انشا درباره آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

این مطلب شامل چندین انشا و داستان می باشد :
سوال : انشا درباره آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم
معنی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم
۱- از داشتن چیزی یا نعمتی بی اطلاع بودن یا قدر آن را ندانستن و یا خود داشتن و از دیگران طلبیدن.
۲- در واقع زمانی استفاده می شود که شخص دارای پتانسیل ها، توانایی ها، و امکانات زیادی هست ولی علیرغم این واقعیت شخص این منابع و امکانات خود را نادیده می گیرد و خود را محتاج کمک دیگران می بیند.
۳- چیزی که داریم را نادیده می گیریم و دنبالش می گردیم.
۴- یعنی قدر چیزی را ندانیم و وقتی از دستش دادیم تازه متوجه آن می شویم.
۵- در عین حال که چیزی داریم محتاج دیگری هستیم.
انشای اول :
مقدمه انشاء:
گاهی در شرایطی قرار می گیریم که خود از ماهیت آن بی اطلاع هستیم و در پی آن دست به اعمالی بیهوده می زنیم که تنها منجر به سرگردانی بیشتر ما خواهد شد و هیچ سود یا منفعتی را برایمان به دنبال نخواهد داشت.
تنه انشاء:
در پیچ و تاب زندگی که هر گوشه از آن دنیایی از اتفاقات و خاطره هاست. ما دست به کارهایی می زنیم که به جای رهانیدن از مسله پیش رو ما را بیشتر دور خود می پیچاند. در حالی که جواب یا حل مسئله درست روبه روی ما قرار دارد و ما هیچ و پوچ خود را به آب و آتش می زنیم و حیران و سرگردان می گردیم. درست مثل این مسئله که بیان می دارد آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم.
اینجا بررسی و ریزنگری اجزای پیرامون در حل مسئله به جای کلی نگری و گشتن به دنبال جواب های بسیار سخت، کفایت می کند. ابتدا در حین مواجه با مشکل یا مسئله ی پیش رو باید تمام جوانب و راه حل های نزدیک را ارزیابی کرد سپس دست به اعمال و راهکارهای سخت و دور زنید شاید جواب مسئله درست در مقابل شما باشد
و شما تنها از سر بی توجهی به آن دقت نمی کنید یا گاهی در جستجوی ویژگی های منحصر به فردی در خارج از وجود خود هستیم و این ویژگی یا صفت از نظر ما برای دیگران خارق العاده است اما با کمی کنکاش وجود خود در می یابیم که خود ما نیز دارای صفاتی، برجسته ی دیگر هستیم.
فقط کافی است به خود اعتماد کرده و متکی به خود باشیم آنگاه در می یابیم که نیاز به دیگران داریم باکه خود هر تشنه ایی را سیراب خواهیم کرد.
نتیجه گیری انشاء:
شناخت خود و خودباوری و دقت به تمام جوانب زندگی اصول های مهمی است که فرد در ابتدای خود تصمیمی باید آن را رعایت و اجرا کند که در آن صورت نه تنها برای خود بلکه برای دیگران هم زندگی را سهل و آسان خواهد کرد.
انشا دوم :
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم مقدمه بدنه نتیجه
مقدمه : معنی این ضرب المثل این است که ما همیشه به دنبال داشته هایمان در جای دیگری هستیم و به قول معروف مرغ همسایه غاز است.
بدنه : ما کشوری هستیم دارای فرهنگ قدیمی و کهن! زمانی که غرب وشرق هیچ بویی ازتمدن نبرده بود ما دارای فرهنگ غنی واصیل بودیم که بسیاری از کشورها ی امروزی تحت نفوذ فرهنگ وتمدن ایران واسلامی بودند. دانشمندان بزرگی داشتیم که هنوز جهانیان از افکار واندیشه هاونوشته های آنها استفاده میکنند دانشمندانی مانند ابن سینا و هزاران نفر دیگر… پس چرا با وجود چنین جواهراتی ماباید به دیگران روی آوریم و دنباله روی آنها باشیم؟ چرا ما باید به دنبال بی حجابی باشیم در حالی که حجاب جزئی از فرهنگ ماست !
نتیجه : به امید روزی که به آنچه داریم افتخار کنیم به دین و فرهنگ و مذهب وارزش هایی که از گذشتگان به یادگار مانده است و برای حفظ آنها هزاران تن جانفشانی کرده اند و احساس تشنگی خود را با افتخار به فرهنگ غنی خود سیراب کنیم و در پی سراب نباشیم که حاصلی جز یاس و ناامیدی برای ما ندارند. به امید آنکه همه ما از آب کوزه خود سیراب شویم.
انشا سوم :
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم
مقدمه : آب در کوزه وما تشنه لبان میگردیم یار در خانه و ما گرد جهان یگردیم به نام خداوند مهر و ماه خداوند مهربانی که به هر انسانی تواناییهای منحصر به فردی داده است که هر یک مطابق با استعدادهایش است .
بدنه انشا : بارها این مطلب را شنیده ایم که آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم معنی این ضرب المثل این است که مه همیشه به دنبال داشته ها و ریشه هایمان در جای دیگری هستیم و همیشه داشته های دیگران را بهتر از مال خودمان میدانیم به قول معروف مرغ همسایه غاز است . ما کشوری هستیم دارای فرهنگ قدیمی و کهن ، زمانی که غرب وشرق هیچ بویی ازتمدن نبرده بود ما دارای فرهنگ غنی واصیل بودیم کهبسیاری از کشورها ی امروزی تحت نفوذ فرهنگ وتمدن ایران واسلامی بودند. دانشمندان بزرگی داشتیم که هنوز جهانیان از افکار واندیشه هاونوشته های آ نها استفاده میکنند دانشمندانی مانند ابن سینا ،خواجه نصیر طوسی ابوریحان بیرونی ، خیام ، رازی و هزاران نفر دیگر… پس چرا با وجود چنین جواهراتی ماباید به دیگران روی آوریم و دنباله روی انها باشیم؟ چرا ما باید به دنبال بی حجابی باشیم در حالی که حجاب جزئی از فرهنگ ماست !چرا باید به دنبال اسراف و تبذیر باشیم؟ چرا باید در پی پارتی هایی باشیم که ریشه در فرهنگ و مذهب ماندارند؟
نتیجه گیری : به امید روزی که به آنچه داریم افتخار کنیم به دین و فرهنگ و مذهب وارزش هایی که از گذشتگان به یادگار مانده است و برای حفظ آنها هزاران تن جانفشانی کرده اند و احساس تشنگی خود را با افتخار به فرهنگ غنی خود سیراب کنیم و در پی سراب نباشیم که حاصلی جز یاس و ناامیدی برای ما ندارن. به امید آنکه همه ما از آب کوزه خود سیراب شویم.
پاسخ کاربران :
پریچهر : مقدمه : گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود. گاهی گمان نمیکنی که می شود ولی می شود. اگهی هزاربار دعا بی اجابت است. گاهی نگفته نطلبیده قرعه به نام تو می شود. انسان ها بسیار جالب هستند گاهی ساعت ها و روزها و هفته ها و ماه ها کوی به کوی، محله به محله، گوشه گوشه ها وجودی خویش را می گردند بی آنکه بدانند از برای که؟ از برای چه؟
بدنه : سال ها در مدرسه درس خواندند. حساب و جعرافی و تاریخ و… انواع علوم مختلف را خواندند اما هیچکس به آنها عشق نیاموخت. هیچکس زندگی کردن نیاموخت. هیچکس راه و رسم عاشقی نیاموخت. هیچکس چگونگی زندگی در لحظه را نیاموخت. تمام دوران تحصیل را با فکر کردن به کنکور گذراندند و نفهمیدند چه روزهایی را با فکر کردن به آینده ای که هنوز نیامده از دست داده اند و وقتی فهمیدند باقی روزهای عمرشان را در حسرت روزهای از دست رفته گذراندند.
بعد از دوران مدرسه وارد روابط عاشقانه شدند. مدتی بعد یکی دل کند و دیگری در حسرت عشق از دست رفته ماند و گاه به هم رسیدند. اصلا فرض کنیم به هم رسیدند پاسخ مولانا را که خواهد داد که می گوید:
اندر طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم
یک عمر دویدید و دویدید و گاها به مقصد رسیدید. مقصد کجا بود ؟ مقصد جایی به غیر از لبخند و حال خوش درتمام مراحل زندگی است؟
مقصد فراتر از بهره بردن از تک تک ثانیه هاست؟
نتیجه گیری : سخنان قدیمی ها را باید در اتاقک کوچک ذهن ثبت کرد مثل همین سخنی که می گویند:
آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم.
یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم.
کاش بیاموزیم که در لحظه زندگی کنیم و قدر داشته ها را بدانیم و حسرت نداشته ها را نخوریم.
مهدی : در زمان های قدیم پنج دوست با یکدیگر زندگی می کردند و با یکدیگر ارتباط داشتند. یکی از این افراد پیش ثروتمندی در حال کارگری بود در آن زمان چون آب لوله کشی وجود نداشت مردم مجبور بودند هر بار برای پر کردن آب خانه با استفاده از کوزه سفالی به سمت چشمه بروند و آب پر کنند و به سمت خانه بازگرداند. چون مرد ثروتمند پول زیادی داشت به کارگر خود حقوق روزانه ای می داد تا آن کارگر بتواند برای خانواده مرد ثروتمند از چشمه آب بیاورد. مرد کارگر هر روز این کار را انجام می داد و با کوزه آب جا به جا میکرد تا یکی از روزها وقتی که کوزه را پر کرده بود و به سمت خانه مرد ثروتمند در حال حرکت بود چهار دوست دیگر خود را دید آنها مدت زیادی بودم دیگر را ندیده بودند و به خوش و بش و گفتن خاطره ها پرداختند درمیانه راه همه آنها از فرط خستگی بسیار تشنه شدند. هر کدام از آنها نظری دادند یکی گفت برویم از چشمه آب بخوریم دیگری گفت نه توان رفتن به چشمه را نداریم یکی دیگر گفت برویم از خانه مردم آب بخوریم نظرات مختلفی بین آنها رد و بدل شد و در آخر دوستی که برای مرد ثروتمند آب میبرد رو به آنها کرد و گفت آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم این حکایت ۵ دوست بود که نمی توانستند به چشمه بازگردند و نه می توانستند به پیش بروند و اجازه دست زدن به امانت مرد ثروتمند را نداشتند و هیچ کدام نتوانستند از آن کوزه آب بخورند آن پنج مرد تشنه لب ماندند اما کوزه پر از آب سالم و سلامت به دست مرد ثروتمند رساندند.
داستان ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم – شماره ۱
مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد. فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند. مدتی بعد، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند: این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.
سپس بدون این که پاکت را باز کنند، آن را در کیسهی مخملی قرار دادند . هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه میگذاشتند. و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند. سال ها گذشت.
پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید: مادرت کجاست ؟ پسر گفت: سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد. پدر گفت: چرا؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت: نه.
پدر پرسید: برادرت کجاست؟ پسر گفت: بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند، او هم با دوست های ناباب آشنا شد و با آنان رفت. پدر تعجب کرد و گفت: چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند ، نخواندید؟ پسر گفت: نه … مرد گفت: خواهرت کجاست؟ پسر گفت: با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او بدبخت است.
به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه از هم پاشید، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من …! رفتار من با كلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است! من هم قرآن را میبندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمیخوانم و از آنچه در اوست، سودی نمی برم، در حالی که تمام آن روش زندگی من است. …ای کاش فکر می کردیم.
داستان ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم – شماره ۲
پیرمرد انگار به آخر خط رسیده بود. بعد از هفتاد سال زندگی پرهیجان، حالا انگار هیچ هیجانی برایش لذتبخش نبود. می گفت: بچه که بودم، وقتی سوار شدن بچه پولدارها به چرخ و فلک را می دیدم، دلم می خواست من هم می توانستم برای چند دقیقه سوارش شوم و لذت ببرم؛ اما من پولی نداشتم. پدرم کارگر بود و خرج خورد و خوراک ما را هم به زور در می آورد.
آنقدر حسرت چرخ و فلک را کشیدم تا اینکه با خود عهد کردم کار کنم و یک چرخ و فلک بخرم. دلم شادی می خواست. هیجان می خواست، اما دریغ از کسی که در آن سنین کودکی من را بفهمد. من بزرگ نشدم. هیچ وقت بزرگ نشدم؛ همیشه کودکی بودم که فقط ریش و سبیل در آورده بود و هیکلش رشد کرده بود. هیجانات و تنوع طلبی های کودکانه من هیچ وقت تمام نشد.
با هزار زحمت پولهایم را که از کارگری به دست می آوردم، جمع کردم و یک چرخ و فلک قراضه خریدم. وقتی می چرخاندمش، آنقدر سر و صدا می کرد که سرسام می گرفتم. نمی دانم بچه ها چطور این صدا را تحمل می کردند. اصلاً خودم چطور آن را تحمل می کردم؟! حالا که خوب فکر می کنم، می بینم شوق سوار شدن بر چرخ و فلک و هیجان ناشی از آن، انگیزه حرکت بود. صبحها تا بعدازظهر کارگری می کردم و بعدازظهر چرخ و فلک را راه می انداختم و با سوار کردن بچه ها و گرفتن یک شاهی بابت هر بار سوار شدن، پول بیشتری به دست می آوردم. پولهایم که بیشتر شد، چرخ و فلک را فروختم و یک چرخ و فلک بزرگتر و بهتر خریدم. بعد از مدتی آن را هم فروختم و با یک نفر در یک شهربازی قدیمی شریک شدم.
شهربازی ما اوایل چیزی نداشت. چند تا وسیله بازی ساده که همه اش را همان هفته اول امتحان کردم. در واقع خریدن وسایل بازی برای من حکم نوشیدن آب شور را داشت. هر چه می نوشیدم، تشنه تر می شدم. هرچه هیجان بیشتری را تجربه می کردم، ناآرامتر می شدم؛ مثل معتادی شده بودم که اگر مدتی هیجان به من نمی رسید، دچار افسردگی می شدم. همه چیز زندگی من در لذت بیشتر و هیجان و تنوع بیشتر خلاصه می شد. لذت می بردم تا انرژی بگیرم و بتوانم لذتهای بیشتر و جدیدتری را تجربه کنم. به هیچ چیز دیگری فکر نمی کردم.
چند سال بعد، سهم شریکم را خریدم و تمام شهربازی را مالک شدم. پولهای بیشتری جمع کردم و تا لوازم بازی مدرن تری برای شهربازی بخرم. در این فکر بودم که بزرگترین شهربازی کشور را داشته باشم.
بیست سال طول کشید تا من صاحب بزرگترین و مدرنترین شهربازی کشور شوم. همه اسباب بازی ها را قبل از دیگران خودم امتحان می کردم. هنوز کودک بودم. فقط به سن پنجاه سالگی رسیده بودم. دوست داشتم اولین کسی باشم که لذت استفاده از آنها را می چشد.
پس از مدتی دیگر اسباب بازی های شهربازی راضیم نمی کرد. رو آوردم به ورزش های هوایی. از پاراگلایدر گرفته تا چتربازی و سقوط آزاد و بانجی جامپینگ. همه را تجربه کردم، اما هیچکدام از اینها آرامم نمی کرد. مدتی به سفارش یکی از دوستانی که در حقیقت دشمنم بود، رو آوردم به مجالس شبانه و پارتی های مختلط. در همین مجالس بود که با مواد مخدر آشنا شدم. انواع مواد مخدری که هر کدام هیجان جدیدی برای من بودند. اما هیچ کدام از اینها آرامم نکرد.
الان هفتاد سال از عمرم می گذرد. در این هفتاد سال از انسان بودنم چیزی نفهمیدم. آرامش را در لذت جستجو می کردم، اما حالا پشیمانم. به آخر خط رسیده ام. هفتاد سال عمر بیهوده من، برای لذتجویی و تنوع طلبی تلف شد. آرامشی که در این همه هیجان و لذت می جستم، در جای دیگری بود که من از آن غافل بودم. در زندگی من، لذت، اصل اول بود. خدا در زندگی من جایگاهی نداشت. فراموشش کرده بودم. از یاد برده بودم که آرامش حقیقی در دست خداست و برای دست یافتن به آرامش باید به او وصل شد.
من از خدا بریده بودم. همچون تشنه ای در برهوت که به جای آب، خاک می خورد تا تشنگی اش برطرف شود. حالا هفتاد سال است که خدا همه جور میدان لذتی برای من فراهم کرده است. چقدر صبور است خدا! هفتاد سال لذت را بدون هیچ آرامشی تجربه کردم.
پیرمرد انگار به آخر خط رسیده بود. گمان می کرد خدا او را نمی بخشد. می گفت: بی معرفتی است که هفتاد سال از کسی که همه هستی ات را مدیون او هستی، بریده باشی. من به جای خدا باشم خودم را نمی بخشم.
پیرمرد ناامید بود. بعد از عمری اصل قرار دادن لذت به هر قیمتی، حالا گناه یأس بود که او را از رسیدن به آرامش واقعی باز می داشت…
به خودم نگاه می کنم. من هنوز جوانم . چقدر فرصت دارم که به آرامش برسم! چقدر فرصت هست که به خدا و عبودیت او برسم؛ چقدر فرصت هست که بزرگ شوم و آرامش حقیقی را تجربه کنم. مبادا از کسانی باشیم که سال ها زندگی کرده اند و باز هم به آرامشی که می خواستند نرسیدند. با خدا جلو رویم . آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم !!
توجه :
حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر
برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان -- صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 07 بهمن 1398 ساعت: 20:40 منتشر شده است
برچسب ها : انشا درمورد آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم,معنی آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم,داستانی کوتاه درباره آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم,انشا درمورد آب در کوزه وما تشنه لبان می گردیم,آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم گنجور,گسترش مثل آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم,شعر آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم از کیست,گسترش آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم,ضرب المثل آب در کوزه و ما گرد جهان میگردیم,آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم,انشا پایه یازدهم,انشا پایه یازدهم با موضوع آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم,انشا پایه یازدهم در مورد آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم,انشا پایه یازدهم درباره آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم,انشاء آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم,بازپروری ضرب المثل با موضوع آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم,بازنویسی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم,بازنیوسی ضرب المثل پایه یازدهم آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم,پایه یازدهم پایه یازدهم صفحه-83 آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم,پایه یازدهم صفحه/83 آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم,