و فرخنده فر/ براهل كرايت شدهپادشاه / قبايل بسي بودش اندرپناه / درآن عهد از وي كسي برتري / نبودش زترك و مغول يكسري (ص933، سطر13و 14 ) صفحات 933 تا 941 ظفرنامه تفصيل فراواني از دوستي تموچينو اونک خان دارد،در صفحه 947 بهتفصيل سبب مخالفتاونك خانو تموچين را شرح مي دهد در صفحه948 علت تيره شدنروابط اونكخان و تموچين را اينگونه بيان مي دارد كه روانشدن پيوند ازدواج ميان دخترانتموچين و پسران اونك خان است و غمازي جاموقه ميان آن دو و استفاده از سنكون (پسر اونك خان ) :زبانش دگرگون و دل ديگر است / هميشه چو روباه حيله گر است / برآنست ناگاه تخت و كلاه / بگيرد شود برمغولپادشاه/ فرستد به طايانك دايم پيام / بياريش خواند براين كاركام / سپه خواهد از وي كه هنگام كين / كند بر شما تنگ روي زمين (ص 948 سطور 26 و 27 ) همچنين صفحات 949 ،950 ،951 كه به تفصيل فراواندلايل جنگ تموچينو اونك خانرا بيان مي دارد و حيله اونك خانو خوابي كهتموچين به دنبال آن مي بيند و او را از ورطه آن حيله نجات مي دهددرجهانگشاذكرياز آن به ميان نيامده است و بسيار با اختصار از جنگ تموچينو اونك خان يادمي كند. (صفحه27 (از جلداول جهانگشا))
2ـ صفحه 1084 ظفرنامه حكايتي داردكه درجهانگشا ذكر آن نيامده است. به طور كلي ذكر صادراتافعال اكوتاي قاآن (صفحات 161 تا 191 از جلد اول جهانشگا) با صفحات 1082 تا 1102 كتاب ظفرنامههماهنگيدارد فقط در ترتيب ذكر برخي حكايات تفاوت ديده مي شود. دو حكايت جهانگشا (صفحات 175 و 165 از جلد اول )در ظفرنامه ذكر نشده است.
3ـ صفحه 200 جهانگشا جلددوم :« درشهور سنه ثمان عشره و ستمايه چون به خدمت او رسيدند ناصرالدين را سياست كردند و آنچه پسرينه بودند و از فرزندان سلطان هر چند خردبود بكشتند و باقي آنچه عورتينه بودند ازبنات و اخوات و خواتين كه باتركان به هم بودند چنگيز خانايشان رامي فرمود تا روزكوچ باواز برملك و سلطان نوحه كردندي»
( (ص 1046 ظفرنامه سطر 27 )در آن راه اين جنگجو پادشاه / به تركان كه بد مام خوارزمشاه / بفرمود تا آن حرمها كنون / درين راهپويان روان پرزخون / (ص 1047 ظفرنامه سطور 1و2و3 :) برايران و سلطان بگريند زار/ برآرند نوحه كنان آشكار/ به فرمان حرمهاي خوارزمشاه/ پياده به خواري به پيش سپاه / برايران و سلطان ز بد روزگار / بكردند شيون چنين زارزار/ كه زارا دليرا شها سرورا / بزرگا سترگاگوا مهترا ...، در اين موضع به علت مقتضيات شعري اطناب فراوان به چشم مي خورد زيرا موضوع سوگواري پادشاهاندر اشعار تاريخي ازاهميتقابل توجهي برخوردار است.
4ـ صفحه 951 ظفرنامه : گفتار در خواب ديدن تموچين : ( گفتار در ذكر اينكه خواب ديدن تموچين او رااز حيله اونك خان نجات مي دهد : ) تموچين چو در خواب شد تخت او / بيار است گفتي همي بخت او / كز آفات او را نگه دار شد / و از آن بخت و دولت به هم يار شد (سطر14) : اين قضيه در جهانگشا ذكر نشده است . همچنين در صفحه 1050 ظفرنامه ( ذكر وصاياي چنگيزخان) علت آگاه شدن چنگيز از نزديك بودن زمان مرگ خود را خواب ديدن او ذكر ميكند : بديدم يكي خواب بد سهمناك / بدانستهام گشت خواهم هلاك / به بنياد عمرم در آمد خلل/ بيامد برم زود پيك اجل.(سطر 13) اما در صفحات 143 و 144 جلد اول جهانگشا ذكر شده است :« به وقت انصراف ، مرض كه از عفونت آن هوا تولد كرده بود زيادت شد و از دست درمان گذشت ، پسران خود جغتاي و اكتاي والغ نوين و كلكان و جورجتاي و اورجان را نزديك خود خواند و فرمود كه استيلاء مرض از آن گذشت كه بواسطه معالجت تدارك آن توان نمود »
ظفرنامه به مقدار زيادي تحت تاثير سبك شاهنامه قراردارد ، عنصرخواب در شاهنامه و به طور كلي آثار حماسي اهميت شاخصي دارد و محتمل است كه اين مسأله علت تفاوت مواضع مذكور باشد
5ـ در صفحه 50 جهانگشا جلد سوم آمده است : « منكوقاآن ... فرمود تا جماعتي از امراي بد را كه ذكر رفت و پادشاهزادگان رابرين راهها ميداشتند و در ين ورطهها و گناهها ميآورده شمشيري از غضب بر ايشان راندند ... ابتداي آن از ايلچتاي رفت بيسر و پاي گشت و بعد از آن تاونال پاي مال شد و تاتاكرين مثل بيدي لا بيد عمرو گزين كردو شكمبر شمشير انداخت و كشته گشت و ديگران بر اين جلمت نوبت نوبت روان ميشدند . »اما ذكر اين حادثه در ظفرنامه بسيار مختصر و بدون نام بردن اسامي امرا آمده است : به ارشاد او مهترانرا كه سر/ بپيچيد از حكم آن تاجور / سر از تن جدا كرد آن شهريار / زخلقي برآورد ناگه دمار ( ص 1124 . سطور 25 و 26)
برخي صفحات ديگر كه در اين مورد قابل ذكراند از اين قرار است :
ص 27 ج 1 با صص 953 سطور 18 تا 21 ، 955 (15،16) – 956 (10،6،5 ) صص 956 تا 963 ظفرنامه در جهانگشا ذكر نشده به علت رعايت كلي اصل ايجاز در مواضعي كه به تاريخ مغول ميپردازد .
ص 29 ج 1: جنگ چنگيزبا التون خان را بسيار مختصر بيان نموده : صص 978 تا 986 ظفرنامه با تفصيل زياد وقايعجنگ را توضيح ميدهد . - ص 1008 ظفرنامه : اطناب در بيان پيام حاجب به اهالي زرنوق (صفحه 76 ج 1) – ص 1038 ظفرنامه (سطر 12) با صفحه 102 ج 1 در مورد ذكر تاريخ عبور لشكر چنگيز خان از جيحون – ص 1049 ظفرنامه رفتن چنگيزخان به جنگ پادشاه تنكت را با تفصيل و ذكر جزئيات بيان كرده اما در جهانگشا در صفحه 142 ( جلد اول ) در دو جمله تنها به مطلب اشاره كرده است – صفحات 1050 تا 1055 ظفرنامه ذكر وصاياي چنگيزخان در جهانگشا در ابتداي كتاب تحت عنوان « ذكر قواعدي كه چنگيزخان نهاد » صفحات (18 تا 30 ج 1) به طور پراكنده ذكر شده و در ظفرنامه با اطناب بيشتري به چشم ميخورد – ص 1079 ظفرنامه به ذكر استخلاص باشغر ، مكس ، آس و بلغار مي پردازد كه با صفحات 224 و 225 ج 1 در ذكر ترتيب جنگها مغايرت دارد – صفحه 1119 ظفرنامه با صفحات 28 و 30 ج 3 مطابقت كلي دارد اما جهانگشا با ذكر جزئيات بيشترو دقيقتر به موضوع پرداخته و ....
