سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا یا سروش پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
تحقیق درباره جايگاه مديران و كارشناسان در فرآيند تصميمگيري
سيد هاشم هدايتي@
1-تصميمگيري (Decision Making) از جمله اصول مهم مديريت بشمار ميرود. تصميمگيري و يا تصميمسازي به معناي انتخاب بهترين گزينه براي حل يك مسئله معادل فارسي آن است. اهميت تصميمگيري در مباحث مديريتي به حدي است كه برخي آنرا در فرآيند مديريت همانند يك روح ارتباطي به تمام گامها تعميم ميدهند. برخي نيز تصميمگيري را در حوزه برنامهريزي جاي ميدهند. با فرض پذيرش هر يك از ديدگاههاي مذكور جايگاه تصميمگيري در مديريت در مرتبه بلندي قرار ميگيرد. انديشمندان رشته مديريت مهمترين نوع تصميمگيري را تصميمگيري عقلائي و يا تصميمگيري بر مبناي منطق و عقل دانستهاند. منظور آنان تصميمي است كه هيچ اقدام و حركتي در فرآيند آن بدون دليل و برهان پذيرفته نشود. بر اين اساس فرآيند تصميمگيري عقلاني را شامل مراحل زير ميدانند:
nشناسايي و يا تعيين مسئله
nشناسايي گزينههاي حل مسئله و ارزيابي و مقايسه آنان
nانتخاب بهترين گزينه
nاجراي گزينه مورد نظر و ارزيابي مستمر
بطوريكه در اين فرآيند مشاهده ميشود. تصميمگيري در هر سازمان و جامعه با هر ماهيت و نوع كار امري نيست كه به تنهايي از عهده شخص مدير برآيد. اگر چه ممكن است تصميمگيري در سطوح بالاي سازماني با سطوح پائينتر در اين زمينه تفاوتهايي داشته باشد و امكان ايفاي نقش مدير در سطوح عالي بيشتر از سطوح پائين در تصميمگيري باشد. لكن بطور حتم در هر سازمان و جامعه روزانه موارد متعددي مسئله، اعم از مشكلات، نواقص، ضعفها و يا فرصتها وجود خواهد داشت كه مستلزم تصميمگيري است. به لحاظ ماهيتي بخش قابل ملاحظهاي از فرايند تصميمگيري نيز فني و تكنيكي خواهد بود، بطوري كه در مباحث مديريت مطرح است مهارتهاي مورد نياز و توانائيهاي او در زمينه فني، انساني و ادراكي در سطوح سه گانه رايج مديريت، يكسان نيست. مديران سطح عالي كمتر نيازمند مهارتهاي فني هستند. مديران مياني اندكي بيشتر و مديران پايه و عملياتي نيازمند مهارتهاي فني بالاتر خواهند بود اما مهارتهاي انساني كه عبارت است از برقراري ارتباط درست، رهبري و هدايت كاركنان، در تمام سطوح مورد نياز است. مهارتهاي ادراكي و مفهومي كه به معناي قدرت جمعبندي و تجزيه و تحليل اجزاء در چارچوب كل سازمان و تشخيص نقش هر واحد در كل سازمان است، در سطوح بالاتر بيشتر از سطوح پائيني ضرورت دارد. حال اگر نقش كارشناسان را بعنوان Technical Human Resurces و نيروهاي فني مد نظر قرار دهيم حضور آنان در تصميمگيريها براي بررسي و مطالعات كارشناسي غير قابل مقايسه با مدير است. اگر چه ارتباط متقابل و همكاري مستمر و نزديك از همان مرحله اول تا پايان تصميمگيري ما بين كارشناس و مدير انكار ناپذير به نظر ميرسد، تفكيك وظايف و جايگاه و نقش كارشناسان از مديران در فرآيند تصميمگيري امري ضروري و اجتناب ناپذير است.
2- نقش مدير در فرآيند يك تصميمگيري عاقلانه و منطقي در سه مرحله به خوبي نمايان است. O.K. دادن به نوع مسئله و تائيد بررسي آن از وظايف قطعي مديران است. در هر سازمان ممكن است از طريق بازخورهاي داخلي سيستم و يا عوامل محيطي، مشتريان و ارباب رجوع، تغييرات ساختاري و روشي و يا بر اثر فرصتهاي پيش آمده به تشخيص مدير و اجزاء سيستم مسايلي عرض اندام نمايد. و چه بسا كارشناسان نيز در ارايه اين مسايل به مدير موثر باشند لكن اين شخص مدير است كه مسئله بودن آن موضوع را تائيد و جهت بررسي، شناسايي دقيق و تعريف كاربردي به كارشناسان محول مينمايد. بدون ترديد اكتفاي مدير به يافتههاي شخصي در مرحله شناسايي مسئله، او را دچار مشكل خواهد نمود مدير بايستي اطلاعات و بررسيهاي كامل فني و همه جانبه موضوعات مطرح شده به نام مسئله را از طريق كارشناس اخذ و در نهايت پس از تبادل نظر با آنان در صورت تأييد مسئله بودن، موضوع را رسماً اعلام نمايد.
3- بررسي، مطالعه و شناسايي گزينههاي ممكن و راهحلهايي كه ممكن است به رفع مشكل، نواقص و كمبودهايي كه به نام مسئله مطرح شده بود، بينجامد از وظايف اصلي و انكار ناپذير كارشناسان است. گاهي مديران همه فن حريف خود را در اين مرحله در حد يك كارشناس با موضوع درگير ميسازند و اين يك دام خطرناك براي شبكه تصميمگيري در سازمانها و مراكز تصميمگيري است. ورود مدير در جايگاه كارشناس صرفاً در زماني كه مدير در آن مورد بخصوص Techincal.Man باشد تا حدي ميتواند موجه باشد لكن اگر اين رويه به تمام موارد تعميم يابد و هر زمان تكرار شود، مدير را از انجام وظايف مديريتي باز خواهد داشت. شايد برخي از مديراني كه همواره از كم آوردن وقت مينالند بخشي از اين مشكل آنان ناشي از ورود غير منطقي در بخشهاي كارشناسي است. از ديگر سو گاهي مشاهده ميشود كارسناسان جايگاه خود را با مدير كه وظيفه اولويت بندي و تشخيص اصلح و برتري دادن يك گزينه را بر عهده دارد اشتباه ميگيرند. كارشناسان بايد تمام گزينههاي ممكن و در دسترس را حول مسئله تعريف شده مورد توافق مدير و كارشناسان بررسي و نقاط قوت و ضعف هر يك از آنها را مشخص و ليست نمايند، و پس از مقايسه و تطبيق نقاط مشترك و اختلاف و ابعاد مختلف هر گزينه در برابر ساير گزينهها را ليست نموده و در اختيار مدير قرار دهند. يكي از دامها و موانع جدي بحثهاي كارشناسي در فرآيند تصميمگيري يك گزينهاي بودن كارشناسان ما در سازمانها و موسسات اقتصادي است در ارزيابي عملكرد سازمانهاي دولتي و واحدهاي اقتصادي بخش خصوصي ميتوان به اين مشكل بعنوان شاخص عدم موفقيت اشاره نمود. سازمانهايي كه كارشناسان آنان براي حل مسايل يك گزينه بيشتر را در نظر نميگيرند زمينهساز عدم موفقيت سازمان و نيز مديريت ميشوند. سازمانهاي موفق سازمانهايي هستند كه كارشناسان آنها تمام گزينههاي ممكن را بررسي، ارزيابي و جهت انتخاب بهترين آنها در اختيار مدير قرار ميدهند. گاهي نيز ملاحظه ميشود كارشناسان ضعيف و يا فاقد استقلال فكري تحت تاثير مديران ضعيف و به توصيه آنها به جاي بررسي و شناسايي گزينههاي ممكن و متعدد، صرفاً يك گزينه – آنهم گزينه مورد نظر مدير – را بعنوان بررسي كارشناسي عرضه ميدارند كه نتيجه آن از پيش معلوم است. اگر فقدان و يا ضعف كارشناسي در تصميمگيري سازمانها را عامل مهم عدم موفقيت و ناكارايي آنها بدانيم مطالعه عملكرد و جايگاه كارشناس در سازمانها و ارتباط و تعامل كارشناسان با مديران ميتواند يكي از ضرورتهاي اصلاح نظام اداري كشور و موسسات اقتصادي بخش خصوصي است.
4- گاهي اهميت مرحله انتخاب بهترين گزينه از سوي مدير سيستم به حدي است كه صاحب نظران مديريت مهمترين وظيفه و حتي تنها وظيفه مدير در فرآيند تصميمگيري را همين اقدام كه صرفاً يك تيك زدن (ü) تلقي ميشود، ميدانند. مرحله انتخاب بهترين و يا مناسبترين گزينه به خودي خود نشان ميدهد كه انتخاب زماني متحقق شدني است كه چندين گزينه وجود دارد تا مدير بتواند بهترين آنرا انتخاب نمايد. در موارد متعددي كه كارشناسان به يك گزينه اكتفا مينمايند چگونه ميتوان از مدير انتظار داشت كه بهترين گزينه را انتخاب نمايد. يكي از معضلات مهم شبكه تصميمگيري در سازمانها و موسسات اقتصادي كشور همين است.
5- پس از انتخاب گزينه مناسب، مدير دستور اجراي آنرا صادر مينمايد. در اين مرحله كه با نظارت و ارزيابي مستمر همراه است. مجموعه عوامل سازماني وظايفي را بر عهده دارند از آن جمله مدير و كارشناسان. بديهي است عدم اجراي صحيح و بموقع تصميمات تمام زحمات مدير و كارشناسان در مراحل قبلي را از بين ميبرد. اغراق نيست اگر گفته شود در شبكه مديريت كشور يكي از مهمترين موانع موفقيت، عدم توجه به اجراي دقيق و مطلوب تصميمات اتخاذ شده است. گاهي مديران و كارشناسان با انتخاب بهترين گزينه و ابلاغ آن به عوامل اجرايي، وظيفه خود را پايان يافته ميدانند. بخصوص در مواردي كه مراكز بررسي شناسايي، ارزيابي و انتخاب گزينهها از مراكز اجرا مجزا هستند (همانند مجلس و دستگاههاي اجرايي و يا ستادهاي وزارتخانهها و صف آن سازمانها) اين مشكل مشهودتر است.
6- با توجه به مطالب فوقالذكر ميتوان نتيجه گرفت كه توجه مديران و كارشناسان به جايگاه خود و فراتر نرفتن از حدود كاري به همراه پرهيز از عدم تداخل، احترام به جايگاه هر يك از سوي ديگري بخصوص عدم دست درازي مدير در بحثهاي كارشناسي و قبول اين واقعيت كه تصميماتي منطقي و عقلاني است كه پايه و اساس آنها بررسيهاي كارشناسي است، ميتواند شبكه تصميمگيري سازمانها و بنگاههاي اقتصادي را با موفقيت بيشتري مواجه سازد.
در تهيه اين مقاله از منابع زير بهره گرفته شده است:
فرهنگصفتمميزه انسانازغيرانساناستو همين باعث تمايز وي از ديگر موجودات ميشود . انسانشناسان و مردمشناسان براساس فيسلهاي بدست آمده به دو نوع موجوديت انساني پيبردهاند يكي شبه انسان كه اندام را داشته ولي چون وسائل فرهنگي با آن فسيلها يافت نشده آنرا « شبه انسان » ناميدهاند و فيلسوفها زمانهاي بعد كه پيدا كردهاند چون با آثار فرهنگي همراه بودهاند آن را «انسان » ناميدهاند و ميتوان چنين نتيجه گرفت كه فرهنگ سبب انسان شدن انسان ميشود. ولي بايد گفت كه فرهنگ ساخته خود انسان است كه با شايستگي فكري وعقلي خود فرهنگ را ميسازد. ساختن انسان توسط خود به وسيله ايجاد فرهنگ را ميتوان بعنوان يك فرآيند در نظر گرفت كه در طي زمان اين حركت را ادامه داده است و برحسب شرايط موجودي زماني و مكاني خود، اين فرهنگها را شكل داده است تا بتواند خودرا بر جهان مادي و معنوي تطبيق دهد. پس فرهنگ دست ساخته انسان، وسيلهاي براي تطبيق انسان با زندگي خود در اين جهان است. و اين جنبهاي از تعريف انسان است كه كمتر مورد توجه تعريفكنندگان فرهنگ از هر نحله تخصص قرار گرفته است و چون شرايط وجودي انسان در مكانهاي مختلف و زمانهاي متنوع فرق داشته است، بعبارتي ديگر ميتوان گفت انسانها برحسب شرايط داراي است انسانيتهاي مختلف ميباشند. اين تنوعهاي مختلف فرهنگي در طي زمان مورد توجه انسانها بوده است. از دير زمان كه انسانها گاهي بخاطر كنجكاوي و يا براي بدست آوردن زندگي بهتر كوچ و به انسانهاي ديگر در ميان كوهها و دشتها برخورد ميكردهاند (حال چه با جنگ و چه با صلح ) براي آنها، اين انسانها متفاوت از خودشان قلمداد ميشدهاند و آن بخاطر متفاوت بودن فرهنگ آنها بوده است. فرهنگها چه با جنگ و يا صلح با هم تبادل داشتهاند. و اين تبادل و يا تهاجم وسيله تغيير و تحول و انتقال فرهنگ در طول تاريخ بشري بوده است و. كم كم اين فرهنگهاي بشري در اثر برخوردها، داراي شباهتها و تفاوتها شدهاند كه اين تبادل موضوع ديگري براي مطالعه فرهنگ در ماقبل تاريخ و زمان تاريخي ميباشد كه از چگونگي انتقال و تأثيرگذاري اين فرهنگها بريكديگر و شباهت و تفاوتها بحث ميكند . در طول زمان از تنوعات فرهنگي كاسته و اشتراكات فرهنگي افزايش يافته است . هر چه انسانها ارتباط بيشتري با جاهاي ديگر پيدا كردهاند از حالت تشخص فرهنگي خاص خود درآمده و به تشابهات فرهنگي دست پيدا كردهاند. البته به معناي اين نيست كه اين انسانها ديگر داراي تفاوت فرهنگي نخواهند بود و يا در آينده تفاوت فرهنگي وجود نخواهد داشت. چرا كه همانطور كه گفتيم انسانها فرهنگ را براي تطبيق زندگي خود با شرايط جهاني وطبيعي بوجود ميآورند كه بدليل اختلاف اين جهانها و اين طبيعتها، فرهنگها نيز هرگز يكي نخواهند شد. درباب پست مدرنيسم دونظريه وجوددارد كه يكي بيان ميكند كه تشابهات فرهنگها در جهان تا آن حد زياد ميشود كه دنيا شبيه يك شهر كوچك و بلكه شبيه يك دهكده باتشابهات فرهنگي زياد خواهد شد. ونظر دومي اين است كه هرگز اختلافات فرهنگي از صحنه دنيا از بين نخواهد رفت . ايجاد كنندگان نظريه دهكده جهاني كه در رأس آن آمريكا است با قوم مداري خود درصددند تا كليه ارزشهاي جهاني را براساس قوميت و ارزش امريكايي تعريف و جا بياندازند. اما جداي از اين مقولات، بايستي گفت كه انسانها با فرهنگهاي مختلفي كه دارند وبرحسب شرايط و وسائل ارتباط جمعي، اين فرهنگها در هم تأثير خواهند گذاشت .
به طور خلاصه اينكه مقوله فرهنگ با اين تحولات و هويت وجودي و ارتباط با شرايط موجود جهان طبعيت. مورد توجه متفكران واقع شده است و متفكران سعي كردهاند تا با مفهومسازي و تعريف كردن و تعيين هويت و تحركات آن و كيفيت اين تحركات، به يك معنا برسند كه همين انديشه متفكران نيز سبب رواج فرهنگهاي خاص شده است .
براي شروع درباره هر چيز بعنوان اولين ناميدن آن شيء به نامي است كه اين نام شباهتي ازنظر لفظ يا معني با آن شيء داشته باشد. انسان بدون اين شباهت هرگز لفظي را بر معنايي قرار نداده و اسمي را براي شيء انتخاب نكرده است .
تعريف نيز يك ناميدن است كه شايد بتوان گفت يك ناميدن مركب، متفكران براي تفكر در باب فرهنگ بايستي از تعريف آن آغاز ميكردند واين متفكران و فيلسوفان بدون ارتباط با اين نميدانستند به تعريف اين مقوله بپرازند. و از طرفي اين مقوله انساني همانند ديگر مقولههاي انساني ديگر در عين سادگي و ملموس بودن داراي پيچيدگي خاص خود ميباشد. همچنين تحت تأثير مكاتب مختلف فلسفي و علمي واقع شد. دانشمندان علوم انساني همواره براي دريافت درست مقولههاي انساني پناه به مفاهيم و مدلها و مكاتب بالاتري بودهاند تا بتوانند اين مقولهها را بهتر بشناسند و به همين سبب علوم اجتماعي داراي چندين پارادايم در درون خود ميباشد و چندين مكتب مشغول به تجزيه و تحليل موضوعات و روابط بين آنها هستند و اين همان نكتهاي است كه برخي را درباره علمي بودن علوم انساني به شك و ترديد انداخته است .
از طرفي ديگر اين مكاتب، در ابتداء به يك نوع تعريف خاص از موضوعات و مفاهيم ميپردازند و سپس تا آخر تجزيه و تحليلهاي خود همان راه خاص را ميپيمايند و از اينجا ميتوان پي به اهميت تعريف در علوم انساني برد.
فرهنگ نيز همينطور است. زيرا اهميت بسار زيادي در علوم انساني بعنوان يك مفهوم كلي و عام داشته كه ميتوانسته زندگي و رفتار شخصي و اجتماعي انسان و ساخت جوامع انساني را بنماياند. بنابراين هر كدام از متفكران با توجه به نحله خاص و براي تبيين واقعيات اجتماعي و انساني اطراف خود به تعريف خاصي پرداختهاند كه تعريفي كه توسط ديگري انجام گرفته كاملاٌ متفاوت و حتي متضاد ميباشد. اين تعريفها به متفكران نحلههاي فكري اين قدرت را ميبخشد كه در مورد هويت فرهنگي و تحولات آن و برنامهريزي فرهنگي به نظريهپردازي بنشينند. امروزه در پهنه دنياي انساني ما شاهد برنامهريزيهاي مختلقي از نظر فرهنگي كه متأثر از نحوه نگرش آنها به فرهنگ است، با توجه به واقعيتهاي اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي ميباشيم .
از اين رو ما بايستي دقيقاً با توجه به نوع تعاريف مربوط به فرهنگ و همراه با واقعيتهاي مربوطه به كشور محل تولد آن تعريف و آن تعريف و نحلههاي مربوط به آن، و نيز نتايج اين تعاريف بر نوع سياستگذاري در اين باب توجه كنيم، تا بتوانيم با توجه به واقعيات موجود در كشور خود به تعريف و سپس سياستگذاري مناسب برسيم. و اين اولين قدم براي هر امر ميباشد. كه متأسفانه هميشه بطور سطحي نگري به مراحل بالاتر از اين تعاريف درفرهنگ و خصوصاٌ توسعه فرهنگي پرداخته ميشود. و سپس ناخواسته تن به سياستگذاريهايي ميدهيم كه درنهايت به فرهنگ خود و توسعه مطلوب فرهنگي نميرسيم. از اينجاست كه ضرورت بررسي تعاريف فرهنگ روشن ميشود .
آنچه كه امروزه ما در بحثهاي فرهنگي شاهد و ناظر آن هستيم علاوه بر پذيرفتن مفاهيم وارداتي از فرهنگ و نحوه تعريف آن، بايد گفت برنامهريزي و سياستگذاري فرهنگي نيز كه براساس صورت گرفته نيز وارداتي است، كه اگر ما اين را حمل بر توطئه بيگانگان نكينيم بايستي گفت اين امر ازسادگي و تفكر سطحي كه هميشه ازآفات عمده جهان سوم ميباشد ناشي ميشود. فرهنگ يكي از دهها موضوعي است كه مورد احتياج جهان سوم ميباشد كه به اين صورت با آن برخورد ميشود .
و اولين نتيجه و مهمترين آن همين است كه ما نميتوانيم به موضوعات فرهنگي آنچنان كه هست بپردازيم و درنهايت به علوم محلي شده انساني مربوط به كشور خود برسيم. تاريخ جهان سوم چه از نظر فرهنگي و چه از نظر علمي، خصوصاٌ علوم انساني ، پر از اين فجايع فكري است كه در نهايت نتوانستهاند به هويت وجودي خود واقف شوند و سپس قدمهاي مناسب براي نجات خود بردارند و حتي قدمهايي نيز كه بر ميدارند باعث ميشود تا بيشتر در اين باتلاق فرو روند. پس بايستي قبل از فكر و تفكر و سياستگذاري ، به مفاهيم بينديشيم تا راه اشتباه نرويم .
تعريف فرهنگ
قبل از تقسيمبندي تعاريف دونكته درباره فرهنگ قابل تأمل ميباشد. يكي اينكه بعضي فرهنگ را تعريف به يك وجود آرماني در سطح جامعه كردهاند. در ادبيات فارسي نيز چنين ديدگاهي وجوددارد. در آنجا فرهنگ به ادب و عقل و يا دانش و بزرگي معنا شده است. همچنين در كتابهاي لغت آمده است: فرهنگ ادب باشد: صحاح الفوس
فرهنگ عقل باشد: معيار جمال
هر كه نيكتر داند در علم و چيزها كه مردم بدان فخر كنند گويند مردي فرهنگي است: تحفهالاحباب
در متون پهلوي نيز فرهنگ آرماني را در نظر داشتهاند.
...... به هنگام، به فرهنگستان دادندم و به فرهنگ كرنم سخت شتافتند : خسرو قبادان و ريدكي
... و چهارم شناختن خوي نيك و خوي بد مردم است و شناختن راه اكتساب خصال خوب و پرهيز از خصلتهاي بد . و اين را علم فرهنگ خوانند : چاودان نامه افضل كاشاني
بياموخت فرهنگ و شد برمنش برآمد زبيغاره و سرزنش
كه فرهنگ آرايش جان بود زگوهر سخن گفتن آسان بود
كزيشان همي دانش آموختيم به فرهنگ دلها برافروختيم
فردوسي
دشمن عقل كه ديده است كز آميزش او همه عقل و همه علم و همه فرهنگ شويم
مولوي
خداوند تدبير و فرهنگ و هوش نگويد سخن تا نبيند خموش
سعدي
اين نگرش هنوز در جامعه ما وجود دارد كه انسان با فرهنگ كسي است كه آداب دان و مؤدب باشد. و انسان بيفرهنگ نيز عكس اين معنا را دارد. اين معناي موجود و نهادينه شده در جامعه عوارض نامناسبي در پيدارد. در ابتدا بايستي گفت اين نوع تعريف از فرهنگ سبب ميشود همواره در يك حالت آرماني زندگي كنيم و واقعيات ناديده گرفته شوند حال آنكه فرهنگ يك واقعيت اجتماعي است كه داراي تغيير و تحول از ديد كساني كه فرهنگ ، با ديد آرماني نگاه ميكنند به نوعي تغيير ارزشهاست، حال آنكه همانگونه كه گفته شد اين تغيير و تحول طبيعي ميباشد. و بدين ترتيب انسانهاي محافظهكار و سنتگرا كه مانع هر گونه تحول و رشد هستند تبديل خواهند شد كه در قشرها و شهرهاي سنتي و غيره شاهد آن هستيم .
ضرر ديگر آرماني ديدن فرهنگ اين است كه نتوانيم فرهنگ واقعي جامعه و اجزاء آن و چگونگي ارتباط اين اجزاء را بشناسيم و از اين تعريف در سطح جامعه، در دل و روح مردم جا افتاده است آنگاه متوجه خواهيم شد كه ازيك برنامهريزي فرهنگي بطور دقيق و سپس سياستگذاريهاي درست محروم خواهيم شد. و در نهايت نيز اگر موفق به برنامهريزي دقيق و سپس سياستگذاريهاي درست شويم قابليت اجراي اين برنامهريزيهاي درست را نيز نخواهيم داشت چون در جامعه با ممانعت روبرو خواهد شد .
از طرف ديگر سبب خواهد شد كه مردم عادي الگوهاي فرهنگي بيروني و بيگانه را بعنوان يك فرهنگ به معناي آرماني پذيرند و اين جريان شدت پذيرد، بدون آنكه به محتواي فرهنگي واقعي جامعه نظر كنند .از اين رو جريان فرهنگپذيري ازشديد خواهد شد و تاريخ گذشته ما نيز شاهد براين نكته ميباشد .
با اين نفاسير كاملاٌ بديهي است كه ضرورت تفسير اين مفهوم درسطح جامعه لازم بنظر ميرسد تا مردم به يك ديد درست از فرهنگ برسند و سياستگذاريها و برنامهريزيها دقيقتر و كاملتر انجام و اجرا بشود .
اما نكته ديگر درباره فرهنگ :
فرق بين فرهنگ و تمدن ميباشد كه در كشورهاي استعمارگر مثل انگليس بجاي يكديگر بكار ميرفته و اين دو ازيكديگر نداشتند و همين باعث ميگرديد تا اين نگرش خاصي داشته باشد. و بنابراين همين برداشت بود كه جوامع ديگر را عقب مانده و بي تمدن و بيفرهنگ ميدانستند و در برابر فرهنگ قطعاٌ نوع خاصي از سياستگذاريها را نسبت به ملل ديگر روا ميداشت و در تاريخ، شاهد آن هستيم كه اين كشورها ذلتهاي ديگر را وحشي و بربر ميخواندند ومدت زماني طولائي صرف شد تا اين دو مفهوم از هم جدا شدند و بدين ترتيب ازبار ارزش مفهوم فرهنگ كاسته شد.
البته اين نكته قابل ذكر است كه در تمدن بيشتر به پيرفتهاي بشري مثل تكنولوژي و نحوه استفاده از آن اطلاق ميشود و اين مفهوم با فرهنگ زياد ارتباط دارد و در واقع از يكديگر جسماني پذير نخواهند بود. پس نبايستي در مقابل افراط مذكور، تفريط شود وتمدن را از فرهنگ جدا كنيم تا دوباره براي مقابله با بيگانگان دچار سنتگرايي افراطي شويم و از پذيرفتن آثار تمدن و تأثير آن بر فرهنگ و رشد آن غافل شويم. با اين پيش زمينه به طبقه بندي تعاريف فرهنگي ميرسيم .
فرهنگي بيروني و بيگانه را به عنوان يك فرهنگ به معناي آرماني پذيرند و اين جريان شدت پذيرد، بدون آنكه به محتواي فرهنگي واقعي جامعه نظر كنند . از اين رو جريان فرهنگ پذيري از شديد خواهد شد و تاريخ گذشته ما نيز شاهد براين نكته ميباشد .
با اين تفاسير كاملاٌ بديهي است كه ضرورت تفسير اين مفهوم در سطح جامعه لازم بنظر ميرسد تا مردم به يك ديد از ست فرهنگ برسند و سياستگذاريهاو برنامهريزيها دقيقتر و كاملتر انجام و اجرا بشود .
اما نكته ديگر درباره فرهنگ :
فرق بين فرهنگ و تمدن ميباشد كه در كشورهاي استعمارگر مثل انگليسي بجاي يكديگر بكار ميرفته و اين دو دايي از يكديگر نداشتند و همين باعث ميگرديد تا اين نگرش خاصي داشته باشد . و بنابراين همين برداشت بود كه جوامع ديگر را عقب مانده و بي تمدن و بي فرهنگ ميدانستند ودر برابر اين دو مفهوم مقاومت ميورزيدند . اين نوع تعريف از فرهنگ قطعاٌ نوع خاصي از سياستگذاريها را نسبت به ملل ديگر روا مي داشت . در تاريخ ، شاهد آن هستيم كه اين كشورها ملتهاي ديگر راد وحشي و بربر مي خواند ند و مدت زماني طولاني صرف شد تا اين دو مفهوم از هم چدا شدند و بدين ترتيب از باز ارزشي مفهوم فرهنگ كاسته شد .
البته اين نكته قابل ذكر است كه تمدن بيشتر به پيشرفت هاي بشري مثل تكنولوژي و نحوه استفاده از آن اطلاق مي شود و اين مفهوم با فرهنگ زياد ارتباط دارد و در واقع از يديگر جدا مي پذيرد نخواهند بود . پس نبايستي در مقابل افراط مذكور، تفريط شود و تمدن را از فرهنگ جدا كنيم تا دوباره براي مقابله با بيگانگان دچار سنتگرايي افراطي شويم و از پذيرفتن آثار تمدني و تأثير آن بر فرهنگ و رشد آن غافل شويم. با اين پيش زمينه به طبقهبندي تعاريف فرهنگ ميرسيم .
طبقه بندي تعاريف فرهنگ
بطور كلي ميتوان ديدگاهاي مختلف درباره فرهنگ را به 5 ديدگاه تقسيم كرد .
1_ ديدگاه ماركسيستي يا ديدگاه تضادگرايان :
اين ديدگاه ، فرهنگ را روبناي ميداند كه بر اساس اقتصاد بنا شده و روابط اقتصادي، تعيين كننده نوع فرهنگ ميباشد. پس براي برنامهريزي فرهنگي بايستي رويكردي به برنامهريزي اقتصادي داشت و كاري به روبنا يعني خود فرهنگ نداشته باشيم. اين ديدگاه از رنگ و بوي انساني تهي ميباشد و سبب ميشود كه براي فرهنگ برنامهريزي مكانكي انجام گيرد. تجسم وجودي اين چنين برنامهريزي در شوروي سابق تحقق يافت و سبب شد كه انحطاط فرهنگي و عدم تراكم فكري و فرهنگي درسطح خود فرهنگ بوجود آيد .
ازطرف ديگر ماركسيستها و تضادگرايان به فرهنگ موجود در سطح يك جامعه رجوع و سعي ميكنند همان فرهنگ عامه را مورد ستايش قرار دهند و اين عامگرايي فرهنگي سبب ركود فرهنگي در سطح جامعه خواهد شد .
اين امر در آثار ادبي ماركسيتهايي كه در جهان سوم وجود داشتند كاملاٌ واضح بود . اين نوع تعريف نهايتاٌ به سقوط و ركود فرهنگي منجر خواهد شد. از اين رو نميتوان فرهنگ را براساس اقتصاد تعريف و يا برنامهريزي فرهنگي را بر اساس اقتصاد بنا كرد و روح اقتصاد نبايستي بر فرهنگ مسلط شود. چرا كه خود فرهنگ يك واقعيت مستقل ميباشد كه بايست همانطور در نظر گرفته شود و آنگاه تأثير و تأثر آن را با ديگر عوامل ديد.
2_ ديدگاه تكاملگرايان :
اين ديدگاه كه از قرن نوزدهم بوجود آمد، هنوز قوت خويش را در تحليل مسائل علوم اجتماعي چه جامعهشناسي و چه مردم شناسي داراست. اين ديدگاه همه چيز را در حال حركت و تحول ميبيند و گاهي اين تحول را در جهت كامل شدن ميداند كه اين كامل شدن بر حسب ارزشها معنا ميشود و از اين جاست كه برچسب ارزشگرايي به اين تئوري خورده ميشود. اين ديدگاه از تاريخ نيز درتحليل مسائل اجتماعي بهرهمند ميشود و سعي ميكند واقعيتهاي اجتماعي را در طي يك فرآيند تاريخي مطالعه كند و آنگاه به يك حكم كلي و قوانين اجتماعي برسد .
اين ديدگاه نيز درباره فرهنگ به تعاريفي پرداخته است كه اساس را بر ميراث تاريخي فرهنگ گذاشته و به تحليل ميپردازد .
ساپير يكي از انديشمندان اين ديدگاه است كه در تعريفي آورده :
فرهنگ يعني مجموعه مرتبطي از كردارها و باورها كه از راه جامعه به ارث رسيده و بافت زندگي مارا تعيين ميكند .
مايرس نيز انديشمند ديگري است كه ميگويد :
فرهنگ آن چيزي است كه از گذشته آدميان بازمانده است و در اكنون ايشان عمل ميكند و آيندهشان را شكل ميدهد.
راديلكف براون بيان ميكند :
بعنوان يك جامعهشناس واقعيتي كه من بدان نام فرهنگ ميدهم فرآيند يك سنت فرهنگي است، يعني فرآيندي كه از راه در يك گروه اجتماعي و يا طبقه اجتماعي معين، زبانها، تصورات، پسندها ، چيره دستيها و انواع عرفها دست به دست از شخصي به شخصي و از نسلي به نسلي فرا داده شود.
در اين تعريفها تكيه برفرآيند، بخوبي مشخص است و فرهنگها را در فرآيندها تحليل و بحث ميكنند. اين ديدگاه فرهنگي در كشورهايي كه داراي پيشينه تاريخي هستند قابل برد ميباشد ولي كشورهايي كه داراي اين پيشينه نيستند مانند آمريكا ) كاربردي ندارد. فرق بين اروپا كه داراي پيشينه تاريخي است باكشورهايي كهداراي اين پيشينه نيستند در همين تحليلهاي تاريخي فرهنگي ميباشد. گاهي اوقات اين تعريف ذلت فرا زماني پيدا ميكند: و يك حكم كلي براي تمام زمانها خود ميگيرد. در نتيجه راه كليگويي و پيشگويي در پيش ميگيرد و از همين جاست كه ضربهپذير ميشود .
اين ديدگاه در مورد توسعه فرهنگي جهان سوم استفاده شده است بدين معنا كه بر اساس اين ديدگاه بيان ميشود كه كشورهاي جهان سوم بايستي براي رسيدن به توسعه، راه غرب كه سرمايهداري است بپيمايند و يك سري شاخصهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي و فرهنگي را پيشنهاد ميكند .
اينها در يك حالت فرآيند گونه شاخصهاي فرهنگي جهان سوم را بيان ميكنند و سپس به مقايسه ظاهري يا باطني با شاخصهاي فرهنگي در غرب دست ميزنند و پس ازآن به نظريهپردازي ميپردازند و اعلام ميكنند كه بايستي طي يك فرآيند اين شاخصهاي فرهنگي رابه شاخصهاي فرهنگي غرب تبديل كنند.
را جرز از صاحبنظران اين گونه تفكر در باب توسعه فرهنگي است وي فرهنگ جهان سوم را به فرهنگ دهقاني تعريف ميكند و 10 مشخصه براي آن نقل ميكند وميگويد كه اين مشخصههاي فرهنگي موانع توسعه هستند و براي اينكه كشورهاي جهان سوم به توسعه برسند بايستي اين موانع برداشته شوند. موانع مذكور از ديدگاه وي عبارتنداز:
1_ عدم اعتماد به نفس در روابط شخصي 2_ فقدان نوآوري 3_ گرايش به تقدير 4_ پايين بودن سطح آرزوها و تمايلات 5_ عدم توانايي چشم پوشي از منابع آني بخاطر منافع آتي 6_ كم اهميت تلقي كردن عامل زمان 7_ خانوادهگرايي 8_وابستگي به قدرت دولتي 9_ محليگرايي 10_ فقدان همدلي.
اين صفات تا چه حد درست است و تا چه حد در مورد فرهنگ جهان سوم صادق است خود جاي بحث دارد. ولي آنچه راجرز و ديگر نظريهپرددازان توسعه فرهنگي را به گفتن اين سخنان راهنمايي كرده است همان داشتن انديشه تكاملي و تحولي در فرهنگ ميباشد كه اعتقاد دارد بايستي نهايتاً تمامي فرهنگها به فرهنگ غربي با شاخصهاي مربوط به آن برسد اين نظريات هر چند مورد نقد شده ولي متأسفانه اين نظريات در مبحث بدون آنكه نگاهي تيز و دقيق برخاسته از متن فرهنگي كشور مربوطه شود كه اين امر ناشي از سطحينگري به فرهنگي جهان سوم و همچنين فرهنگ غرب ميباشد و هنوز اين روند توسط روشنفكران و سياستمداران و حتي مردم عادي اين كشورها ادامه داده ميشود .
3_ ديدگاه ساختي
اين ديدگاه برخاسته از مطالعه جوامع ابتدايي بستهاي است كه كليه نهادهاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي و .... همه در يك حالت تعامل با يكديگر ميباشند و لي بعداً در جوامع سرمايهداري مدرن كه داراي حالتي منظم و سيستماتيك ميباشد داراي قدرت تحليل و تبيين ميشود درباره فرهنگ نيز اين ديدگاه مورد استفاده قرار ميگيرد. در اين تعريفها تكيه بر الگوسازي و يا سازمان فرهنگ است. اكنون نگاهي به نظريه تعدادي از متفكرين اين ديدگاه مياندازيم .
ويلي :
فرهنگ نظامي است از الگوهاي عادتي پاسخگويي، كه با يكديگر همبسته. هم پشت هستند .
آگبرن و نيمكف
فرهنگ مشتمل است بر نوآوريها با ويژگيهاي فرهنگي كه در يك نظام، يكپارچه شدهاند و ميان اجزاي آن به درجات گونا گون ارتباط متقا بل وجود دارد. (1) . حال بايستي ديدكه اين ديدگاه تعاريف، قدرت تبيين را در جهان سوم دارند يا خير ؟
در ابتدا گفتيم كه اين نظريه، برخاسته از جوامع ابتدايي امروزه بشري است و درجهان پيشرفته نيز مورد قبول واقع و براي تبيين بكار رفته است و علت آن اين بوده كه اين تبيين و تعريف درباره جوامعي است كه حالت يك ثبات دروني داشته باشد. و اعضاي آن به تعامل دروني با يكديگر ميپردازند و يكديگر را در عمل و واقع كامل و تكميل ميكنند. پس يك سازمان دروني فرهنگي خودكفا را نشان ميدهد كه اين هم در جوامع ابتدايي صادق است چون فضاي كاملاٌ بستهاي نسبت به بيرون خود دارد. و هم نسبت به جوامع پيشرفتهاي كه داراي ثقل مركزي و خودكفايي دروني ميباشند، خصوصاٌ كشوري مثل آمريكا كه تأثير پذيري آن ازجهان خارج كم است و داراي قدرت، تأثيرگذاري فرهنگي بر ديگر جوامع ميباشد، ولي خودش درواقع حالت نظامي خودكفا و خودگران ميباشد. پس تحليل ساختي براي آن مناسب بنظر ميرسد ولي اين تحليل در ارتباط با جهان سوم كه هر لحظه مورد تأثير جهان خارج از خود است و دائما عناصر فرهنگي آن دستكاري ميشود و يك نظامبازي را دارد كه كاملاً يا نزديك به كامل تأثير آثار و عناصر فرهنگي بيرون از نظام سيستم خود است، قابليت تبيين ندارد، خصوصاٌ عناصر تكنولوژيكي كه بدون وقفه از جهان پيشرفته به سوي اين جوامع سرازير ميباشد عناصر و نظام فرهنگي اين كشورها را دچار تفسير ميكند درنتيجه بايد گفت، اين مدل و تعريف، قابليت تحليل و تبيين براين نظامهاي فرهنگي دستكاري شده جهان سوم را ندارد .
4_ ديدگاه كاركردگرايي :
اين ديدگاه باز از همان دو جامعه قبلي بوجود آمده است. يكي جوامع ابتدايي، دوم جوامع مدرن و علت آن اين بوده است كه چون در اين جوامع نظام كلي داراي ثبات كاملي هستند و هر جزء داراي كاركرد مناسب كل نظام و سيستم ميباشد پس چنين نتيجه گرفته شده كه در اين نظامها ما ميتوانيم به كاركرد اشياء پيبرده و جاي كاركرد آنرا پيدا كنيم .
در اين تحليل روابط بين اشياء و خود اشياء زياد مورد نظر نيست. بلكه چنين القا ميشود كه بايستي به علتغايي و نتيجه اشياء و عناصر يك نظام و سيستم و به نتايج روابط بين اين عناصر پرداخت و آنچه اهميت دارد صرفاٌ نتيجه است. عنصري كه داراي نتيجه مثبت دركل نظام باشد مفيداست و بايد بماند و عنصري كه نتيجه مفيد براي نظام ندارد بايستي از بين برود.
اين ديدگاه درفرهنگ نيز بكار رفته است. درآنجا روي كاركرد ونتايج عناصر فرهنگي ونتايج روابط بين عناصرتوجه شده است .
نظريات عمده كاركردگرايان را ميتوان درانديشههاي بيان شده زير دريافت.
اسمال: فرهنگ عبارتست از يك ساز و برگ فني، مكانيكي، مغزي، اخلاقي كه براي دورهاي خاص با بكار گرفتن آن به مقاصد خود ميرسند. فرهنگ مشتمل است بر وسايلي كه انسانها با آن هدفهاي فردي و اجتماعي خود را پيش ميبرند .
داوسن : فرهنگ راه و روش مشترك زندگي است كه سبب تطبيق انسان با محيط طبيعي و نيازهاي اقتصادي خود ميشود.
اما اين تعريف، و تحليل براي جهان سوم كاربردي نميتواند داشته باشد. چون اولاٌ اين تعريف براي جوامع در حال ثبات كاربرد دارد و در جوامعي كه اين كاركردها حالت ثبات ندارد و گاه حتي عناصر فرهنگي وجود دارند كه بصورت غدههاي ويروسي و سرطاني از خارج وارد آن پيكره ميشوند و سپس در آن پيكره فرهنگي بصورت عنصري همانند درميآيند، و اين كاركرد لحظهاي متوقف نميشود از اين روست كه هر لحظه جوامع جهان سوم دچار بحران عنصري فرهنگي و حتي بحران در روابط ميان عناصر فرهنگي خود ميباشند بنابراين عناصر كاركردي مخدوش ميشوند بطوريكه كاركرد عنصري، عنصر ديگر را نه تنها تكميل نميكند بلكه حتي آن را خنثي و گاه آن را براي كل نظام به عنصري منفي تبديل ميكند و با كاركردي ضد فرهنگي فرهنگ يك جامعه را به انحطاط و نابودي سوق ميدهند.
از طرف ديگر در اين ديدگاه، ارزشها جايي ندارند .اين مكتب تحليلي كه مكتب فلسفي پراگماتيسم درامريكا همراه شد، وسيلهاي براي نابودي ارشهاي انساني گرديد. براساس اين ديدگاه هر عنصر فرهنگي و نيز رابطه بين اين عناصر اگر براي نظام سودمند باشد بايستي درجامعه حفظ و حتي تقويت شود ولو اينكه اين عنصر فرهنگي و يا روابط بين اين عناصر با ارزشهاي انساني نسازد. مثال واضح آن جنگ و كشتارهاي داخلي و خارجي و از نظر اخلاقي فحشاء و رواج قانوني آن در سطح يك جامعه را ميتوان ذكر كرد. اين تحليل به نوعي ذهن را بسوي واقعيتگرايي سياه ميكشاند و آرمانهاي بشري و خصوصاٌ فرهنگ را درجوامع ناديده ميگيرد.
اساساٌ اين مكتب مخالف ايجاد هر نوع انقلاب و جهتدهي در يك جامعه ميباشد. البته بايستي گفت از اين مكتب ميتوان در بعضي از امور جزيي همانند مديريت خرد درسطح جوامع جهان سوم استفاده كرد.
5_ ديدگاه عوامگرايي فرهنگي
اين ديدگاه با مقدس شمردن سنت بازماده ار ماقبل سعي در حفظ وضعيت موجود فرهنگي درجامعه ميكند همچنين به عناصر موجود كه بازمانده از قبل است اصالت ميدهد و هرگونه تغييري را نميخواهد بپذيرد و يا مخالفت با آنان در صدد از بين بردن و محو كردن آن از صحنه فرهنگي جامعه است.
اين ديدگاه برخاسته از مردمشناسي كلاسيك بود كه براي اصالت دادن به كار خود به عناصر فرهنگي و روابط بين آن عناصر در جوامع مورد مطالعه خود تقدس ببخشيدند وتعريف تايلر از فرهنگ كه شايد مشهورترين تعاريف فرهنگ باشد شاهد بر اين سخن است:
فرهنگ يا تمدن كليت در هم تافتهاي است، شامل دانش، دين ، هنر ، قانون، اخلاقيات، آداب و رسوم، و هرگونه تواناني و عاداتي كه آدمي همچون عضوي از جامعه بدست ميآورد (3)
وچون جوامع مورد مطالعه جوامع ابتدائي بود كه داراي ثبا ت عناصر فرهنگي و روابط ميان آنها بود، خود به خود به ارزش دادن و محافظهكاري دچار شدند خصوصاٌ موقعي كه اثرات تكنولوژي پيشرفته را بر آثار فرهنگي جوامع ابتدائي ميديدند؛ محافظهكاري برآداب و سنن جوامع عقب مانده را تأييد ميكردند.
از طرف ديگر عدهاي ازمتفكران و انديشمندان جهان سوم كه كشورهاي خود را آماج هجومهاي آثارهاي فرهنگي مادي و معنوي غرب ميديدند و شاهد بحرانزدگي بيسابقهاي در كشور خود بودند، براي حفظ عناصر فرهنگي كشور خود و روابط بين اين عناصر دست به محافظهكاري در مقابل عناصر جامعه خود زدند. اينان حتي با ورود تكنولوژيهاي مدرن به كشورهاي خود مخالفت نمودند بطوريكه ادبياتي بوجود آوردند كه داراي بارهاي فرهنگي عوامگرايانه بود. در تاريخ تفكر كشورمان در قسمتهايي از آثار جلالآلاحمد ( ن. ك به؛ نفرين زمين ) اين رويكرد را ميبينم كه سعي در بازگشت به ادبيات كهن داشت البته بايستي گفت دركشورهاي جهان سوم تئوريهاي ماركسيست و چپگرايان و تضادگرايان در برگشت به فرهنگ عوام كم موثر نبود. كه خود جاي بحث ديگري را ميطلبد .
ولي آنچه ميتوان گفت اين است كه اين ديدگاه نيز از نقض برخوردار است چون قدرت تبيين براي واقعيات موجود فرهنگي درسطح جوامع جهان سوم را دارا نيست چرا كه جهان سوم مجبور است از تكنولوژي براي رشد و توسعه خود بهره بگيرد و تكنولوژي نيزعلاوه بر ايجاد آثار اقتصادي و سياسي و اجتماعي شامل آثار فرهنگي نيز ميشود، كه اين آثار ممكن است توسط خود تكنولوژي ايجاد شود و يا وسيلهاي براي انتقال آثار فرهنگي به جوامع گردد. البته بايد گفت درفرهنگ همانند بقيه واقعيتهاي اجتماعي در حالت تحرك و پويايي است و نميتوان از پويايي آن خصوصاٌ درجهان سوم جلوگيري كرد.
نتيجه :
ازآنچه گذشت ملاحظه كرديم كه تئوريهاي فرهنگي غرب چه در بعد دهكده جهاني و چه دربعد تعاريف و مدلهاي تحليلي فرهنگي نميتواند جوابگوي كشوري مثل ما باشد كه داراي فرهنگي كهن و مذهبي ميباشد. خصوصاً انقلاب اسلامي كه صدايي غير از صداهاي موجود دردنيا بود. انقلاب اسلامي يعني انقلاب مذهب برعليه سكولاريسم، يعني بانگ مرگ و انحطاط علمگرايي مطلق و كنار گذاشتن مذهب .
اكنون مذهب در صحنه اجتماع و جكومت بعنوان يك عنصر فكري و فرهنگي ظهور كرده است، سئوال اينجاست كه مذهب چگونه ميتواند با ارثي كه از سكولاريسم غرب بجا مانده برخورد كرده و بتواند از آن نفغ ببرد بدون آنكه ضرر ببيند ؟
پيشنهادات
قبل از پيشنهاد، چند نكته را متذكر ميشوم:
اول _ اينكه ما كشورهاي جهان سوم كشورهاي دستكاري شدهاي هستيم و به همين دليل دچار بحرانهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي و... ميباشيم. اين عامل را ميتوان به غرب نسبت داد كه با هجوم نظامي و سياسي و فرهنگي در طي قرون گذشته و حال، عملاٌ كشورهاي جهان سوم را دستكاري كرد؛ بطوريكه نهاهاي موجود در سطح جامعه هيچكدام درجاي درست خود نيستند و ازطرفي ديگر روابط بين نهادهاي موجود در جامعه نيز روابطي نادرست و نابجا است. پس بايستي سعي كرد كه اين نهادها به جاي خود برگردند و روابط بين نهادها نيز به جاي خود برقرار گردد. اين نكته در فرهنگ نيز صادق است .
دوم _ غرب يك تمدن است. تمدني وارث تمدنهاي گذشته و اينك با بيداري كشورهاي جهان سوم و شاداب بودن آنها و در مقابل، بيمارگونه بودن جوامع غربي، بنظر ميرسد كه كشورهاي جهان سوم وارثان تمدن غرب بعنوان نسل بعدي هستند و خصوصاٌ كشوري همانند ايران كه با انقلاب خود در آخر قرن بيستم و آنهم با محتواي مذهبي وارث علم و سكولاريسم غرب است. تمدن غرب با گرفتن ارث تمدني جهان اسلام درقرن پانزدهم ميلادي و ريختن آن درقالب سكولاريسم به تمدن عظيم خود رسيد و اينك بعد از پيرشدن و بيمارگونه گشتن جامعه غرب، اينطور بنظر ميرسد كه كشورهاي جوان و شادابي مثل كشور، ما آماده گرفتن ارث تمدن غرب و ريختن آن در قالب مذهبي و الهي خود ميباشند، پس در جهت فرهنگي نيز همينگونه بايد عمل كرد. حال چطور ميتوانيم اين تمدن عظيم را در قالب جامعه خود هضم كنيم ؟
سوم _ آنچه مردمشناسان و جامعهشناسان در باب توسعه گفتهاند اين است كه بايستي خودجوشي از درون جامعه و سنتهاي آن شروع شود.
پديدههاي عارضي توسعه، نه تنها فايدهاي براي اين كشورها ندارد، كه سبب انحطاط آنها خواهد شد. پس بايستي با ديدن سنتها و ساخت و بافت جامعه خود دست به جذب فرهنگ غرب و تمدن آن زد، تا جامعه بتواند اندك اندك اين محتواي عظيم تمدني را درخودش جذب كند و دچار سوء هاضمه نشود تابتواند مواد جذب ناشدني آن رابصورتهاي گوناگون دفع كند.
حال با توجه به اين سه نكته ما مدلي كه براساس تعاريف فرهنگي ميتوان براي اين امور پيشنهاد كرد را ارائه ميكنيم.
همانطور كه گفتيم كشورهاي جهان سوم ناگزير از اخذ مفاهيم علمي تمدني، فرهنگي و تكنولوژيكي غرب ميباشند.
و از طرفي خود داراي سنتها و تمدنها و فرهنگهاي پيشين هستند. براي حل اين مشكل ما ميتوانيم كشورهاي جهان سوم را از نظر اجتماعي و فرهنگي به جامعهاي با «ساختباز» نه بسته تعبير كنيم. بر اين اساس ميتوانيم به تبيين و تحليل فرهنگي و اجتماعي بپردازيم .
اين ساخت از دو كلمه تشكيل شده است : «ساخت» و «باز» هر كشوري ساخت علمي و فرهنگي واجتماعي خاص خود را دارد. از اينرو در ابتدا بايستي ساخت اجتماعي و فرهنگي آن كشور را شناخت و چون اين ساخت باز است، بنابراين بايستي غرب راكه موثر براين ساخت است نيز بدرستي شناخت .
چگونه ساخت يك كشور را ميتوان شناخت؟
اولين قدم برگشت به تاريخ اجتماعي و فرهنگي يك جامعه ميباشد. بايستي جامعه را از درون و ژرفاي تاريخ با تمامي سنتها و آداب و روشهاي آن شناخت و نيز جامعه كنوني را دقيقاٌ آنطور كه هست شناخت نه آنطور كه تئوريهاي بيگانگان و غربيها به ما ميگويند. و پس ازآن بايستي دقيقاٌ درطول تأثيرگذاري غرب بر اين كشورها، خصوصاٌ از نظر فرهنگي، جريانهاي موجود درغرب و معاصر با اين تحولات را در اين كشورها شناخت .
دومين قدم براي شناخت تحولات امروزي اين جوامع اين است كه بايستي تمام جريانهائي كه در غرب جريان دارد و ميدانيم كه درآينده به كشورهاي جهان سوم خواهد رسيد را دقيقاٌ مطالعه و شناسايي كينم كه تقريباٌ با اين عمل در يك جريان باز و تعاملي هم خود را مطالعه كردهايم و هم غرب را با اين كار هم به خودشناسي و هم به رقيبشناسي دست زدهايم . از طرفي ميدانيم كه جريانهاي غرب همانطور كه آنجا هستند در شرق و جهان سوم انعكاس پيدا نخواهد كرد چرا ؟ چون كه اين انعكاس حاصل دو فرآيند است. اول اينكه جريانهاي موجود در غرب با ورود به كشورهاي ديگر از بستر اجتماعي خود كنده ميشود. و ساخت و بافت تولد و رشد خود را درغرب جا ميگذارند و به صورت سطحي به جوامع جهان سوم خواهند آمد كه به صورت غريبه و تازه براي كشورهاي ما نمود پيدا خواهد كرد. و دوم آن كه اين جرايانات تازه غرب با توجه به ساخت جامعهها در جامعه منعكس خواهد شد. بعبارت ديگر بقول بعضي از متفكران جوامع غيرغربي حالت منشوري دارند، كه نور آمده از غرب را شكسته و آنگاه در خود جذب خواهندكرد. با اين پيش فرض كه ما درقدم اول خودشناسي و در قدم دوم غربشناسي كردهايم، ميتوانيم كاملاٌ به دو فرآيند مذكور واقف باشيم و تحولات وارداتي و جامعه خودمان را كاملاٌ بشناسيم، پس ميتوانيم به قضاوت دقيق درباره وضعيت فعلي جامعه بنشينيم و هم آيندهنگري درباره وضعيت جامعه خود داشته باشيم
خبرگزاري فارس: هدف ما از اين مطالعه درباره خانواده، بيان ارزش و اهميت آن، خانواده در اديان الهى به ويژه اسلام، مشكلات و نابسامانىهاى خانواده در جهان امروز، ازدواج نخستين سنگ بناى ايجاد خانواده، و تأثير ازدواج بر رفع ناهنجارى هاى روانى و كمك مؤثر در بهداشت جسمى و روانى است.
چكيده
خانواده اولين واحد تشكيل دهنده اجتماع است. خداوند اولين انسان سميع و بصير را، كه به عنوان پيامبر و پدر همه انسان ها در زمين تمكّن داد، برايش همسرى تعيين كرد. آن ها نخستين هسته اصلى خانواده را به وجود آوردند و به تدريج زمين را آباد ساختند و مردان و زنان بسيارى در زمين پراكنده شده، كارها را تقسيم كردند. خانواده اصالت پيدا كرد و هر فرد براى بقاى خود و نوع، وظايف خاصى عهده دار گرديد. هرقدر جمعيت كره زمين زيادتر شد، شكل زندگى و خانواده تغييرات عميق ترى پيدا كرد و نيازهاى انسان بيش تر و متنوع تر شد. نياز غريزى و گرايش به سوى جنس مخالف هميشه و در تمام موجودات وجود داشته است. اما اديان الهى و در نهايت، اسلام به اين نياز تقدّس بخشيدند. انسان علاوه بر بيمارى هاى جسمى، ناراحتى هاى روانى هم دارد. يكى از راه هاى يافتن آرامش و سلامت بهتر روان، اقدام به يافتن همسر و تشكيل خانواده است.
خانواده
ساده ترين، كوچك ترين و قديمى ترين شكل جامعه انسانى «خانواده» است.1 خانواده كوچك ترين واحد بنيادى جامعه نوين است.2 «خانواده» در لغت از دو جزء «خان» به معناى منزل و سرا و «واده» به معناى اهل منزل تشكيل شده است. پس در جمع، همه كسانى كه در خانه هستند، عضو خانواده مى باشند. در تعريفى ديگر، مى گويند: خانواده عبارت از روابط جنسى معيّن و بادوامى است كه توليد اطفال و پرورش آن ها را به عهده دارد. بحث در اين زمينه گسترده است، اما آنچه مسلّم است اين كه خانواده از مجموعه اى افراد تشكيل مى شود و قسمتى از شبكه بزرگ تر به نام جامعه است.3 خانواده از ابتداى پيدايش حيات انسان در زمين تا امروز تحولاتى عميق يافته و عوامل گوناگون دينى، اقتصادى، سياسى و زيست محيطى موجب اين تغييرات و دگرگونى ها شده اند. هدف ما در اين مقاله تجزيه و تحليل و كنجكاوى در اين تحولات نيست، كه اين مقوله نياز به تحقيق عميق جامعه شناسى دارد، بلكه هدف ما از اين مطالعه درباره خانواده، بيان ارزش و اهميت آن، خانواده در اديان الهى به ويژه اسلام، مشكلات و نابسامانى هاى خانواده در جهان امروز، ازدواج نخستين سنگ بناى ايجاد خانواده، و تأثير ازدواج بر رفع ناهنجارى هاى روانى و كمك مؤثر در بهداشت جسمى و روانى است.
ارزش و اهميت خانواده
هزاران سال كره زمين زيستگاه جانداران بسيار بود و شايد جاندارانى شبيه انسان در زمين بودند كه حياتشان چندان تفاوتى با ساير جانداران زمين نداشت، تا اين كه خداوند مخلوقى به نام آدم در زمين مستقر ساخت و براى رفع تنهايى و آسايش و آرامش او، همسرى به او داد و از ازدواج اين دو موجود انسان هاى بسيارى در زمين پراكنده شدند.4 جامعه شناختى و زيست شناختى و تشريح مقايسه اى (تطبيقى) و پيوستگى انواع و خلقت تدريجى و نظرات موافق و مخالف و كلام درباره كينونيّة الانسان الاولى5 فرصتى ديگر مى طلبد و هر نظريه اى درباره خلقت انسان و تداوم آن تا به امروز اثبات شود، موجوديت بحث حاضر را دچار مخاطره نمى كند و ارزش و اهميت آن را تغيير نمى دهد. انسان موجودى است اجتماعى، در بهترين قوام آفريده شده (تين: 14)، خليفه خدا در زمين (بقره: 30)، مسجود ملائكه (اعراف: 11)، مخلوق برتر (بقره: 30ـ33)، مشرّف به تشريف روح الهى (حجر: 29)، واجد عقل، فكر، استعداد، هوش، عواطف، احساسات، ادراك، حافظه، تخيّل و ده ها امتياز ديگر و در نهايت، اراده و قدرت اخذ تصميم و نيز قوّه نطق و بيان به او عنايت شده (الرحمن: 3) و از مسؤوليت هاى مهم او اقدام به عمران و آبادى زمين است. (هود: 61) مخلوقى به اين عظمت بيهوده رها نشده و براى هدايت و ارشاد او، افرادى مأموريت يافته اند كه آنان را «نبى» و «رسول» ناميده اند. اين مأموران الهى وظايف گوناگونى داشته اند. تعداد كمى با كتاب و كلام وحى و سلاح اعجاز، مأمور هدايت گروه هاى بزرگ از مردم بودند و شمار كثيرى مأمور ناحيه يا بخش يا گروهى كوچك بودند و نام معدودى از آنان در كتاب هاى مقدّس و از جمله قرآن كريم ذكر شده است. همه انبيا بشر را به تشكيل خانواده و انتخاب همسر راهنمايى كرده اند. در جاى جاى كتاب مقدّس (تورات و انجيل)، عناوين احترام به ازدواج توسط والدين، ازدواج فاميلى، تأسيس ازدواج، ترغيب به ازدواج، جشن ازدواج، جشن عروسى و عناوينى مانند اين در فصل هايى مانند رساله اول تيموتائوس، امثال سليمان، رساله به عبرانيان و رساله اول به قرنتيان و ده ها مورد ديگر درباره عفّت زنان و موارد اخلاقى ديگر اشاره شده است.6 در آثار باقى مانده از زرتشت درباره پاك دامنى و درباره زنان پير و جوان سخن گفته شده و خانواده و عفّت و شرافت به بزرگى ياد شده است.7 آثار موجود از عرفان هند و هندوان از جمله گزيده اوپه نيشدها در جاى جاى، به زوجيت و خانواده عزّت نهاده، در بخش نخستين «تقديس خواندن سامه ويدا» از علاقه زوجيت سخن گفته و در بخش چهارم «مناجات و مراسم براى تناسل»، درباره مراسم ازدواج و داشتن فرزند نيكويى كه بتواند ويدا را بخواند و به سن كمال برسد سخن گفته است.8 در مجموعه جوگ باسشت، داشتن فرزند و حسب و نسب پسنديده موجب افتخار دانسته شده است.9 آنچه در كتاب آسمانى خودمان، قرآن، آمده در بحث اهميت و ارزش ازدواج در اسلام مطرح خواهد شد. مباحث مربوط به خانواده بيش از همه، در جامعه شناسى مطرح شده و بيش تر مؤلّفان كتاب هاى جامعه شناسى فصل يا فصل هايى به خانواده اختصاص داده اند. كتاب هاى اخلاقى هم خانواده را ارج نهاده، آن را سنگ بناى جامعه خوب و منظم و «مدينه فاضله» ناميده اند. جامعه شناسان خانواده را از مهم ترين نهادهاى اجتماعى مى دانند و نقش خانواده را در بروز يا بهبود و يا عدم ظهور بيمارى هاى روانى، در مرتبه اول مى دانند اصولا نهادهاى اساسى اجتماعى، كه مقام برتر را دارند، عبارتند از: خانواده، اشتغال، دين و سياست. معمولا اين مفاهيم ذيل مقوله «فرهنگ و ارزش ها» مطرح مى شوند. همه اين عناوين و مطالب دليل بر آن هستند كه خانواده در صعود و سقوط ملت ها و ساخت هاى اجتماعى نقش درجه اول دارد. خانواده در متعادل ساختن رفتار افراد و رشد استعدادها و رشد جسمى و عقلى افراد خود، سازگارى اجتماعى، رشد شخصيت و اجتماعى نمودن افراد خود، وظيفه سنگينى دارد و در يك كلمه، موجب بقا يا فناى جامعه مى شود. اولين مؤسسه اى كه فرزند را به زندگى اجتماعى آشنا مى كند خانواده است. تغييرات خانوادگى، شكل خانواده و ارتباط اعضا با يكديگر، جوّ عاطفى خانواده، موقعيت اجتماعى خانواده (ارزش ها، تمايلات و طرز تفكرها)، عادات چه زشت و چه زيبا، همه از خانواده نشأت مى گيرند. يكى از اركان سه گانه تعليم و تربيت خانواده است.10 بحث درباره خانواده و تعليم و تربيت، همانندسازى بچه ها، تلقين پذيرى و ساير مسائل تربيتى هر يك به مقالات مستقلى نياز دارد.
ازدواج و خانواده در اسلام ازدواج يك سنّت لايتغيّر الهى است. ازدواج نه تنها در بين انسان ها، بلكه تمام در موجودات جاندار به شكل هاى گوناگون وجود دارد. گياهان (با عمل لقاح و گرده افشانى)، حيوانات از كوچك ترين آن ها تا حيواناتى بزرگ مانند كرگدن، فيل، شتر; پرندگان، آبزيان، نهنگ ها; حيواناتى كه نزديك ترين جانداران به انسان هستند مانند ميمون ها، همه توالد و تناسل و تكثيرشان حاصل رابطه جنسى نر و ماده است. به قول جلال الدين رومى: بهر آن ميل است از ماده ز نر *** تا بود تكميل كار همدگر ميل اندر مرد و زن حق زان نهاد *** تا بقا يابد جهان زين اتحاد مطالعه تاريخ اجتماعى ملت ها و تاريخ اديان، تحولات و تغييرات خانواده و همسرگزينى را براى ما شرح مى دهد، كه اين امر مقدّس همسرگزينى چگونه دچار دگرگونى هاى نفرت انگيز شده، زنان غالباً به عنوان وسيله اى در دست مردان يا همچون كالا خريد و فروش شده اند. حال زن نزد اقوام و ملل گوناگون، در آثار باقى مانده از مورّخان و جامعه شناسان و مردم شناسان جاى تأمّل و تفكر دارد. داشتن چند همسر به وسيله مردان و داشتن چند شوهر ـ كه به ندرت ديده مى شود و سابقاً در بعضى نقاط دنيا جريان داشته است ـ تا برسد به تك همسرى، سير مسأله ازدواج را روشن مى كند.
آثار و فوايد ازدواج
ازدواج امرى فطرى است. در اين مختصر، به فوايد ازدواج از ديد اجتماعى، اقتصادى و موارد مشابه اشاره مى شود و فايده ازدواج از ديد روانى و بهداشت روانى مستقلا ذكر خواهد شد. علّامه طباطبائى در زمينه حقوق زن در ملل گوناگون و از جمله تمدن غرب، بحث مفصّلى در جلد چهارم تفسير شريف الميزان (دوره چهل جلدى) دارند كه به اختصار به آن اشاره مى شود: عمل ازدواج از اصول كارهاى اجتماعى است و ازدواج از بدو پيدايش بشر بوده و هريك از دو انسان (مرد وزن) مجهّز به دستگاه هاى خاص خلقت براى ازدواج هستند و تمام احكام مربوط به حقوق مرد و زن و ارث و مهريه و طلاق بر اساس همين اصول است.11 اديان و حكومت ها و در نهايت، سازمان ملل اساس ازدواج را بر تشريك مساعى زن و مرد قرار داده اند. اگرچه همه اديان الهى اصول اخلاقى را محترم شمرده اند، اما آنچه را اسلام بيش از همه تأكيد نموده، فراموش كرده اند. فطرت انسان مايل به ازدواج است. اصول انسانى و مسلّم ازدواج نزد همه ملت ها محترم است. ازدواج موجب جلوگيرى از زنا و فحشا مى شود. مسأله ازدواج و تشكيل خانواده آن قدر اهميت دارد كه علماى مذاهب، جامعه شناسان، حقوقدانان، روان شناسان و علماى تعليم و تربيت، زيست شناسان و كسانى كه در زمينه فرهنگ جهانى و فرهنگ قومى و ملّى و قبيله اى و علوم اقتصادى و سياسى مطالعه و تحقيق مى كنند، بخش مهمى از مطالعات و تحقيقاتشان، مستقيم يا غيرمستقيم، به امور ازدواج و جوانان اختصاص دارد. اكنون جهان شاهد بروز و ظهور بيمارى مهلك و كشنده و نابودكننده نسل و حرث آدميان، به نام «ايدز» است و پزشكان به شدت مشغول مطالعه راه هاى مبارزه با بيمارى هاى ناشى از مقاربت هاى غيرصحيح جنسى و فحشا هستند و هنوز نتوانسته اند آثار شوم سوزاك و سفليس را برطرف كنند. اين بيمارى بدون آن كه مرز و تمدن بشناسد بشريت و خانواده ها را به مخاطره افكنده اند. همه خيرخواهان انسان و پزشكان متفق القول اند كه غرق شدن در منجلاب بى عفّتى و آزادى هاى جنسى موجب پيدايش اين بيمارى ها شده است. اگر وضع ارتباطات جنسى به ويژه آميختن با مواد مخدر و پشتوانه ملى جنايت كاران مافيايى همچنان ادامه پيدا كند، نتيجه اى جز نابودى در انتظارمان نخواهد بود.
ازدواج پيوستگى عقل و روح و جسم مرد و زن با يكديگر است. تمايلات جنسى جزو اساسى يك ازدواج كامل هستند و ضرورت دارند، ولى بى نهايت مهم نيستند.12 امروزه روان شناسان عقيده دارند در مسأله زناشويى تملّك يا مورد تملّك قرار گرفتن مخالف شؤون انسان هاست و بايد هرفرد چه مرد و چه زن، خود را از آنِ كسى بداند و جزئى از وجود او شود تا براى هر دو طرف شور و شعف ايجاد گردد. اگرچه اين بحث دامنه گسترده اى دارد، اما به همين مختصر اكتفا مى شود.
آثار و فوايد ازدواج در اسلام
اسلام براى ازدواج تقدّس قايل است; مقررات و تشريفات خاصى براى آن در نظر گرفته شده است. ازدواج راهى براى رسيدن به كمال است. براى احتراز از تكرار مطالب، اهميت ازدواج و اصل همسرگزينى در اسلام به شرح ذيل تقسيم بندى مى شود: الف. ازدواج در اسلام از ديد اجتماعى و سياسى
هريك از افراد جامعه شؤون و وظايفى دارند; در جامعه اى كه زندگى مى كنند داراى حقوقى هستند كه بايد محترم شمرده شوند و متقابلا مسؤوليت هايى (فردى و اجتماعى) به عهده دارند. يكى از اهداف مهم انبياى الهى آشنا كردن افراد به وظايف و مسؤوليت هاى خودشان بوده است. مردم امّت واحدى بودند، خداوند انبيا را برانگيخت با بشارت و انذار، و همراه آنان كتاب (مجموعه قوانين) نازل نمود تا در ميان مردم به حق قيام كنند. (بقره: 213) اسلام در تمام شؤون اجتماعى، به زن و مرد حقوق برابر داده است. هرگاه مرد يا زن عمل صالح همراه با ايمان انجام دهند به حيات طيبّه مى رسند. (نحل: 97) و خداوند انسان را از دو جنس زن و مرد آفريده و آنان را به شعوب و قبايل تقسيم كرده است تا از يكديگر باز شناخته شوند. (حجرات: 13) كلام الهى قريب 240 مرتبه در قرآن كلمه «ناس» را به كار برده كه در تمام موارد، زنان و مردان را شامل است. در قضيه «مباهله» با نصاراى نجران، مقرّر شد زنى از مسلمانان به همراه بچه هايش و مردى كه به منزله نفس رسول الله باشد به همراه رسول خدا و در مقابل نيز همين تركيب از نصارا يكديگر را نفرين كنند كه قضيه به نفع مسلمانان پايان يافت (آل عمران: 61) و روحانى مسيحى حقّانيت رسول الله(صلى الله عليه وآله)را پذيرفت. خداوند به وسيله يك زن و يك مرد انسان هاى بسيارى در زمين پراكند. (نساء: 1) كسانى كه در زمينه ارث انتقاد مى كنند، متأسفانه عميقاً مسأله را بررسى و مطالعه نكرده اند. به قول علّامه طباطبائى مهم استفاده از ارث است كه پسر و دختر برابر استفاده مى كنند. ملاك برترى مرد يا زن تقواست. خداوند عمل هيچ عاملى را، چه مرد باشد و چه زن، ضايع نخواهد كرد. (آل عمران: 195) اسلام لباس زواج را براى بندگان لباس افتخار دانسته، تصريح دارد كه كانون گرم خانوادگى موجب آسايش و زدودن غبار اندوه از سيماى زندگى است.13 همان گونه كه ملاحظه مى شود، اسلام زن و مرد را از لحاظ تدبير شؤون زندگى به وسيله اراده و كار، مساوى مى داند، هر دو در تأمين نيازمندى ها و استفاده از امكانات مساوى اند. آنچه مسلّم است اين كه در بعضى از امور اجتماعى، اهميت زن و مرد هركدام شكل خاصى دارد; زن فرزند به دنيا مى آورد و لطافت و حساسيت دارد و مرد داراى قدرت بدنى و استحكام عقلانى بيش تر است. ملاك برترى هريك از زن و مرد كارهايى است كه از نظر ساختمان وجودى (فيزيولوژى) و موقعيت اجتماعى و صنفى بايد انجام دهند. (نساء: 32)14
عمل ازدواج از اصول كارهاى اجتماعى است كه در اسلام، پايه و اساس آن بر فطرت و تأمين نيازهاى جسمى و تكميل يكديگر نهاده شده، منظور اصلى از آن بقاى نوع و دوام آن است. ساير احكامْ فرع بر اصل مذكورند. قوانين كنونى بشر و سازمان ملل دايره محدودى دارند و اساس آن ها بر تشريك مساعى زن و مرد قرار دارد و متعرّض ساير احكام مانند حجاب و عفّت نشده اند. اين ادعاها دعوت به اجتماع مى كنند، اما به اجتماع هر فرد با فرد ديگر به هر صورتى كه باشد، نه آن گونه همبستگى كه براساس فطرت است، بخصوص رابطه عميق عاطفى ميان مرد و زن كه در نهايت منجر به توليد مثل و داشتن فرزند مى شود. ب. ازدواج در اسلام از نظر قرآن و حديث ابتدا آيات قرآن: اول. احياى حقوق فطرى زنان با توجه به آياتى كه ذكر شد، ارث، عمل صالح، يافتن حيات طيبّه، آزادى در استفاده از اموال شخصى حتى مهريه، مشخص ساختن حقوق، وظايف و مسؤوليت هاى هر كدام از زن و مرد; (نساء: 124 / مؤمن: 40 / آل عمران: 195) دوم. جلوگيرى از قتل، خفّت، خوارى و تحقير زنان (نساء: 32)، سرزنش از خوار شمردن دختران (نحل: 59) زن مانند مرد عضوى است از خانواده كه فرزند مى آورد. (نساء: 1) سوم. زن باعث روشن شدن خانه و آوردن فرزند مى شود. (بقره: 222) چهارم. زن كالاى خريد و فروش نيست، اين مرد است كه به خواستگارى مى رود و مهريه مى پردازد و معيشت و مسكن زن را تأمين مى كند و زن حق دخالت در آنچه را به دست آورده است، دارد. (نساء: 32) پنجم. حرمت ساختمان وجودى زن رعايت شده; در ايام عادت ناراحت است و نبايد اذيت شود. اگر همسرش بميرد، پس از ايام عده مى تواند ازدواج كند. در همه حال، بايد فطرت رعايت شود. ششم. زن در شؤون زندگى فردى و اجتماعى، مانند مرد داراى حرمت و استقلال است،15 با اين تفاوت كه غالباً اسلام امور عاطفى و پرورشى و تربيتى را به زنان، و جنگ و جهاد و قضاوت را به مردان واگذار كرده است. هفتم. به رعايت حقوق زنان، به ويژه در رابطه با عفّت و پوشش و پرهيزگارى سفارش شده است; زيرا مصالح اجتماع ايجاب مى كند كه زنان پوشيده باشند. در غير اين صورت، زشتى ها و فساد فراوان مى شوند. قرآن «حجاب» را به صراحت سفارش كرده16 و حتى در مواردى مردان را نيز به پوشش توصيه كرده است.
اما احاديث، احاديث نيز درباره زنان و مسائل آنان از قبيل ارث، حالات خاص جسمى (حيض و نفاس و استحاضه) و ازدواج موقت (متعه) و دايم و تمام مسائلى كه حول زندگى زناشويى است، در كتب مهم شيعه و ساير مذاهب اسلامى نقل شده، در ميان شيعه دوازده امامى كتاب هايى همچون جواهر الكلام، محجّة البيضاء، فروغ كافى، وسائل الشيعه، شرح مرحوم مجلسى بر من لا يحضره الفقيه و بحارالانوار و در كتب اهل تسنّن، صحاح ستّه كليه احاديث را نقل نموده اند. در ذيل، به چند حديث مهم اشاره مى شود: در حديثى پيامبر مى فرمايد: «خداوند هيچ بنيانى را بيش تر از بنيان ازدواج دوست ندارد.17 همچنين مى فرمايد: «كسى كه ازدواج كند، نيمى از دينش را حفظ كرده است.»18 امام صادق(عليه السلام) از پدر بزرگوارش نقل مى كند: «دو ركعت نماز متأهّل از هفتاد ركعت فرد نماز مجرّد بهتر است.»19 امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «جهاد زنان خوب شوهردارى كردن است.»20 امام صادق(عليه السلام) نيز به زنان سفارش مى فرمايد كه با همسران خود نيكى كنيد و به مردان نيز مى فرمايد: خدا رحمت كند كسى را كه رابطه اش را با همسرش نيكو گرداند.21 رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در حديثى مى فرمايد: «خوبان شما كسانى هستند كه با همسرانشان نيكى كنند و من براى همسرانم بهترين شما هستم.»22 امام رضا(عليه السلام) هم مى فرمايد: «بر آن كه بدو نعمت داده شده لازم است به زندگى خانواده اش توسعه ببخشد.»23 سلمان و ابن عباس به نقل از رسول اللّه نقل كرده اند كه «از ثمرات ازدواج به دست آوردن فرزندى است كه دوستدار حضرت على(عليه السلام)و اهل بيت او باشد.»24 بهداشت روان و ازدواج انسان تركيبى از جسم و روان است. جسم بيمار مى شود و براى بهبود آن همواره دانشمندان به مطالعه و تحقيق پرداخته اند، حتى براى اجزاى بدن، مانند گوش و دندان و بينى و حلق، افرادى متخصص و فوق تخصص هستند. بيمارى جسم ترحّم آور است; به محض اين كه كسى آسيب ببيند، غالباً همه افراد تلاش مى كنند تا او را به مركز درمانى منتقل كنند، اما بيمارى روان تمسخرآور است و افراد نامطلع اين بيماران را «ديوانه» مى نامند و حركات و رفتارشان را مى نگرند و مى خندند. علاوه بر اين، در سوابق فرد هم منعكس مى شود و در امورى مانند اشتغال، ازدواج و موارد ديگر تأثير مى گذارد، در حالى كه بايد به بهداشت و سلامت روان توجه بيش تر كرد. ازدواج امرى است كه فوق العاده بر بهداشت جسم و روان تأثير مى گذارد. اگرچه مطالعات و تحقيقات روان درمانى و بهداشت روانى موارد متعددى را بيان مى كند، اما در اين جا فقط به آنچه در قرآن و احاديث ذكر شده است بسنده مى شود: 1. تأمين محبت: عدم تأمين اين نيازها در رفتار اختلال ايجاد مى كنند كه از جمله آن ها نيازها محبت است. محبت نمودن و مورد محبت واقع شدن (تحابّ) يكديگر را دوست داشتن است. مُحابّه هم كسى را به دوستى گرفتن است. محبت سه وجه دارد: الف.خرسند شدن و لذت بردن; مثل محبت مرد نسبت به زن; ب. بهره مندى معنوى; ج. محبت براى فضيلت و بزرگى. خداوند مى فرمايد: «و مِن آياته اَنْ خَلَقَ لَكُم مِنْ انفُسكم ازواجاً لِتَسكنوا اليها وَ جَعَل بينكُم موّدةً و رحمة انَّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون.» (روم: 21); از نمونه آيات پروردگار آن است كه براى شما از جنس خودتان (از نفوس خودتان) همسرانى آفريد تا آرامش بيابيد و بين شما مودّت و رحمت قرار داد. براى افرادى كه صاحب انديشه اند در اين امر نشانه هايى است. پيش از شرح كلمه «ودّ» و تسكين و رحمت به يكى دو حديث اشاره مى شود: «قولُ الّرَجل للمراءَ انّى اُحبكَ لا يذهب مِن قلبها ابداً.»25 در فصل مستقلى از وسايل الشيعه تحت عنوان «استحباب حب النساء» دوازده حديث آمده كه ترجمه آزاد بعضى از آن ها ذكر مى شود: ازدياد ايمان مؤمن، علاقه او به زنان (خود) است. از اخلاق انبيا، دوست داشتن زنان بود. رسول الله(صلى الله عليه وآله) فرمود: از دنياى شما بوى خوش و زنان را مى خواهم. نور چشم من در نماز و دوست داشتن همسرانم است. امام صادق(عليه السلام) فرمود: هرقدر زنان (همسر و محرم) را بيش تر دوست بدارى، در ازدياد ايمان كوشيده اى. البته اسراف و افراط در محبت هم ناپسند است. «وُدّ» به معناى تمنّا، آرزو داشتن، دوستى از روى عشق و محبت از صفات پروردگار ودود است. خداوند پاداش عمل صالح همراه با ايمان را «وُدّ» قرار داده است. (مريم: 96) محبّت و مودّت آن قدر مهم است كه خداوند فرمود: «بگو مزد رسالت از شما نمى خواهم، مگر اين كه نسبت به اهل بيت مودّت داشته باشيد.» (شورى: 23) «سكن» هم آرامش يافتن است; مانند آن كه درباره نماز فرمود: «اِنَّ صلاتَك سَكن لهم.» (نحل: 80) شب را هم براى تسكين و آرامش آفريد. سكينه، كه آرامش قلب و دل است، در قرآن آمده و نياز به بحث مستقل دارد. «رحمت» نرمى و نرم خويى و نيكى كردن به طرف مقابل است.26 احسان و نيكى معانى بيش ترى دارند و به قدرى مهم هستند كه خداوند هم «رحمن» (براى همه مخلوقات در دنيا) و هم «رحيم» (در آخرت) است. توجه عميق به اين سه مفهوم در زندگى خانوادگى عظمت «آيه» بودن آن براى افراد صاحب فكر و انديشمندان را روشن مى سازد. كافى است در همين يك آيه دقت كنيم و به عظمت بهداشت روانى و ازدواج پى ببريم. محبت منشأ عفاف و پاك دامنى هم هست و موجب ثبات خانواده و اجتماع مى شود. 2. توسعه اقتصادى: معمولا بخشى از پريشانى ها و ناراحتى ها به سبب فقر و نداشتن امكانات مادى هستند. خداوند مى فرمايد: «انْ يكونوا فُقراءَ يُغنِهِم اللّهُ مِن فضلِه.» (نور: 32) حسن تدبير در اداره منزل، صرفه جويى و جلوگيرى از اسراف و تبذير موجب اعتدال در امور زندگى و در نهايت، ايجاد سازگارى و تعادل شخصيت است. 3. تأمين بهداشت تن: نياز به ازدواج امرى تكوينى است. هر دختر و پسر بالغ نياز به ازدواج دارد. احاديث در اين باب بسيارند. سركوبى غرايز و يا اطفاى آن، بخصوص غريزه جنسى از راه هاى غير مشروع از قبيل زنا، لواط و استمنا، موجب بروز انواع بيمارى هاى جسمى و روانى و فساد در اجتماع مى شود. هرگاه آز و حرص و شهوت و تمايل به هوس آدمى را گرفتار سازد، به شخصيتى نامتعادل و ناموزون و ناهماهنگ مبتلا مى گردد. بوى كبر و بوى حرص و بوى آز *** در سخن گفتن بيايد چون پياز (مولوى) اين وضعيت را اسلام با كلماتى مانند فاسق، تبه كار، منحرف، مجرم، بدخواه و بدكار نام برده و اسلام براى اصلاح روانى اين چنين ناسالم، توبه و اصلاح رفتار ناسازگار را پيشنهاد كرده و «وقايه» در برابر شحّ نفس را سفارش مى كند. «وَمَن يوق شحَّ نفسه فاولئك هُمُ المفلحون» (تغابن: 16). مُسكّن اين دردها و عقده ها و راه مبارزه با تمايلات هوسناك «ازدواج» است. 4. تأمين بهداشت روان: روان شناسان ثابت كرده اند كه اختلالات روانى و روان نژندى ها همه اختلال در جنبه هاى گوناگون شخصيت هستند. امام على(عليه السلام)رفتارها را به كفر، نفاق و ايمان تقسيم مى كنند، سپس كفر را بر چهار پايه (اربعة دعائم) و هر يك از پايه ها را نيز تقسيم مى نمايند.27 امام صادق(عليه السلام)نيز 75 رفتار بهنجار را در مقابل رفتارهاى مرضى نام برده اند.28 و هنگامى كه روان شناسان اسلامى از راه هاى تنظيم رفتار بهنجار صحبت مى كنند، پاسخ آن را در داشتن همسر و فرزند و خانواده با محبت مى يابند. اگر تبادل محبت نباشد، انسان غريب است. امام على(عليه السلام) مى فرمايند: «فقدَ المحبّة غُربه.»29 5. مبارزه با تمنيات نفس امّاره: ازدواج اولين مرحله خروج از فردگرايى است. احاديث فراوانى در زمينه نهى از عزوبت (بدون دليل شرعى) وارد شده اند; از جمله آن كه دو ركعت نماز متأهّل از هفتاد ركعت عزب افضل است و در حديث ديگرى، دو ركعت نماز متأهّل از نماز خواندن عزب در شب و روزه دارى در روز برتر دانسته شده است.30 مفهوم مخالف آن اين است كه تجرّد و تنها زيستن پسنديده نيست. در هر آن چيزى كه تو ناظر شوى *** مى كند با جنس سير، اى معنوى در جهان هر چيز چيزى جذب كرد *** گرم گرمى را كشيد و سرد، سرد. (مولوى) برخى آيات كريمه الهى به اين موضوع اشاره دارند: ـ «انّه خلَق الزّوجين الّذكر و الانثى» (نجم: 45); ـ «فجعل منهُ الزوجين الذّكر والانثى» (قيامه: 39); ـ «وما خلقَ الذكرُ و الانثى» (ليل: 3); ـ «لَقد ارسلنا رُسُلا مِن قلبك و جعلنا لهم ازواجاً و ذريّة» (رعد: 3); ـ «فجعلهُ نسباً و صهرا.» (فرقان: 54) مفاهيم الفت، نفرت، جذب و دفع، متابعت و تعلّق، همه مفاهيمى هستند كه در جريان رشد اتفاق مى افتند و رشد شامل وجدان و شخصيت و صفات و عادات و اخلاق و مبانى رفتار و محيط و اشتغال و هماهنگى با ارضاى حوايج و ديگر خصوصيات هم هست. در نتيجه، ازدواج در رابطه با امور ارزشى و اخلاقيات مانند بقاى نوع، رفع ترس و دلهره، تأليف قلوب، تعديل روان و شخصيت سالم و سازگارى اجتماعى، اعتقاد و اعتماد بر فضل عمومى پروردگار بر بندگان، بخشش، هديه، نحله الهى، بركت براى مرد و زن و حتى دو فاميل، يافتن معرفت بيش ترى براى زندگى در رابطه با حقوق زن يا مرد، روش صحيح تربيت فرزند، گزاردن حقوق والدين و كمك به روان سالم مطرح مى شود. مسائل شهوى و تمايلات نفسانى اين موضوع نياز به مقاله اى مستقل دارد، به ويژه از زمانى كه نظريه «ميل جنسى» فرويد به عنوان يك اصل وارد موضوعات روان شناختى و روان كاوى شد. براى رعايت اختصار، تنها به چند نكته در اين زمينه اشاره مى شود، اگرچه آدلر و يونگ، دو تن از شاگردان فرويد در حيات او به نظريه «ميل جنسى» وى پاسخ گفتند. شهوت جنسى عامل مهمى براى ادامه حيات، تلاش و كوشش و كسب و كار و درآمد، به ويژه براى افراد متأهل، است. مطالعه شرح حال كسانى كه تمايلات شهوى و جنسى شان را نابود كرده اند و يا از نظر خلقت ناقص بوده اند، بسيارى از انحرافات رفتارى شان را بر محققان ثابت مى كند. شهوت و ميل جنسى انگيزه ذاتى رفتار انسان است و اگر به شيوه صحيح ارضا نشود، ممكن است بر فطرت و عقل و كل شخصيت تسلط پيدا كند و ـ همان گونه كه اشاره شد ـ اگر شهوات بر انسان مسلّط شوند و از راه صحيح ارضا نگردند، موجب هتك حرمت و حدود الهى و نيز بيمارى هاى روانى خطرناك مى شوند. در سوره «نساء» پس از اشاره به روش هاى سوء گذشتگان، غرض از تشريع احكام گذشته و مصالح آن ها را ياداورى مى كند و مردم را به روش زندگى انبيا و اوليا و حذف ناهنجارى ها رهنمون مى شود و اشاره مى كند: كسانى كه از شهوات پى روى مى كنند، مى خواهند كه شما بلغزيد (به انحرافى عظيم مبتلا شويد) و منظور آنان هتك حرمت حدود الهى است; مثل زنا و ارتباط با زنانى كه اسلام ازدواج با آنان را براى هميشه حرام كرده است.31 جلال الدين رومى مطالب جالبى درباره ميل ها دارد: ميل و شهوت كر كند دل را و كور *** تا نمايد گرگ يوسف شهد شور ميل ها همچون سگان خفته اند *** اندر ايشان خير و شر بنهفته اند چون كه قدرت نيست خفتند اين رده *** همچون هيزم پاره ها و تن زده تا كه مردارى درآيد در ميان *** نفخ صور حرص كوبد بر سگان چون در آن كوچه سگى مردار شد *** صد سگ خفته بدان بيدار شد. ************* ميل تن در سبزه و آب روان *** زان بود كه اصل او آمد ز آن ميل جان اندر حيات و درحى است *** زان كه جانِ لامكان اصل وى است ميل جان در حكمت است و در علوم *** ميل تن در باغ و راغ است و كروم ميل جان اندر ترقّى و شرف *** ميل تن در كسب اسباب و علف ميل و عشق آن شرف هم سوى جان *** زين يُحِّبُ و يُحبّون را بدان ************* ميل و رغبت كان زمان آدمى است *** جنبش آن رام امر آن غنى است شهوت از خوردن بود كم كن زخور *** يا نكاحى كن گريز از شور و شر ميل تو سوى مغيلان است و ريگ *** تا چه گل چينى زخاك مرده ريگ بهداشت روان مطالب و عناوين بسيارى را شامل مى شود كه در اين مختصر نمى گنجند; مانند اضطراب، ترس، نااميدى و يأس و نكات مشابه كه از آن ها بحث نشد. ازدواج اضطراب را به تدريج به صورت كامل برطرف مى كند، البته شرط مهم آن اشتغال است. بيكارى افراد متديّن را هم دچار آشوب فكرى، رنج و خودخورى مى كند. اميد به زندگى و اميد به رستگارى و حيات جاويدان موجب تلاش و كار و كوشش براى تأمين زندگى همسر و فرزندان مى شود. اقدام به ارضاى ناصحيح و خلاف شرع در تمايلات جنسى، موجب ترس، دلهره، اختلال در گردش خون، ترس از گناه، ترس از عقوبت، ترس از ابتلا به بيمارى هاى مقاربتى يا ايدز، ايجاد اسهال و يبوست مى گردد و حافظه و يادگيرى را دچار اختلال مى كند و گاهى افراد براى فرار از گناه، به مواد مخدر پناه مى برند.
پى نوشت ها 1ـ محمدحسين بهشتى و ديگران، شناخت اسلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 95. 2ـ ر.ك.به: مندراس، مبانى جامعه شناسى، ترجمه باقر پرهام، چاپ چهارم، سيمرغ، 1356. 3ـ ر.ك: جى. گود ويليام، خانواده و جامعه، ترجمه ويدانا صحى (بهنام)، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1353. 4ـ جزوه اى مستقل تأليف علّامه طباطبائى صاحب الميزان كه ظاهراً در پاسخ به كتاب خلقت انسان يدالله سحابى نگاشته اند. 5ـ فردريك ويلهلم نيچه، چنين گفت زرتشت، ترجمه حميد نيّر نورى، تهران، ابن سينا، 1351، ص 77 و 98 6ـ دهر: 1 7ـ كشف الآيات كتاب مقدّس، ص 3و4 8ـ ر.ك: گزيده اوپه نيشدها، ترجمه رضازاده شفق، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1345. 9ـ ر.ك: جوگ باسشت (در فلسفه و عرفان هند)، ترجمه نظام پانى پتى، تصحيح محمدرضا جلالى نائينى و شوكلا، تهران، اقبال، 1360. 10ـ ر.ك: شريعتمدارى، روان شناسى تربيتى، اصفهان، شهريار، 1342. 11ـ سيدمحمدحسين طباطبائى،الميزان،(دوره40جلدى)،ص79. 12ـ ر.ك: اسوالد شوارتز، روان شناسى جنسى، ترجمه صمد نورى نژاد، تهران، سپهر، 1364. 13ـ ر.ك: محسن شفايى، نفقه و آثار حقوقى و اجتماعى آن. 14ـ سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 4، ص 73 15ـ همان، ج 4، ص 86 16ـ رجوع كنيدبه سوره هاى نور،نساء،بقره درذيل موضوعات مذكور. 17و18ـ محمد حر عاملى، وسايل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1384 ق، ج 15، ص 3 19ـ محمدباقر مجلسى، شرح من لا يحضره الفقيه، ص 85 20ـ همان، ص 365 21ـ همان، ص 377. 22ـ همان، ج 8، ص 379 23ـ همان، ص 380 24ـ همان، ص 646 25ـ محمد حر عاملى، پيشين، ج 14، ص 10 26ـ راغب اصفهانى، مفردات فى الفاظ القرآن، ذيل واژه «رحم» 27و28ـ ر.ك: محمود بستانى، اسلام و روان شناسى، ترجمه محمود هويشم، مشهد، آستان قدس رضوى، 1372. 29ـ نهج البلاغه، كلمات قصار. 30ـ محمد حر عاملى، پيشين، ج 14، ص 6 و 7 31ـ سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ذيل آيات 23 ـ 27 سوره نساء
ساير منابع ـ سيدكاظم ارفع، خانواده در مكتب قرآن و اهل بيت، تهران، انتشارات انجمن اولياء و مربيان، 1369. ـ حسين اديبى، زمينه انسان شناسى، چ دوم، تهران، لوح، 1356. ـ محمد شرقاوى، روان شناسى اسلامى يا بهداشت روانى و اخلاق در اسلام، ترجمه و تأليف سيد محمدباقر حجتى، چ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365. ـ حسين مظاهرى، خانواده در اسلام، قم، شفق، 1364. ـ آبراهام اچ. مازلو، به سوى روان شناسى بودن، ترجمه احمد رضوانى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1371. ـ سيد ابوالقاسم حسينى، اصول بهداشت روانى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1379. ـ منوچهر محسنى، جامعه شناسى عمومى، چ چهارم، تهران، طهورى، 1357. ـ مولانا جلال الدين رومى (بلخى)، مثنوى شريف، تهران، اسلاميه، 1
مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشاي جويني و ظفرنامه حمدالله مستوفي ( قسمالسلطاني) از آغاز دوران چنگيز تا دوران هولاكو
(صفحات 924 تا 171 :از چاپ عكسي از روي نسخه خطي كتابخانه بريتانيا)
تاريخ جهانگشاي جويني، كتابي ست با ارزش مربوط به تاريخ دوران مغول (انجام تأليف در سال 658 هجري )1 و محتوي وقايع تاريخي منطبق با ظفرنامه حمداللهمستوفي (مؤلف به سال 735 هجري)2 ميباشد. كار مقايسه اين دو كتاب از اين جهت حائز اهميت است كه در شناخت مآخذ احتمالي شاعر در تنظيم اين تاريخ و همچنين در امر تصحيح كتاب به محققين و مصححين كمك ميرساند .
معرفي مختصري از كتاب ظفرنامه و ناظم آن : «دوره حكومت ايلخانان بويژه دوران اخير آن را در سرزمين ما دست كم به لحاظ مضمون و محتوي و البته حجم بايستي »عصر طلايي علم و فن تاريخ نگاري » خواند دوراني پر بار با محصولاتي معظم و حجيم .درميان مولفان ياد شده اين دوران تاريخ جهانگشاي جويني ( به لحاظ بخش تاريخ مغول آن در ايران ) وجامعالتواريخ رشيدي كه متنيست جامع از تاريخ عمومي جهان (البته به قدر ميسور و با گونه تلقي آن زمان از اين مضامين) با حجمي در حدود پنج برابر جهانگشاي جويني ، تاريخ وصاف ( از باب حضور مصنف آن درجمع خواص دستگاه خواجه رشيد الدين فضلالله و پسرش غياث الدين محمد وزيران ايراني ايلخانان مغول ) از اهم مصنفات در فن تاريخنگاري آن عصر به شمار ميآيند ، حمدالله مستوفي و آثارش نيز به دليل برخورداري از مزاياي ويژه هر يك از آثار ياد شده بالا به انضمام برخي ويژگيهاي ديگر جايگاهي قابل اعتناء و در خور بررسي دارد . »3
حمدالله مستوفي « از اعضاي خاندان مشهور مستوفيان قزوين است كه نسبشان به تصريح خودحمدالله در مواضع متعدد به حربن يزيد رياحي سردار مشهور و آزاده عرب ميرسد »4وي « در دستگاه خواجه بزرگ رشيدالدين فضلالله ... وارد شده در سال 711 هجري به دنبال قتل سعدالدين ساوجي صاحب ديوان و استقلال خواجه رشيد الدين در امور از جانب وي حكومت و استيفاي ابهر و زنجان و طارمين را به عهده گرفت »5 و « بعد از قتل خواجه اخيرالذكر- از سال 736 هجري به بعد از احوال حمدالله مستوفي اطلاع درستي در دست نيست . »6
آثار حمدالله مستوفي : تاريخ گزيده ، نزهتالقلوب، ظفرنامه ،
ظفرنامه : « آغاز تأليف آن (720 هجري ) نخستين اثر حمد الله مستوفي و به لحاظ پايان گرفتن آن (735 هجري) دومين كتاب او»2 محسوب ميشود او « سرودن ظفرنامه را در 40 سالگي آغاز و پانزده سال از عمر خود را مصروف آن »2 كرد .
« حمدالله مستوفي در مقدمه ظفرنامه انگيزه خود را از نظم اين كتاب علاقه و پيرويش ازحماسه ملي / تاريخي شاهنامه ( كه بيش از 6 سال از عمر خود را صرف تدوين نسخهاي منقح و جامع از آن كرده بوده است )دانسته و به سابقه اعتقادش به كار عظيم فردوسي و بر اثر ممارستدر آن به نوعي تقارن انديشگي با او رسيده و طريق خطير و پرفراز و نشيب وي را تعقيب كرده است »7
مستوفي در مقدمه ظفرنامه در سبب نظم كتاب ميگويد :
« به خواندن دل و جان برافروختي / همي وام دانندگي توختي /چنين تاز شهنامه شد بهرهمند/ نديدم بر آن گونه شعري بلند .../ در آن بيت بد بود هم ريخته / شبهوار با در برآميخته /... مروت نديدم كه آن داستان / گژي بايد از جهل ناراستان / زبهر روانش در اين كار جهد / نمودم بر آن بست توفيق عهد / بسي دفتر شاهنامه به كف / گرفتم زدانش چو دراز صدف / برون آوريدم يكي زان ميان / در او شد سخنها لطيف و عيان / در اين كار شش سال گشت اسپري / كه دري شد آن پاك در دري »8
« ظفرنامه به نحوي شگفتانگيز حامل بيشترين تعداد واژگان فردوسي اعم از تركيب و تعبير و كاربردهاي كنايي و استعاري و به طور كلي واحدهاي لغوي شاهنامه از قرن چهارم به قرن هفتم و هشتم است و اين نشانه استغراق و تاثيرپذيري بسيار ژرف صاحب ظفرنامه در شعر فردوسي است »9 گر چه « به لحاظ زبان و قدرت بيان وشيوايي سخن و صنعت شعري و پرداخت كلام جزيل و متين هرگز در حد و اندازه قياس با »9 شاهنامه فردوسي نيست .
كتاب ظفرنامه شامل سه بخش است :
« الف ) قسم الا سلماميه »10 : شامل تاريخ پيامبر اكرم (ص) و خلفاي راشدين و بني اميه و ...
« ب) قسم الا حكامي (عجمي) : تاريخ دوره سلطنت سلسلههاي سلاطين ايران . »10
« ج ) قسمالسلطاني : تاريخ دوره حكومت مغول و ايلخانان تا سال735 هجري ( شامل 30 هزار بيت )»10
در مقاله حاضر شيوه مقايسه و دستهبندي مطالب به طريقي است كه براي بررسي ميزان انطباق دو كتاب وقايع گوناگون تاريخي به سه دسته زير تقسيم مي شوند :
1.مواضعي از جهانگشا و ظفرنامه كه مطابقت كامل دارند و به نظر ميرسد كه ظفرنامه استنساخي از جهانگشا باشد چون جملهبندي و ترتيب ذكر وقايع وحتي كلمات استعمال شده كاملاً همخواني دارند .
2.مواضعي كه در ترتيب وقايع و چگونگي ذكر جزئيات تفاوت اندكي مشاهده ميشود ولي به طوركلي مطابقت و هماهنگي در كل پيكره واقعه تاريخي موجود است به نحوي كه ميتوان منبع ظفرنامه را با قيد تخمين كتاب جهانگشا فرض كرد .
3.مواضعي كه مغايرت كلي در ذكر رويداد تاريخي وجود دارد ، جاهاييكه مؤلف جهانگشا دچار سهو شده است در ظفرنامه صحيح آن به چشم ميخورد در اين مورد كتاب جهانگشا نميتواند منبع ظفرنامه باشد .
پيش از شرح مثالهايي براي هر يك از مواضع ياد شده لازم به ذكر است كه : در صفحه 924 كتاب ظفرنامهاز « خواجه رشيد » الدين فضلالله ياد ميكند كه « وزير» غازان و اولجاتيو است و مستوفي تاريخ گزيده خود را خلاصه گونهاي از جامعالتواريخ او نوشته است :11
كنون كار چنگيز خان يادگير/ زنقل خردمند دستور پير/ كه باشد زخواجه رشيدش خطاب / وزو بود ملك خردكامياب /... چنان چون شنيدم زلفظ وزير / بگويم به گفتار دانش پذير ( ص 924، سطور 20,18,17 ) بنابراين ميتوان چنين نتيجهگيري كرد كه منبع اصلي ظفرنامه جامعالتواريخ است و محتملاً جهانگشا از منابع فرعي يا غير مستقيم او بوده است .
به طور كلي در ظفرنامه نسبت به تاريخ جهانگشا به علت مقتضيات شعري ( به خصوص كه سبك آن بسيار متأثر از شاهنامه است ) غلو، اطناب و تفصيل در مدح، توصيف جنگها و سوگ شاهان به چشم ميخورد البته اين چيزي از صحت و وثوق ظفرنامه نميكاهد :
كه اين داستان نيست جز گفت راست /نه افزونيست اندرو و نه كاست / ... تصرف نكردم در اين نامه هيچ / سوي راستيبود ما را بسيچ / مثل را نگفتم كه در جنگ و كين / چنان كرد آن مرد و اين كس چنين / كزين گرچه يابد سخن زيب و فر / پسنده نديدم زراوي گذر / چنان چون شنيدم زراوي سخن / همه ياد كردم ز سرتا به بن (ص 924 ، سطور 1 تا 3)
حالت اول : مواضعي كه مطابقت و همخواني كامل دارند :
1ـ جهانگشا صفحه 29 ج 1 : ( در ذكر ترتيب پسران چنگيز ووظايف آنان) :« بزرگتر توشي در كار صيد وطرد كه نزديك ايشان كاري شگرف و پسنديده است »: توشي را بدي راه نخجيرگاه / به حكم پدر پيش پوران شاه (ص 925 ، سطر 23 )« و جغتاي را كه از او فروتر بود در تنفيذ ياساها و سياست و التزام آن و مواخذت و عقاب بر ترك آن گزيد » :
« و اوكتاي را به عقل و راي و تدبير ملك اختيار كرده » : اوكتاي بدي راي زن پيش شاه / به تدبير ملك و به كار سپاه (925/25) « و تولي را به ترتيب و توليت جيوش و تجهيز جنود ترجيح نهاده» : تولي بود لشكركش و نامور/ سپه را زحكمش نبودي گذر(ص925،سطر26)
2ـ صفحه 46 و 47 جهانگشاـ «كوچلك كورخان را گفت كه اقوام من بسيار است و در حد ايميل و قياليغ وبيش باليغ پريشاناند »:
به حيلت همي خواست آن بد نهان / كه بر كور خان بر سر آرد زمان /... چنين گفت با كورخان در نهان / كاي نامور شهريار جهان ... همه لشكر نايمان بوم و بر/ كه هستند بنده برم سر به سر / به دشت قيالغ بسي زان سپاه /نشسته است دربيش بالغ به راه( ص 988 سطور7و8و10<<وهرکسي ايشان راتعرض ميرسانند>>:چوبي مهترندآن دلاور سپاه/برايشان بدانديش بسته است راه...(ص988وسطر11) « اگر اجازت يابم ايشان را جمع كنيم و به مدد آن قوم معاونت و مظاهرت كورخان نمايم ...»
كنمگرد بر خويشتن آن سپاه / شوم ياور تو در آوردگاه ...( ص 988 ، سطر 12)
« بدين عشوه و خديعت كورخان را در چاه غرور افكند ...» برآورد از اين كار از آن گونه دست / كه ميخواست بركورخان برشكست ... ( ص 988، سطر 17)
« و روي به كورخان نهاد و بر بلاد و نواحي اومي زد وميگرفت ... چون استيلاي سلطان بشنيد ايلچيان به نزديك سلطان متواتر كرد تا او از طرف غربي متوجه كورخان شود و كوچلك از طرف شرقي و كورخان را در ميانه از ميانه بيرون كنند ...» يكي گشت با شاه خارزمشاه/ بركورخان شد از او رزمخواه ... ز كوشلك بد اسلام آن روزگار / در آن مملكت گشته يكباره خوار ... در ظلم و فتنه به هر جا گشاد / همي جور و بيداد دانست داد . (ص 988 ، سطور 23,22,19 )
صفحه 48 : ...« او وقت ادراك ارتفاعات و حبوبات لشكر ميفرستاد تا ميخورند و ميسوخت چون سه چهار سال رفعو دخل غلات ازيشان منقطع شد و غلائي تمام پديد آمد و از قحط اهالي درمانده شدند حكم او را منقاد گشتند با لشكر آنجا رفت ...» به كشت اندرون گله كردي رها / بخوردندي آن غلهها كلها / زجورش در آن مملكت قحط خواست / همي هر كسي از خدا دادخواست ... شدندي به فرمان او لشكري / سوي خانه خلق بيداوري ...
اگر كام جستي زخانه ، خدا / نبودي در آن منع ياراورا . (ص 988،سطور 26,25,24 )
« جور و ظلم و عدوي و فساد آشكارا شد » : شده ظاهر اين جور وفسق و فساد /نبوديش چاره به جز انقياد ( 989 /ا) « هرچه بتپرستان مشرك ميخواستند و ميتوانستند به تقديم ميرسانديدند : »
نهان شد مسلماني اندر جهان / پرستيدن بت از آن شد عيان (989/2)
« از آنجا به ختن رفت وختن را بگرفت وبعد از آن اهالي اين نواحي را انتقال از دين محمدي الزام كرد: »
بيامد به شهر ختن آن پليد / سخن از سركين دين گستريد / بفرمود كاندر ختن همگنان / گزيدند از اسلام كلي كران (ص 989 ، سطر 2 و 3)
« وميان دو كار مخير يا تقلد مذهب نصاري و بتپرستي يا تلبس به لباس ختائيان :»
ز يزدان و احمد مبرا شوند / سوي بت گرايند و ترسا شوند (989 سطر5)
3ـ صفحات 53 و 54 جهانگشا ج 1 : « در شهر ندادر دادند و سخن او تبليغ كه هر كس در زي اهل علم و صلاح است به صحرا حاضر آيند »:.. همي خواست مرد تبه روزگار / به گفتن كند دين اسلام خوار .../ فرستاد كاسلاميان سر به سر / بپويند نزديك او در به در (ص989 سطر 6 و 7)
« از زمره آن طايفه شيخ موفق و امام به حق علاءالدين محمد ختني نورالله قبره ... برخاست و به نزديك كوچلك آمد »: در آن شهر بد مهتري نامدار به علم و عمل سرور روزگار / محمد به نام و علاءالدين لقب / زدانش گشوده به گفتار لب ... و امام سعيد كوچك طريد را الزام كرد : بيامد بر كوشك تيره را / سخن گفت از داور رهنما ...
نبد مرد او كوشلك تيره را / فروماند در بحث حيران به جا (ص989 سطور 13 و 17)
« ... دهشت و حيرت و خجالت بر افعال و اقوال آن فاسق چنان مستولي گشت ... كه زبانش كند و سخنش در بند آمد . فحشي و هذياني كه نه آئين حضرت رسالت باشد از دهان برانداخت ...»:
امامان در آن بحث بردند دست / در آمد به كوشلك از ايشان شكست / چو ملزم شد اندر گه بحث مرد / رخ بخت آن خيره سرگشت زرد / فروماند بددين به گاه جواب / نبي را به بد كرد حاشا خطاب (ص 989 سطور 18 و 19)
« امام حق گوي ... گفت خاك بدهانت اي عدوي دين كوچلك لعين ...»
بدوگفت دانا چوزين در شنيد / دهانت پر از خاك باد اي پليد / تويي درزمانه حقيقت لعين / تويي بيگمان دشمن پاك دين ( ص 989 سطر20)
« چون اين كلمه درشت به سمع آن گبر ... رسيد به گرفتن او اشارت كرد :»
چو كوشلك ازو كرد ازين گونه گوش / درآمد از آن ديگ كينه به جوش/ برنجيد از او سخت در تاب شد / ازين كينه از خشم او آب شد / چوبي آب شد گفت او را به بند / ببنديد تا گيرد از بند پند( ص 989 سطور 21 و 22)
(صفحه 55) ...« او را بر در مدرسه او كه در ختن ساخته بود چهار ميخ زدند و كلمه توحيد وشهادت ورد زبان :»
بد اين نامور مهتر انجمن / يكي مدرسه ساخته در ختن / درو درس گفتي امام بزرگ / فرستادش آنجا بد انديشه ترك / بزد چار ميخش به ديوار بر / وزين سست شد كار دين سر به سر .( ص 989 سطور 23 و 24)
4ـ صفحه 58 و 59 جهانگشا ج 1 : « ذكر سبب قصد ممالك سلطان : ... در آخر عهد دولت او سكون و فراغت و امن و دعت به نهايت انجاميده بود و تمتع و ترفه به غايت كشيده و راهها ايمن و فتنهها ساكن شده چنانكه در منتهاي مغرب و مبتداي مشرق اگر نفعي و سودي نشان دادندي بازارگانان روي بدان نهادندي »
ز روي زمين ظلم و جور و ستم / نهان بود يكباره از بيش و كم ... فروزنده بازار داد و دهش / جهاني زداد و دهش خوش منش ... چنان كرده بودند ايران و تور / دو شاه جهانبان به نزديك و دور/ كه طشتي زرار يك كس اندرزمين / ببردي از ايران ، به سرحد چين / به يك جو نبردي كسي زآن براه /ز بيم عتاب دو داننده شاه ( ص 991 سطور 5,6,7,8 )
... « سه كس احمد خجندي و پسر امير حسين و احمد بالحح بر عزيمت بلاد مشرق با يكديگر متفق شدهاند »
به درگاه چنگيزخان سر به سر / برفتند تجار جوينده زر/ به نعمت از ايشان سه مهتر بدند / براي و خرد نيز بهتر بدند / نخستين خجندي بد احمد به نام / چو پور حسين بددگر خويش كام / سومنامور احمد بالحيچ / به آن ملك كردند هر سه بسيچ ...« اين جماعت چون آنجا رسيدهاند جامهها و آنچه بالحح را بود پسند كردهاند واورا به نزديك خان فرستاده چون متاع بازگشاده است و عرض داده جامههايي كه هريك غايت ده دينار يابيست دينار خريده بود سه بالش زر بها گفته چنگيز خان از قول گزاف او در خشم شده است و گفته كه اين شخص بر آنست كه هرگز جامه به نزديك ما نرسيده است و فرمود تا جامهها كه ذخاير خانان قديم در خزانه او معد بوده بدو نمودهاند ....»
بشد پيش شه بالحيچي چو باد / بر آن پادشا آفرين كرد ياد / ... بپرسيد قيمت از او شهريار / بها كرد تاجر فزون از شمار / برنجيد از آن يافهگوتاجور / بدل گفت كاين مرد برگشته سر/ بمابر گمان آنچنان ميبرد / كه ما خود نداريم گويي خرد / و گر خود نديديم چيزي چنين / ندانيم هم قيمت عدل اين / به گنجور فرمود آن شهريار / بروجامهها از خزانه بيار/ بياورد گنجور جامه چوباد / چو كوهي بر شه بهم برنهاد (ص 991 سطور20,19,18,16 )
« و قماشات او را در قلم آورده و تاراج داده » : نوشتند اجناس او آنچه بود / به تاراج از آن پس اشارت نمود . ص 991، سطر 25
« و او را موقوف كردهاند و شركاي او را به طلب فرستاده آنچه متاع شريك او بوده است به رمت به خدمت آوردهاند (صفحه 60) و چنانچه الحاح كردهاند و بهاي جامهها پرسيده هيچ قيمت نكردهاند و گفته كه ما اين جامهها را به نام خان آورديم سخن ايشان به محل قبول و به سمع رضا رسيد و فرمود تا هر جامه زر را يك بالش زر بدادهاند و هر ده كرباس و زندئيجي را بالشي نقره »:
بپرسيد باز ازشريكان او / بهاي قماش آن شه شيرجو/ چنين هر يكي گفت با شهريار/ كه اي نامور شاه به روزگار/نزيبد كه بنده بدين مايه رخت / كند قيمتي پيش داراي تخت (ص 991 ، سطور 26 و 27)/ كه گررايگان در پذيري از آن / به من بر سپاسي بود بيكران /چو بشنيد گفتار پاسخ سرا/ پسنديد گفتار او پادشا/ بها كرد بازش شه كامران /فزون زانچه بدكام بازارگان / زابريشمين جامه زرنگار / سزاوار پوشيدني شهريار/ يكي بالش زر بها داد شاه / به خوشنودي از كار آن نيكخواه / دو كرباس را پيش آن پادشا / يكي بالش نقره آمد بها ( ص 992 ، سطور 2,3و1 ) صفحه 60 جهانگشا : « چون جماعت تجار به شهر اترار رسيدند امير آن ينال جق بود يكي از اقارب مادر سلطان تركان خاتون كه لقب غايرخان يافته بود » : گذار اندر آن ره براترار بود / در آن شهر اميري سكبسار بود / كه اينالجق داشت در اصل نام / به شاهي در آن شهر گستردهكام / خطابش شده خان وغاير لقب / به خويشان سلطان كشيدش نسب/ مگر يك تن از مرد بازارگان / به اينالجق خواند رنجيد از آن / دگر آنكه ديو هوا دست يافت / بر اينالجق بر بديها شتافت (ص 993 /سطور 10 و 11 و 12)
صفحه 61 جهانگشا : « غاير خان بر امتثال اشارت ايشان را بيمال و جان كرد بلكه جهاني را ويران و عالمي را پريشان وخلقي را بيخان ومان و سروران .به هر قطرهاي از خون ايشان جيحوني روان شد و قصاص هر تار مويي صد هزاران سر ، بر سرهر كويي گويي گردان گشت و بدل هر يك دينار هزار قنطار پرداخته شد»
مبين آن كه جوري بر ايشان بكرد / ببين آن كه عالم پريشان بكرد / بهر قطره خون كه شد ريخته / دو صد فتنه شد پيش انگيخته / به هر تار مو كز سري اوفتاد/ بسي سرورانرا سران شد به باد/ به هر ذره از خاك بازارگان / سر يك جهان مرد شد رايگان / بهر نيم فلسي از آن خواسته / تبه شد بسي گنج آراسته . (ص 994 سطور 1 و 2 و 3 )
5ـ ذكر واقعه نيشابور صفحه 137 جهانگشاج1...<< و چون تفاجار گورگان كه داماد چنگيزخان بود با امراي بزرگ و بادههزار مرد در مقدمه تولي برسيد در اواسط رمضان بدر نيشابور دوانيد »:
به حكم تولي نامور ده هزار / زترك و مغول مرد خنجرگذار / طغاجر گورگانشان پيش رو/ همه رزم سازان وگردان کو / به جنگ نشابور برساختند / در آن جنگ و كين گردن افراختند / يكي نيمه رفته زماه صيام / دهو هفت و ششصد يل خويشكام( ص 1034 ، سطور 26 و27)
صفحه 135 : « سلطان به اسم شكار برنشست و روي در راه نهاد ... و فخرالملك نظامالدين ابوالمعالي كاتب جامي و ضياء الملك عارض زوزني را با مجير الملك كافي عمر رخي بگذاشت تا مصالح نيشابور به اتفاق ساخته ميكنند »: بدند از وزيران سه دانش پذير/ در آن شهر از حكم سلطان امير / يكي فخر ملك جهان مجددين / مجير آن دگر ملك را همچنين / سيم بوالمعالي و دين را نظام / نشسته در آن شهر با راي و كام (ص 1035 ، سطور 2 و 1)
صفحه 137 و 138 : ... « تا روز سيم از طرف برج قراقوش جنگ سخت ميكردند و از باره و ديوار تير چرخ و تير دست ميريختند از قضاي بد و سبب هلاكت خلقي تيري روان گشت و تغاجار از آن بيجان شد » :
طغاجر سيم روز شد جنگجو / به خود سوي بارو در آورد رو / به برجي كه دارد قراقوش نام / يكي رزم جست آن يل خوشكام / ز بالا روان گشت يك تير چرخ / كه پيكان آن داشت از زهر برخ / قضا برد و زد بربر ميرزود / روانش روان شد زتن همچو دود ( ص 1035 سطور5 و 6 و7 )
« و اهالي شهر خود ازكار تغاجار فارغ بودند و او را نميشناختند لشكر هم در روز باز گشت و از ايشان اسيري دوگريخته به شهر آمدند و خبر تغاجار دادند اهالي شهر پنداشتند مگر كاري كردند و ندانستند كه سيعلمن نباه بعدحين خواهدبود » : دو مرد از مغول دستگير آمدند / بسي خسته از زخم تير آمدند / درو چون وزيران آزاد مرد / شدند آگه از كار جنگ و نبرد / گمانشان چنان بود كار نكو / بكردند و شد بد گمان زرد رو (ص 1035 سطور 8 و9 )
صفحه 138 : « چون بهار سنه ثمان عشره روي نمود وتولي ازكار مرو فارغ شده عازم نيشابور شده بود ... ودر مقدمه لشكر بسيار با آلات مناجيق و اسلحه به شادياح فرستاد و بازآنك نشابور سنگلاخ بود از چند منزل سنگ بار كرده بودند و با خود آورده چنانك خرمنها ريختند و عشر آن سنگها دركار نشد: »
برآمد بر اين كار بر پنج ماه / تولي خان بيامد به دل رزمخواه / به ماه صفر سال هجده فزون/ زششصد روان شد دروجوي خون / ... بياراست بر هر دري كارزار/ برآمد برين كارگرد حصار/ زعراده و منجنيق و زسنگ / ببردند هرجايگه بهر جنگ / اگر چه نشابور بد كوهسار / وليكن به فرمان آن نامدار / بگردون بدو سنگ بردند خوار / زچند روزه راه اندرآن روزگار / از آن سنگهاكوهها گرد گشت / زپيكار تركان برآن طرف دشت / نشد صرف آنها مگر اندكي / به نسبت نبودي از آن صد يكي ( همان صفحه سطور 11 تا 15)
صفحه 139 : « به چند موضع خندق انباشته بودند و ديوار را رخنه كرده و بازآنك جنگ سخت تر از جانب دروازه شتربانان و برج قراقوش بودو مردان كار زيادت آنجا مغول علم بر سر ديوار خسرو كوشك برافراشتند و لشكر برآمد ... » : بيانباشتند خندقش آن زمان / برفتند تا زير بارو دمان / بكندند باروي را چند جا/ برآمد سر باره ناگه به پا / ازو برج در قعر خندق فتاد / مغول را از آن جان و دل گشت شاد / به برج قراقوش از آن گونه جنگ / بكردند كز خور بشد تاب و رنگ / برآمد مغول بر سر باره زود / سوي شهر رفتند از آنجا جودود / سوي قصر خسرو شدند همچو شير / به بامش برآمد فراوان دلير/ علم برفرازيد بروي جوباد / زچنگيز خان كرد گوينده ياد ( همان ، سطور 16 تا 19)
...« لشكرها از دروازهها در آمدند و به قتل و نهب مشغول شدند ومردم پراكندهدر كوشكها وايوانها جنگ ميكردند و مجيرالملك را طلب ميداشت تا او را از نقب برآوردند و سبب آنكه تا زودتر او را از ربقه حيات بركشند سخنهاي سخت ميگفت تا او را به خواري بكشتند . » : به شهر اندر آمد زهر در سپاه / بپيوست هر جايگه رزمخواه / به بازار و كويو به خان و سرا/ همي كرد هر كس به پيكار را / همي خواستند اين جهانجو سپاه / شوند از وزيران درو رزمخواه / به بيغولهاي در سرانجام كار / گرفتند شان لشكر شهريار/ بدان تاز جانشان به زودي دمار/برآرند دشنام دادند خوار/ بكشتندشان لشكر رزم توز / برايشان سرآمد شبانگاه و روز ( همان ، سطور (22,21,20
صفحه 140 : « تمامت خلق را كه مانده بودند از زن و مرد به صحرا راندند و به كينه تغاجار فرمانشده بود تا شهر را از خرابي چنان كنند كه درآنجا زراعت توان كرد و تاسگ و گربه آن را به قصاص زنده نگذارند » :
پس از شهر مردم به صحرا روان / شدند آنچه بودند پيرو جوان / چنان بود فرمان كه گردد تباه / هر آنچيز جان دارد آن جايگاه / نكرد ابقا به كس بر به جان/ نبد جانور را در آن جا امان /... سگ و گربهو موش و مار و سباع / نماندندزنده در آن خوش بقاع / فكندند ديوارها بعد از آن / چو هامون شد آن شهر همچون جنان / چنان گشت، شد جاي كشت و درود / بدي هر زمان بر بدي برفزود ( همان ، سطور 23 تا 26 )
... « بعد از آن چون تولي عزم هرات مصمم گردانيد اميري را با چهار تازيك آن جا بگذاشت تا بقاياي زندگان را كه يافتند بر عقب مردگان فرستادند »: نشابور چون گشت ازين سان خراب / روان گشت شهزاده اندر شتاب / بماند اندرو چند مرددلير/ كه بودند هر يك چو غرنده شير / بدان تا چو گردد كس آنجا پديد / كنندش زكين درزمان ناپديد ( ص 1035 سطر 27 و ص 1036 سطر1)
...« ودختر چنگيزخان كه خاتون تغاجار بود با خيل خويش در شهر آمد و هر كس كه باقي مانده بود تمامت را بكشتند . »:
بيامد سوي شهر خاتون مير / كه بد كشته گشته گه دار و گير/ پري روي بد دخت چنگيز خان / بدي بر طغاجر به جان مهربان / هر آنجا كه ديد اندرو جانور / همي كشتي از كين شو در به در / نشان عمارت درآنجايگاه/نماندايچدركوي وبازارگاه(ص1036سطر1و2و3)
6. جلد دوم جهانگشا صفحه 218 :« امارتجنتمور: ... و از جوانب پادشاه زادگان امراي ديگر در صحبت او بگذاشت و جورماغون نيز هم برآن موجب از قبل هر پادشاه زاده اميري را با جنتمور نصب كرد و كلبلات از قبلقاآن و نوسالاز قبل باتو و قزل بوقا از جانب جغتاي و (ص 219 ) ييكه ( جامع التواريغ طبع بلوشه ص 37 : پيكه ) از طرف بيكي سرقوقيتي و كوركوز » ... :
پس از جانب هر كه بدسروري / فرستاد با او گزين نوكري / بشد كلبلات از جناب قاآن / نوسال ارزه با تو آمد دمان/ ز سوي جغتاي بشد قزلبوتا/ چوپيكي ز سورقيتي پاك را/ بر جنتمور اين مهان سربه سر/ ببستند دركار ايران كمر(ص 1071 سطور 21 و22 )
... ص 219 : « و ولايتي كه ساكن گشته بود و منقاد شده از فتنه و آشوب آن جماعتباز در اضطراب مي آمد قراجه و تغان سنقور كه دو امير بودند از قبل سلطان جلال الديندر نشابور و مضافات آن تاختن مي كردند» : زسلطانيان لشكري هر زمان/ به جنگ مغول در رسيدي دمان/ به هر گوشهاي فتنه انگيختي / مغول رابه بيهودهخون ريختي/ ز هر جا كه بد ايل و فرمان پذير / بر آوردي ازكين بزاري نفير /... دو مير از بزرگان خوارزمشاه / شدند پشت آن مردم رزمخواه / يكي بد قراجه سپهرنبرد/ طغان سنقر آمد دگرشيرمرد/ همي برسپاهمغول برزدند / و زآن مهتران مال و جان بستدند (ص 1071، سطور 24 تا 27 )
( صفحه 220 از جلد 2 ) :« بدين سبب جنتمور كلبلات رابا لشكر به دفع قراجه به حدود نشابور فرستاد» (صفحه 221 از جلد 2 ) « كلبلاتقراجه را منهزم گردانيده است و از خراسان بيرون دوانيده و او اكنون به سيستان رفته و حصار ارگ را حصن ساخته است » : به حكم سپهدارايران سپاه /ابا كلبلات اندرآمد به راه / به طوس و نشابور همچون پلنگ / برفتند قوم مغول سوي جنگ / بسي جنگجستند از هردو رو / بسي خون درآمد به كوشش به جو/ سرانجام سلطانيان درگريز/ فتادند از زخم شمشير تيز/برفتند تا سيستان آن سپاه/ سوي قلعه ارگبردند پناه (ص 1072 سطور2 و3و4)
7. صفحه60 جلدسوم جهانگشا :« در بيش باليغ ايدي قوت كه سرور مشركان و بت پرستان بود در مخالفت با جماعتي مخالفانموافق بودست و قراري نهاده و مقرر كردهتا جماعت مسلمانان را در مسجد جامع در روز غرا شبي سودا نمايند ... و نور اسلامبه ظلام كفربپوشانند و جمعيتايشانرا چنان تفرقه دهند كه درروز محشر مگر اميد جمع ايشانممكن و ميسر شود.» :يدي قوت كه دربيش بالغ بدي / به شاهي در آن مملكت دم زدي / همان بت پرستي بدي دين او/ كه نفرينبر آن دين و آئيناو /بدانديش منكو شد اندرنهان /نمي خواست او را شه اندرجهان/... از ين روي ان گمره نابكار/ چنان كرد انديشه آن روزگار / براسلاميان برسرآرد زمان / در آن ملك كس را نماند از آن/ كند روز آدينه وقت نماز / براسلاميان بر در جنگ باز/ نماند يكي را از ايشان رها / كند جمله را دردم اژدها / مسلمان برآن گونه بپراكند/ كه جمعيتش روز محشر كند / مجامع سرآرد بريشان زمان / بدين گونه بد راي آن بدگمان (صـ 1126 سطور22و23و26و27 و صـ 1127 سطر 1 ) « ... معجزه دين محمدي سر مصحف را پيدا گردانيد ...و غلامي از ميان ايشانچنانكه بر عجر و بجر مكايد ايشان واقف بود اسلام آورد و ايشانرا ايقاق شد و آن گناه را بر ايشاندرست گردانيد... (صفحه68 ) فرمان شد تا او را با بيش باليغ برند و اصناف خلايق رادر صحرا حاضر آوردند از اهل اسلام وعبدهالاصنام و درروز جمعه بعد از نماز به حضور مردمان به زبانيه تسليم كردند و مسلمانان بدين فتح كهباري ديگر بتازگي حياتي تازه يافتند شكر يزدان به تقديمرسانيدند» :چوشدراي كافر برين بر درست /شد از معجز احمدي كارسست / غلامي ازايشانبه دين نبي/ گراييد ازدولت و بخردي/ مسلمان شد و راز ايشان تمام/ رسانيد پيش شه نيك نام / فرستاد نكو شه دادگر / سپاهي دلاور بر آن بوم و بر/ كه او را گرفتند و كردند بند/ ببردند نزديك شاه بلند/ به فرمانشه يرغواش داشتند/ روانرا براين كار بگماشتند / ..... چوشد معترف كافر ناسپاس / چنين گفت آن شاه يزدان شناس / كه او را سوي بيش بالغ كنون / بريدو بريزيد ازاين كار خون / ... چو در بيش بالغ رودبت پرست / پياده كشانش ببسته دو دست/ ... بآدينه هنگام عقد نماز / به مسجد درآيد بدين عزو ناز/ ... به دوزخ فرستيدشادن تا دگر/ نبندد كس از كينه دين كمر / گزيدند فرمان و كشتندشان / وزين شادمان شد دل مومنان/ بيفزود اسلام را آب و رو / از آن نامورشاه آزاده خو
به منظور جلوگيري از تطويل ، در مورد بقيه نمونه ها ،تنها به ذكر شماره برخياز صفحاتي كه بايكديگر مطابقت كامل دارند بسنده مي شود : صفحه 1014ظفرنامه باصفحات 133و134 جهانگشا ج 1 – صـ 1030 ظفرنامه با صفحات97 تا 100 ج 1 –ص 1033 ظ با صص126 و 127 ج 1 – ص1046 ظ با ص 109و 110 ج1 – ص 1073 ظ با صص223و 224 ج 2 – ص 1075 ظ با صص 231 و 232 و233و234 ج 2 – ص 1078 ظ ( تا سطر 15 ) باصص156 و 157 ج 2 – از ص 1082 ظ (سطر 17 )تا ص 1102 با صص 161 تا 191ج1 مطابقت كلي دارد به جز مواردي كه ذكر آن خواهد آمد – ص 1115 ظ با صص 16و18 تا 20 ج 3 و ...
حالت دوم:مواضعي كه مطابقت كلي در ذكر وقايع تاريخي موجود است و تنها تفاوتهاي جزئي به چشم مي خورد : 1ـ صفحه 26 جهانگشا :« درآن وقتاونك خان كه سرورقبايل كريتو ساقيز بود به قوت و شوكت از قبايل ديگر بيشتر بود، چون چنگيز خان از مقام طفوليت به درجه رجوليت رسيد بهر وقتي سبب قرب جوار و دنوديار به نزديك اونك خان تردد مي كردي و ميان ايشان توددي بود و اونك خان درتقديمو اكرام او مبالغت مي نمود روزبه روز در رفع منزلتو محل او ميافزود... پسران و برادران اونك خان و خاصگيان و مقربان او از منزلتو قرب او حسد بردند و شبايك مكر بر مرر انتهاز فرصت انداختند، ....تا اونك خان نيز در كار او متهم شد » :بپيوست با نامور اونك خان / زميران فزون شد برش هر زمان/ به هم دوست بودند تا چندگاه / به خيره شد آن دوستيشان تباه(ص 925 سطر 9 )
بديناونك خان مهترينامور / سرافراز و دانا و فرخنده فر/ براهل كرايت شدهپادشاه / قبايل بسي بودش اندرپناه / درآن عهد از وي كسي برتري / نبودش زترك و مغول يكسري (ص933، سطر13و 14 ) صفحات 933 تا 941 ظفرنامه تفصيل فراواني از دوستي تموچينو اونک خان دارد،در صفحه 947 بهتفصيل سبب مخالفتاونك خانو تموچين را شرح مي دهد در صفحه948 علت تيره شدنروابط اونكخان و تموچين را اينگونه بيان مي دارد كه روانشدن پيوند ازدواج ميان دخترانتموچين و پسران اونك خان است و غمازي جاموقه ميان آن دو و استفاده از سنكون (پسر اونك خان ) :زبانش دگرگون و دل ديگر است / هميشه چو روباه حيله گر است / برآنست ناگاه تخت و كلاه / بگيرد شود برمغولپادشاه/ فرستد به طايانك دايم پيام / بياريش خواند براين كاركام / سپه خواهد از وي كه هنگام كين / كند بر شما تنگ روي زمين (ص 948 سطور 26 و 27 ) همچنين صفحات 949 ،950 ،951 كه به تفصيل فراواندلايل جنگ تموچينو اونك خانرا بيان مي دارد و حيله اونك خانو خوابي كهتموچين به دنبال آن مي بيند و او را از ورطه آن حيله نجات مي دهددرجهانگشاذكرياز آن به ميان نيامده است و بسيار با اختصار از جنگ تموچينو اونك خان يادمي كند. (صفحه27 (از جلداول جهانگشا))
2ـ صفحه 1084 ظفرنامه حكايتي داردكه درجهانگشا ذكر آن نيامده است. به طور كلي ذكر صادراتافعال اكوتاي قاآن (صفحات 161 تا 191 از جلد اول جهانشگا) با صفحات 1082 تا 1102 كتاب ظفرنامههماهنگيدارد فقط در ترتيب ذكر برخي حكايات تفاوت ديده مي شود. دو حكايت جهانگشا (صفحات 175 و 165 از جلد اول )در ظفرنامه ذكر نشده است.
3ـ صفحه 200 جهانگشا جلددوم :« درشهور سنه ثمان عشره و ستمايه چون به خدمت او رسيدند ناصرالدين را سياست كردند و آنچه پسرينه بودند و از فرزندان سلطان هر چند خردبود بكشتند و باقي آنچه عورتينه بودند ازبنات و اخوات و خواتين كه باتركان به هم بودند چنگيز خانايشان رامي فرمود تا روزكوچ باواز برملك و سلطان نوحه كردندي»
( (ص 1046 ظفرنامه سطر 27 )در آن راه اين جنگجو پادشاه / به تركان كه بد مام خوارزمشاه / بفرمود تا آن حرمها كنون / درين راهپويان روان پرزخون / (ص 1047 ظفرنامه سطور 1و2و3 :) برايران و سلطان بگريند زار/ برآرند نوحه كنان آشكار/ به فرمان حرمهاي خوارزمشاه/ پياده به خواري به پيش سپاه / برايران و سلطان ز بد روزگار / بكردند شيون چنين زارزار/ كه زارا دليرا شها سرورا / بزرگا سترگاگوا مهترا ...، در اين موضع به علت مقتضيات شعري اطناب فراوان به چشم مي خورد زيرا موضوع سوگواري پادشاهاندر اشعار تاريخي ازاهميتقابل توجهي برخوردار است.
4ـ صفحه 951 ظفرنامه : گفتار در خواب ديدن تموچين : ( گفتار در ذكر اينكه خواب ديدن تموچين او رااز حيله اونك خان نجات مي دهد : ) تموچين چو در خواب شد تخت او / بيار است گفتي همي بخت او / كز آفات او را نگه دار شد / و از آن بخت و دولت به هم يار شد (سطر14) : اين قضيه در جهانگشا ذكر نشده است . همچنين در صفحه 1050 ظفرنامه ( ذكر وصاياي چنگيزخان) علت آگاه شدن چنگيز از نزديك بودن زمان مرگ خود را خواب ديدن او ذكر ميكند : بديدم يكي خواب بد سهمناك / بدانستهام گشت خواهم هلاك / به بنياد عمرم در آمد خلل/ بيامد برم زود پيك اجل.(سطر 13) اما در صفحات 143 و 144 جلد اول جهانگشا ذكر شده است :« به وقت انصراف ، مرض كه از عفونت آن هوا تولد كرده بود زيادت شد و از دست درمان گذشت ، پسران خود جغتاي و اكتاي والغ نوين و كلكان و جورجتاي و اورجان را نزديك خود خواند و فرمود كه استيلاء مرض از آن گذشت كه بواسطه معالجت تدارك آن توان نمود »
ظفرنامه به مقدار زيادي تحت تاثير سبك شاهنامه قراردارد ، عنصرخواب در شاهنامه و به طور كلي آثار حماسي اهميت شاخصي دارد و محتمل است كه اين مسأله علت تفاوت مواضع مذكور باشد
5ـ در صفحه 50 جهانگشا جلد سوم آمده است : « منكوقاآن ... فرمود تا جماعتي از امراي بد را كه ذكر رفت و پادشاهزادگان رابرين راهها ميداشتند و در ين ورطهها و گناهها ميآورده شمشيري از غضب بر ايشان راندند ... ابتداي آن از ايلچتاي رفت بيسر و پاي گشت و بعد از آن تاونال پاي مال شد و تاتاكرين مثل بيدي لا بيد عمرو گزين كردو شكمبر شمشير انداخت و كشته گشت و ديگران بر اين جلمت نوبت نوبت روان ميشدند . »اما ذكر اين حادثه در ظفرنامه بسيار مختصر و بدون نام بردن اسامي امرا آمده است : به ارشاد او مهترانرا كه سر/ بپيچيد از حكم آن تاجور / سر از تن جدا كرد آن شهريار / زخلقي برآورد ناگه دمار ( ص 1124 . سطور 25 و 26)
برخي صفحات ديگر كه در اين مورد قابل ذكراند از اين قرار است :
ص 27 ج 1 با صص 953 سطور 18 تا 21 ، 955 (15،16) – 956 (10،6،5 ) صص 956 تا 963 ظفرنامه در جهانگشا ذكر نشده به علت رعايت كلي اصل ايجاز در مواضعي كه به تاريخ مغول ميپردازد .
ص 29 ج 1: جنگ چنگيزبا التون خان را بسيار مختصر بيان نموده : صص 978 تا 986 ظفرنامه با تفصيل زياد وقايعجنگ را توضيح ميدهد . - ص 1008 ظفرنامه : اطناب در بيان پيام حاجب به اهالي زرنوق (صفحه 76 ج 1) – ص 1038 ظفرنامه (سطر 12) با صفحه 102 ج 1 در مورد ذكر تاريخ عبور لشكر چنگيز خان از جيحون – ص 1049 ظفرنامه رفتن چنگيزخان به جنگ پادشاه تنكت را با تفصيل و ذكر جزئيات بيان كرده اما در جهانگشا در صفحه 142 ( جلد اول ) در دو جمله تنها به مطلب اشاره كرده است – صفحات 1050 تا 1055 ظفرنامه ذكر وصاياي چنگيزخان در جهانگشا در ابتداي كتاب تحت عنوان « ذكر قواعدي كه چنگيزخان نهاد » صفحات (18 تا 30 ج 1) به طور پراكنده ذكر شده و در ظفرنامه با اطناب بيشتري به چشم ميخورد – ص 1079 ظفرنامه به ذكر استخلاص باشغر ، مكس ، آس و بلغار مي پردازد كه با صفحات 224 و 225 ج 1 در ذكر ترتيب جنگها مغايرت دارد – صفحه 1119 ظفرنامه با صفحات 28 و 30 ج 3 مطابقت كلي دارد اما جهانگشا با ذكر جزئيات بيشترو دقيقتر به موضوع پرداخته و ....
حالت سوم : مواضعي كه مغايرت كلي درذكر رويداد تاريخي به چشم ميخورد:
1ـ صفحه 29 جهانگشا ج 1 ، درنام بردن از زنان چنگيز :« خاتون بزرگتر يسونجين بيكي بود »
( حواشي علامه قزويني ، همان صفحه ) : « اسم اين زن در جامعالتواريخ ( طبغ برزين جلد 2 ص 124 ) بورته فوجين است و مسيو بلوشه گويد يسونجين به معني زن جميله و حسناء است و ظاهراً يسونجين لقب او بوده است و بورته فوجين نام او.» : يكي بورته فوجين با زيب و فر / كهبد مادر چهار فرخ پسر ( ص 925 ، سطر 15 )
2ـ صفحه 926 كتاب ظفرنامه : به شرح احوال تموچين و برگشتن لشكر از اوبا ذكر اسامي امراي لشكر پدر تموچين و جزئيات مفصل پرداخته شدهاما در جهانگشا به آن اشارهاي نشده است . چو شد سيزدهساله آن نيكبخت / يسوكاز ناگاه بربست رخت / هنوز آن دلاور نبد رزمخواه / هنوز آن سپهبد نبد مرد كار / از او ميكشيدند سر سروران / گرفتند از او لشكر او كران ( ص 926 ، سطور 13،12،10)
به طور كلي سياق كار كتاب ظفرنامه مبتني بر تفصيل بيشتر به خصوص در قسمتهايي كه به تاريخ مغول مربوط ميشود است و در جهانگشا اينگونه مطالب به صورت اجمالي بيان شده يا اينكه ذكري از آنها به ميان نيامده است : به طور مثال صفحات 926 تا 932 ظفرنامه وقايع زندگي تموچين بعد از مرگ پدرش را ذكر كرده كه در جهانگشا ديده نميشود.
3ـ در صفحه 948 ظفرنامه نكته قابل توجهي درباره قسمهايي كه جاموقه براي سنكون ( پسر اونك خان ) ياد ميكند وجود دارد و آن اينكه به سنتها و عقايد فوركلور مغول اشاره شده است .
4ـ در صفحات 46 و 47 جهانگشا ج 1 ( ذكر احوال كوچلك و توق تفان ) اينگونه بيان ميكند كه هنگاميكه كوچلك در نزد كورخان بود اقوام بسياري از جمله توق تغان به او ميپيوندند ، در حاليكه در صفحات 976 و 988 ظفرنامه پس از كشته شدن توق تغان كوشلك بهكورخان پناه ميبرد :
« چنگيز خان چون اونك خان را بشكست پسر او ( يعني كوچك خان : حواشي علامه قزويني ، صفحه 46 شماره 3 )... مدتي در خدمت كورخان موقوف بود ... وچون آوازه خروج كوچك فايض شد ... توق تغان كه او نيز امير مكريت بود و بيشتر از آوازه صولت چنگيز خان گريخته بودند بدو پيوسته شده ... »
گذر داشت بر قوم مركيت مرد / بدل دوستي عزم آن قوم كرد / بر آن قوم توقتا بدي پيشوا / برش رفت كوشلك چنان بينوا ( ص 971 ، سطور 23 و 24 ) ... چو شد لشكر شاه در جنگ چير / بجستند توقتا بيكي زامير / ... بكشتند زارش به شمشير كين / شد از خون او لعل روي زمين / چو او را عدو خون در آن دشت ريخت / از آوردگه زود كوشك گريخت (ص 976 سطور 19 و 21 ) ... چو كوشك زپيكار آن شه گريخت / زمانه بر او گرد ادبار بيخت / به نزديكي كورخان راه يافت / زداماديش حشمت و جاه يافت ( ص 988 ، سطر 6)
5ـ صفحه 116 جهانگشا ج 1 : ( ذكر يمه وسبتاي بر عقب سلطان محمد ) و چون به دربند رسيدند و كس نشان نداده بود كه هيچ لشكر از آنجا گذشته باشد يا به حرب شده حيلتي ساختند و از آن بگذشتند و لشكر توشي در دشت قفچاق و آن حدود بودند با ايشان متصل شدند و از آنجا به خدمت چنگيزخان رفتند : ... كه ره زودتر باز بايد نمود / نمودند رهشان و رفتند زود / سوي شهر دربند از آن جايگاه / اميران نامي و جنگي سپاه / به دربند يك هفته كردند جنگ / جهانرا دل از جنگشان گشت تنگ / ... چنان گشت از كشته آن رزمگاه / كه در وي نبد باد را نيز راه / ز جنگ مغول گشته مردم ستوه / گريزان شد از باره يكسر گروه / در شهر دربند كردند باز / نگشتند ديگركسي رزمسار / زدربند بگذشت جنگي سپاه / سوي دشت قفچاق بسپرد راه / ... به پيكار قفچاق والا بتان / ببستند در جنگ جستن ميان / دو رويه دو لشگر گشودند دست / نيامد همي بر يكي زآن شكست / سپاه مغول مكري آورد پيش / برآورد رنگي برآئين خويش / سبتاي به نزديك قفچاق زود / پيامي فرستاد و حيله نمود ( ص 1027 ، سطور 15 تا 22 )
همانگونه كه ملاحظه ميشود مكر كردن يمه و سبتاي در دشت قفچاق ذكر شده است و در دربند جنگ كردند
6ـصفحه 1016 ظفرنامه : نامزد گشتن لشكر مغول به جنگ ايران : توشي و جغتاي رزم آزما / اوكتاي جهاندار پاكيزه را / بفرمود تا با سپه هر سه تن / به خوارزم پويند و آن انجمن ( سطر 4 و 5)
صفحه 97 جهانگشا جلد 1 : پسران بزرگتر جغتاي و اوكتاي را نامزد خوارزم گردانيد با لشكري چون ... حوادث زمانه بيپايان ... همچنيندرصفحه 1029ظفرنامه ( رفتن توشي وجغتاي و اوكتاي به جنگ خوارزم )ذكر جزئياتي از جنگ خوارزم دارد كه در جهانگشا به آن اشارهاي نشده است .
7ـ صفحات 131 و 132 جهانگشا ج 1 : ( ذكر احوال مرو و كيفيت واقعه آن : ) ...« ودر جمله شهر چهار كس بيش نمانده بود ، چون درمرو و حدود آن هيچ لشكر نماند هر كس كه در رساتيق مانده بود و در بيابانها رفته روي بامرو نهادند و اميرزادهاي بود نام او ارسلان باز به امارت بنشست و عوام بر او جمع آمدند ...
تركماني بود از تراكمه جمعيتي كردو به مرو آمد و ارباب بدو رغبت كردند ... در مدت شش ماه اميري بود ... مي فرستاد تا دزديده بر بنه مغولان ميزدند و چهارپاي ميآوردند و در اثناي اينحالت تركمان از هوس نسا با اكثر مردان روي بدانجا نهاد و به محاصره شهر كه نصرت حاكم آن بود اشتغال نمود تا از يازر پهلوان مغافضه بسر او رسيد پاي در راه گريز نهاد در ميان راه كوتوال قلعه بر او افتاد و او را بشكست و ازحدود طالقان قراچه نوين قاصد او شد و با يك هزار سوار و پياده ناگاه به مرو آمد ..
و هر كه را يافت بكشت و غله ايشان بخورانيد و در عقب او قوتقونوين با صدهزار خلق برسيد عقوبت و شكنجه آغاز نهادند و خلجان غزنوي و افغانيان كه به حشر رانده بودند دست به عقوبت و مثله كه مثل آن كس نديده بود بگشادند بعضي را بر آتش مينهادند و بعضي را به شكنجهاي ديگر ميكشت و بر هيچ آفريده ابقا نميكرد تا چهل روز بر اين نمط بگذاشتند و بگذشتنددر شهر و روستاق صد كس نمانده بود.
و چندان ماكول كه آن چند معدود معلول را وافي باشد نمانده و با اين حادثات ديگر شاه نام شخصي با رندي چند نقبها و سوراخها ميجستند و اگر ضعيفي را يافتند ميكشتندو ضعيفي چند كه مانده بودند پراكنده شدند مگر ده دوازده هندوكه از ده سال در آنجا بودند كه بيرون از ايشان ديار نبود » ذكر اين قضايا در ظفرنامه نيامده است : چنان گشت مرو از نهيب نبرد / نماندند دروي به جز چارمرد/ پس از مدتي شد زهندو دوچار / گرفتند در مرو شهجان قرار ( ص 1034 سطر 23 )
8ـ تفاوتهاي موجود در ذكر حركت اوكتاي قاآن به جانب ختاي و فتح آن در جهانگشا و ظفرنامه: در ظفرنامه صفحه 1062 ، سطور 25 تا 27 و ص 1063 (سطور 1 و 2 ) از جنگ مقلاي با التان ياد ميكند كه در جهانگشا ذكري از آن ندارد ، همچنين ص 1063 (سطور 6 تا 16 ) بيغذا شدن لشكر تولي وكشتهشدن تعدادي از سپاهيان به خاطر بيغذايي را شرح ميدهد كه در جهانگشا ذكري از آن نيامده ،
در كتاب جهانگشا 153 و 154 ج1، اوكتاي قاان و تولي توامان به موضع التون خان روي مينهند و التون در شهر نامكينك خودكشي ميكند درحاليكه در كتاب ظفرنامه اوكتاي قاآن و تولي مسخر كردن شهرهاي ختا را به يكي از اميران لشگر واگذار ميكنند و خود به سمت يورت قديمي باز ميگردند ( ص 1066 سطور 12 تا 14 ) و اين امير به جنگ التان ميرود و در شهر يمكينك التان ناپديد ميشود ( بعد از اين كه جاندار خود را به جاي خود به تغلب بر تخت شاهي مينشاند ) : مغول چون بر او بر سر آورد روز / بدانست كان شه نبد دلفروز / نبودست التان و او ديگر است / كه جاندار آن شاه حيله گر است / به جستن گرفتندش آنگه همه / نشاني نبود از شبان و رمه /يكي گفت بگريخت از بيم جنگ / نماندش در اين قلعهجاي درنگ / دگر گفت خود را به زاري بكشت / چو دانست با او جهان شد درشت / دگر گفت همچون قلندر به راه / درآورد رو شد روان بيسپاه / دگر گفت خود را در آتش بسوخت / جهان چشم اقبال بختش بدوخت / دگرگونه هر يك در آن روزگار / همي گفت احوال آن شهريار / نه مرده نه زنده به جايي نشان / نديدي مغول زان شه شه نشان ( ص 1068 تاسطور20تا 24 ) . تفاوت ديگري كه در اين مورد به چشم ميخورد اينست كه فرار سپاهيان ختاي شبانه از طريق رود در كتاب جهانگشا ( صفحات 151 و 152 ج)در شهر خوجاتبونسقين روي ميدهد ( قبل از جنگ حجرالمطر) اما در كتاب ظفرنامه اين واقعه در شهر يمكينك رخ ميدهد و بعد از جادو كردن مغول بر سپاه ختاي ( ص1068 سطور 3 و 4) .
9ـ صفحات 225 تا 228 جهانگشا جلد دوم در ذكر حال كركوز از كودكي تا جواني شرحي دارد كه در كتاب ظفرنامه نيامده است . همچنين صفحات 247 تا 261 ج 2 ( ذكر توجه اميرارغون به قوريلتاي بزرگ ) را ظفرنامه ندارد .( در صفحه 1077ظ :امارت ارغون اقا بر ايران به طور مختصر از اين امير ياد ميكند ) صفحات ديگري كه در اين مورد قابل ذكر است : ص 1025 ظ تا 1026 سطر ششم ( واقعه شهر قزوين )را ج ندارد همچنين ص 1031 ( شهادت شيخ نجمالدين كبري ) ،
ص 1021 ( منهزم گشتن خوارزمشاه و پناه جستن او ) ، 1022 ، 1023 ( اگه شدن خوارزمشاه از حال حرم ) و ص 1024 تا سطر 14 ، ص 1040 ( نهان كردن كشته شدن ماتيكان در موضع ماووباليغاز جغتاي و بيان سوگ جغتاي در از دست دادن فرزند ) ، صص 1046 ، 1045 ( فرستاده شدن دو لشكر به دنبال سلطان جلالالدين در هند پس از جنگ با او و مسخر گشتن ملك كابلستان ) ، ص 1058 ( قتل پادشاه تنكت به دست سپاه مغول) ص 1059 ( نوحه كردن مغولان بر مرگ چنگيزخان )، ص 1060 ( ذكر مقبره چنگيزخان ) ص 1069 ( رزم مغول با سلطان جلالالدين بر در اصفهان ) ، ص 1104 ( اختلاف توشي وچنگيز )،ص 1113 (اختلاف كيوك خان و باتو ) و صص 1130 تا 1170 ( عزيمت كردن منكوقاآن به ولايت تنكاس، رفتن منكوقاآن به ملك ختا و وفات او ، جانشيني قبلاي و اختلاف او با اريق بوكا و ...)
قابل ذكر است كه كتاب جهانگشا در زمان زنده بودن منكوقاان نوشته شده و بنابراين طبيعي است كه مطالب اخير در آن يافت نشود . علاوه بر اين در صفحات 79 تا 81 جهانگشا جلد سوم ذكر ماليات و قوبجور و ذكر قاضي القضات محمود خجندي و نماز عيد او آمده است كه ظفرنامه آن را نداد همچنين صص 83 تا 85 ج 3 ( ذكر نموداري از محاسن ذات همايون پادشاه جهان منكوقاآن بعد از استقراراو بر سرير ملك ) و صص79تا85ج 3 ( ذكر اركان دولت منكوقاآن ).
به طور تخميني از 248 صفحه مورد بررسي در كتاب ظفرنامه ، 78 صفحه ( حدوداً % 4/31 ) در مورد حالت اول ، 56 صفحه ( حدوداً % 5/22 ) در مورد حالت دوم و 114 صفحه ( حدوداً %9/45 ) درمورد حالت سوم صادق است .
از اعداد فوق ميتوان نتيجه گيري كرد كه جهانگشاي جويني منبع اصلي كتاب ظفرنامه نبوده است و احتمالاً از منابع فرعي وغير مستقيم آن به شمار ميرود .
1ـ تاريخ جهانگشاي جويني / مقدمه مصحح / صفحه ه
2ـ ظفرنامه قسمالاسلاميه / مقدمه مصحح/ صفحه يط
3ـ همان / صفحه ط
4ـ همان / صفحه ز
5ـ همان / صفحه ح
6ـ همان / صفحه ط
7ـ همان / صفحه كا
8ـ همان / صفحات كه و كو
9ـ همان / صفحه كح
10ـ همان / صفحه ل
11ـ تاريخ جهانگشاي جويني / مقدمه مصحح / صفحه د
منابع و مآخذ مورد استفاده :
1ـ تاريخ جهانگشاي جويني – محمد جويني – تصحيح علامه محمد قزويني جلد 1 و 2 و 3 ، دنياي كتاب. 1375
2ـ ظفرنامه- حمداللهمستوفي به انضمام شاهنامه ابوالقاسم فردوسي ( به تصحيح حمدالله مستوفي )
چاپ عكسي از روي نسخه خطي مورخ 807 هجري در كتابخانه بريتانياor.2833)) مركز نشر دانشگاهي 1377
3ـ ظفرنامه ، قسمالاسلاميه ( جلد 1، احوال رسول الله (ص) ) حمدالله مستوفي، مقدمه تصحيح توضيح مهدي مدايني ، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي 1380
موضوع تحقيق :
مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشاي جويني و ظفرنامه حمدالله مستوفي
3- سرش به تنش زيادي كرده است :از جانش سير شده است.
4- سكوت نشانه ي رضايت است :وقتي كسي ساكت است رضايتش را نشان مي دهد.
5- سرش به تنش مي ارزد :ارزش احترام گذاشتن را دارد.
6- سگ زرد برادر شغال است :يعني در يك جنسند .
7- بسيلش را چرب كردن :يعني به كسي رشوه دادن.
8- سر پيري و معركه گيري :در مورد كساني است كه زمان پيري كار جوانان را انجام مي دهند .
9- سالي كه نكوست از بهارش پيداست :مواقعي گفته مي شود كه كاري بر وفق مراد باشد.
10- سير به پياز ميگه پيف پيف چقدر بو مي دي :كنايه به كسي است كه خود پر از عيب و اشكال است ولي عيب كوچك ديگران را بزرگ جلوه دهد.
11- سه چيز پايداري نماند مال بي تجارت و علم بي بحث و ملك بي سياست :سه چيز استوار نمي ماند مال كه خريد و فروش شود و علمي كه مشورت در آن نباشد و پادشاه بي سياست.
12- سخن را سر است اي خردمند و بن مياور سخن در ميان سخن :ارزش سخن
13- سخنران پرورده ي پيركهنبينديشد آنكه بگويد سخن
14- سخي دوست خداست :سخاوتمند و بخشنده دوست خداست.
15- ستاره ي سهيل است
ش
1- شتر در خواب بيند پنبه دانه ؟ :كنايه از آدمي است كه آرزوهاي دور و درازي دارد.
2- شنيدن كي بود مانند ديدن :هرگاه با چشم خودت نديدي شايعات را باور نكن .
3- شتر بابارش گم مي شه :وقتي چيزي با ظرفش گم مي شود.
4- شتر سواري دولا دولا نمي شود :كار را بايد با آگاهي انجام داد.
5- شاهنامه آخرش خوش است :هميشه در اول كار نبايد قضاوت كرده
6- شتري كه در خانه ي همه را مي زند :چيزي كه براي همه است .
7- شمر ، جلودارش نميشه :يعني بسيار آدم شروري است.
8- شنيدم گوسفند را بزرگي رها نيندازدهان و دست گرگي
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام و نام خانوادگی نام فایل و ایمیل خود را به شماره همراه 09159886819 ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل به ایمیل
شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن سوالات و پاسخ درس مطالعات اجتماعی ششم ابتدایی