سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
ويكتور ماري هوگو، داستان نويس ، شاعر و نمايشنامه نويس برجسته فرانسوي است.آثار او به بسياري از افكار سياسي و هنري رايج در زمان خويش اشاره دارد . ويكتور ماري هوگو، داستان نويس ، شاعر و نمايشنامه نويس برجسته فرانسوي در 26 فوريه 1802 ميلادي در "بزانسون " به دنيا آمد و در 22 مي 1885 ميلادي چشم از جهان فرو بست . او شخصيت برجسته ادبي در قرن 19 ميلادي و نماينده پيشتاز و مدافع مكتب رمانيتسم بود . هوگو در جواني محافظه كار بود ، بعدها به شدت درگير امور سياسي جمهوري خواهانه شد . آثار او به بسياري از افكار سياسي و هنري رايج در زمان خويش اشاره دارد . با اين حالي در جوامع انگليسي زبان دو رمان اصلي او بسيار مشهور و شناخته شده است . گوژپشت نوتردام (1833) و بينوايان (1862) هوگو همچنين در سرودن اشعار غنايي در قرن 19 ميلادي برجسته و سرشناس بود . ويكتور تا 10 سالگي با پدرش كه ژنرال ارتش ناپلئون بود سفر مي كرد و سپس در سال 1812 با مادرش كه به شدت طرفدار نظام پادشاهي بود در پاريس اقامت گزيد . او در مدتي كوتاه به عنوان شاعر و داستان نويس ، موفقيت هايي بدست آورد و در سال 1822 با معشوقه دوران كودكي اش ، " آدل فوشر" ازدواج كرد. خانه اين زوج محل ملاقات نويسندگان پيرو مكتب رمانتيك بود . از ميان اين نويسندگان مي توان به " آلفرد داويگني " و "چارلز آگوستين سنت بوو" منتقد اشاره كرد . چاپ سومين مجموعه شعر هوگو ، قصايد و تصانيف عاشقانه (1826) ، دوراني پر تنش و پر از خلاقيت بوجود آورد . در طي 17 سال آتي ، مقالات مختلف ، سه رمان پنج جلد كتاب شعر و نمايشنامه از هوگو منتشر گرديد . با اين حال شكست نمايشنامه منظوم او در سال 1843 ميلادي و به دنبال آن مرگ دخترش " لئوپولدين " ، به بسيار مورد علاقه وي بود وقفه اي در خلاقيت شگفت آورش ايجاد كرد . او در سال 1845 يك پست سياسي در حكومت وابسته به قانون اساسي شاه لوئيس فيليپه ، قبول كرد و در سال 1848 نماينده مردم شد و بعد از لوئيس ناپلئون بناپارت ، رييس جمهور " جمهوري دوم " در فرانسه شد . او عليه اعدام و بي عدالتي اجتماعي سخن راند و بعدها در مجمع قانونگذاري و مجمع وابسته به قانون اساسي انتخاب شد . وقتي ناپلئون در سال 1851 قدرت را به طور كامل در دست گرفت قانون اساسي ضد پارلماني را جايگزين كرد . هوگو او را علنا خائن فرانسه ناميد . عقايد جمهوري خواهانه هوگو باعث تبعدش شد . او ابتدا به بروكسل و سپس به جزيره جرزي و نهايتا به جزيره گريزين كه از جزاير دريايي مانش است ، تبعيد شد . در آنجا بود كه به نوشتن درباره نكوهش اعمال ظالمانه حكومت فرانسه ادامه داد و مقالات مشهور او بر ضد ناپلئون سوم در فرانسه ممنوع شد . با اين وجود اين مقالات تاثير زيادي از خود به جاي گذاشتند . هوگو در تبعيد در زمينه نويسندگي به تكامل و پختگي رسيد و اولين اشعار حماسه مصنوع خود را با نام " افسانه قرن ها " كتاب بينوايان و ...نوشت . با وجود اينكه ناپلئون سوم در سال 1859 تمام تبعيدي هاي سياسي را عفو كرد اما هوگو از پذيرش اين عفو سرباز زد زيرا پذيرش عفو بدين معني بود كه او ديگر نبايد از دولت انتقاد كند . او پس از سرنگوني امپراطوري روم در سال 1870 به عنوان قهرمان ملي به پاريس بازگشت و عضو مجمع نمايندگان ملي بعد به عنوان سناتور " جمهوري سوم " انتخاب شد .
ديدگاههاي مذهبي ويكتور ديدگاههاي مذهبي هوگو در طول زندگي اش به سرعت تغيير كرد . او در جواني به عنوان مسيحي كاتوليك سوگند ياد كرد كه مقامات و مسئولان كليسا احترام بگذارد . اما به تدريج تبديل به كاتوليكي شد كه به وظايف ديني اش عمل نمي كند و بيش از پيش به بيان ديدگاههاي ضد پاپ و ضدكشيشي پرداخت . در طي دوران تبعيد به طور تفنني به احضار روح مي پرداخت و در سالهاي بعد خداشناسي بر پايه عقل را كه مشابه آنچه كه مورد حمايت "ولتر" نويسنده فرانسوي بود، پا بر جا كرد . در سال 1872 وقتي متصدي آمارگيري از هوگو پرسيد كه آيا كاتوليك است يا نه او پاسخ داد : "خير، من آزاد انديش هستم . "هوگو هيچگاه بيزاري خود را از كليساي كاتوليك از دست نداد . اين انزجار به دليل بي تفاوتي كليسا نسبت به وضعيت بد كاري زير سلطه ظلم وجود حكومت پادشاهي و شايد هم به خاطر قرار گرفتن اثر هوگو ( بينوايان ) در ليست كتابهاي ممنوعه پاپ بود . هنگام مرگ دو پسرش ، چارلز و فرانسوا ويكتور ، او اصرار داشت كه آنها بدون صليب عيسي يا كشيش به خاك سپرده شوند . او در وصيت نامه اش هم همين شرط را براي خاكسپاري خود گذاشت . هوگو با اينكه معتقد بود عقايد كاتوليك منسوخ و رو به زوال است اما هيچگاه مستقيما از عرف و سنت انتقاد نكرد . او همچنان به عنوان فردي كه به وجود خدا معتقد است ، باقي ماند . او عميقا به قدرت و ضرورت حمد وستايش ايمان داشت . عقل گرايي هوگو را در اشعارش از قبيل "توركمادا" (1869، درباره تعصب مذهبي ) ، پاپ (1878 ، كتابي است ضد كشيشي ) ، دين و اديان (1880، در مرود رد سودمندي كليساها ) و غيره مي توان مشاهده كرد . هوگو مي گفت: اديان به تدريج از بين مي روند ، اما اين خداست كه باقي مي ماند. او پيش بيني مي كرد كه مسيحيت بالاخره روزي از بين خواهد رفت اما مردم همچنان به خدا ، روح و تعهد معتقد خواهند ماند .
سالهاي پاياني و مرگ هوگو وقتي هوگو در سال 1870 به پاريس بازگشت مردم از او به عنوان قهرمان ملي استقبال كردند . هو گو عليرغم محبوبيتش ، براي انتخاب دوباره در مجمع نمايندگان ملي در سال 1872 هيچ تلاشي نكرد . دو دهه آخر زندگي هوگو به خاطر بستري شدن دخترش در آسايشگاه رواني ، مرگ دو پسرش و نيز مرگ آدل (1868)بسيار ناراحت كننده بود . دختر ديگرش ،لئوپولدين ، در سال 1843 در يك حادثه قايق سواري غرق شد . هوگو با توجه به لطمات روحي و رواني كه بر او وارد شده بود همچنان به نوشتن ادامه داد و در سياست هم تا سال 1878، كه سلامتي اش رو به زوال گذاشت ، فعال ماند . او در 30 ژانويه 1876 در انتخاب مجلس سنا ، كه اخيرا تاسيس شده بود انتخاب شد دوره آخر فعاليت سياسي او ، يك ناكامي به شمار مي آيد . در فوريه 1881 هوگو هفتاد و نهمين سالگرد تولدش را جشن گرفت . به پاس اين حقيقت كه هوگو وارد هشتادمين سال زندگي اش شده ، يكي از بزرگترين مراسم بزرگداشت براي اين نويسنده كه در قيد حيات بود ، برگزار شد . مراسم جشن از روز بيست و پنجم فوريه با اهداي گلدان سور( نوعي چيني فرانسوي ) به هوگو آغاز شد . اين نوع گلدان هديه اي سنتي براي مقامات عالي رتبه بود كه به ويكتور هوگو اهدا شد . روز 27 فوريه بزرگترين رژه در تاريخ فرانسه برگزار شد . رژه كننده ها شش ساعت راهپيمايي كردند تا از مقابل هوگو كه پشت پنجره اتاقش نشسته بود رد شوند . سربازان راهنما براي اشاره به ترانه كوزت در بينوايان گل هاي گندم به گردن خود آويخته بودند . ويكتور هوگو در 22 مي 1885 در 83 سالگي از دنيا رفت . مرگ او باعث سوگي ملي شد و بيش از 2 ميليون نفر در مراسم خاكسپاري او شركت كردند . هوگو تنها به خاطر شخصيت والاي ادبي در ادبيات فرانسه مورد تكريم قرار نگرفت بلكه به عنوان سياستمداري كه به تشكيل و نگهداري "جمهوري سوم " و دموكراسي در فرانسه كمك كرد از او قدرداني به عمل آمد .
آدل فوشر و ويكتور هوگو آدل فوشر دختري بود سبزه روي با موهاي مشكي و ابرواني كماني . او در 16 سالگي بانويي خوش سيما و جذاب بود . آدل فوشر اولين عشق ويكتور هوگو بود و ويكتور او را بسيار تحسين مي كرد . دوران نامزدي آدل و ويكتور را مي توان به عنوان تراژدي عاشقانه توصيف كرد . ويكتور و آدل همديگر را از بچگي مي شناختند . دو خانواده فوشر و هوگو با هم بسيار صميمي بودند و بچه هايشان هم با هم بزرگ شدند . زندگي عاشقانه هوگو زماني آغاز شد كه نوجواني بيش نبود . او عاشق آدل ، دختر همسايه شان شد . مادر ويكتور او را از اين عشق منع كرد . او معتقد بود كه پسرش بايد با دختري از خانواده بهتر ازدواج كند . مخالفت خانواده هاي اين دو دلداده در مورد ازدواجشان باعث بوجود آمدن شرايط تراژيكي شد . پدر آدل "پيرفوشر" در خفا از موفقيت روبه رشد ويكتور در ادبيات هيجان زده بود اما مي ترسيد كه مادام هوگو ، آدل را خوب و مناسب نداند در نتيجه به آدل هشدار داد كه ويكتور فردي مغرور ، دمدمي مزاج و تن پرور است . با اين وجود آن دو پنهاني با هم نامه رد و بدل مي كردند . ويكتور بدون شك معتقد بود كه ارتباط آنها به ازدواج ختم خواهد شد و آنقدر به اين مسئله مطمئن بود كه زير نامه اولش را گستاخانه ، با نام " همسر تو " امضا كرد . بعد از گذشت دوسال و ردو بدل شدن 200 نامه توسط دو دلداده ويكتور و آدل با هم ازدواج كردند و صاحب 5 فرزند شدند . هوگو ، آدل را از صميم قلب و به شدت دوست داشت و شايد براي مدتي آدل مطمئن بود كه ويكتور را همان قدر دوست دارد . در سالهاي اول نامزدي شان وقتي مادر آدل بيرون از خانه بود ، آدل بي معطلي و به طور پنهاني از مسيري تاريك مي گذشت و به ملاقات ويكتور كه زير درخت شاه بلوط منتظر او بود مي رفت مانند كوزت كه پنهاني به ديدن ماريوس مي رفت . اما آن دو جوان تر از آن بودند كه معناي واقعي عشق و آنچه از آن مي خواهند درك كنند . عشق آنها ، عشقي بچگانه بود . آنها در مورد تعهدات و از خودگذشتگي در راه عشق فكر نكردند آنها كودكاني بودند كه با "عشق" بازي مي كردند . ويكتور و آدل در 26 آوريل 1819 درست زماني كه ويكتور 19 سال و آدل 16 سال داشت ، آشكارا به يكديگر ابراز علاقه كردند . آدل معتقد بود كه هيچ چيز جز دختركي فقير با افراد طبقه بورژوا (طبقه متوسط ) نيست و عقيده او در اين باره كم و بيش درست بود . با وجود ظاهر نسبتا خوبي كه داشت اما چيز زيادي در مورد شخصيت او قابل ذكر نيست . او در مورد پوشش خود نه سليقه داشت و نه زيركي به خرج مي داد و هميشه با لباسهاي غير رسمي ، از مد افتاده ظاهر مي شد . آدل فردي سر به هوا و كم هوش بود و اين امر باعث شد كه وي از لحاظ فرهنگي عقب بماند . او به نبوغ آشكار و دستاوردهاي همسرش فقط به خاطر ارزشهاي مالي ارج مي نهاد . او علاقه چنداني به شعر و شاعري نداشت . هر چند كه بعد ها دو تن از بزرگترين شاعران فرانسه به وي علاقمند شدند آدل جوان و ساده لوح بود. او فكر مي كرد كه ويكتور از او بتي ساخته و شايد حق با او بود . او ازصميم قلب عاشق آدل بود و به او اطمينان مي داد كه اين روح و روان ماست كه به هم علاقه دارند نه جسم ما . او هيچ وقت نفهميد كه چرا ويكتور تمام شب را بيدار مي ماند و مي نويسد و بعد از 10 سال ( در حقيقت ازدواج آنها ده سال طول كشيد ) مادام آدل هوگو مرتكب عملي شد كه تعجب آور نبود بالاخره روز عهدشكني فرا رسيد و او به همسرش ويكتور هوگو خيانت كرد . مسيو چارلز سنت بوو با هوگو كار مي كرد و هوگو او را دوست خود مي دانست . هوگو به سنت بوو جوان كمك كرد تا در حوزه شعر به تحقيق و تفحص بپردازد . در اين مدت سنت بوو به زندگي مادام هوگو رخنه كرد . سنت بوو آدل را پنهاني در كليسا ملاقات مي كرد . اما ماهيت ارتباط آنها خسته كننده بود و به نظر مي رسيد مهم ترين بخش اين قرار ، فريب دادن هوگو بود . رنج و عذاب اخلاقي هوگو در مورد اين خيانت ، بسيار عظيم بود . درد او غير توضيح بود . او همان طور كه در نااميدي دست و پا مي زد نوشت : من به اين عقيده رسيده ام كه امكان دارد كسي كه مالك تمام عشق من است ، ديگر به من علاقه نداشته باشد و به من اهميت ندهد مدت زيادي است كه من ديگر شاد نيستم اين اتفاق او را به شدت جريحه دار كرد . هر كس بعد از مطالعه درد روحي او، به اين فكر مي افتد كه آيا او قادر به فراموش كردن بود ؟ و از اينكه توانست آرامش خود را دوباره بدست آورد ، متعجب مي شود. كلاف زندگي هوگو با آدل ، آرام آرام و مقابل چشمانش باز شد و تكه تكه از هم گسيخت و اين شاعرو نويسنده ناچار شد كه شادي را كنار ژوليت و ردوئت جستجو كند .
داستان دختران هوگو ويكتور هوگو ، وطن پرست و نويسنده بزرگ فرانسوي دو پسر و دو دختر داشت . دختر بزرگ او ، لئوپولدين هوگو ، در سال 1824 به دنيا آمد و در 19 سالگي به همراه شوهر وفادارش و بچه اي كه هنوز به دنيا نيامده بود در حادثه قايق سواري در رودخانه سن غرق شد . دختر كوچك او ، آدل هوگو ، به بيماري رواني مبتلا شد . بسياري از مردم از نوشته هاي ويكتور هوگو ، رمان نويس قرن نوزدهم ،لذت مي برند اما معدود كساني هستند كه داستان تراژدي دخترش آدل هوگو را بدانند . آدل هوگو در دوراني كه با پدر مشهور خود در جزيره گرنزي در تبعيد به سر مي برد ، عاشق يكي از افسران ارتش نيروي دريايي بريتانيا به نام ستوان آلبرت پينسون شد . اما عشقي كه هيچگاه به سرانجام نرسيد . آدل هوگو خاطرات عشق محكوم به شكست خود را طي عمر طولاني خويش بصورت رمز در دفترچه هاي خاطرات خود نوشت كه اخيرا رمزگشايي شده اند . ستوان پينسون و آدل هوگو بسيار به هم علاقه مند بودند اما پدر آدل ، ويكتور هوگو ، مخالف اين رابطه بود زيرا پينسون مردي عياش بي آبرو و قمار باز بود و مبلغ زيادي را بواسطه قمار مقروض بود و براي اينكه طلبكارانش نتوانند او را به زندان بياندازند به ناچار وارد ارتش شد . او در نامه هاي عاشقانه اش به آدل قول داده بود كه با او ازدواج كند . ستوان پينسون براي انجام ماموريتي به هاليفاكس منتقل شد . آدل نيز در سال 1863 به دنبال او از خانه فرار كرده و به هاليفاكس در كانادا رفت . مخالفت پدر با رابطه آن دو موجب فرار آدل از خانه شد . او در هاليفاكس به دنبال محل سكونت پينسون مي گشت تا بتواند با او تماس بگيرد . آدل در هاليفاكس هويت خويش را پنهان نمود و پانسيوني را ازيك زن آمريكايي به نام " ساندرز" اجاره كرد . وقتي آدل ، ستوان پينسون را ملاقات كرد و عشق جاوداني خود را به او نشان داد ، از جانب وي طرد شد . پينسون علاقه آدل را به خودش درك مي كرد اما متاسف بود ... ديگر بين آنها رابطه اي وجود نداشت . او از آدل خواست به خانه و نزد خانواده اش بازگردد اما آدل اين كار را نكرد . زماني كه پدر آدل راضي به ازدواج آنها شد . مرد جوان ديگر علاقه اي به او نداشت . آدل در ذهنش از پذيرش اين حقيقت سرباز زد وسعي كرد او را به ازدواج با خود ترغيب كند . او هنوز هم وسواس گونه پينسون را تعقيب مي كرد . و كارهاي او را مخفيانه زير نظر مي گرفت . به طوري كه وقتي متوجه نامزدي پينسون با يكي از دخترهاي هاليفاكس شد ، نزد پدر آن دختر رفت و ادعا كرد كه نامزد پينسون است و از او بچه اي در راه دارد . او حتي به خانواده اش هم نامه نوشت و به دروغ گفت كه با پينسون ازدواج كرده است . آدل كم كم وقتي متوجه شد عشقش به پينسون يكطرفه است دچار افسردگي و جنون شد . ستوان پينسون سپس به باربادوس يكي از جزاير درياي كارائيب منتقل شد و آدل هم در حاليكه بيماري رواني اش در حال شدت يافتن بود به دنبال او به باربادوس رفت و در كوچه و خيابان زندگي مي كرد . در آخر زني بومي به نام "مادام با" از او مراقبت كرده و به او كمك كرد كه به خانه پدري اش بازگردد . آدل بقيه عمر خود را در پاريس به نوشتن خاطراتش گذراند و درسال 1915 در سن 85 سالگي، در حاليكه بيشتر از پدر و مادر ، خواهر و برادرهايش عمر كرده بود از دنيا رفت .
در پرونده هاي قرن نوزدهم پليس مخفي پاريس از ويكتور هوگو به عنوان فردي بسيار خسيس و پول جمع كن، از آرتور رمبو به عنوان يك هيولا و از پل ورلن به عنوان يك آدم پست ياد شده است. در اسناد قديمي و از ياد رفته پليس پاريس كه اخيراً در فرانسه به چاپ رسيده، قضاوتهاي باورنكردني پليس قرن نوزدهم فرانسه درباره غولهاي ادبيات آن دوران در اين كشور نظير "ويكتور هوگو"، "آرتور رمبو" و "پل ورلن" انتشار يافته است. به گزارش AFP، اين اسناد، ويكتور هوگو را يك فرد بسيار خسيس و پول جمع كن، آرتور رمبو را يك هيولا و پل ورلن را يك آدم پست معرفي كرده اند. به گفته برونو فوليني، كارمند پارلمان فرانسه كه اين پرونده هاي غبارگرفته را پيدا كرده و آنها را گردآوري و به صورت كتاب منتشر كرده است، چيزي كه تكان دهنده تر از اين تصويرهاي وحشتناك است، اين است كه معتبرترين نويسندگان آن دوران نيز تحت نظر پليس مخفي قرار داشته اند. او اظهار داشت:« اين نشان مي دهد پليس مخفي فرانسه در كنار پرونده هاي جنايتكاران و چهره هاي سياسي، پرونده هايي را نيز براي نويسندگان و هنرمندان تشكيل مي داده است.» يكي از نكات جالبي كه كتاب "پليس نويسندگانِ" فوليني از آن پرده برداشته اين است كه پرونده هاي سالهاي 1879 تا 1891 تحت نظر "لويي آندريوس"، رئيس پليس آن دوران قرار داشته كه خودش پدر يكي از مشهورترين رمان نويسان و شاعران نسل بعد فرانسه يعني "لويي آراگون" بوده است. ظاهراً چنان كه خود آندريوس در خاطراتش نوشته است، تمام پاريس در آن دوران تحت نظر بوده است. به گفته فوليني، گزارشات پليس درباره ويكتور هوگو، خالق رمان مشهور "بينوايان" درست سه جعبه بزرگ و حجيم را پر كرده بود. اين مبارز خستگي ناپذير عدالت اجتماعي دو دهه را به خاطر انتقادهايي كه از "لويي ناپلئون"، امپراتور فرانسه كرده بود، در تبعيد به سر برد. اين اسناد بيانگر اين است كه پليس مخفي فرانسه كه در اواخر قرن نوزدهم نويسندگان را تحت نظر مي گرفته اند، در واقع نخستين زندگي نامه نويسان آنها بوده اند و گاهي نخستين قضاوت هاي اخلاقي را نيز درباره آنها به ثبت رسانده اند.
علاّمه بزرگوار امين الاسلام، ابوعلي فضل بن حسن طَبْرِسي از جمله انديشمندان نادرياست كه هر چند در دانشهاي رايج عصر خويش خبره بود، منزلت او در تفسير، تمام ابعاد وجوانب علمياش را تحت شعاع قرار داده، وي را به مثابة مفسّري سترگ در دنياي دانش ومعرف معرفي كرد. در اين نوشتار برآنيم كه به گوشههايي از زندگي هفتاد و نه (ياهشتاد) سالة اين مفسّر قرآن و پيشواي مفسران بپردازيم.
ولادت او به سال 468 (يا 469 ق.)[1]ديده به جهان گشود وحسن بن فضل طبرسي پدر آن عزيز، او را «فضل» ناميد.[2]اصل و منشأ «فضل بن حسن» طبرسي «تفرش» بوده و به همين سبب به «طَبْرسي» معروف و مشهور گشته است؛[3]هر چند دليلي بر ولادت يا اقامت او در آن ديار علم خيز در دست نيست. در مقابل،گروهي از شرح حال نويسان، طبرسي را اهل طبرستان (مازندران امروز) دانستهاند،[4]ليكن وجود دلايلي روشن بر يكي بودنطبرس و تفرش آن ادعاها را مخدوش ميسازد؛[5]كه ميتوان به برخي از آنها اشاره كرد:
بيهقي (معروف بهابن فندق) كه از معاصران طبرسي است[6]در بيان شرح حال او ميگويد «طبرس منزلي است ميان قاشان (كاشان) و اصفهان. اصلايشان از آن بقعت بوده است».[7]همچنين يعقوبي[8]و علامه مجلسي،[9]طبرسي را معرّب تفرشي و منسوب به تفرشاز توابع قم ميدانستهاند.
اين ناحيه نخست از توابع قم بوده و امروزه ازشهرهاي استان مركزي به شمار ميرود. اين شهر به دليل نزديكياش به قم، در آغاز وروداسلام، مذهب تشيع را پذيرفت.[10] تحصيل
فضل بن حسن دوران كودكي و تحصيل خود را در جوار بارگاه ملكوتي امامهشتم ـ عليه السّلام ـ گذراند و پس از چند سال حضور در مكتب، و فراگيري خواندن ونوشتن و يادگيري قرائت قرآن، خود را به منظور تحصيل علوم اسلامي و شركت در جلسه درسبزرگان دين آماده ساخت. او در فراگيري علومي چون ادبيات عرب، قرائت، تفسير، حديث،فقه، اصول و كلام فوقالعاده تلاش كرد، بدان حد كه در هر يك از آن رشتهها صاحبنظرگرديد. با وجودي كه در مدارس آن عصر، علومي چون حساب، جبر و مقابله رايج نبود و كسيبراي فراگيري آن رغبت نميورزيد، او به سوي آن علوم شتافت و از صاحبنظران آن فن بهشمار ميآمد.[11]
اساتيدِ امينالدين[12]طبرسي كه نقش مهمي دربارور كردن شخصيت علمي و معنوي او داشتند از اين قرارند: ابوعلي طوسي (فرزند شيخطوسي)، جعفر بن محمد دوريستي، عبدالجبار مقري نيشابوري، امام موفق الدين حسين واعظبكرآبادي جرجاني، سيد محمد قصبي جرجاني، عبدالله قشيري، ابوالحسن عبيدالله محمدبيهقي، سيد مهدي حسيني قايني، شمس الاسلام حسن بن بابويه قمي رازي، موفق عارفنوقاني و تاج القراء كرماني.[13]
هجرتي پربار
امين الاسلام طبرسي حدود 54 سال در مشهد مقدس سكونت داشت و سپسبنابر دعوت بزرگان سبزوار، و با توجه به امكانات بسياري كه در آن شهر موجود بود وزمينه تدريس، تأليف و ترويج دين را براي او فراهم ميساخت، در سال 523 ق. راهي آنديار گرديد. سادات آل زباره ـ كه طبرسي با آنان نسبت فاميلي داشت ـ ميزبان او بودندو از كمك و همكاري با آن عالم وارسته دريغ ننمودند.[14]
نخستين اقدام شيخ، پذيرش مسؤوليت «مدرسة دروازه عراق» بود[15]كه با سرپرستي و راهنمايياو، مدرسه به حوزه علميه وسيع و با اهميتي مبدّل گشت غناي فرهنگي و علمي اين مكان،سبب جذب محصلان بسياري از دور افتادهترين نقاط ايران گرديد و طلبههاي جوان به عشقرسيدن به كمال و خدمت به مكتب در آن مدرسه مشغول تحصيل شدند و علوم مختلفي چون فقهو تفسير را از محضر طبرسي فرا گرفتند. شاگردان دانشمند و بلند آوازه ذيل ثمره تلاشعلمي شيخ است: رضي الدين حسن طبرسي (فرزند طبرسي)، قطب الدين راوندي، محمد بن عليبن شهر آشوب، ضياء الدين فضل الله حسني راوندي، شيخ منتجب الدين قمي، شاذان بنجبرئيل قمي، عبدالله بن جعفر دوريستي، سيد شرف شاه حسيني افطسي نيشابوري و برهانالدين قزويني همداني.[16]
آثارسبز
مصنفات و آثار متعددي از امين الاسلام طبرسي به يادگار مانده است كه جملگياز فضل و دانش آن عالم كوشا و انديشمند توانا حكايت ميكند. گنجينه آثار او بدينشرح است: الآداب الدينيه للخزانه المعينيه، اسرار الامامة، اعلام الوري باعلامالهدي، تاج المواليد، جوامع الجامع، الجواهر (جواهر الجمل)، حقائق الامور، عدةالسفر و عمدة الحضر، العمده في اصول الدين و الفرائض النوافل، غنية العابد و منيةالزاهد، الفائق، الكافي الشافي، كنوز النجاح، مجمع البيان، مشكوة الانوار فيالاخبار، معارج السؤال، المؤتلف من المختلف بين ائمة السلف، نثراللآلي، النورالمبين و روايت صحيفة الرضا ـ عليه السّلام ـ.[17]
پيشواي مفسران
انديشه خدمت به قرآن از اوان جوانيدر ذهن علاّمه جاي داشت. زندگياش آميخته با آن كتاب الهي بود احياي معارف آن معجزهبيبديل و يگانه و نوشتن تفسير از آرزوهاي اصلي او به شمار ميرفت. خالق هستي، آنبر آورنده آرزوها، توفيق عرضه آثار جاودان و ميراث ماندگار را به او ارزاني داشت ودر حالي كه سن علاّمه از شصت تجاوز كرده و موهاي سرش به سپيدي گراييده بود سه كتابتفسير قرآن را به سبكهاي مختلف به رشتة تحرير درآورد. او چنان ابتكاري را در تفسيرقرآن به كار بست كه تا قر حاضر، مفسّران ديگر بر آستان تفسير او اعتكاف كرده، ازخرمن بيپايانش ـ كه الهام گرفته از مكتب اهل بيت عصمت و طهارت ـ عليهم السّلام ـبود ـ استفاده كردند. مناسب است به اختصار به سبك و محتويات هر يك از تفاسير آندانشمند فرزانه اشاره نماييم. الف. «مجمع البيان» سرآمد تفاسير
«آستين همتبالا زدم و نهايت جدّ و جهد را به كار بستم و ديدار بيدار داشتم و انديشه به زحمتافكندم و بسيار تفكر كردم و تفاسير گوناگون را در پيش رو نهادم و از خداوند سبحانتوفيق و تيسير طلبيدم و نگارش كتابي را آغاز كردم كه در نهايت فشردگي و پيراستگي وحسن نظم و ترتيب است و حاوي انواع و اقسام دانش تفسير است و درّ و گوهرهايي اعم ازعلم قرائت، اعراب و لغت، پيچيدگي و مشكلات، معاني و جوانب، نزول و اخبار، قصص وآثار، حدود و احكام و حلال و حرام در بردارد و از خدشههايي كه مبطلان آن مطرحكردهاند سخن گفته و سخني را آوردهام كه تنها اصحاب ما ـ رضي الله عنهم ـ متعرض آنشدهاند و استدلالات بسياري را در صحت اعتقادات خود اعم از اصول و فروع و معقول ومنقول به گونهاي معتدل و مختصر و بالاتر از ايجاز و پايينتر از تفصيل در بردارد؛زيرا انديشههاي عصر حاضر تاب تحمل سنگيني فراوان ندارد و از تلاش در ميادينمسابقات بزرگ ناتوان است زيرا از علما تنها نامي مانده و از علوم تنها رمقي».[18]
گرايش روحي بر نوشتن تفسير باابتكار و سبكي منحصر به فرد كه از روزگار جواني در او جولان داشت و همچنين تشويقيار و دوست نزديكش، محمد بن يحيي (از سادات آل زباره و از شخصيتهاي برجسته سبزوار) دو عامل و انگيزهاي است كه مؤلف محترم خود در مقدمه بدان اشاره كرده است. برخي ازمورخان با بيان داستاني از طبرسي، انگيزة ديگري را در باب علت نوشتن تفسير دخيلميدانند. آن حكايت از اين قرار است: زماني سكتهاي بر علامه عارض ميشود وخاندانش به اين گمان كه او به رحمت ايزدي پيوسته است وي را به خاك ميسپارند. او پساز مدتي به هوش آمده، خود را درون قبر ميبيند و هيچ راهي را براي خارج شدن ورهايياز آن نمييابد. در آن حال نذر ميكند كه اگر خداوند او را از درون قبر نجات دهدكتابي را در تفسير قرآن بنويسد. در همان شب قبرش به دست فردي كفن دزد نبش ميشود وآن گوركن پس از شكافتن قبر شروع به باز كردن كفنهاي او ميكند. در آن هنگام علامهدست او را ميگيرد! كفن دزد از ترس، تمام بدنش به لرزه ميافتد، علامه با او سخنميگويد، ليكن ترس و وحشت آن مرد بيشتر ميشود. علاوه طبرسي به منظور آرام ساختناو، ماجراي خود را شرح ميدهد و پس از آن ميايستد. كفن دزد نيز آرام شده، بادرخواست علامه كه قادر به حركت نبود، او را بر پشت خود مينهد و به منزلش ميرساند. طبرسي نيز به پاس زحمات آن گوركن، كفنهاي خود را به همراه مقدار بسياري پول به اوهديه ميكند. آن مرد نيز با مشاهده اين صحنهها و با ياري و كمك علامه توبه كرده،از كردار گذشتهاش از درگاه خداوند طلب آمرزش ميكند. طبرسي نيز پس از آن به نذرخود وفا كرده، كتاب مجمع البيان را مينويسد.[19]
شيخ طبرسي تفسيرخود را در مدت هفت سال و با اقتباس ازتفسير«التبيان» اثر شيخ طوسي، تدوين كرد و هر يك از فنون مختلف قرآني را به صورتجدا از هم و در قالبي منظم و مرتب بيان نمود. اين نظم خاص سبب گرديد كه دانشمندانشيعه و سنّي، آن تفسير را بر بسياري از تفاسير ديگر برتري داده، آن را مورد ستايشقرار دهند.[20] مجمع البيان درده جلد تدوين و در پنج مجلد چاپ شده است. اين كتاب با مقدمهاي مفيد آغاز شده وموضوعاتي در هفت فن به قرار ذيل در آن مطرح شده است: تعداد آيات قرآن و ثمره آشناييبا آن، ذكر اسامي قرّاء مشهور قرآن و نظرات آنان، تعريف تفسير، تأويل و معني،نامهاي قرآن و معاني آن، يادي از علوم قرآن و مسائل مربوط به آن و كتابهايي كه درمورد آن تأليف شده است، احاديث مشهور پيرامون فضيلت قرآن و اهل آن و بيان آنچه كهبراي قاري قرآن نيكوست (چون زيبا خواندن الفاظ قرآن.
پي نوشت :
[1] . طبرسي و مجمع البيان، حسينكريمان، ج 1، ص 207. [2] . مجالسالمؤمنين، قاضي نور الله شوشتري، ص 202؛ امل الامل، حر عاملي، ج 2، ص 216. [3] . تاريخ بيهق، ابوالحسن علي بن زيدبيهقي، ص 242. [4] . رياضالعلماء، ميرزا عبدالله افندي، ج 4، ص 357؛ اعيان الشيعه، محسن امين عاملي، ج 8، ص 398. [5] . رك: تاريخ بيهقي،تعليقات آقاي احمد بهمنيار، ص 353؛ طبرسي و مجمع البيان، ج 1، ص 172. [6] . تاريخ بيهقي در سال 565 ق. تأليفشده است. [7] . تاريخ بيهق، ص 242. (شايان ذكر آنكه در سال 565 ه . ق تأليف شده است). [8] . البلدان، احمد بن ابي يعقوب يعقوبي، ص 38. [9] . روضات الجنات، ميرزا محمدباقر خوانساري، ج 1، ص 64، به نقل از ميرزا عبدالله افندي، شاگرد مرحوم مجلسي. [10] . نزهة القلوب، حمداللهمستوفي، ص 68. [11] . تاريخبيهق، ص 242. [12] . امين الدينو امين الاسلام از القاب فضل بن حسن طبرسي است. [13] . رياض العلماء، ج 4، ص 357؛ مستدرك الوسائل، ميرزا حسيننوري، ج 3، ص 487؛ طبرسي و مجمع البيان، ج 1، ص 300، مفاخر الاسلام، علي دواني، ج 3، ص 412. [14] . تاريخ بيهق، ص 242. [15] . همان. [16] . رياض العلماء، ج 4، ص 341 و 342، مقابس الانوار، شيخ اسدالله تستري، ص 14؛ روضات الجنات، ج 5، ص 357؛ طبرسي ومجمع البيان، ج 1، ص 313. [17] . معالم العلماء، ابن شهر آشوب، ص 315، امل الامل، ج 2، ص 216؛ بحار الانوار، علامهمجلسي، ج 1، ص 30؛ كشف الظنون، حاجي خليفه، ج 2، ص 1602؛ ايضاح المكنون، اسماعيباشابغدادي، ج 2، ص 433، الذريعة، آقا بزرگ تهراني، ج 2، ص 41؛ منتهي المقال،ابوعلي حائري، ص 241؛ معجم المؤلفين، عمر رضا كحاله، ج 8، ص 66؛ طبقات اعلام الشيعه (قرن سادس)، آقا بزرگ تهراني، ص 217؛ روضات الجنات، ج 5، ص 361. [18] . مجمع البيان، امين الاسلام طبرسي، ج 1، ص 10. [19] . رياض العلماء، ج 2،ص 358؛ روضات الجنات، ج 5، ص 362؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 487، در ضمن نمونه همينماجرا به مولا فتح الله كاشاني نويسنده تفسير منهج الصادقين (متوفي 988 ق.) نيزنسبت داده شده است. ر. ك: روضات الجنات، همان. [20] . طبرسي و مجمع البيان، ج 2، ص 42، نويسنده در اين كتابصفحاتي را به مقايسه اين دو تفسير اختصاص داده است.
غلامرضا تختی در محلهخانیآباددر جنوب تهران به دنيا آمد. از زندگی او جزئيات تاريخی زيادی در دست نيست. با تبديل شدن او به يک «قهرمان ملی»، گاها داستانهايی درباره او نقل میشود که لزوماً صحت تاريخی ندارند. در ايران از تختی به عنوان «جهان پهلوان» ياد میشود. کتابهای زيادی در وصف او تأليف شده است، فيلمی سینمایی در مورد وی ساخته شده، حتیتندیسیاز وی ساخته شده و درميدان تجريشدر شهرتهراننصب شده است. به افتخار او هر ساله به بهترين کشتیگيران ايران «جايزهغلامرضا تختی» اهدا میشود. تختی در طول زندگی خود به کارهای عامل المنفعهپرداخت و خدماتی را به محرومين کرد. وی احساس همفکری با نهضت ملی وخصوصاًنهضت ملیشدن نفتدر ايران داشت.
تبار
حاج قُلی،پدربزرگ غلامرضا تختی، در محلهٔ خانیآباد، فروشندهٔ خوارُبار بود. دردکانش بر روی تخت بلندی مینشست و به همین سبب در میان اهالی خانیآباد به «حاج قلی تختی» شهرت یافته بود. همین نام بعدها به نام خانوادگی آنها تبدیلشد. رجب خان، پدر غلامرضا تختی، تاجری ورشکسته بود که زود درگذشت و او را با تنگدستی یتیم گذاشت. سالهای نخستین
غلامرضا تختی در۵شهریور۱۳۰۹در محلهٔخانیآباددر جنوبتهرانبه دنیا آمد. او دو برادر و دو خواهر داشت که همهٔ آنها از وی بزرگتربودند. وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان حکیم نظامی تهران گذراند و پس ازگذراندن اول متوسطه در دبیرستان منوچهری تهران ترک تحصیل کرد. تختی همراهکار، بهورزش زورخانهایوکشتیمیپرداخت. او در سال۱۳۲۷بهخدمت سربازیرفت و در۲۵مهرهمان سال در ادارهراهآهناستخدام شد. وی سابقهٔ کار درشرکت نفتمسجد سلیمانرا هم داشت. جوانی
او در۳۰بهمن۱۳۴۵با شهلا توکلی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پسری به نامبابکبود که در۱۱شهریور۱۳۴۶به دنیا آمد.
مرگ و ابهامهای آن
تختی در۱۷دی۱۳۴۶در اتاقش درهتل آتلانتیک تهراندرگذشت. او دو روز قبل از مرگش یعنی ۱۶ دی،وصیتنامهاش را در دفترخانه اسناد رسمی شماره ۲۰۲ تحت شماره ۳۴۲۸ و با تعیین کاظم حسیبی به عنوان سرپرست فرزندشبابک (که تنها ۴ ماه داشت)؛ به ثبت رسانده بود. دربارهٔ دلایل مرگ او اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد. براساس اخبار منتشره در روزنامههایاطلاعاتوکیهان۱۸دی غلامرضا تختی بخاطر اختلافات خانوادگی با همسرششهلا توکلیو براثرخودکشیجان باختهاست. برای دلایل خودکشی او مواردی چون شکست درازدواجو ناکامیهایش در مسابقات در پایان عمر ورزشی تختی نامبرده میشود. با اینحال عدهای از دانشوران مرگ وی را مشکوک میدانند. این عقيده کهساواکاو را به دليل محبوبيت زياد و عدم وفاداری به نظام وقت ایران به قتل رسانیدهاست، همواره در بين مردم شیوع داشتهاست. جلال آلاحمددربارهٔ مرگ او چنین نوشت: «از آن همه جماعت هیچ کس، حتا برای یک لحظه، به احتمال خودکشی فکر نمیکرد.» در پیانقلاب ۱۳۵۷که بسیاری از اسناد ساواک به دست نیرویهای انقلابی افتاد، هیچ مدرکی دال بر دستداشتن ساواک و یا کشتن وی یافتهنشد. غلامرضا تختی، تا چند سال قبل ازمرگش مورد مهر و محبت محمدرضاشاه پهلوی قرار داشت که به ورزش و ورزشکارانعلاقهی زیادی نشان میداد. اما نزدیکی او به شخصیتهای وابسته به جبهه ملیو هواداران دکتر محمد مصدق و عضویت او در جبهه ملی، رفته رفته او را ازنظام حاکم بر ایران دور کرد و سرانجام شرکت او در یک میتینگ جبهه ملی درمیدان جلالیه تهران، او را مورد بیمهری کامل دستگاه قرار داد. از این رو، پس ازمرگ تختی در اتاق هتلی به نام آتلانتیک - که علت آن خودکشی اعلام شد - اینشایعه بر سر زبانها افتاد که او به دست رژیم و دستگاه امنیتی آن کشته شده.
رکوردها
تختی اولین کشتیگیر ایرانیاست که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدالهای جهانی و المپیک بشود: جهانی۵۱و المپیک ۵۲ (در ۷۹ کیلوگرم)، المپیک ۵۶، ۶۰، جهانی تهران و یوکوهاما (در ۸۷ کیلو) وجهانی ۶۲ تولیدودر ۹۷ کیلو.
تختی نخستین ورزشکار ایرانی بود که در سه المپیک مدال گرفت، دستآوردی که پس از او تنهامحمد نصيریوهادی ساعیبه دست آوردهاند.
تختی با ۷ مدال در رقابتهای المپیک و قهرمانی جهان رکورددار کسب بیشترین مدال جهانی در میان کشتیگیران ایرانی است.
تختی اولین ورزشکار ایرانی بود که در ۴ المپیک شرکت کرد. امیررضا خادم (از۱۹۸۸سئول) تا۲۰۰۰سیدنیتنها ورزشکار دیگر ایرانیست که رکورد شرکت در ۴ المپیک را دارد.
گرایشهای سیاسی و فعالیتهای اجتماعی
غلامرضا تختی در در تابستان ۱۳۴۰ خورشیدی از طرفدارانمحمد مصدقو «جبهه ملی ایران» شد. پس ازکودتای ۲۸ مرداد،مدتی دچار غمزدگی ناشی از تحولات سیاسی و کنار گذاشته شدن محمد مصدق ازمقام نخست وزیری شد و تلاش میکرد تا نامش در مجامع عمومی زیاد برده نشود. در تاریخ۱۰شهریور۱۳۴۱زلزله مهیبی به قدرت ۷٫۲ ریشتر، به ویرانی کامل شهربوئین زهراو تمام روستاهای اطرافش انجامید. بر اثرزلزله بوئین زهرادر حدود بیست هزار نفر کشته و هزاران خانواده نیز بیخانمان شدند. بهدنبال ناتوانی دولت وقت برای عملیات کمک و امداد، غلامرضا تختی یککامیون در اختیار گرفت و با آن به محلات پرجمعیتتهرانمیرفت و با بلندگو شخصا از مردم میخواست تا به زلزلهزدگان کمک کنند. مردم نیز رخت، لباس و پول اهدایی خود را به تختی میسپردند. واکنشها چنانباورنکردنی بود که بلافاصله موجی بزرگی از نیکوکاران به راه افتادند ودهها کامیون به وی سپرده شد. پس از وقایع۱۵خرداد۱۳۴۲، وی به عنوان عضوی از شورای مرکزی جبهه ملی ایران برگزیده شد. این واقعه باعث شد تا از سویساواکبه عنوان یک «ناراضی» شناخته شود. از این روی، دستگاه ورزشی بنا به تصمیمسازمان امنیت و اطلاعات کشور، از تمرینهای تختی جلوگیری میکرد و به هر شکل میکوشید تا از حضور او در مجامع ورزشی بینالمللی که با استقبالکنفدراسیون دانشجویان ایرانیروبرو میشد، جلوگیری کند. هنگام درگذشتمحمد مصدقدر تاریخ۱۴اسفند۱۳۴۵، غلامرضا تختی به تهدید مأموران نظامی و امنیتی مبنی بر خودداری از سفر بهاحمدآبادگوش فرا نداد و به افسران میگفت «دستگیرم کنید».
كسب 10 مدال جهاني و آسيايي گواه بر خستگيناپذيري و پايمردي اين بزرگمرد كشتيايران و جهان است كه او را به يكي از نوابغ و نوادر كشتي جهان مبدل كردهاست.تختي علاوه بر موفقيت در عرصه كشتي داراي صفات عالي اخلاقي همچونمردمداري، ايمان به خدا و منشهاي پهلواني بود كه نام وي را براي هميشه درتاريخ و اذهان مردم ايران ثبت كرد.زندگي تختي روز شانزدهم دي ماه سال 1346در هتل آتلانتيك تهران به طرز مشكوكي پايان يافت و روز هفدهم دي ماه بر دوشمردم در خاك در ابنبابويه خفت تا نامش در شهر باستاني و مذهبي ري برايهميشه زنده بماند
جهان پهلوان تختي در روز پنجم شهريور ماه سال 1309 خورشيدي درخانواده اي متوسط در محله خاني آباد تهران متولد شد. پدرش به سبب اعتقاداتمذهبي و ارادت به امام هشتم، نام غلامرضا را براي وي برگزيد. دو پسر و دودختر ديگر از غلامرضا بزرگتر بودند.شادروان تختي به لحاظ مشکلات خانوادگيفقط 9 سال در دبستان و دبيرستان منوچهري خاني آباد درس خواند و در سال 1329به سبب علاقه به کشتي و ورزش باستاني به باشگاه پولاد رفت.تختي در دورانزندگي ورزشي اش رکورد دار شرکت در المپيک ها و کسب بيشترين مدال از اينآوردگاه بود. در چهار دوره المپيک حضور داشت و حاصل آن يک طلا، دو نقره ويک عنوان چهارم بود که در کشي ايران اين امر اتفاق نادري است. جهان پهلوانعلاوه بر قهرماني، به لحاظ منش و رفتار انساني و سجاياي اخلاقي پسنديده وجوانمردي و نوع دوستي شهره خاص و عام بوده است
زندگی نامه پهلوان تختی
او زندگي خود را وقف مردم کرده بود. شادروان تختي درورزش باستاني و کشتي پهلواني نيز داراي تبحر و مهارت بود، چنان که سه بارپهلوان ايران شد و هر بار کشتي گيران نامداري را مغلوب کرد.وي چهار ماه پساز بازگشت از آخرين سفر خود(توليدو،1966 ) در آبان ماه سال 1345 زندگيمشترک خود را با همسرش آغاز کرد؛ که حاصل آن تولد بابک در سال 1346 بود وسرانجام پس از گذشت چهار ماه از تولد فرزندش خبر درگذشت جهان پهلوان همه رادر اندوهي عظيم و بهتي شگفت انگيز فرو برد
حكيم جمال الدين ابومحمد الياس بن يوسف بن زكي بن مؤيد نظامي گنجوي شاعر معروف ايراني در قرن ششم ه.ق در سال 530هجري در گنجه ديده به جهان گشود.مادر وي از نژاد كرد بود. نظامي را بي شك بايد در شمار اران شعر فارسي و از استادان مسلم اين زبان دانست.اگر چه داستان سرايي در زبان فارسي به وسيله نظامي شروع نشده است، ليكن تنها شاعري است كه تا پايان قرن ششم هجري توانست شعر تمثيلي را در زبان فارسي به حد اعلاي تكامل برساند،نظامي است. وي در انتخاب الفاظ و كلمات مناسب و ايجاد تركيبات خاص تازه و ابداع و اختراع معاني و مضامين نو و دلپسند و توصيف طبيعت و اشخاص و احوال آن ها در شمار كساني است كه بعد از خود نظيري نيافته است. مهارتي كه نظامي در تنظيم و ترتيب منظومه هاي خود به كار برده است باعث شد كه بزودي شاعران از آثار او تقليد كنند.تعداد كساني كه آثار او را تقليد كرده اند بسيار است.نخستين و بزرگترين شاعري كه به تقليد نظامي در نظم پنج گنج همت گماشت،امير خسرو دهلوي است و از ديگر مقلدان بزرگ وي مي توان به خواجوي كرمانيجامي، هاتفي، وحشي بافقي و آذر بيگدلي اشاره كرد . نظامي علاوه بر پنج گنج ديوان قصايد و غزلياتي هم دارد. نظامي قصايد متعددي دارد كه به پيروي از سنايي در وعظ و حكمت سروده است.نظامي چنان كه از اشعارش بر مي آيد، در آغاز جواني به تحصيل ادب و تاريخ همت گماشت و بيشتر عمر خود را در گنجه گذرانيد و كمتر از موطن خود دوري گزيد، مگر سفر كوتاهي كه به دعوت قزل ارسلان به يكي از شهرهاي نزديك گنجه كرد و در مجلس قزل ارسلان با نهايت عزت و احترام پذيرفته شد. وي با اصول عرفان آشنا بود و عملا نيز به زهد و تصوف مي پرداخت و پادشاهان نيز رعايت مقام او را مي كردند و در حضور وي از مي و مطرب پرهيز مي كردند. نظامي از شاعران معاصر خود تنها با خاقاني ارتباط داشت و بعد از فوت آن استاد در مرثيه او گفت: همي گفتم كه خاقاني دريغاگوي من باشد / دريغا من شدم آخر دريغاگوي خاقاني نظامي غير از ديواني كه دولتشاه عدد ابيات آن را، بيست هزار بيت نوشته و اكنون مقداري از آن در دست است، پنج مثنوي مشهور به نام پنج گنج دارد كه آن ها را خمسه ي نظامي مي گويند. مثنوي اول از پنج گنج، مخزن الاسرار است كه مشتمل بر حدود 2260 بيت است و شاعر آن را به نام فخرالدين بهرام شاه بن داوود، پادشاه ارزنگان ناميده است. فخرالدين بهرام شاه نيز در برابر اين تحفه پنج هزار دينار و پنج سر استر رهوار به نظامي جايزه داد. مثنوي دوم منظومه خسرو و شيرين است كه در 6500 بيت سروده شده است. مثنوي سوم منظومه ليلي و مجنون است كه در 4700 بيت سروده شده است. مثنوي چهارم بهرام نامه يا هفت پيكر يا هفت گنبد است كه در 5136 بيت ساخته شده است. پنجمين مثنوي از پنج گنج اسكندر نامه است. اين كتاب مجموعا در10500 بيت سروده شده و شامل دو قسمت است كه نظامي نخستين را، شرفنامه و دومين را اقبالنامه ناميده است. نظامي گنجوي در سال 591 ه.ق وفات يافت. والدين و انساب : نظامي به سال 530 يا 540 هجري در گنجه متولد شد. پدر او، يوسف بوده و مادرش رئيسه نام داشت. برخي اصل او را از عراق، نواحي قم و تفرش مي دانند. هر چند كه او از زادگاه خود خشنود نبود، اما تمام عمر خود را در گنجه سپري كرده است. تحصيلات رسمي و حرفه اي : نظامي نيز مانند تمام بزرگان دانش و ادب در زمان جواني به دانش اندوزي و كسب هنر و كمال اشتغال داشت. او به دليل كوشش و رنج بسيار در راه فرا گرفتن دانش و ادب به آن مقام و مرتبه عالي در فرهنگ و سخنوري رسيده است. با مروري در آثار نظامي اهتمام بسيار او در كسب دانش هاي زمان را يم توان مشاهد ه نمود چنانكه آورده است: به بازي نبردم جهان را به سر- كه شغلي دگر بود جز خواب و خور نخفتم شبي شاد بر بستري- كه نگشادم آن شب ز دانش دري چون نظامي در فراگيري علوم رايج رنج مي برد و همروزگاران خود را از خود فروتر مي يابد. به خود ستايش مي پردازد: ز چندين سخنگو سخن ياد دار- سخن را منم در جهان يادگار سخن چون گرفت استقامت به من- قيامت كند تا قيامت به من منم سر و پير اي باغ سخن- به خدمت ميان بسته چون سرو من استادان و مربيان : بنابر بعضي اقوال، نظامي در طريقت و سيرو سلوك از مريدان اخي فرج زنجاني شمرده مي شد دوره اي ها و همكاران : نظامي در زمان حيات خود از دوستي و همارهي افراد زيادي برخوردار بود. وي با اكثر معاصران خود روابط حسنه اي داشت. از جمله شاعران معاصر او، خاقاني و عوفي مي باشند. گويند كه نظامي به آنها ارادت خاص داشته و حتي در مرگ خاقاني، مرثيه اي سروده است. همسر و فرزندان : نظامي با زني كه امير در بند او را تحفه فرستاده بود، ازدواج كرد، او را عاشقانه دوست مي داشت. مثنوي خسرو شيرين را متاثر از دوران خوش زندگي با همسرش مي داند كه آفاق نام داشت. كه در جواني چشم از جهان فرو بست . حاصل اين وصلت پسري بنام محمد است. نظامي پس از مرگ آفاق دوبار ازدواج نمود كه علت آن مرگ زود هنگام همسرانش بود. نظامي به همسران خود احساسات لطيف و علاقه و محبتي خاص داشت. اين امر را مي توان در مثنويهاي عاشقانه او و مضامين دقيق و خيالات باريك وي يافت. نظامي مرگ شيرين، قهرمان داستان و مظهر يك زن خوب را، كه در آغاز جواني و بهار زندگي با آنهمه زيبايي و دلبري رخت از جهان كشيد و در زير خاك پنهان شد، شبيه مرگ «آفاق» معشوق و محبوب جوانمرگ خود مي داند، و چنين مي آورد: در اين افسانه شرط است اشك راندن - گلابي تلخ بر شيرين فشاندن بحكم آنكه آن كم زندگاني- چو گل بر باد شد روز جواني سبكرو چون بت قبچاق من بود- گمان افتاد خود كآفاق من بود. همايون پيكري نغز و خردمند- فرستاده بمن داراي دربند وقايع ميانسالي : در زمان نظامي خرافات و اعتقاد به سعد نحس بودن كواكب وجود داشت. چون نظامي خود داراي فكر بلند بوده و در علوم عقلي و نقلي تبحر داشت، برخلاف مردم آن زمان كه عموماًمعتقد به تأثير نجوم و سعد و نحس كواكب و ايام هفته و ماه بودند با كمال صراحت و شجاعت عقيده علمي خود را كه مخالف عقايد عمومي آن زمان بود بيان مي كند، و مي گويد ستارگان نيز خود مخلوق واجب الوجود هستند و هيچگونه تأثيري در سرنوشت و آينده فرزندان آدم ندارند. همفكران فرد : نظامي به دليل سبك خاص ادبي كه داشت، مورد توجه بسياري قرار گرفته اتس. از جمله شاعراني كه از آثار نظامي تقليد كرده اند عبارتند از: امير خسرو دهلوي، جامي، هاتفي، قاسمي، وحشي، عرفي، مكتبي، فيضي فياضي، اشرف مراغي و آذر بيگدلي. خواجوي كرماني، هلالي جغتايي، مولانا هاشمي كرماني، مولانا نويدي شيرازي . آرا و گرايشهاي خاص : نظامي بغير از شاعري و سخنوري در علوم عقلي بويژه در فلسفه، منطق، رياضيات و نجوم سرآمد بود. او در علوم نقلي نيز هماننده اخبار، قرآن، فقه، احاديث تبحر و مهارت كامل داشته است. اشعار نظامي در توحيد و استدلال بر يگانگي خداوند و رد بر طبيعيون و اهريون مي باشد. كه در مثنويهاي پنجگانه او با استدلالهاي گوناگون و تعبيرات مختلف آمده است، قدرت بيان و برهان و وفور و كثرت اطلاع او در اين زمينه از شهرت بسياري برخوردار است. نظامي معتقد بود كه بدون فراگرفتن دانش و تنها با تكيه بر فكر و قريحه نمي توان به پايگاه بلندي رسيد. هرچند كه پيوند او با مكتبهاي صوفيان به درستي روشن نيست، اما از سخن و شعر او بر مي آيد كه انساني وارسته و به دور از وابستگي بوده است. وي بويژه از پيوستن به دربارها و ارباب دولت پرهيز داشته است. نظامي هيچگاه در مدح مبالغه ننمود و براي جلب نظر حكمرانان، شعر نساخت او بخصوص در اواخر عمر گوشه گير و آزاده زيست و گردن در پيشگاه امر فرود نياورد.نظامي آنچه از قول حكما و فلاسفه يونان، درباره چگونگي آفرينش و نخستين آفريده بيان مي كند موافق عقيده و مذهب فلاسفه است. ولي آنچه را بعنوان گفته و راي خود اظهار مي دارد، موافق عقيده حكما و دانشمندان اسلامي است كه نخستين آفريده را عقل مي دانند.
چگونگي عرضه آثار : مقام علمي نظامي در غرب و شرق زبان زد همگان مي باشد. بعنوان مثال، يان ريپكا، هفت پيكر نامي را به زبان فرانسوي ترجمه نموده است. و يلهلم باحز، خاورشناس آلماني نيز درباره نظامي بحث و تحقيق كرده، و همچنين ويلسون خاورشناس انگليسي، هفت پيكر نظامي را به انگليسي برگردانده است. در سال 1812 ميلادي دو نفر از فضلاي هند بنام هاي بدرالدين علي و مير حسين علي، اسكندر نامه را با نام منتخب شروح اسكندر نامه به چاپ رساندند. علاوه بر آن برتلس، دانشمند روسي نيز در مورد نظامي تحقيقاتي انجام داده است . يك خاور شناس روسي ديگر بنام فرانسوا اردمان منتخبي از اسكندر نامه نظامي را تحت عنوان جنگ روس و روم به چاپ رسانيده است. بعد از آن يك متشرق ديگر روسي بنام لوئي اسپيتز ناجل كتابي بنام لشكر كشي اسكندر كبير نوشت كه مطالب آنرا از اسكندرنامه نظامي اقتباس كرده بودم هربرت دودا، متشرق چكسلواكي نيز كتاب فرهاد و شرين را چاپ و منتشر كرده است. دكتر عبدالنعيم محمد حسن مصري هم كتابي بنام نظامي الگنجوي شاعر الفضيله در مصر به چاپ رسانيده است. در مورد ارزش يا اهميت آثار نظامي در جهان آمده است : رمضاني كاتب، قسمت اول اسكندر نامه نظامي را بنا به درخواست آقاي ريچارد جانسن استنساخ نمود، و قسمت دوم اسكندر نامه نيز توسط شخصي موسوم به ميرعليخان به همين شخص انگليسي تقديم گرديد. استعمار گران انگليسي هند و شخصيت . آثار حكيم نظامي گنجوي، نامه اقبال، ياد نامه اقبال يغمائي . انگليسي ها در قرون جديد از آثار نظامي به منظور آموزش زبان فارسي به كارمندان شركت هند شرقي استفاده مي كردند، همانند كليات نظامي، مخزن الاسرار، اسكندر نامه و خمسه نظامي بدان جهت چاپهاي متعددي از آن آثار به عمل آورده اند.
آثار نظامی
پنج گنج
مهمترین اثر او «پنج گنج» یا «خمسه» است که تعداد ابیات آن را تا حدود 20 هزار بیت نوشته اند. وعبارتست از: مخزن الاسرار، لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، هفت پیکر، اسکندرنامه، که تمامی مثنویها به سبک عراقی است. 1- قدیم ترین مثنوی نظامی مخزن الاسرار است. مخزن الاسرار شامل 2260 بیت است. این مثنوی در حدود سال 570 به نام فخرالدین بهر شاه بن داود (متوفی 622) به نظم درآمد و مشتمل بر 20 مقاله در مواعظ و حکم است 2260 بیت دارد و حاوی اندیشه های زاهدانه و عارفانه است. در هر مقاله پس از شرح عنوان مقاله، برای تأثیرگذاری بیشتر داستانی کوتاه اما پر محتوا و دلنشین روایت شده است. 2- مثنوی خسرو و شیرین شامل 6500 بیت است. این مثنوی داستان عشق خسرو پرویز پادشاه ساسانی به شیرین شاهدخت ارمنی می باشد و در سال 576 به پایان رسیده و از طرف شاعر به اتابک شمس الدین محمد جهان پهلوان بن ایلد گز (567-581) تقدیم شده است. 3- مثنوی لیلی و مجنون شامل 4500 بیت است که به سال 584 به نام شروانشاه ابوالمظفر اخستان سروده شده است در این مثنوی داستان پر سوز و گداز عشق مجنون (قیس عامری) از قبیله بنی عامر و لیلی دختر سعد که از داستانهای مشهور تازی در دوره جاهلیت می باشد به رشته نظم درآمده است. 4- مثنوی هفت پیکر یا هفت گنبد یا بهرامنامه است که در 5136 بیت به سال 593 به نام علاء الدین کرپ ارسلان پادشاه مراغه سروده شده است. این داستان از جمله قصه های ایرانی مربوط به دوره ساسانی است و شرح روابط بهرام گور (420-348 میلادی) با هفت دختر از پادشاهان هفت اقلیم است که بهرام برای هر کدام گنبدی به رنگی خاص بر پا می کند و هر روز از هفته را میهمان یکی از آنان می شود و داستانی از هر کدام می شود.
5- مثنوی اسکندرنامه است که شامل 10500 بیت و در دو بخش به نامهای شرفنامه و اقبالنامه به نظم درآمده است. در بخش اول نظامی اسکندر را به صورت فاتحی بزرگ و در بخش دوم در لباس حکیم و پیامبری خردمند معرفی می کند. نظم این مثنوی در سال 599 به اتمام رسیده و به نام نصرت الدین ابوبکر محمد جهان پهلوان نامگذاری شده است.
سبک نظامی
نظامی از شاعرانی است که باید او را در شمار ارکان شعر فارسی و از استادان مسلم ابن زبان دانست. وی از آن سخنگویانی است که مانند فردوسی و سعدی توانست به ایجاد و تکمیل سبک و روشی خاص دست یابد. اگر چه داستانسرایی در زبان فارسی به وسیله نظامی شروع نشده لیکن تنها شاعری که تا پایان قرن ششم توانسته است شعر تمثیلی را به حد اعلای تکامل برساند نظامی است. وی در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ایجاد ترکیبات خاص تازه و ابداع معانی و مضامین نو و دلپسند و تصویر جزئیات بانیروی تخیل و دقت در وصف مناظر و توصیف طبیعت و اشخاص و به کار بردن تشبیهات و استعارات مطبوع و نو، در شمار کسانی است که بعد از خود نظیری نیافته است. با وجود آنکه آثار نظامی از نظر اطناب در سخن و بازی با لفاظ و آوردن اصطلاحات علمی و فلسفی و ترکیبات عربی فراوان و پیچیدگی معانی بعضی از ابیات ،قابل خرده گیری است، ولی «محاسن کلام او به قدری است که باید او را یکی از بزرگترین شعرای ایران نامید و مخصوصاً در فن خود بی همتا و بی نظیر معرفی کرد.
از مخزن الاسرار:
در توحید
ای همه هستی زتو پیدا شده----- خاک ضعیف از تو توانا شده زیر نشین علمت کائنات ----- ما به تو قائم چو تو قائم به ذات هستی تو صورت و پیوند نه ----- تو به کس و کس به تو مانند نه آنچه تغیر نپذیرد توئی ----- آنچه نمرده است و نمیرد توئی ما همه فانی و بقابس تر است----- ملک تعالی و تقدس تر است ساقی شب دستکش جام تست ----- مرغ سحر دستخوش نام تست پرده بر اندازد و برون آی فرد ----- گر منم آن پرده به هم در نورد عجز فلک را به فلک وانمای ----- عقد جهان راز جهان واگشای ای به ازل بوده و نابوده ما ----- وی به ابد مانده و فرسوده ما دور جنبیت کش فرمان تست ----- سفت فلک غاشیه گردان تست نظامی در بزم سرایی، بزرگترین شاعر ادبیات پارسی است. به جرأت می توان گفت که او در سرایش لحظه های شادکامی بی همتاست، زبانش شیرین است و واژگانش نرم و لطیف، و گفتارش دلنشین. آن گونه که در بازگویی لحظه های رزم، نتوانسته از فشار بزم رهایی یابد به اشعار رزم نیز ناخودآگاه رنگ غنایی داده است. شاعر بزرگ سده ششم، خود را به اخلاق پایبند می داند و برخلاف بسیاری از شاعران و سرایندگان، هرگز در سروده هایش بی پرده سخن نگفته است. نظامی گنجوی استاد مسلم شعر غنایی و داستانهای عاشقانه در ادب فارسی است.
برجستگیها و ویژگیهای شعر نظامی
1- تشبیهات و توضیحات او، زیبا و هنرمندانه و بسیار خیال انگیزند. 2- در تصویر جزئیات طبیعت و حالات، بسیار تواناست. 3- انتخاب الفاظ و کلمات مناسب که نتیجه آشکار آن، موسیقی شعر اوست. 4- ایجاد ترکیبات خاص و ابداع و اختراع معانی و مضامین نو و دلپسند. 5-تازگی معانی و ابداع ترکیبات تازه که در شعر نظامی به وفور یافت می شود، کلام وی را گاهی دچار ابهام می کند، علاوه بر اینها کثرت «لغات عربی» و «اصطلاحات علوم» و «اصول و مبانی فلسفه و معارف اسلامی» سخن این شاعر را دشوار و پیچیده کرده است. منابع : نظامی http://daneshnameh.roshd.ir زندگی نامه نظامی گنجویhttp://forum.hammihan.com زندگی نامه نظامی گنجویhttp://leftleila.blogfa.com نظامی گنجویhttp://fa.wikipedia.org نظامی گنجویhttp://ketab.roshd.ir زندگی نامه نظامی گنجوی http://www.tarjome.org
امیدوارم جواب این سوال به خوبی رضایت شما را جلب کرده باشد :
توجه
همچنین می توانید جواب پاسخ های کتاب های پایه های مختلف را از لینک های زیر ببینید.
همچنین برای حمایت از سایت ما و گذاشتن تحقیقات بیشتر در سایت بر روی لینک های زیر کلیک کنید تا مانیز برای شما با اشتیاق فراوان تری تحقیق رایگان در سایت بگذاریم .
ابوحامد محمد بن محمد بن محمد غزالی به سال 450هجری در طابران توس زندگی پرنشیب و فراز خویش را آغاز کرد و یه روزگار کودکی از پدر یتیم شد.
پدرش مردی صوفی مسلک بود که برای گذران زندگی ریسمان فروشی (غزال) می کرد یعنی پشم و پنبه حلاجی شده را با دستمزدی رایج به زنان چرخ ریس می سپرد تا تبدیل به نخ یا ریسمان شود،آنگاه رشته های آماده شده را در دکان خویش،در شهر طوس می فروخت.
خداوند دو پسر را به این مرد داد که پسر اول را محمد نا مید و ابوحامد کینه داد و پسر دومش را احمد خواند و کینه اش را ابولفتح نهاد.
محمد غزال به تحصیل فرزندان اشتیاق فراوان داشت و چون در علم و عرفان دستی نداشت کودکان خود را به دوست صوفی خود ابوحامد احمد بن محمد رادکانی سپرد.
مرد صوفی درستکار به تعلیم و تربیت آن دو کودک پرداخت،تا میراث اندک پدرشان تمام شد و از اداره زندگی آنان فروماند،آنگاه به آنان برای ارائه تحصیل پیشنهاد تحصیل در مدارس دینی را داد تا به عنوان طلات جیره بگیر آن روزگار در آیند و آن دو پیشنهاد را پذیرفتند.
غزالی مدتی در توس طلبگی کرد و سپس به جرجان رفت و بعد از آن در درس امام الحرمین جوینی در نیشابور شرکت جست،او در نزد جوینی به اجتهاد رسید و حتی از استاد خود هم پیش افتاد.
چون چراغ زندگی امام الحرمین به سال 478 هجری خاموش شد غزالی به خدمت خواجه نظام الملک در آمد و از آنجا به بعد با مناظرات و انواع جدالهای علمی با دانشوران کهنسال به جایگاهی رفیع دست یافت و شهره آفاق گشت در این مرحله بود که خواجه او را لقب «زین الدین و شرف الائمه» داد و به استادی نظامیه بغداد منصوب شد.
استادی نظامیه بغداد 484 هـ/ 19091 م
به روایت ابن الحوزی در سال چهار صد و هشتاد و چهار از طوس به راه اصفهان،رهسپار بغداد گردید. او با تجمل وارد بغداد شد،مردم آنجا مقدمش را بگرمی پذیرا شدند و بزودی زبانزد خاص و عام گردید، در هر شهر و دیار،از نبوغ و هوش وی سخنها و حکایتهای فراوانی نقل می شد تا آنکه حشمت و شوکتش به پایه ای رسید که حتی در ایران و پادشاهان و وزیران اثر گذاشت و آنان را به ادای احترام و فروتنی واداشت.
غزالی در بغداد تنها تدریس نمی کرد، فتوا می داد و کتاب می نوشت و مناظره می کرد، بر امور نظامیه ناظر بود و به دربار می رفت و در حوادث جانب خلیفه نگه می داشت (المستظهر بالله- بیست و هشتمین خلیفه عباسی).
ابوحامد در اوج شهرت و تنعم بود، اما این چندان نپائید چرا که اندک اندک احساس غریبی در او جان گرفت، نوعی تردید، نوعی اسارت، رفته رفته چشم حقیقت بین وی بیدار و بینا شد.
انقلاب و تحول بزرگ و تغییر سیر زندگی غزالی
غزالی تا چهل سالگی دچار غوغای درونی و شک و حیرت بود او مدتی برگرداب سفسطه افتاد، سپس به تصوف روی آورد، او چون به صوفیان پیوست، دانست بنیاد کار بر تقواست ولی در خویش نشانی از آن نمی یافت، پس عزم استوار کرد و به چالش با خویش برخاست، ابوحامد در این مقطع ناگزیر مال و جاه و زن و فرزندش را رها کرد و تدریس نظامیه را به برادرش احمد وا گذاشت و بغداد را ترک کرد.
ابوحامد مدتی در دمشق و سپس به بیت المقدس عزلت گزیر و به تامل ایام گذشته پرداخت، کم کم درخت ریاضت و مجاهدتش باز گرفت و درهای معرفت بر او گشاده شد.
غزالی در پاسخ نامه نظام الدین احمد به این گوشه نشینی و عزلت چنین اشاره می کند: چون بر سر تربیت خلیل – علیه السلام- رسیدم در سنه تسع و تمانین و اربعمائه (489 هـ)- سه نذر کردم: یکی آنکه از هیچ سلطانی هیچ گونه مالی قبول نکنم؛ و دیگر آنکه به سلام هیچ سلطانی نروم؛ و سوم آنکه مناظره نکنم، اگر در این نذر نقض آورم، دل و وقت شوریده گردد ...
ابوحامد پس از این قصد سفر حج کرد و چون از زیارت فارغ شد، میل زن و فرزند کرد و به بغداد آمد این آخرین سفر جز سفر پیشین او به بغداد بود، نه کبکبه ای داشت و نه تن پوش و مرکب پانصد دیناری.
غزالی در سال 499 به نیشابور بازگشت و به هیچ دعوتی چه از سوی سلطان و چه از نظامیه بغداد پاسخ مثبت نداد و بر پیمان خود باقی ماند، تا اینکه در بامداد دوشنبه چهاردهم جمادی الاخر 505 وضو ساخت و نماز گزارد و کفن خواست و رو به قبله آرمید.
آثار غزالی
غزالی در عمر نه چندان طولانی خود آثار فراوانی از خود برجای گذاشت که بسیاری از آنها در جهان اسلام بی نظیر است،مثلاً هنوز نتوانسته اند کتابی همپایه ی «احیاء علوم الدین» یا «کیمیای سعادت» بنگارند.
در شمار آثار غزالی اختلاف نظر است او خود در نامه ای تصریح می کند که تا پنجاه و سه سالگی،نزدیک به هفتاد کتاب نوشته ام،بعضی حتی اغراق کرده و برای غزالی نزدیک به پانصد کتاب شمرده اند.
از دیرباز، تذکره نویسان و برخی دیگر از دانشمندان مسلمان به آثار غزالی اشارت کرده اند، مانند: عبدالغافر فارسی(451- 529 ق) در «اسیاق»، ابن عساکر «499-571» در «تاریخ دمشق»، ابوجوزی، (508-597 ق) در «المنتظم»، ابن خلکان (608- 681 هـ . ق) در «طبقات العلیه»،ملاصدرای شیرازی (979- 1050 ق) در «متشابهات القرآن» و مرحوم جلال الدین همایی در «غزالی نامه» و بسیار فراوان دانشمندان و محققین و کاوش گران علمی دیگری که از غزالی بهره ها برده اند.
محققان و دانشمندان خارجی نیز در آثار غزالی کاوشهایی کرده اند که بیشتر از قرن نوزدهم آغاز شد که دکتر عبدالرحمن بدوی در کتاب مولفات الغزالی چنین آورده است از گشه و مکد و نالدو گلد زیهر که بگذریم، نخستین خاور شناسی که در کتاب خویش از آثار غزالی به ترتیب تاریخی سخن گفته است لویی ماسینیوم را در چهار مرحله تنظیم کرده است.
از لوئی مانیسیون که بگذریم،اسیس پلاسیوس است که در کتاب خود به نام روحانیه الغزالی به تشخیص مولفات اصیل و مشکوک غزالی پرداخته است و پس از وی می توان از مونت گمری وات نام برد که درباره آثار غزالی مقاله ای تحقیقی تحت عنوان «صحت مولفات منسوب به غزالی» در سال 1952 منتشر نمود.
اما با وجود تمام تحقیقات علمی این دانشمند مصری یعنی دکتر عبدالرحمن بدوی است که مجموع پژوهشهای خاورشناسان یاری می گیرد و به نگارش کتاب تفسیر خود مولفات الغزالی می پردازد، بعدلارحمن بدوی در کتاب خود 457 کتاب را نام برده و یادآور می شود که 72 عنوان آن از غزالی است و ما بقی یا مشکوک و یا مولف آنها را ناشناخته می داند.
آثار غزالی در زمینه تعلیم و تربیت
ابوالفضل عزتی در کتاب آموزش و پرورش در ذکر متخصصین که در آموزش و پرورش اسلامی فعالیت کرده و آثاری از خود به جای گذاشته اند می پردازد در مورد آثار غزالی در زمینه تعلیم و تربیت بدین شرح بیان نموده است احیاء العلوم، فاتحه العلوم- منهاج المتعلم، میزان العقل، الرساله المدینه.
کتاب احیاء غزالی مهمترین کتاب وی در زمینه تعلیم و تربیت است که غزالی در این کتاب نخستین بحث خود را به کتاب علم اختصاص داده است و کتاب علم نخستین کتاب از ربع عبادات احیای علوم دین است و در آن هفت باب است که در هر یک از بابها درباره فضل علم و تعلیم، آداب معلم و متعلم و آفات مناظره و جدل و انواع عمهایه صور جامع و کامل به بحث پرداخته است.
در اهمیت این اثر غزالی همین را بس که نویسنده «الوافی بالوفیات» تالیف «صلاح الدین الصفری» گفته است:
«اگر کلیه علوم و آثار اسلامی احیاناً از بین برود، دائره المعارف احیائی علوم الدین اسلامیان را کافی است.»
زمانی که این کتاب توسط غزالی به نگارش در آمد، سرتاسر تمدن طلایی اسلام را زیر سلطه خویش در آورد، به همین جهت غزالی برای هم میهنان پارس زبان خویش ترجمه این دائره المعارف اسلامی احیاء علوم الدین با بنام کیمیای سعادت به فارسی به ارمغان نگاشت و بزرگترین اثر عرفانی را از خویش به یادگار گذاشت. از نکات قابل ذکر دیگر در نگارش این کتاب آنست که غزالی از کتاب قوت القلوب ابوطالب مکی (متوفی سال 386 هجری) صاحب کشف الضنون استفاده بسیار کرده است و یک قرن بعد از غزالی سید علی همدانی خلاطه احیا را به اسم خیره الملوک به پارسی نقل کرده است ولی تفاوت آن دو از زمین تا آسمان است.
غزال و تعلیم و تربیت
غزالی از میان مولفان پیشین یگانه دانشمندی است که بثسمت تعلیم و تربیت کاملا توجه داشته و یبش از همه در این باره تحقیق کرده است.
جلال همایی در این باره در کتاب مشهور خود غزالی نامه چنین نگاشته است غزالی طرز تعلیم و تعلمی را که در عصر او متداول را تغییر داد از علوم بی فائده که انگیخته و انگیزنده حس تعصب و خود خواهی است سخت انتقاد کرد فن مناظره و جدول و خلاف را که مهمترین معلومات آن زمان بود، اگر در راه خودنمائی و غلبه باشد زشت ترین و بدترین کارها دانست.
در ادامه جلال همایی هدف غزالی را از نگارش کتاب احیاء العلوم چنین می نویسد:
در کتاب احیاء العلوم (ج 1) جای مخصوص در باره علم و علما و آداب تعلیم و تعلم نوشته شده است و غرض اصلی غزالی از آن بر هم زدن اوضاع ناهنجار زمان خویش بود.
غزالی ثابت کرد که تنها علوم و معارف اکتسابی برای تکمیل انسان کافی نیست و همانطور که برای فراگرفتن این علوم معلم و راهنمایی لازم است برای اخلاق و معارف حقیقی و کمال معنوی نیز شیخ و مربی لازم است اما مخالفان غزالی معتقد بود که مقصود غزالی از طرح این سخنان بر هم زدن اساس دین و مذهب است.
غزالی در باب تعلیم و تربیت به نکات بسیار مهمی اشاره دارد که شهروندی آرمانی شدن را بسته به کیفیت تعلیم و تربیت می داند.
غزالی پدر و مادر را مسئول به حق مراقبت از کودکان می داند کودکان بی گناه با ضمیر پاک و روح تابناک خود که به دامن آنان سپرده می شوند. دل آنان همانند آیینه است آماده ی بازتاب هر چیزی که در برابرش بگذارند و آنچه را می بیند به دقت تقلید می کند او می تواند شهروندی آرمان باشد اگر به خوبی تعلیم و داده شود و می تواند فردی زیانمند بار آید اگر به ترتیب شود غزالی علاوه بر پدر و مادر ، بستگان، خویشان، آموزگاران را در نیکبختی شریک می داند.
یکی از نکات ممتاز غزالی در مسئله پرداختن به تعلین و تربیت آنست که به تمام مراحل و سطوح (از کودکی به بعد ) می پردازد و اهمیت آموزش و پرورش ابتدایی و نقش آن را در آموزشهای بعدی نادیده نمی گیرد.
غزالی در کتاب«ایها الولد» یا ای فرزند توجه همه جانبه ای به آموزش و پرورش در سنین و سطوح مختلف می کند.
دکتر عزتی در کتاب خود را درباره تعلیم و تربیت غزالی چنین آورده است(در ادبیات اسلامی در موردآموزش و پرورش اسلامی کسی را مانند غزالی نمی توان یافت که نظرات آموزشی وی به اندازه غزالی منظم و همه جانبه باشد به همین جهت بود که نظرات غزالی در مورد آموزش و پرورش برای قرنها بر آموزش و پرورش اسلامی حکومت نمود)
غزالی تحول بسیار وسیعی را در زمینه آموزش و پرورش موجب شد او از راه تلفین فلسفه با عرفان و تصویب بطور کلی موجبات تحول گردید عزتی در کتاب خود چنین آورده است :
(تلفن فلسفه با عرفان و تصویب از سوی غزالی و پیش از آن توسط اخوان الصفا موجبات تحول وسیعی در آموزش و پرورش اسلامی شد ،آنان در امر تعلیم و تربیت تجربه های خود را با تئوریهای فلسفی آزمایش نمودند و نظرات مفیدی در رسائل خود در باب آموزش و پرورش اسلامی بیان نمودند)
غزالی در وظیفه چهارم می گوید
فلسفه و عرفان غزالی طوری متعادلند که برای هر دو در آموزش و پرورش اسلامی محلی مناسب وجود دارد غزالی نه تنها بین فلسفه و عرفان در آموزش و پرورش تعادل برقرار می کند بلکه بین عقل و بدن نیز این تعادل را برای آموزش ضروری می داند.
«محصل بایستی پس از مدرسه اجازه داشته باشد تا به تفریح و ورزش بپردازد ولی نه تا سر حد خستگی و ناتوانی»
غزالی به نقش و ارزش عقل در آموزش و پرورش نیز پرداخته و به نقادی عقل می پردازد و یک باره نظریه یادآوری را در برابر یادگیری (تعلیم) قرار نمی دهد بلکه آن دو را به کمک و همکاری یکدیگر دعوت می کند.
وظایف معلم و متعلم
غزالی در باب پنجم از کتاب علم خود به آداب متعلم و علم می پردازد و برای هر یک وظایفی را مشخص می نماید در آداب متعلم ده وظیفه را بیان می کند که بدین ترتیب آورده است.
وظیفه اول :
تقدیم طهارت نفس است از خویهای بد وصفتهای نکوهیده چه علم آبادانی دل و نماز سیر و قربت باطن است به حق تعالی.
وظیفه دوم :
آنکه علایق خود از دنیا کم کند و از اهل و وطن دور شود غزالی معتقد است علایق دنیوی شاغل و صارف اند و انسان را از دریافت حقایق قاصر می گرداند.
وظیفه سوم :
آن است که بر علم تکبر نکند و معلم را فرمان ندهد بل زمام کار خویش به کلیت به دست وی دهد در همه تفضیلها، و نصیحت او را متقاد باشد.
وظیفه چهارم :
آن است که خایض علم در اول کار به اختلاف مردمان گوش ندارد خواه از عملهای دنیا باشد خواه از عملهای آخرت چه آن عقل را مدهوش کند و ذهن را حیران و رای راسست و از دریافتن و مطلع شدن برآن نومید گرداند.
وظیفه پنجم :
آن است که طالب علم هیچ فنی از علمای ستوده و هیچ نوعی از آن نگذارد.
وظیفه ششم :
آن است که عمر در غالب امر به کل علمها وفا نکند پس خرم آن باشد که از هر چیز خوبتر آن بگیرد.
وظیفه هفتم :
آن است که به علمی نپردازد تا علمی را که پیش از آن آغاز کرده است به کمال رساند
وظیفه هشتم :
آن است که سببی را که شرف علمها بدان توان دانست بشناسی و آن دو چیز است: شرف ثمره دوم استواری دلیل و قوت آن
وظیفه نهم :
آن است که قصد متعلم ، در حال، آراستن با حان و خوب گردانیدن آن بر فضیلت باشد و در مال قرب حق تعالی نه مهتری و حال و جاه
وظیفه دهم :
آن است که نسبت علمها به مقصد برای تا نزدیک را بر دور و مهم را بر غیر مهم اختیار کنی.
در ادامه غزالی به شرح وظایف مهم می پردازد و معتقد است که هر گاه به تعلیم مشغول شد کاری عظیم وخطاری جسیم تقبل نمود ، پس آداب و وظایف آن نگاه باید داشت .
وظیفه اول :
شفقت است بر متعلمان و ایشان را به مثابث پسران داشتن چه قصد او رهانیدن ایشان است از آتش آخرت و آن مهمتر است از رهانیدن مادر و پدر فرزند خود را از آتش دنیا بدین سبب حق استاد بزرگتر از حق پدر و مادر است.
وظیفه دوم :
آنکه اقتدا با صاحب شرع کند و بر آموختن علم اجری نطلبد و قاحیر جزای و شکری نباشد پس به جهت رضای خدا آموزد و طلب تقرب بد و خود را بر ایشان منتی نداند.
وظیفه سوم :
آنکه هیچ دقیقهاز نصیحت متعلم باقی نگذارد بدان باشد که وی را منع کند از آنچه قصد مرتبه ای کند که استحقاق آن ندارد.
وظیفه چهارم :
و آن از دقایق صناعت تعلیم است که متعلم را از بد خویی تا امکان دارد به طریق تعریض باز دارد نه بتصریح و از روی رحمت نه از راه سرزنش.
وظیفه پنجم :
آنکه متکفل بعضی از علمها نباید که علمهای را که ورای آن است در دل متعلمان زشت گرداند چون معلم گفت که عادت او تفییح فقه است و معلم فقه که عادت او تفییح تفسیر و حدیث است.
وظیفه ششم :
آنکه بر مقدار فهم متعلم اقصار نماید و باوی چیزی نگوید که عقل او بدان نرسد و او را برماند (رام دهد)
وظیفه هفتم:
آنکه بر متعلم قاصر سخنی روشن،لایق فهم او القا کند و دل او را مشوش نگرداند.
وظیفه هشتم:
آنکه بر علم خود کار کند و تکذیب قول خود به فعل خود روا ندارد، چه علم به بصایر دانسته شود و عمل به ابصاره و چون عمل مخالف علم باشد، مانع رشد شود.
غزالی بعد شرح وظایف معلم و متعلم به بیان آفات علم و بیان علامات علمای آخرت و علمای بد می پردازد وی سخت ترین عذابهای روزقیامت را برای عالمی می داند که از علم وی،سودی نباشد و علمایی که به نزد امراء و سلاطین وارد می شوند را دزد معرفی می کند و حکم به احتراز از او می دهد غزالی علما را به دو دسته تقسیم می کند یکی علمای دنیا و یکی دیگر علمای آخرت. و علمای دنیا را متنغم به علم و دنیا و جاه و منزلت نزدیکتر می داند و متذکر می شود عقوبت عالمان مردن دل است و مردن دل جستن دنیاست و فرّ و بهای علم و حکمت نرود مگر چون بدان دنیا طلبی.
واد تندگويان درسپيدهدم روز 26 خرداد سال 1329 هجري شمسي پا به عرصه هستي نهاد. قدومش مايه بركت و خير براي خانواده بود و وجودش روشني بخش جانشان.قبل از اينكه به مدرسه برود پدرش او را به مسجد برد و با قرآن آشنا كرد. پدرش از هواداران آيت الله كاشاني ـ روحاني مبارز، مشهور بود. جواد در محيط ساده خانواده آموخت كه معيار اصلي و هدف واقعي زندگي تجمل و رفاه نيست. بلكه غير از ماديات، ارزشهاي والاتر و برتر ديگري نيز وجود دارد. به همين دليل در طول زندگي خود هيچگاه اجازه نداد وسيله براي او هدف شود.
جواد اكثر شبها، با قدمهاي كودكانهاش همراه پدر و پدربزرگ به مسجد «بينايي» و هيات «بنيفاطمه» و فاطميون خانيآباد ميرفت. ساكت و آرام در گوشهاي مينشست و به نماز خواندن مومنان نگاه ميكرد و گوش او به تدريج با دعا و گفتار عالمان دين آشنا شد. هنوز به دبستان نرفته بود كه در صف نماز جماعت در كنار پدر و پدربزرگ خود ايستاد و نماز خواند و درس خضوع و خشوع در برابر حق و ايستادگي در مقابل هرچه غيرخدايي، را آموخت. در كنار پدر و پدربزرگش در جلساتي كه بعد ازهيات به گونهاي خصوصي برگزار ميشد شركت داشت و با مبارزه مكتبي آشنا شد و تا آخرين دقايق حيات پرافتخارش از مبارزه دست نكشيد و مسجد و هيات را ترك نكرد.
مهندس تندگويان با وجود اينكه امتياز لازم را براي اعزام به خارج به عنوان سهميه بانك ملي به دست آورده بود. در مصاحبه به دليل اينكه مذهبي متعصب شناخته شد كنار گذاشته شد. ايشان با توجه به علاقهاي كه داشتند در سال 1354 به تحصيل در دانشكده نفت آبادان مشغول ميشوند و فعاليتهاي اسلامي و انقلابي خود را در انجمن اسلامي اين دانشكده دنبال ميكنند. پس از انقلاب با توجه به سوابق انقلابي مهندس تندگويان ايشان از سوي شهيد رجايي به عنوان وزير نفت به مجلس معرفي شدند. 40 روز بعد شهيد تندگويان كه به قصد تشويق و تقدير كاركنان شجاع تاسيسات نفتي از يك راه فرعي عازم آبادان بودند، مورد تهاجم مزدوران صدام قرار گرفته و به اسارت گرفته ميشوند كه پس از تحمل سالها اسارت به درجه رفيع شهادت نائل آمدند.
دوران ابتدايي
شوق آموختن و علاقه به اينكه جواد خودش بتواند كتاب بخواند و خط بنويسد، باعث شد كه پدر زودتر او را به دبستان بگذارد. دبستان اسلامي جواد از شهرت خاصي درخانيآباد برخوردار بود. مدير و معلمان مدرسه به اين طفل ضعيف و نحيف ابجدخوان كه ميتوانست بيشتر آيات و سورههاي كوچك قرآن را كه از پدرش آموخته بود، بخواند، علاقه شديدي داشتند و تا پايان دروه ابتدايي اجازه نداند، خانوادهاش او را از آن مدرسه به مدرسه ديگري منتقل كنند.
جواد قبل از ورود به مدرسه، نام شهيد نواب صفوي را شنيده بود، نام غلامرضا را نيز در دبستان از ساير دانشآموزان شنيد. اين دو الكوي كودكي جواد بودند و اگرچه جواد نتوانست جسم خود را پرورش دهد اما از نظر روحي، روحيهاي مقاوم و نيرومند پيدا كرد.
يك شب جواد در مسجد محله شگفتي آفريد. ماجراي آن شب را، بعد از گذشت سالها، هنوز قديميترهاي خانيآباد به ياد دارند. در آن ايام، معمولا سرشب برق محلات تهران قطع ميشد و مومنين مجبور ميشدند قبل از وقت مسجد را ترك كنند. آن شب به محض اينكه برق قطع شد، جواد بلافاصله باصداي كودكانه خود شروع به خواندن دعاي كميل كرد و مانع ترك مسجد شد.
در دوره دانشآموزي جواد در دبستان، در فاصله بين سالهاي 1332تا 1336 اوضاع سياسي و اقتصادي كشور نيز دگرگون شد و حوادثي روي داد كه زمينهساز قيام خونين 15خرداد 1342 در ايران بود .
ورود به وزارت نفت
تندگویان پس از پیروزی انقلاب به وزارت نفت دعوت شد. به دلیل مشکلات فراوان در جنوب و به ویژه در آبادان، وی به عنوان نمایندهٔ وزیر نفت در مناطق جنوب به آبادان اعزام شد. چندی بعد به سمت مدیر شرکت ملی مناطق نفتخيز جنوب منصوب شد. فعالیت در این سمت تا زمان نخست وزیری محمدعلی رجایی ادامه داشت.
اقدامات او در ارتباط با ایجاد آرامش در مراکز صنعتی جنوب، مدیریت فعالیتهای صنعتی، و راهاندازی پروژههای نفتی باعث شد محمدعلی رجایی، نخست وزیر وقت، در ۱۰ مهر ۱۳۵۹ او را به عنوان وزیر نفت به مجلس معرفی کند.
ناگفتههایی درباره شهید تندگویان
شهید مهندس محمدجواد تندگویان، بیش از چهل روز وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران نبود، اما در همین مدت کوتاه، گامهای بلندی برای اعتلای صنعت نفت کشور برداشت.
25 آذرماه سالروز شهادت محمدجواد تندگویان، وزیر نفت کابینه شهید رجایی، در زندانهای عراق است. درباره زندگی و خصوصیات اخلاقی و کاری شهید تندگویان، گفتوگویی را با همکار و همرزم او، مهندس سیدمحسن یحیوی انجام دادهایم که میخوانید. یحیوی سالها در مجموعه وزارت نفت سابقه خدمت دارد و به همراه شهید تندگویان دوره اسارت را گذرانده است. او حالا نماینده مجلس شورای اسلامی است و در کمیسیون انرژی مجلس فعالیت میکند. شخصیت شهید تندگویان و فعالیتهای قبل از پیروزی انقلاب سیدمحسن یحیوی در خصوص نقش شهید تندگویان در جریان انقلاب اسلامی میگوید: میتوان از شهید تندگویان به عنوان یک الگوی متعهد و متخصص در مجموعه وزارت نفت نام برد. کسی که در دوران دانشکده، در عین داشتن ریاست جامعه اسلامی مهندسین دانشکده و فعالیتهای وسیع فوق برنامه، به عنوان دانشجوی رتبه اول شناخته میشد. از نظر فعالیتهای سیاسی، اجتماعی علیرغم اختناق دوران ستمشاهی، ایشان با جرات و جسارت به همراه دیگر همرزمانش فعالیتهای وسیعی را در سطح آبادان داشتند. بعد از فارغالتحصیلی به عنوان کارشناس نفت به استخدام پالایشگاه نفت تهران درآمد و با وجود داشتن زن و فرزند و نیاز به داشتن فعالیت تمام وقت در پالایشگاه، ارتباط خود را با دانشکده نفت آبادان و بهویژه انجمن اسلامی دانشکده نفت حفظ کرد. همین هم بود که باعث شد دکتر کرمی، رئیس وقت دانشکده، گزارشی را برای ساواک درباره او بفرستد چون اقدامات شهید تندگویان باعث حفظ روحیه دانشجویان فعال دانشکده میشد. تندگویان پس از این گزارش دستگیر شد و مدت یک سال را در زندان ساواک به سر برد. آن هم در شرایطی که در تمام این یک سال مورد شکنجههای سخت ساواک قرار میگرفت. پس از آزادی از زندان ساواک، ممنوعالاستخدام شده بود در نتیجه از پالایشگاه اخراج شد و چون هرجا که برای کار رجوع میکرد، از او کارت عدم سوء پیشینه میخواستند، مجبور شد که مدتی به صورت متفرقه کار کند. در این دوره حتی برای مدتی هم به کار مسافرکشی پرداخت. بعد از مدتی توسط مهندس بهروز بوشهری که در آن زمان مدیر کارخانه پارس توشیبا بود و به واسطه وجود ایشان وجود کارت عدم سوء پیشینه قابل چشمپوشی بود، دعوت به کار شد و شهید تندگویان راهی رشت شد تا در پارس توشیبا مشغول به کار شود. در مجموعه پارس توشیبا هم از فعالیتهای سیاسی دست بر نمیداشت تا این که بعد از انقلاب در شرایطی که بیشتر مدیران کارخانجات را اخراج میکردند، با اصرار از شهید تندگویان خواستند که مدیریت کارخانه را بر عهده بگیرد. بعد از مدتی تندگویان به نفت برگشت و به عنوان مدیر مناطق نفتخیز جنوب مشغول به کار شد. با توجه به شرایط سخت آن وقت در مناطق جنوب، عملکرد شهید تندگویان از سوی کارشناسان بسیار چشمگیر بوده است. تندگویان، وزیر بسیجی دولت شهید رجایی سیدمحسن یحیوی در ادامه سخنانش در خصوص به وزارت رسیدن شهید تندگویان میگوید: با روی کار آمدن دولت شهید رجایی از او دعوت شد که به عنوان وزیر نفت قبول مسئولیت کند. در طول مدت کوتاه وزارت شهید تندگویان که بیش از چهل روز دوام نداشت، او بیشتر ایام را در مناطق جنگی حضور مییافت و ضمن هدایت کارکنان، باعث ایجاد روحیه و دادن قوت قلب به آنان میشد. این حضور، تحمل شرایط سخت تاسیسات نفتی مورد حمله دشمن را برای کارکنان این بخشها هموار میکرد. در نهایت در آخرین بازدید از منطقه، به همراه مهندس بوشهری، بنده و چند نفر دیگر از معاونان و همکاران خود به اسارت رژیم بعثی عراق درآمد و در زندان عراق هم شربت شهادت را نوشید. مدیریت بسیجی شهید تندگویان در وزارت نفت مهندس یحیوی با اشاره به فعالیت شبانهروزی شهید تندگویان در زمان جنگ تحمیلی در خصوص مدیریت وی یادآور میشود: در زمان جنگ تحمیلی و در شرایطی که برنامههای روزمره هر روز، با روز قبل تفاوت میکرد، برنامههای کوتاه مدت، بلندمدت و نگاه دراز مدت برای آینده صنعت نفت بعد از جنگ تحمیلی قاعدتا فراروی هر مدیری در مجموعه نفت و به ویژه شخص وزیر بود. شهید تندگویان در این شرایط به خوبی از عهده برنامهریزی برای تنظیم تولید، توزیع و صادرات نفت بر میآمد به گونهای که ما در این زمینه مشکلی نداشتیم. از دیگر برنامههایی که مد نظر ایشان بود، برنامهریزی برای توسعه شبکه گازرسانی در کشور بود که در این زمینه اقدامات خوبی را هم انجام دادند. به جرات میتوان گفت، آن چه تندگویان در عمر کوتاهش انجام داد، در زمان حیاتش بسیار مفید و پس از اسارت و شهادتش زیربنایی برای کار دیگر وزرا قرار گرفت. بی تعلقی شهید تندگویان با وجود صدارت بر دومین شرکت بزرگ نفت دنیا مهندس یحیوی در مورد نگاه شهید تندگویان به کار و زندگی میگوید: طول همکاری ما در وزارت نفت مربوط به همان ۴۰ روز وزارت ایشان در وزارت نفت بود. تندگویان در پاسخ به نصیحت کنندگانی که از ایشان میخواستند به جای حضور در مناطق جنگی، وقت خود را برای پیگیری امور، در داخل مرکز بگذرانند، اعتقاد داشت، "در شرایط سخت کنونی که ما از کارکنان نفت میخواهیم در منطقه حضور داشته باشند، نمیتوان در میان آنها نبود." به همین دلیل هم وقتی کارکنان میدیدند که خود وزیر نفت با حضورش در مناطق خطرناک انجام وظیفه میکند با عشق و امید و انگیزه بیشتری کار میکردند. بعد از چندین سال که به عنوان مهندس فعالیت میکرد و مدیریت کارخانه پارس توشیبای آن زمان را بر عهده داشت و بعدها هم به عنوان مدیر مناطق نفتخیز جنوب فعالیت میکرد، موقعی که به ساختمانی که ما هم در آن سکونت داشتیم نقل مکان کردند، وسایل زندگیاش حتی یک وانت بار پیکان را هم پر نمیکرد. اسارت و آزادگی و پایمردی شهید تندگویان بعد از این که توسط نیروهای عراقی به اسارت گرفته شدیم و نیروهای بعثی متوجه شدند که در میان ما وزیر نفت جمهوری اسلامی هم هست، ما را به زندان سازمان امنیت عراق منتقل کردند. در تمام مدت اسارت در سلولهای انفرادی نگهداری میشدیم و تنها راهی که میتوانستیم مطمئن باشیم که تندگویان هنوز زنده است و در میان ما حضور دارد صدای قرآن و مناجات او بود که در راهروی زندان میپیچید. او با شهامت با ماموران بازجوی عراقی برخورد میکرد و زندان سازمان امنیت عراق را همانند سنگری برای مقابله با دشمن در خانه خود دشمن قرار داده بود. شهدا چراغ راه همه ... و سالهاست که از رفتن محمدجواد تندگویان، رادمردی از خاک پاک ایران زمین که در مکتب حسین (ع) عشق آموخته بود میگذرد و اکنون خاطرهای از وزیری بر جا مانده که خود مرد میدان و عمل بود. حال ماییم و شهید تندگویان، ماییم و شهدای بزرگوار دیگری که هریک ستارهای و چراغی در راهمان هستند، آری امروز اعتلای کشور و صنعت نفت مدیون خون شهد تندگویان است و اکنون باید بذری را که او در مدت 40 روز وزارتش با نگاهی عمیق و بلندمدت در صنعت نفت افشاند را مراقبت کنیم تا آن را به درختی ستبر و سایه گستر بر تمام میهن تبدیل کنیم.
روزشمار تاریخ؛ ربوده شدن مهندس تندگویان به دست رژیم بعث عراق
آبان۱۳۸۶جری شمسی برابر است با ۱۹ شوال۱۴۲۸هجری قمری مصادف است با سالروز ربوده شدن تندگویان به دست رژیم بعثی عراق در سال ۱۳۵۹ هجری شمسی.
۹ آبان۱۳۸۶جری شمسی برابر است با ۱۹ شوال۱۴۲۸هجری قمری مصادف است با سالروز ربوده شدن تندگویان به دست رژیم بعثی عراق در سال ۱۳۵۹ هجری شمسی.
▪ در چنین روزی - ۹ آبان سال ۱۳۰۴ هجری شمسی: با تصویب مجلس شورای ملی سلسله قاجاریه منقرض شد. در این روز مجلس شورای ملی طرحی را به صورت ماده واحده تصویب كرد كه بخشی از آن چنین نوشته شده بود: مجلس شورای ملی به نام سعادت ملت ایران انقراض سلسله قاجاریه را اعلام كرده و حكومت موقتی را در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملكتی به رضاخان واگذار می كند. قابل توجه است كه شماری از نمایندگان مجلس شورای ملی همچون آیت الله مدرس و دكتر مصدق با حكومت رضاخان مخالف بودند و اعتقاد داشتند سلطنت رضا شاه به صلاح ملت ایران نیست.
▪ در چنین روزی - ۹ آبان سال ۱۳۵۹ هجری شمسی: مهندس محمد جواد تندگویان وزیر نفت دولت وقت جمهوری اسلامی ایران به دست نیروهای رژیم بعثی عراق ربوده شد. او فارغ التحصیل رشته مهندسی نفت بود و مبارزه با رژیم پهلوی را از زمان تحصیل در دانشگاه آغاز كرده بود و مدتها در زندان های رژیم در اسارت به سر برده بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ابتدا مدیریت مناطق نفتی جنوب و سپس وزارت نفت دولت شهید رجایی را عهدهدار شد. مهندس تندگویان در ۹ آبان سال ۱۳۵۹ هجری شمسی در نزدیكی شهر آبادان به اسارت نیروهای متجاوز عراقی درآمد و عاقبت در سیاه چال های زندان های بعثیون شهید شد.
▪ در چنین روزی - ۱۹ شوال سال ۲۶۵ هجری قمری: "یعقوب لیث صفّاری" بنیانگذار سلسله صفاریان درگذشت. پدر یعقوب حرفه رویگری داشت ازاین رو خود به صفارو اولادش به صفاریان معروف شدند. یعقوب با مردانگی های خود مردم را شیفته خوی و خصلت خود ساخت از این رو اهل سیستان او را به امیری برگزیدند. وی پس از تسخیر هرات، كرمان، فارس و كابل نخستین بار بعد از ورود اسلام به ایران دولتی یكپارچه و منسجم ایجاد كرد و دست خلیفه عباسی و عمال او را از جنوب، شمال و شرق ایران كوتاه كرد. یعقوب در سال۲۶۱ هجری قمری با سپاهی عظیم عازم بغداد و جنگ با خلیفه شد ولی در حوالی قصر شیرین از قوای خلیفه شكست خورد و عقب نشینی كرد. وی در حال تجهیز قوای دیگری بود كه به مرض قولنج گرفتار شد و در جندی شاپور درگذشت همانجا مدفون شد.
▪ در چنین روزی - ۱۹ شوال سال ۴۰۶ هجری قمری: "فَضل بن اَحمَد اِسفَراینی" فقیه و خطیب عهد غزنوی درگذشت. وی از عالمان صاحب نام روزگار خود بود كه بیش از۳۰۰تن از فُضلا در مجلس درس او حاضر میشدند. اسفراینی در خدمت سردار ترك سبكتگین بود و در زمان سلطان محمود غزنوی به سبب سعایت دشمنان از كار معزول شد. پس از آنكه محمود به جانب هندوستان عزیمت كرد در زمان غیبت سلطان برخی از دشمنان فضل بن احمد او را در زندان محبوس ساختند و به سختی شكنجه دادند.
▪۹۹۴ سال پیش درچنین روزی - ۱۹ شوال سال ۴۳۴ هجری قمری: "ابوزكریا یحیی بن محمّد" مشهور به "اِبن مَندِه"، محدث، فقیه، واعظ و مورخ ایرانی تبار به دنیا آمد. وی آخرین فرد از خاندان ابن منده بود كه پس از فراگیری حدیث به شهرهای مختلف سفر كرد. او نخست به نیشابور رفت و سپس به منظور كسب علوم فقهی عازم همدان، بصره و بغداد شد. ابن حَزَری ضمن اینكه نام ابن مَنده را در شمار مُقریان آورده، او را در قرائت استاد دانسته است. از آثار این محدث و مورخ برجسته "زندگینامه طَبرانی، اَلاَمالی و تاریخ اصبهان" را میتوان نام برد.
اسارت و شهادت
مهندس تندگویان در نهم آبان ۱۳۵۹ - درحالیکه حدوداً یک ماه از دوره وزارتش گذشته بود - برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان عازم منطقه بود که در جادهٔ ماهشهر-آبادان به همراه معاون و دیگر همراهانش به اسارت نیروهای ارتش رژیم بعث عراق درآمد و به زندانهای اسیران ایرانی در عراق منتقل شد. به نقل از برخی اسیران، وی تا مدتها زنده بوده و حتی از شکست حصر آبادان (مهر ۱۳۶۰) و آزادسازی خرمشهر (خرداد ۱۳۶۱) آگاهی یافته بود. اما از چگونگی وضعیت اسارت و نحوه درگذشت او در اردوگاههای اسرا اطلاعات دقیقی در دست نیست.
سرانجام پس از پایان گرفتن جنگ و تبادل اسرا و شهدا میان دو طرف، پیکر محمدجواد تندگویان که در اثر شکنجههای عوامل بعثی عراق جان سپرده بود، به کشور بازگردانده و در آذر سال ۱۳۷۰ در ایران به خاک سپرده شد.
سیمین دانشور در سال ۱۳۰۱ ش. در خانواده ای تحصیل کرده در شیراز به دنیا آمد. بعدها تحصیل در ادبیات فارسی را تا دریافت درجه دکترای آن دریافت کرد و سالها به تدریس تاریخ هنر در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران پرداخت.
سیمین دانشور در سال ۱۳۰۱ ش. در خانواده ای تحصیل کرده در شیراز به دنیا آمد. بعدها تحصیل در ادبیات فارسی را تا دریافت درجه دکترای آن دریافت کرد و سالها به تدریس تاریخ هنر در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران پرداخت.
▪ سیمین دانشور دو ویژگی عمده داشت:
۱) اول از همه اینکه، نخستین زن نویسنده ی جدی در ادبیات معاصر ماست.
۲) دیگر آنکه، اولین فارغ التحصیل دوره ی دکترای ادبیات فارسی و به جای اینکه به کاوش در آثار دیگران بپردازد خود اثر آفرید تا بیایند و در آن کاوش کنند.
در اینجا نویسنده ای ظهور می کند که زن است و از زنان می نویسد و این زمانی قابل اهمیت است که در آغاز راه او ادبیات ما به طور یک جانبه ای مردانه بود.
وی نخستین مجموعه ی داستان هایش را با نام آتش خاموش در سال ۱۳۲۷ منتشر کرد.
در داستان های این مجموعه نویسنده با کلی بافی احساسات زنانه و دخترانه را تصویر می کند. این اثر بی بهره از جنبه های هنری تنها زن بودن نویسنده اش واقعه ای است با این حال اکنون که سال ها از چاپ آن می گذرد می توان نقطه نویسنده آینده را در آن دید و در سال ۱۳۴۰ دومین مجموعه داستان هایش را با نام شهری چون بهشت گرد آورد.
گرچه این کتاب نسبت به نخستین اثر دانشور پیشرفتی را نشان می دهد و بررسی آنها را آشکار می کند که دانشور در صناعت داستان نکته ها آموخته و گام ها برداشته است، اما باید گفت که شهری چون بهشت هنوز با اثر ادبی فاصله بسیار دارد.
انتشار رمان سووشون نقطه ی عطف زندگی دانشور است. این رمان که خیلی زود شهرت در خوری پیدا کرد و به زبان های گوناگون نیز ترجمه شد، حاکی از تحولی عمیق در زندگی هنری دانشور است.
دید سطحی و احساسی داستانهای دو مجموعه ی پیش جای خود را به نگرشی پخته و آرمانی می دهد، از طرف دیگر نثر آن نیز پختگی و انسجام و یکدستی آشکاری را عرضه می کند که در رمان های فارسی تا زمان انتشار این کتاب کم سابقه است.
زری کانون این رمان زنی است که یک سر و گردن از زنهای دیگر داستان های دانشور بالاتر است و زمانی که با مرگ شوهرش یوسف روبه رو می شود به آن استوانه ای بدل می شود که باید باشد و زندگی را نگهدارد .
این رمان حالتی نمادین دارد و بیشتر حال و روز دورانی را حکایت می کند که نویسنده در آن به سر می برد و به تعبیری می توان پس سیمای یوسف شخصیت اصلی آن جلال آل احمد را دید.
مکان داستان در استان فارس و زمان آن سالهای جنگ جهانی دوم است با این حال می توان این زمان ظاهری را حذف کرد و موضوع رمان را به زمان های دیگر نیز تسری داد.
مبارزه با ابعاد و جوانب گوناگون و جناح بندی های متفاوت آن به گونه ای توصیف می شود که تنها در قالب مکان و زمان خاصی جای می گیرد و حتی می توان در سالها اواخر دهه ۴۰ نیز از آن برداشت همزمانی کرد. آنچه از ماجراهای این رمان در محدوده زمانی مطرح شد. در آن بر می آید اینکه با جنگ بزرگ جهانی دیگر زندگی سنتی گذشته متلاشی شد و شرایط پیش آمده که زندگی اجتماعی ما حتی در شکل کوچک خانوادگی آن نیز ساختار خود را از دست داده است.
دانشوردر سال ۱۳۵۸ مجموعه دیگری از داستان هایش را با نام" به کی سلام کنم " را منتشر کرد.
برخی از داستانهای این مجموعه پیش از آن در نشریات گوناگون منتشر شده بودند.
این داستانها شکل کلید است و حال و هوای یکسانی ندارند.
برخی در سطحی نازلتر از زمان سووشون بودند اما شماری دیگر به داستانی که نام کتاب از آن گرفته یا داستان" سوترا " از بهترین نمونه داستان های ماست.
دانشور پس از سال ها سکوت در زمستان ۱۳۷۲ جلد اول رمان" جزیره سرگردانی " را منتشر کرد. رمان به گونه ای است که نمی توان آن را درخور نام دانشور به عنوان نویسنده سووشون شناخت.
با این حال قضاوت نهایی را باید گذاشت برای زمانی که مجلات دیگر آن منتشر شوند.
نثر دانشور در بهترین نمونه فعالیت ادبی اش سووشون و نثری پخته و مهذب و حسی و شفاف است . حتی در آنجائیکه حالت نمادین و رمزی نیز دارد.
این پیچیدگی زبانی و نثری نیست، بلکه رمز مضمون و درونمایه ذهن خواننده را به خود مشغول می کند.
نگاهی کوتاه به جهان داستانی سیمین دانشور
سیمین دانشور و جلال آل احمد در سفری از شیراز به تهران در سال ۱۳۲۷ آشنا شدند و ازدواج کردند. دانشور دکترای ادبیات فارسی است و تخصص در زیباشناسی گرفته است. وی استاد دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران بود.
سیمین دانشور بانوی ادب معاصر فارسی در سال ۱۳۰۰ در خانواده یی مرفه و فرهنگی در شیراز متولد شد، پدرش دکتر ایل و سیمین به همراه پدر به اطراقگاه ایل قشقایی زیاد می رفت. تصاویری که از زندگی ایلیاتی دیده بود در سووشون به تصویر کشیده شده است، زیباترین آن صحنه ها سووشون است که در زمان ییلاق - قشلاق ایل معمولاً این تعزیه را نمایش می دهند.
در سال های ۲۲-۲۱ حضور متفقین در شیراز اولین جرقه ها را در ذهن دانشور برای طرح سووشون روشن کرد. خودش می گوید؛ «در سال ۲۱ به شیراز رفته مواجه شدم با ستاد متفقین یعنی انگلیسی ها در شیراز. حزب توده هم بود. سربازان هم پلاس بودند. بعد هم مدرسه یی که می رفتیم مدیره اش انگلیسی بود و بیشتر معلم ها و اسم مدرسه مهر آیین بود و ما بیشتر درس ها را به انگلیسی می خواندیم، طرح سووشون از همان سال ۲۲ در ذهن من داشت ریخته می شد.»
سیمین دانشور و جلال آل احمد در سفری از شیراز به تهران در سال ۱۳۲۷ آشنا شدند و ازدواج کردند. دانشور دکترای ادبیات فارسی است و تخصص در زیباشناسی گرفته است. وی استاد دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران بود.
او هنوز دانش آموز بود که اولین مقاله اش در روزنامه پارس در شیراز چاپ شد. بعد با مطبوعات دیگر همکاری کرد و قصه ها و مقالات و طنزهایش در روزنامه ایران، مجله امید، آرش و سخن و الفبا چاپ شد.
دو کتاب «آتش خاموش» و «شهری چون بهشت» را پیش از دانشگاه چاپ کرد. وی نخستین زنی بود که در سال ۱۳۲۷ هـ ش مجموعه داستان های کوتاه خود را به شکل کتابی به چاپ رساند.
سیمین دانشور را می توان پرتیراژترین نویسنده جدی ادبیات معاصر دانست. سووشون او دو بار در انگلیس و امریکا ترجمه شد و تیراژ این کتاب از مرز ۴۰۰ هزار نسخه نیز گذشت. زندگی دانشور را به سه دوره می توان تقسیم کرد:
۱) دوره نخست کودکی و نوجوانی است. در خانواده یی بزرگ از نظر تعداد و موقعیت اجتماعی، در باغی بزرگ و خانه یی مرفه، این دوره با آموزش و تربیت خردمندانه سنتی در سفر به تهران و ورود به مدرسه امریکایی و مرگ پدر و پایان داستان باغ های شیراز تمام می شود.
۲) دوره دوم خانم دانشور مترجم و هنوز دانشجو است. این زمانی است که ساختار کلی ادبیات جهانی و ارتباط آن با زمینه های دیگر هنر در ایران مبهم و ناشناخته است. گروه معدودی از راه آشنایی با زبان شناختی محدود این شناخت را به دست آورده اند و بالطبع شگفت زده و تاثیرپذیرفته از آنند.سیمین دانشور در این طبقه جای دارد.زندگی با جلال توام است با آموزش، دیدن، شناختن افراد، سفر به امریکا و داشتن خانه یی که کانون برخورد افکار و منش های خاص است.
۳) دوره سوم، زندگی سیمین دانشور پس از جلال است که مهم ترین دوره زندگی اوست که فرصت یافته تا گذشته را دوباره ببیند.
● زن در آثار سیمین دانشور
در داستان های سیمین دانشور اغلب به دغدغه های زنان به ژرفا نگریسته شده است و زن چهره مستقلی از خود به نمایش گذاشته است. در رمان سووشون زری قهرمان این قصه نمونه زنی است که کمتر در ادبیات مان با آن مواجهیم. او راه یوسف را ادامه می دهد.
در جزیره سرگردانی دانشور خواسته است از دید یک زن به فرآیند تاریخ و زندگی بنگرد. در این رمان حیرانی زن از دنیای مردانه توصیف می شود، چنانچه می خوانیم:
«مادربزرگ گوش می ایستاد، مامان عشی و حالا هستی، از دوران مردسالاری بیشتر زنان گوش ایستاده اند، دروغ گفته اند، تحمل کرده اند، چرا که راهی به جمع جدی مردها نداشته اند، زن ها از ترس مردها دروغ گفته اند و می گویند...»
روحی مادرانه بر همه این رمان حاکم است که هیچ چیز نابخشودنی تر از گریز از باروری و عطوفت مادرانه نیست. زنان آثار خانم دانشور ارزش های نمونه پذیرفته شده جامعه را مورد پرسش قرار می دهند. این زنان ارزش های دنیای مردانه را با تردید می نگرند. هر دو رمان خانم دانشور مضمونی سیاسی، اجتماعی دارد و زنان رمان ها دارای تفکر سیاسی هستند.
هستی ادامه زری است و او در واقع به دنبال پاسخ برای پرسش های ذهن جست وجوگرش در دنیای مدرن است. اوبا تردید به انتظارات جامعه از افراد و درونی کردن و توجیه آنان برای خودشان می نگرد. این هست شدن او موقعی اتفاق می افتد که در بحث با دیگری است. او در چالش با جهان پیرامون و مسائل آن رشد می کند، تردید می کند و تعالی می یابد.
هستی دختری است که آرامش را کنار مرد جست وجو می کند. این شناخت دقیق سیمین دانشور از زن و روانشناسی زنانه است به طوری که در مجموع روح زنانه اثر چشم را می نوازد.
زنان دانشور تقدیر مادرانشان را زندگی می کنند گویی زندگی آنان چیزی جز تکرار سرنوشت یکدیگر نیست.
مادر هستی، شوهر مبارزی داشته که در راه حراست از جان یک رهبر ملی جان باخته. بعد با یک مرد پولدار ازدواج کرده است. اینجا هستی نیز درست در موقعیت مادرش قرار می گیرد. اما این بار هستی مراد را به نفع سلیم رها می کند. هستی در واقع به تعریف جامعه یک دختر غیرعادی نیست، سیاسی نیست، هنرمند نیست، او اینها را برای رسیدن به آرزوهایش دستمایه خویش قرار می دهد و بی آنکه از درون متحول شود و به استقلال برسد به نقشه های مادرش تن می دهد. و این نشان گم شدن یا انفعال عنصر مادینه در همه عرصه هاست.
انگار زن می خواهد با روحیه یی مردانه پا به عرصه میدان نهد، با روحیه یی که به اصطلاح روانشناسانه اش بار دیگر برتری آنیموس در آن تضمین شده. (قدرت طلبی، سلطه جویی، پرخاشگری و خشونت، این ویژگی هاست که یونگ در زنان آنیموس زده بازمی یابد.) چنین می نماید که دانشور می کوشد تا به پاسخی بنیادی تر دسترسی یابد. پاسخی که شاید در ژرفای ناخودآگاه قومی او مکنون مانده و بیشتر هماهنگ با دیدگاه فرزانگان و فیلسوفان کهن چین است که این همه سرگشتگی به دلیل فروپاشیدگی هم ترازی زنانگی- مردانگی شکل گرفته و این بسیار پیچیده تر از نگاه فمینیستی است.
به نظر می رسد که حتی سبک نویسنده جان گرفته از نفس مادرانه اوست. انگار بر سر آن است که تا صدای همه فرزندان زمین را ثبت کند.
● چهره دوگانه زن در اسطوره
در اسطوره های کهن ایرانی با چهره دوگانه زن روبه روییم. پیش از هر کس هدایت نویسنده بزرگ در بوف کور زنی واحد را که گاه به صورت لکاته و به چهره اثیری درمی آید تصویر کرده است. در جزیره سرگردانی سیمین دانشور این دو سیمای گوناگون در دو زن عمده داستان یعنی عشرت (مادر هستی) و هستی رخ می نماید. با این تفاوت که دانشور گویی جابه جا می کوشد تا مرز این تفکیک را درهم بشکند. و آیا این از سر تصادف است که هستی که نامش پژواکی است فارسی از نام حوا (مادر همه هستنده ها، حیات) دختری است حیران در جزیره سرگردانی. هر چه هست این مادینه نخستین با همان ساده دلی از اعماق اسطوره ها به واقعیت سرگردان جهان معاصر پرتاب می شود.
● جهان بینی سیمین دانشور و نگاه او به زن در آثارش
▪ نویسنده تنهایی را در ذات هر زنی می داند که تنها با هنر و یا مرد می تواند به انتها برسد.
▪ تصویرگری ماهرانه از تضادهای زنانه برای به دست آوردن آزادی و امنیت که از دیدگاه نویسنده در تقابل هم هستند.
▪ توجه به اسطوره های ملی، قومی
▪ طراحی و تصویرسازی از آدم های عادی و دغدغه شان
▪ تنهایی جبری کلیه شخصیت هایی که به گونه یی متفاوت عمل می کنند.
▪ تصویرسازی از پیرزنانی که متفاوت با عرف و سنت همیشگی عمل می کنند و خود پیشتازند. (مادربزرگ هستی)
▪ شناخت کامل و تصویرگری هنرمندانه یی از زندگی و روابط شهری امروز
▪ شناخت دقیق از عرفان شرقی
▪ تمایز آثار از دید و نگاه زیبایی شناسی و استتیک
▪ نگاهی به تضادهای انسان معاصر
▪ زن محور بودن آثار
▪ تاثیر عمیق تاریخ معاصر
● نگاهی به دو اثر ماندگار نویسنده
نویسنده براساس اسطوره سیاوش رمان سووشون را می نویسد، این رمان با اتکا به کلیتی در وجدان جمعی و میراث تاریخی مان مرگ سیاوشان را به تصویر می کشد، از سوی دیگر جزیره سرگردانی داستانی در تعلیق است. این تعلیق دیالکتیکی خواننده سووشون را ناخشنود می کند.در سووشون تکلیف همه چیز روشن است و ما با اثری با بن مایه سیاسی، اجتماعی و زن محور روبه روییم، اما جزیره سرگردانی دنیای سرگردان معاصر است. آدم ها مرز ندارند.در سووشون قهرمانان دوسوی مرز مشخص ایستاده اند.
در جزیره سرگردانی این مرزها همه درهم می شکند. جزیره سرگردانی به اعتباری می تواند محصول سال های زندگی خودمان باشد که در آن سرگذشت هستی نسلی که در دهه چهل بالیده و در دهه پنجاه به بن بست رسیده به تصویر کشیده شده است. این کتاب گزارش بودن آدم های متفاوت است و گزارش بودن خود سیمین دانشور جسارتی می طلبد که فقط شایسته اوست. از میان شخصیت ها توران جان (مادربزرگ) شخصیت جا افتاده تری دارد، با پرداخت عمیق و زبانی زنده. نویسنده در اینجا مادربزرگ تکراری آثار ادبی را نمی سازد و توران جان در رمان زندگی می کند، فکر می کند، تخیل می کند و با خواننده همراه می شود.
سیمین دانشور در هر دو اثر واژه را به تمثیل مبدل کرده است. او نویسنده یی جسور است که از روایتی نوستالژیک، اسطوره یی و زیبا چون سووشون به دل شهرنشینی- تهران- سفر کرده است هر چند در اینجا نیز جزیره سرگردانی تمثیلی از ایران مان است. او در این اثر پیچیدگی روانی مردم ایران را نیز به تصویر کشیده است، تاریخ، اسطوره، جغرافیا، هنر، مردم، عشق و سیاست تماماً در آثار این بزرگ بانوی ادبیات مان موج می زند. باشد که بنویسد سال به سال لحظه به لحظه از رنج ها تا سرگردانی هامان...
بیدل شاعریست که در بیرون از مرزهای ایران به ویژه در میان افغان ها بیشتر شناخته شده است. شاعری دیرآشنا با ببانی دشوار و معانی استوار. در ۲۵ سال اخیر در ایران تلاش قابل تقدیری برای معرفی «پیر میکده سخندانی و افلاطون خم نشین معانی» صورت گرفته و حاصل آن انتشار گزیدهها و تصحیحات متعدد از دیوان بیدل و مقالات و پایان نامه های گوناگون است که از معروفترین آنها کتاب شاعر آینه ها تالیف دکتر شفیعی کدکنی است.
«میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی» در سال ۱۰۵۴ هـ.ق در ساحل جنوبی رودخانه «گنگ» در شهر عظیم آباد پتنه (هند) به دنیا آمد. از روزهای جوانی عبدالقادر به شوق حق، ترانه عشق میسرود و چون بر حفظ و اخفای راز عشقش به حق مصر بود «رمزی» تخلص میكرد تا این كه بنابر قول یكی از شاگردانش هنگام مطالعه گلستان سعدی از مصراع «بیدل از بینشان چه گوید باز» به وجد آمد و تخلص خود را از «رمزی» به «بیدل» تغییر داد.
بیدل چهرهای خوش منظر و جثهای نیرومند داشت، فنون كشتی را به خوبی میدانست و ورزشهای طاقت فرسا از معمولیترین فعالیتهای جسمی او بود. در سال ۱۰۷۵ هـ.ق به دهلی رفت، هنگام اقامت در دهلی دایم الصوم بود و آن چنان كه خود در چهار عنصر نقل كرده است به سبب تزكیه درون و تحمل انواع ریاضتها و مواظبت بر عبادات درهای اشراق بر جان و دلش گشوده شده بود و مشاهدات روحانی به وی دست میداد. وی در سال ۱۰۷۸ هـ.ق سرایش مثنوی «محیط اعظم» را به پایان رساند، این مثنوی دریای عظیمی است لبریز از تأملات و حقایق عرفانی. دو سال بعد مثنوی «طلسم حیرت» را سرود و به نواب عاقل خان راضی كه از حامیان او بود هدیه كرد.
تلاش معاش او را به خدمت در سپاه شهزاده «اعظم شاه» پسر اورنگ زیب بازگرداند. اما پس از مدت كوتاهی، چون او از تقاضای مدیحه كردند، از خدمت سپاهی استعفا كرد. بیدل در سال ۱۰۹۶ هـ.ق به دهلی رفت و مقدمات یك زندگی توأم با آرامش و عزلت را در دهلی فراهم كرد، زندگی شاعر بزرگ در این سالها به تأمل و تفكر و سرایش شعر گذشت و منزل او میعادگاه عاشقان و شاعران و اهل فكر و ذكر بود، در همین سالها بود كه بیدل به تكمیل مثنوی «عرفان» پرداخت و این مثنوی عظیم عرفانی را در سال ۱۱۲۴ هـ .ق به پایان رساند. بیدل آخرین آینه تابان شعر عارفانه فارسی بود كه نور وجودش در تاریخ چهارم صفر ۱۱۳۳ هـ.ق به خاموشی گرایید.
بیدل شاعری با حكمت و تفكر قدسی است، وی از تبار شاعران عارفی چون حكیم سنایی، عطار نیشابوری، مولانا و حافظ و ... است، شاعرانی كه شعرشان گرانبار از اندیشه و معناست در افق این بزرگان، شعر زبان راز و نیاز است .
اندیشه بیدل، اندیشه وحدت و یكانگی است، در منظر او عالم عالم جلوهی حق است و انسان آینهای كه حیران به تماشا چشم گشوده است، به تماشای تجلی حق در عالم وجود، بیدل حق را تنها حقیقت هستی میداند، در نگاه خود نیز همه موجودات قائم به حق میباشند و بدون فیض وجودیی كه حق به آنها میبخشد محكوم به فنا و نیستیاند و همه موجودات و اشیاء را همچون خیال و وهم تصور میكند كه تنها صورتی از وجود دارند و حقیقت آنها حضرت حق میباشند كه از چشم غافلان همیشه این نكته پوشیده میماند.
از چمن تا انجمن ، جوش بهار رحمت است
دیده هر جا باز می گردد دچار رحمت است
خواه ظلمت کن تصور ،خواه نور، آگاه باش!
آنچه اندیشی ، نهان و آشکار رحمت است
قدر دان غفلت خود گر نباشی جرم کیست؟
آنچه عصیان خوانده ای آیینه دار رحمت است
کو دماغ آن که ما، از ناخدا منت کشیم !
کشتی بی دست وپایی ها کنار رحمت است
سبحه ای دیگر به ذکرمغفرت در کار نیست
تانفس باقی ست ،هستی درشمار رحمت است
وحشی دشت معاصی را دو روزی سر دهید
تا کجا خواهد رمید؟! آخر شکار رحمت است
شام اگر گل کرد ، بیدل ! پرده دار عیب ماست
صبح اگر خندید ، در تجدید کار رحمت است
عوامل شاعرانگی در شعر "بیدل دهلوی"
سخن گفتن از عوامل شاعرانگی در شعر شاعری که :
هزار آینه در پرداز زلفش / زجوهر شاخه مژگان در آب است
کاری بس دشوار و فوق طاقت است . چرا که برای تهیه مقاله ای که بتواند حق مطلب رابه تمامی ادا کند و کلیه عناصر به کار گرفته شده در ساختار شعر او را در برگیرد دربرابر عظمت شعر او :
در انتظار جمالی ، نشسته ام به خیالی
تحیر از مژه آغوش ها گشاده به هرسو
به هر تقدیر ، محور سخنم را به طور عمده به سه جنبه از جنبه های شعر بیدل اختصاصمی دهم و به طور اجمالی ، درباره "منش استعاری زبان ، ذهن و تصویر " در شعربیدل، نکاتی را یاد آور می شوم .
به طور کلی امروزه آنچه که مربوط به بررسی متن شاعرانه می شود ، جدا از فرایندتحول کلی نظریه های ادبی و مقوله نقد نیست. چرا که مقوله شعر در قلمرو تعریف ونقد ،همواره مورد توجه نظریه پردازان ادبی بوده و خواهد بود . بحث های نظری درباره متنشاعرانه ، اززمان ارسطو آغاز شده و در گذر تاریخ ، چالش های فراوانی را پشت سرنهادهاست که بر آیند کلی آنها ، به ویژه در قرن بیستم ، با تاثیر پذیری از دستاوردهایدانش زبان شناسی و همچنین نظریه های شعری در آراء صورت گرایان روس و پس از آن ،ساختار گرایان ، جایگاه ویژه ای را برای آن فراهم کرده است . در حوزه زبانشناسی ،با تکیه بر آراء سوسور و نظریه پردازان نشانه شناسی ، رهیافت های ارزشمندی برای درکجایگاه ویژۀ آن در نظام زبان در نظر گرفته شده است ؛ به گونه ای کهمتن شاعرانهاز دیدگاه "یوری لوتمان" نشانه شناس برجسته روس ، این گونه تعریف می شود : « متنشاعرانه ، نظام نظام ها یا رابطه رابطه هاست ؛ پیچیده ترین شکل قابل تصور سخن استکه چندین نظام مختلف را درهم فشرده می کند.[ زیرا ] شعر "دال" را باتمام وجود، فعالمی کند و واژه را در چنان شرایطی قرار می دهد که تحت فشار شدید واژه های اطراف حداعلای عملکرد را از خود بروز می دهد و غنی ترین استعداد خود را رها می سازد.» باتوجه به نظر لوتمان ، بیدل یکی از معدود شاعرانی است که شعر او در بسیاری از مواردبه نظام نظام ها تبدیل شده و به مدد درک لحظه ها و ذهن و زبان شاعرانه ، چندین نظاممختلف را در هم فشرده ساخته و در نتیجه موفق به کشف زبانی شده است که یکسره برمنشاستعاری ، استوار است. این زبان از سه سرچشمه اصلی استعاره (کلاسیک، رمانتیک ومدرن) بهره گرفته و حد اعلای کارکرد واژگان در زبان را به سامان رسانده است. ازهمین رو، بستر سیال این زبان، جایگاهی مناسب برای تجلی تخیل جادویی شاعرانه اوواقع شده و به خلق بیانی تصویری و خارج از مرزهای قرار دادی جهان واقعی منجر شدهاست.
یکی ازمهم ترین عواملی که در خلق یک فضای یکه و یگانه در شعر بیدل موثر است ،قطع پیوندهای جهان شاعرانه او از جهان واقعی است و پناه بردن او به ساحت فردی درلحظه آفرینش هنری .
بدین طریق می توان شعر بیدل را ، شعر گریز از رئالیسم وانمودی کلیشه ای در زندگیروزمره به حساب آورد که خرق عادتی جسورانه راتوصیه می کند.
زندگی در قید وبند رسم وعادت مردن است
دست دست توست بشکن این طلسم ننگ را
گریز از رئالیسم عادتی که یکی از نشانه های مدرنیسم در اسلوب نوشتاربیدل است ،او را به سمت فرا واقعیتی هدایت می کند که جایگاه وهم فرا واقع است و ساخت فضا وتصاویر استعاری در شعر او درنتیجه همین "گریز" انجام می پذیرد و به بستری مناسببرای سامان یابی استعاره های قدرتمند و هنجارگریز وتصاویر هنری متناقض نما تبدیل میشود؛ تصاویری ازاین دست :
به عیش خاصیت شیشه های می داریم
که خنده برلب ما قاه قاه می گیرید
علاوه بر آن ،"ذهنیت" در شعر بیدل، درنتیجه گریز از کلیشه ها به سمت عرفانی بیبدیل، کمال یافته و شناختمدار پیش رفته و در نتیجه " تصوف مدعی"، به "عرفان بیادعا" ، تبدیل شده است، که خود بنیان های اصلی "عرفان آینه بین" در شعر بیدل را بنانهاده است:
و همین "عرفان آینه بین " بیدل را به شناختی رسانده است که فنای مطلق را در پیدارد:
نه وحدت سرایم ، نه کثرت نوایم
فنایم فنایم ، فنایم فنایم
همچنین ،همین عرفان ناب ، بیدل را به سمت تواضع و قناعتی می کشاند که نهایت بیادعایی و اظهار ناچیزی در برابر جمال معشوق را که در مکتب بیدل ، از حاصل جمع "جمالو جمال آفرین" حاصل می شود ، بیان می دارد :
گمگشتگان وادی حیرت نگاهی ایم
در گرد رنگ باخته کن جستجوی ما
این شیفتگی ، جز تحیر برباد دهنده "دین و دنیا" برای شاعر ، چیزی در پی ندارد :
تحّیر تو زفکر دو عالمم پرداخت
به جلوه ات که نه دین دارم ونه دنیایی
وقناعتی اندک خواه را نصیب اومی سازد :
قانع به جام وهمیم، از بزم نیستی کاش
قسمت کنند برما،ازیک حباب ، نیمی
این ذهنیت یا اندیشه غنی شده در شعر بیدل ، اندیشه ای پدیدار شناسانه و فلسفیاست و آرامش عادت زده حاکم برزندگی روزمره را به چالش می کشد و ناچیز می شمارد؛ پسشاعر با دیدۀ بصیرت بین ، در سرشت کلیه عناصِر هستی ،"پریشانی" و عدم آرامش مشاهدهمی کند:
به جمعیت فریب این جهان خوردم،ندانستم
که درهرغنچه،طوفان پریشانی کمین دارد
اندیشه فلسفی در شعر بیدل ، درتلاشی خستگی ناپذیر، در صدد آن است تا حقیقتشگرف زیبایی جهان آفرینش را که درنتیجه کشف و شهود شاعرانه ، نصیب او شده است ، درمسند باور بنشاند ، و کثرت را در آن به وحدت هستی مدارانه متصل کند؛ پس عرصه شعر اوبه جولانگاه سفر کثرت به وحدت و بالعکس تبدیل می شود. این مسئله بالاترین هدف "شناخت " در شعر او را ، که تامل درپیکرۀ وا حد و زیبایی هستی است ، رقم می زند. چرا که این عرصه ، جایگاه "دیدار" معشوق است و تحیر از تجلی جمال بی بدیل او :
نرگسستان جهان وعده گه دیدار است
کز تحیر همه جا آینه خرمن کردند
دیداری که شاعر در آرزوی نائل آمدن به آن حتی برگریه ای ابدی دل می بندد:
شاید گلی زعالم دیدار بشکفد
تا چَشم دارم آینه خواهم گریستن
یکی دیگر از بارزترین نمودهای اندیشه فلسفی در شعر بیدل ، فراهم آوردن بستریمناسب ، برای کارکرد حیرت انگیز عنصر" بازتاب یا انعکاس" در شعر است؛ به گونهای که در فرایندی جادویی پدید ه های حیات در شعر او در چرخه ای عجیب قرار می گیرندتا پس از پالایش ، به خلوص و شفافیتی دست پیدا کنند تا بتواند به مثابه ابزاری برایانعکاس زیبایی معشوق به کار آیند. این فرایند در کلیت خود از جزیی ترین عناصر هستیتا کلی ترین آنها را در برمی گیرد و جهان شعر بیدل را به آیینه زاری از تلاقیانعکاس های متعدد تبدیل می کند. که از این میان ، سه عنصر "شبنم ، آینه و شاعر" بالاترین درجه مقام انعکاس و " آینگی" را از آن خود ساخته اند. چراکه از کیفیت نوعزیبایی ای که مشاهده می کنند و قرار است آن را بازتاب دهند ، هر سه در حیرت اند:
از حسرت گلزارتماشای تو آبست
چون شبنم گل آینه درآینه دان ها
و :
درین گلشن نه بویی دیدم ونی رنگ فهمیدم
چو شبنم حیرتی گل کردم و آیینه خندیدم
دراین میان دغدغه اصلی ذهنیت در شعر بیدل ، قبولاندن این زیبایی بی قید و شرط ،قطعیت یافته ازلی و ابدی و تغییر ناپذیر در جهان ، به مخاطب است . پس اندیشه در شعراو جانب نسبیت را فرو می گذارد و به قطعیتی اقتدار طلبانه دست پیدا می کند. زشتیهای چهره جهان رانیز زیبا می بیند ، دریچه های عرفان اجتماعی را بر جهان خود میبندد ، عرفان شخصی و احوالی را بر می گزیند و چالشی تازه را با رئالیسم وانمودیدرزندگی واقعی طرح می ریزد که پرداختن به آن از حوصله این بحث خارج است . شایدبتوان گفت نکته دیگری که درنتیجه فرایند چرخه شفافیت در شعر بیدل ، به اهمیتی ویژهاز دیدگاه مباحث زیبایی شناختی دست پیدا می کند ، تبدیل شدن پدیده ها به " اُبژه " درنتیجه ذهنیت قوی جاندار انگارانه( عملکرد عنصر"آنیمیسم") است . در نتیجه اینجاندار انگاری هنری ، هیچ چیزی ، بیرون ازدایره نمی ماند. چرا که در بسیاری ازموارد ، علاوه برعناصر و پدیده ها ، "مفاهیم" نیز به شخصیت هایی صاحب شعور تبدیل میشوند ؛ و این است که مفاهیم "حیرت و حیرانی" درموارد متعدد، به موجوداتی هوشمند ،در برابر جلوه بی نظیر معشوق ، خود ، به "حیرت" می نشیند:
به خلوت که حیا پرور است شوخی حسن
زچشم آینه بیرون نشست حیرانی
یا :
در خلوتی که حسن تو دارد غرور و ناز
حیرت زچشم آینه بیرون نشسته است
حال ، نکته ای که دراین بیان قابل تامل است این است کهزبان شعر بیدل، اینگونه آشنایی زدا و هنجار شکن است ، بدون تردید ، خوانشی آشنایی زدا را نیز می طلبد؛خوانشی از نوع گفتمان سه جانبه مولف ، متن و مخاطب. خوانشی که در آن ، مخاطب براینزدیک شدن به جهان شعر مجبور است ابزارهای سنتی و قرار دادی خوانش شعر را به یکسونهد و به دنبال ساده کردن نظام پیچیده این زبان شاعرانه نباشد . زیرا جهان شعر بیدلجهانی اثیری و آمیزش یافته از دو عنصر "بیخودی" (متعلق به تجربه های ناب عرفانشخصی) و "وهم" (متعلق به گریز از رئالیسم وانمودی) است ، و به همین دلیل عناصر شعراو ، پیوسته در حال لغزش ، جهش و رهایی اند و دامنه ای بسته ، محدود و قابل سادهشدن ندارند. دلبستگی بیدل به مکان هایی فراواقعی که جایگاه گریز او از واقعیتزندگی روزمره و پناه بردن به عزلت شاعرانه و عارفانه اند ، نکته دیگری است که شایداشاره به آن در این مقوله ، در روشن تر شدن گوشه هایی از جهان شعر او ، موثر باشد . این مکان ها درهمه اشکال خود بر فضایی اختصاصی و فردی دلالت دارند ؛ مکان هایی کهیا وهم آلودند یا بی نشان و یا حیرتکده .
این مکان ها در همجواری با "جهان پریوار" در شعر بیدل به کیفیتی جادویی و افسانهای دست پیدا کرده و در همراهی با " فضایی لامکان و دشت بی نشان "، مکان فلسفی " عدم " را در شعر او مطرح کرده اند؛ اما نوعی عدم مکانمند و هستی مدار. آفرینش این "مکانفلسفی" و استفاده ابزاری از آن در جهت خلق معانی تازه ، یکی از زیباترین پارادوکسهای معنایی و فلسفی در ذهنیت شعر بیدل است ؛ چرا که این "عدم مکانمند" در" ظلمتآباد" خود ، مقدمات امید به شناختی کمال یافته تر و نشانه هایی از حضور افسانه ایمعشوق را در خود نهان دارد :
برامید آن که یابیم از دهان اونشان
موی خود را جانب ملک عدم داریم ما
"عدم فلسفی" در شعر بیدل ، جایگاه تجربه و کشف و شهود عارفانه نیز هست و تنهامکانی است که شاعر در آن ، تجلی صبح دیدار معشوق را انتظار می کشد:
به هر حال ، بیدل به مکان های بی نشان ، خمار آباد ، جنونکده ، عدم آلوده وگسسته از جهان واقعی (جهان موجود) دل بسته است . چرا که "صحرای امکان" (یا این جهانفانی را )، زراعتگاه " سراب" می داند؛ آن را به ابتذال متهم می کند؛ از بیم آفت آندر هراس است ؛ مخاطب را ازدل بستن به آن بر حذر می دارد و از سرنوشت نا بسامان خویشدرمدت اقامت در آن ، سخن می دارد:
در زراعتگاه امکان بس که بیم آفت است
خلق را چون دانه گندم دلی در سینه نیست
امایکی از اساسی ترین نکته ها شعر بیدل ، قرار گرفتن لحظه های ناب کشف وشهود شاعرانه او در برابر "آینه " است . " آینه " یکی از جاندار ترین موتیف هاینمادین شده در شعر بیدل است " حیرت و حیرانی " او را به تمامی گسترۀ هستی بازتاب میدهد . درباره چند و چون کیفیت کاربرد متنوع این نماد در شعر بیدل ، جای سخن فراواناست . اما زیباترین نقش "آینه" زمانی است که شاعر به آن ، وظیفه ای دو سویه محول میکند و آن را به مثابه هم "ابزاری برای تماشا ی زیبایی" و هم " چشم تماشاگر زیبایی" در برابر عظمت جاودانه هستی می نشاند و این نقش متاقض نما ، حیرت انگیزترینپارادوکس تصویری شعر بیدل است که در نتیجه این فرایند ، نماد شگرف " حیرت آینه " خلق و زیبا ترین بازی های هنری با این نماد عجیب آغاز می شود :
اگر زجوهر آینه نیست دام به دوش
چرا زروی تو حیرت، شکار آینه است ؟
و:
رفته ایم از خویش اما از مقیمان دلیم
حیرت از آیینه هرگز پا برون نگذاشته است
اما نکته ای که شاید دراین مقوله ، اشاره به آن خالی از لطف نباشد این است که هرچند بیدل از جهان فردیت یافته خود راضی به نظر می رسد ، اما گاهی از رنج آوارگی وپریشانی خود نیز سخن می گوید که معنی ضمنی کلام این سخن را به سمت گلایه یک عارفرنج کشیده درراه دشوار شناخت ، هدایت می کند:
به هرجا می روم از دام حیرت برنمی آیم
به رنگ شبنم از چشمی که دارم خانه بر دوشم
و در بیانی گلایه آمیزتر و اندکی دردناک :
دوعالم گشت یک زخم نمکسود از غبار من
زمشت خاک من دیگر چه می خواهد پریشانی؟
و یا:
ره آوارگی عمری ست می پویم ، نشد یارب ؟
که چون تمثال یک آیینه وارم دل شود پیدا
واما سرانجام همه این حکایت ها ، باز هم حکایت " آینه " است که در حسرت "دیدار" یار حتی از غبار به جا مانده از پیکر شاعرهم دست برنمی دارد ودرکنشی جادویی ، یکیدیگر از زیباترین استعاره های قدرتمند متناقض نما در شعر بیدل را درهیات " چکیدنآینه از غبار پیکر شاعر " در بیانی بی نظیر و شاعرانه رقم می زند:
محمد بن ابراهیم قوامی شیرازی ملقب به صدر المتالهین یا ملاصدرا در ظهر روز نهم جمادی الاولی سال 980 قمری دیده به جهان گشود.پدر او خواجه ابراهیم قوامی مردی پرهیزگار دیندار و دوستدار و حامی دانش و معرفت بود.در زمان حیات ملاصدرا, شیراز دارای حکومت مستقلی بود و حکمرانی آن به برادر شاه واگذار گردید که ، پدر ملاصدرا بعنوان معاون او و دومین شخصیت مهم آن منطقه به شمار می رفت, و به نظر می رسید تنها موهبتی که خداوند به او ارزانی نداشته است داشتن فرزند باشد. اما بالاخره خداوند درخواست ها و دعاهای این مرد پاک و زاهد را بی جواب نگذاشت و بهترین پسران را به او ارزانی کرد که او را محمد ملقب به صدرالدین نام نهاد به آن امید که عالی ترین شخصیت مذهبی گردد. در دوران جوانی, صدرالمتالهین جوان با شیخ بهایی آشنا گردید که سنگ بنای شخصیت علمی و اخلاقی ملاصدرا توسط این دانشمند جهاندیده کم نظیر بنا نهاده شد. و تکمیل این بنای معنوی را استاد دیگرش دانشمند سترگ و استاد علوم دینی و الهی و معارف حقیقی و اصول یقینی سیدامیر محمد باقر بن شمس الدین مشهور به میرداماد عهده دار گشت.از شاگردان او میتوان به حاج ملاهادی سبزه زاری و ملامحسن فیض کاشانی اشاره کرد.
شرایط اجتماعی:
صدرالمتالهین حکیم خانه به دوشی بود که به جرم آزادگی روح و فکر مجبور شد تا از پایتخت و پایتخت نشینان روی گرداند. وی در مقدمه کتاب اسفار دلایل بیزاری خود را از جاهلان فرزانه نمای زمان خود و عزلت و تصوف خویش را در کهک (روستایی دورافتاده در سی کیلومتری شهر مقدس قم) بیان داشته است.پس از بازگشت به شیراز شهرت صدرای شیرازی عالمگیر شده بود و طالبان حکمت از نواحی و اطراف برای درک فیض به حضورش می شتافتند. او خود در مقدمه اسفار می گوید: «..... بتدریج آنچه در خود اندوخته بودم همچون آبشاری خروشان فرود آمد و چون دریایی پر موج در منظر جویندگان و پویندگان قرار گرفت.
معرفی شخصیت:
محمد بن ابراهیم قوامی شیرازی ملقب به صدر المتالهین یا ملاصدرا در ظهر روز نهم جمادی الاولی سال 980 قمری دیده به جهان گشود.پدر او خواجه ابراهیم قوامی مردی پرهیزگار دیندار و دوستدار و حامی دانش و معرفت بود.در زمان حیات ملاصدرا, شیراز دارای حکومت مستقلی بود و حکمرانی آن به برادر شاه واگذار گردید که ، پدر ملاصدرا بعنوان معاون او و دومین شخصیت مهم آن منطقه به شمار می رفت, و به نظر می رسید تنها موهبتی که خداوند به او ارزانی نداشته است داشتن فرزند باشد. اما بالاخره خداوند درخواست ها و دعاهای این مرد پاک و زاهد را بی جواب نگذاشت و بهترین پسران را به او ارزانی کرد که او را محمد ملقب به صدرالدین نام نهاد به آن امید که عالی ترین شخصیت مذهبی گردد. در دوران جوانی, صدرالمتالهین جوان با شیخ بهایی آشنا گردید که سنگ بنای شخصیت علمی و اخلاقی ملاصدرا توسط این دانشمند جهاندیده کم نظیر بنا نهاده شد. و تکمیل این بنای معنوی را استاد دیگرش دانشمند سترگ و استاد علوم دینی و الهی و معارف حقیقی و اصول یقینی سیدامیر محمد باقر بن شمس الدین مشهور به میرداماد عهده دار گشت.از شاگردان او میتوان به حاج ملاهادی سبزه زاری و ملامحسن فیض کاشانی اشاره کرد
شرایط اجتماعی:
صدرالمتالهین حکیم خانه به دوشی بود که به جرم آزادگی روح و فکر مجبور شد تا از پایتخت و پایتخت نشینان روی گرداند. وی در مقدمه کتاب اسفار دلایل بیزاری خود را از جاهلان فرزانه نمای زمان خود و عزلت و تصوف خویش را در کهک (روستایی دورافتاده در سی کیلومتری شهر مقدس قم) بیان داشته است.پس از بازگشت به شیراز شهرت صدرای شیرازی عالمگیر شده بود و طالبان حکمت از نواحی و اطراف برای درک فیض به حضورش می شتافتند. او خود در مقدمه اسفار می گوید: «..... بتدریج آنچه در خود اندوخته بودم همچون آبشاری خروشان فرود آمد و چون دریایی پر موج در منظر جویندگان و پویندگان قرار گرفت.
شخصیت فلسفی:
در زمان حیات ملاصدرا یعنی در اواخر قرن دهم و شروع قرن یازدهم هجری کلام و فلسفه از علوم رایج و محبوب آن زمان به شمار می رفتند. دلیل عمده گسترش این علم نسبت به سایر علوم آن زمان مانند فقه، ادبیات عرب، ریاضی، نجوم و طب و دیگر علوم و همچنین هنرهای رایج آن زمان مانند خط، معماری و کتیبه را می توان در شرایط اجتماعی آن دوران که خود زاییده شرایط سیاسی حاکم بر کشور بود جستجو نمود. عدم وابستگی و استقرار ومرکزیت حکومت وقت امنیت و آزادی خاصی را حکمفرما ساخته بودکه شکوفا شدن استعداد ها و گسترش هنر و علم را در پی داشت. صدرالدین محمد در علوم متعارف زمان و بویژه در فلسفه اشراق و مکتب مشاء و کلام و عرفان و تفسیر قرآن مهارت یافت. او آثار فلسفی متفکرانی چون سقراط و فلاسفه هم عصر او، افلاطون، ارسطو و شاگردانش و همچنین دانشمندانی چون ابن سینا و خواجه نصرالدین طوسی را دقیقا بررسی نمود و موارد ضعف آنها را باز شناخت و مسایل مبهم مکاتب را بخوبی دانست. او اگر چه از مکتب اشراق بهره ها برد ولی هرگز تسلیم عقاید آنان نشد و گرچه شاگرد مکتب مشا گردید لیکن هرگز مقید به این روش نشد. ملا صدرا پایه گذار حکمت متعالیه می باشد که حاوی ژرف ترین پاسخ ها به مسائل فلسفی است. ملاصدرا علاوه بر سالک و رهرو در عرفان بعنوان موفق ترین سالکین در فلسفه می باشد که با طی کردن مراحل مختلف گنجینه با ارزشی را برای ساخت قلعه ای از دانش کشف نمود که با نور جاودانی حقیقت می درخشد.