حالت سوم : مواضعي كه مغايرت كلي درذكر رويداد تاريخي به چشم ميخورد:
1ـ صفحه 29 جهانگشا ج 1 ، درنام بردن از زنان چنگيز :« خاتون بزرگتر يسونجين بيكي بود »
( حواشي علامه قزويني ، همان صفحه ) : « اسم اين زن در جامعالتواريخ ( طبغ برزين جلد 2 ص 124 ) بورته فوجين است و مسيو بلوشه گويد يسونجين به معني زن جميله و حسناء است و ظاهراً يسونجين لقب او بوده است و بورته فوجين نام او.» : يكي بورته فوجين با زيب و فر / كهبد مادر چهار فرخ پسر ( ص 925 ، سطر 15 )
2ـ صفحه 926 كتاب ظفرنامه : به شرح احوال تموچين و برگشتن لشكر از اوبا ذكر اسامي امراي لشكر پدر تموچين و جزئيات مفصل پرداخته شدهاما در جهانگشا به آن اشارهاي نشده است . چو شد سيزدهساله آن نيكبخت / يسوكاز ناگاه بربست رخت / هنوز آن دلاور نبد رزمخواه / هنوز آن سپهبد نبد مرد كار / از او ميكشيدند سر سروران / گرفتند از او لشكر او كران ( ص 926 ، سطور 13،12،10)
به طور كلي سياق كار كتاب ظفرنامه مبتني بر تفصيل بيشتر به خصوص در قسمتهايي كه به تاريخ مغول مربوط ميشود است و در جهانگشا اينگونه مطالب به صورت اجمالي بيان شده يا اينكه ذكري از آنها به ميان نيامده است : به طور مثال صفحات 926 تا 932 ظفرنامه وقايع زندگي تموچين بعد از مرگ پدرش را ذكر كرده كه در جهانگشا ديده نميشود.
3ـ در صفحه 948 ظفرنامه نكته قابل توجهي درباره قسمهايي كه جاموقه براي سنكون ( پسر اونك خان ) ياد ميكند وجود دارد و آن اينكه به سنتها و عقايد فوركلور مغول اشاره شده است .
4ـ در صفحات 46 و 47 جهانگشا ج 1 ( ذكر احوال كوچلك و توق تفان ) اينگونه بيان ميكند كه هنگاميكه كوچلك در نزد كورخان بود اقوام بسياري از جمله توق تغان به او ميپيوندند ، در حاليكه در صفحات 976 و 988 ظفرنامه پس از كشته شدن توق تغان كوشلك بهكورخان پناه ميبرد :
« چنگيز خان چون اونك خان را بشكست پسر او ( يعني كوچك خان : حواشي علامه قزويني ، صفحه 46 شماره 3 )... مدتي در خدمت كورخان موقوف بود ... وچون آوازه خروج كوچك فايض شد ... توق تغان كه او نيز امير مكريت بود و بيشتر از آوازه صولت چنگيز خان گريخته بودند بدو پيوسته شده ... »
گذر داشت بر قوم مركيت مرد / بدل دوستي عزم آن قوم كرد / بر آن قوم توقتا بدي پيشوا / برش رفت كوشلك چنان بينوا ( ص 971 ، سطور 23 و 24 ) ... چو شد لشكر شاه در جنگ چير / بجستند توقتا بيكي زامير / ... بكشتند زارش به شمشير كين / شد از خون او لعل روي زمين / چو او را عدو خون در آن دشت ريخت / از آوردگه زود كوشك گريخت (ص 976 سطور 19 و 21 ) ... چو كوشك زپيكار آن شه گريخت / زمانه بر او گرد ادبار بيخت / به نزديكي كورخان راه يافت / زداماديش حشمت و جاه يافت ( ص 988 ، سطر 6)
5ـ صفحه 116 جهانگشا ج 1 : ( ذكر يمه وسبتاي بر عقب سلطان محمد ) و چون به دربند رسيدند و كس نشان نداده بود كه هيچ لشكر از آنجا گذشته باشد يا به حرب شده حيلتي ساختند و از آن بگذشتند و لشكر توشي در دشت قفچاق و آن حدود بودند با ايشان متصل شدند و از آنجا به خدمت چنگيزخان رفتند : ... كه ره زودتر باز بايد نمود / نمودند رهشان و رفتند زود / سوي شهر دربند از آن جايگاه / اميران نامي و جنگي سپاه / به دربند يك هفته كردند جنگ / جهانرا دل از جنگشان گشت تنگ / ... چنان گشت از كشته آن رزمگاه / كه در وي نبد باد را نيز راه / ز جنگ مغول گشته مردم ستوه / گريزان شد از باره يكسر گروه / در شهر دربند كردند باز / نگشتند ديگركسي رزمسار / زدربند بگذشت جنگي سپاه / سوي دشت قفچاق بسپرد راه / ... به پيكار قفچاق والا بتان / ببستند در جنگ جستن ميان / دو رويه دو لشگر گشودند دست / نيامد همي بر يكي زآن شكست / سپاه مغول مكري آورد پيش / برآورد رنگي برآئين خويش / سبتاي به نزديك قفچاق زود / پيامي فرستاد و حيله نمود ( ص 1027 ، سطور 15 تا 22 )
همانگونه كه ملاحظه ميشود مكر كردن يمه و سبتاي در دشت قفچاق ذكر شده است و در دربند جنگ كردند
6ـصفحه 1016 ظفرنامه : نامزد گشتن لشكر مغول به جنگ ايران : توشي و جغتاي رزم آزما / اوكتاي جهاندار پاكيزه را / بفرمود تا با سپه هر سه تن / به خوارزم پويند و آن انجمن ( سطر 4 و 5)
صفحه 97 جهانگشا جلد 1 : پسران بزرگتر جغتاي و اوكتاي را نامزد خوارزم گردانيد با لشكري چون ... حوادث زمانه بيپايان ... همچنيندرصفحه 1029ظفرنامه ( رفتن توشي وجغتاي و اوكتاي به جنگ خوارزم )ذكر جزئياتي از جنگ خوارزم دارد كه در جهانگشا به آن اشارهاي نشده است .
7ـ صفحات 131 و 132 جهانگشا ج 1 : ( ذكر احوال مرو و كيفيت واقعه آن : ) ...« ودر جمله شهر چهار كس بيش نمانده بود ، چون درمرو و حدود آن هيچ لشكر نماند هر كس كه در رساتيق مانده بود و در بيابانها رفته روي بامرو نهادند و اميرزادهاي بود نام او ارسلان باز به امارت بنشست و عوام بر او جمع آمدند ...
تركماني بود از تراكمه جمعيتي كردو به مرو آمد و ارباب بدو رغبت كردند ... در مدت شش ماه اميري بود ... مي فرستاد تا دزديده بر بنه مغولان ميزدند و چهارپاي ميآوردند و در اثناي اينحالت تركمان از هوس نسا با اكثر مردان روي بدانجا نهاد و به محاصره شهر كه نصرت حاكم آن بود اشتغال نمود تا از يازر پهلوان مغافضه بسر او رسيد پاي در راه گريز نهاد در ميان راه كوتوال قلعه بر او افتاد و او را بشكست و ازحدود طالقان قراچه نوين قاصد او شد و با يك هزار سوار و پياده ناگاه به مرو آمد ..
و هر كه را يافت بكشت و غله ايشان بخورانيد و در عقب او قوتقونوين با صدهزار خلق برسيد عقوبت و شكنجه آغاز نهادند و خلجان غزنوي و افغانيان كه به حشر رانده بودند دست به عقوبت و مثله كه مثل آن كس نديده بود بگشادند بعضي را بر آتش مينهادند و بعضي را به شكنجهاي ديگر ميكشت و بر هيچ آفريده ابقا نميكرد تا چهل روز بر اين نمط بگذاشتند و بگذشتنددر شهر و روستاق صد كس نمانده بود.
و چندان ماكول كه آن چند معدود معلول را وافي باشد نمانده و با اين حادثات ديگر شاه نام شخصي با رندي چند نقبها و سوراخها ميجستند و اگر ضعيفي را يافتند ميكشتندو ضعيفي چند كه مانده بودند پراكنده شدند مگر ده دوازده هندوكه از ده سال در آنجا بودند كه بيرون از ايشان ديار نبود » ذكر اين قضايا در ظفرنامه نيامده است : چنان گشت مرو از نهيب نبرد / نماندند دروي به جز چارمرد/ پس از مدتي شد زهندو دوچار / گرفتند در مرو شهجان قرار ( ص 1034 سطر 23 )
8ـ تفاوتهاي موجود در ذكر حركت اوكتاي قاآن به جانب ختاي و فتح آن در جهانگشا و ظفرنامه: در ظفرنامه صفحه 1062 ، سطور 25 تا 27 و ص 1063 (سطور 1 و 2 ) از جنگ مقلاي با التان ياد ميكند كه در جهانگشا ذكري از آن ندارد ، همچنين ص 1063 (سطور 6 تا 16 ) بيغذا شدن لشكر تولي وكشتهشدن تعدادي از سپاهيان به خاطر بيغذايي را شرح ميدهد كه در جهانگشا ذكري از آن نيامده ،
در كتاب جهانگشا 153 و 154 ج1، اوكتاي قاان و تولي توامان به موضع التون خان روي مينهند و التون در شهر نامكينك خودكشي ميكند درحاليكه در كتاب ظفرنامه اوكتاي قاآن و تولي مسخر كردن شهرهاي ختا را به يكي از اميران لشگر واگذار ميكنند و خود به سمت يورت قديمي باز ميگردند ( ص 1066 سطور 12 تا 14 ) و اين امير به جنگ التان ميرود و در شهر يمكينك التان ناپديد ميشود ( بعد از اين كه جاندار خود را به جاي خود به تغلب بر تخت شاهي مينشاند ) : مغول چون بر او بر سر آورد روز / بدانست كان شه نبد دلفروز / نبودست التان و او ديگر است / كه جاندار آن شاه حيله گر است / به جستن گرفتندش آنگه همه / نشاني نبود از شبان و رمه /يكي گفت بگريخت از بيم جنگ / نماندش در اين قلعهجاي درنگ / دگر گفت خود را به زاري بكشت / چو دانست با او جهان شد درشت / دگر گفت همچون قلندر به راه / درآورد رو شد روان بيسپاه / دگر گفت خود را در آتش بسوخت / جهان چشم اقبال بختش بدوخت / دگرگونه هر يك در آن روزگار / همي گفت احوال آن شهريار / نه مرده نه زنده به جايي نشان / نديدي مغول زان شه شه نشان ( ص 1068 تاسطور20تا 24 ) . تفاوت ديگري كه در اين مورد به چشم ميخورد اينست كه فرار سپاهيان ختاي شبانه از طريق رود در كتاب جهانگشا ( صفحات 151 و 152 ج)در شهر خوجاتبونسقين روي ميدهد ( قبل از جنگ حجرالمطر) اما در كتاب ظفرنامه اين واقعه در شهر يمكينك رخ ميدهد و بعد از جادو كردن مغول بر سپاه ختاي ( ص1068 سطور 3 و 4) .
9ـ صفحات 225 تا 228 جهانگشا جلد دوم در ذكر حال كركوز از كودكي تا جواني شرحي دارد كه در كتاب ظفرنامه نيامده است . همچنين صفحات 247 تا 261 ج 2 ( ذكر توجه اميرارغون به قوريلتاي بزرگ ) را ظفرنامه ندارد .( در صفحه 1077ظ :امارت ارغون اقا بر ايران به طور مختصر از اين امير ياد ميكند ) صفحات ديگري كه در اين مورد قابل ذكر است : ص 1025 ظ تا 1026 سطر ششم ( واقعه شهر قزوين )را ج ندارد همچنين ص 1031 ( شهادت شيخ نجمالدين كبري ) ،
ص 1021 ( منهزم گشتن خوارزمشاه و پناه جستن او ) ، 1022 ، 1023 ( اگه شدن خوارزمشاه از حال حرم ) و ص 1024 تا سطر 14 ، ص 1040 ( نهان كردن كشته شدن ماتيكان در موضع ماووباليغاز جغتاي و بيان سوگ جغتاي در از دست دادن فرزند ) ، صص 1046 ، 1045 ( فرستاده شدن دو لشكر به دنبال سلطان جلالالدين در هند پس از جنگ با او و مسخر گشتن ملك كابلستان ) ، ص 1058 ( قتل پادشاه تنكت به دست سپاه مغول) ص 1059 ( نوحه كردن مغولان بر مرگ چنگيزخان )، ص 1060 ( ذكر مقبره چنگيزخان ) ص 1069 ( رزم مغول با سلطان جلالالدين بر در اصفهان ) ، ص 1104 ( اختلاف توشي وچنگيز )،ص 1113 (اختلاف كيوك خان و باتو ) و صص 1130 تا 1170 ( عزيمت كردن منكوقاآن به ولايت تنكاس، رفتن منكوقاآن به ملك ختا و وفات او ، جانشيني قبلاي و اختلاف او با اريق بوكا و ...)
قابل ذكر است كه كتاب جهانگشا در زمان زنده بودن منكوقاان نوشته شده و بنابراين طبيعي است كه مطالب اخير در آن يافت نشود . علاوه بر اين در صفحات 79 تا 81 جهانگشا جلد سوم ذكر ماليات و قوبجور و ذكر قاضي القضات محمود خجندي و نماز عيد او آمده است كه ظفرنامه آن را نداد همچنين صص 83 تا 85 ج 3 ( ذكر نموداري از محاسن ذات همايون پادشاه جهان منكوقاآن بعد از استقراراو بر سرير ملك ) و صص79تا85ج 3 ( ذكر اركان دولت منكوقاآن ).
به طور تخميني از 248 صفحه مورد بررسي در كتاب ظفرنامه ، 78 صفحه ( حدوداً % 4/31 ) در مورد حالت اول ، 56 صفحه ( حدوداً % 5/22 ) در مورد حالت دوم و 114 صفحه ( حدوداً %9/45 ) درمورد حالت سوم صادق است .
از اعداد فوق ميتوان نتيجه گيري كرد كه جهانگشاي جويني منبع اصلي كتاب ظفرنامه نبوده است و احتمالاً از منابع فرعي وغير مستقيم آن به شمار ميرود .
1ـ تاريخ جهانگشاي جويني / مقدمه مصحح / صفحه ه
2ـ ظفرنامه قسمالاسلاميه / مقدمه مصحح/ صفحه يط
3ـ همان / صفحه ط
4ـ همان / صفحه ز
5ـ همان / صفحه ح
6ـ همان / صفحه ط
7ـ همان / صفحه كا
8ـ همان / صفحات كه و كو
9ـ همان / صفحه كح
10ـ همان / صفحه ل
11ـ تاريخ جهانگشاي جويني / مقدمه مصحح / صفحه د
منابع و مآخذ مورد استفاده :
1ـ تاريخ جهانگشاي جويني – محمد جويني – تصحيح علامه محمد قزويني جلد 1 و 2 و 3 ، دنياي كتاب. 1375
2ـ ظفرنامه- حمداللهمستوفي به انضمام شاهنامه ابوالقاسم فردوسي ( به تصحيح حمدالله مستوفي )
چاپ عكسي از روي نسخه خطي مورخ 807 هجري در كتابخانه بريتانياor.2833)) مركز نشر دانشگاهي 1377
3ـ ظفرنامه ، قسمالاسلاميه ( جلد 1، احوال رسول الله (ص) ) حمدالله مستوفي، مقدمه تصحيح توضيح مهدي مدايني ، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي 1380
موضوع تحقيق :
مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشاي جويني و ظفرنامه حمدالله مستوفي
3- سرش به تنش زيادي كرده است :از جانش سير شده است.
4- سكوت نشانه ي رضايت است :وقتي كسي ساكت است رضايتش را نشان مي دهد.
5- سرش به تنش مي ارزد :ارزش احترام گذاشتن را دارد.
6- سگ زرد برادر شغال است :يعني در يك جنسند .
7- بسيلش را چرب كردن :يعني به كسي رشوه دادن.
8- سر پيري و معركه گيري :در مورد كساني است كه زمان پيري كار جوانان را انجام مي دهند .
9- سالي كه نكوست از بهارش پيداست :مواقعي گفته مي شود كه كاري بر وفق مراد باشد.
10- سير به پياز ميگه پيف پيف چقدر بو مي دي :كنايه به كسي است كه خود پر از عيب و اشكال است ولي عيب كوچك ديگران را بزرگ جلوه دهد.
11- سه چيز پايداري نماند مال بي تجارت و علم بي بحث و ملك بي سياست :سه چيز استوار نمي ماند مال كه خريد و فروش شود و علمي كه مشورت در آن نباشد و پادشاه بي سياست.
12- سخن را سر است اي خردمند و بن مياور سخن در ميان سخن :ارزش سخن
13- سخنران پرورده ي پيركهنبينديشد آنكه بگويد سخن
14- سخي دوست خداست :سخاوتمند و بخشنده دوست خداست.
15- ستاره ي سهيل است
ش
1- شتر در خواب بيند پنبه دانه ؟ :كنايه از آدمي است كه آرزوهاي دور و درازي دارد.
2- شنيدن كي بود مانند ديدن :هرگاه با چشم خودت نديدي شايعات را باور نكن .
3- شتر بابارش گم مي شه :وقتي چيزي با ظرفش گم مي شود.
4- شتر سواري دولا دولا نمي شود :كار را بايد با آگاهي انجام داد.
5- شاهنامه آخرش خوش است :هميشه در اول كار نبايد قضاوت كرده
6- شتري كه در خانه ي همه را مي زند :چيزي كه براي همه است .
7- شمر ، جلودارش نميشه :يعني بسيار آدم شروري است.
8- شنيدم گوسفند را بزرگي رها نيندازدهان و دست گرگي
اخوان یکی از تابناکترین چهرههای شعر معاصر است کهن سرایی است که در تحول و دگرگونی اساس شعر فارسی نقشی بسزا بر عهده میگیرد در پیدایش نارسایی ابهامها و لغزشهای شعر نو میکوشد و بدعتها و بدایع شعر نیما را آشکار میسازد
در دورهای که عدم آشنایی عمیق یا حتی آشنایی نسبی با جلوههای مختلف فرهنگگذشته ایران بخصوص شعر و ادب کهن از جمله عوامل ضعف و کمبود بسیاری از شاعران نوپرداز معاصر است اخوان با توشعهای پر بار از قصیده و غزل از دوبیتی و رباعی به شعر نیمایی رو میکند و به متعصبین کهنه پرست نشان میدهد که خواست و پذیرش صورت و قالبی تازه و بدیع از عجز شاعر در سرودن ابیاتی به سبک و سیاق بزرگ شاعران قدیم سرچشمه نمیگیرد
وانگهی اخوان ادیب است، سخنران و استاد مسلط زبان فارسی و در این زمینهها هیچ یک از سرایندگان عصر ما ، حتی نیما، هم سنگ و هم پایهی او نیست نگاهی هرچند گذرا به مقالات و تالیفات او به خوبی خواننده را متقاعد میکند که اخوان مهمترین آثار نظم و نثر پارسی را بارها و بارها خوانده، با آثار درخشانترین ستارگان آسمان ادب، از فردوسی گرفته تا ایرج و بهار و نیز با دیوان دیگر شعرا شاید کم اهمیت چون حبیب خراسانی، عاشق اصفهانی، فکری، گیلانی، حسن غزنوی بسیاری دیگر آشنایی کامل دارد. او در عین حال به خوانشی اجمالی بسنده نکرده است بلکه به تحلیل جنبههای مختلف این آثار پرداخته آمیختگی و آلودگیهای دیوان شاعرانی چون عنصری ، فرخی، انوری، و غیره را تمیز داده ، سره را از ناسره جدا نموده و اندوختهای که خود از گنجینه سرشار ادب برداشته ، بیشک مجموعهای از نابترین گوهرهاست.
اما اخوان در عین حال به زبان مردمان عصر خویش بیاعتنا نیست. او با استفاده از اصطلاحات ساده و روزمره امثال وحکم مردمی و حتی لن و بیان عامیانه، اشعاری مینویسند که به دل اهل و نااهل شعر مینشینند و گاه سخت و پرشور و حال جلوه میکند قطعاتی چون قاصدک و آواز کرک ، لحظه دیدار، زمستان ، نادریا اسکندر، هدیه، پرستار و بسیاری دیگر از سرودههای او همچنین سخنی که از دل برآید لاجرم بر دلها نشیند و سرود و زمزمه مردم یا نشانی از خشم و خروش آنها میشود.
زندگی نامه اخوان ثالث
اخوان ثالث در سال 1306 یا 1307 خورشیدی در توس مشهد بدنیا آمد. پدرش عطار طبیب و مادرش خانهدار بود علی اخوان ثالث پدرامید که عطاری و داوفروشی و طبابت قدیمی داشته و علاقهمند به اشعار فردوسی و سعدی و حافظ بوده با این همه امید بیش از شاعری و موسیقی دلبستگی پیدا کند و پنهان از پدر به تارزدن و مشق موسیقی میپردازد و با برخی از دستگاههای آن ماهور ، همایون ، ترک و افشاری .... آشنا میشود علی اخوان از کار پسر آگاه میگردد. و چون باور داشته که موسیقی نکبت میآورد و موسیقیدانها شور بخت میشوند به او اندرز میگوید که من خود از موسیقی لذت میبرم....
و از لحاظ مصلحت زندگانی راضی نیستم تو گرفتار این هنر نکبتبار شوی و پس او را به مشاهدهی فارابی موسیقی دان شوریده و معتاد و دورهگرد مشهد میبرد تا عبرت گیرد و دیگر دنبال موسیقی نرود . شوق موسیقی در مهدی به تدریج جایش را به اشتیاق به شعر و سخن میدهد و او به شعر سرایی روی میآورد، شعرکهایی که سروده روی کاغذهای کوچک مینویسد و درای کتابهای پدر میگذارد تا او بخواهد و از هر فرزند آگاه شود و سرانجام علی اخوان در مییابد که مهدی به شعر سرایی روی آورده اشعارش را نزد دوست خود اتخار مسنن ، ؟ شاهرودی دندانساز از خضای مشهد میبرد. افتخار از این شعرها خوشش میآید و یک جمله مسالک المعسنین ، طالب زاده به شاعر جایزه میدهد و به این ترتیب مهدی اخوان ثالث به شعر سرودن روی میاورد.
مهدی پس از آموزش ابتدایی وارد هنرستان صنعتی مشهد میشسود و ا کارسوهان کشی و اره کشیو آهنگری سردرمیآورد. در این زمان پدر به او میگوید حالا دیگه خودت باید بروی نانت را در بیاوری و او ناچار به تهران می اید و معلم میشود محل خدمت او در کریم آباد ورامین بوده است.
با اوجگیری مبارزات ملی و حزب چپ در سال 1328 مهدی وارد نبردهای اجتماعی میشود و در نتیجه به زندان میافتد و به کاشان تبعید میشود. اشعار این دوره او که جنبهی رئالیسم حزبی دارد بیشتر در روزنامهها و مجلههای حزب چپ به چاپ رسیده است در این دوره او و شاملو کسرایی و ابتهاج و شاهرودی و نیما ... در جبهههای حزبی فعالیت دارند و در 1331 به پویندگان راه صلح میپیوندند.
امید به واسطه شعری که درباره مبارزههای صلح طلبانه سروده به دستیابی به جایزه شعر صلح توفیق مییابد.
در اثر کودتای مرداد 1332 امید، نیما و دیگران به زندان میافتند بعضی زندانیان توبه نامه کذایی را مینویسند و از زندان آزاد میشوند ولی امیر مقاومت میکند و یک سال در زندان قصر و قزل قلعه میماند پس از رهایی از زندان، مدتی به کار روزنامهنویسی می پردازد و همزمان با آن در رادیو و برخی موسسههای فرهنگی از جمله سازمان فیلم ابراهیم گلستان بکار میپردازد.
سالهای چند پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 هـ.ش اخوان شاعر روزهای خستگی و درد خود را مزد شتی خواند.
و اعلام کرد زرتشت و مزدک را در دل و دنیاز خویش آشتی داده و بر حاصل این آشتی پیامهای بودا و مافی را نیز افزوده است پناه به مزداشت واکنشی مردی تنها به زمانهای پرجوز و زخم بود واکنش مردی که مزدکهای زمانهاش را عارف میخواست مانیها زمانهاش را عادل پیامبرانی که پیش از آن که شمشیر در راه عشق کشند آن چه در سر دارند بنهند آن چه در کف دارند بدهند و آنچه بر آنها آید بفهمد اخوان نیک پنداری زرتشت و عدالت جویی مزدک و بینیازی ما نی را یک جا میخواست بازگشت او به سوی شرف طبیعی و خانهی پدری نشان نیاز به جهان دیگر بود. نیاز به سرودی نیکانی رسته از بند هرچه هست افلاطون گفته بود نیاز مدینهی فاضله ان جاست که مردان خوب حکم رانند و اخوان همهی خوبیها را گردآورده بود تا مدینه فاضله در دل برپا کند که جهان را امید رستگاری نبود.
اخوان در 1345 در نثر منازعهای خصوصی به زندان فصر میرفته و نه ما در زندان میماند بهرحال ماجرا هرچه بوده از لحاظ شعر اخوان اهمیتی دارد زیرا دفترهای پاییز در زندان 1348 و زندگی میگوید 1357 یادگاری از این ایام زندان اوست.
اخوان از شاعرانی است که بسیاری از دشواریهای شخصی و خانوادگیشان را در آثار و یادداشتهای خود ثبت کردهاند از توضیحها و حاشیهنویسیهای اشعارش بر میایبد.که مردمی صمینی و بی شیله و پیله بوده است البته گاهی در این یادداشت ها به باورهای خود نیز می پردازد
نصرت رحمانی مینویسد «شیفته عماد خراسانی بود و در همان نخستین دیدار احساس میکردم به خراسان به هر چیز خراسن توجه خاص دارد.
از چشمهای بسیار زیبایش تیزهوشی و غروری که شباهت بسیاری به خودخواهی داشت میبارید.
در آخرین سال عمرش سفری چند ماهه به کشورهای اروپایی داشت و در بازگشت پس از زمانی کوتاه زندگی را بدورد گفت در توس در آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی در آیندهای شاهنامه او را به خاک سپردند اخوان ثالث یکی از برجستهترین شاعران قرن اخیر زبان فارسی است و شعرش آمیزهای است از سنت و تجدد.
به این ترتیب شعر نو از برج عاج[1] خود فرود میآید و در بطن جامعه راه میگشاید اما چنان که گفتیم اخوان و اصرار کلام فاخر بزرگان قلم نیز هست. او نه تنها با ظرایف و دقایق زبان آنها آشنایی کامل و دیرینه دارد بلکه این زبان استوار و پرصلابت چنان بر باد و ذهن او چیره گشته که شاعر همزمان با بهرهگیری از لحن صمیمانه مردم عصر خود واژها و ترکیبات کهن را با مهارت و سهولت تام به کار میگیرد و اگر آن چنان که گفتند هیچ آبایی ندارد که فعل مجموری را به کار ببرد[2] از این روست و نه متغایر گاه با چنان ظرافتی به هم پیوند میخوردند که نه تنها خواننده معمولی بلکه ناقدان فرهیخته نیز از تفکیک و تجزیه این دو باز میمانند. [3] اخوان خود در این بار میگوید :
میکوشم تا بتوانم اعصاب و رگهای سالم و درست زبانی پاکیزه و متداول را که اغلب تاروپودش زنده و استخوانبندی استوارش از روزگاران گذشته است- به خون و احساس و تپش امروز پیوند بزنم[4]
و در جای دیگر مینویسد
اتکای من به ادب هنر مساله فارسی است از تمام آنچه امکان داشته بهرهبرداری کنم ، کردهام و میکنم و خواهم کرد.زبانی که محدود باشد به شکلی است که دایره زیبایی شناسیاش محدود است. وقتی چنین بود راه نمیدهد به ورود کلمهای دیگر وقتی زیبایی شناسی و بلاغت یک زبان گسترده باشد و راه وسیع داشته باشد خیلی چیزها که دارای حالت بلاغی هستند شکل و شمایل دارند، میتوانند بیایند. [5]
و زیبایی شناسی زبان اخوان دارای چنان وسعتی است که واژها و ترکیبهای تازه بسیار حتی نام آوا بیان کوچه و بازار و عبارات نادر و غریب آشنا در شعر او وارد میشوند باقی میمانند و گاه مأنوس جلوه میکند. [6] البته اخوان بر این نکته تأکید دارد که گسترش آگاهانه «دایره کلمات» نمیتواند و نباید هدف شعر باشد و کوشش عمدی در این زمینه بیارزش ، بچگانه و مضحک است [7] مگر آنکه واقعا معنویتی در کار باشد و شاعر به واژه یا ترکیبی احساس نیاز کند [8] اما به صورت ، معنویت اقتضای زمان، جستجوی شیوه بیانی تازهتر و رسانه ، حاجت و نیاز شاعر یا هر علت و دلیل دیگری که بیابیم و بررسی کنیم نتیجه آشکار تمام این عوامل گسترش دایره واژگان و غنای زبان اخوان است و این نکته در پژوهش حاضر یکی از معیارهای ما در انتخاب این شاعر بخصوص بوده زیرا بدیهی است که شاعری با دستمایهای اندک فقط میتواند به تفهیم مطلب مورد نظر خود بپردازد حال آنکه گنجینه سرشار شاعری پرتوان، گزینش واژهایی را برای وی میسر میسازد که نه تنها بیانگر مفهوماند بلکه در پیدایش موسیقی کلام را نقشی بسزا بر عهده میگیرند و این ویژگیها اخوان است که شاید بیش از هر چیز به آهنگین بودن شعر توجه معطوف میدارد. اخوان در انتخاب واژها و اصطلاحات دقت و حتی وسواس به خرج میدهد و افسوس کلام وی، نه تنها از غنای زبان بلکه از حساسیتی نشئت میگیرد که گوش و هوش او به لطف و زیبایی موسیقی اصیل ایرانی دارند. در واقع اخوان از دیرباز با هنر موسیقی آشناست.
خود این باره مینویسد:
در آن وقتها من قبلا با یک هنر دیگر با موسیقی هم کم و بیش سروسری داشتم خیلی بیشتر از شعر و بیشتر هم یعنی پنهانی برای خودم چندی بود که تار میزدم و پیش استادی مشق و تمرین میکردم و کمابیش در آن راه مثلا پیشرفت هم کرده بودم تا آنجا که دیگر کم کم ترانههای آن روزا تا حدی که بشود شنید از آب در میآوردم و به بعضی دستگاههای موسیقی میشناختم محلیمان آشنا شده بودم ماهوار و همایونی ترک و شوری افشاری و سه گاهی خلاصه درآمد و فرود و واج و میشناختم و دستم با پردههای ساز کمکم آشنا شده بود و مضرابم قوت گرفته بود [9]
اما در جوانی اخوان ، موسیقی ظاهرا با مصلحت زندگی سازگاری ندارد و راهی است نوازده را به ناکجا آباد میکشنا پس اخوان به تشویق پدر استاد و مشق و تمرین را کنار میگذارد و به شعر روی میآورد با این همه موسیقی را هرگز رها نمیکند و عشق به آهنگ و نغمه و ترانه نیز بسان میلی سرکوب شده در شعر او تصعید و شکوهمندی میرسد.
خوانندهای که تنها با یکی از دیوانهای «م. امید» [10] آشنا میشود چنان با تکرارها و طنین خاص او خو میگیرد که در میان صدها قطعه شعر معاصر و آوای اخوان را به دلیل آهنگ و ترنم ویژه، تمیز و تشخیص میدهد.
منتقدان گاه از تکیه اخوان بر موسیقی جاوی موسیقی و بخصوص قافیه بازی او با کلمات سبک او در برخورد باواژها وسواسهای لفظی و وسواسههای تغزلی او سخن گفتهاند اما آنچه بسیار جالب توجه مینماید آن است که تنها یک نفر یک موسیقیدان از ارزشهای والایی که در شعر او از نظر موسیقی وجود دارد و از احاطه اخوان به ظرافتهای موسیقیهایی کلام صحبت کرده است. پرویز مشکاتیان به عنوان اولین عامل پدید آورنده این موسیقی به ارزش حروف یعنی در حقیقت اهمیت آواها اشاره میکند و میافزایند به راحتی میتوان گفت که شاعری که با موسیقی و آهنگ کلام آشناست به همان اندازه موفقتر است که آهنگسازی با شعر
اینک اگر به گفته استناد کنیم و هم رای با او باور داشته باشیم که :
در هر شعر خوب یک طنین پنهانی هست یک نوا و نجوا که در زیر صورت آشکار کلام جریان دارد.
آن را آهسته میشنوید ولی همان است که به نهانیترین تارهای روان نواخته میشود. [11]
سوینبدن [12] شاعر معروف انگلیسی (1909-1837) شعری دارد با عنوان «باغ پروسرپاین) در اساطیر رومی نام درختر زئوس (ژریتر) و میگرداند اما دمتر دختر را باز میگرداند و سرانجام توافق میکنند که فصل بهار و تابستان دختر بر روی زمین و پاییز و زمستان را در زیر زمین بسر برد که کنایهای است از هنگام شکوفایی و باروری زمین و دوره بیفاصلی آن در این شعر اشاراتی به این اسطوره وجود دارد که نموداری از اوضاع عصر شاعر و ناخرسندی او از پژمردن شور و شادیها بر اثر نیرو گرفتن پیرایشگران (پیوریتنها) تواند بود.
در بند دوم آن چنین میخوانیم
من از اشکها و خندها خسته شدهام
و از مردمی که میخندند و میگویند
از آنچه که ممکن است اولین پیش پیش آید
از برای مردمی که میکارند و میدروند
من از روزها و ساعتها ملولم
از غنچه ها پرپر شده گلهای نازا
از آرزوها و احلام و قدرتمندیها
و از هرچیز به جز خواب
الیور التن در این شعر رنگی از مردن و خاموش شدن میبیند و صفاتی که سرنیبری بکار برده نیز نموداری از این حالت تواند بود.
بادهای ساکن امواج بی رمق غنچههای ناشکفته سرها زده از برخا غشقهای کهن بالهای خسته و خوابی جاودانه در شبی جاودانه مرگ نیز به صورت زنی رنگ پریده با تاجی از برگهای بیحرکت ایستاده است او همه چیزهای فنا پذیر را گرد میآورد با دستهای سرد و فنا ناپذیر او در انتظار هر کس و همه کس است.
شعر سوینبرن نمونهای است که چگونه شاعر توانا اخوان خود و عرصه خویش را خلال اسطورهای کهن و تصاویر گویا نقش کرده است به نظر بنده شعر زمستان مهدی اخوان ثالث (م . امید) نیز از لحاظی دیگر چنین کیفیتی دارد و اثری است شاین توجه و تحسن در زبان فارسی بسیاری از پیشینیان و معاصران از زمستان و جلوههای آنان تصور گوناگون به اقتضای مقام سخن گفتهاند. [13]
برخی از این آثار وصفی است بسیار کوتاه از منظرة زمستان و برف و گاه به شرح سخن میرود از سرما و افسردگی و سرسپیدی باغ و بوستان و پرواز از ، تعزلی زمستانی و مناسب و احیانا گریز به مدح بدیهی است در این میان توصیف برف به عنوان مظهر بارز زمستان جایی خاص دارد .[14]
ثونانیان قدیم که چهار فصل را به شکل چهار زن نمایش میدادند. زمستان را زنی تصور میکردند سربرهنه در کنار درختان بیبرگ و آنگاه که چهار جانور را برای نمایش دادن فصلها برمیگزیدند زمستان به صورت یک سمندر نقش میشد.
در هر حال در برابر این همه اشعار فارسی که بسیاری از آنها خوب زیباست آنچه م. امید سروده با هه آنها تفاوت بارز دارد چه از نظر مایه و مصمون و چه از نظر صورت و طرز بیان به عبارت دیگر وی از این موضوع معروف و مأنوس تابلوی تازه نقش کرده و اثری بدیع و بیسابقه پرداخته است که اینک به تماشای آن میپردازیم.
این شعر که تاریخ سرودن آن دی ماه 1334 است. ظاهرا نمودار برخورد شاعر با فضای کشور پس از 28 مرداد 1332 و آنچه او را میآزرده است محیط تنگ و بسته و خاموش نبودن آزادی قلم و بیان نابودی آرمانها تجربههای تلخ پراکندگی یاران و همفکران بیوفا و پیمان شکنیها و سرانجام کوشش هر کس برای گلیم خویش از موج به در بردن و دیگران را به دست حوادث سپردن در این سردی او پژمردگی و تاریکی است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس میکند در این میان غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته است که وصف زمستان را چنین آغاز نمایند.
گذرندگان «نی خواهند» سلامتش را پاسخ دهند هر کس در خور رفته و به راه خویش میرود و یارای آن ندارند که سر برکند و اظهار آشنایی نماید. در این راه تاریک و لغزان بیشتر از پیش پای خویش را نیز نمیتوان دید دیدی محدود و راهی بسته و آیندهی مجهول سردی کشندة تهدید و مرگ ، چنان همه را بیم زده کرده که پاسخ به محبت آشنایان را نیز با اکراه برگزار میکنند.
میبینید با وصف این شهر سرد و مردم سرمازده شاعر احوال خود را چگونه بیان کرده است اینک تصویری دیگر زیبا و گویا از جنس نفس در سینهها پروای سخن خویش داشتن برخورد با دیوارها و نومیدی از همگان
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک
در این بی کسی و تنهایی و گریز همه از تو و تو از آنان در این زمستان به کجا توان پناه برد آیا با تأثیر از سنت شعر فارسی است و یا در جستجوی بیخبری و فرو خواباندن اعصاب بیقرار و اندیشههای پریشان است که شاعر داوری غم را در باده میجوید و در هوایی که بس ناجوانمردانه سرد است به جوانمردی پیر باده فروش پناه میبرد.
وقتی که کوبندة دراز خویشتن یاد میکند حاکی از افسردگی ، رمیدگی و تلخکامی گوینده است از آنچه بر سر او و دیگران آمده است با لحنی بیزار از هستی:
منم من ، میهمان هر شب لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خوردة رنجور
منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور
زمزمة او با جملاتی کوتاه و آهنگی مناسب ادامه دارد بیان دلتنگی است از نیرنگها اظهار بیرنگی و کنارهگیری از همه رنگها از سرمای شبانگاهی لرزیدن در سکوت صدای دندان بهم خوردن خویشتن را شنیدن:
نه از روهم نه از رنگم همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
حریفا ! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدای گر شنیدی ،صحبت سرما و دندان است.
من امشب آمده دستم وام بگذارم.
حسابت را کنار جام بگذارم.
در پاسخ باده فروش که میگوید شب بیگاه و سپری شد ، و بامداد آمد گویی رفتار کسانی درج شده که در آن روزهای تاریک نوید فرارسیدن روشنایی بامداد را میدادند. ما مرد تنهای شب فروغ این صبح کاذب را باور نمیکند و آن را غریبی بیش نمیداند سیلی سرد زمستان را بر بناگوش خویش احساس میکند آسمان را تنگ میبیند و چراغ او را در تابوت ظلمات پنهان شب و روز را یکسان اگر نوری در این دل ظلمات بتوان جست چراغ ماه است همان گونه که حافظ نیز از جام سعادت فروغ خورشید قدح چراغ می و شعاع جام سخن میگفت و میسرود ساقی به نور باده برافروز جامها اما امید چراغ باده را در شبی غم زده و تاریک و نومید بزم افروز خویش میخواهد اینک از او بشنوید
چه میگویی که دیگه شد سحر شد بامداد آمد
فریبت میدهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.
حریفا گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستانی است
و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است.
حریفا رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است.
بند آخر تصویری است عالی از این زمستان و در عین حال نوعی رد العجز الی الصدر آهنگین و تصویری با ابتکار خاص و برخوردار از حسن مقطع آنچه از هوا ظاهر خانهها حالت عیوان ، درختها ، زمین ، آسمان ماه و خورشید با ایجاز تمام گفته شده نمایشی است محسوس و گویا از این فصل سرد اما در عین حال در پس هر جزء از آن گوشهای از اجتماع ترسیم شده که چون همه در کنار یکدیگر قرار میگیرد تابلویی تمام بدست میدهد از زمستانی به تعبیر جیمز تامسن «عبوس و غمگین» که شاعر در جان خویش و در دل جامعه احساس میکند.
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دل مرده سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده ، مهر و ماه
زمستان است
زمستانی که امید در این تابلو زنده و پایدار نقش کرده زمستان امیدست. تصویری است شاعرانه و تجربهای اجتماعی ساختمان اثر، در عین تازگی یک پارچه هم آنگ و بهم پیوسته است در این اثر هنری از یک سو لطف حریقه و قوه ابداع شاعر بارزست و از دیگر سو چیرگی وی بر زبان فارسی که حاصل تتبع و تامل اوست در آثار بزرگان ادب این شعر هم از وزن برخوردار است و هم از قافیه منتهی ترکیب این عناصر در مصراعهای کوتاه و بلند – که به اقتضای جریان طبیعی سخن از طبع شاعر تراویده – به صورتی تازه و دلکش است . به این معنی که شاعر توانسته است در این مفهومی حاصل از نغمه حروف و چنین ترکیب کلمات مصراع بندی وقفها ،سکوتها ، تکیه بر برخی اجزاء کلام و بجا نشاندن قافیهها در هر مورد متناسب مقام آهنگی مناسب به سخن ببخشید ذوق اواز آرایشهای لفظی و معنوی کلمات نیز بهره بوده است.
از این قبیل است پیر پیرهن چرکینسرما سخت سوزان است بیا بگشای در بگشای دلتنگم و امثال آن هوراش شار و سخن سنج نامور رومی میگفت زبان مانند درخشان بیشهای است که مجموعهای از برگهای کهنه و تازه دارد زبان شعری امید مصداق این سخن است بعلاوه وی توانسته است در کنار واژهایی خصیع و دیرینه از قبیل یارستن یا زیدن حریف (هم پیاله) وام گذاردن بیکه چراغ افروختن کلماتی از بان گفتار امروز را بیاورد مانند دمت گرم، تیپا خورد ، ناجور ، حساب را کنار جام نهادن و این دو نوع کلمات و ترکیبات را با مهارت مقام با یکدیگر سازگار کرده است ببینید در بکاربردن کلمة آی که یکی زا اصوات و در زبان روزمرة عام مردم هم رایج است و قافیه کردن آن تناسب مقام چه ذوقی بخرج داده است.
بعلاوه در ساختمان جمله و نحو سخن نیز تأثر او از زبان خصههای قدیم مشهور دست نه به صورت تقلید خام بلکه با حسن انتخاب مثلا در فارسی قدیم گاه جزئی از جمله بعد از فعل میآید به این طریق برجستگی بیشتری پیدا میکندنظیر «افشین برخاست شکسته و بدست و پای مرده تاریخی بیهقی 220) در شعر امید نیز این کیفیت مکرر دیده میشود کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار باران را حتی نتایج اضافات که در بلاغت غالبا ناپسندیده است و در القاء معنی کند ایجاد میکند با کاربرد بجای او سبب قوت تصویر و تاکید مناسب میشود به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است.
اما امید در شعر به برخورداری از گنجینه زبان پیشینیان اکتفا نمیکند بلکه خود نیز به آفرینش ترکیبات تازه میپردازد نظیر گرمگاهسینه لولی وش تابوت مستبد ظلمت نه توی مرگ اندود اسکلتهای بلور آجین حتی در تعبیر رایج مثل بید میلرزد تغییر اندک پدید میآورد و میگوید «مهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد» و با همین دگرگونی به جمله رنگی از لطف شعری میبخشد و تصویری نو به دست میدهد
اثر هندی هر قدر دلپذیر است دوستار هنر تمامیت و کمال بیشتر در آن میجوید نظیر بلوری درخشان و خوش تراش که در آن وجود یک مویه نازک پوشیده از انظار نیز دور از انتظار است زمستان از جوهر شعری و لطف مصمون و جمال اسلوب برخوردار است و شعری است گیرا و دلکش امید با روح شاعرانه و حسن ذوق و بصیرتی که در زبان فارسی دارد به خلق این اثر و نظایر آن توفیق یافته است.
در هر حال شعر زمستان از آثار نفذ و ماندگار ادبیات معاصر است بی سبب نیست که شاعر نیز مجموعهای از اشعار خویش را که سی و نه قطعه است نام این قطعه زمستان نامیده است که خود نوعی گزینش است.
اگر بخواهیم نمونههایی برجسته از شعر امروز فارسی را برگزینیم برای قطعه زمستان باید در آن میان جایی خاص در نظر گرفت گویندة آن نیز بیگمان از شاعران و نمایندگانی شعر امروز است هم به واسطة طبع و قریحه توانا و پرودة خویش و هم بر اثر مایه وری از فرهنگ ایران و ادب فارسی
زمستان
سلامتی را نمیخواهند پاسخ گفت
سرما در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است.
و گر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است.
نفس کز گرمگاه سینه میآید برون ابری شود تاریک
چو دیوار اسیت در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحا جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا سین ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دست گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من میهمان هر شبت لولی وش مفهموم
منم من سنگ تیپاخوردة رنجور
منم دشنام پست آفرینش نغمة ناجور
نه از روحم نه از رنگم همان بی رنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
حریفا میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.
تگرگی نیست مرگی نیست
صدای گر شنیدی صحبت سرما و دندان است.
من امشب آمده ستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بی گر شد، سحر شد بامداد آمد
فریبت میدهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است.
از زمانی که نیما یوشیج – علی اسفندیاری – شعر معروف «افسانه» را منتشر کرده دوران تازهای در شعر و شاعری آغاز شد موافقان و مخالفان هر یک بسته به عقیدة خاص خود آن نقد کردند که اغلب این نقدها و اظهار نظرها در مجلة موسیقی به چاپ میرسید. در فاصله زمانی سالهای 1300 هـ و 1317 هـ نیما یوشیج تقریبا شعری قابل توجه به چاپ نرسند و ظاهرا با توجه به نقدها در جست و جوی تکمیل شیوة خود بود تا در سال 1317 شعر خانوادة سرباز را به چاپ سپرد.
از این تاریخ به بعد است که شعر معاصر مشکل کلی خود را مییابد و در بین جوانان نوجو، طرفدارانی پیدا میکند خود نیز در نامههای همسایه چند و چون کار خویش را بیان میکند و راه را به دیگران می نمایاند.
نیما یوشیج اصل گفتار خود را بر اساس تحول لفظ و معنی در شعر معاصر قرار میدهد در مورد تحول ظاهر و فرم شعر یعنی قالب و وزن و قافیه اعتقاد او بدین گونه است.
1- وزن او معتقد است که اوزان قدیم و کلاسیک شعری فارسی سنگ شده است بدین معنی که شعر در اول منظومه خود قصیده، غزل ،مثنوی و .... وزنی را بر میگزیند و تا پایان منظومه بالااجبار آن وزن را رعایت میکند و این عمل از پرش فکری شاعر میکاهد و او را اسیر قالب عروضی میکند در این اسارت چه بسا خصوصا و زوائدی که مجبور است به کار بگیرد با ایجازهای مخلی که در کلام بیاورد تا میزان وزن شعر متعادل شود.
برای پرهیز از این سد و مانع او شعر را با یکی از عروضی آغاز میکند و به تبع مضمون و مطلبی که میخواهد سراید تعداد اضاعیل عروضی را کم و زیاد میکند بدین جهت است که مصراعهای شعر با وجودی که در یک وزن کلی سروده میشود اما تعداد عروضی در هر مصراع کم و زیاد و مصراعهای کوتاه و بلند میشود. مثلا
می تو او دهتاب
میدرخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کلی و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشکند.
نکته دیگر این که بیت در این گونه شعره مرکب از دو مصراع متساوی نیست. بلکه مجموعه مصراعهای کوتاه و بلند به دنبال هم و تا پایان بیان یک دریافت مصراع یا بیتمحسوب میشود به همین جهت است که قافیه گاهی در پایان هر بند آورده میشود.
2- در مورد قافیه نیز نیما یوشیج معتقد است که قسمتی از موسیقی کلام بر دوش قافیه میتواند قرار گیرد. به شرطی که قافیه مانعی برای بیان مطلب در شعر نشود زیرا که در شعر شاعران گذشته خصوصا آنان که ذهنی توانا در سرودن شعر کلاسیک قافیه، راهنمای آنها در بیان مطلب بیت است، یعنی قافیه اختیار برگزیدن مضمون را از شاعر میگیرد و اندیشه او را به دنبال خود میکشاند و این بزرگترین عیب قافیه – با همه محاسنش میتواند باشد.
نیما ، قافیه را میپذیرد اما به شرطی که مانع بیان فکر شود و هر جا که شاعر لازم بداند آن را بیاورد گاه پشت سر هم و گاه عدم رعایت آن با آوردن کلماتی که موسیقی پایان به مصراعها بدهد مثلا در این شعر اخوان ثالث
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانهام، مستم
باز میلرزد دلم،دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم
********
آن نخراشی به غلفت گونهام را تیغ
آن نپریشی به غفلت را دست
آبرویم را نریزی دل
لحظه دیدار نزدیک است
در بند اول سه مصراع پشت سر هم قافیه دارد ولی در بند دوم هیچ گونه موسومی وجود ندارد بلکه کلمات تیغ دست و دل خود نوعی موسیقی درونی ایجاد کردهاند که به جای قافیه به کار گرفته شده است.
3- در مورد مضمون نیز نیما یوشیج مطلبی قابل توجه دارد او میگوید شاعر باید ذهنیات را تبدیل به عینیات کند بدین معنی که ذهن را از تصویرهای کلیشهای شاعران گذشته بردارید و توجه خود را به اطراف خود معطوف کند و آنچه را که میبینید رنگ شاعرانه بزند و بیان کند بدین گونه شعر از ذهنگرایی و کاربرد تصویرهای ذهنی نجات مییابد و معطوف به موضوعات پیرامون شاهر و عینیات او میشود این بحث سرانجام به تعصر و مسئولیت شاعر کشیده میشود به همین جهت اغلب شاعر این دوره هر کجا به نوعی خود را مقابل مردم و جامعه انسانی مسئول میبیند و شعر به طرف بیان دردها و رنجها موجود جامعه یا انتقاد اجتماعی است کم کم شعر بزرگان ادب این دوره به نوعی رمزگونه و سیولیسم متوجه میشود.
باید متذکر شد که پیش از نیما یوشیج کسانی چون تقی رفعت شمس کسمایی و جعفر خامنه مریک تلاشی برای درهم شکستن فرم شعر گذشته کردند اما نیما چون بر اصالت و خاصیت زبان فارسی تکیه کرده نیز توجه به مفاهیم آشنا اما تازه – سوای قالب شکنی – داشت مورد پذیرش قرار گرفت و این شیوه به نام خود او نامگذاری شد.
بعد از نیما یوشیج چون احمد شاملو ، اخوان ثالث ، فروغ فرخزاد ،نادر پور و بعدا کسانی چون فریدون مشیری ، سهراب سپهری و شفیعی کدکنی و ... راه او را دنبال کردند و هر یک بعدی از شعر امروز را به کمال رساندند.
تک بیتیهای اخوان ثالث
تا که دندان داشتم ، نانم نبود نان چون پیدا گشت ، دندانم نبود
***
نیست درخانه خالی و هیچ دزدگو دور خود با مپیچ
***
دیوانه شد آیینه، چون روی تو پر میدیدحسن توپری را به لباس بشری دید
***
تا زشت و بداین چنین فزاینده استهر روز گذشته به زآینده است
***
خداوندا خودت اینقدر زیباجهانت را چرا زشت آفریدی
***
میتراشیدیم و درآمد باز ریش کاش بودم کوسه ، یا پاکیزه رو چون روز پیش
منابع
منبع ،فارسی عمومی ، تالیف رضا اشرف زاده چاپ هشتم 1384
منبع : نگاهی به مهدی اخوان ثالث ، تألیف عبدالعلی دست غیب ،چاپ اول ، 1373 ، انتشارات مروارید
آن گاه پس از تندر ، انتشارات سخن ، چاپ سوم ،1384 منتخب هشت دفتر سروده اخوان ثالث (م. امید)
آوا و القا ، رهیافتی به شعر اخوان ثالث تألیف مهوش وقاری انتشارات مرسس چاپ اول 1383
ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، انتشارات مروارید چاپ اول 1367 تألیف مهدی اخوان ثالث (مجموعة شعر
[1]- این استعاره را فلوبر برای توصیف اسامی به کار میبرد که برا ی عامه مردم قابل درک نیس.
[3]- همان ، ص 194 و رضابراهنی طلا درس ناشر نویسنده تهران 1371 جلد دوم ص 1791 و مقایسه کننده تفسیر دو منعقد از از واژه امروزه
[4]- مهدی اخوان ثالت زمستان ، انتشارات مروارید ، چاپ سوم ، 1348 ، ص 14
[5]- مهدی اخوان ثالث (م . امید) بهرین امید ،چاپ میهن ، تهران 1348 ص 35 تا 34
[6]- فروغ فرخزاد در این باره مینویسد : اخوان با تکیه به سنتهای گذشته زبان و آمیختن کلمات فراموش شده به زندگی امروزه زبان شعری تازهای میآفریند : زبان او با فضای شعرش هماهنگی کامل دارد کلمات زندگی امروز وقتی در شعر او در کنار کلمات سنگین و مغرور گذشته مینشیند ناگهان تغییر ماهیت میدهند و قد میکشند در یکدستی شعر اختلافها فراموش میشود در جای دیگر میگوید : مشکل است که آدم کلمات خیلی رگ و ریشهدار و سنگین زبان فارسی را بیاورد پهلوی کلمههای زبان روزانه و متداول بگذارد و هیچ کس نفهمد یعنی این کار آنقدر ماهرانه و صمیمانه انجام بدهد که آدم باآنکه متوجه شود بگذرد.
[12]- نقل از چشمه روشن دکتر غلامحسین یوسفی انتشارات سخن
[13]- ازان چملهاند رودکی ، دقیقی ابوالحسن علی آغاجی کسایی مروزی ، فردوسی ، منوچهری ،اسدی طوسی ، خضرالدین اسعد گرگانی، مسعود سعد سلطانی ناصر خسرو انوری ازرقی هروی ، نظامی گنجهای ، خاقانی ، حسن وثوق ، رهی معیری، نسیم ، ابراهیم صهبا و دیگران
[14]- کسانی چون منوچهری و کمال الدین اسماعیل اصفهانی و قبول ترشیزی در آنان به شرح سخن گفتهاند کمال الدین اسماعیل اصفهانی قصیدهای مشهور برف سروده است که قبولی ترشیزی و رهی معیری و ابراهیم صهبا نیز همان وزن و ردیف را اختیار کردهاند. تا میرسد به نمایش برف و اسکی سوارها از وثوق الدوله و مطایبه رهی و صهبا در باب اسکی سواری مدیر روزنامه بابا شمل
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن سوالات و پاسخ درس مطالعات اجتماعی ششم ابتدایی