تحقیق دانشجویی - 135

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تعریف معماری

بازديد: 373

 

تعريف معماري

بروس السوپ صاحبنظر در مورد معماري و تاريخ آن به بيان تعريف ساده‎اي از معماري مي‎پردازد:

معماري عبارت است از بنايي كه معنا و محتوا داشته باشد او معتقد است معماري به نوعي از سازندگي اطلاق مي‎شود كه مردم بوسيله آن به هويت خود پي مي‎برند و به اين هويت مفهوم مي‎دهند.

بروس آلسوپ همچنين در تعريف معماري آورده است:

معماري نياز انسان به اينكه از احساسات مشتركش به عنوان وسيله‎اي براي بيان احساسات مشترك استفاده نمايد.

فيليپ جانسون يكي ديگر از كارشناسان معماري در تعريف معماري چنين آورده است: معماري تنها ايجاد انواع جديد فضاهاست. او مهمترين نقش معماري را ايجاد دگرگوني در زمينه فرهنگي موجود مي‎داند و اين نقش نخست زيبايي شناختي است.

فرانسيس دي. كي. چينگ:

از معماري به عنوان يك هنر بالاتر از جوابگوئي صرف به نيازهاي عملكردي برنامه يك بنا مي‎باشد. اصولاً، تجليات فيزيكي معماري با عملكرد انسان مطابقت دارد.

دكتر مهدي حجت نيز در تعريف معماري اين گونه آورده است:

معماري شكل دادن به مكان زندگي انسان است پس فعل معماري مستلزم توجه همزمان به دو عامل است: «شكل» و «زندگي» به عبارت ديگر معماري درصدد ساختن ظرف براي مظروف است. ظرفي به نام بنا براي مظروف «زندگي انسان»

كريستوف الكساندر نيز در تعريف ساده‎اي از معماري آورده است:

هر انسان از آن رو كه انسان است زندگي خود را مي‎شناسد. كافي است بدان توجه كند و با خود صادق باشد و بگذارد آنچه در درون اوست به صورت چوب، سنگ واجد درآيد و مكان زندگي را شكل دهد.

بطور كلي و خلاصه در تعريف معماري مطلوب مي‎توان گفت:

معماري مطلوب معماري مي‎باشد كه انسان در آن احساس زنده بودن و حيات داشتن، انسجام و آرامش كند.

معمار:

براي تعريف معمار نيز از تعاريف صاحبنظران معماري استفاده مي‎نماييم در اين رابطه و در تعريف معمار كريستوفر الكساندر آورده است.

معمار را در معناي عام كسي مي‎دانيم كه به ساختن بنايي اقدام كند او در ساختن اين بنا نه تنها بايد خصوصيات آن نوع ا زندگي را كه قرار است در آن مكان رخ دهد بشناسد. بلكه بايد به تصويري از زندگي بهتر در آن مكان نيز وقوف داشته باشد.

لذا معمار لاجرم در مكاني كه طراحي مي‎كند برداشت خود از زندگي بهتر را بيان مي‎دارد بدين ترتيب مجموعه باورهاي معمار كه محصول درك و احساس او از شايسته‎ترين زندگي قابل عرضه در مكان مورد طراحي است تجلي مي‎يابد.

همچنين معمار را كسي مي‎دانند عرضه كننده تعريفي از شايسته‎ترين زندگي مي‎باشد كه با خلق فضاي معماري خود امكان تحقق آن را براي استفاده‎كنندگان فراهم مي‎سازد.


خاستگاه معماري:

از نخستين دوزهايي كه انسان زراعت و اهلي كردن چهارپايان را فرا گرفت، قبيله‎هاي واقع در اطراف درياي مديترانه ساكن شدند. زندگي، افسانه‎ها و نقوش حك شده توسط انسان پيش از تاريخ، اساس تمدن غربي را پي ريزي كرد.

اين قبيله‎ها همزمان با بيرون آمدن از تاريكي جهل و همانگونه كه خانه‎ها و معابدشان براي انكعاس زندگي آنان به صورت روز افزون پيچيده‎تر مي‎شد، تحول و توسعه يافت. ساختمان‎هاي ساده اجدادي آنان جاي خود را به ساختمان‎هايي با طرح و تزئين جديد مي‎‏داد.

معابد و مقابر سنگي عصر از لحاظ شكل، حجاري  ونقاش و تزئين غالباً به تقليد از خانه‎هاي جديد نخستين كشاورزاني كه در كنار نيل زندگي مي‎كردند ساخته شده است. حتي امروزه هم خانه‎هايي شبيه به آن در روستاهاي كناره جنوبي بين النهرين ديده مي‎شود. «تصوير b»

در قرن نهم پيش از ميلاد، ساختمان‎هايي با خشت پخته در نزديك كورنت در يونان به الهة «هرا» هديه شدند.« تصوير a»

در قرن هفتم پيش از ميلاد، قبيله‎هاي لاتيني ساكن در تپه‎هايي كه بعدها شهر رم در آنجا بنا نهاده شد، خاكستر مردگانشان را در كلبه‎هاي كوچك گلي دفن مي‎كردند. «تصوير c»

ساختمان‎هايي مانند آن هنوز در سرزمين‎هايي كه معماري كلاسيك در آنجا پا به عرصه وجود نهاد با مصالح بومي به عنوان مسكن چوپانان كوچ نشين ساخته مي‎شود.

اين ساختمان‎ها تا امروز به عنوان ساختمانهاي دائمي در كشورهاي فقيرتر جهان مورد استفاده قرار مي‎گيرد. در دوران باستان خانه‎هاي روستايي نه تنها به عنوان يادگاري دائم از معابد سنگي اجدادي محسوب مي‎شود. بلكه تا قرن نخست پس از ميلاد. معابد كاهگلي باستاني در آتن و رم به شكل محترمانه‎اي نگه داشته مي‎شدند.

تاثير نخستين ميراث باستاني در اثناي تاريخ طولاني معماري كلاسيك باقي مانده هر ساختمان كلاسيك نمونه‎اي از كلبه‎هاي ابتدايي است و كاربرد معماري كلاسيك سندي زنده از سرچشمه‎هاي فرهنگي تمدن غربي است.

معماري در مصر:

اساس معماري يادماني غربي در مصر بوده است. در زماني كه نخستين نشانه‎هاي تمدن در يونان پديد آمد، معماران مصري ساختمان عظيم و سنگين را طي پانزده قرن پيش از آن ساخته بودند.

خاك بسيار حاصلخيز اطراف، رود نيل و بهره‎برداري از اين منبع موجب پيدايش تمدني غني شد.

شيفتگي به ابديت و خلق زندگي پايدار بر معماري باستان حاكم بود. مقابر سلطنتي معابدي براي عبادت فرعون‎هاي متوفي بود. در حدود 2800 قبل از ميلاد، كوه‎هايي مصنوعي از سنگ يا اهرام بر روي اتاق‎هاي ساخته مي‎شد كه در آن‎ها جسد كاملاً موميايي فرعون و دارايي‎هاي با ارزش او قرار داشت.

اهرام نخستين بناهاي يادماني بزرگ جهان به شمار مي‎رفتند كه با قطعات بريده شده از سنگ ساخته شده بودند. معبد خونز در كارناك «تصوير a»

و يارگي‎هاي خاص معماري مصر تاثير شديدي بر توسعة سبك كلاسيك داشت و برخي جزئيات معماري آن بر معماري روم نفوذ كرد.

در ايام تابستان هيچ كدام از سبك‎هاي معماري مصر در خارج از آن كشور تكوين و گسترش نيافت زيرا سبك معماري مصر براي انطباق با نيازهاي فرهنگ‎هاي فقيرتر اطراف خود بسيار خاص و خيلي محافظه كارانه و غير قابل انعطاف بود.

خزانه آترئوس «تصوير b» در حدود 1300 ق.م از تمدن يونان و معبدي كه در پرينياس «تصوير c» بوسيله يونانيان شش صد سال بعد در كرت ساخته شد. تفاوت بين پيشرفت و عقب ماندگي قابل مقايسه همسايگان شمالي آن را نشان مي‎دهد. اقتباس نماكاري ساختمان‎هاي مهم با سنگ، كاربرد ستون و تير سنگي براي معابد و اشتياق براي احداث ساختمان بزرگ و با ابهت را بايد به عنوان مهمترين سهم معماري مصر در جريان اصلي مكتب كلاسيك ارزيابي كرد.


معماري در يونان ]700 ق.م-200 ق.م[

دولت‎هاي يونان از موقعيت‎شان در كنار درياي مديترانه و راه‎هاي تجاري با ارزش مديترانه سود بردند و در حدود 700 ق.م از لحاظ فكري و نه از لحاظ حكومتي با هم متحد شدند كه در آن آزادي انديشه همراه با رقابت دروني منجر به پيدايش انقلاب فكري و هنري در آن شد. بالندگي تمدن يونان، جهان غرب را به جريان سياسي فكري و هنري افكند كه آن را براي مدت 2500 سال به جلو افكند. با اين حال پيدايش تفكر منطقي. خدايان ما قبل تمدني را كه يونانيان از گذشته‎اي دور و تاريك داشتند از ميان نبرد و خانه‎هايي كه براي آنها ساخته شده بود، به نمونه‎ها و معيارهايي براي معماري غرب تبديل شد.

از ساختمان‎هاي خشتي و گلي نوعي طراحي جديد معبد پديد آمد. نخستين معابد داراي سقف گلي صاف يا سقف‎هاي از ني بودند. در قرن 8 ق.م ابداع قطعات گلي بزرگ سقف ساختن نقشه‎اي به شكل يك مستطيل ساده را با سقف كوتاه و مثلثي كه ويژگي مشخصة بناهاي كلاسيك است. عملي ساخت.

معماران يونان باستان بيش از دو قرن تلاش كردند تا تنها يك نوع فرم ساختماني را به كمال برسانند و در اين راستا نوعي معماري خلق كردند كه به مدد توان و ظرفيت ماندگار خود بيش از دو هزار سال به عنوان آرماني جهان باقي ماند.

از بناهاي معروف اين دوره مي‎توان به معبد آپولو در يونان «تصوير a» در 630 ق.م كه متكي بر تيرهاي چوبي بود و شكل اصلي آن به عنوان الگويي براي همه معابد بزرگ براي قرن بعد باقي ماند و معبد آرتميس در كوزفو «تصوير b» كه در آن حضور آشكار سازه چوبي به سازة سنگي تبديل شد.

هنگامي كه يونانيان امپراطوري ايران را در اواسط قرن پنجم ق.م به عقب راندند. تمدن ممتاز آنان عقل و خرد متراكم شده در خود را طي قرني آكنده از ثروت و قدرت به نمايش گذاشت. ادبيات، هنر و فلسفه پيشرفت كرد و ساختمان‎هاي جديد آن سطحي از ظرافت را به نمايش گذاشتند كه اجزاي آنها به عنوان الگو و نمونه، تمامي تحولات آتي را در معماري غرب تحت تاثير قرار داد. در همان دوره‎اي كه دولت شهرهاي يوناني دوران كوتاه اوج سعادت و رفاه خود را سپري مي‎كردند براي آيندگان خود نوعي معماري كه آن را كلاسيك مي‎ناميم خلق كردند.

معماري در امپراطوري روم: ]200ق.م 1200م[

در حدود 200 ق.م لشكريان شهري رم و متحدان ايتاليايي آن يوناني‎ها را شكست و در بقاياي روب ضعف امپراطوري اسكندر پيشروي كردند. توسعه طلبي دوم اين سرزمين را به مركز تمدن و تجمل تبديل كرد. همزمان با شكل‎گيري امپراطوري مطلقه دوم در قرن نخست قبل از ميلاد كاربرد سنگهاي آتشفشاني همراه با آهك، در ساختمان‎سازي انقلاب پديد آورد و معماري كلاسيك را متحول كرد.

معماران رومي نظام معماري را كه از يونان اخذ كرده‎ بودند براي استفاده از مادة جديد اصلاح كردند.

امپراطوران، الزامي دموكراتيك را براي نگهداري ساختمانها و حفظ محبوبيت خود در شهر رم به ميراث بردند. ثروت امپراطوري به امپراطوران پي در پي اجازه داد كه بناهاي وسيع براي سرگرمي مردم و آراستگي شهرها بنا كنند.

شايد معروفترين آنها كولوسئوم «تصوير b» كه احداث آن در سال 70 پس از ميلاد بوسيله امپراطور و سپاسيان شروع شد. اين ساختمان عظيم گنجايش 000/50 تماشاگر را براي سرگرمي‎هاي بي‎رحمانه در آمفي تئاتر داشت.

همچنين حمام‎هاي امپراطور كاراكالا «تصوير c» در 216 پس از ميلاد با ظرفيت 1600 نفر. معبد خدايان در پنتئون «تصوير a» در 120 پس از ميلاد كه كاملترين تصور و درك را از بناهاي بزرگ امپراطوري براي ما ايجاد مي‎كند نام برد.

بيزانس«روم شرقي»:

هنگام كه امپراطوري روم در غرب سرانجام در برابر مهاجمان در 476 سر فرود آورد. نشان اداري امپراطوري ب امپراطور شرقي بيزانس «روم شرقي» فرستاده شد. بيزانتين‎ها خو درا جانشينان نخستين امپراطور روم مي‎دانستند. و اگر محدوده جغرافيايي در نظر گرفته نشود، معماري بيزانس تداوم مستقيم سنت كلاسيك است. جنگ در مرزهاي شرقي مانع مي‎شد كه امپراطوران شرقي سرزمين‎هاي امپراطوري دوباره متحد و يكپارچه شوند. اما امپراطوري ژوستينان در 532 قراردادي با ايرانيان امضاء كرد كه سربازان او را براي فتح مجدد آمد چه محدود ايالت‎هاي از دست رفته در آفريقا و حتي روم آزاد گذاشت.

تاخت و تاز بربرها در غرب و ظهور اسلام در شرق نيروي پيروزي را با يك عقب نشيني طولاني تبديل كرد، اما طي 9 قرن بعد عصر با عظمت ژوستينيان در قالب ساختمان‎هاي كوچك مانند ساختمان آجري گنبد كليساي آپوستل مقدس در تسالونيك «تصوير c» در سال 1315 زنده ماند و تداوم يافت.

از ديگر بناهاي معروف اين دوره مي‎توان به بزرگترين ساختمان امپراطوري شرقي اياصوفيا «تصوير d» در استانبول كليساي سنت ديمتريوس در تسالوتيك «تصوير e» در 475 سرستون‎هاي تزئين شده «تصوير a و b» هنگامي كه آخرين امپراطوري رومي، استانبول را در سال 1453 ترك كرد معماري كلاسيك بيزانس به پايان رسيد اما ميراث آن در ساختمان‎هاي اروپائي شرقي و حتي در ساختمان‎هاي عثماني تداوم يافت.

كتاب تاريخ سبك‎هاي معماري

1-رماتسك:

به منظور تعيين و ارزيابي كاراكترهاي يك جنبش معماري، معمولاً مرسوم است كه ابتدا به يك سري از بناهاي مهم و وزين توجه شود. در اين رابطه چنانچه در باره ساختمان‎هاي منفرد سخن به ميان آمد، اساساً بي نتيجه و تصعني خواهد بود، زيرا دستيابي به نتايج مهمتر در باره كارها و تجارب معماري رمانسك، در مطالعه تغييرات پيوسته ناشي از جريانات و حوادث محيط امكان پذير است، و سيستم متحد اين تغييرات، يعني شهر، به ميزان قابل توجهي داراي معنايي برتر نسبت به ساختمان‎ها مي‎باشد.

در هيچ يك از قرون گذشته ابتكارات شهري به قدر اين دوران زنده و پويا و مملو از نتايج و انديشه‎ نبوده است. در اين زمان اكثر شهرهاي مهم دنياي غرب به طور ريشه‎اي دستخوش تغيير و تحول شده و خيلي از شهرهاي جديد ديگر در اين دوره پي ريزي شده در اعصار بعدي حول نقاط اوليه‎اي كه توسط سازندگان رمي به وجود آمده‎اند، گسترده شدند.

شهرهاي جديد در اشكال اوليه از فرم شطرنجي دوران باستان تبعيت كرد. و كم كم بعد از توسعه و گسترش، شهرك‎هاي اطراف را در بر گرفته مانند: برخي از شهرهاي قرون وسطا، مخصوصاً ايتاليا، بر روي مراكز اوليه مستقر و شكل گرفته، مانند فلورانس، بلونيا، لوكا، ميلان، كلونيا، وين.

به اين ترتيب ارگانيزمي با خطوط غير مستقيم شكل مي‎گيرد، كه محدوديت‎هايي را داخل شهرهاي رمي سبب شده و تاكيد بر تبعيت از اين منطق مي‎شود يعني ارگانيزم جديد سعي داشت تا با طرح شبكه‎هاي شطرنجي اوليه ادغام و آن را تحت تأثير قرار مي‎دهد.

2-گوتيك

غرب پس از چند قرن تهاجم، جنگ و ويراني در قرن دوازدهم به دوره‎اي از آرامش نسبي و ثبات رسيد و مراكز آموزشي در شهرهاي كليسايي توسعه يافت. جنگ‎هاي صليبي پيشرفت مسلمانان را متوقف كرد و سفرهاي امن‎تري را در جنوب اروپا و فلسطين ممكن كرد. دوباره دستاوردهاي فكري روم كه آثاري از آن در كتابخانه‎هاي رهباني نگهداري شده بود، مورد توجه قرار گرفت. كشيشان مطلع و ثروتمند از كليساهاي كلاسيك روم و بناهاي يادماني كنسانتين در فلسطين ديدن كردند و كليساهاي خودشان را با مرزهايي حجيم، تزئينات وفضاهاي داخلي زمخت مانند بربرها ملاحظه كردند.

گذشت قرن‎ها، اسطوره و جادوي روم را از بين نبرده بود، اما تداوم غير منقطع تمدن از ميان رفته بود. احساس پيشرفت تاريخ از ميان رفته بود و هنرمندان ساده دلانه شكل‎هاي باستاني را با ظاهري جديد تصوير مي‎كردند. باورهاي خرافي و شكل رمزآميز مسيحيت اذهان را به سوي جهان رمزي سمبل‎ها و اسطوره‎هايي كه نوعي واقعيت مانند جهان فيزيكي به دست آورده بودند، متوجه ما كرد. وقتي كه سازندگان كليساهاي جامع در جستجوي خلق ساختمان‎هايي به سبك باستاني بودند، علاقه‎اي به باز توليد دقيق آن‎ها نداشتند، اما ابعاد سمبوليك و برخي از خصوصيات معماري آن‎ها را تكرار و تقليد مي‎كردند. در فرانسه‎ي شرقي در سال 1089، كلوني «شكل a» مركز نيرومند رهبري راهبان فرقه‎ي كلوني براي رقابت با سنت پتز در رم بازسازي شد. ساختمان جديد در زمينه‎ي تزئينات كلاسيك غني بود اما داراي نخستين نمونه از قوس نوك تيز بود كه از ساختمان‎هاي عربي كه در سيسيل، اسپانيا يا فلسطين ديده مي‎شد، تقليد شده بود.

به طور كلي پيشرفت قابل ملاحظه‎اي در اسكلت بندي ساختماني پديد آمد كه همراه با مزيت‎هاي ساختمان‎سازي با قوس‎هاي نوك تيز معماران را قادر كرد كه ساختمان‎هاي بلندتر و سبكتري با پنجره‎هايي بزرگتر بسازند. همان گونه كه روش ساختمان سازي از كليساي جامع نوين (b) تا لئون (c) بهبود مي‎يافت، سرانجام رديف‎ پيوسته‎ي ستون‎ها مانند آن‎هايي كه در كليساهاي اواخر دوره‎ رومي يافت مي‎شد، به دست آمد.

در اواخر اين قرن، تجديد حيات لاتين به پايان رسيد. ابداعات ساختماني در كليساهاي جامع فرصت‎هاي تازه‎اي پديد آورده بود. در كليساي جامع چارترز (شكلd) آرمان معماري كلاسيك به سبب ارتفاع ساختمان و كاربرد شيشه در آن محور پايمال شد. اينكه معماري قرون وسطي سبك خودش را براي الهام داشت، اما اين شيوه‎اي بود كه از منظر وي تيره و مبهم روم پديد آمده بود.

3-رنسانس:

زندگي شهري در ايتاليا ويراني ناشي از دوران تاريكي را همچنان با خود داشت و بعضي از دولت شهرها در قرون وسطي به جمهوري‎هاي خودگردان و آزاد از اطاعت رعيت‎وار به شاهان و دوك‎هاي زميندار تبديل شدند آزادي موجب تسريع كمان فرهنگ شهري و رشد صنعت كارخانه‎اي شد. در پي ثبات اشرافيت‎ تجاري اين دولت شهرها كه در تقاطع راه‎هاي اروپا، جهان اسلام و بيزانس واقع شده بودند به بانكداران اروپا تبديل شدند و ثروت و قدرت زيادي نزد خود متمركز كردند، كه تنها توسط قدرت قابل ملاحظه‎ي سياستمداران داخلي شهرها و رقابت شديد بين دولت‎هاي كوچك براي تجارت، سرزمين، منزلت هنري مهار مي‎شدند.

ظرافت شكننده‎ي گوتيك پيشرفته هرگز در ايتالياي مركزي جايگاهي نيافت و برخورد با هنر نوعي واقع‎گرايي انقلابي را در قرن 130 وقتي هنر تحت سيطره‎ي سمبل و قراردادها بود، موجب شد علاقه به ادبيات روم قديم در قرن 14 منجر به رهايي از دست نوشته‎هاي كتابخانه‎هاي رهباني شود و فلسفه‎اي جديد، يعني انسان گرايي، مسيحيت و انديشه‎ي غير ديني را آشتي داد. نخستين موطن انسان گرايي دولت شهر فلورانس بود جايي كه خانواده‎هاي برجسته‎اش حاميان پرشور آن بودند.

انقلاب هنري بزرگ، معروف به رنسانس، از اين سرزمين حاصلخيز در اوايل قرن پانزدهم پديد امد. هنرمندان عصر رنسانس با خود آگاهي الهام گرفته از روم باستان و با طرد گوتيك جامعه را با انفجار نوآوري‎ها دگرگون كردند. معماران ويرانه‎هاي فراموش شده‎ي روم را مطالعه كردند تا بناهايي خلق كنند كه نيازهاي جامعه‎اي را كه از فئوداليزم قرون وسطي سر بيرون مي‎آورد، تأمين كنند.

ميكلوتودر 1440 كاخ خانواده‎ي مديچي (a) را باكاركردهاي مسكوني، تجاري و نيز به عنوان قلعه‎اي نظامي طراحي كرد. براي جلوگيري از جمله و انتقام و بيگانگاني كه به شهرهاي ايتاليا آسيب مي‎رساندند، هميشه اين نوع خانه شهرهاي بزرگ طراحي مي‎شد.

امام ميكلرزو سبك كلاسيك را به طرح سنتي اضافه كرد. ديوارها از سه رديف سطح صاف واقع در روي يكديگر تشكيل مي‎شود و هر كدام از آنها توسط رديفي افقي از سنگ كه خط سه رديف سطح صاف واقع در روي يكديگر تشكيل مي‎شد و هركدام از آن‎ها توسط رديفي افقي از سنگ كه خط منظمي از پنجره‎هاي قوس دار را نگه مي‎داشت،‌تقسيم مي‎شد. تركيب نما به وسيله‎ي پيش آمادگي‎هاي آويخته‎ي عظيم كلاسيك و قرنيز پوشيده شده كه جاي برج و باروي سنتي را گرفت وقتي آلبرتي دانشمند و معماي بزرگ،‌كليساي سن آنوريا را در مانتوا (b) در 1470 در پايان زندگي خود طراحي كرد، نمونه‎هاي مشخص تر از معماري كلاسيك را براي پيروي در مقابل خود داشت و از فضاهاي طاقدار رومي مانند با سليكياي كنستانتسين (ص 14) الهام مي‎گرفت.

رنسانس اوليه در ايتاليا، رويدادي فكر بود كه اروپا را به جهان مدرن وارد كرد. نوعي آگاهي و درك تازه از تاريخ همراه با نيروي اصالت موجب خلق معماري كلاسيك جديد بازيابي فراوان شد.

باروك

اروپا ازاواسط قرن شانزدهم به مدت صد سال بطور مداوم در جنگ غوطه ور بود چنان كه پروتستان‎ها و كاتوليك‎ها براي عقايدشان ملت‎ها براي استقلال خود و طبقات كسب و بازرگان براي آزادي خود مي‎جنگيدند كليساي رومي كه به وسيله‎ي نهضت پروتستان‎ها متلاطم شد در يك سخت‎گيري مبارزه جويانه و بي رحمانه‎ي ملهم از اسپانيا بر ضد اصلاحاتي كه براي عقب راندن موج پروتستان‎گرايي طراحي شده بود صفوف خود را آلوده كرد. در حدود 1625، اصلاح ستيزان مطمئن شدند كه پروتستان‎ گرايي اگر هم شكست نخورده شد قابل كنترل است و روش‎هاي خشونت آميز را كنار گذاشتند و به تبليغات فريبنده روي آوردند يك سبك هنري و معماري براي تأمين نيازهاي اين روح جديد خود عفو كردن پديد آمد. اين سبك موسوم به باروك به شكل‎هاي گوناگون هر ناحيه از اروپا را كه از محروميت‎هاي ناشي از جنگ بهبود يافته بود، در نورديد. معماري كلاسيك تا اين زمان خود را در هر جا جلوه‎گر مي‎ساخت و با اقتباس و پذيرش جهاني پاروك، تمام قاره براي نخستين مرتبه از قرن سيزدهم در يك نوع معماري با هم سهيم و مشترك شدند.

نخستين بناهايي كه در فرانسه بقاياي سنت گوتيك را كنار نهادند، از سبك سر سخت ايتاليا استفاده كردند كه موجب تولد باروك شد اين نخستين ابداع قسمت بهار شده‎تري در فرانسه ايجاد كرد كه از وسوسه و انجام افراط در ايتاليا و اسپانيا جلوگيري كرد كليساي سوربن (b) كه بوسيله‎ي ژاك لومرسيه در 635 شروع شد يك از نخستين نمونه‎هاي اين سبك ايتاليايي در فرانسه بود تزئينات غني اما استادانه‎اي كلاسيك، فاصله گذاري متنوع سطح متشكل از ستون‎هاي متمركز بر روي در ورودي مركزي، و قرار گرفتن يك گنبد جالب توجه سر بالاي آنها، ساختمان‎ها و ابنيه بناهاي شصت سال پيش رم كرد.

قدرت سياسي فرانسه در قرن هفدهم موجب ارائه و معرفي سبك جديد به همسايگان شمال آن شد وقتي كه جنگ داخلي در انگلستان به پايان رسيد و پادشاه از تبعيد فرانسه بازگشت، معماري باروك براي يك برنامه‎ي فعال بازسازي الگو قرار گرفت به طوري كه شاه خلق بناهاي بزرگي مانند كاخ بلنهايم (c) هستيم كه به وسيله‎ي معماران وانبردوهاكسمور ساخته شد.

نمايش و ظاهر با ابهت باروك كمك بزرگ و ماندگاري به سمت كلاسيك بود اگرچه باروك براي دستيابي به آزادي و ابتكار خود بر گسستن همنوايي يا رنسانس و انحراف عمدي منريسم تاكيد داشت، معماري باروك در بسياري از جنبه‎ها به آزادي موجود در معمار كلاسيك روم باستان نزديك تر بود.

روكوكو

در مقابل برتيانيا كه نقش رهبري قدرت پروتستان را در اختيار گرفت و از گسترش باروك رويگردان شد، كنسورهاي كاتوليك روي، طرح باروك را در سطوحي وراي خيال و افراط مورد استفاده قرار دادند. در نيمه‎ي نخست قرن هيجدهم در اسپانيا، فرانسه، ايتاليا و دولت‎هاي اروپاي مركزي، نمايش وزير باروك به سبب تجزيه شكننده‎ي هر عنصري كه زمخت به نظر مي‎رسيد به تزئينات شلوغ در نما  وجنبه‎هاي بصري تظاهر گونه دگرگون شد. به نظر مي‎آيد موطن طبيعي روكوكو اسپانيا بوده است يعني سرزميني كه، معماري كلاسيك در خالص‎ترين شكل‎هايش هرگز پديده‎اي بيش از يك احساس سطحي پديد نياورد. هشتصد سال خلافت اسلامي سرانجام در1494 به پايان رسيد اما با اين حال ميراث تزئينات اعراب براي نوعي معماري را فريب  پديد آورد. يك شيوه‎ي رسمي كه توسط پادشاهان راهب در منزل هفدهم آغاز شده بود، در قرن هيجدهم رها شد و باروك طبيعي دوباره ظاهر شد براي نخستين مرتبه به سبب اقبال عمومي و گسترده تقويت شد. در ورود آسايشگاهي در مادريد (ل) به وسيله 1722 طراحي شده تقريباً پيشينه‎ي منريست كلاسيك را در سطحي از سنگ حجاري شده در انبوهي از تزئينات متشكل از گل‎ها‌،جواهرات، ميوه‎ها، آبشارهايي از پرده و تعداد بي‎شماري ازجزئيات كلاسيك سنتي تغيير شكل داد. اين هنر تقريباً كلاسيك و شوريده و شلوغ مشتاقانه توسط تمدن‎هاي مغلوب سرخ پوستي در مركز و جنوب آمريكا كه با هنر بومي آنان به نحو شگفت‎آوري شباهت محتوايي داشت، جذب شد.

همچنان كه دولت‎هاي كوچك آلماني به تدريج وحشت‎جنگ‎هاي سي ساله را فراموش مي‎كردند و اطرانيس آسايش و آزادي را تجربه مي‎كرد و ترك‎ها را از دروازه‎هاي وين در 1683 عقب راندند، جامعه‎اي متعالي در اروپاي مركزي كه امپراطوران اسقف‎ها و دوك‎هاي بزرگ براي شخصيت و هويت هنري با يكديگر رقابت مي‎كردند، پديد آمد. معماران محلي جانشين معماران ايتاليايي شدند و نوع روكوكوي ناحيه‎اي بسيار كامل پيرامون كليسا و كاخ توسعه يافت اين سبك چنان با تمايلات اهالي سازگار بود كه بصورت فعال به بخشي از هنر روزمره‎ي عامه‎ي مردم تبديل گرديد. بناهاي بزرگ مانند زوينگر در درسن، محوطه‎اي تشريفاتي با فضاهاي ورودي مجلل (c) كه توسط پوپولمان در 1711 ساخته شده، از نمونه‎هاي مشابه اسپانيايي خود ظريف‎تر و زيباتر هستند معماران جزئيات سنتي را جداي از يكديگر و اندكي فراتر از شكل‎هاي كلاسيك به كار برده و آنها را در تركيبي تازه از تزئيناتي جالب متشكل از منحني‎ها و منحني‎ها زوج، سايه روشن‎ها و برجستگي‎ها به كار برده‎اند.

روكوكو اساً نوعي تزئينات بود كه در بهترين حالت با نوعي معماري تركيب مي‎شد و از آن مي‎شد براي اجزاي داخلي مبلمان و اشياء ساخته شده استفاده كرد و به اين شكل اساساً از طريق فرانسه راه خود را به معمار استوارتر بريتانيا گشود. چنان كه در سرستون (a) و (b) نشان مي‎دهند كه روكوكو با توجه به آزادي چشمگير و تقارن موردي واقعاً در طراحي كلاسيك از لحاظ تأثير نپذيرفتن از آرمان‎هاي معماري باستان متمايز و يگانه بوده است.

كلاسيسيم جديد (نئو كلاسيسم) (كلاسيسزم).

اروپا در قرن هيجدهم، شروع به كنار گذاشتن نظام‎هاي قديمي حكومتي خود كرد. فلسفه‎هاي جديد، آموزش بهتر بشر  وثروت روزافزون حاصل از تجارب و انقلاب صنعتي طبقه‎هاي متوسط رو به رشد را نسبت به ديكتاتور موروثي پادشاهان و ملكه‎ها برانگيخت در اواسط قرن،‌روندي در جريان بود كه منجر به انقلاب جمهوري خواهان در آمريكا و فرانسه  و نوعي حكومت سلطنتي ضعيف در بريتانيا شد.

روش جديد تفكر هنگامي ظهور كرد كه مردم از تحمل بار سنگين ترايخ فرهنگي خود روي گرداندند و در پي آن بودند تا در پناه خلوص و سادگي پنداري سرچشمه‎هاي فرهنگي اوليه‎ي خود به بالندگي تازه‎اي دست يابند. فلاسفه در پي حقيقت اساسي، به زندگي و خصوصيت طبيعي انسان، فارغ از قراردادهاي اجتماعي توجه كردند. مطالعه‎ي تاريخ صرفاً‌به منظور بررسي خود آن و اكتشافات باستان‎شناسي، هنرمندان و معماران را به جستجوي منابع الهام هنري به بازسازي دقيق آثار گذشته هدايت كرد. زمينداران به بازسازي كليساهاي ويران شده پرداختند و اشراف انگليسي عازم تماشاي ويرانه‎هاي يونان و روم شدند. احياء گوتيك شروع شد و اروپا و آمريكا دوره‎اي از ارتباط رومانتيك با گذشته وارد شدند كه تاكنون ادامه يافت هاست. در 1740 معماران در آكادمي فرانسه در طرح‎هايي ابداع كردند كه بر پايه‎ي تصور آنان از بناهاي يادماني باستاني از شهر رم استوار بود كه نخستين نمونه‎هاي روند جديد در كلاسيك، يعني نئو كلاسيسزم به شمار مي‎آمد. يك باستان شناس بررسي مرسوم به وينكلمان هنر يونان را در 1754 به غرب معرفي كرد. تصاويري از معماري يونان باستان در 1762 به وسيله‎ي معماران بريتانيايي «استوارت» و «روب» چاپ و منتشر شد كه نوعي سادگي را نشان مي‎داد كه معاصران را سخت به تعجب آورد در همان زمان، معمار اسكاتلندي رابرت آدام با انتشار كتاب‎هايي از معماري بناهاي پيچيده‎تر رم باستان نام‎آورده شد و معماري پالاديان بريتانيا را به تفسيرهايي دقيق از مطالعاتش مانند انجمن سلطنتي هنرها از 1772 دگرگون كرد.

رهبران انقلابي در پايان قرن، جمهوري‎‎خواهان يونان باستان روم زا همچون اسلاف خود مي‎نگريستند و معماري جديد بيان روشني به آرزوهاي آنان داد در ايالت‎هاي انقلابي شمال آفريقا، يونان و روم با شوقي يكسان پذيرفته شدند و توماس جفرسون، سومين رئيس جمهور حكومت جديد، شخصاً دانشگاه و كتابخانه جديدي در شارلوت ويل ويرجينيا در 1817 طرايح كرد به يانتئن در روم خيلي شباهت داشت و معماراني مانند بوله و ولد با طرح‎هايي شامل نوعي سادگي بدوي كه از بناهاي ابتدايي يونان باستان و يادمان‎ها روم نشأت گرفته بود، به استقبال انقلاب سياسي رفتند.

طرح‎هاي ابداعي آنان شامل طرح‎هايي برابر شهرها و بناهاي يادماني مي‎شد كه تئوري‎هاي سياسي و آرمان‎هايي نمادي را بيان مي‎كرد. طرح‎هايي مانند خانه‎اي كه به وسيله‎ي لدو ترسيم شده جلوه‎هايي از نخستين از دقت زياد در مرحله آخر نئوكلاسيسزم است كه وارد جهان تغيير شكل يافته در قرن 19 مي‎شود.

«پيشگفتار»

مدرنيسم چيست؟ اثر چارلز جنگز

دورة مدرن كه به نظر مي‎رسيد براي هميشه دوام مي‎يابد بتندي جزئي از گذشته مي‎گردد. مرحلة صنعتي بسرعت جاي خويش را به دورة فرا صنعتي مي‎دهد؛ كار كارخانه‎اي به دفاتر و منازل منتقل مي‎گردد و در هنرها سنت نو به تركيبي از سنتهاي بسيار مي‎انجامد. حتي كساني كه هنوز خو درا معماران و هنرمندان مدرن مي‎نامند، به اطراف و وراي خويش چشم دوخته‎اند تا مصمم شوند كه چه سبكها و ارزشهايي را بايد ادامه دهند دورة پست مدرن زمان انتخابهاي مداوم است. دوره‎اي كه هيچ روش تثبيت شده‎اي را نمي‎توان بي‎خود آگاهانه و كنايه دنبال كرد؛ زيرا به نظر مي‎رسد تمامي سنتها به نوعي اعتبار دارند بخشي از اين پديده حاصل همان چيزي است كه به ان انفجار اطلاعاتي مي‎گويند؛ دورة سازمان يافته و ارتباطات جواني در واقع پست مدرنيسم اصولاً تلفيقي گزينشي هر سنت با سياق پيش از خودش مي‎باشد، هم ادامة مدرنيسم است و هم فراتر از آن رفتن. ظاهراً مفهوم پست مدرنيسم را اولين بار نويسنده‎ي اسپانيايي، فدريكودرانيس به سال 1934 در اثرش به نام «گزيده شعر اسپانيولي و هيسپانو آمريكايي» بكار برد و تمامي نظرهاي منتقدان و نشستهاي افراد از جمله گامبريج، هويسين، ويليام باروز و فولر در مورد پست مدرنيسم اينست كه با وجود رشد و حركت پيوستة آن دستكم تا زماني كه متوقف نگردد، هيچ پاسخ قطعي براي آن وجود ندارد.

مدرن وليت مدرن (مدرنيسم):

آيين حاكم مدرنيسم در معماري را مي‎توان بهبودي عمل‎گرا ناميد كه اعتقاد آن «كار بيشتر با امكانات كمتر» بود همانطور كه با كمينستر فولر مي‎گفت؛ و اينكه مشكلات اجتماعي به آهستگي از بين خواهند رفت. به نظر مي‎رسد پيشرفت فني در حوزه‎هاي محدودي نظير پزشكي اين باور را كه هنوز براي ليت مدرنيستها معتبري مي‎باشد تأييد مي‎كند.

بنابراين معماري مدرن را سبكي جهاني و بين‎المللي دانست كه از واقعيت ابزارهاي سازه‎اي جديد و مطابق با جامعة نوين صنعتي به پا خاست و هدفش دگرگون سازي جامعه هم در مذاق وهم در ساختار اجتماعيش بود اما در اين مدرنيسم چيزي خلاف قاعده وجود دارد كه هم بسيار غالب است و هم منتقدين آنرا فراموش مي‎كنند و آن اينكه با مدرنيستهاي رايج در فلسفه و ديگر هنرها كاملاً‌ متضاد است چون آنها اصلاً خوش بين و ترقي خواه نيستند و بالاخره در بسياري نشستها هنرمندان گيج شده بودند كه آيا حامل پست مدرنيسم هستند يا مخالف آن؟

پست مدرنيسم در معماري واقع‎بين و در تفكر اجتماعيش تكنوكرات است و از حدود 1960 بسياري از باوراه و ارزشهاي سبكي مدرنيسم را به شيو‎ه‎اي تشديد شده در جهت احياي يك زبان نارسا (يا كليشه‎اي شده) در خود جاي داده است.

پست مدرنيسم

پست مدرنيسم همانند مدرنيسم، در هر هنري داراي انگيزه‎ها و چارچوب زماني متفاوتي است. براي نخستين بار درج آن در ضمير ناخودآگاه معماري بر عهدة جوزف هادنات همكار والتر پيوس در هاروارد بوده است به هر حال او اين واژه را در عنوان مقاله‎اي در 1945 به نام «خانة پست مدرن» بكار برد اما‌ آنرا در متن مطرح نساخت و در تعريف آن مجادله‎اي ننمود در آن زمان افرادي چون رالف ارسكين، رابرت وينتوري، لوسين كرول، برادران كرير و تيم تت همگي از مدرنيسم جدا شده، در جهات مختلف به راه افتاده بودند تا اينكه چارلز جنكز پست مدرنيسم را ايهام تعريف كرد در واقع ايجاد پست مدرن به علت شكست معماري مردن در ايجاد ارتباط موثر با مصرف كنندگان نهاييش از دست داد و از سوي ديگر مدرنيسم نتوانست پيوندهاي مؤثري با شهر و تاريخ برقرار سازد و تنها راه حل پست مدرنيسم بود، كه معماري حرفه‎اي و مشهوري كه بر پاية فنون جديد  وقالبهاي قديمي استوار باشد و در اين سبك جديد بايد تكنولوژي معاصر را با توجه به واقعيتهاي اجتماعي كنوني به كار گيرند به دوش كشيدن چنين مسئوليتهايي، آنها را به راحتي از احياگران يا سنت‎گرايان جدا و اين نكته‎اي قابل توجه است، زيرا سازندة زبان دورگه آنها، سبك معماري پست مدرن مي‎باشد به هر حال تمامي آفريدگاني كه مي‎توان آنها را پست مدرن ناميد، قسمتهايي از يك حساسيت، كنايه، تقليد، جابه‎جايي‌،پيچيدگي، گلچين كردن، واقع بين يا هركدام از اهداف و شيوه‎هاي معاصر مي‎تواند باشد در واقع پست مدرنيسم با دو معنايي ضروري عجين شده: ادامة مدرنيسم و فراتر از آن رفتن. بي شك انگيزة اصلي تولد معماري پست مدرن، شكست اجتماعي مدرن بود در 1968 طبقات يك برج مسكوني در انگليس به نام رونن پونيت به علت نارساييهايي كه به آن نام «شكست مجتمع‎ها» داده شده است با يك انفجار پايين آمد در 1972 بسياري از بلوكهاي مسكوني نواري بعمد در پروئيت ايگو، سن لوييس، منفجر شدند. با شروع نيمه دوم دهه هفتاد، اين انفجارها روشي كاملاً معمول در برخورد با شكست‎ روشهاي ساختمان سازي مدرنيستي شدند: قطعات پيش ساخته ارزان، فقدان، حريم‎هاي شخصي» و مجتمع مسكوني بيگانه با انسان. «مرگ» معماري مدرن و ديدگاه آن نسبت به پيشرفت كه براي مشكلات اجتماعي راه‎حلهاي فني ارائه مي‎داد، به شيوه‎اي روشن بر همگان روشن شد. به همان اندازه نابودسازي بخش مركزي شهر و بافت تاريخي بر توده مردم روشن بود و بار ديگر بايد بر اين انگيزه‎هاي مردمي و اجتماعي تأكيد ورزيد. ولي در هيچ موردي به غير از معماري مرگ مدرنيسم از جمله در نقاشي، فيلم، رقص يا ادبيات آشكار نبوده است.

اومبرتواكو اين كنايه گويي يا ايهام را اينگونه توضيح مي‎دهد: «من بر خورد پست مدرنيسم را اينگونه مي‎‏بينيم كه مردي زن بسيار با فرهنگ و تربيت شده‎اي را دوست دارد و مي‎داند كه نمي‎تواند به او بگويد: من تور را ديوانه وار دوست دارم. زيرا مي‎داند كه آن زن مي‎داند (و اينكه آ ن زن مي‎داندكه او مي‎داند) در واقع استرلينگ مي‎گويد ما در جهاني پيچيده زندگي مي‎كنيم كه در آن نه مي‎توان گذشته و زيبايي مرسوم را انكار كرد و نه حال و واقعيت اجتماعي و فني امروزي را. مدرنيسم تا حدودي در توليد انبوه مسكن و ساختن شهر شكست خورد، زيرا در ايجاد ارتباط با ساكنان و مصرف كنندگانش كه ممكن بود از اين سبك خوششان نيايد و يا نفهمند كه چه مي‎گويد و حتي بايد چگونه از آن استفاده كنند ناتوان ماند. از اين ر وتعريف اصلي پست مدرن همانند رابرت و نتوري‌،هانس هولاين، چارلز مور، رابرت استرن، مايكل گريوز و ارا تا اسيوزاكي نمونه‎هاي قابل ذكير هستند كه نمادهاي مشهور و نخبه را در كارهايشان براي دستيابي به نتايجي كاملاً متفاوت بكار مي‎گيرند و سبكهايشان اساساً دو رگه است. ساده‎تر عرض كنم كه براي مثال نرده‎هاي قرمز و آبي راه پله‎ها و رنگ‎آميزي تند موردپسند جواناني است كه به موزه مي‎آيند، به تعبيري شبيه كاپشنها و موهاي بلندشان است. اينجا كثرت گرايي كه اغلب در توجيه پست مدرنيسم بكار رفته است، واقعيتي ملموس است. در واقع كثرت گرايي به تعبيرها جامعه شناس هربرت گنز براي مذاق فرهنگهاي متفاوت و ديدگاه‎هاي مختلف نسبت به يك زندگي خوب، طراحي كند و افرادي نظير لئون كرير ميل بازگشت به گذشته بسيار خلاق و مثبت است زيرا بيانگر اين است كه اگر شهري مدرن با خيابنها گذرگاههاي طاق دار،‌درياچه‎ها‌،و ميادين سنتي ساخته شود چگونه خواهد شد: نظر خيابان  ونيز براساس اينگونه دانشهاي علمي شهرسازي است كه از او يك پست مدرنيسم مي‎سازد.

فصل چهارم؛ اصول طراحي در معماري معاصر

-نقش طراحي در ساخت و ساز

1)وضعيت معاصر

2) اهداف

-اصول طراحي و مشخصه‎هاي معماري

1)مقايسه و تفاوت اصول و مشخصه‎ها

2)اصول عقلي

3)اصول سمبوليك

4)اصول روانشناسي

5)اصول، مشخصه‎ها و مراحل طراحي

6)اصول و روشهاي معماري

7)مشخصه‎ها و اصول معماري معاصر

وضعيت معاصر: توسعه يك مفهوم طراحي بوسيله مجموعه‎اي از فاكتورهاي مؤثر (اصول طراحي) تعيين مي‎شود. در قرون گذشته تاريخ معماري، مشخصه‎هاي كيفي (تئوريهاي معماري) به صراحت وضع شده و تأثير آنها برفرم به روشني در قالب عبارات دقيق بيان شده است برخي از مفاهيم فراگير اخير كه در معماري خلاق استفاده مي‎شود، در آغاز قرن بيستم به وسيله گروههايي چون نهضت دي اسينگل و ارائه‎هايي از مفهوم ساختمان عملكردي مانند هاگومارينگ يا هانس شارون و افرادي مانند گانودي يا لكوريوزيه شكل گرفت كار آنها عمدتاً بر مبناي تئوريهايي استوار بود كه حتي امروز هم مورد بحث  و جدل مي‎باشد.

بحثهايي در خصوص اصول طراحي و معماري بعد از وقفه‎اي كوتاه، مجدداً در چند سال اخير نزج گرفته است. مثلاً چارلز جنكز از نوعي شيوه طراحي براي رسيدن به يك معماري دورمزي صحبت مي‎كند. اكثر كساني كه در حال حاضر داراي مقالاتي در اين باره هستند به فرهنگ، تاريخ معماري و هنر توجه ويژه‎اي دارند. اين ايده‎ها به عواملي وابسته‎اند كه دورة معيني را تحت تأثير قررا مي‎دهند شرايط اجتماعي، فرهنگي، سياسي و يا اقليمي اين عوامل را تعيين مي‎كنند. تئوريهاي مربوط به معماري و علوم وابسته به آن با ويترولوس آغاز شد، بيش از دو هزار سال است كه وجود دارند. فرم و تكنولوژي به كرات به عنوان ظرفيت خلاقه تعبير شده و سمبل عملكرد ساختمان محسوب مي‎شد. در اين روند فرم بارها به عنوان بيان كننده هنر زيبا مجزا شده و در مقابل علم و تكنولوژي قرار گرفت. مثلاً فيلپ جانسون دوست و شاگرد ميس و اندرو به اين سئوال كه آيا معمار بايد براي طراحي با جامعه شناس مشورت كند؟ پاسخ مي‎دهد: شما را به خدا نه، آنها نمي‎دانند يك شهر چگونه ساخته مي‎شود. تنها هنرمندان اين را مي‎دانند. امروزه اظهاراتي از اين قبيل براي ارضاي خودپرستي افراد و يا نشاني از مدينه فاضله بكار مي‎رود اما در عين حال بطور واضح مسئله غامض حدود وظايف و فعاليت معمار را تشريح مي‎كنند. يعني ارائه تعريف روشني از عملكرد معمار در هنگام طراحي به وسيله افرادي كه در زمينه‎هاي ديگر برنامه‎ريزي فعاليت دارند تقريباً غير ممكن است. هاينريش لكوتز همين مشكل را در گفتگو با هانس كامرز زماني كه در باره شركت نمودن الكساندر ميتچرليچ در كميسيون برنامه‎‏ريزي و تعريف مناسب روند معماري صحبت مي‎كرد يادآور شد. مادامي كه رشته‎هاي تخصصي ديگر بتوانند برخي مسائل را براي معماران ارائه و تحليل كنند، با نحوة تفسير خويش از آن مسائل خصوصاً با آن ابزار معماري كه به عنوان راه حل پيشنهاد مي‎كنند، بدعت و تصوراتي را پايه‎گذاري مي‎كنند كه بطور ذاتي داراي تناقص‎هايي است. در اين مورد هيچ قانون مشخصي كه معماران بتوانند بدان عمل كنند وجود ندارد. طبق نظرات گرهارت لاج تئوريهاي جديد ديگر خود را زياد به هنر صرف تكنولوژي صرف و توليد صرف وابسته نمي‎كنند اما حداقل در جزئيات به ارتباط جامع انسان و محيط وابسته‎اند اهميت اصلي اين نوع وابستگي‎ها در طراحي و اجراي معماري، در وهله اول مربوط به تصميم‎گيري براي تعيين اهداف مطلوب فني،‌اقتصادي، اجتماعي و در مرحله دوم يافتن ابزار كافي براي طراحي و ساخت و سازمي‎باشد. در بحثهاي چند سال اخير، معماران نتوانسته‎اند براي استفاده كنندگان، محيط كار و يا محيط مسكوني استاندارد و با كيفيتي ارائه نمايند. نمونه‎هاي معماري معاصر با مفاهيمي مانند تك نوائي يا معماري غير انساني همراه است و معمار در مقابل تمام نتايج منفي اين گسترش مسئول است. در دهة 1960 پيشرفتي موازي در ادبيات معماري شامل اصول بنيادي آن حوزة فعاليت و روشهاي اجراي معماري و طراحيهاي مرتبط ديگر صورت گرفت. طراحي معماري بصورت اصولي و بهينه با روشهاي فني و عملكردي قابل تكرار توسعه‎اي دوباره يافت رشته‎‏هاي جامعه شناس روان شناس و علوم ديگر سعي مي‎كردند تا به معمار صورتي انساني بدهند اصطلاحاتي مانند مشاركت استفاده كننده مقياس مناسب و لزوم ارتباط بيشتر بين استفاده كننده و معمار نوعي احساس ناامني ايجاد كرد و او را در مقابل نيازهاي جامعه قرار داد. اين مسئله از يك طرف ارتباط بين علوم مختلف را دچار مشكل نموده و از طرف ديگر معمار را در مرحله برنامه‎ريزي و طراحي به خود وامي‎گذارد. يعني زماني كه معمار در مشكلات برنامه‎ريزي غرق مي‎شود هيچ كسي قادر به ارائه طريق نيست. در اين هنگام معمار صرفاً مي‎تواند با استفاده از تجربيات گذشته خود از شكستهاي بعدي جلوگيري كند. بايد مقررات فني ساختماني را رعايت نموده به علاوه به نيازهاي بهره‎برداران و ويژگيهاي يك فرم معماري و ملزومات ويژه يك پروژه ساختماني خاص نيز توجه شايسته معطوف نمود علاوه بر اين ممكن است بين معمار و كارفرما سوء تفاهم پيش آيد، مگر آنكه معمار منظور خود را بصورت واضح و بدون ابهام تدوين و ارائه كند.

3-1-اهداف:

در تجزيه و تحليل نمونه‎هاي واقعي معماري معاصر، مي‎توان هدفهاي متفاوت و حتي متناقضي را تشخيص داد. در تجزيه و تحليل دقيق‎تر مي‎توان فرمها و عناصر ساختماني كه توسط معماران براي دستيابي به اهداف خاصي استفاده شده‎اند را نيز تشخيص داده بنابراين اهداف و ايده‎هايي كه معماري معاصر را تعيين كرده‎اند مسائلي كه بصورت بالقوه توسط معماران قابل حل‎اند و ابزار معماري كه در دسترس معمار براي واقعيت بخشيدن به ايده‎اش وجود دارد، را مي‎توان تعيين كرد در ابتدا مهم نيست كه آيا تعريف دقيق اهداف در هر زمان معين ممكن است و يا چه نوع ارتباطي بين يك ايده و يك فرم معماري با يك مسئله معين وجود دارد تلاش شده اصولي تهيه شود تا ارتباط بين اهداف و واقعيت آنها را در فرم ساختماني تشريح كند. مانند اصولي كه توسط HoAi شرح داده شده است ماده 15، بندهاي 2 و 3 عملكرد اصلي برنامه‎ريزي اوليه را اينطور تعريف مي‎كند:

1-تحليل اصول 2-تعيين اهداف (تعيين مرز بين اهداف) 3-تنظيم فهرست اهداف مربوط به برنامه‎‏ريزي (اهداف برنامه) 3برنامه ريزي طراحي (طراحي سيستم و ملحقات) مانند اصول اجرائي، جزئيات برنامه‎‏ريزي (تنظيم دقيق مرحله به مرحله) رعايت مقررات و شرايط برنامه‎ريزي شهري، فرم عملكرد، تكنولوژي، فيزيك محيطي، انرژي، اقتصاد، زيست شناسي و بوم شناسي.

كار اصلي معمار به روشني در اين عبارت تعريف شده است براين اساس وظيفه معمار ادغام اهداف و خواسته‎هاي متفاوتي است كه ساختمان براساس آنها شناخته مي‎شود و نيز پيشنهاد راه‎حلي كه با ابزار معماري موجود قابل اجراء باشد براي هر مسئله در ساختمان يك راه حل پيش‎بيني مي‎شود، بدين معني كه هر ساختمان بتواند اهداف، خواسته‎ها و ايده‎هاي اصلي را در تماميت فرم خود منعكس نمايد. يكي از اهداف اصلي اين بررسي، تشريح نمونه‎هايي از پياده كردن هدف براي طراحهاي آينده و تعريف اين اهداف در واقعيت اجرايي مطابق با سيستمهاي مختلف طراحي  و سبكهاي معين است تحليلهايي اين چنين به ندرت يافت مي‎شود. تعريف يك نوع خاص معماري براساس فهرست اهداف طراحي و برنامه‎ريزي مرتبط HoAi و با توجه به اطلاعات (ترسيمات قدم به قدم) (HoAi) صورت گرفته است. چنين نمونه‎هايي مي‎تواند پايه و محركي براي استخراج مفاهيم مختلف برنامه‎ريزي جديد باشد. براي نشان دادن تنوع و گوناگوني معماري معاصر و جنبش‎ها و شيوه‎هاي اصلي آن نمونه‎هايي در محدوده معماري مدرن انتخاب شده است در معماري معاصر آغاز دهه 1970 به علت رخدادها و پيش رقتهاي ذيل به عنوان نقطه عطفي محسوب مي‎گردد. 1در شروع اين دهه مباحث نظري معماري توسط روبرت ونتوري در كتاب «پيچيدگي و تناقص در معماري» و به همراه دنيس اسكات براون در كتاب «يادگيري از لاس وگاس» خلاصه و بازنگري شد در اين فرايند مبنايي براي معماري به ظاهر جديد سمبوليزم كشف شد كه معماري را حامل تصورات و تعابير قابل ارتباط مي‎سازد. مؤلفين بر اين عقيده‎اند كه فرم و معني معماري را نبايد صرفاً‌ با مفاهيم تجريدي هنري مانند كيفيت و اصليت بلكه با تصاوير و علائمي معمولي كه هركس بتواند آنها رابفهمد ارزيابي نمود. حتي اگر از نظر زيبائي شناسي از جاي ديرگي اقتباس يا كپي شده باشد. مانند فرودگاه لاسوگاس كه صريحاً به عنوان نمونه ذكر شده است. در اين ارتباط تنها فونكسيوناليستها نبودند كه خود را در معرض دفاع و تئوري معماري سمبوليك مي‎ديدند. 2طبق نظر لكوتز دومين نشانه اين نقطه عطف كشفي است كه در چند سال اخير حاصل شد. ما بايد تمام ساختمان‎هاي جديد را تا حدودي زياد مرتبط با محيط آنها بدانيم زيرا معماري، بوم شناسي است! اطمينان بيش از حد معماري مدرن تا آنجا پيش رفت كه بخش اعظمي از تأثيرش روي محيط اطراف ناديده گرفته شد.

حركت به سمت حفظ بناهاي تاريخي، گوياي مشاركتي گسترده در اين تغيير نگرش است مفهوم ساختمان‎هاي هماهنگ يا كامل كه توسط حميزامترلينگ در بازسازي شهر بيان شد سئوالي را براي كل معماري فونكسيونل مطرح كرد. 3چارلز جنكز در كتاب زبان معماري پست مدرن به صورتي واضح پيش رفت معماري مدرن را بررسي مي‎كند، وي به شكل زيبايي مرگ معماري مردن را تحليل كرده سپس قالمي براي گزينش معماري «پست مدرن» فراهم مي‎كند. جنكز از حركت كنوني به سمت درهم و برهمي و التقاطگري دفاع مي‎كند و نتيجه مي‎گيرد اين حركت نوعي از معماري را گسترش مي‎‏دهد كه با سبكهاي هشتاد سال پيش نئوكوتين آن ونتوادوارد در انگلستان شباهت دارد به نظر او اين التقاط گري راديكال برخلاف معماري مدرن چند بيناني است. چنين اعتراض مصممي به معماري مدرن و تمايل نسبت به ائتلاف سبكها پيش از اين سابقه نداشت 4 علاوه بر تغيير در درون معماري مدرن آغاز دهه 1970 از نظر يك رويداد بيروني قابل توجه است كه به همان نسبت در نقطه عطف بودن آن مؤثر است. ايده‎ها و مفاهيم گونه‎اي معماري نو و آرمانگرا براي ساختمانهاي جديد بار ديگر با علاقه خاصي در نقشه‎‎هاي معماري پديدار شد. شهرها كاملي با اين شيوه گرافيكي هنر ارائه شدند. فريبندگي اين نوع ارائه‎ها اين اميد را بوجود مآورد كه بتوان با معماري محيط مناسب‎تري را فراهم كرد. پلانما، جزئيات و پرسيكتيوهايي كه توسط پيتر لوك در گالري لندن به نمايش درآمد و براي فروش عرضه شد و كارهايي با نمايش گرافيكي معقول مانند ايده‎هايي خودگراها و كارهاي لتوراب كرير ما را متقاعد كرد كه ديد معماري محدودي را به پذيريم نقشه‎هاي هنري و با معني معماري در كانون توجه مباحثات معماري قرار گرفت. بخش تحليلي اين كتاب محدود به بحث روي اصول طراحي و واقعيتهاي معماري مورد استفاده در نمونه‎هايي از معماري معاصر كه معرفي دهه 1970 باشد، نيست. تأثير مباحثات امروز بر معماري را احتمالاً مورخان در سال 2000 ارزيابي كرده‎اند به جرأت مي‎توان گفت كه نتيجه اين توضيحات براي نسل بعدي معماران قابل استفاده خواهد بود. اين بدين معني است كه فقط در آينده مي‎توان نتايج، اهداف، ايده‎ها و تلاش معماران امروز را به تصوير كشيد در عين حال لازم است كه معماران امروز اهداف و راه حلهايي به معماران فردا تحويل دهند. اين علت تحليل نمونه‎هايي است كه توسط معماران امروز ترسيم شده است.

مراحل تجزيه و تحليل

1-شرحي بر نقش طراحي در ساخت و ساز، تئوريها در معماري، مفاهيم و تعريفها

2-تحليل نمونه‎هايي از معماري معاصر كه براساس اهداف طراحي يا ايده‎هاي طراحي آنها و مقايسه با راه‎حلهايشان در اجرا انتخاب شده‎اند.

3-مقايسه اهدافي كه راهنماي معماري حال حاضر هستند. مشخصه‎هاي ابزار معماري (عناصر طراحي كه براي حل مسئله در اختيار معمار قرار دارد)

مقايسه و تفاوت اصول و مشخصه‎ها

در صفحات قبل مجموعه‎اي از مشخصه‎هاي معماري و اجراي واقعي آن با تحليلهايي از اصول متداول نشان داده شد. با مراجعه به ساختمانها و پروژه‎هاي انتخاب شده گزيده‎اي از مفاهيم، ايده‎ها و مدلهاي واقعي براي معماري حال و آينده بدست مي‎آيد براي فهم بهتر در صفحات بعد برخي از اين مشخصه‎ها را در روند طراحي بررسي مي‎كنيم.

همانطور كه قبلاً‌نوشته شد، مشخصه‎هاي معماري را مي‎توان بصورت نوشته،‌نقشه و مدلهاي سه بعدي نشان داد درك يك محيط مصنوع به زبان مواد و مصالح واقعي همواره با نقشه، اسكيس و يا مدل صورت مي‎پذيرد. هر كدام از نقشه‎ها يا آمكيس‎ها داراي تعداد زيادي اصول و نقطه نظرات مختلف است. از اين رو در صفحات بعد يكسري عناصر طراحي و مشخصه‎هاي معماري براي استفاده در كارهاي آينده بصورت گرافيكي ارائه مي‎شود. اين نمايش شماتيك عناصر طراحي گزيده‎اي از راه‎حلهاي ممكن را بصورت اسكيس (كه زبان طراحي معماري است) به شما عرض مي‎كند در اين فرايند سعي شده است تا با ابزار معماري، مسائل فضا، هندسه،‌چيدمان و تناسبات و به همان نسبت مسائل جامعه‎شناسي و روان‎شانس به تصوير كشيده شود. عناصر طراحي، كوچكترين واحد واقعي را در «سنتز» يك مفهوم طراحي نشان مي‎دهند. اين عناصر، متسقل از نوع استفاده ساختمان، و يا معمارشان بوده و صرفاً براساس مشخصه‎هاي معماريشان انتخاب شده‎اند مشخصه‎هاي معماري و عناصر طراحي مربوطه ذهني هستند آنها گزيده كوچكي از تعداد خيلي زيادي هستند كه مي‎توانستيم در اين مجموعه بگنجانيم، عناصر طراحي مي‎تواند به طراحات در توسعه ايده‎هايشان كمك كند. اگرچه براي اجتناب از اقتباسهاي بدون تفكر و تفسيرهاي غلط از حركتها و سبكهاي هر دوره شناخت مناسبات مشترك اهداف مكتوب و ارائه آنها در طراحي و حتي اجراء اهميتي اساسي دارد. طبق نظر جويديك مي‎توان مشخصه‎ها را به شيوه‎هاي مختلف مانند كيفي، كمي، مجرد و غيره طبقه‎بندي نمود بعد از محدود كردن اين مجموعه مشخصه‎هاي معماري برخي از سبكها و روشهاي دهه اخير مشاهده مي‎شود. كه تقريباً تمام دسته‎بنديهاي اهداف و اصول ذاتاً‌ كيفي هستند. جنبه‎هاي كمي تنها اثر ضعيفي بر مفاهيم طراحي ابداعي يك معماري نو دارد. علاوه بر اين مشاهده مي‎شود كه مشخصه‎هاي كيفي سه دسته هستند: 1مشخصه‎هاي عقلي 2مشخصه‎هاي روانشناسي 3مشخصه‎هاي سمبوليك. اين تقسيم نتيجه طبيعي دسته‎‏بندي اصول است كه براي دستيابي به اهداف قلي، سمبوليك و روان شناسي همكاري مي‎كنند، بطور عجيبي اين تقسيم‎بندي سه گانه با آن پيشنهادي كه در سال 1938 توسط فريتزشومافر براي طراحي ساختمان ما ارائه شد مطابقت مي‎كند: تأثيراتي مربوط به عقل احساس و روان. مطابق اين تقسيم‎بندي مشخصه‎هاي مختلف به سه دسته اصول مختلف اختصاص دارند.

اصول عقلي: اصول عقلي عملكردمان را توصيف مي‎كند كه داراي هدف و منظوري عقلي هستند مانند يك آرايش هندسي و واحدهاي مرتبط در تقسيم‎بندي حجم ساختمان تناسب عناصر در مطابقت با مقياس انساني و يا تناسب و ارتباط عملكرد ساختمان با انتخاب سيستم ساز اصولي عقلي با عناصري اجرا مي‎شوندكه ذاتاً عقلي هستند و يا از منطقي خاص تبعيت مي‎كنند مانند: تقسيم‎بندي اسكلت ساختمان، رفترا تعيين شده فضاها، سازماندهي هندسي سطوح و فضاها، سيستم‎هاي سازه تناسبات ابعاد فضاها و غيره در مجموع اصول عقلي جنبه‎هاي واقعاً جديد را شامل نمي‎گردد.

اصول سمبليك: اصول سمبليك شامل موضوعاتي است كه بر مباحثات فعلي معماري پست مدرن حكم فرماست. شوماخر در باره اين دست مي‎گويد انتقال دهنده يك حقيقت هنري و يك نيروي ادراكي. سبكهاي معاصر نشان مي‎دهد كه اين اصول نياز به توجه بيشتري دارند و منتقدين نهضت مدرن نيز نسبت به عدم استفاده از مستندات گذشته در اين حوزه اظهار تأسف كرده‎اند. تناسبات، ريتم ابعاد، تزئينات، رنگ، روشنايي‌ و ارتباط بين فضا و مواد و مصالح از جمله مشخصه‎هايي هستند كه با آگاهي نسبت به نقش تاريخي‎شان دو باره مورد توجه ويژه قرار گرفته‎اند.

اصول روانشناسي:‌تركيب اصول عقلي و سمبوليك و اجراي آنها بطور منطقي ما را به سوي توجه بيشتر ب هاثرات روانشناسي هدايت مي‎كند براي توضيح بيشتر اين اصول مي‎توان جنبه‎هاي روان‎شناسي را نتيجه تأثيرات زندگي دسته‎جمعي بر معماري محسوب كرد مثلاً‌ در دهة 1960 تاكيد خاصي بر نقش استفاده كنند و دخالت او در فرآيند طراحي وجود داشت انتظار مي‎رود تا فضاهايي كه مطابق اين اصول ساخته مي‎شوند، بتواند تماسهاي اجتماعي را ترغيب كند، مانند تعيين محل مسيرهاي عمومي در ساختمان، مجموعه اصولي تعريف گرديد كه به استفاده كننده اجازه دخالت در مراحل اوليه طراحي مي‎داد تا فضاهايي براي خلاقيتهاي فردي و تحريك تخيلهاي شخصي ايجاد نمايد. اين اصول مرزهاي مشخصي ندارد و همواره يكديگر را تحت تاثير قرار مي‎دهند. تجزيه و تحليل طرحها نشان مي‎دهد كه در دورة بين سالهاي 1945 تا 1960 معماري صرفاً تحت تأثير ملاحظات عقلي بوده و تنها چند دهه است كه جنبه‎هاي روانشناسي و يا سمبوليك نيز مورد توجه قرار گرفته است. اين اصول مدون در تمام مراحل طراحي معماري داراي اهميت يكساني نيستند. در صفحات بعد براي هر اصل، مشخصه‎هاي معماري خاصي خود و همچنين مراحل طراحي كه ارتباط با اين اصلو دارند ذكر مي‎شود.

اصول، مشخصه‎ها و مراحل طراحي

با مطابقت اصول و مشخصه‎ها روشن مي‎گردد كه عناصر طراحي خاص در مراحل گوناگون طراحي اهميت دارند. عناصر طراحي حتي در يك مرحله از طراحي نيز بايد در نظر گرفته و استفاده شوند. برخي اصول منحصراً در يك مرحله طراحي مثلاً برنامه‎‏ريزي شهري تأثير مي‎گذارند نيازها و تأثيرات فضاسازي حاصل از آنها مانند وابستگي فضاها و ساختمان‎ها به وسيله يك رشته وقايع كه مكانيهايي را ياد‎آوري مي‎كنند و يا مشخصه‎هاي فضايي خاصي را تعيين مي‎كنند مي‎تواند بطور گسترده‎اي در مرحله برنامه‎ريزي شهري تعيين شوند اين جنبه‎ها در فرآيند طرايح براي تدوين اهداف برنامه‎ريزي شهري اهميت خاصي دارند و مشخصه‎هاي معماري مناسبي براي شكل دادن به تشكيل دهنده خيابانها، عناصر مختلف مبلمان شهري و نظاير انها هستند. طراحي جز نياتي كه از اين اصول حاصل مي‎شوند و تأثير آنها بر طراحي فضاها در مرحله بعد يعني در مرحله تكميل جزئيات قرار مي‎گيرند از طرف ديگر اصولي هستند كه تأثيرات آنها در چند مرحله ادامه دارد و فرايند طراحي بايد با مشخصه‎هاي مختلف در چندين مرحله انجام شود، مثلاً در اجراي اصل ايجاد يك غناي فرعي لازم است كه مشخصه‎اي مناسب در چند مرحله طراحي مورد توجه قرار گيرد بطور مثال در مرحله برنامه‎ريزي شهري با بكارگيري هندسي عناصر متغير ساختماني در مرحله طراحي پروژه با اجتناب از فرمهاي فضايي راست گوشه و در مرحله تكميل جزئيات با افزودن عناصر معماري مجزا، براي عملكرد، كاربرد و سازه اين نوع اصول طراحي مي‎تواند با زنجيري تقريباً منطقي از وابستگي‎هاي متقابل در چند مرحله طراحي به درجات مختلف استفاده شوند اين فرايند نشان داده است كه مي‎توان اصول را با در نظر گرفتن ملاحظات علمي و نظري در يك رشته يا توالي منطقي از مراحل طراحي بكار برده اگرچه تنها تعداد بسيار محدودي از اصول را مي‎توان اينطور بكار برد. با وجودي كه محدوديت خاصي براي مراحل طراحي مختلف و اصول طراحي ويژه آنها وجود ندارد ولي تعداد زيادي از اصول در يك يا حداكثر دو مرحله طراحي متمركز شده‎اند. در فرآيند طراحي واقعي، وابستگي يا انتخاب مشخصه‎هاي معماري مناسب در ارتباط با اصول طراحي مطلوب، اهميت فراوان دارد. تجزيه و تحليل نشان داده است كه نوع اصول (عقلي، سمبوليك يا روان‎شناسي) تأثيرخاصي روي تكرار آنها و يا اختصاص آنها به مراحل مختلف طراحي ندارد. براي اجراي هر اصل مشخص شيوه‎هاي ساخت و ساز مختلفي در دسترس معمار قرار دارد نمايش عناصر طراحي حاصل از اصول روان‎شناسي محدود به آنهايي است كه مي‎توان با اسكيس به تصوير كشيد و در فرآيند طراحي تفهيم كرد. براي اجتناب از سوء تفاهم بايد تاكيد كر كه بيشتر اطول روان‎شناسي صرفاً به وسيله يك عنصر طراحي تعيين نشده بلكه مجموعه‎اي از روابط و وابستگي‎هاي بين عناصر مختلف تعيين مي‎شوند.

اصول و روشهاي معماري

در دوره‎هاي مختلف معماري همواره عوامل اجتماعي، سياسي و جامعه‎شناسي، حركتها و شيوه‎هاي خاصي را تحت تأثير قرار مي‎دهد. بر اين اساس در اواسط قرن نوزدهم، فن‎‏آوري انقلابي توليد فولاد حركت جديدي در معماري بوجود آورد كه از اصول جديد و ناشناخته سازة شرچشمه گرفت در ده 1920 با بحثهاي مستمري كه در باره مسائل و مشكلات زندگي جمعي در آپارتمان‎ها و ساختماني بلند وجود داشت و با نپذيرفتن سبك التقاط گري، مسيرهاي جديد در معماري حاصل شد. برخي از اين ايده‎ها در سالهاي بعد اهميت خود را از دست دادند يا در مسيرهاي اشتباه قرار گرفتند اما برخي ديگر مانند مكتب فرنكيسوناليسم يا سبك معروف بين‎المللي تا چند دهه بر حركتهاي جهان معماري احاطه داشتند همه اين حركتها و شيوه‎هاي مختلف  ونو، تحت تأثير عوامل متعددي كه غالباً متناقص بودند قرار داشتند. جدول تطبيقي اصول و مشخصه‎ها نشان داده است كه مشخصه‎هاي نمونه‎هاي معماري مختلف همانطور كه قبلاً‌ذكر شد مثالها مي‎تواند در سه نوع طبقه‎بندي شود (عقلي،‌سمبوليك، روان‎شناسي). شيوة‎هاي نو در معماري قوياً تحت تاثير عوامل متعدد هستند و بندرت مي‎توان يك هدف طراحي منفرد و غالب را نشان دهد. اگر شخصي خطوط و مراحل مختلف هر حركتي را براي يافتن سرچشمه‎هاي و نقطه شروعشان دنبال كند با حذف آگاهانه جنبه‎هاي حاشيه‎اي‌،ضرورتاً آنها را به سه طبقه اختصاص مي‎دهد. اين سه طبقه همان اهداف عقل، سمبوليك و روان‎شناسي هستند. مثلاً توسعه‎سازه‎هاي فولادي و بتن آرمه در قرن نوزدهم، نتيجه ملاحظات عقلي آغاز در دورة صنعتي سازي بود، جنبه‎هاي مشابه، يعني مشخصه‎هاي عقلي، توسعه سازه‎هاي فولادي وساختمانهاي بلند را در مكتب شيكاگو اول تعيين كردند. مفهوم فونكسيونال معماري نيز براساس استنباطهاي غالباً عقلاني خالص، از جنبه‎هاي مختلف فرم و نهايتاً‌طراحي و فضا بدست آمد. اگر كسي استدلالهاي اصلي مكاتب ديگر معماري را بررسي كند. مشاهده مي‎كند كه كاهش آنها به يك جنبه كه معمولاً‌ سرچشمه تمام آنهاست ممكن خواهد بود با حذف‎ حاشيه‎ها مي‎توان نشان داد كه روشها و حركتهاي مختلف معماري تقريباً از اواسط قرن نوزدهم به بعد نيز ضرورتاً در سه مشخصه عقلي، سمبوليك و روان‎شناسي طبقه‎بندي مي‎شوند. اين دياگرام تسلسل تاريخي مكاتب مشخص و پيش‎گامان آنها و همچنين ارتباطشان با اصول مقتصي را نشان مي‎دهد. اين تلاشي است براي نمايش زماني كه هر حركت معماري توجه ويژه و اهميت خاصي به خود اختصاص داده است. همچنين سعي مي‎كند تاريخ اجراي ساختمانهاي مشخص و فهم (يا افزايش تعداد ساختمانهاي طراحي شده بر حسب فرمهاي مشخص يك سبك) را نشان مي‎دهد. در اين دياگرام تغيير و توالي حركتهاي مختلف معماري اهدافشان شروع  وخاتمه (حداقل پايان بحثهاي واقعي) آنها با منحني‎هاي مناسب نشان داده شده است. استفاده از منحني‎ها نشان دهندة اين مطلب است كه بخش‎ها معمولاً‌به صورت موج ظاهر مي‎شوند تا اواسطي اين قرن اصول عقلي و سمبوليك تقريباً به فاصله‎هاي معين تغيير كرده‎اند. تا سال 1940 بحث موثري دربارة تأثير روان شناسي فرم معماري بر درك و هوشياري انسان وجود نداشت. در اين موقع بصورت همزمان هم شدت بحثهاي مربوط به شيوه‎هاي مختلف كاهش يافت و هم اهميت آنها رو به افول نهاد تقريباً تا دهه 1950 فازهاي مختلف در ريتمي تقريباً منظم تغيير كردند و به نحوي شگفت‎انگيز، فازهاي مختلف براي همان دوره زمان استمرار داشتند. تنها از اين زمان به بعد اين تغييرات شتاب گرفته و در همين زمان كوتاه در بحثهاي مختلف استمرار داشته و تا امروز دقيقاً‌ به موازات مسائل معماري معاصر ادامه يافت مقايسه تطبيقي دوره‎هاي مختلف در معماري حال و وابستگي آنها به اصول مختلف طراحي، هم تغييرات به وقوع پيوسته را نشان مي‎‏دهد و هم وابستگي بيانهاي متنوع را با يكديگر. اگر براي منشأ زماني اصول طراحي يك طرح، اهميت قايل بود مي‎توان بسياري از طرحها را به مبدأ خاصي از تاريخ نسبت داد. آنها تصاوير و فرمهاي معماري يك نقطه خاصي از زمان را منعكس مي‎سازد.

مشخصه‎ها و اصول معماري معاصر

تجزيه و تحليل اصول طراحي و مقايسه بين مشخصه‎هاي معماري و اجراي آنها در ساختمان‎ها با استفاده از چند نمونه مربوط به گذشته خيلي نزديك اجازه به يك نتيجه‎گيري جامع و معتبر نمي‎دهد. مسائل معماري معاصر و راه‎حلهاي آن در تعداد كمي از پروژه‎هاي اجرايي براي ترسيم نتايج يا اثرات قابل پيش بيني در آينده خيلي تيتروار مي‎‏باشد. اگر چه با انتخاب كردن و محدود شدن به چند معمار تيپ كه از اهداف مختلفي تبعيت مي‎كنند نيز مي‎توان تغييراتي را كه در طول دهه اخير به وقوع پيوسته است نشان داد تقسيم‎بندي اصول گروههاي مختلف تعداد و تكثر تقريباً ناشناخته‎اي از مفاهيم مختلف و حتي متضاد را براي تحقق معماري منعكس مي‎كند. اهداف تقريباً كلاسيك اصول عقل و سمبوليك ذاتاً به وسيله طيف وسيعي از اصول روان شناسي گسترش يافته است. تأثيرمعماري و فرمهاي معماري بر هوشياري انسان بيشتر معلوم شده است.

استفاده كنندگان از طريق برنامه‎هاي مناسب طراحي و مفاهيم طراحي براي دخالت در طراحي محيط‎شان تمايل بيشتري نشان داده‎اند با ديتاي تغيير يافته فرمهاي معماري سعي در نزديكتركردن استفاده كننده و معماري شده است با تكنولوژيهاي موجود شرايط بهتري براي شناخت كامل‎تر استفاده كنندگان از محيط معماري نشان فراهم شده است. علي رغم تلاشهاي مختلف و اغلب متناقض براي تعيين حركتهاي معمار محتمل در آينده‎ي مي‎توان نشان داد. كه بيشتر كوشش‎ها به روشني مخالف بكارگيري و اهميت دادن به نهضت تكتوا، عقيم، نامهربان (و اغلب بد تعبير شده) مدرن هستند بنابراين اهميت ويژه‎اي به فهم انسان نسبت به تأثيرات معماري و منظور كردن تاريخ داده شده است. طبق نظر حنكز نشانها و نمادهاي آشنايي كه فراسوي عملكرد و ساخت مطلق بودند در ساختن معمار به عنوان تجربه شايان توجه نوع بشر كمك كرده‎اند. به مردم و حساسيتشان نسبت به طراحي مناسب فضاهاي زندگي اجتماعي،  طراحي محيط و درك بصري فراسوي نيازهاي صرفاً‌ عملكردي توجه شده است. معماري معاصر اتئلاف بي‎سابقه‎اي از راه حلها، ارائه مي‎كند. تمايز بين درست و غلط ممكن نيست يا حداقل بايد از آن اجتناب كرد. تجزيه و تحليل اصول و مشخصه‎هاي آنها، امكانات متعددي را نشان مي‎دهد كه نيازمند بررسي جدي‎تري است: چگونه با عناصر معماري موجود، محيطي را بسازيم كه مردم و مقارن با آن انسان بتواند آن را درك كند. اهميت اصلي به روشن شدن ارتباط بين اصول و مشخصه‎هاي معماري داده شده است. در فرايند طراحي،‌به كار بردن مشخصه‎هاي مناسب و تشخيص نتايج ممكن آن يعني ظرفيتها و موانعي كه به وسيله يك اصل خاص ايجاد مي‎شود اهميت ويژه‎اي دارد.

-فرم و فضا: وحدت اضداد

در ميدان ديد ما به طور طبيعي عناصر جوربه جور و متضاد با اشكال، ابعاد و رنگهاي متفاوت و غيره وجود دارند. براي درك بهتر از ساخت يك محدودة بصري مايليم عناصر درون آن را در دو گروه متضاد سازمان دهيم، عناصر مثبت كه به صورت اشكال مشاهده مي‎شوند و عناصر منفي كه زمينة اشكال را فراهم مي‎سازند.

برداشت و درك ما از يك تركيب بستگي به چگونگي تبيين عملكرد متقابل عناصر مثبت و منفي از نظر بصري،‌ در آن محدوده دارد. گاهي رابطه بين اشكال و زمينه‎شان بقدري نامشخص است كه مي‎توانيم از نظر بصري تقريباً همزمان با هم هويت‎هاي مختلفي براي آنها بيان كنيم.

در هر حال در تمام موارد بايد بدانيم كه اشكال يا بهتر عناصر مثبت كه توجه ما را به خود جلب مي‎كنند، نمي‎توانند بدون وجود زمينه‎اي متضاد وجود داشته باشند، بنابراين اشكال و زمينه‎شان، چيزي بالاتر از عناصر متضاد هستند. آنها همراه يكديگر واقعيتي تفكيك ناپذير را به وجود مي‎آورند يا به گفته بهتر اتحاد اضداد را، همانگونه كه عناصر فرم و فضا همراه يكديگر واقعيت معماري را شكل مي‎دهند.

در معماري، مشاركت و اتحاد بين فرم و فضا در مقياس‎هاي متعدد وجود دارد كه مي‎تواند بررسي و كشف شود. در هر سطح، نه تنها با فرم بنا بلكه با نحوة‌تأثير آن بر فضاي اطرافش نيز سروكار درايم. در مقياس شهري، بايد بررسي كنيم كه يك بنا بايستي در تداوم بافت موجود يك محل باشد، زمينه‎اي براي ساير بناها تشكيل دهد و فضاي شهر را تعريف كنيد و يا صحيحض اين است كه به صورت شئي‎اي آزاد و مستقل در فضا قرار گيرد.

در مقياس يك بنا،‌گرايش ما اين است كه تركيب ديوارها را به عنوان عناصر مثبت در نقشه پلان در نظر بگيريم، در هر حال فضاي سفيد بين آنها نبايستي فقط به عنوان زمينه براي ديوارها محسوب شوند، آنها همچنين مي‎توانند به صورت اشكالي در نقشه به نظر آيند كه داراي شكل و فرم‎اند.

شكل و نحوة بسته‎شدن هر فضا در يك بنا يا تعيين كنندة شكل فضاهاي اطراف است و يا توسط شكل فضاهاي اطراف تعيين مي‎شود. در يك بنا مانند تاتر (سيناحوك) ما مي‎توانيم دسته‎بندي‎هاي متعدد فرم‎هاي فضايي را ببينيم و تأثير متقابل آنها را در يكديگر تحليل نمائيم. هر دسته‎بندي نقش مثبت يا منفي‎اي را در تعريف فضا دارد.

سازندهيهاي فرم و فضا:

ساختمان‎هاي كمي داراي فضاي بيروني مي‎باشند. آنها معمولاً از تعدادي فضا تشكيل شده‎اند كه به وسيلة عملكرد، مجاورت يا مسير حركتي بهم مربوط مي‎شوند. حال در مورد شيوه‎هاي اصلي ارتباط فضاهاي يك بنا با يكديگر و سازماندهي آنها در انواع مربوط فرم‎ها و فضاها بحث مي‎شود.

ارتباطات فضايي را مي‎توان به چهار دسته تقسيم كرد:

الف) فضايي در درون يك فضا

ب) فضاهاي متداخل

ج) فضاهاي مجاور

د)فضاهايي كه با يك فضاي مشترك بهم مرتبط مي‎شوند.

الف) فضايي در درون يك فضا

يك فضاي بزرگ مي‎تواند فضاي كوچكي را در درون حجمش محاط كند و جاي دهد. تداوم بصري و فضايي بين دو فضا براحتي قابل تأمين است ولي فضاي كوچكتر و دروني براي برقراري ارتباطش با فضاي خارج به فضاي بزرگتر و دربرگيرنده وابسته است.

در اين نوع ارتباط فضايي،‌فضاي بزرگتر و در برگيرنده به صورت محدوده‎اي سه بعدي براي فضاي دروني‎اش عمل مي‎كند. براي اينكه اين نظر درك شود لازم است تفاوت آشكاري بين اندازه دو فضا وجود داشته باشد.

اگر اندازه فضاي دروني رو به افزايش گذارد، فضاي بزرگتر به تدريج تأثيرش را به عنوان فرم در برگيرنده از دست خواهد داد. اگر فضاي دروني به رشد خود ادامه دهد فضاي باقيمانده در اطرافش به حدي كوچك مي‎شود كه ديگر قادر نيست به عنوان فضاي دربرگيرنده عمل نمايد و تنها به شكل يك پوسته يا لاية نازك به دور فضاي دروني درمي‎آيد و نظرية اول از بين مي‎رود.

فضاي دروني براي اينكه بيشتر جلب توجه نمايد مي‎تواند با فضاي در برگيرنده در فرم يكسان ولي در جهت متفاوت باشد اين امر شبكه‎اي ثانوي و يك رشته فضاي باقيمانده و پويا را در درون فضاي بزرگتر بوجود مي‎آورد.

همچنين فضاي دروني از نظر فرم ممكن است با فضاي دربرگيرنده متفاوت باشد و سمايش به عنوان شئ‎اي مستقل تقويت شود. اين تضاد در فرم مي‎تواند بازتاب اختلاف عملكرد د وفضا يا نمايانگر اهميت سمبليكي فضاي دروني باشد.

ب) فضاهاي متداخل:

رابطه‎ي فضاهاي متداخل بدين ترتيب است كه دو فضا محدود‎ه‎هايشان با هم تداخل مي‎كنند و ناحيه‎اي را تشكيل مي‎دهند كه فضاي مشترك هر دو است. وقتي احجام دو فضا با اين شيوه با هم تداخل مي‎نمايند، هر يك هويت و تعريف خود را به عنوان يك فضا حفظ مي‎كنند ولي تركيب حاصل از تداخل دو فضا چند نوع تفسير خواهد شد.

نوع اول، قسمت تداخل‎كنندة دو حجم مي‎تواند در هر دو فضا به طور يكسان مشترك باشد.

نوع دوم، قسمت تداخل كننده‎ مي‎تواند با يكي از قشاها تركيب شود و به صورت جزء لاينفك حجم آن درآيد.

نوع سوم، قسمت تداخل كننده مي‎تواند به صورت فضايي مستقل كه دو فضاي اصلي را بهم مرتبط مي‎سازد ظاهر شود.

ج) فضاهاي مجاور:

رايج‎ترين نوع ارتباط فضايي از طريق مجاورت مي‎باشد. اين شيوه موجب مي‎شود كه هر يك از فضاها به وضوح تعريف شوند. و به طريقه خودشان به شرايط عملكردي يا سمبليكي جوابگويي كنند. ميزان تداوم بصري  و فضايي بين دو فضاي مجاور بستگي به كيفيت سطحي خواهد داشت كه هم آنها را از يكديگر جدا مي‎كند و هم به يكديگر پيوند مي‎دهد.

سطح جداكنندة ممكن است:

1)ارتباط بعدي و دسترسي فيزيكي بين دو فضاي مجاور را محدود سازد، شخصيت فردي هر فضا را تأكيد كند و ناخوانيهاي آنها را اصلاح كند.

2)به صورت سطحي آزاد به نظر رسد كه در يك حجم واحد از فضا قرار گرفته است.

3)به وسيلة يك رديف ستون تعريف شود و ارتباط بصري و فضايي بين دو فضا را به ميزاني زياد امكانپذير سازد.

4) فقط به طور ضمني به وسيلة اختلاف سطح يا تفكيك سطوح دو فضا معرفي شود.

د) فضاهايي كه با يك قضاي مشترك به هم مربوط مي‎شوند:

دو فضا كه با فاصله از هم جدا هستند مي‎توانند به وسيلة يك فضاي سوم يا واسطه به يكديگر مربوط يا مرتبط شوند. رابطة دو فضا به كيفيت فضاي سوم كه رابطة مشتركي با هر دو دارد بستگي خواهد داشت.

فضاي مياني براي اينكه عملكرد خود را به عنوان رابطه بيان كند مي‎تواند از نظر فرم و جهت با دو قضاي مذكور فرق داشته باشد. دو فضا و نيز فضاي واسط، مي‎توانند از نظر شكل و اندازه يكسان باشند و فضاهاي متوالي خطي را تشكيل دهند.

فضاي واسط خود مي‎تواند داراي فرم خطي باشد و دو فضا را كه از هم فاصله دارند،‌ يا مجموعه فضاهايي كه هيچ گونه ارتباط مستقيم با هم ندارند را به يكديگر مربوط سازند.

فضاي واسط اگر به حد كافي بزرگ باشد، در اين تركيب داراي تفوق است و قادر مي‎باشد فضاهاي چندي را حول خود سازماندهي نمايد. فرم فضاي واسط ممكن است فقط به وسيلة فرم‎ها و جهتهاي دو فضايي كه بهم مربوط يا مرتبط مي‎شوند تعيين گردد.

سازماندهيهاي مركزي:

سازماندهي مركزي تركيبي است متعادل و متعادل به مركز كه از تعدادي فضاهاي فرعي كه حول يك فضاي مركزي بزرگ و غالب گرد آمده‎اند تشكيل شده است. به طور كلي در اين سازماندهي، فرم و فضاي مركزي و وحدت دهنده، منظم مي‎باشد و بزرگي آن به حدي است كه مي‎تواند تعدادي فضاي فرعي را حول فرم خود جمع نمايد.

فضاهاي فرعي در اين سازماندهي ممكن است از لحاظ عملكرد، فرم و اندازه با يكديگر مشابه باشند و تركيب كلي‎اي را به وجود آوردند كه داراي نظم هندسي است و نسبت به دو يا چند محور قرينه مي‎باشد.

فضاهاي فرعي ممكن است به خاطر جوابگويي به تك تك شرايط عملكردي‌،محيطي يا ميزان اهميت نسبي از لحاظ فرم يا اندازه با يكديگر متفاوت باشند. اين تفاوت‎‏ها بين فضاهاي فرعي امكان انطباق فرم سازماندهي مركزي را با شرايط مختلف سايت فراهم مي‎آورند.

از آنجا كه فرم يك سازماندهي مركزي، نوعاً جهت دارنيست چگونگي رسيدن و ورود به آن بايد در سايت و به وسيلة تفكيك يكي از فضاهاي فرعي به عنوان فرم ورودي مشخص شود. شكل سيركولاسيون (مسيرهاي حركتي) در يك سازماندهي مركزي ممكن است شعاعي، حلقه‎اي يا مارپيچ باشد. به هر حال تقريباً در تمام موارد مسير سيركولاسيون به فضاي مركزي ختم خواهد شد.

سازماندهيهاي مركزي‎اي كه از فرم نسبتاً‌ متراكم و نظم هندسي برخورد هستند مي‎توانند به منظور‎هاي زير به كار روند:

1)نقاط يا مكانهايي را در فضا به وجود آوردند.

2)پايانه‎اي را براي تركيبات محوري تشكيل دهند.

3)به شكل يك شيء در داخل محدود يا حجم تعريف شده‎اي از فضا عمل نمايند.


تناسب:

1)تناسبات مصالح:

در معماري همة مصالح ساختماني داراي خصيصه بارز سختي، سختي و دوام مي‎باشند و همگي از يك توان ماكزيمم (مجاز) برخوردار هستند كه بيش از آن نمي‎توانند دوام بياورند و شكسته و خرد مي‎گردند يا فرومي‎ريزند. از آنجا كه تحت نيروي جاذبه نيروهاي فشار جسم در يك مصالح‌،همراه با افزايش اندازه آن افزايش مي‎يابند، همة مصالح داراي يك ابعاد منطقي نيز مي‎باشند كه فراتر از آن نمي‎توانند دوام آورند.

براي مثال، از يك قطعه سنگ به ضخامت چهار اينچ و به طول هشت فوت كه به صورت يك پل بر روي دو تكيه‎گاه قرار دارند به طور منطقي انتظار مي‎رود كه خود را نگه دارد، ولي اگر قرار باشد اندازة آن به چهار برابر افزايش يابد يعني ضخامت آن به 16 اينچ و طولش به 32 فوت برسد، احتمالاً زير وزن خودش فرو خواهد ريخت، حتي در مورد مصالح محكمي چون فولاد نيز اگر ابعادش از حد معين تجاوز كند ديگر نمي‎تواند به صورت يك پل عمل كند، مگر اينكه توان مجاز آن بالا برود.

همچنين، همة مصالح داراي يك تناسبات معقول هستند كه توسط قوتها وضعف‎هاي دروني آنان تعيين مي‎شود. براي مثال در مورد مصالحي چون آجر، واحدهايش از نظرتحمل فشار قوي هستند و توان آنها به حجمشان بستگي دارد و به اين ترتيب فرم آنها توسط حجمشان تعيين مي‎شود. مصالحي از قبيل فولاد هم از نظر تحمل فشار و هم كشش، قوي هستند و بنابراين مي‎توانند به شكل خطي تير و ستون و نيز به صورت سطح و ورق درآيند. چوب از مصالح سبك، انعطاف پذير و قابل تطابق است و مي‎تواند به صورت تير و ستون خطي و تختة صفحه‎اي بكار رود، همچنين از آن در ساختمان كله‎هاي تشكيل شده از تنه درختان،‌استفاده مي‎شود.

2)تناسبات سازه:

در ساختمان معماري، عناصر سازه براي پوشانيدن دهندة فضاها و انتقال بار خود از طريق پايه‎هاي عمودي به سيستم پي سازي بنا به كار مي‎روند. ابعاد و تناسبات اين عناصر مستقيماً به وظايفي كه درسيستم سازه به عهده دارند بستگي داشته و بدين ترتيب از نظر بصري مي‎توانند نمايانگر اندازه و مقياس فضاهايي باشند كه در محصور كردن آنها سهيم هستند.

به عنوان مثال تيرها در طول فضا، بارشان را به طور افقي به پايه‎هاي قائم خود منتقل مي‎نمايند. اگر دهند يا بار نيز دو برابر شود فشارهاي خمشي آن نيز دوبرابر شده، احتمالاً موجب فروريختن آن خواهد گرديد، ولي اگر ارتفاع آن دو برابر گردد، توانش به چهار برابر افزايش خواهد يافت. بدين ترتيب، ارتفاع بعد حساسي در يك تيره بوده و نسبت ارتفاع به دهند شاخص خوبي در تعيين نقش ايستايي آن مي‎باشد.

به طريق مشابه ستون‎ها هر چقدر بار و ارتفاعشان (بدون تقويت) افزايش يابد ضخيمتر مي‎گردند. تيرها و ستون‎ها با هم چهار چوب و استخوابندي سازه را تشكيل مي‎دهند و مدول‎هايي از فضا را تعريف مي‎كنند. تيرها و ستون‎ها توسط تناسب و ابعادشان فضا را تفكيك مي‎نمايند و به آن مقياس و سلسله مراتب مي‎دهند. اين مطلب مي‎تواند در شيوة تكيه كردن تيرچه‎ها بر تيرها و باز به نوبت، تيرها بر تيرهاي زير خواب ديده شود. ارتفاع هر عنصر با افزايش بارودهنداش افزايش مي‎يابد.


منابع و ماخذ

 

معماري معاصر غرب

معماري كلاسيك

فرا معماري

فضا ، زمان ، معماري

تفكر ترسيمي براي معماران و طراحان

روند طراحي

مجلات آبادي ، معمارو شهر

مشاهير معماري

پيشگامان معماري نوين

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 19:06 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,
نظرات(0)

تاریخچه قدرت ‌هاي بزرگ اروپا

بازديد: 715

 

تاریخچه قدرت ‌هاي بزرگ اروپا

 

تاريخ دوران پيش از جنگ جهاني اول را مي‌توان با بررسي ويژگيهاي آن گروه از كشورهاي بزرگ اروپايي كه قدرت آنها به رويدادهاي سراسر جهان شكل داد بهتر درك كرد. هر يك از اين كشورها تمايلات، ضعفها، قوتها و تجربيات تاريخي مختص به خود داشتند در اين مبحث اين كشورها به ترتيب از غرب اروپا تا شرق اين قاره و از دمكراتيك‌ترين تا مطلقه‌ترين كشورها مورد بررسي قرار خواهند گرفت. همچنين عبور از غرب به شرق اروپا عموماً منجر به گذار از شهرنشين‌ترين كشورها تا كشورهاي زراعتي اين قاره خواهد شد.

 

بريتانياي كبير

در سال 1900 بريتانياي كبير عموماً به عنوان ليبرال‌ترين و مرفه‌ترين كشور اروپا قلمداد مي‌شد. مردم بريتانيا از ثمرات اقتصادي جامعه‌اي كاملاً صنعتي بهره‌مند بودند. امپراطوري عظيم مستعمراني علاوه بر تأمين مواد خام عمده و مورد نياز صنايع بريتانيا بسياري از مواد غذايي حياتي مورد نياز جمعيت زياد بريتانيا را كه بسيار فزونتر از ميزان حاصلخيزي اين جزيره كوچك بود فراهم مي‌ساخت. با رفاهي كه در نتيجه صنعتي شدن سريع به دست آمده بود اشراف قديمي و صاحبان صنايع جديد هر دو بر سر اينكه وضعيت موجود بهترين وضعيت ممكن است توافق داشتند.

ويژگي زندگي سياسي در پادشاهي مشروطه برينانياي كبير گرايشهاي روزافزون در جهت اصلاحات اجتماعي و ليبراليسم بود. لايحه اصلاحات سال 1876 و لايحه حق انتخاب سال 1884 حق رأي واقعي و جامع به مردان بالغ داده بود. زماني كه لايحه پارلمان در سال 1911 به اجرا گذاشته شد مجلس عوام كه بخش منتخب پارلمان بريتانيا محسوب مي‌شود اختيار كنترل بودجه دولت را به دست آورد. اين لايحه همچنين به نوعي سنگيني حضور گروههاي ممتاز را كه بر پارلمان و به ويژه بر مجلس اعيان حاكم بود كاهش داد. برخلاف فرانسه و بسياري از كشورهاي اروپايي ديگر كه نظام چند حزبي در آنها رايج بود سياستهاي بريتانيا همچنان در چارچوب نظامي كه توسط دو حزب اداره مي‌شد توسعه و تكوين مي‌يافت نظام دو حزبي ضرورت تشكيل ائتلافهاي حزبي را براي به دست آوردن اكثريت حكومتي از بين مي‌برد و بنابراين به نظام سياسي باثبات‌تري منجر مي‌شد. به همين دليل بريتانياي كبير قادر بود بسياري از نهادهاي سياسي و اقتصادي خود را بدون انقلابهاي خونين و تفرقه‌انگيز اصلاح كند. ظهور حزب كارگر قدرت سياسي در حال رشد كارگران و طرفداران آن را نشان داد. معهذا هنوز مناقشات بيشمار كارگري اعتصابها و خواسته‌هاي مستمر كارگران براي دسمتزد بيشتر و بهبود شرايط كار و منافع فرعي ديگر وجود داشت. صاحبان صنايع به اصل عدم مداخله دولت در امور معتقد بودند اصلي كه بر اساس آن دولت ناگزير بود سياست عدم مداخله را در فعاليت‌هاي اقتصادي اتخاذ كند. اين امر به صاحبان صنايع اجازه مي‌داد دقيقاً آنچه مي‌خواهند به انجام برسانند از اين رو صاحبان صنايع اجازه مي‌داد دقيقاً آنچه مي‌خواهند به انجام برسانند. از اين رو صاحبان صنايع به دليل عدم كنترل دولت با همه توان در مقابل خواسته‌هاي اتحاديه‌هاي كارگري براي بهبود شرايط كار ايستادگي كردند. عليرغم مخالفت صاحبان صنايع اتحاديه‌هاي كارگري دائماً قدرت و نفوذ بيشتري كسب مي‌كردند و طرفداران سياسي آنان در پارلمان غالباً اين قدرت را به قوانين محدود كننده انحصارات افزايش حق بيكاري و بهبود شرايط كار تبديل مي‌كردند. همچنين اصلاحات مشابهي در زمينه‌هايآموزش و رفاه اجتماعي به عمل آمد.

امپراتوري بريتانيا بزرگترين امپراتوري در جهان بود و همچنين كه زبانزد خاص و عام بود: (( خورشيد هرگز در امپراتوري بريتانيا غروب نمي‌كرد.)) در جنوب اقيانوس آرام، بريتانياي كبير دو ((بريتانيا))‌ي جديد در استراليا و زلاندنو تاسيس كرده‌بود و در آسيا، هنگ‌كنگ سواحل چين، شبه‌جزيره مالايا، برمه، هند، سيلان و مناطق كليدي كوچك در طول خليج‌فارس امتيازهاي فراواني داشت. در آفريقا بر مصر و كانال حياتي سوئز حاكميت داشت. در غرب آفريقا ساحل طلا، نيجريه، سيرالئون، و گامبيا تحت سلطه‌اش بود. در نيمكره غربي، بريتانياي كبير علير غم از دست دادن بسياري از مستعمرات اوليه‌اش، همچنان حضور قوي خود را از طريق كنترل كانادا و نيوفايلند حفظ كرده‌بود. بريتانيا و گينه بريتانيا را در خاك اصلي آمريكاي‌جنوبي و مركزي در اختيار داشت. دومينيون‌هايي مانند كانادا، استراليا و زلاندنو نيروهاي مسلح خود را دارا بودند اما براي دفاع كامل متكي بر نيروي دريايي بريتانيا بودند.

ارتش متشكلي از افسران و افراد بريتانيايي كه به‌طور اعجاب‌آوري كوچك بود به‌علاوه چند واحد بومي كه توسط بريتانيايي‌ها فرماندهي مي‌شد، آرامش را در سراسر امپراتوري حفظ مي‌كرد. براي مثال، تنها4000 بريتانيايي در سراسر شبه‌قاره هند مستقر بودند. در مقابل ميليونها پاوند براي تامين بودجه‌ي نيروي دريايي صرف مي‌شد كه در نوع خود بزرگترين نيروي دريايي جهان بود، نيروي دريايي بريتانيا، امپراتوري را يكپارچه نگه مي‌داشت و بر درياها حكومت مي‌كرد.

واحدهاي اين نيرو در گلوگاههاي استراتژيك در گوشه و كنار جهان نظير جبل‌الطارق در مدخل غربي درياي مديترانه دماغه اميدنيك در رأس شبه جزيره مالايا كه ورود به چين را كنترل مي‌كرد مستقر بود. بريتانياي‌ها همچنين براي بارگيري زغال‌سنگ آب و ملزومات ديگر جزاير بيشماري در اقيانوسهاي جهان در اختيار داشتند.

 

فرانسه

فرانسه كشوري صنعتي و امپراطوري وسيعي بود كه از زير بناي كشاورزي قابل توجهي برخوردار بود. در فرانسه نيز مانند بريتانيا گرايش به اليبراليزه‌ شدن به طور مستمر وجود داشت اما حركت به سوي اشكال سياسي دمكراتيك‌تر با تمايلات هواخوهان سياستهاي استبدادي‌تر و محافظه‌ كارانه‌تر اصطكاك پيدا كرده بود نظام سياسي چند حزبي فرانسه پيش از جنگ جهاني اول نمودار درجات مختلفي از محافظه كاري، ليبراليسم و راديكاليسم بود و غالباً موجب بي‌ثباتي دولتهاي اين كشور مي‌شد. بعد از شكست فاجعه‌آميز فرانسه در جنگ 1871 فرانسه- پروس گروهي از سياستمداران اساساً ميانه‌رو از طبقه متوسط جمهوري سوم را بنيان نهادند. اين گروه با مخالفت نيرو‌هاي راستگرا كه خواستار بازگشت به سلطنت محافظه‌كارانه بودند و همچنين نيروي‌هاي چپ‌گرا كه طرفدار يك دولت انقلابي‌تر سوسياليس بودند مواجه شد.

ماجراي دريفوس كه از سال 1894- 1906 ادامه يافت انعكاسي از تجزيه عميق در درون جامعه فرانسه بود. دريفوس افسر يهودي و دون‌پايه ارتش فرانسه به اتهام فروش اسرار نظامي به يك قدرت خارجي محكوم شد. بسياري از فرانسويان از جمله روشنفكران برجسته‌اي مانند اميل زولا عقيده داشتند كه دريفوس گناهي ندارد و قرباني حمايت از مقامات بلند پايه قضايي و نظامي شده است. بازتاب ماجراي دريفوس تمامي جامعه فرانسه را در برگفت و گستره‌اي را كه جامعه فرانسه براي رهايي از امتيازها و سنن ريشه‌دار پيموده بود به طور جدي مورد ترديد قرار داد. دريفوس در سال 1906 بيگناه شناخته شد.

تبرئه وي به سقوط نيروهاي محافظه كار و پيروزي جمهوري خواهان و سوسيالستها منجر شد. دولتهاي ائتلافي كه پس از آن روي كارآمدند كوشيدند ارتش را تجديد سازمان و مطيع دولتهاي غيرنظامي كنند و قدرت سياسي كليساي كاتوليك را محدود نمايند  كارگران متشكل درصدد تحقق اطلاحات اقتصادي همه جانبه بودند و حمايت سياسي گسترده‌اي نيز كسب كردند با توجه به افزايش قدرت مجلس نمايندگان سوسياليستهاي فرانسوي از 1905 تا 1910 براي تفكيك رسمي كليسا از حكومت و نيز تأمين مقرري دوران كهولت و تصويب قوانين جهت بهبود وضعيت خيل عظيم كارگران اقداماتي به عمل آوردند معهذا برخلاف كارگران بريتانيايي اعضاي اتحاديه‌هاي كارگري در فرانسه تا پيش از جنگ جهاني اول حقوق اساسي كمتري به دست آوردند.

فرانسه با مسائل متعددي مواجه بود كه از جمعيت محدود و نسبتاً ثابت آن و همچنين همجواري با چندين كشور اروپايي رقيب ناشي مي‌شد. به همين دليل دولت فرانسه به سمت توسعه نظام اتحادها متمايل شد كه منافعش را تأمين مي‌كرد. در ابتدا فرانسه نگران توسعه قلمرو و نفوذ آلمان بود و براي به حداقل رساندن قدرت اين كشور در قاره اروپا درصدد بود از طريق يافتن متحداني با آلمان و نظام اتحادهاي آن برابري كند. در سال 1894 فرانسه پياپي سري با روسيه امضا كرد مبني بر اينكه اگر فرانسه از سوي آلمان يا ايتاليا مورد حمله قرار گرفت روسيه به آلمان حمله كند و بالعكس در صورتي كه روسيه توسط آلمان يا اتريش هدف واقع شد فرانسه عليه آلمان وارد عمل شود. فرانسه اين توافق را به عنوان وزنه تعادل در مقابل اتحاد سه جانبه آلمان تلقي مي‌كرد متعاقب آن فرانسه براي توسعه پيمان مذكور در صدد برآمد بريتانياي كبير را به شركت در اين پيمان تشويق كند بريتانياي كبير كه به طور سنتي نسبت به اتحادهاي اروپايي مظنون بود ابتدا دچار ترديد شد اما سرانجام در سال 1904 با فرانسه و در سال 1907 با روسيه به يك تفاهم غير رسمي دست پيدا كرد. با حصول اين حسن تفاهم سه جانبه كه هرگز از يك توافق شرافتمندان فراتر نرفت فرانسويها بر اين باور بودند كه تعادلي نيرومند در مقابل قدرت فزاينده آلمان در اروپاي مركزي برقرار كرده‌اند.

فرانسه دومين امپراتوري استعماري جهان را از لحاظ وسعت در اختيار داشت در آسيا امپراتوري فرانسه به هندوچين محدود مي‌شد كه شامل يك مجموعه سه واحدي بود: ويتنام، لائوس و كامبوج فرانسه در شمال و غرب افريقا سرزمينهاي زيادي در اختيار داشت و در طول سواحل مديترانه بر الجزاير و تونس و در سال 1912 بر مراكش حكومت مي‌كرد. امپراتوري فرانسه با فاصله زيادي از درياي مديترانه و در آن سوي صحرا به سمت جنوب تا رودخانه كنگو، افريقاي غربي فرانسه و افريقاي استوايي فرانسه را در بر مي‌گرفت. در نيمكره غربي فرانسه تعدادي از جزاير هند غربي، گينه فرانسه در آمريكاي جنوبي و جزاير اطراف سواحل نيوفاندلند و چندين جزيره در اقيانوس آرام جنوبي و اقيانوس هند را در اختيار داشت.

 

ايتاليا

ايتاليا مانند آلمان نسبتاً يكپارچه شد. رهبر روند وحدت اين كشور پادشاهي پي‌يد‌مونت- ساردينيا در شمال ايتاليا بود كه الگوي رفاه اقتصادي و كارايي در شبه جزيره ايتاليا قلمدادد مي‌شد. كاميلودي كاوور نخست وزير پي‌يدمونت- سادينيا يكپارچگي ايتاليا را تحت حاكميت پادشاهاي پي‌يد‌مونت- ساردينيا پيش‌بيني كرده بود. در سال 1870 شهروندان رم كه تا پيش از آن گروه پاپها بر آنان حكومت مي‌كرد انتخاباتي برگزار كردند كه به پيوستن رم به پادشاهي جديد التأسيس ايتاليا منجر شد پاپ پيوس نهم نتايج اين انتخابات را مردود اعلام كرد و خود را زنداني وقعي در واتيكان خواند. اين امر موجب بروز شكاف ميان كليسا و حكومت ايتاليا شد و در نتيجه بر سر راه توسعه و پيشرفت متناسب ايتاليا در آستانه ورود به قرن بيستم اختلال ايجاد كرد.

در پي يكپارچگي ايتاليا حكومت گرفتار اختلافات داخلي رهبران رقيب و تجزيه منطقه‌اي شد. اقتصاد ايتاليا به كندي صنعتي مي‌شد و فرسنگها با اقتصاد صنعتي آلمان و بريتانياي كبير فاصله داشت روند صنعتي شدن شكاف عظيمي بين منطقه صنعتي و شمال كه از لحاظ كشاورزي غني بود و منطقه فقير بي‌حاصل و پر جمعيت جنوب ايجاد كرد. سطح زندگي در غالب مناطق ايتاليا آن چنان پايين بود كه ميليونها تن به ايالات متحده و آمريكاي لاتين مهاجرت كردند. از طرف ديگر مخارج سنگيني كه براي تجهيز ارتش صرف مي‌شد فشار بيشتري به اقتصاد كشور وارد مي‌كرد.

ميان جناح چپ كه در صدد ملي كردن بخشهاي اساسي صنعت و توزيع مجدد ثروت بود و سياستمداران محافظه كار كاتوليك كه طرفدار حقوق مالكيت طبقات متوسط و بالا بودند كشمكش فزاينده‌اي وجود داشت. از اين رو خشونت سياسي افزايش يافت و استفاده روزافزون از ترور و آدم‌كشي به عنوان وسيله‌اي براي حل اختلافات سياسي رايج شد.

برخي از رهبران سياسي تلاش كردند با جلب توجه مردم به توسعه‌طلبي بيگانگان وحدت را در ميان آنان ترويج نمايند. ايتاليا با اتريش هنگري بر سر كنترل تايرول در مرز شمالي خود درگير شد درماوراي بحار، ايتاليا توجه خود را براي پيشروي به سمت جنوب در آن سوي مديترانه و دستيابي به افريقا معطوف كرد. ايتاليا به تونس و ليبي در شمال افريقا و نيز حبشه در شرق اين قاره علاقه‌مند بود ولي مانورهاي فرانسه مانع از ورود ايتاليا به تونس شدند و اتيوپي تلاشهاي ايتاليا را ناكام گذارد. با وجود اين ايتاليا بخشهاي كوچك و كم ارزشي از ساحل شرقي آفريقا را حفظ كرد. پيش از جنگ جهاني اول ايتاليا با توسل به زور ليبي و چند جزيره در درياي اژه از تصرف امپراتوري ضعيف عثماني خارج كرد و به كنترل خود در‌آورد.

 

آلمان

طليعه‌ي قرن بيستم همچنين شاهد ظهور آلمان به عنوان تقريباً قويترين كشور اروپايي بود. آلمان علير غم اينكه تا سال 1871 يكپارچه نبود اما به سرعت پيشرفت مي‌كرد و با استفاده از كشاورزي سالم و قوي و منابع ذغال‌سنگ و آهن خام خود، قادر بود به يكي از پيشرو‌ترين كشورهاي صنعتي جهان تبديل شود.

از لحاظ سياسي حكومت آلمان همچنان منعكس كننده تمايلات استبدادي بود كه ويژگي عمده پادشاه پيشين پروس به شمار مي‌رفت. رايشتاگ آلمان كه اعضاي آن از سوي مردان بالاي 25 سال انتخاب مي‌شد در انعكاس نظريات شهروندان هرگز به اندازه مجلس عوام بريتانيا يا مجلس نمايندگان فرانسه قدرت نداشت. پروس به عنوان حكومت مسلط در چارچوب نظام فدرالي آلمان باقي ماند، در حالي كه قانون اساسي قدرت اجرايي زيادي در اختيار صدراعظم مي‌گذاشت.

رشد قدرت صنعتي موجب شد كارگران به سرعت در اتحاديه‌هاي كارگري جذب شوند. اما از طرف ديگر اين اوتوون بيسمارك ((صدراعظم فولاد و خون)) محافظه كار بود كه طي سلسله اقداماتي براي فلج‌كردن جنبش سوسياليست در آلمان به يك رشته اصلاحات ليبرالي دست زد.

بيسمارك در چارچوب برنامه رفاه اجتماعي دهه 1880 خود بيمه اجتماعي را داير كرد كه بر اساس آن به كارگران در مقابل بيماري يا تصادفات غرامت پرداخت مي‌شد و افراد سالخورده مقرري دريافت مي‌كردند. به اين ترتيب بيسمارك محافظه كار و پدر سالار برنامه‌هاي رفاه اجتماعي را چند دهه پيش از حكومتهاي ليبرال فرانسه و بريتانياي كبير و نيم‌قرن قبل از ايالات متحده پياده كرد. فتوحات آلمان در جنگ 1870 تا 1871 فرانسه- پروس نه تنها يكپارچگي آلمان را تكميل كرد بلكه كانون سياستهاي اروپايي را نيز تغيير داد. بر اساس پيمان فرانكفورت فرانسه مجبور شد ايالات آلزاس- لوران را به آلمان واگذار كند يك ميليارد دلار غرامت بپردازد و اجازه دهد اين كشور استحكامات كليدي فرانسه را تا زمان پرداخت اين غرامت در اشغال داشته باشد. صدر اعظم بيسمارك كه در يكپارچگي كشور جديد آلمان نقش برجسته‌اي داشت كاملاً آگاه بود كه فرانسه درصدد انتقام برخواهد آمد. در حقيقت يكپارچگي آلمان قدرت جديدي در اروپاي مركزي به وجود آورد كه نه تنها بدگماني فرانسويها بلكه همچنين بدگماني ديگر ملتهاي اروپايي و عمدتاً روسها و بريتانيها را برانگيخت.

بيسمارك كه از مقابله به مثل فرانسه بيمناك بود در صدد برآمد با تشكيل اتحادهاي سياسي و نظامي جديد از جمله اتحاد با اتريش- هنگري متحد شود كه به پشتيباني يك قدرت نظامي نيرومند براي حمايت از خود در يك منازعه احتمالي با روسيه نياز داشت. در سال 1879 آلمان و اتريش هنگري يك پيمان سري اتحاد دو جانبه امضا كردند مبني بر اينكه اگر هر يك از طرفين مورد حمله روسيه قرار گيرد طرف ديگر عليه روسيه وارد جنگ شود و چنانچه هر يك از طرفين مورد حمله قدرت ديگري (غير از روسيه) قرار گيرد طرف ديگر بيطرف باقي بماند.

سه سال بعد در سال 1882 پيمان دو جانبه گسترش يافت و ايتاليا نيز به آن پيوست بر اساس مواد محرمانه پيمان سه جانبه چنانكه ايتاليا يا آلمان مورد حمله فرانسه واقع مي‌شد هر سه كشور در كنار هم عليه مهاجم وارد جنگ مي‌شدند و در صورتي كه هر يك از متحدان از سوي دو قدرت بزرگ هدف تهاجم واقع مي‌شد دو جناج ديگر به آن ياري مي‌رساندند ايتالياييها كه از قدرت دريايي بريتانيا هراس داشتند تصريح كردند در صورتي كه بريتانياي كبير در هر كدام از حملات نقش داشته باشد اين پيمان به اجرا گذاشته نمي‌شود.

از آنجا كه ايتاليا از تصرف تونس توسط فرانسه در سال 1881 خشمگين بود و از طرف ديگر به اين دليل كه آلمان پيشنهاد كرده بود به امپراطوري ايتاليا براي حفظ ليبي كمك كند ايتاليا مايل بود با آلمان در صف‌بندي واحدي قرار گيرد. بيسمارك همچنين تلاش مي‌كرد تا از منازعه اتريش- روسيه در بالكان جلوگيري كند اما تلاشهاي وي در پاره‌اي از مقاطع به علت تمايل اتريش- هنگري به تصرف سرزمين‌هاي جديد در بالكان چندان موفق نبود در حقيقت سياست خارجي تهاجمي اتريش در قبال ايتاليا و بالكان مستقيماً با موجهاي ناسيوناليسم در اين مناطق روبرو شد و به نابودي اتحادي كه بيسمارك محتاطانه بنا كرده بود كمك كرد. در ابتدا بريتانياي كبير مطمئن از برتري دريايي خود از اين نوع تحركات كه براي يافتن متحد انجام مي‌شد بر كنار باقي ماند. سياست انزواي بريتانيا بعد از آنكه آلمان اعلام كرد قصد دارد يك نيروي دريايي نيرومند تشكيل دهد و يك قدرت بزرگ صنعتي شودد تغيير كرد.

در سال 1890 بيسمارك زير فشار قيصر ويلهم دوم كه مي‌خواست وزير ارشد حكومت خود باشد استعفا كرد. وليهم دوم درصدد بود مجدداً حكومتي مستبدتر تشكيل دهد اما با مخالفت احزاب سوسياليست آلمان روبرو شد. ويلهم همچنين از رشد ارتش آلمان و ذخيره‌سازي تسليحات حمايت مي‌كرد با توجه به تداوم رفاه اقتصادي و موفقيت در توسعه امپراتوري آلمان ويلهم دوم براي خنثي كردن تلاش سوسياليست‌ها و تشكيل حكومت مشكل زيادي نداشت.

آلمان دير به ميدان رقابت امپرياليستي آمد و مجبور شد ته مانده اين رقابتها را به خود اختصاص دهد. يك رشته جزيره در غرب اقيانوس آرام و يك قلمرو نفوذ در چين و همچنين سرزمينهاي پراكنده‌اي در افريقا از جمله توگولمند و كامرون در افريقاي جنوب غربي آلمان (نامي بيا) سهم آلمان در اين رقابت بود. ساير قدرتهاي امپرياليستي كه خود به ندرت صلح طلب بودند آلمان را مشخصاً متجاوز قلمداد مي‌كردند. حتي ايالات متحده با نگراني و سوءظن عقيده داشت كه آلمان در پي تأسيس يك پايگاه قدرت در نيمكره غربي است.

 
اتريش- هنگري

در طول قرن نوزدهم امپراتوري اتريش يكي از محافظه كارترين نيروها در اروپا بود. امپراطوري اتريش به عنوان مجموعه‌اي عقب مانده از زمان زير بار خواسته‌هاي مليتهاي قومي متعدد كه هر يك داعيه خود مختاري در سرزمين خود را داشتند در آستانه فروپاشي بود. مليتهاي اسلاو، لهستانها، چكها، اسلوواكها، روتانياييها، صربها كرواتها و اسلوونها اندكي بيش از مجموع جمعيت دو گروه قومي حاكم بر عرصه سياست يعني آلمانيهاي اتريش و مجارهاي هنگري بودند به علاوه هنوز در داخل امپراطوري گروههاي قومي ديگري مانند ايتاليايي‌ها، يهوديها و رومانياييها هم وجود داشتند. از آنجا كه اتريش- هنگري فاقد وحدت قومي مذهبي و زباني بود امپراتور فرانسيس ژوزف كه از 1848 تا 1916 زمام امور را در دست داشت نتوانست اقدام مؤثري براي يكپارچه كردن سرزمين خود و تبديل آن به يك پيكره واحد به عمل آورد. معهذا پادشاهي هابسبورگ و طبقه اعيان سرسختانه بر سركوب حركتهاي ناسيوناليستي و احزاب انقلابي متعددي كه از دل اين حركتها بيرون مي‌آمد پافشاري مي‌كردند. حكومت اتريش- هنگري بخصوص با درخواستهاي ناسيوناليستي روزافزو اسلاوها در بالكان مخالفت خاصي داشت. همچنين كشمكشهاي ناسيوناليستي ميان آلمانيهاي حاكم و مجارها وجود داشت وابستگي اقتصادي به يكديگر در داخل امپراتوري بسيار ضعيف بود و روند صنعتي شدن در اتريش- هنگري فاصله زيادي با بسياري از همسايگان داشت. خواسته‌هاي طبقه كوچك كارگان براي بهبود شرايط كار و ليبراليزه كردن حكومت گستاخانه توسط پادشاه محافظه‌كار و اشرافيت حاكم رد مي‌شد. از اين رو امپراتوري هيچ اصلاحاتي را مشابه آنچه در بريتانياي كبير و فرانسه پياده شد به عمل نياورد. امپراتور بيهوده كوشيد با اتخاذ يك سياست خارجي تهامي در قبال بالكان و ايتاليا توجه عمومي را از اختلافات بيشمار در درون امپراتوري منحرف كند. با توجه به قدرت محدود نظامي امپراتوري مجبور شد براي حفظ و ادامه اين مواضع تهاجمي عمدتاً به متحد آلماني خود اتكا كند به اين ترتيب اتريش يكي از عوامل اصلي تشديد و توسعه تشنج در اروپاي مركزي بود در حالي كه همچنان در عرصه سياست بين‌المللي و اقتصاد در حال اضمحلال بود.

 

روسيه

از ديدگاه غرب روسيه تزاري كشور بسيار بزرگ اما عقب مانده بود. در حالي كه از لحاظ وسعت سه برابر ايالات متحده بود. عليرغم رشد صنعتي چشمگير در ربع قرن پيش از آن در سال 1914 فقط سه ميليون كارگر صنعتي در ميان جمعيت 170 ميليوني اين كشور وجود داشت و جمعيت آن را عمدتاً دهقانان تشكيل مي‌دادند. نظام آموزشي روسها نيز اخيراً گسترش يافته بود اما در آستانه جنگ جهاني اول كمتر از نيمي از جمعيت روسيه باسواد بود البته اين جمعيت همگون نبود. تعداد روسها به نصف جمعيت امپراتوري نمي‌رسيد. اوكرايني‌ها، بيلوروسي‌ها لهستاني‌ها، ليتوانيايي‌ها، لتوني‌ها، استونيايي‌ها، فنلاندي‌ها، يهودي‌ها، ارمني‌ها، گرجي‌ها و قبايل متعدد مسلمانان ترك بخش عمده بقيه جمعيت را تشكيل مي‌داددند و چندين گروه قومي ديگر نيز در داخل مرزهاي پهناور اين كشور به سر مي‌بردند. اغلب مردم غير روسي آداب و سنن فرهنگي و مذهبي مخصوص خود را داشتند و صرفاً به علت قدرت برتر روسها در امپراتوري با يكديگر به سر مي‌بردند. در سال 1917 زماني كه زير فشار انقلاب و جنگ كنترل پايتخت بر بقيه كشور كاهش يافت نهضتهاي استقلال طلبي و خودمختاري به سرعت در ميان برخي از خلقهاي اقليت گسترش يافت.

نيكلاي دوم كه در سال 1894 به تخت نشست مانند ترازهاي پيش از خود بر اين باور بود كه تنها او از سوي خدا انتخاب شده است تا بر امپراتوري روسيه حكم براند. شورش سال 1905 وي را در مورد ضرورت مجاز دانستن تأسيس يك دوما كه قدرت قانونگذاري چنداني نداشت متقاعد كرد. معهذا بلافاصله بعد از پايان شورش نيكلاي اصلاحات را لغو كرد. زماني كه او دريافت تركيب دو دوماي نخستين موافق طبعش نبود قانون انتخابات را در سال 1907 طوري تغيير داد تا نمايندگان محافظه‌كارتري انتخاب شوند. در نتيجه اين اقدام دوماي بعدي آنقدر با حكومت همكاري مي‌كرد و هماهنگ بود كه اجازه يافت حداكثر دوره پنج ساله را طي كند. دوماي چهارم تقريباً در پايان دوره قانونگذاري خود بود كه اولين انقلاب 1917 به وقوع پيوست.

در قرن نوزدهم امپراتوري روسيه از طريق خشكي به سمت شرق تا سواحل اقيانوس آرام و به سمت جنوب شرقي تا آسياي مركزي يا تركستان گسترش يافته بود. اين توسعه از جهاني با گسترش ايالات متحده در جهت غرب قابل مقايسه بود. هم مهاجران آمريكايي و هم مهاجران روسي قبايل پراكنده را بر سر راه خود كنار مي‌زدند. اما روسها علاوه بر آن در كشورهاي تثبيت شده‌اي نظير امپراتوري عثماني، پرشيا (ايران)، افغانستان و چين نيز پيشروي داشتند. حكومت روسيه براي يكپارچه كردن بخشهاي بزرگ قلمرو خود دست به احداث خط آهني زد كه از سيبري عبور مي‌كرد. احداث يك خط‌آهن يك خطه به طول تقريبي 5500 مايل از مسكو به ولادي وستك در حاشيه اقيانوس آرام در سال 1903 به پايان رسيد. از آنجا كه ولادي وستك در مواقعي از سال در محاصره يخ قرار مي‌گرفت روسيه در سال 1896 چين را مجبور كرد اجازه دهد يك انشعاب از خط آهن سيبري از منچوري چين عبور كند و به پورت آرتور در ساحل درياي زرد برود كه مشكل يخبندان نداشت. در منچوري و كره، امپرياليسم روسيه آشكارا با امپرياليسم ژاپن كه در پي توسعه‌طلبي در اين سرزمينها بود مقابله كرد.

 

 

 

 

 

خلاصه:

پيش از جنگ جهاني اول، اروپا غني و قدرتمند اما گرفتار مشكلات داخلي بود. حكومتهاي اروپايي در داخل كشورهاي خود درگير منازعه ميان نيروهاي محافظه‌كار، ليبرال و سوسياليست بودند. در بريتانياي كبير فرانسه و حتي آلمان اين اختلافات سياسي داخلي به اصلاحاتي منجر شد كه زندگي طبقه متوسط و طبقه كارگر را بهبود بخشيد. با وجود اين در اتريش- هنگري و روسيه اشراف محافظه‌كار همچنان نيروي سياسي مسلط بودند. در حالي كه مشخصه بريتانيا و فرانسه گرايش به سمت ليبراليزه شدن بود حكومتهاي خود كامه‌تر آلمان و روسيه موفق شدند استيلاي خود را حفظ كنند.

كشورهاي اروپايي عليرغم كشمكشهاي سياسي داخلي، همچنين يكديگر را نگران كرده و به ستوه آوردند. تاسيوناليسم رقابتهاي ديرينه را تشديد كرد. فضاي مسموم ناشي از اين رقابتها باعث شد كشورهاي اروپايي براي حفظ امنيت خويش به انبار كردن تسليحات و تشكيل پيمانهاي نظامي روي آورند. عليرغم مشكلاتي كه انعقاد اين پيمانها در برداشت آلمان و فرانسه پيمانهايي را طراي كردند كه به همان ميزان كه باعث حفظ صلح مي‌شد احتمال بروز جنگ را نيز افزايش مي‌داد. زرادخانه‌هاي توسعه يافته و پيمانها هر دو به جاي به بار آوردن احساس آرامش و امنيت به تشنجات موجود در اين قاره دامن زدند.

سرانجام اروپاييها نسبت به آسياييها و افريقاييها كه در جريان تحركات امپرياليستي به انقياد آنان در مي‌آمدند احساس برتري پيدا كردند. بريتانياي كبير فرانسه صاحب بزرگترين امپراتوريها بودند.

آلمان و ايتاليا كه هر دو در اواخر قرن نوزدهم يكپارچه شده بودند نسبتاً تازه وارد بودند و مي‌كوشيدند هر سرزميني را كه در افريقا و آسيا غير وابسته باقي مانده بود به چنگ آورند. روسيه و اتريش- هنگري ديگر قدرتهاي امپرياليستي بزرگ در اروپا بودند. رقابتهاي امپرياليستي تشنج بين‌المللي را افزايش داد و خصومت ميان كشورهاي اروپايي را تحريك و تشديد كرد.

 

فتح افريقا توسط اروپا

در  اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم كشورهاي اروپايي در اوج فتوحات امپرياليستي در سراسر جهان بودند. بارزترين مثال اين روند در افريقا به وقوع پيوست. تا پيش از ربع آخر قرن نوزدهم اروپاييها تنها چند پايگاه ديده‌باني پراكنده در سواحل افريقا به علاوه يك مستعمره اروپايي در الجزاير و رأس جنوبي قاره افريقا داشتند. سي سال بعد كشورهاي اروپايي تقريباً تمامي قاره افريقا را به مستعمره‌هاي مختلف تقسيم كرده بودند.

 

جوامع افريقايي

افريقا طيف وسيعي از خلقها و فرهنگهاي مختلف را در برداشت. شمال افريقا از درياي مديترانه تا صحرا سرزمين تمدن باستاني بود. از قرن هشتم ميلادي خلقهاي اين سرزمين مسلمانان بوده‌اند. اين سرزمين مغرب ناميده مي‌شد. پيش از قرن بيستم آن بخش از افريقا كه پايين‌تر از صحرا قرار داشت مجموعه بزرگي از قبايلي بود كه در چشم‌انداز متنوعي از  جنگلهاي پرباران، جلگه‌هاي بي‌درخت، كوهستان و زمينهاي ساحلي زندگي مي‌كردند. سازمانهاي اقتصادي- اجتماعي همه اين قبايل متناسب با محيط زندگيشان بود بنابراين بعضي از آنان شكارچي بعضي كشاورز و برخي باديه‌نشين بودند. جمعي از آنان زندگي شباني داشتند و عده‌اي نيز در مرحله جمع‌آوري غذا به سر مي‌بردند. نظامهاي سياسي آنان طيفي از اجتماعات قبيله‌اي تا امپراتوريهاي بزرگ را در بر مي‌گرفت از قرن يازدهم به بعد اين بخش از قاره افريقا همچنين شاهد هجوم تازه وارداني از شمال اسلامي عربي و از غرب آسيا و از قرن هفدهم شاهد هجوم گروههايي از اروپا بود. در نتيجه رويارويي ميان گروههاي فرهنگي مختلف بسياري از الگوهاي سنتي قبيله‌اي يا دچار از هم گسيسختگي شد يا كاملاً از بين رفت.

 

الگوي اصلي تقسيم افريقا

كشورهاي اروپايي به افريقا به عنوان هدفي با جذابيتهاي گسترده اقتصادي، استراتژيك فرهنگي و ناسيوناليستي براي امپرياليسم مي‌نگريستند. به علاوه بر اثر موفقيت شركت بازرگاني خصوصي لئوپولد دوم پادشاه بلژيك در بهره‌برداري از منابع كنگو اروپاييها وسوسه شدند و بعد از سال 1880 به طور جدي براي دستيابي به افريقا بر يكديگر پيشي گرفتند. د ركنفرانس بين‌المللي برلين طي سالهاي 1884 تا 1885 كشورهاي اروپايي بر سر قواعد اساسي تقسيم افريقا توافق كردند: (( آنها كه زودتر آمده بودند بايد زودتر بهره‌مند مي‌شدند.)) هر قدرتي كه به طور مؤثر يك سرزمين افريقايي را تصرف مي‌كرد و كشورهاي ديگر اروپا را در جريان آن قرار مي‌داد، به عنوان صاحب متصرفات ثبت شده شناخته مي‌شد. بعد از سال 1884 اين رقابت و تلاش افزايش يافت در حالي كه قدرتهاي استعماري با سابقه ‌تر- بريتانياي كبير، فرانسه، پرتغال و اسپانيا- مستملكات خود را در سواحل اصلي افريقا به داخل اين قاره توسعه مي‌دادند كشورهاي جديد ايتاليا و آلمان تلاش مي‌كردند در بعضي مناطق ساحلي افريقا كه از هجوم قدرتهاي استعماري بركنار مانده بود جاي پايي به دست آورند و آن را به سمت داخل قاره توسعه دهند. در سال 1912 اروپاييها كنترل سراسر افريقا را به دست گرفته بودند. از سال 1871 تا 1900 بريتانيا حدود 3/4 ميليون مايل مربع زمين و 66 ميليون نفر به امپراتوري افريقايي خود و فرانسه حدود 5/3 ميليون مايل مربع و 26 ميليون نفر به بخش افريقايي امپراتوري خود افزوده بود. با آنكه جزئيات تقسيم افريقا در پايتختهاي اروپايي با مسالمت حل و فصل مي‌شد تلاش و رقابت براي توسعه متصرفات در افريقا يك رشته خصومتهاي جدي به ويژه ميان بريتانياي كبير فرانسه، بريتانياي كبير و آلمان و نيز ميان فرانسه و ايتاليا به وجود آورد.