شخصیت عرفانی:
من وقتی دیدم زمانه با من سر دشمنی دارد و به پرورش اراذل و جهال مشغول است و روز به روز شعله های آتش جهالت و گمراهی برافروخته تر و بدحالی و نامردی فراگیرتر می شود ناچار روی از فرزندان دنیا برتافتم و دامن از معرکه بیرون کشیدم و از دنیای خمودی و جمود و ناسپاسی به گوشه ای پناه بردم و در انزوای گمنامی وشکسته حالی پنهان شدم. دل از آرزوها بریدم و همراه شکسته دلان بر ادای واجبات کمر بستم. با گمنامی و شکسته حالی به گوشه ای خزیدم. دل از آرزوها بریدم و با خاطری شکسته به ادای واجبات کمر بستم و کوتاهیهای گذشته را در برابر خدای بزرگ به تلافی برخاستم. نه درسی گفتم و نه کتابی تالیف نمودم. زیرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون و القای درس و رفع اشکالات و شبهات و .... نیازمند تصفیه روح و اندیشه و تهذیب خیال از نابسامانی و اختلال، پایداری اوضاع و احوال و آسایش خاطر از کدورت و ملال است و با این همه رنج و ملالی که گوش می شنود و چشم می بیند چگونه چنین فراغتی ممکن است... ناچار از آمیزش و همراهی با مردم دل کندم و از انس با آنان مایوس گشتم تا آنجا که دشمنی روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بی اعتنا شدم. آنگاه روی فطرت به سوی سبب ساز حقیقی نموده، با تمام وجودم دربارگاه قدسش به تضرع و زاری برخاستم و مدتی طولانی بر این حال گذرانده ام. سرانجام در اثر طول مجاهدت و کثرت ریاضت نورالهی در درون جانم تابیدن گرفت و دلم از شعله شهود مشتعل گشت. انوار ملکوتی بر آن افاضه شد و اسرار نهانی جبروت بر وی گشود و در پی آن به اسراری دست یافتم که در گذشته نمی دانستم و رمزهایی برایم کشف شد که به آن گونه از طریق برهان نیافته بودم و هر چه از اسرارالهی و حقایق ربوبی و ودیعه های عرشی و رمز راز صمدی را با کمک عقل و برهان می دانستم با شهود و عیان روشنتر یافتم. در اینجا بود که عقلم آرام گرفت و استراحت یافت و نسیم انوار حق صبح و عصر و شب و روز بر آن وزید و آنچنان به حق نزدیک شد که همواره با او به مناجات نشست.
آثار:
· الحکمه العرشیه · الحکمه المتعالیه فی الاسفار العظیمه الاربعه · المعه المشرقیه فی الفنون المنطقیه · المبدا و المعاد · المشاعر · المظاهر الالهیه فی الاسفار علوم الکاملیه · الشواهد الربوبیه فی مناهج السلوکیه · التصور و التصدیق · الوریده القلبیه فی معارفه الربوبیه · اسرار الایات و الانوار البینات · دیوان اشعار · حدوث العالم · اکسیر العارفین فی المعارفه طریق الحق و الیقین · اعجاز النعمین · کسرالاصنام الاجاهلیه فی ذم المتصوفین · مفاتیح الغیب · متشابهات القرآن · رساله سه اصل و ...
وفات:
حکیم وارسته در طول عمر 71 ساله اش هفت بار با پای پیاده به حج مشرف شد و گل تن را با طواف کعبه دل صفا بخشید و در آخر نیز سر بر این راه نهاد و به هنگام آغاز سفر هفتم یا در بازگشت از آن سفر به سال 1050 ه .ق در شهر بصره تن رنجور را وداع نمود و در جوار حق قرار گرفت، و در همانجا به خاک سپرده شد و اگر چه امروز اثری ازقبر او نیست اما عطر دلنشین حکمت متعالیه از مرکب نوشته هایش همواره مشام جان را می نوازد.
شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شدتحصیلات ابتدایی و متوسطهی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساندو سپس به عنوان دانشجوی معماری وارد دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد اواز کودکی با هنر انس داشت؛ شعر میسرود داستان و مقاله مینوشت و نقاشی میکردتحصیلات دانشگاهیاش را نیز در رشتهای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگاربود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورتهایانقلاب به فیلمسازی پرداخت:
"حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکدهی هنرهای زیبا هستم اماکاری را که اکنون انجام میدهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموختهاماز خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی در سایهی تعهداسلامی به دست میآید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگرچه با سینماآشنایی داشتهام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروعانقلاب تمام نوشتههای خویش را - اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای کوتاه، اشعارو... - در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را ازمیان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام. البته آن چه که انسان مینویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همهی هنرها این چنینهستند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را درخدا فانی کند، آنگاه این خداست که در آثار او جلوهگر میشود حقیر این چنین ادعاییندارم ولی سعیم بر این بوده است."
شهید آوینی فیلمسازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چندمجموعه دربارهی غائلهی گنبد (مجموعهی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلمخوانین (مجموعهی مستند خان گزیدهها) آغاز کرد
"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برایخدا بیل بزنیم بعدها ضرورتهای موجود رفتهرفته ما را به فیلمسازی کشاند... ما ازابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همهی وقایعی که برای انقلاب اسلام ونظام پیش میآید عکسالعمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی کهبعدها مجموعهی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آنگزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصرقشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروزآباددر محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآبادرساندیم. در واقع اولین صحنههای جنگ را ما در آنجا، در جنگ با خوانین گرفتیم.
گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبههرفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم،در حالی که تیر به شانهاش خورده بود، از حلقهی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکلیافت و در روزهای محاصرهی خرمشهر برای تهیهی فیلم وارد این شهر شد:
"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونینشهر نشده بود شهر هنوز سرپابود، اگرچه احساس نمیشد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد مابه تهران بازگشتیم و شبانهروز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگیدربارهی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."
مجموعهی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب میشد که یکیاز هدفهای آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.
"یک هفتهای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جستوجوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعهی حقیقت این گونهآغاز شد."
کار گروه جهاد در جبههها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجرهشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوستهای پیدا کرد آغاز تهیهی مجموعهی زیبا وماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخششد به همان ایام باز میگردد. شهید آوینی دربارهی انگیزهی گروه جهاد در ساختن اینمجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین میگوید:
"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمعآمده بودند آنها را به جبهههای دفاع مقدس میکشاندند وظایف و تعهدات اداری.
اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس بهشهادت رسید و آخرینشان مهدی فلاحتپور است که همین امسال "1371" در لبنان شهیدشد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشدهایم و اگر بازجنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. میدانید! زندهترینروزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه میگذراند و زندگی در تقابل بامرگ است که خودش را نشان میدهد.”
اواخر سال 1370 "موسسهی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظمرهبری تاسیس شد تا به کار فیلمسازی مستند و سینمایی دربارهی دفاع مقدس بپردازد وتهیهی مجموعهی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلمبرداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طیمدتی کمتر از یک سال کار تهیهی شش برنامه از مجموعهی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیهی مجموعههای دیگری را دربارهی آبادان، سوسنگرد،هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعهی محاصره، سقوط و باز پسگیریخرمشهر میپرداخت در ماههای آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، امابرنامهی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعهبیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.
شهید آوینی فعالیتهای مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، همزمان با مشارکت در جبههها و تهیهی فیلمهای مستند دربارهی جنگ، با نگارش مقالاتیدر ماهنامهی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی ازموضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر میگرفت او طی یک مجموعه مقالهدربارهی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشههای رایج در مود دموکراسی،رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحیو نهجالبلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرترسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضتانبیا علیهمالسلم و جایگاه آن با جنگهای صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آناز جنگهایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شدهاند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ وویژگی رزمآوران و بسیجیان، در زمرهی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. درمضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر میکرد و حاصل کار خویش را به صورتمقالاتی چون "اشک، چشمهی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعیبشر" به چاپ میسپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوانکلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامهی "جهاد"، ارگانجهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمانتوسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالاتبعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کارنویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سالها شهید آوینی علاوهبرکارگردانی و مونتاژ مجموعهی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدهاقالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینهی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول دهگانهی آن را نوشت. اما درحالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنیهاشم را انجام داده ونگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.
او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چونمفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه همخوانی نداشت، از ادامهی تدریسصرفنظر کرد. مجموعهی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیربیشتر در مقالهای بلند به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامهی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینهی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامهی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعهی این مقالات در کتاب "آینهی جادو" که جلد اولاز مجموعهی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمعآوری و به چاپ سپرده شد.
سالهای 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل میشود. هرچند آشنایی باسینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینهی کارگردانی مستندو به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجببیاعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک دربارهماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر وعرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلابو... تالیف کرد که در ماهنامهی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانیسیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحدجهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غربزدگی و روشنفکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکرو تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.
مجموعهی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هماز نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجابآور است. در حالی که سرچشمهیاصلی تفکر او به قرآن، نهجالبلاغه، کلمات معصومین علیهمالسلام و آثار و گفتارحضرت امام(ره) باز میگشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیزآشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آنها را نقد و بررسی میکرد. او شناختمبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگیمیدانست چرا که این شناخت زمینهی خروج از عالم غربی و غرب زدهی کنونی را فراهممیکند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد میرساند. او بر این باور بود که باوقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخیجدیدی شده است که آن را "عصر توبهی بشریت" مینامید. عصری که به انقلاب جهانی امامعصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد
در سال 1905 ميلادي، اينشتين، فيزيكدان آلماني ساكن امريكا، مقالههايي منتشر كرد كه اكنون يك صد سال است جهان دانش را تحت تاثير خود قرار داده است. انجمن فيزيك اروپا ( EPS ) يكصد سال پس از انتشار آن مقالهها، يعني سال2005، را سال جهاني فيزيك معرفي كرده است تا ضمن بزرگداشت اينشتين، جنبش تازهاي در آموزش و پژوهش فيزيك در جهان پدپد آيد. دولت جمهوري اسلامي ايران نيز سال 1384 را به پيشنهاد انجمن فيزيك، به عنوان سال فيزيك نام نهاد. از اين رو، با برگزاري مراسمي در روز پنجشنبه 20/12/1384 در تالار وحدت، سال 1384 سال جهاني فيزيك اعلام شد و قرار شد فعاليتهايي در راستاي هدفهاي جهاني اين بزرگداشت انجام شود .
يادآوري ميشود سال جهاني فيزيك فقط سال گراميداشت اينشتين نبود، بلكه اينشتين ميتوانست بهانهاي باشد براي كندوكاو در چند و چون آموزش فيزيك در ايران، گراميداشت فيزيكدانان نامي ايران و ديگر فيزيكدانان مسلمان، سپاسگذاري از معلمان برتر فيزيك، نشر كتاب و مجله و راهاندازي و تقويت پايگاههاي اينترنتي آموزش فيزيك و فعاليتها ديگري كه در ترغيب دانشآموزان و دانشجويان به فراگيري فيزيك موثر خواهند بود.
بههرحال، سال جهاني فيزيك به تاريخ ميلادي آن به پايان رسيد و از تاريخ هجري آن نيز اندكي باقي مانده است. متاسفانه با وجود اين كه در جايجاي جهان شاهد تكاپوي چشمگيري در زمينهي آموزش فيزيك در سال گذشته بوديم و دست كم ميتوان به راهاندازي چند پايگاه آموزشي بسيار كارآمد از جمله پايگاه http://physics.org اشاره كرد، فعاليتهاي سال جهاني فيزيك در ايران چندان قابل توجه نبود و اين سال نيز مانند سالهاي ديگر سپري شد. البته، فعاليتهاي خوبي از سوي اتحاديهي انجمنهاي علمي و آموزشي معلمان فيزيك و گروه علمي جزيرهي دانش انجام شد كه در اينجا به معرفي آن فعاليتها ميپردازيم.
راهاندازي پايگاه ويژهي سال جهاني فيزيك
نظر به اين كه گروه علمي جزيرهي دانش از 2 سال پيش در زمينهي اطلاع رساني آموزشي از راه شبكهي جهاني اينترنت فعال شده و پايگاه پويا و سودمندي در زمينهي آموزش مفاهيم علمي راهاندازي كرده است، اتحاديهي انجمنهاي علمي و آموزشي معلمان فيزيك ايران همكاري خود را در جهت راهاندازي پايگاه ويژهي سال جهاني فيزيك و توليد محتواي آن با گروه علمي جزيرهي دانش آغاز كرد كه همچنان ادامه دارد. فرآوردهي اين همكاري، پايگاهي به نشاني http://www.physicd.jazirehdanesh.com/است كه زيرمجموعهاي از حدود 15 پايگاه اينترنتي جزيرهي دانش است. پايگاه سال جهاني فيزيك، كه فعاليتهاي آن همچنان ادامه خواهد يافت، تا كنون در زمينههاي زير اطلاعرساني كرده است:
1. معرفي جنبههاي گوناگون شخصيت علمي اينشتين
مقالههاي زير در اين زمينه منتشر شده است:
سالشمار زندگي اينشتين؛ گوشههايي از زندگي طنزآميز اينشتين؛ روزي كه اينشتين رمق فكر كردن نداشت؛ از اينشتين بياموزيم؛ شوخي با اينشتين؛ مقايسهي اينشتين و نيوتن
2. معرفي نقش فيزيك در زمينههاي گوناگون زندگي، فناوري و ديگر شاخههاي علم
مقالههاي زير در اين زمينه منتشر شده است:
فيزيك و كاربرد آن: آموزش؛ فيزيك و كاربرد آن: پزشكي؛ فيزيك و كاربرد آن: فناوري؛ نقش مديران دانشآموختهي فيزك در توسعهي تعليم و تربيت
3. بازخواني تاريخ فيزيك و معرفي فيزيكدانان مسلمان
مقالههاي زير در اين زمينه منتشر شده است: ده آزمايش برتر فيزيك؛ فيزيك بازي بزرگان؛ ابنهيثم: مرد روش علمي؛ عبدالسلام از زبان عبدالسلام
4. معرفي معلمان برتر فيزيك و دستاوردهاي آموزشي آنان
مهندسي فيزيك در تمدن اسلامي(معرفي كتاب الجزري)؛ مشاهير فيزيك در تمدن اسلامي( معرفي كتابي به همين نام)؛ فرزانگان دانش( معرفي مجموعه كتاب دانشمندان مسلمان)؛ دانش پايه(معرفي مجموعه كتابها دانشافزايي دربارهي فيزيك)
6. انتشار خبرها و نظرها پيرامون سال جهاني فيزيك
نوشتههاي زير در اين باره منتشر شده است:
گزارشي از مراسم آغاز سال جهاني فيزيك؛ گزارشي از همايش فيزيك و آزمايشگاه در گيلان؛ گزارش كاروان علم در اسلامشهر؛ گزارش كاروان علم در سدهي لنجان؛ گزارش كاروان علم در تنكابن؛ گزارش كاروان علم در رودبار؛ گزارش كاروان علم در لامرد فارس؛ گزارش كاروان علم در اهواز؛ گزارش كاروان علم در تهران
در اين بخش، كاريكاتورهاي آموزشي جواد عليزاده، كاريكاتوريست مشهور ايراني، كه پيرامون نظريههاي اينشتين طراحي شده، عرضه شده است. هدف از اين كار، سپاسگذاري از هنرمندي است كه با كاريكاتورهاي خود در جهت آسان كردن فهم نظريههاي اينشتين تلاش چشمگيري كرده است. خوشبختانه اين آثار عليزاده، مورد توجه گروههاي فعال در زمينهي برگزاري سال جهاني فيزيك قرار گرفته و برخي از آثار ايشان در پايگاه اينترنتي سال جهاني فيزيك( http://www.wyp2005.org/) نيز معرفي شده است.
راهاندازي كاروان علم
كاروان علم نام طرح و برنامهاي است كه اتحاديه ي انجمنهاي علميآموزشي معلمان فيزيك ايران به مناسبت سال جهاني فيزيك به راه انداخته است. هدف اين كاروان ايجاد انگيزه و تحرك در ميان دانشآموزان و معلمان به علم، بهويژه علم فيزيك، است. محرك اين كاروان نياز كشور به علم و فناوري و سرمايه اوليهي آن عشق به آبادي ايران و ارتقاي سطح علمي و مهارتهاي زندگي مردم آن است.
كاروان علم نخستين بار در منطقه آموزش و پرورش اسلامشهر شكل گرفت. خبر تشكيل كاروان علم در كنفرانس فيزيك گيلان سبب شد كه ديگر منطق ههاي آموزشي به دعوت كاروانيان بپردازند. دومين دعوت پذيرفته شده از سوي منطقه ي آموزشي سدهي لنجان بود و پس از آن ر ودبار، تنكابن ، ملارد فارس و اهواز. اكنون نيز منطقههاي زيادي در نوبت قرار دارند. پوشش خبري اين رويداد آموزشي تا كنون فقط از سوي جزيرهي دانش صورت گرفته است.
برنامههاي آتي جزيره و اتحاديهي انجمنهاي معلمان فيزيك
• ادامهي فعاليتهايي كه تا كنون انجام شده است
• معرفي پايگاههاي اينترنتي مرتبط با سرفصلهاي كتابهاي درسي
• معرفي كتابهاي كمكآموزشي مرتبط با سرفصلهاي كتابهاي درسي
• انتشار مقالههايي پيرامون شيوههاي آموزش مفهومهاي فيزيكي
• تهيهي گنجينهي از بهترين طرح درسهايي كه روي شبكه منتشر شده است
• فراهم ساختن فرصتي براي آموزشگران ايراني براي عرضهي طرح درسهاي خود در اينترنت
• تهيهي گنجينهي از بهترين بازيهاي آموزشي كه روي شبكه منتشر شده است
• طراحي بازيها و شبيهسازيهاي آموزشي مرتبط با مفهومهاي فيزيكي
• تهيهي روزشمار مهمترين پژوهشها و رويدادهاي فيزيكي از آغاز تا امروز
• معرفي سهم دانشمندان ايراني در پيشرفتهاي دانش فيزيك
• انتشار فرهنگنامهي دانشوران فيزيك
• انتشار كتابچهها و نرمافزارهاي آموزشي
• تهيهي پوسترهاي آموزشي به صورت كاغذي و الكترونيك
• تلاش براي ترغيب مسوولان به چاپ تمبر دربارهي فيزيكدانهاي ايران
• معرفي فيزيكدانهاي ايراني فعال در پژوهشگاههاي جهان و ارتباط با آنها
كلام آخر
بدون شك فعاليتهايي كه تا كنون در زمينهي آموزش فيزيك انجام شده است، كاستيهاي زيادي دارد. اما بايد يادآوري كرد كه اين فعاليتهاي ناچيز در شرايطي انجام شده كه گروه علمي جزيرهي دانش و اتحاديهي انجمنهاي علمي و آموزشي معلمان فيزيك از هيچ گونه پشتوانهي مالي برخوردار نبودهاند و حتي گاهي خود نويسندگان و مترجمان به حروفچيني مقالههاي خود پرداختهاند. بدون شك فراهم شدن پشتوانه مالي براي چنين كاري، كه مورد توجه معلمان و دانشآموزان قرار گرفته است، در بهبود كيفي آن بسيار موثر خواهد بود. اميدواريم دست كم از پشتوانهي فكري معلمان بهرهمند شويم و با بهرهگيري از راهنماييهاي آنان، فعاليتهاي پربارتري را آغاز كنيم و ادامه دهيم. با ما تماس بگيريد.
مرورى بر زندگى و تلاش هاى علمى آلبرت اينشتين
اينشتين در سال 1905سه نظريه مهم «نسبيت
خاص»،«كوآنتومى بودن نور» و «حركت براونى ذرات»
را ارايه كرد كه هركدام تحول بسيار مهمى در حوزه
خود ايجاد كرده اند.به همين مناسبت انجمن بين المللى
فيزيك محض و كاربردى سال 2005 را به مناسبت
يكصدمين سال ارائه اين نظريه ها و پنجاهمين سال
درگذشت وى سال جهانى فيزيك نامگذارى كرد تا توجه جهانيان به اهميت فيزيك جلب شود و تلاش هايى براى ترويج اين علم صورت گيرد. در ايران نيز درسال 1384 برنامه هايى براى بزرگداشت سال فيزيك برگزار مى شود. به همين مناسبت خلاصه اى از زندگى نامه اينشتين را از خبرگزارى ايسنا انتخاب كرديم كه از نظرتان مى گذرد.
آلبرت اينشتين در 24 اسفندماه سال 1258 هجرى شمسى در شهر اولم (ulm) آلمان به دنيا آمد. «هرمان» پدر وى يك مهندس برق بود كه تبحر چندانى در امور اقتصادى نداشت. مادرش «پائولين» نيز زنى خانه دار بود كه گاهى ويولن تدريس مى كرد. خانواده آلبرت يك سال بعد از تولد او به مونيخ مهاجرت كردند. اينشتين در 9 سالگى (1267) تحصيلات خود را در مدرسه «لوئيت پولد» مونيخ آغاز كرد و با وجود مهاجرت خانواده اش در سال 1273 به ايتاليا در اين مدرسه شبانه روزى ماند.
اينشتين يك سال بعد به خانواده اش در «پاويا» ملحق شد و سپس به مدرسه «كانتونال» در شهر «آرا» واقع در سوئيس رفت. آلبرت 17 ساله در سال 1275 رسماً به تابعيت سوئيس درآمد و در همان سال پس از اخذ ديپلم در مركز صنعتى فدرال ETH در شهر زوريخ در رشته رياضى و فيزيك نام نويسى كرد. وى چهار سال بعد موفق به دريافت ديپلم از اين مركز شد و در سال 1280 در سن 22 سالگى شهروند سوئيس شد. اينشتين در سن 23 سالگى (1281) در موسسه ثبت اختراعات در شهر برن استخدام شد و در همان سال پدرش را از دست داد. وى در سال 1282 با «ميلوا ماريك» ازدواج كرد كه حاصل آن دو پسر به نام هاى هانس آلبرت (1352-1283) و ادوارد (1344-1289) بود. پسر بزرگ آنها بعدها در رشته مهندسى مكانيك (هيدروليك) تحصيل كرد و يك مهندس موفق شد. ادوارد فرزند ديگر آنها به بيمارى شيزوفرنى علاج ناپذيرى دچار بود. آنها يك دخترخوانده به نام «ليزرل» نيز داشتند كه قبل از ازدواج آنها از پدر و مادر ديگرى به دنيا آمده بود. اينشتين در سال 1284 مقاله هاى متعددى را در زمينه كوانتوم هاى نور و اثر فوتوالكتريك، هم ارزى انرژى و جرم، نسبيت خاص، حركت براونى ذرات در نظريه اتمى، نظريه كوانتومى براى مواد حالت جامد و اصول نسبيت عام در مجله Annalen der physik آلمان به چاپ رساند. وى در سال 1288 در سى سالگى دانشيار دانشگاه زوريخ شد و تحقيقات بيشترى روى نظريه كوانتومى خود انجام داد. اينشتين دو سال بعد هنگامى كه به عنوان استاد در دانشگاه «كارل فرديناند» شهر پراگ مشغول كار بود، خميدگى نور (نور ستاره ها) در هنگام خورشيدگرفتگى را پيش بينى كرد.
وى در سال 1291 در سن 33 سالگى با رتبه استادى به ETH مركزى كه چهار سال در آن تحصيل كرده بود، رفت. اينشتين دو سال بعد همزمان با آغاز جنگ جهانى اول به استادى دانشگاه برلين رسيد. اينشتين از جمله امضاكنندگان بيانيه موسوم به «بيانيه اى به اروپائيان» در سال 1294 بود كه براساس آن برائت خود از نظامى گرى دولت آلمان را اعلام كرد. وى در همان سال مقاله مشهور معادلات نسبيت عام را به چاپ رسانيد و سال بعد كتابى در مورد همين نظريه منتشر كرد. اينشتين در سال 1295 به رياست انجمن فيزيك آلمان رسيد. محاسبه تكانه كوانتوم هاى نورى از جمله موفقيت هاى علمى وى در آن سال بود. اين فيزيكدان برجسته در سال 1296 به مديريت مركز «سزار ويلهلم» آلمان كه موسسه حمايت كننده تحقيقات در آن كشور بود، منصوب شد. وى در همان سال مقاله هاى معادلات كيهان شناسى و تكانه كوانتومى را منتشر كرد. اينشتين در سال 1298 در سن چهل سالگى از همسر اول خود جدا شد و با دختر خاله اش «الزا» ازدواج كرد. وى از شوهر سابقش دو دختر به نام هاى «اليزه» و «مارگوت» داشت كه بنابر قانون پس از ازدواج نام فاميلى اينشتين را اخذ كردند. در همان سال بود كه نظريه هاى وى در مورد خميدگى نور به عينه اثبات شد. در سال 1299 با اوج گرفتن تبليغات ضديهودى اذهان عمومى شديداً نسبت به اينشتين و نظريه نسبيت عام وى تحريك شده بود. اينشتين سال بعد براى اولين بار به آمريكا سفر كرد و در سال 1301 ضمن كار بر روى نظريه ميدان هاى واحد به پاس تحقيقات فراوانش در زمينه فيزيك نظرى و به ويژه كشف قانونمندى اثر فوتوالكتريك موفق به دريافت جايزه نوبل فيزيك شد. در سال 1303 مركز اينشتين در برج اينشتين در «پوتردام» افتتاح شد. در همان سال مقاله اينشتين - بوز (فيزيكدان هندى) در باب افت و خيزهاى آمارى به چاپ رسيد. وى پنج سال بعد براى آگاهى اذهان عمومى مقاله ديگرى در مورد نظريه وحدت ميدان گرانشى و ميدان الكترومغناطيسى منتشر كرد.
اينشتين در سال 1309 (در سن 51 سالگى) بار ديگر در ميان استقبال گسترده مردم آمريكا به آن كشور سفر كرد. در سال 1311 با حفظ سمت استادى نيمه وقت در دانشگاه برلين تدريس در مركز تحقيقات و مطالعات پيشرفته «پرينستون» را پذيرفت. وى سال بعد همزمان با به قدرت رسيدن نازى ها، آلمان را ترك كرد و پس از مدتى اقامت در انگلستان براى هميشه رهسپار آمريكا شد. اينشتين در سال 1314 مقاله مشهور خود با عنوان «آيا توصيف مكانيك كوانتومى از حقيقت واقعى مى تواند كامل باشد؟» را با همكارى «ب. پوزولسكى» و «نيلس بور» منتشر كرد. وى در سال 1318 همزمان با آغاز جنگ جهانى دوم به تشويق دو تن از استادان فيزيك دانشگاه كلمبيا نامه آنها به «روزولت» رئيس جمهورى وقت آمريكا را كه در آن نسبت به تلاش دانشمندان نازى در دستيابى به بمب اتمى هشدار داده شده بود امضا كرد. اين كار براى اينشتين كه عمرى در خدمت صلح جهانى فعاليت كرده بود بسيار دشوار بود ولى به هر حال از ترس تبعات ناگوار دستيابى نازى ها به سلاح هاى هسته اى حاضر به امضاى آن نامه شد. پس از آن اينشتين تا آخر عمر بابت اين كه «دكمه را فشار داده است» ملامت شد. هر چند سعى مى كرد توضيح بدهد كه او پدر بمب اتمى نبوده وmc2 = E فرمول ساخت اين جنگ افزار هولناك نيست. سال بعد وى با حفظ تابعيت سوئيسى خود، تابعيت آمريكا را پذيرفت. در سال 1324 نخستين بمب هاى اتمى بر شهرهاى هيروشيما و ناكازاكى فرود آمد. اينشتين سال بعد در سن 67 سالگى به عنوان سرگروه كميته فورى دانشمندان اتمى خدمت كرد. در سال 1327 مقاله معروف «تعميم نسبيت عام» از سوى وى منتشر شد. آلبرت اينشتين سرانجام در 30 فروردين ماه سال 1334 به دنبال بروز يك حمله قلبى در سن 76 سالگى در شهر پرينستون آمريكا در گذشت.
وى در وصيت نامه اش نوشته بود كه دلش نمى خواهد استخوان هايش را عبادت كنند و خواسته بود جسدش را بسوزانند.
انيشتين مردى كه زياد مى دانست
بنا به پيشنهاد انجمن فيزيك اروپا (EPS) و تصويب
مجمع بين المللى فيزيك محض و كاربردى (IUPAD)
سال 2005 به عنوان «سال جهانى فيزيك»
نامگذارى شده است. هدف از اعلام سال جارى به
عنوان سال جهانى فيزيك جلب توجه جهانيان به
اهميت فيزيك و تلاش براى ترويج اين علم ذكر شده است.
گفتنى است پيش از اين نيز سال 2000 به عنوان سال جهانى رياضيات اعلام شد و تلاش هاى فراوانى براى آشنايى مردم با اين رشته و توسعه آن صورت گرفته است. مناسبت اين نامگذارى نيز صدمين سال تولد نظريه نسبيت اينشتين و پنجاهمين سال درگذشت وى است. اينشتين در سال 1905 سه نظريه مهم «نسبيت خاص»، «كوانتومى بودن نور» و «حركت براونى ذرات» را ارائه كرد كه هر سه آنها تحول بسيار مهمى را در حوزه خود ايجاد كرده اند. به همين دليل سال 1905 را سال طلايى اينشتين ناميده اند. در ايران نيز بنا به پيشنهاد انجمن فيزيك ايران و تصويب دولت، سال 1384 به عنوان سال فيزيك نامگذارى شده است. به همين مناسبت نيز مراسم مختلفى در طول سال برگزار شده است و رسانه ها نيز سعى دارند با پرداختن به اين موضوع اهميت فيزيك را يادآور شوند. ستاد ملى سال جهانى فيزيك راهبرد سال جهانى فيزيك در ايران را به مقتضاى نيازهاى ملى تعريف كرده و گفته است: «براى اينكه درك همگانى مناسبى از وجوه و ويژگى هاى علم ايجاد شود و علم باورى در ميان مردم گسترش يابد، هدف از فعاليت هاى سال جهانى فيزيك در ايران «ارتقاى ذهن علمى مردم و اعتماد آن به علم» تعيين شده است.»
رشد سريع و شگفت ا نگيز علم و فناورى و حضور روزافزون آن در زندگى روزمره، كاهش دانشجويان دوره هاى عالى در رشته هاى رياضى و فيزيك و گرايش دانشجويان مستعد به علوم كامپيوتر و علوم زيستى و اعلام اينكه قرن 21 به علوم زيستى تعلق دارد، گسترش عرصه هاى ميان رشته اى كه تعريف جديدى از نقش اين رشته هاى علوم پايه را ايجاب مى كند از مهمترين عواملى است كه در تعيين سال 2005 به عنوان سال جهانى فيزيك نقش داشته است.
امسال در تمام جهان، سال جهانى فيزيك را گرامى مى دارند و همگان را از اهميت فيزيك و نقش آن در توسعه علوم ديگر و همچنين جايگاه آن در زندگى روزمره آگاه مى سازند. ايران نيز در تلاش است تا در راستاى همگانى كردن علوم، گامى هر چند كوچك بردارد.
گروه علم روزنامه شرق نيز براى آنكه سهمى در بزرگداشت سال جهانى فيزيك داشته باشد، تصميم گرفته است اولين شماره «دانشنامه شرق» را به همين موضوع اختصاص دهد. اگر امكان آن را بيابيم كه دانشنامه شرق را به طور مرتب انتشار دهيم، يكى دو شماره آينده از اين دانشنامه هم به موضوع فيزيك اختصاص خواهد يافت. مى دانيم كه اين اولين شماره دانشنامه خالى از نقص نيست، از همين سو از همه شما علاقه مندان دعوت مى كنيم تا ما را از ديدگاه هاى خود آگاه ساخته و براى بهتر شدن شماره هاى بعدى دانشنامه يارى كنيد. پيشاپيش از لطف همه خوانندگان شرق ممنويم
كارمندى كه شهرت جهانى يافت
اينشتين به معلمى علاقه داشت اما تا مدت دو سال نتوانست شغل ثابتى به دست آورد و با تدريس خصوصى و جانشينى معلمان ديگر زندگى خود را مى گذراند. سرانجام به عنوان بازرس در دفتر ثبت علائم و اختراعات سوئيس استخدام شد. هفت سال در آنجا ماند و فرصت خوبى براى ادامه مطالعات و تكميل نظرات خود داشت و توانست مقاله هاى تاريخى و به يادماندنى خود را در مجله آلمانى رويدادهاى فيزيكى سال منتشر كند و به شهرت دست يابد.آلبرت در سال 1909 به دانشگاه زوريخ دعوت شد و به استادى دانشگاه آلمانى پراگ و استادى دارالفنون زوريخ برگزيده شد. در 1914 عضويت فرهنگستان علوم پزشكى و رياست مؤسسه وريك كايزر ويلهلم را پذيرفت و همكار ماكس پلانك، والتر نرنست، اروين شرودينگر و ماكس فون لاوه شد. شهرت آلبرت با اعلام نظريه نسبيت عام در سال 1916 به اوج خود رسيد و پس از تائيد آن در كسوف سال 1919 (1298 ش) شهرت جهانى يافت.
نفرين و درود نثار اينشتين
استفاده از بمب اتمى و كشتار جمعيت زيادى در ژاپن سبب شد، اينشتين به طرفدارى از برقرارى صلح برخيزد و اعلاميه جلوگيرى از جنگ و صرف نظر كردن از جنگ هسته اى را كه برتراند راسل فيلسوف انگليسى تنظيم كرده بود، امضا كند. از اين رو است كه گروهى ثمره فعاليت علمى اينشتين را بمب اتم و جنگ هسته اى مى دانند و به او نفرين مى فرستند و گروهى ديگر او را بزرگترين دانشمند سراسر تاريخ بشر مى دانند كه جهان به بن بست رسيده علم را نجات داد و با بيان نظريه هاى خود راه علم و انديشه را هموار كرد.
در سال 1905 ميلادى، اينشتين فيزيكدان آلمانى ساكن آمريكا مقاله هايى منتشر كرد كه اكنون يكصد سال است جهان دانش را تحت تاثير خود قرار داده است. انجمن فيزيك اروپا (EPS) يكصد سال پس از انتشار آن مقاله ها يعنى سال 2005 را سال جهانى فيزيك معرفى كرده است تا ضمن بزرگداشت اينشتين جنبش تازه اى در آموزش و پژوهش فيزيك در جهان پديد آيد.
در ايران با برگزارى مراسمى در روز پنجشنبه 20/12/1384 در تالار وحدت سال 1384 سال جهانى فيزيك اعلام شد و قرار شد فعاليت هايى در راستاى هدف هاى جهانى اين بزرگداشت انجام شود. به نظر نگارنده، آن چه در كشور ما ايران بيش از هر چيز نياز است، پيرامون آن بحث شود و مورد توجه بيشتر قرار گيرد، جنبشى در آموزش علوم است كه از كودكستان ها تا دانشگاه ها را در برگيرد و انتظار داريم مانع ها برطرف شود و آموزش علوم در مسير توسعه كشور قرار گيرد.
اينشتين كه بود
آلبرت اينشتين در 14 مارس 1879 برابر با 24 اسفند 1257 در شهر اولم آلمان به دنيا آمد. يك سال بعد با خانواده اش به مونيخ رفت. تحصيلات خود را در مونيخ آغاز و در سوئيس دنبال كرد. دوره دبيرستان را در آراو در سوئيس به پايان رسانيد و در دارالفنون زوريخ به تحصيل فيزيك و رياضى ادامه داد تا آنكه در 1905 دكتراى خود را گرفت.
اينشتين به معلمى علاقه داشت اما تا مدت دو سال نتوانست شغل ثابتى به دست آورد و با تدريس خصوصى و جانشينى معلمان ديگر زندگى خود را مى گذراند. سرانجام به عنوان بازرس در دفتر ثبت علائم و اختراعات سوئيس استخدام شد. هفت سال در آنجا ماند و فرصت خوبى براى ادامه مطالعات و تكميل نظرات خود داشت و توانست مقاله هاى تاريخى و به يادماندنى خود را در مجله آلمانى رويدادهاى فيزيكى سال منتشر كند و به شهرت دست يابد.
آلبرت در سال 1909 به دانشگاه زوريخ دعوت شد و به استادى دانشگاه آلمانى پراگ و استادى دارالفنون زوريخ برگزيده شد. در 1914 عضويت فرهنگستان علوم پزشكى و رياست مؤسسه وريك كايزر ويلهلم را پذيرفت و همكار ماكس پلانك، والتر نرنست، اروين شرودينگر و ماكس فون لاوه شد. شهرت آلبرت با اعلام نظريه نسبيت عام در سال 1916 به اوج خود رسيد و پس از تائيد آن در كسوف سال 1919 (1298 ش) شهرت جهانى يافت.
با روى كار آمدن هيتلر در آلمان اينشتين كه يهودى بود، مورد آزار و بى حرمتى قرار گرفت و به آمريكا مهاجرت كرد و در آن جا به عضويت مؤسسه مطالعات پيشرفته پرينستون درآمد. در سال 1939(1318 ش) به درخواست چند نفر از دوستانش به فرانكلين روزولت رئيس جمهور آمريكا نامه نوشت و در آن از سلاح خطرناك اتمى كه در آلمان مورد مطالعه بود خبر داد و او را تشويق به مطالعه درباره سلاح اتمى كرد. همين كار سبب شد كه آمريكا در استفاده از انرژى اتمى از آلمان جلو افتد و نخستين بمب اتمى در آمريكا ساخته و به كار گرفته شود.
استفاده از بمب اتمى و كشتار جمعيت زيادى در ژاپن سبب شد، اينشتين به طرفدارى از برقرارى صلح برخيزد و اعلاميه جلوگيرى از جنگ و صرف نظر كردن از جنگ هسته اى را كه برتراند راسل فيلسوف انگليسى تنظيم كرده بود، امضا كند.
از اين رو است كه گروهى ثمره فعاليت علمى اينشتين
را بمب اتم و جنگ هسته اى مى دانند و به او نفرين
مى فرستند و گروهى ديگر او را بزرگترين دانشمند
سراسر تاريخ بشر مى دانند كه جهان به بن بست رسيده
علم را نجات داد و با بيان نظريه هاى خود راه علم و
انديشه را هموار كرد.
پايان عمر اينشتين
اينشتين در سال هاى اقامت خود در پرينستون به طور روزافزونى با جريان هاى اصلى پژوهش در فيزيك فاصله پيدا كرد اما بدون شك همچنان داناى جمع باقى ماند. او كماكان در راه آرمان هاى خيرخواهانه، صلح طلبانه، بشردوستانه و هموارسازى راه رسيدن به حكومت جهانى گام برمى داشت. با اين حال اينشتين در سخنانى كه در سال 1930 به زبان آورده است، به گونه اى به گرايش به دورى از جمع نيز اعتراف كرده است: «من در واقع يك مسافر تنها هستم. من هرگز با همه وجود به كشورى، به خانه شخصى ام يا به دوستان و حتى خانواده خودم تعلق نداشته ام. من با همه اين دلبستگى هاى زندگى روبه رو و در تماس بوده ام، اما احساس نياز به فاصله گرفتن و تنها شدن را هرگز از دست نداده ام. اين احساس با بالا رفتن سن در من در حال شدت گرفتن نيز هست...» (از كتاب فيزيكدانان برنده جايزه نوبل، ترجمه دكتر فقيهى نژاد)
بزرگداشت اينشتين در ايران
پس از درگذشت اينشتين براى تجليل از مقام شامخ علمى او مجلس يادبودى در ايران تشكيل شد. اين مجلس روز پنج شنبه 7/ 2/ 1334 در تالار ابن سيناى دانشكده پزشكى با حضور جمعى از وزيران و نمايندگان دو مجلس و رئيس و استادان دانشگاه برگزار شد. سخنرانان كه آقايان دكتر منوچهر اقبال، دكتر محمود خانى، دكتر محسن هشترودى، دكتر كمال جناب و دكتر رضازاده شفق بودند، در موضوع انديشه هاى علمى اينشتين و نتايج فلسفى آنها سخنرانى كردند.
مجموعه آن سخنرانى ها را شادروان غلامرضا عسجدى در كتابى به نام «نقد و تحقيق درباره نسبيت همزمانى» به شماره ثبت 429- 3/4/1354 كتابخانه ملى چاپ و منتشر كرده است.
بن بست هاى فيزيك كلاسيك
نيوتن با كشف قانون جاذبه و قانون هاى حركت و ماكسول با بيان نظريه الكترومغناطيس، فيزيك كلاسيك را چنان قدرت بخشيدند كه توانست از عهده تفسير و توجيه بسيارى از پديده هاى مربوط به طبيعت برآيد. اما در سال هاى پايانى قرن نوزدهم، فيزيكدانان با پديده هاى جديدى روبه رو شدند كه قانون ها و اصل هاى شناخته شده فيزيك از حل آنها عاجز ماندند. بعضى از اين پديده ها عبارت بود از:
1-معماى سرعت نور: در سال 1887 مايكلس و مورلى به اندازه گيرى سرعت نور در امتدادهاى مختلف فضا پرداختند. براساس فرضيه اى كه آنان مطرح كرده بودند، سرعت هاى اندازه گيرى شده بين دو حد C+V و C - V خواهد بود (C سرعت سير نور در فضا و V سرعت حركت انتقالى زمين) است. اما برخلاف پيش بينى آنان سرعت سير نور نسبت به دستگاه اندازه گيرى در امتدادهاى مختلف فضا هميشه مقدار ثابت C بود. اين موضوع تجربى خلاف قانون جمع سرعت هاى نيوتن بود. چرا؟
2-پديده فوتوالكتريك: هرتز در سال 1887 پديده فوتوالكتريك را كشف كرد. او در برابر يك كمان الكتريكى كه مقدار زيادى اشعه فرابنفش تابش مى كرد الكتروسكوپ باردارى را قرار داد و مشاهده كرد وقتى اشعه فرابنفش كمان الكتريكى به صفحه فلزى تميزى برخورد كند كه به كلاهك الكتروسكوپ متصل است، الكتروسكوپ تخليه مى شود و اگر در برابر اشعه، تيغه شيشه اى قرار دهيم كه براى نور بنفش كدر باشد، الكتروسكوپ تخليه نمى شود. هرتز با آزمايش دريافت نور سرخ بسيار شديد نمى تواند سبب خالى شدن الكتروسكوپ شود، اما نور آبى رنگ ضعيف به خوبى الكتروسكوپ تخليه مى شود. اين پديده، قبول نظريه موجى نور و معادله ها و رابطه هاى موجود قابل توجيه نبود و راه حل جديدى را مى طلبيد.
3-انفصالى بودن طيف تابشى و جذبى گازها: گازها مى توانند طيف خطى و ناپيوسته را تابش يا جذب كنند و دليل اين پديده در فيزيك كلاسيك روشن نبود.
4-تابش مداوم اتم ها: بر طبق نظريه هاى فيزيك كلاسيك و فرضيه اتمى رادرفورد الكترون در اثر تابش بايد به هسته نزديك شود و روى آن قرار گيرد و در اين صورت طيف تابشى بايد متصل باشد. در حالى كه آزمايش اين پديده ها را تائيد نمى كند. چرا؟
5-تابش جسم سياه: تابش جسم سياه به صورت طيف پيوسته و شدت آن با توان چهارم دماى مطلق جسم متناسب است. اين پديده هم با نظريه هاى كلاسيك قابل توجيه نبود.
6-خاصيت راديواكتيويته: تابش پرتوهاى آلفا، بتا و گاما و تبديل يك عنصر به عنصر ديگر نيز با قانون هاى فيزيك كلاسيك توجيه پذير نبود.
خلاصه با همه موفقيت هايى كه فيزيك كلاسيك داشت و نتيجه هايى كه در فناورى هاى حمل نقل، ارتباطات و صنعت به دست آورده بود، در برابر اين پرسش به طور كامل ناتوان و به بن بست رسيده بود تا آنكه آلبرت اينشتين به حل اين معماها دست يافت.
كاربرد علم فيزيك در ورزش
كاربرد علم فيزيك و علوم وابسته علم مكانيك و مكانيك زيستي " بيومكانيك " در تكنيك و مهارتهاي ورزشي :
حدودا از سال 1914 ميلادي اهميت استفاده از قوانين علم فيزيك و رشته هاي وابسته آن خصوصا علم مكانيك در فعاليتهاي روزمره و ورزشي مورد توجه قرار گرفت . خانم واتز " WATTS " درهيمن سال با بكارگيري وسايل تحقيقاتي ساده ، اهميت درك و كاربرد صحيح اصول علم مكانيك را در فعاليتهاي روزانه و ورزشي گوشزد نمود و گفت :
زمانيكه اين اصول كاملا تفهيم شد ، آنوقت ما مجاز به استفاده از آنها نه تنها براي تمرينهاي بخصوص ، بلكه در تمام رشته هاي ورزشي و فعاليتهاي عادي روزمره هستيم .
خانم واتز گفت : كاربرد درست اصول علم مكانيك ، نتايج فعاليتهايي ورزشي شما را مطلوبتر و از جراحات هولناك به نحو چشم گيري پيش گيري كي نمايد . ناخودآگاه ، در حركات ورزشي و فعاليتهاي ورزشي روزمره قوانين علم مكانيك و مكانيك زيستي " بيو مكانيك " نظير ، قوانين نييروي جاذبه ، تعادل ، حركت ، طرز بكار بردن اهرم ، نيرو ، شناوري " در ورزشهاي آبي " برخورد و پرتاب و غيره مورد استفاده قرار مي گيرند . از سال 1950 ميلادي سود جستند از اين علوم و رقابتهاي المپيك و بين المللي توسط كشورهاي صاحب در ورزش خصوصا شوروي سابق جنبه جدي و ظهور خط سياسي در ورزش را هر چه بيشتر دامن زد . كاربرد قوانين فيزيك زماني شگفتي آفريد كه ورزشكاران آلمان شرقي سابق با شركت خود در مسابقات بين المللي و ثبت ركوردهايي باور نكردني در اكثر رشته ها ، دو كشور صاحب نام ورزشي يعني شوروي سابق و آمريكا را مات و مبهوت نمودند .
انستيتوهاي ورزشي آلمان شرقي با تجهيزات آزمايشگاهي فوق مدرن و اساتيد مجرب و صاحب كلاس و با ارائه سيستم هاي مدرن و جديد تمريني و تربيتي و خلق تكنيك هاي باور نكردني بر مبناي قوانين علم مكانيك ، فاصله خود را در تحقيقات علمي ورزشي با ساير كشورها به نحو چشم گيري عميق تر كردند . اين چنين تكنيك هاي علمي تا حدود زيادي موضوع شانس يا بهانه قرعه سخت و جهت گيري دارو بنفع كشور خاصي را خنثي كرد و ثابت نمود ، تنها ورزشكاران صاحب تكنيكهاي علمي كامل و بي نقصي مي توانند مبارز به طلبند .
امروزه شاهد شكوفائي ورزش علمي در تمام زمينه ها هستيم و آينده نشان خواهد داد كه كشورهاي صاحب " علم و تحقيقات " و آماده سرمايه گذاري معنوي و اقتصادي دراين جهت ، مقمهاي بزرگ را به دست مي آورند . در اين مقالات سعي مي شود با زبان ساده ، قوانين علم فيزيك و رشته هاي وابسته " مكانيك و بيو مكانيك " و كاربرد مؤثر آنها را در ورزش بررسي كنيم . قبل از ارائه اين قوانين ، لازم است ، رابطه بين علم فيزيك و مكانيك و بيو مكانيك براي خوانندگان عزيز تشريح گردد :
فيزيك چيست ؟
فيزيك يكي از شاخه هاي مهم " شايد مهم ترين " علومم طبيعي بوده و بررسي تمام پديده هاي طبيعي را به نحوي زير پوشش خود قرار مي دهد . علم فيزيك در مطالعه عناصر تشكيل دهنده ماده يا جسم مادي و عمل متقابل اين عناصر غير قابل انكار و بررسي چنين برهم كنشها ، خواص جسم مادي را در پيش روي ما قرار داده و دسترسي به مجهولات پديده هاي طبيعي را آسان مي كند . فيزيك علاوه بر بررسي ساختار جسم مادي و عوامل تشكيل دهنده آن ، ارتباط نزديك با ساير علوم طبيعي در رشته و بعنوان يك پديده بنيادي در تمامي پژوهشهاي علمي كاربرد وسيعي را به خود اختصاص مي دهد . بررسي اوضاع و احوال علومي نظير انرژي ، نور ، مكانيك " جامدات و سيالات " شيمي ، نجوم ، زمين شناسي بدون استفاده از فيزيك امكان ندارد .
شاخه هاي سنتي فيزيك :
تا پايان قرن نوزدهم و شروع قرن بيستم ، حيطه عمليات علم فيزيك را در علومي نظير ، مكانيك ، ترموديناميك ، الكتريسيته ، مغناطيس ، صدا و نور خلاصه مي دانستند . مثلا ،مكانيك را علم الحركات و نور را براي دستيابي به علم اپتيك و صدا و شنوائي را براي دسترسي به علم اكوستييك و الكترومغناطيس را بعنوان رابط با تمامي شاخه هاي ذكر شده بكار مي گرفتند . علم مكانيك بعنوان شاخص ترينن رشته هاي علم فيزيك بكار گرفته شد و بسرعت توسعه يافت و بهه دو بخش استاتيك وديناميك تقسيم گرديد. قوانين بيشماري در ارتباط با استاتيك و ديناميك مطرح شد كه اغلب آنها امروز نيز در فعاليتهاي علمي ـ صنعتي ـ ورزشي مورد استفاده قرار مي گيرند " در مقالات آتي به اين قوانين و كاربرد آنها در ورزش اشاره خواهد شد ". در شروع قرن بيستم ديدگاه ها نسبت به علم فيزيك دستخوش دگرگوني گرديد و شاخه جديدي بنام فيزيك نوين خصوصا بررسي انرژي هسته اي بدان اضافه شد . اين تغييرات بيشتر تحت تاثير انديشه هاي نوين ، ستاره تابناك و جاويدان عالم فيزيك يعني " آلبرت انيشتين " قرار داشت . انيشتين ديده فيزيك دانان ، عالمان و دانشمندان را نسبت به فضا ، زمان و سرعت و حركت بكلي دگرگون ساخت و مسائل پيچيده نيروي جاذبه ومعماهاي كهكشانها را حل نمود . كارهاي علمي انيشتين و معادلات و برداشت او از نيروي جاذبه " كه بنحو چشم گيري با تعريف نيروي جاذبه نيوتن اختلاف دارد " زمان فعلي را پوشش ميدهد و قوانين ارائه شده او برآينده جهان تاثير خواهد گذاشت . ثقل انيشتيني يا " نسببيت عام " همانطوري كه بر اجرام سماوي و اقمار و ستارگان و سفينه ها اثر ميگذارد ، مطمئنا رشته هاي مختلف ورزش را متحول و متاثر خواهد كرد . چرا كه سرعت در بيدار كردن انرژي نهفته اجسام رل اساسي بازي مي كند و اين مهم در فرمول E= mc انيشتين بيان شده . مي دانيم سرعت و شتاب در كسب ركوردهاي بالا رل اساسي را بازي مي كند و كسب انرژي بالا توسط ورزشكار " يعني فرمول انيشتين " قادر به خلق ركوردهاي غير قابل باور در سالهاي 2500 يا 3000 ميلادي خواهد بود . البته آنچه در رابطه باانرژي نهفته و سرعت گفته شد ، مي تواند بعنوان خيال پردازي تلقي شده ، ولي آينده ركوردهاي حيرت انگيز در رشته هاي گوناگون ورزشي بستگي به سرعت و جذب انرژي دراين راستا دارد . بهر صورت با بكارگيري و استفاده از ثقل انيشتيني و حذف ثقل نيوتني " به هر حال در مقابل ثقل انيشتيني قابل هضم نيست " كار ركوردها و ورزش نيز بهمين جا ختم نمي شود . به هر صورت فيزيك نوين ايجاب مي كند در هر زمان ، اصول و مباني و تفكرات قبلي دانشمندان علوم رياضي ـ فيزيك مورد بررسي قرار گرفته و تغييرات جديد بكار رود .
پيدايش علم مكانيك زيستي يا بيومكانيك در ورزش :
در سالهايي اخير براي تجزيه و تحليل حركات جسماني موجودات زنده خصوصا انسان " بيش از همه حركات ورزشي " دانشمندان پس از بحث هايي طولاني به واژه بيو مكانيك يا مكانيك زيستي رو آوردند . در حقيقت بيو مكانيك نيز شاخه اي از علم مادر يعني فيزيك است و همان قوانين در اين رشته نيز صادق مي باشد .
تعريف علم بيومكانيك :
در رابطه با تكنيكها ومهارتهاي ورزشي ، بيو مكانيك باين شرح تعريف مي شود : بيو مكانيك علمي است كه با بكارگيري قوانين فيزيك و مكانيك در حركات ورزشي و فعاليت هاي روزمره انسان و تجزيه و تحليل عمل و عكس العمل نيروهاي داخل و خارجي بر بدن انسان وتاثيرات نهائي اين نيروها صحبت مي كند .
مكانيك زيستي يا بيو مكانيك چه تغييراتي در روشها و فنون ورزشي ايجاد كرده : بطور كلي كاربرد قوانين علم بيو مكانيك يا مكانيك زيستي در ورزش وتكنيكهاي مربوطه موجب تغييرات شگرف و باورنكردني شده . مثلا ، تغيير در حركات كلاسيك وزنه درر حركات كلاسيك وزنه برداري و برگزيدن " استيل چمباتمه " و كشش هاي انفجاري " كشش با شتاب بالا " ركوردهاي اين ورزش سنگين را بنحو چشم گيري تغيير داده ، ضمنا موجب دگرگوني پايه اي در تكنيك هاي آن گرديده .
رابطه علم فيزيك با ورزش :
فيزيك اساس و بنياد اكثر علوم طبيعي است و در زمينه هاي گوناگون علمي كاربرد دارد .
ارزش ني از اين قاعده مستثني نيست و بدون استفاده از قوانين فيزيك هيچ يك از فرآيندهاي ورزشي قابل تجزيه و تحليل نيستت . يكي از شاخه هاي پر ارزش فيزيك ، مكانيك است كه در تمام زمينه هاي ورزشي بصورت پايهاي وو گسترده بكار مي رود " در مقالات آينده تك تك آنها با ذكر مثال ورزشي عرضه مي شوند " . براي ايجاد ارتباط بيشتر بين ورزش علمي و علم مكانيك تعريف هر دو را بشرح ذيل ارائه مي كنيم . مقايسه اين دو تعريف مي رساند كه چقدر ورزش علمي به علوم مربوط به فيزيك وابسته است .
تعريف علم مكانيك :
علم مكانيك علمي است كه در رابطه با حركت و تاثير نيروها بر اجسام صحبت مي كند . تعريف علم ورزش :
علم ورزش علمي است كه ، در ارتباط با بكارگيري نيروي عضلاني ورزشكار و انتقال آن توسط تاندونهاي ماهيچه به اهرمهاي بدن او حركت و جنبش آنها را باعث شده و فعاليتهاي ورزشي به سرانجام مي رسد يا نيروهاي واقعي ورزشكار كه نيروي عضلانني مي باشند ، بر اجسام كه مي تواند وسايل ورزشي و غيره باشد اثر كرده و تحركات اهرمها را بدنبال مي آورد وموجب تكامل حركت ورزشي خواهد شد . اين دو تعريف بسيار شبيه مي باشند و ميي رساند چقدر قوانين فيزيك ورشته هاي مربوط آن در تكنيكهاي ورزش موثرند .
همين طور زمانيكه سرعت و قدرت و نرمش و كم نياوردن نفس در كشتي آزاد فرنگي با ضوابط و قوانين جديد اعمال گرديد ، اين دو ورزش از حالت خسته كننده و بي تحرك به ورزشي فعال و صاحب سبك و تكننيك و جذاب مبدل گرديد يا زمانيكه مقررات شنا در برگشت تغيير كرد بطور وضوح بر روي ركوردها اثرات عميق گذاشت. اين مسئله در پرش ارتفاع با بكارگيري نيزه هاي فايبر گلاس و قابل انعطاف نيز معجزه كرد اما در اين ميان كوچ ها و مربيان با بروز چنين تغيرات غير قابل پيش بيني روبرو و غافل گير شدند ، ولي كلاسهاي توجيهي ـ آموزشي و تئوريك ـ عملي اين نقيصه را نيز جبران رركد . علم بيو مكانيك مربيان و مدرسين ورزشي را در تجزيه وتحليل علمي حركات ورزشي ياري داده و آنها را در اجراء تكنيك ها و فنون علمي حركات ورزشي ياري داده و آنها را در اجراء تكنيك ها و فنون علمي راهنمائي و تصميم گيري را برايي آنان آسان تر مي كند .
مثلا در وزنه برداري استفاده وسيع از قوانين بيو مكانيك و مكانيك در حركات كلاسيك و آموزشي جنبه هاي فني ـ تكنيكي اين دو حركت بعهده مربي است . اين مربيان در سطح خيلي پيشرفته بايد دانش بيو مكانيك وقوانين مربوط به آنها را جذب كرده و بكار گيرند . نقطه شروع جذب اين دانش علمي بدون شك دانشكده هاي ورزش است . اين دانشكده ها بجايي واحد هاي درسي غير ضروري ، بايد دروس فيزيك و بيو مكانيك ورياضيات مربوطه را جدي گرفته ، علاوه بر واحدهاي تئوريك ، آزمايشگاههاي آنها را كه به شكل عملي چگونگي كاربرد قوانين فيزيك و بيو مكانيك در ورزش را نشان مي دهند ، بر پا و تجهيز نمايند . آنچه ارزش علم بيو مكانيك را هر چه وسيع تر نمايان مي كند ، بهبود بخشيدن بر تكنيكها و ركورهاي ورزشي است و سرانجام شكوفائي استعدادهاي نهفته نوآموزان ورزشكار است كه از وظايف مربي بحساب مي آيد .
معنای اسم:نوح=نوحه و اسامی دیگری نیز دارد.عبدالغفار،عبدالملک،عبدالسلام
پدر:لمک
مادر:قینوش
تاریخ ولادت:۱۶۴۲سال بعد از هبوط ادم
مدت عمر:بیش از هزار سال نوشته اند
بعثت:پیامبری ایشان در بابل،عراق و شام بود
محل دفن:نجف اشرف درکشور عراق
نسب:نوح بن متوشلخ بن اخنوخ بن یارد بن مهلا ییل بن قینان بن انوش بن شیث بن ادم(ع)
تعداد فرزندان:ان حضرت ۴پسرداشت
مختصری از زندگینامه
حضرت نوح(ع) نخستین پیامبراولواالعزم است که خداونداورا با کتاب وشریعت جداگانه ای
بسوی مردم ان روزگار مبعوث نمود.هرچند ان حضرت سالیانی دراز،قوم خودرا به یکتا پرستی دعوت
کرد، ولی نتیجه ای نبخشید،تا اینکه به امر خداوند کشتی بزرگی ساخت واز هر نوع حیوان یک جفت
(نروماده)درانقرار داد و سپس خود و عده کمی از همراهان به علاوه سه فرزندش (سام-یافث-حام)
و همراهانش در کشتی نشستند پس از ان چهل شبانه روز باران سیل اسایی بارید و بعد از اینکه اب فرو نشست کشتی بر قله کوه جودی و به روایت تورات ، بر کوه ارارات یا اغاری به خشکی نشست بدین
ترتیب نوع بشر از بازماندگان کشتی نوح بوجود امد.
فهرست سورهایی که نام نوح در ان ذکر شده است
ال عمران-نساء-انعام-اعراف-توبه-یونس-هود-ابراهیم-اسراء-مریم-انبیاء-حج-مومنین-فرقان-
مؤمنين به حضرت نوح، واقعاً انسانهاى برگزيدهاى بودند. درباره ماجراى حضرت نوح ومؤمنين به او، در آيات شريفه سوره «هود»، به طور مفصّل صحبت شده است. حضرت نوح،نهصد و پنجاه سال دعوت كرد. نتيجه و محصول دعوت او بعد از نهصد و پنجاه سال، عبارتبود از جمع معدودى كه در بين آن مردم جاهل و طغيانگر، به نوح ايمان آوردند: «و ماآمن معه الّا قليل.(3)» سپس امتحان الهى براى آن قوم كافر، نزديك شد؛ يعنى قضيهتوفان. حضرت نوح، به كشتى ساختن در خشكى پرداخت و مايه مسخره همه كسانى شد كه به اونگاه مىكردند. كشتى را بايد لب دريا ساخت، نه در خشكى و آنجايى كه با دريا، شايدفرسنگها فاصله داشته باشد! كشتى بزرگى كه جماعتى را مىخواهد با خود حمل كند، چطورمىشود با فاصله زياد از دريا درست كرد؟! قومِ كافر وقتى كه از كنار نوح و مؤمنينبه او عبور مىكردند، به تمسخر مىپرداختند و مىگفتند: ببينند نوح و يارانش، دربيرون شهرى كه محل سكونتشان است، به ساختن يك كشتى عظيم مشغولند!
مؤمنين به نوح، كسانى بودند كه تمسخرها را تحمّل مىكردند. آنهاكه نمىدانستند كشتى براى چيست! آنها كه از ماجراى توفان و آبى كه از آسمان و زمينمىخواست بجوشد، خبر نداشتند! امّا ايمانشان آنقدر قوى بود كه در مقابل تمسخرها وتسخر زدنها، تاب آوردند و فشار افكار عمومى قدرتمندان جامعه را عليه خود، تحملكردند. مؤمنين نوح، مردمان فرودستى هم بودند: «الا الذّين هم اراذلنا بادىالرأى.(4)» شايد مردمان طبقه سه و چهار جامعه آن روز محسوب مىشدند. حالا شما فكركنيد: جمعيت كمى، در مقابل جمعيت زيادى كه پول دارند، قدرت دارند، زبان دارند،تبليغات دارند، مورد تمسخر قرار مىگيرند و اهانت مىشوند، اما تحمّل مىكنند. تحمّلى اين چنين، ايمانى قوى مىخواهد. اطرافيان نوح و مؤمنين به نوح، اين ايمانقوى را داشتند. بعد كه موضوع كشتى سازى پيش آمد، ايمان اينها بيشتر واضح شد: آنهابر پيغمبرشان فشار نياوردند كه «اين چه كارى است مىكنى؟! براى چه در خشكى، كشتىمىسازى و چرا مايه مسخره ما شدهاى؟!» نه. همه تلخيها را تحمل كردند.
آنها كار عجيب و غريبى را شروع كرده بودند. فرض كنيد در يك ميدانبزرگ، وسط شهرى مانند تهران كه فرسنگها تا دريا فاصله دارد، يك نفر شروع به ساختنكشتى كند! اين كار، توجيهى ندارد. مؤمنين به نوح، تمسخرى را كه به جا هم تلقّىمىشد، تحمّل كردند. چنين تحمّلى، ايمان مىخواهد؛ آن هم ايمان قوى. بعد كه باراناز آسمان شروع به باريدن كرد و آب از زمين جوشيد، نوح به مؤمنين خود گفت: «حالاسوار شويد.» سوار شدند و حيوانات را هم سوار كردند. اوضاع و شرايط جوّى طورى بود كهمعلوم مىكرد سرتاسر دنيا را آب فرا خواهد گرفت. فرمان خدا به نوح اين بود كه: «قُلنَااحْمل فيها من كلّ زوجين اثنين و اهلك.»(5) همه موجودات جفت را( «زوجيناثنين» يعنى دو جفت) سوار كشتى كن. معلوم بود حادثهاى در شرف تكوين است كه بناستبه هيچ چيزِ دنيا رحم نكند.
آنها سوار كشتى شدند. كشتى حركت كرد و پس از آن دنيا را آب گرفت. انسانها غرق و حيوانات نابود شدند. آن جمع برگزيده مؤمن، اطراف حضرت نوح ماندند. امتحان كفّار تمام شد؛ اما امتحان مؤمنينْ هنوز تمام نشده بود. يك امتحان بود كه دردوران ايمان به پيامبر، در مقابل سختيها صبر و تحمّل كنند و تمسخرها را تاببياورند. امتحان سختى بود. امتحانِ دوران شدّت! مؤمنين به نوح، امتحان را راحتگذراندند.
گاهى امتحان دورانِ شدّت، راحتتر از امتحان دوران رخاء و رفاه وآسايش است. امتحان دوران مقابله مظلومانه با اسرائيليهاىِ غاصبِ غاشمِ ظالم، امتحانسختى بود. عدّهاى از عهده آن امتحان بر آمدند. بعد كه چند سالى گذشت، به بركت همانمبارزات، بين مردم احترامى پيدا كردند. پولها سرازير شد، احترامها سرازير شد ودوران راحتى فرا رسيد. ديگر مبارزهاى نبود. ديگر خطر مرگى نبود. ديگر مسلسل به دوشانداختنى نبود. لذا، در امتحانِ دوران آسايش، بريدند؛ آن هم چه بريدنى! فضاحتِفروشِ فلسطين را كه ديديد! از اين قبيل، در تاريخ معاصر، زياد داريم. بنده ديدهاممبارزينى كه دوران شدّتشان را به پاكيزهترين وضع گذراندند، امّا در دوران رخائشان،گرفتار كثافت و فساد شدند.
گردابِ امتحان، گرداب بسيار سختى است. همان مردمى كه آن شدّتها رادر كنار نوح تحمّل كردند، به دوران رخاء و آسايش رسيدند. «قيل يا نوح اهبط بسلاممنّا و بركات عليك.(6)» و آب فرو نشست. دوران گردش كشتى نوح بر امواج آبى كه توفانغضب الهى بود، به پايان رسيد. بنا بود در دنياى سالم، از كشتى پياده شوند؛ دنيايىكه ديگر مستكبرين و ملأ و مترفين در آن نيستند. بايستى زندگى اسلامى و الهى خودشانرا شروع مىكردند. قرآن مىفرمايد كه به نوح گفتيم: «اهبط.» از كشتى فرود آ. «بسلاممنّا على امم ممّن معك.(7)» درود ما برتو (يا «سلامتى و امنيت ما براى تو») و براىبعضى از كسان كه با تو هستند.
عجبا! اين درود و توجّه و لطف الهى، براى مؤمنينى كه در آن شرايطاز امتحان بيرون آمدند، همگانى نيست. «عدّهاى» از آنها مشمول سلام الهى هستند: «وامم سنمتّعهم ثم يمسّهم منّا عذاب اليم.(8)» اما عده ديگر از همانهايى را كه با توبودند ( ظاهر آيه اين است: «سنمتّعهم») اوّل بهرهمند مىكنيم. «ثم يمسّهم منّاعذاب اليم.» بعد به دنبال آن بهرهبرى (به دنبال برخوردارى از زندگى راحت، به دنبالچشيدن مزه امنيت و رفاه و آسايش) يك عذاب دردناك از سوى ما به آنها خواهد رسيد! يعنى آنها در امتحان، بد عمل خواهند كرد. در امتحان الهى خواهند بريد.
وقتى تقوا نبود، وقتى مراقبت ازخود نبود، وقتى نسبت به عملخودمان، حرف خودمان، معامله خودمان، خدمتى كه در دستگاه دولتى بر عهده گرفتهايم،وظيفهاى كه در ميدان بردوش گرفتهايم، و خلاصه به رفتارى كه بر حكم وظيفهاسلامىبر ما لازم است، حواسمان جمع نبود، لغزشها به سراغمان مىآيد. خيال نكنيد كهلغزش از آنِ عدهاى مخصوص و شهوات ويژه جمع معيّنى است! همه انسانها دچار شهوتمىشوند. شهوتِ برخى گران و شهوتِ بعضى ارزان است. لذّتِ بعضى فاخر و لذّتِ بعضىناچيز و كوچك است. لذّت، لذّت است. لذّتِ حرام، لذّتِ حرام است. فرق نمىكند؛ بزرگشهم حرام است، كوچكش هم حرام است. از آدم بزرگ هم حرام است، از آدم كوچك هم حراماست. امتحان، امتحان است. براى همه، امتحان است. براى همه قشرها امتحان است. البتهآن كس كه توقّع و انتظار بيشترى از او هست - يا به خاطر لباسش، يا به خاطر مقامش،يا به خاطر ظاهرش، يا به خاطر حرفهاش - مراقبتش لازمتر و واجبتر، و انحرافش زشتترو دردناكتر است. اما امتحان براى همه هست. امتحان، امتحان است. يك ملت هم امتحانمىشود. همانطور كه درقضيه حضرت نوح - وامم سنمتّعهم - بود.
در روايتى ديدم كه نبىاكرم صلّىاللَّهعليهوآلهوسلّم براىاميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام نشانه هاى انحراف در ملت مسلمان را شرح مىدهد،كه چنين مىشوند و چنان مىشوند. امّا در نهايت و در مآل همه تكيهها روى تقواست.
در ادامه همين آياتِ مربوط به نوح، خداى متعال مىفرمايد: «تلك منانباء الغيب نوحيها اليك ما كنت تعلمها انت و لاقومك من قبل هذا فاصبر انّ العاقبةللمتّقين.(9)» عاقبت از آنِ متّقين است. فرجام نيك، وابسته به تقواست. يعنى در قضيهنوح هم، آيه كأنّه چنين اشاره مىكند در آنجا هم آنهايى كه زمين خوردند، به سبببىتقوايىشان بود. براى من و شما برادران و خواهران عزيز كه در دوران امنيت اسلامىزندگى مىكنيم، امتحان همين امروز است. امتحان، نقد است. روزى در اين مملكت كسىجرأت نمىكرد يك كلمه سخن حق بر زبان آورد. زيرا باطل بر همه جا مسلّط بود. ولىامروز، به فضل پروردگار و به بركت اسلام، سخنِ حق، سخنِ رايج است. تازه، آنهايى همكه اهل باطلند، امروز فرصت مىكنند تا باطل خودشان را بگويند! نگاه كنيد به فضاىجامعه! نگاه كنيد به مطبوعات كشور! نگاه كنيد به آدمهايى كه در خانه هايشاننشستهاند و كسى هم با آنها كارى ندارد! تماس مىگيرند. از صدها فرسنگ راه، با كسىكه دشمن جمهورى اسلامى است، ارتباط برقرار مىكنند و حرفشان را به او مىگويند، تااو حرف آنها را در دنيا پشت بلند گو پخش كند! مىگويند، و حرفشان هم باطل است؛ كسىهم كارى به كارشان ندارد. بگذار حرف باطلشان را بگويند! وقتى كه فضا فضاى حقّ است،حاكميتْ مالِ حقّ است، ملت طرفدار حقّند، دل ملت به طرف حقّ است، حالا يك باطل گوىياوهسرا هم، اگر خواست حرف چرندى از گوشهاى بپراند، بپراند! ما حسّاسيتى نداريم. براى همه، امنيت هست؛ حتى براى كسانى كه با نظام حق و روال حق، سازگار نيستند. ايندوران كجا و روزگارانى كه حتى افرادِ همراه با حكومت باطل هم، امنيت نداشتند كجا؟! اين، حكومت اسلام است. حكومت حقّ است. فضاى قرآنى و فضاى نماز است. فضاى «الذين انمكّنا هم فىالارض أقاموا الصّلوة و آتو الزّكوة(10)» است. فضاى دين است. اين فضا،فضايى است كه امتحان دوران رخاء براى ملت ما نيز هست. روزى در ماه رمضان، همينتهران، موشكباران مىشد. روز وشب در خانه خودتان، از دست دشمن متجاوز امنيتنداشتيد. امروز آن دشمن، به بركت فداكارى جوانان اين ملت - رزمندگان، شهيدان،جانبازان و آزادگان - به كوتهدستى محكوم شده و سر جاى خود نشسته است. امنيت به شمارسيد. اما لحظه امتحان است.مراقب باشيد. اى مؤمنينى كه در سختترين شرايط، سواركشتى نوح شديد! مواظب باشيد از امتحان، سربلند بيرون آييد. راهش هم اين است كه تقوارا درخودتان ذخيره كنيد. تقوا يعنى همين كه مواظب رفتار خودتان باشيد كه خلاف امر ونهى خدا رفتار نكنيد. اين، معناى تقواست. يك وقت ممكن است سرِ رشته از دست انسانخارج شود و گناهى هم از او سر بزند. مهم اين است كه شما مراقب باشيد و بنا داشتهباشيد كه گناه نكنيد. اين، آن روحيه تقواست. اينْ روحيه هشيارى است، كه وقتى شماهشيار خودت بودى، هشيار دشمنت هم هستى. وقتى مواظب شيطانِ درون خودت بودى، مراقبشيطان بيرونى هم خواهى بود. وقتى شيطان درون ما نتواند به ما آسيب برساند، شيطانِبيرون هم به آسانى نخواهد توانست ما را محكوم كند و ضربه وارد سازد. اين، آن پيامماه رمضان است. «كتب عليكم الصيام كما كتب على الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون.(11)» مقدّمه تقواست و تقوا غايتِ است.
زندگي نامه دكترپرويز شهرياري مقدمه : شهرياري ، روشنفكري آزاده و عاشقي در خدمت به مردم است . مجال آن نيست كه همه ويژگي هاي نيك او از جمله انديشه هاي متوقي و ارزشمندش ، محبت و ادب فراوانش ، استواري در عمل و كلامش دراين جا باز گوشود . او نمونه اي كامل و شاهدي زنده از تواناييهاي فرهنگ اصيل و دانش علمي پرتوان اين سرزمين است . شهرياري نه فقط يك رياضي دان كه يك چهره سياسي است و در اين راستا ، چه تلاشها نكرده و چه اثرهايي كه برجا نگذاشته است . اوهمواره در زندگي ، آزادي خواه و ايران دوست بوده و با توجه به حجم گسترده آثار با ارزشش ، چه درزمينه رياضيات و چه در عرصه تحقيقات ادبي وتاريخي ، فلسفي و داستاني ، مي توان گفت كه در وحله نخست ، اويك اديب ودر مرحله بعد ، يك رياضي دان و سپس ، يك جامعه شناس و سياستمدار است . شهرياري موجود والايي است كه حتي مخالفانش در وطن پرستي و عشق او به فرهنگ ملي ايران ، ترديدي ندارند . زنده است و زندگي بخش . كار و ايثار براي او نيايش است . طراوت و سادگي قلم او در كمتر اثري مي توان يافت . او درد دردمندان را مي شناسد و او باعشقي كه به حقيقت در وجود خدا دارد ، زندگي ميكند . به دور از خود خواهي و پيوسته ديگر خواه و هميشه نسبت به خود بي ترحم و در مورد ديگران درد شناس است . همچون لبخند ، بي ادعا و همچون ابر ، مهربان و بي دريغ است . راد مردي شجاع ، مومني شيدا و مترجمي زبردست است . تامل و پژوهش در آثار او ، خود مطلبي دلپذير و شايسته كاوش است . نثري شيوا ، ساده و استوار و دلنشين دارد . طي ساليان دراز از طريق انتشار مجلاتي همچون سخن علمي ، آشنايي با رياضيات ، چيستا در گسترش و تقويت زبان و ادب فارسي و نيز دانش رياضي و تاريخ و فلسفه علم كوشيده است و به جاست كه نامش محترم و پايدار بماند . يقين است كه همه كساني كه با شهرياري وآثار او آشنا هستند ، براين عقيده اند كه در ايران كم تر دانشمندي چون او ، علاوه بر فضايل اخلاقي و حسن خلق و حوصله و ادراك ، تقريبا بسياري از علوم زمان خود را بشناسد و بر آنها احاطه اي به كمال داشته باشد . در دوم آذر ماه 1305 در محله دولت خانه كرمان پرويز شهرياري چشم به جهان گشود . پدرش شهريار، روز مزد و دهقان زاده بود . مادرش ((گلستان)) نيز دهقان زاده بود وهردو زرتشتي مذهب . دوران كودكي استاد پرويز شهرياري در فضايي وهم آلود كه فقر سايه سنگين خود را برآن گسترده بود گذشت . فقري فرهنگي و مالي كه پنج خواهر وبرادر و پدر او را به دليل غذايي و عدم حضور پزشك در كرمان آن زمان از او گرفته بود . شهريار دهقان ( پدر استاد شهرياري ) در اواخر سال 1315 به خاطر درگيري با مالك از كار اخراج شد و در كارخانه ريسندگي ((خورشيد )) كه حيات خود را تازه در كرمان آغاز كرده بود مشغول كار شد . ورود به فضاي بسته ، پرغبار و بي روح سالن ريسندگي ، دهقان زاده پرورده در دامن طبيعت را به سمت بيماري سوق داد و سرانجام در زمستان 1317 در سن 46 سالگي به خاطر تجويز داروي اشتباه وي را گرفتار مرگ زود هنگام كرد . پس از فوت پدر ، پرويز ماند با يك خواهر بزرگتر و دو برادر كوچكتر و مادري كه سرپرست واقعي خانواده بود . هرچند سرپرستي ظاهري بچه ها به عهده پرويز گذاشته شد ، اما سرپرست واقعي آنهاشيرزني بود به نام (( گلستان )) كه براي ادامه تحصيل و زندگي بچه ها به انجام كارهاي سخت از قبيل پنبه پاك كني ، پشم ريسي و بادام شكني روي كرد تا فرزندان خود را به عالي ترين مدارج علمي برساند ، تا جامعه علمي و فرهنگي ايران به حضور پرويز شهرياري ببالد . سال شمار زندگي استاد شهرياري : 1305 – 2 آذر تولد در شهر كرمان ودر محله دولت خانه . 1311 – مهرماه آغاز تحصيل در دبستان كاوياني . 1318 – اول دبيرستان ، دبيرستان ايرانشهر. 1321 – ورود به دانشسراي مقدماتي كرمان . 1323 – خرداد ، فراغت از تحصيل در دانشسراي مقدماتي كرمان . ــــــــ شهريور، ورود به تهران . ــــــــ مهر ، ورود به كلاس مقدماتي دانشكده ادبيات براي گرفتن ديپلم . 1324 – مهر ، ورود به دانشگاه علوم رشته رياضي ، تدريس در كلاسهاي شبانه ، تدريس در دبستان كاخ ميدان رشديه ، ــــــــ اسفند ، آغاز فعاليت سياسي . 1325 – تابستان در آموزشگاه و دبيرستان (( فيروزبهرام )) و حدود يك ماه كار در راه آهن براي تامين مخارج زندگي . ــــــــ انتشار ماهنامه انديشه ما كه 12 شماره منتشر شد . 1327 – انتشار اولين كتاب (( جنبش فراك وفردكيان )) 1328 – فروردين اولين بازداشت به جرم دگرانديشي براي مدت 3 ماه ومحروم ماندن از شركت دراستان نهايي . 1329 – تهيه يك دوره كتب درسي رياضي دوره اول دبيرستان . 1331 – آذربه علت تاخير نخست با ثبت نام ايشان مخالفت مي شود كه بااعتراض دانشجويان و اعتصاب آنها ثبت نام مي شدند ، ادامه تحصيل در دانشكده علوم . 1331 – تامرداد 33 سردبيري هفته نامه (( وهومن )) انتشار حدود چهل شماره . ــــــــ چاپ اولين ترجمه كه درزندان صورت گرفت : (( تاريخ حساب و بند تاتون )) 1332 – خرداد ، گرفتن ليسانس در رشته رياضي دانشكده علوم و گرفتن ليسانس از دانشسراي عالي . ــــــــ مهر تا خرداد 1333 . طبق حكم آموزش و پرورش تدريس در دبيرستانهاي شيراز . 1333 - ارديبهشت ، پيدا شدن كتابهاي درسي در خانه به تفتيش فرماندار نظامي و 10 روز زندان در شيراز. ــــــــ خرداد ، به علت تحت تعقيب بودن بدون دريافت حقوق. 2 ماه آخر نقل مكان از شيراز به تهران . 1334 – يازدهم تير ، ازدواج با خانم (( زمرد بهي زاده )) . 1335 – 9 خرداد ، تولد اولين فرزند به نام شهريار . ــــــــ زندگي مخفيانه تا آذر 35 . تدريس در يك دبيرستان و آموزشگاه شبانه به نام مستعار (( احمدي )) . ــــــــ آذر ماه ، بازداشت خانوادگي با زن و فرزند و زنداني شدن 40 روزه در خانه اي در نارمك . پس از 40 روزآزاد شدن زن و فرزند و انتقال خود ايشان به زندان پادگان قعره 18 روزه شكنجه در حمام قديم و انتقال به انفرادي و پس از يك ماه انتقال به زندان عمومي قعره . 1336 – فروردين ، انتقال به زندان قزل قلعه تا فروردين 1337 آزاد شدن با قيد كفالت ــــــــ تير ماه ، تولد دومين فرزند : مرجان . 1337 – مهرماه ـ كار در دبيرستان هاي ابن سينا ، مهرجرون و نوباوگان حضرابي به صورت حق التدريس . 1338 – مهرماه ، شروع به كار در دبيرستان انديشه . 1339 – تابستان راه اندازي اولين كلاس كنكور درايران به نام گروه فرهنگي خوارزمي در خيابان دانشگاه . ــــــــ مهرماه، تاسيس دبيرستان پسرانه خوارزمي . 1340 – 20 ارديبهشت ، تولد سومين فرزند : مژده . ــــــــ مهرماه ، تاسيس دبيرستان دخترانه مرجان . 1342 و 43 – تدريس در دانشكده فني ، دانشگاه تهران و دانشسراي عالي ( روزانه وشبانه ) . 1342 – پائيز ، راه اندازي انتشارات خوارزمي با شركت حدود 170 معلم ، با عنوان رئيس هيئت مديره . ــــــــ تا 1349 به مدت 8 سال . انتشار 90 شماره از مجله سخن علي و فني. 1344 تابستان ، فوت مرجان در 8 سالگي دراثر تصادف با اتومبيل . 1345 – 25 خرداد ، تولد چهارمين فرزند ، شروين . 1346 – تا 1354 سرپرست دفتر ترويج علوم وزارت آموزش عالي . انتشار نشريه اي به نام (( مسائل دانشگاهي )) كه براي استادان تهيه مي شد . 1350 – تاسيس گروه فرهنگي مرجان با شركت حدود 700 دبير . 1353 – تاسيس انتشارات توكا ، با كمك 10 نفراز دوستان . ــــــــ تاسيس مدرسه عالي علوم اراك با كمك دكتر عبدالكريم قريب و دكتر حسين گل گلاب . ــــــــ تا 1356 ـ هفته اي يك روز تدريس در مدرسه عالي علوم اراك . 1354 – 5 تير ماه تولد پنجمين فرزند : توكا . ــــــــ آذر ماه زنداني شدن در كميته مشترك به مدت 45 روزبه دليل كمك به يك دانشجوي اهوازي . ــــــــ تا 1362 – مسئول نشريه هاي جانبي دانشگاه آزاد . 1356 تا اسفند 1371 – انتشار 70 شماره از جمله آشتي با رياضيات و آشنايي با رياضيات . 1357 تا 1358 – انتشار 7 شماره از نشريه آشنايي با دانش . 1360 – شهريور ، سردبيري نشريه ، چيست كه انتشارآن ادامه دارد ؟ 1362 - 8 ارديبهشت ، بازداشت مجدد و اعزام به زندان 3000 ( كميته مشترك سابق ) تا آخر تير ماه 1363 . 1374 – فروردين دربيست و ششمين كنفرانس آموزش رياضي كشور دركرمان از ايشان با عنوان پيشكسوت رياضي تجليل شد . 1376 – در اولين كنفرانس آموزشي در اصفهان از ايشان تجليل شد . 1378 – فروردين ، سخنراني در سومين گرد همايي شكوفه هاي رياضي در دانشكده علوم رياضي دانشگاه شهيد بهشتي و تجليل از استاد . 1379 – فروردين ، انتشار ماهنامه دانش و مردم كه انتشار ان ادامه دارد . 1379 – به مناسبت سال جهاني رياضيات ( سال 2000 ميلادي ) در مراكز مختلف به عنوان پيسكسوت از ايشان تجليل شد . 1380 – 2 آذر ، به مناسبت هفتادو پنجمين سال تولد ، مراسم با شكوهي با حضور دوستداران و بلند پايگان علم وادب و هنر در سالن حركت در تهران برگزار شد . 1380 – 18 ارديبهشت ، تقديم دكتراي افتخاري توسط دانشگاه كرمان به ايشان . ــــــــ 26 مرداد ، بزرگداشت توسط انجمن مفاخر فرهنگي ايران . ــــــــ 1 مهر، پاسداشت در ونكو در كانادا . ــــــــ 26 دي ، نيكو داشت زرتشتيان كرج . ــــــــ در دست تاليف ئ ترجمه : كتاب در جستجوي هماهنگي درباره اخترشناسان – تاليف گاه شمار رياضيات و تلاش براي تنظيم فرهنگ رياضي كه شامل تاريخ و فلسفه و كاربرد در رياضيات هم هست . كه مي توان گفت ايشان داراي 250 تاليف وترجمه است . در حدود 6000 هزار مقاله در نشريه هاي كشور ثبت كرده اند.
2 نوشته شده در پنجشنبه بيست و هفتم اسفند 1383ساعت22:35 توسطدبیرخانه ریاضی |نظر بدهید
خاطراتی از استاد شهریاری
خاطراتی از استاد پرويز شهرياري همه جا سخن درمورد تدريس رياضي مي باشد و لذا من معترض هستم هركس كه اين شرايطي كه من عرض ميكنم كه هم به درد دانش آموز مي خورد و هم به درد معلم . اولاً رياضي احتياج به كارگروهي دارد نه كار انفرادي بايد حداقل دو يا سه نفر با هم كار كنند . من يك مثال مي زنم در مورد يك خاطره . اين خاطره براي همه شما ما قبل تاريخ است . اين خاطره مربوط به سال 1321 مي باشد . من در يك مدرسه دبيرستاني درس مي دادم كه خودم دانشجو بودم . درآن دبيرستان هندسه درس مي دادم . تصميم گرفتم يك آزمايشي بكنم . البته اين آزمايش به ضرر من تمام شد چون سال بعد در آن مدرسه من را راه ندادند و توصيه مي كنم ، شما معلمين هم اين كار من را انجام ندهيد . من يك ماهي سركار رفتم و بچه ها را تا حدودي شناختم . بعد آمدم آنها را سه نفر ، سه نفر شريك كردم . بطوريكه يك شاگردي قوي ، متوسط ، ضعيف را در كنار هم قرار دادم و گفتم من گروه تشكيل دادم . مثلاً من امتحان مي گرفتم و هر كسي براي خودش امتحان مي داد ولي ورقه هاي هر گروه را به هم وصل مي كردم . مثلا يك نفر گرفته 20 ، نفر بعد 10 ، بعدي هم 3 ، بعد همگي را باهم جمع مي كردم مي شد 33 و بعد 33 را تقسيم بر 3 مي كردم مي شد 11 به هركدام از اعضا گروه نمره 11 را مي دادم . شاگردان خوب صدايشان در آمد كه من چه گناهي كردم كه اين ضعيف است پيش من درس نمي خواند . گفتم : به رحال من نمي دانم . شاگردها باور نكردند بتدريج فراموش كردند ولي سه ماهه اول امتحان همين طوري نمره دادم . بچه ها افتادن به جان هم و احساس كردند كه با يك معلم بي منطق رو به رو هستند كه نمره 20 را مي دهد 11 و نمره 3 را هم مي دهد 11 . ( من معذرت مي خواهم از مدير آموزش وپرورش ) درآن زمان اداره فرهنگ مي گفتند تا آمدند ، گزارش بدهند از اين ميز به آن ميز از اين اتاق به آن اتاق در مورد كار من و ابلاغ بكنند اين كار را نكن . سال گذشت و خيال من راحت بود . دو گروه بود كه دست از سرمن بر نمي داشتند ، پدر و مادرها كه هر روز توي مدرسه بودند و مسئولين مدرسه دائماً مزاحم مي شدند كه اين چه كاري است كه شما مي كنيد . شايد اين شاگرد تنبلي باشد كه درس نمي خواند . من روي فكر خودم ، كار خودم پا فشاري كردم ، سه ماهه دوم يك مقدار سطح نمره ها بالا آمد . يعني يك مقدار نمره ها بالا آمد . يعني معدل كلاس را مي گرفتيم دو يا سه نمره بالا آمده بود و شاگردان به كل تغيير كرده بودند . آن زمان ظهر يك ساعت ، دو ساعت و در برخي مدارس 5/2 ساعت تعطيل بود . از صبح تا ساعت 5/11 و از ظهر بودند تا ساعت 4 بعدازظهر . اين 5/2 ساعتي را شاگردان كلاس سه نفر ، سه نفر گوشه مدرسه نشسته بودند . با هم كار مي كردند و وسيله آنها شاگردان زرنگ بودند . چون نمره آنها خراب شده بود و حتي منزل هم مي رفتند و بالاخره به جان هم افتادند . ثلث سوم نمره هر كس را به خودش دادم و معجزه واقعا اتفاق افتاد . كمترين نمره آن كلاس 5/15 بود ، آن هم در درس هندسه كه به نظرمن دشوارترين درس رياضي است. اگر قرار باشد عميق مورد مطالعه قرار گيرد و فهميده شود . آيا اون كلاس واقعا هندسه دانان روزگار بودند ؟ آيا آن كلاس را مي توان … در همان كلاس در درس جبر عده زيادي تجديد شدند و عده اي درآن كلاس در آن مدرسه رفوزه شدند ولي كمترين نمره هندسه 5/15 بود . من به نتيجه خودم رسيده بودم كه كار گروهي و كار جمعي مي تواند ارزش فوق العاده اي داشته باشد اين براي شاگردان قوي هم بسيار مفيد هست . چون اگر يك شاگرد ضعيف كنارش باشد و از اول سوال بكند ، ضعف خودش را هم مي فهمد و در نتيجه به راحتي مي تواند ضعف خودش را بر طرف كند . ولي همانطور كه توصيه كردم از معلمين عزيز خواهش ميكنم كه اين تجربه من را كه يك بار در سال انجام دادم آنها تكرار نكنند ، چون مواجه مي شوند با انواع مشكلات . منجمله اخراج از كار ، دومي هم كه هم براي شاگرد و هم براي معلم مفيد است اين است كه معلم سر كلاس فعال نباشد . معمولا ما معلمين عادت كرديم سر كلاس كه مي رويم گچ را برمي داريم و پشتمان را به كلاس ميكنيم ومينويسيم ، پاك ميكنيم ودوباره هم اين كار راتكرارمي كنيم تازنگ بخورد وهمه بيرون مي رويم و منتظريم همه چيزهارا شاگردان ياد بگيرند . اين كار ممكن نيست . به من اجازه بدهيد كه تجربه ديگرم را بيان كنم . در يك دبيرستاني كه سال آخردبيرستان نظام قديم يعني كلاس دهم و كلاس يازدهم و دوازدهم و ،شاگردان اون كلاسها همه شاگردان من بودند و براحتي همه مرا مي شناختند . همه درسهاي رياضي آنها با من بود و وضع يك مقدار باحالا فرق داشت كه معلم رياضي زياد باشدواحتياج به چنين كاري نباشد به عنوان مثال عرض ميكنم ، سالي كه مامي خواستيم برويم رشته رياضي يك دانه رشته رياضي در سراسر ايران در دانشكده ، دانشگاه تهران بود كه دانشگاه تهران ،تنها دانشگاه مملكت بود وآن يك دانشكده علوم داشت و آن هم يك دانه هم رشته رياضي بود . آن سال ،سال 1323 بود در تابستانش مرتب وزارت علوم تبليغ مي كرد كه ما براي رشته رياضي 60 دانشجو مي پذيريم ،شمارا به خدا بياييد (به اين زبان نه ) در واقع با التماس آخرين باري كه ما در مهر ماه به كلاس رفتيم ما 13 نفر بوديم كه البته خوشبختانه 3 نفر از اونها خانمها بودند . براي اولين بار در ايران يك چنين رقابتي نه براي معلمان ونه براي دانشجو وجود نداشت . حالا من اين شاگردان را مي شناختم ، مي دانستم كدام چه ضعفهايي وچه قدرتي دارند . كلاس ششم رياضي قديم يعني آخرين سال دبيرستان وقتي وارد كلاس شدم كوشش كردم درسهايي رابه عهده دانش آموزان بگذارم . يك شاگردي كه توي آن كلاس داشتم اين بود كه آن تمام درسهايش كمابيش خوب بود يعني نه برجسته ولي خوب بود ولي معتقد بود كه خودش هندسه را نمي تواند ياد بگيرد . يك درسي داشتند در ششم رياضي كه حالا نيست ، به نام هندسه و مخروطات ، دو قسمت بود . اين مبحث اولش هندسه بود ،قضاياي محدود رياضي ، قضيه بطلميوس ،قضيه … وغيره كه احتمالا كسي نمي داند كه هر كس احتياج داشته باشد به آن مراجعه مي كند . در بخش دوم آن مخروطات بود به طريق هندسي . مخروطات عبارت است از شكلهايي كه اثر برخورديك صفحه يا يك سطح مخروطي بدست مي آيد كه مثال ساده آن ، آن است كه اگر شما يك كله قند را بگذاريد و اگر يك صفحه آن را قطع كند چه شكلي بدست مي آيد ، اگر صفحه از روي ارتفاع آن را قطع كند دو خط متعادل و اگر عمود بر ارتفاع آنرا قطع كند يك دايره بوجود مي آيد و اگر مايل آنرا قطع كند يك بيضي به وجود مي آيد و غيره . همه اينها دراولين فصل بخش دوم كتاب هندسه به كمك هندسه حل مي شد . نه هندسه تحليلي ونه جبر فقط هندسه خالي ، قضيه اي آنجا بود به نام قضيع دان لورن ، دان لورن كسي بود كه اين قضيه را گفته بود و آن شاگردي كه مي گفت هندسه نمي دانم ،بلند كردم وگفتم : اين قضيه براي تو ، وقت هم داري ، من به تو دوماه وقت مي دهم ، آنو قت شما مي آييد ، پاي تخته و من هم مثل يك شاگرد مي نشينم ياد مي گيرم و تو شرح بده . گفت : آقا من هندسه نمي دانم ، گفتم ‚ خوب برو ياد بگير كاري ندارد . من يك قضيه مي خواهم . بعد از دوسه روزي آمد و گفت : آقا اگر من بخواهم قضيه دان راياد بگيرم بايد تمام هندسه مسطحه و تمام هندسه فضايي را بدانم . گفتم : برو ياد بگير ، گفت : وقتم كم است . گفتم سه ماه و بالا خره چهار ماه وقت دادم . روز موعود فرارسيد . من هم نشستم به حساب اينكه هر چه قدر ممكن است ايراد بگيرم و كنجكاوي كنم . درس را به اندازه اي پاكيزه در س داد كه به واقع تا آخر ساعت هم من هم چيزي ياد گرفتم واگر خودم درس مي دادم به هيچ وجه آن شكل نبود . بسيار منطقي وجالب اين شاگرد در سال ششم رياضي تنها كسي بود كه در آخر سال ، مسئله هندسه در امتحان داشتند مسئله را حل كرد . آن موقع ممتهنين مي دانستند كه شاگردان معمولا در امتحان نهايي به مسئله كاري ندارند مسئله هندسه را حل نمي كنند ، پس براي ان سه نمره مي گذاشتند و 17 نمره بقيه قضيه هندسه . اين تنها كسي بود از اون كلاس كه مسئله امتحان را نيز حل كرده بود و هندسه را 20 گرفت . امتحان شفاهي آنها با معلم ومدرسه بود ، همه درسها امتحان شفاهي داشت . در كليه درسها من امتحان شفاهي او را 20 دادم واين شاگرد شد يك هندسه دان و اين شاگرد كه سالها بعد بااوبرخورد كردم ، انسان تحصيل كرده اي بود در آمريكا كه محلي را احداث كرده بود ، كه محل مراجعه كساني بود كه در هندسه اشكال داشتند
محمد رضا شفيعي كدكني مشهد به م.سرشك در تاريخ نوزدهم مهر 1318 در روستاي كدكن متولد شد كدكن در اراضي يك سلسله كوه قرار گرفته كه اين كوهها ،جلگه رخ را از ناحيه كاشمر جدا مي كنند. جلگه رخ يكي از ولايتهاي دوازده گانه نيشابور كهن ست.در تقسيم بندي جديد كدكن از نيشابور شده و جزء توابع تربت حيدريه به شمار مي آيد ولي در تقسيمات قديمي خود تربت همان رستاق زاوه است كه يكي از چندين رستاق هاي نيشابور بوده است.م. سرشك خود در توصيف كدكن مي گويد : كدكن از روستاهاي بسيار قديم است كه اكنون در تقسيم بندي هاي جديد جزء بخش هاي تربت حيدريه به شمار مي رود م. سرشك در يك خانواده روحاني –كشاورز متولد شد. مادر ايشان فاطمه،دختر شيخ عبدالرزاق توسلي بود .شيخ عبدالرزاق توسلي نيز مردي كشاورز-روحاني بود و تا حدود هشتاد سالگي به كار كشاورزي اشتغال داشت .م.سرشك در توصيف اين مرد مي گويد مردي پر انرژي و كاري بود تصوري كه از او دارم هميشه در حال رفتن به باغ و آمدن از آنجاست. بسياري از اوقات كودكي من با او سپري شده است. تمام تابستان و تقريباً نيمي از سال را ما در كدكن به سر مي بريم و در تمام اين لحظات با همين پدر بزرگ مادري ام بودم. پدر بزرگم دو دختر داشت. دختر بزرگش فاطمه نام داشت همو كه بعد ها مادر من شد. دختر كوچكش عذرا نام داشت مادر محمد عبدالهيان كه رئيس ژاندارمري كدكن بود و من بسياري از لحظات كودكي و نوجواني ام را با او گذراندم. يك دائي نيز داشتم كه در جواني در گذشت و تمامي اهل كدكن در سوك او عزا دار شدند .او بسيار آزاده و جوانمرد بود به نام عباس علي توسلي عكسي از دو سالگي خود را دارم كه در بغل ايشان هستم در آن عكس دائي ام لباس سربازي به تن كرده است.
م. سرشك در شهر زادگاه ،من كه آن را به محمد عبدالهيان تقديم كرده است زادگاهش را اينچنين وصف مي كند :
اي روستا خفته بر اين پهن دشت سبز
اي گزند شهر پليدان پناه من
اي جلوه طراوت و شادابي و شكوه
هان اي بهشت خاطره اي زادگاه من!
باز آمدم به سوي تو ،زان دور دورها،
زان جا كه صبح مي شكفد خسته و ملول
زان جا كه ماه در افق زرد گونه اش ،
در كام ابر مي خزد آهسته و ملول
باز آمدم كه قصه اندوه خويش را
به صخره هاي دامن تو بازگو كنم و نور پناه سايه انبوه با نهايت
گلبرگهاي خاطره را جست و جو كنم
چنانكه بيان شد خانواده پدري م.سرشك روحاني-كشاورز بودند. پدر ايشان ميرزا محمد فرزند ميرزا عبدالمجيد ،فرزند ميرزا حسين ،فرزند ميرزا شفيعي كدكني است كه شرح حالش را در كتب عصر صفوي خاصه عالم آراي عباسي مي توان يافت. خانواده اي كه م. سرشك در آن متولد شد بافت و ساخت اشرافي و فئودالي نداشت چرا كه اصلاً در كدكن آن روز زمين دار بزرگ يا فئودال بزرگ جود نداشت. ميرزا محمد شفيعي بر روي همان زميني كه داشت كار مي كرد م.سرشك نيمي از سال را در كدكن به سر مي برد و نيمي ديگر در مشهد .در كدكن اغلب در جوار پدر بزرگ بود. پس از درگذشت او بيشتر اوقات با مادر بزرگ مادري و پدر بزرگ مادري خود بود. همبازيشان محمد عبدالهيان بود كه دو يا چند سالي از ايشان كوچكتر بود. م. سرشك در توصيف آن روزهاي بي غبار مي گويد: بازيگوش ترين بچه من بودم چه در كدكن و چه در مشهد .اولين بچه اي كه صبح زود وارد كوچه مي شد،علي التحقيق من بودم و آخرين كسي كه كوچه را ترك مي كرد نيز من بودم علتش شايد اين بود كه نه خواهر داشتم و نه برادري. ميرزا محمد شفيعي پس از مرگ فاطمه توسلي –مادر م. سرشك چون اهل ازدواج مجدد نبود براي اينكه زندگي خانوادگي آنها از هم نپاشد بي بي جان را كه زني پروا پيشه و وارسته بود به عنوان سرپرست به خانه آورد.م. سرشك از همان دوران كودكي از حافظه بسيار خوبي برخوردار بود .يك قطعه شعر ده بيتي را با دو بار خواندن از بر مي شد بخش اعظم منظومه هادي سبزواري فاصله بخش منطق و الهيات بالمعني الاعم را در دهان سنين به خاطر سپرده بود. ميرزا محمد از هر فرصتي استفاده مي كرد تا چيزي را وارد خزينه ذهن فرزند نمايد فرزند بدون اينكه معني آنها را بداند آنها را طوطي وار حفظ مي كرد. م. سرشك مي گويد بسياري از شهر هاي انيه بن مالك را در اتوبوس خوانده ام لذا هر يك از آن ابيات براي من داراي رنگي است. مثلاً اين بيت: كذا اولات والذي اسما مرجعل كاذر عات فيه ذا ايضاً قبل براي من خاكي و غبار آلود است. چرا كه به هنگاه سفر و نگاه به غبار كوير آنها را به خاطر سپرده ام. همين طور ديگر ابيات هر يك براي من رنگي دارند. در كنار اولين محفوظات كه ذخاير آينده ذهن او را تشكيل مي دهد در 6-7 سالگي جامع المقدمات را در خانه نزد پدر فرا مي گيرد. هر زمان كه فرزند از بازي در كوچه ها باز مي گشت پدر چيزي براي آموزش فرزند آماده داشت. پدر گاهي اوقات دست فرزند را مي گرفت و پياده در اطراف شهر مي گرداند. در تمام طول راه تصويري تازه از زندگي به او نشان مي داد .م. سرشك مي گويد: فاصله خانه تا حرم حضرت رضا (ع) چند دقيقه بيشتر راه نبود آنسوي بار مشهد مزارع سبزي كاري بود كه خراساني ها به آن بغتره ( باغ تره ) مي گويند. پدر در راه مدام برايم الفيه مي خواند و در بازگشت نيز از من مي خواست تا اشعار خوانده شده را براي او بخوانم .فرزند نيز مانند نوار ضبط صوتي كه چيزي را ضبط كرد.باشد همان ابيات را مي خواند. پدر گهگاه براي تشويق فرزند او را به محضر و محل طلاب سن و سال دار و پر مدعا مي برد تا نبوغ فرزند را به نمايش بگذارد. اولين شخصيت م. سرشك پدر او بود كسي كه حاصل بخشي از فرهنگ و متون اسلامي آن روز خراسان بود. اصلي ترين بخش شخصيت م.سرشك را ميرزا محمد شفيعي ساخته است. تربيت نخستين م. سرشك ديني و شاعرانه بود. م. سرشك هرگز اين دو وجه تربيت گذشته خود را از ياد نبرد. غير از ميرزا محمد مادر و مادر بزرگ م. سرشك نيز بخشي از ساختمان وجودي ايشان را بنيان نهاده اند. سرشك مدرسه ي نرفته و مكتب رفته است. ايشان مي گويد مادر ايشان نيز خوب شعر گفته و علاوه بر اين عربي مي دانست فارسي نيز خوب مي دانست ولي طبق سنت كه زن بايد خويشتن ياد بگيرد و فقط خواندن دانست
ب) شيخ هاشم قزويني و آفاق تفكر معنوي :
م. سرشك قبل از ورود به حوزه هاي علميهآن روز ، در نزد پدرش ميرزا محمد شفيعي كدكني نيشابوري مقدمات علوم ديني از قبيل جامع المقدمات و نكايه آخوند خراساني را فرا مي گيرد. بعد از ورود به حوزه علميه دريچه هاي جديدتري به روي ايشان باز مي شود. در نزد حاج ميرزا احمد مدرس يزدي ملقب به نهنگ شرح لمعه و قوانين ميرزاي قمي و در نزد مرحوم فلسفي اصفهاني غرالغرامد ملا هادي سبزواري را فرا مي گيرد. حاج شيخ هاشم قزويني در ميان اساتيد م.سرشك تشخص خاصي داشت چه از نظر هوش و ذكاوت و چه از نظر تقوي و پاك دامني. م. سرشك مي گويد كه در زندگي من بعد از پدرم حجت الاسلام ميرزا محمد شفيعي كدكني چند نفر بوده اند كه بيشترين تائيد را داشته اند. يكي از مهمترين ايشان مرحوم آيت الله حاج هاشم قزويني ست كه علاوه بر فقه و اصول عملاً برما آموخت كه از تنگ نظري هاي قرون وسطي به در آئيم و در يادگيري و دانش اندوزي ،مرزهاي تعصب بار بشكنيم.
دومين شخصيت شاخصي كه در حوزه هاي علميه آن دوره مطرح بحث بود و در تكوين شخصيت محمد رضا شفيعي كدكني نقش مهمي داشت اديب نيشابوري محمد رضا به اديب دوم بود. اديب نيشابوري ديدگاه استتيك به محمد رضا شفيعي كدكني مي دهد كه بعد ها در تمامي آثار و اشعارش نمود پيدا كند. اين تاثير شگرف را در كتاب صور خيال فارسي بيش از هر كتاب ديگري مي توان مشاهده كرد. تائيد و نفوذ اديب نيشابوري م.سرشك تنها به اعطا نگرش ادب تطبيقي محدود و خلاصه نمي شود بلكه تاثير ايشان فراتر و عميق تر از اين بود .شايد بتوان گفت تمايل شديد م.سرشك به ادب خراساني و سبك خراساني و تصحيح و تنقيح دواوين شاعران خراساني خاصه نيشابوري تا حدودي بر اين ديدگاه بر مي گردد.
ج) در مكتب حقايق :
اديب استاد بزرگي براي م. سرشك بود و به همين خاطر به او اشاره مي كنيم
سيخ محد تقي اديب نيشابوري يا اديب ثاني در سال 1312 ه.ق در قريه خير آباد از بلوك عشق آباد نيشابور به دنيا آمد. پدرش اسدالله از دانش بي بهره نبود لذا در روستا بر تعليم اطفال مي پرداخت .مادرش فاطمه نام داشت. اجدادش از سران ليل اسكنري بودند. محمد تقي نيشابوري در سنين كودكي لكنت زبان داشت .شبي حضرت امير(ع)را در خواب مي بيند كه آن حضرت او را امر به برخواستن و خواندن رب اشرح لي صدري در قنوت مي كند. اديب نيز امر مولايش را اطاعت مي كند و زبانش گشوده مي شود .پدرش در همان زمان پيش بيني مي كند كه او از فصحا خراسان خواهد شد. در اواخر سال 1333 اديب به حوزه درس ميرزا عبدالجواد نيشابوري (اديب اول) وارد مي شود. محمد تقي اديب نيشابوري در محضر اساتيدي مانند شيخ محمد كدكني نيشابوري ،ميرزا عبدالجواد نيشابوري ،آقاميرزا ي عسگري حسيني رضوي مشهدي به آقابزرگ شهيدي،آقا شيخ حسن برسي-آقاي شيخ اسدالله يزدي-ميرزا محمد باقر مورس رضوي،قوام الحكما،مشيدالاطباءو حكيم فاضل خراساني بر تحصيل مي پردازد. اديب در مسجد ترك ها (بازار)و جامع و مرستاد و مدرسه سليمان خان در مدرسه ميرزا جعفر و مدرسه خيرات خان و آرامگاه شيخ بهايي(صحن نو) و منزل مسكوني اش (محله عيدگاه) تدريس مي كرد. در سال 1341 به عنوان مدرس استان قدس رضوي قدم به مقبره شيخ بهايي نهاد و حق التدريسي را كه تا آن وقت اط طلاب مي گرفت ترك نمود و بابت شهريه ماهي چهارصد تومان از استان مبارك دريافت مي نمود .از اديب آثاري به جا مانده است كه عبارتند از : گوهر تابنده،آئين نامه،ستايش نامه،طريقت نامه،حديث جانان،رساله يعقوبيه،محمع راز،فيروزي جاويد،البلايه النهايه ،گوهر نامه به ضميمه رساله قافيه،و رساله بديعيه و ...
اديب در زمستان 1348 در يخبندان شديد لغزيد و بر زمين افتاد و كلمه مبارك يا علي بر زبانش داشت جان به جانان آفرين تسليم كرد. و با تلاش چند تن از شاگردانش در ايوان غرفه جنوب شرقي صحن عتيق يا انقلاب به خاك سپرده شده است.
د- ورود به دانشگاه و آشنايي با روشهاي جديد علمي :
م.سرشك پانزده سال تمام در حوزه هاي علميه خراسان آن روز آمد و شد مي كرد و اين يعني تكوين نيمي از شخصيت او. م. سرشك در تمامي ادوار تحصيل و تدريس خود به نحوي تمايل خويش را به فرهنگ و تمدن اسبامي حتي نوعي ناسيوناليسم (خراسان زدگي قديم ) كم رنگ در آثار خود نشان داده است.
عبارتي كه ايشان در مقدمه كتاب (تصوف اسلامي) آورده است و عباراتي مانند (( هانري كربن فقط مواد خام براي امثال لويي اشتراوس فراهم مي كرد)) حاكي از نوعي دلبستگي به فرهنگ و تمدن اسلامي آن هم از نوع شرقي آن است. تمايل به فرهنگ خراسان و نيشابور در تمامي آثار او حتي اشعارش نمايان است .م.سرشك خراسان و نيشابور را هم از جهت فرهنگ مستغني و پربار مي داند و هم از نظر زباني . زبان شعري او خراساني است كه به او اشاره اي بعداً فراهم داشت. شفيعي كدكني به عرفان و تصوف فاصله از نوع خراساني ان تمايل شديدي دارد و در ميان عرفاي گذشته شايد به او ابوسعيد ابوالخير بيشتر علاقه داشته باشد. كدكني تعلق خاطر خود را به نيشابور در چندين مورد به صراحه بيان مي كند اولي در آغاز كتاب تاريخ نيشابور و دومي كه مرشيد هاي سرو كاشمر عري دارد تحت عنوان در جهت و جوي نيشابور در آن شعر نيز تعلق خاطر خود به نيشابور را دقيق بيان مي كند.
روحم ابري
افق سرخ و
درختان صدري
ليك آن پدر
يكي پير
در افسانه و بيهر
زآستين كرده برون طرفه ،يكي طنبوري
ميزند راه جزيني،همه در مويه چنانك
دهنت درياي جهان
با همه طوفان هايش
ميزند غوطه در آن كاسه طنبور هنوز
در نيشابورم وجوياي نشابور هنوز
هزاره دوم آهوي كوهي/43-43
م.سرشك در مدرسه جديد درس نخوانده است خودش مي گويد: من از اينكه به مدرسه نرفتم بسيار بسيار خوشحالم يعني مي فهمم كه يك نوع عنايت الهي بوده ..... من اگر به شيوه معمولي به مدرسه مي رفتم مسلماً اين مايه اي كه از فرهنگ كلاسيك ايران،به خصوص به فرهنگ اسلامي مربوط است هرگز نداشتم .م.سرشك پس از مطالعه درس جديد و موفقيت در استان وارد دانشگاه مي شود. در دانشگاه چهره هايي مانند دكتر فياض،دكتر غلام حسين يوسفي و دكتر رجايي خراساني آفاق جديد تري را به روي او مي گشايد. دكتر فياض دروس حوزوي را تا مرز اجتهاد خوانده بود .مدتي به تدريس فارسي و عربي در دبيرستان مي پردازد ولي به خاطر نداشتن مدرك مدتي او را كنار مي گذارند و او مجبور مي شود همه آن علوم را در مدت اندكي فرا گرفته وارد دانشگاه شود و به درجه دكترا نايل مي گردد او كه قبلاً به ثقه الاسلام شهيدي معروف بود از اين پس به عنوان دكتر فياض مشهور مي شود. انجمن ادبي آن سال ها در مشهد پر پيمان بود و ملبساتش گرم و دكتر فياض نيز شمع انجمن بود. م. سرشك در خاطره اي از دكتر فياض نقل مي كند : در سال 1335 شريعتي يا قرايي با يكي از ديگر دانشجويان تخص ميروند نزد استاد مي گويند شعر هاي نيما يوشيج كمي مبهم و تاريك است دكتر مي گويد بله آقا مبهم و تاريك است .باز آن ديگري مي گويد عجيب است كه در عين ابهام و تاريكي نوعي روشني در آن ديده مي شود دكتر مي گويد بله آقا در تاريكي هايش روشني هايي هم هست .باز آن ديگري مي گويد .عجيب است كه در همين روشني باز هم ابهام ها و تاريكي ها ديده مي شود .دكتر مي گويد بله آقا در همين روشني ها يي هست و اين قضيه (( توي تاريكي ها روشنايي هست)) ورد زبان بچه ها شده است.
از دكتر فياض كه بگذريم ،دكتر يوسفي نيز در تكوين اضلاع شخصيت م.سرشك نقش بسزايي داشت .يوسفي از نظر جديدت در تدريس و سخت گيري در امتحان و باريك بيني در متون زبان زد عام و خاص بود. دكتر يوسفي نمادي از اجتماع سنت و مدرنيسم بود چرا كه به متون كهن مانند گلستان و بوستان و قابوسنامه توجه مي كرد كه به آراي ديويد ديچز (شيوه نقد ادبي ) ورفه ولك (چشم اندازي از ادبيات و هنر) و ديگران.نثر شفاف و يم رويه اي داشت.
سومين استاد برجسته و شاخص شيفيعي كدكني در دانشگاه،مشهد دكتر رجايي خراساني بود. دكتر رجايي از يك جهت با تمامي استادان شفيعي تفاوت داشت.او به علت تعلق خاطري كه به متون عقلي داشت دانشجويان را وادار مي كرد تا يك دوره آثار افلاطون (ترجمه لطفي و كاوياني ) را بخوانند و امتحان بدهند . بدين سان دانشجويان ادبيات را وادار مي كرد تا نسبت تفكر و زبان را دريابند.
و.سرشك از رهگذر حمايت هاي دكتر رجايي با فرهنگ و متون يونان آشنا مي شود. شايد تلاشي كه او و دكتر شريعتي براي ترجمه برخي از متون از خود نشان مي دهند ناشي از حركت و حيرت و دغدغه اي باشد كه دكتر رجايي در ايشان ايجاد كرده بود. انس و آشنايي شفيعي كدكني با فنون علامي – فلسفي را در شرح برگزيده ها و كتاب موسيقي خاصه فصل سوم كه به تحليل آراء فارابي و اخوان الصفار و بوعلي سينا اختصاص دارد مي توان مشاهده كرد. همين قرايين نشان ميدهد كه م.سرشك شاعر-محقق انديشه گر است نه در تحقيقات ادبي ايشان مي توان لفاظي هاي آنچاني را مشاهده كرد و نه در دفاتر اشعار ايشان .شفيعي شاعري خردگرا است. به همين خاطر اشعار ايشان ساده و شفاف و بي تحقير است خواننده به راحتي مي تواند روغن معنا را از بادام لفظ به در كشد.شفيعي زبان را ابزار انديشه مي داند نه انديشه را ابزار زبان به مظروف اصالت مي دهد نه به ظرف.
ه. نخستين بارقه ها :
حضور طولاني در محضر اديب و شيخ هاشمي قزويني و ... آمد و شد در محافل سنتي آن روز خراسان ،غور و تامل در متون كلاسيك عملاً شاعر را به طرف نوعي سنت گرايي يوق مي داد. از نظر شاعر بر همه محقق و شاعر ايراني فرض است كه چند و چون شعر كلاسيك را بداند. اين تجربه به شعر كلاسيك براي يك شاعر مدرن بد نيست، زيرا اندازه كلمات را بدست مي آورد.براي آنهايي كه مثل اخوان و خويي يك استعداد براي نو گرايي داشتند اين امتياز را هم براي هميشه به ايشان داد كه اندازه كلمات و به اصطلاح معماري كليه و نگاه به اعاد مختلف كلمه را به آنها آموخت.
م. سرشك به علت روحيه حقيقت طلبي كه داشت خيلي زود از قالب هاي كهنه و كلاسيك پا فرا نهاد و بر قلمروهاي آنزمان دست يافت گويا اولين بار از طريق شعر مريم اثر توكلي است كه دريچه نسباتاً جديدتري به روي او گشوده مي شود.
در نيمه هاي شامگاهان در آن زمان كه ماه
زرو و شكسته ميدمد از طرف خاوران
ايستاده در سياهي شب مريم سپيد
آرام و سرگردان
او مانده تا كه از پس دندانه هاي كوه
مهتاب سرزند ،كشد از چهره شب نقاب
بارد بر او فروغ و بشويد تن لطيف
در نور مهتاب و ....
م.سرشك معتقد است كه آشنايي حقيقي او باشعر نو و نيمايي از زماني آغاز شد كه با دكتر علي شريعتي در انجمن ادبي پيكار و دانشكده ادبيات نشست و برخاست داشته است. م.سرشك با حضور در انجمن هاي ادبي آن روز خراسان مدام تجربيات هنري خودش را افزون مي كرد. در همين سالها به محمد قهرمان و م. آزرم و سرگرد نگارنده ارتباط مداوم داشت. م. آزرم و شريعتي به ادبيات جديد خاصه شاخه نيمايي آن گرايش داشت و بر عكس محمد قهرمان به سبك هندي و نشست و برخاست با محمد قهرمان عاملي بود تا م. سرشك به برخي از ظرافتهاي سبك هنري بيشتر توجه كند.خراسان آن روز به چند دليل شديداً تحت تاثير سبك هندي بود. يكي به علت ارتباط با هرات و ديگر وجود شعرايي مانند قهرمان و قدسي و رفت و آمد چهره هايي مانند اميري فيروز كوهي به خراسان.م.سرشك به انجمن ادبي فرخ نيز رفت و آمد داشت اين انجمن بيشتر متاثر از سبك خراساني بود و چهره هايي مانند احمد كمال پور در آنجا حضور پيدا مي كردند. م. سرشك مي گويد زماني كه براي هفتاد و پنج سالگي كمال پور مجلس بزرگداشتي تشكيل دادند من نيز شعري سرودم و براي آنها ارسال كردم شعري كه با اين مطلع آغاز مي شود:
كمال ما كخ به معني جمال لفظ دري است
زمرز طوس كنون در كمال جلوه گري است
م.سرشك در اين سالها با مجلات و روزنامه هاي آن روز خراسان مانند هيرمند،آفتاب شرق و همچنين با فطلنامه ادبي،هنري اي كه صاحب امتياز آن آقاي مجير فياض وكيل دادگستري و مدير روزنامه هيرمند و مدير داخلي آن مهدي علايي ،همكاري نزديكي داشت. گويا در همين فصل نامه است كه شعر هفتخواني ديگر را نيز منتشر مي كند چاپ اين نوع اشعار گهگاه مايه دردسر شاعر و دست اندكاران مجله نيز مي شود. تكه اي از شعر هفتخواني ديگر:
برفراز توده خاكستر ايام ،
شهربند جاودان قرن،
گامخوار سم اسبان تلارو ترك
رهگذر استران تشنه بازي
جاي پلي كاروان خشم اسكندر
بر فروز آن آذر مينوي جاويد
اي مغ خاموش! در آتشگهي ديگر
غير از دست اندر كاران مجله،پدرم م. سرشك نيز با شعر نو چندان ميانه خوبي نداشت و اين امر نيز گاهگاه مزيد بر علت مي شد. شعر هفتخواني ديگر مرا به ساواك نكشانيد ولي مدير روزنامه را به گفته خودش،بعد از انقلاب و سقوط سلطنت از بسياري از تهمت ها تبرئه كرد.
و-سنت و سياست
م. سرشك در دانشگاه تهران با چهره هايي مانند بديع الزمان فروزان فر و خانلري آشنا مي شود كه هر دو دست پروده مكتب اديب بودند .م. سرشك به مدت 5 سال در محضر فروزان فر با مثنوي و لايه هاي زيرين و معاني گوهرين مثنوي آشنا مي شود. فروزن فر نسبتاً به م. سرشك نظر مثبت داشت و در روز دفاعيه اش زير برگه اي كه مبين استخدام ايشان در دانشگاه تهران بود نوشت ((احترامي ست به فضيلت )) م. سرشك با وجود احترام فراواني كه براي فروزان فر قائل بود و با وجود تاثر بسياري كه از او پذيرفته بود ولي هيچگاه نقطه ضعفهاي شخصيتي او را در خويش متمكن نكرد. فروزان فر در كنار تحقيق شعر هم مي سرود. شعر تبريك به مصدق او يكي از اشعار به ياد ماندني تاريخ ادبيات ماست. فروزان فر به خاطر قيد و بند ها و مشغله هاي مختلفي كه براي خود مي تراشيد مانند رياست دانشگاه ادبيات تا سناتوري و رياست كتابخانه سلطنتي تا حدودي از نوشتن باز مي ماند .م. سرشك حد و مرز نسبت و اجتماع را دقيقاً مي شناسد. م. سرشك درست همان برخوردي را با جامعه دارد كه حافظ دارد. حافظ در عين اينكه با واقعيت هاي اجتماعي عصر خود پيوند دارد ولي هرگز اشعارش را تا سطح بيانيه هاي سياسي تنزل نمي دهد. م.سرشك با وجود تبجيل و تكريم و احترامي كه براي فرزندان قايل است هماره بر اين نقطه ضعف استاد فروزان فر انگشت گذاشته كه ايشان مرز علم و سياست را خوب نمي شناخت لذا آنها را به هم مي آميخت. م. سرشك از نظر شعري فروزان فر را همپايه اديب مي دانست. ولي از نظر تحقيق همسان زرياب خويي.
ز-تسامح علمي
بعد از فروزان فر بتيد از دكتر خانلري –به عنوان نمادآزاد انديشي نام برد. خانلري به رغم فروزان فر و ديگران سنت و نوآوري را در خود جمع كرده بود. م.سرشك زماني كه خانلري را مثال مي زند او را همراه با چهره هايي مانند علي اكبر دهخدا،صادق هدايت،ملك شعرا بهار ،محمد قزويني،نيما يوشيج مطرح كرد،مي ستايد.
در گذشته، میان دو اصطلاح ایل و عشایر تمایزی قائل نبودند و این دو را مترداف با یکدیگر و برای معرفی گروهی از مردم کوچندة شبانکارة چادرنشین به کار میبردند؛ اما امروزه در مردم شناسی و جامعه شناسی، ایل و عشایر، دو مفهوم متفاوت به کار میروند. در برخی از متنهای تاریخی ایران، ایل به مفهوم جامعه اسکان نیافته و چادرنشین، شناسانده شده است فسایی دو اصطلاح ایل و طایفه را از یکدیگر متمایز میکند و ایل را به مردمی که در تمام سال در بیابانها، در چادرهای سیاه زندگانی میکنند و از گرمسیرات به سردسیرات جابه جا میشوند، اطلاق میکند. و طایفه را برای مردمی که کوچ نمیکنند، و از تیرههای ایلات نیستند و در سیاه چادر یا در دهات زندگی میکنند، به کار میبرد؛ اما همو در جایی دیگر برعکس، برخی از گروههای کوچنده مانند «بهاءالدینی» در ناحیه صیصکان، و «سادات میرسالار» درناحیه بهمئی کهکیلویه را که کوچ و ییلاق و قشلاق میکنند، طایفه مینامد. گفتنی است که تاریخ نگاران ایرانی از دوره صفوی به این سو، گه گاه طایفه را به جای ایل، برای معرفی جماعت کوچنده به کار بردهاند. برخی از مردم شناسان ایران برای تمایز میان جامعه ایلی و جامعههای دیگر، ملاکها و ضابطههایی را پیشنهاد کردهاند. از آن جملهاند: وجود ساختار ایلی، یعنی رده بندی تیره و طایفه و جز آن در ایل؛ باور اعضای ایل به تعلقشان به یکی از ردههای این ساختار؛ و داشتن سرزمین مشترک با محدوده معین. دیگر مردم شناس فرانسوی، این ضابطهها را ملاک تشخیص جامعه ایلی دانسته است: 1. نظام خویشاوندی منسجم و نیرومندی که مسائل و معضلات ایل بر اساس قوانین برآمده از آن نظام، در درون ایل حل و فصل میشود؛ 2. سازمان اجتماعی و اداری هرمی شکل شاخهای مبتنی بر نظام خویشاوندی؛ 3. شیوه معیشتی ویژهای که بیشتر بر نگاهداری و پرورش دام استوار است (زراعت در جامعه ایلی در درجه دوم اهمیت قرار دارد و تولید صنایع دستی از نوع ریندگی و بافندگی اشتغال جنبی مردم ایل است)؛ 4. شیوه زیست خاصی که به شکل کوچندگی و نیمه کوچندگی آشکار میگردد. برخی هم کوچندگی فصلی و تحرک از منزلی به منزل دیگر در قلمروی معین، و معاش مبتنی بر دامپروری را از شاخصههای مهم در شناخت جامعه ایلی میدانند و برای آن دسته از ایلها که زمانی کوچنده بودند و سپس یکجانشین شدند، و ضمن وحدت ایلی خود، از دامداری به کشاورزی روی آوردند، اصطلاح ایل به کار میبرند. ایل را واحدی سیاسی- اجتماعی، مرکب از شماری طایفه متشکل از چند واحد پدر تبار نیز گفتهاند. برخی هم ایل را که مبانی آن در زندگی عشایری و سازمان اجتماعی قبیله نهفته است، پدید آورنده ساخت ویژهای از قدرت دانسته، بعد سیاسی جامعه عشایری، و تحقیق اتحادیههای سیاسی قبایل و طوایف عشایری را در سازمانی خاص به نام سازمان ایلی یاد کردهاند. ایل را به مفهوم یک واحد مستقل اجتماعی- فرهنگی نیز تعریف کردهاند که سازمان اجتماعی آن قبیلهای، روش زیست آن کوچ نشینی (کامل یا نیمه)، و شیوه معیشت آن بیشتر دامداری است. ساختار اجتماعی ایل به منزله قبیله را، نظام عشیرهای مبتنی بر اتحاد چند عشیره شکل میدهد. هر عشیره از جماعتی ترکیب شده است که افراد آن بر اساس پیوندهای خونی متحد شده و یک واحد مستقل هم بسته را به وجود آوردهاند. با توجه به آنچه گذشت، میتوان گفت که ساختار اجتماعی و سیاسی، مهمترین عامل هویت دهنده به جامعه ایلی است. ایل ممکن است جامعهای عشایری، یا جامعهای ده نشین و کشاورز باشد که در صورت اخیر، گلههایش را چوپانان به چرا ببرند. از این رو ،جامعههای کوچ نشین شبان و جامعههای یکجانشین کشاورز تا زمانی که سازمان اجتماعی- سیاسی خود را حفظ کرده باشند، ایل به شمار میروند.
طبقه بندی ایلها
جامعههای ایلی ایران از قومهای گوناگون، با فرهنگها و زبانهای متفاوت برآمده، و در سازمانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی منسجمی سامان یافتهاند. هر یک از جامعههای ایلی دارای ویژگیهای قومی و فرهنگی و زبانی مخصوص به خود است. در اسناد تاریخی و رسمی، و در برخی از نوشتههای تحقیقی و قومنگاریهای اخیر، گروههای ایلی- عشایری ایران بر مبنای خاستگاه قومی- زبانی طبقه بندی شدهاند. مستوفی قدیمترین طبقهبندی از ایلات را در دوره صفوی در فهرستی از آمار مالی و نظامی ایران در 1128ق/1716م به دست داده است. بنابراین طبقه بندی، ایلات به دو گروه بزرگ ایرانی و غیر ایرانی تقسیم شده، و فهرست ایلات و طایفههای وابسته به هر یک از این دو گروه، بنابر توزیع جغرافیایی آنها، نام برده شده است. وی گروه «ایرانی الاصل» راکه با طایفههای دیگر نیامیخته بودند، در 6 فرقه یا طایفه «صحرانشین» طبقه بندی کرده، و نوشته است که این گروه در کوهها، و بزرگانشان گاه در شهرها زندگی میکنند، این 6 فرقه اینهاست: 1. لرها که 1118 جماعتند و در 4 طایفه بزرگ فیلی، لک وزند، بختیاری و ممیسنی (ممسنی) با یکدیگر در آمیختهاند؛ 2. گروس، کلهر و مکری؛ 3. کردهای خراسان که طوایف بزرگ زعفرانلو، سعدانلو، کوانلو (ظاهرا قوانلو) و دوانلو رادر برمیگیرد؛ 4. جلایر خراسان؛ 5. قرائی؛ 6. جلایی، همو گروه «ایلات بیرونی» یا غیر ایرانی را که از سرزمینهای دیگر به ایران آمده بودند، به دو فرقه عرب و ترک تقسیم کرده است: ترکها را 6 طایفه نوشته است: 1. افشار(شاملو، قرخلو و سروانلو)، بیات و دنبلی؛ 2. قاجار و قجر؛ 3. شقاقی؛ 4. زنگنه؛ .5. قراگوزلو؛ 6. شاه شیون (شاه سون). فرقه عرب را هم به 6 طایفه چعب (کعب)، عرب حویضه (حوزه، هویزه)، عرب فارس، عرب میش مست خراسان، عرب زنگویی و عرب عمری تقسیم کرده است. ماری شیل ایلهای ایران را به 3 گروه نژادی ترک، لک و عرب جای میدهد. ایلهای ترک را از بازماندگان مهاجمان قبایل ترک ترکستان، لکها را از گروههای هم تبار ایرانی اصیل، و عربهای کرانههای خلیج فارس را از نسل اعراب ساکن در سواحل مقابل خلیج، و ایلهای عرب پراکنده در ایران را منشعب از مهاجمان و فاتحان عرب دانستهاند. وی لرها و بختیاریها را از لکها، و کردها را هم از اعضای خانواده ایرانی، و وابسته به لکها، و هر دو را از نژاد فرس قدیم میداند. همو فهرستی از ایلات و عشایر ایران بر حسب پراکندگی جغرافیایی آنها باذکر خاستگاههای قومی و زبانی، و شمار چادر یا خانوار آنها به دست میدهد. لمتن ایلهای کوچنده و نیمه کوچنده ایران در دوره اسلامی را در 3 گروه بزرگ عرب، ترکمن و ترک، و ایلهایی که عرب و ترک نیستند، ردهبندی کرده، و ایلهای وابسته به قوهای کرد، لر، بلوچ و جیل (گیل) را که پیش از حمله اعراب در ایران میزیستهاند، از گروه سوم دانسته است. طبقه بندی دیگری نیز از ایلات بر حسب اقوام و بر اساس وضع کنونی آنها صورت گرفته، و از خاستگاه تاریخی آنها که محل طبقه بندی مرود نظر بوده، صرف نظر شده است. ایلات را همچنین بر مبنای زبان رایج میان آنها به 6 گره قومی ترکمنها، ترکها، کردها و لرها، عربها و بلوچها تقسیم کردهاند و ایلات و عشایر وابسته به هر یک از این گروههای قومی- زبانی را در حوزههای جغرافیایی مختلف سرزمین ایران نام بردهاند؛ نیز ایلات را بر پایه پیشینه تاریخی و پارهای ویژگیهای قومی- زبانی و فرهنگی- اجتماعی را در 5 گروه بزرگ آوردهاند: 1. ایلات کرد و لر که سایقه تاریخی آنها همزمان با مهاجرت آریاییها به ایران است؛ 2. ایلات ترک، با پیشینه تاریخی کهن، مانند ایلات قشقایی، شاهسون و افشار؛ 3. ایلات و طوایف بلوچ و سیستانی؛ 4. ترکمنها؛ 5. عشایر عرب زبان و چند گروه فارسی یا ترک زبان پراکنده در کرمان، خراسان و ایران مرکزی. کمیسیون ملی یونسکو در ایران، صورت پراکندی جغرافیایی ایلها و طایفههای ایران را برحسب استان در جدولهایی در کتاب ایرانشهر آورده است. در این جدولها در برابر نام هر ایل، نام طایفههای آن، کیفیت زندگی، محل ییلاق و قشلاق، وضع گلهداری، صنایع، و اعتقادات مردم آنها آمده است. مرکز آمار ایران نیز صورتی از ایلهای کوچنده (عشایر) و طایفههای مستقل کوچنده ایران در 1377 ش را بر حسب توزیع جغرافیایی آنها در استانهای مختلف کشور با ذکر نام هر ایل و طایفه و محل ییلاق و قشلاق و شمار خانوار و جمعیت آنها به دست داده است. طبقه بندی ایلات و عشایر بر بنیاد ویژگیهای قومی و زبانی را نمیتوان یک طبقهبندی دقیق علمی در مطالعات مردم شناسی دانست، زیرا ایلها و طایفههایی هستند که هر یک از گروهها و دودمانهای قومی - زبانی گوناگون آنها باهم آمیخته، و یک ایل یا طایفه را، با سازمان اجتماعی و سیاسی واحدی تشکیل دادهاند. نمونه بارز این دسته از ایلها، ایل بزرگ قشقایی است. اگرچه منشاء قومی گروههای اصلی تشکیل دهنده این ایل، به اقوام ترک زبان مهاجر به ایران باز میگردد، اما در ایران (در منطقه فارس) با گروههای دیگری از اقوام غیر ترک زبان درآمیختند و سازمان ایلی قشقایی را پدید آوردند. وجه دیگر طبقهبندی که شیوهای تازه در طبقهبندی جامعههای ایلی و عشایری در پژوهشهای قومنگاری است. طبقه بندی بر اساس همبستگی یا ساختار اجتماعی- سیاسی ایلات است. بنابراین طبقه بندی، یک دسته اتحادهای ایلی و یا بزرگ ایلهایی بودند که ساختاری متمرکز و پرقدرت داشتند و دودمانهای متعلق به سران، آنها را رهبری میکردند. قدیمترین این دسته ایلها، آققویونلو و قرهقویونلو در سده 9ق، سپس قزلباش و نیز ایلهای بزرگ دیگری بودند که از سده 10 تا 12ق دودمانهای را بنیان نهادند که با حکمرانان وقت مبارزه میکردند. اتحادهای ایلی بختیاری و قشقایی نمونههای دیگری از این دسته گروههای ایلی در سدههای 13و14ق بودند. سران این ایلها، صاحب قدرت و ثروت از جمله دام، زمین کشاورزی و خانههایی در شهرهای مهم تجاری بودند. افزون بر آن، از محل جمعآوری مالیات و کمکهای از محل جمع آوری مالیات و کمکهای دولت و دیگران، و برخی از آنها، مانند سران بختیاری، از راه حق امتیاز نفت در آغاز سده 20 م، درآمدهایی داشتند. دسته دوم ایلهایی بودند که ساختار سیامی متمرکز محلی با رهبری که قدرت تر داشتند، مانند شاهبونها و قره داغهای آذربایجان، کردهای غرب ایران و خراسان، بویراحمد، ممسنی و لرهای زاگرس مرکزی، ایلات خمسه فارسی و گروههای ایلی بلوچ در جنوب شرقی ایران این دسته ایلهها معمولاً با دولتها، فقط در سطح منطقه تماس داشتند و گه گاه به لحاظ سیاسی در کنار اتحادهای ایلی قرار میگرفتند و بر آنهای تهدیدی بزرگ به شمار میرفتند. دسته سوم ،ایلیهایی که ساختار سیاسی متمرکز نداشتند و به صورت پراکنده و بدون رهبری برجسته و مشخص، سازمان یافته بودند. معروفترین ایلها از این گروه، ترکمنهای یموت گرگان بودند که از چند طایفه نیرومند تشکیل میشدند. این گروههای ایلی به سبب پراکنده بودن و داشتن سازمان سیاسی غیر متمرکز بیش از ایلهای دیگر میتوانستند در برابر حکومتها ایستادگی کنند. گروههای ایلی کوچکتر و ضعیفتری نیز بودند که معمولا از برابر دید حکومتهای مرکزی و تاریخ نگاران، دور مانده بودند. سنگسریهای کوهستانی البرز، کماچیها و طایفههای دیگر کرمان نمونهای از این دسته ایلها به شمار میرفتند(2). سیاست وعشایر نویسنده :علیرضا گودرزی بیشتر سلسلههای قبل از پهلوی همانند: هخامنشیان، ساسانیان، غزنویان، سلجوقیان،خوارزمشاهیان و غیره بنا برساخت قبیلهای که داشتند,در تمام عرصههای مختلف از سیاستی پیروی می کردندکه در جهت تقویت ایلات وعشایر وافزایش نقش آنها در کارکردهای اجتماعی,سیاسی و اقتصادی جامعه بود.زیبا کلام می نویسد: «نگاهی دقیق تر به تاریخ ایران نشان دهنده این واقعیت است که بخش عمدهای از آن عبارت است از آمدن و رفتن صحرا نشینان در قالب حکومتها ی مختلف.»[1] ایلات وعشایر در طول تاریخ پر فراز ونشیب ایران قوای دفاعی کشور را در برابر دشمن تأمین کرده,وقدرت جنگندگی ورزمندگی خویش را در اختیار شاهان وحکمرانان قرار میدادند.آنها علاوه بر اهمیت سیاسی و نظامی از جنبههای اقتصادی نیز دارای کارکردهای ویژهای بودند. از آنجا که اقصاد جامعه ایران,اقتصادی برپایه دامپروری وکشاورزی بود,عشایر از این رهگذر نقش اساسی ومهمی را دارا بودند. حکومتهای قبل ازپهلوی ,به مانند یک ایل بزرگ بودند که از ایلات وطوایف مختلفی تشکیل یک حکومت ایلیاتی داده بودند با این تفاوت که تنها یک دیوان سالاری نه چندان گسترده به اداره امورات سیاسی ،اجتماعی و اقتصادی کشور می پرداخت.در واقع شاه مملکت همان ایلخان ایل مسلط برسایر ایلات کشور بود .شاه با استفاده از اختیاراتی که یا به دست آورده یا به تفویض شده بود,خواسته یا ناخواسته از توانمندیهای سایر ایلات استفادههای لازم را می برد.در این روزگار,قشون منظم ودایمی در کشور موجود نبوده و هرگاه جنگی پیش می آمد هر ایل وطایفهای باید سهمیه قوایی که برای آنها در نظر گرفته ملآشد، به مرکز می فرستادند. این مسئله گاه باعث مشکلاتی در سطح کشورمی شد .زیرا برخی از ایلات درفرستادن قشون سهل انگاری می کردندویا اینکه نیروبه مرکز نمی فرستادندکه این خود مشکل بزرگی محسوب می گردید. از قرن نوزدهم به بعد ,سیاستهای استعماری دول بیگانهای همانند انگلیس وروسیه,با قدرت هر چه تمام تر در ایران به اجرا در می آمد.متأسفانه همزمان با نفوذ گسترده عــمال بیگانه به داخل کشور سلسلهای در ایران حکومت می کرد که بنا به گفته اکثر مورخین یکی از بی لیاقت ترین سلسلههای حکومت گر در ایران بوده است .سلسله قاجاریه,دارای شاهانی بی کفایت ونا لایق بود که با سیاستهای غلط خود، ایران را به نابودی کشانده ودست بیگانگان را در امورات کشور بازتر کردند. روسهابه پیروی از سیاست گسترش ارضی و دسترسی به آبهای گرم «پطر کبیر» طی جنگهای متعددی که با قاجارها در دوره فتحعلیشاه انجام دادند ,توانستند به دلیل توان نظامی برتر , قسمتهای مهمی از خاک کشور را در شمال ضمیمه خاک خود کنند .آنها در نظر داشتند سراسر ایران را تصرف کنند ولی سیاست رقابت بین آنها ودول قدرتمند دیگر برسر ایران مانع از آن شد که به این هدف خویش جامه عمل بپوشند. از طرفی انگلیس یا همان بریتانیای کبیر ,از اوایل قرن نوزدهم به اهمیت استراتژیکی ایران در حفظ مستعمرات غنی آنها درهندوستان پی برده بودند.نفوذ این کشور استعماری آهسته اما گسترده بود آنهاکه از هر بهانهای برای رسیدن به خواستههای خویش استفاده می کردند ,ایلات وطوایف را گزیــنه خوبی تشخیص دادند واز آنها به عنوان اهرم فشاری علیه شاهـــان نالایق قاجــار ســـود می بردند.عُمال انگلیس باسیاست پخش کردن اسلحه در بین ایلات ,وبه شورش وادار کردن آنها به شاهان قاجاری می فهماندند که حکومت کردن در ایران بدون کمک آنها میسر نیست .شاهان قاجاری نیز که اتکایی در میان مردم نداشتند برای حفظ تاج وتخت ایران آنچه را که بیگانگان می خواستند از امتیازات گسترده گرفته تا قراردادهای ننگین دریغ نمی کردند .باید یادآور شویم که برخی ایلات نیز برای رسیدن به نان ونوایی در جهت خواستههای بیگانگان گام بر می داشتند, که این جای تأسف دارد .این سیاست دولت انگلیس همچنان ادامه یافت تا اینکه در سال 1917م انقلاب کمونیستی در روسیه به حکومت تزارها پایان داد وخطر نفوذ کمونیسم برای کشورهای جهان سوم, خصوصاً ایران که در همسایگی دیوار به دیوار آن واقع بود جدی تلقی گردید.این تحولات سیاسی در روسیه بریتانیای استعمار گر را به تغییر سیاستهای همیشگی خود در ارتباط با کشورهایی که احتمال نفوذ کمونیسم در آنها بیشتر محسوس بود, وادارنمود.آنها پیش از این می خواستند در ایران دولتی ضعیف وجود داشته باشد تا بتوانند به اهداف خود دست یازند اما اکنون ,نیازمند دولتی مقتدر بودند که بتواند در برابر نفوذ کمونیسم مقاومت از خویش نشان داده واز منافع آنها در منطقه حمایت نمایند.این سیاست بعدها در ایران به «تمرکز قدرت»[2] موسوم گردید. با اجرای این سیاست ,ایرانی که تقریباً 10الی 15 سال تجربه حکومت قانونی ومشروطه را پشت سرگذارده بود دوباره در کام دیکتاتوری مستبدی به نام رضا خان فرو رفت.او که خودکامهای بود با دست انگلیسیها بر سر کار آمد وتا هنگامی که در شهریور 1320ه.ش به وسیله آنان از ایران اخراج گردید آلت دستی بیش نبود.[3]هر چند گاه گاهی در برابر خواستههای آنها مقاومتی از خویش نشان داد،اما زودگذر و احساسی بود. رضا خان در طول بیست سال تکیه بر مسند قدرت چه به عنوان وزیر جنگ ,چه نخست وزیر وچه پادشاهی ایران «با 7,000قزاق و12,000 ژاندارم، ارتش 40,000 نفری جدیدی مرکب از پنج لشکر تشکیل داد»[4] که ایلات وعشایر را با آن به نابودی کشاند. آبراهامیان می نویسد: «وی با این ارتش جدید یک رشته عملیات موفقیت آمیز علیه قبایل وطوایف شورشی انجام داد.در سال1301علیه کُردهای آذربایجان غربی,شاهسونهای آذر بایجان شرقی و کهکیلویههای فـــــارس,در سال 1302علیه کُردهای سنجابی کرمانشاه,در سال 1303علیه بلوچهای جنوب شرقی و لُرهای جنوب غربی ودر سال 1304علیه ترکمنهای مازندرانی ,کُردهای خراسانی و اعراب طرفدار شیخ خزعل در محمره.»[5] رضاخان این سیاست رانیز در ایل کلهر به اجرا درآورد. هنگامی که رضاخان شروع به قدرت گیری نمود سلیمان خان امیر اعظم پسر داودخان سردار مظفر که در جنگ با قوای دولتی به سرکردگی عبدالحسین میرزا فرمانفرما کشته شده بود به جای پدر از طرف فرمانفرما به ریاســـت ایل برگزیده شد. به گفته معمرین در یکی از ســـفرهای احمد شاه که ملآخواست از طریق کرمانشاه (حوزه ایل کلهر)به عتبات واز آنجا به اروپا برود رضاخان نیز جزء همراهان او بود ,سلیمان خان که از نیات پلید رضاخان آگاهی داشت[6] درهنگام دیدار با احمد شاه از او خواست تا اجازه دهد که سردار سپه را دستگیر نماید ولی احمد شاه موافقت نکرد[7].این قضیه تا بــرگشت رضاخان بعداز بدرقه احمد شاه مسکوت ماند.سلیمان خان تصمیم گرفت رضاخان را در برگشت توقیف نماید.به همین خاطر،گروهی از سواران کلهر را در گردنه پاطاق در کمین او گذاشت . اما دیری نگذشت که این جریان توسط علی آقا خان اعظمی از مشاورین سلیمان خان,به اطلاع رضاخان رسید .او نیز از را ه فرعی خود را به همدان رساند[8]واز آنجا سلیمان خان کلهر را تلگرافی تهدید نمود.از همین زمان رضاخان در فکر ضربه زدن به ایل کلهر بود اما این فرصت تا سال 1304که او به پادشاهی ایران انتخاب شد دست نداد.ولی در این زمان سه سال از مرگ سلیمان خان که به دست برادرزاده خود ,پاشاه خان بر سر اخـــتلافات درون ایلی به قتــل رسیده بود, ملآگذشت .و عباس خان قبادیان برادر پاشاه خان ریاست ایل کلهر را بر عهده داشت. رضا شاه, عباس خان قبادیان را به تهران فرا خواندکه تا سال 1320ه.ش در تهران تحت الحفظ بود سایر بازماندگان داودخان نیز به سرخس ,مشهد,شیراز وبجنورد تبعید شدند ونام «ایل کلهر»را نیز به «باوند پور»تغییر داد.اوعلی آقا خان اعظمی را به پاس خدمتی که به او کرده بود رئیس العشایر ایلات غرب نمود .اعظمی از این سال تا سال 1321ه.ش که به دست باجناق خود حاجی علی اکبر خان معرف به «هژبر»در منطقه حسن آباد حد فاصل کرمانشاه واسلام آباد به قتل رسید، ریاست ایل باوندپور (کلهر) را بر عهده داشت و ارتباط او ورضاشاه در نهایت اعتماد ودوستی برقرار بود .این اعتماد باعث شد که مأموران دولتی کمتر در منطقه نفوذ ایل کلهر قدرتی داشته باشند وبه همین خاطر شیرازه ایل از هم نپاشید.پس از خروج رضاشاه از ایران وکشته شدن علی آقا خان اعظمی که همزمان با جنگ بین الملل دوم بود,عباس خان قبادیان به میان ایل برگشت و ریاست ایل را مجدداً در دست گرفت.[9] بدین ترتیب عشایر وایلات که بزرگترین مانع تمرکز قدرت حکومت بودند،باضربات پی در پی شخصی که هیچ گونه پایگاه ایلی وعشایری نداشت ازپای در آمدند.او با سیاستهای تخته قاپو,خلع سلاح وقلع وقمع سران عشایر آخرین ضربات را برپیکره این قشر اجتماعی مُولد وارد ساخت که تا هنوز هم نتوانسته قد علم نماید. ----------------------------------------------- [1] صادق ,زیبا کلام. ما چگونه ما شدیم (ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران) .تهران:انتشارات روزنه,1374,ص86. [2] مسعود ,بهنود،دولتهای ایران از اسفند 1299تا1357 (از سید ضیاء تابختیار)،تهران:جاویدان,1370,ص87. همچنین .ن.ک به :حسین ,مکی ،تاریخ بیست ساله ایران،ج5،تهران :نشر ناشر,1362,ص435. [3] یحیی , دولت آبادی،حیات یحیی،تهران:انتشارات عطار وانتشارات فردوس,1371,ص249به بعد. [4] یرواند ,آبراهامیان،ایران بین دو انقلاب،ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی،تهران: نشر نی ,1378,ص149. [5] همان,ص149. [6] البته سلیمان خان این را نیز می دانست که رضاخان در جنگ سال 1330ه.ق با شصت تیر خود چه بلاهایی را بر سر ایل کلهر آورده بود(ن .ک.به: بهار , ملک الشعرا.تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران«انقراض قاجاریه».ج1.تهران:امیر کبیر,1371,ص72. [7] در مراجعت آخری شاه از اروپا ,که از بوشهر برگشته بود رؤسای قبایل جنوب نیز چنین پیشنهادی را به او داده بودند اما احمد شاه با پیشنهاد آنها موافقت نکرده بود.همچنین .ن.ک .به:حسین, مکی .زندگانی سیاسی سلطان احمد شاه .تهران :امیر کبیر ,1370,ص212. [8] برخی میگویند که او لباس کارگری پوشیده به صورت ناشناس از منطقه ایل کلهر عبور کرده است. [9] عباس خان قبادیان سردار اقبال ,پسر جوانمیر خان ضرغام لشکر ,نوه داودخان کلهر از رجال سیاسی ایل کلهر بود , او در جنگ بین الملل اول با سواران ایل کلهر در کنگاور به قوای روسی حمله آورد وآنها را وادار به عقب نشینی کرد. ن.ک.به: یحیی ,دولت آبادی .حیات یحیی .ج3.تهران:انتشارات عطار و انتشارات فردوس,1371,ص319. بعدهادر رقابت نمایندگی مجلس شورای ملی توانست بر دکتر سنجابی پیروز شود و برای سه دوره متوالی یعنی دورههای 14و15و16 نمایندگی کرمانشاهان را به دست آورد.عاقبت عباس خان قبادیان آخرین رئیس العشایر ایل کلهر در یک تصادف ساختگی در تاریخ 6تیرماه 1334در خیابان شانزه لیزه فرانسه کشته شد .ن.ک.به: روزنامه کیهان,شماره3614,تاریخ شنبه 7 تیرماه 1334. ازاین سال به بعد دیگر کسی ریاست ایل را بر عهده نداشت وامورات ایل را کلانتــران وکدخداهای طوایف وتــیرهها تا اوایل انقلاب اســــلامی 1357به انجام می رساندند.
نقش معلم ها در جامعه عشایری
معلمان عشایری انسانهای فداکار و ایثارگری هستند که نوعاً به شغل و وظیفه خود ((عشق)) میورزند و آنرا یک وظیفه دینی و اخلاقی و ملی میدانند آنان خود را در سرنوشت دانش آموزان سهیم میدانند موفقیت دانش آموزان برایشان افتخار و عدم توفیق دانش آموزان برایشان مایه دلتنگی و سر شکستگی میباشد. از جمله انگیزههای این احساس و این گونه فداکاری ، رابطه خویشی و قومی معلمان با دانش آموزان است که به اقوام ، خویشان و بستگان خود خدمت میکنند. لذا در انجام وظیفه کوتاهی نمیکنند.اگر معلمی در غیر طایفه خود خدمت کند، احساس میکند که به جامعه خود ، جامعهای که یک نوع وابستگی و دلبستگی بدان دارد خدمت میکند، معلم عشایری حود را مسئول تمام سرنوشت دانش آموزان میداند و خود را تنها ناجی دانش آموزان از چنگال جهل و بیسوادی میداند زیرا پدر و مادر دانش آموزان عموماً بیسواد هستند و دائماً در حال مبارزه با زندگی و مرارتهای آن هستند تا بتوانند لقمه نانی برای فرزندانشان تهیه نمایند و چه بسا مایل هستند که فرزندانشان آنها را در مصاف با طبیعت خشن یاری داده و به دنبال گوسفند روانه شوند.همه این احساسها به علاوه دید مقدسی که معلم نسبت به شغل خود دارد از او در جامعه عشایری انسانی مسئول ، فداکار و انسان دوست که در مقابل همه محرومیت و سختیها ایستادگی میکند و چون شمع میسوزد تا مایه روشنی زندگی انسانهای دیگر شود حتی اگر کسی جز خدا ناظر بر اعمال او نباشد
تاریخ ایل قاراپاپاق
مردم قره پاپاق در مناطق مياندوآب، ملك كندي (ملكان)، صائين دژ، بناب، عجب شير، مراغه، و هشترود پراكنده ميشوند. مردم مناطق مذكور ابتداء آنان را به «خيل لار» ملقب كرده بودند، يعني «خيل ها». خيلي از انسانهاي در به در.
كليه مزرعه ها، «خانه باغ»ها، ويرانهها همه پر از مردم آواره شده بود، آنانكه پيشه اي، از قبيل نجاري، بنائي، نعل بندي و... داشتند در پناه آنها جاي گرفتند، كومهاي نيمه خرابه به ايشان ميدادند و آنها نيز ساكن ميشدند. اما مردم بي حرفه و بي پناه راهي و چارهاي نداشتند. كم كم موسم محصول فرا ميرسيد و ميبايست كلبههاي دشت و باغات راتخليه كنند، ولي به كجا بروند؟ چه كنند؟
يك بار دولت اعانهاي داد، اما بيش از هزينه يك هفته كفاف نبود، با اينكه مردم قره پاپاق در آن در به دري رضايت چنداني از مردم مناطق مذكور ندارند، بايد گفت مردمان بومي نيز كمكهاي فراواني به آنان كردهاند، عيبي كه مردمان بومي داشتند اين بود كه هرگز فكر نميكردند اين «خيل لار» تا ديروز مردمان ثروتمند و آقا بودهاند، رفتارشان تحقيرآميز بوده است.
جرج كرزن «در ايران و قضيه ايران» قره پاپاق را در آن زمان، 3000 خانوار نوشته است مطابق رسم آن روز كه نبيره با جد در يك خانواده زندگي ميكرد، دست كم هر خانواده 10 نفر ميشد كه جمعاً به 30000 نفر بالغ ميگردد، اينهمه مردم آن هم به صورت «خانواده» نه به صورت فرد و تك، تك، بار سنگيني براي مناطق مذكور بوده است و اين در صورتي است كه يقيناً ميدانيم همه منابع غربي و استعماري، هميشه جمعيت عشاير كرد را افزون و جمعيت قره پاپاق را كمتر نوشتهاند.
يكي از خانهاي سلدوز وضع را وخيم و حال بيچارگان ايل خويش را وخيم ميبيند در يكي از مناطق مذكور، مركزي تشكيل داده و مصيبت زدگان را به دور خود جمع ميكند، ميگويد ما نبايد از گرسنگي بميريم و دزدي هم نخواهيم كرد، اما روز روشن بميزان لازم از مزارع و باغات ثروتمندان اين ناحيه خواهيم خورد.
هر كسي از مقررات فوق تخطي ميكرد، مثلاً چيزي از مزرعه شخصي فقير بر ميداشت مجازات ميشد. جايز ندانستم نام خان مزبور را ببرم، او توانسته بود از مال ثروتمندان بزرگ آن منطقه جان دهها كودك را حفظ كند.
مقر خان يكي از باغات بزرگ «ناصر خان مقدم» ملقب به «سردار فاتح» بوده است، سردار مامور ميفرستد و خان را به مراغه احضار مينمايد. خان در وسط راه به درون خرابهاي ميرود و به مامور ميگويد: بيا تو، تا پدرت را در بياورم و آن سردار... را بگو خود بيايد تا با لشگر بيچارگان به حسابش برسم، تا اينجا با تو آمدم كه جدي تر سخنم را به او برساني.
بالاخره سردار توسط علماي مراغه از «حاج شيخ» ميخواهد خان را نصيحت كند كه اگر باغ چند هكتاري را تخليه نميكند لاقل باغبان را اجازه دهد تا به باغ رسيدگي كند تا از بين نرود.
حاج شيخ همراه يكي از علماي مراغه به باغ ميرود، خان ميگويد: بايد ميگذاشتيد خود سردار ميآمد حالا كه شما آمديد تا چهار روز باغ را تخليه ميكنم، حاج شيخ ميگويد: حرف من اين است تنها باغبان را اجازه رسيدگي به باغ بدهيد، موضوع تخليه در ميان نيست، خان ميگويد نه، براي اينكه اينان بدانند ما «خيل لار» نيستيم به احترام شما باغ را تخليه ميكنم و سپس يواشكي ادامه ميدهد: البته به آن باغ ديگر سردار.
محل زندگي بعضي از سران قاراپاپاق را به شرح زير ميدانيم:
خسرو خان امير تومان (نياي خسروي ها) در تبريز، رشيد السلطنه و افخم السلطنه نياي بوزچلوها و انتصاريها در محال «كورانلو» در روستاهاي «صريح ـ يا ـ سريك» و «پييك»، ايلخاني خان نياي امير فلاحها در «باري ـ بارو» حوالي بناب گوسفند داشته و دامداري ميكرده، حسين آغا چاخرلو ـ پدر تيمور آغا (جد حسين آغاي كنوني) در زنجان كنار جهان شاه خان ذوالفقاري زندگي ميكرده پس از مدتي به كمك او ميتواند به «خانيه» حوالي بناب برگردد و در نزديكي ايل و تبار خود زندگي كند.
حاج شيخ: حاج شيخ عباسقلي رضوي نياي خاندان رضوي ـ ابتدا مدتي در «زواره» در خانه اهدائي «حاج ميرزا آغا» از سادات معروف آنجا ميماند، سپس در مراغه در محله معروف موسويان در خانه اهدائي حاج ميرآغا موسوي، زندگي ميكند، و امرار معاش وي از تدريس و سند نويسي بوده است.
مرحوم آقا شيخ محمد ولي رضوي ـ برادر حاج شيخ ـ در «قرهورن» مياندوآب ساكن ميشود كه به امور مربوط به روحانيت ميپردازد، ابتدا اوضاع خوبي نداشته تا هنگامي كه «يمين لشگر» يك مجتهد را همراه خود از تهران ميآورد تا يك مسئله بغرنج ارثي را كه مورد اختلاف سران «چاردولي» بوده و علماي مراغه و آن حوالي، بعضي بدليل ترس مداخله نميكردند و بعضي ديگر متهم به طرفداري يكي از طرفين دعوا ميشدند.
شيخ محمد ولي نيز در مجلس حاضر ميشود، هنگام بررسي مسئله مجتهد تهراني فتوايش را ميدهد، موقع نوشتن متن فتوا، شيخ محمد ولي اعتراض ميكند و با استدلال ثابت ميكند كه نظر فقيه تهراني نادرست است، هر چندي كه نظر او باعث ميشود طرفي كه مورد توجه يمين لشكر بوده متضرر شود، يمين لشكر تصريح ميكند چون شما به عنوان يك روحاني محلي، روحاني تهراني را محكوم كردي افتخار ميكنم. از آن پس شيخ بعنوان روحاني بزرگ به حل مراجعات مردم ميپردازد.
از قافله ماندگان تعدادي از مردان قره پاپاق بطور جسته، گريخته در سلدوز مانده بودند، حال به چه علتي، ما نميدانيم از جمله آنان حاج براتعلي همراه يك نفر در حسنلو و مرحوم «وهاب آغا» فرزند مرحوم شيخ الاسلام. روحاني بزرگواري كه همراه قره پاپاق از ايروان آمده بود و از نژاد آنان بود ـ و حدود هفت، هشت نفري در روستاهاي ديگر (البته بيماران و پيران ناتوان همه مانده و آماج گلوله اكراد شده بودند، افراد بالا توانائي لازم را داشتهاند) اكراد از همه آنها به عنوان باركش استفاده كرده بودند و اموال غارتي را بر آنان بار ميكردهاند.
اشغال سولدوز توسط عثمانيان
قره پاپاق از جهت امور خارج از محدوده ايلي خود آسوده بود، امور داخلي نيز بوسيله حكومت سختگيرانه و گاه دهشتناك حيدر خان كه مقر او قريه راهدهنه بود اداره ميگشت.
طبق گزارشات «دوست اوغلي ميرزا علي» راهدهنه هم مقر حاكم و هم مقر «شيخ الاسلام»[16] بود، حيدر خان همه قضاوتهاي شيخ را بي چون و چرا اجرا ميكرد ولي گاهي با روحيه خاني قضاوت را نيز خودش ميكرد، رويهمرفته مرد عدالتخواه و در مقايسه با ساير مجريان كه در ولايات ديگر بودند منصفانه تر بوده است.
در زمان او كه معروف به «خان حاكم» بود راهدهنه به محل امن كامل تبديل شده بود و پس از مرگ او براي مدتي فاسدترين روستاي سلدوز بوده است كه «شيخ احد آقا» پسر شيخ الاسلام ناچار ميشود از آنجا فرار كرده و به عراق برود به طوري كه تا آخر عمرش به سلدوز مراجعت نكرده است.
عثمانيها در زمان نجفقلي خان و حيدر خان، سلدوز را اشغال ميكنند. از اين پس منابع سخن، افرادي هستند كه يا در هنگام تهيه يادداشتهاي اوليه اين كتاب (از سال 43 تا 57) در قيد حيات بودند و يا همين امروزه به زندگي مشغولند، البته آنچه از اين اشخاص ياد داشت كرده ايم كلاً محدود به حوادث سلدوز ميگردد و آنان از جريانات بين المللي كه موجبات اين حوادث شدهاند در مواقع تحليل دور دست، بي اطلاع بودهاند.
در خلال فصول گذشته مكرراً سخن از «ادعاي عثمانلو» بر منطقه «چهريق» در نواحي مرزي سلماس به ميان آمد. در مقام تحليل روشن است كه ادعاي مذكور در صورت تحقق، عثمانيان را عملاً از جنوب سلماس به ساحل درياچه ميرسانيد نظر به وضعيت عشايري منطقه معناي اين مسئله عبارت بود از اينكه از طرف سويوخ بلاغ (مهاباد)، نيز مرز عثماني به درياچه برسد، آنان در حقيقت علاوه بر سلدوز، اروميه را نيز مدعي بودند و ساكن بودن عشاير [سني] كرد در اطراف درياچه آنان را در اين مرام دلگرم ميكرد تا روزي كه عراق بخشي از خاك عثماني بود وضعيت جغرافي انساني و جغرافي طبيعي منطقه اين جاذبه را براي عثمانيها داشت، موقعيت استراتژيكي سلدوز به دليل اين كه مانند دالاني ميان ارتفاعات مرزي و درياچه است (و نقطه اتصال خاك اصلي عثمانلو و خاك فرعي آنها ـ عراق ـ بود و همين امروز نيز نقطه اتصال مرز سه كشور است) در طول تاريخ در نظر ارباب سياست اهميت آن را سخت بالا برده است. هنگامي كه «بيگم خاتون»[17] همسر شاه اسماعيل از اسارت عثمانيها فرار ميكند و چون مناطق خوي، گوني «شبستر و تسوج» و تبريز در اشغال سلطان سليم بود، او از كنار باتلاقهاي سلدوز گذشته و هنگامي كه سلطان سليم در شمال سهند جشن پيروزي گرفته بود خاتون بيگم جنوب سهند را در زير پنجههاي اسبش در نورديد و در نزديك همدان (درگزين) خودش را به اردوي شاه رسانيد.
هنگامي كه روسها مرند، صوفيان و تبريز را گرفتند عباس ميرزا در خوي بود و براي حضور در ميعادگاه دهخوارگان (آذر شهر)، از كنارههاي جنوبي نيزارهاي سلدوز عبور كرده و به آنجا رفت تا با سران روس مذاكره نمايد.
در جنگ جهاني اول روس و عثماني براي اشغال جنوب غربي درياچه از هم پيشي ميگرفتند و همينطور در جنگ جهاني دوم آلمان سخت به سلدوز چشم دوخته بود كه روسها مجال ندادند.
فرماندهان نظامي ايران هنگام تعقيب ملا مصطفي بارزاني و اخراج او از ايران پس از جنگ جهاني دوم لقب «دهليز جنگي» به سلدوز دادند، آمريكائيها در طول نفوذ خود در ايران به اهميت استراتژيك جنوب درياچه پي بردند و سه پادگان بزرگ (جلديان، پسوه و پيرانشهر) را در پشت كوههاي جنوبي سلدوز ساختند، وظيفه اين سه پادگان همان بود كه زمان درازي مردم قراپاپاق عهده دار آن بودند.
موارد فوق و صدها مورد ريز و درشت ديگر در عينيت تاريخ اهميت سلدوز را نشان ميدهد و به اين دليل است كه شاهان قاجار به ايل قراپاپاق آن اندازه اهميت ميدادند و عثمانيها به محل سكونت آنان.
در سال 1321 هجري قمري عثمانيها مجدداً طمع به منطقه جنوب درياچه دوختند و براي نيل به اهداف خود ميان ايل مامش و ايل پيران درگيري ايجاد كردند، در اين زمان امور مرزي به نجفقلي خان رئيس ايل قره پاپاق سپرده شده بود، ايل مامش نيز موظف بود زير نظر او باشد، وي سعي كرد اختلاف ميان دو ايل مذكور را اصلاح كند ليكن نظر به اينكه دولت عثماني ايل پيران را تحريك ميكرد، موضوع صلح به جائي نرسيد.
قبلاً مشاهده كرديم كه به هنگام آمدن قره پاپاق به سلدوز پيران ها، مامش را قتل و عام و غارت كرده بودند از آن روز به بعد مامشها با حمايت قراپاپاق رشد نموده اينك با گذشت 85 سال قوي شده بودند، در مقابل پيران كوتاه نميآمدند. «قرني آقا» پسر محمد آقا مامش قريه مركزي پيرانها را كه به «شين آباد»[18] موسوم بود اشغال كرد.
پيرانها به صورت ايل فراري و آواره در آمدند، جاسوسان عثماني آنان را هدايت كردند كه به دولت عثماني شكايت برند، آنان نيز شكايت نامهاي كتبي و تظلم نامهاي تنظيم كرده و به «ساخلوي مرزي» عثماني دادند، عثمانيها يك گروه هفت نفري عسكر به سرپرستي يك «چاوش» با پرچم و طبل و شيپور به قريه شين آباد نزد قرني آقا ميفرستند كه برخيز و قريه را تحويل بده. قرني دستور ميدهد داخل شيپور عثمانيها را با سرگين اسب پر ميكنند. اين كار بهانه خوبي براي درباريان استانبول بود، به بهانه تنبيه قرني آقا مناطق پيران، مامش، سلدوز و اشنويه را اشغال ميكنند (1323 ه. ق. 1284 ه. ش.)
نجفقلي خان امير تومان قره پاپاق، قبل از رسيدن آرتش عثماني جريان را بوسيله قايق رانان از طريق درياچه به اطلاع تبريز ميرساند. دولت مركزي در آن روزها سخت درگير مسايل داخلي و مشروطه بود، لذا تبريز چندان اهميتي به مسئله نميدهد.
در پاسخ فعاليتهاي نجفقلي خان و تماسهاي او با مركز، سند تاريخي در دست است كه حاوي متن تلگراف محمد علي ميرزا وليعهد ميباشد، صورت سند به شرح زير است:
آرم شير و خورشيد ـ از تهران[19] به ساوجبلاغ[20] اداره تلگراف دولت عليه ايران ـ اطلاعات ـ سنه 1323.
متن تلگراف: حاجي نجفقلي خان امير تومان انشاء الله احوال شما خوب است. تلگرافي به امير العشاير نمودم كه در ورود من در ميانج حاضر باشد، شما هم همراه او عاجلاً حركت نمائيد من هم انشاء الله بفضل خدا پس فردا كه سه شنبه هفدهم است به چاپاري از طهران حركت مينمايم ـ وليعهد.
توضيح: مراد از امير العشاير «قرني آقا» و منظور از «ميانج» شهر ميانه است. گويا يورش عثماني مجال حركت به حاجي نجفقلي خان نميدهد و او در سلدوز ميماند.
مير آلا «امير آلا» ـ آلان: گيرنده، فتح كننده: عنوان يك لشكر از آرتش عثماني، امير آلان: فرمانده يك آلان ـ پسوه را مقر خويش قرار ميدهد و شخصي به نام «يوسف ضياء» را به عنوان حاكم سلدوز انتخاب مينمايد
قاراپاپاق در جنگ هرات
نقي خان نتوانسته در خارج از منطقه جنوب غربي درياچه اروميه در جنگها شركت كند او موظف به حفظ مرز با همكاري مامش بوده است اما پسرش مهدي خان علاوه بر مرزداري ـ كه قلعهاي بنام «مهدي آباد» در مرز بنا كرده بود و دائماً دويست سرباز مسلح قره پاپاق در آنجا حضور داشتهاند و علاوه بر نگهباني مرز به مسائل حقوقي ييلاق و قشلاق عشاير نيز رسيدگي ميكرد[9] قلعه مذكور در غائله شيخ عبيد ويران شد ـ در جنگهاي دور دست نيز شركت ميجسته.
در جنگ هرات: اهميت حضور مهدي خان با چهارصد سوار خود در آن جنگ از بيان لسان الملك مشخص ميشود، وي در وقايع سال 1255 مينويسد:
«مستر مكنيل» ـ سفير انگلستان كه در محاصره هرات حاضر بود ـ چون اين بدانست آشفته خاطر شده شتاب زده به درگاه پادشاه آمد و از در ضراعت معروض داشت كه سه روزه اين لشكر را از جنگ باز داريد تا من به درون شهر رفته كامران ميرزا و يار محمد خان را بدين حضرت آرم، شاهنشاه حشمت دولت انگليس را نگاه داشته مسئول او را به اجابت مقرون كرد و خطي به شاهزاده محمد رضا ميرزا، نگاشت كه مستر مكنيل را و مهدي خان قراپاپاغ (قراپاپاق) را با چهار سوار رخصت كن تا از دروازه «خنگ» به شهر هرات در روند.
چون مكنيل به درون شهر رفت كار ديگر گونه كرد و نخستين كامران ميرزا و يار محمد خان را برانگيخت كه اين چند روز كه طريق مبارزات مسدود است هر رخنه و ثلمه كه در ديوار قلعه باديد شده تعمير كنيد و از خويشتن معادل ده هزار تومان زر مسكوك بديشان داد و ايشان را به مرمت برج و باره برگماشت و گفت دو ماه ديگر خويشتن داري كنيد تا كشتيهاي جنگي ما از كنار عمان ديدار شود، آنگاه عزم ايرانيان از شما بگردد و جنگ و جوش از جانب فارس برخيزد.
چون از اين كار بپرداخت از هرات بيرون شده طريق لشگراه گرفت و مهدي خان قراپاپاق اين قصه به عرض رسانيد، شاهنشاه غازي در خشم شده فرمان كرد تا مكنيل از لشگرگاه بيرون شود و او نيز حديث حادثه... طريق لندن برداشت».
بديهي است در ميان آنهمه سپاه ايران كه از سراسر كشور گرد آمده و هرات را محاصره كرده بودند انتخاب مهدي خان به عنوان امين و فرد مورد اعتماد براي نظارت بر افعال سفير انگليس در آن كار بس مهم، موضوعي است سخت قابل توجه، و زيركي و كارداني و آگاهي در سطح بالاي او را بيان ميدارد.
هر محققي ميداند كه واگذاري چنين نقش و مسئوليت ديپلماتيك به عهده يك فرد، شايستگي و آگاهي و درايت آن فرد را مشخص ميكند.
سفير انگليس قبل از آن، اقداماتي كرده و نظر سوء وي براي محمد شاه كاملاً روشن بود، بنابراين هوشيارترين فرد را ميبايست در اين كار برمي گزيد.
لسان الملك باز ميگويد:
«هم در اين وقت معروض درگاه افتاد كه شاهزاده طهماسب ميرزاي مويد الدوله با بعضي از منال ديواني و ديگر اشياء تا تربت شيخ جام قطع مسافت كرده و محمد علي خان ماكوئي و فوج دوم تبريز ملازم ركاب اوست و از مردم شكيبان اين خبر به افغانان بردهاند و ششصد سوار از آن جماعت به جانب او رهسپار شده تا اگر بتوانند و كميني بگشايند و ازو چيزي بربايند. شاهنشاه غازي چون اين بشنيد حبيب الله خان امير توپخانه و محمد تقي خان سرتيپ بيات و مهدي خان قراپاپاغ و جهانگير خان سركرده نظام پسر قاسم خان قوللر آقاسي را با پانصد سوار و دو عراده توپ بيرون فرستاد، در حدود شكيبان با افغانان درگير شدند و...».[10]
اين صميميت و نزديكي به دربار باعث گرديد كه اسكندر خان برادر مهدي خان به سمت نايب اول آجودان باشي شاه انتخاب شده و تقريباً براي هميشه مقيم تهران شود.
حسن خان:
همانطور كه قبلاً اشاره رفت در زمان مهدي خان، برادرش حسن خان فرماندهي چهارصد سوار قره پاپاق را بعهده داشت، او نياي خاندانهاي «حسنخاني» و «مظلومي» و «حميدي» كه امروزه هستند، ميباشد وي يادداشتهائي بنام «حرب الحسن» نوشته بوده كه در حال حاضر در دست نيست (يا بدست ما نرسيده)، بي ترديد مطالب مهمي راجع به تاريخ قره پاپاق در آن بوده است، چرا كه نوشتهاي تحت عنوان «حرب» لابد دستكم جريان يكي، دو جنگ در آن بوده كه امروز ما از همه آنها بي خبريم.
آنچه از متون و منابع تاريخي در مورد او در دست ميباشد، تنها مطالبي است كه در چند جا از «سفر نامه ناصر الدين شاه» آمده است، در صفحه 13 اين كتاب كه انشاء آن به قلم شاه است و شرح مسافرت خود به عتبات (1287 هجري قمري) را در آن نگاشته است، ميگويد: روز شنبه غره رجب، صبح پيش از آفتاب به حمام رفته رخت نو پوشيده سوار شدم امروز بايد به رحيم آباد زرند[11] ملكي محمد خان سرتيپ زرندي برويم خيلي از راه سواره رفتم با وزير خارجه حسام السلطنه، امين الملك، ظهير الدوله، ميرزا عبدالوهاب مستوفي گيلان، صحبت كرديم مجد الدوله هم رسيد قدري با ميرزا عبدالوهاب در باب مطالبات خودش گفتگو كرد رحمت الله خان ساري اصلان، كلب حسين خان امين نظام، حبيب الله خان ساعد الدوله، حسن خان سرتيپ قراپاپاق ديده شدند تازه آمدهاند.
و در صفحه 115 مينويسد: روز پنجشنبه... شعبان به قصد مداين و زيارت حضرت سلمان بكشتي بخار نشستيم حسام السلطنه، عباس ميرزا، وزير امور خارجه، مجد الدوله، امين الملك، معتمد الملك، مدحت پاشا، كمال پاشا، عضد الملك، كشيكچي باشي، دبير الملك، منشي حضور، امين السلطان، امين حضور، محمد علي خان، علي باشي، ساري اصلان، امين نظام، محقق، مظفر الدوله، عبدالقادر خان، ميرزا محمد خان، محمد نقي خان، قهوه چي باشي، دهباشي، سقا باشي، آقا محمد تقي آبدار، آقا حسن نايب قهوه چي باشي، حسن خان سرتيپ قراپاپاق، آقا وحيد و...
و در صفحه 118 ميگويد: بعد از زيارت سلمان فوراً معاودت به كشتي نمودم وقتي نزديك كشتي شدم ديدم ساري اصلان، تيمور ميرزا، امين نظام، عبدالقادر خان سرتيپ، آقا يوسف سقا باشي، حسن خان سرتيپ قراپاپاق، جمعي ديگر ميروند شب در سلمان مانده فردا از راه خشكي مراجعه خواهند كرد.
مطابق رسم آن زمان وقتي كه شاه از پايتخت خارج ميشد همه سران عشاير، سري به اردوگاه شاه زده و باصطلاح پس از اظهار ادب و اطاعت و ارادت، به منطقه خود باز ميگشتند مگر آنانكه مامور به حضور در اردو بودند و يا اعزام به مناطق ديگر ميشدند، در اين سفر كه يك سفر زيارتي بود سران عشاير كه در طول راه و منزلهاي مختلف از راه ميرسيدند پس از انجام وظيفه، بعضيها در همان روز و بعضي ديگر پس از همراهي يكي، دو روز با اردو، به محل خود مراجعت ميكردند و تنها باصطلاح مقرب الخاقانها ميتوانستند مورد الطاف عاليه قرار گيرند و در زمره همراهان شاه تا پايان سفر باشند، كه حسن خان از جلمه آنان بوده است.
نجف قلي خان اول:
سندي به تاريخ ربيع الاول سال 1265 نشان ميدهد كه مهدي خان مريض ميشود (يا به بهانه تمارض) از دربار وليعهد، ميخواهد كه پسرش نجفقلي خان جانشين وي گردد خواسته او تصويب ميشود و فرمان بنام نجفقلي صادر ميگردد. پس از آن نامي از مهدي خان در ميان نيست.
سند ديگر در 1269 (حاكي از اينكه يك توپ ترمه به عنوان عيدي ـ عيد نوروز ـ به نجفقلي خان ارسال شده است) صدور يافته. باز فرمان ديگر در 1271 مبني بر اعطاي يك طاقه شال ترمه و تقدير از او صادر شده است.
فرماني مبني بر ارتقاء نجف قلي خان به سرتيپي به دليل فداكاريهايي كه او و سوارانش در گرگان نشان دادهاند و به اصطلاح «سر و اسير زياد از طايفه ضالّه آوردهاند» از دربار تهران صادر شده است.
بيوك خان:
تاريخ وفات نجف قلي خان معلوم نيست، اما ميدانيم كه وي در سال 1297 كه غائله شيخ رخ ميدهد حضور نداشته و بيوك خان رئيس ايل بوده است. مطابق نقلها تنها فرزند نجفقلي خان در حين وفاتش پسري 15 ساله بنام اسد الله بوده كه بعدها به نام نجفقلي خان دوم (حاج امير تومان) معروف ميشود. و به همين دليل بيوك خان پسر اسنكدر خان برادر زاده مهدي خان به رياست ايل ميرسد.
رسم و سنت توارثي حكومت، از شاه گرفته تا رؤساي ايلات، ايجاب ميكرده كه رياست از خاندان مهدي خان خارج نشود. كوچكي و كمي سن اسد الله موجب ميگردد كه زمينه براي ديگران باز گردد. بي ترديد بويوك خان در اين موضوع رقيب هائي داشته ليكن نظر به اينكه پدر او نايب آجودان باشي شاه بود قرعه شانس به نام او در ميآيد و حوادث عصر او نشان ميدهد كه عرضه اين كار و سمت را نيز داشته است. ماجراي بزرگ «شيخ» در زمان تصدي او اتفاق افتاده است.
فاطمه (س) دختر حضرت محمد (ص)، رسول خدا، پیغمبر اسلام، و مادر او خدیجه دختر خویلد است. با همه كوششی كه بكار رفته است متاسفانه دربارة سال تولد دختر پیغمبر (ص) اطلاع درست و دقیقی نمی توان داد. زهرا، صدیقه، طاهره، راضیه، مرضیه، مباركه، بتول و لقب های دیگر، از جمله القابی هستند كه محدثان اسلامی، برای دختر پیغمبر نوشته اند. از این جمله لقب زهرا از شهرت بیشتری برخوردار است، و گاه با او همراه می آید (فاطمه زهرا) و یا بصورت تركیب عربی (فاطمهُ الزَّهراء) .زهرا كه در تداول بیشتر بجای نام او بكار می رود در لغت(به معنی) درخشنده، روشن و مرادف هایی از این گونه(است). و این لقب از هر جهت برازندة این بانوست.او چهره درخشان زن مسلمان، فروغتابناك (تابان) معرفت و نمونه روشن پرهیزگاری و خداپرستی است.
نامگذاری فاطمه(س)
ـ در كتابهای شیعه و سنی روایتی می بینیم كه پیغمبر فرمود او را فاطمه نامیدند، چون خود و شیعیان او از آتش دوزخ بریده اند. قتال نیشابوری ضمن حدیثی از امام صادق آورده است كه چون از بدی ها بریده شد او را فاطمه نامیده اند.
دوران كودكی:
ـ پرورش زهرا در كنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوت بود، آنجا كه فرود آمدنگا ه فرشتگان، و مركز نزول وحی و آیه های قرآن است. او در خانه تنها بود و دوران خردسالی را به تنهایی می گذراند. دو خواهر او رقیه و ام كلثوم سالیانی چند از او بزرگتر بودند. در این خانه بود كه تكبیر گفتن، روی به خداایستادن، و هر شبانه روز، در اوقاتی خاص، پروردگار یكتا را ،به بزرگی یاد نمودن، آغاز شد. او كه مستقیم با(پیامبر) گیرنده دستورات {خداوند} مربوط بود، جداگانه می آموخت. هر روز برایش آزمایشی و هر شب ریاضتی بود، كه پیوسته دشوارتر و دردناك تر می شد. تهدید، خشونت، آزار، گرسنگی و سختی زندگانی...
{قضای الهی ، در همان سالهای تبعید ومحاصره اقتصادی در شعب، مادر وابوطالب را در یك سال از او جدا كرد ، رحلت مادر وابوطالب مسولیت فاطمه رادر قبال پدر ،بیشتر كرد وپیامبراو را (امّ ابیها ) مام پدر نامید. او برای پدرش هم دختر و هم مادر بود}
همگامى با پدر
فاطمه (س) از همان دوران كودكى كه در كشمكشهاى پدر با مشركان با او همراه همگام بود او در جریان نقشه ترور پیامبر قرار گرفته و پدر را مضطربانه از این واقعه هشدار داد دشمن شكمبه شتر یا گوسفند بر سر پدر مىریزد و او با دستهاى كوچك خود آنها را از سر و روى پدر پاك مىكند.پدرش را كتك مىزنند و او از شدت تاثر مىگرید و پدر را نوازش مىكند بر بدن پدرش جراحات وارد مىكنند او هم چون پرستارى مهربان بر آن جراحات مرهم مىگذارد والحق كه این دختر را چه تحملى در رنجها و نامردىها بود و چه آثارى از خدمات ارزنده.
السلام على البتول الطاهرة ؛ الصدیقة المعصومة، المغصوبة حقها و الممنوعة ارثها السلام على بضعة لحمه و صمیم قلبه و رحمة اله و بركاته
هجرت به مدینه
ـ مكه همه كوششهای خود را برای خاموش ساختن این فروغ خدایی بكار برد، اما از این كوشش سودی نبرد. طرح محاصره اقتصادی ـ آخرین مبارزه قریش ـ با شكست روبرو گردید. تا آنجا كه تصمیم به قتل پیامبر گرفتند كه آنهم با هجرت پیامبر به مدینه كه چند سال بعد، مبدا تاریخ مسلمانان گردید و تا امروز هم بنام «تاریخ هجری» متداول است، خنثی شد. چون اندك اندك كارها سر و سامانی یافت و مسجدی آماده گردید، و مهاجران در خانه های تازه جای گرفتند، پدرش دستور هجرت وی را داد.
همسر و همسفر علی (ع):
دو سال یا اندكی بیشتر از اقامت مهاجران در مدینه گذشت، در این سال دگرگونی چشمگیری در وضع سیاسی و اجتماعی مسلمانان پدید گردید. نیزبعضی سریه ها (دسته اعزامی به جنگ كه پیامبر شخصا در آن دسته شركت نداشت) با پیروزی برگشتند. مهمتر از همه پیروزی در غزوه بدر بود كه قدرت افسانه ایمكه را درهم ریخت، و حشمت خیره كنندة سران قریش را از میان برد.
ـ در زندگانی داخلی رسول خدا (ص) نیز تغییریرخ داد. سوده دختر زمعه بن قیس و عایشه دختر ابوبكر، در خانه او بسر میبردند. حال اگر فاطمه (س) به خانة شوی برود، درخانه پدرش كسانی هستند كهنگاهبان حال او باشند. لذا پدرش از میان همه, پسر عموی خود علی بن ابیطالبرا برای شوهری او برگزید
ـ رمضان سال سوم هجرت می رسد، ولادت فرزندش حسن (ع) خاطرة شیرین پیروزیهای جنگ بدر را كه در رمضان سال پیش رخ داد شیرین تر می سازد. اما روزهایی چند پس از این ولادت فرخنده، گرد اندوه شهر را می پوشاند. مكه و مدینه بار دیگر مقابل هم (می ایستند) حمزه عموی پیغمبر (ص) سردار دلیر مسلمانان و هفتاد و چهار تننو مسلمان در این جنگ به شهادت می رسند. فاطمه (س) هر دو یا سه روز خود را به احد می رساند و بر مزار شهیدان می گریست و آنانرا دعا می كرد.
ـ اندك اندك خاطرة تلخ جنگ احد فراموش می شود. خانه های درهم ریخته از نو سر و سامان می گیرد و زنان بی سرپرست به خانة شوی می روند. حمله های تعرضی بر فرصت جویان آغاز می گردد. دسته های اعزامی به خارج مدینه، به پیروزی می رسند. در شعبان سال چهارم، ولادت حسین (ع) گرمی تازه ای به خانة علی (ع) می دهد و پس از این دو، زینب، ام كلثوم و محسن.
مقام و منزلت فاطمه (س)
بیان ما از شأن و جلال فاطمه (س) و عظمت و فضائل او در حد فهم و ادراك محدود ماست و آن هم بدان امید است كه باشداز آسمان ولایت او روزنهاى در اندیشه و روان پدید آید، دل مان به نور وجودش روشن گردد و درس آموزى از او ما را در برابر حوادث روزگار مقاوم سازد
فأمّا انبنتى فاطمه فانها سیدة نساء العالمین من الاولین و الاخرین
او برترین بانوى اسلام و سیده زنان عالم است. گوهرى تابناك در منظومه و رشته نسل پیامبر است و فرشتهاى است از ملكوت اعلى. او همسر شهید است و امام شهیدان، تربیت كننده نسل شهید است و خود زن شهیده، واجد كمالات انسانى است و نمونه تربیت محمد صلی الله علیه و آله او تنها زنى است كه از همان آغاز حیات و تشكّل، براساس اصول متعالى اسلام و ارزشهاى اسلامى رشد و پرورش یافته و به درجهاى رسیده است كه او را در عالم زنان همتائى و در عالم مردان كفى جز على (ع) نبوده است. سرمایهگذارىهاى تربیتى پیامبر (ص) درباره او ثمر داد و كوششهاى خود او نیز عاملى مهم در رشد او بحساب مىآمده است
فاطمه (س) انسان است ولى تعبیرات رسول خدا (ص) درباره او تعبیر فرشتهاى است در صورت انسان. رسول خدا (ص) فرمود :
"فاطمة خلقت حوریة فى صورة انسیة
یا فاطمه، ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمین "
اى فاطمه (س) خداى ترا برگزید و مطهرت گردانید و ترا بر زنان جهان برترى داده و گزینش و انتخاب كرده است.
و براساس پارهاى از دیگر روایات او فوق فرشته است و حتى فرشتگان در خدمت او بودند، و از انفاس قدسیهاش بهره مىگرفتند. كدام فرشته است كه خداى را چون فاطمه (س) با تمام وجود پرستیده باشد؟ و با آن همه علم و ایمان و اخلاص در پیشگاه او به خضوع و خشوع بایستد؟ و كدام فرشته است كه پیك الهى در ورود به آستانش از او اجازه بطلبد؟ روایات و اسناد ما نشان مىدهند كه از حتى از فرشتگان مقرّب خداى هم برتر است و حتى فرشته مرگ در زمان رحلت رسول خدا (ص) باید از او اجازه ورود بطلبد.
به نص بسیارى از احادیث و روایات فاطمه (س) از بسیارى از انبیاى گذشته افضل بود، و حتى روایات ما در این زمینه استثنائى قائل نشدهاند. پارهاى از روایات گویند كه پیامبران حتى همشأن و همتاى فاطمه (س) در ازدواج نبودند و اگر على نبود براى فاطمه (س) كفوى نبود
یا فاطمة منا خیر الانبیاء و هو ابوك و منا خیر الاوصیاء و هو بعلك و منا خیر الشهداء و هو حمزة عم ابیك و منها من له جناحان یطیر بهما فى الجنة حیث شاء و هو جعفر ابن عم ابیك و منا سبطا هذه الامة و سید شباب اهل الجنة الحسن و الحسین و هما ابناك و اللذى نفسى بیده منا مهدى هذه الامه و هو من ولدك
اى فاطمه (س) بهترین پیامبران از ماست و آن پدر تست و بهترین اوصیاء از ماست و آن شوهر تست و بهترین شهیدان از ماست كه آن حمزه سیدالشهداء عموى پدر تست و از ما شهیدى است كه او را در بهشت دو بال است كه به وسیله آن در بهشت بهر كجاى كه بخواهد پرواز مىكند و آن جعفر پسر عموى پیامبر تست و از ما دو سبط پیامبر این امتند كه سید جوانان اهل بهشتند و آن حسن و حسین دو پسر تو هستند و قسم به آنكس كه جانم در دست اوست مهدى این امت از ماست و او از فرزند تست
ان الله یرضى لرضاء فاطمة و یغضب لغضبها
خدا به رضاى فاطمه (س) خرسند و به غضب فاطمه (س) غضبناك مىشود.
جایگاهش نزد پیامبر(ص)
فاطمه (س) را نزد پیامبر احترامى عظیم بود بسى فراتر از احترام پدرى به دخترش و این بگونهاى بود كه حیرت دیگران را بر مىانگیخت او با آن همه شأن و عظمت دست دخترش را مىبوسید و به گفته عایشه هرگاه كه فاطمه (س) بر پیامبر وارد مىشد رسول خدا به احترامش از جاى بر مىخاست و پیشانى او را مىبوسید. و یا در حین ورود از او جداً استقبال مىكرد و یا در حین خروج از محضرش مشایعتش مىفرمود. در شأن وصف فاطمه (س) و در انتساب او بخودش پیامبر كلمات والا و عجیب بكار مىبرد. گاهى مىفرمود فاطمه (س) یك شاخه گل است (ریحانه)؛ زمانى مىفرمود فاطمه (س) پاره تن من است (بضعة مِنّى)، و گاهى مىفرمود فاطمه (س) عزیزترین مردم به نزد من است یا مىفرمود هر كه فاطمه (س) راشادان كند مرا شادان كرده است، و هر كه فاطمه (س) را بیازارد مرا آزرده است، با این اضافه كه شادى و غضب من، یا محبت و آزارم ،همانند محبت و آزار خداوند است، حتى در پاسخ به سؤال فاطمه (س) و على از پیامبر كه كدام محبوبتر و عزیزترند فرمود فاطمة احبُّ الىَّ منك و انت یا علىُّ اعزّ علىّ منها فاطمه (س) از تو نزد من محبوبتر است و تو اى على از فاطمه (س) نزد من عزیزتر هستی .
فاطمه (س) مصداق آیات
براساس اسنادى كه در دست و مورد قبول و اتفاق فریقین است فاطمه (س) مصداق آیات متعدد قرآن است كه ما را توان آن نیست همه آنها را احصاء كرده و به شرحش بپردازیم
مصداق آیه قدر
انا انزلنا فى لیلة القدر
امام صادق (ع) در تفسیر و معنى آیه انا انزلنا فى لیلة القدر، فاطمه (س) را معنى آن دانسته و مصداق كسى مىداند كه در شب قدر نازل شده .
مصداق خیر كثیر، سوره کوثر
انا اعطیناك الكوثر
خداى در قرآن او را كوثر یا خیر كثیر نامیدو اساس نزول آن كوتاه كردن شر سخن مشركان از سر پیامبر بود. او مصداق آیه انا اعطیناك الكوثر است و شماتت كنندگان پیامبر مصداق ابترند، فاطمه خیر كثیر است و مجسمه خیر، استوانه بركت است و اسطوره بالندگى .
مصداق آیه نسائنا، مباهله
در داستان مباهله كه بین پیامبر (ص) و مسیحیان نجران پدید آمد، سرانجام قرار شد طرفین ادعا، خود با زنان و فرزندان خویش براى نفرین متقابل حاضر گردند تا ناحق در معرض خشم و لعن خدا قرار گیرد. در آن روزگار زنان گرانقدرى در دنیاى اسلام حضور داشتند مثل صفیه عمه پیامبر، اسماء همسر ابوبكر، ام هانى و دیگران، ولى هیچكدام مصداق نسائنا قرار نگرفتند. رسول خدا (ص) فاطمه (س) را بعنوان الگوى زن و مصداق و نماینده كلى زنان اسلام و بر این اساس نام او را در قرآن در قالب نسائنا ثبت داد .
مصداق آیه تطهیر
انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیراً
او مصداق آیه انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیراً در قرآن است در كتاب صواعق المحرقه، تفسیر طبرى، و كتب دیگر از رسول خدا نقل شد كه این آیه درباره من و على (ع) و حسن و حسین و فاطمه (س) نازل شده است و طبرى در تفسیر خود 15 روایت به سندهاى مختلف در این باره ذكر مىكند .
مصداق آیه ایثار و اطعام
یطعمون الطعام على حبه مسكیناً و یتیماً و اسیراً
او مصداق آیه شریفه قرآن است كه: و یؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة و مصداق آیه و یطعمون الطعام على حبه مسكیناً و یتیماً و اسیراً اوست كه به همراه على و فرزندان خود و فضه افطارى خود را در راه خدا داد و با آب روزه را افطار كرد و این عمل تا سه روز پى در پى ادامه یافت
مصداق ذى القربى
قل لا اسالكم علیه اجراً الا المودة فى القربى
او از نظر خویشاوندى دختر پیامبر و نزدیكترین خویشاوند اوست. پس مصداق همان ذى القربائى است كه در قرآن مودت او درخواست شده قل لا اسالكم علیه اجراً الا المودة فى القربى جز فاطمه (س) چه كسى است كه خون پیامبر را در رگهاى خود داشته باشد و بضعه رسول و پاره تن او باشد؟ از او خویشاوندتر كیست؟
مقام عصمت او
فاطمه (س) داراى مقام عصمت است بدین معنى كه معصومه است، یعنى محصوره از گناه، یعنى ممنوع و محفوظ از لغزش و انحراف و از این دید مىتواند الگو باشد. عصمت یك سبب شعورى است كه به هیچ وجه مغلوب نمىشود و از انواع شعور و ادراكى نیست كه ما با آن آشنائیم و از سنخ علوم و ادراكات متعارضى نیست كه قابل اكتساب و تعلم باشد. پس در راه و روش فاطمه (س) اشتباه و لغزشى نیست. آیه تطهیر هم او را از رجس و خطا دور معرفى مىكند و حدیث معروف ان الله اصطفاك و طهرك...نیز آن را تأیید مىنماید. البته مقام بصیرتش و ادراكش از جهان و ماسواى آن خود عامل دیگرى براى دورى او از لغزش است عصمت موجد صورت علمى ریشهدارى است كه پدید آورند. آثارى از اخلاق چون شجاعت، عفت و سخاوت است و مانع پدید آمدن جبن، خمود و شره، بخل، تبذیر، تدبر و براین اساس فاطمه (س) داراى فضایل اخلاقى است به صورت كامل و مطلق و به دور از رذایل اخلاقى است آن هم در صورت كلى آن، او نه تنها تن به گناه نمىدهد، بلكه حتى ترك اولائى از او سر نمىزند. هرگز قول و فعلى را مرتكب نمىشود كه در آن شائبه ترك اولى و یا گناه باشد. بدین سان او در خورتر از هر كس در داشتن جنبه الگوئى است
شخصیت عبادی:
ـ دختر پیغمبر همچنانكه در زندگی زناشویی نمونه بود، در اطاعت پروردگار نیز نمونه بود. امام صادق (ع) از پدران خویش از حسن بن علی روایت كند: مادرم شبهای جمعه را تا بامداد در محراب عبادت می ایستاد و چون دست به دعا برمی داشت مردان و زنان با ایمان را دعا می كرد، اما دربارة خود چیزی نمی گفت. روزی بدو گفتم: مادر! چرا برای خود نیز مانند دیگران دعای خیر نمی كنی؟ گفت: فرزندم همسایه مقدم است. تسبیح هایی كه بنام تسبیحات فاطمه (س) شهرت یافته و در كتابهای معتبر شیعه و سنی و دیگر اسناد روایت شده نزد همه معروف است. و آنانكه خود را ملزم به سنت می دانند، این تسبیح ها را پس از هر نماز می خوانند.....همچنین دعاهای از او نقل شده است كه در مورد پاره ای گرفتاریها خوانده می شود.
جریان فدك:
ـ سال هفتم در تاریخ نظامی اسلام، سال سرنوشت ساز است. اثر پیروزی مسلمانان در نبرد خیبر، بدیده آنان كه مسلمان نبودند از خود پیروزی مهمتر می نمود.در نزدیكی خیبر دهكده های آبادان بود كه «فدك» نام داشت. مردم این دهكده همین كه پایان كار قلعه های خیبر را دیدند، با پیغمبر آشتی كردند كه نیمی از این دهكده از آن او باشد، و آنان در مزرعه های خود باقی بمانند.
مصالحه بدین صورت انجام گرفت و چون سربازان مسلمان در فتح این دهكده شركت نداشتند بحكم قرآن (سوره حشر/ آیه 59) فدك خاص پیغمبر گردید. رسول خدا (ص) درآمد این زمین را به مستمندان بنی هاشم می داد سپس آنرا ،به دختر خود ،فاطمه (ع) بخشید.
رحلت پدر:
ـ سال دهم هجرت فرا می رسد. پیغمبر (ص) با انبوهی از مسلمانان كه شمار آنان را بین نود تا یكصد و بیست هزار نوشته اند روانه مكه شد. در این زیارت آداب حج را به مردم آموخت. پس از مراجعت از سفر، دیری نمی گذرد، كه خبری ناگوار به دخترش می دهد:
ـ دخترم! جبرئیل هر سال یك بار قرآن را بر من می خواند و امسال آنرا دوباره بر من خواند.
ـ پدر! معنی این سخن چیست؟
ـ پندارم امسال آخرین سال زندگانی من است.زهرا تكانی سخت می خورد، افسرده می شود، اشك در چشمانش حلقه می بندد و پدرش گفتار خود را با این جمله تمام می كند: وتو دخترم! نخستین كس از خاندان من هستی كه به پدرت خواهی پیوست. و لبخندی بر لبان زهرا نقش می بندد. حاضران سبب آن اشك و لبخند را می پرسند ولی زهرا چندی پس از آن روز پاسخ آنرا می دهد.
ضبط اموال شخصی او:
ـ علی (ع)، فاطمه، عباس، زبیر، فرزندان فاطمه (حسن و حسین و دختران او زینب و ام كلثوم) اشك می ریزند. علی به همكاری اسماء بنت عمیس مشغول شست و شوی پیغمبر است. در آن لحظه های دردناك بر آن جمع كوچك چه گذشته است؟ خدا می داند. كار شتشوی بدن پیغمبر تمام شده یا نشده، گروهی به رهبری عمر، مردم را به بیعت با خلیفه مسلمین (ابوبكر) فراخواندند. و به تعبیر طبری در تاریخ خود «پس از رحلت دختر پیغمبر چون علی (ع) دید مردم از او روی گرداندند، با ابوبكر بیعت كرد» .
ـ روزی چند از این ماجرا نگذشته بود كه حادثه دیگری رخ داد: حاكم مسلمانان به مقتضای رای و اجتهاد خود نظر می دهد: آنچه بعنوان (فی ء) در تصرف پیغمبر بود، جزء بیت المال مسلمانان است و اكنون باید در دست خلیفه باشد. بدین جهت عاملان فاطمه (س) را از دهكده فدك بیرون رانده اند.
حیات سیاسى فاطمه (س)
اگر سیاسیت را به معنى نوع برخورد و روابط متقابل بین مردم و هیئت زمامدار بحساب آوریم همه انسانها باید افرادى سیاستمدار باشند و در این رابطه جنسیت مطرح نیست. فاطمه (س) دختر پیامبر سزاوارترین افراد براى مشاركت سیاسى و حضور در صحنه سیاست است . او با اینكه بدنى خسته ناشى از كار روزانه و رسیدگى به امور خانه و سرپرستى چند كودك خردسال دارد، و با اینكه اشتغالات اجتماعى متعددى او را به خود مشغول مىدارند خود را از سیاست دور نمىدارد و هم چون سیاستمدارى قهرمان در صحنه زندگى و حتى مبارزه حاضر مىشود و سعى دارد گره كورى را باز نماید. او زندگى سیاسى و آشنائى با الفباى آن را از همان دوران خردسالى و از سنین - 5- 6 سالگى آغاز كرد. زیرا او همه گاه بهمراه پدر و حاضر و شریك در درگیرىهاى پدر با مردم نابكار بود و دوران سخت قبل از هجرت را با همه دشوارىها و مصائب آن گذراند. آن روز كه ازدواج كرد و زندگى مشترك خود را آغاز نمود بازهم در جریان زندگى اجتماعى همگام با على (ع) به پیش مىرفت و سنگر به سنگر با او همراهى مىكرد. و پس از وفات پیامبر فصلى جدید از زندگى را آغاز كرد كه در آن براى تحكیم پایههاى انقلاب حتى دست به احقاق حق و مبارزه گشود و در جریان سیاسى عظیمى حضور یافت كه در آن براساس توطئهاى على، آن رادمرد جهان بشریت را از صحنه سیاست بیرون رانده بودند. فاطمه (س) كارى به این نداشت كه پدرش رسول خدا (ص) سرگرم انجام مهمترین وظایف و مسؤولیتهاى خویش است و یا شوهرش پیشواى راستین امت و مردى مجاهد و جنگجوست خود را زنى مسلمان مىدانست كه باید به وظایف خویش آشنا بوده و تكلیف و وظیفه شرعیش را شخصاً عمل كند. بدین خاطر در روزهاى آتش و خون و شكنجه پس از وفات پیامبر، و در روزهائى كه سیاست روز آتش زدن به در خانه و بیعت خواهى از روى زور و اعمال قدرت بود، قد علم كرد تا تكلیف دینى و سیاسى خود را نیكو به انجام رساند
در مشى سیاسى او
مشى سیاسى فاطمه (س) مشى اعتراض، بى اعتنائى، عدم تأیید دستگاه رهبرى، مشى به محاكمه و استیضاح كشاندن رهبر و خلیفه موجود امت، مشى مظلومیت و سرانجام كه فریاد به جائى نرسد گریستن است، آن هم نه براى عقده دل خالى كردن بلكه براى بیدار كردن و هشیار ساختن اذهان به سوئى كه در آنجا حقى را زنده دفن كردهاند. مشى سیاسى فاطمه (س) مشیى آگاهانه، توأم با بینش و بصیرت، اندیشیده و حساب شده، انتخابى و گزینش شده و مبتنى برایمان و عقیده است، هدف آن سعادت انسانها و نجات از بردگىها و ذلتها، و تضمین و فراهم آوردن مبادى ارزشهاى معقول در جامعه است. او مىخواهد جامعهاى بسازد كه در آن انسانها زندگى كنند نه چند بره تسلیم و بى رأى و بى محتوا. و آنچه در این راه از شأن و سیاست او بدور است حیلهگرى، فریبكارى، وعدههاى تو خالى در دل، تحمیق در استحمار مردم، گندم نماى جو فروش بودن است. این سره و خالص بودن بدان خاطر است كه سیاست فاطمه (س) از اسلام مایه مىگیرد و در اسلام حیله و نیرنگ نیست، بر سر مردم كلاه گذاردن نیست، با خلق خدا حُقه بازى كردن وجود ندارد، باید راست و مستقیم به پیش رفت چه مردم بپذیرند و چه نپذیرند. سیاست نان را به نرخ روز خوردن سیاست نامردمى است و شأن اسلام ازآن پاك و مطهر است او در این سیاست كه الهى است راست و با استقامت به پیش مىرود و در آن باكى از كتك خوردن، بدن خود را به رنج افكندن ندارد. او درس جرأت وشهامت را از پدر خود گرفته و در مكتب و خانه على (ع) و در سایه همگامى با او آن را تقویت نموده است. براى او هدف الهى مهم است و در دفاع از هدف باید ایستاد. ما در تاریخ اسلام و حتى بشریت زنى را سراغ نداریم كه در راه هدف الهى و اندیشیده وآیندهنگر خود تا بدین میزان به پیش رفته باشد و مصداق آیه فاستقم كما مرت كه درباره پیامبر نازل شده است، باشد.
دادخواهی و سخنان تاریخی او :
ـ در عصر پیغمبر (ص) و صدر اسلام، مسجد تنها مركز دادخواهی بود. هر كس از صاحب قدرتی شكایتی داشت، هر كس حقی را از دست داده بود،هر كس از حاكم یا زمام دار، رفتاری دور از سنت پیغمبر می دید، شكوة خود را بر مسلمانان عرضه می كرد، و آنان مكلف بودند تا آنجا كه می توانند او را یاری كنند و حق او را بستانند. از دختر پیغمبر حقی را گرفته و با گرفتن این حق سنتی را شكسته بودند.
این بود كه خود را برای طرح شكایت در مجمع عمومی آماده ساخت. در حالی كه جمعی از زنان خویشاوندنش گرد وی را گرفته بودند، روانة مسجد شده، نوشته اند: چون به مسجد می رفت، راه رفتن او براه رفتن پدرش پیغمبر می ماند. ابوبكر با گروهی از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود. میان فاطمه (س) و حاضران چادری آویختند. دختر پیغمبر نخست ناله ای كرد كه مجلس را لرزاند و حاضران به گریه افتادند، سپس لختی خاموش ماند تا مردم آرام گرفتند و خروش ها خوابید آنگاه سخنان خود را آغاز كرد:
ستایش خدای را بر آنچه ارزانی داشت و سپاس او را بر اندیشه نیکو که در دل نگاشت. سپاس بر نعمتهای فراگیر که از چشمه لطفش جوشید. عطاهای فراوان که بخشید و نثار احسان که پیاپی پاشید، نعمتهایی که از شمار افزون است و پاداش آن از توان بیرون و درک نهایتش نه در حد اندیشه ناموزون.
سپاس را مایة فزونی نعمت نمود، و ستایش را سبب فراوانی پاداش فرمود،و به درخواست پیاپی بر عطای خویش بیفزود. گواهی میدهم که خدای جهان یکی است و جز او خدایی نیست. ترجمان این گواهی دوستی بی آلایش است و پایندان این اعتقاد دلهای با بینش. و راهنمای رسیدن بدان چراغ بی دانش، خدایی که دیدگان او را دیدن نتوانند، و گمانها چونی و چگونگی او را ندانند. همه چیز را از هیچ پدید آورد، و بی نمونه ای انشا کرد. نه به آفرینش آنها نیازی داشت و نه از آن خلقت سودی برداشت، جز آنکه خواست قدرتش را آشکار سازد و آفریدگان را بنده وار بنوازد و بانگ دعوتش را در جهان اندازد. تا بندگان را از عقوبت برهاند و به بهشت اندازد.
گواهی میدهم که پدرم محمد(ص) بنده او و فرستاده اوست. پیش از آنکه او را بیافریند برگزید و پیش از پیمبری تشریف انتخاب بخشید و به نامیش نامید که میسزید.
و این هنگامی بود که آفریدگان از دیده نهان بودند و در پس پردة بیم نگران و در پهنه بیابان عدم سرگردان و پروردگار بزرگ پایان همه کارها را دانا بود و بر دگرگونیهای محیط بینا و به سرنوشت هرچیز آشنا. محمد (ص) را برانگیخت تا کار خود را به اتمام و آنچه را که مقدر ساخته بانجام رساند. پیغمبر که درود خدا بر او باد دید: فرقه ای دینی گزیده و هر گروه در روشنایی شعله ای خزیده، و هر دسته ای به بتی نماز برده، و همگان یاد خدائی که میشناسند را از خاطر سترده اند.
پس خدای بزرگ تاریکی ها را به نور محمد روشن ساخت. و دلها را از تیرگی کفر بپرداخت و پرده هایی که بر دیده ها افتاده بود بیکسو انداخت، سپس از روی مهربانی و گزینش جوار خویش را بدو ارزانی داشت و رنج این جهان که خوش نمیداشت از دل او برداشت و او را در جوار فرشتگان مقرب گماشت و چتر دولتش را در همسایگی خود افراشت و طغرای مغفرت و رضوان را بنام او نگاشت.
درود خدا و برکات او بر محمد(ص) پیمبر رحمت، امین وحی و رسالت گزیده از آفریدگان امّت باد. سپس به مجلسیان نگریست و چنین فرمود:
شما بندگان خدا! نگهبانان حلال و حرام و حاملان دین و احکام و امانت داران حق و رسانندگان آن به خلقید.
حقّی را از خدا عهده دارید و عهدی را که با او بسته اید پذرفتار. ما خاندان را در میان شما به خلافت گماشت و تأویل کتاب الله را بعهدة ما گذاشت، حجت های آن آشکار است و آنچه که در باره ماست پدیدار و برهان آن روشن و از تاریکی گمان به کنار و آوای آن در گوش مایة آرام و قرار و پیرویش راه گشای روضة رحمت پروردگار و شنوندة آن در دو جهان رستگار.
دلیل های روشن الهی را در پرتو آیتهای آن توان دید و تفسیر احکام واجب او را از مضمون آن باید شنید. حرامهای خدا را بیان دارنده است و حلالهای او را رخصت دهنده و مستجابات را نماینده و شریعت را راه گشاینده و اینهمه را با رساترین تعبیر گوینده و با روشن ترین بیان رساننده سپس ایمان را واجب فرمود و بدان زنگ شرک را از دلها زدود.
و با نماز خود پرستی را از شما دور نمود. روزه را نشان دهنده دوستی در آمیغ ساخت و زکات را مایة افزایش بی دریغ و حج را آزماینده درجت دین و عدالت را نمودار مرتبه یقین و پیروی ما را مایه وفاق و امامت ما را مایه افتراق و دوستی ما را عزت مسلمانی و بازداشتن نفس را موجب نجات و قصاص را موجب بقاء زندگی، وفا به نذر را موجب آمرزش کرد و پرداختن تمام پیمانه و وزن را مانع کم فروشی و کاهش. فرمود میخوارگی نکنند تا تن و جان از پلیدی پاک سازند و زنان پارسا را تهمت نزنند، تا خویش تن را سزاوار لعنت نسازند. دزدی را منع کرد تا راه عفت پویند و شرک را حرام فرمود تا باخلاص طریق یکتا پرستی جویند. «پس چنانکه باید ترس از خدا را پیشه گیرید و جز مسلمانان ممیرید!» آنچه فرموده است به جای آرید و خود را از آنچه نهی کرده باز دارید که «تنها دانایان از خدا میترسند».سپس گفت:
مردم، چنانکه در آغاز سخن گفتم : من فاطمه ام و پدرم محمد (ص) است «همانا پیمبری از شما به سوی شما آمد که رنج شما بر او دشوار بود و به گرویدنتان امیدوار بود، و بر مومنان مهربان و غمخوار». اگر او را بشناسید میبینید او پدر من است نه پدر زنان شما و برادر پسر عموی من است نه مردان شما. او رساالت خود را به گوش مردم رساند و آنان را از عذاب الهی ترساند. فرق و پشت مشرکان را به تازیانه توحید خست و شوکت بت پرستان را در هم شکست.
تا جمع کافران از هم گسیخت صبح ایمان دمید و نقاب از چهره حقیقت فرو کشید. زبان پیشوای دین در مقال شد و شیطان سخنور لال. در آن هنگام شما مردم بر کنار و در دیده همگان بیمقدار. لقمه هر خورنده و شکار هر درنده و لگد کوب هر رونده. نوشیدنیتان آب گندیده و ناگوار، خوردنیتان پوست جانور و مردار. پست و ناچیز و ترسان از هجوم همسایه و همجوار، تا اینکه خداوند با فرستادن پیغمبر خود شما را از خاک مذلت برداشت و سرتان را به اوج رفعت افراشت.پس از آنهمه رنجها که دیدید و سختیها که کشیدید، رزم آوران ماجرا جو و سرکشان درنده خو و جهودان دین به دنیا فروش و ترسایان حقیقت نانیوش، از هر سو بر وی تاختند و با او نرد مخالفت باختند.
هر گاه آتش کینه افروختند آن را خاموش ساخت و گاهی که گمراهی سر برداشت یا مشرکی دهان به ژاژ افراشت برادرش علی را در کام آنان انداخت. علی (ع) باز نایستاد تا بر سر و مغز مخالفان نواخت و کار آنان با دم شمشیر بساخت.
او این رنج را برای خدا میکشید و در آن خوشنودی پروردگار و رضای پیغمبر را میدید و مهتری اولیای حق را میخرید، اما در آن روزها شما در زندگی راحت و آسوده و در بستر امن و آسایش غنوده بودید.
چون خدا تعالی همسایگی پیامبران را برای رسول خویش گزید دوروئی آشکار شدو کالای دین بی خریدار. هر گمراهی دعویدار و هر گمنامی سالار و هر یاوه گویی در کوی و برزن در پی گرمی بازار. شیطان از کمینگاه خود سر برآورد و شما را به سوی خود دعوت کرد و دید چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پی او دویدید و در دام فریبش خزیدید و به آواز او رقصیدید.
هنوز دو روزی از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته، ْآنچه نبایست کردید و آنچه از آنتان نبود بردید و بدعتی بزرگ پدید آوردید.
به گمان خود خواستید فتنه بر نخیزد و خونی نریزد، اما در آتش فتنه فتادید و آنچه کشتید به باد دادید، که دوزخ جای کافران است و منزل گاه بد کاران. شما کجا ؟ و فتنه خواباندن کجا؟ دروغ میگویید! و راهی جز راه حق میپویید! و گرنه این کتاب خداست میان شما! نشانه هایش بی کم و کاست هویدا و امرو نهی آن روشن و آشکارا. آیا داوری جز قرآن میگیرید؟ یا ستمکارانه گفته شیطان را میپذیرید؟ «کسی که جز دین اسلام پذیرد روی رضای پروردگار نبیند و در آن جهان با زیانکاران نشیند»
چندید درنگ نکردید که این ستور سرکش رام و کار و نخستین تمام گردد. نوائی دیگر ساز و سخنی جز آنچه در دل دارید آغاز کردید! میپندارید ما میراثی نداریم. در تحمل این ستم نیز بردباریم و بر سختی این جراحت پایداریم.
مگر به روش جهالت میگرایید؟ و راه گمراهی میپیمایید؟ «برای مردم با ایمان چه داوری بهتر از خدای جهان؟»
ای مهاجران این حکم خداست که میراث مرا بربایندو حرمتم را نپایند؟ پسر ابو قحافه! خدا گفته تو از پدر ارث بری و میراث مرا از من ببری؟ این چه بدعتی است در دین میگذارید! مگر از داور روز رستخیز خبر ندارید.
اکنون تا دیدار آن جهان این ستور آماده و زین بر نهاده ترا ارزانی!
وعده گاه روز رستاخیز خواهان محمد(ص) و داور خدای عزیز!آنروز ستمکار رسوا و زیانکار و حق ستمدیده بر قرار خواهد شد! بزودی خواهید دید که هر خبری را جایگاهی است و هر مظلومی را پناهی. پس به روزه پدی نگریست و گفت:
رفتی و پس از تو فتنه بر پا شد
کین های نهفته آشکارا شد
این باغ خزان گرفت و بی بر برگشت
وین جمع به هم فتاده و تنها شد
ای گروه مومنین! ای یاوران دین! ای پشتیبانان اسلام! چرا حق مرا نمیگیرید؟ چرا دیده به هم نهاده و ستمی که به من میرود می پذیرید؟ مگر نه پدرم فرمود احترام فرزند حرمت پدر است؟ چه زود رنگ پذیرفتید و بیدرنگ در غفلت خفتید. پیش خود میگویید محمد(ص) مرد ، آری مرد و جان به خدا سپرد مصیبتی است بزرگ و اندوهی است سترگ، شکافی است که هر دم گشاید و هرگز به هم نیاید، فقدان او زمین را لباس ظلمت پوشاند و گزیدگان خدا را به سوگ نشاند، شاخ امید بی بر و کوهها زیر و زبر شد، حرمتها تباه و حریمها بی پناه ماند، اما نچنانست که شما این تقدیر الهی را ندانیدو از آن بی خبر مانید. قرآن در دسترس شماست، شب و روز میخوانید، چرا و چگونه معنی آنرا نمیدانید؟ که پیمبران پیش از او نیز مردند و جان به خدا سپردند.
محمد جز پیغمبری نبود. پیغمبرانی پیش از او آمدند و رفتند، اگر او کشته شود یا بمیرد شما به گذشته خود باز میگردید کسیکه چنین کند خدا را زیانی نمیرساندو خدا سپاسگذاران را پاداش خواهد داد.
آوه! پسران قیله پیش چشم شما میراث پدرم ببرند! و حرمتم ننگرند! و شما همچون بیهوشان سخن مرا نانیوشان؟ حالیکه سربازان دارید با ساز و برگ فراوان با اثاث و خانه های آبادان.
امروز شما گزیدگان خدا، پشتیبان دین، یاوران پیغمبر و مومنین و حامیان اهل بیت طاهرینید!شمائید که با بت پرستان عرب در افتادید! و برابر لشکرهای گران ایستادید! چند که از فرمان بردار و در راه حق پایدار بودید، نام اسلام را بلند و مسلمانان را ارجمند و مشرکان را تار و مار و نظم را بر قرار و آتش جنگ را خاموش و کافران را حلقه بندگی در گوش کردید. اکنون پس از آنهمه زبان آوری دم فرو بستید و پس از پیش روی واپس نشستید آنهم برابر مردمی که پیمان خود را گسستند و حکم خدا را کار نبستند. «از اینان بیم مدارید، تا هستید. از خدا بترسید اگر حق پرستید!» اما جز این نیست که به تن آسانی خو کرده اید و به سایه امن و خوشی رخت برده اید، از دین خسته اید و از جهاد در راه خدا نشسته و آنچه را شنیده کار نبسته، بدانید که :
گر جمله کاینات کافر گردندبر دامن کبریاش ننشیند گرد
من آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم، اما میدانم خوارید و در چنگال زبونی گرفتار. چکنم که دلم خون است و باز داشتن زبان شکایت، از طاقت برون! و نیز میگویم برای اتمام حجت با شما مردم دون! بگیرید! این لقمه گلوگیر به شما ارزانی، و ننگ و حق شکنی و حقیقت پوشی بر شما جاودانی باد. اما شما را آسوده نگزارد تا به آتش افروخته خدا بیازارد! آتشی که هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد. آنچه میکنید خدا می بیند و ستم کار به زودی داند که در کجا نشیند. من پایان کار را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب کار میترسانم، به انتظار بنشینید تا میوه درختی را که کشتید بچینید و کیفر کاری که کردید ببینید.
بیماری و رحلت صدیقه كبری (س) :
ـ مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حق، و بالاتر از همه دگرگونی هایی كه پس از رسول خدا (ص) ـ به فاصله ای اندك ـ در سنت مسلمانی پدید گردید، روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت. در مدت بیماری او، از آن مردان جان بر كف، از آن مسلمانان آماده در صف، از آنان كه هر چه داشتند از بركت پدر او بود، چند تن او را دلداری دادند و یا بدیدنش رفتند؟
هیچكس ! جز یك دو تن از محرومان و ستمدیدگان چون بلال و سلمان.
ـ دختر پیغمبر چند روز را در بستر بیماری بسر برده؟ درست نمی دانیم، چند ماه پس از رحلت پدر زندگانی را بدرود گفتند؟ روشن نیست، كمترین مدت را چهل شب و بیشترین مدت را هشت ماه نوشته اند و میان این دو مدت روایت های مختلف از دو ماه تا هفتادو پنج روز، سه ماه و شش ماه است.
ـ در آخرین روز زندگانی آبی خواست. بدن خود را نیكو شست و شو داد. جامه های نو پوشید و به
{اتاق }خود رفت. خادمة خویش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند. سپس روی به قبله دراز كشید دست ها را بر گونه ها نهاد و گفت من همین ساعت خواهم مرد. به نقل علمای شیعه، شوهرش علی (ع) او را شستشو داد. چون فاطمه درگذشت،امیرالمومنین او را ،پنهان بخاك سپرد و آثار قبر او را از میان برد. سپس رو به مزار پیغمبر كرد و گفت:
كلام علی (ع) در رثای فاطمه (س) :
ـ «ای پیغمبر خدا از من و از دخترت كه به دیدن تو آمده و در كنار تو زیر خاك خفته است، بر تو درود باد!
خدا چنین خواست كه او زودتر از دیگران به تو بپیوندد . پس از او شكیبایی من بپایان رسیده و خویشتن داری من از دست رفته.
ـ اما آنچنان كه در جدایی تو صبر را پیشه كردم، در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره ندارم كه شكیبایی بر مصیبت سنت است.
ای پیغمبر خدا ! تو بر روی سینة من جان دادی ! ترا بدست خود و در دل خاك سپردم ! قرآن خبر داده است كه پایان زندگی همه بازگشت به خداست. اكنون امانت به صاحبانش رسید، زهرا از دست من رفت و نزد تو آرمید.
ـ ای پیغمبر خدا پس از او آسمان و زمین زشت می نماید، و هیچگاه اندوه دلم نمی گشاید. چشمانم بی خواب، و دل از سوز غم{ گداخته} است، تا خدا مرا در جوار تو ساكن گرداند.
ـ مرگ زهرا ضربتی بود كه دل را خسته و غصه ام را پیوسته گردانید. و چه زود جمع ما را به پریشانی كشانید. شكایت خود را به خدا می برم و دخترت را به تو می سپارم! خواهد گفت كه امتت پس از تو باوی چه ستمها كردند. آنچه خواهی از او بجو و هر چه خواهی بدو بگو! تا سرّ دل بر تو گشاید، و خونیكه خورده است بیرون آید و خدا كه بهترین داور است میان او و ستمكاران داوری نماید.
ـ سلامی كه به تو می دهم بدرود است نه از ملالت، و از روی شوق است، نه كسالت. اگر می روم نه ملول و خسته جانم و اگر می مانم نه به وعدة خدا بدگمانم. و چون شكیبایان را وعده داده است در انتظار پاداش او می مانم كه هر چه هست از اوست و شكیبایی نیكوست. اگر بیم چیرگی ستمكاران نبود برای همیشه در كنار قبرت می ماندم و در این مصیبت بزرگ، چون فرزند مرده ،جوی اشك از دیدگانم می راندم.
ـ خدا گواه هست كه دخترت پنهانی بخاك می رود. هنوز روزی چند از مرگ تو نگذشته، و نام تو از زبانها نرفته، حق او را بردند و میراث او را خوردند. درد دل را با تو در میان می گذرام و دل را به یاد تو خوش می دارم كه درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه. »
خلاصه شده از: زندگانی فاطمه زهرا (س)/ دكتر سید جعفر شهیدی/ دفتر نشر فرهنگ اسلامی/ چاپ 34 1378
جد بزرگ خوارزمشاهيان، غلامي ترك نژاد به نام نوشتكين بود. او نه فرزند داشت و پسر ارشد او قطب الدين محمد نام داشت. در سال 491 قطب الدين محمد از طرف سلطان سنجر سلجوقي، حاكم خوارزم شد و لقب خوارزمشاه گرفت و مدت سي سال به همين منوال گذشت تا اينكه وفات كرد و بعد از او پسرش اتسز جانشين وي شد.
اين واقعه در سال 521 هجري قمري رخ داد. او در كنار سلطان سنجر در جنگ ها شركت ميكرد و حتي او را يكبار از مرگ نجات داده بود، قدر و ممنزلتش در نظر وي فزوني يافت. در اين ميا بزرگان و امراء كشور چون توجه سلطان را به استز مي ديدند، منتظر بودند كه او را از بين ببرند و همين امر باعث شد كه از سلطان اجازه بگيرد تا به خوارزم بازگردد. سلطان با رفتن او موافقت كرد و هنگامي كه اتسز پايتخت را ترك مي كرد، سلطان سنجر در حضور نزديكان گفت ((پشتي است كه باز روي آن نتوان ديد)) وقتي جماعت از امير پرسيدند با اين حال چرا با رفتن او موافقت كردي، در جواب گفت : او بر گردن ما حق زيادي دارد. در اين اوضاع، اتسز به خوارزم برگشت و دشمني و تمرد خود از سلطان سلجوقي را اعلام كرد به گونه اي كه سلطان صفآرايي كرد اما چون ديد كه نمي تواند مقاومت كند،از جنگ روي گردان شد و گريخت. ولي پسرش آتليغ به دست سنجر دستگير شده و به قتل رسيد. با فرار اتسز سلطان سنجر برادرزادة خود رسليمان ب محمد را به عنوان حاكم خوارزم تعيين كرد و خود را به خراسان مراجعت نمود. پس از مراجعت سنجر، مجدداً اتسز به خوارزم آمده، عامل سنجررا اخراج نمود و چون سلطان سنجر در سال 536 از قراختائيان شكست خورد، ياغي گري را اتسز بيشتر شد و شرايطي پديد آورد كه سلطا قصد سركوبي او را نمود. بار ديگر اتسز با هدايا و تملق گويي به خدمت رسيد و مورد عفو قرارگرفت،ولي همچنان به حيله ها و خودسري خود ادامه مي داد و دست از اعمال سابق خود برنمي داشت و حتي اديب صابر شاعر معروف و نمايندة سلطان سنجر كه در نزد اتسز بود متوجه شد كه او قصد دارد به وسيلة دو نفر از فدائيان اسماعيلي،سلطان سنجر را به قتل برساند لذا طي پيامي، مطالب را براي سلطان فرستاد و سلطان آن دو نفر را دستگير كرده و اعلام نمود. وقتي اتسز، جريان را مطلع شد، دستور داد صابر را در آب جيحون غرق كردند.
سنجر در سال 546 به طرف خوارزم حركت كرد و قلعة هزار اسب را گرفت و پس از 2 ماه كه آنجا را محاصره كرد، خوارزم را نيز گرفت. اتسز با تقديم هداياي خود و اظهار ندامت و پيشماني از سلطان عفو خواست و سلطان هم پذيرفت.
درسال 547 سلطان سنجر به دست غزه ها اسير شد و اسارتش به طول انجاميد. اتسز به بهانة كمك به سلطان سنجر و در اصل جهت تسخير خراسان با سپاهيانش حركت نمود. او قصد داشت قلعة آمويه را تصرف كند اما با مقاومت قلعه دار /انجا مواجه شد. لذا كسي را نزد سلطان سنجر فرستاد و تقاضا كرد آن ناحيه را به او واگذار نمايد. سلطان پيام داد در صورتي كه ايل ارسلان را جهت كمك به او روانه كند،با آن خواسته موافقت خواهد نمود.
اتسز با خواهر زادة سلطان سنجر موسوم به ركن الدين محموود هم دست شد، زيرا دسيسه هايي در سر داشت. ولي سنجر از اسارت خلاص شد و نقشة آنها برملا شد و سرانجام در سال 551 اتسز در حدود نساء درگذشت.
ايل ارسلان در زمان پدرش به پايتخت رسيد، متوجه شد برادرش سليمان شاه قصد دارد عليه او عصيان نمايد. لذا او را زندانيكرد و در سوم رجب 551 رسماً بر تخت سلطانت نشست.
در اين زمان عده اي از بزرگان قرلق به نزد ايل ارسلان آمده و از ترس جلال الدين علي بن حسين مشهور به كوك ساغر خان تقاضاي كمك نمودند. از اين رو در جمادي الاخر سال 551 به قصد سركوبي كوك ساغر خان عازم ماوراالنهر شد.
كوك ساغر خان، قراختائيان و ايلك تركمان را به كمك خود طلبيد و طرفين در مقابل هم آرايش جنگي دادند. اما عده اي از بزرگان و علما نزد خوارزمشاه آمده و تقاضاي صلح تركان قرلق دوباره به قلمرو خود بازگشتند.
در سال 560 ختائيان در ماوراالنهر عليه او شوريدند و لذا خوارزمشاه درصدد مقابله با آنها برآمد و در ابتداي امر، عده اي را به عنوان سپاه پيشقراول، روانة منطقة جنگ نمود. بي تدبيري سردار آنها عيار مكل، باعث درگيري ميان سپاه ناچيز او و ختائيان شد كه شكست سختي را به دنبال داشت. ايل ارسلان كه به قصد جبران اين واقعه به راه افتاد، در بين راه دچار بيماري شد و از همان بيماري نيز در سال 565 هـ . ق درگذشت.
پس از ايل ارسلان،پسر كوچك او سلطان شاه به ياري مادرش به جاي پدر نشست و بردار بزرگتر او ((تكش)) در آن اوقات درجند به سر مي برد. چون بين اين دو برادر بر سر جانشيني پدر اختلاف به وجود آمد، تكش با همكاري قراختائيان قصد خوارزم را كرد.
سلطان شاه به هماره مادرش، نزد مؤيد آي ابه به خراسان رفت و تكش بدون درگيري در روز دوشنبه 22 ربيع الاول وارد خوارزم شد و به تخت نشست. بعد از مدتي شاه سلطان و مادرش به اتفاق مؤيد آي ابه قوايي را جهت جنگ با تكش تهيه كردند اما تكش توانست بر آنها غلبه كند. در اين جنگ مادر سلطان شاه در دهستان به دست تكش افتاده و كشته شد. در اين زمان، اختلافي بين تكش و قراختائيان به وجود آمد و سلطان شاه از فرصت استفاده كرد و با آن طايفه هم دست شد و تصميم گرفت كه خوارزم را محاصره و تسخير كند. تكش آب جيحون را در معبر آنان انداخت و راه بر آنها بست و رئيس قراختائيان كه ديد مردم خوارزم از سلطان شاه حمايت نمي كنند، برگشت و يك گروه از لشكريان خود را تحت امر او قرار داد.
جنگ و درگيري بين اين دو برادر ادامه داشت تا اينكه در سال 583، تكش ((شادياخ)) را گرفت و سال بعد به طوس آمد و بين دو برادر صلح برقرار شد. در سال 585 مجدداً جنگ بين دو برادرآغاز شد و تكش ((سرخس)) را تصرف و خراب كرد ولي در نهايت، كار به صلح انجاميد. سپس به دليل شكايت قتلغ اينانج از طغرل امير سلجوقي، تكش به طرف عرق عزيمت كرده و قلعة طبرك را در ري گرفت و در همان حال متوجه شد كه سلطان شاه، خوارزم را محاصره كرده است. لذا در سال 589 به طرف خراسان حركت كرد و قلعه دار قلعة سرخس كليدهاي قلعه و خزاين آن شهر را به تكش داد و دست سلطان شاه را از آن كوتاه نمود. اين خبر به قدري در سلطان شاه اثر كرد كه پس از چند روز، از كثرت اندوه از دنيا رفت و تكش، سلطان مستقلي شد.
در خلال اين مدت،طغرل سلجوقي قلعة طبرك را در ري گرفت كه اقدام او منجر به جنگ ميان تكش و طغرل شد. در ميانة جنگ، طغرل به دست قتلغ اينانج كشته شد و تكش سر طغرل را به نزد تكش روانه شد. اما او مغرورانه براي تكش پيام فرستاد كه بايد پياده به استقبال او بيايد. اين امر باعث شد تكش از ري به همدان آمده و لشكر خليفه ((ناصرالدين الله عباسي)) را مغلوب و امور عراق را به اميران خود بسپارد.
در سال 591 يونس خان پسر تكش، سپاه بغداد را شكست دادو با وجود اين كه تكش در سقناق (نزديك جند) شكست خورد ولي در همان سال باز هم لشكر خليفه را مغلوب كرد و نام تكش در عراقين بلند گرديد. تكش در آخرعمر ((بوقوخان)) را در ((سقناق)) شكست داد و حتي تصميم گرفت اسماعيليان را سركوب نمايد. قطبالدين محمد را به محاصرة ترشيز مأمور كرد و در همان سال 596 از دنيا رفت.
محمد خوارزمشاه از پادشاهان بزرگ ولي بدبخت اين سلسله است. با آن كه او ممالك وسيعي را فتح نمود و لياقت ها به خرج داد اما در آخر عمر مصادف با حملة مغول گرديد تا جايي كه در كمال بدبختي و بيچارگي در جزيرة آبسكون دعوت حق را لبيك گفت.
علاء الدين محمد پسر تكش است. در ايام پدر، امور خراسان به او محول شده بود. او به هنگام محاصرة ترشيز و سركوبي اسماعيليان،خبر فوت پدر را شنيد و ابتدا خبر مرگ پدر خود را پنهان كرد ت بتواند آرامش را حفظ كند. سپس به بهانة بيماري با گرفتن هدايا و مبلغ يكصد هزار دينار به طرف خوارزم حركت كرد و در سال 596 بر تخت سلطنت نشست. چون شهاب الدين و غياث الدين غوري خبر وفات تكش را شنيدند، به طرف مرو لشكر كشيدند و در طول راه، قتل و غارت به راه انداختند و در سال 597 به شادياخ آمدند و حتي تا گرگان و بسطام سپاهي فرستادند. لشكريان سلطان محمد خوارزمشاه در همان سال ((شادياخ)) را از غوريان گكرفتند و به سرخس آمدند و آنجا را هم تصرف كردند. پس از خوارزم،به مرو و هرات رفته و آنجا را نيز به تصرف خود درآوردند.
از طرف ديگر غوريان راحت ننشستند و با لشكري، آراسته، عزم طوس كردند. ولي در اين موقع غياث الدين از دنيا رفت،اما بزرگان غور،هرات و مرو را دوباره تسخير كردند.
شهاب الدين غوري در مرو با لشكر خوارزم شاه جنگ كرد و شكست خورد و دوباره آن شهر به دست خوارزمشاهيان افتاد و در سال 600 هـ . ق هرات هم فتح شد. شهاب الدين غوري، غيبت محمد خوارزمشاه را از خوارزم مغتنم شمرد و عازم آن محدوده شد ولي كاري از پيش نبرد. چرا كه سلطان، خود را به خوارزم رسانيد و غوريان را شكست داد و در آخر، كار به صلح انجاميد. بدين صورت كه سلطان محمد خوارزمشاه متعرض كشور غوريان نشود و آنان هم در متصرفات خوارزمشاه طمع ننمايند.
وقتي كه شهاب الدين غوري كشته شد،گرفتن متصرفات آنها براي خوارزمشاه آسان شد، چه از يك طرف هر قطعه از كشور آنها به دست اميري افتاد و از طرف ديگر اهالي و بعضي از متنفذين و تحريص مي نمودند. بنابراين طولي نكشيد كه وي، مالك آن حدود شد. در همان اوقات در مازندران اميري به نام شاه غازي كه خود را از نسل يزدگرد مي دانست، حكومت مي كرد. او داماد خود را در امورات مملكتي بسيار دخيل مي نمود و اين امر موجب شد او بعد از مدتي شاه غازي را در شكارگاه به قتل برساند و مازندران را در تصرف خود درآورد. يكي از اميران سلطان كه ماجراي شاه غازي را شنيد، طمع در مازندران كرد و اين امر باعث شد خواهر شاه غازي پيامي براي سلطان محمد بفرستدذ و از او تقضاي ازدواج نمايد و مازندران را بهعنوان جهيزيه تقديم كند. لذا به امر سلطان،او با يكي از اميران سلطان محمد ازدواج كرد و مازندران نيز بدون درگيري به قلمرو سلطان محمد افزوده شد.
در سال 606،سلطان محمد خوارزمشاه به دليل درخواست مردم و به دليل گستاخي گورخان در گرفتن تعهدي ك هپدر به آنها داده بود، عزم تصرف ماوراءالنهر را كرد. بخارا و سمرقند را تصرف و از رود جيحون عبور كرد و لشكر گورخان، پادشاه قراختائيان را شكست داد و از آنجا به طرف ((اترار)) رفت و حكمران آنجا گرچه در اول مخالفت نمود ولي در آخر چاره اي جز تسليم شدن نداشت. شكست قراختائيان و آزاد شدن ماوراءالنهر باعث شد كه به سلطان لقب اسكندر ثاني بدهند.
فتح كشور قراختائيان، ايران را همساية مغولان كرد و ديوار بين اين دو برداشته شد. اگر چه گورخان راحت ننشست و باز هم بين قراختائيان و خوارزمشاه جنگ درگرفت و شكست بر لشكر خوارزم آمد. بعدها در زماني كه هرات جزء متصرفات سلطان محمد شد، حكومت فيروزكوه را به سلطان محمود خواهرزادة سلطان سنجر سپرد و سلطان محمود به نام سلطان محمد خوارزمشاه خطبه خواند و دستور ضرب سكه داد. اما بعد از چند وقت سلطان محمود توسط افرادي كشته شد و تاج الدين عليشاه بردار سلطان محمد كه مدت ها قبل از او رنجيده و به نزد سلطان محمود آمده بود، جانشين او شد. سلطان محمد يكي از اميان خود را با هديه و خلعت به سمت عليشاه روانه كرد و هنگامي كه او مشغول پوشيدن خلعتي بود،ناگهان با شمشير به او حمله كرده و او را كشت و از آن به بعد، فيروزكوه هم جزء قلمرو خوارزمشاهيان شد.
در سال 611 خوارزمشاه غزنين را به تصرف خود درآورد و اتفاقاً در خزائن آن شهر، نامه هايي از خليفة بغداد به دست آورد كه دليلي بر تحريك غوريان و مخالفت با خوارزمشاه بود. يكي ديگر از علتهايي كه خوارزمشاه به سوي خليفة بغداد لشكركشي نمود اين بود كه جلال الدين حسن از آئين اسماعيلي روي گردان شده و مذهب سنت را پذيرفته بود و به نو مسلمان مشهور شد. خليفه از او تقاضاي چند فدائي نمود و او چند نفر از فدائيان اسماعيلي را براي خليفه فرستاد و خليفه نيز عده اي از آنها را براي كارد زدن والي مكه فرستاد به اشتباه برادر حاكم را ترور كردند. او همچنين چند نفر ديگر از فدائيان را براي ترور اغلتمش، اميرخوارزمشاه روانه كرد. سلطان اظهار اين مطالب را جايز ندانست ولي كينه اي در دل گرفت تا آن كه سرزمين هاي آن اطراف را تا حدود هندوستان جزء املاك خود نموده و پسر لايق خود جلال الدين را امير آن قسمت كرد. سپس براي انتقام گرفتن از ناصرالدين الله عباسي، خليفة بغداد، از علما فتوي گرفت كه سادات حسني مستحق خلافت هستند و بر هر كس كه از عهده برآيد واجب است كه او را خليفه سازد. آنگاه علاء الملك را كه بزرگ سادات بود، نامزد خلافت كرد و قصد تصرف بغداد را نمود.
اين بود خلاصه اي از تاريخ خوارزمشاهيان از بدو تشكيل اين سلسله تا سلطان محمد خوارزمشاه كه مابقي وقايع تاريخي اين سلسله را بر اساس كتاب سيره جلال الدين منكبرني ادامه مي دهيم.
مغولان و نحوة به قدرت رسيدن :
چين كشوري بسيار بزرگ است كه اطراف آن را كوه فرا گرفته است. در زمان قديم اين سرزمين را به شش قسمت تقسيم كرده بودند و هر قسمت آن را يك خان به نمايندگي از طرف خان بزرگ اداره مي كرد. در زمان سلطان علاء الدين، خان بزرگ ايشان التون خان بود. شغل آنها دامداري بود و بدين منظور در مناطق و حوالي كشمير، ييلاق و قشلاق مي كردند. خان يكي از اين شش مناطق، شخصي به نام توشي خان بود كه عمة چنگيز را از قبيلة بسيار شرور و فتنه جوي دمرجي به همسري انتخاب كرده بود. با مرگ توشي خان چنگيز به عزاي شوهر عمه اش در مراسم حاضر شده بود. عمة چنگيز براي كشلوخان و چنگيزخان كه هم مرز ولايت توشي خان بودند، طي نامه اي مرگ همسرش را اطلاع داد و چون توشي خان پسري به عنوان جانشين نداشت، از آنان خواست تا چنگيز برادر زاده اش را به عنوان جانشين او بپذيرند. اين پيشنهاد مورد موافقت چنگيرخان و كشلوخان را مطرح نمايند. بدين ترتيب بود كه چنگيز جاي توشي خان به تخت نشست و با به تخت نشستن او جمعي از اشرار و فتنه جويان قبيله به او پيوستند.
پس از مراجعت التون خان به مركز ولايت، كارگزاران وقايع را براي او بازگو و هداياي چنگيز ـ جانشين توشي خان ـ را تقديم كردند. او از جانشيني چنگيز (توچين) به جاي توشي خان ناراحت شد و دستور داد كه دم اسبان پيشكشي چنگيز را بريده و بدين ترتيب مخالفت خود را با جانشيني او اعلام كرد. چون خبر واقعه به گوش چنگيزخان و كشلو خان رسيد، احساس خطر كرده و مخالفت خود را به التون خان اعلام نمودند.
«اندروگرو» (ANDREW GROVE) رهبر شركت اينتل در مجارستان متولد شده است. در سال 1956 تنها با داشتن 20 دلار باتوجه به نابساماني اوضاع كشورش آنجا را به سمت نيويورك ترك كرد. سه سال بعد با درآمدي كه از راه كارگري در رستورانها به دست آورده بود در رشته شيمي فارغ التحصيل شد. با تلاش و پشتكار كم نظير سه سال بعد، از دانشگاه بركلي دكتري خود را دريافت كرد. پايان نامه دكتري او در زمينه نيمه هاديها هنوز جزء بهترين كتابهاي فني در اين زمينه است. اين درحالي است كه به هنگام مهاجرت به آمريكا هيچ زبان انگليسي نمي دانست اما اشتياق فراوان به يادگيري و علاقه به خلق كالاهاي باارزش پايدار در وجود او نهفته بود. پس از آن دانشگاه بركلي را رها كرد و براي همكاري با موسسان شركت اينتل يعني «گوردن مور» و «روبرت نويس» به آن شركت پيوست و به عنوان رئيس بخش تحقيق و توسعه مشغول به كار شد. سپس به عنوان مديرعامل مسئوليت و رهبري شركت را پذيرفت.
اندي گرو تاكنون چند كتاب مديريتي نوشته است و در آن تجربيات كاري و افكار خود را مطرح كرده است. كتاب «مديريت كارا» (HIGH OUTPUT MANAGEMENT) محصول آموزشهاي او در دانشگاه استانفورد است. كتاب «تنها بي پروايان پايدارند» (ONLY THE PARANOID SURVIVE) كه در سال 1996 عرضه شد به سرعت جزء پرفروش ترين كتابها قرار گرفت. عنوان اين كتاب بيانگر تئوري «نقطه چرخش راهبردي» و اهميت آن در فرايند مديريت كسب و كار سازمانهاست كه او به تفصيل آن را تشريح كرده است. او به عنوان رهبر ديرين اينتل خود را شاگرد نقطه هاي چرخش راهبردي مي داند. چرخش حياتي شـــــركت اينتل از توليد حافظه به توليد تراشه هاي ريزپردازنده و سرآمد شدن شركت در توليد ريزپردازنده از 64 بيت در آغاز تاسيس شركت در 1968 تا توليد تراشه هاي پنتيوم كنوني و برنامه توليد تراشه با 11 ميليارد ترانزيستور در سال 2011، همگي به رهبري او انجام شده است.
درآمد سالانه 2/6 ميليارد دلاري شركت در آغاز رهبري او، در سال گذشته ميلادي به 26/5 ميليارد دلار بالغ شده است. همكاران همواره او را فردي منضبط، دقيق و جزئي نگر يافته اند. او به راستي يكي از معماران عصر ديجيتال و اطلاعات است با شخصيتي برجسته و داراي جنبه هاي مختلف. او يك دانشمند است كه چند موضوع انحصاري (PATENT) را در طرحهاي نيمه هادي به نام خود ثبت كرده است. يك مدرس است كه در دانشگاه و شركت به امر آموزش اهتمام مي ورزد. يك مدير توليد است كه در فتح بازارهاي جديد پيشقدم است. يك برنامه ريز و آينده نگر در كسب و كار است كه به عمل راهبردي اهميت مي دهد. او با آنكه بناي اينتل را مستحكم كرده و 30 سال براي شركت مردي براي تمام فصول به حساب آمده است، با تــــواضع، خود را مديون كاركنـان شركت مي داند. آناني كه وقتي مديريت تصميم اصلي را مي گيرد در پياده كردن انديشه، بكارگيري منابع و اصلاح برنامه ها صميمانه مي كوشند و كارها را پيروزمندانه پيش مي برند. او فرهنگ ارتباط صادقانه و باز را در اينتل تقويت و محيط باز دفاتر را سمبل قدرت اينتل كرد.
يك ويژگي شركت اينتل اين است كه حتي افرادي با 20 سال تجربه را براي آموختن زمينه هاي نو و بي سابقه به مركز آموزش بفرستد.ما در اينتل توانسته ايم ديوار ميان دارندگان قدرت سازماني و دارندگان دانش و خبرگي را فرو بريزيم.در عصر ديجيتال حرفه هركس تنها به خودش مربوط است و او بايد از آن نگهداري كند.
پيروزي در كار بذر نابودسازي خود را نيز به همــراه دارد، زيرا رقبا بيشتر برانگيخته مي شوند.همه بايد خود را در مسير بادهاي دگرگوني قرار دهيم. من هرگز به خود به عنوان مؤسس نگاه نمي كنم. مؤسسين اينتل گوردن مور و روبرت نويس بوده اند. من به عنوان يك محقق، مدير تحقيق و توسعه اين شركت بودم و بعد طي 20 سال كه مسئوليت شركت را پذيرفتم آن را به راه جديد هدايت كردم كه البته بسيار سخت تر از تاسيس يك شركت جديد است.- من يك نفر مهندس و مدير هستم ولي همواره بر اين نكته اصرار دارم كه به كار آموزشي نيز بپردازم. آنچه را خود دريافته ام با ديگران درميان بگذاريم و همين كوشش را در زمينه يادگيري از ديگران نيز به كار مي برم. شركت اينتل از اين ويژگي برخوردار است كه حتي افرادي با بيست سال تجربه را براي آموختن زمينه هاي نو و بي سابقه به مركز آموزش بفرستد. ما در اينتل توانسته ايم ديوار ميان دارندگان قدرت سازماني و دارندگان دانش و خبرگي را فرو بريزيم.
- چون دوست دارم. من هميشه تدريس را دوست داشته ام. من آنچه را كه بعداً به صورت كتاب «مديريت كارا» منتشر شده در اينتل و دانشگاه درس داده ام. به علاوه، آماده سازي درسها و كلاس رفتن، كمك بسياري به فهم و يادگيري موضوع براي خود شخص مي كند.
- من زمان بسياري روي صنعت ارتباطات فكر مي كنم. نوشته هاي زيادي را مي خوانم حتي اگر مستقيم به اينتل مربوط نباشد. آخر هفته نيز 3 تا 5 ساعت كار مي كنم. من واقعاً آن كاري را كه بايد، انجام مي دهم و زياد به كارهاي اداري نمي پردازم. من اكنون بيش از 60 سال دارم و ديگر بايد بازنشسته شوم.
- البته من يك اتاق كنفرانس براي ملاقاتهاي شخصي نياز دارم اما اغلب اوقات من مي توانم مطالعه كنم، با رايانه كار كنم يا گفتگوي تلفني در اتاقم داشته باشم حتي اگر اتاق بغلي بشنود
-250 تا 300 پيام. من روزانه دو ساعت وقت خــود را صرف خواندن پيامهاي الكترونيكي مي كنم كه از سراسر جهان برايم فرستاده شده است. مـــن ده سـال پيش وقتي به تعطيلات مي رفتم و برمي گشتم بايد ده ساعت كارتاپل را مي ديدم، اما الان از كارهاي كاغذي تقريباً چيزي وجود ندارد. پيامهاي الكترونيكي من بسيار مختصر و يك خطي و حداكثر يك فرازي است.
-بله، ديگر كسي مسئول اشتغال شما نيست. حرفه هركس تنها به خودش مربوط است و او بايد از آن نگهداري كند. امروز هركس كـــارفـرماي خويش است. افراد نيز مثل كسب و كار با ميليونها رقيب در جهان روبرو هستند. هركس بايد مالكيت حرفه و مهارت شغلي خود را بپذيرد و براي بهره برداري از آن برنامه ريزي كند. افراد مسئول اين دارايي ارزشمند خود هستند. بايد با آن به گونه اي رفتار كنند كه از دگرگونيهاي محيطي بهره مثبت ببرند. چنين كاري از هيچكس جز خودتان ساخته نيست.
- برنامه ريزي راهبردي مثل سخنراني سياسي است، بيـــــانيه اي است درخصوص آنچه مي خواهيد انجام دهيد. خشك و مجرد است و فقط براي مديران ارشد قابل فهم است. درحالي كه عمل راهبردي برداشتن گامهاي قابل ديدن و قــابل شمارش است، گامهايي كه الان برداشته ايم و درحال برداشتن هستيم. عمل راهبردي براي همگان قابل فهم است. اصولاً برنامه ريزي بايد مثل كار واحدهاي آتش نشاني باشد كه محل آتش سوزي آينده را نمي دانند اما گروهــي را آن چنان كارآمد و توانمند آماده مي سازند كه مي توانند به پيشباز هر حادثه دشوار و پيش بيني نشده بروند.
-پيروزي در كار بذر نابودسازي خود را نيز به همراه دارد، زيرا رقبا بيشتر برانگيخته مي شوند. ابتـدا تكه اي از نان تو را مي خواهند، سپس تكه اي ديگــــــــر و... بـــــه تعبيــر مايكل تاشمن، پيـــروزي يك دام است(TYRRANY A SUCCESS) . شــايد شگفت انگيز به نظر برسد ولي به گمان من پيروزيهاي چشمگير شركت ما در سالهاي بعد از سالهاي تلخ 1985 و 1986، پيامد ناكاميهايي است كه در آن دو سال رخ داد.
-نقطه چرخش راهبردي در زندگي هر بنگاه زماني است كه بنيانهاي آن در معرض دگرگوني قرار مي گيرند. اين دگرگوني ممكن است از بيرون تحميل شود و يا خود ما آغازگر آن باشيم. نقطه چرخش راهبردي هنگامي است كه تعادل نيروها از ساختار كهن، روشهاي كنوني انجام كار و راههاي جاري رقابت به روندي تازه روي مي آورد. اين دگرگوني ممكن است فرصت بالارفتن از نردبان به نقطه اي بلندتر يا آغاز سرنگوني باشد. بنابراين، نقطه چرخش راهبردي به مفهوم تغيير بنيادين در هرگونه كسب و كار فني وغيرفني است. تاثير اين انتقال در كسب و كار بسيار ژرف است. در رياضي نقطه چرخش وقتي است كه علامت نرخ تغيير شيب منحني (مشتق دوم) عوض مي شود، مثلاً از مثبت به منفي. پس از اين نقطه با توسعه كسب و كار يا سقوط كسب و كار مواجه خواهيم بود.
-هيچ كس با به صدا درآوردن زنگ به ما هشدار نمي دهد كه به دوره جديد آمده ايم. فرايند تدريجي است. دوران انتقال آهسته و آشفته است. تشخيص اينكه چه موقع به نقطه چــرخش راهبردي رسيده ايم - حتي پس از آن - دشوار است. اما طي آن نخست احساس ناراحتي پديد مي آيد كه گويا چيزي دگرگون شده است. درست مثل گم شدن گروهي در جنگل كه يك بار احساس مي كنيد گم شده ايد اما مجدداً پيش مي رويد تا بالاخره در يك نقطه، راهنما مي ايستد و مي گويد گم شده ايم. اين همان نقطه چرخش است. بنابراين، نقطه چرخش راهبردي تنها يك نقطه نيست، كوششي درازمدت و طاقت فرساست. پيدايش ناهنجاريهاي راهبردي نشان از رسيدن به نقطه چرخش راهبردي است. پرسش كاركنان مبني بر اينكه چرا چنين مي گوييم ولي چنان عمل مي كنيم اخطار فرارسيدن يك نقطه چرخش راهبردي است.
-مدير ارشد سازمان مسئول رهبري سازمان و خارج كردن آن از نقطه خطر و همخوان كردن آن با نظم نوين است. تصميم گيري در نقطه چرخش راهبردي وظيفه مدير ارشد و هيئت مديره است. انتقال مخاطره آميز از وضع موجود به وضع جديد را من «دره مرگ» (VALLEY OF DEATH) مي نامم. مدير مي فهمد كه اوضاع واقعاً تغيير كرده و چيزي ديگر شده است. اگر در نقطه چرخش نتواند كشتي شركت را به ساحل امن برساند به صخره ها برخورد كرده و واژگون خواهدشد. چه بسا دگرگوني براي مديران عادي و بي معني شده باشد اما نقطه چرخش راهبردي يك دگرگوني ساده نيست، زيرا ممكن است شما همه كارهايتان را به درستي انجام دهيد، به كيفيت سخت پايبند باشيد، در كار خود پيشتاز و چابك باشيد اما ناگهان وضع دگرگون شود. مثل تغيير جهت باد در دريا درحالي كه شما در قايق هستيد و همه چيز بخوبي پيش مي رود، ناگهان قايق به گل مي نشيند. در آوردن و راه اندازي مجدد قايق و پيگيري مسير درست، كار دشواري است. درچنين وضعيتي، دانش، از خودگذشتگي و كوشش فراوان نياز است.
-در بسياري از سازمانها، رهبران آخرين افرادي هستند كه از بروز دگرگونيهاي چشمگير آگاه مي شوند. بسياري از مديران ارشد در برج عاج خود راحت، تشسته اند و اخبار - بويژه از گونه ناگوار آن - بايد به سختي از لايه هاي گوناگون بگذرد تا به گوش آنها برسد. آنان با آرميدن در اتاقهاي گرم و نرم خود اسير باورهايي هستند كـــــه پيروزيهاي گذشته را به وجود آورده است. درس مهم اين است كه همه بايد خود را در مسير بادهاي دگرگوني قرار دهيم. بايد دردسترس مشتريان و كاركنان رده هاي پايين باشيم كه يافته هايي دارند كه از چشم كارشناسان گاه دور مي ماند. بايد ميز خود را ترك كنيم و با ديدار از رسانه ها و خبرگان و كاركنان پرسشهايي با آنان مطرح كنيم. ستاره پيروزيهاي دوران گذشته، اغلب آخرين نفري است كه تن به دگرگوني و سازگار شدن با منطق نقطه چرخش راهبردي مي دهـــد. هم اوست كه بيشترين زيان و سخت ترين سقوط را بايد تحمل كند. البته مديران مياني و بويژه مديران فروش و بازاريابي و برنامه ريزي توليد و مالي، يعني كساني كه در خط مقدم جبهه كسب و كار هستند، دگرگونيها را سريعتر مي بينند و بهتر و بيشتر درمي يابند، زيرا آنها نسيم دنياي واقعي بهتر به صورتشان مي خورد و احساس آسيب پذيري مي كنند. آنها پيشگويان سازماني هستند. برفهاي كوه در فصل بهار ابتدا از حاشيه آب مي شوند چون بيشتر در معرض آفتاب هستند.
-ممكن است نشانه هايي كه پيشگويان سازماني مي دهند بجاي راهنمايي گمراه كننده باشد. بايد دقت كرد. البته هميشه بايد رادار روشن باشد و به دگرگونيهايي كه در محيط پيرامون رخ مي دهد همانند يك نشانه هشداردهنده در صفحه رادار نگريست. خطر در جايي نهفته است كه من آن را دام «نخستين برداشت» (FIRSTVERSION) ناميده ام. با برداشت نخست نمي توان درباره برجستگي و اهميت يك نقطه چرخش راهبردي درست داوري كرد. بايد به تجربه پرداخت. با سيستم عامل DOS و WINDOWS نيز در ابتدا با سردي برخورد مي شد اما بعداً معلوم شد كه آنها نيروي دگرگون ساز بوده اند.
- انتقال منابع لازم از كسب و كار و روش قديم به كسب و كار جديد مانند دو امدادي است كه بايد دادن چوب به نفر بعدي به موقع صورت گيرد. به تعبير پيتر دراكر، كارآفرينان كساني هستنـــــد كه منابع ارزشمند را از بخشهاي كم بازده به بخشهايي كه بهره وري بيشتري دارد جابجا مي كنند. بنابراين، بايد از موجهاي آرام در كسب و كار استفاده كرد و تا وقت سپري نشده و توفان و موجهاي غول پيكر فرا نرسيده، كاري كرد. بايد بهنگام و حتي پيشتر واكنش نشان داد. تمايل به اقدامات كوچك و ديرهنگام را كنار گذاشت. من به «مارك تواين» عقيده دارم كه گفت همه تخم مرغها را در يك سبد بگذاريد و آن را خوب بپائيد.
- وقتي نيروي دگرگون ساز 10 برابر بيايد به نقطه چرخش راهبردي رسيده ايم. الگوي تجزيه وتحليل رقابتي پورتر اين مسئله را توضيح مي دهد. او از نيروهاي 5گانه - و جديداً 6گانه - نام مي برد كه ميزان و درجه توان:
الف - رقابتي سازمان را آشكار مي كند؛ ب - نيروي رقيبان كنوني شركت؛ ج - نيروي رقيبان پنهان (بالقوه)؛ د - نيروي تامين كنندگان؛ ه - نيروي مشتريان؛ و - جاشين سازي خدمت يا كالا.
-جانشين سازي تكميل كنندگان خدمت يا كالا، مثل توليدكنندگان نرم افزار در صنعت رايانه يا بنزين در خودرو. اينان همسفر و همراه هستند اما ممكن است رهيافتها، روشها يا فناوريهاي تازه آنها را جدا سازد.
-ايجاد دگرگونيهاي بسيار بزرگ در يكي از اين 6 نيرو را من نيروي دگرگون ساز 10 برابر ناميده ام كه 10 برابر بيشتر شده و سازمان تاب تحمل آن را ندارد و در آنجا باد به توفان و باران به سيل و رقابت به ابر رقابت تبديل مي شود. بنابراين رقابت، فناوري، كسب و كار و حتي مقررات مي تواند دگرگوني بيافريند. سررسيدن يك رقيب برتر خود به معناي زمان دگرگوني است. در اين حال ادامه فعاليتها به روش پيشين ديگر كارساز نيست. من خصوصي سازي را مادر همه دگرگونيها در مقررات مي دانم. اين يكي از بزرگترين نقطه هاي چرخش راهبردي و از همه مهمتر است. اگر اين دگرگونيها به طور گسترده و همزمان حتي بر اقتصاد كشوري وارد شود، توفان ايجاد مي كند مثل انهدام
-شوروي و ادامه مهاريافته آن در چين.
اينتل در سال 1968 با هـــــدف فناوري نيمه رساناها آغاز به كار كرد و با ارائه حافظه 64 بيتي و سال بعد 256 بيتي به عرضه صنعت رايانه وارد شد. در آغاز دهه 80 ژاپني ها دست به كار شدند و روي تراشه هاي 16 كيلوبايتي و 256 كيلوبايتي و حتي ميليون كيلوبايتي با كيفيت بالا كار كردند. با اين عمل، اينتل تحت فشار قرار گرفت. ما خطر را احساس كرديم. اما دست كم يك دهه طول كشيد تا از ژاپني ها پيش بيفتيم.
-ما نوميدانه مي كوشيديم يك امتياز ويژه در فرآورده هاي خود پديد آوريم. ما بر توليد حافظه متكي بوديم وگرچه ريزپردازنده را هم داشتيم اما بر گسترش فناوري آن زياد تكيه نكرده بوديم. ما چرخيديم و در اواسط 1980 بزرگترين هدف و دليل وجودي شركت يعني توليد حافظه راكنار گذاشتيم و در اثناي دره مرگ و نقطه چرخش راهبردي به ريزپردازنده روي آورديم. با توليد ريزپردازنده 386، تا 1992 حتي از ژاپني ها هم پيش افتاديم.
-ساخت ريزپردازنده در مدت 5 سال قيمت رايانه را 90 درصد كاهش داد. اين يك نيروي تهاجمي 10 برابر در ساخت رايانه هاي شخصي بود كه در دهه 80 عمر نظام عمودي صنعت رايـــــانه را - كه در آن همه چيز از نرم افزار و سخت افزار در دست يك شركت بود - از بين برد. در روش افقي جديد هيچ شركتي مالك همه چيز نبود. به تدريج با پيش آمدن وضع جديد، IBM كه سرآمد روش عمودي و وارد در آن كار بود كنار رفت و شركتهاي COMPAK و DELL پديد آمدند. امروزه اينتل و موتورولا و... تراشه مي سازند و مي فروشند. كمپك و دل و HP و IBM و... رايانه مي سازند. مايكروسافت، مكينتاش و يونيكس سيستم عامل توليد مي كنند، شركتهاي مختلف نرم افزارهاي كاربردي عرضه مي كنند و بالاخره فروشگاهها آنها را مي فروشند.
-در سال 1994 اينتل بزرگترين شركت سازنده ريزپردازنده رايانه تحت عنوان پنتيوم بود و درآمدش به 10 ميليارد دلار بالغ مي شد. ما در آن سال براي عرضه پنتيوم بسيار سرمايه گذاري و تبليغ كرديم و آن را اولويت و فعاليت نخست كاركنان قرار داديم. در آن هنگام يكي از كاركنان شركت در اينترنت پيامي مي بيند كه از يك استاد رياضي در واحد نماد علمي پنتيوم كاستيهايي وجود دارد و در محاسبات گسترده گاه اشتباه روي مي دهد. البته اين اشتباه عبارت بود از اشتباه در روند كردن حاصل تقسيم در هر 9 ميليــارد بار محاسبه يكبار اين مسئله را ما مي دانستيم اما ضريب احتمال آن را 27000 سال يكبار - در كارهاي معمولي - مي ديديم. درعين حال بلافاصله مجله ها و رسانه ها به اين امر دامن زدند. اولين كاري كه كرديم تعويض تراشه براي كاربران با عمليات رياضي گسترده و توجيه و ارائه گزارش فني به بقيه افراد بود. اين مسئله موثر افتاد. اما مجدداً شركت IBM اين تراشه را پس زد و مشكل حاد آغاز شد. ديگر پاسخهاي عادي راهگشا نبود. بايد به يك دگرگوني بزرگ و بي سابقه تن مي داديم.
-به نظر من دو عامل نيرومند بر اينتل اثر گذاشت تا اين وضع به گونه اي پيش رود كه يك عيب كوچك در ريزپردازنده قارچ گونه رشد و در كمتر از 6 هفته زيان نيم ميليارد دلاري به ما تحميل كند. اول اينكه ما كوشيده بوديم با تبليغ و ارائه نام تجاري، نگاه مردم را به فرآورده هايمان دگرگون كنيم و بفهمانيم كه بخش عمده رايانه، تراشه ريزپردازنده است. لذا به محض آنكه كاستي در اين فرآورده پيدا شد انگشت اتهام و انتقاد هم به سوي ما نشانه رفت. دشوارترين موضوع سنگين براي ما به وجود آمدن تصور منفي در ميان مردم بود.
-دوم اينكه رشد شتابان ما در نيمه هاديها بود كه از همه شركتهاي ژاپني و آمريكايي پيش افتاده بوديم و مثل فرزندي شديم كه در جواني از پــدر رشيدتر مي شود و از فراز شانه به او مي نگرد. در اين موقعيت، نام و اندازه بزرگ نه تنها كمكــــي به ما نكرد بلكه ما را هيولايي مي ديدند. ما در 26 سال قبل از آن همواره از پيشتازان بوديم. اما پيشامدي بزرگ، ناگهاني و بي سابقه رخ داده بود. در سايه تغيير وضع، قانونهاي پيشين كسب و كار عوض شده بود.
-تصميم گــــــــرفتيم تراشه همه درخواست كنندگان را، چه دانشمند تحليلگر و چه مشتري عادي را تعويض كنيم. همه كاركنان را به پاسخگويي تلفني بسيج كرديم و خود مستقيم با كاربران تماس گرفتيم. تجربه اي كه چندان نداشتيم. طراحان، كارشناسان، بازاريابان، مهندسان نرم افزار، همه كارهاي اصلي را رها و پشت ميزهاي موقتي جا گرفتند تا پاسخگوي مشتريان باشند. تعطيلات را لغو و توليد فرآورده هاي ديگر را متوقف كرديم.
-از مصاديق نيروهاي دگرگون ساز 10 برابر و نقطه چرخش راهبردي در شركتهاي ديگر و موارد ديگر مي توانيد مثال بزنيد؟
- الف: شركت نوول رايانه مي ساخت اما در آغاز دهه 80 با رسيدن به نقطه چرخش راهبردي آن را كنار گذاشت و به توليد نرم افزار براي شبكه پرداخت و اكنون درآمدهاي ميلياردي دارد.ب: فروشگاههاي زنجيره اي وال مارت با تحويل به موقع و ارتباطات ماهواره اي و خريد انبوه و آموزش نظام يافته همه چيز را تغيير داده و وقتي به شهر كوچكي وارد مي شود فـــــروشگاههاي محلي را سخت دگرگون مي كند. ج: استيوجابز بعد از رايانه اپل مكينتاش، شركت NEXT را به وجود آورد و پس ازآنكه با قبضه شدن بازار توسط مايكروسافت و سيستم عاملش به نقطه بحراني رسيد از آن دست برداشت و به دنياي عرضه فيلمهاي پويانمايي (ANIMATION) وارد شد.د: اثرات حمل و نقل هوايي بر راه آهن و حمل و نقل با كانتينر در بنادر نيز از نقطه هاي چرخش راهبردي در صنايع حمل و نقل است.ه: آمدن صدا به سينماي صامت نيز باعث ايجاد تحول شد. شخصي مثل چاپلين هم ابتدا با اين تحول مخالف بود اما سرانجام در سال 1940 با ساخت فيلم «ديكتاتور بزرگ» تسليم اين تحول شد.
و: امروزه عرضه فناوري ديجيتالي مثل ساخت اولين فيلم سينمايي بلند «داستان اسباب بازي» نيز تحولي جدي ايجاد كرده است.
شهرت علمی و فرهنگی: پزشک ، فیلسوف ، منطقی و دانشمند
مشهور به ابنسینا یا ابوعلیسینا. در مغرب زمین آویسن یا آویسنا و ملقب به حجهٔالحق ، شیخالرئیس ، شرفالملک ، امامالحکما. ابنسینا در افشنهٔ بخارا ، زادگاه مادرش ، متولد شد. پدر وی از دیوانیان دستگاه سامانیان بود و در تربیت فرزندان خود کوشا. پدر ابنسینا ، عبدالله ، شیفتهٔ تعلیمات اسماعیلیان بود. ابن سینا ، علیرغم اشراف بهنظر و عقاید این گروه گرایشی به این فرقه نداشت. در چهاردهسالگی در علم بر استاد خود ابوعبدالله ناتلی پیشی گرفت ، چندانکه مشکلات منطق را بر استاد خود میگشود. در شانزدهسالگی جمعی از پزشکان فاضل زیردست او کار میکردند. ابوعلی با مداوای بیماری نوحبن منصور سامانی امیر خراسان اجازه گرفت که از کتابخانهٔ عالی امیر استفاده کند. در هجدهسالگی جامعالعلوم شد و از این پس ترقیات وی نتیجهٔ اجتهاد شخصی خود وی بود. در بیستویک سالگی نخستین اثر فلسفی وی تحت عنوان "العروضیه" به درخواست ابوالخیر عروضی نوشت. پس از درگذشت پدر ، به خدمات دیوانی روی آورد. بهزودی فکر و تدبیر او مورد قدردانی واقع شد. امیران علاوه بر نصایح پزشکی او در سیاست نیز خواستار رأی او شدند. چندین بار به وزارت رسید ، و در معرض رشک دیگران قرار گرفت. چندینبار فرار کرد و مدتی زندانی شد. ولی از زندان گریخت. چهارده سال در آرامش در دربار علاءالدوله دیلمی در اصفهان میزیست. بر اثر مسافرتها و شبزندهداریها و بیتوجهی به خود به قولنج مبتلا شد و در ضمن لشگرکشی علاءالدوله در همدان درگذشت و در همین شهر به خاک سپرده شد. در جشن یادبود هزارهٔ او بر مزارش بنائی ساختند شهرت ابنسینا چندان است که از مرزهای سرزمینهای اسلامی گذشته و به سراسر جهان رسیده است. آثار او به زبانهای مختلفی ترجمه و منتشر شدهاند.
ابنسینا ، علاوه بر پزشکی و فلسفه ، در نجوم ، فیزیک ، علوم طبیعی نیز آثاری دارد از آن جمله در اواخر عمر ، به دستور علاءالدوله آلتی شبیه ورنیهٔ کنونی برای بهدست آوردن نتایج دقیق در رصد اختراع کرد. از هوش و حافظهٔ وی سخنها گفتهاند و او را سرآمد فلاسفهٔ اسلامی دانستهاند. وی با ابوریحان بیرونی و ابوسهل مسیحی ، معاشرت و مباحثه داشت و از معاصرینش میتوان ابنخمٌار و ابوالفرج بن طیٌب را نام برد و از جمله شاگردانش ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان ، ابنزیله ، ابوعبدالله معصومی ، ابوعبید جوزجانی را با ابوسعید ابوالخیر نیز مباحثهای داشت که بسیار مشهور بود. ابنسینا در زمینهٔ ادبیات نیز کتابهائی نوشت و اشعاری نیز به وی منسوب است. از آثار او: "النجاهٔ"؛ "الاشارات و التنبیهات" ، در منطق و حکمت؛ "الشفاء" در حکمت علمی نظری؛ "دانشنامهٔ علائی" ، به فارسی؛ "اسرارالصلاهٔ"؛ "مبدأ و معاد" ، "قانون" ، در طب. این کتاب با وجود ناقص بودن ، سبب اشتهار ابنسینا در اروپا شد. "اسباب حدوثالحروف و مخارجها" ، در زبانشناسی ، "الموجزالکبیر"؛ "الموجزالصغیر" ، هر دو در منطق؛ "رساله حیبن یقظان"؛ "المدخل الیصناعهٔ الموسیقی" ، در موسیقی که از آثار فارابی کاملتر و جامعتر است؛ "مقالهٔ فیآلهٔ رصدیهٔ". در کل ۲۷۶ عنوان کتاب به او نسبت میدهند که ۱۳۱ اثر را با انتساب صحیح و مابقی را با انتساب مشکوک از او دانستهاند.
زندگی
ابن سینا بلخی یا پورسینا حسین پسر عبدالله زاده در سال ۳۷۰ هجری قمری و در گذشته در سال ۴۲۸ هجری قمری، دانشمند و پزشک و فیلسوف بود. نام او را به تفاریق ابن سینا، ابوعلی سینا، و پور سینا گفتهاند. در برخی منابع نام کامل او با ذکر القاب چنین آمده: حجةالحق شرفالملک شیخ الرئیس ابو علی حسین بن عبدالله بن حسن ابن علی بن سینا البخاری. وی صاحب تألیفات بسیاری است و مهمترین کتابهای او عبارتاند از شفا در فلسفه و منطق و قانون در پزشکی.
«بوعلی سینا را باید جانشین بزرگ فارابی و شاید بزرگترین نماینده حکمت در تمدن اسلامی بر شمرد. اهمیت وی در تاریخ فلسفه اسلامی بسیار است زیرا تا عهد او هیچیک از حکمای مسلمین نتوانسته بودند تمامی اجزای فلسفه را که در آن روزگار حکم دانشنامهای از همه علوم معقول داشت در کتب متعدد و با سبکی روشن مورد بحث و تحقیق قرار دهند و او نخستین و بزرگترین کسی است که از عهده این کار برآمد.»(اموزش و دانش در ایران، ص۱۲۵)
«وی شاگردان دانشمند و کارآمدی به مانند ابوعبید جوزجانی، ابوالحسن بهمنیار، ابو منصور طاهر اصفهانی و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی را که هر یک از ناموران روزگار گشتند تربیت نمود.»(خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۴۹۳)
بخشی از زندگینامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابو عبید جوزجانی بدین شرح است:
پدرم عبدالله از مردم بلخ بود در روزگار نوح پسر منصور سامانی به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ بود. پدرم کار دیوانی پیشه کرد و در روستای خرمیثن به کار گماشته شد. به نزدیکی آن روستا، روستای افشنه بود. در آنجا پدر من، مادرم را به همسری برگزید و وی را به عقد خویش درآورد. نام مادرم ستاره بود من در ماه صفر سال ۳۷۰ از مادر زاده شدم .نام مرا حسین گذاشتند چندی بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بیاموزم. دهمین سال عمر خود را به پایان میبردم که در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم آنچنانکه آموزگارانم از دانستههای من شگفتی مینمودند.
در آن هنگام مردی به نام ابو عبدالله به بخارا آمد او از دانشهای روزگار خود چیزهایی میدانست پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم وقتی که ناتل به خانه ما آمد من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد فقه میآموختم و بهترین شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شیوه دانشمندان آن زمان بود تخصصی داشتم.
ناتلی به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کرد جز دانش آموزی شغل دیگر برنگزینم. من اندیشه خود را بدانچه ناتلی میگفت میگماشتم و در ذهنم به بررسی آن میپرداختم و آن را روشنتر و بهتر از آنچه استادم بود فرامیگرفتم تا اینکه منطق را نزد او به پایان رسانیدم و در این فن بر استاد خود برتری یافتم.
چون ناتلی از بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علم طب در من پدیدار گشت. آنچه را پزشکان قدیم نوشته بودند همه را به دقت خواندم چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمیرفت در کوتاهترین زمان در این رشته موفقیتهای بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند. من بیماران را درمان میکردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم. منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بیشتر پرداختم و یک سال و نیم در این کار وقت صرف کردم. در این مدت کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.
بعد از آن به الهیات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو اشتغال ورزیدم ولی چیزی از آن نمیفهمیدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمییافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم چنانکه مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقیقت آن پی نبردهبودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خویشتن ناامید میشدم و میگفتم مرا در این دانش راهی نیست... یک روز عصر از بازار کتابفروشان میگذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار میگشت به من الحاح کرد که آن را بخرم من آن را خریدم، اغراض مابعدالطبیعه نوشته ابو نصر فارابی، هنگامی که به در خانه رسیدم بیدرنگ به خواندن آن پرداختم و به حقیقت مابعدالطبیعه که همه آن را از بر داشتم پی بردم و دشواریهای آن بر من آسان گشت. از توفیق بزرگی که نصیبم شده بود بسیار شادمان شدم. فردای آن روز برای سپاس خداوند که در حل این مشکل مرا یاری فرمود. صدقه فراوان به درماندگان دادم. در این موقع سال ۳۸۷ بود و تازه ۱۷ سالگی را پشت سر نهاده بودم.
وقتی من وارد سال ۱۸ زندگی خود میشدم نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطباء از درمان وی درماندند و چون من در پزشکی آوازه و نام یافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالین خود فرا خواند. من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم. کتابهای بسیاری در آنجا دیدم که اغلب مردم حتی نام آنها را نمیدانستند و من هم تا آن روز ندیده بودم. از مطالعه آنها بسیار سود جستم.
چندی پس از این ایام پدرم در گذشت و روزگار احوال مرا دگرگون ساخت من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم. چندی در آن دیار به عزت روزگار گذراندم نزد فرمانروای آنجا قربت پیدا کردم و به تالیف چند کتاب در آن شهر توفیق یافتم پیش از آن در بخارا نیز کتابهایی نوشته بودم. در این هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود ناچار من از گرگانج بیرون آمدم مدتی همچون آوارهای در شهرها میگشتم تا به گرگان رسیدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتی در آن شهر ماندم و کتابهایی تصنیف کردم. ابو عبید جوزجانی در گرگان به نزدم آمد.
ابو عبید جوزجانی گوید: این بود آنچه استادم از سرگذشت خود برایم حکایت کرد. چون من به خدمت او پیوستم تا پایان حیات با او بودم. بسیار چیزها از او فرا گرفتم و بسیاری از کتابهای او را تحریر کردم استادم پس از مدتی به ری رفت و به خدمت مجدالدوله از فرمانروایان دیلمی درآمد و وی را به بیماری سودا دچار شده بود درمان کرد و در آنجا به قزوین و از قزوین به همدان رفت و مدتی دراز در این شهر ماند و در همین شهر بود که استادم به وزارت شمسالدوله دیلمی فرمانروای همدان رسید. در همین اوقات استادم کتاب قانون را نوشت و تالیف کتاب عظیم شفا را به خواهش من آغاز کرد. چون شمس الدوله از جهان رفت و پسرش جانشین وی گردید استاد وزارت او را نپذیرفت و چندی بعد به او اتهام بستند که با فرمانروای اصفهان مکاتبه دارد و به همین دلیل به زندان گرفتار آمد ۴ ماه در زندان بسر برد و در زندان ۳ کتاب به رشته تحریر درآورد. پس از رهایی از زندان مدتی در همدان بود تا با جامه درویشان پنهانی از همدان بیرون رفت و به سوی اصفهان رهسپار گردید. من و برادرش و دو تن دیگر با وی همراه بودیم. پس از آنکه سختیهای بسیار کشیدیم به اصفهان در آمدیم. علاءالدوله فرمانروای اصفهان استادم را به گرمی پذیرفت و مقدم او را بسیار گرامی داشت و در سفر و حضر و به هنگام جنگ و صلح استاد را همراه و همنشین خود ساخت. استاد در این شهر کتاب شفاء را تکمیل کرد و به سال ۴۲۸ در سفری که به همراهی علاءالدوله به همدان میرفت، بیمار شد و در آن شهر در گذشت و هم در آن شهر به خاک سپرده شد.
ابن سینا و اخلاق
ابن سینا همان طور که در باره معاد میگوید: معاد روحانی را عقل میفهمد; ولی معاد جسمانی را شریعتخاتم انبیا صلی الله علیه و آله و سلم آورده و ما را بی نیاز کرده است.
جناب ابن سینا در علم اخلاق کتابهایی نگاشت. او بسیار مؤدب و بزرگوار بود و آثار عظمت و ادب در نوع نوشتارهای او کاملا به چشم میخورد. از همین رو عارف نامدار «ابو سعید ابوالخیر» از او میخواهد تا رسالهای در زمینه تهذیب و تزکیه نفس، برای وی بنگارد. مرحوم بوعلی نیز رساله سودمند کوتاهی برای جناب ابوسعید ابوالخیر مینگارد.
مرحوم شیخ رئیس رسالههای فراوانی در بحث اخلاق دارد چنانکه رسالههای متعددی در مسئله «عهد» دارد و اخلاق نویسی غیر از تعهد اخلاقی است. تعهد اخلاقی هم ابتدا، از عهد با خدا شروع میشود. قرآن کریم هم به ما آیین عهد با خدا را میآموزد:
«لقد کانوا عاهدوا الله من قبل»
که
«لا یولون الادبار» (۱)
و خدا هم با ما تعهد میکند که:
«ا لم اعهد الیکم یا بنی ادم ان لا تعبدوا الشیطان» (۲) .
این عهد عبد و مولا را قرآن و عترت امضا کردهاند; یعنی خدا آن قدر به ما نزدیک است که ما میتوانیم با او عهد ببندیم:
«هو معکم این ما کنتم» (۳) .
کسانی که سعی میکنند به آنچه فراگرفتهاند عمل کنند و علم را برای گفتن، شنیدن، نوشتن و تدریس نپندارند و اولین بهرهای که از نوشتهها و خواندههای خود میبرند تعهد دینی و تخلق اخلاقی باشد، در حقیقتبا خدا عهد میبندند، قرار داد خاصی بین خود و مولا امضا میکنند و مرحوم شیخ رئیس از کسانی بود که رسالههایی در عهد نوشته است.
● عهد عملی مرحوم بوعلی
رساله «عهد» شیخ رئیس گرچه در زمینه عهد است ولی بخش مهمی از آن، بحثهای اخلاقی یعنی ارائه راههای اخلاقی و فنی است. رساله عهد دیگری نیز از شیخرئیس در حاشیه «شرح الهدایهٔ الاثیریه» صدرالمتالهین (۴) آمده است که عهد عملی است. اولین ماده این رساله دوم که در حقیقت، رساله عملیه است این است: «عهد کردم که عالمی از عوالم عقلی بشوم». چون حکیمان در تعریف حکمت گفتهاند: «صیرورهٔ النفس عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی» (۵) بوعلی نیزمیگوید عهد کردم که در تحقیق معارف، سخنی را بدون برهان نپذیرم; چون انسان تا حکیم نباشد، تخلقی هم ندارد; زیرا هر گونه گرایشی مسبوق به بینش و معرفت است.
بوعلی سپس میگوید. برای این که نفسم بر بدنم مسلط باشد، باید این گونه فضایل را انجام بدهم تا نوبتبه جزئیات زندگیم برسد. کسانی که راه اخلاق را طی کردهاند، از اولین دستور العملهای آنها کم خوردن، کم خوابیدن، کم حرف زدن، تنها بودن، ذکر دائم داشتن است:
صمت و جوع و سهر و خلوت و ذکری به دوام
ناتمامان جهان را کند این پنج تمام
مواظبتبر این امور، خامهای جهان را پخته میکند. عصاره این مطالب پنجگانه در مواد عهد نامه بوعلی آمده است. او در رساله خود میگوید: «عهد بر این است که انسان متعهد لب به مشروب نزند»: «لا تلهیا ولا تشفیا و لا تقویا» (۶) نه برای میگساری، نه برای تقویت و نه برای شفا یابی. این جمله ناظر به آن است که:
«لیس فی حرام شفاء» (۷) .
● معجزه برخاسته از حوزه
ابن سینا طبیب معروفی بود. روزی که در اروپا سخنی از پزشکی نبود، بوعلی از حوزههای علمی برخاست و طبیبانه کتابهای مهم طب را نوشت. بهمنیار، که از شاگردان ابن سیناست در کتاب خود «تحصیل» از هیچ کس حتی از بوعلی نام نمیبرد; ولی میگوید صاحب این رشته (بوعلی) در زمانی زندگی میکرد که در آن، حوزه علمیه، کتابخانه رسمی نبود و اساتید فن نبودند و اگر صاحب این صناعت در حوزه علمیهای رشد میکرد که اساتید و معلمینی او راتربیت میکردند و کتابخانههای فراوانی در اختیار میداشت که از مطالعه آنها طرفی میبست، باز وجودش معجزه بود; ولی او بدون استاد و حوزه و کتابخانه به این اوج عظیم علمی و فنی، بار یافته است. البته در هر هزار سال یا بیشتر چنین انسانهایی ظهور میکنند (۸) .
● شاگرد نماز
مرحوم بوعلی در زندگینامه خود میگوید: من شاگرد نمازم; زیرا هر وقت مشکل عملی برای من پیش میآمد وضو میگرفتم و به جامع شهر (مسجد جامع) میرفتم و در آنجا دو رکعت نماز میخواندم و حل مشکلم را از خدا میخواستم و حل میشد! (۹) .
از بهمنیار نیز نقل شده است که گفت: روزی ابن سینا برای تدریس آمد. در همان ابتدا برای وی معلوم شد که ما درس دیروز را نفهمیدهایم. استاد ماهر از چهره و نگاه شاگرد، میفهمد که او مطلب قبلی را فهمیده یا نفهمیده است. و چون برایش معلوم شد که ما شب گذشته را به مجلس انس گذراندهایم و مطالعهای نکردهایم. متاثر شده اشک از چشمان شریفش جاری شد و به عنوان نصیحت، به ما گفت: طناببازهای شهر میکوشند تا در رشته خود، متخصص شوند; چرا شما در علوم الهی این شوق را ندارید؟ پس از پایان درس، موقع نماز فرا رسید و شاگردان نماز جماعت را به امامتشیخ رئیس خواندند. واظبتبر نماز جماعت، نماز اول وقت و اینکه اگر انسان مشکلی داشت، نماز را به عنوان حلال مشکل خود تلقی کند، انسان را به کمال میرساند و اگر به مقام شیخ رئیس نرسد، از سالکان این کوی میگرداند.
مرحوم شیخ رئیس در رساله عهد خود میافزاید: «و المسموعات...» در مورد آهنگ و موسیقی و شنیدنیها، تعهد میسپارم که از آنچه در پرورش روح، مؤثر است استفاده کنم (۱۰) ; ابن سینا در مبحث «مقامات عارفین» در «نمط نهم» کتاب «اشارات» به «نغمه رخیمه» (۱۱) اشاره کردهاند که سالک، احتیاج به حسن صوت دارد (۱۲) ; اما اگر نامحرمی صدای نامحرم دیگر را بشنود، انسان را از اوج ماورای طبیعتبه حضیض طبیعت، تنزل میدهد، و آهنگی که انسان را فرشته منش نکند، از تعهدات افرادی مانند بوعلی، دور است. حسن صوتی که خواندن قرآن با آن توصیه شده، یا نغمه رخیمهای که گفتهاند سالک، به آن نیازمند است، صوتی است که نه در آن از نظر محتوا لهو و لعب باشد و نه آهنگش جنبه طبیعی را تقویت کند; بلکه نغمهای است که جنبه ماورای طبیعی داشته باشد.
این مطلب را حکمای دیگر مانند شیخ اشراق نیز در نوشتههایشان دارند. این حکیمان و عالمان اخلاق، در باره مشروبات و مسموعات برای خود برنامهای ذکر کردهاند. اینها کسانی بودند که سعی کردند آن «دفائن عقول» را در سایه تعلیم کتاب و عترت، شکوفا کنند و از این رو از مرز حلال نگذشتهاند.
ابن سینا همان طور که در باره معاد میگوید: معاد روحانی را عقل میفهمد; ولی معاد جسمانی را شریعتخاتم انبیا صلی الله علیه و آله و سلم آورده و ما را بی نیاز کرده است. در رساله عهد، در باره جزییات مسائل میگوید: این جزییات را باید ریعتبگوید و عقل، پیرو محض است. نتیجه این که خطوط کلی را هم شرع میگوید و هم عقل میفهمد; ولی هیچ راهی برای تشخیص مسائل جزیی جز شرع وجود ندارد; مسائلی مانند جزییات نماز، روز، زکات و حج، هرگز در عقل راه ندارد. البته عقل میفهمد که بسیاری از احکام را نمیفهمد و سیره شرع را امضا میکند و در پیشگاه آن خاضع است و از اینجا روشن میشود که عقل در برابر نقل است نه در برابر شرع; زیرا خود عقل نیز در محدوده منابع غنی و قوی شرع است و هرگز مقابل آن نیست.
آثار ابن سینا
به دلیل آنکه در آن عصر، عربی زبان رایج آثار علمی بود، ابن سینا و سایر دانشمندان ایرانی که در آن روزگار میزیستند کتابهای خود را به زبان عربی نوشتند. بعدها بعضی از این آثار به زبانهای دیگر از جمله فارسی ترجمه شد.
فلسفه
üشفا
üنجات
üالاشارات والتنبیهات
ریاضیات
üزاویه
üاقلیدس
üالارتماطیقی
üعلم هیئت
üالمجسطی
üجامع البدایع
طبیعی
üابطال احکام النجوم
üالاجرام العلویة واسباب البرق والرعد
üفضا
üالنبات والحیوان
پزشکی
üقانون
üالادویة القلبیه
üدفع المضار الکلیه عن الابدان الانسانیه
üقولنج
üسیاسة البدن وفضائل الشراب
üتشریح الاعضا
üالفصد
üالاغذیه والادویه
موسیقی
üجوامع علم موسیقی
üموسیقی وکاربرد در طب
الشفاء یا به پارسی شفا: این کتاب مهمترین و جامعترین اثر مولف در فلسفه مشاء و مبین آرای شخصی اوست. کتاب دانشنامه گونهای است در زمینه منطق،ریاضیات، طبیعیات و الهیات که در سال ۴۱۰ قمری نوشته شدهاست. درابتدای کتاب، سخن ابو عبید عبد الرحمن محمد جوزجانی که بیانگر هدف و میزان تبعیت مولف از آرای ارسطوست،ذکر شدهاست. بخش منطق در نه فن و هر فن شامل چند مقالهاست. عناوین آن عبارتاند از مدخل،مقولات،باری آرمنیاس،قیاس،برهان،مغالطه و شعر است.این بخش ۴ جلد از مجموعه را تشکیل میدهد.
کتب فارسى ابنسينا
از ابوعلى سينا فيلسوف بزرگ چند کتاب به زبان پارسى باقى مانده است که بهتر دانستهايم همه را ذيل يک عنوان مذکور داريم. انتساب بعضى از اين کتابها به ابنسينا محقق و نسبت برخى ديگر مورد تأمل است چنانکه مىتوان آنها را ترجمههائى از آثار شيخ دانست و غالب آنها داراى اختصاصات نثر قرن ششم و يا بعد از آن است. از ميان کتب شيخ نسبت دانشنامهٔ علائى و کتاب نبض به او مسلم است. دانشنامهٔ علائى يا دانشنامهٔ علائيه يا حکمت علائى يا حکمت علائيه را شيخ به خواهش علاءالدولهٔ کاکويه نوشته و بنابر آنچه در آغاز آن آورده آن را به قصد تحقيق در منطق و طبيعيات و هيئت و موسيقى و مابعدالطبيعه تصنيف کرد ليکن جز به تحرير قسمت منطق و الهيات و طبيعيات توفيق نيافت و تأليف باقى کتاب (هيئت، هندسه، حساب، موسيقي) را بعد از او شاگردش ابوعبيد جوزجانى با ترجمه از کتب مختلف شيخ برعهده گرفت و از آنجمله موسيقى را از قسمت موسيقى کتابالشفا ترجمه کرد. از اين کتاب نسخ متعدد در دست است و سه بار به طبع رسيده و اهميت آن نخست در آن است که شامل يک دورهٔ کامل از حکمت مشاء است که اولين بار به زبان فارسى نگارش يافته و دوم آنکه شامل بسيارى از اصطلاحات منطقى و فلسفى به فارسى است. و اما رسالهٔ نبض شامل بحث در کيفيت آفرينش عناصر و امزجه و طبايع و تحقيق در دوران دم و نبض و انواع و چگونگى شناخت آن است. اين کتاب از جملهٔ نخستين کتبى است که در فن طب نگاشته شده و حاوى اصطلاحات علمى متعدد به پارسى است. باقى رسالات فارسى منسوب به ابنسينا معمولاً ترجمههائى است که از رسالات او که به عربى نوشته بود و همهٔ آنها بعد از روزگار او به زبان فارسى درآمده.
متافیزیك ابن سینا
متافیزیك آن طور كه ابن سینا در كتابش با عنوان "شفا" در نظر گرفته، توضیح عقلانی همه هستی ست. ابن سینا "مشتق شدن همه چیز از هستی لازم"، ابدیت هستی و نیز نفی شناخت آنچه مجزا از منبع هستی ست را در این كتاب توضیح داده است.
متافیزیك آن طور كه ابن سینا در كتابش با عنوان "شفا" در نظر گرفته، توضیح عقلانی همه هستی ست. ابن سینا "مشتق شدن همه چیز از هستی لازم"، ابدیت هستی و نیز نفی شناخت آنچه مجزا از منبع هستی ست را در این كتاب توضیح داده است.
ابن سینا برای هر علمی موضوعی در نظر گرفته و علوم را به دوشاخه نظری و عملی تقسیم كرده است. از نظر او، علم نظری دانشی ست كه موضوعش مستقل از ماست درحالی كه علم عملی برای ما كاربرد دارد. او سه نوع علم عملی در نظر می گیرد: دانش كشورداری، اقتصاد و حكومت بر خود. او همچنین سه علم نظری را ممكن می داند: فیزیك، ریاضی و دانش ماوراء الطبیعه.
ابن سینا اولین كسی ست كه كانی شناسی را ابداع كرده و در شیمی به شیوه قدیم هم كار كرده است. ابن سینا در نجوم نیز تحقیقاتی دارد و با ابوریحان بیرونی تبادل فكر داشته است. یرداختن به حوزه های مختلفی كه ابن سینا در آنها كار كرده از بحث این مقاله خارج است.
ابن سینا دانش ماوراء الطبیعه را دانشی الوهی می داند و موضوعش را طبق دیدگاه ارسطویی چیزی می داند كه موجودیت داشته باشد. او به دو دلیل مربوط بودن خدا به دانشهای دیگر را نفی می كند:
۱. دانش های دیگر یا دانش عملی هستند یا فیزیك یا ریاضی و نمی توانند درباره خدا باشند.
۲. اگر خدا در متافیزیك بررسی نشود در هیچ علم دیگری قابل بررسی نخواهد بود. حتی اگر محوریت موضوع خدا در این علم لازم باشد نمی توان جز این یذیرفت كه خدا موضوع خود را تشكیل می دهد.
ابن سینا این مورد را مطرح می كند كه موضوع متافیزیك به علت اولیه مربوط است. اگرچه به نظر ابن سینا، علت اولیه موضوع منحصر به متافیزیك نیست. چرا كه وجود این علت باید در این علم نشان داده شود. ابن سینا با استفاده از متافیزیك ارسطو این راه حل را ییشنهاد می كند كه موضوع متافیزیك هستی آن گونه كه هست می باشد كه با هر آن چه وجود دارد اشتراك دارد. در تاریخ متافیزیك ابن سینا نخستین كسی ست كه این راه حل را ییشنهاد كرده است.
ابن سینا موضوع متافیزیك را با موضوع دیگر علوم نظری مقایسه كرده است. او فیزیك را دانش اجسام آن گونه كه هستند نمی داند بلكه آن گونه كه حركت می كنند یا ساكنند. ریاضیات از نظر او، دانش مربوط به اندازه گیری و اعداد است و بنابراین به هستی كه حادث شدنش ریاضی ست ارتباط دارد. در هر دوی این دانشها هستی به طور محدود بررسی می شود چرا كه به ماده، اندازه یا تعداد بستگی دارد. در این دو دانش، هستی ییش فرض شده است بدون آن كه برای خودش مطالعه شود. هستی موضوع دانش متافیزیك است و در این دانش بدون هیچ محدودیتی بررسی می شود. متافیزیك همه مقوله های مربوط به هستی از جمله: ذات، كمیت و كیفیت را شامل می شود ولی مقوله عمومی تر خود هستی ست كه بقیه مقوله ها را دربر می گیرد.
موضوع متافیزیك، هستی همانطور كه هست و مشترك با هر آن چه هست می باشد. ابن سینا می گوید كه هستی نخستین موضوعی ست كه به فكر در می آید. این نظر ابن سینا بعدها توسط فیلسوفانی نظیر آكویناس و هایدگر استفاده شده است. تعبیر هستی از این جمله ابن سینا، درك روح ما از موجودیت داشتن چیزهاست. هستی، همه چیز را نه آن طور كه این گونه یا آن گونه است بلكه آن طور كه موجودیت دارد دربر می گیرد.
ابن سینا علاوه بر ارسطو، از نظر فارابی نیز بهره برده است. فارابی متافیزیك ارسطو را به این صورت در نظر گرفته بود كه ١٠علت برای هستی وجود دارد كه ٩ علت ثانوی هستند. از نهمین علت، علت دهم كه علت فعال است به وجود می آید. دو علت اول، اولین كره آسمانی و هفت علت كرات مربوط به سیارات را یدید اورده اند. فارابی روح این كرات را به خلقت جوهر جسمانی توسط خدا مربوط می دانست كه ماده اولیه همراه با حركت را تشكیل داده است كه اجزایش با وجود تفاوتهای شكلی به هارمونی و هماهنگی رسیده اند، نیزعناصر چهارگانه طبیعی یعنی گرما، سرما، خشكی و رطوبت از آنها تشكیل شده است. در ادامه چرخه تكاملی، اشكال كامل تر یعنی گیاهان، جانوران و انسان یدیدآمده اند. فارابی همچنین به علم منطق، توانایی زبان و فكر یرداخته است. او تكامل ذهن را به سه مرحله ذهن بالقوه، ذهن بالقعل و ذهن به دست آمده تقسیم كرده است. از نظر او، نوع سوم ذهن با به كار بردن تصاویر و تصورات ذهنی حاصل شده است.
ابن سینا نخستین كسی ست كه بین ذات* و موجودیت، فرق قائل شده است. از نظر او، موجودیت همان حادث شده از ذات است. به عبارت دیگر، موجودیت همان چیزی ست كه به ذات می رسد وقتی كه وجود می یابد.
ابن سینا مفهوم لازم را در نظر می گیرد. از نظر او، لازم تاییدی بر موجودیت است. ارسطو نیز لزوم را در متافیزیك خود به عنوان مفهومی اساسی مطرح كرده بود. ابن سینا لزوم خدا را به عنوان دلیلی بر موجودیت خدا به كار می برد.
یكی دیگر از مشخصه های متافیزیك ابن سینا، تفاوتی ست كه بین لازم و ممكن مطرح كرده است. از نظر او، لازم به علت احتیاجی ندارد در حالی كه ممكن به علت محتاج است. توجه به تفاوت بین ذات و موجودیت در اینجا ضروری ست: هستی لازم، اصل موجودیتش را در خود دارد اما هستی ممكن این طور نیست و اصل موجودیتش را در خود ندارد. برای هستی ممكن، موجودیت یك حادثه است كه به ذات اضافه می شود. هستی ممكن به چیزی احتیاج دارد تا واقع شود كه همان هستی لازم است. به عبارت دیگر، هستی لازم همان علت هستی ممكن است كه موجودیت آن را سبب شده است. این هستی لازم به نوبه خود، یا لازم است یا ممكن و اگر ممكن باشد برای موجودیت یافتنش به علت لازم دیگری احتیاج دارد. بنابراین هستی لازم به طور الزامی باید وجود داشته باشد تا همه چیز هستی خود را از آن بگیرد. ابن سینا تایید كرده است كه در هستی لازم، هستی و ذات یكی هستند.
طبق استدلال ابن سینا، وجود ابدیت هستی الزامی ست. چرا كه در یك تداوم زمانی، هر چیز توسط علتی به وجود آمده كه خودش علتی ممكن است. بنابراین همیشه می توان به یك علت درونی و سیس یه علت آن علت رسید و تا بی نهایت ادامه داد. طبق نظر ابن سینا، اگر بخواهیم برای چیزی علتی در نظر بگیریم، باید آن علت به طور هم زمان با آن چه سبب شده وجود داشته باشد بنابراین علت لازم آن خواهد بود. خلقت از نظر ابن سینا، به این معنی نیست كه موجودیت از یك "تصمیم" درونی در زمان مشتق می شود (تصمیم الوهی كه مشكل چندگانگی را ایجاد می كند) بلكه به این معنی ست كه یك شیء، موجودیتش را از یك علت لازم گرفته است. بنابراین خلقت یك وابستگی در هستی ست نه تداوم زمانی.
الزام ابدیت هستی در دیدگاه ابن سینا یعنی اثبات ابدیت هستی توسط ابن سینا. به عبارت ساده تر اثبات ابدیت هستی یعنی اثبات وجودی ابدیت هستی. یس احتمال و امكان در آن راه ندارد. ابن سینا هستی را ابدی می دانست.
ابن سینا دو دلیل برای نادرست بودن نظریه تدوام درونی-زمانی اصل اولیه نسبت به موجودیت جهان ارائه داده است:
۱. اگر در نظر بگیریم كه خدا قدرت خلق كردن را قبل از خلقت داشته، این اشكال وجود خواهد داشت كه زمانی معین قبل از خلقت جهان وجود داشته كه شامل خدا هم شده است و این غیر ممكن است،
۲. اگر در نظر بگیریم كه خدا خلقت را در زمانی غیر از زمانی كه جهان را خلق كرده است می توانست آغاز كرده باشد، این اشكال وجود دارد كه خالق در زمان معنی از ناتوانی به توانایی رسیده و این لزوم خلقت بوده كه به او چنین امكانی داده است و این مورد، اشكال دوم این نظریه است.
ابن سینا در كتابش نتیجه گرفته كه تداوم درونی-زمانی برای خلقت غیر ممكن است و خلقت را باید به صورت یك اشتقاق موجودات از فكر خدا در نظر گرفت چراكه خدا فكری خالص است كه به فكر می آید و فكرش به صورت كار است كه همان ذات همه موجودات است.
ابن سینا با این نظریه، چندگانگی را از اصل اولیه رد كرده است: "او همه چیز را در آن واحد به تفكر در می آورد كه به چندگانگی در ماده شكل می گیرد یا در حقیقت ذاتش به فرمهایشان درمی آورد اما این فرمها از فكر او مشتق می شود." ذات اجسام به دلیل آن كه فكر شده اند، وجود دارد. جهان از این فكر كه همان اصل اولیه لازم است یدید آمده است.
برای این كه این اصل دارای یگانگی باشد، ابن سینا از اصل نئو افلوتینی بهره گرفته و در كتابش نوشته است كه اشتقاق اول از واحد است كه فكر دیگر را مشتق می كند و این اشتقاق ادامه می یابد و تحت هر فكر، یك كره آسمانی وجود دارد (ابن سینا در مجموع ۱۰ فكر مجزا در نظر گرفته است). طبق این نظریه نئو افلوتینی، جهان از یك اشتقاق اولیه از فكر الوهی سرچشمه گرفته است.
نظریه متافیزیك ابن سینا چند مشخصه مهم دارد:
۱. ابن سینا یایداری موضوع متافیزیك یعنی هستی همان طور كه هست را مطرح كرده است.
۲. هستی، نخستین موضوعی ست كه به فكر ما می رسد.
۳. ابن سینا ذات و موجودیت (یا هستی) را از هم متفاوت در نظر گرفته است. این مورد در متافیزیك یونانی بررسی نشده بود.
۴. خدا هستی لازم است كه هستی و ذاتش لزوما در او مرتبط هستند.
۵. جهان (ذات ها) از خدا مشتق شده كه خودش فكر می شود.
لازم است اشاره كنم كه دور شدن ابن سینا از فلسفه ارسطو را یكی از مزیات فلسفه سینایی می دانند. هرچند كه بهتر است وجوه متفاوت هر دو را در نظر گرفت.
* اگر كلمه ذات یا essence را درباه خدا به كار بریم، ذات همان جوهر یا substance است. ارسطو نیز برای جوهر یا substance چهار معنا در نظر گرفته بود: ١. ذات یا ti esti ٢. فراگیر یا universal ٣. گونه ٤. سوبسترا.
فلسفه سیاسی ابن سینا
ابن سینا در مابعد الطبیبه , منطق و پزشکی در میان حکیمان مسلمان شخصیتی کم نظیر است ,تا آنجا که تا قرون متمادی بزرگترین حکیم شرق به حساب می آمد و آثارش محور تعلیم و تعلم حکمت مشاء بود.
ابن سینا در مابعد الطبیبه , منطق و پزشکی در میان حکیمان مسلمان شخصیتی کم نظیر است ,تا آنجا که تا قرون متمادی بزرگترین حکیم شرق به حساب می آمد و آثارش محور تعلیم و تعلم حکمت مشاء بود. با اومتافیزیک در میان مسلمانان به اوج خود رسید.اما در حکمت عملی بویژه سیاست مدن یا فلسفه سیاسی ابن سینا نه تنها از آن عظمت افسانه ای برخوردار نیست بلکه بجای آنکه ادامه منطقی یا حداقل تکرار حکیمان پیش ازخود بویژه فارابی باشد , نوعی عقب گرد در فلسفه سیاسی حکیمان مسلمان محسوب می شود.
ابن سینا درمقایسه با آثار گرانسنگی که در شاخه های مختلف فلسفه تدوین کرده است , کمترین سهم را به حکمت عملی بالاخص سیاست مدن داده است. او در این زمینه هیچ کتاب یا رساله ی مستقلی ننوشته است. رساله غلط انداز فی السیاسه - اگر در انتسابش به وی تردید روا نداریم - آکنده از سیاست نفس و منزل است نه سیاست مدن.مجموع قطعات سیاسی پراکنده درآثار پرارزش او به اندازه ی یکی از رسائل سیاسی فارابی هم نیست. ابن سینا از همه حکیمان قبل از خود از قبیل کندی , فارابی , ابوالحسن عامری , ابوعلی مسکویه و اخوان الصفا کمتر به حکمت عملی و فلسفه سیاسی رغبت نشان داده است. با این همه نمی توان ابن سینا را درحکمت نظری منحصر دانست و از او به عنوان حکیم نظری یاد کرد, چراکه در میان همه حکیمان مسلمان او در عمل سیاسی تر بوده است. او از نردبان مهارت پزشکی به وزارت رسید. وزارت چند امیررا تجربه کرد ؛ به اتهام سیاسی چند صباحی به زندان افتاد. در این تجربه سیاسی تنها خواجه نصیر طوسی با او مشابهت دارد. تجربه ی چند ساله ی سیاستمداری این انتظار را به حق پدید می آورد که شاهد دستاوردی گسترده تر و ژرفتر در سیاست نویسی وی باشیم. انتظاری که هرگز برآورده نشده است. چرا ابن سینا اینگونه به حکمت عملی و فلسفه سیاسی کم اعتماد و بی رغبت است ؟ سوالی که فراتراز احتمال و تخمین و گمان امیدواریم به آن پاسخ دهیم.
در این مجال تنها به گزارش اجمالی سه بخش از مقاله اکتفا می کنیم.
● بخش اول : ابتکار ابن سینا در تقسیم حکمت عملی
یکی از غلط های مشهور انتساب تقسیم اولی حکمت به نظری و عملی به ارسطو است. دیگر غلط مشهور آن است که می پندارند تقسیم ثانوی حکمت عملی به تهذیب اخلاق , تدبیر منزل وسیاست مدن کار ارسطو است. اگر چه در برخی از نوشته های ارسطو دو اصطلاح نظری و عملی بکار رفته است , اما تقسیم فلسفه به نظری و عملی آنگونه که در میان فلاسفه مسلمان پس ازابن سینا رایج است با روح فلسفه ی ارسطویی سازگار نیست. این آندرو نیکوس رودسی بود که با ترتیبی که به رساله های ارسطو داد زمینه را برای چنین تغییری فراهم آورد و دیو جانس لائرتیوس در قرن سوم میلادی برای نخستین بار متذکر شده"این مجموعه را می توان به دو گونه فلسفه تقسیم کرد, فلسفه عملی و فلسفه نظری , فلسفه عملی شامل اخلاق و سیاست است ودر آن از امور مربوط به شهرها و منزل بحث می شود."اگر چه فارابی در یکی از آثارش (التنبیه علی سبیل السعاده) از تقسیم حکمت به نظری و عملی یاد کرده است اما در اثر مشهورش احصاء العلوم ونیزکتاب تحصیل السعاده از این الگو پیروی نکرده است. رواج تقسیم حکمت به نظری و عملی وامدارابن سینا است.
از آن مهمتر تقسیم سه گانه حکمت عملی بی شک با ابن سینا آغاز می شود. فارابی از علوم عملی به عنوان علم مدنی یاد کرده است , اصطلاحی که جز عامری از او نپذیرفت. ابن سینا به حق براین نکته پافشاری می کند که نهایت حکمت نظری معرفت حق است و در حکمت عملی معرفت خیر. به این ترتیب"خیر"مفهوم کانونی حکمت عملی معرفی می شود. ابن سینا به زیبایی محور دو علم تدبیرمنزل و سیاست مدن را"مشارکت انسان" معرفی می کند. مشارکت انسانی عمومی وکلی در سیاست مدن تنظیم می شود و مشارکت انسانی خاص و جزئی در تدبیر منزل. به نظر وی فایده حکمت مدنیه علم به کیفیت مشارکت است که بین آحاد مردم برقرار می شود تا در تحقق دو مصلحت با هم تعاون کنند یکی مصالح بدنها و دیگری مصالح بقاء نوع انسان. واضح است که هردو غایت دنیوی واین جهانی است. ابن سینا در مشروح ترین تعریف خود از سیاست مدن در رساله ارزشمند اقسام العلوم العقلیه این نکات را به توضیحات پیشین خود می افزاید : قسم سوم از حکمت عملی شرکت بحسب اجتماع مدنی با شناخت اقسام سیاستها, ریاستها و اجتماعها چه مدنیه فاضله و چه مدنیه غیر فاضله وجه استیفای هر یک از اینها و علت زوالشان و جهت انتقالشان محقق می شود.
در لابلای این تقسیم بدیع ابن سینا خود را درگیر پرسشی ستبر می کند و آن نسبت حکمت و شریعت است و به زبان دقیق تر نسبت سیاست مدن و شریعت که از آن امروز به نسبت دین و سیاست تعبیر می شود. در کتاب پر ارزش حکمت المشرقیین که سوگوارانه تنها مقدمه و بخش منطق آن بجامانده متذکر می شود :"هر مشارکتی دو رکن دارد : یکی قانون مشروع و دیگری متولی عامل و حافظ آن قانون". او تمایز تدبیرمنزل از سیاست مدن را تنها از حیث متولی مجاز می داند , اما از حیث مقنن تصریح می کند که ضوابطی که انسان در مورد خود(یعنی اخلاق) و در مشارکت صغری (یعنی تدبیر منزل) ودر مشارکت کبری (یعنی سیاست مدن) می باید رعایت کند بهتراست شخص واحدی باشد و این مشخص کسی جز پیامبر نیست. تنها در این کتاب است که ابن سینا بجای تقسیم سه گانه ؛ با افزودن علمی بنام"صناعت شارعه" یا"علم شریعت"حکمت عملی را به چهار علم تقسیم می کند. با توجه به اینکه به نظر وی مقنن در سه علم اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن بهتر است پیامبر باشد , مشخص نیست چرا علم شریعت در عرض این سه علم آورده می شود , چراکه با این تفسیر سه علم در حاق خود شرعی شده است زیرا که مبتنی بر قانون شارع است. چه بسا پاسخ به این سوال در تعبیر"ان یحسن"بهتر است باشد , به این معنا که ابن سینا اخذ این سه علم را از پیامبر ضروری ندانست , ارجح و احسن دانست , لذا اگر آن سه علم از پیامبر اخذ نشود صناعت شارعه علم چهارم خواهد بود.
در دانشنامه علایی ابن سینا از زاویه ی دیگر به حل مشکل می پردازد :"علم تدبیر عام مردم تا آن انبازی که ایشان را بدو نیاز است بر نظام بود ؛ واین بر دو گونه است : یکی علم چگونگی شرایع , و دومی چگونگی سیاسات و نخستین اصل است و دوم شاخه و خلیفه" ظاهرا مراد از گونه اول علم فقه است که علمی نقلی باشد و مراد از گونه دوم سیاست عقلی. به نظر وی چگونگی سیاسات فرع بر چگونگی شرایع است. ابن سینا ابتناء سیاست برشریعت را درکتاب عیون الحکمه اینگونه تشریح می کند : "مبدا هر سه شاخه حکمت عملی مستفاد از جهت شریعت الهی است و کمالات حدود آنها با شریعت الهی تبیین می شود. بعد ازآن قوه نظری بشری به استخراج قوانین عملی از آنها می پردازد و آن قوانین را در جزئیات تطبیق می کند" بنابر این حکمت عملی در دو ناحیه وامدار شریعت است : یکی مبدا و دیگری تبیین حدود و کار عقل نیز در دو ناحیه است : استخراج قوانین و تطبیق بر جزئیات. بنابر این واضح است که درحکمت عملی شریعت اصل است و حکمت فرع. در مقایسه با حکمت نظری درمی یابیم که مبادی آنهانیز مستفاد از ارباب ملت الهی است اما بر سبیل تنبیه وکمال آن نیز از طریق حجت عقلی بدست می آید. بنابراین حکمت نظری مستقل از دیانت است اما حکمت عملی متفرع بر دیانت.
در"رساله اقسام العلوم العقلیه" ابن سینا از زاویه دیگری به این مهم می پردازد , او از دو بخش سیاست مدن به امور متعلق به ملک و امور متعلق به نبوت و شریعت یاد می کند. بخش اول را از کتاب افلاطون و ارسطو در سیاست بدست می آورد , با این توضیح که اگر چه در قرن اولیه اسلام اگرچه جمهور افلاطون شناخته شده بود , سیاست ارسطو ناشناس بود بخش دوم را نیز در دوکتاب نوامیس همان دونفرمی جوید ,مراد از کتاب ناموس افلاطون همان قوانین وی است. و از ناموس ارسطو یکی ازمنحولات وی اراده شده است ابن سینا تصریح می کند که ناموس درنزد فلاسفه سنت و مثال قائم و نزول وحی است و عرب به فرشته نازل کننده وحی نیز ناموس می گوید. به نظر ابن سینا با این نحو از حکمت عملیه (یعنی سیاست مدن) نبوت , و نیاز نوع انسان در وجود و بقاء وبازگشت به شریعت دانسته می شود. این تعبیر کنایه از اهمیت زائد الوصف سیاست مدن در دیدگاه ابن سینا دارد.
مقایسه دیدگاه ابن سینا با فارابی نشان می دهد که فارابی فقه و کلام را از اجزا علم مدنی می داند نه بر عکس ؛ بعلاوه آنچنانکه در کتاب المله تصریح کرده است : "همه شرایع فاضله تحت فلسفه عملیه اند" همچنانکه جزء نظری ملت و دین ذیل کلیات فلسفه نظری قرار می گیرد. یعنی بین دین و فلسفه از یک سو و دین و سیاست از سوی دیگر رابطه جزئی و کلی برقرار است , دین جزئی و فلسفه نظری و عملی و نیز سیاست کلی است. و اینها درست برعکس نسبت اصل و فرع (شریعت اصل و سیاست فرع) از دید گاه ابن سینا است.
در اینجا دو سوال قابل طرح است : سوال اول : با توجه به اهمیت وافر حکمت عملی و سیاست مدن چرا ابن سینا اینگونه به اختصار و اجمال به آنها پرداخته است ؟ به نظر می رسد بحث تفصیلی فقیهان و شریعتمداران او را از بحث تفصیلی در این زمینه ها بی نیاز کرده است. اگر قرار است سیاست فرع شریعت باشد و حدود حکمت عملی در شریعت مشخص باشد علم فقه خود عهده دار این امور مهم است و نیازی به حکمت جهت ورود استقلالی به این حوزه نیست , آنچنانکه از فصول پایانی الهیات شفا برمی آید ابن سینا درحوزه ی سیاست حرفی ورای سخن فقها ندارد و از نظر وی شریعت تکلیف گزاره های سیاسی را به دقت تعیین کرده است , تنها باید مقتضیات زمان و مکان را در نظرگرفت و از صدور احکام جزئی به مشابه ثوابت در شرایط متغیر پرهیز کرد. در واقع راز عدم عنایت ابن سینا به حکمت عملی چنین است.
و اما سوال دوم : چرا ابن سینا به عنوان مبتکر ومبدع حکمت و اقسام آن خود تقسیم خویش را رعایت نکرده و آنچنانکه خود در مقدمه شفا گفته است فشرده ای از علم اخلاق و سیاست رادر انتهای علم مابعد الطبیبه که از اقسام حکمت نظری است آورده است ؟ مگر نه اینکه احترام امامزاده را باید متولی حفظ کند ؟ اگر سیاست حکمت عملی است جایش در الهیات شفا نیست و اگرجایش در الهیات شفا است دیگر تقسیم حکمت عملی و نظری به چه معنا است ؟ به نظر می رسد این تناقض بلاجواب است.
نظر برخی از بزرگان درباره ابن سینا
آیت الله خمینی در شرح حدیثی از امام محمد باقر، از ابوعلی سینا به عنوان رئیس فلاسفة اسلام یاد میکنند. و نیز در کتاب «چهل حدیث» خود در شرح حدیثی ار امام جعفر صادق که ایشان هم از امیر مومنان علی (ع) نقل کردهاند، از ابوعلی سینا به عنوان امام فن و فیلسوف بزرگ اسلام نام بردهاند. نظر آیت الله شهید مرتضی مطهری دریاره ابن سینا: استاد مطهری در کتاب «ولادها و ولایتها» از شیخ الرئیس ابو علی سینا به عنوان اعجوبه دهر نام میبرد. و در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» مینویسد: «ابو علی حسین ابن عبدالله ابن سینا، اعجوبه دهر و نادره روزگار، شناختنش یک عمر و شناساندنش کتابی بسیار قطور میخواهد.» از عمر خیام نیشابوری پرسیدند: «درباره اعتراض ابوالبرکات به سخنان شیخ بوعلی چه می گویی؟» گفت: «ابوالبرکات قدرت فهم سخنان شیخ را ندارد. پس چه اعتراضی میتواند به شیخ بکند و به نتایج افکار او چه ایرادی میتوند بگیرد.» پس از قرن پنجم هر کس میخواست فلسفه بخواند، مجبور بود کتابهای فارابی و ابن رشد و مخصوصا بوعلی سینا را بخواند.
ابوریحان محمد بن احمد بیرونی، دانشمند بزرگ و ریاضیدان، ستارهشناس و تاریخنگار سده چهارم و پنجم هجری ایران است و بعضی از پژوهندگان او را از بزرگترین فیلسوفان مشرقزمین میدانند. او در ۳۶۲ هچری قمری در خوارزم که در قلمرو سامانیان بود به دنیا آمده بود و زادگاه او که در آن زمان روستای کوچکی بود بعدا به «بیرونی» تجدید نام داده شده است. مرگش در غزنه در اوان انقلاب سلجوقیان و پادشاهی مسعود بن محمود غزنوی بوده است و برخی درگذشت او را در ۴۴۰ هجری قمری میدانند. تألیفات بیرونی به زبان عربی، یعنی زبان علمی و همهکسفهم عالم اسلام و ایران بوده است، مگر ترجمهٔ «التفهیم» که خود , آن را از عربی به فارسی برگردانیده است (یا احتمالاً برعکس).
بیرونی دقت و اصابت نظر خویش را مدیون مطالعات فلسفی بود، لیکن او در فلسفه پیرو روش متعارف عهد خویش یعنی آن روش که به وسیله کندی و فارابی و نظایر آنان تحکیم و تدوین شده بود نبود بلکه به عقاید ویژه و روش جداگانه و ایرادات خود بر ارسطو ممتاز است، وی همچنین از آثار فلسفی هندوان کتبی چون «شامل» را به عربی ترجمه نمود.
دانشنامه علوم چاپ مسکو ابوریحان را دانشمند همه قرون و اعصار خوانده است. در بسیاری از کشورها نام بیرونی را بر دانشگاهها، دانشکدهها و تالار کتابخانهها نهاده و لقب «استاد جاوید» به او داده اند. بیرونی گردش خورشید، گردش محوری زمین و جهات شمال و جنوب را دقیقا محاسبه و تعریف کرده است. خورشید گرفتگی هشتم آوریل سال ۱۰۱۹ میلادی را در کوههای لغمان (افغانستان کنونی) رصد و بررسی کرد و ماه گرفتگی سپتامبر همین سال را در در غزنه به زیر مطالعه برد.
در زمان بیرونی، سامانیان بر شمالشرقی ایران شامل خراسان بزرگتر و خوارزم به پایتختی بخارا، زیاریان بر گرگان و مازندران و مناطق اطراف، بوئیان بر سایر مناطق ایران تا بغداد، بازماندگان صفاریان بر سیستان و غزنویان بر جنوب ایران خاوری (مناطق مرکزی و جنوبی افغانستان امروز) حکومت میکردند و همه آنان مشوق دانش و ادبیات فارسی بودند و سامانیان بیش از دیکران در این راه اهتمام داشتند. بیرونی که در جرجانیه خوارزم نزد ابونصر منصور تحصیل علم کرده بود مدتی نیز در گرگان تحت حمایت مادی و معنوی زیاریان که مرداویج سر دودمان آنها بود به تحقیق پرداخته بود و پس از آن تا پایان عمر در ایران خاوری آن زمان به پژوهشهای علمی خود ادامه داد. با این که محمود غزنوی میانه بسیار خوبی با بیرونی نداشت و وسائل کافی برای تحقیق در اختیار او نبود ولی این دانشمند لحظهای از تلاش برای تکمیل تحقیقات علمی خود دست نکشید. بیرونی که بر زبانهای یونانی، هندی و عربی هم تسلط داشت کتب و رسالات متعدد که شمار آنها را زائد بر ۱۴۶ گزارش کردهاند نوشت که جمع سطور انها بالغ بر ۱۳ هزار است. مهمترین آثار او التفهیم در ریاضیات و نجوم، آثار الباقیه در تاریخ و جغرافیا، قانون مسعودی که نوعی دانشنامه است و کتاب تحقیق ماللهند درباره اوضاع این سرزمین از تاریخ و جغرافیا تا عادات و رسوم و طبقات اجتماعی آن. بیرونی کتاب دانشنامه خود را به نام سلطان مسعود غزنوی حاکم وقت کرد، ولی هدیه او را که سه بار شتر سکه نقره بود نپذیرفت و به او نوشت که که کتاب را به خاطر خدمت به دانش و گسترش آن نوشته است، نه پول. بیرونی معاصر بوعلی سینا بود که در اصفهان مینشست و باهم مکاتبه و تبادل نظر فکری داشتند. بیرونی در جریان لشکرکشیهای محمود غزنوی به هند (پاکستان امروز قسمتی از آن است) امکان یافت که به این سرزمین برود، زبان هندی فراگیرد و در باره اوضاع هند تحقیق کند که محصول این تحقیق، کتاب «هندشناسی» اوست. از ديگر آثار وی میتوان به كتاب الصیدنه فی الطب اشاره كرد كه كتابی است در باره گیاهان دارویی و توسط استاد عباس زریاب خویی خویی تصحيح گرديده است.
زندگی نامه ابوریحان
هنگامی که تقریباً ۱۸ ساله بود ، به رصد میپرداخت . وی همچنان با دیگر دانشمندان هم عصرش مراودات و مکاتبات علمی داشت و مکاتبات علمی بیرونی و ابن سینا با یکدیگر بسیار مهم و معروف است .
ابوریحان محمد بن احمد بیرونی ، نابغهٔ نامدار ، نمونهٔ مثالی زدنی متفکران هوشیار و معتقد ایرانی و بیشک یکی از بزرگترین دانشمندان جهان در تمامی اعصار است .
این محقق جسور در سوم ذی حجهٔ سال ۳۶۲ هجری قمری در «بیرون» خوارزم (ناحیهٔ مصب آمودریا در ساحل جنوبی دریاچهٔ آرال) در خانوادهای خوارزمی تبار ، گمنام و شیعه مذهب (احتمالاً شیعه زیدیه) به دنیا آمد . وی سالهای آغازین عمر را در زادگاهش سپری کرد و به خوارزمشاهیان معروف به آل عراق که در «کاث» فرمانروا بودند ، پیوست . ابونصر منصور بن علی عراق که از خاندان شاهیهٔ خوارزم و از ریاضیدانان و منجمان بزرگ ایرانی بود ، تعلیم و تربیت بیرونی را بر عهده گرفت و بعدها رسالههای مختلف ریاضی خویش را به نام و برای شاگرد دانشورش نوشت .
ابوریجان از همان آغاز جوانی مشغول تحققیق و تألیف شد . خود نوشته است . که در حدود سال ۳۸۰ هجری قمری
● زندگینامهٔ ابوریحان بیرونی
، یعنی هنگامی که تقریباً ۱۸ ساله بود ، به رصد میپرداخت . وی همچنان با دیگر دانشمندان هم عصرش مراودات و مکاتبات علمی داشت و مکاتبات علمی بیرونی و ابن سینا با یکدیگر بسیار مهم و معروف است .
ابوریجان تا حدود ۲۳ سالگی در خوارزم و ظاهراً در رصد خانهای مشغول تحقیق بود و حدوداً در سال ۳۸۵ هجری قمری ، پس از انقراض خاندان آل عراق به دست مأمون بن محمد ، والی جرجانیه (گرگانج) ، و قتل ابو عبدالله محمد بن احمد ، آخرین حکمران آل عراق ، به ناچار زادگاهش را ترک کرد و تا چند سال از شهری به شهر دیگر رفت . در خلال همین سفرها به ری رفت و چنان که خود در مقدمهٔ کتاب مقالید علم الهیئه نوشته است ، در انجا با ابو محمود خجندی و کوشیار بن لبان گیلی ملاقات کرد .
بیرونی در ری دچار تنگدستی و پریشانحالی بود و خود در این باره حکایت جالبی را در آثار الباقیه نقل کرده است که ما نیز به خلاصهای از آن اشاره میکنیم .
روزی بیرونی در ری با یکی از منجممان آن شهر رو به روه شد و دریافت که وی در پارهای از محاسبات نجومی خود اشتباه میکند . بیرونی خطای منجم را تذکر داد و منجم ، که اطلاعات علمیش بسیار کمتر از بیرونی بود و خود نیز احتمالاً این مسئله را میدانست ، به جای پذیرش نقص کار ، با تکبر فراوان ابوریحان را تحقیر و گفتهٔ او را تکذیب کرد . بیرونی متوجه شد که دلیل رفتار غیر منطقی آن منجم ، توانگر بودن خود او و فقر بیرونی است . جالبتر این که بعدها ، وقتی بیرونی از تنگدستی رهایی یافت ، منجم نظر او را تصدیق کرد .
ابوریجان از ری به طبرستان و نزد مرزبان بن رستم از امیرزادگان آل باوند و صاحب کتاب مرزبان نامه رفت و کتاب مقالید علم الهیئه را به نام او نوشت . همچنین مدتی نزد منصور دوم پسر نوح سامانی روزگار گذراند و از حمایت او برخوردار شد .
در سال ۳۸۷ هجری قمری ظاهراً به خوارزم برگشت و با ابوالوفا محمد بن محمد بوزجانی ، که در آن هنگام در بغداد بود ، مکاتبه کرد و آن دو با یکدیگر قرار گذاشتند که همزمان در بغداد و خوارزم ، ماه گرفتگی را رصد کنند .
ابوریحان در سال ۳۸۸ هجری قمری به گرگان رفت و در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر ، امیر آل زیار ، از او به گرمی استقبال شد .قابوس مردی با فرهنگی و ادیبی فاضل بود و به عربی و فارسی شعر میسرود و در دربارش دانشمندان جایگاهی رفیع داشتند . بیرونی کتاب آثار الباقیه را که نخستین کتاب مشهور و عظیم او به عربی و دربارهٔ گاهشماری است ، به نام شمس المعالی تألیف کرد . دانشمند ما حدود سال ۳۹۹ هجری قمری به زادگاه خود بازگشت و در جرجانیه یا گرگانج (در شمال غربی خوارزم) به دربار ابوالعباس مأمون بن مأمون خوارزمشاه پیوست و در آنجا مقامی بلند یافت .
سلطان محمود در مراجعت به غزنه در سجستان (افغانستان) در بهار سال ۴۰۸ هجری قمری بیرونی و جمعی از فضلا و اهل عمل گرگانج را همراه خود به غزنه برد . ابوریحان از آن پس و به اجبار ، شهر غزنه را مرکز فعالیتهای خویش قرارداد و شاید به صورت رسمی منجمی دربار محمود را به عهده داشت .
در دوران سلطنت مردود بن مسعود ملقب به شهاب الدوله (پسر مسعود که پس از قتل وی در سال ۴۳۲ هجری قمری به قدرت رسید) نیز بیرونی مورد عنایت و احترام دربار بود و کتاب المجاهر فی معرفه الجواهر ، در شناخت گوهرها و کانیها ، از تألیفات این دورهٔ اوست . آخرین اثر ابوریجان کتاب الصیدنه فی الطب و دربارهٔ داروشناسی است . به گفتهٔ خودش در زمان تألیف این کتاب ، بیش از هشتاد سال داشت و این مایه پویایی فکری و عزم علمی در چنین سنی بسیار شگفت انگیز است . تاریخ فوت ابوریجان را سال ۴۴۰ هجری قمری و محل فوتش را غزنه دانستهاند ولی منطقی به نظر میرسد که وی کمی بعد از سال ۴۴۲ هجری قمری فوت شده باشد ؛ زیرا همانطور که در بالا گفتیم ، خود او تصریح کرده است که در زمان نوشتن صیدنه ، بیش از هشتاد سال داشت و اگر تاریخ تولد بیرونی حقیقتاً سال ۳۶۲ هجری باشد ، نمیتوان مرگش را در سال ۴۴۰ هجری قمری دانست ؛ مگر اینکه میلاد وی پیش از سال ۳۶۲ هجری قمری باشد .
ابوریحان شخصیتی اعجاب انگیز و منشور گونه داشت و بسیار پیشروتر از زمان خود به نظر میرسید . وسعت مشرب ، انصاف علمی ، ، دقت نظر ، دوری جستن از تعصبات و اشتیاق غیر قابل وصف او برای درک ، تحصیل و تحلیل فرهنگها ، افکار و علوم جدید ، هویتی نسبتاً متفاوت با فرهنگ غالب آن روزگار به این محقق شهیر بخشیده بود .
بیرونی ریاضیدان ، ستاره شناس ، جغرافیدان ، مورخ ، مردم شناس ، دین شناس و فیزیکدانی بزرگ بود و تقریباً در همهٔ علوم زمان خویش به جز کیمیا (شیمی) محققی نکته سنج به حساب میآمد و همواره با خرافات به مبارزه میپرداخت . بسیاری از دانشمندان غرب و شرق از وی به عظمت یاد کردهاند و شخصیت پیشرو و منتقدش را با عباراتی به یاد ماندنی ستودهاند .
این حکیم نامدار ، روحی وارسته و طبعی بلند داشت . روایت کردهاند که وقتی تألیف کتاب قانون مسعودی به پایان رسید ، سلطان مسعود غزنوی یک بارِ فیل نقره برای بیرونی هدیه فرستاد ولی وی آن را به خزانهٔ حکومت بازگرداند و گفت : «مرا به این مال نیازی نیست ، زیرا عمری به قناعت زندگی کردهام و خوش ندارم پس از این روشی دیگر در پیش گیرم» .
بیرونی تا آخرین لحظهٔ عمر در پی آموختن بود و شاید نقل آن حکایت بسیار معروف و آشنا ، همچنان خالی از لطف نباشد .
در آخرین ساعت حیات این متفکر بزرگ ، وقتی نفسهایش به شماره افتاده بود ، دوست فاضلی بر بالین وی حاضر شد . ابوریحان با ضعفی که تمام وجودش را فرا گرفته بود ، از دوستش مسئلهای پرسید . آن مرد اندوهگین و شگفت زده گفت : «اکنون چه جای چنین پرسشی است ؟» و ابوریجان زمزمه کرد : «بدانم و بمیرم بهتر است ندانم و بمیرم ؟» آن دوست پاسخ مسئله را توضیح داد و آنجا را ترک کرد ولی هنوز چند قدمی بیشتر نرفته بود که شیون از خانهٔ بیرونی برخاست .
ابوریحان در تمام ایام سال به جز نوروز و مهرگان و روزهایی که به ضرورتی کار خویش را تعطیل میکرد ،مشغول محقیق وتفحص بود . از ویژگیهای چهره و ظاهر بیرونی نیز مانند بیشتر بزرگان این کشور ، اطلاعات زیادی در دست نیست و تنها همین قدر میدانیم که او چهرهای گندمگون ، شکمی بزرگ و ریشی انبوه داشت .
● میراث علمی و فرهنگی ابوریجان بیرونی
در سال ۴۲۷ هجری قمری ، ابوریجان بنابر خواهش شخصی ، فهرستی از آثار محمد بن زکریای رازی ، پزشک ، شیمیدان و فیلسول و الا مقام سدههای سوم و چهارم هجری قمری ، فراهم کرد و به دنبال آن فهرست عناوین ۱۱۳ جلد از کتاب و رسالاتی که خود تا به آن هنگام نوشته بود نو همچنین اسامی ۲۵ جلد کتاب یا رسالهای که دیگران به نام وی نوشته بودند ، آورد .
بنابر این . مشخص است که ۱۱۳ اثر یاد شده ، شامل همهٔ آثار این محقق بزرگ نیست ؛ زیرا وی سالها بعد از این تاریخ زنده بود و تا آخرین روزهای زندگی مینوشت .
بر اساس تحقیقات گستردهٔ پژوهشگرانی که در صد سالهٔ اخیر آثار بیرونی را گردآوری ، ترجمه و بررسی کردهاند (و به عنوان یک ایرانی با شرمندگی باید اضافه کنم که دربارهٔ این دانشمند نیز مانند دیگر دانشمندان ما تقریباً دقیقترین و اصولیترین پژوهشها از آنِ غربیها است) نوشتههای وی در میتوان در حدود ۱۴۸ تا ۱۵۳ عنوان تخمین زد و ظاهراً تنها ۳۵ جلد از این آثار از دستبرد حوادث محفوظ مانده است .
تنوع موضوعی این کتب و رسالات از وسعت معلومات ابوریحان حکایت میکند . این آثار در زمینهٔ حساب ، هندسه ، مثلثات ، ستاره شناسی ، نقشهکشی ، فیزیک ، مکانیک ، جغرافیا ، تاریخ ، گاهشماری ، دین شناسی ، اسطوره شناسی ، پزشکی ، کانی شناسی ، زبان شناسی ، ادبیات ، فلسفه و … تألیف یا ترجه شدهاند . ابوبیجان کتاب التفهیم لا وائل صناعه التنجیم را به هر دو زبان فارسی و عربی نوشت و در نوشتن متن فارسی آن نهایت ذوق ادبی را به کار برد . این کتاب به همراه دانشنامهٔ علایی ابن سینا و تعدادی دیگر از آثار فارسی سدههای چهارم و پنجم هجری قمری زمینهای فراهم آوردند تا به مرور زمان زبان فارسی بتواند به عنوان دومین زبان علمی و فلسفی جهان اسلام مطرح شود . التفهیم شامل پنج باب است و بابها به ترتیب ، موضوعات زیر را در بر میگیرند :
هندسه ، حساب و جبر و مقابله ، هیئت و جغرافیا و بوم شناسی ، اسطرلاب ، احکام نجوم . بیرونی در هر یک از این پنج باب ، اصطلاحات مربوط به علم یا فن مورد بحث را به شکل سئوال و جواب شرح داده است . به این ترتیب ، التفهیم گنجینهٔ گرانبهایی از اصطلاحات علمی را شامل میشود که با کمال دقت و مهارت و با عباراتی کوتاه تعریف شدهاند .
کتاب مقالید علم الهیئه (یعنی کلیدهای دانش ستاره شناسی) نخستین کتابی است که دربارهٔ مثلثات کروی و مستقل از علم نجوم نوشته شده است . نام این اثر نشان میدهد که بیرونی ، مثلثات کروی را کلید فهم ستاره شناسی میدانست .
کتاب راشیکات الهند بیرونی کتابی است کوچک که دربارهٔ نسبت و تناسبت نوشته شده و در تاریخ ریاضی بسیار اهمیت دارد . بیرونی در این کتاب ، آنچه را که دربارهٔ نسبت و تناسب در ریاضیات هندی میدانست ، با آنچه در این باره از ریاضیات یونانی به دست او رسیده بود ، تلفیق کرد و چنین کاری تا پیش از آن سابقه نداشت .
بیرونی چند روش برای تصویر نقاط متعلق به سطح کره بر یک صفحه اختراع کرده است . محاسبهٔ تقریبی وتر یک درجه و مقایسهٔ نتیجه محاسبات خود با محاسبات بطلمیوس در این مورد از دیگر تلاشهای ارزشمند ابوریجان محسوب میشود .
مقدار تقریبی نسبت قطر دایره به محیط آن (n/۱ ) را دانشمند ما با روشی جدید به دست آورد و اندازهٔ تقریبی ضلع نُه ضلعی منتظم محاطی را به وسیلهٔ حل معادله ۳x = x۳ + محاسبه کرد . بیرونی نه تنها ریاضیات نظری و کاربردی یونانی و هندی را به خوبی میدانست ، بلکه مباحث مطرح شده در این زمینه را تحلیل و نقد میکرد . او تعدادی از آثار ریاضی و نجوم هندیان را به عربی برگرداند و بعضی از آثار مهم ریاضی یونان را به سانسکریت ترجمه کرد .
بیرونی به طالع بینی و پیشگویی بر اساس وضعیت ستارگان و صور فلکی ، که به آن علم احکام نجوم میگفتند ، هیچ اعتقادی نداشت ؛ هر چند که این فن را به کمال میدانست و در دربار محمود غزنوی نیز از این راه روزگار میگذراند .
بیرونی در کتاب تحقیق مالهنه که اثری است فوق العاده نفیس و بیمانند در عصر خویش (و دقیقترین و جامعترین متنی محسوب میشود که تا آن روز دربارهٔ فرهنگ ، علم ، فلسفه ، اسطوره ، خرافه ، مردم شناسی ، جامعه شناسی ، دین شناسی تطبیقی ، آداب و رسوم ، ویژگیهای جغرافیایی ، تاریخ و … کشور هندوستان نوشته شده) نظریهٔ بسیار پیشرفتهای دربارهٔ علل پیدایش سرزمین هند از دیدگاه زمین شناسی ارائه میدهد .
این محقق بزرگ در کتاب المجاهر فی معرفه الجواهر که دربارهٔ شناخت گوهرها (سنگهای قیمتی) و فلزات نوشته شده است ، علاوه بر معرفی حدود ۳۰۰ نوع کانی و سنگ و بیان آراء حکمای ایرانی ، یونانی و … در این باب ، آزمایشهای خود را دربارهٔ خواص الماس ، زمرد و … شرح میدهد .
کتاب الصیدنه فی الطب ابوریحان که فرهنگنامهٔ بسیار ارزشمندی در باب داروشناسی است ، فهرستی از داروهای گیاهی ، جانوری ، و کانی آن روزگار را شامل میشود و از معتبرترین کتب مرجع طب سنتی ما به شمار میآید . این شاهکار کم نظیر ، ما را به سنت قدیمی داروشناسی ایرانی آشنا میکند . بیرونی در تنظیم این اثر ، علاوه بر بررسی کلیهٔ کتب داروشناسی ایرانی ، از منابع بابلی ، یونانی ، سریانی ، هندی و عربی نیز استفاده کرده است . در اینجا باید یادآوری کرد که ابوریحان علاوه بر زبان فارسی که زبان مادری او بود ، زبان عربی سانسکریت و سریانی را به کمال میدانست و با زبان یونانی و عبری نیز آشنایی داشت . کتاب عظیم و بی بدیل آثار الباقیه عن القرون الخالیه را بیرونی در باب گاهشماری نوشت و در این اثر ، تقدیم اقوام و پیرامون ادیان و مسلک گوناگون را بررسی و با یکدیگر مقایسه کرد و مبدأ تواریخ مختلف ، روشهای تبدیل تواریخ به یکدیگر و ایام و شیوههای روزه داری ، جشن و سوگواری معتقدان به ادیان و آیینهای متنوع را توضیح داد . در این کتاب ، اسامی پیامبران از آدم تا خاتم ، فهرستی از وقایع زندگی پیامبر اسلام (ص) به ترتیب زمان ، نامهای پادشاهان ، دودمانهای شاهی ایران ، مصر ، بابل و روم و تواریخ مربوط به هر یک و … و به شکل جداول بسیار دقیق تنظیم شده است .
در روز بیستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهریـور 1281 هجرى شمسى ( 21سپتامپر 1902 میلادى) در شهرستان خمین از توابع استان مركزى ایران در خانواده اىاهل علـم و هجرت و جهاد و در خـانـدانـى از سلاله زهـراى اطـهـر سلام الله علیها،روح الـلـه المـوسـوى الخمینـى پـاى بـر خـاكدان طبیعت نهاد
او وارث سجایاىآباء و اجدادى بـود كه نسل در نسل در كار هـدایـت مردم وكسب مـعارف الهى كـوشیـدهانـد. پـدر بزرگـوار امام خمینـى مرحوم آیه الـله سید مصطفى مـوسـوى از معاصریـنمرحـوم آیه الـلـه العظمـى میرزاى شیـرازى (رض)، پـس از آنكه سالیانـى چنـد درنجف اشـرف علـوم و معارف اسلامـى را فـرا گرفته و به درجه اجتهـاد نایل آمـدهبـود بـه ایـران بازگشت و در خمیـن ملجاء مردم و هادى آنان در امـور دینـى بـود. در حـالیكه بیـش از 5 مـاه ولادت روح الـلـه نمى گذشت، طاغوتیان و خوانین تحتحمایت عمال حكومت وقت نداى حق طلبـى پـدر را كه در برابر زورگـوئیهایشان بـه مقاومتبـر خاسته بـود، با گلـوله پاسـخ گفـتـنـد و در مـسیر خمیـن به اراك وى را بـهشهادت رسانـدنـد. بستگان شهیـد بـراى اجراى حكـم الهى قصاص به .تهران (دارالحكـومه وقت) رهـسـپار شـدند و بر اجراى عـدالت اصـرار ورزیدند تا قاتل قصاصگردید بدیـن ترتبیب امام خـمیـنى از اوان كـودكى با رنج یـتیـمىآشـنا و با مفهومشهادت روبرو گردید. وى دوران كـودكـى و نـوجـوانى را تحت سرپرستى مادر مـومـنـه اش(بانـو هاجر) كه خـود از خاندان علـم و تقـوا و از نـوادگان مـرحـوم آیـه الـلـهخـوانسـارى ( صاحب زبـده التصانیف ) بوده است. همچنیـن نزد عمه مـكـرمه اش(صاحبـه خانم ) كه بانـویى شجاع و حقجـو بـود سپرى كرد اما در سـن 15 سالگى از نعمتوجـود آن دو عزیز نیز محـروم گـردید.
هجرت به قـم، تحصیل دروس تكمیلى وتدریس علوم اسلامى
اندكـى پـس از هجرت آیه الله العظمـى حاج شیخ عبدالكریـم حایرى یزدى ـ رحـمه الله علیه ـ ( نـوروز 1300 هـجـرى شمسـى، مـطابق بـارجب المـرجب 1340 هجـرى قمـرى ) امام خمینى نیز رهـسپار حـوزه علمیه قـم گردید وبه سرعت مراحل تحصیلات تكمیلى علوم حـوزوى را نزد اسـاتید حـوزه قـم طـى كرد. كهمـى تـوان از فرا گرفتـن تـتـمـه مباحث كـتاب مطـول ( در علـم معانى و بیان ) نزدمرحوم آقا میـرزا محمـد علـى ادیب تهرانـى و تكمیل دروس سطح نزد مرحـوم آیه الـلهسید محمد تقـى خـوانسارى، و بیشتر نزد مرحـوم آیه الـله سیـد عـلى یثربى كاشانى ودروس فـقـه و اصـول نزد زعیـم حـوزه قـم آیـه الـله العظمى حاج شیخ عبدالكریـمحایرى یزدى ـ رضـوان الـلـه علیهـم نام برد . پـس از رحلت آیه الله العظمـىحـایـرى یزدى تلاش امـام خمینـى به همراه جمعى دیگر از مجتهدیـن حـوزه علمیه قـم بهنـتیچـه رسیـد و آیه الله العظمـى(رض) به عنـوان زعیـم حـوزه عـلمیـه عازم قـــمگـردیـد. در این زمان، امام خمینـى به عـنـوان یـكـى از مـدرسیـن و مجتهدیـن صـاحبراءى در فـقـه و اصـول و فلسفه و عرفــان و اخلاق شناخته مى شد . حضرت امام طىسالهاى طولانى در حوزه علمیه قـم به تدریـس چندیـن دوره فقه، اصـول، فلسفه و عرفانو اخـلاق اسـلامى در فیضیه، مسجـد اعظم، مسجـد محمـدیه، مـدرسه حـاج ملاصـادق،مسجد سلماسى، و ... همت گماشت و در حـوزه علمیه نجف نیز قریب 14 سال در مسجـد شیخاعطـم انصــــارى (ره) معارف اهل بیت و فـقـه را در عالیترین سطـوح تدریـس نمود ودر نجف بـود كه بـراى نخـستیـن بار .مبانـى نظرى حكـومت اسلامـى را در سلسله درسهاىولایت فـقیه بازگـو نمود.
امـام خمینـى در سنگـر مبـارزه و قیــام
روحیه مبارزه و جهاد در راه خـدا ریـشـه در بینـش اعـتـقـادى وتربیت و محیط خانـوادگى و شرایط سیـاسى و اجـتماعى طـول دوران زندگى آن حضرتداشـتـه است. مـبارزات ایـشان از آغاز نـوجـوانـى آغـاز و سیـر تكاملى آن بهمـوازات تكـامـل ابـعاد روحى و عـلمى ایـشان از یكـسـو و اوضاع و احـوال سیاسـى واجتماعى ایـران و جـوامع اسـلامـى از سـوى دیگـر در اشكـال مخـتـلف ادامـه یـافـتهاست و در ســـال 1340 و 41 ماجراى انجمـنهاى ایالـتى و ولایـتى فرصـتـى پـدیـد آوردتا ایـشان در رهبـریت قیام و روحـانیـت ایـفاى نقـش كنـد و بـدیـن تـرتیـب قیـامسراسرى روحانیت و ملت ایـران در 15 خـرداد سال 1342 با دو ویـژگـى برجستـه یعنىرهـبرى واحد امام خمیـنى و اسلامـى بـودن انگیـزه ها، و شعارها و هدفهـاى قیام،سرآغـازى شـد بر فـصـل نـویـن مـبارزات مـلـت ایران كه بـعد ها تحت نام انقلاباسلامى در جهان شناخـتـه و معرفـى شـد امام خمیـنـى خاطـره خـویـش از جنـگ بیـنالمـلل اول را در حالیكه نـوجـوانى 12 ساله بـوده چنین یاد مـى كند : مـن هـر دوجـنـگ بیـن المللـى را یادم هست ... مـن كـوچـك بـودم لكـن مـدرسـه مى رفـتـم وسربازهاى شـوروى را در هـمان مركزى كه ما داشـتیـم در خـمیـن، مـن آنجا آنهـا را مىدیـدم و ما مـورد تاخت و تاز واقع مى شـدیـم در جـنـگ بیـن المـلـل اول. حضـرت امامدر جایى دیگر با یاد آورى اسامى بـرخى از خوانیـن واشـرار سـتمگر كه در پناه حكـومتمـركـزى بـه غـارت اموال و نوامیـس مردم مى پرداختند مى فـرماید : مـن از بچگى درجـنـگ بـودم ... ما مـورد زلقـى هـا بـودیـم، مـورد هـجـوم رجـبعلیـهـا بــودیـم وخـودمان تفنگ داشتیـم و مـن در عیـن حالى كه تـقـریـبا شـایـد اوایـل بلوغم بود،بـچـه بودم، دور ایـن سنگـرهایى كه بـسـتـه بـود نـد در مـحل ما و اینها مىخـواسـتند هجـوم كـنند و غـارت كـنند، آنجا مى رفـتیــم سنگرها را سركشـى مى كردیـمكـودتاى رضا خان در سـوم اسفـند 1299 شمسـى كه بنابر گـواهـى اسـناد و مداركتاریخـى و غیر قابـل خـدشـه بـوسیله انگلیـسها حـمایت و سازمانـدهـى شـده بـود هـرچـنـد كـه بـه سلطنت قاجاریه پایان بخشید و تا حـدودى حكـومت مـلوك الطـوایـفـىخـوانیـن و اشـرار پـاركنـده را محمـدود سـاخت اما درعـوض آنچـنـان دیكتاتـورى پدیدآورد كه در سایـه آن هـزار فامیـل بر سرنـوشـت مـلـت مظلـوم ایـران حاكـم شدندودودمان پهـلـوى به تنهایى عهـده دار نقـش سابق خوانین و اشرار گردید . درچنینـى شرایطـى روحانیت ایران كه پـس از وقایع نهـضـت مشروطیت در تنگناى هجـوم بىوقـفـه دولتهـاى وقت و عـمال انگلیسى از یكـسو و دشمـنیهاى غرب باختگان روشنفـكرمـآب از سـوى دیگر قـرار داشت براى دفاع از اسـلام و حـفـظ موجـودیت خـویـش بـهتكاپـو افـتاد. آیه الـلـه العظمى حاج شیخ عـبدالـكریـم حایرى بـه دعـوت علماى وقتقـم از اراك به ایـن شهـر هجرت كرد واندكـى پـس از آن امـام خـمیـنى كه با بـهـرهگیرى از استعداد فـوق العاده خـویـش دروس مقـدماتى و سطـوح حـوزه علمیه را درخـمیـن و ارا ك با سـرعـت طى كرده بود به قـم هجرت كـرد و عملا در تـحكیـم موقعیتحـوزه نـو تاسیـس قـم مـشاركـتى فعال داشت.
زمان چندانـى نگذشت كه آن حضرت دراعداد فضلاى برجـسته این حـوزه در عرفـان و فلسفه و فقه و اصـول شنـاختهشـد.
پـس از رحلت آیـه اللـه العظمى حایرى ( 10 بهمـن 1315 ه-ش ) حـوزه علمیهقـم را خطر انحلال تهـدید مى كرد. عـلماى مـتـعهـد به چاره جویى برخاستند. مدت هشتسال سرپرستى حـوزه علمیـه قـم را آیات عـظـام : سید محمد حجت، سید صدر الدیـنصدر و سیـد محـمـد تقـى خـوانسارى -رضوان الـلـه علیهـم ـ بر عهده گرفتند. در ایـنفاصله و بـخصـوص پـس از سقوط رضاخان، شرایط براى تحقق مرجعیت عظمى فراهـم گردید. آیه الله العظمى بروجردى شخصیت علمى برجسته اى بـود كـه مـى تـوانست جانشین مناسبـىبراى مـرحوم حایرى و حفـظ كیان حـوزه بـاشـد. ایـن پیشنهاد از سـوى شاگردان آیـهالـلـه حایرى و از جمله امام خـمیـنـى به سرعت تعقیب شـد. شخص امام در دعـوت ازآیـه الـلـه بـروجردى براى هجرت به قـم و پذیرش مسئولیت خطیر زعامت حـوزه مجدانهتلاش كرد.
امام خمینـى كه با دقـت شـرایط سیاسـى جامعه و وضعیـت حـوزه ها را زیرنظر داشت و اطـلاعات خـویش را از طریق مطالـعه مـستمر كتب تاریخ معاصـر و مجلات وروزنـامـه هاى وقـت و رفـت و آمـد بـه تهـران و درك محضر بزرگانى همچون آیـه الـلـهمـدرس تكـمیل مى كرد دریافـته بـود كه تـنها نقـطـه امیـد بـه رهـایـى و نجات ازشـرایط ذلت بارى كه پـس از شكست مشروطیت و بخصـوص پـس از روى كار آوردن رضا خانپدید آمده است، بیدارى حوزه هاىعـلمیـه و پیش از آن تضـمیـن حیات حوزه ها وارتبـاط معنـوى مـردم بـا روحـانیت مـى بـاشـد.
امام خمینى در تعقیب هدفهاىارزشمند خویش در سال 1328 طرح اصلاح اساس ساختار حـوزه علمیه را با هـمـكارى آیـهالـلـه مـرتضـى حایـرى تهیـه كرد و بـه آیـه الـلـه بـروجردى ( ره) پیشـنهاد داد. ایـن طرح از سوى شاگردان امام و طلاب روشـن ضمیر حـوزه مـورد اسـتقبال و حمایت قرارگرفت . اما رژیـم در محاسباتـش اشـتـبـاه كرده بـود. لایحه انجـمـنـهاى ایالتى وولایتى كـه به مـوجـب آن شـرط مسـلمان بودن، سوگـند به قرآن كریـم و مرد بـودنانـتخاب كـنـنـدگان و كاندیـداها تغییر مـى یافت در 16 مهـر 1341 ه - ش به تصـویبكـابیـنـه امیـر اسـد الـلـه علـم رسیـد. آزادى انتخابات زنان پـوششـى براى مخفىنگـه داشـتـن هـدفـهاى دیگر بـود.
حذف و تغییر دو شـرط نخـست دقیـقا بـه منظورقانـونـى كـردن حضـور عناصر بهایـى در مصـادر كـشـور انتخاب شـده بـود. چـنانكهقـبـلا نیـز اشاره شد پـشتیـبـانى شـاه از رژیـم صهیـونیـستـى در تـوسعه مناسباتایران و اسرائیل شرط حمایـتهاى آمـریـكـا از شـاه بـود. نـفـوذ پیـروان مـسـلكاستعـمـارى بهـائیت در قـواى سه گانه ایران ایـن شرط را تحقق مـى بخشید. امامخمیـنـى به هـمراه عـلماى بزرگ قـم و تهـران به محض انتشار خبر تصویب لایحه مـزبورپـس از تبادل نـظـر دسـت به اعـتـراضات همه جانبه زدند . نقـش حضرت امام درروشـن ساختـن اهداف واقعى رژیـم شـاه و گوشـزد كـردن رسالت خطیر علما و حـوزه هاىعلمیـه در ایـن شـرایـط بـسیـار مـوثـر وكارساز بـود. تلگرافـهـا و نامـه هـاسرگـشـاده اعـتـراض آمیز علما به شاه و اسـد الـلـه علـم مـوجى از حـمایـت را دراقـشار مخـتلف مردم برانگیخت. لحـن تلگرافـهـاى امام خمیـنـى به شاه و نخست وزیرتند و هشـدار دهنده بود. در یكـى از ایـن تلگرافها آمده بـود :
اینجانب مجددا بهشما نصیحت مى كنـم كه بـه اطاعت خـداوند مـتعـال و قانـون اساسـى گردن نهید وازعواقب وخیـمـه تخلف از قـرآن و احـكام علماى ملت و زعماى مسلمیـن و تخـلف از قانـوناساس بـترسید وعـمـدا و بـدون مـوجب مـمـلكت را به خطـر نیـنـدازید و الا علماىاسلام درباره شمـا از اظهار عقیـده خـوددارى نخـواهنـد كـرد .
بدیـن ترتیـبماجراى انجـمنهاى ایـالـتى و ولایـتـى تجربـه اى پیروز و گرانقدر براى ملت ایرانبـویژه از آنجهـت بـود كـه طى آن ویـژگیـهـاى شخصیتـى را شناخـتـنـد كه از هر جهـتبراى رهـبـرى امت اسلام شایسته بـود. باو جـود شكست شـاه در ماجـراى انجـمـنها،فـشـار آمریكـا بـراى انجـام اصلاحـات مـورد نظر ادامـه یافت. شـاه در دیـماه 1341هجـرى شمسى اصـول ششگانه اصلاحات خویـش را بر شمرد و خـواستار رفـراندوم شد . امامخمینى بار دیگـر مراجع و عـلمـاى قـم را بـه نـشـست و چاره جویى دوباره فراخواند . با پیشنهاد امام خمینى عیـد باسـتانـى نـوروز سـال 1342 در اعـتراض به اقداماترژیم تحریـم شد. در اعلامیه حضـرت امام از انـقـلاب سـفیـد شاه بـه انقـلاب سیـاهتعـبیـر و هـمـسـویـى شـاه بـا اهـداف آمریكا و اسرائیل افـشا شده بود . از سـوىدیگـر، شـاه در مـورد آمادگى جامـعـه ایـران بـراى انجام اصلاحات آمـریكا بهمـقامات واشـنگـتـن اطـمیـنان داده بـود و نام اصـلاحات را انقـلاب سـفیـد نهادهبـود. مخالـفت عـلما براى وى بسیار گران میآمد .
امام خمیـنى در اجـتماع مردم،بى پروا از شخـص شـاه به عنـوان عـامل اصلـى جنایات و هـمـپیـمان بـا اسـرائیـل یادمـى كـرد و مـردم را بـه قیام فرا مـى خـوانـد. او در سـخـنـرانى خـود در روزدوازده فـروردیـن 1342 شدیـدا از سـكـوت عـلماى قـم و نجف و دیگر بلاد اسلامى درمقابل جنایات تازه رژیـم انـتـقـاد كرد و فـرمـود : امـروز سكـوت هـمـراهى بـادستگـاه جبـار است حضـرت امـام روز بعد ( 13 فروردیـن 42 ) اعلامیـه معروف خـود راتحت عنـوان شاه دوستى یعنى غارتگرى منـتـشر ساخت . راز تاءثیر شگـفت پیـام امامو كـلام امـام در روان مخاطـبیـنـش كه تا مرز جانـبازى پیـش مـى رفت را بایـد درهـمیـن اصـالت انـدیشه، صلابت راى و صـداقت بـى شـائبه اش بـا مـردم جستجـو كـرد . سال 1342 با تحریـم مراسـم عیـد نوروز آغـاز و با خـون مظـلـومیـن فیضیهخـونرنگ شد. شـاه بر انجام اصـلاحات مـورد نظـر آمـریكـا اصـرار مـى ورزیـد و امامخـمیـنى بر آگاه كردن مردم و قیـام آنـان در بـرابـر دخـالتهاى آمـریكـا وخیـانـتهاى شاه پـافـشـارى داشـت. در چهـارده فروردیـن 1342 آیـه الله العظمـىحكیـم از نجف طـى تلگـرافـهـایى بـه علما و مراجع ایران خـواستار آن شد كـه همگـىبه طـور دسـتـه جمـعى به نجف هجرت كنند. این پیشنهاد براى حفـظ جان عـلما و كیانحـوزه ها مطرح شده بود . حضرت امام بـدون اعـتـنا بـه ایـن تهـدیـدها، پاسختلگـراف آیـه الـلـه العـظـمى حكیـم را ارسال نمـوده و در آن تاكیـد كرده بـود كـههـجـرت دسـتـه جمـعى علما و خالـى كـردن حـوزه علمیه قـم به مصلحت نیست. امامخمیـنـى در پیامـى( بـه تایخ 12 / 2 / 1342 ) بـمناسـبـت چهـلـم فاجعـه فیـضیـه بـرهمـراهـى عـلما و مـلت ایران در رویارویـى سـران ممـالك اسلامـى و دول عربـى بـااسـرائیل غاصب تـاكید ورزید وپیمانهاى شـاه و اسـرائیل را محكـوم كرد .
قیام 15 خرداد
ماه محرم 1342 كه مـصادف با خرداد بـود فـرا رسید. امام خمینى از ایـن فـرصت نهـایت اسـتفاده را در تحـریك مردم بـه قیام عـلیـه رژیـم مستبد شاه بعمل آورد .
امام خمینى در عـصـر عاشـوراى سال 1383 هجرى قمـى( 13 خرداد 1342شمسى ) در مـدرسه فیضیـه نطق تاریخـى خـویـش را كه آغازى بر قیام 15 خرداد بود ایراد كرد .
در همیـن سخنرانى بـود كه امام خمیـنى بـا صداى بلند خطاب به شاه فرمـود : آقا مـن به شما نصیحت مـى كنـم، اى آقاى شـاه ! اى جنـاب شاه! مـن به تو نیصحت مى كـنم دسـت بـردار از این كارها، آقا اغـفـال مى كنند تو را. مـن میل ندارم كـه یـك روز اگر بـخـواهـند تـو بـروى، همه شكر كـنند ... اگر دیكـته مى دهند دسـتت و مى گـویند بخـوان، در اطـرافـش فكـر كـن .... نصیحت مرا بـشـنـو ... ربط ما بیـن شـاه و اسرائیل چیست كه سازمان امنیت مـى گـوید از اسرائیـل حرف نزنیـد ... مگر شاه اسـرائیلـى است ؟ شاه فـرمان خامـوش كـردن قیـام را صادر كـرد. نخست جمع زیادى از یاران امام خمینـى در شـامگاه 14 خرداد دستگیـر و ساعت سه نیمه شب ( سحـرگاه پانزده خـرداد 42 ) صـدها كماندوى اعـزامـى از مركز، منزل حضرت امـام را محاصره كردند و ایشان را در حالیكه مشغول نماز شب بـود دستگیـر و سـراسیـمـه بـه تهـران بـرده و در بازداشــتگاه باشگاه افـسـران زنـدانـى كـردنـد و غروب آنروز به زندان قـصر مـنتقل نمـودنـد . صـبحگاه پـانـزده خـرداد خبـر دستگیرى رهـبـر انقلاب بـه تهـران، مـشهـد، شیـراز ودیگـر شهرها رسیـد و وضعیتـى مشـابه قـم پـدید آورد .
نزدیكترین ندیم همیشگى شاه، تیمـسار حسیـن فردوست در خاطراتش از بكارگیرى تجربیات و همكارى زبـده ترین ماموریـن سیاسى و امـنیـتى آمریكا براى سركـوب قیام و هـمچنیـن از سراسیمگـى شاه و دربـار وامراى ارتـش وساواك در ایـن ساعـات پرده بـرداشـتـه و تـوضیح داده است كه چگـونه شـاه و ژنـرالهـایـش دیـوانه وار فرمان سركـوب صادر مى كردند .
امام خمینـى، پـس از 19 روز حبـس در زنـدان قـصـر بـه زنـدانـى در پـادگـان نظامـى عشـرت آبـاد منتقل شـد . با دستگیرى رهبـر نهـضـت و كـشتار وحشیانه مـردم در روز 15 خـرداد 42، قیام ظاهرا سركوب شد. امـام خمینى در حبـس از پاسخ گفتـن بـه سئوالات بازجـویان، با شهـامت و اعلام ایـنكه هیـئـت حاكمه در ایـران و قـوه قضائیه آنرا غیر قـانـونـى وفـاقـد صلاحیت مـى داند، اجتـناب ورزیـد. در شامگاه 18 فـروردیـن سال 1343 بـدون اطلاع قـبـلى، امام خمینى آزاد و به قـم منتقل مـى شـود. بـه محض اطلاع مردم، شـادمـانى سراسر شهر را فرا مـى گیرد وجشنهاى باشكـوهى در مـدرسه فیـضیـه و شهـر بـه مـدت چـنـد روز بـر پا مـى شـود . اولیـن سالگـرد قیام 15خـرداد در سال 1343 با صـدور بیانیه مـشتـرك امام خمیـنـى و دیگر مراجع تقلید و بیانیه هاى جداگانه حـوزه هاى علمیه گرامـى داشـتـه شـد و به عنـوان روز عزاى عمـومـى معرفـى شـد.
امـام خمینـى در هـمیـن روز ( 4 آبـان 1343 ) بیانیـه اى انقلابـى صادر كرد و درآن نـوشـت : دنیا بـدانـد كه هر گرفـتارى اى كـه ملـت ایـران و مـلـل مسلمیـن دارنـد از اجـانب اسـت، از آمـریكاست، ملـل اسلام از اجـانب عمـومـا و از آمـریكـا خصـوصـا متنفــر است ... آمـریكـاست كه از اسـرائیل و هـواداران آن پشتیبـانـى مـى كنـد. آمریكاست كه به اسرائیل قـدرت مـى دهـد كه اعراب مسلـم را آواره كند. افشاگرى امام علیه تصـویب لایحه كاپیتـولاسیون، ایران را در آبان سـال 43 در آستـانه قیـامـى دوبـاره قرار داد . سحرگاه 13 آبان 1343 دوباره كماندوهاى مـسلح اعـزامى از تـهـران، مـنزل امام خمیـنى در قـم را محاصره كـردنـد. شگـفـت آنـكه وقـت باز داشت، هـمـاننـد سال قـبـل مصادف با نیایـش شبـانه امام خمینـى بـود .حضرت امام بازداشت و بـه هـمراه نیروهاى امـنیـتى مـستقیما بـه فرودگاه مهرآباد تهران اعـزام و بـا یك فـرونـد هـواپیـماى نظامى كـه از قبل آماده شـده بـود، تحت الحـفـظ مامـوریـن امـنیـتى و نظامى بـه آنكارا پـرواز كـرد. عـصـر آنـروز سـاواك خـبـر تـبـعیـد امـام را بـه اتهام اقـدام علیه امنیت كشـور ! در روزنـامه ها مـنتـشـر سـاخت.
علیرغم فضاى خفقان موجى از اعتراضها بـه صـورت تـظـاهـرات در بـازار تهران، تعطیلى طولانى مدت دروس حوزه ها و ارسال طومارها و نامـه ها به سازمانهاى بیـن المللـى و مـراجع تقلیـد جلـوه گـر شد. اقامت امام در تركیه یازده ماه به درازا كشید در این مدت رژیم شاه با شدت عمل بـى سابقه اى بقایاى مقاومت را در ایران در هـم شكـست و در غیاب امام خمینى به سرعت دست به اصلاحات آمریكا پـسند زد. اقـامت اجبارىدر تـركیـه فـرصتـى مغـتـنـم بـراى امـام بـود تا تـدویـن كتـاب بزرگ تحـریـر الـوسیله را آغاز كند.
تبعیـد امـام خمینـى از تـركیه به عراق
روز 13 مهرماه 1343 حضرت امام به هـمـراه فرزنـدشان آیه الله حاجآقا مصطفـى از تركیه به تبعیدگاه دوم، كشـور عراق اعزام شدند . امام خمینى پس ازورود بـه بـغداد بـراى زیارت مرقـد ائـمه اطهار(ع) به شهــرهــاى كاظمیـن، سامـرا وكـربلا شتـافت ویك هـفـته بعد بـه محل اصلـى اقـامت خـود یعنـى نجف عزیمتكرد. دوران اقامت طـولانـى و 13 ساله امام خمینى در نجف در شرایطى آغاز شد كه هرچند در ظاهر فشارها و محدودیـتهاى مستقیـم در حـد ایـران و تـركیه وجـود نـداشت امامخالفـتها و كارشكـنیها و زخـم زبانهـا نـه از جـبـهـه دشمـن رویارو بـلكه از ناحیهروحانى نمایان و دنیا خـواهان مخفى شده در لباس دیـن آنچنان گـسترده و آزاردهندهبود كه امام با هـمـه صـبر و بـردبارى معروفـش بارها از سخـتى شرایط مبارزه در ایـنسالها بـه تلخى تمام یاد كرده است. ولى هیچیـك از ایـن مصـائب و دشـواریهانـتـوانـست او را از مـسیــرى كه آگـاهانه انتخاب كرده بود باز دارد .
امامخمینى سلسله درسهاى خارج فـقه خـویـش را با همه مخالفتها و كارشكنیهاى عناصر مغرضدر آبان 1344 در مسجد شیخ انصارى (ره) نجف آغاز كرد كه تا زمان هجـرت از عراق بهپاریـس ادامه داشت . حوزه درسى ایشان به عنـوان یكى از برجسته تریـن حوزه هاى درسىنجف از لحـاظ كیفیت و كمیت شـاگـردان شنـاخته شـد .
امام خمینـى از بدو ورود بـهنجف بـا ارسال نامـه ها و پیكـهایى بـه ایران، ارتباط خویـش را بـا مـبارزیـن حـفـظنـموده و آنان را در هـر منـاسبـتـى بـه پـایـدارى در پیگیـرى اهـداف قیام 15خـرداد فـرا مى خواند . امام خمینى در تمام دوران پـس از تـبـعید، علیرغـمدشواریهاى پدید آمـده، هیچگاه دست از مبارزه نـكـشیـد، وبـا سخنـرانیها و پیامهـاىخـویـش امیـد به پیـروزى را در دلها زنـده نگـاه مى داشت . امام خمینى درگفتگـویى با نمانیده سازمان الفـتـح فـلسطیـن در 19 مهر 1347 دیـدگاههاى خویش رادرباره مسائل جهان اسلام و جهاد ملت فلسطین تشریح كرد و در همین مصاحبه بر وجوباختصاص بخشى از وجـوه شـرعى زكات بـه مجـاهـدان فلسطینـى فتـوا داد .
اوایل سال 1348 اختلافات بیـن رژیـم شاه و حزب بـعث عراق بـر سر مرز آبـى دو كشـور شدت گرفت. رژیـم عراق جمع زیادى از ایـرانیان مقیـم این كشـور را در بـدتریـن شرایط اخراجكرد. حزب بـعث بـسیار كوشید تا از دشمـنى امام خمیـنى با رژیـم ایـران در آن شرایطبـهـره گیرد . چهار سال تـدریس، تلاش و روشنگرى امام خمیـنـى تـوانسته بـود تاحـدودى فضاى حـوزه نجف را دگرگـون سازد. اینـك در سال 1348 علاوه بر مبارزینبیـشمار داخل كشور مخاطبین زیادى در عراق، لبـنان و دیگر بـلاد اسلامـى بـودنـد كهنهـضت امام خمینى را الگـوى خویـش مى دانستند .
امـام خمینـى و استمـرار مبـارزه ( 1350 ـ 1356 )
نیمه دوم سال 1350 اختلافات رژیـم بعثـى عراق و شاه بالاگـرفت و به اخراج و آواره شـدن بسیارى از ایرانیان مقیـم عراق انجامید. امام خمینىطـى تلگرافى به رئیـس جمهور عراق شدیدا اقدامات ایـن رژیـم را محكـوم نمود. حضرتامام در اعتراض به شرایط پیـش آمـده تصمیـم به خـروج از عراق گـرفت اما حكـامبـغداد بـا آگـاهـى از پیـامـدهـاى هجـرت امـام در آن شـرایط اجـازه خـروج ندادندسال 1354 در سالگرد قیام 15 خـرداد، مـدرسه فیضیه قـم بار دیگر شاهـد قیام طلابانقلابـى بـود. فریادهاى درود بر خمینـى ومـرگ بر سلسله پهلـوى به مـدت دو روزادامه داشت پیـش از ایـن سازمانهـاى چـریكـى متلاشـى شـده وشخصیتهاى مذهى و سیاسىمبارز گرفـتار زندانهاى رژیم بودند . شاه در ادامه سیاستهاى مذهـب ستیز خود دراسفنـد 1354 وقیحـانه تاریخ رسمـى كشـور را از مـبداء هجرت پیامـبـر اسلام بـهمبداء سلطنت شاهان هخامنشى تغییر داد. امام خمینى در واكنیشى سخت، فـتوا به حرمتاستفاده از تاریخ بـى پایـه شاهنشاهـى داد. تحریـم اسـتفـاده از ایـن مبداء موهـومتاریخى هـمانند تحریـم حزب رستاخیز از سـوى مردم ایران اسـتقبال شـد و هر دو مـوردافـتـضاحـى براى رژیـم شاه شـده و رژیـم در سـال 1357 ناگزیـر از عقـب نشینـى و لغوتـاریخ شاهنشاهى شد .
اوجگیرى انقلاب اسلامى در سال 1356 و قیام مـردم
امام خمینـى كه بـه دقت تحـولات جارى جهان و ایـران رازیـر نظر داشت از فـرصت به دست آمـده نهـایت بـهـره بـردارى را كـرد. او در مرداد 1356 طـى پیامى اعلام كرد : اكنون به واسطـه اوضاع داخلى و خارجى و انعـكاس جنایاترژیـم در مجامع و مطـبـوعات خارجى فرصتى است كه باید مجامع علمى و فـرهـنگى و رجالوطـنـخـواه و دانشجویان خارج و داخل و انجمـنهاى اسلامى در هر جایـى درنگ از آناستفاده كنند و بى پرده بپا خیزند.
شهادت آیه الله حاج آقا مصطفى خمینى در اولآبان 1356 و مراسم پر شكـوهـى كه در ایران برگزار شـد نقـطـه آغازى بـر خیزش دوبارهحـوزه هاى علمیه و قیام جامعه مذهـبى ایران بـود. امام خمینى در همان زمان به گـونهاى شگفت ایـن واقعه را از الطـاف خفیـه الهى نامیده بـود. رژیـم شاه با درج مقالهاى تـوهیـن آمیـز عـلیـه امام در روزنامه اطلاعات انتقام گرفت. اعتراض بـه ایـنمـقـاله، بـه قیام 19 دى مـاه قـم در سـال 56 منجـر شد كـه طى آن جمعى از طلابانقلابـى به خـاك و خـون كشیـده شـدند . شاه علیـرغم دست زدن به كشتارهاى جمعىنتـوانست شعله هاى افروخته شده را خاموش كند . او بسیج نطـامـى و جهاد مسلحـانهعمـومـى را بـعنــــوان تنها راه باقیمانـده در شرایط دست زدن آمریكا بـه كـودتاىنظامـى ارزیـابـى مى كرد .
هجرت امام خمینى از عراق به پاریس
در دیدار وزراى خارجه ایران و عراق در نیـویـورك تصـمیـم به اخراجامام خمینـى از عراق گرفته شـد. روز دوم مـهـر 1357 مـنزل امـام در نجف بـوسیلهقـواى بعثـى محاصره گردیـدانعكاس ایـن خبـر با خشـم گستـرده مسلمانان در ایران،عراق و دیگـر كشـورها مـواجه شـد .
روز 12 مهر ،امام خمینى نجف را به قصد مرزكـویت ترك گـفـت. دولت كویـت با اشاره رژیـم ایـران از ورود امـام بـه ایـن كـشـورجلوگیـرى كـرد. قـبـلا صحـبـت از هجـرت امام بـه لبـنـان و یا سـوریه بـود امـاایشان پـس از مشـورت با فـرزنـدشان ( حجه الاسلام حاج سیـد احمـد خمینـى ) تصمیـمبـه هجـرت به پاریـس گرفت. در روز 14 مهـر ایشان وارد پاریس شدند .
و دو روز بعددر منزل یكى از ایرانیـان در نوفـل لـوشـاتــو ( حـومـه پاریـس ) مستقـر شـدنـد. ماءمـوریـن كاخ الیزه نظر رئیـس جـمهـور فـرانسه را مبنـى بـر اجتناب از هرگـونهفـعـالیـت سیاسـى بـه امام ابلاغ كـردنـد. ایـشـان نیز در واكـنـشــى تنـد تصـریحكـرده بـود كه ایـنگونـه محدودیتها خلاف ادعاى دمكراسى است و اگر او ناگزیر شـود تااز ایـن فرودگـاه بـه آن فـرودگـاه و از ایـن كـشـور بـه آن كـشـور بـرود بـاز دستاز هـدفهایـش نخـواهـد كشیـد .
امام خمیـنى در دیـماه 57 شـوراى انقلاب را تكشیلداد. شاه نیز پـس از تشكیل شـوراى سلطـنـت و اخـذ راى اعـتـماد بـراى كـابینهبختیار در روز 26 دیـماه از كشـور فـرار كـرد. خـبـر در شـهـر تهران و سپـس ایرانپیجید و مردم در خیابانها به جشـن و پایكـوبى پرداختند
بازگشت امام خمینى به ایران پس از 14 سال تبعیـد
اوایل بهمـن 57 خبر تصمیم امام در بازگشت بـه كـشورمنتشر شد. هر كس كه مى شنید اشك شوق فرو مى ریخت. مردم 14 سال انتظار كشیدهبـودنـد. اما در عیـن حال مردم و دوستان امام نگـران جان ایشان بـودند چرا كه هنوزدولت دست نشانده شاه سر پا و حكومت نظامى بر قرار بود. اما امام خمینى تصمیـم خویـشرا گرفته و طى پیامـهـایى به مردم ایران گـفـته بـود مى خـواهد در ایـن روزهاسرنـوشـت سـاز و خطیر در كنار مردمـش باشد. دولت بخـتیار با هماهنگى ژنرال هایزرفـرودگـاههاى كشـور را به روى پـروازهـاى خـارجى بست.
دولت بختیار پـس از چنـدروز تـاب مقـاومـت نیـاورد و ناگزیـر از پذیرفتـن خـواست ملت شـد. سرانجام امامخمینـى بامداد 12 بهمـن 1357 پـس از 14 سال دورى از وطـن وارد كشـور شـد . استقبالبـى سـابـقـه مـردم ایـران چنـان عـظیـم و غیـر قـابل انكـار بــود كه خبرگزاریهاىغربـى نیز ناگزیر از اعـتـراف شـده و مستـقـبـلیـن را 4 تا 6 میلیون نفر برآوردكردند .
رحلت امام خمینى وصال یار، فراق یاران
امام خمینى هـدفها و آرمانها و هـر آنچه را كه مـى بایــست ابـلاغكنـد ، گفته بـود و در عمـل نیز تـمام هستیـش را بـراى تحقق هـمان هـدفها بـكارگرفته بـود . اینك در آستـانه نیمه خـرداد سـال 1368 خـود را در آماده ملاقات عزیزىمى كرد كه تمام عمرش را براى جلب رضاى او صرف كرده بـود و قامتش جز در بـرابـر او ،در مـقابل هیچ قدرتى خـم نشده ، و چشـمانش جز براى او گریه نكرده بـود . سروده هاىعارفانه اش همه حاكى از درد فـراق و بیان عطـش لحظه وصال محبوب بـود . و اینك ایـنلحظه شكـوهمنـد بـراى او ، و جانــكاه و تحمل ناپذیر بـراى پیروانـش ، فـرا مـىرسید . او خـود در وصیتنامه اش نـوشـته است : با دلى آرام و قلبـى مطمئن و روحى شادو ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خـواهران و برادران مرخص و به سـوى جایگاهابــدى سفر مى كنـم و به دعاى خیر شما احتیاج مبرم دارم و از خداى رحمن و رحیـم مىخـواهـم كه عذرم را در كوتاهى خدمت و قصـور و تقصیر بپذیـرد و از مـلت امیدوارم كهعذرم را در كـوتاهى ها و قصـور و تقصیـرها بـپذیـرنـد و بـا قــدرت و تصمیـم واراده بــه پیش بروند .
شگفت آنكه امام خمینـى در یكـى از غزلیاتـش كه چنـد سالقبل از رحلت سروده است : انتظار فرج از نیمه خرداد كشم . سالها مى گذردحادثه ها مى آید.
ساعت 20 / 22 بعداز ظهر روز شنبه سیزدهـم خـرداد ماه سـال 1368 لحظه وصال بـود . قــلبـى از كار ایستـاد كه میلیـونها قلــب را بـه نور خدا ومعنـویت احیاء كرده بـود . بــه وسیله دوربین مخفـى اى كه تـوسط دوستان امــام دربیمارستان نصب شده بـود روزهاى بیمارى و جریان عمل و لحظه لقاى حق ضبط شده است. وقتى كه گوشه هایـى از حالات معنوى و آرامـش امام در ایـن ایـام از تلویزیون پخـششـد غوغایى در دلها بر افكند كه وصف آن جــز با بودن در آن فضا ممكـن نیست . لبهادائمـا به ذكـر خـدا در حـركت بود.
در آخرین شب زندگى و در حالى كه چند عملجراحى سخت و طولانى درسن 87 سالگى تحمل كرده بود و در حالیكه چندیـن سرم به دستهاىمباركـش وصل بـود نافله شب مى خـواند و قـرآن تلاوت مـى كرد . در ساعات آخر ،طمانینه و آرامشى ملكـوتـى داشـت و مـرتبا شـهادت بـه وحـدانیت خـدا و رسالتپیـامبـر اكرم (ص) را زمـزمه مـى كـرد و بـا چنیـن حــالتى بـود كه روحـش به ملكـوتاعلى پرواز كرد . وقتى كه خبر رحلت امــام منتشر شـد ، گـویـى زلزله اى عظیـم رخداده است ، بغضها تـركیـد و سرتاسر ایران و همـه كانـونهایـى كـه در جـهان بـا نامو پیام امام خمینـى آشـنا بـودنـد یــكپارچه گـریستند و بـر سر و سینه زدنـد . هیچقلـم و بیـانـى قـادر نیست ابعاد حـادثه را و امواج احساسات غیر قابل كنترل مردم رادر آن روزها تـوصیف كند.
مـردم ایـران و مسلمانان انقلابى ، حق داشتـنداینـچنیـن ضجه كـنند و صحنه هایى پدید آورند كه در تاریخ نمونه اى بـدیـن حجم وعظـمت براى آن سراغ نداریـم. آنان كسـى را از دست داده بـودند كـه عـزت پـایمالشـده شان را بـاز گـردانده بود ، دست شاهان ستمگر ودستهاى غارتگران آمریكایى وغربـى را از سرزمینشان كـوتاه كرده بود ، اسلام را احیاء كـرده بــود ، مسلمیـن راعــزت بـخـشیـده بـــود ، جمهـورى اسلامـى را بـر پـا كـرده بـود ، رو در روى همـهقـدرتهاى جهـنمـى و شیـطانـى دنیا ایستاده بـود و ده سال در بـرابـر صـدها تـوطئهبرانـدازى و طـرح كـودتا و آشـوب و فتنه داخلـى و خارجـى مقاومت كرده بود و 8 سـالدفـاعى را فـرمانـدهـى كرده بـود كه در جبهه مقابلـش دشمنـى قـرار داشت كه آشكارااز سـوى هر دو قـدرت بزرگ شرق و غرب حمایت همه جانبه مـى شـد . مردم ،رهبر محبـوب ومرجع دینـى خـود و منادى اسلام راستیـن را از دست داده بـودند .
شایـد كسانـى كهقـادر به درك و هضـم ایـن مفاهیـم نیستنـد ، اگـر حالات مردم را در فیـلمهاىمـراسـم تودیع و تشییع و خاكسپارى پیكر مطهر امام خمینـى مشاهده كنـنـد و خـبر مرگدهها تـن كه در مقابل سنگینـى ایـن حادثه تاب تحمـل نیـاورده و قـلبـشان از كارایستـاده بـود را بشنـوند و پیكرهایى كه یكـى پـس از دیـگرى از شـدت تـاثـر بیهوششـده ، بر روى دسـتها در امـواج جمعیت به سـوى درمانگاهها روانه مى شـدند را درفیلمها و عكسها ببیننـد ، در تفسیر ایـن واقعیتها درمانده شوند . امـا آنـانكهعشـق را مـى شنـاسنـد و تجـربـه كـرده انـد ، مشكلـى نـخواهند داشت . حقیقـتا مردمایران عاشق امام خمینى بـودند و چـه شعار زیبا و گـویایى در سالگرد رحلتـش انتخابكرده بـودند كه : عشق به خمینـى عشق به همه خوبیهاست .
روز چهاردهم 1368 ،مجلس خبرگان رهـبـر تشكیل گردیـد و پـس از قرائت وصیتنامه امـام خمینى تـوسـط حضرتآیـه الله خامنه اى كه دو ساعت و نیـم طـول كشید ، بحث و تبـادل نظر براى تعییـنجانشینـى امام خمینـى و رهبر انقلاب اسلامـى آغاز شد و پـس از چندیـن ساعت سـرانجامحضرت آیـه الله خامنه اى ( رئیـس جمهور وقت ) كه خود از شـاگـردان امـام خمینـى ـسلام الله علیه ـ و از چهره هاى درخشـان انقلاب اسلامـى و از یـاوران قیـام 15خـرداد بـود و در تـمـام دوران نهضت امـام در همـه فـراز و نشیبها در جـمع دیگـریــاوران انـقلاب جـانبـازى كرده بود ، به اتفاق آرا براى ایـن رسالـت خطیربـرگـزیده شد . سالها بـود كه غـربیـها و عوامل تحت حمایتشان در داخل كشـور كه ازشكست دادن امـام ماءیـوس شـده بـودند وعده زمان مرگ امـام را مى دادند .
اماهـوشمندى ملت ایران و انتخاب سریع و شایسته خـبرگان و حمایـت فـرزنـدان و پیـروانامـام همه امیدهاى ضـد انقلاب را بـر بـاد دادنـد و نه تنها رحلت امـام پایان راهاو نبـود بلكه در واقع عصر امام خمینـى در پهـنه اى وسیعـتر از گـذشـته آغاز شدهبـود . مگر اندیشه و خـوبى و معنویت و حقیقت مى میرد ؟ روز و شـب پانزدهـم خرداد 67میلونها نفر از مردن تهران و سـوگوارانى كه از شهرها و روستاها آمـده بـودند ، درمحل مصلاى بـزرگ تهـران اجتماع كردنـد تـا بـراى آخـریـن بـار با پیكر مطهر مـردىكه بـا قیـامش قـامت خمیـده ارزشها و كرامتها را در عصر سیاه ستـم استـوار كرده ودر دنیا نهـضتـى از خـدا خواهى و باز گشت به فطرت انسانى آغاز كرده بود ، وداعكنند.
هیچ اثرى از تشریـفات بـى روح مـرسـوم در مراسـم رسمى نبـود . همه چیز،بسیجى و مردمى وعاشقانه بـود. پیـكر پاك و سبز پوش امـام بـر بـالاى بـلنـدى و درحلـقه میلیـونها نفـر از جمعیت مـاتـم زده چـون نگینى مى درخشید . هر كس به زبانخویـش با امامـش زمـزمه مى كرد و اشك مـى ریخت . سـرتاسـر اتـوبان و راههاى منتهىبه مصلـى مملـو از جمیعت سیاهپوش بود .
پـرچمهاى عزا بـر در و دیـورا شهر آویختهو آواى قرآن از تمام مساجد و مراكـز و ادارات و مـنازل بگـوش مـى رسیـد . شـب كـهفـرا رسیـد هزاران شمع بیاد مشعلـى كه امـام افـروخـته است ، در بیابـان مصلـى وتپه هـاى اطـراف آن روشـن شـد . خـانـواده هـاى داغدار گرداگرد شمعـها نشسته وچشمانشان بر بلنداى نـورانـى دوخته شـده بود .
فریاد یا حسیـن بسیجیان كه احساسیتیمى مـى كـردنـد و بــر سـر و سینه مـى زدنـد فـضا را عـاشـورایـى كرده بـود . بـاور اینـكـه دیـگر صداى دلنشیـن امام خمینـى را در حسینیه جماران نخـواهند شنید ،طاقتـها را بـرده بـود . مـردم شـب را در كـنار پیـكـر امـام بـه صبـح رسانیدند . در نخستنى ساعت بامداد شانزده خــرداد ، میـلـونهـا تـن به امامت آیت الله العظمـىگلپایگانى(ره) با چشمانى اشكبار برپیكر امام نماز گذاردند . انبـوهى جمعیت وشكوه حماسه حضـور مـردم در روز ورود امام خمینى به كشـور در 12 بهمـن 1357 وتـكـرار گسـتـرده تـر ایـن حماسـه در مـراسـم تشییع پیكر امام ، از شگفـتیهاىتـاریخ اسـت . خـبرگـزاریهاى رسمـى جهـانـى جمعیت استقبال كننده را در سال 1357 تا 6 میلیـون نفر و جمعیت حاضـر در مــراسـم تشییـع را تا 9 میلیـون نفر تخمیـن زدند وایـن در حالى بـود كه طى دوران 11 سـاله حكومت امام خمینى بـواسطه اتحـاد كشـورهاغربـى و شرقى در دشمنى با انـقلاب و تحمیل جنگ 8 ساله و صـدهـا تـوطـئه دیـگـرآنـان ، مردم ایـران سخـتیها و مشكلات فـراوانـى را تحـمـل كرده و عزیزان بى شمارىرا در ایـن راه از دست داده بـودند و طـبعا مـى بـایـست بـتدرج خسته و دلسرد شـدهباشنـد امـا هرگز اینچنیـن نشـد . نسل پرورش یـافـته در مكتب الـهى امام خمینى بهایـن فرمـوده امام ایـمان كامـل داشـت كه :در جهـان حجـم تحمل زحمـتها و رنجها وفداكاریها و جان نثـاریها ومحرومیتها مناسب حجـم بـزرگى مقصـود و ارزشمندى وعلـورتـبـه آن است پـس از آنـكه مراسـم تـدفیـن به علت شـدت احسـاسات عـزاداران امـكانادامـه نیافت ، طـى اطلاعیه هاى مـكرر از رادیـو اعلام شـد كـه مـردم بـه خانههایشان بازگردند ، مراسـم به بعد مـوكـول شــده و زمــان آن بعـدا اعلام شد . براىمسئولیـن تـردیـدى نـبـود كه هر چه زمان بگذرد صـدها هزار تـن از علاقه مندان دیگرامـام كـه از شهـرهاى دور راهـى تهران شده اند نیز بر جمعیت تشییع كننـده افـزودهخـواهـد شـد ، ناگزیر در بعدازظهر همان روز مراسم تـدفین بـا همان احساسات و بـهدشـوارى انـجـام شـد كـه گـوشـه هـایـى از این مـراسـم بـوسیـله خبرنگـاران بـهجهان مخابره شـد و بدین سان رحلت امام خمینـى نیز همچـون حیاتـش منـشاء بیـدارى ونهضتـى دوباره شـد و راه و یادش جاودانه گردید چرا كـه او حقیـقت بـود و حقیقتهمیشه زنـده است و فناناپذیر .
زندگى امام به روایت امام
متن زیر فرازهائى از زندگى حضرت امام خمینى - سلام الله علیه - است كه پس ازتوضیحات معظم له، فرزند گرامى ایشان حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمدخمینى نوشته و سپس حضرت امام آن را اصلاح نموده است:
بسمه تعالى
به حسب شناسنامه شماره : 2744 تولد: 1279 شمسى در خمین، اما در واقع 20جمادىالثانى 1320 هجرى قمرى مطابق اول مهر 1281 شمسى است. (18 جمادىالثانى 1320مطابق 30 شهریور 1281 صحیح است)
نام خانوادگى: مصطفوى; پدر: آقا مصطفى; مادر: خانم هاجر (دختر مرحوم آقامیرزااحمد مجتهد خوانسارى الاصل و خمینى المسكن)
صدور در گلپایگان به وسیله صفرىنژاد رئیس اداره آمار ثبت گلپایگان در خمین درمكتبخانه مرحوم ملا ابوالقاسم تحصیل شروع و نزد مرحوم آقاشیخ جعفر و مرحوم میرزامحمود (افتخار العلماء) درسهاى ابتدایى سپس در خلال آن نزد مرحوم حاج میرزا محمدمهدى (دایى) مقدمات شروع و نزد مرحوم آقاى نجفى خمینى منطق شروع و نزد حضرتعالى (×) ظاهرا (سیوطى و شرح باب حادى عشر و) منطق و مسلما در مطول مقدارى. در ادراك كهسنه 1339 قمرى براى تحصیل رفتم نزد مرحوم آقا شیخ محمد على بروجردى مطول و نزدمرحوم آقا شیخ محمد گلپایگانى منطق و نزد مرحوم آقا عباس اراكى شرح لمعه پس از هجرتبه قم به دنبال هجرت مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالكریم - رحمة الله علیه - (ظاهراهجرت ایشان رجب 1340 قمرى بود) هجرت آیتالله حائرى به قم رجب 1340 و نوروز 1300شمسى است) تتمه مطول را نزد مرحوم ادیب تهرانى موسوم به آقا میرزا محمد على و سطوحرا نزد مرحوم آقاى حاج سید محمد تقى خوانسارى مقدارى و بیشتر نزد مرحوم آقا میرزاسید على یثربى كاشانى تا آخر سطوح و با ایشان به درس خارج مرحوم آیت الله حائرى(حاج شیخ عبدالكریم) مىرفتیم و عمده تحصیلات خارج نزد ایشان بوده است. و فلسفه رامرحوم حاج سید ابوالحسن قزوینى و ریاضیات (هیئت، حساب) نزد ایشان و مرحوم آقامیرزاعلى اكبر یزدى. و عمده استفاده در علوم معنوى و عرفانى نزد مرحوم آقاى آقامیرزامحمد على شاهآبادى بوده است پس از فوت مرحوم آقاى حائرى با عده اى از رفقا بحثداشتیم تا آنكه مر حوم آقاى بروجردى - رحمةالله - به قم آمدند براى ترویج ایشان بهدرس ایشان رفتم و استفاده هم نمودم و از مدتها قبل از آمدن آقاى بروجردى عمدهاشتغال به تدریس معقول و عرفان و سطوح عالیه اصول و فقه بود پس از آمدن ایشان بهتقاضاى آقایان; مثل مرحوم آقاى مطهرى به تدریس خارج فقه مشغول شدم و از علوم عقلیهبازماندم و این اشتغال در طول اقامت قم و مدت اقامت نجف مستدام بود و پس از انتقالبه پاریس از همه محروم و به امور دیگر اشتغال داشتم كه تاكنون ادامه دارد. نام عیالاینجانب خدیجه ثقفى معروف به قدس ایران، متولد 1292 شمسى، صبیه حضرت آقاى حاجمیرزا محمد ثقفى طهرانى.
تاریخ ازدواج: 1308; فرزند اول: مصطفى، متولد: 1309 شمسى; 3 دختر در قید حیات بایك پسر، احمد متولد: 1324; دختران به ترتیب سن: صدیقه، فریده، فهیمه، سعیده و بعداز احمد، لطیفه; آخرین فرزند در حیات احمد.
پی نوشت:
× منظور آیت الله پسندیده مىباشند.
روز شمار برخی مبارزات و تبعیدهای حضرت امام خمینى (ره)
16 مهرماه سال 1341
جلسه مهم حضرت امام خمینى (ره) با مراجع قم در رابطه باانجمنهاى ایالتى و ولایتى
11 آذر ماه سال 1341
لغو تصویبنامه ساختگى انجمنهاى ایالتى و ولایتى بهدنبال مبارزات پیگیر حضرت امام خمینى (ره) و صدور پیام حضرت امام خمینى (ره) درمورد ختم این غائله
2 بهمن سال 1341
تحریم رفراندوم غیر قانونى و قلابى شاه از سوى حضرت امامخمینى (ره)
2 فروردین ماه سال 1342
فاجعه خونین مدرسه فیضیه به دست عمال رژیم شاه
15 خرداد سال 1342
دستگیرى شبانه حضرت امام خمینى (ره) . قیام تاریخى ملتایران در اعتراض به دستگیرى حضرت امام (ره)
4 تیرماه سال 1342
انتقال حضرت امام خمینى (ره) از پادگان قصر به سلولى درعشرت آباد.
21 فرودین سال 1343
سخنرانى تاریخى حضرت امام خمینى (ره) در مسجد اعظم قم پساز آزادى از حبس و حصر.
4 آبان 1343
سخنرانى كوبنده حضرت امام خمینى (ره) به مناسبت طرح اسارتباركاپیتولاسیون.
13 آبان 1343
بازداشت و تبعید حضرت امام خمینى (ره) به تركیه
21 آبان سال 1343
انتقال حضرت امام خمینى (ره) از آنكارا به بورساى تركیه
13 مهرماه سال 1344
انتقال حضرت امام خمینى (ره) از تركیه به بغداد
16 مهرماه 1344
حركت امام خمینى (ره) از سامرا به كربلا بعد از تبعید بهعراق
23 مهرماه 1344
ورود و استقرار حضرت امام خمینى در نجف بعد از تبعید به عراق
23 آبان 1344
شروع درسهاى حوزهاى حضرت امام خمینى در نجف پس از تبعید بهعراق
12 اردیبهشت 1356
پیام حضرت امام خمینى (ره) به مناسبت چهلم شهداى قم
2 مهرماه 1357
محاصره منزل حضرت امام خمینى (ره) توسط نیروهاى بعثى عراق
10 مهرماه 1357
هجرت حضرت امام خمینى (ره) از عراق به سوى كویت
13 مهرماه 1357
هجرت حضرت امام خمینى (ره) از عراق به فرانسه
12 بهمن 1357
بازگشت امام خمینى (ره) به میهن اسلامى پس از 15 سال تبعید.
آندرس سرانو در سال 1950در شهرنيويورك متولد شد. پدرش اهل آمريكاي مركزی - هوندوراس- و مادرش افريقايي - كوبايي بود. او در خانواده اي به شدت مذهبي (كاتوليك) بزرگ شد درحالي كه پدر خانواده را ترك كرده و مادر حتي انگليسي صحبت نمي كرد. وي در17 سالگي در مدرسه موزه بروكلين Brooklyn به تحصيل نقاشي پرداخت.اگرچه او در آن زمان به عكاسي علاقه پيدا كرد،اما بعد از دو سال به سبب اعتياد به موادمخدر تحصيل را رها كرد.
سرانو اواخر دهه70 اعتياد را ترك و به عكاسي روي آورد. بعداز 5 سال عكاسي ازپرتره هاي خياباني و مناظر،اولين مجموعه خاص خودش را كه با تركيبي از گرايش به مذهب كاتوليك وعلاقه به هنر مكاتب دادائيسم و سوررئاليسم بود، پديد آورد. درسال 1985آندرس سرانو مجموعه که آميخته اي ازمايعات بدن است، آغازكرد. در سال1987وي PissChrist را كه تا امروز به عنوان امضاء آثارش به حساب مي آيد، عکاسی كرد. در سال 1990او روي مجموعه تصاويري از زنان و مردان بي خانه مان، تعدادي شمايل از «كوكلاكس كلان ها» و روحانيون كاتوليك را آغازكرد. آخرين مجموعه آندرس سيرانو مجموعه آثاري باعنوان «History Of Sexuality» است. آندرس سرانو نمايشگاه هاي متعددي درشهرها وكشورهاي مختلف دنيا،از جمله نيويورك،لندن، بلژيك،ايتاليا، رم،يونان،اسكاتلند،اسپانيابرگزاركرده است.
عكسهاي زيراز كتاب آمريكا« America»چاپ سال2004 است.
پل استرند( Paul Starnd )،(تولد 1890- وفات 1976)، عكاسی را در دهه 1910 در نيويورك آغاز كرد. اوائل دهه 20 او در عكاسی و همچنين نقاشی به شهرت رسيد. در سال 1926 از نيومكزيكو ديدن كرد و سه تابستان متوالی كه اولين آنها سال 1930 بود به آنجا بازگشت و از دوستان و آشنايان هنرمندش پرتره گرفت. ميان هنرمندان و نويسندگان نيومکزيکو بود كه اعتقاد استرند به ارزش انسان گرايانه چهره نگاری شكل گرفت.
عکس استرند که توسط استيگليتز گرفته شده است
پس از آن استرند به مكزيك سفر كرد، جائی كه مناظر، معماری، هنر محلی و مردم موضوع عكاسی وی شدند. او در سال 1934 برای دولت مكزيك فيلمی درباره ی ماهيگيرها ساخت. 13 سال قبل از آن هم با چارلز شيلر در ساخت فيلمی به نام مانهاتا ( Manhatta ) كه تحقيقی بود درمورد آسمانخراشهای شهری همكاری داشت. با بازگشت به نيويورك در اواخر سال 1934 استرند زندگی خود را وقف تاتر و فيلم سازی كرد.
در سال 1943 او عكاسی را از سر گرفت و كار خود را روی مردم و محيط نيوانگلند (در شمال شرقی امريكا) متمركز كرد. در اوايل دهه 1950 استرند به اروپا نقل مكان كرد. شش هفته را در كانون كشاورزی لازارا (Luzzara) در شمال ايتاليا سپری كرد و از آنجا به جزاير شمال غربی اسكاتلند رفت. در دهه 60 او به شمال و غرب افريقا سفر كرده و در آنجا نيز به عكاسی پرداخت.
چارلز ماكسول در حقيقت فيلمبردار زيرآب است. او بيش از 35 سال تجربه عكاسي دريايي دارد و در كنار تهيه فيلم و عكس هاي مستند، به تهيه فيلم هايي براي استفاده در جلوه هاي ويژه فيلم هاي سينمايي نيز مي پردازد.
شبكه BBC ،Discovery و مجله National Geographic از جمله مشتريان فيلم ها و تصاوير او از دنياي زير آب هستند.
چارلز در سال 2002 تعدادي از جوايز Emmy را براي يكي از فيلم ها و مجموعه تصاوير مستندش از زندگي ماهيهاي ساردين كوا زولا دريافت كرد.
به علت سفر چارلزماكسول نتوانستيم سوال هاي مان را از طريق اينترنت با او در ميان بگذاريم و با پيغامي مواجه شديم كه خبر از سفر اندكي طولاني او مي داد ، ماکسول در پاسخ اي ميل اين مصاحبه را که توسط ديويد براون از بخش خبري NationalGeographic با او انجام شده براي مان فرستاد.
وب سايت چارلز ماكسول كه حاوي اطلاعات ، تصاوير و ويديو كليپ هايي از كار هاي اوست در آدرس http://www.underwatervideo.co.za قرار دارد.
چطور وارد عرصه تصوير برداري زير آب شديد؟
من از سال 1968 غواصي مي كردم و رفته رفته به تصوير برداري از مناظر زير آب علاقمند شدم در آن زمان تجهيزات و امكانات زيادي براي انجام اين كار وجود نداشت و ما حتي با هر بار بيرون آمدن از زير آب مجبور به تعويض و بازسازي وسايلمان از جمله فلاش ها بوديم. از سال 1987 به شدت به كشف غارها علاقمند شدم و از من به عنوان سرپرست يك تيم غواصي براي بررسي غار ” نفس اژدها” دعوت شد. ظاهرا اين بزرگترين درياچه زير زميني دنيا است كه در شمال ناميبيا در آفريقا قرار دارد. در خلال انجام اين پروژه من با جرالد فاور فيلمساز سويسي آشنا شدم ، او از فعاليت هاي ما در كشف و بررسي غار يك فيلم مستند تلويزيوني مي ساخت. دوستان خوبي براي هم شديم و من به عنوان همكار، او را در حل مشكلات مربوط به نور در محيط كم نور غار كمك كردم.
به محض بازگشت ما به كيپ تاون من يك دوربين فيلمبرداري 8 ميلي متري خريدم كه در آن روزگار كيفيتي فوق العاده داشت. ساخت اولين فيلم زير آبي من هيجان زيادي برايم به همراه داشت، آن فيلم براي تلويزيون آفريقاي جنوبي ساخته شد و در مورد آسيب هاي زيست محيطي فاضلاب هايي بود كه به دريا سرازير مي شدند. بنا بر اين اولين تجربه خام من فيلمبرداري از فاضلاب بود!
چه تحصيلات رسمي براي اين حرفه داشتيد؟
من يك غواص حرفه اي هستم . عكاسي و فيلم برداري زير آب بعدا و به عنوان يك سرگرمي براي من شروع شد. مهمترين منبع آموزشي من غواصان حرفه اي ديگري بودند كه در آن زمان به تصوير برداري از زير آب مي پرداختند.البته نبايد فراموش كرد كه هيچ جايگزيني براي تجربه و فعاليت هاي خود آدم وجود ندارد. شما به طور ويژه به تصويربرداري از چه نوع حيات دريايي مي پردازيد؟ آنچه كه من تصوير برداري مي كنم ارتباط بسيار زيادي با فروش آن محصولات دارد.خوشبختانه در مورد كار من آنچه كه فروش مي كند مورد عشق و علاقه من نيز هست، كوسه ها ، نهنگ ها ،سيل ها و دلفين ها از جمله اين موارد هستند. وقتي كه من براي اولين بار اين كار را شروع كردم توليدات سالانه من مربوط به حدود 15 كوسه سفيد مي شد ، فكر مي كردم اين كار خيلي زود اشباع و تمام خواهد شد ، اما در اشتباه بودم؛ هميشه زوايا و تكنيك هاي جديد و داستانهايي در باره اين حيوانات با شكوه وجود دارد كه باعث پايان اين كار خلاقانه نمي شود.
من همچنين به فيلم برداري از موضوعاتي مانند سفر و زاد و ولد سالانه ساردين هاي KwaZulu ، كوسه هاي ببري، كوسه هاي شني و نهنگها مي پردازم و بسيار خوشبختم كه كوسه هاي سفيد، وال ها، و پنگوئن هاي آفريقايي در يك فدمي و دسترس من هستند.
هنگام تهيه مستندي از زندگي كوسه ها براي شبكه بي بي سي ،چارلز ماكسول اين تصوير نزديك را از مواجهه و روبرويي با يك كوسه خشمگين تهيه كرد.اين كوسه بي خبر! به سكوي شيرجه او حمله مي كند. ماكسول مي گويد : چشمان كوسه در حالت حمله بسيار رعب آور بودند و خوشبختانه هيچ عكسي كه چشمان و وضعيت مرا در اين لحظات نشان دهد وجود ندارد!
ازچه نوع ابزار ي براي عكاسي و فيلمبرداري زير آب استفاده مي كنيد؟ در حال حاضر از بيشتر دوربين هاي ديجيتال DV Cam با توجه به رزولوشن بالا و قابل قبول اين دوربين ها و جمع و جور بودن و ارزاني شان استفاده مي كنم. با دوربين هاي 16 و 35 ميليمتري هم كار كرده ام اما در حال حاضر راحتي ديجيتال و ويديو را ترجيح مي دهم.قدم بعدي براي من استفاده از فرمت جديد HD است كه قرار است به زودي در دوربين هاي كوچك و فشرده قابل استفاده باشد. من هميشه خودم را به روز نگه مي دارم و از آخرين دستاورد هاي تكنولوژيك براي كارم استفاده مي كنم البته اين فقط محدود به دوربين نمي شود ، لباس، نور ودستگاه هاي مخابراتي زير آب نيز از ديگر ابزاري هستند كه من هميشه از پيشرفته ترين و بهترين آنها استفاده مي كنم. من شانس آشنايي با يك تكنيسين دريا را نيز دارم كه مرا در ساخت و توليد لوازم مورد نيازم كمك مي كند، مثلا براي تهيه تصاويري از كوسه ها براي مجله National Geographic او برايم محفظه و محل خاصي براي دوربين ساخت تا به كمك آنها بتوانم به زندگي كوسه ها در زير آب وارد شوم.
يكي از تصاوير شما كه در ساخت يك تصوير ساختگي و جعلي از حمله يك كوسه به هليكوپتر و يكي از نيروهاي ارتش آمريكا مورد استفاده قرار گرفته توسط اي ميل و از طريق اينترنت در سراسر دنيا پخش و دست به دست شده است شما چه واكنشي به اين كار نشان داديد ؟ آيا كسي كه اين كار را انجام داده با شما تماسي داشته و او را مي شناسيد؟
من هرگز به كسي اجازه چنين استفاده اي از آن عكس را ندادم . اين عكس از گالري وب سايت من كپي و برداشته شده و پس از ايجاد تغييرات ديجيتالي دست به دست چرخيده است.
من سه اي ميل مختلف از سه منبع مختلف دريافت كردم كه هر يك ادعاي ساخت اين تصوير را داشتند به هر حال اين عكس يك تصوير ساختگي است و حقيقي نيست. ديدن چنين صحنه نادري در طبيعت چقدر امكان دارد؟
اگر شما به جزيره سيل برويد هنگام طلوع آفتاب در يك صبح زمستاني شاهد حمله و بيرون پريدن كوسه ها براي شكار پرندگان شناور بر روي سطح آب خواهيد بود.
تجربيات شما چه نكاتي را به شما آموخته است؟
تجارب من در غواصي و تصوير برداري ارزش كار گروهي را به من نشان داده و اثبات كرده است . مشورت و مشاوره با ديگران از ديگر نكاتي است كه من به ارزش آنها پي برده ام.اين مشورت ها به من ايده هاي جديدي در تصوير برداري از دنياي زير آب داده است. همه كساني كه در تهيه يك پروژه فيلم و عكس برداري زبر آب حضور دازند از تصوير بردار گرفته تا افرادي كه كارهاي فني را انجام مي دهند در شكل گيري و كيفيت محصول نهايي نقش دارند.
براي ورود به اين عرصه شما بايد واقعا عاشق دريا باشيد ، براي ساعت ها انتظار و فعاليت در محيط دريا آماده باشيد ، ذهن فني داشته بايد و در عين حال چشمان و ديد خوبي براي كار با دوربين داشته باشيد، البته هميشه عنصري به نام شانس نيز وجود دارد كه نمي توان نقش آن را در اين كار ناديده گرفت.
من در سال 2000 سفر و زاد و ولد سالانه ماهي هاي ساردين KwaZulu را با بودجه وزماني اندك انجام دادم كه تبديل به يكي از بهترين فيلم هاي زير دريايي من تا امروز شد.اين تصاوير در كانال هاي ماهواره اي بي بي سي و Discovery با عنوان سياره آبي :درياهاي زندگي
رالف هورن در سال 1971 در خليج Walnut ايالت کاليفرنيا به دنيا آمد. دلبستگي او به فن عکاسي، معطوف به دوران کودکيش است که در گردش هاي خارج از شهر و براي ثبت خاطرات، با استفاده از دوربين پدرش، از سلسله کوهها و تپه هاي East Bay و مناظر اطراف درياچه Tahoe عکاسي مي کرد. ولي اين علاقه مندي، زماني در وي شکوفا شد که طي دوره دبيرستان، در اولين کلاس عکاسي ثبت نام نمود. او در مدت 2 ماه توانست در کارگاه پدرش تاريکخانه اي مهيا کند که بيشترين اوقات فراغتش را در آن سپري مي کرد. وي به دليل علاقه شديدي كه به عکاسي داشت، موفق به دريافت چندين جايزه مقام نخست براي عکسهائي از دره Yosemite و دشت Mt.Diablo شد. از افتخارات دوران تحصيل در دبيرستان، کسب رتبه عالي عکاسي بود. وي همچنين توانست در سال 1993، عنوان Associate of Arts را از کالج Diablo Valley دريافت کند. رالف در طي سالهائي که دانشجو بود، به عنوان دستيار براي Don Corning، عکاس تجاري، کار کرد و تجربيات زيادي در ارتباط با روش هاي چاپ و راههاي عکاسي از مناطق مختلف کسب كرد.در سال 1993 و قبل از ورود به موسسه عکاسي Brooks درسانتاباربارا از ايالت کاليفرنيا، عکاسي از مناظر را به همراه Mark Citre، همکار انسل آدامز، مطالعه و تجربه كرد. سپس در زمان تحصيلش در موسسه Brooks، از کمک هاي Nick Dekker در جهت مطالعاتش استفاده برد. Dekker روش هاي ديگري به او معرفي نمود و براي ايجاد تصاوير قوي و بانفوذ، مشوق وي بود. همچنين رالف براي تصاوير سياه و سفيدش از مناظر کاليفرنيا، چندين جايزه دريافت کرد و به عنوان پيشگام فعال و موثر در عکاسي ديجيتال شناخته شده و مورد تقدير قرار گرفت.
هورن در سال 1996، موفق به دريافت درجه کارشناسي هنر از موسسه Brooks شد، و برای فعاليتش در عکاسی از مناظر و عکاسی ديجيتال قدردانی شده بود، به عنوان فارغ التحصيل ممتاز در دوره خود نيز شناخته شد. رالف پس از فراغت از تحصيل، بين سالهاي 1998 تا 2002، با عکاس مشهوری به نام Michael Kenna همکاری كرد. در طي اين مدت، به عکاسي ادامه داد و در جستجوی گالری جديدی برای نمايش آثارش برآمد.هنگامي که وي از کمک و همکاري با عکاسان معروف کناره گيري کرد، پروژه هاي بزرگي طبق روش خود انجام داد. در چند سال گذشته، عکسهاي او در کتابها و آلبوم هاي موسيقي و مجلات زيادي به چاپ رسيد. همچنين از سال 1989، آثار وي در نمايشگاههاي زيادي معرفي شد و در بسياري از مجموعه هاي خصوصي و عمومي، از جمله موزه هنر سانتاباربارا و موزه هنر Houston نگهداري مي شوند. او در زمينه کارهايش مي گويد: " اغلب افراد از من درباره تکنيکي که در کارهايم به کار مي گيرم، مي پرسند. در طي سالها کسب تجربه در زمينه عکاسي، به اين نتيجه رسيده ام که تکنيک امر بسيار مهمي است. درست است که هنر عکاسي از قلب آدمي نشات مي گيرد، ولي تکنيک صحيح بر ارزش دريافت هاي قلبي فرد مي افزايد.من اعتقاد دارم زماني که سطح تجربيات شخص به يک حد معيني ارتقاء مي يابد، در اين زمان استفاده از تکنيک همانند يک بازتاب غير ارادي و تقريبا به صورت يک واکنش نسبت به دريافت هاي بصري و احساسي عمل مي کند.
حال به عنوان اولين مرحله از شما مي پرسم که به نظر شما چه چيزي باعث درخشش يک عکس مي شود؟ چرا يک عکس در گالري جلوه خوبي دارد ولي همين تصوير در منزل اين زيبائي را ندارد؟ آيا عکس داراي سايه روشن هاي مناسب است يا فقط داراي يک چاپ خوب سياه و سفيد است؟ به خاطر داشته باشيد که توناليته در عکس بسيار مسئله مهمي است.سئوالات زيادي است که هم ديگران از من مي پرسند و هم باعث تعجب و سئوال خود من است.چگونه امکان دارد كه يک تصوير خوب هم در گالري و هم در خانه، برجسته و درخشان به نظر آيد؟ آيا اين با رعايت توناليته امکان پذير است؟ يا اينکه اين عمل بستگي به محل و چگونگي اجرا دارد؟ اين سايه روشن ها چگونه به هم ربط داده مي شوند؟
در ايجاد سايه روشن، يک رديف معيني از پرده ها وجود دارد، سايه ها و توازن بين سايه و روشن ها.يک عکس نياز به اين ندارد که سفيد خالص باشد و يا سياه خالص. يک عکس بايد تقريبا بافتي از کيفيت و عمق را توام داشته باشد. هر تصوير خصوصيتي واحد در ارتباط با توناليته دارد که با يک چاپ دقيق به دست مي آيد. در تصاوير زير که به عنوان نمونه براي سه نوع چاپ آنها را نشان داده ام، هر سه داراي يک کنتراست ولي زمان نوردهي متفاوت هستند.
در اساطير يونان، ديدالوس به همراه پسرش ايکاروس از روي دريا در حال پرواز بود و هنگامي که خيلي به خورشيد نزديک شد، بالهايش ذوب شده و ايکاروس در اثر سقوط کشته شد. من اين تصوير را خيال پردازي کردم و دوست داشتم که روشني معيني داشته باشد و اثر شور و هيجان حادثه را در خود حفظ نمايد چون من به شدت روي اثر چاپ و تاثير گذاري آن تاکيد دارم. تصوير سمت چپ احساس آرام بخشي را القاء مي کند، يک فضاي ساکت و آرام و بدون آشوب. اين تصوير شور و هيجاني را که من انتظار دارم را القاء نمي کند. عکس وسط داراي چاپ بسيار پر شور و هيجاني است، خيلي گرفته و عبوس.اين تصوير نسبت به حالتي که من انتظار دارم، احساس غلوشده تري را منتقل مي کند. رنگ سياه در مقابل نور خورشيد و جسم در حال پرواز، بسيار غليظ است. ولي تصوير سمت راست، شور و هيجاني ملايم را که من مجسم مي کردم را به نمايش مي گذارد. ابرها تاريکند ولي نه خيلي زياد. تنها چيزي که کاملا سياه است، خود وسيله پرواز مي باشد که با نور خورشيد از ميان آسمان ابري، تضاد ملايمي دارد. سايه روشن ها به خوبي در تعادل هستند. آسمان بدون اينکه زياد درخشان باشد، روشني معيني دارد و ابرها بدون داشتن سياهي زياد، تيره مي باشند. نکته بعدي که بايد به آن اهميت دهيد اين است که بدانيد، نگاتيو صرفا اطلاعاتي است که شما ضبط کرده ايد. نگاتيو کامل و بي نقص وجود ندارد، بلکه براي تهيه چنين نگاتيوي بايد دست به کار شد. به قول انسل آدامز که مي گفت: "نگاتيو منبع اطلاعات است و چاپ، مرحله اجرا و نمايش است" پس از ارزيابي نمونه عکس يا کار چاپ شده، تصميم بگيريد که چاپ نهائي چگونه بايد باشد. من ترجيح مي دهم که يک کنتراست و زمان نوردهي معيني را به عنوان پايه و اساس به دست آورم. سپس با تغييرات نور و عمل سوزاندن و بعضي اوقات با استفاده از فيلترهاي گوناگون کنتراست، نگاتيو را چاپ کنم. احساس مي کنم که درهنگام چاپ، هركاري مي توان انجام داد. شما براي مقايسه نوع چاپ مستقيم، چاپ غير دستي و در نهايت چاپي که عکاس تجسم خود را در آن اعمال نموده است،سه تصوير زير را ملاحظه نمائيد. توجه داشته باشيد که اين تصاويرحرکتي بنيادي است از آنچه که بر روي نگاتيو ضبط شده بود.
از نگاتيوهاي من تعداد کمي اين چنين دستکاري شده اند. در نهايت بحث و در قسمت پرداخت تصوير، بايد بدانيد کسي که مي تواند يک چشم انداز سطحي و متوسط (نه خوب و نه بد) را به اثري ويژه و استثنائي تبديل نمايد، مسلما در اثر خود، براي خيال و انديشه هم جائي گذاشته است.همان گونه که Ruth Bernhard به من گفت: "اگر نگاتيو را دستکاري و اصلاح نکني، عکاس نيستي". مراحل زيادي براي واقعيت بخشيدن به يک عکس پرداخت شده وجود دارد، چه در تاريکخانه و چه زماني که نگاتيو، آماده و خشک است. همان طور که انسل آدامزاشاره کرد، چاپ، مرحله عمل است. پس آنچه حائز اهميت است دستکاري و رتوش نگاتيو براي پرداخت و تکميل مي باشد. عمل رتوش و دستکاري نگاتيو، از آن جهت حساس و مهم است که مي بايد خيال و تصور شخص را پياده نمايد و اين کار از عهده يک چشم تيزبين، براي تنظيم تصوير بوسيله حذف موارد غيرقابل قبول برمي آيد."
فليپ لوركا ديكورشيا Philip Lorca DiCorcia
وی در سال 1953در هارتفورد متولد شد. در اوايل دهه 70 وارد دانشگاه هارتفورد شد و در آنجا به عكاسي علاقمند شد، خيلي زود به مدرسه موزه هنرهاي زيباي بوستون رفت و بيشتر به عكاسي پرداخت. در همان دانشگاه مدرك ليسانس و فوق ليسانس خود را به ترتيب در سالهاي 1975 و 1976 دريافت كرد.در سال 1979 نيز موفق به دريافت ليسانس عكاسي از دانشگاه هنرهاي زيباي ييل گرديد. فليپ لوركا ديكورشيا در حال حاضر در نيويورك اقامت دارد. و از سال 1984 به عنوان عكاس افتخاري براي مجلات كار مي كند.ديكورشيا برنده بورسيه اي از مؤسسه گوگنهايم و نيز جايزه ملي براي نمايش آثارش در گالري ها و موزه هاي سراسر دنيا گرديد.اولين نمايشگاه انفرادي وي در سال 1993 تحت عنوان بيگانگان (strangers) در موزه هنرهاي مدرن نيويورك برگزار شد.نمايشگاه اخير وي تحت عنوان سرها (Heads) در گالري گگوژن در لندن و پيس مك گريل در نيويورك برگزار شد. فليپ لوركا ديكورشيا، سالهاي متمادي به عكاسي از عابران پياده در خيابانهاي نيويورك، توكيو، كلكته و مكزيكوسيتي پرداخته است. او در عكسهايش سعي ميكند با نور پردازي خاصي كه بر روي يكي از عابران انجام مي دهد او را از ديگر عابران متمايز سازد، گوئي هاله مقدسي را به او مي بخشد.وي همچون عكاسان سنتي خياباني در طي روز جريان زندگي شهري را نمايش مي دهد و از افراد به صورت لحظه اي و پيش بيني نشده عكس مي گيرد، با اين تفاوت كه از نور مصنوعي نيز در عكسهايش استفاده مي كند. مجموعه سرها شاتهايي از نيم تنه (سر و شانه ها) ي افراد است كه با استفاده از يك نور پنهان شده در پياده رو نور پردازي شده اند.
اين نور پردازي خاص روي افراد و همچنين عمق ميدان كم در عكسها باعث مي شود محيط اطراف سوژه در تاريكي فرو رفته و از وضوح كمي برخوردار باشد و همين امر به خاص تر شدن چهره سوژه كمك مي كند.در اين مجموعه، چهره سوژه ها گوئي تصويري است از يادمانهاي افراد مشهور و يا عكسهاي تبليغاتي ستارگان سينما و شايد هم چهره نقاشي شده يك شاهزاده در عصر باروك كه در عين حال نمايانگر عده اي از افراد عادي، رؤسا، توريستها، جوانان، خريداران، شهروندان عادي، صنعتگران و حتي رابي ها نيز هستند.و هر يك بيانگر حالت رواني خاصي است: مضطرب، محافظه كار، افسرده، پرخاشگر، بااراده، خيال پرداز و ...چيزي كه بين همه عكسها مشترك است، تلاش عكاس براي درون گرائي و حفظ حالات روانشاسانه تك تك افراد در ازدحام جمعيت است. او در اين مجموعه با شيوه اي كه خاص اوست دنياي دروني افراد را از دنياي بيروني شان متمايز مي كند.
"ران تارور" را در سال 1982 هنگاميكه در PhiladelphiaInquirer كار مي كرد ديدم. او بسيار سختكوش ، با شخصيت و با استعداد است و به طور مداوم جدا از كار هاي معمولش براي روزنامه ها ، هنر و تكنيك خود را با انجام پروژه هاي ديگري ارتقا مي دهد.من از ديدن اولين تصوير مجموعه كار هاي او از" كابوي آفريقايي – آمريكايي" تحت تاثير قرار گرفتم .تارور در اين عكس ها تصويري نزديك و صميمي از مردمان آفريقايي –آمريكايي ، كه در رسانه ها به آن ها پرداخته نمي شود ، ارائه داده است. تارور خود از يك خانواده مزرعه دار است و در كارهايش به خوبي از پس نشان دادن روح و تاريخ زندگي اين خانواده ها كه راهي غرب شده اند بر آمده است. من خوشحالم كه عكس هاي او در رسانه ها و نمايشگاه هايي در سراسر آمريكا به نمايش در آمده اند ، تصاوير او بخش مهم و با ارزشي از ميراث آمريكا محسوب می شوند
"تام كندی" دبير عكس مجله نشنال جئوگرافيك در سال هاي 1987-1997
ران تارور در سال 1957 در Fort Gibson اكلاهما سيتي متولد شد.مدرك ليسانس خود را در روزنامه نگاري و هنرهاي گرافيك از دانشگاه ايالتي شمال شرقي اكلاهما دريافت كرد . طي 14 سال به عنوان فوتوژورناليست در PhiladelphiaInquirer كار كرد و در اين دوره جوايز بورسيه هاي تحصيلي و تحقيقاتي زيادي نصيب او شد. انجمن ملي روزنامه نگاران حرفه اي ، POY Picture of the year،انجمن ملي عكاسان خبري و World Press Photo جوايزي را به او اهدا و از وي تقدير كرده اند.در سال های گذشته مجله " هفت هنر " نام او را در فهرست انتخابي خود تحت عنوان " 50 ستاره مترقي" منتشر كرد.فرصت مطالعاتي كه از سوي انجمن هنرهاي پنسيلوانيا و بورسيه اي كه از جانب انجمن نشنال جئوگرافيك به وي اعطا شد امكان مطالعه و عكاسي عميق او را از زندگي كابوي هاي آفريقا-آمريكايي مدرن فراهم كرد.نمايشگاه تارور تحت عنوان " The long Ride Home” كه در مورد كابوي هاي آفريقا – آمريكايي است ، به شكل وسيعي در نقاط مختلف برپا شده است. تارور به همراه همسر ،دختر و پسر كوچكش در فيلادلفيا ي پنسيلوانيا زندگي مي كند. چندي پيش مجله نشنال جئوگرافيك با ران تارور مصاحبه اي کرده است.
عكاسي را چطور شروع كرديد؟
پدرم يك عكاس آماتور بود. او از يك دوربين brownie و يك دوربين Zeis-Icon كه برادرم هنگام سكونتش در آلمان براي پدرم خريده بود استفاده مي كرد. پدرم طي سي سال، هزاران عكس با آن دوربين ها گرفته اما هيچ وقت نگاتيو هايش را فايل و فهرست نكرده و ترجيح داده بود نگاتيو هايش را به ديوار تاريكخانه اش آويزان كند.هر سال من و پدرم نگاتيوها را پايين مي آوريم آنها را شستشو مي دهيم و دوباره آنها را به ديوار آويزان مي كنيم.در پنجاهمين سالگرد ازدواج پدر و مادرم ، تمام نگاتيو ها ي پدر را بريدم ، آنها را مرتب و فهرست بندي كردم و از آنها كنتاكت شيت و راهنما تهيه كردم.وقتي كه پدرم هديه مرا دريافت كرد عميقا تحت تاثير قرار گرفت و منهم همينطور.موقعي كه نگاتيو ها را مي بريدم داستان تصويري پدرم از خانواده و مردم شهر را پيش رو داشتم در نتيجه به طور جدي به فوتوژورناليسم و به ويژه عكاسي مستند به عنوان يك حرفه فكر مي كردم
ماموريت عكاسي مورد علاقه تان كدام كار شما بوده است؟ براي مطبوعات زيادي از جمله Philadelphia Inquirer ماموريت هاي عكاسي زيادي انجام داده ام كه براي من خاطره انگيز و جالب هستند. اين ماموريت ها مرا به سراسر جهان بردند. با اينحال ماموريت مورد علاقه خودم پروژه اي بود كه خودم شخصا انجام دادم : " كابوي هاي آفريقا –آمريكايي". پروژه " سرزمين فيلادلفيا" كه مشغول كار بر روي آن هستم پروژه ديگريست كه به ويژه مورد علاقه ام است. اين پروژه براي من يك مبارزه و مواجهه واقعي است. در اين پروژه مدت زيادي را صرف عكاسي از 14 پل تاريخي كردم كه با توجه به محدوديت فضاهاي شهري و استفاده از يك دوربين 4 در 5 اينچ ( 10 در 30 سانتيمتر) Large-format كار سختي است. همه اين عكس ها را به صورت سياه و سفيد گرفته ام . از دوربين 35 ميليمتري كه 9 فريم را در ثانيه مي گيرد ، به سراغ دوربين Large-format رفتن، مثل تعويض ماشين فراري با يك تانك شرمن است!
اين دوربين مي طلبيد كه من سرعت عكاسي ام را پايين بياورم و توجه و دقت خودم را بر روي كمپزيسيون و زمانبندي متمركز كنم.وقتي هم كه به تاريكخانه مي روم به نيت 20 دقيقه مي روم اما بعد از 5 ساعت بيرون مي آيم. البته بيرون آوردن تصوير از آن نگاتيو هاي بزرگ واقعا خشنود كننده و هنري است . من دائما در حال تجربه و يادگيري هستم. چه چيزي مجموعه عكس هاي مربوط به كابوي هاي آفريقا ،آمريكايي را براي شما متمايز كرده است؟
هميشه متوجه نقشي كه آفريقا –آمريكايي ها در رام كردن غرب وحشي داشته اند، بودم. پدر بزرگم يك كابوي بود كه بر روي مزرعه بزرگي در اكلاهما كار مي كرد. او يك سوار كار با استعداد و ماهر هم بود. هميشه از اينكه بسياري از مردم نمي دانند كه آفريقا –آمريكايي ها چه سهم و نقش بزرگي در غرب داشته اند متعجب مي شوم. در حقيقت طي يك قرن بيش از يك سوم تمام كابوي هايي كه گله هاي بزرگ را در غرب جمع آوري و نگهداري مي كردند آفريقا –آمريكايي بوده اند. مطمئن نيستم كه دست از عكاسي آنها بكشم اما ظرف 5 سالي كه بر روي اين پروژه وقت صرف كردم بخشي از بهترين و شگفت ترين مردم روي زمين را ملاقات كرده ام. فكر مي كنم عكاسي از آنها ، براي من تبديل به يك ماموريت شده است.
و توصيه اي براي علاقمندان فوتوژورناليسم؟
فروش عكس هاي خبري و مستند به مجلات و روزنامه ها سخت تر شده است. با مرگ پرنسس دايانا به نظر مي رسد فوتو ژورناليست ها مورد سرزنش و نكوهش قرار مي گيرند. من معتقدم بسياري از فوتو ژورناليست ها عكاسي اجتماعي را به تعقيب افراد مشهور ترجيح مي دهند.
واقعيت اينست:
استقبال عمومي به سمت عكاسي از افراد مشهور است. من فكر مي كنم جوانتر ها بايد قالب هاي قراردادي و آنچه كه از آن انتظار مي رود را در هم بشكنند و عرصه تازه اي براي ارائه كارهايشان بيابند. جوان ها بايد مردم را نسبت به ارزش فوتو ژورناليسم آگاه كنند. اينترنت در اين راه ابزار بزرگ و مهمي است. جوان ها بايد براي نمايش آثارشان در گالري ها تلاش كنند ، هر چند كه بازتاب و مخاطب نمايشگاه ها نسبت به روزنامه و مجلات كمتر است اما عكاسان ، منتقدان و بازديد كنندگان حرفه اي نقد هاي كارساز خود را در اين محل ها ارائه مي دهند.
دکتر علی شریعتی در دوم آذر ماه سال هزار و سیصد و دوازده در روستای کاهک از توابع سبزوار به دنیا آمد . پدرش محمد تقی شریعتی از محققان و نویسندگان دینی معاصر و مادرش زهرا امینی است . دوران دبستان را در مزینان گذراند و برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان وارد دبیرستان فردوسی مشهد شد و در سال 1329 وارد دانشسرای مقدماتی مشهد شد. در سال 1331 دانشسرای مقدماتی را به پایان رساند و اقدام به تاسیس انجمن اسلامی دانش آموزان نمود.
در سال 1332 به عضویت نهضت مقاومت ملی در آمد و در سال 1333 موفق به اخذ دیپلم کامل ادبی شد و در همان سال اولین کتاب خود را که ترجمه ای از یک کتاب بود به چاپ رساند.
دکتر علی شریعتی در سال 1334 وارد دانشکده ادبیات مشهد شد و در همان سال اقدام به انتشار یکی از انقلابی ترین کتابهای خود یعنی ابوذر غفاری نمود .
در سال 1336 به همراه عده ای از اعضای نهضت مقاومت ملی در مشهد دستگیر شد و در سال 1337 از دانشکده ادبیات با رتبه اول فارق التحصیل شد و با یکی از همکلاسیان خود به نام پوران شریعت رضوی ازدواج کرد .
دکتر علی شریعتی در سال 1338 با بورسیه دولتی برای ادامه تحصیلات عازم فرانسه شد و در آنجا هم دست از مبارزه بر نداشت و به سازمان آزادیبخش الجزایر پیوست و به همین دلیل مدتی را در زندان فرانسه به سر برد و در همانجا بود که با افکار نوین افرادی چون سارتر و فانون و ... آشنا شد .
در سال 1341 بود که به همکاری با جبهه ملی و نهضت آزادی و نشریه ایران آزاد پرداخت و به همین دلیل پس از پایان تحصیلات و اخذ مدرک دکتری در رشته تاریخ و مراجعت به ایران در مرز دستگیر شد ولی پس از مدتی آزاد شد و به همکاری با اداره فرهنگ پرداخت و پس از آن به عنوان کارشناس بررسی کتب درسی منسوب شد .
اوج فعالیتهای دکتر در سال 1345 هنگامی که به عنوان استادیار رشته تاریخ دانشکده مشهد برگزیده شد ، شروع شد و در سال 47 بود که به سخنرانیهای آتشین خود در حسینیه ارشاد پرداخت و به همین علت در سال 52 به مدت 18 ماه در زندان انفرادی شهربانی بود. که پس از آن از سخنرانی منع و خانه نشین شد و مجبور به ترک ایران شد که متاسفانه این سفر دیگر بازگشتی نداشت .
دکتر علی شریعتی در سحرگاه 29 خرداد 1356 در سوت همپتون انگلیس جان به جان آفرین تسلیم می کند و دوستان و آشنایان با افکارش را در غمی بزرگ فرو می برد.
آثارابوذر
اسلام شناسی
امت وامامت
انسان
انسان بیخود
اومانیسم اسلامی
با مخاطبهای آشنا
بازگشت به خویش، بازگشت به کدام خویش
تحلیلی از مناسک حج
تشیع علوی و تشیع صفوی
توتم پرستی
جهاد و شهادت
جهانبینی و ایدئولوژی
جهتگیریهای طبقاتی در اسلام
چه باید کرد؟
حج
حسین وارث آدم
خودسازی انقلابی
روش شناخت اسلام
زن
علی
فاطمه فاطمهاست
فلسفه تاریخ در اسلام
کویر (مجموعه مقالات)
گفتوگوهای تنهایی
ما و اقبال
مذهب علیه مذهب
مسئولیت شیعه بودن
میعاد با ابراهیم
نامهها
نیازهای انسان امروز
نیایش
هجرت وتمدن
هنر
ویژگیهای قرون جدید
هبوط
استحمار
نوروز از زبان دكتر شریعتی
آری هر ساله حتی همان سالی که اسکندر چهره این خاک را به خون ملت ما رنگین کرده بود، در کنار شعله های مهیبی که از تخت جمشید زبانه می کشید همانجا همان وقت، مردم مصیبت زده ما نوروز را جدی تر و با ایمان سرخ رنگ، خیمه بر افراشته بودند...
در اسفند سال ۴۶ دانشجویان تاریخ به عنوان سفر علمی به عراق رفتند و من نیز ابتدا عازم بودم اما در آخرین لحظات ناگهان قسمت نشد. چون نوروز را در سفر بودند و آنجا جشن می گرفتند این نوشته را به در خواست همکارات گرامی بر سر راه نوشتم تا در آن اجتماع بخوانند. و اینک به یاد آن حادثه سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است.
نوروز یک جشن ملی است، جشن ملی را همه می شناسند که چیست نوروز هر ساله برپا می شود و هر ساله از آن سخن می رود. بسیار گفته اند و بسیار شنیده اید پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا هست. مگر نوروز را خود مکرر نمی کنید؟ پس سخن از نوروز را نیز مکرر بشنوید. در علم و و ادب تکرار ملال آور است و بیهوده «عقل» تکرار را نمی پسندد: اما «احساس» تکرار را دوست دارد، طبیعت تکرار را دوست دارد، جامعه به تکرار نیازمند است و طبیعت را از تکرار ساخته اند: جامعه با تکرار نیرومند می شود، احساس با تکرار جان می گیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن طبیعت، احساس، و جامعه هر سه دست اندرکارند. نوروز که قرن های دراز است بر همه جشن های جهان فخر می فروشد، از آن رو هست که این قرارداد مصنوعی اجتماعی و یا بک جشن تحمیلی سیاسی نیست.
جشن جهان است و روز شادمانی زمین و آسمان و آفتاب و جشن شکفتن ها و شور زادن ها و سرشار از هیجان هر «آغاز». جشن های دیگران غالباً انسان را از کارگاه ها، مزرعه ها، دشت و صحرا، کوچه و بازار، باغها و کشتزارها، در میان اتاق ها و زیر سقف ها و پشت درهای بسته جمع می کند: کافه ها، کاباره ها، زیر زمین ها، سالن ها، خانه ها ... در فضایی گرم از نفت، روشن از چراغ، لرزان از دود، زیبا از رنگ و آراسته از گل های کاغذی، مقوایی، مومی، بوی کندر و عطر و ... اما نوروز دست مردم را می گیرد و از زیر سقف ها و درهای بسته فضاهای خفه لای دیوارهای بلند و نزدیک شهرها و خانه ها، به دامن آزاد و بیکرانه طبیعت می کشاند: گرم از بهار، روشن از آفتاب لرزان از هیجان آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران، آراسته با شکوفه، جوانه، سبزه و معطر از بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه های شسته، باران خورده پاک و ... نوروز تجدید خاطره بزرگی است: خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال آن فرزند فراموشکار که، سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته های پیچیده خود، مادر خویش را از یاد می برد، با یادآوری وسوسه آمیز نوروز به دامن وی باز می گردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می گیرد.
فرزند در دامن مادر، خود را باز می یابد و مادر، در کنار فرزند و چهره اش از شادی می شکفد اشک شوق می بارد فریادهای شادی می کشد، جوان می شود، حیات دوباره می گیرد. با دیدار یوسفش بینا و بیدار می شود. تمدن مصنوعی ما هر چه پیچیده تر و سنگین تر می گردد، نیاز به بازگشت و باز شناخت طبیعت را در انسان حیاتی تر می کند و بدین گونه است که نوروز بر خلاف سنت ها که پیر می شوند فرسوده و گاه بیهوده رو به توانایی می رود و در هر حال آینده ای جوان تر و درخشان تر دارد، چه نوروز را ه سومی است که جنگ دیرینه ای را که از روزگار لائوتسه و کنفوسیوس تا زمان روسو و ولتر درگیر است به آشتی می کشاند. نوروز تنها فرصتی برای آسایش، تفریح و خوشگذرانی نیست: نیاز ضروری جامعه، خوراک حیاتی یک ملت نیز هست.
دنیایی که بر تغییر، تحول، گسیختن، زایل شدن، در هم ریختن و از دست رفتن بنا شده است، جایی که در آن آنچه ثابت است و همواره لایتغیر و همیشه پایدار، تنها تغییر است و ناپایداری، چه چیز می تواند ملتی را، جامعه ای را، در برابر ارابه بی رحم زمان – که بر همه چیز می گذرد و له می کند و می رود هر پایه ای را می شکند و هر شیرازه ای را می گسلد – از زوال مصون دارد؟ هیچ ملتی یا یک نسل و دو نسل شکل نمی گیرد: ملت، مجموعه پیوسته نسل های متوالی بسیار است، اما زمان این تیع بیرحم، پیوند نسل ها را قطع می کند، میان ما و گذشتگانمان، آنها که روح جامعه ما و ملت ما را ساخته اند، دره هولناک تاریخ حفر شده است قرن های تهی ما را از آنان جدا ساخته اند : تنها سنت ها هستند که پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از این دره هولناک گذر می دهند و با گذشتگانمان و با گذشته هایمان آشنا می سازند. در چهره مقدس این سنت هاست که ما حضور آنان را در زمان خویش، کنارخویش و در «خود خویش» احساس می کنیم حضور خود را در میان آنان می بینیم و جشن نوروز یکی از استوارترین و زیباترین سنت هاست. در آن هنگام که مراسم نوروز را به پا می داریم، گویی خود را در همه نورزهایی که هر ساله در این سرزمین بر پا می کرده اند، حاضر می یابیم و در این حال صحنه های تاریک و روشن و صفحات سیاه و سفید تاریخ ملت کهن ما در برابر دیدگانمان ورق می خورد، رژه می رود. ایمان به اینکه نوروز را ملت ما هر ساله در این سرزمین بر پا می داشته است، این اندیشه های پر هیجان را در مغز مان بیدار می کند که: آری هر ساله حتی همان سالی که اسکندر چهره این خاک را به خون ملت ما رنگین کرده بود، در کنار شعله های مهیبی که از تخت جمشید زبانه می کشید همانجا همان وقت، مردم مصیبت زده ما نوروز را جدی تر و با ایمان سرخ رنگ، خیمه بر افراشته بودند و مهلب خراسان را پیاپی قتل عام می کرد، در آرامش غمگین شهرهای مجروح و در کنار آتشکده های سرد و خاموش نوروز را گرم و پر شور جشن می گرفتند.
تاریخ از مردی در سیستان خبر می دهد که در آن هنگام که عرب سراسر این سرزمین را در زیر شمشیر خلیفه جاهلی آرام کرده بود از قتل عام شهرها و ویرانی خانه ها و آوارگی سپاهیان می گفت و مردم را می گریاند و سپس چنگ خویش را بر می گرفت و می گفت: " اباتیمار : اندکی شادی باید " نوروز در این سال ها و در همه سال های همانندش شادی یی این چنین بوده است عیاشی و «بی خودی» نبوده است. اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن این ملت بوده و نشانه پیوند با گذشته ای که زمان و حوادث ویران کننده زمان همواره در گسستن آن می کوشیده است. نوروز همه وقت عزیز بوده است؛ در چشم مغان در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شیعیان مسلمان. همه نوروز را عزیز شمرده اند و با زبان خویش از آن سخن گفته اند. حتی فیلسوفان و دانشمندان که گفته اند "نوروز روز نخستین آفرینش است که اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در این کار بود و ششمین روز ، خلقت جهان پایان گرفت و از این روست که نخستین روز فروردین را اهورمزد نام داده اند و ششمین روز را مقدس شمرده اند. چه افسانه زیبایی زیباتر از واقعیت راستی مگر هر کسی احساس نمی کند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است. مسلماً آن روز، این نوروز بوده است. مسلماً بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است.
هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلماً اولین روز بهار، سبزه ها روییدن آغاز کرده اند و رودها رفتن و شکوفه ها سر زدن و جوانه ها شکفتن، یعنی نوروز بی شک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است. اسلام که همه رنگ های قومیت را زدود و سنت ها را دگرگون کرد، نوروز را جلال بیشتر داد، شیرازه بست و آن را با پشتوانه ای استوار از خطر زوال در دوران مسلمانی ایرانیان، مصون داشت. انتخاب علی به خلاف و نیز انتخاب علی به وصایت، در غدیر خم هر دو در این هنگام بوده است و چه تصادف شگفتی آن همه خلوص و ایمان و عشقی که ایرانیان در اسلام به علی و حکومت علی داشتند پشتوانه نوروز شد. نوروز که با جان ملیت زنده بود، روح مذهب نیز گرفت: سنت ملی و نژادی، با ایمان مذهبی و عشق نیرومند تازه ای که در دل های مردم این سرزمین بر پا شده بود پیوند خورد و محکم گشت، مقدس شد و در دوران صفویه، رسماً یک شعار شیعی گردید، مملو از اخلاص و ایمان و همراه با دعاها و اوراد ویژه خویش، آنچنان که یک سال نوروز و عاشورا در یک روز افتاد و پادشاه صفوی آن روز را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز. این پیری که غبار قرن های بسیار بر چهره اش نشسته است، در طول تاریخ کهن خویش، روزگاری در کنار مغان، اوراد مهر پرستان را خطاب به خویش می شنیده است پس از آن در کنار آتشکده های زردشتی، سرود مقدس موبدان و زمزمه اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش می خوانده اند از آن پس با آیات قرآن و زبان الله از او تجلیل می کرده اند و اکنون علاوه بر آن با نماز و دعای تشیع و عشق به حقیقت علی و حکومت علی او را جان می بخشند و در همه این چهره های گوناگونش این پیر روزگار آلود، که در همه قرن ها و با همه نسل ها و همه اجداد ما، از اکنون تا روزگار افسانه ای جمشید باستانی، زیسته است و با همه مان بوده است ، رسالت بزرگ خویش را همه وقت با قدرت و عشق و وفاداری و صمیمیت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سیمای این ملت نومید و مجروح است و در آمیختن روح مردم این سرزمین بلاخیز با روح شاد و جانبخش طبیعت و عظیم تر از همه پیوند دادن نسل های متوالی این قوم که بر سر چهار راه حوادث تاریخ نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان کله منارها بند بندش را از هم می گسسته است و نیز پیمان یگانگی بستن میان همه دل های خویشاوندی که دیوار عبوس و بیگانه دوران ها در میانه شان حایل می گشته و دره عمیق فراموشی میانشان جدایی می افکنده است.
و ما در این لحظه در این نخستین لحظات آغاز آفرینش نخستین روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورایی نوروز را باز بر می افروزیم و درعمق وجدان خویش، به پایمردی خیال، از صحراهای سیاه و مرگ زده قرون تهی می گذریم و در همه نوروزهایی که در زیر آسمان پاک و آفتاب روشن سرزمین ما بر پا می شده است با همه زنان و مردانی که خون آنان در رگ هایمان می دود و روح آنان در دل هایمان می زند شرکت می کنیم و بدین گونه، بودن خویش، را به عنوان یک ملت در تند باد ریشه برانداز زمان ها و آشوب گسیختن ها و دگرگون شدن ها خلود می بخشیم و در هجوم این قرن دشمنکامی که ما را با خود بیگانه ساخته و خالی از خوی برده رام و طعمه زدوده از شخصیت این غرب غارتگر کرده است، در این میعاد گاهی که همه نسل های تاریخ و اساطیر ملت ما حضور دارند با آنان پیمان وفا می بندیم امانت عشق را از آنان به ودیعه می گیریم که هرگز نمیریم و دوام راستین خویش را به نام ملتی که در این صحرای عظیم بشری ریشه، در عمق فرهنگی سرشار از غنی و قداست و جلال دارد و بر پایه اصالت خویش در رهگذر تاریخ ایستاده است بر صحیفه عالم ثبت کنیم .
نهم ارديبهشت ماه 1297 هجري شمسي درخانواده اي از علماي روحاني رشت، پسربچه اي پا به دنيا گذاشت. اوكه اولين فرزند خانواده بود توسط جد پدريش شيخ محمد تقي معين العلما (محمد) نام گذاري شد. خانه آن دريكي ازمحلات اصلي رشت قرارداشت وهمراه با جد پدري وعمويش (حسن) دراين خانواده زندگي مي كردند.
محمد پدرش را خيلي كم مي ديد چون (شيخ ابوالقاسم) طلبه علوم ديني بودوسخت مشغول آموختن علوم قديمه وديني نزد پدرش وديگر مدرسان مشهور شهر رشت بود. تنها چيزي كه از پدر درخاطرمحمد نقش بسته بود عادت بعد از نماز پدرش بودكه سر انگشت هاي دو دست را باهم تماس مي داد ودرحالي كه به آن خيره مي شد وزيرلب جملاتي را زمزمه مي كرد. محمد ازاين كار چيزي سر درنمي آورد اما سعي مي كرد مثل او چهارزانو بنشيند وكارهايش را تقليد كند وبعدها فهميد كه پدرش درتعقيبات نماز آيه الكرسي را مي خواند. مدتي بودكه وضعيت گيلان آشفته بود وخانواده معين هم نيز به هم خورده بودند وبعد ازكسالتي كه مادر محمد عارض شده بود پدر او نيز به شدت مريض شد واو را به خانه نزديكان بردند وشب 13 شعبان بود كه محمد را به نزد پدرش بردند ودراين شب كنار پدر ماند وفردا يعني درروز14 شعبان كه ناگهان خبر ناگواري از منزلشان رسيد وهمه چيز را برهم زد. مادرش بطور ناگهاني فوت كرده بودولي محمد به درستي نمي دانست چه اتفاقي افتاده است. واما مي ديد كه با این خبر حال پدر بدتر شد. ودرست 5 روز ديگر محمد از صداي ناگهاني گريه وزاري اقوامش متحير شد. وصدا از اتاقي درآمد كه پدرش درآن خوابيده بود ووقتي كه به داخل اتاق دويد ديد كه روي پدرش را با پارچه سفيد پوشانده وپدرش آرام خوابيده بود.واز همهمه وگريه وزاري مردم توانست كسي را ببيند كه او را صدا مي زند. محمد محمد ويك دفعه كسي او را بغل گرفت وبوسيد وگفت: محمد جان چه زود يتيم شدي.
وبعد از مرگ پدرومادر مراقبت او را برادر كوچكش علي كه جد پدريش (شيخ محمد تقي معين العلما) برعهده گرفت ومحمد پسربچه اي كنجكاو وبا استعدادي بود وچيزهاي زيادي درزير سايه پدربزرگ ياد گرفت. ووقت مدرسه گرفتن محمد شد كه درآن ايام مدرسه امروزي نبود واين پدربزرگ بودكه او را به مكتب فرستاد وسخت گيري استادها دل خوشي براي معين نبود. از اينكه هم مكتبي هاي او را به فلك مي بستند بسيار ناراحت مي شد. البته اوضاع رشت به دليل قيام جنگليها وسنگر بندي انگليسي ها دراطراف شهر آنچان به هم ريخته بود كه مكتب ها تعطيل شد.
وبعداز سركوبي قيام جنگلي ها وشهادت ميرزا كوچك خان شعله انقلاب گيلان رو به خاموشي گذاشت و از سوي سپاهان دولت به ظاهر امنيت برقرار شده و زندگي شهرها روال عادي خود را پيدا كرد. و محمد دوباره به مكتب رفت و اما بيشتر از كتابخانه پدربزرگش چيزي مي آموخت تا از مكتب. در همين دوران بودكه صرف و نحو عربي وقسمتي از علوم قديمي را نزد پدربزرگش و مرحوم سيد مهدي رشت آبادي قرار گرفت. و بعد از تعطيل شدن مكتب به مدارس امروزي مجدد در كلاس سوم ابتدايي پذيرفتند و او تا كلاس ششم در همان مدرسه (دبيرستان اسلامي امروزه) درس خواندو در سال 1304 هـ .ش موفق به اخذ تصديق نامه نهايي دوره ابتدايي شد.
و در سال 1305 در ميان مردم شوروشوقي ايجاد شد و اداره جديدي افتتاح شد به نام اداره احصائيه كه به مردم شناسنامه يا سجل مي داد و به خاطر لقب پدر بزرگ او معين العلما بود محمد به اسم معين لقب گرفت محمد را كلاس اول متوسط را نيز در همان مدرسه خواند و بعد به مدرسه متوسطه نمره دولتي رشت منتقل شد. پس ز دو سال توانست شهادت نامه اول متوسطه را دريافت كرد و اداره معارف گيلان هر سال دو سه نفر از شاگردان ممتاز را انتخاب مي كرد و براي تهران با هزينه دو تومان مي فرستاد. و محمد بخاطر این كه سال چهارم را با معدل ممتاز نماز كرد. بود جزء همين گروه شد. و او به تهران رفت و در مدرسه عالي دارلمعلمين تهران نام نويسي كرد و مدت این دوره 3 سال بود و او دانشجويي صبور و پر استعداد و در كارخود خيلي دقيق بود و به طوري كه در سال سوم به زبان فرانسوي مسلط شد و در حضور استاد فرانسوي درباره (لردبايرون) شاعر مشهور انگليسي قرن نوزدهم سخراني كرد و در خردادماه 1313 با ارائه رساله اي به زبان فرانسه در موصوع شعر (لونكت دوليل و مكتب پاراناس) موفق به اخذ درجه ليسانس در اديبان و فلسفه با نمره ممتاز شد. و بعد از اخذ ليسانس در سال 1314 به مدت 6 ماه به سربازي رفت و در دانشكده افسري احتياط در درجه افسر وظيفه بود و در مهرماه به دبيرستان شاهپور اهواز به استان خوزستان فرستاده شد. و بعد از سه ماه در كارداني ولياقت در آن سن و سال كم به رياست دانشسراي شبانه روزي منصوب شد. و بعد از چندي به صورت مكاتبه اي در رشته روانشناسي انيستيتو روانشناسي بروكسل (بلژيك) نام نويسي كرد و در فنون مختلفي مثل: خط شناسي قيافه شناسي و مغز شناسي قرار گرفت و موفق به مدرك فارغ التحصيلان شد.
محمد معين توانست رساله (حافظ شيرين سخن) روانشناسي تربيتي نوشته علي الجارم و مصطفي امين را از عربي و (ايران از آغاز تا اسلام) و همچنين نوشته پروفسور گريشمن مي كردند آشنا كند. و محمد معين در سال 1318 از اهواز به تهران انتقال يافت ادبيات موفق شد شركت كند وبعد از مدتي در يك جلسه از استادان درباره ادبيات ايران باستان و غيره مورد سؤال قرار رگرفت و به تمام آنها جواب قانع كننده اي داد و همچنين از طرف استاد راهنمايي او يعني ملك الشعراي بهار پرسش هايي شد. و بعد از چند دققيه براي نتيجه جلسه تعطيل شد. و بعد از چند دقيقه جلسه برگزار شد و رئيس هيئت نظارت نتيجه رأي را چنين اعلام كرد. ‹‹رساله آقاي محمد معين از هر حيث قابل تمجيد و تحسين تشخيص داده شده و آقاي معين در زبان فارسي و ادبيات آن دكتر شناخته شده و به آن تبريك مي گوييم.
و پس از گرفتن دكترا ابتدا به عنوان دانشيار و سپس استاد كرسي دانشكده ادبيات و دانشسراي عالي برگزيده شد و درحالي كه مشغول كارهاي پژوهشي خود بود تدريس در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران را نيز برعهده گرفت.
دكتر معين از سال 1317 در اهواز كار تصحيح برهان قاطع را شروع كردو بعد از پشتكارهاي طاقت فرسا توانست بعد از 12 سال تمام كندو بعد از انتشار برهان قاطع سيل نام هاي تشكرآميزي از سوي ايران شناسان و دانشگاه هاي خارجي كه از او براي سخنراني و يا تدريس دعوت كردند. و يك بار به دعوت دانشگاه هاروار براي بازديد از مؤسسات فرهنگي و علمي به آمريكا رفت و بعد از مدتي به كتابخانه هاي لندن و پاريس رفت.
در سال 1342 چاپ فرهنگ فارسي شروع شد و همزمان با چاپ فرهنگ از دكتر معين براي تدريس و سخنراني در نيمه دوم سال تحصيلي دانشگاه پرينستون آمريكا دعوت شد. بعد از مدتي دكتر معين خبر رسيد كه در تركيه كنفرانسي تحت عنوان ميراث مشترك فرهنگي از طرف سازمان عمران منطقه تركيه برگزار خواهد شد. و دكتر معين از سوي دولت مأموريت يافت و به تركيه رفت و به منظور شناساندن ايران به شركت كنندگان كنفرانس هايي ترتيب بدهد.
دكتر معين همراه با استاد مجتبي مينوي و دكتر نصر به تركيه رفت و طي10 روز سخنراني متعددي در موضوع مختلف به زبان انگليسي براي شركت كنندگان ايراد كرد.
و بعد از انجام كنفرانس دكتر معين در هشتم آذر ماه به تهران برگشت ودكتر معين با این كه به دليل فعاليت هاي متعددي در كنفرانس بسيار خسته بود بدون هيچ استراحتي در جلسه مدافعه يكي از دانشجويان به دانشگاه تهران رفت.
و هنوز بانگ الله اكبر از منازه اي مسجد دانشگاه تهران برنخواسته بود كه حادثه اي در اتاق مديران گروه ادبيات فارسي همه را شوكه داد و دكتر معين درحالي كه مي خواست موافقت خود را با پذيرفتن يافتن پايان نامه تحصيلي يكي از دانشجويان دوره دكتراي اعلام كند و يكباره به كف اتاق افتاد و بي هوش شد.
و بلافاصله او را به بيمارستان آريا رساندند و بستري كردند و پزشكان بعد از بررسي و عكسبرداري ضايعه اي كه در مغز دكتر به وجود آمده بود و تصميم اما متأسفانه هنگام تزريق ماده رنگي و دكتر معين به حالت اغما رفت و عدم خروج دكتر معين از حالت اغما باعث شد تا در 14 مرداد 1346همراه همسرش به بيمارستان (توتردام فرترال) از مهمترين بيمارستان هاي كانادا اعزام شود طي 3 ماه بستري شدن در بيمارستان سه عمل جراحي بر روي مغز وي صورت گرفت ولي هيچ نتيجه اي بدست نياوردند.
وبعد از چهارونيم سال گذشت. و بي آنكه دكتر براي لحظه اي بتواند كسي را بشناسد و يا كلمه اي بر زبان آورد و سرانجام در خاموشي و تنهايي، بزرگ مرد لغت و سخن در نيم روز گرم سيزدهم تيرماه 1350چشم از جهان فاني فروبست.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن