انشا طنز و غیر طنز درمورد انتقال خون پایه نهم

این مطلب شامل چند انشا می باشد :
موضوع انشا :
انشا طنز و غیر طنز درمورد انتقال خون پایه نهم
انشا طنز و غیر طنز پایه نهم در مورد انتقال خون
متن انشا :
غیر طنز :ما ایرانی ها در همه ی شرایط ثابت کرده ایم که همیشه پشت همدیگر ایستاده ایم و مانند کوه پشت یکدیگر و حامی هم هستیم. به طور مثال زمانی که سازمان بهداشت اعلام کمبود خون کند همه ی مردم شتابان به مراکز بهداشت مراجعه می کنند و خون اهدا می کنند. زیرا می دانند کوچکترین کاری است که می تواند به عنوان بزرگ ترین امید برای انسان ها باشد و با انتقال خون جان آن ها را نجات داد. اینکار بسیار شایسته و خداپسندانه است زیرا با رایج شدن اینکار و فرهنگ سازی آن روز به روز به کمتر شدن مریض ها در بیمارستان ها کمک می شود.
طنز: ما در اقوام خود یک مردی را می شناسیم که همیشه به پر خونی معروف است و دکترها به او تجویز کرده اند که ماهانه خون انتقال دهد. از قضا او مردی بسیار خسیس است و جان به عزرائیل نمی دهد. اما در این بین دکترها از او تقاضای انتقال خون می کنند. اما از اویی که حتی گرفتن هزار تومان هم بسیار دشوار است چگونه می توان از او خون گرفت
انشا شماره دو-طنز
بعد از ظهر مهمان هایمان (عمه جان و دختر عمه ی عزیز) به خانه مان آمدند و طبق ادب شروع کردیم به خوش و بش و احوال پرسی و از این در و آن در صحبت کردن. تا اینکه برروی صورت عمه جان لبخند ملیحی نقش بست و من آن موقع فاتحه خودم راخواندم.
عمه ام شروع کرد به صحبت که فردا روز انتقال خون دختر من از بس انسان دوست و علاقه مند به کمک به بیماران است فردا اولین نفر برای خون دادن به این مراکز میرود. مادر عزیزتر از جان هم نطخ فرمودند که دخترم از یک ماه پیش قصد دارد دوباره برای خون دادن برود! اما منتظر فردا بود. آخ من کی راحت خواهم شد از این کلکل ها بین مادرجان و عمه جان. بابا من از خون و خون دادن میترسم. من نمیروم، وقتی این جمله را گفتم تا نزدیکی گیوتین هم رفتم.
به ناچار فردا با مادرم که با یک دوربین آمده بود تا از خون دادن من عکس بگیرد تا دستش پر باشد به یکی از این مراکز رفتم. از استرس درحال ترکیدن بودم فشارم به طور شدیدی افتاده بود. رفتم که روی دخت دراز بکشم، عین بید میلرزیدم سوزن را که در دستم فرو کردند فاتحه ای برای خودم خواندمو کمی بعد از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم با صورت های عصبانی کارکنان و مادرم روبه رو شدم و بعد فهمیدم که برای به هوش آمدن من دو کیسه خون هم زده اند!!!!!
.
.
.
انشا شماره چهار غیرطنز
یه روز داشتم می رفتم سازمان انتقال خون ،خب میخواستم ناپرهیزی کنم از بس که تو تلویزیون و رادیو تبلیغات می کردن و از مردم می خواستن برای کمک به دیگران بیان و خون بدن حقیقتش با حرف هایی که می گفتن خودمو تو قالب یه ناجی می دیدم که مثل یک قهرمان دارم کاری انجام میدم که جامعه را میخوام نجات بدم یه نفر مثل زور و یا بتمن یا سوپرمن البته این اخریه که مرتب دنیا را نجات میده و بقیشونم که تازگی ها کاری برای دنیا نکردن و خودشونو بازنشست کردن و به این نتیجه رسیدن که هوای خودشونو داشته باشن کافیه .
یاد اون خاطره ای افتادم که پدرم برای من تعریف میکرد می گفت : اون زمان که فیلم های بروسلی روی پرده ی سینما های شهرکرد می گذاشتن بعضی از جوون ها بعد از دیدن فیلم خیلی جوگیر می شدند و بیرون سینما حسابی تو سر و مغز هم می زدن و صدا های عجیب و غریب از خودشون در می اوردن و با لگد به جان درختهای جلوی سینما می افتادند و تا آنجا که می توانستند مشت و لگدشون را نثار درختهای بیچاره میکردند.
منم حالا تو همین فضایی که برای خودم ایجاد کرده بودم بدجوری جوگیر شده بودم و هر لحظه خودمو تو نقش ابرمردی می دیدم و تو دلم قند اب می شد کاری نداریم یهو دیدم دم در اتاق خونگیری هستم ، چندین ردیف تخت را دیدم که چند نفر روی انها خوابیده بودند و کیسه های خون را بغلشون گذاشته بودند که یکدفعه با دیدن خون تو دلم خالی شد و چشمام سیاهی رفت و یکدفعه از هوش رفتم .
وقتی بهوش امدم دیدم یک کیسه خون بهم زدن که بهوش بیام ، بغل دستم روی تختم مقداری پسته داخل پلاستیک بود. پرستار تا فهمید من به هوش امدم اومد بالا سرم و گفت یالا بینم گمشو، دیگه اینجا نبینمت، خلاصه دیگه ازاین خفتی که کشیدم بیشتر واستون نگم بهتره، از اون همه قهرمان بازی که در اورده بودم دیگه هیچی نمونده بود غیر از من و یه خورده پسته و یک کیسه خون که خالی شده بود تو رگم .
داشتم بچه هایی را که از انتقال خون می امدن بیرون را می دیدم که با پوزخند با هم حرف میزدند وهی به من نگاه میکردند.
.
.
.
انشا شماره سه
دیروز که برای اهدا خون به سازمان انتقال خون اراک رفتم چیز جالبی دیدم که بدجور قلقلکم داد!
دیدم که تکدانه های این سازمان هم تبدیل به ساندیس شده است!
درست است که حتی بعد از برجام هم ، ایران تحریم است و باید مراعات خیلی چیزها را بکنیم. اما این بهانه خوبی نیست که همه مشکلاتمان را گردن آن بیاندازیم و حرمت انسانها را در برخی سازمانهایمان قربانی کنیم. مگر در وزارت بهداشت با این همه ید و بیضا به اندازه خرید چندکارتن تکدانه و یا رانی پول نیست؟!
به خدا این مردمی که برای اهدا خون می آیند دهها هزار تومان برای ساخته شدن این خون در بدن خود خرج کرده اند و از هیچ کس انتظاری ندارند، حتی انتظار تشکر.
من قسم می خورم یک دانه نارنگی از 4 تا ساندیس بیشتر آب میوه دارد.
انگار یادمان رفته است که این پذیرایی برای نیافتادن قند خون اهدا کنند گان است. راستش من می ترسم فردا این ساندیس هم بشود یک لیوان چایی!
توجه :
حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر
برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان -- صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 08 بهمن 1398 ساعت: 12:57 منتشر شده است
برچسب ها : انشا طنز انتقال خون کوتاه,متن درباره انتقال خون,انشا کوتاه طنز وغیر طنز درباره انتقال خون,انشا طنز صفحه 55 پایه 9,انشا با موضوع انتقال خون,انشا با موضوع انتقال خون به صورت طنز,انشا بامزه در مورد انتقال خون,انشا به صورت طنز درباره انتقال خون,انشا پایه نهم در مورد انتقال خون,انشا پایه نهم درباره انتقال خون,انشا پایه نهم صفحه 55 در مورد انتقال خون,انشا جدید در باره انتقال خون,انشا خفن طنز در مورد انتقال خون,انشا خنده دار درد مورد انتقال خون,انشا صفحه 55 پایه 9 درباه انتقال خون,انشا طنز در مورد انتقال خون,انشا غیر طنز درمورد انتقال خون,انشا طنز درمورد انتقال خون,انشا طنز و غیر طنز پایه نهم در مورد انتقال خون,انشا طنز و غیر طنز درمورد انتقال خون,