در حالي كه اروپاييها در پي تحكيم متصرفات خود بودند افريقاييها با ورود اروپاييها شاهد نابودي شيوه‌هاي سنتي زندگي خود بودند و با تلخي در مقابل اين روند ايستادگي كردند گرچه به استثناي اتيوپي همه آنان شكست خوردند. حداقل 25 شورش عليه كنترل اروپا بر افريقا پيش از جنگ جهاني اول در اين قاره به وقوع پيوست. نمونه‌هاي مقاومت اشانتي در داهومي و بنين هر رو در افريقاي جنوب غربي آلمان و خلقهاي شمال اسلامي افريقا بودند. دو گروه از مصمم‌ترين گروههايي كه قبل از شكست خوردن سالها عليه اروپاييها جنگيدند پيروان مهدي در سودان و زولوهاي افريقاي جنوبي بودند كه در بحثهاي بعدي به هر دو گروه خواهيم پرداخت.

نقشه‌برداري و اكتشاف تقسيم افريقا را به دنبال داشت و مناطق معدودي را كه مي‌توانست بدون سرمايه‌گذاري عظيم در زمان كوتاهي ثروت به بار آورد براي اروپاييها آشكار ساخت. بنابراين تعجب‌آور نيست زماني كه افريقا كاملاً تقسيم شده بود و ديگر دليلي براي نگراني از رقبا وجود نداشت اغلب حكومتهاي اروپايي بخشي از منافع خود را در مستلكات تازه به دست آمده از كف دادند.

 

افريقاي شمالي

كنترل بريتانيا بر مصر

كانال سوئز كه توسط يك مهندس فرانسوي طراحي و توسط يك كمپاني بين‌المللي احداث شد در سال 1869 گشايش يافت و راه ميانبري ميان اروپا و آسيا ايجاد كرد. بريتانيا نسبت به كشورهاي ديگر در كانال سوئز منافع بيشتري داشت. در سال 1875 زماني كه حاكم مصر براي نجات از ورشكستگي سهام خود را در كمپاني كانال به دولت بريتانيا فروخت بريتانياي كبير منافع كنترل كانال را به دست آورد. بريتانيا پس از كنترل كانال درصدد استيلاي بر مصر برآمد. در سال 1882 مصر تبديل به يك كشور تحت الحمايه بريتانيا به صورت دو فاكتور شد گرچه اسماء در قلمرو امپراتوري عثماني باقي ماند. مشاوران بريتانيايي در همه ادارات مهم حكومتي گمارده شدند و در حقيقت حاكمان واقعي مصر بودند از آنجا كه بريتانياي كبير مصر را كنترل مي‌كرد در سودان نيز دخالت كرد. سودان براي مصر اهميت داشت زيرا منابع آب رودخانه نيل را در كنترل داشت. مصر مدعي مالكيت بر سودان بود حقيقتي كه سوداني‌ها را مي‌آزرد، مردمي كه در سال 1883 تحت رهبرري مهدي، رهبر يك جنبش ناسيوناليستي مسلمانان دست به شورش زدند. بريتانياي كبير از 1896 تا 1898 فتح دوباره سودان را تحت فرماندهي ژنرال سرهربرت كيچنر سازمان داد. بريتانياي كبير پس از تصرف سودان به همراه مصر حكومت مشتركي در سودان تشكيل داد كه در عمل به معني سلطه بريتانيا بود. زماني كه كيچنر به فشودا در سودان رسيد با يك گروه اعزامي از فرانسه روبرو شد كه در پي كنترل سودان دهكده را به اشغال خود در آورده بودند.

توقف عملياتي كه در پي آمد به واقعه فشودا معروف شد. فرانسه واقع بينانه در سال 1899 عقب‌نشيني كرد و از تمامي ادعاهاي خود بر دره نيل در ازاي شناسايي ادعاهايش بر صحرا صرف‌نظر كرد. اين بحران شدت رقابتهاي استعماري را در افريقا بخوبي نشان مي‌دهد.

 

افريقاي شمال غربي فرانسه

فرانسه قدرت استعماري مسلط در منطقه شمال صحرا بود. سابقه منافع فرانسه در اين منطقه به اوايل قرن نوزدهم بازمي‌گشت. در سالهاي 1830 تا 1869 فرانسه، الجزاير را فتح كرده بود و بعدها از آن به عنوان پايگاهي براي پيشروي از طرف شرق به تونس از طرف جنوب به داخل در آن سوس صحرا و سرانجام از طرف غرب به مراكش سود جست.

فرانسه از همان ابتدا مهاجرت اروپاييها به الجزاير را ترغيب مي‌كرد. الجزايريها براي اينكه استعمارگران اروپايي جايي داشته باشند يكباره بهترين زمينهاي كشاورزي خود را از دست رفته ديدند. در سال 1911 از جمعيت 6/5 ميليوني در الجزاير 752 هزار نفر اروپايي بودند. با مسلمانان از هر نظر مانند يك ملت مغلوب رفتار مي‌شد. در اين چارچوب تعجب‌آور نخواهد بود كه مسئله نژادي ميان اروپاييها و مسلمانان مطرح شد. در هيچ نقطه ديگري از جهان اسلامي مسلمانان به اندازه الجزاير با چنين تعداد زيادي از بيگانگان مواجه نشده بودند.

علاوه بر مزاياي اقتصادي مهاجران ممتاز اروپايي از حق داشتن نمايندگي سياسي در قوه مقننه فرانسه متروپولين برخوردار بودند بر اساس قانون اساسي فرانسه مهاجران اين كشور در الجزاير در سال 1900 سه نماينده و شش سناتور به مجالس سفلي و علياي پارلمان فرانسه فرستادند. در حالي كه مسلمانان هيچ نماينده‌اي نداشتند. برخورد بسياري از مهاجران فرانسوي كه در يك موضع برتر تثبيت شده بود آشكار ا با الجزايريها اهانت‌آميز بود. يك مهاجر فرانسوي در اين زمينه مي‌نويسد: ((عرب بايد سرنوشت يك مغلوب را بپذيرد يا بايد جذب تمدن ما شود يا از ميان برود. تمدن اروپا نمي‌تواند با زندگي يك وحشي همدردي كند.))

به تدريج سوء رفتار نظام استعماري در فرانسه بحثهاي اصلي در مجلس نمايندگان را به خود اختصاص داد و در پي آن در اوايل قرن بيستم اصلاحاتي در اين زمينه صورت گرفت. با توجه به مضمون افكار فرانسويها در اينجا نيز مانند هندوچين ايده‌آل اغلب اصلاح طلبان جذب مسلمانان از طريق شيوه‌هاي مترقيانه بود. مسلمانان طبقه بالاي الجزاير تشويق شدند به مدارس فرانسوي بروند و به شيوه فرانسوي آموزش ببينند. پاداش اين كار سهمي در ساختار قدرت امپراتوري فرانسه بود اما سياست جذب به دو علت اساسي در الجزاير شكست خورد. اول آنكه اغلب الجزايرها حاضر نبودند از فرهنگ و قانون مذهبي خويش به خاطر فرهنگ و قانون مذهبي اربابان خود دست بشويند. علت ديگر بي‌علاقگي مهاجران به ازدست دادن امتيازات خود بود كه با غالب تدابيري كه براي كاهش يا كمرنگ كردن قدرت آنان طراحي شده بود مخالفت مي‌كردند.

تونس در قرن نوزدهم عليرغم تلاش ايتاليات براي دستيابي به تونس اين كشور تحت‌الحمايه فرانسه شد اگر  چه شبحي از يك حكومت تونسي همچنان وجود داشت. مانند الجزاير فرانسه اروپاييها را براي مهاجرت به تونس تشويق كرد كه در سال 1910 جمعيتي بالغ بر 130 هزار نفر اروپايي داشت. هجوم اقليت ممتاز اروپايي مشكلات مضاعفي در تونس به بار آورد.

مراكش آخرين دستاورد فرانسه در شمال افريقا بود. در آغاز قرن بيستم مراكش يك پادشاهي مستقل و گرفتار مشكلات داخلي خود بود. حكومت مراكش توانست پيشروي امپرياليستي فرانسه را تا مدتي با بهره‌برداري از رقابت فرانسه و آلمان در امور بين‌المللي و با درخواست كمك از حكومت آلمان به تعويق اندازد. آلمان در ابتدا از ورود به اين بازي خوشحال بود اما سرانجام در مقابل مخالفت اروپاييها عقب‌نشيني كرد و مراكش را به عنوان قلمرو نفوذ فرانسه به رسميت شناخت. در 1912 سلطان مراكش مجبور شد پيماني را امضا كند كه بر اساس آن كشورش به تحت الحمايگي فرانسه درآمد.

 

ايتاليا در شمال افريقا

ليتي (عمدتاً ايالتهاي تحت سلطه عثماني تريپولي و سيرنايكا) آخرين منطقه شمالي افريقايي بود كه به كنترل اروپاييها درآمد. در آستانه چرخش قرن ليبي يكي از فقيرترين مناطق در امپراتوري عثماني بود. با وجود منابع محدود و ظاهراً فقير (هنوز نفت در اين كشور كشف نشده بود) ليبي هدف امپرياليسم ايتاليا واقع شد. همان‌گونه بند‌تو كروچه مورخ معروف ايتاليايي مي‌نويسد: ايتاليا به افريقا رفت زيرا نمي‌‌توانست به ايده فرانسويها، انگليسيها و اسپانياييها تن در دهد كه خود را در مقابل ديدگان ايتاليا در امتداد ساحل افريقا تثبيت مي‌كردند در حالي كه پرچم ايتاليا در هيچ نقطه اين ساحل برافراشته نبود: در اكتبر 1912 امپراتوري عثماني كه با جنگهاي مختلف در چند جبهه محاصره شده بود ليبي را به ايتاليا واگذار كرد و پرچم ايتاليا در شمال افريقا برافراشته شد. در اين تاريخ ايتاليا، اريتره و بخشي از سومالي لند را نيز در شاخ افريقا تحت كنترل داشت.

 

غرب افريقا

اين سرزمين پهناور يكي از خشن‌ترين صحاري و يكي از پر‌آب‌ترين جنگلهاي افريقا را در بر‌مي‌گرفت. تا پيش از استعمار اروپايي خلقهاي اين منطقه در جوامعي مي‌زيستند كه طيفي از امپراتوريهاي بزرگ نظير امپراتوري خلقهاي مسلمان هوسا- فولاني در شمال نيجريه امروز تا پادشاهيهاي بخوبي سازمان يافته نظير پادشاهي اشانتي در غناي امروز و گروههاي كوچكي را در بر مي‌گرفت كه هنوز از طريق شكار يا جمع‌آوري غذا در جنگلهاي پرباران استوايي زندگي مي‌كردند. به غير از مناطق جنوب صحرا كه عمدتاً مسلمان شده بودند مذاهب سنتي در غرب افريقا رايج و غالب بود.

 


افريقاي غربي بريتانيا

در غرب افريقا بريتانياي كبير بر ساحل طلا ، نيجريه و سرالئون حكومت مي‌كرد. در جريان تأسيس دستگاه حكومتي در افريقا بريتانياييها هيچ ايده از پيش طراحي شده‌اي از حكومت مستعمراني را پياده نكردند بلكه به طور روزمره براي مشكلات حكومتي راه‌حلهاي عملي پيدا مي‌كردند.

آنان فروش محصولات كشاورزي توسط زارعان افريقايي را تشويق مي‌كردند و به علاوه معادني را گشودند كه دسترسي به منابع را امكان‌پذير مي‌ساخت. آنها با احداث خط‌آهني كه مناطق ساحلي را به عمق خاك افريقا مرتبط مي‌ساخت اين اقدام را از لحاظ اقتصادي سودآور كردند. ساحل طلا بهترين نمونه مستعمره‌اي موفق و مرفه بود. در اينجا خطوط آهن كه مناطق مركزي را به ساحل مرتبط مي‌كرد زمينه بهره‌برداري از چوب درختان مزارع كوكا و توسعه معادن طلا را در عمق خاك افريقا فراهم كرده بود. كمپانيهاي تجاري متعلق به بريتانياييها و سهامداران آنان در نتيجه اين فعاليتها ثروتمند شدند. اين روند اقتصادي معيشتي سابق را متلاشي ساخت.

سياست دستگاه حكومتي بريتانيا در غرب افريقا حكومت غيرمستقيم بود نظامي كه توسط لرد‌لوگرد فرماندار كل نيجريه به تكوين يافته بود. حكومت غيرمستقيم كه در ابتدا به عنوان وسيله‌اي عملي براي اداره آسان و ارزان يك ناحيه طرح شده بود خيلي زود در تمامي مستملكات افريقايي بريتانيا توسعه يافت. از آنجا كه مأموران اداره امور روزمره حكومت شدند. آنان توسط يك مقام بريتانيايي كه مراقب بود منافع كشورش در منطقه حفظ شود سرپرستي مي‌شدند.

شرايط آب‌و‌هوايي و جمعيت بومي زياد افريقاي غربي را براي مهاجرت بريتانياييها نامناسب و غيرجذاب كرده بود. فقدان يك گروه مهاجر بريتانيايي تشنه تصدي مشاغل بومي به معني شانس بيشتر براي افريقاييها بود. بسياري از افريقاييها مايل بودند به سبك غربي تحصيل كنند تا بتوانند به مشاغل تخصصي كه اقتصاد سريعاً در حال توسعه ايجاد كرده بود دست يابند. اين وضعيت در مورد ساحل طلا و نيجريه صادق بود. عكس‌العمل مقامات بريتانيايي در قبال خواستهاي مردم افريقاي غربي براي ايجاد مدارس بيشتر و شانس اشتغال بيشتر مثبت و حتي تحسين‌برانگيز بود. سرفردريك گوجزبرگ فرماندار ساحل طلا در خلال جنگ جهاني اول كميته‌اي را براي تهيه يك طرح آموزشي جديد براي ساحل طلا به كار گماشت.

اين طرح، بنيادي را براي مدرنيزاسيون ساحل طلا پيش‌بيني كرده بود كه راه استقلال كشور غنا را هموار ساخت.

 

افريقاي غربي در فرانسه

جنوب صحرا مجموعه مستعمرات افريقايي كم جمعيت فرانسه بود كه منابعي نداشت و به دليل فقدان راههاي ارتباطي دسترسي به آن مشكل بود. بنابراين مستعمرات مذكور باعث تضعيف قدرت مالي فرانسه بودند زيرا تا قبل از احداث خطوط آهن براي نفوذ به داخل اين سرزمين محصولات معدودي را مي‌توانستند به مناطق ساحلي بياورند و از آنجا به بازارهاي اروپايي بفرستند. سه رودخانه بزرگ منطقه يعني رود كنگو، سنگال و نيجر به دليل شيب كف آنها كه رفت و آمد را محدود مي‌كرد براي دريانوردي مناسب نبود.

سنگال قديمي‌ترين مستعمره فرانسه در غرب افريقا بود. در سنگال حكومت مسعمراتي جمعيت افريقايي را ترغيب مي‌كرد در مزارع خود بادام بكارند و محصول آن را براي فروش عرضه كنند. زارعان محصول بادام خود را مي‌فروختند و بخشي از آن را به عنوان ماليات سرانه مي‌پرداختند كه سالهاي طولاني منبع اصلي درآمد حكومت سنگال بود فرانسويها محصولات قابل فروش مشابهي را در مستعمرات جديد عرضه مي‌كردند (براي مثال پنبه در نيجر و روغن نخل و كوكا در گينه، ساحل عاج و داهومي). با وجود اين علت به تعويق افتادن احداث راه‌آهن و انتقال محصولات به بازار توسعه اقتصادي در نواحي مركزي اين منطقه به كندي صورت مي‌گرفت. مشكل حمايت اقتصادي از مستعمرات دولت فرانسه را در سال 1904 بر آن داشت تا سرزمينهاي غرب افريقا را در بدنه واحدي به صورت هم‌پيمان به نام ((فدراسيون افريقاي غربي فرانسه)) زير نظر يك فرماندار كل كه از داكار پايتخت سنگال حكم مي‌راند متمركز كند.

منافع اقتصادي حاصله از فدراسيون افريقاي غربي فرانسه دولت فرانسه را بر آن داشت در قلمروهاي نفوذ خود در حوزه كنگو (گابن، كنگوي وسطي، اوبانگي- شاري و چاد) همين شيوه را اتخاذ كند. اين مستعمرات در سال 1910 در فدراسيون افريقاي غربي فرانسه زير نظر يك فرماندار كل كه از برازاويل حكم مي‌راند به هم پيوستند در هر يك از اين موارد منابع وسيع‌تر يك حكومت مستعمراتي فدرالي به توسعه اقتصادي سريعتر منجر شد.

 


كنگوي بلژيك

لئوپولد پادشاه بلژيك كنگو را به سادگي يك سرما‌يه‌گذاري تجاري خصوصي به حساب مي‌آورد و بر اساس اين تلقي آن را اداره مي‌كرد. سياستهاي لئوپولد در كنگو اتهاماتي را مبني بر اينكه استعمار مدرن منطقه استوايي توسط اروپاييها فقط ناشي از طمع اقتصادي است توجيه مي‌كرد. همان‌گونه كه جوزف كنراد دركتاب قطب ظلمت مي‌نويسد: تمايل آنان ربودن گنج از دل زمين بود بدون هيچ انگيزه معنوي بيش از آنچه يك دزد را وا مي‌دارد تا به گاوصندوقي دستبرد بزند. اتهام استثمار بشرمانه بوميها آن چنان بلژيكها را دستپاچه كرد كه در سال 1908 دولت پادشاه را مجبور كرد سرزمين خود را واگذار كند و بدين ترتيب يك رژيم پدر سالار جايگزين رژيم صرفاً استثمارگر پيشين شد.

 

شرق افريقا

تمامي سرزمينهاي شرق افريقا به استثناي پادشاهي باستاني و محاط در خشكي اتيوپي كه استقلال خود را حفظ كرد به تصرف اروپاييان درآمد. ايتاليا حضور محدود خود را در شاخ افريقا در سومالي لند واريتره تثبيت كرد و باقيمانده اين بخش از افريقا ميان بريتانياي كبير و آلمان تقسيم شد.

 

افريقاي شرقي بريتانيا

اين منطقه قلمرو مهاجران اروپايي يا همان طور كه بعضي آن را مي‌ناميدند كشور مرد سفيد پوست بود. از لحاظ جغرافيايي اين منطقه در ميان رشته‌اي از كوهها و فلاتهاي مرتفع قرار دارد ك به سمت جنوب از كنيا تا دماغه اميدنيك امتداد مي‌يابد جمعيت افريقايي اندكي در بخشهايي از اين خشكي در زمان استعمار اروپايي زندگي مي‌كردند. تجارت محدود به كالاهايي مانند عاج بود. براي اداره مستعمرات بريتانيا كه در جستجوي درآمد بود چشم‌انداز مهاجرت كشاورزان بريتانيايي اقدام خوبي براي توسعه اقتصادي به نظر مي‌آمد.

تا پيش از جنگ جهاني اول تعداد مهاجران بريتانيايي در شرق و مركز افريقا اندك بود: حدود سه هزار نفر در محلي كه اكنون كنيا ناميده مي‌شود و چند صد نفر در اوگاندا مهاجران انگليسي در مناطقي كه پيش از آن جمعيت كمي داشتند مستقر مي‌شدند و به مناطق  پرجمعيت در اطراف درياچه ويكتوريا و نياسا نمي‌رفتند.

با وجود اين در دراز مدت استعمارگران بريتانيايي به عنوان رقيب افريقاييها در تصاحب زمين و به عنوان سازمان دهنده و كارفرماي كارگران افريقايي به عامل مزاحمي تبديل شدند. بسياري از افريقاييها تبديل به كارگران خوش‌نشين در مزارع اروپاييها شدند اين تحول منجر به بروز مسائل سياسي و اجتماعي در نسل بعد شد.

انتقال تعداد زيادي از هنديهاي آسيايي براي احداث خط آهن و كار به عنوان منشي در ادارات حكومتي و كمپانيهاي بازرگاني پيچيدگي ديگري در منطقه ايجاد كرده هنديها در شهرها و روستاها اسكان يافتند و بسياري از آنان بازرگان شدند. در دهه‌هاي نخستين اين اروپاييها بودند كه از هنديهاي بيشمار و وابسته به هم درميان خود رنج مي‌بردند. در عصري كه شرح آن گذشت در نتيجه رشد ناسيوناليسم افريقايي اتباع هندي بريتانيا قرباني اكثريت افريقايي شد كه معتقد بودند آنان متعلق به افريقا نيستند به اين ترتيب در سالهاي اول قرن بيستم جامعه‌اي كثرت‌گرا در افريقاي شرقي بريتانيا شكل گرفت. اين امر در سالهاي بعد عواقب نگران‌كننده‌اي به بار آورد.

 

افريقاي شرقي آلمان (تانگانيكا)

انگيزه‌هاي آلمان براي ورود به افريقا پيچيده بود تلاش اين كشور براي يافتن مستعمرات تا اندازه‌اي در جهت برآوردن خواست آلمانيها بود مبني بر دستيابي به مكاني در خورشيد همچنين الحاق تانگانيكا مانع از تحقق آرزوي از دماغه تا قاهره (كنترل بريتانياي كبير بر يك نوار شمالي- جنوبي از مديترانه تا دماغه اميدنيك در افريقاي جنوبي) بريتانياييها شد. از طرف ديگر اين الحاق بخشي از توطئه‌اي بود براي احياي رقابتهاي امپرياليسيتي ميان بريتانياي كبير فرانسه كه در اين ميان آلمان مي‌توانست نقش ميانجي را به عهده گيرد. ضمناً مي‌توانست باعث تحرك استعماري فرانسه شود تا انرژي آن تحليل رود و رنج از دست دادن آلزاس- لورن تخفيف يابد.

 

جنوب افريقا

در اين بخش از قاره افريقا سابقه مستعمرات به آغاز استعمار اروپايي باز‌مي‌گشت. آنگولا كه به علت تجارت برده توسعه يافت و موزامبيك كه پايگاهي براي تجارت پرتغال به شمار مي‌رفت مستعمره‌هاي پرتغال بودند. مستعمرات بريتانيا در افريقاي جنوبي در حقيقت دو مستعمره سابق هلند بودندكه در سالهاي اول قرن نوزدهم به دست بريتانيا افتاد. در سالهاي بعد بريتانياييها و رودزيا (زيمبابوه و زامبيا) را به عنوان يك منطقه مستعمره در اختيار گرفتند و آلمانيها كنترل افريقاي جنوب غربي آلمان (ناميبيا) را به دست گرفتند.

مستعمرات پرتغال و آلمان فقير كم‌جمعيت و توسعه نيافته بودند اما افريقاي جنوبي بريتانياي به دليل آب و هواي معتدل و خاك مناسب تعداد زيادي از استعمارگران سفيدپوست را جذب كرد و در اواخر قرن نوزدهم ذخاير عظيم طلا و الماس در آن كشف شد.

ساكنان اوليه جنوب افريقا بوشمن‌ها و هاتن‌تات‌ها بودند كه از طريق شكار و جمع‌آوري غذا زندگي مي‌گذراندند و به آساني مطيع مي‌شدند. اما در اواخر قرن هيجدهم ك بانتونها به شكار و شباني اشتغال داشتند از شمال و جنوب افريقا مهاجرت را آغاز كردند. درگيري ميان قبايل بانتو و همچنين ميان آنها و اورپاييها  به پيدايش جنگجويان زولو انجاميد. رهبران زولو مردم خود را به ملتي جنگجو تبديل كردند و قبايل ديگر را به انقياد خود درآوردند و در چندين نبرد عليه سفيد پوستان جنگيدند. با آنكه سرانجام سفيد‌پوستان زولوها را مغلوب كردند اما نتوانستند از ورود آنان جلوگيري كنند. افريقاي جنوبي تبديل به سرزمين اكثريت سياهپوست و اقليت سفيد‌پوست شد و زمينه مسائل نژادي قرن بيستم را فراهم كرد.

 

جمهوريهاي بوئر

در سال 1806 بريتانياي كبير مستعمره هلند واقع در دماغه اميدنيك را به دست آورده بود استعمارگران هلندي كه خود را بوئر (كشاورز) مي‌خواندند از حكومت بريتانياييها بخصوص از سياست نژادي نسبتاً ليبرال برينانيايي كبير كه بوئرها را از داشتن برده منع مي‌كرد خشمگين بودند. در دهه‌هاي 1830 و 1840 بوئرها مهاجرت توده‌اي خود موسوم به سفر بزرگ را به داخل خاك افريقا آغاز كردند و جمهوريهاي مستقل حكومت آزاد اورنج و ترانسوال را بنيان نهادند. روابط ميان جمهوري‌هاي بوئر و بريتانياي كبير بخصوص پس از كشف طلا در ترانسوال و اعمال تبعيض بوئرها عليه غير بوئرها كه به اين جمهوريها مهاجرت كرده بودند تيره شد.

 

رودزيا

در شمال جمهوريهاي بوئر منطقه‌اي از دشتهاي مرتفع با خاك مناسب قرار داشت كه طي قرنهاي پيش از آن محل سكونت افريقاييهايي بود كه مركز حكومتشان در زيمبابوه بزرگ قرار داشت. اين منطقه صحنه يكي از نمونه‌هاي كلاسيك امپرياليسم اروپايي شد كه حول كارهاي برجسته سيسيل رودز امپراتوري ساز متمركز شد. رودز ماجراجوي بريتانيايي ثروت زيادي از معادن الماس در افريقاي جنوبي به دست آورده بود به درخواست وي بريتانيا رودزياي شماي و رودزياي جنوبي را ضميمه كرد و نمايندگي حكومت آنجا را به كمپاني افريقاي جنوبي رودز واگذار كرد. در خلال دهه 1890 ارتش اين كمپاني عامل عدم مخالفت پرتغال در استيلا يافتن بريتانيا بر منطقه و نيز عامل شكست قبايل ماتابل و ماشونا بود كه از دست‌اندازي بيگانگان به زمين و نيروي كار خود به سختي برآشفته بودند. جنگ تا 1897 ادامه داشت و بعد از آن ورود مهاجران اروپايي آغاز شد تا آنكه نهايتاً 5% جمعيت را تشكيل دادند.

 

جنگ بوئر

در سال 1899 جنگ ميان بريتانياي كبير و دو جمهوري بوئر آغاز شد. بوئرها توسط يك كروگر رئيس‌جمهور ترانسوال با توانمندي با توانمندي رهبري شدند به مدت سه سال كماندوهاي بوئر با استفاده از تاكتيكهاي جنگ و گريز در مقابل قدرت امپراتوري برينتانيا مقاومت كردند. نيروهاي بريتانيا نيز به همان شيوه‌هاي خشن ضد چريكي متوسل شدند كه اسپانياييها و آمريكاييها در آن دوره در حال به كارگيري بودند يعني سوزاندن مزارع و جمع‌آوري زنان و كودكان در اردوگاههاي اسرا براي محروم كردن چريكها از منابع و محلهاي امن. بوئرها سرانجام در سال 1902 تسليم شدند.

از دل مقاومت سرسختانه آنان ناسيوناليسم مدرن بوئر با افريكانر شكل گرفت. براي فرونشاندن خشم بوئرها و جلب آنان بريتانياي كبير بوئرها را آزاد گذاشت در مورد دادن حق رأي به سياهپوستان تصميم بگيرند و بوئرها بر اساس سنت خود مبني بر برتري سفيد‌پوستان با حق رأي سياهپوستها مخالفت كردند. زماني كه دو حكومت سابق بوئر ب دو مستعمره سابق بريتانيا يعني ناتال و كيپ در سال 1909 هم‌پيمان شدند تا اتحاديه‌ افريقاي جنوبي يك حكومت خودمختار در امپراتوري بريتانيا تأسيس كنند حقوق سياسي از سياهپوستان دريغ شد.

 

امپراتوري پرتغال

دخالت پرتغال در آنگولا در قرن هفدهم آغاز شد اما تا قرن نوزدهم فعاليتهاي آن به حفظ چند گلوگاه كوچك براي حمايت از تجارت برده محدود بود. حتي يك تخمين محافظه كارانه نشان مي‌دهد بيش از 3 ميليون افريقايي را از اين سرزمين به مزارع آمريكا بردند. سابقه دخالت پرتغال در موزامبيك به دوران قبلي باز مي‌گردد. اهميت عمده اين سرزمين براي پرتغال لنگرگاه جزيره موزامبيك بود كه بندرگاه و ايستگاه سوخت‌گيري براي كشتيهاي پرتغالي بر سر راهشان به هند و خاور دور به شمار مي‌رفت. در هر دو مسعمره (آنگولا و موزامبيك) كنترل مؤثر به ندرت فراتر از مناطق ساحلي مي‌رفت و بعد از آنكه اميدهاي اوليه دستيابي به ثروت بر باد رفت. پرتغال تا اواخر قرن نوزدهم دچار انفعال شد. كمي پيش از چرخش قرن پرتغال قلمرو استعماري خود را به سمت داخل قاره افريقا توسعه داد تا مستملكات ساحلي خود را حفاظت كند.

 

افريقاي جنوب غربي آلمان (ناميبيا)

ناميبيا در آن دوران عمدتاً منطقه‌اي صحرايي بود كه هرروها بوشمن‌ها و هاتن‌تات‌ها در آن زندگي مي‌كردند. سياست خشن آلمان منجر به قيام بزرگ هرروها در طول سالهاي 1904 تا 1908 شد. اين  قيام تنها پس از عمليات سيستماتيك نيروي 20 هزار نفره سربازان آلمان سركوب شد. در نتيجه اين سركوب جمعيت هرروها به تنها يك سوم رقم سابق كاهش يافت.

 

حكومتهاي مستقل

فقط دو حكومت ليبريا و اتيوپي در افريقا مستقل باقي‌ ماندند. ليبريا كه در حاشيه خشكي و توسط برده‌هاي سابق- آزاد‌شده- آمريكا آباد شده بود كه بر مردم فقير كشور حكومت مي‌كردند. از لحاظ اقتصادي شديداً به ايالات متحده وابسته بود. كمپانيهاي آمريكايي نظير فايرستون مزارع عظيم لاستيك در منطقه ايجاد كردند. كشور مستقل ديگري اتيوپي بود كه با مغلوب كردن ايتاليا كه در 1896 تلاش كرد اتيوپي را اشغال كند كار برجسته‌اي انجام داد.

 

تأثير حاكميت استعمار بر افريقا

آثار مثبت و منفي حاكميت استعمار بر افريقا بسيار متنوع بود و از  جامعه‌اي به جامعه ديگر تغيير مي‌كرد. علت اين امر آن بود كه تقسيم افريقا بر مبناي منافع اروپاييها صورت گرفته بود. در بعضي موارد قبايل از هم جدا شده بودند حال آنكه در موراد ديگر چندين قبيله با خصومتهاي سنتي زير چتريك حكومت واحد گرد آمده بودند. از آنجا كه همواره شرايط تغيير مي‌كند بعضي گروهها از اين رويدادها منتفع شدند. آنان يا خوش‌شانس يا آن قدر مال‌انديش بودند كه با اربابان جديد همكاري كنند و به اين ترتيب توجه و مساعدت اعتبار و نفوذ بعضي اوقات زمين اضافي به دست آورند. خلق باگاساندا در اوگاندا و ايبوها در نيجريه از جمله كساني بودند كه از اين روند سود بردند و از آموزش و   تحصيلات بريتانيايي و همكاري با مقامات بريتانيا استقبال كردند و در ازاي آن سمتهايي در بوروكراسي مستعمراتي به عنوان پاداش به آنان واگذار شد.

درمقابل در مناطقي كه اروپاييها درصدد اسكان يا استخراج معادن بودند. به عنوان مثال در بخشهايي از كنيا و رودزيا صدها هزار افريقايي زمينهاي خود را از دست دادند بسياري به زمينهاي نامرغوبي كه به عنوان ذخاير طبيعي تعيين شده بود رانده شدند يا آنكه به مستأجر و كارگر زمينداران سفيد پوست جديد تبديل شدند. اما اغراق‌آميز خواهد بود كه تصور شود همه افريقاييها تا اين اندازه آسيب ديدند زيرا مناطق وسيعي از اين قاره از حاكميت سفيد‌پوستان در امان ماند.

تأثيرات غيرمستقيم حاكميت استعمار به مراتب گسترده‌تر بود. اروپاييهايي كه در افريقا سرمايه‌گذاري مي‌كردند به كارگراني نياز داشتند كه به عنوان باربر و كارگر در توسعه معادن و مزارع و در احداث جاده‌ها و خطوط آهن كار كنند. صرف‌نظر از اينكه به كارگران دستمزد پرداخت مي‌شد يا نمي‌شد كار آنان اجباري بود. در زمينه كار اجباري واكنش اروپاييها كمرنگ و رياكارانه بود. عليرغم اينكه اروپاييها از برده‌داري تنفر داشتند اما كار اجباري افريقاييها را مجاز مي‌دانستند. با وجود اين زماني كه حقايق پيرامون شيوه‌هاي لئوپولد در استثمار كارگران كنگو علني شد افكار عمومي مخالف در اروپا حكومت بلژيك را واداركرد تا مسئليت كنگو را در سال 1908 به عهده گيرد. علاوه بر تغييرات اقتصادي، اجتماعي و سياسي افريقاييها همچنين از نظريه‌هاي متفاوت پيرامون چگونگي حكومت كردن بر يك امپراتوري آسيب ديدند. بريتانياييها به طور كلي حكومت غيرمستقيم زير نظر پادشاهان يا سران قبايل با مباشرت مشاوران بريتانيايي را در چارچوبي كه پيش از آن در هند تثبيت شده بود ترجيح مي‌دادند. در حالي كه فرانسويها حكومت مستقيم يا هدف غايي جذب و شبيه‌سازي فرهنگي بوميها را ترجيح مي‌دادند. بنابراين مدارس فرانسوي تأسيس شد و هر افريقايي با تحصيلات فرانسوي به عنوان يك فرانسوي سياهپوست قلمداد مي‌شد و شايسته اشتغال رسمي بود.

اين نظريه‌ها غالباً در عمل تغييراتي مي‌كردند. تا جنگ جهاني اول مقامات مستعمرات همواره كنترل اندكي بر اوضاع مناطق داشتند و مجبور بودند به روابط فاميلي، گروها جوامع روستايي و قبيله‌اي اهميت دهند. بنابراين مأموران مستعمراتي فرانسه تعبيرهاي خاص خود را از حاكميت غيرمستقيم نشان دادند. دردسرهاي ديپلماتيك اروپايي در مراكش و تونس فرانسويها را وادار ساخت حاكمان بومي را در قدرت ابقا كنند.

عليرغم بروز خشونت ناشي از حاكميت استعماري پاره‌اي از اشكال خشونت در افريقا پس از استعماركاهش يافت. مقامات مستعمراتي جنگهاي قبيله‌اي سرقت دام و حملات بردگان را كه پيش از تسلط اروپاييها موجب خونريزي زيادي شده بود متوقف كردند. صلح برنامه‌هاي بهداشت عمومي بهتر توسعه كاشت محصولات قابل فروش و بهبود كشاورزي به افزايش جمعيت منجر شد. در بعضي از مناطق روستانشينان براي كار به شهرهاي تازه تأسيس رفتند كه اين امر مسائلي را در زمينه تطبيق اجتماعي به بار آورد.

تسلط اروپاييها به طور مستمر با فعاليت‌ مبلغان مذهبي كه تأثير زيادي داشت همراه بود. در بسياري از روستاهاي دور از دسترس معلم و مبلغ مذهبي به جاي مأمور دولت استعماري به احتمال زياد فرد سفيدپوستي بود كه افريقاييها با او مقابله مي‌كردند. معلمان مدارس مذهبي در ابتدا اروپايي بودند اما خيلي زود اولين گروه محصلان افريقايي خود معلم و مبلغ شدند. در آغاز قرن بيستم در بسياري از بخشهاي افريقا، تحصيلات غربي و دين مسيحيت به موزات يكديگر در حال توسعه بود. مبلغان و آموزگاران مسيحي نه تنها مذهب و آموزش جديد بلكه همچنين مراقبتهاي پزشكي و آشنايي عمومي با پايه‌هاي علمي، فني و فكري تمدن غرب را با خود همراه آوردند. اما در شمال افريقا و مناطق مجاور جنوب صحرا اسلام همچنان عامل تجمع مردم باقي ماند. بنابراين در الجزاير اكثريت مردم در مقابل سياست جذب در مذهب و فرهنگ بيگانه و شبيه‌سازي فرهنگي مقاومت كردند همان‌گونه كه مردم مراكش، تونس و ليبي عمل كردند. در همان زمان مبلغان مسلمان سرگرم ترويج مذهب و فرهنگ خود در منطقه پايين‌تر از صحرا بودند. در اوايل قرن بيستم نوع جديدي از رهبري در افريقا ظهور كرد. رهبري جديد از آن سياهپوستان افريقايي صاحب تحصيلات غربي بود كه اقتدار سران سنتي را رد مي‌كردند و مشتاقانه از فرصتهاي جديدي كه استعمار ايجاد كرده بود استقبال مي‌كردند. بعضي از اين نخبگان تحصيلات بيشتري در كشورهاي حاكم كسب مي‌كردند و با معيارهاي جديدي براي ارزيابي كردن حكومت مستعمراني سرزمين خود آشنا مي‌شدند. آنان به اين نتيجه رسيدند كه در مقايسه با ايده‌آلهاي ادعايي دمكراسيهاي غربي، سياستهاي واقعي حكومتهاي مستعمراتي ناقص و نامطلوب است. به همين دليل افريقاييها در سرزمنيهاي خود جنبشهاي ضد استعماري ايجاد كردند. حتي پيش از جنگ جهاني اول اين رهبران جديد خواستار آن بودند كه كليساهاي مسيحي افريقا تحت رهبري سياهپوستان افريقايي قرار گيرد و حكومتهاي افريقايي مستقل بر مبناي مفاهيم دمكراتيك مدرن تأسيس شود.

 

خلاصه

در اواخر قرن بيستم كشورهاي اروپايي، قاره افريقا را عرصه تاخت و تاز خود قرار دادند. بريتانياي كبير فرانسه بيشترين بخش از سرزمين افريقا را در اختيار گرفتند اما آلمان، ايتاليا، بلژيك، پرتغال و اسپانيا نيز مستملكات پهناوري به دست آورند. كشورهاي اروپايي با تركيبي از انگيزه‌هاي اقتصادي، استراتژيك، فرهنگي و ناسيوناليستي اقدام به اين فتوحات كردند. با آنكه كشورهاي اروپايي اغلب با استياق زيادي بر سر بخشهاي بخصوصي از افريقا رقابت مي‌كردند اما غالب اختلافات بدون جنگ حل و فصل مي‌شد. اغلب افريقاييها در مقابل امپرياليسم اروپايي مقاومت كردند: اما همه آنها به استثناي اتيوپي سرانجام به انقياد درآمدند. در اين رهگذر بسياري از گروههاي افريقايي از محلي به محل ديگر رانده يا نابود شدند.

اروپاييها از محصولات كشاورزي و معدني افريقا به شدت بهره‌برداري كردند و در اين روند غالباً از كار اجباري افريقاييها سود برده و صدمات انساني ديگري به بار آوردند. از طرف ديگر مقامات مستعمراتي بعضي اوقات برنامه‌هايي براي رفاه اجتماعي، بهداشت و آموزش تدارك ديدند و خشونتهاي بين قبيله‌اي را متوقف كردند. در حالي كه اروپاييها بر بعضي از مناطق افريقا به طور غيرمستقيم حكومت مي‌كردند و اجازه مي‌دادندالگوهاي فرهنگي سنتي و بومي به حيات خود ادامه دهند. در اغلب موارد حكومتهاي مستعمراتي رهبري سياسي سنتي را حذف و نظامهاي غربي حكومت ماليات و دادگستري را تحميل كردند. هم مبلغان مسيحي و هم مبلغان مسلمان تلاش كردند تا پيروان مذاهب سنتي افريقا را به آيين خود درآورند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 18:57 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره تاریخچه زرتشت

بازديد: 379

 

تحقیق درباره تاریخچه زرتشت

زمان زردشت:

دورترين زماني كه براي زردشت تامل شده اند سدة هيجدهم پيش از ميلاد و نزديكترين آن سدة هشتم پيش از ميلاد است براي تعيين اين تاريخ دو روش عمده به كار رفته است.

در روش اول به ارقام و اعدادي استناد شده كه دربارة زندگي زردشت در كتاب هاي پهلوي و عربي يا در منابع يوناني آمده است در روش دوم نتيجه گيري بر اساس معيارهاي زباني و قرائن تاريخي است:

 

1 نتيجه گيري بر اساس اعداد و ارقام بر اساس تاريخ سنتي:

در كتاب بند هشن آمده است كه «چون هزارة سلطة بزغاله (جدي) فرا رسيد از سوي آفريدگار اورمزد به پيامبري آمد و گشتاسب پس از پذيرفتن دين 90 سال فرمانروايي كرد. مجموع سالهاي فرمانروايي او 120 سال بود. بهمن پسر اسفنديار 112 سال، همان (چهرآزاد) دختر بهمن 30 سال، دارا پسر هماي كه همان بهمن است، 12 سال و دارا پسر دارا 14 سال» با جمع بستن اين ارقام عدد 258 سال بدست مي آيد كه زمان فاصل ميان زردشت و كشته شدن دارا بدست اسكندر است. از سوي ديگر بيروني مي نويسد كه از ظهرو زردشت تا زمان اسكندر 258 سال فاصله بوده است.

مسعودي نيز فاصله زماني زردشت تا اسكندر را 258 سال ذكر مي كند اما از اين روايات گوناگون، يا تاريخي معلوم نمي شود كه منظور از «زمان زردشت» تاريخ زايش اوست يا تاريخ وحي بر او در سي سالگي، يا تاريخي كه در چهل سالگي دين خود را آشكارا بر مردمان ابلاغ كرد. يا زماني كه در چهل و دو سالگي گشتاسب دين او رار پذيرفت.

همچنين روشن نيست كه منظور از «تا زمان اسكندر» چيست؟ آيا مقصود زمان فتح ايران به دست اسكندر است يا مرگ او، يا اصولاً مراد از تاريخ اسكندر يا تاريخ سلوكي است.

هنيگ بر آن است كه «تا زمان اسكندر» به معني سال مرگ داريوش سوم آخرين پادشاه هخامنشي به نظر وي تاريخ است كه درسال 330 ق . م اتفاق افتاد، اما در مورد مبدأ تاريخ يقين ندارد، بنابراين به نظر وي تاريخ تولد او يا سال 618 يا 628 يا 630 پيش از ميلاد بوده است و چون زردشت بنا به روايات مذكور در كتاب هاي پهلوي 77 سال عمر كرده است سال فوت او را در 541 يا 551 يا 553 ق . م مي داند.

 

2 زمان زردشت بنا بر قرائن زباني و تاريخي:

بر اين اساس يار تولومه زمان زردشت را حدود 900 ق . م و ماير و ورزند و نگ شدر زمان او را اواخر هزاره دوم و اوائل هزاره اول پيش از ميلاد مي دانستند بارو بر اساس مطالعة يشت هاي قديمي، خصوصاً فروردين يشت، استدلال مي كند كه اطلاعاتي كه در يشت ها آمده است، همه متعلق به شرق ايران است و هيچ گونه اثري از حوادث غرب ايران و بين النهرين در آنها نيست بنابراين، اين آثار همه متقدم تر از مهاجرت هاي ايرانيان از شرق به غرب است و چون نامهاي قبايل ايراني مانند پارس و ماد در اسناد آشوري متاخرتر از نيمه دوم قرن نهم ق . م نيست بنابراين، مهاجرت آنان نمي تواند متاخر از 900 ق . م  باشد. در فروردين يشت غالباً از چهار نسل پي در پي خانواده ها پيرو زردشت سخن رفته است بنابراين بايد زمان زردشت را دست كم 150 سال متقدم تر از اين تاريخ دانست در نتيجه، بارو حدود 1100 سال قبل از ميلاد را متاخرين تاريخ براي زمان زردشت پيشنهاد مي كند.

بويس نيز پس از رد تاريخ سنتي و روايات يوناني مي نويسد كه فقط بر اساس اوستا مي توان زمان زردشت را حدس زد. به نظر او گاهان از نظر زباني قابل مقايسه باريك وادا است كه آغاز تدوين آن ظاهراً در حدود 1700 ق . م بوده است.

تصويري كه از جهان در گفته هاي زردشت مي بينيم و تصوير پردازيهاي او مقتبس از سنت قديمي شباني اوست. بنابراين مي توان احتمال داد كه وي زماني ميان 1400 و 1000 قبل از ميلاد مي زيسته است و اين زماني است كه قوم او در شمال آسياي مركزي پيش از آن كه به سوي جنوب روانه شوند و در خوارزم مستقر گردند مي زيستند.

 

زادگاه زردشت:

در مورد زادگاه اصل زردشت نيز اختلاف نظر وجود دارد. در منابع پهلوي و به دنبال آنها در كتاب هاي عربي و فارسي «ايرانويچ» يعني سرزمين اصلي را كه اقوام ايراني از آنجا برخاسته اند و بنا به روايات ديني زردشتي در آنجا دين به زردشت ابلاغ شده است، با آذربايجان يكي شمرده اند. اين يكسان شماري احتمالاً از زماني پيدا شده است كه دين زردشتي به غرب ايران و در جامعة مغان كه در ناحية ماد مي زيستند، راه يافت و سپس در دورة ساساني از اهيمت خاصي برخوردار شد. به گونه اي كه همه مكان هاي شرقي را با مكان هاي در غرب ايران مطابقت دادند. امروز دانشمندان انتساب زردشت را به آذربايجان به چندين دليل مردود مي دانند كه مهم ترين آنها دلايل زباني است. زبان اوستايي يعني زبان كتاب اوستا در مقايسه با ساير زبانهاي ايراني زباني است متعلق به شرق ايران و در اين كتاب هيچ نشاني از واژه هايي كه اصل مادي يا فارسي باستان داشته باشند ديده نمي شود.

 

زندگاني زردشت بنابر گاهان و متن هاي قديم اوستايي:

آنچه در اوستا و در منابع فارسي آمده است بيشتر جنبه اساطيري دارد گرچه در اين مطالب نيز حقايقي مي توان يافت.

آنچه به يقين در مورد زندگي زردشت از متون اوستايي بر مي آيد اين است كه خاندان او سپيتمه يا سپيتامه (در پهلوي سپيتمان) نام داشته است. نام پدرش پورو شسپه (در پهلوي پورشسپ) و نام مادرش دو غذووا ش(در پهلوي دوغدو) نام داشته است. و نام پدربزرگش هيچتسب بوده است.

زردشت از كودكي تعلميات روحاني ديده است، زيرا درگاهان (يسن 33، بند 6) خود را «زوتر» ناميده است و آن را اصلاحي كه در مورد دين مردي كه داراي شرايط كامل روحانيت است به كار مي رود.

همچنين در اوستاي متاخر (يشت 13، بند 94) در مورد او كلمة «آترون» به كار رفته كه به معني مطلق روحاني و دين مرد است درگاهان (يسن 43) اشاره شده كه به او از سوي او رمزد وحي رسيده است اما اين مطلب به تفصيل در كتاب هاي پهلوي آمده است.

نخستين كسي كه به او ايمان مي آورد ميديوي مانگمه (پهلوي آن ميديوماه) بود كه نامش در فرودين يشت (يشت 13، بند 95) ذكر شده است. وي در منابع بعدي پسر عموي زردشت به شمار آمده است. زردشت دين خود را با دشواري تبليغ كرده است.

در سرودهاي خويش (يسن 46، بند 2) از فقر و كمي تعداد حاميانش سخن مي گويد و از بدكاري كوي ها و كرپن ها كه ظاهراً پيشگويان و روحانيون هم وطن او بودند گله و شكايت دارد و بعضي دشمنان خود مانند بندوه و گر همه (يسن 49، بند 1 و 2) نام مي برد.

سرانجام بر آن مي شود كه از زادگاه خود دور شود و به  سرزمين مجاور برودو در اين سرزمين كه فرمانرواي آن گشتاسب است سرانجام با موفقيت روبه رو مي گردد (يشت نهم، بند 26) چنين بر مي آيد كه پيش از همه هوتوسا (پهلوي آن هوتوس) همسر گشتاسب به دين او گرويده و احتمالاً به توصية او شاه نيز پيروز شده است.

زردشت بر حسب سنت سه بار ازدواج كرده است. نام زن نخست و دوم او معلوم نيست. زن نخست او پسري به نام ايست و استرده و سه دختر به تربيت به نام هاي فريني و ثريتي و پورو چيستا به دنيا آورد. (يشت 13، بند 139).

زردشت در گاهان (يسن 53، بند 3) از ازدواج اين دختر سوم خود ياد مي كند. بر حسب روايات ديني زردشتي اين دختر به ازدواج جاماسپ درآمد.

از قرن دوم رزدشت كه نام نيز ذكر شده است دو پسر به نام هاي اوروتت نره و هوچيثره (يشت 2، بند 98) به دنيا آمده است. زن سوم او هووي نام داشته از خاندان هووگوه و ظاهراً زردشت از او فرزندي نداشته است.

بنا به روايات ديني زردشتي فرشوشتره (پهلوي آن فرشوشتر) پدر هووي بوده است.

با گروش گشتاسب به دين زردشتي مخالفت هاي حكمرانان هم جوار برانگيخته شد. نام برخي از اين فرمانروايان مخالف زردشت درآبان يشت (يشت 5، بند 109) آمده است كه از ميان آنان ارجاسب توراني از همه نامورتر بود. در نبردار جاسب زرير برادر در گشتاسب حامي او بوده و برهوميكه ديوپرست غلبه كرده است و همچنين بستور و جاما سب ياوران او بوده اند اما قهرمان اصلي اسفنديار بوده است.

بنا به روايات ديني زردشت در سن 77 سالگي كشته شد و قاتل او «برادريش» نام داشت.

 

زندگي نامه اساطيري زردشت:

زندگي راستين پيامبران را هميشه هاله اي از اسطوره فرا مي گيرد، هر چند كه در خلال اسطوره ها حقيقت هاي فراوان نهفته است، افسانه ها به تدريج بر گرد زندگي نامة واقعي حلقه مي زنند و كم كم زندگي اساطيري را مي سازند. اكنون جهت اطلاع از آنچه كه در مورد زندگي زردشت در متون قديمي آمده است به شرح برخي از آنها مي پردازيم. كه غالباً از متون پهلوي قديم و ترجمه اوستا و كتاب هاي «برگزيده هاي زاد سپرم» «دينكر»، « وجر كردديني» و «روايات پهلوي» اقتباس شده است و به ظاهر آميخته با افسانه به نظر مي رسد.

منظور از آوردن اين مطالب در متن آشنايي با عقايد و اساطير ايران باستان بوده و نيز آنچه كه در مورد زردشت به آن ايمان داشته اند.

زردشت همانند آدميان ديگر از سه عنصر اصلي تشكيل شده است: فره، فروهر، جوهرتن، فره يا خُرّه همان موهبت ايزدي است كه تجلي ظاهري آن نوراست همراهي آن با مردمان موجب نيكبختي و جدايي از آنان سبب بدبختي است.

فروهر روح پاسبان آدمي است، پيش از تولد وجود دارد و پس از مرگ نيز باقي مي ماند و در صورتي كه بازماندگان براي او نيايش كنند و هديه تقديم دارند، خشنود مي گردد و از خانواده حمايت مي كند.

جوهرتن صورت مادي يا جسم آدمي است. آفرينش هر كدام از اين عناصر تشكيل دهندة زردشت به گونه اي اساطيري توصيف شده است.

فرّه زردشت از ازل جزئي از اورمزد بوده و در پيش او قرار داشته است تا بعدها در هنگام مقرر با عناصر ديگر تركيب شود. فروهر او در پايان سه هزارة اول از دوران ده هزار سالة جهان همراه با ديگر آفريدگان «مينويي» آفريده شده است. به روايت دينكرد، امشاسپندان (فرشتگان) زردشت را به صورت «مينويي» آفريديند و فروهر او را كه داراي دهان و زبان سخنگوي و درااي سري گرد بود در ميان او نهاد. او رمزد جوهرتن او را نيز در عالم «مينو» آفريد تا آن را بعداً از طريق با دو ابر و باد به گياهان منتقل كند و سپس از طريق شير گاواني كه در ميان آن گياهان چرا كرده اند وارد تن پدر و مادرش شود.

عناصر زردشت در اين صورت «مينويي» يا مثالي همچنان باقي مي مانند تا زماني كه او بايد به صورت انسان واقعي به جهان آيد. بدين منظور بايد اين سه عنصر با هم تركيب شوند.

فرّه او از پيش او رمزد به روشني بي پايان و از آنجا به خورشيد به ماه و از ماه به ستارگان و از ستارگان به آتشي كه در خانة «زوپيش»، مادر مادر زردشت مي سوخت، پيوست.

و اين در لحظه اي بود كه زويش دو غدوما در زردشت را به دنيا مي آورد.

داخل شدن فره در وجود و غدو و درخشندگي خاصي بدو بخشيد به گونه اي كه در خانه اي كه او زاده شد، مانند آن بود كه آتشي به خودي خود مي سوخت. اين نور همچنان با دغدو و تا زمان زايش زردشت همراه بود. براي انتقال فروهر او از عالم مينو به اين جهان، امشا پسندان ساقه اي از گياه مقدس هوم را به بالاي مردي ساختند و فروهر زردشت را به درون آن بردند. سپس آن را از آن روشني بي پايان برداشتند و بر كوه اساطيري اسنوند كه جاي كه جاي آن در منابع ما آذربايجان ذكر شده است نهادند. سيصدو سي سال مانده به پايان سه هزاره سوم جهان دو تن از امشا پسندان، يعني بهمن وارد ارديبهشت به شكل موجودات اين جهاني درآمدند و به جايي كه دو مرغ براي جفت گيري نشسته بودند و هفت سال پيش از آن مارها بچه هاي آنها را خورده بودند، رسيدند. به دل مرغان انداختند به دنبال هوم روانه شوند. مرغان دوسر هوم را گرفتند و آن را در آشيانه خويش نهادند. تقدس هوم و بودن فروهر زردشت در ميان آن سبب شد كه مارها نتوانند از درخت بالا روند و به بچه مرغان دست يابند. ساقه هوم با آن درخت پيوند خورد و هميشه تازه و سرسبز در بالاي آن درخت در حال رويش بود.

دوغدوبا پور شسب پيوند زناشويي بست. آنگاه بهمن وارد بيهشت با هم به نزد پورشاسب آمدند و در دل او انداختند كه آن ساقه هوم را با خود ببرد، پورشاسب به سوي رود اساطيري دايتي (احتمالاً سفيد رود) كه شاخه هوم در كنار آن رسته بود رفت. درخت چنان بلند بود كه گمان برد براي دستيابي به آن بايد آن را ببرد اما معجزه به ياري او آمد، هوم از بالاي درخت تا به ميان آن فرود آمد، پورشاسب كه آيين پرستش را به جاي آورده بود، هوم را بريد و آن را به نزد همسر خود سپرد.

اما جوهرتن او را اومزد از نزد خويش به سوي باد و از باد به سوي ابر به حركت درآورد و به صورت آب در زمين فرو فرستاد، در پي آن انواع گياهان از زمين روييدند و پورشسب، شش گاو سفيد را به سوي آن گياهان روانه كرد، دو گاوي كه هنوز نزاييده بودند و به گونه اي معجزه آميز پور شسب ساقه هومي را كه فروهر زردشت كه در آن گياهان بود با شير گاو آميخته شد. پورشسب ساقه هومي را كه فروهر زردشت كه در آن گياهان بود با شير گاو آميخته كوبيد و به آن شير گاو آميختند و بدين گونه فروهر و جوهرتن زردشت با هم يكي شدند، پورشسب و دوغدو اين شير آميخته به هوم را نوشيدند، در اينجا كه مزة كه در تن دوغدو بود با فروهر و جوهرتن زردشت يكجا به هم پيوستند و از هم آغوشي آنان كه علي رغم الرغم مخالفت ديوان انجام گرفت نطفه زردشت بسته شد.

تولد رزدشت از پيش اعلام شده بود در لحظه توليد او نيروهاي زندگي بخش و مرگ آور به ستيز برخاستند به روايتي تولد او در روز خرداد (روز ششم) ماه فروردين بوده است.

به هنگام توليد خنديد، چون چشم به جهان گشود، هفت جادوگر كه پيرامون او گرد آمده بودند تا از تولد معجزه آميز او ترسيدند، رئيس جادوگران كه دورسرو نام داشت خواست تا سر نرم او را با دست بفشارد و او را بكشد بر اثر معجزه ايزدان دست او خشك شد. او پدر زردشت را از تولد غير عادي فرزندش ترسانيد و او را برانگيخت كه به تباهي فرزند رضايت دهد و او را در آتش بيافكند، اما آتش به او اثر نكرد و مادرش فرزند را به جاي امني بدر.

بار ديگر به تحريك دورسرو، كودك را بر گذر گله گاوان نهادند تا او را لگد مال كنند و از ميان بردارند.

اما گاو بزرگ شاخداري كه در پيش همه گاوان حركت مي كرد چون كودك را ديد در برابر او ايستاد و نگذاشت كه گاوان از روي او بگذرند مادر او را برگرفت. بار سوم باز به تحريك و توصيه دورسرو، كودك را برگذر گلة اسباني نهادند كه به آبشخور مي رفتند و اسبان را بر او تازانيدند. اما اسب ستبر زرد گوشي كه پيشرور اسبان بود از او پاسباني كرد و زردشت آسيبي نديد.

بار چهارم او را به لانه ماده گرگي كه بچه هاي او كشته شده بودند، نهادند تا گرگ سر رسد و بچه هاي خود را كشته يابد و به كين خواهي زردشت را بدرد. اما به خواست ايزدان معجزه اي روي داد پوزة گرگ خشكيد. سروش وبهمن ميش بزرگي آوردند تا كودك را سراسر شب شير دهد و بدين گونه آسيبي بدو نرسيد، بامداد روز بعد مادر او را زنده يافت.

دو رسرو كه از توطئه هاي خود سودي برنگرفته بود با جادگران ديگر به آن ده آمد و همه به چاره جويي پرداختند. برادر و ريش كرپ كه از داناترين جادورگران بود در كار او فرو ماند و به پروروشسب و ديگران گفت كه اين كودك داراي برتري ها فراوان است و پيشگويي كرد كه بهمن امشاسپند به اين جهان مي آيد و او را به هم سخني مي برد و دين او به هفت كشور مي رسد و ديوان در زير زمين پنهان مي شود و سپس از كشته شدن او اظهار ناتواني كرد.

از پانزده سالگي تا سي سالگي، دوران كمال انديشه و فضل و پارسايي زردشت است.

به روايت زادسپرم او دو برادر بزرگتر و برادر كوچكتر از خود داشت و خود فرزند مياني از پنج پسر پوروشسب بود هنگامي كه زردشت پانزده ساله شد كه بنابر سنن زردشتي سن بلوغ و تميز است فرزندان پوروشسب از پدر سهم خواستند، و زردشت او به راهنمايي بهمن امشاسپند، از ميان جامه ها، كستي را برگزيد و بر كمر بست.

در اين فاصله زماني اشاره اي كوتاه به همسر گزيني او شده است.

معجزه ديگري در اين روزگاران از او ظاهر شد و آن هنگامي بود كه مي خواست به همراه مردان و زنان پير و جوان و كودكان، از رودخانه اي پر آب و ستبر بگذرد، گذشتن از آب براي آنان دشوار بود اما زردشت با معجزه توانست بي آنكه پلي در ميان باشد آنان را از رودخانه عبور دهد. درسي سالگي زردشت در جشن «بهار بوده» يا جشن هاي بهاري كه چهل و پنج روز بعد از پايان اسفند ماه برگزار مي شد، شركت جست. اين جشن اولين گاهبنا راز گاهبنارهاي شش گانه است. در راه حركت به سوي جشن زار به خواب رفت و در خواب ديد كه مردم جهان ساز و برگ جشن را به سوي شمال نگاه داشتند و مردم روي به شمال داشتند و در پيش همه ميديوماه پسر آراستاي برادر پورو شسب بود. اينان به نزد زردشت مي آمدند و زردشت آن را به نشانه اين دانست كه كه ميديوماه نخستين كسي خواهد بود كه به وي بگرود.

پس از بگزاري مراسم ديني «بهار بوده» براي به جاي آوردن نيايش به كنار رودخانه دايتي رفت تا براي تهيه شيرة گياه هوم، از آنجا آب بردارد. چند بار در آب داخل شد، چون چهارمين بار از آب بيرون آمد، مردي را ديد كه از طرف جنوب به سوي او مي آمد. او بهمن امشاسپند بود قامتي داشت به اندازه سه مرد كه قد هر يك به اندازه يك نيزه باشد. بهمن شاخة سفيدي در دست داشت كه نماد دين بود. در اينجا ميان بهمن و زردشت گفتگوهايي انجام گرفت. آنگاه هر دو با هم، بهمن پيش و زدشت پس، به سوي او رمزد و انجمن امشاسپندان روانه شدند. در طول ده سالگي يعني تا چهل سالگي به زردشت هفت بار با او رمزد و امشاسپندان و فرمان هايي كه از آنان دريافت داشته است در كتابهاي، گزيده هاي زاد سپرم، دينكرد، زردشت نامه و در روايت جيهاني آمده است.

پس از آنكه او رمزد اسرار دين را به او آشكار كرد زردشت متحمل چند نوع آزمايش ديني (ور) شد. از آتش گذشت، روي گداخته بر سينه او ريختند و شكم او را درديند اما آسيبي نديد. (وينكرد هفتم، فصل پنجم، بند 4 به بعد)

دو سال پس از نخستين هم سخني، او رمزد بدو فرمان داد كه پيامبري دين مزديسني و رسالت خود را اعلام دارد. اما روحانيون و جادو پزشكان و فرماروايان ناحيه به دشمني با او برخواستند و براي نابودي او به تكاپو افتاندند.

زردشت يكي از توراينان را به نام «اوروايتادنگ» به دين خواند و از سوي او رمزد و وعده داد كه در صورت پذيرش دين، قدرت او افزون شود و در غير اين صورت شايسته مرگ خواهد شد. با اين همه او نپذيرفت و به عقوبت گرفتار آمد. زردشت از يكي از ديگر از فرمانروايان محلي كه «ويدوشت» نام داشت و دشمن ايزدان بود، درخواست كمك كرد. ويدويشت درخواست او را رد كرد و به عقوبت آن بيش از سه شب زنده نماند. در هوا معلق ماند و مردمان به نظاره ايستادند پرندگان گوشت او را خوردند و استخوانهايش بر زمين افتاد.

اهريمن كه از پيشرفت كار زردشت نگران بود، ديوان را در جايگاه خودش در شمال گرد آورد و به آنان فرمان داد كه براي نابودي زردشت بتازند. دو ديو بزرگ بر او حمله ور شدند، زردشت دعاي معروف «اهورفور» را خواند و ديوان بهت زده به جاي خويش بازگشتند و به اهريمن اعتراض كردند كه «تو دستوري مي دهي كه امكان انجامش نيست» و از ترس اثر دعاي اهورفور كه همچون سنگي به بزرگي خانه اي بود و همه بر زيرزمين گريختند و ديگر بر زمين آشكار نشدند.

اهريمن دست از توطئه نكشيد و ماده ديوي را به صورت زني زيبا براي اغواني زردشت فرستاد. او رمزد پيش از آن در اين باره به زردشت هشدار داده بود مادة ديو خود را پسندارمد ايزد بانوي زيباي زمين معرفي كرد. زردشت فهيمد كه فربيي در كار است مي دانست كه ديوان از جلو زيبايند و از پس زشت. از اين و از آن ماده ديو خواست كه روي برگرداند چون روي برگردانيد ديد ه جانوران موذي و خزندكان از تن او آويزان بودند. زردشت بار ديگر دعاي اهورنور خواند و ماده ديو از نظر ناپديد شد. زماني كه زردشت چهل ساله بود و براي تبليغ دين به دربار گشتاسب روان شد و او را به دين اورمزد خواند. ورود زردشت به دربار گشتاسب با توصيفي خاص آمده است:

سحرگاهان زردشت سقف كاخ گشتاسب را شكافت و داخل شد با خود سه چيز داشت: 21 نسك اوستا، آتش برزين مهر و شاخه سروي. آتش را در دست گشتاسب و جاماسب و اسفند يار نهاد ولي آتش آنها را نسوزاند سرو را درزمين كاشت و فوراً برگ هايش روئيد و از ميان برگ ها نوشته اي آشكار شد خطاب به گشتاسب كه دين را بپذيرد. درباريان و جادو پزشكان به مخالفت با عقايد او برخواستند. با اين كه گشتاسب بر آن بود كه عقايد زردشت را خود بشنود اما در باريان كه از نفوذ كلام او در گشتاسب بيم داشتند دست به توطئه زدند.

به روايتي استخوان مرده در انبان او نهادند تا تهمت جادوگري و پيروي از آئين نامه غير معمول بر او زنند. به روايتي ديگر براي زردشت مناظره اي با حكيمان تدارك ديدند و چون زردشت از مناظر پيروز شد به در آمد و پيامبري خود را اعلام داشت و آن را بر شاه عرضه كرد و شاه هوا خواه او شد. دشمنان نهاني در خانة زردشت داخل شدند و اجزاي مردة انسان و حيوان را در خانه و در لايه اي بستر او جاي دادند و براي ديدن آنچه طوطئه كرده بودند گشتاسب را به خانه او بردند تا او را در نزد گشتاسب رسوا كند. شاه فريب بدخواهان را خورد و زردشت را به زندان افكند.

گشتاسب را اسب سياهي بود، شيدفام كه ناگهان فلج شده گويي كه دست و پايش را در شكمش فرو رفته، پزشكان دربار در درمان او فرو ماندند. در زندان خبر به زردشت رسيد و او به شاه اطلاع داد كه اگر او را از زندان آزاد سازند مي تواند اسب را بهبود بخشد و براي اين كار چهار شرط گذاشت: گشتاسب دين او را بپذيرد، اسنفديار حامي دين او باشد، هوتوس همسر گشتاسب و مادر اسنفديار به دين بگرود و توطئه گران رسوا و مجازات شوند.

گشتاسب شرايط را پذيرفت و زردشت را با نيايش به درگاه او رمزد اسب را شفا داد.

پس از آن زردشت در مناظرت پيوسته پيروز مي گشت. از جمله مباحثه او بود با فرزانگان بابلي كه در بعضي از روايات بدان اشاره شده است.

براي اين كه ايمان گشتاسب در دين استوار شود و به تبليغ آن بپردازد ار رمزد بهمن و و اردبهشت و آتش را به صورت موجودات مادي به خانه گشتاسب فرستاد. گشتاسب نخست گمان كرد كه آنان سواران ارجاسب اند كه به خانه او فرود آمده اند اما هنگامي كه لب به سخن گشودند دانستند كه فرستادگان او رمزدند. ايزد آتش به گشتاسب گفت: اگر پرستش او رمزد را بپذيري و دست از پرستش ديوان برداي، فرمان روايي طولاني و زندگاني دراز و ثروت و پسري همچون پشوتن خواهي يافت. اگر نپذديري بر كركس ها فرمان دهيم كه گوشت تو را بخورند و استخوان هايت بر زمين افتد. با اين همه گشتاسب از ترس در جاسب در پذيرفتن دين ترديد داشت او رمزد را به نزد ارديبهشت امشاسپند فرستاد تا ارديبهشت به نزد گشتاسب آيد و معجوني را بدو بنوشاند تا آينده بر او روشن شود. گشتاسب در عالم خاسه و شهود پيروزي خويش را بر جاسب بديد چون از اين حال بيرون آمد، زن خويش هوتوس را خواند و از او خواست كه زردشت را به دربار فرخواند تا زردشت تعاليم ديني به او بياموزد. زردشت نامه روايتي را در اين ميان به مناسبتي مي گنجاند به اين ترتيب كه گشتاسب پس از اقرار به دين زردشت چهار چيز آرزو كرد، نخست اين كه بداند در آن جهان جاي او كجاست، دوم اين كه رويين تن شود، سوم اين كه در جهان از همه چيز آگاه شود و چهارم اين كه عمر جاودانه داشته باشد زردشت بدو گفت كه داشتن همة اينها براي او ميسر نيست اين چهار آروز را براي چهار نفر بايد درخواست كرد. زردشت «دروني» آماده ساخت و در آن مي و بوي و شير و انار نهاد. چون گشتاسب مي را نوشيد بيهوش شد و سه روز به خواب رفت روانش به مينو رفت و جايگاه خويش را ديد و چون از خواب برخواست بر هوتوس گفت: زردشت را فرا خواند تا به او تعليم ديني دهد، «بوي» به جاماسب رسيد و بر اثر آن همة دانشها بر او آشكار شد، پشوتن شير نوشيد و بي مرگ و جاودانه شد، دانه اي انار به اسفنديار رسيد و رويين تن شده ديو خشم خبر گرويدن گشتاسب را به دين زردشت به ارجاسب رسانيد و بدو خبر داد كه پس از آن ديگر بر ايرانيان چيره نخواهد شد، ارجاسب بر آشفت و مي نوشيد و در عالم مستي خيونات را بر ايرانيان برانگيخت.

زردشت در 77 سالگي درگذشت وفات او را روز خور (يعني روز يازدهم) ماه دي بود. در روايا ديني آمده است كه وي را «تور برادر وريش» به قتل رسانيد.

 

زندگاني تاريخي زردشت:

ظاهراً زردشت دهقانزاده اي بوده است كه از تبار و ريشة آرايايي روييده و رشد يافته است. آنچه از تعاليم و سرگذشت او كه بهترين مبين حقايق است استنباط مي توان كرد اين است كه نام او زورواستر (اين تلفظ يوناني كلمه در اروپا مشهور است) و اصل آن زراتشتر كلمة آريايي كهنه است كه گويند جزء اخير آن «اشترا» به معناي شتر است، و براي تسميه وجوه مختلف ذكر كرده اند كه از آن جمله «داراي زرد اشتران» يا «صاحب كهن اشتران» مي باشد.

تاريخ حقيقي تولد زردشت بسيار مجهول است. روايات ايراني توليد او را در حدود 660 ق . م نشان مي دهد كه با وجود همة احتمالات بعيد اغلب محققان جديد آن را پذيرفته اند. ولي بعضي ديگر با قراين و دلايل موجه بر آنند كه زمان ظهور اين پيغمبر ايراني قديميتر از آن تاريخ بوده و او در حدود 1000 ق . م مي زيسته است. همچنين محل تولد او نيز مجهول مانده بعضي مي گويند در ناحية ماد (آذربايجان)، شمال غرب ايران، و بعضي گويند در باكتريا (بلخ)، شرق ايران به وجود آمده، ولي از قرار معلوم وي در غرب ايران زاييده شده، اما در شرق ايران به كار دعوت خود پرداخته است.

روايات باستاني بر آن است كه زردشت در پانزده سالگي نزد آموزگاري تعليم يافت و از او «كشتي» (نام كمربند مقدس زردشتيان است شبيه به زنار هندوان و اين شباهت در دو مذهب نيز قابل توجه مي باشد) دريافت كرد و هم از آغاز عمر به خوبي مهربان و سرشت لطيف معروف گرديد. در هنگام بروز قحطسالي كه در ايام جواني او اتفاق افتاد وي نسبت به سالخوردگان حرمت و رافت و دربارة جانوران محبت و شفقت به عمل مي آورد. چون سنين عمرش به بيست رسيد، پدر و مادر و همسر خود را رها كرده، براي يافتن اسرار مذهبي و پاسخ مشكلات روحاني كه اعماق او را پيوسته مشوش مي داشت در اطراف جهان سرگردان شد و از هر سو رفت و با هر كس سخن گفت، شايد كه نور اشراق درون دل او را منور سازد. گويند روزي در انجمني، از دانايان پرسش كرد كه نيكوترين كاري كه شايستة آسايش و معنوي داشته) پرستش ميكرده و در پيشگاه ايشان در زير آسمان صاف و در كنار محرابها با حضور مويدان (پيشوايان روحاني) قربانيها و هدايا مي گذرانيده اند و آتش را مي پرستيده و شربتي آسماني را سكرآور كه از فشردة گياهي مقدس به نام «هوما» (سوما مذكور در ودا) مي گرفته اند براي كسب خير و بركت مي نوشيده اند.

پرستش آذر از رسوم و آداب بسيار قديم ايرانيان است و داراي اهميت خاصي بوده و آن را هم با تشريفات و مناسكي شبيه به آنچه كه در هند آرياييها نسبت به آن عنصر فروزان به عمل مي آورده اند مي ستوده اند و هم داراي موقع و اثر تاريخ كهنسال در دين زردشتي است كه رسم آن تا روزگار ما همچنان باقي و پايدار مانده است.

از اگني، كه در آيين و دايي خداي آتش است، در آداب ايرانيان نامي برده نشده، لكن شك نيست كه هم او يا مفهوم او بوده كه نزد ايرانيان قديم محل پرستش قرار داشته است و براي عبادت او مراسم و تشريفاتي در برابر آتشگاه به عمل مي آمده و عصارة سوما را بر روي آن مي پاشيده و نباتات و گياهان اطراف آتشگاه را تقديس مي كرده اند و بر روي خواني از سنگ، هدايا و قربانيهاي نياز روانهاي بهشتي و ارواح مقدس آلهة غيبي مي كردند. اين هدايا از حبوب و غلات و بالاخره گوشت حيوانات بوده،  و جانوري را كه قرباني مي كرده اند با برسم تقديس مي نموده اند. برسم عبارت بوده است از چند شاخه گياهان و اشجار مقدس كه آنها را دسته كرده، در برابر صورت گرفته، در مقابل آتش به عبادت مي پرداخته اند. بايد گفت كه از ايرانيان باستاني جمعي كثير، هم از عهود ديرينه، صحرا گردي را ترك گفته و سكونت اختيار كرده، به كشاورزي و باغباني و زراعت غلات و حبوب و تربيت اشجار پرداخته بودند و مواشي و دواب خود را براي چرا به مراتع دور دست مي فرستاده اند. براي اين گروه، رفته رفته رسوم سابق و آداب گذشتة مذهبي مناسب احوال نمي افتاد و اوضاع اقتصادي ايشان با آن كيش و آيين كهن مغايرت حاصل مي كرد. كشتار چارپايان به نيت قرباني با زندگاني نوين ايشان مناسب نمي بود. آنچه براي دورة صحرا نشيني و بيابانگردي امري آسان و سكنة قراء و قصبات گران تمام مي شد. ولي مغان و پيشوايان مذهبي با رسوم و روايات ديرين همچنان ثابت و استوار مانده بودند و به هيچ تغيير و اصلاحي تن در نمي دادند. از اين رو زردشت، كه مردي مصلح بود، آن اوضاع را تغيير داد و ديگرگون ساخت.

روان باشد چيست. در پاسخ گفتند: «سير كردن گرسنگان، خوراك دادن به چهار پايان، فروزان داشتن آتش، افشاندن شيرة هوما و آب و پرستش ديوان بهترين كارهاست». زردشت در اين سخن انديشه كرد و گفت: «از اين همه چهار كار نخستين را كه در خور مردمي دادگر و رواني آمرزيده است مي توان پذيرفت مگر پرستش ديوان كه كاري است دشوار و جان بهشتي از آن بيزار.»

در منابع يوناني كه كمابيش دربارة زردشت رواياتي آورده اند گفته شده كه زردشت مدت هفت سال در بن غري درون كوهي به سر آورده، به خاموشي مطلق مي گذرانيد. آوازة كار او از شرق به گوش مردم روم رسيد و شهرت يافت كه مردي مرتاض بيست سال تمام در بيابانها گذرانيده و جز پنير طعامي نخورده است.

چون زردشت به سي سالگي رسيد (سني كه غالباً در دماغهاي صاحبان افكار روحاني و اذهان نوابع مذهبي دورة بروز بحرانهاي فكري است) مكاشفاتي به او دست داد. روايات در اين باب به قدري فراوان و اغراق آميز است كه براي او معجزات عجيب و كرامات غريب ذكر كرده اند. گويند نخستين بار كه براي او كشف و شهود دست داد، وي در سواحل رود ديتيا، در نزديكي موطن خود بود در برابر نظرش نمودار گرديد كه او را فرشته و هومنه (بهمن) يعني «پندار نيك» نام داده اند. پس فرشته با گفت و شنود كرد و به او فرمان داد كه جامة عاريتي كالبد را از جان دور سازد و روان را پاك و طاهر فرمايد، آنگاه صعو كرده، در پيشگاه اهوار مزدا، يعني خداي حكيم، حاضر گردد. وي چنان كرد كه خداي متعال كه پيرامونش صفوف فرشتگان جاي داشتند بر او نظر فرمود. از چگونگي حضور او در محضر الاهي سرگذشتي بسيار جاذب و جالب روايت مي كنند كه خلاصة آن اين است: چون زردشت در آن انجمن آسماني و جايگاه برين دورن آمد، ساية او محو گرديد زيرا پرتو تابش فرشتگان و اشعة درخشان ارواح علوي در پيرامون او وجود او را چنان مستغرق نور ساخته بود كه ظلي باقي نماند. پس اهورا مزدا به او تعليم داد و ارا به پيغامبري برگزيد و امر فرمود كه حقايق و تعليم و تكاليف آيين بهي را به عاليمان بياموزد.

از آن پس هشت سال ديگر بر زردشت بگذشت و او در عالم كشف و شهود با شش فرشتة مقرب (امشاسپندان) يكايك گفت و شنود كرد و از مجلس هر كدام بر روشنايي ضمير و صفاي دل او لختي مي فزود.

در گاتها، كه ظاهراً خود زردشت است، به اين مكاشفات اشاره شده و بعضي قطعات كه حاكي از مطالب اصلي و موثق و معتمد است از زمان او به جاي مانده از آن جمله يك جا مي گويد:

«من مانند وخشور پاك تو را، اي اهورا مزاد، مي ستايم وقتي كه وهومنة نزد من آمد و از من پرستش كرد: كيستي؟ و به كه وابسته اي؟ و نشاني تو در اين روزگار چيست؟ من به او گفتم: من زردشتم، دشمن دورغ، كه تا غايت توانايي وجود با دروغ نبرد مي كنم و پشتيبان نيرومند راستگويانم و سرانجام به عالم بي پايان خواهم رسيد و در آنجا تو را اي مزاد، ستايش خواهم كرد و نغمه ها به ياد تو خواهم سرود.

تو را، اي روان پاك و مقدس، تو را اي اهورامزدا، مي ستايم، هنگامي كه وهومنه نزد من مي آمد و از من سوال فرمود: آهنگ چه كار داري؟ در پاسخ گفتم: حرمت و ستايش آتش تو آهنگ من است و تا تاب و توان دارم در طريق حق كوشش مي كنم. راستي را به من نشان ده تا او را بطلبم.

چون تو به من گفته به راستي برو و راستي را تعليم ده. مگر به من امر نكردي كه از چه بپرهيزم و چه چيز را فرمان ببرم؟ تو گفتي به فرمان «سروش» گوش فرا ده و سرنوشت پر از گنج در پي توست. پاداش نيك دراز در انتظار مردمان است.

از آن پس ده سال تمام بر زردشت بگذشت كه به پرستش و عبادت مزدا مشغول بود و پيوسته از مردم روزگار جفا و آزار مي ديد. پس از اين مكاشفه بيدرنگ تعليم و خلايق را آغاز كرد، ولي در ابتدا كسي به سخنان او گوش نداد. چندين بار نوميد شده، در معرض فتنه و آزمايش قرار گرفت. يعني روان پليد نگره مينيو او را وسوسه مي كرد كه عبادت مزدا را ترك كند. لكن زردشت همچنان در عقيدت خود پايدار بود و پاسخ داده مي گفت: «ني من از دين بهي و راستي بر نمي گردم هر چند كه جان و تن و اعضاي بدن مرا از يكديگر جدا كنند، از پرستش مزدا روي برنمي تام».

عاقبت پس از ده سال زردشت به مقصود رسيد و نخستين كسي كه آيين او را پذيرفت و به او گرويد عموزادة وي، مردي به نام ميدثينيمائونها بود. پس، در يكي از بلاد شرقي ايران به دربار شاه آن ديار به نام ويشتاسپ راه يافت.

مدت دو سال زردشت كوشش و جهد بسيار كرد كه اين پادشاه را به دين خود درآورد. و يشتاسب كه علي الظاهر مردي پاكدل و خالص عقيده و نيكومنش بود با زردشت همراه گرديد، لكن وي تحت نفوذ كارپانها (مغان) واقع شده بود كه در اوستا به بدي ياد شده اند و آنهارا كاهناني حريص و دنيا دوست وصف كرده است. آنان جماعتي بودند كه به روش باستاني قربانيهاي حيواني به عمل مي آوردند و به اعمال سحر و جادو اشتغال داشتند و مدعي بودند كه بدين وسايل موجب ازدياد محصولات و حفاظت مواشي و دواب و مانع حملات و تهاجمات قبايل توراني در شمال توانند شد. كارپانها با اقتدارات شيطاني خود بر ضد عقايد و مبادي زردشت برخاستند و سبب شدند كه زردشت را دستگير كنند و به زندان اندازند. سرانجام بعد از دو سال از زردشت معجزي به ظهور رسيد و اسب سياه محبوب ويشتاسپ را كه به مرضي مهلك مبتلا شده بود درمان كرد و همچنين چون همسر ويشتاسب، موسوم به هوتائوسا، نيز او حمايت و پشتياني مي كرد بالاخره شاه به دين او در آمد.

گرويدن شاه به دين زردشت البته كامل و از روي خلوص بود و ويشتاسپ سراسر نيروي خود را براي نشر دعوت آن پيامبر بهدين به كار برد. درباريان و امرا نيز به دنبال شاه به او گرويدند. برادر او، زين، و فرزند دلاورش، اسفنديار، از پيروان موثر و نيرومند زردشت شدند. دو برادر از طبقة نجبا و اشراف، كه در انجمن شاه جايگاهي ارجمند داشتند، به نام فراشائوشترا و جامناسپا با آن پيغمبر دامادي و خويشاوندي حاصل كردند. اولي دختر خود را به نام هوئووي به زردشت داد و دومي دختر زردشت را به نام پروسيستا كه از زن نخستين داشت، به همسري خود در آورد. از مدت بيست سال ديگر كه از عمر زردشت باقي بود روايات و حكاياتي بسيار نقل كرده اند. در سراسر اين روزگار وي به نشر دين اورا مزاد در ميان ايرانيان بگذارنيد. در اين زمان دو پيكار و جنگ با دشمنان بر پا ساخت. در پيكار نخستين اسفنديار مكانتي رفيع و نامي بلند يافت و، به دلاوري و جنگاوري، شهرة آفاق شد، زيرا قبايل توراني را كه به كشور ايران هجوم آور شده بودند در هم شكست. اما جنگ دوم بر حسب اين حكايات در زماني روي داد كه زردشت به مرحلة هفتادوهفتمين سال عمر خود رسيده بود. در اين پيكار گرچه پيروز گرديد، ليكن عاقب كشته شد و نويسندگان اوستا در هزار سال بعد گفته اند كه چون تورانيان شهر بلخ را به غلبه گرفتند، يكي از آنان ناگهاني بر آن پيامبر يزداني تاخت، او را در برابر محراب آتش، در هنگامي كه به عبادت مشغول بود، به قتل رسانيد.

تعاليم زردشت

ديني كه اين پيغمبر ايراني تعليم فرمود يك آيين اخلاقي و طريقه يگانه پرستي است. وي مانند موسي، نبي موحد عنبراني، خود موجد و شارع ديني نوين گرديد، هر چند مبادي و معتقدات بازمانده از پيشنيان را پايه و مبناي تعليم خود قرار داد.

زردشت خداي معبود و متعال كيش خود را اهورا مزاد لقب داده، يعني «خداي حكيم». اين نامگذاري اختراع او نبوده بلكه اسم مزدا در زمان او معروف و معلوم بوده است و بدون شك اهورامزدا را همگي خداي عالم و خلاق و نظام طبيع مي دانستنه اند و آن همان خدايي است كه نزد آرياييهاي هند، به لقب و نام وارونا، مورد ستايش عام و خاص بوده است و معلوم مي شود كه عشيره و قبيله زردشت سالها قبل از او به اين خداي متعال و نيكو نهاد اعتقادي داشته اند، ولي طوايف آريايي نژاد ايران ديگر او را به نام وارونا نخونده اند.

بسياري از ارباب تحقيق و دانشمندان در بررسيهاي كه از اوصاف و حالات اهوار مزاد از ديدگاه ايرانيان كرده اند بر آنند كه زردشت اهورامزدا را در گاتها خداي بزرگي دانسته است كه آسمانها را مانند ردا به جامه بر اندام خود پوشانيده. از اين رو اين نتيجه را استنباط كرده اند كه آن لقب براي احترام و تجليل به جاي نام قديم باستاني استعمال شده است، همانطور كه در هند نيز لقب شيوا يعني «مبارك» به جاي نام ديرين و كهن رودره معمول گرديد. به هر حال در آن زمان لقب اهورمزاد براي توصيف جلال و عظمت آن خدا به كار رفته است و اهورا درست همان كلمه اي است كه به زبان و دايي اشورا تلفظ مي شود كه به معني «صاحب» يا «خداوند» است و اين عنوان در نزد تمام قبايل قديم هند و اروپايي براي خدايان علوي، يعني ديوه ها، به كار مي رفته است.

مطالعة تغيير اساسي و القاب خدايان، كه از طرف زردشت در ميان آراييهاي ايران و پيشوايان فرهنگ ايشان و همچنين در بين آرياييهاي قبايل هند و اروپايي در هر سوي جهان براي خدايان خود نامي واحد داشته اند. ارواح مقدس علوي را ديوه مي گفته اند، چنانكه ژرمنها و ستلها آن را ديوين و انگلوساكسونها ديتي يا ديوينيتي ياد كرده اند و از طرف ديگر در هند، كه تحت تاثر تغييرات و تلونات فراوان قواي طبيعت قرار داشته اند، مفاد همين قدرت عظيم غيبي را براي نيروي مضر استعامل كردند و منحصراً ارواح شريز موذي را به اسوار ملقب ساختند كه داراي قدرت بي پايان و جاويدي و موجب خرابي و مضراتند. اين انتقال معني در اين كلمه از مطالعة سرودهاي قديمتر و جديدتر ودايي اين تحول و انتقال به خوبي معلوم و مشهود مي شود. در ايران زردشت در ست طريق مخالف را پيموده كه در صورت و معني اصطلاحات و اسامي و القاب با مفاهيم هندوان ضديت دارد. مزاد را صاحب اهوراي حقيقي پنداشته، و عبادت و پرستش را خاص ذات مقدس او قرار داده و او را خداوند متعال و قادر قاهر شمرده است كه ذاتش به حكمت محض و خير مطلق متصف است. ولي از آنجا كه بيم داشته است مبادا عامة مردم حق مزدا را به بدرستي نشناسند و تحت تعليم پيشوايان ديني قديم (مغان) قرار بگيرند، چاره اي انديشيده است. مغان باستان يك عده ديوه ها (ديوها) يا ارواح علوي الوهي را، كه هر كي نزد آراييها به اسمي جداگانه موسوم بوده اند، مي پرستيده اند و همچنان آتش را ستايش مي كرده، شراب عصارة هوما را مي نوشيده اند و از اين رو به عظمت و جلاي خداي اهورا پي نمي برده اند. مغان باستان از اين اشياء مقدس براي ساحري و جادوگري خود استفاده مي كرده اند. همچنين قبايل صحرا گرد و كوچنشين توراني كه آفت جان مردم كشاورز و دهقان و شهرنشين ايران بودند اين ارواح متعدد را قبول كرده و پيش از آنكه به داخل سرزمين ايران يورش آرند براي كسب فيض به نام آن ديوها قربانيها نثار مي كرده اند. از اين رو زردشت براي جلوگيري از اين خطا طريق انديشيد و آن اين بود كه بالصراحه اعلام فرمود: اين دويهاي معبود مغان تورانيان همه ارواح شرير زيانكارند كه با ارواح نيك و ورانهاي خير و نكوكار در ستيز و آويز مي باشند. آنها پدر دورغ و فريبندة نهادهاي ناپاك مي باشند و مصدر شر و بدي و زشتكاريند و آدميان را از پرستش اهورامزدا باز مي دارند. پس عبادت آنها را منبع فرمود. چون زردشت عقيدة اكثريت عوام و دين عاميانة معمول زمان را منكر گرديد، آيين نوين خود را بر روي چند اصل و اساس برقرار فرمود و خلق را به قبول آن خواند، از اين قرار:

1 به پيروي مكاشفات و الهامات، خويشتن را پيغمبري مبعوث از طرف اهورامزدا اعلام كرد و در گاتها تكرار فرمود كه خداوند او را برانگيخته و مامور ساخته و دين او بهترين و كاملترين اديان است.

2 از آن همه ارواح متعدد تنها يك روان خوب و نيكو را كه اهورامزدا بود پذيرفته، او را بالاترين و بزرگترين خدايان دانست و آفريدگار دانا و برترين روانهاي علوي قرار داد كه ابدالآباد با بدي و دروغ به نبرد و پيكار مشغول و به راستي  و راستگويي رهبر است، و بر خلاف عقايد بعضي متاخران جماعت زردشتيان، آن پيغمبر باستاني گفت كه بر حسب مشيت و ارادة متعال اهوارمزدا تمام موجودات آفريده شده اند و، چنانكه در آيه آخرين از گاتها صراحت دارد، اهورمزدا موجب و موجد هم نور و هم ظلمت، هر دو مي باشد.

كيست كه از نخست راستي (آشا) را آفريد؟ كيست كه خورشيد و اختران را آفريد؟ كيست كه ماه به نيروي او بدر تمام مي شود و آنگاه دوباره هلالي مي گردد؟ ... كيست كه زمين را نگه مي دارد و از فروافتادن باز مي دارد؟ كيست آن هنرمندي كه روشنايي و تيرگي، خفتن و برخاستن را آفريد؟ ... كيست كه آب و درختان را آفريد؟ كيست كه بر ابر و باد جنبش داد؟ كيست كه بامداد و نيمروز و شب را آفريد تا مردم را بهنگام به كار بخوانند؟ من بدين همه چيزها تو را شناختم، اي مزدا، اي آفرينندة همة چيزها، به ياري روان فرخنده.

3 اهورا مزاد ارادة قدوسي علوي خود را به وسيلة روحي مقدس و نيكو نهاد از قوة به فعل مي آورد كه آن سپنتامينو ناميده است و اعمال الواهي او به دستياري ارواح مقدس، كه امشاسپنتا گفته مي شود، اجرا مي گردد (در زبان پارسي بعداً آنها را امشاسپندان ناميده اند) و اين فرشتگان هر يك با حالات و صور فعاليت ذات الوهي نام و معنايي جداگانه دارند، چنانكه يكي را وهومنه (بهمن) ناميد كه به معناي «فرشتة پندار نيك و نهاد خوب» است، ديگري را آشا (ارديبهشت» يعني «فرشته راستي و عدالت»، ديگر را خشتزا (شهريور) يعني «فرشتة نيرو و قدرت كامل» ديگر را هوروتات (خرداد) يعني «فرشتة رسايي و كامروايي»، ديگري را آرمايتي (اسفندمذ) يعني «فرشتة شفقت و لطف و باروري» و ديگري را امرتات (امرداد) كه به معني «بقا و جاويداني» است.

از آن ميان آشا در ريگ ودا به نام ريتا نيز مذكور است و همة دانشمندان اين امشاسپندان از آثار لطف و احسان اهورامزدا مي باشند كه به آدميان اعطا فرمود است و هر يك از آنها حقيقت يا قوة مستقلي مي باشد. البته اين روانهاي جاويدي (فرشتگان آسماني) داراي صفات مطلق الوهي هستند و نمي توان بدرستي پي برد كه انديشه و تصور زردشت دربارة هر يك از آنها به طور مطلق چگونه بوده است. آيا آنها خود هوش و هنگ و (ژني) لطيف و پسنديده هستند كه از اهورامزدا تراوش كرده اند و سپس داراي وجود محدود و شخصيت فردي تبعي گشته اند يا آنكه فقط به ارادة اهورامزدا به طور اطلاق وجود يافته و داراي يك نوع ذات كلي گشته اند. بعضي حالات و ارادات الاهي ديگر نيز از اهوارمزدا ناشي و صادر گشته است كه از امشاسپندان جدا مي باشد، مثل سروش (فرشتة اطاعت و فرمانبرداري) يا فرشتة نگاهبان گاو به نام گئوس اوروا و غيره كه هر يك يك نام و عنواني جداگانه دارند. ولي وجود همة آنها در تبع ذات مقدس اهورامزدا قرار گرفته و مانند عامل و آلت كار و افزار افعال او هستند كه بر حسب مشيت نفساني او به وجود آمده اند. خلاصه آنكه دين زردشت يك گونه يگانه پرستي و توحيد است كه متضمن اعتقاد به ارواح متعدد مقدس غيبي ازلي نيز مي باشد.

4 با آنكه اهورامزدا در عرض جلال خود هيچ ضد و ندي ندارد، مع ذلك زردشت معتقد است كه در برابر هر نيكي يك بدي موجود است، چنانكه در برابر آشا، يعني راستي و حقيقت، دروغ و باطل جاي گرفته، و در برابر حيات و زندگاني موت و مرگ قرار گرفته است. به همين قياس در برابر روح مقدس پاك سپنتامينو، روح شرير و ناپاك انگره مينيو جاي دارد كه به معناي «روان پليد» است. از فحواي كتاب گاتها مشهود است كه زردشت همان طور كه دايماً در عالم طبيعت به تنزيه و تطهير از عناصر بد و وجود ناپاك دعوت مي كند، در حيات انساني نيز آدميان را به روش راستي و نيكي و پرهيز از بدي و دروغ مي خواند و بر آن است كه اين ضديت و دوگانگي بين دو عنصر بدي و نيكي هم از ابتداي خلقت وجود داشته است.

«اينك دو روان نخعستين در عالم شهود، مانند دو همزاد جلوه گر گشته اند يكي نيك و يكي بد، در پندار و گفتار و كردار. دانايان از اين دو، نيكي را برگزيدند و ابلهان بدي را اختيار كردند. روز نخست كه اين دو روان همزاد با يكديگر پديد آمدند، يكي حيات و هستي را برقرار كرد و ديگر فنا و نابودي را، و سرانجام جاويدي بدان (دوزخ) بهرة پيروان دروغ خواهد بود. ليكن انديشة پاك و جايگاه جاويدي نيكان يعني بهشت نصيب پيروان راستي خواهد شد. از اين دو روان، همزاد آن يكي كه سفلي و پيرو دروغ است، هماره چيزهاي بد را بر مي گزيند، ولي آن ديگري، كه پاك و علوي است، خواستار راستي و خوبي مي باشد».

همچنين جاي ديگر مي گويد:

از دو روان همزاد در آغاز آفرينش جهان، آن يك كه پاك و نيكوكار است به ديگري كه دشمن او بود چنين گفت: «تا آخرين روز، نه در جهان كنش و گويش و منش، و نه در عالم ارواح و اجسام، ما دو دوران با يكديگر هماهنگ نخواهيم شد».

از اين قرار هم از روز آغاز جهان كه روان نيك و طاهر از اهورامزاد تراوش كرد با معاندت و تباين روح ناپاك پليد روبه رو گرديد اين روان پليد همان است كه در ازمنة بعد به نام شيطان ملقب شد. نصوص كتب زردشتي دربارة حد مسئوليت اهورامزدا در مسئله ايجاد روح شرير بسيار مبهم و غير مشخص است و معلوم نيست كه انگره مينيو، يعني «روان پليد» هم از روز ازل با اهورامزاد متفقاً به وجود آمد يا آنكه اهورمزدا بعداً او را آفريده است. به عبارت ديگر آيا اهورمزدا روان ناپاك اهريمني را خلق كرد يا آنكه انگره مينيو موجودي بود پليد و مزدا او كشف فرمود. از اين رو هر جا كه خوبي بود، بدي را در مقابل معين ساخت و هر جا كه روشنايي بود، تاريكي را در برابرش پديدار نمود. گر چه ظاهر سرودهاي گاتها رويهمرفته مبتني بر نظريه دوم است، ولي درست معلوم نشده كه در ساير نصوص اوستا اين معني چگونه تبيين گرديده و چگونه روح نامقدس و روان پليد انگره مينيو به صورت شيطاني درآمده است كه همواره با اهورامزدا كه خود خالق و سازندة اوست در ستيز و پيكار است.

5 نقطة اصلي و پاية اساسي اخلاق در آيين زردشت بر روي اين قاعد است كه نفس و ضمير هر فرد آدميزاد يك ميدان نبرد نزاع دايمي بين خير و شر است و سينة آدمي تنوري است كه آتش اين جنگ همواره در آن مشتعل مي باشد. روزي كه اهورامزدا آدمي را بيافريد، او را آزادي عمل عطا كرد كه خود عمل خود بگزيند، يعني داراي نيروي اختيار گرديد كه ما بين دو راه خطاب و صواب هر يك را بخواهد انتخاب كند. هر چه اهورامزدا به وسيلة نيروي نيكي، يعني پسنتامينو، و نيز به دستياري وهومنه همشيه آدمي را به سوي راستي مي كشاند، ولي در همان حال نيروي زشتي و بدي انگره مينيو نيز در او ظهور يافته، در خاطر او همواره وسوسه مي كند، از اين رو تكليف و وظيفة هر فرد بشر آن است كه در دل خود مابين آن دو منادي يكي را اجابت كند، فرشتة نيك را اطاعت كرده، خوبي را اختيار كند و يا آنكه سخن ديو را شنيده راه بدي را بزگزيند. البته نيكان بدي را نمي پسندند.

6 اما خير و شر در كتب زردشتي چنانكه بايد بوضوح تعريف نشده اند. البته از متن گاتها، كه سرودها و مناجاتهايي بيش نيست و كتاب كلامي و فلسفي روشني نمي باشد، انتظار تصريح و بيان روشني در اين باب نمي توان داشت، ولي به موجب آنچه از فحواي آن مستفاد مي شود، مي توان اختلاف عملي واضحي بين خطا و صواب تشخيص داد. 

مثلا مردمان نيكوكار و صائب در ديدة زردشت كساني هستند ه به دين بهي ايمان مي آورند، و آدميان بد عمل و خطاكار آنانند كه از آيين مزدا رو برگردانند، خاصه آنان كه كيش قديم عوام را كه عبارت از پرستش ديوها مي باشد اختيار كرده اند. از متن گاتها بخوبي معلوم مي شود كه ديوها در صف نيروي انگره مينيو قرار دارند و بانتيجه هر كس كه آنها را پيروي و متابعت كند در زندگاني خود در عداد بدكاران و شريران منسلك مي شود . اين گونه كسان نابكار را نبايد رها كرد، بلكه بايد با اسلحة قتال و آلات رزم با آنها پيكار نمود از اين قياس طريقي خوبي و خير آن است كه مردم هميشه راستگو باشند و پيروان آشا و وهومنه را ياري كنند، و راه بدي و شر آن است كه با بدان و بدكاران همكاري كنند و به آنها هدايا و عطايا تقديم دارند. خير و صواب از ديدگاه مضر و علفهاي هرزه را ريشه كن كنند، اراضي باير را آباد كنند و زمينهاي خشك را آب دهند، جانوران سودمند بويژه گاو را كه براي كشاورزان حيواني مفيد است به مهرباني و شفقت نگاه دارند و علفوه دهند. خلاصه آنكه آدمي خوب و نيكوكار هميشه راستگو و از دورغ بيزار است، بر خلاف آدمي بد و شرير كه خلاف اين اعمال را پيشة خود مي سازد و ابداً پيرامون عمل كشاروزي و زراعت نمي گردد، زيرا انگره مينيو هميشه با اعمال فلاحتي سود بخش دشمن است و دروغگويان هميشه مانع كار دهقانان راستگو مي شوند و نمي گذارند آنها مزارع را آباد كنند و مواشي و دواب را پرروش دهند.

بديهي است قبايل و عشاير صحرا نشين توراني نژاد زشت ترين صورتي از عمال روان پليد مي باشند و هنگام هجوم و ايلغاز به شهرنشينان و دهقانان براي ديوهاي نابكار قربانيها به عمل مي آورند و جانوران بي آزار را به بهانة قرباني در برابر معبد ديو هلاك مي كنند. پس، آنگه به مزارع سرسبز ساخته، محصولات و اشجار را نابود مي كنند، البته ايشان پيروان ديوانند.

زردشتيان قديم در مناجاتهاي خود مي گفته اند:

من ديو را دشمن مي دارم و مزدا را مي پرستم، من پيرو زردشت هستم كه دشم ديوان و پيامبر يزدان بود. روانهاي مقدس جاويدي امشاپسندان را مي ستايم و نزد خداوند دانا پيمان مي بندم كه هميشه نيك و نيكوكاري پيشه كنم، راستي را برگزينم، با فره ايزدي بهترين كار را در پيش گيرم، دربارة گاو كه از عطاهاي خير فرد است مهربان باشم، قانون عدالت و انوار فلكي و پرتوهاي آسماني را كه منبع فيض يزدانيند محترم شمارم. من آرمايتي را كه پاك و نيكوس بر مي گزينم، اميد كه او از آن من باشد و از دزدي و نابكاري و آزار به جانوران و ويراني و نابودي ديه ها و شهرهايي كه مزداپرستان در آنها منزل دارند بپرهيزم.

7 از تشريفات و آداب عبادات و اعمال مذهبي كيش اصلي زردشت چيز مهمي باقي نمانده، همين قدر معلوم است كه زردشت رسوم و مناسك آراييهاي قديم را، كه مبتني بر اعتقاد به سحر و جادو و بت پرستي بوده و رو به زوال مي رفته، بكلي منسوخ فرموده است. تنها يك رسم و يك عبادت از زمان زردشت باقي مانده است و آن چنانكه گفته اند اين است كه وي در هنگام انجام مراسم پرستش در برابر محراب آتش مقدس به قتل رسيد و در هنگام عبادت جان سپرد. در يكي از سرودهاي گاتها آمده است كه زردشت مي گويد: «هنگامي كه بر آذر مقدس نيازي تقديم مي كنم خود را راست كردار و نيكوكار مي دانم». و در جاي ديگر آتش مقدس را عطية يزدان مي شمارد كه اهورا مزدا آن را به آدميان كرامت فرموده است. ولي بايد دانست كه زردشت خود آتش را نمي پرستيده و بر آن عقيده اي كه پيشينيان و نياكان او دربارة اين عنصر مقدس داشته اند نبوده است و معتقدات او با آنچه بعدها آتش پرستان اخير عنوان كرده اند اختلاف دارد. او آتش را فقط يك رمز قدوسي و نشاني گرانبها از اهورامزدا مي دانسته است كه به وسيلة او به ماهيت و عصارة حقيقت علوي خداوند دانا پي مي توان برد. اين است آنچه به طور خلاصه از منطق و فلسفة زردشت استنباط كرد.

8 سرانجام، اين نبرد و تنازع بين خير و شر چگونه خاتمه خواهد يافت. آيا مخالفت و پايداري شرمحض (ديو) در برابر خير محض (اهورا) ابدللآباد برقرار است؟ و آيا انگره مينيو، يعني اهريمن دروغگو جاويدان، آدميان را به وادي ضلالت و گمراهي مي برد؟ يا آنكه براي اين جنگ خاتمه و نهايتي است.

هر چند زردشتيان در ادوار بعد به معاني و تفاسيري مبتني بر سهو و اشتباه در مورد اين اصل پرداخته اند، آنچه مسلم است اين است كه زردشت بي هيچ شك و شبه اي معتقد بوده كه چون دور زمان تكميل شود، اهورامزدا فيروز،  و بر خصم ناپاك و زشتكار خود چيره خواهد گرديد و به هيچ وجه بر آن نبوده كه نيروي تباهكار پليد اهريمني مانند قوة روانبخش نيكي و پاكي ابدي و جاويدي باشد. زردشت به حد كمال داراي روح اميدواري بوده، و ايمان داشته است كه سرانجام خوبي بر بدي مظفر و پيروز خواهد گرديد.

دين زردشتي نخستين مذهبي است كه در جهان از مسئله حيات عقبي و مسئله قيامت سخن به ميان آورده است و مسئله آخرالزمان را به مفهوم كامل خود طرح كرده است. بر حسب تعاليم آن پيامبر ايراني، چون روزي اين جهان هستي به آخر برسد رستاخيز عالم واقع خواهد شد. در آن روز خوبيها و بديها را شمار خواهند كرد و براي امتحان بدكاران و نيكوكاران جايگاهي پر از آتش و آهن گداخته به وجود مي آيد و بدان و زشتكاران را در آنجا خواهند افكند. بدان و شرار جاويدان در آنجا مدام به سوز و گداز عقاب مي شوند، لكن نيكان و ابرار آتش را گوارا و مهربان مي يابند و آن عنصر سوزان بر پيكرانشان خوشتر و گواراتر از شير مي شود. ولي از كتاب گاتها درست مفهوم نمي شود كه آيا خود روان پليد نيز در آتش دوزخ ابدالآباد باقي خواهند ماند يا آنكه از آنجا بيرون آمده، به جايگاه دروغ خواهند رفت؟

اما شمار و اعمال و داوري بين كارهاي زشت و نيكو به طور مبهم چنين بر مي آيد كه اندكي بعد از مرگ، محاكمة مرده آغاز مي شود و سرنوشت روان او از آن پس معلوم خواهد شد تا انكه روز رستاخيز در آخرزمان برپا شود. البته آيات گاتها در اين باب بسيار مبهم و مجهول است و  آن را مي توان چنين تفسير كرد كه هر روان، خاه خوب يا بد، در روز قيامت از فراز پل چينوت (صراط)، يعني «پل جدا كننده» عبور كند.

اين پل بر روي دوزخ قرار دارد و يك جانب آن به دروازة بهشت منتهي مي گردد.

در روي اين پل نامة اعمال آن روح خوانده مي شود و سراسر كارهاي او را در كفة ترازو مي گذارند كه شاهين آن در دست اهورامزدا است. اگر كفة حسنات بر كفة سئيات بچربد، هرآينه آن روان بهسوي بهشت مي خرامد، لكن اگر كفة سيئات فزوني گيرد، او را قعر دوزخ مي افكنند. نيكوكاران به هدايت زردشت از آن پل به سلامت و آساني مي گذرند، لكن بدكاران راهي و مفري جز فرو افتادن به اعماق هاويه ندارند. زردشت مي گويد كه ارادة آهنين هر آدمي تنها عامل تعيين سرنوشت نهايي اوست و بس. وي دربارة شرابدي چنين گفته است:

«روان پاك يا نفس پليد انسان هنگامي كه به پل جدا كننده مي رسد دچار شكنجه و عذاب خواهد گرديد و در خانة دروغ زنداني خواهد بود».

گمراهان خطاكار كه در برابر وجدان خود محكوم به گناهند به پاي خود به سوي سرنوشت مي روند.

بر حسب گاتها دوزخ «خانة دروغ» مكاني است كه به نام «جايگاه ناخوشي» ناميده مي شود در آنجا كه پندار نابكار و انديشه هاي نادرست جاي دارد، سرزميني است كه بويي گند از آن بر مي خيزد و پر است از چركي و پليدي و از اعماق ظلماني آن فرياد شيون و نالة غم به گوش مي رسد و هر كس در آنجا بيفتد يكه و تنها به شكنجة جاويدي معذب است. بر خلاف، راستكاران در آن سوي پل در خانة نغمات كه به گفتة گاتها بهشت برين است جاي مي گزيند و آن مكان «جايگاه خوشي» است و سرزمين «سرزمين نغمه ها» و پندارهاي پسنديده كه آفتاب در آنجا هيچ گاه غروب نمي كند و نيكوكاران در آنجا از بركات و طيبات روحاني برخورد دارند و با ياران و همنشينان سعادتمند روزگار مي گذرانند.

از سخنان زردشت چنين مستفاد مي شود كه وي از روي دل و خلوص جان ايمان داشته است كه بدين بهي و آيين مزاد عاقبت پيروان و گروندگان بسيار خواهد داشت و سرانجام بر عامل شر و اهريمن چيره و كامياب خواهد گرديد و اميدوار بوده است كه برخي از پيروان اهورمزدا مانند خود او بعدها براي نجات و رهبري فرزندان آدم خواهند آمد، وي نجات دهندگان آينده را سوشيانت ناميده است. با آنكه زردشت شك نداشته است كه اهورامزدا آخرالامر كامياب و فيروز است، مع ذلك مي گويد مبادا اين مردم كه شاهد منازعه و جدال بين راستي و دروغ هستند راستي را فروهشته و دورغ را برگزينند.

 

نظريه ها در مورد شخصيت زرتشت و رسالت بزرگ اش:

پرفسور جان هينلز: دين زرتشت را بايد نخستين دين آزادي انسانها و حقوق بشر در جهان خواند.

هومباخ: درگاتها اين سروده ي باشكوه زردشت, يك آفريدگار يافت مي شود كه اهورامزداي نيك خواه و خيرانديش است. آموزش هاي او برترين آموزشهاي نيك و برجسته در راه يك زندگي پاك و آراسته و درست و شايسته است كه بازده هاي درخشان آن نيك آشكار مي باشد. او را مي توان يك استاد مهر و پاكدلي خواند كه جز در راه راستي و درستي گام ننهاد و از اهورامزدا جز خوشبختي مردمان روي زمين را نخواست.

توماس هايد: اين نويسنده بزرگ انگليسي درباره زرتشت مي گويد: كه در آن منش او را سخت مي ستايد و او را انديشمندي بزرگ به شمار مي آورد. او مي نويسد كه خداوند زرتشت را براي مردم ايران برگزيد, زيرا ايرانيان از يك آگاهي بزرگي درباره خداوند برخوردار بودند. اين مردم با خرد, سزاوار مرد خردمندي چون زردشت بودند .

وتين آمريكايي: زردشت از همه نگرها ستودني است, بيگمان مسيح پيرو او بوده و از انديشه او بهره گرفته است. سه سخن رسا و روان و شكوهمند او: پندار نيك ـ گفتار نيك ـ كردار نيك, پايه و بنياد همه دينهاست و هيچ خردمندي نتوانسته است چيزي بر آن بيفزايد.

نيچه ـ فيلسوف آلماني: زردشت بزرگترين پيامبر هوشمند و تيزهوشي است كه پايه هاي گسترده انديشه سازنده و مردميش تاكنون براي باختر استوارترين ستون زندگي بوده است. انديشه زردشت آموزشهاي بزرگي براي نيك زندگي كردن, نيك در پيوند بودن, نيك رفتار داشتن و نيك سخن گفتن و بالاتر از همه, چگونه ارج و ارزش نهي به ديگران است. او هيچگاه در هيچ سخنش از به كار بردن پي در پي ((راستي و درستي)) خودداري نكرده و پيوسته همه مردم را بدين سو خوانده است. در سخن زردشت, شكوهي يافت مي شود كه در كمتر سخني مي توان يافت.

پرفسور دكتر گيگر: به راستي هيچ قومي از اقوام باستاني خاور زمين قدرت حفظ و صحت كيش خويش را مانند زرتشتيان نداشته اند و اين خود از تاثير حقيقت اين مذهب است كه در عين حقيقت بدون نقصاني در اصول باقي مانده است. در همه تفتيشاتي كه در طول زندگي كرده ام هيچ آييني و قومي را مانند زرتشتيان در يكتاپرستي ـ خداشناسي ـ آزادمنشي ـ پاكي و حقيقت نديده ام. چه خوشبخت است قومي كه اين آيننشان است.

دكتر ويت ني: مذهب زرتشتي يكي از اقوام برتين هايي است كه كره ارض را متنعم نموده است. آنكه از حيث مراتب فيلسوفانه و روحاني و جسماني و پاكي صوري و معنوي دعوي اصالت نجابتش محل توجه است مذهبش زرتشتي است . نمونه اي از فرهنگ ايراني و آنچه كه در گذشته تا قبل از يورش تازيان به ايران رايج بود از يسناهاي دهم ـ بند شانزدهم :

براي پنج چيز هستم براي پنج چيز نيستم براي انديشه نيك هستم براي انديشه بد نيستم براي گفتار نيك هستم براي گفتار بد نيستم براي كردار نيك هستم براي كردار بد نيستم براي فرمانبرداري هستم براي نافرماني نيستم براي راستي هستم براي دروغ نيستم .

باورهاي دين زرتشت كلا بر هفت اصل واقع شده است

يكتايي پروردگار يا همان اهورامزدا ـ پيامبري زرتش ـ پويايي آفرينش ـ بنياد پيشرفت (اشا) ـ بنياد دوگانگي و اهريمن ـ آزادي گزينش در انتخاب ـ پويايي و تازه شدن جهان

 

آيين ها و جشن هاي ديني زرتشتيان

·       آيين سدره پوشي

·       آيين ارجگذاري به روان جاودان

·       نوروز

·       گاهنبارها

·       جشن مهرگان

·       جشن سده

·       جشن تيرگان

·       جش يلدا

·       جشن هاي ماهانه زرتشتي

پرسشها و پاسخهاي بنيادين درباره ي آيين زرتشت از ديدگاه برخي متاخرين:

 

آيا زرتش پيغمبر بود ؟

زرتشت كه تمام فلسفه خود را روي خرد پي ريزي كرد و بزرگترين مبارز بر ضد خرافات و مردم فريبي بود, هيچگاه ادعاي پيغمبري نكرد .

 

پس زرتشت كه بود ؟

تمام فيلسوفان يوناني و سپس رومي كه بدون استثنا يا خود را شاگرد زرتشت معرفي كرده اند يا براي اعتبار دادن به خود, نوشته هاي خود را به او منصوب كرده اند, زرتش را آموزگار جهاني ناميدند. پس از تسخير ايران به وسيله مسلمانان عرب, ايرانياني كه نخواسته بودند بكيش عرب درآيند و زرتشتي ماندند در زير ستم شديد و براي نگهداري از جان خود به زرتشت لقب پيغمبر دادند. امروز با گسترش دانش زرتشت شناسي اگر بخواهيم لقبي به زرتشت بدهيم, ابر انديشمند خواهد بود.

كه در جهان يكتا مي باشد. به زبان گاتايي او را اشوان و در زمان هخامنشيان او را ارتوان ناميدند. اشوان يا ارتوان يعني كسي كه خود را با قانون هستي كه بر پايه هاي راستي و درستي پي ريزي شده هماهنگ كرده باشد.

 

هدف آيين زرتشت چيست؟

هدف آيين زرتشت را مي شود تنها در يك جمله خلاصه كرد: خوشبخت سازي زمين و تمام جانداراني كه روي اين كره زندگي مي كنند يعني انسانها, جانوران و گياهان. تمام آرمان زرتشت بر اين پايه پي ريز شده كه از زمين كره اي خوشبخت درست كند كه در آن جانداران بتوانند شكوفا شوند و به رسايي برسند و سپس با خشنودي در نور و خرد اهورا مزدا غرق شده و به زندگي جاويد دست يابند.

 

آيا زرتشت يكتاپرست بود ؟

خير به هيچ روي ! واژه يكتاپرست را چندي از نويسندگان با واژه هاي يكتاشناس و يكتاگرا اشتباه كرده اند و اين اشتباهي است بسيار بزرگ. ما بايد نخست از خود بپرسيم آيا يكتاپرستي به خوشبخت زيستن انسانها, جانوران و گياهان كه آرمان زرتشت است كمك مي كند؟ زماني كه كتابهاي تاريخي را مي خوانيم, مي بينيم كه بزرگترين كشتارها و خونريزي هاي تاريخ بشري به وسيله يكتاپرستان انجام گرفته .

جنگهاي صليبي ميان يكتاپرستان مسيحي با يكتاپرستان مسلمان, جنگهاي مذهبي ميان يكتاپرستان كاتوليك با يكتاپرستان پروتستان جنگهاي مذهبي ميان يكتاپرستان سني و يكتاپرستان شيعه, كشتار وحشتناك 120000 كترها به وسيله يكتاپرستان كاتوليك در سده سيزدهم در جنوب فرانسه به فرمان پاپ كه آنها را به دوگانه گرايي متهم كرده بود, جنگهاي بي پايان ميان يكتاپرستان مسلمان با يكتاپرستان يهودي, كشتار شش ميليون يهودي كيتاپرست به وسيله مسيحيان يكتاپرست, سنگسار و سوزاندن مردمان بي گناه در ميدانهاي شهر به وسيله يكتاپرستان مسيحي و مسلمان. در 2000 سال گذشته بيش از سد ميليون كشته به جا گذاشته .

آيين زرتشت آييني است يكتاگرا. واژه يكتاگرا با پسوند ديناميك گرا درست شده كه از گرايش مي آيد يعني حركت از يك نقطه به نقطه ديگر. چون آيين زرتشت آييني است ديناميك و هميشه در حال نوسازي و نوآوري و نو شدن بنابراين واژه يكتاگرا نمايان گر اين آيين است . پيروان اين آيين, با كار و كوشش خود كه بر پايه هاي انديشه نيك, گفتار نيك و كردار نيك و با سركوب كردن دروغ و ريا و خرافات انجام مي شود به سوي يگانگي و به سوي يگانگي و به سوي اهورا مزدا گام بر مي دارند تا با او يگانه شوند, تا با او يكتا شوند. بنابراين آيين زرتشت آييني است يكتاگرا و يكتاشناس.

پس اگر رابطه پرستش ميان اهورامزدا و آفريدگان او وجود ندارد پس چه رابطه ديگري مي تواند باشد ؟

براي ايرانياني كه 1400 سال در دين اسلام زندگي كرده اند دشوار است كه رابطه اي جز اربابي و بردگي ميان خود و خداي خود تصور كنند . در آيين زرتشت به هيچ روي اين رابطه وجود ندارد . تنها رابطه اي كه ميان انسانها ( و به طور كلي جانداران) و خداي آنها يعني اهورا مزدا وجود دارد رابطه ايست كه بر بناي دوستي درست شده .

پيروان اين آيين با اهورامزدا همچون يك دوست گفتگو مي كنند. كسي از اهورا مزدا نمي ترسد و لرزه به اندامش نمي افتد چون اهورا مزدا جز مهر و يكي و بخشش چيز ديگري نمي شناسد. او مي داند كه جهاني كه او درست كرده جهاني است در حال پيشرفت و تكامل . و هدف او از آفرينش انسانها اين بوده كه در بهتر ساختن اين جهان به او كمك كنند. به انسانها خرد داده , انديشه داده تا او را در خوشبخت ساختن جهان ياري دهند . او با خرد بي پايان خود, راستي و درستي را آفريده. او نيروي چيرگي به سهشهاي ويران كننده را آفريده, او آرامش دروني را آفريده, او رسائي و تكامل را آفريده و سرانجام او زندگي جاوداني را در نور و خوشبختي به مردمان ارمغان داده, چنين خدائي نيازي به پرستش و به بردگي كشيدن آفريده هاي خود ندارد.


 

 

 

منابع و ماخذ

 

تاريخ جامع اديان جان بي ناس، مترجم: علي اصغر حكمت

اسطوره زندگي زردشت ژاله آموزگار احمد تفضلي

مباني فلسفه / دكتر آصفه آصفي

WWW.Google.com

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 18:03 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,
نظرات(0)

تاریخچه دره نيل

بازديد: 335

 

تاریخچه دره نيل

 

همينكه دره نيل را ترك گوييم و در قاره آسيا رو به مشرق پيش برويم به دره اي ميرسيم كه دو رود بزرگ آنرا دربر گرفته اند و در اين دره ، تمدني همزمان با تمدن مصري شكفته و بارورگشته است . اما در اين ديار نبايد بيهوده به جستجوي قصور و مقابر و معابد پابرجا برخيزيم ، زيرا اينك چيزي از اين قبيل در اين دره موجود نيست . هم اكنون در كناره رودخانه ها نخل ها رسته اند ولي در نواحي ديگر يعني در شمال و جنوب و غرب تا چشم كار  مي كند بيابان  است و ريگ روان . از سوي ديگر در همان حال كه در جنوب غربي ، خرابه هاي باروري شهر مقدس (( اريدو Eridu مشاهده       مي شود و در شمال غربي نيز آثاري ا زشهر العبيد Alubaid بچشم مي آيد .

معهذا اين برجستگيها از يكنواختي صحرا نمي كاهند ، صحراي پهناوري كه آفتاب بيدريغ بر آن مي تابد و در آينه صيقلي آن ، سرابها يكدم نويدي از آب روان به مسافر تشنه كام مي دهند ، ولي لحظه اي بعد رهرو وامانده را متوجه شوخي دردناك طبيعت مي كند . حيرت آور است اگر بگوييم اين سرزمين روزگاري قابل سكونت و مهد تمدن بوده است ، و حيرت آور است كه بگوييم برجستگي هاي موجود در اين صحرا ، قصرها و معبدها و قبرهايي بوده اند كه روزگاري شهرهاي بزرگي را زينت كرده اند .

 

 

ليكن اين چنين ويراني چگونه روي داده است ؟

يكي از رودخانه اي كه دره در ميان آنها واقع شده است ، فرات نام دارد ، فرات رودي است آرام و باشكوه كه در مغرب قرار گرفته است و بسبب سيلان بي محاباي آب ، بخش شمالي و كناره جنوبي آن قابل كشتيراني نيست . رود ديگر دجله نام دارد كه در مشرق دره واقع شده است و ا زكوهستان شمال شرقي سرچشمه مي گيرد ، اين رود جرياني سريع دارد و شاهراه تجارتي دره از ساحل آن مي گذرد . اين دو رودخانه مانند رود نيل در فصل باران سيلابي مي شوند و حاصلخيزترين خاك ها را به كناره هاي خود مي كشانند . ليكن سيل ، در عين حال كه خاك حاصلخيز به ارمغان مي آورد ، مغرب نيز هست ، و نه تنها مسير رود را تغيير مي دهد بلكه بناهاي بي مقاومت را نيز تباه مي سازد .

چنانكه بناهاي بابلي ها را خراب كرد و به توده هاي گل مبدل ساخت ، تپه ها يا برجستگي هاي كنوني صحراها همان توده گلهايي است كه سيلاب ها از بناها درست كرده اند .

دره به دو قسمت تقسيم شده است . قسمت پست تر يا تحتاني كه حاصلخيز بود ، بابل نام داشته است و قسمت مرتفع تر يا فوقاني كه كم محصول تر بود آشور ناميده شده است . اين دره برخلاف مصر كه از نقاط ديگر مجزا بوده و تمدني منحصر و يكنواخت داشته است . به كشورهاي ديگر مربوط بوده است ، از مغرب به صحراي عربستان و از مشرق و شمال و شمال غربي به ارتفاعاتي كه هميشه جايگاه جنگجويان و شورش طلبان بوده ، ارتباط داشته است . داستان اين دره داستان طوايفي است كه داراي نژادهاي مختلف بوده اند و همواره دچار جنگ و ستيز و فتح و شكست گشته اند   خلاصه در همين دره است كه چهار تمدن مهم جهاني ظهور كرده است .

1-    سومريها ( با تمدني آميخته با تمدن ساحلي )

2-     آشوري ها

3-     كلدانيها

4-     ايرانيان هخامنشي

داستان ساكنان كناره هاي دجله و فرات از پايان عهد حجر آغاز مي گردد .

بظن نزديك به يقين تمدن آنان در آن زمان هم آهنگ با تمدن مصري پيش مي آمده است . در آن عهد ، فلز كشف شده بود ، و يكنوع خط نيز رواج داشت . اما مردمي كه به اين پيشرفت ها نائل آمده بودند هنوز هم بر ما آشكار نيست در ابتداي دوران تاريخي در قسمت پست تر ( تحتاني ) دجله و فرات به سومريها بر مي خوريم . شايد سومريها مردمي بوده اند كه از ارتفاعات شرقي به اين ناحيه مهاجرت كرده اند يا بوده اند .

در حال  پيشينه آنها زراعت بود و شهرهايي مانند اور Ur و لاگاش Lagach را با ديوارهاي محكم ، اين طايفه بنا كرده اند .

پس از چندي از صحاري مغرب ، قبايل سامي به سومري ها هجوم آوردند و بسياري از مباني تمدن آنان را اقتباس كردند و از آن جمله از صحرانشيني دست كشيدند و به زراعت پرداختند ، و شهرهايي در شمال بنام كيش ـ اكد Akked و بابل بنا نهادند ، هر چند كه تمدن سومري قوي تر بود و همواره برتري خود را بر تمدن سامي حفظ مي كرد ، ولي بر سر حكومت پيوسته ميان آنان زدوخورد وجود داشت و به همين سبب گاهي حكومت در دست سومريها و هنگامي هم در اختيار سامي ها بود . از اين ميان دو سلطان سامي درخور تذكارند ، يكي سارگون 2750 ق م و ديگري حامورابي 2113-2081 ق م است . در زمان حامورابي ، بابل پايتخت اولين امپراطوري بابلي ها شد .

در آن ايام سرزمين تحتاني دره دجله و فرات بصورت كشور حاصلخيزي در آمده بود سومريها گذشته از زراعت ، بسبب داشتن روح حادثه جويي به تجارت نيز مي پرداختند .

مذهب آنان خدايان پرستي بود . خدايان سومريها هر يك مظهر يكي از هنرهاي طبيعي بود آنوANW خداي آسمان و انليل Enlil خالق و فرمانرواي زمين و ئيا Ea خداوند درياها و آبها و خداي خير و شفا و نانار Nannar يا سين Sin خداوند ماه و ( شاماش خداي خورشيد ايشتار  خداي عشق و باروري بود ).

برخلاف مصريها ، سومريها به جهان آخرت توجه چنداني نداشتند و آخرت را جايي مي شمردند كه كسي از آنجا باز نيامده است تا خبري باز آورد .

بنابراين توجه خاصي نسبت به مراسم تدفين مردگان مبذول نمي كردند ، فقط در تدفين پادشاهان اليتي كه با آنان به خاك سپرده مي شد ، درخور جلال و مقام آنها بود و الا آرامگاهها برخلاف مصري هيچ گونه تزيين و نقش و نگار نداشت . در حقيقتمي توان گفت كه هنر مصري هنر مرگ بود و هنر سومري هنر زندگي .

براي سومريها زندگي در همين جهان فاني اهميت داشت . به همين سبب به ساختن قصوري پرداختند كه موجبات آسايش در آنها فراهم آمده بود و معبدي كه خدايان از آنجا بندگان خود را به نعمات مادي متنعم مي ساختند . خدايان سومري همانند سلاطين زميني و مالكان بزرگ صاحب مال و منال بودند .

مثلا نانار خداوند كار و مالك و سلطان شهر اور بود و مانند شاهان اين جهان درباري وسيع داشت ، راهبان و كهنه در خدمتش كمر بسته بودند و حتي وزير جنگ و وزير دواب داشت . به همين سبب معبد نانار درشهر اور بناي باعظمتي بود و درباريان نيز شغل پردرآمد و پردردسري داشتند و علاوه بر اجراي مراسم مذهبي از معاملات پشم و ميوه و عطر و منسوجات و گله گاو و گوسفند نيز فروگذار نمي كردند و حتي به معاملات ملكي و اجاره داري نيز دست مي زدند .

معماري و حجاري

سومري ها از ابتدا با فقدان مواد ساختماني مواجه بودند . در سرزمين آنها چوب كم بود و سنگ طلا وجود نداشت و تنها ماده ساختماني در دسترس آنها گل و لاي بستر رودخانه بود . اين مردم به ناچار ساختن آجر و خشت پرداختند و در واقع ضروري از كشورهاي ديگر سنگ به ديار خود مي آوردند . هويداست كه با چنين مصالح خرد و حقيري ساختمان بناي عظيم دشوار بود و پوشش و سقف بناهاي بزرگ با خشت و آجر بصورت سقف معمول درمصر امكان نداشت و به همسن سبب سومريها براي نخستين بار در تاريخ معماري به فكر ساختن طاقهاي هلالي برآمدند . اساس معماري سومري را اطاق هاي ضربدر يا هلالي تشكيل مي دهند .

  يكي از نمونه هاي معماري اوليه سومريها معبدي است نزديك شهر اور كه براي پرستش الهه نين كورسانگ Ninkursag شناخته شده است . اين معبد بر سكويي بناگشته و با رنگهاي خوشايند رنگ آميزي شده بود . مصالح ساختماني اين معبد از آجر و چوب بود . پله هاي سنگي به در ورودي مي پيوست و در ورودي با نقش شيران تزيين شده بود تا ارواح خبيثه به هراس آيند و رانده شوند . نقش حيوانات و پرندگان جاهاي خالي اين در را پر كرده بود . بنا كردن ساختمان بر مصطبه و سكو و نقشهاي حيوانات نگهبان و خيالي و رنگهاي خوشايند اصولي است كه در بناهاي بابل و آشور و ايران نيز تقليد شده است .

در داخل معبد بالاي در ورودي ، لوح مسي بزرگي كه با نقش يك حيوان افسانه اي زينت شده است مشاهده مي شود ، صورت اين حيوان مانند شير است و بالهاي گسترده اي مانند عقاب دارد ، اين بالها بر پشت دو گوزن كه از دم به هم پيوسته اند فرود آمده است . معناي اين نقش و نظاير آن در آثار سومري غالبا ديده مي شود . بر ما معلوم نيست سر حيوانات در اين نقش همواره به شيوه حجاري گرد يا تمام برجسته تهيه شده و بدنها به شيوه بادليف و بالها بصورت نيمه برجسته  است .

نقش گوزنها برخلاف نقش خيالي عقاب و بالهايش به طبيعت نزديك است . سومريها به طور كلي در كنده كاري بر روي مس مهارت زيادي داشتند .

يكي از مشخصات برجسته معماري سومري ساختن برجها يا دژهاي چند طبقه اي است كه بنام زيگورات معروف بوده است . در هر شهري از شهرهاي سومر يكي از اين برجهاي مرتفع بر تمام شهر مسلط بوده است . براي نمونه دژ شهر اور را در اينجا تذكار مي كنيم . اين برجها چهار طبقه داشته است و هر طبقه از طبقه زير آن كم ارتفاع تر و كوچكتر بوده است . طبقه تحتاني 16 متر ارتفاع داشته و وسعت آن از تمام طبقات برج بيشتر بوده است . معمولا اين برجها را مشرف بر معابد مي ساخته اند . برج شهر اور داراي سه رشته پلكان يكصد پله اي بوده است كه زائران را بزيارتگاه مي رسانده است . مصالح ساختماني اين برج از گل و خشت خام بوده و نماي بيروني آن با آجر ساخته شده بوده است . هر طبقه برج نه تنها از حيث وسعت و ارتفاع با طبقات ديگر متفاوت بوده ، بلكه از حيث رنگ آميزي نيز با طبقات ديگر اختلاف داشته است . بنظر مي آيد كه هر رنگي رازي را آشكار مي ساخته است . حياط به رنگ سفيد بود و طبقه اول برج برنگ سياه جلوه مي كرده است كه شايد نشاني از جهان زيرين و نامرئي بوده باشد طبقه وسطي به رنگ قرمز ساخته شده بود كه نشاني از جهان خاكي است و طبقه سوم به رنگ آبي كه مظهر آسمان است و گنبد فراز برج به رنگ زرد طلائي درآمده بود كه يادآور خورشيد بوده است . رنگ سبز درختان و باغات و گياهاني كه در گذرگاهها مي كاشتند ، اين همه رنگ آميزي را تكميل مي كرده است . دژ يازينكورات شهر اور به معبد نانار خداوند ماه و خالق و سلطان شهر اور تعلق داشته است در كنار اين معبد معابد خدايان ديگر مانند (( نينگال )) Ningal الهه ماه و غيره بطرز نامرتبي قرار گرفته بود. اما معبد خداي ماه از همه معابد اطراف باشكوه و جلال تر بوده است . شك نيست كه حياط وسيع معبد بر مصطبه اي بنا شده بود و اطراف حياط اطاقها و انبارهاي زياد ساخته بودند . آيا اين همه سكو و مصطبه و ارتفاع برجها و بناها به نيت دفع سيل هاي بنيان كن نبوده است ؟ يا شايد چون سومري ها از سرزمين هاي مرتفع به اين دره سرازير شده بودند معابد خود را برفراز مصطبه ها ساختند تا خدايان خود را بر ارتفاعات جاي بدهند ، در ارتفاعاتي كه يادآور كوهستانها يعني موطن اصلي آنها باشد .

حجاري جز چند مورد ، حجاري سومري عبارت است از يك سلسله نقش برجسته كه در تزيين عمارات بكار رفته است . اين تصاوير بازگوكننده داستانهايي هستند كه از آنجمله نقش برجسته هاي اورنامو داستان صاحب گور را مانند فيلم صامتي نشان ميدهند . نقوش اين مقبره شاه اورنامورا در حالتي نشان مي دهد كه از طرفي مايعي در گلداني كه برگ نخل در آن است مي ريزد . سمت راست نقش ، نانار خداي ماه نشسته است و تبري در يكدست دارد و در دست ديگر ابزار بنايي و وسيله اندازه گيري گرفته است و اين علايم ميرساند كه نانار به پادشاه فرمان ساختن معبدي را براي خود مي دهد . در قسمت پايين اين نقش برجسته پادشاه با ابزار معماري ديده مي شود كه درصدد انجام فرمانهاي خدوندگار است كه اين نقش برجسته پوشش ضخيمي ا زجنس پشم بر تن دارند كه لباس محلي ساكنان كناره هاي دجله و فرات بوده است . از اين هياكل يكنوع زندگ يو مردانگي و نيرومندي احساس مي گردد كه مبين قدرت دست حجار در ساختن طرح اشياء است و همچنين پادشاه درحالت ايستاده نقش شده اند . و خداوند در حال نشسته است ، همين نكته به مجموع يكنوع خاصيت تزييني متعادل بخشيده است . 

اما مجسمه تمام برجسته در اين ناحيه بندرت بدست آمده است ، شايد از آن نظر كه سنگ در سرزمين سومريها وجود نداشته است . يك مجسمه تمام برجسته از    (( تلو )) Telu يا لاگاش بدست آمده است كه از يكنوع سنگ  چخماق صيقلي ساخته شده است . اين مجسمه (( گردآ )) يعني راهبي است كه در عين حال سلطان           (( لاگاش )) بوده است . اين پادشاه در حال نشسته نقش شده و دستهايش را به علامت عبادت محكم به يكديگر فشرده است . كلاهي پشمي بر سر دارد كه بر آن خطوطي منقور شده  است و لباده اي پشمي بر تن دارد كه از شانه راستش زو افتاده است ، بازوي راست مجسمه لخت است . اين مجسمه داراي عظمت و ابهت است و تسلط حجار را بر صنعت خود مي رساند . جزئيات مانند : تزيينات روي كلاه و چشمها و ابرو و دهان و انگشتان با صراحت و دقت حجاري شده اند و اين برشها صريح با متن صاف صورت و بازو متنوعي ايجاد كرده اند . ضمنا چينهاي سر شانه چپ مهارت حجار را در نشان دادن پارچه نشان مي دهد . روي هم رفته اين مجسمه داراي يك حالت عميق و زنده است و از اين نظر شباهت به مجسمه هاي عهد فراعنه قديم مصري دارد .

دو مهرهاي استوانه اي شكل مهارت حجاران سومري درزمينه برش و نقش مجسمه هاي ظريف ، نمودارتر است . معمولا مهرها را از سنگ و به شكل استوانه و به بلندي چهار سانتيمتر مي ساختند . اين مهرها غالبا به رنگهاي مختلف و از سنگهاي بادوام و ظريف ساخته مي شده و براي ساختن آنها از روش كنده كاري يعني گودكردن سطح مهر استفاده مي كرده اند . بنابراين وقتي مهر را بر روي گل مي غلتانيده اند ، اثر برجسته اي نمودار مي شده است .

و با انواع همين مهرها بوده است كه سومريها نامه ها ، فرمانها و اسناد خود را كه بر خشتها نوشته مي شده است ، امضاء مي كرده اند .

بر روي مهر سارگن نقش يك انسان اساطيري ديده مي شود كه به اغلب احتمال تصوير (( گيلگمش )) مي باشد . يك زانوي اين قهرمان افسانه اي بر روي زمين خم شده است . در دست او گلداني است كه از آن دو نهر جاري است . در وسط مهر ، ميان دو هيكل انساني دو گاو پشت به پشت هم داده اند و سرهاي خود را بالا گرفته اند و از اين آب مي نوشند . ميان شاخهاي اين دو گاو قطعه اي است كه روي آن نام سارگن حك شده است . خطوط مارپيچي كه در حاشيه زير مهر ديده مي شوند معرف مربيان نهري است كه روان است . اين نقش ها به طور كلي هديه آب را از طرف خدايان به بشر ميرسانند . در اين مهر آنچه مهم است تركيب هيكل و حيوانات و ساير جزئيات است كه داراي تعادل مي باشد و خطوط مارپيچ آب به اين مجموعه وحدت بخشيده است . ضمنا درشتي ونرميهاي  خطوط و سطوح تنوعي مطبوع به اين مجموعه داده است . نقش گاو به طبيعت نزديك است اما حجار در نقش اين مهر با مهارت و ظرافت روي سنگ كنده شده است و خطوط و طرح ها بيحد قوي و محكمند .

آثار فلزي

سومريها در ايجاد نقشهاي روي فلزات نيز مهارت زيادي داشته اند . آثار فلزي سومري ها هوشبختانه ضمن جسد پادشاهان بخاك سپرده شده است و از اين رهگذر است كه بدست ما رسيده است . ضمن اين آثار به اسباب خانه و لوازم زندگي و زينت آلات برمي خوريم . در اين ميان آشكار است كه مس مخصوصا بيشتر مورد توجه سومريها بوده است و صنعتگران سومري بوسيله كنده كاري و موم كاري ظروف مسي خود را تزيين مي كردند .

سومريها به ساختن ظروف زرين نيز علاقه زيادي داشته اند و حتي در اين باره اسراف كرده اند . در ضمن آثار قبور شاهانه در شهر اور به يك گلدان طلايي برمي خوريم كه مخصوصا قابل ذكر است ، زيرا نقش اين گلدان در عين سادگي تناسب بسياري به شكل آن دارد .

سومريها براي تزيين اسباب و ادوات خود نيز طلا بكار ميبرده اند . در يك چنگ سومري كه از چوب ساخته شده ، طلا با مواد ديگر به نحو جانبي تركيب گشته است و اين چنگ داراي تزيينات هندسي از صدف ، سنگ لاجوردي و سنگ قرمز است . جعبه طنين آن بس گاوي از طلا منتهي مي گردد . چشمها و ريش و نوك شاخهاي گاز از سنگ است و تركيب اين سنگها با طلا ، قيافه گستاخي به گاو مي بخشد ، سطح معدود بسر گاو به چهار قسمت تقسيم شده است و با صدف روي زمين سياه حيواناتي نقش نموده اند كه به صورت حيوانند ، اما اعمال انساني را انجام مي دهند .  

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:44 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تاريخ حوزه علميه مشهد

بازديد: 333

 

تاريخ حوزه علميه مشهد

دوره اول

دوره اول حوزه علميه مشهد خاص اين شهر نيست، بلكه به خراسان بزرگ اختصاص دارد. چرا كه اين دوره عصر حضور امام رضا(ع) را دربر مى‏گيرد و امام تنها در يك شهر ساكن نبودند بلكه از مدينه تا خراسان در طى عبور از شهرهاى مختلف به نشر معارف علوى اهتمام داشتند و حديث «سلسلة الذهب‏» (1) كه در نيشابور ايراد شه يكى از آن موارد است.

اين حوزه علمى سيار در حالى به ايفاى نقش پرداخته كه امام از سوى رژيم غاصب عباسى، در محاصره كامل قرار داشت و راههايى انتخاب شد كه امام از دسترس شيعيان دور باشد. چنانكه شيخ مفيد مى‏نويسد:

مامون به فرستادگان خود دستور داد امام (ع) و گروهى از خاندان ابى‏طالب را از راه بصره، اهواز و فارس به سوى مرو حركت دهند. (2) و راه ديگر را كه همان راه كوفه، جبل در عراق، كرمانشاه و قم - كه از نقاط شيعه نشين و مراكز قدرت شيعيان بود - روا ندانست. چون ممكن بود با مشاهده امام (ع) هيجانى شيعيان مسير را فراگيرد و وى را نزد خويش نگاه داشته، مانع از حركت ايشان به مرو گردند.

ورود امام رضا(ع) به مرو همزمان با توطئه ديگرى بود كه مامون براى از ميان بردن فرهنگ شيعى در خصوص «علم لدنى‏» امام پى‏افكنده بود. تشكيل جلسات با حضور دانشمندان مذاهب و فرق مختلف اسلامى و ديگر اديان جز براى مخدوش جلوه دادن علم امام و از اعتبار انداختن منصب امامت چيز ديگرى نبود. ولى از آنجايى كه تمام اين مناظرات علمى با پيروزى امام رضا(ع) همراه بود، مامون بر آن شد كه امام را در محدوديت قرار دهد و از برپايى جلسات مناظره خوددارى كند.

عصر رضوى برابر با نهضت ترجمه بود و اين مساله باعث رويارويى دو نوع انديشه متضاد شد كه امام رضا(ع) در مكتب توحيدى خويش با مباحث كلامى به آن پاسخ مى‏فرمود. از جلمه مواردى كه به دست ما رسيده است عناوين ذيل است:

- مقابله با تشبيه و تجسيم خداوند

- توصيف صفات الهى

- مقابله با انديشه رؤيت‏خداوند

- مساله بداء

و...

كه اين همه مناظرات و احتجاجات امام تدوين و شرح شده و ديدگاه اسلام را در مبحث الهيات بيان داشته است. (3)

مكتب رضوى پس از وجود مبارك حضرت زير نظر شاگردان برجسته‏شان تداوم يافت و در نشر تفكر شيعى مؤثر افتاد.


دوره دوم

پس از شهادت هشتمين پيشواى شيعيان در ايران، ايشان در قريه‏اى از قراء طوس به نام «سناباد» مدفون گرديد و شيعه از آن پس اين نقطه را مركز علمى فرهنگى خويش قرار داد و با ايجاد حلقات درس در كنار تربت آن امام بر رونق منطقه افزوده گشت. اين دوره از قرن سوم تا نهم هجرى را شامل مى‏گردد كه در آن بزرگانى بسان شيخ طوسى و شيخ طبرسى (متوفى 584 ق.) مى‏زيسته‏اند. (4) ليكن اوضاع آشفته اين دوره با روى كار بودن دولتهاى سنى مذهب و رجال سختگير آنها مانند خواجه نظام الملك و وجود جنگها و حملات وحشيانه تيموريان و مغولان، باعث ركود علمى در اين حوزه گرديده است. با وجود اين همه حملات نظامى و فرهنگى كتاب وزين «مجمع البيان فى تفسير القرآن‏» (اثر شيخ طبرسى) در اين دوره از حوزه علميه مشهد نگارش يافته است.

مدارسى كه در اين دوره در مشهدالرضا(ع) وجود داشت عبارت بودند از:

1- مدرسه مشهد امام رضا(ع)

2- مدرسه بالاسر

3- مدرسه پريزاد

4- مدرسه دو در

5- مدرسه امير سيدى (5)


دوره سوم

اين دوره از قرن دهم تا سيزدهم را شامل مى‏گردد.«گويا در قرن دهم با وجود توجه فراوانى كه به مشهد از جنبه مذهبى مى‏شد، حوزه علميه اين شهر چندان رونق نداشته و علماى معروف در آن حوزه به تدريس اشتغال نداشته‏اند و شايد به همين جهت بوده كه مدارس علمى آن از دو يا سه مدرسه قديمى تجاوز نمى‏كرد و مدرسه جديدى در آن بنياد نشده است. علماى معروف مشهد در اين قرن، يكى «ملاعبدالله شوشترى‏» (متوفى 997ق.) است كه به دست ازبكان در هرات به قتل رسيده و ديگرى «مولانا محمد رستمدارى‏» (متوفى اوايل قرن يازدهم) كه نامه‏اش به علماى ازبك به تفصيل در مجالس المؤمنين و مطلع الشمس نقل شده و گواه دانش و قدرت علمى اوست.

در قرن يازدهم وضع حوزه تفاوت زيادى يافته و علما و مدرسان معروف در آن به تدريس مشغول شده‏اند. مدارس متعددى بنا شده و طلاب و محصلين براى استفاده از هر سو گرد آمده‏اند. در حقيقت قرن يازدهم را مى‏توان مبدا اهميت و عظمت‏حوزه علمى مشهد دانست. مخصوصا در نيمه دوم اين قرن، حوزه مشهد از لحاظ كثرت علما و مدرسين در رديف حوزه‏هاى مهم شيعه قرار گرفت و طلاب از شهرهاى ديگر به آن رو آوردند و حتى مدرس بزرگ و معروفى همچون «مولانا محمد باقر» معروف به «محقق سبزوارى‏» مؤلف دو كتاب، ذخيره و كفايه در فقه كه در اصفهان داراى مقام رياست علمى و ملقب به شيخ الاسلام بود، در اواخر اين قرن به مشهد هجرت كرد و مدرسه قديمى «سميعيه‏» را - كه از آن پس به نام او «باقريه‏» ناميده شد و تاكنون به اين نام باقى است تجديد بنا نمود و خود در آن به تدريس و ربيت‏شاگردان مشغول شد. (6)

از ديگر رجال علم و دانشمند شيعه كه در اين دوره حوزه علميه مشهد را رونق بخشيدند، شيخ محمد حر عاملى (متوفى 1104 ق.) است كه با تاليفات خويش بسان «وسائل الشيعة‏» و «اثبات الهداة‏» در تدوين احاديث فقهى شيعه اماميه و اثبات حقانيت امامان معصوم(ع) تلاش بليغ نموده و كتاب حديثى او تا زمان ما مورد رجوع فقهاى اماميه است و محدث نورى با تدوين كتا مستدرك به تكميل آن همت گمارده است.

حوزه علميه مشهد پس از يك قرن فعاليت پربار، در دو قرن 12 و 13 هجرى رونق خود را از دست داد و دانش پژوهان پس از طى علوم مقدماتى و سطح، در حوزه‏هاى علميه اصفهان و نجف به ادامه تحصيل مى‏پرداختند.


دوره چهارم

اين دوره دو قرن چهاردهم و پانزدهم قمرى را شامل مى‏گردد. در اين دوره حوزه علميه مشهد در علوم عقلى و ادبى پيشرو تمامى حوزه‏هاى علميه شيعه بوده است. هرچند فقه و اصول در حوزه نجف از رونق بيشترى برخوردار بوده و طلاب براى آموزش سطوح عالى و اخذ اجتهاد راهى حوزه نجف اشرف مى‏شده‏اند. از ديگر مسائلى كه در اين دوره پيش آمد، تاسيس حوزه علميه قم در سال 1340 ق. است كه باعث تحت الشعاع قرار گرفتن حوزه علميه مشهد گرديد.

اساتيد علوم ادبى و فلسفه و حكمت‏حوزه مشهد در اين دوره عبارتند از:

1- شيخ عبدالجواد اديب نيشابورى (متوفى 1344 ق) استاد ادبيات.

2- ملا محمد على، معروف به «حاجى فاضل‏» (متوفى 1342 ق) استاد فقه، اصول و فلسفه.

3- ميرزاى عسكرى شهيدى، معروف به «آقا بزرگ‏» (متوفى 1355 ق) استاد فلسفه.

4- شيخ اسدالله يزدى (متوفى 1342 ق) استاد فلسفه.

همان‏گونه كه شاگردان اديب نيشابورى به حضور در مكتب اديبى بسان او افتخار مى‏كنند شاگردان حوزه درس ميرزاى عسكرى شهيدى نيز به استادى كه بالغ بر 23 سال از عمر شريفش را در تدريس حكمت الهى و فلسفه اسلامى گذارنيده است. مباهات مى‏نمايد.

حضرت آية الله خامنه‏اى - مدظله العالى - در طى گزارشى كه از حوزه علميه مشهد دارند اشاره مى‏كنند كه در قرن چهاردهم حوزه علميه مشهد خالى از حوزه درس خارج فقه و اصوال بود و دانشمندان مبرزى بسان سيد على سيستانى (متوفى 1340 ق) و سيد عباس شاهرودى (متوفى 1341 ق) و حاجى فاضل -ملا محمد على - به تدريس دروس سطح قناعت مى‏ورزيدند، تا اينكه دو مدرس بزرگ كه از حوزه علميه نجف اشرف فارغ التحصيل شده و به مقام اجتهاد رسيده بودند در حوزه مشهد به تدريس خارج فقه و اصول همت گماردند.

1- حضرت آية الله حاج آقا حسين قمى (متوفى 1366 ق)

2- حضرت آية الله حاج ميزا محمد كفايى خراسانى - آقازاده - (متوفى 1356 ق)

پس از اين دو بزرگ شيخ مرتضى آشتيانى (متوفى 1356 ق) نيز به تدريس خارج اشتغال ورزيد.

از دانشمندان و مدرسانى كه به تدريس سطح اشتغال داشتند بايد از افراد زير نام برد:

1- شيخ حسن برسى (متوفى 1353 ق)

2-شيخ حسن كاشى

3- شيخ حسين پايين خيابانى (متوفى 1366 ق)

4- ميرزا مهدى اصفهانى (7)

اين دوره مقارن با نهضت اسلامى تنباكو، انقلاب مشروطيت، قيام گوهرشاد و انقلاب اسلامى است. در حقيقت نام گوهرشاد از حوزه علميه مشهد برخاسته است. رهبرى اين قيام اسلامى را مراجع تقليد مشهد بر عهده داشتند. حاج آقا حسين قمى كه در سال 1331 ق از نجف به خراسان آمد و به تدريس خارج فقه و اصول اشتغال داشت در مقابل افكار غربگرايانه رضاخان ايستاد تا آنكه به سال (1354 ق - 1314 ش) از ايران به عراق تبعيد شد. و حاج ميرزا محمد كفايى خراسانى، معروف به «آقازاده » (فرزند آخوند ملا محمد كاظم خراسانى) نيز در اين نهضت نقش فعال داشت. از اين رو وى نيز به يزد تبعيد گرديد و آية الله سيد يونس اردبيلى نيز زندانى و سپس به اردبيل تبعيد شد. (8)

آية الله حاج آقا حسين قمى پس از مرگ رضاخان به ايران آمد و خواسته‏هاى خود را با شاه در ميان گذاشت و پس از جامه عمل پوشيدن آرمانهاى والاى اسلامى ديگر بار به حوزه علميه نجف بازگشت. خواسته‏هاى ايشان عبارت بودند از:

- اول اينكه حجاب آزاد شود. (تا آن موقع كشف حجاب اجبارى بود. كسى نمى‏توانست با چادر يا روسرى از خانه خارج شود.)

- دوم اينكه تعليمات دينى كه از برنامه درس دانش‏آموزان حذف شده بود، ديگر بار به عنوان كتاب درسى در برنامه آموزشى قرار بگيرد.

- سومين درخواست ايشان هم ايجاد مدارس دينى بود كه تا قبل از اين، وزارت فرهنگ اجازه نمى‏داد مدارس ملى به صورت دينى اداره شود. (9)

تبعيد فقهايى چون حاج آقا حسين قمى و حاج ميرزا محمد كفايى خراسانى حوزه علميه مشهد را از دانشمندان درجه اول خالى و دوران فترت و ركود علمى به اين حوزه ديگر بار روى آورد. اين ركود علمى از ناحيه ديگرى نيز تشديد شد و آن مخالفت «ميرزا مهدى اصفهانى‏» با فلسفه و عرفان اسلامى بود. چرا كه حوزه علميه مشهد پيش از آنكه حوزه‏اى فقهى و اصولى شناخته شود، حوزه‏اى فلسفى بود كه با بنيانگذارى مكتب ضد فلسفه، حوزه مشهد از اين فضيلت نيز بى‏بهره شد. (10 اين ركود تا ورود حضرت آية الله العظمى سيد محمد هادى ميلانى ادامه داشت. تا اينكه ايشان به سال 1373 ق. به منظور زيارت به مشهد الرضا (ع) آمدند و خواهش علماى حوزه مشهد را پذيرفته با تدريس خويش به حوزه مشهد رونق بخشيدند. آية الله ميلانى از شاگردان ميرزاى نائينى، حاج آقا حسين قمى و شيخ محمد حسين اصفهانى (كمپانى) بود وى توانست با حضور خويش حوزه مشهد را به عصر شكوفايى و آن را در رديف حوزه‏هاى رايج‏شيعه قرار دهد.

علاوه بر قيام گوهرشاد كه به تبعيد آية الله حاج آقا حسين قمى و آية الله سيد يونس اردبيلى منجر گرديد، شهادت آية الله زاده كفايى را در پى داشت. در حوادث اخير ايران و قيام شكوهمند امام خمينى در طى سالهاى 1341 به بعد مدارس علميه مشهد به كانونهاى مقاومت عليه نظام طاغوت تبديل گرديد و در پى همين رويدادها بسيارى از طلاب روشنفكر و مبارز به زندان و تبعيد گرفتار شدند و رژيم سفاك پهلوى با تمام قدرت و توان، نتوانست اين شعله مقدس را خاموش سازد.

قيام طلاب مدارس علميه مشهد در سال 1354 ش. و درگيرى آنان با ماموران و عمال ساواك اوج اين مبارزه قهرمانان است كه به دنبال آن گروهى از طلاب انقلابى دستگير شدند و تحت‏سخت‏ترين شكنجه‏هاى روحى و جسمى قرار گرفتند و در همين وقايع دانشمند بزرگوار شهيد هاشمى نژاد و حجة الاسلام و المسلمين آقاى واعظ طبسى و گروه ديگرى از طلاب مبارز دستگير شدند و حضرت آية الله خامنه‏اى كه از موقعيت و پايگاه عظيم اجتماعى در ميان مردم و روحانيون برخوردار بود، از مشهد به سيستان و بلوچستان تبعيد شد.

مبارزه روحانيون به موجب تاثيرى كه در ميان اقشار مختلف مردم و بويژه نسل جوان داشت، سبب شد كه رژيم ستم شاهى در يك عكس العمل ناانديشيده، مدارس علميه را كه به كانونهاى مبارزه ضد رژيم تبديل گرديده بود، به بهانه طرح توسعه اطراف فلكه حرم مطهر ويران و طلاب را آواره سازد تا به اين وسيله چند صباحى پايه‏هاى حكومت‏خود را استوار كند. ولى رژيم با تخريب مدارس، سركوب و تعقيب، شكنجه و زندان و تبعيد طلاب نتوانست اين خشم مقدس را خاموش سازد و بر حوزه علميه تسلط يابد. طلاب مبارز همچنان به مبارزه خود بر اساس خط رهبرى و ولايت فقيه و پيروى از امام خمينى تاكيد ورزيدند تا سرانجام اسلام بر كفر پيروز گرديد و نظام جمهورى اسلامى استقرار يافت. (11)


پى‏نوشتها

1- كتاب التوحيد. شيخ صدوق، ص 25، روايت 23 و صحيفة الامام الرضا(ع)، ص 40،روايت اول.

2- الارشاد، ج 2، ص 250.

3- رك عيون اخبار الرضا(ع) و تفسير بر احتجاج امام على بن موسى الرضا(ع) با عمران صابى، استاد محمد تقى جعفرى از مجموعه آثار دومين كنفرايس جهانى حضرت رضا، 489 - 582.

4- طبقات اعلام الشيعه، الثقات العيون فى سادس القرون، ج 2، ص 216 - 217.

5- گزارشى از سابقه تاريخى و اوضاع كنونى حوزه علميه مشهد، حضرت آية الله خامنه‏اى، ص 12 و 13 و تاريخ مدارس ايران، ص 204 - 209.

6- گزارشى از سابقه تاريخى و اوضاع كنونى حوزه علميه مشهد، ص 15 و 16.

7- گزارشى از سابقه تاريخى و اوضاع كنونى حوزه علميه مشهد، ص 25 و 26.

8- انديشه، نشريه حوزه علميه مشهد، سال اول، شماره دوم، 1370، ص 79.

9- ناگفته‏ها، خاطرات شهيد حاج مهدى عراقى، ص 20.

10- گزارشى از سابقه تاريخى و اوضاع كنونى حوزه علميه مشهد، ص 26 و 27.

11- گزارشى از سابقه تاريخى و اوضاع كنونى حوزه علميه مشهد، ملحقات ، ص 136 و 137

حوزه‏هاى علميه شيعه در گستره جهان صفحه 352

سيد عليرضا سيد كبارى

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:32 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تاريخ حرم مطهر حضرت رضا ( ع )

بازديد: 599

 

تاريخ حرم مطهر حضرت رضا ( ع )

 

هنگامي كه در تمام خراسان در زمان حكومت امويان مردم به رهبري ابومسلم خراساني سردار شجاع ايراني قيام ضد اموي خود را شروع كرده بودند ، سناباد در كنار شهر نوغان ، روستايي بيش نبود . در اوج حكومت عباسيان ، وقتي هارون الرشيد به خراسان آمد تا آتش شورش را خاموش سازد ، در اينجا درگذشت ، و فرزند نيمه ايرانيش به خلافت برگزيده شد . زماني كه حضرت رضا ( ع) در ادامه همان مبارزه ضد خلافت و شيعه خواهي به خراسان آمد ، با وجود شهادت آن حضرت ، برگ زريني در تاريخ اين خطه رقم خورد ، و     بدينسان سناباد شهري شد با اهميت كه اقتدار سياسي و رونق اقتصادي را به دنبال داشت .

قريه سناباد درمجاورت شهر نوغان و چهار فرسنگي شهر توس واقع شده و كاخي متعلق به حميد بن قحطبه طايي والي توس در آن بود ، مظهر قنات سناباد در محله كنوني در سراب مشهد بوده و در محل كنوني حرم مطهر و رواق هاي فعلي آن و مسجد گوهرشاد باغي بزرگ و دلگشا بوده است . هنگامي كه حضرت رضا ( ع ) از راه نيشابور به مرو مي رفتند و در بين راه از قدمگاه نيشابور ، قريه الحمرا ( ده سرخ فعلي كه وصل به شريف آباد مشهد است ) و كوه سنگي مشهد عبور كردند و در قريه سناباد و خانه حميد ابن قحطبه و باغ او نزول اجلال كردند . حضرت پيش از سفر مرو ، در بقعه هاروني با دست محلي را خط كشيده ، فرمودند : اينجا محل دفن من است .

در سال 202 يا به روايت ديگري 203 هـ . ق پس از شهادت ، پيكر حضرت  رضا ( ع) را در همين بقعه به خاك سپردند . از بقاياي بقعه ، 2 متر از ديوار چينه اي آن به جاي مانده است ، جهانگردان و جغرافيا نويساني چون ابن حوقل، اصطخري ، و مقدسي از اين مكان ياد كرده اند ، در دوره سامانيان عميد الدوله فايق و ابوبكر شهمرد به آباداني و بناي بقعه كوشيده اند . بناي بقعه در آن سال ها شبيه بناي چهار گوش آرامگاه ارسلان جاذب بود ، كه اكنون در سنگ بست مشهد واقع شده است . مرمت گنبد بقعه نيز در زمان سلطان سنجر                  ( 552-511 هـ .ق) بدست شرف الدين ابوطاهر قمي صورت گرفت .

حرم در سال 548 هـ .ق در حمله غزها آسيب ديد. در همان سال سلطان سنجر و زنش به دست غزها گرفتار شدند و آنان را شهر به شهر دست بسته         مي گرداندند و در برابر چشمانش مردم را به خاك و خون مي كشيدند . انوري شاعر مشهور آن دوره از خاقان سمرقند ، خواهرزاده سنجر با اين قصيده تقاضاي كمك مي كند :

بـر سمرقند اگر بگذري اي باد سحـر                        نامــه اهـل خـــراسـان بــه برخــاقان بــر

خبرت هست كزين زير و بر شوم غزان                     نيست يك پي ز خراسان كه نشد زير و زبر....

در زمان خوارزمشاهيان درحرم نيز تعميرات و تزييناتي صورت گرفت و كتيبه كاشي چيني به خط ثلث بر ديوار دو طرف در ورودي حاز سمت دارالحفاظ نصب شد .

ابن بطوطه در سال 734 هـ .ق كاشي كاري و ضريح نقره حرم را ستوده است،در قرن هشتم آستان قدس عبارت بود از : حرم ، مسجد بالاسر ، مدرسه و چند بناي كوچك متصل به ضلع شمالي . در دوره تيموري و در زمان شاهرخ و همسرش گوهرشاد حرم باز هم توسعه پيدا كرد . و  نخستين مسجدجامع شهر ساخته شد. پس از آن دارالحفاظ ، دارالسياده و تحويل خانه يا خزانه در مشرق دارالحفاظ ساخته شد. سه مدرسه پريزاد ، بالاسر و دودر نيز از يادگاري هاي عهد شاهرخ هستند .

در دوره صفويه مشهد چندين بار طعمه غارتگران و اميران و خان هاي ازبك شد . از جمله : هجوم محمد خان و عبيدالله خان و محمد سلطان و عبدالمؤمن خان ازبك ، عبدالمؤمن كه در حرم هر چه يافت برد . از آن ميان ميل طلاي گنبد و الماسي تخم طاووس كه اهدايي قطب شاه دكني بود ، به غارت رفت . در زمان سلطان حسين بايقرا ( 912 -875 هـ .ق ) امير علي شير نوايي صحن  كهنه را توسعه داد و بناي اوليه ايوان طلا را به مجموعه افزود و در زمان شاه تهماسب صفوي مناره گنبد طلا كاري شده و خشت هاي نفيس كاشي روي گنبد به خشت هاي طلا مبدل شد.

شاه عباس در سال 1010 هـ .ق امر به مرمت بناي آستانه داد . امريه او روي كتيبه مينا كاري شده ، به خط هنرمند خوشنويس معاصرش علي رضا عباسي موجود است . پس از آن رواق هايي به وجودآمد و در نهايت به دستور شاه سليمان ، گنبد ساخت . از اين رو در ميان كتيبه هاي موجود در حرم نام شاه سليمان بيش از همه به چشم مي خورد .

در زمان نادر شاه افشار ، ايوان صحن عتيق و مناره مجاور آن تعمير و طلاكاري شد . مناره ايوان شمالي احداث و تذهيب شد . سنگاب مرمر سقاخانه در صحن عتيق هم از يادگاري هاي اين دوره است .

در دروه قاجار ساختمان صحن جديد احداث و طلاكاري شد . ايوان و سر در در شمالي صحن عتيق و توحيد خانه مباركه مرمت شد . عضد الملك  توليت رقت در سال 1275 دستور  داد كه روي بغضي از كاشي كاري ها و نقاشي هاي نفيس حرم آيينه كاري كنند . ايوان ناصري ( صحن نو ) نيز به دستور ناصرالدين شاه طلاكاري شد .

در دهم ربيع الثاني سال 1330 قمري روس هاي تزاري گنبد و ابنيه آستانه را به توپ بستند و چندين جاي گنبد مورد اصابت واقع شد . سربازان روسي رواق ها را اشغال كردند و گروه كثيري از مردم را به بهانه خواباندن شورش يوسف خان هراتي ، محمد نيشابوري و طالب الحق يزدي به خاك و خون كشيدند . اين حادثه هنوز در ذهن مردم مشهد باقي مانده است . در سال 1331 هـ .ق به دستور حسين ميرزا نيرالدوله والي خراسان اين خرابي ها تعمير گرديد .

در سال 1307 ش فلكه دور حرم و سپس موزه ، كتابخانه و تالار تشريفات بنا شد . در اجراي دستور كشف حجاب نيز مسجد گوهر شاد و رواق هاي آستانه كه محل تحصن مردم بود ، در سال 1314 شمسي مورد اصابت گلوله هاي سربازان دولتي قرار گرفت و متعاقب آن نايب التوليه وقت ، ولي الله اسدي ،    تير باران گرديد .

در سال 1350 شمسي قسمت مهمي از بافت تاريخي اطراف حرم مطهر در طرح گسترش مجموعه به فضاي سبز تبديل شد و اينك در اطراف صحن ها اقدامات عمراني فراواني در دست اجرا مي باشد .

 

مدارس قديمي  مشهد

در مجموعه ي آستان قدس رضوي و اطراف حرم مطهر ، شماري از مدارس قديمي شمهد وجود داشته كه بعضا بسيار قديمي بوده و اكنون بازسازي شده اند بعضي هم به همان صورت قديم بافي هستند . چند مدرسه هم از ميان رفته اند . از جمله مدارس قديمي مدرسه پريزاد است كه به همت بانويي از معاصران و معاشران گوهرشاد و به روايتي از ضعيف كنيز گوهرشاد در كنار مسجد گوهرشاد ( غرب آن ) احداث شده و در سال 1091 نيز به امر نجف قلي خان بيگلر بيگي قندهار ، مرمت گرديده است ، ( در دوره شاه سليمان صفوي )

مدرسه نواب به وسيله ميرزا ابوصالح نواب رضوي در زمان شاه سليمان صفوي ( 1086 ) ساخته شده است . اين مدرسه دو طبقه بوده و با آجر ساخته شده ات و داراي تزييناتي با كاشي مي باشد و اكنون بازسازي شده است .

مدرسه بالاسر ظاهرا در زمان سلطنت شاهرخ تيموري در نيمه اول قرن نهم ساخته شده ودر سال 1091 در زمان شاه سليمان ترميم گرديده است . اين مدرسه محل دفن ابوالقاسم بابر نيز هست   و اكنون تبديل به دارالولايه شده است .

مدرسه دودر از آثار زمان شاهرخ و باني آن غياث الدين يوسف خواجه بهادر يكي از امراي خراسان است ( 834 هـ . ق) و در سال 1088 به دستور شاه سليمان صفوي مرمت گرديده است . از لحاظ تزيينات و كاشيكاري ها و نقش كاري ها بسيار قابل توجه است . اين مدرسه دو گنبد در دو ضلع جنوبي دارد و ابيات زير بر يكي از آنها ثبت شده است :

هزار نقش برآرد زمانه و نبود                يكي چنان كه در آيينه تصوير ماست

به دست ما چو از اين حل و عقد چيزي نيست

به عيش نا خوش و خوش گر رضا دهيم رواست

در ميان همين گنبد سنگ قبري با تاريخ 846 و نام امير يوسف خواجه بهادر موجود است و مورخ گرانمايه مهدي سيدي معتقد است كه در مدرسه دودر و گورهاي آن متعلق به خانواده امير شيخ عي بهادر است .

مدرسه خيرات خان در بست پايين خيابان قرار دارد و در سال 1058 در زمان شاه عباس دوم ، به وسيله خيرات خان نامي بنا شده و در سال هاي اخير هم بازسازي شده است .

مدرسه ميرزا  جعفر بزرگترين مدرسه مشهد وداراي كاشي هاي معرق و معماري جالبي است ، باني آن ميرزا جعفر ، جد خاندان سروقدبوده است . اين مدرسه درسال 1084 احداث و در سال 1285 به دستور ظهيرالدوله والي خراسان مرمت شده است .

مدرسه پايين پايا سعدالدين در سال 1078 ساخته شده و باني آن سعدالدين محمد ، وزير خراسان بوده است اين مدرسه بعد تخريب شده است .

مدرسه فاضل خان باني اين مدرسه ملا عبدالله توني معاصر شاه عباس دوم بوده است . باني مدرسه بر روي سنگي شرايط پذيرش طلبه را نوشته و صريحا با ذكر علت ، ورود طلاب عرب ، مازندراني و هندي را ممنوع ساخته است . اين مدرسه در طرح فلكه اطراف حرم از بين رفته است .

 مدرسه عباسقلي خان ، اين مدرسه و مسجد ضميمه آن درسال                  8-1077 هـ . ق ساخته شده و در پايين خيابان مشهد واقع شده است . باني آن عباسقلي خان ، بيگلر بيگي  خراسان در زمان سلطنت شاه عباس دوم و شاه سليمان صفوي بوده است .

مدرسه باقريه در بالا خيابان واقع بود . دركتيبه ي آن كه به خط سلطنت شاه سليمان صفوي و باني آن ملا محمد باقر سبزواري و تاريخ 1082 هـ .ق درج بوده است . اين مدرسه بعدا تخريب شده است .

مدرسه بهزاديه ، معروف به مدرسه حاج حسن خان و در بالاخيابان واقع شده است و مدرسه در سال 90-1085 به دستور ملك بهزاد خان ، معاصر شاه سليمان صفوي عمارت گرديده است . اين مدرسه هم تخريب شده است .

مدرسه ابدال خان  نيز در كنار مقبره پير پالاندوز قرار داشته است .

مدرسه سليمان خان داراي تاريخ بناي 1115 هـ .ق است . باني آن سليمان خان اعتضاد الدوله بوده و در زمان  آغامحمد خان قاجار ساخته شده است و اين مدرسه هم در سال 1378 تخريب شده است .

دو مدرسه ميرزا جعفر و خيرات خان اكنون با تخريب بخشي از آن ها و بازسازي قسمت هاي ديگر و حفظ قسمت هاي تاريخي به دانشگاه علوم اسلامي رضوي ملحق شده است . سطح زيربناي قسمت قديمي مدرسه ميرزا جعفر و زير بناي دانشگاه جديد الاحداث 22000 هزار متر مربع مي باشد .

 

آرامگاه ها ، زيارتگاه ها ، تفرجگاه ها ، مكان هاي باستاني و تاريخي

مقبره شيخ بهايي

شيخ بهايي يكي از دانشمندان مشهور دوره صفويه است . او درسال 935 هـ .ق در بعبلك لبنان به دنيا آمد و از سن 6 سالگي نزد پدرش حسين بن عبدالصمد كه از فقها و علماي شيعه و از مريدان شيخ زين الدين ( شهيد ثاني ) بود ، خواندن و نوشتن آموخت . به علت فشارهاي سياسي دولت عثماني پدرش به ايران آمد و بهاء الدين به آيين ايراني پرورش يافت و به زبان فارسي آموخت . بهاء الدين در محضر پدر و علماي ديگر به كسب علوم و معارف پرداخت . شيخ بهايي مسافرت هاي زيادي كرد . از جمله به همراه شاه عباس صفوي به مشهد آمد . شيخ مدتي را در مشهد گذراند. شاگردش سيد حسين عاملي نيز در اين سفر با وي بوده است .

از شيخ بهايي مجموعه اي از قطعات نثر ، مثنويات ، رباعيات و غزليات به جاي مانده است . از كتاب هاي او مشرق الشمس در زمنيه الهيات ، اكسير السعادتين در فقه و حديث ، زبده در اصول فقه ، جامعه عباسي شامل فتواهايش در احكام جبر و مقابله مي توان نام برد . شيخ بهايي اقداماتي نظير تقسيم آب رودخانه زاينده رود بين محلات اصفهان و قراي مجاور رودخانه ، طرح ريزي كاريز نجف آباد ( به قنات زرين كمر معروف است )تعيين سمت قبله مسجد شاه اصفهان ، ساختن گلخن گرمابه اي مرموز در اصفهان ، انجام داده است . در مشهد نيز دستوري در باب ساختن ديوار صحن قديم حضرت رضا ( ع) داده  به اين نحو كه در هر فصلي موقع ظهر ، آفتاب به بن ديوار مي رسيده است حجره هاي مدرسه مجاور صحن با نظر شيخ چنان بنا شده بود كه هر حجره محازي ستاره اي واقع مي شد . تمام زندگي اين دانشمند عصر صفويه در تاليف تدريس ، سياست ، قضاوت ، سير و سياحت گذشت . در سفر سال 1008 هـ .ق به مشهد كه با شاه عباس همراه بود در جوار صحن خانه اي خريد و پس از مرگ كه در سال 1030 هـ .ق در اصفهان روي داد ، بر طبق وصيت وي به مشهد آورده شد و در همان خانه دفن گرديد . ملاصدرا از شاگردان وي       مي باشد .

 

بقعه شيخ حر عاملي

شيخ المحدثين ، محمد بن حسن ، معروف به شيخ حر عاملي از معاريف و دانشمندان شيعي و صاحب كتاب مشهور وسايل الشيعه است . وي در سال 1033 هـ .ق در جبل عامل لبنان متولد شد . ورود او به مشهد مقارن سلطنت شاه عباس دوم و پسرش شاه سليمان صفوي بوده است .( 1105 -1052 ) شيخ كه نسب از حر رياحي ، صحاب معروف سيد الشهداء( ع) دارد در تاريخ رمضان 1104 وفات يافت و درمحل فعلي ( حجره پنجم ضلع شمالي صحن انقلاب كه جز مدرسه ميرزا جعفر است ) دفن شد . پسرش شيخ محمد رضا كه متوفي به سال 1110 هـ .ق مي باشد و در فقاهت و فضل نمونه بوده است در جواي وي به خاك سپرده شده است . از آثار او جمع آوري و تدوين اشعار شيخ بهايي مي باشد . ايوان كوچكي در بقعه وي كه ده پله از صحن پايين تر است وجود دارد و قبر در وسط آن با سنگ مرمر سبز رنگ مزين شده است . ضريح نقره نفيسي ايوان مذكور را از حرم جدا مي كند ، ايوان حرم نيز داراي آيينه كاري بسيار زيبايي مي باشد .

 

 

 

آرامگاه شيخ طبرسي

يكي از بناهاي تاريخي و مذهبي مشهد آرامگاه امين الاسلام و شيخ طبرسي است كه در وسط باغ رضوان حد فاصل بين خيابان طبرسي و خيابان شيرازي قرار داشته است . شيخ طبرسي ، از علماي نامدار شيعه در قرن ششم است كه در فقه و تفسير قرآن استاد بوده است و داراي سه تفسير بر قرآن مي بشاد كه مهم ترين آنها مجمع البيان است . شيخ طبرسي از دانشمندان بزرگي چون شيخ طوسي و شيخ عبدالجبار رازي كسب فيض نموده و شاگرداني چون قطب الدين راوندي و ابن شهر آشوب داشته و با جارالله زمخشري هم عصر بوده است وي در سال 548 هـ .ق در سبزوار وفات يافته و جنازه وي به محل فعلي كه قبلا نام مقتل الرضا مشهور بوده و بعدا قبرستان قتلگاه ناميده مي شده انتقال يافته است . در سال 1370 شمسي به خاطر تعريض خيابان و طرح فلكه حضرت ، قبر اين بزرگوار شيعه به وسط باغ رضوان انتقال يافت . اين مكان قبلا به مغسل الرضا نيز مشهور بوده است زيرا به روايتي حضرت الرضا( ع)را در اينجا غسل داده اند . در سال هاي پيش از انقلاب نيز غسالخانه مشهد در اين مكان قرار داشته است .

 

 

مقبره خواجه ربيع

در شمال شهر مشهد آرامگاه زيباي مربعي با چهار شاه نشين در چهار جانب با گنبد دو پوشه در ميان باغي بزرگ و باصفا بنا گرديده كه آرامگاه            ربيع بن خثيم ( بروزن قريش) از جمله تابعين پيامبر اسلام و زهاد ثمانيه يكي از هشت زاهد نامي تاريخ اسلام مي باشد . وي تربيت يافته و دوست صميمي     ابن مسعود ، صحابي بسيار مشهور پيامبر است . خواجه در اوايل خلافت حضرت علي ( ع) امارت را داشته و در جنگ صفين ياور حضرت علي ( ع) بوده است . خواجه ربيع را از پيشگامان تفسير و حديث شمرده اند ، بسياري مانند ترمذي و ابن ماجد از وي نقل حديث كرده اند . شيخ طوسي در تفسير مجمع البيان اقوال وي بازگو كرده و او را شيخ متقدم دانسته است . در مصباح الشريعه كه منسوب به امام صادق ( ع ) است ، از گفته هاي خواجه مكررا استفاده شده است . خواجه مقامي بس بزرگ نزد مردم داشته و (( با اين حال براي منزل خود هيزم مي آورده است : و در قبال تقاضاي انجام اين كار       مي گويد: من بدين زحمت كه ثمره اش عايد خودم مي شود ، از ديگران اولي ترم و مكررا بينوايان را به منزل خود آورده و.... ))

خواجه ربيع در هفتاد سالگي در سال 61 يا 63 هجري همزمان با واقعه كربلا وفات يافته است . بناي بقعه وي به درخواست شيخ بهايي و به دستور شاه عباس صفوي ساخته شده است .

نماي خارجي بنا داراي تزييناتي با خطوط معقلي است . كمربند گنبد داراي دو كتيبه به خط بنايي ( معلقي ) و ثلث و ارتفاع گنبد 18 متر است . طرح بنا مربعي با چهار شاه نشين در چهار جانب است و از وسط ديوار و پشت ايوان هاي عليرضا عباسي با تاريخ هاي 1026 هجري و 1031 هجري وجود دارد .

اين بقعه كه از آثار زيباي دوران صفوي است ، چند بار مرمت شده و داخل باغ زيبايي قرار دارد ، خواجه ربيع ضمن اينكه از تفرجگاه هاي مشهد به شمار    مي رود ، قرن هاست كه مكاني زيارتي محسوب مي شود ، چنانچه حضرت رضا ( ع ) فرموده اند :

(( سفر به خراسان براي من سودي نداشت ، مگر زيارت ربيع بن خثيم ))

مقام خواجه ربيع در طي سالها در نزد مردم و حكام چنان بوده است كه حتي شبيك خان ازبك هم در سال 915 در راه غارت مشهد به زيارت مقبره پيشين او رفته است .

 

 

آرامگاه خواجه اباصلت هروي

اباصلت هروي از دانشمندان و محدثين مشهور عصر خود بوده است . گويند هنگامي كه حضرت رضا ( ع) از راه نيشابور به مرو نزد مامون مي رفتند ، با سابقه انس و الفتي كه به حضرت داشته ، همراه ايشان شده و افتخار خدمتگزاري يافته است .

آرامگاه  خواجه اباصلت در 12 كيلومتري جنوب شرقي مشهد واقع شده است چنانچه امروزه معمول است از سالها قبل گروهي براي تقرب به وي ، وصيت مي كرده اند كه در اطراف آرامگاه خواجه دفن شوند .

بناي اصلي بقعه چهارگوش به ابعاد 5/6 متر است و به وسيله چهار درگاه با خارج تماس دارد . ديوارهاي داخلي گنبد آيينه كاري است و در زير سقف دور تا دور رسمي بندي دارد . مزار خواجه اباصلت هر سال زايران فراواني را به  خود جلب مي كند ، زيرا وي راوي شهادت حضرت رضا ( ع) و خادم وي بوده است .

 

خواجه مراد

آرامگاهي است در 15 كيلومتري جنوب شرقي مشهد، اين آرامگاه در كنار كوه و چشمه اي قرار دارد و جاده آن از سمت راست جاده اصلي مشهد ـ فريمان جدا مي شود. داراي گنبد هرمي پنج ضلعي است كه با شيرواني پوشيده شده است . اصل بنا اتاقي 30/4 ×4 متر است و پيرامون آن چندين اتاق براي توقف و استراحت مسافران ساخته شده و محوطه آن يز براي مسافران آماده سازي شده است . مقبره داراي ايوان است و بر فراز ايوان آن تزينات آيينه كاري و دو گلدسته كم ارتفاعي با كاشي كاري مشاهده مي شود.

خواجه مراد لقبي است كه مردم به اين محل داده اند و كتبيه سردر آن به نام هرثمه بن اعين مشهور به خواجه مراد راوي است كه در سال 201 هـ . ق وفات يافته است . مهدي سيدي محقق و نويسنده تاريخ شهر مشهد در شرح سفرنامه ناصرالدين شاه به مشهد مي نويسد (( به سبب توقف اردو در طرق، نويسنده مرات السفر شرحي از رباط آن و تپه نادري در مجاورت رباط مزبور داده است، ا ايوان طرق و مزار خواجه اباصلت هروي در همان حدود هم صحبتي به ميان آمده، اما به سبب آن كه هنوز بناي مشهور به خواجه مراد در آن حوالي خلق نشده بوده، حرفي از آن زده نشده است. )) سفر ناصرالدين شاه به مشهد در روز اول ذي قعده سال 1300 به پايان رسيده است. در بعضي منابع نيز هرثمه را از نزديكان امام رضا (ع) مي دانند .

 

 

گنبد خشتي :

اين بنا مدفن سلطان محمد از اعقاب امام موسي بن جعفر (ع) است و در محله نوغان در خيابان طبرسي مشهد قرار دارد. داراي رواقي چهار گوش و چهار شاه نشين مي باشد. به سبب آن كه گنبد آن خشتي است، به اين نام معروف است. سبك ساختمان به بناهاي دوره تيموري شبيه است و ساقه گنبد چندي پيش مزين به كاشي و سوره توحيد شد اما بعداً آجرپوش گرديد.

در مجاورت اين بنا مسجدي وجود دارد كه دو بيت زير بناي آن را به عهد شاه عباس مي رساند:

در زمان سه ستاره چشم                    شاه عباس فخر دولت و دين

آمد از بهر سال تاريخش           بيت معمور از آسمان به زمين

اما خود گنبد خشتي معلوم نيست قطعاً در چه زماني ساخته شده است. چون سلطان محمد در سال 832 قمري در گذشته (بنا بر سنگ قبر وي) و خود بنا هم بايد در عهد شاهرخ تيموري ساخته شده باشد.

مرحوم دكتر شريعتي نوشته است از آنجا كه اين آرامگاه در محله اي قديم قرار دارد. مرجع بسياري از خواسته ها و مشكلات و نذرهاي مردم بوده است .

 

 

مقبره پير پالان دوز :

اين بنا مدفن شيخ محمد كارندهي (كاردهي) است و بناي آن در سال 985 هجري در زمان سلطان محمد خدابنده (پدر شاه عباس) ساخته شده است، شيخ محمد كارندهي يا محمد عارف عباسي از عرفاي سلسله ذهبيه و مشهور به پير پالاندوز است كه در خط ثلث استاد بوده و قرآن هفت سوره اي از وي در دست است. او براي امرار معاش به شغل پالان دوزي اشتغال داشته و به لحاظ معنوي بسيار مورد توجه مردم بوده است. اين مقبره در مجاورت حرم حضرت رضا (ع) قرار دارد و بنايي چهار گوش و داراي گنبد است. داخل بقعه داراي شاه نشيني است و در بالاي آن يزدي بندي هايي اجرا شده است.

در زير گنبد ترنج زيبايي با نگاره هاي گياهي نقش شده است. قسمت هايي از بنا نيز داراي نقاشي صفوي را دارا مي باشد. سطح گنبد آن داراي پوشش ساده اي از كاشي فيروزه اي رنگ و داراي كتبيه اي با تاريخ 985 هـ.ق بوده است .

مقبره پير پالاندوز اخيراً بازسازي شده است .

 

گنبد سبز :

اين آرامگاه كه به علت گنبد سبز رنگ و زيبايش بدين نام خوانده مي شود در خيابان خاكي (شهيد باهنر) مشهد قرار دارد و ظاهراً مدفن محمد مومن عارف استرآبادي از شيوخ شيعه مذهب سلسله ذهبيه است كه ظاهراً در سال 904 وفات يافته و استاد بزرگاني چون مجلسي اول بوده است. در تاريخ ساخت بنا سال هاي 1011 (مربوط به دوره شاه عباس) و 1091 (مربوط به دوره شاه سليمان) روايت شده است. در اين مكان قبلا يكي از قبرستان هاي مشهد به نام قبرستان ميرهوا وجود داشته است. گنبد سبز سابقا داراي باغي بزرگ و محل سكونت عده زيادي از درويشان و برگزاري مراسم و مجالس آنان بوده است. خانيكوف روسي در سال 1274 اين محل را مقبره درويشي مي داند كه در 904 هـ .ق درگذشته است. مرحوم دكتر زرين كوب نيز گنبد سبز را منسوب به شيخ محمدعلي موذن خراساني (1057 تا 1078 هـ .ق) بيست و نهمين قطب سلسله ذهبيه دانسته است .

 

امام زاده يحيي ـ ميامي :

آرامگاه يحيي بن زيدبن علي ابن الحسين (ع) در نزديك روستاي ميامي در 90 كيلومتري مشهد قرار دارد. آرامگاه در دامنه كوهي ساخته شده است و گنبد آجري آن متعلق به قرن دهم هجري مي باشد .

در اطراف آرامگاه سنگ قبرهاي قديمي زيادي ديده مي شود كه تاريخ هاي 902 و 981 هـ .ق در آن ميان به چشم مي خورد. يكي از سنگ قبرها متعلق به خواجه نعيم الدين نعمت الله بن خواجه نظام الدين احمد ميندي (902) و ديگري مدفن خواجه ظهيرالدين محمد زمان (981) مي باشد.

 

مصلاي مشهد :

اين بنا كه در زمان سلطنت شاه سليمان صفوي (1105 1077 هـ .ق) ساخته شده است در شرق مشهد و در بلوار مصلي واقع شده و داراي يك ايوان بلند و دو رواق در طرفين است. بنا در سال 1087 هـ .ق به سعي ((حاجي مل)) نامي و معماري ((حاجي شجاع، بناي اصفهاني)) و به فرمان ((نواب عالي مقام، ابوصالح)) (باني مدرسه نواب) ساخته شده است و در كتبيه هاي آن اشعاري با ذكر نام افراد فوق وجود دارد. به روايت تاريخ، اعياد مذهبي در اين مكان جشن گرفته مي شد و اطراف آن چنانچه در سفرنامه ركن الدوله (1299 هـ .ق) قيد شده آبادي هايي وجود داشته است. در ايوان و محراب بنا كاشي كاري به شيوه معرق وجود دارد .

 

مصلاي طرق :

اين بنا قديمي ترين مصلاي شهر مشهد است كه در كنار روستاي طرق قرار دارد اين مصلا در سال 837 قمري ساخته شده است.

طرق در كناره مشهد محل جنگ هاي بسياري بوده كه اغلب براي تصرف مشهد صورت مي گرفته است. مثلاً جنگ سال 913 بين ازبك ها و بازماندگان تيموري، يا پس از بازگشت شاه تهماسب از خراسان، بين سپاهيان ازبك و قزلباش هاي ساكن مشهد، يا سال 971 بين علي سلطان ازبك و مردم مشهد.

حاج سياح محلاتي جهانگرد مشهور نيز كه در سال 1295 به مشهد آمده، از طرق ياد كرده است. اين محل در سفرهاي كارواني، منزلي محسوب مي شده است و به همين دليل داراي چند كاروانسرا و رباط است كه مهم ترين آنها به دستور شاه عباس و شاه سليمان صفوي و اسكندر بيك ساخته شده اند.

در نزديكي طرق، تپه اي به نام تپه نادري با حدود 350 متر ارتفاع وجود دارد كه بقاياي سفال، كوزه شكسه، خاكستر و خشت خام هاي بزرگ در آن ديده   مي شود. احتمالاً اين تپه بقاياي قلعه اي بسيار قديمي و به نوشته مطلع الشمس دو هزار ساله است.

 

آرامگاه امير غياث الدين ملك شاه (مسجد هفتاد و دو تن):

مسجدي كه اكنون با نام هفتاد و دو تن در انتهاي بازار سرشور (بازار بزرگ مشهد) قرار دارد، ظاهراً آرامگاه يكي از امراي محلي خراسان به نام امير     غياث الدين شاه ملك يا ملكشاه بوده است. با توجه به تاريخ اتمام تزيين بقعه كه 855 هـ.ق است. بقعه در زمان تسلط ابوالقاسم بابر (861-852) از پسران بايسنقر نوه شاهرخ تيموري بر مشهد ساخته شده است. اين مسجد داراي يك درگاه بلند ورودي و دو مناره در طرفين بنا مي باشد. ارتفاع فعلي مناره شمالي 20 متر و ديگري 40/15 متر است و داراي كتبيه اي با آيات قرآني مي باشد. بالاي اين كتبيه ها اسماء الله و در ترنج ها احاديثي نقش شده است. نام معمار بنا بر اساس كتبيه موجود شمس الدين محمد تبريزي است و مدخل بقعه داراي دري به تاريخ 1155 هجري قمري مي باشد. بر روي كاشي هاي ايوان نام الامير ملكشاه ... خوانده مي شود. نماي مناره ها، غرفه ها و ايوان مسجد داراي كاشي هاي معرق بسيار زيبايي است.

 

آرامگاه نادر :

نادر شاه افشار در سال 1110 يا 1100 هـ .ق در روستاي كبكان در حوالي درگز به دنيا آمد، نادر به طايفه قوقلي افشار از طوايف قزلباش تعلق داشت و در بدو جواني جنگ با طوايف تركمان و ازبكها را آزمود .

در دوران جواني از سران سپاه بود و به علت رشادت به سرداري سپاه شاه تهماسب صفوي درآمد و همراه وي مشهد را از جنگ ملك محمود سيستاني بيرون آورد. پس از آن اشرف الغان را در مهماندوست دامغان و مورچه خروت اصفهان و زرقان فارس شكست داد و فتنه افغان را پس از هفت سال تمام كرد.

پس از شكست دشمنان داخلي عثمانيان در نوروز سال 1148 در دشت مغان به پادشاهي نشست، پس از فتح هند نادر به سخت گيري و ستم پرداخت و فرزند خود را كور كرد. و سرانجام در سال 1160 توسط سران قزلباش به قتل رسيد. پايتخت نادر مشهد بود و قسمت هاي زيادي از آباداني اين شهر و اطراف آن و حرم مطهر به همت وي صورت گرفته است .

نادر بنايي براي آرامگاه خود در جنب چهار باغ شاهي در مشهد ساخت، اما بناي مقبره اخير وي به مساحت 14400 متر مربع توسط انجمن آثار ملي و با طراحي مهندس هوشنگ سيحون ساخته شده است. مجسمه مفرغي سواره وي به ارتفاع 5/6 متر به وسيله ابوالحسن صديقي طراحي شده و مفرغ ريزي آن در كارخانه بروني ايتاليا صورت گرفته است. بناي جديد آرامگاه شامل اتاق آرامگاه، دو تالار، موزه و ايوان هايي متعدد است.

موزه نادري : اين موزه در سال 1342 در مجاورت سالن آرامگاه ساخته شده است. در سالن اصلي موزه آثاري از دوره نادر و پس از آن به نمايش گذاشته شده است. آلات جنگي شامل تفنگ، تپانچه، كلاه خود، زره و شمشير از جمله اين آثار هستند. تابلويي از صحنه هاي نبرد نادر در جنگ كرنال اثر استاد سيد حسين مير مصور نيز در اين سالن نصب شده است. در سالن ديگر نيز كه در سال 1373 به بهره برداري رسيده است. اشيا باستاني و مردم شناسي به نمايش گذاشته شده است .

 

آرامگاه كلنل پسيان :

آرامگاه محمد تقي پسيان در مجاورت آرامگاه نادر و در باغچه شمالي باغ آرامگاه قرار دارد و لوحي سنگي بر آن نصب شده است .

محمد تقي خان از ميهن پرستان جوان و پرشور ايارن بود. در سال 1309 هجري در تبريز متولد شد و در سال 1324 به تهران آمد و پس از پنج سال تحصيل در مدرسه نظام به درجه سلطاني رسيد و پس از آن در جنگ معروف به مصلي، روس ها را شكست فاحشي داد و صيت شهرت و ليافت او از مرزهاي ايران گذشت. در سال 1335 هجري به آلمان رفت و در سال 38 پس از بازگشت به فرماندهي ژاندارمري خراسان در دولت مشيرالدوله رسيد.

در ذيحجه سال 1339 آزاديخواهان خراسان به رهبري كلنل قيام كردند ، اين قيام كه براي كسب استقلال ايران بود، توسط روساي عشاير و به تحريك قوام السلطنه و سپاهيان دولتي ايران مورد هجوم قرار گرفت و كلنل پسيان كه او را در شمار مرداني چون جلال الدين خوارزمشاه و لطفعلي خان زند مي دانند در زد و خورد با اكراد بجنورد در جعفرآباد قوچان به خدعه كشته شد. عارف قزويني كه از ياران كلنل پسيان بود در سوگ وي سروده است :

كسم به شهر نبيند شدم بياباني            ز غصه كلنل و زغم خياباني

آنچه عارف را به كلنل علاقمند ساخت و آنچه او را نزد مردم آزاده عزيز       مي نمايد، انسان دوستي و وطن پرستي كلنل است.

زنده به خون خواهيت هزار سياوش              گردد از آن قطره خون كه از تو زند جوش

عشق به ايران به خون كشيدت و اين خون   كي كند ايراني كركس است فراموش

 

حمام شاه :

اين حمام از آثار مهدي قلي بيك اميرآخور باشي شاه عباس اول صفوي است كه در بازار بزرگ مشهد واقع شده و تا همين اواخر مورد استفاده بوده است. حمام داراي سربينه اي با هشت ستون سنگي و سقف گنبدي شكل است و در نزديكي مسجد امام (شاه) ساخته شده است. سازنده حمام، آن را وقف آستان قدس رضوي كرده است و سال تاسيس بنا به روايت كتبيه از ميان رفته آن 1027 است .

 

 

ميل اياز، آرامگاه ارسلان جاذب :

آرامگاه ارسلان جاذب و ميل اياز در سنگ بست در 40 كيلومتري جنوب شرقي مشهد واقع شده است. اين بنا كه از قديمي ترين آثار دوران غزنويان در خراسان است، به همت ارسلان جاذب والي و سپهسالار توس در زمان سلطان محمود غزنوي ساخته شده است. پس از مرگ وي كه به سال 419 يا 420 اتفاق افتاد، در اين بناي ساده، زيبا و با عظمت دفن شد. ارسلان جاذب از ممدوحان فردوسي شاعر حماسي ايران و از كساني بوده است كه او را ((متمايل به گرايش هاي ملي و حماسي مردم ايران در توس)) خوانده اند. در زمان حيات وي توس رو به پيشرفت و ترقي فرهنگي و سياسي نهاد و از مراكز چهارگانه و پراهميت خراسان شد.

ميل اياز كه ظاهراً همتايي در طرف ديگر ساختمان داشته است، جزو رباط بزرگي بوده است كه در سال هاي 389 تا 421 هجري (زمان حكومت ارسلان در توس) ساخته شده است. مقبره ارسلان جاذب آجري و داراي نقش هايي با آجر و رنگ روشن و كتبيه اي بر گرداگرد سقف داخلي گنبد مي باشد. بالاي ديوار آن نيز كتيبه اي به خط كوفي و با رنگ آبي در زمينه گل دار وجود دارد. در مناره آجري نيز كتبيه اي با خط كوفي و با آجر اجرا شده و داراي تزيينات مي باشد. بنا داراي گنبدي كوتاه بر روي ساقه اي هشت وجهي است. اين ساقه بر مكعبي با ارتفاع 10 متر استوار شده است. نماي بيروني به سادگي تمام اجرا شده و مناره آن نيز با ارتفاع 40 متر و قطر حدود 5/5 متر در پايه و 5/2 متر در بالا و صد پله به استواري پابرجاست. اين بنا در ميان رباط سنگ بست واقع شده كه اكنون ويرانه است، اما در نزديكي آن رباط ديگري توسط               امير عليشير نوايي ساخته شده كه هنوز وجود دارد.

 

توس :

دشت توس شامل حوضه آبريز كشف رود است و به علت مساعدت آب و هوا و مراتع فراوان در طول تاريخ در ديد كساني بوده است كه يا از فلات ايران       مي گذشتند و يا آن كه در كنار زيستگاه هاي طبيعي آن ماوا مي جستند. جاده ابريشم به همين طريق در ميان دشت توس ايجاد شده و در طي زمان مورد استفاده قرار گرفته است. كاوش هاي باستان شناسي، دشت توس را زيستگاه افرادي مي داند كه در قديم ترين دوره پارينه سنگي در كناره هاي كشف رود مي زيسته اند. در روستاي درخت بيد سنگ نگاره هايي از انسان دوران نوسنگي يافت شده كه باز هم مويد سكونت ديرسال آدميان در اين منطقه است. از آن پس اين دشت هميشه محل سكونت بوده و در آغاز اسلام، آثاري از وجود تمدن در مكان كنوني توس و حوالي ارگ آن كشف شده است. آنچه تاكنون باقي مانده با روي ويران شده تابران ، ارگ، و بقعه هارونيه است.     بارو 9 دروازه و 156 برج داشته است. باروي توس به طول 7 كيلومتر با ضخامت 6 تا 5/2 متر به گرداگرد توس كشيده شده است. بخشي از اين بارو در نزديكي آرامگاه فردوسي، به صورت حفاظت شده قابل ديدن است . بناي ارگ نيز كه لاي هايي تا سده سوم هجري را در بردارد در شمال غربي محوطه نمايان است . اين ارگ شامل بناهاي حكومتي بوده و به وسيبله خندقي از شهر جدا مي شده است .

بقاياي ديواره هايي از دوره تيموريان در محوطه ارگ نيز ديده مي شود. سطح شهر انباشته از بقاياي آثار معماري تاريخي و فرهنگي است و انواع سفال هاي بي لعاب و ساده توس مربوط به قرن شم تا نهم هجري ، و سفال هاي لعابدار متعلق به دوره هاي سوم تا نهم هجري با اشكال و نقش هاي متنوع در اين منطقه ديده مي شود.

 

آرامگاه فردوسي :

حكيم ابوالقاسم فردوسي در سال 329 هجري در قريه پاژ در ناحيه توس به دنيا آمد، وي از نجيب زادگان توسي بود و خود املاكي داشت كه از عايدي آن روزگار مي گذرانيد. فردوسي در حدود 40 سالگي به سرودن شاهنامه پرداخت و با مدد گرفتن از تاريخ شاهان قديم ايران و شاهنامه ابومنصوري كه به امر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق توسي فراهم آمده است، به سرودن بزرگ ترين منظومه حماسي و ملي ايرانيان دست يازيد .

زماني كه فردوسي پنجاه و هشت ساله بود و پس از برچيده شدن خاندان ادب پرور سامانيان و بعد از آن حكومت سيمجوريان بر خراسان، محمود غزنوي در سال 387 جانشين پدر شد و فرمانروايي پر اقتدار و بزرگي را در شرق و شمال شرق و مركز ايران به وجود آورد. قدر ناشناسي سلطان محمود غزنوي از كار بي همتاي فردوسي ، او را دلشكسته و رنجيده خاطر ساخت و در فقر و تنگدستي در سال 411 يا 416 هجري درگذشت. مشهور است هنگامي كه جنازه فردوسي را از دروازه رزان بيرون مي بردند، كاروان هداياي محمود كه به بزرگي و عظمت كار فردوسي پي برده بود، وارد توس مي شد.

شاهنامه فردوسي نقشي ه سزا در ماندگاري زبان وفرهنگ ايراني دارد و به لحاظ حماسي آثاري ماندگار اززندگي پيشينيان ما را به تصوير كشيده است . براساس دست نويس هايي كه پس از فردوسي از شاهنامه شده است، شاهنامه بين پنجاه تا شصت هزار بيت است و پهنه تاريخ چند هزار ساله قوم ايراني را از كيومرث تا حيات خود با زباني فصيح و پالوده شرح داده است . فردوسي خود در ميان اين ابيات همه جا انسان را به آزاد انديشي ، دادخواهي و پند و عبرت و خرد راهنمون شده و از روي كمال و صفاي ذهن به نقل داستان هايي           مي پردازد كه پيش از آن كه تاريخ و جذاب باشند، امروزي و انساني اند . ((نخستين داستان هاي شاهنامه از آغاز تمدن و سپس قيام كاوه روي كارآمدن فريدون، مرگ فريدون و تقسيم جهان بين سه پسر وي و برادر كشي ها و جنگ آنان است . سپس به حماسه جنگ هاي طولاني ايران و توران ، داستان زال و رستم و حوادث بزم ها و رزم هاي سياوش، پادشاهي منوچهر پرداخته و در قسمتي ديگر با اشاراتي بر حوادث دوران اشكانيان و ساسانيان، مندرجات حماسي خود را از زندگاني اردشير تا يزدگرد و انوشيروان پي مي گيرد.

در چهار مقاله عروضي داستان تدفين فردوسي بدين صورت نقل شده است كه به دليل شيعه بودن نگذاشتند جسد وي را در قبرستان مسلمانان دفت كنند ، ناچار جنازه اش را به باغ و ملك شخصي وي بردند و او را در آن باغ دفن كردند ، امروز هم در آنجاست، و من در سنه عشر و خمسمائه (510) آن خاك را زيارت كردم .

در سال 1313 بر مقبره فردوسي آرامگاهي با طرح آتشكده ساختند . در سالهاي 7-1343 نيز دوباره تغييراتي در آن داده شد. ساختمان فعلي آرامگاه كه طراح ان از مهندس سيحون بوده است ، در نماهاي بيروني برگرفته از معماري هخامنشيان است . فضاي داخلي نيز از معماري دوره اشكاني و اسلامي اقتباس شده و شكل كلي ساختمان شبيه بناي مقبره كوروش در پاساگارد است. بنا از چهار سمت داراي پله است و ابعادي در حدود 30 × 30 متر دارد . بدنه بنا با سنگ مرمر و اشعار فردوسي با خط نستعليق و نشان ((فره وهر اهورامزدا )) با نقش برجسته تزيين شده است در قسمت داخلي بنا داستان هايي از فردوسي مانند پيكار رستم و اشكبوس، جنگ ايرانيان و تورانيان ، نبرد رستم و سهراب ، داريوش هخامنشي ، پناه آوردن پادشاه هند به دربار ساساني، رفتن رستم به نزد كيكاوسس ، جنگ رستم با پيلتن مازندران ، به كمد گرفتن رستم رخش زا، جنگ رستم با اژدها و يدو سفيد و ... به صورت حجاري و نقش برجسته سنگي بر ديواره نصب شده است . آرامگاه حكيم ابوالقاسم فردوسي همچون نگيني در دشت توس مي درخشد و هر ساله مشتاقان فراوان از تمام دنيا به زيارت او مي آيند. مهدي اخوان ثالث (م . اميد) شاعر بزرگ خراساني معاصر نيز در محوطه آرامگاه فردوسي و در كنار آن استاد بي نظير زبان فارسي به خاك سپرده شده است .

 

موزه توس :

موزه توس در سال 47 به همت انجمن آثار ملي و با طراحي مهندس هوشنگ سيحون در اصل براي رستوران ساخته شده است و بعدا (سال 1363) تبديل به موزه شاه داراي اشياي باستاني است كه اغلب از كاوش اي باستان شناسانه توس به دست آمده است .

در اين موزه اشياي مانند سنگ چخماق، گرز، سپر، تيركمان كه قدمت بعضي از آنها به دوران پيش از اسلام مي رسد ظروف سفالي، فلزي و شيشه اي قرون 4 تا 6 هجري كه از نيشابور و ديگر مناطق به دست آمده است وجود دارد .

تابلوهاي رنگ و روغن كه برگرفته از داستان هاي شاهنامه هستند اثر        استاد علي رخسار از آثار ديگر اين گنجينه مي باشند .

 

روستاي پاژ :

روستاي پاژ ، زادگاه شاعر حماسه سراي ايران حكيم ابوالقاسم فردوسي است كه در سه فرسنگي شرق طابران توس و پانزده كيلومتري شمال شهر مشهد در حاشيه جاده مشهد  ـ كلات واقع است.روستاي پاژ ، مركز دهستان تبادكان است و جلگه اي در دامنه هاي جنوبي كوه هاي هزار مسجد ، در نزديكي دو كوه اژدر كوه در 6 كيلومتري شرق روستا و سفيد كوه در 4 كيلومتري شمال آن واقع شده است . پاژ در حدود 150 خانوار جمعيت دارد . شغل اصلي ساكنين آن كشاورزي است و هر سال هم تعدادي از ساكنين جذب كارخانه سيمان و يا شهرك صنعتي اطراف پاژ مي شوند ، پاژ در قسمت مركزي خود داراي قلعه اي است كه سابقا هسته ي اصلي روستا را تشكيل مي داده است ، از آنجا كه اين روستا زادگاه يكي از ارجمندترين مفاخر ملي ايران است با دادن امكانات و خدمات مي تواند به عنوان مركزي توريستي ـ تاريخي درآيد  و هر سال ميعادگاه عاشقان زبان و شعر فارسي گردد .

در اطراف روستاي پاژ باغ هاي انگور وجود دارد . كرت بندي باغ ها و سرسبزي باغات  در اطراف ديدني است . قلعه ديگري كه در پانصد متري روستاي پاژ قرار دارد به قلعه كهنه پاژ مشهور است و سطح آن از شكسته سفال هاي سده هاي چهارم بعد از اسلام تا قرن نهم و دهم هجري پوشيده شده است .

نظامي عروضي در قرن ششم از پاژ بدين گونه ياد مي كند : (( استاد ابوالقاسم فردوسي از دهاقين توس بود ، تاز ديهي كه آن ديه را پاژ خوانند و از ناحيت طيران است .... )) در بسياري از متون ديگري كه از اعصار گذشته به ياد مانده است از فردوسي و پاژ ياد مي شود .

 

 

 

 

قلعه حاجي تراب

اين قلعه در نزديكي شهر ويران تابران توس و مشرق آن بصورت ويرانه هاي بازمانده دژي است كه به نام شيرخانه توس نيز معروف بوده است و نادر شاه در حمله به مشهد از آن استفاده كرده است .

 

هارونيه

اين بنا كه در ورودي شهر تابران توس با بلنداي خود جلب توجه مي كند ، به نام هاي مختلفي چون آرامگاه غزالي [1]خانقاه غزالي ، مقبره هارون الرشيد ، نقاره خانه ، زندان هارون الرشيد ، و مسجد جامع توس خوانده شده است صاحب مطلع الشمس آن را از آبادي هاي باقي مانده از شهر توس قديم مي داند كه تقريبا در وسط شهر با گنبد دو پوش ساخته شده است .

هرتسفلد در كتاب ابنيه و آثار تاريخي ايران مي نويسد : احتمال مي رود ، بنا در دوره سلجوقيان و قبل از حمله مغول ساخته شده و شايد به واسطه آن حمله  نا تمام مانده باشد . طرح كلي بنا شبيه به مقبره لقمان سرخسي (باز سازي شده  در سال 757 ) در سرخس و گنبد سلطانيه ( مقبره سلطان محمد خدابنده الجاتيو) در زنجان ( حدود سال 700 قمري ) و آرامگاه سلطان سنجر در مرو است . نماي ساختمان داراي تزييناتي از آجر است . در داخل نيز با كاربندي هاي گچي و مقرنس ها تزيين شده است . دهانه گنبد داخلي 30/11 متر و ارتفاع گنبد 7/24 متر است . بنا داراي يك مدخل اصلي ، دو مدخل در شرق و غرب ساختمان و بقاياي يك محراب در قسمت بيروني و شمال ساختمان مي باشد . اين بنا داراي ويژگي هاي معماري قرن هشتم هجري است ، خطوط عمودي و موازي سطح نما ، طاق نماها و نورگيرها و فضاهاي پر و خالي ، عمر آن را به بيش از قرن هشتم و هفتم نمي رساند . اين بنا شامل ايواني رفيع و دو لچكي ، چهار ايوان  صليبي شكل با پنجره هاي مشبك ، و نغول هاي عمودي و افقي و هشت طاق نما با قوس جناغي و گنبد دو پوششه است . از آنجا كه اين محل به مسجد جامع شهر توس نيز شهرت دارد و ساختمان آن را به سربداران نسبت مي دهند ، و با توجه به معماري جذاب نسبتا سالمي كه دارد از مكان هاي بسيار ديدني شهر توس مي باشد . سنگ يادبود شهر مقبره امام محمد غزالي در روبروي بقعه نصب شده است . حسين خديو جم غرالي شناس معاصر نيز در اين مكان دفن شده است .

 

 



[1]- مقبره اصلي غزالي در سال 1374 در عمليات باستان شناسي به سرپرستي آقاي لياف در خارج حصار توس كشف شده و بنايي است شامل دو طبقه كه قسمت فوقاني آن ويران شده و قسمت زيرين داراي محراب كاشي كاري شده و ديوارهاي گچ اندود مي باشد .

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:31 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تاریخچه تعذیه در ایران

بازديد: 475

 

تاریخچه تعذیه در ایران  

تعزيه در لغت به معني سوگواري ]=تعزيت[ بر پاي داشتن يادبود عزيزان از دست رفته، تسليت، امر كردن به صبر و پرسيدن از خويشان مرده است، ولي در اصطلاح به گونهاي نمايش مذهبي منظوم گفته ميشود كه در آن عده‎اي اهل ذوق و كار آشنا در مناسبت‎هاي مذهبي و به صورت غالب، در جريان سوگواري‎هاي ماه محرم براي باشكوه‎تر نشان دادن آن مراسم و يا اولياي خدا به روز رستخيز، تشفي خاطر. بازيافت تندرستي و يا براي نشان دادن ارادت و اخلاصي فزون از اندازه به اوليا به ويژه اهل بيت پيامبر(ص) با رعايت آداب و رسوم و تمهيدهايي خاص و نيز بهره‎گيري از ابزارها و نواها و گاه نقوش زندة برخي از موضوعات مذهبي و تاريخي مربوط به اهل بيت به ويژه واقعة كربلا را پيش چشم بينندگان باز آفرينند.»

بي ترديد تعزيه نمايش مذهبي و ملي ايرانيان است و شيعيان ايران با عشق به ائمة اطهار(ع) رويكردي درخور به اين آيين تاريخي داشته‎اند. اگر چه در مورد تاريخ و ويژگي‎هاي تعزيه در ايران كتاب‎هاي ارزشمندي به چاپ رسيده است اما، تاكنون تاريخ پيدايش تعزيه به صورت دقيق مشخص نبوده است. صادق همايوني نويسنده و پژوهشگر صاحب نام كه پيش از اين كتاب‎هاي با ارزشي از جمله «تعزيه در ايران» و «تعزيه و تعزيه خواني» از او منتشر شده است، در اين كتاب با كاوشي درخور توجه كوشيده است كه با استناد به مدارك و اسناد گوناگون تاريخي، شيراز دوران زنديه را به عنوان خاستگاه تعزيه معرفي كند.

در مورد تعزيه‎ها و اينكه چگونه، كي، كجا و در چه زماني پديد آمده‎اند گفتگوهاي زيادي شده ولي تاكنون مسلم نشده است كه كدام يك از اظهار نظرها و احتمالات قريب به يقييني كه در اين زمينه مطرح است بر سايرين مرحج است. به طور كلي سه نظريه در اين باره وجود دارد. نظريه‎اي پديد‎آمدن تعزيه را مربوط به دوران صفويه مي‎داند. نظريه ديگري آن را محدود به دوران زنديه مي‎شمارد و نظر سومي، اين پديدة شگرف مذهبي، ملي، هنري را به دوران قاجاريه منسوب مي‎دارد.

ناگفته نماند كه مراد و مقصود از تعزيه در اين گفتار معني و مفهوم مطلق نمايشي آن است و بس نه مفهومي كه در لغت از آن استنباط مي‎شود كه عزاداري را به صور مختلف شامل است. در واقع آن امري مورد نظر ماست كه در آن عناصر شعر حماسي و غنايي، حركت، گفتگو و موسيقي كه پيوسته در كنار آن بوده موجبات تأثير نمايشي آن را با در آميختن به هم فراهم كرده‎اند و به زبان ديگر آن زماني كه عزاداري از صورت اولية در عين حال پر شكوه خود، يعني گريه و زاري، سينه زني، مرثيه خواني و نوحه سرايي، شبيه گرداني و شبيه سازي خارج شده و جلوه خاص و زيباي نمايشي به خود گرفته.

تعزيه زماني قادر است مفهوم خود را القا كند كه شبيه با پوشيدن لباس و مجهز شدن به ابزار كارزار در صحنه حضور يابد و با طرف به گفتگو بپردازد و حركت و جنبش ناشي از اصل ماجرا را به ببيننده القا كند. و عناصر مشكله تراژدي ارسطوئي را كه عبارت از «تقليد عملي است جدي و پرشكوه كه هم داراي آرايش است و هم در نوع خود كامل و از صورت بيان شفاهي و شرح ماجرا فراتر رفته و دربرگيرنده گفتگوها و حوادثي باشد كه عواطف بيننده را برانگيزد و در او ايجاد رقت و وحشت كند و در نهايت تزكيه او را سبب گردد»، با خود و در خود و جوهرة ذات خويش داشته باشد.

البته مسلم است كه در گام‎هاي نخستين آن توانايي و قدرت تام و تمام را ندارد.

در بارة ارزش آنها «اين قدر مي‎توان گفت كه سادگي و بي تكلفي مهمترين مزيت آنها است» و در عين حال در آنها «سوزي و دردي بي‎اندازه هست كه در كساني كه حس ديني قوي دارند تأثير تمام دارد و اين در حالي است كه در همه درام‎هاي مذهبي اقوام جهان هست» و طي طريق آن ازمنه‎اي دراز را طلب كرده تا به مرز تجليل خام و سادة نمايشي رسيده است و در حقيقت «عزاداري، روضه خواني، سينه زني، شبيه گرداني و مرثيه سرايي و تركيب و تلفيق آنها با ابزار فلزي و پارچه‎اي و گياهي و نواهاي موسيقي و نيز بهره‎وري از ذوق جاري و جمعي توده واقعي مردم در شكوفايي و گسترش خود سود جسته»

«ذوق دسته جمعي همان است كه در مراسم سينه‎زني و عزاداري به ويژه در دهة نخست ماه محرم به صورت تزيين علم و كتل و بستن حجله قاسم و نخل و چلچراغ و استفاده از حيواناتي چون شير و شتر و اسب و يا پوست شير نمودار شده و با گذشت زمان طبعاً پديده‎‎هاي نو را در خود جذب مي‎كند.»

«البته اين ذوق زادة روح شاعرانه و تخيل صادقه‎اي است كه در ميان همة ملل به ويژه ايرانيان وجود دارد. اين نبوغ و ذوق متعالي گاه فردي است، نظير تجلي آنها در شعر، نقاشي، كاشي‎كاري، معماري، موسيقي و گاه جمعي است نظير همكاري‎هاي اجتماعي و صميمانه و صادقانه مردم عادي در مراسم سنتي اعم از مذهبي و ملي.» «.. نبوغ و ذوق جمعي و فردي تفاوتي ديگر نيز با هم دارند و آن اين است كه نبوغ فردي اوج شكوفايي فرهنگي را دربردارد كه بعد از رشد و تكامل و عبور از ذهنيت عاطفي و بهره‎وري از خلاقيت و استعداد بروز مي‎كند و فقط در يك شخص با خصائص ويژه از حيث قواي ذهني و فكري و احساس بروز مي‎كند» و بار غني فرهنگ گذشته و معاصر را نيز با خود دارد و« بعد از مرگ و اي بسا در زمان حيات شخص به پايان مي‎رسد، مثل اوج غزل و تجلي تابناك و سرمدي آن در شعر انساني به نام «شمس الدين محمد حافظ». ولي ذوق و نبوغ جمعي هر چه هست پايا است و از نسلي به نسل ديگر مي‎رسد و هر نسلي با تابعيت از شرايط حاكم بر زمان خود در تكامل و حفظ آنچه را كه خلاقيت‎هاي جمعي و گروهي به وجود آورده و بي آنكه بخواهد و يا نخواهد و بداند و يا نداند مي‎كوشد» و « البته اگر تجلي اين پديده‎ها با مشكلات سياسي، اقتصادي، اجتماعي، مذهبي، ملي و يا نظامي روبرو نشود زوال ناپذير و مستمر است هرچند از اوج فرهنگي و خلاقيت‎هاي وصف ناپذير هنرمدان بزرگ طبيعتاً بهره‎وري نيست.»

باري كوشش بر اين است كه در اين گفتار نظريات گوناگون مطروحه در باره تعزيه را مورد بررسي قرار دهيم تا از ميان ابهامات و احتمالات تا حدودي واقعيت امر آشكار شود.

دوران صفويه

اينكه گفته شده است تعزيه در دوران صفويه (1501م=907هـ.ق 880 هـ.ش) تا (1722 م= 1125هـ.ق. = 1101 هـ.ش) به وجود آمده است با هيچ دليل و مدركي همراه نيست. نوشته‎هاي جهانگردان در اين دوره صرفاً دلالت بر مشاهدات عيني آنان از عزاداري دسته جمعي، و حركات دسته جمعي، سينه زني، قمه زني، زنجيرزني، سنگ زني، نوحه خواني، مرثيه سرائي و احياناً شبيه سازي و شبيه گرداني دارد و بس. احياناً از حركات گروهي و پوشيدن لباس‎هاي سبز و قرمز و سوارشدن بر اسب يا شتر يا كجاوه و حركت دادن علم و كتل سخن نيز به ميان آورده‎اند و تهاجمات دو گروه مخاصم به يكديگر. البته گاه به اشتباه هر گونه عزاداري را تعزيه خواني عنوان كرده‎اند كه به يك تعبير درست هم هست ولي نوشته‎هاي آنان، با تعبير و تفسيري كه ما از تعزيه داريم و اين مفاهيمي كه هنر نمايشي آنها را داراست تطبيق نمي‎كند و هيچ گونه نسخه خطي هم كه تاريخ آن زمان را با خود داشته باشد در هيچ كجا تاكنون به دست نيامده و مشاهده نشده كه حداقل معيار و ملاك كار و استدلال در اين بحث باشد. شادروان دكتر محمد جعفر محجوب مي‎نويسد: «براي اثبات اين كه تعزيه در دوره صفوي وجود داشته هيچ مدرك داريم.» اين اظهار نظر از آن حيث جالب و حائز اهميت است كه ايشان قبلاً عقيده داشتند تعزيه احتمالاً در دورة صفوي پديد آمده است و در همين مقاله ياد‎آور شده‎اند كه «با اينكه هيچ گاه در طول اين سال‎هاي گذشته از تحقيق باز نايستاده‎ام نه قادر به كشف رد واضحي از تعزيه يا متن‎هاي متعلق به آن دوره شده‎ام و نه چيزي از آن شنيده‎ام.» پرويز ممنون با استناد به سفرنامه‎هاي «سالامون» انگليسي و «وان كوگ» هلندي كه در سال‎هاي 1734 تا 1736 م. مقارن 1147 هـ.ق. تا 1149 و 1113 هـ.ش. تا 1115 به ايران آمده‎اند و آن ايام منطبق با سه سال آخر حكومت صفويه است معتقدند كه آنچه نامبردگان بر مبناي مشاهدات خود نوشته‎اند دلالت بر وجود تعزيه در آن زمان دارد. و حال آنكه گزارش‎هاي مزبور تنها مي‎توانند دلالت بر شبيه‎سازي يا شبيه‎گرداني كنند. نه شبيه خواني يا تعزيه خواني و تشخيص تفاوت اين دو براي يك سياح خارجي آسان نيست و اگر نام از تعزيه بوده‎آند مرادشان صرفاً‌ مراسيم بوده كه جنبه سوگواري داشته است و به علاوه آنچه را هم كه نامبردگان نوشته‎اند حكايت از انجام مراسم سوگواري روي عرابه دارد و مشاهداتشان فاقد عنصر نمايشي مورد نظر ما را از حيث گفتگو و حركت و انتقال حركت به ذهن و خاطر تماشاگر است. و به علت فقدان ديالوگ به نحو حماسي شبيه‎گرداني هرگز نمي‎تواند تعزيه تلقي شود. ايشان يكي ديگر از دلائل وجود تعزيه در آن زمان را، وجود تعزيه در دورة زنديه مي‎دانند و معتقدند كه دورة شاه سلطان حسين بهترين دوره براي رشد و ايجاد تعزيه بوده است و حال آنكه در دوران شاه سلطان حسين آن قدر مصائب و گرفتاري‎ها و شورش‎ها و قحطي‎ها در داخل كشور زياد بود كه مجال تجليل اينگونه پديده‎ها كه نياز به محيط مساعد و حمايت حكومت دارد وجود نداشته. از آن گذشته بيان مخالفتي هم از آن زمان از ناحيه روحانيون بلند مرتبه زمان وجود ندارد و حال آنكه در دورة قاجاريه مخالفت‎ها گاه علناً و آشكارا بوده. استدلال ديگر آقاي ممنون اين است كه چگونه تعزيه فقط در دوره زنديه توانسته شكل نمايشي به خود بگيرد و اصولاً در دورة مذور براي رشد و گسترش تعزيه مدت كافي نبوده است كه بايد گفت عزاداري وجود داشته ولي شرايط حاكم بر زمان در دوره كريمخان زند به خوبي مي‎توانسته موجب بروز و شكفتن آن باشد و ايراد ديگري كه دارند اين است كه تعزيه حضرت قاسم را به عنوان يك تعزيه كامل نمي‎شناسند و عقيده دارند بايد تعزيه‎هاي اساسي به وجود آمده باشد تا اين تعزيه كه در دورة زنديه وجود داشته بتواند ايجاد شود، اتفاقاً قضيه بر عكس است. تعزيه حضرت قاسم به خاطر قدرت و غناي تراژيك آن و انسي و الفت حوادث عاطفي آن با مردم و ساده بودن ماجرا در عين غم‎انگيزي بايد زودتر ايجاد شده باشد چنانكه شده است و اولين سياحاني كه تعزيه را به صورت نمايشي ديده‎اند بيشتر از مشاهدة اين تعزيه ياد كرده و گزارش داده‎اند و حال آنكه از ساير تعزيه‎هاي غني و اصلي بعدها بالاخص در دورة قاجاريه نام برده شده است.

«سفرنامه فدت آفاناس يويچ كاتف» كه در سال‎هاي 24 و 1623 ميلادي (مقارن 1033 و 1036 هـ.ق. و 1002 و 1003 هـ.ش.) يعني دورة شاه عباس نوشته شده فقط گزارشي از سوگواري را دربردارد:

«روزهاي عزا از اول ماه قمري (محرم) شروع مي‎شود و تا دهم ادامه مي‎يابد. مردان همراه با نوجوانان پاي برهنه و لخت در حالي كه شلواري به پا دارند و بدن خود را چون قير سياه كرده‎اند در كوچه و بازار و ميدان‎ها به راه مي‎افتند و در دست‎هاي خود سنگي را نگه مي‎دارند و به يكديگر مي‎زنند و مدام فرياد مي‎زنند (حسين، حسين) تابوت‎هاي مخمل‎‏‎دار در جلوي شترهايي كه روي آنها بچه‎هاي لخت را طوري نشانده‎اند كه صورتشان به دم شتر است حمل مي‎كنند و بچه‎ها فرياد مي‎زنند «حسين حسين» پيشاپيش تابوت‎ها چوب‎هاي بزرگي را حمل مي‎كنند و نيز به همراه اسبان آنها دو طفل لخت كه بدن و سر و صورت خود به خون آلوده‎اند سوار بر اسب در حركتند. روي اسب ديگري مرد لختي كه خود را به پوست گوسفند خاكستري پيچانده است به طوريكه پشم‎هاي گوسفند به بدن اتو تماس دارد و قسمت بي پشم به بيرون است به آرامي با اسب حركت مي‎كند و نيز دراز گوشي كه از پوست حيوان ساخته و از كاه انباشته از پهلو نگه داشته‎اند تا نيفتد با كلاه منگوله دار و با تير و كماني از چوب باريكي آويزان، در جلوي اين تابوت‎ها مي‎كشند و همه به آن ناسزا مي‎گويند و آب دهان مي‎اندازند. اين عمل در ميداني كه همه زن و مرد و بچه بدان جمع شده‎اند صورت مي‎گيرد. زنان ناله‎ها و شيون‎ها سرمي‎دهند و مردان و كودكان سرهاي خود را مي‎شكافند و خون‎آلود حركت مي‎كنند و نيز پوست دست‎ها و سينه‎هاي خود را با تيغ مي‎برند و خون را به سروصورت و دست‎هاي خود مي‎مالند و در عاقبت آن حيواني ساختگي را با نفت و كاهي كه دارند به خارج از شهر و به صحرائي مي‎برند نفت به روي آن مي‎ريزند و با كاه آتش مي‎زنند و به خود با زنجيري مي‎كوبند. بدين ترتيب آنها به خاطر امام حسين(ع) و اصحاب او به دست ملعون‎‏هايي به شهادت رسيده‎اند عزاداري مي‎كنند. گويا منظور از بچه‎هاي خونين همان كودكان بي‎گناه اوست كه شهيد شده‎اند و حيوان انباشته از كاه نيز نشانه آن كس است كه او را به قتل رسانده است.»

البته به روايتي « ديلمين كه پادشاهان ايراني و شيعي مذهب بودند مظالم خلفا و داستان جانگداز كربلا را به صورت شبيه مجسم مي‎ساختند اما اين نمايش‎ها صامت بود و افراد با نمايش مناسب سوار و پياده خودنمائيي مي‎كردند.»

توماس هربرت Thomas Herbert كه در سال‎هاي 1626 و 1627 ميلادي (1035 و 1036هـ.ق و 1004 و 1005 هـ.ش.) در دورة شاه عباس به ايران آمده و ژان باتيست تاورنيه Jean Baptist Tavernier كه در ميان سال‎هاي 1632 و 1638م (1042 تا 1048 هـ.ق 101م تا 1017 هـ.ش.) سفرهاي متعددي به شرق كرده و در زمان سه تن از پادشاهان صفوي شاه صفي، شاه عباس دوم و شاه سليمان به ايران آمده‎اند هر چند از شبيه سازي و شبيه گرداني در مراسم عاشورا سخن رانده‎اند ولي هيچكدام از تعزيه نامي نبرده‎اند. ئولياريوس Olearious كه در سال 1637 م (1047هـ.ق. 1016هـ.ش.) مراسم عزاداري را در اردبيل ديده و ژان شاردن jean chardin كه در فاصله سال‎هاي 1664 تا 1667 م (1075 و 1078 هـ.ق. 1043 و 1046 هـ.ش.) به ايران آمده و دقيق‎ترين و جامع‎ترين گزارش‎ها را از مشاهدات خود با وسواسي حيرت انگيز نوشته و سانسون Sanson كه در سال 1683 م(1095 هـ.ق. 1062هـ.ش) در زمان شاه سليمان صفوي به ايران آمده و اتفاقاً خود از مبلغين مسيحيت بوده هيچ يك در كتاب خود ذكري از تعزيه خواني نكرده‎اند. جملي كاري‎ير Gemellicarier نيز كه در سال 1664م (1075هـ.ق 1043 هـ.ش) در روزگار شاه سليمان در ايران بوده است در حاليكه به مراسمي ديگر اشاره كرده از شبيه خواني چيزي ننوشته است.

سالامون Salamon انگليس و وان گوك هلندي Van goch كه قبلاً به نام آنان اشاره شد فقط از شبيه‎گرداني روي عرايه ذكري به ميان آورده‎اند و نيز ساير مراسم مربوط به عاشورا.

با اين اوصاف چگونه و با چه تعبيري مي‎توان تعزيه را پديده‎اي از روزگار صفويه دانست؟!

آقاي مرتضي هنري كه خود از طرفداران اين عقيده‎اند كه تعزيه در دورة صفويه ايجاد شده در مقدمه كتاب «تعزيه درخور» نوشته‎اند: «بنابر گفته آگاهان محلي خوري‎ها 54 مجلس تعزيه را كه از زمان صفويه به يادگار مانده بوده است به دست آوردند و 6 تعزيه ديگر بر آن افزودند و از اول محرم تا آخر ماه صفر هر روز يك مجلس از اين شصت تعزيه را برپا مي‎داشتند. در اين مقوله نبايد تأثير ابوالحسن يغما شاعر گرانقدر و بزرگ خور (تولد 1196هـ.ق. وفات 1276) را ناديده گرفت چه آن مرد بزرگ و فرزندان گرانمايه‎اش اسماعيل هنر و احمد صفايي و ابراهيم دستان (يغماي دوم) و ديگر شاعران خور مانند تاراج، كيوان، فرهنگ و ديگران صدها نوحه و مرثيه در رثاء خاندان نبوت و به ويژه در بيان فاجعه كربلا سروده‎اند كه هم اكنون نيز با آهنگ‎هاي محلي خوانده مي‎شود و از حيث مضمون و مفهوم در زبان شعر اهميت بسيار در ادبيات مذهبي ايران دارد»

و نيز در همان جا آمده است كه «حدود چهل و سه سال پيش كه بين دو برادر (مقصود نويسنده فرزندان يغما است) اختلاف افتاد و كار اين اختلاف به شبيه خواني شب‎هاي محرم كشيده شد در يكي از شب‎هاي دهة محرم يكي از برادران كه نسخه‎ها و جنگ‎هاي تعزيه در اختيار او بود همه را در حسينيه در آتش ريخت و سوزانيد و بدين ترتيب آن گنجينة عظيم كه همه به دست خوشنويسان و سرودة شاعران گرانمايه خود بود يكسره از ميان رفت و تناه به پنج تعزيه كه پيش چشم است به اضافه فتح خيبر (بلغوزو) كه رونويس‎هايشان در دست ديگران بود بر جاي ماند».

اين ادعا در مورد وجود پنجاه و شش تعزيه از زمان صفويه به چند دليل نمي‎تواند دست باشد يكي اينكه هيچ كدام از سياحان نامي از تعزيه در دورة صفويه نبرده‎اند و هيچ كدام كسي را به عنوان تعزيه خوان معرفي نكرده‎اند و هيچ تذكره‎اي نامي از شاعري تعزيه گو نبوده است. ديگر اين كه اگر تاريخ تولد و فوت يغما درست باشد كه قطعاً درست است، او بعد از فوت كريم خان زند كه در سال 1913 هـ.ق. (1799م و 1144 هـ.ش.) بوده است متولد شده است. بنابراين اگر تعزيه‎اي هم سروده باشد مربوط به اوايل دوره قاجاريه است كه اين خود عدم وجود تعزيه را در دورة‌صفويه تأييد مي‎كند از آن گذشته اولاً چه مدركي در دست است كه ادعاي وجود 54 تعزيه درست باشد؟ ثانياً از كجا معلوم است كه تعزيه‎هاي سوخت شده همان‎ها بوده؟! زيرا اگر چنين بود بايد پنج تعزيه باقيمانده به نحوي از انجام ثابت شود كه مربوط به دورة صفويه است كه دليل بر اين مدعا وجود ندارد. البته سرودن نوحه و مرثيه به وسيله فرزندان يغما دليل وجود تعزيه نمي‎تواند باشد. نكته ديگر اين كه وجود شصت تعزيه و اجراي آن در مدت 60 روز آن هم در آن زمان كه هنوز تعزيه اصل و اساسي نداشته و مدركي آن را تأييد نمي‎كند بعيد به نظر مي‎رسد! بالاخص كه كامل‎ترين مجموعة تعزيه‎اي كه در دوره فتحعلي شاه وجود داشته «مجموعة خوچكو» است كه در بارة آن سخن خواهيم گفت. از همه گذشته چگونه است كه از شصت تعزيه نام حداقل پنجاه‎تاي آنها به ياد كسي در خور نمانده است و در كتاب مذكور فقط از 38 تعزيه نام برده شده؟! و اين كه در همانجا آمده است كه «اسماعيل هنر فرزند ارشد يغما شبيه فرنگي را ساخت كه در آن تعزيه يزيد در مجلس عام به لب و زبان حضرت حسين(ع) چوب مي‎‏زد و نماينده يا كنسول دولت روم كه عيسوي بود و در آن مجلس حضور داشت پس از شنيدن آيات «سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» «از دو لب سربريده امام حسين عليه‎السلام به اسلام گرويد و يزيد را ملامت گرد» كه اولاً در مورد سرايندگان تعزيه‎ها و نام و ناشن هر يك سخن بسيار است كه جاي گفتگوي آن، در اين مقال نيست. ثانياً به فرض كه درست باشد با توجه به ترايخ وفات يغما و سن اين فرزند، سرودن آن به دوران قاجاريه مي‎‏رسد و اين امر هم نمي‎تواند چيزي را از نظر وجود 54 تعزيه ادعايي به اثبات برساند، بخصوص كه بعد از صفويه و به ويژه در دورة افشاريه كار عزاداري و مراسم سينه‎زيني به افول گرائيده زيرا حكومت افشاريه علناً مخالفت خود را با برگزاري آن عنوان كرده بود چه اين واقعيتي است كه «با پشتيباني قشرهاي مرفه و حاكم جامعه است كه شبيه خواني به صورت يك سنت كاملاً‌ نمايشي درآمده است زيرا براي پيشرفت يك هنر نمايشي امكانات اجرايي مانند فضاي مناسب براي اجراي نمايش، مسائل نمايشي، استقبال عمومي و غيره لازم است كه در مجموع به بنية مالي و پشتوانه قدرت يا قدرت‎هاي اجتماعي نياز دارد.»

«آخرين گزارش مهم از مراسم محرم در عهد صفويه به قلم يك هلندي است به نام كورني يل لابرون در سال 1704 كه گواه شكوه فزوني يافته مراسم مزبور است،‌ لابرون از شمار عزاداراني سخن مي‎گويد كه از راه ادا و بازي بدون كلام صحنه‎هاي حزن‎انگيز متنوعي از مصيبت امام حسين(ع) و اهل بيت او در مدت محاصره و جنگ كربلا و نيز صحنه‎هاي به اسيري رفتن زنان و كودكان پس از شهادت امام را نمايش مي‎داده‎اند. اين صحنه‎ها كه بر سكوهاي سيار و ساكن بازي مي‎شده بسيار مشكل بوده و با توالي تقويمي نمايش داده مي‎شدند از شرح و توصيف لابرون معلوم مي‎گردد كه شركت كنندگان در فراهم آوردن البسه مناسب نهايت سعي خود را به كار مي‎بستند ضمن آن كه بعضي از آنها نيز براي نشان دادن ضربات و جراحات وارده پيكر خود را رنگ سرخ و سياه مي‎زدند» « اما به رغم اين تظاهرات هنوز نمايش درامي پديد نيامده بود بنابر گزارش لابرون جاي اشعار غنايي خالي بود..»

بنابر اين قاطعانه مي‎توان گفت كه وجود تعزيه در دوران صفويه به كلي منتفي است و بر اين ادعا جاي هيچ گونه شك و شبهه‎اي وجود ندارد و احتمالي سواي اين بسيار بعيد مي‎نمايد.

دورة زنديه

با استقرار حكومت زنديه 1765م (1179هـ.ق. و 1144 هـ.ش.) كه كريمخان زند زمام امور را به دست گرفت اجراي مراسم مذهبي به شيوه دوران صفويه كه تا آن روزگار راكد شده و اگر مراسيم هم صورت مي‎‏گرفت بسيار ساده بود وصرفاً‌جنبه عزاداري داشت نضج گرفت. چه به روايتي نادر شاه چنانكه گفته شد، به عللي كه به مسائل اجتماعي و سياسي زمان ارتباط مي‎يافت و عقايد مذهبي نيز بي تأثير در آن نبود مخالفت خود را با برگزاري مراسم به آن گونه كه قبل از او رواج داشت ابراز داشته بود ولي كريم خان گرچه متظاهر به مذهب نبود و تعصب شديدي ابراز نمي‎داشت ولي اين واقعيتي است كه آرامش و ثباتي كه به وجود آورده بود محيط را مستعد توجه بيشتر به مراسم مذهبي و نيز ساير پديده‎هاي اجتماعي كره بود. « در زمان او با پيروان كليه مذهب يكسان رفتار مي‎شد، انساني مؤمن به اصول ديني و پرهيزگار بود. در جوار كاخ خود مسجد باشكوهي ساخت و براي خدام آن ماهيانه‎اي تعيين كرد همچنين در دوران سلطنت خويش (كه خود را هميشه وكيل مي‎خواند) وجوه فراواني را صرف امور خيريه كرد و به عنوان يك پادشاه مذهبي شهرت     يافت»

اين پادشاه محبوب پس از آن كه قدرت را به دست گرفت و قيام‎ها و شورش‎‎هاي مخالف خود را فرو نشاند تمام قدرت و امكانات خود را در جهت عمران و آبادي شهر محبوبش يعني شيراز و برقراري نظم و حكومتي همراه با عدل و انصاف در ساير شهرها كه در تحت سلطة او قرار داشتند به كار گرفت كريم خان سلوكي همراه با آزادگي و مهرباني داشت. بسياري از بناهايي كه در دوره او ساخته شدن و به اتمام رسيدند فقط به اين دليل به  عاطل و باطل نماند. يك چنين طرز فكر و رفتاري موجب شرف و افتخار اين انسان‎ترين و با فرهنگ‎ترين پادشاهان مي‎‏باشد. او به سادگي از خطاها چشم مي‎پوشيد و حتي بسياري از كوشش‎هايي را كه عليه جانش به عمل آمد ناديده گرفت، در حالي كه اطرافيانش او را تشويق مي‎كردند تا هرچه شديدتر خطاكاران را تنبيه كند.. گرچه كريم خان به كلي بي سواد بود ولي فكر خلاقه و شناخت او از انسان‎ها جبران بي‎سواديش را مي‎كرد. او را بايد از مشوقين بزرگ هنر دانست» « وي به وضعيت اقتصادي و تجاري توجه فراوان داشت، طمع كار و خسيس نبود مالياتي كه اخذ مي‎كرد ناچيز بود و داد و ستد خارجي را شديداً حمايت مي‎كرد» او در زمان حكومت خود بسياري از بقاع متبركه و مساجد را تعمير كرد و اينها در كل مي‎تواند وضعيت اجماعي زمان او را به وضوح مشخص سازد و جامعه از هر حيث مستعد و آماده هر گونه خلاقيت هنري و غير هنري بدارد.

بطور كلي به قول نويسنده فارسنامه «خوبي‎هاي او هزار و بدي‎هاي او يكي بود» ولي افسوس كه بعد از مرگ كريمخان 1779م (1193هـ.ق. 1158هـ.ش.) جانشيانش براي حكومت جناياتي آن چنان هولناك مرتكب شدند كه ننگ و نفرين به همراه دارد.

قديمي‎ترين مدرك مستندي كه در بارة تعزيه خواني در دست است سفرنامه ويليام فرانكلين است كه حاوي مشاهدات وي در طي سفر، از ديده‎ها و نيز شنيده‎ها است. اين سفر در فاصله‎ سال‎هاي 1787-1786م (1201-120هـ.ق.) و 1165 و 1166هـ.ش.) صورت گرفته است كه در حدود نه سال از مرگ كريم خان زند گذشته بوده نامبرده در 27 فوريه 1786 و 27ربيع الثاني 1200هـ.ق. به طرف ايران حركت كرده و به شيراز آمده و تخت جمشيد را نيز ديده است. خود وي مي‎نويسد: « روز 29 مارس برابر نهم جمادي‎الثاني 1201هـ.ق. در ساعت 9 صبح به لطح الهي به شهر شيراز كه مقصد من بود رسيديم» راهي كه وي براي رسيدن به شيراز طي كرده از بمبئي به بوشهر و از بوشهر به چغادك، دالكي، كمارج، كازرون، دسترجان، خانه زنيان و چنار راهدار بوده. وي در اين مسير مشاهداتش را دقيقاً نوشته است. از تخت جمشيد، ارگ كريمخاني، بازارها، مسجد كريم خان، مسجد نو، زورخانه‎ها و باغ‎ها ديدار كرده و از بسياري از آداب و رسوم مردم شيراز نظير مراسم گلريزان و خون بها و ازدواج و تدفين ياد كرده و همه را به رشته تحرير درآورده. آرامگاه‎هاي سعدي و حافظ و نيز باغ دلگشا را چنانكه ديده توصيف كرده است. از مراسم ملي، مذهبي و عقايد مردم و علاقمندي آنان به ائمه معصومين و نيز حضرت شاه چراغ (ع) و سينه‎زني و عزاداري ماه محرم به دقت و وضوح ياد نموده. وي در پايان كتاب خود ضمن شرح ماجراي بازگشت خود كه روز 11 اكتبر 1787م(1302هـ.ق. 1166هـ.ش.) گوشه‎هاي جالبي از تاريخ دوران زنديه را كه خود شاهد و ناظر آن بوده به اختصار ولي با دقتي درخور نوشته و چه بسيار كه از كريم خان زند و شيوة حكومت و روش ملك داري او و سادگي و صداقت رفتار و كردارش زبان به تمجيد گشوده است. وي مي‎نويسد:«..مرگ كريم خان در سال 1779م. به هنگامي كه هشتاد سال از عمرش مي‎گذشت اتفاق افتاد. اين واقع موجب تألم و تأثر عموم مردم مخصوصاً‌ اهالي شيراز گرديد كه از آن پس هرگز نام او را جز به احترام و دعا بر زبان نراندند و هرگاه نامي از وي به ميان مي‎آيد اشك تحسر و سپاس فرو مي‎ريزند» و در جايي ديگر مي‎نويسد:« مردم ياد او را به عنوان افتخار ايران گرامي مي‎دارند» فرانكلين از وضع اجتماعي و سياسي آن زمان كه خود در شيراز بوده و چنانكه ياد‎اوري شد و خود وي نيز نوشته است موشكافانه نكاتي را ياد‎آور شده و براي اعتبار بخشيدن به گزارش و خاطرات خود در جايي نوشته است كه مشاهداتش، مشاهدات عيني اوست و مي‎تواند سنديت داشته باشد..» و نيز هم او در مورد منابع گزارش‎هايش از زمان كريم‎خان مي‎نويسد كه: « من اين اطلاعات را از وقايع و اتفاقاتي كه از زمان مرگ كريم خان تا به حال كه نه سال از آن مي‎گذرد در ايران به وقوع پيوسته از زبان افسران ارتش و ساير افرادي كه در جريان اين وقايع بوده‎اند و اينك در شيراز به سر مي‎برند به دست آورده‎ام» وي در مورد لطفعلي خان زند مي‎نويسد:« جعفرخان داراي فرزندان متعدد است كه بزرگ ترينشان لطفعلي خان جواني است 19 ساله بسيار برومند و مورد علاقه خاص افرادي كه تحت حكومت پدرش قرار دارند، او اخرياً بيگلربيگ فارسي و حاكم شيراز شده است..» و نيز ياد‎آوري مي‎كند كه در ايران دو رقيب داعيه حكومت دارند يكي آقا محمد خان و ديگر جعفر خان و اگر اين يكي (مراد، جعفر خان پدر لطفعلي خان است) موفق شود و بر آن ديگري غلبه كند احتمال آنكه بتواند ايراني آزادتر و سعادتمند تر به وجود بياوري خيلي زياد است. اما بدون شك از بين بردن اثرات و جبران خساراتي كه ناشي از انقلابات و شورش‎هايي كه طي چند سال اخير در كشور به وقوع پيوسته‎اند سال‎هاي متمادي وقت لازم خواهد داشت. چه كشوري شرقي كه استعاره (بهشت عدن) ناميده مي‎‏شد و سرزميني بود مصفا و حاصلخيز اينك به واسطة انتقام جويي‎هاي بي‎رحمانه و جنگ‎هاي پي در پي به مخروبه‎اي بي حاصل تبديل شده است» در آخر كتاب آمده است كه: « در طي مدتي كه مطالب فوق را تنظيم مي‎كردم و براي چاپ آماده مي‎ساختم نامه‎هايي از ايران دريافت داشتم كه در آنها نوشته شده است جعفر خانه با حمله به شهر لار آن جا را فتح كرده و آخرين خبر حاكي از آن است كه آقا محمدخان با بيست هزار سرباز به حوالي تخت جمشيد رسيده است» ويليام فرانكلين در مورد سينه‎زني و ساير مراسم خاص محرم بدواً اشاراتي راجع به اعتقاد شديد مردم به اسلام و علاقمندي زائد الوصف آنان به حضرت علي(ع) و دوازده فرزند وي،‌نكاتي را ياد‎آوري مي‎كند و ماجراي دهم محرم را بيان كرده و سپس مي‎نويسد:

«تمام وقايعي را كه فوقاً شرح داده شد ايراني‎ها طي ده روز اول ماه محرم به نمايش درمي‎آورند. در روز بيست و هفتم ماه قبل از محرم كه ذي الحجه نام دارد در مساجد منبرهايي برپا مي‎كنند و ديوارهاي مسجد را با پارچه‎هاي سياه مي‎پوشانند. از روز اول محرم آخوندها و پيش نمازها به منبر مي‎روند و به ذكر «واقعه» مي‎پردازند و به شرح زندگاني و اعمال حضرت علي(ع) و پسرانش حسن(ع) و حسين(ع) پرداخت و مصيبت وارده بر امام حسين(ع) را بازگو مي‎كنند. عزاداري با صداي موقر و آرام و محزوني شروع مي‎شود و حقيقتاً روي انساني تأثير عميقي مي‎گذارد و اين زبان شيرين و رساي فارسي است كه مي‎تواند از عهدة انجام چنين كاري بربيايد. بين دو نوحه خواني مردم با دست‎هاي خود محكم به سينه‎هايشان مي‎كوبند و در عين حال گريه مي‎كنند و جملاتي نظير (واي حسين) و (حيف از حسين) را ادا مي‎كنند. قسمت‎هايي از واقعه نيز به شعر است كه با آهنگ محزوني خوانده مي‎شود. هر روز قسمتي از ماوقع كربلا توسط افرادي كه براي اين منظور انتخاب شده‎اند نمايش داده مي‎شود. شمايل‎ها و تصاويري نيز وجود دارند كه توسط دسته‎ها حمل مي‎شوند و به محلات مختلف برده مي‎شوند و در بين آنها تصاويري از رودخانه فرات كه آن را «آب فرات» مي‎نامند ديده مي‎شود دسته‎هايي از پسربچه‎ها و مردهاي جوان كه نمايش دهندة سپاهيان ابن سعد و يا امام حسين(ع) و همراهانش مي‎باشند در كوچه‎ها و خيابان‎‎ها مي‎دوند و با هم به نزاع مي‎پردازند هر يك از اين گروه‎ها و دسته‎ها داراي علائم و نشانه‎هاي خاص خود مي‎باشند.

در يكي از اين نمايش‎ها بارگاه يزيد خليفه نشان داده مي‎شود كه بر تختي زيبا نشسته و اطرافش را محافظين متعدد احاطه كرده‎اند و در كنار او سفير اروپائي قرار دارد.

يكي از مؤثرترين صحنه‎هايي كه به نمايش گذارده مي‎شود صحنه عروسي قاسم جوان پسر امام حسن(ع) و برادرزاده امام حسين(ع) وبا دختر حسين(ع) است. اين ازدواجي است كه هرگز به فرجام نمي‎رسد، زيرا قاسم در روز هفتم محرم در كنار رود فرات به شهادت مي‎‏رسد. در اين نمايش به پسر بچه‎اي لباس عروسي زنانه مي‎پوشانند و او را به شكل نوعروسي جوان درمي‎آورند. اين پسر توسط زنان خانواده كه نوحه سرائي مي‎كنند احاطه شده است و در اين نوحه سرائي سرنوشت دلخراش شوهر او كه توسط بي‎دينان به وجود آمده است بازگو مي‎كنند. جدايي بين اين نو عروس و شوهرش نيز نشان داده مي‎شود و به هنگامي كه شوهر جوان به صحنه نبرد مي‎رود زن به مؤثرترين وجه ناراحتي خود را نشان مي‎دهد وقتي شوهر تركش مي‎كند، زن كفني به وي هديه مي‎كند و آن را به دور گردنش مي‎بندد. با نشان دادن اين صحنه، تماشاچي‎ها به شدت متأثر مي‎شوند و به شدت به شيون و زاري مي‎پردازند و تمام كساني را كه در قتل عام خاندان پيامبر(ص) دخالت داشته‎اند به شديدترين وجه مورد لعن قرار مي‎دهند. در اين نمايش كبوترهاي مقدس كه بنا به اعتقاد ايراني‎ها خبر شهادت امام حسين(ع) را از كربلا به مدينه رساندند (و براي اين كار منقارهاي خود را به خون حسين(ع) آغشته كردند تا تأييدي باشد بر خبري كه برده‎اند) نيز نشان داده مي‎شوند. اسب‎هايي كه حسين(ع) و برادرش عباس(ع) بر آنها سوار بوده‎اند نيز به مردم نشان داده مي‎شوند روي بدن اين اسب‎ها، لكه‎هايي كه نشان دهندة زخم‎هايي است كه برداشته‎اند و شكل تيرهايي كه بر بدن آنها فرو رفته است نقش ميشوند در روز دهم محرم تابوت شهداء كه آغشته به خون است، همراه با شمشيرها و عمامه‎هاي ايشان كه با پرهاي حواصيل تزيين شده‎اند، آورده مي‎شوند و با تشريفات خاص به خاك سپرده مي‎شوند و پس از آن آخوندها، يك بار ديگر به منبر مي‎روند و به ذكر «واقعه» مي‎پردازند.»

كه در اين گزارش سينه‎زني و نوحه خواني و انجام مراسم ديگر آئيني شرح داده شده و از نمايش‎هاي مذهبي و نحوه اجرا و مضامين آنها كه شامل دو تعزيه است سخن رفته و اين نخستين گزارش دقيقي است كه ما از تعزيه خواني شيراز، در زمان زنديه در دست داريم. البته وجود و ايجاد تعزيه در زمان كريم خان با روش حكومت و صفات حميده اخلاقي صادقانه‎اش سخت انطباق دارد. همين نويسنده نيز مي‎نويسد: «او را بايد از مشوقين بزرگ هنر دانست، چه در زمان وي كارهاي هنري واقعاً ارزش و اشتهار پيدا كردند. ارزشي كه پس از مرگش با كمال تأسف سريعاً‌ راه زوال در پيش گرفت و جرقه‎هاي اميد قبل از آنكه به شعله‎هاي منور تبديل شود به خاموشي گرائيد.»

در دوره او مي‎بينيم كه هنر نقاشي راه كمال پيموده و اين مي‎رساند كه اين هنر نيز فوق‎العاده مورد توجه او بوده است «آقا صادق كه يكي از نقاش‎هاي بسيار معروف ايران است در ساختن شمايل از روي اشخاص قدري دقت نموده و شاگرد او ابوالحسن محمد حسن خان صورت‎هاي بزرگ عمارت نگارستان را كه به بزرگي طبيعي است و صورت فتحعليشاه و فرزندان متعدد او را با سفيران خارجي ساخته» در كلية بناهاي عظيم تاريخي زمان او نقاشي به عنوان يكي از اركان‎ معماري مورد نظر بوده است از جمله در ديوان خانه كه به قول فرانكلين نقاشي‎هايي وجود داشته با آب طلا و رنگ لاجوردي بر ديوار كه دو تصوير بزرگ از كريمخان و فرزندش ابوالفتح خان از آنها بوده. در كاروانسراهايي كه در بازار ساخته شده نقاشي‎هاييي با رنگ آبي و سفيد پرداخته شده بوده و نيز بر ديوار آرامگاه فرزند دوازده ساله‎اش به نام عبدالرحيم خان كه نقاشي‎ها با رنگ‎هاي آبي و طلايي بوده‎اند و نيز بر ديوارة حمام بر آن نقش بوده چه ساختمان بناي هفت تن از عمارات دورة كريمخان است. در برگزاري يكي از مراسم جشن و سرور مربوط به يكي از فرزندان حاكم زمان، فرانكلين در مشاهدات خود، از تزيين بازار با چلچراغ‎هاي الوان و سقف آويز و پرده‎هاي گران قيمت و تابلوهاي نقاشي فراواني سخن مي‎گويد كه به سبك خاص ايراني كشيده شده بوده و اغلب چهرة پادشاهان و شعراي بزرگ ايران را دربرداشته و اين مي‎رساند كه نقاشي ايراني در آن دوره ويژگي‎هاي خود را داشته و از ساير ملل متمايز بوده. وي در بارة نقاشي‎هاي هفت تن مي‎نويسد: «نقاشي‎هاي زيبايي ديده مي‎شود. يكي از آنها نقشي است كه حضرت ابراهيم را در حال قرباني كردن اسحاق و فرشته‎اي كه بر وي نازل شده است نشان مي‎دهد و نقاشي ديگري حضرت موسي را به هنگان نوجواني در حال چراندن گلة شعيب نشان مي‎دهد.» و در بارة تصاوير سعدي و حافظ مي‎نويسد: «روي دو لنگه درب اين ساختمان تصاويري از دو شاع شهير سعدي و حافظ كه به اندازة طبيعي يك انسان مي‎باشند قرار داده شده است و حافظ را در لباس قديمي ايرانيان نشان مي‎دهد حافظ داراي بشره‎اي بسيار گلگون و ريش بسيار بلندي است و سي و شش ساله به نظر مي‎رسد تصوير ديگر كه از آن شيخ سعدي است مردي را نشان مي‎دهد بسيار پير كه ريش‎هايش در اثر كهولت سن سفيد شده است. او لباسي شبيه به لباس پيشوايان مذهبي به تن دارد و روي آن لباده بلندي پوشيده است. در دست راستش يك عصاي سركج عاج و در دست چپش هم يك ظرف ديده مي‎شود.» و اين تنها جائي است كه از نقاشي چهره‎‏هاي سعدي و حافظ سخن به ميان آمده است علاوه بر اينها در اين زمان است كه نقاشي مذهبي نيز پديدار شده. «افتتاح اين امر را به آقا نجف نقاش كه در زمان كريم خان حيات داشت نسبت داده‎اند.» «نقاشي شمايل در عهد كريم خان ترقي جديدي به هم رساند.» كه مراد از ترقي ايجاد سبك جديد است و نيز در همانجا هم او مي‎نويسد: «نقاشان ايراني در شبيه سازي يد طولاني دارد، استادهاي بزرگ اين صنعت آقا زاده، آقا زمان و آقا نجف مي‎باشند. آقا نجف در چهل سال قبل (مراد در تاريخ نوشتن است) فوت كرد» كه مي‎‏بينيم علاوه بر توجه به هنر نقاشي، هنر نقاشي مذهبي اصولاً در دورة كريم خان پديد آمده است و نه تنها پديد آمده بلكه نضج و گسترش يافته و سبك ويژه‎اي پذيرفته به گونه‎اي كه اين تابلوها به همراه دسته جات سينه‎زني حمل مي‎شده..

در كتاب «تاريخ اجتماعي كاشان» نيز صراحتاً آمده است كه تعزيه در دورة كريم خان زند ايجاد شده و به صورت‎هاي مجلسي و دوره‎اي اجرا مي‎شد. « از عهد كريم خان زند و شبيه سازي باب شد.

اين كار اگر به صورت مجلسي بود كه در تكيه يا هر محوطه وسيعي در زير چادر بزرگي بر پا مي‎گرديد و تعزيه خوان‎ها با صداي طبل و شيپور مردم را دعوت و شروع به كار مي‎كردند و يا آنكه در ايام عاشورا همراه دسته‎هاي عزاداران تعزيه خوان‎ها هم سواره و پياده در حركت بودند و صحنه‎سازي‎هاي اين گونه تعزيه‎هاي سيار به قدري پر طول و تفصيل بود كه گاهي عبور آنها از بازار شهر بيش از شش ساعت به طول مي‎انجاميد و در اين مدت فتنه و فساد و زد و خورد و حتي خونريزي و كشتار هم اتفاق مي‎افتاد»

در مورد تعزيه در زمان كريم خان در فارسنامه نيز آمده است كه « كريم خان زند، در آخر روز ذي الحجه براي تعقيب و استقبال محمد حسن خان از شيراز خارج شد وارد باغ دلگشا كه نيم فرسنگي شهر در جنوب سعدي است گرديد و ايام عاشوراي 1172 را در آن باغ به تعزيه داري خامس آل عبا گذرانيد.«» كه در اين سند حتي محل برگزاري تعزيه نيز تعيين شده است.

مدرك ديگري كه دلالت بر پديداري تعزيه در شيراز دارد اينكه « يكي از شعراي خورميرزا لطفعلي محرم خوري كه تا سال 1200 هـ.ق. (1785م. 1164هـ.ش) حيات داشته و بيشتر عمرش را در دورة زنديه سپري كرده چند مجلس تعزيه سروده است تعزيه «عباس»، و برخي از اشعار تعزيه علي اكبر(ع) سروده اوست». و چنانكه در منابع گوناگون نوشته شده «كمال» نامي از اهالي فارس نيز از نخستين كساني نام برده شده كه تعزيه «قرباني كردن اسماعيل» را كه تصوير آن بر ديوارة هفت تن نقش شده بوده است (بي آنكه بخواهيم بين آنها ارتباطي بدهم و تنها توجه به قصه و حكايت آن مي‎تواند مطمح نظر باشد) سروده و فارسي بودن او نيز خود قرينه‎اي است قوي بر ايجاد و خلق و ابداع متن تعزيه و تعزيه خواني در شيراز. از دلائل ديگر مي‎توان تعزيه قاسم را نام برد. كه از تعزيه‎هايي است كه فرانكلين آن را ديده و توصيف كرده‎اند. اين تعزيه كه شايد از نخستين تعزيه‎هائي است كه مورد بازديد اكثر قريب به اتفاق سياحان، در طي دورة زنديه و قاجاريه قرار گرفته و نخستين بار در دورة زنديه از آن ياد شده از حيث مراسمي كه در تاروپود آن نهفته، به ويژه مراسم عقد و ازدواج فوق‎العاده به آداب و رسوم مردم شيراز در مراسم پيوندهاي همسري نزديك است. هنوز هم همان مراسم با تفاوت‎هائي در شيراز صورت مي‎گيرد كه اين خود مي‎تواند از معتبرترين ادله بر پديدار شدن آن در اين خطه از خاك ايران زمين باشد زيرا كه پيوند در بافت آن نهفته است.

از دلائل ديگري كه نشان مي‎دهد تعزيه در دوره زنديه ايجاد شده نوشته صريح «كنت گوبينو» نخستين كسي كه تعزيه را شناخته و آن را به وصف كشيده در كتاب معروف خود «دين‎ها و فلسفه‎‏ها در آسياي مركزي» است كه در حدود يكصد صفحه از كتاب عظيم خود را به اين پديده اختصاص داده و صراحتاً نوشته است « بيش از شصت سالي از عمر آن نمي‎گذرد و نه تنها در دورة صفوي به كلي از آن بي خبر بودند بلكه در اوائل قرن حاضر هم هنوز حائز اهميتي نگرديده بود.» كه با توجه توجه به سال‎هاي نگارش كتاب محرز مي‎شود كه حتي گوينده عقيده بر آن داشته كه در زمان زنديه تعزيه خلق و ابداع شده. در كتاب موسيقي مذهبي ايران نيز نقل شده است. كه: «محتملاً در ده سال اول سلطنت كريم خان زند 1163. 1193هـ.ق (1750-1779م) نمايش تعزيه در دربار متداول بوده است.» هنري ماسه در كتاب «معتقدات و آداب ايراني، بدين صورت بيان مقال مي‎كند كه « فرانكلين،‌شايد نخستين كسي باشد كه حوادث كوچه و بازار را وصف كرده است (جنگ بين سربازان امام حسين(ع) و سربازان ابن سعد، مداخله سفير اروپايي در دربار خلافت يزيدي). اين حوادث حد فاصل است بين دسته‎هاي عزاداري و نمايشات مذهبي.

نكتة حائز اهميت ديگر اينكه به جز نوشتة فرانكلين و نام از شهر شيراز تا قبل از ترايخ آن نام از مراسم تعزيه در هيچ شهري برده نشده است و نصرا.. فلسفي به نقل از يك نسخه خطي زمان برگزاري تعزيه را به زمان كريم‎خان مربوط مي‎داند. در كتب تاريخي از جمله «جانشينان كريم خان زند» تأليف «دكتر حسن خوب نظر» نيز نوشته شده كه بعد از كشته شدن لطفعلي خان زند به دست اقا محمد خان تأثر عميق مردم از اين ماجراي غم‎انگيز و سفاكانه در مجالس تعزيه پديدار شده بود و گاه لطفعلي خان زند را شهيد تلقي كرده و در مجالس تعزيه به يادش مي‎گريستند.

حسن مشحون در موسيقي مذهبي ايران نيز ايجاد تعزيه را در دوران زنديه تأييد مي‎كند بنابر آنچه رفت اين نكته را كه جنبه احتمال داشته مي‎توان قطعي تلقي كرد و آن اينكه «از زمان كريم خان زند چندين تعزيه نامه در فارس وجود داشته اما از آنجا كه كاغذ آنها پوسيده بوده از متن‎هايشان نسخه‎برداري شده و دستنويس‎ها را به خاطر آن كه نام خدا و معصومين دين رويشان نگاشته شده بوده (زير دست و پا نيفتد) با آب شستشو دادند» و اما آيا اين تعزيه‎ها در آن زمان كامل و از حيث تركيب مطالب و تلفيق مضامين و متن اشعار و موسيقي و اجرا خالي از هر اشكالي بوده است يا خير؟ مي‎توان گفت: خير. زيرا گام‎هاي اوليه در هر پديده متحول هنري و اجتماعي به كمال نيست بالاخص كه از نظر هانري ماسه و نيز متن نوشته فرانكلين برمي‎آيد كه تعزيه‎ها و ديالوگ‎هاي آنها شعر و نثر در آميخته با يكديگر بوده‎اند كه بعداً راه كمال پيموده و با استعانت از ذوق و استفاده از فنون نمايشي ويژه آن و با بهره‎بري از پايبندي و علاقه قدرت‎هاي حاكم به نمودهاي مذهبي و آييني اوج خود دست يافته‎اند كه اين نيز امري طبيعي است. زيرا «تمدن‎ها براي بيان كنه احساسات خود، بازي‎ها، شبيه‎ها، تظاهرات و سرگرمي‎هاي اجتماعي ايجاد مي‎كنند. عناصر تشكيل دهند اين نمايش‎ها، از خود محيط قرض گرفته مي‎شود. گاهي شخصيت‎ها از طبيعت و كائنات مانند آنچه در بين اقوام بدوي معمول است و گاهي از شخصيت‎ةاي اساطيري كه متكي بر احاديث و روايات انساني مي‎باشد مانند آنچه در تمدن‎هاي پيشينه‎دار تاريخ موجود بوده.» با پيوند عميقي كه با اعتقادات و علائق و عواطف دارند راه رشد و تكامل مي‎پيمايند و در واقع «تعزيه در ‎آغاز عبارت بود از چند واقعه (اپيزود) پيوسته سست و نارسا همراه با تكخواني‎هاي رثائي طولاني و متعاقباً چند گفتگو يا محادثه به ندرت عملي كه به طور مستقيم با اين نقش‎هاي قرائي يا سرايشي كاملاً ابتدايي مرتبط بود.»

تعزيه نمودي مذهبي، ملي، ايراني و هنري

تعزيه نمودي صرفاً ايراني است و بر مبناي ذوق ايراني و انديشه‎هاي مذهبي ايراني و خصوصيات اقليمي ايران ايجاد شده است. و كوچكترين شك و شبهه‎اي در اين واقعيت وجود ندارد. زيرا اولاً چنانكه ديديم فرانكلين كه خود اهل اروپاست به تعزيه به عنوان پديده‎اي جالب و در خور نقل و بيان و توضيح و تشريح مي‎نگرد و ديده‎هاي خود را دقيقاً وصف مي‎كند و در ضمن نوشته‎هايش چنانكه طبيعي است توجه به اين دارد كه آنچه را كه جالب است و از ديد اروپائيان مي‎تواند قابل توجه باشد نقل كند. و خود صراحتاً در كتابش به اين امر اعتراف مي‎كند. ثانياً نه تنها وي بلكه اروپايياني هم كه قبل از او به ايران آمده‎اند مراسم عاشورا را كه از نظر آنها جالب و ديدني و گفتني بوده است، دقيقاً نقل كرده‎اند و اين خود نكته‎اي حائز اهميت است.

ثالثاً از همه بدتر اگر اين پديده از طريق كشورهاي همجوار به ايران رسوخ كرده باشد يا بايد از طريق شمال باشد يا جنوب. همسايگي ايران در دوران صفويه تا زنديه يا عثماني است و حال آنكه در آنجا نه تنها تعزيه و پديده‎هاي آنچناني را بلكه سوگواري را به شيوة مرسوم در ايران كفرآميز و الحادي تلقي مي‎كردند و در نقاطي كه جزو ايران و در قسمت‎هاي شمالي وشمال غربي بوده است نظير قفقاز و تاجيكستان و ازبكستان پديده‎هائي بدين وضع و با اين خصوصيات وجود نداشته و ندارد و مدركي هم از اين حيث در دست نيست و اگر هم باشد جز به مراسم سينه‎زني، زنجيرزني، قمه‎زني. سنگ‎زني اشارتي ندارد و از طريق روسيه نيز خط سيري نه در دست است و نه از آن ياد شده و نه اثر و مدركي وجود دارد و اگر از طريق جنوب باشد بايد از راه هند به ايران نفوذ كرده باشد كه اين فرضيه به كلي منتفي است زيرا مراسمي كه در هند برگزار مي‎شود مراسمي است با عنوان «تعزيه» و نه با شكل و شباهت تعزيه ايراني كه البته آثاري از نحوه عزاداري و سينه زني دوران صفويه و زنديه در آن ديده مي‎شود و نام «تكيه» نيز در آن زمان به خانقاه تلقي مي‎‏شده. پروفسور سيد حسين علي جعفري كه از محققين و نويسندگان برجسته هند است در مورد تعزيه‎داري در آنجا مي‎نويسد كه: «اين نمايش به هيچ وجه نظير نوع ايراني كه به صورت تئاتر تزييني مذهبي جلوه‎گر مي‎شود نيست.»

و هم او اشاره مي‎كند كه: تعزيه در هند داراي مفهومي متفاوت است.» و «و به بازآفريني كوچك قبر امام حسين(ع) اطلاق مي‎گردد. اين قبرها در دسته روي‎هاي ماه محرم و تمهيدات متنوع نمايش كه تداعي گوي واقعه كربلا هستند. بر دوش‎ها حمل مي‎شود. مراسم تعزيه داري نخستين بار توسط تيمور لنگ معمول شد و اين رسم را با جديت رواج دادند كه به تدريج مورد پسند توده‎ها واقع شد. امروز پس از گذشت سده‎ها تعزيه به صورت هنري زيبا درآمده. تعزيه‎ها از نظر طرح و اندازه با هم متفاوت هستند و در هر شهر خصوصيات خود را دارد به گونه‎اي كه شخص مي‎تواند به آساني تعزيه مردم دهليل را از اهالي لكنهو، حيدرآباد، كلكته و شهرهاي ديگر تميز دهد حتي دو نمايش از يك شهر به ندرت شبيه هم هستند.» «در هند تعزيه‎هاي متنوعي وجود دارد تعزيه‎هايي كه در طول سال براي زيارت نگهداري مي‎شوند و به ضريح موسومند، ضريح‎ها را معمولاً‌ از چوب، فلز، زرناب و نقره مي‎سازند هر امام باره (زيارتگاه) تاريخي براي خود ضريحي مخصوص دارد، تعزيه را معمولاً از شاخه‎هاي ني، عاج، كاغذ و ديگر تكه‎هاي دست ساخت زيباي هنري مي‎سازند. اندازه‎ها متفاوتند. بعضي كوچك و بعضي پنج تا شش متر بلندي دارند از گندم و جو تازه سبز شده و گياهان مشابه كه موجب مزيد زيبايي مي‎شوند نيز استفاده مي‎شود و در مناطق كوهستاني تعزيه‎اي ديدم كه از شاخه‎هاي درختان ساخته و با برگ‎ها و گل‎ها تزيين شده بود همه اين تعزيه‎ها را در پايان مراسم روز عاشورا يا اربعين (مراسم چهلم) به خاك مي‎سپارند.» كه به خاك سپاري آن شباهت تامي با مراسم سينه‎زني در شيراز در زمان زنديه كه فرانكلين از آن ياد كرده وجود دارد. و«.. مراسم سوگواري به همراه دسته‎هاي سينه زن و زنجيرزن و دستجات مشابه مانند خود مذهب تشييع احتمالاً از ايران به شبه قاره هند انتشار يافته‎اند از شواهد تأييد كنندة اين واقعيت قبيله‎اي است كه هنوز خود را قزلباش و از بقاياي حاكميت قزلباش دورة‌ صفويه مي‎نامند و زبان مادري آنها هنوز فارسي درباري است و جمله شيعه هستند.» و از جهانگردان هم نوشته‎اي كه دال بر وجود تعزيه در هند كند تا كنون ديده نشده كه البته بعداً حمله به هند و تسلط بر هند و وجود روابط تاريخي و فرهنگي و مذهبي خود از عوامل تقويت كننده و ايجاد كننده مراسم مذهبي بوده است. كه ارتباطي به ايجاد تعزيه ايراني ندارد در افغانستان نيز نشاني از تعزيه وجود ندارد در پاكستان نيز به همين گونه كه«.. تكيه به معني شبيه مقبره يا خيمه گاهي است كه بر هر شهر بر حسب سنن و آداب و رسوم خاص خود ساخته مي‎شده و به نسبت توجه و ابزار سازندگان آن گاهي كوچكتر يا بزرگتر، ارزان‎تر يا پر خرج تر است. به همراه هر دسته عزا يك تكيه هست كه پس از پايان مراسم به خاك سپرده مي‎شود.» در لبنان نيز اثري از تعزيه نيست بنابراين نفوذ آن از طريق جنوب يا كشورهاي اسلامي ديگر از جمله عراق و سوريه نيز منتفي است. از آن گذشته اصولاً به علت انقلاب فرانسه و نيز انقلاب صنعتي انگلستان، مدت‎ها بود كه انجام نمايشات مذهبي در اروپا در مجامع عمومي و ميدان‎ها و كليساها از ميان رفته بود و تأثير فوق‎العاده اجراي آنها بر جهانگردان و ذكر جزئيات مشاهداتشان بر همين مبنا بوده است و بس. زيرا تمدن صنعتي كه اروپا را برگرفته بود جايي براي اينگونه پديده‎هاي مذهبي و عاطفي باقي نگذاشته بود و آنچه هم بود از ميان رفته بود. اگر گفته شود تأثير نمايش‎ها موجب ايجاد تعزيه بوده است چنين نيست زيرا صرفنظر از آن كه نمايش‎هاي مذهبي با نمايش‎هاي ديگر از هر حيث چه مضمون، چه نحوة اجرا، چه محيط، چه شركت‎كنندگان و اجرا كنندگان و چه ابزار متفاوتند. اولين نمايشنامه‎هايي كه به تقليد اروپاييان نوشته شده و فعلاً در دست مي‎باشد يكي آثار نمايشنامه نويس معروف آذربايجان فتحعلي آخوند زاده است كه وسيله ميرزا جعفر قراچه داغي به فارسي ترجمه شده است كه بايد جزء آثار خارجي ايران به حساب آورد و ديگر نوشته‎هاي منسوب به پرنس ميرزا ملكم خان ناظم الدوله مي‎‏باشد. «از نخستين ترجمه‎هايي كه موجب سبك خاصي در نثر فارسي معاصر شده است ترجمه تمثيلات يا نمايشنامه‎هاي ميرزا فتحعلي خان آخوند زاده است. اصل اين نمايشنامه‎ها را آخوند زاده در سال 1266 هـ.ق در تفليس نوشته مترجم اين نمايشنامه‎ها ميرزا جعفر قراچه داغي است كه در سال 1288 هـ.ق به ترجمه آنها پرداخته. نخست دو قطعه از آنها چاپ نموده و چون مورد اقبال عمومي قرار گرفته بود در سال 1291 قمري مجموعه آنها را كه شامل پنج نمايشنامه است به طبع رسانده ظاهراً اين مجموعه نخستين نمايشنامه‎هايي است كه به نثر فارسي نوشته شده.» بنابراين نمايش‎هاي خارجي هم تا بدان حد نضج و گسترش و وجود نداشته كه طبقه‎اي كه بر پاي دارنده وسازنده و پردازنده و اجرا كنندة تعزيه بود‎ه‎اند از آن اطلاعي داشته يا در پرداخت اين پديده زيباي آييني و ملي سودي از آن برده باشند و در مورد اجراي نمايش هم «نقاش باشي كه از شاگردان اعزامي به اروپا بود پس از بازگشت به ايران به امر ناصرالدين شاه تالار نمايشي در دارالفنون آماده كرد و يكي از نمايش‎هاي مولير را به نام «گزارش مردم گريز» به معرض نمايش گذاشت و بدين ترتيب ديباچه تئاتر جديد در كتاب ادبيات و هنر نمايشي ايران به وجود آمد.» كه با اين وصف اين نمايش‎ها در ايجاد و خلق تعزيه و گسترش و تكامل آن نمي‎توانسته‎اند موثر باشند. واقعيت اين است كه نكته‎اي كه باعث شده كم و بيش اشاره شود كه اين نمايش‎ها تحت تأثير نمايش‎هاي مذهبي اروپا قرار گرفته‎اند اين بوده است كه اولاً اروپائيان بعضاً فقط به خاطر تعصب قومي و نژادي، گاه فرهنگي ريشه‎هاي آن را به نمايش‎هاي مذهبي اروپا مربوط كرده‎اند. ثانياً پديده تعزيه امري طبيعي و عادي بوده كه در طي ازمنه ايجاد شده و از پديده‎هاي پاك و ناب ملي و مذهبي ايران بوده و نمي‎خواسته‎اند اين حقيقت را بپذيرند كه اثري صرفاً ايراني است ثالثاً بسياري از روشنفكران خام و سطحي نگر يا به خاطر نفس احساس حقارت نسبت به اين پديده كه صبغه كامل مذهبي، ملي داشته و يا به خاطر پيوند دادن سنن خود به سنن و رسوم اروپايي اين عقيده را دامن زده و مطرح ساخته‎اند. كه صرفاً‌ مقايسه‎اي بيش نيست البته ايران در زمان صفويه و افشاريه و زنديه در چهارراه فرهنگي جهان قرار داشته و خواه و ناخواه اين خود مي‎تواند نقش مهمي در خلاقيت‎هاي اين ملت كهنسال داشته باشد زيرا در تعزيه چنانكه گفته شد اثري از نمايش‎هاي آئيني و ملي و مذهبي ساير كشورها وجود ندارد و نه از چين و نه از هند و نه از عثماني و نه روسيه نمي‎توان جاي پايي درآن يافت و اگر آن رابعضي از خارجيان به نمايش‎هاي مذهبي كهن اروپا تشبيه كرده‎اند نمي‎توان اين نمايش‎ها را ناشي از آنها شمرد، چه ملت ايران مانند ساير ملل در طي عمر دراز و طولاني و پر زير و بم خويش داراي اساطير و افسانه‎ها و پديده‎ها خاص خويش است. و اين خلاقيت‎ها است كه به اسطوره‎هاي رنگ ديگري مي‎زند و آنها را به گونه‎هاي متخلف نمايشي عرضه مي‎دارد. هرچند سابقة اسطوره‎هاي آئيني و مذهبي ايران در ايران پيش از اسلام كم نيسيتند  كه به همين خاطر است كه گوبينو تعزيه را شاخه‎اي برومند از آن ريشة كهنسال نهفته در خاك زمان تلقي كرده است و معتقد است: از تراژدي‎هاي يونان عالي‎تر و برتر است»  و اصولاً «حاجت به گفتن ندارد كه آخرين سال‎هاي قرن هجدمه در اروپا زمان مناسب و مساعدي براي اجراي نمايشنامه‎هاي مذهبي در ميدان جلوي كليساهاي جامع نبوده است.» كه بخواهيم تعزيه را پديده‎اي متأثر از غرب بدانيم و مي‎توان به سهولت اين اعتقاد را پذيرفت كه «تأثيرات فرهنگي ديگر ممالك آسيايي ايرانيان را با گرايش طبيعي كه به هنر و شعر دارند بر آن داشته است كه تجلي شاعرانه احساسات مذهبي خويش را به كسوت تئاتر درآورند امري كه آن را بايد جلوه‎اي ديگر از اصالت ادبيات ايران نسبت به ديگر اقوام مسلمان خاورميان دانست و آنگاه اين شيوه با بيان شاعرانه به سهولت در سنت ملي جا افتاده و براي نمايش انديشه‎ها و آئين‎هاي سرزمين و حوادث تاريخي و افسانه حيات هزاران ساله ايران به مردم به كار آمده است.» و بر همين استدلال و بنا مي‎توان به سهولت «.. آگاهيهايي را كه ادوارد براون از دانشجويان ايراني در انگلستان كسب كرده كه به وي گفته‎اند اين نمايش در اواخر قرن هيجدهم به تقليد از نمايشنامه‎هاي مذهبي اروپايي فراهم آمده.» رد و نفي كرد و آن را به حساب بي‎اطلاعي،‌عدم اتكاء به نفس، احساس حقارت كاذب دانشجويان به اصطلاح روشنفكر آن زمان در برابر غرب و پديده‎هاي صنعتي دانست كه متأسفانه هنوز هم نه تنها در مورد تعزيه بلكه در مورد بسياري از پديده‎هاي غربي مي‎توانيم بارقه‎هاي آن را در رفتار و كردار بسياري از روشنفكران معاصر ببينيم!

به هر حال متن تعزيه‎هاي نخستين و حتي تعزيه‎هاي كامل تر «شايد از نظر ادبي داراي ارزش فراوان نباشند ولي به خوبي معرف آثار دراماتيك ما به شمار مي‎روند و مي‎توان به آنها نام اولين تراژدي نمايشي ايران را اطلاق نمود» و بر اين باور بود كه « ايراني همواره مرهون ذوق و قريحه لطيف خويش بوده و كمتر خواسته است كه آثار اين قريحه و ذوق را از زبان ديگران ادا كند»

به زبان ديگر روح ايراني پيوسته در پي آن بوده است كه در تمام مظاهر ادبي استقلال و هويت خاصي داشته و به هر چيز توجه مي‎كند آن را به خود نزديك ساخته و اثري از خود در آن بگذارد و از اين روي از تقليد يا پوشيدن پيراية ديگران، شانه تهي كرده است» از همين روست كه بنجامين فرانكلين نيز در مشاهدات خود نوشته است كه «وقتي شخص تعزيه ايران را ديده باشد مي‎تواند بازي‎هاي تئاتر يونان قديم را به تصور بياورد و بداند كه آن بازي‎هيا غريب چه اثري به خيالات حضار مي‎دهد.» اين را نيز ياد‎آور مي‎شود كه «از فراري كه معلوم مي‎شود به تدريج مرتب شده است هنوز هم سر و صورت درستي به هم نرسانيده في الحقيقه تعزيه را يك نفر دفعتاً اختراع نكرده است.» و معتقد است كه «قابليت اهل ايراني را در صنعت تعزيه به ظهور مي‎رساند.» گفته مي‎شود كه از مدارك ديگر تأثير اروپا در تعزيه ايراني مقاله «در بازي تماشا و تماشاخانه» نوشته ميرزا حبيب اصفهاني است كه اين مقاله چند سالي بعد از دورة كريمخان نوشته شده و سخن ما بر سر ايجاد و خلق و ابداع آن است نه تكامل آن كه امري است جداگانه. اينجاست كه روايتي را كه از دورة كريم خان نقل مي‎كنند مبني بر اينكه يكي از سفراي خارجي با تشريح نمايش‎هاي مذهبي در اروپا، كريم خان را تشويق به ايجاد آن كرد مي‎توان كاملاً بي پايه و اساس تلقي كرد و تعزيه را با همه ويژگي‎هايش پديده‎اي ملي و ايراني و مذهبي و مربوط به زمان كريم خان زند و نحت تشويق و حمايت او دانست. بالاخص در جائي خواندم كه نسبت به خارجيان و نيات و اغراض آنها ابراز بدبيني و بي‎اعتمادي مي‎كرد به نحوي كه روزي نسبت به اصرار اطرافيان بر ايجاد رابطه بيشتر با آنها گفته بود كه همه مي‎دانند كه آنها بسيار نيرنگ بازند و اگر با نفوذ و قدرت خود به نحوي بر ايران مسلط شوند اسلام را برمي‎اندازند و از بزرگان و سرجنبانان كسي را زنده نمي‎گذارند زيرا آنها «هند را با زيركي گرفتند و فرزانگي نه زور و مردانگي» با چنين طرز تفكري چگونه مي‎توان باور كرد كه او به توصيه يك سفير غير مسلمان خارجي اقدام به اين كار كرده باشد؟! با آمد و رفت‎هايي كه در آن زمان ميان فراس و گيلان و مازندران به لحاظ قاجاريان وجود داشت و بعد از زنديه مي‎توان گفت مانند شيراز در شمال نيز مورد توجه و علاقه قرار گرفته است و به سرعت در ساير بلاد آن را پذيرا شده و گسترش داده‎اند ولي آنچه «توده‎ها را به پذيرش مشتاقانه همه اين موضوعات برمي‎انگيخت، يعني عاملي كه واقعاً‌ بيش از هر عامل ديگر در انتشار تعزيه و پذيرش آن از سوي مردم بزرگترين تأثير را داشت. اعتقاد، عشق غيرتمندانه و ارادت پايدار عوام به امامان و اعضاي خاندان پيامبر(ص) و بالاخص شهيدان كربلا بود. در حقيقت مردم در انتظار اخگري بودند كه باروت احساسات و عواطف آنها را منفجر سازد.»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دوران قاجاريه

دورة قاجاريه را به وضوح و صراحت مي‎توان دورة‌نضج، تكامل، توسعه و رشد كمي و كيفي تعزيه از جهات مختلف دانست. قديميترين نسخ تعزيه كه مربوط به همين زمان است به وسيله خارجيان جمع‎آوري شده است و كاملترين و بهترين آنها «مجموعه خوچكو» مي‎باشد.

وي در مقدمه يكي از كتبي خود (تئاتر ايراني) Lethater persan كه شامل ترجمه پنج تعزيه از تعزيه‎هاي ايراني است نوشته كه در سال 1933 در تهران بوده و در تعزيه‎هاي ايراني است نوشته كه در سال 1933 در تهران بوده و در تعزيه‎هايي كه «طي دو هفته به هزينه ميرزا ابوالحسن خان كه در آن عصر وزير امور خارجه بوده خوانده مي‎شده حضور داشته است. وي در آن هنگام 29ساله بوده و ممكن است از چند سال پيش در ايران مقيم بوده به هر حال تاريخ قطعي و بدون ترديدي كه مي‎توان براي تدوين جنگ شهادت به دست داد دوران هشت ساله بين 1833 تا 1840 است گرچه ممكن است كتاب مذكور چند سالي پيش از اين تهيه شده باشد.» اين مجموعه كه جنگ شهادت نام دارد سي و سه تعزيه را شامل مي‎شود و خود مي‎گويد «حسين علي خان خواجه كه مدير كارهاي نمايشي دربار است اين تعزيه‎ها را به من فروخته و به عنوان سراينده و مؤلف تعزيه نامه نيز شهرت دارد.» به علاوه وي مي‎نويسد كه «نسخه من از تمام مجموعه‎هاي ديگري كه مي‎شناسم كامل‎تر است و سي و سه تعزيه‎ دارا است» البته پنج تعزيه از اين مجموعه تكراري است كه در حقيقت شامل 28 تعزيه است به هر حال از مجموعه‎هاي كامل و معتبري است كه هم اكنون در دست مي‎باشد و با توجه به سال‎هاي اقامت او در ايران، قديميترين نسخ موجود در دست تلقي مي‎شود زيرا به زمان فتحعليشاه و اواخر دوران او متعلق است كه در اين مجموعه شهادت قاسم بن حسن(ع) برادرزادة امام حسين(ع) كه فرانكلين از آن در دورة زنديه ديدار كرده نيز وجود دارد. البته نمي‎توان مدعي شد كه اين تعزيه عيناً همان است ولي از اينكه در دورة زنديه اجرا مي‎شده نمي‎شود به سهولت چشم پوشيد بعد از جنگ شهادت و خوچكو مي‎توان از برزين Berzin مؤلف كتاب «مسافرت در ايران شمالي» در سال‎هاي 1842 و 1843م. نام برد كه برابر 1258هـ1259هـ ق.و 1221 و 1222 هـ.ش است او مي‎نويسد كه «در حدود هشتاد مجلس و براي هر مجلس نسخه‎هاي متعدد وجود دارد. و «تعزيه خواني جالب تبريز چيزي است كه او فقط در تهران ديده بوده او مي‎نويسد ايرانيان بسيار خوب بازي مي‎كنند.» علاو بر اين شادروان علامه محمد محيط طباطبائي در بارة نسخ تعزيه و قديمي‎ترين آنها مي‎نويسد كه: «در تذكرة فلك المريخ كه به روزگار فتحعليشاه تدوين شده در ذيل نام يكي از شعراي مازندران او را تعزيه گو مي‎خواند و اين قديم‎ترين جايي است كه ذكري از اين كار ديده‎ام». و نيز مي‎افزايد: «كه در كتابخانه يكي از دوستان در تهران مجموعة كهنه‎ئي از تعزيه‎ها وجود دارد كه كاغذ آبي رنگ و شكل خط و مركبش گواه است بر اينكه در دورة‌فتحعليشاه نوشته شده و وضع ظاهري نسخه حكايت از اين مي‎كند كه آن را مازندران به تهران آورده‎اند و در پايان نسخه تعزيه مسلم بن عقيل امضاي مشهدي كريم طهراني ديده مي‎شود كه شايد كاتب قسمت‎هايي از اين مجموعه باشد. اين مجموعه از تعزيه مسلم ابتدا مي‎:ند به شام غريبان خاتمه مي‎دهد به ترتيب طفلان مسلم، امام حسن، هفتاد و دو تن، مادر وهب،‌قاسم، عباس، علي اكبر، علي اصغر، ولي شهادت امام حسن در دنبالة آنها از مجموعه افتاده است سپس سر امام در خانوة خولي، اسرا در كوفه بارگاه يزيد و شام غريبان در آخر آنها نوشته شده است در دو محل از يك صفحه اين مجموعه رقم 1344 تنها و بي‎مناسبت نوشته شده كه به قرينه خط و كاغذ و وضع خود مجموعه تاريخ تحرير آن نبايد از اين رقم سال عقب تر باشد.» در دورة قاجاريه به وضع متون تعزيه نيز توجهي در خور، كافي و كامل شده است و چه از لحاظ متن آنها چه نحوة اجرا و چه استفاده از لباس‎ها و ابزار و آلات موسيقي دگرگوني حيرت‎انگيزي پذيرفته است و كليه خارجيان كه آن تعزيه‎ها را ديده‎اند زبان به تحسين گشوده‎اند. اعيان و اشراف برابر برگزاري با شكوه‎تر از يكديگر سبقت مي‎گرفته‎اند و بنا به روايت گنج شايگان امير كبير به نصرالله اصفهاني ملك الشعراي عهد خود سفارش نمود كه دوازده مجلس تعزيه بنگارد. و تعزيه‎هاي بسياري از سرايندگاني در اين زمينه به نام در دست است. بنا به قولي «در دورة قاجاريه تعزيه‎هاي دورة‌قبل بازسازي مي‎شود و به 54 مجلس مي‎‏رسد و در خور 6 مجلس ديگر بدان‎ها افزوده مي‎شود. اين شصت مجلس تعزيه از آغاز محرم تا پايان صفر روزي يك مجلس به نمايش درمي‎آمده مرحوم ميرزا اسماعيل هنر جندقي اشعار تعزيه حضرت ابوالفضل و شبيه فرنگي را سرود و در تنظيم ديگر مجالس اهتمام ورزيد.» كه اين روايت مي‎تواند بسيار مقبول‎تر باشد از روايتي كه نويسنده تعزيه در خور نوشته‎اند و قبلاً در رد آن مطالبي نگاشته شد.

ارزش و اعتبار تعزيه

« تعزيه چنان نمايش انساني و جدي است كه كل جوهرة انديشه و عواطف مربوط به مرگ، خدا،‌و انسان‎هاي همنوع را دربرمي‎گيرد.» و گرچه خارجيان بيشتر از بعد هنري و نمايشي بدان نگريسته و مورد بحث قرار داده‎اند ولي اين واقعيتي است كه ما نه تنها آن را به عنوان هنري آئيني و ملي مي‎نگريم، بلكه عناصر آن در كل همان است كه هدف غائي مذهب تشيع را دربرمي‎گيرد چه «شيعه يا دارنده مذهب شيعه در انتظار تحقق حكومت حقه مبارزه مي‎كند و در مقابل ستم مي‎ايستد. مبارزاتي كه شيعه در قرن‎هاي متوالي كرده از اينجا سرچشمه مي‎گيرد،‌زيرا كه تشيع مكتب مبارزه با غاصبان و بيدادگران است. تشيع مذهب مبارزه سازنده است، و هرگاه فرصتي پياد كرده اين مبارزه‎جويي را نشان داده است و پيدا شدن تعزيه يكي از جلوه‎هاي عالي و نمايشي اين روح مبارزه است.» «نبوغ مردم هنرمند و اعتقاد روحاني و معنوي آنان ريشه تعزيه ايراني است. تعزيه را نبايد با تئاثر يكي دانست و با آن مقايسه و تشبيه كرد تئاتر غايب فكر زميني و ناسوتي دارد. اما تعزيه يك نمايش آئيني،‌ يك نمايش مذهبي است، هدف، لاهوتي و اجر و پاداش اخروي و آن جهاني است. علماي مسيحي از ديدگاه خود به تعزيه را ستايش مي‎كنند و ما معنويتي را كه مي‎آفريند. يكي از مهمترين ارزش‎هاي تعزيه از نظر ما تقويت روح مليت و وحدت ملي است زيرا شخصيت حضرت سيد الشهداء عليه‎السام براي هر ايراني مظهر مليت است و محور اراده خالصانه به آن حضرت است، همچناكه تشيع به طور كلي عامل مهم وحدت ملي ايرانيان بوده و هست.»

تعزيه از پديده‎هاي شگرف و نادري است كه به علاوه توانسته است موسيقي اصيل و عميق ما را نيز حفظ كند. «علاقمندان به موسيقي، چون فهميد‏‎ه‎اند با اين هنر بهتر مي‎توانند مردم را تحت تأثير قرار دهند كم كم آن را در عزاداري وارد كرده و اهل مذهب هم بدين وسيله نتيجه بهتري گرفته‎اند مخالفت نكرده به طور كلي صداي خوش كه از حنجره آدمي بيرون مي‎آيد در نظر علماي شرع هم پسنديده است آنها آواز خوش را گوش مي‎دهند و لذت مي‎برند پس از خواندن آواز مانعي نداشته ولي كم كم نقاره خانه هم وارد اين دستگاه شده و كار به جايي رسيد كه چندي دسته موزيك نظامي هم جزو لوازم كار گرديد تا روش و جلال تعزيه را تكميل كند و در دسته‎ها آلاتي از قبيل قره‎ني و شيپور، طبل جنگ به كار برده شد و موسيقي كه در جاي ديگر مقامي نداشت در اين معركه راهي براي جلوه‎گري باز كرد.» و كار موسيقي در تعزيه به جايي رسيد كه از موجبات حفظ نغمات ملي به شمار آمد و مخصوصاً نقش بزرگي را در تربيت آواز خوان‎ها به عهده گرفت چنانكه مهمترين خوانندگان ما در مكتب تعزيه پرورش يافته‎اند.» «زيرا موسيقي از راه آواز نقش بزرگي بر عهده داشت زيرا خواننده خوش آواز بهتر مي‎توانست در دل تماشاچيان و عزاداران تعزيه رخنه كند». »بداهه پردازي در اجراي تعزيه از عوامل بسيار مهم تئاتر است كه ويژه تعزيه است و نيز اعتبارات هنري و تكنيكي از جمله اجراي آن در فضاي باز و درآميختن تعزيه خوان با شنونده و بيننده هماهنگي خاص زمان در بسياري از لحظات و استفاده از حداقل ابزار عادي و معمولي در پرداخت آن و محتواي غني اخلاقي و مذهبي كه دربردارند و زمزمه گر بسياري از حوادث تاريخ مي‎باشند به هر حال براي جويندگان تاريخ هنر و كساني كه با تئاتر سروكار دارند تعزيه را انگيزش آرمان‎ها و تجارب نوين تئاتري خبر مي‎دهد. هنوز هم دست‎نوشته‎هاي فراواني از تعزيه هست كه در صندوق‎هاي قديمي رنگ مي‎بازند بايد چيزهاي فراوان از آنها بياموزيم.»

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:28 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,
نظرات(0)

تاريخ ايجاد تشكيلات اداري در ايران

بازديد: 587

 

تاريخ ايجاد تشكيلات اداري در ايران

ايران باستان

 

نخستين شهرها در اواسط هزاره 4 بيش از ميلاد شكل گرفت ، كه شهر شوش اولين آنها بود . اولين بناهايي كه ساخته مي شدند معابد بودند كه با پيدايش شهر در اين دوره فعاليتهاي مذهبي كم كم يا تشكيلات حكومتي اين سرزمين بستگي يافته و به معابد نوعي مركزيت سياسي دادند .

اولين بناي اداري

اولين بنايي كه از آن به عنوان فضاي اداري و مركز اداره شهر قديم استفاده شده است بناي معبدي بود كه بر فراز تپه اي روي صفه اي بلند نباشد و طرز اداره مملكت اين گونه بود كه رئيس شهر يا حاكم به منزله روحاني شهر ؟؟؟ مي شد و اداره شهر و معبد به عهده او بود .[1]

تشكيلات ؟؟؟؟ در زمان پادشاهي ما [2]؟؟؟؟؟؟؟‌منظم شد و شاهان ترتيبات اداري و درباري را از ؟؟؟؟[3] فرا گرفتند و در اين زمان بود تشكيلات اجتماعي و تمدني به وجود آمد .

احتمال دارد سازمان شهرباني از زمان ماده به وجود آمده باشد ، زيرا عنوان ؟؟؟؟ پان كه ؟؟؟؟ يوناني اين كلمه است موجود بوده است [4]. اما دستگاه  نظامي و اداري ما هنوز با مركزيت كامل خيلي فاصله داشت .

شهربانها در راس دستگاه هاي اداري و دادگستري و امور مالي بودند .

به طور كلي بناهاي اداري و اوليه معابد و آتشكده ها بودند كه در آنها علاوه بر فعاليتهاي مذهبي فضاهايي براي آموزش ؟؟؟؟؟؟ و روحانيون و يا فضاهايي مخصوص كاخهاي سلطنتي و ساختمانهاي دولتي اختصاص مي يافت كه شامل دبيرخانه ها بودند و در مراحل بعدي فضاهاي اداري ديوان خانه ها در كاخ هاي شاهان قرار مي گرفت و در معابد تدريس علوم اداري و ... صورت مي گرفت .[5]

 


اولين چرخه در نظم يافتن نظام اداري ايران

دوره هخامنشيان

 

اولين شكل گيري جدي تشكيلات حكومتي در زمان كورش هخامنشي صورت گرفت. او همانند آشوريها كشورهاي تحت سلطه خود را به صورت شهرستان در آورد و تمام آنها را زير فرمان يك شهربان ( خشتره پان ) قرار داد و با انتخاب شوش به عنوان پايتخت امور اداري كمي منظم شد .

فرمانده كل قواي دريايي و زميني

       پادشاه در راس امور

 

       
   
 
 

تشكيلات دربار ( 7 خانواده نجيب ) شوراي عالي                      فرمانده ارشد سپاه

شهرك ؟؟؟ شهربان

 

 
 

 

 

 

رئيس دارايي ؟؟؟؟؟      دبير       عامل تحصيل ؟؟؟؟    مامورين چشم و گوش بسته  رابطه شهربان و شاه ;

 

كارمندان          دبير    عامل تحصيل ؟؟؟               مامورين چشم و گوش بسته        كارمندان

 

همچنين با به تخت نشستن داريوش تشكيلات اداري منظم تر و داراي تمركز بيشتري شد و در شورش تمركز يافت ؟؟؟؟ در آنها برابر خود كاخي ساخت و سپس در ميهن خود كاخي  ساخت كه همان تخت جمشيد است .

به گفته لت ، او مستد؟؟؟ در ميان پادشاهان باستاني كمتر فرمانروايي يافت مي شود كه مانند داريوش به اهميت وجود قانون و تشكيلات منظم و بنياد اقتصادي سالم در موفقيت يك قوم اپي برده باشد . [6]

پايه قانون هخامنشي  دات يادات date   به مفهوم قانون از مفهوم ريشه اي مرتب و منظم گرفته شده است . سازماندهي داريوش نظم نويني به حياط كشور ايران بخشيد ، كه مدتي نزديك به يك و نيم قرن  شاهنشاهي ايران منحصراً بر شالوده اي كه كوروش طراحي و و داريوش بنا كرده بود دوام داشت .

مكان اداري                   امور ديواني و اداري در زمان هخامنشي در ساختمان واقع تخت جمشيد كه به هر          ديوان سحراي مشهور است انجام شده است .

از همين زمان هم بود كه بانك داري خصوصي رايج  شد و بابل شهرستان بسيار مهم در امور ديواني و اداري و اقتصادي بود .

هخامنشيان صاحب تشكيلات اداري و بوروكراسي [7]عريض و طويل بودند .

بعد از داريوش به علت رشد بوروكراسي نوع اشرافيت در شهربانها پديد آمده كه اين اشرافيت قدرت اداري را در دست گرفت و در توسعه تشكيلات اداري نفوذ و اعتبار بسيار يافت و مردم و فرماندهان بسيار ناراضي بودند  و سرانجام درسال 334 ق م لشكركشي اسكندر آغاز شد .

در زمان اسكندر[8] ؟؟؟؟ مردم ايراني اكثر كارهاي عالي اداري و پايگاه هاي بلند مانند ؟؟؟؟؟؟ و شهرباني را در دست داشتند .

سلوكوس در سال 312 پيش از ميلاد به تخت نشست و سلسله اسلوكيالو را ايجاد كرد آنها در اداره كشور شهرها را دو دسته كردند : و تقسيماتي اداري در شهرستانها قرار دادند .

1 ـ شهرستانها يا ساتراپ نشين ها

2 ـ پوليس ها و تقسيماتي اداري در شهرستانها قرار دادند .[9]

پادشاه رياست عاليه كلي قواي نظامي و كشوري

 
 

استان يا ساتراپ ؟؟؟؟              پوليس ها

 

 
 

شهربان           شوراي  شهر              مجلس ملي

فرمانده نظامي     اكنوم مامور ويژه مالي              داوران ؟؟؟؟

 

 

مكان اداري              در امور ديوا؟؟؟ ديوان ؟؟؟ شاهنشاهي معمولاً در كاخها قرار داشت و به زبان يوناني و آرامي انجام مي شد . در آن زمان براي آسان كردن كار دستگاه دولتي برخي موسسات مختلف نيز در اراضي شاهي قرار داشت كه شامل چندين دهكده و ساختمانهاي مربوط به امور كشاورزي  بود .

سلوكيها بوروكراسي عهد هخامنشي را از بين بردند و به جاي آن تشكيلات سياسي اقتصادي را ايجاد كردند .

دوره اشكانيان :

در اين دوره نظام اداري حكومتي آنها نقاط ضعف بسياري وجود داشت . سپاهي كه زير نظر پادشاه بود كوچك بود و عناوين و القاب بسيار زياد و مورد اختلاف است .

و اين ؟؟؟  بر اين است كه يك سازمان استوار و متمركز و  واحد مانند سازمانهاي رومي بر پا نبوده است .

                             ؟؟؟؟؟؟

    اعضاي ؟؟؟ مجلس مشورتي

     مجلس روحانيون و بزرگان

 

 
 

 

امور اقتصادي      شهربانان      استانداران       مرزبانان   ؟؟؟؟؟


پايه ريزي مديريت در نظام اداي

ساسانيان

 

از 5 /5 قرن كه از سقوط هخامنشيان مي گذشت قدرت ايران دوباره به دست قوم پارس افتاد ( تقريباً در سال 208 م ) و تشكيلات حكومتي و اداري دوباره نظم يافت .

در اين زمان ( تقريباً 90 هجري ) با برگزيدن دين زرتشت به عنوان دين رسمي پرستش زمين و خاك شكل اوليه خود را از دست داد و دولت تاحدي سازمان يافت .

يك سري روابط و ضوابط در ساخت و از شواهد و نوشته ها مشخص مي شود كه مديريت و نظام اداري در زمان ساسانيان  پايه ريزي مي شود .

با توجه به چگونگي ساخت آتشكده در ايران به اين نكته مي رسيم كه در ابتدا موضوع بر پايي بناي معابد و توزيع آنها از نظامي پيروي نكرد كه منطبق بر مديريت آن باشد و نيازهاي موضعي به مقياس سرزمين محدود باعث آن شده و از آن زمان به گفته دكتر معين يك حكومت و سلطنت مركزي در آنها ديده نمي شد . اما چنين به نظر مي رسد كه موضوع مهم بر پاداشتن و جايگزيني كردن معابد زرتشتيان در ايران دوران هاي بعد طبع اداري و تشكيلاتي نيز داشته اند .

در زمان ساسانيان اولين حكومت متمركز به معناي واقعي تشكيل شد و موضوع مديريت در امور ؟؟؟ . آنها تشكيلات اداري مملكت را داراي قوام و ثبات كاملي كردند كه تا آن زمان سابقه نداشت .

همگان اداري               در دوره ساسانيان نظام اداري تحت نظر شخص شاه بود و پادشاه به عنوان خدا شناخته مي شد . در اين دوره قسمت رسيدگي به امور اداري در فضايي در كاخ ساسانيان قرار داشت .

  شاهزادگان ؟؟؟ شاهي ، شاهزادگان امراي بزرگ

  روساي هفت خاندان بزرگ و شاهزادگان آن

پادشاه و فرمانده كل نيروهاي مسلح            بزرگان و اشراف و ؟؟؟؟؟ خاص

آزادان و؟؟؟؟؟ درجه دوم  و ؟؟؟؟؟؟

روستائيان و پيشه ؟؟؟؟ و صاحبان صنايع و مردم عادي

   روحانيون يا ؟؟؟؟ Araven 

  ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ Arteshtaran

طبقه بندي كهن زرتشتي ؟؟؟ پادشاه     دبيران  Dibheran  

                                                  كشاورزان ( واسترپوشان )  vastryoshan

                                                   صنعتگران ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

در زمان ساسانيان در ديوان مركزي از چند ديوان تشكيل مي شوند . در اين ادارات نظم و ترتيبي عامل حكم فرما بود .اطلاع مستقيمي راجع به تعداد ديوانها و حدود صلاحيت هر يك از آنها دردست نداريم . همين قدر مي دانيم كه پادشاه هند مهر مختلف داشت يكي براي دفترخانه سري ( مخفي ) ديگري براي دبيرخانه ، يكي براي محكمه جنايي وديگري مخصوص توزيع نشان و اعطاي ؟؟؟؟ و ديگر متعلق به امور اقتصادي .

از اين رو مي توانيم حدس بزنيم كه به همين اندازه هم ديوان وجود داشته است .[10]

دوره اسلامي بنابر اين راهكارهايي براي عدم تمركز فضاهاي اداري در ديوان به وجود آمد .

وقتي كه عباسيان بر ايران حاكم شدند تشكيلات اداري ايران بسيار جدي تر مطرح شد ، زيرا خود اعراب نيز پيش زمينه اي درباره امور ديواني داشتند [11]. ايران نيز جز اصول كارشناسان امور ديواني بود ، بدين ترتيب ديوانهاي مختلفي براي اداره امور مختلف حكومتي پديد آمد .

1 ـ ديوان عطا            2 ـ ديوان ؟؟؟؟            3 ـ ديوان جند            4 ـ ديوان بريد     5 ـ ديوان وسائل كه مهمترين آنها بود                     6 ـ ديوان صدقات [12]

 

 

پي ريزي دقيق و حساب شده امور اداري

دوره صفويه

 

دراين زمان دين اسلام رسميت يافت و مردم از پادشاهان صفوي بسيار حمايت مي كردند و آنها را پاك و مقدس مي دانستند و در اين زمان مشاغل متعدد اداري به وجود آمد .

در اين زمان نظارت امور استانهاي مملكت در ديوان ممالك متمركز گرديده ، اگر چه در عمل نمي  توان كه اين ديوان  نظير ( وزارت كشور ) و به كلي دور از منافع و نظرات  شاه بود . يعني مستقلاً بكار مي پرداخت ، اما باز انتصاب مادام العمر حكام ، علقه و سنخيت آنان با استان تحت حكومتش خويش و ترتيب كار دستگاه اداري گونه اي اعتماد واطمينان به ساكنين استانها مي داد .

« روش عمومي اداري صفويه عبارت است از : ايجاد بين قوا و نيروهاي موجود در ادارات وبه وجود آوردن نظارت كنندگان مستقل در آن سازمانها است » [13]

گفته شاردن « دستگاه اداري دولت صوفي بسيار ؟؟؟ و پيچيده بود و مقصود و هدف آن عبارت بود از برقرار يك نظارت دقيق بر جريان ؟؟؟؟ امور و بعلاوه ارضاء اميال و خواهشهاي  بعضي ارباب منصب و مقام »

او مي گويد : « جريان امور اداري ايران بسيار ؟؟؟؟ است ولي تنها چيزي كه مي توانيم با اطمينان بگويم اين است كه هرچيز در آنجا  چنان دقت و تركيب صحيحي دارد كه هركس هر وقت كه بخواهد ممكن است اطلاع دقيق و صريح از آنچه شاه خواهد  كرد و وقت كه باشد به دست آورد .» [14]

از مطالعه درباره امور صفوي چند نكته مهم در انجام ا مور اداري آن دوره مي توان استخراج كرد كه در  موفقيت اي دوره نقش مهمي داشته است .[15]

1 ـ رضايت مردم از امور اداري و رسيدگي به مشكلات آنها و جلب اعتماد ايشان

2 ـ ايجاد نظارت دقيق بر كارهاي افراد منسوب شده در  امور اداري

3 ـ دسته بندي امور و واگذاري دو بخش زير نظر يك فرد ياگروهي از افراد

4 ـ انعطاف پذيري و تشريك مساعي در امور درباري

5ـ «‌ وجود  وزير و وكيل و رئيس ديوان عالي بعد از پادشاه كه مي توانستند زمان امور رادردست گيرند »[16]

                             كوتوال

سرداران

؟؟؟؟؟

مستوفي

خلفاء :                               ضابطان

ريش سفيدان

كد خدايان

راهداران

كلانتران

داروغكان

 

مكان اداري : در اين زمان ديوان ها گاهي قسمتي جدا از كاخ بودند كه با ورودي هاي فرعي به آن راه مي يافتند .

به گفته استاد يوزسكي قسمت ديوانيان از دري وارد  قصر مي شوند كه به قسمتي از قصر هم راه داشت و به قسمت خاص راه مي يافت و آن را خلوت خانه مي ناميدند .

از زمان صفويه بعد بيشتر ديوان خانه ها معمولاً در بدنه ميدانهاي اصلي شهر قرار مي گرفتند كه اين خود نشانه حضور فضاهاي اداري دربافت خود مردم و پيوندشان با مردم است كه در اين باره بسيار از زمان صفويه در اواخر صفويه وبعد از آن نيز امور ايران و اوضاع اداري وضعيت سامان يافته اي به آن شكل نگرفته است .

 

« به طور كلي احوال اداري ايران مخصوصاً در دوره قبل از صفويه ترتيب ديوان خلاصه مي شود ، از عهد صفويه و به بعد از آن ترتيب ديوان تا حدي تفاوت يافته است وليكن تاريخ احوال اداري ايران در واقع روي هم رفته عبارت است از تاريخ ديوان »[17]

 


سازمان دهي دولت به شكل نوين

در ايران معاصر بر اساس مدارك موجود اولين سازماندهي دولت به شكل نوين در زمان ناصرالدين شاه قاجار انجام گرفته است . در اين سازماندهي نظام اداري كشور در قالب 11 وزارتخانه كه در راس آنها پادشاه و صدراعظم قرار داشت به انجام امورات مختلف مركز و ايالات مي پرداخت . [18]

« هر چند به مرور زمان در سازمانهاي دولتي ايران تغييراتي صورت گرفته است اما از نظر ساختاري نظام اداري كشور تحويل نيافته است ، چرا كه نظام اداري از نظام اقتصادي اجتماعي كشور تبعيت مي كند و به دليل شكل گيري نظام اداري در عصر امتيازات عصري كه استعمارگران انگليس و روس ميانداران عرصه حاكميت در ايران بودند و زمامداران وقت منابع كشور را نه براي مدت كوتاه بلكه براي دوره هاي تا 60 ساله تسليم بيگانگان مي نمودند . ساختار آن بالطبع با نيازهاي استقلال و توسعه كشور بنيان گذاري نشده است .

در دوران پهلوي نيز فقط تغيير شكلي در حاكميت سلطه و استمرار وتشديد آن صورت گرفت ونه فقط تحولي در ساختار اقتصادي اجتماعي بوجود نيامد بلكه بدليل اهميت يافتن نقش نفت در اقتصاد كشور  و دستيابي به درآمدي سهل الوصول تر از ؟؟؟/ و ماليات روز به روز نظام اداري كشور به تبعيت ساختار وابسته به نفت اقتصادي ، اجتماعي بيش از بيش نفتخوارتر شد .[19]

؟؟؟ كه شكل گيري سازمانهاي دولتي ايران منافع گروهي نفوذ همواره لحاظ مي شده است و اين شكل گيري بر پايه امور عقلاني هرگز صورت نگرفته ، همچنين كاهش و افزايش كارمندان ، تغيير مديريتها و ... بر اساس اصول علمي تحقق نيافته و هدفهاي سود جويانه گروهي خاص دنبال مي شده است .

وضعيت تشكيلات اداري در ايران امروز :

در زمان انقلاب اين نارسائي خود را نماياند و نهادهاي انقلاب اسلامي كه ابتدا با رعايت متناسب بين ظرف و مظروف تكوين يافتند ليكن با مرور زمان به لحاظ عدم ايجاد تحول اساسي در ساختار اقتصادي ، اجتماعي و بدليل رهبريت مجموعه نظام اداري به وسيله تشكيلات قبل از انقلاب ، علي رغم نياز روز افزون كشور قادربه ايجاد تحويل در نظام اداري كشور نشده اند و به همين دليل كل نظام اداري كشور با وجود ايجاد تغييرات زياد در تشكيلات و عناصر آنها همچنان تحول نيافته باقي مانده و به عنوان يكي از تنگناهاي اساسي توسعه اقتصادي اجتماعي و فرهنگي ايران  محسوب مي گردد .

وضع فعلي نظام اداري كشور به اختصار اين گونه مي توان توصيف كرد :

1 ـ مجلس شوراي اسلامي                 2 ـ مجلس تشخيص مصلحت

3 ـ مقام رهبري سران             4 ـ سه قوه هيئت وزيران

5 ـ  رياست جمهوري                       10 ـ 9 شورا در سطح مالي

11 ـ 17 شورا در سطح بين بخشي       12 ـ 38 شورا

13 ـ 126 مجمع                            14 ـ وزراء

در نظام سازماني دولت 24 وزارتخانه فعاليت دارند كه نسبت به نقل از انقلاب 5 وزارتخانه افزايش يافته است .

از نظر جغرافيايي تراكم دستگاه هاي دولتي در سطح وزارتخانه ها و سازمانهاي مستقل در تهران 100 درصد و تراكم سازمانها و شركتهاي دولتي 68 %  مي باشد .

اين مسئله مشخص مي سازد كه اكثر خدمات به صورت متمركز در تهران به افراد جامعه ارائه مي شود . [20]

نتيجه گيري :

1 ـ تاريخ همواره نشان گر اين است كه ساختار اقتصادي ـ اجتماعي جامعه با ساختار اداري در ارتباط تنگاتنگ قرار دارند . ساختار اداري منظم و مطلوب                 وضعيت اقتصادي ـ اجتماعي مطلوب

2 ـ مسائل سياسي در امور اداري بسيار تاثيرگذار هستند و بالعكس ( پادشاهان و وزراء  و ... )

3 ـ در هر دوره اي كه ادارات به مردم نزديك تر شده اند و به حل امور ايشان پرداخته اند و بيشتر به سوي مردم متمركز بودند و يا حداقل اين گونه نشان مي دادند . ما نند دوره صفويه مردم راضي و خشنود بودند و امور اداري بسيار دقيق و با برنامه ريزي پيش رفته است .

رضايت مردم و شريك مساعي مردم با ادارات                 موفقيت و كارآيي بيشتر جامعه و اقتصاد .

4 ـ ليكن نكته در آخر استنتاج مي شود كه سازمان دولتي ايران مطابق با نيازهاي واقعي پكشور و معيار عقلانيت شكل نيافته است .


 

P

 

موضوع تحقيق :

 

تاريخ ايجاد تشكيلات اداري در ايران

 

 

 

استاد محترم :

جناب آقاي فراهاني

 

 

تهيه كننده :

نيلوفر خياباني

 

 

 

بهار 85

 

 

 

 



[1] - برگرفته از مديريت در ايران باستان غلامرضا جوادي ص 24

[2] - مادها گروهي بودند از اقوام آسيايي كه به قسمت گردستان و آذربايجان كنوني مهاجرت كردند احتمالاً قرن 10 پيش از ؟؟؟؟؟؟؟

[3] - همسايه ؟؟؟؟ 745تا 645 پيش از ميلاد با دولت ؟؟؟؟

[4] - ص 57 ، پاراگرفا 2 ، همان منبع

 

[5] - برگرفته از كتاب معماري ايران اثر آرتور پوپ

[6] - كتاب تاريخ شاهنشاهي هخامنشي ، ترجمه دكتر محمد مقدم فصل 9

[7] - ر .ك ضميمه

[8] - ص 173 كتاب مديريت در ايران باستان

[9] - در تقسيمات اداري حاكمان منصوب ساتراپ ( شهرستان سلوكيان ) ( ؟؟؟؟؟ هخامنشي ) در راس قرار داشتند .

ساتراپ نشين ........ اپارخي .........  هيپارخي ......... استاتها  . اپارخي مهمترين سازمان اداري شاهنشاهي سلوكي بودند .

[10] - ز ن مديريت در ايران باستان غلامرضا جوادي ص 333 پاراگراف 3

[11] - درزمان خليفه اول چون  دوران  خلافت كوتاه بود فرصت و ضرورت تحول در امور اداري و برنامه ريزي نبود ولي در زمان عمر اين نياز پيدا شد كه در سال 15 هـ . ق پيشنهاد استفاده از امور ديواني به مدل ايرانيان توسط مرزبانان عمر كه ايراني بود داده شده و مشكلات اداري اعراب راحل كرد و از آن پس اعراب نيز داراي ديوان بودند كه بيشتر به زبان فارسي نوشته مي شد

[12]- كتاب تاريخ ايران اسلامي از پيدايش اسلام تا ايران اسلامي رسول جعفريان ص 336 پاراگراف 3

 

[13]- به گفته استاد مينورسكي خاورشناس معروف در كتاب تذكره الملوك

[14] -  جلد 5 سفرنامه ص 444 تا 451

[15] - براي كسب اطلاعات بيشتر رجوع كتاب سازمان تشكيلات اداري صفوي استاد مينورسكي ترجمه مسعود رجب نيا

[16] - برگزيده از كتاب صفويه از ظهور تا زوال . رسول جعفريان دفتر 4 ص 95

[17] - تاريخ ايران بعد  از اسلام ص 123 پاراگراف دوم

[18] - مجموعه قوانين بودجه برنامه و ساير قوانين مصوبات مربوط

[19] - برگرفته از كتاب سمينار بررسي مسائل اداري ايران دكتر باقر مدني .

[20]- استخراج پيوست از قانون برنامه اول اقتصادي  ، اجتماعي و فرهنگي جمهوري اسلامي ايران ص 21 و 31

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:26 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تاریخ درباره اندلس

بازديد: 925

 

تاریخ درباره اندلس

عصر ملوک الطوايف دوره اول تا استقرارمرابطين

 

منصورمحمدبن ابي عامر حاجب سلطان خردسال هشام مويد کم کم قدرت را قبضه کرد.

 

پس ازمرگ منصورو نيزمرگ پسرش مظفرشعله هاي انقلاب زبانه کشيد وعصرملوک الطوايف آغاز  گرديد.

 

عصر ملوک الطوايف دوره اول به سه دوره تقسيم مي گردد:

 

الف)از ظهور فتنه در سال(399ه.ق/1008م)و آغاز نزاع و کشمش در ميان نامزدان خلافت است.

 

ب)از سال 423ه.ق برابر با 1031م آغاز مي گردد که سال انقراض خلافت اموي به دست اشراف قرطبه و

 

در پيشاپيش آنان ابواليدبن جهور است.از اين هنگام عصر ملوک الطوايف آغاز گرديد.

 

ج)هرج ومرج کوتاهي است که در طي آن اهالي اندلس هر چه بيشتر از زيان هاي به بار آمده آگاهي يافتند.

 

 

 

 

سه دوره ملوک الطوايف اندلسي از ديدگاه محمدعبدالله عنان و زامباور

 

1_ملوک الطوايف دوره اول از 422ه.ق تا 480ه.ق مجموعا"بين65تا75سال و به قولي113سال در نهايت

 

اين ملوک با اختلاف زماني کم به دست مرابطين از بين مي روند.

 

2_ملوک الطوايف دوره دوم از539ه.ق تا 555.

 

3_ملوک الطوايف دوره سوم از620ه.ق تا 685ه.ق بدون حکومت بني نصر در غرناطه که حدود65سال به

 

طول مي انجامد.

 

اگر قرار باشد دولت بني نصر در غرناطه(گرانادا)را در نظر گيريم مجموعا"277سال ملوک الطوايف دوره

 

سوم خواهد بود.

 

 

ملوک الطوايف دوره اول407تا480ه.ق از ديدگاه دکتر حسين مونس

 

 

1_بني حمود407_499توسط مرابطين ساقط شدند.

 

2_بني عباد در اشبيليه _414_seville484توسط مرابطين ساقط شدند.

 

3_بني زيري يا بني مناد در غرناطه و مالقه توسط مرابطين ساقط شدند.

 

4_بني برزال در قرمونه در امارات بربري در جنوب اندلس توسط مرابطين ساقط شدند.

 

5_رنده(بني يفرن) توسط مرابطين ساقط شدند.

 

6_بني مورونmoron(يا مورون يا بني دمر)نوح و ابو مناد محمد بن نوح توسط مرابطين ساقط شدند.

 

7_بني خزرون در شذونه و ارکش توسط مرابطين ساقط شدند.

 

8_البکريون در ولبه و شلطيش توسط مرابطين ساقط شدند.

 

9_بني يحيي در لبله توسط مرابطين ساقط شدند.

 

10_بنومرين در شلب به دست سانچو اول افتاد که توسط مرابطين ساقط شدند.

 

11_ابو عثمان سعيد بن هرون_محمد بن سعيد(العرب)در شنت ماريه توسط مرابطين ساقط شدند.

 

12_ابن طيفور در مارتله436 توسط مرابطين ساقط شدند.

 

13_بنو رزين در سهله 402تا413 ه.ق توسط مرابطين ساقط شدند.

 

14_بنوالقاسم(بني قاسم)در الفنت توسط مرابطين ساقط شدند.

 

15_بني جهور در قرطبه توسط اشبيليان از بني عباد ساقط شدند.

 

16_بني الافطس ابومحمدعبدالله بن مسلمه تجيبي وابوبکرمظفرمحمد بن عبدلله توسط مرابطين ساقط  شدند.

 

17_بني ذي النون (زنون)در طليطله به دست آلفونسو ششم شاه ليون leon.

 

18_العامريون (بني عامر) در بلنسيه سقوط به دست مرابطون پس از مسيحيان .

 

19_بني صمادح (غلامان عامري) سقوط به دست مرابطون پس از مسيحيان .

 

20_خيران صقلبي(از غلامان عامري)در مرسيه.

 

21_بني تجيب در سرقسطه 410_536 به دست مسيحيان ساقط شدند.

 

22_بني هود در لارده و سرقسطه که لارده از سرقسطه جدا شد.

 

امراي جزيره ميورقه

 

1_موفق ابوالحسن مجاهدين يوسف علي عامري

2_مويد

3_عبدالله

4_اغلب

5_سليمان بن مشقيان

6_مرتضي  عبدالله

7_ناصرالدوله مبشربن سليمان عامري

 

 

 

 

 

ملوک الطوايف دوره دوم

 

فاصله حکومت بين مرابطين و موحدين(انقراض مرابطين و استيلاي موحدين حدود 17 سال) ملوک

 

الطوايف دوره دوم ناميده اند که عبارتند از:

 

1_بلنيسه.مروان بن عبدالله.ابن مردنيش(ابن اسعد).عبدالله بن عياض

 

2_قرطبه.منصوربن محمد و سيف الدوله

 

3_مرسيه(ابن عياض.ابن فرج.ابن اسعد)وسپس بني هود

 

4_مارتله(ابن قسي وسد زاي بن وزير

 

5_جزيره ميورقه.محمد بن علي بن اسحاق بن غانيه

 

اسحاق بن محمد بن غانيه

طلحه بن محمد بن غانيه

علي بن اسحاق بن محمد

يحيي بن اسحاق بن محمد

عبدالله بن اسحاق محمد

 

 

ملوک الطوايف دوره سوم

 

ملوک الطوايف دوره سوم مجموعا"277 سال دوام يافت.

 

1_ مرسيه بني هود

 

2_نبله(لبله)niebla  ابن محفوظ

 

3_بلنسيه

 

4_غرناطه بني نصر (بني نصر يا بني احمر فرديناند پادشاه آراگون)

 

5_منورقه 630_685 ابو عثمان سعيد بن حکم قرشي ملقب به مجارف

 

 

ملوک الطوايف دوره اول به تفصيل

 

بني حمود

در مالقه.قرطبه. اشبيليه و جزيره خضراء

 

 

 

 

 

در قرطبه:

 

1_علي الناصرلدين الله بن حمود بن ميمون

 

ابتدا مالک مالقه شد رو به قرطبه نهاد و محمدبن سليمان وبربريانش را شکست داد توسط صقالبه در حمام

 

کشته  شد.

 

2_قاسم بن حمود امير قرطبه شد و در سال 431 ه.ق کشته شد.

 

3_يحيي بن علي بن حمود در قرطبه در 427کشته شد.

 

4_ادريس بن علي بن حمود در مالقه و قبلا" در سبته ceute و برطنجه Tangier نيز حکومت داشت .در

 

نهايت به دست محمدبن اسماعيل بن عباد از بين رفت.

 

بني حود به امراي مومنين ملقب بودند.

 

5_الحسن بن يحيي بن علي بن حمود

 

6_ادريس بن يحيي بن علي بن حمود

 

7_المهدي بالله محمد بن ادريس بن يحيي بن علي بن حمود

 

8_الموفق بالله ادريس (سوم)بن يحيي بن ادريس بن علي بن حمود

 

9_المستعلي بالله محمد بن ادريس بن يحيي بن علي بن حمود

 

10_المهدي يا (المعتصم) محمد بن قاسم حمود

 

11_الواثق قاسم بن محمد بن قاسم بن حمود

 

 

 

دولت بني جهور

 

 

1_پس از خلع هشام در سال 422 ه.ق جهور بر قرطبه دست يافت .

 

2_محمد بن جهور پس از پدر به خوبي تدبير امور کرد.

 

3_عبدالملک بن محمد بن جهور پس از پدر به مد 11 سال حکومت کرد که به دست بني عباد بر افتاد.

 

 

 

 

 

 

بني جهور يا حکومت جماعت (12 سال)

 

 

نفوذ جهور علاوه بر قرطبه شامل شهرهايي چون جيان و ابده و بياسه و مدور و ارجونه و اندوجر نيز بود.

 

او به تنهايي رياست نمي کرد. و فرمان ها را به نام "جماعت" صادر مي کرد.

 

او رسيدگي جدي به امور بيت المال داشت و افرادي موثق را براي اين منظور گماشته بود.

 

اين بسام در الذخيره او را به بخل و امساک متهم کرده است و گويد که او به جز اين عيب  عيب ديگري

 

نداشته است. فرزند جهور نيز راه پدر را پي گرفت.

 

معتد پسر خود ظافر را به حکومت قرطبه گذاشت ولي او در فتنه موسي عکاشه بربري کشه شد که پس از

 

او برادرش مامون فرزند معتد جاي او را گرفت تا روزي که او هم به دست مرابطين کشته گشت و قرطبه به

 

تصرف آنها در آمد.

 

 

 

بني عباد در اشبيليه

 

 

1_المويد بالله:ابوالقاسم محمد قاضي اشبيليه فرزند ابوالوليد اسماعيل بن قريش بن عباد قاضي اشبيليه و

 

قرطبه بود.

 

2_المعتضد:ابو عمر و بن عبادبن محمد بن اسماعيل او جواني 26 ساله بود که از سال 434 تا 461 ه.ق بر

 

اشبيليه حکومت کرد.

 

3_المعتمد:ابوالقاسم محمد بن عباد بن محمد اسماعيل

 

پدر المويد بالله به نام اسماعيل بن عباد در روزگار المنصور بن ابي عامر منصب قضا داشت.

 

پس از او پسرش ابوالقاسم محمد نيز جانشين او به عنوان قاضي اشبيليه بود.

 

او با نرمي و مدارا و با حوصله حکومت کرد.المعتمد از مرابطين بر ضد آلفونسوي ششم کمک خواست.

 

 

 

 

 

 

 

 

علل انحطاط و تضعيف مسلمانان در اندلس

چگونگي سقوط خلافت امويان در اندلس

 

 

ابن حيان در مقدمه تاريخ بزرگ خود آورده است "مي توانيم بگوييم که قطعه قطعه شدن اندلس .ضربتي

 

چنان سهمگين بود که اندلس هرگز نتوانست از زير آن کمر راست کند.

 

در واقع عصر ملوک الطوايف بيش از هفتاد سال طول نکشيد.

 

 

 

علل سقوط خلافت امويان در اندلس

 

 

 

1_عدم اعتقاد و ايمان به مباني اسلام.

 

2_قيام هاي مکرر بربر عليه حکام و مردم اصلي سرزمين اندلس.

 

3_توطئه مداوم مسيحيان و کليسا عليه مسلمانان.

 

4_بد رفتاري و تبعيض حکام اموي اندلس بين اقوام مختلف در اندلس و اختصاص بعضي از امتيازات به

 

عده اي خاص.

 

5_خود کامگي و فساد در زمينه هاي مختلف توسط درباريان و حکام.

 

 

 

 

منبع:

كتاب جغرافياي تاريخي اندلاس

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:22 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره تاریخ اسلام

بازديد: 783

 

مقدمه

دوره ساسانيان را مي‎توان، عصر تكوين امپراطوري ايران قبل از اسلام دانست. اين امپراطوري كه در عهد هخامنشيان بنيان گذاري شده و نيمي از سرزمينهاي جهان باستان را از آن خود كرده بود، در عهد ساسانيان به اوج خود رسيد و عنوان يكي از دو امپراطوري بزرگ جهان را به خود اختصاص داد.

در هر امپراتوري لازم تحصيل منابع مادي، به منظور تأمين مقاصد توسعه طلبانه چه داخلي و چه خارجي-سياست تجاوز است، و اين اصل، از همان آغاز، موجبات فروپاش امپراتوري‎ها را همين اصل مهم فراهم ساخته است. طبعاً امپراطوري ساساني هم از اين قاعده مستثني نبوده است.

سردمداران اين امپراتوري براي پيشبرد اهداف توسعه طلبانه‎شان، نياز مبرم به منابع مادي دانستند و براي تحميل اين منابع مادي، بر جامعة تحت سلطه خود فشار وارد مي‎آورند و آن را در مقابل عوامل گوناگون، آسيب پذير مي‎ساختند.

فتح نهاوند

سپاه ايران نيز به سرداري فيروزان يا مردان شاه، ساز و برگ بسيار آماده كرده بودند. دو لشكر در نزديك نهاوند خيمه زدند و چندي در برابر يكديگر نشستند. چون ايرانيان جنگ را نياغازيدند و هر روز نيز به آن ها از هر سوي كشور مدد مي‎رسيد، عريان ستوه گشتند و به هراس افتادند و رأي چنان ديدند كه بايد آوازه دراندازند كه خليفه مسلمانان در مدينه مرده است و بايد سپاه جنگ ناكرده باز گردد چنين كردند و آهنگ بازگشت نمودند. ايرانيان از سنگرها و قلعه‎هاي خويش برآمدند تا عربان را دنبال كنند و بدين بهانه پراكنده شدند، تا به تازيان رسيدند تازيان برگشتند و جنگي سخت در پيوستند و چند روز بكشيد و از هر دو سوي خلقي بسيار كشته شد. سرانجام سپاه ايران بشكست و بگريخت و نهاوند نيز به دست عرب افتاد. از آنجا راه همران و آذربايجان رفتند و ديگر ايرانيان را بيش ياراي مقاومت نبود. فتح نهاوند در واقع راه تصرف تمام ايران را بر روي اعراب بگشود و اين آخرين مقاومت منظم بود كه دولت ساساني در برابر تازيان از خود نشان داد. از اين پس ديگر نه دولتي در كار بود و نه كشور). همه چيز به دست عرب افتاده بود. سال بعد همدان و كاشان و اصفهان و استخر نيز به دست تازيان افتاد و يزدگرد از فارس به كرمان و از آنجا به سيستان رفت و سرانجام به مرد كشيد.

در فتح نهاوند آخرين بازماندة گنجهاي خسرواني نيز به دست فاتحان افتاد. پس از آن نيز ديگر ايرانيان را ممكن نشد كه لشكري فراهم آورند و در برابر عرب درايستند. همه چيز و همه جا، در دست عرب بود و از اين روي بود كه عرب اين پيروزي را فتح الفتوح خواند.

آغاز يك فاجعه

سقوط نهاوند در سال 21 هجري، چهارده قرن تاريخ پر حادثه و با شكوه ايران باستان را كه از هفت قرن قبل از ميلاد تا هفت قرن بعد از آن كشيده بود پايان بخشيد. اين حادثه فقط سقوط دولتي با عظمت نبود، سقوط دستگاهي فاسد و تباه بود. زيرا در پايان كار ساسانيان از پريشاني و بي‎سرانجامي در هم كارها فساد و تباهي راه نداشت. جور و استبداد خسروان، آسايش و امنيت مردم را عرضة خطر مي‎كرد و كژخويي و سست‎رايي موبدان اختلاف ديني را مي‎افزود. از يك سو سخنان ماني و مزدك در عقايد عامه رخنه مي‎انداخت و از ديگر سوي، نفوذ دين ترسايان در غرب و پيشرفت آيين بودا در شرق قدرت آيين زرتشت را مي‎كاست.

روحانيون نيز چنان در اوهام و تقاليد كهن فرو رفته بودند كه جز پرواي آتشگا‎ه‎ها و عوايد و فوايد آن را نمي‎دانستند و از عهدة دفاع آيين خويش هم برنمي‎آمدند.

وحدت ديني در اين روزگار تزلزلي تمام يافته بود و از فسادي كه در اين اخلاق موبدان بود،‌هوشمندان قوم از آيين زرتشت سرخورده بودند و آيين تازه‎اي مي‎جستند كه جنبه اخلاقي و روحاني آن از دين زرتشت قوي‎تر باشد و رسم و آيين تازه‎اي مي‎جستند كه جنبه اخلاقي و روحاني آن از دين زرتشت قوي‎تر باشد و رسم و آيين طبقاتي كهن را نيز در هم فرو ريزد. نفوذي كه آيين ترسا در اين ايام، در ايران يافته بود از همين جا بود. عبث نيست كه روز به ين مرزبان، يا چنان كه بعدها خوانده شد،‌سلمان فراسي آيين ترسا گزيد و بازخرسندي نيافت. ناچار در پي ديني تازه در شام و حجاز مي‎رفت. باري از اين روي بود كه در اين ايام زمينة افكار از هر جهت براي پذيرفتن ديني تازه آماده بود و دولت نيز كه از آغاز عهد ساسانيان با دين توأم گشته بود، ديگر از ضعف و سستي نمي‎توانست در برابر هيچ محله‎اي تاب بياورد. و بدين گونه، دستگاه دين و دولت با آن هرج و مرج خون آلود و آن جور و بيداد شگفت‎انگيز كه در پايان عهده ساسانيان وجود نداشت. دستگاهي پريشان و كاري تباه بود كه نيروي همت و ايمان ناچيز‎ترين و كم‎مايه‎ترين قومي مي‎توانست آن را هم بپاشد و يكسره نابود و تباه كند. بوزنطيه يا چنان كه امروز مي‎گويد: بيزانس كه دشمن چندين سالة ايران بود نيز از بس خود در آن روزها گرفتاري داشت نتوانست اين فرصت را به غنيمت گيرد و عرب كه تا آن روزها هرگز خيال محله به ايران را نيز در سرنمي‎پرود جرأت اين اقدام را يافت.

بدين ترتيب، كاري كه دولت بزرگ روم يا آيين قديم ترسايي نتوانست در ايران از پيش ببرد، دولت خليفة عرب با آيين نو رسيدة اسلام از پيش برد و جايي خالي را كه آيين ترسايي نتوانسته بود پر كند، آيين مسلماني پر كرد. بدين گونه بود كه اسلام بر مجوس پيروزي يافت.

انقراض دولت ساساني

در فاصلة چهار سال، تقريباً كشور ايران ده شاهنشاه ديد. عاقبت يكي از خلاف خسروپرويز كه پسر شاهزاده شهريار بود و يزدگرد نام داشت. يزگرد در استخر فارس متواري ميزيست. بزرگان استخر او را پادشاه خواندند و در آتشكده آنجا، كه معروف به آتشكده اردشير بود، تاج بر سرش نهادند. هواخوهانش جانب تيسفون روي آوردند، و بياري ستم، سپاهند سابق الذكر، آن شهر را گرفتند و فرخ‎زاد خسرو را هلاك كردند. باين ترتيب هم كشور ايران، براي آخرين بار، در زير فرمان يزدگرد سوم درآمد، و صورت واحد گرفت. در اين زمان رجال مقتدر عبارت بودند از رستهم (Rustahm) و برادرش فرخ‎زاد كه منبعد دريگ بذ (Dariahbady) (رياست امور در بارولنتتف) و زاذويه (Zadhoe) رئيس خدمه، همين شخص بود، كه سابقاً فرخ زاد خسرو را بتخت نشانيد.

(اوضاع دولت ساساني بر اين منوال بود، كه از بيابان عربستان، لشكرها از عرب باديه نشين وحشي و بي تمدن، كه تعصب مذهبي و روح غارتگري محرك آن بود، بفرمان عمرين خطاب، كه از رجال سياسي درجه اولي بشمار است، به ايران رو نهادند)

علت اين كه قومي وحشي، چون عرب بياباني،‌در ظرف مدت قليلي توانست، كه دولتي صاحب تأسيسات نظامي، مانند دولت ساساني، را از ميان بردارد، اغتشاش و فسادي بود، كه بعد از خسروپرويز در هم امور ايران رخ داد. اين احوال نتيجه سياست نظامي جديدي بود، كه از زمان انوشيروان در پيش گرفتند. تحولاتي، كه در طي اين مدت رخ داد كشور را بطرف تسلط سرداران لشكر سوق مي‎داد. هر سپاهبذ يا والي ايالت خود را مانند روزگار قديم، بمنزله اقطاع و تيول موروثي تصور ميگردد، و خود را ار ملوك الطوايف قديم مي‎شمرد، مخصوصاً پس از آن كه خاندان سلطنتي بانحطاط عامل افتاد، اين تصور قوت گرفت. سپاهبذ فرخ هرمزد مي‎خواست يا عقد كردن ملكه آزرميدخت بپادشاهي نايل آيد، اگر چه اين آرزو زندگاني او را بر باد داد، ولي پسرش رستم انتقام او را كشيد. مورخان ارضي اين پدر و پسر را ايشخان آذربايجان خوانده‎اند كه در زبان ارضي يعني «پرنس» است.

(تسلط سرداران و ولات آخرين دوره تحولات سياسي عهد ساسانيان است، اما اين ملوك الطوايفي جديد وقت پيدا نكرد، كه كاملاً‌ ريشه فرو برد و ثابت شود، حمله عرب اساس آنرا برانداخت. با وجود اين مرزبان مرو، و مروالسرور، و سرخس، و كهستان در اين موقع تقريباً مستقل بودند.

رستهم، كه در اين وقت نايب السلطنه حقيقي ايران محسوب گشت، مردي صاحب نيروي فوق‎العاده و مديري با تدبير و سردراي دلير بود. او كاملاً از خطر عظيمي، كه در نتيجه حمله عرب به كشور ايران روي آورده بود، اطلاع داشت، پس فرماندهي كل نيروي لشكري را به عهده گرفت و در دفع دشمن جديد كوششي دليرانه كرد.

سپاهي بزرگ در پيرامون پايتخت حاضر شد. اما خليفه عمر دست پيش انداخت. در سال 626 سپاه ايران، در قادسيه، - نزديك حيره، با سعدبن وقاص سردار عرب روبرو شد. جنگ سه روز طول كشيد و بشكست ايرانيان خاتمه ايفت. رستم، كه شخصاً حركات افواج ايران را اداره مي‎كرد، و در زير خيفه نشسته و درفش كاوپان را در برابر خود نصب نموده بود، كشته شد، و درفش كاويان، كه نمودار شوكت و قدرت ايران بود، بدست عرب افتاد.

پس از اين فتح بزرگ، مسلمانان حيره را گرفتند. بعد بجانب تيسفون روي نهادند. در سال 647 و به اردشير بعد از دو ماه محاصره مسخر شد. ساكنين آن، كه از گرسنگي جز رمقي نداشتند، خود را به تيسفون انداختند، كه در جناب سيار دجله بود. يزدگرد با دربار و حرمساري خود از پايتخت گريخت، در حاليكه «هزار نفر طباخ، و هزار تن رامشگر، و هزار تن يوزبان، و هزارتن بازبان، و جماعتي كثير از ساير خدمه همراه او بودند؛ و شاهنشاه اين گروه را هنوز كم ميدانست» نخست يزدگرد بحلوان رفت و در آنجا هم چون از حمله غرب فارغ نبود، به داخل كشور ماد شتافت. جماعتي بسيار از ساكنان تيسفون همه دارائي را رها كردند تا شايد جان به سلامت ببرند.

(شاهنشاه آخرين كوشش خود را كرد، و از همه اقطار كشور لشگر خواست. سرداري سالخورده بنام پيروزان را فرماندهي كل سپاه دارد كه در سال 642 با عرب در نهاوند مقابل شد. جنگي سخت رخ داد ولي شكست به ايرانيان افتاد. پيروزان بدست خصم اسير و مقتول شد. آن گاه كشور ما در برابر حمله مسلمانان بيمانع گشت و اثري از رشكر شاهنشاهي نماند. دفاع ايالات  ايران بعهده مرزبان و سيار امراء محلي قرار گرفت و بعضي از اين سرداران مثل هرمزدان در خوزستان مقاومتي سخت ولي بي‎فايده، نشان دادند) همدان وري مسخر لشگر گرديد، بعد نوبت به آذربايجان و ارمنستان رسيد. يزگرد خود را به اصفهان كشيده بود و در آنجا با گروهي كثير از واسپوهران ميزيست. چنين پيداست، كه اين شهر در پايان دوره ساساني مركز واسپوهران ايران محسوب مي‎شده است، و واسپوهران آمار كار يا «مستوفي خراج و اسپوهران» در اصفهان مقام داشته است. يزدگرد كه 70 نفر آن‎ها از اشراف بزرگ و واپسوهران بودند، باستخر فرستاد، و بعد از آن كه اصفهان بدست عرب افتاد، خود نيز با تسخر پناه برد. آن گاه و اسپوهران را بشوش فرستادند. در اين شهر واسپوهران به موسي سردار عرب تسليم شده، اسلام اختيار كردند. استخر هم مسخر شد، و هم ايالت فارسي، كه گاهواره خاندان ساساني بود، بدست مسلمانان افتاد.

(يزدگرد، كه جز عنوان شاهنشاهي نداشت، بازهم رو به هزيمت نهاد سپاهند طبرستان او را به پناه خود خواند و اگر اين دعوت را مي‎پذيرفت، شايد مي‎توانست در پناه جبال عظيم طبرستان قدرت خود را نگاه دارد، چنان كه سپاهبندان بيش از يك قرن استقلال خود را در برابر حملات مسلمانان حفظ كردند. ولي يزدگرد سيستان و خراسان را ترجيح داد، و سعي بي فايده كرد، شايد افراد محلي را كه در اين وقت كاملاً مستقل بودند، ببرداشتن سلاح و مقابله خصم بكشاند، اما ميسر نشد.

پيام محمد

(در همان هنگام كه اهريمن نفاق و شقاق، كشور ساسانيان را به ورطة مرگ و نيستي مي‎كشانيد، سروش خدايي بيابان نوردان عرب را از جادة كفر و نفاق، راه هدايت و نجات مي‎خواند) عرب كه حتي خود نيز خويشتن راستپ و وحشي مي‎خواند در زير لواي ديني كه محمد(ص) آورده بود، در راه وحدت و عظمت گام مي‎زد. پيام تازه‎اي كه محمد(ص) خود را حاصل آن مي‎دانست همة جهان را به برابر و نيكي و برادري مي‎خواند و از شرك و نفاق و جور و بيداد نهي مي‎كرد. نه همان اعراب كه زندگي‎شان يكسره در جور و تطاول و شرك و فساد مي‎گذشت بلكه ايران و روم نيز كه رسم و آيين ديرينشان دستخوش اختلاف و تعصب روحانيون گشته بود، در آن روزگاران به چنين پيام دلنشيني نياز داشتند و آن را مژدة رهايي و نجات تلقي مي‎كردند. اما اين مژده آسماني قبل از هر چيز، عرب را كه پست‎ترين و پراكنده‎ترين مردم بود، به سوي رفعت و وحدت كشانيد. درست است كه محمد حتي پيش از آن كه مكه و طائف را فتح كند و تمام اعراب را كه در زير لواي خويش دراورد، پرويز  وهرقل نامه نوشت و آن‎ها رابه آيين خويش خواند اما در آن هنگام بروي روشن بود كه راه وي راه كاميابي و راه يكرنگي است. (در اين نامه‎‎اي كه به محمد سال ششم يا هفتم هجري نزد پرويز فرستاد او را به آيين خويش خواند و هم بيم داد كه اگر آيين خدا را نپذيرد با او جنگ برخواهد خاست. گفته‎اند كه پرويز از خشم و نخوت نامه پيغمبر را پاره كرد و به باذان فرمانداري يمن نامه نوشت كه اين عرب را برنهد و نزد او فرستد. خشم پرويز از اين بود كه اين مرد تازي، با اين كه از بندگان اوست چگونه جسارت كرده است و به او پيغام و نامه‎اي چنين نوشته است. پرويز نمي‎دانست كه آيين اين عرب جهان را مي‎گيرد و رسم مخلوق پرستي را برمي‎اندازد و ملك و دولت او را نيز تا چند سال بعد بكلي از هم مي‎گسلد و پاره پاره مي‎كند. معهذا چنين واقعه‎اي اتفاق افتاد و فرمانروايان صحراها، شهرها و كاخ‎هاي عظيم كشور خسروان را به زير نگين خويش درآوردند.)

جامعه سياسي اسلامي (دوران حكومت پيامبر اكرم(ص)


 

 

 

اوضاع اجتماعي مسلمانان در سال 11 هجري مقارن با جزيره العرب در زمان فوت پيامبر


دوران حكومت پيامبر اكرم (ص)

هسته‎هاي نخستين حكومت اسلامي

هسته‎هاي اوليه تأسيس حكومت اسلامي از لحاظ كاربردي و تطبيق آن، پس از انجام بيقت دوم عقبه فراهم گرديد) كه اين بيقت ميان نمايندگان اول  وخزرج در موسم حج در مكه رخ داد. تاريخ اين رويداد چند ماهي پيش از مهاجرت رسول خدا(ص) به مدينه و پس از مهاجرت تدريجي مسلمانان مكه به مدينه بوده است. (محور و محتواي بيعت دوم عقبه ميثاق بر تأسيس يك سلطه سياسي با هم بار معناي اين كلمه بود كه اين سلطة سياسي هر جامعه‎اي سياسي و متعهد حكومت بكند. چرا كه پيامبر اكرم(ص) و نمايندگان مردم بروز تنش‎هاي سياسي و جنگ با قريش و جز آن را به لحاظ تضاد و تعارض با ايدئولوژي جامعة نوپا محتمل مي‎ديدند.)

سلطه سياسي نو پا بر پاية اصول اسلام و تعهد به آن، نظامي را درافكند كه در خور زندگاني و جامعة سياسي بود. بيقت نخستين عقبه كه يك سال پيش از عقبه دوم انجام گرفت، براساس اسلام و بيقت مردم مدينه و التزام آنها به تبليغ و نشر اسلام ميان قبايل خود بود.) در حقيقت بيقت اولاي عقبه به منزلة زيربناي ايدئولوژي و عقيدتي و زمينه ساز بيقت دوم عقبه و مدخل براي تكوين پايگاه اوليه اسلام در يثرب ود. فرستادة رسول خدا(ص) مصعب‎بن عمير، اين مهم را پايتخت كنندگان فراهم كرد و اما بيقت دوم عقبه تبصير سياسي تنظيمي از اين محتوا و مضمون بود.

پس از انجام بيقت و فرايندهاي آن، قرار مهاجرت به مدينه و هجرت مسلمانان از مكه به اين شهر، جامعة سياسي اسلامي بر يك پاية عقيدتي اسلامي با التزام به نشر و تبليغ و دفاع از آن و ارزش‎هاي آن كه پيروانش در جامعة نوپا عينيت يافته آن‎ها هستند تولد يافت.)

(ميلاد اين جامعة نوپا از نخستين لحظه‎ها در تعارض با سنت‎هاي جاهلي بود، زيرا كه ميان قبال هشيه در جنگ مدينه صلح و آشتي برقرار گرديد.)

(قرآن كريم از اين واقعيت نوظهور كه ميان اين قبايل رخ داد تعبيري كرده است كه بار عقيدتي دارد و آن را جايگزين  «قبيله» نموده است و آن نام تازه «انصار» يا انصارالاسلام يا انصار النبي(ص) بوده است). اين قبايل با محتواي ايدئولوژي جديد و براساس اين ايدئولوژي با مسلمانان مكي كه در همين محتوا و اصطلاح را قبول داشتند درآميختند. قرآن كريم به جاي سنت آنان به قبيله بر روي آن‎ها نامي نهاد. عقيدتي كه با محتواي اعتقادي انان همسنگ بود و لقب «مهاجرين» را بر ايشان نهاد. همة مسلمانان نوپا در يكشكل عقيدتي سياسي در جامعه‎اي واحد و مغاير با ميثاق‎هاي جاهليت عينيت يافتند. با اين كه وحدت ميان مجموعه‎هاي گونه‎گون در طرح اسلامي موجب القاي تنوع قبيله‎اي نگرديد و امتيازات و خصوصيت‎هاي قبيله‎اي معمول همچنان رعايت مي‎شد، اما هيچ كدام از زعامت‎هاي قبيله‎اي نه مرجعيت داشت و نه سنت‎هايش در حكم قانون بود و نه كاري بر خلاف شرع و تصويب شارع انجام مي‎داد.

مرجعيت اعلا و زعامت عظما فقط منحصر در ذات رسول الله(ص) و شريعت فقط به شرع اسلام محدود شد. شايد اين رويداد نخستين نمونه از تطبيق اصل: «تعارف و تقارن بر، بر و تقوا، بوده است كه از ديدگاه اسلام داراي داراي پايگاهي والا و زيربنايي در جامعة بشريت است پيامبر اكرم(ص) ابزار اين سلطه نوپا را در گام‎هاي نخستين تأسيس حكومت اسلامي در بيعت دوم عقبه فراهم نمود و نقباي دوازده‎گانه (3 تن از قبيله اوس و نه تن از قبيله خروج، را به عنوان مسئولان از هر پيشامد ميان آنان معين كرد) پيامبر اكرم(ص) حق انتخاب نقبا و قدرت انجام آن را داشت. هر دو قبيله اعلان آمادگي براي پذيرفتن نظر پيغمبر را كرده بودند. مع‎ذلك انتخاب اين افراد را بر عهدة قبايلشان گذاشت كه اين خود يكي از نخستين مظاهر تطبيق عملي اصلي شوراي اسلامي در فرماندهي حكومت اسلامي تلقي بشود. اين تعداد از نقيبان به همراه فرستادة رسول خدا مصعب بن عمير در بيعت اولي عقبه رهسپار مدينه شدند و همگي هسته‎هاي سلطة جديد را مدينه و قبل از هجرت رسول خدا(ص) به اين شهر فراهم نمودند.

حكومت پيامبر(ص)

حكومت و دولت اسلامي با فرود آمدن رسول خدا(ص) به مدينه تولد يافت، چرا كه رسول الله پس از فرود در اين شهر همه مسئوليت‎هاي رسالت و نبوت و تبليغ و ارشاد به عنوان نبي و رسول اسلام در اختيار گرفت.

(نخستين گام پيامبر اكرم(ص) در استقرار كلي نظام و سازماندهي جامعة جديد، برقراري اخوت و برادري ميان مهاجرين و انصار بود. اين حركت افزون بر محتواي اخلاقي ايماني و عاطفي داراي محتواي حقوقي اقتصادي بود كه بنا به اقتضاي اين برادري، مسلمانان در دارايي و ميراث جري بدون خويشاوندي نسبي و رحم با يكديگر شريك شدند تا اين كه آيه شريفه «اولوالأرهام بعضهم اولي يبعض» نازل شد و حكم توارث را براساس عقد اخوت نسخ كرد.) اما محتواي ايماني در تعميق روابط دين و اخلاقي و عاطفي ميان مسلمانان بر جاي ماند. گام دوم رسول خدا امضاي ميثاق مسلمانان و يهوديان مدينه بود ما به لحاظ اينكه جامعة سياسي يكپارچه را گرايش‎هاي مذهبي متفاوت تشكيل مي‎داد و بدين وسيله جايگاه حقوقي سياسي مسلمانان و روابط انان با يكديگر و اصول سياست ايشان را با يهود معين كرد. اين پيمان نامة سياسي نخستين نوع خود در ترايخ بود. در چارچوب اين ميثاق روابط ميان مسلمانان و يهود و حقوق و مسئوليت‎هايي را كه هر كدام بر ديگري دارد معين شد و تصريح شده است كه زعامت عظما از آن رسول الله است.


اداره و مديريت

پيامبر گرامي(ص) سازمان اداري حكومت اسلامي را در شهر مدينه و حومة آن و در سطح قلمرو اسلام تأسيس كرد)، با توجه به اين كه قلمرو اسلامي روز به روز با رشد جمعيت مسلمانان و اجابت دعوت و فتوحات مسلمين در جنگ‎هاي دفاعي در برابر قريش و جز آن گسترده مي‎شد.

(رسول الله شهر مدينه و حومة آن را مستقيماً زير حكومت خود داشت و از افراد براي انجام مسئوليت‎هاي مشخص كمك مي‎گرفت يا اين كه آن ها را براي مناصب و پست‎هاي معين منصوب مي‎كرد.

در مناطق دور از شهر مدينه (مكه، طائف، صفا، حضرموت، و جز آن) كارگزاران و نمايندگان خود را مأموريت مي‌داد و در اين جريان زنان هم از كارهاي عمومي بركنار نبودند.

ابن عبدالبر روايت كند كه: «سمراء دخت نهيك اسري رسول خدا را درك كرد و عمر دراز داشت. در بازارها گردش مي‌كرد و امر به معروف و نهي از منكر مي‌نمود و متخلفان را با تازيانه‌اش مضروب مي‌كرد.

رسول اكرم(ص) هرگاه كه از مدينه بيرون مي شد، خليفه‌اي به جانشيني خويش مي‌نهاد. از كساني كه به امارت مدينه گمارده شدند، سعدبن عباده، محمدبن مسلمه انصاري، أبا مسلمه بن عبدالأسد، زيدبن حارثه و ابولبابه بودند. پيامبر اكرم در حساس‌ترين اوقات يعني براي خروح به غزوة تبوك، علي‌بن‌ابيطالب عليه السلام را در مدينه جانشيني خود نمود.

اداره امور مالي و اقتصادي، ماليات، عاملان صدقات

پيامبر اكرم در دوران حكومت اسلامي، كارگزاران و عمال صدقات و گردآورندگان زكات را معين فرمود و افرادي را براي دريافت زكات شتران منصوب كرد.

رسول خدا به سلامتي و قدرت اسبها و آمادگي آنها براي جهاد عنايت خاص داشت و براي اين چارپايان، مرتع و چراگاه‌ها معين كرد.

برخي از كارگزاران و عمال صدقات، ساكن منطقه و قبيله خود بودند و برخي ديگر براي انجام اين مهم از شهر مدينه به محل مأموريت خويش مي‌رفتند.

اين مطلب از صحيفه عبدالله بن سنان از امام صادق در مقام بيان حكم فريضة زكات به دست مي‌آيد.

قضي

شخص پيامبر اكرم مسئوليت قضا را در مدينه برعهده داشت و به كلية اختلاف‌هاي خانوادگي، مالي، جرائم، قتل، تنفيذ، مجازات‌ها، تعزيرات و حدود مجرمان رسيدگي مي‌فرمود. كما اينكه قضاي مدينه و يمن را به امام علي بن ابيطالب واگذار فرمود و احياناً معاذ بن نوفل و ابوموسي اشعري و راشدبن عبدالله را به قضا مي‌نشاند. رسول خدا براي شهرهاي دور از مدينه بعضي از فقهاي صحابه را جهت قضا ازجمله علي را به يمن گسيل مي‌فرمود.

امور دفاعي

پيامبر اكرم شهر مدينه را به شكل پادگان نظامي درآورده و از آن يك مجتمع جنگي ساخته بود و مسلمانان شهر را به دسته‌هاي ده نفره تقسيم كرده بود و بر هر يك از اين دسته‌هاي ده نفره عريضي قرار داده بود.

جوانان بالغ را به سرباز مي‌گرفت و از آنها سپاهياني تشكيل داد كه در جنگ‌ها و غزاهاي دفاعي شركت مي‌كردند و اميران لشكر و سريه‌ها را از ميان آنان قرار مي‌داد و ايشان را براي مأموريت‌هاي نظامي و تجسسي ارسال مي‌فرمود.

در تركيب‌ نيروي سپاه و ارتش بر افراد متخصص اعتماد مي‌فرمود. نجاري از قول حذيفه بن اليمان مي‌گويد: رسول خدا فرمود نام كساني را كه اسلام را بر زبان مي‌آورند بنويسيد و ما نام يكهزار و پانصد مرد را نوشتيم. محتمل است كه هسته‌هاي نخستين نهادي كه بعدها به ديوان جند معروف گرديد در زمان رسول خدا پايه‌ريزي شده باشد. ظاهراً صورت اسامي سربازان به استمرار بررسي مي‌شد تا كساني  كه به پانزده سالگي رسيده‌اند در آن فهرست ثبت شوند. اين مطلب از روايت ترمذي از اين عمر يا روايت ابن عبدالبر در كتاب الاستيعاب از سمره بن جندب به دست مي‌آيد. پيامبر اكرم توجه خاص به تهيه اسلحه داشت و سلاح‌ها را خريداري يا قرض يا اجاره مي‌فرمود.

مسائل و مشكلات اجتماعي

تلاش پيغمبر در مسائل اجتماعي تنها به تربيت روح انساني و وعظ و تبليغ و پرورش و تهذيب مسلمانان بر پاية اخلاق و احسان معطوف نبود، بلكه بر وفق دستورات الهي در راستاي ساختار جامعه‌اي خودكفا و برپاية عدالت اجتماعي تلاش نمود و بخشي از بيت‌المال را در بهبود اوضاع معيشت ايتام و بينوايان و از كارافتادگان اختصاص داد و كار و شغل را براي هر فرد مسلمان امري واجب و ماية شرف او مي‌دانست.

پيامبراكرم جايگاه اجتماعي زنان را در جامعه به عنوان يك انسان از وضعي كه در دورة جاهليت داشتند دگرگون كرد و مقام معنوي زن را ارتقاء داد.

پايه و اساس استوار را در راستاي ارتقاي انساني و اجتماعي بردگان بر وفق شرع اسلام درافكند و برنامة تدريجي لغو بردگي را تشريع نمود.

روابط خارجي

رسول خدا اساس روابط با ملل و دول خارجي را پايه‌گذاري فرمود؛ با مسيحيان نجران و جزانان رابطه برقرار نمود؛ به سوي سران مصر ايران، بيزانس و غسانيان نماينده و سفير روانه فرمود؛ با خارجيان مثياق و قرارداد امضا كرد؛ با پاره‌اي از گروه‌ها و قبايل آتش بس برقرار كرد و با برخي ديگر شيوه‌اي معكوس داشت، با مسلمانان خارج از شبه‌جزيره به همان ترتيب كه پيشتر گفتيم رفتار كرد و مهاجرت به دارالسلام را بر هر مسلماني كه بيرون از قلمرو بودند فرض و واجب نمود.

پيامبر و دولت اسلامي

مي‌دانيم كه قبل از طلوع اسلام بر جزيره‌العرب، در حجاز حكومت و دولتي وجود نداشته است، و اعراب بدوي تابع حكومتي نبوده و نظم سياسي خاصي بر زندگي آنها استقرار نداشته است. زندگي اجتماعي آنان، بر محور قبايل شكل مي‌گرفت و هر قبيله، در اثر پيوندهاي خويشاوندي و يا روابط خاص ديگري تشكيل مي‌شد.

منطقه حجاز، چندان از مزاياي فرهنگي و اجتماعي محروم بود كه به قول گوستاولبون «جهانگيران بزرگ از ايران، روم و يونان، كه تمام دنيا را زيرورو نموده بودند، كمترين توجهي به آن نداشتند.

پيامبر اسلام، مؤسس دولت اسلامي

با ظهور اسلام در مكه، و پس از گسترش دعوت پيامبر و هجرت به مدينه، دولت اسلامي به وسيلة پيامبر اسلام، تأسيس گرديد و آن حضرت علاوه بر آموزش و تربيت، شخصاً سرپرستي و رهبري جامعه اسلامي را به عهده گرفت و به ادارة نظام اجتماعي مسلمين در بخش‌هاي مختلف قضايي، فرهنگي، سياسي، نظامي و اقتصادي پرداخت. اين مسئله، از نظر آيات قرآن و شواهد تاريخي، چندان واضح و آشكار است كه حتي شرق شناسان غيرمسلمان نيز كه تا حدودي با تاريخ اسلام آشنا شده‌اند- بر آن تصريح كرده‌اند.

دانشمند ايتاليايي، فل لينومي مي‌گويد:

حضرت محمد در يك زمان، دين و دولت را پايه‌گذاري كرد و گسترة اين دو، در دوران زندگي‌اش، هم‌سان بود.

و به تعبير توماس ارنولد: «پيامبر اسلام، پيشواي دين و رئيس دولت است»

و به عقيدة ستروتمان:

اسلام پديده‌اي ديني و سياسي است؛ زيرا بنيان‌گذار آن، علاوه بر نبوت، حكومت را نيز در دست داشت و به شيوة حكومت‌داري كاملاً آگاه بود.

براساس اعتقاد مسلمانان، پيامبر اسلام در جامعة اسلامي داراي 3 نقش است:

الف) نبوت و رسالت؛ يعني تبليغ احكام و قوانين الهي.

ب)ولايت؛ يعني رهبري سياسي و اجتماعي. و البته مديريت جامعه و ادارة نظام اجتماعي، غير از بيان احكام است.

ج) قضاوت و داوري

صدور و ابلاغ بخش‌نامه‌هاي دولتي براي فرمانروايان

پيامبر اسلام، براي واليان و حاكمان خود، با توجه به منطقه فرمانروايي، هر يك دستورات و راهنمايي‌هايي داشتند. برخي از اين دستورالعمل‌ها كوتاه، و برخي نسبتاً مفصل و جامع است. همچنين اين بخش‌نامه‌ها از محدودة اختيارات و مسئوليت‌هاي هر كدام از آنها حكايت دارد و نشان مي‌دهد كه همة واليان، از اختيارات يكساني برخوردار نبوده‌اند، مثلاً وائل بن حجر از اختيارات بيشتري برخوردار بوده، و زمامداران يمن در حفظ شئون داخلي خويش استقلال داشته‌اند.

دستورالعمل‌هاي صادر شده از سوي حضرت، شامل مواد و موضوعات گوناگوني است؛ مانند تعليم و تذكر برخي از احكام اسلامي، روش ادارة امور، شيوه برخورد با گروه‌ها و فرقه‌هاي مختلف، بيان مسئوليت‌هاي حاكم اسلامي و

يكي از اين عهدنامه‌ها، نام آن حضرت به عمروبن حزم است كه در هنگام نصب او براي حكمراني نجران، نگاشته شده است.

حاكميت سياسي پيامبر اكرم، گاه توسط نمايندگان و مأموران حضرت، كه به عنوان «حاكم» انتخاب و به مناطق گوناگون اعزام مي‌شدند و گاه مستقيماً و به وسيله دستوراتي كه حضرت اعلام و به مرحلة اجرا مي‌گذاشتند، اعمال مي‌گرديد.

نصب حاكمان و فرمانروايان

نمايندگان قبيله ثقيف، در سال هشتم هجري، به مدينه آمدند و پس از مذاكراتي با پيامبر اكرم، مسلمان شدند. پيامبر عثمان بن ابي‌العاص يكي از اعضاي همين گروه را كه از ديگران جوانتر و در فراگيري آيين اسلام جديت بيشتري داشت، به عنوان «امير» آن قبيله انتخاب نمود. وي علاوه بر امارت، از سوي حضرت به عنوان امام جماعت نيز انتخاب شد. عثمان مي‌گويد: از آخرين سفارش‌هاي رسول خدا به من، هنگامي كه مرا بر قبيلة ثقيف حكمراني و امارت داد، اين بود: «اي عثمان! نماز را زود بخوان و با مردم به حساب آن كه از همه ضعيف‌تر است، رفتار كن.

يكي از نمايندگان قبيله جمعي از سرزمين يمن، پس از آن كه محضر پيامبر اسلام را درك نمود و اسلام آورد، به عنوان حاكم آن منطقه، از سوي حضرت انتخاب شد.

پيامبر اسلام، طي نامه‌اي به بن اسد، قضاعي بن عمر را به عنوان حاكم آنان معرفي نمود.

رسول خدا، معاذبن جبل را به عنوان نماينده خويش و حاكم يمن به آنجا فرستاد و توصيه‌هايي در زمينه برخورد با اهل كتاب و توجه به مظلومين و محرومين نمود.

پس از آن كه در سال دهم هجرت، خالدبن وليد را منطقه نجران فرستاد تا بني‌الحارث را به اسلام فرا خواند و آنها همگي به اسلام روي آوردند و مي‌يافتند و اگر از فرماندهان جنگ، كسي مورد اتهام بود، رسول خدا برخي از اصحاب مورد اطمينان خود را، جهت بررسي و ارائه گزارش همراه آن سپاه اعزام مي‌نمود.

عقد پيمان‌هاي سياسي

بهترين نمودار ديپلماسي دولت اسلامي در عصر رسول خدا، عهدنامه‌ها و پيمان‌هايي است كه بين حضرت و اقوام و فرق مختلف به امضا رسيده است از مهم‌ترين آنها پيمان حضرت با يهوديان مدينه است كه در بخشي از آن اين موارد به چشم مي‌خورد:

1-مسلمانان و يهوديان مانند يك ملت در مدينه زندگي مي‌كنند.      2-مسلمانان و يهوديان در انجام مراسم ديني خود آزاد هستند.         3-با وقوع جنگ، هر كدام ديگري را در صورتي كه متجاوز نباشد، عليه دشمن كمك مي‌كند.          4-در صورتي كه مدينه مورد هجوم قرار گيرد، همه دفاع مي‌كنند.

5-قرار صلح با دشمن، با نظرخواهي از هر دو انجام مي‌گيرد.

عهدنامه ديگر، پيماني است كه در سال ششم هجري، بين آن حضرت و قريش در جنگ نكنند، هيچ كدام نسبت به ديگري خيانت نورزد، امنيت مالي يكديگر را محترم شمارند، افراد در هم پيمان شدن با پيامبر اسلام يا مشركين آزاد باشند، اسلام در مكه علني باشد، و هيچ كس نسبت به آيينش مورد فشار قرار نگيرد. يكي ديگر از اين معاهدات بين‌المللي، پيمان آن حضرت با مسيحيان نجران است. آنان در اين معاهده پذيرفتند كه ساليانه مبلغي به عنوان ماليات به دولت اسلامي بپردازند، و در مقابل، پيامبر اسلام نيز مسئوليت دفاع از آنان و جلوگيري از ظلم از جانب مسلمانان، آزادي مذهبي شان را بعهده گرفت.

سركوب فتنه‌گران

در مواردي كه دشمنان اسلام، به فتنه و توطئه روي مي‌آوردند، رسول خدا براي سركوب آنان اقدام مي‌كرد. مثلاُ در جنگ تبوك، كه مسلمانان

كنترل بازار و تجارت

در جهت جلوگيري از تخلفات اقتصادي و براي نظارت بر اجراي قوانين اسلامي پيامبر اسلام مأموريتي بر بازار گمارد، مثلا پس از فتح مكه، علاوه بر نصب فرماندار، سعيدبن عاص را نيز براي كنترل و نظارت بر بازار، نصب نمود، همچنين بر طبق برخي نقل‌هاي تاريخي، رسول خدا عمر را به عنوان «عامل السوق» مدينه انتخاب كرد.

علاوه بر آن كه، آن حضرت، شخصاً بر اوضاع بازار و كسب و تجارت، نظارت و اشراف داشت، در موارد لازم، دخالت مي‌نمود. از آن جمله به عده‌اي از محتكرين برخورد كرد، دستور فرمود تا موادغذايي احتكار شده را به بازار آورده و در معرض ديد مردم قرار دهند. و همچنين حضرت با تجاري كه با فريب و خيانت، اجناس خود را در بازار عرضه مي‌كردند، برخورد مي‌نمود.

نتيجه

در پرتو نصوص فراوان و متون غيرقابل ترديد، اگر كسي ادعا كند كه تشكيل حكومت اسلامي توسط پيامبر اسلام از بديهيات تاريخ اسلام، سخني به گزاف نگفته است، چه اين كه ترديد در اين موضوع، حتي از نظر كساني كه كمترين آشنايي با تاريخ اسلام دارند، ترديد در يك امر قطعي و مسلم شمره ميشود.

از اينرو، تنها براي آگاهي كساني كه هيچ گونه آشنايي با تاريخ اسلام نداشته، و از سيره پيامبر اكرم بي‌خبرند، شواهدي تاريخي ذكر كرديم تا دورنمايي از نخستين دولت اسلامي، در ذهن آنان نقش بندد و برايشان آشكار گردد:

1-با طلوع اسلام، و به ويژه پس از هجرت پيامبر اكرم به مدينه، تحولي ژرف و عميق در زندگي سياسي و اجتماعي مردم جزيره‌العرب پديد آمد، و افرادي كه قبل از اسلام، از نظم اجتماعي واحدي به صورت پايدار برخوردار نبوده و يك رژيم سياسي، بر سرزمينشان حاكميت نداشته، و از حضور و اقتدار رهبري اجتماعي به صورت دولت، محروم بودند، براي اولين بار، ساية دولت اسلامي، به رهبري پيامبر اكرم بر آنان گسترده گرديد و نهادهاي مورد نياز دولت، در آن ديار و سرزمين تأسيس گرديد.

2-در نخستين دولت اسلامي، اداره حكومت، برعهده شخص پيامبر بود و آن حضرت مستقيماً در سامان دادن به امور اجتماعي و مديريت جامعه دخالت داشت. امور سياسي، فرهنگي، اقتصادي و قضايي، با نظر آن حضرت، و برطبق صلاح‌ديد او انجام مي‌گرفت.

3-حق ولايت و سرپرستي رسول خدا در نظر مسلمانان صدر اسلام، يك اصل مورد قبول و پذيرفته شده بود و هر كس كه با قبول اسلام، عضو امت اسلامي شمرده مي‌شد، خود را موظف به اطاعت از دستورات حضرت مي‌دانست. مسلمانان بين دستوراتي كه از طريق وحي به پيامبر ابلاغ مي‌گرديد. مانند روزه، نماز و حج با دستوراتي كه از سوي پيامبر، و در جهت ادارة جامعه، صادر مي‌شد، مانند نصب حاكمان و اعزام مأموران مالياتي، تفاوتي قائل نبودند و همة آنها را به عنوان اوامر لازم‌الاجرا تلقي مي‌كردند. تفكيك بين اين دو گونه فرمان‌ها، و ترديد در مشروعيت قسم دوم مطرح نبود.

4-رسول خدا براي غيرمسلمانان نيز، به عنوان رئيس دولت اسلامي شناخته شده بود از اينرو، براي قراردادها و تعهدات بين‌المللي، با آنان حضرت مذاكره مي‌كردند و نظر آن حضرت را به عنوان نظر جامعه اسلامي، و امضاي پيامبر را به عنوان امضاي رئيس دولت اسلامي، قلمداد كرده و حكومت اسلامي را نسبت به آن متعهد مي‌دانستند.


-منابع و مآخذ

-كتاب دو قرن سكوت      نوشته دكتر عبدالحسين زرين‌كوب

-كتاب ايران در زمان ساسانيان      تأليف آرتوركريستين سن ترجمة رشيد ياسيمي

-كتاب: جامعه سياسي اسلامي      تأليف شيخ محمدمهدي شمس‌الدين

كتاب: دين و دولت در انديشه اسلامي       تأليف محمد سروش


فهرست

بخش اول: طوفان و ريگ

1-فتح نهاوند

بخش دوم: آتش خاموش

1-آغاز يك فاجعه

2-انقراض دولت ساساني

بخش سوم: طوفان و ريگ

1-پيام محمد

بخش اول: دوران حكومت پيامبر اكرم(ص)

1-هسته‌هاي نخستين حكومت اسلامي

2-حكومت پيامبر (ص)

3-اداره و مديريت

4-قضا

5-امور دفاعي

6-مسائل و مشكلات اجتماعي

7-روابط خارجي

بخش دوم: اسلام و حكومت

1-پيامبر و دولت اسلامي

2-زعامت سياسي امت اسلامي

3-نصب حاكمان و فرمانروايان

4-اعزام مأموران اطلاعات و تحقيقات

5-عقد پيمان‌هاي سياسي

6-سركوب فتنه‌گران

7-كنترل بازار و تجارت

نتيجه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوع :

تاريخ اسلام

 

 

 

استاد محترم :

آقاي چوگانيان

 

تهيه و تنظيم :

فرشته طيلاقي

 

زمستان 83


 

 

موضوع :

تاريخ اسلام

 

 

 

استاد محترم :

جناب آقاي دكتر قبولي

 

تهيه و تنظيم :

سروناز ميلاني زاده سارا سزاوار

 

 

 

زمستان 84


 

موضوع :

تاريخ صدراسلام

 

 

استاد محترم :

جناب آقاي خادمي

 

 

تهيه و تنظيم :

محسن وظيفه دان

 

 

 

زمستان 84


 

موضوع تحقيق :

 

تاريخ اسلام

 

 

 

 

استاد محترم :

جناب آقاي درياني

 

 

 

 

 

تهيه كننده :

پوريا خياباني

 

 

 

 

 

زمستان 84

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:20 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره تشکيلات اداری , مالی عباسيان

بازديد: 739

 

                                                              باسمه تعالي                                                 خرداد - 84

درس : تاريخ اسلام 2                                                               

  تحقيق : تشکيلات اداری , مالی عباسيان                                          استاد محترم : جناب آقای دکتر تفضلی                                                            

 محقق : هما . حيرانی مقدم     

تشکيلات اداری , مالی عباسيان

مقدمه : در اوايل حضور اسلام خود خليفه به همه کارها می رسيد , دفتر اموال را نگهداری می کرد اما همين که ممالک اسلامی توسعه يافت , خلفای اسلامی به تقليد از شاهان ايرانی و امپراطوری روم کارهای مهم دولتی را ميان مأمورين متعدد تقسيم کردند .1 عباسيان نخستين فرمانروايان اسلام هستند که وزارت را تأسيس کردند . و آن را به ايرانيان واگذاردند . در ابتدای تحقيق به تشکيلات اداری که برگرفته از دولت ساسانی است می پردازيم و سپس به مباحث مالی و ثروتهای عباسيان اشاره می کنيم .

الف ) تشکيلات اداری

وزارت :

   وزارت از مهمترين پايگاههای سلطنتی و اساس همه پايگاههای پادشاهی است . زيرا نام آن بر مطلق ياری دلالت می کند , چه اين کلمه يا از « موازات » به معني معاونت و يا « وِزر » به معنی سنگينی مأخوذ است و گويي وزير با اعمال خويش سنگيني های کار سلطنت را بر دوش می گيرد .2

در قرآن کريم لفظ وزير در 2 سوره مبارکه طه آيه 29 و سوره فرقان آيه 35 آمده است . ابن طقطقی معتقد است وزير واسطة ميان شاهان و رعيّت است از اينرو لازم است که در سرشت وی قدری از طباع پادشاهان و قدری نيز از طباع عوام وجود داشته باشد تا بتواند با هريک از آن دو به قسمی رفتار کند که همواره مورد قبول و ميلشان باشد , و به هر حال امانت و درستی سرماية وزير است .

قوانين وزارت در زمان عباسيان برقرار گرديد . اما قبل از آن وزارت نه قاعده معينی داشت و نه قوانين

پابرجائی , بلکه هريک از سلاطين دارای اطرافيان و اتباعی بودند [ و سلطان با آنان مشورت می کرد ] .

1- زيدان , جرجی 0 تاريخ تمدن اسلام ج 1 ص 89          

 2- ابن خلدون , عبدالرحمن . مقدمه ابن خلدون ج 1 ص 452 , ت : پروين گنابادی

چون بنی عباس به سلطنت رسيدند قوانين وازرت برقرار گرديد و وزير وزير ناميده شد , حال آنکه پيش از آن بدو کاتب و مشير می گفتند . 1

   اولين وزيری که برای خليفة اول عباسی وازرک کرد حنص بن سليمان ابوسلمه خلّال بود و او را وزير آل محمد می گفتند . وی از موالی بنی حارث بن کعب به شمار می آمد . ابوسمه از توانگران اهل کوفه به شمار می رفت . و همواره دارايي خويش را در راه داعيان بنی عباس صرف کرد . سبب پيوستگی او با عباسيان اين بود که داماد بکيربن ماهان بود و بکيربن ماهان دبير ابراهيم امام و يکی از خواص وی به شمار می رفت . 2  پس از او چه کسی عهده دار وزارت سفاح شد اختلاف است . بعضی گفته اند عبدالرحمان وزارت را برعهده گرفت . اما ابوالجهم مدتی برای سفاح وازرت کرد . صولی می گويد : سفاح پس از ابوسلمه خالدبن برمک را به سمت وزارت برگزيد . چنانکه گفته اند خالدبن برمک کار وزيران را انجام می داد ولی به نام وزير خوانده نمی شد . 3 . تعداد وزيرانی که اسامی اشان در کتاب الفخری فی الآداب السلطانيه و تاريخ طبری نقل شده حدود 27 وزير بوده . مهمترين وزيران عباسی آل برمک بودند و اينان چنان در کارهای مملکتی نفوذ و قدرت و استبداد به هم زدند , که هارون از روی ناچاری ريشة برامکه را برانداخت بقسمی که بدبختی اين خاندان کاملاً مشهور است .

   در دوره اول عباسی وزير در رأس همه امور قرار گرفت . اما اوضاع وزارت در دورة بعدی عباسی تغييراتی يافت چنانکه در قرن چهارم هجری عنوان صاحب به عنوان وزير افزودند . اسماعيل بن ابی الحسن عبادبن عباس وزير مؤيد الدوله ديلمی نخستين وزيری است که دارای آن عنوان ( صاحب ) شد . نفوذ و قدرت وزيران طبعاً مربوط به نفوذ و قدرت خلفاء بود . همينکه خلفاء ناتوان گشتند وزيران آنها نيز بيکاره

ماندند و کسان ديگر دارای قدرت و وزارت شدند که شدند که آنها را اميرالامراء می گفتند . 4

 

1- ابن طباطبا محمبن علی . تاريخ فخری ص 6-205 ت: محمدوحيد گلپايگانی         2- همان . ص 111

3- اسفياوک . اصفهانی محمودبن محمدبن الحسين . دستورالوزراه . تصحيح دکتر رضا انزابی نژاد ص 26 و ...

4-  زيدان , جرجی . تاريخ تمدن اسلام . ج1 ص 117 اميرالامراء : از قرن 4 هـ به بعد خلفای عباسی به فرمانروايان دولتهای کوچک مانند (آل بويه) عنوان اميرالامراء می دادند . اميرالامراء در ولقع پادشاه و يا مثل پادشاه بود .  

درباره حقوق وزيران بايد گفت : ميزان آنان معلوم نيست اما ظاهراً بايد مقدار زيادی باشد و از آن گذشته وزيران مزبور همه نوع در اموال عمومی دخل و تصرف می کردند ضمناً در صورت حساب دوران معتضد می بينيم که حقوق وزير روزی ½ 33 دينار يا ماهی هزار دينار می باشد . حقوق وزيران دول اسلام يکسان نبوده و کم و زياد می شده است . 1 در بعضی زمانها ثروت وزيران به قدری زياد شد که به اندازه ثروت خلفا و بيت المال در دوران ترقی و متعالی عصر عباسی رسيد. مثل اينکه سرای آنان بيت المال شده بود و مردمان طمع کار جاه طلب با رشوه ها و هديه ها و پيش کش ها برای گرفتن مقام و منصب وزارت دنبال اين و آن افتادند . اما منابع ثروت وزيران دوره عباسی چنين بود :

1- رشوه در موقع واگذارکردن کار 2- رشوه برای باقی گذاردن مأمورين بر سر کار خودشان 3- دست اندازی بی حد و حساب به املاک مرد 4- اختلاس از اموال دولتی و مالياتها 5- تجارت با ارزاق عمومی 6- سوء استفاده از عيار مکه و ضرب سکه های کم عيار که سود زيادی ببار می آورد و ...

   مصادره اموال وزيران نيز وجود داشت . خلفاء اموال آنان را مصادره می کردند تا بدان وسيله کسری بيت المال را جبران نمايند و اين اموال را نوعی عدالت اجتماعی می دانستند که اموال عمومی را از وزيران گرفته بخزانه عمومی برسانند . خلفای نخستين عباسی در آغاز اموال وزيران را نه از روی احتياج بلکه برای مجازات وزيران در مقابل گناهان سياسی و امثال آن مصادره می کردند . 2

انواع وزارت :

   وزارت بر 2 قسم است : وزارت تفويض و وزارت تنفيذ .

وزارت تفويض : تفويض در لغت به معنی بازگذاشتن کار برکسی , سپردگی و واگذاری و تسليم و توکل و پناه بردن است . بنابراين وزارت تفويض قسمتی از وزارت است که در آن امام تدبير امور را به سپرد تا او همه کارها را با فکر و اجتهادش انجام دهد . وزير تفويض جز 3 مورد زير که مخصوص خليفه بود , در همه کارها از خود اختيار داشت و آن 3 چنين است : 1- حق تعيين وليعهد که وزير در آن مداخله نداشت و

 

 
 
 

1- زيدان , جرجی . تاريخ تمدن اسلام ج 2 ص 346                 2- همان . ج 2 ص 370 

مخصوص خليفه بود  2- خليفه می توانست هرکس را که وزير به کار گماشته برکنار سازد ولی وزير آن حق را نداشت 3- خليفه می توانست پيش خود از امامت استعفا دهد , اما وزير آن حق را نداشت . وزرای برامکه يحيي بن اکثم ابن فرات از وزيران تفويضی عباسی بودند , خلفای عباسی درپاره ای موارد مهر خلافت را به وزيران ( تفويضی ) می دادند و خود از هرجهت برکنار می نشستند .

وزير تنفيذ : وزير تنفيذی از خود اختيار نداشت و فقط اوامر خليفه را اجراء می کرد و در واقع رابطه ميان مردم و خليفه محسوب می شد . خليفه می توانست 2 وزير تنفيذ داشته باشد اما وزير تفويض درهرحال يکی بود . 1

   ماوردی اين تقسيم بندی را به صورت وزارت مختار و وزارت اجرا بيان می کند .

   حال به ساير ادارات عباسی می پردازيم . و قبل از آن اشاره می کنيم 3 نشانه ( اشارات ) خلافت يعنی خطبه , سکه , طراز را عباسيان نيز داشتند . و پرچم و بيرق , منبر و تخت و صندلی و حتی موسيقی نيز از نشانه های رسمی خليفه شناخته می شد .

دبيری : به دوران اول عباسی کار وزيران بسيار شد لازم آمد کسانی را به ياری وزير گمارند تا در نظارت و اداره ديوان های مختلف وی را مدد کند و اينان را دبير گفتند.معروفترين دبيران آن دوران . دبير نامه ها , دبير خراج , دبير سپاه , دبير نگهبانی و دبير قضا بود . کار دبير نامه ها توزيع فرمانها و عفونامه ها و انشای نامه های سياسی بود که پس از تحرير به تصويب و مهر خليفه می رسانيد . مراجعه به نامه های رسمی و اصلاح و تصحيح آن نيز از وظايف وی بود . و در مجلس قضا با خليفه می نشست و مهر خليفه را براحکام می زد . خليفگان علاقه داشتند ؛ نامه هايشان شيوا و بليغ انشا شود ( به همين منظور ) دبيران خويش را از مردان ادب پيشه و از خاندانهای قديم انتخاب می کردند .

حاجبی : خليفگان نخستين , هيچ کس را بردر خويش منتظر نمی شناساندند که همه طبقات مردم بی حاجب

1- زيدان , جرجی . تاريخ تمدن اسلامی ج 1ص 118 ايضا حسن , ابراهيم حسن . تاريخ سياسی اسلام ج 2 ص 227 .

      ک ماوردی الاحکام .... ص 25                     

 2- حسن ابراهيم حسن . تاريخ سياسی اسلام . ج 2 ص 230

 

و مانع ايشان را توانستند ديد . عباسيان نيز به رسم امويان حاجبه گرفتند و مردم را جز برای کارهای مهم بار ندادند . ميان مردم و خليفه 2 خانه فاصله بود خانه خاصه , خانه عامه که هر دسته را مطابق رأیحاجب در جای معين می پذيرفت . حاجب مقامی معتبر داشت و رئيس تشريفات يا وزير دربار عصر ما بود و وظيفه داشت مردم را نسبت به مقام و اهميتشان به حضور خليفه برساند .

حکومت ولايات : سازمان اداری عباسيان به دوران اول براساس مرکزيت بود و حاکمان ولايات مأمورانی بودند ( از طرف خليفه ) بجز حاکم در ولايات مأموران ديگر بودند که از همه مهمتر خزانه دار بوده , ناظر پست و قاضی . و حاکم بجز امامت نماز و فرماندهی سپاه کاری نداشت . سيدامير , می گويد " سازمان اداری قوانين معين داشت و از سازمانهای جديد دست کم , نداشت . يعقوبی در کتابش نام حاکمان دوران سفاح را ياد کرده است . 1

ديوانها :مهمترين ديوانهای دولت که هريک وزارتی بود چنين است:ديوان خراج , ديوان ديه , ديوان نظارت ,

ديوان سپاه , ديوان موالی و غلامان که فهرست موالی و بندگان خليفه را نگه می داشت . ديوان بريد , ديوان مراقب خرج , ديوان نامه ها , ديوان حوائج , ديوان احشام , ديوان عطايا , ديوان آبياری که بر پلها و ترعه ها و آب نظارت داشت . از عنوان ديوانها وظايف آن را توان دانست . ديوان رنام که چيزی شبيه ديوان محاسبات عصر ما بود از معتبرترين ديوانهای دولت به شمار می آمد که منصور پايه نهاد و اين ديوان عهده دار جمع آوری خراج عراق , ثروتمندترين ولايتهای دولت بود . . ديوان ديگر که عباسيان به وجود آوردند ديوان مکاتبات و مراجعات بود . 4 قسمت داشت : ديوان سپاه که مقرری ها در آن ثبت می شد . ديوان اعمال که ناظر مستمری و حقوق بود . ديوان عمال که نصب و عزل همه با آن بود , ديوان بيت المال که در خرج ودخل دولت نظر می کرد و هم از جمله سازمانهــا اداره ای بود که به امور مردم غيرمسلمـــان می رسيد که رئيس آن دبير جهباز عنوان داشت .

 

 
 
 

1- حسن ابراهيم حسن . تاريخ سياسی اسلام ج 2 ص 231  و ايضاً ابن خلدون . مقدمه ص 455                    

2- همان . ص 234 ايضاً اميرعلی . تاريخ عرب و اسلام ص 406

   دخالت دولت عباسی در امور عامه محدود بود و هر شهر و دهکده عهده دار امور خويش بود دولت بجز به هنگام فتنه يا ندادن ماليات بکار کسی کاری نداشت با وجود اين در کارهای مربوط به آبياری مانند احداث و تعمير کانالها سخت مراقبت می کرد .

ديوان بريد :  امروز اداره پست را بريد می گويند ولی در سابق بريد مفهوم ديگری داشت و رئيس بريد در آن ايام رئيس کارآگاهی يا رئيس کل بازرسی خليفه محسوب می شده است و اخبار و مطالب لازم را به شخص خليفه گزارش می داده است . و اگر بهتر بگوئيم ادارة بريد به منزله اداره کارآگاهی وزارت جنگ به شمار می آمده است . و از آن رو ادارة بريد در زمان خلفا به اشخاص بسيار مطمئن , با فکر و تدبير واگذار می شد . از وظائف مهم اداره بريد آنکه اخبار محرمانة خليفه را به مأمورين عالی رتبه می رساند و از وضع آنان خبر می آورد . دربارة اوضاع مالی لشکری کشوری و غيره گزارش های مرتب به خليفه می داد . يکی ديگر از وظايف مهم امن کردن راه ها و عمليات ضد جاسوسی و دفع شر راهزنان و مراقبت و ترميم توسعة راه های دريايي و صحرايي بود . 1

قضا : به دوران اول عباسی سازمان قضايي تغيير بسيار يافت که از پيدايش 4 مذهب فقه روح اجتهاد سستی گرفت و قاضی حکم خويش را طبق يکی از 4 مذهب می داد . خليفگان عباسی پيوسته به صدد بودند قاضيان را پيرو مقاصد خويش کنند تا اعمالشان رنگ شريعت گيرد . عنوان قاضی قاضيان را عباسيان پديد آورده بودند . وی مقيم پايتخت بود قاضيان را به نيابت خويش به شهرها می فرستاد . به دوران اول عباسی عرصه قاضی وسعت يافت و از آن پس که کار او فقط قطع دعاوی بود کار اوقاف و نصب متولی ني با او شد . 2  همسنگ منصب قضا کار رسيدگی به مظالم بود کسيکه اين مقام را داشت بهر قضيه که قاضی از آن مانده می شد رسيدگی می کرد . و او را « مأمور مظالم » می گفتند . که بر همه جا مستقيماً از طرف وزير منصوب می شد .

 

 
 
 

1- جرجی زيدان . همان ص 185                                     2- حسن ابراهيم حسن . تاريخ سياسی اسلام . ج 2 ص 252

 

محتسب : کار قضا ميان قاضی , مأمور مظالم و محتسب تقسيم شده بود که محتسب به قضايايي که با امنيت عموم و جنايات ارتباط داشت و شتاب در فيصله آن لازم بود رسيدگی می کرد .

سپاه : به دوران عباسيان سربازان بصدها هزار می رسيد که سپاه رسمی دولت از ايشان بود و مقرريشان مرتب می رسيد آنگاه چون شمارشان افزون شد مقرريشان کاهش يافت به دوران عباسيان سرباز ماهانه 20 دهم می گرفت بجز سربازان رسمی گروهی سربازان داوطلب نيز از بدويان , زراعتگران و ... بودند . 1

ديوان سپاه مسئول ثبت اسامی سپاهيان و مقرری آنها بود .

ب) ثروت عباسيان :

   دورة خلافت عباسيان به دو قسمت تقسيم می شود و هريک از اين دو قسمت اختلاف بسياری با يکديگر دارند . دوره نخستين که آن را عصر طلايي عباسيان می گويند از آغاز پيدايش دولت عباسی (132 ) تا مرگ مأمون ( 218 ) ادامه می يابد . در اين مدت دولت عباسيان به منتها درجة عظمت رسيد و ثروت دولت اسلام به حدی رسيد که پيش از آن و پس از آن به آن ميزان بالغ نگشت . اما دوره دوم که روزگار انحطاط و تنزل به شمار می آيد از خلافت معتصم 218 تا سقوط بغداد به دست مغولان است در ظرف اين دوره ثروت اسلام اندک گشت و دولت اسلام روبه ضعف گذارد در ابتدا بايد گفت که ثروت هر دولتی عبارت است از مقدار مالی که پس از وضع مخارج باقی می ماند وگرنه فزونی درآمد ثروت به حساب نمی آيد . عباسيان در دورة نخستين ثروت بسياری بهم رساندند و اگرچه ميزان درآمد و هزينة عباسی در زمان 5 خليفه اول آن دوره بدست نيامده ولی ميزان ثروت آنان از اموالی که ذخيره نموده بودند آشکار می گردد . اما علت معلوم نبودن ميزان درآمد و هزينه دوران آن 5 خليفه اين است که بواسطه کشمکش امين و مأمون تمام دفاتر و صورتحسابهای دولتی طعمه حريق گشت . اولين خليفه عباسی سفاح ( 136 132 ) تمام مدت خلافت را در ميدان جنگ گذرانيده ثروتی نيندوخت . پس از او منصور برای مبارزه با حوادث و اتفاقــات (نه از روی لئامت ) امــوال فراوان گرد آورد . منصور به پسرش مهدی هنگـام مرگ چنين وصيت کرد :

1- حسن ابراهيم حسن . تاريخ سياسی اسلام . ج 2 ص 252       

 

« بقدری برای تو مال ذخيره کرده ام که اگر 10 سال تمام ماليات وصول نشود هزينة لشکری و کشوری و مقرری اولاد پيغمبر و مصارف مرزی از اين اموال پرداخت خواهد شد اين اموال را به خوبی نگهدارد چه تا خزانه معمور و پرپول باشد تو محترم و گرامی خواهی بود . »

   اما در زمان خلافت مهدی آنچه را که خود گردآورد به ضميمه موجودی پدر خود منصور بذل و بخشش کرد . در دورة خلافت مأمون ثروت دولت افزون گشت چه بواسطة جنگهای داخلی و استقرار امنيت مردم به زراعت و تجارت پرداختند . مدت خلافت مأمون مانند مدت خلافت پدرش هارون و جدش منصور 22 سال بود . اما ميزان موجودی خزانة مأمون معلوم نيست . از سال 204 دفاتر رسمی تازه مرتب شده بوجود آمد . صورت حساب درآمد و هزينه ها در دوره عباسی توسط 3 نفر جمع آوری شده : 1- ابن خلدون 2- قوامه بن جعفر کاتب بغدادی 3- ابن خردازبه . اينک خلاصه صورت حساب عباسی از روی 3 فهرستی که نگاشته شده است . 1 

1- در زمان مأمون در حدود سالهای 204 210 هـ                000/155/396 درهم

2- درزمان معتصم يا کمی پس از او تا سال 225 هـ                 350/291/388 درهم

3- در اواسط قرن 3 هـ                                                      340/265/299 درهم

   از مقايسه اين 3 فهرست معلوم می شود که در نيمه اول قرن 3 کسری درآمد شروع می شود . بخصوص اگرمقدارماليات جنسی فهرست ابن خلدون رانيزدرنظر بگيريم در آن صورت کسری درآمد بسيار می شود .

منابع درآمد : در اوايل هجرت منابع درآمد منحصر به زکات بود . سپس غنائم و جزيه نيز افزوده شد . در زمان بنی اميه مواردی به آن افزوده شد تا زمان عباسی به 22 فقره رسيد . 1- صدقه يا زکات 2- جزيه 3- خراج 4- گمرک داخلی 5- باج ماهی گيری 6- ده يک کشتيرانی 7- پنج يک معدنها 8- گمرک خارجی 9- عايدات ضرابخانه 10- مستغلات 11- ماليات صنعتگران و غيره 2 . اين موارد با ليست ارائــه شده توسط

1- زيدان . جرجی . تاريخ تمدن اسلامی . ج 2 ص 275              2- همان . ص 285 

 

اميرعلی1 کمی متفاوت است  . و در آن مالياتی تحت عنوان ماليات اشياء تجملی و ماليات بر واردات و رسيده ها وجود دارد . 

   از آنجا که سياست مالی دولتها براساس توازن و خرج استوار است بايد فردی مسئول نهايي حفظ اوضاع مالی باشد در دولت عباسيان اين کار برعهده وزير بود .

   درباره منابع مالی عباسيان نظرات متفاوت است . مثلاً اميرعلی به 10 مورد اشاره کرده . و حسن ابراهيم حسن نيز به بعضی از اين موارد اشاره دارد . به نظر او مهمترين منابع درآمد دولت خراج , جزيه , زکات و سهم غنائم و غنائم جنگ و عشور بود . تفاوت سهم غنائم و غنائم جنگ در اينجاست که در بعضی نواحی ولايتداران تيولدار به جهاد می رفتند و چيزی از غنائم جنگ سهم دولت می شد . اما آنجا که دولت با سپاه مزدور خويش به جهاد می رفت طبعاً همه عنائم به بيت المال می رفت . مگر آنچه که فرمانده جنگ يا خليفه به مصلحت خويش به جنگجويان می داد .

   عشور درآمد دولت از عبور کالا بود و آنرا چيزی مانند گمرک اين دوران توان دانست . و چون ده يک از قيمت کالا می گرفتند آن را عشور گفتند که ازعشر به معنی ده يک است . ومأمورين عشور را عشار گفتند 2

خراج نيز عبارت است از درآمدی که به صورت اجاره از زمينهای کشاورزی و بستانهايي که در مالکيت همه مسلمانان قرار داشت و نيز ماليات ساير زمينهای مزروعی و يا باغستانهای غيرمسلمان اگر ضمن جنگ و جهاد به تصرف و غنيمت مسلمانان در می آمد و جزو مالکيت عامه مسلمانان می شد . بنابراين هرکس مسلمان يا غير او چنانچه می خواست در زمينهای مزبور به کشاورزی بپردازد بايد اجاره يا خراج آن را بپردازد در واقع اگر درگيری ميان مسلمانان و کفار به صلح می انجاميد طبق قرارداد صلح زمينهای کشاورزی يا در مالکيت کفار باقی می ماند و يا به به مالکيت دولت اسلامی درمی آمد . در صورت نخست , معمولاً کفار برای حفظ مالکيت خويش , حاضر به پرداخت خراج می شدند . اين خراج , حکم ماليات را

1-  اميرعلی . تاريخ عرب و اسلام . ت فخر داعی گيلانی ص 416

 2- حسن ابراهيم حسن . تاريخ سياسی اسلام ج2 ص 240         

 

داشت , نه اجاره , چون زمين در مالکيت صاحبان سابق آن باقی می ماند . چانچه زمين برطبق قرارداد به مالکيت مسلمانان درمی آمد اخذ خراج , حکم اجاره زمين را باز می يافت 1 . قابل ذکر است که ماليات اراضی سواد ( عراق ) به علت حاصلخيزی زمين 120 ميليون درهم يا قريب يک ثلث خراج تمام ممالک اسلامی بوده است .

زکات : از سکه های مسکوک دنيا رو درهم و برخی از محصولات زراعی و دامی اخذ می شد .

جزيه : منبع ديگر مالياتی بود که از غيرمسلمانانی که در زير لوای حکومت اسلام زندگی می کردند ولی مايل نبودند که مسلمان شوند , در مقابل خدمات اقتصادی , اجتماعی و رفاهی و نيز تأمين امنيت جانی و مالی برای اينان از آنان اخذ می شد . 2

ماليات کشتی چنان بود که از کالای هر کشتی که از سرحـدات دريائی اسلام می گذشت به مقدار ده يک (نقد يا جنس) عوارض می گرفتند . مثلاً کشتی های هندی که از کرانه های يمن می گذشت و مشک و عنبر و کافور و دارچين و ... امثال آن می آورد . به مقدار ده يک از عين جنس عوارض می داد و در زمان الواثق بالله اين عوارض به مبلغ و مقدار هنگفتی رسيده بود3 .  البته در کتاب اميرعلی آمده است که واثق ماليات واردات ( رسيده ها ) را برانداخت تا شايد دوباره تجارت بحری احياء گردد . 4

   اما عوارض معدن چنين بوده است که از معدن های روی زمين مانند نمک , سرمه , قير , نفت هيچ نوع ماليات و عوارض نمی گرفتند . چون مطابق قوانين اسلامی محصول اين نوع معادن مانند آب برای افراد مسلمان مباح می باشد و هرکس به آن دست يابد از آن استفاده می کند اما معادن زيرزمينی مانند : مس , آهن , سرب , طلا , نقره که با سعی و عمل محصول آن بدست می آيد از طرف دولت به اشخاص واگذار می شد که محصول آن را استخراج کند و عوارض آن را پنج يک به بيت المال بپردازند . 5

 

1- اقتصاد صدر اسلام ص 94 ايضاً ماوردی . الاحکام السلطانيه ص 167             2- اقتصاد صدر اسلام ص 99

3- زيدان . جرجی . تاريخ تمدن اسلام . ج1 ص 181                     4- اميرعلی . تاريخ عرب اسلام ص 416

4- زيدان . جرجی . تاريخ تمدن اسلامی   ص 181      

 

عوارض ضرابخانه صد يک بوده و دولتهای اسلامی در غالب شهرهای مهم مانند بغداد , دمشق , مصر , قرطبه , قاهره ضرابخانه هايي داير کرده بودند و از بابت ضرب سکه ماليات مهمی دريافت می داشتند و آن را بهای هيزم و مزد سکه زدن می گفتند . 1

   ديگر از مالياتهای غيرمستقيم عوارض گمرکی بود که در خشکی از تجار می گرفتند و آن را به زبان عربی مکس يا مقس می گفتند و پيش از اسلام نيز معمول بوده و از بازرگانان قبطی و ايرانی در مدينه ده يک دريافت می شد .

   خلفای عباسی هريک به نوعی به ماليات می نگريستند مثلاً منصور ماليات نقدی گندم و جو را برداشت و بجای آن ماليات ( متعاسعه ) يعنی جنسی را معمول کرد . اما در مورد ساير محصولات که چندان اهميتی نداشت مانند خرما و ميوه بهمان ترتيب قديم ماليات نقدی معمول بود . مهدی قانونی را پدرش گذاشته بود تعميم داد ماليات جنسی را برای کلية محصولات معمول ساخت . مأمون مالياتهای اراضی را تخفيف زيادی داد . معتضد ماليات 3 ماه را بخشيد ... 2 . بدوران اول عباسی برای وصول مالياتها 3 طريق بود يکی محاسبه که طبق فهرست معين از هر ديار نقد يا جنس يا هردو را که بايد داد و از پيش معين بود می گرفتند و به بيت المال می رسانيدند . ديگر مقاسمه که سهمی از حاصل را هرچه بود برای دولت می گرفتند سوم مقاطعه که دولت با بعضی کسان قراری برای وصول ماليات ناحيه ای می داد يعنی مبلغی می گرفت و ماليات آن ناحيه به تيول کسان می شد . 3  عباسيان بکار ماليات توجه خاصی داشتند به دوران هارون ابويوسف شاگرد ابوحنيفه کتابی درباره خراج نوشت به عنوان « کتاب خراج » .

   خلاصه آنکه خزانه عباسيان از مال آباد بود و به دوران هارون الرشيد 000/000/42 دينار نقد بخزانه می رسيد و اين به جز ماليات جنسی بود که از محصول زمين دريافت می شد . مهشيــاری در کتاب خودش فهرستی از همه مالياتها نقد و کالا که از نواحی دولت به بيت المال می رسيد آورده است .

 

1- زيدان . جرجی . تاريخ تمدن اسلامی ص 104                   2- اميرعلی . تاريخ عرب اسلام ص 417

3- حسن ابراهيم حسن . تاريخ سياسی اسلام ج 2 ص 240 ايضاً اقتصاد صدر اسلام ص 114

 

 

   بطورکلی بايد گفت موجبات ثروت عباسيان بخصوص در دوره اول به اين عوامل بر می گردد :

1- وسعت مملکت عباسيان 2- توجه مردم به امور کشاورزی 3- حسن تدبير خلفا و اقتصاد آنان .

   و موجبات انحطاط ( کمی و کاستی ) ثروت عباسيان :1- کوچک شدن خطة فرمانروايي عباسيان 2- پايين آمدن ميزان ماليات 3- نادرستی در وصول و ايصال ماليات 4- عدم امنيت مردم را از کسب و کار باز می داشت 5- بيشتر ده ها و املاک تبديل به « ضايع » شد. به اصطلاح آن روز مزرعه ها را ضياع می گفتند . و غالباً ضياع آن ايام متعلق به خلفاء , وزراء و امراء و مردم با نفوذ بود . و ضياع بر 2 قسم بود ضياع عمومی که املاک رجال دولت و مردمان با نفوذ بود و ضياع سلطانی . 1

   قبلاً گفتيم که علل آبادی و پيشرفت دوره اول عباسی زيادی دخل و کمی هزينه بود اما در دوره دوم برعکس شد . دخل و درآمدهای وارده به دولت کما اينکه اشاره شد کم شد و هزينه ها زياد شد . موجبات زيادی هزينه ها : 1- ولخرجی خلفاء و زنان آنان بود 2- تنوع و فزونی هزينه های دولتی 3- فزونی حقوق کارمندان 4- مخارج بيعت گرفتن 5- سوء استفاده رجال دولت از اموال عباسی .

   و خلاصه اينکه پس از استيلای سپاهيان بر حکومت عباسی سرداران ترک اقتدار خلفاء را تصاحب کردند ؛ ثروت دولت از بيت المال به دست بزرگان افتاد . يعنی وزيران , عاملان , کاتبان ... پول و نفوذ را در دست داشتند . وخلفاء جز غصب و مصادره اموال وزيران و مأمورين عالی رتبه وسيله ديگری برای حفظ دولت نداشتند . ممکن است تصور شود که سنگينی ماليات موجب انقراض دولت عباسی بود . اما در عصر طلايي که علم و ثروت به منتهای کمال رسيد مالياتهای سنگين از مردم می گرفتند و کسی که از پرداخت آن شکايت نداشت . ولی پس از آنکه بار ماليات اوضاع اجتماعی و اقتصادی مختل گشت . مردم از سبک شدن مالياتها خشنود شدند . اما درآمد دولت کم شد در مقابل طمع رجال دولتی زياد گشت و فساد غلبه کرد . اوضاع اجتماعی رو به تباهی گذاشت , امنيت برطرف گشت و مأمورين دولتی برای وصول مالياتها به زور و جبر متوسل شدند . و روزگار مردم پريشان گشت . در نتيجه دولت رو به تباهی و انقراض رفت .

1- زيدان . جرجی . تاريخ تمدن اسلامی ص 332                              2- همان . ص 375 

     

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:17 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تاریخچه ورزش جودو

بازديد: 453

 

تاریخچه ورزش جودو

هنر رزمی جودوکه بر خاسته ازژاپناست جزء هنر های رزمی مثلکاراته،تکواندو وکونگ فومی باشد با این وجود بسیار متفاوتاز سایر هنرهای رزمی می باشد چرا که در آن مشت زدن و لگد زدن ممنوع است .
 یک جودو کار موفق باید قادر باشد حرکات حریف را از قبل پیش بینیکرده و با عکس العمل خود پاسخ مناسبی به آن بدهد .

جودو اولین هنر رزمی بود که به دلیل شهرت جهانیآن برای اولین بار درالمپیکتوکیودر سال 1964 واردبازیهایالمپیک شد . در حال حاضر در حدود 175 کشور در اینرقابتورزشی حضور دارند و این امر باعث شدهتا این ورزش در بازیهای المپیک تبدیل به دومین ورزش جنجال بر انگیز شود .

 

 

تاریخچه جودو

منشا جودو از هنر رزمیجوجیتسومی باشد . لغت جوجیتسو  در قرن 16میلادی در ژاپن به وجود آمد . این کلمه به  همه  هنرهای رزمی  که  با دست خالی انجام  میگرفت  اطلاق    می شد . جودو قبل از آنکه در المپیک سال   1964 به عنوان یک  رشته  ورزشی  پذیرفته شود سیستمی ازدفاع شخصیبود که توسطجیگوروکانوبنیانگذاری شده بود .
در سال 1882 استادجوانی به نام جیگوروکانو باشگاهی را برایآموزش هنر رزمیخود به وجود آورد . وی ناماینباشگاه ( یامدرسه ) را باشگاهکودوکانو نام هنر رزمی خود را جودو نامید . همانگونه که جوجیتسو به معنایهنر ملایمتاست جودو نیز به معنایروشملایمتمی باشد .

هدف ورزش جودو پرتاب کردن ، گیر انداختن ،خفه کردن و قفلمفصل حریف به منظورتسلیم کردن وی می باشد . حتی زمانی که فرد جودو را به عنواندفاع شخصی فرا می گیرد چگونگی دفع مشت ها ، لگد ها وسلاحها را با پرتاب کردن ، خفه کردن و قفلهای مفاصل می آموزد .

بزرگترین ارزش جودو در تاکید آن روی ملایمت واعتدالبه عنوان یک روش است .
مزایای جودو

اولین مزیت جودو ایجادآمادگی جسمانیفوق العاده در فرد است . ازاین طریق فرد می تواند همانعطافپذیری و هم قدرت بدنی خود را بالا ببرد . تمرینفنون مربوط به جودو باعث می شود بدنقوی تر شده و مقاومت دستگاه های قلبی _ عروقی بیشتر گردد .
سیستم رده بندی کمربند ها

جودو در دو قسمت سطح کیووسطحدان .
کیومعمولا به معنایکلاساست و اشاره بهآموزش مقدماتییا تدارکاتی دارد . افرادی کهدر سطح کیو هستند بهمودانشامعروف هستند یعنی "افراد بدون درجه" . دان بهمعنایدرجهیا رتبه است و درجه های آموزش را نسبتبه آن می سنجند . استاد کانو با توجه به وجود 12 پایه در باشگاه ها 12 درجه را برایکمربند ها به وجود آورد . وی هرگز بالاتر از دان 10 را به کسی اعطاء نکرد . از اینرو درجه دهم بالاترین درجه ای است که در جودو اعطاء می شود . افرادی که در سطح دانهستند بهیودانشامعروف هستند یعنی "افراد دادای درجه" .
کمربند مشکینمادی از سخت کوشی وانظباطاست .

کمربند مشکی همچنین سنبلی از رشد کامل فرد از طریق جودومی باشد .
ردهبندی کمربند ها در جودو

 
اصول جودو
در جودو 2 نوع مهارت کلي وجود دارد :
-1 فنون تکنيکي : مجموعه حرکات دقيق که براي غلبه برحريف در پي هم مي آيند.
-2 فنون تاکتيکي : خلق شرايطي که مي توان تحت آن شرايط، فنون تکنيکي را به خوبي به‌کار برد. فنون مذکور بر اساس 3 اصل مهم قرار دارد .


اولين اصل، اصل حرکت:

 در جودو مهمترين نکته برهم زدن آرامش فکري حريف و سپس قراردادن خود در بهترين موقعيت براي حمله است و لازمه اين امر حرکت دادن حريف به‌روي تاتامي (تشك مخصوص جودو) و ايجاد موقعيت دلخواه خود است.

دومين اصل، اصل انعطاف پذيري و يا تعادل:

به مثابه درختي است که در طبيعت با وزش بادي قوي از ريشه کنده نمي‌شود، بلکه با جريان باد هماهنگ مي شود.
سومين اصل، استفاده از قدرت اهرمي :

 اين اصل بلافاصله پس از برهم خوردن تعادل حريف با استفاده از نيروي خود او و با به‌کاربردن فني که شگرد شماست انجام مي شود زيرا هنگامي که حريف تعادل خود را از دست داد، قادر نخواهد بود از نيروي خود استفاده کند و تحت کنترل قرار مي گيرد.

وسایل مورد نیاز در جودو

ضروری ترینوسیله برای آموزش جودوتشک جودومی باشد . تشکجودو باید به اندازه کافی ضخیم باشد تادر موقع پرت شدن حریف صدمه ای به وی نرسد . همهفنون جودورا می توان روی تشک انجام دادتوجه داشته باشید که هرگز باکفشروی تشک جودو نروید وسیله دیگری که برای آموزش جودو لازم استجودوگییا همانلباس جودواست . انواع مختلفی از این لباس ها مورد استفاده قرار می گیرند لباس جودو باید به اندازهکافی ضخیم باشد تا در موقع کشیده شدن پاره نشود . نامژاکتجودواوواگیو نام شلوار جودوزوبوناست .
جودو کار باید طرف چپ لباسرا روی طرف راست آن گذاشته و با کمربند ( ابی ) آن ار محکم کند همان گونه که قبلاگفته شد رنگ کمربند نشان دهنده رتبه جودو کار است . کمربند باید محکم باشد و بهآسانی پاره نشود .
همچنین یک ترازوی ماشینی (یا یک باسکول ) در باشگاه جودومدرن لازم است . هر چند در برابر یک حریف ماهر مهارت بالا ضروری است ولی قدرت بدنیبالا و توسعه یافته حرف اول را در برد و باخت می زند .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست

 

 

 

مقدمه.................................................................................1

تاریخچه جودو......................................................................3

مزایای جودو........................................................................4

سیستم رده بندی کمربندها........................................................5

اصول جودو..........................................................................6

وسائل مورد نیاز جودو............................................................9

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:15 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق در مورد تاریخچه خراسان

بازديد: 547

 

تحقیق در مورد تاریخچه خراسان

استان پهناور خراسان با ساختار گونه گون و كهن زمين شناسي ، اقليم متنوع و جاذب ، موقعيت ويژه جغرافيايي ، بي گمان از قديمي ترين دوران حيات بشري ، بستر فعاليتهاي بشري ، بستر فعاليتهاي معيشتي ، بازرگاني و نظامي عمده بوده است ، به دليل همين موقعيت خاص ، كهن ترين ، معروفترين و طو لاني ترين راه ارتباطي بين شرق و غرب يعني (( جاده تاريخي ابريشم )) از طريق خراسان شرق را به غرب مرتبط مي سازد

تنوع جغرافيايي سرزمين خراسان با وجود آب و هواي كويري و گرم در بخش جنوبي و معتدل كوهستاني در شمال استان و به طور پراكنده در مركز ، با ارتفاعات قابل توجهي نظير بينالود ، هزار مسجد ، كپه داغ ، قهستان و زمينه اي مناسب براي استقرار بشر از قديمي ترين ايام و جذب اقوام وطوايف متعدد در دورانهاي مختلف بوده است .، سرزميني كه نواحي مختلف آن عرصه رويش انواع نباتات مناطق سردسيري و گرمسيري از قبيل گندم ، برنج، بادام ، سيب ، انگور ، پسته ، خرما ،و است .

 

 مناطقي از آن استعداد پرورش انواع مختلف حيوانات اهلي و وحشي نظير پلنگ ، گرگ ، شتر . اسب ، آهو ، گوسفند . بز و داراست .

قديمي ترين آثار حيات انساني در ايران ، شامل تعدادي ادوات و دست افزارهاي سنگي . با قدمت تخميني 800 هزار سال قبل ، متعلق به دوران پارينه سنگي قديم ، از بستر رودخانه كشف رود مشهد بدست آمده است . در حالي كه قديمي ترين مكانهاي استقرار انسان ، حداكثر با قدمت 100 هزار سال در نواحي ديگر ايران نظير آذربايجان ، لرستان و شناسايي شده اند .

دومين مكان از نظر قدمت ، پناهگاه سنگي (غار) ((خونيك)) در نزديكي بيرجند است كه متعلق به دوره پارينه سنگي ميانه با قدمتي بين 50تا60 هزار سال مي باشد . از آن پس آثار و شواهد زندگي بيشماري از دوران نوسنگي تا آغاز دوران تاريخي در جلگه مشهد ، دره اترك عليا (قوچان) ، جلگه درگز ، بجنورد ، تربت حيدريه ، بيرجند و شناسايي شده اند اين شواهد و آثار به اقوام و ساكنان اوليه و بوميئ خراسان مربوط مي شود كه بنا به عقيده برخي محققان به عنوان اقوام (( آسيايي ))شهرت يافته اند و سراسر آسياي غربي از مديترانه تا تركستان و دره سند را فرامي گيرد .

ولي در حقيقت مهمترين مقطع تاريخ خراسان در سرآغاز دوران تاريخي ايران با ورود اقوام ((آريايي)) به فلات ايران پيوند مي خورد . در اين واقعه كه در اغاز هزاره اول ق.م اتفاق افتاد ، آريايي ها تازه وارداز طريق خراسان به سمت نجد ايران پيش رفتند و بخش اعظم آنها آنچنان كه از توصيفات (( اوستا )) برمي آيد ، در خراسان و سيستان مستقر شدند و شايد به همين دليل است كه عمده حوادث آغاز تاريخ ايرانيان كه در دو منبع (( اوستا)) و (( شاهنامه فردوسي )) ذكر شده است در مشرق ايران و در واقع در خراسان بزرگ رخ مي دهد .

بسياري از محققان ، زادگاه ((زردشت)) را مشرق ايران و بوژه حدود خراسان مي دانند . برخي از داستانها و افسانه هاي محلي و از جمله داستان كاشتن سرو كاشمر در خراسان به ياد بود پذيرش آيين نو زردشت توسط ((ويشتاسپ)) نيز مؤيد اين نظر است . دياكونوف نيز محل پيدايش زبان اوستايي را در آسياي ميانه ، مشرق ايران ، افغانستان و خراسان كنوني مي داند .  

 

جغرافياي طبيعي خراسان

موقعيت

استان وسيع خراسان در شمال شرقي كشور بين 55 درجه و 17 دقيقه تا 61 درجه و 15 دقيقه طول شرقي و 30 درجه و 24 دقيقه تا 38 درجه و 17 دقيقه عرض جغرافيايي نيمكره شمالي قرار گرفته و از شمال و شمال شرق به جمهوري تركمنستان با مرز مشترك حدود 751 كيلومتر ، از شرق به جمهوري اسلامي افغانستان با مرز مشترك حدود 619 كيلومتر ، از غرب به استانهاي گلستان ، سمنان و اصفهان و از جنوب به استانهاي سيستنان و بلوچستان ، كرمان و يزد محدود است . طول استان به خط مستقيم 750 كيلومتر و عرض متوسط آن حدود 420 كيلومتر است . خراسان بيش از 19% از خاك كشور رادر بر گرفته و مساحتي معادل 303513 كيلومتر مربع دارد .

پستي وبلنديها

استان پهناور خراسان به سبب وسعت زياد ، از نظر شرايط طبيعي بسيار متنوع و هر يك از نواحي مختلف آن داراي ويژگيهاي خاصي است .

بلندترين نقطه آن قله بينالود ، 3211متر و كم ارتفاع ترين نقطه آن در شمال سرخس ، 300 متر از سطح دريا ارتفاع دارد .

كوههاي خراسان دنباله ارتفاعات البرز به سمت مشرق است كه به صورت قوسهاي موازي از شاه كوه آغاز شده و در جهت شمال غربي  به سوي جنوب شرقي تا ارتفاعات هندوكش افغانستان امتداد مي يابد .

در ميان اين رشته كوههاي موازي ، دره ها و دشتهاي وسيعي وجود دارد كه گاه پهناي آن به حدود 200 كيلومتر مي رسد . امتداد اين رشته كوهها در برخي نواحي با برخورد به دره يا جلگه گسسته مي شود . آنچه در اين منطقه حائز اهميت است ، وجود دشتهاي حاصلخيز و آبادي چون : بجنورد ، شيروان ، قوچان ، چناران و مشهد است كه در پهنه دشت سر سبزي بين دو رشته ارتفاعات موازي كپه داغ و هزار مسجد در شمال و آلاداغ و بينالود در جنوب به وجود آمده اند .

آب و هوا

گستردگي استان و عواملي مانند وجود رشته كوههاي مرتفع و مناطق كويري ، دور از دريا و وزش بادهاي مختلف موجب گوناگوني آب و هوا در مناطق آن گرديده است .

در بيشتر بررسيهاي انجام گرفته از جمله مطالعات آمايش خراسان ، اين سرزمين به سه منطقه آب و هوايي شمال ، مركز و جنوب تقسيم مي شود .

شمال خراسان بطور كلي داراي شرايط آب و هوايي معتدل و سرد كوهستاني است .اين منطقه حاصلخيز ترين و متراكمترين بخش استان از نظر جمعيت ، فعاليتهاي اقتصادي وامكانات زير بنايي است . كه شامل شهرستانهاي بجنورد ، قوچان ، شيروان ، مشهد، درگز ، چناران و سرخس مي شود .

مساحت اين منطقه حدود پنجاه و هشت هزار كيلومتر مربع است كه5/18% وسعت كل استان را تشكيل مي دهد . بيشتر جمعيت و امكانات اقتصادي و زير بنايي اين منطقه در اطراف مشهد و در محور مشهد  –قوچان قرار دارد.

منطقه مركزي استان شامل شهرستانها ي سبزوار ، اسفراين ، نيشابور ، تربت حيدريه ، كاشمر، تربت جام ،تايباد و خواف است . و مساحتي در حدود 85هزار كيلومتر مربع دارد كه 2/27 %استان را در بر مي گيرد .

اين منطقه داراي آب و هواي نيمه صحرايي ملايم بوده و فعاليت اصلي اقتصادي آن كشاورزي است كه در دشتهاي وسيع دامنه هاي جنوبي بينالود تا كوير نمك و مناطق كويري مرز افغانستان انجام مي شود .اين دشتها از نظر آب وهوايي جزو مناطق خشك ونيمه خشك محسوب مي شوند و ميزان بارندگي در آنها بين 200 تا250 ميليمتر در سال است .

جنوب خراسان داراي آب و هواي خشك و نيمه صحرايي است .وسعت اين منطقه از شش شهرستان بيرجند ، طبس ، فردوس، گناباد، قائنات، و نهبندان تشكيل شده حدود170هزار كيلومتر مربع است كه حدود نيمي از مساحت كل استان را در بر مي گيرد .

بررسي وضعيت بارندگي استان نشانگر اين است كه در بيش از 90% استان توزيع مكاني و زماني بارشها و پراكندگي آنها يكنواخت و مشابه نيست ، ميزان ريزشهاي جوي به صورت باران و برف در 15%مساحت استان (نواحي شمال و شمال غربي )آن نسبتا زياد است به طوري كه در برخي مناطق مجاور استان گلستان ، ميزان بارندگي گاه به بيش از 700 ميليمتردر سال مي رسد . ميانگين بارندگي سالانه اين

اين ناحيه يبن 300 تا400 ميليمتر تغيير مي كند ولي در مناطق جنوبي ، شرقي و مركزي كه بيش از 85% مساحت خراسان را شامل مي شود ميزان بارندگي در اين مناطق تقريبا معادل 150 ميليمتر است .

تنوع آب و هوايي استان عبارت است از :

-آب و هواي سرد كوهستاني و نيمه صحرايي سرد در شمال و شمال غرب

-آب و هواي معتدل كوهستاني در مناطقي از شمال و شمال غرب و مركز

-آب و هواي نيمه صحرايي ملايم در شمال شرق ، مركز و مناطقي از غرب و نيز مناطق كوهستاني جنوب

-آب و هواي گرم صحرايي فراگير مناطق مركزي به طرف جنوب وجنوب غرب

 

 

 

 

 

 

 

تقسيمات كشوري

سابقه تقسيمات كشور ي در خراسان

در سال 800ه.ق نام خراسان بر تمام ايالات اسلامي در شرق كوير لوت تا هندوكوش به استثناي سيستان و بلوچستان و قهستان در جنوب اطلاق مي گرديده است .

پس از جنگ هرات در سال 1249 ه.ش خراسان به دو قسمت تجزيه شد و قسمتي كه در غرب رود خانه هريرود واقع بود جزو ايران و شرق آن ضميمه افغانستان گرديد . در سال 1324ه.ق (1285ه.ش)ايران به چهار ايالت بزرگ تقسيم شد كه عبارت بودند از آذربايجان ،كرمان و بلوچستان ، فارس و بنادر و خراسان و سيستان .

ار آن زمان تا سال 1316 ه.ش كه اولين قانون تقسيمات كشوري در مجلس شوراي ملي تصويب گرديده بود كه بر هر ايالت يك والي و در هر ولايت يك حاكم حكومت مي كرده است .

در سال 1316 بر اساس قانون تقسيمات كشوري مصوب مجلس شوراي ملي ، كشور به 10 استان و 49شهرستان تقسيم گرديدكه هر شهرستان شامل چند بخش و هر بخش شامل چند دهستان مي گرديد .خراسان نيز به 7شهرستان بجنورد ، بيرجند، سبزوار، قوچان، گناباد ، مشهد و تربت حيدريه تقسيم شد .

در سال 1329شهرستانهاي درگز . نيشابور ، فردوس و كاشمر نيز تشكيل شد .و شهرستانهاي استان به 11 شهرستان ارتقاء يافت .

 

درسال 1335 شهرستان درگز ضميمه قوچان گرديد و دو شهرستان تربت جام و طبس به وجود آمدند . در سال 1339 مجددا درگز به شهرستان تبديل شد . و شهرستانهاي شيروان و اسفراين نيز ايجاد شدند . در سال 1354  بخش باخرز تربت جام به مركزيت شهر تايباد از بخش به شهرستان تبديل شد . در سال 1359 نام آن به تايباد تغيير يافت .

همچنين در سال 1359 بخش قائنات شهرستان بيرجند به شهرستان قائنات تبديل شد و تا سال 1362 خراسان شامل 17 شهرستان و 53 بخش و 211دهستان بوده است .

پس از تصويب قانون تعاريف و ضوابط تقسيمات كشوري در مجلس شوراي اسلامي به تاريخ 15/4/1362 و آيين نامه اجرايي آن در تاريخ 22/7/1363 مراحل اجرايي آن شروع و ابتداتامرحله اول آن يعني كارشناسي و بررسي و پيشنهاد دهستانها آغاز گرديد و در آبان ماه 1364 با حضور كليه كارشناسان تقسيمات كشوري مراكز استانهاي كشور در مشهد مقدس ، عمليات دهگردشي ، معاينه محلي ، كارشناسي و جمع بندي و پيشنهاد دهستانهاي شهرستان مشهد به عنوان نمونه در كل كشور انجام پذيرفت و دهستانهاي ديگر شهرستانها نيز پس ازآن مورد بررسي و كارشناسي و پيشنهاد قرار گرفت و به تدريج مورد تصويب هيات محترم دولت واقع شد به طور كه تا پايان سال 1365خراسان داراي 213 دهستان گرديد .

با پايان يافتن مرحله اجرا ي مرحله اول اين قانون ، تشكيل شهرستانهاي نهبندان ، سرخس و خواف در تاريخ 14/5/1368 و چناران در 14/1/69 همزمان با بخشهاي شوسف ، مرز داران ، سنگان ، و گلبهار به تصويب رسيد . ايجاد بخشهاي ابخرز در شهرستان تايباد ، سربيشه در بيرجند ، سرحد در شيروان ، جوين ورودآب و خوشاب دزر سبزوار ، ميان جلگه در نيشابور ، زير كوه در قائنات ، فاروج در قوچان و جلگه زاوه در تربت حيدريه نيز به تدريج به تصويب رسيد و در پي آن تابعيت دهستانهاي استان در شهرستانهاي استان به 21و تعدادبخشها به 67رسيد .

ايجاد شهرستان فريمان نيز در سال 1372 همراه با بخش قلندر آباد مورد تصويب واقع شد و بخشهاي زوزن همراه دهستان كيبرو بستان در شهرستان خواف و نيم بلوك در قائنات ، بخش نصر آباد همراهدهستان كاريزان در تربت جام ، بخش گرمخان بادهستان گرمخان در شهرستان بجنورد ، بخش رخ با دهستان رقيچه در تربت حيدريه ، كاخك در گناباد و بخش رضئيه و دهستان كنه بيست در شهرستان مشهد ، بتدريج تصويب و ابلاغ شد.

در تاريخ 21/3/1374 ايجاد شهرستان بردسكن همراه با بخش انابد و دهستان درونه آن مورد تصويب قرار گرفت . ايجاد شهرستان جاجرم نيز در تاريخ 4/2/76 به تصويب رسيد .

در حال حاضر استان خراسان شامل 24 شهرستان ، 60 شهر ، 77بخش ، 225دهستان ، 4555روستا (آباديهاي داراي بيش از 20  خانوار جمعيت ) 21113مزرعه و 4200مكان است .

 

جمعيت استان

جمعيت و اهميت آن

خراسان از گدشته هاي دور يكي از مراكز پر اهميت و بزرگ جمعيتي ايران زمين محسوب مي شده است و شهرهاي بزرگ آن چون : نسا  ، ابيورد ، نيشابور ، بيهق ، اسفراين و شهرتي گسترده داشته اند .با نگاهي به تاريخ اين سرزمين پهناور پي مي بريم كه در گذشته شهرها ي مرو ، سمرقند، بخارا ، هرات ، بلخ وباميان نيز در قلمرو آن واقع بوده كه متاسفانه در طول تاريخ از آن جدا شده اند . همچنين حوادث ناگوار ودلخراشي چون حمله مغولان ، تيموريان ، ازبكها و تاتارها ، جمعيت آن را دستخوش نوسانات زيادي كرده است ، چنانكه گاه به كلي نواحي پر جمعيت و آباد آن ، جمعيت خود را از دست داده است ، ولي بنا به موقعيت خاص خود دوباره به مركز بزرگ جمعيتي تبديل شده است و همچنان پر آوازه به حيات خود ادامه داده است .

سير تكويني جمعيت براي تمامي شهرها ي خراسان يكسان نبوده است زيرا مراكز بزرگ جمعيتي چون نيشابور و سبزوار با تمام فراز و نشيبهايي كه در طول تاريخ داشته اند ، موقعيت جمعيتي خود را همواره حفظ كرده اند در حالي كه برخي شهرهاي بزرگ نظير سرخس و اسفراين كه از قدمت تاريخي برخوردارند ، نتوانسته اند موقعيت گذشته خود را حفظ كنند .

ساير شهرهاي كهنسال خراسان نيز داراي موقعيت جمعيتي خوبي بوده اند ، از جمله قوچان كه در طول تاريخ بارها تغيير محل داده و درگز كه در گذشته داراي موقعيت تجار ي مهم و جمعيت فراواني بوده ودر سال 1290 هجري قمري حدود 18 هزار نفر جمعيت داشته است .

بيرجند نيز در سال 1287 هجري قمري حدود 15 هزار نفر جمعيت داشته و شهر مشهد در سال 1031 هجري قمري حدود يكصد هزار نفر را در خود جاي داده بوده است كه به سبب موقعيت زيارتي سياحتي خود به سرعت بر جمعيت آن افزوده شده است به طوري كه در سرشماري سال 1375 پس از تهران بزرگ ، دومين مقام جمعيتي كشور را به خود اختصاص داده است .

كليات جمعيت استان و نسبتهاي آن در آخرين سرشماري

در سرشمار ي نفوس و مسكن سال 1375 جمعيت استان خراسان 6047169تن اعلام شد كه از تركيب 3036996مرد و3010173زن و در مجموع 1281864خانواده تشكيل شده است . بعد خانوار در اين استان 7/4 نفر ونسبت جنسي جمعيت آن 6/100 نفر مرد در برابر زن بوده است .

تعداد شهرنشينان 3434926 نفر و ساكنان روستاها 2612253نفر بوده اند . 2/37 %اين جمعيت در شهرستان مشهد ، 8/18 % در شهرستانهاي شمالي ، 5/32 % در شهرستانهاي مركزي و تنها 5/11 % در شهرستانهاي جنوبي كه بيش از نيمي از وسعت استان را در بر گرفته سكني گزيده اند .

همچنين 9/80 % جمعيت استان راجمعيت 6سال به بالا تشكيل داده اند كه اين نسبت در نقاط شهر ي3/88 % و در نقاط روستايي 8/70 % بوده است .

رشد جمعيت

نتايج سرشماري سال 1375 در مقايسه با سرشماري سالهاي گذشته ، كاهش شدد ميزان رشد جمعيت را نشان مي دهد به طوري كه جمعيت استان خراسان از سال 1335 تا 1345 حدود 22در هزار از سال 1345تا 1355 حدود 26 در هزار و از سال 1355 تا 1365 حدود 49 در هزار رشد كرده حال آنكه در سرشماري سال 1370 اين رشد به 26 در هزار تنزل داشته و در سرشماري سال 1375 نسبت به سال 1370 مان رشد به 19 در هزار كاهش يافته است .

بررسي دقيق اين نوسان ، نشانگر حضور مهاجران افغاني و جنگ تحميلي و همچنين بالا بودن ميزان ولد در سالهاي اول بعد از انقلاب اسلامي (1360 تا1365 ) است . در سالهاي پس از 1370 تعدادي از مهاجران به سرزمين خود بازگشته اند و همچنين در ار برنامه هاي تنظيم خانواده ، رشد جمعيت از 49 در هزار در سرشماري 1365 به 13 در هزار در سرشماري 1375 رسيده است .

نسبت جنسي

در سال 1345 نسبت جنسي جمعيت استان 6/ 104 مرد در مقابل 100 زن بوده است . در سال 55 در شهرها در برابر 7/104 مرد 100زن و در روستاها 7/102 زن زندگي مي كرده اند كه در مقايسه با كل كشور رقم كمتري را نشان مي دهد و نشانگر مهاجرت مردان جوياي كار به ديگر استانها بوده است . از سال 1355 به بعد اين نسبت كاهش مي يابد و در سال 1365 به 103 نفر ميرسد در حالي كه در سطح كشور اين نسبت 105 نفر به 100 نفر بوده كه دليل آن مهاجرتهاي مردان به اين استان بوده است .

اين تحول زمان ييشتر جلب توجه مي كند كه آمار نشانگر تغيير آن از 105 نفر مرد در مقابل 100 زن در سال 1355 به 6/100 مرد در مقابل 100 زن در شهرها ودر روستاها 3/103 مرد در برابر 3/97 زن در سال 75 است .مقايسه تركيب خانوار و جمعيت استان در سالهاي بين 70 و 75 نشان مي دهد كه بعد خانوار شهري و روستايي كاهش يافته كه نتيجه پايين آمدن ميزان زاد وولد و نشانگر موفقيت در برنامه هاي تنظيم خانواده است .

تركيب سني جمعيت

با توجه به نحوه تقسيم گروههاي سني به دوران آمادگي (تا14سال) ، دوران فعاليت (15 تا 60 سال ) و دوران استراحت ( بالاتر از60 سال ) درصد سني جمعيت خراسان در سرشماري 1365 بدين ترتيب بوده است:

47 % جمعيت استان در گروه سني تا14 سال ، 5/49 %در گروه سني تا 60 سال و 3/3 % بالاتر ا60 سال بوده اند . در حالي كه اين نسبتها در سطحكشور اين گونه بوده است گروه 14 سال 5/45% گروه تا60سال 5/51%و بالاتر از 60 سال 3%.

جمعيت شهري و روستايي :جمعيت ساكن درز شهرها از نظر توزيع و پراكندگي ، تراكم ، شيوه هاي زندگي، تركيب و رشد با جمعيت روستايي تفاوت دارد .

جمعيت شهري در اغلب كشورهاي جهان نسبت به جمعيت روستايي در حال رشد و توسعه است . در استان خراسان نيز وضع بدين منوال بوده است . در اولين سرشماري جمعيت و مسكن كشور جمعيت شهري خراسان  21% از كل جمعيت بوده ، در حالي كه در سال 1370 به حدود 51 %و در سال 1375 به 6/56%رسيده است .

افزايش جمعيت شهري لاوه بر مهاجرت روستاييان به شهرها ناشي از تبديل برخي روستاهاي بزرگ به شهر نيز بوده است در چند سال اخير ، تقريبا جمعيت روستايي در كليه شهرستانهاي استان كاهش يافته و ميزان رشد جمعيت روستايي 3/2% در سال بوده است در شهرستانهاي مرزي شرق خراسان كاهش جمعيت روستايي ناشي از بازگشت مهاجران افغاني بوده وحتي روستاهاي شهرستان مشهد سكني داشتند اين كاهش در ساير شهرستانها ياستان به علت مهاجر فرستي روستاها و تبديل تعدادي از نقاط روستايي به شهر بوده است توريع جمعيت شهري و روستايي استان در مقايسه با جمعيت كشور طبق جدول زير مي باشد :

 

سال سرشماري

كل كشور

استان خراسان

درصد شهر ي

درصد روستايي

درصد شهري

درصد روستايي

1355

31

69

4/21

6/78

1365

54

46

4/48

7/51

1370

4/56

6/43

51

49

 

تراكم جمعيت

مرقد منور حضرت ثامن الائمه (ع) و جاذبه هاي شهر مشهد جمعيتي معادل 2ميليون تن يعني يك سوم جمعيت استان را گرد بارگاه ملكوتيش حمع كرده است و جمعيت نسبي بيش از 170 نفر در هر كيلومتر مربع را در مشهد موجب شده است .

شكوفايي اقتصاد كشاورزي و وجود فرصتهاي شغلي مناسب موجب شده تا شهرستانهاي نيشابور ، قوچان ، كاشمر و شيروان ، بيش از 40 هزار نفر در هر كيلومتر مربع ، شهرستانهاي چناران ، تايباد . تربت جام ، بجنورد. اسفراين و سبزوار جمعيت نسبي بيش از 20 نفر در هر كيلومتر مربع و شهرستانهاي فريمان . در گز ، رخ ، خواف ، و گناباد جمعيتي بيش از 10 نفر در هر كيلومتر مربع را در خود جاي دهند .اما شهرستانهاي وسيع و نيمه كويري و صحرايي قاينات ، بيرجند .بردسكن و فردوس كمتر از 10 نفر در هر كيلومتر مربع و شهرستانهاي طبس و نهبندان جمعيتي حدود يك نفر در هر كيلومتر مربع را پذيرا بوده اند كه نشانگر وسعت زياد ، اراضي غير قابل كشت و نبود فعاليتهاي اقتصادي مناسب در آنها مي باشد . مي توان گفت كه هر چه از شهرستان مشهد به جانب غرب و جنوب غرب پيش مي رويم از تراكم كاسته و در نتيجه پراكندگي آباديها بيشتر مي شود .

 

 

جمعيت شهرستانها

مقايسه سرشماري سالهاي 1365 و 1370 نشان ميدهد كه سالهاي 1370 تا1375 جمعيت شهرستانهاي مرزي چون نهبندان ، خواف . تايباد، تربت جام وشهرستانهاي نزديك به مرز چون فريمان و قوچان به طور چشمگيري كاهش داشته است . شهرستان بيرجند و نهبندان در سرشماري سال 1375 نسبت به سال 1365 ساليانه به ميزان 7/12- در هزار ، تايباد 5/9-، قوچان8-، تربت جام 1/3- رشد منفي داشته اند و در نهبندان نيز در 5ساله 70تا75 ، رشد جمعيت منفي و برابر 7- در هزار بوده است . كاهش جمعيت اين شهرستانها بيشتر ناشي از بازگشت مهاجران افغاني و جنگ تحميلي و نيز مهاجرت اهالي آنها به شهرستانهاي بزرگي چون مشهد و تهران بوده است .

شهرستانهاي طبس و سرخس از ميزان رشد ساليانه بالايي برخوردار بوده اند كه بيانگر سرمايه گذاري هاي عمده سالهاي اخير در اين دو شهرستان است .

شهرستان مشهد به رغم بازگشت عده كثيري از مهاجران افغاني و جنگ تحميلي مقيم اين شهرستان ، افزايش جمعيت داشته و رشد جمعيت آن از 2/35در هزار در سال1370 به 3/37در هزار در سرشماري سال 1375 رسيده است اما مقايسه سالهاي 65تا75نشانگر كاهش رشد جمعيت است رشد جمعيت ساليانه شهرستان در دهه 55تا65حدود89در هزار و در دهه65تا75حدود8/23در هزار بوده است .

بين سالهاي 70 تا75شهرستانهاي نيشابور، بجنورد ، تربت حيدريه و سبزوار رشد جمعيت تقريبا متعادلي داشته اند.

 

سواد

بر اساس نتايج سرشماري سال 1375 حدود9/80%از جمعيت 6سال به بالا استان با سواد بوده اند با سوادان 6ساله و بالاتر جمعيت شهري استان 4/88 %و روستايي8/70%بوده است . مقايسه ميزان با سوادان استان در سال 1375 با سالهاي گذشته نشان مي دهد كه درصد سواد آموزي از سال 1355 به طور مستمر نهضت سواد آموزي و همچنين توجه به توسعه امكانات آموزشي و خدمات تحصيلي برا ي افراد لازم التعليم استان است .

 

زمينه هاي اشتغال

از مجموع 4472528نفر جمعيت 10 ساله به بالا ي استان در سال 1375 حدود 1660208نفر از نظر اقتصادي فعال بوده اند از اين تعداد حدود 1545249نفر يعني 1/93%را جمعيت شاغل تشكيل مي دهند .

ميزان بيكاري در جمعيت استان 9/6%بوده است كه اين ميزان در نقاط روستايي 2/7%و در نقاط شهري 6/6و نزد مردان 7/5وبراي زنان 3/13 بوده است .درصد جمعيت شاغل به جمعيت فعال (10سال به بالا) استان ، از حدود 1365 تا 1375 بتريج كاهش يافته و از 4/36%به5/34%رسيده است .

مقايسه درصد شاغلان در بخشها يمختلف اقتصادي در سال 1375 با سالهاي قبل از آن نشانگر آن است كه تركيب اشتغال طي اين سالها تا حدودي تغيير كرده است : در حالي كه در سال 1365 حدود 6/33 %از كل شاغلان در بخش كشاورز ي و دامپروري اشتغال داشته اند در سال 1375 شاغلان اين بخش به 6/29%كاهش يافته است و سهم بخشهاي معدن ، صنعت ، آب وبرق، گازو خدماتاز مجموع كل شاغلان افزايش داشته است . سهم شاغلان در بخش ساختمان نيز چون بخش كشاورزي و دامپروري كاهش پيدا كرده است .

 

مسكن

در سال 1375 تعداد كل واحدهاي مسكوني استان (شهري و روستايي) 1111611واحد بوده است كه از اين تعدا 8/14%داراي يك اتاق ،2/50%داراي 3تا4اتاق و 5/34%داراي بيش از 5اتاق بوده اند .

 2/73%خانوارهاي ساكن استان در سال1375 مالك واحد مسكوني خود بوده و 5/15 %اجاره نشين بوده اند .

مقايسه اين نتاج باسرشماري سال 1365 نشان مي دهد كه متوشط رشد سالانه واحدهاي مسكوني حدود 2%بوده ، در حالي كه رشد سالانه تعداد خانوار طي سالهاي 65-1375حدود 6/1%بوده است .

در سال 1365 امكان استفاده خانوارهاي ساكن در واحدهاي مسكوني استان از آب لوله كشي حدود 1/69%،برق5/75%، تلفن2/7%،و گاز 8%بوده است .

اين ارقام در سال 1375 چنين بوده است :آب1/87%،برق91%،تلفن26%، گاز 2/47%كه نشانگر توجه به خدمات عمومي است .

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:12 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درمورد تاریخچه عکاسی

بازديد: 763

 

پيدايش عکاسي در جهان

اواخر قرن 18 و اوايل قرن 19 پديده هاي متعدد علمي به جهانيان معرفي شد از جمله کشتي بخار، گاز روشناييف تلگراف، راه آهن و عکاسي . عکاسي در اروپا متولد شد و در آمريکا به تکامل رسيد ژوزف نيسفورني پئس پس از مدتها تلاش و تحقيق توانست در سال 1822 اولين عکس دنيا را به ثبت رساند.
ني ئپس اين عکس را در دهکده اي به نام لودو وارن تهيه کرد. در قرن يازدهم حسن ابن هيثم (دانشمند مسلمان اهل بصره) از اتاقک تاريک براي ديدن ستاره ها و مطالعه خسوف و کسوف استفاده کرد که عبارت بود از جعبه يا اتاقکي که فقط بر روي يکي از سطوح آن روزنه اي ريز تعبيه مي شد نور از روزنه عبور کرده تصويري نسبتاً واضح اما وارونه بر روي سطح مقابل تشکيل مي داد.
اگر قطر روزني ريزتر از حد معمول بود شعاعهاي نور در محل روزنه دچار تفرق و در صورتي که قطر روزنه بيشتر بود نقاط نور تداخل کرده تصويري ناواضح به دست مي آمد.
اين وسيله طي جنگهاي صليبي به اروپا راه يافت لئوناردو داوينچي ضمن شرح خواص اتاقک تاريک آن را کامرا ابسکورا نامگذاري کرد و روزنه ريز آن راپين ... ناميد. نقاشان صفحه اي را روي سطح مقابل روزنه نصب کرده تصويري که بر روي آن شکل گرفته بود ترسيم مي کردند. آن تصوير بسيار واقعي و از پرسپکتيو صحيحي برخوردار بود.

 

 


در سال 1550 ژرم کاردان روزنه اتاقک را به يک عدسي محدب مجهز کرد که تصويري واضح تر به دست آمد. در قرن 17 آيينه 45 درجه بدان افزوده شد آيينه نور منعکس شده از موضوع را بر روي صفحه اي در داخل اتاقک مي تاباند. بعدها نوع کوچکتري از اين اتاقکها به صورت تاشو ساخته شد که آن را بر روي ميز يا محلي تخت قرار مي دادند و عدسي آن را رو به موضوع مي گرفتند نور پس از عبور از عدسي به آيينه برخورد کرده آيينه تصوير را به صفحه شيشه اي مات مي رساند. در يکي از روزهاي سال 1727 در آزمايشگاه شولتز شيميدان آلماني بر روي کاغذي آغشته به نيترات نقره و آهک برگ درختي مي افتد شولتز پس از مراجعه به آنجا مي بيند که کاغذ مثل هميشه سياه شده است وقتي برگ را از روي آن برمي دارد مي بيند محلي که برگ بر روي آن قرار گرفته بود سياه نشده او مي فهمد که برگ درخت مانع رسيدن نور به آن قسمت شده اين واقعه باعث آغاز فعاليتهايي براي شناسايي مواد حساس به نور شد. دانشمندان با قراردادن صفحات آغشته به مواد حساس در اتاقک تاريک در تلاش به دست آوردن تصاويري بودند اما نور اتاقک تاريک کافي نبود و تصويرها نيز با قرارگرفتن در معرض نور شديد از بين مي رفتند.
 

 

سال 1819 سرجان هرشل انگليسي محلول ثبوت را کشف کرد. اين ماده هيپوسولفيت دو سود نام داشت. او با ترکيبي از کلمات (photo) يعني «نور» و (Graphein) يعني «رسم کردن» واژه فتوگرافي (photography) را ابداع کرد. او الفاظ (Negative) منفي، و (postive) مثبت را در مورد تصاوير نيز بکار برد. اولين عکس ثابت دنيا را او بعد از هشت ساعت نور به ثبت رساند. او اين روش را هليوگرافي يا ترسيم به وسيله خورشيد نامگذاريکرد. زمان طولاني نوردهي ناشي از حساسيت بسيار کم ماده حساسي بود که او ساخته بود.
پس از چند سال بخاپئس کار خود را با (لويي ژاک مانده داگر) ادامه داد. او روشي را به نام (اگرئوتيپ) ناميد. عکاسي براي بسياري از مردم سحر و جادو تلقي مي شد تا حدي که روزنامه هاي آن زمان اين تصويرها را (آيينه حافظه دار) خواندند. (ويليام هنري فوکس تالبوت) با تهيه تصوير نگاتيو در ابعاد کوچکتر بزرگسازي تصوير در به دست آوردن تصوير پوزتيو يا مثبت دو مرحله اصلي را در ظهور عکس تکميل کرد. يکي از اين تصاوير پنجره اي با شيشه هاي کوچک بود که او اين روش را کالوتيپ ناميد. شکل ص 16 و ص 17 (ژوزف ولويي) پيش از اين عکاسان براي عکسبرداري از دوربين هاي عظيمي استفاده مي کردند مثل (ماموت کامرا) براي عکسبرداري از يک واگن قطار که 11 نفر خدمه داشت. اما با اختراع تالبوت فيلمها در اندازه کوچکتر ساخته شدند. کار با روش بزرگسازي تصويرهاي بزرگتر چاپ شدند يکي از عبارات تالبوت اين است که :‌يک شعاع نورخورشيد ، يک درخت بلوط خشک شده يا يک سنگ پوشيده از خزه مي توانند يک رشته افکار و احساسات و تصورات با شکوه را بيدار کنند.
اين يعني افرادي به قابليتهاي هنري عکاسي فکر مي کردند افراد زيادي زمينه را براي تجارت مساعد ديدند آتليه ها عکاسي گشايش يافت و عکاسي به سرعت گسترش يافت. عکسبرداري با ابزاري به نام (آپلو) صورت مي گرفت با کشف را مولسيون تر) زمان عکسبرداري به 2 تا 3 ثانيه تقليل يافت و مردم با هزينه کم از خود عکس داشتند. با اختراع امولسيون تر حجم زياد و وسايل کوچک شد و عکاس لازم بود که ماده حساس را ساخته بر روي شيشه اي بمالد و قبل از خشک شدن عکس گرفته شده ظاهر شود که در تاريک خانه هاي سيار انجام مي شد. نقيصه هايي چون سنگين بودن دوربين و سه پايه و چادر سياه رنگ کار عکاسي را دشوار مي کرد. اما مردم بسيار استقبال مي کردند و نمايشگاه هاي عکس در رقابت با هم بودند با ساختن ماده اي حساس توسط (ريچارد مادوکس) با استفاده از ژلاتين و برومور نقره و ماليدن آن به روي شيشه روش امولسيون ژلاتين دار يا امولسيون خشک به وجود آمد. در اين روش شيشه هاي آماده شده براي عکسبرداري به محلهاي ديگر حمل مي شدند و پس از عکسبرداري به لابراتور برگردانده مي شد نه براي ظهور و ثبوت . زمان عکسبرداري به 25/1 ثانيه تقليل يافت.
 

عکاسي پيشرفته کرد تا جايي که به جاي ماده سنگين و شکننده شيشه ابتدا کاغذ و سپس از مواد سلولوئيد براي پايه مواد حساس استفاده شد از اين تاريخ عکاسي مدرن متولد شد با اختراع سينما توسط برادران لومير در سال 1895، فيلمهاي حساس به تمامي طيف خورشيد در سال 1904 بر وسعت کاربردهاي عکاسي افزوده شد.
جرج ايستمن بنيانگذار مؤسسه کداک است که محصولات متعددي به بازار مصرف روانه ساخت. با پيشرفت روز افزون دستگاههاي متعدد عکاسي که قابل حمل بودند ساخته شدند اين دوربين ها به شکل کلاه، کيف و وسايلي از اين قبيل بودند.
فيلمهاي رنگي ساخته شده فلاش هاي عکاسي به وجود آمد زمان عکسبرداري کوتاه شد عکاسي در عرصه هاي گوناگون زندگي حضور يافت و جايگاه بسيار مستحکمي در تحقيقات علمي و ثبت وقايع مستند پيدا کرد

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:11 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

مذهب، سنت و مدرنيته در انقلاب ايران

بازديد: 305

 

 

 

مذهب، سنت و مدرنيته در انقلاب ايران

 

مخالفان جنبش كنوني

با انقلاب 57 نيز مخالف بودند!

 

جنبش كنوني، هم در ادامه انقلاب 57 و هم دست آورد آن انقلاب است!

 

انقلاب بهمن 57 ايران سرآغاز فصلي تازه در تاريخ كشور ما بود. اين انقلاب توانست براي نخستين بار و در وسيع‌ترين سطح ميليون‌ها زن و مرد و پير و جوان را به عرصه زندگي سياسي و اجتماعي وارد كند. بر اثر اين انقلاب ، بويژه بدليل خصلت توده‌اي آن و از خلال مبارزات ، تضادها و تناقض‌ها، شرايط گذار آرام جامعه ما به دوراني نوين پديد آمد، كه نشانه‌هاي آن، اكنون در جنبش اصلاحات انقلابي، موسوم به "جنبش دوم خرداد" خود را نشان مي‌دهد. شايد كساني نخواهند و يا نتوانند پيوند‌هاي جنبش اصلاح طلبي انقلابي كنوني ايران را با انقلاب 57 بپذيرند، اما اين نخواستن و يا نتوانستن در واقعيت اين پيوند تغييري نمي‌دهد. تشديد توطئه‌ها عليه اصلاحات انقلابي و جنبش كنوني مردم ايران چه در داخل و چه در خارج از كشور، كه هم انقلاب 57 و هم جنبش كنوني را شامل شده، خود به نوعي ديگر در تائيد اين پيوند‌ است. اين توطئه‌ها، تنها در مقاومت خونين سرمايه‌‌داري بزرگ تجاري و زمینداران بزرگ و مافياي وابسته به آن خلاصه نشده ‌است. در عرصه ايدئولوژيك و رواني نيز توطئه‌هائي كه از ابتداي انقلاب 57 و با هدف تحريف مضمون اين انقلاب به راه افتاده بود ، اكنون عليه جنبش اصلاحات تشديد شده است.

         نكته مركزي در اين كارزار ايدئولوژيك و ظاهرا علمي عبارتست از طرح نظريه‌ هايي، كه ظهور و بروز و پيروزي انقلاب بهمن 57 را در چارچوب به اصطلاح "‌تقابل تاريخي" سنت و مدرنيته جاي داده و اين انقلاب را به عنوان "واكنش سنت در برابر مدرنيته" و يا بعضا "انتقام" سنت از مدرنيته تعبير مي‌نمايد. بر اساس اين نظريه‌ها، گويا سرعت نوسازي و مدرنيسم يا به گفته برخي ديگر "غربي شدن" جامعه ايران در دوران ديكتاتوري شاه چنان شتاب گرفته بود كه اقشار و لايه هاي سنتي يا "توده هاي مسلمان" جامعه توان انطباق يا "تحمل" آن را نيافتند و در نتيجه به واكنش در برابر آن پرداختند و به انقلاب روي آوردند!

دو جريان عمده در ترويج اين نوع نظريه‌ها از ابتداي انقلاب 57 تاكنون منافع بسيار جدي داشتند. سلطنت طلبان كه بر اين اساس خود را نماينده نوسازي و مدرنيسم ايران معرفي مي‌كنند، كه گويا با انقلاب و خلع آنها از قدرت اكنون جامعه در پسرفت و قهقرا غوطه ور شده است! در طرف ديگر نيروهاي ارتجاعي مذ‌هبي‌ قرار دارند كه خود را نماينده سنت معرفي كرده و در اين نظريه پردازي‌هاي انحرافي منبعي براي مشروعيت خود جستجو مي‌كنند و حكومت پس از انقلاب را حق خود مي‌دانند.

آنها نه تنها اين نظريه‌ها را با اهداف سياسي و اقتصادي و برخاسته از منافع طبقاتي خويش ترويج كرده و مي‌كنند، بلكه مي‌كوشند به هر بهائي آن را تحميل كنند. براي رسيدن به اين هدف، كه در حقيقت "نفي‌انقلاب" را دنبال مي‌كند، بر جوانبي از واقعيت تكيه مي‌كنند كه خود در بوجود آوردن آن سهم عمده و اساسي داشته‌اند.

اگر براي بخشي از اين مبلغين، "بورژوازي وابسته به امپرياليسم"  تنها نماينده مدرنيسم در ايران است ، براي دسته ديگر "سرمايه‌داري تجاري وابسته" تنها نماينده سنت محسوب ميشود. اين در حالي‌است، كه آن "مدرن" و  اين "سنت"، در عمل نه تنها هيچ "تقابلي" با هم ندارند ، بلكه ماهيتا هر دو در يك جبهه ، رو در روي انقلاب ايران  قرار داشته و قرار دارند. آنها جنگ سنت و مدرنيسم را به سود خود و به زيان مردم ايران به راه انداخته‌اند و آن را به جنگ "با ريش" و "بدون ريش" ، "با حجاب" و "كم حجاب" و "بد حجاب" و "بي‌حجاب" تبديل كرده‌اند.

تعجب آور نيست كه همين دو جريان همصدا "مرگ انقلاب" را تبليغ مي‌كنند. جناح  ارتجاع حاضر در حاكميت اينگونه تبليغ مي‌كند كه خلع از قدرت اين جناح از حاكميت به معناي پايان انقلاب است، اپوزيسيون جناح راست و سلطنت خواهان مهاجر نيز جنبش انقلابي كنوني را "كوبيده شدن آخرين ميخ ها بر تابوت انقلاب ايران" معرفي مي‌كنند.

ميزان تاثيرگذاري اين نظريات را، البته نبايد دست كم گرفت چرا كه آنها فقط يك نظريه نيستند، بلكه، در داخل حاكميت بخشي از ايدئولوژي حاكم هستند و مي‌رفتند تا ايدئولوژي مطلق و حاكم شوند.

بايد توجه داشت كه اين نظريه‌ها بيش از ده سال بطور رسمي در جمهوري اسلامي تبليغ شده اند؛ نه تنها تبليغ شده اند، بلكه هزاران جوان كم آگاه و يا بي‌اطلاع و بي‌ارتباط با انقلاب 57 و ناآگاه نسبت به انقلاب جهاني را خوراك فكري داده‌اند و توسط عواملي كه در ميان اين جوانان داشته‌اند و يا بوجود آورده‌اند، آنها را به كار گرفته‌اند تا اين نظريه‌ها را متكي به تجربه روزمره آنها، به "حقيقت" مسلم زندگي هر روزه آنها تبديل كنند. ارتجاع داخل كوشيده ‌است، در اين كارزار ضد انقلابي، با ضربات تازيانه، تقابل "مدرنيته سلطنتي" و "سنت ارتجاعي" را در جامعه رسوخ دهد. بدين ترتيب، تمام قدرت ارتجاع در داخل و امپرياليسم و طرفداران بازگرداندن چرخ تاريخ به پيش از انقلاب در خارج در پشت سر اين نظريات و تبليغ و تحقق آن قرار دارند.

آيا انقلاب بهمن ضد مدرنيسم بود؟ آيا واقعا هدف انقلاب بهمن 57 بازگشت به سنت‌ها بود؟ آيا انقلاب ايران حركتي قهقرايي است؟ آيا مضمون جنبش كنوني بازگشت، احيا و تحقق انقلاب ايران و آرمان‌هاي آن است و يا دفن انقلاب؟

 

جنبه مدرن انقلاب بهمن 57

انقلاب بهمن 57 چه به لحاظ اقشار و طبقات شركت ‌كننده در آن، چه به لحاظ خواست ها و مطالبات مطرح شده در آن و چه از نظر روش‌هاي بكار گرفته شده در آن يك انقلاب مدرن بود.

به لحاظ طبقات شركت ‌كننده، انقلاب 57 بر وسيع ‌ترين لايه هاي اجتماعي متكي بود و به جز سرمايه ‌داري وابسته به امپرياليسم تمام ديگر اقشار و طبقات اجتماعي اعم از سنتي يا مدرن با پيگيري كمتر يا بيشتر در آن شركت كردند. سرمايه ‌داري سنتي تجاري و سرمايه ‌داري مدرن وابسته از همان ابتدا ولي به اشكال متفاوت در برابر انقلاب قرار گرفتند. 

انقلاب ايران به لحاظ خواست ها و مطالبات نيروهاي شركت كننده در آن نيز يك انقلاب مدرن بود. توده‌هاي مردم شركت ‌كننده در انقلاب به هيچ ‌وجه نوسازي و مدرنيسم يا تجدد را بطور مطلق مردود نمي‌دانستند، بلكه آنها نوسازي وابسته و ناعادلانه را رد مي‌كردند. آنها آنگونه نوسازي را رد كردند كه در خدمت طبقه‌اي معين و گروهي اندك قرار داشت. هدف ميليون ها مردمي كه در انقلاب شركت كردند به هيچ وجه رد دستآوردهاي جامعه مدرن نبود، آنها خواهان آن نبودند كه مثلا به جاي استفاده از الكتريسيته به سنت ها بازگردند و از فانوس و شمع استفاده كنند، يا تلويزيون و يخچال هاي خود را به دور بريزند و آب اشاميدني خود را از آب‌انبارها تامين كنند. مردم نه با هدف خيالي انتقام از مدرنيسم، برعكس با هدف واقعي تقسيم مدرنيسم، استفاده عادلانه دستآوردهاي آن به انقلاب روي آوردند و شايد بتوان گفت كه مهمترين تحول جامعه ما و بزرگترين دستآوردهاي انقلاب ايران در همين عرصه تحقق يافت.

انقلاب بهمن 57 به لحاظ روش‌هاي آن نيز يك انقلاب كاملا مدرن بود. ابزارهايي نظير تظاهرات، راه پيمايي، اعتصاب، پخش اعلاميه و شبنامه، شعارهاي شبانه، سخنراني، تكثير نوار و همگي از جمله ابزارهاي مدرن مبارزه است كه در انقلاب ايران وسيعا بكار گرفته شد. تئوري ها و روش‌هايي نظير "جنگ چريكي"، "محاصره شهر از روستا"، "توده‌اي كردن مبارزه مسلحانه"‌ و غيره كه عمدتا اقتباس از تجربه انقلاب هايي بود كه در جوامع نسبتا عقب مانده و با وزن دهقاني بالا رخ داده بود، در انقلاب ايران حتي مجال خودنمايي نيز نيافتند.

 

سنت ها در انقلاب

با اينحال، آشكار است كه در انقلاب ايران عناصري چشمگير از گرايش به سنت و تاريخ به چشم مي‌خورد كه به صورت خواست برقراري "جمهوري اسلامي" تبلور يافت و در يك سلسله از رفتارهاي خلقي و كنش‌ها و واكنش‌هاي توده‌اي نيز انعكاس پيدا ‌كرد. اين عناصر در دوران پس از انقلاب در شرايط مبارزه پيچيده ميان ارتجاع از يكسو و جبهه انقلاب از سوي ديگر تشديد و در ‌تحريف آرمان‌هاي انقلاب موثر شد.

اين واقعيت را چگونه بايد تحليل كرد؟ به چه دليل خواست برقراري جامعه‌اي نوين و مدرن در زير پرچم بازگشت به اسلام تجلي يافت؟

براي تحليل اين مسئله بايد اين نكته را در نظر گرفت كه انقلاب ايران نخستين انقلابي نيست كه زير پرچم شعارهاي مذهبي يا بازگشت به سنت‌هاي كهن تاريخي صورت مي‌گيرد؛ نه تنها نخستين انقلاب نيست، بلكه ماركس اين پديده را ويژه همه انقلاب هاي تاريخ بشري مي‌داند. فراموش نكنيم كه در انقلاب كبير فرانسه كه هيچكس جنبه مدرن و تاريخي آن را انكار نمي‌كند - روبسپير و دانتون لباس هاي دوران روم را به تن مي‌كردند و با الفاظ و زبان آن دوران سخن مي‌گفتند. ماركس در كتاب "هيجدهم برومر لويي بناپارت" با اشاره به اين نكته چنين مي‌نويسد:

«سنت تمام نسل‌هاي پيشين با تمام وزن خود بر روي دوش زندگان سنگيني مي‌ نمايد و حتي آن زمان كه بنظر مي ‌رسد اين زندگان مشغول تغيير خود و اشيا هستند، در پي بناي چيزي كاملا نوين هستند، دقيقا در همين دوران هاي بحران انقلابي است كه آنها با ترس به سراغ ارواح گذشته مي ‌روند، نام آنها،شعارهاي آنها، لباس هاي آنها را به عاريت مي ‌گيرند تا بتوانند در صحنه نوين تاريخ با اين لباس‌هاي مبدل محترمانه، با اين زبان عاريتي ظاهر شوند.» (چاپ فرانسه صفحه 16و 17)

ماركس توضيح مي‌دهد كه چگونه انقلاب هاي 1789 تا 1814 پي در پي در زير لواي "جمهوري روم" و سپس "امپراطوري روم" ظاهر مي‌شود، چگونه انقلاب 1848 گاه پرچم انقلاب 1789 را برپا مي‌دارد و گاه به سنت انقلابي 1793 تا 1795 باز مي‌ گردد. حتي خود انديشه "جمهوري" در انقلاب فرانسه همانطور كه ماركس اشاره مي‌كند به سنت جمهوري روم بازمي ‌گشت؛ چنانكه بعدا سلطنت، با امپراطوري روم توجيه مي‌ شد.

اما چرا مردم "دقيقا در همين دوران هاي بحران انقلابي" در همان زمان كه در فكر بناي زندگي نويني هستند به سراغ سنت هاي تاريخي و يادگارهاي مذهبي خود مي‌روند؟ چه چيز را در آنها جستجو مي‌كنند؟

ماركس مي‌نويسد: «جمهوري بورژوايي هر قدر هم كه فاقد افتخار باشد، براي زايش آن كمتر قهرماني، فداكاري، ترور، جنگ داخلي و خارجي ناگزير نبوده است و مبارزان برقراري اين جامعه در سنت‌هاي كلاسيك جمهوري روم، آن آرمان ها و اشكال هنري، آن پندارهايي را يافتند كه به آنها نياز داشتند تا مضمون كاملا معين بورژوايي مبارزه خود را از خود پنهان كنند، تا بتوانند شور و شوق خود را به سطح يك تراژدي بزرگ تاريخي ارتقاء دهند.»

اگر انقلاب فرانسه زير پرچم جمهوري روم ظاهر مي‌شود، اگر انقلاب ها ريشه‌هاي خود را در تاريخ و سنت‌ها جستجو مي‌كنند ، از آنروست كه امر انقلاب و برقراري جامعه‌اي نوين به قهرماني و فداكاري نيازمند است، ولي هر انقلابي داراي يك مضمون معين طبقاتي است و نيروها و مردم شركت‌ كننده در آن، به خاطر خواست‌هاي مشخص روزمره خود و در چارچوب اين مضمون در انقلاب ها شركت مي‌كنند. هيچكس براي بهبود جزيي زندگي روزمره حاضر به فدا كردن اصل زندگي و از جان گذشتگي نيست، در نتيجه لازم مي‌آيد كه آنها به عمل خود مضموني فراتر از تحقق خواسته‌هاي روزمره را اعطاء كنند، لازم مي آيد كه آنها مضمون واقعي انقلاب خود را از خود پنهان كنند و عمل خود را به تاريخ گره بزنند تا احساس كنند در حادثه‌اي تاريخي يا بقول ماركس در يك "تراژدي بزرگ تاريخي" شركت مي‌كنند.

در عين حال، هر انقلابي نياز به رشته و نخ تسبيحي دارد كه بتواند منافع فردي و طبقاتي مختلف را به يكديگر پيوند بزند و آنها را در يك صف واحد قرار بدهد، به نحوي كه محتوا و محدوده طبقاتي واقعي انقلاب براي هيچ يك از شركت كنندگان در آن روشن نباشد. در اينجاست كه انقلاب ها نيازمند طرحي به اندازه كافي مبهم از يك جامعه آرماني هستند، جامعه‌اي كه هر كسي بتواند احساس كند كه منافع وي در آن تامين خواهد شد. اما توده‌هاي ميليوني اين طرح را در كجا مي ‌توانند جستجو كنند؟ جز در سنت‌ها و تاريخ خود؟

بدين شكل مي‌ توانيم درك كنيم كه چرا انقلاب ايران با آنكه مضموني كاملا مدرن داشت، پرچم جمهوري اسلامي را برافراشت. مردم براي تبيين طرح جامعه آرماني به تاريخ مراجعه كردند. اين تاريخ دو بخش داشت: بخش سلطنتي و بخش اسلامي. بخش سلطنت در يك انقلاب ضد سلطنتي قابل استفاده نبود. لذا آنها بخش اسلامي را برگزيدند، ولي درون سنت‌هاي اسلامي آن سنت‌هايي را جستجو كردند كه مبارزه آنها را تسهيل مي‌كرد و به آن سمت تاريخي مي‌داد. آنها اين سنت‌ها را با شكل جمهوري كه از نزديك به 70 سال پيش در ايران مطرح شده بود و به لحاظ جهاني نيز براي مردم شناخته شده بود تلفيق نمودند و از درون آن جامعه آرماني "جمهوري اسلامي" سربرآورد.

اما انتخاب "اسلامي" تنها از سر ناگزيري نبود. جنبش اسلامي به لحاظ عملي يك جنبش بسيار فعال، سازمان يافته و نيرومند بود و به لحاظ تاريخي در ذهن مردم با يك سلسله سنت‌هاي انقلابي پيوند خورده بود؛ سنت‌هايي كه مسير مبارزه را هموار مي‌نمود و فلسفه شهادت و مكتب عاشورا و امثال آنها به خوبي امكان آنچه كه ماركس از آن به عنوان احساس شركت در يك "تراژدي تاريخي" ياد مي‌كند را براي مبارزان اين انقلاب و اين جامعه نوين آرماني فراهم مي‌آورد.

ما مشابه بسياري از نمونه هايي كه ماركس در مورد انقلاب فرانسه مطرح مي‌كند را در انقلاب ايران نيز مي‌توانيم مشاهده كنيم. اگر در انقلاب فرانسه پوشيدن لباس‌هاي دوران جمهوري روم نشان انقلابي بودن به شمار مي‌رفت، در ابتداي انقلاب لباس روحانيت، كه ياد آور قهرماني اماماني نظير فرزندان حضرت علي و يا خود حضرت علي و پيغمبر اسلام بود چنين نقشي را داشت، تصوري كه البته به سرعت زير تاثير واقعيت‌ها فرو ريخت.

گرايش‌هاي مشخص ‌تر ديگري نيز وجود داشت، از قبيل نفي كراوات كه تمثيل و وجه مشخصه طبقات بالاي جامعه و بيان نوعي از پوشش تلقي مي‌شد كه معناي نفي جامعه سلطنتي را با خود نداشت. يا برعكس، ظاهر ساده و صورت نتراشيده و يا گرايش به حجاب كه همگي جلوه ها و اشكال مختلفي بود كه خواست تغيير اجتماعي از خلال آنها خود را نمايان مي‌ساخت. حتي در خصوص "حجاب" نيز بخش مهمي از زنان با توجه به تجربه شناخت از پدران و شوهران و برادران خود احساس مي‌كردند كه با پذيرش آن و حتي فراگير شدنش، آزادي آنها به عنوان يك زن ايراني، بيشتر تحقق خواهد يافت.

همينگونه ‌است زبان. زبان ساده و درعين حال شكسته‌ و محاوره‌اي كه آيت الله خميني بدان سخن مي‌گفت از سر بي‌اطلاعي او از زبان فارسي نبود. نوشته‌هاي وي نشان مي‌دهد كه كاملا بر زبان فارسي مسلط بود. حتي سخنراني هاي قبل از انقلاب و يا حوادث 15 خرداد او شبيه به آن زباني نيست كه وي پس از انقلاب بدان سخن مي‌گفت. مي‌توان پذيرفت كه وي اين زبان ساده را آگاهانه بكار مي‌گرفت، چرا كه مردم در آن زبان، دوران نوين، روحيه نوين، خواست نوين و توده‌اي خود را براي برپايي جامعه‌اي نوين درك مي‌كردند، كه با روحيه، خواست و زبان سلطنت و دربار تفاوت اساسي داشت! بدين ترتيب يك سلسله اصطلاحات تازه در جامعه رايج شد كه همچنان باقي است. اصطلاحاتي نظير "مستضعفان" به جاي زحمتكشان “"استكبار" به جاي امپرياليسم، "طاغوت" به جاي رژيم ديكتاتوري و مشابه آنها، كه در جريان انقلاب وسيعا رواج يافت. اين اصطلاحات هر چند كه ريشه در منابع اسلامي و قرآني داشت، اما براي بيان مضموني كاملا نوين بكار گرفته مي‌شد.

 

دين و دولت در انقلاب ايران

در پي انقلاب ايران، بر خلاف انقلاب فرانسه دولت و دين با هم درآميخت. اما در فرانسه دولت از قبل با دين آميخته بود و دين پوشش ايدئولوژيك سلطنت را به عهده داشت. به همين لحاظ انقلاب عليه سلطنت به صورت انقلاب عليه مذهب هم درآمد. در حاليكه در ايران مذهب نيروي مبارز عليه سلطنت بود. از اينرو در انقلاب ايران مسئله جدا كردن دين از دولت، كه از قبل هم جدا بود در اساس نمي ‌توانست مطرح باشد. به همين دليل روش انقلاب ايران نمي ‌توانست جنبه ضد مذهبي داشته باشد، همانطور كه عليرغم همه تلاش نيروهاي ارتجاعي، انقلاب ايران هيچگاه به انقلابي ضد كمونيستي تبديل نشد.

انقلاب ايران دولت را ديني نكرد، اما به واسطه سياسي شدن مذهب و تصرف قدرت دولتي توسط مذهبيون سياسي ، دولت نيز لاجرم ديني شد. ولي از سوي ديگر براي آنكه دولت ديني بماند لازم بود كه مذهب سياسي شود. در نتيجه، سياسي شدن مذهب و توده‌اي شدن سياست در شرايط انقلاب ايران بطور متضاد ضرورت غير ديني بودن دولت را آشكار ساخت. ديني شدن دولت متقابلا به معناي دولتي شدن دين هم بود و دين بدين طريق ناچار شد مسئوليت پيامدهاي سياسي دولت را بر عهده گيرد. از اينرو دولت ديني و دين دولتي در شرايط ناتواني از پاسخگويي به خواسته هاي توده هاي وسيعي كه به واسطه مذهب سياسي در حيات جامعه درگير شده بودند، روند غير مذهبي شدن جامعه را نيز شكل بخشيد. به عبارتي به همان اندازه كه سياسي شدن مذهب به لحاظ جنبه مثبت آن راه نوسازي و مدرنيسم را گشود، به همان اندازه ديني شدن دولت راه غير مذهبي شدن جامعه را بتدريج باز كرد!. و اين رويداد بسيار مهمي در تحولات آينده ايران است!

بايد به اين واقعيت اشاره كرد كه حزب توده ايران با اينكه همواره از پيامدهاي آميخته شدن دين و دولت آگاه و به همين لحاظ با آن مخالف بوده است، اما نه اين مسئله را در شرايط انقلاب ايران عمده كرد، و نه جدايي آنها در آينده را موضوع پيش‌بيني و شعار خود قرار داد. اين امري بود كه بايد مسير طبيعي خود را طي مي‌كرد. حزب توده ايران همواره معتقد بود و هست كه اين مسئله‌اي است كه بايد مردم در تجربه خود بدان دست يابند.

 

انقلاب ايران و دوران

اينكه انقلاب ايران، انقلابي مدرن بود و خواست جمهوري اسلامي هيچ ارتباطي با بازگشت به سنت ها نداشت به معني اين نيست كه انقلاب ايران از تضاد و تناقض در درون خود و با دوران خود خالي بود.

انقلاب ايران مانند انقلاب هاي پيشين در جهان به تاريخ و سنت هاي خود مراجعه كرد، اما اين بار در شرايطي كه بخشي از بشريت براي نخستين بار انديشيدن به انقلاب را قبل از تحقق آن آغاز كرده بود.

ماركس در همانجا كه به انقلاب هاي پيشين و ريشه ‌گيري سنتي آنها اشاره مي‌كند، بر اين نكته نيز تكيه مي‌كند كه انقلاب هاي آينده در اروپا ديگر به گذشته باز نخواهند گشت. به گفته وي «انقلاب هاي پيشين به خاطره پردازي مه آلود تاريخي نياز داشتند تا مضمون خود را از خود پنهان كنند، اما انقلاب قرن نوزدهم بايد دفن مردگان را به مردگان بسپارد تا هدف خود را به اجرا در آورد.»

چرا انقلاب هاي آينده در اروپا ديگر به سنت ها و گذشته باز نخواهند گشت؟ زيرا كه بنظر وي از يكسو ما ابزارهاي تئوريك لازم براي تحليل تحول اجتماعي را از اين پس در اختيار داريم و از سوي ديگر اهداف پرولتاريا همان اهداف بشري است و لذا نياز ندارد كه به اهداف خاص خود لباس اهداف عمومي و كل جامعه را بپوشاند.

اما انقلاب ايران يك انقلاب پرولتري نبود. تضاد انقلاب ايران نيز در آن نبود كه طرح جمهوري اسلامي قابل تحقق نبود. اين طرح قابل تحقق بود و تحقق يافت. تضاد در فضاي تاريخي و جهاني بود كه اين طرح در آن مطرح مي‌شد، فضايي كه آن چه عملا و در ماهيت مي ‌توانست تحت نام  "جمهوري اسلامي" تحقق پيدا كند را كاملا مشروط و آن را به دو امكان محدود مي‌كرد. انقلاب ايران در جامعه اي و در جهاني بوقوع پيوست كه دو نيروي سوسياليستي و سرمايه ‌داري نه تنها در آن از قبل حاضر بودند، بلكه در نبردي سخت عليه يكديگر قرار داشتند. در اين شرايط زمينه عيني مساعدي وجود داشت تا انقلابي با محتواي اسلامي از سوي بخشي از شركت ‌كنندگان در نبرد ضد سرمايه ‌داري به درستي درك نشود و به نوعي بازگشت به ماقبل سرمايه‌داري تعبير شود. امپرياليسم نيز با آگاهي از اين واقعيت كوشيد تا انقلابي كه عليه آن روي داده بود را انقلابي عليه مدرنيسم، عليه بشريت، عليه تاريخ معرفي كند و روي اين نكته حساب كرد كه خواهد توانست بخشي از جريان روشنفكري و چپ ايران و جهان را با خود همراه كند و سپس آن را از هرگونه محتواي واقعي انقلابي خالي كند. كينه وصف ناپذيري كه آنها نسبت به حزب توده ايران پيدا كردند از جمله از آن رو بود كه حزب ما با حمايت خود از انقلاب ايران، اين توطئه را نقش بر آب ساخت. بعدها نيز در جريان يورش و غيرقانوني ‌اعلام كردن حزب توده ايران، از جمله نكاتي كه مدام بر آن تاكيد مي‌شد آن بود كه ادعاي حزب در حمايت از انقلاب ايران از روز اول دروغ بوده است و اصلا يك حزب چپ و لائيك نمي‌تواند مدافع انقلاب ايران باشد. اتهامات كودتاي حزب توده ايران و براندازي نيز در جهت تحكيم همين تز عمل مي‌كردند، تزي كه امپرياليسم و ارتجاع براي پيشبرد نقشه‌هاي بعدي خود عليه انقلاب ايران به شدت به آن نياز داشتند.

اما حزب توده ايران اين نكته را به درستي دريافته بود، كه در انقلاب ايران مسئله بازگشت به گذشته تحت هيچ شرايطي مطرح نيست و نمي‌تواند مطرح باشد. اين انقلاب هر نامي را كه در برابر خود قرار داده باشد، هدف آن برقراري يك جامعه نوين است و نه بازگشت به گذشته و هر نامي كه بر نظام برآمده از آن گذاشته شود، ولو ده بار و صد بار بر جنبه اسلامي آن تاكيد شود، در شرايط تاريخي و جهاني كه در آن زاده شده است دو راه بيشتر پيش رو ندارد: يا اين و يا آن شكل نظام سرمايه ‌داري را حفظ كند و توسعه دهد و يا اينكه يك سمتگيري سوسياليستي را در پيش گيرد. انتخاب اين يا آن نام فقط مي‌تواند مبارزه براي اين يا آن راه را سهل ‌تر يا دشوارتر نمايد.

بدين ترتيب در انقلاب ايران زمينه هم براي اينكه اين انقلاب از سوي بخشي از هواداران سوسياليسم درك نشود و هم اينكه عليه اين نيروها جهت بگيرد وجود داشت. هر دو مسئله نيز، عليرغم همه كوشش حزب توده ‌ايران براي جلوگيري از آن،  بصورتي خونين تحقق يافت، اما نتوانست قطعيت بيآبد. ارتجاع براي رسيدن به اين اهداف تكيه بر سنت و تلاش در جهت سمت دهي آن به نفع خود و تبديل آن به يك منبع مشروعيت را به صورت يك استراتژي آگاهانه دنبال كرد. بدينطريق بود كه تبديل جمهوري روم به امپراطوري روم در انقلاب فرانسه به شكل استراتژي تبديل جمهوري اسلامي به حكومت اسلامي در انقلاب ايران دنبال شد.

نيروهاي ارتجاعي به سرعت دريافتند كه از يكسو نمي‌توانند به مقابله آشكار و رودررو با انقلاب برخيزند و از سوي ديگر در آموزش هاي اسلام سنتي مي ‌توان فضاي مناسبي را يافت كه يك استراتژي ضد انقلابي را با حفظ مناسبات سرمايه ‌داري وابسته، از طريق آن به پيش برد.

آنچه كه تحت عنوان جمهوري اسلامي و با ماهيت ارتجاعي بعدا تحقق و برتري يافت حاصل نبردي،- در پاره اي موارد بسيار خونين - و برآيند كشاكش چندين نيرو بود.

يك- نيروي مردمي كه در انقلاب شركت كرده بودند و تحقق خواست‌هاي خود را از آن انتظار داشتند،

دوم- نيروهاي مترقي مذهبي كه در سمت تحقق خواست‌هاي مردم با آگاهي و پيگيري كمتر يا بيشتر عمل مي‌كردند،

سوم- نيروهاي مترقي چپ و پيشاپيش همه آنها، حزب توده ‌ايران كه مي‌كوشيدند انقلاب ايران در سمتي سوسياليستي به سود اكثريت زحمتكش جامعه جهت بگيرد،

چهارم- ماجراجوياني كه انقلاب را نردباني براي تصرف قدرت به حساب مي‌آوردند،

پنجم- جريان ضد انقلاب كه از خارج به توطئه پردازي و نقشه سازي عليه انقلاب مشغول بود،

ششم- جريان ارتجاع كه از همان ابتداي انقلاب استراتژي "حكومت اسلامي"‌ را به پيش مي‌برد،

هفتم- و بالاخره فضاي جهاني كه مجموعه اين نيروها در درون آن عمل مي‌كردند.

 

نتيجه اين برآمد نيروها و كشاكش‌ها آن چيزي شد كه هيچكدام از آنها احتمالا نه انتظار آن را داشتند و نه پيش بيني آن را مي‌كردند. در اين وضعيت هر آنچه كه ارتجاع كرد به پاي انقلاب گذاشته شد و هر آنچه كه انقلاب براي مردم كرد، ارتجاع آن را به حساب خود نوشت.

 

پايان سخن

انقلاب ايران كوشيد نوسازي و مدرنيسم را در جامعه ايران تقسيم كند. در اين تقسيم آنها كه قبلا بيشتر به دست آورده بودند، بخشي از سهم خود را از دست دادند، ولي اكثريت عظيمي كه در بند سنت ها و محدوديت ها گرفتار آمده بودند، گام هاي عظيمي را به پيش برداشتند. اين تقسيم در شرايط يك نبرد و مبارزه حاد طبقاتي و اجتماعي صورت گرفت، كه در آن نيروهاي ارتجاعي با تكيه بر شعارهاي مذهبي انقلاب پرچم بازگشت به سنت‌هاي ارتجاعي را به عنوان استراتژي مهار انقلاب برافراشتند و توانستند در پاره‌اي موارد و در برخي عرصه ها عقبگرد‌هايي نيز به جامعه برآمده از انقلاب تحميل كنند. هر چند كه اين عقبگردها عليرغم همه تلاش نيروهاي ارتجاعي هرگز به ماهيت انقلاب تبديل نشد، اما آنها از اين طريق و به دلايل معين تاريخي توانستند به تدريج بر اهرم‌هاي حكومت چنگ بياندازند، آن را در جهت تحكيم قدرت و ثروت خود بكار اندازند و آرمان‌هاي انقلاب را تحريف كنند.

در برابر اين قدرت، اين ثروت و اين انحراف اكنون در كشور ما جنبش انقلابي مسالمت‌آميزي قد برافراشته است كه هم ادامه انقلاب بهمن است و هم دستآورد انقلاب بهمن. همه آن نيروي مثبتي كه در انقلاب ايران انباشته شد در اين جنبش تبلور يافته است و همه پيآمدها و تجربيات گران ‌بهايي كه انقلاب ايران به دنبال داشت به تكيه گاه اين جنبش تبديل شده است.

 

ارتجاع هيچگاه نه حق دارد و نه مي ‌تواند بنام انقلاب ايران سخن بگويد،

اگر انقلابيون با صداي بلند به نام خود و به نام انقلاب سخن بگويند.

 

 

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:05 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره کودتاي ننگين 28 مرداد 1332

بازديد: 945

 

تحقیق درباره کودتاي ننگين 28 مرداد 1332

 چند ماه پس از کودتاي 28 مرداد دکتر دانلد. ان. ويلبر مأمور ارشد سازمان اطلاعات مرکزي آمريکا، سيا و يکي از طراحان و فعالان اصلي کودتا جزوه اي به نام « سرنگوني مصدق، نخست وزير ايران» تهيه کرد که در آن ضمن بيان چگونگي شکل گيري پروژه کودتا به نام پروژه آژاکس، به شرح رويدادهايي پرداخته است که منجر به سرنگوني دکتر محمد مصدق شد.

کودتاي 28 مرداد 32 در ايران نخستين کودتايي بود که دولت آمريکا توانست از آن طريق، دولتي را سرنگون سازد.

جزوه « ويلبر» تا سال 2000 جزو اسناد محرمانه سازمان سيا تلقي مي شد و انتشار نيافته بود ولي در ماه ژوئن آن سال در اختيار روزنامه نيويورک تايمز قرار گرفت و منتشر شد. اين جزوه از گزارش هاي نادري است که درباره کودتاي 28 مرداد از زبان يک دست اندرکار کودتا نوشته شده و در آن جزييات عمليات آن روز آمده است. در اينجا خلاصه اي از مطالب گزارش دکتر دانلد . ان . ويلبر را مي خوانيد:

نطفه کودتا از زمستان سال 1331 با ديدار مقامات امنيتي - اطلاعاتي بريتانيا با مقامات بخش خاور نزديک و آفريقاي سيا در واشنگتن بسته شد.

کرميت روزولت رييس بخش خاور نزديک و آفريقاي سازمان سيا نيز در اين ديدار شرکت داشت. در 16 فروردين 32 رييس سيا بودجه اي يک ميليون دلاري به ستاد سيا در تهران اختصاص داد تا هر طور که لازم باشد براي سرنگوني مصدق خرج کند.

به « هندرسون» سفير آمريکا و « راجر گويران» رييس ستاد سيا در تهران اختيار تام داده شد تا بدون نياز به مجوز اضافي همه اين يک ميليون دلار را به مصرف برسانند. در ارديبهشت 32 ويلبر مشاور مخفي ان اي ا ، بخش خاور نزديک و آفريقاي سيا مأموريت يافت تا در همکاري نزديک با سازمان ضد جاسوسي بريتانيا ( اس آ اس) نقشه سرنگوني مصدق را بريزد.

ستاد سيا در تهران بر اين عقيده بود که شاه قاطعانه عليه مصدق وارد صحنه نخواهد شد. توافق شد که ستاد سيا در تهران با تبليغات « خاکستري» سياست جديد خود را در حمله به دکتر مصدق شروع کند. ستاد سيا در تهران اين خط را به عوامل خود و از طريق سازمان ضد جاسوسي بريتانيا ( اس آ اس ) به برادران رشيديان انتقال داد. از بخش طراحي و هنري سيا در تهران خواسته شد تا مقدار زيادي کاريکاتور ضد مصدقي تهيه کند.

در 20 خرداد 32 همه آنهايي که در شکل گيري طرح کودتا شرکت داشتند وارد بيروت شدند. از جمله کرميت روزولت رييس کل پروژه و راجر گويران رييس ستاد سيا در تهران و ويلبر. در 26 خرداد جلسه ديگري در لندن تشکيل شد و تصميم نهايي گرفته شد.

در پايان تير ماه 32 ژنرال شوارتسکف که از سالهاي 21 تا 27 رياست هيأت نظامي آمريکا در ژاندارمري ايران را به عهده داشت و دوستي و احترامي بين او و شاه به وجود آمده بود مأموريت يافت تا با سفر به ايران سه سند را به امضاي او برساند: يک فرمان به نام زاهدي در مقام رييس ستاد، نامه اي حاکي از اعتماد وي به زاهدي تا بتوان به اتکاي آن به نام شاه از طريق اسدالله رشيديان افسران ارتش را براي طرح براندازي جلب کرد و بالاخره فرماني خطاب به همه صفوف ارتش تا از رييس قانوني ستاد وي حمايت کنند.

در اوايل مرداد ماه يک کارزار تبليغاتي و برنامه ريزي شده به نفع شاه و عليه مصدق در آذربايجان به راه افتاد. در 4 مرداد 32 روزولت و شوارتسکف در تهران بودند. با ورود روزولت به تهران، به عنوان بخشي از جنگ رواني تصميم گرفته شد که از ميزان تماس نزديک بين مقامات بلند پايه آمريکا و دولت مصدق کاسته شود.

در روز 6 مرداد جان فاستر دالس، وزير خارجه آمريکا در يک مصاحبه مطبوعاتي که به پيشنهاد سيا انجام گرفت گفت فعاليت هاي روز افزون حزب کمونيست غير قانوني در ايران و مداراي دولت مصدق با آن مايه نگراني دولت ماست، اين وضعيت اعطاي کمک هاي مالي به ايران را با دشواري روبه رو مي سازد.

در 10 مرداد شوارتسکوف توانست با شاه ديداري طولاني داشته باشد. در اين ديدار شاه تأکيد کرد که اگر مصدق همه پرسي را اجرا و مجلس را منحل کند آنگاه وي طبق قانون اساسي اختيار تام دارد که مصدق را برکنار کند و نخست وزير منتخب خود را به جاي وي بنشاند.

در اين زمان توجه مصدق به مجلس معطوف بود. يعني جايي که ظاهرا مخالفت ها سخت تر مي شد. وي در 23 تير نمايندگان طرفدار دولت را تشويق به استعفا کرد. شماري از نمايندگان بي طرف و مخالفان کم جرئت مصدق نيز به ديگران تأسي کردند و شمار مستعفيان به 28 تن رسيد. ستاد مرکزي سيا مصرانه مي خواست که نمايندگان ضد مصدق براي حفظ کرسي نمايندگي خود تشويق شوند و در مجلس بست بنشينند.

قرار شد زمينه سازي شود تا نمايندگاني که استعفا نداده بودند خودشان مجلس را به عنوان نهادي قانوني تشکيل دهند. اين موضوع باعث شد که مصدق بيشتر در انحلال مجلس مصر شود. وي اعلام همه پرسي کرد و از مردم خواست به انحلال مجلس رأي آري يا نه بدهند. همه پرسي در 13 مرداد در سراسر کشور انجام و گزارش شد که دو ميليون نفر به همه پرسي راي مثبت داده اند و فقط چند صد نفر راي نداده اند.

بيانيه هاي آيت الله کاشاني در اين روزها تأکيد بر غير قانوني بودن همه پرسي داشت. در روز 12 مرداد رشيديان جزييات عمليات را به شاه گفته بود. در همين روز روزولت ديداري طولاني و بي نتيجه با شاه داشت. در روز 17 مرداد روزولت بار ديگر شاه را ديد و کوشيد بر ترديد او فايق آيد. شاه موافقت کرد شفاها به افسران براي عمليات دلگرمي بدهد. 20 مرداد سرهنگ حسن اخوي با شاه ملاقات و فهرست افسراني را که آماده اند با فرمان شاه دست به عمليات بزنند به او داد. شاه دوباره تأکيد کرد که گرچه با اين عمليات موافق است اما پاي هيچ ورقه اي را امضا نخواهد کرد. اخوي به اين تصميم اعتراض کرد و به دنبال رشيديان فرستاد.

رشيديان پيامي از روزولت براي شاه آورد که وي با بيزاري کامل ايران را ترک خواهد کرد مگر آنکه شاه ظرف چند روز آينده دست به کار شود. سرانجام شاه گفت که اوراق را امضا مي کند و زاهدي را مي بيند و سپس به رامسر مي رود.

رشيديان و روزولت به اين نتيجه رسيدند که دو فرمان سلطنتي وجود داشته باشد يکي فرمان برکناري مصدق و ديگري فرمان انتصاب زاهدي به نخست وزيري. رشيديان و بهبودي سرپرست کارکنان دربار که يکي از مأموران با سابقه بريتانيا بود متن فرمان ها را آماده کردند.

روز 21 مرداد سرهنگ نعمت الله نصيري فرمانده گارد شاهنشاهي متن فرمان ها را براي امضا به رامسر برد. به گفته نصيري، سرانجام ثريا شاه را راضي به امضاي فرمان ها کرد.

بر اساس بيانيه تيمسار محمد تقي رياحي رياست ستاد ارتش که طرفدار مصدق بود، او در ساعت 5 بعد از ظهر 24 مرداد، از جزييات توطئه آگاه شده بود. ساعت 11 شب رياحي معاون خود تيمسار کياني را به باغ شاه فرستاد. در باغ شاه سرهنگ نصيري که پيشتر به آنجا رسيده بود به همراه افسران طرفدار شاه، کياني را دستگير کرد. در همين ساعات تعدادي کاميون پر از سربازان طرفدار شاه به دستگيري افراد پرداختند. به نظر مي رسد رياحي توانسته بود قبل از نيمه شب دسته هايي از سربازان را به نقاط حساسي که امکان حمله به آنها مي رفت گسيل کند.

اينکه چه حادثه يا چه واکنشي از سوي رياحي و ديگر نظاميان طرفدار مصدق روي داد که موجب ضعف افسران طرفدار زاهدي در انجام وظايف خود شد، به درستي معلوم نيست. با اين حال معلوم شد که تيمسار باتمانقليج رييس ستاد زاهدي ترسيد و پنهان شد. بي ترديد اين کار و همچنين خبر دستگيري کياني که به سرعت در همه جا پراکنده شد تأثير چشمگيري در تضعيف روحيه ها آن هم در لحظات حساس داشت. صبح روز 25 مرداد تيمسار باتمانقليج دستگير شد و تيمسار آبان فرزانگان از مأموران ارشد ستاد سيا در تهران به اين ستاد پناه آورد.

در سحرگاه 25 مرداد راديو تهران بيانيه ويژه دولت را پخش کرد که در آن از انجام کودتاي شب پيش ياد شده بود. ستاد سيا در تهران با اين وظيفه رو به رو شد که طرح را از شکست کامل نجات دهد و به سرعت تصميمات مهمي اتخاذ کند. چندي نگذشت که خبر رسيد شاه گريخته است.

روزنامه « شجاعت» که به جاي روزنامه اصلي حزب توده « بسوي آينده » منتشر مي شد، از 22 مرداد وقوع يک کودتا را پيش بيني کرده بود. اين روزنامه همچنين خبر داده بود که مصدق روز 23 مرداد از آن با خبر شده بود. حزب توده از نقشه کودتا مطلع بود ولي چگونگي آن معلوم نيست. ظهر 25 مرداد راديو برنامه کوتاهي از دکتر مصدق پخش کرد که در آن گفته مي شد بر اساس اراده ملي که از طريق همه پرسي ابراز شد مجلس هفدهم منحل و انتخابات مجلس هجدهم بزودي برگزار مي شود.

حوالي ساعت 4 عصر دو تن از مقامات ارشد سفارت اميد خود را از دست داده بودند ولي روزولت هنوز شانس کمي براي موفقيت قايل بود به شرط آنکه شاه که به بغداد گريخته بود، پيامي مي فرستاد و زاهدي در موضع تهاجمي قرار مي گرفت. ستاد سيا در تهران پيش نويس پيامي را که مي بايست شاه قرائت کند آماده کرد. صبح 26 مرداد خبر بيانيه اي که شاه از بغداد فرستاده بود از راديوهاي خارج پخش شد.

در اين پيام شاه گفت که فرمان هايي مبني بر عزل مصدق و انتصاب زاهدي به نخست وزيري صادر کرده است و افزود که از سلطنت کناره گيري نکرده و به وفاداري مردم ايران اعتماد دارد. غروب روز 26 مرداد پرکارترين و فرساينده ترين زمان براي ستاد سيا در تهران بود. تصميم گرفته شد که عملياتي براي روز چهارشنبه 28 مرداد انجام گيرد.

در همين روز پيامي به ستاد تهران رسيد که در آن گفته شده بود بهتر است روزولت به خاطر مسايل امنيتي هر چه زودتر تهران را ترک کند و از شکست طرح اظهار نارضايتي شده بود.

صبح روز 27 مرداد شاه بغداد را با يک فروند هواپيماي تجاري به سوي رم ترک کرد. ساعت ده و نيم صبح روز 27 مرداد تيمسار رياحي رييس ستاد ارتش با افسران عالي رتبه ارتش در تالار سخنراني دانشگاه جنگ ملاقات کرد و برنامه شورش را براي آنها خواند و تأکيد کرد که ارتش بايد به دولت وفادار باشد.

دفتر اس آي اس در نيکوزيا از لندن خواست که شاه را تحت فشار بگذارد که براي زيارت عتبات عاليات به عراق باز گردد تا با روحانيون آنجا در تماس مستقيم باشد. جنگ تبليغاتي کيواني و جليلي از مأموران سيا در تروريست جلوه دادن حزب توده به اوج خود رسيد.

در شب 28 مرداد دستجات بظاهر توده اي را به خيابانها گسيل داشتند. اين دسته ها مأموريت داشتند که در خيابان هاي لاله زار و اميريه هر مغازه اي را که به دستشان رسيد غارت کنند و درهم بشکنند و نشان دهند که اين کارها کار اعضاي حزب توده است.

قبل از ساعت 9 صبح روز 28 مرداد گروههاي طرفدار شاه در منطقه بازار گرد آمدند. اعضاي اين گروهها نه تنها انتخاب خود را بين شاه و مصدق کرده بودند بلکه تحت تأثير حرکات روز گذشته منتسب به حزب توده به اندازه کافي تحريک شده و آماده اقدام بودند. اين جماعت فقط به يک رهبري احتياج داشتند. جليلي که يک گروه را در پيشروي به سوي مجلس همراهي مي کرد، در سر راه خود به روزنامه « باختر امروز» که متعلق به حسين فاطمي، وزير خارجه بود حمله کرد.

اين روزنامه را که در روزهاي 26 و 27 مرداد خضمانه ترين حملات را به شاه کرده بود، به تحريک او آتش زدند و تقريبا درهمان ساعت ها فرد ديگري به نام افشار گروههاي ديگري را به سوي روزنامه هاي توده اي هدايت کرد که همه آنها منهدم شدند

خبر اينکه رويدادهاي کاملا تکان دهنده در حال وقوع است به سرعت سطح وسيعي از شهر را در نورديد. دستوراتي به جليلي و کيواني داده شد تا بکوشند نيروهاي امنيتي را در کنار تظاهر کنندگان قرار دهند و به سوي راديو بروند و آن را تصرف کنند. اينکه تا چه اندازه فعاليت هاي بعدي حاصل تلاش هاي مشخص مأمورين ما بود هرگز معلوم نمي شود.

تا ساعت ده و پانزده دقيقه صبح، کاميون هاي حامل نيروهاي نظامي طرفدار شاه در ميدان هاي اصلي شهر مستقر شده بودند. گروههاي بزرگ و کوچک چوب و سنگ به دست در ميدان سپه به يکديگر پيوستند و به سوي شمال و مرکز شهر پيش رفتند. حدود ظهر پنج تانک و بيست کاميون سرباز به اين جمعيت پيوستند.

حدود ساعت 10 صبح تيمسار رياحي به مصدق اطلاع داد که ارتش ديگر تحت فرمان او نيست و تقاضاي کمک کرد. سرهنگ ممتاز تنها توانسته بود يک گردان فراهم آورد که آن را در اطراف خانه مصدق مستقر ساخت. سلطنت طلبان با به دست آوردن و تصرف تجهيزات مهم اين امکان را به دست آوردند تا سيل تلگرام و پيام راهي شهرستانها شود و مردم را به قيام به طرفداري از شاه تشويق کنند.

جليلي مأمور ستاد سيا جمعيتي را در خيابان فروسي تشويق کرد تا به ساختمان دژبان مرکز بروند و باتمانقليج و نصيري را آزاد کنند. اين دو آزاد شدند و نگهبانان مقاومتي نکردند. در همين زمان مأمور ديگر ستاد سيا تيمسار قدس نخعي با اتومبيل خود به گشت زني در شهر پرداخت و کوشيد اعضاي گارد سلطنتي را که بعداً در حمله به خانه مصدق شرکت کردند، جمع آوري کند.

ايستگاه راديو در ساعت هاي اول بعد از ظهر به تصرف در آمد و خبر پيروزي سلطنت طلبان با متن فرمان شاه از راديو پخش شد. در ساعت 5 و 25 دقيقه بعد از ظهر زاهدي از راديو صحبت کرد. ستاد مرکزي ارتش در ساعات آخر بعد از ظهر تسليم شد.

قبل از ساعت 7 شب خانه مصدق تصرف و به ويرانه اي تبديل شد. وسايل موجود در آن به خيابانها برده شد و به رهگذران فروخته شد. توده اي هاي شناخته شده تحت تعقيب قرار گرفتند ومغازه هاي هواداران آنها غارت شد. باتمانقليج رييس ستاد ارتش شد. فرزانگان حاميان شناخته شده پروژه آژاکس را به فرماندهي واحدهاي تهران گماشت. اين واحدها هدف هاي کليدي نظامي را تصرف کردند و طبق ليست به بازداشت افراد پرداختند.

کودتا موفق شده بود.


Print thisarticle

آيت الله کاشاني از پيش تا پس از کودتا

نگاهي به سير حضور آيت الله کاشاني در نهضت ملي شدن نفت و حوادث پس از کودتا

مقدمه

آنچه در اين مقال مي آيد پرداختن به تحليل مشروطه يا انقلاب اسلامي نيست. نويسنده تنها قصد دارد نقش آيت الله کاشاني در جنبش و بخصوص از جريان واقعه ۳۰ تير ۱۳۳۱ به بعد بيان کند.

در آن زمان ۳ دسته روحاني وجود داشتند. دسته اول به رهبري آيت الله بروجردي (مرجع بزرگ شيعيان و ساکن در قم) بودند. اين دسته با حکومت مصدق کاري نداشتند و چون اسلام و تشيع را به محمد رضا شاه مديون مي دانستند او را قبول داشتند و دعاگوي ذات ملوکانه بودند که به اسلام عمل مي کند و حوزه هاي علميه را آزاد گذاشته است. اوج اين احساسات مربوط به زماني ميشود که شاه به رم فرار کرده است. آيت الله بروجردي بالا ترين مرجع تقليد زمان در تلگرافي به شاه چنين مينويسد:
"بياييد که تشيع و اسلام به شما احتياج دارد.شما پادشاه شيعه هستيد".وي بعد ازکودتا و بازگشت شاه به ايران به او تلگرافي فرستاد و ورود او راخير مقدم گفت. يا بعد از سقوط هواپيماي برادر شاه (عليرضا که هواپيمايش بعد از ۲۸ مرداد در شمال سقوط کرد) آيت الله بروجردي به شاه توصيه کردند:"چون شما متعلق به شيعه هستيد , براي حفظ تشيع در مسافرت از سوار شدن بر هواپيما خودداري کنيد.مبادا جانتان به خطر بيافتد".(2)

دسته دوم روحانيون مبارزي بودند که تا آخرين لحظه با مصدق ايستادند و حتي بعد از کودتا هم پشت او را خالي نکردند. آيت الله سيد رضا زنجاني؛ ايت الله طالقاني؛ ايت الله محلاتي؛ سيد جعفر غروي ... از اين دسته بودند. ايت الله زنجاني نماد يک روحاني علوي بود. در جريان کودتا او به زندان افتاد ولي اندکي بعد ازاد گرديد و نامه هاي مخفيانه دکتر فاطمي را از زندان به مصدق ميرساند. مصدق در زمان نخست وزيري اش خواست که حساب و کتاب قسمتي از بودجه و خراج مملکت را به او بدهد ولي او قبول نکرد و در جواب گفت: مي ترسم اگر در اين کار قصوري رخ داد مردم انرا به پاي مذهب بگذارند.(3)

و دسته اخر گروهي بودند که نه تنها شاه را ستايش مي کردند که مصدق را هم مي کوبيدند. نماينده شاخص انها آيت الله بهبهاني بود. آيت الله هاي دسته سوم دست به دست هم دادند تا دولت مصدق سرنگون شود. اينها طوري وانمود کردند که حزب توده مي خواهد بر ملت سوار شود و کمونيسم را رواج دهد.خوب است در اينجا خاطره اي را که ايت الله طالقاني تعريف کرده است بشنويم."در منزل ايت الله بهبهاني که از علماي درباري بود تني چند از نويسندگان هم نشسته بودند.نويسندگان با جوهر قرمز به امضاي جعلي حزب توده براي تمام علما و ائمه جمعه کشور با پست نامه نوشتند که محتواي آن اين بود:"ما بزودي شما را با شالهاي سرتان بالاي تير هاي چراغ برق بدار خواهيم زد. امضا-حزب توده"
يکي از نويسندگان که با طالقاني اشنا بود براي ايشان مي گويد:"انقدر نشستيم و نوشتيم که تا مدتها بعد از ۲۸ مرداد انگشت هايمان درد ميکرد"(4)

و اما ايت الله کاشاني که راه هيچ کدام از اين ۳ دسته را پيش نگرفت. ابتدا با نهضت پيش امد و سپس تدريجا از نهضت و اهدافش فاصله گرفت وبالاخره به نهضت پشت کرد..در اينجا نه ميخواهيم نقش او را بي اهمييت جلوه دهيم که همگان مي دانند که نقش او در بسيج مردمي در ۳۰ تير پر ارزش است و نه مي خواهيم اغراق را پيشه کنيم و وانمود کنيم که نقش او در قيام ۳۰ تيرحرف اول را زده و اگر او نبود قيام ۳۰ تير هم نبود که همگان مي دانند که نقش حزب زحمتکشان و توده و نيروي سوم در هماهنگي؛ بسيج و کشاندن مردم به خيابانها غير قابل انکار است.

زندگي آيت الله کاشاني

سيد ابوالقاسم کاشاني در سال ۱۲۶۰ شمسي در ايران يا بين النهرين متولد شد. بعد از گرفتن حکم اجتهاد به خاطر مخالفتش با اشغال بين النهرين توسط انگليسي ها شهرت پيدا کرد. در جنگ جهاني اول در مبارزه عليه استعمار فعال بود و جايزه اي براي کسي که او را دستگير کند در نظر گرفته شد. در سال ۱۲۹۹ موفق به فرار و ورود به تهران شد. در مبارزات ضد جمهوري خواهي به همراه آيت الله مدرس شرکت کرد(5) سپس وي به اتهام هواداري از آلمان در جنگ جهاني و همچنين دست داشتن در سو قصد به جان شاه دستگير و در بهمن ماه ۱۳۲۷ به لبنان تبعيد شد.

با آزاد تر شدن فضاي جامعه و جنبش آزاديخواهان و جبهه ملي در اوايل سال ۱۳۲۹ به ايران بازگشت. در روز ورود او به ايران دکتر مصدق ملت را به استقبال از او دعوت کرد و شخصا به فرودگاه رفت. در روز ورود وي از فرودگاه تا محله او "پامنار" ۲۷ طاق نصرت بسته شد.(6) در روز ۳۰ تير اعلام کرد که اگر لازم شود کفن پوش راه مي افتد و مردم را به حضور در خيابان ها تشويق و تهييج کرد. او تا قبل از ۳۰ تير به حق نقش خود را به عنوان يکي از دو رهبر جنبش ضد استعماري به خوبي ايفا کرد.

بعد از ۳۰ تير ۱۳۳۱ :

متاسفانه آيت الله کاشاني بعد از ۳۰ تير گمان کرد که همه ي اين تظاهرات ميليوني به خاطر اراده او بوده و کم کم غرور و نخوت در او ريشه دواند. دائما نامه مي نوشت و مي گفت اين اقا را بردار ان اقا را بگذار و يا فلاني را عوض کن. مصدق در جواب او بطور خصوصي مي گفت: توصيه اين و آن را نفرماييد. در شان شما نيست و در جامعه هم انعکاس نامطلوب دارد و مورد سو استفاده قرار ميگيرد. اگر نظرات اصولي داريد با دولت در ميان بگذاريد تا رفع مشکلات شود. اصلا گيريم که اين مسائل درست بوده. اينها در درجه دوم اهميت است. ايا شما در خط اساسي نهضت ملي انحرافي مي بينيد؟ اگر هست بگوييد اصلاح کنم و اگر نکردم بگوييد از کار ها کناره بگير. و الا براي مسائل جزئي که نمي توانيم اختلاف داشته باشيم.(7)

امريکا و انگليس هم غرور ايت الله را فهميده بودند.
تايمز لندن مقاله اي درباره ي کاشاني نوشته بود و مجله خواندنيها (ارگان دربار) آنرا ترجمه کرده بود و کاريکاتوري از سر کاشاني روي تنه شير چاپ کرده بود. در اين مقاله امده بود که کاشاني انچنان شخصيتي است که يک اشاره او نه تنها ايران که خاورميانه را به اعتصاب مي کشد.چند بيت شعر هم زير کاريکاتور امده بود.مصراع هاي اول اين بود که استعمار چنين و چنان ميکند و مصراع دوم بيت ها اين بود:"شير پامنار اگر بگذارد". اين شماره مجله را به مقدار زياد چاپ کرده بودند و مجله ها را کنار تشک حاج اقا گذاشته بودند و سيل جمعيتي که به ديدار حاج اقا مي رفتند به دريافت يک نسخه مجله نائل ميشدند و از زبان اقا مي شنيدند که ميگفت:"بيسواد.برو اين مقاله رو بخون ببين چي نوشته"(8)

يکي از مذهبيون به پيش کاشاني رفته بود تا نگراني خود را از اختلاف در نهضت بيان کند. کاشاني به او گفته بود:"نگران نباشيد.تا من هستم هر چوبي را که جاي مصدق بگذارم کار او را خواهد کرد"( 9)

پس از درخواست تمديد اختيارات؛ کاشاني به مبارزه علني با مصدق پرداخت و ضمن مخالفت با تمديد قرارداد؛ آن را جاه طلبانه ناميد. و مصدق را"پنهان در پشت نقاب تزوير و ازاديخواهي""مستبدي که ميخواهد به دوران قبل از مشروطه برگردد" و "کسي که به خيال خداوندگاري افتاده است" خواند. او همچنين شاه را مرد تربيت شده عاقل ناميد( مجله مصور روزنامه اطلاعات10 فروردين 32)

به محض اينکه تقاضاي تمديد اختيارات به مجلس رسيد کاشاني که از يکسو با دربار مشغول زد و بند بود و از سوي ديگر با هندرسون سر وسري داشت و در مخالفت با مصدق سر از پا نميشناخت بر خلاف وظايف و اختيارات قانوني خود به مجلس نوشت:"تا موقعيکه من رياست مجلس شوراي ملي را بر عهده دارم اجازه طرح اينگونه لوايح را که مخالف قانون اساسي است در مجلس نميدهم و صريحا قدغن ميکنم که از طرح آن خودداري شود"(10)

مصدق پس از تصويب لوايح به ملت ايران گفت:"انان که به عظمت مبارزه نمي انديشند چه شايسته و بجاست که مجالي باقي گذارند تا از اين ورطه هولناک بگذريم و کار حريف حيله گر خود را به پايان رسانيم. آنوقت ممکن است براي جدال ها و مبارزه هاي کوچک فرصت پيدا شود.امروز مجادله با حکومتي که در تمامي جبهه ها با اجنبي مشغول زد و خورد است اگر دور از انصاف نباشد شايسته وطن پرستان و علاقه مندان به استقلال و حاکميت مملکت نيست"(11)

کيهان در روز 29/1/31 نوشت"روز گذشته اقاي لوئي هندرسون براي تسليت به کاشاني به مناسبت فوت متعلقه ي وي و دادن نامه رئيس مجلس نمايندگان امريکا با ايت الله ملاقات کرد.اين ملاقات 1.5 ساعت طول کشيد".

حسين فاطمي نيز گفته بود:"کاشاني که در ابتداي نهضت با خدمات با ارزش به پيشرفت نهضت کمک کرد اواخر بيش از حد غرور و نخوت پيدا کرده بود بطوريکه مکرر ميگفت"اگر من بخواهم ۱۳۶ وکيل ايران را انتخاب کنم همه مردم به انها که من بگويم راي خواهند داد"

بعد از کشته شدن سرلشگر وفادار افشار طوس مدارکي بدست امد که نشان مي داد مظفر بقايي و زاهدي بدستور شاهپور غلامرضا در اين ماجرا دست داشتند."زاهدي که متهم اصلي بود با موافقت کاشاني رئيس مجلس و بوسيله ي مير اشرافي به مجلس آورده شد و به بهانه نداشتن امنيت در انجا متحصن گرديد و کاشاني از او بگرمي استقبال نمود و از مزاحمت هايي که تا کنون براي وي فراهم شده اظهار تاسف کرده و خدمات او به نهضت ملي را ستود"(کيهان 14/2/32)(12)

کاشاني در مجلس با زاهدي روبوسي کرد و به او گفت که تا هر وقت که ميخواهد در مجلس باشد.همچنين به کارکنان مجلس دستور داد تا از اين "مهمان عزيز" پذيرايي کنند.(13)

روزنامه شورش به مديريت کريم پور شيرازي(14) در ۲۷ تير ۳۲ با انتشار عکسي از کاشاني در ميان اوباشي چون شعبون بي مخ و رمضان يخي خبر از پنهان شدن زاهدي در منزل کاشاني داد.

بعد از کودتاي نافرجام ۲۵ مرداد و در شب ۲۷ مرداد کاشاني نامه اي به مصدق فرستاد و پس از گله از مصدق به خاطر رفتار با خود از او مي خواهد دست به دست دهد تا کودتا را خنثي کند گرچه معلوم نيست منظورش کدام کودتاست. جواب مصدق به وي اين گونه بود : "اينجانب مستظهر به پشتيباني ملت ايران هستم. والسلام"

"درباره ي اعتبار نامه ها با آنکه بسيار روي آن جدل شده است ولي از روي نحوه دستخط و نحوه نگارش آنان جاي هيچ گونه شکي باقي نمي ماند که نامه معتبر است. از طرف ديگر اين استدلال هم پذيرفتني نيست که اين نامه ها کاشاني را از هر گونه دخالت در کودتا مبري ميکنند و سندي بر بلاهت مصدق در عدم توجه به توصيه او هستند .در روز ۲۷ مرداد کودتاي دو روز پيش نا فرجام مانده بود و اگر کودتاي ۲۸ مرداد بوده پس بعيد است درباره ي کودتاي قريب الوقوعي نامه بنويسد .(ن.ک پاراگراف بالا و مطلب روزنامه ي شورش).

بعد از کودتا

روزولت در روز کودتا 390000 دلار بين دار و دسته ي شعبون بي مخ پخش کرد. آنچنان که در عصر روز کودتا واحد پول تهران از تومان به دلار تغيير پيدا کرده بود.ت ا جاييکه اين اشرار پول تاکسي را هم به دلار ميپرداختند.(16)

آنچه که مسلم است اينست که روزولت مقدار 10000 دلار در پاکت گذاشته و داده است تا از طريق احمد آرامش به دست کاشاني برسد . ولي اينکه ايا اين پول به دست کاشاني رسيده است يا نه .ميتوان اين شواهد را جدي گرفت ولي قضيه هنوز قاطع و مسلم نيست.(17)

کاشاني طي اعلاميه اي که از راديو تهران پخش شد به دولت زاهدي اخطار داد که مبادا بر سر نفت سازش پنهاني کند.البته در پايان اعلاميه اش گفت که زاهدي خود يکي از طرفداران جبهه ملي بوده است(18)

مهندس حسيبي که از ياران مصدق بود گفت:"هندرسون قبل از اينکه روز 27 مرداد به خانه ي مصدق بيايد خانه ي کاشاني بوده است.(19)

کاشاني همچنين در مصاحبه باروزنامه ي المصري گفت:"من از ژنرال زاهدي مادام که به منفعت ايران قدم برميدارد پشتيباني ميکنم. هر وقت که نظرم برسد او بر خلاف مصلحت ايران عمل ميکند با او مخالفت مي کنم. تا اين لحظه راجع به کار او نمي توان قضاوت کرد.(20)

کيهان در روز ۹ مهر ۳۲ مي نويسد:" از ابتداي روي کار آمدن دولت جديد اقاي سپهبد زاهدي تصميم گرفته اند هر ۱۵ روز با آيت الله کاشاني ديدار نمايند. ديروز ظهر اين ملاقات در منزل شخص ثالثي انجام پذيرفت و کاشاني در پاسخ به سوال اخبار اليوم مبني بر اينکه به نظر شما بزرگترين اشتباه مصدق کدام است؟ گفت: پايمال کردن قانون اساسي و و عدم اطاعت از اوامر شاه(21)

کاشاني در جواب روزنامه ي المصري که پرسيده بود آيا عقيده داريد مصدق مستحق همين سرنوشتي بود که به او رسيد؟ گفت:"خداوند عادل است و انچه امروز بر مصدق گذشته است نتيجه ي عدل خداوندي است.(22)
وي همچنين در مصاحبه با اخبار اليوم گفت:"اين مصدق راه را گم کرده و مستحق چنين عاقبتي بوده است.تمام هم و غم او اين شده بود که مردم فرياد زنند زنده باد مصدق. مصدق به من و کشورش خيانت کرد. طبق شرع شريف اسلامي مجازات کسي که در فرماندهي و نمايندگي کشورش خيانت کند مرگ است.(23)

سرانجام در ۲ دي ۱۳۴۰ دکتر اميني نخست وزير به ملاقات وي رفت و شاه هم در ۱۸ اسفند از او عيادت کرد و آيت الله کاشاني در ۲۳ اسفند ۱۳۴۰ فوت گرديد.

پاورقي ها

1-اشاره به سخنراني سيد محمود کاشاني(پسر ايت الله کاشاني و کانديداي رياست جمهوري سال80) تحت عنوان « ائتلاف و اتحاد مصدق و حزب توده اتحادي شوم براي مردم ايران بود؛» و در تاريخ 30 مرداد 1383 از طريق سايت "خبرگزاري کار ايران" ( ايلنا )" وي همچنين مصدق و جبهه ملي را در جريان ملي شدن صنعت نفت دخيل نداست و صرفاً روحانيان را آغازگر اين مسير ناميد".
2-ن.ک به مصدق و تاريخ.نوشته بهرام افراسيابي .صفحه282.تحليلي بر نهضت ملي از صفحه 257 تا 339 به قلم طاهر احمد زاده. وي سالهاي زيادي از عمرش را در راه مبارزه عليه استبداد پشت ميله هاي زندان گذرانيده است و از دوستان استاد محمد تقي شريعتي و دکتر علي شريعتي و از مبارزان جبهه ملي بوده اند.
3-ن.ک به رودخانه خروشان عشق نوشته محمود حکيمي
4-ن.ک به طالقاني و تاريخ.سعيد دهقان و بهرام افراسيابي.صفحه 282
5-مدتي بعد حائري زاده و کاشاني به مجلس موسسان رفتند و به انقراض قاجار راي دادند.ايت الله زنجاني در خاطراتش ميگويد به ياد دارد روزي که کاشاني بر له شاه و بر ضد مدرس ميتينگ داد.
6-ن.ک مصدق و تاريخ307
7-همان336
8-همان333
9-همان334. از دوستان طاهر احمد زاده
10-کيهان شماره2904-28/10/31
11-کيهان-4/11/31
12-گذشته چراغ راه اينده است نشر از جامي
13-مصدق و مبارزه براي قدرت در ايران((
musaddiqand the struggle for power in iran نوشته محمد علي همايون کاتوزيان ترجمه فرزانه طاهري.صفحه 212
14-کريمپور شيرازي روزنامه نگار و شاعر ازاده وطن که در وفاداري به مصدق جان خويش را از دست داد. او را بعد از ۲۸ مرداد دستگير کردند.چرا که چنان به شاه حمله کرد و او رارسوا ساخت که شاه حتي اجازه نداد او را بطور کامل محاکمه کنند.يکي دو جلسه بيشتر از دادگاهي که اورااز قبل محکوم به اعدام کرده بود نگذشته بود که درباريان انتقان زخم هايي را که ازقلم اين روزنامه نگار خورده بودند جبران کردند و در حياط زندان زرهي بر رويش نفت ريختند و زنده اتشش زدند.وي پس از رسيدن به بيمارستان به علت شدت سوختگي جان باخت.
15 مصدق و مبارزه براي قدرت در ايران نوشته محمد علي همايون کاتوزيان صفحه 214
16-مقدار پول از کتاب خاطرات و تالمات محمد مصدق به قلم خودش و بخش بعدي جمله از کتاب گذشته چراغ راه اينده است صفحه 650 است.
17-ن.ک به مقاله"
the 1953coup d' etat in iran" اين مقاله را غلامرضا نجاتي به فارسي ترجمه کرده و به عنوان ضميمه کتاب جنبش ملي شدن صنعت نفت ايران منتشر کرده است.همچنين ن.ک به کتاب کودتا در کودتا نوشته کرميت روزولت
18- کيهان 11 ابان 32
19-ن.ک به رودخانه خروشان عشق صفحه 155
20-کيهان 17 شهريور 1332
21-کيهان 17 شهريور 32
22-ن.ک جلد 3 از کتاب مکتوبات و پيام هاي ايت الله کاشاني
23-همان

پويا .ک :: pooyacom@yahoo.com

site promotionPage printed from:
http://www.sharghian.com/magazine/archive/005420.html

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:04 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تفاوت انقلاب اسلامى با انقلابهاي ديگر

بازديد: 241

 

تفاوت انقلاب اسلامى با انقلابهايديگر

 (( ... ما شاهد رفتن رژيم ها و آمدنرژيم هاي ديگر بوده ايم ، اما تفاوتى که حادثه تحول رژيم شاهنشاهى به رژيم جمهورياسلامى در ايران داشته ، يک تفاوت اساسى است با موارد مشابه آن ; و آن اينکه اينملت با زور اسلحه و بازوي نظامى بر يک رژيمى که تا بن دندان مسلح بود، پيروز نشدبلکه با کلام ، با حضور مظلومانه در صحنه ، با بيان منطقى خواسته هاي خودش و آمدنبه خيابانها، يک رژيم مسلح و نظامى و متکى به پشتيبانى نيروهاي بين المللى را ازپاي درآورد و به اين هم اکتفا نکرد. اين انقلاب بلافاصله تعيين سرنوشت را به عهدهخود مردم گذاشت . شما کدام انقلاب را سراغ داريد که هنوز يک سال از عمر آن نگذشتهباشد ولى با راي مردم ، صاحب قانون اساسى شده باشد و مبناي نظم قانونى تعريف شده درآن مشخص گردد. در همه مراحل انقلاب ، شکل گيري نهادهاي مديريت جامعه با آراء مردم وانتخابات شکل گرفت که دست کم شما عزيزان ، شما نمايندگان ملتهاي مختلف در ايران ،در آخرين انتخابات شاهد حضور چشمگير مردم و نقش تعيين کننده آنها در سرنوشت خودشان، بوديد. در اين مدت يک جنگ 8 ساله را ملت ما پشت سر گذاشت . جنگى که براي دو ملت ودو کشور ايران و عراق ، خسارات و ضايعات فراوانى داشت در اين مدت 19 سال و بخصوص درسالهاي اوليه پيروزي انقلاب ، ملت ما سهمناک ترين طوفان تروريسم را از سر گذراند. فکر نمى کنم در تاريخ ، هيچ ملتى مانند ملت ايران تاوان استقلال خواهى خود را ومنطقى بودن خود را با امواج سهمگين ترور پرداخته باشد. تروريست هايى که متاسفانهامروز در خيلى از کشورها آزادانه باز هم عليه منافع ملت خودشان و کشور خودشان ،فعاليت مخرب دارند .... ))

 

 

سخنرانى در جمع سفيران خارجى مقيمايران -21 /11/ 1376]

  وى ادامه داد: بزرگترين تفاوت انقلاب اسلامى با انقلاب هاى ديگر در وحدت  رهبرى و هدايت مطالبات استقلال، آزاده خواهى وديندارى توسط يك فرد (امام  قدس سره الشريف) بود كه امام هم نماد آزاديخواهى بود و هم نقطه تلاقى اين  سه جريان بود. سيدحسن خمينى در قسمتى ديگر از سخنان خود افزود: در مورد از دست  رفتن استقلال كشور همين بس كه رفتن شاه با دستور و يا مشورت آمريكا صورت  گرفت و يا لوايحى به مجلس مى رفت كه بهاتباعخارجى مصونيت قضايى مى داد
  وى ادامه داد: امام خمينى (ره) رهبر اين سه جريان يعنى ، آزادى خواهى  استقلال طلبى و ديندارى بود و حكومت جمهورى اسلامى كه ما در آن قرار داريم   شالوده اين سه جريان است. سيد حسن خمينى ادامه داد: استقلال بزرگترين شعار جمهورى اسلامى است،  استقلال سياسى و اقتصادى وابسته به استقلال فرهنگى است، استقلال فرهنگى يعنى  اينكه ما از درون يافته هاى دينى خود رفتارهايمان را دريابيم.  وى افزود: دشمنان ما امروز منتظرند تا ما كوچكترين اشتباه را مرتكب  شويم و از اين اشتباه ما به اهداف خود دست پيدا كنند.   وى در مورد انتخابات رياست جمهورى گفت: اصل شركت در انتخابات آزاد  است ، اما در يك شرايط خاص تبديل به يك وظيفه مى شود. آنچه در اين انتخابات اتفاق مى افتد تأثير بزرگى بر آينده خواهد داشت.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 16:57 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره انقلاب اسلامی ایران

بازديد: 473

 

انقلاب اسلامي، بعد از ربع قرن

 

دوازدهم بهمن ماه بيست و شش سال پيش، هنگامي كه «امام» از ميقات 15 سالة خويش بازگشت، چنان آرامش ملكوتي داشت و نفس مطمئنه‌اي مي‌نمود كه گويي همچون «موسي كليم» در قيام «لله» خويش به مقام «صعق» و «صحو» نائل شد، و اينك از ميقات بازگشته است. ميقاتي كه نقطة آغاز آن هنگامي بود كه برگونه متجاوزان «قبطي» (آمريكايي) چنان سيلي زد كه عزّت مسلمين و استقلال كشور را تضمين كرد. گمان آن بود كه آن پنجشنبه روز، روز پايان شاهنشاهي است. امّا خدا چنان خواست كه «ده روز» ديگر اين ميقات تمديد شود: «و اتممناها بعشر» باشد تا در پايان اين دهه، كه فجر دين در عصر دين گريزي و دين ستيزي بود، دولت حق و عصر دين بدمد. آن روز شامگاه يكشنبه 22 بهمن 1357 بود و شايد اين پيام نمادين را داشت كه از اين پس نه تنها از مناره‌هاي مساجد كه از ناقوس كليساها نيز بانگ پيوند دين با سياست، طغيان بر قيصر، و دفاع از مظلوم و استقرار حكومت حق بر مدار دين نواخته خواهد شد.

از آن روز تاكنون بيست سال پرتلاش و چالش گذشته است، انقلاب اسلامي در گذر از گردونه‌هاي سخت و دشوار همچنان مقتدر و تنومند، شجرة طبيه‌اي است كه «اصلها ثابت و فرعها في‌ السماء». آن امام همام، نه سال است كه در جوار پروردگار خويش آرميده است: «في‌مقعد صدق عند مليك مقتدر» ياران و پيروان بسياري از او همگي در سفرة ارتزاق ربوبي «عند ربهم يرزقون» اند.

و زمام امور كشور به دست يكي از خيل ياران «من ينتظر»ي است كه «صدق» و «وفاداري» و پايداري را در حوادث ايام آزموده و سربلند است و در پيمان خود با امام و شهيدان تبديل و تحويلي نخواسته است:... و ما بدّلوا تبديلاًاز سويي جوانان برومند اين كشور، نسلي نوين هستند كه بايد اين وديعه را از جوانان ديروز به امانت بستانند و پاس دارند و امانتدار صديق اين وليده و وديعه الهي باشند. نگاهي به تلاشها و چالشهاي اين دوره ضرورت حتمي در «اعتبار» از تجارب و اتخاذ منش صحيح در تداوم راه دارد. به نظر مي‌رسد تحليل مناسب اين فرايند با تقسيم به چهار دوره بهتر ميسر شود:

1- آغاز پيروزي انقلاب تا هفتم تيرماه 1360 (انقلاب و چالش‌هاي سياسي، درگيريهاي نظامي)

2- از سال 1360 تا پايان جنگ در سال 1367 (جنگ)

3- عروج امام از سال 1368 تا سال 1376 (سازندگي- توسعه)

4- دورة هفتم رياست‌جمهوري از سال 1376 تاكنون (چالش‌هاي تقابل آزادي و عدالت)

مسائل انقلاب در هر دوره چه بوده و پاسخ انقلاب نسبت به اين معضلات چه بوده است؟

نگاهي هر چند گذرا بر اين ادوار اسباب عبرت و تجربت است. اگر رفتار با تقوي آميخته شود، از سقوط در چاله‌هاي حوادث مصون مي‌مانيم.«... و اما من له العبر من المثلات حجزته التقوي عن تقحم الشبهات».

و هر كس از حوادث ايام پند نگيرد، اقبال خويش را به ادبار بدل خواهد كرد: «يستدل عل الادبار باربع بسوء التدبير و قبح التبذير و قله الاعتبار و كثره الاغترار.»

از سويي چالش‌هاي اين دوران را به چالشهاي سياسي- فرهنگي و اقتصادي مي‌توان تقسيم نمود. چالشهايي كه در دوران انقلاب نيز به گونه‌اي ديگر وجود داشته است. پرداختن تفصيلي به اين امور كاري است كه مجال بيش از يك مقاله و فرصتي افزونتر مي‌طلبد. با ذكر فهرستي از موضوعات و معضلات اين دوره‌ها جدال‌هاي اقتصادي را با تأملي بيشتر مورد توجه قرار داده‌ايم.

 

 

 

بيست سال در يك نگاه

 

از آغاز اداره كشور، شوراي انقلاب با نگرش‌هاي متضاد دروني مواجه گرديد. جناح دولت موقت كه به ميانه‌روي، سازشكاري و ليبراليسم شهرت يافت، و جناح اصول‌گراي انقلاب كه طيف روحانيون مبارز شوراي انقلاب را تشكيل مي‌دادند. تأكيد بر قطعيت اجراي احكام شرعي و انطباق شرايط زمان بر قواعد ديني، در مقابل مسامحه و تساهل در تطبيق دين بر شرايط خارجي و عصري كردن دين، دو سوي نگرشي بود كه در تقابل با يكديگر جبهة انقلاب را دچار تنش كرد. در قانون اساسي جريان اول انديشه خود را در پيش‌نويس متجلّي كرد و نگرش دوم در قانون اساسي مدون فعلي ظهور و بروز كرد. تلاش جريان نخست‌ براي انحلال مجلس منبعث از رأي مردم و تحميل شرايط مطلوب خود بر نظام ناموفق ماند. مواضع امام و خط پيرو امام در اين دوره مصروف هدايت به سوي اصول ناب اسلامي، حفظ پيام‌هاي اصلي انقلاب در يك نظام هماهنگ (استقلال- آزادي- جمهوري اسلامي) و استقرار نهادهاي قانوني نظام در چهارچوب قانون اساسي، استقرار نظم و امنيت، رفع محروميت و حمايت از مستضعفين در قالب طرحهاي ايجاد بنياد مسكن، جهاد سازندگي، بنياد شهيد، طرح شهيد رجايي، شد. واقعة اشغال لانة جاسوسي، انقلاب فرهنگي و حركت جناح اصول‌گراي انقلاب در دانشگاه، براي قطع سلطة بيگانه و استقرار نظام نوين آموزشي در اين دوره شكل گرفت. در مقابل جناح سازشكار با غرب موفق به كسب پايگاه قدرت رياست جمهوري شد - مجلس در اختيار طيف همسو با خط امام قرار گرفت و تقابل فكري در قالب دو نهاد مهم قدرت حاكم، آسيب‌هايي را بر كشور تحميل كرد. 25 خرداد 1360، روز سختي در تقابل نظام ديني و نظام سكولار بود كه به نفع نظام ديني خاتمه يافت، و «جبهة ملّي» در پرتگاه «ارتداد ديني» موضع روشني در برخورد با انقلاب يافت. نهضت آزادي از پرتگاه اين حادثه، توانست خود را وارهاند، و يك بار ديگر نظام ديني در يك حضور ملّي و فراگير، تثبيت شد. طيف مقابل انقلاب در تلاش‌هاي مختلف با ائتلاف با جريانهاي محافظه‌كار- التقاطي، و گروههاي مختلف، طرح براندازي نظام اسلامي را پي مي‌گرفت. از سوي ديگر فشارهاي خارجي، حول حقوق بشر، تحريم اقتصادي، كودتاي داخلي، حملة نظامي، جنگ تحميلي (از پايان سال 57 تا پايان نيمة اول سال 59) جبهة مخالفت داخل را با خارج پيوند زد. بالاخره در سي‌ام خردادماه 1360، منافقين كه با رئيس جمهور وقت (بني‌صدر) به وحدت و همكاري و هماهنگي رسيده بودند، همزمان با طرح استيضاح رئيس‌جمهور در مجلس، جنگ مسلحانه شهري را آغاز كردند.

پس از عزل رئيس‌جمهور، دوره دوم درگيري‌ها و تنش‌ها با جنگ مسلحانه آغاز مي‌شود. انفجار 6 تيرماه 60 در مسجد ابوذر تهران و ترور امام جمعة تهران (مقام معظم رهبري) و تكميل حوادث در هفتم تيرماه 1360، نقطة عطف مقابله تروريسم و نظام جمهوري اسلامي است. موضع خشن و در عين حال شفاف منافقين و طيف‌هاي مختلف و ضدانقلاب، موجب مداخله روشن مردم در مقابل ضدانقلاب شد. پس از فاجعه هفت تير، سازمان‌ها و نهادهاي حكومتي، همسويي مناسبي يافتند و ضربة هشتم شهريور سال 60 نتوانست اين هماهنگي را مختل كند. جنگ سامان بهتري يافت، و قدرت دفاعي كشور جنگ را در مواضع برتر به نفع جمهوري اسلامي قرار داد، بخش اعظمي از خاك كشور از اشغال دشمن، پيروزمندانه خارج شد و در عين حال ترورهاي مكرر شخصيت‌هاي برجسته فرهنگي، ديني و سياسي و آحاد مردم كه پايگاه حساس انقلاب بودند، كشور را با آسيب‌هاي جبران‌ناپذيري مواجه ساخت و باعث شد تا كشور يك پارچه در مقابل تروريسم داخلي و حاميان خارجي قرار گيرد. متأسفانه به تدريج اختلاف نظرات جبهة خودي در ادارة كشور رخ نمود و از سال 61 به بعد چالش‌هاي اقتصادي و سياسي نمودار شد و ناكامي احزاب و گروههاي سياسي، آشكار شد. «فقه پويا» در مقابل «فقه سنتي» از مخترعات اين دوره است. كه عمده‌ترين انگيزه طرح آن حل مشكلات اقتصادي و محروميت‌ زدايي بود. تلاش‌هاي مقدس اعتقادي را در اين عرصه نبايد ناديده گرفت. به هر حال جد و جهد هر دو سو براي يافتن راه حل اسلامي و فقهي براي مشكلات جاري بود. نظريه «ولايت مطلقه فقيه» از سوي امام، تئوري ديني حل معضلات زمان در مجراي فقه غني شيعي بود كه عليرغم استقبال بسيار از آن و احياناً بعضي تصفيه حسابهاي سياسي، اخيراً با بي‌مهري و يا تحريف از سوي جناح‌هاي تجديدنظرطلب و مخالف، مواجه شده است.

شكل‌گيري روحانيون مبارز و دو قطبي شدن روحانيت در سطح سياسي، حاصل اواخر اين دوره است كه در پايان سال 67، به انتهاي خود مي‌رسد. دوره‌اي كه «امام راحل» در منشور برادري، ناگزير به تعيين اصول راهبردي هماهنگي جناح‌هاي انقلاب در عين تكثر درون نظام مي‌شود. حاكميت خط توسعه خواه با عنوان سازندگي كشور، از آغاز سال 68 تا سال 76، عوارض اجتماعي و اقتصادي خاص را بجاي گذاشت كه به ظهور دوم خرداد 76، انجاميد، و فضايي كه ساخت موضع عدالت‌خواهي را با آزادي، درگير نمود. مطامع دشمنان خارجي با خواست‌هاي به حق و معقول داخل كشور درهم شد و روندي ايجاد شد كه مي‌بايست با توجه به تجارب آغاز دهة شصت، تدبيري نو براي آن انديشيد. پرداختن تفصيلي به اهم مسايل و اختلاف آرا، انديشه‌ها و سليقه‌ها، موفقيت‌ها و مشكلات آن، در اين مختصر نمي‌گنجد و مي‌تواند عرصة بحث‌هاي مختلف باشد. اميد است كه با نگارش تاريخ تحليل انقلاب اسلامي اين مهم انجام شود. در اين تلاش مختصر فهرستي از موضوعات مورد بحث و مناقشه در زمينه‌هاي اقتصادي ارائه مي‌شود. موضوعي كه بايد با نگرش اقتصادي و تخصصي عميق به آن نگريسته شود كه از تخصص نگارنده خارج است، ولي به نظر ما اساسي‌ترين موضوعي است كه مي‌تواند در استقرار موضع جريانات سياسي نسبت به عدالت، معين و چاره‌ساز باشد.

 

چالش‌هاي اقتصادي

 

غارت اموال عمومي، حاكميت تعداد محدودي از وابستگان رژيم بر بخش عظيمي از منابع اقتصادي كشور، و بخصوص تهاجم سرمايه‌داران خارجي به ويژه آمريكايي در دهة سي به بعد، فاصله و شكاف اقتصادي بين طبقات جامعه كه فقر و محروميت گسترده‌اي را بر كشور حاكم كرده بود، انتظار بازسازي اقتصادي، استقرار عدالت اجتماعي و فقرزدايي و رفع محروميت را به طور طبيعي مطرح كرده بود. «عدالت علي» از شعارهاي انقلاب اسلامي بود و حمايت از مستضعفان شعار مكتبي انقلاب، اين شعارهاي اسلامي در بي‌اثر كردن تيغ ماركسيستها در حمايت از كارگران- كشاورزان به نحو قابل توجهي موثر بود و به تعبير امام راحل (ره) از بلعيده شدن نيروهاي انقلابي در كام ماركسيسم جلوگيري كرد و عدالت اسلامي ما جوانان اين كشور را به سوي اسلام و آرمانهاي انقلابي آن هدايت كرد.


حمايت رهبر انقلاب اسلامي- امام (ره)
از محرومين و مستضعفين نه اختصاص به بعد از انقلاب داشت و نه شعار دورة پرخروش 57-56، بلكه از آغاز نهضت در آغاز دهة چهل، با آن مواجه بوده‌ايم. امام پيوسته در عين اعتراضات عميق خود به بنياني‌ترين سياست‌هاي مخرب رژيم و عناصر خارجي آن- آمريكا و اسرائيل- پيوسته مشكل فقر و محروميت آحاد مردم را مطمح نظر داشتند.


اين نگرش، به علاوه ديدگاه‌هاي التقاطي، زمينه‌هاي مساعد افراطي را براي پايه‌ريزي اقتصادي و سوسياليستي فراهم مي‌ساخت و گاهي زمينه‌هاي تبليغي و بدبينانه را در اين جهت فراهم مي‌كرد. به طوري كه هر اقدام اقتصادي كه جهت‌گيري آن محروميت زدايي يا حمايت از مستضعفان يا كاهش اقتدار اقتصادي در بخش خصوصي يا تحديد مالكيت بود متهم به نگرش سوسياليستي مي‌شد.

امام خميني در سال 1360، در ديدار با اعضاي شوراي نگهبان ضمن طرح مسائل اساسي اقتصادي به اين نكته مهم اشاره داشت و با اين سخن آغاز فرمودند:

«امروز ما گرفتار دو جريان هستيم، يكي آن جرياني است كه همين كه به نفع مستضعفين و محرومين سخن گفته مي‌شود و از كاخ‌نشينها و غاصبين حقوق مردم صحبتي شود مي‌گويند اين همان كمونيسم است، و جريان ديگر اين كه وقتي گفته مي‌شود خودسرانه اقدام به تقسيم زمين يا گرفتن اموال ننمايند مي‌گويند طرفداري از سرمايه‌دارها و فئودالها شده است، در حالي كه همان طور كه مي‌دانيد اسلام نه با سرمايه‌داران موافق است نه با كمونيسم، اسلام راه و رسم ديگري غير از اينها دارد.»


تأثير افراطي نگرش اقتصادي، در زمان تصويب قانون اساسي نيز، با اصرار بر ذكر عنوان «جامعة بي‌طبقه توحيدي» به عنوان شاخص نظام اسلامي متبلور مي‌شد و بخشي از چالش‌هاي آن زمان مصروف بر تبيين «بي‌طبقه» بودن جامعه اسلامي مي‌گرديد.

اهميت مسائل اقتصادي در حدي بود كه قانون اساسي يك فصل را (فصل چهارم) اختصاص به مسائل اقتصادي داده است، موضوعي كه در قانون اساسي مشروطيت سابقه نداشته است. اصولاً در قانون اساسي حداكثر بر موضوع مالكيت و مشروعيت و حمايت قانوني از آن تأكيد مي‌شود. اصول 43 تا 55 قانون اساسي در خصوص مسائل اقتصادي و امور مالي است. در مقدمه قانون اساسي نيز- كه نگرش و بنيادهاي نظري قانون اساسي را در مورد اقتصاد با عنوان اقتصاد وسيله است نه هدف تشريح كرده است- آمده است:

«در تحكيم بنيادهاي اقتصادي، اصل، رفع نيازهاي انسان در جريان رشد و تكامل است نه همچون ديگر نظام‌هاي اقتصادي تمركز و تكاثر ثروت و سودجويي، زيرا كه در مكاتب مادي اقتصاد خود هدف است و بدين جهت در مراحل رشد، اقتصاد عامل تخريب و فساد و تباهي مي‌شود ولي در اسلام اقتصاد وسيله است و از وسيله انتظاري جز كارآيي بهتر در راه وصول به هدف نمي‌توان داشت.»

با اين ديدگاه برنامه اقتصاد اسلامي فراهم كردن زمينه مناسب براي بروز خلاقيت‌هاي متفاوت انساني است و بدين جهت تأمين امكانات مساوي و متناسب و ايجاد كار براي همه افراد و رفع نيازهاي ضروري جهت استمرار حركت تكاملي او برعهده حكومت اسلامي است.

موضوع مالكيت شخصي از مهمترين مسائل اوان انقلاب اسلامي است. فضاي غالب اين دوره به حدي شديد است كه به راحتي نمي‌توان از اعتبار مالكيت شخصي و مشروعيت آن سخن گفت. دفاع از مالكيت شخصي معادل دفاع از نظام سرمايه‌داري تلقي مي‌گردد. مهمترين اقدامات اقتصادي آغاز انقلاب اسلامي كه مصون از چالش‌هاي مختلف نماند بدين شرح است:

1- ملّي كردن بانك‌ها

از نخستين اقدامات شوراي انقلاب، اعلام ملي كردن بانك‌ها بود. اين قانون در خردادماه 1358 به تصويب شوراي انقلاب رسيد و به مثابه يك اقدام انقلابي از سوي دولت موقت اعلام شد. در پيام رئيس دولت موقت آمده است:


«هموطنان عزيز از آنجايي كه بانكهاي خصوصي وضع نامساعد زيانباري پيدا كرده بودند دولت لازم دانست براي حفظ حقوق و سرمايه‌هاي ملي و به منظور تضمين پس‌اندازهاي مردم و جلوگيري از اتلاف سپرده‌ها، مديريت كليه بانكهاي خصوصي را به عهده بگيرد.»

وي در پايان پيام اظهار اميدواري كرد كه:

«به يمن روزبا سعادت ميلاد مظهر عدل و رحمت علي (ع) اين عمل دولت موقت موجب بسط عدالت و بركت بشود.»

متعاقب اين اقدام، قانون اساسي نيز در اصل چهل و چهارم بانكداري را در انحصار بخش دولتي قرار داد قبل از ملي كردن بانكها، تلاش براي حذف سيستم ربوي از نظام بانكي از دغدغه‌هاي اساسي انقلاب اسلامي بود. نگارنده در سال 59، از مرحوم شهيد بهشتي- در يك جلسه درسي- شنيدم كه ايشان فرمودند: امام در سال 57، به طور جدي خواستند ربا از سيستم بانكي حذف شود و قبل از عزيمت به قم مصرانه خواستار اعلام آن شده بودند و عزيمت به قم را متوقف به اعلام حذف ربا نموده بودند.


زماني كه خود مرحوم شهيد بهشتي، رئيس ديوانعالي كشور بودند، در مورد خسارت تأخير تأديه كه به وسيله محاكم مورد صدور حكم قرار مي‌گرفت، به دليل ربا دانستن آن، سخت ابراز مخالفت مي‌كردند، لكن براي جلوگيري از صدور رأي نياز به قانون بود، كه ايشان ضمن منع شفاهي از صدور رأي، مي‌گفتند كه هرگز نخواهند گذاشت هيچ قاضي به خاطر خودداري از صدور رأي به پرداخت خسارت تأخير تأديه، محاكمه انتظامي شود.

 

 

1- مالكيت

چنانكه اشاره شد موضوع مالكيت خصوصي نيز از مباحث جدي دورة آغازين انقلاب است. مصوبات شوراي انقلاب در اين مورد به طور مستقيم حكمي ندارد ولي در مصوبات شوراي انقلاب التفات به اين مهم ديده مي‌شود: در مقدمه قانون لغو مالكيت اراضي موات شهري و كيفيت عمران آن آمده است:


«از آنجا كه طبق موازين اسلام زمين موات ملك كسي شناخته نمي‌شود، در اختيار دولت اسلامي است و اسناد مالكيتي كه در رژيم سابق نسبت به زمينهاي موات در داخل محدوده شهري يا خارج آن صادر شده بر خلاف موازين اسلام و مصلحت مردم بوده است.»

در توجيه قانون حفاظت و توسعه صنايع ايران، وضعيت صنايع كشور را اين‌گونه ترسيم كرده است:


«نظام گذشته ضمن حمايت ظاهري از صنايع كشور كه به بهاي نابودي كشاورزي به عمل مي‌آورد آنها را به صورت وسايلي براي چپاول سرمايه‌هاي ملي به دست عمال خود و وابستگي اقتصاد ايران به سرمايه‌داري خارجي و مصرفي ساختن كشور درآورده بود. صنايع ايران بر پايه صنعت و اقتصاد وابسته به سرمايه‌داري غارتگر جهاني به وجود آمده بود و طبيعي بود كه دير يا زود دچار نابساماني شود. آثار اين نابساماني در دو سه سال اخير روز بروز نمايان‌تر مي‌شد و در اعتصابات سال 1357 و بعد از سقوط رژيم به حد اعلي رسيد و در اثر آشفتگي روابط كارگري و مديريت و مالكيت از يك طرف و مشكلات سفارش مواد اوليه و فروش كالاهاي ساخته شده از طرف ديگر دچار بحران شديد گرديد و اينك نجات صنعت و اقتصاد كشور ايجاب مي‌كند اقدامي قاطع در جهت احيا و اداره صحيح و توسعه آنها به منظورهاي ذيل به عمل آيد».


اصل مالكيت مشروع مشروط، عنواني است كه در ماده 1 ذكر شده است و منشأ پذيرش رسميت مالكيت شناخته شده است.

در قانون نحوه واگذاري و احياء اراضي در حكومت جمهوري اسلامي ايران مي‌گويد: «با توجه به اصول و موازين شرع مقدس اسلام مبني بر تعلق اراضي و منابع طبيعي به آفريدگار بزرگ و بهره‌گيري انسان از اين مواهب الهي بر اساس كار مفيد و در جهت رفع نياز و خودكفايي جامعه و به منظور تشويق و حمايت از كار و كوشش و همكاري افراد در زمينه فعاليتهاي كشاورزي و جلوگيري از معطل ماندن بي‌مورد منابع آب و خاك، مقررات ذيل در مورد نحوه زمين‌داري و ترتيب واگذاري و احياء و بهره‌برداري از اراضي تصويب و به مرحله اجرا گذاشته مي‌شود.»

در تمام اين موارد، محدوديت مالكيت شخصي استشمام مي‌شود. امام خميني (ره) در ديدار با شوراي نگهبان نگرش خود را نسبت به مالكيت شخصي اين‌گونه ترسيم فرمودند:

«ببينيد اين ثروتهاي بزرگ چطور انباشته شده است، من احتمال اين را كه اينها حقوق شرعي خود را پرداخته باشند حتي در مورد يك نفرشان هم نمي‌دهم، در مواردي كه اگر تمام اموالشان هم گرفته شود باز بابت حقوق شرعي بدهكارند. وقتي در پاريس بودم عده‌اي از سرمايه‌دارها كه حس كرده بودند كه رژيم سابق رفتني است و لذا براي اينكه در حكومت بعدي هم آنها به همانگونه باشند و زندگي كنند پيش من آمدند كه مي‌خواهيم وجوه شرعي خود را پرداخت كنيم، من مقصود آنها را فهميدم و گفتم شما برويد اساس كارتان را درست كنيد من پولي از شما نمي‌گيرم.

الان هم عده‌اي هستند كه مي‌روند مثلاً صدهزار تومان به يكي از آقايان مي‌دهند كه اين حقوقي است كه شرعاً به عهده من است و آنها هم مي‌گويند بله فلاني وجوه شرعي خود را پرداخته است در حالي كه اين شخص پنجاه ميليون تومان از اين بابت بدهكار بوده است، مي‌خواهد با پرداخت اين مبلغ كم بگويد كه اين اموالش ديگر مال خودش است. شما بياييد احكام الهي را اجرا كنيد. بايد قوانيني وضع بشود كه حقوق محرومين و فقرا به آنها بازگردانده بشود.»

امام در همين ملاقات فرمودند:

«... ما حديث داريم كه مي‌شود با آن فتوي داد و عمل كرد و آن اين است كه باشد به اينكه «فقرا در مال اغنيا شريك هستند» مگر نه اين است كه مال مورد شركت مشاع است پس فقرا در مال اغنيا شركت دارند، كسي كه حقوق مالي خود را پرداخت نكرده است و مي‌بايست پرداخت كند به صورت تصاعدي افزايش پيدا مي‌كند تا آن‌جا كه اگر كليه اموالشان را هم بدهند باز بدهكارند.»

ايشان در آبان ماه 58 در ديدار با دانشجويان اصفهان فرموده‌اند: «... مالكيت هم مشروع، هم مشروط، محترم است، لكن معنا اين نيست كه هر كس هر كاري مي‌خواهد بكند و مالكيت از هر جا مي‌خواهد پيدا بشود. مشروع بودند معنايش اين است كه روي موازين شرعي باشد. ربا در كار نباشد مال مردم استثمار بي‌جهت نباشد. اگر به من نسبت دادند كه حد و مرزي ندارد، اگر مقصودشان اين است كه حد و مرزي ندارد يعني نه قيدي دارد و نه حدي دارد، اين غلط نسبت دادند. من نمي‌دانم اين كسي كه گفتيد نسبت داده است، چه كسي است و چرا نسبت داده است؟ مالكيت در صورتي كه مشروع باشد، روي موازين باشد، محترم است، چه ما مرتجع باشيم، چه نباشيم، مالكيت غير مشروع محترم نيست...»

امام حتي مالكيت مشروع را به وسيلة ولي‌فقيه قابل تحديد مي‌دانند:

«ما اگر فرض بكنيم كه يك كسي اموالي هم دارد خوب اموالش هم مشروع است لكن اموال طوري است كه حاكم شرع، فقيه، ولي امر تشخيص داد كه اين به آن قدر كه هست نبايد اين قدر باشد براي مصالح مسلمين مي‌تواند... تصرف كند و يكي از چيزهايي كه مترتب بر ولايت فقيه است و مع‌الاسف اين روشنفكرهاي ما نمي‌فهمند كه ولايت فقيه يعني چه، يكي‌اش هم تحديد اين امور است. مالكيت را در عين حال كه شارع مقدس محترم شمرده است لكن ولي امر مي‌تواند همين مالكيت محدودي كه ببيند خلاف صلاح مسلمين و اسلام است همين مالكيت مشروع را محدودش كند به يك حد معيني و با حكم فقيه از او مصادره بشود.»

نگرش امام به نظام اقتصادي اسلامي يك نگرش ثابت و بادوام است چنانكه در وصيت‌نامه نيز به اين مهم اشاره دارند: «يكي از اموري كه لازم به توصيه و تذكر است، آن است كه اسلام نه با سرمايه‌داري ظالمانه و بي‌حساب و محروم كنندة توده‌هاي تحت ستم و مظلوم موافق است، بلكه آن را به طور جدي در كتاب و سنت محكوم مي‌كند و مخالف عدالت اجتماعي مي‌داند. گرچه بعض كج‌فهمان بي‌اطلاع از رژيم حكومت اسلامي و از مسائل سياسي حاكم در اسلام در گفتار و نوشتار خود طوري وانمود كرده‌اند و باز هم دست برنداشته‌اند كه اسلام طرفدار بي‌مرز و حد و سرمايه‌داري و مالكيت است و با اين شيوه كه با فهم كج خويش از اسلام برداشت نموده‌اند چهره نوراني اسلام را پوشانيده و راه را براي مغرضان و دشمنان اسلام باز نموده‌اند، كه به اسلام بتازند و آن را رژيمي چون رژيم سرمايه‌داري غرب مثل رژيم آمريكا و انگلستان و نيز چپاولگران غرب به حساب آورند».

در چنين شرايطي گروههاي چپ، و گروه‌هاي موسوم به التقاطي كه اصول فكري خود را با تحليل ماركسيستي از مباني اسلامي اقتباس كرده بودند، نظام جمهوري اسلامي را به گرايشات سرمايه‌دارانه محكوم مي‌كردند و برچسب ارتجاع و سرمايه‌داري تعبير رايج اين جريانات عليه نظام نوپاي اسلامي بود.

 

2- اصلاحات ارضي

رژيم پهلوي در سال 1341 با طرح اصلاحات آمريكايي، موضوع انقلاب سفيد را مطرح كرد. امام با توجه به اهداف اساسي اين به اصطلاح انقلاب كه عمده‌ترين پيام آن اسلام‌زدايي و وابستگي بيشتر اقتصاد كشور به آمريكا و ساقط كردن كشاورزي كشور شناخته شده بود، با آن مبارزه و مخالفت كردند. ولي در همان ايام، ايادي رژيم گذشته در پي اثبات اين مدعا بودند كه علما بالاخص امام راحل (ره) در حمايت از فئوداليسم است كه با اصلاحات ارضي مخالفند. در تاريخ 16/2/1357 مصاحبه‌گر لوموند از امام سوال مي‌كند:

«زمين‌هايي كه گرفته شده‌اند به مالكين قديمي‌اش برگردانده خواهد شد؟»

امام پاسخ داده‌اند:

«مسلماً نه، درست همين مالكانند كه در طول سالها درآمدهايي را بر هم انباشته بودند بي آنكه مقررات اسلام را در خصوص توزيع آنها اجرا نمايند و بدين ترتيب ثروتي را كه حق جامعه بوده و بايد به جامعه برسد در نزد خود نگه داشته و برخلاف قوانين اسلامي ثروتمند شده‌اند. بنابراين اين اگر ما به قدرت و حكومت برسيم، ثروت‌هايي را كه اين مالكان به ناحق متصرف شده‌اند ضبط خواهيم كرد و براساس حق و انصاف ميان محتاجان مجدداً توزيع خواهيم نمود.» در 22/8/57 خبرنگار البيرق از امام (ره) مي‌پرسد:

«شوروي‌ها مي‌گويند كه علت انقلاب ديني برضد شاه اين است كه اصلاحات ارضي امتياز املاكي را كه روحانيون داشته‌اند از آنها گرفته است، جواب شما به چنين اتهامي چيست؟»

 

امام پاسخ داده‌اند:

«اگر كسي از وضع زندگي روحانيون مطلع باشد خوب مي‌داند كه روحانيون املاكي نداشته و ندارند روحانيون از طبقه سوم مي‌باشند، مسئله، مسئله اصلاحات ارضي نيست...»



در جايي ديگر صريحاً فرموده‌اند:

«خيال نكنيد كه اين املاكي كه حالا از اين گردن‌كلفت‌ها گرفته شده است، حكومت اسلامي مي‌آيد و مي‌گويد زمينها را بدهيد به خودشان، يكي‌يكي را مي‌آيد مي‌نشاند حساب از آنها مي‌كشد...»

پس از پيروزي انقلاب، قوانين متعددي در اين زمينه به تصويب شوراي انقلاب رسيد. قانون نحوه واگذاري و احياء اراضي در حكومت جمهوري اسلامي ايران در 25/6/58 و اصلاحات بعد از آن بخصوص اصلاح مورخه 8/12/58 كه يكي از اقسام اراضي قابل واگذاري را «اراضي بزرگ كه در دست زمين‌داران بزرگ است و ظاهراً با ملاك‌هاي رژيم قبلي مجوز قانوني هم دارند» ذكر كرده است و زمين بزرگ را به زميني كه سه برابر زميني است كه عرف محل براي يك نفر لازم مي‌داند، تعريف مي‌كند. اين امر كه در بند «ج» اصلاحيه مزبور ذكر شده است به «بند ج» موسوم شد. مدتي پس از اجراي اين قانون، به دليل مخالفت‌هاي متعددي كه در اجرا و هم از نظر مباني نظري آن به وجود آمد، اجراي اين قانون متوقف گرديد. توقف اجراي اين بند از مهمترين اختلافات نظري سالهاي 58 تا 60 است. به طوري كه يكي از پرسشهاي اصلي مجامع سياسي و عمومي را همين پرسش تشكيل مي‌داد. آيت‌الله جنتي از فقهاي شوراي نگهبان در سال 1360 در يكي از سخنراني‌هاي خود در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي اظهار مي‌دارد:

«الان چيزهايي كه ما هر جا مي‌رويم مورد سوال است، بند (ج) است، شايد من نتوانم يك جايي را پيدا بكنم كه ما رفته باشيم در جمع مردم و برنامه‌هايي داشته باشيم و مردم از ما سوالاتي كرده باشند و يكي از سوالات درباره بند (ج) نباشد و يا مسئله اراضي شهري كه آن كمتر مورد سوال بوده...»

ايشان عمده‌ترين علت اين توقف را سوءاجرا و عدول از معيارها و ضوابط قانوني آن ذكر مي‌كنند و در عين حال همه عوامل توقف را اين نمي‌دانند. وي در تشريح اين موضوع مي‌گويد:

«يكي از مسائلي كه امروز براي مملكت واقعاً مسئله شده و معلوم هم نيست كه آخرش به كجا بكشد، اين مسئله اراضي زمين‌ها، زمينهاي كشاورزي و همچنين زمينهاي موات شهري بود. خوب اينها قانوني است. يك قانوني بوده است هيئت‌هاي هفت نفره و يك قانوني بوده است سازمان عمران و اراضي در داخل شهر، اگر اين قانون حدودش دقيق رعايت شده بود، و خود آن اساسنامه‌هاو آئين‌نامه كه در دست اينها بود به همانها عمل كرده بودند، اين تا مدتهاي خيلي زيادي قابل عمل بود و جلو مي‌رفت. اما تنديها شروع شد در اجرا، تخلفات فراوان شد. مثلاً يك زميني مشجر بوده بايد گرفت و داخل شهر يك زميني نبايد گرفته شود، گرفته شد. گاهي زمين گرفته مي‌شود و به كساني واگذار مي‌شود كه نبايد به آنها واگذار شود. بايد گرفته شود و به مستضعفين داده شود. مثلاً به كساني داده مي‌شد كه داراي شرايط نبودند و يك كارهاي خلاف اين طوري واقع مي‌شد. اينها از اول مي‌گفتند ما به نفع مستضعفين كار مي‌كنيم، بود و خوب از نظر هم ممكن بود يك‌جا، دو جا، پنج‌ جا، به نفع مستضعفين هم باشد، ولي در جمع به ضرر مستضعفين تمام شد. يعني چي اين خلافها ديگر؟ و اين طرف و آن طرف مطرح شد و به اينجا گفته شد و به آنها گفته شد، به مجلس گفته شد و به همه مقامات پياپي گفتند و يك عوامل گوناگوني هم دست بهم دادند. البته يك عامل نبود. نمي‌خواهم همه‌اش را بگذارم گردن اين عامل. اينها سبب شد كه كار متوقف شد و براي مدتهاي زيادي به صورت يك مسئله درآمده...»

آيت‌الله مشكيني در تشريح علت توقف اجراي بند «ج» عواملي متعددي را برشمرده‌اند:
«در بين كار، اين افراد به يك سري محذوراتي برخورد كردند. از جمله بعضي از اين متصديان در كارشان اشتباهاتي كردند كه آن اشتباهات باعث شد سروصدايي بلند شود عمده كساني هم كه صاحبان زمين‌هاي بزرگ هستند نوعاً مي‌توانند در صورت وارد آمدن ضربه و ضرري به زندگي و منافعشان، صدايشان را به همه جاي دنيا برسانند، به همين دليل اين افراد مرتب تلگراف و شكايت مي‌گفتند كه گرفتن زمينهاي ما به اين صورت اسلامي نيست و اين بر خلاف اسلام است. علاوه بر اين همين دوستان روحانيت، هم عده‌اي با اين طرح از نظر فقهي مخالف بودند. طبق نظري اين طرح را ارائه داده بوديم اما بعضي از آقايان علماي شهرستانها از نظر مسئله فقهي با ما اختلاف داشتند و روي همين اختلاف‌نظر براي مردم گفتند كه اين طرح صحيح نيست و اين طرح شرعي نيست و از اين قبيل...»

ايشان سپس مباني اختلاف‌نظر فقهي را تشريح نموده و از جمله اين موارد اظهار داشته‌اند:
«حاكم شرع مي‌تواند در اموال جامعه تصرف كند، البته اموال جامعه هم متعدد است از قبيل اموال عمومي، اموال ملي، اموال دولتي، اموال وقف، اموال نذورات، انفال، اخماس و امثال اينها. تصرف ولايت فقيه در بعضي از اين اموال مثل خمس براي همه آقايان علماء مورد اشكال است. مثلاً وقتي مي‌گويند همين حاكم شرع مي‌تواند از كسي كه مالش خيلي زياد است و بيش از نيازش مي‌باشد بگيرد و به افراد نيازمند بدهد. بعضي علماء اشكال مي‌گيرند و معتقدند كه حاكم شرع اين سلطه را ندارد. بعضي ديگر مي‌گويند حاكم شرع اين سلطه را دارد. اينجاست كه اختلاف پيدا شده است.»
سپس ايشان نظر خود را بدينگونه مطرح مي‌نمايند:

«ما معتقديم كه حاكم شرع چنين سلطه‌هايي را دارد، البته مشروط به اينكه تصرفاتش به صلاح جامعه باشد نه صلاح فرد.»


توقف اين قانون باعث شد بسياري از اراضي به صورت كشت موقت در اختيار زارعين باقي بماند كه عدم ثبات مالكيت از عوامل موثر در روند رشد اقتصادي كشور تلقي مي‌گرديد. سرانجام مجلس شوراي اسلامي (مجلس دوم) در سال 1365، به عنوان ضرورت با استفاده از اختيارات ناشي از عناوين ثانويه شرعي، تكليف اراضي كشت موقت را تعيين كرد و بعضي از مشكلات اجرايي آن نيز در سال 1367، با تصويب مجمع تشخيص مصلحت نظام، رفع گرديد.

 

3- بازرگاني خارجي

 

وابستگي سياسي رژيم شاه به قدرتهاي خارجي به خصوص آمريكا بالطبع وابستگي اقتصادي را در پي داشت. اساساً منافع اقتصادي غريبان از مسائل اساسي بود كه موجب وابستگي سياسي گرديد. مسير نابودي اقتصاد كشور از سال 1352 كه مواجه با افزايش غيرقابل تصور درآمد ارزي دولت- به دليل افزايش قيمت نفت- شد روند شديدتري به خود گرفت. زيرا اصولاً اقتصاد تك محصولي نفت شرايطي را بر كشور تحميل كرد كه قسمت عظيم درآمدهاي نفتي را صرف واردات كالاهاي مختلف مصرفي يا تجهيزات نظامي مي‌كرد. بنابر اين درآمد كشور كه از محل فروش نفت حاصل مي‌شد مجدداً به جيب سرمايه‌داران خارجي خصوصاً آمريكايي و اروپايي برمي‌گشت. حجم واردات ايران در طول برنامه‌هاي عمراني چهارم و پنجم از سال 1347 تا سال 1356 بيش از ده برابر بالا رفت. واردات ايران كه در سال 46 بالغ بر 5/1 ميليارد دلار بوده در سال 56 به حدود 5/14 ميليارد دلار رسيد. اين حجم واردات علاوه بر تأثير مخرب اقتصادي آن، تأثيرات سوء ديگري نيز در راستاي تحقق برنامه‌هاي فرهنگي رژيم شاه داشت. به طور مثال حجم واردات مشروبات الكلي و دخانيات در اين مدت حدود 2500 درصد افزايش يافته است. اين سياست‌هاي مخرب در روند بازرگاني خارجي به علاوه تأثيري كه اصولاً تجارت خارجي در سياست‌هاي اصولي نظام دارد، دخالت دولت را در اين بخش ضروري مي‌نمايد. كمتر كشوري در جهان وجود دارد كه تمامي يا بخشي از بازرگاني خارجي آن تحت نظارت يا كنترل مستقيم و يا غيرمستقيم و يا تصدي دولت نباشد.


اين امر در جهاني كه موسوم به جهان سوم شده است، به دليل سلطه خارجي، به طور جدي‌تر مورد نياز است. پس از پيروزي انقلاب نيز نابساماني‌هاي اين بخش، معضلات جديدي براي كشور فراهم كرد: «به موجب گزارش بانك مركزي، واردات بخش خصوصي در سال 58 عليرغم 19 درصد كاهش فروش ارز نفت نسبت به سال 57، حدود 100 درصد افزايش يافته است و اين در حالي است كه بخش دولتي خريد ارز خود را در قبال كاهش واردات مواد اوليه قطعات و لوازم به ميزان 35 درصد كاهش داده بود و با توجه به اينكه درسال 58 سرمايه‌گذاري جديد صنعتي انجام نشد و حدود 70 درصد صنايع ملي شده در اختيار بخش دولتي قرار گرفت و بقيه صنايع در يد بخش خصوصي به سبب تحريم اقتصادي سال مزبور با ظرفيت كامل كار نمي‌كردند و با واردات كالاهاي واسطه‌اي در مواد اوليه رونقي نداشت، مي‌توان نتيجه گرفت كه واردات كالاهاي مصرفي توسط بخش خصوصي در سال 58 نسبت به سال قبل به مراتب بيش از دو برابر بوده است. فقدان كنترل روي كالاهاي مصرفي و وجود واسطه‌هاي گوناگون و احتكار روي اين‌گونه كالاها، قيمت‌ها را به طور سرسام‌آوري افزايش داد و سود سرشاري عايد واردكنندگان آن نمود. به طوري كه تقاضاهاي اخذ پروانه واردات در سال 1359 از 16 هزار به يكصدهزار رسيد. بخش خصوصي در سال 1359 حدود 1200 ميليارد ريال سود تحصيل نموده است و تنها 6 درصد از ماليات حقه خود را به دولت پرداخته است.»

قانون اساسي در اصل چهل و چهارم بازرگاني خارجي را در اختيار بخش دولتي قرار داده است.

اجراي اين اصل مستلزم تصويب قانون و تببين ابعاد آن بود. از مباحث حساس در سالهاي 59 تا 61، لايحه بازرگاني خارجي است. در سال 1361، لايحه دولتي كردن بازرگاني خارجي به وسيلة مجلس تصويب و به شوراي نگهبان ارسال شد. شوراي نگهبان ضمن تأييد لايحه از حيث انطباق با قانون اساسي، آن را از جهت شرعي مورد تائيد قرار نداد، و دليل آن را اين‌گونه بيان كرد:


«در مواردي كه كل امور صادرات و واردات را راساً در اداره مستقيم و منحصر دولت قرار داده است و همچنين در مواد مربوط به هماهنگي و نظارت بر امر توزيع، انطباق آنها با موازين شرعي نظربه اينكه شامل غير موارد ضرورت نيز مي‌شود به تأييد اكثريت فقهاء شورا نرسيد.»

چنانكه ملاحظه مي‌شود شوراي نگهبان اصولاً با انحصار بازرگاني خارجي به وسيلة دولت مخالف بود و تنها در صورت ضرورت يعني به عنوان «ثانويه» مي‌توانست با آن موافق باشد.

تأييد لايحه به عنوان ثانوي نيز مستلزم تصويب دو سوم نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و به عنوان ضرورت بود لذا در اصلاحيه بعدي شوراي نگهبان به اين امر تصريح كرد:

«نظر شوراي نگهبان كه عدم مشروعيت اداره مستقيم و منحصر بازرگاني خارجي بوسيله دولت در غير موارد ضرورت است در اصلاحيه تأمين نشده است، چنانچه مباشرت مستقيم و منحصر دولت در كل امور بازرگاني خارجي يا بخشي از آن ضرورت داشته باشد، طبق فرمان حضرت امام بايد به تصويب دو ثلث نمايندگان محترم برسد.»

شورا، نظارت دولت را مشروع مي‌دانست، لكن تصدي بازرگاني خارجي را بنحو انحصار مورد تاييد شرعي قرار نمي‌داد. ظاهراً شوراي نگهبان اطلاق بازرگاني خارجي را در انحصار دولت، شرعي ندانسته و با استفاده از اصل چهارم قانون اساسي، اين اطلاق را مقيد به عدم انحصار و جواز اقدام به وسيلة بخش خصوصي دانسته است.

اصلاحات كلي در مجلس نتوانست شوراي نگهبان را متقاعد نمايد. لذا اين لايحه پس از تعاطي بسيار بين مجلس و شوراي نگهبان مسكوت ماند.

مناقشات مربوط به اين امر بين صاحب‌نظران فقهي و اقتصادي و گروه‌هاي مختلف سياسي، به تدريج زمينه‌هاي ايجاد دو جريان چپ و راست داخلي را ايجاد كرد.

البته جهات اختلاف يكي نبود. شهيد بهشتي (ره) كه از مدافعان جدي دولتي نمودن بازرگاني خارجي بود، ضمن رد اشكالات مخالفين نظر خود را در ضرورت اين امر چنين بيان مي‌نمود:

«يكي از راههاي مخفي نگه‌داشتن سرنخهاي اقتصادي از دولت، چه وزارت دارايي، چه وزارت بازرگاني، همين خصوصي بودن تجارت خارجي است. اگر ما كالايي را كه از خارج مي‌آيد به دست دولت بدهيم و دولت بداند كه چقدر از اين كالا و با چه قيمتي آمده است پايه محاسبه نرخها در مورد كالاهاي وارداتي، در دست دولت خواهد بود. اين حتي مي‌تواند پايه محاسبه نرخها در بسياري از بخشهاي داخلي هم باشد. پس مسئله اول اين است كه شما با دولتي كردن تجارت خارجي يك پايه مهم از شناخت نرخ واقعي كالاها را در اختيار داريد. از اينجا ادامه بدهيد و تا مصرف كننده برويد. اولاً واسطه‌هاي زيادي را بزنيد. ثانياً تعاوني با نرخ معين از شما مي‌خرد و با سود معيني حق دارد به فروشنده بدهد وفروشنده هم با سود معيني حق دارد به مصرف كننده بدهد. اگر شما توانستيد مكانيزم اقتصادي اين را از نظر عرضه به اندازه، توازن عرضه و قدرت خريد و قيمت مشخص اعلام شده فراهم كنيد، بقيه‌اش با مردم و قوه قضائيه است. آن وقت با همكاري مردم و قوه قضائيه و وزارت بازرگاني، آنها ديگر چه كاري مي‌توانند بكنند؟ چه سوءاستفاده‌اي مي‌توانند ببرند؟ ماالان از مجهول بودن مسائل است كه داريم چوب مي‌خوريم... شما محبت كنيد و بتوانيد با همين شيوه‌ها سريعتر نرخ واقعي يك كالا را كه در دست فروشنده آخر كه به دست مردم مي‌دهد، مي‌باشد، به ما بدهيد كنترل و بقيه‌اش را به عهده مردم و دستگاه قضايي بگذاريد.»

در سال 1363 كه آخرين تعاطي نظر بين مجلس و شوراي نگهبان انجام شده بود، امام راحل (ره) در ديدار هيئت وزيران به مناسبت هفته دولت به حدود مداخله دولت در امور مختلف از جمله بازرگاني خارجي اشاره داشته و فرمودند:


«... كارهايي كه از بازار مي‌آيد، جلوش را نگيريد، يعني مشروع هم نيست آزادي مردم نبايد سلب بشود، دولت بايد نظارت بكند، مثلاً در كالاهايي كه مي‌خواهند از خارج بياورند مردم را آزاد بگذارند. آن قدري را كه مي‌توانند، هم خود دولت بياورد هم مردم. لكن دولت نظارت كند در اين كه يك كالاهايي كه برخلاف مصلحت جمهوري اسلامي است، برخلاف شرع است، آنها را نياورند. اين نظارت است نه همچون كه آزادشان كنيد كه فردا بازارها پر بشود از آن لوكس‌ها و از آن بساطي كه در سابق بود.»

در عموم مسائل ذكر شده نقطه نظرات فقهي، بيش از آنكه ناظر به كارآيي يك روش يا سيستم باشد مبتني بر «حقوق فردي» است. آنچه را شرع از حقوق اشخاص شناخته است، بدون دليل موجهي قابل سلب نيست و سلب آن به استناد عنوان ثانوي و ناشي از ضرورت يا جلوگيري از اضرار عمومي است. البته اين بيان فكري، مورد توجه طرفين نيز بوده است و شايد اختلاف مصداقي يا به عبارت ديگر نزاع «صغروي» بوده است. به طور مثال شهيد بهشتي (ره)، اصول نظري خود را در خصوص مسائل اقتصادي چنين بيان مي‌كند:

«1- اصل برآزادي فردي (اقتصادي، سياسي، عقيدتي، رفتار خانوادگي و...) است عدول از آزادي فرد بايد دليل و موجب روشني داشته باشد. آزادي اقتصادي، نقش تعيين كننده‌اي در حفظ و رشد آزادي‌هاي ديگران دارد. مالكيت شخص بر منقول و غيرمنقول و بر ابزار كار و بر سرمايه‌ قانوني است. ازآنجا كه در جامعه اسلامي بايد هر انساني از اين مواهب برخوردار باشد، تأمين اين مواهب براي كل انسانها، يك هدف مي‌باشد و در تنظيم برنامه‌ها، نقش تعيين كننده دارد. با اينكه هدف زندگي انسان مسير الي الله و حركت رشد ياب به سوي خدا است و نقش انگيزه‌هاي مادي و اقتصادي هم، در ايجاد كار و حركت براي فرد و جامعه به شرط اينكه به حد دنياپرستي و مال پرستي نرسد و جاي پرستش خدا رانگيرد، مورد قبول است.

2. در جامعه اسلامي نقش محدوديت‌هاي دولتي، مورد پذيرش است ولي اين محدوديت‌ها، بايد به حداقل ممكن برسد. بنابراين، اصل بر كاهش نقشهاي الزامي و اجباري افراد از ناحيه دولت و اينكه دولت در كار افراد كمتر دخالت كند، مي‌باشد. 3. در اسلام، سوددهي سرمايه توليدي مورد قبول است. سود دهي بازرگاني نيز قابل قبول مي‌باشد.

اما در نظام اقتصادي اسلام، سودبري‌هاي غيرمنصفانه در جامعه، چه از ناحيه سرمايه توليدي و چه از ناحيه سرمايه بازرگاني، ممنوع است.

4. استقلال واقعي امت اسلامي و بي‌نيازي كامل آنها از ديگران به طوري كه هرگونه سلطه بيگانه را از بين ببرد، از واجبات قطعي و بسيار مهم نظامي اسلامي است.»

5- بهره و ربا

حرمت ربا متفق بين همه مسلمين و متكي به نص قرآني است ولي تشخيص مصاديق ربا امري اختلافي است. يكي از مصاديق مورد اختلاف در اوان انقلاب اسلامي، خسارات تأخير تأديه بود كه بسياري ان را مصداق ربا مي‌دانستند. اين خسارات هم به وسيلة دادگاهها و هم به وسيله سيستم بانكي و قوانين ثبتي استيفاء مي‌شد. شايان ذكر است كه بند 5 اصل 43 قانون اساسي منع ربا را جزء مباني اقتصاد جمهوري اسلامي قرار داده است و در اصل 49 دولت را موظف كرده است ثروتهاي ناشي از ربا را به صاحب حق و يا بيت‌المال رد كند.

يكي از عناويني كه در قرض ربوي مطرح است، خسارت تأخير تأديه است. در اين كه پرداخت اين وجه اضافي به عنوان خسارت تآخير تأديه است ربا محسوب مي‌شود و حرام است يا خير، اختلاف نظر وجود دارد. عنوان خسارت موهم، خروج از عنوان ربا است. زيرا به نظر مي‌رسد مماطلل از پرداخت دين موجب اضرار به طلب‌كار است، از سوي ديگر نرخ ثابت خسارت و بي‌نيازي از اثبات ورود خسارت آن را در مظان ربا قرار مي‌دهد. دو استفتاء از امام راحل (ره) در اين خصوص، آن را ربا تلقي كرده است. يك استفتاء از سوي شوراي حقوقي بنياد مستضعفان و استفتاء ديگر از ناحيه انجمن اسلامي كاركنان سازمان ثبت اسناد و املاك كشور. شوراي نگهبان در سال 1362 در پاسخ به پرسش شوراي عالي قضايي، «دريافت خسارت تأخير تأديه موضوع مواد 712 و 719 قانون ايين دادرسي به نظر اكثريت فقهاء مغاير با موازين شرعي» اعلام كرد. در سال 1264 و 1367، نيز شوراي نگهبان همين نظر را در مورد مواد 719 تا 723 و ماده 34 قانون ثبت و تبصره‌هاي 4 و 5 و ماده 36 و 37 آئين‌نامه اجرايي ثبت اعلام نموده است. بالاخره بانك مركزي از طريق شوراي پول و اعتبار موضوع خسارت تأخير تأديه را به صورت قرار داد در سيستم بانكي حل نمود و با كيفيت مزبور شوراي نگهبان مورد را خلاف شرع نشناخت. اين روش جديد ناظر به آينده بود و شامل گذشته نمي‌گرديد. از طرفي قانون عمليات بانكي بدون ربا نيز در سال 1362 به تصويب رسيد. و براي دادن وام و تسهيلات بانكي ازسوي بانكها روش‌ها و عناوين خاصي از قبيل مشاركت، مضاربه، اجاره به شرط تمليك، جعاله، و مزارعه و مساقات پيش‌بيني نمود. بانك‌ها نسبت به مطالبات گذشته درخواست خسارت تأخير تأديه مي‌نمودند و آن را مستند به نظر شوراي نگهبان قلمداد مي‌كردند. شوراي نگهبان درسال 1365 شديداً به اين عمل معترض شد و اعلام نمود:

«با عنايت به فتواي صريح حضرت امام مدظله و اعلام‌هاي مكرر شوراي نگهبان بر حرمت مبلغي كه به عنوان خسارت تأخير تأديه دريافت مي‌شود بر حسب شكايات متعدد كه از سوي مقامات و افراد مي‌رسد، بانكها به عنوان تأخير تأديه نسبت به معاملاتي كه قبل از قانون جديد به طور ربوي انجام شده از بدهكاران مطالبه خسارت دير كرد مي‌نمايند و جواز اين حرام مسلم را رسماً به موافقت شوراي نگهبان مستند مي‌سازند. لازم است صريحاً به كلية بانكها دستور دهيد كه در مطالبه زايد در مبلغ اصل بدهي به عنوان خسارت تأخير تأديه يا دير كرد خودداري نمايند و افرادي را كه به شوراي نگهبان اين استناد واهي را داده‌اند مورد مؤاخذه لازم قرار دهيد و نتيجه را به شوراي نگهبان اعلام فرمائيد.»

سرانجام مجمع تشخيص مصلحت نظام در اواخر سال 1368 «قانون وصول مطالبات بانكها» را مورد تأييد قرار داد و براساس آن كليه‌ي وجوه و تسهيلات مالي بانكها را طبق قانون زمان اعطاي آن قابل وصول دانست و محاكم دادگستري را ملزم نمود كه خسارت تأخير تأديه، جريمه عدم انجام تعهد و غيره را در رد حكم قرار دهند. و بدين ترتيب موضوع وصول خساراتي كه به صورت قراردادي مورد توافق طرفين قرار گرفته بود، به گذشته و بدون وجه قرار داد نيز تسري يافت. و خسارت تأخير تأديه ضرورتاً تنفيذ شد. قانون عمليات بانكي كه در واقع طراحي سيستم مالي غيرمتكي به ربا است و از اين رو مورد تاييد شوراي نگهبان قرار گرفته است، متأسفانه انعكاس آن در افكار عمومي و شيوه‌هاي اجرايي آن شائبه «ربا» را در اذهان به طور قوي جاي داده است و تبليغات اعطاي سود و بهره بر اين پديده غيرشرعي و غيرمنطقي افزوده است. اين موضوع در ترويج پديدة شوم ربا در جامعه بي‌تأثير نبوده واين رويه منسوخ به تدريج به بدنة روابط مالي افراد جامعه رسوخ يافته و خطرات آن هم اكنون، مورد توجه متشرعين و آحاد مردم است. روابطي كه در گذشتة نزديك به صورت قرارداد مضاربه، شناخته مي‌شد و مجرايي براي بزهكاري مالي عده‌اي سودجو گشته بود، به تدريج بي‌پرواتر به ربا و بهره تبديل شده است و بايد نگران عواقب مخرب آن بود.

 

6- سرمايه‌گذاري خارجي

 

انقلاب به واسطه بعد ضداستكباري خود حساسيت‌هاي ويژه‌اي نسبت به هر نوع ردپاي بيگانه در كشور نشان مي‌داد. خطربازگشت اين سلطه در ابعاد مختلف سياسي، فرهنگي و اقتصادي، مورد توجه رهبري انقلاب اسلامي و مجموعة برگزيدگان سياسي و ديني انقلاب بود. در قانون اساسي در هر جا كه اين خطر قابل پيش‌بيني بوده است با تمهيدات بسيار راه تحقق آن بسته شده است.


«نفي سلطه‌گري و سلطه‌پذيري» «طرد كامل استعمار و جلوگيري از نفوذ اجانب»، «انفكاك ناپذير بودن استقلال، آزادي، وحدت تماميت ارضي كشور،»«محدوديت در اخذ وام و كمكهاي خارجي» «منع استخدام كارشناسان خارجي به وسيله دولت» «منع اعطاي امتياز تشكيل شركت‌ها و مؤسسات تجاري صنعتي و كشاروزي و ... به خارجيان» و امثال آن، از تمهيداتي است كه به صراحت مورد توجه قانون اساسي قرار گرفت. ساير برنامه‌ها و سياستهاي اقتصادي و اجرايي كشور نيز به گونه‌اي تدوين گرديد كه راه سلطه در هيچ شكلي فراهم نشود. از جمله امور مهم و مورد توجه در زمينة اقتصادي، اصل هشتاد و يك قانون اساسي است كه مقرر مي‌دارد:

«دادن امتياز تشكيل شركت‌ها و مؤسسات در امور تجارتي و صنعتي و كشاورزي و معادن و خدمات به خارجيان مطلقاً ممنوع است.» اين اصل مصداقي از بند 8 اصل چهل و سوم قانون اساسي است كه براساس آن «جلوگيري از سلطه اقتصادي بيگانه بر اقتصاد كشور» از ضوابطي برشمرده شده است كه اقتصاد جمهوري اسلامي ايران بايد بر آن مبتني شود.

اصل مزبور در فعاليت‌هاي اقتصادي و سرمايه‌گذاري‌هاي خارجي به حدي در روند فعاليت‌هاي دولت مؤثر بود كه دولت كمترين شائبه‌اي را بر نمي‌تافت و ناگزير از شوراي نگهبان در تفسير اين اصل استعلام مي‌كرد.


اين امر حساسيت فوق‌العاده شوراي نگهبان را در مورد قراردادهاي خارجي‌ نشان مي‌دهد. به نحوي كه شورا، حتي نسبت به نوع تاريخ معمول در قراردادها و هر نوع عباراتي كه شائبه عدول از بعضي از ارزشهاي نظام اسلامي داشته است، اعتراض كرده است. به طور مثال شوراي نگهبان در مورد لايحه مبادلات كالا بين دولت جمهوري اسلامي ايران و دولت عربي سوريه، ذكر انحصاري تاريخ ميلادي را در قرارداد خلاف قانون اساسي تلقي كرد.


در مورد قرار داد همكاري اقتصادي علمي و فني بين دولت جمهوري اسلامي ايران و دولت جماهير عربي مردمي سوسياليستي عبارت «نظام اقتصادي جهاني نوين» را كه در مقدمه ذكر شده بود، چون اشعار به نظام سوسياليستي داشت، خلاف شرع تلقي كرد. دولت وقت در زمان جنگ، يكي از افتخارات مهم اين دوره را ادارة كشور بدون نياز به استقراض خارجي بيان كرد. در طول اين مدت هيچ قانوني در سرمايه‌گذاري خارجي به تصويب مجلس نرسيد. پس از پايان جنگ به تدريج موضوع سرمايه‌گذاري خارجي مطمع نظر گروههايي از كارگزاران حكومتي قرار گرفت و به تدريج به عنوان يك راه‌حل شكوفايي اقتصادي كشور، به وسيلة اشخاص و گروههاي سياسي مطرح گرديد و قبح اوليه خود را از دست داد. اتكاي كارگزاران حكومتي به قوانين پيش از انقلاب بوده و ضمن حمايت تخصصي از اين روش، مشكلات و اصول قانون اساسي كه مانع اين امر تلقي مي‌شد توجيه نمودند. ترديد و شهبه در اصل 81 قانون اساسي كه دادن هرگونه امتياز به خارجيان را مطلقاً ممنوع مي‌كرد، آغاز گرديد. «امتياز» انحصار تعريف شد و تأسيس شركت با مشاركت خارجي تا 99% مجاز شناخته شد. تبليغ براي جلب سرمايه‌داران و سرمايه‌گذاران خارجي، تمهيد امنيت كافي براي آنان و تشويق به اين امر يكي از محورهاي مورد توجه بخشي ازقوه مجريه قرار گرفت هر چند قوه مقننه در اين زمينه اقدام جدي مبذول نكرده است و موضوع همچنان در هاله‌اي از ترديد‌هاي اجرايي باقي مانده است. امام (ره) در تعيين سياست‌هاي كلي سازندگي كشور، اتكا به توان داخلي را يك اصل قرار داده و در بند «7» اصول بازسازي مقرر فرموده بودند:


«استفاده از نيروي عظيم مردمي در بازسازي و سازندگي و بهادادن به مومنين انقلاب خصوصاً جبهه رفته‌ها و توسط حضور مردم در كشاورزي و صنعت و تجارت و بازسازي شهرهاي تخريب شده و شكستن طلسم انحصار در تجارت داخل و خارج به افراد خاص متمكن و مرفه و بسط آن به توده‌هاي مردم و جامعه.»

7. خصوصي سازي

همين افراط در سالهاي اخير نسبت به خصوصي سازي مؤسسات مطرح شد و خصوصي سازي از اقتصاد تا فرهنگ كشور نفوذ كرد، به طوري كه رهبر انقلاب حضرت آيت‌الله خامنه‌اي در سال 74 در ديداربا رؤساي دانشگاههاي كشور- صريحاً موضع خود را در مخالفت با خصوصي سازي آموزش عالي اعلام فرمودند:


«... و اما صحبتي كه در مورد خصوصي سازي آموزش عالي وجود دارد من صدردصد با اين مخالفم، اين را شما بدانيد خصوصي‌سازي آموزش عالي در اين كشور با اين شرايط، با اين دشمنان، با اين ضعف دستگاه فرآورده‌هاي علمي و تبليغي در كشور ما، علمي و جايز نيست و اين نخواهد شد. يعني من كه مخالف باشم طبعاً نمي‌شود. بدانيد اين نشدني است. اگر هم كساني در جايي صحبت آن را مي‌كنند، اين نخواهد شد. كسي براي آن برنامه‌ريزي نكنند.»


در يك نگرش كلي به روند برنامه‌ريزهاي اقتصادي كشور، تغيير مسير در اهداف آغاز انقلاب با پايان اولين دهة آن مشاهده مي‌شود. تغييري كه در آن، مفاهيم «عدالت‌ اجتماعي»؛ «محروميت زاديي»، «حمايت از مستضعفان»، جاي خود را به آزادي اقتصادي، توسعه، رفاه، سپرده و طبقة جديد اقتصادي را پديد آورده است. اما نگراني‌هاي اين پديدة جديد، براي رهبريت انقلاب پيوسته وجود داشته و مكرراً بر تقدم عدالت، تأكيد داشته‌اند. تأكيدات مكرر ايشان در سالهاي اخير در مبارزه با ثروت‌هاي حرام و بادآورده، بيانگر تلاش براي حفظ مواضع اصولي انقلاب بوده است. هرچند با تنش‌ها و چالش‌هاي متفاوت مواجه گرديده است. در اين فرايند، بخصوص براي نسل دوم انقلاب نبايد اين شائبه ايجاد شود كه اصول بنيادين اسلامي كه مورد تأييد انقلاب بوده و در قانون اساسي آن نهادينه شده است اصولي ناكارآمد است و نوسانات در عقيده و روش، چهرة دين را آنگونه متغير و متفاوت نشان دهد كه حقيقت ثابت دين را ناپايدار جلوه دهد و زمينه اين تفكر نادرست توسعه بايد كه «توجه به مصلحت عامه مردم» كه يكي از معيارهاي نظري حكومت ديني است به «فرآيند عرفي شدن دين» تعبير شود. آنچه كه در دهة اول انقلاب اسلامي در تبيين بنيادهاي نظري فقيهان و صاحب‌نظران حكومت ديني و حاكمان مطرح بود و پيوسته در جامعه با دقت و وسواس پي‌گيري مي‌شد، نبايد جاي خود را به تحكم قانوني، توجيه و بي‌نيازي از تبيين علمي بسپرد.

بلكه بايد ضمن واقع‌نگري كه پيوسته امري مقبول بوده است، حقيقت انقلاب و دين را از گزند آسيب‌هاي فكري و اجتماعي حراست كرد. تا نسل نوين انقلاب، بداند حقيقت آزادي و استقلال در جهاد و تلاش و مبارزه است و عصر جهاد اكبر، دشواري‌هاي افزونتر از جهاد اصغر دارد. آنچه كه رهبر انقلاب بدان تأكيد دارند و امام راحل (ره) نيز در پيامهاي آخرين آن بدان تصريح مي‌فرمودند:


«امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استكبار و جنگ پابرهنه‌ها و مرفهين بي درد شروع شده است و من دست و بازوي همة عزيزاني كه در سراسر جهان كوله بار مبارزه را بر دوش گرفته‌اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلاي عزت مسلمين را نموده‌اند مي‌بوسم و سلام و درودهاي خالصانه خود را به همه غنچه‌هاي آزادي و كمال نثار مي‌كنم

 

 

 

 

 

جوانان و انقلاب اسلامي / آيا جوانان ايراني با سياست بيگانه اند؟

 

26 سال پس از وقوع انقلاب و در يک نگاه اجمالي به تحولات اساسي در جامعه مي توان گفت که تغيير و دگرگوني نظام سياسي کشور علاوه بر دستاوردهاي مثبتي که به همراه داشت بعضا کمبودها ونارسايي هايي نيز دربرداشت.

آسيب شناسي انقلاب نه به معناي نفي دستاوردهاي آن بلکه بيشتر پرداختن به زواياي امور از نگاهي ديگر تلقي مي شود. انقلابي گري به معناي تحول در همه زمينه ها، امکان بهره گيري از فرصت هاي برابر و زيستن در شرايطي بهتر را فراهم مي آورد.

تاثير انقلاب بر رشد وافزايش آگاهي افراد جامعه از آن چنان اهميتي برخوردار است که مي توان گفت تغيير نظام سياسي همراه با پيامدهاي آن مردم و جوانان را در مسير تازه اي از کسب آگاهي ها و شناخت محيط پيراموني قرار داد.

در بخش نخست اين گزارش تلاش مي شود آسيب شناسي انقلاب به لحاظ سياسي و ارتباط آن با جوانان بررسي شود ، اين امر تحليلي است از نقطه ضعف ها که شناسايي به موقع و موثر آن ها در سياستگذاري درازمدت و قوام بخش در حوزه جوانان مو ثر است.

 

 

جوانان و سياست


به لحاظ سياسي، تغيير و تحول در نگرش هاي سياسي جوانان ايران ظرف 26 سال گذشته تا به امروز بيانگر استيلاء نوع خاصي از گفتمان ها و قرائت هاي سياسي بوده است.

"حسين نژاد فلاح" نماينده مجلس در باره آسيب شناسي انقلاب مي گويد: بزرگترين دستاورد انقلاب براي جوانان اعطاي آزادي ، استقلال ، امنيت و خودباوري به جوانان بود.

عضو کميسيون اجتماعي مجلس شوراي اسلامي معتقد است جوانان در حوزه سياست نسبت به قبل از انقلاب آگاه تر شده اند به طوري که افزايش ميزان شعور سياسي و بالا رفتن قدرت درک و تحليل مسايل ، نشان دهنده تاثير انقلاب در رشد و پرورش اگاهي سياسي جوانان ايراني بوده است.

اين نماينده مجلس مي افزايد: جوانان ايراني قبل از انقلاب نيز به واسطه برخي آموزه هاي مکتبي از شعور سياسي وسيع برخوردار بودند و در نظام جمهوري اسلامي نيز ما شاهد بوديم که جوانان مکتبي با درس گرفتن از آموزه هاي مکتب اهل بيت، نظام را در برابر آسيب پذيري ها بيمه کردند.

"حميد عزتي"، دانشجوي معماري معتقد است جوان امروز ايراني با جوان انقلابي 26 سال قبل زمين تا آسمان متفاوت است.

وي در توضيح بيشتر مي گويد: نوع و نحوه نگرش جوانان به مسايل سياسي در ايران از چنان تنوع و ابعاد و پردامنه اي برخوردار است که نمي توان به طور قاطع درباره آن به اظهار نظر پرداخت.

اين دانشجو مي گويد: تا قبل از جنگ جوانان شور انقلابي داشتند و همه چيز را با گفتمان سياه و سفيد ارزيابي مي کردند. در دوران جنگ ، جوانان شور نهضتي داشتند و نگاهشان به تحولات سياسي در چارچوب بر هم زدن مواه قوا به نفع جنگ حق عليه باطل خلاصه مي شد. در دوره پس از جنگ تا دوم خرداد 76 جوانان به دنبال تعريفي مناسب از جايگاه خود در عرصه سياست بودند و طبعا به خاطر فقدان شديد نهادهاي مدني به نوعي واگرايي و نااميدي مبتلا بودند و نتيجه آنکه تمام مطالبات فرو خورده و گمشده جوانان براي حضوري آگاهانه در عرصه سياست در انتخابات دوم خرداد رقم خورد و با نااميدي تدريجي از اصلاحات در حال حاضر تمايل به عدم مداخله در سياست در جوانان ديده مي شود.

بيشتر آگاهان و صاحبنظران سياسي معتقدند که نظام اسلامي قادر بود پس از پايان جنگ و رحلت امام به يک باز تعريف مناسب از اهداف انقلاب دست بد.

وابسته مطبوعاتي اسبق سفارت ايران در انگليس در باره نقش جوانان در حوزه سياست در دوران انقلاب مي گويد: جوانان در دوران انقلاب و در نظام جمهوري اسلامي با اعتماد به نفس بيشتر به تحليل مسائل سياسي مبادرت کردند.

"محمد جهرمي" در توضيح بيشتر مي افزايد: در نظام جمهوري اسلامي همه نوع عقيده و گرايش امکان نمود و تجلي دارد در حالي که جوانان در نظام شاهنشاهي سايه رعب و وحشت سيستم پليسي را بالاي سر خود حس مي کردند.

وي معتقد است بيشترين آسيب پذيري پيش روي انقلاب متوجه تهاجم فرهنگي و تلاش براي از خود بيگانه کردن جوانان از دستاوردهاي انقلاب اسلامي است.

"مسعود متين" کارشناس ارشد مطالعات منطقه اي و تحولات ايران مي گويد: اگر نظام سياسي نتواند در دراز مدت خود را باز تعريف کند و به باز توليد مناسب از ارزش ها مبادرت کند خود را با انبوهي از مطالبات برآورده نشده روبرو مي بيند که در دراز مدت قادر به برآورده کردن آنها نيست.

وي مي افزايد: گفتمان مسوولان با مردم و جوانان نيز تغيير کرده است، نظام سياسي پس از انقلاب و بعد از جنگ در مسير يک باز تعريف اصولي از مطالبات جوانان حرکت نکرد، تمام انگيزه ها، واقعي يا غير واقعي در جهت باسازي ويراني هاي ناشي از جنگ بسيج شده بود و لايه هايي از نظام هم مترصد تقويت دوباره ارزشها و حاکم کردن آميزه اي از فضاي انقلابي و روحيه سلحشوري بود.

اين کارشناس درباره قصور و کوتاهي هاي صورت گرفته در قبال جوانان مي گويد: آگاهي دهي سياسي اصلي ترين غفلت صورت گرفته در نظام سياسي پس از جنگ بود، نظامي که مدعي برخورداري از روحيه انقلابي و مصر به قراردادن جوانان در مسيرهاي تجربه شده قبلي به ظن وجود جو انقلابي ملتهب بود، در حاليکه شرايط تغيير کرده بود اما اراده قدرتمندي براي باز تعريف جديد از موقعيت جوانان در عرصه نظام وجود نداشت.

"محمود کدخدايي" استاد علوم سياسي دانشگاه علامه طباطبايي معتقد است، نظام سياسي کشور پس از جنگ مي بايست به نهاد سازي سياسي مبادرت مي کرد تا بتواند از طريق دروني کردن ارزش هاي انقلاب، جوانان را به سمت درک بهتر از تحولات سياسي واجتماعي جهان رهنمون کند.

اين استاد دانشگاه مي افزايد: در حال حاضر شاهد بيگانه شدن تدريجي قشر خاصي از جوانان کشور با دستاوردهاي انقلاب اسلامي هستيم که اين نشان مي دهد استفاده از استراتژي اجبار در تفهيم و قبولاندن ارزشهاي اسلامي نتيجه معکوس داشته است.

کدخدايي درباره ميزان علاقمندي جوانان قبل و بعد از انقلاب به مشارکت در امور سياسي مي گويد: به خاطر فضاي سياسي خاص سال هاي 57 تا 59 و از آن زمان تا سال 67 که دوره هشت ساله جنگ را پشت سرگذاشتيم نوعي مشارکت شبه سياسي در امور سياسي وجود داشت ولي رکود اين مشارکت ها از سال 68 به بعد نتايج خود را بعد از تحولات دوم خرداد نشان داد که اين نشان مي دهد نظام در يک دوره زماني خاص به فرصت سوزي مبادرت کرده و جوانان علاقمند به هر نوع مشارکت سياسي را در برابر سيل گسترده امواج بيگانه مثل ماهواره و ... قرارداد.

وي مي افزايد: طبعا زماني که برنامه ريزي وجود نداشته باشد قشر جوان براي پرکردن اوقات فراغت خود مجبور است به جايگزين هايي رو زني بياورد که در تضاد با ارزش هاي نظام است.

اين استاد دانشگاه گرايش به مدهاي غربي و روي آوردن به فيلم هاي قبل از انقلاب را نتيجه انکار ناپذير ناديده گرفتن قشر جوان دانست و افزود: آمارهايي که آقاي زم ارايه دادند که بعد از 20 سال از انقلاب گذشته 90 درصد جوانان کشور نماز نمي خوانند، اعتراض به سياستگذاري اشتباه و نسنجيده نهادهاي مرتبط با امور جوانان بود.

صاحبنظران و کارشناسان مسايل ايران در آن سوي مرزها معتقدند که ارزش هاي انقلاب بيشتر از آنکه در ميان جوانان داخل ايران دروني شود در بين جوانان خاورميانه باورپذير شده و سد محکمي در برابر تحرکات ابرقدرت ها به وجود آورده است.

با اين حساب مي توان گفت که فقدان راهکارهاي مناسب در دروني کردن ارزش هاي سياسي نخستين آسيب پذيري انقلاب در ارتباط با جوانان محسوب مي شود.

 

منبع: خبرگزاري سينا

http://www.nazarestan.com/main.php?variable=2005-02-09%2009:44:18&type=text&t=pol

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 16:56 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

وصایای امام خمینی

بازديد: 345

 

اللهِ الْرَحْمنِالْرَّحيمْ
قالَ رسولُ الله - صلي الله عليه وآله وسلم -: اِنّي تاركٌ فيكُمُالثَقلَيْنِ كتابَ اللهِ و عترتي  اهلَ بيتي فإِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّييَرِدَا عَلَيَّ الْحَوضَ
الحمدُلله وسُبحانَكَ؛ اللّهُمَّ صل‌علي محمدٍ وآلهِمظاهر جمالِك وجلالِك و خزائنِ اسرارِ كتابِكَ الذي تجلّي فيه الأَحديّةُ بِجميعِاسمائكَ حَتّي المُسْتَأْثَرِ منها الّذي لايَعْلَمُهُ غَيُرك؛ و اللَّعنُ عليظالِميهم اصلِ الشَجَرةِ الخَبيثة.


و بعد، اينجانب مناسب مي‌دانم كه شمه اي كوتاه و قاصر در باب «ثقلين» تذكردهم؛ نه از حيث مقامات غيبي ومعنوي وعرفاني،  كه قلم مثل مني عاجز است از جسارت درمرتبه‌اي كه عرفان آن برتمام دايرة وجود، از ملك تا ملكوت اعلي و ازآنجا تا لاهوت وآنچه درفهم من و تو نايد، سنگين و تحمل آن فوق طاقت، اگر نگويم ممتنع است؛ و نه ازآنچه بربشريت گذشته است، از مهجور بودن از حقايق مقام والاي «ثقل اكبر» و«ثقل كبير» كه از هرچيز اكبر است جز ثقل اكبر كه اكبر مطلق است؛ و نه از آنچه گذشته است برايندو ثقل از دشمنان خدا و طاغوتيان بازيگر كه شمارش آن براي مثل مني ميسر نيست باقصور اطلاع و وقت محدود؛ بلكه مناسب ديدم اشاره‌اي گذرا و بسيار كوتاه ازآنچه برايندو ثقل گذشته است بنمايم. شايد جملة لَنْ يَفْتَرِقا حتّي يَرِدا عَلَيَّالْحوَض اشاره باشد بر اينكه بعد از وجود مقدس رسول الله ـ صلي الله عليه و آلهوسلم ـ هرچه بر يكي از اين دو گذشته است برديگري گذشته است و مهجوريت هر يك مهجوريتديگري است، تا آنگاه كه اين دو مهجور بر رسول خدا در «حوض» وارد شوند. و آيا اين «حوض» مقام اتصال كثرت به وحدت است و اضمحلال قطرات در دريا است، يا چيز ديگر كه بهعقل و عرفان بشر راهي ندارد. و بايد گفت آن ستمي كه از طاغوتيان بر اين دو وديعةرسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ گذشته، بر امت مسلمان بلكه بر بشريت گذشتهاست كه قلم از آن عاجز است.
 
و ذكر اين نكته لازم است كه حديث «ثقلين» متواتربين جميع مسلمين است و ] در[ كتب اهل سنت از «صحاح ششگانه» تا كتب ديگر آنان، باالفاظ مختلفه و موارد مكرره از پيغمبر اكرم ـ صلي الله عليه و‌آله وسلم ـ به طورمتواتر نقل شده است. و اين حديث شريف حجت قاطع است برجميع بشر بويژه مسلمانان مذاهبمختلف؛ و بايد همة مسلمانان كه حجت بر آنان تمام است جوابگوي آن باشند؛ و اگرعذريبراي جاهلان بي‌خبر باشد براي علماي مذاهب نيستاكنون ببينيم چه گذشته است بركتاب خدا، اين وديعة الهي و ماترك پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـمسائل أسف‌انگيزي كه بايد براي آن خون گريه كرد، پس از شهادت حضرت علي (ع) شروع شد. خودخواهان و طاغوتيان، قرآن كريم را وسيله‌اي كردند براي حكومتهاي ضد قرآني؛ ومفسران حقيقي قرآن و آشنايان به حقايق را كه سراسر قرآن را از پيامبر اكرم ـ صليالله عليه وآله وسلم ـ  دريافت كرده بودند و نداي اِنّي تاركٌ فيكُمُ الثقلان درگوششان بود با بهانه‌هاي مختلف وتوطئه‌هاي از پيش تهيه شده، آنان راعقب زده و باقرآن، ‌در حقيقت قرآن را ـ كه براي بشريت تا ورود به حوض بزرگترين دستور زندگانيمادي ومعنوي بود و است ـ از صحنه خارج كردند؛ و برحكومت عدل الهي ـ كه يكي ازآرمانهاي اين كتاب مقدس بوده و هست ـ خط بطلان كشيدند و انحراف از دين خدا وكتاب وسنت الهي را پايه گذاري كردند، تا كار به جايي رسيد كه قلم از شرح آن شرمسار است.
و هرچه اين بنيان كج به جلو آمد كجيها و انحرافها افزون شد تا آنجا كه قرآنكريم را كه براي رشد جهانيان و نقطة جمع همة مسلمانان بلكه عائلة بشري، ازمقام شامخاحديت به كشف تام محمدي (ص) تنزل كرد كه بشريت را به آنچه بايد برسند،‌ برساند واين وليدة «علم الاسماء» را از شرّ شياطين و طاغوتها رها سازد و جهان را به قسطوعدل رساند و حكومت را به دست اولياء الله، معصومين ـ عليهم صلوات الاولين والآخرينـ بسپارد تا آنان به هر كه صلاح بشريت است بسپارند ـ چنان از صحنه خارج نمودند كهگويي نقشي براي هدايت ندارد و كار به جايي رسيد كه نقش قرآن به دست حكومتهاي جائر وآخوندهاي خبيثِ بدتر از طاغوتيان وسيله‌اي براي اقامة جور و فساد و توجيه ستمگرانومعاندان حق تعالي شد. و مع‌الأسف به دست دشمنان توطئه‌گر و دوستان جاهل، قرآن اينكتاب سرنوشت  ساز، نقشي جز در گورستانها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آنكه بايدوسيلة جمع مسلمانان و بشريت وكتاب زندگي آنان باشد، وسيلة تفرقه و اختلاف گرديد ويا بكلي از صحنه خارج شد، كه ديديم اگر كسي دم از حكومت اسلامي برمي‌آورد و ازسياست، كه نقش بزرگ اسلام و رسول بزرگوار ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ و قرآن وسنت مشحون آن است، سخن مي‌گفت گويي بزرگترين معصيت را مرتكب شده؛ و كلمة «آخوندسياسي» موازن با آخوند بي‌دين شده بود و اكنون نيز هست.
و اخيراً قدرتهايشيطاني بزرگ به وسيلة حكومتهاي منحرفِ خارج از تعليمات اسلامي، كه خود را به دروغبه اسلام بسته‌اند، براي محو قرآن و تثبيت مقاصد شيطاني ابرقدرتها قرآن را با خطزيبا طبع مي‌كنند و به اطراف مي‌فرستند و با اين حيلة شيطاني قرآن را از صحنه خارجمي‌كنند. ما همه ديديم قرآني را كه محمدرضاخان پهلوي طبع كرد و عده‌اي را اغفال كردو بعض آخوندهاي بيخبر از مقاصد اسلامي هم مداح او بودند. و مي‌بينيم كه ملك فهد هرسال مقدار زيادي از ثروتهاي بي‌پايان مردم را صرف طبع قرآن كريم و محالّ تبليغاتِمذهبِ ضد قرآني مي‌كند و وهابيت، اين مذهب سراپا بي اساس و خرافاتي را ترويجمي‌كند؛ و مردم و ملتهاي غافل را سوق به سوي ابرقدرتها مي‌دهد و از اسلام عزيز وقرآن كريم براي هدم اسلام و قرآن بهره‌برداري مي‌كند.
ما مفتخريم و ملت عزيزسرتاپا متعهد به اسلام و قرآن مفتخر است كه پيرو مذهبي است كه مي‌خواهد حقايققرآني، كه سراسر آن از وحدت بين مسلمين بلكه بشريت دم مي‌زند، ‌از مقبره‌ها وگورستانها نجات داده و به عنوان بزرگترين نسخة نجات دهندة بشر از جميع قيودي كه برپاي و دست و قلب و عقل او پيچيده است و او را به سوي فنا و نيستي و بردگي و بندگيطاغوتيان مي‌كشاند نجات دهد.
و ما مفتخريم كه پيرو مذهبي هستيم كه رسول خدا مؤسسآن به امر خداوند تعالي بوده، و اميرالمؤمنين علي بن‌ ابيطالب، اين بندة رها شده ازتمام قيود، مأمور رها كردن بشر از تمام اغلال و بردگيها است .
ما مفتخريم كهكتاب نهج‌البلاغه كه بعد از قرآن بزرگترين دستور زندگي مادي و معنوي و بالاترينكتاب رهايي‌بخش بشر است و دستورات معنوي و حكومتي آن بالاترين راه نجات است، ازامام معصوم ما است.
ما مفتخريم كه ائمه معصومين، از علي بن ابيطالب گرفته تامنجي بشر حضرت مهدي صاحب زمان ـ عليهم آلاف التحيات و السلام ـ كه به قدرت خداوندقادر، زنده و ناظر امور است ائمة ما هستند
ما مفتخريم كه ادعية حياتبخش كه اورا «قرآن صاعد» مي‌خوانند از ائمة معصومين ما است. ما به «مناجات شعبانية» امامان و «دعاي عرفات» حسين بن علي ـ عليهماالسلام ـ و «صحيفة سجاديه» اين زبور آل محمد و «صحيفة فاطميه» كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي  به زهراي مرضيه است از مااست.
ما مفتخريم كه «باقرالعلوم» بالاترين شخصيت تاريخ است و كسي جز خداي تعاليو رسول ـ صلي الله‌عليه و آله  ـ و ائمة معصومين ـ عليهم السلام ـ مقام او را دركنكرده و نتوانند درك كرد، ‌از ما است.
و ما مفتخريم كه مذهب ما «جعفري» است كهفقه ما كه درياي بي‌پايان است، يكي از آثار اوست. و ما مفتخريم كه به همة ائمةمعصومين ـ عليهم صلوات الله ـ و متعهد به پيروي آنانيم.
ما مفتخريم كه ائمةمعصومين ما ـ صلوات الله و سلامه عليهم ـ در راه تعالي دين اسلام و در راه پيادهكردن قرآن كريم كه تشكيل  حكومت عدل يكي از ابعاد آن است، درحبس و تبعيد به سر بردهو عاقبت در راه  براندازي حكومتهاي جائرانه و طاغوتيان زمان خود شهيد شدند. وماامروز مفتخريم كه مي‌خواهيم مقاصد قرآن و سنت را پياده كنيم و اقشار مختلفة ملت مادر اين راه بزرگِ سرنوشت‌ساز سر از پا نشناخته، جان و مال و عزيزان خود را نثار راهخدا مي‌كنند.
ما مفتخريم كه بانوان و زنان پير و جوان و خرد و كلان درصحنه‌هايفرهنگي و اقتصادي ونظامي حاضر، و همدوش مردان يا بهتر از آنان در راه تعالي اسلام ومقاصد قرآن كريم فعاليت دارند؛ و آنان كه توان جنگ دارند، در آموزش نظامي كه برايدفاع از اسلام و كشور اسلامي از واجبات مهم است شركت، و از محروميتهايي كه توطئةدشمنان و نا آشنايي دوستان از احكام اسلام و قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانانتحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتي كه دشمنان برايمنافع خود به دست نادانان و بعضي آخوندهاي بي‌اطلاع از مصالح مسلمين به وجود آوردهبودند، خارج نموده‌اند؛ و آنان كه توان جنگ ندارند، در خدمت پشت جبهه به نحوارزشمندي كه دل ملت را از شوق وشعف به لرزه درمي‌آورد و دل دشمنان وجاهلان بدتر ازدشمنان را از خشم و غضب مي‌لرزاند، اشتغال دارند. و ما مكرر ديديم كه زنان بزرگواريزينب‌گونه ـ عليها سلام الله ـ فرياد مي‌زنند كه فرزندان خود را از دست داده و درراه خداي تعالي و اسلام عزيز از همه چيز خود گذشته و مفتخرند به اين امر؛ ومي‌دانند آنچه به دست آورده‌اند بالاتر از جنات نعيم است، چه رسد به متاع ناچيزدنيا.
و ملت ما بلكه ملتهاي اسلامي و مستضعفان جهان مفتخرند به اينكه دشمنانآنان كه دشمنان خداي بزرگ و قرآن كريم و اسلام عزيزند، درندگاني هستند كه از هيچجنايت و خيانتي براي مقاصد شوم جنايتكارانة خود دست نمي‌كشند و براي رسيدن به‌رياست و مطامع پست خود دوست و دشمن را نمي‌شناسند. و در رأس آنان امريكا اينتروريست بالذات دولتي است كه سرتاسر جهان را به آتش كشيده و هم پيمان او صهيونيستجهاني است كه براي رسيدن به مطامع خود جناياتي مرتكب مي‌شود كه قلمها از نوشتن وزبانها از گفتن آن شرم دارند؛ و خيال ابلهانة «اسرائيل بزرگ»! آنان را به هر جنايتيمي‌كشاند. و ملتهاي اسلامي و مستضعفان جهان مفتخرند كه دشمنان آنها حسين اردني اينجنايت پيشة دوره گرد، وحسن و حسني مبارك هم‌آخور با اسرائيل جنايتكارند و در راهخدمت به امريكا و اسرائيل از هيچ خيانتي  به ملتهاي خود رويگردان نيستند. و مامفتخريم كه دشمن ما صدام عفلقي است كه دوست و دشمن او را به جنايتكاري ونقض حقوقبين المللي و حقوق بشر مي‌شناسند و همه مي‌دانند كه خيانتكاريِ او به ملت مظلومعراق و شيخ نشينان خليج،‌ كمتر از خيانت به ملت ايران نباشد.
و ما و ملتهايمظلوم دنيا مفتخريم كه رسانه‌هاي گروهي و دستگاههاي تبليغات جهاني، ‌ما و همةمظلومان جهان را به هر جنايت و خيانتي كه ابرقدرتهاي جنايتكار دستور مي‌دهند متهممي كنند. كدام افتخار بالاتر و والاتر از اينكه امريكا با همة ادعاهايش و همة ساز وبرگهاي جنگي‌اش و آنهمه دولتهاي سرسپرده‌اش و به دست داشتن ثروتهاي بي پايانِملتهاي مظلوم عقب افتاده و در دست داشتن تمام رسانه‌هاي گروهي، در مقابل ملت غيورايران و كشور حضرت بقية الله ـ ارواحنا لمقدمه الفداء ـ آنچنان وامانده و رسوا شدهاست كه نمي‌داند به كه متوسل شود! و رو به هركس مي‌كند جواب رد مي‌شنود! و اين نيستجز به مددهاي غيبي حضرت باري تعالي ـ جلَّت عظمتُه ـ كه ملتها را بويژه ملت ايراناسلامي رابيدار نموده واز ظلمات ستمشاهي به نور اسلام هدايت نموده.
من اكنون بهملتهاي شريف ستمديده و به ملت عزيز ايران توصيه مي‌كنم كه از اين راه مستقيم الهيكه نه به شرق ملحد و نه به غربِ ستمگرِ كافر وابسته است، بلكه به صراطي كه خداوندبه آنها نصيب فرموده است محكم و استوار و متعهد و پايدارً پايبند بوده، ولحظه‌]‌اي‌[ از شكر اين نعمت غفلت نكرده و دستهاي ناپاك عمال ابرقدرتها، چه عمالخارجي و چه عمال داخلي بدتر از خارجي، تزلزلي در نيت پاك و ارادة آهنين آنان رخنهنكند؛ و بدانند  كه هرچه رسانه‌هاي گروهي عالم و قدرتهاي شيطاني غرب و شرق اشتلممي‌زنند دليل برقدرت الهي آنان است و خداوند بزرگ سزاي آنان را هم در اين عالم و همدرعوالم ديگر خواهد داد.  «إنَّه وليُّ النِّعَم وبِيَدِه ملكوتُ كلِّ شيءٍ».
وبا كمال جِد و عجز ازملتهاي مسلمان مي‌خواهم كه از ائمة اطهار و فرهنگ سياسي،اجتماعي، اقتصادي، نظامي اين بزرگ راهنمايان عالم بشريت به طور شايسته و به جان ودل و جانفشاني و نثار عزيزان پيروي كنند. از آن جمله دست از فقه سنتي كه بيانگرمكتب رسالت و امامت است و ضامن رشد و عظمت ملتها است، چه احكام اوليه و چه ثانويهكه هر دو مكتب فقه‌ اسلامي است، ذره‌اي منحرف نشوند و به وسواس خناسان معاند با حقو مذهب گوش فرا ندهند و بدانند قدمي انحرافي، مقدمة سقوط مذهب و احكام اسلامي وحكومت عدل الهي است. و از آن جمله از نماز جمعه و جماعت كه بيانگر سياسي نماز استهرگز غفلت نكنند، كه اين نماز جمعه از بزرگترين عنايات حق تعالي بر جمهوري اسلاميايران است. و از آن جمله مراسم عزاداري ائمة اطهار و بويژه سيد مظلومان و سرورشهيدان، حضرت ابي عبدالله الحسين ـ صلوات وافر الهي و انبيا  و ملائكة الله و صلحابر روح بزرگ حماسي او باد ـ هيچ‌گاه غفلت نكنند. و بدانند آنچه دستور ائمه ـ عليهمالسلام ـ براي بزرگداشت اين حماسة تاريخي اسلام است و آنچه لعن و نفرين بر ستمگرانآل بيت است، تمام فرياد قهرمانانة ملتها است بر سردمداران  ستم‌پيشه در طول تاريخالي الابد. و مي‌دانيد كه لعن ‌و نفرين و فرياد از بيداد بني اميه ـلعنة‌ الله‌عليهم ـ با آنكه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شده‌اند، فرياد بر سر ستمگران جهان وزنده نگهداشتن اين فرياد ستم‌‌شكن است.
و لازم است در نوحه‌ها و اشعار مرثيه واشعار ثناي از ائمة حق ـ عليهم سلام الله ـ‌ به طور كوبنده فجايع و ستمگريهايستمگران هر عصر و مصر يادآوري شود؛ و در اين عصر كه عصر مظلوميت جهان اسلام به دستامريكا و شوروي و ساير وابستگان به آنان و از آن ‌جمله آل‌سعود، اين خائنين به ‌حرمبزرگ الهي _ لعنة الله و ملائكته و رسله عليهم ـ است به طور كوبنده يادآوري و لعن ونفرين شود. و همه بايد بدانيم كه آنچه موجب وحدت بين مسلمين است اين مراسم سياسياست كه حافظ ملّيت مسلمين، بويژه شيعيان ائمة اثني‌عشر ـ عليهم صلوات الله وسلم ـ ] است[.
و آنچه لازم است تذكر دهم آن است كه وصيت سياسي ـ الهي اينجانب اختصاص بهملت عظيم‌الشأن ايران ندارد، بلكه توصيه به جميع ملل اسلامي و مظلومان جهان از هرملت و مذهب مي‌باشد.
از خداوند ـ عزوجل ـ عاجزانه خواهانم كه لحظه‌اي ما و ملتما را به خود واگذار نكند و از عنايات غيبي خود به اين فرزندان اسلام و رزمندگانعزيز لحظه]‌اي[ دريغ نفرمايد .
                                                                                                                                                               
روح الله  الموسوي الخميني

بِسْمِ اللهِ الْرَحْمنِالْرَّحيمْ

اهميت انقلاب شكوهمند اسلامي كه دستاورد ميليونها انسان ارزشمند و هزاران شهيدجاويد آن و آسيب ديدگان عزيز، اين شهيدان زنده است و مورد اميد ميليونها مسلمانان ومستضعفان جهان است، به قدري است كه ارزيابي آن از عهدة قلم و بيان والاتر و برتراست.  اينجانب، روح الله موسوي خميني كه از كرم عظيم خداوند متعال با همة خطايامأيوس نيستم و زاد راه پرخطرم همان دلبستگي به كرم كريم مطلق است، به عنوان يك نفرطلبة حقير كه همچون ديگر برادران ايماني اميد به اين انقلاب و بقاي دستاوردهاي آن وبه ثمر رسيدن هرچه بيشتر آن دارم، به عنوان وصيت به نسل حاضر و نسلهاي عزيز آيندهمطالبي هر چند تكراري عرض مي‌نمايم. و از خداوند بخشاينده مي‌خواهم كه خلوص نيت دراين تذكرات عنايت فرمايد .
1-  ما مي‌دانيم  كه اين انقلاب بزرگ كه دست جهانخواران و ستمگران را از ايران بزرگ كوتاه كرد، باتأييدات غيبي الهي پيروز گرديد . اگر نبود دست تواناي خداوند امكان نداشت يك جمعيت 36 ميليوني با آن تبليغات ضدّ اسلامي و ضد روحاني خصوص در اين صد سال اخير و با آنتفرقه افكنيهاي بيحساب قلمداران و زبان مُزدان در مطبوعات و سخنرانيها و مجالس ومحافل ضد‌اسلامي و ضد‌ملي به صورت مليّت، و آنهمه شعرها و بذله گوييها، و آنهمهمراكز عياشي و فحشا و قمار و مسكرات و مواد مخدره كه همه و همه براي كشيدن نسل جوانفعال كه بايد در راه پيشرفت و تعالي و ترقي ميهن عزيز خود فعاليت نمايند، به فساد وبي‌تفاوتي در پيشامدهاي خائنانه، كه به دست شاه فاسد و پدر بي‌فرهنگش و دولتها ومجالس فرمايشي كه از طرف سفارتخانه‌هاي قدرتمندان بر ملت تحميل مي‌شد، و از همهبدتر وضع دانشگاهها و دبيرستانها و مراكز آموزشي كه مقدرات كشور به دست آنان سپردهمي‌شد، با به كار گرفتن معلمان و استادان غربزده يا شرقزدة صد‌درصد مخالف اسلام وفرهنگ اسلامي بلكه ملي صحيح، با نام «مليت» و «ملي گرايي»، گرچه در بين آنان مردانيمتعهد و دلسوز بودند، لكن با اقليت فاحش آنان و در تنگنا قرار دادنشان كار مثبتينمي‌توانستند انجام دهند و با اينهمه و دهها مسائل ديگر، از آن جمله به انزوا وعزلت كشيدن روحانيان و با قدرت تبليغاتْ به انحراف فكري كشيدن بسياري از آنان، ممكننبود اين ملت با اين وضعيت يكپارچه قيام كنند و در سرتاسر كشور با ايدة واحد وفرياد «الله اكبر» و فداكاريهاي حيرت‌آور و معجزه آسا تمام قدرتهاي داخل و خارج راكنار زده و خودْ مقدرات كشور را به دست گيرد. بنابراين شك نبايد كرد كه انقلاباسلامي ايران از همة انقلابها جدا است: هم در پيدايش و هم در كيفيت مبارزه و هم درانگيزة انقلاب و قيام. و ترديد نيست كه اين يك تحفة الهي و هدية غيبي بوده كه ازجانب خداوند منان بر اين ملت مظلوم غارتزده عنايت شده است .
   
2 -اسلام و حكومت اسلامي پديدة الهي است كه با به كاربستن آن سعادت فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تأمين مي‌كند و قدرتآن دارد كه قلم سرخ بر ستمگريها و چپاولگريها و فسادها و تجاوزها بكشد و انسانها رابه كمال مطلوب خود برساند. و مكتبي است كه برخلاف مكتبهاي غيرتوحيدي، در تمام شئونفردي و اجتماعي و مادي و معنوي و فرهنگي و سياسي و نظامي و اقتصادي دخالت و نظارتدارد و از هيچ نكته، ولو بسيار ناچيز كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادي ومعنوي نقش دارد فروگذار ننموده است؛ و موانع و مشكلات سر راه تكامل را  در اجتماع وفرد گوشزد نموده و به رفع آنها كوشيده است. اينك كه به توفيق و تأييد خداوند،جمهوري اسلامي با دست تواناي ملت متعهد پايه‌ريزي  شده، و آنچه در اين حكومت اسلاميمطرح است اسلام و احكام مترقي آن است، برملت عظيم الشأن ايران است كه درتحقق محتوايآن به جميع ابعاد و حفظ و حراست آن بكوشند كه حفظ اسلام در رأس تمام واجبات است، كهانبياي عظام از‌ آدم ـ عليه السلام‌ـ  تا خاتم النبيين ـ صلي الله عليه وآله وسلم‌ـدر راه آن كوشش و فداكاري جانفرسا نموده‌اند و هيچ مانعي آنان را از اين فريضة بزرگباز نداشته؛ و همچنين پس از آنان اصحاب متعهد و ائمة اسلام ـ عليهم صلوات الله ـ باكوششهاي توانفرسا تا حد نثار خون خود در حفظ آن  كوشيده‌اند. و امروز بر ملت  ايران، خصوصاً، و بر جميع مسلمانان، عموماً،  واجب است اين امانت الهي را كه درايران به طور رسمي اعلام شده و در مدتي كوتاه نتايج عظيمي به بار آورده، با تمامتوان حفظ نموده و در راه ايجاد مقتضيات بقاي آن و رفع موانع و مشكلات آن كوششنمايند. و اميد است كه پرتو نور آن بر تمام كشورهاي اسلامي تابيدن گرفته و تمامدولتها و ملتها با يكديگر تفاهم در اين امر حياتي  نمايند، و دست ابرقدرتهايعالمخوار و جنايتكاران تاريخ را تا ابد از سر مظلومان و ستمديدگان جهان كوتاهنمايند.
اينجانب كه نفسهاي آخر عمر را مي‌كشم به حسب وظيفه، شطري از آنچه در حفظو بقاي اين وديعة الهي دخالت دارد و شطري از موانع و خطرهايي كه آن را تهديدمي‌كنند، براي نسل حاضر و نسلهاي آينده عرض مي‌كنم و توفيق و تأييد همگان را ازدرگاه پروردگار عالميان خواهانم.

الف

بي‌ترديد رمز بقاي انقلاب اسلامي همان رمز پيروزي است؛ و رمز پيروزي را ملتمي‌داند و نسل‌هاي آينده در تاريخ خواهند خواند كه دو ركن اصلي آن: انگيزة الهي ومقصد عالي حكومت اسلامي؛ و اجتماع ملت در سراسر كشور با وحدت كلمه براي همان انگيزهو مقصد.
اينجانب به همة نسلهاي حاضر و آينده وصيت مي‌كنم كه اگر بخواهيد اسلام وحكومت الله بر‌قرار باشد و دست استعمار و استثمارگرانِ خارج و داخل از كشورتان قطعشود، اين انگيزة الهي را كه خداوند تعالي در قرآن كريم بر آن سفارش فرموده است ازدست ندهيد؛ و در مقابل  اين انگيزه  كه رمز پيروزي و بقاي آن است، فراموشي  هدف وتفرقه و اختلاف است. بي‌جهت نيست كه بوقهاي تبليغاتي در سراسر جهان و وليده‌هايبومي آنان تمام توان خود را صرف شايعه‌‌ها و دروغهاي تفرقه‌افكن نموده‌اند وميلياردها دلار براي آن صرف مي‌كنند. بي‌انگيزه نيست سفر‌هاي دائمي مخالفان جمهورياسلامي به منطقه. و مع‌الأسف در بين آنان از سردمداران وحكومتهاي بعض كشورهاياسلامي، كه جز به منافع شخص خود فكر نمي‌كنند و چشم و گوش بسته تسليم امريكا هستندديده مي‌شود؛ و بعض از روحاني‌نماها نيز به آنان ملحقند.
امروز و در آتيه نيزآنچه براي ملت ايران و مسلمانان جهان بايد مطرح باشد و اهميت آن را در نظر گيرند،خنثي كردن تبليغات تفرقه افكنِ خانه برانداز است. توصية اينجانب به مسلمين و خصوصايرانيان بويژه درعصر حاضر، آن است كه در مقابل اين توطئه‌ها عكس العمل نشان داده وبه انسجام و وحدت خود، به هر راه ممكن افزايش دهند و كفار و منافقان را مأيوسنمايند.

ب

از توطئه‌هاي مهمي كه در قرن اخير، خصوصاً در دهه‌هاي معاصر، و بويژه پس ازپيروزي انقلاب آشكارا به چشم مي‌خورد، تبليغات دامنه‌دار با ابعاد مختلف براي مأيوسنمودن ملتها و خصوص ملت فداكار ايران از اسلام است. گاهي ناشيانه و با صراحت بهاينكه احكام اسلام كه 1400 سال قبل وضع شده است نمي‌تواند در عصر حاضر كشورها رااداره كند، يا آنكه اسلام يك دين ارتجاعي است و با هر نوآوري و مظاهر تمدن مخالفاست، و درعصر حاضر نمي‌شود كشورها از تمدن جهاني و مظاهر آن كناره گيرند، و امثالاين تبليغات ابلهانه و گاهي موذيانه و شيطنت‌آميز به گونة طرفداري از قداست اسلامكه اسلام و ديگر اديان الهي سر و كار دارند با معنويات و تهذيب نفوس و تحذير ازمقامات دنيايي و دعوت به ترك دنيا و اشتغال به عبادات و اذكار و ادعيه كه انسان رابه خداي تعالي نزديك و از دنيا دور مي‌كند، و حكومت و سياست و سررشته‌داري بر خلافآن مقصد و مقصود بزرگ  و معنوي است، چه اينها تمام براي تعمير دنيا است و آن مخالفمسلك انبياي عظام است! و مع‌الأسف تبليغ به وجه دوم در بعض از روحانيان ومتدينانبيخبر از اسلام تأثير گذاشته كه حتي دخالت در حكومت و سياست را به مثابة يك گناه وفسق مي‌دانستند و شايد بعضي بدانند! و اين فاجعة بزرگي است كه اسلام مبتلاي به آنبود.
گروه اول كه بايد گفت از حكومت و قانون و سياست يا اطلاع ندارند ياغرضمندانه خود را به بي‌اطلاعي مي‌زنند. زيرا اجراي قوانين بر معيار قسط و عدل وجلوگيري از ستمگري و حكومت جائرانه و بسط عدالت فردي و اجتماعي و منع از فساد وفحشا و انواع كجرويها، و آزادي بر معيار عقل و عدل و استقلال و خودكفايي و جلوگيرياز استعمار و استثمار و استعباد، و حدود و قصاص و تعزيرات برميزان عدل براي جلوگيرياز فساد و تباهي يك جامعه، و سياست و راه بردن جامعه به موازين عقل و عدل و انصاف وصدها از اين قبيل، چيزهايي نيست كه با مرور زمان در طول تاريخ بشر و زندگي اجتماعيكهنه شود. اين دعوي به مثابة آن است كه گفته شود قواعد عقلي و رياضي در قرن حاضربايد عوض شود و به جاي آن قواعد ديگر نشانده شود. اگر در صدر خلقت، عدالت اجتماعي‌بايد جاري شود  و از ستمگري و چپاول و قتل بايد جلوگيري شود، امروز چون قرن اتم استآن روش كهنه شده! و ادعاي آنكه اسلام با نوآورد‌ها مخالف است ـ همان سان كه محمدرضاپهلوي مخلوع مي‌گفت كه اينان مي‌خواهند با چهارپايان در اين عصر سفر كنند ـ يكاتهام ابلهانه بيش نيست. زيرا اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآورد‌ها، اختراعات وابتكارات و صنعتهاي پيشرفته كه در پيشرفت و تمدن بشر دخالت دارد، هيچ‌ گاه اسلام وهيچ مذهب توحيدي با آن مخالفت نكرده و نخواهد كرد بلكه علم وصنعت مورد تأكيد اسلامو قرآن مجيد است. و اگر مراد از تجدد و تمدن به آن معني است كه بعضي روشنفكرانحرفه‌اي مي‌گويند كه آزادي در تمام منكرات و فحشا حتي همجنس‌بازي و از اين قبيل،تمام اديان آسماني و دانشمندان و عقلا با آن مخالفند گرچه غرب و شرقزدگان به تقليدكوركورانه آن را ترويج مي‌كنند.
و اما طايفة دوم كه نقشة موذيانه دارند و اسلامرا از حكومت و سياست جدا مي‌دانند. بايد به اين نادانان گفت كه قرآن كريم و سنترسول  الله ـ صلي الله عليه وآله  ـ آنقدر كه در حكومت و سياست احكام دارند در سايرچيزها ندارند؛ بلكه بسيار از احكام عبادي اسلام، عبادي ـ سياسي است كه غفلت از آنهااين مصيبتها را به بارآورده. پيغمبر اسلام (ص) تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومتهايجهان لكن با انگيزة بسط عدالت اجتماعي. و خلفاي اول اسلامي حكومتهاي وسيع داشته‌اندو حكومت علي‌بن ابيطالب ـ عليه‌السلام ـ نيز با همان انگيزه، به طور وسيعتر وگسترده‌تر از واضحات تاريخ است. و پس از آن بتدريج حكومت به اسم اسلام بوده؛ واكنون نيز مدعيان حكومت اسلامي به پيروي از اسلام و رسول اكرم ـ صلي الله عليهوآله  ـ بسيارند.
اينجانب دراين وصيتنامه با اشارهمي‌گذرم، ولي اميد آن دارم كهنويسندگان و جامعه‌شناسان و تاريخ نويسان، ‌مسلمانان را از اين اشتباه بيرون آورند. و آنچه گفته شده و مي‌شود كه انبيا ـ عليهم السلام ـ به معنويات كار دارند و حكومتو سررشته‌داري دنيايي مطرود است و انبيا و اوليا و بزرگان از آن احتراز مي‌كردند وما نيز بايد چنين كنيم،  اشتباه تأسف‌آوري است كه نتايج آن به تباهي كشيدن ملتهاياسلامي و بازكردن راه براي استعمارگران خونخوار است، زيرا آنچه مردود است حكومتهايشيطاني و ديكتاتوري و ستمگري است كه براي سلطه‌جويي و انگيزه‌هاي منحرف و دنيايي كهاز آن تحذير نموده‌اند؛ جمع آوري ثروت و مال و قدرت‌طلبي و طاغوت گرايي است وبالاخره دنيايي است كه انسان را از حق تعالي غافل كند. و اما حكومت حق براي نفعمستضعفان و جلوگيري از ظلم و جور و اقامة عدالت اجتماعي، همان است كه مثل سليمان بنداوود و پيامبر عظيم الشأن اسلام ـ صلي الله عليه وآله  ـ و اوصياي بزرگوارش برايآن كوشش مي‌كردند؛ از بزرگترين واجبات و اقامة آن از والاترين عبادات است، چنانچهسياست سالم كه در اين حكومتها بوده از امور لازمه است. بايد ملت بيدار و هوشيارايران با ديد اسلامي اين توطئه‌ها را خنثي نمايند. و گويندگان و نويسندگان متعهد بهكمك ملت برخيزند و دست شياطين توطئه‌گر را قطع نمايند.

ج

و از همين قماش توطئه‌ها و شايد موذيانه‌تر، شايعه‌هاي وسيع درسطح كشور، و درشهرستانها بيشتر، بر اينكه جمهوري اسلامي هم كاري براي مردم انجام نداد. بيچارهمردم با آن شوق و شعف فداكاري كردند كه از رژيم ظالمانة طاغوت رهايي يابند، گرفتاريك رژيم بدتر شدند! مستكبران مستكبرتر و مستضعفان مستضعف‌تر شدند! زندانها پر ازجوانان كه اميد آتية كشور است مي‌باشد و شكنجه‌ها از رژيم سابق بدتر و غير انسانيتراست! هر روز عده‌اي را اعدام مي‌كنند  به اسم اسلام! و اي كاش اسم اسلام روي اينجمهوري نمي‌گذاشتند! اين زمان از زمان رضاخان و پسرش بدتر است! مردم در رنج و زحمتوگراني سرسام‌آور غوطه مي‌خورند و سردمداران دارند اين رژيم را به رژيمي كمونيستيهدايت مي كنند! ‌اموال مردم مصادره مي‌شود و آزادي در هر چيز از ملت سلب شده! وبسياري ديگر از اين قبيل امور كه با نقشه اجرا مي‌شود. و دليل آنكه نقشه و توطئه دركار است آنكه هرچند روز يك امر در هر گوشه و كنار و در هر كوي و برزن سر زبانهامي‌افتد؛ در تاكسيها همين مطلب واحد و در اتوبوسها نيز همين و در اجتماعات چند نفرهباز همين صحبت مي‌شود؛ و يكي كه  قدري كهنه شد يكي ديگر معروف مي‌شود. و مع‌الأسفبعض روحانيون كه از حيله‌هاي شيطاني بيخبرند با تماس يكي‌ ـ‌ دو‌ نفر از عواملتوطئه گمان مي‌كنند مطلب همان است. و اساس مسأله آن است كه بسياري از آنان كه اينمسائل را مي‌شنوند و باور مي‌كنند اطلاع از وضع دنيا و انقلابهاي جهان و حوادث بعداز انقلاب و گرفتاريهاي عظيم اجتناب ناپذير آن ندارند ـ چنانچه اطلاع صحيح ازتحولاتي كه همه به سود اسلام است ندارندـ و چشم بسته و بيخبر امثال اين مطالب راشنيده و خود نيز با غفلت يا عمد به آنان پيوسته‌اند .
اينجانب توصيه مي‌كنم كهقبل از مطالعة وضعيت كنوني جهان و مقايسه بين انقلاب اسلامي ايران با ساير انقلاباتو قبل از آشنايي با وضعيت كشورها  و ملتهايي كه در حال انقلاب و پس از انقلابشان برآنان چه مي‌گذشته است، و قبل از توجه به گرفتاريهاي اين كشور طاغوتزده از ناحيهرضاخان و بدتر از آن محمدرضا كه در طول چپاولگريهايشان براي اين دولت به ارثگذشته‌اند ، از وابستگيهاي عظيم خانمانسوز، تا اوضاع وزارتخانه‌ها و ادارات واقتصاد و ارتش و مراكز عياشي و مغازه‌هاي مسكرات فروشي و ايجاد بي‌بندوباري در تمامشئون زندگي و اوضاع تعليم و تربيت و اوضاع دبيرستانها و دانشگاهها و اوضاع سينماهاو عشرتكده‌ها و وضعيّت جوانها و زنها و وضعيّت روحانيون و متديّنين و آزاديخواهانمتعهّد و بانوان عفيف ستمديده و مساجد در زمان طاغوت و رسيدگي به پروندة اعدامشدگان و محكومان ‌به حبس و رسيدگي به زندانها و كيفيت عملكرد متصديان و رسيدگي بهمال سرمايه‌داران و زمينخواران بزرگ و محتكران و گرانفروشان و رسيدگي به دادگستريهاو دادگاههاي انقلاب و مقايسه با وضع سابق دادگستري و قضات و رسيدگي به حالنمايندگان مجلس شوراي اسلامي و اعضاي دولت و استاندارها وساير مأمورين كه در اينزمان آمده‌اند و مقايسه با زمان سابق و رسيدگي به عملكرد دولت و جهاد سازندگي درروستاهاي محروم از همة مواهب حتي آب آشاميدني و درمانگاه و مقايسه با طول رژيم سابقبا در نظر گرفتن گرفتاري به جنگ تحميلي و پيامدهاي آن از قبيل آوارگان ميليوني وخانواده‌هاي شهدا و آسيب‌ديدگان در جنگ و آوارگان ميليوني افغانستان و عراق و بانظر به حصر اقتصادي و توطئه‌هاي پي در پي آمريكا و وابستگان خارج  و داخلش ( اضافهكنيد فقدان مبلّغ آشنا به مسائل به مقدار احتياج و قاضي شرع) و هرج و مرجهايي كه ازطرف مخالفان اسلام و منحرفان و حتي دوستان نادان در دست اجرا است و دهها مسائلديگر، تقاضا اين است كه قبل از آشنايي به مسائل، به اشكالتراشي و انتقاد كوبنده وفحاشي برنخيزيد؛ و به حال اين اسلام غريب كه پس از صدها سال ستمگري قلدرها و جهلتوده‌ها امروز طفلي تازه‌پا و وليده‌اي است محفوف به دشمنهاي خارج و داخل، رحمكنيد. و شما اشكالتراشان به فكر بنشينيد كه آيا بهتر نيست به جاي سركوبي به اصلاح وكمك بكوشيد؛ و به جاي طرفداري از منافقان و ستمگران و سرمايه‌داران و محتكرانبي‌انصاف از خدا بيخبر، طرفدار مظلومان و ستمديدگان و محرومان باشيد؛ و به جايگروههاي آشوبگر و تروريستهاي مفسد و طرفداري غير مستقيم از آنان، توجهي بهترور‌شدگان از روحانيون مظلوم تا خدمتگزاران متعهد مظلوم داشته باشيد؟
اينجانبهيچگاه نگفته و نمي‌گويم كه امروز در اين جمهوري به اسلام بزرگ با همة ابعادش عملمي‌شود و اشخاصي از روي جهالت و عقده و بي‌انضباطي بر خلاف مقررات اسلام عملنمي‌كنند؛ ‌لكن عرض مي‌كنم كه قوة مقننه و قضاييه و اجراييه با زحمات جانفرسا كوششدر اسلامي كردن اين كشور مي‌كنند و ملتِ دهها ميليوني نيز طرفدار و مددكار آنانهستند؛ و اگر اين اقليت اشكالتراش و كارشكن به كمك بشتابند، تحقق اين آمال آسانتر وسريعتر خواهد بود. و اگر خداي نخواسته اينان به خود نيايند، چون تودة ميليوني بيدارشده و متوجه مسائل است و در صحنه حاضر است، آمال انساني ـ اسلامي به خواست خداوندمتعال جامة عمل به طور چشمگير خواهد پوشيد و كجروان و اشكالتراشان در مقابل اين سيلخروشان نخواهند توانست مقاومت كنند.
من با جرأت مدعي هستم كه ملت ايران و تودةميليوني آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله ـ صلي الله عليه وآله  ـ  و كوفه و عراق در عهد اميرالمؤمنين و حسين بن علي ـ صلوات الله و سلامه عليهما ـمي‌باشند. آن حجاز كه در عهد رسول الله ـ صلي الله عليه وآله ـ  مسلمانان نيز اطاعتاز ايشان نمي‌كردند و با بهانه‌هايي به جبهه نمي‌رفتند، كه خداوند تعالي در سورة «توبه» با آياتي آنها را توبيخ فرموده و وعدة عذاب داده است. و آنقدر به ايشان دروغبستند كه به حسب نقل در منبر به آنان نفرين فرمودند. و آن اهل عراق و كوفه كه بااميرالمؤمنين آنقدر بدرفتاري كردند و از اطاعتش سر باز زدند كه شكايات آن حضرت ازآنان در كتب نقل و تاريخ معروف است. و آن مسلمانان عراق و كوفه كه با سيدالشهدا ـعليه السلام ـ آن شد كه شد. و آنان كه درشهادت دستْ آلوده نكردند، يا گريختند ازمعركه و يا نشستند تا آن جنايت تاريخ واقع شد. اما امروز مي‌بينيم كه ملت ايران ازقواي مسلح نظامي و انتظامي و سپاه و بسيج تا قواي مردمي از عشاير و داوطلبان و ازقواي در جبهه‌ها و مردم پشت جبهه‌ها، با كمال شوق و اشتياق چه فداكاريها مي‌كنند وچه حماسه‌ها مي‌آفرينند. و مي‌بينيم كه مردم محترم سراسر كشور چه كمكهاي ارزندهمي‌كنند. و مي‌بينيم كه بازماندگان شهدا و آسيب‌ديدگان جنگ و متعلقان آنان باچهره‌هاي حماسه آفرين و گفتار و كرداري مشتاقانه و اطمينان‌بخش با ما و شما روبه‌رومي‌شوند. و اينها همه از عشق و علاقه و ايمان سرشار آنان است به خداوند متعال واسلام و حيات جاويدان . در صورتي كه نه در محضر مبارك رسول اكرم ـ صلي الله عليهوآله وسلم ـ هستند، و نه در محضر امام معصوم ـ صلوات الله عليه ـ. و انگيزة آنانايمان و اطمينان به غيب است. و اين رمز موفقيت و پيروزي در ابعاد مختلف است. واسلام بايد افتخار كند كه چنين فرزنداني تربيت نموده، و ما همه  مفتخريم كه در چنينعصري در پيشگاه چنين ملتي مي‌باشيم .
و اينجانب در اينجا يك وصيت به اشخاصي كهبه انگيزة مختلف با جمهوري اسلامي مخالفت مي‌كنند و به جوانان، چه دختران و چهپسراني كه مورد بهره‌برداري منافقان و منحرفان فرصت‌طلب و سودجو واقع شده‌اندمي‌نمايم، كه بيطرفانه و با فكر آزاد به قضاوت بنشينيد و تبليغات آنان كه مي‌خواهندجمهوري اسلامي ساقط شود و كيفيت عمل آنان و رفتارشان با توده‌هاي محروم و گروهها ودولتهايي كه از آنان پشتيباني كرده و مي‌كنند و گروهها و اشخاصي كه در داخل به آنانپيوسته و از آنان پشتيباني مي كنند و اخلاق و رفتارشان در بين خود و هوادارانشان وتغيير موضعهايشان در پيشامدهاي مختلف را، با دقت و بدون هواي نفس بررسي كنيد،ومطالعه كنيد حالات آنان كه در اين جمهوري اسلامي به دست منافقان و منحرفان شهيدشدند،  و ارزيابي كنيد بين آنان و دشمنانشان؛ نوارهاي اين شهيدان تا حدي در دست ونوارهاي مخالفان شايد در دست شماها باشد، ببينيد كدام دسته طرفدارمحرومان ومظلومان جامعه هستند.
برادران! شما اين اوراق را قبل از مرگ من نمي‌خوانيد. ممكن است پس از من بخوانيد در آن وقت من نزد شما نيستم كه بخواهم به نفع خود و جلبنظرتان براي كسب مقام و قدرتي با قلبهاي جوان شما بازي كنم. من براي آنكه شماجوانان شايسته‌اي هستيد علاقه دارم كه جواني خود را در راه خداوند و اسلام عزيز وجمهوري اسلامي صرف كنيد  تا سعادت هر دو جهان را دريابيد. و از خداوند غفورمي‌خواهم كه شما را به راه مستقيم انسانيت هدايت كند و از گذشتة ما و شما با رحمتواسعة خود بگذرد. شماها نيز در خلوتها از خداوند همين را بخواهيد، كه او هادي ورحمان است.
و يك وصيت به ملت شريف ايران و ساير ملتهاي مبتلا به  حكومتهاي فاسدو دربند قدرتهاي بزرگ مي‌كنم؛ اما به ملت عزيز ايران توصيه مي‌كنم كه نعمتي كه باجهاد عظيم خودتان و خون جوانان برومندتان به دست آورديد همچون عزيزترين امور قدرشرا بدانيد و از آن حفاظت و پاسداري نماييد و در راه آن، كه نعمتي عظيم الهي و امانتبزرگ خداوندي است كوشش كنيد و از مشكلاتي كه در اين صراط مستقيم پيش مي‌آيد نهراسيدكه إن تَنْصروا الله يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ اَقدامَكُم  و درمشكلات دولت جمهورياسلامي با جان و دل شريك و در رفع آنها كوشا باشيد، و دولت و مجلس را از خودبدانيد، و چون محبوبي گرامي از آن نگهداري كنيد.
و به مجلس و دولت ودست‌اندركاران توصيه مي‌نمايم كه قدر اين ملت را بدانيد و در خدمتگزاري به آنانخصوصاً مستضعفان و محرومان و ستمديدگان كه نور چشمان ما و اولياي نعم همه هستند وجمهوري اسلامي رهاورد آنان و با فداكاريهاي آنان تحقق پيدا كرد و بقاي آن نيز مرهونخدمات آنان است، فروگذار نكنيد و خود را از مردم و آنان را از خود بدانيد وحكومتهاي طاغوتي را كه چپاولگراني بي‌فرهنگ و زورگوياني تهي مغز بودند و هستند راهميشه محكوم نماييد، البته با اعمال انساني كه شايسته براي يك حكومت اسلامي است.
و اما به ملتهاي اسلامي توصيه مي كنم كه از حكومت جمهوري اسلامي و از ملت مجاهدايران الگو بگيريد و حكومتهاي جائر خود را در صورتي كه به خواست ملتها كه خواست ملتايران است سر فرود نياوردند، با تمام قدرت به جاي خود بنشانيد، كه ماية بدبختيمسلمانان ، حكومتهاي وابستة به شرق و غرب مي‌باشند. و اكيداً توصيه مي‌كنم كه بهبوقهاي تبليغاتي مخالفان اسلام و جمهوري اسلامي گوش فرا ندهيد كه همه كوشش دارند كهاسلام را از صحنه بيرون كنند كه منافع ابرقدرتها تأمين شود.

 د

از نقشه‌هاي شيطانيِ قدرتهاي بزرگ استعمار و استثمارگر كه سالهاي طولاني در دستاجرا است و در كشور ايران از زمان رضاخان اوج گرفت و در زمان محمدرضا با روشهايمختلف دنباله‌گيري شد، به انزوا كشاندن روحانيت است؛ كه در زمان رضاخان با فشار وسركوبي و خلع لباس و حبس و تبعيد و هتك حرمات و اعدام و امثال آن، و در زمانمحمدرضا با نقشه و روشهاي ديگر كه يكي از آنها ايجاد عداوت بين دانشگاهيان وروحانيان بود ، كه تبليغات وسيعي در اين زمينه شد؛ و مع‌الأسف به واسطة بيخبري  هردو قشر از توطئة شيطاني ابرقدرتها نتيجة چشمگيري گرفته شد. از يك طرف، از دبستانهاتا دانشگاهها كوشش شد كه معلمان و دبيران و اساتيد و رؤساي دانشگاهها از بينغربزدگان يا شرقزدگان و منحرفان از اسلام و ساير اديان انتخاب و به كار گماشته شوندو متعهدان مؤمن در اقليت قرار گيرند كه قشر مؤثر را كه در آتيه حكومت را به دستمي‌گيرند، از كودكي تا نوجواني و تا جواني طوري تربيت كنند كه از اديان مطلقاً، واسلام بخصوص، و از وابستگان به اديان خصوصاً روحانيون و مبلغان، متنفر باشند. واينان را عمال انگليس در آن زمان، و طرفدار سرمايه‌داران و زمينخواران و طرفدارارتجاع و مخالف تمدن و تعالي در بعد از آن معرفي مي‌نمودند. و از طرف ديگر، باتبليغات سوء، روحانيون و مبلغان و متدينان را از دانشگاه و دانشگاهيان ترسانيده وهمه را به بي‌ديني و بي‌بند و باري و مخالف با مظاهر اسلام و اديان متهم مي‌نمودند. نتيجه آن كه دولتمردانْ مخالف اديان و اسلام و روحانيون و متدينان باشند؛ وتوده‌هاي مردم كه علاقه به دين و روحاني دارند مخالف دولت و حكومت و هر چه متعلق بهآن است باشند، و اختلاف عميق بين دولت و ملت و دانشگاهي و روحاني راه را برايچپاولگران آنچنان باز كند كه تمام شئون كشور در تحت قدرت آنان و تمام ذخاير ملت درجيب  آنان سرازير شود، چنانچه ديديد به سر اين ملت مظلوم چه آمد، و مي‌رفت كه چه‌آيد.
اكنون كه به خواست خداوند متعال و مجاهدت ملت ـ از روحاني و دانشگاهي تابازاري و كارگر و كشاورز و ساير قشرها ـ بند اسارت را پاره و سد قدرت ابرقدرتها راشكستند و كشور را از دست آنان و وابستگانشان نجات دادند، توصية اينجانب آن است كهنسل حاضر و آينده غفلت نكنند و دانشگاهيان و جوانان برومند عزيز هر چه بيشتر باروحانيان و طلاب علوم اسلامي پيوند دوستي و تفاهم را محكمتر و استوارتر سازند و ازنقشه‌ها و توطئه‌هاي دشمن غدار غافل نباشند و به مجرد آنكه فرد يا افرادي را ديدندكه با گفتار و رفتار خود درصدد است بذر نفاق بين آنان افكند او را ارشاد و نصيحتنمايند؛ و اگر تأثير نكرد از او روگردان شوند و او را به انزوا كشانند و نگذارندتوطئه ريشه دواند كه سرچشمه را به آساني مي‌توان گرفت. و مخصوصاً اگر در اساتيد كسيپيدا شد كه مي‌خواهد انحراف ايجاد كند، او را ارشاد و اگر نشد، از خود و كلاس خودطرد كنند. و اين توصيه بيشتر متوجه روحانيون و محصلين علوم ديني است. و توطئه‌ها دردانشگاهها از عمق ويژه‌اي برخوردار است و هر قشر محترم كه مغز متفكر جامعه هستندبايد مواظب توطئه‌ها باشند.

هـ

ازجمله نقشه‌ها كه مع‌الأسف تأثير بزرگي در كشورها و كشور عزيزمان گذاشت و آثارآن باز تا حد زيادي به جا مانده، بيگانه نمودن كشورهاي استعمار زده از خويش، وغربزده و شرقزده نمودن آنان است به طوريكه خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هيچگرفتند و غرب و شرق، ‌دو قطب قدرتمند را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و آن دوقدرت را قبله‌ گاه عالم دانستند و وابستگي به يكي از دو قطب را از فرائض غيرقابلاجتناب معرفي نمودند! و قصة اين امر غم‌انگيز، طولاني و ضربه‌هايي كه از آن خورده واكنون نيز مي خوريم كشنده و كوبنده است.
و غم‌انگيزتر اينكه آنان ملتهاي ستمديدةزير سلطه را در همه چيز عقب نگه‌داشته و كشورهايي مصرفي بار‌ آوردند و به‌ قدري‌مارا از پيشرفتهاي خود و قدرتهاي شيطاني‌شان ترسانده‌اند كه جرأت دست زدن به هيچابتكاري نداريم و همه چيز خود را تسليم آنان كرده و سرنوشت خود و كشورهاي خود را بهدست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطيع فرمان هستيم. و اين پوچي و تهي مغزي مصنوعيموجب شده كه در هيچ امري به فكر و دانش خود اتكا نكنيم و كوركورانه از شرق و غربتقليد نماييم بلكه از فرهنگ و ادب و صنعت و ابتكار اگر داشتيم، نويسندگان وگويندگان غرب و شرقزدة بي‌فرهنگ، آنها را به باد انتقاد و مسخره گرفته و فكر و قدرتبومي ما را سركوب و مأيوس نموده و مي‌نمايند و رسوم و آداب اجنبي را هر چند مبتذل ومفتضح باشد با عمل و گفتار و نوشتار ترويج كرده و با مداحي و ثناجويي آنها را بهخورد ملتها داده و مي‌دهند. في‌المثل، اگر در كتاب يا نوشته يا گفتاري چند واژةفرنگي باشد، بدون توجه به محتواي آن با اعجاب پذيرفته، و گوينده و نويسندة  آن رادانشمند و روشنفكر به حساب مي‌آورند. و از گهواره تا قبر به هر‌چه بنگريم اگر باواژة غربي و شرقي اسم‌گذاري شود مرغوب و مورد توجه و از مظاهر تمدن و پيشرفتگيمحسوب، و اگر واژه‌هاي بومي خودي به كار رود مطرود و كهنه و واپسزده خواهد بود. كودكان ما اگر نام غربي داشته باشند مفتخر؛ و اگر نام خودي دارند سر به زير و عقبافتاده‌اند. خيابانها، كوچه‌ها، مغازه‌ها، شركتها، داروخانه‌ها،‌ كتابخانه‌ها،پارچه‌ها، و ديگر متاعها، هر چند در داخل تهيه شده بايد نام خارجي داشته باشد تامردم از آن راضي و به آن اقبال كنند. فرنگي مآبي از سر تا پا و در تمام نشست وبرخاستها و در معاشرتها و تمام شئون زندگي موجب افتخار و سربلندي و تمدن و پيشرفت،و در مقابل، آداب و رسوم خودي‌، كهنه‌پرستي و عقب‌افتادگي است. در هر مرض و كسالتيولو جزئي و قابل علاج در داخل، بايد به خارج رفت و دكترها  و اطباي دانشمند خود رامحكوم و مأيوس كرد. رفتن به انگلستان و فرانسه و امريكا و مسكو افتخاري پر ارزش ورفتن به حج و ساير اماكن متبر‌كه  كهنه‌پرستي و عقب‌ماندگي است. بي‌اعتنايي به آنچهمربوط به مذهب و معنويات است از نشانه‌هاي روشنفكري و تمدن، و ‌در مقابل، تعهد بهاين امور نشانة عقب‌ماندگي و كهنه‌پرستي است.
اينجانب نمي‌گويم ما خود همه چيزداريم؛ معلوم است ما را در طول تاريخِ نه چندان دور خصوصاً، و در سده‌هاي اخير ازهر پيشرفتي محروم كرده‌اند و دولتمردان خائن و دودمان پهلوي خصوصاً، و مراكزتبليغاتي عليه دستاوردهاي خودي و نيز خودْ كوچك‌ديدنها و يا ناچيز ديدنها، ما را ازهر فعاليتي براي پيشرفت محروم كرد. وارد كردن كالاها از هر قماش و سرگرم كردنبانوان و مردان خصوصاً طبقة جوان، به اقسام اجناس وارداتي از قبيل ابزار آرايش وتزئينات و تجملات و بازيهاي كودكانه و به مسابقه كشاندن خانواده‌ها و مصرفيبارآوردن  هر چه بيشتر، كه خود داستانهاي غم‌انگيز دارد، و سرگرم كردن و به تباهيكشاندن جوانها كه عضو فعال هستند با فراهم آوردن مراكز فحشا و عشرتكده‌ها، و دهها  از اين مصائب حساب شده،براي عقب نگهداشتن كشورهاست. من وصيت دلسوزانه و خادمانهمي‌كنم به ملت عزيز كه اكنون كه تا حدود بسيار چشمگيري از بسياري از اين دامها نجاتيافته و نسل محروم حاضر به فعاليت و ابتكار برخاسته و ديديم كه بسياري ازكارخانه‌ها و وسايل پيشرفته مثل هواپيماها و ديگر چيزها كه گمان نمي‌رفت متخصصينِايران قادر به راه انداختن كارخانه‌ها و امثال آن باشند و همه دستها را به سوي غربيا شرق دراز كرده بوديم كه متخصصين آنان اينها را به راه اندازند، در اثر محاصرةاقتصادي و جنگ تحميلي، خود جوانان عزيز ما قطعات محل احتياج را ساخته و با قيمتهايارزانتر عرضه كرده و رفع احتياج نمودند و ثابت كردند كه اگر بخواهيم مي توانيم.
بايد هوشيار و بيدار ومراقب باشيد كه سياست‌بازان پيوسته به غرب و شرق باوسوسه‌هاي شيطاني شما را به سوي اين چپاولگران بين‌المللي نكشند؛ و با ارادة مصمم وفعاليت و پشتكار خود به رفع وابستگيها قيام كنيد.
 
وبدانيد كه نژاد آريا و عرباز نژاد اروپا و امريكا و شوروي كم ندارد و اگر خوديِ خود را بيابد و يأس را از خوددور كند و چشمداشت به غير خود نداشته باشد، در درازمدت قدرت همه كار و ساختن همهچيز را دارد. و آنچه انسانهاي شبيه به اينان به آن رسيده‌اند شما هم خواهيد رسيد بهشرط اتكال به خداوند تعالي و اتكا به نفس، و قطع وابستگي به ديگران و تحمل سختيهابراي رسيدن به زندگي شرافتمندانه و خارج شدن از تحت سلطة اجانب.
و بر دولتها ودست اندركاران است چه در نسل حاضر و چه در نسلهاي آينده كه از متخصصين خود قدردانيكنند و آنان را با كمكهاي مادي و معنوي تشويق به كار نمايند و از ورود كالاهايمصرف‌ساز و خانه برانداز جلوگيري نمايند و به آنچه دارند بسازند تا خود همه چيزبسازند.
و ازجوانان، دختران و پسران، مي‌خواهم كه استقلال و آزادي و ارزشهايانساني را،  ولو با تحمل زحمت و رنج، فداي تجملات و عشرتها و بي بند و باريها وحضور در مراكز فحشا كه از طرف غرب و عمال بي‌وطن به شما عرضه مي‌شود  نكنند؛ كهآنان چنانچه تجربه نشان داده جز تباهي شما و اغفالتان از سرنوشت كشورتان و چاپيدنذخائر شما و به بند استعمار و ننگ وابستگي كشيدنتان و مصرفي نمودن ملت و كشورتان بهچيز ديگر فكر نمي‌كنند؛ و مي‌خواهند با اين وسايل و امثال آن شما را عقب مانده، وبه اصطلاح آنان «نيمه وحشي» نگه دارند.

و

از توطئه‌هاي بزرگ آنان، چنانچه اشاره شد و كراراً تذكر داده‌ام، به دست گرفتنمراكز تعليم و تربيت خصوصاً دانشگاهها است كه مقدرات كشورها در دست محصولات آنهااست. روش آنان با روحانيون و مدارس علوم اسلامي فرق دارد با روشي كه در دانشگاهها ودبيرستانها دارند. نقشة آنان برداشتن روحانيون از سر راه و منزوي كردن آنان است؛ يابا سركوبي و خشونت و هتاكي كه در زمان رضاخان عمل شد ولي نتيجة معكوس گرفته شد؛ يابا تبليغات و تهمتها و نقشه‌هاي شيطاني براي جدا كردن قشر تحصيلكرده و به اصطلاحروشنفكر كه اين هم در زمان رضاخان عمل مي‌شد و در رديف فشار و سركوبي بود؛ و درزمان محمدرضا ادامه يافت بدون خشونت ولي موذيانه.
و اما در دانشگاه  نقشه آناست كه جوانان را از فرهنگ و ادب و ارزشهاي خودي منحرف كنند و به سوي شرق يا غرببكشانند و دولتمردان را از بين اينان انتخاب و برسرنوشت كشورها حكومت دهند تا بهدست آنها هرچه مي‌خواهند انجام دهند. اينان كشور را به غارتزدگي و غربزدگي بكشانندو قشر روحاني با انزوا و منفوريت و شكست قادر بر جلوگيري نباشد. و اين بهترين راهاست براي عقب ‌نگهداشتن و غارت كردن كشورهاي تحت سلطه، ‌زيرا براي ابرقدرتهابي‌زحمت و بي‌خرج و در جوامع ملي بي سر و صدا، هرچه هست به جيب آنان مي‌ريزد.
پساكنون كه دانشگاهها و دانشسراها در دست اصلاح و پاكسازي است، برهمه ما لازم است بامتصديان كمك كنيم و براي هميشه نگذاريم دانشگاهها به انحراف كشيده شود؛ و هرجاانحرافي به چشم خورد با اقدام سريع به رفع آن كوشيم. و اين امر حياتي بايد در مرحلةاول با دست پر توان خود جوانان دانشگاهها و دانشسراها انجام گيرد كه نجات دانشگاهاز انحراف، نجات كشور وملت است.
و اينجانب به همة نوجوانان و جوانان در مرحلةاول، و پدران و مادران و دوستان آنها در مرحلة دوم، و به دولتمردان و روشنفكراندلسوز براي كشور در مرحلة بعد وصيت مي‌كنم كه در اين امر مهم كه كشورتان را از آسيبنگه مي‌دارد، با جان و دل كوشش كنيد و دانشگاهها را به نسل بعد بسپريد. و به همةنسلهاي مسلسل توصيه مي‌كنم  كه براي نجات خود و كشور عزيز و اسلامِ آدم ساز،دانشگاهها را از انحراف و غرب و شرقزدگي حفظ و پاسداري كنيد، و با اين عمل انساني ـاسلامي خود دست قدرتهاي بزرگ را از كشور قطع و آنان را نااميد نماييد. خدايتانپشتيبان و نگهدار باد.

ز

از مهمات امور، تعهد  وكلاي مجلس شوراي اسلامي است. ما ديديم كه اسلام و كشورايران چه صدمات بسيار غم‌انگيزي از مجلس شوراي غير صالح و منحرف، از بعد از مشروطهتا عصر رژيم جنايتكار پهلوي و از هر زمان بدتر و خطرناكتر در اين رژيم تحميلي فاسدخورد؛ و چه مصيبتها و خسارتهاي جانفرسا از اين جنايتكاران بي‌ارزش و نوكرمآب بهكشور و ملت وارد شد. در اين پنجاه سال يك اكثريت قلابي منحرف در مقابل يك اقليتمظلوم موجب شد كه هر چه انگلستان و شوروي و اخيراً امريكا خواستند، با دست همينمنحرفانِ از خدا بيخبر انجام دهند و كشور را به تباهي و نيستي كشانند. از بعد ازمشروطه،  هيچ‌گاه تقريباً به مواد مهم قانون اساسي عمل نشد ـ قبل از رضاخان با تصديغربزدگان و مشتي خان و زمينخواران؛ و در زمان رژيم پهلوي به دست آن رژيم سفاك ووابستگان وحلقه به گوشان آن.
اكنون كه با عنايت پروردگار وهمت ملت عظيم‌الشأنسرنوشت كشور به دست مردم افتاد و وكلا از خود مردم و با انتخاب خودشان، بدون دخالتدولت و خانهاي ولايات به مجلس شوراي اسلامي راه يافتند، و اميد است كه با تعهد آنانبه اسلام و مصالح كشور جلوگيري از هر انحراف بشود. وصيت اينجانب به ملت در حال وآتيه آن است كه با ارادة مصمم خود و تعهد خود به احكام اسلام و مصالح كشور در هردوره از انتخابات وكلاي داراي تعهد به اسلام و جمهوري اسلامي كه غالباً بين متوسطينجامعه و محرومين مي‌باشند و غير منحرف از صراط مستقيم ـ به سوي غرب يا شرق ـ و بدونگرايش به مكتبهاي انحرافي و اشخاص تحصيلكرده ومطلع برمسائل روز و سياستهاي اسلامي،به مجلس بفرستند.
و به جامعة محترم روحانيت خصوصاً مراجع معظم، وصيت مي‌كنم كهخود را از مسائل جامعه خصوصاً مثل انتخاب رئيس جمهور و وكلاي مجلس، كنار نكشند وبي‌تفاوت نباشند. همه ديديد و نسل آتيه خواهد شنيد كه دست سياست‌بازان پيرو شرق وغرب، روحانيون را كه اساس مشروطيت را با زحمات و رنجها بنيان گذاشتند از صحنه خارجكردند و روحانيون نيز بازي سياست‌بازان را خورده و دخالت در امور كشور و مسلمين راخارج از مقام خود انگاشتند و صحنه را به دست غربزدگان سپردند؛ و به سر مشروطيت وقانون اساسي و كشور و اسلام آن آوردند كه جبرانش احتياج به زمان طولانيدارد.
اكنون كه بحمدالله تعالي موانع رفع گرديده و فضاي آزاد براي دخالت همةطبقات پيش‌آمده است، هيچ عذري باقي نمانده و از گناهان بزرگ نابخشودني، مسامحه درامر مسلمين است. هركس به مقدار توانش و حيطة نفوذش لازم است درخدمت اسلام و ميهنباشد؛ و با جديت از نفوذ وابستگان به دو قطب استعمارگر وغرب يا شرقزدگان ومنحرفاناز مكتب بزرگ اسلام جلوگيري نمايند، و بدانند كه مخالفين اسلام و كشورهاي اسلامي كههمان ابرقدرتان چپاولگر بين المللي هستند، با تدريج و ظرافت دركشور ما و كشورهاياسلامي ديگر رخنه، و با دست افراد خودِ ملتها، كشورها را به دام استثمار مي‌كشانند. بايد با هوشياري مراقب باشيد و با احساس اولين قدمِ نفوذي به مقابله برخيزيد و بهآنان مهلت ندهيد. خدايتان يار ونگهدار باشد.
واز نمايندگان مجلس شوراي اسلاميدراين عصر و عصرهاي آينده مي‌خواهم كه اگر خداي نخواسته عناصر منحرفي با دسيسه وبازي سياسي وكالت خود را به مردم تحميل نمودند، مجلس اعتبارنامة آنان را رد كنند ونگذارند حتي يك عنصر خرابكار وابسته به مجلس راه يابد.
وبه اقليتهاي مذهبي رسميوصيت مي‌كنم كه از دوره‌هاي رژيم پهلوي عبرت بگيرند و وكلاي خود را از اشخاص متعهدبه مذهب خود و جمهوري اسلامي و غيروابسته به قدرتهاي جهانخوار و بدون گرايش بهمكتبهاي الحادي و انحرافي و التقاطي انتخاب نمايند.
و از همة نمايندگان خواستارمكه با كمال حسن نيت و برادري باهم مجلسان خود رفتار، و همه كوشا باشند كه قوانينخداي نخواسته از اسلام منحرف نباشد و همه به اسلام و احكام آسماني آن وفادار باشيدتا به سعادت دنيا و آخرت نايل آييد.
و از شوراي محترم نگهبان مي‌خواهم و توصيهمي‌كنم، چه در نسل حاضر و چه در نسلهاي آينده، كه با كمال دقت و قدرت وظايف اسلاميو ملي خود را ايفا و تحت تأثير هيچ قدرتي واقع نشوند و از قوانين مخالف با شرع مطهرو قانون اساسي بدون هيچ ملاحظه جلوگيري نمايند و با ملاحظة ضرورات كشور كه گاهي بااحكام ثانويه و گاهي به ولايت فقيه بايد اجرا شود توجه نمايند.
و وصيت من بهملت شريف آن است كه در تمام انتخابات، چه انتخاب رئيس جمهور و چه نمايندگان مجلسشوراي اسلامي و چه انتخاب خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر، در صحنه باشند واشخاصي كه انتخاب مي‌كنند روي ضوابطي باشد كه اعتبار مي‌شود مثلاً در انتخاب‌خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر، توجه كنند كه اگر مسامحه نمايند و خبرگانرا روي موازين شرعيه و قانون انتخاب نكنند، چه ‌بسا كه خساراتي به اسلام و كشوروارد شود كه جبران پذير نباشد. و در اين صورت همه در پيشگاه خداوند متعال مسئولمي‌باشند.
از اين قرار، عدم دخالت ملت از مراجع و علماي بزرگ تا طبقة بازاري وكشاورز و كارگر و كارمند، همه و همه مسئول سرنوشت كشور و اسلام مي‌‌باشند؛ چه درنسل حاضر و چه در نسلهاي آتيه؛ و چه بسا كه در بعض مقاطع، عدم حضور و مسامحه،‌گناهي باشد كه در رأس گناهان كبيره است. پس علاج واقعه را قبل از وقوع بايد كرد والاّ كار از دست همه خارج خواهد شد. و اين حقيقتي است كه بعد از مشروطه لمسنموده‌ايد و نموده‌ايم. چه هيچ علاجي بالاتر و والاتر از آن نيست كه ملت در سرتاسركشور در كارهايي كه محول به اوست بر طبق ضوابط اسلامي و قانون اساسي انجام دهد؛ ودر تعيين رئيس جمهور و وكلاي مجلس با طبقة تحصيلكردة متعهد و روشنفكر با اطلاع ازمجاري امور و غيروابسته به كشورهاي قدرتمند استثمارگر و اشتهار به تقوا و تعهد بهاسلام و جمهوري اسلامي مشورت كرده، و با علما و روحانيون با تقوا و متعهد به جمهورياسلامي نيز مشورت نموده؛ و توجه داشته باشند رئيس جمهور و وكلاي مجلس از طبقه‌ايباشند؛ كه محروميت و مظلوميت مستضعفان ومحرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاهآنان باشند، نه از سرمايه‌داران و زمينخواران و صدرنشينان مرفه و غرق در لذات وشهوات كه تلخي محروميت و رنج گرسنگان و پابرهنگان را نمي‌توانند بفهمند.
و بايدبدانيم كه اگر رئيس جمهور و نمايندگان مجلس، شايسته ومتعهد به اسلام و دلسوز  برايكشور و ملت باشند، بسياري از مشكلات پيش نمي‌آيد؛ و مشكلاتي اگر باشد رفع مي شود. وهمين معني در انتخاب خبرگان براي تعيين شوراي رهبري يا رهبر با ويژگي خاص بايد درنظر گرفته شود؛ كه اگر خبرگان كه با انتخاب ملت تعيين مي‌شوند از روي كمال دقت و بامشورت با مراجع عظام هر عصر و علماي بزرگ سرتاسر كشور و متدينين و دانشمندان متعهد،به مجلس خبرگان بروند، بسياري از مهمات و مشكلات به واسطة تعيين شايسته‌ترين ومتعهدترين شخصيتها براي رهبري يا شوراي رهبري پيش نخواهد آمد، يا با شايستگي رفعخواهد شد. و با نظر به اصل يكصد و نهم و يكصد و دهم قانون اساسي، وظيفة سنگين ملتدر تعيين خبرگان و نمايندگان در تعيين رهبر يا شوراي رهبري روشن خواهد شد كه اندكمسامحه در انتخاب، چه آسيبي به اسلام و كشور و جمهوري اسلامي وارد خواهد كرد كهاحتمال آن، كه در سطح بالاي از اهميت است براي آنان تكليف الهي ايجاد مي‌كند.
ووصيت اينجانب به رهبر و شوراي رهبري در اين عصر كه عصر تهاجم ابرقدرتها و وابستگانبه آنان در داخل و خارج كشور به جمهوري اسلامي و درحقيقت به اسلام است در پوششجمهوري اسلامي و درعصرهاي آينده، آن است كه خود را وقف در خدمت به اسلام و جمهورياسلامي و محرومان و مستضعفان بنمايند؛ و گمان ننمايند كه رهبري في نفسه براي آنانتحفه‌اي است و مقام والايي، ‌بلكه وظيفة سنگين و خطرناكي است كه لغزش در آن اگرخداي نخواسته با هواي نفس باشد، ننگ ابدي در اين دنيا و آتش غضب خداي قهار درجهانديگر در پي دارد.
از خداوند منان هادي با تضرع و ابتهال مي‌خواهم كه ما و شمارا  از اين امتحان خطرناك با روي سفيد در حضرت خود بپذيرد و نجات دهد و اين خطرقدري خفيفتر براي رؤساي جمهور حال و آينده و دولتها و دست‌اندركاران، به حسب درجاتدر مسئوليتها نيز هست كه بايد خداي متعال را حاضر و ناظر و خود را درمحضر مبارك اوبدانند. خداوند متعال راهگشاي آنان باشد .

ح

از مهمات امور، مسألة قضاوت است كه سر و كار آن با جان و مال و ناموس مردم است. وصيت اينجانب به رهبر و شوراي رهبري آن است كه در تعيين عاليترين مقام قضايي كهدرعهده دارند، كوشش كنند كه اشخاص متعهد سابقه‌دار و صاحبنظر در امور شرعي و اسلاميو در سياست را نصب نمايند.
و از شورايعالي قضايي مي‌خواهم امر قضاوت را كه دررژيم سابق به وضع أسفناك و غم‌انگيزي درآمده بود با جديت سر و سامان دهند؛ و دستكساني كه با جان ومال مردم بازي مي‌كنند و آنچه نزد آنان مطرح نيست عدالت اسلامياست از اين كرسي پراهميت كوتاه كنند، و با پشتكار و جديت بتدريج دادگستري را متحولنمايند؛ و قضات داراي شرايطي كه، ان‌شاء الله با جديت حوزه‌هاي علميه مخصوصاً حوزةمباركة علمية قم تربيت و تعليم مي‌شوند و معرفي مي‌گردند، به جاي قضاتي كه شرايطمقررة اسلامي را ندارند نصب گردند، كه ان‌شاء الله تعالي بزودي قضاوت اسلاميدرسراسر كشور جريان پيدا كند.
و به قضات محترم در عصر حاضر و اعصار آينده وصيتمي‌كنم كه با در نظر گرفتن احاديثي كه از معصومين ـ صلوات الله عليهم ـ دراهميت قضاو خطر عظيمي كه قضاوت دارد و توجه و نظر به آنچه دربارة قضاوت به غير حق وارد شدهاست، اين امر خطير را تصدي نمايند و نگذارند اين مقام به غير اهلش سپرده شود. وكساني كه اهل هستند از تصدي اين امر سرباز نزنند و به اشخاص غير اهل ميدان ندهند؛ وبدانند كه همان‌طور كه خطر اين مقامْ بزرگ است اجر و فضل و ثواب آن نيز بزرگ است. ومي‌دانند كه تصدي قضا براي اهلش واجب كفايي است.

ط

وصيت اينجانب به حوزه‌هاي مقدسة علميه آن است كه كراراً عرض نموده‌ام كه در اينزمان كه مخالفين اسلام و جمهوري اسلامي كمر به براندازي اسلام بسته‌اند و از هر راهممكن براي اين مقصد شيطاني كوشش مي‌نمايند، و يكي از راههاي با اهميت براي مقصد شومآنان و خطرناك براي اسلام و حوزه‌هاي اسلامي نفوذ دادن افراد منحرف و تبهكار درحوزه‌هاي علميه است، كه خطر بزرگ كوتاه مدت آن بدنام نمودن حوزه‌ها با اعمالناشايسته و اخلاق و روش انحرافي است و خطر بسيار عظيم آن در درازمدت به مقامات بالارسيدن يك يا چند نفر شياد كه با آگاهي برعلوم اسلامي و جا زدن خود را در بينتوده‌ها وقشرهاي مردم پاكدل و علاقه‌مند نمودن آنان را به خويش وضربة مهلك زدن بهحوزه‌هاي اسلامي و اسلام عزيز و كشور در موقع مناسب مي‌باشد. و مي‌دانيم كه قدرتهايبزرگ چپاولگر در ميان جامعه‌ها افرادي به صورتهاي مختلف از مليگراها و روشنفكرانمصنوعي و روحاني نمايان كه اگر مجال يابند از همه پرخطرتر و آسيب رسانترند ذخيرهدارند كه گاهي سي ـ چهل سال با مشي اسلامي و مقدس مآبي  يا «پان ايرانيسم» و وطنپرستي و حيله‌هاي ديگر، با صبر و بردباري در ميان ملتها زيست مي‌كنند و در موقعمناسب مأموريت خود را انجام مي‌دهند. و ملت عزيز ما در اين مدت كوتاه پس از پيروزي  انقلاب نمونه‌هايي از قبيل «مجاهد خلق» و «فدايي خلق» و «توده‌اي‌»ها و ديگر عناوينديده‌اند، و لازم است همه با هوشياري اين قسم توطئه را خنثي نمايند و از همه لازمترحوزه‌هاي علميه است كه تنظيم و تصفية آن با مدرسين محترم و افاضل سابقه‌دار است باتأييد مراجع وقت. و شايد تز «نظم در بي‌نظمي» است  از القائات شوم همين نقشه‌ريزانو توطئه گران باشد.
در هرصورت وصيت اينجانب آن است كه در همة اعصار خصوصاً درعصرحاضر كه نقشه‌ها و توطئه‌ها سرعت و قوّت گرفته است، قيام براي نظام دادن به حوزه‌هالازم و ضروري است؛ كه علما و مدرسين و افاضل عظيم‌الشأن صرف وقت نموده و با برنامةدقيق صحيح حوزه‌ها را و خصوصاً حوزه علمية قم و ساير حوزه‌هاي بزرگ و با اهميت رادر اين مقطع از زمان از آسيب حفظ نمايند.
و لازم است علما و مدرسين محترمنگذارند در درسهايي كه مربوط به فقاهت است و حوزه‌هاي فقهي و اصولي از طريقة مشايخمعظم كه تنها راه براي حفظ فقه اسلامي است منحرف شوند، و كوشش نمايند كه هر روز بردقتها و بحث و نظرها و ابتكار و تحقيقها افزوده شود؛ وفقه سنتي كه ارث سلف صالح استو انحراف از آن سست شدن اركان تحقيق و تدقيق است، محفوظ بماند و تحقيقات بر تحقيقاتاضافه گردد. و البته در رشته‌هاي‌ ديگر علوم به مناسبت احتياجات كشور و اسلامبرنامه‌هايي تهيه خواهد شد و رجالي در آن رشته تربيت بايد شود. و از بالاترين ووالاترين حوزه‌هايي كه لازم است به طور همگاني مورد تعليم و تعلم قرار گيرد، علوممعنوي اسلامي]است[، از قبيل علم اخلاق و تهذيب نفس و سير و سلوك الي الله ـ رزقناالله و اياكم ـ كه جهاد اكبر مي باشد.

ي

از اموري كه اصلاح و تصفيه و مراقبت از آن لازم است قوة اجراييه است. گاهي ممكناست كه قوانين مترقي و مفيد به حال جامعه از مجلس بگذرد و شوراي نگهبان آن را تنفيذكند و وزير مسئول هم ابلاغ نمايد، لكن به دست مجريان غيرصالح كه افتاد آن را مسخكنند و بر خلاف مقررات يا با كاغذ‌بازيها يا پيچ و خمها كه به آن عادت كرده‌اند ياعمداً براي نگران نمودن مردم عمل كنند، كه بتدريج و مسامحه غائله ايجاد مي‌كند.
وصيت اينجانب به وزراي مسئول در عصر حاضر و در عصرهاي ديگر آن است كه علاوه برآنكه شماها و كارمندان وزارتخانه‌ها بودجه‌اي كه از آن ارتزاق مي‌كنيد مال ملت ، وبايد همه خدمتگزار ملت و خصوصاً مستضعفان باشيد، و ايجاد زحمت براي مردم و مخالفوظيفه عمل كردن حرام و خداي نخواسته گاهي موجب غضب الهي مي‌شود، همة شما بهپشتيباني ملت احتياج داريد. با پشتيباني مردم خصوصاً طبقات محروم بود كه پيروزيحاصل شد و دست ستمشاهي از كشور و ذخائر آن كوتاه گرديد. و اگر روزي از پشتيبانيآنان محروم شويد، شماها كنار گذاشته مي‌شويد و همچون رژيم شاهنشاهي ستمكار به جايشما ستم پيشگان پستها را اشغال مي‌نمايند. بنابر اين حقيقت ملموس،
 
بايد كوشش درجلب نظر ملت بنماييد و از رفتار غير‌اسلامي ـ انساني احتراز نماييد.
و در همينانگيزه به وزراي كشور در طول تاريخ آينده توصيه مي‌كنم كه در انتخاب استاندارها دقتكنند اشخاص لايق، متدين،‌ متعهد، عاقل و سازگار با مردم انتخاب نمايند، تا آرامش دركشور هرچه بيشتر حكمفرما باشد. و بايد دانست كه گرچه تمام وزيران وزارتخانه‌هامسئوليت در اسلامي كردن و تنظيم امور محل مسئوليت خود دارند لكن بعضي از آنها ويژگيخاص دارند؛ مثل وزارت خارجه كه مسئوليت سفارتخانه‌ها را در خارج از كشور دارند. اينجانب از ابتداي پيروزي به وزراي خارجه راجع به طاغوتزدگي سفارتخانه‌ها و تحولآنها به سفارتخانه‌هاي مناسب با جمهوري اسلامي توصيه‌هايي نمودم، لكن بعض آنان يانخواستند يا نتوانستند عمل مثبتي انجام دهند. و اكنون كه سه سال از پيروزي مي‌گذرداگر چه وزير خارجة كنوني اقدام به اين امر نموده است و اميد است با پشتكار و صرفوقت اين امرمهم انجام گيرد.
و وصيت من به وزراي خارجه در اين زمان و زمانهاي بعدآن است كه مسئوليت شما بسيار زياد است، چه در اصلاح و تحول وزارتخانه وسفارتخانه‌ها؛ و چه در سياست خارجيِ حفظ استقلال  و منافع كشور و روابط حسنه  بادولتهايي كه قصد دخالت در امور كشور ما را ندارند. و از هر امري كه شائبة وابستگيبا همة ابعادي كه دارد به طور قاطع احتراز نماييد. و بايد بدانيد كه وابستگي در بعضامور هر چند ممكن است ظاهر فريبنده‌اي داشته باشد يا منفعت و فايده‌اي  در حالداشته باشد، لكن در نتيجه، ريشة كشور را به تباهي خواهد كشيد و كوشش داشته باشيد دربهتر كردن روابط با كشورهاي اسلامي و در بيدار كردن دولتمردان و دعوت به وحدت واتحاد كنيد كه خداوند با شماست.
و وصيت من به ملتهاي كشورهاي اسلامي  است كهانتظار نداشته باشيد كه از خارج كسي به شما در رسيدن به هدف كه آن اسلام و پيادهكردن احكام اسلام است كمك كند؛ خود بايد به اين امر حياتي كه آزادي و استقلال راتحقق مي‌بخشد قيام كنيد. و علماي اعلام و خطباي محترم كشورهاي اسلامي دولتها رادعوت كنند كه از وابستگي به قدرتهاي بزرگ خارجي خود را رها كنند و با ملت خود تفاهمكنند؛ در اين صورت پيروزي را در‌ ‌آغوش خواهند كشيد. و نيز ملتها را دعوت به وحدتكنند؛ و از نژادپرستي كه مخالف دستور اسلام است بپرهيزند؛ و با برادران ايماني خوددر هر كشوري و با هر نژادي كه هستند دست‌ برادري دهند كه اسلام بزرگ آنان را برادرخوانده. و اگر اين برادري ايماني با همت دولتها و ملتها و با تأييد خداوند متعالروزي تحقق يابد، خواهيد ديد كه بزرگترين قدرت جهان را مسلمين تشكيل مي‌دهند. بهاميد روزي كه با خواست پروردگار عالم اين برادري و برابري حاصل شود.
و وصيتاينجانب به وزارت ارشاد در همة اعصار خصوصاً عصر حاضر كه ويژگي خاصي دارد، آن استكه براي تبليغ حق مقابل باطل و ارائة چهرة حقيقي جمهوري اسلامي كوشش كنند. مااكنون، دراين زمان كه دست ابرقدرتها را از كشور خود كوتاه كرديم، مورد تهاجمتبليغاتي تمام رسانه‌هاي گروهي وابسته به قدرتهاي بزرگ هستيم . چه دروغها و تهمتهاكه گويندگان و نويسندگان وابسته به ابرقدرتها به اين جمهوري اسلامي نوپا نزده ونمي‌زنند.
مع‌الأسف اكثر دولتهاي منطقة اسلامي كه به حكم اسلام بايد دست اخوتبه ما دهند، به عداوت با ما و اسلام برخاسته‌اند و همه در خدمت جهانخواران از هرطرف به ما هجوم آورده‌اند. و قدرت تبليغاتي ما بسيار ضعيف و ناتوان است و مي‌دانيدكه امروز جهان روي تبليغات مي‌چرخد. و با كمال تأسف، نويسندگان به اصطلاح روشنفكركه به سوي يكي از دو قطب گرايش دارند، به جاي آنكه در فكر استقلال و آزادي كشور وملت خود باشند، خود‌خواهيها و فرصت‌طلبيها و انحصارجوييها به آنان مجال نمي‌دهد كهلحظه‌اي تفكر نمايند و مصالح كشور و ملت خود را در نظر بگيرند، و مقايسة بين آزاديو استقلال را در اين جمهوري با رژيم ستمگر سابق نمايند و زندگي شرافتمندانة ارزندهرا توأم با بعض آنچه را كه از دست داده‌اند، كه رفاه و عيشزدگي است، با آنچه ازرژيم ستمشاهي دريافت مي‌كردند توأم با  وابستگي و نوكرمآبي وثناجويي و مداحي ازجرثومه‌هاي فساد و معادن ظلم و فحشا بسنجند؛ و از تهمتها و نارواها به اين جمهوريتازه تولد يافته دست بكشند و با ملت و دولت در صف واحد بر ضد طاغوتيان و ستم‌پيشگانزبانها و قلمها رابه كار بگيرند.
و مسئلة تبليغ تنها به عهدة وزارت ارشاد نيستبلكه وظيفة همة دانشمندان و گويندگان و نويسندگان و هنرمندان است. بايد وزارت خارجهكوشش كند تا سفارتخانه‌ها نشريات تبليغي داشته باشند و چهرة نوراني اسلام را برايجهانيان روشن نمايند؛ كه اگر اين چهره با آن جمال جميل كه قرآن و سنت در همة ابعادبه آن دعوت كرده‌ از زير نقاب مخالفان اسلام و كج‌فهميهاي دوستان خودنمايي نمايد،اسلامْ جهانگير خواهد شد و پرچم پرافتخار آن در همه جا به اهتزاز خواهد آمد. چهمصيبت بار و غم‌انگيز است كه مسلمانان متاعي دارند كه از صدر عالم تا نهايت آن نظيرندارد، نتوانسته‌اند اين گوهر گرانبها را كه هر انساني به فطرت آزاد خود طالب آناست عرضه كنند؛ بلكه خود نيز از آن غافل و به آن جاهلند و گاهي از آن فراري‌اند!

ك

از امور بسيار با اهميت و سرنوشت‌ساز مسئلة مراكز تعليم و تربيت از كودكستانهاتا دانشگاهها است كه به واسطة اهميت فوق‌العاده‌اش تكرار نموده و با اشاره مي‌گذرم. بايد ملت غارت شده بدانند كه در نيم قرن اخير آنچه به ايران و اسلام ضربة مهلك زدهاست قسمت عمده‌اش از دانشگاهها بوده است. اگر دانشگاهها و مراكز تعليم و تربيتِديگر با برنامه‌هاي اسلامي و ملي در راه منافع كشور به تعليم و تهذيب و تربيتكودكان و نوجوانان وجوانان جريان داشتند، ‌هرگز ميهن ما در حلقوم انگلستان و پس ازآن امريكا و شوروي فرو نمي‌رفت و هرگز قراردادهاي خانه خراب‌كن بر ملت محروم‌غارتزده تحميل نمي‌شد و هرگز پاي مستشاران خارجي به ايران باز نمي‌شد و هرگز ذخائرايران و طلاي سياه اين ملت رنجديده در جيب قدرتهاي شيطاني ريخته نمي‌شد و هرگزدودمان پهلوي و وابسته‌هاي به آن اموال ملت را نمي‌توانستند به غارت ببرند و درخارج و داخل پاركها و ويلاها بر روي اجساد مظلومان بنا كنند و بانكهاي خارج را ازدسترنج اين مظلومان پر كنند و صرف عياشي و هرز‌گي خود و بستگان خود نمايند. اگرمجلس و دولت و قوة قضاييه و ساير ارگانها از دانشگاههاي اسلامي و ملي سرچشمهمي‌گرفت ملت ما امروز گرفتار مشكلات خانه‌برانداز نبود. و اگر شخصيتهاي پاكدامن باگرايش اسلامي و ملي به معناي صحيحش، نه آنچه امروز در مقابل اسلام عرض اندام ميكند، از دانشگاهها به مراكز قواي سه گانه راه مي‌يافت، امروز ما غير امروز، و ميهنما غير اين ميهن، و محرومان ما از قيد محروميت رها، و بساط ظلم و ستمشاهي و مراكزفحشا و اعتياد و عشرتكده‌ها كه هر يك براي تباه نمودن نسل جوان فعال ارزنده كافيبود، در هم پيچيده و اين ارث كشور بر باد ده و انسان برانداز به ملت نرسيده بود. ودانشگاهها اگر اسلامي ـ انساني‌ـ ملي بود، مي‌توانست صدها و هزارها مدرس به جامعهتحويل دهد؛ لكن چه غم‌انگيز و اسفبار است كه دانشگاهها و دبيرستانها به دست كسانياداره مي‌شد و عزيزان ما به دست كساني تعليم و تربيت مي‌ديدند كه جز اقليت مظلوممحرومي همه از غربزدگان و شرقزدگان با برنامه و نقشة ديكته شده در دانشگاهها كرسيداشتند؛ و ناچار جوانان عزيز و مظلوم ما در دامن اين گرگان وابسته به ابرقدرتهابزرگ شده و به كرسيهاي قانونگذاري و حكومت و قضاوت تكيه مي‌‌كردند، و بر وفق دستورآنان، يعني رژيم ستمگر پهلوي عمل مي‌كردند.
اكنون بحمدالله تعالي دانشگاه ازچنگال جنايتكاران خارج شده. و بر ملت و دولت جمهوري اسلامي است  در همة اعصار، كهنگذارند عناصر فاسد داراي مكتبهاي انحرافي يا گرايش به غرب و شرق در دانشسراها ودانشگاهها و ساير مراكز تعليم و تربيت نفوذ كنند و از قدم اول جلوگيري نمايند تامشكلي پيش نيايد و اختيار از دست نرود.
و وصيت اينجانب به جوانان عزيز دانشسراهاو دبيرستانها و دانشگاهها آن است كه خودشان شجاعانه درمقابل انحرافات قيام نمايندتا استقلال و آزادي خود و كشور و ملت خودشان مصون باشد.

ل

قواي مسلح، از ارتش و سپاه و ژاندارمري و شهرباني تا كميته‌ها و بسيج و عشايرويژگي خاص دارند. اينان كه بازوان قوي و قدرتمند جمهوري اسلامي مي‌باشند و نگهبانسرحدات و راهها و شهرها و روستاها و بالاخره نگهداران امنيت و آرامش‌بخشان به ملتمي‌باشند، مي‌بايست مورد توجه خاص ملت و دولت و مجلس باشند. و لازم است توجه داشتهباشند كه در دنيا آنچه كه مورد بهره‌برداري براي قدرتهاي بزرگ و سياستهاي مخرب،بيشتر از هر چيز و هر گروهي است، قواي مسلح است. قواي مسلح است كه با  بازيهايسياسي، كودتاها و تغيير حكومتها و رژيمها به دست آنان واقع مي‌شود؛ و سودجويان دغلبعض سران آنان را مي‌خرند و با دست آنان و توطئه‌هاي فرماندهان بازي خوردة كشورهارا به دست مي‌گيرند، و ملتهاي مظلوم را تحت سلطه قرار داده و استقلال و آزادي را ازكشورها سلب مي‌كنند. و اگر فرماندهان پاكدامن متصدي امر باشند، هرگز براي دشمنانكشورها امكان كودتا يا اشغال يك كشور پيش نمي‌آيد و يا اگر احياناً پيش آيد، به دستفرماندهان متعهد شكسته و ناكام خواهد ماند. و در ايران نيز كه اين معجزة عصر به دستملت انجام گرفت، قواي مسلح متعهد و فرماندهان پاك و ميهن‌دوست سهم بسزائيداشتند.
و امروز كه جنگ لعنتي و تحميلي صدام تكريتي به امر و كمك امريكا و سايرقدرتها پس از نزديك به دو سال با شكست سياسي و نظامي ارتش متجاوز بعث و پشتيبانانقدرتمند و وابستگان به آنان روبه‌رو است، باز قواي مسلح نظامي و انتظامي و سپاهي ومردمي با پشتيباني بي‌دريغ ملت در جبهه‌ها و پشت جبهه‌ها اين افتخار بزرگ راآفريدند و ايران را سرافراز نمودند؛ و نيز شرارتها وتوطئه‌هاي داخلي را كه به دستعروسكهاي وابسته به غرب وشرق براي براندازي جمهوري اسلامي بسيج شده بودند با دستتواناي جوانان كميته‌ها و پاسداران بسيج و شهرباني و با كمك ملت غيرتمند در همشكسته شد. و همين جوانان فداكار عزيزند كه شبها بيدارند تا خانواده‌ها با آرامشاستراحت كنند. خدايشان يار و مددكار باد.
 
پس وصيت برادرانة من در اين قدمهايآخرين عمر بر قواي مسلح به طور عموم، آن است كه اي عزيزان  كه به اسلام عشقمي‌ورزيد و با عشق لقاء الله به فداكاري در جبهه‌ها و در سطح كشور به كار ارزشمندخود ادامه مي‌دهيد، بيدار باشيد و هوشيار كه بازيگران سياسي و سياستمداران حرفه‌ايغرب وشرقزده و دستهاي مرموز جنايتكاران پشت پرده  لبة تيز سلاح خيانت و جنايتكارشاناز هر سو و بيشتر از هر گروه متوجه به شما عزيزان است؛ و مي‌خواهند از شما عزيزانكه با جانفشاني خود انقلاب را پيروز نموديد و اسلام را زنده كرديد بهره‌گيري كرده وجمهوري اسلامي را براندازند؛ و شما را با اسم اسلام و خدمت به ميهن و ملت از اسلامو ملت جدا كرده به دامن يكي از دو قطب جهانخوار بيندازند، و بر زحمات و فداكاريهايشما با حيله‌هاي سياسي و ظاهرهاي به صورت اسلامي و ملي خط بطلان بكشند.
وصيتاكيد من به قواي مسلح آن است كه همان‌طور كه از مقررات نظام ، عدم دخول نظامي دراحزاب و گروهها و جبهه‌ها است به آن عمل نمايند؛ و قواي مسلح مطلقاً، چه نظامي وانتظامي و پاسدار و بسيج و غير اينها، در هيچ حزب و گروهي وارد نشده و خود را ازبازيهاي سياسي دور نگه دارند. در اين صورت مي‌توانند قدرت نظامي خود را حفظ و ازاختلافات درون گروهي مصون باشند. و بر فرماندهان لازم است كه افراد تحت فرمان خودرا از ورود  در احزاب منع نمايند. و چون انقلاب از همة ملت و حفظ آن بر همگان است،دولت و ملت و شوراي دفاع و مجلس شوراي اسلامي وظيفة شرعي و ميهني آنان است كه اگرقواي مسلح، چه فرماندهان و طبقات بالا و چه طبقات بعد، برخلاف مصالح اسلام و كشوربخواهند عملي انجام دهند يا در احزاب وارد شوند كه ـ بي‌اشكال به تباهي كشيدهمي‌شوند ـ و يا در بازيهاي سياسي وارد شوند، از قدم اول با آن مخالفت كنند. و بررهبر و شوراي رهبري است كه با قاطعيت از اين امر جلوگيري نمايد تا كشور از آسيب درامان باشد.
و من به همة نيروهاي مسلح در اين پايان زندگي خاكي، وصيت مشفقانهمي‌كنم كه از اسلام كه يگانه مكتب استقلال و آزاديخواهي است و خداوند متعال همه رابا نور هدايت آن به مقام والاي انساني دعوت مي‌كند، چنانچه امروز وفاداريد، دروفاداري استقامت كنيد كه شما را و كشور و ملت شما را از ننگ وابستگيها و پيوستگيهابه قدرتهايي كه همة شما را جز براي بردگي خويش نمي‌خواهند و كشور و ملت عزيزتان راعقب مانده و بازار مصرف و زير بار ننگين ستم‌پذيري نگه مي‌دارند نجات مي‌دهد، وزندگي انساني شرافتمندانه را ولو  با مشكلات بر زندگاني ننگين بردگي اجانب ولو بارفاه حيواني ترجيح دهيد؛ و بدانيد مادام كه در احتياجات صنايع پيشرفته، دست خود راپيش ديگران دراز كنيد و به دريوزگي عمر را بگذرانيد قدرت ابتكار و پيشرفت دراختراعات در شما شكوفا نخواهد شد. و به خوبي و عينيت ديديد كه در اين مدت كوتاه پساز تحريم اقتصادي همانها كه از ساختن هرچيز خود را عاجز مي‌ديدند و از راه انداختنكارخانه‌ها آنان را مأيوس مي‌نمودند، افكار خود را به كار بستند و بسياري ازاحتياجات ارتش و كارخانه‌ها را خود رفع نمودند. و اين جنگ و تحريم اقتصادي و اخراجكارشناسان خارجي، تحفه‌اي الهي بود كه ما از آن غافل بوديم. اكنون اگر دولت و ارتشكالاهاي جهانخواران را خود تحريم كنند و به كوشش و سعي در راه ابتكار بيفزايند،اميد است كه كشور خودكفا شود و از دريوزگي ازدشمن نجات يابد.
و هم در اينجابايد بيفزايم كه احتياج ما پس از اينهمه عقب‌ماندگي مصنوعي به صنعتهاي بزرگ كشورهايخارجي حقيقتي است انكارناپذير. و اين به آن معني نيست كه ما بايد در علوم پيشرفتهبه يكي از دو قطب وابسته شويم. دولت و ارتش بايد كوشش كنند كه دانشجويان متعهد رادر كشورهايي كه صنايع بزرگ پيشرفته را دارند و استعمار و استثمارگر نيستند بفرستند؛و از فرستادن به امريكا و شوروي و كشورهاي ديگر كه در مسير اين دو قطب هستند احترازكنند، مگر ان‌شاء‌الله روزي برسد كه اين دو قدرت به اشتباه خود پي‌برند و در مسيرانسانيت و انساندوستي و احترام به حقوق ديگران واقع شوند؛ يا ا‌ن‌شاءالله مستضعفانجهان و ملتهاي بيدار و مسلمانان متعهد، آنان را به‌ جاي خود نشانند. به اميد چنينروزي.

م

راديو و تلويزيون و مطبوعات و سينماها و تئاترها از ابزارهاي مؤثر تباهي و تخديرملتها، خصوصاً نسل جوان بوده است. در اين صد سال اخير بويژه نيمة دوم آن، چهنقشه‌هاي بزرگي از اين ابزار، چه در تبليغ ضد اسلام و ضد روحانيت خدمتگزار، و چه درتبليغ استعمارگران غرب و شرق، كشيده شد و از آنها براي درست كردن بازار كالاهاخصوصاً تجملي و تزئيني از هر قماش، از تقليد در ساختمانها و تزئينات و تجملات آنهاو تقليد در اجناس نوشيدني و پوشيدني و در فرم آنها استفاده كردند، به طوري كهافتخار بزرگِ فرنگي مآب بودن در تمام شئون زندگي از رفتار و گفتار و پوشش و فرم آنبويژه در خانمهاي مرفه يا نيمه مرفه بود، و در آداب معاشرت و كيفيت حرف زدن و بهكار بردن لغات غربي در گفتار و نوشتار به صورتي بود كه فهم آن براي بيشتر مردمغيرممكن،  و براي همرديفان نيز مشكل مي‌نمود! فيلمهاي تلويزيون از فرآورده‌هاي غربيا شرق بود كه طبقة جوان زن و مرد را از مسير عادي زندگي و كار و صنعت و توليد ودانش منحرف و به سوي بيخبري از خويش و شخصيت خود و يا بدبيني و بدگماني به همه چيزخود و كشور خود، حتي فرهنگ و ادب و مآثر پر ارزشي كه بسياري از آن‌ با دست خيانتكارسودجويان، به كتابخانه‌ها و موزه‌هاي غرب و شرق منتقل گرديده است. مجله‌ها بامقاله‌ها و عكسهاي افتضاح بار و أسف‌انگيز، و روزنامه‌ها با مسابقات در مقالات ضدفرهنگي خويش و ضد اسلامي با افتخار، مردم بويژه طبقة جوان مؤثر را به سوي غرب ياشرق هدايت مي‌كردند. اضافه كنيد  بر آن تبليغ دامنه‌دار در ترويج مراكز فساد وعشرتكده‌ها و مراكز قمار و لاتار و مغازه‌هاي فروش كالاهاي تجملاتي و اسباب آرايش وبازيها و مشروبات الكلي بويژه آنچه از غرب وارد مي‌شد. و در مقابل صدور نفت و گاز ومخازن ديگر، عروسكها و اسباب بازيها و كالاهاي تجملي وارد مي‌شد؛ و صدها چيزهايي كهامثال من از آنها بي‌اطلاع هستيم. و اگر خداي نخواسته عمر رژيم سرسپرده و خانمانبرانداز پهلوي ادامه پيدا مي‌كرد، چيزي نمي‌گذشت كه جوانان برومند ما ـ اين فرزنداناسلام و ميهن كه چشم اميد ملت به آنها است ـ با انواع دسيسه‌ها و نقشه‌هاي شيطانيبه دست رژيم فاسد و رسانه‌هاي گروهي و روشنفكران غرب و شرقگرا از دست ملت و دامناسلام رخت بر مي‌بستند: يا جواني خود را در مراكز فساد تباه مي‌كردند؛ و يا به خدمتقدرتهاي جهانخوار درآمده و كشور را به تباهي مي‌كشاندند. خداوند متعال به ما و آنانمنت گذاشت و همه را از شر مفسدين و غارتگران نجات داد.
اكنون وصيت من به مجلسشوراي اسلامي در حال و آينده و رئيس جمهور و رؤساي جمهور ما‌بعد و به شوراي نگهبانو شوراي قضايي و دولت در هر زمان، آن است كه نگذارند اين دستگاههاي خبري و مطبوعاتو مجله‌ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند. و بايد همه بدانيم كه آزادي به شكلغربي آن، كه موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي‌شود، از نظر اسلام و عقل محكوماست. و تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومي ومصالح كشور حرام است. و بر همة ما و همة مسلمانان جلوگيري از آنها واجب است. و ازآزاديهاي مخرب بايد جلوگيري شود. و از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه برخلاف مسير ملتو كشور اسلامي و مخالف با حيثيت جمهوري اسلامي است، به طور قاطع اگر جلوگيري نشود،همه مسئول مي‌باشند. و مردم و جوانان حزب‌اللهي اگر برخورد به يكي از امور مذكورنمودند به دستگاههاي مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهي نمودند، خودشان مكلف بهجلوگيري هستند . خداوند تعالي مددكار همه باشد.

ن

نصيحت و وصيت من به گروهها و گروهكها و اشخاصي كه در ضديت با ملت و جمهورياسلامي و اسلام فعاليت مي‌كنند، اول به سران آنان در خارج و داخل، آن است كه تجربةطولاني به هر راهي كه اقدام كرديد و به هر توطئه‌اي كه دست زديد و به هر كشور ومقامي كه توسل پيدا كرديد به شماها كه خود را عالم و عاقل مي‌دانيد بايد آموختهباشند كه مسير يك ملت فداكار را نمي‌شود با دست زدن به ترور و انفجار و بمب و دروغپردازيهاي بي‌سر و پا و غير حساب شده منحرف كرد، و هرگز هيچ حكومت و دولتي رانمي‌توان با اين شيوه‌هاي غير انساني و غير منطقي ساقط نمود، بويژه ملتي مثل ايرانرا كه از بچه‌هاي خردسالش تا پيرزنها و پيرمردهاي بزرگسالش، در راه هدف و جمهورياسلامي و قرآن و مذهب جانفشاني و فداكاري مي‌كنند. شماها كه مي‌دانيد (و اگر ندانيدبسيار ساده‌لوحانه فكر مي‌كنيد) كه ملت با شما نيست و ارتش با شماها دشمن است. واگر فرض بكنيد با شما بودند و دوست شما بودند، حركات ناشيانة  شما و جناياتي كه باتحريك شما رخ داد آنان را از شما  جدا كرد و جز دشمن تراشي كار ديگري نتوانستيدبكنيد.
من وصيت خيرخواهانه در اين آخر عمر به شما مي‌كنم كه اولاً با اين ملتطاغوتزدة رنج كشيده كه پس از 2500 سال ستمشاهي با فدا دادن بهترين فرزندان وجوانانش خود را از زير بار ستم جنايتكاراني همچون رژيم پهلوي و جهانخواران شرق وغرب نجات داده به جنگ و ستيز برخاسته‌ايد. چطور وجدان يك انسان هر چه پليد باشد،راضي مي‌شود براي احتمال رسيدن به يك مقام با ميهن خود و ملت خود اينگونه رفتار كندو به كوچك و بزرگ آنها رحم نكند؟ من به شما نصيحت مي‌كنم دست از اين كارهاي بيفايدهو غير عاقلانه برداريد و گول جهانخواران را نخوريد. و در هر جا هستيد اگر به جنايتيدست نزديد به ميهن خود و دامن اسلام برگرديد و توبه كنيد كه خداوند ارحم الراحميناست؛ و جمهوري اسلامي و ملت از شما ان‌شاء‌الله مي‌گذرند. و اگر دست به جنايتي زديدكه حكم خداوند تكليف شما را معين كرده، باز از نيمه راه برگشته و توبه كنيد. و اگرشهامت داريد تن به مجازات داده و با اين عمل خود را از عذاب اليم خداوند نجات دهيد؛والاّ در هر جا هستيد عمر خود را بيش از اين هدر ندهيد و به كار ديگر مشغول شويد كهصلاح در آن است.
و بعد، به هواداران داخلي و خارجي آنان وصيت مي‌كنم كه با چهانگيزه جواني خود را براي آنان كه اكنون ثابت است كه براي قدرتمندان جهانخوار خدمتمي‌كنند و از نقشه‌هاي آنها پيروي مي‌كنند و ندانسته به دام آنها افتاده‌اند به هدرمي‌دهيد؟ و با ملت خود در راه چه كسي جفا مي‌كنيد؟ شما بازي خوردگان دست آنهاهستيد. و اگر در ايران هستيد به عيان مشاهده مي‌كنيد كه توده‌هاي ميليوني به جمهورياسلامي وفادار و براي آن فداكارند؛ و به عيان مي‌بينيد كه حكومت و رژيم فعلي با جانو دل در خدمت خلق و مستمندان هستند؛ و آنان كه به دروغ ادعاي «خلقي» بودن و «مجاهد» و «فدايي» براي خلق مي‌كنند، با خلق خدا به دشمني برخاسته و شما پسران و دخترانساده‌دل را براي مقاصد خود و مقاصد يكي از دو قطب قدرت جهانخوار به بازي گرفته وخود يا در خارج در آغوش يكي از دو قطب جنايتكار به خوشگذراني مشغول و يا در داخل بهخانه‌هاي مجلل تيمي با زندگي اشرافي، نظير منازل جنايتكاراني بدبخت به جنايت خودادامه مي‌دهند و شما جوانان را به كام مرگ مي‌فرستند.
نصيحت مشفقانة من به شمانوجوانان و جوانان داخل و خارج آن است كه از راه اشتباه برگرديد؛ و با محرومينجامعه كه با جان و دل به جمهوري اسلامي خدمت مي‌كنند متحد شويد؛ و براي ايران مستقلو آزاد فعاليت نماييد تا كشور و ملت از شرّ مخالفين نجات پيدا كند، و همه با هم بهزندگي شرافتمندانه ادامه دهيد. تا چه وقت و براي چه گوش به فرمان اشخاصي هستيد كهجز به نفع شخصي خود فكر نمي‌كنند و در آغوش و پناه ابرقدرتها با ملت خود در ستيزهستند و شما را فداي مقاصد شوم و قدرت‌طلبي خويش مي‌نمايند؟ شما در اين سالهايپيروزي انقلاب ديديد كه ادعاهاي آنان با رفتار و عملشان مخالف است و ادعاها فقطبراي فريب جوانان صاف دل است. و مي‌دانيد كه شما قدرتي در مقابل سيل خروشان ملتنداريد و كارهايتان جز به ضرر خودتان و تباهي عمرتان نتيجه‌اي ندارد. من تكليف خودرا كه هدايت است ادا كردم. و اميد است به اين نصيحت كه پس از مرگ من به شما مي‌رسدو شائبة قدرت طلبي در آن نيست گوش فرا دهيد و خود را از عذاب اليم الهي نجات دهيد. خداوند منان شما را هدايت فرمايد و صراط مستقيم را به شما بنمايد.
وصيت من بهچپ گرايان، مثل كمونيستها و چريكهاي فدايي خلق و ديگر گروهها]ي[ متمايل به چپ، آناست كه شماها بدون بررسي صحيح از مكتبها و مكتب اسلام نزد كساني كه از مكتبها وخصوص اسلام اطلاع صحيح دارند، با چه انگيزه خودتان را راضي كرديد به مكتبي كه امروزدر دنيا شكست خورده رو آوريد و چه شده كه دل خود را به چند «ايسم» كه محتواي آنهاپيش اهل تحقيق پوچ است خوش كرده‌ايد؟ و شما را چه انگيزه‌اي وادار كرده كهمي‌خواهيد كشور خود را به دامن شوروي يا چين بكشيد؛ و با ملت خود به اسم «تودهدوستي» به جنگ برخاسته يا به توطئه‌هايي براي نفع اجنبي به ضد كشور خود و توده‌هايستمديده دست زديد؟ شما مي‌بينيد كه از اول پيدايش كمونيسم مدعيان آن ديكتاتورترين وقدرت‌طلب و انحصارطلبترين حكومتهاي جهان بوده و هستند. چه ملتهايي زير دست و پايشوروي مدعي طرفدار توده‌ها خُرد شدند و از هستي ساقط گرديدند. ملت روسيه، مسلمانانو غير مسلمانان، تاكنون در زير فشار ديكتاتوري حزب كمونيست دست و پا مي‌زنند و ازهر گونه آزادي محروم و در اختناق بالاتر از اختناقهاي ديكتاتورهاي جهان به سرمي‌برند. استالين، كه يكي از چهره‌هاي به اصطلاح «درخشان» حزب بود، ورود و خروجش راو تشريفات آن و اشرافيت او را ديديم. اكنون كه شما فريب خوردگان در عشق آن رژيم جانمي‌دهيد، مردم مظلوم شوروي و ديگر اقمار او چون افغانستان از ستمگريهاي آنان جانمي‌سپارند، و آنگاه شما كه مدعي طرفداري از خلق هستيد، بر اين خلق محروم در هر جاكه دستتان رسيده چه جناياتي انجام داديد و با اهالي شريف آمل كه آنان را به غلططرفدار پر و پا قرص خود معرفي مي‌كرديد و عدة بسياري را به فريب به جنگ مردم و دولتفرستاديد و به كشتن داديد، چه جنايتها كه نكرديد. و شما «طرفدار خلق محروم» مي‌خواهيد خلق مظلوم و محروم ايران را به دست ديكتاتوري شوروي دهيد و چنين خيانتيرا با سرپوش «فدايي خلق» و طرفدار محرومين در حال اجرا هستيد، منتها «حزب توده» ورفقاي آن با توطئه و زير ماسك طرفداري از جمهوري اسلامي، و ديگر گروهها با اسلحه وترور و انفجار.
من به شما احزاب و گروهها، چه آنان كه به چپگرايي معروف ـ گرچهبعضي شواهد و قرائن دلالت دارد كه اينان كمونيست امريكايي هستند ـ و چه آنان كه ازغرب ارتزاق مي‌كنند و الهام مي‌گيرند و چه آنها كه با اسم «خود مختاري» و طرفدارياز كرد و بلوچ دست به اسلحه برده و مردم محروم كردستان و ديگر جاها را از هستي ساقطنموده و مانع از خدمتهاي فرهنگي و بهداشتي و اقتصادي و بازسازي دولت جمهوري در آناستانها مي‌شوند، مثل حزب «دموكرات» و «كومله» وصيت مي‌كنم كه به ملت بپيوندند. وتاكنون تجربه كرده‌اند كه كاري جز بدبخت كردن اهالي آن مناطق نكرده‌اند ونمي‌توانند بكنند، پس مصلحت خود و ملت خود و مناطق خود آن است كه با دولت تشريكمساعي نموده و از ياغي‌گري و خدمت به بيگانگان و خيانت به ميهن خود دست بردارند وبه ساختن كشور بپردازند و مطمئن باشند كه اسلام براي آنان هم از قطب جنايتكار غرب وهم از قطب ديكتاتور شرق بهتر است و آرزوهاي انساني خلق را بهتر انجام مي‌دهد.
ووصيت من به گروههاي مسلمان كه از روي اشتباه به غرب و احياناً به شرق تمايل نشانمي‌دهند و از منافقان كه اكنون خيانتشان معلوم شد گاهي طرفداري مي‌كردند و بهمخالفانِ بدخواهان اسلام از روي خطا و اشتباه گاهي لعن مي‌كردند و طعن مي‌زدند، آناست كه بر سر اشتباه خود پافشاري نكنند و با شهامت اسلامي به خطاي خود اعتراف، و بادولت و مجلس و ملت مظلوم براي رضاي خداوند هم‌صدا و هم‌مسير شده و اين مستضعفانتاريخ را از شرّ مستكبران نجات دهيد؛ و كلام مرحوم مدرس، آن روحاني متعهد پاك سيرتو پاك انديشه را به خاطر بسپريد كه در مجلس افسردة آن روز گفت: اكنون كه بايد ازبين برويم چرا با دست خود برويم.
من هم امروز به ياد آن شهيد راه خدا به شمابرادران مؤمن عرض مي‌كنم اگر ما با دست جنايتكار امريكا و شوروي از صفحة روزگار محوشويم و با خون سرخ شرافتمندانه با خداي خويش ملاقات كنيم، بهتر از آن است كه در زيرپرچم ارتش سرخ شرق و سياه غرب زندگي اشرافي مرفه داشته باشيم. و اين سيره و طريقةانبياي عظام و ائمة مسلمين و بزرگان دين مبين بوده است و ما بايد از آن تبعيت كنيم،و بايد به خود بباورانيم كه اگر يك ملت بخواهند بدون وابستگيها زندگي كنندمي‌توانند؛ و قدرتمندان جهان بر يك ملت نمي‌توانند خلاف ايدة آنان را تحميلكنند.
از افغانستان عبرت بايد گرفت با آنكه دولت غاصب و احزاب چپي با شوروي بودهو هستند، تاكنون نتوانسته‌اند توده‌هاي مردم را سركوب نمايند. علاوه بر اين اكنونملتهاي محروم جهان بيدار شده‌اند و طولي نخواهد كشيد كه اين بيداريها به قيام ونهضت و انقلاب انجاميده و خود را از تحت سلطة ستمگران مستكبر نجات خواهند داد. وشما مسلمانانِ پايبند به ارزشهاي اسلامي مي‌بينيد كه جدايي و انقطاع از شرق و غرببركات خود را دارد نشان مي‌دهد؛ و مغزهاي متفكر بومي به كار افتاده و به سويخودكفايي پيشروي مي‌كند و آنچه كارشناسان خائن غربي و شرقي براي ملت ما محال جلوهمي‌دادند، امروز به طور چشمگيري با دست و فكر ملت انجام گرفته و ان‌شاء‌الله تعاليدر دراز مدت انجام خواهد گرفت. و صد افسوس كه اين انقلاب دير تحقق پيدا كرد و لااقلدر اول سلطنت جابرانة كثيف محمدرضا تحقق نيافت؛ و اگر شده بود، ايران غارتزده غيراز اين ايران بود.
و وصيت من به نويسندگان و گويندگان و روشنفكران واشكالتراشان و صاحب‌عقدگان آن است كه به جاي آنكه وقت خود را در خلاف مسير جمهورياسلامي صرف كنيد و هرچه توان داريد در بدبيني و بدخواهي و بدگويي از مجلس و دولت وساير خدمتگزاران به كار بريد، و با اين عمل كشور خود را به سوي ابرقدرتها سوق دهيد،با خداي خود يك شب خلوت كنيد و اگر به خداوند عقيده نداريد با وجدان خود خلوت كنيدو انگيزة باطني خود را كه بسيار مي‌شود خود انسانها از آن بيخبرند بررسي كنيد،ببينيد آيا با كدام معيار و با چه انصاف خون اين جوانان قلم قلم شده را در جبهه‌هاو در شهرها ناديده مي‌گيريد و با ملتي كه مي‌خواهد از زير بار ستمگران و غارتگرانخارجي و داخلي خارج شود و استقلال و آزادي را با جان خود و فرزندان عزيز خود به دستآورده و با فداكاري مي‌خواهد آن را حفظ كند، به جنگ اعصاب برخاسته‌ايد و بهاختلاف‌انگيزي و توطئه‌هاي خائنانه دامن مي‌زنيد و راه را براي مستكبران و ستمگرانباز مي‌كنيد. آيا بهتر نيست كه با فكر و قلم و بيان خود دولت و مجلس و ملت راراهنمايي براي حفظ ميهن خود نماييد؟ آيا سزاوار نيست كه به اين ملت مظلوم محروم كمككنيد و با ياري خود حكومت اسلامي را استقرار دهيد؟ آيا اين مجلس و رئيس جمهور ودولت و قوة قضايي را از آنچه در زمان رژيم سابق بود بدتر مي‌دانيد؟ آيا از يادبرده‌ايد ستمهايي كه آن رژيم لعنتي بر اين ملت مظلوم و بي پناه روا مي‌داشت؟  آيانمي‌دانيد كه كشور اسلامي در آن زمان يك پايگاه نظامي براي امريكا بود و با آن عمليك مستعمره مي‌كردند و از مجلس تا دولت و قواي نظامي در قبضة‌ آنان بود و مستشارانو صنعتگران و متخصصان آنان با اين ملت و ذخائر آن چه مي‌كردند؟ آيا اشاعة فحشا درسراسر كشور و مراكز فساد، از عشرتكده‌ها و قمارخانه‌ها و ميخانه‌ها و مغازه‌هايمشروب فروشي و سينماها و ديگر مراكز كه هر يك براي تباه كردن نسل جوان عاملي بزرگبود، از خاطرتان محو شده؟ آيا رسانه‌هاي گروهي و مجلات سراسر فساد انگيز وروزنامه‌هاي آن رژيم را به دست فراموشي سپرده‌ايد؟ و اكنون كه از آن بازارهاي فساداثري نيست، براي آنكه در چند دادگاه، يا چند جوان كه شايد اكثر از گروههاي منحرفنفوذ كرده و براي بدنام نمودن اسلام و جمهوري اسلامي كارهاي انحرافي انجام مي‌دهند،و كشتن عده اي كه مفسد في‌الارض هستند و قيام بر ضد اسلام و جمهوري اسلامي مي‌كنندشما را به فرياد در آورده، و با كساني كه با صراحت، اسلام را محكوم مي‌كنند و بر ضدآن قيام مسلحانه يا قيام با قلم و زبان كه أسفناكتر از قيام مسلحانه است، نموده‌اندپيوند مي‌كنيد و دست برادري مي‌دهيد؛ و آنان را كه خداوند مهدورالدم فرموده نور چشممي‌خوانيد، و در كنار بازيگراني كه فاجعة چهارده  اسفند را بر پا كردند و جوانانبيگناه را با ضرب و شتم كوبيدند نشسته و تماشاگر معركه مي‌شويد، يك عمل اسلامي واخلاقي است! و عمل دولت و قوة قضاييه كه معاندين و منحرفين و ملحدين را به جزاياعمال خويش مي‌رسانند، شما را به فرياد درآورده و داد مظلوميت مي‌زنيد؟ من براي شمابرادران كه از سوابقتان تا حدي مطلع و علاقه‌مند به بعضي از شما هستم متأسف هستم،نه براي آنان كه اشراري بودند در لباس خيرخواهي و گرگهايي در پوشش چوپان وبازيگراني بودند كه همه را به باد بازي و مسخره گرفته و در صدد تباه كردن كشور وملت و خدمتگزاري به يكي از دو قطب چپاولگر بودندـ آنان كه با دست پليد خود جوانان ومردان ارزشمند و علماي مربي جامعه را شهيد نمودند و به كودكان مظلوم مسلمانان رحمنكردند، خود را در جامعه رسوا و در پيشگاه خداوند قهار مخذول نمودند و راه بازگشتندارند كه شيطانِ نفس اماره بر آنان حكومت مي‌كند.
لكن شما برادران مؤمن با دولتو مجلس كه كوشش دارد خدمت به محرومين و مظلومين و برادران سر و پا برهنه و از همةمواهب زندگي محروم نمايد چرا كمك نمي‌كنيد و شكايت داريد؟ آيا مقدار خدمت دولت وبنيادهاي جمهوري را با اين گرفتاريها و نابسامانيها كه لازمة هر انقلاب است، و جنگتحميلي با آنهمه خسارت و ميليونها آوارة خارجي و داخلي و كارشكنيهاي بيرون از حد رادر اين مدت كوتاه مقايسه با كارهاي عمراني رژيم سابق نموده‌ايد؟ آيا  نمي‌دانيد كهكارهاي عمراني آن زمان اختصاص داشت تقريباً به شهرها آن هم به محلات مرفه؛ و فقرا ومردمان محروم از آن امور بهرة ناچيز داشته يا نداشتند؛ و دولت فعلي و بنيادهاياسلامي براي اين طايفة محروم با جان و دل خدمت مي‌كنند؟ شما مؤمنان هم پشتيبان دولتباشيد تا كارها زود انجام گيرد و در محضر پروردگار كه خواه ناخواه خواهيد رفت بانشان خدمتگزاري به بندگان او برويد

 س

يكي از اموري كه لازم به توصيه و تذكر است، آن است كه اسلام نه با سرمايه‌داريظالمانه و بي‌حساب و محروم كنندة توده‌هاي تحت ستم و مظلوم موافق است، بلكه آن رابه طور جدي در كتاب و سنت محكوم مي‌كند و مخالف عدالت اجتماعي مي‌داند ـ گرچه بعضكج‌فهمان بي‌اطلاع از رژيم حكومت اسلامي و از مسائل سياسي حاكم در اسلام در گفتار ونوشتار خود طوري وانمود كرده‌اند (و باز هم دست برنداشته‌اند)  كه اسلام طرفدار بيمرز و حد سرمايه‌داري و مالكيت است و با اين شيوه كه با فهم كج خويش از اسلامبرداشت نموده‌اند چهرة نوراني اسلام را پوشانيده و راه را براي مغرضان و دشمناناسلام باز نموده كه به اسلام بتازند، و آن را رژيمي چون رژيم سرمايه‌داري غرب مثلرژيم امريكا و انگلستان و ديگر چپاولگران غرب به حساب آورند، و با اتكال به قول وفعل اين نادانان يا غرضمندانه و يا ابلهانه بدون مراجعه به اسلام‌شناسان واقعي بااسلام به معارضه برخاسته‌اند ـ و نه رژيمي مانند رژيم كمونيسم و ماركسيسم لنينيسماست كه با مالكيت فردي مخالف و قائل به اشتراك مي‌باشند با اختلاف زيادي كهدوره‌هاي قديم تاكنون حتي اشتراك در زن و همجنس بازي بوده و يك ديكتاتوري و استبدادكوبنده در برداشته.
بلكه اسلام يك رژيم معتدل با شناخت مالكيت و احترام به آن بهنحو محدود در پيدا شدن مالكيت و مصرف، كه اگر بحق به آن عمل شود چرخهاي اقتصاد سالمبه راه مي‌افتد و عدالت اجتماعي، كه لازمة يك رژيم سالم است تحقق مي‌يابد. در اينجانيز يك دسته با كج فهميها و بي‌اطلاعي از اسلام و اقتصاد سالم آن در طرف مقابل دستةاول قرار گرفته و گاهي با تمسك به بعضي آيات يا جملات نهج البلاغه، اسلام را موافقبا مكتبهاي انحرافي ماركس و امثال او معرفي نموده‌اند و توجه به ساير آيات و فقراتنهج‌البلاغه ننموده وسر‌خود، به فهم قاصر خود، بپاخاسته و «مذهب اشتراكي» را تعقيبمي‌كنند و از كفر و ديكتاتوري و اختناق كوبنده كه ارزشهاي انساني را ناديده گرفته ويك حزب اقليت با توده‌هاي انساني مثل حيوانات عمل مي‌كنند،‌ حمايت مي‌كنند.
وصيت من به مجلس و شوراي نگهبان و دولت و رئيس جمهور و شوراي قضايي آن است كهدر مقابل احكام خداوند متعال خاضع بوده؛ و تحت تأثير تبليغات بي‌محتواي قطب ظالمچپاولگر سرمايه‌داري و قطب ملحد اشتراكي و كمونيستي واقع نشويد، و به مالكيت وسرمايه‌هاي مشروع با حدود اسلامي احترام گذاريد، و به ملت اطمينان دهيد تاسرمايه‌ها و فعاليتهاي سازنده به كار افتند و دولت و كشور را به خود كفايي و صنايعسبك و سنگين برسانند.
و به ثروتمندان و پولداران مشروع وصيت مي‌كنم كه ثروتهايعادلانة خود را به كار اندازيد و به فعاليت سازنده در مزارع و روستاها و كارخانه‌هابرخيزيد كه اين خود عبادتي ارزشمند است.
و به همه در كوشش براي رفاه طبقاتمحروم وصيت مي‌كنم كه خير دنيا و آخرت شماها رسيدگي به حال محرومان جامعه است كه درطول تاريخ ستمشاهي و خان‌خاني در رنج و زحمت بوده‌اند. و چه نيكو است كه طبقاتتمكندار به طور داوطلب براي زاغه و چپرنشينان مسكن و رفاه تهيه كنند. و مطمئن باشندكه خير دنيا و آخرت در آن است. و از انصاف به دور است كه يكي بي‌خانمان و يكي دارايآپارتمانها باشد.

ع

وصيتاينجانب به آن طايفه از روحانيون و روحاني‌نماها كه با انگيزه‌هاي مختلف با جمهورياسلامي و نهادهاي آن مخالفت مي‌كنند و وقت خود را وقف براندازي آن مي‌نمايند و بامخالفان توطئه‌گر و بازيگران سياسي كمك، و گاهي به طوري كه نقل مي‌شود با پولهايگزافي كه از سرمايه‌داران بيخبر از خدا دريافت براي اين مقصد مي‌كنند كمكهاي كلانمي‌نمايند، آن است كه شماها طرْفي از اين غلط كاريها تاكنون نبسته و بعد از اين همگمان ندارم ببنديد. بهتر آن است كه اگر براي دنيا به اين عمل دست زده‌ايد ـ وخداوند نخواهد گذاشت كه شما به مقصد شوم خود برسيدـ تا درِ توبه باز است از پيشگاهخداوند عذر بخواهيد و با ملت مستمند مظلوم هم‌صدا شويد و از جمهوري اسلامي كه بافداكاريهاي ملت به دست آمده حمايت كنيد، كه خير دنيا و آخرت در آن است. گرچه گمانندارم كه موفق به توبه شويد. و اما به آن دسته كه از روي بعض اشتباهات يا بعضخطاها، چه عمدي و چه غير عمدي، كه از اشخاص مختلف يا گروهها صادر شده و مخالف بااحكام اسلام بوده است با اصل جمهوري اسلامي و حكومت آن مخالفت شديد مي‌كنند و برايخدا در براندازي آن فعاليت مي‌نمايند و با تصور خودشان اين جمهوري از رژيم سلطنتيبدتر يا مثل آن است، با نيت صادق در خلوات تفكر كنند و از روي انصاف مقايسه نمايندبا حكومت و رژيم سابق. و باز توجه نمايند كه در انقلابهاي دنيا هرج و مرجها وغلط‌رويها و فرصت‌طلبيها غير قابل اجتناب است و شما اگر توجه نماييد و گرفتاريهاياين جمهوري را در نظر بگيريد ـ از قبيل توطئه‌ها و تبليغات دروغين و حملة مسلحانةخارج مرز و داخل، و نفوذ غير قابل اجتناب گروههايي از مفسدان و مخالفان اسلام درتمام ارگانهاي دولتي به قصد ناراضي كردن ملت از اسلام و حكومت اسلامي، و تازه كاربودن اكثر يا بسياري از متصديان  امور و پخش شايعات دروغين از كساني كه ازاستفاده‌هاي كلان غير مشروع بازمانده يا استفاده آنان كم شده، و كمبود چشمگير قضاتشرع و گرفتاريهاي اقتصادي كمرشكن و اشكالات عظيم در تصفيه و تهذيب متصديان چندميليوني، و كمبود مردمان صالحكاردان و متخصص و دهها گرفتاري ديگر، كه تا انسانوارد گود نباشد از آنها بيخبر است ـ و از طرفي اشخاص غرضمند سلطنت‌طلب سرمايه‌دارهنگفت كه با رباخواري و سودجويي و با اخراج ارز و گرانفروشي به حد سرسام‌آور وقاچاق و احتكار، مستمندان و محرومان جامعه را تا حد هلاكت در فشار قرار داده وجامعه را به فساد مي‌كشند، نزد شما آقايان به شكايت و فريبكاري آمده و گاهي هم برايباور آوردن و خود را مسلمان خالص نشان دادن به عنوان «سهم» مبلغي مي‌دهند و اشكتمساح مي‌ريزند و شما را عصباني كرده به مخالفت برمي‌انگيزانند، كه بسياري از آنانبا  استفاده‌هاي نامشروع، خون مردم را مي‌مكند و اقتصاد كشور را به شكست ميكشند.
اينجانب نصيحت متواضعانة برادرانه مي‌كنم كه آقايان محترم تحت تأثيراينگونه شايعه‌سازيها قرار نگيرند و براي خدا و حفظ اسلام اين جمهوري را تقويتنمايند. و بايد بدانند كه اگر اين جمهوري اسلامي شكست بخورد به جاي آن يك رژيماسلامي دلخواه بقية الله ـ روحي فداه‌ ـ يا مطيع امر شما آقايان تحقق نخواهد پيداكرد، بلكه يك رژيم دلخواه يكي از دو قطب قدرت به حكومت مي‌رسد و محرومان جهان، كهبه اسلام و حكومت اسلامي رو]ي[ آورده و دل باخته‌اند، مأيوس مي‌شوند و اسلام برايهميشه منزوي خواهد شد؛ و شماها روزي از كردار خود پشيمان مي‌شويد كه كار گذشته وديگر پشيماني سودي ندارد. و شما آقايان اگر توقع داريد كه در يك شب همة امور بر طبقاسلام و احكام خداوند تعالي متحول شود يك اشتباه است، و در تمام طول تاريخ بشر چنينمعجزه‌اي روي نداده است و نخواهد داد. و آن روزي كه ان‌شاء‌الله تعالي مصلح كل ظهورنمايد، گمان نكنيد كه يك معجزه شود و يكروزه عالم اصلاح شود؛ بلكه با كوششها وفداكاريها ستمكاران سركوب و منزوي مي‌شوند. و اگر نظر شماها مثل نظر بعض عاميهايمنحرف، آن است كه براي ظهور آن بزرگوار بايد كوشش در تحقق كفر و ظلم كرد تا عالم راظلم فرا گيرد و مقدمات ظهور فراهم شود، فانّا لله و انّا اليه راجعون.

ف

وصيت من به همة مسلمانان و مستضعفان جهان اين است كه شماها نبايدبنشينيد و منتظر آن باشيد كه حكام و دست اندركاران كشورتان يا قدرتهاي خارجي بيايندو براي شما استقلال و آزادي را تحفه بياورند. ما و شماها لااقل در اين صد سال اخير،كه بتدريج پاي قدرتهاي بزرگ جهانخوار به همة كشورهاي اسلامي و ساير كشورهاي كوچكباز شده است مشاهده كرديم يا تاريخهاي صحيح براي ما بازگو كردند كه هيچ ‌يك از دوَلحاكم بر اين كشورها در فكر آزادي و استقلال و رفاه ملتهاي خود نبوده و نيستند؛  بلكه اكثريت قريب به اتفاق آنان يا خود به ستمگري و اختناق ملت خود پرداخته و هر چهكرده‌اند براي منافع شخصي يا گروهي نموده؛ يا براي رفاه قشر مرفه و بالانشين بوده وطبقات مظلوم كوخ و كپرنشين از همة مواهب زندگي حتي مثل آب و نان و قوت لايموت محرومبوده، و آن بدبختان را براي منافع قشر مرفه و عياش به كار گرفته‌اند و يا آنكه دستنشاندگان قدرتهاي بزرگ بوده‌اند كه براي وابسته كردن كشورها و ملتها هر چه  توانداشته‌اند به كار گرفته و با حيله‌هاي مختلف كشورها را بازاري  براي شرق و غرب درستكرده و منافع آنان را تأمين نموده‌اند و ملتها را عقب مانده و مصرفي بار آوردند واكنون نيز با اين نقشه در حركتند.
و شما اي مستضعفان جهان و اي كشورهاي اسلاميو مسلمانان جهان بپاخيزيد و حق را با چنگ و دندان بگيريد و از هياهوي تبليغاتيابرقدرتها و عُمال سرسپردة آنان نترسيد؛ و حكام جنايتكار كه دسترنج شما را بهدشمنان شما و اسلام عزيز تسليم مي‌كنند از كشور خود برانيد؛ و خود و طبقات خدمتگزارمتعهد، زمام امور را به دست گيريد و همه در زير پرچم پرافتخار اسلام مجتمع، و بادشمنان اسلام و محرومان جهان به دفاع برخيزيد؛ و به سوي يك دولت اسلامي باجمهوريهاي آزاد و مستقل به پيش رويد كه با تحقق آن، همة مستكبران جهان را به جايخود خواهيد نشاند و همة مستضعفان را به امامت و وراثت ارض خواهيد رساند. به اميد آنروز كه خداوند تعالي وعده فرموده است.

ص

يك مرتبة ديگر در خاتمة اين وصيتنامه، به ملت شريف ايران وصيتمي‌كنم  كه در جهان حجم تحمل زحمتها و رنجها و فداكاريها و جان‌نثاريها و محروميتهامناسب حجم بزرگي مقصود و ارزشمندي و علّو رتبة آن است، آنچه كه شما ملت شريف ومجاهد براي آن بپاخاستيد  و دنبال مي‌كنيد و براي آن جان و مال نثار كرده ومي‌كنيد، والاترين و بالاترين و ارزشمندترين مقصدي است و مقصودي است كه از صدر عالمدر ازل و از پس اين جهان تا ابد عرضه شده است و خواهد شد؛ و آن مكتب الوهيت به معنيوسيع آن و ايدة توحيد با ابعاد رفيع آن است كه اساس خلقت و غايت آن در پهناور وجودو در درجات و مراتب غيب و شهود است؛ و آن در مكتب محمدي ـ صلي الله عليه وآله وسلم‌ـ به تمام معني و درجات و ابعاد متجلي شده؛ و كوشش تمام انبياي عظام ـ عليهم سلامالله ـ و اولياي معظم ـ سلام الله عليهم ـ براي تحقق آن بوده و راهيابي به كمالمطلق و جلال و جمال بي‌نهايت جز با آن ميسر نگردد. آن است كه خاكيان را بر ملكوتيانو برتر از آنان شرافت داده، و آنچه براي خاكيان از سير در آن حاصل مي‌شود براي هيچموجودي در سراسر خلقت در سر‌ّ و عَلن حاصل نشود.
شما اي ملت مجاهد، در زيرپرچمي مي‌رويد كه در سراسر جهان مادي و معنوي در اهتزاز است، بيابيد آن را يانيابيد، شما راهي را مي‌رويد كه تنها راه تمام انبيا ـ عليهم سلام الله ـ و يكتاراه سعادت مطلق است. در اين انگيزه است كه همة اوليا شهادت را در راه آن به آغوشمي‌كشند و مرگ سرخ را «احلي من العسل» مي‌دانند؛ و جوانان شما در جبهه‌ها جرعه‌اياز آن را نوشيده و به وجد آمده‌اند  و در مادران و خواهران و پدران و برادران آنانجلوه نموده و ما بايد بحق بگوييم « يا ليتنا كنّا معكم فنفوز فوزاً عظيماً ». گواراباد بر آنان آن نسيم دل‌آرا و آن جلوة شورانگيز.
و بايد بدانيم كه طرفي از اينجلوه در كشتزارهاي سوزان و در كارخانه‌هاي توانفرسا و در كارگاهها و در مراكز صنعتو اختراع و ابداع، و در ملت به طور اكثريت در بازارها و خيابانها و روستاها و همةكساني كه متصدي اين امور براي اسلام و جمهوري اسلامي و پيشرفت و خودكفايي كشور بهخدمتي اشتغال دارند جلوه گر است.
و تا اين روح تعاون و تعهد در جامعه برقراراست  كشور عزيز از آسيب دهر ان‌شاء‌الله تعالي مصون است. و بحمد‌الله تعاليحوزه‌هاي علميه و دانشگاهها و جوانانِ عزيز مراكز علم و تربيت از اين نفخة الهيغيبي برخوردارند، و اين مراكز در‌بست در اختيار آنان است، و به اميد خدا دستتبهكاران و منحرفان از آنها كوتاه.
و وصيت من به همه آن است كه با ياد خدايمتعال به سوي خودشناسي و خودكفايي و استقلال، با همة ابعادش به پيش، و بي ترديد دستخدا با شما است، اگر شما در خدمت او باشيد و براي ترقي و تعالي كشور اسلامي به روحتعاون ادامه دهيد.
و اينجانب با آنچه در ملت عزيز از بيداري و هوشياري و تعهد وفداكاري و روح مقاومت و صلابت در راه حق مي‌بينم و اميد آن دارم كه به فضل خداوندمتعال اين معاني انساني به اعقاب ملت منتقل شود و نسلاً بعد نسل بر آن افزوده گردد.
با دلي آرام و قلبي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا از خدمتخواهران و برادران مرخص، و به سوي جايگاه ابدي سفر مي‌كنم. و به دعاي خير شمااحتياج مبرم دارم. و از خداي رحمان و رحيم مي‌خواهم كه عذرم را در كوتاهي خدمت وقصور و تقصير بپذيرد.
و از ملت اميدوارم كه عذرم را در كوتاهيها و قصور وتقصيرها بپذيرند. و با قدرت و تصميم اراده به پيش روند و بدانند كه با رفتن يكخدمتگزار در سدّ آهنين ملت خللي حاصل نخواهد شد كه خدمتگزاران بالا و والاتر درخدمتند، و الله نگهدار اين ملت و مظلومان جهاناست.
                                                                 
والسلام عليكم و علي عباد الله الصالحين و رحـمة الله وبركاته 
                                                                                  26
بهمن 1361 1 جمادي الاولي 1403
                                                                                         
روح الله الموسوي الخميني

                                                                                                   بسمه تعالي
اين وصيتنامه را پس از مرگ من احمدخميني براي مردم بخواند. و در صورت عذر ، رئيس محترم جمهور يا رئيس محترم شوراياسلامي يا رئيس محترم ديوان عالي كشور، اين زحمت را بپذيرند. و در صورت عذر، يكي ازفقهاي محترم نگهبان اين زحمت را قبول نمايد.

                                                                                                       روح الله الموسوي الخميني 

                                                                                                   بسمه تعالي
در زير اين وصيتنامه 29 صفحه‌اي ومقدمه، چند مطلب را تذكر مي‌دهم:
(1) 
اكنون كه من حاضرم ، بعض نسبتهايبي‌واقعيت به من داده مي‌شود و ممكن است پس از من در حجم آن افزوده شود؛ لهذا عرضمي‌كنم آنچه به من نسبت داده شده يا مي‌شود مورد تصديق نيست، مگر آنكه صداي من ياخط و امضاي من باشد، با تصديق كارشناسان؛ يادر سيماي جمهوري اسلامي چيزي گفتهباشم.
(2) 
اشخاصي در حال حيات من ادعا نموده‌اند كه اعلاميه‌هاي اينجانب رامي‌نوشته‌اند. اين مطلب را شديداً تكذيب مي‌كنم. تاكنون هيچ اعلاميه‌اي را غيرشخصخودم تهيه كسي نكرده است.
(3) 
از قرار مذكور، بعضيها ادعا كرده‌اند كه رفتن منبه پاريس به وسيلة آنان بوده، اين دروغ است. من پس از برگرداندنم از كويت، با مشورتاحمد پاريس را انتخاب نمودم، زيرا در كشورهاي اسلامي احتمال راه ندادن بود؛ آنانتحت نفوذ ‌شاه بودند ولي پاريس اين احتمال نبود.
(4) 
من در طول مدت نهضت وانقلاب به واسطة سالوسي و اسلام نمايي بعضي افراد ذكري از آنان كرده و تمجيدينموده‌ام، كه بعد فهميدم از دغلبازي آنان اغفال شده‌ام. آن تمجيدها در حالي بود كهخود را به جمهوري اسلامي متعهد و وفادار مي نماياندند، و نبايد از آن مسائل سوء‌استفاده شود. و ميزان در هر كس حال فعلي او است.
                                                                                                  
روح الله الموسوي الخميني

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 16:54 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه امام خمینی

بازديد: 405

 

امام خمينى از ولادت تا رحلت

 

در روز بيستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهريـور 1281 هجرى شمسى ( 21سپتامپر 1902 ميلادى) در شهرستان خمين   از توابع استان مركزى ايران در خانواده اىاهل علـم و هجرت و جهاد و در خـانـدانـى از سلاله زهـراى اطـهـر سلام الله عليها،روح الـلـه المـوسـوى الخمينـى پـاى بـر خـاكدان طبيعت نهاد .
او وارث سجاياىآباء و اجدادى بـود كه نسل در نسل در كار هـدايـت  مردم وكسب مـعارف الهى كـوشيـدهانـد. پـدر بزرگـوار امام خمينـى  مرحوم آيه الـله سيد مصطفى مـوسـوى از معاصريـنمرحـوم آيه الـلـه  العظمـى ميرزاى شيـرازى (رض)، پـس از آنكه ساليانـى چنـد درنجف  اشـرف علـوم و معارف اسلامـى را فـرا گرفته و به درجه اجتهـاد نايل  آمـدهبـود بـه ايـران بازگشت و در خميـن ملجاء مردم و هادى آنان  در امـور دينـى بـود. در حـاليكه بيـش از 5 مـاه ولادت روح الـلـه  نمى گذشت، طاغوتيان و خوانين تحتحمايت عمال حكومت وقت نداى حق طلبـى پـدر را كه در برابر زورگـوئيهايشان بـه مقاومتبـر خاسته بـود، با گلـوله پاسـخ گفـتـنـد و در مـسير خميـن به اراك وى را بـهشهادت رسانـدنـد. بستگان شهيـد بـراى اجراى حكـم الهى قصاص به  .تهران (دارالحكـومه وقت) رهـسـپار شـدند و بر اجراى عـدالت اصـرار ورزيدند تا قاتل قصاصگرديد

بديـن ترتبيب امام خـميـنى از اوان كـودكى با رنج يـتيـمى آشـنا و با مفهومشهادت روبرو گرديد. وى دوران كـودكـى و نـوجـوانى را تحت  سرپرستى مادر مـومـنـه اش (بانـو هاجر) كه خـود از خاندان علـم و تقـوا و از نـوادگان مـرحـوم آيـه الـلـهخـوانسـارى ( صاحب زبـده  التصانيف ) بوده است. همچنيـن نزد عمه مـكـرمه اش ( صاحبـه خانم ) كه بانـويى شجاع و حقجـو بـود سپرى كرد اما در سـن 15 سالگى از  نعمتوجـود آن دو عزيز نيز محـروم گـرديد.

هجرت به قـم، تحصيل دروس تكميلى وتدريس علوم اسلامى

اندكـى پـس از هجرت آيه الله العظمـى حاج شيخ عبدالكريـم حايرى يزدى ـ رحـمه الله عليه ـ  ( نـوروز 1300 هـجـرى شمسـى، مـطابق بـارجب المـرجب 1340 هجـرى قمـرى ) امام خمينى نيز رهـسپار حـوزه  علميه قـم گرديد وبه سرعت مراحل تحصيلات تكميلى علوم حـوزوى را نزد اسـاتيد حـوزه قـم طـى كرد. كهمـى تـوان از فرا گرفتـن تـتـمـه  مباحث كـتاب مطـول ( در علـم معانى و بيان ) نزدمرحوم آقا ميـرزا محمـد علـى اديب تهرانـى و تكميل دروس سطح نزد مرحـوم آيه الـله  سيد محمد تقـى خـوانسارى، و بيشتر نزد مرحـوم آيه الـله سيـد عـلى  يثربى كاشانى ودروس فـقـه و اصـول نزد زعيـم حـوزه قـم آيـه الـله  العظمى حاج شيخ عبدالكريـمحايرى يزدى ـ رضـوان الـلـه عليهـم نام  برد.

پـس از رحلت آيه الله العظمـىحـايـرى يزدى تلاش امـام خمينـى به همراه جمعى ديگر از مجتهديـن حـوزه علميه قـم بهنـتيچـه رسيـد و آيه الله العظمـى(رض) به عنـوان زعيـم حـوزه عـلميـه عازم قـــم  گـرديـد. در اين زمان، امام خمينـى به عـنـوان يـكـى از مـدرسيـن و مجتهديـن صـاحبراءى در فـقـه و اصـول و فلسفه و عرفــان و اخلاق  شناخته مى شد . حضرت امام طىسالهاى طولانى در حوزه علميه قـم به  تدريـس چنديـن دوره فقه، اصـول، فلسفه و عرفانو اخـلاق اسـلامى در فيضيه، مسجـد اعظم، مسجـد  محمـديه، مـدرسه حـاج ملاصـادق،مسجد سلماسى، و ... همت گماشت و در حـوزه علميه نجف نيز قريب 14 سال  در مسجـد شيخاعطـم انصــــارى (ره) معارف اهل بيت و فـقـه را در عاليترين سطـوح تدريـس نمود ودر نجف بـود كه بـراى نخـستيـن بار .مبانـى نظرى حكـومت اسلامـى را در سلسله درسهاىولايت فـقيه بازگـو نمود.

امـام خمينـى در سنگـر مبـارزه و قيــام

روحيه مبارزه و جهاد در راه خـدا ريـشـه در بينـش اعـتـقـادى وتربيت و محيط خانـوادگى و شرايط سيـاسى و اجـتماعى طـول دوران زندگى آن حضرتداشـتـه است. مـبارزات ايـشان از آغاز نـوجـوانـى آغـاز و سيـر تكاملى آن بهمـوازات تكـامـل ابـعاد روحى و عـلمى ايـشان از يكـسـو و اوضاع و احـوال سياسـى واجتماعى ايـران و جـوامع اسـلامـى از سـوى ديگـر در اشكـال مخـتـلف ادامـه يـافـتهاست و در ســـال 1340 و 41 ماجراى انجمـنهاى ايالـتى و ولايـتى فرصـتـى پـديـد آوردتا ايـشان در رهبـريت قيام و روحـانيـت ايـفاى نقـش كنـد و بـديـن تـرتيـب قيـامسراسرى روحانيت و ملت ايـران در 15 خـرداد سال 1342 با دو ويـژگـى برجستـه يعنىرهـبرى واحد امام خميـنى و اسلامـى بـودن انگيـزه ها، و شعارها و هدفهـاى قيام،سرآغـازى شـد بر فـصـل نـويـن مـبارزات مـلـت ايران كه بـعد ها تحت نام انقلاباسلامى در جهان شناخـتـه و معرفـى شـد امام خميـنـى خاطـره خـويـش از جنـگ بيـنالمـلل اول را در حاليكه نـوجـوانى 12 ساله بـوده چنين ياد مـى كند : مـن هـر دوجـنـگ بيـن المللـى را يادم هست ... مـن كـوچـك بـودم لكـن مـدرسـه مى رفـتـم وسربازهاى شـوروى را در هـمان مركزى كه ما داشـتيـم در خـميـن، مـن آنجا آنهـا را مىديـدم و ما مـورد تاخت و تاز واقع مى شـديـم در جـنـگ بيـن المـلـل اول. حضـرت امامدر جايى ديگر با ياد آورى اسامى بـرخى از خوانيـن واشـرار سـتمگر كه در پناه حكـومتمـركـزى بـه غـارت اموال و نواميـس مردم مى پرداختند مى فـرمايد : مـن از بچگى درجـنـگ بـودم ... ما مـورد زلقـى هـا بـوديـم، مـورد هـجـوم رجـبعليـهـا بــوديـم وخـودمان تفنگ داشتيـم و مـن در عيـن حالى كه تـقـريـبا شـايـد اوايـل بلوغم بود،بـچـه بودم، دور ايـن سنگـرهايى كه بـسـتـه بـود نـد در مـحل ما و اينها مىخـواسـتند هجـوم كـنند و غـارت كـنند، آنجا مى رفـتيــم سنگرها را سركشـى مى كرديـمكـودتاى رضا خان در سـوم اسفـند 1299 شمسـى كه بنابر گـواهـى اسـناد و مداركتاريخـى و غير قابـل خـدشـه بـوسيله انگليـسها حـمايت و سازمانـدهـى شـده بـود هـرچـنـد كـه بـه سلطنت قاجاريه پايان بخشيد و تا حـدودى حكـومت مـلوك الطـوايـفـىخـوانيـن و اشـرار پـاركنـده را محمـدود سـاخت اما درعـوض آنچـنـان ديكتاتـورى پديدآورد كه در سايـه آن هـزار فاميـل بر سرنـوشـت مـلـت مظلـوم ايـران حاكـم شدندودودمان پهـلـوى به تنهايى عهـده دار نقـش سابق خوانين و اشرار گرديد .
درچنينـى شرايطـى روحانيت ايران كه پـس از وقايع نهـضـت مشروطيت در تنگناى هجـوم بىوقـفـه دولتهـاى وقت و عـمال انگليسى از يكـسو و دشمـنيهاى غرب باختگان روشنفـكرمـآب از سـوى ديگر قـرار داشت براى دفاع از اسـلام و حـفـظ موجـوديت خـويـش بـهتكاپـو افـتاد. آيه الـلـه العظمى حاج شيخ عـبدالـكريـم حايرى بـه دعـوت علماى وقتقـم از اراك به ايـن شهـر هجرت كرد واندكـى پـس از آن امـام خـميـنى كه با بـهـرهگيرى از استعداد فـوق العاده خـويـش دروس مقـدماتى و سطـوح حـوزه علميه را درخـميـن و ارا ك با سـرعـت طى كرده بود به قـم هجرت كـرد و عملا در تـحكيـم موقعيتحـوزه نـو تاسيـس قـم مـشاركـتى فعال داشت.
زمان چندانـى نگذشت كه آن حضرت دراعداد فضلاى برجـسته اين حـوزه در عرفـان و فلسفه و فقه و اصـول شنـاختهشـد.

پـس از رحلت آيـه اللـه العظمى حايرى ( 10 بهمـن 1315 ه-ش ) حـوزه علميهقـم را خطر انحلال تهـديد مى كرد. عـلماى مـتـعهـد به چاره جويى برخاستند. مدت هشتسال سرپرستى حـوزه علميـه قـم را آيات عـظـام :

سيد محمد حجت، سيد صدر الديـنصدر و سيـد محـمـد تقـى خـوانسارى -رضوان الـلـه عليهـم ـ بر عهده گرفتند. در ايـنفاصله و بـخصـوص پـس از سقوط رضاخان، شرايط براى تحقق مرجعيت عظمى فراهـم گرديد. آيه الله العظمى بروجردى شخصيت علمى برجسته اى بـود كـه مـى تـوانست جانشين مناسبـىبراى مـرحوم حايرى و حفـظ كيان حـوزه بـاشـد. ايـن پيشنهاد از سـوى شاگردان آيـهالـلـه حايرى و از جمله امام خـميـنـى به سرعت تعقيب شـد. شخص امام در دعـوت ازآيـه الـلـه بـروجردى براى هجرت به قـم و پذيرش مسئوليت خطير زعامت حـوزه مجدانهتلاش كرد.
امام خمينـى كه با دقـت شـرايط سياسـى جامعه و وضعيـت حـوزه ها را زيرنظر داشت و اطـلاعات خـويش را از طريق مطالـعه مـستمر كتب تاريخ معاصـر و مجلات وروزنـامـه هاى وقـت و رفـت و آمـد بـه تهـران و درك محضر بزرگانى همچون آيـه الـلـهمـدرس تكـميل مى كرد دريافـته بـود كه تـنها نقـطـه اميـد بـه رهـايـى و نجات ازشـرايط ذلت بارى كه پـس از شكست مشروطيت و بخصـوص پـس از روى كار آوردن رضا خانپديد آمده است، بيدارى حوزه هاى عـلميـه و پيش از آن تضـميـن حيات حوزه ها وارتبـاط معنـوى مـردم بـا روحـانيت مـى بـاشـد.امام خمينى در تعقيب هدفهاىارزشمند خويش در سال 1328 طرح اصلاح اساس ساختار حـوزه علميه را با هـمـكارى آيـهالـلـه مـرتضـى حايـرى تهيـه كرد و بـه آيـه الـلـه بـروجردى ( ره) پيشـنهاد داد. ايـن طرح از سوى شاگردان امام و طلاب روشـن ضمير حـوزه مـورد اسـتقبال و حمايت قرارگرفت .
اما رژيـم در محاسباتـش اشـتـبـاه كرده بـود. لايحه انجـمـنـهاى ايالتى وولايتى كـه به مـوجـب آن شـرط مسـلمان بودن، سوگـند به قرآن كريـم و مرد بـودنانـتخاب كـنـنـدگان و كانديـداها تغيير مـى يافت در 16 مهـر 1341 ه - ش به تصـويبكـابيـنـه اميـر اسـد الـلـه علـم رسيـد. آزادى انتخابات زنان پـوششـى براى مخفىنگـه داشـتـن هـدفـهاى ديگر بـود.حذف و تغيير دو شـرط نخـست دقيـقا بـه منظورقانـونـى كـردن حضـور عناصر بهايـى در مصـادر كـشـور انتخاب شـده بـود. چـنانكهقـبـلا نيـز اشاره شد پـشتيـبـانى شـاه از رژيـم صهيـونيـستـى در تـوسعه مناسباتايران و اسرائيل شرط حمايـتهاى آمـريـكـا از شـاه بـود. نـفـوذ پيـروان مـسـلكاستعـمـارى بهـائيت در قـواى سه گانه ايران ايـن شرط را تحقق مـى بخشيد. امامخميـنـى به هـمراه عـلماى بزرگ قـم و تهـران به محض انتشار خبر تصويب لايحه مـزبورپـس از تبادل نـظـر دسـت به اعـتـراضات همه جانبه زدند .نقـش حضرت امام درروشـن ساختـن اهداف واقعى رژيـم شـاه و گوشـزد كـردن رسالت خطير علما و حـوزه هاىعلميـه در ايـن شـرايـط بـسيـار مـوثـر وكارساز بـود. تلگرافـهـا و نامـه هـاسرگـشـاده اعـتـراض آميز علما به شاه و اسـد الـلـه علـم مـوجى از حـمايـت را دراقـشار مخـتلف مردم برانگيخت. لحـن تلگرافـهـاى امام خميـنـى به شاه و نخست وزيرتند و هشـدار دهنده بود. در يكـى از ايـن تلگرافها آمده بـود :

اينجانب مجددا بهشما نصيحت مى كنـم كه بـه اطاعت خـداوند مـتعـال و قانـون اساسـى گردن نهيد وازعواقب وخيـمـه تخلف از قـرآن و احـكام علماى ملت و زعماى مسلميـن و تخـلف از قانـوناساس بـترسيد وعـمـدا و بـدون مـوجب مـمـلكت را به خطـر نيـنـدازيد و الا علماىاسلام درباره شمـا از اظهار عقيـده خـوددارى نخـواهنـد كـرد .
بديـن ترتيـبماجراى انجـمنهاى ايـالـتى و ولايـتـى تجربـه اى پيروز و گرانقدر براى ملت ايرانبـويژه از آنجهـت بـود كـه طى آن ويـژگيـهـاى شخصيتـى را شناخـتـنـد كه از هر جهـتبراى رهـبـرى امت اسلام شايسته بـود. باو جـود شكست شـاه در ماجـراى انجـمـنها،فـشـار آمريكـا بـراى انجـام اصلاحـات مـورد نظر ادامـه يافت. شـاه در ديـماه 1341هجـرى شمسى اصـول ششگانه اصلاحات خويـش را بر شمرد و خـواستار رفـراندوم شد . امامخمينى بار ديگـر مراجع و عـلمـاى قـم را بـه نـشـست و چاره جويى دوباره فراخواند .

با پيشنهاد امام خمينى عيـد باسـتانـى نـوروز سـال 1342 در اعـتراض به اقداماترژيم تحريـم شد. در اعلاميه حضـرت امام از انـقـلاب سـفيـد شاه بـه انقـلاب سيـاهتعـبيـر و هـمـسـويـى شـاه بـا اهـداف آمريكا و اسرائيل افـشا شده بود . از سـوىديگـر، شـاه در مـورد آمادگى جامـعـه ايـران بـراى انجام اصلاحات آمـريكا بهمـقامات واشـنگـتـن اطـميـنان داده بـود و نام اصـلاحات را انقـلاب سـفيـد نهادهبـود. مخالـفت عـلما براى وى بسيار گران  مىآمد .

امام خميـنى در اجـتماع مردم،بى پروا از شخـص شـاه به عنـوان عـامل اصلـى جنايات و هـمـپيـمان بـا اسـرائيـل يادمـى كـرد و مـردم را بـه قيام فرا مـى خـوانـد. او در سـخـنـرانى خـود در روزدوازده فـرورديـن 1342 شديـدا از سـكـوت عـلماى قـم و نجف و ديگر بلاد اسلامى درمقابل جنايات تازه رژيـم انـتـقـاد كرد و فـرمـود : امـروز سكـوت هـمـراهى بـادستگـاه جبـار است حضـرت امـام روز بعد ( 13 فرورديـن 42 ) اعلاميـه معروف خـود راتحت عنـوان شاه دوستى يعنى غارتگرى منـتـشر ساخت .
راز تاءثير شگـفت پيـام امامو كـلام امـام در روان مخاطـبيـنـش كه تا مرز جانـبازى پيـش مـى رفت را بايـد درهـميـن اصـالت انـديشه، صلابت راى و صـداقت بـى شـائبه اش بـا مـردم جستجـو كـرد .

سال 1342 با تحريـم مراسـم عيـد نوروز آغـاز و با خـون مظـلـوميـن فيضيهخـونرنگ شد. شـاه بر انجام اصـلاحات مـورد نظـر آمـريكـا اصـرار مـى ورزيـد و امامخـميـنى بر آگاه كردن مردم و قيـام آنـان در بـرابـر دخـالتهاى آمـريكـا وخيـانـتهاى شاه پـافـشـارى داشـت. در چهـارده فرورديـن 1342 آيـه الله العظمـىحكيـم از نجف طـى تلگـرافـهـايى بـه علما و مراجع ايران خـواستار آن شد كـه همگـىبه طـور دسـتـه جمـعى به نجف هجرت كنند. اين پيشنهاد براى حفـظ جان عـلما و كيانحـوزه ها مطرح شده بود .
حضرت امام بـدون اعـتـنا بـه ايـن تهـديـدها، پاسختلگـراف آيـه الـلـه العـظـمى حكيـم را ارسال نمـوده و در آن تاكيـد كرده بـود كـههـجـرت دسـتـه جمـعى علما و خالـى كـردن حـوزه علميه قـم به مصلحت نيست .امامخميـنـى در پيامـى( بـه تايخ 12 / 2 / 1342 ) بـمناسـبـت چهـلـم فاجعـه فيـضيـه بـرهمـراهـى عـلما و مـلت ايران در رويارويـى سـران ممـالك اسلامـى و دول عربـى بـااسـرائيل غاصب تـاكيد ورزيد وپيمانهاى شـاه و اسـرائيل را محكـوم كرد .

قيام 15 خرداد

ماه محرم 1342 كه مـصادف با خرداد بـود فـرا رسيد. امام خمينى از ايـن فـرصت نهـايت اسـتفاده را در تحـريك مردم بـه قيام عـليـه رژيـم مستبد شاه بعمل آورد .
امام خمينى در عـصـر عاشـوراى سال 1383 هجرى قمـى( 13 خرداد 1342شمسى ) در مـدرسه فيضيـه نطق تاريخـى خـويـش را كه آغازى بر قيام 15 خرداد بود ايراد كرد .
در هميـن سخنرانى بـود كه امام خميـنى بـا صداى بلند خطاب به شاه فرمـود : آقا مـن به شما نصيحت مـى كنـم، اى آقاى شـاه ! اى جنـاب شاه! مـن به تو نيصحت مى كـنم دسـت بـردار از اين كارها، آقا اغـفـال مى كنند تو را. مـن ميل ندارم كـه يـك روز اگر بـخـواهـند تـو بـروى، همه شكر كـنند ... اگر ديكـته مى دهند دسـتت و مى گـويند بخـوان، در اطـرافـش فكـر كـن .... نصيحت مرا بـشـنـو ... ربط ما بيـن شـاه و اسرائيل چيست كه سازمان امنيت مـى گـويد از اسرائيـل حرف نزنيـد ... مگر شاه اسـرائيلـى است ؟ شاه فـرمان خامـوش كـردن قيـام را صادر كـرد. نخست جمع زيادى از ياران امام خمينـى در شـامگاه 14 خرداد دستگيـر و ساعت سه نيمه شب ( سحـرگاه پانزده خـرداد 42 ) صـدها كماندوى اعـزامـى از مركز، منزل حضرت امـام را محاصره كردند و ايشان را در حاليكه مشغول نماز شب بـود دستگيـر و سـراسيـمـه بـه تهـران بـرده و در بازداشــتگاه باشگاه افـسـران زنـدانـى كـردنـد و غروب آنروز به زندان قـصر مـنتقل نمـودنـد . صـبحگاه پـانـزده خـرداد خبـر دستگيرى رهـبـر انقلاب بـه تهـران، مـشهـد، شيـراز وديگـر شهرها رسيـد و وضعيتـى مشـابه قـم پـديد آورد .نزديكترين نديم هميشگى شاه، تيمـسار حسيـن فردوست در خاطراتش از بكارگيرى تجربيات و همكارى زبـده ترين ماموريـن سياسى و امـنيـتى آمريكا براى سركـوب قيام و هـمچنيـن از سراسيمگـى شاه و دربـار وامراى ارتـش وساواك در ايـن ساعـات پرده بـرداشـتـه و تـوضيح داده است كه چگـونه شـاه و ژنـرالهـايـش ديـوانه وار فرمان سركـوب صادر مى كردند .
امام خمينـى، پـس از 19 روز حبـس در زنـدان قـصـر بـه زنـدانـى در پـادگـان نظامـى عشـرت آبـاد منتقل شـد .با دستگيرى رهبـر نهـضـت و كـشتار وحشيانه مـردم در روز 15 خـرداد 42، قيام ظاهرا سركوب شد. امـام خمينى در حبـس از پاسخ گفتـن بـه سئوالات بازجـويان، با شهـامت و اعلام ايـنكه هيـئـت حاكمه در ايـران و قـوه قضائيه آنرا غير قـانـونـى وفـاقـد صلاحيت مـى داند، اجتـناب ورزيـد. در شامگاه 18 فـرورديـن سال 1343 بـدون اطلاع قـبـلى، امام خمينى آزاد و به قـم منتقل مـى شـود. بـه محض اطلاع مردم، شـادمـانى سراسر شهر را فرا مـى گيرد وجشنهاى باشكـوهى در مـدرسه فيـضيـه و شهـر بـه مـدت چـنـد روز بـر پا مـى شـود . اوليـن سالگـرد قيام 15خـرداد در سال 1343 با صـدور بيانيه مـشتـرك امام خميـنـى و ديگر مراجع تقليد و بيانيه هاى جداگانه حـوزه هاى علميه گرامـى داشـتـه شـد و به عنـوان روز عزاى عمـومـى معرفـى شـد.
امـام خمينـى در هـميـن روز ( 4 آبـان 1343 ) بيانيـه اى انقلابـى صادر كرد و درآن نـوشـت : دنيا بـدانـد كه هر گرفـتارى اى كـه ملـت ايـران و مـلـل مسلميـن دارنـد از اجـانب اسـت، از آمـريكاست، ملـل اسلام از اجـانب عمـومـا و از آمـريكـا خصـوصـا متنفــر است ... آمـريكـاست كه از اسـرائيل و هـواداران آن پشتيبـانـى مـى كنـد. آمريكاست كه به اسرائيل قـدرت مـى دهـد كه اعراب مسلـم را آواره كند. افشاگرى امام عليه تصـويب لايحه كاپيتـولاسيون، ايران را در آبان سـال 43 در آستـانه قيـامـى دوبـاره قرار داد .سحرگاه 13 آبان 1343 دوباره كماندوهاى مـسلح اعـزامى از تـهـران، مـنزل امام خميـنى در قـم را محاصره كـردنـد. شگـفـت آنـكه وقـت باز داشت، هـمـاننـد سال قـبـل مصادف با نيايـش شبـانه امام خمينـى بـود .حضرت امام بازداشت و بـه هـمراه نيروهاى امـنيـتى مـستقيما بـه فرودگاه مهرآباد تهران اعـزام و بـا يك فـرونـد هـواپيـماى نظامى كـه از قبل آماده شـده بـود، تحت الحـفـظ مامـوريـن امـنيـتى و نظامى بـه آنكارا پـرواز كـرد. عـصـر آنـروز سـاواك خـبـر تـبـعيـد امـام را بـه اتهام اقـدام عليه امنيت كشـور ! در روزنـامه ها مـنتـشـر سـاخت.عليرغم فضاى خفقان موجى از اعتراضها بـه صـورت تـظـاهـرات در بـازار تهران، تعطيلى طولانى مدت دروس حوزه ها و ارسال طومارها و نامـه ها به سازمانهاى بيـن المللـى و مـراجع تقليـد جلـوه گـر شد.اقامت امام در تركيه يازده ماه به درازا كشيد در اين مدت رژيم شاه با شدت عمل بـى سابقه اى بقاياى مقاومت را در ايران در هـم شكـست و در غياب امام خمينى به سرعت دست به اصلاحات آمريكا پـسند زد. اقـامت اجبارىدر تـركيـه فـرصتـى مغـتـنـم بـراى امـام بـود تا تـدويـن كتـاب بزرگ تحـريـر الـوسيله را آغاز كند.

تبعيـد امـام خمينـى از تـركيه به عراق

روز 13 مهرماه 1343 حضرت امام به هـمـراه فرزنـدشان آيه الله حاجآقا مصطفـى از تركيه به تبعيدگاه دوم، كشـور عراق اعزام شدند . امام خمينى پس ازورود بـه بـغداد بـراى زيارت مرقـد ائـمه اطهار(ع) به شهــرهــاى كاظميـن، سامـرا وكـربلا شتـافت ويك هـفـته بعد بـه محل اصلـى اقـامت خـود يعنـى نجف عزيمتكرد.
دوران اقامت طـولانـى و 13 ساله امام خمينى در نجف در شرايطى آغاز شد كه هرچند در ظاهر فشارها و محدوديـتهاى مستقيـم در حـد ايـران و تـركيه وجـود نـداشت امامخالفـتها و كارشكـنيها و زخـم زبانهـا نـه از جـبـهـه دشمـن رويارو بـلكه از ناحيهروحانى نمايان و دنيا خـواهان مخفى شده در لباس ديـن آنچنان گـسترده و آزاردهندهبود كه امام با هـمـه صـبر و بـردبارى معروفـش بارها از سخـتى شرايط مبارزه در ايـنسالها بـه تلخى تمام ياد كرده است. ولى هيچيـك از ايـن مصـائب و دشـواريهانـتـوانـست او را از مـسيــرى كه آگـاهانه انتخاب كرده بود باز دارد.امامخمينى سلسله درسهاى خارج فـقه خـويـش را با همه مخالفتها و كارشكنيهاى عناصر مغرضدر آبان 1344 در مسجد شيخ انصارى (ره) نجف آغاز كرد كه تا زمان هجـرت از عراق بهپاريـس ادامه داشت . حوزه درسى ايشان به عنـوان يكى از برجسته تريـن حوزه هاى درسىنجف از لحـاظ كيفيت و كميت شـاگـردان شنـاخته شـد .امام خمينـى از بدو ورود بـهنجف بـا ارسال نامـه ها و پيكـهايى بـه ايران، ارتباط خويـش را بـا مـبارزيـن حـفـظنـموده و آنان را در هـر منـاسبـتـى بـه پـايـدارى در پيگيـرى اهـداف قيام 15خـرداد فـرا مى خواند .امام خمينى در تمام دوران پـس از تـبـعيد، عليرغـمدشواريهاى پديد آمـده، هيچگاه دست از مبارزه نـكـشيـد، وبـا سخنـرانيها و پيامهـاىخـويـش اميـد به پيـروزى را در دلها زنـده نگـاه مى داشت .امام خمينى درگفتگـويى با نمانيده سازمان الفـتـح فـلسطيـن در 19 مهر 1347 ديـدگاههاى خويش رادرباره مسائل جهان اسلام و جهاد ملت فلسطين تشريح كرد و در همين مصاحبه بر وجوباختصاص بخشى از وجـوه شـرعى زكات بـه مجـاهـدان فلسطينـى فتـوا داد .اوايل سال 1348 اختلافات بيـن رژيـم شاه و حزب بـعث عراق بـر سر مرز آبـى دو كشـور شدت گرفت. رژيـم عراق جمع زيادى از ايـرانيان مقيـم اين كشـور را در بـدتريـن شرايط اخراجكرد. حزب بـعث بـسيار كوشيد تا از دشمـنى امام خميـنى با رژيـم ايـران در آن شرايطبـهـره گيرد .
چهار سال تـدريس، تلاش و روشنگرى امام خميـنـى تـوانسته بـود تاحـدودى فضاى حـوزه نجف را دگرگـون سازد. اينـك در سال 1348 علاوه بر مبارزينبيـشمار داخل كشور مخاطبين زيادى در عراق، لبـنان و ديگر بـلاد اسلامـى بـودنـد كهنهـضت امام خمينى را الگـوى خويـش مى دانستند .

امـام خمينـى و استمـرار مبـارزه ( 1350 ـ 1356 )

نيمه دوم سال 1350 اختلافات رژيـم بعثـى عراق و شاه بالاگـرفت و به اخراج و آواره شـدن بسيارى از ايرانيان مقيـم عراق انجاميد. امام خمينىطـى تلگرافى به رئيـس جمهور عراق شديدا اقدامات ايـن رژيـم را محكـوم نمود. حضرتامام در اعتراض به شرايط پيـش آمـده تصميـم به خـروج از عراق گـرفت اما حكـامبـغداد بـا آگـاهـى از پيـامـدهـاى هجـرت امـام در آن شـرايط اجـازه خـروج ندادندسال 1354 در سالگرد قيام 15 خـرداد، مـدرسه فيضيه قـم بار ديگر شاهـد قيام طلابانقلابـى بـود. فريادهاى درود بر خمينـى ومـرگ بر سلسله پهلـوى به مـدت دو روزادامه داشت پيـش از ايـن سازمانهـاى چـريكـى متلاشـى شـده وشخصيتهاى مذهى و سياسىمبارز گرفـتار زندانهاى رژيم بودند .شاه در ادامه سياستهاى مذهـب ستيز خود دراسفنـد 1354 وقيحـانه تاريخ رسمـى كشـور را از مـبداء هجرت پيامـبـر اسلام بـهمبداء سلطنت شاهان هخامنشى تغيير داد. امام خمينى در واكنيشى سخت، فـتوا به حرمتاستفاده از تاريخ بـى پايـه شاهنشاهـى داد. تحريـم اسـتفـاده از ايـن مبداء موهـومتاريخى هـمانند تحريـم حزب رستاخيز از سـوى مردم ايران اسـتقبال شـد و هر دو مـوردافـتـضاحـى براى رژيـم شاه شـده و رژيـم در سـال 1357 ناگزيـر از عقـب نشينـى و لغوتـاريخ شاهنشاهى شد .

اوجگيرى انقلاب اسلامى در سال 1356 و قيام مـردم

امام خمينـى كه بـه دقت تحـولات جارى جهان و ايـران رازيـر نظر داشت از فـرصت به دست آمـده نهـايت بـهـره بـردارى را كـرد. او در مرداد 1356 طـى پيامى اعلام كرد : اكنون به واسطـه اوضاع داخلى و خارجى و انعـكاس جناياترژيـم در مجامع و مطـبـوعات خارجى فرصتى است كه بايد مجامع علمى و فـرهـنگى و رجالوطـنـخـواه و دانشجويان خارج و داخل و انجمـنهاى اسلامى در هر جايـى درنگ از آناستفاده كنند و بى پرده بپا خيزند .

شهادت آيه الله حاج آقا مصطفى خمينى در اولآبان 1356 و مراسم پر شكـوهـى كه در ايران برگزار شـد نقـطـه آغازى بـر خيزش دوبارهحـوزه هاى علميه و قيام جامعه مذهـبى ايران بـود. امام خمينى در همان زمان به گـونهاى شگفت ايـن واقعه را از الطـاف خفيـه الهى ناميده بـود. رژيـم شاه با درج مقالهاى تـوهيـن آميـز عـليـه امام در روزنامه اطلاعات انتقام گرفت. اعتراض بـه ايـنمـقـاله، بـه قيام 19 دى مـاه قـم در سـال 56 منجـر شد كـه طى آن جمعى از طلابانقلابـى به خـاك و خـون كشيـده شـدند . شاه عليـرغم دست زدن به كشتارهاى جمعىنتـوانست شعله هاى افروخته شده را خاموش كند .
او بسيج نطـامـى و جهاد مسلحـانهعمـومـى را بـعنــــوان تنها راه باقيمانـده در شرايط دست زدن آمريكا بـه كـودتاىنظامـى ارزيـابـى مى كرد .

 

هجرت امام خمينى از عراق به پاريس

در ديدار وزراى خارجه ايران و عراق در نيـويـورك تصـميـم به اخراجامام خمينـى از عراق گرفته شـد. روز دوم مـهـر 1357 مـنزل امـام در نجف بـوسيلهقـواى بعثـى محاصره گرديـدانعكاس ايـن خبـر با خشـم گستـرده مسلمانان در ايران،عراق و ديگـر كشـورها مـواجه شـد .روز 12 مهر ،امام خمينى نجف را به قصد مرزكـويت ترك گـفـت. دولت كويـت با اشاره رژيـم ايـران از ورود امـام بـه ايـن كـشـورجلوگيـرى كـرد. قـبـلا صحـبـت از هجـرت امام بـه لبـنـان و يا سـوريه بـود امـاايشان پـس از مشـورت با فـرزنـدشان ( حجه الاسلام حاج سيـد احمـد خمينـى ) تصميـمبـه هجـرت به پاريـس گرفت. در روز 14 مهـر ايشان وارد پاريس شدند .و دو روز بعددر منزل يكى از ايرانيـان در نوفـل لـوشـاتــو ( حـومـه پاريـس ) مستقـر شـدنـد. ماءمـوريـن كاخ اليزه نظر رئيـس جـمهـور فـرانسه را مبنـى بـر اجتناب از هرگـونهفـعـاليـت سياسـى بـه امام ابلاغ كـردنـد. ايـشـان نيز در واكـنـشــى تنـد تصـريحكـرده بـود كه ايـنگونـه محدوديتها خلاف ادعاى دمكراسى است و اگر او ناگزير شـود تااز ايـن فرودگـاه بـه آن فـرودگـاه و از ايـن كـشـور بـه آن كـشـور بـرود بـاز دستاز هـدفهايـش نخـواهـد كشيـد .
امام خميـنى در ديـماه 57 شـوراى انقلاب را تكشيلداد. شاه نيز پـس از تشكيل شـوراى سلطـنـت و اخـذ راى اعـتـماد بـراى كـابينهبختيار در روز 26 ديـماه از كشـور فـرار كـرد. خـبـر در شـهـر تهران و سپـس ايرانپيجيد و مردم در خيابانها به جشـن و پايكـوبى پرداختند

بازگشت امام خمينى به ايران پس از 14 سال تبعيـد

اوايل بهمـن 57 خبر تصميم امام در بازگشت بـه كـشورمنتشر شد. هر كس كه مى شنيد اشك شوق فرو مى ريخت. مردم 14 سال انتظار كشيدهبـودنـد. اما در عيـن حال مردم و دوستان امام نگـران جان ايشان بـودند چرا كه هنوزدولت دست نشانده شاه سر پا و حكومت نظامى بر قرار بود. اما امام خمينى تصميـم خويـشرا گرفته و طى پيامـهـايى به مردم ايران گـفـته بـود مى خـواهد در ايـن روزهاسرنـوشـت سـاز و خطير در كنار مردمـش باشد. دولت بخـتيار با هماهنگى ژنرال هايزرفـرودگـاههاى كشـور را به روى پـروازهـاى خـارجى بست.

دولت بختيار پـس از چنـدروز تـاب مقـاومـت نيـاورد و ناگزيـر از پذيرفتـن خـواست ملت شـد. سرانجام امامخمينـى بامداد 12 بهمـن 1357 پـس از 14 سال دورى از وطـن وارد كشـور شـد . استقبالبـى سـابـقـه مـردم ايـران چنـان عـظيـم و غيـر قـابل انكـار بــود كه خبرگزاريهاىغربـى نيز ناگزير از اعـتـراف شـده و مستـقـبـليـن را 4 تا 6 ميليون نفر برآوردكردند .

 

رحلت امام خمينى وصال يار، فراق ياران

امام خمينى هـدفها و آرمانها و هـر آنچه را كه مـى بايــست ابـلاغكنـد ، گفته بـود و در عمـل نيز تـمام هستيـش را بـراى تحقق هـمان هـدفها بـكارگرفته بـود . اينك در آستـانه نيمه خـرداد سـال 1368 خـود را در آماده ملاقات عزيزىمى كرد كه تمام عمرش را براى جلب رضاى او صرف كرده بـود و قامتش جز در بـرابـر او ،در مـقابل هيچ قدرتى خـم نشده ، و چشـمانش جز براى او گريه نكرده بـود . سروده هاىعارفانه اش همه حاكى از درد فـراق و بيان عطـش لحظه وصال محبوب بـود . و اينك ايـنلحظه شكـوهمنـد بـراى او ، و جانــكاه و تحمل ناپذير بـراى پيروانـش ، فـرا مـىرسيد . او خـود در وصيتنامه اش نـوشـته است : با دلى آرام و قلبـى مطمئن و روحى شادو ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خـواهران و برادران مرخص و به سـوى جايگاهابــدى سفر مى كنـم و به دعاى خير شما احتياج مبرم دارم و از خداى رحمن و رحيـم مىخـواهـم كه عذرم را در كوتاهى خدمت و قصـور و تقصير بپذيـرد و از مـلت اميدوارم كهعذرم را در كـوتاهى ها و قصـور و تقصيـرها بـپذيـرنـد و بـا قــدرت و تصميـم واراده بــه پيش بروند .شگفت آنكه امام خمينـى در يكـى از غزلياتـش كه چنـد سالقبل از رحلت سروده است :

انتظار فرج از نيمه خرداد كشم . سالها مى گذردحادثه ها مى آيد.
 
ساعت 20 / 22 بعداز ظهر روز شنبه سيزدهـم خـرداد ماه سـال 1368 لحظه وصال بـود . قــلبـى از كار ايستـاد كه ميليـونها قلــب را بـه نور خدا ومعنـويت احياء كرده بـود . بــه وسيله دوربين مخفـى اى كه تـوسط دوستان امــام دربيمارستان نصب شده بـود روزهاى بيمارى و جريان عمل و لحظه لقاى حق ضبط شده است. وقتى كه گوشه هايـى از حالات معنوى و آرامـش امام در ايـن ايـام از تلويزيون پخـششـد غوغايى در دلها بر افكند كه وصف آن جــز با بودن در آن فضا ممكـن نيست . لبهادائمـا به ذكـر خـدا در حـركت بود.در آخرين شب زندگى و در حالى كه چند عملجراحى سخت و طولانى درسن 87 سالگى تحمل كرده بود و در حاليكه چنديـن سرم به دستهاىمباركـش وصل بـود نافله شب مى خـواند و قـرآن تلاوت مـى كرد . در ساعات آخر ،طمانينه و آرامشى ملكـوتـى داشـت و مـرتبا شـهادت بـه وحـدانيت خـدا و رسالتپيـامبـر اكرم (ص) را زمـزمه مـى كـرد و بـا چنيـن حــالتى بـود كه روحـش به ملكـوتاعلى پرواز كرد . وقتى كه خبر رحلت امــام منتشر شـد ، گـويـى زلزله اى عظيـم رخداده است ، بغضها تـركيـد و سرتاسر ايران و همـه كانـونهايـى كـه در جـهان بـا نامو پيام امام خمينـى آشـنا بـودنـد يــكپارچه گـريستند و بـر سر و سينه زدنـد . هيچقلـم و بيـانـى قـادر نيست ابعاد حـادثه را و امواج احساسات غير قابل كنترل مردم رادر آن روزها تـوصيف كند.
مـردم ايـران و مسلمانان انقلابى ، حق داشتـنداينـچنيـن ضجه كـنند و صحنه هايى پديد آورند كه در تاريخ نمونه اى بـديـن حجم وعظـمت براى آن سراغ نداريـم. آنان كسـى را از دست داده بـودند كـه عـزت پـايمالشـده شان را بـاز گـردانده بود ، دست شاهان ستمگر ودستهاى غارتگران آمريكايى وغربـى را از سرزمينشان كـوتاه كرده بود ، اسلام را احياء كـرده بــود ، مسلميـن راعــزت بـخـشيـده بـــود ، جمهـورى اسلامـى را بـر پـا كـرده بـود ، رو در روى همـهقـدرتهاى جهـنمـى و شيـطانـى دنيا ايستاده بـود و ده سال در بـرابـر صـدها تـوطئهبرانـدازى و طـرح كـودتا و آشـوب و فتنه داخلـى و خارجـى مقاومت كرده بود و 8 سـالدفـاعى را فـرمانـدهـى كرده بـود كه در جبهه مقابلـش دشمنـى قـرار داشت كه آشكارااز سـوى هر دو قـدرت بزرگ شرق و غرب حمايت همه جانبه مـى شـد . مردم ،رهبر محبـوب ومرجع دينـى خـود و منادى اسلام راستيـن را از دست داده بـودند .شايـد كسانـى كهقـادر به درك و هضـم ايـن مفاهيـم نيستنـد ، اگـر حالات مردم را در فيـلمهاىمـراسـم توديع و تشييع و خاكسپارى پيكر مطهر امام خمينـى مشاهده كنـنـد و خـبر مرگدهها تـن كه در مقابل سنگينـى ايـن حادثه تاب تحمـل نيـاورده و قـلبـشان از كارايستـاده بـود را بشنـوند و پيكرهايى كه يكـى پـس از ديـگرى از شـدت تـاثـر بيهوششـده ، بر روى دسـتها در امـواج جمعيت به سـوى درمانگاهها روانه مى شـدند را درفيلمها و عكسها ببيننـد ، در تفسير ايـن واقعيتها درمانده شوند .
امـا آنـانكهعشـق را مـى شنـاسنـد و تجـربـه كـرده انـد ، مشكلـى نـخواهند داشت . حقيقـتا مردمايران عاشق امام خمينى بـودند و چـه شعار زيبا و گـويايى در سالگرد رحلتـش انتخابكرده بـودند كه :

عشق به خمينـى عشق به همه خوبيهاست .روز چهاردهم 1368 ،مجلس خبرگان رهـبـر تشكيل گرديـد و پـس از قرائت وصيتنامه امـام خمينى تـوسـط حضرتآيـه الله خامنه اى كه دو ساعت و نيـم طـول كشيد ، بحث و تبـادل نظر براى تعييـنجانشينـى امام خمينـى و رهبر انقلاب اسلامـى آغاز شد و پـس از چنديـن ساعت سـرانجامحضرت آيـه الله خامنه اى ( رئيـس جمهور وقت ) كه خود از شـاگـردان امـام خمينـى ـسلام الله عليه ـ و از چهره هاى درخشـان انقلاب اسلامـى و از يـاوران قيـام 15خـرداد بـود و در تـمـام دوران نهضت امـام در همـه فـراز و نشيبها در جـمع ديگـريــاوران انـقلاب جـانبـازى كرده بود ، به اتفاق آرا براى ايـن رسالـت خطيربـرگـزيده شد . سالها بـود كه غـربيـها و عوامل تحت حمايتشان در داخل كشـور كه ازشكست دادن امـام ماءيـوس شـده بـودند وعده زمان مرگ امـام را مى دادند .اماهـوشمندى ملت ايران و انتخاب سريع و شايسته خـبرگان و حمايـت فـرزنـدان و پيـروانامـام همه اميدهاى ضـد انقلاب را بـر بـاد دادنـد و نه تنها رحلت امـام پايان راهاو نبـود بلكه در واقع عصر امام خمينـى در پهـنه اى وسيعـتر از گـذشـته آغاز شدهبـود . مگر انديشه و خـوبى و معنويت و حقيقت مى ميرد ؟ روز و شـب پانزدهـم خرداد 67ميلونها نفر از مردن تهران و سـوگوارانى كه از شهرها و روستاها آمـده بـودند ، درمحل مصلاى بـزرگ تهـران اجتماع كردنـد تـا بـراى آخـريـن بـار با پيكر مطهر مـردىكه بـا قيـامش قـامت خميـده ارزشها و كرامتها را در عصر سياه ستـم استـوار كرده ودر دنيا نهـضتـى از خـدا خواهى و باز گشت به فطرت انسانى آغاز كرده بود ، وداعكنند.هيچ اثرى از تشريـفات بـى روح مـرسـوم در مراسـم رسمى نبـود . همه چيز،بسيجى و مردمى وعاشقانه بـود. پيـكر پاك و سبز پوش امـام بـر بـالاى بـلنـدى و درحلـقه ميليـونها نفـر از جمعيت مـاتـم زده چـون نگينى مى درخشيد . هر كس به زبانخويـش با امامـش زمـزمه مى كرد و اشك مـى ريخت . سـرتاسـر اتـوبان و راههاى منتهىبه مصلـى مملـو از جميعت سياهپوش بود .

پـرچمهاى عزا بـر در و ديـورا شهر آويختهو آواى قرآن از تمام مساجد و مراكـز و ادارات و مـنازل بگـوش مـى رسيـد . شـب كـهفـرا رسيـد هزاران شمع بياد مشعلـى كه امـام افـروخـته است ، در بيابـان مصلـى وتپه هـاى اطـراف آن روشـن شـد . خـانـواده هـاى داغدار گرداگرد شمعـها نشسته وچشمانشان بر بلنداى نـورانـى دوخته شـده بود .
فرياد يا حسيـن بسيجيان كه احساسيتيمى مـى كـردنـد و بــر سـر و سينه مـى زدنـد فـضا را عـاشـورايـى كرده بـود . بـاور اينـكـه ديـگر صداى دلنشيـن امام خمينـى را در حسينيه جماران نخـواهند شنيد ،طاقتـها را بـرده بـود . مـردم شـب را در كـنار پيـكـر امـام بـه صبـح رسانيدند . در نخستنى ساعت بامداد شانزده خــرداد ، ميـلـونهـا تـن به امامت آيت الله العظمـىگلپايگانى(ره) با چشمانى اشكبار برپيكر امام نماز گذاردند .
انبـوهى جمعيت وشكوه حماسه حضـور مـردم در روز ورود امام خمينى به كشـور در 12 بهمـن 1357 وتـكـرار گسـتـرده تـر ايـن حماسـه در مـراسـم تشييع پيكر امام ، از شگفـتيهاىتـاريخ اسـت . خـبرگـزاريهاى رسمـى جهـانـى جمعيت استقبال كننده را در سال 1357 تا 6 ميليـون نفر و جمعيت حاضـر در مــراسـم تشييـع را تا 9 ميليـون نفر تخميـن زدند وايـن در حالى بـود كه طى دوران 11 سـاله حكومت امام خمينى بـواسطه اتحـاد كشـورهاغربـى و شرقى در دشمنى با انـقلاب و تحميل جنگ 8 ساله و صـدهـا تـوطـئه ديـگـرآنـان ، مردم ايـران سخـتيها و مشكلات فـراوانـى را تحـمـل كرده و عزيزان بى شمارىرا در ايـن راه از دست داده بـودند و طـبعا مـى بـايـست بـتدرج خسته و دلسرد شـدهباشنـد امـا هرگز اينچنيـن نشـد . نسل پرورش يـافـته در مكتب الـهى امام خمينى بهايـن فرمـوده امام ايـمان كامـل داشـت كه :در جهـان حجـم تحمل زحمـتها و رنجها وفداكاريها و جان نثـاريها ومحروميتها مناسب حجـم بـزرگى مقصـود و ارزشمندى وعلـورتـبـه آن است پـس از آنـكه مراسـم تـدفيـن به علت شـدت احسـاسات عـزاداران امـكانادامـه نيافت ، طـى اطلاعيه هاى مـكرر از راديـو اعلام شـد كـه مـردم بـه خانههايشان بازگردند ، مراسـم به بعد مـوكـول شــده و زمــان آن بعـدا اعلام شد . براىمسئوليـن تـرديـدى نـبـود كه هر چه زمان بگذرد صـدها هزار تـن از علاقه مندان ديگرامـام كـه از شهـرهاى دور راهـى تهران شده اند نيز بر جمعيت تشييع كننـده افـزودهخـواهـد شـد ، ناگزير در بعدازظهر همان روز مراسم تـدفين بـا همان احساسات و بـهدشـوارى انـجـام شـد كـه گـوشـه هـايـى از اين مـراسـم بـوسيـله خبرنگـاران بـهجهان مخابره شـد و بدين سان رحلت امام خمينـى نيز همچـون حياتـش منـشاء بيـدارى ونهضتـى دوباره شـد و راه و يادش جاودانه گرديد چرا كـه او حقيـقت بـود و حقيقتهميشه زنـده است و فناناپذير .

 

 

زندگى امام به روايت امام

متن زير فرازهائى از زندگى حضرت امام خمينى - سلام الله عليه - است كه پس ازتوضيحات معظم له، فرزند گرامى ايشان حضرت حجت ‏الاسلام والمسلمين حاج سيد احمدخمينى نوشته و سپس حضرت امام آن را اصلاح نموده است:

بسمه تعالى

به حسب شناسنامه شماره : 2744  تولد: 1279 شمسى در خمين، اما در واقع 20جمادى‏الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق اول مهر 1281 شمسى است. (18 جمادى‏الثانى 1320مطابق 30 شهريور 1281 صحيح است)

نام خانوادگى: مصطفوى; پدر: آقا مصطفى; مادر: خانم هاجر (دختر مرحوم آقاميرزااحمد مجتهد خوانسارى الاصل و خمينى المسكن)

صدور در گلپايگان به وسيله صفرى‏نژاد رئيس اداره آمار ثبت گلپايگان در خمين درمكتبخانه مرحوم ملا ابوالقاسم تحصيل شروع و نزد مرحوم آقاشيخ جعفر و مرحوم ميرزامحمود (افتخار العلماء) درسهاى ابتدايى سپس در خلال آن نزد مرحوم حاج ميرزا محمدمهدى (دايى) مقدمات شروع و نزد مرحوم آقاى نجفى خمينى منطق شروع و نزد حضرت‏عالى (×) ظاهرا (سيوطى و شرح باب حادى عشر و) منطق و مسلما در مطول مقدارى. در ادراك كهسنه 1339 قمرى براى تحصيل رفتم نزد مرحوم آقا شيخ محمد على بروجردى مطول و نزدمرحوم آقا شيخ محمد گلپايگانى منطق و نزد مرحوم آقا عباس اراكى شرح لمعه پس از هجرتبه قم به دنبال هجرت مرحوم آيت ‏الله حاج شيخ عبدالكريم - رحمة الله عليه - (ظاهراهجرت ايشان رجب 1340 قمرى بود) هجرت آيت‏الله حائرى به قم رجب 1340 و نوروز 1300شمسى است) تتمه مطول را نزد مرحوم اديب تهرانى موسوم به آقا ميرزا محمد على و سطوحرا نزد مرحوم آقاى حاج سيد محمد تقى خوانسارى مقدارى و بيشتر نزد مرحوم آقا ميرزاسيد على يثربى كاشانى تا آخر سطوح و با ايشان به درس خارج مرحوم آيت ‏الله حائرى (حاج شيخ عبدالكريم) مى‏رفتيم و عمده تحصيلات خارج نزد ايشان بوده است. و فلسفه رامرحوم حاج سيد ابوالحسن قزوينى و رياضيات (هيئت، حساب) نزد ايشان و مرحوم آقاميرزاعلى اكبر يزدى. و عمده استفاده در علوم معنوى و عرفانى نزد مرحوم آقاى آقاميرزامحمد على شاه‏آبادى بوده است پس از فوت مرحوم آقاى حائرى با عده ‏اى از رفقا بحثداشتيم تا آنكه مر حوم آقاى بروجردى - رحمة‏الله - به قم آمدند براى ترويج ايشان بهدرس ايشان رفتم و استفاده هم نمودم و از مدتها قبل از آمدن آقاى بروجردى عمدهاشتغال به تدريس معقول و عرفان و سطوح عاليه اصول و فقه بود پس از آمدن ايشان بهتقاضاى آقايان; مثل مرحوم آقاى مطهرى به تدريس خارج فقه مشغول شدم و از علوم عقليهبازماندم و اين اشتغال در طول اقامت قم و مدت اقامت نجف مستدام بود و پس از انتقالبه پاريس از همه محروم و به امور ديگر اشتغال داشتم كه تاكنون ادامه دارد. نام عيالاينجانب خديجه ثقفى معروف به قدس ايران، متولد 1292 شمسى، صبيه حضرت آقاى  حاجميرزا محمد ثقفى طهرانى.

تاريخ ازدواج: 1308; فرزند اول: مصطفى، متولد: 1309 شمسى; 3 دختر در قيد حيات بايك پسر، احمد متولد: 1324; دختران به ترتيب سن: صديقه، فريده، فهيمه، سعيده و بعداز احمد، لطيفه; آخرين فرزند در حيات احمد.

پي ‏نوشت:

× منظور آيت الله پسنديده مى‏باشند.

 

 

 

 

روز شمار برخي مبارزات و تبعيدهاي حضرت امام خمينى (ره)

16 مهرماه سال 1341


جلسه مهم حضرت امام خمينى (ره) با مراجع قم در رابطه باانجمنهاى ايالتى و ولايتى

11 آذر ماه سال 1341

لغو تصويبنامه ساختگى انجمنهاى ايالتى و ولايتى بهدنبال مبارزات پيگير حضرت امام خمينى (ره) و صدور پيام حضرت امام خمينى (ره) درمورد ختم اين غائله 2 بهمن سال 1341


تحريم رفراندوم غير قانونى و قلابى شاه از سوى حضرت امامخمينى (ره)2 فروردين ماه سال 1342

فاجعه خونين مدرسه فيضيه به دست عمال رژيم شاه 15 خرداد سال 1342
دستگيرى شبانه حضرت امام خمينى (ره) . قيام تاريخى ملتايران در اعتراض به دستگيرى حضرت امام (ره)

4 تيرماه سال 1342

انتقال حضرت امام خمينى (ره) از پادگان قصر به سلولى درعشرت آباد.

21 فرودين سال 1343

سخنرانى تاريخى حضرت امام خمينى (ره) در مسجد اعظم قم پساز آزادى از حبس و حصر.

4 آبان 1343

سخنرانى كوبنده حضرت امام خمينى (ره) به مناسبت طرح اسارتباركاپيتولاسيون.

13 آبان 1343

بازداشت و تبعيد حضرت امام خمينى (ره) به تركيه 21 آبان سال 1343
انتقال حضرت امام خمينى (ره) از آنكارا به بورساى تركيه 13 مهرماه سال 1344
انتقال حضرت امام خمينى (ره) از تركيه به بغداد 16 مهرماه 1344
حركت امام خمينى (ره) از سامرا به كربلا بعد از تبعيد بهعراق 23 مهرماه 1344
ورود و استقرار حضرت امام خمينى در نجف بعد از تبعيد به عراق 23 آبان 1344
شروع درسهاى حوزه‏اى حضرت امام خمينى در نجف پس از تبعيد بهعراق 12 ارديبهشت 1356

پيام حضرت امام خمينى (ره) به مناسبت چهلم شهداى قم

2 مهرماه 1357

محاصره منزل حضرت امام خمينى (ره) توسط نيروهاى بعثى عراق 10 مهرماه 1357
هجرت حضرت امام خمينى (ره) از عراق به سوى كويت 13 مهرماه 1357
هجرت حضرت امام خمينى (ره) از عراق به فرانسه 12 بهمن 1357
بازگشت امام خمينى (ره) به ميهن اسلامى پس از 15 سال تبعيد.

 

منابع :

http://www.aviny.com/imamkhomeini/zendeginameh/z_mobarezeh.aspx

http://www.iichs.org/services/ZANDEGI/khomeiny.html

http://yasinababaei.tripod.com/

www.tebian.net

http://www.karbalayiran.mihanblog.com/Post-312.ASPX

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 16:53 منتشر شده است
نظرات(0)

آزادى و عدالت در انديشه امام خمينى(ره)

بازديد: 583

 

آزادى و عدالت در انديشه امام خمينى(ره)

پيشگفتار

در نگاه نخستين به مفاهيم آزادى و عدالت، ارتباط و هماهنگى خاصى ميان اين دو مفهوم نمى‏يابيم و آنچه را از اين دو مفهوم دريافت مى‏كنيم دو گانگى و تا حدى بيگانگى است.

ليكن پس از بررسى اين دو حقيقت و دريافت واقعيت آنها، هيچ گونه بيگانگى را در اين دو مفهوم درك نمى‏كنيم و درمى‏يابيم كه وابستگى ميان آنها به اندازه‏اى است كه هر كدام با نبود ديگرى، تحقق نيافته و به وجود نمى‏آيد; آزادى از عدالت‏سرچشمه مى‏گيرد و عدالت در پناه آزادى اجرا مى‏گردد و در نتيجه، پيدايش يكى از آنها بدون ديگرى امكان ندارد. تلاش ما در اين مقاله، روشنگرى حقيقت اين دو مفهوم از ديدگاه امام خمينى قدس سره و بيان ارتباط و وابستگى ميان آنها در انديشه والاى بزرگترين مجرى عدالت و سخت كوشترين آزادى خواه و آزادى بخش معاصر بنيانگذار جمهورى اسلامى امام راحل قدس سره است كه در گفتار و كردار خود، اين دو مفهوم را روشن كرده و با تلاشى همه جانبه، خواهان اجرا و پياده ساختن آنها در جامعه اسلامى بود و روشن است كه سخن ما، در روشنگرى مفهوم سياسى آزادى و عدالت است، نه مفهوم كلامى و فلسفى و ديگر مفاهيم آنها.

مفهوم آزادى

آزادى از مفاهيم بسيار روشنى است كه هر كس آن را مى‏شناسد و نيازى به مراجعه به كتابهاى لغت و آوردن شواهد و نمونه‏ها از نثر و شعر و محاورات مردم و اهل سخن ندارد.

اگر به كتاب لغت مراجعه كنى، همان را مى‏بينى كه از مردم كوچه و بازار مى‏شنوى و همگان در پرسش از اين مفهوم، پاسخ مى‏گويند: آزادى به معناى رهايى، در قيد و بند نبودن و با اراده و اختيار خود كارها را انجام دادن است و بر همين اساس، زمانى كه از امام خمينى درخواست مى‏شود معناى آزادى را بيان كنند، در پاسخ چنين مى‏گويند:

«آزادى يك مساله‏اى نيست كه تعريف داشته باشد، مردم عقيده شان آزاد است. كسى الزامشان نمى‏كند كه شما بايد حتما اين عقيده را داشته باشيد. كسى الزام به شما نمى‏كند كه حتما بايد اين راه را برويد. كسى الزام به شما نمى‏كند كه بايد اين را انتخاب كنيد. كسى الزامتان نمى‏كند كه در كجا مسكن داشته باشيد يا در آنجا چه شغلى داشته باشيد. آزادى يك چيز واضحى است‏». (1)

در اين سخن، امام به جاى پرداختن به تعريف مفهوم آزادى، به برخى از مصاديق آن اشاره مى‏كند; زيرا مفهوم آن نياز به بيان ندارد و بر همگان روشن است و از بديهيات است. آنچه مهم است، پياده كردن اين مفهوم در عينيت‏خارجى و بيان پيش نيازها و شروط آن و چگونگى و همين طور شكل‏گيرى آن در زمانها و مكانها و ديگر نيازمندى‏هاى آزادى است كه بايد مطرح شود.

آزادى از مفاهيمى است كه براى شناخت آن، در آغاز، بايد مفهوم مقابل آن را درك كرد تا بتوان گستره اين مفهوم را دريافت نمود. زمانى كه مى‏گوييم آزادى، اگر هيچ كدام از مفاهيمى كه در برابر آن قرار گرفته‏اند را درك نكنيم، نمى‏توانيم حقيقت و گستره اين مفهوم را نيز دريافت كنيم. در آغاز بايد مقيد بودن به يك قيدى را در نظر بگيريم، سپس حدود و مرزهاى آن قيد را مشخص نماييم، آنگاه رهايى از آن قيد را تصور نماييم و نام آزادى را بر آن قرار بدهيم، مقيد بودن به سكونت در يك محل، خلاف آزادى است و رهايى از اين قيد، آزادى نسبى است كه در برابر آن قرار گرفته است. محدود بودن در گفتار و يا در كردار و يا در انديشه، خلاف آزادى است و رها بودن از محدوديتها، آزادى است.

و بر همين اساس است كه عنوان آزادى در هر جايى به كار برده شود، نمى‏توان آن را به معناى رهايى از هر قيد و بندى تلقى كرد; بلكه بايد گفت كه اين كلمه در برابر چه قيد و بندى منظور شده است. اگر در كلام خدا و يا در سخن پيامبر خدا و يا يكى از امامان معصوم عليهم السلام و يا يكى از بزرگان و انديشمندان دينى و غير دينى، اين واژه آمده باشد، نمى‏توان آن را به معناى رها بودن از هر قيد و بند و تكليف و عادت و رسم استفاده كرد و مفهوم مطلق آن را به كار گرفت. اين سخن نه تنها در مورد خداپرستان و اهل اديان صادق است; بلكه در مورد انديشمندانى كه عقيده به خدا و دين ندارند نيز چنين است و هيچ انديشمندى هر چند خداپرست نباشد و دينى را در زندگانى خود انتخاب نكرده باشد، آزادى را رهايى مطلق و بى بندوبارى بى حد و مرز ندانسته و گستره مفهوم آزادى را هر چند وسيع تلقى كند، در آخر براى آن حد و مرزى هر چند كم و كوتاه در برخوردها، رفتارها، پوشيدن لباس و ديگر نيازها قرارداده است و در هيچ زمانى و هيچ ملتى آزادى مطلق و بى بندوبارى از هر حد و مرزى اراده نشده‏است. هيچ آزاديخواهى از آغاز آفرينش تا امروز پيدا نشده است كه بگويد انسان از حيوانات ديگر پست‏تر است و به هيچ گونه عادت و رسمى براى زندگانى نياز ندارد و مى‏تواند در رهايى بى حد و مرزى زندگى كند.

پس در هر موردى كه واژه آزادى به كار گرفته شده است، بايد گفت كه اين واژه در برابر چه مفهوم مخالفى از آزادى به كار گرفته شده است و رهايى از كدام قيد مقصود بوده است.

آزادى سياسى در اسلام

از ديدگاه اسلام، انسان آزاد است، آزاد آفريده شده و آزاد زندگى مى‏كند و از بهترين و بالاترين نوع آزادى برخوردار است، ليكن آزادى به شكل درست و معقول آن و در حد و مرز قانون. قانون براى تامين آزادى تمام افراد جامعه آمده است نه براى محدود ساختن و در تنگنا قرار دادن و گرفتن آزادى.

اگر قانون نباشد، جامعه از آزادى محروم خواهد شد; زيرا اگر خواستها و خواهشها در افراد بدون مرز به كار گرفته شود، همه ناكام خواهند ماند و آرزوها در نزاع و كشمكش از ميان مى‏روند و يا زورمند، ضعيف را پامال كرده و حق زندگانى را از او مى‏گيرد و گاهى همه افراد نابود خواهند شد. رانندگى در جاده‏هاى يك كشور براى رانندگان آزاد است و راننده حق رانندگى آزاد را در جاده‏ها دارد; ليكن اين آزادى با قوانين راهنمايى و رانندگى مرز بندى مى‏شود.

قانون رانندگى سرعتها را كنترل مى‏كند، حركت‏ها را منظم مى‏كند، حق تقدمها را روشن مى‏سازد و در نتيجه، رانندگى سالم و آزادى را در اختيار رانندگان قرار مى‏دهد. قوانين اسلام براى كنترل خواهشها و تنظيم خواستها آمده است تا هر انسانى در سايه قانون از حق آزادى بهره‏مند گردد. آزاد انديشه كند; آزاد، زندگى كند; آزاد، نيازهاى خود را به كار گيرد و از هر قيد و بندى رها بوده و تنها در سايه قانون قرار گيرد.

امام خمينى در موضوع آزادى در اسلام چنين مى‏گويد:

«شما اگر چنانچه به احكام اسلام اعتقاد داريد، اين احكام اسلام است. اسلام، انسان را آزاد قرار داده است. انسان را مسلط بر خودش و بر مالش و بر جانش و بر نواميسش ساخته است و مى‏گويد; هر انسانى در مسكن آزاد است، در مشروب و ماكول، آنچه خلاف قوانين الهيه نباشد، آزاد است. در مشى آزاد است. [اين] حكم اسلام است [كه] اگر كسى به منزل كسى حمله برد، براى آن كسى كه مورد حمله واقع شده است، كشتن حمله كننده جايز است. [آيا] اسلام كه اين قدر با آزاديها موافق است، ارتجاع سياه است؟...

اگر اسلام را كه همه ما تابع او هستيم قبول داريد و اسلام سرمنشا همه آزاديها و همه آزادگيها، همه بزرگيها و همه استقلالهاست ; اگر اسلام را قبول داريد، اين احكام اسلام است. كجايش ارتجاع است؟.» (2)

و هم ايشان در موضوع محدود بودن آزادى در قانون چنين مى‏گويد:

«آقايانى كه اسم از آزادى مى‏آورند; چه آقايانى كه در داخل مطبوعات هستند و چه قشرهاى ديگرى [كه] فريادى از آزادى مى‏زنند، اينها آزادى را درست‏بيان نمى‏كنند ويا نمى‏دانند در هر مملكتى، آزادى در حدود قانون است. مردم آزاد نيستند كه قانون را بشكنند و معناى آزادى اين نيست كه هر كس بر خلاف قانون اساسى يك ملت‏بر خلاف قوانين ملت هر چه دلش مى‏خواهد بگويد.» (3)

پس آزادى در اسلام تنها به قانون خدا محدود شده است و جز قانون خدا براى آن، حد و مرزى نيست. زمانى كه مى‏گوييم آزادى اسلامى ; يعنى رهايى از تمام قيدها و بندها جز قانون خدا، رهايى از بردگى در برابر زورمندان، رهايى از وابستگيهاى مادى، رهايى از شهوت و خواست نفس، رهايى از ستم پذيرى و چاپلوسى، رهايى از انديشه، رهايى از عقيده، رهايى از انتخاب در سايه قانون خدا و حكم اسلام كه تنظيم كننده تمام اين رهاييها و آزاديها است.

اما رهايى از همه چيز حتى قانون خدا، آزادى سالم نيست ; بلكه حقيقت و واقعيت آن آزادى نيست ; خدا خواسته كه انسان از اين قيد و بندها رها باشد و سرورى و سيادت و عزت را افتخار و سربلندى و كرامت داشته باشد; چنانچه مى‏فرمايد: «و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات.» (4) «به تحقيق فرزندان آدم را گرامى داشتيم و به آنها كرامت‏بخشيديم و در خشكى و دريا وسيله سوارى براى آنها قرار داديم و روزى آنها را از نعمتهاى پاكيزه و گوارا قرار داديم.»

انسان آزاده و با كرامت، آزادى را به معناى بى‏بند و بارى و رهايى از قانون خدا نمى‏داند و آن را به معناى پيروى از خواست و خواهش نفس قرار نمى‏دهد ; بلكه آزادى را در حد قانون خدا محدود مى‏داند.

امام خمينى قدس سره در معناى صحيح آزادى چنين مى‏گويد:

«حالا كه من آزادم كه هر كارى مى‏خواهم بكنم، آزادم كه هر كه را مى‏خواهم اذيت‏بكنم، آزادم كه هر چه مى‏خواهم بكنم ولو به ضد اسلام باشد، ولو به ضد منافع مملكت‏باشد; [آيا] اين آزادى است؟[آيا] اين را ما مى‏خواستيم؟ ما آزادى مى‏خواستيم در پناه اسلام، ما مى‏خواستيم... اسلام هم آزادى دارد; اما آزادى بى‏بندوبارى نه، آزادى غربى ما نمى‏خواهيم، بى‏بندوبارى است او.» (5) و در موضوع آزادى غلط در غرب، چنين مى‏گويد:

«بايد همه بدانيم كه آزادى به شكل غربى كه آن موجب تباهى جوانان و دختران و پسران مى‏شود، از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومى و مصالح كشور حرام است. و برهمه ما و مسلمانان، جلوگيرى از آنها واجب است و از آزادى مخرب بايد جلوگيرى شود.» (6)

مفهوم عدالت

راغب اصفهانى در مفردات، عدل و عدالت را به معناى مساوات قرار داده و گفته است:

«عدل، تقسيم كردن به طور مساوى است و بر اين اساس، روايت‏شده است كه آسمان و زمين بر پايه عدالت‏برقرار شده است، براى آگاهى دادن به اينكه اگر يك ركن از چهار ركن جهان بر ديگرى بيشتر و يا كمتر باشد، بر مقتضاى حكمت جهان با نظم نخواهدبود.» (7)

ابن منظور در لسان العرب نيز عدل را به معناى تساوى ميان دو چيز معنا كرده است. (8)

شيخ طوسى در معناى آن چنين مى‏گويد: «العدالة فى اللغة ان يكون الانسان متعادل الاحوال متساويا.» (9)

عدالت در لغت، به معناى اين است كه انسان احوال متعادل و متساوى داشته باشد و علامه طباطبايى آن را چنين معنا كرده است: «هى اعطاء كل ذى حق من القوى حقه و وضعه فى موضعه الذى ينبغى له.» (10)

عدالت، اين است كه هر صاحب حقى از نيروها را به حقش برسانى و آن را در جايگاه مناسب خويش قرار دهى و اين معنا، با معناى لغوى عدالت كه تساوى است، منافات ندارد; زيرا مقصود از تساوى، تقسيم به طور متساوى نيست كه به هر يك مقدارى مخصوص برسد و همه به يك اندازه بهره‏مند شوند; بلكه مقصود، رعايت تناسب و اعتدال است ; يعنى هر چيزى را مناسب با وضع خود رعايت كردن و به طور شايسته به كار گرفتن.

از ارسطو نيز براى عدالت همين معنا نقل شده است:

«عدالت، به معناى خاص كلمه، برابر داشتن اشخاص و اشياء است. هدف عدالت هميشه تامين تساوى رياضى نيست، مهم اين است كه ميان سود و زيان و تكاليف و حقوق اشخاص، تناسب و اعتدال رعايت‏شود. پس در تعريف عدالت مى‏توان گفت ; فضيلتى است كه به موجب آن، بايد به هر كس آنچه را كه حق اوست، داد.» (11)

از پيشوايان راستين و امامان دين نيز عدالت‏به همين معنا نقل شده است:

امام هفتم موسى‏ابن جعفر عليه السلام فرمود:

«خداوند هيچ گونه مالى را رها نكرده ; بلكه آن را قسمت كرده و حق هر صاحب حقى را به او داده است. اگر عدالت در ميان مردم برقرار شود، خواص و عوام، فقرا و مساكين و همه قشرهاى مردم، بى نياز خواهند شد.» (12)

ارتباط آزادى با عدالت

آزادى فردى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى، قضايى، جزايى و آزادى در تمام انواع و بخشها از عدالت‏سرچشمه مى‏گيرد. عدالت است كه فرد را آزاد ساخته و به افراد اجتماع در روابط و مناسباتى كه با هم دارند، آزادى داده و نيز عدالت است كه در سياست ،اقتصاد، قضا، انديشه و ديگر كارها به انسان آزادى بخشيده است. در طول تاريخ ، هرگاه انسانها از آزادى محروم شده‏اند، از بى عدالتى بوده است. به زندان رفتن آزاديخواهان و آواره شدن آنها از وطن و كشته شدن مردان خدا از امامان معصوم عليهم‏السلام تا افراد عادى، همه از بى عدالتى حاكمان و زمامداران خودسر بوده است.

خداوند عادل است و از عدالت‏خود، انسان را آزاد آفريده و به انسان آزادى داده و اراده و اختيار را در نهاد او قرار داده است.

از عدالت‏خدا است كه نظام آفرينش منظم شده و هر پديده‏اى در آفرينش خدا در جاى مناسب خود قرار گرفته و بر اين اساس از هماهنگى و يگانگى و نظمى كه در پديده‏هاى جهان است، عدالت‏خدا به اثبات مى‏رسد و يگانه بودن او ثابت مى‏گردد.

عدالت در خدا، نظام تشريعى را در قالب يك قانون و قاعده در آورده است و آن، پيروى احكام شرع از مصالح و مفاسد واقعى در اشياء جهان است. مجاز بودن هر كارى بايد هماهنگ با وجود مصلحتى باشد كه در آن است و ممنوع بودن هر كار، بايد هماهنگ با وجود مفسده‏اى باشد كه در آن كار است.

عدالت‏خداوند، براى هر فردى حقى را آفريده است و اين حق، گاهى مساوات و برابرى با ديگران را مى‏طلبد و گاهى تفاوت را ; تساوى همگان در برابر قانون و اجراى آن و تفاوت در برابر متفاوت بودن افراد در كوشش و تلاش براى نزديك شدن به كمال و رحمت‏خدا.

پياده كردن عدالت پيش از اجراى مسابقه و پس از پايان آن مثل هم نيست. عدالت مى‏گويد آغاز مسابقه تمام افراد شركت كننده در يك درجه هستند و همگان بايد از امكانات موجود به طور مساوى استفاده كنند و ليكن پس از پايان مسابقه و روشن شدن تفاوت ميان افراد در استعدادها و كوششها بايد با هر فردى مطابق با درجه استعداد و كوشش او رفتار كرد و در تشويق و جايزه بايد بين نفر اول با نفر دوم تفاوت قائل شد.

به كارگيرى آزادى در مسابقه نيز هماهنگ با پياده ساختن عدالت در آن است. زندگى براى انسانها نيز ميدان مسابقه است. انسانهايى كه به سر حد عقل و تميز مى‏رسند، به شركت در اين مسابقه دعوت شده‏اند و همگان از حقوق اولى و همگانى به طور متساوى برخوردار هستند و خداوند ابزار كار را به طور متساوى در اختيار آنها قرار داده و آنها را به تلاش و كوشش دعوت نموده است. اين دعوت از طرف خدا به تعبيرهاى گوناگونى در قرآن آمده است:

«و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات والارض اعدت للمتقين.» (13)

«شتاب كنيد به سوى بخشش پروردگارتان و بهشتى كه پهناى آن آسمانها و زمين است كه براى پرهيزگاران آماده شده است.»

«واستبقوا الخيرات‏» (14) «و پيشى گيريد بر يكديگر در كارهاى نيك‏»و پس از پايان مسابقه، تفاوت مردم در تلاش كردن به سوى هدف مسابقه روشن مى‏شود و عدالت و آزادى در مسابقه مى‏گويد; با افراد جامعه نبايد با يك درجه نگاه كرد، و بر همين اساس گاهى از پيامبر صلى‏الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «الناس سواء كاسنان المشط‏» (15) «مردم با هم مساوى و برابرند مانند دندانه‏هاى يك شانه‏»و يا فرمود: «لافضل لعربى على عجمى (16) » «عرب هيچ گونه برترى بر عجم ندارد»و اين، تساوى و برابرى افراد انسان است در دعوت الهى و به كارگيرى نعمتهاى او و فرمانبرى از دستورات او. ليكن قرآن مى‏فرمايد: «ام نجعل اللذين آمنوا و عملواالصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار» (17)

«آيا كسانى را كه ايمان آورده‏اند و كار شايسته انجام داده‏اند مانند كسانى قرار مى‏دهيم كه در زمين فساد مى‏كنند و آيا پرهيزگاران را مانند گنه كاران قرار مى‏دهيم.»

پس تساوى و برابرى كه در روايات آمده است، نسبت‏به قانون الهى و ابزار كار و حقوق همگانى است كه خداوند آن را به طور متساوى به تمام افراد بشر عنايت فرموده است و به اصطلاح، تساوى و برابرى پيش از اجراى مسابقه در ايمان و انجام كارهاى شايسته است و تفاوتى كه در آيه بيان شده است، نسبت‏به پايان مسابقه ايمان و عمل صالح است كه برندگان در اين مسابقه و تلاشگران در اين ميدان با كسانى كه از كاروان عقب مانده و يا نخواسته‏اند تلاش كنند و يا در مسير مخالف در حركت‏بوده‏اند بايد تفاوت داشته باشند.

اين عدالت‏خداوند است كه همه را از حقوق مساوى بهره‏مند مى‏سازد و همه را به مسابقه در ايمان و عمل صالح دعوت مى‏كند و در پايان كه مردم در تلاش با هم تفاوت داشتند پاداشها نيز بايد تفاوت داشته باشد.

امام خمينى قدس سره در پيوندى كه عدالت و آزادى با يكديگر دارند، چنين مى‏گويد:

«بايد جوانان روحانى و دانشگاهى قسمتى از وقت را صرف كنند در شناخت اصول اسلام كه در راس آن توحيد و عدل و شناخت انبياى بزرگ [و] پايه گزاران عدالت و آزادى است ; از ابراهيم خليل تا رسول خاتم صلى الله عليه و آله‏» (18)

و نيز مى‏گويد:

«جمهورى اسلامى، عدل اسلامى را مستقر مى‏كند و با عدل اسلامى همه و همه در آزادى و استقلال و رفاه خواهند بود.» (19)

عدالت و آزادى در بزهكاران و تبهكاران

تبهكارانى كه بر خود ستم كرده و يا به حقوق ديگران تجاوز مى‏نمايند و حق حيات و آزادى را از ديگران سلب كرده و با قلم و قدم خود، مردم را به فساد و بد انديشى سوق مى‏دهند، نبايد با آنها چون مردم پاك انديش و پاك كردار برخورد شود و آزادى كه براى پاكان وجود دارد، نبايد براى ناپاكان هم باشد; زيرا پاكان با انديشه پاك و نيك و كردار شايسته، خود را به كمال و سعادت مى‏رسانند و ديگران را نيز با خود همراه ساخته و به هدف عالى، هدايت رهبرى مى‏كنند; ليكن بد انديشان در انديشه تباهى و فساد هستند و براى رسيدن به هدف زشت‏خود، از ارتكاب هر كار زشتى ابا ندارند. حقوق ديگران را پايمال كرده جان و مال و آبرو و ناموس ديگران را وسيله رسيدن به اهداف ناپاك خود قرار مى‏دهند.

اجراى عدالت در اينگونه افراد حكم مى‏كند كه از آزادى در عمل محروم شوند و دست آنها در خرابكارى و فساد و تعدى به ديگران قطع شود. آزادى دادن به اين گروه، خلاف عدالت است ; زيرا خلاف آزادى ديگران است. اينان با فساد و تباهى كه دارند و با سلب حق ديگران، مردم را از آزادى محروم ساخته و اجازه كار و فعاليت‏به آنها نمى‏دهند.

پس رابطه ديگر عدالت و آزادى در اينجا روشن مى‏شود و آن اينكه، آزادى دادن به گروه بزهكار و تبهكار و مفسد، خلاف اجراى عدالت و خلاف اجراى آزادى در جامعه است ; چرا كه اگر اين گروه با آزادى حقوق ديگران را پايمال كرده و به آزادى ديگران تجاوز مى‏كنند و به اين ترتيب، ديگران در اعمال حقوق خود آزاد نخواهند بود، آزادى از پيكره اجتماع رخت‏برمى‏بندد و از ميان مى‏رود; چنانچه عدالت نيز پايمال شده و از ميان مى‏رود.

امام خمينى قدس سره چنين مى‏گويد:

«ما هر چه خواستيم اين قشرهاى فاسد را هدايت كنيم و هر چه مهلت داديم كه هدايت‏بشوند و به خود بيايند و به مصالح كشور نظر كنند، عكس آن را عمل كردند. هر چه به آنها آزادى داديم كه آزادى را براى ملت وسيله رشد قرار بدهند; آزادى قلم داديم، آزادى بيان داديم، اجتماعات و احزاب را آزاد گذاشتيم كه اگر راست مى‏گويند كه براى ملت كار مى‏كنند و دموكرات هستند و حكومت مردم بر مردم مى‏خواهند، چرا نمى‏گذارند مردم سرنوشت‏خودشان را تعيين كنند چرا، با خرابكاريها مى‏خواهند [كه مردم] حكومت‏خودشان را تعيين نكنند... آنها مى‏خواهند ما را غارت كنند و جوانهاى ما بى‏تفاوت باشند. جوانهايى كه در عشرتگاه هستند، بى‏تفاوتند. جوانهايى كه مبتلا به مخدرات هستند، در امور كشور بى‏تفاوت هستند، جوانهايى كه در مراكز فحشا بزرگ مى‏شوند، نسبت‏به مصالح كشور بى‏توجهند و به مصالح كشور كار ندارند... ما مى‏خواهيم مملكت را حفظ كنيم و حفظ مملكت‏به آن آزادى كه شما مى‏گوييد، نيست. اين آزادى مملكت را بر باد مى‏دهد... شما مى‏خواهيد كه ما آزاد بگذاريم تا جوانان ما فاسد بشوند و در پايان شما بهره ببريد.» (20)

آزادى و عدالت

آزادى با عدالت پيوند شديد و ارتباط مستحكم دارد. تمام انواع گوناگون عدالت‏با آزادى ارتباط دارند اين عدالت در چند شكل تجلى پيدا مى‏كند. بدين قرار:

1- عدالت ادارى

اداره كردن اجتماع به گونه‏اى كه اداره كننده بتواند صفات و ويژگيهاى افراد اجتماع را در نظر بگيرد و با هر فردى هماهنگ با استعداد و تلاش و كوششى كه در پيشرفت كار اجتماع دارد، برخورد نمايد. در امكانات موجود و در خدمات عمومى و حقوق همگانى در ميان افراد، به تساوى رفتار كند و در تفاوت كوششها و تلاشها در رفتارها تفاوت قايل شود; نظير ميدان مسابقه‏اى كه پيش از اجراى مسابقه با افراد به طور يكسان رفتار مى‏شود و پس از پايان آن، ميان افراد به تفاوت كوشش آنها، تفاوت رعايت مى‏گردد.

اداره جامعه بايد به كسى سپرده شود كه عدالت را بشناسد و بتواند آن را خوب اجرا كند، امام موسى بن جعفر عليه‏السلام فرمود: «لايعدل الا من يحسن العدل‏» (21)

«عدالت را اجرا نتواند كرد، مگر كسى كه آن را نيك بشناسد و نيك اجرا كند.»

اداره كننده جامعه اگر از مخالفان عدالت‏بترسد و يا در اجراى آن، ضعف نشان بدهد و يا نتواند آن را نيك شناسايى كند و نتواند با هر فردى همان طور كه در خور و شايسته اوست، رفتار كند، نمى‏تواند عدالت را اجرا كند و كسى كه عدالت را درست‏شناسايى نكرده باشد و از آن تصور درست و كاملى نداشته باشد، نمى‏تواند آن را اجرا كند و بر اين اساس است كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «ايهاالناس لا خير فى دين لا تفقه فيه‏» (22)

«اى مردم در دينى كه شناسايى و نيك‏شناسى نباشد، خيرى نيست‏».

در سايه عدالت ادارى كه حفظ حقوق افراد مى‏شود، آزادى انديشه، بيان، كردار و ديگر انواع آزادى نيز تامين مى‏شود.

2- عدالت جزايى

كيفرهاى جزايى كه در ملتها قانونى مى‏شود، از عدالت‏سرچشمه مى‏گيرد و انديشمندان هر ملتى براى برقرارى عدالت، قوانين كيفرى وضع مى‏كنند تا حقوق افراد جامعه پايمال نشده و تجاوزگران به كيفر كار زشت‏خود برسند و داد ستمديده از ستمگر گرفته شود.

در اسلام پيش از وضع قوانين كيفرى، رهنمودهايى در مورد ريشه يابى تباهى و جرم انجام شده و پيش از وقوع جرم، ريشه‏هاى آن شناسايى گشته است و مردم را از خطر و زشتى آنها آگاهى داده و از ارتكاب برحذر داشته است. به عنوان نمونه براى جلوگيرى از سرقت، تصرف در مال ديگران را بدون رضايت آنان ممنوع ساخته و از نتايج‏سوئى كه اين كار دارد، از باطل بودن عبادات با مال حرام و مستجاب نشدن دعا با خوردن حرام و كيفرهايى كه در جهان آخرت براى تصرف كننده در مال حرام است، به مردم هشدار داده است. براى جلوگيرى از قتل و آدم‏كشى، خون مسلمان را محترم دانسته و كمترين آزار را نسبت‏به ديگران حرام كرده تا راه آدمكشى را با اين وسيله مسدود نمايد.

پس از وقوع جرم، انسان را از كار زشتى كه كرده آگاه نموده و از مجرم مى‏خواهد توبه كند و از كار زشت‏خود پشيمان شود و خسارتى را كه بر خود و يا ديگران وارد كرده، جبران نمايد. و با اين فرمان، مجرم را هدايت كرده و از اجراى كيفر نسبت‏به او جلوگيرى مى‏كند; زيرا هر مجرمى توبه كند و به خدا برگردد و جبران خسارت وارده نمايد، كيفرى نسبت‏به او اجرا نمى‏گردد.

و اگر اين گونه اندرزها و هشدارها مؤثر واقع نشد و جرم اتفاق افتاد و مجرم توبه نكرد، آنگاه انواع كيفرهايى كه با جرمها هماهنگى و تناسب كامل دارد، به كار مى‏گيرد و در مورد مجرم اجرا مى‏كند. كيفرى كه مناسب جرمى است كه مجرم انجام داده ; مثلا در آدم كشى عمدى، قصاص را قانونى كرده و فرمان داده است هر كس مسلمانى را بكشد، بايد در برابر اين جنايت كشته شود و در قرآن مى‏فرمايد كه اين كيفر، باعث‏حيات و زندگانى جامعه مى‏گردد و براى ادامه حيات و زندگانى جامعه قاتل را بايد كشت و قصاص نمود و «لكم فى القصاص حيات يا اولوالالباب لعلكم تتقون.» (23)

و «در اجراى قصاص براى شما حيات و زندگانى هست اى صاحبان عقل شايد پرهيزگار شويد.»

قصاص هرچند ظاهرى خشن دارد ; ليكن اگر با انديشه به آن نگاه شود، روشن خواهد شد كه تنها عاملى كه مى‏تواند جلوى كشتار افراد جامعه را بگيرد و حيات و زندگى را براى انسانها تضمين نمايد، كشتن قاتل است.

مصلحت انديشى براى جامعه در اينگونه كيفرها، بر مصلحت انديشى فرد برترى پيدا كرده و صلاح جامعه نسبت‏به صلاح فرد جنايتكار، اهميت‏بيشترى پيدا مى‏كند، البته اگر بگوييم كه فرد جنايتكار صلاح و مصلحت دارد و با انجام جنايت، آن را از دست نمى‏دهد.

بريدن دست دزد نيز از اين قبيل كيفرهاست كه براى حفظ اموال مردم از چپاول و غارت قانونى شده است و به همان نحو كه قصاص از قاتل، سبب ادامه و استمرار حيات افراد جامعه است، بريدن دست دزد نيز سبب حفظ اموال مردم و حفظ ارزش حقوقى زحمتهاى ديگران است. اگر اين گونه كيفرها اعمال نشود، جامعه به سوى نابودى خواهد رفت و جان و مال مردم از ميان مى‏رود، عدالت پياده نخواهد شد و آزادى براى افراد نيز از ميان مى‏رود; زيرا زمانى آزادى براى افراد تامين مى‏شود كه جان و مال آنان محفوظ باشد و با خاطرى آسوده و به دور از تشويش و نگرانى زندگانى كنند. كسى كه در انديشه از دست دادن جان و يا مال خود باشد، آزادى انديشه ندارد، آزادى بيان ندارد، آزادى كردار ندارد و در يك كلام، به كارگيرى آزادى تنها در محيطى امن و خاطرى آسوده قابل تحقق و پياده شدن است.

3- عدالت اقتصادى

در اسلام بر عدالت اقتصادى تاكيد بسيار شده و آن را مايه بى‏نيازى و غناى افراد اجتماع معرفى كرده است. امام صادق (ع) فرمود: «ان الناس يستغنون اذا اعدل بينهم.» (24) «اگر در ميان مردم به عدالت رفتار شود همه بى نياز مى‏شوند.»

و امام كاظم (ع) فرمود:

«خداوند هيچ گونه مالى را رها نكرده است ; بلكه آن را قسمت نموده و حق هر صاحب حقى را به او داده است. و اگر در ميان مردم به عدالت رفتار شود، خواص و عوام و فقيران و بينوايان و همه قشرهاى مردم بى نياز مى‏شوند.» (25)

آنچه بر خلاف عدالت اقتصادى باشد، در اسلام حرام شده است ; مانند ربا كه در قرآن ظلم و ستم به حساب آمده است. آنجا كه مى‏فرمايد:

«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقى من الربا ان كنتم مؤمنين فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلكم رؤس اموالكم لا تظلمون و لاتظلمون.» (26)

«اى اهل ايمان بترسيد از خدا و واگذاريد آنچه را كه از ربا باقى مانده است، اگر ايمان داريد. پس اگر ربا را ترك نكنيد، با خدا و پيامبرش اعلام جنگ كرده‏ايد و اگر توبه كنيد، پس سرمايه مال براى خودتان است. نه ستم كنيد و نه زير بار ستم برويد.»

در هر حال، رباگيرى خلاف عدالت اقتصادى بوده و ظلم شمرده شده و در شرع نيز حرام و ممنوع است.

امام خمينى در تفسير آيه ربا چنين گويد:

«و ان قوله تعالى و ان تبتم فلكم رؤس اموالكم لا تظلمون و لا تظلمون ظاهر فى ان اخذ الزيادة عن راس المال ظلم فى نظر الشارع الاقدس و حكمة فى الجعل ان لم نقل بالعلية و ظاهر فى ان الظلم لا يرتفع بتبديل العنوان مع بقاء الاخذ عملى حاله و قد مرت ان الروايات الصحيحة و غيرها عللت‏حرمة الربا بانه موجب لانصراف الناس عن التجارات و اصطناع المعروف و ان العلة كونه فسادا و ظلما.» (27) «آيه شريفه كه مى‏گويد اگر توبه كنيد سرمايه مال از خودتان است، نه ستم كنيد و نه زير بار ستم برويد; دلالت دارد بر اينكه گرفتن زياده از سرمايه در نظر شارع اقدس ظلم است و همين ظلم و ستم حكمت جعل تحريم است، اگر نگوييم كه علت آن است. و روشن است كه ظلم با تغيير عنوان از ميان نمى‏رود; در حالى كه زياده از سرمايه را مى‏گيرد. و پيش از اين گذشت كه در روايات صحيحه، علت‏حرام بودن ربا، منصرف شدن مردم از تجارتها و كارهاى خير قرار داده شده است و در روايات آمده است كه علت‏حرام بودن ربا، فساد و ستمى است كه در آن قرار گرفته است.»

عدالت در اقتصاد، داد و ستد و معاملات را بر موازين برابرى و قواعد عادلانه برقرار كرده است كه اگر از آن موازين تجاوز شود، برخلاف عدالت است و آن داد و ستد لازم‏الاجرا نيست ; به گونه‏اى كه اگر يكى از دو طرف قرارداد خسارت ببيند، بايد خسارت او جبران شود و در موارد متعددى حق پشيمانى و به هم زدن معامله به كسى كه خسارت ديده، داده شده است كه از آنها در فقه به خيار تعبير شده است. برخى از اين خيارات عبارتند از: خيار عيب، خيار غبن، خيار شرط، خيار وصف و... كم فروشى و غش در معامله حرام شده و پولى كه در برابر جنس فروخته شده در اين معامله گرفته شود، در ملك فروشنده قرار نمى‏گيرد.

عدالت اقتصادى سلامت قراردادها را تضمين كرده و پايدارى به آنها را تامين مى‏نمايد. با اجراى اين بخش از عدالت در اقتصاد، اقتصادى سالم در جامعه حاكم مى‏شود و با اين اطمينان و آسودگى خاطر است كه انسانها مى‏توانند هر نوع قراردادى را برقرار كنند و داد و ستد را رونق دهند و از آزادى اقتصادى كه از عدالت اقتصادى سرچشمه مى‏گيرد، بازارهاى داد و ستد خود را رونق دهند و با هر شخص و در هر زمان و يا مكان، قراردادهاى خود را امضا كنند. در هر صورت، اين توانايى را مى‏توان آزادى اقتصادى ناميد. پس آزادى اقتصادى از عدالت اقتصادى سرچشمه مى‏گيرد و هر گاه در اقتصاد، عدالت‏باشد، آزادى نيز هست و اگر در اقتصاد عدالت نباشد و قراردادها بر پايه زور و ستم و پايمال كردن حق و مال ديگران به انجام برسد، آزادى انسانها در برقرارى قراردادهاى خود دچار ابهام مى‏شود و مردم به انجام چنين قراردادهايى مايل نمى‏باشند و اگر معامله‏اى را انجام دهند، از روى اضطرار و ناچارى است نه از روى ميل و اختيار.

4- عدالت در قضاوت

قاضى بايد عادل باشد و در قضاوت نيز عدالت را اجرا كند. عدالت در قاضى با عدالت در قضاوت بايكديگر متفاوت است. عدالت در قاضى به معناى ترك گناه و نافرمانى خداست، از طريق انجام واجبات و ترك محرمات با نيروى نفسانى كه او را بر اين كار وادار مى‏كند.

و عدالت در قضاوت، تساوى و برابرى ميان دو طرف دعواست كه قاضى بايد به هر دو نفر با يك چشم نگاه كند و يكى را بر ديگرى برترى ندهد.

خداوند در قرآن كريم در خصوص قضاوت و حكم ميان مردم فرمان به عدالت داده است:

«ان الله يامركم ان تؤدوالامانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل.» (28) «همانا خداوند به شما فرمان مى‏دهد كه امانت‏ها را به صاحبانشان برگردانيد و هر گاه ميان مردم حكم و قضاوت كنيد، با عدالت‏حكم را اجرا نمائيد.»

«يا ايهاالذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط و لا يجر منكم شنئان قوم على ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى‏» (29)

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، در راه خدا استوار و پايدار باشيد و براى ساير ملل عالم گواه عدالت و راستى و درستى باشيد و دشمنى با گروهى سبب نشود كه عدالت را اجرا نكنيد. عدالت را اجرا كنيد كه به پرهيزگارى و تقوا نزديكتر است. »

امامان معصوم نيز ما را به عدالت در قضاوت فرمان داده‏اند:

امام صادق (ع) فرمود: «هر كس گرفتار قضاوت شد، بايد در اشاره و نگاه و محل نشستن [طرفين دعوا] تساوى را رعايت كند.» (30)

و فرمود: مردى بر اميرالمؤمنين (ع) وارد شد و چند روزى مهمان او بود. سپس براى دادخواهى به نزد آن حضرت آمد. حضرت به او فرمود: طرف دعوا هستى؟ گفت: آرى. فرمود: از خانه ما بيرون برو ; زيرا پيامبر (ص) نهى فرمود از اينكه طرف دعوا مهمان[قاضى]، شود، مگر اينكه طرف ديگر او نيز مهمان بشود.» (31)

عدالت در قضاوت به قاضى حق نمى‏دهد كه يكى از دادخواهان را بر ديگرى ترجيح دهد و يا راه پيروزى بر طرف ديگر را به او بياموزد; زيرا اين كار زيان رسانى به طرف ديگر محسوب شده و زيان رسانى در اسلام حرام است. قضاوت براى بستن راه دشمنى و كينه است ; در حالى كه ستم در قضاوت، دشمنى و كينه را بيشتر مى‏كند و با عدالت در قضاوت كه خداوند در قرآن و پيامبر و اهل بيت او در روايات به آن دستور داده‏اند، سازگار نيست.

امام خمينى قدس سره در خصوص عدالت در قضاوت چنين مى‏گويد:

«وظايف قاضى چند امر است ; واجب است ميان دادخواهان تساوى برقرار كند، هر چند از نظر مقام تفاوت داشته باشند و اين تساوى بايد در سلام كردن به آنها، پاسخ گفتن به سلام آنها، نگاه كردن به آنها، سخن گفتن با آنها، ساكت‏شدن در برابر آنها، خوشرويى و ديگر آداب و احترامها رعايت‏بشود و اجراى عدالت در حكمرانى ميان آنها واجب است. اين تساوى در زمانى است كه دادخواهان مسلمان باشند و اگر يكى از آنها كافر باشد، تساوى در احترام واجب نيست ; اما اجراى عدالت در حكم بر هر حال واجب است. قاضى نمى‏تواند به يكى از دادخواهان چيزى را بياموزد كه بتواند بر ديگرى پيروز شود و نمى‏تواند كيفيت استدلال و دستيابى به راه پيروزى بر خصم را به يكى از آنان بياموزد. اگر دادخواهان يكى پس از ديگرى وارد بشوند، بايد در آغاز به دادخواهى اولين كسى كه وارد شده است گوش فرا دهد، مگر اينكه به مقدم شدن ديگرى رضايت دهد و تفاوتى نيست در اين حكم، ميان دادخواهان كه در يك رتبه باشند يا متفاوت ; مرد باشند يا زن و اگر با هم وارد بشوند و يا نداند كدام يك از آنها اول وارد شده است و راهى براى تشخيص آن نباشد، قرعه مى‏زند.» (32)

اين وظايف، نمونه‏اى از عدالت در قضاوت است كه در اسلام بر آن تاكيد شده است و اجراى اين وظايف، براى قاضى دو اصل اخلاقى فقهى را زنده مى‏كند و آنها را در جامعه اجرا مى‏نمايد; اصل عدالت و اصل آزادى.

اصل اول كه روشن است ; اما اصل دوم چگونه اجرا مى‏شود؟ پاسخ اين است، زمانى كه دادخواه بداند در محكمه قضاوت و حكم قاضى، عدالت اجرا مى‏گردد و اصل تساوى و برابرى حقوق تامين مى‏شود و حق او پايمال نمى‏گردد، با استفاده از آزادى كامل مى‏تواند دادخواهى كند، سخن خود را بگويد و حق خود را بخواهد; ليكن اگر بداند عدالت در قضاوت اجرا نمى‏گردد، كسى به حرف او گوش نمى‏دهد و به حق خود نمى‏رسد، از دادخواهى صرف نظر مى‏كند و يا دروغ مى‏گويد، به بيراهه مى‏رود و بالاخره اراده و اختيار و آزادى و حق انتخاب صحيح را از دست مى‏دهد و به اضطرار و ناچارى گرفتار مى‏شود. و از اين نكته، پيوند عدالت در قضاوت و آزادى براى ما روشن شده و ارتباط و همبستگى ميان آنها معلوم مى‏شود.

عدالت در كارگزاران اسلام

كارگزاران اسلام كه عهده دار خدمت‏به مردم هستند، بايد عدالت را اجرا كرده و خدماتى را كه به مسلمانان ارايه مى‏دهند، بايد صادقانه و از روى عدالت‏باشد تا تمام افراد جامعه به حقوق اسلامى خود برسند و بر كسى ستم نشود. كارگزاران در اسلام عبارتند از رهبر يا مرجع تقليد، قاضى ، امام جماعت و جمعه، شاهد، كاتب، مترجم، عامل صدقات، مقوم، مقسم، نائب در انجام عبادات، امين حاكم بر مال ايتام و غائب و ديوانه و امين حاكم بر قبض حقوق مالى و ديگر كسانى كه بخشى از خدمات جامعه را تحت هر عنوانى به عهده دارند، بايد عادل باشند.

اجراى عدالت در گروه كارگزاران، آزادى جامعه را نيز تضمين مى‏كند; زيرا در جامعه‏اى كه عدالت‏باشد و حقوق مردم به طور شايسته به آنها برسد، حق آزادى كه يكى از حقوق اسلامى است نيز براى افراد به دست مى‏آيد.

اميرالمؤمنين (ع) مى‏فرمايد: «و ان افضل قرة عين الولاة استقامة العدل فى البلاد» (33)

«بالاترين چشم روشنى رهبران دينى و كارگزاران اسلامى، برپا داشتن عدالت در بلاد است.» و فرمود: «و ان افضل عبادالله عندالله امام عادل.» (34)

«بالاترين بندگان در نزد خداوند، رهبر عادل است.»

علاوه بر رهبر دينى كه بايد عادل باشد، دولتمردان او نيز بايد عادل باشند و ستمگر را كمك ندهند. اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر مى‏فرمايد: «وليكن وزرائك ممن لم يعاون ظالما على ظلمه.» (35

«اى مالك بايد دولت مردان تو كسانى باشند كه ستمگرى را در ستم كردن كمك نداده باشند.»

و در اوصاف والى و حكمران مى‏فرمايد:

«و قد علمتم انه لا ينبغى ان يكون الوالى على الفروج و الدماء و المغانم والاحكام و امامة المسلمين البخيل فتكون فى اموالهم نهمة و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافى فيقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فيتخذ قوما دون قوم.» (36)

«و به تحقيق مى‏دانيد كه حكمران بر فروج و دماء و اموال غنيمتى و احكام دين و رهبرى مسلمين نبايد بخيل باشد، تا چشم طمع به مال مسلمانان نداشته باشد و نبايد نادان باشد، تا مردم را با نادانى خود گمراه نكند و نبايد جفاگر باشد، تا با جفاى خود، فروپاشى كانون اجتماع آنها را نكند و نبايد ستمگر در تقسيم اموال باشد، تا برخى را بدون جهت‏بر برخى ديگر برترى ندهد.»

امام خمينى قدس سره در خصوص عدالت كارگزاران اسلام و آزادى چنين مى‏گويد:

«سياست دولت اسلامى، حفظ استقلال، آزادى ملت و دولت و كشور و احترام متقابل، بعد از استقلال تمام مى‏باشد و فرقى بين ابرقدرتها و غير آنها نيست.» (37)

«اسلام بيش از هر دين و هر مسلكى به اقليتهاى مذهبى آزادى داده است. آنان نيز بايد از حقوق طبيعى خودشان كه خداوند براى همه انسانها قرار داده است، بهره‏مند شوند. ما به بهترين وجه از آنان نگهدارى مى‏كنيم. در جمهورى اسلامى كمونيستها نيز در بيان عقيده خود آزادند.» (38)

«در جمهورى اسلامى هر فردى از حق آزادى عقيده و بيان برخوردار خواهد شد وليكن هيچ فرد و يا گروه وابسته به قدرتهاى خارجى را اجازه خيانت نمى‏دهيم.» (39) «با جمهورى اسلامى، سعادت، خير، صلاح براى همه ملت است. اگر احكام اسلام پياده بشود، مستضعفين به حقوق خودشان مى‏رسند. تمام اقشار ملت‏به حقوق حقه خودشان مى‏رسند. ظلم و جور و ستم ريشه كن مى‏شود. در جمهورى اسلامى زورگويى نيست، در جمهورى اسلامى ستم نيست، در جمهورى اسلامى آزادى است، استقلال است. همه اقشار ملت در جمهورى اسلامى بايد در رفاه باشند. در جمهورى اسلامى عدل اسلامى جريان پيدا مى‏كند.» (40)

امام در باره ستمگرى كارگزاران جامعه و از ميان رفتن آزادى افراد جامعه چنين مى‏گويد:

«ما همه بدبختى هايى كه داشتيم و داريم و بعد هم داريم، از اين سران كشورهايى است كه اين اعلاميه حقوق بشر را امضا كرده‏اند. اعلاميه حقوق بشر را پنهانى امضا كردند كه سلب آزادى بشر را در همه دوره هايى كه كفيل بوده‏اند و دستشان به يك چيز مى‏رسيده‏است، كرده‏اند. سرلوحه اعلاميه حقوق بشر، آزادى افراد است. هر فردى از افراد بشر آزاد است، بايد آزاد باشد، همه در مقابل قانون على السويه مى‏باشند، همه بايد آزاد باشند... اين اعلاميه حقوق بشر را آمريكا يكى از آنهاست كه تصويب كرده‏اند اين را و امضا كردند... اين آمريكايى كه اعلاميه حقوق بشر را به اصطلاح امضا كرده است، ببينيد چه جناياتى را بر اين بشر واقع كرده است.» (41)

«در محيطى گفته مى‏شود آزادى داريم كه بهترين فرزندان و عزيزان ايران در زير شكنجه و تبعيد به سر مى‏برند. در محيطى دم از احترام به علماى اسلام مى‏زنند كه علماى اسلام در حبس غيرقانونى و در تبعيد گاهها بدون مجوز به سر مى‏برند.» (42)

ارتباط عدالت اجتماعى با آزادى

اجتماع دينى، اجتماعى است كه در آن موجبات رشد و تكامل وجود داشته باشد. موانع ترقى و سعادت از ميان برداشته شود. اجتماعى كه در آن سلامت روانى وجود نداشته باشد، به رشد و تكامل نمى‏رسد زمانى سلامت روانى اجتماع تامين مى‏شود كه مردم در عقيده، بيان، انتخاب، راى و ديگر نيازها آزاد باشند. البته آزادى در حدود قانون اسلام كه تامين كننده بهترين و بالاترين نوع آزادى است. بهترين راه اجراى عدالت، اجراى آن در اجتماعى است كه سلامت روانى داشته باشد. اضطراب، ناكامى و تعارض و تضارب در نيازها وجود نداشته باشد. و از ميان رفتن اين گرفتاريها و ناراحتيها زمانى ميسر خواهد شد كه مردم از حق آزادى سالم برخوردار باشند. و از اينجا ارتباط عدالت اجتماعى با آزادى روشن مى‏گردد. اجراى عدالت‏بدون آزادى، امرى محال است و اجراى آزادى بدون عدالت اجتماعى، امرى ناممكن مى‏باشد.اسلام براى اجراى بهترين شكل عدالت و آزادى در اجتماع، اسباب وموجبات رشد آن را فراهم كرده و از موانع آن جلوگيرى كرده و افراد را هشدار داده است ; از بى‏دينى و بى‏اعتقادى گرفته تا بى‏عدالتى و هر آنچه مانع رشد و پيشرفت جامعه باشد. «اعبدوالله مالكم من اله غيره.» خدا را بپرستيد جز خدا معبودى نداريد.» (43)

«فاوفوا الكيل و الميزان‏» «به كيل و پيمانه و وزن وفادار مانده از كم فروشى و نقصان بپرهيزيد.» (44)

براى اجراى عدالت اجتماعى، شناخت درست انسانها و ارزش و كرامت افراد جامعه نقش بسيار مهمى دارد.امير مؤمنان (ع) در عهدنامه مالك اشتر، انسانها و افراد جامعه را بر دو گونه قرار داده است; 1- برادران دينى و مسلمانها كه در اسلام با هم مشتركند. 2- همنوعان كه در انسانيت‏با هم مشترك هستند; هر چند در دين و اعتقاد با هم اختلاف دارند و هيچ كدام از آنها نبايد تحقير گردند يا ستم ببينند. (45) آزادى تنها از عدالت‏سرچشمه نمى‏گيرد; بلكه تمام حقوق انسانى از عدالت‏سرچشمه مى‏گيرند و بايد با آن هماهنگ باشند تا جايى كه گفته شده است ; حقوق و عدالت دو همزاد تاريخى‏اند. يونانيان اين اتحاد را بيش از ديگران دريافتند و روميان انديشه آنان را گرفتند.

حكومت كفرى كه عدالت را رعايت كند، باقى مى‏ماند و ليكن حكومتى كه عدالت را رعايت نكند و حقوق افراد جامعه را به آنها ندهد، باقى نمى‏ماند. حقوق و قوانين اداره كننده جامعه بايد از عدالت الهام گرفته و با آن هماهنگ باشد.

«دوم، قاعده و قانونى را كه با عدالت و انصاف هماهنگ نبينند، آن را با ميل و رغبت اجرا نمى‏كنند و براى فرار از آن به انواع سليقه‏ها و ابزارها دست مى‏زنند. پس هر حكومتى كه بخواهد جامعه را اداره كند وباقى بماند، بايد قوانين اداره كننده خود را با عدالت هماهنگ سازد و براى حفظ نظام عمومى و ايجاد آرامش و امنيت عمومى ناگزير است كه تا سر حد امكان قواعد حقوقى را كه در جامعه اجرا مى‏كند، با عدالت‏سازگار كند. در اخلاق و حكمت نيز والاترين ارزشها در كرامت انسانى، آزادى برابرى و عدالت است و اين سه مفهوم چندان عزيز و گرانبها هستند و با روح آدمى سازگار، كه برترى دادن يكى از آنها بر ديگرى دشوار است و شايد علت آن، وحدت و يگانگى است كه بر روح و حقيقت آنها حكمفرماست ; ليكن هر كدام از ديگرى سرچشمه مى‏گيرد و از او جدا نيست. اين هماهنگى و يگانگى تا جايى رسيده است كه مركزيت را براى هر كدام مجهول ساخته است و هر كس با تصوراتى كه دارد، يكى از آنها را به عنوان مركز براى ديگرى معرفى كرده است. برخى گفته‏اند مركز، عدالت است كه برابرى و آزادى از آن سرچشمه مى‏گيرند و برخى مركزيت را از آن آزادى مى‏دانند و مى‏گويند; آزادى مركز و قطب همه ارزشهاى انسانى است و هر چه هست وابستگى و همبستگى ميان اين سه قطب است كه تمام ارزشهاى اخلاقى و حقوقى انسان از آن سرچشمه مى‏گيرند.

امام خمينى در موضوع عدالت و برابرى در اسلام چنين مى‏گويد:

«ما عدالت اسلامى را مى‏خواهيم در اين مملكت‏برقرار كنيم. اسلامى كه راضى نمى‏شود حتى به يك زن يهودى كه در پناه اسلام است، تعدى بشود. اسلامى كه حضرت امير سلام‏الله عليه مى‏فرمايد: براى ما اگر چنانچه بميريم ملامتى نيست و لشكر مخالف آمده است و با فلان زن يهوديه‏اى كه ملحد بوده است‏خلخال را از پايش درآورده است. يك همچو اسلامى كه عدالت‏باشد در آن، اسلامى كه در آن هيچ ظلمى نباشد، اسلامى كه در آن شخص اولش با آن فرد آخر، على السويه در مقابل قانون باشند. در اسلام چيزى كه حكومت مى‏كند، يك چيزى است و آن قانون الهى... قانون حكومت مى‏كند. شخص هيچ حكومتى ندارد آن شخص ولو رسول خدا باشد ولو خليفه رسول خدا باشد، شخص مطرح نيست، در اسلام قانون است، همه تابع قانونند و قانون هم قانون خداست. قانونى است كه از روى عدالت الهى پيدا شده است. قانونى است كه قرآن است. قرآن كريم است و سنت رسول اكرم است‏» (46) «جمهورى اسلامى عدل اسلامى را مستقر مى‏كند و با عدل اسلامى همه و همه در آزادى و استقلال و رفاه خواهند بود.» (47)

امام قدس سره در اين سخن به روشنى بيان كرده است كه آزادى از عدالت‏سرچشمه مى‏گيرد و اگر در جامعه عدالت اجرا شود، آزادى و استقلال و رفاه به دنبال آن خواهد آمد و پيوند عدالت و آزادى پيوند علت و معلول است واين پيوند نزديكترين و شديدترين پيوندهاست كه در سخن امام به آن اشاره شده است.

«ملت ايران مسلمان است و اسلام را مى‏خواهد ; آن اسلامى كه در پناه آن، آزادى و استقلال است، رفع ايادى اجانب است، عدم پايگاه ظلم و فساد است، قطع كردن دستهاى خيانتكار و جنايتكاران است.» (48)

«اگر احكام اسلام پياده شود، مستضعفين به حقوق خودشان مى‏رسند. تمام اقشار ملت‏به حقوق حقه خودشان مى‏رسند، ظلم و جور و ستم ريشه كن مى‏شود... در جمهورى اسلامى، آزادى است، استقلال است. همه اقشار ملت در جمهورى اسلامى بايد در رفاه باشند.... در جمهورى اسلامى عدل اسلامى جريان پيدا مى‏كند.» (49)

زمانى كه نابرابريهاى اجتماعى در زمينه اقتصاد، آزادى و ديگر حقوق ثابت تمام افراد جامعه پيدا شده، نياز به برابرى و اجراى عدالت‏بيشتر مى‏گردد و ارزش والاى اين دو مفهوم بيشتر احساس مى‏شود. و روشن است كه مفهوم آزادى در اجتماع تا زمانى ارزش دارد و براى انسانها كرامت‏به حساب مى‏آيد كه محكوم به عدالت و برابرى باشد و يا به عبارت ديگر از مفهوم عدالت‏برابرى سرچشمه گرفته باشد و اگر به فرض آزادى‏اى در جامعه باشدكه با عدالت و برابرى سازگارى نداشته باشد، آن آزادى ارزش خود را از دست مى‏دهد و از كرامت انسانى خارج مى‏شود.

در فلسفه وجودى حقوق اجتماعى كه هدف حكومت و قانون تامين برابرى اقتصادى و اجتماعى است، آزادى تا جايى محترم است كه با اين هدف سازگار باشد و به آن لطمه نزند و تاثير همين فلسفه‏ها سبب شده است كه در اجتماع آزاد بشرى نيز قانون از آزاديها بكاهد و انسان را در نيازهاى شخص خود رها و يله قرار ندهد تا بهره‏گيرى برابر تمام افراد از حقوق خود، در جامعه حكمفرما باشد و در حقيقت مركزيت‏با عدالت است. آزادى بايد در محدوده عدالت‏باشد و برابرى نيز از آن سرچشمه بگيرد. نياز واقعى انسانها به عدالت است ; چرا كه تساوى و تعادل در ذات و جوهر عدالت است; بلكه عدالت عين تساوى و تعادل است كه در كتابهاى لغت‏به همين معنا آمده است و ما در بخش مفهوم عدالت‏به آن اشاره كرديم. و روشن است كه مقصود از برابرى، تساوى تمام افراد جامعه در تمام ارزشها نيست ; بلكه تساوى در حقوق همگانى و عمومى و ارج نهادن به سعى و كوشش و تلاش هر كس به فراخور حال خود است كه پيش از اين ; به آن اشاره رفت.

پس، ارزشهاى انسانى و والاترين آنها كه آزادى و برابرى است، در عدالت‏خلاصه مى‏شود و عدالت را بايد به عنوان نخستين ارزش برگزيد و آن را معيار و ميزان تمام ارزشها و حقوقها قرار داد.

و بر همين اساس است كه خداى تبارك و تعالى، فرمان به عدالت مى‏دهد و آن را معيار ارزش و كرامت انسانى كه تقوا و پرهيزگارى است، قرار مى‏دهد: «اعدلوا هو اقرب للتقوى‏» (50) «عدالت را اجرا كنيد كه به تقوى و پرهيزگارى نزديكتر است‏» و در آيه ديگر، كرامت انسانى را تقوا دانسته و مى‏فرمايد: «ان اكرمكم عندالله اتقيكم‏» (51) «همانا گرامى‏ترين شما در نزد خدا، باتقواترين شماست‏» و در آيه ديگر، ملاك و ميزان در حكمرانى ميان مردم را عدالت قرار داده است ; «و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل‏» (52) «و هرگاه ميان مردم حكم مى‏كنيد از روى عدالت‏حكم كنيد» و بالاخره به عنوان يك فرمان و يك دستور ويژه، از فرمان به عدالت‏ياد مى‏كند و مى‏گويد: «ان الله يامر بالعدل و الاحسان‏» (53) «همانا خداوند فرمان به اجراى عدالت و نيكى كردن مى‏دهد.»

امام خمينى در اين باره، چنين مى‏گويد:

«اسلام خدايش عادل است ; پيغمبرش هم عادل است و معصوم ; امامش هم عادل است و معصوم است ; قاضى‏اش هم معتبر است كه عادل باشد; فقيهش هم معتبر است كه عادل باشد; شاهد طلاقش هم معتبر است كه عادل باشد ; امام جماعتش هم معتبر است كه عادل باشد; امام جمعه‏اش هم بايد عادل باشد. از ذات مقدس كبريا گرفته تا آن آخر زمامدار بايد عادل باشد. ولات آن هم بايد عادل باشد.» (54)

خود امام، هدف پيامبران بزرگ خدا در رسالت و كوشش و تلاشى كه براى هدايت مردم داشتند، اجراى عدالت و پياده كردن قوانين عادلانه مى‏داند و در اين زمينه، چنين بيان كرده است:

«مقصود انبيا از كوششها و جنگهايى كه با مخالفين مى‏كردند، كشورگشايى و اينكه قدرت را از خصم بگيرند و در ست‏خودشان باشد، نبوده ; بلكه مقصد اين بوده كه يك نظام عادلانه به وجود آورند تا به وسيله آن، احكام خدا را اجرا نمايند.» (55)

«اين سيره مستمره انبيا بوده است و اگر تا ابد هم فرض كنيد انبيا بيايند، باز همين است. باز جهات معنوى بشر تا اندازه‏اى كه بشر لايق است، اقامه عدل در بين بشر و كوتاه كردن دست‏ستمكاران [خواهد بود] و ما بايد اين دو امر را تقويت كنيم.» (56)

امام راحل در اين سخن اخير، پس از بيان اينكه اجراى عدالت هدف پيامبران بوده است، بر امر ديگرى تاكيد مى‏كنند و آن، وظيفه ما نسبت‏به اين هدف مقدس است كه اين هدف، تنها براى پيامبران نبوده و ما نبايد به صرف حكايت و نقل آن اكتفا بكنيم و در مقام بيان فضايل پيامبران از آن يادآورى نماييم ; بلكه وظيفه ما تقويت آن دو امر است ; يعنى اقامه عدل و كوتاه كردن دست‏ستمكاران.

بايد هدف از رسالت پيامبران را تقويت كرد و آن را اجرا نمود و بايد از كوشش و تلاشى كه مردان خدا در راه اقامه عدل از خود به يادگار گذاشته‏اند عبرت گرفت و در استمرار و تداوم آن، سختكوش باشيم.

نتيجه بررسى

آزادى با عدالت پيوند ناگسستنى دارد و اين پيوند كه پيوند بين علت و معلول است، نزديكترين و شديدترين پيوندهاست. عدالت، علت است و آزادى معلول آن. آزادى از عدالت‏سرچشمه گرفته و مركزيت در ارزشها با عدالت است.

والاترين ارزش و بلندترين كرامت انسان، اجراى عدالت است كه با آن، ارزشهاى ديگر نيز تحقق مى‏يابند.

هدف رسالت رسولان خدا، اقامه عدل و اجراى عدالت‏بوده است و وظيفه مردم در برابر رسالت پيامبران، استمرار اين رسالت و تداوم پيام آنهاست و مردم بايد همانند پيامبران خدا، در اقامه عدل و اجراى عدالت، سختكوش و تلاشگر باشند.

ء پى نوشت‏ها:

1. صحيفه نور، ج‏9، ص 88.

2. كتاب [امام] خمينى و جنبش سخنرانى مورخه 25/2/43، صص‏9 10.

3. صحيفه نور، ج‏7، ص 18.

4. سوره اسراء، آيه 70.

5. صحيفه نور، ج‏7، ص 61.

6. همان، ج 21،ص 195.

7. معجم مفردات الفاظ القرآن، دارالكتب العربى، ص‏336.

8. لسان العرب، نشر ادب الحوزه، قم، ج 11.

9. المبسوط، چاپ المكتبة‏المرتضويه، ج 8، ص‏217.

10. الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 371.

11. عدالت، حقوق، دولت، چاپ انتشارات مطالعات، ص 8.

12. كافى، ج 11، ص 542، والحياة، ج‏6، ص 345.

13. سوره آل عمران، آيه‏133.

14. سوره بقره، آيه 148.

15. بحارالانوار، ج‏76،ص 235.

16. همان، ج 22، ص 348.

17. سوره ص، آيه 28.

18. صحيفه نور، ج 2، ص 18.

19. همان، ج‏6، ص‏77.

20. در جستجوى راه، سخنرانى مدرسه فيضيه به مناسبت عيد فطر، مورخه 4/6/58،ص 278.

21. كافى، ج 1، ص 542; و الحياة، ج‏6، ص‏346.

22. بحارالانوار، ج 70، ص‏307.

23. سوره بقره، آيه‏179.

24. كافى، ج‏3، ص 568; و الحياة، ج‏6، ص 345.

25. كافى، ج 1، ص 542، و الحياة، ج‏6،ص 345.

26. سوره بقره، آيات 278 و279.

27. كتاب البيع، ج 2، ص 460.

28. سوره نساء، آيه 58.

29. سوره مائده، آيه 8.

30. وسايل الشيعه، باب‏3، آداب القاضى، حديث 1.

31. همان، حديث 2.

32. تحريرالوسيله، ج 2، صص‏409- 410.

33. نهج البلاغه، نامه‏53.

34. همان، خطبه 164.

35. همان، نامه‏53.

36. همان، خطبه 131.

37. صحيفه نور، ج‏3، ص‏89.

38. همان، ص 48.

39. همان، ص 178.

40. صحيفه نور، ج 5، ص‏279.

41. همان، ج 2، ص‏23.

42. همان، ص 95.

43. اعراف، آيه 85.

44. همان.

45. كافى، ج 8، ص 32.

46. صحيفه نور، ج‏9، ص 42.

47. همان، ج‏6، ص‏77.

48. همان، ج 1،ص 250.

49. همان، ج 5، ص‏279.

50. سوره مائده، آيه 8.

51. سوره حجرات، آيه 12.

52. سوره نساء، آيه 58.

53. سوره نحل، آيه 90.

54. صحيفه نور، ج 2، ص‏6.

55. همان، ج 8، ص 81.

56. همان، ج 18، ص‏33.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 16:50 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره آترواسكلروز (تصلب‌ شرايين)

بازديد: 387

 

آترواسكلروز (تصلب‌شرايين(

Atherosclerosis

 

آترواسكلروز (تصلب‌ شرايين) عبارت‌ است‌ از يك‌ گونه‌ بسيار شايع‌از تصلب‌ شرايين‌ كه‌ طي‌ آن‌ رسوباتي‌ به‌ نام‌ پلاك‌ در ديواره‌ رگ‌هايي‌ كه‌خون‌ حاوي‌ اكسيژن‌ و ساير موادمغذي‌ را از قلب‌ به‌ ساير بخش‌هاي‌ بدن‌ مي‌برند،تشكيل‌ مي‌شوند. آترواسكلروز مي‌تواند باعث‌ آسيب‌ كليوي‌، كاهش‌ خونرساني‌ به‌ مغزو اندام‌ها، و بيماري‌ رگ‌هاي‌ قلبي‌ شود. آترواسكلروز يكي‌ از علل‌ عمده‌ سكته‌مغزي‌ و قلبي‌ است‌. شروع‌ آن‌ مي‌تواند در سي‌ و چند سالگي‌ باشد. شيوع‌ آن‌ تاسن‌ 45 سالگي‌ در مردان‌ بيشتر است‌. اما پس‌ از يائسگي‌، شيوع‌ آن‌ در زنان‌افزايش‌ مي‌يابد.

   علايم‌ شايع‌

تا زماني‌ كه‌ آترواسكلروز به‌ مراحل‌ پيشرفته‌ نرسيده‌ باشد،اغلب‌ بدون‌ علامت‌ است‌. بروز علايم‌ بستگي‌ به‌ اين‌ دارد كه‌ خونرساني‌ كدام‌قسمت‌ بدن‌ كم‌ شده‌، و شدت‌ و گسترش‌ بيماري‌ در چه‌ حد است‌.
گرفتگي‌ عضله‌،وقتي‌ كه‌ رگ‌هاي‌ پا درگير شده‌ باشد.
آنژين‌ صدري‌ يا حمله‌ قلبي‌، وقتي‌رگ‌هاي‌ قلبي‌ درگير شده‌ باشند.
سكته‌ مغزي‌، يا كاهش‌ ناگهاني‌ و موقت‌خونرساني‌ به‌ مغز اما بدون‌ بروز سكته‌، در صورتي‌ كه‌ رگ‌هايي‌ كه‌ به‌ گردن‌ وسپس‌ مغز مي‌روند درگير شده‌ باشند.

   علل

تكه‌هاي‌ بافت‌ چربي‌دار، كه‌ حاوي‌ ليپوپروتئين‌ كم‌چگال‌ (همان‌كلسترول‌ بد) هستند و به‌ ديواره‌ سرخرگ‌ آسيب‌ مي‌رسانند، اغلب‌ در محل‌ اتصال‌ وانشعاب‌ سرخرگ‌ها رسوب‌ مي‌كنند. تشكيل‌ اين‌ رسوبات‌ شايد حتي‌ در اوايل‌ جواني‌آغاز شود. بافت‌ پوشاننده‌ ديواره‌ داخلي‌ سرخرگ‌ در اين‌ نقاط‌ اتصال‌ و انشعاب‌،مواد چربي‌ موجود در خون‌ را به‌ دام‌ مي‌افكند. با تجمع‌ مواد چربي‌،انعطاف‌پذيري‌ سرخرگ‌ كم‌ و فضاي‌ داخلي‌ آن‌ تنگ‌تر مي‌شود. در نتيجه‌ جريان‌ خون‌مشكل‌ پيدا مي‌كند. از طرفي‌ اين‌ رسوبات‌ ممكن‌ است‌ شكاف‌ بردارند يا پاره‌ شوندو روي‌ آنها لخته‌ خوني‌ تشكيل‌ شود كه‌ در نتيجه‌، رگ‌ مسدود مي‌شود.

   عوامل تشديد كننده بيماري

فشارخون‌ بالا
كلسترول‌ بالا (بالا بودن‌ غلظت‌ ليپوپروتئين‌كم‌ چگال‌ [كلسترول‌ بد] و پايين‌ بودن‌ غلظت‌ ليپوپروتئين‌ پرچگال‌ (كلسترول‌خوب‌).
سن‌ بالاي‌ 60 سال‌
جنس‌ مذكر
استرس‌
ديابت‌ شيرين‌ (مرض‌قند)
چاقي‌؛ كم‌تحركي‌
سيگاركشيدن‌
تغذيه‌ نامناسب‌ (خوردن‌ چربي‌ وكلسترول‌ به‌ مقدار زياد)
سابقه‌ خانوادگي‌ آترواسكلروز

   پيشگيري‌

ترك‌ سيگار
توصيه‌هايي‌ كه‌ در قسمت‌ رژيم‌ غذايي‌ آمده‌ است‌را رعايت‌ كنيد. كودكان‌ و نوجواناني‌ كه‌ والدين‌ آنها دچار آترواسكلروز هستند نيزاز رژيم‌ كم‌ چربي‌ سود خواهند برد.
به‌ طور منظم‌ ورزش‌ كنيد.
حتي‌المقدوراسترس‌ را كاهش‌ دهيد و به‌ سطح‌ قابل‌ كنترل‌ برسانيد.
اگر ديابت‌ يا فشارخون‌بالا داريد، برنامه‌ درماني‌ مربوطه‌ را به‌ دقت‌ رعايت‌ كنيد.

 

 

   عواقب‌ مورد انتظار

اين‌ بيماري‌ در حال‌ حاضر علاج‌ناپذير است‌. اما به‌ تازگي‌گزارشات‌ زيادي‌ رسيده‌ مبني‌ بر اين‌ كه‌ درمان‌ مجدانة‌ عوامل‌ خطر اين‌ بيماري‌مي‌تواند تا حدي‌ انسداد را كاهش‌ دهد. بدون‌ درمان‌، عوارضي‌ پديد خواهند آمد كه‌نهايتاً به‌ مرگ‌ منتهي‌ خواهند شد.
تحقيقات‌ در زمينه‌ علل‌ و روش‌هاي‌درماني‌ اين‌ بيماري‌ ادامه‌ دارند.

 

   عوارض‌ احتمالي‌

سكته‌ قلبي‌
سكته‌ مغزي‌
آنژين‌ صدري‌
بيماري‌ كليوي‌
نارسايي‌ احتقاني‌ قلب‌
مرگ‌ ناگهاني‌

   درمان‌

 

   اصول‌ كلي‌

آزمايشات‌ تشخيصي‌ ممكن‌ است‌ شامل‌ موارد زير باشد: نوار قلب‌،آزمون‌ ورزش‌، آزمايش‌ خون‌ از نظر كلسترول‌ كلي‌، خوب‌ و بد، قندخون‌، و نيزعكس‌برداري‌ از قفسه‌ سينه‌ و عروق‌
ترك‌ سيگار
براي‌ بعضي‌ از بيماران‌كه‌ خطر در مورد آنها زياد است‌، جراحي‌ انجام‌ مي‌شود: بازكردن‌ رگ‌ بابادكنك‌هاي‌ مخصوص‌ در مورد رگ‌هاي‌ تنگ‌ شده‌؛ و ساير روش‌هاي‌ جراحي‌ مانندتعويض‌ رگ‌ بيمار با سياهرگ‌ يا رگ‌هاي‌ مصنوعي‌.

 

 

   داروها

به‌ دليل‌ اينكه‌ كار از كار گذشته‌ و آسيب‌ قبلاً وارد شده‌ است‌،هيچ‌ داروي‌ رضايت‌بخشي‌ براي‌ درمان‌ آترواسكلروز وجود ندارد.
در تحقيقات‌اخير مشخص‌ شده‌ است‌ كه‌ پايين‌ آوردن‌ سطح‌ كلسترول‌ در كساني‌ كه‌ كلسترول‌خونشان‌ بالا است‌، مي‌تواند طول‌ عمر را افزايش‌ دهد. اگر شما علايم‌ يك‌ اختلال‌ناشي‌ از آترواسكلروز را داريد، و رژيم‌ غذايي‌ و ورزش‌ در كاهش‌ كلسترول‌ مؤثرواقع‌ نشده‌ باشند، شايد براي‌ شما داروهاي‌ ضدچربي‌ تجويز شود.
براي‌ درمان‌مشكلات‌ همراه‌ آترواسكلروز (مثلاً فشار خون‌ بالا، يا بي‌نظمي‌هاي‌ ضربان‌ قلب‌) ممكن‌ است‌ تجويز داروهاي‌ ديگر ضروري‌ باشد.
در برخي‌ تحقيقات‌ مشخص‌ شده‌است‌ كه‌ آسپيرين‌ و ويتامين‌ ـ اي‌ ممكن‌ است‌ خطر سكته‌ قلبي‌ را كاهش‌ دهند. باپزشك‌ خود در مورد اينكه‌ آيا تجويز آنها براي‌ شما لازم‌ است‌ يا خير مشورت‌كنيد.

 

   فعاليت در زمان ابتلا به اين بيماري

معمولاً محدوديتي‌ براي‌ آن‌ وجود ندارد. البته‌ ميزان‌ فعاليت درزمان ابتلا به اين بيماري بستگي‌ به‌ وضعيت‌ عمومي‌ سلامت‌ و وجود بيماري‌هاي‌ ديگردارد.

   رژيم‌ غذايي

رژيم‌ غذايي‌ بايد كم‌ چرب‌، كم‌ نمك‌ و پرفيبر باشد. مصرف‌ غلات‌،ميوه‌ها و سبزيجات‌ تازه‌ را افزايش‌ دهيد.

   درچه شرايطي بايد به پزشك مراجعه نمود؟

اگر شما يا يكي‌ از اعضاي‌ خانواده‌ تان داراي‌ عوامل‌ خطر بروزآترواسكلروز هستيد و تمايل‌ داريد از اين‌ بيماري‌ پيشگيري‌كنيد.

 

يكي از عوارض تصلب شرايين سكته قلبي (انفاركتوس )مي باشد كه به شرح اين بيماري مي پردازيم .

 

سكته قلبي (انفاركتوس )                                     


است‌‏قلبي‌‏بيماري‌هاي‌‏از‏پيشگيري‌‏شيوه‌‏بهترين‌‏طبيعت‌ ، ‏با‏همزيستي‌‏
تنبلي‌‏و‏سيگار‏به‌‏مفرط ، اعتياد‏كار‏از‏ناشي‌‏خستگي‌‏عصبي‌، ‏فشارهاي‌‏
مي‌باشد‏قلبي‌‏بيماري‌هاي‌‏ايجاد‏مهم‌‏عوامل‌‏از‏جسماني‌‏


...سالم‌‏زيست‌‏محيط‏اول‌‏


و‏ازآب‏برخورداري‌‏طبيعت‌ ، ‏با‏تماس‌بيشتر‏كرده‌اند ، ‏اعلام‌‏پژوهشگران‌‏
صوتي‌ ،ساليان‌‏آلودگي‌‏به‌ويژه‌‏ازآلودگي‌ها‏بودن‌‏دور‏و‏سالم‌‏هواي‌‏
محيط‏آلودگي‌‏.مي‌دارد‏سالم‌نگه‌‏را‏قلب‏دوران‌كهنسالي‌‏در‏حتي‌‏دراز ، ‏
هواي‌‏آلودگي‌‏در‏مي‌توان‌‏آن‌را‏نمود‏بدترين‌‏كه‌‏ما‏عصر‏زيست‌در‏
ميليون‌هاشهروند‏زندگي‌‏يكسان‌‏صورت‌‏يافت‌به‌‏پرجمعيت‌‏و‏بزرگ‌‏شهرهاي‌‏
مردمي‌‏و‏صنايع‌آلاينده‌‏صاحبان‌‏.است‌‏داده‌‏جدي‌قرار‏خطر‏معرض‌‏در‏را‏
معرض‌‏در‏مي‌گيرند ، ‏قرار‏سمي‌‏پسابهاي‌‏و‏گازها‏خطر‏معرض‌‏در‏ناچار‏به‌‏كه‌‏
انتخاب‏را‏آدم‌ها‏شهرها ، ‏آلوده‌‏هواي‌‏در‏موجود‏سرب‏.دارند‏قرار‏خطر‏
زيست‌ ، ‏محيط‏آلودگي‌‏.مي‌گيرد‏هدف‌‏شهر‏همه‌‏در‏را‏سلامتي‌‏بلكه‌‏نمي‌كند‏
خود‏بيرحمانه‌‏هجوم‌‏مورد‏را‏انسانها‏ريه‌‏و‏قلب‏عضوي‌ ، ‏هر‏از‏زودتر‏
شهر‏در‏قلبي‌‏سكته‌هاي‌‏شمار‏افزايش‌‏تكان‌دهنده‌‏آمارهاي‌‏مي‌دهد ، ‏قرار‏
داشتن‌‏براي‌‏پس‌‏.مي‌كند‏خوبي‌آشكار‏به‌‏را‏تلخ‌‏واقعيت‌‏اين‌‏تهران‌‏بزرگ‌‏
.
باشيم‌‏داشته‌‏سالم‌‏زيست‌‏بايدمحيط‏سالم‌‏قلب‏
علل‌‏رديف‌ 3‏در‏همچنان‌‏مغزي‌‏و‏قلبي‌‏سكته‌‏بيماري‌‏به‌‏ابتلا‏از‏ناشي‌‏مرگ‌‏
علل‌‏تاكنون‌‏بيستم‌‏قرن‌‏اوايل‌‏از‏.مي‌رود‏به‌شمار‏آدمي‌‏مير‏و‏مرگ‌‏اصلي‌‏
ميلادي‌‏سال‌ 1900‏مقارن‌‏.است‌‏يافته‌‏تغيير‏ملاحظه‌اي‌‏قابل‌‏بطور‏مير‏و‏مرگ‌‏
از‏بسياري‌‏مرگ‌‏عامل‌‏سل‌‏و‏پنوموني‌‏آنفلوانزا ، ‏نظير‏عفوني‌‏بيماريهاي‌‏
يافته‌‏توسعه‌‏كشورهاي‌‏در‏بهداشتي‌‏خدمات‌‏كه‌‏مرور‏به‌‏اما‏بود‏انسانها‏
صدر‏از‏و‏درآمد‏كنترل‌‏تحت‌‏نيز‏عفوني‌‏بيماري‌هاي‌‏نهاد ،بهبودي‌‏به‌‏رو‏
اكنون‌‏هم‌‏كه‌‏به‌طوري‌‏رفته‌‏كنار‏مير ،و‏مرگ‌‏علل‌‏به‌‏مربوط‏جدول‌‏
و‏سرطانها‏انواع‌‏قلب ، ‏بيماريهاي‌‏مانند‏مزمن‌‏و‏غيرواگير‏بيماريهاي‌‏
داده‌‏تشكيل‌‏را‏مير‏و‏مرگ‌‏علل‌‏مهمترين‌‏ترتيب‏به‌‏مغز‏عروق‌ ، ‏بيماريهاي‌
.
است‌‏


و‏مرگ‌‏علت‌‏كل‌‏بك‌دهم‌‏وعروق‌‏قلب‏بيماريهاي‌‏موجود ، ‏آمارهاي‌‏براساس‌‏
تا‏بين‌ 35‏ميرهاي‌‏و‏مرگ‌‏يك‌سوم‌‏و‏بوده‌‏سال‌‏از 35‏سنين‌كمتر‏ميرهاي‌‏
شامل‌‏مسن‌‏افراد‏در‏را‏ومير‏مرگ‌‏سه‌چهارم‌تمام‌‏تقريبا‏و‏سال‌‏‏‏45‏
.
مي‌شود‏


شده‌‏منتشر‏زهرا‏بهشت‌‏سوي‌سازمان‌‏از‏كه‌‏آماري‌‏تازه‌ترين‌‏بنابه‌‏همچنين‌‏
سكته‌‏سال‌ 1375براثر‏در‏بزرگ‌‏تهران‌‏ساكنان‌‏از‏نفر‏و 674‏هزار‏است‌ ، 18‏
رقم‌‏اين‌‏سپرده‌اند‏جان‌‏تهران‌‏در‏گردش‌خون‌‏از‏ناشي‌‏بيماريهاي‌‏و‏قلبي‌‏
سال‌‏سني‌ 65‏گروههاي‌‏.است‌‏يافته‌‏افزايش‌‏نفر‏حدود 950به‌سال‌ 1374 ، ‏نسبت‌‏
در‏را‏مير‏و‏مرگ‌‏رقم‌‏بالاترين‌‏فوت‌‏و 456مورد‏هزار‏با 16‏بالا‏به‌‏
بيماري‌هاي‌‏از‏ناشي‌‏ومير‏مرگ‌‏ميزان‌ترتيب‏اين‌‏به‌‏.داشته‌اند‏سال‌گذشته‌‏
.
است‌‏يافته‌‏افزايش‌‏تهران‌ 5/1درصد‏در‏قلب‏
به‌‏نسبت‌‏سني‌‏هيچ‌‏كه‌‏مي‌شود‏چنين‌استنباط‏موجود‏آمارهاي‌‏و‏شواهد‏از‏
از 95‏بيش‌‏در‏قلبي‌‏نارسائي‌‏رقم‌‏بالاترين‌‏اما‏نيست‌ ، ‏ايمن‌‏نارسايي‌قلب‏
.
بالاست‌‏سنين‌‏با‏افراد‏به‌‏مربوط‏موارد‏درصد‏
در‏كه‌‏بدن‌‏از‏عضوي‌‏به‌‏نرسيدن‌خون‌‏از‏است‌‏عبارت‌‏سكته‌‏پزشكي‌ ، ‏نظر‏از‏
بدن‌‏يااندام‌هاي‌‏اعضا‏از‏يكي‌‏فلج‌‏يا‏و‏مرگ‌‏به‌‏است‌منجر‏ممكن‌‏نهايت‌‏
.
دارند‏قرار‏سكته‌‏عارضه‌‏به‌‏ابتلا‏معرض‌‏در‏همواره‌‏بدن‌‏اعضاي‌‏تمام‌‏شود‏
.
مي‌آيد‏شمار‏به‌‏سكته‌‏نوع‌‏حادترين‌‏قلبي‌‏و‏مغزي‌‏سكته‌‏البته‌‏
حمله‌‏اصطلاح‌‏:مي‌گويد‏وداخلي‌‏بهداشت‌‏متخصص‌‏ -پازوكي‌‏جهانگير‏دكتر‏
قسمتي‌‏فساد‏يا‏ناگهاني‌‏مرگ‌‏معني‌‏به‌‏ (انفاركتوس‌‏)سكته‌قلبي‌‏يا‏قلبي‌‏
خون‌‏گردش‌‏كامل‌‏توقف‌‏يا‏كافي‌‏خون‌‏نرسيدن‌‏علت‌‏به‌‏قلب‏ماهيچه‌‏بافت‌‏از‏
.
مي‌باشد‏قلب‏عضله‌‏در‏


اول‌‏درجه‌‏در‏.دارد‏گوناگوني‌بستگي‌‏عوامل‌‏به‌‏قلبي‌‏سكته‌‏بيماري‌‏بروز‏
دوم‌‏درجه‌‏در‏و‏الكل‌‏و‏قند‏حيواني‌ ، ‏چربيهاي‌‏زيادبخصوص‌‏چربي‌‏صرف‌‏
اجتماعي‌ ، ‏فعاليتهاي‌‏در‏روي‌‏زياده‌‏سوم‌‏درجه‌‏در‏و‏خون‌‏فشار‏و‏سيگار‏
تحريكات‌‏از‏ناشي‌‏بدني‌‏و‏مغزي‌‏خستگي‌هاي‌‏تغذيه‌ ، ‏در‏افراط‏و‏پرخوري‌‏
هوا، ‏آلودگي‌‏بي‌موقع‌ ، ‏عصبي‌‏خستگي‌هاي‌‏چاقي‌ ، ‏رواني‌ ، ‏خستگي‌‏شديد ، ‏عصبي‌‏
زنده‌داري‌ ، ‏شب‏در‏افراط‏جانبه‌ ، ‏چند‏مسئوليتهاي‌‏اعتيادات‌ ، ‏برخي‌‏استرس‌ ، ‏
قلبي‌‏ناراحتي‌هاي‌‏بروز‏مهم‌‏عوامل‌‏از‏آنها‏امثال‌‏و‏قمار‏به‌‏شديد‏گرايش‌‏
.
مي‌آيند‏شمار‏به‌‏


تحصيلي                                                                  ‌‏مدرك‌‏با‏سكته‌‏ارتباط


.
رسيده‌اند‏جديدي‌‏به‌يافته‌هاي‌‏قلبي‌‏سكته‌‏بروز‏علل‌‏مورد‏در‏دانشمندان‌‏
كه‌‏كردكساني‌‏اعلام‌‏تازه‌‏تحقيق‌‏يك‌‏براساس‌‏دانشگاه‌هاروارد‏پيش‌‏چندي‌‏
دوبرابر‏آنان‌‏در‏قلبي‌‏حمله‌‏ميزان‌بروز‏مي‌باشند ، ‏متوسطه‌‏ديپلم‌‏فاقد‏
كه‌‏كساني‌‏كه‌‏آن‌است‌‏از‏حاكي‌‏تحقيقات‌‏اين‌‏نتيجه‌‏.است‌‏ازديگران‌‏بيش‌‏
مدرك‌‏يك‌‏دستكم‌‏كه‌‏كساني‌‏از‏دبيرستاني‌مي‌باشند ، ‏تحصيلات‌‏فاقد‏
.
مي‌شوند‏قلبي‌‏نتيجه‌حمله‌‏در‏و‏خشم‌‏دچار‏بيشتر‏دارند ، ‏تحصيلي‌دانشگاهي‌‏
كه‌‏قلبي‌‏حمله‌‏يك‌‏بروز‏خطر‏:هارواردمي‌افزايد‏دانشگاه‌‏گزارش‌‏
به‌‏تحصيلات‌‏درجه‌‏باارتقاء‏همراه‌‏مي‌آيد‏وجود‏به‌‏دروني‌‏براثرناراحتي‌هاي‌‏
                                                                   .
كاهش‌مي‌يابد‏چشمگيري‌‏طرز‏


عضله‌‏از‏قسمتي‌‏به‌‏نرسيدن‌خون‌‏يا‏و‏خوني‌‏كم‌‏:مي‌گويد‏پازوكي‌‏دكتر‏
بيماري‌‏سبباين‌‏.قلب‏عضله‌‏انفاركتوس‌‏نام‌‏به‌‏ايجادمي‌كند‏مرضي‌‏قلب ، ‏
تنگ‌‏.است‌‏آن‌‏شاخه‌هاي‌‏از‏يكي‌‏يا‏سرخرگ‌قلب‏شدن‌‏بسته‌‏يا‏و‏شدن‌‏تنگ‌‏
خون‌‏لخته‌‏علت‌‏به‌‏آن‌‏شدن‌‏بسته‌‏و‏است‌‏سختي‌‏و‏تصلب‏سبب‏به‌‏شدن‌سرخرگ‌‏
.
است‌‏


:
از‏عبارتند‏قلب‏شدن‌سرخرگ‌‏بسته‌‏يا‏و‏تنگي‌‏در‏موثر‏علل‌‏از‏برخي‌‏
خون‌ ، كمي‌‏سرخ‌‏گويچه‌هاي‌‏شدن‌‏زياد‏خون‌ ، ‏چربي‌‏زيادشدن‌‏قند ، ‏بيماري‌‏
در‏اندازه‌‏از‏بيش‌‏و‏شديد‏تقلاي‌‏و‏فعاليت‌‏ماهيچه‌‏بدني‌‏حركت‌‏و‏فعاليت‌‏
ناگهاني‌ ، ‏و‏شديد‏اضطراب‏و‏غصه‌‏هيجان‌ ، ‏خشم‌ ، ‏ندارند ، ‏عادت‌‏كه‌‏كساني‌‏
.
وراثت‌‏و‏خون‌‏فشار‏زيادي‌‏سيگار ، ‏وكشيدن‌‏الكلي‌‏نوشابه‌هاي‌‏نوشيدن‌‏


 

 

قلبي                                                                                  ‌‏سكته‌‏نشانه‌هاي‌‏

با‏نيز‏قلبي‌‏سكته‌‏.آشكارمي‌شوند‏ويژه‌اي‌‏نشانه‌‏با‏بيماريها‏بيشتر‏
                                                                              .
مي‌كند‏بروز‏علايمي‌‏
كهر‏گاهي‌‏و‏بوده‌‏مركزي‌‏كه‌‏سينه‌‏طولاني‌قفسه‌‏و‏شديد‏درد‏:از‏عبارتند‏كه  
بوده‌‏ثابت‌‏درد‏اين‌‏.مي‌يابد‏انتشار‏پشت‌‏يا‏و‏دندانها‏فك‌ ، ‏گردن‌ ، ‏بازو ،
ازبيماران‌‏برخي‌‏البته‌‏.مي‌شود‏توصيف‌‏فشردگي‌‏گرفتگي‌و‏احساس‌‏صورت‌‏به‌‏و‏
.
مي‌شوند‏واقعي‌‏درد‏بدون‌‏يا‏انفاركتوس‌پنهان‌‏دچار‏ديابتي‌ها‏ويژه‌‏به‌‏
از‏عمومي‌‏ضعف‌‏و‏تنگي‌نفس‌‏احساس‌‏عرق‌ ، ‏ريزش‌‏همراه‌‏به‌‏واستفراغ‌‏تهوع‌‏
.
است‌‏سكته‌قلبي‌‏نشانه‌هاي‌‏ديگر‏
فشار‏بودن‌‏بالا‏و‏پائين‌‏ضربان‌قلب ، ‏كاهش‌‏يا‏افزايش‌‏بي‌تحركي‌ ، ‏همچنين‌‏
ريتم‌‏و‏صداهاي‌قلب‏بودن‌‏ضعيف‌‏كاروتيد ، ‏نبض‌هاي‌‏شدن‌دامنه‌‏كم‌‏خون‌ ، ‏
.
است‌‏قلبي‌‏سكته‌‏نشانه‌هاي‌عمومي‌‏از‏قلب‏نوك‌‏در‏گالوپ‌‏
در‏و‏جديد‏عصر‏به‌‏باورود‏بشر‏عروق‌، ‏و‏قلب‏متخصص‌‏پزشكان‌‏گفته‌‏به‌‏
قلبي‌قرار‏بيماري‌‏معرض‌‏در‏گذشته‌‏از‏بيش‌‏شدن‌جامعه‌ ، ‏صنعتي‌‏دوران‌‏
نگراني‌ها ، ‏هيجان‌ ، ‏اضطراب ، ‏عصبي‌ ، ‏ضربه‌هاي‌‏شتابزدگي‌ ، ‏و‏سرعت‌‏.گرفت‌‏
به‌شمار‏نو‏تمدن‌‏مظاهر‏از‏همگي‌‏...و‏صوتي‌‏غصه‌ ، آلودگي‌‏و‏غم‌‏آزمندي‌ ، ‏
قرار‏عصبي‌‏سنگين‌‏فشارهاي‌‏درمعرض‌‏امروز‏جهان‌‏در‏را‏مردم‌‏و‏مي‌آيند‏
باطبيعت‌ ، ‏انسان‌‏بيشتر‏همزيستي‌‏دليل‌‏به‌‏گذشته‌‏درسده‌هاي‌‏.داده‌اند‏
كالسكه‌سواري‌ ، ‏اسبسواري‌ ، ‏پياده‌روي‌ ،.بودند‏دور‏به‌‏مصائب‏اين‌‏از‏افراد‏
و‏بدن‌‏سالم‌سازي‌‏درمسير‏و‏ورزش‌‏نوعي‌‏اينها‏كه‌‏بود‏آنها‏برنامه‌روزانه‌‏
.
مي‌رفت‌‏شمار‏به‌‏عروق‌قلبي‌‏بيماريهاي‌‏پيشگيري‌‏

پزشكان                                                                                                    ‌‏توصيه‌هاي‌

تمدن‌‏كه‌‏اندازه‌‏هر‏ثانيه‌ها‏ميكرو‏عصر‏و‏امروز‏پرهياهوي‌‏دنياي‌‏در‏
مبارزه‌‏براي‌‏را‏خود‏اندازه‌‏همان‌‏به‌‏بشربايد‏مي‌كند ، ‏پيشرفت‌‏صنعتي‌‏
تلاش‌‏دليل‌‏همين‌‏به‌‏آماده‌كند‏زيست‌‏محيط‏آلودگي‌‏ويژه‌‏به‌‏آن‌‏باپيامدهاي‌‏
مي‌تواندمانع‌‏توجهي‌‏قابل‌‏حد‏تا‏عمومي‌، ‏بهداشت‌‏محيطزيست‌و‏حفظ‏راه‌‏در‏
.
شود‏قلبي‌‏بيماري‌هاي‌‏بروز‏از‏
پزشكان‌‏گيرند ، ‏قرار‏قلبي‌‏سكته‌‏معرض‌‏در‏كمتر‏افراد‏اينكه‌‏براي‌‏
.
مي‌كنند‏مطرح‌‏را‏خاصي‌‏توصيه‌هاي‌‏
بهداشتي‌‏اصول‌‏رارعايت‌‏باره‌‏اين‌‏در‏توصيه‌‏اصلي‌ترين‌‏ -پازوكي‌‏دكتر‏
هر‏از‏بهتر‏پيشگيري‌‏كه‌‏مي‌كند‏تاكيد‏و‏تغذيه‌مي‌داند‏و‏رواني‌‏از‏اعم‌‏
يك‌‏مشورت‌هاي‌‏از‏برخورداري‌‏به‌‏را‏افراد‏حال‌‏عين‌‏در‏وي‌‏.است‌‏درماني‌‏
مراجعه‌‏برخورداري‌و‏مساله‌‏.مي‌كند‏توصيه‌‏كاردان‌‏و‏متعهد‏عمومي‌‏پزشك‌‏
تاكيد‏و‏نظر‏مورد‏خاص‌ ، ‏عمومي‌‏يك‌پزشك‌‏به‌‏خانواده‌‏يك‌‏افراد‏يا‏فرد‏
بيماري‌‏به‌‏ابتلا‏آمده‌ ،ميزان‌‏عمل‌‏به‌‏برآوردهاي‌‏براساس‌‏.است‌‏عموم‌پزشكان‌‏
مراجعه‌مي‌كنند ، ‏مشخصي‌‏پزشكان‌‏به‌‏كه‌‏اعضاي‌خانواده‌هايي‌‏و‏افراد‏در‏
حاصل‌‏بهبودي‌‏و‏انجام‌‏سرعت‌‏نيزبه‌‏درمان‌‏اينكه‌‏ضمن‌‏است‌‏كمتر‏بسيار‏
و‏ازراهنمايي‌‏برخورداري‌‏و‏خاص‌‏عمومي‌‏پزشك‌‏به‌‏همچنين‌مراجعه‌‏.مي‌شود‏
وقت‌‏اتلاف‌‏از‏جلوگيري‌‏و‏اقتصادي‌‏صرفه‌جويي‌‏موجب‏مزبور ، ‏پزشك‌‏مشاوره‌‏
                                                                                      .
بيمارمي‌شود‏


نحو‏بدين‌‏.مي‌باشد‏آن‌‏عمل‌به‌‏و‏پزشكي‌‏تقويم‌‏داشتن‌‏پزشكان‌‏توصيه‌‏ديگر‏
و‏به‌پزشك‌‏مراجعه‌‏جهت‌‏را‏خاصي‌‏زماني‌‏مقاطع‌‏افرادبايد‏يا‏فرد‏كه‌‏
.
كنند‏عمل‌‏آن‌‏به‌‏و‏تعيين‌‏معاينات‌‏انجام‌‏
و‏توان‌‏و‏مردم‌‏فرهنگ‌عمومي‌‏به‌‏توجه‌‏با‏:مي‌گويد‏پازوكي‌‏دكتر‏
يكبار‏ماه‌ ،هر 6‏فاصله‌‏به‌‏فردي‌‏هر‏كه‌‏توصيه‌مي‌شود‏درماني‌‏امكانات‌‏
آزمايش‌هاي‌‏و‏تحت‌كنترل‌‏را‏خود‏حياتي‌‏نشانه‌هاي‌‏ديگر‏و‏خون‌‏فشار‏
كمك‌‏فرد‏سلامتي‌‏و‏بهداشت‌‏حفظ‏به‌‏مي‌تواند‏مراقبت‌‏اين‌‏.دهد‏قرار‏پزشكي‌‏
.
نمايد‏پيشگيري‌‏سكته‌‏و‏قلبي‌‏حمله‌هاي‌‏وقوع‌‏از‏به‌ويژه‌‏و‏كند‏


 

شيوه جديد درمان سكته قلبي

تجويز تركيب دو داروي ضدانعقاد آسپيرين و كلوپيدوگرول در بيماران سكته كرده درمراحل حاد تاثير به سزايي در بهبودي و بقاي آنها دارد.

به گزارش پايگاه اينترنتي ،ivanhoe.comهر ساله نزديك به يك و نيم ميليون نفربه حمله قلبي مبتلا مي‌شوند و بيش از ۵۰۰هزار نفر جان مي‌سپارند.

در سراسر جهان نزديك به ۱۰ميليون نفر ساليانه به دليل سكته قلبي بهبيمارستان‌ها مراجعه مي‌كنند.

در اين تحقيق دانشمندان دانشگاه آكسفورد نزديك به ۴۶هزار نفر را كه به سكتهقلبي مبتلا بودند بررسي كردند. اين بيماران به دو دسته تقسيم شدند. در يك گروهدارونما و در گروه ديگر به همراه ساير داروها از جمله آسپيرين داروي كلاپيدوگرول بهميزان ۷۵ميليگرم براي چهار هفته يا تا زمان بستري در بيمارستان تجويز شد.

مصرف كلاپيدوگرول به همراه ساير داروها مانند آسپيرين تا ۹درصد خطر مرگ، حملهقلبي مجدد و حمله مغزي را كاهش داد.

مصرف اين دارو به تنهايي تا ۷درصد خطر مرگ و تا ۱۴درصد خطر حملات قلبيمجدد را كاهش مي‌دهد. اين دارو بي‌عارضه است و با خطر خونريزي همراه نيست.

با شروع سريع اين دارو به همراه ساير داروها در حملات قلبي در اورژانس از۵هزار مرگ و ۵هزار سكته قلبي مجدد و سكته مغزي در هر يك ميليون نفر پيشگيريمي‌شود.

مصرف مستمر و طولاني مدت اين دارو بعد از ترخيص بيماران هم نتايج درماني قابلتوجهي دارد. هنوز فوايد و ضررهاي استفاده طولاني مدت اين دارو معلوم نيست.

براي پيشگيري از بيماريهاي قلبي وعروقي ماهي و يا omega3 مصرف كنيد، استفاده از ويتامين E تأثيري نخواهد داشت.
دكتر مسعود اسلامي متخصص قلب وعروق- الكتروفيزيولوژي درگفت وگو با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران، واحد علوم پزشكي تهران گفت: از عوامل خطرزا وايجاد كننده تنگي عروق كرونر و سكته هاي قلبي مي توان به چربي خون بالا شامل كلسترول بالاتر از 200 ميلي گرم يا تري گلسريد بالاتر از 150 ميلي گرم و يا
LDL بالاتر از 130 ميلي گرم اشاره كرد كه ميزان شيوع چربي خون بالا در بيماران قلبي حدود 25 تا 30 درصد مي باشد.
وي افزود: استعمال دخانيات يكي ازعوامل مهم خطرزا در بيماريهاي قلبي وعروقي است و حدود 40 درصد بيماران با سكته قلبي سيگاري هستند.
عضو هيات علمي دانشگاه علوم پزشكي تهران با بيان اينكه شيوع فشار خون بالا در بيماران سكته قلبي حدود 30 درصد مي باشد گفت: از جمله عوامل خطرزاي ديگر بيماري هاي قلبي و عروقي ديابت است كه در 40 دصد از بيماران قلبي ناراحتي هاي ديابت ديده شده است. همچنين فشار خون بالا نيز كه امروزه درجامعه بسيار شايع است و با افزايش سن شيوع آن زياد مي شود از ديگر عوامل خطر محسوب مي شود.
دكتراسلامي فاكتورهاي ارثي را از ديگر عوامل خطرزا دانست و گفت: اگر يكي از افراد درجه يك فاميل سابقه سكته قلبي يا تنگي عروق كرونر داشته باشد فاكتور ارثي يكي ازعوامل خطرزا به شمار مي رود اما عوامل ديگري نيز از قبيل عدم تحرك چاقي و استرس هاي روحي از عوامل ايجاد كننده ناراحتي هاي قلبي وتنگي عروق كرونر است.
عضو هيات علمي دانشگاه علوم پزشكي تهران گفت: بيماري عروق كرونر در 50درصد موارد ممكن است بدون علامت باشد اما با تستهاي مخصوص از قبيل نوار قلب يا اسكن تاليوم قابل تشخيص است در 50 درصد بقيه نيز علائمي از قبيل درد سينه در هنگام فعاليت وتنگي نفس از علائم بسيار مهم مي باشد.
وي توجه به تغذيه را از جمله عوامل پيشگيرنده دانست وگفت: استفاده از تغذيه سالم، انجام فعاليتهاي ورزشي منظم، كنترل فشار خون وعدم استعمال دخانيات از جمله مهمترين عوامل در پيشگيري از ابتلا به بيماريهاي قلبي وعروقي است.
وي ادامه داد: تحقيقات نشان داده است كه استفاده از رژيم غذايي مديترانه اي كه شامل مصرف زياد ماهي و روغن هاي غيراشباعي همچون روغن زيتون است بطور قابل توجهي شيوع بيماريهاي قلبي وعروقي را كاهش مي دهد.
دكتر اسلامي گفت: اطلاع رساني به مردم در جهت شناسايي و كنترل فاكتورهاي خطرساز مي تواند ميزان مرگ ومير ناشي از بيماريهاي تنگي عروق كرونر را تا حد قابل توجهي كاهش دهد.

 

درمان اورژانس سكته قلبي

مهمترين اهداف درماني اورژانس، در حمله حاد انفاركتوس ميوكارد، محدود كردن منطقهانفاركته، از طريق باز كردن عروق مسدود شده، كاهش تقاضاي اكسيژن ميوكارد و جلوگيرياز عوارض انفاركتوس مي باشد.
هنگام صدمه ديواره شرائين، بافت كلاژن در معرضتجمع پلاكتها، آدنوزين 5 دي فسفات ترشح مي شود كه سبب چسبندگي بيشتر پلاكتها بهيكديگر، مي گردد و طي مراحلي، لخته يا فيبرين تشكيل مي شود. پس از طي مدتي، فيبرينموجود در لخته، مستقيم فيبرينوليتيك را فعال مي نمايد كه به نوبة خود فعال كنندههاي پلاسمينوژن، ترشح مس شود و پلاسمينوژن تبديل مي كند. بطوريكه پلاسمين ايجادشده، مسئوليت هضم فيبرين را بعهده مي گيرد.
يكي از موثر ترين داروهاي ضدانعقاد، مي باشد. آنزيمي است كه با تغيير و دستكاري بر روي ، تهيه شده است. فيبرينخاصي است كه به داخل سيستم گردش خون تزريق مي شود و با فيبرين لخته، باند شده و طيمراحلي سبب تبديل پلاسمينوژن به پلاسمين مي شود.
در افراد بزرگسالي كه علائم ونشانه هاي تازه انفاركتوس حاد ميوكارد را دارند استفاده مي شود.
دوز پيشنهاديبراي بزرگسالاني كه وزن بالاي 65 كيلو گرم دارند، 100 ميلي گرم مي باشد و اگر افرادزير 65 كيلو گرم باشند، تعيين دوز از طريق فرمول 25 / 1 ميلي گرم بر حسب وزن بدن ( كيلو گرم ) بدست مي آيد.
زمان اوليه براي تجويز دارو در در بخش اورژانس و يا درحين رساندن بيمار به بيمارستان استو سپس با دوز نگهدارنده، درمان ادامه مي يابدبطوريكه تا 3 ساعت درمان نگه دارنده، حفظ مي شود . اقدامات پرستاري اوليه دربيماراني كه دريافت مي كنند، شامل بررسي كامل بيمار، بدست آوردن اطلاعات پايه،تاريخچه دقيق و كامل از سلامت و بيماري وي مي باشد. در طي تزريق ، بيمار بايد ازنظر خونريزي، بطور مداوم ، تحت بررسي قرار گيرد. علائم بهبودي با اين دارو، ايجادديس ريتمي بدليل باز شدن مجدد رگ ( ريپرفيوژن ) مي باشد و نبايد آنرا نشانه منفي درنظر گرفت ساير علائم بهبود، درد قفسة سينه، برگشت قطعه و . . . مي باشد .

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت: 18:28 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره ایست قلبی

بازديد: 433

 

تحقیق درباره ایست قلبی

توقف ناگهاني قلب يکي از فوريت‌هاي امدادي بوده که اگر در همانموقع بتوان بيمار را نجات داد، حيات او تجديد مي‌گردد.
علل:
بيماريهي قلبي وعروقي، ضربه به قلب، داروهي محرک، غرق‌شدگي، خفگي، برخي بيماريها، بيهوشي، شوک،خونريزي، برق‌گرفتگي و از علل يست قلبي مي‌باشند.
علايم:
مردمک‌هي گشاد،اختلال تنفسي يا قطع تنفس و نبض، خاکستري رنگ شدن پوست، عدم وجود نبض در ناحيهگردن
روش تشخيص:
براي اين کار از نبض ناحيه گردن استفاده مي‌شود. ۵-۱۰ ثانيهبري يافتن نبض تلاش کنيد، اگر نبضي احساس نکرديد به معني يست قلبياست.


کمک‌هاي اوليه:

ماساژ قلبي
ماساژ قلبي عبارت است از فشار منظم و موزونيکه بوسيله کف دو دست در بزرگسالان، کف يک دست در کودکان و دو انگشت در نوزادان رويديواره جلويي قفسه سينه وارد مي‌شود.
نحوه انجام ماساژ قلبي:
۱. محل ماساژ رامعين کنيد.
در بالغين و اطفال دو انگشت بالاتر از انتهي استخوان جناغ سينه و درشيرخواران زير يک سال يک سانتي‌متر پيين‌تر از خطي که دو نوک سينه را به هم وصلمي‌کند روي استخوان جناغ سينه.
۲. پاشنه يک دست را در محل مشخص شده جهت انجامماساژ قرار داده و دست ديگر را روي دست اول قرار دهيد، سپس انگشتانتان را در هم فروکنيد. نبيد نوک انگشتانتان با سينه مصدوم در تماس باشد.
۳. در حاليکه دستهاکاملاً عمود بر بدن مصدوم بوده و آرنج‌ها کاملاً صاف مي‌باشد قفسه سينه او را بهنرمي و آرامي به سمت داخل فشار دهيد. از فشارهي تيز و سريع بپرهيزيد


.
احيا قلبيو ريوي (C.P.R) Cardio Pulmonary Resuscitation
در صورت يست قلبي و تنفسي،همزمان اقدام به انجام تنفس مصنوعي و ماساژ قلبي همراه با هم مي‌کنيم که به ين عمل CPR گويند.
عمليات CPR در سه مرحله انجام مي‌شود:
A: Air way
يجاد راه هوييباز (۱)
B: Breathing
برقراري تنفس مناسب (۲)
C: Circulation
برقراري جريانخون مناسب (۳)
موارد (۱) و (۲) در فصلنامه شماره سه توضيح داده شد.
CPR
دربزرگسالان به روش يک نفره و دو نفره انجام مي‌گيرد به ين صورت که بعد از تشخيص قطعتنفس و يست قلب از طريق روشهي تشخيصي گفته شده، بيد بلافاصله بعد از بازکردن راههويي (A) اقدام به تنفس مصنوعي (B) و ماساژ قلبي (C) توأم نمود.



CPR
يکنفره:
خلاصه عمليات CPR توسط يک امدادگر به ترتيب زير است:
۱. از بيهوش بودنمصدوم اطمينان حاصل کنيد.
۲. درخواست کمک نمييد.
۳. راه هويي را بازکنيد.(A)
۴. تنفس مصدوم را برقرار کنيد.(B)
۵. در صورت يست تنفسي، دوبارتنفس مصنوعي بدهيد.
۶. نبض سرخرگ کاروتيد(گردني) را کنترل کنيد.
۷. در صورتيست قلبي، ۱۵ بار ماساژ قلبي بدهيد.(C)
۸. سپس دو بار تنفس بدهيد. ين چرخه رابصورت دو بار تنفس مصنوعي و ۱۵ بار کمپرس قلبي به مدت يک دقيقه (يعني ۴ بار تنفس وماساژ) ادامه دهيد.
۹. در دقيقه اول و پس از آن، هر سه دقيقه يک بار نبض کاروتيدرا بررسي کنيد. به محض برقراري ضربان قلب، ماساژ قلبي را متوقف کرده و تنها به تنفسمصنوعي با سرعت ۱۲ بار در دقيقه بپردازيد.
۱۰. به محض برقراري تنفس طبيعي، تنفسمصنوعي را قطع کرده و مصدوم را در وضعيت بهبودي قرار دهيد.
۱۱. اگر تنفس و ضربانقلب مصدوم برقرار نشد، CPR را تا رسيدن پزشک ادامه دهيد.
CPR
دو نفره:
خلاصهعمليات CPR با دو امدادگر به ترتيب زير است:
۱. دو امدادگر در طرفين مصدوم زانومي‌زنند. امدادگر اول که مسيول تنفس مصنوعي است بالي سر مصدوم قرار مي‌گيرد. امدادگر دوم که مسيول ماساژ قلبي است، لباس مصدوم را کنار زده و دستهيش را درموقعيت صحيح روي جناغ سينه قرار مي‌دهد.
۲. امدادگر اول با صدا زدن و تکان دادنمصدوم از بيهوشي و يست تنفسي او اطمينان حاصل مي‌کند. سپس راه تنفس را باز کرده ودو بار تنفس مصنوعي مي‌دهد. پس از آن نبض شريان کاروتيد را آزميش کرده و در صورتيست قلبي به امدادگر دوم فرمان شروع ماساژ قلبي را مي‌دهد.
۳. امدادگر دومماساژ قلبي را با سرعت ۶۰ بار در دقيقه شروع مي‌کند.
۴. امدادگر اول بدون وقفهيک بار تنفس مي‌دهد و امدادگر دوم نيز بدون وقفه ۵ بار ماساژ قلبي مي‌دهد و ينچرخه (يک بار تنفس و پنج بار ماساژ قلبي) به مدت يک دقيقه ادامه يابد.
امدادگراول بيد در ضمن انجام ماساژ قلبي توسط همکارش، نبض شريان کاروتيد را بررسي کند واز مؤثر بودن ماساژ قلبي اطمينان حاصل کند. اگر همزمان با ماساژ قلبي، نبض کاروتيدحس نشد ممکن است اشکال در نحوه قرارگيري مصدوم يا نقطه وارد آمدن فشار يا نيرو کمامدادگر باشد که هريک از ين اشکالات بيد سريعاً برطرف شود.
نکته ۱) اگر مصدوميتنفس مي‌کند ولي تنفس او دچار اشکال است، مي‌توانيد به او تنفس مصنوعي بدهيد اما تازمانيکه قلب ضربان دارد هرچند ضعيف و نامنظم، هرگز نبيد اقدام به ماساژ قلبي کرد،چون ين کار ممکن است يست کامل قلب را در پي داشته باشد.
نکته ۲) بري اطميناناز يست قلبي از نبض گردني استفاده کنيد. استفاده از نبض سرخرگهي محيطي در ناحيهمچ دست يا بازو مي‌تواند باعث اشتباه شود، چون نبض ين شريان‌ها حتي در شريطي کهقلب هنوز مي‌تپد، ضعيف و غيرقابل لمس مي‌باشند.
نکته ۳) به دليل اهميت ماساژقلبي، ضرورتي ندارد که در حين تنفس مصنوعي، انجام ماساژ قلبي متوقف شود زيرا ماساژقلبي تنها درصدي از کار قلب را يجاد مي‌کند.
نکته ۴) در اطفال کمتر از ۸ سال CPR همواره يک نفره بوده و نسبت آن(تنفس مصنوعي و ماساژ قلبي) يک به پنجمي‌باشد.
خطاها و عوارض CPR:

* ممکن است هنگام دادن تنفس، دهان امدادگر کاملاً دهان مصدوم را نپوشانده باشد ودر نتيجه قسمت اعظم هوا به جي ورود به ريه‌ها وارد محيط اطراف شود.

* به علت غفلت از وضعيت دادن به سر و چانه مصدوم مجاري هويي بسته شوند و قسمتاعظم هوا وارد مري شود و اتساع معده عاملي جهت تحريک استفراغ و ورود آن به مجاريهويي (آسپيراسيون) و خفگي مصدوم شود.

* اگر تنفس بيش از حد قوي و سريع باشد خود امدادگر دچار خستگي، سردرد و سرگيجهخواهد شد.
*
شکستگي ترقوه، دنده‌ها و جناغ سينه در اثر فشارهي تيز و خشن.

* پارگي کبد و خونريزي داخلي بر اثر زياد پايين قراردادن کف دست، موقع ماساژ قلبی

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت: 18:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,
نظرات(0)

تحقیق در باره شناخت بیماری ایدز

بازديد: 371

 

 

تحقیق در باره شناخت بیماری ایدز

شرح بیماری

ایدز عبارت‌ است‌ از بوجود آمدن‌ ضعف‌ عمده‌ دردستگاه‌ ایمنی‌ بدن‌ (نقص‌ ایمنی‌). این‌امر باعث‌ کاهش‌ توانایی‌ بدن‌ در مقابله‌ با عفونتها و توانایی‌ سرکوب‌ سلول‌های‌غیرطبیعی‌ مثل‌ سلول‌های‌ سرطانی‌ می‌شود. ویروس‌ ایدزسلول‌های‌ ایمنی‌ موجود درخون‌ (لنفوسیت‌ها) و سلول‌های‌ ایمنی‌ موجود در بافت‌ها مانندمغزاستخوان‌،طحال‌،کبد وگره‌های‌لنفاوی‌) را درگیر می‌سازد. این‌ سلول‌ها در تولیدپادتنبرای‌ مقابله‌ با بیماریها وسرطانها نقش‌دارند. در مجموع‌ باید گفت‌ که‌ ایدز یک‌ نوع‌ نقص‌ ایمنی‌ ثانویه‌ است‌ که‌ در سیرعفونت‌ با ويروس‌ ایدز ایجاد می‌شود .


علت بیماری ایدز

عامل بیماری ایدز یک نوعویروس از گروهرترو ویروسهااست که باعث کاهش تواناییسیستم ایمنی بدن میزبان می‌شود. علایمی که ما در بیماری ایدز می‌شناسیم مربوط بهبیماریهایی است که در اثر نقص دستگاه ایمنی بدن تولید می‌شوند. در اکثر بیماریهایویروسی وضع به این منوال است که سلولهای مملو از ویروس ویروسها را آزاد کرده و اینویروسها خود را با پادتنهای آماده مواجه می‌بینند. در چنین وضعی بیماری شخص برطرفمی‌شود. اما در مورد ویروس ایدز وضع به گونه‌ای دیگر است.

در اینجا اولینویروسی که وارد اولین سلول میزبان می‌شوند از حمله پادتنها در امان می‌مانند. ویروسهای جدیدی که از سلول خارج می‌شوند بعضا توسطپادتنهاخنثی می‌شوند اما ژنهای اولیه دردرون سلول میزبان به تولید ویروس ادامه می‌دهند. ممکن است که ویروس در بدو ورود بهسلول میزبان به صورت غیر فعال درآید و بعد از گذشت چندین سال به مساعد شدن اوضاعفعالیت بیماریزایی خود را آغاز کند. این ویروس دستگاه ایمنی بدن را تضعیف می‌کند ودر این یکسرماخوردگیساده هم می‌تواند برای شخص مشکلساز باشد.

سیر بیماری و علایم آن

ابتلا به بیماری ایدز در اغلب موارد با عوارضساده‌ای ماننداسهال، خارش پوست و افزایش خفیف حرارت بدنشروع می‌شود. این عوارض پس از چند هفته خودبخود برطرف می‌شود و شخص خیال می‌کند کهبه سرماخوردگی دچار بوده است. از آنجا که ساخته شدن پادتنهای موثر حدود 14 روز طولمی‌کشد دراین زمان جدال بین ویروسها و پادتنها در جریان است. پس از سپری شدن اینمرحله دورانی فرا می‌رسد که حال شخص بیمار خوب می‌شود اما در خون او پادتن ضد ایدزرا می‌توان تشخیص داد و از خون وی ویروس ایدز را بدست آورد.

لنفوسیت T4که مبتلا شده است شروع بهتقسیم می‌کند همین امر باعث تورمغددلنفاوی می‌شود. تورم غدد لنفاوی گاه ماهها یا سالها بعد از ابتلای اولیه پدیدارمی‌شود و می‌تواند مدتها به همان حال باقی بماند. در بسیاری از موارد هم ناراحتیهایجدی دیگری به آن اضافه می‌شود. بیماران اکثرا به شدت لاغر می‌شوند چون دیواره رودهآنها مواد غذایی را بطور کامل جذب نمی‌کند. در اروپا که تغذیه مردم رضایت بخش استکم شدن وزن چندان مخاطره آمیز نیست. اما در بعضی کشورهای جهان سوم که مردم با سوءتغذیه دست به گریبانند کاهش وزن فرد را نحیف می‌کند.

عرق کردن در شب و احساسخستگی ، التهاب بیضه‌ها از سایر علایم این بیماری است. مرحله بعدی که در آن تصویرنهایی بیماری ایدز به نمایش گذاشته می‌شود حاصل از درهم شکسته شدن کامل سیستم دفاعیبدن است. تعداد سلولهای لنفوسیت T4 به شدت کاهش یافته است و در این حالتانواع بیماریهای باکتریایی ، ویروسی و انگلی قادر هستند که فرد مبتلا را از پایبیاندازند.


 

عوامل تشدید کننده بیماری

  • تماس‌ جنسی‌ با افراد آلوده‌. همجنس‌بازها در معرض‌ بیشترین‌ خطر هستند.
  • بی‌بند و باری‌ جنسی‌
  • استفاده‌ از سرنگهای‌ آلوده‌ برای‌ تزریق‌ مواد مخدر
  • تزریق‌ خون‌ یا فرآورده‌های‌ خونی‌ آلوده‌
  • مواجهه‌ کارکنان‌ بیمارستانها و تکنسینهای‌ آزمایشگاهی‌ با خون ‌، مدفوع‌ ، یاادرار افراد آلوده‌ به‌ ویروس‌ ایدز.

پیشگیری‌

  • از تماس‌ جنسی‌ با افراد آلوده‌ یا افرادی‌ که‌ مواد مخدر تزریقی‌ مصرف‌می‌کنند خودداری‌ شود.
  • از کاندوم‌ استفاده‌ شود.
  • از بی‌بندوباری‌ جنسی‌ خودداری شود.
  • خون‌ یا فرآورده‌های‌ خونی‌ باید از لحاظ‌ آلودگی‌ بررسی‌ شده‌ باشد.

تشخیص بیماری

تشخیص این بیماری از طریقآزمایش خونامکان‌پذیر است. خوشبختانه درکشور ما این آزمایش به صورت رایگان انجام می‌شود تا افراد مختلف از سلامتی خوداطمینان حاصل کنند.

درمان

در حال‌ حاضر داروها در معالجه‌ عفونت‌ ایدز مؤثر نیستند. برای‌مقابله‌ با عفونت‌ها یا پیشگیری‌ از آنها ممکن‌ است‌ آنتی‌بیوتیک‌ تجویز شود. داروهای‌ ضد ویروسی‌ ماننددیدانوزین،استاوودین،زالسی‌ تابین‌،زیدوودینو نیز داروهای‌ مهارکننده‌ پروتئاز دردرمان‌ عفونت‌ باویروس‌ ایدزمورد استفاده‌ قرار می‌گیرند وممکن‌ است‌ پیشرفت‌ بیماری‌ را به‌ تأخیر اندازند. تجویز آنها باید توسط‌ پزشکان‌با تجربه‌ انجام‌ پذیرد. با این‌ داروها (مثل‌ زیدووین‌) می‌توان‌ انتقال‌ عفونت‌به‌ نوزادان‌ مادران‌ حامله‌ را کاهش‌ داد. تحقیقات‌ زیادی‌ در رابطه‌ با داروهای‌جدیدتر و واکسن‌ آن‌ از طریقمهندسیژنتیک در دست‌ انجام‌ هستند.

درچه شرایطی باید به پزشک مراجعه نمود؟

  • اگر شما یا یکی‌ از اعضای‌ خانواده‌تان‌ علایم‌ عفونت‌ ایدز را دارید.
  • اگر پس‌ از تشخیص‌، علایم‌ یک‌ عفونت‌ دیگر ظاهر شوند (تب‌، سرفه‌، یا اسهال‌).
  • اگر دچار علایم‌ جدید و غیر قابل‌ توجیه‌ شده‌اید. داروهای‌ مورد استفاده‌ دردرمان،‌ عوارض‌ جانبی‌ بسیاری‌ دارند.

 

معرفی

 
اچ آی وی ويروسی است که به بيماری مرگبار ايدز منجر می شود. اين ويروس با حملات بی امان خود سيستم دفاعی بدن را چنان تضعيف می کند که حتی کوچکترين عفونت ها جان بيمار را به خطر می اندازند.

تاکنون دست کم 28 ميليون نفر در سراسر جهان در اثر ابتلا به ايدز در گذشته اند.

در حالی که 20 سالی است از شناسايی اچ آی وی می گذرد، هنوز هيچ واکسنی برای اچ آی وی و معالجه ای برای ايدز کشف نشده است. با اين حال نسل تازه داروها، طول عمر افراد آلوده به اچ آی وی را به طور چشمگيری افزايش می دهد.

برای آگاهی از چگونگی حمله ويروس اچ آی وی و نحوه مبارزه داروها با آن راهنمای سمت راست را کليلک کنيد.

 

 

 

ایدز بیماری قرن و معضل اجتماعی

ایدز یا ویروس "اچ ای وی"(HIV) بیماری است که باعث تخریب سیستم دفاعی بدن انسانمی شود. این ویروس بطرق مختلف همانند: داشتن روابط جنسی با فرد یا افراد مسلول بهاین بیماری، استفاده از سرنگ و فراورده های خونی آلوده، دریافت و انتقال خون آلودهو همچنین از طریق مادر آلوده به این ویروس درهنگام تولد به نوزاد سرایت می کند

 

ویروس "اچ ای وی" و "اچ ای وی" مثبت چیست؟

ویروس اچ ای وی نام ویروسی است که نزد همگان به بیماری ایدز معروف می باشد کهباعث از بین رفتن سیستم دفاعی بدن می گردد. قابل ذکر است که داشتن ویروس "اچ ای وی" بمنزله دارا بودن بیماری ایدز (که نوع حاد و پیشرفته این ویروس می باشد) نمی باشد. بلکه چنانچه فرد حامل، ویروس اچ ای وی مثبت باشد ناقل این ویروس است که قابلیتانتقال آنرا بدیگران از طریق برقراری ارتباط جنسی، استفاده از فراورده های خونی کهدیگران نیز از آن استفاده میکنند دارا می باشد

ایدز بعنوان بیماری قرن شنلخته شده که متاسفانه تا کنون علم پزشکی نتوانسته جوابقطعی برای درمان آن ارائه دهد. در همین زمینه آمارهای سازمان ملل متحد نشان می دهدکه در طول سال 2003 ميلادی تعداد افراد آلوده به "اچ آی وی" يا ويروس بيماری ايدزبه حدود پنج ميليون نفر خواهد بود. در ايران نيز آمارهای نگران کننده ای از افزايشمبتلايان به ايدز به گوش می رسد، به طوری که گفته شده که در سالهای اخير تعدادمبتلايان به ويروس اچ آی وی، چندين برابر شده است. اين آمارها نشان می دهد که ايرانبا يک اپيدمی جدی ايدز روبروست. مقامات ايران تاکيد می کنند که عامل اصلی گسترشايدز در بين مردان از طریق تزريق با سرنگ مشترک در ميان معتادان است، ولی علاوهبرآن می بایست بر مسئله آمیزش جنسی اذعان داشت که سهم عمده ای را بخود اختصاص میدهد که مسئله نگران کننده ای است

 

ویروس "اچ ای وی" چگونه سیستم دفاعی بدن را مختل میکند؟

این ویروس با وارد شدن به گروهی خاص از سلولهای بدن و حرکت از آن به سائر سلولهاباعث میگردد تا سیستم دفاعی بدن بخاطر تکثیر بیش از حد این ویروس نتواند در برابرآن استقامت نماید در نتیجه سیستم دفاعی قادر به انجام وظیفه خود که محافظت بدنمیباشد نخواهد بود. سلول های سفید یکی از مراکزی است که اغلب مورد هجوم این ویروسقرار میگیرند و توانایی دفاعی آنها پس از مدتی از بین رفته و دیگر قادر به کنترل ومحافطت از سیستم بدن نمی باشند. همچنین این ویروس به قسمتهای مهم بدن همانند سیستممغز، عصب و غدد انفاوی حمله کرده و آنها را تحت تاثیر خود قرار می دهد که در نتیجهباعث ضعف وناتوانی و بیماری فرد می گردد

 

 نشانه ها وعلائم این ویروس در بدن

تب شبانه همراه با عرق کردن زیاد، عطسه های خشک، تنگی نفس بدون سابقه و یکبارهیا گرفتگی عضلات قفسه سینه، از دست دادن وزن زیاد، تغییر در بینایی و دید، ورم کردنغدد فوق کلیوی، از دست دادن اشتها برای خوردن غذا، ناراحتی های پوستی که ایجادتورم، درد و گره های پوستی میکند، نارحتی های مزمن در قسمت لگن خاصره برایخانمها .

 

آیا این ویروس منجر به مرگ و ازبین رفتن فرد هم می گردد

متاسفانه باید گفت بله، بر حسب آمار آژانس مسئول مبارزه با بيماری ايدز وابستهبه سازمان ملل متحد پيش بينی می شود که بيش از سه ميليون نفر طی سال 2003 ميلادی دراثر بيماری ايدز جان خود را از دست میدهند، که با اين تعداد شمار قربانيان ایدزدر20 سال گذشته به 24 میلیون نفر می رسد

اگر شما امروز بدنبال آرامی می گردد. راهی است که می تواند مسیر زندگی شما راتغییر دهد. اگر چه هیچکس کامل نیست و هر فرد در زندگی سختی و بلندی های بسیاری راپشت سر می گذارد که بعضا بسیار دردناک و ناگفتنی است اما این فرصت وجود دارد تا هرفرد بتواند تجربه کند فیض (بخشش بدون شرط) خدا را از طریق ارتباط شخصی و روزانه باعیسی مسیح بعنوان دوستی نزدیکتر از برادر که در تمام شرایط حاضر است با هر یک از ماهمراه گردد. چون زندگی هر یک از ما برای او بسیار ارزشمند و گرانبها می باشد. برایهمین است که او دو هزار سال پیش برای من و تو به صلیب کشیده شد تا امروز ما آزادباشیم و در زندگی امید زنده داشته باشیم.

شما نیز چنانچه امروز می خواهید با این عیسی که او را دکتر روح و جان می نامندآشنا شوید می توانید از طریق دعا که با او روبر گفتگو نمایید. چون او از زندگی شماآگاه است و می خواهد شما را امداد نمایید. اما برای ورود به زندگی شما احتیاج داردکه او را دعوت نمایید. همانطور که می گوید من در قلب شما را می کوبم اگر آنرا بازکرده وارد خواهم شد و با شما خواهم ماند.

حال چنانچه مایلید تا عیسی مسیح را به زندگی خود دعوت نمایید این دعا را از قلبخود اعلام نمایید. ای عیسی خداوند من می خواهم تو را شخصا بشناسم و به زندگی خوددعوت نماییم تا در آنجا ساکن شوی و خداوند زندگی من باشی. ای عیسی مسیح من تو راشکر می کنم بابت کاری که برای من بر روی صلیب انجام دادی و گناهان و خطایا مرا برروی صلیب بخشیدی و به من امید زنده و حیات جاویدان عطا کردی. ای عیسی مرا در دستهایخودت بگیر و تبدیل کن آنگونه که می خواهی. آمین

اگر این دعا بیان کننده آرزو و اشتیاق قلبی شماست می توانید این دعا را انجامدهید و به او اعتماد تا کنترل زندگی شما را بدست بگیرد و یقینا عیسی مسیح به زندگیشما وارد خواهد شد همانگونه که وعده داده است. چنانچه در همین رابطه سئوال و یاسئوالاتی دارید که می خواهید به آنها پاسخ داه شود خوشحال می شویم تا از شما در اینرابطه بشنویم و شما راامداد نماییم

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت: 17:37 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره ايدز و نوجوانان

بازديد: 435

 

 

ايدز و نوجوانان

نوجوانان عزيز ايدز بلاي قرن را بشناسيم

ايدز چيست ؟

هنگامي که دنيا برنامه بهداشت براي همه تا سال ۲۰۰۰ را پيگيري مي کرد و زمانيکه جهانيان ريشه کني آبله را جشن مي گرفتند و غلبه بر بسياري از بيماريهاي عفوني مانند فلج اطفال ،‌ ديفتري ، سرخک و کنترل بيماريهاي واگير را نويد مي دادند ، ناگهان در سال ۱۹۸۱ نوعي بيماري عفوني ناشناخته در آمريکا ، اروپا ، آفريقا ،‌ استراليا ، به نام ايدز گسترش يافت . با گذشت حدود ۲۰ سال و صرف ميلياردها دلار هزينه ،‌عليرغم بسياري پيشرفتها هنوز دانشمندان موفق به کشف واکسني براي پيشگيري و دارويي براي درمان قطعي آن نشده اند . با گسترش ايدز در آفريقاي جنوبي و آسيا ، اين بيماري هم اکنون بصورت جهانگير درآمده است . تخمين زده شده که تا ابتداي سال ۲۰۰۱ حدود ۱/۳۶ ميليون نفر آلوده به ويروس ايدز در جهان زندگي مي کنند و ۲۲ ميليون نفر بخاطر اين بيماري جان خود را از دست داده اند .

تنها در سال ۱۹۹۹ ، ۶/۵ ميليون مورد جديد به موارد آلودگي اضافه شده که حدود نيمي از آنها بين ۲۴-۱۵ سال سن دارند . پس شناخت اين بيماري براي شما نوجوانان عزيز ضروري است .

 

 

 

* عامل ايدز

عامل بيماري ويروسي به نام ويروس نقص ايمني انسان( Human Immuno deficiency Virus  HIV) که به سيستم دفاعي بدن حمله کرده و باعث اختلال در فعاليت آن مي گردد . بيشترين سلولهايي که درگير مي شوند ،‌لنفوسيت ها هستند که جزء گلبولهاي سفيد مي باشند .

 نام بيماري (  AIDS ) از حروف اول کلمات زير گرفته شده است و به معني نقص ايمني اکتسابي است :

( Acquired Immuno Deficiency Syndrome )

 

* تشخيص

تشخيص آلودگي به ويروس ايدز ، فقط با آزمايش خون ميسر است که آن هم از زمان ورود ويروس به بدن انسان تا زماني که شواهد آزمايشگاهي ظاهر شود ،‌ بين ۲ هفته تا ۱۶ ماه فاصله وجود دارد که به آن دوره پنجره گفته مي شود . در اين دوران فرد آلوده کننده است ولي هيچ يک ازعلائم باليني و آزمايشگاهي متداول را ندارد .

* ايدز چگونه سرايت مي کند ؟

* ويروس ايدز از سه راه قابل انتقال است :

۱ - تماس جنسي

۲ - از راه انتقال خون و فرآورده هاي خوني و استفاده مشترک از سرنگ و سوزن آلوده

۳ - از مادر به کودک

 

۱ - تماس جنسي

۸۰ درصد آلوده شدگان به بيماري ايدز در دنيا به دليل برقراري روابط جنسي با افراد آلوده به اين بيماري مبتلا شده اند .

 

۲ - انتقال خون و فرآورده هاي خوني و سرنگ و سوزن آلوده

بيماري ايدز از طريق انتقال خون و فرآورده هاي خوني آلوده به ويروس ، قابل انتقال است . در اکثر کشورهاي جهان ، خون و فرآورده هاي خوني را از نظر آلودگي به ويروس ايدز مورد بررسي قرار مي دهند ، پنج درصد از آلوده شدگان به ويروس ايدز از اين طريق آلوده شده اند .

هر وسيله تيز و برنده که بتواند در پوست يا مخاط خراش ايجاد کند يا وارد بدن شود مانند ابزار پزشکي و دندان پزشکي ،‌لوازم حجامت ، سوراخ کردن گوش ، ختنه ، خال کوبي ، طب سوزني ، تيغ سلماني و مسواک مي تواند باعث انتقال ويروس گردد .

اينگونه وسايل ،‌ بايد يک بار مصرف باشند و يا حداقل بصورت مشترک استفاده نشوند ، در مورد وسايلي مانند وسايل دندانپزشکي و پزشکي پيشرفته که امکان چنين کاري نيست بايد حتماً وسايل بخوبي استريل شده باشند .

در حال حاضر مهمترين راه انتقال ويروس در ايران و برخي از کشورهاي ديگر جهان استفاده افراد معتاد از سرنگ يکديگر براي تزريق مواد مخدر بوده است .

 

۳ - از مادر به کودک

سومين راه انتقال از طريق مادر به کودک در طول حاملگي و زايمان است . ثابت شده است که شير مادر آلوده مي تواند سبب انتقال ويروس از مادر به فرزند باشد .

 

 

راههاي عدم سرايت

عليرغم جداسازي ويروس ايدز بسياري از ترشحات بدن مانند خون ،‌ ترشحات جنسي مردانه و زنانه ، بزاق ، ادرار ، اشک ، عرق ، شيرمادر ،‌ مايعات جنب ،‌صفاق و مغزي نخاعي ، سرايت در اثر تماس با همه آنها صورت نمي گيرد و فقط خون ،‌ ترشحات جنسي و شير مادر عامل انتقال هستند . لذا ويروس ايدز از راه تماسهاي عادي مثل با هم کارکردن ، صحبت کردن ،‌ همسفر شدن ، غذاخوردن و همچنين از راه حمام ، استخر و توالت قابل انتقال نمي باشد .

ايدز در ايران

اولين مورد ايدز در ايران در سال ۱۳۶۶ گزارش شد .  اين مورد يک کودک ۶ ساله هموفيل بود که بدليل بيماري زمينه اي از فرآورده هاي خوني وارداتي استفاده مي کرد . از آن پس تمام خونها و فرآورده هاي خوني اعم از داخلي يا وارداتي ملزم به آزمايش از نظر عفونت قبل از مصرف شدند . اين آزمايشات توسط سازمان انتقال خون ايران انجام مي پذيرد . برابر گزارشات واصله از دبيرخانه ستاد کشوري مبارزه با ايدز ، از آن زمان تا پايان سال ۱۳۷۹ ، ۲۳۸۲ مورد آلوده به ويروس در ايران شناسايي شده است که ۳۱۹ نفرشان به اين بيماري مبتلا و ۲۸۴ نفرشان فوت شده اند .

۶۴٪ موارد ابتلا از طريق اعتياد تزريقي و اشتراک در سرنگ و سوزن ۱۲٪ از طريق آميزش جنسي بوده است .

* چه راههايي براي پيشگيري از بيماري ايدز وجود دارد ؟

۱ - با توجه به اينکه شايعترين راه سرايت در جهان از طريق تماس جنسي است ، بهترين راه پيشگيري از ايدز ، پاي بندي به اصول اخلاقي و خانوادگي و اجتناب از بي بند و باري هاي جنسي است .

۲ - عدم استفاده مشترک از لوازمي که ممکن است در قسمتي از بدن بوسيله آنها خراش يا بريدگي ايجاد شود مانند : تيغ صورت تراش ، خلال دندان يا مسواک .

۳ - استفاده از سوزن و سرنگ يک بار مصرف براي تزريقات و استريل کردن کامل لوازم پزشکي و دندانپزشکي.

۴ - پرهيز از مواد مخدر ، اعتياد تزريقي و استفاده از سرنگ و سوزن مشترک  که راه مهمي براي انتقال ويروس است و از طرف ديگر مصرف هر نوع ماده مخدر چه تزريقي و چه خوراکي ، حتي الکل ، چون باعث کاهش هوشياري و خويشتن داري مي گردد و مي تواند انسان را در برابر رفتارهاي پرخطر قرار دهد .

* آموزش

يکي از مهمترين گروههاي پرخطر ، جوانان مي باشند و کسب آگاهي در زمينه کنترل و پيشگيري از ايدز جزء ضروريات آموزشي تمام کشورهاست .

آنچه بايد جوانان و نوجوانان درباره ايدز بدانند :

·         ايدز تا کنون درمان قطعي نداشته است .

·         ايدز قابل پيشگيري است .

·         ويروس ايدز مي تواند توسط افرادي که در ظاهر سالم هستند نيز منتشر شود .

·         ويروس ايدز از طريق برخوردهاي اجتماعي مثل دست دادن ، غذاخوردن ، صحبت کردن ، حمام و توالت عمومي ، استخر شنا و ... منتقل نمي شود و نبايد از افراد آلوده يا مبتلا به ويروس ايدز وحشت داشت . زيرا اين بيماري تنها از راه رفتارهاي پرخطر به انسان سرايت مي کند و تماسهاي معمول جامعه باعث انتقال بيماري نمی شود .

پس همدردي و حمايت خود را نسبت به اين بيماران و افراد آلوده به ويروس دريغ نکنيد .

* براي اجتناب از آلودگي به ايدز

در برابر تعارفات خانمانسوز مثل سيگار ، مواد مخدر ،‌ شرکت در مجامع خطرناک ،‌ وسوسه در انجام کارهاي ناسالم از طرف فاميل و دوستان ناباب ، مقاومت کنيد .

براي مقاومت در برابر وسوسه هاي شيطاني به قدرت لايزال الهي پناه ببريد .

به اصول و موازين اخلاقي و انساني دين مبين اسلام پايبند باشيد و بدانيد که يکي از دلايل انتشار بيماري و بلاي قرن در اروپا و آمريکا و آفريقا بي بند و باري و هرزگي بسياري از جوانان بوده است .

* علائم بيماري چگونه ظاهر مي شود ؟

با کاهش قدرت سيستم دفاعي به مرور زمان بدن آماده ابتلا به عفونتها و سرطانهائي مي شود که به طور معمول در مردم عادي ديده نمي شوند ، اين بيماريها بصورت بيماريهاي ريوي ، اسهالهاي شديد و مزمن ،‌ تبهاي طولاني ، کاهش وزن ،‌ اختلالات شخصيتي ،‌ بيماريهاي مغزي وپوستي خود را نشان مي دهند که درنهايت منجر به مرگ فرد مبتلا خواهد شد .

بيماران مبتلا به ايدز بي نهايت آسيب پذيرند. بعلت پيش داوري و ترس از سرايت بيماري، اين بيماران در مورد انتخاب مسكن، شغل، مراقبتهاي بهداشتي و حمايت عمومي مورد تبعيض قرار مي گيرند. رفتارهاي نامناسب و تحقيرآميز، موجب انزواي بيمار گشته، فرصت آموزشي را از وي مي گيرد.

آمار ايدز در ايران

هر سال در روز اول دسامبر، که روز جهانی بِيماری ايدز است، در سراسر دنيا فعاليت و تلاش تازه ای آغاز می شود تا با آگاه کردن مردم از راههای جلوگيری از ابتلا به اين بيماری مرگبار، جلوی شيوع سريع آن گرفته شود.تازه ترين آمارهای سازمان ملل متحد نشان می دهد که در طول سال جاری ميلادی تعداد افراد آلوده به "اچ آی وی" يا ويروس بيماری ايدز به حدود پنج ميليون نفر خواهد رسيد. اين ويروس سيستم ايمنی بدن را به تدريج فلج می کند و فرد آلوده را از پای در می آورد.

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 28 مرداد 1393 ساعت: 17:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 159

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس