پروژه و تحقیق رایگان - 238

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره طول عمر مهدی (عج)

بازديد: 251

 

 

طول عمر حضرت مهدي (ع)

 

لازمه ي غيبت طولاني حضرت مهدي (ع) برخورداري ايشان از عمر طولاني است. همچنين به انجام رسيدن قيام جهاني آن حضرت ايجاب مي كندكه از نيرو و نشاط جواني بهره مند باشند و از اين رو است كه روايات بسياري از اين حقيقت ياد كرده اند كه مهدي عليه سلام در سن پيران و سيماي جوانان قيام مي كند و ما برخي از آنان را پيشتر آورديم و مواردي را نيز بيان مي كنيم:

1-  امام سجاد (ع) فرمودند :

 در قائم سنتي از نوح پيغمبراست و آن درازي عمر مي باشد .

2- حضرت رضا (ع) در بيان علائم مهدي (ع) به هنگام خروج فرمودند :

 يك نشانه او اين است كه در سن پيري رخسار جواني دارد . تا جائي كه بيننده گمان مي برد كه او چهل ساله يا كمتر است و نشانه ديگرش اينكه تا پايان عمر به سبب مرور زمان پير و فرسوده نمي گردد .

3-     حافظ محمد بن يوسف گنجي شافعي در كتاب البيان في اخبار صاحب زمان و شيخ جمال الدين دمشقي در كتاب عقد الدررو خاجه كلان قندوزي در كتاب ينابيع المودة از امام حسن مجتبي (ع) روابت كردند كه فرمود :

چون مهدي بپا خيزد مردم او را انكار مي كنند زيرا كه بصورت جواني شاداب به سويشان برگشته در حالي كه آنان مي پندارند كه وي پيرمردي كهنسال است .

پس دوام جواني و عمر طولاني حضرت حجت از ويژگي هاي عمده او و مايه ي امتيازش از مدعيان و متهمديان مي باشد. و محكي است كه اهل دغل را سيه رو مي كند.

عموم مخالفان شيعه اين ويژگي را دستاويز نموده و با انكار آن ما را به باد سرزنش و استهزاء گرفته اند و خلاصه يافته هاي آنان اينست كه كهنسالي و جوان زيستي مهدي منافي با موازين عقلي و قوانين طبيعي و نواميس آسماني مي باشد و ما اينك به مدد بينش و دانش ، گام به گام گفتارشان را نقد نموده و پاسخ مي گوييم تا منصفين چه داوري كنند؟

الف)منطق عقل:

 

گويند :

به شهادت عقل و خرد انساني ، هر موجود حادث مركب، محكوم به نابودي و فناء مي باشد .

بنابراين زندگاني ابدي براي هيچ بشري ممكن نخواهد بود . چگونه شما مهدي اسلام را خالد و پاينده مي دانيد ؟ و برايش عمر جاويد قائليد؟

گوئيم :

ما هرگز براي مهدي منتقم، خلود و جاودانگي معتقد نيستيم، بلكه ايشان را مانند ديگر آدميزادگان، محكوم به مرگ و زوال مي دانيم با اين تفاوت كه وي از عمري دراز و تواني بسيار برخوردار مي باشد و بر خردمندان تفاوت فاحش ميان پايندگي و ديرزيستي به خوبي پيداست و هرگز ناموس خرد براي جاودانگي . كهنسالي حكم يكساني       نمي نمايد.

 

گويند :

عقيده شما در مورد عمر بسيار زياد مهدي و دوام جواني او امري خلاف عادت و غير معمول و بي سابقه مي باشد كه عقل هر انسان آنرا بعيد مي شمارد . با ديده اعجاب و شگفتي بدان مي نگرد و همين استبعاد شديد براي انكار و يا لااقل تزلزل اين اعتقاد كافيست .

 

گوئيم :

1-      به گفته اهل خرد، هر آنچه از عجايب و غرايب شنيدي آنرا ممكن و شدني بشمار، مگرآن كه برهاني  استوار بر نبود آن بيابي (از ابن سينا) پس، بدين مبنا دير زيستي حضرت حجت موعود غيرممكن و ممتنع نبوده ؛ داراي امكان عقلي خواهد بود .

2-     هيچ منطق و برهان عقلي براي مدت حيات يك انسان مرز زماني اي (جز حد بينهايت) معين نمي تواند بكند. چنان كه هيچ گاه منكر جوان مرگي كسي به علت نرسيدنش به حد نصاب!! نشده ايم و نيز به هيچ شخص كهنسالي فرمان نمي دهيم كه به خاطر گذشتن از حد نصاب !! خود را هلاك يا زنده بگور نمايد!! بعكس، احساس فطري و درك وجداني همه ي بشر، نسبت به دوام و بقاء حياتشان ، خود بهترين و روشن ترين گواه خرد پسند بر نبود حد مشخص عقلي براي آنان است ، زيرا عموم مردم ، در هر سن و سال و حتي در بدترين حالات و حادترين لحظات به اميد حيات دلخوشند و تا آخرين دم عمر در خود شوق و اشتياق زندگي مي يابند و چنين كيفيت طبيعي گوياي آن است كه در نهاد و سرشت انساني آنچه اصالت طبيعي دارد زيستن است نه مردن .

3-     به فرض كه طول عمر و دوام جواني قائم موعود بي سابقه و كم نظير و نادر باشد، مگر به قانون خرد، كميابي و ندرت، برهان امتناع وجود مي باشد؟ آيا مي توان منكر نبوغ خارق العاده بعضي از انسان ها گرديد ؟ مگر نوابغ فكري و علمي و فني و نظامي و هنري و ورزشي ..... بي نظير و بي سابقه نيستند؟ پس عقيده ما در مورد مهدي استبعادي ندارد .

4-     كهنسالي حضرت حجت پديده خلاف عادت عمومي نيست، بلكه در تاريخ بشر از اين قبيل بسيار ديده شده، تا جائيكه مكتب ويژه اي بدين موضوع اختصاص يافته است و بنابراين جاي هيچ گونه ايرادي نسبت به اعتقاد شيعه باقي نمي ماند.

 

گويند :

پذيرش امكان دراز عمري انسان ها اثبات وجود امام شيعه را نمي كند، زيرا شيعيان نمي توانند وي را ارائه دهند شما چگونه پيشوايتان را ثابت مي كنيد؟

 

 

 

گوئيم :

بنا به موازين عقلي، هر كيفيتي تا زماني كه علل . اسباب سازنده آن باقي است،    هم چنان به جا خواهد ماند. في المثل تا وقتي كه عوامل حيات يك موجود زنده نابود نشده او به زندگي ادامه خواهد داد و بنابراين به هنگام گفت وگو در مورد بود و نبود چيزي، اگر یک طرف بحث، پیدایش آن پدیده را در زمانی ثابت نماید نیازی ندارد که وجود آنرا در زمان های بعد نیز اثبات کند بلکه به عهده طرف دیگر است که برای آن پدیده اقامهء دلیل و برهان نماید و از این روی چون ما تولد قائم را ثابت کرده ایم، بر عهده مخالفین است که وفات و هلاکت ایشان را، با شواهد روشن مسلم سازند، و پیداست بر این مدعا برهانی ندارند.

 

ب) قانون طبیعی:

 

گویند :

فضل و دانش بشری پیری و مرگ را سرنوشت هر آدمیزاده ای شناخته و بر این اساس نظر شما درباره حجت موعود مباین با علوم انسانی و در نتیجه منافی قوانین طبیعی خواهد بود.

 

گوئیم :

1-      اظهار نظر موکد و قطعی، پیرامون قوانین واقعی طبیعی، به اتکا دانش ناقص و محدود و ناچیز بشری، کاری جاهلانه و بی خردانه است. زیرا هیچ کس نمی تواند مدعی شود که آگاهی تام و تمام به نوامیس جهانی دارد، در حالیکه قهرمانان و پیشتازان عرصه ی فرهنگ انسانی، به فرو تنی کامل به کمی معلومات و فزونی مجهولات خویش معترفند و ناتوانی و زبونی خود را در شناخت کامل قوانین شگفت انگیز طبیعت و نوامیس اسرارامیز ماوراء طبیعت ابراز می دارند. هنگامی که ستارگان فروزان آسمان علم بشر هنوز از درک و فهم و حتی بررسی دقیق حیات و ممات عاجزند، چگونه توقع می رود تا از راز امتداد حیات و تاخیر ممات (طول عمر) پرده برداشته شود و حد مشخص عمر تعیین گردد؟ پس کس را نرسد که کوتاهی و کمبود دانش انسان را ملاک انکار حقایق قرار دهد.

2 – نگاه عمیقی به هدف و مقصد علوم پزشکی، نادرستی تصورات مخالفین شیعه را  می نمایاند زیرا که بنیان علوم فوق بر این است که انسان ها در صورت مراعات نکات بهداشتی از تندرستی و سلامت همیشگی برخوردار بوده با اندامی شاداب و با نشاط سالیانی دراز بسر خواهند برد و اگر جز این بود، این دانش ها بی حاصل می نمود. حقیقت بالا در مورد عموم سلول ها مصداق دارد. بدین معنی که هرگاه گروهی یاخته های زنده از گزند حوادث ناگوار و عوامل کشنده ومرگبار مصون بمانند، سالیان متمادی زیست خواهند نمود، چنان چه دکتر الکسیس کارل،    زیست شناس و جراح و فیزیولوژیست شهیر قرن اخیر در کتاب "انسان موجود ناشناخته" در فصل پنجم به تفصیل در این باره سخن گفته، منجمله می نویسد:

اگر ترکیبات محیط غذایی را ثابت نگه دارند، اجتماعات سلولی الی غیرالنهایه به فعالیت خود ادامه می دهند... و اگر از افزایش حجم آنها جلوگیری نمایند هیچ گاه پیر نخواهند شد.

امثال این عبارت در کتب زیست شناسی بسیار است و نشان می دهد که طول عمر و جوان زیستی مهدی به هیچ وجه ایراد علمی ندارد.

3- دانش کنونی بشر در زمینه علوم زیستی و پزشکی، دیرزیشتی و شادابی را اصیل و طبیعی می داند و پیری و مرگ را عاض و غیرطبیعی می شمارد. چنانچه در فصل سوم کتاب راه رسم زندگی نوشته دکتر کارل تحت عنوان " قوانین اصلی زندگی " پیرامون فطری بودن دراز عمری اين گونه آمده است:

بدن تقریبا خود را در مقابل هر حادثه ای می ریزد و در برابر هر موقعیت تازه وسائلی برای مواجه با آن بر می انگیزد، این وسیله هدفی جزء تامین حداکثر عمر ندارد. در مقابل هر خطر کیفیات قیزیولوژیکی در جهتی متوجه می شوند که بزرگترین مدت حیات را تامین کنند.

پس بدن انسان طبیعتا به عمر طولانی و سلامت جسمانی متمایل است و فطرتا می کوشد تا هر چه بیشتر بر میزان عمر بیفزاید.

4-     علوم امروزی بشر تقریبا تمام کوشش خود را در شناخت طبیعت بی جان مادی متمرکز و مصروف نموده در حالیکه نوع انسان از حقیقتی ماوراء ماده ی بی شعور فیزیکی یعنی روح و جان بر خوردار است که نقش مهمی در حیات وی دارد و بنابراین کمبود تحقیق و پژوهش در این زمینه از درستی قضاوت علمی ما در باره ی قوانین زیستی بشر می کاهد، زیرا چه بسا که عظمت روحی و سلامت روانی و قدرت معنوی، ادمیزاد را فرسودگی و نابودی باز دارد و به  عمر طولانی و نیروی دائمی بخشد.

 

گویند :

بنا بر آمارهای رسمی، عمر متوسط بشر روی زمین کمتر از 60 سال می باشد و این نشان می دهد که هنوز رویاهای علمی بتحقق نپیوسته و نمی توان به اتکا آن اثبات عمرهای طولانی را نمود.

 

گوئیم :

1-     آمار متوسط عمر مردم حهان نمی تواند گویای میزان حیات معمولی بشر باشد، زیرا که در دنیا امروز، بسبب شیوه غلط زندگی که ناشی از تمدن مادی کنونی است، انسان ها به طور مرتب از عمر یکدیگر می کاهند و یک ربع نیروی انسانی و توان مالی و انرژی فکری بشر صرف نابودی هم نوعانش می گردد، جنگ کشتار و جنایت و خونریزی و فقر و گرسنگی و بیماری و اعتیاد و بدی تغذیه و.... هزاران عامل مصنوعی دیگر مانع رسیدن افراد به حد مناسب عمر می گردد. در حالیکه دوری از این عوامل می تواند به میزان زیاد بر عمر ما بیفزاید. چنانچه در سرزمین قفقاز دوری مردم از این موجودات کشنده باعث شده که سطح متوسط سن در آنجا خیلی بالاتر از دیگر نقاط باشد و قریب شش هزار نفر از مردم آنجا بیش از صد سال عمر داشته باشند. با توجه به این که مهدی اسلام دور از غوغاها و برخوردهای اجتماعی امروز سر شار از عظمت معنوی و قدرت روحی، به مقتضای امور فطری زیست می کند، درازی عمر او به هیچ وجه تعجبی ندارد.

2-     علم برای رسیدن به هدف خود کوشش زیادی نموده و پیشرفت هایی هم داشته است، فی المثل اخیرا داروهایی ساخته شده که می تواند بر عمر موجود زنده بیفزاید. مانند داروی لیوسترول (livestrol) که تا دو برابر بر عمر موجود زنده اضافه      می کند .حتی آمارهای رسمی نیز پیشرفت علم را در زمینه تطویل حیات تائید      می نماید، زیرا بررسی تطبیقی آمار متوسط عمر بشر در سال های قرن بیستم نشان می دهد که میزان متوسط سن در سال ها بالا رفته و ترقی داشته است.

 

ج) ناموس الهی:

 

گویند :

سنت جاریه الهی بر این مقرر گشته که انسان ها فانی و مردنی باشند و باگذشت زمان پیر و فرسوده گردند چناچه که در آیات 57سورهء عنکبوت و 68 سورهء یس    می فرماید: پس هر خصیصه ای که برای مهدی به عنوان کهنسالی و جاویدی عمر قائلید مخالف سنت ربانی بوده و مردود خواهد بود.

 

گوئیم :

1- دیر زیستي حضرت مهدی هیچ منافاتی با سنت خدا بر مرگ همگان و آیهء ‌‌‹کل نفس ذائقه الموت› ندارد و مادر نخستین فراز بحث عقلی پیش،  پوچی این دستاویز را مبرهن ساختیم.

2- در هیچ جای قرآن عمر طولانی خلاف سنت الهی قلمداد نشده در شش موضوع که سخن از زمان سنت الله به میان آمده بحثی از زمان مشخص حیات نیست.

3- به تعبیر عقیده شناسان و صاحب نظران، سنن الهیه بر دو نوع است :

 

الف) سنن نوعی

ب‌)     سنن اقلی

سنت های نوعی شیوه ی عمومی طبیعی امور می باشند که در جهان جاری است مانند تولد فرزند از امیزش پدر و مادر، اما سنت های اقلی شیوه ممکن ولی بسیار نادر می باشد. مانند تولد فرزند از باکره و چه ایرادی دارد که ما دراز عمری و جوان زیستی مهدی را از سنن اقلی به شمار آوریم. موافق اراده خدا دانیم؟

4- هر کس خدای یکتای بی نیاز را معتقد باشد و اورا آفرینندهء جهان و بخشندهء حیات بشناسد، هرگز بخشش عمر طولانی و جوانی دائمی را خارج از قدرت و اقتدار او نمی شمارد بلکه با قرآن کریم هم آواز می شود که:

(آیه 44 سوره فاطر) ترجمه: هیچ چیز در آسمان ها و زمین نمی تواند خدا را عاجز سازد، همانا او دانا و توانا است.

5-      بنابراین آیات قرآنی، حیات و ممات هر کس به دست خداست، او زندگی         می بخشد و او می میراند و لذا تا هر زمان که مشیتش تعلق گیرد دوام حیات انسان تامین خواهد شد چنانکه می فرماید:

(آیه 145 سوره آل عمران) ترجمه: و هیچ نفسی نمی میرد مگر به اراده و اجازه خداوند.

ونیز می فرماید:

(آیه 11 سوره فاطر) ترجمه: و هیچ مسنی کهنسال نشود و نیز از عمرش کاسته نگردد مگر آنکه در لوح الهی ثبت شده باشد همانا چنین اموری بر خداوند آسان است .

6-     بر خلاف تصور مخالفین، قرآن کریم تصریح دارد که خدا به انسان ها عمر دراز عطا می کند. فی المثل درباره گروهی از کافران می فرماید:

بلکه ما ایشان و پدرانشان را از متاع دنیوی بهره مند کردیم، تا آنکه مدت دراز زندگانی نمودند.

و باز می فرماید:

ولکن ما روزگارانی بیافریدیم که در آن مردمان عمر دراز نمودند.

هنگامی که خداوند مهربان به کافران و منکران، طول عمر بخشد آیا اگر به حجت خود بر زمین، این موهبت را عطا نماید خلاف سنت خود عمل کرده است؟

7-     خدای متعال در مورد یونس پیغمبر که به دریا افکنده شد و طعمه نهنگی گشته بود، می فرماید:

پس هر آینه یونس از تسبیح کنندگان ذات اقدس الهی نمی بود البته تا روز رستاخيز در شكم ماهي مي ماند .

اين آيه حكايت از قدرت نامحدود و بينهايت رباني بر نگهداري موجودي در مدت زمان بسيار بسيار طولاني مي نمايد.

8-     قرآن مجيد در داستان عزيز پيغمبر كه خدت يكصد سال او ميراند و سپس زنده گردانيد، نكته اي شايان تامل را متذكر است:

ترجمه: به خوراك و نوشابه ات بنگر كه هنوز كهنه و فاسد نگشته است.

بنا بر روايات، خوراك عزيز انجير يا انگور و نوشيدني او شير بوده است. آيا خداوندي كه اين مواد سريع الفساد را صد سال يكنواخت نگه مي دارد نمي تواند   خليفه ي خود را چند برابر عمر معمولي ديگران زندگي دهد؟

9-     گوياترين مورد، سرگذشت نوح پيغمبر در قرآن است:

ترجمه: و هر آينه نوح را به سوي قومش فرستاديم و او نهصد و پنجاه سال در ميانشان درنگ نمود پس طوفان آنها را در بر گرفت.

اين نهصد و پنجاه سال فاصله ي ميان بعثت نوح تا وقوع طوفان است. اما تمام عمر نوح را روايات اسلامي بالغ بر دو هزار سال گفته اند و گمان نمي رود كسي با قبول چنين عمري براي نوح، در كهنسالي مهدي – عليه السلام – ترديدي به خود راه دهد، بويژه كه شباهت مهدي - عليه السلام - با نوح در همين دراز عمري است.

10 – چه الزامي دارد كه ما كهن سالي و جوان زيستي مهدي را امري ساده و عادي تلقي و قلمداد كنيم. در حالي كه اين ويژگي، وجه امتياز موعود حقيقي از مدعيان قلابي بشمار مي آيد و البته خداپرستاني كه بينات پيامبران همچون نسوختن ابراهيم در آتش و اژدها شدن عصاي موسي و زنده شدن مردگان از دم عيسي را اعتقاد دارند، خيلي آسان مي بايست طول عمر و بقاي جواني قائم منتظر را بپذيرند.

11 – و اما آيه ‹ و من نعمره ننكسه في الخلق› فقط حكايت از اين دارد كه در مسير حيات هر انسان، انقلاب دگرگوني بر وجود او حاكم است و هر چند گاه او را واژگونه مي سازد تا نپندارد كه خودش قيوم خويشتن است، لكن در اين آيه وقت دقيق و سن مشخصي را براي اين تنكيس تعيين نمي نمايد تا به استناد آن بتوان با جوان زيستي حضرت حجت مخالفت كرد. به عبارت ديگر، امام زمان نيز مشمول اين قانون مي باشد، با اين تفاوت كه تا وقت رسيدن اجلش جهت منفي اين تنكيس (يعني پيري و شكستگي و فرسودگي و ناتواني) در او به تاخير مي افتد.

از مجموع فرازهاي پيشين نتيجه مي گيريم كه عقيده ي شيعه پيرامون مهدي هيچ مباينتي با موازين عقلي و قوانين طبيعي و نواميس آسماني ندارد. با وجود اين قراين و مدارك روشن، اميد است كه ديگر منكران، طول عمر و كهنسالي حضرت      مهدي (ع) را دستاويز انكار آن حضرت قرار ندهند و خود را از پذيرش حق و حقيقت به دور ندارند.

 

 

منابع

كتاب كمال الدين       كتاب منتخب الاثر               كتاب المعمرون (نوشته ابو حاتم سيستاني

 

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 13:48 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره معراج محمد (ص)

بازديد: 547

 

 

 

بسم الله

سبحانَ الّذی الْسَریِ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنّ الْمسجدِالحَرامِ إلیَ المَسْجِدِ الاقصا الّذَیِ بارَکْنا حولَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ ایتِنآ اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ التَبصیر

پاک و منزه است پروردگاری که بنده‌اش را از مسجدالحرام به مسجدالقصی که پیرامونش برکت داده‌ایم برد. تا از آیتهای خود به او بنامیم. به درستی که او شنوای بیناست.

چکیده

معراج از جلوه های عظیم زندگی رسول خدا و از نقاط عطف زندگی بیست و سه ساله آن بزرگوار است.از این حادثه شگرفت و سیر و سفر هیجان بار الهی، در کتاب های الهی و منابع اسلامی با تعبیر اسراء و یا معراج سخن رفته است.

به بیانی دیگر معراج عبارت از سیر و حرکتی است که به دور دست ترین زمان و مکان نشانه رفته است و به آن اشاره دارد و متضمن معانی و اهدافی است که با یک نگاه نخستین به مساله معراج روشن می گردد و برای پیامبر اکرم حضرت ختمی مرتبی علاوه بر صدها بار تجربه اعتلا و عروجی که مقارن با دریافت وحی و با واسطه فرشته آن روی داده است، تجربه ای است که عالیتر از آنهاست که از آن به معراج یاد می شود. معراج اعتلا و فرا رفتن نبی اکرم از مراتب عالم ملکوت به سوی عرش است.

 

کلید واژه: معراج – پیامبر – جبرئیل- مسجدالقصی- سدره المنتهی

 


مقدمه

آنچه که باعث شد چنین موضوعی را برای تحقیق انتخاب کنم کنجکاوی ام در رابطه با این موضوع عظیم بود. گفته های بسیاری شنیده بودم اما بسیار پراکنده و در مورد توالی اتفاقات معراج هیچ نمی دانستم.

در آغاز تحقیق تا آنجه که ممکن بود پژوهشها و تحقیقات محققان و کتابهای چندی را بررسی کردم که کاستیها و کمبودهای فراوانی در این بحثها وجود داشت. این بحثها غالبا مختصر بوده و به گونه حاشیه ای به بررسی این موضوع پرداخته اند.

بحث معراج از جهانی برایم شوق انگیز و جالب بود و از یک طرف در معرفت الهی توحید حق تعالی و آگاهی از عظمت های پیامبر سودمند است و از سوی دیگر در آگاهی از جان هستی و لایت علوی و جایگاه امت رسول الله نکات ارزشمند و جالبی دارد.

گفتگوی خداوند در این سفر با رسولش از دل انگیزترین بحثهای معراج است. گزارش پیامبر از این سفر از تنبه آخرین ترس و تکان دهنده ترین آنها می باشد.

فهم دقیق موضوع به لحاظ ماورائی بودن بخش عظیم آن و فراتر بودن از درک و فهم عادی از مشکلات جدی این بحث است که با الهام از سخن معصومانه و چنگ زدن به ریسمان استوار این خاندان و توجه به گفتار عالمانه که از چشمه زلال معارف این خاندان سیراب گشته اند در هر چه بهتر روشن شدن آن کوشیده ام.

فرایند این پژوهش حاصل تلاشی است که در حد توانم برای تعیین این موضوع به کار بسته ام و امیدوارم با ارشادها و راهنماییهای استادان و صاحبنظران به کمال آید.


فصل اول: مسجد الحرام تا مسجد القصی

بنا به احادیث اسراء و معراج در اواخر دوره ای که محمد (ص) در مکه زندگی می کرد اندکی قبل از هجرت به مدینه اتفاق افتاد. هیچ گوشه دیگری از زندگی پیغمبر نیست که بیش از سیر آسمانی علاقه خاورشناسان و مورخان ادیان را به خود معطوف کرده باشد. دلیل برتری مقام محمد به همه پیامبران دیگر نیز همین است که در نهایت قرب حق تعالی، چشمش نه برگشت و نه به سویی میل کرد.

محمد می گوید « آن شب من در مکه بودم و دیدم که سقف خانه شکافت و جبرئیل از آن وارد گردید. جبرئیل سینه ام را شکافت و بعد با آب زمزم آن را شست و سپس ابریقی آورد که پر از حکمت بود و آنچه در ابریق وجود داشت در شکاف سینه ام ریخت و شکاف سینه ام را بست و دستم را گرفت و گفت برخیز مرا سوار براق (اسب بالدار) کرد و به راه افتاد و بدوا در شهر حبدون توقف کرد. زیرا قبر ابراهیم آنجا بود و محمد بر سر قبر وی دعا خواند. سپس سوار شد و به راه افتاد و مرتبه‌ای دیگر در بیت اللحم که در محل تولد مسیح است توقف کرد و آنجا نیز دعا خواند. آنگاه سوار بر براق راه بست المقدس را پیش کشید. و وارد مسجد القصی گردید جبرئیل انگشتش را در سنگ مسجد فرو برد و مانند خمیری شد. مرکوب را به آنجا بست و خود به داخل مسجد رفت. مسلمانان تا به امروز جای انگشت جبرئیل را در آنجا می بینند و زیارت می کنند. محمد از ریسمانی که به صورت خورشید و ماه است به داخل مسجد وارد شد. این همان دری است که از قول ابوسفیان راجع به آن گفته شده است: هنگامی که اینشخص قبل از اسلامش به نزد قیصر پادشاه روم رفت برای اینکه پیامبر را نزد او مرهون سازد و وی را به ضرش بشوراند گفت:

ای پادشگاه من خبر دیگری از او به تو می دهم تا بدانی چقدر دروغگو است. قیصر گفت: بگو آن خبر کدام است؟ - محمد معتقد است که شبانه از مسجد الحرام به کلیسای شما یک شبه رفته و برگشته است. کشیشی که در دربار حضور داشت بلافاصله گفت- من به آن شب آگاهم زیرا هیچ شبی نبود که من در آخر شب در مسجد را نبندم. آن شب نیز تمام درها را بستم جز یک در که زورم نرسید از مستخدمین و سایر خدام کمک خواستم آنها نیز نتوانستند  به ناچار در را باز گذاشتم تا فردا نجاری بیاوریم و آن را درست کنیم. صبح دیدم سنگ زاویه در سوراخ بیشتری پیدا کرده و به جای بستن چیزی در آن نمایان است. در را تکام دادم و به سهولت چرخید و بسته شد ناگهان آنچه را که در علم قدیم خوانده بودم به خاطرم آمد پیغمبری از داخل بیت المقدس به آسمان عروج خواهد کرد. آن را به همکاران خود گفتن و افزودم که علت بسته نشدن در مسجد همین بوده است.

فصل دوم- در بیت المقدس

پس از  ورود محمد به بیت المقدس خدا تمام پیامبران را در آنجا گرد آورد و محمد در داخل مسجد به نماز ایستاد و پشت سر او هفت صف از پیامبران از آدم تا عیسی ایستادند کسی که درست پشت سر محمد بود ابراهیم خلیل الله بود سمت راست او اسماعیل و سمت چپ او اسحاق سپس محمد از قبه ای که بدان قبه معراج می گویند عروج کرد. این قبه در طرف راست سنگ بزرگی است که می گویند از سنگ های بهشتی است و در وسط مسجد ایستاده وتکه گاهی ندارد. در یک طرف دیگر آن جای پای پیامبر است در هنگامی که از آنجا سوار براق شد و در طرف دیگر آن جای دستها و انگشتان فرشتگاه است که در آن سنگ را نگه داشته بوند و آن دو اثر هنوز روی سنگ بزرگ باقی مانده است. امروز هم زیارتگاه مسلمین است.


فصل سوم: عروج از بیت المقدس

قسمت دوم یا مسافرت آسمانی از مسجد الاقصی واقع در بیت المقدس شروع شد قبل از اینکه محمد در آن شب به طرف اسمان حرکت کند اثر پای خود را روی قبه السخره یعنی گنبد سنگی واقع در بیت المقدس باقی گذاشت همچنان که ابراهیم در زمان حیات اثر پای خود را روی مقام ابراهیم باقی نهاد. وی سوار بر براق از زمین راه آسمان را پیش گرفت و  وارد اسمان ماه که آسمان اول و از تمام آسمان ها به زمین نزدیک تر می باشد در آن جا حضرت محمد حضرت آدم را یافت و مشاهده کرد که آدم بین دو گروه از آدمیان قرار گفته است که به تازگی از زمین آمده اند. و بعضی از آنها طرف راست هستند و برخی در طرف چپ آنهایی که در طرف راست آدم بودند کسانی محسوب می شدند. که می باید به بهشت بروند و کسانی که در طرف چپ ادم قرار داشتند می باید راه جهنم را پیش بگیرند وقتی دسته اول را می دید تبسم می کرد واز مشاهده دسته دوم می گریست زیرا او پدر تمام افراد بشر است و مانند یک پدر از خوشحالی فرزندان مسرور و از بدبختی آنها متاثر می شود.

آد م که بوی خوشی احساس کرده بود گفت: « از جسدی پاک بوی پاکیزه می آید. رسول الله بر آدم درود فرستاد که او نیز جواب داد و بر یکدیگر دعا نمودند و حضرت آدم گفت خوش آمدی ای فرزند شایسته و پیامبر شایسه وای برانگیخته شده در زمان مناسب. [1]

پیامبر اینگونه ادامه سفر را توضیح می دهد: «جبرئیل همراه من بود تا به دری از درهای آسمان رسیدیم نام آن در (باب الحفظه) بود وقتی به آسمان رسیدم فرشتگان مرا استقبال کردند.

جبرئیل فرشته ای را نشان داد و گفت این فرشته خزانه دار و نگهبان آتش است و مالت نام دارد. از او خواستم  که آتش را به من نشان دهد. فرشته سرپوش از جهنم برداشت. ناگهان یک دنیا آتش فروزان فوران زد و به آسمان زبانه کشید و شعله های آتش مانند مرتفع ترین کوهها بلند شد و گفتم آن را به جای خود برگردان، آتش بجای خود بازگشت.[2]

در ادامه سیر پیامبر به ملک الموت را می بینید و از جبرئیل درباره او سئوال می کند جبرئیل می گوید « او ملک الموت است که به گرفتن ارواح مشغول است» پیامبر از او سئوال می کند: « ای فرشته مرگ آیا هو آن کسی که مرده و یا بمیرد تا روحش را می گیری؟ پاسخ داد: آری، گفتم تو خود آنها را حاضر می کند؟ گفت آری . هیچ خانه ای نیست مگر آنکه در هر روز هیچ نوبت داخل آن می شوم و وقتی شخصی برای هر دو خود گریه می کند می گویم: گریه مکنید که بار دگر نزد شما بر می گردم و آن قدر می آید و می روم تا فردی از شما باقی نماند [3]

 

فصل چهارم: تجسم اعمال

پیامبر می فرمایند: وقتی به آسمان این دنیا رسیدم افرادی را دیدم که لبهای کلفت و بلند مثل شترهای بسیار تشنه داشتند و در دوستشان قطعه هایی از آتش به اندازه کف دستشان بود. آنها ها را به هان می انداختند ولی خوردند. از جبرئیل پرسیدم اینها کیستند؟

پاسخ داد – کسانی هستند که اموال یتیمان را به ظلم می خوردند.

سپس کسانی را دیدم که شکمهای بزرگی داشتند و هرگز نظیر ان را دید بودم مردمی بودند مانند فرزندان فرعون ظالم بپرسیدم آنها کیستند؟ جواب: ربا خواران.

سپس کسانی را دیدم که در مقابلشان گوشت فربه و چربی بود و پهلوی آن گوشت گندیده و متعفن. آنها از گوشت گندیده می خوردند و گوشت های خوب را رها می کردند پرسیدم اینها کیستند؟ کسانی هستند که زنان حلال خود را رها کردند و به زنانی که به آنها ؟ دل بسته اند.[4]

سپس افرادی از تحت نظر رسول الله گذشتند که گوشتهایشان را از پهلوهایشان می کندند و به دهان می افکندند. پیامبر : اینجا چه کسانی هستند؟ جبرئیل : آنانی که در دنیا به تمسخر و عیب جویی دیگران می پرداختند به مردمانی دیگر رسیدند که با سنگ سخت به سر آنها می کوبیدند و جبرئیل گفت که اینان کسانی هستند که نماز شبانگاه را نخواندند و خوابیده اند.

اینان صبحگاهان و شامگاهان در عذاب الهی هستند و می گویند: پروردگارا پس کی ضیافت خواهد آمد؟ ایشان گروهی از زنان را دیدند که از شدت عذاب آنها پیامبر به شدت متاثر شد که هر گاه آن خاطره را یادآوری می کردند به شدت می گریستند به جرم اینکه یا موی و تن خود را از نامحرم نپوشانده بودند و یا با زنان همسران خود را آزار داده اند و یا خود را به نامحرم عرضه داشتند.

 

فصل پنجم

سپس به آسمان دوم رسیدند که در آنجا حضرت عیسی و یحی بن ذکریا را دیدند. در آسمان سوم مردی را دیدند که صورتش مانند شب چهارده بود. پیامبر از امین وحی پرسیدند او کیست؟

گفت «برادرت یوسف بن یعقوب» به آسمان چهارم که رسیدند ادریس نبی را دیدند جبرئیل گفت «خداوند او را جایگاهی رفیع و بلند مرتبه داده است» آنگاه به آسمان پنجم رفتند و مردی را دیدند با چشمانی درشت که گروهی از پیروانش در گردش جمع بودند. زیادی آنان پیامبر را دچار شگفتی کرد. پیامبر جبرئیل او کیست؟ محبوب قوم و امت خویش هارون پسر عمران است.» در آسمان ششم مرد گندم گون و بلند بالایی دیدند ایشان پرسیدند او کیست؟ جبرئیل پاسخ داد: برادرت موسی بن عمران  و بالاخره در آسمان هفتم حضرت محمد مردی را دیدند که به در خانه معمور نشسته پرسیدند او کیست؟ گفت: او پدر تو ابراهیم است پیامبر سلام کردند و او نیز یکدیگر را دعا کردند.

بعد از اسمان هفتم منطقه ای قرار گرفته که مانند اطراف کعبه حرم است آنجا دریایی از نور بود که درخشندگی خاص داشت به گونه ای که نور آن دیده هر بیننده ای را کور می کرد و بینایی را، حضرت به هیجان آمده بود. از جبرئیل در مورد آن سئوال کرد و توضیح خواست. جبرئیل فرمود: ای محمد آیا آنیها که دیده ای بزرگ می نگری این تنها بخشی از آفرینش پروردگار توست. آنچه که آفریده و ندیده ای بس شگفت انگیزتر است. ای پیامبر بین خداوند و مخلوقاتش هفتاد هزار حجاب وجود دارد. نزدیک ترین مخلوقات به او من و اسرافیل هستم و در عین حال بین ما و او چهار حجاب وجود دارد حجابی از نور، ظلمت، ابر و اب.

پس از سخن جبرئیل به سیر خویش ادامه دادند. در ادامه سیر به نهر کوثر و رحت بر می خورند. پیامبر از آب کوثر نوشید و از رحمت خود را شستشو داد و سپس وارد بهشت گردید.

در آنجا جایگاه خود و همسرانش را دید. و همچنین زنی را دید که کنار نهرهای بهشتی است و پرسید « تو زن کی هستی» زیرین حادثه.

در انتهای حرم به «سرره المنتهی» رسیدند که آن درختی است که بعد از آن مجهول مطلق است و هیچ کسی نمی داند که پس از آن چگونه است. در اینجا به حجابهای نور رسیدند جبرئیل گفت: ای محمد جلو برو، و خود بر جای ماند. محمد (ص) گفت جبرئیل در قتل چنین جایی مرا تنها می گذاری ؟ جبرئیل گفت ای محمد اینجا پایان مرزی است که خداوند برای من تعیین کرده است اگر از اینجا پیش تر روم بال پرم بسوزند. سپس محمد تنها به سیر خویش ادامه داد تا جایی که از آن نزدیکتر تصور نمی شود.

ندایی آمد: می دانم که تو را از قبیله ات طرد کرده اند ولی باید شکیبایی داشته باشی و بدانی که قبل از تو پیامبرانی بوده اند که بیش ازتو زجر کشیده اند و بعضی از آنها مورد شکنجه های شدید قرار گرفته اند سپس خداوند راجع به وظیفه آینده آن حضرت صحبت کرد و به او گفت در همان طور که موسی پیروان خود را جمع آوری کرد و از مصر مهاجرت نمود تو نیز باید پیروانت را جمع آوری کنی و از مکه مهاجرت نمایی. طبیعی است که این کار احتیاج به ارائه و اسقامت زیاد دارد و ما هم برای اینکه اراده و استقامت تو را تقویت کنیم تو را به آسمان آوردیم.

آن حضرت تمام پیغمبران پیش از خود و همه برگزیدگان علم را در آسمان دیدند.

از خداوند کسب تکلیف می کند که به او وحی می شود.

ای محمد! از ادمیان برایت علی بن ابیطالب را برگزیدم گفتم خدای من! پسر عمویم را به من وحی فرمود: همانا علی میراث بر توست و او دانش را بعد از تو به ارث خواهند برد و هم او پرچم دار تو خواهد بود؟ او عهده دار حوض کوثر است که از آن توست. هر کس از مومنان امتت که وارد آن حوض شود سیرابش خواهد نمود. ای محمد! من تو را از میان خلایق برگزیدم و برایت بعد از تئ وصی نیز اختیار کردم و او را نسبت به تو چون هارون نسبت به موسی قرار دادم جز آنکه بعد از تو پیامبری مبعوث نخواهد شد ولی بعد از موسی پیامبرانی آمدند و محبتش را در دلت نهادم و او را برای فرزندانت قرار دادم سپس حق او بر امت بعد از تو همانند حق توست بر آنان در حیاتت. سپس هر آن کس که حق او را انکار کند حق تو راانکار کرده است و هر آنکس که ولایت او را بپذیرد از داخل شدن به بهشت برین ابا نموده است.[5]

روایت صریح و روشن است: علی انسان برگزیده ای است که در میان آدمیان به جانشینی و وصایت رسول خدا معرفی و تعیین می شود اوست که پرچمدار پیامبر تا شروع قیامت خواهد بود.

در جایی دیگر نیز آمده است که پیامبر در معراج از خداوند می خواهد «خدایا به پیامبرانت فضیلتهایی ارزانی داشته ای بر من نیز ارزانی دار.

خداوند می فرمایند از چیزهایی که به تو بخشیدم دو کلمه از تحت عرش است:

« لا حول و لا قوه الا بالله و لامنجامنک الا النک».

پیامبر در اینجا دعاهای پرمحتوایی از فرشتگاه آموختند و به سرره دیدند که نوشته بود لا الله الا الله انا وحدی و محمد صنوتی من خلقی ایدته به وزیره و نصرته به

محمد پرسید وزیر من کیست؟ فرمودند علی ابن ابیطالب

خداوند می فرمایند به او: درباره علی با تو عهدی دارم آن را به گوش جان بشنو. پیامبر خدایا آن چیست خداوند : علی رایه المهدی و ایام الابرار و قاتل الفجار و امام من اطاعنی و هو الکمه اللتی الزامتها المتقین اورثته علمی و فهمی. فمن احبه فقد احبنی ومنابعضعه فقد العبضی. انه متبلی و متبلی به فبشره بذالت یا محمد.

علی نشانه هدایت و پیشوای نیکان و کشنده نابکاران و پیشوای کسانی است که از من پیروی کنند. او کلمه پروا پیشگان است. دانش را به او ارث دادم.

هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و آنکه به او کینه ورزد با من دشمنی کرده است.

او در کوره های آزمایش، آزمایش شده و کسانی با او آزمایش خواهد شد. های محمد به این همه او را بشارت بده[6]


منابع

قرآن

1-     با پیامبر، دکتر بنت الشاطی، ترجمه: دکتر سید محمد رادمنش، تهران، دیبا، 1377.

2-     پیامبر، زین العابدین رهنما، بی جا، بی تا.

3-     محمد پیغمبری که باید از نو شناخت، ویرژیل گیورگیو، ترجمه: ذبیح الله منصوری، تهران، مجله خواندنیها، بی تا.

4-     زندگانی حضرت محمد، محمد حسین هیکل، ابوالقاسم پاینده، چاپ: علی اکبر علمی تهران.

5-     معراج از دیدگاه قرآن و روایات، محسن ادیب بهروز، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1374.

6-     تفسیر قمی، علی قمی، بیروت، مطلعه النجف، 1387 ق.

7-     نورالثقلین (تفسیر)، عبدعلی حویزی، قم، دارلکتب (لعصه اسماعیلیه)

8-     نظام هستی، جلال الدین فارسی، تهران، امیر کبیر، 1370.

9-     معراج نامه، ابوعلی سینا، مشهدة بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1366.



[1]معراج ص 164.

[2](پیامبر ج دوم- صف 158)

[3]( بحار الانوار ج 59، صفحه 249)

 

[4](پیامبر جلد دوم ص 162).

[5](نورالثقلین،ج 3، ص 123).

[6](معراج ص 175)

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 13:44 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره معجزه قران

بازديد: 3919

 

فهرست مطالب :

 

ردیف

                                 عنوان

   1

مقدمه

   2

مفهوم معجزه

   3

آنچه لازم است درباره ی وجوه اعجاز قران بدانیم .

   4

موادی که به اعجازقرآن اشاره دارند و در این پژوهش بررسی می شوند.

   5

ادعای اعجاز در قرآن

   6

مخاطب آیات تحدی کیست ؟

   7

فصاحت و بلاغت قرآن

   8

آیا الفاظ تکراری مانع ازفصاحت و بلاغت قرآن است ؟

   9

جلوه‌هاي ادبي در قرآن ( داستان )

  10

خبرهای غیبی قرآن

  11

قرآن و مسئله ی قانون گذاری

  12

قاطعیت و مصونیت از اشتباه

  13

اتقان و یکنواختی قرآن

  14

کتابی عظیم از زبان مردی درس ناخوانده

  15

معجزات علمی قرآن

  16

نتیجه گیری

 

مقدمه :

در اینکه ادیان زیادی وجود دارد شکی نیست . پیروان هر دینی بر ای حقانیت آیینشان دلایلی اظهار می کنند که رسیدگی به همه ی آن ها برای تشخیص حق از باطل کار مشکلی به نظر می رسد ؛ چرا که اثری از معجزات پیامبران آنان تا کنون باقی نمانده است. فقط مسلمانان هستند که مدعی هستند یکی از معجزات پیامبرشان به نام قرآن تا کنون باقی مانده و تحریف نیز نشده است. بنابر این اگر کسی یقین کند این کتاب معجزه است ؛ آن هم معجزه ای که کسی مانند مانند آن را نمی تواند بیاورد تکلیفش روشن است و طبق دستورات آن می تواند عمل کند.

مفهوم معجزه :

خليل بن احمد (م 170 ق ) صاحب كهن‌ترين كتاب لغت عرب،‌العين، « عجز» را به معناي ضعف و ناتواني دانسته است . لسان العرب نيز بر همين پايه،‌صورت‌هاي ديگر ساخته شده از اين واژه را توضيح مي‌دهد و مي نويسد: « عَجَّزَ الرجلُ و عاجَزَ ؛  رفت و به او نرسيد» پس استمرا در ناتواني در معناي اين لغت نهفته است و در همين معناست اين آيه‌ي شريفه:

«  وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ » [حج (22)،‌ (53) ]

آنان كه عاجزانه در ابطال آيات ما تلاش مي‌كنند. [ يا اين كه در فكر معاجزه هستند و معاجزه به مفهوم كوشش هر يك از دو طرف در عاجز كردن طرف مقابل است]‌

إعْجاز به معناي عاجز و ناتوان و درمانده ساختن ديگري است و از همين باب است:

« وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعجِزَاللهَ فِي الأَرْضِ» [ جن‌(72) ، 12]

و ما دانستيم كه هرگز خدا را عاجز نتوانيم كرد.

اما در معناي اصطلاحي اعجاز،‌دانشمندان علم كلام و قرآن شناسان، فراوان و موشكافانه سخن رانده‌اند. از آن جمله، علامه فاضل مقداد سيوري در شرح خود بر باب حادي عشر آورده است كه : « المُعْجزُ هَوَ الأَمْرُ الخارقُ لِلْعادةِ المطابِقُ لِلدَّعْوي الْمَقْرونُ بِالتَّحَدِّي المُتَعَذِّرُ عَلَي الْخَلْقِ الإتْيانُ بِمِثلِهِ ؛معجزه امري است خارق عادت ومطابق ادعا كه هم راه با تحدي و همانند طلبي بوده و مردم از انجام آن درمانده گردند. »

شيخ طوسي ، هم‌چنين بر اختصاص معجزه به شخص آورنده‌ي آن تصريح مي‌كند تا ترديدي در دل مردم واقع نشود و صدق دعوي آورنده ،‌به روشني ثابت شود.

علامه‌ي طباطبايي در تعريف اعجاز مي‌نويسد:

« اَلأمْرُ الْخارِقُ لِلْعَادَةِ الدّالُّ عَلي تَصَرُّفِ ماوَراءِالطَّبِيعَهِ في عالَمِ الطَّبيعَهِ وَنَشْأَةِ الْمادَّةِ لابِمَعنَي الأَمْرِ الْمُبْطِلِ لِضَروُرَةِ الْعَقلِ ؛ معجزه امري است خارق عادت كه بر دخالت و تصرف نيروي ماوراي طبيعت در عالم طبيعت و جهان مادي دلالت مي‌كند،‌نه آن كه به معناي امري باشد كه ضروريات عقلي (مانند قانون عليّت) را ابطال كند. »

در قرآن كريم، « اعجاز» در معناي اصطلاحي ياد شده به كار نرفته است، بلكه معمولاً از واژه‌هاي آيه و بينه ( آيات و بينات) استفاده شده است .

بنابر تعريف راغب اصفهاني، « آيه» به معناي نشانه و علامت آشكار، و « بينه» به معناي دليل روشن و واضح است،‌اعم از آن كه دليل عقلي باشد يا حسي.

« لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَهٍ وَ يَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَهٍ » [انفال (8) ، 42]

تا هر كه هلاك مي‌شود از روي دليل به هلاكت رسد و هر كه زنده مي‌شود از روي دليل زندگي يابد.

آنچه لازم است درباره ی وجوه اعجاز قران بدانیم :

 سيري در وجوه اعجاز قرآن كريم

درباره‌ي وجوه اعجاز قرآن در طول تاريخ اسلام، فراوان گفته و نوشته‌اند، به گونه‌اي كه توصيف ، تبيين و بررسي آنها مستلزم چندين پژوهش گسترده و پردامنه است . اينكه به صورتي كاملاً مجمل و مختصر سيري داريم در مشهورترين وجوهي كه نامداران پهنه‌ي تفسير و قرآن پژوهي در آثار خود به يادگار نهاده‌اند و يا از قول آنها در آثار ديگران نقل شده است .

1ـ تنوع حيرت انگيز آرا درباره‌ي وجه اعجاز قرآن

گوناگوني آراي قرآن پژوهان در امر اعجاز قرآن، بسي شگفت انگيز است . هر چند به تصريح تمامي انديشمندان مسلمان اصالت معجزه‌بودن قرآن كريم، حقيقتي است كه مورد پذيرش واتفاق همگان است و هيچ كس در آن ترديد روا نمي‌دارد ، با اين حال، اين كتاب آسماني، چون توسط بشر، در معرض تبيين علمي قرار مي‌گيرد ، معركه‌ها برمي‌انگيزد و هوش وخرد نقادان معاني و الفاظ را به بهت و حيرت وا مي‌دارد.

اينك به ذكر فشرده‌ي نظرات پرداخته ، از توضيح و تفصيل آنها صرف نظر مي‌كنيم: 

1ـ 1ـ بحث از وجوه اعجاز قرآن ضروري نيست

علامه شعراني ضمن برشمردن وجوهي از اعجاز، يادآور مي‌گردد كه خواجه نصير الدين طوسي همه‌ي آنها را محتمل مي‌شمرد و سپس اظهار مي‌كند كه بحث از وجوه اعجاز ، بحثي غيرلازم است و دقت در علت اعجاز، وسوسه‌اي غير ضروري است كه نفعي جز انحراف ذهن از راه مستقيم ندارد. با توجه به توضيحات علامه شعراني در اثر ديگر خود، راه سعادت، مي‌توان گفت : ايشان توجه و وسواس بر كشف وجه اعجاز را براي اذهان ضعيف، مجاز نمي‌شمرد، ولي به طور كلي غير ضروري بودن اين بحث يا نهي از وسواس بي‌جا در چند و چون اين مفهوم، منافاتي با سودمند يا حتي مستحسن بودن اين مباحث ندارد، همچنان كه خود نيز در حد معمول و معقول بدان پرداخته است. 

1ـ2ـ كاوش از وجوه اعجاز قرآن ضروري است

در نقطه‌ي مقابل نظر پيشين، علامه جرجاني، اطلاع ما را از شكست اعراب در برابر تحدي قرآن،‌موجب بي‌نيازي از كاوش در چرايي اين واقعيت نمي‌داند و ترجيح جهل را بر علم در اين باره مجاز نمي‌شمرد و خود نيز در كاوش از اين چگونگي قدم در ميدان تحقيق مي‌نهد.

1ـ 3 ـ ادراك وجه اعجاز امكان پذير نيست.

برخي از قرآن پژوهان و مفسران برآنند كه وجه اعجاز قرآن ـ هر چه باشدـ براي بشر قابل درك نيست و « ترديد در تعيين وجه اعجاز قرآن دليل بر نشناختن و درنيافتن وجه اعجاز قرآن است. » از دانشمنداني علامه مجلسي،  سكاكي و حسن بن محمد قمي مشابه اين نظر نقل شده است.  

1ـ 4 ـ اعجمي تنها با استدلال، اعجاز را در مي‌يابد.

بسياري از دانشمندان تأكيد مي‌كنند كه اعجمي و حتي عرب غيرفصيح و ناآشنا با بلاغت، نمي‌تواند با علم تفصيلي و به گونه‌اي بديهي و ضروري، اعجاز قرآن را دريابد و تنها راه فهم

اعجاز قرآن براي اين گروه، استدلال است.

روشن است كه اين نظر درباره‌ي درك اعجاز بلاغي قرآن درست است، ولي آيا قرآن كريم، تنها از نظر بلاغت معجز‌است كه راه درك تفصيلي آن بر اعجمي مسدود باشد؟!

1ـ5ـ ناآشنا به زبان عربي نيز محروم و محجوب از قرآن نيست

در مقابل رأي سابق، گروهي ديگر از دانشمندان، درك اعجاز قرآن را براي احدي از كساني كه بخواهند به وجهي از وجوه اعجاز دست يابند، غيرممكن نمي‌دانند؛ يعني همچنان كه ممكن است باب معارف قرآن بر روي كسي كه جز از بلاغت آن آگاهي ندارد ناگشوده بماند، كساني هم كه از بلاغت قرآن سررشته‌اي ندارند ممكن است از وجوه ديگر،‌روزنه‌اي براي مشاهده‌ي عظمت كبريايي و ماورايي اين كتاب براي خود بيابند.

1ـ6ـ نظريه‌ي صرفه: اعجاز قرآن جلوگيري مردم از همانند آوري است

از ديرباز، كساني از مذاهب مختلف اسلامي همچون ابواسحاق نظام (م 436 ق) و ابن سنان خفاجي (م 466 ق) نظريه‌اي را مطرح كرده و گسترش داده‌اند كه بر آن است « رمز شكست اعراب در رويارويي با قرآن ، نه از ناحيه‌ي جنبه‌هاي دروني قرآن بلكه به سبب نيروي بازدارنده‌اي است كه خداوند نسبت به مخالفان و منكران حقانيت قرآن اعمال مي‌كند و به اين وسيله از همانند آوري آنان مانع مي‌شود.»25 ناگفته نماند كه برخي از منتقدان به نظريه‌ي صَرفه، يا كساني كه احتمال درستي آن را نيز مي‌دهند، علاوه بر نظريه‌ي صرفه، وجوه ديگر اعجاز را نيز صادق مي‌دانند،‌از اين گروه مي‌توان راغب اصفهاني26 و خواجه نصيرالدين طوسي27 را نام برد.  

1ـ7ـ نيازي به فراگير بودن وجوه اعجاز نسبت به كل آيات نيست.

از نظرات تازه‌اي كه مطرح شده، مي‌توان نظر خالد العك را نام برد. وي مي‌نويسد: در قرآن كريم دوازده معنا وجود دارد كه اگر در تمام قرآن جز يكي از آنها نبود براي اثبات اعجاز آن كفايت مي‌كرد .اين معاني عبارت‌اند از : ايجاز لفظ،‌ تشبيه چيزي به چيز ديگر، استعاره، معاني نو، هماهنگي حروف و كلمات،‌فاصله‌هاي مقاطع كلام در آيات، تجانس ساختار كلمات، بيان قصص و احوال، اشتمال بر حكمت‌ها و اسرار، مبالغه در امر و نهي، حسن بيان مقاصد و اغراض، تمهيد مصالح و اسباب واخبار از آنچه بوده و خواهد بود.

وجوه مذكور سيزده وجه است كه ممكن است مؤلف دو تا از آنها را باهم به حساب آورده باشد نظير تشبيه و استعاره . به هر حال با توجه به اين كه تمامي اين وجوه در كل ايات جريان ندارد معلوم مي‌شود كه از نظر ايشان وجود يكي از وجوه اعجاز در پاره‌اي از آيات براي اثبات اعجاز كل قرآن كفايت مي‌كند.

1ـ 8ـ وجه حقيقي اعجاز، جمع همه‌ي ويژگي‌ها است

از جمله‌ي نظريه‌هاي قابل توجه در تبيين وجه اعجاز قرآن ، رأيي است كه بدرالدين زركشي اظهار داشته و مي‌گويد:

نظر اهل تحقيق آن است كه مي‌گويند اعجاز قرآن با تمامي وجوه ياد شده واقع شده است نه به تك‌تك آنها، چرا كه قرآن ، همه‌ي آنها را باهم جمع كرده پس معنا ندارد كه با وجود اشتمال بر همه، تنها به يك وجه نسبت داده شود.

1ـ9ـ تفسير علمي، جلوه ‌گاه اعجاز علمي قرآن است .

اعتقاد به اين كه در قرآن كريم، علوم اولين و آخرين نهفته است و تلاش براي يافتن راه‌ها و روش‌هاي استخراج اين دانش‌ها، برخلاف تصور معمول، سابقه‌اي طولاني در ميان مفسران و قرآن پژوهان دارد.

در توضيح بنياد اين روش گفته شده است كه معتقدان به اين نوع تفسير، با توسعه بخشيدن به اصطلاح « علم» ،‌برآنند كه قرآن در كنار علوم اعتقادي و عملي ديني، دربردارنده‌ي ديگر دانش‌هاي دنيا با وجود همه‌ي شاخه‌ها و گونه‌هاي متفاوت آن نيز هست.

از پيشينيان، شايد شناخته‌ترين كسي كه كوشيد در اين راه به فهمي روشمند دست يابد و با جديت تمام،‌ديگران را به اين نوع نگرش فراخوند محمد غزالي (م 505 ق ) باشد كه هم در احياء علوم الدين و هم در جواهر القرآن سخت بر اين نظر پاي فشرده است.

صاحب كتاب فكرةِ اعجاز القرآن كه به معرفي كوتاه آراي دانشمندان علوم قرآني از قرن دوم تا قرن چهاردهم پرداخته است، در موارد متعددي نظرات كساني همچون طنطاوي صاحب تفسير الجواهر را بازگو مي‌كند كه به تصريح يا اشاره وجه اعجاز قرآن را در رازگشايي از حقايق علمي جهان برشمرده‌اند. 

1ـ10ـ فصاحت و علم در همه‌ي آيات قرآني جاري‌اند.

از جمله معتقدان به اين نظر علامه شمس الدين محمد آملي صاحب كتاب نفائس الفنون است . وي سبب اعجاز قرآن را دو عامل مي‌شمارد كه هر دو در تمامي آيات قرآن جاري و نمودار است . اين دو عامل عبارت اند از :

الف ) فصاحت و بلاغت منحصر به فردي كه تمام بليغان عرب را از همانند آوري عاجز ساخت .

ب ) اشتمال بر جميع معارف وحكم و محاسن شيم (اخلاق ) و اقاصيص اولين و آخرين و اخبار از مغيبات و كيفيت اداي طاعات و امتناع از منهيات و جميع آنچه در تكميل نفوس بشري و وصول به سعادت ابدي بدو احتياج افتد.

1ـ11ـ در قرآن هزاران معجزه وجود دارد.

اين مسراقه، بنابر آنچه سيوطي در اتقان از وي نقل مي‌كند بر آن است كه تمامي وجوهي كه عالمان در تبيين وجه اعجاز برشمرده‌اند درست است و با اين همه به يك دهم از ده يك كل وجوه اعجاز دست نيافته‌اند .

زرقاني نيز به وجود هزاران وجه اعجاز در قرآن تصريح مي‌كند و مي‌گويد: بسيار اتفاق مي‌افتد كه يك معجزه تنها در يك آيه مشاهده مي‌شود،‌همچنان كه آيه‌ي « مباهله» به تنهايي يك معجزه است. 

1ـ12ـ وجوه اعجاز قرآن به موازات پيشرفت اعصار، ظاهر مي‌شود.

آنچه اين نظر را از نظريه‌ي پيشين متمايز مي‌سازد، توجه به عنصر تعيين كننده‌ي زمان در ظهور معجزات قرآن است . بنابراين اعتقاد، وجوه اعجاز قرآن، نه تنها بيش از آن است كه قابل استقصا و شمارش باشد بلكه قرآن با مردم هر عصر و زمان با زبان خودشان از اعجاز خود سخن مي‌گويد و متناسب سطح درك و ظرفيت فهم و خرد و آگاهي آنها،‌ابعادي از معجزات خود آشكار مي‌سازد. پس مي‌توان گفت: قرآن، كتاب همه‌ي دوران‌هاست كه همواره به زبان روزگار خود سخن مي‌گويد. 

موجبات اختلاف در تبيين وجوه اعجاز

سخن در عوامل ايجاد اختلاف ميان دانشمندان قرآن پژوه پيرامون توضيح در چگونگي اعجاز قرآن و زوايا و دريچه‌هاي آن، پيچيده و گسترده است . آن چه به اجمال مي‌توان آورد طرح آنها در ساختار سه عنوان كلي ذيل است :

الف ـ عوامل انساني و شخصي ؛

ب ـ عوامل علمي و اجتماعي

ج ـ عوامل قرآني

1ـ عوامل انساني وشخصي

اين عوامل به نوبه‌ي خود به مؤلفه‌هاي ديگري بخش‌پذيرند:

1 ـ دشواري بيان يك احساس دروني : اساساً درك و بيان يك احساس قلبي و جمال بيكران در قالب الفاظ سخت ثقيل و برگرده‌ي زبان،‌تحمل ناپذير است.

2 ـ تفاوت مراتب درك : گوناگوني دريافت باطني انسان‌ها از آن حقيقت شكوهمند نيز امكان توضيح واحد را كاهش مي‌دهد.

3 ـ اختلاف در بيان و تعبير: اختلاف سليقه و تفاوت در گزينش معيارها و تعريف‌ها نيز از جمله‌ي موجبات ناهماهنگي در تحليل و تبيين وجوه اعجاز است.

 

2ـ عوامل علمي و اجتماعي

اين مقوله نيز خود متشكل از اسباب گوناگوني است :

1 ـ بررسي‌هاي علمي و تخصصي : پيشرفت زمان، طرح پرسش‌هاي جديد و گسترش عرصه‌ي انديشه‌ي تخصصي موجب طرح روي كرد تازه و مباحث نوين در زمينه‌ي اعجاز قرآن گرديد.

2 ـ رشد و گسترش علوم : رشد دانش‌ها موجب اصلاحات تازه يا ساختار بهتر بخشيدن به مباحث و تنظيم مطلوب‌تر مباحث بوده است.

3 ـ كشف وجوه تازه در اعجاز قرآن : علاوه بر عوامل ياد شده، بايد از طرح عناوين تازه در وجوه اعجاز سخن گفت كه بر پيشينيان پوشيده مانده بود.

3 - عوامل قرآني

شايد بتوان گفت مهم‌ترين عوامل ايجاد اختلاف ميان اذهان بشري در تبيين وجوه اعجاز در خود قرآن كريم نهفته است :

1ـ بي‌كرانگي دنياي قرآن ؛

2 ـ تفاوت مراتب ظهور اعجاز در آيات؛

3 ـ تفاوت دامنه‌ي وجوه اعجاز در شمول بر آيات.

موادی که به اعجازقرآن اشاره دارند و در این پژوهش بررسی می شوند:

1-     ادعای اعجاز در خود آیات قرآن

2-     فصاحت و بلاغت قرآن

3-     خبرهای غیبی قرآن

4-     قرآن و قانونگذاری

5-     قاطعیت و مصونیت از اشتباه

6-     اتقان و یکنواختی

7-     کتابی عظیم از مردی درس ناخوانده

8-     معجزات علمی قرآن

ادعای اعجاز در قرآن :


اولین پرسشی که مطرح می شود این است که آیا خود قرآن نیز به معجزه  بودنش تأکید کرده و در قرآن نیز چیزی در این رابطه بیان شده است ؟ در پاسخ می توان گفت قرآن در 4 مورد از مردمان جهان خواسته است که اگر شکی در آسمانی بودن آن دارید بیایید و اجتماع کنید و از همه کس غیر از خدا کمک بگیرید و مانند آن را بیاورید. این دعوت یک بار درباره ی نظیر کل قرآن مطرح شده است که ترجمه ی ان چنین است : (( بگو اگر تمام افراد انس و جن برای آوردن مانند قرآن اجتماع کنند موفق نخواهند شد اگر چه پشتیبان یکدیگر باشند. )) – سوره ی اسراء – آیه ی 88

بار دیگر قرآن خواسته نظیر ده سوره از قرآن را بیاورند : (( آیا می گویید - پیامبر- این آیات را خودش ساخته است؟ بگو اگر راست می گویید شما هم از این قبیل سوره ها ده تا بسازید و در این کار غیر از خدا از هر کسی که می توانید یاری بجویید. )) – سوره ی هود – آیه ی13

خدا در قرآن برای سومین بار دعوت کرده که فقط یک سوره مانند قرآن بیاورند : ((  اگر درباره ی کتابی که بر بنده خود فرستاده ایم شک دارید ؛ یک سوره مانند آن را بیاورید و تمام گواهان خود را غیر از خدا ، برای این کار دعوت کنید. اگر راست می گویید. )) – سوره ی بقره – آیه ی 23

در چهارمین دعوت به مبارزه خداوند متعال چنین می فرماید : (( آیا می گویند – پیامبر – این آیات را خودش ساخته و به خدا نسبت داده است؟ بگو پس شما هم اگر راست می گویید یک سوره مانند آن را بیاورید و در این کار غیر از خدا از هرکس می خواهید یاری بگیرید .)) – سوره ی یونس – آیه ی 38

بنابر این در خود قرآن مجید بر معجزه بودن قرآن و اینکه کسی نمی تواند مانند ان را باورد تأکید شده است. سوال اینجاست که چرا مشرکان سوره ای مانند قرآن را نیاورده اند. مسلم است که نتوانسته اند. چون اگر می توانستند حتما سوره ای مانند قرآن می آوردند تا به راحتی در مسابقه ای که از جانب خدا برگزار شده پیروز شده و اسلام را زیر سوال ببرند.


مخاطب آیات تحدی کیست ؟

در اینجا به بررسی دیدگاه  باقلاني درباره ی مخاطب تحدي مي پردازیم :  

آيا هماوردجويي قرآن در خطاب با عموم انسان‌ها در همه‌اي اعصار است يا صرفاً با قهرمان‌هاي فصاحت و بلاغت در عصر بعثت رسول مكرم اسلام؟

دكتر بنت الشاطي در گزارشي كه از مفهوم اعجاز و مخاطبان تحدي بنابر نظرگاه‌هاي باقلاني به دست داده است مدعي وجود تعارض در انديشه‌ي اين دانشمند شده است با اين بيان كه باقلاني در يك جا گفته است :  اين آيت ـ يعني معجزه‌ي قرآن ـ علمي است كه بر همگان لازم است آن را بپذيرند و سر تسليم در برابرش فرود آورند. اين در حالي است كه دانستيم مردم در درك اين حقيقت و رسيدن به اين علم، يا به عبارت ديگر به وجه دلالت آن، با يكديگر تفاوت دارند، زيا غير عرب تنها از طريق آگاهي يافتن از ناتواني عرب در اين مسأله به اين معرفت مي‌رسد كه قرآن معجزه است . غير عرب در معرفت اين امر واسطه‌هايي نياز دارند كه افرادي كه خود اهل فصاحت‌اند بدان نيازمند نيستند . اما زماني كه همين غير عرب از ناتواني اهل فصاحت در اين مسأله آگاهي مي‌يابد، به منزله‌ي آنان، مخاطب اين آيت و حجت قرار مي‌گيرد. به همين نحو،‌كساني هم كه اهل فصاحت‌اند، ولي در سطحي متوسط قرار دارند، به آن اندازه به درك مسأله‌ي اعجاز نايل نمي‌آيند كه صاحبان قدرت و توانايي و چيره‌دستان اين صناعت بدان نايل مي‌شوند. به همين دليل نيز، شايد اين متوسط‌ها از اين نظر در رديف غير عرب قرار گيرند كه تنها در صورت آگاهي يافتن از ناتواني خدواندگاران اين هنر حجت بر آنها تمام مي‌شود. بنابراين، در اين مسأله، آنان كه مرجع و معيارند مجموعه فصيحانند، نه تك ‌تك آنها … .

اما ديري نمي پايد كه دانشمد مزبور ، اين سخن خود را كه گفته بود تنها اعراب عصر بعثت مخاطب تحدي هستند، ناديده مي‌گيرد و مي‌گويد:

اين تحدي، به يكنحو،‌هم آنان و هم ديگران را مورد خطاب قرار مي‌دهد: ما به همان نحو كه از ناتواني مردم نخستين عصر [ در آوردن همانند قرآن ] آگاهي مي‌يابيم ، از ناتواني مردم ديگر عصرها نيز آگاه مي‌شويم، زيرا راه رسيدن به چنين آگاهي‌اي در هر دو مورد يكي است ، چرا كه همه به يك نحو مخاطب تحدي و مبارزه‌جويي قرار گرفته‌اند و از ديگر سوي ،‌روح به مخالفت و مبارزه برخاستن در همه‌ي طبايع به يك نحو موجود است و تكليف نيز به يك شيوه و بي آنكه تفاوتي در كار باشد متوجه همگان است.

به نظر مي‌رسد تصور تعارض در سخنان علامه باقلاني، توهمي بيش نباشد كه از تعارض ظاهري دو سخن ياد شده نشأت گرفته باشد در حالي كه با اين توضيح مختصر، اشكال مذكور مرتفع مي‌شود كه : هر چند خطاب تحدي به همگان است اما در حقيقت اين متخصصان و نخبگان فصاحت و بلاغت ( يا هر يك از ديگر وجوه اعجاز قرآن ) هستند كه مخاطب تحدي واقع مي‌شود و اگر قرار باشد نمونه‌اي همانند قرآن برساخته شود، هر چند همه بخواهند،‌اما به طور طبيعي همان متخصصان مدعي و تلاشگر در اين كار خواهند بود. بنابراين اگر تا آخر تاريخ هم،‌همه مخاطب تحدي قرآن باشند، در عمل نگاه همه‌ي شكاكان در اعجاز براي مشاهده‌ي نتيجه‌ي كار به استادان فن به ويژه سرآمدان صدر تاريخ اسلام كه فحول ادبيت و عربيت بودند دوخته مي‌شود؛ گر چه تا ابدالدهر نيز هرگز توان كوچك‌ترين مقابله‌اي را در اين جهت نخواهندداشت ـ هم‌چنان كه طول تاريخ بشريت از صدر اسلام تاكنون نشان داده است و روز به روز اين ناتواني و شكست ظاهرتر و قطعي‌تر جلوه مي‌كند، پس تعارضي در كار نخواهد بود.

فصاحت و بلاغت قرآن :

معجزات پیامبران هر عصر به تناسب موقعیت مکانی و زمانی و شرایط حاکم بر جامعه ی آن پیامبر متغیر بوده است. به عنوان مثال در زمان حضرت عیسی (ع) عصر طبابت بوده است و همه ی طبیبان مورد احترام جامعه بوده اند و در چنین شرایطی است که خداوند به عیسی (ع) معجزه ی زنده کردن مردگان و شفا دادن بیماران را می دهد. به عنوان نمونه ی دیگر می توان از عصر حضرت موسی (ع) نام برد. تاریخ می نویسد زمانی که فرعون ساحران را از سراسر مصر برای مبارزه با حضرت موسی (ع) فراخوان نمود 1000 ساحر بر ای مقابله با پیامبر خدا گرد آمدند که از بین آن ها گروهی که زبردست تر بودند انتخاب شدند. این کثرت ساحران نشانگر این واقعیت است که عصر موسی (ع)  عصر سحر و جادو بوده است و به همین تناسب نیز معجزات حضرت موسی (ع) عبارت بودند از : عصایی که اژدها می شد و دستی که مثل ستاره  ی درخشان از زیر کتف حضرت بیرون می آمد ( ید بیضا ) .

در زمان پیامبر اسلام (ص) نیز باید معجزه ای به تناسب موقعیت اجتماعی می آمد که مورد توجه واقع شود. به گواهی تاریخ و طبق اسناد و مدارک و اشعار به جای مانده از عصر جاهلیت می توان پی به این موضوع برد که اعراب جاهلیت بسیار به ادبیات و شعر علاقمند بوده اند و عصر جاهلیت ، عصر شعر و شاعری بوده است و در آن دوره این شاعران بوده اند که از مقام و منزلت اجتماعی بهره مند بوده اند. در این شرایط قرآن با چنان  فصاحت و بلاغتی نازل می شود که حتی بزرگترین شاعران و ادیبان جاهلیت را به حیرت فرو می برد.

نکته ی قابل ذکر این این مقام این است که اگر به ماجرای تسلیم شدن ساحران به دین موسی توجه کنیم می بینیم کسانی که تسلیم خدا شدند همه از سران و بزرگترین ساحران روزگار خود بودن اما با این وجود تسلیم شدند و حتی حاضر شدند جان خودرا در این راه از دست بدهند. علت این امر را می توان چنین بیان نمود که ساحران که به درجه ی اوج سحر رسیده بودند وقتی حرکت موسی (ع) را دیدند بلافاصله پی بردند که این سحر نیست و هیچ جادویی نمی تواند چنین کند و فهمیدند که این نشانه ی الهی است. عین این مسئله برای اربابان شاعر عرب نیز مطرح بود و آن ها درک کردند که سخن هیچ بشری نمیتواند چنان فصیح و بلیغ و موزون باشد . برخی از این موارد عبارتند از :


الف ) داوری ولید بن مغیره ی مخزومی : این فرد که او را به حکیم اعرب می خوانند از زبردسترین سخنپردازان عرب به شمار می رفت. گروهی نزد وی رفته و نظر وی را درباره ی قرآن جویا شده بودند. وی در پاسخ به آنان گفته بود : (( به  خدا سوگند سخنانی از محمد شنیدم که نه مانند گفتار آدمیان و نه از سنخ گفتار پریان است. به خدا سوگند آن را شیوایی و زیبایی است که کلام بلند آن را پرثمر و جملات عادی آن  پر برکت است و این سخن فراتر رفته اوج خواهد گرفت و چیزی را بر او برتری و علو نخواهد بود. ))

این اعتراف عملی ازیکی  بزرگترین چهره های ادبی عرب جاهلیت نشانگر اوج فصاحت و بلاغت و شیوایی و رسایی کلام حق است و دلیلی بر اینکه قرآن معجزه است . چون قرآن فصاحت و بلاغتی مافوق بشری دارد.

نکته ای که باید در اینجا ذکر نمود این است که فصاحت و بلاغت چیزی نیست که هر کسی آن را به طور کامل درک کند و درباره ی این موضوع اهل فن هستند که می توانند نظر دقیق بدهند ولی با این حال قرآن دارای چنان آهنگ زیبایی بود که همه ی اعراب را به خود جلب می نمود.

ب) داوری عتبعة بن ربیعه : این فرد که از سران و مشاهیر قریش بود نزد رسول اکرم (ص) رفت تا به ایشان پیشنهاداتی بدهد که مانع پیشرفت اسلام شود. حضرت آیه ی 37 سوره ی فصلت را در پاسخ به او تلات نمودند و به سجده رفتند. جذابیت و شیوایی قرآن کریم چنان وی را به شگفتی آورده بود که مدتی به پیامبر (ص) خیره شده و سپس بدون آنکه چیزی بگوید از نزد ایشان خارج شد و به دوستان خود گفت : « سخنی از محمد شنیدم که به خدا سوگند نه شعر است ، نه افسون و نه کلام جن و ... . »

ج) داوری طفیل : طفیل از سران قبیله اش بود و نفوذ خاصی به افراد قبیله اش داشت. کفاراز بیم آنکه طفیل مسلمان شود و به تبلیغ دین اسلام در قبیله اش بپردازد پیش از ورود او به مسجد الحرام دور او را گرفتند و گفتند محمد ساحری است که اگر صدای او را بشنوی سحر می شوی . پس با پنبه گوشهایت رابپوشان تا صدایش را نشنوی و مبادا که گمراه شوی. طفیل همین کار را کرد ولی درحالی که پیامبر(ص) داشت آیات قرآن را برای مردم می خواند از روی کنجکاوی پنبه ها را از گوش در آورد و آیات الهی را شنید. طفیل به دنبال حضرت راه افتاد ؛ به خانه ی ایشان رفت و از پیامبر (ص) خواست که دین خود را به عرضه کند . پیامبر نیز ضمن معرفی دین اسلام به وی آیاتی از قرآن را نیز قرائت نمودند. طفیل می گوید : « به خدا سوگند هرگز سخنی شیواتر از قرآن نشنیده و آیینی عادلانه تر از اسلام نیافته ام. »  و سپس مسلمان شد.

د) جمع شدن گروهی 4 نفره برای مسابقه با قرآن : هشام بن حکم از امام صادق (ع) بیان می کند که 4 تن از سران کفر و الحاد به نام های ابن ابی العوجا ، ابوشاکر ، عبدا... بن مقفع و عبدالملک بصری در مسجد الحرام گرد هم آمدند تا به تحدی قرآن کریم پاسخ بگویند. از این رو قرار شد تا سال آینده که همه دوباره همدیگر را در مسجد الحرام می بینند هرکدام به اندازه ی یک چهارم قرآن را بیاورند تا به طور کامل قرآن جاوید را از بین ببرند. تا سال آینده که آن 4 نفر بازگشتند هر کدام به دیگری آیه ای از قرآن را گفتند که متحیرشان ساخته و نتوانسته اند مانند آن را بیاورند.

علاوه بر موارد فوق امروزه نیز اکثر علمای فصاحت و بلاغت در این معجزه ی جاویدان متحریانه نگریسته و اعترافات تکان دهنده ای دارند . به عنوان مثال دکتر شبلی شمیل که به ماوراء  طبیعه اعتقاد ندارد در ضمن اشعارش می گوید : « من اگر چه به دین حضرت محمد کافر هستم ولی چگونه می توانم آیات محکم قرآنش را نادیده بگیرم و به آن کفر ورزم . »

کرنیکو ، دانشمند انگیلیسی و استاد ادبیات دانشکده ی علیگره ی هند در حضور اساتید سخن و ادبیات در پاسخ به پرسشی که در مورد اعجاز قرآن کریم مطرح شده بود گفت : « قرآن را برادر کوچکی است به نام نهج البلاغه . آیا برای کسی امکان دارد مانند این برادر کوچک را بیاورد تا ما را مجال گفتگو در امکان آوردن بلاغتی نظیر قرآن کریم باشد ؟! »


تشکیک در اعجاز بلاغت قرآن :

برخی می گویند کلمات حروف الفبا محدود است و بنابر این کلماتی که از آن ها ساخته می شود نیز محدود است پس فصاحت و بلاغت قرآن نیز محدود است. در پاسخ باید گفت که فصاحت و بلاغت در حقیقت یعنی بیان معانی بسیار زیاد در جملاتی کوتاه و قابل فهم برای همه . بنابر این فصاحت و بلاغت اصلا ربطی به محدودیت کلمات ندارد و این ملاک سنجش نیست ؛ بلکه هنر همین است که از دل همین کلمات محدود معانی نامحدود را می رساند.

تشکیک در وجوه انگیزه ی مقابله با قرآن کریم :

برخی می گویند شاید مردم اصلا انگیزه ی مقابله با قرآن را نداشته اند در پاسخ باید گفت که چرا انگیزه ای نباشد در حالی که اگر بهتر از قرآن می آوردند ، اسلام زیر سوال می رفت و تازه تاریخ خود بهترین داور بر این است که چه کسانی تلاش کرده اند که مانند قآن را بیاورند ولی شکست خورده اند.

گروهی دیگر پا را فراتر این نهاده می گویند خدا خودش کاری کرده که کسی انگیزه ای نداشته باشد که مانند قرآن را بیاورد . اولا در پاسخ باید گفت : شما که خدای ما را قبول ندارید پس چگونه به خدایی که وجودی برایش قائل نیستید استناد می کنید. ثانیا : اگر خدا می خواست انگیزه را بگیرد از همان اول کاری می کرد که هیچ کس حتی به فکر مقابله با قرآن نیافتد در حالی که این خود خداست که انگیزه می دهد و آیات تحدی را بیان نموده و به مبارزه دعوت می کند . پس با منطق سازگار نیست که خدایی که می خواهد انگیزه ی فردی را از او بگیرد دوباره آیات تحدی را بیاورد و بر ضد هدف خود عمل کند.

تشکیک در ناتوانی مردم در آوردن مانند قرآن :

برخی می گویند شاید کسانی بوده اند که مانند قرآن را آورده اند ولی اثری از کارشان تا کنون باقی نمانده و از کجا معلوم که تا کنون کسی مانند آن را نیاورده است. در پاسخ باید گفت تاریخ به دست همه ی گروه ها نگاشته می شده است . در همه ی ملل اعم از مسلمان و یهودی و کفار و دوستان و دشمنان مسلمانان تاریخ های جداگانه و متعددی نگاشته می شده است . برخی از این تواریخ حتی سرگذشت پیامبران دروغین را در دل خود گزارش نموده اند. بنابر این اگر کسی مانند قرآن را آورده بود لااقل در یکی از کتاب های تاریخی دشمنان اسلام این مورد ذکر می شد تا ضربه ای برای اسلام باشد ، در حالی که هیچ کتاب تاریخی گواهی بر این ندارد که کسی توانسته باشد مانند قرآن را بیاورد.

آیا الفاظ تکراری مانع ازفصاحت و بلاغت قرآن است ؟

يكي از مسايلي كه از قديم ذهن قرآن پژوهان را به خود مشغول ساخته، تكرار برخي عبارت‌ها و آيه‌هاي قرآن كريم است . اين موضوع در سوره‌هاي « رحمن » و « مرسلات» جلوه‌ي خاصي پيدا كرده است . به طوري كه در سوره‌ي نخست با 76 آيه، جمله‌ي « فَبِاَيِّ آلاءِ رَبَّكُمَا تُكَذِّبانِ » 31 بار و در سوره‌ي دوم،‌ آيه‌ي « وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ » ده بار تكرار شده است. هم‌چنين آيات « فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُر » و « لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرآنَ لِلذَّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر » در سوره‌هاي قمر ، چهار بار مكرر گشته است.

موضوع تكرار آيات و الفاظ قرآن از اين جهت حايز اهميت است كه در علوم بلاغي، تكرار را از جمله‌ي عوامل اطناب برشمرده و نيز مخل به فصاحت دانسته‌اند . از اين رو محققان درصدد بيان فوايد تكرار در قرآن برآمده‌اند.

نويسند‌ه‌اي محترم در اين نوشته با نگاهي جامع به موضوع تكرار در قرآن، فوايد الفاظ مكرر قرآن را يادآور شده و اين مقاله را در دو بخش فراهم آورده است: در بخش نخست به طبقه‌بندي الفاظ مكرر در قرآن پرداخته و در بخش دوم فوايد تكرار آنها را برشمرده است.

كليد واژه‌ها : تكرار، اطناب،‌فصاحت، بلاغت ،‌اعجاز قرآن، الفاظ مكرر.

1ـ مقدمه

مقصود از الفاظ مكرر، الفاظي است كه در يك متن بيش از يك بار به كار رفته باشد. در علوم بلاغي، در مباحثي همچون « اطناب» و « فصاحت كلام»‌از « تكرار»‌ سخن به ميان آمده است ؛ اطناب،‌يعني زيادت الفاظ بر معاني ـ كه در عين حال مفيد نيز باشد ـ يا اداي معاني با عبارتي بيش از حد متعارف به جهت تقويت و تأكيد آن، اطناب ، انواع بسياري دارد؛ يكي از آنها تكراري است كه به انگيزه‌هاي خاصي صورت مي‌گيرد. هم‌چنين،‌يكي از مواردي كه به فصيح بودن كلمه آسيب مي‌رساند،‌كثرت تكرار بي‌فايده است.

بنابراين مي‌توان گفت كه تكرار بر دو قسم است : 1) تكرار بليغ و مفيد؛ 2) تكرار غيربليغ و بي‌فايده.

با اين توضيح، بايد ديد اول اين كه تكرار در قرآن چه جايگاهي دارد، دوم آن كه چه فوايدي بر اين تكرار مترتب است . از اين رو ، متن اصلي مقاله را در دو بخش قرار داده‌ايم؛ در بخش نخست، الفاظ مكرر در قرآن را طبقه‌بندي كرده‌ايم، در بخش دوم به بيان فوايد تكرار در قرآن پرداخته‌ايم .

 2 ـ طبقه بندي الفاظ مكرر در قرآن

الفاظ مكرر در قرآن را مي‌توان از لحاظ « شمار تكرار در كل قرآن » و نيز از « لحاظ تعداد الفاظ مكرر در مواضع خاص » طبقه‌بندي كرد.  

2ـ1ـ الفاظ مكرر از لحاظ شمار تكرار در كل قرآن

اين الفاظ را مي‌توان در سه دسته جاي داد: 1) الفاظ حايز كمترين شمار تكار ؛ 2) الفاظ حايز بيش‌ترين شمار تكرار ؛ 3) ساير الفاظ مكرر.

الفاظي كه در سراسر كه قرآن تنها دو بار به كار رفته‌اند از دسته‌ي نخست‌اند،‌مانند: « الابل » [انعام (6)، 144 ؛ غاشيه (88) ،‌17] ،‌ « اثاثاً» [ نحل (16) ،‌80 ،‌80 ؛ مريم (19) ،‌74 ] و « باخع » [كهف (18) ،‌6 ؛ شعراء (26) ،‌3]

الفاظي كه حايز بيش‌ترين شمار تكرارند،‌از بش‌ترين تا ده مورد عبارت‌اند از ؛ 1) لفظ جلاله « الله » ،‌ 2702 بار ـ با احتساب واژه‌ي اللهم كه پنج بار آمده است ؛ 2) « قال » ، 1725 بار ؛ 3) « كان »، 1388 بار ؛ 4) « ربَ» ،‌973 بار؛ 5) « ايمان » ، 879 بار ؛ 6) « علم» ، 780 بار ؛ 7) « اتي » ،‌549 بار ؛ 8) « كفر » ،‌525 بار؛ 9) « رسول » ، 513 بار ؛ « يوم » ،‌ 475 بار.  

2ـ2ـ الفاظ مكرر از لحاظ تعداد واژه‌هاي تكرار شده در مواضع خاص

در اين‌جا ، سخن از آن نيست كه يك واژه در سراسر قرآن ، چند بار به كار رفته است،‌بلكه سخن از تكرار يك واژه يا واژه‌هاي يك آيه در مواضع خاصي از قرآن است . براي مثال گفته مي‌شود چرا واژه‌ي « الناس» در آخرين سوره‌ي قرآن چند بار تكرار شده است ؛ و يا چرا بخشي از آيه‌ي 48 سوره‌ي بقره در آيه‌ي 123 همين سوره مكرر گشته است ؛ و يا چرا آيه‌ي «فَبِايَّ آلاءِ ربِّكُما تُكَذِّبان » عيناً و با شمار زيادي در سوره‌ي « رحمن » تكرار شده است.

اين الفاظ ، ابتدا به دو دسته‌ي كلي تقسيم مي‌شوند: الف) يك لفظ مكرر؛ ب) بيش از يك لفظ مكرر.

قسم نخست، خود با توجه به محل تكرار به دو گونه قابل تقسيم است: 1) در يك آيه يا در چند آيه‌ي متوالي ؛ 2) در مواضع مختلف از قرآن .

قسم دوم نيز ـ با توجه به كل الفاظ آيات ـ به دو نوع قابل تقسيم است: الف) در حد تمام الفاظ آيات؛ ب) در حد برخي از الفاظ آيات.

 

2ـ2ـ1ـ يك لفظ مكرر

در نوع اول از اين قسم، يعني « در يك آيه يا چند آيه متوالي» ، تمام الفاظ، در نوع دوم،‌يعني « در مواضع مختلف » تنها الفاظي مدنظر قرار گرفته‌اند كه معاني مستقل دارند؛ نه الفاظي مانند « مِنْ» ،‌« ذلك» و « الذين» كه به تنهايي معناي كاملي ندارند و از ميان الفاظ داراي معناي مستقل نيز فقط مواردي لحاظ شده‌اند كه آيات مشتمل بر آنها از نظر اين كلمه‌ي مكرر ، وحدت موضوعي دارند؛ نه كلماتي همچون « اَبِي» كه در آيه‌ي « اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَي وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ » [يوسف (12)، 93] اشاره به پدر يوسف (ع) و در آيه‌ي « وَ اغْفِر لِاَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنْ الضَّالِّينَ [ شعراء (26)، ‌86 ] اشاره به پدر ابراهيم  دارد . زيرا چنين تكراري تنها تكرار «شكل » است .

2ـ2ـ2ـ بيش از يك لفظ مكرر

نوع دوم از اين قسم يعني ط تكرار در حد برخي از الفاظ آيات» چنانچه شامل تعداد كمي از كلمات آيات شود،‌اين گونه آيات همديگر را تفسير مي‌كنند . اما در صورتي كه شامل تعداد زيادي از كلمات آيات شود، به نوع اول يعني « در حد تمام الفاظ آيات » نزديك مي‌شود . محور بررسي‌هاي ما در اين قسم،‌ نوع اول است كه شامل 72 آيه 2 از قرآن كريم مي‌شود . اين آيات كه عيناً و بدون هيچ اختلافي تكرار شده‌اند؛ از لحاظ محل تكرار به دو دسته : « در يك سوره » و « در دو يا چند سوره » ‌و دسته‌ي اول نيز از لحاظ ميزان تكرار به دو گونه : « به تداد زياد» و به « تعداد كم » دسته‌بندي مي‌شوند.

 

 3 ـ فوايد كاربرد الفاظ مكرر در قرآن

با توجه به اين كه از نظر متخصصان علوم بلاغي، استفاده از الفاظ مكرر، بدون فايده محل بلاغت است، تبيين و تفسير وقوع چنين پديده‌اي در قرآن در موارد بسياري ـ حتي در حد تكرار تمام الفاظ آيه ـ چيست؟

براي اين پرسش ، دو پاسخ داريم : پاسخ اول آن است كه : اگر فرض بگيريم هر گونه تكراري مخالف با بلاغت است،‌باز هم دليلي بر وجود عيب و نقص در قرآن كريم نيست؛ زيرا مي‌توان گفت كه از نظر قرآن ،  اصل ،‌دنبال كردن هدفي است كه قرآن براي آن نازل شده است و تا جايي كه بلاغت مانع پياده كردن هدفش نباشد، از آن سود مي‌جويد . اگر به فرض ، در برخي موارد اجراي قواعد بلاغي با هدف اصلي‌اش سازگاري نداشته باشد، بديهي است كه دنبال كردن هدف اصلي بر رعايت موازين بلاغي مقدم خواهد بود.

بايد به اين نكته توجه داشت كه وجه اعجاز قرآن كريم منحصر در « بلاغت » نيست، بلكه قرآناز جهات گوناگون معجزه است،‌چنانچه در موارد خاصي، رعايت وجوه ديگر اعجاز قرآن، مقتضي عدم رعايت قواعد بلاغي بوده است، اين امر خللي به اعجاز قرآن وارد نمي كند.

و اما پاسخ دوم : با دقت و تدبر در آيات قرآن مي‌توان اسرار وحكمت‌هاي وجود اين الفاظ را در قرآن يافت. براي نيل به اين هدف، با توجه به تقسيم‌بندي ارائه شده، به بررسي آيات دربردارنده‌ي الفاظ مكرر مي‌پردازيم.

بررسي اين ايات با توجه به دسته‌بندي نوع اول يعني « از لحاظ تعدد تكرار در كل قرآن » به بحث اعجاز عددي منجر مي‌‌شود كه در زمينه‌ي آن پژوهش‌هايي از سوي بعضي از دانش‌مندان انجام گرفته است و نيازي به طرح دوباره‌ي آن در اين مقاله نيست . بنابراين محور بحث ، بيان فوايد تكرار الفاظ ، مطابق دسته‌بندي نوع دوم ( از لحاظ تعداد الفاظ تكرار شده در برخي مواضع ) است .  

3 ـ 1 فايده‌ي مكرر بودن يك لفظ در دو يا چند آيه‌ي متوالي

پژوهش‌گران درباره‌ي فايده‌ي وجود اين نوع، شش دليل ذكر نموده‌اند: 1ـ مقبوليت كلام؛ 2ـ ترس از فراموشي مخاطب در صورت طولاني شدن كلام؛ 3ـ تعظيم و تهديد؛ 4ـ مداح ؛ 5ـ استبعاد؛ 6ـ شيوع و اهميت داشتن در جامعه ؛ برخي نيز معتقدند اين نوع، اساساً تكرار محسوب نمي شود تا از فايده‌ي آن سخن بگوييم.

 3ـ2ـ فوايد مكرر بودن يك لفظ در مواضع مختلف

بررسي اين‌گونه الفاظ همان روش تفسير موضوعي است كه برخي از دانش‌مند با استفاده از اين روش به تفسير قرآن پرداخته‌اند. مفسر پس از جمع‌آوري آيات مربوط به يك لفظ يا موضوع خاص، همه‌ي آنها را همچون موادي كه درهم مي‌آميزند، پيش روي خود قرار داده، در معاني آنها تفقه نموده، نسبت آنها را با يكديگر كشف و از ميان آنها نتيجه‌گيري و هدف را آشكار مي‌كند. 

3ـ3ـ فوايد مكرر بودن تمام الفاظ يك يا چند آيه

از ميان 72 آيه‌ي مكرر قرآن كريم، تنها سه آيه‌ي مكرر سوره‌هاي « رحمن»، « مرسلات» و «قمر» كه به سبب تكرار زياد در يك سوره به خودي خود توجه انسان را جلب مي‌كنند، مورد عنايت پژوهش‌گران قرار گرفته است ساير موارد به خاطر فاصله‌ي زياد محل تكرار، نظري را به خود جلب ننموده، تاكنون هيچ گونه تحقيقي درباره‌ي آنها انجام نشده است.

فايده‌ي ذكر شده از طرف بيش‌تر دانش‌مندان درباره‌ي آيات مكرر در اين سه سوره، «تأكيد» است كه تعميم آن نيز به تمام آيات مكرر صحيح نيست، زيرا آيه‌اي كه در سراسر قرآن فقط دو بار ذكر شده است، چگونه مي‌تواند موجب تأكيد شود؟! براي خواننده‌ي قرآن كه آيه‌اي را يك‌بار در جايي و سپس با فاصله‌اي نسبتاً زياد در جايي ديگر مي‌بيند و يا اصلاً سوره‌اي را در يك زمان و سوره‌ي ديگري را در زمان ديگر مي‌خواند، چگونه مي‌تواند تأكيد احساس شود؟ اين عدم كارآيي توجيه عرضه شده، ما را وامي‌دارد تا علل و فوايد ديگري را جستجو كنيم.

براي نيل به اين مقصود، نگارنده در رساله‌ي دكتري،‌اين تحقيق را در چند مرحله به انجام رساندم؛ در مرحله‌ي اول ، تمام آيات مكرر استخراج و طبقه‌بندي شد؛ و در مرحله‌ي دوم ، هر يك از سوره‌هاي حاوي آيات مكرر با توجه به معناي آيه‌ي مكرر، مورد بررسي قرار گرفت . نتيجه‌ي حاصل از اين دو مرحله اين است كه آيه‌ي مكرر در حكم هدف و مقصود اصلي سوره است . به تعبير ديگر، آيه‌ي مكرر به منزله‌ي گل سرسبد آن سوره بوده، ساير آيات در حال تبيين و توضيح و ارائه‌ي نمونه‌هايي براي درك بهتر و كامل‌تر همان آيه مي‌باشند.

در مرحله‌ي سوم، بررسي هر يك از اين آيات با توجه به دسته‌ي مربوط به خود انجام گرفت و نيتجه‌ي مربوط به هر دسته در جاي خود بيان گرديد. آنچه در پي مي‌آيد گزيده‌اي از مطالب اين تحقيق است .

 

3ـ3ـ1ـ فوايد تكرار آيات در يك سوره به تعداد زياد

محدوده‌ي اين بحث ، سه سوره‌ي « رحمن»، « قمر» و « مرسلات »‌ است كه به بررسي آنها مي‌پردازيم:

3ـ3ـ1ـ1ـ فوايد تكرار آيه‌اي « فَبِايِّ آلاءِ ربِّكُما تُكَذِّبان »

آيه‌ي ياد شده، 31 بار در سوره‌ي « رحمن » آمده است . پژوهش‌گراني كه درباره‌ي تكرار اين آيه اظهار نظر كرده‌اند،‌فوايدي براي آن برشمرده‌اند كه خلاصه‌ي نظريه‌هاي آنها در پي مي‌آيد .

1ـ تقرير تعمت‌هاي عطا شده نيكوست. پس حسن تكرار به جهت اختلاف نعمتي است كه تقرير مي‌كند.

2ـ اشاره به اين كه هر نعمتي از ان نعمت‌ها و هر بينه‌اي از آن بينات به تنهايي مستلزم شكر و اقرار به وحدانيت خداوند است.

3ـ اين آيه اگر چه متعدد آمده، ولي هر يك از آنها متعلق به ما قبل خود است .

4ـ تكرار اين آيه، آن هم در مقطع‌هاي كوتاه،‌ آهنگ جالب و زيبايي به سروه داده و چون با محتواي زيبايش آميخته مي‌شود، جاذبه‌ي خيركننده‌اي پيدا مي‌كند، لذا جاي تعجب نيست كه در حديثي از پيغمبر اسلام (ع) نقل شده است كه فرمود: « هر چيزي عروسي دارد و عروس قرآن سوره‌ي الرحمن است.»

5ـ از ميان 31 بار تكرار آن ، هشت مورد پس از شمردن عجايب خلقت و مبدأ آفرينش؛ هفت مورد ـ به شمار درهاي جهنم ـ پس از ياد جهنم و سختي‌هاي آن؛ هشت مورد ـ به شمار درهاي بهشت ـ در وصف دو بهشت و اهل آن، و هشت مورد آخر دربارة ي دو بهشتِ ديگر آمده است . پس براي كسي كه به هشت مورد اول معتقد باشد و به موجبات آن عمل نمايد، درهاي بهشت گشوده ودرهاي جهنم بسته مي‌شود.

6 ـ اين آيه در طي زمان فرياد مي‌زند و به صراحت اعلام مي‌دارد كه كفر جن و انس و انكارشان نسبت به نعمت‌هاي الاهي، خشم تمام موجودات را برمي‌انگيزد و به حقوق همه‌ي مخلوقات تجاوز مي‌كند. لذا اگر در خطاب به آنها هزاران مرتبه هم تكرار شود، باز هم ضرورت دارد و نياز به آن هميشه باقي است.

3ـ3ـ1ـ2ـ فوايد تكرار دوآيه‌ي « فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ » و « وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ » .

هر يك از اين دو آيه، چهار بار در سوره‌ي قمر تكرار شده‌اند.19 مفسران و قرآن پژوهان نكاتي به عنوان فوايد تكرار اين دو آيه برشمرده‌اند كه خلاصه‌ي آن به اين شرح است:

1ـ از آن جايي كه در اين سوره انواع انذار و عذاب ذكرگرديده، يادآوري نيز كاملاً به يكايك آنها پيوند خورده است.

2ـ علت تكرار آيه‌اي « فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ » در داستان قوم عاد اين است كه اولي مربوط به دنياست و دومي مربوط به آخرت .

3ـ سبب تكرار آيه‌ي « فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ » در داستان قوم عاد شايد از اين جهت است كه عذاب اين گروه از ديگران شديدتر بود. هر چند همه‌ي عذاب هاي الاهي شديد مي‌باشد.

4ـ تكرار آيه‌ي « وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ » در هر يك از داستان‌هاي اين سوره به خوانندگان مي‌فهماند كه تكذيب هر رسول مقتضي نزول عذاب و شنيدن هر داستان مستلزم يادآوري وعبرت‌گيري است تا دچار غفلت نشوند. 

3ـ3ـ1-3ـ فوايد تكرار آيه‌ي « فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ »

اين آيه، نه بار در سوره‌ي « مرسلات » آمده است. صاحب نظران در مورد تكرار اين آيه، حكمت‌هاي زير را بيان كرده‌اند:

1ـ اين سوره، روز فصل يعني قيامت را ذكر كرده، اخبار مربوط به آن را تأكيد و با تهديد شديد نسبت به تكذيب‌گران آن و بشارت نسبت به سايران قرين نموده و به جهت افزودن جانب تهديد بر جانب ديگر، اين آيه را تكرار كرده است.

2ـ آيه‌ي فوق هر بار پس از يكي از نعمت‌هاي شمرده شده در اين سوره قرار دارد، پس تكرار محسوب نمي‌شود.

3ـ چون هر بار به دنبال يكي از داستان‌هاي اين سوره آمده است، پس در هر مرتبه مربوط مي‌شود به تكذيب‌گران همان داستان.

 3ـ3ـ1ـ4ـ فوايد ديگر

به نظر نگارنده، فايده‌ي تكرار زياد اين آيات، تأكيد بر اهميت هدفي است كه در اين آيات دنبال مي‌شود؛ تا بدين وسيله خواننده‌ي آيات الاهي به سادگي از آن رد نشده، نهايت توجه خود را بدان معطوف دارد. البته آيه‌ي مكرر هر بار معناي جديدي را هم در ارتباط با آيات نزديكش مي‌رساند.

اينك براي نمونه، به تحليل فوايد تكرار آيه‌ي « فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» مي‌پردازيم.

ده‌بار تكرار اين آيه در سروه‌ي « مرسلات» ، بيان‌گر هدف اين سوره و تأكيد بر شدت سختي‌ها و عذاب‌هاي روز قيامت است،‌ساير آيات اين سوره نيز هر يك به نوعي نشان‌دهنده‌ي علت و چگونگي اين سختي‌هاست . اين تأكيد مي‌تواند سبب پيش‌گيري از گرفتار شدن انسان‌ها به آن عذاب‌ها گردد.

از اين ده ‌بار، مورد اوّل پس از چند سوگند و جواب آن يعني « اِنَّمَا تُوعَدوُنَ لَواقِعٌ » و نيز برخي از حوادث مربوط به روز قيامت آمده است . يعني حال كه آن روز برخلاف تصور آنان به حتم فرا مي‌رسد و چنان وقايع هولناكي هم در آن هنگام رخ مي‌دهد،‌پس واي بر تكذيب‌گران آن روز و آن وقايع .

مورد دوم پس از اشاره به هلاكت گذشتگان و اعلام گرفتار شدن آيندگان ـ و به طور كلي تمام بدكاران ـ به همان عقوبت ديده مي‌شود . پس واي در آن روز بر تكذيب‌گردان كه باور نمي‌كردند عاقبتي همچون گذشتگان داشته باشند.

آيات پيش از مورد سوم به آفرينش انسان از آبي پست و قرار گرفتن آن در جايگاهي استوار تا زماني معين اشاره دارند. يعني خدايي كه قدرت داشت شما را از آبي پست بيفريند و تا زماني مشخص در چنين جايگاهي قرار دهد،‌قادار خواد بود روز قيامت نيز شما را كه ا مدتي معين در دنيا زندگي كرده‌ايد و سپس ز دنيا رفته‌ايد ، دوباره زنده كند. پس واي بر تكذيب‌گران در آن روز كه تصور مي‌كردند خداوند قادر نيست آنها را دوباره زنده كد و به حساب اعمالشان رسيدگي و عذابشان نمايد؛ ولي همه‌ي اينها واقع مي‌شود.

مورد چهارم پس از اشاره به قبض و بسط زمين و وجود كوهها و آب براي انسان آمده است. پس وي بر تكذيب‌گران د رآن روز كه مي‌توانستند در صورت استفاده‌ي نيكو از آن امكانات و نعمت‌ا و جلب رضاي خدا وضعيت خوبي در روز قيامت داشته باشند، ولي به سبب استفاده‌ي نادرست بايد عذاب ببينند.

موارد پنجم و ششم در پي ذكر برخي از اوضاف جهنم و عذاب‌هاي تكذيب‌گران واقع شده‌اند. پس واي بر تكذيب‌گران در آن روز كه بايد گرفتار چنين عذاب‌هاي سختي شوند.

مورد هفتم به دنبال توصيف آن روز به عنوان روز فصل و جدايي و جمع گذشتگان و آيندگان و نيز خطاب به آنها براي به كار گرفتن هر گونه مكر و حيله براي رهايي از عذاب‌هاي آن‌جا ديده مي‌شود . پس واي بر تكذيب‌گران كه در آن روز از تصديق‌كنندگان جدا مي‌شوند و چون هيچ‌گونه مكر وحيله‌اي نمي‌توانند بزنند، هيچ راهي براي خلاصي از آن همه عذاب ندارند.

مورد هشتم پس از بيان وضعيت اهل تقوا در بهشت قرار دارد، پس واي بر تكذيب‌گران كه نه تنها از چنين نعمت‌هايي محروم خواهند بود، بلكه عذاب هم خواهند شد.

پيش از مورد نهم آيه‌اي از اندك بودن زمان برخورداري آنان از لذات و خوشي‌ا سخن مي‌گويد، پس واي بر تكذيب‌گران كه زمان راحتي و آسايش آنان بسيار كوتاه است و پس از اين عمر كوتاه براي هميشه بايد عذاب ببينند.

مورد دهم پس از سرپيچي آنان از اطاعت خداوند، به عنوان يكي از ويژگي‌هاي آنها در دنيا آمده است. پس واي بر تكذيب‌گران كه چون به وظيفه‌ي خود يعني اطاعت خداوند عمل نكرده‌اند ، سزاوار عذاب جهنم هستند.

از دو مورد اخير نتيجه‌گيري مي‌شود: همين اعمال ناشايست آنان كه با كلمه‌ي « مجرم » از آن تعبير شده و نيز سرپيچي از اطاعت خدا،‌زمينه‌ي تكذيب آيات الاهي توسط آنان را فراهم آورده است.

از توضيحات بالا معلوم مي‌گردد كه تمام آيات اين سوره در حال تبيين و توضيح و تأكيد هدف اين سوره ـ يعني سخت بودن روز قيامت بر تكذيب‌گران كه مضمون آيه‌ي مكرر است ـ مي‌باشند.

3ـ3ـ2ـ فايده‌ي مكرر بودن تمام الفاظ يك يا چند آيه‌ي واقع در يك سوره به تعداد كم

بررسي اين گونه موارد نشان مي‌دهد كه پس از ذكر بار اول آيه، يك سري آيات مربوط به موضوع همان آيه قرار دارد و چون سخن طولاني شده، براي يادآوري خوانندگان نسبت به هدف آن آيات، دوباره همان آيه آمده است.

در نتيجه مي‌توان گفت: آيه‌ي مكرر با قرار گرفتن در ابتدا و انتهاي يك سري آيات، هم محدوده‌ي موضوعي خاص و هم دف آنها را مشخص مي‌نمايد . براي مثال، آيات 47 و 48 سوره‌ي بقره در آيات 122 و 123 همين سوره تكرار شده‌اند؛ يك آيه (47) عيناً و يك آيه‌ي ديگر (48) با اختلافي مختصر دوبار در سوره‌ي بقره ذكر شده است. در فاصله‌ي دو مورد تكرار، 73 آيه وجود دارند كه سه گونه‌اند:

1ـ آياتي كه در مقام عرضه‌ي نمونه‌ها و مصاديقي از نعمت‌ها و عفو و رحمت خداوند نسبت به بني اسرائيل يا زمينه‌سازي براي بيان چنين مطالبي مي‌باشند. اين آيات كاملاً با آيه‌ي اول مكرر مرتبط هستند، زيرا در آن آيه به بني اسرائيل امر شده كه نعمت‌هاي خداوند و نيز برتري خود را در آن برهه‌ي زماني بر تمام جهانيان به ياد آورند و در اين آيات نمونه‌هايي از همان نعمت‌هاي عطا شده به آنان ديده مي‌شود.

2ـ آياتي كه بيان‌گر برخي از اعمال و گفتار بني‌اسرائيل يا توبيخ و مجازات خداوند نسبت به آنها و يا زمينه‌سازي براي چنين مواردي مي‌باشند. اين سري آيات كاملاً با آيه‌ي دوم مكرر ارتباط دارند، زيرا در آن آيه به بني‌اسرائيل خطاب شده كه از گرفتار شدن به سختي‌هاي روز قيامت با خصوصيات نامبرده بپرهيزند و در اين آيات نمونه‌هايي از اعمال و گفتار ناپسند آنان كه عذاب الاهي را در پي خواهد داشت، آمده تا آنها متنبه شده، از اين گونه اعمال و سخنان دست بردارند و خود را اصلاح نمايند.

3ـ آياتي كه مربوط به مؤضع‌گيري اهل كتاب و ديگر مخالفان اسلام نسبت به پيامبر اكرم(ص) يا وظيفه‌ي آن حضرت نسبت به آنها مي‌باشند. در اين دسته از آيات نيز علاوه بر اين كه يهود به خودي خود جزو اين گرو هستند، با توجه به قراين موجود، مقصود اصلي آيات هستند.

مسأله‌ي توجه به نعمت‌ها و ترس از سختي‌هاي روز قيامت و يادآوري اعمال وگفتار ناپسند كه از سويي خود به خود توجه به خداوند و به جا آوردن شكر او و انجام اعمال صالح را به دنبال دارد و از سوي ديگر، معمولاً توسط بندگان به فراموشي سپرده مي‌شود، آن قدر اهميت دارد كه خداوند با اين كه يك بار در ابتداي اين آيات اين مسأله را گوشزد نموده، يك بار ديگر در پايان آن نيز، همان را تذكر داده است تا هم عنايت آنها را هر چه بيشتر بدان جلب نمايد و هم پس از اتمام مطالب مربوط به آن ـ كه نسبتاً طولاني نيز شده است و ممكن است خواننده‌ي آيات الاهي، هدف از ذكر آنها را فراموش كرده باشد ـ يك بار ديگر يادآوري كند و بدين ترتيب حصاري هم به دور آيات مربوط به اين موضوع خاص كشديه و محدوده‌ي آن را مشخص نموده است.  

3ـ3ـ3ـ فايده‌ي مكرر بودن تمام الفاظ يك يا چند آيه‌ي واقع در دو يا چند سوره

مقايسه‌ي سوره‌هاي دربردارنده‌ي آيات مكرر، نشان مي‌دهد كه آيات اين سوره‌ها آن‌چنان باهم ارتباط دارند كه مطالب يكديگر را تكميل و حتي گاهي تفسير و تبيين مي‌كنند. به عبارت ديگر، آيات مكرر نشانه‌هايي هستند كه ما را به يافتن توضيحات بيشتر پيرامون مطالب برخي از سوره‌ها رهنمون مي‌شوند.

3ـ3ـ3ـ1ـ بررسي آيات مكرر در سوره‌هاي « مؤمنون » و « معارج »

در دو سروه‌ي « مؤمنون‌ » و « معارج » چهار آيه عيناً و يك  با اختلافي مختصر تكرار گرديده‌اند. همين امر موجب مقايسه‌ي آيات اين دو سوره و در نتيجه يافتن‌ شباهت‌ها و اشتراكات بسياري ميان آنها شده است . مي‌توان گفت: اين دو سوره ـ يكي به تفصيل و ديگري به اختصار ـ معاني يكديگر را تكميل كرده، در مواردي نتايج جديدي به دست مي‌دهند.

مطالب هر دو سوره به دو دسته‌ي كلي : « آيات مربوط به مؤمنان » و « آيات مربوط به كفار » تقسيم مي‌شوند . با اين تفاوت كه در سوره‌ي « مؤمنون » ابتدا مطالبي درباره‌ي مؤمنان و سپس كفار ، ولي در سوره‌ي « معارج » اول كفار و بعد مؤمنان آمده است.

مواردي از اشتراكات و شباهت‌هاي دو سروه به ترتيب مذكور در سوره‌ي « مؤمنون » به شرح زير است .

الف ـ مؤمنون ،‌2 و معارج، 23

هر دو سوره شامل خصوصيتي در ارتباط با نماز مي‌باشند. با اين اختلاف كه در سوره‌ي « مؤمنون » ، « خشوع » و در سوره‌ي « معارج » ، « دوام » آن به تناسب هر يك از دو سوره مطرح است . زيرا آيات پيشين سوره‌ي « معارج » به صفاتي چون بي‌تابي و بي‌قراري هنگام برخورد با ناملايمات زندگي و بخل ورزيدن و محروم نمودن ديگران در وقت رو به رو شدن با خير و خوشي اشاره دارند كه با دوام نماز از بين مي‌روند؛ چون كسي كه درصدد است از هر فرصتي براي به جا آوردن نماز استفاده كند، به طور طبيعي ميل و رغبتي به دنيا ندارد تا هنگام از دست دادن آن بي‌تاب شود و با برخورداري از آن ، ديگران را محروم نمايد . ولي سوره‌ي « مؤمنون» درباره‌ي شرايط رستگاري است كه لازمه‌ي آن مبرا بودن فرد از هر گونه غرور و تكبر در مقابل پروردگار مي‌باشد.

ب ـ مؤمنون ، 11ـ10 و معارج، 35

هر دو سوره پس از ذكر برخي از اوصاف مؤمنان و نمازگزاران، به عاقبت آنان يعني ورود به بهشت اشاره دارند.

ج ـ مؤمنون، 14ـ12 و معارج ، 39

سوره‌ي « معارج» تنها به آفرينش انسان‌ها ـ بدون ذكر جزئيات ـ اشاره دارد و سوره‌ي « مؤمنون» تمام مراحل خلقت را به ترتيب بيان مي‌كند. پس سوره‌ي « مؤمنون » در بردارنده‌ي شرح و تفصيل سوره‌ي « معارج » در اين موضوع مي‌باشد.

دـ مؤمنون، 50 ـ 17 و معارج 41 ـ 40

در سوره‌ي « معارج» طي دو آيه، قدرت خداوند بر جاي‌گزيني انسان‌هايي بهتر از انسان‌هاي عصر پيامبر(ص) و به طور كلي همه‌ي زمان‌ها مطرح شده و درسوره‌ي « مؤمنون » طي 34 ايه پس از اشاره به فرستان آب از آسمان و قدرت خداوند بر بردن آن از زمين و نيز نمونه‌هايي از توانايي خداوند در طبيعت، براي مسأله‌ي خلقت اقوام و ارسال پيامبران (ع) به سوي آنان و سپس نافرماني و در نتيجه هلاكت و جاي‌گزيني اقوامي ديگر به جاي آنها مي‌باشد.

بنابراين، همان‌گونه كه خداوند در مورد آبي كه فرستاده، قادر است آن را از زمين و دسترس مردم دور كند و نيز همان‌طور كه در گذشته اقوامي را هلاك و گروهي ديگر را به جاي آنها آورده است، در مورداين امت نيز قادر است آنها را ببرد و گروهي ديگر جاي‌گزين نمايد.

هـ ـ مؤمنون،‌54 و معارج، 42

پس از ذكر مطالبي درباره‌ي كفار در هر دو سوره، به پيامبر اسلام (ص) امر شده است كه آنها را در همان حال سرگرمي و غفلت رها كند، زيرا دعوت آنان نيز همچون امتهاي گذشته به جايي نرسيده، دست از اعمال نارواي خود بر نمي دارند و هدايت نمي‌شوند.

سوره « مومنون» از غايت اين امر با زمان مبهم « حتي حين » تعبير نموده، ولي سوره‌ي « معارج » با تعبير « حَتَّ يُلاَقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدوُنَ »، اين ابهام را برطرف كرده، زمانش را مشخص مي‌نمايد.

و ـ مؤمنون ، 61 ـ 55 و معارج ، 21

سوره‌ي « معارج » نوع انسان را در مواجهه با خبر، بخيل معرفي مي‌كند و سوره‌ي « مؤمنون» خير بودن چيزهايي مانند مال و فرزند را نفي كرده، خير حقيقي را منحصر مي‌كند به خيري كه انسان‌هايي با ويژگي‌هاي نامبرده در همان‌جا، به سوي آن مي‌شتابند. از اين‌رو، به كار رفتن كلمه‌ي « خير» در سوره‌ي « معارج» در ارتباط با انسان‌هاي بخيل از جهت تصور آنهاست ؛ و گرنه خير از نظر خدا همان است كه در سوره‌ي « مؤمنون» آمده است. چيزهايي از قبيل مال و فرزند، تنها وسيله‌ي امتحان هستند . بنابراين، انسان‌هاي بخيل هم در شناختن « خير‌» در اشتباه هستند و هم با بخل ورزيدنشان در آزمون‌هاي الاهي موفق نمي‌شوند.

زـ مؤمنون، 57 و معارج ، 27

سوره‌ي « معارج » روشن مي‌كند كه مقصود از ترس و خشيت از پروردگار در سوره‌ي « مؤمنون » ، در حقيقت ترس از عذاب پروردگار است.

ح ـ مؤمنون ،‌76 ـ 75 و معارج، 20

در سوره‌ي « معارج » چگونگي برخورد انسان با مشكلات زندگي و در سوره‌ي « مؤمنون » اولاً چگونگي برخورد او با رحمت الاهي و بر طرف‌شدن سختي‌ها و ثانياً فلسفه‌ي رسيدن اين مشكلات مطرح است . بنابر سوره‌ي « معارج» ،‌انسان در رويارويي با سختي‌ها بي‌تاب و بي‌قرار است و بنابر سوره‌ي « معارج » ، هنگام برخورداري از رحمت الاهي و رفع مشكلت ، به طغيان خود مي‌افزايد و زمان رو به رو شدن با آن خاضع و متضرع نمي‌شود. از همين جا معلوم مي‌شود كه علت رو به رو شدن با گرفتاري‌هاي زندگي اين است كه او به خود آيد و از گردن‌كشي و تكبر دست كشيده، خضوع و تضرع نمايد.

ط ـ مؤمنون ، 27ـ25 و 83ـ82 و معارج ، 44ـ43

در سوره‌ي « مؤمنون»، كافران اقوام گذشته و نيز كافران زمان پيامبر اسلام(ص)  زندگي پس از مرگ و نيز روز موعود را انكار كرده‌اند و در سوره‌ي « معارج » به زنده شدن آنها با كيفيت نامبرده در آن و فرا رسيدن روز موعود تصريح شده است . بنابراين مي‌توان گفت: در اين آيات، سوره‌ي «معارج» در مقام پاسخ‌گويي به سخن كافران مذكور در سوره‌ي مؤمنون است.

ي ـ مؤمنون 89 ـ 84 و معارج ، 33

در سوره‌ي « معارج» ، قيام و عمل به شهادات به عنوان يكي از خصوصيات مؤمنان مطرح است . در سوره‌ي « مؤمنون» با توجه به اين كه پرسش‌هاي مذكور از كافران مي‌باشد كه عملاً خداوند را كنار گذارده، از هوا و هوس‌هاي خود تبعيت مي‌نمايند،‌معلوم مي‌شود كه پرسش‌ها از فطرت انسان‌هاست؛ نه به صورت رو در رو و ظاهر، زيرا اگر از كافران در ظاهر چنين پرسش‌هايي شود، خدا را انكار مي‌كنند ولي فطرت آنها كه بر اساس خداپرستي است، چنين شهاداتي مي‌دهد . بنابراين ، مقصود از شهادات مؤمنان نيز همان شهادات فطري آنهاست كه برخلاف كافران، آنها كاملاً در همان جهت و بر مبناي آن عمل مي‌كنند.

ك ـ مؤمنون ،‌101 و معارج ، 14 ـ 10

در هر دو سوره نپرسيدن خويشاوندان از حال يكديگر در روز قيامت مطرح است . بنا بر سوره‌ي « مؤمنون » ، در آن روز نسب و رابطه‌ي خويشاوندي وجود ندارد و خويشاوندان نسبت به يكديگر احساس بيگانگي مي‌كنند و بر اساس سوره‌ي « معارج» ، سختي‌هاي آن روز به حدي شديد است كه انسان‌هاي مجرم با هر وسيله‌ي ممكن، درصدد نجات خود هستند . بنابراين ،‌هيچ پروايي ندارند كه حتي اگر بتوانند ،‌همان كساني را كه از طرفي در آن وقت احساس بيگانگي نسبت به آنها دارند و از طرف ديگر به دليل وابستگي به همين‌ها كه در دنيا وسيله‌ي امتحان‌شان بودند، براي نجات خويش فدا كنند و آنها عبارت‌اند از : فرزندان، همسر، برادر و خويشان حامي .

ل ـ مؤمنون، 111 ـ 109 و معارج ، 5

در سوره‌ي « مؤمنون» نمونه‌اي از « صبر جميل » عرضه شده كه در سوره‌ي معارج، پيامبر اسلام بدان مأمور شده است. در سوره‌ي «معارج» به رستگاري و پاداش بندگان مؤمني اشاره دارد كه در مقابل تمسخر كافران صبر كردند. پيامبر گرامي اسلامي (ص) نيز از جانب مشركان قريش رنج و آزار وتمسخر بسيار مي‌ديد . از اين رو، يكي از مواردي كه آن حضرت بايد صبر مي‌كردند، در مقابل آنان بود.

م ـ مؤمنون، 114 ـ 113 و معارج، 4

بنابر سوره‌ي « مؤمنون » ، در روز قيامت ، كافران در پاسخ به اين پرسش كه چه مدت در دنيا اقامت داشته‌اند ، مي‌گويند يك روز يا قسمتي از يك روز و به آنها مي‌گويند شما تنها مدت اندكي در زمين كرده‌ايد و بنابر سوره‌ي « معارج » ، مدت زمان روز قيامت برابر با پنجاه هزار سال دنياست كه در مقايسه با مدت عمر انسان در دنيا، واقعاً هم تمام عمر او در مقابل آن بسياراندك است .

 

 

جلوه‌هاي ادبي در قرآن ( داستان ) :

در اینجا برای تکامل بحث فصاحت و بلاغت کمی موشکافانه تر وارد قضیه شده و به بررسی ابعاد داستان در قرآن می پردازیم  که با دقت در این نکات و ظرافت هایی که قرآن در این ارتباط رعایت نموده است به حقانیت قرآن می توان پی برد.

 اِنَّ هَذَا القُرْانَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ اَقْومَ

قرآن چراغي است كه روشني آن فرو نمي‌نشيند چشمة زاينده‌اي است كه داروين از آن نمي‌كاهند نشانه‌هايي است كه روزگان بي آنها راه نمي يابند.

 ابزارهاي هنري، بي شك رساترين، بليغ ترين و كاري‌ترين ابزار ابلاغ و تبليغ پيام است .

مقام معظم رهبري

 هنر يك شيوة بيان است، يك شيوة ادا كردن است .

شايد امروز، كسي را نتوان يافت كه بنوعي در عمرش از هنر تأثير نپذيرفته باشد، اما به حتم،‌گروه بسياري از مردم، نه تنها همواره تحت تأثير قرار گرفته‌اند و هنوز تحت چنين تأثيراتي هستند كه اصولاً كلي‌ترين تحولات فكري و اخلاقي را گذشته از ايدئولوژي‌ها در رابطه با هنر يافته‌اند .

با وجود همه تأثيرگذاريهاي هنر وبا وجود تلاشهاي پيگير محققين ـ در سراسر تاريخ انديشه براي شناخت هنرـ اين پديده هنوز تعريف نشده است . اين خود از يكسو دليل بر پيچيدگي هنر است و از سوي ديگر دليل بر ضعف دانش . اما اشاره شد كه با همة بي تعريف ماندن هنر؛ اهميت، كاربرد و ويژگيهاي آن شناخته شده و به كار گرفته مي‌شود. در حال حاضر هر كسي بوجود هنر و اهميت آن از تأثيري كه خود و ديگران مي‌پذيرند، پي مي‌برد و اصولاً پس از چنين تأثيرپذيري، انسان در جهت بازشناسي عقلي و علمي پديده‌اي برمي‌آيد كه در ضمير ناخودآگاه آن را از پيش شناخته است.

تعاريف موجود از هنر

هر تلاشي براي تعريف از هنر از يك ديدگاه كلي غير ممكنست و هر ايدئولوژي و فلسفه‌اي هنر را از ديدگاه خود تعريف مي كند. بسياري به جاي تعريف هنر، توصيف كيفي يكي از تأثيراتي است كه هنر يا بعضي از هنرها در انسان ايجاد مي كند.

مثلاً تولستوي در تعريف هنر چنين مي‌گويد؛ كه هنر آنگاه آغاز مي‌گردد كه انسان، با قصد انتقال احساسي كه خود آنرا تجربه كرده است، آن احساس را در خويشتن برانگيزد و بياري علائم معرف و شناخته شدة ظاهري بيانش كند.

و يا اين كه مارشال در وصف هنر بيان مي‌كند. هنرها براي تزيين و جلب نظر ديگران پديد مي‌آيند. و اما قرآن كتابي كه با ايجاز بيان كوهها را به حركت درمي‌آورد . و زمين را مي‌شكافد و مردمان را به گفتار مي‌آورد، يكي از خصائص بارزش آهنگ دلنشين آن است . و ويژگي ديگر اين كتاب آسماني تصاوير هنرمندانه‌اي است كه نوازشگر چشم و خيال يا باعث دهشت و بيم است . اكثر واژه‌هاي قرآني چون آويز چراغ ، با « خاصيت منشوري » يا « رنگين كماني » خود ، در آنِ واحد داراي « وجوه متعددند » و معاني گوناگوني را به ذهن شنونده منتقل و القاء مي كنند. در اين پژوهش سعي شده در خصوص وجوه ادبي در قرآن مطالبي ذكر شود از جمله اين وجوه ادبي مطرح شده در قرآن داستان مي‌باشد. خداوند در آيات 27 و 28 سورة مباركة زمر چنين مي‌فرمايد: و لقد ضربنا الذين لِلنّاس في هذاالقرانِ من كل مثلٍ لعلهم تيذكرون . قراناً عربياً ، غير ذي عوج لعلهم تيقون همانا كه در اين قرآن براي مردم هر گونه مثلي زديم، باشد كه حقايق آن را به ياد آورند و پند گيرند. قرآني عربي كه در آن هيچ ناراستي و حكم ناصواب نيست . باشد كه مردم بفهمند و پرهيزگار شوند.

 داستان در قرآن

نقش داستان در قرآن ، چه از ديگاه موضوع و شيوه نمايش يا كارگرداني، همانگونه كه در داستانهاي هنري آزاد كه صرفاً مطلوب مجرد خاصي دارند، كاملاً متفاوت است و هدف اساسي آن ، قبل از هر چيز دعوت ديني است . منتها از اره ارائه آيات روشن الهي و نمودن صفحه‌هاي قيامت و تصاوير بهشت و عذاب و ايراد دليل از راه عقل و تمثيل در حقانيت رستاخيز و توانايي خداوند و غيره .

در نتيجه داستانهايي كه در قرآن آمده در خدمت اغراض ديني به كار گرفته شده، با اين حال نمي‌توان انكار كرد كه با وجود غرض ديني اينگونه داستانها، به علت قدرت تعبير و عظمت تصويرپردازي در قرآن واجد كمال اهميت هنري نيز هستند.

تعبير قرآن جمع ميان غرض ديني و هدف هنري كرده، تا آنجا كه زيبائي هنري براي او ابزاري است كه بوسيله آن وجدان ديني را برمي‌انگيزد تا بهتر بتواند آنرا پذيرايي تأثرات مذهبي سازد. هنر چون به چنين ساحت و مرزي رسيد يعني با بهترين تعبير بيان عقيده كرد و نفس به مرحله پالايش رسيد، آنگاه زيبائي نيز در القاء عقيده به مرز كمال مي‌رسد.

 

نقش داستان

داستان در قرآن ، وسيله‌اي است براي اثبات يگانگي خدا، وحدت اديان، قدرت نمائي خداوند. بيم و اميد،سرانجام نيكي و بدي و سپاسگزاري و غرور و سرمستي و بسياري از اهداف ديگر كه قرآن به آنها عنايت دارد.

مهمترين اهداف بيان داستان در قرآن عبارتند از :

1 ـ يكي از هدفهاي داستانگويي نقل سرگذشت اقوام گذشته ، اثبات وحي و رسالت است . چرا كه محمد(ص) خواندن و نوشتن نمي‌دانست و با دانشمندان يهود و نصاري همنشين نبود. با اينهمه در نقل روايات پيامبران گذشته از ابراهيم گرفته تايوسف و موسي و عيسي گاه چنان اشارات درست و دقيق است كه حقانيت وحي محمدي را به اثبات مي‌رساند.

در آغاز سورة يوسف مي‌خوانيم كه « ما قرآن را به زبان عربي نازل كرديم تاشما بينديشيد. ما زيباترين داستان را به موجب همين قرآني كه به تو وحي كرديم بر تو حكايت مي‌كنيم با آنكه پيش از نزول آن واقعاً از جمله بي‌خبران بوده‌اي».              يوسف /3

و در سورة قصص / 44 ـ 46 مي‌خوانيم :

« و چون امر پيامبري را به موسي واگذاشتيم تو نه در جانب غربي(طور) بودي و نه از جمله گواهان ليكن نسل‌ها پديد آورديم و عمرها بريشان همي گذشت و تو در ميان ساكنان شهر مدينمقيم نبودي تا بريشان آيات ما برخواني، ليكن اين ما بوديم كه فرستنده پيامبر بوديم! و آندم كه موسي را ندا درداديمتو در جانب طور نبودي ولي [آگاهي توفرع] رحمتي از پروردگار تست، تا قومي را كه هيچ هشدار دهنده‌اي ، قبل از تو، بريشان نيامده بيم دهي، شايد كه آنها بپذيرند! »

و نيز در سورة آل عمران /44:

« اين جمله از اخبار غيبي است كه بر تو وحي مي‌كنيم و گرنه وقتيكه آنها خامه‌هاي خود را [بقصد قرعه كشي] مي‌افكندند ـ تا كداميك سرپرست مريم گرددـ پيش ايشان نبودي و نيز چون با همديگر مجادله مي‌كردند نزد آنها نبودي !»

و نيز :

« بگو اينها خبري بزرگ بشمار مي رود و از آنها شما روي مي تابيد! مرا هيچ دانشي دربارة ملاء اعلي نبود آنگاه كه مجادله مي‌كردند. به من هيچ چيز وحي نمي‌شود مگر اينكه من هشدار دهنده‌اي آشكارم! آنگاه كه پروردگارت گفت : « من بشري را از [ماده ] خاكي خواهم آفريد. » سوره صاد/67 ـ 71

ونيز:

« اين (ها) از اخبار نهان است كه به سوي تو آنها را وحي مي‌كنيم : پيش از اين نه تو خود و نه قومت آن را مي‌دانستيد! »‌                                               هود /49

2 ـ غرض ديگر از داستان بيان اين واقعيت است كه همة اديان منبع الهي دارند از روزگار نوح تا عهد محمد (ص) ، و خدا پروردگار همگان است و مؤمنان امت واحدي‌اند . گاه آنچه مربوط به انبياست و نظر به هدف والاي دعوت دارد در سورة واحدي نظير سوره پيامبران يا انبياء مي‌آيد:

« و در حقيقت موسي و هارون را فرقان داديم و [كتابشان] براي تقوي طلبان روشنايي و اندرزي است . همان كساني كه از پروردگارشان در نهان مي‌ترسند و از ساعت [رفتن به جهان ديگر يا قيامت] هراسناكند . و اين كتاب ياد كردي خجسته است كه آن را نازل كرده‌ايم، آيا باز آن را انكار مي‌كنيد؟                          سورة انبياء /48 ـ 50

و نيز آيات پياپي زير از همين سوره:

« و قطعاً رشد پسرش ابراهيم را به او داديم و بدان دانا بوديم. چون به پدر خود و قومش گفت : « اين مجسمه‌هايي كه شما به ملازمتشان ايستاده‌ايد چيست؟ « گفتند: پدران خود را پرستندگان آنها يافتيم‌»! … و باو نيرنگي مي خواستند زد ولي آنها را بازنده گردانيده‌ايم . او لوط را [ براي رفتن ] به سوي آن سرزميني كه براي جهانياندر آن بركت نهاده بوديم نجات داديم . و به او اسحاق و يعقوب را مزيد بر آن بخشيديم و همه را از نيكان قرار داديم . و آنها را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مي‌كردند و به ايشانانجام كاري نيك و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحي كرديم و آنها پرستندة ما بودند! و به لوط تميز و دانش عطا كرديم و او را از شهري كه [مردمش ] پليد كاري‌هاي [جنسي] مي‌كردند نجات داديم راستي كه آنها قوم بدمنحرفي بودند! و او را در رحمت خويش داخل كرديم زيرا او از شايسته كاران بود. و نوح چون پيشتر [از ساير پيامبران] ندا كرد، اجابتش كرديم و او و خانواده‌اش را از بلاي بزرگ رهانيديم و او را عليه آن مردمي كه نشانه‌هاي ما را به دروغ گرفته بودند ياري داديم ، چرا كه آنها مردم بدي بودند،‌در نتيجه همه آنها را غرق كرديم! و داود و سليمان آنگاه كه درباره كشتزار [ مورد نزاعي ] داوري مي‌كردند، هنگامي كه گوسفندان قوم شب هنگام در آن چريده بودند و ما شاهد داوري ايشان بوديم ! پس [موضوع] دعوي را به سليمان فهمانديم و همه را تشخيص و دانش عطا كرديم . و ما كوهها را همراه داود واداشتيم كه به نيايش ما پردازند و ما بوديم كه [چنين ] مي‌كرديم و به داود فن زره سازي آموختيم تا شما را از [ خطرات ] جنگتان حفاظت كند، پس آيا شكر گذاريد؟! و براي سليمان باد طوفان‌زا را آرام كرديم كه به سوي سرزميني كه در آن بركت نهاده‌ايم (بيت المقدس) جريان پيدا مي‌كرد و ما به هر چيزي دانا بوديم . و برخي ازشياطين بودند كه براي او غواصي و به عملياتي غير از آن مبادرت مي‌كردند و ما مراقب آنان بوديم. و ايوب چون پرودگارش را ندا در داد كه به من آسيب رسيده و توئي مهربانترين مهربانان ! پس اجابتش كرديم و آنچه از آسيب كه به او [وارد آمده] بود برطرف كرديم وبه صرف رحمتي از خود و عبرتي براي عبادتكاران، كسان او و نظيرشان را همراه با آنها [مجدداً] به او عطا كرديم! و اسماعيل و ادريس و ذالكفل همه از شكيبايان بودند و آنها را داخل در رحمت خود كرديم زيرا آنها از درستكاران بودند و ذالنون را آنگاه كه خشم زده رفت و پنداشت كه ما را هرگز بر او توان نباشد، تا در دل تاريكيها ندارد او كه :‌

« خدايي غير از تو نيس، منزهي تو، ! راستي را كه من از ظالمان بودم ! » پس اجابتش كرديم و او را از اندوه رهانيديم و مؤمنان را چنين نجات دهيم! و ذكريان چون پروردگار خود را خواند: « پرودگار من مرا تنها مگذار و تو بهترين ارث برندگاني !» ما پس اجابتش كرديم و يحيي را بدو بخشيديم و زنش را براي او شايسته كرديم زيرا آنها در كارهاي نيك شتابزدگي مي‌نمودند و ما را از روي رغبت و بيم مي‌خواندند و براي ما فروتن بودند . و آن [ زن] كه خود را پاك دامن نگاهداشت و از روح خويش در او دميديم و او و پسرش را براي جهانيان آيتي قرار داديم . اين امت شما براستي امتي يگانه است و منم پروردگار شما، پس مرا بپرستيد!  سوره ي انبياء /70 ـ 92

3 ـ  ديگر از اهداف داستان تأكيد روي يگانگي دين و الوهيت واحدست و در تأييد اين مطلب حكايت پيامبران پياپي نقل مي‌شود. مثلاً « ما در حقيقت نوح را به سوي قومش فرستاديم . پس او گفت: اي قوم من ! خدارا بپرستيد كه شما را جز او معبودي نيست ! »  اعراف /95

« و به سوي قوم ثمود بردارشان صالح را فرستاديم . گفت : اي قوممن ، خدا را بپرستيد، ‌شما را جز او معبودي نباشد !»                                                  اعراف /73

« و به شر مدين برادرشن شعيب را [فرستاديم ] گفت : اي قوم من ،‌خدا را بپرستيد ، شما را جز او معبودي نباشد! »                                                     اعراف /85

4 ـ‌ ديگر از اهداف داستان بيان اين معناست كه همه پيامبران بيك نحو دست كه به دعوت مي‌زنند و واكنش و استقبال قوم آنها نيز همه يكسان است . علاوه بر آن دين خدا يكي است و يك مبنا دارد . نمونه‌هايي چند دربره طريق دعوت در آيات 25 ـ 29 ، 32 و 50 ـ 55 سوره هود ذكر شده است .

5 ـ‌ ديگر از اغراض آوردن داستان در قرآن بيان اصل مشترك دين محمد و دين ابراهيم است . مخصوصاً منبع تمام اديان الهي توحيدي اس، به طور عام . اينك اشاراتي چند در اين زمينه :

« اين [مطلب] در صحيفه‌هاي اوليه يعني صحيفه‌هاي ابراهيم و موسي آمده است .» اعلي/19

« در حقيقت سزاوارترين مردم به ابراهيم همان كساني‌اند كه او را پيروي كرده‌اند و اين پيامبرست و كساني كه به [آئين او ] ايمان آورده‌اند »     آل عمران / 68

« آئين پدر شما ابراهيم همانكس كه از پيش شما را مسلمان ناميد! »       حج /78

6 ـ  ديگر از اهداف داستان تأييد اين مطلب است كه سرانجام خدا پيامبران خود را ياري و دروغزنان را هلاك مي‌كند . و اين مطلب تأييد دين محمد (ص) و ترغيب گروندگان بدوست و بهمين دليل خطاب به پيامبر ما مي‌فرمايد غرض از نقل حوادث و سرگذشت پيامبران بر تو دلگرم داشتن و محكم ساختن قلب تو و اندرز و يادآوري براي مؤمنان است .در تأييد اين انديشه داستان پيامبران پياپي گوشزد و خاطرنشان مي‌شود . مثلاً « ما نوح را به سوي قومش فرستاديمو در ميان آنها نهصدوپنجاه عام درنگ كرد تا طوفان آنها را فراگرفت در حاليكه آنها ستمكار بودند!»                                                               عنكبوت /14

7 ـ‌ و نيز از اغراض داستان هشدار و بشارت است نظير: « به بندگان من خبرده كه منم آموزگار مهربان و شكنجه من شكنجه‌اي است دردناك و آنها را از مهماني ابراهيم خبرده . چون بر او درآمدند وسلام گفتند . [ابراهيم] گفت : ما از شما بيمناكيم ! گفتند: مترس! ما ترا به پسري دانا مژده مي‌دهيم . »                                                            حجر / 49 ـ 53

اين بخش مژده خوش است ، ولي در دنباله همين سوره حكايت از تهديد و خبر مرگبارست.

8 ـ‌ ديگر از فوايد نقل ماجراي حال گذشتگان بيان نعمت خداست برپيامبران و گزيدگان و پاكان چون ماجراي سليمان، داود، ايوب، ابراهيم، مريم، عيسي، زكريا، يونس، موسي كه در قرآن نمونه‌هاي قراوان دارد .

9 ـ‌ و نيز غرض ديگر از داستان هشدارست به فرزندان آدم كه از اغواي شيطان بر حذر باشند چرا كه ميان او و آدميان دشمني ديرينه است و پروردن اين مطلب در لباس داستان مؤثرتر و زيباتر و دلنشين‌تر است تا از مكر اين وسواسگر كهنه كار ـ كه مركز خير آدميان را نمي خواهد ـ در امان باشند و به همين سبب داستان آدم در موارد عديده تكرار شده است.

10 ـ  اغراض ديگري نيز در نقل داستان نهفته كه از آن جمله است بيان قدرت خدا در امور خارق عادت نظير خلق آدم و تولد عيسي و ابراهيم و حكايت چهار پرنده و داستان مردي كه بر شهر ويران مي گذشت . و نيز باز نمودن فرجام صلاح و فساد و داستان دو باغدار ماجراي فرزندان اسرائيل پس از عصيان آنها و ياران اخدود و سدمارب و همچنين تفاوت ميان حكمت شتابزده انساني و حكمت دوربين الهي در داستان برخورد موسي با بنده‌اي از بندگان كحه به حكم رحمتي از جانب خود علمي از پيش خود بدو آموخته بوديم و هكذا داستانهاي ديگر با نتايج اخلاقي آن.

داستان در خدمت دين

در قرآن داستان در برابر اهداف ديني با فروتني تن در مي‌دهد و چنانكه قبلاً نيز اشاره شد تمكين و خضوع مزبور در ماده و موضوع و نحوة نمايش محتواي قرآني بخوبي مشهود است:

1 ـ نخستين اثر اين خضوع تكرار قصه است به صورتهاي گوناگون. ولي بايد توجه داشت كه مجموع داستان و كليت يا پيكرة آن تكرار نمي‌شود، بلكه پاره‌اي از اجزاء يا قسمتهاي آن به گونه‌اي تكرار مي‌شود؛ و نفس همين تكرار نيز براي گرفتن عبرت و اهداف ديني است و با سياق عبارت هماهنگي لازم دارد . داستاني كه بيش از همه در قرآن تكرار مي‌شود ماجراي موسي است كه در حدود سي‌بار در كتاب اسماني آمده و صرف نظر از جاهائي كه به آمدن نام تنها بسنده شده به 20 مورد آن اشاره مي‌كنيم: 1ـ در سوره اعلي 2ـ در سورة فجر در ضمن اشاره به فرعون و طغيان او در سورة بروج /18 3 ـ سوره اعراف 4ـ در سوره‌هاي فرقان و مريم 5ـ سوره طه با تفصيل 6ـ سوره شعرا با تفصيل 7ـ سوره نمل به اجمال 8ـ در سورة قصص با تفصيل 9ـ سوره اسراء اشاره سريع 10ـ سوره يونس اشارات متعدد 11ـ سورة هود اشاره زودگذر 12ـ سوره غافر(مؤمن) تا حدودي با تفصيل 13ـ در سوره فصلت اشاراتي چند 14ـ سوره زخرف اشاراتي چند 15ـ سورة‌ذاريات اشاره سريع 16ـ سوره كهف 17ـ سوره‌هاي انبياء و ابراهيم اشاره سريع 18ـسوره بقره با تفصيل 19ـ سوره نساء اشاره 20 ـ سوره مائده .

همان‌گونه كه اشارت رفت داستانگويي در قرآن در خدمت اهداف عاليه ديني است و مراد قرآن تاريخ نويسي يا وقايع نگاري نيست. آنچه اهميت دارد گرفتن درس عبرت است از يك داستان يا بخشهائي از آن .

2 ـ  در داستان يوسف مي‌خوانيم كه او در كودكي خواب مي‌بيند كه يازده ستاره با ماه و خورشيد او را سجده مي‌كنند. يا در داستان ابراهيم كه به آسمان چشم مي‌دوزد و ابتدا تصور مي كند ستاره خداي اوست ولي مي‌بيند بزودي غروب مي‌كند و الخ …

به اين ترتيب داستانها برخي مفصل و پاروئي كوتاه و فشرده و تعدادي از آنهانيز به طور پراكنده در قرآن تقسيم شده‌اند و بر حسب مناسبت و موضوعو سياق كلام به همه يا قسمتي از آن در موقع مقتضي، اشاره مي‌شود كه خواننده ويژوهند،‌قرآن ،با استمرار در مطالعه كتاب قرآن مي‌تواند موارد مزبور را پيگيري كند.

 

 

دين و هنر در داستان

خضوع داستان براي اهداف ديني مانع از آن نيست كه ويژگيهاي هنري، در حين ارائه مطالب، به همان نحو كه در بيان هنر آزاد نيز ديده مي‌شود به منصه ظهور آيد . ولي چنانكه ذكر شد در قرآن زيبائي هنري درخدمت اهداف عاليه مذهبي است تا بوسيله آن وجدان ديني را بيدار سازد . در مظاهر هماهنگي هنري در داستان همينقدر بايد يادآوري كرد كه غرض قرآن اثبات يگانگي خدا و دين و وحدت پيامبران و راه دعوت واحد و فرجام واحد و عكس العمل واحد تكذيب كنندگان اديان است .

ويژگيهاي هنري داستان

از آنجا كه با توسل به زيبائي هنري زودتر و بهتر مي‌توان تا اعماق وجدان خطور و اغراض ديني را القاء كرد. لذا همانگونه كه در داستان سرائي مطرح است با چهار شيوه مي‌توان مقصود فوق را، هر چه بهتر برآورده كرد.

1ـ تنوع روش نمايش: الف . گاه فشرده‌اي از داستان پيشاپيش مي‌آيد آنگاه داخل تفصيلات مي‌شود نظير سورة كهف كه در آغاز چند آيه براي اصل داستان زمينه‌سازي مي‌كند و بعد به تفصيل مي‌پردازد .

2 ـ گاه نتيجه داستان در آغاز مي‌آيد بعد داستان با تفصيل تمام گام به گام ارائه مي‌شود نظير ماجراي موسي در سوره قصص . همچنين است داستان يوسف و تحقق رؤياي وي و نتيجه گيري اخلاقي نهائي همانگونه كه در سابق بدان اشارت رفت .

3 ـ گاه داستان به طور مستقيم و بي‌مقدمه، با رعايت جانب: اختصار، نظير توليد عيسي(ع) ، يا داستان سليمان و مورچه و هدهد و بلقيس، به طور غافلگيرگفته مي‌شود.

4ـ گاه هدف از نقل ماجرا تكيه كردن روي قهرمانان آن است نظير آوردن نام ابراهيم و اسماعيل در ساختن كعبه .

5ـ گاه راز ملاقات يا برخورد هم برخورد قهرمان پوشيده است و هم بر نظاره گر نظير حكايت برخورد موسي با بنده صالح خدا.

6ـ گاه بازيگران واقعاً فراموش مي‌شوند و حال آنكه راز قضيه با نيشخندي كه نثار ناباوران مي‌شود . بر تماشاگران آشكارست نظير باغداراني كه مي‌خواسند يواشكي باغ خود را بچينند و فقر را از آن محروم كنند.

7 ـ  گاه اندكي از راز قضيه بر تماشاگر آشكار و قهرمان مورد بيم است و زماني ترس و نگراني بر هر دو حاكم است نظير حكايت آوردن تخت سليمان و در آمدن ملكه سبا به كاخ بلورين .

8 ـ  گاه به طور ناگهان قهرمان و تماشاگر ، در آن واحد ،‌با يكديگر برخورد مي‌كنند و راز مطلب بر هر دو معلوم مي‌شود نظير ظهور روح خدا بر مريم در هيأت انساني و توضيح او درپاسخ مريم بيمناك كه من از طرف پروردگار مأمورم تا به پسري عطا كنم و نيز ندا كردن عيساي نوزاد از زير خرمان بن مادر نوميد خود را.

9ـ  يكي ديگر از خصائص هنري داستان در قرآن اين است كه گاه يك نمايش از تابلوهاي مختلف تشكيل شده و خلاء حاصله ميان هر يك از اين مجالس را قوة خيال پر مي‌كند .كما اينكه با مراجعه به سورة يوسف يعني سوره دوازدهم از قرآن ملاحظه مي‌كنيم كه اين داستان از بيست و هشت تابلو يا مجلس تشكيل شده كه مرتباً پرده مي‌افتد و تابلوي ديگري در معرض ديد تماشاگر قرار مي‌گيرد.

تصوير در داستان

ويژگي هنري ديگر در داستان شيوه تعبير در قرآن است كه در نهايت ابداع در تمام صحنه‌ها و مناظر مشهودست بقسمي كه گوئي داستان در حال وقوع يافتن است يعني جريان نمايش را در زمان حاضر مشاهده مي‌كنيم. تصوير به اين عبارت در هر يك از صحنه‌ها به رنگي خاص جلوه‌گري مي‌كند. گاهي شخصيتي را رقم مي‌زند و زماني خيال انگيزست و عواطف ما را به هيجان درمي‌آورد . و هنگامي واجدِ قدرت نمايش و زندگي بخشدين است . در تأييد اين مطلب داستان ياران كهف است كه در آغاز سوره ياران كهف با موضعگيري خود در برابر قوم مشركان با يكديگر به مشورت مي‌پردازند و سرانجام صلاح مي‌بينند تا موقته در غاري پناه برند تا خدا گشايشي در كار آنها ظاهر كند.

شخصيت نگاري در داستان

همانگونه كه در داستانهاي هنري آزاد سيانگاري و شخصيت سازي مطلوب اساسي است در داستانهاي قرآني نيز همواره نمونه‌هاي از شخصيت گوناگون ، مؤمن و كافر در معرض قضاوت گذارده و ويژگيهاي آنها به طور برجسته‌اي نمايش داده مي‌شود.

 

 

 نمونه‌هاي داستاني مطرح شده در قرآن:

بقره ، آيه 29 ـ 38 : داستان خلقت آدم توسط خداوند،‌اعتراض ملائكه ، سؤال خداوند و پاسخ ايشان،‌سجده ملائكه به آدم و خودداري ابليس از سجده كردن، سكني يافتن آدم و همسرش در باغ بهشت،‌فريب آدم و همسرش توسط ابليس بيرون رانده شدنشان از آن مكان،‌پشيمان شدن آدم .

آل عمران، 118:

داستان جنگ بدر، به كمك آمدن 3 هزار ملكه به سبب صبر و مقاومتشان .

مائده، آيه 30 ـ 36 : داستان دو پسر آدم و پذيرفته نشدن قرباني يكي از آنان، و تهديد قابيل، هابيل را به قتل و كشتن او،‌آموختن خاك كردن انسان براي اولين بار توسط كلاغ .

اعراف،‌57 ـ 66 : داستان نوح، آمدن عذاب طوفان. ساختن كشتي. سوار شدن برآن و غرق شدن كافران.

انفال. 7 : داستان جنگ بدر، به خواب رفتن آنها، باران و مدد ملائكه.

كهف، 8 : اصحاف كهف . خوابيدنشان در غار حدود سيصدسال . همره شدن سگ با آنها، بيداشدنشان…

كهف 64 : داستان موسي وخضر، كشتن آن پسر ، خراب كردن ديوار و سوراخ كردن كشتي و صبر نكردن موسي و فلسفه اعمال خضر .

طه. 8 : آتش ديدن موسي،‌وحي شدن به او. به دريا انداختن موسي توسط خواهرش . شيردادن دوباره توسط مادرش . و داستانهاي ديگري چون سليمان و آن دو باغدار و … .

نكته : تأمل در اين داستانها به خوبي نشان مي‌دهد كه آنها با هيچيك از قالب‌هاي موجود قابل مقايسه و تشبيه نيستند و اگر گاه از يك نظر به يكي از قالب‌هاي ادبي شبيه‌اند، از نظري به سبك ديگر نزديك شده‌اند و گذشته از اينها در كل با همة سبكها تفاوت دارند،‌چه از جهت نقطه مشترك و چه از جهت ويژگيهاي خاصي كه سبك قصه‌هاي قرآن دارد . قضاوت راجع به سبك قصه‌هاي قرآن اگر چه قاعدتاً بايستي براي اهل فن ساده باشد،‌اما تا حدودي بستگي به نحوة نگرش آنان به هستي دارد و خواهد داشت .

چند لحضه تأمل :

سبك نقل داستانهاي قرآن همچون ساير ابعاد اين اعجاز ، اختصاصي بوده و اهل فن را با تمام توان احاطه كامل بر آن ناتوان است و عقول بشري از رسيدن به باطن مطالب عاجز .

خبرهای غیبی قرآن :

اخبار قرآن به دو دسته تقسیم می شوند. دسته ای به گذشته دلالت می کنند ( قبل از اسلام ) و دسته ای به آینده ( بعد از اسلام و نزول قرآن ). اما قرآن در برخی موارد آیاتی را بیان نموده است که خبر از آینده می دهد و این به نوعی معجزه بودن آن را تأیید می کند. برای مثال به برخی از این آیات که تا کنون محقق شده اند اشاره می نماییم :


1-  پیشگویی پیروزی مسلمانان در جنگ بدر : در زمانی که مسلمانان تازه در مدینه تشکیل حکومت داده بودند کفار ادعا می کردند که ما گروهی متحد هستیم و بر مشتی از شما مسلمانان پیروز خواهیم شد . در چنین وضعی بود که خداوند متعال آیات 44 و 45 سوره ی قمر را نازل نموده و بیان فرمودند : « آیا می گویند که ما متحد و پیروز هستیم ؟ به زودی شکست خواهند خورد و پشت به شما فرار خواهند نمود. » این آیه در زمان وقوع جنگ بدر به حقیقت پیوست و در حالی که کفار 3 برار مسلمانان بودند کشته ها و اسیر فراوان داده و شکست خورده ،  پشت به مسلمانان فرار نمودند.

2-  پیشگویی پیروزی نهایی مسلمانان : در حالی که دشمنان خطر جدی اسلام را برای خود احساس می کردند تصمیم به نابودی همه جانبه ی مسلمانان گرفتند. و این در حالی بود که قرآن خبر پیروزی نهایی مسلمانان را در آیه ی 12 سوره ی آل عمران  نوید داده بود : « بگو برای کافران که بزودی مغلوب خواهید شد و به سوی جهنم کشیده خواهید شد. »

3-  پیشگویی غلبه ی رومیان بر ایرانیان : کفار از شکست رومیان توسط ایرانیان خوشحال بودند و از آن برای تضعیف روحیه ی مسلمانان بهره برداری می کردند و می گفتند همان طور که ایرانیان ، رومیان اهل کتاب را شکست دادند ما نیز شما مسلمانان اهل قرآن را شکست می دهیم. در این بین بود که خداون آیات 2 الی 5 سوره ی روم را نازل نموده و خبر از شکست ایرانیان در آینده داد : « دولت روم ( شرقی ) در نزدیکترین سرزمین خود به حجاز مغلوب ( لشکر ایران ) شد ولی پس از این شکست بر دشمن پیروز خواهد شد در اند سال ( 3 تا 9 سال ) کار چه قبلا و چه بعدا به بدست خداست و در این روز ( که روم غالب شود )  مسلمانان شاد خواهند شد که نصرت پروردگار شامل حال گردیده است. و خداوند هر کسی را که بخواهد یاری می کند و او توانای مهربان است. »  رومیان 20 سال متوالی از ایرانیان شکست می خوردند و خلاصه پس از 20 سال بر ایرانیان پیروز شدند و این آیه نیز 7 تا 9 سال قبل از پیروزی رومیان نازل شده بود.

4-  آیه ی پیشگویی فتح مکه و پیروزی نهایی مسلمانان : در سال ششم هجرت پیامبر (ص) خوابی دیدند که با کمال آزادی وارد مسجدالحرام خواهند شد. پیامبر (ص) پس از این خواب به مسلمانان بشارت دادند و همگان احرام پوش عازم خانه ی خدا شدند. در این حالت بود که صلح حدیبیه برقرار شد و سال بعد به علت تخلف مشرکان از توافقات این صلحنامه ، مسلمانان به سمت مکه حرکت نموده و آن را بودن خونریزی فتح نمودند. این مسئله در آیه ی 27 سوره ی فتح اشاره شده است : « خوابی را که خداوند بر فرستاده ی خود نمایاند رویای صادقه قرار داد . بیگمان در کمال آزادی بخواست خدا وارد مسجد الحرام خواهید شد و پس از فراغت از اعمال ، سرهای خود را خواهید تراشید و ناخن ها را خواهید چید ، در حالی که ترسی از دشمن نخواهید داشت. خداوند می داند آنچه را که شما نمی دانید و علاوه بر این پیروزی ، پیروزی نزدیکتری را هم ( یا پیروزی دیگری را هم در همین نزدیکی ) برای شما قرار داده است. »


قرآن و مسئله ی قانون گذاری :

خود نحوه ی قانونگذاری قرآن به نوعی اعجاز آن را اثبات می کند. آیات الهی در قرآن حقوق و قوانینی را مطرح نموده است که هیچ قانونگذاری نمی تواند مانند ان را بیاورد. تفاوت قانونگذار غربی و مسلمان در این است که قانونگذار غربی هرگز در قوانین خود از احکام دینی خود بهره نمی برددر حالی که منابع قانونی مسلمانان بسیار وسیعتر و عبارتند از : عرف ، رویه های قضایی ، قرآن و سنت و ... .

در قرآن قوانینی آمده که امروزه بسیاری از غربیان به آن رسیده اند و بسیاری از کشورهای غیر مسلمان نیز از دستورات و قوانین قرآن استفاده می کنند. اگر فرض کنیم علم حقوق از مدت ها پیش وجود داشته ، علم فلسفه ی حقوق علمی جدید است که به تازگی به وجود آمده در حالی که قرآن کریم از بیش از 1000 سال پیش فلسفه ی بسیاری از قوانین خود را نیز بیان داشته است. بنابر این همین قوانین و دستورات قرآنی اعم از حقوقی ، اجتماعی ، تربیتی ، مدنی ، جزایی ، بهداشتی ، پزشکی ، روانشناسی و ... خود دلیلی بر اعجاز قرآن می باشند.

قاطعیت و مصونیت از اشتباه :

هیچ نوشته ای و نظریه ای یافت نشده که مصون از خطا و اشتباه باشد و هیچ اشکالی نداشته باشد. بسیاری از نویسندگان خود اقرار می کنند که نوشته هایشان خالی از نقص نیست. به علاوه آن دسته که نظر و عقیده ی اشتباهی نیز دارند حتی اگر آن عیده به صورت مکتبی جا باز کرده باشد باز هم در آینده توسط دیگران اشتباه بودن اآن اثبات می شود. در حالی که قرآن همه جا با قاطعیت کلام خود را اعلام داشته و خود را مصون از هرگونه خطا و اشتباه می شمارد. این در حالی است که نه تنها کسی نتوانسته اشتباهی از قرآن پیدا کند بلکه روز به روز با پیشرفت علم صحت قرآن آشکارتر نیز می گردد. و این نوعی معجزه است که هیچ خطا و اشتباهی در نوشته ای وجود ندارد.

اتقان و یکنواختی قرآن :

در بیان این مطلب باید نوشته های بشری را با قرآن مقایسه نماییم . در نوشته های بشری سخنگو و نویسنده به نوعی روحیه و عقاید خود را خواسته یا ناخواسته به مخاطبین خود منتقل می کند و همچنین لحن نویسنده های بشری یکنواخت نبوده و در شکست و پیروزی و در شرایط متفاوت روحی متفاوت و گاهی باهم متناقض می باشد. امروزه علم تا حدی پیشرفت نموده که متخصصان می توانند با دیدن نوع خط تشخیص دهند که نویسنده زن بوده یا مرد و این حاکی از ظهور نشانه های شخصیتی افراد در نوشته هایشان می باشد. همچنین در جنگ خلیج فارس از حالات روحی برگرفته از سخنرانی های صدام پی می بردند که روحیه ی او چگکونه است و او خود را شکست خورده می داند یا پیروز و با در نظر گرفتن این موضوع جواب می دادند.

اما اگر به نوشته های قرآن بنگریم متوجه می شویم که در قرآن حالات متفاوت روحی مشاهده نشده و قرآن کریم همواره قاطعانه و یکنواخت صحبت نموده و همواره برای مسلمانان مایه ی دلگرمی و اطمینان بوده و برای دشمنان مایه ی ترس و ذلت.

به علاوه اگر در نوشته های بشری بنگریم هر کس می تواند با توجه به علم خود سخن بگوید مثلا یک موضوع را شیمی دان از دید شیمی بررسی نموده و فیزیک دان از دید فیزیکی. امروزه صاحب هر علمی با مراجعه به قرآن با توجه به نوع دانشش می تواند علوم مختلف را از دل قرآن بیرون بکشد . بنابر این قرآن دارای یکنواختی کلام است که می تواند مورد استفاده ی همه ی گروه ها قرار بگیرد.

کتابی عظیم از زبان مردی درس ناخوانده :

همین که قرآن با این عظمت توسط فردی درس ناخوانده و امی آمده خودش بیانگر این موضوع است که قرآن از زبان یک انسان نبوده و وحی الهی است. چون فرد درس نخوانده نمی تواند هرگز چنین کتابی بیاورد واین خود دلیل بر این است که قرآن معجزه است. ما مسلمانان همواره به این معتقد بوده ایم که پیامبر ما از اول عمر تا آخر عمر نوشتن و خواندن نمی دانستند. دشمنان همواره به نوعی سعی داشته اند که این موضوع را انکار نمایند که پیامبر ما خواندن و نوشتن نمی دانسته ، تا بدین وسیله قرآن را به ایشان نسبت داده و ساخته ی دست بشر معرفی نمایند. البته حتی اگر چنین چیزی نیز اثبات می شد باز هم می توان پاسخ گفت که پیامبر (ص) در طول 23 سال چنان گرفتار شکل دهی حکومت وجنگ ها بودند که فرصت آن را نداشته اند که در گوشه ای نشسته و با استفاده از کتب مختلف چنین کتابی فراهم بیاورند . ضمن اینکه جنبه های دیگر اعجاز قرآن نیز حاکی از این است که قران نمی تواند به دست بشر ساخته شده باشدو پیامبر ما نیز از جنس بشر بوده است.

اشکالاتی حاکی از امی نبودن پیامبر (ص) :

برخی که ادعا می کردند پیامبر ما امی نبوده است چنین بیان نموده اند :


1-  در زمان صلح حدیبیه واژه ی رسول ا... در متن صلحنامه ذکر شده بود و کفار می گفتند چون ما تو را به عنوان رسول خدا قبول نداریم باید آن را از متن قرارداد پاک کنی. حضرت به امام علی (ع) امر فرمودند که کلمه ی رسول ا... را از متن صلح نامه پاک نماید ولی ایشان زیر بار نرفته و نهایتا پیامبر (ص) خودشان آن را پاک کردند. اگر پیامبر سواد خواندن و نوشتن نداشت پس چگونه کلمه ی رسول ا... را پاک کرد؟

2-  اصحاب پیامبر (ص) می گفتند پیامبر خط خوشی نداشت . پس معلوم است که می توانسته بنویسد که خوش خط نبوده  است.

3-  سومین اشکال به قضیه ی امی بودن رسول اکرم (ص) این بود که پیامبر (ص) در لحظات آخر عمر شریفشان درخواست کاغذ و قلم نمودند که بنویسند علی (ع) جانشین بعد از اوست.


پاسخ اشکالات فوق :


1-     در پاسخ اشکال اول باید به دو نکته توجه داشت. اولا پیامبر از حضرت علی (ع) خواست که واژه ی رسول ا... را به او نشان دهد و سپس پیامبر آن واژه را با دست خودشان پاک کردند. ثانیا اگر کسی دلیل اول را قبول نداشت باید به این موضوع توجه داشت که امروزه بساری از افراد هستند که با آنکه خواندن و نوشتن نمی دانند چند کلمه ی محدود مثل نام خودشان را می توانند بخوانند و بنویسند و این را با حفظ کردن شکل ظاهری آن کلمه انجام می دهند. بنابر این اگر دلیل اول نیز مصداق نداشته باشد باز هم می توان گفت که پیامبر (ص) چند واژه ی محدود از جمله کلمه ی رسول ا... را از روی شکل ظاهری آن می شناختند.

2-     دلیل اینکه اصحاب و یاران پیامبر می گفتند ایشان خوب نمی توانند بنویسند جهت حفظ احترام بوده است همان طور که خود خدا نیز نسبت به پیامبرش حضرت یعقوب چنین می گوید : که یعقوب چشمش از گریه سفید شد. و نمی گوید که حضرت یقوب (ع) کور شدند.

3-     سومین اشکال نیز اینگونه پاسخ داده می شود که درخواست قلم و کاغذ توسط پیامبر (ص) دلیلی بر این نیست که خود حضرت می خواستند بنویسند بلکه پیامبر (ص) می خواستند مطلب را گفته و علی (ع) آن را بنویسند.


مستندات امی بودن پیامبر (ص) :

در مقابل اشکالاتی که به امی بودن پیامبر (ص) شده بود ما نیز مستنداتی داریم بر اینکه

پیامبر(ص) امی بودند که برخی از آنان عبارتند از :


1-  نامه ی عباس عموی پیامبر (ص) : عباس (ع) عموی پیامبر (ص) بعد از مسلمان شدن در مکه حضور داشتند و برای پیامبر (ص) جاسوسی می کردند. وقتی یک نامه ی محرمانه از حضرت عباس (ع) برای پیامبر (ص) آمد ، ایشان آن نامه را به ابی بن کعب داده و برایشان قرائت کنند. پس از خوانده شدن نامه توسط این فرد پیامبر به قدری ناراحت  شدند که توصیه کردند برای جلوگیری از تضعیف روحیه ی مسلمانان چیزی از محتوای نامه به کسی نگوید. در اینجا پیامبر دو ریسک کرد که اگر سواد خواندن و نوشتن داشت چنین نمی کرد و خودش نامه را می خواند . اول اینکه اگر حتی به احتمال 1% ابی جاسوس کفار بود جان عباس (ع) در مکه به خطر می افتاد. دوم اینکه اگر ابی چیزی از محتوای نامه به کسی می گفت احتمال داشت مسلمانان شدیدا روحیه ی خود را ببازند.

2-  درخواست قبیله ی ثقیف : قبیله ی ثقیف نزد پیامبر (ص) آمده و اظهار داشتند حاضرند مسلمان شوند ولی ربا و شراب را ترک نکنند . پیامبر (ص) گفتند دست من را بگیرید و روی کلمه ی ربا بگذارید  و منظور ایشان این بود که اگر من هم از این ها چشم چوشی کنم حکم خدا عوض شدنی نیست. اگر پیامبر (ص) خواندن و نوشتن می دانستند خودشان دست روی کلمه ی ربا می گذاشتند و نمی گفتند دست من را روی کلمه ی ربا بگذارید.

3-  استفاده از کاتبان بسیار : پیامبر (ص) به گواهی تاریخ بیش از 40 کاتب داشتند و حتی نامه های محرمانه و شخصی خود را نیز توسط کاتبان می نگاشتند. و این دلیلی بر امی بودن پیامبر (ص) می باشد.

4-  نص صریح قرآن : علاوه بر 3 دلیل فوق که تاریخی بودند خود قرآن نیز صراحتا به امی بودن رسول اکرم (ص) در آیه ی 48 سوره ی عنکبوت اشاره می کند : « تو ( ای پیامبر ) قبلا نه کتابی می خواندی و نه خطی می نوشتی که اگر چنین می بود یاوه گویان و باطل سرایان درباره ی تو به شک می افتادند ( و برای مردم هم ایجاد شبهه می کردند. ). »


با توجه به دلایل فوق اثبات می شود که پیامبر (ص) امی بوده و درس ناخوانده بوده اند و این کتاب را از خود نیاورده بلکه این کلام وحی و معجزه ی الهی است.

معجزات علمی قرآن :

مقصود از معجزات علمی آن است که مطالبی مربوط به جهان آفرینش و رموز دقیق آن در قرآن بیان شده است که فقط در قرون اخیر بشر به آن ها با استفاده از تجهیزات پیچیده دست یافته است. و این خو دلیل بر معجزه بودن قرآن می باشد. نکته ای که اینجا مطرح است این است که چرا ما با توجه به این که آیات زیادی درباره ی علوم مختلف در قرآن آمده به استخراج قوانین علمی قبل از کشف آن ها نمی پردازیم. دلیل آن آشکار است. زیرا ممکن است ما طبق نظر و علم محدود خود برداشتی اشتباه از آیات قرآن کرده و حکمی را درآوریم که بعدها علم تایید کند که این اشتباه است. در این صورت مدعیان مخالف قرآن می توانند ادعا کنند که در قرآن ما مطالب قدیمی ، اشتباه و ناسازگار با علوم روز وجود دارد و به این ترتیب در مصونیت قرآن از خطا و اشتباه شک شود.

در اینجا  به نمونه هایی از آیاتی که در بردارنده ی علوم هستند و معجزات علمی قرآن محسوب می شوند را ذکر می نماییم :


1-  ساخته شدن موجودات از آب : قبلا فکر می شد که موجودات زنده برای حیاتشان به آب نیاز دارند ولی امروزه کشف شده که بخش اعظم موجودات زنده از آب ساخته شده است. به این ترتیب که بدن موجودات زنده از میلیون ها سلول ساخته شده و 90% هر سلول نیز آب است. این مطلب که اساس مجودات زنده آب است سال ها پیش در قرآن آمده است . برخی از این آیات به عنوان نمونه عبارتند از :

 الف) آیه ی 164 سوره ی بقره : « و آنچه فرود آورد خداوند از آسمان آبی ، پس زنده ساخت با آن ذرات بی جان زمین را . » 

 ب) آیه ی 45 سوره ی نور : « وخداوند تمام جنبندگان را از آب آفرید. »               

 ج) آیه ی 30 سوره ی انبیاء : « و ( زندگی ) هر موجود زنده ای را از آب قرار دادیم . »

2-  زوجیت اشیا : بعد از گذشتن سالیان دراز از عمر بشر اکنون دانشمندان کشف کرده اند که همه ی موجودات زنده و حتی گیاهان زوجیت دارند. در سال های اخیر به این مورد پی برده شده که حتی در موجودات غیر زنده نیز زوجیت و چیزی شبیه به نر و مادی وجود دارد در حالی که این در قرآن از سالیان گذشته بیان شده بود. نمونه هایی از آیاتی که به زوجیت اشاره دارند عبارتند از : الف) آیه ی هفتم سوره ی شعرا می گوید : « آیا بر زمین نمی نگرید تا ببینید ما در آن چه جفت های زیبا و ارزنده ای آفریدیم. »  ب) آیه ی 49 سوره ی ذاریات : « ما از هر چیزی در جهان زوج آفریدیم تا مایه یپند و عبرت شما باشد. »   ج) آیه ی 26 سوره ی یس : « منزه است خدایی که تمام زوج ها را در گیاهان و انسان ها و چیزهایی که نمی دانید آفرید. »

3-     جاذبه و کرویت و چرخش زمین :

 الف) سوره ی فاطر- آیه ی 41 : « خدا است که آسمان ها و زمین را از سقوط و زوال نگه می دارد و اگر زوال و سقوطی پیش آید کسی جز خدا توانایی نگهداری آن ها را ندارد .   »             ب) سوره ی روم – آیه ی 25 : « از نشانه های قدرت الهی است که آسمان و زمین به اراده و فرمانش برقرارند . »    

  ج) سوره ی رعد – آیه ی 2 : « خدائی که آسمان ها را با ستون های نامرئی  بر افراشت  .  »    

 د) سوره ی لقمان – آیه ی 19 : « خداوند آسمان ها را با ستون های نامرئی بر  افراشت .  »     

ه) سوره ی ملک – آیه ی 15 : « او خدائیست که زمین را برای شما مرکبی راهوار و رام شده قرار داد تا بتوانید در روی آن راهپیمایی کنید .  »              

و) سوره ی یس – آیه ی 40 : « و هریک از آنان در مداری شناورند.  »            

ز) سوره ی معراج – آیه ی 40  : « به خدای خاورها و باخترها قسم ما قدرت کامل داریم. » ح) سوره ی صافات – آیه ی 5 : « خدای آسمان ها و زمین و آنچه میان آن هاست و خدای  خاورها( مشرق ) . »       

 ط) سوره ی اعراف – آیه ی 137 : « مردمی را که مدتی ستم کشیده بودند بر خاورها و باخترهای زمین پربرکتی مسلط ساختیم.»               

ی) سوره ی طه – آیه ی 53 : « خدایی که زمین را برای شما گهواره آفرید و راه هایی در ان قرار داد.»

این بود نمونه هایی از آیات در بردارنده ی اعجازعلمی قرآن . باید توجه داشت که هرچه علم بیشتر پیشرفت می کند ، جنبه های بیشتری از اعجاز قرآن آشکار می شوند و روز به روز نه تنها از جنبه ی معجزه بودن این کتاب الهی کاسته نمی شود بلکه اسناد معتبرتر و محکم تری بر راستین بودن این نشانه ی مسلمانان یافته می شود. به علاوه روز به روز مفاهیم قرآن برای انسان آشکارتر شده و به رموز و پیچیدگی های جدیدی در آن پی می برد که ناچار باعث تسلیم دل های حقیقت جو می گردد. روز به روز نه تنها مطالب قرآن کهنه نمی شود بلکه بر تازگی آن دوچندان اضافه می گردد. و این است کتابی که معجزه ی انکارناپذیر الهی است .

نتیجه گیری :

با توجه به مطالب بیان شده نتیجه می گیریم که قرآن معجزه ی جاوید پیامبر گرامی اسلام ، کلام وحی بوده و هرگز توسط غیر خدا بیان نشده است. این آیت الهی قابل تحریف نبوده و تا ابد نیز تحریف نخواهد شد و تا زمانی که حدیث ثقلین به وقوع نپیوسته است ، قرآن موهبت و راه هدایتی برای مسلمانان و همه ی انسان های روشن ضمیر و پاک طینت می باشد.

 

 

 

 

 

 

فهرست منابع و مآخذ :

1-     قرآن کریم

2-     کتاب آشنایی با قرآن –  دوره های کاردانی تربیت معلم قرآن کریم

3-  مقاله ی جلوه های ادبی در قرآن کریم ( داستان ) – زهرا شیخ پور – دانشجوی سال دوم تربیت علم شهید با هنر همدان .

4-  مقاله ی درآمدی بر تبیین وجوه عام اعجاز قرآن کریم ؛ دکتر علیرضا حلم زاده ؛ استادیار دانشگاه امام حسین (ع)

5-     مقاله ی فواید به کارگیری الفاظ مکرر درقرآن ؛ دکتر پریچر ساروی ؛ استادیار دانشگاه علوم قرآن و حدیث

6-     آفرینش هنری در قرآن ؛ سید قطب محمد مهدی فولادوند

                     

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 13:33 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره نظام سیاسی پیامبر

بازديد: 345

 

سيد قوامى

الدين صمصام>ييكى از مباحث بسيار بحث انگيز در قرن حاضر مسئلهنظام سياسى و نظام اداريِ حكومت پيامبر اكرم(ص) بوده است. ديدگاه برخى اين است كهحكومت پيامبر اكرم(ص) اساساً نظام خاص ادارى و سياسى نداشته است. به اين ديدگاه ازجنبه هاى گوناگون ـ خصوصاً كلامى ـ پاسخ گفته اند, اما از زاويه طرح عينيِ نظامسياسى و ادارى پيامبراسلام(ص) كم تر بدين ساحت درآمده اند. نگارنده از كسانى است كهبه وجود نظامِ اداريِ كامل و پيشرفته اى در دوران رسول اللّه(ص) اعتقاد دارد, درجهت اثبات اين اعتقاد, با روى كردى تاريخى به شيوه نظام ادارى پيامبر اكرم(ص) پرداخته و با كاوش در لابه لاى صفحات تاريخِ سياسيِ پيامبر اكرم(ص) نمودهاى نظاممستحكم ادارى را به دست آورده است. اين نوشته به اجمال به يكى از مهم ترين اركان درنظام ادارى يعنى عضويابى از ديدگاه اسلام اشاره دارد.

منابع نيروى انسانى(عضويابى)

هر نظام ادارى اركان گونه گونى دارد كه يكى از آن ها عضويابى است. علماى مديريت عضويابى را چنين تعريف مى كنند:

(عمليات كاوش در منابع انسانى و كشف افراد شايسته و ترغيب و تشويقآنان به قبول مسئوليت در سازمان.)

مراد ما از عضويابى در نظام اداريِ حكومتِ رسول اكرم(ص) لزوماًمطابقِ تعريف فوق نيست, زيرا ممكن است در اطلاعاتى كه از آن عصر به دست ما رسيدهچنين فعل و انفعالى را شاهد نباشيم و البته منكر وجود آن هم نيستيم و يا چه بسااقتضاى آن زمان دقيقاً پياده شدن مفاهيم فوق نبوده باشد. بنابراين مراد ما شناسايىمنابع نيروى انسانى است كه رسول خدا(ص) كادر حكومتى اش را از آن ها تأمين مى كردهاست.

شناسايى اين منابع به ما كمك مى كند كه در انتخاب معيار براىعضويابى و براى منابع انسانى توفيق يابيم تا مديران سازمان هاى حكومت اسلامى در هرعصر و نسلى بر اساس آن معيارها به عضويابى بپردازند.

در آن شرايط, منابع نيروى انسانى پيامبر اكرم(ص) اين ها بودند:

1ـ منابع نژادى عرب و عجم;

2ـ منابع سرزمينى مانند مكه و مدينه و يمن;

3ـ منابع قبيله اى مانند قريش;

4ـ منابع ارزشى مانند مهاجرين, انصار, مجاهدين و تابعين;

5ـ منابع بومى;

6ـ منابع سرزمينى ـ اعتقادى مانند دارالكفر و دارالاسلام;

7ـ منابع اعتقادى مانند مسلمين, يهود و نصارى.

1 ـ منابع نژادى

قرآن به زبان عربى نازل شده, پيامبر اكرم(ص) عرب است, اسلام درعربستان طلوع كرده است, اولين حكومت اسلامى در مدينه ـ كه از شهرهاى عرب است ـتشكيل يافته و عمده نيروهاى پيامبر اكرم(ص) در كادر ادارى و حكومتى عرب بوده اند, ولى با اين همه, عربيت يك اولويت نبوده است.

قرآن مى فرمايد:

(يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثى وجعلناكم شعوباً و قبائللتعارفوا انّ اكرمكم عنداللّه اتقيكم2; اى مردم ما شما را از دو جنسِ مرد و زنآفريديم و شما را به شكل ملت ها و قبيله ها در آورديم تا يكديگر را بشناسيد.)

پيامبر اكرم در روز فتح مكه مى فرمايد:

(انّ اباكم واحد كلكم لآدم و آدم من تراب ان اكرمكم عنداللّه اتقيكموليس لعربى على عجمى فضل الاّ بالتقوى3; پدر شما يكى است و آن, آدم(ع) است و آدم ازخاك, با تقواترين شما نزد خدا گرامى ترين شما است, عرب را بر عجم برترى نيست مگر بهتقو).

بعضى از اعراب معاصر از تمدّن اسلامى با نام(تمدّن عربى) ياد مىكنند و مى گويند:(مسلمانِ غير عرب اگر پيش رفت كرده است به خاطر روح عربى بوده استكه در همه ملت ها پيدا شده بود و همه اين ملت ها تحت نام و عنوانِ(عربيت) يك حركتهم آهنگ به وجود آورده بودند).4 اين نظريه, به طور آشكار تحريف تاريخ است, در حالىكه ملت هاى مسلمان بر روى مليّت خود پل زده بودند و خود را مسلمان مى دانستند.

محور نبودن عربيت به صورت يك ارزش اسلامى باقى بود حتى خلفاى راشدينبر آن پاى فشرده اند ولى امويان سلسله جنبان تفكر تفوّق عرب شدند5 و سياست آن ها براصل تفوق عرب بر غير عرب پايه گذارى شد, معاويه به صورت بخش نامه به همه عمّال خويشدستور داد كه براى عرب, حق تقّدم قائل شوند. اين عمل ضربه مهلكى به اسلام زد ومنشاء تجزيه حكومت اسلامى به صورت حكومت هاى كوچك بود, زيرا بديهى است كه هيچ ملّتىحاضر نيست تفوق و قيمومت ملّت ديگر را بپذيرد. اسلام از آن جهت مقبول همه ملّت هابود كه علاوه بر ساير مزايايش رنگ نژادى و قومى نداشت.6

(آجرى) در اربعين از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه:(همانا خدا اختياركرد مرا و اختيار كرد براى من اصحابى پس قرار داد براى من از آنها وزرائى.)7در(استيعاب) از قول على(ع) آن وزرا چهارده نفر شمرده مى شوند:(حمزه, جعفر, ابوبكر, على, حسن, حسين, عبداللّه بن مسعود, سلمان, عماربن ياسر, حذيفه, اباذر, بلال ومصعب).8 جالب است اگر اين مجموعه را به منزله كابينه فرض كنيم(هر چند حسنين كم سنبوده اند.) در اين جمع دو نفر غير عرب ديده مى شوند: سلمان فارسى و بلال حبشى. ايندقيقاً همان عدم اولويت نژاد عرب را تأكيد مى كند در شرايطى كه زمين و زمان و زمينهاقتضاى عرب گرايى داشت حضور اين دو نفر در سطح بالاى مسئوليت معناى خاص دارد. ووقتى هم پيامبر(ص) به سلمان لقب مى دهد نمى گويد سلمان عربى بلكه مى فرمايد(سلمانمحمّدى)

پيامبر(ص) به همين دو اكتفا نكرد,(صهيب بن سنان) ملقّب به(ابويحيى), رومى بوده است, وحشى ـ كه بعد اهلى شد و به او مأموريت داده شد ـ حبشى استكه شيعه و سنى او را صحابى مى دانند. ابن هشام در سيره خويش(ابو كبشه) را فارسىو(زيدبن حارثه) را حبشى مى داند.9 كه در جنگ بدر حضور داشته اند, بعضى(ذو مخبر) رااز صحابه پيامبر, كه حبشى است, شمرده اند.10 در اين ميان, نقشِ سلمان فارسى كهسلمان الخير و سلمان السلام و سلمان محمدى است, بسيار برجسته و كليدى است, وى درجنگ خندق, خندق مى سازد و در جنگ طائف منجنيق مى سازد11 و بعدها در زمان عثماناستان دار مدائن مى شود12 و اميرالمؤمنين(ع) وى را پس از مرگ تجهيز كرد و بر اونماز خواند و جعفر هم حاضر بود.

در فروغ ابديت آمده است:(مناطقِ خوش آب و هوايِ عربستان در آخرينقرن قبل از اسلام به طور كلّى تحت نفوذ سه دولت بزرگ يعنى ايران و روم و حبشه بود, شرق و شمال شرقى اين منطقه زير حمايت ايران و شمال غربى تابع روم و قطعات مركزى وجنوب تحت نفوذ(حبشه) قرار داشت, بعدها در اثر مجاورت با اينان سه دولت عرب به نامهاى حيره, غسان و كنده هر كدام تحت نفوذ يكى از سه دولت نامبرده(ايران, روم و حبشه) قرار داشتند.)

جالب است كه پيامبر سلاطين هر سه قدرت را به اسلام دعوت كرد خسروپرويز كه پيامبر او را به نام(كسرى عظيم فارس) در نامه اش ياد كرد قبول نكرد,13 ولىنجاشى سلطان حبشه اسلام آورد14 و هرقلِ عظيم روم معروف به(قيصر) اسلام آورد.15 آنچه براى ما مفيد است آن كه طبق مدارك ياد شده پيامبر به كسري§ و قيصر نوشت:(اسلمتسلم; اسلام بياور تا سالم بمانى). و در بعضى نامه هايش مى افزود:(اسلم تسلم فاجعللك ما تحت يديك)16 و يا مى فرمود:(ان تؤمن باللّه وحده لاشريك له يبقى ملكك).17 اينجملات به آن معنا است كه اگر اسلام بياوريد به حكومت ادامه مى دهيد.

اگر عربيت در كارگزارى حكومت رسول خدا(ص) اولويت داشت چنين وعده اىبه حكّام غير عرب نمى داد. اين وعده ها گوياى نفى عرب محورى در حكومت است و اين آنچيزى است كه ما در اين مبحث به دنبال آنيم. مسلمان شدن سلطان حبشه و بقاى او درحكومت با تأييد رسول خدا(ص) نشان مى دهد كه كادر غير عرب رسول خدا(ص) منحصر دربردگان حبشى مثل بلال و وحشى و ذومخبر نمى شود بلكه مَلِك حبشه هم در اين حلقه وارداست و نه تنها صهيب رومى كه برده است بلكه خود قيصر روم هم به نوعى در حكومت فراگيرو جهان گيرِ رسول خدا(ص) نقش دارد.

آن چه منظور ما را بيش تر تقويت مى كند اسلام آوردن دستهجمعيِ(باذان) حاكم يمن و تمام كارمندانش كه ايرانى بودند مى باشد,18 زيرا سرزمينحاصل خيز يمن كه در جنوب مكّه قرار دارد و حكمرانان آن همواره دست نشانده شاهانساسانى بودند19 و تمام كارمندانشان ايرانى بودند با نامه پيامبر و وعده اى كه دادمبنى بر اين كه(اگر مسلمان شوى حكومتت دوام دارد)20 با لبيك به پيامبر و مسلمانشدنشان ايرانيان زيادى به كادر حكومتى رسول خدا(ص) اضافه شد.

اين روحيه حتى در حكومت اميرالمؤمنين هم مشاهده مى شد كه فردى بهنام(شنسب) را كه ايرانى و از نسل غوريان است به عنوان فرمان دار ناحيه(غور) هراتمنصوب فرموده بود.21 خلفاى دوم و سوم هم سلمان را در مدائن نصب كرده بودند, كه ذكرآن رفت. همه اين ها نشان مى دهد كه نفيِ عرب محورى از ديد كتاب و سنت و سيره, مسلّماست و پيامبراكرم(ص) در عضويابى, هيچ گاه به نيروهاى عرب به عنوان يك منبع نيروىانسانيِ داراى اولويت, تكيه نكرده است.

2 ـ منابع سرزمينى

مكّه با همه اهميتش هيچ گاه براى حكومت اسلامى به يك منبع اولويتدار تبديل نشد, زيرا ارزش هاى مكه مخصوص اهل آن نيست و يك سرزمين عمومى و متعلق بههمه است.

حتى پس از اين كه مكه فتح شد و پيامبر به وطَنِ اصلى خود بازگشت آنجا را پايتخت قرار نداد و به مدينه بازگشت. در تاريخ حكومت هاى اسلامى هم هيچ گاهمكّه پايتخت نشده است. علّت آن بر ما مجهول است.

آرى, مكه نه تنها پايتخت نشد بلكه با همين عمل پيامبر(ص) عملاً(همشهرى گرى) و (هم وطن گرايى) نفى گرديد.

بسيارى از ياران اوّليه پيامبر(ص), كه مرتباً آزار مى شدند, مثلِبلال, عمّار, صهيب, سلمان, اويس قرنى, معاذبن جبل, اباذر غفارى, مقداد, عدى بن حاتمو عبدالله بن مسعود, مكى الاصل نبودند. در ميان وزرايى كه قبلاً شمرديم, شش نفر غيرمكى اند و اگر حسن و حسين(ع) را لحاظ نكنيم سهم مكّى و غير مكّى, مساوى است.

در بين هفده استان دار ده نفر آن ها اهل يمن و يك نفر از مدينه و ششنفر مكّى هستند كه يك نفر از آن ها(عتاب بن اسيد) است كه والى مكه است از طرف رسولخدا(ص)22 نه به خاطر اين كه مكّى است بلكه به خاطر بومى بودنش. پنج نفر باقى ماندهكه قرشى هستند يكى(ابوسفيان) است كه به عنوان(مؤلفة قلوبهم) منصوب شد بر نجران23 نهبه عنوان مكّى و سايرين هم به خاطر شايستگى و صلاحيت. و مكّى بودن هيچ دخلىنداشت.

پس بنابر آمار وزرا كه ستاد رسول خدا(ص) بودند و مطابق آمار استانداران در تشكيلات حكومتى رسول خدا(ص) برترى با عنصر مكّى نبود. در خصوص(عثمان بنطلحه بن شيبه) كه به طور موروثى كليددار كعبه بودند پيامبر او را ابقا كرد,24 ولىنه به خاطر مكّى بودنش بلكه براى ردّ امانت, زيرا اين آيه نازل شد كه:(انّ اللّهيامركم ان تؤدو الامانات الى اهلها;25 خداوند به شما امر مى كند تا امانات را بهاهل آن بازگردانيد.)

حضور حجم عظيمى از يمنى ها در بين استان داران و يك نفر بهنام(حذيفه) در بين وزرا حاكى از اين است كه مكه اولويت ندارد.

ب ـ مدينه(پايتخت گرايى ـ مركزگرايى)

مدينه الرسول(ص) كه قبل از هجرت(يثرب) نام داشت مركز اسلام و حكومتاسلامى و مدفن بسيارى از نيكان و پاكان است. رسول خدا(ص) اين شهر را براى مركزيت برمكه مكرّمه هم ترجيح داد و حتى بعد از فتح مكه پايتخت را عوض نكرد.

ولى آيا مدينه اولويت دار است; يعنى اهل مدينه به خاطر اين كه دراين سرزمين و در مركز و پايتخت هستند مزيتى بر ديگران دارند. و(مركزگرايى) و(پايتختگرايى) كه در زمان رسول خدا تحت عنوان مدينه گرايى تبلور داشت, آيا معيارى براىعضويابى در حكومت اسلامى است؟

پاسخ اين سؤال هم منفى است, زيرا در ليست وزرايى كه ديده شد تنها يكنفر مدنى است و آن,(زيادبن لبيد انصارى) است و نيروهاى يمنى كه نه مكى اند و نهمدنى آمار بالايى را در بين استان داران رسول خدا(ص) داشتند.

نيروهاى مهاجر هم كه مكى و غير مكى داخل آن ها بود پست هاى حكومتىرا اشغال كرده بودند.

در يك جمع بندى بايد گفت: سرزمين, معيار نيست حتى مكه و مدينه و يمنو هيچ حاكم اسلامى نمى تواند فردى را چون هم شهرى او است يا مقيم پايتخت است يامقيم يكى از استان هاى مهّم است(مثل يمن) اولويت دهد.

3 ـ منابع قبيله اى(قريش )

قريش نام قبيله اى است پدر اين قبيله(نضربن كنانه) است, اين قبيلهرا از آن جهت قريش نامند كه گرد حرم فراهم آمده اند.

امويان و علويان و عباسيان از قريش هستند, محمد(ص) هم قرشى است وبزرگ ترين افتخار براى يك نفر اين بوده كه شاخه اى از آن محسوب و به آن منسوب شود. با توجّه به اين كه جامعه عرب دچار دردى ريشه دار و مزمن به نام تفاخر به فاميل وخانواده و قبيله بود لذا زمينه برترى اين طائفه ممتاز فراهم بود. پيامبر كه خودقرشى بود با شناخت درد مزبور قبل از بدخيم شدن, به علاج آن پرداخت و قبل از او قرآنكريم رسماً شعوب و قبائل را مايه تعارف و شناخت يك ديگر و نه سرمايه تفاخر مىداند:(جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا)26.

رسول خدا(ص) وقتى مكّه را فتح كرد براى پيش گيرى از بيمارى قريشگرايى با قدرت مى فرمايد:(ايها الناس انّ اللّه قد اذهب عنكم نخوة الجاهليه وتفاخروها بآبائها الاوانكم من آدم و آدم من طين اِلاّ خير عباداللّه عبداتقاه)27.

در جاى ديگر مى فرمايد:(اشراف امّتى حَمَلةالقرآن و اصحاب الليل28; اشرافِ قوم من, حاملانِ قرآن و شب زنده داران هستند). و يا آن جا كه با كشتگان آنها من جمله ابوجهل و عتبه و شيبه و اميّه كه در چاه بودند صحبت مى كند, مىفرمايد:(ديگران مرا تصديق كردند…, ديگران مرا جاى دادند, ديگران مرا كمك كردند).29اين ديگران چه كسانى هستند كه اين همه در كلام رسول خدا(ص) تكرار مى شود; يعنى غيرقريش كه تركيبى از مهاجر و انصار و مكّى و غير مكّى اند. معلوم مى شود اكثر قريشمانع راه بودند كه پيامبر اين گونه با چاه سخن مى گويد. البته بعضى از قريش, پيامبر(ص) را هم كمك كرده اند قبلاً خوانديم كه از هفده استان دار, شش نفرشان قرشىبوده اند و هم چنين در ميان وزراى آن حضرت, هشت نفر از قريش هستند: پنج نفر از بنىهاشم و سه نفر ديگر يعنى ابوبكر, عمر و مصعب از قريش هستند. قريشى ها در بين قضات ونيز در همه اركان حكومتى حضور داشته اند, ولى نه به خاطر قرشى بودن بلكه ملاحظاتديگرى در نظر بوده است.

البته روايتى از رسول خدا(ص) نقل شده كه مى فرمايد:(قدموّا قريشاولاتقدمواها و تعلموا من قريش ولا تعلّموها ولولا ان تبطر قريش لاخبرتها مالخيارهاعنداللّه تعالى)30 و در نقلى ديگر از اميرالمؤمنين(ع) آمده است:(قدموا قريشاولاتقدّموها ولولا ان تبطّر قريش لاخبرتها بمالها عنداللّه تعالى)31 و در نقل سومدارد كه(قدمواّ قريشا ولا تقدموها و تعلموا منها ولا تعلموها)32.

اين روايات از طريق اهل سنت است و به قول(مناوى) در شرح جامع صغيربعضى براى تقديم قول شافعى بر غير شافعى به اين روايات استناد كرده اند,33 زيراشافعى نسب به(مطّلب) فرزند هاشم مى رساند و جالب است كه خيلى از فقهاى ما, در اينكه مطلبى را در احكام بنى هاشم وارد كنند ترديد دارند.

در كتاب(ذكري§) آمده است كه برخى از فقها مثل شيخ مفيد و شيخ صدوق وپدرش و غيرهم در بحث نماز ميّت براى اين كه اولويتى به هاشمى بدهند راهى ندارند جزاين كه به چنين رواياتى استناد كنند, در حالى كه در روايات ما اثرى از آن ها مشاهدهنمى شود.34

ما مى گوييم اولاّ: اين روايات از حيث سند معتبر نيست, زيرا از طريقشيعه اثرى از آن نيست.

ثانياً: از همان طريق اهل سنّت هم اگر قبول كنيم اين روايات بهمقدّم داشتن(حذيفه يمانى) غيرقرشى توسط پيامبراكرم(ص) در يك نماز, نقض مى شود; درحالى كه پشت سرش قرشى ها بودند; يعنى پيامبر او را امام قرشى ها كرد و بر آن هامقدّم داشت. لذا بعضى مثل(عياض) با شتاب در حل اين تناقض به اين توجيه روى آوردهاند كه مراد از تقديم قريش بر غير قريش تقدم در خلافت و حكومت است نه تقديم در نمازجماعت يا ميّت!35

ثالثاً: اگر قريش بايد مقدم شود فقط بنى هاشم مراد است كه ما اين راقبول داريم, چرا كه قريش رسول خدا(ص) را آزار دادند و اخراج كردند و با او جنگيدندو چگونه است كه مقدّم شوند و معلّم همگان شوند و كسى معلّم آن ها نشود!؟

رابعاً: از همه كه بگذريـم دلالت آن, مقابـل فرمايـش رسول خدا(ص) اسـت كه فرمود: (لاحسب لقرشى ولاعربى الاّ بالتواضع). و نيز با آيه سيزدهم سورهحجرات و خطبه پيامبر(ص) در مكه ـ كه به همه آن ها اشاره رفت ـ تعارض دارد.

در مجموع اين قبيل روايات عاجزند از اثبات تقدّم قريش مگر در بنىهاشم و آن چه در بحث حيض در جوامع فقهى ما آمده است كه زنان قرشيه ده سال ديرتر بهيائسگى مى رسند36 امرى تعبدى يا تكوينى است و بعيد است كسى آن را امتيازى براى قريشحساب كند, زيرا در اين صورت بايد براى(نبطيه) هم امتياز قائل شود كه در روايات همدوشِ قرشيه است. شيخ مفيد در كتاب(مقنعه) مى گويد:(قد روى ان القرشية من النساءوالنبطيه تريان الدم الى ستّين سنه)37. و در نبطيه اصولاً ترديد هست كه عرب مستعجمهستند يا عجم مستعرب.38 هرچند از ابن عباس نقل شده است كه:(نحن معاشر قريش حيّ منالنبط).39 ولى وضوحى ندارد و در نهايت اين كه در زمان ما شناخته شده نيستند و قرشيههم جز بنى هاشم در زمان حال شناخته شده نيست, هرچند صاحب جواهر از قبيله معروف بهقريش در زمان ما نام مى برد40 كه براى ما شناخته شده نيست.

لذا راهى براى برترى قريش وجود ندارد نه آن روايات اهل سنت و نه اينمسئله يائسگى قرشيه و نه امورى از اين قبيل قادر به اولويت دادن به قريش نيستند وقريش گرايى به حكم كتاب و سنّت مطلوب نيست.

اما آن چه در بحث ما مفيد است اين كه(قبيله گرايى) كه در خصوص رسولخدا(ص) به شكل(قريش گرايى) تبلور داشت, يك معيار منفى است; يعنى حاكم يا مديراسلامى در عضويابى نمى تواند به قبيله خويش به عنوان يك منبع اولويت دار بنگرد. البته تشخيص قبيله در صدر اسلام بسيار آسان مى نمود, زيرا نظام قبائلى حاكم آن چناندقيق بودكه به قول قرآن يك عامل شناسايى و تعارف, قبايل بودند41 و هر كس را بهقبيله اش مى شناختند و از امام صادق(ع) آموختيم كه قبايل, كسانى اند كه منسوب بهآبا هستند42 كه در زبان ما چنين نسبتى را در يك خاندان يا دودمان مى توان يافت ياآن چه كه به(آل) معروف است; شبيه آن چه در كشورهاى خليج فارس متعارف و متداول استمانند آل سعود, آل نهيان, آل صباح و… هر چند طبق فرهنگ قرآن, آل ابراهيم و آل عمرانمعنايى اعم دارد, زيرا(آل ابراهيم) به بنى اسحاق و بنى اسماعيل تقسيم مى شود كهاوّلى يهود و دوّمى عرب را مى سازد.43 پس(آل) حتى معنايى فوق نژاد مى يابد, اما آنچه در زمان ما از آل فهميده مى شود معنايى بسيار محدودتر است و شايد بهترين ترجمانآن(خاندان) يا(دودمان) باشد وگرنه مصداقى براى قبيله نخواهيم يافت. بر اين

اساس وقتى قريش گرايى و قبيله گرايى در زمان رسول خدا(ص) مطرود شدمعيارى كه متناسب با همه زمان ها به دست مى آيد(عدم دودمان گرايى) و (عدم خاندانگرايى) است; به عبارت ديگر, دودمان و خاندان هيچ اولويتى به عنوان نيروى انسانىندارند.

4 ـ منابع ارزشى

الف ـ مهاجرين

مراد از مهاجرين نيروهاى فداكارى هستند كه در صدر اسلام باپيامبراكرم(ص) و يا بدون ايشان از مكه به مدينه يا به شعب ابى طالب يا به حبشهمهاجرت كردند و خود و فعلشان در قرآن كريم ممدوح شمرده شده اند. در ارزش هجرت همينبس كه اميرالمؤمنين(ع) در نامه هاى متعدد به معاويه و ديگران,(هجرت) را از ارزش هاىاصلى خويش, ذكر مى كند, مثلاً مى فرمايد:(سبقت الى الايمان والهجره)44, يا مىفرمايد:(ليس المهاجر كالطليق)45. بخش عظيمى از كادر رسول خدا(ص) بلكه حواريون وربيّون او را مهاجرين تشكيل مى دادند. در جنگ بدر ـ طبق آمارى كه ابن هشام مى دهد ـ 87 نفر از مهاجرين بوده اند.46 قبل از جنگ بدر هم مراحل شناسايى و اطلاعات عملياترا مهاجرين انجام مى دادند, چون انصار فقط پيمان حفاظت از پيامبر(ص) را در داخلمدينه داشتند نه خارج آن.47 بيش ترِ مسئوليتى كه از طرف پيامبر با عنوان مكى ياقريشى يا بنى هاشم يا ذى القربي§ مسئوليت گرفتند هجرت هم كرده اند, مگر مؤلفهقلوبهم كه بعد از فتح مكه, اسلام آوردند و يا برخى مثل عباس عموى پيامبر(ص) كه عذراز هجرت داشت. لذا هجرت هم از لحاظ قرآن و هم از نظر رسول خدا(ص) يك ارزش و يكاولويت قطعى است; يعنى مهاجرين در عضويابى داراى اولويت هستند.

امّا در اين خصوص كه عنوان مهاجر اكنون چه مصداقى دارد. بين مفسرانو فقها اختلاف است و دو قول وجود دارد: قول اول: انقطاع هجرت بعد از فتح مكه و قولدوم: اتصال هجرت و تداوم آن تا مادامى كه كفر باقى است48. دليل قول اول اين سخنِپيامبر(ص) است كه فرمود:(لاهجرة بعد الفتح) و اين كه بعد از فتح مكه از دارالكفرتبديل به دارالايمان شده است و آمدن از مكه به مدينه معناى هجرت ندارد.49 دليل دستهدوم آن است كه مراد, هجرت از دارالكفر به دارالايمان است نه فقط از مكّه به مدينه. صاحب جواهر ادعاى لاخلاف مى كند.50

ما مى گوييم هجرت از قبيل حقيقت و مجاز نيست كه از مكه به مدينه راحقيقى و باقى را مجازى بدانيم كما اين كه صاحب جواهر چنين تصور كرده است, بلكه هجرتيك معناى كلى و جامع است به معناى دورى از بدى ها به سمت خوبى ها و داراى مصاديقىاست, مصداق بارز آن, همان هجرت از مكه به مدينه است ولى تنها مصداق نيست, هم چنانكه در روايتى آمده است:(المهاجر من هجر نفسه)51 و يكى از گناهان كبيره را(تعرّب بعدالهجره) مى دانند كه شايد عبارت آخرى از ارتداد و مصاديقى كه صاحب(تذكره) و محققكركى و ديگران آوردند و شهيد هم در(روضه) به آن اشاره دارد52 كه يكى از آن ها را مادر معيار(شهرنشين گرايى) اشاره كرديم. و لذا هر نوع دورى از گناه و جهل و آمدن بهسمت تعالى و تمدن مى تواند بدون مسامحه و مجاز, هجرت تلقى شود. مگر نه اين كه ماهجرت از مكه به حبشه را هم هجرت مى دانيم. آيا اين جا از دارالكفر به دارالايماناست يا اين كه از دارالكفر به دارالكفر؟ لذا هجرت از همان زمان رسول خدا(ص) هممصداقى غير از هجرت مكه به مدينه داشته است كما اين كه شعب ابى طالب هم همين معنارا دارد.

به طور كلى هجرت يك ارزش است كه بزرگان به رخ ديگران مى كشيدند, امام سجاد(ع) در خطبه معروف خود در شام به افتخارات پدران خويش كه اشاره مى كند مىفرمايد:(وهاجر الهجرتين).53 در نماز جماعت هم تقدم با كسانى است كه زودتر هجرت كردهاند; مگر نماز جماعت فقط مخصوص صدر اسلام است كه(اقدم هجرة) ملاك تقدم تنها آن زمانباشد, نماز جماعت هميشگى است پس تقدم(اقدم هجرة) هم هميشگى است.

ييكى از مصاديق اصلى آن انسان هاى مجاهد و مبارزى هستند كه سابقهمبارزاتى و پيشينه روشنى در مبارزه با طاغوت ها و دشمنان دين داشته باشند, انسانهاى فداكار و انقلابى كه زودتر از ديگران پا به ميدان نهاده اند و از بيت و بيتوتهخارج شده اند:(و من يخرج من بيته مهاجراً الى اللّه ورسولهِ ثم يدركه الموت فقد وقعاجره على اللّه)54, (ياعبادى الذين آمنوا انّ ارضى واسعه فاياى فاعبدون)55, و آنجمله رسول خدا(ص) كه گفتيم فرار از يك زمين به زمين ديگر را ولو به يك وجب, هجرت مىداند و صاحب آن را هم نشين ابراهيم(س) و محمد(ص) و….

بنابراين معيارِ(مهاجرگرايى) در عضويابيِ رسول خدا(ص) يك اصل مسلّممبتنى بر گمان و عقل بود و به آن عمل كرد. آمار دقيقِ كارگزارانِ پيامبر(ص) اين رانشان مى دهد. ما هم بايد(مبارزگرايى) و(ايثارگرى) و(ايثارگرايى) را معيار بدانيم; يعنى هركس تلاش و مجاهدت بيش ترى داشته و جان بازى كرده و پا و نخاع داده است رااولويت بدهيم. پس(سابقه مبارزاتى در راه اسلام) معيار است و(السابقون الاولون) دراين زمينه پيش تاز و مقدّم هستند. شايد نام(مجاهدگرايى) مناسب تر باشد. بنابراين(مهاجرگرايى) با هر مصداقى در هر زمين و زمانى معيارِ مثبت در عضويابىاست.

ب ـ انصار

انصار نيز مثل مهاجرين از منابع اصلى تغذيه كننده نيروى انسانىپيامبر بوده اند و اولويت داشته اند و لقب انصار را قرآن به آن ها داده است.

در كشاف و غيره مذكور است كه رسول خدا(ص) بين آن ها و مهاجرين چگونهتعادل در ارزش برقرار مى كند. بعضى انصار بر قريش خود را برتر مى دانستند رسولخدا(ص) فرمود: اى انصاريان, مگرنه آن كه شما ذليل بوديد و خداى تعالى شما را بهواسطه من عزيز و ارجمند ساخت؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه. سپس فرمود: مگر نه شماگمراه بوديد حق سبحانه به سبب من شما را هدايت كرد؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه. بعداز آن فرمود: چرا جواب مرا نمى دهيد؟ گفتند: چه بگوييم يا رسول اللّه؟ فرمود: درجواب من بگوييد مگر نه آن كه قومت تو را اخراج كردند و ما تو را جاى داديم و درپناه خود آورديم؟ مگر نه قومت تكذيب تو را نمودند, پس ما تو را تصديق كرديم؟ نه تورا مخذول ساختند پس ما تو را نصرت داديم؟ و بر همين طريق حضرت رسالت شمارش صفاتجميله ايشان مى نمود تا آن كه همه به زانو در آمدند و گفتند: يا رسول اللّه تن وجان ما فداى تو باد.56

ييعنى آن حضرت با يك بيان زيبا و شيوا و عادلانه در محضر مهاجر وانصار به طور تلويحى ارزش هاى طرفين را گفت و آن ها را مثل دو بال براى خود قلمدادكرد. يا موقع كلنگ زدن در خندق اين شعار را مى داد كه:(اللهم اغفر الانصاروالمهاجره)57.

بحث درباره(نصرت) است كه حد اعلاى آن ايثار است نصرت آن قدر ارزشمند است كه هر كس لقب(انصارى) را مثل يك نشان بر دوش مى كشيد و بدان افتخار مى كرد. انصارى ها به همين صورت در تاريخ به صورت لسان صدق در آخرين مانده اند. جابربنعبداللّه انصارى, ابوايوب انصارى, جناده انصارى, ابودجانه انصارى و غيرهم يعنى همانارزش كه بنى هاشم و سادات دارند كه به وسيله پيش وند سيّد خود را ممتاز مى كننداينها با پسوند انصارى چنين كارى مى كنند.

انصارى ها در جنگ بدر, فتح مكه و ديگر نبردهاى پيامبر(ص) نيز حضورچشم گيرى داشتند و تعدادشان از مهاجران هم بيش تر بود.58

ج ـ تابعين

خداوند مى فرمايد:(والسابقون الاولون من المهاجرين والانصار والذيناتبعوهم باحسان رضى اللّه عنهم و رضوا عنه)59 در اين آيه به سه دسته از ياران رسولخدا(ص) كه مورد رضايت خداوند بوده اند اشاره مى شود كه عبارت اند از: مهاجرين, انصار و تابعين. در مورد تابعين دو نظر است: يكى اين كه پيامبر را درك نكردند وبعداً آمدند و معصومين ديگر را يارى كردند و يا اين كه تابع سابقين شدند(از مهاجرينو انصار) با احسان و ايمان و اطاعت.60 تابعين طبق برداشت دوم كسانى هستند كه يامهاجرند يا انصار منتها دير به اين قافله نور پيوسته اند و جزء(السابقون الاولون منالمهاجرين والانصار) نيستند ولى جزء لاحقين هستند, به هر حال آمده اند و خداوند هماعلام رضايت از آن ها مى كند: (رضى اللّه عنهم و رضوا عنه).

د ـ مجاهدين

جهاد نوعاً قرين مهاجر و انصار است چه بسا بگوييم آن چه به مهاجر وانصار و تابعين ارزش مى دهد همين جهاد آن ها است, قرآن مى فرمايد:(إنَّ الذين آمنواو هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل اللّه والذين آووا ونصروا اولئك بعضهماولياء بعض)61, يا مى فرمايد:(والذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللّه والذيناووا و نصروا اولئك هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق كريم)62; يعنى هجرت و نصرت ضلعسومى دارد به نام جهاد و در نتيجه مى شوند(مؤمنون حقا), (رضى اللّه عنهم و رضوعنه), (لهم مغفرة و رزق كريم) و قرآن صريحاً مى فرمايد:(فضل اللّه المجاهدين علىالقاعدين اجراً عظيما)63.

در يك جمع بندى بايد گفت كه چهار عنوانِ (مهاجرين, انصار, تابعين, مجاهدين) كه يك منبع و مجموعه ارزشى را تصوير مى كنند و مى توان آنان را(ايثارگران) ناميد, رسول خدا(ص) به نص قرآن كريم به آن ها اهميت و اولويت مى داد. بنابراين(ايثارگرى) معيار ديگرى براى عضويابى است. حكومت اسلامى نيروهاى خويش رابايد از اين چهار منبع سرشار و عظيم برگيرد. و اگر جنگ نبود, ايثارگران و مهاجران وانصار و تابعين كسانى خواهند شد كه بيش ترين سوابق مبارزاتى و فداكارى و دل سوزى واز خودگذشتگى و تحمل رنج و مرارت را براى اسلام و حكومت اسلامى داشته اند.

5ـ منابع بومى

قال اللّه تبارك و تعالى:(وما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه)64, (هوالذى بعث فى الاميين رسولاً منهم)65, (لقد منَّ اللّه على المؤمنين اذ بعثفيهم)66, (كما ارسلنا فيكم رسولاً منكم)67. رسول خدا(ص) عربى, قرشى, مكى, مدنى وبومى بود و خداوند در آيات چهارگانه به اين نكته اشاره مى كند. نيروهاى بوميِشايسته به خاطر سنخيّت و نيز شناخت و رگ و ريشه معلوم و مشخص , موفق ترند و لذااولويت دارند.68 عتاب بن اسيد, اهل مكه است و والى همان جا شد69, نصب خاندان(باذان) در يمن70, عدى بن حاتم در قبيله خود, طيّ71, قيس بن مالك در هَمْدان72, عين فروه درمراء73, مالك بن عوف, آتش افروز جنگ حنين, مردِ سرسختِ قبيله بنى سعد توسط پيامبرسرپرست قبيله نصر وسلمه شد74, نصب معاذبن جبلِ يمنى به عنوان قاضى يمن75, نصب يكجوان ثقفى در ثقيف76, نامه پيامبر به هوذه بن على حنفى زمام دار يمامه كه فرمود: اسلام بياور تا در امان باشى و قدرت و سلطنت تو باقى بماند77, نامه به حارث حاكمغسان با همين مضمون78 و نامه هايى از همين دست به سلطان حبشه, قيصر روم و كسراىايران, حاكى از يك نوع اولويت دهى به نيروهاى بومى است كه اگر اسلام آوردند طبقو

عده بر منطقه و نقطه خويش حكومت مى كردند. در فتح مكه ابوسفيان مكىدر مكه مسئوليت مى گيرد تا(مؤلفة قلوبهم) را در منزلش جمع كند79, عثمان بن طلحه مكىرا در كليددارى كعبه ابقا مى كند80, اميرالمؤمنين هم قثم بن عباس مكى را عامل مكهقرار داد81 و سهل بن حنيف انصارى را كه مدنى بود عامل خود در مدينه قرار داد.82 درنقاط ديگر, حضرت كنترل آن چنانى نداشت, شام كه در اختيار معاويه بود, بلاد عراق همنوعاً به اشاره معاويه مست مى شدند والاّ شامل نصب عناصر بومى با همان حجم زمانرسول خدا(ص) در زمان اميرالمؤمنين هم مى شديم. البته قبلاً اشاره كرديم كه شنسب كهايرانى و اهل غور هرات بود از طرف آن حضرت بر منطقه خويش حاكم شد83 استقصاى بيش ترما را به اولويت نيروهاى بومى در سيره پيامبراكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) بيش ترراهنمايى مى كند.

پيامبران هم نوعاً از طرف خداى تبارك و تعالى بر مناطق خويش مبعوث ومنصوب مى شدند: در سوره هاى هود و اعراف مرتباً با اين جمله رو به رو مى شويمكه:(الى عاد اخاهم هودا), (الى ثمود اخاهم صالح), (الى مدين اخاهم شعيبا), (ولقدارسلنا نوحاً الى قومه), (لقد ارسلنا موسى بآياتنا الى قومه ان اخرج قومك منالظلمات الى النور) و آياتى ديگر از اين قبيل كه ما را كمك مى كند در جهت اتخاذ يكمعيار مناسب در عضويابى كه همان(بومى گرايى) باشد. يعنى نيروهاى بومى نسبت بهنيروهاى غير بومى, اولى و احق هستند, مگر اين كه نكته خاص مثل مسائل امنيتى در ميانباشد, و گرنه اصلِ بومى گرايى در عضويابى اصلى عقلى, عرفى و شرعى است.

6ـ مؤلفة قلوبهم

در آيه 60 سوره توبه(مؤلفة قلوبهم) به عنوان يكى از مصرف هاى زكاتنام برده شده اند صاحب شرايع مى گويد:(المولفة قلوبهم هم الكفار الذين يتمالون الىالجهاد)84 صاحب جواهر اقوال مختلفى را در تعريف مؤلفة قلوبهم از اصحاب نقل مى كند ودر پايان نظر خودش را به عنوان تحقيق بعد از مطالعه كامل در كلمات اصحاب و اخبار واجماع و نفى خلاف چنين اين گونه اعلام مى دارد:(ان المؤلفة قلوبهم عام للكافرينالذين يراد الفتهم للجهاد او الاسلام والمسلمين الضعفاء العقائد لا انهم خاصّونباحد القسمين)85.

اختلاف بين فقها بر سر اين است كه(مؤلفة قلوبهم) چه كسانى هستند؟بعضى فقط كفار را مصداق مى دانند عده اى كفّار را براى استمالت آن ها به جهاد وبرخى كفار را براى استمالت آن ها به اسلام. گروهى هم مسلمانان ضعيف العقيده را براىبقاء شان در اسلام از مصاديق اين عنوان مى دانند. خلاصه(مؤلفة قلوبهم) دو دسته اند: دسته اى كه بايد جذب شوند و دسته اى كه بايد دفع نشوند; به عبارت بهتر, يك تيرهبايد بيايند و يك تيره بايد نروند. تيره اوّل كفارند يا براى جهاد, خواه مسلمانانشوند يا نه و يا براى مسلمان شدن و تيره دوم ضعيف العقيده ها هستند براى اين كهباقى بمانند, لذا از زكات بودجه اى براى اين منظور در نظر گرفته شده است.

امام باقر(ع) در صحيح زراره مى فرمايند:(مؤلفة قلوبهم) قومى هستندكه خداى واحد را عبادت مى كنند و شهادت(لا اله الا اللّه و محمّد رسول اللّه) سر مىدهند ولى به بعضى از جنبه هاى وحى شك دارند. خداوند به پيامبرش فرمان داد كه با پولو هديه دل آن ها را به دست آورد تا اسلام آن ها محكم شود. رسول خدا(ص) در جنگ حنينبا رؤساى قريش و مضر مانند ابوسفيان و غيره چنين كرد. انصار ناراحت شدند, خدمت رسولخدا(ص) آمدند و گفتند: اگر اجازه دهى كلامى داريم و آن اين كه اگر اين اموال كه بهاينان دادى دستور خدا است, تسليم هستيم و اگر دستور توست راضى نيستيم. خداوند بهخاطر اين اعتراض نور آن ها را بُرد و براى(مؤلفة قلوبهم) سهمى از زكات قرارداد.86

(مؤلفة قلوبهم) مانند(مهاجرين) يك عنوان عام است كه داراى مصاديقىاست, مصداق بارز آن ابوسفيان و عيينه و ديگران است كه در صدر اسلام بودند.87

در زمان هاى ديگر مصاديق ديگرى دارد و دليل بر اين مسئله اطلاق ادلهامت كه(مؤلفه قلوبهم) را مقيد و منحصر به زمانى و زمينى خاص نكرده است و اين ادلهاز حيث ديگرى هم اطلاق دارد كه مقيّد به جهاد نيست, يعنى براى غير جهاد هم مى توانآن ها را تأليف كرد; مثلاً براى عضويت در حكومت و استفاده از تخصّص آن ها صاحبجواهر هم مقيد به جهاد نمى داند ما مى خواهيم حرف ديگرى هم بزنيم و آن اين كه تاليفقلوب منحصر به پرداخت زكات نيست, زيرا تعليق حكم بر وصف, مشعر به عليّت است; يعنىعلّت پرداخت زكات تأليف قلوب است يعنى تأليفِ قلوب اصل است و پرداخت زكاتِ واجب يكىاز راه هاى تأليف قلوب است, بنابراين راه هاى ديگرى هم وجود دارد كه او تأليف وتشويق شود; مثلاً ما به او پست و مقام بدهيم تا براى اهداف بلند اسلام استمالتشود.88

لذا آن چه ما به آن رسيده ايم دو وجه است: عضويت در سازمان حكومتاسلامى هم مى تواند مايه تأليف قلوب باشد و هم اين كه هدف از تأليف قلوب باشد; بهاين معنا كه شما فرد لايقى را با پول تشويق كنيد كه عضو اداره اسلام شود و يا او راعضو اداره اسلام كنيد تا تأليف قلوب شود, ما هر دو را از اطلاق ادله و از اعتباروصف العينى تعليق حكم بر وصف, متوجه مى شويم.

بر اين اساس, مؤلفه قلوبهم به يك منبع خوب انسانى براى حكومت اسلامىتبديل مى شوند به اين معنا كه حكومت اسلامى براى تقويت پايه هاى مردمى و تحكيم ريشهحكومت در دل جامعه اسلامى نبايد از اين نيروى عظيم كه طبق فرموده امام صادق وباقر(ع) بيش تر مردم را تشكيل مى دهند و در همه زمان ها هم هستند:(يكون ذلك فى كلزمان)89 غفلت شود. البته منظور ما در نظر گرفتن سهميه اى در كادر حكومتى غير كليدىبراى آنان بدون هيچ اولويتى است; يعنى(مؤلفة قلوبهم) مثل مهاجر و انصار و بنى هاشمنيستند كه در عضويابى اولويتى داشته باشند, ولى غفلت از آن ها هم درست نيست. پيامبراكرم(ص) براى تأليف قلوب به پرداخت زكات اكتفا نفرمود بلكه مسئوليت هم مىداد; نمونه اش ابوسفيان بود كه بلافاصله فرماندهى دو هزار نفر از قريش را در يكعمليات نظامى بر عهده گرفت90, و عمروعاص كه در(ذات السلاسل) فرمانده شد91, ابوسفيانبت پرست حتى مأموريت بت شكنى بت هاى طائف را پيدا كرد, جالب است كه او بت ها راشكست و از خرابه هاى آن هيزم درست كرد و فروخت و قرض هاى عده اى را پرداخت92, وحشىهم پس از اين كه اهلى شد مأموريت جنگى گرفت93, معاويه هم جزء كاتبان رسول

خدا(ص) شد.94

7ـ منابع دينى

منظور, مسلمين, يهود, نصارى, مجوس و به طور كلى اقليت هاى دينى اندكه به هر حال منابعى از نيروهاى انسانى را تحت عناوين دينى تشكيل مى دهند. در ايندرنگ و توقف نداريم كه(اسلام گرايى) يك اولويت قطعى و صد درصد است و غير اسلام همولو ميلى به اسلام و جهاد نداشته باشند و مؤلفه قلوبهم نباشند سهميه اى خواهندداشت.

رسول خدا(ص) گاهى با آن ها پيمان مى بست مثل(بنى نضير) يا(بنىقريظه) كه يهود بودند تا از نيروهاى آن ها عليه كفار استفاده كند و يا درخواستنماينده اى از آنان مى كرد:(قل تعالوا الى كلمه…)95 يعنى نمايندگان آن ها را مىخواند با آن ها پيمان مى بست ولى هيچ وقت به آن ها فرصت فرادستى نمى داد.

اسلام به همه كفار و اهل كتاب, بدبين نيست بلكه با آن ها كه ميل بهسلطه دارند سر ناسازگارى دارد, اما استفاده از اهل جزيه آن هم به شكل(بطانه) بلكهبه شكل نيروهاى كارگزار و متخصص به شكلى كه حكومت اسلامى حالتِ تسلط و نظارت را ازدست ندهد منعى ندارد. سيره رسول خدا(ص) همين گونه بود, در تاريخ مى خوانيم كه: فرمان روايِ مسيحى شهر(ايله) به نام(يوحنابن رويه) در حالى كه صليب طلا به سينهانداخته بود و از مقر فرمان روايى خود به سرزمين تبوك آمده بود هديه اى به رسولخدا(ص) داد و هديه اى هم از آن بزرگ وار گرفت و حاضر شد بر آيينِ مسيح بماند و جزيهبدهد, پيامبر با او پيمان بست كه مسيحى بماند و به او مأموريت داد كه از مسلمانانكه از ايله مى گذرند پذيرايى كند.96

اصولاً فرمان روايانى كه در مرزهاى سوريه و حجاز زندگى مى كردند درميان قوم و قبيله و منطقه زندگى خود, نفوذ كلمه داشتند و همگى مسيحى بودند و چوناحتمال داشت كه روزى سپاه روم از نيروهاى محلّى آنان استفاده كند. پيامبر(ص) با همهآن ها پيمان عدم تعرض بست.97 يا(اكيدر) فرمان رواى مسيحيِ(دومةالجندل) حضور پيامبررسيد و از قبول اسلام امتناع ورزيد ولى حاضر شد باج گذارِ مسلمانان باشد.98 جالباست كه(يوحنا) و(اكيدر) مسيحى مى مانند ولى كارگزار و باج گذار پيامبر مى شوند; يعنى مى توان و جايز است از نيروهاى اهل كتاب استفاده كرد فقط به اين شرط كه نظارتو تسلط را در دست نگيرند, زيرا با اصل مسلّمِ(لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنينسبيلا) و(يعطواالجزيه عن يد وهم صاغرون) منافات دارد.

پس(اسلام گرايى) اولويت است ولى استفاده از غير مسلمين جايز است بهشرط عدم سلطه و بدون هيچ اولويتى.

8ـ منابع عقيدتى

مراد, دارالاسلام و دارالكفر است. (دارالاسلام جايى است كه اسلام درآن جا حاكم است و دارالكفر يا دارالشرك آن جا كه كفر و شرك حاكم است), مثل مكه ومدينه قبل از فتح مكه كه مكه مصداق دارالكفر بود و مدينه دارالايمان و دارالاسلام. البته اكنون شرايط فرق مى كند بعضى كشورهاى اسلامى مثل تركيه هرچند حكومت آن هالائيك است, اما آن جا را نمى توان دارالكفر حساب كرد. پس دارالكفر جايى است كهمسلمين يا در آن جا حاكم نيستند يا در اقليت اند. مسلماً دارالكفرى كه در صدر اسلاممطرح بوده با توجه به اين كه اسلام هنوز توسعه نداشت, كشورها و مناطقى بودند كهاسلام هنوز وارد آن جا نشده بود.

اكنون بحث در اين است كه آيا از نيروهاى مسلمان مقيم دارالكفر مىتوان در حكومت اسلامى دعوت و استفاده كرد؟ به عبارت بهتر آيا نيروهايِ مسلماندارالكفر منبعى مناسب براى عضويابى جهت تشكيلات حكومت اسلامى محسوب مى شوند يانه؟

قرآن مى فرمايد:(الذين آمنوا ولم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شىءحتى يهاجروا)99, بعضى مصداق اين آيه را عباس عموى پيامبر مى دانند كه هجرت نكرد ولىرسول خدا(ص) او را در همان دارالكفر مأموريت جاسوسى قريش داد و گزارش به پيامبر مىداد و حتى در جنگ بدر شركت كرد و اسير شد و پيامبر به رَزمندگانش سفارش كرده بود كهاو را ضربه نزنند و سالم بدارند و سرانجام اسير شد.100

به هر حال اولويت با دارالاسلام است و در صورت عدم كفايت بايد سراغنيروهاى مسلمان دارالكفر رفت كه از داستان عباس و نظاير آن جواز آن را يافتيم. بنابراين نيروهاى مسلمان كه در دارالكفر اقامت و يا تحصيل كرده اند و مدتى به هردليل مانده اند, استفاده از آن ها جايز است, اما هيچ اولويتى بر نيروهاى دارالاسلامندارند, بلكه اولويت از آن نيروهاى دارالاسلام است, زيرا مقيم هاى دارالكفر چه بسااز فرهنگ آن جا تأثير گرفته اند و ممكن است تأثيرات منفى هم داشته باشند.

 

پى نوشت ها:

1. حسن ستارى, مديريت منابع انسانى, ص91.

2.حجرات(49) آيه13.

3. بحارالانوار, ج76, ص350.

4. مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ايران, ص288 ـ 289.

5. همان, ص406.

6. همان, ص412.

7. تراتيب الاداريه, ج1, ص17.

8. همان, ج1, ص17.

9. سيره ابن هشام, ج2, ص333.

10. صحاح سته.

11. فروغ ابديت, ص360 و 126.

12. شيخ عباس قمى, منتهى الآمال.

13. بحارالانوار, ج20, ص389; طبقات كبري§, ج1, ص260; تاريخ طبرى, ج2, ص295; كامل ابن اثير, ج2, ص81; فروغ ابديت, ج2, ص218.

14. سيره حلبى, ج3, ص279; طبقات كبري§, ج1, ص259; فروغ ابديت, ج2, ص229.

15. طبقات كبري§, ج1, ص259; سيره حلبى, ج2, ص277; بحارالانوار, ج20, ص379.

16. همان, ج2, ص235.

17. همان, ج2, ص222.

18. فروغ ابديت, ج2, ص222

19. همان, ص220.

20. همان, ص222.

21. مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ايران, ج2, ص393.

22. جعفر سبحانى, فروغ ابديت, ص352.

23. اسد الغابه.

24. فروغ ابديت, ص338.

25. نساء(4) آيه58.

26. حجرات(49) آيه13.

27. جعفر سبحانى, همان, ج2, ص472 ـ 473.

28. بحارالانوار.

29. فروغ ابديت, ص512; سيره ابن هشام, ج1, ص639; صحيح بخارى, ص98; بحارالانوار, ج19, ص346.

30. حدائق, ج10, ص396; سيوطى, جامع صغير, ج2, ص85.

31. همان.

32. همان و كنزالعمّال, ج6, ص195.

33. سيوطى, شرح جامع صغير, ج4, ص512 به نقل از حدائق, ج10, ص395.

34. حدائق, ج1, ص395; جواهر, ج13, ص353.

35. حدائق, ج10, ص395; سيوطى, شرح جامع(مناوى), ج4, ص512.

36. جواهرالكلام, ج3, ص161.

37. وسائل الشيعه, باب31 من ابواب الحيض, ح9.

38. جواهرالكلام, ج3, ص161.

39 و 40. همان.

41. حجرات(49) آيه13.

42. منهج الصادقين, ج8, ص429.

43. وسائل الشيعه, ج4, باب39; جواهرالكلام, ج21, ص215 ـ 216.

44. نهج البلاغه, خ56, ص146(فيض الاسلام).

45. همان, نامه17, ص864.

46. سيره ابن هشام, ج2, ص363.

47. فروغ ابديت, ج1, ص480.

48. جواهرالكلام, ج21, ص26(مانند علامه و شهيد اول و ثانى).

49. همان, ج13, ص363; منهج الصادقين, ج4, ص217.

50. همان, ج21, ص26.

51. بحارالانوار, ج11, ص28; ج67, ص302; ج67, ص358.

52. شهيد ثانى, روضه البهيه, كتاب الصلواة, ج1, ص392(چاپ 10جلدى).

53. خطبه سجاديه.

54. نساء(4) آيه100 .

55. عنكبوت(29), آيه56.

56. منهج الصادقين, ج9, ص228:(لاعيش الاّ عيش الآخره اللهم اغفرالانصار والمهاجره).

57. فروع ابديت, ج2, ص126.

58. ر.ك: سيره ابن هشام, ج2, ص363 و 615.

59. توبه(9) آيه100.

60. منهج الصادقين, ج9, ص234.

61. انفال(8) آيه72.

62. همان, آيه74.

63. نساء(4) آيه95.

64. ابراهيم(14) آيه4.

65. جمعه(62) آيه2.

66. آل عمران(3) آيه164 .

67. بقره(2) آيه151 .

68. محسن الموسوى, دولةالرسول, ص262.

69. فروغ ابديت, ج2, ص352 و 452; سيره ابن هشام, ج2, ص500; تاريخسياسى اسلام, ج1, ص162; تراتيب الاداريه, ج1, ص240; اسد الغابه, ج3, ص556.

70. فروغ ابديت, ص122; دولةالرسول, ص263; اسد الغابه, ج3, ص126.

71. اسد الغابه, ج4, ص442 و 214; الاصابه, ج5, ص264; فروغ ابديت, ج2, ص382.

72. فروغ ابديت; دولة الرسول, ص262.

73. دولةالرسول, ص372.

74. فروغ ابديت, ص367; سيره ابن هشام, ج2, ص491.

75. همان, ص452.

76. همان, ص416; سيره ابن هشام, ج2, ص544; اسد الغابه, ج1, ص216.

77. همان, ص263.

78. طبقات ابن سعد, ج1, ص261; حلبى, ج3, ص286; فروغ ابديت, ج2, ص235.

79. فروغ ابديت, ج2, ص352.

80. همان, ج2, ص338.

81. نهج البلاغه فيض الاسلام, نامه67, ص1062.

82. همان, نامه70, ص107.

83. مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ايران.

84. شرايع الاسلام, ج1, ص149.

85. جواهرالكلام, ج15, ص341.

86. اصول كافى(چاپ جديد), ح2, ص411.

87. منهج الصاديقين, ج4, ص275.

88. جواهرالكلام, ج15, ص341.

89. مستدرك الوسائل, باب اول, ح11.

90. فروغ ابديت, ج2, ص352.

91. همان, ج2, ص304.

92.همان, ج2, ص420.

93. همان, ج2; بحارالانوار, ج21, ص413.

94. همان و بحارالانوار, ج22, ص248; تراتيب الاداريه, ج1, ص120; اسدالغابه, ج5, ص209.

95. آل عمران(3) آيه61.

96. فروغ ابديت, ج2, ص410; سيره ابن هشام, ج2, ص526; بحارالانوار, ج21, ص160; سيره حلبى, ج3, ص160.

97. همان.

98. فروغ ابديت, ج2, ص401; سيره ابن هشام, ج2, ص526; بحارالانوار, ج21, ص160; سيره حلبى, ج3, ص160.

99.انفال(8) آيه72.

100. اسدالغابه, ج3, ص165.

 

فصلنامه حكومت اسلامى شماره 9


فهرست مطاللب

سيد قوامى.. 1

منابع نيروى انسانى(عضويابى)1

1 ـ منابع نژادى.. 3

2 ـ منابع سرزمينى.. 8

ب ـ مدينه(پايتخت گرايى ـ مركزگرايى)9

3 ـ منابع قبيله اى(قريش )10

4 ـ منابع ارزشى.. 16

الف ـ مهاجرين. 16

ب ـ انصار19

ج ـ تابعين. 21

د ـ مجاهدين. 21

5ـ منابع بومى.. 23

6ـ مؤلفة قلوبهم. 25

7ـ منابع دينى.. 28

8ـ منابع عقيدتى.. 30

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 13:18 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

بررسی کتاب «آرمان و واقعيت اسلام»

بازديد: 217

 

متفکران مسلمان و مدرنيسم

بررسی کتاب «آرمان و واقعيت اسلام»

 

 

خسرو ناقد

در دو دهه‌ی اخیر تعداد بیشماری کتاب به‌زبان‌های مختلف درباره‌ی اسلام و سرزمین‌های اسلامی در کشورهای غربی منتشر شده که از لحاظ وسعت نشر و بخش و تنوع موضوع تاکنون بی‌سابقه بوده است؛ و احتمال ‌می‌رود که در سالهای پایانی قرن بیستم نیز گسترش بیشتری یابد و حتی در سده‌ی آینده هم این روند ادامه پیدا کند. اما متأسفانه بخش اعظم این آثار توسط خبرنگاران، روزنامه نگاران و یا نویسندگان دون مایه‌ای نوشته شده است که شناختی اندک و خام از مشرق زمین و به‌ویژه از اسلام دارند. اینان اغلب پس از سفر یا اقامت نسبتاً کوتاهی در یکی از کشورهای شرقی کتابی به‌رشته‌ی تحریر ‌می‌کشند و از سر تفنن به‌داوری درباره‌ی ملت ها و سرزمین هایی ‌می‌نشینند که عمق ریشه های ستبر فرهنگ و تمدنشان به‌آغاز تاریخ مکتوب انسان ‌می‌رسد. در این نوع کتاب‌‌ها غالباً از پی‌بردن به‌نهان فرهنگی جوامع شرقی اعراض ‌می‌شود و بیشتر گزارشی است از مشاهدات نویسنده درباره‌ی رویدادهای سیاسی روز و ظواهر زندگی و آداب مذهبی مردمان این جوامع که برای جلب خریداران و خوانندگان بیشتر با پیشداوی‌‌ها متعارف و صحنه‌‌های ساختگی نیز همراه است.

 نویسندگان کتاب‌‌هایی از این دست حتی با زبان مردمان این سرزمین‌‌ها نیز آشنا نیستند؛ ولی با زیرکی خاصی ‌می‌کوشند تا با به‌کار گرفتن چند اصطلاح عربی یا فارسی این توهم را در خوانندگان کتاب‌‌هایشان بوجود آورند که نویسنده‌ی کتاب درباره‌ی آنچه نوشته است تبحر و تخصص کافی دارد. مهمتر از همه اینکه حوادث کم اهمیت سیاسی و وقایع زودگذر تاریخی را بهانه قرار ‌می‌دهند تا از این طریق دعوی‌‌های بی‌معنی خود را به‌اثبات رسانند. البته به‌این نکته هم باید اشاره کرد که نظیر چنین گزارش‌‌ها و کتاب‌‌ها و داوری‌‌های بی پایه و اساس در نزد نویسندگان و رزونامه نگاران کشورهای شرقی نیز یافت ‌می‌شود. اینان نیز، چشم سر گشوده و چشم جان بسته، به‌غرب ستیزی گنگ و مبهمی دچار شده و در داوری‌‌های شتابزده‌ی خود، تنها چشم به‌دیدن خطاها و زشتی‌‌های جوامع غربی گشوده اند؛ بی آنکه از عواملی که در غرب سبب شکوفایی استعدادها و رشد و گسترش هنرهای گوناگون شده است سخنی به‌میان آورند و یا سهمی در یافتن راه‌‌های آگاهانه و عادلانه‌ی داد و ستد فرهنگی و فکری میان شرق و غرب داشته باشند. آثار چنین نویسندگانی، خواه در غرب و خواه در شرق، بنابر خصلت عوامفریبانه‌ای که دارند، برای مدت کوتاهی جار و جنجال به‌پا ‌می‌کند؛ ولی پایدار نمی‌‌ماند و چه زود به‌دست فراموشی سپرده ‌می‌شود.

 خوشبختانه در میان کتاب‌‌هایی که اخیراً در مورد مشرق زمین در کشورهای غربی منتشر شده است، آثاری نیز یافت ‌می‌شود که اگر چه شمارشان اندک است، ولی نویسندگان این آثار به‌طور جدی خود را با فرهنگ و تاریخ و تمدن سرزمین‌‌های شرق مشغول داشته و کتاب‌‌هاشان حاصل پژوهش‌‌های گسترده، مطالعات همه جانبه و فعالیت‌‌های علمی طاقت فرسایی است که چه بسا عمری بر سر آن گذارده شده است. این گروه از پژوهشگران و دانشمندان غربی بر اساس تحصیلات و مطالعات و تخصصی که دارند، و نیز به‌سبب وسعت و عمق زمینه‌ی تحقیقاتیشان، به‌ناچار گستره‌ی تألیفات و بررسی‌‌های خود را به‌یکی از جنبه‌‌های تاریخ و تمدن مشرق زمین و فرهنگ و معارف اسلامی محدود کرده اند. اینان صادقانه و مخلصانه قدم در راه شناختن و شناساندن فرهنگ و تمدن و تاریخ شرق گذارده  و از این طریق نه تنها چشم مردمان باختر زمین را تا اندازه‌ای بر روی حقیقت فرهنگ خاور زمین گشوده، بلکه به‌ما نیز در آشنایی بهتر و بیشتر با میراث فرهنگی نیاکانمان یاری رسانده اند.

با این وصف هنوز در این زمینه کمبودهای اساسی و مهمی احساس ‌می‌شود که تلاش در رفع آنها در درجه‌ی اول در حیطه‌ی وظایف و مسئولیت‌‌های متفکران سرزمین‌‌های شرقی است. برای مثال در حال حاضر به‌دشواری ‌می‌توان آثاری را به‌زبان‌‌های اروپایی یافت که از دیدگاه متفکران مسلمان معاصر و بر اساس سنتهای اسلامی، به‌تحقیق و بررسی درباره‌ی اسلام و ابعاد گوناگون آن پرداخته و در عین حال در مقام پاسخگویی به‌مسایل دنیای مدرن نیز برآمده باشد. این کمبود به‌ویژه در موقعیت کنونی بیش از پیش احساس ‌می‌شود و چیزی نخواهد گذشت که به‌مسأله‌ای حیاتی تبدیل خواهد شد؛ زیرا جهان اسلام دیر زمانی است که با مسایل و پیچیدگی‌‌های یک جامعه‌ی مدرن، و نیز با علوم جدید و تکنولوژی پیشرفته، درگیر شده است؛ ولی اندیشمندان و روشنفکران این جوامع تاکنون کمتر توانایی (و یا فرصت و امکان) آنرا داشته اند که با حفظ هویت و اصالت ملی – اسلامی خود، به‌مسایل اساسی و حیاتی عصر حاضر، به‌ویژه به‌مکاتب مدرنی که به‌هر حال ذهن نسل جوان را به‌خود مشغول داشته است، بپردازند و راه حل‌‌های مناسبی ارائه دهند. با کمال تأسف باید اذعان کرد که ما ایرانیان نیز از این قاعده مستثنی نبوده ایم و مدت زمان نسبتاً طولانی است که کمتر از آنچه شایسته‌ی دارندگان گنجینه‌ی گرانبهای فرهنگ و اندیشه‌ی ایرانی – اسلامی است، به‌آن پرداخته و در شناختن و شناساندنش کوشش نموده‌ایم. اغلب روشنفکران ما، خاصه در یک صد سال اخیر، به‌جای بهره مندی از فرهنگ و تمدن ایرانی و اندیشه و معارف اسلامی – به‌ویژه چشمه‌ی جوشان عرفان و فلسفه‌ی اشراق – راه سهل و بی تکلفِ پذیرش ناآگاهانه‌ی ارزشها و معیارهای فرهنگی بیگانه را در پیش گرفته اند؛ بدون آنکه از فرهنگ و تمدن غرب شناختِ انتقادیِ کافی داشته، و یا نیازها و سازگاری جامعه‌ی خود را به‌خوبی سنجیده باشند. در این رهگذر از توانایی‌‌ها و قابلیت‌‌های فرهنگ ملی خود نیز غافل مانده اند و در نتیجه به‌استمرار و پیوند آن با دانش و تکنولوژی جدید باور ندارند. بدیهی است که پیامد دور ماندن از اصل خویش، پیدایش بحران هویت و عدم اعتماد به‌نفس است که هم اکنون نشانه‌‌های بارز آن در میان جامعه‌ی روشنفکری ایران پدیدار شده است. البته کم نیستند اندیشه ورزان و دانش پژوهانی که چه در ایران و چه در دیگر سرزمین‌‌های شرقی، علی رغم دشواری‌‌ها و موانعی که در سر راهشان قرار دارد، سالهاست خود را با مسایل مختلف – و از آنجمله با مسأله‌ی برخورد و تأثیرپذیری فرهنگ‌‌ها – مشغول داشته و در این زمینه آثار ارزشمندی نیز عرضه کرده اند؛ ولی بازتاب کوشش‌‌ها و تأثیر تلاش‌‌های اینان در مرزهای کشورهایشان محدود مانده است.

 یکی از معدود متفکرانِ ایرانیِ مسلمان که در آثارش کوشیده است تا در راه رفع این کمبود گام بردارد و به‌مسایل مهمی که مسلمانان، به‌خصوص جوانانِ مسلمانِ کشورهای مختلف، در حال حاضر با آن روبرو هستند، بپردازد و تا اندازه‌ای نیز موفق شده است که نظر اندیشمندان و روشنفکران را در شرق و غرب به‌آرا و افکار خود جلب کند، دکتر سید حسین نصر، رئیس سابق انجمن فلسفه‌ی ایران و استاد مطالعات اسلامی دانشگاه جورج واشینگتن آمریکاست. از این فرزانه‌ی ایرانی تا کنون نزدیک به‌پنجاه اثر انتشار یافته است که تقزیباً همه‌ی آنها به‌زبانهای گوناگون ترجمه شده و برخی از آنها چند بار تجدید چاپ شده است. به‌تازگی و برای نخستین بار دو کتاب از وی به‌زبان آلمانی نیز ترجمه شده که عنوان اولین کتاب «معرفت و امر قدسی»1 و دومین اثر «آرمان و واقعیت اسلام»2 است. معرفی و نقد کتاب اخیر که اواسط سال 1993 میلادی به‌قطع کتابهای جیبی و در سطح وسیعی در کشورهای آلمانی زبان نشر و پخش شده، مقصود نوشته‌ی حاضر است.

* * *

مجموعه مقالات به هم پيوسته ای که در کتاب «آرمان و واقعيت اسلام» فراهم آمده است، حاصل و چکيده ی سلسله سخنرانی های دکتر سيد حسين نصر است که در سال تحصيلی 1964 - 65 ميلادی در دانشگاه آمريکايی بيروت ايراد گرديد و نخستين بار در سال 1966 به صورت کتاب به‌زبان انگلیسی به‌چاپ رسید.3  کتاب دارای یک پیشگفتار و شش فصل است:

فصل اول) اسلام: آخرین دین اصیل؛ مشخصات عام و ویژگی‌‌های آن. فصل دوم) قرآن: کلام الله؛ سرچشمه‌ی معرفت و سلوک.

 فصل سوم) پیامبر و سنت پیامبری: خاتم الانبیا‌ی و انسان کامل.

 فصل چهارم) شریعت: احکام الهی؛ هنجار اجتماعی و انسانی.

 فصل پنجم) طریقت: عرفان و ریشه‌‌های آن در قرآن.

 فصل ششم) سنی و شیعه: شیعه‌ی اثناعشریه و اسماعیله.

نویسنده در آغاز کتاب و پیش از آنکه به‌موضوع اصلی، یعنی اسلام و مسایل مربوط به‌آن در عصر جدید بپردازد، اشاراتی دارد به‌مفهوم کلی دین، رابطه‌ی خدا و انسان و نیازهای معنوی و روانشناختی انسان‌‌ها. وی با توجه به‌ریشه‌ی واژه‌ی دین در زبان لاتین (religio) که به‌معنای «بازپیوند» است، ‌می‌نویسد: «دین آن چیزی است که انسان را به‌حقیقت پیوند ‌می‌زند. هر دینی در نهایت دارای دو جز‌ی اساسی است که بر آنها بنا شده است: آموزش و روش. این دو بخش مشترکاً امکان بازشناختنِ واقعیت از شبه واقعیت؛ و نیز امکان تشخیص میان آنچه ارزش مطلق دارد و آنچه ارزش نسبی دارد را فراهم ‌می‌آورد. تمام ادیان توحیدی و راست باور/ حنیف (orthodox) بر این دو جز‌ی بنیادی استوارند. هیچ دینی، چه اسلام و چه مسیحیت، چه کیش هندویی و یا آیین بودایی، بدون آموزش درباره‌ی اینکه مطلق چیست و نسبی چیست، نمی‌تواند توفیق بیابد و پایدار بماند. تنها زبان تعالیم در سنت‌‌های دینی گوناگون متفاوت است. همچنین هیچ دینی نمی‌تواند پا برجا بماند، بدون روشی که به‌انسان چگونگی متمرکز کردن تمام قوای خود را به‌حق نشان دهد؛ تا از این طریق بتواند واقعیت نسبی را به‌حقیقت مطلق پیوند زند. به‌زبان ساده تر: آموزش دینی چیزی نیست جز تفاوت گذاشتن میان مطلق و نسبی؛ و روش دینی طریق پیوند واقعیت نسبی است به‌حقیقت مطلق. بی سبب نیست که در همه‌ی ادیان، به‌ویژه در اسلام، رابطه میان انسان و خدا، میان آنکه نسبی است و آنچه مطلق است، از اهمیت بنیادی برخوردار است».

در مقاله‌‌های این کتاب سعی شده است تا اصول اساسی اسلام و آنچه در همه‌ی شاخه‌‌های گوناگون این دین اعتبار دارد، به‌گونه‌ای برجسته نشان داده شود. با وجود این در بررسی معتقدات اهل سنت و شیعه، بر تفاوت‌‌ها موجود میان این دو شاخه‌ی اصلی در اسلام سرپوش گذارده نشده است؛ زیرا نویسنده بر این باور است که این تقاوت‌‌ها در چشم انداز آینده‌ی اسلام جایگاه خود را داراست. دکتر نصر برای عرفان اسلامی و تأثیرات آن در حیات اجتماعی و فکری اسلام اهمیت خاص قایل است. از این رو فصل جداگانه‌ای را به‌بحث و بررسی در این زمینه اختصاص داده است.

 مخاطبان اصلی این کتاب را ‌می‌توان به‌چند گروه تقسیم کرد. در درجه‌ی اول روی سخن با نسل جوانِ سرزمین‌‌های اسلامی است که به‌دلیل تأثیرات «تعلیم و تربیت مدرن»، از اصل خود به‌دور مانده و شدیداً تحت تأثیر نفوذ «مدرنیسم» قرار گرفته و از جنبه‌‌های معنوی و عقلانی اسلام به‌دور مانده است. از این رو در اولین تماس با دانش و فلسفه و ادبیات غرب، تعادل روحی خود را از دست ‌می‌دهد و دچار از خودبیگانگی ‌می‌شود. بنابراین ضروری است که حقایق بنیادی اسلام، به‌ویژه جنبه‌‌های عقلانی و معنوی آن، با زبانی برای این نسل توضیح داده شود که با آن آشنایی دارد و بر اساس نظام تربیتی مدرنی که در آن رشده کرده است، قادر به‌درک آن باشد. نویسنده معتقد است که متفکران جهان اسلام در حال حاضر ناگزیرند که به‌ماهیتِ واقعی «مدرنیسم» پی برند و از منظر اسلامی برای این همه نوگرایی‌‌های بیهوده‌ای که شبه روشنفکران رواج داده اند، پاسخی بایسته بیابند؛ زیرا نفوذ ارزش‌‌ها و معیارهای منبعث از مدرنیسم غرب در میان روشنفکران سرزمین‌‌های شرقی، موجب شده است که اینان از هر راه و روش و اندیشه‌ی مدرنی، صرفاً به‌دلیل مدرن بودنش، پیروی کنند و آنرا حقیقت محض پندارند و به‌این ترتیب نه تنها خود را، بلکه نسل جوان را نیز به‌گمراهی کشانند. افزون بر این، متفکرانِ مسلمان موظفند خود را به‌طور جدی با مفاهیم و مکاتب مدرنی چون توسعه، علم گرایی، وجودگرایی، تاریخ گرایی و غیره مشغول دارند و به‌ادعاهایی که با این مفاهیم پیوند خورده است، پاسخ گویند.

استاد نصر در این کتاب همچنین کوشیده است تا به‌اتهامات و تعرضاتِ نویسندگان غربی علیه دین اسلام، به‌خصوص آنجا که به‌بنیادهای اصلی معتقدات مسلمانان، چون قرآن و حدیث مربوط ‌می‌شود، پاسخ گوید. از این رو، در استدلال‌‌های خود تمام نوشته‌‌هایی را که در این باره به‌زبان‌‌های اروپایی تألیف شده است، مدّ نظر دارد. با این وصف در پیشگفتار کتاب متذکر ‌می‌شود که قصد نقد و بررسی همه جانبه‌ی آثار شرقشناسان را ندارد، بلکه در صدد است تا از دیدگاه اسلام نشان دهد که چرا عقاید برخی دانشمندان غربی در مواردی برای مسلمانان قابل قبول نیست. ذکر مثالی در این زمینه بی شک برای آشنایی با روش استدلالی دکتر نصر سودمند خواهد بود. وی معتقد است که یکی از تهمت‌‌های سنگین و در عین حال ناروایی که به‌اسلام ‌می‌نهند، این است که ‌می‌گویند «اسلام دین شمشیر است». او ضمن اشاره به‌دیدگاه‌‌های اسلام و مسیحیت در مورد جنگ، ‌می‌کوشد تا به‌این مسأله‌ی مهم پاسخ گوید و ‌می‌نویسد:

«این اتهامِ بسیار سنگینی است که باید به‌تفصیل به‌آن پرداخت. بلی درست است، اسلام حتی برای جنگ نیز احکامی دارد. در مقابل مسیحیت به‌انسان‌‌ها امر ‌می‌کند که اگر کسی به‌صورتشان سیلی زد، گونه‌ی دیگر خود را نیز پیش آورند. مسیحیت در تعالیم خود نرم و متعدل است. اما آنچه در این میان فراموش ‌می‌شود این است که: یا دینی برای اولیا‌ی و پارسایان مقرّر شده است (عیسی مسیح ‌می‌فرماید: «این جهان قلمرو من نیست»)؛ در این صورت مسایل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را به‌کناری ‌می‌گذارد، پیروان خود را به‌مثابه‌ی مقدسین بالقوه به‌شمار ‌می‌آورد و در واقع فقط در جامعه‌ای متشکل از پارسایان و اولیا‌ی حق ‌می‌تواند پابرجا بماند و عمل کند. و یا اینکه دینی ‌می‌کوشد تا حیات انسان را در تمام ابعادش دربرگیرد؛ بنابراین ناچار است تا طبیعت و سرشت انسانی را با همه‌ی کمبوها و ضعف‌‌ها و کاستی‌‌هایش در نظر داشته باشد. یک چنین دینی هم باید قوانینی برای زندگی سیاسی و اقتصادی انسان‌‌ها وضع کند و هم احکامی برای جنبه‌‌های صرفاً مذهبی حیات آنان. مسیحیت با وجود اینکه تعالیم خود را متوجه‌ی اولیاء و مقدسین بالقوه نموده، اما بی تردید نه قادر بوده است که وجوه نامنزه سرشت انسانی را در میان پیروان خود از بین بَرد، و نه توانسته است جنگ را از جهان مسیحی دور نگاه دارد.

 واقعیت این است که مسیحیت از لحظه‌ای که به‌دینِ تمدن و امپراتوری بزرگی بدل گردید، مجبور شد شمشیر به‌دست گیرد، تا بدین وسیله قادر به‌ادامه‌ی حیات باشد و پابرجا بماند. مسیحیت در یک لحظه‌ی تاریخی باید تصمیم خود را ‌می‌گرفت که آیا ‌می‌خواهد دین راهبین باقی بماند و یا به‌دین تمدنی عظیم بدل شود. بدیهی است که گزینش راه اخیر مسئولیتِ حکمرانی و جنگ کردن را نیز با خود داشت. پادشاهان مسیحی چون شارل کبیر یا لوئی نهم – ملقب به‌لوئی مقدس – یقیناً با همان سرسختی و خشونت به‌جنگ ‌می‌پرداختند که این یا آن حکمران مسلمان. جنگجویان مسیحی در میدان‌‌های کارزار به‌هیچ وجه نرم دل تر و بلندنظرتر از حریفان مسلمان خود نبودند. اسپانیا و آناتولی تقریباً همزمان به‌تصرف مسیحیان و مسلمانان در آمدند؛ با این تفاوت که در اسپانیا تمام مسلمانان یا کشته شدند و یا رانده؛ به‌طوری که حتی یک فرد مسلمان نیز در آن دوران در اسپانیا زنده نماند. در مقابل، مقرّ کلیسای ارتدکس هنوز در ترکیه است.

باری، این اتهام که اسلام دین شمشیر است از بنیاد بی اساس است. اسلام با وضع قوانینی برای جنگ، حدّ و مرزی برای آن تعیین نموده است؛ در مقابل، مسیحیت جنگ را خارج از حوزه‌ی اختیارات و تأملات خود گذارد. اتفاقی نیست که جنگ‌‌های فجیع و فراگیر قرن حاضر همه در غرب آغاز شد؛ جایی که مسیحیت نیروی مذهبی مسلط است. دنیوی گرایان (saekularisten) به‌کرات گفته اند که دین موجب وقوع جنگ میان مسیحیان و مسلمانان شده؛ و اینکه دین علت اصلی بروز جنگ است. اینان قادر به‌تشخیص این امر نبوده اند که جهانِ دنیوی شده‌ی مدرن بیش از هر دینی باعث کشتار انسان‌‌ها شده است. جنگ – حداقل در مفهومی محدود – در طبیعت امور قرار دارد. از این رو اسلام، به‌جای آنکه جنگ را همچون پدیده‌ای که وجود خارجی ندارد، نادیده گیرد، به‌آن پرداخته و برایش قوانینی مذهبی وضع نموده است تا به‌این طریق حتی الامکان از گسترش و زیان‌‌های آن بکاهد. لااقل ‌می‌توان گفت که وحشتناک ترین جنگ‌‌های این قرن از جهان اسلام برنخاستند، بلکه از آنجا که برخی آنرا «غربِ پسامسیحی» (post-christlicher Westen) نامیده اند. البته این به‌معنای گناهکار دانستن مسیحیت در برپایی این جنگ‌‌ها نیست؛ زیرا نیک ‌می‌دانیم که این جنگ‌‌ها از جامعه‌ای برخاستند که بارها به‌طرق گوناگون علیه مسیحیت سر به‌طغیان برداشته است. اما مسیحیت به‌آن جهت که برای تنظیم زندگی ظاهری و مادی انسان – همانند حوزه‌ی باطنی و معنوی حیات او – احکامی الهی ندارد، دنیوی کردن حیات سیاسی و اجتماعی جامعه و جدایی آن را از اصول تجلی یافته، تسهیل نمود؛ آنچه از سوی دیگر باعث تغییرات بنیادی عظیمی در عصر جدید گردید».

نویسنده سپس خاطر نشان ‌می‌سازد که به‌هیچ وجه قصد انتقاد از مسیحیت را ندارد، بلکه هدفش بیشتر دفاع از اسلام است در برابر حملات موذیانه‌ای که از سوی عده‌ی بسیاری در غرب به‌این دین ‌می‌شود. وی افزون بر این در موارد متعددی به‌مکتب‌‌ها فلسفی مدرن و اثرات سوء آنها در کشورهای اسلامی پرداخته و به‌طور ضمنی و یا صریح، از دیدگاه اسلام به‌آنها پاسخ گفته است. البته بدیهی است که برای نویسنده غیر ممکن بوده است تا در صفحات محدود این کتاب به‌تمام جریانات فکری مدرن و اصولاً مدرنیسم در تمامی ابعادش بیردازد. هر چند که خواننده‌ی علاقه مند و کنجکاو ‌می‌تواند با مراجعه به‌دیگر آثار دکتر نصر، که اغلب به‌زبانهای اروپایی ترجمه شده است، با آرا و افکار این متفکر ایرانی درباره‌ی مکتب‌‌های مدرن آشنا شود.4 گذشته از این، نصر همواره از افراط و تفریط پرهیز داشته و در نوشته‌‌ها و گفت و شنودهایش به‌کرات خاطر نشان ساخته  که «متفکر حقیقی برای آنکه مکتبی را بشناسد، باید با آن روبرو شود و از آن آشنایی کافی یابد و آنگاه به‌نقد و رد آن بپردازد... پس بهتر آن است که اجازه داده شود عقل در سیری متعادل هر نوع اندیشه‌ای را که در عالم وجود دارد، بشناسد و با تجزیه و تحلیل و شناخت آن، از نکات مثبت بیاموزد و بخش‌‌های منفی را طرد کند. این حرکتِ درست باعث ‌می‌شود که ما از ترک کردن سنت فکری خود و تبدیل شدن به‌روشنفکری غربی به‌جای متفکری ایرانی دست برداریم».5 از این رو بی سبب نیست که در فهرست منابعی که نویسنده در تألیف این کتاب از آنها سود برده است، در کنار منابع معتبر اسلامی، به‌اسامی دانشمندانی چون تئودور نولدکه (Theodor Noeldke همیلتون گیب (Hamilton Gibb)، ایگناز گُلدتسیهر (Ignaz Goldziher)، لوئی ماسینیون (LouisMassignon) و ‌‌هانری کُربن (Henry Corbin) بر‌می‌خوریم که ارزش علمی و تاریخی آثارشان بر اهل نظر پوشیده نیست. اما دکتر نصر برای رفع هرگونه سوءتفاهم، تأکید ‌می‌کند که مقالات این کتاب در درجه‌ی اول به‌منابع اسلامی، و به‌ویژه به‌قرآن، حدیث و مراجع سنتیِ معتبر متکی است؛ و اینکه کوشیده است تا از دیدگاه اسلام سنتی، نظرات خود را تشریح کند. نویسنده با تواضعِ تمام از کتاب «فهم اسلام»، اثر مشهور «فریتیف شوون»6 به‌عنوان چشمه‌ی پایان ناپذیری یاد ‌می‌کند که از آن در نگارش کتاب سود بسیار برده است. او این اثر را در نوع خود بهترین کتابی ‌می‌داند که تاکنون به‌یکی از زبانهای اروپایی درباره‌ی این پرسش اساسی نوشته شده است که چرا مسلمانان به‌اسلام معتقدند و چگونه همه‌ی آنچه را که انسان از لحاظ معنوی و روحی نیاز دارد به‌او عطا ‌می‌کند.

نویسنده بدون آنکه در مقاله‌ای جداگانه به‌بررسی ادیان دیگر بپردازد، در جایْ جای کتابش رابطه و نزدیکی میان ادیان الهی بزرگ را نشان ‌می‌دهد و به‌شباهت‌‌های بارزی که میان آنها وجود دارد اشاره ‌می‌کند. اما در عین حال متذکر ‌می‌شود که بر خلاف این عقیده‌ی رایج که تمام ادیان را در نهایت برابر ‌می‌داند، وی در بررسی‌‌های خود نه تنها به‌شباهت‌‌های ساختاری، بلکه همچنین به‌تفاوت‌‌هایی نیز که میان اسلام و دیگر ادیان وجود دارد، پرداخته است. در این مورد بیش از همه تشابهات و تفاوت‌‌های موجود میان اسلام و مسحیت را مورد توجه قرار داده است. نویسنده در سه فصل نخستِ کتاب به‌موازاتِ تشریح اصول اساسی اسلام و مقام قرآن در نزد مسلمانان و شخصیت و جایگاه پیامبر اسلام، اشاراتی نیز دارد به‌اصول اعتقادی و مقدسات مسیحیان؛ و ضمن یرشمردن تشابه‌‌ها و تفاوت‌‌های موجود میان مسیحیت و اسلام، به‌ دشواری‌‌هایی که بر سر راه ایجاد تفاهم میان ادیان مختلف وجود دارد، ‌می‌پردازد و در این زمینه مثال‌‌هایی جالب هم ارائه ‌می‌دهد. مثلاً برای یک فرد مسلمان درک اهمیت صلیب در مسیحیت دشوار است؛ او کلاً نمی‌تواند درک کند که چرا یک مسیحی در برابر صلیب زانو ‌می‌زند، آنرا با خود حمل ‌می‌کند و در مواقع احساس خطر و یا در حالت پریشانی و ناتوانی، با دست علامت صلیبی بر سینه ‌می‌کشد. از سوی دیگر، حرمت قرآن در نزد مسلمانان و کشش و جذابیت «سحرآمیزی» که این کتاب مقدس برای آنان دارد، باعث شگفتی و حیرت مسیحیان شده است و از این رو در صدد برآمده اند تا توضیحی منطقی برای آن بیابند و یا به‌تجزیه و تحلیل این پدیده‌ی منحصر به‌فرد بپردازند. در حالی که وجود قرآن به‌مسلمانان احساس ایمنی و امید و نیرو ‌می‌بخشد و چه بسا اولیاء و پارسایانی که کلام الله را ثبت سینه داشتند.

یکی دیگر از  تفاوت‌‌هایی که نویسنده معتقد است به‌موجب آن مسیحیان در غرب در درک دیدگاه‌‌های اسلامی دچار اشکال ‌می‌شوند، برداشت متفاوتی است که مسلمانان و مسیحیان از رابطه یا نسبت میان خدا و انسان دارند. در مسیحیت خداوند «رمز و راز» (Mysterium) است و از دید انسان مستور. زیبایی و جذابیتِ نهفته در مسیحیت از همین برداشت رازگونه از خداوند و سر تعظیم فرآوردن به‌این «رمز و راز غیر قابل درک» سرچشمه ‌می‌گیرد. در اسلام، برعکس، این انسان است که با پرده‌ای از خدا جدا مانده است. وجود الهی از او پوشیده نیست؛ تنها حجابی میان حق و بنده قرار دارد که از طریق جدّ و جهد انسان از میان برداشته خواهد شد و او ‌می‌تواند با دریدن پرده به‌شناخت باری تعالی نایل آید؛ و در این راه خردِ خدادادی انسان یار و یاور اوست.

 ای پرده ساز گشته در این دیر پرده دَر

تاکی چو کـرم پیله نشینی به پرده در

چـون کرم پیله پرده‌ی خـود را کند تمام

زان پرده گور او کند این دیر پرده در7

دریغا که دکتر سید حسین نصر در این کتاب، جز یک دو مورد، از اشعار سرایندگان پارسی زبان سود نجسته است؛ و این در حالی است که ایشان ضمن گفت و شنودی تأکید دارند که «فلاسفه‌ی اسلامی – ایرانی که در قلمرو اندیشه‌ی اسلامی به‌فلسفه ‌می‌پرداخته اند، دو نوع بوده اند: یکی آنان که مستقیماً آثار فلسفی نوشته اند و تحت عنوان فیلسوف شناخته شده اند و دیگر آنان که در قالب شعر و دیگر آثار ادبی، مطالب فلسفی نگاشته اند... اکثر شاعران قدیم، از جمله نظامی و فردوسی، هم شاعر بوده اند و هم فیلسوف به‌معنای اعم آن.»8 این کمبود به‌ویژه در فصلی که به‌عرفان اسلامی پرداخته شده است، بیشتر به‌چشم ‌می‌خورد؛ زیرا استاد خود نیز نیک ‌می‌دانند که زبان عرفان اسلامی، زبان شعر است. چه بسیار شواهد زیبا و مثال‌‌های پُرمعنا در دنیای شاعران پارسی زبان یافت ‌می‌شود که ‌می‌توانست به‌جذابیت بیشتر این فصل بیفزاید و در کتاب روح شرقی بدمد؛ کاری که فرزانه‌ی ارجمند، بانو آنِماری شیمل با موفقیت کامل در آثارش انجام ‌می‌دهد و با استقبال خوانندگان نیز مواجه شده است.9

 

پانوشته ها:

1) Nasr, Seyyed Hossein. Die Erkenntnis und das Heilige. Aus dem Amerikan. von Clemens Wilhelm. Muenchen Diederichs, 1990. 438 Seiten. (Knowledge and the Sacred. Bei Crossroad Publishing Company, New York 1981.)

از این کتاب دو ترجمه به‌زبان فارسی منتشر شده است؛ با این مشخصات:

 معرفت و معنویت. دکتر سید حسین نصر. ترجمه‌ی انشاءالله رحمتی. دفتر پژوهش و نشر سهروردی. تهران، 1380.

 معرفت و امر قدسی. سید حسین نصر. ترجمه‌ی فرزاد حاجی میرزائی. نشر و پژوهش فرزان روز. تهران، 1380.

2) Nasr, Seyyed Hossein. Ideal und Wirklichkeit des Islam. Aus dem Englischen von Clemens Wilhelm. Bearbeitet von Jost G. Blum. Muenchen Diederichs, 1993. 238 Seiten. (Ideals and Realities of Islam. Bei Unwin & Hyman, London 1988.)

3) این کتاب  تاکنون به زبان‌‌های ایتالیایی (چاپ نخست سال 1974 میلادی)، عربی (1974)، فرانسوی (1975)، هندی (1981)، ترکی (1985)، لهستانی (1988) و آلمانی (1993) ترجمه و منتشر شده است.

4) نگاه کنيد به: کتابشناسی آثار سيد حسين نصر. ماهنامه فرهنگی هنری کِلک. شماره‌ی 43 -44 مهر و آبان 1372.

5) گفت و شنود با سيد حسين نصر. ماهنامه فرهنگی هنری کِلک. شماره‌ی 43 -44 مهر و آبان 1372.

6) Schuon, Frithjof. Comprendre l`Islam. Paris 1961. (Den Islam verstehen. Eine Einfuehrung in die innere Lehre und mystische Erfahrung einer Weltreligion. Bern/Muenchen/ Wien 1988.

7) ديوان عطار. به اهتمام و تصحيح تقی تفضلی. چاپ چهارم، تهران 1366. (قصيدهء 16).

8) نگاه کنيد به پانوشت شمارء 5.

9) برای آشنايی بيشتر با شخصيت و آثار پُرفسور آنِماری شيمی، نگاه کنيد به: «فرزانه بانويی دلباخته‌ی عرفان شرق». به قلم نگارنده‌ی اين سطور در ماهنامه فرهنگی و هنری کِلک. شماره‌ی 28، مهر و آبان 1371.

انتشار در: نشر دانش. نشریه مرکز نشر دانشگاهی. سال چهاردهم، شماره های اول و دوم، آذر - اسفند 1372.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 13:15 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره پیامبر و حاکمیت سیاسی

بازديد: 141

 

مقدمه

با مطالعه‏اى اجمالى در سيره زندگانى پيامبر اكرم(ص) جاى ترديد باقى نمى‏ماند كه آن حضرت، پس از هجرت به مدينه، هم‏چون يك رهبر و حاكم در ميان مردم عمل مى‏كرد و آنان نيز تبعيت از او را بر خويش واجب مى‏دانستند و متخلفان نيز مجازات مى‏شدند، ايشان كارهايى انجام مى‏داد كه وظيفه يك حاكم و حكومت است: با دشمنان جهاد مى‏كرد، غنايم جنگى را در جاى خود مصرف مى‏كرد، زكات را پس از جمع‏آورى، به مستحقان مى‏رساند و... حاكميت آن حضرت، با نظام قبيله‏اى مرسوم در شبه جزيره عربستان تفاوت اساسى داشت؛ زيرا هر منطقه‏اى كه به تصرف مسلمانان در مى‏آمد، تابع آنان محسوب مى‏شد و همه امور بر گرد وجود مهاجران و انصار، كه در مدينه بودند و پيامبر اكرم(ص) كه رسالت و نبوت و رهبرى آنان را بر عهده داشت، مى‏چرخيد.اما در اين‏جا اين پرسش مطرح است كه آن حضرت، اين كارها را با چه عنوانى انجام مى‏داد؟ آيا بدين علت به اين امور اشتغال داشت كه مردم او را به رهبرى خويش برگزيده بودند؛ يعنى به عنوان حاكم منتخب مردم؟ يا از آن رو كه او فرستاده خداوند و رسول او در ميان مردم بود؛ يعنى به عنوان رسول و نبى به اين امور اقدام مى‏كرد؟

پرسش ديگر اين‏كه بر فرض نشأت گرفتن اين امور از جنبه رسالت آن حضرت، آيا ايشان به تشكيل حكومت نيز اقدام كرد يا اين كارها را صرفاً براى پيش‏برد اهداف دين انجام مى‏داد. به بيان ديگر، آيا آن‏حضرت اداره امور زندگى مادى مردم را نيز در دستور كار خويش داشت يا صرفاً بر اسلام آوردن آنان تأكيد مى‏كرد و اگر گروهى اسلام مى‏آوردند، با ديگر مسائل آنان كارى نداشت؟اين پرسش‏ها بدين علت مطرح شده است كه بعضى با اعتراف به حاكميت و سلطه پيامبر اكرم(ص) بر مؤمنان از جنبه رسالتش، به نفى تشكيل دولت و حكومت به دست ايشان پرداخته‏اند و از سوى ديگر، حاكميت آن حضرت داراى دو ويژگى مهم است: اول اين‏كه داراى پشتوانه الهى بود و احكام مورد نياز مردم يا به‏طور مستقيم از طريق وحى نازل مى‏گرديد و آن حضرت تنها واسطه نقل آن‏ها براى مردم بود يا اگر خود تصميمى مى‏گرفت و به مردم ابلاغ و آن را اجرا مى‏كرد، آن نيز به گونه‏اى رنگ الهى به خود مى‏گرفت؛ زيرا خداوند از مردم خواسته بود كه از آن حضرت اطاعت كنند. دوم اين‏كه با ميل و رغبت مردم به وجود آمده بود، نه با زور و سلطه فرد يا گروهى بر ديگران، كه ويژگى بيش‏تر حكومت‏هاى پادشاهى و استبدادى است. مردم مدينه كه در اين زمينه نقش كليدى داشتند، با ميل و رغبت، پذيراى رسول خدا(ص) شدند و با شور و اشتياق از ايشان استقبال كردند.اين دو ويژگى در حكومت رسول خدا(ص) موجب پيدايش دو نظريه شده است. بيش‏تر متفكران و عالمان دينى، در ميان شيعه و اهل سنت، حكومت نبوى را برخاسته از جنبه رسالت ايشان و جزئى از وظيفه رسالتش مى‏دانند؛ يعنى حكومتى الهى، كه خداوند و سپس رسولش در رأس آن قرار دارند و دستورهاى پيامبر اكرم(ص) همگى دستورهاى خداوند تلقى مى‏شود؛ چون خداوند از مردم خواسته است كه از او اطاعت كنند. عده‏اى نيز حكومت نبوى را حكومتى به انتخاب مردم مى‏دانند و ميل و رغبت و بيعت مردم با آن حضرت را دليل و شاهد اين مدعا مى‏دانند.
اين دو نظريه، داراى آثار متفاوتى است. يكى از آن‏ها اين است كه بنا بر نظريه اول، با وجود حضور پيامبر اكرم(ص) هيچ كس جز آن حضرت صلاحيت حكومت بر مردم را ندارد؛ اما در نظريه دوم، حاكم منتخب مردم، صلاحيت حكومت را دارد، هر چند شخصى غير از پيامبر اكرم(ص) باشد و پيامبر تنها وظيفه ابلاغ احكام الهى را به مردم دارد و آنان خود بايد با انتخاب‏حاكم جامعه، زمينه اجراى احكام اجتماعى اسلام را فراهم سازند، هر چند ممكن است خود پيامبر اكرم(ص) را نيز براى اين منظور برگزينند كه بنابراين نظريه، مردم در صدر اسلام چنين كردند.البته در اين ميان، نظريه‏اى در باره انتخابى بودن حكومت نبوى وجود دارد كه به‏طور كلى، دين را امرى جدا از امور اجتماعى و زندگى مردم تصوير مى‏كند و آن را منحصراً ويژه امورى فوق بشرى، مانند خداوند و آخرت مى‏داند كه بنابراين، هر نوع حكومت دينى، حتى حكومتى كه به انتخاب مردم، بر اساس قوانين اسلامى به وجود آمده باشد، را نفى مى‏كند؛ اما بحث در باره اين نظريه، مجال ديگرى مى‏طلبد؛ زيرا دراين بحث‏ها فرض ما بر اين است كه حكومتى اسلامى وجود دارد و ما مى‏خواهيم به اين پرسش پاسخ دهيم كه آيا در زمان حضور پيامبر اكرم(ص) حاكم جامعه اسلامى را مردم انتخاب كردند يا آن حضرت به واسطه رسالت الهى، حكومت بر جامعه اسلامى را نيز بر عهده داشت؟ البته بايد توجه داشت كه به هر حال، مردم در برپايى حكومت اسلامى نقش عمده‏اى بر عهده دارند و اگر آنان نخواهند، حتى اگر برپايى حكومت، شأنى از شؤون رسالت نيز باشد، باز پيامبر اكرم(ص) بدون پشتوانه مردمى نمى‏تواند به مقصود خويش برسد.در فصل‏هاى قبل، پاسخ اين پرسش را در آيات قرآن كريم و روايات بررسى كرديم. اينك مى‏خواهيم با سيرى در زندگى آن حضرت، از بعثت تا رحلت، شواهد و مطالبى را بيان كنيم كه مى‏تواند پاسخ مناسبى به اين پرسش بدهد. بدين منظور، مباحث اين فصل را در چهار محور ارائه مى‏كنيم:

1. اهداف دنيوى و حكومتى بعثت پيامبر اكرم(ص) .

2. وقايع مؤثر در تشكيل حكومت پيامبر اكرم(ص) در مدينه.

3. نقش رسالت و وحى در حكومت پيامبر اكرم(ص) .

4. حكومت پيامبر اكرم(ص) و نصب حاكمان پس از خود.

1. اهداف دنيوى و حكومتى بعثت پيامبر اكرم(ص)

در فصل‏هاى پيشين گذشت كه هر چند هدف اصلى و نهايى پيامبران(ع) دعوت به توحيد، نفى شرك و سعادت اخروى انسان‏ها است، ولى اين مسأله، نه تنها با وجود هدف‏هاى فرعى و مقدمى دنيوى ديگر منافاتى ندارد، بلكه رسيدن به سعادت اخروى نيازمند روش خاص در زندگى دنيوى است كه عمل بر طبق آن مى‏تواند سعادت اخروى را تضمين كند.آن چه گفته شد، در امور فردى وضوح بيش‏ترى دارد و واجبات و محرّمات و ديگر احكام در اديان مختلف، براين مبنا به وجود آمده است؛ اما آيا پيامبران و به‏ويژه پيامبر اكرم(ص) اهداف دنيوى اجتماعى نداشته‏اند؟ يعنى آيا آنان در پى فراهم كردن اجتماعى سالم نبوده‏اند كه بتواند زمينه رشد انسان‏ها را فراهم كند و آنها را يارى دهد تا با شناخت استعدادهاى خود و بهره‏بردارى بهتر از نعمت‏هاى الهى، زمينه سعادت اخروى خويش را فراهم كنند؟ قرآن كريم يكى از اهداف بعثت انبيا(ع) را برپايى قسط و عدالت معرفى مى‏كند كه والاترين مقصود انسان‏ها در زندگى دنيوى و بهترين وسيله براى نيل به سعادت اخروى است:(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلهم اللّه من ينصره و رسله بالغيب انّ اللّه قوى‏عزيز).[1]
همانا رسولان خويش را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنان كتاب (آسمانى) و ميزان نازل كرديم تا مردم عدالت را بر پا دارند و آهن را كه در آن، سختى بسيار و منافعى براى مردم است، نازل كرديم تا خداوند بداند چه كسانى او و رسولانش را بى آن كه او را ببينند، يارى مى‏دهند . همانا خداوند قوى و شكست‏ناپذير است.در اين آيه شريفه، بر دو نكته مهم تأكيد شده است: اول نقش رهبرى انبيا و رسولان الهى در اجتماع انسانى، براى برپايى عدالت؛ زيرا خداوند آنان را با كتاب وميزان كه علامه طباطبايى مى‏فرمايد: مقصود از ميزان، دين است‏[2] فرستاده و از مردم يارى و نصرت آنان را خواسته است؛ يعنى قانون، ميزان، احكام و رهبرى از سوى خداوند فرستاده شده و از مردم طلب يارى شده است.دوم نقش مردم كه آنان بايد عدالت خواه شوند و به يارى پيامبران برخيزند و عدالت اجتماعى را به وجود آورند؛ يعنى وظيفه دارند رهبرى پيامبران را بپذيرند و از آنان در برقرارى جامعه‏اى الگو و نمونه، كه عدالت در همه اركان آن سارى است، حمايت كنند.حضرت على(ع) نيز در خطبه اول نهج البلاغه، ضمن برشمردن اهداف بعثت انبيا(ع) به مواردى اشاره مى‏كند كه از اهداف دنيوى بعثت به حساب مى‏آيد؛ يعنى اهدافى كه زمينه اهداف اخروى را فراهم مى‏كند. آن حضرت يكى از اهداف رسولان الهى را شكوفا كردن استعدادهاى عقلانى مردم و هدف ديگر آنان را نشان دادن وسايل معيشتى مى‏داند كه مردم را نگاه مى‏دارد:

فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياء...و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم آيات مقدرة، من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معايش تحييهم.
پس رسولانش را در ميان آنان مبعوث كرد و پى در پى انبيايش را به سوى آنان فرستاد تا...گنج‏هاى پنهانى عقل‏ها را آشكار كنند و نشانه‏هاى قدرت او را به آنان نشان دهند: آن سقف بلند پايه آسمان، كه بر فراز آن‏ها قرار گرفته، و اين گاهواره زمين كه در زيرپاى آنان گسترده شده و وسايل زندگانى، كه آنان را زنده نگاه مى‏دارد.

اين دو هدف كه يكى مربوط به نيروهاى درونى انسان‏ها و ديگرى مربوط به امور جهان و نيروهايى است كه انسان مى‏تواند به تسخير خويش درآورد تا زندگى بهترى داشته باشد و نيز علوم آسمان و زمين، كه همه اين‏ها انسان را به قدرت عظيم خداوند راهنمايى مى‏كند، نيازمند برنامه‏ريزى و تشكيل جامعه‏اى به رهبرى و حاكميت انبيا(ع) است.

اينك با توجه به اين مقدمه، به بررسى اهداف دنيوى و حكومتى پيامبر اكرم(ص) در ضمن دو عنوان مى‏پردازيم:

الف. اصلاح دنيا و آخرت، هدف بعثت پيامبر اكرم(ص)

ب. تشكيل حكومت، از اهداف پيامبر اكرم(ص)

الف. اصلاح دنيا و آخرت هدف بعثت پيامبر اكرم(ص)

پيامبر اكرم پس از چند سال تبليغ مخفيانه، مأموريت يافت تا رسالت خويش را آشكار كند و در مرحله اول، مأمور به دعوت اقوام نزديك خويش شد. او خاندان عبدالمطلب را در جلسه‏اى گرد هم آورد و بدين گونه، آنان را به اسلام دعوت كرد:

انّى قد جئتكم بخير الدنيا و الاخرة و قد امرنى اللّه تعالى ان ادعوكم اليه فايكم يؤازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيّى و خليفتى فيكم.[3]
همانا من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده‏ام و خداوند متعال به من فرمان داده تا شما را به آن دعوت كنم، پس كدام يك از شما مرا بر اين كار يارى مى‏دهد تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟
آن حضرت با اين سخن خويش هدف از بعثت خود را اصلاح دنيا و آخرت، اعلام مى‏كند. او خيرات دنيا و آخرت را براى مردم آورده است؛ يعنى آمده است تا هم دنياى آنان را اصلاح كند و هم آخرت آنان را.زمانى ديگر، آن حضرت بر قله كوه صفا، مردم را از عذاب آخرت بر حذر مى‏دارد و سپس همه نصيب دنيوى و اخروى را، كه او براى آنان آورده، مشروط به پذيرش و گفتن كلمه «لا اله الّا اللّه» مى‏كند:انّى لا املك لكم من الدنيا منفعة و لا من الآخرة نصيبا الا ان تقولوا لا اله الّا اللّه.[4]همانا من هيچ منفعت دنيا و نه بهره‏اى از آخرت را به شما نمى‏توانم ارائه نمى‏كنم مگر اين‏كه لااله الّا اللّه‏بگوييد.

اين سخن آن حضرت نيز مانند كلام قبلى ايشان روشن مى‏سازد كه حضرت، هم براى اصلاح دنيا آمده است و هم براى اصلاح آخرت. حضرت على(ع) نيز در تشريح اهداف بعثت رسول خدا(ص) هم بركات اخروى بعثت آن‏حضرت و هم بركات دنيوى آن را بر مى‏شمارد. ايشان در خطبه‏اى وضعيت دين و دنيا را در عربستان در زمان بعثت رسول خدا(ص) بدترين نوع معرفى مى‏كند:

 انّ اللّه بعث محمداً نذيراً للعالمين و امينا على التنزيل و انتم معشر العرب على شرّ دين و فى شردار. منيخون بين حجارة خشن، و حيّات صمّ و تشربون الكدر و تأكلون الجشب و تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم، الاصنام فيكم منصوبه و الآثام بكم معصوبه.[5]

 همانا خداوند محمد را برانگيخت كه جهانيان را بيم دهد و امين او بر نزول وحى باشد، در حالى كه شما ملت عرب، بدترين دين و جامعه را داشتيد، در ميان سنگ‏هاى خشن و مارهاى ناشنوا زندگى مى‏كرديد، آب آلوده مى‏نوشيديد و غذاى ناگوار مى‏خورديد و خون يكديگر را مى‏ريختيد و رابطه خويشاوندى را قطع مى‏كرديد. بت‏ها در ميان شما بر پا بود و گناهان سراسر وجود شما را فرا گرفته بود.

 امام در خطبه‏هاى ديگر، خيرات و بركات مادى و معنوى را، كه همگى ناشى از بعثت پيامبر اكرم(ص) و رهبرى ايشان است، بيان مى‏كند:

 اما بعد فانّ اللّه سبحانه بعث محمّداً و ليس احد من العرب يقرأ كتابا و لا يدَّعى نبوة و لا وحيا فقاتل بمن اطاعه من عصاه. يسوقهم الى منجاتهم و يبادر بهم الساعة ان تنزل بهم يحسر الحسير و يقف الكسير فيقيم عليه حتى يلحقه غايته الّا هالكا لا خير فيه حتّى اراهم منجاتهم و بوّاهم محلّتهم فاستدارت رحاهم و استقامت قناتهم.[6]

 اما بعد، خداوند متعال زمانى محمد را برانگيخت كه هيچ كس از عرب، كتاب آسمانى نداشت و ادعاى نبوت و وحى نمى‏كرد. پس با يارانش با مخالفان مبارزه كرد. او آنان را به سر منزل نجات سوق داد و پيش از آن كه مرگشان فرا رسد، به آمادگى آنان مبادرت مى‏ورزيد و اگر كسى ناتوان يا شكسته حال مى‏شد، او را تحت حمايت خويش در مى‏آورد تا به سر منزل مقصود برساند، مگر كسى كه هيچ خيرى در او نبود تا اين‏كه وسيله نجات مردم را به آنان شناساند و در محل مناسب، مكان داد. پس آسياى زندگى آنان به گردش درآمد و نيزه آنان صاف شد(وضعيت دينى و اقتصادى و نظامى آنان رو به راه شد).

 بدين ترتيب، حضرت على(ع) نه تنها پيامبر اكرم(ص) را نجات دهنده معنوى مردم ازآتش دوزخ به سوى بهشت مى‏داند، بلكه او را مصلح امور دنيوى آنان نيز معرفى مى‏كند.مردمى كه پيش از بعثت او در وضعيت اقتصادى و نظامى بسيار بدى به سر مى‏بردندودر شرف هلاكت بودند و ذليلانه در برابر حكومت‏هاى وقت خاضع بودند، به ملتى‏سرافراز و قوى با وضعيت اقتصادى مناسب تبديل شدند و اين‏ها همه از بركات بعثت‏رسول خدا(ص) و رهبرى او بود. همين مطلب را آن حضرت در خطبه ديگرى بدين گونه بيان مى‏كند:

 فانظروا الى مواقع نعم اللّه عليهم حين بعث اليهم رسولاً فعقد بملّته طاعتهم و جمع على دعوته الفتهم. كيف نشرت النعمة عليهم جناح كرامتها و اسالت لهم جداول نعيمها و التفّت الملّة بهم فى عوائد بركتها فاصبحوا فى نعمتها غرقين و فى خضرة عيشها فكهين.[7]

 پس به محل‏هاى نعمتهاى خداوند بر مردم، در هنگامى كه پيامبر اكرم را به سوى آنان فرستاد، بنگريد كه اطاعت آنان را با آيين خود پيوند داد و با دعوتش آنان را متحد كرد و چگونه نعمت، پر و بال كرامت خود را بر آنان گسترد و نهرهاى مواهب خود را به سوى آنان جارى ساخت و اين آيين با خيرات پر بركتش آنان را در بر گرفت. پس در ميان نعمت‏ها غرق شدند و در دل يك زندگانى خرم، شادمان گرویدند

 


منابع

 

1.     گزارشی از کتاب: «نواندیشان مسلمان»

2.     : حلقهملکوت

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 13:13 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره طوفان جهاني شدن

بازديد: 121

 

تحقیق درباره طوفان جهاني شدن

 

طوفاني به نام جهاني شدن به پا خواسته است ،  طوفاني كه هيچ سدي دربرابر هجوم آن نمي توان ايجاد كرد و از آن نمي توان گريخت . طوفاني كه به همراه خود گردبادي را به همراه دارد كه خواسته يا ناخواسته تمامي كشورها را با خود در مي نوردد  . اين طوفان خود را  در ابعاد مختلف سياسي ، فرهنگي و اقتصادي   نشان مي دهد   و آن  نتيجه آن از بعد سياسي ظهور دمكراسي ، از بعد فرهنگي پديده دهكده جهاني و در بعد اقتصادي حاكميت سازمان جهاني تجارت است و ما امروز باهم جمع شده ايم تا بعد اقتصادي اين طوفان جهاني شدن يعني عضويت كشورمان در سازمان جهاني تجارت و مزيتهاي كيفي خود را در اين مسير  بررسي نماييم.

براي مقابله با اين طوفان فقط يك گزينه وجود دارد كه مورد توافق تمامي مديران و كارشناسان و تمامي جناحهاي سياسي است و آن تقويت بنيه اقتصادي كشور است . بنيه اي كه هيچ طوفاني نتواند آن را ازجا بركند . بنيه اي كه بر پايه دانش و علم باشد .

امروزه در ادبيات اقتصادي درخصوص عضويت ايران در سازمان جهاني تجارت سمينارها ، سخنراني ها و مقالات متعددي ارائه مي شود و نقطه مشترك آنها عضويت ناگزير ايران در اين سازمان است .

امروز ديگر با نفس جهاني شدن مخالفت نمي شود بلكه صحبت از همگاني كردن مزايا و كاستن مضرات آن است . جهاني شدن اميدهاي فراواني را براي جهانيان ايجاد كرده است اما تحقق اين اميدها در گرو مديريت صحيح فرآيند جهاني شدن و به عضويت در آمدن   در سازمان جهاني تجارت است.

-                  عضويت در سازمان جهاني تجارت يعني پذيرش 

-                  عدم تبعيض بين اتباع داخل و اتباع ساير كشورهاي غير عضو WTO

-                  اصلآزادسازي تدريجي تجارت يا اصل كاهش يا حذف موانع تجاري  
 
اصل شفافيت و پيش بيني پذيري كه مسائلي چون تعيين تعهدات كشورها از جملهتعيين و تثبيت نرخ هاي تعرفه آنها، انتشار قوانين و مقررات كشورها و اعلام آنها به WTO و بررسي سياست تجاري كشورها به طور منظم 

-                  توجه به سطحتوسعه كشورها يا رعايت رفتاري ويژه و متفاوت با كشورهاي در حال توسعه و كم توسعهيافته ترين كشورها

 با توجه با اصول بالا الحاق به WTO مي تواند آثار مثبت زير را  در برداشته باشد:
 قانونمندي، پيش بيني پذيري، ثبات و شفافيت در روابط و فعاليت هاياقتصادي و تجاري در داخل و خارج
 تسهيل دسترسي به بازار كشورهاي ديگر و تسهيلتحقق سياست جهش صادراتي و توسعه برونگرا
 تسهيل جذب سرمايه گذاري خارجي وانتقال تكنولوژي و ايجاد اشتغال
 از ميان رفتن حمايت هاي اقتصادي و رانت ها وايجاد محيط رقابتي و آمادگي براي رقابت در بازار جهاني
 دستيابي مصرف كنندگانبه كالاهاي مرغوب تر و ارزان تر
 مشاركت در تصميم گيري هاي جهان درباره قواعدو مقررات تجاري
 دسترسي به يك مكانيسم حل اختلاف مطمئن براي رسيدگي به تخلفساير كشورها از تعهدات خود.
اما الحاق به  WTO نيز يكسري آثار منفي و دغدغه هايي درپي دارد.
كاهش استقلال عمل در تصميم گيري هاي اقتصادي و تجاري و آسيب پذيري  بيشتر در مقابل تحولات خارجي كه البته اين امر از تبعات اجتناب ناپذير زندگي در يكدنياي به هم پيوسته در عصر جهاني شدن است.
  تحت فشار قرار گرفتن يا حتي  ورشكستگي صنايعي كه تا يك دوره زماني نتوانند به قدرت رقابت دست يابند.
آمار بيانگر اين مطلب است كه شاخص جهاني شدن ايران در سال 2001 برابر 50 ( رتبه ) در سال 2002 و 2003 برابر 63 بوده و اين كاهش توان اقتصادي ايران را در جهاني سازي نشان مي دهد.

با توجه به موارد فوق براستي آيا اقتصاد ما توان حضور و رقابت در صحنه بين المللي وپذيرش مزايا و معايب حضور در بازارهاي جهاني و سازمان جهاني تجارت را دارد ؟ كدام بخش از اقتصاد ما مزيت اقتصادي دارد و بدليل آن مزيت ها بدنبال عضويت در سازمان جهاني تجارت هستيم . آيا مزيت هاي اقتصادي ما در منطقه بحدي كافي است كه بتوانيم مرزهاي خود را برروي محصولات باز كنيم ؟ آيا بدنبال حضور اثربخش در سازمان جهاني تجارت هستيم و يا صرفا بدنبال يك اسم . آيا كيفيت مداوم محصولات ايراني در بازارهاي جهاني مي تواند حضور ما را در اين بازارها پشتيباني نمايد ؟ آيا استراتژي ها و برنامه ها و اهداف تداوم بخش در صحنه جهاني تدوين كرده ايم و آيا با توجه به منابعي كه داريم مي توانيم از عامل افزايش بهره وري و كاهش قيمت محصولات در اقتصاد رقابتي جهاني حرفي براي گفتن داشته باشيم . آيا مديريت اقتصاد و صنعت و كشاورزي ما مي تواند با وضعيت فعلي و با استفاده از ابزارهاي سنتي تصميم گيري و نگرش هاي قديمي و مديريتي و عدم شايسته سالاري ( شعاري كه هيچ وقت تحقق پيدا نكرد ) مي تواند اميد بخش حمايت بخش خصوصي باشد . آيا رويكرد ما به بخش خصوصي و عملكرد ما با آنان مي تواند شاهد حضور فعال بخش خصوصي باشد و همينطور چندين سئوال ديگر كه امروزه دغدغه فكري و ذهني مديران و كارشناسان بوده و قبل از تفكر در باره عضويت در سازمان جهاني تجارت مي بايست پاسخ هاي قانع كننده كارشناسي براي هريك از اين سئوالات ارائه كنيم .

مقاله حاضر سعي دارد با معرفي نگرش هاي نوين مديريت كيفيت مدلي را براي برنامه ريزان اقتصادي دولت ارائه كند تا با بكارگيري آن بتوانيم رويكردهاي اقتصادي را در سطح خرد و كلان ارزيابي كنيم و ميزان تحقق اهداف را بصورت واقع بينانه و فارغ  از مديريت احساسي  اندازه گيري كرده و صحت و دقت برنامه ها را در تعامل با نتايج مورد انتظار ارزيابي نماييم . هدف اين مقاله نقد برنامه چهارم كه نتيجه ساعتها كار كارشناسي كارشناسان محترم اقتصادي كشور نيست بلكه ايجاد پل ارتباطي بين مديريت كيفيت و مديريت اقتصاد و معرفي ابزاري براي بهبود برنامه هاي اقتصادي است.

معرفي مدل EFQM

بنياد اروپايي كيفيت EUROPEAN FOUDATION FOR QUALITY MANAGEMENT   در سال 1988 به منظور ارزيابي سازمانها درخصوص توانايي و عملكرد آنان به رويكردها و بعبارتي شعارها و برنامه ها و اهداف ، مدل تعالي سازمان را با كمك كشورهاي اروپايي تدوين و ارائه نمود.

اين مدل در سازمانهاي متعددي در سطح جهان براي ارزيابي مورد استفاده قرار گرفته است و براي اولين بار نويسنده مقاله مدل فوق را در تعامل با مدلهاي اقتصادي كلان از جمله برنامه چهارم توسعه اقتصادي كشور مورد بررسي قرار مي دهد و همانطور كه پيش از اين گفته شد  هدف از اين مقاله نقد برنامه چهارم نبوده بلكه هدف اصلي معرفي مدل EFQM و نحوه بكارگيري آن توسط اقتصاد دانان مي باشد.

مدل فوق از دوقسمت عمده توانمند سازها و نتايج تشكيل شده است و در مجموع 9 حوزه  اصلي داردكه پنج حوزه  اول به توانمند سازها و چهار حوزه  بعدي به نتايج مي پردازد

 

اين 9 حوزه ارتباط مستقيم با همديگر داشته و گوياي اين مطلب است كه دسترسي به نتايج مورد انتظار و تعريف شده مديون توانمندسازهاي حوزه هايي همچون رهبري ، خط مشي و استراتژي ، منابع انساني ، شراكتها و منابع و فرايندها بوده و بدون تقويت اين عوامل نتايج مورد انتظار حاصل نخواهند شد. حال اين نتايج مي تواند نتايج مورد انتظار از يك سازمان توليدي و خدماتي باشد و خواه نتايج مورد انتظار از يك برنامه توسعه اقتصادي به عنوان يك محصول دولتي .

همچنين در مدل فوق روش ارزيابي تحت عنوان RADAR بكار گرفته شده است كه اين مدل نحوه ارزيابي توانمند سازها و نتايج مورد انتظار را تعيين مي كند . در اين مدل

R= RESULT

A= APROACH

D= DEPLOYEMENT

A , R = ASSESSMENT AND REVIEW

كه به ترتيب به معني نتيجه گرايي ، رويكرد ، جاري سازي ، ارزيابي و بازنگري مي باشد.

به منظور توانمند سازي برنامه ها هريك از عوامل پنجگانه در مدل EFQM مي بايست براساس مدل رادار ( RADAR)  تحت ارزيابي قرار بگيرند . براي مثال رويكرد ( Approach ما نسبت به كاركنان چيست ؟ و چگونه اين رويكرد را جاري (DEPLOY  ) كرده و نتيجه ( Result )  آن را ارزيابي و بازنگري مي كنيم .

در تعامل بين مدل EFQM  و برنامه چهارم توسعه رويكرد دولت در برنامه نسبت به توانمند سازها مورد بررسي قرار گرفته و ميزان جاري سازي رويكردها مورد آناليز قرار مي گيرد تا ميزان نتايج حاصله تجزيه و تحليل قرار بگيرد.

براي مثال اگر رويكرد دولت به بخش خصوص ( بعنوان منابع ) تقويت اين بخش و مشاركت بيشتر آنها در رشد اقتصادي كشور باشد .  حال بايستي جاري سازي اين رويكرد و اقدامات و برنامه هاي دولت در مورد تقويت و همكاري بخش خصوصي و بعبارت ديگر عملكرد دولت در برخورد با مقوله خصوصي سازي مورد بررسي قرار بگيرد .  اگر اين رويكرد در مجموعه دولت جاري ( Deploy)  شود طبيعتا در حوزه هاي نتايج( Result ) مي بايست اثرات آن را مشاهده كرد.

از طرف ديگر حوزه هاي نتايج عبارتند از نتايج مرتبط با كاركنان ، مشتريان ، جامعه ونتايج كليدي عملكرد كه در ادامه مقاله نسبت به انطباق آن با برنامه توضيحات بيشتري ارائه خواهد شد.

در ادامه مثال فوق نتايج مورد انتظار مشاركت بخش خصوصي را مي بايست با شاخص هاي مربوطه كه در علم اقتصاد موجود است مورد ارزيابي و در خصوص دقت و صحت برنامه چهارم توسعه در بعد خصوصي سازي قضاوت كرد.

حال به منظور تطبيق هريك از حوزه هاي مدل EFQM با سازمان دولت كه در خصوص محصول مهم آن يعني برنامه چهارم توسعه مقاله حاضر نوشته شده است ، مفاهيم ذيل را بعنوان پيش فرض مدل در نظر مي گيريم :

 

·                   حوزه يك تحت عنوان رهبري :  به معني رهبري و مشاركت دولت در برنامه هاي توسعه و هدايت صحيح آن

·                   حوزه دو منابع انساني : شامل نيروي شاغل و مولد در مجموعه دولت و بخش خصوصي كه اقدام به توليد خدمت يا محصول مي نمايند ( عامل نيروي انساني در توليد ناخالص ملي )

·                   حوزه سه  خط مشي واستراتژي : به معني استراتژي هاي توسعه اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي كشور و سياستهاي راهبري توسعه اقتصادي

·                   حوزه چهارم :  شراكتها و منابع : شامل سرمايه گذاري هاي بخش خصوصي و مشاركت سرمايه گذاران خارجي و نقش انان در توسعه مي باشد.

·                   حوزه پنجم : فرايندها : شامل كليه فرايندهاي توليد و ارائه خدمات و عوامل توليد

·                   حوزه ششم : نتايج مرتبط با مشتريان : مشتريان دولت در مجموع عبارتند از كليه سازمانهاي دولتي و خصوصي ، كارخانجات ، موسسات و هرگونه سازمان توليد كننده محصول و يا ارائه كننده خدمات كه به نحوي از دولت خدماتي را دريافت مي كند.

·                   حوزه هفتم : نتايج منابع انساني : شامل نتايج مورد انتظار از برنامه چهارم كه به نحوي روي نيروي كار مولد تاثير گذار باشد. مانند كاهش نرخ بيكاري ، افزايش حقوق و دستمزد و ...

·                   حوزه هشتم : نتايج جامعه : شامل كليه نتايج برنامه چهارم در ارتباط اعضاي   جامعه ايراني مي باشد مانند كاهش نرخ تورم ، تامين مسكن وخوراك جامعه ، تامين امنيت اجتماعي و ...

·                   حوزه نهم : نتايج كليدي عملكرد كه بيشتر شاخص هاي رشد و توسعه اقتصادي و پيش فرضهاي مورد انتظار پس از اتمام برنامه و نتايج حاصله در سال 1388 مي باشد . مانند نرخ رشد اقتصادي

حال پس از تعريف جايگاه هريك از حوزه ها به تشريح حوزه هاي توانمند ساز مي پردازيم . از آنجاييكه نتايج در برنامه چهارم تعريف و تعيين شده است لذا به لحاظ جلوگيري از طولاني شدن مقاله حاضر ، صرفا به حوزه هاي توانمند ساز در اين مدل پرداخته مي شود .

 

تشريح حوزه رهبري  و تعامل آن با برنامه چهارم

تهيه چشم انداز دولت براساس آمار و اطلاعات كارشناسي شده از رويكردهاي رهبري در مدل EFQM است . مشاركت بيشتر مديران در امر توسعه و جاري سازي اخلاق و ارزشها ي حاكم در بين مديران و كاركنان و جلوگيري از اسراف و تبذير و بكارگيري بهينه منابع و ايجاد انگيزه در بين مديران به منظور مشاركت فعال در امر توسعه اقتصادي از جمله عواملي است كه مي بايست در برنامه ريزي هاي اقتصادي بعنوان يك عامل توانمندساز بدان توجه شود .

حمايت دولت از تشكل هاي صنعتي و صنفي و حضور موثر آنان از طريق ايجاد انگيزه مشاركت هاي صنعت و سرمايه گذاري ، برقراري برخي معافيت هاي مالياتي ، زمينه هاي حضور اقشار جامعه را در فرآيندهاي توسعه فرآهم مي كند.

پشتيباني بخش خصوصي وحمايت واقعي آنان و حذف موانع و سازمانهاي بروكراسي و بازدارنده در تامين نيازهاي بخش خصوصي و تشويق و ايجاد انگيزه در بين مديران و كارشناسان و كارآفرينان درمدل EFQM تاكيد فراوان شده است .

حضور رهبران در جامعه مي تواند انگيزه مردمي را در رسيدن به اهداف افزايش داده  و مشاركت بيشتر نسل جوان را ايجاد نمايد.

همچنين براي رسيدن به اهداف برنامه ها ، مديران بايستي الگوي كاهش تجمل گرايي و استفاده بهينه از منابع باشند . كاهش مصرف و صرفه جويي در منابع از رويكردهاي توانمند سازي است كه مي تواند دولت را در رسيدن به اهداف ياري كند.

تشريح حوزه استراتژي و خط مشي   و تعامل آن با برنامه چهارم از الزامات مهم ديگر مدل EFQM  حوزه خط مشي و استراتژي مي باشد . طبق اين حوزه نتايج عملكردي كليدي دولت از قبيل شاخص هاي رشد و توسعه اقتصادي و افزايش سهم ايران در تجارت جهاني لازمه بازنگري در خط مشي ها و استراتژي هاي موجود و يا تدوين آنها است . كشور ايران كه هم اكنون نزديك به يك درصد از جمعيت جهاني را در خود دارد وليكن از نظر تجارت جهاني سهم 4 صدم درصد را به خود اختصاص داده است . بدليل آنكه رويكردهاي ما به برنامه چهارم بدون تدوين استراتژي هاي صنعتي وتجاري مي باشد و ما فاقد اهداف و برنامه هاي بلند مدت ، ميان مدت و كوتاه مدت در بخش هاي مختلف اقتصادي هستيم و سياستهاي اركان مختلف نظام در برخورد با فرايندهاي صنعتي شدن يكسان نمي باشد . ما همواره از صنعت بعنوان يك بخش مهم اقتصادي ياد مي كنيم ، بعبارت ديگر ما رويكرد صنعتي داريم وليكن چقدر توانسته ايم اين رويكرد را جاري كنيم ، جاي بحث و گفتگو دارد ظاهر امر نشان مي دهد رويكردهاي ما نوين بوده ولي از بعد اجرا در دهه هاي 70 و 80 بسر مي بريم . بررسي آمار گذشته نشانگر اين واقعيت است كه عليرغم دادن شعار صنعتي شدن هنوز در اجرا موفق نبوده  و با مشكلات جدي در اين امر روبرو هستيم .  آمار گوياي اين واقعيت است كه سهم صنعت از كل صادرات كشور از 24 درصد در سال 73 به 7/16 درصد در سال 80 تنزل پيدا كرده است . از طرف ديگر در صنعت نفت ميزان وابستگي به نفت در 5 سال گذشته 18 درصد افزايش نشان مي دهد. همچنين سهم بخش صنعت از توليد ناخالص داخلي از 49/30 درصد در سال 1370 به 9/28 درصد در سال 1381 رسيده است و همچنين سهم صنعت و كشاورزي از ارزش افزوده كشور جمعا 45 درصد بوده است . اين آمار نشانگر عدم وجود رويكرد خط مشي و استراتژي گذاري در بخش هاي مختلف اقتصادي كشور بوده و نداشتن اين رويكردها اجراي برنامه ها و دسترسي به اهداف را با مشكل مواجه خواهد كرد. اين امر و نداشتن استراتژي در بخش هاي مختلف اقتصادي و صنعتي از جمله صنعت خودرو كه با تغيير مديران ، استراتژي ها نيز تغيير مي كنند بيانگر ضعف در رويكردهاي مدل و عدم توانايي برنامه ها از ديدگاه مديريت كيفيت مي باشد. همچنين روشن نبودن خط مشي واستراتژي ها در زمينه خصوصي سازي و افزايش تصدي گري دولت به ميزان 5/2 برابر  بيانگر عدم جاري سازي استراتژي ها و يا نبود استراتژي و خط مشي ها در اين زمينه مي باشد.

از طرف ديگر مهمترين الزام اين مدل تهيه و تدوين استراتژي هاي تجاري است . سئوالي كه براي كارشناسان مطرح مي شود اين است كه براستي خط مشي تجاري كشور ما چيست ؟ مزيتهاي اقتصادي و تجاري كه كشور ما براي حضور در بازارهاي جهاني بدان نياز دارد كدامند ؟ آيا قوانين و مقررات تجاري ما با توجه به رشد و پيشرفت تكنولوژي و بازارهاي جهاني در حال بازنگري و انطباق هستند . آيا توانمندي قوانين تجاري ما براي پيشبرد اقتصاد در صحنه جهاني ، اثبات شده است ؟ يا اينكه قوانين تجاري ما همان قوانين تجارتي هستند كه در سال 1316 تهيه و تدوين شده اند.

 

تشريح حوزه منابع انساني  و تعامل آن با برنامه چهارم

 

مطابق تعاريف جديد بانك جهاني ، توسعه پايدار مترادف با توسعه منابع انساني بوده و امروزه مبناي قدرت جهاني را ميزان برخورداري از علم و دانش و اندوخته انساني كشور مي دانند. از آنجاييكه نيروي انساني مي تواند سرمايه ، دانش ، تجهيزات و تكنولوژي را توليد كند ، بنابر اين تمامي برنامه هاي رشد و توسعه اقتصادي كشور مي بايست با رويكرد دانايي محور تدوين و به اجرا گذاشته شود . اجرا يا جاري سازي رويكردها در اين مدل نقش مهمي در رسيدن به نتايج مورد انتظار دارد . آمار بانك جهاني نشانگر اين واقعيت است كه تنها 29 كشور 79درصد از ثروت جهاني را در اختيار دارند و از اين ثروت  67 درصد منابع انساني ، 16 درصد منابع فيزيكي و 17 درصد منابع طبيعي است .

بنابر اين تدوين نظام جامع منابع انساني بر مبناي شايسته سالاري و براساس نظام سلامت و بهداشت منابع انساني و تامين نيازهاي اوليه نيروي انساني مولد از رويكردهاي مهمي است كه دولت و برنامه ريزان اقتصادي مي بايست در برنامه ها لحاظ كرده و بدون اجراي اين رويكردها اهداف برنامه ها تحقق نخواهد يافت.

همچنين تاكيد مهم مدل EFQM برنامه ريزي و تجزيه وتحليل استراتژي و شناسايي فرصتها وتهديدات و نقاط قوت و ضعف كشور در برخورد با مقوله تجارت جهاني است . آيا ورود به سازمان تجارت جهاني براي ما يك فرصت است يا تهديد ؟ آيا با توجه به نقاط قوت و ضعفي كه هم اكنون در مجموعه مديريت در داخل كشور شاهد آن  هستيم مي توانيم تهديدات را به فرصتها تبديل كنيم ؟

كشور چين براي كاهش برتري فرودگاههاي هنگ كنگ اقدام به تاسيس فرودگاه بين المللي يك ميليارد و سيصد ميليون پوندي در منطقه كوانگ زو مي كند ، در حاليكه برخورد هاي مديريتي ما در امر فرودگاه بين المللي امام خميني تهران  ، فرصتها را در اختيار فرودگاه بين المللي دبي و چانه زني هاي تعطيلي نمايشگاه بين المللي تهران فرصتهاي توسعه تجاري را در اختيار همسايگان ما از جمله تركيه قرار مي دهد.

براستي توانايي ما در مديريت استراتژيك و تدوين استراتژي ها در جنگل رقابت كه همواره از طعمه تجارت به منظور برتري سياست استفاده مي شود كجاست ؟ و ورود به بازارهاي جهاني و عضويت در بازار تجارت جهاني با توجه به نقاط قوت و ضعف و ابعاد سياسي و فرهنگي جهاني شدن چه آينده اي را پيش روي ما خواهد گذاشت.

مدل EFQM با آنكه واقعيتهاي تلخي را همانند آيينه براي  سازمانها و كشورها پيش روي آنها مي گذارد    ولي با اطلاع رساني به موقع از ضعفها راههاي پيشرفت را پيش روي ما قرار مي دهد.

تشريح حوزه شراكتها ومنابع   و تعامل آن با برنامه چهارم

 

دسترسي به نتايج مورد انتظار برنامه چهارم توسعه و رشد سالانه توليد ناخالص داخلي به ميزان 8 درصد لازمه نگرش صحيح به عوامل توليد و بويژه مديريت صحيح رشد اقتصادي و منابع مي باشد. رشد اقتصادي بر پايه مطالعات اقتصادي مي تواند از دو منشاء اصلي حادث شود . منشاء اول افزايش منابع و سرمايه گذاري و منشاء دوم افزايش بهره وري عوامل توليد ، بهره وري سرمايه و بهره وري نيروي كار مي باشد. آمار نشان مي دهد كه متوسط رشد بهره وري نيروي كار از سال پايه 76 تا 81 برابر 81/1 ، بهره وري سرمايه 89/2- و بهره وري كل عوامل توليد برابر 1- مي باشد . بنابر اين ادامه اين رويكرد و عدم تحقق بهره وري عوامل توليد و عدم مديريت صحيح اين منابع رشد اقتصادي 8 درصد را تضمين نخواهد كرد. شايد هدف دولت استفاده از منابع بيشتر و تزريق سرمايه و يا استفاده از صندوق ذخيره ارزي باشد . در حاليكه نقش بهره وري عوامل توليد در رشد اقتصادي ايران كاملا برابر صفر است كشور مالزي سهم بهره وري عوامل توليد در رشد اقتصادي خود را نزديك به 35 درصد برنامه ريزي كرد ه است . بنابر اين در اين زمينه دولت بايد رويكرد خود را نسبت به مديريت منابع تقويت كرده و رويكرد آتي  خود را در اين زمينه  مشخص نمايد.

استفاده بهينه از منابع بويژه منابع خصوصي از ديگر رويكردهاي دولت است كه در برنامه هاي گذشته مكررا از آن ياد شده و توسعه بخش خصوصي همواره مورد تاكيد دولت محترم بوده است . اما جاري سازي اين رويكرد نقش بسزايي مي توانست در رسيدن به اهداف داشته باشد . مطابق برنامه چهارم توسعه از كل منابع موجود بخش خصوصي در سال 1381 ميزان 48 درصد از محل تسهيلات بانكي تامين و بقيه به ميزان 52 درصد آورده بخش خصوصي است و اين درحاليست كه در انتهاي همين برنامه بخش خصوصي مي بايست در سال 1388 آورده خود را به ميزان 69 درصد افزايش داده و از تسهيلات بانكي كمتري به ميزان 31 درصد استفاده نمايد . اين امر با رويكرد خصوصي سازي و تقويت بخش خصوصي كاملا منافات داشته و تضاد بين رويكرد و نتايج مورد انتظار كاملا مشهود است . همچنين بررسي آمار نشان ميدهد كه از سال 1356 تا 1381 تعداد شركتهاي دولتي از 128 به 509 رسيده است و اين شركتها 63 درصد از بودجه كل كشور را در اختيار دارند . جالب است بدانيم تعداد پرسنل وزارتخانه هاي ژاپن بعنوان يك كشور موج سومي به استثناي بخش آموزش 200 هزار نفر و مجموعه پرسنل وزارتخانه هاي ايران به استثناي بخش آموزش حدود يك ميليون و 300 هزار نفر است تازه جمعيت ايران نصف ژاپن مي باشد و اگر كشور ما و نظام اداري ما بخواهد به رويكردهاي كاهش ديوان سالاري را به اجرا بگذارد مي بايست تعداد پرسنل دولتي را به يك سيزدهم يعني حدود 100 هزار نفر كاهش دهد.

 از طرف ديگر استفاده از منابع خارجي در رشد و توسعه اقتصادي و جذب سرمايه گذاري خارجي يكي از رويكردهاي مهم در توسعه اقتصادي و مدل EFQM به شمار مي آيد . آمار نشان مي دهد كه كشورهاي توسعه يافته در صادرات خود از اين منابع استفاده بيشتري كرده اند براي مثال : 44 درصد از صادرات صنعتي چين ، 49 درصد از صادرات مالزي ، 86 درصد از صادرات مجارستان و 90 درصد از صادرات ايرلند مديون منابع و جذب سرمايه گذاري خارجي بوده است .

با اين حال نداشتن سياست و استراتژي جذب سرمايه گذاري خارجي و برخوردهاي انفعالي در اين امر و از طرف ديگر عدم امنيت سرمايه گذاري  از مهمترين عواملي است كه براي دسترسي به اهداف برنامه توسعه مي بايست توجه بيشتري به آن كرد.

افزايش بهره وري منابع و سرمايه مي تواند فرآيندهاي رشد اقتصادي را تسريع نموده و زمان دسترسي به آنها را كاهش دهد . علم مديريت در كليه بخش هاي توليدي و خدماتي مي بايست جزو فرهنگ جامعه شده و نگاه مديران به صنعت و خدمات برمبناي كارايي و اثربخشي و بهره وري باشد. رشد وتوسعه اقتصادي پايدار بدون بهبود فرآيندها و افزايش كارايي آنها امكان پذير نخواهد بود . براساس فهرست بهاي سال 1379 از برنامه اول و دوم توسعه مجموعا 9080 پروژه ملي و 45000 پروژه عمراني استاني بصورت نيمه تمام باقي مانده است و اين امر نشان دهنده عدم بهره وري فرآيند سرمايه گذاري در كشور است . دولت براي ايجاد كارايي در اين امر مي بايست 30 ميليارد تومان معادل بودجه عمراني 6 سال را هزينه نمايد تا بتواند از اين پروژه ها استفاده كند.  از طرف ديگر بررسي آمار مجوز تاسيس صنايع گوياي اين واقعيت است كه تعدادجواز صادره براي تاسيس واحدهاي صنعتي از 1131 مورد در سال 1370 به 27101 مورد در سال 1380 ( افزايشي معادل 2296 درصد ) رسيده است در صورتيكه تعداد مجوزهاي بهره برداري در همان سالها از 1149 مورد به 4147 رسيده است ( افزايشي به ميزان 260 درصد ) . اين آمار بيانگر اين واقعيت است كه حجم بالايي از جوازهاي صادر شده در دهه گذشته هنوز به بهره برداري نرسيده و يا تاخير جدي در امر بهره برداري وجود دارد . 

تشريح فرآيندها  و تعامل آن با برنامه چهارم

 

 

ارتقاي توان فرآيندهاي توليد و خدمات و افزايش كيفيت آنان در صحنه بازارهاي جهاني مي تواند نقش بسزايي در مقابله با اثرات جهاني شدن اقتصاد داشته باشد. تحول در نظام اداري كشوري و بهينه سازي فرايندهاي ارائه خدمات به مردم و جامعه و بويژه صنعتگران در تامين به موقع نيازهاي آنان ، ايجاد دولت الكترونيك و افزايش رضايتمندي جامعه در عصر ديجيتال و بكارگيري مديران علمي در فرايندها منجر به افزايش سرعت اطلاعات وتصميم گيري ها و همچنين افزايش بهره وري منابع شده و زمينه هاي رشد اقتصادي را فرآهم خواهد آورد. از آنجاييكه يكي از مشكلات كشور ما وجود شكاف ديجيتالي و فاصله رشد تكنولوژي اطلاعات در مقايسه با ساير كشور ها است لذا دولت بايستي به منظور تسهيل در رسيدن به اهداف فراتر از برنامه نسبت به تدوين و بكارگيري و افزايش توانمندي فرآيندهاي توليد محصولات و ارائه خدمات و جهاني كردن آنها تاكيد نموده و زمينه هاي استقرار آن را فراهم آورد . افزايش فرآيندهاي پشتيباني كننده رشد و توسعه از جمله اعطاي وام هاي بلند مدت به توليد كنندگان و ارائه كنندگان خدمات و توسعه صنايع كوچك ، تاسيس و راه اندازي گمرگات ، توسعه بخش حمل و نقل هوايي ، ريلي و زميني در جابجايي و راه اندازي مسافر و بار و راه اندازي باراندازهاي مناسب و مراكز بازرگاني تسهيل كننده از جمله مواردي است كه در طراحي هرگونه برنامه رشد و توسعه اقتصادي مي بايست توسط دست اندركاران در نظر گرفته شود .

شايان ذكر است كه استقرار صنايع مرتبط با ترانزيت كالا و توليد كالاهاي مورد نياز كشورهاي همسايه ايران كه با 15 كشور داراي مرزهاي آبي و خاكي است از آسياي ميانه گرفته تا كشورهاي حوزه خليج فارس بازارهاي متنوعي وجود دارد كه با شناسايي اين فرصتها به آساني مي توان بازار بالقوه  400 ميليون نفري را تحت پوشش قرارداد .

افزايش بهره وري فرآيندها از طريق جذب و بكارگيري نخبگان و بهبود فرآيندها و استفاده از تكنولوژي سرمايه بر با توجه به رشد و توسعه و فن آوري اطلاعات و جلوگيري از فرار مغزها و ايجاد بسترهاي مناسب براي عدم جذب مديران ناكارآمد و استفاده از نخبگان مي تواند بعنوان يك توانمند ساز برنامه مورد توجه دولت مردان قرار بگيرد.

از طرف ديگر بهبود مستمر فرآيندها در مدل EFQM و ساير مدلهاي كيفيتي رمز موفقيت تعداد كثيري از كشورهاي توسعه يافته مي باشد . براساس اين نگرش هر فعاليت اقتصادي مي تواند در چهار مرحله انجام پذيرد و ميزان موفقيت هر برنامه اي تابعي از بكارگيري  و اجراي اين نگرش در برنامه ها مي باشد . نگرش فرآيندي PDCA  كه مخفف  CHECK- ACT DO PLAN  مي باشد  بيانگر اين مطلب است كه هر فعاليت اقتصادي در مرحله اول بايستي برنامه ريزي شده و سپس به اجرا در آيد در هنگام اجرا اين برنامه كنترل شده و در صورت عدم تامين اهداف نسبت به اقدامات اصلاحي برنامه ريزي نمود . همانطور كه در شكل ذيل نشان داده شده است ، اين مدل همواره پس از اجراي برنامه هاي اصلاحي بصورت مستمر كيفيت برنامه ها را ارتقاء مي دهد . كشور ژاپن موفقيت خود را مديون بكارگيري اين مدل در تمامي برنامه هاي اقتصادي و صنعتي مي داند .

همانطور كه در شكل زير نشان داده مي شود اولين برنامه توسعه پس از اتمام جنگ و در سال 1368 تدوين شد كه يكي از اهداف برنامه كاهش حجم دولت و خصوصي سازي مطرح شده است . همانطور كه مي بينيم اين رويكرد در هر سه برنامه گذشته به نحوي مورد تاكيد دولت محترم  قرار گرفته است وليكن آنطور كه مي بايست به مرحله اجرا درنيامد و اكنون شاهد افزايش حجم دولت به ميزان دو برابر و افزايش كاركنان دولت به ميزان 4 برابر هستيم . همچنين اين روش مي تواند در موارد ديگري مانند وابستگي به صنعت نفت كه همواره مورد توجه بوده وليكن  به اجرا ( DEPLOY ) نشده است و اكنون شاهد افزايش وابستگي به صنعت نفت به ميزان 18 درصد هستيم .

توانمندسازي فرآيندها ، بدون گسترش و تعميق توانمندي هاي فرايندهاي صنعتي و خدماتي از فرايند طراحي يك برنامه توسعه تا فرآيندهاي توليد محصولات  و خدمات ، خطر ناپايداري را در فرايندهاي توسعه صنعتي به همراه دارد و بدون توسعه حوزه هاي ساختاري موثر در اين مدل كه موثر بر عملكردهاي صنعتي هستند اقتصاد ما را در بلند مدت با وضعيت هايي روبرو خواهد كرد كه اهميت آن برهمگان مشخص است ولي متاسفانه جايگاه آن و نحوه بكارگيري آن تاكنون درك نشده است .

  دكتر بهرام جلوداري ممقاني

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 12:48 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره جواني و مد

بازديد: 311

 

تحقیق درباره جواني و مد

هموطن سلام :دین مبین اسلام همواره بر آراستگی تاکید کرده و به آن توجهات خاصی داشته است؛ اما مرز بین "آراستگی" و آنچه به عنوان "خودنمایی غیر معقول" شناخته می‌شود چیست و علت گرایش جوانان به استفاده از مدل و مدهای روز بخصوص در میان دختران چیست؟

هموطن سما بابایی-جوانی خصوصیات خاص خود را دارد که هیچ گریزی از آن نیست‌، یکی از نیازهایی که به شکل مستقیم با سن جوانی ارتباط دارد، نیاز به آراستگی است به طوری که کلیه جامعه شناسان و روانشناسان متفق القول هستند که جوانان در سنی خاص نیاز به پوشیدن انواع خاصی از لباس دارند که حس خودنمایی آنان را تا حد زیادی مرتفع ساخته و از طرفی دارای رنگ‌های شاد و جذاب باشد‌.

از طرفی دین مبین اسلام نیز همواره بر آراستگی تاکید کرده و به آن توجهات خاصی داشته است؛ اما مرز بین "آراستگی" و آنچه به عنوان "خودنمایی غیر معقول" شناخته می‌شود چیست و علت گرایش جوانان به استفاده از مدل و مدهای روز بخصوص در میان دختران چیست؟

تعریف مد

"جورج سیمل" معتقد است که "مد" عبارت است از تغییر غیر متمرکز جنبه‌های فرهنگی زندگی انسان که از یک تنش اساسی و پایه‌ای در وضعیت اجتماعی انسان‌ها ناشی می‌شود‌.

از طرفی هر کدام از ما تمایل داریم تا ضمن آن که از دیگران تقلید می‌کنیم وجوه و شاخصه‌های خاص خود را نیز دارا باشیم و بر همین اساس است که مدها مدتی مورد پذیرش قرار گرفته و بعد از مدتی دیگر با اقبال عمومی مواجه نشده و به اصطلاح "دمده" می‌شوند و این اتفاق زمانی می‌افتد که "مد"ی بسیار فراگیر شود‌، بدین ترتیب که ابتدا طرح یک لباس یا یک نوع آرایش مو و صورت به طبقات بالای جامعه نفوذ کرده و سپس به سرعت بدل‌های آن به طبقات پایین تر می‌آید و آنگاه است که طبقه بالا برای حفظ برتری خود به یک "مد" جدید روی می‌آورد؛ اما نکته حائز اهمیت آن است که "مد" تنها محدود به لباس، آرایش مو و صورت نمی شود‌، طرز نشستن،صحبت کردن، راه رفتن، استفاده از وسایل زندگی، ظروف و‌. .. نیز هر روز با مد تغییر می‌کند حتی در جامعه ما خوردن برخی از غذاها نیز به صورت مد روز در آمده یا این که منسوخ می‌شود‌، برای مثال امروزه خوردن انواع "فست فود"‌ها همان اندازه در میان مردم مد شده است که با راه افتادن سفره خانه‌های لوکس و پر تجمل، غذاهای سننتی رواج یافته‌اند در صورتی که در گذشته خوردن بسیاری از غذاها بخصوص در میان جوانان بشدت از بین رفته بود‌.

معیارهای زیبایی و مد

بسیاری معتقدند که معیارهای زیبایی در قرن بیست و یکم تغییر کرده و دیگر معیارهایی که در گؠ

" یکی از پر هزینه ترین و فراگیرترین مدهایی که امروزه در بین جوانان شایع است؛ جراحی بینی است و آمار متقاضیان آن هر روز در حال افزایش است... "

به طور مثال آدمی که در 80-70 سال پیش زندگی می‌کرد به مغزش هم خطور نمی‌کرد که روزی معیارهای زیبایی و مد از افراد سیاه پوست یا دورگه وام گرفته شود و داشتن لبان کلفت و بزرگ، پوستان بسیار تیره که امروزه به نام پوست "برنز" معروف است‌، موهای زبر و مواج یا داشتن ابروان بسیار نازک جزو معیارهای زیبایی باشد‌، اگر چه زشتی و زیبایی امری نسبی است که همواره با تغییر سلایق جامعه تغییر خواهد کرد؛ اما این معیارها از کجا وام گرفته می‌شود؟

دکتر "محمود توکلی"، روانشناس، در این باره چنین می‌گوید: زیبایی در هر جامعه و هر دورانی مورد توجه مردم است و خوب یا بد نمی‌توان انکار کرد که همواره یکی از امتیازات افراد به شمار می‌رفته است تا اینجا نه تنها هیچ مشکلی وجود ندارد بلکه اهمیت ندادن منطقی آن بخصوص در میان جوانان نگران کننده است‌، زیرا تجربه نشان داده است که آن دسته از جوانانی که به زیبایی و آراستگی خود اهمیت نمی‌دهند در معرض انواع بیماری‌های روحی و روانی چون افسردگی و‌. .. قرار دارند و علاوه بر آن بیشتر در معرض خطرات اجتماعی و انحرافات قرار می‌گیرند؛ اما این مسئله آن زمانی نگران کننده می‌شود و حتی در بسیاری از موارد شکل بیماری به خود می‌گیرد که از حالت عادی خود خارج شده و تمام فکر و ذهن یک فرد را به خود معطوف کند به نحوی که در بسیاری از مواقع باعث بروز انواع بیماری و ناهنجاری می‌شود، برای مثال کسانی که بیش از اندازه به زیبایی خود اهمیت می‌دهند یا دچار اعتماد به نفس کاذب می‌شوند یا این که اعتماد به نفس خود را به شکل کامل از دست می‌دهند که هر دوی این حالات می‌تواند خطرناک باشد‌.
وی اضافه می‌کند: از طرفی توجه به این معضل سبب می‌شود تا مهمترین و پر اهمیت ترین مسئله در زندگی جوانان این مسئله شده و بنابراین آنان را از بسیاری از فعالیت‌های اجتماعی باز می‌دارد یا آن که باعث می‌شود اگر چنانچه به فعالیت اقتصادی‌ای مشغول هستند، نتیجه کلیه فعالیت‌های خود را صرف این امر کنند‌.
وی درباره علت گرایش افراطی جوانان به معیارهای زیبایی و مد می‌گوید: این مسئله دلایل گوناگونی دارد، اگر چه جوانان در تمام دنیا به اینگونه معیارها توجه دارند؛ اما جوانانی که در جوامع در حال گذر زندگی می‌کنند، بیشتر در معرض این مسئله قرار دارند‌، به طوری که استفاده از بسیاری از مارک‌های معروف به اندازه‌ای که در این کشورها خریدار دارد در خود کشورهای تولید کننده (اگر با این قیمت‌ها عرضه شود) خریدار ندارد، برای مثال در ایران ممکن است، جوانی که در سطح زندگی متوسط و حتی متوسط رو به پایین قرار دارد‌، مایل باشد که خود را با جدیدترین معیارهای مد و زیبایی منطبق سازد و در این راه از هیچ کوششی حتی تحت فشار گذاشتن خود یا خانواده‌اش هم دریغ نمی‌کند.

این روانشناس ادامه می‌دهد: از طرفی افرادی که از اعتماد به نفس کمتری برخوردارند و علاوه بر آن هیچ مزیت فکری و عقیدتی ندارند سعی می‌کنند که بسیاری از ضعف‌های خود را با پوشیدن لباس‌ها و جواهرات گران قیمت و مد روز پنهان کنند و بدین وسیله خود را در معرض تحسین‌های دیگران قرار دارند‌.

جراحی بینی

یکی از پر هزینه ترین و فراگیرترین مدهایی که امروزه در بین جوانان شایع است؛ جراحی بینی است و آمار

" با توجه به این که بینی از مهمترین اعضای بدن در نگهداری سلامت فرد و حفظ سایر اعضاست و فردی که تنفس خود را از راه بینی از دست بدهد نه تنها در زندگی فردی که در روابط اجتماعی نیز مشکلات زیادی را تجربه خواهد کرد، توجه به اصول علمی این رشته بیش از پیش ضروری به نظر می‌رسد‌... "

متقاضیان آن هر روز در حال افزایش است.

"محمد حسین حکمت آرا" در این باره می‌گوید: بر خلاف تصور عموم مردم که زیبایی را مهمترین ملاک موفقیت عمل جراحی بینی تلقی می‌کنند جراحی پلاستیک و زیبایی باید با حفظ عملکرد این عضو باشد و این موضوع از مهمترین موارد در رشته جراحی بینی محسوب می‌شود‌.

وی اهمیت دادن به فیزیولوژی بینی را بسیار مهم تلقی کرده و می‌گوید: سلامت این عضو در سلامت افراد نقش بسیار مهمی دارد‌.

حکمت آرا اضافه کرد: با توجه به این که بینی از مهمترین اعضای بدن در نگهداری سلامت فرد و حفظ سایر اعضاست و فردی که تنفس خود را از راه بینی از دست بدهد نه تنها در زندگی فردی که در روابط اجتماعی نیز مشکلات زیادی را تجربه خواهد کرد، توجه به اصول علمی این رشته بیش از پیش ضروری به نظر می‌رسد‌.
متاسفانه امروزه جراحی بینی یکی از رایج ترین مدها در بین جوانان شناخته شده است به نحوی که افرادی که بینی خود را جراحی می‌کنند یا حتی آنانی که این کار را نمی‌کنند‌،
" ضمن آن که اکیدا توصیه می‌کنیم که از این مواد تا حد امکان استفاده نشود‌، باید در صورت استفاده لااقل از استاندارد و سالم بودن آنان اطمینان حاصل کنند، ضمن آن که در صورت استفاده از این مواد، از مواد نگهدارنده و ماسک‌های طبیعی نیز استفاده کنند‌... "

با زدن برچسب‌های طولانی مدت می‌خواهند این موضوع را به رخ همگان بکشند و این در صورتی است که بسیاری از آنان از مضرات احتمالی جراحی بینی مانند از دست دادن حس بویایی، مشکلات تنفسی، تغییر صدا یا حتی خطر مرگ آگاه هستند.
دکتر "حسینی"، جراح زیبایی، در این باره می‌گوید: جراحی بینی را به طور کلی می‌توان به دوبخش تقسیم کرد بخشی که به علت پاره‌ای از مشکلات ناچار به جراحی بینی هستند و عده دیگر که به خاطر زیبایی به این کار اقدام می‌کنند که این گروه بیشتر در فاصله سنی 18 تا 25 سال قرارداشته و اتفاقا بر خلاف تصور عمومی در بین دختران و پسران به یک اندازه رواج دارد‌

وی افزود: نیازهایی که به دنبال آنها جراحی بینی لازم و اجتناب ناپذیر است شامل انحراف مادرزادی و ژنتیک بینی و ضربه دیواره میانی است که تنفس را مختل کرده و همچنین در صورت بروز بیماری‌هایی مانند جذام و تومور نیاز به جراحی اجتناب ناپذیر می‌شود‌.

وی اضافه می‌کند: اما پیش از این که این نیازها در جراحی بینی وجود داشته باشد، نیازهای روانی است که افراد را به این واکنش وا می‌دارد‌، به نحوی که برخی افراد با وجود آن که از استطاعت مالی کافی برای این کار برخوردار نیستند، حاضرند تا خود را در معرض بیشترین آسیب‌های روانی و مالی قرار دهند تا این کار را انجام دهند، برای مثال من خودم بیمارانی دارم که عنوان می‌کنند که حاضرند چند برابر مبلغ مورد نیاز را به من بدهند تا مبلغ دریافتی را طی چند قسط از آنان دریافت کنم و وقتی علت این اصرار را از آنها می‌پرسم‌، می‌گویند که حاضرند تمام زندگی خود را بدهند تا این امر برایشان محقق شود‌.

دکتر حسینی ادامه می‌دهد: البته این موضوع را باید تا حد زیادی به عدم ارائه الگوهای مناسب به جوانان مرتبط دانست،امروزه تنها الگوهای قابل ارائه به جوانان چهره‌های ورزشی یا سینمایی هستند که نکته چندان حائز اهمیتی جز چهره مناسب ندارند و بنابراین ما گاهی با افرادی مواجه می‌شویم که عنوان می‌کند که فلان عضو ما را شبیه فلان هنرپیشه یا فوتبالیست جراحی کنید و هر چقدر که آنان را توجیه می‌کنیم که این امکان وجود ندارد زیر بار نمی‌روند‌.

لوازم آرایشی

استفاده از لوازم آرایشی ارتباط مستقیمی با زیبایی و مد دارد، کسی به درستی نمی‌داند که تاریخ استفاده از لوازم آرایشی چه زمانی بوده است؛ اما به هر حال امروزه استفاده از لوازم آرایشی در میان زنان به اندازه‌ای اهمیت دارد که بسیاری از زنان نمی توانند زندگی بدون این لوازم را حتی تصور کنند و البته در این میان سهم زنان شرقی و بخصوص ایرانیان بسیار مهم است‌.

آمار رسمی نشان می‌دهد که 66 درصد لوازم آرایشی زنانه از مرزهای ترکیه، پاکستان و جمهوری‌های استقلال یافته شوروی سابق وارد کشور می‌شوند‌.
آنچه در این میان از اهمیت فوق العاده‌ای برخوردار است‌، آن که سن استفاده از لوازم آرایشی در ایران بشدت کاهش یافته است‌، بدون آن که فرهنگ استفاده از لوازم نگاه دارنده پوست در بین دختران رواج پیدا نکند‌.

دکتر "محبوبه گرچی" متخصص پوست در این باره می‌گوید: استفاده مکرر از لوازم آرایشی سبب چین و چروک و حتی پیری زودرس می‌شود و گاهی استفاده از مواد آرایش نامناسب می‌تواند به حساسیت‌های شدید پوستی، جوش زدن و آسیب‌پذیری پوست منجر شود‌.

وی اضافه می‌کند: بنابراین ضمن آن که اکیدا توصیه می‌کنیم که از این مواد تا حد امکان استفاده نشود‌، باید در صورت استفاده لااقل از استاندارد و سالم بودن آنان اطمینان حاصل کنند، ضمن آن که در صورت استفاده از این مواد، از مواد نگهدارنده و ماسک‌های طبیعی نیز استفاده کنند‌.

ساماندهی مد و لباس

پایبندی معقول به سنن و آداب و فرهنگ جامعه یکی از الزامات اصلی است که باید در پیروی از مد توجه بیشتری به آن شود، بر همین اساس مجلس تصمیم گرفته است تا طرح ساماندهی مد و لباس را ارائه دهد‌، در همین خصوص الهام امین زاده، نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی، گفته است: "مجلس نمی‌خواهد ایجاد مد کند، تنها کار مجلس سیاستگذاری در خصوص مد و لباس است."

" الهام امین زاده" افزود:"ساماندهی بحث مد و لباس به معنای محدود کردن و نا زیبا کردن پوشاک زنان و جوانان نیست."

به گفته وی مجلس قصد دارد با دخالت در نحوه ارائه پوشاک از سوی تولیدکنندگان به زنان و جوانان‌، سیاستی را اتخاذ کند که پوشاک متناسب با فکر و قامت ایرانی بر تن آنها بنشیند.

این نماینده اظهار داشت: قرار نیست مجلس مد و زیبایی را نفی کند‌. مجلس به خواست جوانان و زنان احترام می‌گذارد و آنها می‌توانند مطابق میل خویش لباس برتن کنند.
وی تاکید کرد: ساماندهی مد و لباس در کمیسیون فرهنگی مجلس می‌تواند گامی بلند برای تطابق فرهنگ ایرانی با پوشش ایرانیان باشد.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 12:45 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره جوان، موفقيت وعوامل آن

بازديد: 199

 

تحقیق درباره جوان، موفقيت وعوامل آن

 

بزهکاري


  بزهكارى نوجوانان و جوانان يكى از مقوله‌هاى مهم درحوزه مسائل جوانان به شمار مي‌آيد كه در سطح ملى و بين‌المللى توجه زيادى را به خودمعطوف داشته است؛ چنان که پيشگيرى از بزهكارى و اصلاح بزهكاران جوان و نوجوان، يكىاز محورهاى عمده سياست گزاريهاى ملى بسياري ازکشورها درمورد جوانان مي باشد. آمارهانشان مي‌دهند كه بيشتر مناطق جهان طى دهه گذشته با مشكل افزايش بزهكارى و جرائم درميان جوانان مواجه بوده‌اند و اين امر در كشورهاى در حال گذار شدت بيشترى داشتهاست. در سطح بين‌المللى نيز كنفرانس‌ها، كنگره‌ها، همايش‌ها و كارگاه‌هاى علمىمتعددى در خصوص اين موضوع به ويژه طى دو دهه اخير برگزار شده است و «برنامه عملجهانى براى جوانان تا سال 2000 و پس از آن» نيز موضوع بزهكارى را به عنوان يكى ازده حوزه اولويت‌دار براى رسيدگى به امور جوانان تعيين كرده است. اين امر در موردمراكز علمى و دانشگاهى نيز صادق مي‌باشد و هم اكنون در رشته‌هايى همچون : حقوق وروان شناسى، درس خاصى موسوم به بزهكارى نوجوانان يا اطفال به عنوان يكى از دروساصلى دانشگاهى گنجانيده و ارائه مي گردد ـ علاوه بر آن كه در مراكز علمى مربوط بهمطالبات جوانان نيز به اين مسئله به عنوان يك موضوع مهم تحقيقاتى نگاه مي‌كنند. ريشه اين توجه خاص به مسئله بزهكارى نوجوانان را مي‌توان در اذعان عمومى به ايننكته جستجو كرد كه رفتارهاى خلاف قانون نوجوانان، ماهيتى متفاوت با جرائم بزرگسالاندارد و به همين دليل بايد به گونه‌اى متفاوت از بزرگسالان با آنان برخورد كرد. دراين زمينه، متخصصان رشته‌هاى مختلف علوم انسانى نقش ايفا كرده‌اند، اما نقشروان‌شناسى بويژه «روان‌شناسى رشد» از برجستگى خاصى برخوردار است؛ به گونه‌اى كه مىتوان از سيطره روان شناسى بر بحث بزهكارى نوجوانان سخن گفت. در حال حاضر، بيشتركتاب‌هاى مربوط به اين حوزه با چنين نگرشى تأليف مي‌شود و حاصل جمع تخصص كارشناسانحقوق و روان شناسى به شمار مي‌آيد.

 

اعتماد به نفس

در ميان خصلت هاى انسانى و فضيلت هاى اخلاقى،برخى چنان با اهميت اند كه مى توان از آنها به «صفات سرنوشت ساز» يادكرد. خودباورىيا اعتماد به نفس، از شمار اين گونه فضايل روحى است. خودباورى، انواعى دارد كهآشنايى با آنها، براى همگانْ مفيد و بلكه لازم است، بدين قرار:
   1.
خودباورى انسانى،
2.
   خودباورى مذهبى،

   3.
خودباورىملّى،
4.
    خودباورى شخصى.
نخستين نهاد خودباورى و اعتماد بهنفس، باور به خودِ انسانى است و توجّه به ماهيتى كه فراتر از حيوان و عالى تر ازماشين است؛ انسان، موجودى است كه استعدادها، ظرفيت ها و زمينه هاى رشد بى كراندارد، خداوند متعال، او را تكريم كرده است، فرشتگان، بر آستان او سجده گزارده اند،با بهترين نظامْ آفريده شده است و مى تواند خداگونه شود و در درون خود، داراى جهانىبزرگ تر است.

اين خودباورى انسانى، در برابر خود باختگى ها و از خودبيگانگى هاى گوناگون، مطرح مى شود. هنگامى كه اين خود باورى انسانى از انسان، رختبربندد و انسان به خوهاى حيوانى روآورد، هويت حيوانى پيدا مى كند؛ و اگر از عواطفانسانى تهى شود و از كشش ها و گرايش هاى متعالى دور گردد، خصلت هاى ماشينى پيدا مىكند، رايانه متحرّك و ماشين آدمْ نما مى شود و اين، همان «خودباختگى» يا «ديگر شدن)اِليناسيون( است.

خودباورىِ دينى
دين، هويّت ملّى و فردى مارا شكل داده و از ديرباز، با همه چيز ما عجين گشته است. عشق ها، آرمان ها، غم ها،شادى ها و خلاصه، نظام زندگى ما، همه برآمده از آموزه هاى كانون ديناست.
دين، با درونْ مايه هاى غنى و زندگى سازى كه دارد و با الگوها،نمادها، شعائر، سنّت ها و ارزش هايش، آشناترين خانه زاد ماست.
ما بايدتمام تلاش هاى خويش را در بستر دين، سامان دهيم و باور داشته باشيم كه دين، بهترينبستر براى رشد و تعالى فردى و اجتماعى است.
مسلمانان در طول تاريخ، درهمين بستر، قلّه هاى بلند فرهنگ و تمدّن را فتح كردند. اكنون اگر اين باورْ سستگردد و پذيرش انديشه ها و فرهنگ هاى بيگانه از دين يا مخالف آن گسترش يابد، به ازخودبيگانگى دينى دچار خواهيم شد.
امروز، خودباورى دينى به اين معناست كهبا عمق جان دريابيم كه «الإسْلامُ يَعْلُو وَ لا يُعْلى عليه.. اسلام، از هر مكتب وهر بينشى بالاتر و والاتر است و هيچ مكتبى بر آن، برترى ندارد» و باور داشته باشيمكه اسلام، تنها دين مورد قبول خداوند است. روشن است كه چنين باورى، تنها مى تواندبا آگاهى و كسب معارف دينى و تجربه هاى معنوى به دست آيد.
خودباورىملّى
ما به عنوان يك ملّت با پيشينه درخشان فرهنگى و نقش كار ساز درتمدّن اسلامى و بشرى و داراى سهم قابل توجّه در پيشبرد دانش جهانى، پيوسته در طولتاريخ، شايستگى هاى خويش را نشان داده ايم. اكنون نيز بايد با باور كردن ظرفيت ها،استعدادها و توانايى هاى ملّى، سرنوشت خود را در جهان كنونى، رقم بزنيم و حاكميتهاى فكرى و فرهنگى بيگانه را نپذيريم. خودباورى ملّى، در برابر از خود بيگانگى ملّىو در برابر خودباختگى نسبت به فرهنگ ها و تمدّن هاى بيگانه است.
پذيرشغيرآگاهانه و غير سود بخش نمادها، ارزش ها و سنّت هاى بيگانه، بدترين شكل سقوطخودباورى ملّى است. به همين جهت، علامه محمد اقبال (طرّاح «فلسفه خودى») همگان رادعوت مى كند كه با پاى خويش راه بروند و با بال خود، پروازكنند:

همچو آيينه مشو محو جمال دِگران
از دل وديده فروشوىْ خيال دگران
در جهان،بال و پَر خويش گشودن آموز
كه پريدن نتوان با پر و بالدگران
اگر خود باختگى ملّى در جامعه اى پديدآيد، نسبت به اصالت ها، سنّت ها و ارزش هاى ملّى، بى اعتماد مى شود و پيوسته، رو بهبيگانه مى كند. داستان اين از خود بيگانگى ملّى را از زبان امام خمينى ـ كه مردمايران، خودباورى ملّى خويش را سختْ مديون او هستند ـ بشنويد:
آن وقت كهدر تركيه تبعيد بودم، مجسّمه آتاتورك را ديدم كه رو به غرب بود و دستش را بالا كردهبود، و آن جا به من گفتند كه اين، علامت اين است كه ما هر چه بايد انجام بدهيم، ازغرب خواهد بود.
و چه زيبا متفكّر شرق، اقبال لاهورى، در اين باره دادسخن درداده كه:

قيمت شمشاد خود، نشناختى
سروِديگر را بلند انداختى
مثل نِى، خود را ز خود كردى تهى
بر نواى ديگران دل مى نهى
اى گداى ريزه خوار ازخوان غير!
جنس خود مى جويى از دكّانير؟

اين نوع از خود بيگانگى را در غرب فوئرباخ،هِگِل و ماركس، و در جوامع اسلامى، سيد جمال الدين اسدآبادى، محمّد عبدُه، محمداقبال لاهورى، اميركبير، جلال آل احمد، شهيد مدرّس و حضرت امام(ره) مطرح ساختند. البته اين خود باورى ملّى، به معناى گرايش هاى ملّى گرايانه جدا شده از دين نيست. اسلام، اساس هويّت ملّى ماست و تفكّر تقابل ايران و اسلام، يك انديشه پوچ است؛وگرنه، ملّيت ايرانى، بيش از هزار سال است كه با هويت اسلامى آميخته است و اكنون،تفكيك اسلام از هويّت ملّى ما ممكن نيست. اسلام، عاملِ وحدت ملّى ما در طول تاريخبوده است. همه افتخارات ملّى ما در هزار سال گذشته، در بستر اسلام، آفريده شده اندو اكنون، تمدّن ملّى ما بخشى از تمدّن اسلامى است.
اهتمام شگفت كشورهابه حفظ و حراست بناهاى كهن و بزرگداشت شخصيت هاى تاريخى خويش ونيز مشاركت فعّالآنها در مسابقات بين المللى علمى و ورزشى و هنرى، از عنايت آنها به خودباورى ملّىمايه مى گيرد. اين باور، مادام كه به پرستش ملّيت و قوم گرايى افراطى نينجامد، نهتنها همسو با تعاليم دينى است، بلكه از راه كارهاى دين براى پيراستن مردم و حاكمانمسلمان از آلودگى هاست؛ زيرا به حتم، مردمى كه خود را باور كنند و براى خود، پيشينهو اعتبار بسيار ببينند، ديرتر و سخت تر به گناه ها و خوارى ها تن مىدهند.

خودباورى شخصى
جدا از باورهاى زندگى ساز به خودِانسانى، ملّى و دينى، هر كس در قلمرو شخصى و شخصيتى خويش ـ با تمام ويژگى هايى كهاو را از ديگران جدا مى سازد ـ ، توانايى ها، استعدادها و ظرفيت هاى خاصّى دارد كهبايد آنها را بشناسد،استخراج كند و به كار گيرد و با باورمندى به عظمت آنها، ضعفها، كمبودها و شكست هايش را جبران سازد. اين خودباورى، بايد ريشه نااميدىرا بركَنَد، ناتوانى هاى خيالى را از پندار انسان برگيرد و نشاط و شوربيافريند.
اين خودباورى، بايد بنيان سست انديشى و وابستگى بى جهت بهديگران را از بين ببرد و شخص را به استقلال در انديشه و تلاش، وادارد و رهاوردهايىاز اين دست دارد:

1.
   از اتّكاى بى جهت به اين و آن، جلوگيرى مىكند؛
   2.
يأس و نااميدى را مى زدايد؛
3.
   خودباختگى،خودناشناسى و خودكم بينى را از بين مى بَرد؛
   4.
اراده را توانمند مىسازد؛
   5.
به انسان، شجاعت اقدام هاى بزرگ مى دهد.
گفتنى استكه اين خودباورى، در طول اعتماد، توكّل وتفويض به خداوند متعال و جزئى از آن و ازجنس آن است، نه در عرض آن و روياروى آن. در بينش اسلامى، نيروها و عظمت هاى شخصى،مستقل و قائم به ذات نيستند؛ بلكه برآمده از كانون قدرت آفرين الهى اند؛ حتّىاعتماد به خداوند و توكّل و تفويض، ممكن است براى بهره ورى بهينه از اين نيروهاىشخصى و گوهرهاى نهفته در جان آدمى باشند.


آفت هاى خودباورىشخصى
آفت هاى خودباورى شخصى بدين شرح اند:
  1.
خود كمبينى،
  2.
نقص هاى جسمى،
  3.
شكست ها،
  4.
پذيرفتهنشدن،
5.
  كمداشت محبّت،
  6.
وابستگى افراطى،
7.
   تحقيرها،
  8.
فقر و تنگدستى.
اينك به ترتيب، هركدام از اينموارد را شرح مى دهيم:
خود كم بينى يا عقده حقارت، نگرش منفى نسبت بهخويش و كم انگاشتن يا ناديده گرفتن توانايى ها و ارزش هاى خوداست.
اسلام، مؤمن را عزيز و گران قدر مى پرورانَد و او را داراى شخصيتوالايى مى داند:
وَلله العِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنين
عزّت، براى خدا، رسول او ومؤمنان است.
اسلام،به هيچ مؤمنى اجازه نمى دهد كه خود را خوار سازد و شخصيت خود را ناديدهانگارد.
بسيارى از كسانى كه دچار خَلأهاى روانى، ناهنجارى هاى اخلاقى وبزهكارى مى شوند، آنهايى هستند كه خود را خوار مى پندارند.
عزّت نفس،نقش عمده اى در رفتارهاى منطقى و بهنجار و يا رفتارهاى نابهنجار و ناسازگار وبزهكارى افراد دارد. چنان كه بر اساس تحقيقات انجام شده، عزّت نفس، مى تواند موجبپيشگيرى، تعديل و يا تشديد برخى از رفتارها گردد.
در كتاب روان شناسىاجتماعى مواردى ازمطالعات و تحقيقات در اين زمينه، بيان شده است. ازجمله، مؤلّف در مورد چگونگى احساس درونى افراد، پس از ارتكاب اعمال نامطلوب، چنينمى گويد:
وانگهى، همان طور كه انتظار مى رود، افرادى كه عزّت نفس دارند،اگر به نحوى ابلهانه و بى رحمانه رفتار كنند، بيشتر از ديگران، احساس ناهماهنگى مىكنند.
در مورد ديگر، نتيجه آزمايش انجام شده از دانشجويان، در خصوصارتباط عزّت نفس با امكان ارتكاب به تقلّب، نشان مى دهد دانشجويانى كه قبلاًاطّلاعات مربوط به عزّت نفس پايين دريافت كرده بودند، خيلى بيشتر از آنهايى كهاطّلاعات مربوط به عزّت نفس بالا دريافت كرده بودند، مرتكب تقلّبشدند.
در روايت آمده است:
مَنْ هانَتْ عليه نَفْسُه فَلاتأمَنْ شَرّه.
كسى كه نفسش بر او خوار شده، از شرّش آسودهمباش.

و در روايت ديگرى آمده است:
مَنْ هانَتْ عليه نَفْسُهفَلا تَرْجَ خَيْرَه.
كسى كه نفس او برايش خوار شده، اميد خوبى از اونداشته باش.


نقص هاى جسمى
نقص عضو، بيمارى هاى مزمن، ناتوانىهاى جسمى، زشتى چهره، فلج بودن برخى از اعضا و...، از عواملى است كه برخى افراد رادچار چالش بى اعتمادى به خويش مى سازد. اين گونه افراد، بايد على رغم بعضى ضعف هابه توانايى هاى عظيم خويش باور داشته باشند و بكوشند با استفاده بهينه از ديگرتوانايى ها و بسيج ظرفيَت ها در قلمرو ويژه، ناتوانى ها را جبرانكنند.
بسيارى از نام آوران بزرگ تاريخ، دچار نقص عضو يا ناتوانى هاىخاصّ جسمانى بوده اند. در باره جاحظ، شخصيت ماندگار تاريخ، نوشتهاند:
جاحظ، در لغت عرب، كسى را گويند كه چشم هايش برآمدگى داشته باشد. چون عمرو بن بحر نيز اين چنين بوده، به همين لقب (جاحظ) اشتهار يافته است، چنان كهاو را به همين جهت، حَدَقى نيز گويند، كنايه از آن كه حدقه هاى [چشم] او بزرگ تر وبرآمده بود.
و باز در توصيف او نگاشته اند:
جاحظ، بسيار زشترو و بد صورت و زبانزد عموم مردم بود، به طورى كه پس از قرون متواليه كه ما درزمان، در هر عصر و اوان، اشخاص گوناگون در آغوش خود بپروريده باز هم زشتْ رويى اوضرب المثل است.


او با همين زشتْ رويى كم نظير، از دانشمندان نام آورجهان شد و نام خويش را در صف بزرگان تاريخ، جاودانه ساخت و كتاب هاى او هنوز مورداستفاده جهانيان است.

رودكى، شاعر بلندآوازه در تاريخ ادبيات فارسى،نابينا بود. ابو العلاى مَعَرّى، شاعر، اديب و نقّادِ عرب نيز از نعمت چشم، بهره اىنداشت. بتهووِن، موسيقيدان بزرگ جهان غرب، كَر بود. دكتر طاها حسين، نويسنده بنامِعرب، از كودكى كور بود. ابو بصير، شاگرد فرزانه امام صادق عليه السّلام نيز نابينابود.
زَمَخشَرى، مفسّر بزرگ قرآن كريم، يك پايش قطع شده بود وبا كمك
چوب، حركت مى كرد تيمور جهانگشا، لنگ بود و دو انگشت دست راستش نيزافتاده بود.
هِلِن كِلر، زن نابينا و كَر و لالى بود كه با استعداد خود،دنيا را به تحسين و اعجاب واداشت. او همه مراحل تحصيلى را با رنجى وصف ناشدنى پيمودو در بيست و چهار سالگى مدرك كارشناسى گرفت و سپس، در شمارِ نويسندگان معروف امريكادرآمد
بلال حبشى، هم غريب بود، هم سياه، و هم فقير؛ ليكن نردبان ترقّىمعنوى را با پايدارى و پايمردى، تا اوجْ پيمود و از مردان جاودانه نامِ تاريخگشت.
مكفوف، به معناى نابينا، در علم رجال، لقب: ابراهيم بن يزيد، جابر،جعفر بن احمد، حَكم بن مسكين، عبدالله بن محمّد، علاء بن يحيى، على بن حاتم، ليثمرادى، موسى بن ابى عمير، يحيى بن قاسم و بعضى از ديگر محدّثان و راويان حديثاست.
اَعْرَج، به معناى لَنگ، لقب عبدالرحمان بن داوود، حافظ، قارى واديب مشهورى است كه ادبيات عرب را در مدينه گسترش داد.
اَعوَره، بهمعناى يك چشم، لقب چند تن از بزرگان تاريخ اسلام است.
چهزيباست اين حكايت سعدى:
مَلِك زاده اى را شنيدم كه كوتاه بود و حقير، وديگر برادرانش، بلند و خوبْ روى. بارى، پدر به كراهيت و استحقار در وى نظر مى كرد. پسر، به فراست و استبصار، به جاى آورد[35] و گفت: اى پدر! كوتاهِ خردمند، بِهْ كهنادانِ بلند. نه هر چه به قامتْ مِهتر، به قيمتْ بهتر!

شكستها
زندگى، سرشار از ناكامى ها و كاميابى هاست. روزگار، با شادى و غم، وشكست و پيروزى آميخته است.
امير مؤمنان، على عليه السّلامفرمود:
الدَّهْرُ يَومان: يَومٌ لَكَ وَيَومٌعَلَيْكَ.
روزگار، دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زيانتو.
خودباوران، از هر شكستى درس پيروزى مى گيرند؛ ولى برخى از مردم، بايك شكست


اجتماعى يا فردى، خويش را مى بازند، به انزوا مى گرايند واعتماد به خود را از دست مى دهند. ما بايد هر شكستى را با تلاش و اعتماد به نفس،جبران سازيم.
مرحوم ملّا حسينقلى همدانى، از علما و عرفاى برجسته قرنچهاردهم هجرى بود كه در حكمت، از شاگردان فيلسوف بزرگ، ملّا هادى سبزوارى و درعرفان و سير و سلوك، از شاگردان مرحوم سيد على شوشترى بود. او بسيار كوشيد تا درمسير سير و سلوك، به مراد و مقصود برسد؛ ولى از اين كه به هدف نرسيده، پريشان بود. او خود مى گويد: در كنار مرقد شريف امام على عليه السّلام در نجف اشرف، در گوشه اىنشسته بودم. ديدم كبوترى بر زمين نشست و پاره نانى بسيار خشكيده را به منقار گرفت. هرچه به آن نوك مى زد، خُرد نمى شد. پرواز كرد و رفت. پس از ساعتى بازگشت و به سراغآن تكّه نان رفت. باز چند بار به آن نوك زد. باز شكسته نشد. پس از چند بار رفت وآمد، سرانجام، آن تكّه نان را با منقارش خُرد كرد و خورد. همين همّت و استقامت آنكبوتر و به هدف رسيدن او، براى من درسى شد و گويى به من الهام شد كه در راه وصول بههدف، همّت بايد كرد. با اراده و همّت، دنبال سير و سلوك را گرفتم و به مقصود ومراد، رسيدم.
اسلام، با نااميدى مى ستيزد و چشم اندازهاى روشنى را پيشچشم شكست خوردگان مى اندازد. حضرت على عليه السّلام فرمود:
لا تَيْأسَمِنَ الزَّمانِ إذا مَنَعَ.
از زمانه نااميد مشو، هنگامى كه از تو دريغكند.
پذيرفته نشدن انسان، نياز به پذيرفتگى و مورد قبول ديگران واقع شدندارد. برخى از جوانان، هنگامى كه مقبوليت خانوادگى يا اجتماعى خويش را از دست مىدهند، به خود، بى اعتماد مى شوند. يكى از پژوهشگران در اين زمينه مىنويسد:
نوجوانان و جوانان، گاهى به علّت داشتن نقايص بدنى و يا به علّتمسائل و دشوارى هاى خانوادگى، شكست ها، محروميت ها و ناكامى هاى دوران گذشته زندگى،تمسخر و استهزاى دوستان و همسالان، سرزنش هاى مكرّر معلّمان و هم كلاس ها، و يا بهدليل طرد شدن ها و بىتوجّهى ها و يا داشتن مسائل روانى ديگر، اعتماد به نفس خود رااز دست داده، دچار احساسحقارت مى شوند و تصوّر مى كنند ديگران برترىهايى دارند كه آنها ندارند و در انجام امور، ناتوان تر از ديگران هستند و مسئوليتهيچ كارى را به تنهايى نمى توانند بپذيرند.
مكانيزمى (ساز و كارى) كهنوجوان به كار مى اندازد تا عليه [احساس] كهِترىِ خود مبارزه كند، همواره بر يكاصلْ متّكى است و آن، اصل جبران يا تلافى است
محقق ديگرى مىگويد:
جبران يا تلافى، به معناى زيستى كلمه، وسيله اى است كه طبيعت،براى سرپوش گذاردن بر روى نارسايى ها و كمبودهاى بدن به كار مى برد و از اين راه،تا حدّى تعادلى در وجود فرد برقرار مى سازد؛ تعادلى كه پيش از اين، وجود نداشته ويا بر هم خورده است... وقتى فردى كه از [احساس] كِهترى رنج مى برد، نمى تواند باكِهترى خود به مبارزه برخيزد و بر آن چيره شود و يا در خود، استعدادهايى را گسترشدهد كه آن كهترى را جبران كنند و تعادلى در وى به وجود آورند و زمانى كه فرد، آنقدرها دورانديش و گشاده نظر نيست و بينش فلسفى كافى ندارد كه قبول كند از ديگرانكهتر است، سعى مى كند يا كتمان كردن كهترى خود، يا با پيش دستى در حمله كردن،اطرافيان خود را نسبت به نظرى كه در باره وى دارند، فريب دهد.
كمداشتمحبّت
يكى از نيازهاى اصيل روانى، نياز به محبّت است. رشد يافتگان درخانواده هاى نابِهنجار و آشفته و كسانى كه در كانون خانواده، مدرسه و اجتماع، محبّتنديده اند، اعتماد به نفس كمترى دارند.
دينِ زندگى آموز اسلام، تلاش مىكند تا خانواده، چشمه سار محبّت باشد و ارتباط هاى درون خانوادگى، سرشار از صميميتو مهر گردد.
وابستگى افراطى
همان گونه كه ارضاى نياز بهمحبّت در حدّ مناسب، مى تواند مفيد و سازنده باشد، محبّت و حمايت افراطى والدين ازفرزند نيز تأثيرات نامطلوبى خواهد داشت كه رشد وى را با خطرهايى مواجه ساخته، موجباختلال در شخصيت و رفتارهاى وى خواهد شد. مثلاً كودكى كه دائم تحت مراقبت و محبّتمادر قرار دارد، تمام نيازهاى او بدون هيچ گونه تلاشى ارضا مى شود و در هر موردى،از قبيل: لباس پوشيدن، غدا خوردن و رفع ديگر نيازهاى خود، متّكى به مادر است؛ هر چهرا كه بخواهد، بى وقفه دراختيارش قرار مى گيرد و حتّى در مقابل هر رفتار سوئى، موردحمايت قرار مى گيرد. چنين كودكى، نوعاً از اعتماد به نفس لازم برخوردار نيست و درسنين نوجوانى و جوانى نيز توان مقابله با مشكلات زندگى و حلّ مسائل شخصىِ خود راندارد و نمى تواند انسانى مسئول و مفيد باشد. چنين فردى (در عوضِ داشتن شخصيتىمستقل)، وابسته و فرمانبُردار است.
گفتنى است: بر اساس معارف اسلامى، سهگونه اعتماد، قابل پژوهش است:
   1 .
اعتماد به خدا،
   2 .
اعتمادبه نفس،
   3 .
اعتماد به غير.
اعتماد به خداوند كه در معارفاسلامى با عناوين: الثِّقَه باللّه،[42] تفويض،[43] توكّل،[44] تعويذ،[45] و... بدان اشاره شده، يكى از ارزش هاى دينى است و پيوسته، پويايى وشكوفايىمى آورد، نااميدى ها را مى زدايد و صلابت در شخصيت و جدّيت در تصميم را درپى دارد وانسان را با كانون قدرتِ بى كران الهى پيوند مى زند.
امّا اعتماد به نفسرا مى توان دو گونه تفسير كرد:
1)
نفس مدارى؛ يعنى اين كه انسان، پيروگرايش هاى نفسانى و تمايلات شخصى گردد و خواهش هاى نفسانى را مدير زندگى خويشگرداند. بى ترديد، اين نوع اعتماد به نفس (نفس حيوانى)، زندگى سوز است و در روايتآمده است:

مَنْ وَثَقَ بِنَفْسِهِ خانَتْهُ.
كسىكه به نفس خويش اعتماد كند، نفسش به او خيانت مى كند.
2)
خودباورى،خودشناسى، احساس عجز و واماندگى نكردن و ناديده نگرفتن استعدادهاو....
بى شك، اين نوع تفسير از خودباورى، در برابر اعتماد به خداوندنيست؛ بلكه در برابر اعتماد به غير و در طول اعتماد به خداوند و از جنس آن است. ايناعتماد، ارزيابى واقع بينانه از توانايى هاى خويش است. در روايت آمدهاست:
خداى، رحمت كند كسى را كه اندازه و ارزش خويش را بشناسد و از قلمروخود، تجاوز نكند.
امّا اعتماد به غير، يعنى دل بستگى و وابستگى بهديگران، اگر به شكل سربار بودن و بدون ضرورت هاى واقعى باشد، نكوهش شده است و بااعتماد به خويش و خودباورى، و از سوى ديگر، با اعتماد به خداوند متعال، منافات داردو در معارف اسلامى، مقوله ارزشمند «الإستغناء عن الناس»، يعنى احساس بى نيازى ازمردم، مطرح شده است.
تحقيرها
تهديدها، تحقيرها و تنبيه ها درخانه و مدرسه و اجتماع، در غالب موارد، نتيجه اى جز شكسته شدن صلابت شخصيت، از بينرفتن اعتماد به نفس و تضعيف احساس ارزشمندى و مفيد بودن و عزّت نفس در كودك، نوجوانو جوان، به همراه ندارد. به همين جهت، دينِ زندگى آموز اسلام، هرگونه تحقير و اهانتبه شخصيت ديگران را ناروا مى شمُرَد.
معارف اسلامى، سرشار از سفارش هادستورهايى براى پاسداشتِ حرمت و شخصيت ديگران است. به ذكر نمونه هايى از توصيه هاىاسلام در اين زمينه، بسنده مى كنيم:

1 .
نام حقارت آميز براى فرزندانتانانتخاب نكنيد.
2 .
يكديگر را مورد تمسخر، قرار ندهيد.
3 .
بالقب هاى ناشايست، يكديگر را نخوانيد.

فقر و تنگدستى

فقر و بىنوايى با بازتاب هاى منفى اى كه دارد، مثل عدم مقبوليت اجتماعى، گاه زمينهناخودباورى مى گردد. اميرالمؤمنين عليه السّلام مى فرمايد:


اِنّالفَقْرَ مِذَلَّهٌ لِلنَّفسِ، مِدْهَشَهٌ لِلْعَقْلِ، جالِبٌلِلْهُمُوم.
به درستى كه فقر، وسيله خوارى نفس و حيرانى عقل و به خودجلب كننده اندوه هاست.


سخن پايانى
خودباورى، كيميايى است كهناتوان ترين انسان ها را، توفيق هاى بزرگ مى دهد و دشوارترين راه ها را براى آنانهموار مى كند. اين گوهر كمياب، انواعى دارد كه ما براى رسيدن به آمال و آرمان هاىخود، به همگى آنها نيازمنديم. همچنين براى «خود باورى» كه نهال ارزشمندى در بوستانزندگى است، آفات بسيارى شناسايى شده است كه مهم ترين آنها را بر شمرديم. اينك مىافزاييم كه نشانه خود باورى، آن است كه موزونِ خويش باشيم و ميزانِ خود. يعنى همارهدرپى آن نباشيم كه خود را با ساز ديگران موزون كنيم و يا خويشتن را با كسانى كهشناخت عميقى از آنان نداريم، بسنجيم. آن كه خود و مذهب و مليت خود را باور كردهاست، مساعدترين زمينه را براى شكوفايى استعدادهاى خويش فراهم آورده است، و آن كه بهچنين باور ارزشمندى نرسيده، عمر گران مايه خود را صرف موزون كردن خود با ديگران،يعنى هيچ، كرده است.

 

منبع :

http://www.fatehnet.net/info/fa/projects/detail.asp?pid=966936647405762

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 12:42 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره جمعیت جهان

بازديد: 4175

 

تحقیق درباره جمعیت جهان

نخستين انواع انسانهاي امروزي ، تقريبا 50 ميليون سال پيش در آفريقا پديدار شدند .

انسان سير تكاملي را مي پيمود ، در پي آنچه كه زيست شناسان آن را ‹‹ زنجير غذا ›› ناميده اند ، بر جمعيتش افزوده مي شد . منشاء تمام انرژي حيواني ، در نهايت از فرآيند فتوسنتز گياهان است .

اين بحث نظري است .  اما آنچه ما درباره تراكم جمعيت بدان معتقديم ، يعني وجود يك نفر در 10 كيلومتر مربع ، در سرزمينهاي قابل سكونت و دو تا سه نفر در هر 100 كيلومتر در مجموع سرزمينها ، توسط آماري درباه جمعيت انسانهايي كه هنوز به شيوه هاي بدوي در عصر جديد مي زيند ـ بويژه بوميان استراليا ـ مورد تاييد قرار مي گيرد .

احتمالا جمعيت پس از 75000 سال پيش از ميلاد ، به هنگام آغاز واپسين عصر يخبندان ، و به سردي گراييدن آب وهوا كه مانعي در برابر زندگي مساعد در زيستگاه آدمي بود ، به ناچار اندكي كاهش يافته باشد .

به هنگام عقب نشيني يخچالها ، دسته اي از شكارچيان در مدار قطب شمال به تعقيب گله  ماموتها پرداختند . دراين پهنه ، شكارچيان پلي رادر تنگه برينگ كه در دورانهاي معيني از عصر يخبندان وجود داشته است ، كشف كردند . احتمالا حدود 25000 ق . م و شاهد هم 10000 ق .  م ، اينان به امريكاي شمالي راه يافتند و در طول چندين سده از دومين تاريخ احتمالي در سراسر قاره امريكا گسترش يافتند . پيش ازاين ، ديگران به سفرهايي در مسير مجمع الجزاير اندونزي تا استراليا دست زدند .

گسترش جمعيت بشري به قاره امريكا ، عرضهاي شمالي تر و استراليا ، به طور موثري قلمرو انسان را گسترش داد . همچنين بامساعد شدن هوا ، جمعيت انسانها در 1000 ق . م احتمالا بيش از دو برابر جمعيت در 100000 سال پيش از ميلاد بوده است . بنابر اين ، به هنگام پسروي نهايي يخچالها ، جمعيت بشر حدود 4 ميليون نفربوده است .

اين روند جمعيت از رشد خوبي برخوردار بود . اين افزايش تقريبا از گستردگي محيط زيست سرچشمه مي گرفت و در آن زمان ، اين مرحله به حد نهايي خود رسيده بود . افزايش بيشتر فقط از طريق تراكمهاي بيشتر مي توانست امكان پذير باشد .

 

اروپا : بررسي كلي

000/ 600  / 9 كيلومتر  مربع ( بجز جزيره هاي منطقه 15 )

 

نخستين اروپاييان ـ شكارچيان عصر پارينه سنگي ـ هيچ گاه در بهترين وضعيت ، تعدادشان به 000/ 100  نفر نرسيد . در بدترين وضعيت ـ بويژه در طول دوره هاي سرد واپسين عصر يخبندان ـ تعداد آنها به طور چشمگيري كمتر از اين بود . در پايان عصر يخبندان ، تحولي در رهايي از اين كاهش جمعيت پديد آمد . در طول بهتر شدن آب و هوا در دوران ميانه سنگي ( 10 هزار تا 6 هزار سال پيش از ميلاد ) تعداد جمعيت آنها همچون بهترين شرايط آب و هوا در گذشته ، افزايش يافت و سرانجام اندك اندك به 000/ 250 نفر رسيد .  سپس در انقلاب نوسنگي ، در 5 هزار سال بيش از ميلاد افزايش چشمگيري در تعداد جمعيت آنان رخ نمود . مجموع جمعيت دراين زمان بيش از يك ميليون نفر بود . اين عصر همچنين موجب پيدايش نخستين تمايز مهم بين شيوه هاي سكونت بود ، چون تراكم جمعيت يابندگان غذا در عصر پارينه سنگي ندرتا به 1 /0 نفر در هر كيلومتر مربع  بود تا زماني كه اين كشاورزان ، مهاجرتشان را از پهنه هاي جنوبي وغربي اروپا  به پايان رسانند ( بنابر برآورده هاي در حدود 3000 سال قبل از ميلاد ) ، جمعيت اين قاره به بيش از 2 ميليون نفر رسيد .

 در طول هزار سال بعدي كه جامعه ، وارد عصر مفرغ شد ، افزايش ناهمگون جمعيت از خاور نزديك به اروپا آغاز شد . منطقه  ورودي جمعيت ،  يونان بود كه مهاجران از راه دريا وارد اروپا مي شدند .

پيامد نهايي اين مهاجرت علاوه بر افزايش ديگري در تعداد جمعيت ، تغيير در شيوه توزيع آن بود . گرچه روند  تعداد جمعيت يكنواخت بود ،  امابر مبناي معيارهاي جديد كند مي نمود : در هر 2000 ق . م . مجموع جمعيت اروپا به 5 ميليون نفر رسيد و تا 1000 ق . م اين تعداد به 10 ميليون نفر افزايش يافت .

تغيير درتوزيع جمعيت مربوط به ميزان افزايش چشمگير  غير  متناسب جمعيت در كشورهاي مديترانه اي بود . احتمالا افزايش جمعيت در اين كشورها بازتابي از بهبود وضعيت كشاورزي در خاور نزديك از آغاز تاريخ بوده است . اين فزوني در  هر سرزميني كه از آب و هوايي مشابه برخوردار بود ، به چشم  مي خورد . پيشرفت كشورهاي مديترانه اي كه به منزله گذرگاه بزرگ طبيعي بود نيز مي توانست به طور موثري موجب افزايش اين مقدار جمعيت باشد . به هر  علتي كه بود تا پايان عصر مفرغ در 1000 ق . م  . تراكم جمعيت بيش از حد  متوسط جمعيت اروپا ، با ضريب 3 در يونان و بيش از ضريب 2 در ايتاليا بود ( تصوير 1 -  3 ) .  اين امر ،  زمينه جمعيت نگاري درزمان پيدايش جامعه باستان است .

در زماني كه اسكندر به سوي شرق پيشروي مي كرد ، مركز قدرت اروپا از شرق اين قاره به سوي سرزمينهاي غربي تر آن ، يعني ايتاليا ، در حال جابجايي بود . با تسلط بر شبه جزيره ايتاليا و جمعيت ها ميليوني آن ، رم تشيكلات سياسي را پي ريخت  كه به طور كامل بر تمامي كشورهاي اروپايي تسلط داشت .

پيامد ، سريع آن ، جنگ با تنها قدرت عظيم مديترانه  غربي يعني كارتاژ بود . پيامد نهايي اين جنگ تشكيل امپراتوري روم بود كه در نهايت با گسترش قلمرو خود ، تمامي كشورهاي حاشيه درياي مديترانه را در بر گرفت . اين موفقيت باعث موفقيتهاي ديگري شد ؛ در حالي كه اخراج 48 ايالت به سوي پايتخت  گسيل مي شد ، تراكم جمعيت ايتاليا بالاترين حد جمعيت يونان را پشت سرگذاشت . در حالي كه تمام جمعيت اروپا تنها 31  ميليون نفر بود ، 7 ميليون نفر در ايتاليا زندگي مي كردند .

تا 2000 ميلادي امپراتوري روم قدرتمندتر شد و تا اين زمان 46 ميليون نفر تبعه داشت كه 28 ميليون از 36 ميليون نفر جمعيت اروپا را در بر مي گرفت ( تصوير 1 ـ 5 ) . اين امر پيشرفت خوبي محسوب مي شد . در پي آن جمعيت كاهش يافت و در چهار سده بعد نيز وضعيت وخيم تر شد . تعداد جمعيت باكاستي اقتصاد ، كاهش يافت . مجموع كاهش جمعيت اروپا تا سال 600 ميلادي به 26 ميليون نفر رسيد ، 25 % كمتر از بيشترين ميزان جمعيت درسال 200 ميلادي . كاهش جمعيت عمومي بود و در اولين نگاه اين چنين مي نمودكه به علت بدي آب وهوا پديد آمده است . اين مساله احتمالي بيش نبود . مشخص است كه كاهش جمعيت در كشورهاي مديترانه بيش از كشورهاي شمالي اروپا به چشم مي خورد . در صورتي كه هوا سردتر مي شد اين كاهش  بر خلاف آن چه بود كه انتظار مي رفت . با آن كه جامعه باستان بيش از اندازه توسعه يافته بود ، اين كاهش بسيار زياد به نظر مي رسيد و كاهش قدرت نتيجه آن بود . علت آن هرچه كه بود روند جديد كاهش نتايج جالبي در پي داشت . قدرت امپراتوري روم ور به كاستي گذاشت و در نهايت به سقوط آن منجر شد . تمدن باستان فرو پاشيد و به جاي آن جامعه اي جديد فئودالي سده ها ميانه به وجود آمد .

اروپا در سده هشتم ميلادي ، دستيابي به شيوه اي جديد را آغاز كرد و بار ديگر جمعيت آن افزايش يافت . جمعيت از 26 ميليون در پايين ترين سطح درسده هاي ميانه به 30 ميليون تا سالهاي اوليه سده نهم ميلادي و به 36 ميليون نفر تا سال 1000 م . بهترين وضعيت دوران باستان ـ رسيد . از اين زمان روند رشد جمعيت رو به افزايش گذاشت و ميزان آن  شتاب بيشتري يافت . در سده يازدهم ميلادي جمعيت به بيش از يك پنجم افزايش يافت .در سده دوازدهم اين عدد به بيش از يك چهارم و در سده سيزدهم ميلادي ـ اوج قرون وسطي ـ تا بيش از يك سوم رو به فزوني گذاشت . در آغاز قرن چهاردهم كل جمعيت به رقم بي سابقه 80 ميليون نفر رسيد .

جمعيت اروپا در اين زمان به شكلي بس متفاوت نسبت به جمعيت دوران باستان در سرتاسر قاره پراكنده شد . مركز جهان باستان كشورهاي مديترانه اي بود كه در كناره محدوده اتصال يونان و ايتاليا قرار داشت ،

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 12:27 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(1)

تحقیق درباره جلب اعتماد مشتری کلید موفقیت شماست

بازديد: 155

 

تحقیق درباره جلب اعتماد مشتری کلید موفقیت شماست

 

نیاز مشتری را بشناسید، با محصول یا خدماتی آن نیاز را به سرعت و به گونه‌ای حرفه‌ای برآورده سازید و این کار را بلافاصله به دیگران نیز یاد بدهید. خلاقیت و نوآوری را از یاد نبرید و برای هر کاری که می‌کنید دلیلی محکم و مشتری‌پسند داشته باشید. در این مقاله سعی دارم که به برخی پرسش‌های مشابه شما پاسخ بگویم.

در تهران و حدوداً در انتهای خیابان بهشتی (عباس‌آباد سابق) فروشگاهی است که در ده سال اخیر پارچه‌ای بر سر در مغازه‌اش آویخته است: «حراج! به علت تغییر شغل ...» آیا باور می‌کنید؟ آیا دیگر اعتماد می‌کنید؟ آیا این راهش است؟

ایجاد اطمینان در مشتریان احتمالی و جلب اعتماد آنان سخت‌ترین کار برای کسانی است که کالا یا خدماتی را برای عرضه در بازار دارند. می‌گویم سخت‌ترین کار است بخاطر آنکه پیش از هر اقدامی در خصوص آن، باید بسیار درباره آن فکر کرد و پس از تعیین استراتژی، تکنیک‌ها و تاکتیک‌هایی را آزمود و نهایتاً با برخورداری از یک ثبات رویه آن استراتژی را به اجرا گذاشت.

جلب اعتماد مشتری راههای مختلفی دارد و با توجه به نوع کالا یا خدماتی که ارائه می‌کنید، می توانید استراتژی‌های مختلفی را به کار برید. اما یک سری از کارها به نوع کالا یا خدماتی که ارائه می دهیم بستگی ندارد و به نوعی جزو اصول ایجاد اطمینان در مشتری و جلب اعتماد او به شمار می آید. در مقاله دیگری - که در همین بخش فارسی سایت آرشیو شده است برخی از آن اصول را برشمرده‌ام و بارها به این نیز اشاره کرده‌ام که بهترین کاسب‌های ما آن را به صورتی سنتی آموخته‌اند و خیلی سریع و حرفه‌ای به فرزندانشان این را آموخته‌اند و برای همین هم بسیار موفق بوده‌اند: اینترنت را به آنان بدهید و خواهید دید که ظرف چند هفته تجارت الکترونیک را هم رونق خواهند بخشید.

در این مقاله می خواهم تنها به یکی از راههای ایجاد اطمینان و جلب اعتماد مشتری بپردازم:

دلیل قانع کننده و مشتری پسند!

برای هر چیزی که به مشتری می‌گویید یک دلیل قانع‌کننده داشته باشید به طوری که مطمئن هستید که او حرف شما را باور می کند. برای اینکه شما پیش از اینکه بخواهید این استراتژی را در پیش بگیرید، لازم است که خیلی خوب درباره آن بیاندیشید و آن را از زوایای مختلف بسنجید و امتحان کنید. خودتان را جای مشتری بگذارید: «آیا خودم این حرف را باور می‌کنم؟» ببینید که بسادگی می‌توانید خودتان را و کلاه‌تان را قاضی کنید: «آیا من خودم این حرف را باور می‌کنم؟» با این شیوه، مطمئن باشید که اگر خودتان، حرف خودتان را باور کنید از هر لحاظ، مشتری شما نیز حرف شما را باور می‌کند و به این ترتیب شما یکی از راههای جلب اعتماد مشتری را آموخته‌اید. حال اجازه دهید که یک مثالی بیاورم: من فروشگاهی دارم که در آن می‌خواهم روی همه کالاهای آنالوگ، ۵۰ درصد تخفیف بدهم و برای این کار تا پایان ماه مهلت گذاشته‌ام، - دلیل این کار کاملاً روشن است، همه‌ی کالاهایی را که ارائه می‌کنم دارند دیجیتال می‌شوند و من باید هرچه زودتر و بیشتر جلوی ضرر را بگیرم - اما از طرف دیگر می خواهم روی برخی از انواع دوربین‌های دیجیتال هم ۵۰ درصد تخفیف بگذارم! در اینجا مشتری تعجب خواهد کرد و حس کنجکاوی‌اش به او می‌گوید لابد خراب از آب درآمده می‌خواهد از شرشان راحت شود یا اینکه از شما بپرسد چرا؟ به چه علت؟ چرا حالا؟ این مارک؟ و ... در اینجاست که شما باید دلیل قانع کننده داشته باشید و اگر حرف و پاسخ بی ربط بدهید مطمئن باشید که اعتماد مشتری‌تان را برای همیشه از دست داده‌اید. اگر بگویید که برای تغییر شغل روی این نوع اجناس دیجیتالی تخفیف می دهید و بعد چنین تغییر شغلی هیچگاه رخ ندهد، چه اتفاقی می افتد؟ اما حالتی را در نظر بگیرید که شما حقیقتاً برای این تخفیف دلیل قانع کننده دارید، شما به مشتری می گویید: «می‌دانید؟ ما در چند ماه اخیر فروش خوبی نداشته‌ایم و باید بتوانیم اجاره مکان و حقوق بچه‌ها (کارکنان) را سر ماه و به موقع پرداخت کنیم و ... ببینید که اگر فروشگاه شما پیش فروشگاههای همسایه معروف به عدم پرداخت سر ماه و به موقع حقوق کارکنانش باشد، بار دیگر اعتماد مشتری‌تان را برای همیشه از دست داده‌اید و او دیگر از شما خرید نمی کند.

در ایران متاسفانه و معمولاً بازاریاب‌های ما و فروشندگان ما یک استراتژی بیشتر یاد نگرفته‌اند و به قول خودشان : «همین ما را کفایت می کند و بس است و بیشتر از این هم نمی خواهیم!» - ببینید این غلط است که ما بگوییم می‌خواهیم «مشتری» به ما اعتماد نکند! این مشتری نشد، که نشد، می رویم سراغ یکی دیگر! فروشندگان ما راه را به خطا می‌روند وقتی مشتری را دست کم می‌گیرند دیده اید که اکثراً درست و حسابی جواب مشتری را نمی‌دهند، یا جوابهای سربالا می دهند، دلایل الکی، بی سر و ته و بی محتوا تحویل مشتری می‌دهند و به اصطلاح مشتری را سنگ قلاب می‌کنند. بعد می‌نشینند توی مغازه‌هایشان و از نبودن مشتری و وضع بد اقتصادی و تورم و دولت و مجلس و غیره شکایت می‌کنند! و این در حالی است که آنها که رمز و رموز کار را بخوبی می‌دانند به قول خودمان آرام آرام یکی شان را دو تا می کنند و دو تایشان را چهار تا و حسابی پول در می‌آورند و پس از مدت کوتاهی می‌بینید که فروشگاهشان هی بزرگتر و بزرگتر می‌شود و شعبه‌های گوناگونی این طرف و آن طرف باز می‌کنند. در عین حال، عده‌ای چون خود را در این میدان رقابت شکست خورده می‌بینند حرف و حدیث را پشت سر اینها آغاز می‌کنند: «نه بابا فلانی پشتش محکمه به فلان شخصیت و بهمان وزیر و وکیل و ...» از اینجاست که به کار و اهمیت دادن به مشتری به عنوان یکی از عوامل موفقیت در کسب و کار، بازار شایعه و بدگویی و زیرآب زدن و چوب لای چرخ گذاشتن‌ها داغ می‌شود!

وقتی دلیلی قانع کننده و باورکردنی داشته باشیم، مشتری هم خودش را جای فروشنده می‌گذارد و این رابطه که به مرور مستحکم شود، اعتماد مشتری جلب می‌شود و این اعتماد به باور و یقین مبدل می‌گردد. یک اشتباه می‌تواند تمام باورها را به شک و بعد بی اعتمادی مبدل کند و فروشندگان ما باید خیلی مراقب این نکته باشند.

جلب اعتماد مشتری روی اینترنت، کاری بس مشکلتر است چرا که ارتباط رو در رو نیست و شما باید از طریق کلمات و جملات و عکس‌ها و صفحات و اطلاعات و پاسخگویی به موقع به نامه‌ها و نیازها و تسهیل سفارش و تحویل فوری و نمایش توصیه‌نامه‌ها و ارائه ضمانت‌نامه‌ها این حس را در مشتری یا مشتری‌های احتمالی خود بوجود آورید.

آنچه در این مقاله کوتاه آوردم یعنی «ارائه تنها یک دلیل قانع کننده به مشتری به عنوان یکی از کلیدهای موفقیت در جلب اعتماد او» تنها یکی از راههای جلب اعتماد مشتری است، در سمینارهایم راههای بیشتری را به دوستانی که در جلساتم شرکت می‌کنند ارائه می‌دهم که موفقیت ایشان را در کسب و کارشان تضمین کرده است.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 12:25 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره پیامدهای جرم و جنایت

بازديد: 159

 

تحقیق درباره پیامدهای جرم و جنایت

به حاشيه رفتن دين و نگاه ابزاري به اخلاق پيامدي جز افزايش جرم و جنايت ندارد

شايد نظريه ‌پردازان غربي و تئوريسينهاي ليبراليس گمان نمي‌بردند که ايدئولوژي آنها نيز مانند مارکسيسم به اين زودي موزه ‌اي و کتابخانه‌اي شود. ايدئولوژي جهان سرماي ه‌داري گمان مي‌کرد که با استواري بر پايه‌هاي اومانيسم، سکولاريسم و مدرنيسم مي‌تواند سلطنت بي‌گزند و پايداري بر جوامع بشري پيدا کند. اما اين خام‌انديشي بر اثر غفلت از شناخت درست در مورد انسان، آفرينش، و خدا بوجود آمد و به جرأت مي‌توان مدعي شد که اگر نوزايي معاصر در جهان اسلام نبود، مي‌رفت که جهان را در ورطة هلاکت و نابودي افکند.

اکنون که مدرنيسم سکولار، درگير چالش‌هاي دروني بسيار است، با طرح پروژة جهاني‌شدن سعي دارد کل جامعة بشري را هم در پارادوکسهاي گرداب ‌گونة خود فرو برد. در اين ميان وجدان بيدار بشريت روز به روز به سمت دين و معنويت اقبال مي‌کند و بعد از سرخوردگي از ايدئولوژي‌ هاي معوج‌ چپ و راست، اکنون پاسخ نيازهاي روحي، جسمي، اجتماعي، سياسي و فلسفي خود را از دين تمنـّا مي‌کند.

 

مقدمه

مبحث چگونگي تعامل دين با تمدن جديد هنگامي مطرح مي‌شود که انسان امروزي سرمست از پيشرفتهاي سريع علمي و تکنولوژيک، با شتاب به سوي دنيايي که خود ترسيم کرده پيش مي‌رود و در اين مسير با احساس بي نيازي به دين، انديشه اومانيسم را محور حرکت خويش قرار داده است. با وجود اين ، در گفتار حاضر اساسا قصد تخطئه علم و انکار پيشرفتهاي به دست آمده از آن را نداريم. همچنين معتقديم بشر در آينده به دست آوردهاي علمي سودمند فراواني دست خواهد يافت که امروزه تصور آن نيز براي ما ممکن نيست. بنابراين مقصود و نيت اصلي ما از ارائه بحث دين و دنياي متجدد طرح اين پرسش است که اولا: بشر با اين سرعت به کجا مي‌رود و در اين مسير با چه چالشهايي مواجه خواهد شد و آيا علم و تکنولوژي قادر به رفع چالشهاي مزبور مي‌باشد؟ ثانيا: نقش دين در رفع نيازهاي انسان معاصر، چيست؟ به عبارت ديگر سخن از معناداري زندگي و بررسي چالشهاي دنياي متجدد و کارکردهاي دين در جهان معاصر، موضوع اصلي مقاله حاضر را تشکيل مي‌دهد.

الف- چالشهاي دنياي متجدد

1- آينده مبهم : بحث خود را از اين پرسش آغاز مي‌کنيم که بشر در نهايت مسيري که قرار دارد به کجا خواهد رسيد؟ شايد تاکنون برخي فيلمهاي هاليوودي را که تلاش مي‌کنند سرانجام بشر امروزي را نشان دهند ديده ‌ايد؛ هرچند ممکن است در نگاه اول، تعدادي از آنها مضحک به نظر برسند اما تفکري در آنها نهفته است که چه بسا تهيه کنندگان اين گونه فيلمها نيز به آن آگاه نباشند.

چنين برنامه‌هايي سعي دارند شوربختي بشر را در اوج پيشرفتهاي علمي و تکنولوژيکي نشان دهند. انسان نوين به يک ربات با برنامه‌اي خاص تبديل شده که هر لحظه از روح و طبيعت انساني خود بيشتر فاصله مي‌گيرد. متاسفانه با وجود پيشرفت اعجاب آور علوم، معرفت و شناخت نه تنها رشد نکرده، بلکه از هرگونه ترقي جزئي نيز باز مانده است. اومانيسم عريان جديد حتي کارکرد اصلي فلسفه را تغييير داده و آن را به خدمت خود درآورده است. به همين دليل ديگر قادر به درک رازهايي که در پيش و پس اعمالمان نهفته است، نيستيم و بايد سوگمندانه مرگ فلسفه را باور کنيم.

وضعيت بشر امروزي مانند کسي است که بدون اطلاع از جهت حرکت رودخانه به داخل آن مي‌پرد و خود را به جريان آب مي‌سپارد. اين گونه افراد در واقع هيچ نقشي در هدايت خود نداشته و غوطه‌ور در وضع بي ‌خبري سرانجام متوجه مي‌شوند که ديگر دير شده و در لبه پرتگاه نيستي قرار دارند. آيا تا به حال از خود سوال کرده‌ايم،  چرا بايد درون اين رودخانه پريد و به سوي ناکجاآباد حرکت کرد؟  فرض کنيد پايان حرکت بشر امروزين، دست يابي به حداکثر رفاه و قدرت است. در اين بين ارائه يک نمونه بسيار راهگشا خواهد بود. از جهت پيشرفتهاي دنيوي، آمريکا در مقايسه با اروپا، مانند شهري در برابر روستا است. اما در همين آمريکايي که زندگي در آن روياي بسياري از جوانان است و براي اقامت در آنجا گاه سالها رنج و حقارت را تحمل مي‌کنند، با وجود آن که کمتر از پنج درصد جمعيت جهان را در خود جاي داده بيش از پنجاه درصد کوکائين جهان مصرف مي‌شود. معادل ارزش بودجه دفاع ملي آمريکا که به ميلياردها دلار مي‌رسد مشروبات الکلي خريداري مي‌گردد. سالانه پانزده ميليون آمريکايي به افسردگي مبتلا گشته و بيش از پانصد ميليون دلار صرف خريد داروهاي ضد افسردگي مي‌شود. (1)
بسياري از جوانان اين کشور با احساس پوچي و بي هدفي دست به خودکشي مي‌زنند. مطالعات و پژوهشهاي جديد در آمريکا نشان مي‌دهد که مسائل و مشکلات اصلي جامعه مانند؛ فقر، جنايت، نا‌‌امني و خشونت با تقليل و نزول جايگاه خانواده، انجمنهاي محلي، مراکز عبادت و کليساها و بي‌علاقگي افراد به مشارکت در اين گونه اجتماعات مرتبط مي‌باشد. جالب اينجاست که از خود مردم آمريکا نيز ريشه اين مسايل، نه مشکلات مادي، بلکه مسايل معنوي و اخلاقي مي‌باشد. (2) 

اما براستي چرا پيشرفتهاي بشر او را به آسودگي خاطر و فراغ خيال نرسانده و هر روز بر ترس و اضطرابش افزوده مي‌شود؟ حتي شاديها و لذتهاي کوتاه و ناپايدار نيز او را نسبت به سرنوشت نهايي خود نگران ‌تر ساخته است. حداقل نتيجه‌اي که از اين وضعيت گرفته مي‌شود اين است که امروز بشر، محتاج راه جديدي است که به نگرانيهاي او پايان داده و به استمرار زندگي او معنا دهد.

2. دموکراسي بي هدف :  بي‌ترديد دموکراسي يکي از بنيانهاي اصلي زندگي اجتماعي غرب را شکل مي‌دهد. دموکراسي در يک تعريف کلي عبارت است از: حکومت مردم، توسط مردم، براي مردم، توسط همه و براي همه. (3) همچنين دموکراسي را حق برابر کليه اعضاي جامعه جهت شرکت در تصميم ‌گيريها نيز مي‌نامند(4) . دموکراسي به قدري براي غرب اهميت دارد که براي صدور آن به ساير کشورها- که به زعم غرب فاقد دموکراسي هستند- خشونت نيز مجاز دانسته شده است. ممکن است برخي معتقد باشند، دموکراسي مقبول ‌ترين نظام حکومتي در شرايط کنوني است اما براستي دموکراسي تا چه ميزان در تحقق آرمانهاي خود موفق بوده است؟ آيا مدلهاي مختلف دموکراسي قادر به مشارکت عموم طبقات اجتماعي در تصميمات سياسي، اقتصادي و.. هستند؟ آيا اين اکثريت است که همواره حکومت را به دست مي‌گيرد يا اقليت نيز در شکلي از دموکراسي قادر به کسب قدرت مي‌باشد؟ نمونه بارز اين پرسش انتخاب جرج دبليو بوش به رياست جمهوري آمريکا با راي دادگاه و بدون برخورداري از اکثريت آراء مردم مي‌باشد. لذا بايد پذيرفت که انسانها دقيقا در جاده ‌اي خطرناک قرار دارند که فقط با يک اشتباه به دامان ديکتاتوري و يا يک نظام تماميت خواه در خواهند غلتيد(5) .  حال اگر اين اکثريت است که براساس دموکراسي صاحب حق مي شوند، پس حق اين اقليت چگونه رعايت خواهد شد؟ آيا دموکراسي جهت تامين حقوق اقليت ناکام فکري کرده است؟ از سوي ديگر ، تا چه ميزان مردم در انتخاب خود آزاد و مستقلند؟ آيا صاحبان قدرت و ثروت با بهره برداري از امکانات تبليغي حق يک انتخاب آزاد و مستقل را براي مردم محفوظ مي‌دارند؟ چه تضميني وجود دارد که قدرت حاکمه از صلاحيتهاي کافي براي حکومت برخوردار باشد؟

نتايج يک سنجش ملي در آمريکا در سال 1996 نشان داد که فقط 35 درصد از شهروندان اين کشور معتقدند که مي ‌توان به افرادي غير ازخود در جامعه اعتماد داشت(6) . آرنولد توين بي در رابطه دموکراسي و شايسته سالاري مي‌گويد:« دولت قانوني، کساني را مي‌پروراند که سياست را پيشه خود قرار داده و در هنر ترغيب راي دهندگان براي رساندن آنان به قدرت و حفظ آنان در موضع قدرت به صورت اشخاصي حرفه‌اي در مي‌آيند. اِعمال اين هنر حرفه‌اي، سياستمداران را قادر مي‌سازد که در انتخابات پيروز شوند… انتخاب کنندگان آنان را انتخاب مي‌کنند و با اين حال از آنها متنفرند. بي اعتبار شدن سياستمداران، نظام سياسي قانوني را بي اعتبار مي‌سازد؛ نظامي را که باعث مي‌شود سياستمداران از طريق اشتباه انتخاب ‌کنندگان، به مديريت جايگاهي که لايق آن نيستند انتخاب شوند» (7) ‌ .  پرسشهاي مختلف ديگري نيز درباره مشروعيت دموکراسي وجود دارد که غرب تاکنون از پاسخ به آن عاجز بوده و از اين طريق چالش بزرگي در برابر دنياي متجدد ايجاد شده است. اما آيا مي‌توان نظام جديدي را جايگزين دموکراسي نمود که از عيوب آن مبرا باشد؟ به نظر ما پاسخ به اين پرسش مثبت است و در بخشهاي بعدي اين گفتار تلاش مي‌کنيم به اين موضوع بپردازيم.

3- بي‌عدالتي : وجود فاصله طبقاتي و مسئله فقر از بحثهاي بسيار مهم در غرب به شمار مي‌رود. اعلام آمار افراد بي‌خانمان در کشورهاي اروپايي حتي مناظر زيباي توريستي غرب را نيز تحت تاثير قرار داده است. در حالي که بخش قابل توجهي از جمعيت جهان از سوء تغذيه و گرسنگي در رنج مي‌باشند، سالانه چندين ميليارد دلار صرف درمان بيماري چاقي در غرب مي‌شود. در هر ثانيه حدود پانزده هزار دلار جهت توليد سلاح در آمريکا خرج مي‌شود و شرکتهاي توليد کننده انواع سلاح از طريق جنگهاي متمدنانه‌اي که اغلب، يک طرف پيدا يا پنهان آن کشورهاي غربي هستند، هر روز متمولتر مي‌شوند. فضاي ليبراليسم و سوسياليسم اقتصادي در غرب معاصر، اساسا اجازه ظهور و بروز عدالت را نمي‌دهد. نظامهاي تامين اجتماعي نيز عمدتا براي آرام کردن کساني است که به وسيله سرمايه‌داران غربي از حق طبيعي خود محروم شده‌اند. نظام سرمايه داري با ترويج مصرف گرايي و تجمل طلبي، فرصت رشد اقتصادي را از اکثريت جامعه سلب مي‌کند. اين وضعيت مرزهاي بي عدالتي را در پروژه جهاني شدن گسترش مي‌دهد و در نتيجه کشورهاي توسعه نيافته براي هميشه قرباني منافع پايان ناپذير کشورهاي توسعه يافته باقي خواهند ماند. گشوده شدن بازارهاي داخلي به روي توليدات جهاني و فقدان رقابت قدرت علمي و تکنولوژيکي با کالاهاي غربي، بازارهاي داخلي کشورهاي توسعه نيافته را از کالاهاي ملي تهي خواهد کرد و ديگر چيزي به نام اقتصاد ملي، خودکفايي و استقلال معنا نخواهد داشت. در چنين وضعيتي، چه در کشورهاي غربي و چه در کل جهان تنها يک اقليت خوش شانس از ثروت و قدرت برخوردار بوده و سايرين به سوي مقصدي مي دوند که هيچگاه به آن نخواهند رسيد. از آنجا که عدالت همواره توام با آزادي امکان تنفس مي‌يابد، اين مفهوم نيز در دنياي متجدد با پرسشهاي بسياري مواجهه گشته است. در سالهاي اخير محدود سازي شديد آزادي مطبوعات و رسانه‌ها و برنامه‌ ريزي به منظور جهت دهي به افکار عمومي در غرب به ويژه پس از حادثه يازده سپتامبر، استمرار تبعيضهاي نژادي، قومي، مذهبي و اعمال خشونت عليه رنگين پوستان به کرات مشاهده مي‌شود.

4- جرم، جنايت و فحشا: در حالي که آمار جرم، جنايت و فحشا به ويژه در ميان نسل جوان در جوامع توسعه يافته، بسيار بالاست، حرکت کور انسان معاصربه سوي ناکجاآباد، افزايش آمارهاي مورد اشاره را طبيعي جلوه مي‌دهد. به حاشيه رفتن دين و نگاه ابزاري به اخلاق پيامدي جز افزايش جرم و جنايت ندارد. همچنين وجود فحشا را نيز بايد نتيجه طبيعي نگاه اومانيستي به جهان دانست.« زندگي براي لذت بيشر» پيام اصلي دنياي متجدد است. کسب لذت بيشتر نيز با تنوع و جذابيت بخشيدن به لذايذ دنيوي حاصل مي‌شود. سود سرسام آور سايتهاي اينترنتي و شبکه‌هاي توليد و توزيع فيلمها و تصاوير مستهجن، نشان از بحراني است که حاصلي جز سقوط و نابودي بشريت ندارد. فحشا نيز مانند مواد مخدر انسان را تنها به لذتي موقت مي‌رساند که رنج پس از آن، نابسامانيهاي روحي فراواني براي انسان متجدد به بار مي‌آورد. فحشا در بستر بي بندوباري و فقدان عفاف در جامعه رشد کرده و ريشه خانواده را که ستون اصلي هر جامعه‌اي است مي‌خشکاند. امروزه آمار روز افزون فرزندان بي سرپرست محصول طلاق و فحشا ، شيوع بيماريهاي مهلک نظير ايدز، ناراحتيهاي رواني ناشي از ارتباطات نامشروع و دهها معضل ديگر دنياي متجدد را با چالشهاي جدي مواجه ساخته است.

5- خشونت و تروريسم:  بي‌تريد بايد پذيرفت که قرن اخير، از جهت آمار کشتار انسانها يکي از خشن‌ ترين قرون تاريخ بوده است. بزرگ ‌ترين جنگهاي قرن گذشته در غرب رخ داده و يا چنانکه گذشت يک طرف پيدا يا پنهان آن غرب بوده است. رقابت تسليحاتي و توليد انبوه سلاحهاي هسته‌اي، شيميايي و کشتار جمعي همگي با پيشرفت علمي و با تکيه بر انديشه دنياي متجدد انجام پذيرفته است. از سوي ديگر، بايد غرب را کانون توليد و رشد تروريسم در اشکال مختلف آن دانست. رژيم صهيونيستي که کاملا مخلوق غرب شمرده مي‌شود، مظهر واقعي تروريسم دولتي در جهان است و با حمايتهاي بي دريغ غرب به ويژه آمريکا، به جنايات خود در سرزمين اشغالي فلسطين ادامه مي‌دهد. تجاوز رژيم بعثي عراق با حمايت تبليغي، مالي و تسليحاتي مستقيم غرب به ايران و سپس بروز جنگهاي اخير خليج فارس که به درستي جنگ نفت ناميده مي‌شود و نيز جنگ افغانستان، همگي محصول تفکر حاکم بر دنياي متجدد است. افشاي ماهيت حادثه يازده سپتامبر که هنوز در هاله‌اي از ابهام قرارد دارد و نيز فجايع به بار آمده در افغانستان و عراق نظير اعمال شکنجه‌هاي وحشتناک از سوي مدعيان حفظ حقوق بشر، حيثيت غرب را به شدت مخدوش ساخته است. اين نگراني زماني شدت خواهد يافت که پيوند پيشرفتهاي کشورهاي توسعه يافته به ويژه در تکنولوژي زيستي و الکترومکانيک با رشد اقتصادي، موجب توليد سلاحهاي جديد کشتار جمعي و توسعه خشونت در جهان گردد.
6- محيط زيست : از چند دهه قبل، مسئله آلودگي و نابودي محيط زيست به ابعاد نگران کننده ‌اي رسيده است. هم اکنون بشر با تهديد جديدي مواجه شده که مبناي آن حرص و طمع موجود در انديشه‌هاي اومانيستي مي‌باشد. بايد گفت که نامهرباني با طبيعت از يک طرز تفکر ويژه سرچشمه مي‌گيرد و صرفا مسئله‌اي اتفاقي نيست. آلودگيهاي صنعتي و شيميايي و نيز نابودي منابع طبيعي، خطري است که سلامتي و بقاي انسان را تهديد مي‌کند. به کار بردن سلاحهاي کشتار جمعي جديد در برخي از مناطق جهان، علاوه بر مرگ هزاران انسان، تهديدي جدي حيات طبيعي و سلامتي نسلهاي آتي را نيز در پي خواهد داشت. وجود انبارهاي عظيم سلاحهاي هسته‌اي و شيميايي در کنار آلودگي هايي که بايد از آن به ثمره تکنولوژي مدرن تعبير کرد، همگي محصول دنياي متجدد است که به صورت شرم آوري دامنگير حيات تمام جامعه بشري شده است.

7- خروج پيشرفت علم و تکنولوژي از چارچوبهاي اخلاقي:  زماني که دين و اخلاق از جوامع انساني رخت بندد، همواره خطر سوء استفاده از علم و تکنولوژي وجود خواهد داشت. برخي پيشرفتهاي تکنولوژيک که براي دهه‌هاي آتي پيش بيني شده‌اند قدرت متنابهي را به صاحبانشان مي‌دهند که امکان هرگونه سوء استفاده از آنها متصور است. تکنولوژي زيستي به رغم فوايد بسيار زيادي که براي بشر ايجاد کرده، ممکن است پيامدهاي شومي را نيز در پي داشته باشد. از آن جمله مي‌توان به مواردي نظير توليد تجهيزات کشنده‌ و پيچيده‌ يا تغيير رفتار بشري از طريق مهندسي ژنتيک اشاره کرد. (8)  همچنين پيش بيني مي‌شود ميکرو الکترومکانيک، با يک نوآوري اساسي، امکان توليد ابزار و وسايل را با بهره‌ گيري از روشهاي توليد مولکولي و با تقليد از آفرينش انسان فراهم خواهد ساخت (9) .  موارد فوق در عين ايجاد تحول در زندگي بشر، در صورت سوء استفاده فاجعه بار خواهند بود.

ب- کارکردهاي دين در دنياي معاصر:

1- يکي از پاسخهاي مهم دين به بشر، تبيين هدف زندگي مي‌باشد. در طول تاريخ، آدمي همواره با پرسش از هدف زندگي مواجه بوده و پاسخ به اين پرسش نقش تعيين کننده ‌اي در جهت‌ يابي زندگي فردي و اجتماعي او داشته است. در واقع مي‌توان گفت مسير دين و تجدد را همين پاسخ مهم از يکديگر جدا ساخته است. علاوه بر اين بررسي مسئله کشف هدف زندگي با رسالت انبياي الهي و غايت خلقت انسان نيز پيوند دارد. استاد شهيد مطهري در اين باره مي‌گويد:« اين مسئله به اين که انسان چه موجودي است و چه استعدادهايي در او نهفته است باز مي‌گردد. به عبارت ديگر، چون بحث را از جنبه اسلامي انجام مي‌دهيم، نه عقلي وفلسفي، بايد ببينيم اسلام چه بينشي درباره انسان دارد و انساني که اسلام مي‌شناسد، استعداد چه کمالاتي را دارد که براي آنها آفريده شده است… مطلبي که مورد اتفاق همه است اين است که انبياء براي دستگيري انسان و براي کمک به انسان آمده‌اند. در واقع يک نوع خلأ و نقص در زندگي هست که انسان فردي و حتي انسان اجتماعي با نيروي افرد عادي ديگر نمي‌تواند آن را پر کند و تنها به کمک وحي است که انسان مي‌تواند به سوي يک سلسله کمالات حرکت کند» (10) .  تفاوت اصلي جهان بيني اسلامي با نگرش اومانيستي در اين موضوع نهفته که يکي ايمان به خدا و وحي را محور زندگي و تکامل فردي و اجتماعي قلمداد مي‌کند و ديگري انسان را در جايگاه خدا مي‌نشاند و نقش خالق هستي و هدايت الهي به واسطه انبياء را ناديده مي‌گيرد. از سوي يکي، سعادت انسان در اوج قدرت و لذت در دنياست و ديگري سعادت انسان را قرار گرفتن در مسير کمال وجودي او مي‌داند. انسان متجدد، اين موجود ضعيف که هنوز هزاران معماي خلقت را براي خود حل نکرده و هرچه پيش مي رود بر جهل او افزوده مي‌گردد، قادر به ايجاد آرامش در زندگي خود نيست، چراکه مسير حرکت او خلاف مسير کمال وجودي انسان است که از طريق انبياء الهي و وحي تبيين گرديده است.
نگرش اسلامي به هستي، خلقت و انسان، يک نگرش پويا و پيش برنده است و مي‌تواند زندگي انسان را در دنيا به سامان رسانده و به پرسشهاي بي شمار او درباره دنيا، مرگ و زندگي پس از مرگ پاسخ دهد و او را به لذت و آرامشي پايدار برساند. ما از اين نگرش به جهان بيني توحيدي تعبير مي‌کنيم که قدرت ايجاد تحول در زندگي انسان را نيز داراست. جهان بيني توحيدي يعني درک اين نکته که جهان از يک مشيت حکيمانه پديد آمده و نظام هستي براساس وجود خير و رحمت و رسانيدن موجودات به کمالات استوار است. جهان بيني توحيدي، يعني جهان« يک قطبي» و « تک محوري» که از ماهيت از اويي(انالله) و « به سوي اويي» ( انا اليه راجعون) برخوردار است (11‌) . جهان بيني توحيدي ضمن آنکه به حيات و زندگي معني، روح و هدف مي‌بخشد انسان را در مسيري از کمال قرار مي‌دهد که در هيچ موردي متوقف نمي‌شود. جهان بيني توحيدي ضمن برخورداري از کشش و جاذبه لازم به انسان نشاط و دلگرمي مي‌بخشد. اين نوع نگرش ضمن ارائه هدفهاي متعالي و مقدس افرادي فداکار مي‌سازد و آدمي را از سقوط به دره هولناک پوچ گرايي و هيچ ستايي نجات مي‌دهد ( 12) . جهان بيني توحيدي داروي درمان بسياري از نابسامانيها و بيماريهاي روحي بشر امروز است که مواد مخدر، الکل، پول و علم و تکنولوژي از عهده درمان آن برنمي‌آيند. براساس جهان بيني توحيدي مسير زندگي بشر و نهايت آن مشخص است و در اين مسير بن بست و آخر خطي وجود ندارد. جهان بيني توحيدي يک حرکت خودآگاه و اختياري در رودخانه پرتلاطم زندگي مادي است که هدايت الهي را شامل حال انسان امروزي مي‌کند.

2- حکومت ديني :  صرف نظر از تازگي ورود اين اصطلاح به ادبيات ديني بايد بپذيريم که اسلام، مباني و روشهاي روشني را جهت اداره جامعه و مشارکت عمومي ارائه داده است. گرچه ممکن است تاکنون سيستم دقيقي براي تحقق اهداف اسلام در حوزه حکومت طراحي نشده باشد ولي قابليت طراحي سيستمي انعطاف ‌پذير و کارآمد، با لحاظ مقتضيات زمان بالقوه در آن وجود دارد. آنچه در اين بحث براي ما حائز اهميت است، مولفه‌هايي مي‌باشند که مدل حکومت اسلامي را با مدلهاي دموکراسي متفاوت مي‌گرداند و در عين حال ضعفها و کاستيهاي حکومت مبتني بر دموکراسي غربي را پوشش مي‌دهد. قبل از ورود به اين بحث بايد توجه داشت، سخن از حکومت ديني، عملا به منزله نفي کامل سکولاريسم است. سکولاريسم از بنيادهاي اوليه دموکراسي است و نمي‌توان دموکراسي را پذيرفت و سکولار نبود. در جامعه اسلامي، مردم بر اين عقيده‌اند که مي‌بايست از هدايتهاي الهي در اداره جامعه بهره گرفت چراکه دين براي جامعه و حکومت موازيني پويا و زنده وضع نموده است. حکومت ديني در يک تعريف اجمالي عبارتست از تحقق عقيده‌ اي که« بر مرجعيت دين در کليه امور اجتماعي، سياسي و حکومتي تاکيد مي‌ورزد و در عين حال راه را در برخي زمينه‌ها براي سهيم شدن جنبه‌هاي عقلاني و راهکارهاي بشري در اداره جامعه، هموار مي‌داند. زيرا بر اين نکته صحه مي‌گذارد که مواردي يافت مي شود که در متون ديني سخن و پيام روشني درباره آن وجود ندارد و اين بشر است که با عقل، تجربه و دانش خويش بايد آن امور را سامان دهد»( 13) . در راس چنين حکومت ديني، ولي فقيه قرار دارد که به واسطه نخبگان مورد انتخاب اکثريت، و از ميان واجدان شرايط تعيين مي‌گردد. ولي فقيه به معناي امروزي، رهبري است که از آشنايي با مذهب و نيز قدرت استنباط ديدگاه دين در حوزه مسائل جديد به صورت روشمند برخوردار بوده وعلاوه بر آن فردي عادل، مدير و مدبر نيز باشد.  در اصل يکصد و نهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ويژگيهاي رهبر چنين توصيف گرديده است:1-  صلاحيت علمي لازم براي افتاء در ابواب مختلف فقه،2 - عدالت و تقواي لازم براي رهبري امت اسلام‌  ، 3- برخورداري از  بينش صحيح سياسي و اجتماعي، تدبير، شجاعت، مديريت و قدرت کافي براي رهبري.

در حکومت ديني، ولي فقيه مناسب ‌ترين فرد براي تشخيص معارف الهي است و شرط وجود و استمرار عدالت و تقوا راه را بر هرگونه گناه و پيروي از هواي نفس و به عبارتي نقض مقررات الهي، مي‌بندد. در چنين شرايطي بديهي است، نظارت و رهبري دائمي ولي فقيه ضمانت لازم را براي حرکت جامعه در مسير اعتقادي مسلمانان ايجاد مي‌کند و زمينه ظلم، تبعيض، فساد و نفاق را به شدت کاهش مي‌دهد. از سوي ديگر، دوام و بقاي حکومت اسلامي شديدا به صلاحيت حاکمان و اسلامي ماندن جامعه پيوند خورده است. « حکومت اسلامي هيچگاه بدون خواست و اراده مردم متحقق نمي‌شود و تفاوت اساسي حکومت اسلامي با حکومتهاي جابر در همين است که حکومت اسلامي، حکومتي مردمي است و بر پايه زور و جبر شکل نمي‌گيرد. بلکه براساس عشق و علاقه مردم به دين و حاکم اسلامي صورت مي‌پذيرد و هرچه مردم از اخلاق و معارف ديني بهره‌ مند‌تر باشند و هرچه اتحاد و همبستگي و الفت الهي بيشتري داشته باشند، حکومت اسلامي نيز استوارتر و در رسيدن به اهدافش موفق ‌تر است» (14) .  « در حکومت ديني گرچه ميان اکثريت اقليت از حيث برخورداري از حقوق فردي و اجتماعي تفاوتي وجود ندارد ولکن نظر اکثريت نه به معناي مولد حق، بلکه به معناي کاشف حق، از اعتبار و مشروعيت برخوردار است. از سوي ديگر، در مقام عمل و اجرا، راي و تشخيص اکثريت معتبر است و مي‌تواند در اداره جامه شريک و سهيم باشد» . (15)

با اين توضيحات، براي حکومت اسلامي چهار هدف عمده ذيل را مي‌توان ذکر کرد: نخست آنکه حکومت ديني با رشد فرهنگي و معنوي جامعه، انسانها را در مسير کمال وجودي خود قرار دهد، دوم آنکه اين نوع حکومت با رشد اقتصادي، جامعه‌اي آباد و قدرتمند ايجاد کند و ضمن تامين رفاه و آسايش آحاد مردم، ريشه فقر را در جامعه بخشکاند. سوم آنکه حکومت اسلامي عدالت اجتماعي را در همه سطوح آن برقرار ساخته و در عين تشويق مردم به رشد اقتصادي از بروز تبعيض، فساد و رانت خواري و … جلوگيري نمايد و هدف آخر اين که، ضمن برقراري امنيت مطلق چه در داخل کشور و چه در مرزها با تمامي مصاديق ظلم و تجاوز به نحو قاطع مبارزه نمايد.

اصولا انجام وظيفه اصلي حکومت در قراردادن انسانها در مسير کمال وجودي خويش، زمينه جرم، جنايت و  فحشا را به شدت کاهش مي‌دهد. صرف نظر از تهاجم فرهنگي غرب به کشورهاي مسلمان، و با وجود عدم استقرار حکومت ديني در اين کشورها، آمار جرم، جنايت، فحشا و نابسامانيهاي روحي، با آمار موجود در جوامع سکولار قابل قياس نيست. وجود حس انسان دوستي، محبت و ايثار و فداکاري در جامعه اسلامي و نيز سلامت روحي و رواني در چارچوب اهداف حکومت و نظام اعتقادي و اخلاقي مسلمانان و التزام آنان به موازين ديني، قابل توجه مي باشد. بر اين اساس بايد گفت جامعه اسلامي، جامعه‌اي است پرنشاط که با حداکثر مشارکت در مسير تحقق اهداف زندگي فردي و جمعي انسان گام بر مي‌دارد.

2- اسلام و خشونت و تروريسم: شگفت ‌آور است که امروز در حالي به مسلمانان و دولتهاي اسلامي برچسب خشونت و حمايت از تروريسم زده مي‌شود که برخورداري از نرمش، رافت و رحمت چه در داخل جامعه اسلامي و چه در ميان جوامع غيرمسلمان يکي از اصول جاري و مسلم اسلام به شمار مي‌رود که قرآن کريم و احاديث معصومان(ع) همواره بر آن تاکيد داشته است. همچنين براساس رعايت اصل فوق، گسترش سريع اسلام در جهان و حتي در مقطعي از تاريخ در اروپا مشاهده گرديد. ويل دورانت در اين باره مي‌نويسد:« پيدايش و اضمحلال تمدن اسلامي از حوادث بزرگ تاريخ است. اسلام، طي پنج قرن، از سال 81 هجري قمري تا 597 هجري از لحاظ نيرو، نظم، بسط قلمرو اخلاق نيک، تکامل سطح زندگي، قوانين منصفانه انساني، تساهل ديني، ادبيات، طب و فلسفه پيشاهنگ جهان بود» (16) . اين در حالي است که بايد توجه داشت يکي از بزرگترين فجايع و جنايات تاريخي عليه مسلمانان به نام مسيحيت و از سوي غرب تحت عنوان جنگهاي صليبي، اتفاق افتاد که هيچگاه از خاطره مسلمانان پاک نخواهد شد. در دوران معاصر نيز بيشترين خشونت و اقدامات تروريستي با حمايت غرب عليه مسلمانان صورت مي‌گيرد و غرب همچنان کانون توليد سلاحهاي کشتار جمعي اعم از هسته‌اي و شيميايي و غيره به شمار مي‌رود. تروريسم دولتي اسرائيل نيز که محصول غرب مي‌باشد، موجبات گسترش خشونت در جهان را فراهم آورده است. از ديدگاه اسلام، هرگونه خشونت ورزي در قالبهاي گوناگون و هرنوع تروريسم، غير شرعي و محکوم است و حتي ساخت و يا استفاده از سلاحهاي کشتار جمعي براساس فتاواي مراجع تقليد حرام مي‌باشد. البته مفهوم وفلسفه دفاع يا مجازات به قدري با خشونت فاصله دارد که بحث درباره اين دو نيز بي فايده است. امروزه دفاع و مقاومت ملت مظلوم فلسطين يا شيعيان جنوب لبنان در مقابل تجاوز آشکار رژيم صهيونيستي به سرزمين و خانه آنها تروريسم ناميده مي‌شود. در حالي کمک به اين مردم مظلوم، حمايت از تروريسم قلمداد مي‌گردد که جنايات اسرائيل، دفاع از خود و مشروع خوانده مي‌شود. پر واضح است که اين اتهام ابزاري تبليغي و سياسي عليه جهان اسلام و به ويژه جمهوري اسلامي است که ريشه تاريخي آن نيز بايد بررسي گردد. به هر حال وجود برخي گروههاي تروريستي به نام اسلام( در برابر تروريسم سازمان يافته در غرب) که در ماهيت اسلامي بودن آنها نيز ترديد جدي وجود دارد به هيچ وجه به منزله مشروعيت خشونت در اسلام نيست. در متن اسلام جهت ايجاد صلح جهاني و پايان خشونت راهکارهايي پيش بيني شده است که تحقق آن بشر را از وضعيت بغرنج کنوني نجات خواهد داد.

3- اسلام و محيط زيست :  چنانچه در بخشهاي قبلي اشاره شد، آنچه در دوران تجدد بر سر محيط زيست آمده فراتر از درک بشريت است. همچنين نمي‌توان اين حالت را اتفاقي و سهوي قلمداد کرد و يا از پيامدهاي ناخواسته علم و تکنولوژي دانست. بلکه، پشتوانه فکري صنايع موجود در غرب و طرز تفکر حاکم بر آن به انسانها اجازه چنين مواجهه‌اي با محيط زيست را داده است. در مقابل، نگاه اسلام به محيط زيست يک نگاه ممتاز است. عشق به طبيعت، مهرباني با محيط زيست، بهره ‌برداري مناسب از منابع طبيعي و به عبارتي رعايت حقوق طبيعت و رشد و توسعه منابع طبيعي يکي از ارزشهاي اسلامي به شمار مي‌رود که مسلمانان همواره به آن توجه خاصي مبذول داشته‌اند. فراتر از اين هرگونه اقدامي که به محيط زيست ضرر برساند و حقوق و منافع عمومي را تضييع کند يک ضد ارزش و حتي حرام شرعي تلقي مي‌گردد. حال بايد ديد ريشه چنين نگاهي به طبيعت در اسلام از کجا سرچشمه گرفته است. نگرش اسلامي به نظام و محيط زيست طبيعي، مانند هرچيز ديگري که اسلامي باشد، ريشه در قرآن دارد. طبعيت به يک معنا در وحي قرآن سهيم بوده و در مواردي روي سخن پاره اي از آيات قرآن علاوه بر انسانها طبيعت را نيز در بر مي‌گيرد. خداوند در برخي آيات کتابش اعضاي غيرانساني عالم خلقت، نظير گياهان و جانوران، خورشيد و ستارگان را به شهادت فرا مي‌خواند. همچنين قرآن مرزبندي قاطعي ميان امور طبيعي و فرا طبيعي و ميان عالم انساني و عالم طبيعت ترسيم نمي‌‌کند. برهمين اساس انساني که پرورده مکتب قرآن است، عالم طبيعت را دشمني نمي‌شمارد که بايد برآن چيرگي يافت بلکه آنرا جزئي از جهانبيني اسلامي مي‌داند که در حيات زميني‌ و به يک معنا حتي در سرنوشت نهايي او نيز شريک مي‌باشد(17) .
اما بايد پرسيد چرا با اين توضيحات وضعيت محيط زيست در کشورهاي مسلمان چنين بحراني است. در پاسخ مي‌توان گفت که غلبه تفکر اومانيستي و زندگي صنعتي در جهان، مسلمانان را نيز متاثر ساخته و اصولا زمينه تحقق اهداف اسلامي را کاهش داده است. بايد توجه داشت که غرب زباله‌هاي صنعتي را به خارج از قلمروي جغرافيايي خود منتقل مي‌کند و پيامدهاي زيست محيطي آزمايش سلاحهاي شيميايي و کاربرد گسترده آنها معمولا متوجه کشورهاي ديگر است. نبايد تاثيرات مخرب اين سلاحها را در دو جنگ بزرگ اخير در منطقه خليج فارس فراموش کرد. نه تنها نسل امروز بلکه نسلهاي بعدي نيز از عوارض خطرناک آن بي‌نصيب نخواهد بود. نکته مهم در اين بحث چارچوبهايي است که پيشرفتهاي علمي و تکنولوژيک را در مسير تکامل وجودي انسان و بر مبناي منافع حقيقي کل بشر و نه فقط يک اقليت ناچيز تامين مي‌کند. نگرش اسلام به محيط زيست به منزله تعطيلي کارخانه‌ها و يا توقف پيشرفتهاي علمي بشر نيست، بلکه معناي آن به کنترل درآوردن پيشرفتهاي تکنولوژيک در راستاي اهدافي است که انسان را به سعادت نزديک‌تر نموده و از بحرانهاي موجود نجات مي‌دهد.

 

 

پي نوشت‌ها

1- آنتوني رابينز، قدرت شگرف درون، ترجمه: ميترا ميرشکار، صص22-21

2- حميد مولانا، جامعه مدني، ص175

3- عبدالرحمن عالم، بنيادهاي علم سياست، ص295

4- ديويد بيتهام و کوين بويل، دموکراسي چيست، ترجمه: شهرام نقش تبريزي، ص16

5- براي قرن بيست و يکم، گفتگوي دو فرزانه، آرنولد توينبي و رابي کوايکدا، گروه مترجمان، ويراستار: فريبرز مجيدي، ص395

6- حميد مولانا، همان، ص175

7- همان، ص401

8- رجوع کنيد به: استراتژي امنيت ملي آمريکا در قرن 21، کميسيون تدوين استراتژي امنيت ملي آمريکا

9- همان

10- مرتضي مطهري، تکامل اجتماعي انسان، ص71

11- مرتضي مطهري، جهان بيني اسلامي، ص71

12- همان، ص72

13- احمد واعظي، حکومت ديني، ص29

14- محمد جوادي آملي، ولايت فقيه: ولايت فقاهت و عدالت، ص83

15- همان، صص92-91

16- مجموعه آثار، ج 1، ص349، به نقل از تاريخ تمدن ويل دورانت، ج11، ص317

17- سيد حسين نصر، نياز به علم مقدس، ترجمه: حسن ميانداري، ص215

منبع : ماهنامه زمانه، شماره 22( تيرماه 83)

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 12:18 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره جايگاه مديران و كارشناسان در فرآيند تصميم‌گيري

بازديد: 191

 

تحقیق درباره جايگاه مديران و كارشناسان در فرآيند تصميم‌گيري

سيد هاشم هدايتي@

1-  تصميم‌گيري (Decision Making) از جمله اصول مهم مديريت بشمار مي‌رود. تصميم‌گيري و يا تصميم‌سازي به معناي انتخاب بهترين گزينه براي حل يك مسئله معادل فارسي آن است. اهميت تصميم‌گيري در مباحث مديريتي به حدي است كه برخي آنرا در فرآيند مديريت همانند يك روح ارتباطي به تمام گام‌ها تعميم مي‌دهند. برخي نيز تصميم‌گيري را در حوزه برنامه‌ريزي جاي مي‌دهند. با فرض پذيرش هر يك از ديدگاه‌هاي مذكور جايگاه تصميم‌گيري در مديريت در مرتبه بلندي قرار مي‌گيرد. انديشمندان رشته مديريت مهمترين نوع تصميم‌گيري را تصميم‌گيري عقلائي و يا تصميم‌گيري بر مبناي منطق و عقل دانسته‌اند. منظور آنان تصميمي است كه هيچ اقدام و حركتي در فرآيند آن بدون دليل و برهان پذيرفته نشود. بر اين اساس فرآيند تصميم‌گيري عقلاني را شامل مراحل زير مي‌دانند:

n       شناسايي و يا تعيين مسئله

n       شناسايي گزينه‌هاي حل مسئله و ارزيابي و مقايسه آنان

n       انتخاب بهترين گزينه

n       اجراي گزينه مورد نظر و ارزيابي مستمر

بطوريكه در اين فرآيند مشاهده مي‌شود. تصميم‌گيري در هر سازمان و جامعه با هر ماهيت و نوع كار امري نيست كه به تنهايي از عهده شخص مدير برآيد. اگر چه ممكن است تصميم‌گيري در سطوح بالاي سازماني با سطوح پائين‌تر در اين زمينه تفاوت‌هايي داشته باشد و امكان ايفاي نقش مدير در سطوح عالي بيشتر از سطوح پائين در تصميم‌گيري باشد. لكن بطور حتم در هر سازمان و جامعه روزانه موارد متعددي مسئله، اعم از مشكلات، نواقص، ضعف‌ها و يا فرصت‌ها وجود خواهد داشت كه مستلزم تصميم‌گيري است. به لحاظ ماهيتي بخش قابل ملاحظه‌اي از فرايند تصميم‌گيري نيز فني و تكنيكي خواهد بود، بطوري كه در مباحث مديريت مطرح است مهارت‌هاي مورد نياز و توانائي‌هاي او در زمينه فني، انساني و ادراكي در سطوح سه گانه رايج مديريت، يكسان نيست. مديران سطح عالي كمتر نيازمند مهارت‌هاي فني هستند. مديران مياني اندكي بيشتر و مديران پايه و عملياتي نيازمند مهارت‌هاي فني بالاتر خواهند بود اما مهارت‌هاي انساني كه عبارت است از برقراري ارتباط درست، رهبري و هدايت كاركنان، در تمام سطوح مورد نياز است. مهارت‌هاي ادراكي و مفهومي كه به معناي قدرت جمعبندي و تجزيه و تحليل اجزاء در چارچوب كل سازمان و تشخيص نقش هر واحد در كل سازمان است، در سطوح بالاتر بيشتر از سطوح پائيني ضرورت دارد. حال اگر نقش كارشناسان را بعنوان
Technical Human Resurces و نيروهاي فني مد نظر قرار دهيم حضور آنان در تصميم‌گيري‌ها براي بررسي و مطالعات كارشناسي غير قابل مقايسه با مدير است. اگر چه ارتباط متقابل و همكاري مستمر و نزديك از همان مرحله اول تا پايان تصميم‌گيري ما بين كارشناس و مدير انكار ناپذير به نظر مي‌رسد، تفكيك وظايف و جايگاه و نقش كارشناسان از مديران در فرآيند تصميم‌گيري امري ضروري و اجتناب ناپذير است.

2- نقش مدير در فرآيند يك تصميم‌گيري عاقلانه و منطقي در سه مرحله به خوبي نمايان است. O.K. دادن به نوع مسئله و تائيد بررسي آن از وظايف قطعي مديران است. در هر سازمان ممكن است از طريق بازخورهاي داخلي سيستم و يا عوامل محيطي، مشتريان و ارباب رجوع، تغييرات ساختاري و روشي و يا بر اثر فرصت‌هاي پيش آمده به تشخيص مدير و اجزاء سيستم مسايلي عرض اندام نمايد. و چه بسا كارشناسان نيز در ارايه اين مسايل به مدير موثر باشند لكن اين شخص مدير است كه مسئله بودن آن موضوع را تائيد و جهت بررسي، شناسايي دقيق و تعريف كاربردي به كارشناسان محول مي‌نمايد. بدون ترديد اكتفاي مدير به يافته‌هاي شخصي در مرحله شناسايي مسئله، او را دچار مشكل خواهد نمود مدير بايستي اطلاعات و بررسي‌هاي كامل فني و همه جانبه موضوعات مطرح شده به نام مسئله را از طريق كارشناس اخذ و در نهايت پس از تبادل نظر با آنان در صورت تأييد مسئله بودن، موضوع را رسماً اعلام نمايد.

3- بررسي، مطالعه و شناسايي گزينه‌هاي ممكن و راه‌حل‌هايي كه ممكن است به رفع مشكل، نواقص و كمبودهايي كه به نام مسئله مطرح شده بود، بينجامد از وظايف اصلي و انكار ناپذير كارشناسان است. گاهي مديران همه فن حريف خود را در اين مرحله در حد يك كارشناس با موضوع درگير مي‌سازند و اين يك دام خطرناك براي شبكه تصميم‌گيري در سازمان‌ها و مراكز تصميم‌گيري است. ورود مدير در جايگاه كارشناس صرفاً در زماني كه مدير در آن مورد بخصوص Techincal.Man باشد تا حدي مي‌تواند موجه باشد لكن اگر اين رويه به تمام موارد تعميم يابد و هر زمان تكرار شود، مدير را از انجام وظايف مديريتي باز خواهد داشت. شايد برخي از مديراني كه همواره از كم آوردن وقت مي‌نالند بخشي از اين مشكل آنان ناشي از ورود غير منطقي در بخش‌هاي كارشناسي است. از ديگر سو گاهي مشاهده مي‌شود كارسناسان جايگاه خود را با مدير كه وظيفه اولويت بندي و تشخيص اصلح و برتري دادن يك گزينه را بر عهده دارد اشتباه مي‌گيرند. كارشناسان بايد تمام گزينه‌هاي ممكن و در دسترس را حول مسئله تعريف شده مورد توافق مدير و كارشناسان بررسي و نقاط قوت و ضعف هر يك از آنها را مشخص و ليست نمايند، و پس از مقايسه و تطبيق نقاط مشترك و اختلاف و ابعاد مختلف هر گزينه در برابر ساير گزينه‌ها را ليست نموده و در اختيار مدير قرار دهند. يكي از دام‌ها و موانع جدي بحث‌هاي كارشناسي در فرآيند تصميم‌گيري يك گزينه‌اي بودن كارشناسان ما در سازمان‌ها و موسسات اقتصادي است در ارزيابي عملكرد سازمان‌هاي دولتي و واحد‌هاي اقتصادي بخش خصوصي مي‌توان به اين مشكل بعنوان شاخص عدم موفقيت اشاره نمود. سازمان‌هايي كه كارشناسان آنان براي حل مسايل يك گزينه بيشتر را در نظر نمي‌گيرند زمينه‌ساز عدم موفقيت سازمان و نيز مديريت مي‌شوند. سازمان‌هاي موفق سازمان‌هايي هستند كه كارشناسان آنها تمام گزينه‌هاي ممكن را بررسي، ارزيابي و جهت انتخاب بهترين آنها در اختيار مدير قرار مي‌دهند. گاهي نيز ملاحظه مي‌شود كارشناسان ضعيف و يا فاقد استقلال فكري تحت تاثير مديران ضعيف و به توصيه آنها به جاي بررسي و شناسايي گزينه‌هاي ممكن و متعدد، صرفاً يك گزينه آنهم گزينه مورد نظر مدير را بعنوان بررسي كارشناسي عرضه مي‌دارند كه نتيجه آن از پيش معلوم است. اگر فقدان و يا ضعف كارشناسي در تصميم‌گيري سازمان‌ها را عامل مهم عدم موفقيت و ناكارايي آنها بدانيم مطالعه عملكرد و جايگاه كارشناس در سازمانها و ارتباط و تعامل كارشناسان با مديران مي‌تواند يكي از ضرورت‌هاي اصلاح نظام اداري كشور و موسسات اقتصادي بخش خصوصي است.

4- گاهي اهميت مرحله انتخاب بهترين گزينه از سوي مدير سيستم به حدي است كه صاحب نظران مديريت مهمترين وظيفه و حتي تنها وظيفه مدير در فرآيند تصميم‌گيري را همين اقدام كه صرفاً يك تيك زدن (ü) تلقي مي‌شود، مي‌دانند. مرحله انتخاب بهترين و يا مناسبترين گزينه به خودي خود نشان مي‌دهد كه انتخاب زماني متحقق شدني است كه چندين گزينه وجود دارد تا مدير بتواند بهترين آنرا انتخاب نمايد. در موارد متعددي كه كارشناسان به يك گزينه اكتفا مي‌نمايند چگونه مي‌توان از مدير انتظار داشت كه بهترين گزينه را انتخاب نمايد. يكي از معضلات مهم شبكه تصميم‌گيري در سازمان‌ها و موسسات اقتصادي كشور همين است.

5- پس از انتخاب گزينه مناسب، مدير دستور اجراي آنرا صادر مي‌نمايد. در اين مرحله كه با نظارت و ارزيابي مستمر همراه است. مجموعه عوامل سازماني وظايفي را بر عهده دارند از آن جمله مدير و كارشناسان. بديهي است عدم اجراي صحيح و بموقع تصميمات تمام زحمات مدير و كارشناسان در مراحل قبلي را از بين مي‌برد. اغراق نيست اگر گفته شود در شبكه مديريت كشور يكي از مهمترين موانع موفقيت، عدم توجه به اجراي دقيق و مطلوب تصميمات اتخاذ شده است. گاهي مديران و كارشناسان با انتخاب بهترين گزينه و ابلاغ آن به عوامل اجرايي، وظيفه خود را پايان يافته مي‌دانند. بخصوص در مواردي كه مراكز بررسي شناسايي، ارزيابي و انتخاب گزينه‌ها از مراكز اجرا مجزا هستند (همانند مجلس و دستگاه‌هاي اجرايي و يا ستادهاي وزارتخانه‌ها و صف آن سازمان‌ها) اين مشكل مشهودتر است.

6- با توجه به مطالب فوق‌الذكر مي‌توان نتيجه گرفت كه توجه مديران و كارشناسان به جايگاه خود و فراتر نرفتن از حدود كاري به همراه پرهيز از عدم تداخل، احترام به جايگاه هر يك از سوي ديگري بخصوص عدم دست درازي مدير در بحث‌هاي كارشناسي و قبول اين واقعيت كه تصميماتي منطقي و عقلاني است كه پايه و اساس آنها بررسي‌هاي كارشناسي است، مي‌تواند شبكه تصميم‌گيري سازمان‌ها و بنگاه‌هاي اقتصادي را با موفقيت بيشتري مواجه سازد.

­      در تهيه اين مقاله از منابع زير بهره گرفته شده است:

1.   سيد مهدي الواني، تصميم‌گيري و فرآيند خط‌مشي‌گذاري عمومي، تهران، انتشارات سمت،

2.   اسفنديار سعادت، فرآيند تصميم‌گيري در سازمان، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1373

3.   هرسي- بلانچارد، مديريت رفتاري سازماني، قاسم كبيري، جهاد دانشگاهي دانشگاه تهران، 1368n

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 12:14 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره جايگاه تكريم ارباب رجوع در بروكراسي اداري

بازديد: 123

 

تحقیق درباره جايگاه تكريم ارباب رجوع در بروكراسي اداري

 

يكي از مشكلات اساسي در ساختار اداري كشور فرسودگي و پهن پيكر بودن آن به دليل حاكم بودن تفكر سنتي در پيكره مديريت اجرايي است كه به رغم اعتراف و اذعان صريح مسئولان عاليرتبه درباره وجود اين معضلات، تاكنون گام جدي و درخور تقدير براي ساماندهي وضع موجود برداشته نشده است.

شديد بيماري حاكميت تفكر سنتي در بروكراسي اداري كشور كه به نارضايتي شديد ارباب رجوع از روند فعاليت دستگاه ها انجاميد، طي سال هاي اخير مسئولان را به تصويب و اجراي طرح هاي نو در راستاي شتاب بخشي به حركت نظام اداري در مسير فعاليت هاي توسعه، ترغيب كرد كه از جمله آن طرح تكريم ارباب رجوع در ادارات است.
اين طرح كه با هدف احترام گذاردن به مراجعان دستگاه ها و رفع نقايص موجود در روند فعاليت هاي اجرايي و نيز تسريع در فرآيند خدمت رساني به مردم به مرحله اجرا گذاشته شد، از پشتوانه قوي و مورد حمايت عمومي برخوردار است چه كه اجراي مطلوب و بهينه آن، نظام مند كردن هرچه بيشتر فعاليت ها در سيستم اداري و پاسخگو كردن مسئولان و كارگزاران دولت در قبال افكار عمومي و در نتيجه جلب رضايت مردمي را در پي خواهد داشت.

متأسفانه اتخاذ مشي ناسازگار و غيرهمسوي برخي از مديران با سياست هاي دولت در دستگاه هاي اجرايي روح اصلي اين طرح را با بروز آسيب و خدشه مواجه كرد و كارآمدي آن براي حل مشكلات ارباب رجوع با ترديدهاي فراواني همراه شد.
با گذشت 2 سال از عمليات اجرايي اين طرح و صرف ميلياردها ريال از هزينه بيت المال، برخي از مديران دستگاه ها تنها به راه اندازي سيستم تلفن گويا براي بهره مندي از نظرات مردم و ارائه اطلاعات در مورد چگونگي مراجعه ارباب رجوع و يا اطلاع رساني جزيي درباره شكل فعاليت دستگاه هاي مربوطه اكتفا كرده اند، درحالي كه با توجه به ساختار فرسوده و بيمار نظام اداري كشور، تغيير آن به فرهنگ سازي در مورد رفتار سازماني كارگزاران و تغيير نگرش آنان به مراجعان دستگاه ها به عنوان ارباب واقعي نياز دارد.
از سوي ديگر صرف هزينه هاي سرسام آور براي توزيع پرسشنامه هاي متعدد و رنگارنگ در دستگاه ها و نصب تابلوهاي معرفي پرسنل ادارات و در آخر برپايي مراسم سالانه تجليل از مديران اجرايي به عنوان برترين هاي طرح تكريم ارباب رجوع كه نحوه انتخاب آنها نيز جاي تأمل دارد، نمي تواند به هيچ وجه يك اقدام جدي و اصولي براي ساماندهي مشكلات اداري تلقي شود.

پرواضح است با توجه جدي به بدنه دستگاه ها كه كارمندان خدوم و شايسته پايه مهم آن به شمار مي روند و ايجاد و تقويت انگيزه هاي معنوي و مادي براي تغيير رفتار سازماني، مي توان نخستين گام را در اين جهت برداشت و سپس با اصلاح مقررات و آئين نامه هاي دست وپاگير و حذف بخشنامه هاي متناقض چرخه خدمت رساني در نظام اداري كشور را سامان دهي كرد. به اميد آن روز.

 

ساري- عقيل امامي

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 12:13 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره جامعه شناسی

بازديد: 409

 

تحقیق درباره جامعه شناسی

مقدمه

جامعه شناسی هنر نسبت به دیگر شاخه های جامعه شناسی جدیدتر می باشد . به همین دلیل در ایران منابع زیادی برای مطالعه آن موجود نیست . تنها کتاب تخصصی در این زمینه کتاب جامعه شناسی هنر دکتر امیرحسین آریان پور است که تا امروز حدود سی سال از انتشار آن می گذرد . این در حالی است که در سالهای اخیر با توسعه و گسترش این حوزه از جامعه شناسی مباحث بسیار زیادی مطرح شده که در منابع گذشته قابل دسترسی نمی باشد .

علاوه بر این از آنجا که این رساله به جامعه شناسی نقاشی یعنی یکی از شاخه های جامعه شناسی هنر می پردازد کاربسیار دشوارتر می گردد زیرا چنین به نظر می رسد که دانش هنرهای تجسمی به رغم گسترش نسبی این هنرها هنوز در جامعه ما از وسعت و عمق لازم برخوردار نیست . تاثیر منفی این کاستی را در عرصه های مختلف هنری از تحلیل و نقد تا فعالیتهای خلاقه می توان ملاحظه کرد ( پاکباز ، 1369 ) .

بنابراین پرداختن به هنر نقاشی ، سبکها ، نقاشان معروف و ... از قرون وسطی تا قرن بیستم در جامعه اروپایی ( به دلیل وجود منابع کافی در نقاشی اروپایی ) جهت معرفی این هنر ضروری به نظر می رسد .

می دانیم که از زمانهای اولیه ، هنر خصوصت اجتماعی داشته است . بدان معنا که هدف از انجام هنر تامین خواسته های اجتماعی بوده است . بعنوان مثال : از نقاشی های زیبای غارهای فرانسه و اسپانیا که در مکانهای دور افتاده وجود دارد می توان یاد کرد . تحقیقات نشان داده اند که وجه زیبایی تنها هدف به وجود آمدن این گونه نقاشی ها نبوده است بلکه این آثار قسمتی از تشریفات آئین مذهبی انسان های بدوی برای تسهیل تامین معاششان بوده است .

جامعه شناسی نقاشی بر آن است تا تحلیل هایی جامعه شناختی از نقاشی به عنوان یک سیستم ارائه دهد از جمله : می توان از آفریننده اثر و جایگاهی که وی در جامعه به خود اختصاص داده است آغاز کرد ، یا از مصرف کنندگان و استفاده کنندگان هر اثر هنری و توزیع آنان در سلسله مراتب اقتصادی اجتماعی جامعه ، و یا از نهادهایی که بر آفرینش اثر هنری تاثیر گذاشته اند ، یا حتی ، از بررسی نهادهایی که در شالوده آنها آفریننده اثر را می توان بازیافت . همچنین در مورد اثر هنری ، جامعه شناسی نقاشی ، تاثیر قید و بندهای اجتماعی را در آثار هنری ، و نیز در آفرینندگان و مصرف کنندگان آنها مورد بررسی قرار خودهد داد ( باستید ، 1374 ) .

جامعه شناسی مانند مردم شناسی ، هنر را بعنوان پدیده ای اجتماعی که در جریان کار و پیکار و زندگی و به مقتضای مبارزه و پیروزی بر محیط پیدا شده و همگام با تکامل جامعه ، و دست کم، در پیوند با آن به حرکات و تحولات خود ادامه داده و به صورت نهادی اجتماعی درآمده است در نظر می گیرد ، نهادی که مانند اغلب نهادهای اجتماعی دیگر ، دوره تکاملی بسیار طولانی را از ما قبل تاریخ تا امروز پشت سر گذاشته است . از این دیدگاه ، تاریخ پیدایش هنر به عنوان پدیده ای اجتماعی ، با شکل گیری نخستین اجتماعات انسان ها یعنی « انسان های گردآور خوراک » مقارن است . با رشد کار و ابزار ، هنر نیز به عنوان عنصری سازنده از فرهنگ ، در نقاشی های مربوط به شکار جانوران ، در دیوارهای غارها خود را نشان داده ؛ و در تمام احوال ، هنرهای نخستین ، از زندگی عملی و مقتضیات حیات اجتماعی و به ویژه از کار و پیکار جمعی انسان ها برخاسته و بیان آرزوها ، امیدها ، انتظارها و تلاشها و کوششهای انسان های مزبور در دامان طبیعت وحشی یا اجتماعات ابتدایی ، و بعد ها ، در جامعه های تکامل یافته بوده است . مسلما ، هنر در جریان تکاملی اجتماعات به ویژه پس از تکامل و پیشرفت جامعه به سوی دامداری ، کشاورزی ، صنعتی و ترقی و تعالی مادی و معنوی انسان ها ، نشیب و فرازها و اسارتها و آزادیهای زیادی را شاهد بوده است ، ولی سرانجام به مقتضای ضرورت تکامل اجتماعی ، بارشد و توسعه جامعه و گسترش واقع گرایی انسان ها راه تعالی خود را بازیافته ، و در تلطیف ذوق و عواطف و تغییر فکری و فرهنگی جامعه  سهیم گردیده است . با نظری کلی ، هنر ، این نهاد اجتماعی پس از پشت سر گذاشتن شرایط دشوار مرحله « گردآوری خوراک » ، از دوره دامداری و کشاورزی تا دوره صنعتی ، طی روزگاران دراز ، از هنر دنیای کهن ( هنر خاور زمین و باختر ) و هنر نوزایی ( ایتالیای سده 15 و 16 و اروپای شمالی ) و هنر جهان نوین ( سده های 19 و 20 ) با دشواریها و موانع سخت ، و متقابلا ، با تلاشها و کوششهای خستگی ناپذیر هنرمندان راستین برای درهم شکستن موانع همراه بوده است .

تاریخ نشان می دهد که : هنر بعنوان نیروی اجتماعی درخور توجه و موثر و دگرگونی بخش ، در ادوار طولانی حیات اجتماعات ، از آسیب و دستبرد زورمداران در امان نمانده ، قرن ها زندانی کاخ های جهان گشایان تفنن طلب خاور زمین باستان ، سده ها اسیر و برده زور و زر اشراف یونانی و رومی و شادی آفرین جهان انگلی آنان و در طی سده های میانه زیر سلطه همه جانبه کلیسای غرب ، و طی دوره « نوزایی » به ویژه ، در انحصار خاندانهای متفرعن شهرهای ایتالیا ، در سده های بعد و در دوره معاصر ، به اعتباری در اسارت جهانخواران بوده است . ولی گفتنی است که هنر پیشرو انسانی  علی رغم تمامی اسارتها و موانع و سدهای عبورناپذیر ، و با وجود تمام هنرستیزیها ، به مقتضای تکامل اجتماع و فرهنگ ، به پیشرفت ایستایی ناپذیر خود ، هرچند با دشواری ، ادامه داده و به گشودن افقهای نوینی توفیق یافته است ( ترابی ، 1379 ) .

 

 

 

طرح مسئله

 شناخت محتوای اثر هنری و جوهر اجتماعی آن از اهداف اصلی جامعه شناسی هنر است . سعی دانش مزبور براین است که روابطی را که هنر را با جامعه و مظاهر گوناگون زندگی اجتماعی پیوند می دهند با روش علمی مورد بررسی قرار دهد . از آنجا که هنر ، محصول شناخت حسی و بیان عاطفی و تکامل یافته واقعیت است ، و علم اساسا شناخت ادراکی واقعیت و بیان آگاهانه و دقیق آن است ، شاید در آغاز ، این پرسش مطرح شود که هنر هیجان بخش و شورآفرین را که بیشتر به زبان  « دل گفتگو » می کند ، با دانش روشنگر که در پرتوی فعالیت ادراکی مغز ، آگاهانه و واقع گرایانه ، به بحث می پردازد ، چه رابطه و نسبتی تواند بود ؟ و به عبارت روشنتر ، مطالعه و بررسی هنرها ( مثلا نقاشی ) توسط علوم ( مثلا جامعه شناسی ) چه صورتی و چه اعتباری تواند داشت ؟

در این مورد کافی است به اختصار گفته شود : درست است که کار و فعالیت هنری با ویژگیهای خود ، به ظاهر کاری علمی نیست ، ولی مطالعه و بررسی دقیق و منظم هنر و آثار هنری و شناخت شخصیت اجتماعی و هنری هنرمند این انسان جامعه زاد و جامعه زی و ژرفکاوی و بررسی و شناخت بستگیهای متقابل هنر و اجتماع کاری است اساسا علمی ؛ یعنی این ، وظیفه دانشهای اجتماعی ، به ویژه ، جامعه شناسی هنر است که با روش علمی عوامل و عناصر به وجود آورنده هنرها و محیط طبیعی و اجتماعی دربرگیرنده و پرورنده هنر و هنرمند را مطالعه کند و جهان بینی  و موضع فکری و فرهنگی هنرمند و خلاقیت و اثر هنری او را در پیوند با مظاهر گوناگون حیات اجتماعی مورد بررسی قرار دهد ( ترابی ، 1379 ) .

 

 

اهمیت و ضرورت طرح

جامعه شناسی ، شناخت علمی جامعه ، مطالعه حیات اجتماعی و بررسی قوانین حاکم بر زندگانی جامعه است دانش نوبنیاد جامعه شناسی هنر نیز ، به عنوان شاخه ای از جامعه شناسی ، با استفاده از دست آوردهای دیگر دانش های اجتماعی ، روابط متقابل هنر و مظاهر مختلف زندگی اجتماعی را موضوع مطالعه خود قرار می دهد ، و به هنگام بررسی در زمینه خاص نقاشی ، به تحلیل اثر هنری و جوهر اجتماعی آن تاکید می نماید . مسلما برای شناخت علمی « هنر در پیوند با جامعه و تکامل اجتماعی » با توجه به گستردگی موضوع ، جامعه شناسی هنر ناگزیر است که از سویی به ژرفکاوی در هنر ، در اساس زیبایی ها و واقعیت های درون و برون هنر و بیان عاطفی آن بپردازد ، و از سوی دیگر ، جامعه و مظاهر گوناگون زندگی اجتماعی را با دیدگان همه سو نگر جامعه شناسی زیر نظر داشته باشد ؛ و بالاتر از اینها ، روابطی را که آن هنر را با این مظاهر حیات اجتماعی به هم می پیوندند ، به وجهی علمی بشناسد و بشناساند . نقاشی این بیان عاطفی و خیال انگیز ، این بازتاب استعاری واقعیت ، یا بازآفرینی واقعیت در پرتوی تصویرهای هنری ، در واقع شکلی از فرهنگ معنوی جامعه است که به بیان رابطه انسان با محیط طبیعی و اجتماعی ، با دنیای ذهنی ، با اعمال و اندیشه ها و احساسات ، و به طور خلاصه با واقعیت درون و برون می پردازد ؛ و در این راه از تصویرها که جنبه فردی و عینی دارند و در عین حال برویژگیهای عمومی گروهی از پدیده ها تاکید می کنند و آنچه را که در فرد معین و مشخص جنبه عام و به اصطلاح خصوصیت « نمونه وار » یا تیپیک دارد برجستگی می بخشند، استفاده می کند ( ترابی ،  1379 ) .

 

جامعه شناسی رشته ای نسبتا جوان است و تحول آن در اندکی بیش از یکصد سال بسیار سریع بوده است . این پدیده در مورد جامعه شناسی هنر به مراتب چشمگیرتر است . در این میان جامعه شناسی نقاشی که در این رساله به آن پرداخته شده است بسیار نوپااست و در اولین گامهای رشد خود به سر می برد . از آنجاکه نقاشی از جمله معدود هنرهایی است که از ابتدای خلقت انسان با او همراه بوده و رشد کرده و تکامل یافته است ضرورت بررسی و پژوهش جامعه شناختی را ایجاب می کند چرا که این هنر خصوصیت اجتماعی داشته بدان معنا که در موارد بسیار هدف از انجام آن تامین خواسته های اجتماعی بوده است . به عبارت دیگر نقاشی خود تولید اجتماعی است و به عنوان یک سیستم دارای سلسله مراتب تولید ، توزیع و مصرف می باشد . مخاطبان به عنوان مصرف کننده گان در بسیاری موارد تعیین کننده موضوع نقاشی ها بوده اند مانند اربابان کلیسا در دوران قرون وسطی .

 

اهداف پژوهش

پژوهش حاضر سعی دارد به موارد زیربپردازد:

نخست مطالعه اجمالی « هنر نقاشی » به عنوان دانشی کهن و قدیمی که از ابتدای خلقت انسان، زمانی که در غارها زندگی می کرد و در فکر تهیه غذا بود با او همراه بوده است .

دوم تاثیر تحولات مهم اجتماعی بر نقاشی .

سوم نظری سریع از زاویه جامعه شناسی هنر ، به نقاشی به عنوان یک سیستم .

 

 

 

 

نقاشی چیست ؟

نقاشی زبانی است تصویری که از ضمیر هنرمند سرچشمه می گیرد و بیانی است رسا و روشن برای ارائه مسائل جامعه و محیط و باورها و اندیشه های مردم . پیشینه هنر نقاشی به انسانهای غار نشین می رسد . این هنر به لحاظ پویایی و تحرک ذاتی از سویی و نیاز زمان از سویی دیگر تحولات و دگرگونی های زیادی را پشت سر گذاشته و به سوی کمال گام برداشته و در پیشبرد تمدن بشری موثر بوده است .

نقاشی لایه های از رنگ است که بر روی سطحی قرار می گیرد . نقاشی تنظیم شکل ها و رنگها در کنار هم است . تصویر شخصیت فردی است که آن را به وجود می آورد ، بیانی است از فلسفه زمانی که آن را به وجود می آورد ، و می تواند ورای هر چیزی که در رابطه با یک فرد و یا فقط یک دوره از زمان باشد معنی داشته باشد . اما بیشتر مردم تابلوهای نقاشی را در وهله اول به صورت یک تصویر می بینند . آن تصویر چیزی است ، تصویر زنی زیبا ، منظره ، دریا و یا صحنه ای از شهر ، ظرف میوه ، چمن و گاو است . فرد عادی سوای موضوع یا سوژه چیز دیگری نمی بیند . او در یک تابلو سگ ، گلدان گل مریم ، صحنه جنگ ، بچه ای در حال دزدی و یا چیزهایی نظیر اینها را می بیند . قضاوت در مورد شایستگی یک تابلو با این معیارها یک امر ساده است . با این دید در وهله اول تابلو در صورتی خوب است که اشیاء ، واقعی به نظر برسند و در وهله دوم موضوع آن چیز جالبی باشد نظیر پسری در حال دزدی خوراکی ، گلدان گل و یا به طور ساده چیزی بگوید . این نقطه نظر گرچه درست است ولی تمام آنچه که در مورد یک تابلو باید باشد نیست . سوای هنر مدرن آبستره تمام نقاشی ها با موضوع شروع می شوند . اما سوژه باید فقط یکی از تفاوتهای آنها باشد . ( کانادی ، 1377 )

هنرمند کیست ؟

اسم « هنرمند » ( artiste ) از اواخر قرن هجدهم برای نامیدن نقاشان و پیکرتراشانی که پیشتر « پیشه ور » ( artisan )  نامیده می شدند ، متداول شد . از ابتدای قرن نوزدهم این واژه به نوازندگان موسیقی و به هنرپیشه های تئاتر و در قرن بیستم به هنرپیشه های سینما گسترش یافت . همزمان با این چرخشهای معنایی تغییری هم در معانی ضمنی( connotation) آن رخ می دهد : واژه « هنرمند » که ابتدا وجه توصیفی داشت ، کم کم وجه ارزیابی با بار معنایی مثبت پیدا می کند . مثل واژه « مولف » ( auteur ) که بیشتر در ادبیات و موسیقی استفاده می شد - « هنرمند » غالبا به عنوان صفت بکار برده می شود ، حتی وقتی هم که وجه اسمی دارد ( « عجب هنرمندی ! » « واقعا که هنرمند است ! » ) . این فرایند بیانگر در عین حال ارزشهای تدریجی آفرینش هنری در جامعه های غربی و گرایش تاریخی به چرخش داوری زیباشناختی از اثر به شخص هنرمند است ، که قبلا ادگار زیلسل [ 1926 ] ردیابی کرده است . بدین ترتیب ، با نگاه به گذشته ، گرایش به این است که هنرمندان استثنایی گذشته را « نمونه های معرف » ( types representatives ) سنخ شان بدانند : عرف عام و گاهی حتی متخصصان هنر تصور می کنند که همه هنرمندان عصر نوزایش از پایگاهی مشابه پایگاه لئوناردو داوینچی، رافائل یا میکل آنژ برخوردار بودند ، در حالی که یکتایی شان از آنها هنرمندانی استثنایی و الگوهای سرمشق قرار دادنی می ساخت ، و نه نمونه های نوعی .

از جمله یکی از شاخص های این ارزش دهی به هنرمند ، از سالهای 1830 به بعد ، پیدایش ادبیات تخیلی با قهرمانان هنرمند است پدیده ای که تا آن زمان ناشناخته بود . با آغاز رمانتیسم ، نقاشان و نویسندگان در چارچوب های جدید باز نمایی ها ، که به موجب آنها فعالیت هنری محصول استعداد است ( و نه یاد گیری ) ، جا می گیرند ، و باز به موجب آن سروری به جای آنکه به عنوان قابلیت احاطه برشرعیات تعریف شود ، به عنوان دارنده خصوصیات منحصر به فرد ظاهر می شود : پدیدآورنده برای آنکه واقعا هنرمند باشد باید بتواند اصالتش را به اثبات برساند و در عین حال توانایی بیان منویاتش را داشته باشد و آن را به طرزی که شمول عام داشته باشد ابراز کند .

این ارزش دادن به « هنرمند » کاربرد واژه را گسترش می دهد و حدود سنخ را ، با افزایش حیثیتش ، مبهمتر می کند . این ابهام در هنر معاصر تشدید می شود ، که با کهکشانی از فعالیتهای جدید ، که در آن نقاشی ، پیکرتراشی ، ویدئو ، عکاسی ، شهرسازی ، صحنه پردازی، حتی فلسفه در هم آمیخته اند مشخص می گردد . امروز موفقیت واژه«هنرمند تجسمی» که خنثی تر است از واژه « هنرمند » ( آرتیست ) است و اجازه می دهد از واژه های « نقاش » یا « پیکر تراش » که هنوز برای هنر کلاسیک و مدرن معتبرند ، ولی با هنر معاصر مناسبت شان را از دست داده اند اجتناب کرد . ( هینیک ، 1996 )

هنرمند بودن مستلزم این است که انسان احساس را بگیرد ، نگاهدارد ، به خاطر بسپارد و خاطره را به قالب بیان و ماده را به جامه ی شکل درآورد . عاطفه برای هنرمند کافی نیست ، او باید پیشه ی خویش را بشناسد و از آن لذت برد ، تمام قواعد ، فنون ، اشکال و قراردادهایی را بفهمد که بدان وسیله ، طبیعت این عجوزه ی دهر را می توان رام و تابع میثاق هنر کرد . شوری که هنر دوست را به التهاب می اندازد ، به خدمت هنرمند واقعی درمی آید : هنرمند مغلوب حیوان سرکش نمی شود بلکه آن را رام می کند .

تناقض دیالکتیکی و کشاکش جزء لاینفک هنر است ؛ هنر نه تنها باید از احساس کردن شدید واقعیت مایه بگیرد ، بلکه باید ساخته شده و از طریق عینیت شکل بگیرد . هنر پردازی ارادی نتیجه مهارت است . ( فیشر ، 1354 )

شخصیت هنرمند

مجموع روابطی که اورگانیسم هنرمند را در میان می گیرند ، بدو شخصیتی معین می بخشند . درست است که شخصیت اساسا معلول محیط اجتماعی و مخصوصا محیط طبقه ای است ، ولی شخصیت هر کس چون استوار شود ، به عنوان یک واقعیت ، در کارکردهای شخص و بدان وسیله در محیط اجتماعی اثر می نهد .

شخصیت هنرمند مهمترین عامل هنرآفرینی او است و خواه ناخواه در آثار او منعکس می شود . شخصیت هنرمند میانجی واقعیت و اثر هنری است : واقعیت را جذب می کند و به صورت هنر درمی آورد .

گذشته از محیط اجتماعی و از آن جمله ، محیط طبقه ای عامل های خصوصی فراوان در شخصیت هنرمند موثر می افتند . از این قبیل اند وضع ارگانیسم ، سن ، کامیابی ها و ناکامیهای خصوصی ، پایگاه اجتماعی و آگاهی اجتماعی هنرمند . از میان این عامل ها ، دوعامل پایگاه اجتماعی و بینش اجتماعی هنرمند در شخصیت او تاثیر عمیق و مداوم باقی می گذارند .

                                                                                        ( آریان پور ، 1380 )

 

احساس و هنرمند

هنر همواره محصول احساس و اندیشه بوده است ، و نه صرفا احساس ؛ زیرا احساس صرف ناپایدار بوده و معمولا در هر نوع عمل خلاقه اثر سوء باقی می گذارد . در قدیم مردم از هنرمند تصور خاصی داشتد و هر کس را  که ظاهری آشفته و موهایی ژولیده داشت و صاحب اندک طبع هنری هم بود هنرمند می پنداشتند . ولی هنرند علاوه بر طبع هنری باید از حساسیت هم برخوردارباشد. احساس بخش مهمی از نقاشی به حساب می آید ، ولی مردم معمولا درباره آن اشتباه می کنند احساس نقاش عمدتا چیزی ذاتی است ، او گاهی بدون هیچ گونه تلاشی مشغول نقاشی می شود ، افکار او ، بدون توسل به انگیزه های شخصی ، به طور طبیعی قوام پیدا می کند . زمانی دیگر ممکن است زمانی دیگر ممکن است استدلال بخش مهمی را به خود اختصاص دهد و مسائل تصویری را به دقت ریاضی حل و فصل کند .

هنر هرگز نه کهنه می شود و نه نو . هنر ورای تاثیرات تاریخی ، نژادی و اقلیمی از قید زمان آزاد است . هر کار هنری به محض اینکه خلق شد ، درست مثل موجود تازه متولد شده ای موجودیت منحصر به خود را پیدا می کند . هنر ممکن است به زبان تازه ای سخن بگوید اما منشاء او از همان جایی است که سرچشمه همه هنرها ضرورتا از آنجا است . نقاشی هم می تواند از طریق احساس ، آن تجربه ای را نسیب انسان کند که سایر هنرها . ( بترز ، 1370 )

 

اثرهنری چیست؟

آنچه ما واقعا از یک اثر هنری انتظار داریم نوعی عنصر شخصی است ما انتظار داریم که هنرمند اگر دارای یک ذهن ممتاز نباشد ،باری دارای یک حساسیت ممتاز باشد.انتظار داریم که هنرمندچیز تازه واصیلی را برما آشکار کند یعنی یک دید منحصربه فرد وخصوصی را به ما نشان دهد.وهمین انتظار است که چشم مارا بر همه ملاحظات دیگر می بندد و به یک اشتباه درباره ماهیت هنر منجر میشود آدم ساده چنان توجهش به معنی یاپیام پرده نقاشی جلب میشود که فراموش میکند حساسیت یک حالت انفعالی ذهن آدمیزاد است واشیایی که وارد حساسیت انسان میشوند هرکدام وجود عینی خود را دارند .هنرمند بیشتر با همین وجود عینی  کار دارد.هر اندازه که هنرمند از مرحله حساسیت بگذرد ودرس اخلاق بدهد،یا به هر نوع احوال غیر حسی دیگری بپردازد به همان اندازه اثر هنری خود را از دست می دهد .پس تعریف کمابیش رسای اثر هنری این خواهد بود که اثر هنری عبارت است از نقشی که متاثر از حساسیت باشد.(رید،1354)

آنچه در زمینه جنبش مدرن در هنر به طور کلی می توان پذیرفت این است که گرایشهای اقتصادی و اجتماعی جنبش های وسیع فکری و عقیدتی هر دوره را  تعیین می کنند و رنگ نوسان های خود را بدان ها می بخشند . کار هنری را از حیطه تاثیر این گونه جریان های غیر عینی ( فلسفه ها و علوم دینی هر دوره ) گریزی نیست . اثر هنری تا آن اندازه که رمانتیک یا کلاسیک رئالیستی یا سمبولیستی باشذ ، مطمئنا از حدود تسلط فردی هنرمند بیرون خواهد رفت. حتی ساختار کار هنری ( سبک اثر ) ممکن است به ذوق یا مدهای ناشی از روابط اجتماعی مربوط شود . اما در مسیر تکامل هنری به نقطه ای می رسیم که در آن تمامی این نیروهای نامحسوس و سنجش ناپذیر ، به مثابه فشارهایی بیرونی ، نه به یک « خط نیروی » منتج ، بلکه به جهشی به سوی اصالت خلاقانه منجر می گردد که در نوع خود محاسبه ناپذیر است . شاید ماتریالیست دیالیکتیسین باز هم ادعا کند که اوعوامل اجتماعی تعیین کننده این دگرگونی ها هستند ولی کمیت یا کوانتوم در هنر ، مانند کوانتوم در فیزیک ، ممکن است پیوسته نباشد . (رید، 1362 )

در جهان بیگانه ای که ما زندگی می کنیم واقعیت اجتماعی باید به نحوی گیرا و نو و از طریق فاصله گرفتن موضوع از شخصیت ها ، عرضه شود . تاثیر اثر هنری بر تماشاگر باید از طریق توسل به منطق صورت گیرد که مستلزم عمل و اخذ تصمیم است : نه از طریق همذات سازی غیر فعال ( فیشر ، 1354 )

 

 

 

هدف یک  اثر هنری

اثر هنری تنها یک منبع تجربه پیچیده شخصی نیست . بلکه یک نوع پیچیدگی دیگر نیز دارد ، که همانه کانون یا تلاقی گاه چندین مسیر علی گوناگون است . حداقل از سه موقعیت ، یعنی شرایط روانی ، شرایط جامعه شناختی و شرایط سبکی حاصل می شود . ( هاوزر، 1355 )

در رابطه با هدف یک اثر هنری باید گفت ، اگر ما هدفهایی را که  هنرمند از طریق اثرش پیگری می کند یعنی هدفهای وی را برای آگاهی بخشیدن ، متقاید کردن ، و متاثر ساختن مردم ندانیم ، یا حتی در صدد دانستن آنها برآیم ، بیگمان به مثابه یک ناظر غافل که مسابقه ای را تنها با زیبایی حرکات بازیکنان می سنجد ، توفیقی در راستای درک اثر هنرمند به دست نخواهیم آورد . یک اثر هنری نوعی رسانه و ارتباط است ، درست همان سان که ایجاد این ارتباط مستلزم برخورداری از یک شکل بیرونی ضرورتا موثر ، جالب و بی نقص است ، همان طور نیز این شکل منتزع و جدا از پیامی که منتقل می کند کاملا بی معنی و بی اهمیت است . اثر هنری را به         پنجره ای تشبیه کردده اند که به روی دنیا بازمی شود . ولی ، یک پنجره یا قادر است تمامی توجه ما را به خود جلب کند یا اینکه ابدا قادر نیست . گفته می شود که انسان می تواند بدون کمترین توجه به کیفیت ساخت ، یا رنگ شیشه پنجره به چشم اندازی که در فراسوی آن می بیند بیندیشد . با چنین مقایسه می توان اثر هنری را وسیله دانست که برای تجربه کردن امور واقعی به کار می رود . یعنی شیشه پنجره ای شفاف است که صرفا جهت نیل به هدف به کار گرفته شده است و دارنده آن متوجه وجودش نمی باشد . ( همان )

هیچ اثر هنری نمی تواند پیچیدگی های واقعیت را به طور کامل نشان دهد . هر اثر هنری نوعی ساده سازی ( simplification ) بشمار می رود که به قراردای مبتنی می باشد و خود قرارداد مطابق با منافع گروه اجتماعی یا طبقه خاصی است که آن را خلق کرده و بر جنبه خاصی از طبیعت تاکید می ورزد . اگر تنها کاری که به هنگام ایستادن در برابر یک تابلوی نقاشی باید انجام دهیم ، بازشناسی آن به هر اثر هنری آنچنان بنگریم که گویی باشیئی تازه روبرو هستیم ؛ و آنچه لازم است به بقیه تجاربمان ربط داده و توسط این تجارب درباره اش قضاوت کنیم . (برگر ، 1354 )     

زبان تاریخ هنر و نقد هنری مانند هر علم دیگری واژگان خاص خود را دارد . بدیهی است که لازمه فهم درست مطالب ، آشنایی با معانی دقیق واژه هاست . بعلاوه در مباحث هنری و زیبایی شناسی برخی اصطلاحات بر مفاهیم فلسفی مبتنی هستند و یا با اصطلاحات ادبی مشترکند و از این رو ممکن است معانی غیر دقیقی را به ذهن متبادر کنند . برای آنکه مشکلی از این دست پیش نیاید ، در این بخش به توضیح و تعریف چند واژه هنری بدان گونه که کمابیش پزیرفته شده اند می پردازیم .

 هر اثر هنری دارای یک موضوع است . موضوع هنری یک نقاش آن چیزی است که او از میان پدیده ها و رویدادها برای نقاشی کردن برمی گزیند : مثلا یک منظره طبیعی ، یک چهره آدمی ، یک صحنه نبرد ، و یا حتی یک قصه . گاهی موضوع ، « عنوان » یک اثر نقاشی نیز محسوب می شود . (پاکباز ، 1369 )

   محتوی عبارت از آن چیزی است که نقاش در موضوع خود کشف می کند و مورد تاکید قرار می دهد . به عبارت دیگر ، مفهوم یا مفاهیم خاصی از واقعیت ( جهان برونی یا درونی ) که نقاش به مدد اندیشه و احساس و خیال خود قابل رویت می کند محتوای کار اوست . لازمه بیان محتوی ، وجود قالبی متناسب با آن است .

    قالب ( فرم ) تنها به منزله پوسته و صورت ظاهر یک اثر  نقاشی نیست ، بلکه مبین ساختار ، نظم و سازمانبندی معینی است که به واسطه آن محتوی قابل رویت می شود . قالب هر هنری عناصر خاص خود را دارد. قالب در نقاشی از عناصر بصری یعنی رنگ و شکل و خط تشکیل می یابد . برقراری سامانی انداموار (ارگانیک ) در این عناصر که آنها را همچون یک کل یگانه ارائه دهد ترکیب بندی ( کمپوزیسیون ) نامیده می شود . بنابراین ، ترکیب بندی اساس قالب یک اثر نقاشی را می سازد . هر نقاش برای ساختن قالب مناسب نیازمند آن است که مواد ، ابزارها و روشهای اجرایی معینی را انتخاب کند . هر گاه روند گزینش وسایل فنی و طرز اجرای کار او از دیگران متمایز باشد ، می گوییم وی دارای اسلوبی شخصی است . اسلوب ، سیاق یا روش شخصی یک نقاش با « سبک » کار او ارتباط دارد . اما باید توجه داشت که اسلوب و سبک دو مفهوم مترادف نیستند . مثلا روبنس اسلوبی شخصی در رنگامیزی دارد ولی سبک کار او را با رک می نامند .

     سبک یا شیوه هنری ( استیل ) عبارت از آن خصلتهای صوری است که به یک اثر یا مجموعه آثار معین اختصاص دارد و آنها را از سایر آثار متمایز می کند . واژه سبک توضیح دهنده و متمایز کننده چگونگی شکل ظاهر و ساختار صوری و نه کیفیت مضمون و محتوای آثار هنری  معین است . (پاکباز ، 1369 )   

ایدئالیسم

در هنر غرب آرمانگرایی ( ایدئالیسم ) عبارت از انطباق آرمانگرایی فلسفی  برمقوله هنر است . اندیشه افلاطون را سرچشمه اصلی آرمانگرایی غربی می دانند . افلاطون معتقد بود که تمامی افراد و چیزهای خاصی که به حس و گمان ما درآیند ، نسبی و متغیر و متکثر و مقید به زمان و مکان ، وفارغ از زمان و مکان است . چیزهای خاص فقط بازتابهایی از مثل خود هستند و هر چه بهره آنها از مثل خود بیشتر باشد به حقیقت نزدیکترند . بعدها ، فیلسوفان نو افلاطونی ، مفهوم مثل افلاطونی را بسط دادند و آن را بر مفهوم زیبایی منطبق کردند .

شالوده آرمانگرایی هنری بر همین اندیشه استوار است . هنر آرمانگرا کیفیات خود را در کاملترین حالتتش در دایره و شکلهای مدور بیان می کند .

یونانیان آفرینندگان هنر آرمانگرا بودند . آرمانگرایی هنر یونان در مرحله کلاسیک و کلاسیک پسین (سده های چهارم و پنجم ق.م ) به اوج خود رسید . هنر آرمانگرایی باستانی در دوران هلنی و رومی با برخی انحرافهای ناشی از دگرگونی اوضاع ادامه یافت . طی تحول هنر روم باستان مفهوم « آرمان » تحت تاثیر هنر خاور زمین و اقوام ژرمنی به تدریج تغییر کرد . این تغییر آنچنان بود که هنر مسیحی قرون وسطی پایه اش را بر دیدگاهی سوای دیدگاه دنیای باستان بنا نهاد . در نیمه دوم سده دوازدهم و نیمه نخست سده سیزدهم ، مجددا تمایلی واضح به سوی مفاهیم آرمانی در هنر اروپایی ظاهر شد .

ایتالیای سده پانزدهم آغاز گر دوباره آرمانگرایی بر پایه ای وسیعتر بود . این جنبش رنسانس نام گرفت که به زودی سراسر اروپا را تسخیر کرد اما به سبب آنکه اساس هنر قرون وسطای متاخر بیشتر بر « حرکت » استوار بود تا « سکون » رنسنان به تمامی قادر به آفرینش و ادامه آرمانگرایی نشد . چون به تدریج این عنصر « حرکت » فشار آورد آرمانگرایی اصلی ناگزیر جایش را به آرمانگرایی جدیدی تحت عنوان « بارک » داد . می توان گفت که این انتقال ، نخست توسط میکلانژ تحقق پذیرفت . در سده های هجدهم و نوزدهم مجددا آرمانگرایی هنری تحت لوای « کلاسی سیسم نو » احیا شد . ( پاکباز 1369)

 

 

کلاسی سیسم

کلاسی سیسم ( کلاسی گرایی ) عبارت از آن روش هنری است که شالوده اش بر تعریف عقلانی و زیبایی شناختی از ویژگیهای هنر کلاسیک یونان یا روم باستان استوار شده است .

بسیاری تمدنها در سراسر تاریخ ، از هند تا اسکاندیناوی ، عناصری از هنر حوزه مدیترانه را اقتباس کرده اند ، و این امر به ویژه در دوره هایی تحقق پذیرفته که این تمدنها در ارزشهای فرهنگی خاص خود ، بیانی عقلانی و هماهنگ و انسانمدار را می جسته اند . بنابر این « کلاسی سیسم » دارای جنبه ای اقتباسی است ، و از این لحاظ باید آن را از « هنر کلاسیک اصل » متمایز کرد . ( با این حال ، غالبا اصطلاح « کلاسی سیسم » با دعوی اعتباز مطلق هنر کلاسیک ، بدون در نظر گرفتن مکان و زمان معین بکار می رود ) .

علاوه بر این کاربرد عام اصطلاح کلاسی سیسم ، اطلاق خاص و متداولترش به احیای هنر کلاسیک در نیمه دوم سده هجدهم و ربع اول سده نوزدهم مربوط می شود که کلاسی سیسم نو نام دارد از رنسانس پیشین ( حدود سال 1400 ) به بعد ، زیبایی شناسی کلاسیک سراسر اروپا را به زیر سلطه خود کشید با این حال جهت کوششهای معطوف به صور و اصول کلاسیک در اثر واکنشهای پویای فرهنگهای ملی و برخوردهای ناشی از شرایط زمان تغییر کرد ؛ و سرانجام در سده هفدهم به سبک بارک منجر شد . سپس نیروهای سبک اخیر در میانه سده هجدهم به تحلیل رفتند در واقع سبک بارک که وسیله ای برای تبلیغ کلیسا و دودمانها شده بود در نظر طبقه متوسط که « عقل » را راهبر همه چیز می دانست ، مشکوک به نظر می آمد . در همان زمان ، کاوشهای شهرهای مدفون شده هرکولانئوم و پمپئی در ایتالیا ، نمونه های قابل توجه از هنر کلاسیک را در اختیار نظریه پردازان و باستانشناسان و فرهنگستانیان گذارد . انتشار « تاریخ هنر باستانی » نوشته وینکلمان پایه های دانش دقیقتر درباره هنر کلاسیک را ساخت . بدینمنوال ، کلاسی سیسم نو رخ نمود . ویژگیهای سبکی آن همان هنر یونانی رومی بود که با روحیه ای پرهیزکارانه تفسیر می شد . ( پاکباز ، 1369 )

 

 

     « یهان وینکلمان نخستین مورخ جدید هنر ، در سال 1755 کتاب ( اندیشه هایی در باره تقلید از هنر یونانی در نقاشی و پیکر تراشی ) را انتشار داد و در آن قاطعانه ، هنر یونانی را کاملترین هنر انسان و یگانه الگوی قابل تقلید دانست . زیرا این کار موجب ( اطمینان ما در شناخت و طراحی آثار هنری خواهد شد : چون آنها [ یونانیان ] آخرین مرزهای زیبایی انسانی و خدایی را برای ما مشخص کرده اند ) ... با تدبین تارخ هنر باستانی [ 1763 ] وینکلمان ، روش جدید طبقه بندی و توصیف آثار هنری بر اساس خصایل کلی سبکهایی که در جریان زمان دستخوش تحول می شوند آغاز شد . آنچه موجب شگفتی می شود این است که وینکلمان با هنر اصیل یونانی آشنا نبود ، او فقط کپیه هایی از آثار متاخر رومی را در اختیار داشت و هیچ گاه از یونان بازدید نکرد ، تا شاید آثار اصیل یونانی را از نزدیک ببیند . با وجود نواقصی که در کار وینکلمان وجود دارد ، کسی نمی تواند پیشگامی او را در این عرصه نادیده بگیرد . وینکلمان تاثیر گسترده ای بر جا گذاشت و نوشته هایش شالوده نظری و تاریخی نئوکلاسی سیسم [ کلاسی سیسم نو ] را پی ریزی کردند.» ر.ک:هنر در گذر زمان صص 562 و 563 .

 

   کلاسی سیسم از لحاظ نظری در تناقض با رمانتیسم است ، گو اینکه در واقعیت تاریخ این دو غالبا به هم می آمیزند . اصطلاح رمانتیسم را در معنای عام به آن دوره هایی می توان ، اطلاق کرد که کیفیات عاطفی و تخیلی در هنر و زندگی مورد تاکید قرار می گیرند ، در این معنی ، آثار نقاشان ونیزی سده های شانزدهم و هفدهم و یا آثار نقاشان انگلیسی و فرانسوی نیمه نخست سده نوزدهم ؛ جملگی ، رمانتیک قلمداد می شوند . فردگریزی رمانتیسم در هر زمانی با فردگرایی کلاسی سیسم در تعارض می افتد ؛ و این تعارض در شکل تقابل میان بیان شخصی و عاطفی و تعقیب اصولی زیبایی صوری جلوه گر می شود.

رمانتیسم در معنای خاصش یک روش هنری مربوط به آغاز عصر جدید است و تا آنجا که به نقاشی مربوط می شود ، جنبشی است که دهه های آخر سده هجدهم و تقریبا نیمه نخست سده نوزدهم را می پوشاند . عشق به منظره های بکر طبیعی و جلوه های قاهر طبیعت و امور رمزآمیز و غریب در هر هیئت و ظاهری ، غم غربت درباره دوران گذشته ، اشتیاق پرشور به نیروهای لگام گسیخته ، و آزادی ، همه اینها نقاش رمانتیک را در آفرینش موضوع کارش رهبری می کند . این کیفیات مضمونی بیش از ویژگیهای سبکی واسلوبی مشخص کننده نقاشی رمانتیک هستند و از این رو آثاری گونه گون را می توان تحت این نام طبقه بندی کرد . جلوه های مختلف روحیه رومانتیک را در آثار بلیک و ترنر و در برخی آثار گیا در گرایشهای مذهبی نقاشان آلمانی و حتی در بعضی کارهای داوید و چند تن از شاگردانش می توان دید . اما شاخصترین نمونه نقاشی رومانتیک ، آثار ژریکو و دلاکروا هستند . ( پاکباز ، 1369 )

     یکی از تجارب اساسی رمانتی سیسم ، تنها و ناقص ماندن فرد در اثر تقسیم کار و تخصصی شدن روزافزون و چند پارگی زندگی ناشی از آن بود در سامان پیشین مقام انسان در روابطش با انسانهای دیگر و به طور کلی با جامعه مانند نوعی واسطه بود در دنیای سرمایه داری ، فرد به تنهایی به جامعه روبرو می شد : بدون واسطه ، همچون بیگانه یی در میان بیگانگان ؛ به صورت « من » تنها در مقابل « جز من » بیشمار . این وضع باعث به وجود آمدن خودآگاهی قوی و ذهن گرایی غرور آمیز شد . لکن با حس سرگشتگی و طرد شدگی نیز همراه بود . به ترغیب « من » ناپلئونی پرداخت : لکن « منی» که در عین حال در پای تمثالهای مقدس مویه می کرد ، « منی » که آماده بود جهان را مسخر سازد ، و در عین حال ، مغلوب وحشت تنهایی بود . « من » نویسنده و هنرمند ، که منزوی شده و در خود فرو رفته بود و با فروش خود در بازار ، به تنازع بقا می پرداخت و در عین حال ، به سان نابغه یی  دنیای بورژوایی را به مبارزه می طلبید ، وحدت گمشده را آرزو می کرد و در اشتیاق جمعی بود که در رویاهای گذشته و آینده می درخشید . « سه بنیانی » دیالکتیک برنهاد ( وحدت مبدا ) بر ابرنهاد (بیگانگی ، انزوا ، چند پارگی ) ، و هم نهاد ( از میان برخاستن تناقض ها ، سازش با واقعیت ، همذات شدن ذهن و عین ، فردوس باز یافته ) است و اساس رمانتی سیسم بود . تمام تناقض های ذاتی رمانتی سیسم ، به وسیله ی قیام های انقلابی ، که جنگ استقلال آمریکا پیش پرده و جنگ واترلو آخرین پرده ی آن بود ، به نهایت رسید . انقلاب و طرز تفکرهایی که در باره ی آن به طور کلی ، یا در باره ی مراحل جداگانه ی آن اتخاذ می شد ، مفتاح جنبش رمانتیک است . این جنبش بارها هر جا که رخداده ها به نقطه عطفی رسیدند به گرایش های پیشرو و ارتجاعی تقسیم شد . ( فیشر ، 1354 )

رمانتی سیسم جنبشی بود حاکی از پرخاشگری یعنی جنبشی سودایی و متناقض ، در قبال جهان سرمایه داری و بورژوایی و در قبال یکنواختی خشن دادوستد . ( همان ، 1354 ) 

ناتورالیسم

کلاسی سیسم یک روش هنری آرمانگرا است و بر جنبه « عام » طبیعت تاکید می کند . دیدگاه مقابل آن را از لحاظ تبیین طبیعت ، ناتورالیسم ( طبیعتگرایی ) گویند . ناتورالیسم ، در معنای خاص ، آموزه ایست که بر طبق آن ، طبیعت ( یعنی جهان و تمامی جنبه های زندگی ) باید بدون تفسیر یا اعمال نظر و یاد دخالت عواطف  بازنمایی شود ( و در این مورد اخیر نقیض رمانتیسم هم است ) . اصطلاح ناتورالیسم گرچه بنیادی فلسفی دارد . وحتی برخی آن را معادل ماتریالیسم به کاربرده اند ، در مقوله های ادبیات و هنر معنایی شخصی می یابد .

از نقطه نظر قالب ، در هنر طبیعتگرا تحریف واقعیت بصری به حداقل کاهش می یابد : نقاشی طبیعتگرا به عکس شباهت دارد و مجسمه طبیعتگرا با نتیجه قالبگیری مستقیم از « مدل » نزدیک است . براین واژه به طور غیر اصولی تعمیم می یابد و حتی در مورد نقاشیهایی که مضمونهای شورانگیز یا آرمانگرایانه را با اسلوبی عکاسی وار بیان می کنند ، به کار می رود . به منظور آنکه تمایزی بین نقاشی های عکسگونه و آثاری که محتوای طبیعتگرایانه دارند قایل شویم ، از اصطلاح واقعنمایی (وریسم ) استفاده خواهیم کرد . مقصود ما از « واقعنمایی » هر نوع رونگاری خواه از پدیده های عینی و خواه از تصویرهای خیالی است . بعنوان مثال : « سنگ شکنان » کوربه یک اثر واقعگرا ، «خانواده نقاش » بازی یک اثر طبیعتگرا ، « شستها پایین » ژرم یک اثر واقعنما ، و « دختر نابینا » میلز یک اثر نماد گرا هستند .

به زبان فلسفی مفهوم طبیعتگرایی با نومینالیسم ( نامگرایی ) مطابقت دارد زیرا به واقعیت « خاص » می پردازد . از این رو هر زمان که باور به واقعیت خاص ( تفسیر زمان و مکان خاص ) در فلسفه رایج می شود ، روش هنری ناتورالیسم نیز مورد توجه قرار می گیرد . دوره هلنی و رومی باستان همچنین نیمه دوم سده نوزدهم شاخصترین این ادوار است . طبیعتگرایی در نقاشی سده نوزدهم آخرین محصول کوشش برای بازنمایی جهان سه بعدی بر روی سطحی دوبعدی است ( سه بعد نمایی ) این کوششها از حدود اوایل سده چهاردهم در هنر اروپا پیگیری می شود و با پیشرفت علوم طبیعی ، بسط فلسفه مادیگرا و پیدایی فن عکاسی در سده نوزدهم به اوج خود می رسد . طبیعتگرایی هنری در معنای کاملترش نه فقط به قالب بلکه به  محتوا ربط دارد و بر فلسفه ای ناتورالیستی مبتنی است . بینش ناتورالیستهای نیمه دوم سده نوزدهم با پزیتیویسم ( فلسفه تحققی ) قابل مقایسه است و می توان آن را به مثابه کاربست روش علمی در ادبیات و هنرهای تجسمی تلقی کرد .( پاکباز،1369)

سمبلیسم

 ناتورالیسم وهمچنین رئالیسم سده نوزدهم بارد آرمانگرایی کلاسی سیسم و رمانتیسم ، قراردادهای سنتی طراحی و نقاشی و حجمنمایی و ترکیب بندی را نیز مردود شمردند . ولی ناخواسته راه را برای ظهور نوعی ذهنگرایی جدید هموار ساختند . جریان هنری تازه در اواخر سده نوزدهم رخ نمود و نمادگرایی ( سمبلیسم ) نام گرفت .

نمادگرایی در یک تعریف کلی ، عبارت است از به کاربردن عمدی یا غیر عمدی واسطه های حسی نا همانند با چیزهای محسوس ، به منظور ارتباط با چیزهای عام ، مهجور و مبسوط در مکان و زمان . بنابراین نمادگرایی با آرمانگرایی خویشاوند است . مکتب سمبلیسم آخر سده نوزدهم ، به طور خاص با رمانتیسم نیز پیوند داشت و بر علیه ناتورالیسم و رئالیسم برخاسته بود . هدف سمبلیستها آن بود که افکار و عواطف را با اشاره های غیر مستقیم نمایش دهند نه با بیان صریح و مستقیم . آنان برای اشیاء و کلمات و اصوات و رنگها معانی نمادین قایل بودند .

جنبش سمبلیسم در اصل با برخی از شعرهای رمبو شاعر فرانسوی شروع شد و توسط مالارمه شاعر دیگر فرانسوی گسترش یافت . در نقاشی ، غالبا به جای سمبلیسم اصطلاح سنته تیسم را به کار می برند که از لحاظ لغوی به معنای « اصابت ترکیب » است . ( گویا ، امیل برنار نقاش فرانسوی واژه نامبرده را ابداع کرده بود ) . هدف نقاشان « سنته تیست » بیان انگارها ، حالت و عواطف بود و بازنمایی طبیعتگرا یانه را به کلی مردود می شمردند : آنان قصد داشتند که اندیشه های خود را به مدد تداعیهای شکل و رنگ بیان کنند . رنگهای درخشان به کار می بردند و سطوح رنگی را خطهای سیاه از یکدیگر جدا می کردند . در نتیجه ، جنبه های تزیینی و انتزاعی در کارشان بارز می نمود . این نقاشان هدف خود را بیان « تصوری ، ترکیبی ، ذهنی ، و تزیینی » می شمردند .

ادیلن ردن را یکی از رهبران ، و گوستاومرو ویووی دشاوان را از پیروان غیر رسمی سمبلیسم در نقاشی فرانسه قلمداد می کنند . ولی روشهای نمادگرایی در آثار سنته تیست ها ( گوگن ، برنار ، سروزیه ) به روشنی مشهود است . به علاوه ، گروه نقاشان انگلیسی به نام « هواخواهان هنرپیش از رافائل » نیز به طریق دیگری در زمره سمبلیست ها محسوب می شوند .(همان)

رئالیسم

منظور از رئالیسم ، وفاداری در بازنمایی و بیان حقیقت طبیعت است . رئالیسم نه فقط کوشش برای بازنمایی صادقانه تصاویری را که در ادراک حسی عادی دیده می شود بلکه تصاویر تغییرشکل یافته یا برگزیده ناشی از حالات استثنایی آگاهی را که ما ایده الیسم ، اکسپرسیونیسم ، سوپررئالیسم و غیره می نامیم نیز در بر می گیرد . ( رید ، 1362 )

رئالیسم واقعیت را تفسیر می کند . آنجا که جستجوی واقعیت از سطح ظواهر عینی رویدادها و پدیده ها فراتر می رود آنجا که حقایقی از روابط گوناگون و پویای انسانها با یکدیگر و با محیطشان بیان می شود، آنجا که ارتباط متقابل جهان برونی ( طبیعت و جامعه ) با جهان درونی ( انسان ) مورد تاکید قرار می گیرد ، آنجا که کاوش در مسئله « انسان چیست و چه می تواند بشود » مطرح است ، در آنجا با روش هنری رئالیستی روبرو هستیم . ( پاکباز 1369 )

اگر زمانی کوربه تعریف رئالیسم را در بازنمایی چیزهایی ملموس و عینی محدود کرده بود ، امروز معانی ژرفتر و گسترده تری برای این روش هنری قایل اند ، زیرا مفهوم واقعیت نه فقط جهان برون بلکه جهان درون را نیز شامل می شود .

« هنرمندی که به کشیدن یک چشم انداز می پردازد ، از قوانین طبیعت که توسط فیزیکدانان ، شیمیدانان و زیستشناسان کشف شده پیروی می کند اما آنچه را که  به صورت هنر ضبط می کند طبیعتی نیست که از وی مستقل و جدا است . این چشم اندازی است که از روزنه احساس ها و تجربه خود او رویت شده است . وی فقط بخشی از یک اندام حسی نیست که جهان را درک می کند ، بلکه انسانی است که به عصر، طبقه و ملت خاصی تعلق دارد ، صاحب خوی و خصلت خاصی است ، و تمام این چیزها در تعیین شیوه نگرش و تجربه کردن وی و ترسیم چشم انداز ، نقشی را ایفا می کنند ، همه با هم ترکیب می شوند تا واقعیتی را بیافرینند که بسیار پهناورتر از جمع درختان ، صخره ها ، ابرها و چیزهایی است که می توان اندازه گرفت و وزن کرد . تمامی واقعیت ، مجموع کلیه مناسبات بین ذهن و عین ، هم در گذشته و هم در آینده و هم رخدادها و هم تجارب ذهنی رویاها ، الهامات ، عواطف و احلام است . یک اثر هنری ، واقعیت را با فکر متحد می سازد » . ( فیشر، 1358 )

رئالیسم امروز خود را به عادتهای دیدما که عمدتا به وسیله هنر گذشته و عکاسی شکل گرفته اند مقید نمی کند . این هنر « می تواند از محدودیتهایش سود جوید ، یک جنبه واقعیت را انتخاب کند و در داخل حدود مصنوعیش آن جنبه را وحدتی بخشد ، چنان که بتوانیم حقیقت آن را خیلی روشنتر از آنچه در خود زندگی تشخیص می دهیم باز شناسیم ، و از این طریق عادات نگرش خود را وسعت و عمق بخشیم . ( برگر ، 1354 )

 

 

امپرسیونسیم                                                Impressionism

جنبشی در هنر نقاشی که در دهه 1860 در فرانسه آغاز شد و به عنوان مهمترین تحول هنری قرن نوزدهم به شمار آمد . امپرسیونیست ها گروه متشکلی نبودند که اصول و هدفهای تعریف شده ای را دنبال کنند بلکه جمعی از نقاشان بودند که دیدگاه مشترکشان آنها را به هم پیوند می داد . مونه ، مانه ، کامی پیسارو ، رنوار ، سیسیلی و سزان چهره های اصلی این جنبش بودند . این هنرمندان رویکردهای بسیار متفاوتی به امپرسیونیسم داشتند . مانه که به عنوان شخصیت ارشد این جنبش نگریسته می شد ، هیچ گاه در نمایشگاه گروهی امپرسیونیستها شرکت نکرد . امپرسیونیست ها آموزه ها و میثاقهای هنر آکادمیک را به چالش گرفتند و در برابر اصل بنیادین رمانتیسم ، که هنر باید انتقال دهند و بازتابنده هیجانهای احساسی و عاطفی هنرمند باشد ، شوریدند . آنها به ثبت عینی زندگی واقعی و طبیعت علاقمند بودند و می کوشیدند دریافت یا « امپرسیون » بصری آنی از یک صحنه را بر تابلو ثبت کنند . منظره ، مهمترین نقش مایه امپرسیونیست ها به شمار می آید ولی آنها سوژه های زیاد دیگری را نیز بر تابلو آوردند . دگا از مسابقات اسبدوانی و صحنه های رقص باله تابلوهایی کشید و رنوار به خاطر نقاشی هایش از زنان زیبا و کودکان شهرت یافت . هنر عکاسی و پژوهشهای علمی در باره رنگ و نور امپرسیونیست ها را بر آن داشتند که زندگی و طبیعت را با نگاهی تازه و بی واسطه دانستنی های قبلی بنگرند . آنها برای آنکه تاثیرات نور بر سطوح مختلف ، به ویژه در هوای آزاد ، را بروبایند و بر تابلوهای خود ثبت کنند ، نقاشی را متحول ساختند و از رنگهای روشن و حرکتهای سردستی قلم مو بهره گرفتند . امپرسیونیسم تاثیرات سترگی برجنبشهای هنری بعد از خود داشت . برای مثال ، نئو امپرسیونیست ها کوشیدند که اصول بصری امپرسیونیسم را بر مبنای علمی قرار دهند و پست امپرسیونیست ها آغاز گر سلسله حرکتهایی بودند که هدف اصلی شان آزاد ساختن رنگ و خط از کارکرد بازنمودی صرف بود . آنها می خواستند به ارزشهای عاطفی و نمادینی بازگردند که امپرسیونیست ها به خاطر تمرکز بر تاثیرات آنی و صحنه های گذرا زیر پا نهاده بودند . ( لینتن ، 1382 )

امپرسیونیسم در نقاشی فرانسوی ، وگسترش آن در سراسر جهان ، مدتهای طولانی ، پالایش نهایی رئالیسم به شمار رفته بود . هر قدر هنرمندان رئالیست اواسط سده نوزدهم بیشتر می کوشیدند جهان را همان سان که می دیدند شبیه سازی کنند ، همان قدر بیشتر درمی یافتند که واقعیت به آن اندازه که درچشمان تماشاگر نهفته است در ماهیت ساده و عینی پدیده های طبیعی در کوه ها یا درختها یا انسانها یا گلدانها نهفته نیست . منظره و دریا ، آسمان ، درختها و کوههایش عملا هیچگاه نمی تواند ایستا و ثابت باشد . منظره ، پرده هموار متغیری از نور و سایه ، ابرهای سیار و بازتاب آنها بر سطح آب است . اگر منظره واحدی را به هنگام صبح ، ظهر ، و پیش از غروب آفتاب مشاهده کنیم . عملا به صورت سه واقعیت متفاوت یا اگر زمان و تماشاگر عوض شوند ، به صورت صدها واقعیت متفاوت دیده خواهند شد . گذشته از این ، هنرمندان همچنانکه از کارگاه خویش بیرون آمدند و در فضای آزاد گام نهادند ، دریافتند که طبیعت ، حتی در سایه های تاریکش ، از رنگ سیاه یا قهوه ای تیره تشکیل نمی شود . رنگهای طبیعت عبارتند از آبی ، سبز ، زرد و سفید ، با تاکیدها و پرده رنگهایی از قرمز و نارنجی . ( آرناسن ، 1367 )

امپرسیونیسم را از این لحاظ که نقاشان پیرو آن می کوشیدند جنبه های خاصی از دنیای مشاهده شده را دقیقتر و موشکافانه تر از همه هنرمندان پیشین شبیه سازی کنند ، می توان نوعی فوق رئالیسم و نگرشی تخصصی به جهان بشکل مشاهده ژرف و کشفیات جدید در علم نور نامید .

با ظهور امپرسونیسم یکی از مسائل خاص هنر نوین یعنی پیکار برچسب ها یا عنوانها آغاز می شود . این پدیده ، احتمالا به گسترش تاریخ هنر و نقد هنری به عنوان دو رشته جداگانه در اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم مربوط می شد . در سراسر تاریخ هنر ، برچسبهایی بر تک تک جنبشها و دوره ها زده می شد و این برچسبها عموما چنان کلی بودند که فقط مختصات یک یا چند مقوله بینهایت بزرگ را بیان می کردند کلاسیک ، قرون وسطایی ، رنسانس ، بارک ، روکوکو . در اوایل سده نوزدهم ، با توجه به روح التقاطی و احیاگرانه زمانه ، برچسب زنی شدت و کثرت پیدا کرد . به دنبال نئوکلاسیسیم ، رمانتی سیسم و سپس رئالیسم ظاهر شدند و هر یک از این مقولات ، نه فقط زیر مقولات یا مقوله های کوچکتری به عنوان تقسیمات فرعی خویش بلکه به شکل گذار تقریبا نامحسوس از یک مقوله به مقوله دیگر نیز داشتند . ازاینجابود که مقوله های مرکب یا خط تیره داری چون کلاسیک رمانتی سیسم ، رمانتیک رئالیسم و مانند اینها به ظهور رسیدند و حضور خویش را در هنر سده بیستم روز به روز بیشتر کردند . هر کسی که قلم روی کاغذ می برد تا مطلبی درباره هنر نوین بنویسد ، ضرورتا باید عنوانهایی را به کار گیرد که در طی پنجاه سال گذشته تکثیر شده اند و امروزه به زبان ما راه یافته اند و بخش لاینفک واژگان بیان لفظی عنصر تصویری شده اند . لیکن ، در این کار ، همواره باید این نکته را در نظر داشته باشیم که برچسبها یا مقولات مزبور فقط برای آسان شدن کار برگزیده شده اند و احتمالا تعریفی که در واژه نامه در برابرشان داده شده است ارتباطی به سبک یا جنبش مورد بحث ندارد منتقدان کینه توز ، معمولا به تلاش های گروهی از هنرمندان پس از ارتکاب جرم به عنوان اصطلاحی تحقیر آمیز یا رسوایی آور برچسب خاصی زدند . برچسبها با گذر زمان ، بی اثر شده اند ولی هنوز خطر ناک هستند زیرا همیشه تمایلی در جهت کوشش برای تعریف بسیار محدود آنها و گنجاندن هنرمندان در چارچوب فلان مقوله و عدم توجه به این واقعیت وجود دارد که هنرمندان انسانهایی خلاق هستند که اهمیتشان به همان یگانگی و بی مانندی ایشان بستگی دارد نه تحمیل فلان طبقه بندی انتزائی برایشان .  ( آرناسن، 1367 )

امپرسیونیسم که دنیا را به صورت نور تجزیه و آن را به رنگهای گوناگون تقسیم می کند و چون زنجیرهایی ، از دریافتهای حسی ، ضبط می کند : بیش از پیش بیانگر رابطه ذهن و عین بسیار پیچیده و کم دوامی شد . فردی که گرفتار تنهایی شده  و در خود فرورفته است ، جهان را چون رشته ای از عکس العمل های عصبی ، برداشتها و حالات روحی چون « آشفتگی پر تلالو » چون تجربه ی « من » مشاهده می کند . امپرسیونیسم ، در نگاره پردازی ، منطبق است با مثبت گرایی در فلسفه . این فلسفه نیز جهان را چون تجربه ی « من » و احساس « من » می شمارد ؛ نه واقعیت عینی که مستقل از احساس فردی ما وجود دارد . عنصر طغیان در امپرسیونیسم ، به واسطه وجود عنصری دیگر ، عقیم می ماند یعنی به وسیله فرد گرایی شکاک و گریزان و غیر مبارز و طرز تفکر نگرنده یی که تنها به برداشتهای خود می پردازد و قصد دگرگون کردن جهان را ندارد و در نظر وی لکه خون ، چیزی جز تکه یی رنگ و پرچم سرخ ، جز یک گل شقایق در گندم زار نیست .

و بدین ترتیب امپرسونیسم ، به مفهومی ، نشانه ی زوال و نشانه ی چند پاره شدن و غیر انسانی شدن جهان بود : ولی ضمنا ، در « فصل ممنوع » و طولانی سرمایه داری بورژوایی ، بین 1871 و 1974 امپرسیونیسم ؛ اعتلای افتخار آمیز هنر بورژوایی ، خزانی زرین ، خرمنی دیر رس و پرمایه شدن عظیم وسایل بیان موجود ، برای هنرمند بود . ( فیشر، 1354 )

 

فوویسم                             Fauvism  

فوویسم بر اساس ارائه ی رنگ ناب ، انقلاب هنری قرن بیستم محسوب می شود . فوویسم را نمی توان مکتبی صاحب برنامه ی کار و نظریه های خاص دانست ، بلکه می توان آن  را نتیجه ی اتحاد موقت عده ای نقاش دانست که تحت تاثیر محرکات مشابهی قرار گرفته و در نتیجه برخوردهای تصادفی ، که اغلب موجد نهضت های بسیار سازنده ای هستند ، گرد هم آمده بودند . در سالن مشهور پاییز در 1905 دوازده نقاش گرد ماتیس جمع شدند ، و با آگاهی نسبت به نظریات مشابه یکدیگر ، آثار خود را مشترکا به نمایش گذاشتند نیروی قابل انفجاری که در تابلوهای ایشان وجود داشت ، جنجال بزرگی به پا کرد . آنها بار دیگر در 1906 در سالن مستقلین گرد هم آمدند . لوئی واکسل منتقد هنری با مشاهده یک مجسمه ی برنزی کوچک فلورانتن اثر مارک مجسمه ساز ،در تالاری مملواز آثار رنگین جنجالی عده یی که هنوز خود را نامربوطان یا بی مهره گان می نامیدند گفت : « دوناتلو در میان حیوانات وحشی » . به این ترتیب هنگامی که نمایشگاه سالن پاییز در همان سال مورداستقبال عمومی قرار گرفت ، نام فووها (وحشی ها ) به طور مصطلح به کار گرفته می شد . تاریخ فوویسم کوتاه است ، و از 1905 شروع  شده و در 1907 به اوج توسعه خود می رسد . نگاهی سریع به دادوستدها و تماس هایی که به خلق این مکتب کمک کرد و در شخصیت برتر ماتیس که با تجربه تر و رهبر بلامنازع آنها بود ، تبلور یافت ، ممکن است مفید واقع شود .

سه گروه اصلی با ریشه های مختلف ( که به وسیله وان دونگن که یک نقاش مستقل محسوب می شد ، به هم پیوند خوردند ) تحت نفوذ او در آمدند ، و در آن سالهای پر هیجان اصول مطرح شده از طرف او را پذیرفتند . این سه گروه عبارت بودند ، گروه کارگاه گوستاو مورو و مدرسه ی کاریر ( مارکه ، مانگن کاموان ، پویی ) گروه شاتو ( دورن و ولامینک ) و گروه هاور ( فریز ، دوفی و براک ) . ماتیس در 1895 به عنوان شاگرد گوستاو مورو ، وارد مدرسه ملی هنرهای زیبا شد . روئو در آن موقع در این مدرسه بود ، مارکه به زودی به آنها پیوست و کاموان در 1897 به آنجا رفت . تدریس پرشور و آزادانه مورو ، اجازه داد خلقیات قوی فووهای آینده که در آن هنگام دوستان نزدیکی به شمار می آمدند ، بدون برخورد با مانع پروش یابد . مورو به ایشان می گفت : « من پلی هستم که شما بر آن خواهید گذشت » . هنگامی که او بدرود گفت شاگردانش سخت غمگین و اندوهناک شدند . ماتیس که در آن زمان نفوذ قابل توجهی بر دوستان خویش داشت سالی را در تولوز و کورسیکا گذراند و در 1899 با خود یک مجموعه از منظره های کوچک به همراه آورد که دیوانه وار طراحی شده بودند و در آنها رنگ ناب به روش پوآن تیلیست ها به کار گرفته شده بود . او در بازگشت به پاریس آتلیه یی در خانه ی شماره ی 9 خیابان سن میشل ، در همان ساختمانی که دوست نزدیکش مارکه ، منزل داشت ، کرایه کرد ، و تا 1907 یعنی درتمام طول مدت فوویسم در آنجا اقامت داشت . فیگورهای او با آبی ناب کشیده می شد ، و طبیعت بیجانها ، ارغوانی و پرتقالی ی درخشان بودند . و به طور کلی ، در همه آنها رفتار شبیه آنچه که در منظره های جنوبی بکار برده شده بود ، مشاهده می شد . مارکه و مانگن و کاموان ، ماتیس را در کار تحقیق همراهی میکردند . هرچند که همراهی این دو نفر اخیر کاملا احتیاط آمیز بود .

نمایشگاه سالن مستقلین در 1906 که در آن براک ( آخرین نفر از گروه سه نفری هاور ) شرکت کرد ، و نیز سالن پاییز در همان سال ( با نمایشگاه مجموعه آثار گوگن ) همراه با پیوستن وان دونگن که کامل کننده ی این گروه محسوب می شود اوج فوویسم را مشخص می سازد .

اصول فوویسم را می توان در چند کلمه خلاصه کرد : وحدت نور و ساخت فضایی از طریق رنگ ، روشن کردن رویه ی مسطح تابلو بدون استفاده از خطای باصره یا سایه پردازی ، خلوص و سادگی وسایل ، مطابقت مطلق بین بیان ( به معنای اشارات عاطفی ) و تزئین ( به معنای سازمان داخلی ) از طریق کمپوزیسیون . ماتیس گفته است : « کمپوزیسیون یعنی هنر مرتب کردن عوامل گوناگون از روشی تزئینی که از طریق آن نقاش احساس خویش را بیان می کند . فرم و محتوا برهم منطبق هستند ، و از راه عکس العمل متقابل خود شکل می گیرند ، زیرا بیان از طریق سطحی رنگین منتقل می شود که بیننده آن را در کلیت اش مشاهده می کند » به طور خلاصه می توان گفت که این یک احساس گرایی پویا است ( تحریک حواسی که به چشم تعلق دارد ) که به وسیله سنتز ( تلخیص احساس ها ) به نظم کشیده می شود و به اقتصاد تصویر ( آنچه که بی فایده است ، آزار دهنده است ) مشروط می باشند . این وحدت تقدیم و تاخیر ، تفاوت بین فووها و اسلاف بلافصل ایشان یعنی کسانی که در یک چهارچوب قراردادی رنگ روی رنگ می گذاشتند ، روشن می کند . همچنین ، همین عنصر ممیز آنها است از اکسپرسیونیستها که تمایلات تصویر سازی داشتند . بدون شک چنین تعادلی بین نظم و میل ، آتش و مانع نمی توانست برای مدت زیادی در این سطح متعالی به دست آید ، ناگزیر در پایان سال 1907 ، شور فوویستها راه را برای کوبیسم گشود . کوبیسم مکتبی است که ماتیس و دورن همراه با براک در خلق آن کمک کردند . از آن پس هر کس راه خود را رفت . عده ای به علت عدم درک پیام سزان به نوعی نئوکلاسیسیم بازگشتند . ماتیس به تنهایی ( شاید هم دوفی هرچند که با او خیلی متفاوت است ) با جوانی جاودان فوویسم باقی ماند . اگرچه این جمع به سرعت از هم گسیخت ، اما برای همه آنان این تجلیل قهرمانی از زبان دورن باقی ماند که « ایشان با آتش بازی کردند » . بازی آنهابا آتش ، نقاشی را تطهیر کرده و به بسیاری از با استعدادترین افراد کمک کرده است تا بهترین صفات خویش را بروز دهند . (ماری ، 1354 ) .

 

اکسپرسیونیسم        Expressionism                                                      

اکسپرسیونیسم ، عبارت از بهره گیری از کژنمایی و مبالغه برای ابراز و متجلی ساختن عواطف درونی هنرمند است . این اصطلاح در دلالت عام و گسترده اش ، می تواند به هر نوع آفرینش هنری اطلاق گردد که بیشتر برنمایاندن احساس درونی و ذهنی تاکید ورزد تا مشاهده عینی و بیرونی . واژه اکسپرسیونیسم به مفهوم خاص آن به جریان وسیعی در هنر مدرن اروپا اطلاق می گردد که پیشینه آن به ونسان ون گوگ باز می گردد ، نقاشی که به گونه ای احساساتی و عاطفی از رنگ و خط بهره می گرفت تا « انفعالات دهشتناک آدمی را به نمایش درآورد » . از جمله هنرمندان بزرگی که نماینده این گونه از اکسپرسیونیسم هستند ، جیمزانسور ( نقاش بلژیکی ) و ادوارد مونک ( نقاش نروژی ) درخور ذکرند . اکسپرسیونیسم بین سالهای 1905 و 1930 ، جنبش مسلط هنری در آلمان بود و رهبری آن را هنرمندان همبسته با گروه پل و سوار آبی برعهده داشتند.(لینتن ،1382 )

اکسپرسیونیم را به طور خلاصه می توان شکلی از هنر تعریف کرد که اولویت را به واکنشهای عاطفی هنرمند در برابر تجربه می دهد . کوشش هنرمند بر این است که نه واقعیت عینی جهان بلکه واقعیت ذهنی احساس هایی را که اشیاء و رویدادها در روح یا « من » او برمی انگیزند ترسیم کند . اکسپرسیونیسم هنری است که کمتر به مفاهیم قراردادی زیبایی توجه دارد ؛ گاهی سخت غم انگیز و گاهی بس نژند یا احساساتی می شود . اما هیچ گاه صرفا زیبا و از لحاظ فکری سترون نیست .( رید ، 1362 )

 

کوبیسم    Cubism                                                                  

کوبیسم جنبشی بزرگ در نقاشی و تا حد محدودتری در مجسمه سازی قرن بیستم است که یکی از نقاط عطف هنر غرب به شمار می آید . کوبیسم که ابداع کنندگان آن پیکاسو و براک بودند به گونه ای ریشه ای از مفهوم هنر به عنوان بازنمایی طبیعت که از رنسانس به این سو بر نقاشی و مجسمه سازی غرب سلطه داشت روی گرداند و هدف خود را بر آن قرار داد که اجسام و احجام را ، بی آنکه از شگردهای سه بعد نمایی استفاده کند ، بر سطحی دوبعدی به تصویر درآورد . نقاشان کوبیست تا آنجا که اشیاء واقعی را بازمی نمایاندند ، برنمودهای ظاهری آنها در مکان و زمانی خاص تاکید نمی کردند ، بلکه می کوشیدند با بهرگیری از خرد و شناخت خود جنبه های نادیدنی از پدیدارهای مختلف را به نمایش درآورند . برای این منظور ، وجوه مختلفی از یک شکل در آن واحد به تصویر درمی آمد . صور مختلف یک شی ء به سطوح مختلف هندسی تجزیه می شد و سپس از دیدگاه های مختلفی ترکیب مجدد می یافت . کوبیسم از این منظر مدعی رئالیسم بود ، منتها نه رئالیسم بصری و امپرسیونیستی ، بلکه رئالیسم مفهومی . مجسمه های افریقایی و تابلوهای متاخر سزان مهمترین منابع تاثیر گذار در پیدایش کوبیسم بودند و تابلوی دوشیزگان آوینیون پیکاسو ( 1907 ) منادی این حرکت پنداشته شد . اصطلاح کوبیسم ( یا مکعب گرایی ) را ابتدا لویی وسل ، منتقد فرانسوی ، هنگام نگارش نقدی درباره یکی از نمایشگاه های براک در 1908 به گونه ای تمسخر آمیز به کار برد ، ولی مقبول خود هنرمندان واقع شد. کوبیسم به دومرحله تحلیلی ( 1910 1912 ) و ترکیبی ( 1912 1914 ) تقسیم می شود . در مرحله ترکیبی خوان گریس از اهمیتی هم تراز پیکاسو و براک برخوردار است . همکاری پیکاسو و براک که با جنگ جهانی اول پایان یافت ، جنبشی خلاق و مکتبی زایا را به وجود آورد که به پیدایش حرکتها و سبکهای بسیار زیادی در قرن بیستم منتهی گردید که از آن جمله فوتوریسم ، اورفیسم ، پوریسم و ورتیسیسم در خور ذکرند . ( لینتن ، 1382)  

 

 

 

 

 

ميكل آنجلو بوئونارتيMICHELANGELO BUNARROTI                                    

 

ميكلانژ  (پيكره ساز، نقاش، معمار وشاعر ايتاليايي ،1475-1564)

يكي از مهمترين شخصيتهاي دوره رنسانس و نيز از پيشگامان منريسم به شمار مي آيد در تاريخ هنر باختر زمين شايد هيچ هنرمندي به حد اواثرگذار نبوده معاصرانش او را «ميكلانژ ملكوتي» مي ناميدند. اگر چه عظمت بشري او معلوم و مقبول مي بود، قدرت خلاقه اش در دل پاپها، دانشمندان ونظاميان هراس مي افكند و از اين رو، ويرا مخوف مي خواندند ميكلانژدر فلورانس اسلوب فرسكو را زير نظر گيرلاندايو فراگرفت (1491-1488)  . ولي بعدها سعي در كتمان اين دوره كارآموزي داشت شايد به دليل اينكه وي صناعت را از هنر جدا مي دانست تحت حمايت لرنتسو در« باغ سان ماركو» زير نظر برتلدودی جواني مجسمه سازي آموخت. در همانجابود كه در تماس با فيلسوفان نوافلاطوني، هنرمندان ،شاعران واديبان محفل لرنتسو زمينه افكار و عقايدش ساخته شد پس از مرگ لرنتسو (1942) به مطالعات كالبد شناسي پرداخت. پيش از سقوط خاندان مديچي فلورانس را به سوي بلونيا ترك كرد(1494).در اين زمان طراحيهايي به شيوه جتوو مازاتچو انجام داد ومحتملا با بررسي آثار سينيورلي به بازنمايي مرد برهنه علاقه مند شد. چندي بعد ميكلانژ به رم رفت (1946)، و در آنجا مجسمه باكوس را تراشيد ودست به ساختن باكره داغدار[ پيه تا كليساي سان پیترو] زد .پس از بازگشت به فلورانس(1501) مجسمه مرمرين داود را براي آن شهر ساخت كه نماد هنر فلورانسي شناخته شد مجسمه مادونا‌‍  [بروژ ] و پرده خانواده مقدس راآفريد او همچنين سفارش يك ديوار نگاره براي تالارشوراي جمهوري فلورانس گرفت كه ميبايست قرينه كار آغاز شده لئوناردو داوينچي بوده باشد بدنها ي برهنه و پر حركت  در يكي از طرحهاي بزرگ اندازه براي ديوارنگاره مزبور كه عنوان« نبرد كاشينا »داشت وبعدهااز ميان رفت بر هنرمندان جوان چنان اثر گذاشت كه مي توان شكل گيري منريسم را ناشي ازاين  تاثير دانست ميكلانژاز سوي پاپيوليوس دوم به رم فراخوانده شد (1504)تا آرآمگاهي براي اوطراحي واجرا كند از چهل مجسمه اي كه قرار بود براي اين مقبره ساخته شود فقط مجسمه موسي به طور كامل و دوتا مجسمه برده به صورت نيمه تمام شكل گرفتند.نا سازگاري هنرمندو حامي اش به مشاجره انجاميد. ميكلانژ به فلورانس بازگشت (1506)از آنجابه بلونيا وسپس دوباره به رم رفت(1508) اين بار مامورنقاشی سقف نمازخانه سيستين شد. اين كار عظيم مشتمل  بر بيش از 300 پيكره حدودچهار سال به درازا كشيد ودر تمامي مراحل اجراي آن ميكلانژ دست تنها بود كوشش اوبراي تكميل آرامگاه يوليوس دوم بي نتيجه ماند  و پاپ جديد- لئو دهم- ساختن نماي كليساي ناتمام سان لرنتسو در فلورانس را به وي سپرد اگر چه اين برنامه هم ناتمام رها شد(1520) ميكلانژ همچنان در فلورانس ماند و به كارهاي معماري براي خاندان مديچي ادامه داد(دهليز كتابخانه لرنتسو مهمترين محصول فعاليت معماري او در اين زمان بود كه راهگشاي معماري منريست شد). زماني كه شهر فلورانس  عليه مديچيها برخواست(1527) ميكلانژ ضمن وفاداري به حاميان خود ازهمدردي و همراهي با جمهوريخواهان كوتاهي نكرد او در دفاع ازفلورانس نقش عملي بر عهده گرفت و كار مهندسي استحكامات شهر را نظارت كرد . هنگامي مديچي دوباره بر شهر مسلط شد، ميكلانژ را بخشود. او به كار در نمازخانه مد يچي  بازگشت و آرامگاههاي جوليو ولرنتسودمديچي را با مجسمه هاي نمادين روز، شب، سپيده دم و شامگاهان به پايان رساند. دگر بار به رم فراخوانده شد (1534) و سي سال باقيمانده عمرش را در آنجا گذرانيد در همين زمان دومين فرسكو عظيم خود را با عنوان داوري واپسين بر ديوار محراب نمازخانه سيستین آفريد (1541-1534). قالب و محتوا اين ديوار نگاره يكسره با سقف نگاره پيشين متفاوت بود در اينجا هيچ نشانه اي  از نظم و تعادل كلاسيكي به چشم نمي خورد تركيب بندي نااستوار،  عدم تناسب و پيچ وتابهاي پيكر ها در اين ديوار نگاره سر مشقي براي منريستهاي آينده شد و راه بر نقاشي آكنده از حركت بارک گشود . ميكلانژ در سالهاي بعد در ديوار نگاره گرويدن بولس قديس به مسيحيت وتصليب پطرس قديس را به سفارش پاپ پلس سوم ساخت. آرامگاه يوليوس دوم را با كاهش مقياسها به پايان رساند  (1545). در مقام سرمعمار تكميل كليساي سان پترو  را بر عهده گرفت ولي كار اوبه پايان نرسيد.  همچنين طرح جديد و تجديد بناي كاپيتول روم  را بر عهده گرفت . با اينكه در سالهاي آخر عمر بيشتر به معماري روي آورد مجسمه سازي را رها نكرد. او در همين سالها توانست سه تا از بهترين مجسمه هايش  واز جمله باكره داغدار (پيه تار ندانیني) 1564 را بسازد همچنين بيشتر اشعارش را در اين دوره سرود  اگرچه ميكلانژ در عرصه هاي مختلف فعاليت ميكرد خود را بيشتر يك پيكره ساز مي دانست و مجسمه سازي را هنري برتر از نقاشي مي دانست . او معتقد بود پيكرتراش بهتر مي تواند صور مثالي رابدان گونه كه خداوند در ذهن هنرمند جاي داده است مجسم نمايد. با اين حال ميكلانژ بيش از هر نقاش معاصر خود به نقاشي پرداخت  وبه سبب عمق تصور  قدرت طراحي و مهارت فني برجسته ترين  ديوارنگار در همه دورانها بود . اهميت ميكلانژ در اين بود كه در هر دوره كارش از قوانين مرسوم فراتر مي رفت و قوانين جديد را بنيان مي نهاد در واقع اوفاصله هنر سده پانزدهم تا هفدهم را در مدت فعاليت هنريش پيمود. از اين روست كه هنر ميكلانژ بر همه شيوه هاي قديمي فائق مي آيد  در عين حال با مشخصات هيچ سبكي قابل توضيح نيست مشخصه متمايز كننده  هنر او كيفيت والاي سازنده تمامي آن آثاري است كه بر آنند زندگي رم را به وساطت زيبايي جسماني مكشوف كنند.

دوكتاب ستايش آميز در زمان ميكلانژ در باره او نوشته شده ( يكي توسط  وازاری به سال 1553).  علاوه بر مجسمه ها و نقش برجسته ها   نقاشيها و آثارمعماري قريب به پانصد طراحي از او به جاي مانده اند.  از جمله ديگر آثارش:  پرده خاك سپاري (حدود1500) ؛  مجسمه زنداني (حدود 1534) ؛مجسمه باكره داغدار (پيه تاپالسترينا)؛ نقش برجسته باكره و مسيح كودك و يحيی كودك (حدود 1506)؛ طراحي باكره داغدار(حدود 1560).(پاکباز،1379)

 

 

 

رافائل               RAPHAEL

رافاِئلو سانتسیوRAPHAELLO SANZIO             

رافائل (نقاش وبناآرای ایتالیایی،1483 -1520 ).

جوانترين استاد آفريننده هنر اوج رنسانس بود .از آن رو كه به پالوده ترين قالب براي بيان انديشه كلاسيكي روزگار خويش دست يافت الگوي كامل كلاسيك گرايي شناخته شد. به مدت چهار قرن همه آكادميها پيرو بي چون و چراي او بودند.اوفرزند جواني سانتي بود و در اور بينو بدنيا آمد از زمان كودكي در ارتباط با معتبرترين دستاوردهاي هنري قرار گرفت. زير نظر پروجينو آموزش ديد. خيلي زود به بلوغ هنري رسيد و توانست بهترين كيفيتهاي نقاشي استادش را در آثار مستقل خود به كار گيرد (مثلا در پرده  روياي يك شهسوار به حدود 1500) . براي بهر گيري از هنر لئوناردو داوينچي و ميكلانژ  به فلورانس رفت (1504). چهار سالي را در آنجا گذرانيد. سپس از سوي در بار پاپ به رم  فرا خوانده شد هنگامي كه در اجراي  برنامه اي عظيم پاپ يوليوس دوم تنها هماورد ميكلانژ به  شمار مي آمد جوان بيست و شش ساله اي بيش نبود. ديواره نگاره ايي كه براي كاخ واتيكان ساخت (مثلا: مدرسه آتن 1512-  1509) شهرت و محبوبيت بيمانندي براي او به بار آورد ند. هنر مندان مقيم رم اين آثار را چون سر مشقي براي كارشان گرفتند. در همين زمان دست به چهره نگاري شخصيتهاي برجسته دربار پاپ زد (مثلا تكچهره كاردينال جوان حدود 1511).  به عنوان رئيس معماران جانشين برامانته شد (1514). پاپ لئو دهم طرح ريزي چند كليسا و كاخ وتهيه  نقشه اي از شهر باستاني رم را به او سپرد. علاوه بر پرده ها و ديوار نگاره ها ي متعدد طرحهايي براي نقشبافت  ديوار كوب كشيد (1515- 1516). با تخته نگاره تجلي مسيح (1520)- كه نا تمام ماند- گام در راه تازه اي گذاشت كه به منريسم سده شانزدهم انجاميد .

رافائل استعداد شگفت انگيزي در گزينش بهترينها داشت ولي همواره آنچه را از ديگران بر مي گرفت  از صافي ظريف عقل و احساس خويش مي گذرانيد و به عنصري از سبك خويش بدل مي كرد . را فائل لطافت رنگاميزي و كيفيتهاي عاطفي نقاشي اش را ازسنت ايتالياي مركزي برگرفت. حال آنكه تسلط بر تركيب بندي و قدرت پوياي طراحي اش را از فلورانسي ها آموخت . او در نخستين دوره كار هنري (1500-1504)به زيبايي لطيف تركيب بنديهاي پروجينورا كمال مطلوب خود مي دانست ولي خيلي زود به نوآوريهاي لئوناردو داوينچي و ميكلانژ جلب شد . ودر فلورانس تحولي در نقاشي خود پديد آورد. پرده هايي چون پايين آوردن جسد مسيح (1507)، يك مرحله انتقالي در هنر او را نشان مي دهند. در اين آثار تاثير لئو ناردو داوينچي  و بارتلمئو به چشم مي خورد. نقاشيهاي او در موضوع مريم عذراو مسيح كودك نيز به همين دوره تعلق دارند . در اين پرده ها روش تركيب بندي هرم وار و اسلوب مهر كاري لئوناردو داوينچي به طرزي استادانه با سياق رنگاميزي روشنتاب پرو جينو آميخته شده است .

پرده مريم باكره (150501506) ، از نخستين جلوه هاي وحدت ايمان مسيحي و زيبايي پرستي باستاني در هنر رافائل به شمار مي آيد. او در دوره فعاليتش در رم(1508-1520) به اوج كمال هنري خود دست مي يابد. بي شك تاثير آثار ميكلانژ، افكار روشنفكران انسانگرا ،عظمت شهر رم ومجسمه هاي عتيق در پخته تر شدن انديشه و هنر او مؤثر بودند. در ديواره نگارهاي كاخ واتيكان و كوشك فارنزينا با روي آمدن به مفهومهاي مربوط به جهان باستان پاسخ كاملي به گرايش كلاسيكي  روزگار خويش داد. آثار رافائل پس از مرگش تاثيري عميق و وسيع بر كار هنرمندان ايتاليايي گذاشت . همچنين هنر او از طريق باسمه هاي رايمندي  به سراسر اروپا نفوذ كرد اين نيرويي بود كه كردجو، روبنس، پوسن و رمبرانت را برانگيخت؛ ولي بسياري از نقاشان طراز دوم را نيز به ورطه آكادمي گرايي كشانيد. از جمله ديگر آثارش : ازدواج مريم عذرا (1504)؛ كاترين قديسه(حدود 1507)؛ ميم سيستسن(حدود 152)؛ تكچهره كاستيليونه (حدود 1514) ؛ديوار نگاره  پارناسوس (1509-1512)؛ گوسفندانم را غذا دهيد ‌‍(طراحي نقشبافت ديواركوب (1515).(پاکباز،1379)

 

 

 

 

داویدDAVID                

ژاك لويي(نقاش فرانسوي، 1748-1825). رهبر جنبش نئو كلاسي سيسم واز معدود هنرمندانی به شمار مي آيد كه توانسته اند  با اقتدار تمام بر هنر و سليقه روزگار خويش اثر گذارند او خويشاوند بوشه بود؛ و نخست، از او تعليم گرفت . نفوذ بوشه را در برخي آثار اوليه اش مي توان باز شناخت (مثلا: نبرد مارس و مينروا-1771) سپس زير نظر وين هنر آموزي كرد (1765). موفق به دريافت جايزه رم شد(1774). همراه وين به رم رفت و چند سالي در آنجا به مطالعه مجسمه هاي عتيق پرداخت (1774-1781). نتيجه بررسي آثار باستاني  و برخورد او با جريان احياي  كلاسيك گرايي  در پرده سوگند  هراتيوس ها (1784) انعكاس يافت. داويد با كشيدن اين پرده عملا سنت رکوكو را رها كرد ودر مسير كلاسيك گرايي  انقلابي گام نهاد.  پس از آن شهرت و محبوبيت بي سابقه اي به دست آورد. با شروع انقلاب فرانسه (1789) ،به عضويت مجلس «كنوانسيون »برگزيده شد و به اعدام لويي شانزدهم راي داد . در دوران  انقلاب مقتدر ترين شخصيت هنري فرانسه بود. سياست هنري درست را طرح ريزي و رهبري مي كرد و در آثارش مردان انقلاب را بزرگ ميداشت(مثلا مرگ مارا- 1793). با سقوط حكومت ربسپير به زندان افتاد (1794) .پس از آزادي از زندان  پرده زنان سابيني (1799) را كشيد كه چون بيانيه اي براي صلح و دوستي شناخته شد. بعدا به ستايش ناپلئون پرداخت و در مقام سر نقاش دربار او وظيفه تبليغ نظام  امپراتوري را برعهده گرفت پس از سقوط ناپلئون سالهاي تبعيد در بروكسل را گذرانيد. ولي نفوذش  بر هنرمندان معاصر  پا برجا ماند. سوگند هراتيوسها  نه فقط واكنش جدي در برابر هنر ركوكو بلكه نوعي مدارك معنوي براي انقلاب فرانسه بود. اين پرده از رنگهاي روشن وسرد وطراحي قوي ساده و بي پيرايه برخوردار است. درونمايه آن نشان ميدهد كه داويد از دلمشغوليهاي اشرافيت لذت طلب روي برتافته است و فضيلتهاي  اخلاقي جمهوريت  روم باستان را به معاصران خود ياد آور مي شود. با آنكه او پيامش را باصراحت و وضوح اعلام مي كندقادر است موازنه ميان مقاصد سياسي و هنري برقرار سازد. اين پرده سر آغاز يك دوره حماسي در هنر داويد است كه با نوعي كلاسيك گرايي سختگيرانه مشخص مي شود. در آستانه سده نوزدهم چندتكچهره از زنان مشهور زمان نقاشي مي كند كه اگر چه در آنها رويكردي بيواسطه و صريح بواقعيت دارد از قاطعيت وصلابت فاصله مي گيرد (مثلا مادام ركاميه-1800).  در دوره بعد(1807-1802) تغيري در اسلوب ودر احساس او رخ مي نمايد. رنگهاي سرد و تركيب بي پييرايه جاي به نوعي شكوه نمايي كه وجه مشتركي با نقاشي رمانتيك دارد-مي دهند. در رنگاميزي به شيوه استادان ونيزي ميگرايد. ولي همچنان بر طراحي تاكيد مي كند در دوران تبعيد به نظريه هاي پيشين خود بازمي گردد وشور مندي آثار متاخرش را از دست مي دهد. داويد برخلاف هنرمندان بزرگي چون تيسين،  رمبرانت و پوسن نمي تواند با گذشت عمر به پختگي بيشتر برسد . هر زمان كه امكان نفوذ اخلاقي واجتماعي او كاهش مي يابد، كيفيت كارش نيز افت ميكند.  با اين حال شعور هنري  و ذهن منضبط داويد  باعث شد كه او رهبري مكتبي را بر عهده گيرد كه در فراسوي مرزهاي فرانسه نيز گسترش يافت. او معلم بزرگي بود و شاگرداني چون گرو و انگر را پرورش داد كه هر يك به راه مستقل خود رفتند. در واقع دو جريان از مكتب داويد سرچشمه گرفتند ، يكي هنر رمانتيك كه اصول كلاسيكي را نفي كرد و ديگري هنر آكادميك كه سنت كلاسيكي را به مرحله جمود رسانيد. از جمله ديگر آثارش: مرگ سقراط(1787)؛ چشم انداز باغهاي لوگزامبورگ(1794)؛ مادام دورنيناك(1799)؛تاجگذاري ناپلئون و ژوزفين در نتردام (1807).(پاکباز،1379)

 

 

 

 

دلاكرواDELACROIX  ،

 [فردینان ویکتر]اژن(نقاش، رسام، چاپگر و منتقد فرانسوي 1798- 1863).

برجسته ترين نماينده نقاشي رمانتيك و يكي از نيروهاي پيشبرنده هنر اروپايي در سده نوزدهم به شمار مي آيد. زير نظر گرن- كه از پيروان مكتب داويد بود- آموزش ديد. مدتي نيز در مدرسه هنرهاي زيبا(پاريس ) هنر آموزي كرد. ضمن دوستي با ژريكو تحت تاثير طغيان وي عليه صور و مضامين كلاسيكي قرار گرفت(زماني هم از كمك مالي ژريكو برخوردار شد).

با پرده دانته و ويرژيل در دوزخ (1822) به سالن رسمي راه يافت. پرده نامبرده با آنكه تاثير روبنسن و ژريكو را نشان مي دهد از آن شور و احساس تب آلودي برخوردار است كه دلا كروا براي خلاقيت راستين هنري لازم مي شمرد او در پرده كشتار خیوس (1824) دست به ابداعاتي  در توصيف موضوع و شيوه رنگ پردازي زد. در رنگاميزي اين پرده يكي از منظره هاي كانستبل را سرمشق خود قرار داد. در سفري به انگلستان (1825) با لارنس و ويلكي آشنا شد و تحت تاثير دستاوردهاي منظره نگاران، ادبيات رمانتيك وتئاتر انگليسي قرار گرفت . چندي بعد پرده مرگ ساردانابالوس ( 1827 ) را بر اساس شعری از بایرن نقاشی کرد که به سبب نوع آوری در رنگ و ترکیب بندی ، انتقاد شدید محافل هنر رسمی را برانگیخت . مقابله دلاکروا با انگر از همین سالها آغاز شد . به اسپانیا و مغرب سفر کرد ( 1832 ) . این نقطه عطفی در تحول هنر او بود . در شمال آفریقا نه فقط پژوهشهایش درباره رنگ را پیش برد بلکه کارمایه اغلب نقاشی های بعدی اش را از طبیعت بکر و زندگی اعراب برگرفت . پس از بازگشت به پاریس ، سفارش تزیین تالاری در کاخ بوربون را گرفت ( 1832 ) و این سرآغاز دوره ای پرکار ، و زمینه ساز شماری سفارش مهم دولتی شد . ( مثلا ، نقاشی های سقف کتابخانه مجلس ملی فرانسه 1847 ) . سرانجام ، پس از هفت بار مردود شدن ، به عضویت آکادمی فرانسه در آمد ( 1857 ). در این زمان غالبا از بیماری رنج می برد . ولی کار دیوارنگاری او فزونی یافته بود ، و حدود 30 دستیار در استخدام خود داشت . اجرای آخرین سفارش رسمی ( دیوار نگاری کلیسای سن سولپسین ) تا واپسین سالهای زندگانی اش به درازا کشید .

دلاکروا هنرمندی فرهیخته بود ؛ تاریخ اروپا را خوب می شناخت از کار نویسندگان ، شاعران و هنرمندان گذشته و معاصرش داشت . آثار گرو ، ژریکو کانستبل و استادان پیشین چون میکلانژ ، پوسن ، روبنس و دیگران منابعی بودند که او بر حسب نیاز خویش از آنها بهره می گرفت . او از ادبیات برای موضوع کارش ، از علوم در راه شناخت روابط رنگی ، از عکاسی در مطالعه حرکت پیکرها  ، و از قن لیتوگرافی برای چاپ طراحی هایش استفاده می کرد . یادداشتهای روزانه ( 1823 1845 ) و نقد های او به لحاظ سندیت تاریخی و خقانیت نظراتش از اهمیت و اعتبار برخوردارند . دلاکورا نخستین هنرمندی بود که سخن از « موسیقی تصویر » به میان آورد. او نقاشی را چون پلی میان نقاش و نگرنده می دانست و رنگ را مهمترین عنصر اثر گذار در نقاشی محسوب می کرد . او در شناخت تاثیر رنگی در برابر رنگ موضعی مستقل - و نیز در کار بسته نامهای مکمل و تباین همزمان ، پیشگام بود . او اسلوب نقاشانه را که پس از واتو فراموش شده بود از سر گرفت و کاملتر کرد . با این حال ، درست نیست که او را فقط یک استاد رنگ پرداز بدانیم . دلبستگی اش به فرم ، سرانجام باعث شد که به ترکیبی نوع از شکل و رنگ دست بابد . شیوه رنگ پردازی و اسلوب قلمزنی او برنقاشان رئالیست و امپرسیونیست تاثیری قاطع گذاشتند . با این حال ، دلاکروا یک نقاش روایی بود که موضوع های خیالی و واقعی را با شور رمانتیک به تصویر می کشید ، او به مدد تنوع مضمون ، رنگهای جاندار ، شکل های روان ، و ترکیب بندی پویا از سنت گذشته فاصله گرفت از جمله دیگر آثارش : آزادی در پیشاپیش مردم ( 1830 ) ؛ زنان الجزایری ( 1834 ) ؛ ورود سربازان صلیبی به قسطنطنیه ( 1841 ) ؛ جنگ اسبان عربی ( 1840 ) .(پاکباز،1379)

 

 

 

پل گوگن                                        Cauguin Paul              

در 1848 در پاریس به دنیا آمد و در 1903 در جزایر مارکیز ، در جنوب اقیانوس آرام ، از دنیا رفت . بعد از چند سال که در ناوگان بازرگانی فرانسه خدمت کرد ، به دلالی بورس روی آورد و در فراقت و روزهای تعطیل به نقاشی می پرداخت . به تدریج به خرید و گردآوری تابلوهای امپرسیونیستی مشغول شد . از 1875 با پیسارو طرح دوستی ریخت و در نمایشگاه های امپرسیونیستی سال های 1880 1886 شرکت کرد : از 1883 به طور تمام وقت به نقاشی پرداخت . در 1886 به شهر پنتاون در ایالات برتانی فرانسه رفت و در 1888 دوباره به این شهر سفر کرد ، و این هنگامی است که به خاطر روی آوری به نوعی سمبولیس بیانگر و بدوی از امپرسیونیسم فاصله گرفته بود . در 1889 با سمبولیستهای فرانسوی در پاریس و بروکسل نمایشگاه هایی برپاکرد . سالهای 1891 1893 را در تاهیتی به سر برد ، بعد به فرانسه بازگشت و در فاصله سالهای 1893 تا 1895 در پاریس و برتانی سکونت گزید . از 1895 به بعد در تاهیتی و جزایر مارکیز به سر برد . در سالهای 1898 1899 در گالری ولار در پاریس نمایشگاه انفرادی تشکیل داد که در آن تابلوی معروف از کجا می آییم ، چه هستیم ، به کجا می رویم ؟ به نمایش درآمد بعد از مرگ گوگن ، نمایشگاه بزرگی در « سالن پاییز » در سال 1906 برای بزرگداشت وی بر پاگردید و طی آن گوگن به عنوان پیشتاز حرکتهای ضد ناتورالیستی ، همچون فوویسم در فرانسه و اکسپرسیونیسم در آلمان و کشورهای دیگر معرفی شد. (لینتن،1382)

 

 

 

 

 

 

کوربه : Courbet   . گوستاو ( نقاش فرانسوی 1819 1877 ) . رهبری جنبش رئالیسم فرانسه را بر عهده داشت و یکی از شخصیتهای پر نفوذ در دنیای هنر سده نوزدهم بود .

او در یک خانواده روستایی در ارنان [ فرانش کنته ] زاده شد . در بزانس و پاریس هنر آموزی کرد . ولی اعتقادی به تعلیم هنر نداشت پس از عزیمت به پاریس ( 1841 ، در موزه لووره به بررسی و رونگاری آثار استادان پیشین -  به خصوص ، ولاسکس و رمبرانت پرداخت پس از چند بار مردود شدن از آثارش ، از سالن رسمی روی برتافت و نمایشگاهی مستقل برپا کرد . ( 1855 ) . بعدها ، امپرسیونیست ها این اقدام بی سابقه کوربه را سرمشق خود قرار دادند . در کمون پاریس سرپرستی امور هنری و اداره موزه ها را بر عهده گرفت ( 1871 ) و دستور واژگون کردن ستون واندم ( نماد شکوهمندی امپراتوری ناپلئون اول ) را داد پس از شکست کمون ، برای فعالیتهایش تاوان سنگینی پرداخت و به زندان افتاد . سرانجام به حالت تبعید در سوئیس دیده از جهان فرو بست .

کوربه آرمانهای نئوکلاسی سیسم و رمانتیسم را مردود شمرد و فکر رئالیسم را پیش نهاد . او معتقد بود که هنرمند باید فقط چیزهای مرئی و ملموس را بازنماید ؛ و بر این اساس می کوشید مفسرعادتها ، انگارها ، و سیمای زمانه در نقاشی اش باشد . او با انتخاب موضوع هایی چون زندگی و کار توهی دستان راه را برای نقاشان دیگری که حتی دیدگاه های متفاوت داشتند گشود . کوربه در مقام یک هنرمند و نیز به عنوان یک انسان مردمی شخصیتی جسور و ستیزه گر داشت. استقلال رفتار ، و مقابله اش با سنتگرایی و آموزش آکادمیک بر هنرمندان فرانسوی اثر عمیق گذاشت . کوربه پیش از آنکه به شیوه واقع گرایانه اش دست یابد ، دورانی را در نوسان بین نقاشی سده شانزدهم تا سده نوزدهم گذرانید . سپس گام در راهی تازه نهاد ( 1849 ) . با نمایش پرده بزرگ اندازه ای تحت عنوان تدفین در ارنان در سالن ( 1850 ) ، سروصدایی برپاکرد . این پرده با بیش از سی پیکر به اندازه طبیعی ، یکی از مهمترین آثار واقعگرایانه او به شمار می آید . منتقدان محافظه کار مدعی بودند که او در این نقاشی روحانیون را نفس پرست و روستائیان را وحشی صفت مجسم کرده است . در واقع ، کوربه مراسم تدفین در یک روستای فرانسه را بدون آرمانگرایی نشان داده بود و به توصیفه اشخاص واقعی پرداخته بود . پس از آن بسیاری از آثار کوربه مشتمل بر منظره ها ، طبیعت بیجان ، بدن های برهنه ، و نقاشی از صحنه های روزمره مورد انتقاد شدید سنتگرایان قرار گرفتند . ولی اگر کوربه قیدهای دست و پاگیر هنر مرسوم را وانهاده بود ، آثارش را بر شالوده ای استوار بنا کرده بود . بسیاری از نقاشی های او در موضوع بدن برهنه چنان از رنگ امیزی استادانه ای برخوردارند که نظیر آن را فقط در آثار هنرمندی چون تیسین می توان دید . واکنش خشمگینانه و پرقرور کوربه در برابر حملات مخالفان ، او را چون یک هنرمند سرسخت معرفی کرد که زبان زد شد . مبارزه او هنگامی به اوج رسید که پرده کارگاه نقاش را آفرید ( 1855 ) . این پرده و بسیاری از آثار دیگرش را مستقلا به نمایش گذارد ؛ و همزمان ، مانیفست رئالیسم را انتشار داد اشخاص و اشیایی که در پرده نام برده دیده می شوند موضوع کار کوربه طی هفت سال فعالیت هنری اش بودند . او چهرگان آدمهای مشخص را در دوسمت این پرده نشان داده ، که بی شک قصد بازنمایی « تیپ » ها را داشته است . در میانه ، خود او چشم اندازی را نقاشی می کند ؛ و زنی برهنه و پسر بچه ای دهاتی ناظر بر کارش هستند . در واقع ، پرده کارگاه نقاش یک اثر تمثیلی است و به رغم تفسیرهای بی شمار هنوز معنای بعضی عناصر کنایی آن مبهم مانده است ، به سبب همین ابهام ، برخی از هواداران رئالیسم کار او را به انتقاد کشیدند .

کوربه در پی چند سال تلاش و ستیز ، سرانجام ، به پیروزی رسید ، و تا حدی نیز از حمایت کارگزاران هنر رسمی برخوردار شد . در سالهای 1860 ، که به عنوان رهبر جنبش جدید حتی در نقاط دیگر اروپا به رسمیت شناخته شده بود ، روش محتاطانه در پیش گرفت و هنرمندان پور شور جهان را از خود مایوس کرد . از جمله دیگر آثارش : سنگ شکنان (1849 ) ؛ بوجاران گندم ( 1855 ) ؛ موج ( 1870 ) . (پاکباز،1379)

کوربه جامعه گرایی با ایمان بود . او آدمی به شدت ضد ذهن گرا بود که بر علیه تکنیک آکادمیسینها و روایت پردازی و خوش آب و رنگی سوژه های کلاسیسیم و رمانتی سیسم طغیان نمود . او به وسیله کشیدن تابلوهایی که روی ظلم شدید در زندگی دهقانان تاکید می کرد به انتقادهای تندی می پرداخت . [ به خصوص تابلوی سنگ شکنان و تابلوی تدفین در ارنان ] و به کشیدن تابلوهایی که به طور ساده فلسفه اجتماعی او را بیان می نمود اقدام می ورزید . دشمنی های عموم با او به واسطه موقعیت بغرنج سیاسی اش روبه شدت نهاد . پس از شکست انقلاب 1848 و کمون پاریس 1871 دستگیر و زندانی گردید و محکوم به پرداخت غرامت شد و مجبور گردید به سوئیس برود و در آنجا به صورت تبعیدی بمیرد . استقلال غمگین او به عنوان یک نقاش ، تعداد محدودی از شاگردان او را تشجیع نمود به طوری که تاثیر او هنوز قوی است . وضع و حال و هوای آزادی تکنیک و موضوعی که او به تصویر می کشید باعث شد که راه را برای امپرسیونیست ها بازنماید . ( ساندرا پینتو ، 1362 ) .

 

مونه                 Monet          

کلود ( نقاش فرانسوی ، 1840 1926 ) . مهمترین رهبر جنبش امپرسیونیسم به شمار می آید ؛ و در نقاشی های متاخرش ، از بسیاری جنبه ها ، پیام آور اکسپرسیونیسم انتزاعی محسوب می شود .

او دوران نوجوانیش را در بندر لوهاور گذرانید . در آنجا با بودن آشنا شد ( 1858 ) ؛ و به تشویق وی از کاریکاتورسازی به منظره نگاری روی آورد . برای هنرآموزی به پاریس رفت ( 1859 ) . در آکادمی سوئیس با پیسارو و سزان برخورد کرد . پس از پایان خدمت وظیفه ، دو سالی زیر نظر گلر آموزش دید ( 1862 1864 ) . به اتفاق همشاگردان خود رنوار ، سیسلی و بازی در حوالی فنتن بلودست به تجربه در نقاشی هوای باز زد . ناراضی از نحوه تدریس گلر ، روش ینگ کینت و بودن را پیش گرفت ؛ و همراه آنان در منظره های اطراف انفلر به ثبت نمودهای جوی پرداخت ( 1864 ) . نقاشی هایش از چشم اندازهای مصب رود سند که در سالن 1865 پذیرفته شدند حاکی از قدرت تشخیص و انتخاب دقیق رنگسایه ها بودند . در همین زمان تصمیم گرفت مضمون پرده ناهار در چمنزار اثر مانه را در فضای خارج از کارگاه تصویر کند ( محتملا ، نقاشی این پرده هرگز به انجام نرسید؛ ولی در طرح مقدماتی آن کوشش موفقیت آمیز را برای بازنمایی آدمها در زیر نور تابیده از میان برگهای درختان می توان ملاحظه کرد ) .

در اواخر دهه 1860 ، مونه و رنوار ، در کنار یکدیگر و ضمن تبادل تجربیاتشان ، نخستین نقاشی های امپرسیونیست ناب را آفریدند . مونه ، در زمان جنگ فرانسه پروس ، به هلند و انگلستان رفت ( 1871 ) ؛ و در لندن آثار ترنر و کانستبل را از نزدیک مطالعه کرد . در نخستین نمایشگاه امپرسیونیستها ، پرده امپرسیون : طلوع آفتاب ( 1872 ) را نشان داد (اصطلاح « امپرسیونیسم » در ارتباط با همین اثر مونه رایج شد ) . او بعدا در چهارنمایش دیگر امپرسیونیستها شرکت کرد ؛ و همچون پیسارو ، سیسلی ، مریزو آماج انواع تهمت و خصومت قرار گرفت . در دهه 1870 ، عمدتا ، در آرژنتوی و در کنار مانه ، مریزو ، رنوار و سیسلی به مطالعه جلوه های متغیر نور و جو در طبیعت ادامه داد . با مجموع ایستگاه راه آهن سن لازا ( 1876 1878 ) ، تجربه در نقاشی از موضوع واحد را شروع کرد . سالهای فقر و مرارت مونه با ارائه نقاشی هایش در کنار آثار ردن ( 1889 ) ، به پایان رسید . در ژیورنی اقامت گزید ( 1883 ) ؛ و جز چند سفر کوتاه مدت به لندن و ونیز ، تا آخر عمر در آنجا ماند . با اهدای شماری از پرده هایش به دولت ، در حرکتی برای اشاعه صلح طلبی سهیم شد . او که به گفته خودش « از تاریکی بیش از مرگ می ترسید » ، به هنگام مرگ تقریبا نابینا بود .

این جمله معروف سزان که « مونه فقط یک چشم است ، اما چه چشم بینایی » ، ماهیت نقاشی مونه را به خوبی توضیح می دهد . او همواره سعی داشت موضوع را بدان گونه که می دید و نه آن طور که از قبل می شناخت نقاشی کند . در ابتدا ، چشم اندازهایی تابناک با رنگهای درخشان می کشید ( مثلا : زنان در باغ 1867 ) ، ولی هنوز شکلها مرزبندی شده ، رنگها ترکیبی و ضربه های قلم مو محدود بودند . در سال های 1870 ، پس از مشاهده آثار ترنر و کانستبل ، تحولی چشمگیر در کارش به وجود آمد ( مثلا : پل آژرنتوی 1874 ) . مونه در این مرحله به تاثیر آنی شی ء برچشم نقاش اهمیت می داد . با تجزیه رنگ موضعی اشیاء به تکه رنگهای خالص و با استفاده از تباینهای رنگی ، سعی در ضبط جلوه های ناپایدار نور و جو داشت . در این روش رنگ گذاری ، طرح خطی بعضی اجزای تصویر ( چون درختان و ابرها و امواج آب ) تقریبا از میان می رفت ؛ ولی برخی اجزای دیگر ( چون پل و قایق ها ) با ضربه های قلم برجسته نمایی می شدند . دیری نگذشت که مونه جنبه های ساختمانی مشابه با آثار کرو را به سود بازنمایی دگرگونی های نور کنارگذاشت . او از زاویه دید ثابت ، در ساعتهای مختلف روز و در شرایط جوی متفاوت ، به نقاشی از یک موضوع ( پشت علوفه ، درختان ، روبنای کلیسا ) پرداخت . نتیجه این تجربه ها ، وا نهادن ساختار اشیاء و تحلیل شکل ها در نور بود . از این پس ، در نقاشی مونه فرم به واسطه رنگ نموده شد .

در دوره طولانی که مونه نیلوفرهای آبی باغچه شخصی اش در ژیورنی را بارها نقاشی کرد، آخرین گام را در جهت استحاله واقعیت عینی ، و نفی اعتبار « موضوع » برداشت . در این پرده ها ، صور طبیعی بیش از پیش به انتزاع گراییدند ( مثلا : نیلوفرهای آبی 1950 ) . با این حال ، مونه هیچگاه به ذهنیگرایی دچار نشد ، و هرگز از اصول اساسی روش مشاهده کاملا عدول نکرد . در واقع ، او که طی دوره های پیشین ، جلوه های بصری نور و جو را به مدد رنگها باز می نمود ، رفته رفته ، تصاویرش را به حد روابط انتزاعی سطح های رنگین فروکاست ؛ و کیفیتی را در معقوله نقاشی ناب پیشنهاد که ربع قرنی پس از مرگ وی در پرده های انتزاعی پالک بروز کامل یافت . از جمله دیگر آثارش : لاگره نویی یر ( 1869 ) ؛ گرین پارک [ لندن ] ( 1871 ) ؛ جلوه های برف [ وتوی ] ( حدود 1878 ) ؛ سپیدارها (1891 ) ؛ کلیسای روئن ( 1894 ) ؛ نیلوفرهای آبی ( 1918 ) .  (پاکباز،1379)

 

 

ماتیس              Matisse     

هانری ( نقاش ، پیکره ساز ، طراح و چاپگر فرانسوی ، 1869 1954 ) . به سبب نوآوریها ، و اثر گذاری اش بر معاصران ، یکی از مهمترین هنرمندان سده بیستم به شمار می آید . اهمیت تاریخی کشف های او در عرصه رنگ ناب را می توان در حد دستاورد کوبیسم در آزاد سازی فرم از قید بازنمایی عینی دانست .

ماتیس در رشته حقوق تحصیل کرد و ابتدا در همین زمینه به کار مشغول شد . ولی در 22 سالگی به دنیای هنر گام نهاد . نخست ، زیر نظر بوگرو و نیز در آکادمی ژولیان آموزش دید ( 1892 ) . سپس چند سالی در کارگاه مرو ، وابسته به مدرسه هنرهای زیبای [ پاریس ] ، هنر آموخت ( 1893 1898 ) . آغاز آشنایی او با مارکه و روئو از همینجا بود . دست به مجسمه سازی زد ( 1899 ) . در آکادمی کاریر با درن آشنا شد ( 1900 ) . نخستین نمایشگاه آثارش را برپا کرد (  1904 ) . در نمایش گروهی سالن پاییز ( 1905 ) به او و دوستانش عنوان تحقیرآمیز فووها داده شد . هنرکده ای به راه انداخت و در آن به تدریس اصول هنری خود پرداخت ( 1908 1911 ) . در یادداشت های یک نقاش ( 1908 ) ، اصولی را پیش نهاد که تحول بعدی نقاشی سده بیستم بر آنها استوار شد . در مونیخ ، نمایشگاه هنر اسلامی را دید ( 1910 ) ؛ و به منظور مطالعه بیشتر در این هنر ، به مراکش رفت . در شهر نیس اقامت گزید ( 1917 ) . طرح هایی برای نمایش رقص « آواز بلبل » [کار استراوینسکی دیاگیلف ] ساخت ( 1919 ) . مجموعه آثارش را در موزه هنر مدرن نیویورک به نمایش گذاشت ( 1931 ) در آمریکا ، سفارشی برای یک نقاشی دیواری با عنوان رقص گرفت . در همین سالها ، اشعار مالارمه ، ویولیسیز جویس را به تصویر کشید. اصول کاغذ چسبانده را برای نخستین بار آزمود ( 1937 ) . نمازخانه شهر وانس [فرانسه] را تزیین کرد ( 1949 1951 ) . در بی ینال ونیز جایزه اول را ربود ( 1950 ) . ماتیس در عرصه مجسمه سازی نیز آثار ارزشمندی از خود بجای گذاشت . نقش برجسته های چهار گانه او با عنوان پشته ( 1909 1930 ) ، حاکی از پژوهشهای عمیقی است که در مسائل فرم و ساختمان سه بعدی انجام داد . ماتیس در نخستین سالهای فعالیتش ، پرده هایی از طبیعت بیجان و گوشه های داخل خانه در برتانی را نقاشی کرد ( 1896 1898 ) . در این پرده ها ، نشانی از ستایش شاردن مشهود است . در آواخر ده 1890 ، تحت تاثیر امپرسیونیسم و نئوامپرسیونیسم به رنگهای تند و درخشان روی آورد . بعدا با دیدن آثار سزان ( 1895 ) به او جلب شد . پس از آن توجه خود را بر مسئله استحکام ساختار نقاشی متمرکز کرد ( محتملا به سبب همین گرایش بود که دست به مجسمه سازی زد ) . پرده های چون آکادمی آبیفام ( حدود 1900 ) ، گذار از رنگپردازی درخشان به حجم غایی ساده را نشان می دهند . این مرحله تجربی آنگاه به پایان رسید که او به شیوه رنگ گزینی نئوامپرسیونیستها بازگشت . در این هنگام اساس فوویسم در نقاشی اش شکل گرفت . به زودی ، رهبری ماتیس نزد دوستانش مقبول افتاد . در آثاری چون زیبا ، آرام ، دل انگیز (1905 ) و نشاط زندگی ( 1905 1906 ) ویژگی بنیادی هنر او نمایان شد .

ماتیس با بررسی نقادانه میراث نوآوران نسل پیشین به چنین نتایجی دست یافت : کاربست رنگ ناب ، همچون معادلی برای نور ؛ تجسم فضا با بهره گیری از جلوه های مختلف رنگها؛ وضوح و سادگی خطهای شکل ساز ؛ سازمان دهی تصویر به مدد نیروهای ذاتی خط و رنگ . موضوع ، از طریق این هماهنگی صوری در پرده نقاشی ، بیان هنری می یابد ؛ و این ، نوعی هماهنگی قابل مقایسه با ترکیب اصوات در موسیقی است . بدین سان ، پایه های زیبایی شناسی ماتیس ساخته شدند . او در سراسر زندگانی هنری اش ، خود را وقف تکمیل اصول این زیبایی شناسی کرد . در دهه 1910 ، زنگهای ماتیس تا حدی خاموش شدند (مثلا: نقاش و مدلش ، 1916 ) ؛ و نیز شکلهای هندسی در کارش رخ نمودند ( مثلا : درس پیانو ، 1916 ) . با این حال ، او چندان تحت تاثیر کوبیسم قرار نگرفت ( همچنان که تاثیر فوویسم بر پیکاسو بسیار ناچیز بود ) . در عوض ، او با کشف ارزشهای تصویری و تزئینی هنری خاور زمین ، در جهت هدف خود به پیش رفت . سلسله پرده های زنان حرمسرا ( 1920 1925 ) ، بر علیه کمال او در مقام یک استاد رنگ شناس را نشان دادند در دهه 1930 ، عنصر خط در کارش مهمتر شد . این تغییر را ، مثلا ، در دیوارنگاره های رقص به روشنی می توان دید . در این نقاشی ها ، و در طرح هایی که با بریده های کاغذ رنگی ساخت ، ساده سازی شکل ها و صرفه جویی در گزینش رنگ به نهایت رسید . ماتیس از جمله معدود هنرمندانی بود که جنبه های عقلانی و عاطفی را در هنر خود به آمیخت . او به هنری بیانگر و هدفمند اعتقاد داشت . از این لحاظ ، او را می توان با اکسپرسیونیستهای آلمانی مقایسه کرد ( اگرچه حال و هوا و اسلوب کار او با آثار اکسپرسیونیستها یکسره متفاوت است ) . در هنر ماتیس ، صور بدوی بدون خشونت تشویش انگیز رخ می نمایند . نحوه بکارگیری رنگ و خط در نقاشی های او چنان است که هیچ گاه عمق معنای هنری و تصویری شان کاسته نمی شود . اعتقاد او « فقط آن کسی که بتواند عواطف خود را به طرزی اصولی نظم دهد ، هنرمند است . » ماتیس به هنری متعادل ، ناب ، آهنگین ، آرامش بخش ، و عاری از موضوع های گزنده و دلگیر می اندیشید ، او آرزو داشت که هنرش همچون یک صندلی راحت باشد که خستگی را از تن آدمی بزداید و به او اندکی لذت ، خوشی ، شادی بخشد . در واقع ، شاید همین هدف باشد که او را از هرگونه تعمق تاریخی یا روانشناختی در انسان معاصر امتناع کند .از جمله دیگر نقاشی هایش : زنی با کلاه ( 1905 ) ؛ اتاق سرخ (1908) رقص ( 1909 1910 ) ؛ خانواده نقاش ( 1911 ) ؛ زن آبی پوش ( 1937 ) ؛ اندوه شاه (1952 ) . (پاکباز،1379)

 

 

 

 

 

 

 

وان گوگ ، ونسان Van Gogh   Vincent  

در 1853 در دهکده کوچک گروت زوندرت هلند متولد شد و در 1890 در اور- سور ئوآز فرانسه زندگی را وداع گفت . وان گوگ که یکی از سه نقاش معروف پوست امپرسیونیست است ، بعد از پرداختن به کارهای مختلف از جمله تبلیق دینی ، در دهه 1880 نقاشی را آغاز کرد . زیر نظر آنتوان موه در لاهه ، و مدت کوتاهی در آنورس هنر آموزی کرد و در 1886 به پاریس رفت که در آن برادرش ، تئو به عنوان فروشنده تابلوهای نقاشی مشغول فعالیت بود . در پاریس با گو گن ، امپرسیونیست ها ، و نئوامپرسیونیست ها آشنا شد . در 1888 به شهر آرل در جنوب فرانسه و سعی  کرد که هنرمندان پاریسی را به گرد خود جمع آورد . گوگن تنها هنرمندی بود که به وی پیوست ، و زندگی دو ماهه آن دو در کنار یکدیگر به نزاعی شدید منتهی شد و وان گوگ در یک حمله عصبی بخشی از نرمه گوش خود را برید . در 1889 به اراده خویش به تیمارستان سن رمی نزدیک آرل رفت ، در 1890 تیمارستان را ترک گفت  و در اور سور ئوآز با گلوله ای به زندگی خود پایان داد . آثار پرشمار وان گوگ ( متجاوز از 800 نقاشی و 700 طراحی ) طبیعت بیجان ، تک چهره ها (بسیاری از خود نقاش ) و مناظر را شامل می گردد . زندگی وان گوگ با فقر و بیماری سپری شد و در زمان حیاتش ، که شهرتی کسب نکرد ، فقط توانست یکی از تابلوهایش را به فروش برساند . مجموعه نامه های وان گوگ به برادرش تئو ( که بیش از 750 نامه را شامل می گردد ) منبع گسترده اطلاعات در باره هدفهای زیبا شناختی و بحرانهای روحی او به شمار می رود . (لینتن،1382)

 

 

 

 

پیکاسو ، پاپلو Picaso  Pablo   

در 1881 در مالاگا ، در جنوب اسپانیا ، دیده بر جهان گشود و در 1973 در آنتیب ، در جنوب شرقی فرانسه ، دیده از جهان فرو بست . او فرزند یک مدرس طراحی بود . از 1895 در بارسلون زندگی می کرد و به یک گروه پیشتاز با گرایش های سنبولیستی تعلق خاطر داشت . در 1900 1903 سالی یک بار به پاریس سفر می کرد و در 1904 در پاریس اقامت گزید . در 1907 تابلوی دوشیزه گان آوینتون را کشید . در 1909 1912 در تماس نزدیک ژرژبراک به سر برد . در 1912 نخستین کلاژها و کنستروکسیون های خود را عرضه داشت . در 1917 به روم رفت و با گروه باله دیاگیلف به عنوان طراح لباس و صحنه همکاری کرد . در 1919 به لندن رفت تا طراحی صحنه باله کلاه سه گوش را بر عهده گیرد . سال 1920 1925 دوره « نئوکلاسیک » اوست . در 1925 تابلوی رقص را کشید . در 1932 نمایشگاه مرور آثار خویش را در پاریس و زوریخ برپاکرد . سال 1937 تابلوی گرنیکا را کشید . نمایشگاه بزرگ مرور آثار خویش را در موزه هنر مدرن نیویورک تشکیل داد . در 1945 نمایشگاه مشترک پیکاسو / ماتیس در لندن و بروکسل بر پاشد . در 1946 در قصر گریمالدی در آنتیب دیوارنگاری کرد . در 1935 نمایشگاه مرور آثار خویش را در لیون، روم ، میلام و سائوپولو برپاداشت . واریاسیون هایی را از زنان الجزایری اثر دلاکروا در 1954 و از ندیمه ها اثر ولاسکز در 1957 عرضه داشت . در 1958 برای ساختمان یونسکو در پاریس دیوارنگاری کرد . نمایشگاه های مهمی را در لندن 1960 و در نیویورک 1962 تشکیل داد . در 1966 به منظور بزرگداشت هشتادوپنجمین سالروز تولد پیکاسو نمایشگاه هایی در سراسر جهان از آثار وی برپا شد . نمایشگاه عمده مرور آثار پیکاسو در 1979 در پاریس ودر 1980 در نیویورک تشکیل گردید . پیکاسو ، این هنرمند نقاش ، پیکره ساز ، گرافیست ، سفالگر ، طراح ، به دلیل نوآوری ، خلاقیت ، پرکاری و اثر گذاری بر هنر معاصر ، نافذترین و نامدارترین هنرمند تجسمی قرن بیستم به شمار می آید . (لینتن،1382)

 

 

 

 

سده های میایه (قرون وسطی )

شاعران عصر اوگوستوس ، ترانه های « رم ابدی » را زمانی زمزمه می کردند که عیسی ناصره ای ، بنیان گذار گمنام  دینی که شهر انسان را به شهر خدا مبدل گردانید ، متولد شده و  چشم از جهان فرو بسته بود . مسیحیت در طی سیصد سال به صورت دین رسمی امپراتوری محتضر روم و ایمان ملتهای نوخاسته یا بربرهایی  درآمده بود که بقایای آن را به ارث گرفتند . در روزگاری که بیزانس یا پاره شرقی امپراتوری مسیحی شده روم استقلالش را یکسره حفظ می کرد ، امپراتوری روم غربی فرو می پاشید و تکه تکه می شد . سرزمینهایی که سابقا جزو ایالات امپراتوری بودند پاره پاره شدند و به صورت پادشاهی های ستیزنده بربر متعلق به فرانکها بورگینیونها ، ویزیگوتها ، آنگلو ساکسونها ، لمبارتها ، و دیگران درآمدند . تاریخ دانان ، دوره هزار ساله پس از این فرو پاشی را که از 400 تا 1400 میلادی دوام آورده است سده های میانه ، قرون وسطی ، یا عصر تاریکی نامیده اند . تا صدها سال چنین تصور می شد که این فاصله یا وقفه میان فروپاشی امپراتوری روم و تولد دوباره تمدن آن در عصر رنسانس ، پدیده ای زمخت و عاری از تمدن در یک کلام ، « توحش آمیز » - است . زندگی در فاصله روزگار باستان و دنیای نوین ، با گونه ای خلاء ، ستم و سیاهی درآمیخته بود و چیزی جز یک فضای خالی بین دوتمدن بزرگ نبود . حتی امروزه عبارت « قرون وسطایی » را گاهی با معنای اهانت آمیز به کار می برند . لیکن تاریخ دانان از اواخر سده هجدهم به بعد ، در این طرز فکر که هنر سده های میانه را خام و بدوی می داند ، وسیعا تجدید نظر کرده اند . همان عشق رمانتیک به تمدنهای گذشته که انگیزه انقلاب در باستان شناسی و کشف دوباره گذشته باستانی شد ، دانشمندان را به جستجوی مفهوم فرهنگ سده های میانه ، و مفهوم یادمانهایی که به تعداد زیاد بر روی زمین و در برابر دبیدگانشان وجود داشت ، تشویق کرد . با انکه امروزه ما با دیدی متفاوت به سده های مزبور می نگریم و نومایگی و عظمتشان را درمی یابیم ، دوعبارت « سده های میانه » و « قرون وسطایی » همچنان به اعتبار خود باقی اند زیرا کاربردشان بسیار آسان است .

تمدن سده های میانه ، بازتابی از درهمبافتگی مسیحیت ، سنن رومی ، و روحیه نوخاسته و پرتوان ملتهای سلتی ژرمنی یا بربرها نامی که رومیان به ایشان داده بودند است . مسیحیت ، پس از استقرار کامل ، حتی در میان هرج ومرج و جنگ های مزمن ، به نیرویی متحد کننده تبدیل شد . این دین توانست احساسات تند جنگاوران سنگدل را ملایمتر کند ؛ یادگیری و شناخت هنرهای سودمند را زنده نگه داشت . دین مسیحی با آنکه خود قالبا دچار تباهی می شد به همان اندازه نیز دستخوش اصلاحات می شد . در سده سیزدهم که کلیسا به اوج قدرتش رسیده بود ، اروپای غربی به عنوان سرزمین تمدنی بزرگ و اصیل سربلند کرده بود  و پیوسته در معرض تاثیرات گذشته یونانی رومی و بیزانس و دنیای اسلام قرار داشت ولی همواره این تاثیرات را از راه های گوناگون تازه ای مورد استفاده قرار می داد . کلیسای مسیحی با در انحصار داشتن آموزش و پرورش ، پاره ای از آثار رومی را که مستقیما به دین مسیح مربوط نمی شدند نیز نگهداری کرد و به نسلهای بعد سپرد : مانند زبان لاتین ، حقوق رومی ، شیوه های نظری و عملی سازماندهی کشور ، اندیشه و آرمان امپراتوری روم و اینها عناصری بودند که تماما مورد استفاده کلیسا واقع می شدند ولی همچنان که رنسانس نشان داد ، کاربرد غیر دینی نیز داشتند .

با آنکه روحیه مسیحی متوجه دنیای فوق طبیعت بود و با آنکه تمام دانشهای مسیحی بر محور خدا شناسی می چرخیدند که هرگونه پرسش در باره ماهیت دنیای مادی را بی ربط با رستگاری آدمی و بی حرمتی به مقام انسان می دانست در سده سیزدهم ، حتی در درون کلیسا، کنجکاوی تازه ای نسبت به محیط طبیعی انسان پدید آمده بود که مخالفت فعالانه کلیسا نیز نمی توانست آن را خفه کند . در یک مجموعه مختص اطلاعات بشر در سده های میانه دایرةالمعارف متنفذ اسپکولوم مایوس ( آیینه بزرگ ) ونسان دوبووه ، فصلی به نام « آیینه طبیعت » گنجاند ، که خلاصه ای از اطلاعات بشر درباره پدیده های طبیعت بود . فصل مزبور به هیچ وجه شایسته عنوان تحلیل عینی یا علمی به معنای امروزی نیست بلکه گزارشی توصیفی است درباره ظواهر اشیاء به عنوان بازتابی از بزرگی و بخشندگی خداوند . درمحیط آن روزی سده های میانه ، این فصل با آنکه نگرشی سراپا مذهبی به طبیعت داشت همچون نبض تازه ای بود که در عرصه کنجکاوی فکری در امور جهان به تپش درآمد و به مراحل کمال علم امروزی رسید . گذشته از این ، پاره ای پیشرفتهای فنی نیز صورت گرفته بود که بشر را در رسیدن به هدفهایی بس ناشناخته برای جهان باستان ، هدایت می کرد . اختراع ابزارها و مکانیسم هایی که دامنه تسلط انسان بر محیطش را گسترش می دادند و باعث تسهیل تولیدات صنعتی می شدند ، در اثر مقام والایی که کلیسا برای کار جسمی و مهارت فنی قائل می شد و بردگی را محکوم کرد ، روز به روز سرعت بیشتری می گرفت . صنعتگر آزاد ، برخلاف برده روزگار باستان ، عامل فعال تولید در سده های میانه بود ؛ او که در کنار دیگر همکارانش در صنفهای گوناگون وارد شده بود و سازمان یافته بود ، از پایه های اقتصاد شهری سده های میانه به شمار می رفت . وجود شهرهای رشد یابنده ، با جمعیتی که اکثریتش را انسان های آزاد تشکیل می دادند ، انگیزه ای برای گسترش دادو ستد و صنعت بود ، و بیشتر شهرهای بزرگ و پر رونق امروزی اروپا در سده دوازدهم ساخته شدند یا در همان سده بازسازی شدند . به بیان درست تر ، شهر فلورانس یا مادر شهر های امروزی ، پایه های رفاهش را پیش از آن تاریخ نهاده بود و در سده پانزدهم امکانات مادی و معنوی لازم را برای هدایت اروپا به سوی عصر آفرینش گر و سرشار از کشفیات ، که رنسانس نامیده می شود ، در اختیار داشت (گاردنر، 1365 ) .

اولین نقاشی های مذهبی که توسط نقاشان عیسوی کشییده شده اند در زمان احداث کلیسای رم یافت شده است . این نقاشی ها بر روی دیوارهای راه های طولانی زیرزمینی که « کاتاکمب » نامیده می شوند ، کشیده شده است . این کاتاکمب ها در حقیقت  مقبره عیسویان اولیه بوده است. عیسویان افکار خود را در نجات دهنده خویش و زندگی پس از مرگ متمرکز ساخته بودند و به قوت و قدرت خود و شکوه زندگی زمینی توجهی نداشتند . به این ترتیب زیبایی اندام و قدرت بدنی آدمی دیگر برای آنها مفهومی نداشت و به جای همه اینها مایل بوند که قدرت و جلال مسیح را نشان دهند و پیغام و ماموریت او را در روی این زمین خاکی به نحوی بیان کنند . در این زمان نقاش می دانست که نمی تواند این کار را توسط نقاشی مستقیما بیان کند . تنها کاری که او می توانست انجام دهد این بود که توسط علامتی ، مانند شکل ها و یا علامات مختلف دیگر، چیزهایی را که نمی توان با چشم دید مشخص سازد ( جانسون ، 1351 ) . 

 

 

هنر رومانسک 

سالهای میانی سده یازدهم ، یک نقطه عطف در تاریخ اروپا ست ؛ اروپا به معنی اروپا در آن سالها پدید می آید . در گذشته ، سراسر اروپا عرصه تاخت و تازها و جابه جاییهای بربرهایی بود که در ماندگاههای گوناگون به یکدیگر پیوستند و به صورت « امپراتوریهایی » کارولنژیان و اوتونیان درآمدند ، که ریشه های معنوی و سیاسی شان در خاطره ایمپریوم رومی دویده بود . این بار که فرهنگ و سنتهای لاتینی ایستادگی می کنند و همچنان با احترام از سوی مردم پذیرفته می شوند ، ملتهای سده های میانه چندان گذشته نگر نیستند ؛ بلکه تجربه های تازه اندوخته اند و در راه های تازه گام نهاده اند .

پس از فروپاشی دولت کارولنژیان ، زمانی که جانشینان سلسله امپراتوران اوتونی از دامنه علایقشان به ایتالیا و دوک نشینهای آلمان کاستند ، گروه های سیاسی بیشمار فئودالی بزرگ و کوچک ، در داخل و خارج از حدود « امپراتوریهای » قدیمی فرانک ها و ساکسون ها به دنبال خواستهای خویش رفتند و راه های مستقلی را در پیش گرتند . دو نهاد اجتماعی کلیسای مسیحی و فئودالیسم تا حدودی باعث همبستگی آنها شدند . اگر وجه مشترکی میان بازماندگان بربرها وجود داشت ، در درجه نخست ، مسحیت یا دین ایشان بود . فئودالیسم که هم از رسمهای بربرها ریشه گرفته بود هم از آخرین نهادهای رومی ، ثباتش را تا حدودی حفظ کرد ولی ثبات مزبور تا حدودی جنبه محلی داشت و ماهیتا با حکومت گسترده متمرکز متضاد بود .

فئودالیسم ، ماهیتا ، نظامی اقتصادی و متضمن یک رشته روابط پیچیده میان اشخاص ، تعهدات، و خدمات مبتنی بر چگونگی تصرف زمین بود : کسی یک قطعه زمین یا تیول تصرف می کرد و ارزش آن را نه به صورت پول بلکه به صورت کار ، آن هم در ارتش ، می پرداخت . تعهدات فئودالی به ترتیب از ارباب زمین دار به واسالها و از ایشان به صفوف پایینتر ، و سرانجام به صرف می رسید . صرف وابسته زمین و خدمت بی چون و چرا به ارباب بود . اربابها یا اشراف، به شکلهای گوناگون از یکدیگر یا از اربابی بزرگتر مانند پادشاه ، تیول می گرفتند . بسیاری از ایشان بالضروره زمین دارانی بزرگ و چنان نیرو مند می شدند که دیگر ارزشی به تعهدات خویش قائل نمی شدند و با پادشاه به رقابت برمی خاستند . روزگار ایشان به جنگ و ستیزهای کوچک برای بسط حدود یا حفظ املاکشان می گذشت . قصر که در میان دیوارهای بلند و خندقها محصور بود مظهر و مقر قدرت فئودالی به شمار می رفت ؛ امروزه ، تماشای بقایای فروریخته قصرهای مزبور در روستاهای اروپا ، روزگاری را در نظر بیننده زنده می کند که حکومت کاملا مرئی بود و شکل انفرادی ، شخصی ، و استبدادی داشت .

بارون یا شوالیه دوره رومانسک ، که همچنان پای بند سنتهای پهلوانی پهلوانان آلمانی بود ، شخصی وفادار ، رزمجو ، و مغرور بود . ولی همو ، چون مسیحی بود ، اثری از قدرگرایی ژرف ساکسون ها و نورسهای پیشین در وجودش دیده نمی شد و آرزو داشت نه فقط در نبرد به افتخاری فنا ناپذیر ( که بیشتر در اثر قدرت ایمان مذهبی به دست می آمد تا در اثر قدرت و شجاعت شخصی او ) دست یابد بلکه امیدوار بود زندگانی جاوید در بهشت نیز نصیبش بشود . این ، حالت روحی یا « ساخت » روانی بزرگان اشراف منش یا جنگاوری بود که جنگهای صلیبی را هدایت کردند و نظام فئودالی را بر پا نگه داشتند .

دستگاه رهبانیت نیز که در همان زمان مانند فئودالیت به اوج تکاملش رسیده بود ، جدایی از دنیای مادی و تضمین رستگاری را وعده می داد و تقریبا یگانه امکان بهره گیری از آموزش وپرورش را دراختیار مراجعه کنندگان قرار می داد . تاریخ رهبانیت ، از نخستین سالهای سده های میانه آغاز شد ، و اساسا عبارت بود از یک رشته جنبش های اصلاح طلبانه . از آنجا که دادن هدایا و ارثیه به دیرها از وسایل بسیار موثر تضمین رستگاری به شمار می رفت ، دیرها سریعا ثروتمند شدند . ثروت ، تجملگرایی و تن آسانی و اصلاحات مکرر در جهت مبارزه با آن را در پی آورد . این اصلاحات به پیدایش فرقه های جدید در میان رهبانان انجامید .

بدین ترتیب با پیروزی دستگاه رهبانیت و قئودالیسم و نشستن شان به جای امپراتوران ، بارونها و روحانیون وابسطه به دیرها -  که خود غالبا از اربابان زمین دار بودند نقشی مخصوصا همیارانه بر عهده گرفتند ولایه بندی فئودالی جامعه به طبقات منفصل ، با مهر تایید دینی ممهور گردید . لیکن علی رغم این همیاری ، تضاد اصلی زمانه بین فئودالها و پاپ ها برسر عادلانه یا نا عادلانه بودن نظام فئودالی بلکه بر سر این مسئله بود که بالاخره « بالاترین ارباب فئودال کیست ؟ شاه کیست ؟ » 

جابجایی عظیم جمعیت به صورت مهاجرتهای بی پایان مردم به قصد زیارت زیارتگاه ها و شرکت در جنگهای صلیبی ( که نخستین جنگ صلیبی نیز در همین دوره آغاز شد ) ، هزاران هزار نفر را از اروپای غربی به سرزمین مقدس [ اورشلیم ] کشانید . از جمله مهمترین نتایج مستقیم جنگهای صلیبی تثبیت مقام کلیسا به عنوان رهبر مردم و بازگشایی راه های دادو ستد با مراکز بزرگ تجارت در خاور نزدیک بود .

کشتیهای پر از بارونهای پیزایی به قصد سرزمین مقدس از ایتالیا به راه می افتادند و در برگشت، استخوانهای ایشان را با خود می آوردند . پیزایی ها همانند شهرمندان و شهرهایی که بارونها پشت سرنهاده بودند و در برابر کمک مالی به جنگهای ایشان منشورهای آزادی دریافت کرده بودند ، روز به روز رونق بیشتری می گرفتند . بدین ترتیب ، استقلال ، از نتایج جنبی جنگهای صلیبی بود : شهرها منشورهای آزادی خویش را گرفتند ، و طبقه متوسط متشکل از بازرگانان و صنعتگران پدید آمد و رشدیافت تا با قدرت بارون های فئودال و دیرهای بزرگ مقابله کند . فرهنگ رشد یابنده شهری ، انگیزه های تازه ای برای رشد هر چه شتابان ، از خارج دریافت کرد . خطوط بازرگانی ، که غالبا شریان های اصلی انتقال اندیشه ها نیز بودند ، علم جدید را به اروپا رساندند . جنگهای ویرانگر صلیبی ، در اثر تماس اروپاییان با جهان اسلام که فرهنگ یونان را بسی پیشتر جذب کرده بود ، باعث پیدایش نگرشی نو به علم و فلسفه یونان شدند . به فاصله یک سده ، دانش نسبتا محدود کارولنژیان و اوتونیان ، گسترش یافت و به صورت ذخیره ای عظیم درآمد . از همین ذخیره بود که اندیشمندان ، مواد و الهامات ضرور برای رنسانهای پیاپی را به دست می آوردند ، تا آنکه در سده شانزدهم توانستند به تمایز بین روزگار باستان مسیحی و ماقبل مسیحی پی ببرند . در چهارچوب این دنیای نو پدید و خود ویژه که تا اندازه ای تحت تاثیر گذشته ای بس بیکران قرار داشت ، هنری ظاهر شد که هنر رومانسک [ = رومی وار ] نامیده می شود . این هنر ، مطمئن و متکی به خود است ، در میان راه های گوناگون دچار تردید نمی شود و حتی در بحبوحه دگرگونی های خویش ، با اطمینان گام برمی دارد ( گاردنر ، 1365 ) .

نقاشی دیواری به مقیاس بزرگ ، مانند پیکر تراشی به مقیاس بزرگ ، یک بار دیگر در سده یازدهم به مقام شایسته اش دست می یابد . با آنکه نمونه هایی از این گونه نقاشی از روزگار کارولنژیان و اوتونیان برجا مانده ، و با آنکه سنت ناگسسته این هنر در ایتالیا دنبال می شود ، دوره شکوفاییش دوره رومانسک است . در این نقاشی نیز همچون معماری و پیکر تراشی ، با سبکهای محلی و درجات متفاوت پیشرفت و پیچیدگی روبرو می شود . گاهی یک سبک ولایتی یعنی سبکی که با مختصر فاصله ای از منشاش ، به جای « معبد » هنر در « ولایت » هنر ظاهر می شود می تواند عناصر مشترک میان هر دو را روشنتر از سرچشمه پیشرفته و پیچیده اش بنمایاند ( همان ) .

 

گوتیک

واژه گوتيك را نخستين بار منتقدان عصر رنسانس که عدم انطباق هنر گوتيك با معيارهاي يونان و روم كلاسيك را خوار مي شمردند ، به عنوان يك اصطلاح تمسخر آميز به كار بردند . يكي از اين منتقدان چنين نوشت : « نفرين بر آنكه اين واژه راابداع كرد ». اينان به خطا گمان مي كردند كه گوتها مبتكران اين سبك بوده اند و بدين ترتيب مسئولان اصلي نابودي سبك عالي و اصيل نيز همينها هستند . ليكن انسانهاي سده هاي سيزدهم و چهاردهم از  كليساي گوتيك با نامهايي چون « اوپوس مدرنوم » (« اثر نوين ») يا « اوپوس فرانسيگنوم » (« اثر فرانكي ») ياد ميكرند . آنان در اين كليسا بناهايي راتشخيص مي دادند كه سبك ساختماني و تزئيني نويني رابر شهرهايشان سايه گستر كرده بودند . آنان با اطمينان به ايمان خودشان بود كه كليسايشان راتصوير واقعي شهر خدا يا اورشليم آسماني مي دانستند و ساختن آنها را بر روي كره خاكي ، امتياز خويش بشمار مي آورند . بين محيط و ديدگاه گوتيك و رومانسك تضادهاي شديدي وجود دارد . جامعه دوره رومانسك زير سلطه ترديدهاي ذاتي گرايشها ي هرج و مرج طلبانه فئوداليسم بود . بارونهاي بزرگ روستاها و ديرهاي بزرگ از استقلالي نسبتا كامل برخوردار بودند و ستيزه هاي ميان ايشان براي دستيابي به امتيازات به جنگ دائمي منجر مي شد . جامعه دوره گوتيك نيز فئودالي بود ، اما فئوداليسمي نسبتا سازمان يافته تر بر اين جامعه تسلط داشت .در پاره اي نقاط بارونها توانسته بودند خودشان را تا مقام شاهي برسانند و حكومتي سلطنتي ، مخصوصا در انگلستان ، فرانسه ، شديدا مي كوشيد استقلال اربابهاي كوچكتر كليسا را محدودكند . حكومت متمركز ، استقرار يافته بود و وجود نظم و قانون ، همه گروههاي اجتماعي را آسوده خاطر و مطمئن مي ساخت . شهرهاي سراپا نوساز يا پي ريزي شده بر بقایاي شهرهاي كهن رومي تدريجا رونق مي گرفتند و قدرتمند مي شدند ؛ اين شهرها پس از آنكه به منظور دفاع مشترك با يكديگر متحد مي شدند غالبا چنان قدرتي پيدا مي كردند كه مي توانستند از شاهان و امپراتوران نیز سرپيچي كنند . در درون محدوده همين شهرها مرداني كه از كشتزارها گريخته بودند ، مي توانستند به آغوش آزادي پناه ببرند : در يكي از اشعار آن زمان گفته شده بود كه « هواي شهر بوي آزادي مي دهد » زندگي شهري ، شكلي بغرنج اما سازمان يافته بخود گرفته ؛ اصناف ، مشابه اتحاديه هاي نيرومند امروزي ، به منظور حمايت از صنعتگران داراي تخصصهاي همگون و سود رساندن به ايشان تشكيل شدند . طبقه متوسط مركب از صنعتگران ، بارزگانان ، و صاحبان تخصص ( حقوق دانان ، پزشكان ، معلمان و بسياري ديگر ) به نيروي نو خاسته توانايي تبديل شدند كه مي توانست اشراف فئودال را مهار و متعادل كند . هراس و عدم اطمينان حاكم بر دنياي دوره رومانسك در اثر صف آرايي نوين نيروهاي اقتصادي و اجتماعي تخفيف يافت و دنياي گوتيك به ظهور رسيد . جامعه رومانسك زير نفوذ مردان بود . در جامعه گوتيك ، زنان اهميت تازه اي پيدا كردند . خنياگران دوره گرد ، ترانه هايشان را كمتر در وصف شاهكارهاي قهرمانان جنگ و بيشتر در وصف عشق ، زيبايي و بهاران مي خواندند . النورداكيتن همسر لوئي     پادشاه فرانسه و هنري دوم از خاندان پلانتاجنت در انگلستان و مادر ريچارد شيردل وجان ، نخستين زني بودكه بر دادگاه عشق حكومت كرد : در اينجا احترام به زنان از واجبات بود و قانوننامه شواليه گري كه تاثيري عظيمي بر شكل گيري روابط اجتماعي اواخر سده هاي ميانه داشت از همين دادگاه صادر شد . تعصب كليسايي در مخالفت با زنان ،ديگر مانع شبيه سازي از پيكرهاي ايشان در عرصه هنرهاي تجسمي نمي شد . در سده دوازدهم خوشگذراني يا لذت جسمي را در كليساي مواساك به صورت زني مجسم مي كردند كه از سينه هايش دومار سر بر آورده اند در سده سيزدهم همين لذت را به صورت دختري زيبا مجسم كرده اند كه در آينه اي مي نگرد . طبقات بالاي جامعه گوتيك تقريبا با خاطري آسوده از شانسون دوژست { = اشعار حماسي سده هاي يازدهم تا سيزدهم}دست بر مي دارند و به ترانه ها و داستانهاي عاشقانه جديدي رو مي آورند كه در آنها عاشق در ستايش معشوقش زبان مي گشايد ، و عاشقاني جاوداني چون تريستيان و ايزو لده نيز در همين شعرها مورد ستايش قرار مي گيرند . ماري دو فرانس ، كه خود يك زن اشراف زاده بود . افسانه تريستيان و ايزولده را همراه بسياري افسانه هاي آرثري ديگر به جامعه فئودالي شمال فرانسه معرفي كرد . شعر اين دوره به طرز زيبايي تضاد ميان ذوق و روحيه رومانسك وگوتيك را مجسم مي كند : در حالي كه قهرمان رو به مرگ ترانه رولان يا شانسون دو رولان در دوره رومانسك روي شمشيرش اشعار رزمي سر ميدهد، شاعر غزلسراي آلماني در دوره گوتيك كه روياي خلسه سستي آور روزگار خويش را به سر دارد« در كلافي از شادي پيجيده شده است ».

عشق به زن كه در هنر مورد  ستايش قرار گرفت  و در  زندگي جنبه اي رسمي  پيدا كرد با پرستش مريم باكره از لحاظ معنوي تصويب شد زيرا وي به عنوان  مادر آسمانها و مسيح وبه شكل كليساي مادر ، همه فرزندانش را دوست مي داشت ، آنكه  دلسوزانه  بين كرسي قضاوت و عذابهاي جهنم ايستاد و براي همه مومنان  شفاعت كرد  ،همين حضرت مريم بود. مردم در اواخر سده دوازدهم و سراسر سده سيزدهم سرود هايي   در وصف  وي سرودند ، تمثالش را در همه جا نصب كردند ،و كليساهاي بزرگي ساختند و وقفش كردند . تمثالش را بر روي پرچمها به رزمگاهها بردند،و نامش در شعارههاي جنگي پادشاه فرانسه شنيده شد: ((به نام مريم مقدس... سن دني... به پيش )) بدين ترتيب، حضرت مريم، بانوي معنوي شواليه ها شد و شواليه مسيحي ، زندگيش را فداي او كرد . خشكي و سرسختي مضامين رومانسك در تاكيد بر داوري اخروي ، در برابر لطافت گوتيك - كه مريم را در بهشت با تاجي كه مسيح بر سرش نهاده است نشان مي دهد-از پاي در مي آيد . آنچه باعث تلطيف شيوه هاي خشونت بار شد فقط مقام تازه زن ، ستايش تغزلي و معنوي عشق ، يا كيش پرستش حضرت مريم نبود . نفوذ يك انسان برجسته به نام قديس فرانسيس آسيزي نيز كه مسيح را علاوه بر داوري نهايي و بي گذشت منجي محبوبي مي دانست كه به ميان «انسان هاي مطرود » گام نهاده كه خود يكي از ايشان بوده است ، با روحيه جديد سازگار بود . سلسله جنبشهاي اصلاح طلبا نه اي كه رويهم رفته تاريخ رهبانيت سده هاي ميانه را تشكيل مي دهند به تاسيس فرقه اي ديني توسط قديس فرانسيس انجاميد كه به نام خود وي فرقه فرا نسيسيان ناميده شده است . قديس فرانسيس احساس مي كرد كه اعضاي فرقه اش بايد از زندگي گوشه گيرانه در ديرها بپرهيزند و آزادانه به عنوان درويش يا خانه بدوش د رخيانهاي شهرهاي پر جمعيت قدم بزنند وپيام اصلي مسيح عشق به خود وعشق به همسايه را موعظه كنند . كمي پس از مرگ قديس فرانسس وبرخلاف ميل اوكه ازپيروانش مي خواست هرگز ساكن ديرها نشوند ، ساختمان باسيليكاي بزرگ آسيزي به نام او آغاز شد . اهميت تاريخي جنبس فرانسيسيان ،‌تقويت ايمان مذهبي ، برانگيختن احساسات مذهبي شهر نشينان ، و تضعيف قدرت و نفوذ ديرهاي كهن دوره رومانسك در روستاها است. مي توان گفت قديس فرانسيس ،گونه اي از دموكراسي را به قلمرو دين در سراسر اروپا وارد كرد و به تشكيلات فئودالي آن لطمه زد. عشق درباري، گسترش شواليه گري كيش پرستش مريم باكره ، و تعاليم و سرمشق عملي قديس فرانسيس ، البته نتوانست واقعيتهاي ناگوار زندگي در سده هاي ميانه را بر اندازد ولي از سختي و ناگواري آنها كاست . در سالهايي كه قديس فرانسيس ، همچنان زنده بود ، قسطنطنيه در اثر چهارمين جنگ صليبي ويران و شاهد شرارتهايي شد كه نظيرش را در دوره استيلاي بعدي تركان عثماني نيز به خود نديد . پاپ و پادشاه فرانسه در قلع و قمع اهالي لا نگدوك و پرووانس در جنوب فرانسه ، و آلبيگائياني كه متهم به ارتداد شده بودند ولي در عين حال از تحقق جاه طلبيهاي پادشاهان فرانسه جلوگيري مي كردند ، با يكديگر همدستي كردند . در همين منطقه بود كه شيوه هاي شاعرانه جديد تروبادورهاتقويت شدند و پيكر تراشي رومانسك پيشگفته پاي به عرصه هستي نهاد .«جنگ صليبي» آلبيگائيان ، تاسيس نهاد شوم و پر بلايي را كه براي شكار مرتدان به دست قديس دومينيك به وجود آمده بود و «سازمان تفتيش عقايد» يا «اداره مقدس» ناميده مي شد ، نيز به دنبال داشت . دومينيكن ها كه به تمسخر دوميني كائني (سگهاي خداوند) ناميده مي شدند، از جهات بسيار رقباي فرانسيسكن ها بودند و گمان مي كردند كه دست اندر كار ريشه كن سازي نامومنان و مرتدانند و از خلوص شريعت پاك خويش پاسداري مي كنند . علاقه دومينيكيان به الهيات ،ايشان را به سوي شغل معلمي هدايت كرد و ايشان يكي از بزرگترين متالهان و فيلسوفان مسيحي يعني قديس توماس آكويناس را به جهان عرضه كردند كه در اواسط سده مزبور چراغ فروزان دانشگاه پاريس به شمار مي رفت. نهاد دانشگاه، ظاهرا در دوره گوتيك آغازين شكل مي گيرد،و شهر را به عنوان محيط طبيعي خود بر مي گزيند . مدارس ديرها و كليساهاي نخستين سالهاي سده هاي ميانه كوشيده بودند تعاليم آباي كليسا را زنده نگه دارند و اين تعاليم را در پرتو انديشه رشد يابنده مسيحي از نو ارزيابي كنند . از اين مدارس، دانشگاهها يا جامعه هاي دانشمندان و شاگردانشان در سده هاي دوازدهم و سيزدهم در شهرهاي بولوينا و پادوا ، آكسفورد و پاريس سر برآوردند . مهمترين درس دانشگاه ، الهيات بود ولي چندين موضوع ديگر از جمله رياضيات ، نجوم، موسيقي، دستور زبان، منطق، قانون، و پزشكي نيز تدريس مي شدند . فلسفه يونان باستان ، مخصو صا ارسطو از طريق ترجمه هاي عربي احيا شد و تاثير بسيار بزرگي بر الهيلت گذاشت . در اينجا بود كه يك شيوه بحث استدلالي و اصولي و گنجينه اي از دانش و مشاهده پديده هاي طبيعي فراهم آمد . فيلسوفان براي پيدا كردن راهي به منظور انطباق اين دانش معتبر جديد با كل مسيحيت دست اندر كار شدند ؛ به بيان مختصر ، كوشيدند دين را با لباس منطق بيارايند. روش ايشان عبارت بود از پيدا كردن دلايلي اثباتي براي اصول اعتقادات مسيحي به كمك استدلال يا مباحثه . اين روش، كه در مدارس و دانشگاهها آموزش داده مي شد ، روش مدرسي و شارحانش مدرسيون نام گرفتند . فلسفه مدرسي ، امروزه نيز فلسفه رسمي كليساي كا توليك رومي به شمار مي رود . بزرگترين شارح و مدافع اصولي اين روش ، قديس توماس آكويناس بود . رساله خلاصه الهيات وي كه به چندين كتاب ،و كتابها به چندين پرسش،پرسشها به چندين ماده ، هر ماده به چندين اعتراض همراه با تناقضها و پاسخها ، سرانجام پاسخها به چندين اعتراض تقسيم شده بود ، نمونه اجراي اين روش است . در چهارچوب اين شيوه ، زيركانه ترين و ظريف ترين استدلالها در سده هاي ميانه مطرح مي شوند. عادت ذهني حاصل از اجراي اين شيوه تا چند صد سال دوام آورد و به صورت مانعي در راه پيدايش و رشد آن چيزي در آمد كه ما انديشه و علم تجربي مي ناميم ؛ ليكن شيوه مزبور امروزه نيز ارزش فراوان دارد . احتمال بسيار دارد كه عادت مباحثه مدرسي در فعل و انفعالات ذهني معماران گوتيك ، همچنان كه اروين پانوفسكي گفته است ، بازتاب يافته باشد . قديس توماس آكويناس رساله خلاصه الهيات مسيحي اش را زماني نوشت كه كليساهاي بزرگ ، گونه اي نقطه اوج در معماري دنياي مسيحيت به نمايش گذاشته بوند. در اين دوران ، پاپها بر سراسر اروپا ، از لحاظ مادي و معنوي تسلط داشتند . در آغاز سده سيزدهم ، پاپ اينوكنتوس     كه انگلستان را از چنگ جان پادشاه اين كشوردر آورده بود ادعا كرد كه : « فرمانروايان تنها ، ايالات تنها ، و شاهان تنها ،‌قلمروهاي تنها دارند ؛ ولي پطرس بر تمام اينها سر است ، زيرا او جانشين پاپي است كه كره خاكي و هر چه در آن است ، سراسر عالم و ساكنانش ، بدو تعلق دارند .» سده سيزدهم ، نماينده اوج پيشرفتهاي مسيحيت در جهت دستيابي به يگانگي و يكپارچگي است . نماينده پيروزي و غلبه دستگاه پاپها ؛ در آميختگي موفقيت آميز دين ، فلسفه ، و هنر ؛ و نخستين مراحل شكل گيري و تحكيم دولتهايي است كه پايه هاي تاريخ عصر جديد را خواهند نهاد . صحنه اين تعادل بزرگ ولي كوتاه مدت نيروها به پشتيباني از دين ، شهر گوتيك است . در محدوده شهر، كليساي سر به فلك كشيده كه « عواطفش را به رخ آسمان مي كشد » ماهيت روحيه گوتيك را به منصه ظهور مي رساند .(گاردنر،1365)

 

 

 

 

 

 

 

رنسانس

زماني سده هاي ميانه را دوره اي مركب از يك هزار سال سياه وتهي مي پنداشتند كه دورانهاي خوب دوران كلاسيك باستاني و دوران جديد ،‌و دوره رنسانس به عنوان دوره جديد آغازين را از يكديگر مجزا ميكرد . ولي با آغاز سده نوزدهم ، ذوقي جهانشمول تر و شكيب تر و روش تاريخي بصيرتر و دقيق تري اين نظر را اصلاح كرد ، و در نظر ما سده هاي ميانه ديگر آنچنانكه كه در گذشته ترسيم مي شد تاريك نيست . به همين ترتيب ، رنسانس (« نوزايش » ) كه تقربيا از سده چهردهم تا سده شانزدهم را در بر مي گيرد ، ديگر آنچنانكه در گذشته تصور مي شد آغاز ناگهاني دنياي جديد نيست كه به يكباره در سده پانزدهم براي روشني افكندن بر تاريكي سده هاي ميانه با نور بازافروخته دوران كلاسيك باستاني ، درخشيدن آغاز كرده باشد . بخش اعظم دوره رنسانس در دوره هايي ريشه دارد كه مدتها پيش از سده هاي ميانه بوده اند ، و بخش اعظم آنچه به سده هاي ميانه منسوب مي شود در دوره رنسانس و حتي خيلي پس ازآن ادامه پيدا ميكند    . تا اواسط سده نوزدهم كه ياكوب بوركهارت كتاب پر نفوذ و گرانمايه تمدن رنسانس در ايتاليا را نوشت ، خط فاصل دقيق بين سده هاي ميانه و رنسانس و حتي مساله وجود يا عدم وجود دوره اي به نام رنسانس ، همواره مورد بحث بوده است . بي آنكه از نو وارد آن مسائل و مباحث شده باشيم ، بي فايده نخواهد بود اگر به بررسي آن ويژ گيهايي  از دوره رنسانس بپردازيم كه هر چند از دوره اي پيشتر ريشه گرفته اند ظاهرا از سده هاي چهاردهم وتا شانزدهم مراحل كمال خود راپيموده اند و بر ويژه گي هاي ديگر موثر افتاده اند . فئوداليسم در سده هاي ميانه ، با آن شبكه اختيارات باروني و حكومتهاي عريض و طويل و ناكارآمد محلي اش ، تدريجا در برابر رقابت شهرها و و كشور شهرهاي نيرومند ي كه پيوسته با شاهان قدرتمند متحد مي شدند و هر دو از دشمنان سياسي طبيعي بارونها ي روستايي بودند تسليم شد حدود اختيارات دولت جديد با آن تشكيلات متمركز اداري ، ارتش سامان يافته ، توسعه طلبي خشونت بار ، و سياست  واقع بينانه  در اين دوره تدريجا رو به تحكيم نهاد . كشف سرزمينها و دنياي خارج از اروپا ، خصوصا نيمكره غربي افريقا ، كه خود بازتاب بسيار گوياي روحيه توسعه طلبي در دوره رنسانس است ، ذخاير سرشار از طلا و نقره را به اروپا سرازير كرد و اين قاره را به عرصه اقتصاد پولي كشاند : روند گذار به اين اقتصاد از سده سيزدهم به بعد در شهرهاي تجاري ايتاليا آغاز شده بود دين مسيحي ، بيش از بيش زير نفوذ مستقيم روحانيون و شهرهاي تابع فرقه هايي چون دومينيكيتن و فرانسيسيان قرار مي گرفت : ادعاهاي پاپها به برتري مادي و معنوي ، كنار گذارده شد و ايشان به فرمانروايان صرف ايتاليا مبدل شدند . سر انجام با آغاز اصلاحات پروتستاني در دين مسيح ، كه وحدت ديني سده هاي مياني را از هم پاشيد ، دين به صورت شاخه اي از دولت درآمد و زمام اختيارش به شاهان وشاهزادگان سپرده شد . رويدادهاي بزرگ در علم ، ماننند اعلام نظريه مركزيت خورشيد در منظومه شمسي از سوي كوپر نيك ، عرصه را براي پيشرفت نخستين علم موفق تجربي يعني فيزيك رياضي آماده كرد . گشوده شدن درهاي آسمانها به روي انسان كنجكاو غربي با كاوش و پويش فيزيكي نوين كره زمين و تا همين اواخر ، با تبعيت روزافزون آن از اراده اروپائيان همراه بود.

دستاوردهاي فني از رشته دريانوردي ، فلز شناسي و فلز گدازي ، مكانيك ، و علم جنگ ، سريعا به تحقق هدف مذبور كمك كرد . خشك انديشي مذهبي ،‌كه بر انگيزاننده جنگهاي صليبي يا نخستين تماسهاي اروپا با تمدنهاي غير اروپايي بود ، در دوره رنسانس جايش را به منافع حساب شده اقتصادي توام با كنجكاوي ذاتي و ثمر بخش شخص پوينده داد . در واقع ، رنسانس همان چيزي بود كه بارها بدان متصف شده است ، يعني عصر اكتشاف . اروپا در اين عصر ، عرصه بي پاياني از امكانات را فرا روي همه انسانهايي قرارداده بود كه مي توانستند آن را دريابند و بكار گيرند .

همراه با رويدادهاي بزرگي كه بين سده هاي ميانه و رنسانس فاصله انداختند ، تغييرات ظريفي در نگرش انسانها نيز به وقوع پيوست . دنياي فكري انسان تدريجا از ارزشها و انديشه هاي داراي جهتگيري فوق طبيعي مي گسست و به انديشه ها و ارزشها ي مربوط به دنياي طبيعي و زندگي بشر مي گرويد . تفسير معني جهان و زندگي آدمي ، از انحصار مفسران ديني خارج شد . روح و اصول جزمي دين در سده هاي ميانه حتي رنگ عاطفي آن همزمان با احياي فلسفه دنيوي سنت يوناني رومي تا حدودي دگرگون شدند و قدرت تازه اي پيدا كردند . ليكن روند انساني شدن همه تحولات ، مدتها بيش از احساس نفوذ كامل سنتهاي ماقبل مسيحي آغاز شده بود : سده دوازدهم ، نقطه آغاز اين گرايش جديد بود . در سده سيزدهم ، تعاليم قديس فرانسيس آسيزي ، رنگي انسان دوستانه به دين زد و توجه آدميان را به جهان و آنچه در آن است جلب كرد : اما وي زيبايي طبيعي مورد ستايش خود را واقعا معنوي مي پنداشت : با وجود اين ، تاكيد وي روشن بود و رسالت فرانسيسيان توجه آدميان را به زيباييهاي خدا ساخته نظام طبيعي جلب مي كند . اين رسالت ، اهميت ويژه اي براي ناتوراليسم در هنر رنسانس آغازين دارد . وظيفه انسان سده هاي ميانه كانون زندگي وي فراهم آوردن مقدمات رستگاري روح فنا ناپذير خويش با وساطت مقامات كليسا بود . در دوره رنسانس ، با آنكه اجبار و علاقه بر جا مي مانند و نهادهاي كليسا قدرتشان را حفظ مي كنند ، طبيعت و روابط ميان آدميان از مسائل الهي جالب توجه تر مي شوند . الهيات ،‌همانند مسيحيت نهادين ، به حيات خويش ادامه مي دهد : فداكاري جانبازانه در راه مسيحيت نيز چند صد سال چنين بود . ولي ترديدي نمي توان داشت كه اينان جملگي تحت تاثير روحيه اي جديد روحيه انساندوستي ماقبل مسيحي بودند كه از روي كنجكاوي به مكتب انساندوستي مسيح قديس فرانسيس آسيزي پيوست و موجب تقويت آن شد . تاريخ فكري و هنري دنياي نوين ، تاريخ پيكار آن روحيه با مسيحيت است . به بيان درست تر ، پيكارو واكنش  مزبور ، موجب تغيير تدريجي يكديگر شدند . مناظره بين دنياي يوناني رومي پسين و مسيحيت نو خاسته ، يكبار ديگر در دوره رنسانس از سر گرفته شد : از آن زمان تا كنون ، صداهايي ديگر و رساتر ، مخصوصا صداهاي علم جديد ، آن را تكميل و تقويت كرده اند . با آنكه چهره راستين آدمي در جريان گذار از پيكرتراشي رومانسك به گوتيك ظاهر شد هنر دوره رنسانس ، انسان را در پديده اي مشابه ظهور پيكره آدمي در هنر يوناني سده هاي ششم و پنجم پيش از ميلاد ، با تمام جزئياتش مي نماياند . رنسانس بر اهميت تك تك انسانها ، مخصوصا انسانهاي شايسته ، تاكيد مي كند . اين تاكيد در زندگي و هنر شديدتر مي شود : ولي سرانجام ، انسانهاي منفرد ، واقعي و حجم دار مي شوند و سايه شان روي زمين مي افتد . انسان سده هاي ميانه خود را فاسد و ضعيف الاراده مي پنداشت ، و به بيان دقيق تر ، گمان مي كرد فقط با وساطت پروردگار دانا قادر به انجام هر گونه كاري است . با آنكه انديشمندان بسياري اعم از پروتستان و كاتوليك بر اين انديشه چند صد ساله تاكيد مي كردند ، انديشه دوره رنسانس چيز ديگري است : انسان مي تواند خود را بسازد . چنين پنداشنه ميشود كه وي از قدرت كارگزاري يا فاعليتي خدادادي برخوردار است كه در وجود انسانهاي بزرگ به صورت موهبت الهي نبوغ متجلي شود . بدين ترتيب در دوره رنسانس ، انسان انديشمند مي تواند بر نفرين گناه ازلي فائق آيد و بر فراز سنگيني بار گناه ويرانگر آن ، خود را چنانچه مايل باشد ، به آن پايه اي برساند كه شايستگيش را دارد. چنين گزينشي در سده هاي ميانه ، غير قابل تصور است : آيا انسان با آن مقام دقيقا حساب شده اش در زنجيره وجودكه خداوند مقرر فرموده بود ، مي توانست از فرشتگان فراتر برود يا مي بايست خود را در مقامي پائين تر از جانوران و طبيعت بي جان قرار مي داد و تحقير مي كرد ؟ انسان اعم از اينكه مي توانست عملا به چنان رفعت يا حضيضي دست يابد ، انسانهاي بزرگ دوره رنسانس به امكانات تازه اي كه فرا راه استعداد هايشان گشوده شده بود پي برده بودند و از تاييد و غالبا تبليغ تواناييهايي كه ترديدي در وجودش نداشته كوتاهي نمي كرد . تواناييهاي گوناگون بسياري از هنرمندان دوره رنسانس مانند آلبرتي ، برونلسكي ، لئوناردو داوينچي و ميكلانژ  - ايشان را به تجربه اندوزي و پيشرفت در هنرها و علوم گوناگون هدايت كرد و به مفهوم انسان نابغه در دوره رنسانس يعني انسان« جامع الاطراف» عينيت بخشيد. اختلافات طبقاتي و سلسله مراتب اجتماعي از شدت افتاده بود و انسانهاي صاحب استعداد و روح فزونجوي، مي توانستند مقامي همطراز دوستان و همقطاران شاهزادگان داشته باشند . اينان مي توانستند پاداش شهرت جاوداني را نصيب خويش سازند ، و آنچه اصطلاحا شهرت پرستي ناميده شده است طبيعتا در خور تجليل تازه اي بود كه از انسان نابغه به عمل مي آمد . به بيان درست تر ، بسياري از انسانهاي بزرگ آن زمان ، جاودانگي به دست آمده از راه شهرت را بيش از جاودانگي معنوي وعده داده شده از سوي دين آرزو مي كردند . وقتي فرافيليپوليپي نقاش در سال 1469 در گذشت ، شهر اسپولتو اجازه خواست كه بقاياي جسد او را ، بدين بهانه كه زادگاهش فلورانس مدفن دهها انسان بزرگ است ، در خود نگه دارد . پترارك شاعر بزرگ ايتاليائي سده چهاردهم ، كه به درستي مي توان گفت  نخستين بار به تشريح ارزشهاي اختصاصي فرد و انسان دوستي از ديدگاه رنسانس به دنبال مطالعه ادبيات كلاسيك باستاني پرداخت ، كشيش اعظم آئين شهرت پرستي ناميده شده است و بسياري نيز او را بنيانگذار رنسانس دانسته اند . او شخصا به دريافت نشان باستاني پيروزي و شهرت يعني برگ غار ( نشان افتخار شعرا ) بر فراز تپه كاپيتولينوس در رم نائل آمد اين مراسم براي ستايش از غزلهاي نغمه وار وي ( به ايتاليايي ) كه سر آغاز عصر رنسانس در ادبيات بشمار مي روند بر گزار شده بود . پترارك با دامن زدن به آئين شهرت پرستي ، فرض مي كرد كه مردم هيچ گاه يك اثر يا شخصيت بي ارزش را نمي ستايند و به همين علت ، ستايش و افتخار همگاني را دليل بر ا رزش كار مي دانست . پس از پترارك ، طبيعي بود كه آثار و مردان بزرگ را با صفت الهي توصيف كنند ، گويي ايشان به مجمع ديني نويني تعلق داشته اند . منظومه مشهور كمدي الهي اثر دانته و كارهاي ميكلانژ نيز پس از مرگش با همين وضع روبرو شدند . دعوت پترارك از انسانها براي پذيرفتن مفهوم جديد انسان دوستي ، به خيزش روح ، ادبيات كلاسيك باستاني از مدفن نسخه هاي خطي روزگار باستان كه مشتاقانه رديابي و تصحيح شده بودند كمك كرد و در آينده اي نه چندان دور موجب انتشارشان به صورت كتابهاي چاپي شد . اومانيستهاي اواخر سده چهاردهم و سده پانزدهم با استفاده از علاقه مردم به زبان و فرهنگ يوناني و آشنايي خودشان ( كه در پي مهاجرت دانشمندان پناهنده بيزانسي به دنبال سقوط قسطنطنيه بدست تركها پديد آمده بود ) بخش بزرگي از ادبيات فلسفه يوناني را كه در سده هاي ميانه از ياد رفته ، ناديده مانده يا به پندار بي معني بودنشان كنار گذاشته شده بودند باز يافتند و زنده كردند . در حالي كه ممكن است بزرگترين كمك ايشان احتمالا ترجمه اين آثار بوده باشد ، خودشان شرحهايي بر آنان نوشتند از استخوان بندي آنها بعنوان الگويي براي نوشته هاي تاريخي ، ادبي ، شعري ، و فلسفي خويش سود جستند . آنچه اومانيستها با اشتياق فراوان در نوشته هاي باستاني مي ديدند فلسفه بزرگ براي زندگي در اين جهان ، با تاكيدي انساني بود كه نه فقط از اصول معتبر و سنتي دين بلكه از عقل نيز كه گويا به صورت موهبتي در اختيار هر انسان صاحب هوش و ذوق قرارداده شده است ، مشتق مي شد . بدين ترتيب الگوي دوره رنسانس ديگرآن انسان مقدسي نيست كه جهان را خوار مي شمارد بلكه انساني است اين جهاني با روح و عقلي بزرگ . انديشمندان سده هاي ميانه ، انبوهي از اطلاعات به ارث رسيده درباره فرهنگ روزگار باستان در اختيار داشتند ، ولي همين ميراث به شيوه اي متفاوت با شيوه انديشمندان دوره رنسانس نگريسته و مورد استفاده قرارداده بودند . انديشمند سده هاي ميانه كه غالبا متاله بود براي دانش و اطلاعات باستاني بدليل سودمنديش در استدلال به نفع اصول دين مسيح ارزش قائل مي شد مثلاقديس توماس آكويناس از آثار ارسطو به عنوان سندي براي استدلالهاي مبتني بر كتاب مقدس بهره مي گرفت ، حال آنكه ديگران مي توانستند از آثار كلاسيك غير ديني بعنوان نمونه اي نادرست ياد كنند كه روح آدمي را به الحاد و شهوت پرستي و تباهي مي كشاند اومانيستهاي دوره رنسانس از قهرمانان آثار ادبيات كلاسيك باستان مخصوصا از چگونگي تشريح زندگي ايشان در كتاب حيات مردان نامي اثر پلوتارك الهام مي گرفتند در سده هاي پانزدهم وشانزدهم ، حتي زندگاني انديشمندان برجسته زنده را بعنوان الگوهايي از پيروي هوشمندانه و شرافتمندانه از قانون عقل در زندگي ، كافي مي پنداشتند در زندگينامه هاي مشاهير زمانه ، ديگر اشاره اي به قهرمانان روزگار باستان نمي شد و هنرمندان به آفريدن تصاوير از انسانهاي كوشاي همان روزگار بسنده مي كردند لحن مطمئن ، تازه و نوگرايانه در كتاب در تصاوير اثر لئونه باتيستا آلبرتي طنين افكن است. آلبرتي به شيوه اي تقريبا پيامبرانه مدعي مي شود كه انسانهاي باستاني فراتر خواهند رفت ليكن نمونه انسان باستاني بايد نخست به عنوان يك الگو و نقطه عزيمت در اختيار انسان مدرن قرار داده شود.اومانيستها با آنكه اين پيام جديد را با اشتياق تمام از روزگار كلاسيك باستاني و غير مسيحي در يافتند ولي خودشان را غير مسيحي نمي پنداشتند براي لاور نتيوس والا انديشمند سده پانزدهم اين امكان وجود داشت كه ساختگي بودن بخشش قسطنطين (سندي مربوط به نخستين سالهاي سده هاي ميانه كه گويا شرح به ميراث نهادن امپراتوري روم براي كليسا از سوي قسطنطنين در آن ثبت است) را به اثبات برساند بي آنكه احساس كند ايمان مسيحي اش را به مصالحه گذاشته است .دو فرقه مذهبي بزرگ سده سيزدهم يعني دو مينيكان و فرانسيسيان در تعيين گرايش فكري مسيحيت سده هاي چهاردهم و پانزدهم درست مانند گذشته نقش قاطعي داشتند و همچنان به حمايت شان از هنرها ادامه دادند . در داخل فرقه هاي رسمي مذهبي به مقامات مهمي در حكومت هاي شهرها منصب ميشدند مثلا مقام وزارت امور مالي در فلورانس به چند اديب برجسته سپرده شده بود.. گاهگاهي تضاد ميان سنتهاي مسيحي بروز ميكرد و وجود چنين تضادي حتمي بود ولي اين گونه تضادها  روي هم رفته در دوره رنسانس به گونه اي طبيعي و گاه بي هيچ زحمتي آشتي داده ميشدند.از جمله رهبران عصر جديد هنرمندان بودند كه به نظر تعدادي از مورخان معاصر در زمره برجسته ترين پديد آورندگان اين عصر نيز به شمار مي روند .به بيان درست تر آفريده هاي منسوب به هنرهاي تجسمي را مي توان نتيجه كار بزرگترين و كوشاترين هنرمندان دوره رنسانس دانست با آنكه ما امروزه بخش به مراتب بزرگتري از ارزش ادبيات فلسفه و علوم دوره رنسانس را درك مي كنيم . به نظر ميرسد كه اين رشته هاي خلا قيت انسان در مقايسه با هنرهاي تجسمي نا مطمئن تر و ناقص تر و رشد نا يا فته تر بوده اند. ولي شايان ذكر است كه تفكيك رشته هاي بزرگ علمي به روشني امروز نبود رياضيات و هنر مخصوصا دست د ر دست يكديگر پيش مي رفتند و بسياري از هنرمندان دوره رنسانس متقاعد شده بودند كه يادگيري هندسه براي پرورش و تجربه اندوزي هنرمند ضرورت دارد . رافا ئل در نقاشي ديواري مدرسه آتن ،چهره خويش و همقطارانش را در جمع رياضي دانان و فيلسوفان مجسم مي كند نه در جمع شاعران . تمايزي كه در سده هاي ميانه بين دانش فني و نظريه قائل مي شدند جايش را به مفهومي بخشيده است كه (از نو رواج مي يابد و ) آن دو را وابسته يكديگر مي پندارد. آلبرشت دورر اصرار خواهد كرد كه هنر بدون علم - يعني بدون يك تئوري براي انتقال دادن مشاهدات هنرمند-بي ثمر است. مشاهدات دقيق دنياي مرئي توسط هنرمندان دوره رنسانس و يكپارچه شدن مشاهدات مزبور به وسيله شبكه اي رياضي چون پرسپكتيو و پيش در آمدي بر فرمول بنديهاي علوم طبيعي است . آلفرد نورث وايت هد انديشمند و رياضي دان سده بيستم معتقد بود كه مشاهده شكيبانه و دقيق طبيعت توسط هنرمندان دوره رنسانس طليعه عادت و خلق و خوي علوم جديد به شمار مي رود ادامه اصولي روشي كه مي تواند تجربه بصري دانشمند را در يك قالب يك نظم در آورد الزاما پيش درآمدي بر تحليل علمي آن چيز است كه در وراي امور مرئي نهفته است .بدين ترتيب مي توان گفت كه هنر دوره رنسانس نخستين يادگار آخرين تلاش انسان غربي براي پيدا كردن نظم در طبيعت است.(همان،صص348،350،351)

باروک

 دوره اي كه با نام رنسانس مشخص كرده ايم بي هيچ گسستي در سبكها ، تا سده هاي هفدهم و هجدهم ادامه مي يابد . ما هنر اين دوره اخير را باروك مي ناميم ، هر چند سبك باروك واحد يا مجموعه اصولي به نام اصول سبك باروك وجود ندارد . منشاء اين واژه بر كسي روشن نيست . احتمال دارد كه از واژه پرتغالي barroco  به معني مرواريد نامنظم مشتق شده باشد . بدون ترديد ، اين اصطلاح در آغاز ، مخصوصا درباره معماري رنسانس ، با يك معني حقارت آور به كار برده مي شد و از نظر منتقدان سده نوزدهم، به معماري كلاسيك منحط بي ساختار ، داراي تزئينات زيادي ، نمايشي ، و عجيب و غريب اطلاق مي شد . ولي استفاده از اصطلاح باروك به عنوان يك واژه حقارت آور ، از رواج افتاده و از مدتها پيش به صفتي مشترك براي هنر دوره اي تبديل شده است كه تقريبا از 1600تا 1750 را در بر مي گيرد . محققان ، تدريجا دريافتند كه سبكهاي باروك تفاوتهاي بنيادين با سبكهاي رنسانس دارند : مثلا سبك باروك پوياست ولي سبك رنسانس ، نسبتا ايستاست . كار به جايي رسيد كه برخي از هنرشناسان ادعا كردند كه دو سبك مذبور از پايه با يگديگر متفاوتند . هنوز تفاوت كلي درباره رابطه تاريخي و صوري اين دو دوره و دو سبك حاصل نشده است . واقعيت تاريخي را بايد در مسير تحول سبكها جستجو كنيم ، و اصطلاح « باروك » نيز هر گاه بخواهيم گرايشها و برايندهاي تحول سبكها را از يكديگر مجزا كنيم ، در كار طبقه بندي ، مفيد واقع مي شود . بدين ترتيب ، از اين پس ، اصطلاح باروك را در بيان خصوصيات مشترك سبكهاي رايج در سده هاي هفدهم و هجدهم بكار خواهيم برد .عصر باروك ، همچون هنري كه از دل آن پديد آمد ، عصري گونه گون -  پر دامنه و پويا ، درخشان و رنگارنگ ، نمايشي و پر شور ، احساسي و خلسه آور ، پر شكوه و مسرف ، نوجو و هنر دوست بود . عصر باروك ، عصر انبساط در پي عصر اكتشافات بود ، و انبساط اين عصر نيز كشفيات باز هم بيشتر انجاميد . نيروهاي بالنده ملي ، كره خاكي را تسخير كردند . جنگ بين شهرهاي دوره رنسانس جايش را به جنگ بين امپراتوران قاره هاي مختلف داد ، و سرنوشت اروپا با سرنوشت نبردهايي كه در دشتهاي بي پايان آمريكاي شمالي و سراسر هند جريان داشتند جوش خورد . گسترش طلبي يا انبساط باروك ، درمفاهيم علم نجوم و فيزيك نوين گاليله ، كپلر ،ونيوتن از مرزهاي كره خاكي نيز درگذشت . معلوم شد كه حركت شتابان اجرام آسماني و فضاهاي ميكروسكپي سلول را در بر گرفت . در عصر باروك علاقه عجيبي به فضاي بي كران ديده مي شود . دكارت ، انبساط ( فضا و محتوياتش ) رايگانه صفت فيزيكي وجود مي نامد ؛ آنچه وجود دارد ذهن است و انبساط ، و ذهن ، وجود يا واقعيت انبساط را اثبات مي كند در عبارت معروف دكارت : كوگيتو ارگوسوم ( مي انديشم پس هستم ) . پاسكال اعتراف مي كند كه « سكوت اين فضاهاي بيكران ، مرا به هراس مي اندازد ».

نور نيز به همين اندازه ذهن انسان عصر باروك رابخود جلب مي كند نور ، كه هزاران سال به عنوان خورشيد خداي گونه يا حقيقت روح القدس پنداشته و پرستيده مي شد ، اين زمان پديده اي فيزيكي مي شود كه بصورت امواج در« فضاهاي نامتناهي »پاسكال انتشار مي يابد و با استفاده از يك منشور مي توان آن را شكست و رنگهايش را ديد . با آنكه از شدت و قدرت معني مذهبي نور كاسته شد ، نور همچنان استعاره اي براي حقيقت بشمار مي رفت . عصر علم جديد را عصر روشنگري ناميدند بدين معني كه شيوه كهن ، تاريك ، وافسانه اي تفسير جهان برافتاده وعصر تازه اي در پرتوعلم آغاز شده بود . باز شدن درهاي دو عالم كرات آسماني و ذرات ريز بروي آدمي ، وي را از كنكاش در عرصه ديرينه اي خودشناسي اش باز نداشت ؛ چون آدمي با طبيعت يكي است ، شناخت خودش بايد جزئي از شناخت طبيعت باشد . باروك ، عصر تئاتر است ، عصري است كه شكسپير « آينه اي در برابر طبيعت » مي گيرد تا طيف اعمال و عواطف آدمي را با همه درجات روشني ،‌تاريكي ، و شدت و ضعفش بنماياند . در اين عصر بزرگ هنرهاي صحنه اي ، تراژدي و كمدي از نوع زاده مي شوند . در همان حال بر دامنه منابع و توانائيهاي موسيقي افزوده مي شود ، و به پيدايش اوپرا و پالايش سازهاي اركستر امروزي ياري مي كند . تمام هنرها بر يافته هاي حواس و لذتها ي ناشي از تجربه حسي مهر تاييد مي زنند . البته در پاره اي موارد ، ترس نكبت بار از لذت و لذتجوئي ، همچنان از دوران هيرونيموس بوس به بعد ، بر اذهان انسانها حكومت مي كند ؛ در تمام كشورها ، شعر و ادبيات ، زبان غني و رسا پيدا مي كنند ؛‌و مي توانند به بيان موضوعاتي متضمن توصيف ، نمايش ، برخورد ،‌ و تلطيف عواطف آدمي بپردازند. در كشورهاي كاتوليك از تمام امكانات هنر براي تحريك عواطف مذهبي ، گاهي تا حد ايجاد حالت خلسه ،‌استفاده مي شود . ظاهر تجملي و عظمت و شكوه بي پايان ، بر تمام جنبه هاي زندگي پر ريخت و پاش دربارها حاكم است و هزينه هاي سنگين بر صاحبان خود تحميل مي كند ؛ لباسها از نوع پر زيورترين و بي فايده ترين لباسهايي هستند كه بشر تا آن زمان طراحي كرده و دوخته بود . يعني در ظواهر نيز تجمل نمايشي و احساساتي ، كردار غالب است . ليكن آنچه انسانها مي پوشند بايد به حد كمال برسد ، با اين تفاوت كه تن آسائي نيز از دستش گرفته نشود . نه فقط درباريان كه دريك طرف جامعه باروك بودند و راهزنان و دريازنان در طرف ديگرش ،لكه انسانهاي هنر آفرين و صاحبان علم نيز اجرا كنندگان چيره دستي هستند . اينان هنر دوستاني اند كه به اسلوب خويش مي بالند و مي توانند انبوه حيرت آوري از آثار هنري بيافرينند .(همان،ص500)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سده هجدهم دستاوردهای عصر روشنگری

عصر جدید ، دورانی است آکنده از تنوع و تضاد که با چرخشی در پویه تاریخ غرب آغاز می شود و سپس مرحله جدید تحول تاریخی سایر جوامع را نیز در بر می گیرد . عموما ، عصر جدید را به عنوان محصول و نتیجه چندین انقلاب بنیادی که جهان غرب را در اساس  دگرگون ساخت ، وصف می کنند ؛ و نخستین و مهمترین این انقلابها را انقلاب صنعتی به شمار می آورند . در نیمه دوم سده هجدهم ، نخستین آثار انقلاب صنعتی در انگلستان متظاهر شد ؛ و در سالهای پایانی آن قرن ، انقلاب سیاسی بزرگی در فرانسه به وقوع پیوست . پیامدهای عظیم این دو انقلاب بود که در سده های نوزدهم و بیستم زندگی مردمان باختر زمین وسراسر جهان را دستخوش دگرگونی کرد . و اما ، اروپا در آستانه این انقلابها، نه فقط تاریخ پر تحرکی را از سده سیزدهم تا هجدهم پشت سر گذارده بود و تحولات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی مهمی را سپری کرده بود ، بلکه پشتوانه ای از دستاوردهای فلسفی و علمی و هنری در اختیار داشت . به بیان دیگر ، سده هجدهم برای اروپا به منزله واپسین مرحله از روند فاصله گیریش از شرایط قرون وسطی ، و در عین حال ، پیشدرآمدی برای ورودبه دوران نوین بود . برای درک عللی که موجب پیدایی عصر جدید در اروپا و جهان شد ، به عقب برمی گردیم و از تحولات سده هجدهم آغاز می کنیم .

     پس از جنگهای طولانی میان شاهان اروپایی و کشمکشهای شدید بین قدرتهای استعمارگر، اکنون در سده هجدهم اروپا چهره سیاسی تازه ای به خود می گرفت . این قرن شاهد طلوع قدرت دریایی امپراتوری بریتانیا بود . فرانسه قدرتمند اواخر سده هفدهم ( عصر سلطنت لویی چهاردهم ) در برابر این رقیب بپا خاسته مجبور به عقب نشینی بود . ستیز دولتهای انگلستان و فرانسه برسر قاره آمریکای شمالی و شبه قاره هند ، آینده آنان را معین می کرد . در شمال اروپا ، دولت کوچکی به نام پروس سر برمی آورد و می رفت  تا به یک قدرت نظامی مهم بدل شود . در شرق اروپا ، روسیه تزاری که از چندی قبل درها را به سوی فرهنگ و تمدن باختر گشوده بود ، رفته رفته خود را برای ورود به جرگه قدرتهای بزرگ آماده می کرد . سرزمین اصلی حکومت پاپ ها یعنی ایتالیا پند پاره شده بود و هر پاره اش به چنگ یکی از قدرتهای بزرگ افتاده بود . اکنون « کلیسا » ی جهانی جز در یک سرزمین کوچک به نام « ایالات پاپی » قدرت فرمانروایی واقعی نداشت . در کشورهای پیشرفته ، کلیسا از دولت اطاعت می کرد ، ولی در اسپانیا که روزی قدرت درجه اول استعماری بود شاه و کلیسا با استبداد کامل فرمان می راندند . به طور کلی ، اوضاع سیاسی اروپا نشان میداد که تپش تحول در انگلستان و فرانسه تندتر از سایر کشورها است .

     اشرافیت در انگلستان از میانه سده هفدهم به عقب رانده شده بود ، ولی در فرانسه و جاهای دیگر همچنان حاکمیت خود را حفظ کرده بود . با اینحال ، طبقه مذکور گویی به زوال منزلت تاریخیش پی برده بود ، ورفته رفته نقش اداری و اجرایی خود را به بورژوازی جاه طلب که روز به روز ثروتمندتر و با نفوذتر می شد ، محول می کرد . تاجران ثروتمند به اربابان صنعت استحاله می یافتند و خواستار رفع موانع در تولید و تجارت ، و مدعی مشارکت در تصمیم گیریهای مالی دولت بودند . اینک ، امتیازات خاص درباریان و اشراف مهجور و منسوخ می نمود ، ولی هنوز هم اینان برای برخورداری از امتیازات دیرین خود پای می فشردند. اگر سازش بین بورژوازی و اشرافیت در انگلستان موجبات رشد و شکوفایی اقتصادی را فراهم کرده بود ، در فرانسه وضع به گونه ای بود که بورژوازی می بایست با مقابله ای سهمگین و خصمانه ، شاه واشراف را از اریکه حاکمیت سیاسی به زیر می آورد . بورژوازی فرانسه برای نیل به این هدف ، از نارضایی توده های مردم به خوبی سود جست و به یاری قشرهای فرودست شهری و دهقانان ، سرانجام حکومت را به دست آورد .

       گفتیم که در سده هجدهم ، اروپا دگرگونیهای عظیمی که عصر جدید را خواهد ساخت ، تدارک می بیند . نه فقط انقلاب صنعتی و سیاسی ، بلکه دگرگونیهای علمی و فنی که برای تمامی بشریت اهمیت دارند از آن آغاز می شوند . در پی قوانین نیوتنی که به توصیف طبیعت فیزیکی برپایه مکانیک می پرداخت ، پیشرفتهایی در علوم فیزیکی بر پایه مکانیک می پرداخت ، پیشرفتهایی درعلوم فیزیکی و زیستی پدیدمی آید . علم فیزیک ، پدیده هایی چون نور ، دما ، مغناطیس ، الکتریسیته ساکن ، احتراق و غیره را بررسی می کند . در علم شیمی قانون بقای ماده شناخته می شود . زیستشناسی به شناخت فعالیت حیاتی ارگانیسم انسان نایل می شود . البته همه این اکتشافات ، بیدرنگ بر پیشرفت تمدن تاثیر نمی گذارند ، ولی نفوذشان را در اذهان متفکر نمی توان نادیده گرفت . شاید مهمترین پدیده علمی و فنی که در آن روزگار برای پیشرفت مادی جوامع اثر تعیین کننده دارد ، توسعه نیروی بخار است . برای درک اهمیت موضوع ، کافی است به یادآوریم که تا آن هنگام ، منابع انرژی مورد استفاده آدمی جز آب جاری ، قدرت باد و نیروی حیوانی و نیروی عضلانی خود انسان نبوده است . و اما اگر بخواهیم علت اساسی این پیشرفتها را دریابیم ، باید تسلط روش منطقی و استدلالی بر پژوهشهای علمی آن زمان را در نظر گیریم . و این روش ، خود ، نتیجه طرز نگرش جدید به انسان و جهان است . بنابراین می توان نتیجه گرفت که در سده هجدهم پیوندی ژرف میان علم و فلسفه برقرار شده است .

      به طور کلی ، وجه ذهنی تحولات زمینه ساز عصر جدید را در جهاننگری بورژوازیی که توسط متفکران قرون هفدهم و هجدهم ساخته و پرداخته می شد ، باید جستجو کرد . در جهانی که دکارت و نیوتن با تکیه بر تعقل تبیین کرده بودند ، انسان مکانی استوار و قابل تعریف یافته بود . اسپینوزا فلسفه وحدت وجود را پیش کشیده بود ؛ بیکن و لاک بر اهمیت تجربه تاکید کرده بودند . جهاننگری ایشان با جهانبینی انسانمدارنه عصر رنسانس تفاوت داشت : دیگر انسان صاحب طبیعتی نبود که خداوند برایش آفریده بود . اکنون انسان بر آن بود که بر پایه تعقل و به مدد علم ، نظم بغرنج این جهان را بشناسد و موقعیت خود را در آن بیان کند . عصر علم جدید و قرن فلسفه آغاز شده بود ، و متفکران بر آن نام روشنگری گذارده بودند ؛ زیرا اعتقاد داشتند که زمان آگاهی و روشنی فکر آدمی فرارسیده بود . بارزترین تفاوت ایشان با الهیون قرون وسطی و متفکران عصر رنسانس در این بود که انسان را مستقل از هر عامل فوق طبیعی به بررسی گرفته بودند .

     اندیشمندان سده هجدهم با تکیه بر دستاوردهای علوم جدید به این باور می رسند که ترقی ، قانون تکامل بشر و تحول جوامع انسانی است و برای گام نهادن در این راه باید فقط به خرد و عقل سلیم توسل جست : در قلمرو اقتدار عقل ، خرافات و بیعدالتی و امتیاز خاص و ستم را دیگر جایی نیست ؛ همه شکلهای پیشین جامعه و دولت و تمامی انگارهای کهن چیزهای غیر عقلانی به شمار می روند و مردودند . بنابراین ، می توان گفت که مبارزه علیه نظام فئودالی و دستگاه کلیسا محتوای جنبش فرهنگی سده هجدهم را تشکیل می دهد . متفکران این قرن ، در نوشته های خود پیگیرانه خواستار اصلاحات اجتماعی ، ایجاد محدودیت در اختیارات شاهان و اشراف و روحانیون مسیحی هستند . آنان برای انقلابهایی که در پیش است ، اذهان مردم را آماده می کنند. 

     ولتر ، فیلسوف فرانسوی ، به عنوان مبارز ضد کلیسا شهرت بین المللی می یابد . وی با آنکه با خرافات مذهبی و ظلم و جور اربابان کلیسا به ستیز برمی خیزد ، بهیچوجه متفکری ملحد نیست . او برپایه اندیشه های علمی فلسفی متفکران انگلیسی به این نتیجه می رسد که تبیین فلسفه طبیعت و دستاوردهای علوم طبیعی ، دلایلی بر اثبات وجود باریتعالی عرضه می دارند . به اعتقاد ولتر ، فلسفه عقل ، اسنان را به ایمان رهبری می کند ، حال آنکه الهیات سنتی او را به ارتداد می کشاند . منتسکیو ، استبداد شاه و بیعدالتی حاکم بر فرانسه را به شدت مورد حمله قرار می دهد و از آرمانهای آزادی دفاع می کند .

     دیدرو و دیگر فیلسوفان ماده گرای فرانسوی در تعالیم خود سنت فیزیک دکارتی را بسط می دهند و بیش از سایرین ، بر دستاوردهای علوم تکیه می کنند . دیدرو با همکاری شماری از اندیشمندان و دانشمندان معاصرش و از جمله ولتر و منتسکیو به تدوین و انتشار دایره المعارف همت می گمارد ؛ با این هدف که تمامی بشریت را با علوم و فنون و افزارهای جدید آشنا کند . در واقع ، عصاره عصر روشنگری در این مجموعه بزرگ ( سی و پنج جلد ) جمع می شود . هنگامی که متن کامل این اثر، به رغم فشارها و مخالفتهای شدید مقامات کلیسا و دولت انتشار می یابد ، اندیشه های علمی و فلسفی نو را به سراسر اروپا می گستراند . رفته رفته روشهای علمی  به حیطه مطالعات مربوط به جامعه نیز نفوذ می کند ، و نظریه پردازان مسایل اقتصادی و اجتماعی قدم به میدان علم می گذارند .

      در اوج فرمانروایی علم ، موج مخالفتی علیه حکومت عقل برمی خیزد . گفته می شود که عقل نقش محدودی در زندگی مادی و معنوی انسان دارد ، حال آنکه عواطف و احساسات و غرایز انسانی کنش و واکنشهای او را معین می کنند و همواره در مدار عقل اثر می گذارند . پس ، عقل نمی تواند راهگشای مطلق باشد ، و علم نمی تواند گره از تمامی مسایل انسان بگشاید . دامنه انتقاد از عملگرایی رایج ، نخست توسط روسو، متفکر سویسی ، و سپس توسط کانت ، فیلسوف آلمانی ، وسعت می گیرد و کانت از اینکه علم به مرزهای قلمرو فلسفه تجاوز کرده است ، با آن مقابله می کند . او معتقد است که فقط برخی از نمودهای طبیعت را می توان از راه تجربه شناخت ؛ حل بسیاری از مجهولات انسان وجهان از عهده علم خارج است . روسو علم را از این لحاظ که مظهر تمدن است مورد حمله قرار می دهد . در نظر او تمدن مانع رشد خصلتهای خوب انسانی است و آدمی باید به دنیای طبیعی و بدوی باز گردد . روسو با طبیعتگراییش هر آنچه را که ولتر جوهر تمدن می شمرد ، منکر می شود . با اینحال ، او تاثیری عمیق بر تفکر زمانه اش می گذارد : آن بخش از عقاید وی درباره حاکمیت مردم به مثابه عالیترین منشاء قدرت ، در آماده کردن زمینه فکری انقلاب 1789 فرانسه نقشی عمده دارد .

      خردگرایی و خردگریزی که ولتر و روسو ، نمایندگان برجسته آن در سده هجدهم محسوب می شوند اجزاء جدانشدنی کل نظام فکری انسان غربی را در عصر جدید تشکیل می دهند . در آستانه این دوران ، کلاسیک گرایان با کنش تعقلی و تفکر منظمشان ، و رمانتیک ها با شور و خیالپردازیشان یکدیگر را تکمیل می کنند ؛ و هر دو جبهه ، خود را به نوعی بیانگر روح زمانه خویش می دانند . اما آنچه که انقلاب بورژوایی تحت عنوان آزادی فردی و رهایی از سنتهای مذهبی و اجتماعی پیش می نهد ، با روح رمانتیک سازگارتر است . از اینرو ، رمانتیسم تا میانه سده نوزدهم سیطره خود را بر ادبیات و هنر و فلسفه می گستراند و موجب رکود در فعالیتهای علمی می شود . غروب رمانتیسم با طلوع اثباتگرایی در فلسفه و علم و واقعگرایی در ادبیات و هنر مقارن است .(پاکباز،1369)

سده نوزدهم انقلابهای صنعتی وسیاسی وپیامدهای اجتماعی،اقتصادی،سیاسی

  مفهوم دنیای نو نخست با تحول انقلابی در چند کشور غربی شکل می گیرد ؛ اما دیری نمی گذرد که به یک مفهوم عام بدل می شود . تحولات جدید بنابر ماهیت جهانشمولشان در سراسر کره زمین تاثیر می گذارند ؛ و به تدریج تاریخ سرزمینهای دیگر را نیز دستخوش تحول می کنند . در این دنیایی که به سبب خصلت « مدرن » اش کاملا از دنیای قدیم متمایز می شود ، و دمبدم نیز در حال نوترشدن است ؛ همه قاره ها عرصه پژواک دگرگونیهایی بس شگرف هستند . از اینرو است که در دنیای ما سرنوشت جوامع و فرهنگها بیش از پیش به هم گره می خورند ؛ و هنر نیز از چنین روندی بر کنار نمی ماند .

لازمه درک ابعاد دنیای نو ، کنجکاوی در تاریخ عصر جدید است :

      در پی پیروزی علم و فن بر انگارها و نظرات کهنه درباره جهان مادی ، انقلاب صنعتی از راه می رسد . در زمانی اندک ، توده های بخار و زغالسنگ و آهن محیط انگلستان و سپس سراسر اروپا را فرا می گیرد . در اینجا و آنجا ، دودکشها ی عظیم کارخانه ها بالا می روند . و در شهرکهای تازه ساز صنعتی ، فریاد گوشخراش تسمه های انتقال حرکت و ماشین ها طنین می افکنند . ماشین های غول پیکر صلا در می دهند که : اینک ، عصر ماشین آغاز شده است . عصر ماشین ، عصر کاهش کار بدنی ، افزایش تواناییهای مغز ، گسترش وسایل شناخت جهان پیرامون ، پیدایی تغییرات سریع در شرایط زندگی ، و نیز عصر پدیده های فاجعه آمیز برای بشریت خواهد بود . با اینحال ، دگرگونی حاصل از انقلاب صنعتی در ابتدا روندی آرام دارد . اما این کوره با آتش انقلاب سیاسی گرم و گرمتر می شود .

        از اواخر سده هجدهم ، انقلابهای سیاسی ، یکی پس از دیگری ، در فرانسه و سایر کشورهای اروپایی بروز می کنند ، و ارکان اقتدار فئودالی و استبداد شاهی و حاکمیت کلیسا را می لرزانند . با این انقلابها آرمانها و ارزشهایی تازه ، همچون دمکراسی ، ناسیونالیسم و عدالت اجتماعی طرح می شوند . لایه های تهیدست و ستمدیده اجتماع نقش اصلی را در اکثر این انقلابها بر عهده دارند، ولی طبقه بورژوا از ثمرشان بهره می گیرد . جنبش علیه میثاقها و سنتهای گذشته ، خواهان بازگردانیدن نظام کهنه هستند ، برمی انگیزد . اگر در عرصه سیاست ، با هجوم ارتجاع ، نیروهای مترقی آن زمان به طور موقت عقب می نشینند ، تحت شرایط جدیدی که انقلاب صنعتی به وجود آورده است ، دگرگونیهای اساسی در زمینه های اقتصادی و اجتماعی اجتناب ناپذیراست .

        صنعت جدید روستاییان را گروه گروه به شهرها می کشاند ؛ و شهرها روز به روز بزرگتر و پر جمعیت تر می شوند . صنایع کوچک قدیم رو به نابودی کامل می روند . سرمایه داری صنعتی با گامهای استوار و پرشتاب به پیش می تازد ؛ و همگام با رشد خود بر خیل توده های فقرزده صنعتی می افزاید . شرایط توانفرسای کار به ویژه برای کودکان و زنان وضع زندگی و مسکن کارگران در محلات تیره و کثیف ، سوء تغذیه و بیماری و فقر مزمن ایشان ، رفته رفته چهره خشن و بیرحم استثمارگان جدید را آشکار می کند . پیش از این ، کارگران وجود ماشین های صنعتی را مسبب بدبختیها و مرارتهای خود می پنداشتند ، و دست به شکستن و تخریب ماشین ها می زدند . می بایست زمانی می گذشت تا آنان به تجربه درمی یافتند که شرایط محبتبار زندگیشان از علتهای دیگری که دروهله نخست پنهان می نمود ، سرچشمه می گرفت : آنان اکنون خود را درگیر مناسبات غیرعادلانه نظام سرمایه داری می یافتند .

        بدینمنوال ، بورژوازی هرچه بیشتر از سعار آزادی ، برادری ، برابری که روزی علیه فئودال ها ، پیش نهاده بود ، فاصله می گیرد ، و جز برای استحکام قدرت خود قدمی برنمی دارد . روند رشد سرمایه داری ، طبقات نوظهور بورژوا و کارگر صنعتی را در دو قطب مقابل هم قرار می دهد ؛ و این دو، نقش اساسی را در تحولات بعدی جوامع صنعتی برعهده خواهند داشت . در میدان مبارزه های سیاسی ، نیروهای مترقی خواستار حکومت دمکراتیک هستند و براین خواست پای می فشارند . بورژوازی از مواضع قدرت خود به آسانی عقب نمی نشیند و به منظور اجتناب از بروز انقلاب ، می کوشد مشکل نابسامانیهای اجتماعی را از طریق اصلاحاتی از بالا حل کند . لیکن هنگام شدت گرفتن تضادهای طبقاتی ، جنبشها و شورشها اجتناب ناپذیر می شوند . تاریخ اروپا و به ویژه فرانسه در سده نوزدهم مشحون از حرکتهای توده های مردم برای کسب آزادی و حقوق پایمال شده انسانی است که هر بار به شکست می انجامند . متفکران اجتماعی با انتقاد از نظام سرمایه داری نظریه هایی جدید را برای نیل به یک جامعه عادلانه پیش می نهند . راههای پیشنهادی ایشان برای تغییر جامعه ، متفاوت و حتی متناقض است : بعضی به روشهای مسالمت جویانه و برخی به شیوه های انقلابی روی می آورند . در هر حال ، مراحل مختلف رشد جنبشهای سوسیالیستی وکارگری تحت تاثیر همین نظریه ها شکل می گیرند .

        در دهه های پایانی سده نوزدهم ، نظام سرمایه داری نه فقط در خاستگاههایش در اروپا به مرحله تکامل یافته ای می رسد ، بلکه در کشورهایی چون آمریکا و ژاپن نیز استحکام می یابد . تکامل نظام  سرمایه داری باتمرکز تولید و تشکیل انحصارها همراه است . رفته رفته ، بانکدارن و صاحبان صنایع در قلمروی یکدیگر رسوخ می کنند و در نتیجه ، در آستانه سده بیستم پدیده ای تحت عنوان سرمایه مالی ظاهر می شود . به این ترتیب ، گروهی کوچک از سرمایه داران بزرگ بر اقتصاد همه کشورهای صنعتی پیشرفته تسلط می یابند ، و به طور مستقیم و غیر مستقیم زمام امور دولتهای خودی و بیگانه را در دست می گیند . اگر پیش از تشکیل شرکتهای سهامی و انحصارها ، صاحبان صنایع غالبا خود از زمره مهندسان و مخترعان بودند و در امور تولیدی نقشی فعال داشتند و از این طریق با هم رقابت می کردند ، اکنون چنگ هم می ربایند . به تدریج اداره امور بنگاههای تولید به مدیران و مهندسان و فناوران مزدبگیر واگذار می شود . این روند ، لایه ای وسیع از متخصصان و نخبگان را در جامع رشد می دهد . اینها همان فنسالاران ( تکنوکرات ها ) و دیوانسالاران ( بوروکرات ها ) هستند که در بخشهای خصوصی یا دولتی همه کشورها کارگزاری امور اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را بر عهده دارند .

      در اواخر سده نوزدهم ، روند مستعمره سازی سرزمینهای مستقل آسیا ، افریقا و آمریکای لاتین رو به تکمیل است . تشکیل امپراتوریهای استعماری در خارج همواره با ملی گرایی پر شور در داخل ، پشیتبانی می شود ؛ و میهن پرستی متعصبانه و سلطه جویی قهرآمیز دست در دست یکدیگر گام بر میدارند . در این هنگام ، مبارزه ای بین المللی برای تکمیل تقسیم جهان میان قدرتهای بزرگ سرمایه داری درگرفته است . به تدریج ، دو صف متخاصم نظامی ، خود را برای یک جنگ بزرگ و گسترده به منظور تجدید تقسیم جهان آماده می کنند . سرانجام ، جنگ اول جهانی در دهه دوم سده بیستم به وقوع می پیوندد که به کشتار میلیونها انسان ، و ویرانی مناطق وسیعی از جهان ، و تاراج مقادیر غیر قابل محاسبه ای از ثروتهای عمومی همراه است . جنگ اول ، تضاد میان دولتهای سلطه جو را حل نمی کند ؛ و جنگ دیگری اجتناب ناپذیر می نماید . در پایان دهه چهارم قرن ، جنگ دوم جهانی به راه می افتد که دامنه اش وسیع تر و فجایع و مصایب و خسارتهایش به مراتب بیشتر از جنگ اول است. چپاول منابع سرزمینهای تحت استعمار ، و سودجویی سیری ناپذیر انحصارهای بین المللی ، ماهیت استثماری نظام سرمایه داری بر مردم زحمت کش و ملتهای تحت ستم روز به روز آشکارتر می کند . آنان بیش از پیش ، حقانیت این نظام را زیر سوال می برند . در پی انقلاب 1917 روسیه ، بخشهایی از جهان از حوزه نفوذ سرمایه داری خارج می شوند و « جهان سوسیالیستی » را به وجود می آورند . بین دو جنگ و پس از جنگ دوم جهانی ، کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره استقلال سیاسی دست می یابند . کشورهای اخیر به رغم تفاوت شرایط فرهنگی و اقتصادی و اجتماعیشان ، « جهان سوم » نام می گیرند . در نیمه دوم سده بیستم ، این کشورها به عرصه رقابتها و کشاکشهای جدید میان قدرتهای بزرگ جهانی بدل می شوند ؛ و در این جا و آنجا برای تعیین سرنوشت خود مبارزات جدیدی را آغاز می کنند . (همان،صص56،57)

تحولات علمی وفنی

       اگر اروپا همگام با تحولات سریع اجتماعی و اقتصادی و سیاسی اش ، سراسر جهان را به تغییر و تحول در این زمینه ها می کشاند ، این فقط جنبه ای از مجموعه دگرگونیهای شگرفی است که دنیای ما با اثرات و نتایج آن مواجه است . به ویژه ، دگرگونیها در عرصه علوم و فنون بسیار سریع و متنوع ووسیع اند .

      در دهه های نخست سده نوزدهم ، از سویی ارتجاع اروپا « اتحاد مقدس » تشکیل میدهد و با آزادی اندیشه مبارزه می کند ، و از سویی دیگر رمانتیک ها از لحاظ فکری بر مردم تسلط دارند و با هر گونه شناخت عقلی مخالفت می ورزند . این موانعی که سر راه پیشرفت علم به موجود آمده است ، پا برجا و ماندنی نیستند و به زودی برطرف می شوند . دگر باره علم سر بر می آورد و با قدمهای کم به پیش می رود . اثباتگرایی یا فلسفه تحققی نقشی مهم در اعتلا مجدد علم دارد . این فلسفه ، قلمرو علم را به مشاهده وتوضیح نمودهای طبیعت محدود می کند و دانشمند را از تامل در علت غایی پدیده ها و توجه به مسایل فوق طبیعی برحذر می دارد . بی شک چنین فلسفه ای گرچه ریشه بر تفکر سده هجدهم دارد بازتاب روند تحولی است که در سده نوزدهم در عرصه های مادی زندگی انسان غربی آغاز شده ، و توجه او را به واقعیتهای عینی ، محسوس و ملموس بیشتر جلب کرده است . پس از این ، نه فقط شاخه هایی گوناگون در علم به وجود می آید ، بلکه جنبه کاربردی علوم نیز اهمیتی روزافزون می یابد . به خصوص ، بخش مهمی از فعالیت دانشمندان فیزیک و شیمی به جهت رفع نیازهای رو به توسعه صنایع هدایت می شود . رشد فناوری و اصلاح روشهای تولید ، ارتقاء سطح تولید را در پی دارد .

     سده نوزدهم شاهد تحولی عمیق در ریاضیات ، و از جمله ، پیدایی هندسه غیر اقلیدسی است . در این قرن ، فیزیکدانها به اکتشافاتی مهم و تازه در باره کیفیات نورو الکتریسیته و مغناطیس دست می زنند ، و نیز اصل تبدیل انرژی را درمی یابند ؛ و با طرح نظریه میدان الکترومانتیک زمینه را برای تنظیم نظریه الکترون آماده می کنند . در آستانه سده بیستم ، با کشف اشعه ایکس و رادیو اکتیویته طبیعی ، و شناخت دنیای ذرات خرد ، مرحله ای جدید در تکامل علم فیزیک به وجود می آید . نظریه های کوانتوم و نسبیت ، عالمهای غیر محسوس میدانهای الکتریکی را توضیح می دهند : در این عالمهای بینهایت کوچک و بینهایت بزرگ ، هیچ فضا یا زمان مطلق و ثابتی وجود ندارد ؛ در آنها تمامی حرکتها به نظامهایی مربوط می شوند که خود نیز متحرک اند . اصل « عدم قطعیت » نه فقط بنیان علم فیزیک را دگرگون می کند ، بلکه جبر علت و معلولی در اندیشه فلسفی را نیز مردود می شمارد . دانش شیمی سده نوزدهم به دنیای مواد آلی قدم می گذارد ؛ و در پی کشف قانون تناوبی عناصر شیمیایی ، ساختار اتمی عناصر نامکشوف قابل پیشبینی می شود . علم زیستشناسی ، انسان را به عنوان محصول تکوین تاریخی دنیای آلی تبیین می کند . دانش فیزیولژی تا شناخت کارکردهای پیچیده سلسله اعصاب و پوسته مغز پیش می رود . روانشناسی جدید در جستجوی سرچشمه کنشهای آدمی به اعماق ضمیر نابخود فرو می رود .

    در روزگار ما ، پژوهشهای علمی از چارچوبه فعالیتهای فردی یا ملی فراتر می روند ، و در ابعاد بین المللی و به طور جمعی در موسسات بزرگ و به مدد وسایل و تجهیزات بسیار پیچیده به اجرا در می آیند . امروزه تمامی علوم ، زبان مشترک و اختصاصی خود یعنی ریاضیات را به کار می برند ؛ و به قولی « هر علم که به وضع کاملتری به وسیله ریاضیات بیان می شود ، کاملتر از سایر علوم است » . اکنون علم به مرحله ای از تکامل رسیده است که همه پدیده های طبیعی و اجتماعی و حتی خود علم به عنوان یک واقعیت عینی را در حوزه بررسی خود قرار می دهد و به شناخت تکامل و ساختار و نقش آن در جامعه می پردازد . علاوه بر این ، رابطه متقابل علم و فن بیش از پیش عمیق و پیچیده شده است ؛ و این هر دو ، کیفیت و کمیت تولید را دستخوش تحولی بیسابقه کرده اند . اگر درگذشته کاربست دستاوردهای علمی و فنی در تولید محدود بود ، اکنون با توجه به خود کارشدن روند تولید ، کاربرد وسیع ماشین های شمارگر ( کامپیوترها و اردیناترها ) ، و استفاده از برخی منابع جدید انرژی ( هسته ای ، اتمی ، خورشیدی و ... ) عمق ووسعت نقش علم و فن در تولید ابعادی شگفت انگیز یافته است .

           در ربع قرن اخیر ، بشر در آستانه انقلاب دیگری قرارگرفته است که آن را انقلاب ارتباطات و اطلاعات می نامند . محور اصلی این انقلاب از یکسو بر تکنولوژی ارتباطات از راه دور ، و از سوی دیگر بر کاربست گسترده کامپیوتر استوار شده است . امروزه هیچ نقطه ای از کره زمین را نمی توان یافت که به نحوی در درون شبکه ارتباطی جهانی قرار نگرفته باشد . اگر زمانی چاپ ، وسیله ارتباط و انتقال پیام بود ؛ اکنون رسانه های همگانی نوین این امکان را به وجود آورده اند که آدمی از قید محدودیتهای مکانی وزمانی رها شود : هر فرد آدمی ، که آدمی از قید محدودیتهای مکانی و زمانی رها شود : هر فرد آدمی ، بالقوه می تواند خود را در پهنه دنیا همواره حاضر و ناظر بیابد ؛ و بر « بال موجها » حتی به سفرهایی بس دور تا فضاهای کیهانی برود . بدیهی است که این پدیده ها که رادیو ، تلویزیون و سینما از متداولترینشان هستند تبادل افکار و انتشار اطلاعات و تبلیغات و عقاید را سرعتی بیمانند بخشیده اند . پیدایی وسایل نوین ارتباطی و اطلاعاتی از این لحاظ که به طرزی بیسابقه ، موجبات بسط دامنه دانش و نیروی آفرینش انسان را فراهم می کند ، اهمیت فراوان دارد . اما جنبه مهمتر انقلاب ارتباطی اطلاعاتی ، شکلگیری ذهنیتی نوین در انسان است که فاصله او را با مفاهیم و معیارهای دنیای گذشته بیش از پیش افزایش می دهد .

         پدیده های دنیای نو ، اگر به منزله عوامل توسعه مرزهای اندیشه ومعرفت و بروز امکانات و وسایل کار و زندگی بهتر تلقی می شوند ، در عین حال ، عوامل بحران آفرین نیز هستند . به ویژه ، انسان غربی که در مرکز این دگرگونیها قرار گرفته است و الگوهای ارزشی دمبدم متغیر را بیشتر تجربه می کند ، با بحرانهای اجتماعی و فرهنگی و نوسانات روحی عمیقی مواجه است . هر چه او از سنتها و باورهای قدیم بیشتر فاصله می گیرد ، سازگاریش با شرایط ناپایدار جدید مشکلتر می شود ، و در نتیجه دلواپسیش درباره آینده افزونتر می گردد . او اغلب درباره معنی و مقصود زندگی و منشاء هویت خویش مشکوک است . سوال اساسی او اینست : « واقعیت » چیست و واقعی کدام است ؟ خواهیم دید که هنر سده های نوزدهم و بیستم مشحون از پاسخهای مختلفی است که به این سوال داده می شود .

        بیشک ، در دنیای نو ، ابعاد واقعیت بینهایت گسترده تر و درک حقیقت بس بغرنجتر شده است . امروزه ، صفت « واقعی » را صرفا برای اشیاء و امور محسوس و دیدنی نمی توان به کار برد . عالم بینهایت ریز تجربه های روزمره قرار نمی گیرند ؛ ولی شناخت ماهیت و ساختار و حرکتشان بشر را با واقعیتهایی روبرو می کند که پیش از این برایش مطرح نبود . روابط اجتماعی در دنیای نو روز به روز پیچیده تر می شوند ؛ و درک علت و معلول پدیده ها و رویدادهای اجتماعی شناختی بس عمیقتر از شناخت نسلهای گذشته را می طلبد . امروزه ، طبیعی اجتماعی را در آن به سادگی بازشناخت . در محیطی که هر دم دگرگون می شود ، معیارهایی ثابت برای ارزیابی رفتارهای فرد وجود ندارد . انسان غربی در هنر و ادبیات و فلسفه خود ، با همه این پدیده های بغرنج طبیعی و اجتماعی و فردی سروکار دارد ؛ ولی در بسیاری موارد ، از حل بحرانهای زندگی خود عاجز می ماند . از اینرو است که برخی از مردمان باختر زمین به فرهنگهای غیر غربی روی می آورند تا تفسیرهای دیگری را جایگزین تفسیرهای خود کنند.(همان،ص58،59)

موقعیت تازه هنر وهنرمند در جامعه سده نوزدهم

       یکی از مشخصات دنیای نو ، گسترش امکانات و شرایط همه گیر شدن فرهنگ است . از همان مراحل آغاز عصر جدید ، فعالیتهای هنری از چارچوبه تنگ مراکز تنگ مراکز و نهادها و سازمانهای رسمی بیرون آمد و در عرصه پرجنبش شهرهای بزرگ گسترش یافت . آموزش و پرورش هنری که پیش از این در انحصار « خواص » بود ، همگانی شد. و این به معنای افزایش بیسابقه شمار هنرکده ها و مدرسه ها و کارگاههای هنری در شهرهای بزرگ و کوچک بود . موزه های هنری محلی که در آنها آثاری از نقاط مختلف دنیا گرد آمده بود میراث پیشینیان را در برابر دیدگان نسلهای جدید گذاردند . شمار هنرمندان و کمیت تولید هنری بیش از پیش بالا رفت ؛ و هنر پرورانی با سلیقه های متنوع به وجود آمدند . کتابها و مقالات هنری گوناگون انتشار یافتند و گروهی کثیر از باسوادان را با کار هنرمندان و جریانهای هنری آشنا کردند . لیتوگرافی و سایر روشهای چاپ دستی تولیدات هنری ارزانتر را در دسترس خواستاران بیشمار قرار دادند . شغلی تازه تحت عنوان دلالی هنری ، و مکانی جدید به نام نگارخانه ( گالری) پدید شد : اینها امر خرید و فروش و توزیع اشیاء هنری را سهولت بخشیدند .

     در سده نوزدهم ، با آنکه « سالن » های رسمی همچنان مراکز معتبر معرفی هنرمندان بودند ، هنرمندان پیشتاز کوشیدند در هر جا که بتوانند ، به عرضه آثار و ایجاد ارتباط با مردم بپردازند . شهروندان تازه جوی نامطمئن از سلیقه شان و غالبا آگاه از نداشتن سلیقه ای شایسته با مسایل زیبای اشتیاق نشان می دادند ، و آرزوی تملک اشیاء هنری را می داشتند . اشرافیت ، که هنوز نماینده « ذوق والا » محسوب می شد ، ناگریز بود نمادهای طبقه خود را با آنهایی که می توانستند استطاعت چنین تشخصی را دارا باشند ، تقسیم کند . کوتاه سخن آنکه ، بسط و همسطح کردن فرهنگ هنری در میان مردم ، از همان ابتدا ، زمینه ای مناسب را برای رشد کمی و کیفی هنرها به وجود آورد .

       سرمایه داری دوران صنعتی که در بدو امر در هنر انگیزه ای برای کسب سود نمی دید ، به زودی این قلمرو را هم فتح کرد . اینک ، منابع قدیم سفارشهای هنری ( کلیسا و دربار و اشراف ) جای خود را به دستگاههای دولتی ، موسسات خصوصی و افراد توانگر سپردند . اثر هنری نیز تابع قوانین خرید و فروش و عرضه و تقاضا شد . هنرمندی که همچون صنعتگر دوران ماقبل صنعتی ، به طور انفرادی کار می کرد ، با بازار نامطمئنی روبرو بود . روز به روز رقابت هنری به همراه رقابت اقتصادی افزایش می یافت . هنرمند به ناچار مانند یک سرمایه دار کوچک مستقل ، با کالای خود اثر هنری بخت خویش را در بازار می آموزد ، به این نیت که مورد پسند افتد . هنرمندی که چنین راهی را در پیش نمی گرفت و یا شرایط مناسب برای ورود به بازار را نداشت سوء ظن و بی اعتنایی و حتی خصومت عامه را به جان می خرید . و میدانیم که شمار هنرمندانی که در فلاکت و تنگدستی کارکردند و سرانجام زندگی را در تنهایی وداع گفتند ، اندک نبودند . اینگونه هنرمندان غالبا به شکستن قالبها ، عدول از قراردادها ، و دفاع از اصول ابداعی خود برمیخاستند ، و با رد اقتدار سلیقه همگان و نهادهای پشتیبان آن ، حق اقتدار خویش را مطالبه می کردند. اینان به تجربه های جدید دست می زدند و حتی برای خود « رسالتی » انقلابی قایل می شدند.

        سراسر تاریخ هنر قرن نوزدهم و بیستم مشحون از مجادلات کهنه و نو ، بیانه های گوناگون و « ایسم » های رنگارنگ است . در این هنر ، با شکلهای مختلف خردگرایی و خردگریزی ، درونبینی و بروننگری ، واقعگرایی و خیالپردازی روبرو هستیم . هنرمندان ، اغلب ، در گروههایی متشکل می شوند که قابل مقایسه با جمعیتهای سیاسی اند. گروهها در برابر هم می ایستند و هر یک با ایدئولژی خاص خود برقراری اقتدار خویش را در قلمرو هنر می طلبند . در سده نوزدهم ، سنت ( هنر عصر باستان و رنسانس و بارک ) به زیرسوال می رود و واکنشهای حاد برمی انگیزد ؛ و سرانجام در پایان قرن ، با می رود و واکنشهای حاد برمی انگیزد ؛ و سرانجام در پایان قرن ، با پیدایی هنر نوین آنچه متعلق به هنر گذشته اروپا است ، به کلی کنار گذارده می شود . هنرمندان نوآور ، بحران فرهنگ بورژوایی را احساس می کنند ، و اعتراضشان را علیه این فرهنگ غالبا با واکنشهای منفی نشان میدهند : برخی زندگی را نفی می کنند ، بعضی به سرزمینهای « نامتمدن » می گریزند ، و شماری نیز به دنیای درون پناه می برند .(همان)

پیدایی فن عکاسی و تاثیر آن بر نقاشی

       در میانه سده نوزدهم ، فن عکاسی پدید شد . این فن چیزی را عرضه کرد که می توان آن را «انقلاب صنعتی» نقاشی نامید . به راستی چه رویدادی اتفاق افتاده بود ؟ طی قرنهای متقدم بر پیشرفتهای فناوری ، انسان غربی که آرزومن جاودان کردن چیزها ، و نگهداری دستکم تصویری از خود بود ،نمی توانست به کسی جز نقاش رجوع کند . چهره نگاری ، همینکه امکانش فراهم آمد ، مشغله ذهنی هنرمند شد . چهره نگاری در یک معنای عام مشتمل بر حفظ هرگونه نشانه ای از واقعیت به شکل تمثال است . با ظهور پدیده عکاسی ، هر کسی که خواستار تثبیت چنین جلوه هایی می بود ، می توانست به عکاس روی آورد . بدینگونه ، به سبب پیشرفتهای فنی ، در مرزهای قلمرو چهره نگاری که تا آن زمان ، در تمامی زمینه ها منحصرا موجبات ارتباط هنرمند با دنیای پیرامونش را فراهم می کرد ، اینک در حوزه اطلاعات سهل و ساده قرار گرفت . از سوی دیگر ، نه فقط دوربین عکاسی بلکه چاپ ماشینی و تکثیر چاپی آثار هنری ( رپردوکسیون ) سطح « تولید تصویر » را بسیار بالا بردند. تصویرهای چاپی رقیب تصویر یگانه ساخت دست نقاش بودند و در بسیاری موارد جایگزین آن شدند . بدینسان ، چیره دستی فنی نقاش به مثابه یک تصویر ساز اکنون غیر ضرور می نمود ؛ و او نیز همانند مذهب و مصور نسخه های خطی قرون وسطی اعتبار فنی کارش را از دست می داد .

       ملاحظه می کنیم که نقاش پیشتاز در ارتباط با کل بحران اجتماعی و فرهنگی اواخر سده نوزدهم ، گرفتار بحران خاص خود نیز هست . اینکه دیگر حامیانی مشخص برای خود نمی شناسد ، اینکه مخاطبانی مطمئن ندارد ، اینکه با واکنشهای ارتجاعی « سالن » های رسمی روبروست ، و اسنکه عکاس همچون رقیبی در برابر کارش قد علم می کند ... اینها جملگی مشکلات او را تشکیل می دهند . اما مسئله اساس اواین است که باید به نیاز نوجوییش که شرایط زمانه در او به وجود آورده است پاسخ مثبت دهد . از اینرو است که وی با کنکاش در امکانات وسیله بیان ، به کشف و ابداع شکلهای تازه دست می زند ؛ و زبانی جدید می سازد . نقاش نوگرا برخلاف نقاشان نسلهای پیشین از منعکس کردن نظم بصری جهان بر سطح بوم روی می گرداند ، زیرا نسخه برداری از واقعیت مرئی را امری بیهوده و بی ارزش می داند . او بر توافق همگان در باره واقعیت تکیه نمی کند ؛ و به هیچ قراردادی در مورد معنی تن نمی دهد ؛ و مقاصد توصیفی وروایی را وا می نهد ؛ و در بسیاری موارد ، هنرش را بدانگونه می آفریند کهگویی هدف آن خود آن است . بی سبب نیست که اکثر نقاشیهای نو تا این حد غریب و رمز آمیز جلوه می کنند ؛ و فاصله بین بیان نقاش و برداشت بینندگان تا این اندازه عمیق می شود . (همان،صص60،61)

  

 

 

 

 

 

 

 

 

اوضاع اجتماعی فرهنگی دردهه های نخست سده بیستم

سالهاي آغاز سده بيستم بار سالهاي پايان سده نوزدهم را به دوش مي كشد .پيشرفتها ي فناوري و صنعت ، و بحران ناشي از وفور توليد همچنان ادامه دارد . فرهنگ معنوي در تنگناي مناسبات سوداگرانه حاكم بر جامعه گرفتار است ؛ و فاصله ميان واقعيت زندگي مادي ، و حقيقت ارزشهاي انساني روز به روز عميقتر مي شود . ماهيت واقعي سرمايه داري ، پيش از سال 1900 تغيير كرده بود : نظام رقابت آزاد جاي خود را به نظام انحصار داده بود ؛ مالكيت و نظارت بر بخش عظيم از موسسات توليدي و مادي به دست معدودي سرمايه دار بزرگ افتاده بود ؛ تمركز توليد و توزيع ، و اجتماعي شدن كامل توليد تحقق يافته بود ؛ و همه اينها ، رشد نيروهاي مولد را موجب شده بود . قدرتهاي سرمايه داري كه روند تسلط بر تمامي مناطق جهان را به پايان برده بودند ، اكنون برنامه تجديد تقسيم جهان را در پيش داشتند ؛كه جنگهاي جهاني اول را اجتناب ناپذير مي نمود . بدينسان ، به رغم پيشرفتهاي مادي كه در نظام سرمايه داري انحصاري حاصل شده بود ، و به رغم سيماي دگرگون شده زندگي در جوامع صنعتي پيشرفته ،‌قرن جديد مبشر هيچگونه احساس آرامش و امنيت براي انسان غربي و كل بشريت نبود .

 تكانها نه در آغاز قرن ، بلكه در سالهاي آخر دهه دوم رخ خواهد نمود . تناقضهاي نظام سرمايه داري آشگار تر خواهد شد و رويدادهاي فاجعه آميز به بار خواهند آورد . « امروزه ، نمي توانيم آنچه را كهاين وضع به آن انجاميده است ، فراموش كنيم يا ناديده بگيريم . ما جنگ جهاني اول ، نازيسم ، جنگ دوم مبارزات استقلال طلبانه عليه امپرياليسم ، ميليونها انسان تلف شده ، به سخن ديگر ، انسانهايي را كه سوختند يا معلول شدند و يا از گرسنگي مردند ، در پيش چشم داريم .همچنين ، گسترش دامنه بي نام و نشاني زندگي ، بي نام و نشاني اعدام به وسيله صندلي الكتريكي ( حكم آن  اولين بار در سال 1888 صادر شد ) ،‌بي نام و نشاني آسمتنخراشها ، تصميمات دولتي و خطر جنگ را مشاهده مي كنيم . كافكا ، كه سالهاي 1900 تا1914 سالهاي شكلگيري او بود ، پيامبر اين بي نام و نشان است . ديگر هنرمنداني كه در اين دوره  مي زيستند ( مونك ، و اكسپر سيونيست هاي آلماني ) نيز ، همان احساس فاكا را داشتند . اما فقط فاكا بود كه دهشت اين معامله جديد را به طور كامل درك كرد ؛ معامله اي كه طي آن بشر حاضر است از حق انسان بودنش بگذرد ، اما درعوض به معاش دست يابد » . نتايج جنگ جهاني اول و از جمله ، پيروزي انقلاب اكتبر در رو سيه چهره جهان را دگرگون ميكنند. به زودي ف رونق دوره جنگ و پس از جنگ سپري مي شود؛ و بحران اقتصادي چهره خشن خود رابويژه در ايالات آمريكا نشان مي دهد .اكنون ، حتي در محافل بورژوايي نيز دورا شكوفائيها ، اميدها ، و خوشباوريها پايان نيافته بنظر مي آيد.

نيروهاي سياسي به مرز بندي صريح مي پردازند ؛ اما هيچيك از آنها به ادامه اوضاع سياسي اجتماعي پيشين باور ندارند . بويژه در فاصله بين دو جنگ ، موج انتقاد اجتماعي بالا مي گيرد . هنرمندان به فاصله كذاري ميان سياس و هنر ، به طور فردي يا جمعي در قبال مسائل جامعه به شكايتهاي مختلف واكنش نشان مي دهند ؛ و حتي برخي نيز در عرصه هاي مبارزه در راه آزادي و عدالت اجتماعي فعالانه شركت مي كنند . از سوي ديگر ، بسياري از روشنفكران خواسته يا ناخواسته به جبهه ارتجاع بورژوايي كشانهد مي شوند . توجيه فاشيسم بر اساس فكر « حياتگرايي » نيچه و برگسن ؛ تاكيد بر نابگرايي در هنر بر پايه انديشه هاي كانت ، نفي ارزشهاي جهاننگري علمي ؛ بسط روح بد يني و نيهيليسم ، و عرفانگرايي جديد ، و رد جنبه هاي انساني در هنر و ادبيات ؛ همه وهمه جلوه هايي از تفكر مسلط بر اين دوره اند . نمونه اي از گرايش « انسان زدايي در هنر » را در كتابي به همين نام اثر اتگا اي گاست مي توان يافت . « نويسنده ، هنر را وسيله ارتباط جمعي يا داراي كاركرد اطلاعاتي نمي داند . به عقيده او هنر بايد در خدمت نخبگان اجتماعي باشد .گاست مي گويد كه توده مردم با اين وسيله اعتلاي منوي اشرافيت بيگانه هستند ؛ چون قادر به تعمق زيبايي شناختي اصيل نيستندو فقط قادرند الگوي اصلي تصوير ( پرتوتيپ ) را تشخيص دهند و هنر را نسخه اي از زندگي سرشار از احساس و عاطفه ناپيراسته بدانند . مي نويسد : ( احساس شادي يا احساس همدردي با ديگران بر ما اثر مي گذارد ، چيزي كاملا سواي لذت زيبايي شناختي راستين است . از اين گذشته ،‌اين احساس همدردي كه با عنصر انساني ارتباط دارد ، با وجد زيبا شناختي ناب دمساز نيست ) . بنا به عقيده ارتگا اي گاست ، هنر جديد قرن بيستم مبين گرايش ابدي زيبا شناسي در جهت گريز از ( عنصر انساني ) است . ارزش هنر (فوق انساني ) تماما در جنبه صوري آن نهفته است . تلطيف حرفه اي و فني ، به عبارت ديگر فن ، موضوع ادراك زيبايي شناختي راستين است و اين ادراكي است كه فقط عده اي معدود به آن نايل مي شوند ؛ يعني آنهايي كه ( داراي استعداد ويژه حساسيت هنري هستند ) . اين گونه نر به درد هنرمند مي خورد ، نه توده مردم » . در متن همين شرايط فرهنگي اجتماعي آغاز قرن وسالهاي بين دو جنگ است كههنر پيشتاز بايد راه خود را بگشايد . روند منطقي تحول نقاشي پس از امپرسيونيسم ، در آستانه سده بيستم به حركتهاي سريع انقلابي مي انجامد . شايد در وهله تخست ، قايلشدن صفت انقلابي براي هنر در جامعه اي كه امنون دگرگوني در هيچ زمينه اي را بر نمي تابد ، نادرست بنمايد . ليكن ، فاصله عميق ميان هنر مند پيشتاز و جامعه پسگرا از سالها پيش ايجاد شده بود و پديده اي جديد نبود . از اين گذشته ، تاكنون دانستيم كه بستگي تحول هنري با تحول اجتماعي ، و يا پيوند موضع سياسي و زيبايي شناسي هنرمند هيچگاه ساده و سر راست نمي تواند باشد . در واقع ، پيشگامان نقاشي نوين در زمره مبارزان سياسي بودند ، و نه حتي خود را به آرماني اجتماعي متعهد مي دانستند . آنها فقط بن بستها ي فرهنگ بورژوايي ، و ضرورت دگرگوني در نظام ارزشها را احساس مي كردند ؛ ولي راههاي اين تغير را نه در عرصه اجتماع ، بلكه در روي بوم نقاشي مي جستند . كشفيات ايشان بازتاب تحول كيفي ديد و انديشه مترقي زماني بود ، ولي در تنگناي شرايط فرهنگي اجتماعي حاكم ، امكان گسترش نيافت . بعدها ، دستاوردهاي دانشمندان معاصرشان نيز سرنوشتي جز اين نداشت  . در واقع ، محتواي اجتماعي و انساني در هنر اين پيشگامان آنقدر كمرنگ و مبهم مي نمود كه تفسيرهايي از نوع تفسير گاست را ممكن مي كرد . اينان ، امكانات جديد زبان نقاشي را كشف كردند و نشان دادند ؛ ليكن همين زبان مي توانست وسيله بيان انديشه هاي مترقي و ارتجاعي هر دو به يك اندازه باشد . اين دوگانگي در ماهيت نقاشي اين پيشگامان و حتي در آثار يك نقاش قابل تشخيص است ؛ و تناقضهاي ارزيابي هنر نوين نيز از همين واقعيت سرچشمه مي گيرند . پيشگامان نقاشي نوين بر آن بودند كه نقاشي جديد را جزء به جزء با زبان تصويري بسازند ؛ و اين مستلزم نظم دادن به وسايل بياني و شكلبندي مجدد مقوله هاي تصويري بود . از اينرو ، آنان خود را به درون كارگاههايشان تبعيد كردند ، ودر آنجا دور از انظار عموم ، به تجربه هاي جديد « بيان » و « ساختمان » پرداختند . بدينسان ، كار نقاش اساسا خصلتي تجربي به خود گرفت ؛ و خود او اهميت آزمايشگري را حتي در كاربست عناصري كه در جريان پژوهشهايش به طور اتفاقي پديد مي شدند مورد تاكيد قرار داد. اينان ، همان راهي را در ساختن زبان ويژه تجسمي به انجام مي رساندند كه رمبو پيش از اين در مورد زبان شعر آغاز كرده بود. بي دليل نيست كه درباره پيكاسو گفته اند: او هر يك از پرده هايش را به گونه اي مي كشد كه گويي مي كوشد هنر نقاشي را يكسره از نوع كشف كند . بيشك ،‌هر يك از آنان روشي خاص براي بيان خويش برگزيدند ، ولي زبان ايشان خصلتهايي مشترك داشت كه تمامي قواعد و اسلوبها ي سنتي بازنمايي واقعيت را نفي مي كرد . آنان ، هرگونه برجسته نمايي را مردود شمردند تا حجم را به مدد رنگ و خطهاي كناره نما  القاء‌كنند . از پرسپكتيو « كلاسيك » و فضاي قابل اندازه گيري آن چشم پوشيدند تا فضايي تصويري را بسازند كه در آن موقعيت و شكل اشياء به وسيله « نشانه هاي واقعيت » معين مي شد . اين نشانه ها از يكسو ، حساسيت هنرمند را به واقعيت بصري ، واز ديگر سو ، كاركرد تجسمي شان را در تركيب بندي نشان مي دادند . آنان ، نور را در درخشندگي رنگ يافتند : ديگر نه تباين سايه رنگهاي تيره و روشن ، بلكه تباين فامهاي گرم و سرد مطرح بود . و بالاخره ف آنان تغيير شكل را بر جاي شبيه سازي ، و « القاء » را بر جاي « توصيف » نشاندند . در نتيجه ، زباني كه ساختند به زبان شعر نزديكتر بود تا زبان خبر ؛ و هدف اين زبان ، نه باز نمودن خود شي ء‌،‌بل آشكار ساختن معنايي بود كه شي بر اثر نگرشي خاص به خود مي گرفت . نقاشي نوين ،‌تماشاگر آثارش را به مشاهده جنبه هاي نامشكوف چيزها فرا مي خواند . نقاشي نوين به تغيير سيماي محيط خويش حساسيت نشان داد . حتي مي توان گفت ه مضمونهاي بر گرفته از دگرگونيهاي جهان بصري ، انگيزشهايي نسبتا مهم را تدارك ديدند. مجموعه دنياي صنعت وو فن با خطوط و زواياي خشك هندسي ، شكلهاي نرمتر طبيعت زنده را از ميدان به در كرد . تصويرهايي نو از ماشينها «، ابزارها ، اتاقهاي كنترول كارخانه ، و فضاهاي جدي كار همراه با پيكرهاي فناوران و ماشينكاران پديد شدند . اين تجربه ها ، شبيه سازي و واقعنمايي را مردود مي شمردند ، زيرا تجسم و تعين انگارها يي درباره انرژي ، چرخش و جنبش بودند كه بصورت بارقه هاي شاعرانه رخ مي نمودند . پرواز هواپيما ها ، و حركت قطارها و اتومبيلها ي تندرو ، نشانه هايي را مي طلبيدند كه گوياي مفهوم سرعت باشند ؛‌و براي بيان اين تجربه هاي عيني و مشخص ، ابداع شكاهاي انتزاعي و القايي لازم مي بود .(پاکباز،1369)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ميراث نماد گرايي ( سمبوليسم ) برای نقاشی سده بیستم

در استانه قرن حاضر هنر نومترادف هنر فرانسوي انگاشته مي شد . البته نه به اين علت كه تمام هنرهاي نو فرانسوي بودند ، بلكه بيشتر به اين دليل كه فرانسه ، خاستگاه شناخته شده مفاهيم حياتي و تمايزهاي عملي اي بود كه هنرمندان كشورهاي ديگر وقتي كه مي خواستند اثر خود را ( نو ) بخوانند به آن ارجاع مي دادند . فرهنگ هنري اواخر سده نوزدهم فرانسه ، فرهنگ غني و متنوعي بود . در ميانه آن سده ، اقتدار سنت دانشگاهي كه بر اثر انقلاب متوقف شده و بعداََ با آثار ژاك - لوئي داويد پيچيده تر شده بود ، در تعارض با آثار واقع گرايانه گوستاو كوربه قرارگرفت و بر اثر ارتباط با اين قسم واقع گرايي ، در تقابل با انقلابهاي سال 1848 واقع شد . ادوارد مانه ، فردي انقلابي نبود ، ولي پيروي او از اهداف واقع گرايان در دهه 1860 موجب به وجود آمدن نوعي خود آگاهي ملموس درباره مشكل هاي اجتماعي تجدد در آثارش شد كه از طرف ديگر خود را در شيوه هاي عملي و شرايط عرضه آثارنشان داد كه بعدها آن را نوگرايي ( مدرنيسم ) خواندند . در اوايل دهه 1870 يعني زمان جنگ فرانسه وپروس و شكل گيري كمون پاريس و سركوبي آن ، كساني كه بعداََ امپرسيونيست ها خوانده شدند ، با طرح طبيعت گرايي نوين همسو و هم آواز شدند . به طور معمول به نهضت امپرسيونيسم در تاريخ رايج هنر نو نمونه شاخص پيشتازي ( آوانگارديسم ) در هنر نو دانسته مي شود . اين وضعيت نه همچون عارضه و نتيجه صريح و تند برخي از هنرمندان صاحب آثار پيچيده و دير فهم ، بلكه به علت آثار برخي از ايشان ، به سبب مقاومت محافظه كارانه و در عين حال پر هياهو و نهايتاََ بي فايده با برنامه آنها ، پديده آمده بود .

مفاهيم واقع گرايي ، طبيعت گرايي ، نوگرايي ، پيشتازي و شكل هاي هنر قرن نوزدهمي و فرانسوي وابسته به آنها عطف و مراجعي بسيار پر مايه مثبت يا منفي براي هنرمندان و حاميان نهضت هاي اوايل سده بيستم بودند . البته ارتباط بين اين مفاهيم به انحاي مختلف و تغيير و تحول يافته است پس از سالهاي مياني دهه 1880 به ارزش هاي نو ، به شكل روز افزوني مورد اعتراض و انتقاد واقع شدند . مقوله هاي مورد اعتراض در بطن مفاهيم بعدي آثار امپرسيونيست ها و بازمانده سبك آنها ، كه در ابتداي قرن رواج داشت ، نمايان هستند از طرفي آنها را ادامه گرايش هاي واقع گرايانه مي دانستند كه با بكار گيري روش نقاشي درخشان حالتي نو يافته بودند ( يعني ديدگاهي از امپرسيونيسم ، تقريباََ مشابه اثر كاميل پيسارو ) و از طرف ديگر در ارتباط با تشديد اثر استقلال هنر بود و در نتيجه گرايشي به سمت تجريد محسوب مي شد ( قطعه اي از آثار كلودمونه تاثيري فوق العاده بر واسيلي كاندينسكي ( wassily kandinskye ) روسي بنا به شهادت خودش داشت  و تفسيرهاي متغيري كه از آثار پل سزان ( poul cezanne ) در سالهاي 1885تا 1910 مي شد ، گواهي بر تداوم مشكلاتي بود كه در زمينه تعيين ويژگيهاي «فرا امپرسيونيستي» وجود داشتند ، و اين اصطلاحي است كه راجر فراي ( Roger Fry ) در سال 1910 بكار برد .

نگرش امپرسيونيستي ، با گرايش به سمت تجريد ، مشابه ديدگاه نمادگرايان است ، كه به اعتقاد ايشان پيوند متعهدانه و التزام آور سابق واقع گرايي و هنر پيشتاز ( آوانگارديسم ) و تبديل به رابطه نقيض هاي مجازي شده بود . نماد گرايي ، نهضت پيشتاز اواخر دهه 1880 و اوايل دهه 1890 بود . نيروي پيوسته نظريه زيبايي شناسي آن را مي توان در اثار هنري نو قرن بيستمي فرانسه و كشورهاي ديگر به شكل رگه هايي عميق از آرمانگرايي ( ايدئاليسم ) مشاهده كرد اهميت اين نظريه در پيوند توامان ادعاي آزادي زبان و هنر به عنوان نظام هاي نمادين و ارزش تجارب زيبايي شناختي و بينش هنري نهفته است . طبق نظريه نماد گرايان ، معناي نقاشي در اصل به شياهت بي چون و چراي آن با عالم واقع بستگي ندارد ، همان طور كه معناي شعر حاصل برخي ارتباط هاي ( اتفاق ) و تصادفي مستقل از يكديگر بين كلمات و مدلول آنها است . در هر دو مورد روابط دروني بين قسمت ها به وجود آورنده معنا و تاثير در كل است . اين مباحث ، كه امروزه نقاط مشترك نظريه هاي زبان و معنا شناسي محسوب مي شوند ، از پايان سده نوزدهم تا اوئايل قرن بيستم ، همچنان مورد بحث و مخالفت بودند هر چند كه اين افكار و نظرات بر هنرهاي مختلف اين دوره تاثير گذاشتند ولي مساله پذيرش يا رد آنها بيش از هر عامل مجزاي ديگر بر تعيين مرز بندي افكار نو و محافظه كارانه تاثير گذاشت .

نماد گرايان ، علاوه بر اين ادراك استقلال صورت ، مساله نقد ارزش ادراك عيني را به عنوان وسيله اي براي فهم واقعيت و بيان صريح به جاي اولويت بخشيدن به شهود ذهني و بي طرفانه ، مطرح كردندذ و به اين ترتيب ، پل گوگن ( paol Gauguin ) كه زماني با امپرسيونيست ها بود ، در آغاز قرن به مخالفت با به كار گيري نقد « تجريد » در نقاشي هايش پرداخت و گفت كه نقاشي او « فقط يك ماده ساختاري نيست» بلكه ، « بينشي » است كه در فضاي مناسب عرضه شده است. قائل شدن به نوعي وجد شهودي در هنر باعث خلق نوعي زيبا شناسي فلسفي در اثار بنه دتوكروچه ( Benedetto Croce ) بر اهميت « زندگي دروني ، نهفته » آثاري را  در عرصه تازه اي از روانكاوي پديد آورد ، فرويد در اواخر دهه 1880 در پاريس كار مي كرد و تعبير خواب او به سال 1900 منتشر شد .

تنها كاري كه مانده بود ، طرح مجدد افكار رمانتيك ها بود كه ادعا مي كردند كه وجه تمايز هنرمندان با ساير افراد ، فعال و پر شور بودن زندگي نهفته آنان در وجود قدرت نسبتاََ زياد مشهود در ايشان است به اين ترتيب ( تجريد هاي ) هنرمند را مي توان شكل هاي خاص و آشكار يك واقعيت نهفته و دير پا دانست ، نيروي بالقوه حياتي آنان بسيار قدرتمند تر از اين است كه صرفاََ وسيله رهايي از قيد واقعيت هاي ظاهري و تصادفي جهان ملموس و اجتماعي باشد . پذيرش چنين افكاري ، طبعاََ منتهي به تحقير شيوه هاي طبيعت گرا و واقع گرابه دليل سرسپردگي اين دو مكتب به مسائل صوري مي شد در نتيجه ، سفارش سزان به اميل برنارد Emil Bernard را در زمينه پرداخت طبيعت از طريق ترسيم استوانه ، كره و مخروط نمي توان تعليماتي درباره الگو سازي بنيادين دانست ، بلكه در واقع نشان دهنده برداشت و بينش هنرمند با تجربه تر از طبيعت است و اينكه وي از صورتهاي عرضي و تصادفي طبيعت به جهاني پنهاني از اشكال هندسي ثابت رسيده است . (هریسون،1377)

در واقع ، همان طور كه قبلاََ به طور تلويحي اشاره شد ، آثار سزان را نمي توان نقيضي بين طبيعت گرايي و نماد گرايي دانست ، بلكه آثار وي عمدتاََ نشان دهنده اين نكته اند كه طبيعت به عنوان منشا هر حسي مي تواند در مقابل استقلال زينتي پرده هاي نقاشي قرار گيرد ، شايد اين روش ساده و آسان نباشد ولي قطعاََ نتايج پر باري به دنبال خواهد داشت

اما دقت سزان استثنايي بود و درس گرفتن از نقاشي ها و آثار وي خيلي آسان نيست .

پيشگامان اوايل سده بيستم اعتقاد راسخ داشتند كه توجه به جزئيات جهان طبيعي به هيچ وجه با تحقق امكانات بياني هنر سازگار نيست . در ميان انواع هنرهاي نو كه هم جنبه تبييني و هم جنبه تجريدي داشتند - يعني به عبارت ديگر نيازي به توصيف ندارند- موسيقي در صدر همه قرار مي گرفت .

در سال هاي آغازين سده حاضر از نظريه هاي تبييني و تركيبي موسيقي براي پيشبرد معماري و نقاشي استفاده مي شد ( در اين مورد ، كارهاي ريچارد واگنر و نظريه هايش خطاب به هنرمندان پيشتاز در آغاز قرن نقش بسيار مهمي ايفا كرد ) اگوست اندل و كاندينسكي از جمله افرادي بودند كه اعتقاد آنان گوياي ظاهراََ ( جهاني ) موسيقي ، بالقوه نشانه نوعي هنر ( تجسمي ) تجريدي است كه اعتبار آن به دليل برخورداري از خصوصيات عالم مادي نيست ، بلكه ناشي از پايه اي بودن برخي از اصول صو ري از طرفي و تاكيد آن بر ( ضرورتي دروني و فطري ) از سوي ديگر است .

بر اساس نظريه هاي طبيعت گرا تاثير آثار هنري نقاشي از برداشت آنها از جهان طبيعت است اصالت هر اثر هنري ، صرفاََ زماني حاصل مي شود كه نشات گرفته از جهان مبتني بر تجربه مستقيم آن باشد . در بسياري از نظريه هاي نماد گرايان راجع به نيروي گرانشي و تاثير هنرها ، نشانه اي از وجود نوعي روح و حيات پنهان است ، به عبارت ديگر اين تاثير ريشه در ذهن يا جان هنرمند دارد و تعبيرهاي واضح تر ديگري نيز در اين باره بيان شده است . با رها كردن هر گونه سازگاري طبيعت گرايانه به عنوان معيار ، قدرت و اصالت پاسخ ها و احساس هاي فردي جايگاه ويژه اي يافتند ، كم كم وضوح و شور بيان جايگزين ضرورت سستي صحت و عينيت توصيف شد . هانري ماتيس در 1908 نوشت ( وجود من ، در نهايت و پيش از هر چيز ، بيان است ) و شخصاََ به خوبي نشان داد كه پيرو هدف هاي تبييني و توصيفي به عنوان توجيه كننده هر نوع آزادي عملي است كه در ارتباط با ظاهر اشخاص  و اشياء در پيش مي گرفت .

سست شدن فزاينده مقتضيات طبيعت گرايي ، تبعات قهري مهم تري نيز داشت . پيشرفت نظریه های هنری نو در اواخر سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم مقارن با رشدسریع مطالعات ومجموعه هاي مردم شناختي شد كه محققان و متوليان كتابخانه ها با اعتبارات مختلف به انجام و تدوين آنها پرداختند . پيوند معنايي صوري و اصالت اثر ، پيرامون هنر نو را به ارزيابي مجدد و اساسي تصويرهاي عموماََ غير ناتوراليستي ، كه فرهنگ هاي قبيله اي پديد آورنده بودند ، سوق داد .مشاهده نو آوري هاي صوري يعني اصالت و چنين تصويرهايي باعث تجديد نظر در انتساب مفهوم بدويت آنها شد در واقع مفهوم بدويت در طي اين دوره ، نوعي مفهوم واقعاََ وارونه از كاركرد مهم سنتي اين تعبير بود . بدويت در طي دوره ، نوعي مفهوم واقعاََ وارونه از كار كرد مهم سنتي اين تعبير بود . بدويت ، كه پيش از آن نوعي تعبير تحقير كننده داشت ، اينك وسيله سنجش سر زندگي و شور ، اصالت و ابتكار محسوب مي شد .

ساير هنرمندان نوگرا نيز به تبعيت از گوگن با همتايان ظاهراََ چشم و گوش بسته و ساده لوح خود همنوا شدند و به جست وجوي زمينه هاي اصيل و بكر احساس ولياني كه در پس نقاب ظاهر نهفته بود ، بر آمدند . در اولين دهه اين قرن ، اعتقاد به نيروي احساسي اصيل هنر به اصطلاح بدوي ، جزء باورهاي پيشگامان شد و هنرمندان و منتقدان در فرانسه ، المان ، روسيه و انگلستان به دفاع از آن پرداختند .

اعتقادبه چنين باوري ، بي ترديد مستلزم درجه اي از آرمان گرايي و تجريدي ساختن هنر در جوامع داراي فرهنگ هاي استعمار شده بود ، ولي كساني كه چنين مقوله ها را ارج مي نهادند عموماََ حاضر نبودند كه حتي نيم نگاهي نيز به وضعيت و موقعيت محصولات خود بيندازند از طرف ديگر مي توان گفت كه اين برداشت موجب برانگيختن ترديدهاي قابل ملاحظه نسبت به صحت معارهاي مهارت و اعتلايي شد كه اقتدار نسبي هنر اروپايي قبلاََ بنيان نهاده بود . يكي از تبعات مهم آثار نظري همچون اثرويلهم و رينگر ( wilhelm , warringer ) ، تجديد نظر در زمينه هاي بود كه مقايسه ميان اشكال هنري فرهنگ ها و دوره هاي مختلف را ممكن مي ساخت . ارزيابي موشكافانه سنت اروپايي در مجموع ، يكي از جلوه هاي مكتب پيشتاز در اوايل سده بيستم بود .

حاميان نهضت هاي نو ، هنر گذشته را با شور و اشتياق فعلي خود مي ديدند و ارزيابي مي كردند و مفاهيمي را كه قبلاََ تعبير و ارزيابي شده بودند در قالبي نو مي ريختند .

به اين ترتيب ، موريس دني maurice Denis و راجر فراي ، فهم كلاسيسيم راجرا از پيوند سستي آن با معيارهاي ادبي و قوله هاي اسطوره اي شده و تفسير هاي مجدد براي پيشبرد اعتقادات نوين ، مطرح كردند . اين كار از طرفي براي جلب توجه بيشتر به احسالسات اصيل در شكل هاي تجسمي ، و از طرف ديگر براي تاكيد بر اين نكته بود كه پيگيري و دنباله روي از چنين توجه و تمركزي ، همواره از جمله مشغوليات فكري سنت غرب بوده است در واقع ، اين همان كاركرد و نقش ويژه هنر در تمامي قرون و اعصار شمرده مي شد . به اين ترتيب دفاع از يك نهضت نو و خاص تاريخي ، صورت نظامي زيبايي شناختي و جهان شمول به خود گرفت . (هریسون،1377)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوع جامعه شناسی هنر

جامعه شناسی هنر اگر در بین رشته های جامعه شناسی اثر منحصر به فرد نباشد ، خصلتی متمایز دارد ؛ یعنی ازنظر دوره های تفکر و تحقیق و همچنین از نظر معیار ، بسیار نا همگن و در برگیرنده افراد با گرایش های فکری و علمی متفاوت است . به دلیل همین ماهیت متمایز ، اندیشمندانی در این گروه گرد هم می آیند که لزوما جامعه شناس نیستند . در تحقیقی که چند سال پیش به عمل آمده است ، سهم جامعه شناسی هنر در تولید آثار جامعه شناختی فقط 5/0% بوده است . سهمی چنین اندک ناشی از آن است که معیارهایی که مرز این رشته را محدود می کند بسیار نوسان دارد به نحوی که  مشخص کردن این مرزها دشوار است و از سوی دیگر باید به خاطر داشت که اهمیت آن را نباید با داده های کمی ارزیابی کرد . ( زنجانی زاده ، 1382 )

 

 

گستره و محدوده ی جامعه شناسی هنر

یک اثر هنری همواره انسان را به مبارزه می طلبد ؛ انسان به توجیه و تبیین آن نمی پردازد ، بلکه خود را با آن تطبیق می دهد . در تاویل و تعبیر این اثر هنری ، انسان از آرمانها و تلاشهای خود مدد می جوید . و بدان معنایی ارزانی می داند که از شیوه زندگی و تفکر خود وی سرچشمه می گیرد . در واقع هر اثر هنری ، تا همان حد که واقعا بر انسان اثر می گذارد ، یک هنر نو هم به شمار می آید .

ما هم اکنون در روزگار به تعبیر جامعه شناختی دستاورد های فرهنگی زندگی می کنیم . این روزگار برای همیشه ادامه نخواهد یافت . و سخنان آن نیز آخرین کلام ها نخواهد بود . روزگار ما جنبه های تاره ای از آثار هنری را آشکار می سازد و به دیدها و برداشتهای تازه و شگفت انگیزی دست می یابد ؛ و بدیهی است ، که از سوی دیگر ، این دیدها هنوز هم دارای محدودیت، نارسایی و کمبود است .

هنوز هم کسانی هستند که کشاندن پدیده های معنوی یا به قول خودشان ، ارزشهای معنوی متعالی را به خطه ی تنازع بقا ، تناقضات اجتماعی ، رقابت ، بازار ، مقام و منزلت ، و امثالهم دوست ندارند .

در اینجا بررسی نظرات کسانی که اعتقاد دارند ساختهای شایان اهمیت بارز ، و بالاتر از همه آثار هنری ، قایم بالذات و نظامی فی نفسه بسته و خود کفا هستند ، و عناصر آنها را باید مطلقا از نظر روابط و پیوندهای درونی و متقابل ، و فارغ از شرایط تکوین یا اثرگذاری متعاقب آنها تبیین کرد ، بیشتر ضرورت می یابد . زیرا شکی نیست که یک اثر هنری از منطقی درونی برخوردار است ، و کیفیت خاص آن به طور بارز از مناسباتی که بین ساختهای درونی سطوح گوناگون آن برقرار است ، و نیز از بافتهای نقوش قابل تشخیص در آن ناشی می شود . بعلاوه جای انکار نیست که بررسی مناسبات تکوینی یعنی مراحلی که هنر مند در آنها از یک اندیشه یا نقش به اندیشه یا نقش دیگر راه گشوده ، نه تنها می تواند نکات گوناگون مهمی را برملا سازد، بلکه قادر است پیوندها و مناسبات را از انظار نیز مخفی دارد و به تغییر ارزش هایی بپردازد که اثر گذاری زیبا شناختی اثر بدان ها متکی و وابسته است . عواملی که در آفرینش عمل اثر هنری اهمیت فراوان دارند ، و همچنین هدفهای عملی هنرمند ، در ارزش بخشیدن و اثر گذارکردن هنری آن مهم نیستند . یعنی ، مقاصد بیرونی که هنر باید به خدمت آنها درآید ، همواره با ساخت درونی زیبایی شناختی اثر هنری تطبیق نمی کند . با این وجود مروجان نظریه « هنر برای هنر» به اینکه هنر یک دنیای کوچک انسانی است نیروی فراوان خود را بر بشر اعمال می کند رضا نمی دهند ، بلکه معتقدند که تماس با تمامی واقعیتها و امور مسلم و عملی ، که در فراسوی اثر هنری ، و جدا از آن ، قرار دارد ، ضرورتا تصویر وهمناک و شبح زیبایی شناختی را از بین می برد . این نظر ممکن است درست باشد ، ولی این وهم و شبح را نمی توان تمامی و پایان کار تلقی کرد ، زیرا خلق آن فی نفسه مهمترین یا منحصر به فردترین هدف فعالیت و تلاش هنری به شمار نمی آید .

حتی اگر ما بپذیریم که شرط قرار گرفتن تحت تاثیر افسون هنر گسستن از واقعیت است ، هرگز تخواهیم توانست حقیقت این امر را که تمامی هنرها مارا دوباره ، از کوتاهترین یا بلندترین راه باز به واقعیت باز می گردانند کتمان یا انکار کنیم . هنرهای بزرگ زندگی را به نحوی تاویل و تعبیر می کنند که انسان بتواند با کفایت بیشتر با شرایط  و اوضاع پر آشوب و برآشفته اشیاء و پدیده ها مقابله کند و به مفهوم و معنای بهتر ، یعنی متقاعد کننده تر  و اطمینان بخشتر زندگی دست یابد . ( هاوزر ، 1355 )

 

 

دشواریهای تعریف جامعه شناسی هنر

باید گفت که علت دشواری تعیین مرزهای این رشته نزدیکی بسیار آن با رشته های سنتی چون تاریخ هنر نقد هنری زیبا شناسی از یک سو و از سوی دیگر رشته های نزدیک به جامعه شناسی چون تاریخ ، مردم شناسی ، روان شناسی ، اقتصاد و حقوق می باشد .

یکی دیگر از دشواریهای تعریف جامعه شناسی هنر ناشی از آن است که سابقه آن در تاریخ رشته جامعه شناسی کم رنگ است . بنیان گذاران جامعه شناسی در این زمینه تاثیر کمی گذاشته اند ؛ مثلا دورکیم در ارتباط با مذهب ، به مسئله هنر می پردازد . جامعه شناسی هنر نیز گاهی با جامعه شناسی فرهنگ اشتباه می شود که بیشتر مردم شناسی  است تا جامعه شناسی . در اینجا هنر به مفهوم خاص آن یعنی آفرینش های هنری ، و فرآیند این آفرینش این تغییرات آن در زمان و مکان مورد توجه است . به جرأت می توان گفت که جریان های هنری نیز ، به طور نامساوی و ناهمگن رشد کرده اند مثل هنرهای تجسمی ، ادبیات ، موسیقی ، سینما ، تئاتر و ...

هنر یک فعالیت اجتماعی است و خصلتهای هاص خود را دارد و هدف جامعه شناسی هنر ، شناخت بهتر ماهیت پدیده تجربه های هنری است . ( زنجانی زاده ، 1382 )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دستاورد ضعیف جامعه شناسی هنر از نظر ناتالی هینیک

           یکی از دشواری های تعریف جامعه شناسی هنر از آن جا ناشی می گردد که خاستگاه اصلی آن بیرون از تاریخ جامعه شناسی واقع شده است .

          بنیانگذاران جامعه شناسی نه در متن بلکه در حاشیه به مسئله زیبایی شناسی نیم نگاهی کرده اند . امیل دورکیم مسئله هنر را تنها از لحاظ رابطه ای که درنگاهش با دین دارد ، بررسی کرده است   .ماکس وبر ، درمتنی که پس از مرگش در 1921 درباره موسیقی به دست آمد ، سبک های مختلف را به تاریخ فرایند عقلانی شدن [ غرب ] و به منابع فنی ارجاع می دهد وپایه های یک جامعه شناسی فنون در موسیقی را پی ریزی می کند .

     تنها جورج زیمل ، در همان دوره ، تحقیق درباره هنر را کمی جلوتر می برد : در نوشته هایش درباره رامبراند ، میکل آنژ و رودن  سعی می کند موقعیت اجتماعی هنر را ، به ویژه در مناسباتش با مسیحیت و نفوذ جهان بینی ها را روی آثار هنری آشکار کند ؛ او میان ذوق برای تقارن و صورت های حکومت استبدادی یا جامعه های سوسیالیستی مناسبتی می بیند ، در حالی که قریحه عدم تقارن را با صورت های دولت لیبرال و با فرد گرایی متناسب می داند

       بی تردید اتفاقی نیست اگر در میان این بنیانگذاران جامعه شناسی ، آن که بیشتر از همه به هنر پرداخته است هم اوست که به آنچه که می توان « تاریخ فرهنگی » نامید ، نزدیک تر است : در واقع ، آثار زیمل در حاشیه جامعه شناسی آکادمیک جا دارد  . این جا با گرایش بازگشتی سروکار داریم : هرچه به هنر نزدیک تر می شویم از جامعه شناسی دور شده و به سوی تاریخ هنر که قدمتش بیشتر از جامعه شناسی هنر است می رویم . در حد فاصل این دو رشته آن چه که می توان « تاریخ فرهنگی هنر » نامید  واقع است ، و آن جا مطالعاتی صورت گرفت که امروزه با نگاهی گذشته نگر می توانیم آن ها را مقدمات جامعه شناسی هنر نام گذاری کنیم . با این وصف ، آن ها مطالعاتی بودند در راستای توسعه رشته های تاریخ و تاریخ هنر ، نه نامی از جامعه شناسی هنر داشتند و نه بلند پروازی آن را.  با سنت مارکسیستی ، مسئله هنر آشکارا « جامعه شناختی » شده و به عنوان داو اصلی برای تزهای ماتریالیستی به کار می رود . با این وصف ، در آثار خود مارکس مطلب مهمی درباره جامعه شناسی هنر بیان نشده است .     (هینیک،1384)

 

      

 

محدودیتهای جامعه شناس هنراز دیدگاه آرنولد هاوزر

       جامعه شناسی هنر ، گذشته از محدودیتهای بیرونی ، پاره ای محدودیتهای درونی هم دارد .

      هنر ، تماما تابع عوامل اجتماعی است ، اما هر آنچه در هنر دیده می شود قابل تعریف با عبارات جامعه شناختی نیست . مخصوصا ، شایستگی هنری را بدینگونه نمی توان تعریف کرد ، زیرا معادل جامعه شناختی ندارد . در شرایط همسان اجتماعی ، ممکن است آثاری بر اوج یا سراپای اوج پدید آیند ، و این آثار هیچ اشتراکی جر گرایشهای بیشو کم نامربوط از دیدگاه هنری ، ندارند . تنها کاری که جامعه شناسی می تواند انجام دهد سرچشمه واقعی نگرش است که در هر کار هنری نسبت به زندگی متجلی می شود ، در حالی که  برای ارزیابی کیفیت همین کار هنری ، همه چیز به نمایش خلاقانه و روابط متقابل میان عناصر بیان کننده آن نگرش بستگی دارد .

کمبودها و نارسایی هایی که ماغالبا دربرداشتهای جامعه شناختی هنرمی یابیم نتیجه روش تحقیقی نیست که بین جامعه شناسی ،روانشناسی وتاریخ هنر مشترک است ؛بلکه ناشی از زبان تکامل نیافته ای است که جامعه شناسی در مورد دنیای پر اشتقاق و ظریف هنر به کار می بندد- زبانی که ،به نحوی گسترده،نازل تر از زبان ظریف تر ومقتضی تر روانشناس ومورخ هنری است.مفاهیمی که جامعه شناس به عنوان ابزار به کار می گیرد ،برای پرداختن به یک آفرینش و خلق هنری غنی وظریف به شدت نامناسب می نماید.مقوله هایی همچون «درباری»،«بورژوا»،«محافظه کار» و«سرمایه داری» بسیار محدودتر و نیز خشک تر از آن هستند که به درستی خصلت ویژه یک اثر هنری را بیان دارند .(هاوزر،1355)

جنبش هنر برای هنر

هنر برای هنر ، جنبشی بود مربوط با رمانتی سیسم که در دنیای بورژوازی بعد از انقلاب ، همراه با واقع گرایی ، به وجود آمد که هدف آن ، بازرسی زوایای جامعه و انتقاد از آن است . ضمنا هنر برای هنر یعنی طرز تفکری که توسط بودلر ، شاعر بزرگی که اساسا واقع گرا بود ، اتخاذ شد پرخاشی ست به بهره گرایی عامیانه و اشتغال فکری ملال انگیز به کسب و کار بورژوازی . این جنبش از عزم هنرمند برای اجتناب از تولید کالا در دنیایی که همه چیز به کالای فروشی تبدیل شده است ، ناشی شد .(فیشر،1354)

 

 

 

 

 

 

رهیافتهای جامعه شناسانه درباره ارتباط جامعه وهنر

رهيافتهاي جامعه شناسانه درباره ارتباط جامعه و هنر را بر مبناي مفهوم عليت اجتماعي مي توان در چهار گروه طبقه بندي كرد :

1- رهيافت مبتني بر عليت معرفتي

2- رهيافت مبتني بر عليت اجتماعي

3- رهيافت مبتني بر عليت متقابل

4- رهيافت ارتباطي نمادي

1- رهيافت عليت معرفتي :

در اين ديدگاه هر شكلي از معرفت مستقل از جامعه است و آفرينش و پيدايش معرفتها در جهان ايده و ذهن پديدار شده است و معرفت به صورت ناب وجود دارد . اين رهيافت را خاصه كساني مطرح مي كنند كه هر گونه عليت اجتماعي براي معرفت را رد مي كنند و ارتباط آنرا با جامعه به صورت عليت انديشه انساني مي پندارند و وضعيت جامعه را تابعي از وضع شناختها مي شناسند . مثلاََ كندرسه معتقد است كه ترقي فرد منجر به تكامل جريانهاي اجتماعي مي شود . هگل ، پویشها و نهادهاي اجتماعي هر ملتي را جلوه اي از افراد آن ملت مي داند . بنابر نظريه كنت ، پيشرفت معرفت ، هادي و راهنماي اصلي تاريخ بشري است و بشر آن طور عمل مي كند كه شناختهايش به او اجازه مي دهد و روابط انسان با جهان و با ساير افراد ، منوط به مواردي است كه از طبيعت و از جامعه مي شناسد . منشا تكوين هنر در اين رهيافت ، در عوامل دروني هنرمند همانند « غرايز » جستجو مي شود .

بسياري از متفكران ، مشاهده را به غرايز نسبت داده اند . نظريه هاي زير را مي توان در زمره اين رهيافت قرار داد :

1) نظريه بازي : برخي معتقدند كه هنر ناشي از غريزه بازي است مانند شيلر ، اسپنسر ، كانت و

2) نظريه جنسي : برخي هنر را زاده غريزه و ميل جنسي انسان مي دانند مانند فرويد و پيروان او .

3) نظريه زيست شناسانه تزئين داروين

طرفداران انديشه هنر براي هنر نيز هنر را مستقل از جامعه مي دانند . از نظر طرفداران اين انديشه ، مراحل اساسي خلق و شكفتگي هنر ، بر اساس ذهن خلاق و خود جوش هنرمند و هماهنگ با قواعد زيبايي شناسانه شكل مي گيرد . هنرمند پيام و محتواي فرهنگي اثر خود را محصول خلاقيت قوه خارق العاده احساسي و ذهني خويش مي شناسد . نبوغ هنري ، استعداد فطري ، ذات هنرمند ، طبع سرشار و مفاهيمي از اين گونه مقوله هنر و محصولات هنري را تبيين مي كند .

2-رهيافت مبتني بر عليت اجتماعي :

اين ديدگاه معرفت را با توجه به ( هدف ) تبيين مي كند . به اين معنا كه معرفت تا هنگامي كه تحقق نيافته است هيچ نيست و تنها هنگامي كه به نتيجه عيني رسيد معرفت است . اين ديدگاه متاثر از ماترياليسم و پراگماتيسم است و ديدگاه جامعه شناساني را شامل مي شود كه معتقدند جامعه در حكم عليت اجتماعي براي معرفتهاي عمل مي كند و همه معرفتها كم و بيش در شرايط خاص اجتماعي و براي آن به وجود مي آيند . برای مثال سن سيمون مبناي اجتماعي تفكر را مورد تاكيد قرار مي دهد و انديشه اساسي ماركس هم براين مبنا استواتر بودكه هستي اجتماعي ( واقعيت اجتماعي ) است كه تعيين كننده و تعين بخش هر نوع آگاهي در انسان است .

نظريه هاي لوكاچ ، گلدمن ، هاوزر ، مانهايم و فیشر در اين زمره قرار مي گيرند.ارنست

 فیشر در كتاب ضرورت هنر در روند تكامل اجتماعي نشان مي دهد كه شكل و محتوا در آثار هنري با ابزارها ، كار ، سرمايه ، نظام اقتصادي ، شيوه هاي توليد و آگاهي اجتماعي جامعه پيوندي هستي شناسانه دارد و هنر ، مشروط به زمان و نقش ويژه آن پيوند دادن فرد به جامعه است .

يكي از نظريه پردازان مدافع عليت اجتماعي هنر ، كارل مانهايم است . نقطه شروع جامعه شناسي هنر مانهايم با ابراز اين عقيده آغاز مي شود كه در جريان تكامل تاريخ ، سبک هاي هنري پديد آمده ، نشان دهنده تمايلات گروهها ، قشرها ، طبقات حامل آنها هسستند . به اين ترتيب مانهايم در ابتداي پژوهش هاي خود راجع به شكوفا شدن خلاقيتهاي زيبايي شناختي از دو عامل اصلي نام مي برد كه يكي گرايشهاي نهفته در انواع هنرها و ديگري شرايط واقعي اجتماعي است و در اين باره نيز او اشكال سبك ها را وابسته به پيكرهاي اجتماعي مانند گروهها ، قشرها و طبقات اجتماعي مي داند . 

آرنولد هاوزر با تكيه بر مفهوم عقلاني كردن ، نظريه خود را طرح مي كند . به عقيده او فرد مي كوشد به نگرش ، افكار ، احساسات و اعمال خود جنبه عقلاني بدهد يعني آنها را به نحوي قابل پذيرش و موجه سازد  كه از پايگاه قرار دادهاي اجتماعي ، ايراد پذير نباشد و گروههاي اجتماعي نيز از طريق افرادي كه به نمايندگي خود بر مي گزينند بر حسب منافع مادي ، قدرت جويي ، منزلت خواهي و ديگر هدفهاي اجتماعي به تاويل و تفسير رخدادهاي طبيعي و تاريخي و مهمتر از همه عقايد و ارزش گذاريهاي خود مي پردازند . البته هاوزر فاصله ممكن ميان واقعيت اجتماعي انديشه را در تمام زمينه هاي مربوط به آگاهي يكسان نمي داند و معتقد است شاخه هاي مختلف به درجات مختلفي با واقعيت اجتماعي همبستگي و يا از آن گسستگي دارند . به عقيده وي صرف نظر از مسائل جزئي ، هر يك از ساختهاي فرهنگي گوناگون از قبيل دين ، علم و هنر داراي فاصله خاصي از خاستگاه اجتماعي خود هستند ، و سلسله اي را به وجود مي آورند ، كه از مراحل متعددي تشكيل شده است .در آغازاین سلسله، دانش ریاضی قرار دارد که از نظر جامعه شناسی خنثی تلقی می شود. اين سلسله تا هنر ادامه مي يابد . در اين سلسله هنر در پيوند تنگاتنگ با واقعيت اجتماعي قرار دارد و حداكثر فاصله را از حوزه اي كه به عنوان حوزه انديشه هاي معتبر در تمامي زمانها شناخته شده داراست . هنوز در اين سلسله لااقل به نحوي مستقيم هدفهاي اجتماعي را مطمح نظر قرار مي دهد.

3-رهيافت مبتني بر عليت متقابل :

اين رهيافت به ماكس شلر و كساني كه از او تبعيت كرده اند تعلق دارد . بر اساس اعتقاد شلر ، شرايط اجتماعي تنها عامل وقوع ، به علت وجود جريانهاي معنوي محسوب مي شوند و قادرند آنچه را كه با زير بناي بي طرف اجتماعي موافق است محقق سازند . به نظر وي عامل تحقق بخش يعني امر اجتماعي ، براي مجموع ايده هايي كه به عنوان وجودي قبلي تصور شده اند تنها اهميت واقعيت پذيري و تحقق بخشي دارد و نقش ديگري بازي نمي كند . از نظر شلر ، هنرمند ، موسيقيدان و دانشمند تمام عيار ، ممكن است در واقعيت فعلي تغييراتي بدهد اما سبب آن ، مقاصد آرماني است نه غايتي عملي .

4-رهيافت ارتباطي نمادي :

اين رويكرد به تعبير لوي استروس ، هنر را به منزله دستگاهي از نشانه ها مي بيند از ديدگاه نمادي ، هنر و ادبيات ، چيزي جز مجموعه اي از نمادها نيستند ، نمادهايي كه معرف حالات ، احساسات و افكار هنرمندند كه در جريان ارتباط اجتماعي پديد آمده اند و براي ايجاد ارتباط اجتماعي ديگر به كار گرفته مي شوند . در بررسيهاي جامعه شناختي مكتب مشهور به (كنش متقابل نمادي ) بيش از ساير مكاتب جامعه شناختي از ارتباط مندي براي تبيين رفتار انساني استفاده شده است . از ديد اين مكتب هنر به منزله نوعي ارتباط نمادي است . هنر يعني به وجود آوردن آثاري كه دقيقاََ همان خصلت نمادي ارتباطات معمولي را دارد اما قادر است اين معناي نمادي را به شيوه هاي غير معمول بيان كند . هنرمندان با دراماتيزه كردن يعني تاكيد بر جنبه هاي خيالي موقعيتها يا افكار ، مفاهيمي را مي آفرينند كه ممكن است مبهم و كمتر قابل درك باشد . بنابراين هنر هيچ چيز جديدي را خلق نمي كند بلكه تنها شيوه هاي جديد و هوشمندانه تر بيان معاني رايج بين مردم است كه با معاني موقعيتها فهميده مي شود . هنر نه تنها در نظر شناختي به امور وضوح مي بخشد بلكه پيامدهاي اجتماعي آنها را نيز مشخص مي سازد. (فاضلی،1374)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کاربرد جامعه شناسی هنر

جامعه شناسی دین تعاریفی را برای خود تدوین کرده و هدفهای خویش را مشخص ساخته است؛ جامعه شناسی سیاسی برخی اصول را برای خود روشن کرده و آنها را مبنای کار خود قرار داده است ؛ اما جامعه شناسی هنر هنوز درجا می زند و خود را با مسائلی عوضی درگیر می کند .

بدیهی ترین دلیل این عقب ماندگی این است که کسانی که در این باره بررسی می کنند از مشکلات آفرینش هنری در جنبه های گوناگونش ، کاملا بی خبرند ، و از این هم مهمتر اینکه نمی دانند آفرینش هنری چگونه تجربه هایی را شامل می شود . نه شارل لالو و نه پیترین سوروکین ، هیچ کدام نتوانسته اند سرشت یگانه تجربه تخیلی را به طور کامل دریابند . نه لالو که چگونگی رابطه ی علمی و نظری میان هنر و زندگی اجتماعی را تدوین کرده است ، و نه سوروکین که ارتباطی ساختگی میان « انواع فرهنگ » و تصوری از مطلق را مطرح می کند ، تصوری که تجربه ی خلاقانه را در یک چارچوب خشک و انعطاف ناپذیر روشنفکری قرار می دهد .

هنگامی که از یگانگی و بی نظیری بیان هنری سخن می گوییم ، منظورمان این نیست که هنر موجودیت مستقلی داشته باشد و مراحل مختلفی را در بربگیرد که هر کدام با درجه ای از فعالیت روحی ، برفراز و در فراسوی جهان ، منطبق باشند .

هنگامی که از یگانگی آفرینش هنری سخن می گوییم منظور ما کار هنری به همان نحوی است که در شبکه پیچیده ی روابط انسانی و گروه های اجتماعی متفق یا متضاد ، و در سطح بسیاری رویاهای تجربه هر روزه به اجرا در می آید . اصالت کار هنری در آن است که در چنین چارچوبی قرار بگیرد . اگر از ما پرسیده شود که برای تعیین اصالت اثر هنری چه باید کرد ما پیشنهاد می کنیم که در این راه دو عامل بررسی شود : اول ، نیروی اعتقاد به یک کار ( با توجه به هدفهای ضمنی اش ) و دوم ، جدایی این اعتقاد از هر گونه ملاحظه ی مالی ، ایدئولوژیک و سیاسی به عبارت دیگر ، یک کار اصیل هنری نمی تواند توجیه کننده هیچ فعالیت دیگری غیر از خودش باشد با تکیه به این تعریف از هنر می توان بسیاری از انواع « فلسفه هنر » و «ریبایی شناسی » را ، که طبیعت کاملا مستقل آفرینش هنری را به حساب نمی آورند ، از جامعه شناسی هنر کنار گذاشت .

ایده ی « بینش جهان » از آنجا که کارهای مختلف هنری را به هم ربط می دهد ، با متحد کردن اشکال مجزای بیان هنری در قالب یک الهام مشترک بصورت یک الگوی زندگی و وجود درمی آید . برخلاف ماتریالیسم عامیانه ، که برداشت هایی دلبخواهی را بر تفسیرهایی خشک و جزمی از واقعیت انتطباق می دهد ، ایده ی « بینش جهان » این امکان را برای ما به وجود می آورد که اثر هنری را در چارچوب وجودی زندگی هر روزه ی انسان بررسی کنیم . به همین ترتیب ، می توان « بینش » های مختلفی « از جهان » را برهم منطبق کرد و بدین وسیله چند هنرمند را در چارچوب یک عصر واحد جا داد . ( دووینیو، 1379 )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هنر جامعه گرای

انسان خلاق با رنگي كه بر چهره طبيعت مي زند آن را دگرگون مي سازد و همراه با اين دگرگوني خويشتن را مي آفريند . در جريان بي درنگ حركت هستي، بر انسان كه كيفيت ويژه اي از تركيب عناصر آن و جزئي از طبيعت بيكران است در جريان كار و خلاقیت با آن وحدت مي يابد و رشد مي كند . رشد و تكامل انسان رشد متقابل نيروهاي مادي و فكري آن در جريان كار خلاقه است، و «هستي » و « شعور » دو وجه بيروني و دروني انسان خلاق مي باشند . اين دو مقوله در مقابله دائم خويش با هم مي آميزند و جرياني را مي سازند كه « انسان خلاق » نام دارد .

آنچه كه انسان خلاق نام دارد در ماهيت امر چيزي جز انسان اجتماعي نيست . خلاق بودن انسان ناشي از اجتماعي بودن آنست .

از اين پس در طبيعت «جامعه » گاهواره انسان مي شود ، و مغز آدمي كه مركز شعور و خلاقيت اوست تكامل ساختماني خود را پس از پيمودن مسير طولاني ارگانيكي در دامن طبيعت ، در جريان حركت جامعه ادامه مي دهد .

بدينسان زمانيكه به مفهوم گسترده انسان خلاق مي انديشم و  چگونگي پيدايي و رشد آنرا در تاريخ بررسي مي كنيم به سه مقوله بر مي خوريم : هستي ، جامعه و شعور ، سه پديده كه هر يك در دل ديگري مي خروشد و آنرا پيوسته از درون و بيرون به حركت در مي آورد .

هستي كه نمود عيني آن طبيعت است همچون درياي بي انتهايي مدام برخود مي طپد و بودن خود را به حركت خويش پايدار مي سازد . در شريان آن انسان جاريست ، . و جامعه انساني چون رودخانه ايست كه در مسير پر پيچ و خم خود به پيش مي رود و به دريا جاري مي گردد ، و انديشه و شعور همچون فراز و نشيب موج بازتاب حركت رود را در هر زمان و دوراني در خود مي برد .

هنگاميكه از طريق جامعه به انسان مي نگريم ، نمود خلاقيت وي را به صورت « كار » يا « توليد » باز مي يابيم كه عمده ترين شكل رابطه انسان با طبيعت  است .

در تمام مراحل و اشكال توليدي آدميان در درون جامعه و به شكل اجتماعي به كار مي پردازند و كار در ماهيت و تعريف خود داراي خصلت اجتماعي است .

آنچه شكل بندي و ضابطه كار مشترك را ميان آدميان تعيين مي كند پاره اي روابط اجتماعي يا روابط توليدي است . به واسطه خصلت پوياي كار اين روابط توليدي پيوسته در تضاد با نيروهاي مادي توليد قرار مي گيرند و در هر  دوره اي دستخوش تحولات و تغييرات كمي و كيفي مي گردند .

نمود اين برخورد و تحول تماماََ در آن چيزي كه « فرهنگ» ناميده مي شود آشكار است.

در هر جامعه فرهنگ يار و ساخت اجتماعي نيروهاي مولده ، به طور كلي فرهنگ در جامعه نقش راه برنده نيروهاي مادي را در جريان پوياي كار و توليد به عهده دارد ، و خود در رابطه متقابل با رشد نيروهاي مادي جامعه رشد مي كند .

روابط توليدي كه در هر نظام اجتماعي رابطه ميان طبقات اجتماعي و نيروهاي مولده را با ابزار و محصول ( به صورت قوانين و سنتهاي مبتني بر مالكيت و تقسيم كار ) تعيين مي كند ، وجه ايستاي فرهنگ يك جامعه است . اما به واسطه رشد كمي ابزار و دانش انسان در جريان توليد ، و افزايش تدريجي شناخت و از پيرامون خويش ، فرهنگ از يك وجه پويا و رشد يابنده نيز برخوردار است كه در مسير خلاقيت انسان پيوسته در تضاد با وجه ايستاي آن ، يعني روابط توليدي ، قرار مي گيرد و نيروهاي مولده را به ايجاد يك تغيير كيفي در شكل بندي جامعه وا مي دارد . انسان خلاق پوسته خود را مي شكافد و به فضاي بازتري براي خلاقيت خويش دست مي يابد .

همچنان كه در گسترش مفهوم انسان خلاق از هستي به جامعه مي رسيم ، هنگاميكه نقش طبقات و گروه هاي اجتماعي را در روند توليد بررسي مي كنيم به عنوان كوچكترين جزء آن به فرد بر مي خوريم و نيز در شكافتن عناصر فرهنگ يا هستي معنوي انسان به سومين مقوله يعني «شعور » مي رسيم كه آستانه پيوند فرد با پيرامون آنست . شعور بي شك يك پديده اجتماعيست كه در جريان كار تكامل مي يابد . اما در ساخت و تركيب ان وجوهي دروني موجود است كه تجلي آن در فرد صورت مي پذيرد .

احساس ، عاطفه وادراك به عنوان مراحل بازتاب محيط در مغز و عناصر دروني شعور ، انسان را در خاص ترين صورت آن يعني (فرد) با محيط پيوند مي دهند .

تصاوير حسي بي شماري كه به كمك حواس از محيط خارج در مغز انعكاس يافته است به هم مي آميزد و جرياني دروني به صورت احساس يا شناخت عاطفي به وجود مي آورد كه انعكاس و باز آفريده آن جريان بيروني ، يعني زندگي است و همانند آن تابدار و پر پيچ و خم است . اين جريان عاطفي از همان آغاز پيدايش فرد در محيط زندگي با جريانهاي ديگر و عواطف ديگران  مياميزد و در برخورد با ساختمان فرهنگي جامعه شكل مي گيرد ، و سرانجام براي خود بستري مي سازد كه خوي و خصلت و شخصيت فرد را مشخص مي كند . شكل منظم جاري شدن و حركت عواطف در مسيري كه فرهنگ و دانش محيط آنرا هدايت مي كند ادراك يا شناخت تعقلي نام دارد .

اين دو جريان دروني و بيروني انسان همانطور كه بهم راه دارند و در يكديگر جاري مي شوند ، همانطور از هم جدا و مستقل اند و هر يك ويژگيها و ساختمان خاص خود را دارند .

فرد آنجا كه با شناخت قوانين طبيعت و جامعه ، يعني با درك ضرورت تاريخي موجوديت خويش ، جايگاه خود را باز مي يابد . مي تواند با كار خلاقه خود منشاء حركت پيشروي در جامعه باشد . اين خلاقيت خود منشاء و سرچشمه اي براي وجه پوياي فرهنگ است .

بدين ترتيب انسان خلاق يك مفهوم انتزاعي نيست ، بلكه هر فردي از جامعه كه لزوماََ مي انديشد و كار مي كند ، حتي زمانيكه از حقوق اجتماعي خويش محروم مانده ، يك انسان خلاق است .

زندگي ، به عنوان مجموعه روابط يك فرد با طبيعت و با افراد ديگر جامعه ، همچون رودخانه پرخروشي است كه آدمها را به دنبال خويش مي كشد ، و روان آدمها در پيچ و تاب آن گاه از همان غنايي سرشار مي شود كه در هر زير و بم حركت اين كل نهفته است

زندگي اجتماعي در كشمكش حركت خود آدميان را به كار كردن و خلاقيت واميدارد . در جوامع سرمايه داري ، آنچه آدمها را به كار وا مي دارد پيش از آنكه ضرورت خلاقيت باشد ضرورت معيشت و گذران زندگيست . ليكن زمانيكه اكثريت رنجبر و خلاق به نقش پيش برنده خويش در فرهنگ اجتماعي و گسترش مفهوم انسان خلاق واقف مي شوند به صورت نيروي مادي تغيير دهنده روابط اجتماعي در مي آيند .

هنرمند راستين و انسان پيشرو در چنين احوالي با درك گسترده و عميق مفهوم انسان و معرفت به ماهيت خويش از درون خود سر مي كشد و خويشتن را در غير خود ، در مردمان ، در مصاف با زندگي و در ميانه هستي مي بيند ، به كار دست مي زند . با مردم ميآميزد ، مي سازد و دگرگون مي كند و خود دگرگون مي شود و از اينجاست كه فرهنگ يك جامعه از سرچشمه معرفت و شعور انسانها سرشار مي گردد .

و هنر در اين ميانه شفاف ترين آينه ايست كه مي بايد چهره واقعي انسان خلاق را به مردم نشان دهد .

هنري كه بتواند اينگونه گسترده به زندگي و انسان بنگرد همان هنر واقع گر است ، كه مباني فلسفي و اصول زيبايي شناسي آن در مسير تاريخ زندگي بشر پا به پاي تكامل دانش و شناخت انسان از خود و پيرامونش رشد كرده است ،و در كاملترين شكل خود با تكيه بر اصول جامع فلسفه علمي به صورت هنر واقعگراي جامعه گرا در مي آيد .

براي پي بردن به نقش هنر در زندگي و شناختن مفهوم واقع گرايي در هنر مي بايد قبل از هر چيز ماهيت « تصوير هنري » و رابطه شكل و محتوا در آن را مورد بررسي قرار دهيم .

هنگاميكه در مقابل يك تصوير هنري ، يك پرده نقاشي ، يك آهنگ ، يك قطعه شعر يا يك صحنه نمايشي قرار مي گيريم ، اين تصوير كه نه از خود واقعيت بلكه باز آفريده آن توسط هنرمند است ، در ميان جريان دروني احساسات و مجموعه در هم تصاوئير حسي ما جايي براي خود باز مي كند . ما را با خود مي برد ، و خود نقطه آغازي در ميانه راه مي شود براي آن جريان دروني كه مي بايد باز در ادامه زندگي با تصاوير ديگر بياميزد و در كاري و عملي جاري شود .

اين تصوير ممكن است در گيرودار زندگي خيلي زود فراموش گردد ، يا دركنج حافظه پنهان شود ليكن اثر آن تصوير ، كه رابطه مستقيم با ( محتوا ) ي تصوير هنري دارد ، در ذهن بيننده به جا مي ماند . اين اثر ناشي از يك محتواي حسي است كه يكبار قبلاََ روند احساس يا شناخت عاطفي را در ذهن هنرمند طي كرده است و اينك مي تواند بي واسطه به ذهن بيننده جاري شود و در آن بنشيند .

ليكن در ذهن هنرمند اين مراحل بايد از مسير ويژه اي بگذرد تا در آن محتواي حسي به صورت عيني مجسم گردد ، و اين روند پيچيده و دشوار خلاقيت هنري است كه در آن تصور و احساس به تصوير يا فضاي مجسم تبديل مي شود ، و محتواي حسي و دروني شكل عيني و بيروني مي بايد .

چنين روندي در باز آفريني يك موضوع و خلق يك تصوير هنري توسط هنرمند از دو مرحله تحليل و تركيب مي گذرد .

هنر شكل ويژه اي از شناخت حسي قابل انتقال است ، و شناخت يك موضوع به طور كلي دو مرحله پيوسته تحليلي و تركيبي را در ذهن طي مي كند . در مرحله نخست شيي يا پديده يا موضوع خارجي در انعكاس خود بر ذهن به پاره اي تصاوير ذهني تجزيه مي شود هر كدام وجوهي از خصوصيت شيي يا موضوع را در بر دارد . به عنوان مثال هر يك از حواس پنجگانه يك يا چند تصوير از شكل ، اندازه ، سختي ، رنگ ، بو و صداي يك شیي را به ما مي دهد و هر چه اين تصاوير جزئي تر باشند بيشتر به شناخت صفات اختصاصي شيئي دست مي يابيم . در مرحله دوم، كه مرحله تركيب است اين تصاوير به هم مي پيوندند و كل واحدي را مي سازند كه تصور نهايي ما از شيي است و به طور نسبي قابل انطباق بر آن مي باشد .

هنرمند در كار خود در تجسم بخشيدن به اين تصور مي بايد به شكل ويژه اي عمل تركيب تصاوير ذهني را با عناصر عيني انجام دهد ، و به فضاي حسي خود تجسم بيروني ببخشد

اين مرحله اساسي و دشوار خلاقيت هنري است ، كه « باز تركيب » يا « كمپوزيسيون»  نام دارد ، و هنرمند تنها با شناخت دقيق و تسلط كامل بر عناصر و تكنيك هنر خود بدان دست مي يابد .

فضاي حسي محتواي يك تصوير هنري است كه در يك كمپوزيسيون شكل مي يابد ، و خود عامل انتقال احساس تصوير است .

نقاش در كمپوزيسيون خود فرم و رنگ و نور را تركيب مي كند . آهنگ ساز سكوت و صدا و ريتم را تركيب مي كند ، شاعر واژه ها را و بازيگر بيان و حركت را . در اين عمل باز تركيب تمام تصاوير حسي و وجوهي كه هنرمند از موضوع ديده است منعكس مي شود .

ويژگيهاي عمل تحليل يا ( ديد ) هنري و نيز قوانين و اسلوب باز تركيب تصاوير يا كمپوزسيون را در هر مكتب و سبك هنري اصول زيبايي شناسي آن سبك مي نامند كه مستقيماََ با مباني فلسفي و جهان بيني آن و شيوه نگرش هنرمند به زندگي مربوط مي شود .

اصول زيبايي شناسي مشخص مي كند كه يك هنرمند در جستجوي حقيقت چگونه به زندگي مي نگرد ، به چه موضوعاتي برخورد مي كند ، چه تصاويري از آن در ذهن خود پديد مي آورد ، به چه جنبه هايي از واقعيت حساسيت دارد ، چه وجوهي را ناديده مي گيرد و در كداميك اغراق مي كند ، و سرانجام در باز تركيب اين تصاوير چه قواعد و روابطي را به كار مي يگرد و چه شكلي را انتخاب مي كند .

در يك تصوير هنري محتوا تابع يك ضرورت خاص بيروني است كه در درون هنرمند انعكاس يافته است ، و در بروز خود شكل خاصي موافق آن ضرورت به خود مي يگرد . شكل و محتوا كه دو مقوله جدايي ناپذيرند در تصاوير هنري هر سبك بر اساس موازين زيبايي شناسي آن سبك تعيين مي شوند . بدين ترتيب در تفسير و بررسي يك تصوير هنري مي توان از طريق شكافتن شكل به محتواي اثر رسيد ، همچنين از بررسي تركيب آن به ديد و جهان بيني هنرمند دست يافت و پيام او را كه مي بايد حاوي معرفت جديدي باشد دريافت نمود .

اين مقولات را مي توان به عنوان كليدي براي شناخت سبك هاي هنري و درك و بررسي تصاوير هنري آن به كار برد ، و با توجه به شرايط تاريخي و اجتماعي پيدايش هر مكتب و سبك ، جنبه هاي واقع گرايي و ضد واقع گرايي آن را مشخص كرد .

اگر يك نقاش كوبيست بخواهد يك سيب را بكشد ممكنست آن را به شكل يك مكعب تصوير كند . در اينجا هنرمند با ديدگاه زيبايي شناسي خاص خود كه در شرايط اجتماعي خاصي پديد آمده تصاوير انتزاعي شيئي را بدين صورت كوبيك باز تركيب كرده است .

همين سيب را يك نقاش سوررئاليست مثلاََ ممكنست به صورت معلق در هوا تصوير كند ، و يك نقاش اكسپرسيونيست آن را چنان تكه پاره نقاشي كند ، چنانكه گويي خود وي تكه پاره شده به همين ترتيب هنرمند ناتوراليست اين سيب را تنها محصور در قوانين طبيعي مي بيند و قلم موي نقاشي را به جاي چاقو جراحي براي ريز ريز كردن آن به كار مي گيرد . نقاش رمانتيست از آن سيبي خيالي مي سازد كه واقعيت بيروني ندارد و به آن نمي توان دست زد ، فقط بايد با احتياط نگاهش كرد ، و نيز نقاش كلاسيست سيب را در چنان تناسب و شكوهي مي آفريند كه تنها مي تواند در دست خدايان جاي گيرد . اما هنرمند رئاليست اين سيب را چنان تصوير مي كند كه حتي در آن جاي دستهايي كه آنرا كاشته و اثر دندانهايي كه بايد آنرا گاز بزند آشكار است .

هنرمند واقع گرا پيوسته به حساس ترين و دقيق ترين وجهي به زندگي و روابط آن مي نگرد و وجوه پيچيده آن را در خلق يك تصوير هنري آشكار مي سازد . هنرمند واقع گرا تصوير كردن جزئي ترين مورد خاص از زندگي مي پردازد .و در آن عام ترين روابط و قوانين حاكم بر حركت انسان را نمايان مي سازد . يك رابطه يا تنها يك شخصيت را نشان مي دهد ودر آن عمده ترين خصوصيات يك تيپ ، يك نسل يا يك دوره را مشخص مي كند.

لازمه چنين قدرتي در جامعيت دادن به يك تصوير هنري داشتن درك عميقي از رابطه عيني پديده هاييست كه به انسان و زندگي او مربوط مي شود . زندگي به عنوان عرصه درگيري انسان با طبيعت ، انسان با جامعه و انسان با خود ، بستر پر پيچ و خمي است كه تحليل و شناخت درست آن جز در يك برخورد واقع گرايانه دست نمي دهد .(بیانوف،1363)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تاثیرات سرمایه داری در هنر نقاشی

اندیشه هنرمند در مقام فردی خلاق وکارگر ، که به کاری ویژه و فراانسانی اشتغال دارد ، حاصل دوره رنسانس است پیش از آن در اروپا آنچه ما بدان کار هنری می گوییم به وسیله کسانی انجام می شد که شرایط کارشان بسیار پیشتر از کارگران دیگر بود ، به عنوان هنرور و صنعتگر با تعهد جمعی و مسئولیت مشترک ، نقاشی ، طراحی و نقاشی می کردند . گرچه بنایان استادکار و نقاشانی هم بودند که دیگران شاگردی آنها را می کردند ، ولی هنوز هم آنها را یگانه تولید کننده و یگانه نبوغی که در پس کار نهفته است به شمار نمی آوردند . همچنین تقسیمی که ما به طور کلی میان هنرهای « عالی » و هنرهای « پائین مرتبه تر » یا « تزئینی » قایلیم ریشه تاریخی دارد و به ظهور اندیشه « هنرمند نابغه » پیوسته است .

      دفاع از تمایز میان مثلا نقاشی یک تکه از محراب و طراحی اثاثیه یا نقش و نگار روی هر زمینه طبیعی دشوار است . به عبارت دیگر ، مفهوم فعالیت هنری به عنوان نوع متفاوت یگانه ای از کار با فرآورده ای یگانه و به راستی متعالی اشتباهی است که برمبنای برخی از تحولات تاریخی صورت می گیرد ، به غلط تعمیم داده می شود و اساس سرشت هنر فرض می شود .

در واقع دو تحول تاریخی به این مبحث [ تاثیرات سرمایه داری هنر ] مربوط می شوند .

        نخست ، انسان زدایی فزاینده از کار انسان در کل ، و فرسایش جنبه آفرینندگی بالقوه آن در اثر تقسیم کار و به خصوص مناسبات تولید در جامعه سرمایه داری ، سرشت واقعی آن را در اثر کژ دیسه شدنش در تیرگی فروبرده است . مارکس در گروند ریسه درباره زوال خصلت خاص بودن کار در سرمایه داری ، چه برای کارگر و چه برای سرمایه دار ، سخن می گوید و این نوع کار را با کار پیشه وران و اصناف مقایسه می کند . بنابراین ، کاری که هنرمندان ، موسیقیدانها و نویسندگان انجام می دهند ، تا زمانی که به زیر سلطه بازار نرفته است ، به شکل آرمانی تولید جلوه می کند ، زیرا به گونه ای متفاوت از انواع دیگر تولید ، آزاد می نماید . همانندی بالقوه این دو حوزه یعنی هنر وکار به موازات تنزل کار به شکل خود بیگانه آن ، از میان رفته است .

دومین تحول این است که تولید هنری از پیشرفت سرمایه داری تاثیر می پذیرد ، گرچه در آغاز این تاثیرپذیری همانند تاثیر پذیری اشکال دیگر تولید نیست . با از هم گسیختن پیوندهای سنتی میان تولید کننده و مصرف کننده هنرها ( کلیسا ، حامی ، فرهنگستان ) ، به ویژه در اروپای قرن نوزدهم ، هنرمند عملا به شیوه های گوناگون حالت فردی شناور و رها شده را دارد که هیچ رشته ای او را به سرپرست یا کارفرمایش پیوند نمی دهد . به این ترتیب ، شرایط کار هنری در مقایسه با دیگر انواع کار حتی دشوارتر هم هست . در چنین زمینه ای به آسانی نمی توان دریافت که چگونه هنرمند در مقام نماینده فعالیت غیر تحمیلی و براستی گویا حالت آرمانی پیدا می کند ( نمایند ه ای که به هنگام ضرورت ، در موارد بسیار فراوان نا ممکن بودن واقعی گذران زندگی با چنین دستمزدی را نادیده می گیرد ) . همان گونه که واسکوئز می گوید ، در درازمدت حتی کار هنری هم در سلطه قانون همگانی تولید سرمایه داری قرار می گیرد و به مثابه کالا به آن توجه می شود ؛بسیاری از هنرمندان به صورت کارگران مزد بگیر ( در صنایع و تبلیغات یا رسانه ها ) کار خواهند کرد ، و بقیه برای فروش کارشان به بازار هنر روی می آورند . دسته دوم در پیروی از گرایش خلاقانه خود « آزادتر » از دسته اولند ، ولی همان طور که واسکوئز می گوید :

                                      هنرمند تابع سلیقه ها ، امیال ، اندیشه ها و تصورات زیبایی شناسانه آنهایی است که 

                                      در بازار نفوذ دارند . هر کار هنریی را که تولید می کند برای بازاری در نظر گرفته

                                      شده که آن را جذب می کند ، بنابراین ، هنرمند نمی تواند به مقتضیات بازار بی اعتنایی نشان دهد : این مقتضیات غالبا هم در محتوی کارهنری موثر است . هم در شکل آن ، بنابراین ، کار هنرمند را محدود می کند ، از قدرت خلاقه او جلوگیری می کند و فردیت او را از بین می برد .

البته ، هر نوع نظریه ای مبنی بر اینکه هنرمندان روزگاران پیشین برای پیگیری « قدرت خلاقه » خود ، بدون توجه به شنوندگان و خریداران ، کاملا آزاد بودند ، کاملا اشتباه است . شاید به همین دلیل است که واسکوئز ، در عین اینکه بیشترین تاکید را بر تاثیرات سرمایه داری در هنر می گذارد ، به این توصیف نادرست از شرایط جامعه پیش از سرمایه داری اشاره می کند . اما در دوره سرمایه داری هر قدر کار هنری با کار به طور کلی همانندی فزاینده پیدامی کند ، به همان میزان ، جنبه از خود بیگانه و غیر آزاد ( به مفهوم فنی خاصی که من این اصطلاحات را به کار برده ام) ، پیدا می کند . حتی در آن هنگام نیز باز این تصور رمانتیک از هنرمند به مثابه یکی از آدمهای محدودی که مناسبات سرمایه داری و محدودیتهای بازار در او بی تاثیر است باقی خواهد ماند . نسخه بدل تازه آن وضعیت کلی ، برای مثال ، نقاشانی هستند که برای گذران زندگی در مدرسه هنر درس می دهند ، در عین حال در اوغات فراغت کار « واقعی » خود ( نقاشی ) را انجام می دهند .(ولف،جانت)

 

 

نقاشی وجامعه

      در این جا مساله مورد بحث این است که از هنر پاریس و پیرامون آن در سالهای تقریبا بین 1870 و 1920 چه برداشتی داریم ؛ از هنر دوره ای که مانه ، مونه ، دگا ، گوگن ، وان گوگ ، فاوها ، کوبیست ها و دیگران را در بر می گیرد . آیا می توانیم آثار امپرسیونیست ها و پیروانشان را بخاطر اینکه مبین انحطاط فرهنگ بورژوائی هستند نادیده بگیریم کاریکه تقریبا پلخانوف کرده است یا می توانیم در اینگونه آثار که حاصل منطقی اضدادشان می باشند امکانات مترقی و مثبتی پیدا کنیم ؟

      قبل از هر چیز باید گفت که معنی اجتماعی مستقیم هنر این دوره غالبا ضعیف و دارای ارزش دوگانه (AMBIVALENT  ) است ، گو اینکه بسیاری از هنرمندان متعلق به آن خود راانقلابی می پنداشتند آنان کاملا آگاه بودند که در عصر تغییر و بحران عمیقی زندگی می کنند و نیز تشخیص می دادند که تبیین و راه حلهای گذشته دیگر رسا نیستند ، لیکن این وضع را فقط در زمینه فرهنگ عمومی و هنر خود ، که بحرانهای آنها توسط چیزهایی نظیر از بین رفتن حمایت شخصی ، اختراع عکاسی ، و روگردانی ارتجاعی و اجتناب ناپذیر سالونهای رسمی تسریع می شد ، می دیدند . این هنرمندان نه تنها انقلابیون سیاسی نبودند بلکه برخی از مرتجعین بشمار می رفتند . آنهاقادرنبودندارتباط  بین بحرانهای فرهنگی ای که خود با آنها مواجه بودند و بحرانهایی که کلا سرمایه داری در مرحله جهانخواری بهمراه داشت دریابند . از بورژوازی نفرت داشتند و با ارزشهای آن مخالف بودند .

      مانه ، در زمان حکومت کمون پاریس ، همراه با کوربه و دومیه به عضویت فدراسیون هنرمندان پاریس درآمد . پیسارو یک آنارشیست بود . سزان دوست زولا و یکی از ستایشگران فلوبر بود . گوگن وقتی پاریس را بقصد دریاهای جنوب ترک می کرد نوشت : « در اروپا برای نسل آینده عصر وحشتناکی تدارک دیده می شود : عصر حکومت طلا .»

فاوها و کوبیست ها با مجموع تشکیلات بورژوائی خصومت می ورزیدند و بر آن به دیده تحقیر می نگریستند . معهذا اعتراض این هنرمندان بیش از هر چیز دیگر به ابتذال فرهنگی (philistinism ) بورژوازی متوجه بود . آنان بیشتر از فرهنگی که بورژوا هوادارش بود نفرت داشتند تا از جهت گیری وی در مبارزات طبقاتی ، و چون قادر نبودند راه خود را در پیوستن به مبارزه ای که برای تحقق یک نظام مترقی تر جریان داشت پیدا کنند فقط با قلم موی شان و بخاطر نقاشی شان به نزاع بر می خاستند .

      نتیجتا آثارشان به هیچ طبقه یا بخش خاصی از جامعه ، اعم از بورژوازی یا طبقه کارگر ، متوجه نبود . و بالنسبه با ارتباط آموزشی نیز کاری نداشتند . موضوعاتشان بطور روزافزون شخصی می گردید ، زبانشان گاهی به ابهام می گرائید و زندگی شان عجیب ، غیر انسانی و در مواردی خود ویرانگر می گشت . از اینرو پلخانوف ( که اتفاقا در سایر موضوعات به امر آموزش اهمیت زیادی می دهد ) توانست بحق بنویسد : « فردگرایی افراطی در دوره انحطاط بورژوازی رابطه هنرمند را با همه منابع تخیل واقعی قطع می کند ، او را از آنچه در جامعه می گذرد کاملا بی خبر می سازد و محکومش می کند ذهن خود را ، بی آنکه نتیجه ای داشته باشد ، با تجربه خصوصی و توخالی و اختراع های خیالی و بیمارگونه خود مشغول سازد .»

      باید دید هنر بین سالهای 1870 و 1920 که با امپرسیونیسم آغاز می شود و با اولین انقلاب سوسیالیستی خاتمه می یابد با هنر قبل از این دوره چه تفاوتهایی دارد . روشهای نقاشی تغییر کرد . امپرسیونیست ها از علامات شکسته رنگ ، استفاده گوگن از رنگ یکنواخت و طرح های سنگین ، ترسیم مستقیم وان گوگ ، استفاده سزان از دیدگاههای همزمان ، استفاده فاوها از رنگ خالص برای القای انرژی و استفاده کوبیست ها از سطوح صاف برای تحلیل ساخت همگی تازگی داشتند .

      موضوع نقاشی نیز دگرگون شد و موضوعات جدید مستقیما از زندگی روزمره هنرمند گرفته می شد : از خیابانی که در آن زندگی می کرد ،از کافه ای که پاتوقش بود ، از میوه ای که در کارگاهش داشت و از مناظری که ضمن مسافرت با ترن تماشا می کرد .

     اما تفاوت عمده در این بود که انزوای تازه و فوق العاده هنرمند اکنون او را وا میداشت به هیچ نوع قراردادی در مورد معنی تکیه نکند ، و از آنجائیکه مخاطبین مطمئنی نداشت نمی توانست به کسی که شئی یا واقعه معینی را بطریق خاصی تعبیر می کند متکی باشد . نقاشی دیگر نمی توانست نظامی کلی از عقاید را مستقیما تصویر و تفسیر کند . علائق این هنرمندان حالت گریز از مراکز پیدا کرد . اکنون یک تابلوی نقاشی فقط نشان می داد که موضوعش بطریق خاصی دیده شده است .

     برای امپرسیونیست ها روش دیدشان ، که بر نظریه نورشان مبتنی بود ، به اندازه موضوعات خاصی که در برابر آن بساط نقاشی خود را پهن می کردند اهمیت پیدا کرده وان گوگ ، گوگن ، سزان و کوبیست ها همه در نامه هایشان به طریق تازه ای از نگرش اشاره می کنند که می خواهند خود و دیگران را به آن وا دارند . بدینسان نقاش بیشتر به خاطراثبات چیزی به نقاشی پرداخت تا به خاطر توصیف آن . این بارزترین خصیصه در هنر جدید بود . اکنون چنین تحولی بوضوح می توانست راه را به روی ذهنیت (subjectivity ) وسیعی باز کند و به هنرمند اجازه دهد بجای واقعیت عینی به اثبات « واقعیت » جهان شخصی خود بپردازد . اما راه را به امکان دیگری نیز گشود . و آن اینکه هنرمند می توانست بخاطر اثبات ارتباطی که لزوما بین موضوع و نحوه دید آن وجود دارد به نقاشی بپردازد . طبیعت دیگر صرفا چیزی نبود که در مقابل نقاشی گسترده شده باشد ، بلکه خود او و دید او را نیز شامل می شد . اکنون آگاهی ( consciouse ) خود تابع قوانینی تلقی می گردید که بر طبیعت حاکم بودند . بدین ترتیب هنر جدید از یکسو بهانه ای برای هر نوع ذهنیت بوجود آورد و از سوی دیگر برای اولین بار در تاریخ امکان آفرینش یک هنر حقیقتا مادی را فراهم ساخت .

       هنر به طور کلی مصنوعی است و فقط  تصاوی ذهنی را بما می دهد نه واقعیات را. یک مجسمه برنزی هرگز نفس نمی کشد و تصویر شخصی که در حال دویدن است هرگز تکان نمی خورد . بعبارت دیگر هنر نمی تواند واقعیت را به طور کامل باز سازی کند . بلکه در عوض یکی از این سه کار را می تواند انجام دهد : اولا می تواند عادت نگاه کردن ما را بپذیرد ( عادتی که عمدتا بوسیله هنر گذشته و عکاسی امروز شکل گرفته اند ) و بر اساس آن آنچه را که قبلا دیده ایم بخاطر مان آورد و حداکثر فقط ترکیبات تازه ای ارائه دهد . این راهی است که ناتورا لیسم برگزیده است . ثانیا می تواند با تکیه بر این اعتقاد که هنر از جهاتی برتر از واقعیت است ، و فقط بمنظور ایجاد ترتیبی خوشایند از شکلها ، به انتخاب ، ساده سازی و تحریف جنبه های مختلف طبیعت بپردازد . این راهی است که فورمالیسم رفته است . و بالاخره می تواند از محدودیت هایش سود جوید ، یک جنبه واقعیت را انتخاب کند و در داخل حدود مصنوعی اش آن جنبه را وحدتی بخشد ، چنانکه بتوانیم حقیقت آن را خیلی روشنتر از آنچه در خود زندگی تشخیص می دهیم باز شناسیم و از این طریق عادات نگرش خود را وسعت و عمق بخشیم . این راهی است که رئالیسم در پیش گرفته است . اما- و نکته اساسی در همین جاست که همه این سه روش در مقایسه با واقعیت مادی جامع جهان تقریبا به یک میزان از واقعیت منحرفند .

      بزرگترین آثار سزان ، پیکاسو ، براک ، ژان گری و غیره همه در یک فضای انزوای اجتماعی بوجود آمده اند گارگاه آنان تا حدودی شبیه آزمایشگاههایی بوده است که پای زندگی از آنها قطع شده باشد . وضع ذهنی آنان تا حدودی شبیه وضع موضوعات بزرگ انسانی بیرون از توانائی آنان بود ، زیرا این موضوعات به مردمی تعلق داشت که اینان از آنان بریده بودند. در مرحله دوم سرمایه داری ، هنر رشدی همسان با علم و سایر شاخه های دانش داشته است . از یکسو تخصص بسیار فشرده شده و از سوی دیگر استفاده از نتایج دانش تخصص در جهت منافع جامعه دشوارتر گشته است . اما در هنر ، همچنانکه در علم ، این وضع لزوما بدان معنی نیست که کشفیات آزمایشگاهی ارزش ندارند ، بلکه بدین معنی است که کاربرد کامل آنها در جهت زندگی و سعادت انسانها در گرو استقرار یک نظام منطقی است . قسمت اعظم چنین هنری ، بسیار عقلانی و نظری است . اما باید آن را گسترش داد و نه اینکه آن را نفی کرد . واقعیت هم این است که نمی توانیم آن را نفی کنیم ؛ زیرا سنن هنری ، مانند سنن علمی ، حالت استمرار دارند . اختراع سلاحهای اتمی امری مطلقا زیان آور و مصیبت بار بود . اما حتی موقعیکه در منبع تولید آنها توفیق حاصل کنیم ، نخواهیم توانست دانش را که تولید آنها را ممکن می سازد از دست از دست بدمیم . این سخن در مورد کشفیاتی که با وجود محدودیت هایشان دارای جنبه های مثبت و سودمند هستند بیشتر صدق می کند . حالا نادیده گرفتن وجود پیکاسو در اروپای باختری برای هیچ نقاشی امکان پذیر نیست . و این یک پیشداوری نیست بلکه یک واقعیت است .(برگر،1354)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کارکرد اجتماعی هنر جدید

 

جنبه دیگر مساله این است که این هنر چگونه می تواند برای مردم دست یافتنی باشد ؟ چگونه می تواند سهم خود را در خلق انسان جامعه گرای نوین ایفا کند ؟ و نقش (function ) اجتماعی چنین هنری چیست ؟

برای پاسخ به سوالات فوق ، طرح سوالی دیگر و پاسخ بدان ایجاب می نماید .آیا ما کاملا در یا فته ایم که چگونه اختراعات و توسعه سایرومسائل ارتباطی نقش اجتماعی نقاشی را دگرگون ساخته است ؟ نقاشی در اصل به این علت توسعه یافت که نخستین وسیله ای بود برای انتقال عقاید به مردم بیسواد . در نتیجه ، سوادد به ادبیات نقش هایی می بخشد که قبلا متعلق به نقاشی بودند و اگر معتقد باشیم که تصویر بصری طبعا گویا تراز  توصیف کتبی است ، در ایصورت فیلم ، با آن همه امکان حرکت و تحول اش در زمان ، اینک مطمئنا بعضی از نقشهای دیگر را که زمانی به نقاشی بعلق داشت به خود اختصاص داده است . برخی از منتقدین بورژوا از این موضوع نتیجه می گیرند که برای تقاشی آینده ای وجود ندارد . ولی این استدلال بر تحقیر مردم توسط  آنان مبتنی است . نقاشی صرفا راهی برای تصویر داستانها نیست ، همچنانکه شعر صرفا راه دیگری برای گفتن داستانها نیست ، یک نقاش بزرگ کشفی است با موازین بصری در زمینه اینکه چگونه انسان واقعیت را نظم بخشد . هنرمندان و نزدیکترین کسان به آنان از اوائل پیدایش تمدن اگر بگوییم از زمانهای ما قبل تاریخ این واقعیت را تشخیص داده اند . نقاشی وسیله ایست که با آن معنای حس بینائی خود را گسترش می دهیم و به آن دقت می بخشیم .

در گذشته فقط تعداد معدودی از افراد ممتاز یا کسانی که استعداد بهره مند شوند . در یک جامعه آرمانی هر انسانی دارای این حق است  که حواس خود را بیشتر از آنچه ضرورت ایجاب می کند پرورش دهد تا به صورت یک انسان کاملا خود آگاه در آید . بنا براین اینکه سایر وسایل ار تباطی بعضی از نقش های نقاشی را بخود اختصاص داده اند به معنی پایان یافتن عمر نقاشی نیست . بلکه بدین معنی است که در یک فرهنگ به طبقه  در حال گسترش احتمالا نقاشی به صورت یک هنر تاملی تر خواهد آمده ونیز بدین معنی است که در فرهنگ های بورژ وائی فعلی ما نقاشی اینک ناگزیر از صورت یک وسیله موثر و مستقیم  تبلیغ بیرون آمده است . در مقایسه با تعداد مردمی که می توانند یک کتاب را بخوانند یا یک فیلم را تماشا کنند چند نفر میتوانند  به یک تابلوی نقاشی نگاه کنند ؟

نکته دیگر این است  که هیچ دلیلی ندارد که بگوییم ناتورالیسم سبک متعلق به مردم است و به هیچ وجه نمی توانیم ادعا کنیم که مردم پسند بودن حقیقی یک هنری بصری با میزان انحراف آن از تصاویر عکاسی نسبت معکوس دارد ، پوسترها ، کارتونها و نیز نقاشی جدید مکزیک این گفته را تایید می کنند . صفت اساسی هنر مردم پسند اینست که حقیقت را آشکار میکنند و مردم را از امکانات دنیایی که در آن زندگی می کنند مطلع تر می سازد . سبکهائی که این نوع هنر می تواند مورد استفاده قرار دهد متنوع بوده و بیشتر یک مسئله قرار دادی می باشد .

به همین دلیل است که تمایز بین آثار مختلف هنری که امروز و دیروز در اروپای غربی آفریده شده اند تا این حد پر اهمیت میباشد ، و باز به این دلیل است که اگر درباره همه آنها صرفا با این ضابطه قضاوت کنیم که چقدر از لحاظ سبک از یک قاعده کلی مربوط به دو رند راه خطا  پیموده ایم . (همان)

 

Zola .Emile  (1902-1840 ) داستان نویس ناتورایست فرانسوی

                      Flabert.Gustare     (1880-1821) داستان نویس ناتورایست فرانسوی

 

plekhanov. Georgy voentinovitch                             (1918-1875)

                                   فیلسوف ، سیاستمدار و منتقد هنری روسیه .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اجتماع و تاثير آن بر پيدايش مكاتب ( ايسم ها ) نقاشی

هنر، هنرمند و مخاطب ، از پايه هاي اساسي و بنيانهاي اصولي هر اثري هنري در طول تاريخ محسوب مي گردد . به هم پيوستگي سه عامل ياد شده به اندازه اي است كه يك اثر هنري با حذف سه عامل مزبور موجوديت پيدا نمي كند . به تعبير ديگر هر كدام از سه عامل ، لازم و ملزوم يكديگرند . نبايستي از نظر دور داشت كه ميزان تاثير هر كدام از بنيانهاي فوق در اثر هنري با يكديگر برابر نبوده و تاثيرات متناوب و گاه متغيري دارند .

هنرمند به عنوان اولين ضلع اين مثلث موجد اثر است و چنانچه هنرمندي نباشد آثار هنري موجوديت نمي يابد . پس وجود اثر هنري بسته به وجود هنرمند است . اما هنر به مثابه ضلع دوم ، مجموعه توانايي ، تكنيك ها و تاكتيك هاي لازم جهت به بيان در آوردن و القاء يك انديشه است و چنانچه هنر نباشد رساندن انديشه ناممكن به نظر مي رسد .

در خصوص سومين عنصر و ضلع ازاين مثلث كه مخاطب باشد گفتني است كه مخاطب فلسفه آفرینش هر اثر هنري است به تعبير ديگر ، چنانچه مخاطبي وجود نداشته باشد انگيزه آفرينش هنر به خودي خود عقيم مي ماند ، بنابراين مشاهده مي شود كه سه عامل مزبور هر كدام ضلعي از مثلث اثر هنري و اجزايي از پروسه اي مي باشند كه فرآيند اثر هنري است .

ناگفته نماند عنصر مخاطب يكي از فاكتورهاي قاطع و يكي از انگيزه هاي مورد بحث در سير تطور مكاتب مي باشد اما همه آن نيست همانطور كه پيدايش طبقات عديده اجتماعي ( فئودالها ، مجموعه داران ، دهقانان ، سرمايه داران و ) در طول تاريخ خود مدلول رخ نمايي عوامل بسيار و تحولات اجتماعي گوناگون است اما از آنجاييكه هنر در ارتباط تنگاتنگ با عنصر مخاطب قرار دارد در تحليل پروسه تطور مكاتب هنري مي بايست به آن تكيه  ورزيد .

گذشته از مخاطب عامل هاي ديگري در نو به نو شدن مكاتب نيز دخالت دارند كه مي توان به عوامل فرهنگي ، اجتماعي ، اقتصادي ، نژادي ، قومي ،نظامي ( جنگهاي عظيم منطقه اي ) ، سياسي ، انقلابات صنعتي و پيشرفت علم حتي ژئوپولتيكي ، اشاره داشت به عنوان مثال تمايل نژاد ژرمن به رفرماسيون و هنرهاي اكسپرسيونيستي از دير باز مشهور بوده است كه اين به دليل فاكتورهاي بومي است كه در آن جا يافت مي شود و يا هنر باستاني بين النهرين متناسب با حال و هواي فرهنگ ديني مشكل يافته است و غيره.  

البته اراده اجتماعي و ضرورت هاي هستي كه به طور عوامل ديناميك جامعه را به سوي هدفي خاص صيرورت مي دهند تنها در پيدايش مكاتب يا سبك هاي هنري محدود نمي شود بلكه در ترغيب مردم يك منطقه به روي آوردن به شاخه اي خاص از هنر نيز موثر است به عنوان نمونه اعراب در علم سخنوري و فصاحت كلام و شعر و شاعري سر آمد بوده و بيش از ساير هنر به شعر مي پرداختند . دلايل اين رويداد گذشته از بلاغت و فصاحت زبان عربي ، تحميلات طبيعت نيز بوده است . زيرا عرب باديه نشين و مهاجر ، هنري را به طور طبيعي بر مي گزيند كه دسترسي برابزار آن به سهولت امكان پذير باشد به همين دليل رشد هنرهاي تجسمي در آن منطقه قابل قياس با هنر شعر و شاعري نيست . لذا صحت بررسي انگيزش هاي اجتماعي در پيدايش مكاتب و همچنين شاخه هاي هنري به قدري عميق ، پيچيده و غامض مي نمايد و به همان اندازه قابل توجه و ارزشمند ، كه نمي توان در حد يك نوشتار به آن بسنده نمود .

چرا كه ايسم ها ، مكاتب ، جريانات و نهضت هاي هنري از رنسانس تا عصر حاضر ( حدود 500 سال ) تاثيرات شگرف و بنيادي بر تاريخ هنر و فرهنگ كشورهاي جهان سوم ( به دليل رشد ارتباطات جمعي ) گذارده است .

كلاسي سيم ، رمانتي سيم ، رئاليسم ، ناتوراليسم و مدرنيسم ( نئوامپرسيونيسم ) پست امپرسيونيسم ، كوبيسم ، اكسپرسيونيسم ، سوراليسم ، دادائيسم و فوتوريسم ، سوپرمانيسم ، پلاستي سيسم و ) عمده مكاتب و سبك هايي هستند كه بدون شناخت دقيق آنها شناخت هنر و فرهنگ غرب ناممكن مي نمايد پيشاپيش گفته مي شود كه زمينه هاي تكون و نمود يك مكتب همانا گذر زمان و پيشرفت امور و به تبع آن گونه گوني نيازهاي بشري و به وجود آمدن شرايط جديد اجتماعي و تفكرات نوين است بنابراين هنر كه با تغييرات اجتماعي و حتي ضلعي رابطه تنگاتنگ دارد و انعكاس مسائل اجتماعي معمولاََ انگيزه هنرمند قرار مي گيرد ، هنرمندان به طور طبيعي در مي يابند كه مثلاََ فلان مكتب ديگر ياراي برخورد و و استحاله ساختن مظاهر جديد تمدن را در خود نداشتند و ظرفيت انعكاس پديده هاي نوين را ندارد بنابراين با شكستن بسياري از قوانين مسلم مكتب وقت ، سنگ بناي مكتب و شيوه هاي جديد گذاشته مي شود كه به مرور در روند پيشرفت تاريخ به وسيله هنرمندان ديگري رشد داده مي شود و به ندرت بناي جديد و عمارتي ديگر گون بر بقاياي مكاتب گذشته قامت مي كشد لذا مكاتب هنري قبل از آنكه اصول و سنگ بناي خود را در مسائل تكنيكي جستجو كنند مي پذيرند كه در فلسفه هاي جامعه شناختي و ايده هاي انسان شناسانه است كه نطفه هاي مكاتب بسته مي شود . به عنوان مثال كلاسي سيم بر اساس اصالت عقل استوار است و اين ديدگاه را از فلاسفه اي چون ارسطو و افلاطون و سقراط به ارمغان دارد چه زادگاه فلسفي اين مكتب يونان باستان مي باشد . بنابراين به زعم كلاسي سيم هر چه با عقل مغاير و در تعارض باشد محكوم به سقوط است از ديگر سو نقطه مقابل اين تفكر سوراليسم است كه بر اساس نقطه نظرات سردمداران آن ويژگي اش غير عقلاني و غیر ارادي بودن اثر هنر است ( اعلاميه آندره برتون ) .

يا رمانتي سيم كه اساسش در واله گشتن زيباهاي طبيعت ( طبيعت به عنوان وسيله نه پرستش ) و پرورش عشق ( از نوع الهي و آسماني ) است نمي تواند هم سنگ با رئاليسم يا ناتوراليسم ( به معناي فلسفي ) باشد كه هستي را در خود طبيعت و مظاهر عيني آن مي داند و مقوله اي به نام متافيزيك را به هيچ عنوان قبول ندارد در نتيجه از ديدگاه رئاليسم يا ناتوراليسم هر چه ما به ازاي خارجي نداشته باشد منفور است چرا كه در ماوراي مادي خشك و عبوس ، هيچ واقعيت و حقيقتي وجود نمي بيند پس عجيب نيست كه هنرمند رئاليست ( كوربه ) اظهار دارد فرشته را نشانم دهيد تا آنرا نقاشي كنم .

تحليل انگيزه ها و عوامل پيدايش مكاتب مختلف براي كشورهايي چون ايران كه به شدت تحت تاثير القائات غربي است حياتي به نظر مي رسد زيرا معمولاََ سبك ها و ايسم هاي هنر بدون آشكار شدن پشتوانه هاي اعتقادي و اخلاقي آنها به سوي كشورهاي جهان سوم سرازير مي شود و به كار گيري و بهره برداري از آنها بدون شناخت عقبه و بك گراند آنها مي تواند فاجعه آميز باشد . به قطع مي توان نظر داد كه سير مكاتب غربي مانند دانه هاي تسبيحي مي باشند كه ريسماني آنها را به هم پيوند مي دهد كه اين ريسمان به جز ديدگاههاي امانيستي غرب چيز ديگري نيست كه علي رغم دگرگوني مكاتب در طول مقطع پانصد سال همچنان ثابت مانده است و جالب توجه آنكه بيشترين تاثيرات اين نظر گاه اعتقادي در مدرنيسم متجلي است ، يعني اوج انسانیت انسان ، در نتيجه مدرنيسم را نمي توان فارغ از مكاتب ديگر به تحليل نشست . مدرنيسم ادامه مختوم جرياني است كه ريشه هاي آن به رنسانس و حتي پيشتر باز مي گردد كه در فاكتورهايي كه نه تنها در تاريخ معاصر بلكه مي بايسته با زدن لقب به هزار توهاي تاريخ آنها را يافت و در تحليل و ارزيابي هنرمدرنيستي غرب به كار گرفت .

ظهور مكاتب وايسم ها در هنردر ادوار تاريخ در دايره و ميدان پارامترهاي گوناگون بوده است كه يكي از مهمترين فاكتورهاي آن عنصر مخاطب است چرا كه مكاتب به طبع ديدگاه فلسفي و اعتقادي كه ارائه مي دهند بالطبع مخاطب هاي گوناگوني نيز دارند كه تحليل اينگونه از تاريخ هنر و از اين ديدگاه در آثار مكتوئب كمتر ديده مي شود .

اجتماع :

با بروز بعضي از انقلابات در قرون جديد و پيدا شدن افق هاي دموكراسي و پيدايش النديشه هاي انقلابي كه در تزهايشان حقوق بيش و كمي براي انسانهاي ضعيف و طبقات پايين جامعه جستجو مي كردند ( منتسكيو ، ولتر ، ژان ژاك روسو و ) و. بهره وري هنر از صنعت خصوصاََ چاپ به ندرت هنر به ميان مردم عام راه باز كرد و به مرور سوژه هايي در آثار مطرح گرديد كه به نوعي انعكاسي از تمايلات و ايده آلهاي طبقات عمومي بود . اندك اندك ارزشهاي جامعه شناسي جديدي مطرح گرديد ( دموكراسي ) كه در اكثريت آثار كلاسيك جايي براي خودنمايي نداست (آثار كلاسيك در فضايي ساخته شده كه شاه و حكمران سايه خدا تلقي شده و به نوعي مردم بنده او محسوب مي گشتند و طبيعتاََ تفكر خدمت هنر به طبقات ضعيف منفور بوده ) در نقاشي ، هنرمندان با روي آوردن به ترسيم تصاويري از انسانهاي فقير كوچه و بازار و اديبان با سوژه قرار دادن طبقات ضعيف به نوعي به جاي مخاطب ساختن و سوژه قرار دادن رب النوع ها و پادشاهان اينك به سراغ مردم معمولي رفتند . رمانتي سيسم ، رئاليسم و ناتوراليسم ، امپرسيونيسم و را مي توان مشخصاََ نتيجه چنين ديدگاه ها و تغيير فلسفه هاي هنري دانست . (فهیمی فر،1374)

 

 

 

 

 

 

 

 

الف) تولید

توليد كننده فرهنگي و فراورده فرهنگي

جامعه شناسي هنر به ما توانايي اين ديد را مي دهد كه عمل هنري عملي است مشروط ، كه به وساطت رمزهاي زيبايي شناختي ، يعني آنچه بورد و« ناخودآگاه فرهنگي »مي نامد و به وساطت نهادها و فرايندهاي ايدئولوژيك ، اجتماعي و مادي صورت مي يگرد . در عين حال ، جامعه شناسي هنر تاكيد دارد كه ما نبايد هنرمند را كه جايگاه اين وساطت و تسهيل كننده بيان آن است ناديده بگيريم .

تاكيد بيش از حد بر فرد هنرمند به مثابه يگانه آفريدگار اثر راه به جايي نمي برد . زيرا افراد بسيار ديگري را كه در توليد هر اثر هنري دخيلند به شمار نمي آورد گذشته از آن ، به فرايندهاي اجتماعي گوناگون خلق و تعيين كنندگي درگير نيز بي توجه است .

مفهوم سنتي هنرمند خلاق به ديدگاه نياز موده اي درباره شخص بستگي دارد كه در برابر چگونگي آفريده شدن خود اشخاص در فرايندهاي اجتماعي و ايدئولوژيك نابيناست . در عين حال توجيه ساده شده اي از شخص ارائه مي دهد كه هستي يكپارچه و عقلايي دارد و تشخيص نمي دهد كه هر توجيهي از اين دست به گزينش دلبخواه از جنبه هاي زندگينامه اي و شخصيتي بستگي دارد . كه وحدتي ساختگي را بر فرد در مقام مشخص تحميل مي كند . (ولف،جانت)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

توليد اجتماعي هنر

عنصر اساسي تازه در برداشت عهد رنسانس از هنر كشف مفهوم نبوغ و اين انديشه است كه كار هنري آفريده شخصيتي خود مختار است . كه اين شخصيت از سنت ، نظريه و قواعد برتر است ، وحتي نفس كار از خود كار غني تر و ژرفتر است و به ياري هيچ يك از شكلهاي عيني بيان آن امكان پذير نيست مفهوم نبوغ همچون موهبتي خداوندي ، يعني نيروي خلاق منحصر به فرد و ذاتي ، آيين حقوق شخصي و استثنايي كه نابغه نه تنها مجاز بلكه ناگزير به پيروي از آن است و توجيه فرديت و خود رايي هنرمند نابغه : اينها روند كلي تفكري است كه براي نخستين بار در جامعه عصر رنسانس پديد مي آيد ، جامعه اي كه در پرتو سرشت پوياي خود و آكنده بودنش از مفهوم رقابت ، در مقايسه با فرهنگ اقتدار طلب قرون وسطي ، امكانات فردي بهتري را عرضه مي كند .  

آرنولدها وزر ثابت مي كند كه سامانبندي اجتماعي توليد هنر بيش از اواخر قرن پانزدهم كاملاََ در امتداد خطوط اشتراكي و مبتني بر كارگاههاي صنفي بوده است در اوايل دوره رنسانس ، كار هنري ( هنوز بيان شخصيتي مستقل كه بر فرديتش تاكيد دارد و خود را از همه تاثيرات بيگانه دور نگه مي دارد نيست . به نظر هاوزر ، ميكل آنژ از اين نظر و از لحاظ اين ادعا كه همه اثر ، از نخستين ضربه چكش تا آخرين آن را ، مستقلاََ شكل داده است و به دليل ناتوانيش در همكاري با شاگردان و دستياران نخستين هنرمند نوين است . فرايند كارهنري تا پايان قرن پانزدهم هنوز هم به اشكال كاملاََ جمعي صورت مي گرفت . از آن پس حرفه هنري رفته رفته خود را از صنعتگري متمايز كرد و هنرمندان كم كم از قيد كارگاهها آزاد شدند .

اشاره به اين نكته كه هنرمند شخصيتي نسبتاََ نو است امر پيش پا افتاده اي شده است كه از زمان هاوزر به بعد ديگران بدان استناد مي كنند . مسلماََ درست  است كه مفهوم هنرمند به مثابه شخصي يگانه و مستعد ، از مفاهيم تاريخي ويژه است و به تاريخ ظهور طبقات بازرگان در ايتاليا و فرانسه و ظهور انديشه هاي انسانگرايانه در تفكر فلسفي و مذهبي بر مي گردد . اين مفهوم در دو قرن بعد دقيقتر و موشكافانه تر شده و هنرمند به گونه اي فزاينده به صورت آدمي تصور شد كه هيچ نوع پيوند نمادي ندارد . ( حتي در قرن هفدهم نيز نوشتن مطالب سياسي در مقابل كارمزد و از آن هم بيشتر عوض كردن هم پيمان ، بدون هيچ عذري ، كاملاََ عادي به شمار مي آمد و به هيچ روي شرم آور نبود.(همان،صص34،35)

 

 

 

 

 

 

 

جامعه شناسي توليد كننده هنر

آقاي پير آبراهام ( Pierre Abraham  ) براي اولين بار براي آفرينندگان ارزشهاي هنري نو عنوان « هنر كار » يا «كارگر هنر » ( Ouvrier Dart ) را بر مي گزيند چرا كه به نظر ايشان اصطلاح هنرمند ( Artiste ) تمام آفرينندگان هنر را در بر مي گيرد و ( مهندسان را به طور كلي ، سه چهارم معماران و نيمي از سينماگران را از اين رده خارج مي كند ، در حالي كه همه اينها نيز آفرينندگان ارزشهاي نواند .

براي دومين زيبائي شناسي ، عنوان استفاده كننده را به كار مي برد ، چرا كه به نظر وي عنوان ( پوبليك) ( public ) كه فوراََ به ذهن مي رسد ، بسيار محدود است و فقط به افرادي اطلاق مي شود كه براي لذت بردن مشترك در يك سالن كنسرت يا تئاتر يا سينما از هنر استفاده مي كنند و «آموزگار زني را كه در كلبه كوهستاني خود به آموزش فرهنگي خود مشغول است ، و آن فرد خارج از كشور را كه صفحه موسيقي با ارزشي را در دل يك مرغزار گوش مي دهد . سر بازي كه در گوشه خوابگاه سرباز خانه شعري را زمزمه مي كند ، و كارگري كه كتابي از كتابخانه اي به امانت مي گيرد . » در بر نمي گيرد . اگر ما بخواهيم به اين ميليونها افراد انساني بپردازيم ، « چاره اي نداريم جز اين كه اصطلاحي را براي نام بردن از اين مجموعه ناهمگن بكار بريم مناسبترين اصطلاح در اين مورد ، « استفاده كننده » است . »

پديد آمدن همزمان آثار و برخورد آنها با يكديگر زاده تصادف نيست ، بلكه زاده فشار «فضاي اجتماعي »آن لحظه تاريخي است .

هر گونه كار جمعي و هر جريان اجتماعي سرانجام در پايان كار به زنجيره اي از ابداعات و ابتكارات خصوصي ، به خلاقيت هاي پي در پي فردي منتهي مي شود و هر يك از اين افراد خلاق سنگ كوچك خود را در بناي مشترك اجتماعي كار مي گذارد . با اين توصيف چنين به نظر مي رسد كه جامعه شناسي در آستانه خلاقيت ، و نيز در آستانه نبوغ متوقف مي شود و قادر نيست حتي توضيحاتي مقدماتي در اين مورد ارائه دهد .

در حقيقت دو شيوه ابداع وجود دارد . يا هنرمند آگاهانه قصد آن دارد که نوآوری کندوچیزی نو بیافریند. در اين حالت معمولاََ راهي بر خلاف آنچه هنرمندان پيش از او مي رفته اند در پيش مي گيرد . در اين صورت مي توان از « تقليد نافرماني » يا « تقليد مخالف » سخن گفت ، امري كه شايد در حوزه روانشناسي روابط انساني قرار گيرد ، و هنوز به جامعه شناسي ارتباطي ندارد . دومين حالت ابداع نا خود آگاهانه است . هنرمند گمان مي كند كه خود را باسنتي سازگار مي كند ، اما چون خلق و خوئي مخصوص به خود ، وحساسيتي اصيل دارد ، عليرغم ميل خود آن سنت را از صافي نبوغ ويژه خود عبور مي دهد و اثري خلق مي كند كه كاملاََ نو است . در اين حالت نيز مسئله خلاقيت از روانشناسي نشات مي يگرد . اما ، روانشناسي قادر به توضيح همه چيز نيست . اولاََ خالق اثر هنري به يك كشور معين ، به يك طبقه اجتماعي معين ، به گروهه هاي اجتماعي مشخص و خلاصه اين كه به جرگه هاي اجتماعي تعلق دارد كه هر يك از آنها تجليات جمعي و آداب و رسومي دارند كه با تمامي سنگيني بار منت بر شانه هاي هنرمند فشار مي آورد براي همين است كه در كشورهاي اسلامي هنرمند نقاش نمي تواند اندام انسان را در نقاشي نشان دهد و تخيل او فقط مجاز است در دنياي نقش هاي تزئيني ( Arabesques ) جولان كند . ممنوعيت نقاشي هر يك از اعضاي بدن انسان به طور مجزا در جامعه غربي تا دوره رنسانس ، علت وجود آناتوميهاي نادرست در دوره هاي پيش از آن است . سنت بوو ( sainte Beuve ) به درستي اهميت شرايط اجتماعي نويسنده را خاطر نشان كرده است ، فئودال بزرگ براي لاروشفوكو ، كارمند دون پايه براي لابروير و بورژواي مرفه براي پاسكال ، بسيار اهميت داشته اند . ترديدي نيست كه هنرمند مي تواند بر ضد محيط اجتماعي خود قد علم كند . مي تواند يك انقلابي باشد ، سازش ناپذير باشد ،اما حتي هنگامي كه بر ضد جامعه اي كه او را بار آورده است مبارزه مي كند ، يا مانند گوگن از آن مي گريزد ، تعليم و تربيت خود ، طبقه اجتماعي خود ، و پاره اي از ارزشهاي اجتماعي را كه بخشي از جسم و جان او از هستي ژرف او شده اند ، با خود حمل مي كند . تنها راه حل واقعاََ انقلابي رهائي از چنگ اينها ، راه حل نيچه است ، گريز به دنياي جنون .

باري ، نه تنها محيط اجتماعي كه شخصيت هنرمند را ساخته و پرداخته است در اثري كه هنرمند خلق مي كند مستقر است ، بلكه الهامي كه در او به صورت يك فرم بيروني فوران مي كند در همان محيط اجتماعي جريان دارد . اما ترديدي نيست كه اين فرم بيروني را هنرمند نمي تواند تا حدودي ابداع كند . با اين وصف اين فرم بيروني اغلب به وسيله جامعه براي هنرمند فراهم مي شود . گنبد ، طاق قوسي ، پيكان هرمي يا مخروطي شكل برج كليسا براي معمار ، تكنيك نقاشي مينياتور ، پاستل ، رنگ و روغن براي نقاش ، نوع هنري با قواعد انعطاف ناپذير مانند قواعد عروض براي ادبيات، تمامی اينها فرآورده جامعه هستند .(باستید،1374)

اگر در نظر داشته باشيم كه هنرمند نيز مي بايد مانند آدميان ديگر زندگي كند و امكانات اين زندگي را بايد با حرفه هنريش فراهم نمايد . آنگاه اهميت پوبليك را بهتر درك خواهيم كرد . بنابراين او ناگزير است . مدح كساني را بگويد كه هزينه معيشت او را فراهم مي آورند . و ینكنت اونل ( vicomte Davenel ) كه تحول دستمزد ها را بررسي كرده است ، اطلاعاتي بسيار جالب گرد آورده است كه آنچه را كه دربالا گفته شد تاييد مي كند.  

هنرمند در آغاز برده اي يا صنعتكاري بوده است كه دستمزدش بالاتر از دستمزد كارگران ديگر نبوده است . و فقط در صورتي مي توانسته است وضع اجتماعي خود را بهتر كند كه خود را در پناه حمايت كننده اي ثروتمند قرار دهد . اين حمايت كننده يا يك شاه است ( مانند دوره لوئي چهاردهم ) ، يا ارباب فئودال است ( مانند شهرهاي مستقل فلاندر ) ، در نتيجه هنر ، يا هنري اشرافي است تا هنري مورد علاقه سرمايه داران بزرگ شهرنشين ، در زمان ما حق مالكيت هنرمند به آثار خود به رسميت ساخته شده است ، اما از سوي ديگر شرايط بسيار بدتر شده است . چرا كه سهم هنرمند در ارائه اثر هنري به بازار ، فقط آفرينش اثر است كه كاري یدي است . براي چاپ كتاب ، براي اجراي نمايش يا فيلم كردن فيلمنامه ، براي خريدن رنگهاي نقاشي ، سنگ مرمر يا برنز سرمايه اي لازم است.  در چنين شرايطي ، سرمايه داران با پول خود به كساني كمك مي كنند كه با جلب رضايت پوبليكي هر چه گسترده تر و كثيرتر بازده سرمايه آنانرا هر چه بيشتر كند ، و بدينسان مشاهده مي شود كه پائين آمدن سطح توليدات هنري بيش از هر چيز به عوامل جامعه شناسانه بستگي دارد . (همان)

با اين وصف هنرمند مي تواند بر ضد پوبليك كثير مبارزه كند و از تن دادن به سليقه آنان سرباز زند ، اما اين مبارزه به تنهايي مسير نيست . او در اين مبارزه ناگزير است به جرگه هاي ادبي ، به انجمن هاي موسيقي ، به ( سالن ها ) و در يك كلام ، به گروه دوستاني كه آنان نيز سليقه خاص خود و ارزشهاي جمعي خود را دارند تكيه كند . حتي مي توان گفت كه تكيه گاه هنرمند در اين حالت اين است كه او پيشاپيش حس مي كند كه پوبليك جديدي در حال شكل گرفتن است كه سالها بعد آثار او را درك خواهند كرد و از آن لذت خواهند برد . استاندال در چنين موقعيتي قرار داشت . در هر حال تاييد گفته معروف آقاي لانسون ( lansone ) «هنرمند نمي تواند از چنگ جباريت پوبليك خود رها شود مگر با ياري پوبليكي ديگر كه ابراز وجود كرده باشد .» بدينسان مي بينيم كه آفريننده ارزش هنري هيچگاه به تنهايي كار نمي كند . جامعه همواره در ذهن او حاضر و ناظر است . جامعه تا حدود زيادي او را ساخته و پرداخته است . قالب ها فرمهاي سنتي را به او ارائه مي كند و او الهاماتش را در آنها قالب ريزي مي كند و در نهايت جامعه به صورت پوبليك در او حضور دارد . (همان)

اما جامعه شناسي توليد كننده هنر و جه ديگري دارد كه پرداختن بدان خالي از فايده نيست ، گر چه اين وجه تا به حال كمتر مورد بررسي قرار گرفته است و آن تصويري جمعي است كه يك جامعه معين از هنرمند مي سازد . بديهي است كه اين تصويرها در هر جامعه اي با جامعه ديگر متفاوت خواهند بود . الگوئي كه در عصر رمانتيك ها از هنر مند ساخته مي شود با الگوئي كه در آلمان هيتلري از او مي سازند متفاوت است ، اما با اين وصف ، هر جامعه اي اسطوره اي از هنرمند دارد اين اسطوره داراي آنچنان قدرت و اجباري اجتماعي است كه حتي به خود هنرمند هم قدرت خود را تحميل مي كند و او را مجبور مي كند تا در زندگي روزانه خود آنرا سرمشق قرار دهد . حتي هنگامي كه خلق و خوي هنرمند با اين اسطوره به كلي مغايرت دارد ، هنرمند ناگزير به تطبيق خلق و خوي خود با اين اسطوره مي شود . در مورد اسطوره ( بورژواي خوب ) ويكتور هوگو نمونه جالبي است . جامعه رمانتيك رفتاري قهرمان وار به او تحميل مي كند و او را وادار مي كند تا به هيئت پيشگوي قيامت ( Voyant De Lapacaly pse ) يا سرباز مزدور جمهوري خود را مسخ كند . اين تصويرهاي جمعي سرانجام از كليه زمينه ها ، تكيه گاهها و بن مايه هاي ( substrat ) اجتماعي و جغرافيائي منفك مي شوند و به صورت اسطوره جهاني نبوغ در جهاني از نوع جامعه هاي غربي در مي آيند .

هنرمند انساني مانند انسانهاي ديگر نيست . شرائط زندگي انسان شامل حال او نمي شود چرا كه او پيك خدايان در دنياي خاكي است ، يا دست كم شيطاني او را تسخير كرده است . با اين صفات كه او به قهرمان دوران باستان نزديك مي شود . مانند او پيشرس است چونان هركول كه هنگامي كه در گهواره است دو ماري را كه به ديدار او مي ايند خفه مي كند . (همان،ص136)

هنرمند حتي كمي هراس انگيز است ، چرا كه راز و رمزهائي را مي داند كه ديگران از آن بي خبرند . او جادوگر است و آثار او تا حدودي مانند فرآورده هائي جادوئي تلقي مي شود پيگماليون ( Pygmalion ) موفق مي شود . مجسمه اي را كه خود ساخته است زنده كند . منتقدان با حالتي خيلي جدي و موقرانه از خود مي پرسند كه چه رمز و رازي در لبخند مريم لئوناردو داوينچي نهفته است .

هنرمند فقط يك قهرمان مغ ( جادوگر ) نيست ، بلكه يك صنعتگر هم هست . او حرفه اي دارد كه شامل ساختن چيزهاي معيني است كه اجتماع بدان نياز دارد ، يا در هر حال از آن استفاده مي كند ، و هم از اين طريق ، به علت داشتن اين نقش حرفه اي ، توليد كننده هنر در حوزه جامعه شناسي قرار مي گيرد، اما اين بار در حوزه جامعه شناسي اقتصادي است مي دانيم كه قاعده اصلي اين بخش از فعاليت انسان ، قاعده تقسيم كار است كه دوركيم كتابي ماندگار درباره آن نوشته است .

اما دوركيم در حقيقت چه مي گويد ؟ نظر وي اين است كه انسان قادر به انجام دو نوع فعاليت است . يكي فعاليت كاركردن براي ارضاي نيازهايش و ديگري فعاليت بازي براي مصرف كردن بي هدف مازاد انرژيهايش .

قاعده تفكيك در مورد فعاليت اول كاربرد درستي دارد و تقسيم كار روز به روز بيش از پيش تنوع و افزايش مي يابد ، اما درمورد فعاليت دوم درست نيست و چون دوركيم به نظريه اسپنسر ( spencere ) مبني بر اين كه هنر شكلي از بازي است وفادار مي ماند ، خود به خود هنر را از حوزه بررسيهاي خود كنار مي گذارد . اما اگر چه نقطه نظرهاي او به راستي در مورد دوستداران يا استفاده كنندگان از آثار هنري كه از زيبائي به مثابه يك چيز تجملي لذت مي برند ، ممكن است درست باشد ، اما در مورد خالق اثردرست نیست،چرا که بر اساس گفته آبراهام خالق اثر هنری  هم ( كارگر ) ي است مانند ديگر كارگران ، كه ناگزير از آموختن فن يا تكنيك است : آموختن كنده كاري روي چوب ، حكاكي روي مس ، نقاشي با آب و رنگ و رنگ روغن ، قانون هارموني ، قوانين عروض يا وزن و ريتم و غيره و كه در اغلب موارد حتي مستلزم تحصيل در مراكز آموزشي تخصصي ، مانند آكادمي هنرهاي زيبا ، كنسرواتور ، و موسسات آموزشي متنوع است . زيبائي شناسي دوستدار هنر خارج از حوزه جامعه شناسي اقتصادي قرار مي گيرد ، اما خالق اثر هنري ، همچون يك حرفه اي مي بايد از قانون تقسيم كار تبعيت كند . و اين امري است كه واقعيات به درستي تائيدش مي كنند .

گسست ميان هنرمند و صنعتگر در طول قرون وسطي ، مبارزات شديدي را موجب شد . چون رنگهاي نقاشي در اين دوره رنگهائي تزئيني بودند كه براي زينت بخشيدن به زين اسب به كار مي رفتند ، نقاشان از اعضاي صنف زين سازان به شمار مي رفتند و براي جدا شدن از آنها مبارزه مي كردند . نقاشان فلاماند هم تابع صنف كهنه فروشان بود ند و براي رهائي از سلطه مقررات صنفي آنان مبارزه مي كردند و شاعران نيز به سهم خود بر عليه شعبده بازان در پيكار بودند . اميران حامي هنرمندان و شاهان به هنرمندان جيره خوار خود اجازه دادند كه از اجراي قوانين صنفي سرباز زنند . اين جنبش ممكن است با رويداد پيدايش كارخانه ها ( مانوفاكتور ) كه در حوزه اي ديگر پايان دوران اصناف را نشان مي دهد ، بستگي داشته باشد . در كوران مبارزه براي خودمختاري هنرشان ، هنرمندان در كانونهاي دفاعي گرد آمدند . اين كانونها ، آكادمي ( Academies ) هائي بودند كه فقط هنرمندان را مي پذيرفتند و صنعتگران نمي توانستند بدانها راه يابند . اما گسست چندان بي درد سر هم صورت نگرفت . درگيريها و آشوبهائي رخ داد ، كه از جمله مي توان از غارت آتليه سليني ( Cellini ) به وسيله اعضاي مسلح اصناف نام برد . با اين وصف در قرن شانزدهم جنبش به هدف خود مي رسد . ( تقسيم كار حرفه هنر را به عنوان حرفه اي خاص و بسيار متفاوت از ديگر حرفه ها ( از صنف ها ) جدا مي كند . با اين همه در اين دوران هنرمند كه از سلطه جباريت اصناف رها شده است ، هنوز يك هنرمند چند كاره ( كامل ) است . لئونارد داوينچي ( leonard de vinci ) همچنان به عنوان كاملترين نمونه اين نظم يافتگي تمامي هنرهاي زيبا در يك انسان بر جاي مي ماند . اما تحول بدون وقفه به سوي تخصصي شدن هر چه بيشتر هنرها پيش مي رود . اگر فقط هنر نقاشي را در نظر بگيريم ، در حال حاضر به طور معمول نقاشان مينياتوريست را از نقاشان تابلوهاي كوچك ، و اينان را از نقاشان فرسك هاي ( Fresques ) ديواري و منظره سازان را از نقاشان حيوانات و نقاشان ديگر را از يكديگر متمايز مي كنيم . با اين همه سه امر واقعي اجتماعي پيشروي اين تقسيم كار هنري را كند مي كند . مشكل روز افزون زندگي كردن از راه هنر است كه هنرمند را مجبور به داشتن حرفه اي ديگر مي كند .

اما سير حركت تقسيم هنرها به گونه اي است كه يكي از واكنش هايي كه بر ضد تكه تكه شدن هنرهاي زيبا نشان داده شده ، يعني ايجاد جفت و جور كنندگان ( Ensembliers ) كه كارشان تحقق بخشيدن به بهترين هماهنگي معماري ، مجسمه سازي ، نقاشي و دكوراسيون است به جايي نرسيده جز اينكه سرانجام تخصص جديدي ايجاد كند .

خلاصه سخن اين كه وظيفه و كار و جامعه شناسي توليد كننده هنر اين است كه نخست جايگاه هنرمند را در هر جامعه اي ، در هر دوران تاريخي ، و در هر نقطه از جهان مشخص كند .

همچنان كه فرانكاستل خاطر نشان كرده است مي بايد يك نقشه كلي ( اطلس ) تنظيم و تدوين شود كه ( در آن نسل به نسل ، مراكز فعالي كه محل پيدايش و تعالي هنر بوده اند ، معين و مشخص شوند ، و براي هر يك از اين مراكز ، فهرست آتليه ها عاملان كارهاي جمعي ( عمومي ) و ابزار كار هنرمندان به دقت تهيه شود . نيز ، مهمتر از هر چيز ، بايد گفت كه ما نمي توانيم به تك نگاريها قانع باشيم .

مطالعه اي تطبيقي براي تدوين طبقه بندي انواع آثار هنري ( Typologie ) خاستگاه اجتماعي هنرمند ، شرايط زندگي او ، تصوير يا تصوري جمعي كه توده مردم از او براي خود ساخته اند ، همبستگي يا پراكندگي گروههاي هنرمندان ، ميانجيگري گروهه هاي اجتماعي كه هنرمندان بر ايشان كار مي كنند . ( كليسا ، حاميان هنر يا گروهه هاي ديگر ) ، اينها هدفهائي است كه جامعه شناسي در پيش دارد .(باستید،1374 )

 

 

 

ب) توزیع

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نهادهای اجتماعی

درتولید هنر،نهادهای اجتماعی بربسیاری چیزها،ازجمله،اینکه چه کسانی هنرمند میشوند،چگوته هنرمند میشوند، وقتی هنرمند شدند چگونه هنر خود را تحقق می بخشند وچگونه میتوانند مطمئن باشند که اثرشان تولید می شود،اجرامیشود و دردسترس همگان قرار میگیرد موثرند. وانگهی قضاوت درباره آثار و مکاتب هنری و ارزشیابی آنها ،که مقام آینده آنها رادر تاریخ ادبیات وهنر تعیین می کند ،صرفا تصمیمات فردی و«زیبایی شناختی ناب » نیست .بلکه رویدادهایی است که امکان آنها را اجتماع فراهم کرده و ساخته اجتماعند.(یکی از بهترین نمونه های این موضوع پیدایش نقش منتقد هنری در قرن نوزدهم،وقدرت ویژه و نوظهور جان راسکین در ایجاد یا درهم شکستن خط مشی واعتبار یک هنرمند است. پیروان سبک پیش از رافائل و ترنر از کسانی بودند که راسکین به علت حمایت از آنان در مجلات هنری آن زمان دین بزرگی به گردنشان داشت.)

(ولف،جانت)

 

 

اشخاص

یک اثر هنری به عنوان اثر هنری جایگاهی پیدا نمی کند مگر در پرتو همکاری شبکه پیچیده ای از کنشگران اجتماعی : بدون بازرگانانی که آن را در معرض داد و ستد قراردهند ، بدون مجموعه دارانی که آن را خریداری کنند بدون منتقدانی که آن را نقد و بررسی کنند ، بدون کارشناسانی که آن را شناسایی کنند بدون کارگزارانی که آن را در معرض حراج بگذارند بدون موزه دارانی که آن را برای آیندگان حفظ کنند ، بدون ترمیم کنندگانی که آن را تعمیر و تمیز کنند، بدون نمایشگاه دارانی که آن را در معرض دید عموم بگذارند ، بدون مورخان هنر که در آن شرح و تفسیر بنویسند ، اثر هنری تماشاگرانی برای نگاه کردن پیدا نخواهند کرد همین طور بدون اجرا کنندگان ، شنوندگان برای گوش دادن ، بدون ناشر و چاپخانه دار ، خوانندگانی برای خواندن نخواهد داشت .

ریمون مولن در بازار نقاشی در فرانس {1976}      نقش این سنخ های متفاوت کنشگران را بررسی کرده است . او با انجام مصاحبه ها و با مشاهده محیط کار از نزدیک «ساخت بندی ارزشهای هنری » از نرخ مالی نقاشان تا شهرت پس از مرگشان را از گذر فعالیت این سنخ های گو ناگون شغلی که منافع شان گاهی همگرا و گاهی واگرا است بررسی کرده است . چنین چشم اندازی فرصت فراهم می کند تا آنچه را میان هنر و سایر حوزه ها مشترک است منافع مالی حرفه ای گری ،حسابگری و آنچه را خاص است ، آشکار کرد : به ویژه نقشی که بازماندگان ایفا می کنند که بعد اساسی در موفقیت هنری است ، یا اهمیتی که به مفهوم کمیابی داده می شود (خواه مادی ،یا آثار منحصر به فرد خواه سبک شناختی ، با اصالت ) ،که یک عامل پایدار گران شدن آثار هنری است.

25 سال بعد همان رویکرد به او امکان می دهد در هنرمند، نهاد و بازار[1992] ، ویژگیهای نه هنر مدرن ،بلکه هنر معاصر را بررسی کند،مخصوصا در چهار چوب نقش اساسی نهادها با تقسیم کردن تولید میان «هنر بازارگرا »  و هنر « موزه گرا » . این جامعه شناسی بازار هنر همچنین می تواند روی برخی از سنخهای کنشگران ، از جمله کارشناسان هنری متمرکز گردد ، یا کارگزاران حراج آثار هنری. تحقیقات دیگری در چشم اندازی مشابه صورت گرفته است . 

وقتی با کنشگرانی سرو کار داریم که بیشترین مداخله را در گردش ارزشهای پولی وابسته به هنر دارند،نظیر گالری داران به حوزه اقتصاد هنر نز دیک می شویم،شاخه ای از جامعه شناسی هنر که آن نیز توسعه یافته است.(هینیک،1384)

 

 

نظامهاي حمايتي : در قرن پانزدهم و پيش از آن ، حاميان آنچه را ما اكنون دخالت تجاوزكارانه در كار هنرمند به شمار مي آوريم اعمال مي كردند ، تا حدي كه مشخص مي كردند كه نقاش چه رنگهايي ( به ويژه رنگهاي طلايي و نيلي ) را بايد به كار برد و نقشها را چگونه به  روي بوم بكشد . در دوره هاي بعدتر ، گر چه دخالت مستقيم در كار هنرمند ( كه اكنون شخصيت حرفه اي تري پيدا كرده بود ) رواج كمتري داشت ، ولي نقش حاميان همچنان مهم بود . حمايت ادبي نيز با آنكه ناشناخته تر و شايد نا مستند تر است ، در تاريخ نقش اساسي داشته است .

با اين حال ، از اواسط قرن هجدهم ، هم نقاشان و هم نويسندگان با وضعيت تازه اي رو به رو شدند كه يكي از پيامدهاي زوال نظام حمايت مستقيم بود ، ولي در عين حال زندگي هنرمند را بي ثبات تر كرد و بر متابعت آن از روابط بازار و بي ثباتيهاي اقتصادي افزود.  ناشران و كتابفروشان به گونه اي روز افزون در مقام فراهم كننده امكانات جاي حاميان ادبي را براي نويسندگان گرفتند . و نظام دلال منتقد جانشين حاميان هنري و نقش اساسي فرهنگستان در نقاشي شد . به عبارت ديگر مردم و نهادهايي كه كار واسطه را به عهده داشتند جاي اساسي تري را در مسئله بسيار مبرم بقاي اقتصادي هنرمندان اشغال كردند . از آنجا كه هنرمنتدان « به طور نهادي جابه جا »شده اند ، در انزوا كار مي كنند و براي گذران زندگي به نوسانات بازار وابستگي دارند ، اين واسطه ها براي آنها حكم كارگزاراني حياتي دارند . (ولف،جانت)

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 12:03 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره توسعه کارآفرینی روستایی

بازديد: 211

 

تحقیق درباره توسعه کارآفرینی روستایی 

 

مقدمه

مطالعه برنامه‌ها, استراتژي‌ها, سياست‌ها و راهكارهاي مختلف توسعه (در سطوح مختلف) همراه با بررسي تجربه عملي كشورهاي مختلف در زمينه توسعه روستايي و توسعه كارآفريني و اشتغالزايي در روستاها, درس‌ها و نكات كليدي بسيار مهمي را پيش روي ما گذاشته است. اگرچه الزاماً نمي‌توان عيناً از اين تجربيات و رويكردها استفاده نمود اما توجه به آن‌ها و ”يادگيريِ“ درست نكات, باعث روشن‌شدن فضاي موضوع كارآفريني و اشتغالزايي در روستاها و تسهيل و تسريع فرآيند سياست‌گذاري در اين زمينه خواهد شد. بعلاوه مي‌توان در بسياري از موارد با بكارگيري رويكرد ”بومي‌سازي“, با استفاده از ابتكارات و دانش ساير ملل, به‌گونه‌اي اثربخش روش‌ها, طرح‌ها و برنامه‌هاي محلي را طراحي و اجرا نمود.

 

چرا كارآ‏فريني در روستا؟

از آنجاييكه در اكثر مناطق جهان, روستاها از جمله نواحي فقير درحال‌فرسايش محسوب مي‌شوند, انديشمندان و سياست‌گذاران تمامي كشورهاي دنيا توجه خاصي را معطوف به امر توسعه روستايي و رفع مشكلات و معضلات آن‌ها نموده‌اند. امروز صاحبنظران بين‌المللي بر اين اعتقاد هستند كه بايد جداي از سياست‌ها و استراتژي‌هاي كلان توسعه و توسعه اقتصادي (كه بسيار مهم هم هستند) به طور ويژه و مشخص به امر توسعه روستاها و ريشه‌كني فقر گسترده‌اي كه بر آن‌ها حاكم است نيز پرداخت.

مشكلات و معضلات روستاها در تمامي جهان ناشي از دو مساله اساسي است: يكي كمبود امكانات اجتماعي (ضعف زيرساخت) و ديگري كمبود درآمد (ضعف اقتصادي). از جمله امكانات اجتماعي مي‌توان به خدمات بهداشتي, آموزشي, بيمه و تامين اجتماعي, خطوط ارتباطي (حمل‌ونقل و مخابرات), امنيت, آب آشاميدني, سوخت, برق و امثالهم اشاره كرد. اگرچه بسياري از دولت‌ها برنامه‌هاي گسترده‌ و پرهزينه‌اي را براي بهبود اين زيرساخت‌ها انجام داده‌اند (همچون دولت ايران) اما مشاهدات نشانگر آن است كه اين امر خود به‌تنهايي نتوانسته است معضلات زندگي روستايي را حل كرده و آنان را از فقر برهاند و سيل مهاجرت از روستا به شهر را كاهش دهد.

كمبود درآمد عامل مهمي است كه اگر براي آن چاره‌اي انديشيده نشود اجازه نمي‌دهد طرح‌هاي توسعه روستايي به ثمر بنشيند و روستاها توسعه يافته و از حركت به سمت شهرهاي بزرگ بازايستند. كمبود درآمد روستاييان ناشي از چندين مساله است:

1.      1.       افزايش جمعيت روستاييان (مقدار مطلق)

1.      2.       بيكاري (كامل يا فصلي)

2.      3.       بهره‌وري پايين افراد و منابع

3.      4.       عدم‌جذابيت براي سرمايه‌گذاري

4.      5.       ضعف فضاي كسب‌وكاري

مطالعات مختلف نشان داده است كه يكي از مهمترين اهداف توسعه اقتصادي (چه در شهرها و چه در روستاها) ايجاد اشتغال و مهمترين سازوكار و ابزار آن, كارآفريني است. كارآفريني باعث كاهش بيكاري و افزايش بهره‌وري افراد و منابع, و بالتبع افزايش درآمد مردم جامعه مي‌گردد.

اگرچه نبايد گفت كه كارآفريني خصوصي تنها راهكار اشتغالزايي و افزايش درآمدهاي مردم روستايي است, اما قطعاً مي‌توان گفت بهترين و بهره‌ورترين نوع آن است. اقتصاددانان آن را مهمترين پيشران توسعه اقتصادي روستاها, سياست‌مداران آن را يك استراتژي كليدي براي جلوگيري از اغتشاشات و ناآرامي‌ در روستاها, كشاورزان و روستاييان آن را ابزاري براي بهبود درآمد خويش, و زنان آن را امكاني براي اشتغال در مجاورت محل سكونت خود كه مي‌تواند خودمختاري, استقلال و كاستن از نيازهاي اجتماعي آنان را در پي داشته باشد, مي‌دانند [32].

 

كارآفريني روستايي چيست؟

تعاريف بسيار مختلفي از كار‏آفريني وجود دارد. بعضي آن را به معناي نوآوري, بعضي معادل مخاطره‌پذيري, برخي به عنوان نيروي ثبات‌دهنده و متعادل‌كننده بازار, و تعدادي نيز آن را مترادف با ايجاد يك كسب‌وكار جديد (يا ايجاد يك كسب‌وكار بر مبناي يك ايده جديد) يا توسعه كسب‌وكار موجود مي‌دانند.

قدمت واژه‌ي كارآفرين به سال 1709 ميلادي برمي‌گردد. سِي، اقتصاددان قرن هجدهم، كارآفرين را فردي تعريف كرد كه ”منابع اقتصادي را از حوزه‌اي با بهره‌وري پايين‌تر بيرون مي‌كشد و آن‌ها را به حوزه‌اي با بهره‌وري و سود بيشتر منتقل مي‌كند“ [Drucker 1985, P.277].

 در نيمه اول قرن بيستم، شومپيتر، اقتصاددان و نظريه‌پرداز اجتماعي، مطالب گسترده‌اي پيرامون كارآفريني و تأثير آن بر اقتصاد نوشت. تز شومپيتر اين بود كه كارآفرينانِ نوآور موجب نوعي ”عدم تعادل پويا“ در اقتصاد مي‌شوند. وي، فرد كارآفرين را يك ”تخريب‌گر خلاق“ قلمداد مي‌كرد كه با تجاري‌سازي نوآوري و جاانداختن آن در محيطي كه قبلاً فاقد آن بوده، تعادل اقتصادي را بر هم مي‌زند [35].

كارآفريني روستايي اساساً تفاوتي با كارآفريني در شهر ندارد جز اينكه بايد آن را در فضاي روستا تصور نمود. پترين (1994) كارآفريني روستايي را مجموع سه گزاره ذيل تعريف مي‌نمايد [32]:

1.      1.       نيرويي كه ساير منابع را براي پاسخگويي به يك تقاضا بي‌پاسخ بازار بسيج مي‌كند

2.      2.       توانايي خلق و ايجاد چيزي از هيچ

3.      3.       فرآيند خلق ارزش به وسيله امتزاج مجموعه واحدي از منابع درراستاي بهره‌گيري از يك فرصت

آنچه در مجموع مي‌توان براي تعريف مقوله كارآفريني روستايي بكار برد عبارتست از:

”بكارگيري نوآورانه منابع و امكانات روستا در راستاي شكار فرصت‌هاي كسب‌وكاري“

 

يافته‌هاي كليدي و راهكارهاي توسعه كارآفريني روستايي

از بررسي و تحليل مجموعه مطالعات نظري و اكتشافي (موردكاوي‌ها) انجام‌شده, مي‌توان به يافته‌هاي كليدي و درس‌هاي اساسي ذيل اشاره كرد:

1.      1.       بدون وجود يك استراتژي كلان توسعه و توسعه اقتصاديِ مشخص, نمي‌توان توفيق فراواني در امر توسعه روستايي و توسعه كارآفريني در روستاها بدست آورد. قطعاً بايد تمركززدايي يكي از مهمترين و اساسي‌ترين سياست‌هاي كلان توسعه كشور باشد.

2.      2.       استراتژي توسعه اقتصادي كشور بايد بخوبي جايگاه روستاها و رويكرد توسعه روستايي مطلوب را مشخص ساخته و براي آن ارزش و اهميت كافي قايل شود. مثلاً نمي‌توان با انتخاب يك استراتژي صنعتي‌شدن (همچون كشور ما كه اخيراً توسط وزارت صنايع و معادن معرفي شده است) به توسعه روستايي (و توسعه كشاورزي) دست يافت.

3.      3.       توسعه روستايي معادل توسعه كشاورزي نيست. توسعه كشاورزي بايد به عنوان زيرمجموعه توسعه روستايي تلقي شود. بعلاوه كشور نبايد صرفاً بر توسعه كشاورزي متمركز گردد, چون توسعه كشاورزي الزاماً به توسعه روستايي منتهي نمي‌گردد.

4.      4.       بهترين استراتژي توسعه روستايي, تركيبي از رويكرد ساختارهاي سلسله‌مراتبي سكونت‌گاه‌ها, توسعه روستايي يكپارچه و توسعه پايدار است. لازم به ذكر است توسعه پايدار ما را مجاز به بهره‌برداري بيشينه از زمين و منابع طبيعي نمي‌داند. جالب است كه بدانيم بسياري از كشورهاي پيشرفته (همچون آلمان) به كنترل و محدودسازي كشاورزي و استفاده از جنگل‌ها و مراتع خود پرداخته‌اند و بيشتر مايلند اينگونه مواد و محصولات موردنياز خود را از ديگر كشورها تامين كنند تا محيط زيست‌شان سالم باقي بماند.

5.      5.       توسعه روستايي صرفاً از طريق توسعه زيرساخت‌هاي عمراني و ارايه خدمات اجتماعي رخ نمي‌دهد. بلكه نيازمند اشتغالزايي درآمدزا براي روستاييان و تسريع توسعه فرهنگي آنان (در مقابل جذابيت‌هاي فرهنگي-اجتماعي شهرها) است.

6.      6.       سروساماندهي به ساختار سلسله‌مراتبي سكونت‌گاه‌هاي كشور بسيار ضروري است. بايد روستاهاي مركزي‌تر (بزرگ‌تر و داراي امكانات بيشتر) روستاهاي كوچك‌تر و پراكنده اطراف خود را پوشش داده و اين روستاها از طريق شهرك‌ها يا شهرهاي كوچك به شهرهاي بزرگ (و در نهايت كلان‌شهرها) ارتباط يابند. به هر حال ممكن است در اين فرآيند لازم باشد تا بسياري از مناطق دورافتاده‌تر يا غيرقابل‌دسترس (كه طبق روند موجود نيز در حال تخليه و نابودي هستند) نيز از گردونه خارج شده و ساكنان آن‌ها به ديگر روستاها يا مناطق جديد كوچ داده شوند.

7.      7.       بايد با ارايه خدمات اجتماعي و اقتصادي مناسب در نقاط واسطي همچون روستاهاي مركزي و شهرك‌ها و شهرهاي كوچك, از مهاجرت مستقيم روستاييان به شهرهاي بزرگ جلوگيري نمود. بعلاوه وجود چنين نقاط ميانجي باعث خواهد شد كه بسياري از روستاييان علاوه بر حفظ كار خود در روستا از زندگي شهري نيز برخوردار شده و بعضاً داراي كسب‌وكار جديدي در آن نقطه واسط (در كنار شغل روستايي خود) نيز شوند كه اين خود زمينه افزايش درآمد و رفاه آنان را فراهم مي‌سازد.

8.      8.       اساساً نبايستي صرفاً توسعه روستايي و توسعه كارآفريني روستايي را در بافت خود روستا تصور نمود. بلكه بايد بدان به صورت ملي نگريست. به همين جهت از مهمترين راهكارهاي توسعه كارآفريني و اشتغالزايي در مناطق روستايي مي‌توان به ايجاد شهرك‌هاي كسب‌وكاري اشاره كرد. اين شهرك‌ها با ايجاد فضاي مناسب براي رشد كسب‌وكارها و كارآفريني همچون انكوباتوري باعث رشد شركت‌ها و بنگاه‌هاي روستايي مي‌گردند.

9.      9.       در اكثر كشورهاي جهان, نسبت جمعيت روستايي به جمعيت كل كشور در حال كاهش است بطوريكه در اغلب كشورهاي پيشرفته اين مقدار زير 10 درصد مي‌باشد. جداي از مسايل مربوط به روند رشد طبيعي شهرنشيني در تمامي جهان, علت اصلي اين كاهش, محدودبودن ظرفيت توليد مناطق روستايي (به خصوص در حوزه‌هاي مربوط به كشاورزي) است. با صنعتي‌شدن و علمي‌شدن كشاورزي در كشورها, بهره‌وري منابع توليد روستايي نيز افزايش يافته و بالتبع (در درازمدت) نيازمند نيروي انساني كمتري است. اين روند خودبه‌خود باعث افزايش بيكاري و كاهش درآمد روستاييان داراي زمين و امكانات كمتر مي‌شود. به همين جهت يكي از استراتژي‌هاي اصلي اشتغالزايي در مناطق روستايي, حركت به سمت صنايع و كسب‌وكارهاي غيركشاورزي است. اينگونه كسب‌وكارها در چند حوزه اساسي قرار مي‌گيرند: صنايع تبديلي, صنايع فرهنگي, خدمات, امور دولتي و ديگر كسب‌وكارها.

10.10.   صنايع تبديلي از جمله مهمترين زمينه‌هاي مربوط به توسعه كشاورزي, توسعه روستايي و توسعه اشتغالزايي در روستاها است. وظيفه اصلي اين صنايع, فرآوري محصولات كشاورزي و دامي روستا و تبديل آن‌ها به كالاهايي نهايي‌تر و باارزش‌تر است. اين امور اكثراً در صنايع و كارخانه‌هاي شهري انجام مي‌شود. انجام اين امور در روستاها يا نواحي اطراف روستاها باعث خلق ارزش‌افزوده بيشتر در اين مناطق و تحريك توليد مي‌شود. بعلاوه كيفيت و دوام محصولات نيز افزايش يافته و قدمي روبه‌جلو درراستاي تحكيم امنيت غذايي كشور برداشته مي‌شود. توسعه اين گونه صنايع كه به دانش و فناوري فوق‌العاده‌اي نيازمند نيستند, امري امكان‌پذير براي نواحي روستايي محسوب مي‌شود. بسياري از روستاييان نيز كه در شهرها نيز در همين نوع صنايع و كسب‌وكارها به كار مشغول مي‌شوند, كمتر به مهاجرت متمايل خواهد گشت. اينگونه صنايع, امكان صادرات مستقيم محصولات و كالاها به ديگر كشورها را فراهم آورده و باعث افزايش رونق مناطق روستايي خواهد شد.

11.11.   صنايع فرهنگي از جمله صنايع ريشه‌دار در مناطق روستايي محسوب مي‌شوند و به جرات مي‌توان گفت زادگاه اين صنايع محسوب مي‌شوند. اگرچه صنايع فرهنگي گستره وسيعي را در برمي‌گيرند, اما مناطق روستايي بيشتر بر صنايع دستي متمركز مي‌باشند. از آنجاييكه روستاييان وقت آزاد به‌نسبه زيادي (به خصوص به صورت فصلي) در اختيار دارند, اكثراً بر زمينه‌اي از اينگونه صنايع وارد مي‌شوند. اينگونه مصنوعات يا مورد استفاده شخصي و خانوادگي قرار مي‌گيرند يا اينكه به عنوان كمك‌خرج (در كنار درآمد اصلي از كشاورزي) مورداستفاده قرار مي‌گيرند. مواد اوليه موردنياز صنايع دستي, به‌وفور در مناطق روستايي موجود مي‌باشد, بعلاوه اينكه نيازمند دانش فوق‌العاده يا فناوري سطح بالايي نيز نمي‌باشند. شايان ذكر است اين صنايع, زمينه اشتغال مناسبي نيز براي زنان (به عنوان قشر عظيمي از جمعيت روستايي) محسوب مي‌شود: از يك طرف آنان را از فضاي خانه دور نكرده و از طرف ديگر با شرايط جسماني و روحي آنان سازگاري بيشتري دارد.

12.12.   صنعت گردشگري (توريسم) نيز از ديگر صنايع فرهنگي محسوب مي‌شود كه زمينه رشد فوق‌العاده‌اي در مناطق روستايي دارد. طبيعت زيباي مناطق روستايي همراه با جاذبه‌هاي سنتي روستانشينان, زمينه موردعلاقه گردشگران داخلي و خارجي محسوب مي‌شود. توسعه اين صنعت كه با هزينه قابل‌توجه‌اي همراه نيست, در حاشيه خود باعث توسعه كسب‌وكارهاي فراواني خواهد شد.

13.13.   خدمات زمينه فوق‌العاده اشتغالزايي است كه حوزه درحال‌رشدي در اكثر كشورهاي جهان محسوب مي‌شود بطوريكه بسياري از انديشمندان, اقتصاد نوين را اقتصاد خدماتي مي‌نامند. خدمات زمينه بسيار مستعدي براي اشتغالزايي است چون در يك اقتصاد روبه‌رشد و پويا, نمي‌توان هيچ‌گونه محدوديتي براي توسعه خدمات در نظر گرفت. بعلاوه خدمات زمينه مناسبي براي خلاقيت و نوآوري افراد محسوب مي‌شود. بخش عمده‌اي از كارآفريني‌ها در حوزه خدمات اتفاق مي‌افتد. خدمات اجتماعي, خدمات بهداشتي, خدمات فني, خدمات آموزشي, تجارت, خدمات اقتصادي و مالي,‌ و خدمات ارتباطي از جمله مهمترين زمينه‌هاي قابل‌توسعه و اشتغالزا در مناطق روستايي هستند. قطعاً مشاركت دولت در اين زمينه مي‌تواند تسهيل‌كننده و تسريع‌كننده فرآيند توسعه خدمات در روستاها باشد.

14.14.   دولت مي‌تواند با برنامه‌ريزي, طراحي و اجراي طرح‌هاي مختلف براي ارايه خدمات دولتي در مناطق روستايي, زمينه اشتغالزايي و كارآفريني فوق‌العاده‌اي را در روستاها ايجاد نمايد. طيف اين امور نيز بسيار گسترده است: از امور اداري, اقتصادي, انتظامي, بيمه و تامين اجتماعي گرفته تا مراقبت از محيط زيست, حفظ و توسعه مراتع و جنگل‌ها (و حتي پاسداري از مرزها و منافع عمومي و ملي). استخدام نيروهاي كاري در اين زمينه‌ها بايد به صورت محلي انجام پذيرد و تا حد ممكن به بخش خصوصي واگذار گردد. اين امر از طرف ديگر باعث كاهش حركت و مهاجرت روستاييان به شهرها براي دريافت اينگونه خدمات خواهد شد. تحقق دولت الكترونيكي در سطح روستاها, چشم‌اندازي مطلوب براي آينده است كه اكثر كشورها در حال حركت به سمت آن مي‌باشند.

15.15.  رويكرد خوشه‌اي“ به توسعه, نگرش به‌نسبه جديدي است كه سياست‌گذاران و برنامه‌ريزان توسعه در كشورهاي مختلف بكار مي‌گيرند. نگاه كل‌نگرانه و منسجم به مسايل و كل فضاي مربوط به يك مقوله, مديران را در اجراي برنامه‌هاي توسعه با موفقيت بيشتري همراه مي‌سازد. توسعه روستاها برمبناي توسعه خوشه‌هاي صنعتي, خوشه‌هاي فناوري و خوشه‌هاي دانشيِ روستايي, راهكار مناسبي براي توسعه روستاها و توسعه كسب‌وكارهاي روستايي است. از آنجاييكه توجه به اين رويكرد حائز اهميت فوق‌العاده‌اي است آن را در بخش بعدي و قبل از تشريح مدل توسعه اشتغالزايي و كارآفريني روستايي به گونه‌اي مفصل‌تر بيان مي‌داريم.

16.16.   اكثر كشورهاي جهان (بالاخص كشورهاي پيشرفته)‌ درحال حركت به سمت ايجاد جامعه دانش‌بنيان, جامعه يادگيرنده و جامعه اطلاعاتي هستند. جامعه دانش‌بنيان و جامعه يادگيرنده دو روي يك سكه هستند كه از مسير تشكيل و تكامل يك جامعه اطلاعاتي مي‌گذرند. اقتصادهاي دانشي و اطلاعاتي داراي الزامات و ساختاري هستند كه اگر از آن‌ها غفلت شود اقشار روستايي از جمله آسيب‌پذيرترين گروه در آن خواهند بود. بدين جهت, اكثر كشورها برنامه‌هايي براي تقويت زيرساخت‌هاي اطلاعاتي جوامع روستايي خود (و ارتقاي سواد اطلاعاتي آنان) و مديريت اثربخش دانش در اين مناطق (در تعامل با مناطق شهري) دارند.

17.17.   توسعه فناوري‌هاي مناسب و اشاعه آن‌ها در مناطق روستايي نقش بسزايي در توسعه كسب‌وكارها دارد. توسعه فناوري‌هاي زيستي (بيوتكنولوژي) و فناوري‌هاي اطلاعاتي و ارتباطي باعث افزايش توانمندي‌هاي نوآوران و كارآفرينان روستايي و شهري (براي فعاليت در روستاها) خواهد شد. اشاعه اين فناوري‌ها به روستاها, موجي عظيم از فرصت‌هاي اشتغال را به اين مناطق سرازير مي‌نمايد. به‌ويژه امروز توسعه فناوري‌هاي اطلاعاتي و ارتباطي در مناطق روستايي علاوه بر اينكه باعث تسهيل و بهبود امكانات و شرايط روستاييان مي‌شود,‌ فرصت‌هاي كاري خوبي را نيز در اختيار قشر به‌نسبه تحصيل‌كرده روستا مي‌گذارد.

18.18.   ادغام فناوري‌هاي سنتي موجود در مناطق روستايي كشور با فناوري‌هاي نوين و پيشرفته راهكار مناسبي براي پيشرفت و روزآمدشدن محصولات و كالاهاي ساخت روستا است. بسياري از محصولات سنتي را مي‌توان با ابزارها و تجهيزات نوين توليد نمود يا آنان را با  فناوري‌هاي جديد آغشته نمود. اين امر باعث بقاي صنايع سنتي فعلي و بعضاً توسعه بازار (روبه‌اضمحلال) آنان خواهد شد.

19.19.   توسعه فناوري اميد رويكرد مناسبي براي ارتقاي كيفيت و زندگي روستاييان است. اين مفهوم كه اولين بار توسط راشمي ماير (انديشمند و آينده‌پژوه هندي) مطرح گرديد, تصريح مي‌دارد كه الزاماً توسعه كشورهاي درحال‌توسعه (و ورود به عصر فراصنعتي) از مسير صنعتي‌شدن و الگوهاي توسعه كلاسيكِ تجويزيِ غربي نمي‌گذرد. بسياري از كشورهاي توسعه‌نيافته (بالاخص در مناطق روستايي) مي‌توانند با بكارگيري مجموعه‌اي از فناوري‌هاي نرم و اثربخش كه هزينه سرانه اندكي دارند, دردسترس مي‌باشند و باعث آلودگي محيط زيست نمي‌شوند, يك مسير ”توسعه اقتصادي نرم“ را بپيمايند و جوامع خود را از فقر و فلاكت برهانند. از جمله اين فناوري‌ها مي‌توان منابع انرژي تجديدپذير (همچون سلول‌هاي خورشيدي و بيوگازها), فناوري‌هاي ارتباطي ارزان‌قيمت (تلفن‌هاي راديويي) و فناوري‌هاي مالي و اقتصادي اشاره كرد. استفاده از اين فناوري‌ها ارزان و نيازمند دانش تخصصي سطح بالايي نيست.

20.20.   فرهنگ‌سازي از مهمترين و زيربنايي‌ترين اموري است كه بايد براي توسعه روستاها و توسعه كارآفريني در آن‌ها صورت گيرد. كارآ‏فريني نيازمند فرهنگ خاصي است كه پرورش آن بسيار سخت و نيازمند تلاشي طولاني‌مدت است. توانايي درك تغييرات و كشف فرصت‌ها, مشاركت و كار گروهي, خلاقيت و نوآوري, روحيه استقلال‌طلبي و مسؤوليت‌پذيري, مخاطره‌پذيري و مخاطره‌جويي, همگي از عناصر اصلي سازنده اين فرهنگ هستند كه نمي‌توان صرفاً با انجام برنامه‌هاي كوتاه‌مدت و ضربتي به آنها دست يافت. بهترين راهكارهاي توسعه فرهنگ كارآفريني در روستاها, ارتقاي ”سواد كارآ‏فرينيِ“ روستانشينان از طريق برنامه‌هاي آموزشي و ترويجي مختلف است. بعلاوه تدوين ساختار و معماري مشاغل روستايي و آموزش ماژولار عناصر سازنده آن‌ها يكي از رويكردهاي آموزشي نوين و اثربخش مي‌باشد. صرفاً توسعه سواد خواندن و نوشتن (سواد عمومي و پايه) راهگشاي مسايل روستايي نخواهد بود, بلكه توسعه مجموعه‌اي از سوادهاي فرهنگي, فناوري و اطلاعاتي باعث توانمندشدن روستاييان شده و آنان را در ايجاد, توسعه و بهره‌برداري از كسب‌وكارها و منابع خود ياري مي‌رساند.

21.21.   سه استراتژي اساسي براي توسعه كارآفريني روستايي وجود دارد: يكي جذب كسب‌وكارها از ديگر مناطق (به‌خصوص مناطق شهري) به روستاها, كه در مجموع و از نگاه ملي چندان مفيد نيست. دوم حفظ و توسعه كسب‌وكارهاي موجود از طريق سياست‌ها حمايتي, كه عموماً سياست‌گذاران و مديران كشور به آن توجهي نمي‌كنند. سوم حمايت از ايجاد و تولد كسب‌وكارهاي جديد از دل خود مناطق روستايي, كه معمولاً مدنظر مي‌باشد اما نيازمند برنامه‌ريزي منسجم و بلندمدت مي‌باشد.

22.22.   به نظر نمي‌رسد هيچ گروهي مستعدتر از فارغ‌التحصيلان روستازاده براي امر كارآفريني روستايي باشند. ايجاد شرايطي مناسب براي فعاليت و جذب اين افراد به فضاهاي روستايي از مهمترين مسايل پيش روي مديران توسعه روستايي است: ايجاد شهرك‌هاي كسب‌وكاري, ايجاد مراكز رشد (انكوباتور) روستايي و پارك‌هاي كارآفريني,‌ اعطاي تسهيلات و امكانات به آن‌ها, ارايه آموزش‌هاي كارآفريني به آن‌ها, ايجاد آموزشگاه‌هاي مختلف (كه به آموزش كارآفريني نيز بپردازند) در مناطق روستايي و نقاط واسط,‌ ايجاد مراكز آموزشي, تحقيقاتي و علمي در مناطق روستايي مستعد و تقويت ارتباطات اين‌گونه مراكز با روستاها, تحريك و انگيزش آنان به توسعه و آباداني زادگاه‌هاي خود از طريق مديران و رهبران كشور.

23.23.   ايجاد فضاي مديريت مشاركتي در روستاها و همراه‌نمودن آنان در تصميم‌گيري‌هاي انجام‌شونده در مورد خود آنان از جمله مهمترين سازوكارهاي توسعه روستايي و بسط كارآفريني است. روحيه مشاركت‌جويي در توسعه منطقه خود, از مهمترين الزامات و پيشران‌هاي كارآفريني روستايي محسوب مي‌شود كه از طريق بسط مردم‌سالاري در سطح روستاها ناشي مي‌شود. شوراها از مهمترين سازوكارهاي اين امر هستند. كمك به ايجاد تعاوني‌ها و مشاركت در فرآيند تكامل و موفقيت آنان از مهمترين اقدامات دولت‌ها محسوب مي‌شود.

 

رويكرد خوشه‌اي چيست؟

هنگامي كه راجع به يك موضوع يا مساله خاص فكر مي‌كنيم, ناخودآگاه ذهنمان به مقولات مرتبط نيز كشيده مي‌شود. به عنوان مثال, هيچگاه نمي‌توان وضعيت يك كارخانه را بدون درنظرگرفتن منابع نيروي انساني آن, بازار محصولات, ساختارهاي نهادي و قانوني, نظام اقتصادي و سياسي, سيستم آموزش, فناوري‌ها, رقبا, تامين‌كنندگان, نمايندگي‌ها و سيستم خدمات بعد از فروش و امثالهم مورد بررسي درست و جامع قرار داد و راهكارهاي كارآمد و اثربخشي براي حل مشكلات و يا بهبود شرايط آن ارايه كرد. پس ما با ”خوشه‌اي“ از مسايل و مقولات مرتبط با يك موضوع خاص مواجه هستيم كه بايد همگي آن‌ها را مدنظر داشته باشيم.

در چند دهه اخير, رويكرد خوشه‌اي به مسايل كه برگرفته از نگاه ”كل‌نگرانه“ (در برابر جزءنگري) است, روش‌هاي نويني را پيش روي برنامه‌ريزان قرار داده است. اولين بار مفهوم ”خوشه‌ صنعتي“ ابداع گرديد كه كليه مسايل, موضوعات, ساختارها, سازوكارها و عناصر مرتبط با يك صنعت خاص را, در يك منطقه, كشور يا جهان, دربرمي‌گرفت (مثلاً خوشه صنعت هوافضا). اقتصاددان هارواردي, مايكل پورتر (1990) در كتاب ارزشمند خود, مزيت رقابتي ملت‌ها, از تركيب نظريات موجود در زمينه توسعه منطقه‌اي و عناصر سازنده استراتژي كسب‌وكارها, ايده خوشه‌هاي صنعتي موفق را در قالب ”الماس مزيت“ تئوريزه نمود. اين الماس از چهار عنصر ساخته شده است:

الف. شرايط عامل: مواهب منطقه‌اي در زمينه مواهب توليد همچون منابع انساني, فيزيكي, دانشي و سرمايه‌اي, و زيرساختي كه موفقيت يك صنعت خاص را تسهيل مي‌نمايد.

ب. شرايط تقاضا: ماهيت نيازها و احتياجات منطقه‌اي كه مي‌توان مشوق و محرك نوآوري بيشتر در صنايع منطقه باشد.

ج. صنايع مرتبط و حامي: شبكه‌هاي خريداران و تامين‌كنندگاني كه در تعاملي تنگاتنگ, مشوق تبادل فعالانه اطلاعات, يادگيري جمعي و نوآوري زنجيره تامين هستند.

د. استراتژي, ساختار و رقابت صنعتي: جو و فضايي كه مشوق شديد رقابت درميان توليدكنندگان محلي در عين همكاري و همياري در به‌اشتراك‌گذاري نيازها و بارورسازي آن‌ها در راستاي نوآوري و مزاياي رقابتي منطقه است.

(پورتر علاوه بر چهار عنصر اصلي مذكور, دو عامل جانبي ”دولت“ و ”شانس“ را نيز بر مزيت رقابتي و مسير توسعه خوشه‌هاي صنعتي موثر مي‌داند)

 

به مرور و با اهميت يافتن مقوله ”فناوري“ به جاي ”صنعت“, مفهوم ”خوشه فناوري“ متولد شد (همچون خوشه فناوري اطلاعات). امروز آنچه به طور جدي توجه انديشمندان, مديران و سياست‌گذاران را به خود جلب نموده است ظهور مفهوم ”خوشه دانشي“ است كه محوريت را در ”دانش“ مي‌بيند.

برنامه‌ريزي براي توليد, اشاعه, به‌اشتراك‌گذاري و بكارگيري دانش, مبناي نگرش خوشه‌هاي دانشي است. اولويت‌دادن به دانش به جاي مقولات ديگر (همچون مواهب طبيعي, تجهيزات, سرمايه و امثالهم) در بسياري از نقاط جهان, تجربيات موفقي به بار آورده است. حسن اصلي اين نگاه, آن است كه الزاماً كاربردپذيري آن در حوزه فناوري‌هاي برتر نيست, بلكه مي‌توان آن را به روشي موفقيت‌آميز در حوزه فناوري‌هاي سطوح متوسط و پايين (حتي صنايع سنتي و دستي) نيز بكار گرفت. شركت‌هاي مبتني بر فناوري‌هاي برتر امروزيني همچون نوكيا, ساآب و ولوو (كه همگي سوئدي هستند), همگي تا چندين سال پيش, چوب‌بري (صنايع توليد محصولات چوبي) بوده‌اند! مطالعات بانك جهاني (2003) صراحتاً به كشورهاي جهان سوم و درحال‌توسعه پيشنهاد مي‌نمايد بكوشند با بهره‌گيري از مواهب طبيعي خود, سازمان‌هايي بنانهند كه مبتني بر دانش باشند يعني مستمراً مهارت‌ها, تجربيات و شايستگي‌هاي خود را ثبت‌وضبط نموده, بهبود داده, سازوكارهاي به‌اشتراك‌گذاري و توزيع دانش سازمان را فراهم نموده, يادگيري مستمر (و مادام‌العمر) داشته باشند و از طريق نوآوري‌هاي تدريجي به بهبود مستمر محصولات و فناوري‌هاي خود بپردازند. در يك كلام, سازمان‌ها و شركت‌هاي كشورهاي درحال‌توسعه بكوشند برمبناي مواهب طبيعي, صنايع سنتي و شايستگي‌هاي موجود, مديريت دانش را در خود (و در كل كشور) بنانهند تا سريعتر و آسان‌تر بتوانند به سمت فناوري‌هاي برتر حركت كرده و از قافله پيشرفت‌هاي آينده عقب نمانند.

در همين راستا چندي است شاهد ظهور ايده ”خوشه‌هاي دانشي روستايي“ به عنوان الگويي براي نوآوري روستايي هستيم. به خصوص كشور كانادا برمبناي تجربيات موفق خود در اين زمينه, به‌طور گسترده‌اي بر اين ايده براي توسعه نوآورانه و پايدار مناطق اقتصادي روستايي كشور, متمركز گرديده است. هدف اصلي سياست‌گذاران و برنامه‌ريزان در اين زمينه,‌ عقب‌نماندن مناطق روستايي كشور از قافله ”جامعه دانش‌بنيان جهاني“ است. طبق تعريف, خوشه‌هاي دانشي روستايي, به مجموعه‌اي از شركت‌هاي نوآور و مرتبط مستقر در مناطق روستايي (غيرشهري) اطلاق مي‌شود كه مي‌كوشند از طريق گردآوري, انباشت و جذب دانش درميان نقش‌آفرينان و نهادهاي محلي, به ايجاد و تقويت مزيت رقابتي بپردازند. به عنوان مثال, اين خوشه‌هاي دانشي روستايي مي‌توانند حول صنايع چوب, محصولات كشاورزي, چرم و پوست, صنايع دستي و امثالهم شكل بگيرند و توسط مديران مورد برنامه‌ريزي قرار بگيرند تا مسير توسعه خود را طي نمايند.


 

 

 

 

Text Box: كلان‌شهرها
 

 

Text Box: شهرها
 

 

 

Text Box: نقاط واسط
 

 

 

Text Box: مناطق روستايي
 

 

 

 

شكل 1: هرم سكونت‌گاه‌ها

 

 

 

 

 

 

Text Box: توسعه ملي

 

 

 

Text Box: توسعه اقتصادي

 

 

       
 

توسعه كارآفريني
 و
اشتغالزايي

 

 
   
 

 

 

 

 

 

Text Box: توسعه روستايي

 

 

 

 
 

Text Box: توسعه كشاورزي

 

 

 

شكل 2: هرم توسعه

 Right Arrow: توسعه تعاوني‌ها و امور مشاركتي

 

 

 

Right Arrow: توسعه زيرساخت‌ها

Right Arrow: توسعه كشاورزي

Right Arrow: توسعه فرهنگي (و آموزشي)

Right Arrow: توسعه صنايع فرهنگي

Left Arrow: تمركززدايي

Left Arrow: توسعه خدمات (دولتي و خصوصي)
 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

Text Box:  
مناطق
واسط
شهرهاي كوچك
شهرك‌ها
روستاهاي مركزي
مراكز رشد روستايي
قطب‌هاي صنعتي, فناورانه و علمي

Text Box:  
 
مناطق
شهري

Text Box:  
 
مناطق
روستايي

 

مهاجرت معكوس

 

مهاجرت معكوس

 

 

 

 

                                   
     
 
   

تعامل

 
   

تعامل

 
 
 
   
   
 
 
   

مهاجرت

 
 

مهاجرت
اندك

 
 
 
     

 

Text Box: خــــوشــــــه‌هــــــا

 

 

 

 

 

 

 

بازارهاي

جهاني, منطقه‌اي, ملي و محلي

 

 

 

  

 

 

مراجع و منابع

 

 

1.      1.       كِيت گريفين, راهبردهاي توسعه اقتصادي, حسين راغفر, محمدحسين هاشمي, نشر ني, 1382

2.      2.       دكتر مصطفي سليمي‌فر, اقتصاد توسعه, انتشارات موحد, 1382

3.      3.       دكتر محمود متوسلي, توسعه اقتصادي, سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاه‌ها (سمت), 1382

4.      4.       ديويد كلمن, فورد نيكسون, اقتصادشناسي توسعه‌نيافتگي, دكتر غلامرضا آزاد (ارمكي), موسسه انتشاراتي و فرهنگي وثقي, 1378

5.      5.       مايكل تودارو, توسعه اقتصادي در جهان سوم, دكتر غلامرضا فرجادي, موسسه عالي پژوهش در برنامه‌ريزي وتوسعه, 1382

6.      6.       دان بلانت, مارك جكسون, اقتصاد كار و نيروي انساني, محسن رناني, انتشارات فلاحت ايران, 1373

7.      7.       هيات نويسندگان, مقدمه‌اي بر كارآفريني, سيامك نطاق, سازمان ملي بهره‌وري ايران, 1380

8.      8.       عليرضا بوشهري, فن‌آفريني, سازمان همياري اشتغال فارغ‌التحصيلان, 1381

9.      9.       سازمان همياري اشتغال فارغ‌التحصيلان, شوراي عالي اطلاع‌رساني, مجموعه مقالات همايش نقش فناوري اطلاعات در اشتغال, تهران, 1380

 

10.10.   دكتر محمد طبيبان, اقتصاد ايران, موسسه عالي پژوهش در برنامه‌ريزي و توسعه, 1378

11.11.   دكتر ابراهيم رزاقي, گزيده اقتصاد ايران, انتشارات اميركبير, 1375

12.12.   دكتر ابراهيم رزاقي, آشنايي با اقتصاد ايران, نشر ني, 1381

13.13.   مركز آمار ايران, سالنامه آماري كشور 1381, مركز اطلاع‌رساني, 1382

14.14.   دكتر محمدمهدي بهكيش, اقتصاد ايران در بستر جهاني‌شدن, نشر ني, 1381

15.15.   دكتر محمدعلي خطيب, اقتصاد ايران, انتشارات دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران, 1374

16.16.   دكتر نيلي و همكاران, استراتژي توسعه صنعتي كشور, دانشگاه صنعتي شريف, 1382

17.17.   مجيد كوپاهي, اصول اقتصاد كشاورزي, انتشارات دانشگاه تهران, 1382

 

18.18.   (به‌كوشش) قدير فيروزنيا, دكتر عبدالرضا ركن‌الدين اقتخاري, جايگاه روستا در فرآيند توسعه ملي از ديدگاه صاحب‌نظران, 1382

19.19.   دكتر مصطفي ازكيا, جامعه‌شناسي توسعه و توسعه‌نيافتگي روستايي ايران, انتشارات اطلاعات, 1381

20.20.   علي‌اكبر نيك‌خلق, جامعه‌شناسي روستايي, انتشارات چاپخش, 1381

21.21.   دكتر ناصر خادم آدم,‌ سياست اقتصاد كشاورزي در نظام‌هاي مختلف و ايران, انتشارات اطلاعات, 1370

22.22.   سازمان شهرداري‌هاي كشور, نشريه دهياري‌ها, سال اول, شماره 6-1, تهران, 1382

23.23.   مركز تحقيقات مناطق كويري و بياباني ايران, مجموعه مقالات سمينار بررسي مسايل مناطق بياباني و كويري ايران, يزد, 1371

24.24.   موسسه توسعه روستايي ايران, چالش‌ها و چشم‌اندازهاي توسعه روستايي ايران, تهران, 1381

25.25.   مركز مطالعات مديريت و بهره‌وري ايران, موسسه توسعه روستايي ايران, برنامه اقدام ملي مقابله با بيان‌زايي و تعديل اثرهاي خشكسالي, وزارت جهادكشاورزي, 1381

26.26.   دكتر عبدالحسين نيك‌گهر, مهناز كاشاني, گزارش طرح بيمه روستاييان, موسسه عالي پژوهش تامين اجتماعي, 1375

27.27.   دكتر بهاءالدين نجفي, درباره اقتصاد كشاورزي ايران, انتشارات علمي و فرهنگي, 1376

28.28.   حسين سلطان‌زاده, مقدمه‌اي بر تاريخ شهر و شهرنشيني در ايران, نشر آبي, 1365

29.29.   عليرضا استعلاجي, بررسي و تحليل رويكردها و راهبردهاي توسعه روستايي-ناحيه‌اي, نشريه جهاد, سال 22, شماره 250-251 و 252, خرداد و تير و مرداد 1381

30.30.   محسن ابراهيم‌پور, احمد ترك‌نژاد, آموزش و بسط اشتغال در روستا, نشريه جهاد, سال 22, شماره 250-251, خرداد و تير 1381

31.31.   افسانه و همايون فرهاديان, جايگاه و نقش صنايع روستايي در توسعه روستايي, نشريه جهاد, سال 23, شماره 258, مرداد و شهريور 1382

32.32.   تي. پترين, كارآفريني به منزله يك نيروي اقتصادي در توسعه روستايي, حميدرضا زرنگار, نشريه جهاد, سال 22, شماره 253, مهر و آبان 1381

33.33.   مهرداد توده روستا, ايجاد اشتغال در مناطق روستايي, راهي به سوي توسعه روستايي و غلبه بر فقر,‌ نشريه جهاد, سال 23, شماره 257, خرداد و تير 1382

34.34.   محمدحسين عمادي, اسفنديار عباسي, كارآ‏فريني در روستا, نشريه جهاد, سال 22, شماره 250-251, خرداد و تير 1381

35.35.   عليرضا بوشهري, پنجره‌اي به سوي كارآفريني تكنولوژيك, گسترش صنعت, سال ..., شماره ...

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 11:49 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره توسعه ظرفيتهاي بخش خصوصي

بازديد: 113

 

تحقیق درباره توسعه ظرفيتهاي  بخش خصوصي :

 

اقدامات اجرايي براي حمايت فني و تكنولوژيك وتوسعه ظرفيتهاي بخش خصوصي عمدتا" با اتكا به منابع ماده 8 قانون تاسيس امكان پذير مي شود.  اهم اين اقدامات بشرح زير است :

 

انتقال دانش فني موجود در مجموعه تحت مديريت سازمان به بخش خصوصي با حداقل  هزينه،

انتقال يافته هاي حاصل از اجراي طرحهاي تحقيقاتي كه از محل ماده 8 تامين مي شود به بخش خصوصي با قيمت هاي ارزان ،

كمك به تامين دانش فني مورد نياز بخش خصوصي از خارج از كشور.  دربسياري موارد مديران واحدهاي صنعتي بخش خصوصي بدليل كم تجربگي، ضعف توان مالي، ضعف توان مذاكره و .... براي عقد قرارداد انتقال دانش فني از خارج نياز به كمك دارند.  در اين شرايط سازمان مي تواند بخش خصوصي را حمايت كند.

تامين مالي پروژه هاي صنعتي كارآفرينان – اگر كارآفرين را فردي بدانيم كه با دارا بودن توان خلاقيت و نوآوري، مديريت ريسك پذير و ايجاد منابع قدرت تبديل ايده به فعاليت اقتصادي و بازرگاني را دارد، بطور قطع كارآفرينان از سرمايه هاي ملي هستند و بايستي مورد حمايت جدي قرار گيرند.

حمايت مالي از كارآفرينان (Entrepreneurs) به روش هاي زير مرسوم است :

الف– پرداخت وام ارزان قيمت با دوره بازپرداخت مناسب: اعطاء وام هاي ارزان قيمت به كارآفرينان و صنايع كوچك و متوسط در اكثر كشورها از وظائف بانكهاي تخصصي است كه عمدتا" براي اين منظور تاسيس شده اند.  مشكل اين روش فراهم كردن وثيقه و تضمين توسط كارآفرين است. در حالتيكه كارآفرين توان تامين وثيقه نداشته باشد پروژه بايد توجيه فني و اقتصادي كافي را دارا باشد تا وام دهنده مطمئن شود كه قدرت بازپرداخت پس از راه اندازي فعاليت وجود دارد.

 

ب - ارائه كمك بلاعوض: پرداخت كمك بلاعوض از ديگر روش هاي حمايت مالي از كارآفرين  است كه از منابع ويژه دولتي در شرايط ويژه پرداخت  مي شود.

 

ج - مشاركت با افراد كارآفرين كه داراي ايده هاي نو و پيشرفته هستند – گرچه دراين روش سود مورد انتظار بالاست، ليكن براي سرمايه گذار ريسك بالائي نيـــز وجــــــــو د دارد Venture Capital)).

 

د - تامين حداقل سرمايه اوليه براي راه اندازي يك فعاليت صنعتـي يا اقتصـادي               Seed Capital) )-  در يك  اقتصاد آزاد اين نوع مشاركتها عمدتا" توسط افراد با ريسك پذيري بالا (Venture Capitalist) انجام مي شود. در حاليكه دركشورهاي در حال توسعه بخشي از Seed Capital  را دولت ها يا موسسات مالي تقبل مي كنند.

از سال گذشته يعني سال آغازين برنامه سوم سازمان عمدتا" از طريق وام هاي ارزان قيمت ( روش شماره 1)  كارآفرينان را مورد حمايت قرارداده است. ليكن سعي خواهد شد در فرصت هاي مناسب از ديگر روش ها نيز بهر ه گرفته و در چارچوب وظائف سازمان كارآفرينان مورد حمايت قرار گيرند.

 

 كمك هاي مشورتي: ارائه راهنمائيهاي فني و مديريتي به بخش خصوصي از ديگر سياستهاي موثري است كه موجبات توسعه فعاليتهاي صنعتي بخش خصوصي را فراهم خواهد كرد. اين راهنمائيها از طريق يكي از شركتهاي تابعه سازمان به اجرا در آيد.

توسعه منابع انساني:  آموزش نيروي انساني و ارتقاء توان تخصصي مديران صنعتي و بخش خصوصي آشنا كردن آنها با نظامهاي مديريتي پيشرفته براي اداره تكنولوژيهاي نو از جمله سياستهايي است كه نقش تعيين كننده اي در پويايي بخش خصوصي دارد. لذا سعي مي شود از توان مجموعه آموزشي سازمان براي اين منظور بهره گرفت .

 

انجام مطالعات امكان سنجي براي زمينه هاي صنعتي مناسب و ارائه نتايج آن به بخش خصوصي از ديگر اقدامات اجرايي است كه براي جذب سرمايه هاي بخش خصوصي در فعاليتهاي صنعتي نقش تعيين كننده اي دارد.

 

 

 

4-3-          بهبود مديريت ، افزايش بهره وري و سازماندهي صنعتي  :

 

ارتقاء توان تخصصي مديران صنعتي و بخش خصوصي، آشنا كردن آنها با نظامهاي مديريتي پيشرفته براي اداره تكنولوژيهاي نو و تامين نيازهاي آموزشي مديران از جمله برنامه هايي است كه در برنامه سازمان ملحوظ شده  و در دستور كار قرار دارد. سازمان مديريت صنعتي براي انجام اين مهم تجهيز شده و تقويت خواهد شد. علاوه بر آن به منظور بهره برداري بهينه از منابع انساني و ارتقاء بهره وري آنها جهت دستيابي به توسعه صنعتي، فعاليتهاي توسعه منابع انساني در قالب فعاليتهاي آموزشي و انگيزشي  استمرار خواهد يافت .

 

از آنجائيكه عامل انساني يكي از مهمترين اركان توسعه است، و شيوه مناسب سازماندهي كار،  ارائه اطلاعات تخصصي، ايمني و بهداشت محيط، فضاي فرهنگي و رواني مساعد، و نظام جبران خدمات موجب احساس آرامش و امنيت شغلي مورد نياز براي ادامه همكاري و در نتيجه افزايش بهره وري نيروي انساني مي شود لذا سعي خواهد شد با ارائه مشاوره مديريتي به شركتها، برنامه ريزي استقرار سيستمهاي اطلاعاتي و امكانات مورد نياز مشاغل، موجبات افزايش بهره وري مديران و مجموعه نيروي انساني صنعتي فراهم شود. 

 

4-4-          مطالعات و تحقيقات  :

 

اگر دستيابي به تكنولوژيهاي نو و پيشرفته را يكي از محوري ترين هدفهاي سازمان در برنامه پنجساله در نظر بگيريم، اعتبارات ماده 8  امكان تامين ملزومات و زمينه سازي براي قرار گرفتن در مسير توسعه تكنولوژي و دستيابي به تكنولوژيهاي نو و پيشرفته را فراهم كرده است .

 

باتوجه به جهت گيري برنامه كه روي  محورهاي تكنولوژيهاي نو و پيشرفته، شامل بيوتكنولوژي، مواد پيشرفته و تكنولوژي اطلاعات به عنوان ماموريت جديد سازمان تاكيد شده است، در برنامه پنجساله پروژه هاي مطالعاتي و تحقيقاتي متعددي در اين زمينه ها تعريف شده و به مرحله انعقاد قرار داد رسيده است. اين پروژه ها پيرامون انتخاب فناوري نو، استفاده از پتانسيل هاي كشور به ويژه در زمينه هاي بيو تكنولوژي و تدوين نرم افزارهاي مهندسي، هر دو بخش خصوصي و دولتي را شامل مي شود. پروژه هاي ياد شده تحت هشت سرفصل تكنولوژي هاي برتر، توسعه منابع انساني كه يكي از عوامل موثر در توسعه و نوسازي صنايع نيز محسوب مي شود، توسعه تكنولوژي و بهسازي محصولات، نمونه سازي و مهندسي معكوس، ترويج كارآفريني، ظرفيت سازي براي توسعه تكنولوژي ، طرحهاي تحقيقاتي زيست محيطي و ساير تعريف شده و در دست اجرا قرار دارند.

 

    

4-5-          سرمايه گذاري و توسعه صادرات :

 

باتوجه به اينكه محدوديت منابع سرمايه اي يكي از عمده ترين موانع توسعه صنعتي در كشور است، لذا جذب سرمايه خارجي و به ويژه سرمايه ايرانيان مقيم خارج كشور در دستور كار قرار دارد. سرمايه خارجي علاوه بر اينكه موجبات دستيابي به بازارهاي صادراتي را فراهم مي كند، روشي موثر براي تامين منابع مالي، انتقال تكنولوژي و ارتقاء توان تخصصي نيروي انساني و مديران صنعتي كشور است. تجربه كشورهاي تازه صنعتي شده اثر بخشي و موفقيت جلب مشاركت خارجي، به عنوان يكي از شيوه هاي موثر تحقق اهداف يادشده را ثابت كرده است .

 

به منظور جذب سرمايه هاي خارجي دفتري در سازمان تاسيس شده است. وظيفه عمده اين دفتر بررسي مراكز و بازارهاي مالي و سرمايه گذاري خارجي، تنظيم روشهاي برقراري ارتباط با اين بازار ها و سرمايه گذاران، تعريف زمينه هاي مناسب سرمايه گذاري در ايران، ارائه اطلاعات و تصويري شفاف از پتانسيلهاي داخلي به سرمايه گذاران، رفع موانع و در نهايت جذب و هدايت آن به بخشهاي صنعتي و معدني كشور است .

 

از سوي ديگر سازماندهي و گسترش توان تخصصي براي انجام فعاليتهاي مشاوره اي و پيمانكاري عمومي (G.Cs.)  در صنعت به ويژه نفت و گاز و پتروشيمي و نيرو، كه زمينه مناسبي براي مشاركت با خارجيهاست در دستور كار قرار دارد.

 شناسايي بازارهاي خارجي و افزايش صادرات كالا و خدمات مهندسي توسط شركتهاي تابعه نيز از ديگر فعاليتهاي دفتر ياد شده است كه به همراه سياستهاي مذكور اجرا خواهد شد.

 

5-  مشكلات، موانع و پيشنهادها :

 

مواد هشتگانه قانون تاسيس دو نقش توسعه اي و بنگاهي مقطعي را براي سازمان مطرح مي كند. براين اساس سازمان بايستي صنايعي كه موجبات تسريع در صنعتي شدن كشور را فراهم مي كند، ولي بخش خصوصي به هر دليل قادر  و مايل به سرمايه گذاري روي آنها نيست، تاسيس كند.  صنايع داراي مشكلات فني ومالي را نوسازي كند، همچنين از محل ماده هشت قانون تاسيس پشتيبانيهاي فني، مديريتي، بازاريابي، اموزشي و تحقيقاتي به واحدهاي صنعتي و معدني ارائه دهد. روش كار نيز بر مبناي منطقي علمي و تجاري دنبال شود.

 

ماموريت هاي تعيين شده براي سازمان گسترش و نوسازي صنايع ايران در قانون برنامه سوم در قالب راهكارهاي اجرايي بخش صنعت و معدن، كه بر غالب شدن نقش توسعه اي سازمان تاكيد دارد، نيز ترجمان تداوم رسالت گذشته سازمان اما با مقتضيات زمان براي توسعه تكنولوژيهاي نو و پيشرفته و ايجادجهش در توسعه صنعتي است.

 

اگر مجموعه شرايطي را كه منجر به تاسيس سازمان شده بازبيني كنيم ملاحظه مي شود، باتوجه به رسالت مهم توسعه اي و ملي كه براي سازمان به عنوان متولي توسعه صنعتي كشور ترسيم شده بود  قانونگذار شرايط، معافيتها و سازوكار محيطي ويژه اي نيز براي تسهيل در دستيابي به ماموريتها قائل شده است .

 

در دو دهه گذشته، به لحاظ نگرشهاي متفاوت، به تدريج محدوديتهايي، بعضا" قانوني در مسيرحركت سازمان ايجاد شده است، به نحويكه در مقطع كنوني گذشته از پاره اي مسائل محيطي زمينه وجودي بعضي مواد قانون تاسيس نيز فراهم نيست، كه مي تواند دستيابي به ماموريتهاي تعيين شده را با اشكال مواجه كند.  ذيلا" به پاره اي از موانع مهم اشاره مي شود :

 

1- بر اساس ماده 2 قانون تاسيس"... سازمان وكليه شركتها و واحدهاي تابعه و وابسته به آن از هر لحاظ استقلال كامل داشته و تابع قوانين و مقررات وآئين نامه هاي عمومي مربوط به مؤسسات دولتي و وابسته به دولت و قانون محاسبات عمومي نمي باشد، مگر آنكه از سازمان گسترش و نو سازي ايران اسم برده شود....". در حاليكه در قوانين برنامه و بودجه مواد و تبصره هاي تعيين شده كه سازمان را نيز شامل مي شود كه بطور روشن مغاير با قانون تاسيس است. به عنوان نمونه مي توان به ماده 5 ( محدوديت افزايش قيمت )، ماده 6 ( محدوديت تغيير اساسنامه ) ماده 19 ( محدوديت استفاده از منابع حاصل از فروش سهام ) ماده 58 ( لغو كليه معافيتها )، ماده 175 ( پرداخت يك درصد سود ناخالص به بسيج ) قانون برنامه سوم اشاره كرد.  لذا معافيت سازمان ازشمول موارد محدود كننده در قوانين برنامه و بودجه يا محاسبات عمومي يك ضرورت است .

 

2- بدون ترديد انجام فعاليتهايي اقتصادي در ابعاد ملي مستلزم برخوردار بودن از پشتوانه منابع ملي است. نمي توان از يك واحد اقتصادي انتظار داشت كه طرحهاي بزرگ ملي را كه منافع آن به اقتصاد ملي بر مي گردد و علي الاصول براساس معيارهاي افتصادي – اجتماعي توجيه مي شود انجام دهد بدون اينكه منابع ملي مورد نياز در اختيار او قرار گيرد.  در دهه اول تاسيس سازمان، در مقاطعي تا 90 درصد منابع مالي مورد نياز براي تحقق رسالتهاي ياد شده از طريق دولت تامين مي شده است.  بنابراين تامين بخشي از منابع ملي از محل مواد 32، 33و 48 قانون برنامه و بودجه يا ديگر منابع ويژه يك ضرورت است كه بايد مورد عنايت قرار گيرد.  زيرا بدون تزريق منابع ملي، به طور طبيعي براي ادامه حيات وجه بنگاهداري غالب خواهد شد.

 

3- تجربه دهسال گذشته نشان مي دهد واگذاري واحدهاي دولتي به بخش خصوصي كه يكي از مهمترين سياستهاي آزاد سازي اقتصادي است، به لحاظ عدم وجود سياستهاي روشن و منسجم همواره در فضائي همراه با فراز و نشيبهايي گوناگون و بعضا" بازدارنده در ابعاد سياسي، اقتصادي و اجتماعي جريان يافته است. به همين دليل آثار مثبت و مورد انتظاري كه از نظر ارتقاء بهره وري و سود دهي و در نهايت افزايش نوان رقابت بايد تجلي مي يافت رخ نداده است. سازمان خصوصي سازي نيز كه براساس ماده  15  قانون برنامه سوم تاسيس شده در دو سال اول برنامه فعاليت چشمگيري از خود نشان نداده است. مي توان اين پديده را نشانه اي بر عدم وجود عزم يكپارچه ملي براي آزاد سازي اقتصاد و به تبع آن خصوصي سازي تلقي كرد. بطور قطع وجود اين پديده مانعي عمده در واگذاري واحدهاي تابعه سازمان خواهد بود.

 

4-    يكي از اهداف مهم آزاد سازي اقتصادي ارتقاء بهره وري عوامل توليد و افزايش بازدهي بنگاههاي اقتصادي است. زيرا پائين بودن بهره وري عوامل توليد در واحدهاي صنعتي موجب مي شود اين واحدها بازدهي لازم را نداشته و نه تنها سود دهي و پس اندازي براي توسعه خود نداشته باشند، بلكه فقط با تزريق نقدينگي از منابع بيروني قادرند به حيات خود ادامه دهند.

عدم اهتمام جدي در تسهيل و شفاف كردن سياست خصوصي سازي و تداوم در حفظ مالكيت دولت موجب مي شود وضعيت ياد شده استمرار يابد و در نتيجه قدرت ريسك پذيري و توان رقابت واحدهاي صنعتي از آنچه نيز هست بيشتر تحليل رود تا جائيكه به سرباري براي اقتصاد وصنعت كشور تبديل شوند.

مقايسه سرمايه هاي دولتي در بخش صنعت با نقدينگي، پس انداز و توان خريد بخش خصوصي حكايت از اين واقعيت دارد كه حتي در شرايط وجود عزم جدي و مساعد بودن سياست واگذاري واحدهاي صنعتي دولتي به بخش خصوصي، توان خريد و جذب در بخش خصوصي براي اين انتقال كفايت نمي كند.  لذا شفاف شدن مشاركت خارجي در خريد سهام و يا بخشي از واحدهاي صنعتي گام مثبتي است كه مي تواند واگذاري واحدهاي تابعه را تسهيل كند.

 

5-    در شرايطي كه محدوديت منابع سرمايه اي يكي از عمده ترين موانع توسعه صنعتي كشور است .

وجود پاره اي سياستهاي متناقض در برخورد با پديده سرمايه خارجي، چشم انداز جذب سرمايه خارجي و حتي سرمايه ايرانيان مقيم خارج را در اين شرايط حساس با هاله اي از ابهام روبرو كرده است. سرمايه خارجي علاوه بر تامين منابع مالي موجبات انتقال تكنولوژي، ارتقاء توان تخصصي نيروي انساني، دستيابي به بازارهاي صادراتي را فراهم مي كند.

 از آنجائيكه يكي از مرسوم ترين روش هاي توسعه تكنولوژي و دستيابي به بازارهاي صادراتي مشاركت سرمايه گذاري خارجي است. لذا فراهم كردن شرايط محيطي در ابعاد مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و امنيتي براي جذب سرمايه خارجي يك الزام است. بدون ترديد انباشت سرمايه در بسياري كشورهاي توسعه يافته آنها را وادار به چشم دوختن به محيط هاي برون مرزي كرده است كه با مديريت مناسب مي توان از اين سرمايه ها در جهت تحقق ماموريتها بهره گرفت .

 

 


 

 

چگونگي راهبري جلب همكاريهاي بخش خصوصي در جهت توسعه تكنولوژي :

 

1- ترسيم خطوط كلي و جهت گيريهاي اجرايي در قالب راهكارهاي مصوب قانون برنامه سوم و ماموريتهاي تعيين شده ، بازنگري و تدوين برنامه هاي سازمان .

2- تقسيم كار و تعيين ماموريت براي شركتهاي تابعه كه ساختار و دامنه فعاليت آنها ماهيت نرم افزاري داشته و با تجهيز خود مي توانند سازوكار انجام ماموريتهاي توسعه اي سازمان را تسهيل و فراهم كنند.  در اين خصوص ماموريت سه شركت تابعه سازمان به شرح زير تعيين شده است :

·        سازمان مديريت صنعتي : ماموريت عمده اين سازمان ارتقاء توان تخصصي مديران صنعتي و بخش خصوصي، آشنا كردن آنها با نظامهاي مديريتي پيشرفته براي اداره تكنولوژيهاي نو است كه نقش تعيين كننده اي در پويايي بخش خصوصي دارد. علاوه بر آن تامين نيازهاي آموزشي مديران، همكاري در اجراي پروژه هاي مطالعاتي، اقتصادي، صنعتي و مديريتي، جذب مشاورين حرفه اي خارجي از طريق تعريف پروژه هاي مشترك با اين شركتها، ارائه مشاوره در زمينه هاي جذب سرمايه هاي داخلي و خارجي و ساير خدمات مديريتي و مشاوره اي به سازمان از مأموريتهاي سازمان مديريت صنعتي است.

 

·        مركز تحقيقات و خدمات خودكفايي : ماموريت عمده اين مركز توسعه فعاليتهاي پژوهشي در زمينه تكنولوژيهاي پيشرفته به عنوان پيش نياز توسعه تكنولوژي، توسعه وفعال كردن انكوباتور ها و پاركهاي تحقيقاتي، توسعه و ترويج كارآفريني از طريق انجام حمايت هاي مالي به كارآفرينان و جذب افراد صاحب ايده كه نياز به حمايت براي سرمايه گذاري دارند، همچنين فراهم كردن زمينه مشاركت سازمان در سرمايه گذاريها با قبول بخشي از يك سرمايه گذاري توسط سازمان.

 

·        شركت مهندسين مشاور صنعتي ايران : ماموريت عمده اين شركت انجام مطالعات امكان سنجي طرحهاي صنعتي است كه توسط سرمايه گذاران داخلي يا خارجي پيشنهاد مي شود.

 

3- جذب سرمايه هاي داخلي : با دادن فراخوان و دعوت به همكاري بخش خصوصي از طريق وسايل ارتباطي جمعي( در مرحله اول داخلي و سپس خارجي) :

 

·        مراجعيني كه صاحب ايده و فكر هستند به مركز تحقيقات و خدمات خودكفايي ايران معرفي مي شوند تا با همراهيها و حمايتهايي مالي ومشاوره كه به آنها ارائه خواهد كرد، ايده هاي آنها مستقيما" و يا ازطريق مراكز تحقيقاتي كاربردي تخصصي به طرح هاي پژوهشي يا طرح هاي صنعتي تبديل شود.

·        مراجعيني كه داراي طرح صنعتي هستند پس از تكميل فرم امكان سنجي اوليه به شركت مهندسين مشاور صنعتي ايران معرفي مي شوند.  در اين صورت چنانچه سرمايه گذار جذب شده داراي طرح مطالعه شده با توجيه اقتصادي باشد مذاكرات براي مشاركت سازمان و انجام مراحل اجرايي سرمايه گذاري از طريق معاونت سرمايه گذاري آغاز خواهد شد. در حاليكه طرح پيشنهادي سرمايه گذار مطالعه شده نباشد، مطالعات امكان سنجي براي طرح ياد شده انجام خواهد شد و در صورت وجود توجيه اقتصادي سازمان در اجراي طرح ها به شكل ياد شده همكاري خواهد كرد.

 

   بديهي است طرحهاي سرمايه گذاريها پس از طرح و تصويب در كميته سرمايه گذاري شكل                اجرايي بخود خواهند گرفت .

 

4- تأسيس هسته جلب سرمايه هاي خارجي : مأموريت عمده اين هسته عبارتست از بررسي مراكز و بازار هاي مالي و سرمايه گذاري خارجي، تنظيم روشهاي برقراري ارتباط با اين بازارهاو سرمايه گذاران، تعريف زمينه هاي مناسب سرمايه گذاري در ايران، ارائه اطلاعات و تصويري شفاف از پتانسيلهاي داخلي به سرمايه گذاران و در نهايت جذب سرمايه و هدايت أن به بخشهاي صنعتي ومعدني كشور.

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 11:41 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره توسعه صادرات

بازديد: 365

 

تحقیق درباره توسعه صادرات

 

تصويب نامه در مورد برنامه جامع توسعه صادرات کشور

تاريخ درج: 16/2/83   منبع: امور حقوقي اتاق بازرگاني


    شماره 384/ت 30254 ه 22/1/1383
    
    تصويب نامه در مورد برنامه جامع توسعه صادرات کشور
    
    وزارت بازرگانی
    هيأت وزيران در جلسه مورخ 9/1/1383 بنا به پيشنهاد وزارت بازرگانی و به استناد اصل يکصد و سی و هشتم قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران تصويب نمود:
    برنامه جامع توسعه صادرات کشور در يازده صفحه به شرح پيوست که تأييد شده به مهر دفتر هيئت دولت می باشد، تعيين می گردد.
    معاون اول رييس جمهور- محمدرضا عارف
  
    ستراتژی توسعه صادرات
    
    مقدمه:

    توسعه صادرات از نظر علمی و عملی درهمه کشورها مستلزم توسعه تجارت خارجی و روابط اقتصاد بين المللی است. هدف توسعه صادرات و روابط اقتصادی بين المللی کشورها کمک گيری از اين روابط برای توسعه اقتصادی، تحصيل رشد اقتصادی مداوم، بالابردن سطح زندگی و رفاه مردم در شرايط اشتغال نزديک به کامل و ثبات نسبی سطح قيمت ها و ارزش پول ملی است.

    علم و بيست و پنج قرن تجربه بشری ثابت کرده است که تنها کليد توسعه اقتصادی و پاسخگویی بدون وقفه به نيازهای مردم در بهترين سطح ممکن، اعتقاد و عمل به اصول يک نظام اقتصادی رقابتی آزاد است که بر پايه توجه به ذات انسان و نيازهای واقعی و طبيعی او شکل گرفته است.

    علم اقتصاد ثابت کرده است که تنها در يک اقتصاد آزاد رقابتی تصميمات اقتصادی، تخصيص منابع، بازده و کارآئی عوامل توليد، مخصوصاً عامل کار، ميزان استفاده از سرمايه و تکنولوژی می تواند بهترين و مناسب تــرين باشد. مکانيزم قيمت ها و بازار، يعنی رقابت در بازار و تعيين قيمت در بازار، نيروی محرکه کل نظام اقتصاد آزاد رقابتی است.
    رشد اقتصادی در نظام اقتصادی غير رقابتی مانند هر نظام اقتصادی بسته عليرغم موفقيت های کوتاه مدت بالاخره به کندی می گرايد و سقوط می کند. همکاريها و توافق های نظام های اقتصادی رقابتی و امتيازات داده شده آنها به يکديگر هر نظام اقتصادی غير رقابتی را به اقتصاد بسته و محکوم به شکست تبديل می کند.
    نظام اقتصاد آزاد رقابتی دنيا را به شکل يک بازار وسيع می بيند. چون قوه محرکه و نيازهای انسانها را با همه تنوع و تکثر ازيک ريشه می شناسد. وظيفه هر عنصر اقتصادی در هر حوزه و در هر کشور پاسخگوئی به اين نيازها بر پايه ارايه کالا و خدمت به بهترين قيمت و کيفيت است.

    وظيفه دولتها در نظام اقتصادی رقابتی فراهم کردن محيط رقابت سالم در همه زمينه ها، بستر سازی برای رقابت و بعهده گرفتن وظايف و مسئوليتهايی است که مردم توسط نمايندگان خود به عهده دولت می گذارند و با پرداخت ماليات هزينه آن را می پردازد. وظيفه دولت مردم سالار در اقتصاد مردم سالار عينيت بخشيدن به خواست ها و نيازهای مردم در کليه زمينه ها است. در صحنه روابط اقتصادی رقابتی بين المللی از پايان جنگ جهانی دوم تاکنون دو جريان ظاهراً متضاد ولی واقعاً مکمل يکديگر برقرار بوده است. يکی همسوگرايی و درون گرايی منطقه ای با هدف بزرگتر کردن بازارها و وسيعتر کردن حوزه رقابت ضمن افزايش قدرت رقابت کشورهای داخل اتحاديه در مقابل خارج است. تشکيل بيش از چهل اتحاديه تجاری-گمرکی و اقتصادی منطقه ای بين کشورها از سال 1948 تاکنون از اين زمره می باشد. مثال برجسته و موفق اين درون نگری و منطقه نگری تشکيل اتحاديه اروپا با سابقه 44 ساله، تشکيل پيمان نفتا با شرکت کانادا، ايالات متحده و مکزيک و تشکيل آسه آن در جنوب شرقی آسيا است.

    اقدام ديگر جهانی سازی بازارها و رقابت ها برای همه کشورها مخصوصاً برای اعضاء اتحاديه های تجاری-گمرکی و اقتصادی است. قرارداد عمومی تعرفه و تجارت سال 1947 و سازمان تجارت جهانی (WTO) جانشين آن از سال 1995 بهترين و کاملترين
    نشانه اقدام 145 کشور دارای بيش از 90 درصد تجارت جهانی از اين نوع می باشد. در
    
    حاليکه 25 کشور ديگر نيز منتظر پذيرش در سازمان تجارت جهانی می باشند، امروز کليه روابط اقتصادی بين المللی شامل تجارت کليه کالاها و خدمات (انواع حمل و نقل، بيمه، بانکداری، توريسم، سرمايه گذاريها و حقوق مالکيت معنوی و غيره) مشمول مقررات جهان شمولی شده است و علاوه بر حذف موانع غير تعرفه ای دادوستدها مثل سهميه بندی، ممنوعيت مقداری و تقسيم بازار، ديوارهای تعرفه ای به سرعت در حال فرو ريختن است. امروزه متوسط تعرفه ها در سطح جهانی تنها 6/3 درصد است در حاليکه بيش از 40 درصد تجارت جهانی از هرگونه تعرفه معاف می باشد. مهمترين اثر جهانی شدن رقابت و بازارها طی پنجاه سال گذشته شش برابر شدن توليد ناخالص داخلی کشورهای رقابت کننده، دوازده برابر شدن تجارت جهانی آنها و بيست و سه برابر شدن صادرات کالاهای صنعتی است. تنها در دوره 8 ساله بعد از خاتمه مذاکرات دور اروگوئه سطح قيمتها در ممالک رقابت کننده 30 تا 50 درصد کاهش يافته است که معرف افزايش سطح زندگی و رفاه يا قدرت خريد مخصوصاً طبقات پايين جامعه از نظر ثروتی و درآمدی است.

    امروزه با يک پارچه شدن بازار سرمايه در هشتاد درصد اقتصاد جهانی، فراوانی سرمايه در همه جا مشهود است و در نتيجه نرخ بهره به پايين ترين سطح خود در چهل سال اخير رسيده است. کاهش شديد نرخ بهره نشانه کاهش شديد فشارهای تورمی، افزايش واقعی دستمزدها همراه با افزايش بهره وری است. فراوانی سرمايه و نرخ بهره پايين، تجمع سرمايه گذاری و سرمايه گذاری در تکنولوژی را تشويق و تسريع کرده است که خود عامل اصلی افزايش بهره وری و کاهش هزينه توليد در شرايط رقابتی است.
    
    در مقابل اين تحولات جهانی اقتصادهای بسته و غير رقابتی مانند ايران مخصوصاً از سال 1995 با سه مشکل اساسی تازه روبرو بوده اند:

    1-از دست دادن امتيازات سابق در اثر حذف سيستم های تعرفه های ترجيحی سازمان ملل برای ممالک در حال توسعه و سهميه بندی بازارها به نفع آنها در گذشته.
    2-حذف شدن محدوديت ها برای رقبای تجاری ممالک غير عضو(رقبای تجاری ايران مانند ترکيه، تونس، هند، پاکستان و مصر از امتيازاتی برخوردارند که يک کشور غير عضو مثل ايران برخوردار نيست).

    3-بالارفتن ديوارهای تعرفه ای و محدوديت ها برای ممالک غير عضو مثل ايران که ورود و رقابت در بازارهای جهانی را تقريباً غير ممکن ساخته است. ارزان فروشی و حتی مفت فروشی يعنی بدتر شدن رابطه مبادله به ضرر ايران تنها راه حفظ بازارهای محدود شده باقيمانده شده است.

    پيش درآمد طرح:

    توسعه پايدار صادرات يکی از مهمترين اهداف ملی در عرصه اقتصادی است. محور اصلی توسعه آينده کشور متکی به رشد صادرات بويژه افزايش سهم صادرات توليدی و خدمات می باشد. اين فرآيند با توجه به روند جهانی شدن، مستلزم اقتصادی باز و برون نگر است. توسعه صادرات غير نفتی بايد بر پايه رشد مستمر صادرات محصولات توليدی و خدمات تداوم يافته و هرگونه مانعی بر سر راه آن را مرتفع نمايد. تحقق اين امر مستلزم داشتن استراتژی توسعه صادرات می باشد. در اين برنامه، اهداف، استراتژيها، سياستها، برنامه ها، طرحها و نظارت بر اجرای طرحها در راستای توسعه صادرات غير نفتی تدوين خواهد شد.

    تعريف استراتژی توسعه صادرات:

   استراتژی توسعه صادرات عبارتست از مجموعه تدابير و تمهيداتی که برای دستيابی به اهداف توسعه صادرات طراحی و اجرا می شود.

    1-اهداف:

    افزايش درآمدهای صادراتی کشور، گسترش و تنوع بازارهای هدف، افزايش تنوع کالاها و خدمات صادراتی، افزايش سهم کشور در تجارت جهانی، افزايش توليدات صادراتی، بهبود کيفيت محصولات و خدمات صادراتی.

    
    2-استراتژی ها:

    1/2-توسعه آزادی و رقابت در محيط کسب و کار(فضای اقتصادی) بعنوان شرط لازم برای توسعه صادرات.

    2/2- ارتقاء دانش و فرهنگ صادراتی جامعه.

   3/2- افزايش توليد کالاها و خدمات قابل صدور.

    4/2- توسعه صنعتی در صنايع و معادن دارای مزيت نسبی يا مزيت های اکتسابی.
    5/2- حمايت همه جانبه از توسعه توليد محصولات صادراتی بخش کشاورزی.
    6/2- افزايش درآمدهای ارزی کشور از محل صدور خدمات.
    7/2- تشويق و حمايت از سرمايه گذاری خارجی با هدف توسعه صادرات.
    8/2- عضويت در سازمان جهانی تجارت(W.T.O).

    9/2- بهبود رفتار و عملکرد بنگاههای صادراتی.

    10/2- توسعه زير ساختهای مرتبط با امر صادرات از قبيل حمل و نقل دريایی، زمينی، هوايی و ريلی، خدمات بانکی، خدمات بيمه و ضمانت صادرات و استقرار نظام رقابتی در استفاده از اين زير ساختها.

    11/2- آزاد سازی بازار سرمایه و رقابتی کردن آن.

    12/2- ايجاد ظرفيتهای جديد «ويژه صادرات» در بخشهای صنعت، معدن کشاورزی و خدمات.

    13/2- کاهش هزينه های صادرات به منظور رقابتی نمودن محصولات و خدمات

صادراتی.

    14/2- برقراری مشوق ها و تسهیلات ویژه و هدفمند به منظور توسعه صادرات و دستیابی به سهم بیشتری از بازارهای جهانی.

3- سياستها:

   1/3- استقرار نظام اقتصاد آزاد رقابتی

    2/3- نهادينه شدن استراتژی جهش صادراتی در برنامه های توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ايران با تکيه بر مزيت های رقابتی محصولات و خدمات کشور.

    3/3- حرکت به سمت استقلال تصميم گيری بانک مرکزی به منظور دستيابی به اهداف توسعه اقتصادی به ويژه تحقق استراتژی جهش صادراتی.
    4/3- حرکت به سمت استقلال بورسهای اوراق بهادار و کالا در راستای رقابتی کردن اقتصاد کشور.

    5/3- متصل کردن بازارهای مالی داخلی به بازارهای مالی بين المللی.
    6/3- هماهنگی سياستهای ارزی، پولی و مالی کشور با اهداف توسعه صادرات
    7/3- توسعه روابط سياسی و بين المللی بعنوان شرط لازم برای توسعه همکاريهای اقتصادی و تجاری بين المللی

    8/3- تلاش برای کاهش ريسک فعاليتهای اقتصادی سرمايه گذاران خارجی در کشور.
    9/3- فراهم نمودن شرايط پذيرش درخواست ايران برای عضويت در WTO حداکثر تا پايان برنامه سوم.

   10/3- روزآمد کردن تکنولوژی توليد به منظور ارتقای کيفيت محصولات صادراتی.
    11/3- تشويق و حمايت از تشکلهای صادراتی و واگذاری تدريجی امور تصدی گری در بخش صادرات به آنها.

    12/3- تمرکز حمايت های دولت بر روی آندسته از بنگاههای اقتصادی در بخشهای صنعت، کشاورزی و خدمات که بيش از 50% محصول آنها از کشور صادر می شود.
    
    4- برنامه ها:

    1/4- انجام مطالعات کاربردی به منظور شناخت دقيق بازار کشورهای هدف صادراتی.
    2/4- حضور فعال در مجامع و سازمانهای اقتصادی و تجاری منطقه ايی و جهانی.
    3/4- هدفمند کردن يارانه ها در جهت تقويت بنيه رقابتی بنگاههای توليدی-صادراتی.
    4/4- رقابتی کردن فعاليتهای توليدی-صادراتی.
    5/4- ايجاد تنوع در بازارهای هدف صادراتی.
    6/4- تکميل فرآيند حذف موانع غير تعرفه ای در تجارت خارجی(صادرات و واردات).
    7/4- تدوين برنامه زمانبندی کاهش تعرفه های حمايتی در راستای عضويت ايران در سازمان تجارت جهانی WTO
    8/4- ايجاد پيمانهای اقتصادی منطقه ای در راستای اهداف توسعه روابط اقتصادی بين المللی.
    9/4- ارزيابی و بازنگری پيمان های اقتصادی منطقه ای به منظور اصلاح ساختار و اهداف آنها و در صورت لزوم تدوين پيمانهای اقتصادی نو با کشورهای همسايه و اسلامی.
    10/4- تدوين برنامه حضور مؤثر و هدفمند در نمايشگاهها.
    11/4- تدوين برنامه های اجرايي جذب سرمايه گذاری خارجی به منظور ارتقاء کيفيت کالاها و خدمات و دستيابی به سهم بيشتری از بازارهای صادراتی.
    12/4- تدوين برنامه های اجرايی رقابتی کردن خدمات شبکه بانکی کشور.
    13/4- تدوين مکانيزم دسترسی توليدکنندگان و صادر کنندگان به اعتبارات و تسهيلات مالی با شرايط رقابتی بين المللی.
    
    5-طرحها و راهکارهای اجرايی:
    1/5- فرهنگ سازی با هدف توليد برای صادرات.
    2/5- اعطای تنخواه صادراتی به واحدهای تولیدی-صادراتی با نرخهای بین المللی.
    3/5-اعطای تسهيلات بانکی به صادرکنندگان کالا و خدمات به روش اعتبار اسنادی با نرخ بين المللی.
    4/5- اعطای تسهيلات بانکی با نرخهای رقابتی بين المللی و با پوشش صندوق ضمانت صادرات به آن بخش از صادرات غير نفتی که صادرات آنها به روش اعتبار اسنادی مقدور نيست.
    5/5- پرداخت مابه التفاوت هزينه های تأمين مالی اعطايي به صادرکنندگان کالا و خدمات به طوری که شرايط تسهيلات نسبت به رقبای خارجی مزيت داشته باشد.
    6/5- فراهم نمودن بستر قانونی لازم جهت حضور بانکهای خارجی در ايران در راستای رقابتی شدن سيستم بانکی کشور.
    7/5- اعطای اعتبارات خريدار و فروشنده مطابق شرايط بين المللی.
    8/5- واگذاری وظايف تصدی گری دولت در بخش صادرات به تشکلهای ذيربط غير دولتی.
    9/5- انعقاد قراردادهای کاهش متقابل تعرفه ها و برقراری امتيازات مشوق توسعه صادرات با بازارهای هدف.
    10/5- عضويت در پيمانهای اقتصادی منطقه ای.
    11/5- تشويق شرکتهای صادراتی جهت حضور فعال در تراز بازرگانی خارجی کشور و حرکت به سمت ايجاد تعادل در صادرات و واردات بدون احتساب صادرات نفت.
    12/5- ايجاد مشوقهای لازم برای تشکيل شرکتهای بزرگ و توانمند صادراتی توسط بخش غير دولتی به منظور افزایش توان صادراتی کشور.
    13/5- بکارگيری سيستمهای خدمات و پرداخت الکترونيکی در شبکه بانکی کشور در راستای توسعه تجارت الکترونيک.
    14/5- ايجاد مشوق های لازم برای سرمايه گذاری بخش غير دولتی در توسعه ناوگان حمل و نقل کشور.
    15/5- نوسازی و تجهيز ناوگان حمل و نقل کشور.
    16/5- رقابتی نمودن هزينه های خدمات بندری، گمرکی و فرودگاهی مطابق شرايط بين المللی.
    17/5- خصوصی سازی صنعت حمل و نقل کشور اعم از زمينی، دريايي، ريلی و هوايي.
    18/5- ايجاد و توسعه رشته های علمی کاربردی مرتبط با تجارت در مراکز و مؤسسات علمی و آموزشی.
    19/5- توسعه و روز آمد کردن بانکهای اطلاعات تجاری از سراسر جهان و بخصوص بازارهای هدف صادراتی و ايجاد امکان دسترسی فعالين اقتصادی درسطح کشور به بانک های اطلاعاتی فوق به وسيله اينترنت توسط وزارت بازرگانی.
    20/5- لغو و حذف مقررات زائد و مغاير با اهداف توسعه صادرات.
    21/5- تمرکز امور سياستگذاری توسعه صادرات در شورای عالی صادرات با مشارکت مؤثر تشکلهای اقتصادی غير دولتی.
    22/5- الزام تمام سازمانهای دولتی به ارائه خدمات سريع و ويژه به صادرکنندگان.
    23/5- توسعه ابزارهای حمايتی و تشويقی به منظور گسترش صادرات در چارچوب موازين زير:
    1/23/5- اشتغال زايي با توجه به سطح تکنولوژی و سرمايه.
    2/23/5- ارزش افزوده بيشتر.
    3/23/5- قابليت رقابت يا برتری نسبی.
    4/23/5- ارز آوری با توجه به هزينه توليد.
    5/23/5-رابطه مبادله يا نسبت هزينه واقعی به ارز آوری.
    6/23/5- بازار سازی و حفظ و نگهداری بازارها (تنوع توليد و بازارها، کالاهای تازه و بازارهای تازه، بسته بندی تازه، ترکيبات تازه).
    7/23/5- کاهش هزينه توليد (بهبود شرايط و محيط و ساختار توليد).
    8/23/5- رضايت و مشارکت کارکنان و مشتريان.
    9/23/5- کاهش اثرات زيست محيطی توليد و فعاليت اقتصادی (امروز ملاحظات زيست محيطی، کار کودکان و زنان، بهداشت محيط کار و شرايط توليد در تحريم کالاهای خارجی مؤثر است.)
    24/5- تأمين و پرداخت بخشی از هزينه های بازار يابی، تبليغات، برگزاری و مشارکت در نمايشگاهها و ايجاد دفاتر نمايندگی در خارج از کشور به تشکلها و شرکتهای صادراتی.
    25/5- الزام وزارتخانه ها و سازمانهای دولتی به حل مشکلات صادرکنندگان بصورت جمعی و انفرادی و پيگیری تا حصول نتيجه در داخل و خارج.
    26/5- مشارکت دادن تشکلها در امور اجرايي و نظارت بر تجارت کشور و نظارت بر فعاليت تجاری صادرکنندگان و جلوگيری از سوء رفتار تجاری آنان از طريق تشکلها.
    27/5- تقويت، گسترش و فعال سازی نمايندگيهای تجاری و بخش بازرگانی سفارتخانه های ايران در خارج از کشور.
    28/5-هماهنگ نمودن انتخاب و انتصاب سفرا و کادرهای سفارتخانه های جمهوری اسلامی ايران در خارج از کشور در راستای توسعه روابط اقتصادی و صادرات کشور با توجه به تغيير تعريف روابط بين الملل و تأکيد بر جنبه های اقتصادی آن.
    29/5- تقويت و تجهيز بخشهای اقتصادی سفارتخانه ها در خارج از کشور و انتخاب رايزنهای بازرگانی در بازارهای هدف با مطالعات کافی و از ميان افراد واجد شرايط و مسلط به تخصصهای لازم در امور بازرگانی بين الملل.
    30/5- مشخص نمودن انتظارات تشکل های تجاری و بخش خصوصی از سفارتخانه های کشور از طريق کميته ای متشکل از اتاق بازرگانی و صنايع و معادن ايران، اتاق تعاون، سازمان توسعه تجارت و وزارت امور خارجه جهت ابلاغ به سفارتخانه ها.
    31/5- ايجاد خطوط اعتباری برای صادرات خدمات فنی مهندسی و تعميم و توسعه آن برای صادرات کالا.
    32/5- اعمال بيمه تضمين صادرات قابل رقابت در بازارهای هدف صادراتی.
    33/5- ايجاد EXIM BANK مطابق با استانداردهای بين المللی با مشارکت مديريتی بخش غير دولتی.
    34/5- ايجاد تقسيم کار ملی در امور اقتصادی و بازرگانی مطابق رويکردهای بين المللی بگونه ای که دستگاههای دولتی در اموری که توسط اتاقهای بازرگانی و يا تشکل ها انجام می شود دخالت نداشته باشند.
    35/5- انجام تبليغات برای نهادينه کردن فرهنگ صادراتی در کشور.
    36/5- فراهم نمودن شرايط لازم جهت پيوند صنايع کوچک، ايجاد و توسعه زنجيره های توليد بين واحدهای کوچک، متوسط و بزرگ.
    37/5- توجه به صادرات مناطق و تقويت استانها از لحاظ نيروی انسانی و متخصص و تدارک آموزش های تکميلی مستمر.
    
    6-قوانين و مقررات:
    1/6- بازنگری و اصلاح ساختاری قانون تجارت با هدف توسعه فعاليتهای اقتصادی و توليدی و تسهيل حضور و رقابت در سطح بين المللی.
    تبصره: قانون تجارت الکترونيک در قالب يکی از فصول قانون تجارت تدوين و تصويب می شود.
    2/6- هماهنگی و اصلاح قوانين و مقررات امور گمرکی، صادرات و واردات، مناطق آزاد تجاری و ويژه اقتصادی و بازارچه های مرزی بر پايه قانون جديد تجارت.
    3/6- بازنگری و اصلاح قوانين پولی، بانکی کشور در راستای فراهم نمودن امکانات لازم برای توسعه توليد و صادرات کالاها و خدمات.
    4/6- اصلاح قوانين مرتبط با بازارهای مالی، بورس اوراق بهادار و کالا.
    5/6- بازنگری و اصلاح قانون کار و تأمين اجتماعی جهت فراهم نمودن فضای رقابتی در فعاليتهای اقتصادی.
    6/6- اصلاح يا لغو قوانين و مقررات مغاير با توسعه بازرگانی خارجی.
    
    7-منابع مالی لازم و نظارت بر اجرا:
    1/7- سازمان مديريت و برنامه ريزی کشور منابع مالی لازم و هزينه های اجرای اين برنامه در سرفصلهای مختلف را در بودجه های سنواتی پيش بينی خواهد نمود.
    2/7- وزارت بازرگانی موظف است بر حسن اجرای اين برنامه نظارت نمايد و هر ساله گزارش پيشرفت کار را جهت بررسی در شورای عالی صادرات غير نفتی به آن شورا ارايه دهد.
    
    تعاريف استراتژی:
    - استراتژی در اصل به مفهوم هنر ايجاد تحول در ارتش، در صحنه عمليات و در فرآيند نبرد با دشمن برای دستيابی به پيروزی است.
    - استراتژی يعنی مجموع عمليات هماهنگ شده و فعاليت برای دستيابی به يک پيروزی (هدف نهايی) است.
    - استراتژی عبارتند از تدابير و تمهيداتی که بر روی جنبه عرصه اقتصاد اثر می گذارد و در يک چشم انداز بلند مدت به تأمين رشد و رقابت پذيری اقتصاد کمک می کند.
    - استراتژی به معنی تعيين هدفهای بلند مدت يک سازمان از طريق گزينش مجموعه اقدامات و تخصيص منابع لازم برای دستيابی به اين هدفهاست.
    - استراتژی چيزی نيست جز پيش بينی آينده ای مطلوب و برنامه ريزی و تدوين راهکاری علمی و عملی برای خلق آن.
    - استراتژی در حقيقت تعيين کننده فعاليتهايی است که برای تحقق و دستيابی به اهداف، ضروری به نظر می رسند.
    - استراتژی الگويی برای منظورها، مقاصد، اهداف، خط مشی های اصلی و طرحهايی جهت دستيابی به اهداف است.
    - استراتژی الگوی به جريان انداختن تصميمات است.
    - استراتژی عبارت است از تلاش برای درک اين مطلب که در جهان امروزی، چه جايگاهی را بخود اختصاص داده ايم نه اينکه آرزو داشتيم در چه جايگاهی باشيم، بايد ببينيم به کجا می خواهيم برويم.
    - استراتژی به ارزيابی تغييرات بازار پرداخته، پتانسيلهای سرمايه گذاری شرکت برای رسيدن به مقصود را در شرايط واقعی مشخص می کند.
    - استراتژی يعنی «ايجاد يک مزيت منحصر بفرد برای تمايز سازمان از رقبا».
    اساس استراتژی «مديريت اين تمايز» است.
    
    (تهیه شده در امور حقوقی اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران)
    

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 11:26 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره مفهوم واژه توريسم:

بازديد: 167

تحقیق درباره مفهوم واژه توريسم:

      گردشگري معال فارسي و كاملاً دقيق واژه Tourism در زبانهاي انگليسي، فرانسه و آلماني است كه بصورت مصطلح در زبان فارسي بصورت جهانگردي ترجمه شده است. ريشه اين واژه از اصطلاح Tornus يوناني و لاتين گرفته شده كه يكي از معاني آن گردش كردن و يا گشتن است و با پسوند Ism يا گري بصورت اسم مصدر Tourism يا گردشگري در آمده است.[1][1]

   اصطلاح «توريست» (Tourist)از قرن نوزدهم معمول شده است. در آن زمان اشراف زادگان فرانسه مي بايست براي تکميل تحصيلات و کسب تجربه هاي لازم زندگي، اقدام به مسافرت مي نمودند. اين جوانان در آن زمان توريست ناميده مي شدند و بعدها در فرانسه اين اصطلاح در مورد کساني به کار مي رفت که براي سرگرمي ، وقت گذراني و گردش به فرانسه سفر مي کردند و بعداً با تعميم بيشتر به کساني اطلاق مي شد که اصولاً به اين منظور به سفر مي رفتند. کم کم کلمه توريست به بعضي زبانهاي ديگر نيز وارد شد و از آن واژه توريسم (Tourism) بوجود آمد. از همان زمان توريسم و توريست به بعضي از مسافرتها و مسافريني گفته مي شود که هدف آنها استراحت و گردش و سرگرمي و آشنايي با مردم بود و نه کسب درآمد و اشتغال به کار.[2][2]

   در زبان فارسي کلمه « سياح» در گذشته به کساني گفته مي شد که با هدف و منظور شخصي دست به سفر مي زدند؛ مانند ناصر خسرو و سعدي، و اين واژه در زبان فارسي تا نيمه اول قرن بيستم در معني فوق به کار ميرفت تا آنکه دو واژه جهانگرد و جهانگردي جاي آن را گرفت.

      واژه جهانگردي به اين سبب که در معني خود عبور از مرزهاي سياسي و سفر به ديگر کشورها را تداعي مي کند ، نمي تواند معني کامل توريسم را ادا نمايد. زيرا توريست ها به دو گروه توريستهاي خارجي و توريستهاي داخلي تقسيم مي شوند که واژه جهانگرد بيشتر در تعريف توريستهاي خارجي کاربرد دارد. در صورتي که توريستهاي داخلي نيز بايد در واژه گزيني فارسي کلمه توريست گنجانده شود. از اين رو واژه « گردشگر» رساتر از واژه جهانگرد بوده و گوياي اصطلاح توريست مي باشد.

 

تعريف توريست يا گردشگر:

    در شناخت توريست يا گردشگر تعاريف مختلفي از سوي سازمانها و افراد مختلف ارائه شده است که ذيلاً به بخشي از آن اشاره مي گردد.

     واژه «توريسم» (Tourism) به مجموعه مسافرتهايي گفته مي شود كه بين مبدأ و مقصدي با انگيزه هاي استراحتي، تفريحي، تفرجي، ورزشي، ديداري، تجاري، فرهنگي و يا گذران اوقات فراغت انجام مي گيرد و در آن شخص توريست در مقصد اشتغال و اقامت دائم ندارد.[3][3]

در سال 1925 کميته مخصوص آمارگيري مجمع ملل افراد زير را توريست شناخت:

1- کساني که براي تفريح و دلايل شخصي با مقاصد پزشکي و درماني سفر مي کنند.

2- کساني که براي شرکت در کنفرانسها، نمايشگاهها، مراسمات مذهبي، مسابقات ورزشي و از اين قبيل به کشورهاي ديگر سفر ميکنند.

3- کساني که به منظور بازار يابي و امور بازرگاني مسافرت مي کنند.

4- افرادي که با کشتي مسافرت مي کنند و در بندري در مسير راه تا 24 ساعت اقامت مي نمايند.[4][4]

     در سال 1937 نيز کميته ويژه اي در رم جهت بررسي پاره اي از مسائل صنعت توريسم تشکيل گرديد و تعريفي به اين شرح از توريست  ارائه داد:

    « افرادي که در يک دوره 24 ساعته يا بيشتر به يک کشور خارجي سفر مي کنند توريست خوانده مي شوند»[5][5]

    اين کميته مسافرتهاي زير را به عنوان حرکتهاي توريستي به شمار آورد:

1- افرادي که جهت خوش گذراني، دلايل شخصي و يا مسائل بهداشتي به مسافرت مي روند.

2- افرادي که براي شرکت در کنفرانسها مسافرت مي کنند.

3- افرادي که جهت انجام کارهاي بازرگاني مسافرت مي کنند.

4- افرادي که به يک گردش دريايي مي روند.[6][6]

بر اساس تعريفي از سازمان ملل که بنا بر پيشنهاد کنفرانس بين المللي جهانگردي[7][7] آن سازمان در رم ارائه گرديده؛ «توريست يا بازديد کننده موقت کسي است که بمنظور تفريح، استراحت، گذران تعطيلات، بازديد از نقاط ديدني، انجام امور پزشکي، درماني و معالجه، تجارت، ورزش، زيارت، ديدار از خانواده، مأموريت و شرکت در کنفرانسها به کشوري غير از کشور خود سفر مي کند؛ مشروط بر اينکه حداقل مدت اقامت او از 24 ساعت کمتر و از 3 ما بيشتر نبوده و کسب شغل و پيشه هم مد نظر نباشد.»[8][8]

    بر اساس تعريف فوق گردشگري داخلي در قالب صنعت توريسم قرار نگرفته و صرفاً به گردشگراني که از ديگر کشورها وارد يک کشور مي گردند اصطلاح توريست اطلاق مي شود.

        دکتر پ.برنکر[9][9] عضو انستيتوي بررسي جهانگردي وين، در تعريفي از توريسم عنوان مي دارد:

      «هنگامي که تعدادي از افراد يک کشور به طور موقت محل اقامت خويش را ترک نموده و به منظور گذران ايام تعطيل، بازديد از آثار تاريخي، شرکت در مسابقات و کنفرانسها، ديدن اقوام و خويشان، از نقطه اي به نقطة ديگر بروند، جهانگردي آغاز مي گردد.»[10][10]

    بنا به تعريفي ديگر: «عامل توريستي يا جهانگردي کسي است که عمل جهانگردي را انجام مي دهد و به سه دسته تقسيم مي شود:

1.    توريستهايي که از خارج وارد کشور مي شوند.

2.    توريستهايي که از کشور خود به کشور ديگر مسافرت مي کنند.

3.    توريستهايي که مقيم کشور خود هستند و در داخل کشورشان مسافرت مي کنند.

انگيزه اينگونه افراد از مسافرت ، تفريح، معالجه، تجارت، تحقيق، زيارت، مأموريت و نظاير آن است.»[11][11]

    مرکز آمار ايران به منظور تفکيک توريسم از غير توريسم ، تعريف زير را از توريسم ارائه داده است:

« توريست شخصي است که به کشور يا شهري غير از محيط زيست عادي خود براي مدتي که کمتر از 24 ساعت و بيشتر از يک سال نباشد سفر کند و قصد او از سفر، تفريح، استراحت، ورزش، ديدار اقوام و دوستان، مأموريت، شرکت در سمينار، کنفرانس يا اجلاس، معالجه، مطالعه و تحقيق و يا فعاليت مذهبي باشد.»

    مرکز فوق در تعريف غير توريست نيز آورده است: «غير توريست کسي است که کشور محل دائمي اقامت خود را به قصد اشتغال، اقامت دائم، پناهندگي، تحصيل، مأموريت در نمايندگيهاي سياسي خارج از کشور ترک نمايد»[12][12]

    دکتر محمد تقي رهنمايي از اساتيد گروه جغرافياي دانشگاه تهران نيز، در طرح جامع گردشگري استان اردبيل تعريف ذيل را از توريست يا گردشگر ارائه داده است:

 « توريست يا گردشگر به مسافري گفته مي شود كه با انگيزه هاي گردشگري به مقصدي مسافرت نموده و بيش از يك شب و كمتر از 6 ماه در مقصد اقامت نمايد، بدون اينكه اشتغال و اقامت دايم در مقصد داشته باشد.»[13][13]

    در جمع بندي تعاريف ارائه شده براي توريست يا گردشگر و بمنظور تعريفي جامع از اين واژه که در برگيرنده تمامي فعاليتهاي بخش گردشگري (اعم از داخلي و خارجي) باشد، مي توان تعريف ذيل را از از واژه «توريست» يا «گردشگر» ارائه نمود:

   «توريست يا گردشگر به کسي اطلاق مي گردد که به منظوري غير از اشتغال يا اقامت دائم به مقصدي مسافرت نموده و حداقل يک شب و حد اکثر يک سال را در مقصد اقامت نمايد و براي هزينه اقامت و فعاليت هاي گردشگري خود هيچ گونه درآمدي در مقصد مورد نظر نداشته باشد.»

    در اين تعريف هيچ تفاوتي بين توريست داخلي و توريست خارجي وجود نداشته و به هر دو گروه به يک چشم نگريسته شده است. کما اينکه در بسياري از مباحث مربوط به بخش توريست و يا صنعت توريسم، منظور از توريست ، افرادي است که از ديگر کشورها به يک کشور وارد مي شوند و بواسطه ارز آوري خود از اهميت شايان توجهي برخوردار هستند.

     طبقه بندي انواع توريسم:

     توريسم داراي انواع مختلفي بوده که بر اساس عوامل متعدد مي توان تقسيم بنديهايي را براي آن قائل شد. مهمترين عواملي که مي توان بر اساس آن انواع مختلفي از توريسم را تعريف و طبقه بندي نمود عبارتند از:

-   از نظر زماني: فعاليتهاي گردشگري را بشكل كوتاه مدت (كمتر از يك روز) ، ميان مدت ( يك تا سه روز) و دراز مدت ( بيش از سه روز) از يكديگر تفكيك مي كند.

-   از نظر مكاني: گردشگري را بصورت فعاليتهاي گردشگري در حوزه نزديك، حوزه مياني و حوزه خارج يا دور تقسيم بندي مي كند.

- از نظر تابعيت: گردشگران به دو گروه گردشگران خارجي و بين المللي و گردشگران داخلي تقسيم مي گردد.

-   از لحاظ انگيزه سفر : بر اساس آن گردشگري با انگيزهاي استراحتي، تفريحي، درماني، زيارتي، فرهنگي، اقتصادي، ورزشي و از يكديگر تفكيك مي شوند.

-   از نظر فصل گردشگري: موسم گردشگري را بر اساس فصول مختلف سال طبقه بندي مـي گردد. در اين طبقه بندي  دو فصل تابستان و زمستان از اهميت بالاتري نسبت به فصول بهار و پائيز مي يابند.

-   از نظر شكل و سازمان دهي سفر: مانند سفرهاي انفرادي، گروهي، خانوادگي و كه تركيب گردشگري را تعيين مي كند.

-   از نظر وسيله نقليه مورد استفاده:  بر اساس نوع وسيله نقليه مورد استفاده براي انجام سفر طبقه بندي مي شود.

-   از لحاظ نوع و محل اقامت:  گردشگران را بر اساس نوع و محل اقامت، هم از نظر كيفي و هم كمي طبقه بندي مي كند. مانند گردشگران مقيم در هتلها ، مهمانپذيرها ، خانه هاي ويلايي و يا پانسونيهاي خانگي، گمپينگ و

 

 



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 11:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره تفاوت ایدئولوژی و علم

بازديد: 171

 

 

 

 

تحقیق درباره تفاوت ایدئولوژی و علم

 

شاید کوتاه ترین تعریفی را که برای ایدئولوژی بتوان ارائه داد آن است که بگوییم : ایدئولوژی  نوعی خود آگاهی است . تعریف دیگر آنست که ایدئولوژی را سیستمی از ایده ها و قضاوت های روشن و صریح و عموماً سازمان یافته ای بدانیم که موقعیت یک گروه یا جامعه را توجیه و تفسیر و تشریح می نماید . این سیستم با الهام ، تأثیر پذیری شدید ارزشها ، جهت یابی معین و مشخصی را برای کنش های اجتماعی آن گروه یا جامعه پیشنهاد می نماید و ارائه می دهد . بنابر این بر اساس تعریف فوق ، ایدئولوژی در درون فرهنگ به عنوان مجموعه ای کاملاً به هم پیوسته و هماهنگ و سازمان یافته از ادراک و ارائه کننده نظرات محسوب می گردد و به همین دلیل  می توان از آن به عنوان یک سیستم نام برد از طرف دیگر با در نظر گرفتن طبیعت و جوهر آن که تجلی بخش نظرات است ، ایدئولوژی به عنوان ابزار کنشی تاریخی نیز محسوب می گردد .

                         

به عبارت دیگر ، ایدئولوژی بوسیله مبشرین و کسانی که سعی دارند اثراتی بر جریان تاریخی جامعه خود بگذارند ، ارائه می شود و اشاعه می یابد و بدین ترتیب موجب تغییرات یا تحولاتی در جامعه می گردد . البته ایدئولوژی در حوزه الهیات و معارف اسلامی یک تئوری کلی درباره جهان هستی همراه با یک طرح جامع ، هماهنگ و منسجم است که راه انسان را در زندگی مشخص می کند و هدف آن سعادت و تکامل اوست .

 به عبارت دیگر ، مجموعه ای از باید ها و نباید ها در زندگی و رفتار انسان است که مایه ی سعادت و کمال انسان در دنیا و آخرت می گردد .

ایدئولوژی به افراد یک جامعه این امکان را می دهد که موقعیت خود را بهتر تعریف نمایند و بهتر معنی و مفهوم آن را درک کنند . ایدئولوژی به آنها می گوید که چرا و به وسیله چه کسانی استثمار شده اند ، چرا عقب مانده هستند ، چرا سفید ها خودشان را برتر می دانند ، چرا باید تغییراتی را برای بهبود اوضاع مردم و جامعه ایجاد کرد و از این     قبیل ... .

 

با توجه به این که ایدئولوژی سیستمی از ایده ها و قضاوت هاست با منافع شخصی و جمعی افراد در رابطه قرار می گیرد ، یعنی منافع کسانی که می خواهند موقعیت خود را بهتر سازند و بدین ترتیب ایدئولوژی بر حسب منافعی که برای افراد در بر دارد ، موقعیت های موجود را تأیید می نماید و یا مورد انتقاد قرار می دهد . چون ایدئولوژی با منافع در ارتباط است ، بنابر این  با حالاتی روانی نیز که اغلب فراگیر است ولی به چشم نمی خورد مرتبط می گردد . این حالات روانی را می توان به دو دسته تقسیم کرد :

اول آنکه این حالات ممکن است حالاتی اضطراب آمیز و نگران کننده باشند که معمولاً در اثر نا امنی و تردید ناشی از تغییرات احتمالی به وجود   می آید . حالات اضطراب ممکن است شدید باشد و به صورت نوعی ترس و دلهره در آیند . حالات یاد   شده ی فوق معمولاً ایدئولوژی از نوع محافظه کارانه و یا ارتجاعی را ایجاد می کند .

حالات روانی می تواند به صورت تهاجمی بر خلاف حالات اضطرابی باعث به وجود آمدن ایدئولوژی از نوع انقلابی یا اصلاح طلب می گردد .

ایدئولوژی با ارائه جمعی از یک طرف باعث به وجود آمدن نوعی تأمین و اطمینان در حالات اضطرابی خفیف می نماید و از طرف دیگر باعث فرو نشاندن خشم و احساسات در حالات تهاجمی می شود و بدین ترتیب سعی در ارضای این حالات دارد .

ایدئولوژی به وجود آورنده ی پدیده ای جمعی به نام ( ما ) است ، بدین ترتیب که مردم را به گرد همایی در یک مجمع می خواند ، یعنی جائیکه افراد می توانند همدیگر را شناخته و دارای روحیه و احساساتی قوی شوند . در اینجا « ما » در ایدئولوژی غالباً آنچنان ساده و مشخص شده است که افراد می توانند با آن یا آنچه ارائه می دهد وحدت یابند و حالات اضطرابی و یا تهاجمی درونی را تحمل نمایند .

ایدئولوژی مکان پیدایی ارزشهای جدید می گردد ، بدین ترتیب که این ارزشها ی نوین که غالباً منتشر ولی در وضعیتی پنهان و خفته به سرمی برند . بالأخره در قالب یک طرح ایدئولوژی قابل توجیه ظاهر می شوند . گاهی نیز آنچه را که تحت عنوان ارزشهای نو ظهور یا جدید می نامیم . در واقع همان ارزشهای قدیمی یا ارزشهای موجود هستند که ایدئولوژی در قالب جدیدی به تعریف مجدد آن می پردازد و یا اینکه به آن ارزشها مفهومی خاص می دهد که قبلاًهم بصورت ضمنی وجود داشته اند .

 بر اساس چهار ملاک می توان انواعی از ایدئولوژی را مشخص نمود ، این جهار ملاک عبارتند از :

 

1)                گروهی که ایدئولوژی به آن گروه تعلق دارد .

2)                رابطه بین ایدئولوژی و قدرت

3)                نحوه عمل ایدئولوژی ها

4)                محتوای ایدئولوژی ها

          ایدئولوژی ممکن است به یک طبقه ی اجتماعی یا به یک گروه اجتماعی ، یک شغل منجر گردد .

ایدئولوژی ممکن است تمایلات و احساسات یک جامعه کلی را بیان نماید مثل ناسیونالیسم .

ایدئولوژی ممکن است مربوط به جامعه بین المللی و با فوق ملی گردد ، مثل کمونیسم یا ناسیونالیسم.

در ارتباط با قدرت ، ایدئولوژی را می توان به سه دسته تقسیم کرد :

1)                ایدئولوژی طبقه متوسط

2)       ایدئولوژی گروه های فشار که سعی دارند قدرت حاکم را تحت تأثیر خود قرار دهند بدون آنکه آن را متصرف شوند .

3)       ایدئولوژی گروهی که معارض قدرت مسلط و قصد دارد قدرت را از آن خود سازد « حزب سیاسی اقلیت یا حزب سیاسی مخالف » .

بر اساس نحوه عمل می توان ایدئولوؤی را به دو نوع زیر تقسیم بندی نمود :

1)                اصلاح طلب که با توسل به اقدامات و بر نامه های آرامی وضعیت موجود را تغییر دهد .

2)       انقلابی که با توسل به اقدامات شدید از قبیل انقلاب ، شورش و انهدام ساختار قدیم ، وضعیت موجود را دگرگون نماید .

از لحاظ محتوا ، ایدئولوژی را می توان به انواع زیر تقسیم نمود :

¨      ارتجاعی نامیده می شود ، اگر راه حل هایی را که ارائه می دهد مستلزم برگشت به گذشته باشد ، به عبارت دیگر مستلزم سیر قهر قرائی جامعه باشد

¨              ایدئولوژی اگر تنها کوشش در نگهداشتن وضع موجود کند ، محافظه کارانه نامیده می شود .

¨      اگر ایدئولوژی به نفع تغییرات ضروری به ترک بعضی از سنتها دست زند ترقی خواه یا لیبرال نامیده می شود .

       علاوه بر تقسیم بندی های فوق می توان باز هم انواع دیگری از ایدئولوژی اشاره نمود :

¨    ایدئولوژی چپ یا ( چپ گرا ) که معمولاً تمایلات مارکسیستی ، سوسیالیستی و یا گاهی فقط دموکراتیک را در بر می گیرد .

¨    ایدئولوژی راست ( راست گرا ) که تمایلات سنت گرایی شدید ، محافظه کارانه یا ارتجاع شدید را شامل می شود . در اصطلاح چپ وراست با وجودی که اغلب مهم است ، تقسیم بندی های دیگری را نیز در بطن خود دارند . مثل : چپ افراطی ، چپ میانه رو ، میانه دست ، دست راستی و ... که تا راست افراطی ادامه می یابد . . و اما علم ...

چیستی وتعریف علم خود یک مبحث بزرگ علمی فلسفی است که آن را « فلسفه علم »     می نامند .

 

علم درباره بدست آوردن دانش دقیق و قابل اتکا از دنیای اطراف ماست .

کلمه علم در عربی چندین معنا دارد . به معنی : دانستن ، دانش و حتی آموختن و آمرزیدن ، اما در انگلیسی علم scienc  از ریشه لاتین scire  به معنی داشتن است .

علم در واقع کشف کردن « و نه اختراع کردن » واقعیت  هایی است که وجود و جریان کلی آنها به طور کلی مستقل از وجود انسانی و عوامل ادراک انسانی ( حس ، خیال و عقل ) باشد و اگر مسئله  و قضیه ای بر این اساس و مفهوم استفاده شد . آن قضیه و مفهوم را قضیه و مفهوم علمی گویند .

می توان مفاهیم را به علمی و غیر علمی و ضد علمی دسته بندی نمود .

آزمودن در علم با هدف از بین بردن تئوری ها و رد کردن تحفثه و ابطال آنها انجام می گیرد . یعنی یک کشف علمی وقتی تنجام گرفته است که تئوری های قبلی توسط شخصی ابطال گردند .

بنابراین دانشمندان همواره در تلاشند که یافته های علمی تازه تری به دست آوردند و این خود غنی بودن علم است . هر آنچه علمی هست ابطال پذیر است .

برخلاف باوری که عوام دارند . هر آنچه یک نظر غیر قابل تردید تر باشد ، آن نظر غیر علمی تر است ، علم دنیای قطعیات نیست ! مذهب و تخیلات مطالبی را به صورت قطعی و یقین مطرح می کنند و همین نکته ضد علم بودن آن را نشان می دهد .

علم عبارتست از انکشاف واقعیتی که وجود و جریان کلی آن بی نیاز از من و عوامل درک انسانی ( حس ، خیال ، عقل ) بوده باشد که با آن ارتباط برقرار نموده است .

در عین حال قضیه و مسأله ای را که از این نوع انکشاف حکایت کند قضیه علمی گویند .

قضیه علمی نه قابل اثبات است نه قابل رد ، اگر چیزی به طور مطلق و قطعی غیر قابل رد کردن باشد آن چیز علمی نیست !

نظریه ، فرضیه  و تئوری هیچکدام قطعیت در علم بی معنی است .

علم به دنبال قطعیات نیست بلکه به دنبال ظنیات است ! تئوری بالاترین درجه ایست که یک پدیده علمی می تواند به آن درجه برسد هیچ چیز قطعی تر از یک تئوری در دنیای علم وجود ندارد ، حتی به مفاهیم بسیار روشنی مثل سرعت نور ، قضیه فیثاغورس ، قوانین حرکتی نیوتون و ... نیز در اصطلاحات علمی تنها تئوری میگویند .

تئوری تا وقتی تئوری است که هیچ تئوری دیگر و یا دلیل مستدل و مستند دیگری در رد آن وجود نداشته باشد .

خیلی از افراد به این گفته اساسی که پایه های علم را تشکیل می دهد اعتراض      می کنند و می گویند در علم قوانین وجود دارد : قانون بالاتر از تئوری است ، مانند قوانین سه گانه حرکتی نیوتون ، قانون فیثاغورس ، قانون سرعت نور ، ...

اشتباه این افراد این است مه نمی دانند در اصطلاح علمی ، به قوانین فیثاغورس درون مثلث ، تئوری قانون رابطه فیثاغورس و به قوانین نیوتون ، تئوری قوانین نیوتون گفته می شود . یعنی این دانشمندان و متفکرین تئوری ها را ارائه کرده اند که در آنـها

ادعا می شود قوانین و نظم مشخصی بین مسائلی وجود دارد ، بنابر این قوانین را نباید با قطعیات اشتباه گرفت .

بنابر این در دنیای علم تنها هدف است که تغییر نمی کند و این شیوه ها هستند که دچار تغییر نمی کند و این شیوه ها هستند که دچار تغییر و ابطال پذیری می شوند . اما در ایدئولوژی شیوه ها تغییر نمی کنند و و آنچه که تغییر می کند هدف است بنابراین تعریفات تبلیغات علم است نه ایدئولوژی .

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 11:21 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره ترافیک شهر مشهد

بازديد: 537

تحقیق درباره ترافیک

مقدمه :

در زندگي روزانه ،هر يك از ما به نحوي  با رفت و آمد سئ و كار داريم خواه بصورت يك عابر پياده خواه به صورت راننده و يا استفاده كننده از وسايل نقليه عمومي و خصوصي ،به هر حال حسن اين مساله ، محشور بودن با مساله و مشكلات است ولي بايد دانست كه ميان درك مشكلات وپياده كردن راه حل هاي مناسب ،براي ان ها فا صله قابل ملاحظه اي وجود دارد.

مدت مديدي است كه از هرسو مشكلي به نام ترافيك در شهرهاي بزرگ مطرح است وراه حل هاي عجيب وغريب وزيادي جهت رفع آن ارائه مي شود ولي به زودي متوجه خيالي بودن آن شده وبه راحتي كنار گذاشته مي شود .

پيشرفت هاي عظيم علمي و تفكيك هاي جديد ، پياده كردن راه حل براي  مشكلات  ترافيك نيازمند اطلاعات ودانش و بينش خاصي است . اين تحقيق در صدد آن است تا نشان دهد چه عواملي در ايجاد ترافيك خيابان كوهسنگي به عنوان يك شرياني درجه ي 2 موثر است وپس از برداشتن اين مشكلات با توجه به مطالعات كتابخانه اي انجام شده راه حلهايي در چهارچوب اين تحقيق ارائه

مي گردد.

 

طرح مسئله

1-   چگونگي ايجاد ترافيك با توجه به توسعه ي راهها در شهر ؟

2-   معيارهاي برنامه ريزي در سيستم حمل ونقل چيست ؟

3-   نمونه هاي راهكارها به كارگرفته در جهت مهار ترافيك در كشورهاي مختلف چگونه است ؟

4-   مفهوم معبر چيست؟

5-   ارائه راه حل براي مشكلات ترافيكي محدوده يمورد مطالعه چيست؟

6-   ارائه راه حل براي مشكلات ترافيكي در محدوده هاي مورد مطالعه؟

 

 

دكتر منوچهر فرج زاده

دانشگاه تربيت مدرس

هوشنگ سرور

دانشجوي دكتراي جغرافيا و برنامه ريزي شهري دانشگاه تربيت مدرس

شماره مقاله:555

 

 

مديريت و مكانيابي مراكز آموزشي با استفاده از سيستم اطلا عات جغرافيايي

( مطالعات موردي : فضاي آموزشي مقطع راهنمايي منطقه هفت طهران)

 

 

خلاصه

تخصيص فضا به كاربريهاي آموشي يكي از موضوعات مهمي است كه در برنامه ريزيهاي شهري مورد توجه مي باشد. به دليل حساسيت كاربريهاي آموزشي از نظر مسايل مختلف محيطي ، نحوه ي تخصيص كاربريها از اهميت زيادي برخوردار است. در مقاله ي حاضر با تشكيل پايگاه اطلاعاتي منطقه ي  7 آموزش وپرورش تهران از متغير هاي تاثيرگذار از جمله جمعيت ; كاربري مطلوب شهري ومكان مدارس موجود ; عامل سازگاري ومطلوبيت اين مكان ها با بهره گيري از تكنيك سيستم اطلاعات جغرافيايي ( ساج ) مورد ارزيابي قرارگرفته است. نتايج اين تحقيق نشان مي دهد كه توزيع فضا هاي آموزشي از توزيع موزوني برخوردار نبوده ونيازمند سامان دهي مكان هاي فعلي واحداث 21 مكان جديد آموزشي بادر نظر گرفتن استانداردهاي لازم مي باشد.

   واژه هاي كليدي : برنامه ريزي شهري  ; فضاهاي آموزشي ; ايران : ساج

مقدمه

   كابري هاي متنوع در شهر بخصوص كابري هايي با تقاضاي بيشتر مانند كاربري هاي آموزشي به دلايل زيادي مانند عدم هماهنگي نهادهاي اجرايي شهر ، مشكلات مالي بخش آموزش وپرورش وعدم آشنايي مسوولين با موازين علمي مكان يابي در پاسخ گويي به نيازهاي جمعيت دانش آموزي با مشكلات زيادي مواجه هستند . اين مساله در مناطق شهري بزرگ به دلايل متنوعي مانند تراكم بالاي جمعيتي ، قرارگيري كاربري هاي مزاحم مراكز نظامي ، صنعتي ، بزرگراه ها وراه هاي عبوري اصلي باشدت بيشتري مطرح بوده واين مسئله موجب عدم دسترسي بهينه دانش آموزان به فضاهاي آموزشي و همجواري باكاربي هاي نامطلوب ودر نتيجه افت كيفيت تحصيلي مي شود.

به طور كلي هدف از مكان يابي فضاهاي آموزشي به حداكثر رساندن دسترسي ها يا به حداقل رساندن سفرهاي درون شهري براي جمعيت استفاده كننده از اين خدمات مي باشد، بطوري كه هيچ يك از دانش آموزان با توجه به مدارس مورد تقاضاي خود مسافت بيشتري را نداشته باشند.

رسيدن به اين هدف مستلزم توزيع فضايي مناسب اين مراكز در سطح شهر مي باشد.

  كاربري هاي خدمات شهري جهت ارائه تهسيلات بهتر براي شهروندان نيازمند يك سري اصول وقواعد علمي مكان يابي مي باشند. اين موازين ، مكان يابي بهينه كاربي ها از لحاظ شعاع دسترسي ، سازگاري همجواري هاي مختلف، سنخيت كاربري ها با يكديگر وآستانه هر كدام از آن هارا مورد تاييد قرار مي دهد. كاربري هاي آموزشي نيز به لحاظ اهميت كاركردشان ، نيازمند رعايت ضوابط ، اصول ومعيار هاي برنامه ريزي كاربري زمين در مكان يابي مراكز آموزشي مي باشند ، ليكن اعمال چنين معيارهايي براي مكان گزيني مراكز آموزشي به ويژه مراكز آموزشي شهرهاي بزرگي نظير تهران نيازمند حجم وسيعي از اطلاعات فضايي ، مكاني وتوصيفي مي باشد كه تلفيق وتجزيه وتحليل آن ها تنها با استفاده از ابزارهاي جديد در شهر سازي وبرنامه ريزي شهري همچون ساج امكان پذيري مي باشد.

  امروزه بر عموم متخصصان ومديران شهري مشخص گرديده است كه مديريت واداره امور مختلف شهرها با ابزارهاي سنتي غيرممكن مي باشد. اهميت استفاده از سيستم هاي اطلاعات جغرافيايي در برنامه ريزي شهري با گسترش بسيار وسيع شهرها وافزايش سرسام آور حجم اطللاعاتي كه بايد براي مديريت شهري پردازش شوند روشن شده است . استفاده از سيستم اطلاعات جغرافيايي در مطالعات شهري ومكان يابي مراكز خدمات در شهر ، اندك زماني است كه اطلاعات در جهان وكشور ما توسط متخصصين متداول شده است ولي در عين حال دامنه فعاليت وكاربري آن خيلي سريع وفشرده در محافل علمي بكار گرفته شده است . در زمينه ي استفاده از سيستم هاي اطلاعات جغرافيايي و مدل هاي مختلف آن مانند مدل تعيين مناطق حاشيه اي وشبكه در مكانيابي وتعيين موقعيت مكاني مطلوب ، تجارب مختلفي وجود دارد ، از جمله در شهر كپنهاك دانمارك براي تحليل ومكان يابي مراكز آموزشي از مدل شبكه استفاده شده است] 1 [  در اين مطالعه ابتدا محل سكونت دانش آموزان ( بلوك مسكوني ) ، محل تحصيل آنها (مدرسه مورد نظر ) وشبكه هاي دسترسي اصليوفرعي در نقشه هاي با مقياس 5000/1 مشخص گرديده است. همچنين اطلاعات در زمينه ميانگين تعداد ماشين هاي در حال عبور از تقاطع ها ، سرعت متوسط وسايط نقليه ، حجم ترافيك ، عرض پياده روها، مسير چهارراه ها يا ميادين ، تسهيلات گذرگاه ها مانند چراغ هاي راهنمايي و جمع آوري گرديده است ، سپس با استفاده از توابع تحليلي سيستم اطلاعات جغرافيايي ( ساج) به تحليل ومكان يابي اين مراكز با توجه به شبكه هاي ارتباطي ومعيارهاي انتخاب شده پرداخته شده و بهترين وكوتاهترين مسيرها از منزل تا مدارس مشخص گرديده است . با توجه به مسيرها وراههاي انتخاب شده مكان هاي بهينه براي ايجاد مدارس در سطح شهرتعيين شده است.

تاريخچه شهر مشهد

مستشرقين ، تاريخ نگاران وپژوهندگان ايراني وخارجي بسياري ، تحولات تاريخ پر فراز ونشيب  توسعه ي شهري مشهد كه مملو از رويدادهاي تامل برانگيز است را در كتب تاريخي ورسالات پژوهشي ، به ثبت رسانيده اند براي مثال در يكي از همين حوادث تلخ تاريخي در قرن هفتم هجري سناباد توسط لشكريان متجاوز مغول كاملا " ويران مي شود ولي با همت وپشتكار مردم ، در زماني نه چندان طولاني مجدد بازسازي مي گردد .

همچنين به دنبال ويراني شهر هاي آباد آن زمان مانند طوس و نيشابور بر اثر حملات وحشيانه بي وقفه مغولان ، ودر نتيجه مهاجرت  مردم اين دو شهر به نوغان وسناباد ، رشد و گسترش هرچه بيشتر شهر مشهد ، شتاب فزاينده تري مي گيرد به طوري كه در قرن هشتم هجري به گفته "حمدالله مستوفي " ، مشهد به شهري كاملا" بزرگ تبديل شده است .

از طرفي با رسميت يافتن مذهب شيعه در دوران صفويه شهر مشهد با توجه به وجود حرم مطهر امام رضا (ع) به عنوان مركز ثقل فعل وانفعالات جمعيتي ، رونق بازهم بيشتري مي يابد ودر دورانهاي بعدي افشاريه وزنديه بي وقفه بر رونق و وسعت آن افزوده مي شود .همچنين درعصر قاجاريه وپهلوي نيز ، بامرمت ونوسازي ابنيه قديمي وايجاد ساختمان هاي جديد وترميم شبكه هاي تردد ، گسترش كالبدي فضايي شهر مشهد ، البته با كيفيتي جامع تر ، تداوم مي يابد . توسعه وگسترش كيفي وكمي مشهد به خاطر وجود مركز ثقلي هم چون حرم مطهر امام رضا ( ع) كه بي وقفه سير صعودي خود را حفظ كرده، با پيروزي انقلاب اسلامي ، شتاب بيشتري مي گيرد .

الگوهاي پيشين توسعه شهري مشهد

در پي كندوكاو وپژوهش در روند تاريخي شكل گيري وانجام تدريجي بافت هاي شهري مشهد در دوران اوليه رشد آن ، ومطالعه تطبيقي آن با ديگر الگوهاي توسعه ي شهري در ممالك اسلامي ، به روشني مي توان انطباق وهم سويي اين الگوي شهري با الگوهاي شهرهاي اسلامي را ملاحظه كرد به طوري كه بافت طبيعي وار ودرهم تنيده ، كه شبكه گذرهاي پرپيچ وخم آن دريك نظام كلي شعاعي ، متمايل به مركز شهر ومجموعه ي حرم مطهر قرارگرفته ، به طرز محسوسي قابل رويت واثبات است .

بدين سان رشدوتوسعه ي شهر مشهد تادوران صفويه ، برپايه الگوي تاريخي شكل يابي آن حول محور بسته ي مركزي ادامه يافت . اولين مداخلات عصر صفوي نيز بااحداث خياباني شرقي غربي كه از جوار صحن عتيق ولبه ي حرم مطهر مي گذشت ، تغييري محسوس در گرايش رشد بافت به وجود آورد و حركت آتي رشد شهر مشهد را به آن مشروط ساخت .

تكامل حركت اوليه ، موجب تغيير تدريجي الگوي بافت ، از شعاعي ، به تركيبي از " شعاعي خطي " گرديد كه در كنار ساير عوامل موثر ، گرايش رشد شهر را به سمت غرب ، هدايت وجهت داد0

هم چنين از سال 1310 ، باازميان رفتن حصار دور شهر و ارگ دولتي ، واحداث خيابان امام خميني ( پهلوي سابق) ، سيماي شهر مشهد دچار تغيير و تحولاتي شد، وچنانكه ملاحظه مي گردد رشد شهر در سال هاي بعدي به طور عمده به سمت غرب و بر مبناي الگوي " خطي" تداوم يافت 0 پيداست كه هم اكنون ، شهر مشهد از امتزاج دو الگوي توسعه ي شهري ( مركزي شعاعي وخطي ) پيروي مي كند ، به شكلي كه الگوي مركزي شعاعي در بافت قديم وتاريخي شهر قابل تشخيص است والگوي خطي ، مبين توسه وگسترش بخشهاي جديد مي باشد . اين دوگونگي الگوي توسعه ي كالبدي وحضور همزمان هر دو ، نوعي نظام فضايي دوگانه ، را سبب شده است كه در بافت قديم، توسعه ي كالبدي شهر بر پايهي مركزيت مجموعه حرم مطهر حضرت رضا (ع) قرار گيرد ودر بافت جديد برمبناي سازمان فضايي محوري !

نقشه هاي شماره ي 1تا4 رشد شهر را در سال هاي مختلف نشان مي دهند .

نقشه شماره 3 نشان دهنده توسعه دوگانه بافت شهري مشهد مي باشد.

رشد جمعيت ووسعت شهر

مساحت وجمعيت شهر مشهد در سالهاي گذشته با نرخ بسيار بالايي رشد كرده است . جمعيت شهر طي سه دهه ي گذشته هر ده سال يكبار دو برابر شده ومساحت آن تنها در دهه ي 65-55 ، به سه برابر سال هاي قبل از آن افزايش يافته است .

عوامل ودلايل رشد سريع شهر مشهد در سال هاي اخير ، علاوه بر مركزيت پهناورترين استان كشور ووجود مجموعه ي بي بديل حرم مطهر حضرت رضا (ع ) ، از زاويه ي نگرش به اوضاع نامساعد زندگي در مناطق جنوبي ومياني استان نيز كه بسياري از مهاجرت ها را به سوي مشهد سبب مي گردد ، قابل مطالعه وتامل است .

جمعيت ومساحت شهر در سال 1370

درحال حاضر ، شهر مشهد ، پس از تهران بزرگترين شهر كشور بوده و جمعيت آن در سال 1370 برابر9/1 ميليون نفر براورد شده است (1). مساحت محدوده قانوني شهر برابر 185 (2 ) كيلومتر مربع وسطح اراضي داير آن در حدود 70 درصد محدوده فوق يعني تقريبا" 133 كيلومتر مربع مي باشد . به اين ترتيب سرانه كاربري خالص شهري در سال 1370 برابر با 70 متر مربه بوده است .

(1 ) آمار فوق از خلاصه گزارش طرح جامع مشهد برداشت شده است.

(2 ) مساحت شهر در برخي گزارش ها 196 كيلومترمربع و در برخي ديگر 214 كيلومتر مربع ذكر شده است .

 

 

عناصر شاخص شهر مشهد

بناها وفضاهاي شهري كه نماد آشنايي براي همگان بوده و تجسم عوامل شناسايي شهر محسوب مي شود عمدتا" در ، بخش هاي قديمي شهرها تمركز يافته اند ، زيرا عامل زمان از اهميت خاصي در شكل گيري اين ويژگي در يك عنصر شهري برخوردار است .

تا اوايل قرن حاضر ، عناصر شاخص شهري مشهد ، مانند كليه شهرهاي سنتي ايران عبارت بودند از:

1-   بازارها به عنوان مراكز اقتصادي شهر .

2-   گذرها، كه نقش شبكه هاي ارتباطي را داشتند.

3-   مراكز مذهبي واجتماعات شهري ، براي براوردن نياز هاي فرهنگي .

4-   ارگ شهر ، كه مركز حكومتي شهر بود .

5-   باروي شهر كه نقش دفاعي وحفاظتي داشت .

6-   وبالاخره ، دوازه ها ، يا ورودي هاي شهر.

در حقيقت ساختار اصلي شهر را نحوه ارتباط ، انسجام و هم پيوندي عوامل فوق تشكيل مي داد به بيان ديگر ، چگونگي ترتيب اين عوامل ونظام كالبدي آن ، به همراه توسعه عامل هاي عمده شهري ، الگوي توسعه آتي شهر را شكل مي دادند .

  همچنين ، نوسازي و تغييرات اساسي در بافت شهري مشهد، كه از اوايل قرن حاضر آغاز شد ، با توسعه شهر به سمت غرب وبا افزايش عناصري چون خيابان ، فلكه وبناهاي خدماتي ودولتي ( با نوع معماري خاص ) ، اين نو گستري ، دامنه وسيعتري يافت .           

در مشهد مهم ترين اين عناصر عبارتند از : مجموعه بناها و فلكه حضرت كوهسنگي بقعه خواجه ربيع بازار رضا موزه نادري پارك ملت باغ ملك آباد فرودگاه راه آهن ترمينال ميدان شهدا وفلكه تقي آباد

خصوصيات كالبدي شهر

مباني مطالعات طرح جامع در رابطه با تقسيم بندي بافته كالبدي شهر مشهد ، برپايه تفكيك گروه هاي بافتي است . منطبق با تقسيم بندي در اين بررسي ها ، بافت كنوني شهر باگروه بندي هايي تحت عناوين سنتي ، مياني ، شطرنجي ، آپارتماني و حاشيه اي از يكديگر تفكيك ومشخص شده اند . لازم به ذكر است كه بافت شطرنجي نيز به نوبه خود به سه بخش ديگر تقسيم بندي شده كه اين بخشها با عنوان بافت هاي شطرنجي با تراكم كم ، تراكم متوسط و تراكم زياد قابل مشاهده هستند.

نظام ارتباطات

با توجه به ماهيت و جاذبه مذهبي فرهنگي شهر مشهد ، هر ساله ميليون ها زائر جهت زيارت بارگاه امام رضا (ع) به مشهد عزيمت مي كنند ، كه اين امر باعث تشديد فعاليت هاي سفري در شهر وبه خصوص اطراف حرم مي گردد . از اين رو دقت ومطالعه در نظام ارتباطات وشبكه هاي عبورومرور در شهر مشهد ، از جايگاه ويژه اي برخوردار است.

حمل ونقل در شهر مشهد

مسافريني كه قصد سفر به مشهد را دارند ، از طريق خطوط هوايي ، راه آهن ودروازه هاي هشت گانه زميني به شهر وارد مي شوند . 90 درصد كل مسافران با وسايل نقليه زميني ، 3/6 درصد باقطار وتنها 6/3 درصد با هواپيما سفر مي كنند . 50 درصد از مسافران زميني مشهد با اتوبوس، 12 درصد با ميني بوس و بقيه با وسايل نقليه شخصي و وانت بارها وارد شهر مي شوند . يكي از علل اساسي پايين بودن نسبت سفرهاي انجام شده با هواپيما وقطار اين است كه بيشترمسافران از شهرهاي خراسان و فواصل نزديك به مشهد سفر مي كنند . ( 1 )

روزانه به طور متوسط 50000 وسيله نقليه ( برحسب معادل سواري  ) وارد شهر شده واز اين حجم ترافيك 50 درصد از طريق دروازه هاي قوچان ونيشابور به شهر تحميل مي شود . از كل حجم ترافيك وارد شده به شهر ، 7 درصد آن عبوري و93 درصد مقصدي است . ( 2 ) بيشتر زائران ومسافران غيرساكن ، به منظور زيارت وسياحت به مشهد سفر مي كنند ودر نتيجه جذب حوزه مركزي شهر مي شوند. در مورد مسافران موقت ، بيشترين تعداد مربوط  به كساني است كه به منظور كار واستفاده از خدمات شهري ، از شهر ها وروستاهاي استان خراسان به مشهد سفركرده وپس از انجام كار بدون توقف شبانه درشهر ، آن را ترك مي كنند.

يكي از عوامل ايجاد تعادل وتوازن در شهرهايي كه مشكلات كمتري از نظر ترافيكي دارند ، استفاده از سيستم هاي منسجم حمل ونقل عمومي ، خصوصا" شبكه هاي اتوبوس راني مدرن ، خطوط گسترده مترو وقطارهاي سبك شهري است . شهر مشهد از اين نظر دچار كمبودهاي فراواني بوده وفاقد سيستم حمل ونقل عمومي مناسب وكارا مي باشد . نسبت استفاده از وسايل نقميه عمومي ، به وسايل نقليه شخصي ، در شهر بسيار پايين است .

  سيستم حمل ونقل عمومي شهر شامل اتوبوس هاي شركت واحد وتاكسي هاي شهري مي باشد.

برطبق اطلاعات جمع آوري شده در سال 1367 ، تعداد اتوبوس هاي فعال در شهرتنها 234 دستگاه است كه باتوجه به جمعيت شهر مشهد نمي توان كارايي لازم را داشته باشند.

_______________________________________________________

 ( 1 ) آمار وارقام فوق از مطالعات حمل ونقل شهري طرح توسعه وعمران حوزه نفوز مشهد برداشت شده است.

( 2 ) آمار مربوط به آذرماه سال 1367 است.

 

 

كابري معابر وحمل ونقل

سرانه متوسط معابر در مشهد 7/21 مترمربع به ازاي جمعيت شهر مي باشد. به اين ترتيب با توجه به سرانه پيشنهادي طرح جامع مبني بر 25 مترمربع ، مشهد از نظر شبكه حمل ونقل با  كمبود جدي مواجه نيست ، ليكن باتوجه به بافت فشرده وسنتي نواحي نوساز، به نظر مي رسد مركز شهر وخصوصا" نواحي اطراف حرم مطهر از نظر سطح لازم براي معابر ونيز پاركينگ براي اتومبيل ها دچار مضيقه باشند. ( 1 )

افسانه ي كوهسنگي

كوهسنگي اين تفرجگاه، دو كوه بالنسبه كوچك است وصل به هم دور ، از كوههاي ديگر ، داراي سنگ ورنگي زرد وبراق كه افسانه اي دارد ، گويند اين دوكوه پيش از اينها بسيار بزرگ بوده اند ودر جائي ديگر كه از آنها زر استخراج مي كرده اند و ايشان را ميخسته ، مي كاسته اند . دو كوه به تنگ آمده از مقر خود به نزديك مشهد پناه به امام مي آورند و مي خواهند كه ايشان را از شر جويندگان طلا ايمن دارد. امام علي (ع) معجزه مي كند كه در استخراج طلاي اين دوكوه صرفه نماند ، صد خرج كنند و نود بپردازد واز اين رهگذر است كه پس از آن معجزه ديگر اين دو كوه از آسيب زرجويان درامان مي مانند.

 

خيابان كوهسنگي

از زيباترين بولوارها ي شهر مشهد مقدس است . اين خيابان از فلكه تقي آباد به طرف كوهسنگي بالا مي رود در هر سو داراي دو پياده رو عريض است و جويهاي آبي كه ميانه صفوف درختان تناور وسر به هم آورده ي خيابان به سوي پائين مي آيند ، زيبائي جبهه ي شرقي خيابان را به خصوص شبها خيال انگيز تر مي كنند . باغها ومنازل بسيار وسيع ومشجر و باغ بزرگ الندشت برصفاي اين خيابان افزوده اند . وسعت اراضي كوهسنگي ، يعني محدوده بين ساخت وسازها ، ميدان جمهوري ( تلويزيون ) وجاده آسيايي ، زميني مثلثي شكلي است كه قاعده  آن به سمت شرق (مناطق مسكوني ) قرار گرفته است . اين اراضي در حدود 000/970 مترمربع يا 97 هكتار  وسعت دارند كه بخشي از اين اراضي با درصد شيب بيشتر ( كوههاي سنگي  واقع در اين اراضي ) ونقاطي نيز مسطح است .

2-2-2-1- دسترسيها وارتباطات

اراضي تفريحي كوهسنگي در جنوب مشهد ، از سوي جنوب توسط بزرگراه واز سوي شمال توسط ساختمانهاي مسكوني ، آموزشي ، مسيل وغيره محصور شده است . شكل هندسي اين اراضي مشابه يك مثلث متساوي الساقين است كه قاعده آن حدود 1700 متر وهر يك از اضلاع آن حدود 1300 متر طول دارند. نحوه ي دسترسي به مجموعه ي كوهسنگي به طور عمده از طريق خيابان كوهسنگي بوده كه ازعمده ترين محورهاي مشهد محسوب مي شود . در امتداد شمال شرقي جنوب غربي ، ميدان شهدا را، در شمال به ايستگاه راه آهن ودر جنوب به ميدان تقي آباد ، كه يكي از مهمترين ميدانهاي مشهد است ، متصل ساخته واز طريق خيابان كوهسنگي تا محل تاسيسات تفريحي كوهسنگي امتداد مي يابد . بلوار كوهسنگي از زيباترين خيابانهاي ايران بوده ودر دوران 20 ساله استانداري اسدي چند خيابان ديگر در مشهد به اين سبك ساخته شده از جمله خيابان دانشگاه ، احمدآباد وبلوار ملك آباد . در اين مورد دكتر شريعتي در كتاب خود چنين مي گويد :(( .. از كوهسنگي به شهر ، بلوار بزرگ وبسيار باصفايي است با چهار پياده رو وسواره رو به عرض 18 متر ، درختان در هشت صف منظم قد برافراشته وسر به هم آورده اند ومنظره اي را ساخته اند كه غالبا" آنها كه آنرا ديده اند به (( دالان بهشت )) تعبيرش كرده اند.

 

اين محور در طول مسير خود از ساختمانهاي مهمي از جمله : راه آهن ، شهرداري ، دانشكده پزشكي و علوم دانشگاه فردوسي ، اداره ي بهداشت استان ، سينما قدس وافريقا ، مركز عمليات سپاه پاسداران ( مجموعه ورزشي پهلوي سابق كه بسيار بزرگ بوده ) ، مجتمع تجاري مسكوني عظيم زيست خاور ، بيمارستان امام رضا ، بيمارستان قائم (عج) ، بيمارستان 22 بهمن ، كارخانه زمزم ، بنياد شهيد وچندسازمان ديگر مي گذرد كه براهميت اين محور مي افزايد . اين محور در سيمت كوهسنگي بن بست است وارتباط مستقيمي با شبكه هاي اصلي ندارد. به اين ترتيب محور خيابان كوهسنگي از يكسو به ميدان راه آهن واز سوي ديگر به مجموعه ي كوهسنگي ختم مي شود .البته مي توان از طريق بلوار راديو تلويزيون كه به ميدان صدا وسيما در سمت شمال غربي زمين مي رسد ونيز از خيابان دكتر بهشتي در جنوب شرقي محوطه به مجموعه راه يافت . اراضي كوهسنگي در حاشيه جنوبي حلقه اي كه از ازتباط كمربندي شمالي و كمربني جنوبي شهر مشهد تشكيل ودر نزديك ميدان جمهوري قرار دارد ، كاربري هاي اين اراضي بصورت يك مجموعه بزرگ پيوسته عمل مي نمايد .

محور كوهسنگي عمده ترين محور شمالش جنوبي  اين منطقه محسوب مي شود واز ديدگاه سلسله مراتب شبكه شهري مشهد ، شرياني درجه 2 محسوب مي گردد . عملكرد اين محور ، ارتباطي است ودسترسي به بافت هاي مسكوني مجاور نيز از آن تامين مي شود .

كاربري حاشيه اين محور ، تركيبي از تجاري ، درماني ، اداري و مسكوني است واز اين رو توقف در اين خيابان اهميت زيادي دارد .

عرض خيابان كوهسنگي در حدود 35 متر است كه حدودا" 13 متر آن به بخش سواره و مابقي به فضاهاي پياده وسبز تخصيص داده شده است . پياده رو آن به دو بخش حاشيه بناها ( عرض حدودا" 4 متر ) وحاشيه سواره رو ( حدودا" 3 متر ) تفكيك شده است . فضاهاي سبز معبر به صورت ناقص وبدون يك پيوستگي معين در دو طرف حاشيه پياده رو شكل گرفته اند . علاوه برخيابان كوهسنگي معابر شمالي جنوبي عمده ديگري نيز نظير خيابان بهشتي ورودكي در اين منطقه وجود دارند كه جايگاه آنها در سلسله مراتب شبكه شهري، جمع كننده محسوب مي شود.

  محور عمده اين منطقه يعني محور كوهسنگي مي بايست بازسازي شده ودر يك مجموعه پيوسته با اراضي تفريحي توريستي كوهسنگي ديده شود . به ويژه طراحي ميدان تقي آباد بعنوان مدخل اين منطقه وميدان كوهسنگي بعنوان ورودي اصلي اين اراضي حائز اهميت بسيار است. علاوه بر ميدان كوهسنگي مي توان از خيابانهاي دكتر بهشتي و رودكي نيز به دليل عرض مناسب وظرفيت ذخيره شان جهت دسترسي به اراضي كوهسنگي استفاده نمود.

  عنصر مهم ديگر ، شاهراه آسيايي ( كلانتري ) است كه ازسمت جنوب وجنوب غربي زمين عبور كرده وآنرا محدود مي كند ، اين جاده در امتداد جاده ي قوچان بوده از سمت شمال غربي وارد شهر مشهد شده ودر جنوب شرقي از مشهد خارج مي شود.

 

مطالعات سايت

الف ) محركهاي حسي شاخص

       · ديداري

شلوغي خيابان بر اثر رفت وآمد وتوقف غير مجاز تاكسيها ، اتوبوسهاي شركت واحد وماشينهاي شخصي .

انباشتگي محيط از درختان وجلوگيري از ديده شدن جداره ها.

بي نظمي ساختمانهاي جداره ي ميدان وخيابان كوهسنگي .

بي نظمي وعدم تناسب علائم موجود در خيابان اعم از راهنمايي ورانندگي وتبليغاتي .

       ·شنيداري

سروصداي مزاحم ترافيك در مبدا پارك و ميدان تقي آباد خصوصا موتور سوارها .

       · بويايي

به دليل وجود ترافيك حجم آلودگي وبوي دود در نقطه ورودي افزايش مي يابد .

ب ) فضاي سبز

  براي اينكه شهرها قابليت زندگي پيداكنند ، بايد شرايط يك اكو سيسيتم طبيعي را از نظر رطوبت ، دما، نوروتركيبات هوا دارا باشند . براي اين منظور بايد يك رابطه معقول ومتناسب بين فضاهاي ساخته شده وفضاهاي طبيعي در شهر وجود داشته باشد .

  بنابراين فضاي سبز مي تواند با تهويه وتلطيف هوا ، ايجاد وحفظ رطوبت ، تعديل درجه حرارت ، كنترل نور وصدا وجذب بعضي آلاينده ها به ايجاد يك اكو سيستم طبيعي در شهر كمك كند.

  ضمن اينكه از نظر سيماي ظاهري وجنبه هاي روحي ورواني نيز بي ترديد نقش مهمي خواهند داشت  .

  درخت مي تواند نقش هاي گوناگون ومتنوعي را در خيابان هاي ما داشته باشد كه مي توان به تامين اكسيژن ، سايه وراحتي اشاره كرد . خود رنگ سبز از نظر روانشناسي ، آرامش بخش است. تركيب نور وگياه در شب ، زيبايي خاصي به خيابان هاي شهرنشين مي دهد . براين اساس، درخت  وسيله بسيار مناسبي براي تفكيك فضاهاي مخصوص پياده از فضاهاي مخصوص سواره ونظاير آن است.

  در نهايت مي توان گفت درخت ، ساده ترين وارزان ترين وسيله اي است كه از طريق آن مي توان در ارتقا كيفيت فضاهاي شهري ، به ويژه  در خيابان ها كوشيد.

باتوجه به اهميت وجود فضاي سبز در محيطهاي شهري فضاي محدوده ي كوهسنگي از موقعيت مناسبي برخوردار است.

به دليل حجم زياد درختان در مبدا ورودي ميدان جلوي ديد جداره ها گرفته شده است.

تنوع گونه هاي گياهي ودرختي در محيط در حد مناسبي وجود دارد.

ج) تسهيلات وتجهيزات زير بنائي

استفاده ي از سيستمهاي دفع آبهاي سطحي كافي به نظر مي رسد ( جوهاي آب منهولها ).

ميزان نور محيط پياده روها در شب كافي نبود ، وموجب عدم احساس امنيت مي شود.

د) علايم و مبلمان شهري

معلوم نبودن علائم تبليغاتي بخاطر درختان

كوچك ونارسا بودن علائم

عدم هماهنگي علائم وتابلوها باهم وبا معماري محيط

ه) پياده رو

قطع شدن حركت پياده توسط خيابان وبه تبع آن اتصال مستقيم پياده با پارك قطع شده است.

مناسب بودن عرض پياده رو وخيابان كوهسنگي

كف سازي پياده رو مناسب است ولي جادارد مسيري خاص براي دوچرخه واسكيت اختصاص يابد.

عرض پياده رو حاشيه ي ميدان نامناسب وكم است .

و) سواره رو

تداخل حركت سواره وپياده در مبد كوهسنگي به دليل وجود يك دسترسي سواره در يك جداره پارك

محل نامناسب براي ايستگاه اتوبوس وتاكسي ها كه باعث شلوغي وراه بندان مي شود.

آلودگي صوتي وعدم امنيت به دليل حركت زياد موتورسوارها در طول خيابان كوهسنگي.(2)

 

 

2- پايان نامه طراحي ميدان كوهسنگي

 

 

 

چگونگي به وجود آمدن ترافيك:

  درسده هاي ميانه شهرها براي پياده روي ساخته مي شوند ولذا محل زندگي وكار بهم نزديك بود.

پيدايش راه آهن باعث گرديد كه تقسيم فضاها ممكن گردد وراه براي توسعه ي شهرها فراهم گرديد.

  سيستم هاي حمل ونقل تندرو وخودروهاي شخصي توسعه ي كلان شهرها را هرچه بيشتر تسهيل كردند. سرانجام جدايي بين فعاليت هاي انساني موجب گرديد كه سفرها طولاني شد وحجم ترافيك(( رفت وآمد )) سنگين گردد. به تبع آن مشكلات وابسته به اينگونه ترافيك نظير : راه بندان ، تصادفات ، اتلاف انرژي ، آلودگي هاي محيطي و مصرف بي رويه زمين نبز گرديد.(3)

كه از اين ميان با نگاهي به مبحث تصادفات مي توان نتايج حاصل از بررسي هاي انجام شده ((  در شهر مشهد)) در اين زمينه را چنين بيان كرد :

بر اساس آمار پليس در سال 81 در تصادفات شهر مشهد تعداد 55 نفر در صحنه تصادف جان خود را از دست داده اند. بايد توجه داشت كه تعدادي از مجروحين در راه انتقال به بيمارستان ويا در داخل بيمارستان جان خود را از دست مي دهند كه در اين آمار منعكس نمي گردد. بنابراين براي تصحيح آمار كشته شدگان ترافيكي بايد عدد فوق را افزايش داد . بر اساس تحقيقات انجام شده توسط دانشگاه فردوسي مشهد شايد آمار كشته شدگان اعلام شده توسط پليس وپزشكي قانوني براي 3 سال متوالي در شهر مشهد ضريب تصحيح 5/4 براي تبديل آمار پليس به آمار واقعي پيشنهاد شده است . بنابراين با احتساب ضريب مربوطه حدود 248 نفر در اثر تصادفات در سال 81 در شهر مشهد جان خود را از دست داده اند .

 

 

 

 

16

 

 

 

 

 

 

 

 

  به طور كلي مي توان گفت كه همه روزه خسارتها ي قابل توجهي در بخش حمل ونقل به علت نابساماني وتراكم ترافيك هزينه مي شود . مطابق برآورد انجام شده در سال 81 در شهر مشهد حدود 55 ميليارد تومان به علت اتلاف وقت ، 31 ميليارد تومان اتلاف سوخت ، 2 ميليارد تومان آودگي محيط زيست ،12 ميليارد تومان تصادف در مجموع 100 ميليارد تومان از منابع ملي هزينه شده است . لذا برنامه ريزي اصولي ، برخورد كارشناسي ، سرمايه گذاري ، مساعدت سازمان ها واداره هاي مختلف براي رفع معضل ترافيك در شهر مشهد ضروري است.

   در اين قسمت برآورد خسارت هاي ناشي از اتلاف وقت افراد ، اتلاف سوخت ، آلودگي محيط زيست ، تصادفات و به طور كلي هزينه هاي محسوس ناشي از تراكم ترافيك درشهر مشهد پرداخته مي شود.

- تفاوت زمان سفر بهينه در يك مسير با زمان  سفر واقعي در همان مسير تاخير يا وقت تلف شده افراد است.

 

 

 

 

- هرروزه به علت داشتن ترافيك سنگين وحتي راه بندان هاي طولاني مقدار قابل توجهي سوخت هدر مي رود .

 

 

 

 

 

 

 

-آلودگي محيط زيست : مطالعات جامع حمل ونقل مقدار نشر آلاينده ها توسط وسايل نقليه مختلف در هرروز در سطح شهر مشهد را حدود 360830 كيلوگرم مونواكسيد كربن (co ) و 56510 كيلوگرم هيدروكربن سوخته (HC  ) و 11840 كيلوگرم اكسيدهاي نيتروژن (Ncx ) برآورد مي كند .

با تمهيداتي نظير گازسوز كردن خودروها معاينه ي فني  به موقع خودروها ، خارج كردن اتومبيل هاي فرسوده وقديمي و مي توان مقدار آلودگي را كاهش داد.

 

 

 

 

 

 

 

 

از اين رو به توجه به معيارهاي برنامه ريزي سيستم حمل ونقل كه شامل موارد زير مي باشد ، پيشنهاداتي به منظور حل مشكلات ترافيكي شهر مشهد در ادامه آورده مي شود:

معيارهاي برنامه ريزي سيستم حمل ونقل :

1-ارتقاي كيفيت وامكان دسترسي آسان به وسايل نقليه عمومي در سطح شهر ظرفيت هاي موجود به منظور برآوردن سريع وآسان نيز شهروندان

2-ايجاد شرايط مطلوب در سطح شهربراي پياده روي ودوچرخه سواري

3- برنامه ريزي براي كاهش تقاضاي سفر

4- افزايش آگاهي واطلاعات عمومي براي استفاده ي بهينه از ساير وسايل حمل و نقل بجز   خودروهاي شخصي

5- برقراري مقررات ويژه براي استفاده از خودرو در مناطق پرازدحام وشلوغ

6- ارتقاي امكانات سيستم حمل ونقل وبرنامه ريزي مناسب براي ساعات كار موسسات وادارات مختلف  و عدم تداخل ساعات كار آنها. (5)

3 مجله شهرداريها شماره 41

4- مجله تازه هاي ترافيك سازمان حمل ونقل وترافيك تهران- سال پنجم شماره 21 بهار 83

5- مجله شهرداريها شماره 41

 

 

راه حلهاي پيشنهادي در مورد ترافيك مشهد :

1-  استفاده از سيستم هاي حملو نقل عمومي مدرن به طور گسترده

2-  عدم افزايش سطح شبكه در بخش هاي موج.د شهر واحداث شبكه هاي جديد در بخش هاي توسعه آينده مشهد.

3-  اصلاح مقاطع هندسي گذرگاه ها به جاي افزايش عرض مسير .

4-  ايجاد مسيرهاي كمربندي براي جلوگيري از ورود ترافيك عبوري به مركز شهر.

5-   تامين فضاي پارك درمحدوده ي مركزي شهر .

علاوه بر پيشنهادهاي كلي فوق كه مي تواند در مرحله هاي بعدي        و تكميل گردد. به نظر مي رسد پيشنهاد هاي تكميلي ديگري نظير : برقراري ارتباط مستقيم بين مجموعه ي حرم مطهرومبادي ورودي شهر فرودگاه ، ايستگاه راه آهن ، پايانه اتوبوس ها ، تدارك جهت حذف ويا كاهش ترافيك عبوريازمحدوده مركزي شهر ، مهمتر از همه تنظيم مباني واصول مديريت صحيح حمل ونقل شهري و به كار گرفتن شيوه ها و روش هاي مناسب در جهت استفاده بهينه ازشبكه معابر موجود ، نيز مي توانند مورد توجه قرارگرفته .(6)

 

نمونه هايي از راهكارهاي بكارگرفته شده درجهت مهار ترافيك دركشور هاي مختلف:

حمل ونقل درون شهري بخشي از مجموعه ي تسهيلات حمل ونقل مي باشد كه از دو بخش ، حمل ونقل عمومي وحمل ونقل شخصي تشكيل شده است . عمده ترين بخشي را كه برنامه ريزان حمل ونقل شهري مد نظر قرار مي دهند :

    · افزايش كيفي وكمي توان حمل ونقل عمومي مي باشد . بر اين اساس برنامه اي كه تدوين مي شود بايد بتوان نيازهاي جامعه را برآورده نموده وتقاضاي سفر را پاسخگو باشد.

از اين رو اقدامات متعددي در اين        در سطح جهان به مرحله ي اجرا گذاشته شده است .

       · وجه اشتراك كليه اقدامات اثر گذاري            تقاضاي سفر يا سيستم هاي حمل ونقل عمومي مي باشد.

حال به بررسي اين نمونه ها مي پردازيم :

       § سيستم هاي الكترونيكي كنترل ترافيك (ITS ) :

يكي از نوأوري هاي جديد كشورهاي پيشرفته در زمينه كنترل ترافيك سيستم هاي پيشرفته كنترل ترافيك (( ITS  )) يا سيستم سه محوري كه در اين سيستم پيشرفته ي كنترل ترافيك حركت به جابجايي كليه عناصر متحرك در خيابانها بطور همزمان سازماندهي وكنترل مي شود .

به عبارت ديگر با بهره گيري از اين نوع سيستم ها اين امكان وجود دارد كه أمد وشد عابران پياده ، دوچرخه ها ، خودروها سواري ، قطارهاي ريلي ، روزميني به طور همزمان كنترل گردد . ترافيك جاري در خيابان ها ومعابر همانند شبكه ي آبرساني است كه جايي بر حجم آن افزوده شود، درجاي ديگر از حجم آن كاسته خواهد شد . وظيفه ي سيستم هاي الكترونيكي اين است كه ترافيك را به صورت روان ومتعادل در تمام خيابانها هدايت وكنترل كند .(7)

       § هدايت سرعت در نواحي شهري :

توسعه مديريت وامنيت شهري (DUMAS ) يكي از پروژه هايي است كه در تحقيقات حمل ونقل اروپا در حال انجام است ، هدف اصلي اين پروژه بررسي عملي مديريت امنيت شهري اكنون اروپا وتهيه چهارچوبي براي طرح وارزيابي ابتكارهاي امنيتي در اين زمينه است .

مديريت سرعت يعني كنترل سرعت وسايط نقليه با استفاده ازروشهاي مختلفي مانند :

تدوين مقررات ، ايجاد تغييرات لازم در شكل مسيرها ، سختگيري واجراي قوانين وهم چنين استفاده از فن آوريهاي پيشرفته .

البته بايد توجه داشت كه معناي مديريت سرعت ، لزوما كاهش سرعت نيست ، بلكه بيشتر برنامه ريزي وطراحي مسيرها وشبكه راهها را به نحوي كه متناسب با سرعتها ي مختلف باشد بررسي گيرد.

  يكي از عناصر كليدي در برنامه ريزي مديريت سرعت ، نظام طبقه بندي وسرعت ((سلسله مراتب راهها )) است كه در آن راهها در شبكه براي سرعت هاي مورد نظر اختصاص يافته اند ، براي مثال 30 كيلومتر در ساعت در نواحي مسكوني يا 60 كيلومتر در ساعت براي راههاي شرياني شهر .

يكي از معمولترين ابزار مديريت سرعت ، به(( تعديل ترافيك))معروف است ،اين شيوه بيشتر در محله هابه منظور كاهش سرعت وجريان ترافيك به كار مي رود ودرآن ازفنون مختلفي در مديريت سرعت مانند طراحي مسير ، ايجاد تاثيرات بصري ، تدوين مقررات خاص وتابلوها وعلائم ترافيكي استفاده مي شود .(8)

7-مجله شهرداريها شماره 41

8-مجله شهرداريها . شماره22 . سال دوم . اسفند 79

آرام سازي ترافيك :

  به دنبال موفقيت مهاركردن ترافيك در هسته هاي شهري ، نهضت جديدي براي محدود كردن ترافيك در محلات مسكوني وبابالابردن كيفيت زندگي در آنها نيز بوجود آمده است . طرح (( آرام سازي ترافيك )) يكي از موفق ترين نمونه هاي برنامه ريزي پياده در اروپاي غربي محسوب مي شود كه در كشورهاي مختلف با نامها واشكال گوناگون به مرحله اجرا درآمده است.

  براي آرام كردن ترافيك درنواحي مسكوني ارزشهاي گوناگون براي محدود كردن حجم ، سرعت ، تركيب وجهت حركت ترافيكي وحتي فاصله دسترسي استفاده مي شود ، اين روشها به طور كلي به دو نوع تقسيم مي شوند : نوع اول جنبه نظارت روانشناختي وغير فعال دارد كه شامل به كارگيري علائم مختلف وتاكيد بر رعايت آنهاست .

نوع دوم از طريق كنترل فييكي يعني ايجاد موانع وانحراف در مسير حركت عملي مي شودكه تاثير بيشتري در هدايت رفتار رانندگان دارد . (9)

روش كرايه متغير براساس وضعيت ترافيك :

  جامعه ما مي تواند درسهاي گرانبهايي از تجزيه ديگر كشورها در ايجاد سيستم هاي مديريت تقاضاي سفرهاي شهري بياموزد . هدف نهايي ايجاد يك سياست كاراست كه بتواند به سفرهاي شهري سروسامان دهد . نه به منظورپاسخگويي به نيازهاي شهروندان به سفر در شهر به سياستهايي كه برپايه تغيير هزينه ي سفر در ساعات مختلف اعمال مي شوند مي توانند نقش موثري را ايفا كنند.

عمدتا تقاضا را براساس هزينه تعريف مي نمايند ، به بيان ديگر تقاضاي حمل ونقل رابطه بين احجام ترافيك و مشخصات هزينه اي سيستم هاي حمل ونقلي است . هزينه ي حمل ونقل مي تواند شامل : كرايه ، ارزش زمان صرف شده و هزينه هاي مربوط به عوامل كيفي سفر از قبيل راحتي وايمني باشد . اين هزينه ها در اصل بصورت مقاومت مطرح مي شوند . تقاضاي حمل ونقل در واقع رابطه بين فعاليت هاي اجتماعي واقتصادي وهزينه است . از اينرو سندها را براساس مقاومتشان  نسبت به هزينه ي سفر دسته بندي مي كنند . تقاضا براي سفرهاي تفريحي وخريد نتيجه تقاضا براي تفريح كردن و خريد نمودن است وبه همين شكل سفرهاي كاري ،آموزشي ، اجتماعي ، فرهنگي و درماني تعريف مي گردند .

سيست گذاران وبرنامه ريزان شهري با اتخاذ شيوه ها ي سفرهاي وابسته به هزينه را از قبيل سفرهاي تفريحي وسفرهاي به مقصد خريد از هسته مركزي شهر را به حداقل رسانيده ويا ساعات انجام آنه را جابجا نمايند.

(9). مجله شهرداريها . شماره 19 . سال دوم . آذر 79  

 

     v       معرفي روش هزينه متغير براساس زمان سفر ( به طور خلاصه )

 بر اساس حجم سفرهاي روزانه شهري ساعات شبانه روز به سه گروه تقسيم مي شوند .

گروه نخست ساعاتي است كه حجم ترافيك روزانه در حداكثر مقدار خود قرار دارد . اين ساعات ، ساعات اوج يا پيك ترافيكي گويند . گروه دوم ترافيك عادي روزانه است كه در آن حجم ترافيك حالت طبيعي خود را دارد . گروه سوم ترافيك سبك روزانه است كه در آن حجم ترافيك در حداقل خود قرار دارد . براين اساس سياستهاي مختلفي توسط برنامه ريزان ارايه مي شود . يكي از اين سياستها ،پخش حجم ترافيك بين ساعت در شبانه روز وافزايش  بازه زمان اوج مي باشد .

     v        تغيير قيمت كرايه حمل ونقل عمومي :

شناور شدن كرايه سيستم هاي حمل و نقل عمومي در مراكز شهر بدين نحو است كه در ساعات اوج كرايه ها افزايش ودر عوض در ساعات با تراكم متوسط و كم ، كاهش چشم گيري مي يابند .

قطعا جهت سفرهاي با قصد كار ، آموزش ، درمان ، فعاليتهاي اجتماعي واقتصادي اين تغيير قيمت كرايه تاثيري برتقاضاي سفر نمي گذارد ولي در خصوص سفرهاي تفريحي و بويژه سفرهاي به قصد خريد در مركز  شهر وضعيت متناوب است . به هرحال همان گونه كه بيان گرديد چنان چه كرايه سيستم هاي حمل ونقل عمومي اعم از اتوبوس ، ميني بوس ، مترو ، حتي تاكسي در ساعات اوج افزايش ودر ساعات ديگر ثابت مانده ويا كاهش يابد بخش عظيمي از سفرهاي غير ضروري در ساعات غير اوج انجام خواهد شد كه البته اين امر سبب كاهش حجم ترافيك در ساعات اوج واحيانا افزايش طول زمان اوج بويژه در هسته مركزي شهر مي شود . اين موضوع مشابه اقدامي است كه وزارت راه وترابري در خصوص نرخ بليط اتوبوس هاي خارج شهري در ايام تعطيل واوقات خارج ازآن انجام مي دهد. از اين تكنيك ها هتل ها نيز جهت جلب مسافران در روزهاي عادي سال بهره مي برند.(10 )

يكي از روش هاي رفع تنگناهاي شبكه خياباني گسترش شبكه است . اين كار را مي توان به صورت ايجاد راههاي نو به منظور افزايش ارتباطهاي بخش هاي مختلف شبكه يا افزايش پهناي راههاي ارتباطي به وسيله ي تعريض راه به انجام رسانيد چنين كارهايي معمولا نياز به بوجه اي قابل توجه دارد تا ازطريق آنه پرداخت هزينه هاي ساخت راههاي جديد وتملك حريم راه صورت گيرد ضمن آن كه مستلزم صرف وقت زيادي نيز هست مي توان به جاي ايجاد راههاي جديد يا تعريض راههاي موجود ، به مديريتمقطع عرضي راه پرداخت . بديهي است كه اگر بتوان بدون ساخت راه جديد وتخريب تاسيسات وتسهيلات شهري گشايشي در حركت وسايل نقليه به ويژه در نقش هاي مركزي شهر ايجاد كرد اين كار گزينه مناسبي در رقابت با گزينه هاي موجود براي رفع مشكل حركت وسايل نقليه به نظر مي رسد. مديريت مقطع عرضي راه به معناي ايجاد تغييرات در حريم راه در جهت عرض راه به گونه اي است كه اثرتخريبي اين تغييرات كمينه بوده يا وجود نداشته باشد . هدف مديريت مقطع عرضي راه آن است كه باتغييرات اندك د چگونگي تخصيص فضاي خيابان واجزاي تشكيل دهنده آن ( پياده رو، فضاي سبز پاركينگ ، خط ويژه اتوبوس ، سواره رو ، جداكننده ، جزيره ها ) اثر قابل توجهي برچگونگي حركت وسايل نقليه مشاهده گردد در اين چهر چوب مي توان اقدامهاي زير را به منظور افزايش ظرفيت را صورت داد :

-         حذف پاركينگ در كنار خيابان

-          ايجاد خطوط ويژه اتوبوس

-          تخصيص سهم  نامساوي از سواره رو به جهت حركت وسايل نقليه ( براي نمونه يكطرفه كردن خيابان )

-          تعريض روسازي خيابان در حريم موجود با پوشانيدن جوي آب وبدون تخريب فضاي سبز

تعريض حريم خيابان :

-         در سمتي كه تنها حياط خانه هاي مسكوني در حريم جديد واقع شوند

-          با تخريب فضاي سبز كنار خيابان تنها اگر اين فضا بي ارزش يا كم ارزش باشد .(11 )

(10) . مجله تازه هاي ترافيك. شماره 20 . زمستان 83

(11) . مطالعات جامع حمل ونقل شهر مشهد

 

-         راه (Road ) :

      يكي از عناصراصلي شبكه معابر ، راهها هستند كه محل گذر وسايل نقليه موتوري وغير موتوري وعابرين پياده بوده وداراي عملكرد هاي گوناگون مي باشند . راهها برمبناي اهميت وعملكردشان به گروهاي شرياني درجه يك ، شرياني درجه دو ومحلي تقسيم مي شوند .

-         شبكه معابر درون شهري (Urban Transportion Network ) :

     شبكه معابر مجموعهاي از راهها وتقاطعهاي يك شهر است . شبكه معابر درون شهري داراي ساختاري از پيش طراحي شده ودر بهضي مواقع خودرو است كه وظيفه هدايت وجابجايي (Movement ) ترافيك وسائل نقليه وعابرين را داشته ودر هرجا كه لازم باشد دسترسي (Access ) را فراهم مي كند .

 

-         راه دسترسي (Access Road ) :

       راههاي محلي كه از لحاظ عملكرد كمترين حد جابجائي را فراهم مي كنند وظيفه دارند بيشترين دسترسي به نقاط مسكوني ومحله هارا ايجاد كنند .

 

-         راه حلقه اي (Ring Road ) :

    راههاي حلقه اي ( كمربندي ) وظيفه انتقال  ترافيك عبوري را دارند بطوري كه بدون آنكه ترايك وارد محدوده داخلي حلقه گردد ازپيرامون آن عبور كرده وتداخل تررافيك در شبكه معابر مركزي حلقه كاسته مي شود .

راههاي حلقه اي در شركتهاي جديد ونيز در اطراف شهرهاي بزرگ كاربرد دارد.

 

-         خط عبوري ( Lane  ) :

     هرگذرگاه در عرض يك يا چند قسمت معمولا مساوي در هر جهت حركت تقسيم مي شود كه وسايل نقليه در ميان آن حركت مي كنند . اين قسمتها را خطوط عبوري مي گويند . عرض خطوط عبوري معمولا 75،2 تا 65،3 متر است .

 

-         جهت حركت (Line ) :

     هرگاه گذرگاه وسايل نقليه را در يك يا دو جهت هدايت مي كند. گذرگاههايي را كه وسايل نقليه را در يك جهت هدايت مي كنند يكطرفه و گذرگاههايي را كه وسايل نقليه را در دو جهت هدايت مي كنند ، دوطرفه مي گويند . هرجهت حركت (Line ) مي تواند از يك يا چند خط عبوري (Lane ) تشكيل شود. براي مثال يك بزرگراه شش خطه ( سه خط در هر طرف ) داراي دو جهت حركت وسه خط عبوري (Lane ) در هر جهت (Line ) است.

 

-         تقاطع (Junction ) :

     محل برخورد دوگذرگاه را گويند كه در حالت كلي به دو گروه همسطح وغير همسطح تقسيم مي شود . تقاطعهاي غير همسطح درمحل تلاقي راههاي شرياني ايجاد مي شوند كه بايد حركتي پيوسته را تامين كنند . تقاطعهاي همسطح به دو گروه چراغدار وبدون چراغ تقسيم مي شوند . معمولا تقاطعهاي بدون چراغ با تابلوهاي راهنمايي كنترل مي شوند.

عرض پيشنهادي براي سواره رو در معابر درون شهري بر مبناي عملكرد آنها

تجربيات بدست آمده در انگليس، بطور مطلق عرض خطوط عبوري را ارائه نميدهد ،اما عرض كل روسازي مورد نياز را بر مبناي عملكرد خيابان ،پيشنهاد مينمايد .جدول (13)عرض رو سازي را در معابر بر مبناي عملكرد آنها ،ارائه ميكند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

-         حجم ترافيك (Traffig  Volume ) :

         مجموع وسائل نقليه يا عابرين پياده اي كه از يك نقطه يا مقطع مشخص از يك خط عبوري يا پياده رو در دوره زماني معيني گذر مي كنند را حجم گويند كه مبناي دوره هاي زماني سالانه ، ماهانه ، ساعتي  يا كسري از ساعت بيان مي شود.(12)

12. مطالعات حمل ونقل و ترافيك براي تهيه طرح هاي تفصيلي شركت پردازش وبرنامه ريزي شهرداري

 

مشكلات ترافيكي منطقه و وراه حلهاي پيشنهادي :

   در جريان برداشت وضع موجود در محدوده ي مورد مطالعه شاهد مشكلاتي به شرح زير بوده ايم :

1-نزديكي ايستگاه اتوبوس به ميدان تقي آباد با توجه به حجم زياد وسايل نقليه اي كه به خيابان كوهسنگي وارد مي شوند در قسمت ابتدايي اين خيابان شاهد كندي عبور ومرور هستيم.

در نظر گرفتن معيارهاي زير مي تواند در جهت رفع مشكل ذكر شده مفيد باشد :

 

معيارهاي تعيين مسير وايستگاه اتوبوس 

    ايستگاههاي اتوبوس بايد دركنار راههاي شرياني درجه 2 در نظر گرفته شوند واز طريق مسيرهاي پياده ودوچرخه وخطوط محلي اتوبوس وميني بوس ارتباط آنها به نقاط داخل ومركز شهر برقرار شود.

   محل ايستگاهها بايد باتوجه به نوع كاربريهاي اطراف وميزان جذب سفر آنها معين كرد.

محل ايستگاههاي اتوبوس بايد باتوجه به عوامل زير انتخاب شود :

-         تاجاي ممكن به جاذبه هاي مهم مسافر نزديكتر باشد .

-          درنزديكي محل تلاقي مسيرهاي مهم پياده باشد .

-          توقف اتوبوس ها تداخل كمتريبا جريان ترافيك ايجاد كند .

-         به ايستگاههاي ساير مسيرهاي وسايل نقليه همگاني وهمچنين پايانه ها وپاركينگ هاي عمومي نزديك باشد.

-      فاصله ايستگاهها از يكديگر در وضعيتهاي معمولي بين 300 تا 600 متر توصيه مي شود ودر نواحي مسكوني خلوت تا 1000 متر افزايش مي يابد .

-         به منظور جلوگيري از كاهش ظرفيت ورودي تقاطعها ، بهتر است ايستگاهها بعد از تقاطع قرار گيرند.

-     درتقاطعهايي كه محل تعويض وسيله نقليه است بايد پس از تقاطع در حاشيه سواره رو محلي مناسب براي توقف وسايل نقليه همگاني در نظر گرفته شود .

بهتر است در شهر هايي كه جمعيت آنها ازيك ميليون نفر بيشتر است ، خطط ويژه تردد اتوبوس ويا خيابان مخصوص اتوبوس نيز بر طبق نياز ، طراحي شود ويا تاجايي كه ممكن است كريدورهايي به عنوان مسير اتوبوس پيش بيني شود تا در مناطقي كه تقاضاي چشمگيري از حمل ونقل همگاني وجود دارد ، اين سيستم با كارايي حداكثر كار كند .

 

معيارهاي طراحي خط ويژه اتوبوس

به منظور طراحي خطوط ويژه تردد اتوبوس درطرح هاي تفصيلي ، بايد به موارد زير توجه شود :

-         حداقل تردد اتوبوس در خيابان مورد مطالعه در ساعت اوج بين 20 تا 30 دستگاه باشد .

-          حداقل حجم ترافيك در خيابان مورد نظر ، حدود 500 وسيله نقليه سواري در ساعت باشد .

-      حداقل عرض سواره روي مورد نيز براي خطوط ويژه اتوبوس در خيابانهاي دو طرفه 10 و براي خيابانهاي يك طرفه 7 متر است .

-          اثار نامطلوب بر محيط زيست نداشته باشد .

-          استانداردهاي معمول در ايمني عابرين پياده را كاهش ندهد .

-          دسترسي مناسب به كاربي هاي اطراف داشته باشد .

-          منافع گردانندگان سيستم را فراهم كند ( سيستم سود دهي داشته باشد ) . (13)

13. مطالعات حمل ونقل وترافيك براي تهيه طرح هاي تفصيلي شركت پردازش در برنامه ريزي شهري وابسته به شهرداري

 

 

2-يكي بودن ايستگاه اتوبوس وايستگاه تاكسي درابتداي خيابان كوهسنگي كه باعث ايجاد اشكال در تردد سواره وپياده مي گردد كه به منظور رفع اين مشكلمي توان قسمتي از پياده روي دوم در ابتداي خيابان را به ايستگاه تاكسي اختصاص داد . (( بدون قطع درختان ))

3- وجود دستفروش ها درجلوي سينما كه بر شلوغي پياده رو مي افزايد كه به دليل مشكلات اقتصادي اين افراد نمي توان از اين عمل جلوگيري كرد .

4-   تجمع افراد مراجعه كننده به سينما در پياده رو كه باعث ايجاد مشكل تردد عابرين مي شود.

اصولا به هنگام تاسيس يك گونه فرهنگي تفريحي مانند : سينما ، فرهنگسرا و بايد يك فضاي باز مانند فضاي سبز در نظر گرفته شود تا مراجعين زمان انتظار خود را درآن فضا سپري كنند.

به اين منظور چند بلوك مسكوني پشت سينما آفريقا به يك فضاي سبز راه حل چندان بدي به نظر نمي رسد .

5- تردد زياد عابرين پياده از سمت مجتمع زيست خاور وسينما آفريق به سمت ديگر خيابان وباالعكس كه به علت تداخل حركت سواره وپياده باعث ايجاد مشكل در عبور ومرور وسايل نقليه و ايجاد ترافيك مي شود .

 براي رفع اين مشكل احداث يك پل عابرپياده در ابتداي خيابان كوهسنگي ضروري به نظر مي رسد .

هرچند در حال حاضر يكي از مشكلات شهر هاي بزرگ استقبال نكردن مردم از پل هاي عابرپياده است وهنوز براي رفع اين مشكل راه حل مناسبي پيدانشده ، ايجاد زيرگذر كه پله هاي كمتري نسبت به پل هوايي دارد مناسب خواهد بود اما اگر در اين زير گذرها به كاربريهاي تجاري كه مي تواند زيرگذرهارا شلوغ وسود آور كند وباعث افزايش ضريب امنيت شهروندان گردد پرداخته شود. استفاده از آن هم بااستقبال روبرو نخواهد شد.

6- پارك بودن ماشين هادر دوطرف خيابانهاي كوهسنگي 4 و6 به دليل ازدياد مراجعين به زيست خاور وسينما كه باعث پرشدن پاركينگ مي گردد . درجهت حل اين معضل وباتوجه به اينكه ف1ضاي مناسبي براي احداث پاركينگ جديد در اين محدوده وجود ندارد تنها   راه حل اضافه كردن تعداد طبقات پاركينگ زيست خاور مي باشد.

عواملموثر دراحداث پاركينگ هاي طبقاتي : هر يك از پاركينك هي طبقاتي حداقل بر اساس يكي از موارد زير احداث مي شود كه عبارتنداز :

1-  تعداد محلهاي اداري وتجاري در آن منطقه

2-   تعداد اتومبيل هاي پارك شده به صورت حاشيه اي در زمانهاي مختلف بررسي وبه صورت ميانگين آمارگيري شود .

3-  دركنار مترو

4-   دركنارمحدودههاي طرح ترافيك (وسايل نقليه )

5-   فرودگاه ها

6-   نزديك ميادين بزرگ كه امكان پارك وسايل نقليه تا فاصله صد متري نيز مقدور نمي باشد.

7-  ناحيه ي مورد نظر براساس كاربريهاي جاذب سفر وهمچنين آماربرداري از مبدا ومقصد سفرهاي منطقه بدوي مي شود.

8-   نياز به پاركينگ در هر منطقه باتوجه به آمار مبدا ومقصد سفرها و پتانسيل موجود برآورد شود ( به طور خلاصه : محلي به عنوان پاركينگ طبقاتي مناسبتر مي باشد كه ترافيك ورودي به يك منطقه را پيش از اين به نقاط پر تراكم برسد جذب نمايد.)

( مزاياي پاركينگ هاي طبقاتي ) :

1-كاهش پاركينگ هاي حاشيه اي :  اين معضل خصوصا در قسمت هايي كه عرض خيابان كم است وهمچنين ازدحام جمعيت زياد مي باشد بيشتر مشهود است ( كه باعث تصادفات وسايل نقليه وافراد نيز شده است ) البته عرض اين خيابان از ابتا تا انتهاي آن تغيير محسوسي نمي كند ولي ازدحام جمعيت وتردد بيشتر در ابتداي آن نسبت به اواسط وانتها خيلي بيشتر است .

2- حذف ترافيك سرگردان : كمبود پاركينگ باعث افزايش ترافيك سرگردان در نقاط پر ترافيك اين خيابان شده كه ايجاد گره ترافيكي به علت ترافيك سرگردان را در بردارد.(14)

14. بررسي ضوابط موثردر افزايش ظرفيت پاركينگ تهيه وتنظيم : پيام داوودي، تازه هاي ترافيك .  21بهار 83  

 

7- كمبودن عرض خيابان نسبت به ترافيك محدوده

يكي ازدلايل ترافيك سنگين اين خيابان جاذبه سفربودن آن است چون در ان خيابان سفرهاي تفريحي ( به علت وجود پارك كوهسنگي ) وسفرهاي خريد ( وجود زيست خاور) سفرهاي كاري ( وجود چندين مركز اداري و ) سفرهاي آموزشي ( وجود چندين مدرسه قرائت زبان ) سفرهاي درماني ( وجود چندين بيمارستان ) انجام مي شود .

14. مجله تازه هاي ترافيك شماره 21 . بهار 83

 

8- عدم وجود پاركينگ براي مراجعين به بيمارستان مهر كه باعث شده خيابان محتشمي به پاركينگ تبديل شود كه براي رفع اين كمبود مي توان فضاهاي تجاري ومسكوني و هنرستان هوانوردي واقع در بين پاركينگ فعلي و مختص كاركنان و بيمارستان را به پاركينگ اختصاص داد.

9-تجمع شاكيان ومراجعين به دادگاه ها باعث شلوغي پياده رو وايجاد مشكل در تردد عابرين پياده مي شود . كه براي حل اين مشكل بايد در جهت انتقال عريضه نويسان ومراجعين به محوطه ي سر باز جلوي دادگاه اقدام نمود.

10-     مسدود شدن پياده روها ي جلوي بيمارستان مهر در اثر پارك اتومبيل در اين قسمت كه بايد توجه داشت پياده رو محل عبور عابران است ودر صورتي كه به  سردر شود عابران ناچار خواهند بود براي رفت وآمد از مسير سواره رو استفاده مي كنند ، اين كار ضمن ايجاد اختلال در ترافيك سواره براي عابران هم خطر هي زيادي دارد.

    براي رفع اين مشكل مي توان از يك سري مبلمان شهري به نام بولارد (( Bollard))  يا تيرك خياباني استفاده كرد كه اجازه ورود وسائط نقليه موتوري را به داخل پياده رو نمي دهد.

11-    بين خيابان ملا صدرا و كوهسنگي 15 بدليل وجود چندين مركز آموزشي ((  دبستان، راهنمايي و دبيرستان )) در ساعات خاصي از روز (( ساعات تعطيل شدن مدارس )) شاهد تجمع افراد پياده رو در پياده روها و هم چنين ايجاد ترافيك بدليل توقف سرويسها ، والدين و هستيم.

12-    در جلوي بيمارستان 17 شهريور شاهد پارك تعداد زيادي موتور در پياده رو و هم چنين وجود دستفروشهايي هستيم كه فضاي قابل توجهي را اشغال كرده وتردد عام اين پياده رو را دچار مشكل مي سازند.

كه بادر نظر گرفتن فضايي براي پارك موتورها درداخل محوطه ي پاركينگ بيمارستان 17 شهريور مي توان تاحدي مشكلات عبور ومرور در اين قسمت را كاهش داد .

13- در جلوي بيمارستان 17 شهريور همواره شاهد اختلال در ترافيك هستيم به دليل پارك ماشينهاي مراجعه كنندگان كه موجب ايست نابجاي تاكسي ها ي شخصي (( پارك د وبل )) در مقابل بيمارستان مي شود .

كه با در نظر گرفتن پاركينگ براي مراجعين مي توان اين مشكل را حل نمود .بدين صورت كه اگر  در حاشيه خيابان مقابل بيمارستان پارك نباشد اين قسمت را مي توان به ايستگاه تاكسي اختصاص داد وديگر تاكسي ها و ديگر تاكسي ها دوبله پارك نمي كنند ودر نتيجه مشكلي در تردد وسايل نقليه وجود نخواهد داشت .

14- در قسمت ورودي خيابان اميركبير به ((عنوان يك خيابان اصلي)) از سمت كوهسنگي و تقريبا همواره شاهد وجود يك گره درترافيك محدود هستيم كه موجب ايجاد اختلال در عبورومرور وسايل نقليه در خيابان كوهسنگي مي شود.

براي حل مشكل گره در چهار راهها از چراغ راهنمايي استفاده مي شود ولي به علت اينكه اين چهار راه اهميت چنداني ندارد كه گذاردن چراغ راهنما ضروري بنظر نمي رسد .

15- تجمع ماشين ها ي سواري در حاشيه خيابان كوهسنگي (( بين كوهسنگي 22و24 )) بدليل وجود         مخصوصا بين ساعت 8 تا 11 شب كه با ايجاد محدوديت زماني براي پارك كردن در اين محدوده بوسيله كارت پارك مي توان از بروز اين مشكل جلوگيري كرد.

16- خيابان ابوذر غفاري  بدليل وجود آموزشگاه تعليم رانندگي ايران زمين خيابان كوهسنگي 25 به دليل وجود آموزشگاه تعليم رانندگي اسلامي نيا       ايجاد اختلال در ترافيك هستند .

بدليل كندي حركت ماشينهاي تحت تعليم .

 

17- در قسمت انتهايي خيابان كوهسنگي به دليل وجود آخرين ايستگاه اتوبوس هاي واحد همواره شاهد شلوغي هم از جهت عابرين پياده ، سرنشينان اتوبوس وهم از جهت وسايل نقليه هستيم كه اين مشكل عموما در فصلهاي بهار و تابستان مشاهده مي شود.      

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 11:16 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره موانع فراروي تحقيقات و راهكارهاي آن در كشور

بازديد: 161

تحقیق درباره موانع فراروي تحقيقات و راهكارهاي آن در كشور

 

 

چكيده :

امروزه پژوهش و تحقيق و توليد علم از نيازهاي مسلم و اساسيِ هر جامعه است كه در سياست گذاريهاي كلان كشورهاي پيشرفته ، در زمرة رديفهاي نخستِ برنامه ريزي به حساب ميآيد . مسلماً حائز اهميت قرار گرفتن اين موضوع در بين برنامهريزان هر كشوري نقش و جايگاه حساسي در روند توسعه آن كشور خواهد داشت .
بي شك پيشبرد هر چه بيشتر اين موضوع در كشورهاي در حال توسعه مثل كشور ما ، نسبت به كشورهاي توسعه يافته ، از اهميت بالاتري برخوردار است زيرا مسأله توليد علمِ آن كشورها سالها است كه جايگاه مناسب خود را پيدا نموده است اما در كشور ما بايد به تبيين جايگاه آن پرداخت و در راه تعالي آن گام برداشت .
در نوشتار حاضر كه به «موانع فراروي تحقيقات و راهكارهاي آن » مي پردازد با نگاهي به پديده توسعه ، توليد علم ، تحقيقات و پژوهش و علتهاي كمرنگ بودن آنها در كشور ، همچنين با نگاهي به پيشينه تحقيقات انجام شده و معرفي مشكلات و راهكارهاي آن و نيز شناسايي مؤلفه هاي چندگانه فرهنگِ علمي ـ پژوهشيِ علم در ايران مورد بررسي قرار گرفته سپس فرضيه هايي كه بر اساس تحقيقات انجام شده به تأييد رسيده اند و طبق تحليلها برحسب آزمونهاي آماري ، همبستگي آنها با توسعه تحقيقات در ايران معني دار گزارش شده است ، ارائه مي شوند و بعد از ارائه يك مدل تحليلي درمورد روابط بين موانع فرهنگي و عدم توسعه تحقيق در ايران به ذكر و شرح راهكارهاي رفع مشكلات نامبرده (در فرضيه ها) پرداخته مي شود . در پايان به دنبال آن دو مبحث ويژه درخصوص آموزش به تفصيل مورد بحث قرار گرفته و با نتيجه گيري خاتمه مي يابد .
واژگان كليد : پژوهش ، توسعه ، تحقيقات ، موانع و مشكلات .
مقدمه :

كاوش ، جستجو ، يافتن پديدههاي نو و روشن شدن مجهولات عالم ، فرآيندي است كه امروزه ، از آن به پژوهش ياد ميشود.

از ابتداي خلقت بشر هم ، تحقيق و پژوهش ، نه به صورت گستردة امروزي ، اما در سطح ابتدايي وجود داشته است. تلاش بشر براي رفع گرسنگي و پوشاك و سرپناه ، دليلي بر اين مدعاست . بشر به تلاش خود ادامه داد و به جايي رسيد كه در ميان يافته هاي خويش دست به انتخاب زد . او در مرحلة بالاتر به فكر يافتن مواد و روشهاي راحت تر و آسان تر افتاد و در مجموع عقل و خرد خويش را در راه خدمت به خويشتن به كار گرفت .

با تأمل در مشيِ زندگانيِ بشر درمي يابيم كه ، عامل به وجود آورندة اختراعات ، ابداعات و اكتشافات بشر ، نيازها بوده اند و اين ابداعات در جهت مرتفع ساختن نيازهاي مادي و اخيراً معنوي او بوجود آمده اند . از طرفي بشر امروزي به خوبي دريافته است كه هرچه از نيروي عقل خود بيشتر استفاده كند در مسير پيشرفت و تكامل خود جلوتر و سريعتر خواهد بود . و هرچه از مسير خلاقيت و استفادة مستمر از نيروي عقل دور شود راه پيشرفت و تعالي را وارونه خواهد پي مود . پس امروزه جامعه علمي بشريت به اين نتيجة مهم رسيده است كه ، از راههاي سعادت و بهروزي اش هموار ساختن زمينه تعقل و پژوهش و متعاقب آن سازندگي و آباداني است .

امروزه عالمان و نظريه پردازان جهان بر اين باورند كه راه پيشرفت و ترقي هر قومي قبل از پيمودن ، شناخت دقيق و صحيح آن راه است ؛ تبيين خط مشي ها ، راهكارها و تعيين مسيرها .

جوامع مختلف جهان ، اين كار را بر عهدة كاردان آن يعني مراكز علمي و جوامع دانشگاهي گذارده اند . زيرا آنها هستند كه با در اختيار داشتن نيروهاي با استعداد و فعال و متفكر و همچنين امكانات لازم در اين مسير پر اهميت گام نهاده و حاصل فعاليتهاي خود را در اختيار ساير افراد بشر قرار مي دهند . پس در واقع دانشگاهها و مراكز علميِ هر كشوري بايد به سانِ «چشم ها» ي هرملتي ، طلايه دار باشند . زيرا آنها هستند كه ديد بصيرتر داشته و در تمايز راه از چاه تواناترند .

اگر نگاهي به وضعيت كشورهاي توسعه يافته و مترقي دنيا بياندازيم ، مي بينيم آنها كشورهايي هستند كه براي دانشگاهها و مراكز علمي خود اهميت واقعي قائل شده و براي رشد ، پويايي و بالندگي اين نهادها هزينه هاي كلان كردهاند . البته منظور از هزينه ، فقط خرج پول به تنهايي نيست بلكه مراد ، بها دادن به كارها و بسيج كردن همگانيِ نيروها و خريدِ نتيجة فعاليت هاي آنهاست .

ماداميكه يك كشور واردكننده علم و تكنولوژي باشد ، از هر نظر فقير خواهد بود . اگر امروز در كشور ما از خودكفايي گندم بحث مي شود ، براي قطع وابستگي واردات گندم است . و همچنان كه در توليد گندم با بسيج نيرو ها و نظام مند نمودن فعاليتها به نتيجه رسيديم ، مطمئناً با برنامه ريزي صحيح و سخت كوشي در راه توليد علم هم به موفقيت هاي بزرگي دست خواهيم يافت . پس بنابراين تاكنون به اين نكته رسيده ايم كه جاده پيشرفت و تكامل هر جامعه اي از مسير علم آن اجتماع مي گذرد . زيرا علم است كه اقتصاد را ، كشاورزي را ، صنعت و خدمات را به صورت بنيادين مي سازد و متحول ميكند و توسعه ميدهد .

در كشورهاي توسعه نيافته ، عدم توفيق در رسيدن به اين تكامل فكري ، معضلي است كه مردم اين سرزمينها را در فقر و بدبختي هاي روحي و اقتصادي فرو برده و غرق نموده است .

در پيچ و خم تاريخ پرتشتت ما ، تا سده اخير عليرغم فراز و نشيب هايي هرچند كوتاه و بلند در برهه هايي از تاريخ ، انديشه و انديشه ورزي و اوج گيريها و كف نشينيهاي پي در پيِ معرفت علمي كشور كمتر توانسته است بصورت يك نهاد در درون ساختار اقتصادي ، اجتماعي و فرهنگي جامعه ايران جاي گرفته و عرض اندام كند . اكنون كه نياز مملكت به پيشرفتهاي علمي و عملي و ترقي تصاعد گونة دانش و معرفت ، بيش از هر زمان ديگري ملموس و آشكار شده است ، بجاست كه با تكيه بر تجربيات آگاهان و بزرگانِ دانش پژوه ، و مطالعه عوامل و عناصر ايجاد كننده مشكلات و معضلات اين طريق خطير ، آنها را شناخت و در پي مرتفع ساختن آنها برآمد .

در كشور ما در سالهاي اخير اقداماتي هرچند ناچيز جهت پيشبرد اين اهداف به وقوع پيوسته است . اما براي نخستين بار در كشور است كه دلسوزاني كه براي اين آب و خاك استخوان در گلو دارند با زحمات زياد ترتيبي داده اند تا شاگردان مكتب حوزه و دانشگاه گردهم آيند و مشكلاتشان را در عرصه پژوهش هم صدا ابراز دارند .

پيشينة تحقيق :

در اين خصوص در سالهاي اخير توسط تني چند از اساتيد و دانشجويان مقاطع تحصيلات تكميلي كه بعضاً عناوين پايان نامه هاي تحصيلي شان بوده است مطالعاتي در دانشگاههاي اصفهان ، علوم پزشكي ايران و شيراز و تهران و ... صورت گرفته است كه بطور خلاصه و با لحاظ نمودن موارد مشترك ميتوان از مسائلي چون موارد ذيل نام برد .
وجود ساعات زياد تدريس اساتيد ، عدم هماهنگي سازمانها با همديگر ، كمبود آزمايشگاه و كارگاهها و همچنين مجهز نبودن آنها ، شناخت ناكافي مديران از مشكلات محققان ، عدم برنامهريزي صحيح كلان مملكتي ، كمبود انگيزه ، عدم دسترسي راحت محققين به اطلاعات ، پايين بودن روحيه تحقيق گروهي بين ايرانيان ، مشكلات و روحيه نامناسب معلمان مدارس ، مشكلات حق التحقيق ، .

در مواردي هم ، موضوعات پراكنده و متنوع تري ، از جمله نكات زير مشاهده ميشود :
عدم نظارت بر عملكرد گروههاي پژوهشي و تحقيقاتي و برخورد كردن در نظارت امور پژوهشي و تحقيقي همانند ساير امور معمولي كشور .

نظام آموزشي نامناسب ، كه راه كپي برداري و استفاده از كارهاي ديگران را آسان نموده و روحيه تلاش و كوشش را از دانشجويان سلب نموده است . سيستم آموزشي بايد به گونهاي باشد تا زمينه فعاليت و پژوهش را در دانشجويان ايجاد كرده سپس دانش طلب خود به انديشيدن وادار شود .

غفلت از ارزشهاي علمي باعث تقدم ساير مسائل بر توليد علم مي شود .
سياسي شدن غير طبيعي دانشگاهها .

عدم آشنايي و شناخت كافي به روش شناسي و متدولوژي .

اقتصاد متكي به نفت .

نبود فرهنگ كار در كشور ؛ به نحوي كه برخي از مردم كشور ما در فعاليتهاي محوله كم كاري كرده ، اتلاف وقت هاي زيادي دارند ، كار مفيد كمي دارند ، بر اساس برنامه ها ، صحيح عمل نميكنند ، از زيربار مسئوليت شانه خالي ميكنند و كار را دلسوزانه انجام نمي دهند .

بروكراسي حاكم اداري ، همچنين توزيع نامتعادل درآمد در جامعه .

فقدان ارتباط صحيح و كافيِ دانشگاه با صنعت .

حذف كردن درسهاي پروژه و پايان نامه هاي دانشجويان دانشگاه آزاد در صورتي كه زمان صرف شده براي تحقيقهاي آنها از حد يك ترم فراتر مي رود . در اين صورت علاوه بر مشكلات و كاغذبازي هاي اداري ، آنها مجبور به انتخاب مجدد آن درس در ترم ديگري نيز خواهند بود . و اين امر بر تمايل آنها به انتخاب موضوعاتي كه با كارهاي عملي مرتبط است به شدت ميكاهد .

نااميدي و فقدان اعتماد به نفس در دانشجويان ، برداشتهاي ناصحيح از برخي مفاهيم ديني ، همچون قضا و قدر ، توكل ، شفاعت ، انتظار و عرفان و...

قطع شدن ارتباط فارغ التحصيلان با دانشگاه و مراكز علمي .

عدم هماهنگي بين دستگاههاي اجرايي و صنايع و كلاً بخشهاي مختلف كشور جهت همكاري با پژوهشگران و مواجه بودن آنها با قوانين پير ، فرسوده و از كارافتادة قديمي .
هجرت متفكران و مجتهدانِ عرصه علم از داخل كشور به مراكزي در خارج از كشور و مواجه شدن مملكت با كمبود نيروي متخصص و كهنه كار .

اكتفا كردن اساتيد به جزوات درسي و نخواستن اساتيد از دانشجويان براي استفاده مستمر از كتابها و منابع بيشتر و در نتيجه عدم استفاده دانشجويان از كتابها و منابعِ مرتبط .
چون واحدهاي عملي در دانشگاهها عليرغم قوانين و بخشنامه هاي سازمانهاي مركزي دانشگاهها ، خيلي كم برگزار ميشود ، بالطبع دانشجويان به همان مطالبي كه در جزوه يا نوع عالي آن يعني كتاب مطالعه نموده اند ، محدود مانده و در عمل وارد صحنه كار عملي نمي شوند . در نتيجه مشكلات آن كار را نمي بينند ، تا چه رسد به فكر كردن در مورد برطرف كردن آنها . زيرا هميشه مشكلات و نيازهاي موجود در كار ، زمينه براي تفكر و پژوهش و يافتن مواد و روشهاي بهتر را فراهم مي سازد .
در همين راستا راهكاريي در اين بين ديده ميشود كه ذكر آنها كمكي است در جهت حل مشكلات :

آموزش مؤثر روش تحقيقهاي علمي به همة دانشجويان و تقويت انتشار مجلات حرفهاي وعلمي. همكاري متقابل دانشگاه و صنعت جهت رفع مشكلات توليد .
شناسايي حقوق مالكيت معنوي دانشمندان و حمايت قانوني از آنها .
تهيه برنامه درازمدت توسعه علمي و فناوري .

ايجاد جوامع مشاوره فني و علمي و احداث پارك هاي علمي و تحقيقاتي و شهركهاي علمي .

ايجاد شبكه ارتباطي مناسب بين دانشمندان كشور .

توسعه اينترنت و ساير شبكه هاي اطلاع رساني به تمام نقاط كشور و كليه مراكز آموزشي ، علمي و تحقيقاتي و تكيه بر پژوهشهاي گروهي و كاستن از تحقيقها و پژوهش هاي انفرادي .

تنظيم برنامه جذب محققين و دانشمندان خارج از كشور ، يا حداقل در دوره هاي كوتاهي از سال جهت انتقال فناوريهاي نوين به داخل كشور .

تقويت بنيه اعتماد به نفس در بين دانشجويان .

شروع كردن از تحقيقهايي هرچند كوچك جهت آشنا شدن با انجام روشها و فنون .
احترام به حق ابداع و اختراع و
.

تشكيل كانونهاي فارغ التحصيلان موفق دانشگاهي .

تقويت و نهادينه كردن صحيح و اصوليِ فرهنگ كار در كشور .

اما در طي تحقيقات مفصل و منظم انجام شده محققين در يك جامعة آماري ، شامل تعداد بسيار وسيعي از محققين كشور و تحليلهاي آماري اين سنجش ، پاره اي از مهمترين مشكلات و موانع رشد و توسعه علمي كشور به عنوان فرضيه ، مورد بررسي ، تجزيه ، تحليل ، آزمونها و آناليزهاي آماري قرار گرفته كه نتايج آنها همبستگي معني دارشان را با توسعه تحقيقات اثبات كرده اند كه به شرح زير ارائه ميشود : ابتدا مولفه هاي فرهنگِ علمي ـ پژوهشي در كشور نام برده ميشود سپس فرضيه هايي كه مورد ارزيابي قرار گرفته و معني دار شده اند ارائه ميشود .

مولفه هاي فرهنگِ علمي ـ پژوهشيِ علم در ايران ؛

1 ـ پنهان كاري و پوشيده گويي

2 ـ تفرد و عدم اعتماد افراد به يكديگر

3 ـ فاصله از قدرت در جامعه علمي ايران

4 ـ تقليدگرايي و پذيرش آنچه كه هست بعنوان نوعي تقدير ازلي و اتكاء بر گزاره هاي پيشيني .

5 ـ دنياگريزي ، آخرتجويي و كم اهميت شمردن حيات اين جهان .

6 ـ تقدس گرايي در برخي پديده هاي علمي .

7 ـ تعصب و غلبه برخي عقايد قالبي .

8 ـ پول محوري در مسئله شناسي و انجام تحقيقات

9 ـ عدم تمايز ساختارهاي علمي و فني در جامعه براي تحقيق ، از غيرِ آن

10 ـ كم ارزش بودن جايگاه تحقيق و محقق در كشور .

11 ـ عدم شايسته سالاري و تخصص گرايي .

12 ـ ضعف روحيه اخلاق جستجوگري و پرسشگري .

13 ـ غلبه خاصگرايي در جامعه علمي كشور .

فرضيه هايي كه طبق بررسيهاي آماري همبستگي آنها با توسعه تحقيقات معني دار بوده و به اثبات رسيده اند :

1 ـ هرچه امكان انتشار يافته هاي تحقيقاتي و سهولت آن جهت دسترسي كمتر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است .

2 ـ هرچه امكان صراحت بيان و نشر عقايد و نظرات علمي پژوهشي كمتر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است .

3- هرچه ميزان گرايش به خاص گرايي در فعاليت هاي پژوهشي بيشتر ، توسعه تحقيقات

ضعيف تر است

4- هرچه تمايل افراد به انجام پژوهش به صورت فردي بيشتر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است .

1-5 هرچه ميزان شك سازمان يافته در مسائل و پديدههاي مورد پژوهش كمتر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است .

2 ـ 5 هرچه ميزان تقدس و ممنوعيت مسئله شناسي و تحقيق پيرامون مسائل و پديده هاي محيطي بيشتر ، توسعه تحقيقات ضعيفتر است .

1 ـ 6 هرچه استناد به داوري هاي پيش از تجربه در تحليل و ارائه يافته هاي تحقيقاتي بيشتر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است .

2 ـ 6 هرچه تمايل و انديشه دنياگريزي و پرهيز از تلاش جهت شناخت و كشف قانونمنديهاي پديده هاي محيطي بيشتر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است .

7 ـ هرچه ميزان تقليد و عدم خلاقيت در انجام تحقيقات بيشتر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است .

8 ـ هرچه ميزان تعصب پژوهشگر در حوزه هاي فرهنگي و علمي بيشتر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است

9 ـ هرچه اعتبار مالي طرح كمتر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است .
10 ـ هرچه جايگاه و منزلت ارزش پژوهش گران و تحقيق پايين تر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است .

1 ـ 11هرچه تمايز نقشها و نهادها و سازمانهاي اقتصادي ، اجتماعي و علمي كشور كمتر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است .

2 ـ 11 هرچه دخالت نهادها و سازمانها و افراد غير علمي در حوزه هاي علمي بيشتر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است .

12 ـ هر چه پذيرش و شيوع فرهنگ نقد و انتقاد ضعيف تر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است .

13 ـ هر چه ميزان اتصال ساختارهاي پژوهشي كشور به منابع قدرت بيشتر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است .

14 ـ هرچه ميزان شايسته سالاري در ساختارهاي مديريتي و پژوهشي كشور كمتر ، توسعه تحقيقات ضعيف تر است.

روشها و راهكارها

1ـ راه كارهاي تخفيف پنهان كاري در تحقيق :

الف ـ آزادسازي اطلاعات و رسانش آن از طريق ايجاد بانك هاي اطلاعاتي و اتصال تمامي سازمانها و دستگاههاي توليد كننده و اطلاعات به شبكه فراگير محلي ـ ملي و تمهيد امكان عدم مداخله علايق و سلايق فردي و شخصي در تبادل اطلاعات
ب ـ تمهيد امكان و تسهيلات انتشار يافته هاي پژوهشي ، نظريه ها و ديدگاههاي مختلف از طريق ابزارهاي مطبوعاتي ، انتشاراتي و الكترونيكي (شبكه هاي اطلاع رساني) .
2 ـ راه كارهاي تخفيف پوشيده گويي در تحقيق :

الف ـ اصلاح آموزه هاي تربيتي و آموزشي در آموزش عمومي و عالي در جهت نقدپذيري ، انتقادگري و تحمل آراي يكديگر از طريق بازآفريني محتوا و روشهاي تدريس ، آزمون و تربيت .

ب ـ اصلاح قوانين مربوط به آزادي بيان و نشر عقايد در قالب مطبوعات و انتشارات ، و در برخورد با دگرانديشان در جامعه و تضمين امنيت فكري ، مالي ، جاني صاحبان انديشه و نظريه ها در رشته هاي مختلف علمي .

3 ـ راهكارهاي تخفيف خاص گرايي در تحقيق :

الف ـ اعمال روشهاي تربيتي و آموزشي كار گروهي در آموزش عمومي و عالي و گسستن حلقه هاي تنگ خاص گرايي از حيث روابط نسبي ، قومي ، زباني و مذهبي در انجام پژوهشهاي ملي .

ب ـ كمك به توسعه انجمنهاي علمي ـ فرهنگي در رشته هاي مختلف علمي و بخشهاي مختلف اجتماعي ، فرهنگي و سياسي جهت تقويت وجود رقابت در كسب توفيقات اجتماعي و اقتصادي و مزايده فرصتهاي اقتصادي و اجتماعي بر پايه مزيت هاي نسبي افراد در يك رقابت سالم و پويا .

4 ـ راهكارهاي تخفيف تفرد و عدم اعتماد به يكديگر در تحقيق :

الف ـ پيش بيني و بازمهندسي نظام پاداش دهي مبتني بر كار و تلاش گروهي و جمعي در حوزه هاي كارشناسي ، علمي و پژوهشي .

ب ـ تقويت و توسعه تشكلها و انجمنهاي صنفي ، علمي ، سياسي ، ادبي و هنري جهت تمرين آموزه هاي خردورزي جمعي ، مشاركت گروهي ، اعتماد افراد به يكديگر و شكستن جو ترس ، ناامني و بي اعتمادي .

5 ـ راهكارهاي تخفيف تقدسگرايي و ضعف شك علمي در تحقيق :

الف ـ ايجاد تحول در نظام آموزش عمومي از حيث محتوايي در خصوص تقويت و ترويج روحيه كنجكاوي و پرسشگري ، بي طرفي ارزشي در علم و مشاركت فعال در تصميم گيريها و سرنوشت فردي و اجتماعي با روشهاي تشويقي مناسب .
ب ـ ايجاد و تضمين فضاي باثبات و امن سياسي ، اقتصادي و اجتماعي براي پژوهشگران در نقد و پرسش گري پيرامون مسائل حساس سياسي ، اجتماعي ، ديني و ارزشي در جامعه

6 ـ راهكارهاي تخفيف دنياگريزي و اثرات آن در تحقيق :
الف ـ شناخت نگرش مسئولان و مديران امور فرهنگي و تربيتي ، دانش آموزان ، دانشجويان و مدرسان آموزش عمومي جهت اصلاح نگرشها پيرامون دنيا گريزي ، عدم پرسشگري ، عدم بيطرفي در تحقيق و تقديرگرايي .

ب ـ شناسايي دامنه و شمول دنياگريزي با تأكيد بر اثرات زيان بار آن در عرصه ها و قلمروهاي مختلف علمي ـ پژوهشي و پيشبيني راهكارهاي اجرايي كاهش آنها در برنامه ريزيهاي بخشي و فرابخشي براي نسل كنوني و كودكان و نوجوانان بعنوان نسل آتي .
7 ـ راهكارهاي كاهش تقليدگرايي در تحقيق :

الف ـ اصلاح نظام ترفيع و پاداشدهي در آموزش عالي و نظام پژوهشي بر پايه ارزشگذاري به تحقيق ، نوآوري و خلاقيت و اختراع علمي فارغ از كپي برداري و تقليدها و ترجمه صرف .

ب ـ اصلاح ترفيع نظام شغلي و پاداش دهي در نظام اداري و بخشهاي صنعت و كشاورزي و رشته هاي مختلف فعاليت علمي و اجرايي (گروههاي اصلي علمي و شغلي) مبتني بر ارزشگذاري بر نوآوري ، ابداع ، و خلاقيت .

8 ـ راهكارهاي كاهش تعصب هاي فرهنگي و قوميتي در تحقيق :
الف ـ ايجاد امكان تشكيل و توسعه تشكلهاي قوميتي ، سياسي ، مذهبي و زباني براي طرح آزاد مسائل ، نيازها ، انديشه ها جهت آزاد سازي فشارهاي محيطي ، اصلاح نگرشها و تعادل در انتظارها و تمايلات .

ب ـ پيش بيني اصلاح نگرش دانش آموزان در آموزش عمومي در راستاي عام گرايي با تأكيد بر رهايي از تعصبات خويشاوندگرايي ، جنسيت گرايي ، قوم گرايي ، گروه گرايي و مطلق انگاريهاي كم شمول با دامنه هاي اندك .

9 ـ راهكارهاي كاهش پول محوري در تحقيق :

الف ـ بهبود وضع بودجه تحقيقات در كشور و شفاف سازي فعاليتهاي غير پژوهشي از پژوهشهاي علمي و اختصاص اعتبار كافي بر حسب شايستگي ، تجربه ، تخصص و زمان انجام پروژه هاي تحقيقاتي .

ب ـ ايجاد صندوقهاي اعتباري ويژه پژوهشگران در نظام آموزش عمومي ، عالي و پژوهشي جهت حمايت از پژوهشگران جوان و كارآمد .

ج ـ دادن اولويت هزينه اي در بودجه سازمانها و دستگاههاي اجرايي به تحقيقات و كاهش تأثير پذيري تحقيقات از كمبود بودجه و عدم تخصيص كامل يا به هنگام اعتبارات پژوهشي .

د ـ بازنگري و اصلاح دستمزدها در بين اجتماعات علمي و پژوهشگران متناسب با شأن علمي و اجتماعي آنان در جامعه .

10 ـ راهكارهاي ارتقاء و بهبود جايگاه محققان در جامعه :

الف ـ ترويج فرهنگ علم باوري ، انديشه ورزي و پژوهش گري در جامعه از طريق نهادهاي آموزش عمومي ، عالي و رسانههاي جمعي .

ب ـ الگوسازي و شخصيت پردازي در علم و پژوهش از طريق فعاليتهاي فرهنگي و تبليغي مناسب و تمهيد نظام پاداش دهي و ارجگذاري بر محققان و انديشمندان .
11 ـ راهكارهاي افزايش تمايزهاي ساختي و معرفتي در بين نهادها و سازمانهاي جامعه :
الف ـ اعمال نظام شايسته سالاري و انتصاب افراد متخصص در مشاغل مرتبط در نظامهاي آموزشي ، اداري ، سياسي .

ب ـ شناساندان و آگاهي بخشي به عامه مردم در خصوص تمايز درست معارف بشري اعم از معارف ديني ، فلسفي ، هنري و علمي از يكديگر و پيش بيني عدم تداخل اين حوزههاي معرفتي در يكديگر از طريق آموزش همگاني در وسايل ارتباط جمعي نوشتاري و ديداري ـ نوشتاري .

12 ـ راهكارهاي ارتقاي اخلاق پرسش گري و اشاعه نقدپذيري و انتقادگري درتحقيق :
الف ـ اصلاح سياست هاي آموزشي در نظام آموزش عمومي از حافظه مداري به پرسشگري و نقادي ، شك گرايي سازمان يافته و معطوف به اهداف خلاقيت و نوآوري .
ب ـ اشاعه فرهنگ و آموزههاي انتقادگري ، نقدپذيري و توليدگري در آموزش و تحقيق در نظام آموزش عالي ، دانشگاهها و مراكز پژوهشي و همچنين واحدهاي پژوهشي سازمانها و دستگاههاي اجرايي در كشور از طريق بهره گيري از روشها و سازوكارهاي آموزشي ، ايجابي و نظارتي .

13 ـ راهكارهاي كاهش وابستگي به منابع قدرت در تحقيق :

الف ـ توسعه نهادهاي مدني جهت توزيع و تكثير منابع قدرت و اطلاعات و خروج از انحصارگرايي در استفاده از رانتها و فرصتهاي محدود جامعه در راستاي شايسته سالاري .
ب ـ اصلاح جذب نيروي انساني بر پايه آزمونهاي تخصصي ، شايسته سالاري و عدالت جويانه و پرهيز از رابطه مداري صرف در اين بخش .

14 ـ راهكارهاي تقويت شايسته سالاري و تخصصگرايي در تحقيق :

الف ـ اصلاح نظام گزينش عقيدتي و سياسي در نظام اداري ـ سياسي كشور و تمهيد امكان حضور و جذب متخصصين رشته هاي مختلف علمي فارغ از انديشه ، نگرش و سوابق خانوادگي و عشيره اي يا وابستگي هاي سياسي و گروه گرايانة آنها .
ب ـ اصلاح نظام تصميم گيري بر پايه يافته هاي پژوهشي در سطح ملي و جهاني و تقويت نظام تصميم سازي و مشاركت پژوهشگران و كارشناسان در اين حوزه .
ج ـ اصلاح نظام گزينش مديران بر پايه شايسته سالاري ، تخصص گرايي ، تجربه و با عنايت به سوابق علمي و فعاليتهاي اجرايي آنان در اين زمينه ها .
با توجه به راهكارهاي پيشنهادي فوق الذكر بنظر مي رسد بخش آموزش عمومي ، عالي و همگاني در اصلاح نگرش و بهبود ساختار و كاركردهاي فرهنگي در نهاد اجتماعات و موسسات علمي ـ پژوهشي در يك افق ميان مدت و بلند مدت مي تواند زمينه عينيّت بخشيدن به راهبردهاي كلاني باشد كه در اين قسمت به دو مبحث توجه ويژهاي ميگردد :
دو نكته مهم :

1 ـ نظام آموزش و پرورش در حال حاضر به گونه اي است كه روحيه علمي و پرسشگري را كمتر ايجاد ميكند . حجم زياد مواد درسي و در بعضي موارد لزوم انطباق كامل پاسخها با پرسشها به گونه اي است كه به تقويت حافظه بيشتر اولويت داده ميشود تا تفكر و تدبر در موضوعات . تحول نظام آموزش و پرورش در اين راستا نيازمند نگرشي نو به فارغ التحصيل دبيرستان ميباشد . اين نگرش در تمامي دروس مي بايست خود را نشان دهد .
بر اين اساس شيوه آموزش نيز مي بايست دچار تغييرات قابل ملاحظه اي شود . هرچند شيوه هاي آموزشي بستگي به معلم دارد اما جهت گيريهاي كلي از نظر طرح پرسش در اذهان و ايجاد روحيه علمي در دانش آموزان قابل تعميم ميباشد . اين امر مستلزم بازآموزي معلمان و دبيران است . ايجاد روحيه علمي مي بايست از مقطع دبستان آغاز شود . كاري كه در كشورهاي توسعه يافته صورت ميگيرد . متأسفانه گزارشهاي تحقيقي كه در پي ايجاد زمينه فكر كردن در دانش آموز است اغلب به دست والدين تهيه مي شود . لذا ساده كردن محتوا و تأكيد بر دانش آموز بسيار مهم ميباشد . آنچه كه در وهله اول مهم است ، چگونه فكر كردن مي باشد . با توجه به اينكه دستيابي به اين هدف مستلزم تدوين برنامه اجرايي و وقوع تحول در نظام آموزش و پرورش است ، لذا در كوتاه مدت نميتوان انتظار اثر بخشي سريع داشت .

2 ـ يكي از ضرورت هاي دستيابي به نيروهاي محققي كه بتوانند در زمينه علوم خالص و كاربردي در جامعه موثر باشند ، شكل گيري متناسب آنها در دوره قبل از دانشگاه است . هرچند در دانشگاهها دانشجويان هوشمند و با خرد كم نيستند اما چنانچه در سطح جامعه ميزان نياز به افراد متخصص و محقق را در نظر بگيريم ، كمبود شديدي احساس ميشود . كسب رتبه هاي حائز اهميت در المپيادهاي علمي جهان نشانهاي از توان بالقوه علمي در كشور ميباشد كه چنانچه از ابتدا به پرورش اين توانها توجه شود قطعاً از نيروي محقق بيشتري برخوردار خواهيم شد .

بررسي‌هاي اوليه نشان ميدهد كه بخشي از علل مهاجرت نيروهاي محقق بدليل كمبود زمينه هاي تحقيقاتي در كشور ميباشد . مهمترين عاملي كه بايد در سطح آموزش عالي كشور دچار تحول گردد ماهيت غالب آموزش در دانشگاههاست . سمت و سو دادن به تحقيقات به نحوي كه به گسترش روحيه علمي و فعاليتهاي متناسب با آن بيانجامد براي شكل گيري جامعه علمي و نهايتاً كمك به ايجاد نهاد علم بسيار موثر است . دستيابي به پروژههاي تحقيقاتي انجام شده و يا در دست انجام هنوز به آساني صورت نمي گيرد .ايجاد چنين تسهيلاتي هم از تكرار ناخواسته موضوعات جلوگيري ميكند و هم به انباشتگي علمي و تحقيقات مي انجامد . تنظيم صحيح عناوين و اولويتهاي تحقيقاتي كمك موثري براي دانشجويان و اساتيد خواهد بود تا عنوان مناسب را برگزينند و بدين ترتيب به فرآيند انباشتگي علم كمك نمايند . گام بعدي در اين زمينه انتشار نتايج تحقيقات است . حداقل تحقيقات دانشجويي و مدرسان دانشگاه كه بر اساس ظوابطي مناسب تشخيص داده ميشود ، تكثير و در اختيار ديگران هم گذارده شود . از اين طريق فضا سازي لازم براي توسعه تحقيقات در سطح دانشگاه و مراكز آموزشي فراهم ميگردد و به تناسب آن تحقيق و محقق از ارزش بيشتر و جايگاه بهتري برخوردار خواهد شد . چنين امري به شكل گيري انجمن هاي علمي و نهايتاً جامعه علمي كه يكي از مقوّم هاي نهاد علم است ، مي انجامد .

چنين راهكارهايي مستلزم دو راهكار بنيادين ديگر است اول توجه تصميم گيران كشور به توسعه تحقيقات و يافتن برنامه ، شيوه ها و رويه هاي توسعه تحقيقات در دانشگاهها و دوم تأمين اعتبار و امكانات لازم براي پيشبرد برنامه هاي مزبور .

در مورد مراكز تحقيقاتي به غير از بحث متحول كردن شيوه هاي آموزشي و محتواي دروس كه موضوعيت ندارد بقيه راهكارها همچون مواردي است كه درباره آموزش عالي مطرح شد . البته مي بايست به ماهيت تحقيقاتي اين مراكز نيز توجه نمود . همچنين محققان اين مراكز مي بايست حتي الامكان داراي يك شغل باشند تا بر عمق فعاليت آنها افزوده شود و تنها فعاليت ديگر آنها ميتواند آموزش باشد . طبيعي است كه تغييرات پيشنهادي در سطوح آموزش و پرورش ، آموزش عالي و مراكز تحقيقاتي امور منفك از يكديگر نبوده بلكه در ارتباط با هم هستند . اين امر در مورد جنبه هاي فرهنگ عمومي كه تحت تأثير سازو كارهاي زيادي قرار ميگيرد و سپس بصورت سازوكاري در جهت توسعه تحقيقات عمل ميكند نيز صادق است . منظور از سازوكارهاي تلفيقي اثرات سينرژيستي يا همافزايي اين امور ميباشد كه در ارتقاي ارزش تحقيق و محقق ، شكل گيري جامعه علمي و نهايتاً توسعه نهاد علم نقش اساسي دارد

نتيجه گيري :

تحقيقات ابزار توسعه است و بدون پژوهش زيربنايي و بنيادي ، امر توسعه امكان پذير نيست . براي اين كه تحقيقات در كنار توسعه شكل بگيرد ، جامعه بايد پذيراي آن شود . به بيان ديگر جامعه بايد تحقيقات مورد نظر خود را به موازات توسعه براي توسعه رشد بدهد . جامعه ما و وضعيت توسعه در كشور ما هنوز به حدي نيست كه پذيراي تحقيقات باشد ، تحقيقات را باور داشته باشد و در صورت لزوم بتواند از آن استفاده كند .
امروز ، كه عصر انفجار دانش است بايد به روند رشد علوم و تحقيقات در جامعه شتاب افزون تري بدهيم و به جِد با معضلات فراروي آن پيكار كنيم . با انتظام بخشيدن به نظام پژوهشي ، آماده سازي زيرساختهاي مهم ، افزايش تعداد محققينِ مجرب ، بومي كردن دانش جهاني ، افزايش نسبت توليد علمي به نيروي انسانيِ تحقيق و توسعه و پژوهش و همچنين بودجه آن ، سهم ايران در توليد دانش جهاني افزايش خواهد يافت . اميد است با همت ، تلاش و جديت دانشگاهيان و دست اندركاران امر ، شاهد آينده درخشاني در عرصه علمي كشور باشيم .

منابع :

-        قانعي راد ، سيدمحمدامين ، جامعه شناسي رشد و افول علم در ايران ، تهران ، نشر مدينه 1379

- طالب ـ مهدي ـ «مسائل و مشكلات مطالعات و تحقيقات اجتماعي در ايران» ـ مجموعه مقاله هاي سمينار جامعه شناسي و توسعه ـ جلد اول ـ سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاهها (سمت) تهران 1373

- سهرابي ـ زهره بررسي مشكلات موجود در انجام پژوهش از نظر اعضاي هيئت علمي دانشكده هاي دانشگاه علوم پزشكي ايران (پايان نامه كارشناسي ارشد) 1372
- عبدي ـ عباس ـ «جامعه شناسي تحقيقات اجتماعي» مجموعه مقاله هاي سمينار جامعه شناسي و توسعه ـ جلد اول ـ سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاهها (سمت) تهران 1373

- طايفي ـ علي ، موانع فرهنگي توسعه تحقيق در ايران ـ تهران 1380، انتشارات آزادانديشان

- جمعي از نويسندگان ـ مجموعه مقالات سمينار « دانشگاه ، جامعه ، فرهنگ اسلامي » ، انتشارات وزارت علوم تحقيقات و فنآوري ، تهران ، خرداد 79

- سالاري ، محمود ، بررسي موانع و مشكلات پژوهشي در سازمان كتابخانه ها و مركز آستان قدس رضوي ، (طرح پژوهشي)

 

- سرايي ـ حسين «تحقيقات علمي ، مطالعات كارشناسي و توسعه علمي» مجموعه مقاله هاي سمينار جامعه شناسي و توسعه ـ جلد اول ـ سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاهها (سمت) تهران 1373

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 11:14 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره آموزش الكترونيك – تجارت الكترونيك

بازديد: 103

تحقیق درباره آموزش الكترونيك تجارت الكترونيك

 

 

دامنه ي تعقيرات فناوري اطلاعات علاوه بر حوزه هاي اقتصادي ، بازرگاني و تجاري در حوزه ي آ موزش كه از مهمترين اركان بقا و رشد انسان است نيز گسترش يافته . آ موزش الكترونيك به معني آموزش با ابزارهاي فناوري الكتروني همچون كامپيوتر، اينترنت و با از بين بردن محدوديت هاي همچون زمان و مكان در آموزش . آموزش الكترونيك و آموزش سنتي دو نقطه ي ربروي يكديگرند ، آموزش الكترونيك هم در حوزه آموزش هاي رسمي و هم در حوزه آموزش هاي غير رسمي كاراي دارد . بنا به تاثيرات فناوري اطلاعات در همه عرصه هاي زندگي ، مدتيست كه نظام آموزش رسمي ، مانند دانشگاه ها و مدارس به اشكال مختلف و با تلفيق برنامه هاي آموزشي و فناوري اطلاعات و مفاهيم جديد آن ، در جهت توسعه ي آموزش الكترونيك گام برداشته اند . به نحوي كه اموزش الكترونيك در سطح آموزش عالي يك امر پذيرفته شده به حساب مي ايد و در بسياري از كشور ها من جمله جمهوري اسلامي ايران در تلاش راه اندازي دانشگاه هاي مجازي هستند

 

آموزش الكترونيك مي تواند پايه و اساس فناوري اطلاعات باشد زيرا نبايد فراموش كرد كه فناوري توسعه يافته تند و پيشرفته مرهون توانمندي و استعداد و مهارت انسان ميباشدو هر اندازه كه انسان از توانائي ذهني و فكري ومهارتي برخوردار باشد به همان اندازه توسعه ي فناوري تضمين خواهد شد و شرط توانمند نمودن انسان ها توسعه ي آموزش است . آموزش پايه و اساس رشدوتوسعه ي انساني وتوسعه ي انساني تضمين كننده ي توسعه ي فناوري است . جوامع موفق و پيشرفته ي ژاپن ، هند ، آمريكا با تحول در نيروي انساني از طريق گسترش آموزش توانستند به توسعه ي پايدار و همه جانبه در فناوري اطلاعات برسند . بايد بياموزيم كه چگونه آحاد جامعه براي زندگي كه هر روز تعقير ميكند و پيچيده تر ميشود آماده شوند و اين امر جز با توسعه ي آموزش امكان پذير نيست . آموزش انعكاسي از به وجود امدن جامعه ي اطلاعاتي است . به گفته الوين تافلر (( تكنولوژي آينده به ميليونها افراد كم سوادي كه حاضر باشند هر كار تكراري را انجام دهند و به افرادي كه كوركورانه دستورات را گردن گيرند و اطاعت محض از مقامات داشته باشند نياز ندارد ، بلكه به انسان هاي كه بتوانند داوري هاي فهيم و دقيق داشته باشند و راه خويش را در محيط هاي تازه پيدا كنند و روابط را در واقعيتي كه به سرعت در حال تعقير است ، به چالاكي تشخيص و تميز دهند نياز دارد به گفته او آينده تا مغز استخوانشان نفوز كرده باشد( كتاب شوك آينده ) . )) .

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 11:12 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره تبليغات و آسيب شناسي آن در بازار ايران

بازديد: 161

تحقیق درباره تبليغات و آسيب شناسي آن در بازار ايران (قسمت اول)

                   تاريخ ارسال:۱۰ دی ماه ۱۳۸۴

در اين مقاله پس از تعريف ارتباطات و اهميت آن درفضاي كسب و كار رقابتي عصر حاضر به شيوه هاي مختلف برقراري ارتباطات اثر بخش بين بنگاههاي اقتصادي و مخاطبان هدف اشاره شده است و پس از تعريف تبليغات و شمردن نكاتي در اهميت آن ، به دلايل پايين بودن اثر بخشي تبليغات از ديدگاه آسيب شناسي  پراخته شده است . آسيب شناسي صورت گرفته در اين مقاله بخشي به دليل عدم ديد صحيح مديران بنگاههاي اقتصادي ، برخي به ضعف شركتهاي تبليغاتي و برخي به حوزه هاي نظارتي و مراكز آموزشي و انتشاراتي در حوزه تبليغات مربوط ميشود .

مقدمه :

ارتباط را مي توان جرياني دانست كه درطي آن دو فقره يا تعداد بيشتري به تبادل افكار ، احساسات و عقايد مي پردازند .

شركتها از طريق به كاربردن پيامهايي سعي دارند رفتار ديگران را به نحوي تغيير دهند يا در آنها نفوذ كنند و از اين راه موجب تحقق اهداف سازماني شوند .

شركتها با فرآيند ارتباطات مي خواهند بر محيط خود اثر بگذارند . ارتباطات در دنياي شلوغ امروزي ، مديريت فرآيند خريد مشتري در بلند مدت است .

برهمين اساس بازاريابان به مرحله پيش از خريد ، زمان خريد و پس از مصرف توجه     مي كنند .

چون مشتريان متفاوت هستند ، بنابراين ارتباطات اثربخش در بخشهاي مختلف بازار متفاوت است . بنگاههاي اقتصادي موفق با بررسي ابزارهاي مختلف ارتباطي در جهت دستيابي به اهداف از پيش تعيين شده تلاش مي كنند .

تبليغات يكي از اجزاي پنجگانه ابزارهاي ترويج است كه به همراه پيشبرد فروش ، روابط عمومي ، فروش شخصي و بازاريابي مستقيم ، در برقراري ارتباط با مخاطبان هدف به كارگرفته ميشود . علاوه بر ابزارهاي پنجگانه ترويج ، ساير اجزاي آميزه بازاريابي نيز در ايجاد و توسعه ارتباط با مخاطبان موثرند . دربين ابزارهاي مختلف ارتباطي كه در شكل قبل نشان داده شده اند ، نقش تبليغات در بازار ايران خصوصا" در بازارهاي مصرف حائز اهميت است .

تبليغ معرفي كالا يا خدمات به وسيله شيوه هاي غير شخصي به مسئوليت فرد يا سازمان است. تبليغ راهي مناسب براي آگاه كردن مردم و تشويق آنان به خريد كالا يا خدمتي است كه نياز و خواست ايشان را برطرف كند . سازمانهاي تجاري و شركتهاي بازرگاني ، سازمانهاي غيرانتفاعي ، نهادهاي اجتماعي و حرفه اي و حتي اشخاص سياسي ، همه براي اعلام موجوديت خود وآگاهي مردم از تبليغ استفاده مي كنند .

تبليغات نيرومندترين ابزار آگاهي بخش در شناساندن يك شركت ، كالا ، خدمت يا انديشه و ديدگاه است . تبليغات هنگامي به خوبي كارساز است كه محدود به بازار هدف باشد .

پس اولين گام در تبليغات ، بررسي و شناسايي دقيق مخاطبان هدف از جنبه هاي مختلف فرهنگي ، اقتصادي ، جمعيت شناسي و ... است . بايد پذيرفت كه هر فعاليتي در بازاريابي رقابتي از جمله تبليغات مي بايست با تحقيقات بازاريابي رقابتي از جمله تبليغات مي بايست با تحقيقات بازاريابي شروع شود .

به همين دليل است كه تحقيقات و پژوهش را به عنوان اولين گام در فرمول گامهاي بنيادين فرآيند بازاريابي قرار داده اند .

آسيب شناسي تبليغات در بازار ايران :

متاسفانه به دلايل مختلف از جمله نگرش بعضي مديران بنگاههاي اقتصادي ، عملكرد نامناسب خيلي از شركتهاي تبليغاتي فاقد تخصص ، ضعف مراكز آموزشي و كمبود كتب و مجلات تخصصي ، در بسياري از موارد نتايج قابل قبولي از تبليغات به دست نيامده است .  دراين مقاله با شمردن پانزده عامل به آسيب شناسي تبليغات در بازار ايران پرداخته ميشود.

1- ديد كوتاه مدت بعضي از مديران بنگاههاي اقتصادي

مديران بنگاههاي اقتصادي موفق ، كسب و كار را يك فرآيند طولاني مدت مي دانند و با تدوين اهداف مدون ، برنامه ريزيها و اقدامات مختلف سازماني از جمله تبليغات را در اين فضا طراحي و اجرا مي كنند . ولي بسياري از مديران شركتها متاسفانه اين نگرش را نداشته و داراي ديد كوتاه مدت هستند و انتظار دارند . بازدهي تبليغات در فرصت بسيار كوتاهي و آن هم با هزينه بسيار پايين و اثر بخشي بسيار بالا همراه باشد .

لازم است اين قبيل مديران با شركت در دوره هاي آموزشي ؛ مطالعات مستمر و بهره گيري از مشاوران كارآزموده در تغيير افكار خود متناسب با شرايط كب و كار جديد تلاش كنند وبه دنبال معجزه و معجزه گر نباشند .

2- انتظارات غير اصولي مديران بنگاههاي اقتصادي از تبليغات

در بسياري از موارد از تبليغات اثر بخش در اذهان مخاطبان تصوير مناسبي وجود ندارد و با كمال تاسف در يكي از كتب جديدي كه به بازار عرضه شده است . همان بزرگنماييهاي نابه جا از تبليغات مشاهده شد .

در اين كتاب ادعا ميشود آمريكاييها اگر ده دلار داشته باشند ، يك دلار را خرج توليد  كرده و 9 دلار را خرج تبليغ مي كنند  و همچنين ادعا شده كه تبليغات ميتواند به اسكيمو ، يخچال و فريرز بفروشد و به عرب باديه نشين ريگ بيابان و يا بخاري عرضه كند .

اين تصوير درستي از تبليغات نيست ، و در آن شعور مخاطب دست كم گرفته شده است. بپذيريم كه در فضاي كسب و كار جديد كه به علت گسترش رقابت ميزان آگاهي مشتريان روزبه روز بيشتر ميشود و در كنار آن سطح توقع و قدرت چانه زني مشتريان افزايش     مي يابد ، براي جذب ، نگهداري و رشد دادن مشتريان مي بايست اولين اقدامات شركت ، برنامه ريزي و تلاش براي ارتقاي كيفيت باشد. به عقيده نگارنده هيچ چيز جاي كيفيت را نمي گيرد . تبليغات به وجو نيامده است كه محصول نامناسب را به مشتري بقبولاند بلكه ، كاركرد اصلي تبليغ اثر بخش ، معرفي بجا و شايسته محصول مناسب ( از نظر مشتري ) به ايشان است ، به عبارتي تبليغ يك ابزار شناساندن است . ممكن است اين سوال پيش بيايد كه اگرمحصول كيفيت محصول را داشته باشد چه نيازي به تبليغ است ؟

پاسخ اين است كه در دنياي شلوغ ، صداي شركتي شنيده ميشود كه بلندتر داد بزند ، و پيام مناسب خودرا در زمان و مكان مناسب به مخاطب برساند .

بنابراين تبليغ ، كيفيت ، بسته بندي ، قيمت و ... همگي با هم در متقاعد سازي مشتريان موثرند و بايد يك نگرش سيستمي بين تمام آن قائل بود . همه چيز ايجاد ارتباط مي كند . پس به نقش هر يك از عوامل در برقراري ارتباط با مشتري توجه كنيد .

3- تبليغات نوشدارو نيست

بعضي از مديران بنگاههاي اقتصادي زماني به سراغ تبليغات مي روند كه شركت آنها در بحران جدي است ، و انتظارات نوشدارويي از اين ابزار ارتباطي دارند . ضروري است اين قبيل مديران به برنامه هاي تبليغاتي بنگاههاي اقتصادي معروف جهان نظير كوكاكولا ، توجه كنند و از خودشان سوال كنند كه اگر كاركرد تبليغات در اين مواقع است چرا شركتهاي بزرگ و معتبر كه در اقصي نقاط جهان شناخته شده اند ، خودشان را از تبليغات موثر و مستمر بي نياز نمي دانند ؟ آنها مي گويند چرا با قطع تبليغات فضايي را كه در ذهن مشتريان در اختيار قرار گرفته ايم در اختيار رقبا قرار دهيم تا بعدا" براي بازپس گيري آن دچار هزينه هاي بيشتر و مشكلات بزرگتر شويم ؟

تبليغات مستمر متناسب با چرخه عمر محصول و با تنوع بخشي در آن يك ضرورت است . همان طور كه تداوم توليد محصول مد نظر مديران است ، تداوم تبليغات اثر بخش زير نظر متخصصان نيز الزامي است . به تبليغات درست به عنوان يك سرمايه گذاري نگاه كنيد، اين هزينه اي نيست كه هر وقت اراده كرديد ، آن را قطع كنيد .

4- مشخص نبودن هدف تبليغ

در تدوين استراتژي سه سوال اساسي مطرح است ؟

-         ما كجا هستيم ؟ ( تجزيه و تحليل و شناخت موقعيت )

-         به كجا مي خواهيم برويم ؟ ( رسالت و هدف )

-         چگونه مي خواهيم برويم ؟ ( مشخص كردن تاكتيكها )

بسياري از مديران بنگاههاي اقتصادي و حتي آفرينندگان تبليغ وقتي در معرض اين سوال قرار مي گيرند كه هدف از تبليغ چيست ؟ بلافاصله پاسخ مي دهند كه هدف مشخص است و آن هم افزايش فروش است . اين ميتواند هدف بازاريابي باشد اما براي رسيدن به هدف بازاريابي ، هدف تبليغ نيز مي بايست مشخص شده و سپس در جهت رسيدن به آن ، تاكتيكها تعيين و اجرا شوند .

مقصود از هدف تبليغ ، انجام دادن كاري خاص است كه توسط آن پيامي به يك گروه مخاطب مورد هدف در يك دوره زماني خاص مي رسد .

هدف تبليغ با توجه به تجزيه و تحليل و شناخت موقعيت از بازار هدف ، تعيين جايگاه در بازار و آميزه بازاريابي گذارنده ميشود .

اهداف تبليغ به سه دسته كلي يادآوري كننده ، آگاهي دهنده و ترغيب كننده تقسيم ميشوند .

تبليغ يادآوري كننده :

يادآوري مشتري از اينكه محصول مورد تبليغ در آينده نزديك مورد نياز خواهد بود .

مثال : تبليغ كولر در اسفند ماه

-         يادآوري مشتري از مكاني كه ميتوان محصول را خريداري كرد .

-         مثال : تبليغ فروشگاههاي زنجيره اي در تابلوهاي سطح شهر تهران .

-         زنده نگه داشتن خاطره محصول در ذهن مشتري در فصلهايي كه موسم مصرف محصول مزبور نيست .

-         مثال : تبليغ بستني در زمستان

-         همواره خاطره محصول را در ذهن مشتري زنده نگه داشتن .

-         مثال : تبليغ نوشيدنيها در سراسر جهان و در تمام ايام سال .

تبليغ آگاهي دهنده :

-         بازار را از محصول جديد آگاه ساختن

-         مثال : تبليغ كيسه زباله

-         بيان مصرف جديد براي محصول

-         مثال : استفاده از كيوي براي شيريني پزي و ترشي ...

-         آگاه كردن بازار از تغيير قيمت

-         مثال : تبليغ حراج محصولات

-         توضيح درباره شيوه كاركرد محصول

-         مثال : تبليغ پودر كيك

-         شرح خدماتي كه ارائه ميشود .

-         مثال : تبليغ بيمه

-         اصلاح اثرهاي ناگوار و نادرست و كم كردن ترس يا وحشت خريدار .

-         مثال : تبليغات براي رفع عيب اتومبيل خاص و كاهش ترس دارندگان اين اتومبيل

-         ايجاد تصويري درذهن خريدار

-         مثال : تبليغات يك شركت به عنوان حامي تيم ملي فوتبال

-         تبليغ تشويقي يا ترغيب كننده :

-         سوق دادن سليقه مشتري به محصولي با نام و نشان تجاري خاص

-         مثال : عنوان يك نام تجاري خاص به نشانه پاكيزگي

-         تشويق مشتري و جلب توجه آنها به محصول شركت

-         مثال : تبليغ سس مايونز

-         تغيير دادن ديدگاههاي مشتري درباره ويژگيهاي محصول

-         مثال : تبليغ بانك خاص براي نشان دادن افزايش سرعت خدمات

-         تشويق مشتريان و جلب توجه آنان به فريادهاي فروشنده ( شركت )

-         مثال : تبليغات بانكهاي دولتي براي حسابهاي قرض الحسنه

-         تبليغ مقايسه اي :

برخي از تبليغهاي تشويقي به صورت تبليغ مقايسه اي درآمده است كه در آن شركت به صورت مستقيم و غير مستقيم ، محصولي با نام و نشان تجاري خاصي را با انواع محصولات با نامها و نشانهاي تجاري مقايسه مي كند .

مثال : تبليغ تلوزيوني ماشين لباسشويي ايراني در مقايسه با ماشين لباسشويي خارجي

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 11:08 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره تبادل و تهاجم فرهنگ:

بازديد: 353

تحقیق درباره تبادل و تهاجم فرهنگ:

 

 

فرهنگ‌صفت‌مميزه انسان‌ازغيرانسان‌است‌و همين باعث تمايز وي از ديگر موجودات مي‌شود . انسان‌شناسان و مردم‌شناسان براساس فيسل‌هاي بدست آمده به دو نوع موجوديت انساني پي‌برده‌اند يكي شبه انسان كه اندام را داشته ولي چون وسائل فرهنگي با آن فسيل‌ها يافت نشده آنرا « شبه انسان » ناميده‌اند و فيلسوف‌ها زمان‌هاي بعد كه پيدا كرده‌اند چون با آثار فرهنگي همراه بوده‌اند آن را «انسان » ناميده‌اند و مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه فرهنگ سبب انسان شدن انسان مي‌شود.
ولي بايد گفت كه فرهنگ ساخته خود انسان است كه با شايستگي فكري وعقلي خود فرهنگ را مي‌سازد. ساختن انسان توسط خود به وسيله ايجاد فرهنگ را مي‌توان بعنوان يك فرآيند در نظر گرفت كه در طي زمان اين حركت را ادامه داده است و برحسب شرايط موجودي زماني و مكاني خود، اين فرهنگ‌ها را شكل داده است تا بتواند خودرا بر جهان مادي و معنوي تطبيق دهد.
پس فرهنگ دست ساخته انسان، وسيله‌اي براي تطبيق انسان با زندگي خود در اين جهان است. و اين جنبه‌اي از تعريف انسان است كه كمتر مورد توجه تعريف‌كنندگان فرهنگ از هر نحله تخصص قرار گرفته است و چون شرايط وجودي انسان در مكان‌هاي مختلف و زمان‌هاي متنوع فرق داشته است، بعبارتي ديگر مي‌توان گفت انسانها برحسب شرايط داراي است انسانيت‌هاي مختلف مي‌باشند. اين تنوع‌هاي مختلف فرهنگي در طي زمان مورد توجه انسانها بوده است. از دير زمان كه انسان‌ها گاهي بخاطر كنجكاوي و يا براي بدست آوردن زندگي بهتر كوچ و به انسان‌هاي ديگر در ميان كوه‌ها و دشت‌ها برخورد مي‌كرده‌اند (حال چه با جنگ و چه با صلح ) براي آنها، اين انسان‌ها متفاوت از خودشان قلمداد مي‌شده‌اند و آن بخاطر متفاوت بودن فرهنگ آنها بوده است.
فرهنگ‌ها چه با جنگ و يا صلح با هم تبادل داشته‌اند. و اين تبادل و يا تهاجم وسيله تغيير و تحول و انتقال فرهنگ در طول تاريخ بشري بوده است و. كم كم اين فرهنگ‌هاي بشري در اثر برخوردها، داراي شباهت‌ها و تفاوت‌ها شده‌اند كه اين تبادل موضوع ديگري براي مطالعه فرهنگ در ماقبل تاريخ و زمان تاريخي مي‌باشد كه از چگونگي انتقال و تأثيرگذاري اين فرهنگ‌ها بريكديگر و شباهت و تفاوت‌ها بحث مي‌كند .
در طول زمان از تنوعات فرهنگي كاسته و اشتراكات فرهنگي افزايش يافته است . هر چه انسان‌ها ارتباط بيشتري با جاهاي ديگر پيدا كرده‌اند از حالت تشخص فرهنگي خاص خود درآمده و به تشابهات فرهنگي دست پيدا كرده‌اند. البته به معناي اين نيست كه اين انسان‌ها ديگر داراي تفاوت فرهنگي نخواهند بود و يا در آينده تفاوت فرهنگي وجود نخواهد داشت.
چرا كه همانطور كه گفتيم انسان‌ها فرهنگ را براي تطبيق زندگي خود با شرايط جهاني وطبيعي بوجود مي‌آورند كه بدليل اختلاف اين جهان‌ها و اين طبيعت‌ها، فرهنگ‌ها نيز هرگز يكي نخواهند شد. درباب پست مدرنيسم دونظريه وجوددارد كه يكي بيان مي‌كند كه تشابهات فرهنگ‌ها در جهان تا آن حد زياد مي‌شود كه دنيا شبيه يك شهر كوچك و بلكه شبيه يك دهكده باتشابهات فرهنگي زياد خواهد شد. ونظر دومي اين است كه هرگز اختلافات فرهنگي از صحنه دنيا از بين نخواهد رفت .
ايجاد كنندگان نظريه دهكده جهاني كه در رأس آن آمريكا است با قوم مداري خود درصددند تا كليه ارزشهاي جهاني را براساس قوميت و ارزش امريكايي تعريف و جا بياندازند. اما جداي از اين مقولات، بايستي گفت كه انسانها با فرهنگ‌هاي مختلفي كه دارند وبرحسب شرايط و وسائل ارتباط جمعي، اين فرهنگ‌ها در هم تأثير خواهند گذاشت .

به طور خلاصه اينكه مقوله فرهنگ با اين تحولات و هويت وجودي و ارتباط با شرايط موجود جهان طبعيت. مورد توجه متفكران واقع شده است و متفكران سعي كرده‌اند تا با مفهوم‌سازي و تعريف كردن و تعيين هويت و تحركات آن و كيفيت اين تحركات، به يك معنا برسند كه همين انديشه متفكران نيز سبب رواج فرهنگ‌هاي خاص شده است .

براي شروع درباره هر چيز بعنوان اولين ناميدن آن شيء به نامي است كه اين نام شباهتي ازنظر لفظ يا معني با آن شيء داشته باشد. انسان بدون اين شباهت هرگز لفظي را بر معنايي قرار نداده و اسمي را براي شيء انتخاب نكرده است .

تعريف نيز يك ناميدن است كه شايد بتوان گفت يك ناميدن مركب، متفكران براي تفكر در باب فرهنگ بايستي از تعريف آن آغاز مي‌كردند واين متفكران و فيلسوفان بدون ارتباط با اين نمي‌دانستند به تعريف اين مقوله بپرازند. و از طرفي اين مقوله انساني همانند ديگر مقوله‌هاي انساني ديگر در عين سادگي و ملموس بودن داراي پيچيدگي خاص خود مي‌باشد. همچنين تحت تأثير مكاتب مختلف فلسفي و علمي واقع شد.
دانشمندان علوم انساني همواره براي دريافت درست مقوله‌هاي انساني پناه به مفاهيم و مدل‌ها و مكاتب بالاتري بوده‌اند تا بتوانند اين مقوله‌ها را بهتر بشناسند و به همين سبب علوم اجتماعي داراي چندين پارادايم در درون خود مي‌باشد و چندين مكتب مشغول به تجزيه و تحليل موضوعات و روابط بين آنها هستند و اين همان نكته‌اي است كه برخي را درباره علمي بودن علوم انساني به شك و ترديد انداخته است .

از طرفي ديگر اين مكاتب، در ابتداء به يك نوع تعريف خاص از موضوعات و مفاهيم مي‌پردازند و سپس تا آخر تجزيه و تحليل‌هاي خود همان راه خاص را مي‌پيمايند و از اينجا مي‌توان پي به اهميت تعريف در علوم انساني برد.

فرهنگ نيز همينطور است. زيرا اهميت بسار زيادي در علوم انساني بعنوان يك مفهوم كلي و عام داشته كه مي‌توانسته زندگي و رفتار شخصي و اجتماعي انسان و ساخت جوامع انساني را بنماياند. بنابراين هر كدام از متفكران با توجه به نحله خاص و براي تبيين واقعيات اجتماعي و انساني اطراف خود به تعريف خاصي پرداخته‌اند كه تعريفي كه توسط ديگري انجام گرفته كاملاٌ متفاوت و حتي متضاد مي‌باشد. اين تعريف‌ها به متفكران نحله‌هاي فكري اين قدرت را مي‌بخشد كه در مورد هويت فرهنگي و تحولات آن و برنامه‌ريزي فرهنگي به نظريه‌پردازي بنشينند. امروزه در پهنه دنياي انساني ما شاهد برنامه‌ريزيهاي مختلقي از نظر فرهنگي كه متأثر از نحوه نگرش آنها به فرهنگ است، با توجه به واقعيت‌هاي اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي مي‌باشيم .

از اين رو ما بايستي دقيقاً با توجه به نوع تعاريف مربوط به فرهنگ و همراه با واقعيت‌هاي مربوطه به كشور محل تولد آن تعريف و آن تعريف و نحله‌هاي مربوط به آن، و نيز نتايج اين تعاريف بر نوع سياستگذاري در اين باب توجه كنيم، تا بتوانيم با توجه به واقعيات موجود در كشور خود به تعريف و سپس سياستگذاري مناسب برسيم. و اين اولين قدم براي هر امر مي‌باشد. كه متأسفانه هميشه بطور سطحي نگري به مراحل بالاتر از اين تعاريف درفرهنگ و خصوصاٌ توسعه فرهنگي پرداخته مي‌شود. و سپس ناخواسته تن به سياستگذاريهايي مي‌دهيم كه درنهايت به فرهنگ خود و توسعه مطلوب فرهنگي نمي‌رسيم. از اينجاست كه ضرورت بررسي تعاريف فرهنگ روشن مي‌شود .

آنچه كه امروزه ما در بحثهاي فرهنگي شاهد و ناظر آن هستيم علاوه بر پذيرفتن مفاهيم وارداتي از فرهنگ و نحوه تعريف آن، بايد گفت برنامه‌ريزي و سياستگذاري فرهنگي نيز كه براساس صورت گرفته نيز وارداتي است، كه اگر ما اين را حمل بر توطئه بيگانگان نكينيم بايستي گفت اين امر ازسادگي و تفكر سطحي كه هميشه ازآفات عمده جهان سوم مي‌باشد ناشي مي‌شود. فرهنگ يكي از دهها موضوعي است كه مورد احتياج جهان سوم مي‌باشد كه به اين صورت با آن برخورد مي‌شود .

و اولين نتيجه و مهمترين آن همين است كه ما نمي‌توانيم به موضوعات فرهنگي آنچنان كه هست بپردازيم و درنهايت به علوم محلي شده انساني مربوط به كشور خود برسيم. تاريخ جهان سوم چه از نظر فرهنگي و چه از نظر علمي، خصوصاٌ علوم انساني ، پر از اين فجايع فكري است كه در نهايت نتوانسته‌اند به هويت وجودي خود واقف شوند و سپس قدمهاي مناسب براي نجات خود بردارند و حتي قدمهايي نيز كه بر مي‌دارند باعث مي‌شود تا بيشتر در اين باتلاق فرو روند. پس بايستي قبل از فكر و تفكر و سياستگذاري ، به مفاهيم بينديشيم تا راه اشتباه نرويم .

تعريف فرهنگ

قبل از تقسيم‌بندي تعاريف دونكته درباره فرهنگ قابل تأمل مي‌باشد. يكي اينكه بعضي فرهنگ را تعريف به يك وجود آرماني در سطح جامعه كرده‌اند. در ادبيات فارسي نيز چنين ديدگاهي وجوددارد. در آنجا فرهنگ به ادب و عقل و يا دانش و بزرگي معنا شده است. همچنين در كتابهاي لغت آمده است: فرهنگ ادب باشد: صحاح الفوس

فرهنگ عقل باشد: معيار جمال

هر كه نيكتر داند در علم و چيزها كه مردم بدان فخر كنند گويند مردي فرهنگي است: تحفه‌الاحباب

در متون پهلوي نيز فرهنگ آرماني را در نظر داشته‌اند.

...... به هنگام، به فرهنگستان دادندم و به فرهنگ كرنم سخت شتافتند : خسرو قبادان و ريدكي

... و چهارم شناختن خوي نيك و خوي بد مردم است و شناختن راه اكتساب خصال خوب و پرهيز از خصلتهاي بد . و اين را علم فرهنگ خوانند : چاودان نامه افضل كاشاني

بياموخت فرهنگ و شد برمنش برآمد زبيغاره و سرزنش

كه فرهنگ آرايش جان بود زگوهر سخن گفتن آسان بود

كزيشان همي دانش آموختيم به فرهنگ دلها برافروختيم

فردوسي

دشمن عقل كه ديده است كز آميزش او همه عقل و همه علم و همه فرهنگ شويم

مولوي

خداوند تدبير و فرهنگ و هوش نگويد سخن تا نبيند خموش

سعدي

اين نگرش هنوز در جامعه ما وجود دارد كه انسان با فرهنگ كسي است كه آداب دان و مؤدب باشد. و انسان بي‌فرهنگ نيز عكس اين معنا را دارد. اين معناي موجود و نهادينه شده در جامعه عوارض نامناسبي در پي‌دارد. در ابتدا بايستي گفت اين نوع تعريف‌ از فرهنگ سبب مي‌شود همواره در يك حالت آرماني زندگي كنيم و واقعيات ناديده گرفته شوند حال آنكه فرهنگ يك واقعيت اجتماعي است كه داراي تغيير و تحول از ديد كساني كه فرهنگ ، با ديد آرماني نگاه مي‌كنند به نوعي تغيير ارزشهاست، حال آنكه همانگونه كه گفته شد اين تغيير و تحول طبيعي مي‌باشد. و بدين ترتيب انسانهاي محافظه‌كار و سنت‌گرا كه مانع هر گونه تحول و رشد هستند تبديل خواهند شد كه در قشرها و شهرهاي سنتي و غيره شاهد آن هستيم .

ضرر ديگر آرماني ديدن فرهنگ اين است كه نتوانيم فرهنگ واقعي جامعه و اجزاء آن و چگونگي ارتباط اين اجزاء را بشناسيم و از اين تعريف در سطح جامعه، در دل و روح مردم جا افتاده است آنگاه متوجه خواهيم شد كه ازيك برنامه‌ريزي فرهنگي بطور دقيق و سپس سياستگذاري‌هاي درست محروم خواهيم شد. و در نهايت نيز اگر موفق به برنامه‌ريزي دقيق و سپس سياستگذاري‌هاي درست شويم قابليت اجراي اين برنامه‌ريزي‌هاي درست را نيز نخواهيم داشت چون در جامعه با ممانعت روبرو خواهد شد .

از طرف ديگر سبب خواهد شد كه مردم عادي الگوهاي فرهنگي بيروني و بيگانه را بعنوان يك فرهنگ به معناي آرماني پذيرند و اين جريان شدت پذيرد، بدون آنكه به محتواي فرهنگي واقعي جامعه نظر كنند .از اين رو جريان فرهنگ‌پذيري ازشديد خواهد شد و تاريخ گذشته ما نيز شاهد براين نكته مي‌باشد .

با اين نفاسير كاملاٌ بديهي است كه ضرورت تفسير اين مفهوم درسطح جامعه لازم بنظر مي‌رسد تا مردم به يك ديد درست از فرهنگ برسند و سياستگذاريها و برنامه‌ريزي‌ها دقيق‌تر و كامل‌تر انجام و اجرا بشود .

اما نكته ديگر درباره فرهنگ :

فرق بين فرهنگ و تمدن مي‌باشد كه در كشورهاي استعمارگر مثل انگليس بجاي يكديگر بكار مي‌رفته و اين دو ازيكديگر نداشتند و همين باعث مي‌گرديد تا اين نگرش خاصي داشته باشد. و بنابراين همين برداشت بود كه جوامع ديگر را عقب مانده و بي تمدن و بي‌فرهنگ مي‌دانستند و در برابر فرهنگ قطعاٌ نوع خاصي از سياستگذاريها را نسبت به ملل ديگر روا مي‌داشت و در تاريخ، شاهد آن هستيم كه اين كشورها ذلت‌هاي ديگر را وحشي و بربر مي‌خواندند ومدت زماني طولائي صرف شد تا اين دو مفهوم از هم جدا شدند و بدين ترتيب ازبار ارزش مفهوم فرهنگ كاسته شد.

البته اين نكته قابل ذكر است كه در تمدن بيشتر به پيرفت‌هاي بشري مثل تكنولوژي و نحوه استفاده از آن اطلاق مي‌شود و اين مفهوم با فرهنگ زياد ارتباط دارد و در واقع از يكديگر جسماني پذير نخواهند بود. پس نبايستي در مقابل افراط مذكور، تفريط شود وتمدن را از فرهنگ جدا كنيم تا دوباره براي مقابله با بيگانگان دچار سنت‌گرايي افراطي شويم و از پذيرفتن آثار تمدن و تأثير آن بر فرهنگ و رشد آن غافل شويم. با اين پيش زمينه به طبقه بندي تعاريف فرهنگي مي‌رسيم .

فرهنگي بيروني و بيگانه را به عنوان يك فرهنگ به معناي آرماني پذيرند و اين جريان شدت پذيرد، بدون آنكه به محتواي فرهنگي واقعي جامعه نظر كنند . از اين رو جريان فرهنگ پذيري از شديد خواهد شد و تاريخ گذشته ما نيز شاهد براين نكته مي‌باشد .

با اين تفاسير كاملاٌ بديهي است كه ضرورت تفسير اين مفهوم در سطح جامعه لازم بنظر مي‌رسد تا مردم به يك ديد از ست فرهنگ برسند و سياستگذاريهاو برنامه‌ريزي‌ها دقيق‌تر و كامل‌تر انجام و اجرا بشود .

اما نكته ديگر درباره فرهنگ :

فرق بين فرهنگ و تمدن مي‌باشد كه در كشورهاي استعمارگر مثل انگليسي بجاي يكديگر بكار مي‌رفته و اين دو دايي از يكديگر نداشتند و همين باعث مي‌گرديد تا اين نگرش خاصي داشته باشد . و بنابراين همين برداشت بود كه جوامع ديگر را عقب مانده و بي تمدن و بي فرهنگ مي‌دانستند ودر برابر اين دو مفهوم مقاومت مي‌ورزيدند . اين نوع تعريف از فرهنگ قطعاٌ نوع خاصي از سياستگذاري‌ها را نسبت به ملل ديگر روا مي داشت . در تاريخ ، شاهد آن هستيم كه اين كشورها ملت‌هاي ديگر راد وحشي و بربر مي خواند ند و مدت زماني طولاني صرف شد تا اين دو مفهوم از هم چدا شدند و بدين ترتيب از باز ارزشي مفهوم فرهنگ كاسته شد .

البته اين نكته قابل ذكر است كه تمدن بيشتر به پيشرفت هاي بشري مثل تكنولوژي و نحوه استفاده از آن اطلاق مي شود و اين مفهوم با فرهنگ زياد ارتباط دارد و در واقع از يديگر جدا مي پذيرد نخواهند بود . پس نبايستي در مقابل افراط مذكور، تفريط شود و تمدن را از فرهنگ جدا كنيم تا دوباره براي مقابله با بيگانگان دچار سنتگرايي افراطي شويم و از پذيرفتن آثار تمدني و تأثير آن بر فرهنگ و رشد آن غافل شويم. با اين پيش زمينه به طبقه‌بندي تعاريف فرهنگ مي‌رسيم .


طبقه بندي تعاريف فرهنگ

بطور كلي مي‌توان ديدگاهاي مختلف درباره فرهنگ را به 5 ديدگاه تقسيم كرد .

1_ ديدگاه ماركسيستي يا ديدگاه تضادگرايان :

اين ديدگاه ، فرهنگ را روبناي مي‌داند كه بر اساس اقتصاد بنا شده و روابط اقتصادي، تعيين كننده نوع فرهنگ مي‌باشد. پس براي برنامه‌ريزي فرهنگي بايستي رويكردي به برنامه‌ريزي اقتصادي داشت و كاري به روبنا يعني خود فرهنگ نداشته باشيم. اين ديدگاه از رنگ و بوي انساني تهي مي‌باشد و سبب مي‌شود كه براي فرهنگ برنامه‌ريزي مكانكي انجام گيرد. تجسم وجودي اين چنين برنامه‌ريزي در شوروي سابق تحقق يافت و سبب شد كه انحطاط فرهنگي و عدم تراكم فكري و فرهنگي درسطح خود فرهنگ بوجود آيد .

ازطرف ديگر ماركسيست‌ها و تضادگرايان به فرهنگ موجود در سطح يك جامعه رجوع و سعي مي‌كنند همان فرهنگ عامه را مورد ستايش قرار دهند و اين عام‌گرايي فرهنگي سبب ركود فرهنگي در سطح جامعه خواهد شد .

اين امر در آثار ادبي ماركسيتهايي كه در جهان سوم وجود داشتند كاملاٌ واضح بود . اين نوع تعريف نهايتاٌ به سقوط و ركود فرهنگي منجر خواهد شد. از اين رو نمي‌توان فرهنگ را براساس اقتصاد تعريف و يا برنامه‌ريزي فرهنگي را بر اساس اقتصاد بنا كرد و روح اقتصاد نبايستي بر فرهنگ مسلط شود. چرا كه خود فرهنگ يك واقعيت مستقل مي‌باشد كه بايست همانطور در نظر گرفته شود و آنگاه تأثير و تأثر آن را با ديگر عوامل ديد.

2_ ديدگاه تكامل‌گرايان :

اين ديدگاه كه از قرن نوزدهم بوجود آمد، هنوز قوت خويش را در تحليل مسائل علوم اجتماعي چه جامعه‌شناسي و چه مردم شناسي داراست. اين ديدگاه همه چيز را در حال حركت و تحول مي‌بيند و گاهي اين تحول را در جهت كامل شدن مي‌داند كه اين كامل شدن بر حسب ارزش‌ها معنا مي‌شود و از اين جاست كه برچسب ارزش‌گرايي به اين تئوري خورده مي‌شود. اين ديدگاه از تاريخ نيز درتحليل مسائل اجتماعي بهره‌مند مي‌شود و سعي مي‌كند واقعيت‌هاي اجتماعي را در طي يك فرآيند تاريخي مطالعه كند و آنگاه به يك حكم كلي و قوانين اجتماعي برسد .

اين ديدگاه نيز درباره فرهنگ به تعاريفي پرداخته است كه اساس را بر ميراث تاريخي فرهنگ گذاشته و به تحليل مي‌پردازد .

ساپير يكي از انديشمندان اين ديدگاه است كه در تعريفي آورده :

فرهنگ يعني مجموعه مرتبطي از كردارها و باورها كه از راه جامعه به ارث رسيده و بافت زندگي مارا تعيين مي‌كند .

مايرس نيز انديشمند ديگري است كه مي‌گويد :

فرهنگ آن چيزي است كه از گذشته آدميان بازمانده است و در اكنون ايشان عمل مي‌كند و آينده‌شان را شكل مي‌دهد.

راديلكف براون بيان مي‌كند :

بعنوان يك جامعه‌شناس واقعيتي كه من بدان نام فرهنگ مي‌دهم فرآيند يك سنت فرهنگي است، يعني فرآيندي كه از راه در يك گروه اجتماعي و يا طبقه اجتماعي معين، زبان‌ها، تصورات، پسندها ، چيره دستيها و انواع عرفها دست به دست از شخصي به شخصي و از نسلي به نسلي فرا داده شود.

در اين تعريف‌ها تكيه برفرآيند، بخوبي مشخص است و فرهنگ‌ها را در فرآيندها تحليل و بحث مي‌كنند. اين ديدگاه فرهنگي در كشورهايي كه داراي پيشينه تاريخي هستند قابل برد مي‌باشد ولي كشورهايي كه داراي اين پيشينه نيستند مانند آمريكا ) كاربردي ندارد. فرق بين اروپا كه داراي پيشينه تاريخي است باكشورهايي كه‌داراي اين پيشينه نيستند در همين تحليل‌هاي تاريخي فرهنگي مي‌باشد. گاهي اوقات اين تعريف ذلت فرا زماني پيدا مي‌كند: و يك حكم كلي براي تمام زمانها خود مي‌گيرد. در نتيجه راه كلي‌گويي و پيشگويي در پيش مي‌گيرد و از همين جاست كه ضربه‌پذير مي‌شود .

اين ديدگاه در مورد توسعه فرهنگي جهان سوم استفاده شده است بدين معنا كه بر اساس اين ديدگاه بيان مي‌شود كه كشورهاي جهان سوم بايستي براي رسيدن به توسعه، راه غرب كه سرمايه‌داري است بپيمايند و يك سري شاخص‌هاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي و فرهنگي را پيشنهاد مي‌كند .

اينها در يك حالت فرآيند گونه شاخص‌هاي فرهنگي جهان سوم را بيان مي‌كنند و سپس به مقايسه ظاهري يا باطني با شاخص‌هاي فرهنگي در غرب دست مي‌زنند و پس ازآن به نظريه‌پردازي مي‌پردازند و اعلام مي‌كنند كه بايستي طي يك فرآيند اين شاخص‌هاي فرهنگي رابه شاخص‌هاي فرهنگي غرب تبديل كنند.

را جرز از صاحبنظران اين گونه تفكر در باب توسعه فرهنگي است وي فرهنگ جهان سوم را به فرهنگ دهقاني تعريف مي‌كند و 10 مشخصه براي آن نقل مي‌كند ومي‌گويد كه اين مشخصه‌هاي فرهنگي موانع توسعه هستند و براي اينكه كشورهاي جهان سوم به توسعه برسند بايستي اين موانع برداشته شوند. موانع مذكور از ديدگاه وي عبارتنداز:

1_ عدم اعتماد به نفس در روابط شخصي 2_ فقدان نوآوري 3_ گرايش به تقدير 4_ پايين بودن سطح آرزوها و تمايلات 5_ عدم توانايي چشم پوشي از منابع آني بخاطر منافع آتي 6_ كم اهميت تلقي كردن عامل زمان 7_ خانواده‌گرايي 8_وابستگي به قدرت دولتي 9_ محلي‌گرايي 10_ فقدان همدلي.

اين صفات تا چه حد درست است و تا چه حد در مورد فرهنگ جهان سوم صادق است خود جاي بحث دارد. ولي آنچه راجرز و ديگر نظريه‌پرددازان توسعه فرهنگي را به گفتن اين سخنان راهنمايي كرده است همان داشتن انديشه تكاملي و تحولي در فرهنگ مي‌باشد كه اعتقاد دارد بايستي نهايتاً تمامي فرهنگ‌ها به فرهنگ غربي با شاخصهاي مربوط به آن برسد اين نظريات هر چند مورد نقد شده ولي متأسفانه اين نظريات در مبحث بدون آنكه نگاهي تيز و دقيق برخاسته از متن فرهنگي كشور مربوطه شود كه اين امر ناشي از سطحي‌نگري به فرهنگي جهان سوم و همچنين فرهنگ غرب مي‌باشد و هنوز اين روند توسط روشنفكران و سياستمداران و حتي مردم عادي اين كشورها ادامه داده مي‌شود .

3_ ديدگاه ساختي

اين ديدگاه برخاسته از مطالعه جوامع ابتدايي بسته‌اي است كه كليه نهادهاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي و .... همه در يك حالت تعامل با يكديگر مي‌باشند و لي بعداً در جوامع سرمايه‌داري مدرن كه داراي حالتي منظم و سيستماتيك مي‌باشد داراي قدرت تحليل و تبيين مي‌شود درباره فرهنگ نيز اين ديدگاه مورد استفاده قرار مي‌گيرد. در اين تعريف‌ها تكيه بر الگوسازي و يا سازمان فرهنگ است. اكنون نگاهي به نظريه تعدادي از متفكرين اين ديدگاه مي‌اندازيم .

ويلي :

فرهنگ نظامي است از الگوهاي عادتي پاسخگويي، كه با يكديگر همبسته. هم پشت هستند .

آگبرن و نيمكف

فرهنگ مشتمل است بر نوآوريها با ويژگي‌هاي فرهنگي كه در يك نظام، يكپارچه شده‌اند و ميان اجزاي آن به درجات گونا گون ارتباط متقا بل وجود دارد. (1) . حال بايستي ديدكه اين ديدگاه تعاريف، قدرت تبيين را در جهان سوم دارند يا خير ؟

در ابتدا گفتيم كه اين نظريه، برخاسته از جوامع ابتدايي امروزه بشري است و درجهان پيشرفته نيز مورد قبول واقع و براي تبيين بكار رفته است و علت آن اين بوده كه اين تبيين و تعريف درباره جوامعي است كه حالت يك ثبات دروني داشته باشد. و اعضاي آن به تعامل دروني با يكديگر مي‌پردازند و يكديگر را در عمل و واقع كامل و تكميل مي‌كنند. پس يك سازمان دروني فرهنگي خودكفا را نشان مي‌دهد كه اين هم در جوامع ابتدايي صادق است چون فضاي كاملاٌ بسته‌اي نسبت به بيرون خود دارد. و هم نسبت به جوامع پيشرفته‌اي كه داراي ثقل مركزي و خودكفايي دروني مي‌باشند، خصوصاٌ كشوري مثل آمريكا كه تأثير پذيري آن ازجهان خارج كم است و داراي قدرت، تأثيرگذاري فرهنگي بر ديگر جوامع مي‌باشد، ولي خودش درواقع حالت نظامي خودكفا و خودگران مي‌باشد. پس تحليل ساختي براي آن مناسب بنظر مي‌رسد ولي اين تحليل در ارتباط با جهان سوم كه هر لحظه مورد تأثير جهان خارج از خود است و دائما عناصر فرهنگي آن دستكاري مي‌شود و يك نظام‌بازي را دارد كه كاملاً يا نزديك به كامل تأثير آثار و عناصر فرهنگي بيرون از نظام سيستم خود است، قابليت تبيين ندارد، خصوصاٌ عناصر تكنولوژيكي كه بدون وقفه از جهان پيشرفته به سوي اين جوامع سرازير مي‌باشد عناصر و نظام فرهنگي اين كشورها را دچار تفسير مي‌كند درنتيجه بايد گفت، اين مدل و تعريف، قابليت تحليل و تبيين براين نظامهاي فرهنگي دست‌كاري شده جهان سوم را ندارد .

4_ ديدگاه كاركردگرايي :

اين ديدگاه باز از همان دو جامعه قبلي بوجود آمده است. يكي جوامع ابتدايي، دوم جوامع مدرن و علت آن اين بوده است كه چون در اين جوامع نظام كلي داراي ثبات كاملي هستند و هر جزء داراي كاركرد مناسب كل نظام و سيستم مي‌باشد پس چنين نتيجه گرفته شده كه در اين نظامها ما مي‌توانيم به كاركرد اشياء پي‌برده و جاي كاركرد آنرا پيدا كنيم .

در اين تحليل روابط بين اشياء و خود اشياء زياد مورد نظر نيست. بلكه چنين القا مي‌شود كه بايستي به علت‌غايي و نتيجه اشياء و عناصر يك نظام و سيستم و به نتايج روابط بين اين عناصر پرداخت و آنچه اهميت دارد صرفاٌ نتيجه است. عنصري كه داراي نتيجه مثبت دركل نظام باشد مفيداست و بايد بماند و عنصري كه نتيجه مفيد براي نظام ندارد بايستي از بين برود.

اين ديدگاه درفرهنگ نيز بكار رفته است. درآنجا روي كاركرد ونتايج عناصر فرهنگي ونتايج روابط بين عناصرتوجه شده است .

نظريات عمده كاركردگرايان را مي‌توان درانديشه‌هاي بيان شده زير دريافت.

اسمال: فرهنگ عبارتست از يك ساز و برگ فني، مكانيكي، مغزي، اخلاقي كه براي دوره‌اي خاص با بكار گرفتن آن به مقاصد خود مي‌رسند. فرهنگ مشتمل است بر وسايلي كه انسانها با آن هدفهاي فردي و اجتماعي خود را پيش مي‌برند .

داوسن : فرهنگ راه و روش مشترك زندگي است كه سبب تطبيق انسان با محيط طبيعي و نيازهاي اقتصادي خود مي‌شود.

اما اين تعريف، و تحليل براي جهان سوم كاربردي نمي‌تواند داشته باشد. چون اولاٌ اين تعريف براي جوامع در حال ثبات كاربرد دارد و در جوامعي كه اين كاركردها حالت ثبات ندارد و گاه حتي عناصر فرهنگي وجود دارند كه بصورت غده‌هاي ويروسي و سرطاني از خارج وارد آن پيكره مي‌شوند و سپس در آن پيكره فرهنگي بصورت عنصري همانند درمي‌آيند، و اين كاركرد لحظه‌اي متوقف نمي‌شود از اين روست كه هر لحظه جوامع جهان سوم دچار بحران عنصري فرهنگي و حتي بحران در روابط ميان عناصر فرهنگي خود مي‌باشند بنابراين عناصر كاركردي مخدوش مي‌شوند بطوريكه كاركرد عنصري، عنصر ديگر را نه تنها تكميل نمي‌كند بلكه حتي آن را خنثي و گاه آن را براي كل نظام به عنصري منفي تبديل مي‌كند و با كاركردي ضد فرهنگي فرهنگ يك جامعه را به انحطاط و نابودي سوق مي‌دهند.

از طرف ديگر در اين ديدگاه، ارزشها جايي ندارند .اين مكتب تحليلي كه مكتب فلسفي پراگماتيسم درامريكا همراه شد، وسيله‌اي براي نابودي ارشهاي انساني گرديد. براساس اين ديدگاه هر عنصر فرهنگي و نيز رابطه بين اين عناصر اگر براي نظام سودمند باشد بايستي درجامعه حفظ و حتي تقويت شود ولو اينكه اين عنصر فرهنگي و يا روابط بين اين عناصر با ارزشهاي انساني نسازد. مثال واضح آن جنگ و كشتارهاي داخلي و خارجي و از نظر اخلاقي فحشاء و رواج قانوني آن در سطح يك جامعه را مي‌توان ذكر كرد. اين تحليل به نوعي ذهن را بسوي واقعيت‌گرايي سياه مي‌كشاند و آرمانهاي بشري و خصوصاٌ فرهنگ را درجوامع ناديده مي‌گيرد.

اساساٌ اين مكتب مخالف ايجاد هر نوع انقلاب و جهت‌دهي در يك جامعه مي‌باشد. البته بايستي گفت از اين مكتب مي‌توان در بعضي از امور جزيي همانند مديريت خرد درسطح جوامع جهان سوم استفاده كرد.

5_ ديدگاه عوام‌گرايي فرهنگي

اين ديدگاه با مقدس شمردن سنت بازماده ار ماقبل سعي در حفظ وضعيت موجود فرهنگي درجامعه مي‌كند همچنين به عناصر موجود كه بازمانده از قبل است اصالت مي‌دهد و هرگونه تغييري را نمي‌خواهد بپذيرد و يا مخالفت با آنان در صدد از بين بردن و محو كردن آن از صحنه فرهنگي جامعه است.

اين ديدگاه برخاسته از مردم‌شناسي كلاسيك بود كه براي اصالت دادن به كار خود به عناصر فرهنگي و روابط بين آن عناصر در جوامع مورد مطالعه خود تقدس ببخشيدند وتعريف تايلر از فرهنگ كه شايد مشهورترين تعاريف فرهنگ باشد شاهد بر اين سخن است:

فرهنگ يا تمدن كليت در هم تافته‌اي است، شامل دانش، دين ، هنر ، قانون، اخلاقيات، آداب و رسوم، و هرگونه تواناني و عاداتي كه آدمي همچون عضوي از جامعه بدست مي‌آورد (3)

وچون جوامع مورد مطالعه جوامع ابتدائي بود كه داراي ثبا ت عناصر فرهنگي و روابط ميان آنها بود، خود به خود به ارزش دادن و محافظه‌كاري دچار شدند خصوصاٌ موقعي كه اثرات تكنولوژي پيشرفته را بر آثار فرهنگي جوامع ابتدائي مي‌ديدند؛ محافظه‌كاري برآداب و سنن جوامع عقب مانده را تأييد مي‌كردند.

از طرف ديگر عده‌اي ازمتفكران و انديشمندان جهان سوم كه كشورهاي خود را آماج هجوم‌هاي آثارهاي فرهنگي مادي و معنوي غرب مي‌ديدند و شاهد بحران‌زدگي بي‌سابقه‌اي در كشور خود بودند، براي حفظ عناصر فرهنگي كشور خود و روابط بين اين عناصر دست به محافظه‌كاري در مقابل عناصر جامعه خود زدند. اينان حتي با ورود تكنولوژي‌هاي مدرن به كشورهاي خود مخالفت نمودند بطوريكه ادبياتي بوجود آوردند كه داراي بارهاي فرهنگي عوام‌گرايانه بود. در تاريخ تفكر كشورمان در قسمت‌هايي از آثار جلال‌آل‌احمد ( ن. ك به؛ نفرين زمين ) اين رويكرد را مي‌بينم كه سعي در بازگشت به ادبيات كهن داشت البته بايستي گفت دركشورهاي جهان سوم تئوريهاي ماركسيست و چپ‌گرايان و تضادگرايان در برگشت به فرهنگ عوام كم موثر نبود. كه خود جاي بحث ديگري را مي‌طلبد .

ولي آنچه مي‌توان گفت اين است كه اين ديدگاه نيز از نقض برخوردار است چون قدرت تبيين براي واقعيات موجود فرهنگي درسطح جوامع جهان سوم را دارا نيست چرا كه جهان سوم مجبور است از تكنولوژي براي رشد و توسعه خود بهره بگيرد و تكنولوژي نيزعلاوه بر ايجاد آثار اقتصادي و سياسي و اجتماعي شامل آثار فرهنگي نيز مي‌شود، كه اين آثار ممكن است توسط خود تكنولوژي ايجاد شود و يا وسيله‌اي براي انتقال آثار فرهنگي به جوامع گردد. البته بايد گفت درفرهنگ همانند بقيه واقعيت‌هاي اجتماعي در حالت تحرك و پويايي است و نمي‌توان از پويايي آن خصوصاٌ درجهان سوم جلوگيري كرد.

نتيجه :

ازآنچه گذشت ملاحظه كرديم كه تئوريهاي فرهنگي غرب چه در بعد دهكده جهاني و چه دربعد تعاريف و مدل‌هاي تحليلي فرهنگي نمي‌تواند جوابگوي كشوري مثل ما باشد كه داراي فرهنگي كهن و مذهبي مي‌باشد. خصوصاً انقلاب اسلامي كه صدايي غير از صداهاي موجود دردنيا بود. انقلاب اسلامي يعني انقلاب مذهب برعليه سكولاريسم، يعني بانگ مرگ و انحطاط علم‌گرايي مطلق و كنار گذاشتن مذهب .

اكنون مذهب در صحنه اجتماع و جكومت بعنوان يك عنصر فكري و فرهنگي ظهور كرده است، سئوال اينجاست كه مذهب چگونه مي‌تواند با ارثي كه از سكولاريسم غرب بجا مانده برخورد كرده و بتواند از آن نفغ ببرد بدون آنكه ضرر ببيند ؟

پيشنهادات

قبل از پيشنهاد، چند نكته را متذكر مي‌شوم:

اول _ اينكه ما كشورهاي جهان سوم كشورهاي دست‌كاري شده‌اي هستيم و به همين دليل دچار بحران‌هاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي و... مي‌باشيم. اين عامل را مي‌توان به غرب نسبت داد كه با هجوم نظامي و سياسي و فرهنگي در طي قرون گذشته و حال، عملاٌ كشورهاي جهان سوم را دست‌كاري كرد؛ بطوريكه نهاهاي موجود در سطح جامعه هيچكدام درجاي درست خود نيستند و ازطرفي ديگر روابط بين نهادهاي موجود در جامعه نيز روابطي نادرست و نابجا است. پس بايستي سعي كرد كه اين نهادها به جاي خود برگردند و روابط بين نهادها نيز به جاي خود برقرار گردد. اين نكته در فرهنگ نيز صادق است .

دوم _ غرب يك تمدن است. تمدني وارث تمدنهاي گذشته و اينك با بيداري كشورهاي جهان سوم و شاداب بودن آنها و در مقابل، بيمارگونه بودن جوامع غربي، بنظر مي‌رسد كه كشورهاي جهان سوم وارثان تمدن غرب بعنوان نسل بعدي هستند و خصوصاٌ كشوري همانند ايران كه با انقلاب خود در آخر قرن بيستم و آنهم با محتواي مذهبي وارث علم و سكولاريسم غرب است. تمدن غرب با گرفتن ارث تمدني جهان اسلام درقرن پانزدهم ميلادي و ريختن آن درقالب سكولاريسم به تمدن عظيم خود رسيد و اينك بعد از پيرشدن و بيمارگونه گشتن جامعه غرب، اينطور بنظر مي‌رسد كه كشورهاي جوان و شادابي مثل كشور، ما آماده گرفتن ارث تمدن غرب و ريختن آن در قالب مذهبي و الهي خود مي‌باشند، پس در جهت فرهنگي نيز همينگونه بايد عمل كرد. حال چطور مي‌توانيم اين تمدن عظيم را در قالب جامعه خود هضم كنيم ؟

سوم _ آنچه مردم‌شناسان و جامعه‌شناسان در باب توسعه گفته‌اند اين است كه بايستي خودجوشي از درون جامعه و سنتهاي آن شروع شود.

پديده‌هاي عارضي توسعه، نه تنها فايده‌اي براي اين كشورها ندارد، كه سبب انحطاط آنها خواهد شد. پس بايستي با ديدن سنتها و ساخت و بافت جامعه خود دست به جذب فرهنگ غرب و تمدن آن زد، تا جامعه بتواند اندك اندك اين محتواي عظيم تمدني را درخودش جذب كند و دچار سوء هاضمه نشود تابتواند مواد جذب ناشدني آن رابصورتهاي گوناگون دفع كند.

حال با توجه به اين سه نكته ما مدلي كه براساس تعاريف فرهنگي مي‌توان براي اين امور پيشنهاد كرد را ارائه مي‌كنيم.

همانطور كه گفتيم كشورهاي جهان سوم ناگزير از اخذ مفاهيم علمي تمدني، فرهنگي و تكنولوژيكي غرب مي‌باشند.

و از طرفي خود داراي سنتها و تمدنها و فرهنگ‌هاي پيشين هستند. براي حل اين مشكل ما مي‌توانيم كشورهاي جهان سوم را از نظر اجتماعي و فرهنگي به جامعه‌اي با «ساخت‌باز» نه بسته تعبير كنيم. بر اين اساس مي‌توانيم به تبيين و تحليل فرهنگي و اجتماعي بپردازيم .

اين ساخت از دو كلمه تشكيل شده است : «ساخت» و «باز» هر كشوري ساخت علمي و فرهنگي واجتماعي خاص خود را دارد. از اينرو در ابتدا بايستي ساخت اجتماعي و فرهنگي آن كشور را شناخت و چون اين ساخت باز است، بنابراين بايستي غرب راكه موثر براين ساخت است نيز بدرستي شناخت .

چگونه ساخت يك كشور را مي‌توان شناخت؟

اولين قدم برگشت به تاريخ اجتماعي و فرهنگي يك جامعه مي‌باشد. بايستي جامعه را از درون و ژرفاي تاريخ با تمامي سنتها و آداب و روش‌هاي آن شناخت و نيز جامعه كنوني را دقيقاٌ آنطور كه هست شناخت نه آنطور كه تئوريهاي بيگانگان و غربي‌ها به ما مي‌گويند. و پس ازآن بايستي دقيقاٌ درطول تأثيرگذاري غرب بر اين كشورها، خصوصاٌ از نظر فرهنگي، جريانهاي موجود درغرب و معاصر با اين تحولات را در اين كشورها شناخت .

دومين قدم براي شناخت تحولات امروزي اين جوامع اين است كه بايستي تمام جريانهائي كه در غرب جريان دارد و مي‌دانيم كه درآينده به كشورهاي جهان سوم خواهد رسيد را دقيقاٌ مطالعه و شناسايي كينم كه تقريباٌ با اين عمل در يك جريان باز و تعاملي هم خود را مطالعه كرده‌ايم و هم غرب را با اين كار هم به خودشناسي و هم به رقيب‌شناسي دست زده‌ايم . از طرفي مي‌دانيم كه جريانهاي غرب همانطور كه آنجا هستند در شرق و جهان سوم انعكاس پيدا نخواهد كرد چرا ؟
چون كه اين انعكاس حاصل دو فرآيند است. اول اينكه جريانهاي موجود در غرب با ورود به كشورهاي ديگر از بستر اجتماعي خود كنده مي‌شود. و ساخت و بافت تولد و رشد خود را درغرب جا مي‌گذارند و به صورت سطحي به جوامع جهان سوم خواهند آمد كه به صورت غريبه و تازه براي كشورهاي ما نمود پيدا خواهد كرد. و دوم آن كه اين جرايانات تازه غرب با توجه به ساخت جامعه‌ها در جامعه منعكس خواهد شد. بعبارت ديگر بقول بعضي از متفكران جوامع غيرغربي حالت منشوري دارند، كه نور آمده از غرب را شكسته و آنگاه در خود جذب خواهندكرد. با اين پيش فرض كه ما درقدم اول خودشناسي و در قدم دوم غرب‌شناسي كرده‌ايم، مي‌توانيم كاملاٌ به دو فرآيند مذكور واقف باشيم و تحولات وارداتي و جامعه خودمان را كاملاٌ بشناسيم، پس مي‌توانيم به قضاوت دقيق درباره وضعيت فعلي جامعه بنشينيم و هم آينده‌نگري درباره وضعيت جامعه خود داشته باشيم

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 11:06 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 311

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس