سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
مشهد از شهرستانهای استان خراسان میباشد که در شمال این استان واقع شده است. این شهرستان از شمال به شهرستان کلات نادری از غرب به چناران و نیشابور و از جنوب به تربت حیدریه و فریمان واز شرق به تربت جام و سرخس محدود میشود. مشهد دارای وسعت 10538 کیلومتر مربع و در عرض جغرافیایی 35 درجه و 53 دقیقه تا 36 درجه و 37 دقیقه شمالی و 60 درجه و 14 دقیقه تا 61 درجه و 14 دقیقه طول شرح واقع شده است.
مشهد مرکز استان خراسان میباشد.
تقسیمات سیاسی و اداری شهر مشهد
این شهر دارای 4 بخش (مرکزی- احمدآباد- رضویه- طرقبه)، 13 دهستان (تبادکان- طوس- کارده- کنویست- میان ولایت- درزآباد- پیوهژن- سرجام- ابروان- پایین ولایت- میامی- شاندیز و طرقبه)، 616 روستای دارای سکنه و 732 آبادی خالی از سکنه میباشد.
توپوگرافی
بخش های شمالی وجنوبی مشهد و کوهستانی و بخش های شرقی- غربی و مرکزی آن به صورت دشت و هموار است و مهمترین ارتفاعات آن کوههای بینالود با ارتفاع 3000 متر در جنوب مشهد قرار دارند که این ارتفاعات شمالی غربی- جنوب شرقی میباشند. ارتفاعات دیگر مشهد کوههای کپه داغ در شمال شهرستان، بلندترین نقطه این ارتفاعات کوه هزار مسجد دارای 3000 متر ارتفاع میباشد. دشتهای شهرستان دارای ارتفاع 700 متر از سطح دریاهای آزاد از شیب شمال شرق- جنوب غرب برخوردارند. و اقلیم این شهر از آب و هوای معتدلی برخوردار است و دشت آن از تودههای گرم و خشک برخوردار میباشد.
خدمات موجود در جاغرق
حوزه نفوذحوزه نفوذ یک روستا فضایی است که ساکنین سکونتگاه های پیرامون برای انجام امور روزموره و یا تامین خدمات مورد نیاز خود به آن روستا مراجعه میکنند.
روستای جاغرق در حال حاضر با برخورداری از 2445 نفر جمعیت دارای 1- دبستان پسرانه و دخترانه 2- مدرسه راهنمایی پسرانه و دخترانه 3- حمام عمومی 4- خانه بهداشت 5- غسالخانه 6- دفتر پست 7- مرکز تلفن 8- فروشگاه تعاونی 9- برق سراسری 10- لوله کشی آب 11- پایگاه مقاومت بسیج 12- شورای اسلامی و برای خدمات سطح برتر به شهرهای طرقبه و مشهد وابسته میباشد و هیچ روستایی در پیرامون جاغرق جهت خدمات به این روستا مراجعه نمیکنند و به دلیل موقعیت خاص جغرافیای از هیچ مرکزیتی جهت خدمات رسانی به سایر سکونتگاهی روستایی برخوردار نمیباشد. روستای جاغرق فاقد حوزه نفوذ بوده و خدمات آن فقط مربوط به استفاده خود مردم روستا میباشد.
موقعیت جغرافیای مشهد
جاغرق از توابع دهستان طرقبه- بخش طرقبه- شهرستان مشهد میباشد که در 12 کیلومتری روستای حصار مرکز دهستان طرقبه- 7 کیلومتری شهر طرقبه مرکز بخش طرقبه و 15 کیلومتری شهر مشهد واقع شده است. جاغرق در عرض جغرافیایی 19/36 درجه شمالی و 49/56 درجه طولی شرقی قرار دارد. محدوده عرضی این روستا حدود 25 کیلومتر مربع از سمت شمال به جاده طرقبه- نغندر، از سمت غرب تا خط الرس ارتفاعات بینالود از سمت جنوب تا خط الرس ارتفاعات جنوبی و از سمت شرق تا روستای عنبران مشخص میشود.
توپوگرافی جاغرق
روستای جاغرق در دامنه های شمالی ارتفاع 1500 متری از سطح دریا در منطقه کوهستانی مشهد در دره رودخانه جاغرق قرار دارد. روستای جاغرق در زون بینالود قرار دارد که این زون دارای توالی سنگهای رسوبی دگرگونه و آتشفشانی است. کهنترین آنها مربوط به دوره کامبرین و جوانترین آنها مربوط به آبرفتهای دوره کوارتزی میباشد. در محل بستر استقرار روستای جاغرق و اراضی آن سازندهای سری مایان که جنس آنها فیلیت- شیل- کوارتزیت و ماسه سنگ سبز تیره ماسه سنگ، و رسوبات دوران چهارم مشاهده میشود.
آب و هوای جاغرق
از ایستگاه هواشناسی در سالهای 1361 تا 1375، متوسط درجه حرارت روستای جاغرق حدود 5/14 درجه سانتیگراد میباشد. که دی ماه با 3/2 درجه سانتیگراد سردترین ماه سال و تیرماه با 2/27 درجه سانتیگراد گرمترین ماه سال است. حداکثر درجه حرارت در روستای جاغرق در ماه تیر با 39 درجه سانتیگراد و حداقل درجه حرارت در دی ماه با 5/10- درجه سانتیگراد است. که نشان دهنده دامنه شدید دما در این روستا با حدود 50 درجه سانتیگراد درطول سال میباشد. به طور متوسط روستای جاغرق با 66 روز یخبندان در طول سال مواجه است. جاغرق از رطوبت نسبی و میزان بارش محدودی در طول سال برخوردار است به طوری که متوسط بارندگی این روستا حدود 1/266 میلی متر در طول سال میباشد. مطالعات انجام شده نشان میدهد مکانیسم بارش و زمان بارندگیها از شرایط استان تبعیت میکند. بارندگی از اوایل پاییز شروع میشود و تا اواخر بهار ادامه دارد. نع باران در پاییز و بهار به صورت باران و در فصل زمستان به صورت برق میباشد.
بادهای شمالی و شمال شرقی
این بادها در فصل گرم سال و از اواخر بهار تا اواسط پاییز و بعضا تحت تاثیر نفوذ تودههای هوای سرد و خشک سیبری در فصل سرد سال در این منطقه میورزند. در فصل گرم و خشک بوده و در فصل سرد سال بسیار سرد و خشک می باشند. و به عنوان باد مضر شناخته میشوند.به جهت اثرات بارز این بادها در زندگی مردم لازم است در ساخت و ساز مسکن و در پروژه عمرانی به اثرات منفی باد توجه شود.
بادهای غربی
از اوایل پاییز تا اواخر بهار در این منطقه میروزند که توام با رطوبت و بارندگی می باشد و به دلیل اثرات مفید آنها در زندگی مردم و به خصوص در فعالیت های اقتصادی به عنوان باد مفید شناخته میشوند.
طبقه بندی اقلیمی مشهد
روش طبقه بندی اقلیمی (دمارتون) میباشد. بر اساس این روش، اقیلم هر منطقه در یکی از انواع اقالیم خشک تا بسیار مرطوب قرار می گیرد که از روابط بین میانگین درجه حرارت و بارش سالیانه بدست میآید.
I: ضریب خشکی T: متوسط درجه حرارت سالیانه بر حسب درجه سانتیگراد
P: متوسط بارندگی سالیانه بر حسب میلیمتر
ضریب خشکی
بر اساس این روش روستای جاغرق در گروه اقلیم نیمه خشک است.
میانگین بارش 1361 تا 1375
فصل ها
ماه ها
میانگین بارش
درصد بارش
بهار
فروردین
2/50
1/32
اردیبهشت
8/28
خرداد
5/6
تابستان
تیر
1/0
7/1
مرداد
1
شهریور
5/3
پاییز
مهر
4/6
27
آبان
4/10
آذر
3/27
زمستان
دی
3/33
5/49
بهمن
8/40
اسفند
6/57
سال
1/266
100
توزیع ماهیانه در سالهای 1361 تا 1375
ماه سال
حداکثر مطلق
میانگین حداکثر
میانگین
میانگین حداقل
حداقل مطلق
یخبندان
فروردین
5/30
6/19
7/14
4/8
5/1
0
اردیبهشت
1/34
6/24
2/19
5/12
5/5
0
خرداد
2/38
2/30
9/24
3/17
2/12
0
تیر
39
9/32
2/27
7/19
5/15
0
مرداد
8/37
7/31
3/25
5/17
3/13
0
شهریور
5/35
28
4/20
2/12
7/6
0
مهر
31
8/20
2/14
5/6
6/0
1
آبان
26
9/14
9/9
3/3
4/3-
6
آذر
7/19
7/7
2/4
1/1/-
7/8-
16
دی
1/15
1/6
3/2
8/2-
5/10-
22
بهمن
1/19
5/7
5/3
2-
1/9-
14
اسنفد
4/23
7/11
8/7
3/2
9/3-
7
سال
7/39
6/19
5/14
8/7
22-
66
نتیجه گیری
در این روستا، مساکن در تابستان نیاز به استفاده از وسایل سرمازادر زمستان نیازمند به وسایل گرمازا دارد. برای اینکه مساکن بتواند در زمستان گرمای کمتری جذب نمایند، می باست در جهت 30 درجه جنوب شرقی تا حداکثر 20 درجه جنوب غربی احداث شوند و برای تعدیل اثرات بادهای گرم و خشک شمال شرقی در تابستان و بادهای سرد و مرطوب شمال غربی در زمستان میباست مسکنها در جهت شمال جنوبی احداث شوند.
منابع آب روستا
روستای جاغرق از منابع آب سطحی و زیر زمینی مناسبی برخوردار میباشد. آب مورد نیاز کشاورزی این روستا از طریق رودخاه جاغرق تامین میشود. این رودخانه دائمی بوده و دبی متوسط سالیانه آن حدود 15 میلیون متر مکعب در سال میباشد. آب شرب روستای جاغرق از طریق یک دهنه چشمه در فاصله 5 کیلومتری جنوب غرب روستا، که دارای آب با کیفیت مناسب میباشد، تامین میشود که از این جهت روستای جاغرق با مشکلی در حال حاضر و آینده مواجه نخواهد شد. خطرات سیلی است که همواره اراضی و مساکین این روستا در سالهای گذشته تهدید و تخریب میکند. بدین جهت شرکت آب منطقهای با همکاری مردم روستا اقدام به بازسازی بستر این رودخانه و دیواره ساحلی نموده است. تا از خطران احتمالی سیلاب کاسته شود. حریم شمالی این رودخانه 15 متر و حریم جنوبی آن که اراضی حاشیه از شیب بالایی برخوردار میباشند. 10 متر تعیین شده است.
ویژگی های جمعیتی
1- تعداد جمعیت و بعد خانوار: روستای جاغرق در سال 1345 دارای 945 در قالب 234 خانوار با بعد خانوار 4 نفر بوده است. در سال 1365 تعداد جمعیت روستای جاغرق 2288 نفر در قالب 523 خانوار با بعد خانوار 4/4 نفر بوده است و این روستا در طی سالهای 1345 تا 1365 از رشد جمعیتی 5/4 درصد سال برخوردار بوده است. روستای جاغرق در سال 1375 دارای 2226 نفر جمعیت در قالب 557 خانوار با بعد خانوار 4 نفر بوده و در طی سالهای 56 تا 75 از رشد سالیانه 27/0 درصد در سال برخوردار بوده است. و در طی سالهای 45 تا 75 دوره 30 ساله رشد جمعیت روستا 9/2 درصد در سال بوده است. بر اساس آخرین آمار خانه بهداشت روستای جاغرق در سال 77 دارای 2316 نفر جمعیت بوده و در سال 82 دارای 2445 نفر در قالب 709 خانوار با بعد 4/3 نفر بوده و در طی سالهای 75 تا 82 از رشد سالیانه 09/1 درصد در سال برخوردار بوده است.
تعداد جمعیت و رشد سال های 45 تا 82
منبع آماری
سال
تعداد جمعیت
تعداد خانوار
بعد خانوار
رشد جمعیت
مرکز آماری
1345
945
234
03/4
دوره
درصد
1355
-
-
-
65-45
5/4
1365
2288
523
4/4
75-65
27/0-
1375
2226
557
4
75-45
9/29
خانه بهداشت جاغرق
1377
2316
-
-
77-83
9/0
1382
2445
709
4/3
از 1377 تا 1382 17/1
رشد طبیعی 1377 تا 1382
سال
تعداد جمعیت
جمعیت میانه
تعداد موالید
تعداد مرگ و میر
رشد طبیعی
رشد واقعی
مهاجرت
1377
2316
2333
30
15
64/0
4/1
76/0
1378
2349
2343
39
13
11/1
5/0-
11/1-
1379
2337
2332
30
17
6/0
4/0-
1-
1380
2327
2400
48
9
6/1
3/6
7/4
1381
2474
2460
43
18
1
17/1-
17/2-
1382
2445
-
32
11
85/0
-
-
رشد طبیعی
222
83
17/1
9/0
27/0-
نسبت سنی جاغرق
طبقه سنی
تعداد جمعیت
مردان
زنان
نسبت جنسی
4 سال
210
100
110
9/90
9-5
205
116
89
130
14-10
255
131
124
6/105
19-15
333
163
170
9/95
24-20
270
142
128
9/110
29-25
197
107
90
9/118
34-30
181
89
92
7/96
39-35
156
86
70
8/122
44-40
118
62
56
7/110
49-45
96
41
45
1/98
54-50
86
42
44
4/98
64-60
63
31
32
8/96
65
230
115
115
100
سوادآموزش
از مجموع 1993 جمعیت 6+ سال روستایی جاغرق، تعداد 1554 نفر (87 درصد) با سواد مردان 82 درصد و زنان 74 درصد هستند. میزان با سوادی 85 درصد بوده و نشان دهنده رشد سریع با سوادی در این روستا است. در روستای جاغرق تعداد 501 نفر مشغول به تحصیل، 251 (50 درصد) پسر و 250 نفر (50 درصد) دختر در مدارس روستا و خارج از روستا شاغل به تحصیل بودند از تعداد 501 نفر شاغلین به تحصیل روستا، تعداد 209 (42 درصد) در سطح ابتدایی، تعداد 142 نفر (28 درصد) در سطح راهنمایی و تعداد 150 نفر (30 درصد در دبیرستان تحصیل میکنند).
جدول تعداد دانش آموزان
مقطع تحصیلی
پسر
دختر
جمع
درصد
ابتدایی
95
114
209
42
راهنمایی
76
66
142
28
دبیرستان
80
70
150
30
مهاجرت
جابهجایی جمعیت بین روستاها و شهرها به دلیل شرایط دافعه روستاها جاذبه شهرها انجام می شود. بررسی وضعیت جمعیتی روستا نشان میدهد رشد جمعیت حدود 5/4 درصد بوده. در سال 45 تا 65 و در سال 77 تا 82 (71/1 درصد) بوده که رشد مناسبت جمعیتی و پایین بودن میزان مهاجرت در این روستا میباشد. حدود 70 خانوار در سال 40 تا 82 این روستا را ترک کرده که نشان دهنده میزان پایین مهاجرت است.
ویژگیهای اقتصادی
ویژگی اقتصادی جاغرق به دو عامل اساسی موقعیت کوهستانی، وجود آب فراوان و موقعیت جغرافیایی آن بعد مسافت نه چندان زیاد با شهر مشهد میباشد که اقتصاد این روستا به دو بخش مهم باغدادی و خدمات وابسته است.
1 – کشاورزی: زراعت و باغداری یکی از بخشهای اصلی فعالیت اقتصادی این روستاست و کلیه خانوادههای ساکن در روستا به این بخش اشتغال دارند. روستای جاغرق دارای حدود 110 هکتار زمین زراعی و 410 هکتار انواع باغ میوه میباشد و از مجموع 110 هکتار اراضی زراعی این روستا، 100 هکتار (91 درصد) دیم و 10 هکتار (9 درصد) آبی هستند. اراضی آبی و باغات این روستا از طریق یک رودخانه جاغرق مشروب میشوند. که آبدهی آن تحت تاثیر شرایط اقلیمی حاکم بر منطقه به شدت متغیر میباشد. حدود هتکار از اراضی آبی و حدود 50 هکتار از اراضی دیم روستا زیر کشت بوده است. که از این مقدار هکتار به کشت گوجه فرنگی، یونجه و لوبیا و 25 هکتار به کشت گندم و جو و 25 هکتار به نخود اختصاص یافته. در جاغرق، 110 هکتار گیلاس، 115 هکتار سیب، 30 هکتار آلو، 50 هکتار زردآلو، 50 هکتار گلابی، 20 هکتار آلبالو، 10 هکتار گوجه، 10 هکتار هلو و شلیل، 15 هکتار گردو و 25 هکتار بادام وجود دارد.
2- دامداری: یکی از فعالیتهای روستا، از مجموع 709 خانوار ساکن در روستا حدود 400 خانوار (56) درصد به فعالیت دامداری در روستا مشغولاند. گلههای گوسفد و بز به صورت دامداری بود کوتاه در مراتع اطراف روستا و گاوهای شیری در روستا نگهداری میشوند و به صورت دستی تعلیف میشوند.
3 – صنایع دستی: صنایع دستی در این روستا رونقی ندارد و بخش درآمدی برای مردم این روستا به حساب نمیآید.
4 – خدمات: شرایط بسیار مناسبی برای فعالیتهای تفریگاهی برخوردار میباشد. این روستا دارای 25 واحد رستوران ییلاقی و 50 واحد تجاری میباشد که مجموعاً 350 نفر در این بخش خدمات فعالیت دارند که از نظر اقتصادی اگر درآمد متوسط هر نفر 000/000/25 ریال هر واحد رستوران و هر واحد تجاری باشد حجم درآمد آنها در طول سال 000/000/250/16 ریال میباشد.
وضعیت اقتصادی روستا
محور اصلی فعالیت اقتصادی روستا به ترتیب- کشاورزی- خدمات و دامداری است.
شرح
کشاورزی
دامداری
خدمات
صنایع
جمع
تعداد شاغلین
600
400
350
-
-
درآمد روستا
000/005/592/169
000/500/187/2
000/000/250/16
-
000/000/030/35
سهم خانوار
671/402/23
331/085/3
605/919/2
-
162/076/494/169
ویژگیهای کالبدی روستا
علل پیدایش روستا و قدمت آن: از روستاهای پراهمیت شهرستان مشهد به حساب میآید و از قدمت برخوردار است و علت پیدایش آن وجود آب فراوان، آب و هوای مناسب و وجود امنیت بوده است سنگ قبرهای گورستان عمومی این روستا تاریخ سال 589- هـ ق را نشان میدهد. هم چنین کتیبهای در این روستا نشان میدهد. مسجد جامع این روستا در زمان سلطنت شاع عباس مورد تعمیر قرار گرفته است. کلمه جاغرق از ترکیب دو کلمه جا به معنی محل و مکان و غرق به معنای زیر آب بودن میباشد. که به دلیل آب فراوان در این روستا به این نام معروف شده است. هسته اولیه روستا در قسمت مرکزی روستا و در اطراف مسجد جامع این روستا و حاشیه رودخانه به وجود آمده و پس از آن در جهات مختلف گسترش یافته به بعد این روستا از شیبهای تندی برخوردار بوده و بافت کالبدی نامنظم و ارگانیک با معابر پر پیخ و خم، کم عرض، غیر قابل استفاده برای حرکتهای سواره، مساکن با وسعت کم و بسیار فشرده به صورت پلکانی و ... برخوردار گردد که این وضعیت در آینده ادامه دارد.
محلات روستا و مراکز آنها
این روستا بنا به دلایلی از قبیل قدمت روستا، نوع مرفولوژی حاکم بر استقرار روستا جمعیت زیاد و ... از محلهبندی لازم برخوردار است که مجموعه بافت کالبدی روستا به هفت محله به نامهای کوه قلعه، بچهگلی، چاه آب، چنار، نجم گم، گل دره و محله پشت گورستان تقسیم میشود.
کاربری اراضی داخل بافت جاغرق
وسعت محدوده خدماتی روستای جاغرق حدود 372550 متر مربع است که سطح سرانه هر نفر ساکن در این روستا حدود 152 متر مربع است.
کاربری مسکونی
سطح واحدهای مسکونی جاغرق حدود 184293 m2 50/49 درصد از مساحت روستا است. کاربری مسکونی این روستا از سطح سرانهای حدود 3/75m3 که نسبت به متوسط سرانه مسکونی تعیین شده برای هر نفر 45 تا 90 متر مربع از سطح سرانه متوسطی برخوردار است.
کاربری آموزشی: شامل دو باب دبستان ابتدایی و دو باب مدرسه راهنمایی که از وسعتی حدود 6238m2 50/49 درصد از مساحت روستا را شامل میشود. سطح سرانه از این کاربری 5/2 متر مربع است. که از وضعیت مناسبی برخوردار است.
کاربری فرهنگی- مذهبی: شامل 5 باب مسجد مصلای نماز- وسعت این کاربری در وضع موجود 5479m2. 5/1 را درصد از وسعت روستا میباشد و سرانهی آن 2/2m2 است.
کاربری تجاری: شامل شرکت تعاونی روستایی، شعبهی توزیع مواد سوختی و حدود 40 باب مغازه است این کاربری در وضع موجود 9/23m2 و 6/0 درصد از مساحت روستا است که سطح سرانه آن 9/0m2 است.
کاربری بهداشتی- درمانی: شامل خانهی بهداشت- حمادم- غسالخانه- وسعت این کاربری 1716m2 5/0 درصد از مساحت روستا سطح سرانه آن 7/0m2 است.
کاربری اداری- انتظامی: دارای دفتر شورای اسلامی حل اختلاف که از وسعت حدود 50m2 است.
کاربری ورزشی: فاقد فضای ورزشی میباشد.
تاسیسات و تجهیزات: شامل ساختمان مخابرات و منبع آب روستا است وسعتی معادل 2863m2 سرانه این کاربری 2/1m2 است و 7/0 درصد مساحت روستا است.
معابر
از وسعتی حدود 000/40m2 که سرانه آن 3/16m2 و سهم آن از وسعت روستا در دفع وجود 7/10 در متر مربع است.
گورستان: در داخل محدوده خدماتی قرار دارد و از قدمت زیادی برخوردار بوده به نحوی که جز آثار باستانی کشور به ثبت رسیده وسعت این گورستان 19341m2 است که سرانه آن 9/7m2 میباشد و 2/5 از مساحت روستا را به خود اختصاص داده است.
اراضی بایر: از وسعتی حدود 52396 m2و 14 درصد این اراضی عمدتاً به دلیل برخورداری از شیب زیاد غیر قابل استفاده است.
باغات:
از وسعت حدود 30100 m2و 1/8 درصد مساحت روستا برخوردار است.
مرکز تفریگاهی: به دلیل شرایط مناسب طبیعی، راه مناسب، بعد مسافت نه چندان زیاد نسبت به شهر مشهد از امکانات تفریگاهی خوبی برخوردار بوده وسعت این مراکز خدماتی روستا 11579 m2 با سرانه کاربری 7/4 m2 و 1/3 درصد از وسعت روستا را به خود اختصاص داده است.
رودخانه: از وسعتی 000/10 m2 و 7/2 درصد از وسعت روستا را تشکیل داده است.
دامداری: واحدهای دامداری مستقر در محدود روستا از مساحت 6176 m2، 7/1 درصد وسعت را دارد.
کاربری اراضی اطراف روستا: اراضی روستا به ترتیب در جهت جنوبی- شرقی و غربی به باغات و در جهت شمالی روستا به ارتفاعات اختصاص یافته است.
مالکیت اراضی روستا
شخصی: بخش زیادی از وسعت روستا در وضع موجود را مالکیت شخصی (خصوصی) به خود اختصاص داده تمام واحدهای مسکونی تجاری و باغات علیرغم اینکه فاقد سند مالکیت میباشند در زمرهی مالکیت شخصی افراد میباشند. مالکیت شخصی در وضع موجود بیش از 65 درصد از وسعت روستا را تشکیل میدهند.
عمومی: شامل معابر، گورستان، حمام موجود در داخل بافت میباشد که مجموعاً 19 درصد از وسعت روستا را دارد.
دولیت: شامل تمامی واحدهای آموزشی، مخابرات، خانه بهداشت و بخش زیادی از اراضی بایر موجود در روستا میباشد 15 درصد از وسعت کالبدی روستا است.
وقفی: روستای جاغرق 5 باب مسجد که 1 درصد از وسعت روستای جاغرق است را دارا میباشد.
کیفیت ابنیه:
با توجه به مصالح، استحکام بناها و عمر ساختمانها به 4 دسته:
بادوام: واحدهایی که اخیراً با مصالح سیمان- آجر- آهن ... احداث شدهاند به تعداد واحدها در سطح روستای جاغرق 220 واحد (8/36) درصد که عمدتاً در بخش شمال شرقی روستا مستقرند.
نیمه بادوام: واحدهایی با مصالح سنگ- خشت خام- چوب- آجر و ... که نیاز به مرمت سالیانه دارد که تعداد واحدهای مرمتی روستای جاغرق 171 واحد (6/28) درصد از مجموع روستاست.
کم دوام: به علت عمر زیاد و استفاده از مصالح کم دوام احداث شدهاند مورد استفاده قرار نمیگیرند. استفاده مجدد از این واحدها مسلتزم بازسازی آنها میباشد. تعداد این واحدها در سطح روستا 207 واحد (6/34) درصد از واحدهای مسکونی روستا میباشند این واحدها عمدتا در بخشهای قدیمی روستا- مرکز روستا- شمال و غرب روستا مستقر میباشند.
بی دوام: واحدهایی که قابل استفاده نبودند و در حال حاضر بدون واحد بیدوام میباشند.
مصالح جاغرق
مصالح محلی: مصالحی هستند که در اطراف روستا در دسترس هستند این مصالح عمدتاً با سنگ- خشت خام و چوب میباشند. غالب مساکن روستا در گذشته به دلیل دسترسی راحت با این مصالح احداث شده که از دوام زیادی برخوردار نمیباشند.
غیر بومی: از خارج روستا تامین میشوند و شامل آجر- آهن- گچ- قیر- سیمان و ... میباشند.
حمل و نقل و شبکههای ارتباطی روستا:
حمل و نقل: در جاغرق وضعیت حمل و نقل از شرایط حاکم بر روستاهای کشورمان تبعیت مینماید. حمل و نقل در گذشته با استفاده از حیوانات بوده است و در حال حاضر با وسایل نقلیه موتوری میباشد. جاغرق در سال 82 دارای 50 دستگاه سواری- 10 دستگاه وانت- 3 دستگاه کامیون- 3 دستگاه تراکتور- 50 دستگاه موتورسیلکت دارای سرویس منظمی اتوبوسرانی میباشد.
درجه بندی معابر
معابر درجه 1: شامل محور شرقی- جنوب غرب روستا که استخوانبدی اصلی روستا است این محور از سمت شمال شرقی وارد در روستا میشود و تا قسمت انتهایی غرب روستا ادامه دارد. عرض متوسط معبر در حال حاضر 6 تا 20 متر است. این معبر از طول حدود 500 متر و وسعت حدود 7500m2 برخوردار است که 75/18 درصد از وسعت معابر و 2 درصد از ورستا است.
معابر درجه 2: معابری هستند که امکان عبور و مرور وسایل نقلیه است از نظر نوع عملکرد نسبت به عملکرد معابر درجه 1 از اهمیت کمتری برخوردار است. طول این معبر حدود 2000 متر عرض آن حدود 6 تا 20 متر وسعت این معابر حدود 18000 متر مربع 45 درصد از وسعت معابر و 8/4 درصد از وسعت روستا است.
معابر درجه 3: ارتباط واحدهای مسکونی را با معابر درجه 1 و 2 برقرار نموده و شامل معابر پیاده و با عرض کم میباشد. عرض متوسط این معابر 3 تا 15 متر طول آن در روستا 1500 متر وسعت این معبر حدود 7500 m2 و سهم آنها از کل وسعت معابر 75/18 درصد و از کل وسعت روستا 2 درصد محاسبه شده است.
دسترسیها: حدود 2000 متر و عرض آنها 2 تا 5 متغیر است وسعت این معابر 7000 m2 که 5/17 درصد از مساحت معابر و 9/1 درصد از وسعت روستا را شامل میشود.
درجه بندی معابر روستا
نوع معابر
طول به متر
عرض به متر
وسعت
درصد معابر
درصد وسعت روستا
درجه 1
500
6-20
7500
75/18
2
درجه 2
2000
6-20
18000
45
8/4
درجه 3
15000
3-15
7500
75/18
2
دسترسیها
1000
2-5
7000
5/17
9/1
وسعت تاسیسات عمومی روستا
برق: دارای شبکه برق سراسری که کلیه منازل موجود در روستا استفاده میکنند.
آب آشامیدنی: از طریق شبکه لولهکشی که کلیه ساکنان دارای لولهکشی آب هستند، در این شبکه آب مورد نیاز مردم روستا از طریق دهنه چشمه در فاصله 5 کیلومتری جنوب روستا تامین می شود و به منبع آب روستا واقع در روی تپهای در داخل روستا منتقل و پس از آن در سطح روستا توزیع میشود.
فاضلاب: فاقد شبکه فاضلاب بوده و فاضلاب مساکن از طرق چاههای جنوبی و آب های سطحی روستا از طریق معابر و سیل موجود در روستا دفع میشوند.
وضعیت معماری روستا
نحوهی استقرار مساکن: مساکن جاغرق عمدتا در دو جهت شمالی- جنوبی و بعضی شرقی- غربی احداث شده که این وضعیت باعث میشود ضمن اینکه مساکن روستا بیشترین انرژی ممکن خورشیدی را جذب نمایند اثر بادهای سرد و باران آور در فصول پاییز تا بهار کاهش یابد.
ابعاد واحدهای مسکونی: بنا به دلایلی از قبیل امنیت و دسترسی به آب، حداکثر استفاده از اراضی موجود و ... معمولا در دو طبقه و در ابعاد کوچکی نسبت به سایر روستاهای استان خراسان، احداث شدهاند، به نحوی که متوسط اندازه هر یک از مساکن روستا حدود 350 m2میباشد.
ترکیب فضاهای مسکونی: در گذشته مساکن در این روستا، برای استفاده مسکونی، انبار، محل نگهداری دام، کارگر و ... احداث می شده اند و لذا واحدهای مسکونی از چنین ترکیبی برخوردارند.
برآورد خدمات مورد نیاز روستا
روستای جاغرق فاقد حوزه نفوذ میباشد و مراکز موجود در این روستا جهت خدمات دهی به ساکنین آن فعالیت میکنند. این روستا با جمعیت 2445 نفری خود در حال حاضر دبستان ابتدایی، مدرسه راهنمایی، 5 باب مسجد- شرکت تعاونی- غسالخانه- حمام عمومی- خانه بهداشت- دفتر پست و مخابرات- لولهکشی آب- برق سراسری- شورای اسلامی و دارای واحدهای تجاری میباشد و به کتابخانه- دفتر شورا و دهیاری- تاسیسات عمومی و زمین ورزشی نیاز دارد.
زراعت و باغداری: روستای جاغرق حدود 100 هکتار اراضی دیم، 10 هکتار اراضی آبی و حدود هکتار باغ میباشد که غالب بودن باغداری بر فعالیتهای زراعی را نشان می دهد در این روستا محدودیت اراضی و از طرفی شرایط مناسبی برای باغداری و بالا بودن ارزش افراد آن باعث رواج هر چه بیشتر باغداری شده است. در بعد ارتباطات خارجی، ارتباطات این روستا با سایر مراکز اساسی از طریق جاده ارتباطی روستا به مسافت 7 کیلومتری با شهر طرقبه و سپس سایر مراکز انسانی برقرار است. ارتباطات داخلی از طریق معبر ورودی روستا با جهت شمال شرق- جنوب غرب و سایر معابر روستا انجام میشود. روستای جاغرق در جهت شمالی به دلیل وجود تپههای با شیب خیلی زیاد و در جهت غربی و جنوبی به دلیل وجود باغات با محدودیت برای توسعه مواجه میباشد.
جمعبندی و نتیجهگیری نهایی از وضع موجود و پیشنهادی روستا
1 – از نظر موقعیت جغرافیایی جاغرق در انتهای دره رودخانه جاغرق در فاصله 7 کیلومتری شهر طرقبه قرار گرفته است.
2 – روستای جاغرق از هیچ نوع مرکزیت اداری سیاسی و خدماتی برخوردار نمیباشد.
3 – از نظر طبیعی بستر استقرار روستا در دره رودخانه در منطقهای کوهستانی قرار دارد. اقلیم روستا معتدل و نیمه خشک و رودخانه جاغرق زهکش اراضی بالا دست روستا از میان روستا عبور میکند.
4 – روند رشد جمعت روستا از وضعیت عمومی حاکم بر روستاهای کشور تبعیت کرده و پیشبینی شده جمعیت آن در 10 سال آینده از رشد حدود 5/1 درصد برخوردار باشد. که از 2445 نفر در 82 به 2838 نفر در 1392 میرسد.
5 – از نظر اقتصادی روستای جاغرق بالقوه از امکانات خوبی در بخشهای مختلف برخوردار است. و در سالهای آینده گسترش خواهد داشت.
6 – از جهت تاریخی، روستای جاغرق از قدمت زیادی برخوردار است.
7 – از نظر خدماتی روستای جاغرق از وضعیت مناسبی برخوردار بوده و در آینده به یک مجموعه فرهنگی ورزشی- دفتر شورا و خانه همیار و فضای سبز عمومی نیاز دارد.
8 – حمل و نقل ماشینی در آینده در این روستا شروع و با توجه به وضعیت معابر با مشکل مواجه خواهد شد.
9 – از نظر کاربری وضع موجود سطح سرانه آن از وضعیت خوبی برخوردار است.
10 – روستای جاغرق از جهات مختلف با محدودیت توسعه مواجه و فقط در جهت شمال شرقی از امکان لازم برای توسعه برخوردار است.
11 – مساکن روستا در بافت قدیم عمدتا تخریبی و مرمتی و در بافت جدید عموماً مرمتی و نوساز میباشد.
12 – جاغرق در آینده برای توسعه و استقرار کاربریهای مختلف مورد نیاز به قصابی حدود 000/500 متر مربع نیاز دارد.
13 – اصلاح بافت روستا در کلیه معابر آن با تخریب و هزینه بالایی همراه خواهد بود و اجرای طرح بهسازی و از ضروریات اساسی توسعه پایدار روستا به شمار میرود.
در ادوار گذشته نيشابورمورد توجه جغرافي دانان ،بازرگان وحتي كشور گشايان بوده كه اين خود بيانگر عظمت و اهميت اين شهرستان بوده است اين عظمت قبل و بعداز اسلام وجود داشته وهنوزنيزآوازه اين شهرو شهرت جهاني آن ذكر زبانها واقصي نقاط جهان مي باشد.
قابليت هاي طبيعي نيشابور :
موقعيت قرارگيري نيشابور سبب گرديده كه اين شهر ازجايگاه طبيعي ويژه اي برخوردار شود كه اين جايگاه موجب بوجود آوردن قابليتهاي طبيعي براي اين شهرستان شده است توجه به عوامل طبيعي و محيطي از اين جهت كه اين عوامل بستروجايگاه اصلي فعاليت ها را تشكيل داده وعلاوه بر آن مي توانند كليه عناصروجزيئات طراحي سايت ها نظيرمكان،شكل، ساختار، پوشش گياهي و.... را تحت تاثير قرار دهند مورد تاكيد است كه توجه خاصي به منابع اوليه حيات يعني آب ، هوا وخاك دارد طرحها و پروژه ها را درجهت تامين هدف توسعه پايدار رهنمون خواهد نمود لهذا موقعيت جغرافيايي سبب گرديده يك بخش از اين شهرستان در دامنه هاي بينالو وبخشي ديگر در حاشيه كوير است به طبع ازاين اقليم متفاوت پوشش گياهي وحيات جانوري متنوعي بوجود آمده است از جمله قابليت هاي اين شهرستان مي توان به دره رودهاي دامنه بينالود و مناطق ييلاقي آن كه مخاطبان گسترده اي دارد اشاره داشت كه مناطقي همچون درود، بوژان خرو ، قدمگاه ، و.... بخشي از آنهاست.
قابليت هاي فرهنگي و تاريخي نيشابور :
نام نيشابور دركهن ترين دفتر ايراني يعني اوستا بگونه ريونت Rarvanta آمده كه معناي آن دارنده جلال و شكوه است ازاين نام درشاهنامه بنام «ريونيز» ياد شده كه خود گونه اي از رويوند است وچنين پيداست كه در زمان هخامنشيان و اشكانيان نيز به صورت ريوند خوانده مي شده است اين موضوعات بخش كوچكي از اهميت و پيشينه درخشان اين شهر در دوران كهن مي باشد كه اين ويژگي و قدمت كهن فرهنگي و تاريخي سبب گرديده اين شهرستان كانون فرهنگي ، علمي ، هنري در دوره هاي مختلف تاريخي باشد و يكي از علتهاي مهم گذرراه تاريخي ابريشم از جوار اين شهر اهميت آن به لحاظ فرهنگي و تاريخي و اقتصادي بوده است به هرحال پرورش يافته گان نظاميه هاي آن به لحاظ شهرت زبانزد عالميان مي باشند كه بخشي از سرگلهاي آن ازجمله خيام وعطار مي باشند كه از جمله مشاهير جهاني هستند كه هرساله مزارآنها مورد بازديد هزاران نفر دوستداران وعلاقمندان اين بزرگ مردان علم و فرهنگ قرار مي گيرد از طرفي به يادگار ماندن ابنيه تاريخي از دروه هاي مختلف ازجمله باغ و بقعه مصفاي قدمگاه شهر كهن نيشابور و .... خود دليلي ديگر از تمدن درخشان گذشته اين شهرستان است .
ويژگيهاي بخش زبرخان شهرستان نيشابور :
اين بخش يكي از پرجمعيت ترين بخش هاي نيشابور است و از نظر قرارگيري موقعيت جغرافيايي بخش عمده اين بخش در دامنه هاي جنوبي بينالود واقع شده است و به لحاظ منابع آب وحاصلخيزي ازبخش هاي مهم كشاورزي است همچنين اين بخش قطب صنعتي مهم شهرستان و استان محسوب مي گردد از طرفي بخش عمده اي از ييلاقات و جاذبه هاي طبيعي شهرستان در اين بخش واقع شده است همچنين مهمترين محور مواصلاتي استان و و كشور (تهران– مشهد) از اين بخش گذر مي كند و از مهمترين موضوعاتي اين بخش وجود مجموعه مذهبي و فرهنگي و تاريخي قدمگاه در مركز اين بخش و شهر قدمگاه است كه خود ارزشمندترين و مهمترين موضوع در اين بخش است لهذا مهمترين ويژگيهاي بخش را به شرح زير مي توان برشمرد:
1- بيشترين جمعيت در سطح شهرستان
2- وجود 3 شهر شامل قدمگاه ، خرو، درود در اين بخش
3- قرارگيري در موقعيت جغرافيايي مناسب شهرستان و دردامنه هاي جنوبي بينالود
4- وجود مهمترين شهرك صنعتي شهرستان و استان در اين بخش (اولين شهرك در شهرستان و دومين شهرك در استان)
5- وجود شرايط مناسب حاصلخيزي خاك و منابع آب كه به طبع آن رونق كشاورزي و محصولات باغي و دامي است كه اين بخش يكي از مهمترين مراكز توسعه محصولات باغي از جمله آلو مي باشد.
6- وجود بخش عمده رود دره ها و ييلاقات و جاذبه هاي طبيعي در اين بخش از جمله ديزباد عليا گرينه ، درود ، خرو.
7- گذر مهمترين محورمواصلاتي زميني وريلي كشور ازاين بخش( محور مواصلاتي زميني و ريلي مشهد – تهران )
8- وجود مجموعه مذهبي، فرهنگي و تاريخي باغ و بقعه قدمگاه رضوي در اين بخش كه سالانه مورد زيارت ميليون ها زائر و مسافرقرار مي گيرد.
ويژگيهاي موقعيت مجتمع خدماتي رفاهي بين راهي قدمگاه :
سايت مجتمع خدماتي رفاهي بين راهي قدمگاه درحاشيه جاده مواصلاتي نيشابور به مشهد و دركيلومتر 25 نيشابور–مشهد قرار درد وسعت اين سايت 13 هكتار مي باشد كه عرض جنوبي آن حاشيه جاده جديد و عرض شمالي آن حاشيه جاده قديم نيشابور– مشهد واقع شده كه به لحاظ دسترسي و ارائه خدمات اين مجتمع به جاده و شهرهاي قدمگاه و خرو و روستاهاي اطراف در بهترين و مناسب ترين موقعيت قرار گرفته است .
ازسوي ديگر نزديكي اين سايت به كانونهاي گردشگري طبيعي ومذهبي مانند خرو ، قدمگاهدرود و ... خود بر پتانسيلهاي اين سايت مي افزايد كه زمينه اي فراهم مي آورد و جهت هدايت مخاطبين اين مجتمع براي تفريح به كانونهاي گردشگري نزديك به سايت همچنين نزديكي اين سايت به3 شهرمهم و گردشگري نيشابور يعني قدمگاه ، خرو و درود از ويژگيهاي مهم محسوب مي گردد فاصله كوتاه 5/2كيلومتري سايت به قدمگاه و خرووهمچنين 5/7 كيلومتري سايت به درود خود از موضوعاتي است كه مخاطبين اين مجتمع را مي توان زمان ماندگاري بيشتري براي آنها تدارك ديد از محل اين مجتمع بعنوان پايگاه اصلي اقامت به كانونهاي ياد شدهجهت تفريح هدايت و سپس به اين مجتمع باز گردند و بدين ترتيب زمان ماندگاري گردشگريدر اين منطقه بيشتر شود.
همچنين همانطور كه ذكرشد قرارگرفتن اين سايت درمسير مهمترين محور مواصلاتي زميني كشور خود مهمترين شاخصه ويژگي مجتمع مي باشد تردد متوسط ميانگين روزانه خودرو به ميزان 46800 خودرو از محور مشهد - تهران ( براساس آمار سازمان حمل و نقل و پايانه هاي استان ) و آماري در حدود 16 ميليون تردد سالانه در اين محور خود گواه اهميت اين محور است كه سايت مجتمع در مناسب ترين مكان اين محور قرار گرفته است.
قرار گيري اين مجتمع در نزديكي مهمترين شهرك صنعتي استان و شهرستان نيز ازموضوعات و ويژگي هاي اين سايت است شهرك صنعتي خيام بعنوان دومين شهرك صنعتي مهم استان و اولين شهرك بر مجتمع خدماتي رفاهي تاثير گذار است حمل ونقل كه توسط خودروهاي باري به اين شهرك داشته باشد از طرفي سرمايه گذاري شركت هاي خارجي ازجمله شركتهاي چيني وايتاليايي دراين شهرك وموضوع ورود وخروج كارشناسان شركتهاي مذكور كه ازكشورهاي متبوع خود دائما در تردد مي باشند لذا اين مجتمع با وجود فضاهاي پذيرايي واقامتي متنوع مي تواند خدمات شايسته اي براي آنان و ميهمانان شركت ها و كارخانجات شهرك صنعتي را فراهم نمايد و اما اصلي ترين قابليت و اهميت اين سايت قرارگيري آن در مجاورت شهر قدمگان است كه هر ساله ميليونها زائر و مسافر به اين مكان عزيمت مي نمايند كه در شرايط حاضرمتاسفانه امكانات مناسب خدمات ازنظرخودرويي و امكانات پذيرايي واقامتي براي گردشگران فراهم نمي باشد واين موضوع سبب از دست رفتن بخش عظيمي از نشست هاي اقتصادي براي منطقه است كه مجتمع مذكور با پيش بيني كاربريهاي شامل خدمات خودرويي – پمپبنزين و گاز CNG– فروشگاههاي تجاري- كمپينك مجموعه هاي اقامتي – مجموعه هاي پذيرايي – مجموعه هاي تفريحيجهت گردشگران فضاهاي مناسبي را فراهم نمايد كه اين موضوع ضمن ارائه خدمات مناسب و شايسته به گردشگران موجب درآمد اقتصادي مناسبي براي منطقه گردد.
بنابراين مهمترين ويژگيهاي سايت مجتمع خدماتي رفاهي قدمگاه به قرار زير مي باشد:
1- قرار گرفتن در حاشيه مهمترين محور مواصلاتي كشور( محور زميني مشهد- تهران ) با تردد تقريبي سالانه 16 ميليون تردد.
2- دسترسي مناسب سايت با وجود قرار گيري ضلع جنوبي آن در حاشيه جاده جديد نيشابور به مشهد و ضلع شمالي آن در حاشيه جاده قديم نيشابور به مشهد كه مورد تردد روستاها و شهرهاي اطراف منطقه قرار مي گيرد.
3- قرار گرفتن در مهمترين و پرجمعيت ترين بخش شهرستان نيشابور( بخش زبرخان)
4- قرار گرفتن در نزديكي كانونهاي مهم گردشگري شهرستان و استان از جمله منطقه ييلاقي درود، خرو،قدمگاه ، ديزباد، گرينه
5- قرار گرفتن در نزديكي شهرهاي بخش ، درود 5/7 كيلومتر قدمگاه و خرو 5/2 كيلومتركه سايت مذكور دقيقا در مركز بين فاصله قدمگاه و خرو قرار گرفته است.
6- قرار گرفتن در مجاورت شهرك صنعتي خيام ( مهمترين و دومين شهرك صنعتي استان ) كه مي تواند به شهرك مذكور نيز ارائه خدمات نمايد.
7- قرار گرفتن در نزديكي شهر مذهبي ومجموعه مذهبي و فرهنگي تاريخي قدمگاه كه سبب فراهم نمودن ارائه خدمات مناسب براي گردشگران قدمگاه مي نمايد و ضمن جلب رضايت گردشگران زمان ماندگاري آنان طولاني تر مي گردد.
8- سايت مذكور درزميني ايجاد مي گرددكه كل مساحت آن فضايي سنگلاخي و شني مي باشد كه خاك مناسب كشاورزي را دارا نمي باشد و بصورت كاملا باير است كه از اين لحاظ كه قالب پروژه هاي عمراني و توليدي – خدماتي در اراضي مناسب كشاورزي ايجاد مي گردند انتخاب اين سايت بدليل احياء و آباداني زميني كه هيچ گونه كاربري كشاورزي به آن نمي توان داد خود قابل اهميت است.
9- با توجه به كاربري هاي تعريف شده در طرح مجتمع خدماتي رفاهي بين راهي قدمگاه اين مجتمع مي تواند مخاطبين مختلف با سلائق گوناگون را به خود جذب نمايد و با در نظر گرفتن سالانه 16 ميليون تردد چنانچه معادل 20 % از تردد سالانه را به خود جذب نمايد و با در نظر گرفتن حوزه نفوذ مجتمع تا محدوده شهر قدمگاه وجذب زائران قدمگاه اين مجتمع داراي توجيه اقتصادي مناسبي مي باشد همچنين بيش از يكصد و چهل نفر اشتغال زايي ايجاد مي نمايد.
دلايل مكان يابي و ايجاد مجتمع خدماتي رفاهي بين راهي
اصولا ايجاد هرتاسيساتي در پي احساس نياز به آن تاسيسات است حال با توجه به اين موضوع با وجود تردد سالانه 16 ميليون خودرو از اين محور كه يكي از محورهاي مواصلاتي زميني درجه يك كشور مي باشد لذا ايجاد چنين مجتمعي ضروري بوده است ازطرفي حضور سالانه 15 ميليون زائر در مشهد جهتزيارت بارگاه ملكوتي حضرت رضا (ع) كه بخش عمده اي از اين زائرين بصورت زميني واز اين محور(مشهد –نيشابور– سبزوار – شاهرود... تهران ) تردد مي نمايند لذا درراستاي ارائه خدمات مناسب به زائرين نيز از دلائل ديگر ايجاد مجتمع خدماتي دراين شهر بوده است ازطرفي شهرستان نيشابور بعنوان منطقه نمونه بين المللي گردشگري مصوب هيئت محترم وزيران گرديده است كه ايجاد مجتمع خدماتي رفاهي( TiR PARK) در سطح استانداردهاي بين المللي در مهمترين محور مواصلات اين شهرستان لازم مي باشد از سوي ديگر با توجه به حضور سالانه بيش از يك ميليون نفر گردشگر وزائر براي زيارت بقعه قدمگاه حضرت رضا(ع)ونبود امكانات مناسب خدماتيپذيرايي و اقامتي در قدمگاه ايجاد اين مجتمع براي ارائه خدمات مناسبو شايسته به زائران و گردشگران قدمگاه رضوي ضمن احساس نياز ضروري بوده است لذا بطور خلاصه مهمترين دلايل ايجاد مجتمع خدماتي رفاهي بين راهي قدمگاه به شرح زير بيان مي گردد.
2- حضور سالانه 16 ميليون زائر جهت زيارت در مشهد مقدس كه بخش عمده اي از آنان از طريق زميني و از محور مذكور به مشهد تردد مي نمايند.
3- مصوب شدن نيشابور بعنوان منطقه نمونه بين المللي گردشگري كه در محور زميني اين منطقه ايجاد مجتمع خدماتي رفاهي در سطح استانداردهاي بين المللي ضروري است .
4- عدم وجود امكانات پذيرايي ، خدماتي و اقامتي در قدمگاه و حضور سالانه بيش از يك ميليون زائر و گردشگر در قدمگاه كه بمنظور ارائه خدمات مناسب ايجاد مجتمع مذكور لازم است.
5- نزديكي مكان سايت مجتمع به شهرك صنعتي و شهرهاي درود- قدمگاه و خرو كه اين مجتمع مي تواند ضمن ارائه خدمات به مسافرين و گردشگران جاده اي به بوميان محلي نيز ارائه خدمات نمايد.
6- تهيه طرح مذكور درراستاي سياستهاي برنامه چهارم توسعه ، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي جمهوري اسلامي و بر اساس اهداف سازمان ميراث فرهنگي،صنايع دستي وگردشگري وسازمان حمل ونقل پايانه هاي مسافربري بوده است. سایت علمی و پزوهشی اسمان
@@@@@@@@@@@@ ورزش كوهنوردى، با خطر همراه است، معمولاً بخشى از هر كتاب آموزش كوهنوردى، اختصاص به شناخت خطرهاى كوهستان و راههاى مقابله با آن دارد. همچنين، در بيشتر شمارههاى هر مجله كوهنوردى، اخبارى از حادثههاى مرگبار يا دردناك به چشم مىخورد. و در صفحه شناسنامه بسيارى از نشريات كوهنوردى، (و برگههاى درخواست عضويت باشگاههاى كوهنوردى و بروشورهاى همراه وسايل كوهنوردى) به «خطرهاى ذاتى» اين فعاليت به صراحت اشاره شده و از خواننده خواسته شده كه مسئوليت عواقب ناشى از حادثههاى كوهستان را شخصاً بپذيرد.
سازمانهاى جهانى كه فعاليتشان مرتبط با كوهپيمايى است، به اين ويژگى اشاره دارند، براى مثال در مجموعه رهنمودهايى كه اتحاديه جهانى حفاظت (IUCN) در زمينه نگهدارى و استفاده از مناطق كوهستانى ارائه داده است، در چند مورد به خطرهاى محيطهاى كوهستانى اشاره شده است: «رهنمود ۱۴۲- مخاطرات بهطور سرشتى بخشى از تجربه كوهستان به شمار مىروند، بايد آن را پذيرفت و به رسميت شناخت. نبايد هراس داشت، اما بهوسيله احتياط مستمر و درونى شده مىتوان هراس را دستآموز و مهار كرد، مخاطرات را پشتسر گذاشت يا با آن روبهرو نشد و از كوهستان لذت برد. كوهستان هيچگونه بىاحتياطى را بر نمىتابد. » لازم به يادآورى است كه آن درجه از «احتياط مستمر» كه بتوان با آن بهكلى از خطر كوهستان دور شد، عملاً دست نيافتنى است و با كوهنوردىهاى نوآورانه و دشوار، قابل جمع نيست. بيان واقع بينانه خطرهاى كوهنوردى را مىتوان در يكى از بندهاى «بيانيه تيرول» ديد كه توسط كريس بانينگتون، كوهنورد پرسابقه در كنگره آينده ورزشهاى كوهستانى در اينسبروگ اتريش (۸ سپتامبر ۲۰۰۲) خطاب به كوهنوردان خوانده شد، و مورد قبول بيش از يك صد كارشناس و كوهنورد و سنگ نورد برجسته جهان قرار گرفت: «مسئوليت خطر كردنها (risks) را بپذيريد.»
بررسىهاى آمارى بسيارى در زمينه خطرهاى كوهنوردى انجام شده است. فقط براى ارائه يك نمونه، مىتوان يادآور شد كه از ميان ۲۱۲ نفر كوهنورد كه از ايران در قالب تيمهاى اعزامى فدراسيون از۱۳۵۲ تا ۱۳۸۲ به كوههاى بلند جهان (هيمالايا، قراقوروم، تيانشان، پامير) رفتهاند، پنج نفر در كوه كشته شدهاند (مرحومان عبدالله عزيزى، حسين حراستى، جلال فروزان در برنامههايى به جز برنامههاى فدراسيون، محمد داودى در يك برنامه فدراسيون در داخل كشور، محمد اوراز در يك برنامه برون مرزى فدراسيون). اين ميزان خطر (نزديك به ۵/۲ درصد)، نشان دهنده ميزان ريسكى است كه كوهنوردان جدى و پركار، كم و بيش با آن مواجهاند. البته كوهنوردى عمومى، نسبت به كوهنوردى در كوههاى بلند جهان، خطر بسيار كمترى دارد، بهطورى كه شايد بتوان گفت خطر آن از خطر رانندگى حرفهاى و حتى غيرحرفهاى در ايران كمتر است.
اصولا براي بررسي و تحليل يک حادثه کوهنوردي ابتدا سعي مي کنند در سطح کلان مشخص شود ين حادثه جزو کدام دسته است بعد به بررسي هاي فاکتور هاي آن مي پردازند . اجازه بدهيد مثالي بزنم : فرضا مرگ يک کوهنورد در بهمن. درست است که بهمن جزو خطرات پيراموني است ولي اگر آن کوهنورد مي دانسته که آن شيب بهمن خيز است بارش برف هم انجام شده اما باز قصد عبور از بهمن را داشته باشد. علت اصلي اتفاق جزو خطرات شخصي طبقه بندي و بعد بنا به معيار هي مربوطه تحليل مي شود. بعنوان نمونه گزارشات آلپاين کلوب آمريکا ACC و يا اتحاديه کوهنوران انگليس The BMC نمونه هاي مشخصي از اين شيوه بشمار مي يند. اگر از هياهوي خبري و رسانه اي در ين باره بگذريم و واقع بين تر به اين فاجعه نگاه کنيم يا اين فاجعه بخاطر اشتباهات فردي يا گروهي فني رخ داده؟
تمام آموزش ها، تمام کلاسها و تمام تجارب براي ايجاد يک حاشيه ايمني بين ما و اين خطرات است. اما هيچ آموزشي و هيچ پيشگيريي نمي تواند محافظ صد در صدي در برابر اين خطرات باشد. بنظر من درگذشتگان اين فاجعه بسيار بد شانس بودند. در بدترين زمان در بدترين مکان حضور داشتند.
همه ما بهمني را به اميد نريختن آن بريده يم و به گيره ي سست آويزان شده يم . اين همان بخش جذاب و غير قابل پيش بيني کوهنوردي است که بايد براي عموم براي جامعه شکافته شود.اگر سال ديگر نه اصلا ماه ديگر يک تيم قصد پيمايش اين دره را بنمايد . اگر سابقه عبور از اين دره را دشته باشد اگر سابقه چند بار عبور در باران را هم در کارنامه خود داشته باشد اگر بهترين ابزار و لوازم را با خود ببرد و به سلامت از دره بيرون بيايد . مي توانيم بگوييم:ببينيد کار اين تيم درست بود.
خطر سرما و گرما در كوهستان
حقايقيدربارهسرما از فيزيک:: سرما ما را سرد و گرما ما را گرم مي کند، درست، اگر قرار بود ما تمام عمرمانرا در يک محيط گرم و نرم باشيم همين سطح از اطلاعات برايمان کافي بود. اما براي کوهنوردي اطلاعات بيشتري نياز است. براي عموم مردم اين موضوع جا افتاده است که اگر در هواي آزاد باشند و احساس سرما کنند و در همان حين باد بوزد آنها احساس سرماي بيشتري را خواهند کرد اما دليل اين موضوع چيزي است که برايشان اهميت ندارد. اما پاسخ آن براي ما اهميت زيادي دارد. دلايل علمي که در پشت اين مطلب قرار دارد براي ما بسيار راهگشا خواهد بود. ما بدنبال يافتن دلايل علمي لرزييدن، احساس گرما و سرما هستيم. براي ما جزييات اهميت دارد. هر چقدر که اين جزييات را بدانيم احتمال صعود موفق خود را افزايش داده ايم. پس بيا ييد با جزيياتشروع کنيم. با اتمها.
حرکت اتمها:: هر اتمي محتوي انرژي است. اتمها حرکت مي کنند و هر چقدر پرانرژي تر باشند با سرعت بيشتري حرکت مي کنند. اين حرکت با گرما اندازه گيري مي شود. پس حرکت سريعتر نشانه گرماي بيشتر است. قانوني هست که مي گويد: انرژي همواره بدنبال تعادل يافتن است. اما اين تعادل با انتقال انرژي از سطح بالاتر به سطح پايينتر شکل مي گيرد.و به عبارت ديگر از گرما به سرما. اتفاقي که مي افتد آن است که در هنگام برخورد اتمها به يکديگر انرژي از اتمهاي پر انرژي به اتمهاي کم انرژيمنتقل مي شود. در اين راه بخشي از گرما به اتم هاي کم انرژي منتقل مي شود و به اين شکل تعادل برقرار مي شود. حالا مي توان گفت که گرما وجود انرژي و سرما نبود انرژي است. حرکت اتمها در دماي °C 273.15 – يا در 0° درجه کلوين متوقف مي شود. دماي بخشهاي دروني (Core) بدن ما 37°C و دماي لايه بيروني آن 34°C است. به علت اين اختلاف دما (گراديان حراراتي)، حرارت هسته بدن به سمت لايه بيروني منتقل مي شود و حرارت (انرژي) از سطح پوست بدن به محيط منتقل مي گردد. بسته به نوع پوشش، بخشي اين حرارت از لباسها عبور کرده و به اتمسفر وارد مي شود. اين فرآيند، انتقال حرارت به طريقه هدايت (conduction) ناميده مي شود.
تعادل حرارتي:: اين انتقال انرژي (هدايت) ادامه داردتا زمانيکه سطح انرژي در هر دو ماده برابر شود. اين فرآيند تعادل حرارتي، ناميده ميشود. درک مفهوم آن براي شما بسيار ضروري است، چرا که در کوهستان ادامه حيات شما بهآن بستگي دارد. اگر قدري يخ را درکف دستتان قرار دهيد فرايند انتقال انرژي آغاز ميشود و تا برقراري تعادل حرارتي ادامه خواهد داشت. شما احساس سرما مي کنيد نه به اينخاطر که سرما توسط اتمهاي پوستتان جذب شده، بلکه به اين دليل که انرژي اتمهاي دستشما به اتمهاي يخ منتقل شده است. انتقالانرژي تا زماني که دماي مولکولهاي يخبه34°Cبرسد و با دماي پوست شما برابر شودادامه دارد. به اين دليل که ميزان انرژي بدن شما بسيار بيشتر از تقاضاييخ براي رسيدن به34°Cاست بدن شما اين جنگ را مي برد و يخذوب مي شود. برعکس اگر شما برهنه در يک يخچال طبيعي قرار بگيريد اين بدن شماست کهبازنده اين جنگ خواهد بود. پس ادامه حيات بدن ما بسته به اين جنگ ايجاد تعادلحرارتي بين بدن و محيط اطراف است. ما در اين جنگ همواره بازنده خواهيم بود اماخوشبختانه اين امکان را داريمتا خودمانرا با غذا (انرژي)و تجهيزات مجهز کنيم وجنگ را ادامه دهيم. زماني که فرآيند تجهيز به هر دليل متوقف شود ما قرباني اينتعادل حراراتي خواهيم بود.
حقايقي در مورد سرما و بيولوژي بدن :: همانطور که اکثر کوهنوردان مي دانند، دماي مناسب براي متابوليسم (سوخت و ساز) بدن 37°C است. اين درجه حرارات بايد براي انجام منظم فعاليتهاي حياتي در هسته (Core) بدن مانند قلب، شش ها، مغز ثابت باشد. لايه بيروني اين هسته از پوست با ضخامت 1.65 ميليمتر تشکيل شده است. پوست بدن مساحتي حدود 1.8 متر مربع را پوشش مي دهد و وظيفه مهم آن که درجه حراراتي حدود 34°C دارد، کاهش انتقال حرارات بخش دروني بدن به اتمسفر است. اولين علائم تغيير درجه حرارت بخش دروني بدن لرزيدن و جمع شدن (پوست مرغي شدن) پوست بدن است.لرزيدن تلاش بدن براي ايجاد گرما با منبسط و منقبظ کردن عضلات و ايجاد اصطکاک بين آنهااست. و جمع شدن پوست تلاش بدن براي راست شدن موهاي سطح پوست و ايجاد يک فضاي خالي براي گرم شدن بيشتر است. اگر اين کاهش دماي بخشهاي دروني بدن ادامه يابد، بدن گردش خون را محدود مي سازد تا اتلاف حرارات را از طريق سيستم خون رساني کاهش دهد. مثل عقب نشيني هاينظامي بدن نيز براي حفظ مغز و مرکز فرماندهي، انگشتان دست و پا و حتي خود دست و پا را قرباني مي کند و با کاهش خون رساني به آنها سعي در حفظ سطح فعاليتهاي حياتي بدن دارد. سرما زدگي عموما در اين مرحله اتفاق مي افتد.
در اين شرايط بدن شما هورمونهاي شيميايي نيز ترشح مي کند. تروکسين که باعث افزايش ميزان متابوليسم بدن شده و آدرنالين که فشار خون را افزيش مي دهد و سرعت تبديل کليکوژن به گلوکز و چربيها به اسيد هاي چرب را افزايش مي دهد. اگر تمام اين کارها فايده اي نداشت و دماي دورن بدنتان 2°C کاهش يافت در اين شرايط شما اثرات سرمازدگي را احساس خواهيد کرد. سطح هوشياري شما کاهش يافته، گيج و بيحال خواهيد شد. در اين شرايط اگر در موقعيت مناسبي قرار نداشته باشيد و کمکهاي اوليهه مناسب دريافت نکنيد احتمال اينکه آسيب بيشتري ببنيد وجود دارد. با توجه به کاهش سطح هوشياري، نقش همنوردان شما در درک علائم اوليه سرمازدگي و نجات شمابسيار مهم است. اگر کاهش دما همچنان ادامه يابد، عضلات، دست از فعاليتخواهند کشيد و کنترل کننده هاي حرارت داخلي بدن مثل هيپوتالاموس نيز متوقف مي شوند. در اين شرايط شانس زنده ماندن شما به حداقل مي رسد. با کاهش دماي بخشهاي داخلي بدن به ميزان 5°C بدن دچار سرمازدگي شديد خواهد شد و بلافاصله مرگ در پي آن به سراغفرد مي آيد. اگر تجهيزات لازم و داروهاي مناسب محيا باشد مي توان افراد سرمازده اي را که درجه حرارات بدن آنها به کمتر از 15°Cنيز رسيده است نجات داد اما در کوهستان امکان امداد و نجات در اين موارد و حتي کمتر از آن عملا غير ممکن است.
به خدمت گرفتن علم :: اما اين مطالب چه کمکي به ما در کوهنوردي مي کند؟دانستن طريقه انتقال انرژي (گرما به سرما) در سطح مولکولها به ما اين امکان را مي دهد تا اين انتقال حرارت را کاهش داده و سطح دماي بخشهاي داخلي بدنمان را حفظ نماييم و بتوانيم زنده بمانيم. براي اين منظور بايد ديواري بسازيم تا اين انتقال انرژي بين بخشهاي گرم و محيط سرد اطراف آن کاهش يابد. اين امر احتياج به درک مفهوم عايق بندي کردن بدن با پوشاک(Insulation) و ماکزيمم کردن اثر بخشي دارد.
کم شدن دماي بدن عبارت است از پايين افتادندرجه حرارت بدن به کمتر از 35 درجه سانتيگراد. اين حالت ميتواند بسياري ازدستگاههاي بدن را تحتتأثير قرار دهد، از جمله اين که جريان خون بهکليهومغزکاهش مييابد. اين حالت در تمامسنين ميتواند اتفاق بيافتد اما اکثر بيماران، سالمنداني هستند که نميتوانندخود را در زمستان گرم نگاه دارند.
علايم شايع
·علايم اوليه:
oهماهنگي نامطلوب عضلات
oگيجي و سردرگمي ذهني
oلرزيدن و پايين بودن درجه حرارت بدن (کمتر از 35 درجه سانتيگراد)
قرار گرفتن طولانيمدت در معرض سرما، خصوصاً محيط بازهمراه با بالا بودن شاخص باد ـ سرما؛ و نيز غرق شدن در آب سرد و نجات فردقبل از خفگي کامل. البته در افرادي که بيمار يا ضعيف هستند، اين حالتميتواند در درجه حرارتهاي نزديک به طبيعي نيز رخ دهد.
عوامل تشديد کننده بيماري
·بزرگسالان بالاي 60 سال يا شيرخواران
·لباس نازک يا مرطوب
·لاغر بودن. افراد لاغر زودتر از افراد چاق حرارت بدن خود را از دستميدهند.
·مصرف دخانيات، که خونرساني به اندامها را کاهش ميدهد.
oتوجه داشته باشيد که فرد ممکن است گيج باشد و در برابر اقداماتکمککننده مقاومت کند.
oفرد را روي سطح صاف قرار داده و وي را با پتو با درجه حرارت طبيعيبدن بپوشانيد.
oحمام گرم (نه داغ) ممکن است کمککننده باشد، اما براي راهنمايي گرفتندر اين مورد با نزديکترين مرکز اورژانس در تماس باشيد.
oاگر فرد در محيط بيرون است، وي را با پتو بپوشانيد يا از باد محافظت کنيد.
oدر صورت امکان، فرد را با گرماي بدن خودتان گرم کنيد.
داروها
داروهايي براي حفظ فشار خون در صورتي که وضعيت فردبحراني باشد.
فعاليت در زمان ابتلا به اين بيماري
پس از درمان، فعاليت درزمان ابتلا به اين بيماري هاي طبيعي بايد تدريجاً از سر گرفته شوند.
رژيم غذايي
اگر فرد قادر به نوشيدن باشد، مايعات گرم به اوبدهيد.
درچه شرايطي بايد به پزشک مراجعه نمود؟
اگر علايم پايين افتادندرجه حرارت بدن را در يک نفر مشاهده کردهايد. اين ممکن است يک اورژانسباشد.
گرمازدگي
شرح بيماري
گرمازدگي عبارت است از بيماري ناشي از قرارگرفتن طولانيمدت در معرض حرارت زياد، نخوردن مايعات به حد کافي، يا خوبکار نکردن مکانيسمهاي تنظيم حرارت درمغز. اين حالت ميتواند در هر سني رخدهد، اما در سالمندان شايعتر است.
علايم شايع
·خستگي گرمايي:
oمنگي، خستگي، غش، سردرد
oرنگ پريدگي و مرطوب بودن پوست
oتند و ضعيف بودننبض
oتند و سطحي بودن تنفس
oگرفتگي عضلاني
·تشنگي زياد گرمازدگي:
oغالباً قبل از اين مرحله، خستگي گرمايي و علايم آن وجود دارد.
·گرمازدگي در اثر قرار گرفتن بيش اندازه در حرارت شديد و کار نکردنمکانيسمهاي تنظيم حرارت بدن ايجاد ميشود. در اين حالت دماي بدن تا حدخطرناکي بالا ميرود (حتي تا حدود 5/41 درجه).
·بيماري اخير که باعث از دست رفتن مايع در اثر استفراغ يا اسهال شدهباشد.
·هواي داغ و پر رطوبت (شرجي)
·بودن در محيط بسيار گرم
·از دستدادن مايعات بدن در اثرورزش وتعريق و ننوشيدن مايعات کافي برايجايگزيني آب از دست رفته
·پوشيدن لباس زياد، خصوصاً لباس تنگ
·تب بالا
·فعاليت در زمان ابتلا به اين بيماري بدني يا ورزش شديد در هواي داغ و پررطوبت
پيشگيري
·در هواي داغ، لباس سبک و گشاد بپوشيد.
·مرتب آب بنوشيد و صبر نکنيد تا تشنه شويد و سپسآببنوشيد.
·اگر تعريق زياد داريد، آب بيشتر بنوشيد. اگر مقدار ادرار کم شود، ميزان آبدريافتي را زيادتر کنيد.
·سعي کنيد به هواي داغ عادت کنيد.
عواقب مورد انتظار
معمولاً با درمان سريع بهبودي کامل درعرض 2-1 روز حاصل ميشود.
عوارض احتمالي
ممکن است هر کدام از اعضاي مهم بدن دچارمشکل شوند ) قلب،ريهها،کليهها،مغز)
با مدت زمان قرار گرفتن درمعرض گرما و شدت آن، و نيز سرعت و اثربخشي درمان ارتباط دارد.
درمان
اصول کلي
·اگر فردي علايم گرمازدگي را دارد و عرقنميکند:
وي را سريعاً خنک کنيد. لباسهاي وي را در آوريد واو را در آب سرد قرار دهيد، يا دور او ملحفه مرطوب بپيچيد. ترتيب انتقال او رابه نزديکترين بيمارستان بدهيد. اين يک اورژانس است!
·اگر فردي ضعيف و خسته است اما عرقميکند:
وي را در يک جاي خنک بخوابانيد، مايعات خنک به اوبدهيد (آب، آب ميوه، يا ساير نوشيدنيهاي خنک). ترتيب انتقال او را بهنزديکترين بيمارستان بدهيد، مگر در موارد خفيف. توصيههاي پزشکي براي مراقبتمناسب از فرد را به وي يا همراهان وي ارايه دهيد.
داروها
براي اين اختلالات معمولاً دارويي مورد نياز نيست.
فعاليت در زمان ابتلا به اين بيماري
·وقتي که علايم وجود دارند، در حالتي که پاهايتان بالا باشد استراحتکنيد.
·با روبه بهبود گذاشتن علايم ميتوان کارهاي روزمره را تدريجاً از سرگرفت.
رژيم غذايي
رژيم خاصي توصيه نميشود.
درچه شرايطي بايد به پزشک مراجعه نمود؟
اگر شما يا يکي از اعضايخانوادهتان علايم گرمازدگي يا خستگي گرمايي را داريد، يا اين که علايم رادر فردي ديگر مشاهده نمودهايد. بلافاصله اورژانس را خبر کنيد! اين اختلالاتممکن است جدي يا مرگبار باشند.
خطرات بعدي
خطرات صاعقه در كوهستان به دو گونه است :
۱ـ برخورد مستقيم آذرخش
۲ـبرق زميني كه در نتيجه تخليه بار الكتريكي ابرها ، تا شعاع معيني سطح زمين و مولكول هاي هوا داراي بار الكتريكي مي شود)
هر ساله تعداد زيادي از کوهنوردان دچار صاعقه زدگي مي شوند و براثر صاعقه زدگي يا جان خود را از دست مي دهند و يا دچار آسيب هاي شديد مي شوند.بسياري از اين حوادث با رعايت نکات ايمني قابل پيشگري هستند وبه همين جهت در اين قسمت به بررسي اين موارد مي پردازيم.
اصول پيشگشري:
رعايت چند نکته در پيشگيري از صاعقه زدگي در بين کوهنوردان بسيار مهم است:
1) در صورت امکان با شروع صاعقه در مکان هاي سر پوشيده مانند جان پناه ها يا کلبه هاي کوهستاني پناه بگيريد.
2) همواره برنامه ي کوهنوردي را طوري تنظيم کنيد که بعد از ساعت11 صبح در مکان هاي مرتفع نباشيد.
3) هيچگاه چادر خود را به بلندترين درختان اطراف وصل نکنيد.
4) در صورت شنيدن صداي رعد حتي با وجود آسماني صاف ، احتمال وقوع صاعقه بسيار زياد است.سريعاً خود را به مکان امن برسانيد.
5) وجود ابرهاي تيره و افزايش باد خبر از قريب الوقع بودن صاعقه است.
6) مي توان از جليقه هاي ضد صاعقه استفاده نمود.
7) در مکان هاي سر پوشيده به در، پنجره و اجسام فلزي نزديک نشويد.
8) دستگاه هاي الکتريکي خود را خاموش کنيد.
9)طناب هايي را که به همراه داريد بخصوص اگر خيس و مرظوب شدند،از خود دور کنيد.
10) تنها در موارد اورژانس از تلفن استفاده کنيد .امواج صاعقه به راحتي از خطوط تلفن عبور مي کنندو آسيب ناشي از آنها يکي از شايع ترين علت صاعقه زدگي در مکان هاي سر پوشيده است.
11) داخل خودرو معمولاً در برابر صاعقه زدگي امن است.
12) هيچ گاه به يک خودرو تکيهنکنيد.
13) از دوچرخه يا موتور فاصله بگيريد.
بهمن
با گرم شدن هوا ،وبا توجه به برفهايسنگيني كه درگذشته در ارتفاعات مي نشينداحتمال بروز بهمن هاي خطرناك هم شدت پيدا ميكند. پس لازم استكه اگر در روزهاي پاياني زمستان پا به ارتفاعات و حتي دره هاي كم ارتفاع هم مي گذاريم، تمام جوانب احتياط را رعايت كنيم.مهمترين موضوع اينست كه تنها به كوه نرويم و با افراد با تجربه همراه شويم. بايد بدانيم كه ميزان زياد برف، تغيرات درجه حرارت كه باعث ذوب شدن برفها شود و وجود لايه هاي ضعيف و شيب بالاي 45 درجه باعث بروز بهمن ميشود. از مسير شيب هاي بهمني نبايد عبور كرد و اگر مجبور به عبور از زير اين شيبها شديم بايد بدون به هم زدن آرامش كوهستان ، هر چه سريعتر و با چشمان باز عبور كنيم. اگر شواهد حاكي از بروز بهمن بود هر چه سريعتر بايد به كناري فرار كرد و با فرياد همه را آگاه كرد. و اما اگر در بهمن گير كرديم، بايد از ورود برف به دهان و بيني جلوگيري كرده و فاصله اي را با يكي از دستها در جلوي دهان براي تنفس در نظر بگيريم و با دست ديگر سعي كنيم خود را به سطح بكشانيم.مثل فرمان اتومبيل كه در زمان توقف به سختي حركت ميكند، اگر بهمن نيز متوقف شود ديگر حركت كردن به دليل تراكم برف، بسيار سخت ميشود. پس تا توقف بهمن كه زمان زيادي هم بطول نمي انجامدبراي دست و پا زدن فرصت داريم. بايد بدانيم كه تقلاي معقول نجات بخش است. پس از توقف حركت بهمن با حفظ خونسردي با تلاش رو به بالا حركت مي كنيم و اگر جهت را گم كرديم با خارج كردن آب دهان جهت جاذبه زمين و جهت سطح برف را ميتوان تشخيص داد.
زمان و مكان سقوط
بهمن چگونه در كوهستان شكل ميگيرد؟ در چه مناطقي از كوهها، بهمن سقوط ميكند؟ وزن بهمن و سرعت حركت آن به چه ميزان است و بالاخره چگونه ميتوان خود را از مسير حركت بهمن رهانيد و از مهلكه نجات يافت؟
در چه جاهايي خطر بهمن وجود دارد؟
1- شيب، يكي از عوامل بسيار مهم در سقوط بهمن است. روي شيبهاي خيلي تند (بيشتر از 50 درجه) چون برف قبل از انباشته شدن به طور طبيعي به پايين سرازير ميشود، خطر سقوط بهمن معمولاً زياد نيست. روي شيبهاي خيلي ملايم (كمتر از 25 درجه) نيز خطر بهمن معمولاً زياد نيست. تحقيقات بهمنشناسان فرانسوي نشان ميدهد كه بهمنهاي تختهاي، عمدتاً روي شيبهاي 30 تا 45 درجه است و بيشترين بهمنها از روي شيبهاي 35 تا 40 درجه سقوط كرده است. كوهنوردان و اسكيبازان امريكايي اهميت فوقالعادهاي براي عامل شيب قائل هستند. هر كوهنورد يا اسكيباز كوه، هميشه يك شيبسنج كوچك در جيب دارد تا با آن ميزان خطر ريزش بهمن را برآورد كند.
2- با تند شدن شيب، ثبات لايهفوقاني برف كاهش يافته و خطر بهمن افزايش مييابد.
3- پوشش زمين. پوشش طبيعي خاك كه ارتباط بين مانتو برفي (توده برف) و خاك را برقرار ميكند نيز البته نه به اندازه شيب، مهم است. زمينهاي صاف و صيقلي و يا بدون پستي و بلندي و شيبهايي كه داراي بوتههاي كوچك يا چمنزار و علف هستند، بهمنخيز است. به عكس، شيبهاي پر سنگلاخ و به ويژه با تختهسنگهاي بزرگ و يا درخت و درختچه و يا بوتههاي بزرگ- مثل گون- معمولاً برف را به خوبي نگه ميدارند. يكنواختي شيب بسيار خطرناك است. به همين خاطر معمولاً با خاكبرداري، بين شيبها را پلهپله ميكنند.
چه موقع خطر بهمن زياد ميشود؟
باد عامل بسيار مهمي در افزايش خطر سقوط بهمن است به ويژه اگر در چند روز گذشته به شدت وزيده باشد. باد موجب تلمبار شدن برف در برخي نقاط ميشود، ضخامت برف را افزايش ميدهد و باعث به وجود آمدن نقابهاي برفي در خطاراسها و گردنهها ميشود. فراموش نكنيم كه عبوراز شيبهايي كه در بالايشان نقابهاي برفي درست شده، فوقالعاده خطرناك است.
بارش برف چون وزن اضافي بر مانتو برفي ميگذارد، ثبات آن را كاهش ميدهد. البته سقوط بهمن پس از بارش برف، بستگي به مقدار بارش، وزن مخصوص برف و شيب كوه دارد. با اين حال، به طور كلي ميتوان گفت كه با ريزش 30 سانتيمتر برف جديد روي شيبهاي تند (بيش از 35 درجه) خطر جدي ميشود و با 80 سانتيمتر برف جديد، حتي شيبهاي متوسط هم خطرناك ميشوند.
هواي گرم و ملايم به سرعت لايهها را به هم پيوند ميدهد و در نتيجه، خطر سقوط بهمن را كاهش ميدهد. به عكس، اگر اين گرما نسبتاً زياد باشد، خطر را افزايش ميدهد، زيرا برف را به قطرات آب تبديل ميكند و لايههاي فوقاني برف روي اين قطرات ميغلتند و به پايين سرازير ميشوند. بارش كمي باران نيز چسبندگي برف را افزايش ميدهد، ولي اگر بارش از حدي بگذرد، مانتو برفي ثبات خود را از دست خواهد داد.
از اواسط فروردين به بعد، در ارتفاعات 3000 متر به بالا، تابش خورشيد مانتو برفي را- به ويژه جبهههاي جنوبي- بيثبات ميكند و در بعد از ظهرها، بهمنهاي آبكي سرازير ميشود.
سرعت بهمن
سرعت بهمن برف آبكي 55 تا 70 كيلومتر در ساعت، سرعت بهمن برف خشك 110 تا 140 كيلومتر در ساعت و سرعت بهمنپودر 220 تا 290 كيلومتر در ساعت ميباشد. همچنين، نيروي فشار حاصل از بهمن ميتواند به 20 تن برسد.
شكلهاي مختلف برف
شكل برف بستگي تام به دماي محيط دارد:
از 10 تا 5 درجه زير صفر، سوزني شكل، از 5 تا 10 درجه زير صفر، استوانهاي، بادامي شكل.
از 10 تا 13 درجه زير صفر، پهن، بادامي شكل، از 13 تا 17 درجه زير صفر، شش گوش، از 18 تا 25 درجه زير صفر، استوانهاي پهن. شكل برف از اين لحاظ مهم است كه ميزان چسبندگي و قدرت اتصال مانتو برف (توده برف) را تعيين ميكند و در نتيجه احتمال ريزش بهمن را كاهش يا افزايش ميدهد.
وزن برف
شخص مدفون زير بهمن تحت فشاري است كه وزن و ارتفاع بهمن بر او وارد ميكند. وزن يك متر مكعب برف بستگي به مقدار آب موجود در آن دارد.
برف تازه
برفپودر، 30 تا 60 كيلوگرم
برف فشرده سبك، 100 تا 200 كيلوگرم
برف كهنه
برف شناور، 200 تا 300 كيلوگرم
برف خشك نشست كرده، 300 تا 400 كيلوگرم
برف آبدار نشست كرده، 400 تا 450 كيلوگرم
برف زيرين خشك، 400 تا 700 كيلوگرم
برف زيرين آبدار، 600 تا 800 كيلوگرم
با استفاده از آمار، كساني كه دچار بهمن شدهاند، تعيين كردهاند كه با گذشت زمان احتمال زنده ماندن بهمنزده چقدر است. شخص مدفون در زير يك متر برف با گذشت زمان شانس زنده ماندنش به سرعت كاهش مييابد.
به طور كلي ميتوان گفت كه با گذشتن هر يك ساعت، شانس زنده ماندن نصف ميشود.
در ساعت اول، شانس زنده ماندن بهمنزده حدود 45 درجه است. در ساعت دوم شانس او به 28 درصد، در ساعت سوم به 18 درصد و در ساعت چهارم به 10 درصد كاهش مييابد. به عبارت ديگر، از ساعت چهارم به بعد، تنها يك نفر از 10 نفر را ميتوان از زير بهمن زنده خارج كرد. در ضمن اين نكته نيز قابل ذكر است كه از همان لحظات اول در اثر ضربه و فشار بهمن و اصابت به صخره و سقوط از بلندي و از اين قبيل صدمات، جان خود را از دست ميدهند.
بهمنزده هر قدر در عمق كمتري مدفون شده باشد، شانس بيشتري براي زنده ماندن دادر. به همين خاطر است كه توصيه ميكنند با شنا يا پرش كردن، سعي كنيم روي سطح بهمن باقي بمانيم. همان طور كه نمودار نشان ميدهد، در عمق كمتر از 50 سانتيمتر، شانس زنده ماندن به كمتر از 10 درصد ميرسد
براي عبور از مناطق بهمن گير چه بايد كرد؟
1-حد الامكان ازمناطقي كه احتمال ريزش بهمن را دارد عبور نكنيم.
2-زيپ ها وسر آستين هاي البسه خود را كاملاً ببنديم.
3-توسط كلاه كولاك ويا دستمال گردن جلوي دهان خود را ببنديم.
4-به همراه داشتن نخ بهمن (نخي به متراژ 50 متر با رنگي معمولا تيره كه به كوهنورد متصل است)
5-آماده نگهداشتن وسايل اضافي مثل كوله پشتي و كلنگ براي رها كردن
6-عبور يك به يك افراد با قدم هايي بلند و با فاصله.
7-خودداري از ايجاد سر و صداي اضافه.
8-استقرار افراد با تجربه بر روي يالهاي كناري براي تعقيب با چشم.
9-همراه داشتن وسايل ضروري مثل كمكهاي اوليه و مقداري تنقلات .
در حين بهمن بايد چه كنيم
1-رها كردن وسايل اضاف و سنگين
2-در مقابل بهمن حالت گلوله اي بايد گرفت.
3-فرياد كشيدن در هنگام غلطيدن بر روي برف.
4-ايجاد محافظ صورت به وسيله دستان.
5-بزرگ كردن فضا براي تنفس در زير برف.
6-تشخيص جهت كشش زمين .
7-سعي در كنار زدن برف ها و به سمت بالا آمدن.
بلاهاي ممكنديگر در كوهنوردي
وقتي قرار است بيرون چادر بخوابي، خيلي پروانهاي فكر نكن، چون اين بالا از نيش پشه گرفته تا نيش هر جك و جانور ديگري ممكن است برايت درد و مرض درست كند. پس بيخيال آسمانشو و توي كيسه خوابت فرو برو و قدر اين كيسه متفاوت را بدان.
وقتي كفش عيد پارسالت را ميپوشي و يك كوه نوردي نيمه سنگين انجام ميدهي، عواقبش را هم قبول كن. كفش نامناسب و فشار، دو عامل مهمي هستند كه يك دوست قديمي را با پاهايت همراه ميكنند؛ ميخچه. بهتر است بداني ميخچه يك بيماري پوستي است، پس بعداز حمام با ناخنگير به جان اين توده فشرده از پوست نيفت. ميخچه معمولا با داروهاي موضعي و در مواقع شديدتر با جراحي درمان ميشود.
اگر موقع استراحت هاي چند دقيقهاي، كرم ضد آفتابت را بيرون بياوري و روي پوست دست و صورتتبزني، هيچكس بهشما نميگويد چه آدم شيكي هستي. چون در غير اين صورت، وقتي بعدازظهر با گونههاي گلي از كوه پايين ميآيي همه بهشما ميگويند چه آدم بيفكري. آفتاب سوختگي باعث سرطان پوست و پيري زودرس آن ميشود. پس چه حرفهاي باشي چه نباشي، آفتاب سوختگي را جدي بگير!
به نفعت شماست كه خيلي شاد كوه نوردي نكنيد و همهي سنگهاي زير پايتان را جدي بگيريد. چون در رفتن يك سنگ كوچك از زير پايتان همان و زمين خوردن و در شرايط بدتر، سقوط همان. پس اگر موقع بالا رفتن و پايين آمدن سرود ميخواني، لطفا با چشمهاي باز اين كار را بكنيد!
کوه گرفتگي يا ارتفاع زدگي
تعريف کوه گرفتگي:
حالتي که در اثر افزايش ارتفاع و فعاليت شديد بدني در شخص بوجود مياد.
مهمترين علائم کوه گرفتگي عبارتند از:
1- از دست دادن اشتها2- افزايش غير طبيعي ضربان قلب و دم و بازدم
3- تنگي نفس4- اختلال در سيستم گوارشي5- سردرد شديد
6- قرمز شدن چشم ها7- عدم تمرکز حواس8-کاهش بينايي و شنوايي
9- تنفش شين ستوکي (chyne-stoke) که علامت ارتفاع زدگي حاد است؛ تنفس به يکباره شديد شده و بعد از چند ثانيه به حالت اول برميگردد.
بيماري کوه گرفتگي ( ادم مغزي و ريوي در ارتفاع )
ايسکانيوز- کمي فرصت براي تطابق شخص باتغييرات اختلاف ارتفاع ، ميزان ارتفاع ، فعاليت بدني وميزان سلامتي جسمي و آمادگي قبلي در بروز و شدت اختلالات حاد يا مزمن ناشي ازهيپوکسي ( کمبود اکسيژن خون ) مربوط به ارتفاعات بيش از 3000 متر تاثيردارد. درافراد مختلف ميزان تحمل به هيپوکسي فوق العاده متفاوت است.
بيماري کوه گرفتگي در اثر کمبود اکسيژن در ارتفاع بالا بوجود مي آيد. edema = ادم ، خيز ، تجمع غيرطبيعي مايع درفضاي بين ياخته اي بافتهاي بدن . علايم ادم مغزي :
تحريک پذيري ، اشکال درتمرکزحواس ، سرگيجه ، طنين گوش ، اختلالات بينائي (گاه خونريزي شبکيه ) ، اختلالات شنوائي ، بي اشتهائي ، بي خوابي ، شدت سردرد ، اختلال تعادل ، کاهش سطح هوشياري ، کوما و مرگ .
علايم ادم ريه :
سرفه هاي خشک ، تنگي نفس هنگام استراحت ، تنگي نفس که براي رهايي ازآن بايد ايستاد يا نشست ، سنگيني وفشاربرقفسه صدري ، خس خس سينه ، خروج خون ياخلط خوني ازريه همراه با سرفه ، افزايش ريتم قلب و تنفس ، تنفس نامنظم و مرگ . درمان :
انجام تنفس عميق درفواصل معين مي تواندعلائم را بهبود بخشد. دراکثرافراد اين علائم ظرف 48-24 ساعت ازبين
مي رود.اما دربعضي موارد ممکن است علائم بصورت شديد ومقاوم باقي بماند تا آن حدکه شخص مجبورشود به منطقه کم ارتفاع مراجعت نمايد وحتي درمان داروئي و بستري شدن در مراکز درماني ضرورت پيدا نمايد .
شناخت علايم اوليه ، هرچه زودتر بيماررا قادرمي سازد که قبل ازادم شديد وناتوان کننده به تنهائي يا با کمک ديگران به ارتفاع پائين تربرگردد. برگشت سريع به ارتفاعي حتي 1000-500 متر پائين ترممکن است علائم را بهبود بخشد.
مصرف اکسيژن غالبا علائم حادکوه گرفتگي را مرتفع مي کند. بايد توجه داشت درصورتي که بيمارسيگارمصرف مي نمايد ، ميزان اکسيژن داده شده کمترازافراد عادي باشد و بيمارازنظر وقفه تنفسي کنترل شود .چون اکسيژن باميزان زياد ممکن است باعث آپنه (وقفه تنفسي ) درافراد سيگاري بشود . کاربرد قرص دگزامتازون در پيشگيري از بيماري کوه گرفتگي ( ادم مغزي و ريوي در ارتفاع )
تدابيرپيشگيري عبارتنداز :
آموزشهاي لازم به افراد جديد وآگاه کردن آنها از امکان بروزادم مغزي وريوي ، شرايط مساعد فيزيکي قبل ازآغازسفر، صعود ملايم براي تطابق وهماهنگي با ارتفاع ، شب ماندن درپناهگاه براي هم هوائي ، انجام صعودهاي تمريني به ارتفاعات پائين ترازقله مورد نظردرهفته هاي قبل ، 2-1 روزاستراحت بعدازرسيدن به نقطه مرتفع ، کاربردسريع تدابيرطبي درصورت بروزآثارتنفسي وبستري کردن افرادي که سابقه ادم ريه درجريان کوهنوردي هاي قبلي داشته اند.
تحقيق :
درگذشته براي پيشگيري ويادرمان ادم مغزي وريوي ازقرص استازولاميداستفاده مي شدکه يک داروي ديورتيک (ادرارآور) است. اين دارواولاتاثيرمطلوبي درعمل ندارد وثانيا به علت افزايش حجم ادراردرزمان صعود باعث کم آبي بدن ، از دست دادن الکتروليتها ومشکلات ناشي از دفع ادرار زياد در ارتفاعات مي شود. درطول برنامه هاي صعود به ارتفاعات بالا، به افرادي که دچارکوه گرفتگي شديدمي شوند ،آمپول دگزامتازون به صورت داخل وريدي وآهسته تزريق مي شودکه خيلي موثرواقع مي شود.طي سالهايي که من به کوه ميرفتم ، اين مشکل گريبانگيرمن وبسياري ازکوهنوردان بود. ازآنجايي که پيشگيري هميشه مقدم بردرمان است ، اين فکردرمن بوجودآمدکه درمورد کساني که سابقه کوه گرفتگي دارند ، پيشگيري موثرتري انجام دهيم.
ازقرص دگزامتازون به عنوان پيشگيري ، ابتدا خودم و بعد دوستاني که داوطلب بودند ، طي سه سال بارها استفاده نموديم که نتيجه کاملا رضايت بخش بود وعلايم حاد کوه گرفتگي در اکثر موارد مشاهده نشد ويا بروز علايم بسيار خفيف بود.يکي ازدوستان من که هميشه دچارکوه گرفتگي مي شد ، سال گذشته درصعود به قله سبلان همراه ما بود وازاين قرص استفاده کرد ودرخاتمه برنامه اظهارداشت : مثل اين بودکه به پلنگ چال رفته باشم وبه هيچ عنوان ازارتفاع اذيت نشدم.
دريک کارتحقيقي ديگر درشهريورماه گذشته من بدون انجام تمرينات لازم براي آمادگي ارتفاع ، بامصرف اين قرص به قله دماوند صعود کردم ومشکل کوه گرفتگي برايم پيش نيامد. در حالي که در صعودهاي قبلي دچار سردرد شديد ، تهوع و استفراغ مي شدم .
نتيجه تحقيق : با مصرف قرص دگزامتازون ميتوان از بروز علائم حاد کوه گرفتگي پيشگيري نمود.
Tab. Dexametasone 5mg اين داروبادوز mg/day 9- 5/0 (ميلي گرم درروز) بصورت مقدارواحد يا درمقاديرمنقسم قابل مصرف است (حداکثرمعادل 18 عدد قرص در روز) . دوزپيشنهادي درهروعده مصرف : 3-2 قرص ( حد اکثر 6 قرص ) و سه بار در روز مي باشد.
مصرف اين دارو بايد يک روز قبل از صعود شروع شود .
يک روز قبل از صعود :
- ظهر : 3-2 قرص ( حد اکثر 6 قرص )
- شب : 3 قرص
روز صعود :
- صبح : 3-2 قرص
- ظهر : 2-1 قرص
- شب : 2-1 قرص
بسته به ميزان ارتفاع و علائم فرد ، دوز اين دارورا ميتوان کاهش يا افزايش داد. ازآنجايي که داروهاي کورتني باعث افزايش ترشح اسيد معده مي شود ، توصيه مي شود که حتما همراه غذا وقرص آنتي اسيد (آلومينيوم ام جي اس ) مصرف شود. آنتي اسيد مذکور باعث کاهش نفخ کردن نيز مي گردد.
درمورد مجوزمصرف اين دارو ؛ درصورتي که بيمارهستيد (مخصوصا بيماريهاي دستگاه گوارش و سيستم ايمني ) با پزشک معالج خودمشورت نمائيد.
سردرد :
سردرد درارتفاعات زير 3000 متر درافرادي که کوهنوردي را تازه شروع کرده اند يا تنفس خود را صحيح انجام نمي دهند ، ديده مي شود. دراين افراد بدليل هيپرونتيلاسيون (تنفس سريع )ميزان O2 خون افزايش ودرنتيجه ميزان CO2 کاهش مي يابد.اين کارباعث مي شودکه PH خون که درحالت نرمال بين 45/7 – 35/7 مي باشد ، قليائي تر شود. اين حالت معمولا با بروزسردرد همراه است.درمان آن کاهش PH خون مي باشد.که باچندروش انجام مي شود :
- تنفس به مدت چند دقيقه دريک کيسه نايلوني به منظورافزايش CO2 خون. - خوردن مواد با PH اسيدي مثل آب ليموترش وقرص ويتامين C .
نکته :
براي کاهش نفخ شکم ؛ مصرف عرق نعناع ، عرق کاکوتي و يا قرص نعناع پيشنهاد مي شود.
ضمنا دربرنامه هاي کوهنوردي بدليل به هم خوردن رژيم غذايي ، بي اشتهايي وتهوع ناشي ازارتفاع ، موارد زيادي مشاهده مي شود که فرد دچارکمبود انرژي مي گردد. دراين موارد توصيه مي شود ازمصرف نوشابه هاي گازداراکيدا خودداري نموده وبجاي آن از نوشابه کوهستان استفاده نمائيد .
گلوکزقندي است که بلافاصله پس ازجذب دردستگاه گوارش ، براي بدن قابل مصرف مي باشد.
در جيره غذايي کوه مي توان براي تهيه کردن مربا ، بجاي شکر از گلوکز استفاده نمود. اميدآن مي رود که باراهنمايي ها ورهنمودهاي اساتيد گرامي پزشکي وپيشکسوتان کوهنوردي وسايراهل نظربتوانم مقاله جامعتري دراين زمينه تهيه ودراختيارهمنوردان عزيزقراردهم.
پيشگيري از ارتفاع زدگي:
مهم ترين راه پيشگيري از ارتفاع زدگي، انجام تمرينات ورزشي مستمر و کسب آمادگي لازم براي صعود هاي دشوار است. تمرينات ورزشي(به خصوص تمرينات هوازي که به صورت مداوم انجام شود) باعث خو گرفتن بدن به تغييرات ذکر شده، افزايش ميزان گلبول هاي قرمز در خون، هماهنگي ماهيچه ها با دستگاه گردش خون و نيز افزايش سطح کربوهيدرات در ماهيچه ها ميشود که مجموع اين عوامل باعث پيشگيري از ارتفاع زدگي خواهد شد.
اما در طول برنامه هاي کوهنوردي نيز ميتوان با رعايت نکاتي از ارتفاع زدگي جلوگيري کرد:
1-راه پيمايي گام به گام بهترين کار براي تطبيق تدريجي با ارتفاع است. از انجام حرکات تند و انفجاري در کوهستان خودداري کنيد. نفس نفس زدن نشانه اين است که بيشتر از توانتان داريد فعاليت ميکنيد.. در اين صورت حرکت خود را آهسته تر کنيد. عميق تر نفس بکشيد. براي نفس کشيدن به جاي جلو دادن شکم، ديافراگم را به پايين بکشيد تا حجم بيشتري از ريه ها بوسيله هواي تازه اشغال شوند. قدم هاي خود را کوتاه برداريد.
2-اهميت برنامه غذايي پيش از برنامه کوهنوردي به مراتب بيشتر از غذايي است که در طول برنامه مصرف ميکنيد. در روز هاي قبل از برنامه غذاهاي پر کربوهيدرات و پرچربي بخوريد. در عوض در طول برنامه غذاهاي زود هضم وسبک تري را انتخاب کنيد.
3-اهميت آب را فراموش نکنيد. کم آبي بدن باعث غلظت خون و کم کاري کليه ها خواهد شد. آب را کم کم و در فواصل زماني معين بنوشيد. به آب خود مواد قندي (به ميزان کم) اضافه کنيد.
4-روز قبل از برنامه به ميزان کافي بخوابيد.
5-مصرف توتون و الکل اکيداً ممنوع...
در صورت ارتفاع زده شدن در درجه اول به استراحت بپردازيد. در صورت عدم بهبود از ادامه صعود جداً پرهيز کنيد. آب همراه با مواد قندي مصرف کرده و ارتفاعتان را کم کنيد.
براي مصرف دارو هاي ضد ارتفاع(مانند استازولاميد) و يا دارو هاي ديگر با پزشک يا شخص آشنا يه اين امر مشورت کنيد.
در صورت بروز ناراحتي خيلي سريع ارتفاع نگيريم و در صورت تشديد ناراحتي ارتفاع راکم کنيم. - در برنامه هاي بلند به بالاتر صعودکنيم و در پائين تر شب ماني هم هواييکنيم (هم هوايي انطباق بدن با کاهش فشار هوا و کاهش مقدار اکسيژن است ). - به هنگامسردردهاي جزئي از مسکن هاي مناسب استفاده کنيم
در صورت ادامه و يا بيشتر شدن عوارض، حتما به پزشک مراجعه کنيد
سقوط در کوهستان
سقوط يكي از خطرات مهمي است كه هميشه در كمين كوهنوردان است .بيشترين ميزان سقوط در فصولي كه برف و يخ در منطقه وجود دارد و كوهنوردان با آن ها در گيرند به وقوع مي پيوندد.
علل سقوط:
1-نامناسب بودن كفشها
2-نبود وسايل كافي براي حركت در شيب هاي تند
3-نداشتن تجربه كافي براي حركت بر روي يخ و برف
4-پر شيب بودن سطح فرود
راههاي جلوگيري از سقوط:
1-اگر بر روي برف و يخ حركت ميكنيد حتما از كرامپون و كلنگ استفاده نماييد
2-استفاده از طناب هاي ثابت الذامي مي باشد.
3-تمامي سطح كفش يا كرامپون خود را بر سطح زمين هموار كنيد .
4-زاويه قفسه سينه باپاي جلوي خود را هماهنگ نگاه داريد .
5- به وسيله طناب خود را به ديگر هم نوردان متصل كنيد .
در هنگام سقوط چه بايد كرد؟
1-سعي كنيد با استفاده از كلنگ تعادل خود را حفظ كنيد.
2-دستها و قسمت بالا تنه خود را به سمت بال قرار دهيد و حدالامكان به شكم دراز بكشيد.
3-اگر سطح مورد نظر از برف هاي نرم و به اصطلاح پودري تشكيل شده بود با قسمت پهن كلنگ ترمز كنيد و اگر سطح برف به حالت يخ زدگي در آمده بود با نوك تيز كلنگ اين كار را انجام دهيد.
4- اگر دستكش نداشتيد با آرنج خود سرعت را كم كنيد .
خطر مه در کوهستان :
بخار آب منطقه در هواي سرد تبديل به مه مي شود .وجود مه به دو صورت است :
1-يا صبح بوجود مي ايد .
2-غروب بوجود مي آيد .
مه باعث مي شود حرکت کند شود , ديد محدود شود , گوش و تنفس دچار اشکال مي شود .
راههاي مقابله :
1-فاصله بين گروه را بايد کم کرد بطوريکه کوله نفر جلويي ديده شود .
2-ارتفاع سنج و قطبنما بهمراه داشته باشيم .
3-افراد به هيچ عنوان نبايد متفرق شوند .
4-پرچم راهنما بايد حتما در طول مسير راه داشته باشيم .
5-در مه غليظ از معابر خطر ناک نبايد حرکت کنيم ودر جاي خود ثابت بايستيم تا مه بر طرف شود .
در ماههاي آذر , فروردين , ارديبهشت مه بيشتر تشکيل مي شود .
کولاک در کوهستان :
باد شديدي که روي برفها مي وزد کولاک را بوجود مي آورد که باعث سختي تنفس , کاهش ديد ,سرمازدگي و خطر ريزش بهمن را افزايش مي دهد.
بادهايي که منجر به کولاک مي شوند در روز از دره بطرف کوه و در شب باد از کوه به دره مي وزد.
راه مقابله با آن :
بهترين راه اين است که از خط الراسها پايين آمده و دوم اينکه وسيله ها بايد به بدن حمايت شوند . محافظت از نقاط حساس مانند بيني , لب و صورت هم از نکات مهم ديگر مي باشد .
تغذيه در کوهستان
بعداز هفت هشت ساعت بالا رفتن توي سرما و به دوش كشيدن يك كولهي چهل پنجاه كيلويي هيچ چيزي بيشتر از يك ديزي سنگي چرپ و چيلي با ترشيليته حالت را سرجايش نميآورد. اگر هم خيلي شيك باشي دلت پيتزا و لازانيا ميخواهد. ولي توي ارتفاع هفت هزار متري نه خبري از ديزي سنگي است نه پيتزا. البته وقتي داري سوپ آمادهات را توي آب جوش همميزني ميتواني تصور كني آب گوشتت را داري آماده ميكني. ولي شرمنده، براي پيتزاخورها كاري نميشود كرد.
براي كوهنورد، سوپ ميتواند يك شام اعياني محسوب شود. چون دو شرط يك غذاي درست و حسابي كوهستاني را دارد؛ سبك و پركالري. بهخاطر فعاليت شديد و تعرق مدام، بدن آب و نمك و پتاسيم زيادي از دست داده. پس موقع شام ميتوانيد با سوپ، آب و املاح از دست رفته بدن را جبران كنيد.اگه مثل كپل مدرسه موشها عاشق فندق و بادام و كشمش هستي، بدان و آگاه باش كه درست آمدي. ميتواني همهي جيبهاي كوله و لباست را پر از اين تنقلات كني و در طول مسير صعود وقت و بيوقت بهشان نكاله بزني، اما وقت استراحتهاي چنددقيقهاي بهتر است از ميوههايي مثل پرتقال و نارنگي و سيب استفاده كني، البته هيچ وقت شكلات را فراموش نكنيد، هم بهخاطر قند و كالري فراوانش هم بهخاطر خوشمزگيش.بعضي چيزها هست كه عمرا بهشان لب بزني؛ مثل همين سير دوستداشتني. ولي چون سير مقاومت بدن را زياد ميكند، در روزهاي اول يك برنامه چند ماهه حتما به شما ميگويند كه از آن ميل كنيد؛ البته اين توصيه فقط مال روزهاي اول است؛ چون در ارتفاعات باعث تپش قلب ميشود. پس اگر جلوي چشمهات توي شام اعيانيت سير خرد كردند، سعي كن لبخند بزني؛ چون تو يك حرفهاي هستي.
تجهيزات كوهنوردي
تجهيزات كوهنوردي به دو دسته تقسيم ميشود: وسايل فردي و وسايل گروهي. وسايل فردي كه به كنار، ولي از زير بار وسايل گروهي نميتواني در بروي. پس بيخودي كولهات را زيادي پرنكن؛ چون اين كار نه عاقلانه است و نه حرفهاي.
اگر جزو آن دسته از آدمها هستي كه پوست شكلاتشان را هم يادگاري نگهميدارند، بايد بداني اين جا اصلا جايش نيست. چون به اندازه كافي كولهات سنگين هست كه دلت بخواهد وسط راه بگذاريش به امان خدا. البته وزن كولهي كوهنورد هيچ وقت نبايد از وزنش بيشتر باشد، چون به ستون مهرهها و زانو آسيب ميرساند.
مهمترين وسيله فردي كفش است و بنا به اينكه برنامه در چه منطقهاي و در چه فصلي انجام ميشود، نوع آن فرق ميكند. البته اين براي توست كه حرفهاي هستي وگرنه براي من همان كفش عيد پارسال هم كفايت ميكند.
بيشتر كوهنوردها از كيسه خواب هيچ دل خوشي ندارند. چون هرچقدر هم جنسش پر باشد و سبك ولي هنوز نصف كولهشان را پر ميكند. پس بهتر است براي اين نصفه باقي مانده حساب شده عمل كنيد.
باتوم، شكل و اسم حرفهاي همان چوب دستي خودمان است. و چون وسيلهاي است كه مدام در دست كوهنورد است بهتر است جنس آن ضد صاعقه باشد. موقع بالا رفتن و پايين آمدن اين قدر بهخاطر وجود چنين اختراعي خدا را شكر ميكنيد كه لازم نيست بيشتر از اين من دربارهاش حرف بزنم.
لايه بندي لباسها (Insulation) :: مهمترين ياور و کمکيکه مادر اين نبرد داريم، عايق بندي بدن خود با پوشاک مناسب است. نقش پوشاک در اينجا کمک به کاهش انتقال حرارت است که به علت شکل اسفنجي و وجود فضاهاي خالي بين بافت آنها انجام مي شود. در واقع هوا بهترين عايق براي محافظت بدن در برابر سرماست. فضاي خالي بين بافت هاي لباس باعث کاهش شدت انتقال انرژي از سطح پوست به لايه هاي بالاتر مي شود. در مقابل آب و رطوبت عايق ضعيف تري نسبت به هواست. به همطن دليل است که پوشاک ضد باد (windproof) از پارچه هاي بدون منفذ تهيه مي شوند.
چگونه بدنمان را عايق بندي نماييم ::اگر شما يک خانه بوديد در اين صورت عايق بندي شما با کمي پشم شيشه و ورق هاي فايبرگلاس، کار سختي نبود اما اينطور نيست. متاسفانه موجود زنده اي هستيد که بدنش دائما در حال تنفس است و تنها از گردش در محيط هاي معمولي راضي نمي شود بلکه نياز دارد تا درسردترين محيط ها هم به فعاليت بپردازد. عايق بندي مناسب به معني پوشش بيشتر نيست. عامل راحتي را نيز بايد در نظر بگيريد. در واقع در اکثر مواقع فقط چند ميلي متر ريز اقليم (Microclimate) مناسب در کنار پوسستان به شما راحتي مورد نظر را مي دهد. دقيقا همان کاري که حيوانات در طبيعت در سرماي شديد به کار مي برند. بر اين اساس بايد به اين موضوع توجه اساسي داشته باشيد که هواي محبوس شده در بافت هاي پوشاکتان در واقع بهترين عايق حفظ حرارات بدنتان است. همان عاملي که کمپاني هاي توليد کننده پارچه نيز در توليد پارچه هاي مناسب از ان استفاده مي کنند. اين ريز اقليم پيرامون بدن به علت جريان هوا (باد) دائما در حال خنک شدن است و به همين دليل است که پوشاک توليد شده از پارچه هاي ضد باد مثل Pertexيا Ventile جز ضروري پوشاک کوهنوردان هستند. ميزان حراراتي که يک کوهنورد در حين فعاليت توليد مي کند براي سنجش ميزان ضخامت عايق هاي وي بسيار مهم است و بايد کنترل گردد. يک فرد که فعاليت مي کند 1600 درصد از شخصي بدون تحرک انرژي (گرما) توليد مي کند. به اين دليل است که مي بينيم در اورست کوهنودان مي توانند در دماي-15°C هم به کوهنوردي بپردازند. زمانيکه مفهوم عايق بندي را دريافتيد نکته مهم ديگريباقي مانند و آن اينست که.......
گرم شدن بدن دشمن گرم ماندن آن است ('Getting hot is the worst way to stay warm'):: زمانيکه فعاليت مي کنيد و يا دماي محيط اطرافتان بيشتر از 37°Cيا هردو، دماي بدنتان افزايش مي يابد. زماني دماي پوست بدن به 37°C مي رسد بدن شروع به عرق کردن مي نمايد. عرق کردن تلاش بدن براي از دست انرژي (گرما) و رسيدن به تعادل حراراتي است. همانطور که همه ما مي دانيم، زمانيکه بدن عرق ميکند و پوست مرطوب مي شود، آب شروع تبخير شدن از سطح پوست مي کند و سبب مي شود تا پوست شما سرد تر شود.علت اين امر اين است که زماني ک عرق از سطح پوست شما به علت باد جدا مي شود امکان تشکيل يک لايه نمدار از هوا در اطراف پوست بدنتان وجود نخواهد داشت وهرچهتعداد مولکول هاي جدا شده از پوستشما بيشترمولکول هاي آب توليد شده توسط پوست باشد شما بيشتر (سريعتر) سردتان مي شود. باد بيشتر (تند تر) تنيجه اي جزاحساس سرماي بيشتر بر پوست شما براي شما نخواهد داشت. براي جدا شدن يک مولکول آب از سطح آزاد آب مقدار مشخصيانرژي لازم است و اين مقدار انرژي با شدت باد رابطه عکس دارد.اين همان پديده معروف اثر باد سرما زايي(WindChill Effect) است. اين فرآيند به شدت در کنترل دماي داخلي بدنتان موثر است و شما را سرد مي کند (احساس سرماي بيشتري مي کنيد).
اما ...
مشکل اينجاست که وقتي يک کوهنورد فعاليت مي کند و در نتيجه عرق مي کند، حفره هاي خالي موجود در بافت لباس هايوي پر ازآب مي شود و به اين علت هوا خاصيت عايق بودن خود را از دست مي دهد. در اين شرايط انرژي مي تواند از طريق آبي که در اين حفره ها وجود دارد سريعتر انتقال پيدا کند. ....
براي خنک کردن بدن در اين شرايط بايد دماي هواي محيط کم شود . براي اين کار يا بايد کاهش سطح توليد انرژي (گرما) توسط عضلات اتفاق بيافتد يا به وسيله تعويض (remove) پوشش هاي مان اجازه دهيم تبخير عرق از سطح پوستمان به راحتي اتفاق بيافتد. با آبي که در داخل بافت پارچه ها وجود دارد احساس سرما بسيار شديد تر حاصل مي شود. بخصوص اگر پوشش هاي ضد باد هم وجود نداشته باشند. در واقع مشکل اصلي اينجا خودش را نمايان مي کند يعني اگر شما لخت بوديد عرق مي کرديد و عرق از سطح پوست شما تبخير ميشد اما حالا شما در داخل لباسهايي خيس قرار داريد که شما را سردتر هم مي کنند.
در اينشرايط فرض کنيد که بدن شما فعاليت مناسبي هم نداشته باشد و انرزي مناسبي براي جايگزيني انرژِي ازهدر رفته توليد نکرده باشد (مثلا شما براي گرفتن عکس يادگاري در قله وقت تلف بکنيد) در اين شرايط بدنتان در معرض يک موقيت بحراني قرار گرفته است. اين پديده خنک شدن (Chilling) است و يکي از مهمترين دلايل افت دماي بدن (hypothermia) است. اينکه درونتان طوفاني از سرما احساس کنيد نه بيرونتان مي تواند کشنده باشد( being the 'storm within' not the 'stormwithout' thatcan kill ).
دقيقا به همين دليل است که يک لايه خشک و نازک در روي پوست لازم است تا يک ريز اقليم (Micro Climate) فعال براي خشک نگه داشتن سطح پوست ايجاد کند. اگر اين مفاهيم را درک کرده باشيد و تجهيزات مناسبي نيز داشته باشيد، مي توانيد تحت شرايط سخت و سرماي شديد نيز از بروز سرما زدگي جلو گيري نماييد.
عرق کردن ممنوع!::
شرکتها و کمپانيهاي سازنده محصولات کوهنوردي در شعارهاي تبليغاتي خود ادعا مي کنند که با محصولات قابل تنفس و خارق العاده خود، شما را گرم و سطح پوست بدن شما را خشک نگه مي دارنند و اين کار را تحت هر شرايط آب و هوايي و با هر سطح از فعاليتبدني شما مي توانند انجام دهند. اما مشکل، محصولات توليدي و کيفيت آنها نيست بلکه مشکل خود شما هستيد. حتي بهترين محصولاتي هم که به عنوان لايه اول توليد شده اند زماني که عرق کنيد، خيس مي شوند و کارايي شان کاهش مي يابد و زماني که بيش از حد فعاليت کنيد دماي بدنتان بالاي 37°C مي رود، پس انتظار معجزه از اين پارچه هاي پلي استري و پلي آميدي نداشته باشد. اولين دفاع در برابر سرمازدگي و کاهش دماي بدن اين است که بدانيم چطور از اين محصولات بدرستي استفاده کنيم. وظيفه اول شما اين است که با کنترل ميزان تعرق و انتخاب ضخامت مناسب براي پوشاک لايه اول خود سطح دماي بدن خود را در 37°C تنظيم کنيد. اگر رفتار کوهنوردان حرفه اي را بررسي کنيد، خواهيد ديد که آنها از پوشاک نازک استفاده مي کنند و زماني که به دليل سرماي شديد محيط مجبورند از پوشاک ضخيم تر و لايه هاي بيشتري استفاده کنند، آنقدر آهسته حرکت مي کنند تا توليد انرژي در بدنشان را، در حد مشخصي محدود سازند. به اين وسيله آنها ميزان تعرق بدن خود را تنظيم مي کنند. در ضمن در اين مواقع ميزان آمادگي جسماني نيز بسيارمهم است. يک کوهنورد ورزيده کمتر از يک کوهنورد معمولي تقلا مي کند و به همين دليل کمتر هم عرق مي کند.شما حتما کوهنوردان مبتديرا ديده ايد که تمام لباسهاي خود در حين حرکت پوشيده اند. دقيقا به همين دليل است که آنها زودتر خسته شده و زود تر سرمازده مي شوند.آنها نمي دانند که به محض شروع کوهنوردي چه مقدار انرژي توسط عضلاتشان توليد مي شود.
از مزيت هاي پارچه ها بهره ببريد . :: دومين چيزي که بايد به آن وجه داشته باشيد استفاده از پوشاک با کيفيت و مناسب است. از پوشاکي استفاده کنيد که دو مزيت را همزمان داشته باشند: به قدر کافي شما را گرم نگه دارند و احتمال سرمازدگيشما را کاهش دهند وبخاطر ساختار مناسبشان اگر شما موفق نشديد عرق کردن خود را کنترل کنيد و لباستان خيس شد قالبيت خود را تا حدود زيادي حفظ کند. به ايت ترتيب شما هب حد بالايي از کارايي در پوشاکتان مي سرسيد که به شما اين توانايي صعود به ارتفاعات بالا در شرايط سخت و حفظ جانتان را مي دهد. پارچه کتان بدترين منسوجي است که مي توانيد در پوشاک خود در برنامه زمستاني استفاده کنيد. چرا که به طور کامل از عرق شما اشباع شده و اصلا توانايي انتقال عرق را به لايه هاي بعدي ندارد. به اين ترتيب شما به راحتي سرما زده خواهيد شد.
سه خاصيت مهم که پارچه هاي مورد استفاده در فعاليتهاي زمستاني براي مقابل ه با سرما زدگي بايد داشته باشند به اين قرار است:
خاصيت فتيله اي داشتن (Wicking):
عرق بايد از سطح پوست شما براحتي به لايه هاي بعدي منتقل شود تا به اين ترتيب ميزان انتقال حرارت ازبدنتان به کمترين مقدار خود مي رسد. اين اتفاق به مي تواند به اشکال مختلفي صورت بگيرد و بطور معمول بوسيله پارچه هاي آب دوست (hydrophilic) در پوشاک لايه اول بدست مي آيد. لباسهاي لايه اول به سرعت عرق را جذب کرده و بوسله حرارت دفع شدن بدن آن را به لايه هاي بالايي منتقل مي کنند.
تراکم (Density):
يک پارچه کلفت داراي بافت بيشتر و فضاي خالي کمتري نسبت به پارچه هاي نازک است و از آنجا که هوا بهترين عايق است، پارچه هاي نازک بهترين انتخاب ممکن هستند. بعلاوه اينکه زمان خشک شدن و گرم شدن وقتي خيس مي شوند، در اين پارچه کمتر از پارچه هاي ضخيم است.پارچه هايتهيه شده از پر و پشم هاي خاص و پلي استرو پلي آميدتحت عنوان تجاري پلاراز بهترين اين پارچه هستند.
خاصيت ارتجاعي (Stretch):
هر چقدر پارچه به پوست نزديک تر باشد، انتقال عرق از آن بسيار بهتر صورت مي گيرد. هر چقدر که با پوشاک لايه اول خود، سريعتر به تعادل حرارتي برسيد، انتقال حرارت کمتري هم خواهيد داشت و مي توانيد ريز اقليم (Micro Climate) کامل تري را در سطح پوست خود بوجود آوريد. اين لايه نزديک به پوست مي تواند نقش بسيار موثري در تثبيت کردن يا بهم زدن تعادل حرارتي در مواقي که بدن سرد يا گرم مي شود، داشته باشد. لباسهاي لايه اول با خاصيت ارتجاعي بهترين پوشاک لايه اول هستند اما به مرور زمان خاصيت ارتجاعي خود را از دست مي دهند و براحتي آسيب ديده و پاره مي شوند.
لباسهاي ضد سرما (Anti chill):: لايه بندي پوشاک بهترين راه براي رسيدن به راحتي و آسايش در شرايط سخت زمستاني است. با استفاده از پوشاک لايه اول جذب (Stretch)، با تراکمو ضخامت کم، شما مي توانيد يک ريز اقليم مناسب در اطراف پوست بدنتان داشته باشيد که عرق را از سطح پوستتان جذب کرده وآنرا به لايه هايبعدي منتقل مي کند. با اين لايه اول حتي در باد هاي شديد هم مي توانيد با اضافه کردن يک لايه ضد باد () بخوبي از خودتان در مقابل سرما محافظت کنيد. به همين دليل است که کوهنورداني را در هيماليا مي بينيد که تنها لباسهاي لايه اول خود را به تن دارند و يا در زير لايه محافظ (Shell) خود تنها پوشش لايه اول را بر تن دارند.
قابليت تنفس پوشاک خاصيت بسيار مهمي است و بهمين دليل شما امروزه با پوشاکي روبرو هستنيد که هر سه کار را در آن واحد مي توانند براي کوهنوردان انجام دهند. اين پوشاک نازک زماني که با دستکش و کلاه (6 درصد از گرماي بدن از طريق سر به دفع مي شود) مورد استفاده قرار بگيرند و قابليت هاي بالايي از خود بروز مي دهند. ضمن اينکه شما مي توانيد با افزايش و يا کاهش ميزان تحرک خود ميزان حرارت توليدي توسط بدنتان را کنترل کنيد. نکته مهم اين است که شما به ميزان کمتري عرق مي کنيد و خطر کاهش آب بدنتان (dehydration) شمار را کمتر تهديد مي کند که خود عامل ديگر در احساس سرماست. در اين شرايط حتي اگر احساس سرما کنيد مي توانيد با افزايش يک لايه به پوشش خود از خود به خوبي محافظت کنيد. نکته آخر اين است که مطمئن شويد تمام لباسهاي انتخاب شده براي لايه هاي مختلف به خوبي در بدنتان قرار (Fit) مي گيرند و به تن کردن و خارج کردنشان براحتي برايتان امکان پذير است. تنها بر روي شلوارتان متمرکز نشويد که بآيا براحتي متوانيد آنرا بپوشيد و استفاده کنيد در مورد ساير پوشاکتان هم وسواس به خرج دهيد.
آزمون آخر:: تمام شد. حالا شما مجموعه از اطلاعات را در اختيار داريد که من بعد از آن همايش جمع آوري کرده ام. مي دانم که اطلاعات وجود داشتند که مکن است باعث سردرگمي شما شوند اما اميدوارم حداقل اين حسن را داشته باشند که مانند من باعث شوند تا شما بيشتر از دماي قسمتهاي داخلي بدنتان در برنامه هاي زمستاني خود محافظت نماييد. و به عنوان آزمون آخر اميدوارم، شما با کنارهم قرار دادن اطلاعات مورد نياز از اين مقاله "هنر تحمل کردن" را بدست آورده باشيد
با استفاده از لايه هاي متعدد پوشاک که بافت هاي متفاوتي دارن و وظايف مختلفي رو انجام مي دهند کنترل و بهينه کنيم. آنچه که در حال حاضر مرسوم هست اين است که از سه لايه پوشاک استفاده کنيم.
1- لايه اول براي جذب عرق از سطح پوست و انتقال آن به لايه هاي بعدي و کنترل رطوبت بهينه و همچنين حفظ دماي بدن در محدوده مطلوب 32 هست.در واقع مهمترين بخش براي کنترلشرايط ريز اقليم لايه اول پوشاک ماست. به طور سنتي ما هم از بدترين نوع آن يعني از تي شرتهاي توليد شده از کتان براي لايه اول استفاده مي کنيم. بهترين پارچه هاي توليد شده براي اين لايه با کارک هاي تجاري زير عرضه شدند.اين که اين پارچه ها چه تفاوتي دارند براي من سئوال بود درسته کارايي آنها با هم تفاوت مي کند اما مهم اين است که ازلايه اول استفاده بشود. لايه اولي که 100 درصد پلي استر باشد. از کتان به هيچ وجه نبايد در پوشاک کوهنوردي استفاده کنيم!!!!!:)))
لايه اول لايه دوم لايه سوم
لايه دوم:: لايه عايق ناميده مي شود. وظيفه آن حفظ حراراتي که از لايه اول خارج شود. پارچه هايي که براي لايه دوم استفاده مي شوند بر اين مبنا تهيه شده اند که بيشترين هواي ممکن را بتوانند بين بافتهايشان محبوس کنند. بنابراين اين لايهدر شرايط آب و هواي سرد به پوشش ما اضافه مي شود. همان شرکتهايي که در بالا معرفي شدند هم محصولات بسيار خوبي براي اين لايه توليد کردند.
لايه سوم:: لايه محافظ هم ناميده مي شود. ويژگيهاي اين لايهاحتياج به توضيحات مفصلي دارد. براي محافظت در برابر خراشيدگي، بارندگي ها و باد از اين لايه استفاده مي شود. بهترين بافت هاياين لايه با مارک هاي زير توليد مي شوند: Gore-Tex, Hyvent , Aqua-Dryand Dri-Lite.
لايه چهارم:: لايه فوق عايق هم ناميده مي شود. پرها بهترين پوشش براي اين لايه هستند.
• مسئوليت حوادث كوهنوردى
طبق بند ۳ ماده ۵۹ قانون مجازات اسلامى «حوادث ناشى از عمليات ورزشى مشروط بر اينكه سبب آن حوادث، نقض مقررات مربوط به آن ورزش نباشد و اين مقررات هم با موازين شرعى مخالفتى نداشته باشد» جرم به شمار نمىرود. در مورد كوهنوردى به جاى «مقررات»، مىتوان عرف جامعه كوهنوردى را مدنظر قرار داد، و گفت به شرط آنكه اين عرف در مكان ورزش (كوهستان) و در زمان اجراى برنامه رعايت شده باشد، مسئوليت حوادث كوهنوردى و عواقب آن (تا حد مرگ) بر عهده كسى نيست. چنانچه اين مصونيت براى دستاندركاران ورزش نبود، انجام تمرينها و اجراى برنامههاى ورزشى جدى چنان پرمسئوليت مىشد كه ممكن بود كسى به سرپرستى يا مديريت يك فعاليت ورزشى تن ندهد. از سوى ديگر رعايت نكردن مقررات و عرف ورزشى موجب مسئوليت است كه به ويژه در مورد سرپرستان و مربيان و افراد كارآزموده همراه ورزشكاران، بسيار بيشتر است. سرپرست وظيفه دارد تناسب فعاليت ورزشى را كه بر عهده ورزشكار گذاشته مىشود، با صلاحيت و آمادگى او در نظر بگيرد؛ بر مناسب بودن وسايل و پوشاك او نظارت كند و به شرايط جوى كه فعاليتهاى ورزشى در آن صورت مىگيرد… توجه كند»۶، در موقع بروز حادثه به سرعت و به شيوهاى مناسب به كمك آسيب ديده بشتابد و … قصور در اين موارد، موجب مسئوليت براى وى خواهد بود.
حادثه و آسيب ديدگى جزيى از هر فعاليت ورزشى است، و در ورزشى مانند كوهنوردى جدى، مىتوان گفت كه خطرپذيرى يكى از اركان فعاليت است. اما در برنامههاى«ملى» بايد اين خطرپذيرى كمتر از برنامههايى باشد كه چند كوهنورد با سطح تجربه كم و بيش يكسان و به شكل دوستانه اجرا مىكنند. چرا كه در شكل دوم، همگى با مسئوليت يكسان به استقبال خطر مىروند و علىالقاعده پاسخگوى مقام يا جماعتى از مردم نيستند. برعكس، در تيمهاى ملى، ورزشكار جزء سرمايههاى عمومى به شمار مىرود و از سوى يك سازمان اعزام مىشود، و چون اين اعزام با هزينه مردم انجام مىشود، مسئوليت سرپرست سنگينتر است و بايد به عموم مردم (اعم از متخصص و كارشناس، يا فرد عادى) پاسخگو باشد.
با سلام به شما بازدید کننده گرامیبرای حمایتاز سایت ما و قرار دادن بیشتر تحقیقان در سایت بر روی لینک زیر ( بعد از خواند یا قبل از خواند تحقیق)هر چند بار که خواستید کلیک کنید تا ما نیز با علاقه بیشتری تحقیقات دانش آموزی برای شما بگذاریم . باتشکر
هنر حاصل ذوق ، حسن زیبایی شناختی هنرمند ، تجربه ها و آموخته های اوست. هنرمند ، در تعامل با هنر و دانش دیگر اقوام ، برغنای تجربه خود می افزاید و به افق وسیع تری دست می یابد ، آثار و اندیشه های هنری از چنین رهگذری به منصه ظهور می رسند و میراث هنری شکل می گیرد. میراث هنری جلوه تلاش هنرمندان ، اندیشمندان و انسانهایی است که در آفرینش آثار زیبا سهم داشته اند. در واقع ، آنچه به منزله دست ساخته ای انسانی در قالب بنایی عظیم ، مجسمه ای زیبا ، تصویری چشم نواز و خطوط اسرار آمیز خود نمایی می کند ، حاصل انگاره ها و اندیشه های تمدنهای گوناگون بشری است . باید این میراث را شناخت و ابعادی گوناگون هنری ، فلطفی تاریخی و علمی آن را تحلیل و بررسی کرد. *
تقسیم بندی زیبایی :
برای اینکه بتوان در مورد چیزی صحبت کرد باید اول آن را قابل فهم کرد و برای اینکار نیز به تعریفی برای آن چیز داریم چون زیبایی بسیار کلی است و جنبه های زیادی را شامل می شود نمی توان تعریفی برای آن آورد که همه جوانب بتوان آن تعریف را کامل دانست برای همین اول من زیبایی را تقسیم می کنم و برای هر تقسیم تعریفی ارائه می دهم اگر نتوانم باز هم آن بخش را تقسیم کنم تا به اجزایی برسم که قابل تعریف باشد و بتوانم آن جزء را تعریف کنم زیبایی را به سه دسته تقسیم می کنم:
1-زیبایی ظاهری( انسانی )
2-زیبایی درونی ( طبیعت )
3-زیبایی خدایی ( متافیزیک )
این تقسیمات نیز بسیار کلی هستند برای اینکه بتوان در مورد وجود یا هسته اصلی زیبایی صحبت کرد باید بتوانیم منشا آن را پیدا کنیم برای اینکار نیز من خود زیبایی را به دو دسته تقسیم می کنم:
1-زیبا
2-زیبایی ( حقیقت وجودی )
تعریف زیبا :
1-چیزی است که در لحظه به وجود می آید و روح و جسم را ارضاع می کند
2-عبارت است از نظم و هماهنگی که همراه عظمت و پاکی در شی وجود دارد و عقل و تخیل و تمایلات عالی انسان را تحریک می کند
تعریف زیبایی ( حقیقت وجود ) :
1- نه به وجود می آید و نه از میان می رود چنین نیست که این زیبایی گاه زیبا باشد و گاه نه از جنبه هایی زیبا باشد و از جنبه هایی نباشد ، خلاصه نسبی نیست ، مطلق است در خویشتن و برای خویشتن که همواره همان می ماند و هرگز دگرگونی نمی پذیرد و همه چیزهای زیبا فقط بدان سبب که بهره ای از او دارند زیبا هستند.
2- سقراط بین زیبا و زیبایی تفاوت قائل است او می گوید زیبایی نمی تواند تناسب باشد چون تناسب باعث می شود که چیزها زیبا بنماید و از آنجا که علت هر چیزی نمی تواند خود آن چیز باشد پس تناسب نمی تواند خود زیبایی باشد تناسب یک علم است.
بعد از این تعاریف موضوع خود را در مورد زشتی روشن می کنیم در دیدگاه من دنیا به دو بخش تقسیم می شوند
بخش اول دنیایی زیبا و زیباتربخش دوم دنیای زشت و زشتر که ما در اینجا ، بخش اول کار داریم و به بخش دوم نخواهیم پرداخت.
زیبایی ساخت انسان یا فلاطونی :
تعریفی که در مورد این زیبایی ارائه می دهم تعریفی شخصی است.
تعریف : زیبا که در آن انسان ذهن خود را در قوائدی که برای خود تایین کرده قرار می دهد و هنر را به وجود می آورد.
انسان از بدو ورود خود به این جهان همیشه نقش بزرگی را در هماهنگی و یا برهم زدن نظم جهانی ایفا کرده است نظمی که نه ساخت انسان بلکه نظم طبیعت بوده است . او کم کم یاد گرفت که چگونه از طبیعت تقلید کند و خود را جای طبیعت بگذارد و نظم جدیدی را به وجود آورد که در ان خود خالق خود و ویرانگر خود خواهد بود.
زیبا چیزی است که از خود انسان نشات می گیرد سوژه یا خود انسان و یا آثار ساخت خود او است لذت و سودمندی و تفکر حرف اول را می زنند در اینجا انسان خلق نمی شود بلکه خلق می کند و دقیقا از جایی الهام می گیرد که خود را بر جای او نشانده یعنی طبیعت ولی کار او پست تر از کار طبیعت است انسان خلق می کند تا لذت ببرد ولی طبیعت خلق می کند تا زندگی کند زیبایی که انسان خلق می کند تنها زیباست و حتی نمی توان گفت از ذات زیبایی بهره خاصی می برد زیبایی انسانی از منفعت طلبی می آید انسان تقلید می کند تا خود را ارضاع کند و با این کار از ذات زیبایی دور خواهد شد چون او خود را از روح طبیعت دور می کند تا بتواند خلاق شود و دست به خلق چیزی بزند که سرچشمه آن خودش است ولی با اینکار قدرت بزرگی را از خود دور می کند و آن طبیعت است.
هنر یک امر انسانی است ولی زیبا یک عمر طبیعی و انسانی است که انسان با دور شدن از طبیعت خود را از زیبایی نیز دور می کند.
کانت می گوید که در برابر طبیعت با عظمت و هراس آور ، ترسیده و بی دفائیم اما از آنجا که از طبیعت مستقل هستیم ، ذهن انسانی مان از نیروی خود باخبر است. از این روست به گفته کانت حس فرودستی و حقارت ، جای خود را به برتری فکری یا اخلاقی می دهد و همینجاست که طبیعت را به کنار می زنیم
حال کمی بیشتر به نوع زیبایی که انسان خلق می کند توجه می کنیم همانطور که گفتیم او تقلید می کند او از پنج حس خود برای درک جهان و همینطور از ذهن خود برای خلق استفاده می کند.
ذهن نمی تواند خلاق باشد چون ناقص است او چیزهایی را خلق می کند که دوست دارد و چون آنها را دوست دارد برای او زیبا هستند. ذهن از کمبودها نشات می گیرد تا خلق زیبایی مثلا:
اگر دو نفر آهنگی را بشنوند برای یکی زیبا و برای دیگری زیباتر است چون باعث یادآوری خاطراتی می شود که یکی از آن لذت می برد و دیگری نه و حتی کسی که این آهنگ را خلق می کند نمی تواند از این مسئله دور شود او نیز از آواها و نتهایی که لذا می برد و برای او تداعی کننده چیزی است استفاده می کند ولی با این تفاوت که او سعی می کند که این ذهن را در فرمولهایی خواص بگنجاند تا بتواند یک اثر هنری را خلق کند یعنی اینکه او خود را درگیر مفاهیم و فرمولهایی می کند که خود برای خود قرار داده چون مجبور است و اگر طبق آن فرمولی که همه ما برای خود درست کرده ایم و تمام چیزهای خود را بر آن بنا گذاشته ایم عمل نکند کسی نمی تواند زبان او را بفهمد و عملا او چیزی برای دیگران خلق نمی کند.
ولی این روند در دوران ما شکلی دیگر به خود گرفته و در واقع عکس چیزی که گفتیم را نشان نمی دهد هر چیز آشنا غیر زیبا شناسانه است.
در هنر مدرن ما چیزهایی آشنا را نمی بینیم چون هر روزه با آن زندگی می کنیم و فقط بیگانه ای می تواند آن را حس کند ما در زندگی روزمره هزاران اتفاق را تجربه می کنیم ولی چون جلوی چشمان ما هر روزه اتفاق می افتد و جلوی چشم ما هستند پس آنها را نمی بینیم.
هنر گریزان از زبان آشنایست و دست یابی به لذت بیگانگی مثلا در موسیقی راک ما با صداهای ناهنجاری روبرو می شویم البته درست است که قائده های روزمره را می شکنند ولی باز هم بر فرمولهای موسیقی استوارند اما شکل ارائه خود را تغییر داده اند چون ما هر روزه آنها را نمی شنویم پس برای ما جذاب هستند چون حرکات آنها نامتعارف است پس برای ما پسندیده تر از آهنگهای کلاسیک و یا پایی است که همه روزه از رسانه های تصویری به گوش ما می رسند و ما می دانیم که اگر موسیقی هایی مثل راک نیز روزمزه شوند طبق روال باید موسیقی جدیدی جایگزین آنها شود مثل تمام هنرهای ساخت انسان پس هنر انسانی کاری به روح طبیعت یا متافیزیک ندارد او با خود کار دارد انسان خلق می کند تا انسان بشنود پس قوائد نیز انسانی هستند.
حال از دیدی دیگر به این موضوع بنگریم که زیبایی انسانی چیست ؟ در واقع باید گفت که هنر را نمی توان جزو زیبایی انسانی دانست چون بخشی از آن مربوط به ذهن یا سوژه است.
زیبایی انسانی مبتنی بر فرمولها است و در چهارچوب خواص گنجانده و تعریفی را شامل می شود مثلا:
یک نقاش باید پرسپکتیو اندازه رنگها ، کپوزسیون ، پرشهای رنگی و ... در نقاشی خود را طبق قوانین خواص خود آن سبک انتخاب کند یا نمایشنامه یا هر عصر هنری ساخت انسان باید از قوانین خواص خود تبعیت کند که این قوانین را نمی توان تنها هنر انسانی دانست ولی بخشی که به ذهنیت مربوط می شود با سوژه در ارتباط است و عوامل زیادی تشکیل دهنده آن می باشند که انسان تسلط کمی روی این عناصر دارد و همین بخش هم است که زیبایی را وارد فرمول خشک انسانی می کند ما می دانیم که این فرمولها یا قوانین زیبایی نیستند حتی زیبا هم نیستند ولی بخش مهمی را برای رسیدن به زیبا ایفا می کنند که خود این فرمولها سرچشمه گرفته از علایق و خسایس انسانی است که به روانشناسی و حوادث پنجگانه دیگر چیزهای انسان مربوط است و باعث تحریک این حواس می شود.
ارسطو می گوید امر زیبا ، خواه موجود زنده یی باشد و خواه چیزی باشد مرکب از اجزاء ، ناچار باید که بین اجزاء آن نظمی و ترتیبی وجود داشته باشد و همچنین باید حدی و اندازه یی معین داشته باشد ، چون زیبایی و جمال شرطش داشتن اندازه معین و همچنین نظم است که این یکی از شرطهای زیبایست نه خود آن.
آنچه در دنیای واقعی اسباب اکراه و تفرت ما می شود اگر خوب تصویر شود ، موجب لذت ما می شود ارسطو معتقد است که زیبایی آرمانی بیرون از زندگی زمینی وجود ندارد من نیز به این موضوع معتقدم ولی این را می گویم که در زمانه ما پیدا کردن آن دشوار و شاید ناممکن باشد.
حال ما خود را در دیدی دیگر از زیبایی انسانی می گزاریم در واقع به هنر و انسان با دیدی دیگر نگاه می کنیم می توان گفت که هنر فضا ندارد و برای همین نمی توان آن را از هر نظر بررسی کرد او مانند هواست مانند خدا و ممکن است اصلا نباشد زیبا موقعی به وجود می آید که انسان نیازمند می شود و می خواهد به چیزی برسد مثلا انسان گرسنه ای که غذا را زیبا می بیند ولی در همین حال او در حال درد کشیدن است چون گرسنه است پس فقط حاله ای از زیبایی را می بیند ولی نمی تواند آن را درک کند وقتی هم که سیر آب شد زیبایی مفهومی نخواهد داشت پس زیبایی تنها جرقه اول رسیدن است چیزی که شناخته شود زیبا نیست تغییر می کند.
اگر پنج حس انسان را نیز به کنار بگذاریم باز او می تواند زیبا را خلق و آن را بشناسد چون او ذهن را دارد ذهنی که به هیچ روی یا قدرتی وصل نیست بلکه از کمبودها نشات می گیرد.
می دانم که در اینجا تناقضاتی با گفته های پیشین دارد ولی در مورد آنها در اول توضیحاتی را داده ام.
زیبایی درونی ( طبیعت )
تعریف : زیبا در طبیعت یک جنبه ذاتی دارد و در دل آن نهفته است همیشه وجود دارد ولی همیشه نمی توان آن را دید شکلهای خود را عوض می کند گاهی نابود و دوباره متولد می شود و با انسان رابطه تنگاتنگی دارد.
طبیعت نیز بخشی از وجود انسانی است وجودی که خیلی وقت است در انسان گم شده از بدو ورود انسان این طبیعت بوده که قدرت خود را به انسان نشان داده و او را همچون فرزندی در خود پرورش داده است اما با بزرگ شدن انسان او خود را از طبیعت جدا کرد چون فکر می کرد که بالغ شده است در مورد قدرت طبیعت و جدایی آن از انسان در پژوهش گیل گمش نیز صحبت کرده ایم.
در دوره ای حقیقت مطلق را در طبیعت می دانستند ولی با آمدن ایده این حقیقت نیز از طبیعت جدا شد و به بحثی به نام متافیزیک تبدیل شد حال واقعا طبیعت چیست؟
انسانی که در طبیعت زندگی می کرده همیشه یک نوع ارتباط حسی با دنیای اطراف خود داشته است او طبیعت را درک می کرده و می فهمد و با آن به صحبت می پرداخته و طبیعت نیز نیازهای او را برآورده می ساخته است انسان می توانسته وجود خود را در طبیعت ببیند و همچنین می دانسته که اگر از آن جدا شود نابود خواهدشد در واقع این دو یعنی انسان و طبیعت همیشه به هم محتاج بوده اند چون با نابودی یک طرف ، طرف دیگر نیز نابود می شده است اما باید قبول کرد که این احتیاج از طرف انسان بیشتر بوده انسان برای هر چیز در طبیعت روح قائل بوده و آنها را پرستش می کرده تا همیشه طبیعت را از خود رازی نگاه دارد او خلق را نیز از طبیعت آموخته است به عقیده من حس انسان در طبیعت است که به دنیا می آید بالغ می شود و رشد می کند احساس ، در طبیعت نمایان می شود.
در بحث طبیعت زیاد مکث نمی کنم همانقدر که نشان دهم زیبایی در طبیعت وجود ندارد و تنها زیبا وجود دارددر این مقاله کفایت می کند طبق تعریف ما از زیبایی او نمی تواند در طبیعت باشد.
زیبایی خدایی گونه یا متافیزیک
حال به بخش آخر این بحث می رسیم بخشی که نشان می دهد حقیقت وجودی وجود دارد یا نه بهتر است قبل از اشاره به موضوع بحث در مورد خود کلمه حقیقت وجودی صحبت کنیم کلمه ای که در لحظه به ذهنم رسیده و از آن استفاده کرده ام به عقیده من زیبایی در معنای وجودی خود تنها در ذهنی وجود دارد که می تواند با ماوراء ارتباط برقرار کند یعنی سوبژگتیو است پس اگر حقیقتی در مورد زیبایی وجود داشته باشد تنها در ذهن قدرتمند یا ذهنی که از کمبودها نشات می گیرد بلکه با ماوراء در ارتباط باشد.
در اینجا نیز باید پاره ای از افکار خود را در مورد دنیای متافیزیک بگویم در واقع من به هفت دنیا معتقدم که همه آنها در یک جا و در درون هم در حال زندگی هستند ما در حال حاضر در یکی از این دنیاها زندگی می کنیم و با مرگ وارد مرحله بعدی یا دنیای دیگر می شویم و هر گاه بتوانیم این هفت مرحله را درست بگذرانیم به درجه متعالی یا حقیقت مطلق می شویم.
به عقیده من تنها ما در این مرحله یعنی پایان مرحله هفتم است که می توانیم به زیبایی برسیم البته اگر بتوانیم این مراحل را درست می کنیم چون در آخر این هفت مرحله یا حقیقت و زیبایی مطلق است یا نادانی و زشتی مطلق
چیزی که با داشتن آن می توانیم از تمام نیروهای حسی و انسانی خود استفاده کنیم مثلا کسانی که نیروهای خارق العاده ای دارند و یا می توانند از نیروهای خود بهتر استفاده کنند در درجه های بهتری از دیگران قرار دارند و به این نیز معتقد هستم که انسان با کمک از طبیعت راحت تر می توانسته به این حوادث دست پیدا کند ولی با شکل جدید زندگی خود یعنی مدرن و پست مدرن به درجه ای از تنزل رسیده یعنی نمی تواند خود را در این مراحل بالا بکشد برای همین نیز تا همیشه در این نادانی و عذاب خواهد ماند .
و دیگر منظور از خدا در اینجا یعنی خالق که هیچ نوع درکی از چیزهای روزمره ما ندارد او در خود حقیقت است و برای همین نمی تواند درکی از مسائل روزمره ما داشته باشد او از دید مطلق به همه چیز نگاه می کند در واقع او تنها خلق می کند ولی نظارتی به چیزهایی که خلق می کند ندارد مثلا او اصلا نمی تواند درکی از زشتی، دزدی ، قتل و ... داشته باشد چون او به کمال رسیده و از آنجا به مسائل می نگرد.
باید یک نکته ای را باز کنم که در کنفرانس به آن پی بردم و آن این است که اگر این گفته بالا درست باشد ما نیز نباید درکی از خالق داشته باشیم کما اینکه من فکر می کنم نداریم ما آن را حس می کنیم ولی درکی از آن نداریم حال به خود مطلب بپردازیم نمی توانیم در مورد چیزی صحبت کنیم مگر اینکه 1- ایدئولوژی خواصی نسبت به آن داشته باشیم 2- اینکه بتوانیم آن را شرح کنیم حال می پرسم آیا می توان حقیقت وجودی را تشریح کرد ؟
نه نمی توان آن را تشریح کرد چون در رسیدن به آن مایک روند ناآگاهانه را طی می کنیم و چون ناآگاهانه است پس نمی توان آن را تشریح کرد . زیبایی نیز این چنین است چیزی را می توانیم زیبا بدانیم که نسبت به آن به شناخت برسیم و اگر به شناخت برسیم و اگر به شناخت برسیم دیگر چیزی زیبا نیست پس ما باید زیبایی را تنها در ناخودآگاه جستجو کنیم نه در فرمول ، مفهوم و تعریف و یا حتی عقل و به خاطر همین ناآگاهانه بودن ما در شرایطی به حقیقت وجودی نزدیک می شویم که خود نیز در روندی ناآگاهانه قرار گرفته باشیم.
پس ذهن هر کس تعریف خود را برای خود دارد زیبایی مطلق نیز باید یا فهم شود یا اینکه برای هر کس شکلی خواص دارد یعنی اگر کسی دیگری را تکه تکه می کند چون می خواهد به زیبایی مطلق برسد نباید بر او خرده گرفت ولی من می گویم که زیبایی مطلق باید و باید برای همه یکسان درک شود چون او دارای حقیقت مطلق است و ما با رسیدن به آن به والایی مطلق می رسیم.
در کنفرانس گفته شد که انسان هفت زندگی را طی می کند و گفته شد که او می تواند به حقیقت وجودی برسد و ذره ای از خدا شود ولی او درکی از این روند که ناآگاهانه است ندارد و حتی از خدا.
اشکالی که در آنجا از این بحث گرفته شد این بود که ما نسبت به خدا هیچ درکی نخواهیم داشت ؟
حال من نظریه خود را تغییر می دهم.
حال اگر ما به این شکل به جهان نگاه کنیم آیا در این شرایط می توانیم بگوییم که درکی از خدا داریم ؟
اگر او ( خدا ) در حقیقت مطلق باشد و همه چیز را کامل خلق می کند پس اگر چیزی که خلق کند زشتی در آن باشد پس او نمی تواند در حقیقت مطلق قرار داشته باشد و اگر همه چیز را کامل خلق می کند پس زشتی باید به صورت آگاهانه از آن سو خلق شده باشد که این نیز با ذات خدا همخوانی نخواهد داشت.
در واقع به عقیده من خدا هیچ درکی از زشتیهایی که خلق می کند ندارد و اگر داشته باشد پس او در حقیقت مطلق قرار ندارد.
زیبایی تنها یک حس است یک حس که از کمبودها و نداشته های ما نشات می گیرد و در ورای ذهن سیر می کند تا آنجا که ما را به دنیای دیگر سوق می دهد زیبایی می تواند در دل یک تاریکی باشد می تواند در تنهایی باشد اما مهم این است که جایی است که روح در بند در آنجا قرار دارد روحی که از طریق خیال خود را به اوج شکوه می برد و حس می کند چیزهایی را می بیند که زیبا هستند اما این تنها ای در زندگی ماست هیچ چیز زیبا نیست چون چیزی به نام زیبایی وجود ندارد تنها خیالی در اوج ناامیدی انسان شاید بر مبنای همین تعریف بتوان گفت که ما در خواب خود شکلی از دنیایی دیگر را می بینیم یا در مواقعی که روح ما بر جسم تسلط پیدا می کند و همین نقطه ایست که ما را به شک می اندازد که دنیای دیگر چیست آیا بهتر است یا نه ؟ زیبایی در جای دیگر هست یا نه ؟ ما در خواب با شکلی از زندگی مواجه می شویم که بسیار نیرومند است و زیبا ، دنیایی که شاید شبیه به جهانی باشد که اگر انسان به حقیقت مطلق برسد اینچنین شود جایی که خیالات ما سریع به واقعیت تبدیل می شوند خواسته ها برآورده می شوند و انسان نیرومند و اگر بتوانیم کنترل خواب را در دست داشته باشیم در واقع یک دنیای ماورایی را مال خود کرده و قدرت ذهن خود را درک خواهیم کرد.
به نظر هگل زیبایی هنری زاده ی روح سوبژ گتیو است و به همین دلیل نیز از زیبایی طبیعی برتر است از نظر او زیبایی طبیعی زاده ی روح ابژکتیو است. سوبژگیتو بازتاب کاملتری از ایده است.
این یکی از تعاریفی است که ایده را بالاتر و طبیعت را پایین می آورد و ما را به دنبال چیزی می کشد که دست نیافتنی است.
در فرهنگ اصطلاحات فنی و نقادانه ی فلسفی لالانه زیبایی به دو معنا تعریف می شود :
1-هر آنچه به زیبایی مرتبط می شود و هر آنچه منشا زیبایی را تعریف می کند
2-علمی که موضوعش داوری و ارائه حکم باشد درباره ی تفاوت میان زیبا و زشت
در مورد تعریف اول : خوب چه چیزهایی به زیبایی مرتبط می شوند در واقع در تعریف ما این چیزها همان زیبا هستند و اگر چه به زیبایی مرتبط هستند ولی بی شک خود زیبایی نیستند و بعد چه چیزهایی منشا زیبایی را تعریف می کنند اگر چیزی منشا زیبایی را تعریف می کند پس آن تعریفها کجا هستند چرا آن تعریفها مستقیما در جلوی واژه زیبایی نوشته نمی شوند و اصلا آیا منشا زیبایی تعریفی هم دارد ؟
در مورد تعریف دوم نیز : ما در مورد این تعریف هیچ مشکلی نداریم البته در صورتی که این زیبا را زیبایی نبینیم بلکه به این زیبا با تعریف خود نگاه کنیم چون می توان از علمی استفاده کرد که میان زشت و زیبا داوری می کند ولی میان زیبایی و زشتی نمی شود چون در این صورت باید برای زیبایی و زشتی تعریفی آورد و آنها را با معیارها و مفهوم ها بخش بندی کرد که این امکان پذیر نخواهد بود ما می توانیم برای اثبات حرف خود از تعریف کانت استفاده کنیم کانت می گوید هیچ نوع علم زیبایی شناسانه ای وجود ندارد بل فقط نقادی زیبایی شناسانه وجود دارد نه علم زیبایی بل هنرهای زیبا.
اگر ما چیزی را زیبا یا زشت پنداریم همان تصور ما که محصول ادراک حسی است ناشی می شود که به سو بژگیتو مربوط است.
هنگامی که چیزی را زیبا می نامیم ، حکمی می دهیم متفاوت از احکام منطقی ، مفهومی و عقلانی می گویم این گل به نظر من زیباست حکمی که داده ام ذوقی است اما زیباشناسانه نیست اگر کسی آن را زیبا نداند هیچکدام نمی توانیم ثابت کنیم چون داوری ذوق خارج از قلمرو حکومت منطق قرار دارد.
این گل زیباست حال باید به چشم هر کسی که آن را می بیند گل زیبا باشد این هم داوری ذوقی است و هم داوری زیبایی شناسانه ولی چون زیبایی کیفیت عینی یا اثر گیتو چیزها نیست و درک آن ذهنی است ، باز من نمی توانم آن کسی را که می گوید این گل زیبا نیست را قانع کنم.
حال وقتی من می گویم این گل زرد است مفهوم زردی را به گل افزودم و حال حاضر هستم که در مورد اثبات زرد بودن گل صحبت کنم ولی وقتی زیبایی را با گل می آورم زیبایی یک مفهوم برای گل نیست پس نمی توان آن را ثابت کرد.
برک می گوید سلیقه بر ادراک حسی ما مرتبط است و نمی توان به گونه ای معقول یعنی بر اساس داوری سلیقه را تغییر داد. خیال پردازی نتیجه حس است و با آن نمی شود ذوق و نتایج آن را دگرگون کرد.
مهمترین نتیجه ادراک ذوقی ما لذت است ، که همچون خود ذوق وابسته به ادراک حسی است و مستقیم مربوط به نیروی فهم ما نیست یعنی ذوق و لذت نتیجه درک حسی از چیزهاست او زیبایی و تناسب یکی است را رد می کند و همین طور زیبایی زاده خرد را نیز رد می کند در واقع اگر بخواهیم درست تر نگاه کنیم باید بگوییم که تناسب زیباست ولی زیبایی نیست و نیز اینکه زیبا چون در مفهوم می گنجد زاده خرد است ولی زیبایی اینچنین نیست.
مثلا اگر ما گلی را می بینیم و بگوییم این گل چقدر زیباست چون رنگ و بوی خوبی دارد ما زیبا را دیده ایم ولی این گل زیبایی نیست چون اگر باشد کسی این گل را زیبا نمی بیند نمی تواند درکی از زیبایی داشته باشد.
حال سوالی پیش می آید که آیا زیبایی وجود ندارد ؟ یا اینکه زیبایی وجود دارد ولی ما نمی توانیم آن را ببینیم ؟ پس اگر اینچنین باشد چرا ما نمی توانیم آن را ببینیم ؟
من این را می گویم اگر دو چیز درکی از هم نداشته باشند و نتوانند همدیگر را از تمام جهات درک کنند پس برای هم وجود ندارند حتی اگر باشند.
منابع :
با سلام به شما بازدید کننده گرامیبرای حمایتاز سایت ما و قرار دادن بیشتر تحقیقان در سایت بر روی لینک زیر ( بعد از خواند یا قبل از خواند تحقیق)هر چند بار که خواستید کلیک کنید تا ما نیز با علاقه بیشتری تحقیقات دانش آموزی برای شما بگذاریم . باتشکر
مقدمه:سرکه از فرآورده های طبیعی است که در اکثر خانه های ایرانی یافت می شود. بیشترین کاربرد آن به عنوان چاشنی غذاها و تهیه ترشی ها و سالادها می باشدو تاریخچه تولید آن حدوداً به ده هزار سال پیش برمی گردد.
طبیعت سرکه، سرد و خشک است و مصلح آن شیرینی های طبیعی و روغن بادام شیرین می باشد و خود مصلح بسیار از مواد غذایی می باشد.
از آنجائیکه در روایتها و احادیث ائمه اطهار و در منابع طب جامع ایرانی بر استفاده از سرکه بسیار تاکید شده است و کاربرد درمانی زیادی دارد، طرز تهیه آن بصورت خانگی در قالب چهار بخش تقدیم می گردد.
تهیه سرکه آنقدر آسان است که هرکسی با آگاهی مختصری از روش تولید آن، با توجه به سرکه های تقلبی موجود در بازار اگر امکان خرید سرکه طبیعی را از مراکز معتبر ندارد، می تواند آن را به صورت خانگی تولید کند.
فرایند تولید سرکه شامل دو مرحله است که هر دو مرحله طی واکنشی هوازی انجام می گردد یعنی لازم است جریان هوا هر چند به مقدار کم برقرار باشد، در مرحله اول ماده اولیه طی 50 الی 70 روز تخمیر شده و در حالتی شبیهجوشیدن به آرامی له و پوسیده شده و مایع جدا شده از تفاله ماده اولیه در مرحله اول، در مرحله دوم طی 10 الی 20 روز به سرکه ترش تبدیل می گردد. یعنی در مجموع بین دو تا سه ماه زمان برای تهیه سرکه لازم است.
2- مواد و شرایط لازم:2-1- میوه یا ماده اولیه:سرکه تقریباً از هر ماده ای که به مقدار کافی شیرینی (قند) داشته باشد تا در فرایند تولید سرکه به اسید استیک طبیعی تخمیر شود، تهیه می گردد.
انگور، خرما، کشمش، سیب، گلابی، توت، انجیر، انار شیرین و هر میوه ای که به اندازه کافی شیرینی داشته باشد به عنوان ماده اولیه و اصلی تولید سرکه قابل استفاده هستند که البته سرکه تولید شده از هریک از این مواد نیز غیر از خواص عمومی و مشترک در تمامی سرکه های طبیعی، دارای خاصیتهای خاص آن نوع سرکه می باشد.
مقدار مورد نیاز از ماده اولیه بسته به نوع سرکه و میزان نیاز تولید سرکه دارد، مثلاً اگر ماده اولیه شیرینی مناسبی داشته باشد:هر یک کیلو گرم خرما یا کشمش حدود دو و نیم کیلو گرم سرکه می دهد.
هر یک کیلو گرم انگور حدود یک کیلو گرم سرکه می دهد.
هر یک کیلو گرم سیب حدود نیم کیلو گرم سرکه می دهد.
2-2- آب سالم:ماده دیگری که در فرایند تولید برخی از سرکه ها عموماً مورد نیاز است، آب می باشد که توصیه می شود از آب سالم (آب چشمه یا چاه عمیق) استفاده نمایید.
2-3- ظرف:جنس ظرف مورد استفاده در فرایند تولید سرکه نیز حائز اهمیت است. توصیه می شود جنس ظرف به گونه ای باشد که در فرایند شیمیایی تخمیر و تولید سرکه واکنش نشان ندهد و دخالت نداشته باشد.
در قدیم از خمره های گلی،لعابی یا شیشه ای برای تهیه سرکه استفاده می شده است و این ظروف سالمترین ظروف هستند.
ضمناً با توجه به اینکه در مرحله اول ماده اولیه را داخل ظرف می ریزیم، باید دهانه ظرف گشاد باشد تا به راحتی اینکار انجام گردد. ضمناً گنجایش ظرفی را که انتخاب می کنید باید بیشتر از حجم مواد اولیه بوده و حدوداً یک پنجم آن خالی باشدکه بعداً در فرایند تولید سرکه سرریز نشود.
در مرحله دوم با توجه به اینکه مایع حاصله از مرحله اول تبدیل به اسید و نهایتاً سرکه می شود، می بایست ظرف یا بشکه ای استفاده کرد که مواد ظرف در واکنش تولید سرکه دخالت نکرده و در سرکه حل نشود لذا ترجیحاً استفاده از ظروف شیشه ای توصیه می شود.
با توجه به اینکه واکنش شیمیایی در مرحله اول و دوم هوازی بوده و نیاز به اکسیژن و تعامل ماده داخل ظرف با هوا است لذا درب ظرف را باید بگونه ای بگذارید که کیپ نباشد و مسیری هر چند کوچک برای جریان هوا برقرار باشد.
بعد از تهیه سرکه نیز جهت نگهداری آن ترجیحاً باید از ظروف شیشه ای دردار استفاده کرد.
در قدیم از ظروف شیشه ای که دور آن با حصیرپوشیده شده بود و دارای دهانه تنگی بود، برای نگهداری سرکه استفاده می کردند که به ظروف کُپ یا کُپ شیرازی معروف بودند.
کپ در لغت به معنی ظرف شیشه ای بزرگ با دهانه تنگ، که درآن سرکه و مایعات می ریزند معنا شده است.
2-4-دما و محیط مناسب:دمای مناسب برای تهیه سرکه، دمای هوای معتدل متمایل به گرمی بین 25 تا 30 درجه سانتیگراد می باشد.
در محیط تولید نیز باید هوا جریان داشته باشد.
لذا اگر در محل تولید آفتاب سوزان و هوا بسیار گرم است باید ظرفها را در سایه قرار دهید.
بهترین فصل برای تهیه سرکه اواسط فصل بهار تا اواسط فصل پاییز است.
تذکر: در هوای بسیار سرد فعل و انفعالات سرکه انجام نمی گردد.
كسی كه وظیفه او حج تمتع است ، باید پیش از حج ،▪ اوّل : احرام .
▪ دوّم : طواف خانه كعبه .
▪ سوّم : دو ركعت نماز طواف .
▪ چهارم : سعی بین صفا ومروه .
▪ پنجم : تقصیر ، واحكام اینهامفصلا گفته خواهد شد .
الف) احرام
ـ (مسأله ۱) كسانیكه میخواهند حج كنند وقتی بمیقات رسیدند ، باید محرم شوند ومیقاتها پنج است :
▪ اول : جحفه وآن میقات كسانی است كه برای انجام اعمال حج از راه شام بمكه میروند .
▪ دوم : مسجد شجره وآن میقات كسانی است كه برای انجام اعمال حج از راه مدینه منوره بمكه میروند ، واگر در آنجا ممكن نشود ، می توانند در جحفه محرم شوند .
▪ سوم : وادی عقیق وآن میقات كسانی است كه از راه نجد وعراق بمكه میروند وقسمت اوَّل این وادی را مسلخ میگویند ، وقسمت دوّم آنرا عمره وقسمت سوّمش را ذات عرق می نامند.
وچنانچه یقین كند كه بوادی عقیق رسیده ، بهتر است در قسمت اول آن یعنی در مسلخ محرم شود واگر یقین نكند بنابر احتیاط واجب ، باید احرام را تأخیر بیندازد تایقین كند كه بوادی عقیق رسیده ، وبعد از آنكه یقین كرد پیش از رسیدن به قسمت سوم وادی محرم شود .
▪ چهارم : قرن المنازل وآن میقات كسانی است كه راه آنها از طائف است .
▪ پنجم : یلملم وآن میقات كسانی است كه انجام اعمال حج از راه یمن به مكه میروند .
ـ (مسأله ۲) اگر منزل كسی كه از بعض میقاتهائی كه در مسأله پیش گفته شد به مكه نزدیكتر باشد ، میقاتش منزل او است .
ـ (مسأله ۳) اگر از راهی برود كه از هیچ یك از پنج میقات نگذرد ، وقتی مقابل یكی از آنها رسید ، باید محرم شود ، پس كسانیكه از راه مدینه منوره بمكه میروند واز مسجد شجره نمی گذرند ، اگر ممكن است مقابل مسجد محرم شوند .
ـ (مسأله ۴) كسی كه نمی تواند یقین كند كه مقابل یكی از پنج میقات رسیده، اگر از گفته كسانیكه اطلاع دارند، اطمینان پیدا كند كه مقابل یكی از آنها رسیده میتواند محرم شود .
ـ (مسأله ۵) اگر نذر كند كه پیش از رسیدن به میقات در محل معیّنی محرم شود وبرای عمل كردن به نذر در همانجا محرم شود كافی است .
ـ (مسأله ۶) كسی كه باهواپیما به مكه میرود ودر جده فرود میآید ونخواهد به مدینه رود میتواند از جده قدیم محرم شود، ولی احتیاطاً احرام بستن از جده را هم نذر كند كه چنانچه نذر نماید دیگر در وقت رسیدن به مقابل جدّه وجائیكه عَلَم های حرم نمایان می شود حاجت به تجدید احرام نداشته باشد .
ـ (مسأله ۷) جنب و زنیكه در حال حیض یانفاس است میتواند محرم شود ، اما اگر بخواهد از مسجد شجره یامسجد جُحفه محرم شود باید بیرون مسجد طوری بایستد كه شانه اش مقابل مسجد باشد، سپس محرم شود .
ـ (مسأله ۸) اگر بواسطه فراموشی یا عذر دیگری در میقات محرم نشود بعداز آنكه یادش آمد یاعذرش برطرف شد، باید بمیقات برگردد ومحرم شود، واگر نتواند برگردد چنانچه داخل حرم شده بایستی از حرم خارج شود واحرام ببندد ودر خصوص شخص جاهلی كه متوجه به جهل خود بوده ومع ذلك در میقات احرام نبسته وداخل حرم شده وممكن نیست كه بمیقات برگردد احوط وجوبی آنستكه به هر مقداری كه میتواند از حرم دور شود واحرام بندد ، ولی چنانچه داخل حرم نشده باشد یانتواند از حرم خارج شود در هرجا كه یادش آمد یاعذر او برطرف شد می تواند محرم شود .
ـ (مسأله ۹) اگر از روی فراموشی یاندانستن مسأله محرم نشود وبعد از تمام شدن اعمال عمره یادش بیاید ، عمره او صحیح است .
● واجبات احرام
واجبات احرام سه چیز است :
▪ اول : پوشیدن لباس احرام .
▪ دوم : نیت .
▪ سوم : لبیك گفتن بتفصیلی كه بعداً بیان می شود .
۱) پوشیدن لباس احرام
ـ (مسأله ۱۰) پیش از نیت احرام ، انسان باید لباس احرام بپوشد ، یعنی پارچه ایكه از ناف تا زانو را بپوشاند بخود ببندد، وپارچه دیگری كه شانه ها را بپوشاند بردوش بیندازد .
ـ (مسأله ۱۱) پارچه ایكه از ناف تا زانو را میپوشاند باید بقدری ضخیم باشد كه پوست بدن از زیر آن دیده نشود بلكه بنابر احتیاط واجب باید پارچه ای هم كه روی دوش می اندازد همینطور باشد .
ـ (مسأله ۱۲) لباس احرام ، باید طوری باشد كه نماز خواندن باآن صحیح باشد ، پس محرم شدن بالباس نجس وابریشم خالص ولباسی كه از اجزاء حیوان حرام گوشت تهیه شده صحیح نیست .
ـ (مسأله ۱۳) اگر نجاستی مثل خون زخم وجراحت ودمل كه نماز خواندن با آنها صحیح است ، در لباس احرام باشد ، اشكال ندارد .
ـ (مسأله ۱۴) كسی كه محرم شده ، اگر لباس او نجس شود بنابر احتیاط واجب ، باید آن را آب بكشد یاعوض نماید ولی اگر بدن او نجس شود ، لازم نیست فوراً آن را بشوید، اگر چه احتیاط مستحب آنست كه آنرا هم فوراً آب بكشد .
ـ (مسأله ۱۵) لباس احرام زن هم نباید ابریشم خالص باشد واحتیاط آنست كه لباس های دیگر او هم ابریشم خالص نباشد .
ـ (مسأله ۱۶) بنابر احتیاط واجب باید لباس احرام بافته باشد واز پوست یاچیزی مثل نمد نباشد .
۲) نیّت
بعد از پوشیدن لباس احرام باید برای انجام فرمان خداوند عالم ، برخود قراردهد كه بجهت توجه به مكه وبجا آوردن اعمال عمره وحج، كارهائی را كه در عمره تمتع بر او حرام است ( وبعداً گفته میشود ) ترك نماید .
واحتیاط مستحب آنست كه بعد از « لاشریك لك » یك مرتبه دیگر «لبیك» بگوید.
(مسأله ۱۸) كسی كه لبیك گفتن را نمیداند باید یاد بگیرد یابكمك دیگری بخواند وچنانچه ممكن نباشد ، باید بهر طوریكه می تواند بخواند وترجمه آن را به فارسی یابه زبان دیگر بگوید ودیگری را هم نائب بگیرد كه از طرف او بطور صحیح بخواند .
چیزهائیكه در حال احرام حرام است بیست وچهار چیز است:
▪ اول : شكار كردن حیوان صحرائی وحشی وكمك كردن صیّاد ونشان دادن شكار ، اگر چه بااشاره باشد ونیز خوردن گوشت شكار در حال احرام حرام میباشد ، اگر چه كسی كه آن را شكار كرده محرم نباشد ، همچنین حرام است حیوانی را كه دیگری شكار كرده است ، بكشد .
ـ (مسأله ۱۹) اگر محرم صیدی را بكشد ،كفاره بر او واجب میشود ، واحكام آن در كتابهای مفصل گفته شده است .▪ دوم : از چیزهائیكه بر محرم حرام است جماع كردن بازن وبوسیدن او وبازی كردن با او است ونیز نگاه كردن به زن از روی شهوت بلكه بردن هر لذتی از زن یامرد حرام میباشد. ولذت بردن از مرد گذشته از اینكه پیش از احرام حرام بوده ، بواسطه احرام هم حرام میشود .
ـ (مسأله ۲۰) اگر كسی در احرام عمره پیش از تمام شدن سعی عمداً بازن یا العیاذ بالله بامردی جماع كند چه عمره مفرده باشد چه تمتع ، عمره او فاسد است وباید یك شتر كفاره بدهد وچنانچه عمره مفرده بوده باید آن را تمام كند وبعداً آن را دوباره بجا آورد ، ولی اگر تمتع بود در صورتیكه وقت باقی است یعنی می تواند بعد از اتمام واعاده وقوف عرفات را درك كند باید اتمام نموده وبعداً نیز اعاده نماید، وچنانچه وقت باقی نباشد حج تمتع او مبدل به إفراد میشود، یعنی باید اول اعمال حج را بجا آورده وبعد از آن عمره مفرده انجام دهد واحتیاط واجب آنستكه در سال بعد هم عمره وحج را دوباره بیاورد ، واما اگر بعد از تمام شدن سعی عمداً جماع نماید فقط یك شتر كفاره بر او واجب میشود اگر از مردم ثروتمند وبامكنت باشد، ویك گاو بر او واجب می شود اگر از طبقه متوسط باشد ، ویك گوسفند بر او واجب میشود اگر از مردم كم بضاعت وبیچاره باشد ، ولی در هر صورت عمره وحج او صحیح است .
ـ (مسأله ۲۱) اگر در حال احرام حج تمتع یاقران یا إفراد پیش از وقوف بمشعر عمداً جماع كند چه بازن باشد وچه بامرد در فرج باشد یادر دبر یك شتر كفاره بر او واجب است وحج او فاسد میشود ولی باید آنرا تمام كند ودر سال بعد آن را دوباره بجا آورد واگر بعد از وقوف به مشعر جماع كند حج او صحیح است وفقط یك شتر كفاره لازم است ، اگر این عمل پیش از آوردن پنج دور از طواف نساء از او صادر شود ، واما اگر صدور این عمل بعد از دور پنجم باشد كفاره لازم نیست اگر چه احتیاط مستحب آنستكه در اینصورت نیز یك شتر كفاره بدهد .
ـ (مسأله ۲۲) اگر محرم زنی را ببوسد در صورتیكه از روی شهوت باشد یك شتر كفاره بر او واجب میشود واگر از روی شهوت نباشد كفاره آن فقط یك گوسفند است اگر چه احتیاط مستحب آنست كه نیز یك شتر كفاره دهد .
ـ (مسأله ۲۳) اگر در حال احرام عمداً از روی شهوت بعیال خود نگاه كند ومنی از او بیرون آید كفاره آن یك شتر است ولی اگر عمداً واز روی شهوت بغیر عیال خود نگاه كند ومنی از او بیرون آید ، بنابر احتیاط واجب بلكه اقوی كفاره آن یك شتر واگر نتواند یك گاو واگر آنرا هم نتواند یك گوسفند است .
ـ (مسأله ۲۴) اگر محرم بازنی ملاعبه نماید چناچه منی از وی بیرون آید كفاره آن یك شتر است ولی اگر منی بیرون نیاید كفاره اش یك گوسفند است .
▪ سوّم : از چیزهائیكه بر محرم حرام می باشد آنست كه زنی را برای خود یادیگری عقد كند ، اگر چه آن دیگری محرم نباشد وباید شاهد عقد هم نشود، و احتیاط واجب آنستكه زنی راخواستگاری هم نكند ولی اگر زن خود را طلاق رجعی داده باشد ، می تواند به او رجوع نماید
▪ چهارم : از چیزهائی كه بر محرم حرام می باشد آن است كه استمناء كند یعنی كاری كند كه منی از او بیرون آید .
▪ پنجم : بوئیدن مشك وزعفران وكافور وعود وعنبر ومانند اینها ونیز خوردن ومالیدن آن ببدن وپوشیدن لباسی كه بوی خوش دارد واستعمال سایر چیزهای خوشبو بر محرم مكروه است .
ـ (مسأله ۲۵) كسی كه محرم است اگر محتاج به خوردن یاپوشیدن چیزی شود كه بوی خوش دارد ، باید بینی خود را بگیرد وبنابر احتیاط از بوئیدن چیزی كه به آن خَلوق می گویند وخانه كعبه را به آن خوشبو می كنند خودداری نماید .
ـ (مسأله ۲۶) كفاره استعمال بوی خوش یك گوسفند است .
ـ (مسأله ۲۷) احتیاط واجب آن است كه محرم در وقت گذشتن از جایگاه عطر فروشان نگذارد كه بوی عطر به بینی او برسد واحتیاط مستحب آن است كه میوه های خوشبو مثل سیب وبه راهم نبوید ، ولی خوردن آنها مانعی ندارد .
ـ (مسأله ۲۸) گرفتن بینی از بوی بد برای محرم حرام است ولی اگر تند برود كه بوی بد به بینی او نرسد اشكال ندارد .
▪ ششم : پوشیدن چیز دوخته وچیزی كه مثل دوخته است ، مانند كلاه نمد. واگر ناچار شود كه چیز دوخته ای را بپوشد كفاره آن یك گوسفند است .
ـ (مسأله ۲۹) احتیاط واجب آنست كه چیز دوخته كوچك را هم نپوشد ولی اگر همیان پول را به كمر ببندد یا از روی ناچاری فتق بند ببندد اشكال ندارد ، ولی برای بستن فتق بند احتیاطاً یك گوسفند كفاره بدهد .
ـ (مسأله ۳۰) احتیاط واجب آن است كه لباس احرام خصوصاً پارچه ای را كه بدوش می اندازد گره نزند وباچوب یاسوزن بهم متصل نكند وبه آن تكمه ندوزد .
ـ (مسأله ۳۱) زنها می توانند لباس دوخته بپوشند ولی باید از پوشیدن قفازین خودداری كنند وقفازین چیزی است كه زنهای عرب می دوختند وبرای جلوگیری از سرما در دست میكردند .
▪ هفتم : از چیزهائیكه بر محرم حرام می باشد آن است كه باقصد زینت كردن به چیزهائی كه اسباب زینت است سرمه بكشد ، بلكه بنابر احتیاط واجب باید باقصد زینت به چیزی هم كه سیاه نیست سرمه نكشد ونیز به چیزهائیكه اسباب زینت است ، بدون قصد زینت هم سرمه نكشد .
▪ هشتم : نگاه كردن در آئینه . ولی زدن عینك اگر زینت نباشد ونگاه كردن در آب صاف اشكال ندارد .
صوفيان اين عهد ، در ايران و آنيران ،اثرهايي كه غالباً در مرتبه هاي دوم و سوم قرار دارند ، بنظم و نثر پديد آورند و آيين پيشينيان را در اين دنبال كردند . هيچ يك از اين كتابها و دفترها ارزش آثار عارفان بزرگ گذشته را ندارد ، نه از حال و ذوق و فصاحت آنان در اينجا اثريست و نه از عمق فكر و انديشة پارديي از آنها در اينها خبري . بيشتر در آنها به بيان آيينها و سنت ها ، تعبير و اصطلا حها و يا تكرار مطلبهاي گذشتگان با شرح و بياني كه درخور زمان باشد توجه شده است . بعضي هم در شرح حال و اثرها و سخنان عارفان پيشين و يا ترجمه احوال مشايخ متأخر است .
بقاي تصوف
درستست كه ستيزه جوييها ي عالمان مذهبي ، از ميانه عهد صفوي ببعد با تصوف و صوفيان و حتي با عرفان ايراني ، سخت و طولاني بود ، ليكن باه همه شدت و توانايي نتوانست بنياد اين جريان خاص فكري و ذوقي را بر اندازد .
نهضت هاي صوفيان شيعي مرهب دوران تيموري كه پيش از ين اشاره كرده ام ضامن بقاي تصوف در دوران ترويج قهر آميز تشيع و همچنين در عهد غلبه عالمان قشري مي توانست بود و چنين نيز شد زيرا صوفيان شيعي در زمره ديگر شيعيان ، بي آنكه حاجت بتظاهر داشته باشند ، توانستند خود را از دوره شدت عمل بيرون كشند و بحيات اجتماعي خود ادامه دهند .
از سويي ديگر ميان عالمان اخباري و اصولي و بعضي از حكيمان بيش و كم كساني بودند كه يا خود بنحوي تمايل بمقالات عارفان و صوفيان داشتند و يا در برابر آنان خاموش مي نشيتند و بدين طريق صوفيان مجال بازماندن و گسترش دايره كوشايي خود مي بافتند .
در همين احوال ، اگر ايران آن عهد جولانگاه آمادگي براي صوفيان نبود ، در بيرون از مرزها ي آن محيطهاي امني براي آن قوم وجود داشت مانند قلمرو و دولت عثماني كه در آن بكتا شيان شيعي و مولو يان سنّي آزادانه عمل مي كردند و بويژه آثار «حضرت مٍوًلانا »و پيرون او حرمت فراوان داشتند ؛ و هندوستان كه د رآن سهر ورديان و چشتيان و نغمه اللهيان و مر شدان و قادريان و همانند گان آنان بآساني و با احترام بسر مي بردند ، و هنوز هم صوفي مشربان آن ديار بانگاه داشت همه سنتهاي پيشين د رمراسم خود شركت مي كنند ، و من كه آرزوي حضور در مجلس سماع صوفيان داشتم باين آرزوي خود در غياث آباد دهلي ، در خانقاه چشتيان ، بر مزار نظام الدين اوليا و امير خسرو دهلوي رسيدم و بروان آزادگاني كه آنجا خفته اند درود فرستادم و همين لذت معنوي در قونيه ، بر مزار مولانا جلال الدين محمد و خانقاه مولويان ،دست داد .
همزمان با سختگريهاي قزلباشان نسبت باهل سنّت ، فرقه هاي صوفيه سنّي هم طرد شدند و از آن ميان فرقه مر شديد كازرونيه زحمت بسيار ديدند و گروهي از آن جماعت كشته شدند .آزردن صوفيان سني و شيعي همچنان ادامه داشت تا دور رياست ديني بملامحمد باقر مجلس رسيد كه بحكم او تكفير و آزار شكنجه كردن صوفيان بنهايت شدت يافت و حتي از صوفيان سرخ كلاه هم در اين راه صرف نطر نشد .
بر اثر اين شدت عمل بيشتر طريقتهاي تصوف ايراني عملاً از آغاز قرن دوازدهم هجري ببيرون از مرزهاي ايران انتقال يافت و بر طريقتهايي كه پيش از آن بو د افزوده شد و مهمترين آنها ، كه هنوز هم در خارج از ايران پيرواني دارند عبارتند از دنباله سهرورديه مولتان ، چشنيه ، قدريه ، خلوتيه ، بكتاشيه، مولويه ، نقشبند يه ، رفاعيّه ، نعمة اللهيه و جز آن . طريقه نعمه اللهيه چنانكه خواهيم ديد از دوران زندانيان بايران بازگشت داده شد و در همان حال بازمانده فرقه هاي ديگر بتدريج و خاصه از اواسط سده سيزدهم دنباله تعليمات خود را گرفتند .
كتابهاي در رَدِّ تصوف
در ستيزه جوييهاي علمان مذهبي علمان مذهبي با صوفيان ، تنها بدشنام و نكوهش بسنده نمي شد بلكه رساله ها و كتابهايي هم در ين را ه فراهم مي آمد و درين امرگاه حكيمان روزگار نيز ك شيوه متصوفه ، و يا بهتر بگوييم مشتهرادر دغوي شناخت حقايق مردود مي دانسته اند ، شركت داشتند . حكيم صدراي شيرازي كه نام و آثار او را در شمار فيلسوفان خواهيد ديد ، كتابي دارد بنام « كسر الاصنام الجاهليه قي كفر جماعه الصوفيه » و شاگرد معروفش ملامحسن فيض كاشاني در مقاله شصت و دوم و شصت و سوم و شصت و چهارم از كتاب « الكلمات الطريفه » و نيز در كتاب بشاره الشيعه در نكوهش صوفيان سخناني مشروح دارد .
درباره حكيم صدرا نوشته اند « كان حكيما فلسفياً بحتاً » و اين انتساب او بتصوف درست نظير همان نسبتي است كه بشاگرد و دامادش فيض در اين مورد مي دادند . اما اين تكته روشنست كه صدرا و فيض هر دو د رمقالات خود متمايل بحايق عرفاني و بيان مقاصد عاليهمتصوفه بوده اند نه پاي بند ظواهر ي كه صوفيان د رسنتهاي خانقاهي بدانها دلبستگي داشته اند ، و ازين رويست كه گفته اند نظر ملاصدرا د ركتاب كسر الا صنام الجاهليه « به متدلسين و متشهبين است بصوفيه » و چنين نيز هست ، چنانچه برخي از محققان در قسمت دوم از نام اين كتاب يعني « ..في مدح جماعه الصوفيه »
زيرا كه صرداي شيرازي در اين كتاب در ستايش « اهل الله و ارباب التصوف » كه بمدارج واقعي عرفان رسيده باشند ، مبالغهمي كند بهمان نحو كه پشمينه پوشان ظاهر ساز و پوست نشيانان در غ پرداز را سخت مي نكوهد .
سيد نعمه الله جزائري شاگرد فيض در كتاب « مقامات » صمن دفاع از استاد خود كه متهم بتصوف بود كفته است كه استاد استادش يعني ملاصدرا منكر طريقه صوفيان بوده و كتاب كسر الصنام الجاهليه را هم با همين اعتقاد نوشته است . به دنبال همين مثال در كتاب روضات الجنات چنين آمده كه علت تاختن صاحب لؤلؤالبحرين ، پيخ يوسف بحراني ، بحكيم صدرا و مولانا فيض اين بود كه او از شيوه ارباب معقول بي خبر بوده و ميان آنان كه حكيم رباني بوده اند با فقير صوفي و لاقيد مدعي تفاون نمي گذارده است ، در صورتي كه جدايي ميان آنان در گروه همانست كه بين بينا و كور و بهشتي و دوزخي و ميانحقيقت جويان و دروغ پردازانست .
اما عالمان شرع از ين حد فراتر مي رفتند و بعارف و صوفي هر دو بيك چشم مي نگريستند ، يكي را از باب اعتقاد بمسائلي ا زقبيل مكاشفه و شهود و وحد ت وجود ، و ديگري را بسبب سنتهاي خانقاهي و سماع و سرود و جز آنها كه درد يده آنان خلاف شريعت و سرمايه ضلالت بود .
ستيزه جويي با صوفيان
عهدصفوي،اگرچه بانهضت دسته اي ازصوفيان اغازشد،ليكن دورانيتامساعد
بحال تصوف است وهر چه بپاياننزديكتر شويم اين نا بساماني را بيشتر وروشنتر مشاهده مي كنيم وبوضعي نامطلوب بازمي خوريم كه از ان روزگار
فراتر رفت ونا باغاز پادشاهي محمد شاه قاجار ادامه يافت بي انكه بتواند سير
عمومي تصوف وعرفان ايراني را متوقف سارد و يا از تمايل فطري ايرانيان بدين شيوه خاص از جهان بيني بكاهد .
براي وضع نامطلوب تصوف در اين عهد دو علت اصلي مي توان شناخت :
چيرگي صوفيان صفوي و غلبه عالمان قشري .
دسته صوفيان صفوي در زمان قيام و توسعه فدرت شاه اسمعيل و پسرش شاه تهماسب فاقد جنبه تربيتي تصوف بود ؛ و نه تنها از مقاصد عالي آن خبر نداشت بلكه بدان اعتقادي عاميانه مي ورزيد و از آن اطاعتي ديگر را در اين راه مردود مي شمرد و كمر بنابودي آن مي بست .
تركان صوفي شعار قزلباش از موقعي كه سلطان جنيد و سلطان حيدر بجاي خرقه درويشي جامه رزم براندامشان كردند و تسبيحهاي عابدانه اشان را بشمشير هاي بران مبدل ساختند ، و آنها را زواياي خانقاهها بفراخناي ميدانهاي جنگ كشانيدند ، ديگر در حقيقت و واقع صوفي نبودند ليكن باشگفتي مي بينيم كه با صرار خود را صوفي مي گفته و دم از صوفي گري مي زده و پيشوايان خود را با عنوان مرشد كامل مي ستوده اند .
اين دعوي صوفيگري تا مدتي از دوران صفوي باقي ماند ، اما نه حالت اين قوم سرخ كلاه شبيه بمجاهدت و تحمل رياضت صوفيان پيشين بود ونه «مرشدان كامل » انان مانند مشايخ گذشته در مقام ارشاد قرار داشتند بلكه اين هر دو عنوان تنها ميراثي بود از دوره يي كه نياكان دودمان صفوي بتعليم پيروان خود اشتغال داشته و بر مسند فرمانروايي تكيه نزده بودند.
بايد گفت نظام خاص خانقاهي كه صوفيان صفوي داشتند، آنگاه بدرستي از هم گسيخت كه شاه اسمعيل دوم با حسن قلي خلفا ، خليفه الخلفاي مرشد كامل ، راه بي مهري سپرد و سرانجام او را بخواري كور كرد .مي دانيم كه همين «مرشد كامل » در كشتار برادران و برادر زادگان و صوفيان پايتخت و سرخ كلاهان ديگر مبالغه بسيار كرد و اينها همه رخنه هايي بود كه در كلاه دوازده ترك حيدري مي افتاد . بعد ازين ، جنگهاي طولاني طايفه هاي قزلباش با يكديگر و سستي و تباهي كار مرشد كامل در دوران پادشاهي محمد خدا بنده ، بر تفرقه صوفيان سرخ كلاه افزود و طبعاً رشد قدرت عالمان مذهبي هم در اين ميان بضعفي كه در آن نظام حاصل شده بود شدت بخشيد چنانكه وقتي دور پادشاهي بشاه عباس رسيد ديگر از قدرت تصوف وقزلباشان صوفي شعار چندان چيزي باقي نمانده بود .
همين قزلباشان صوفي نما ،همينكه در قيام شاه اسمعيل با آن تعصب شگرف بنشر تشيع و كشتارمخالفان آن پرداختند ، نادانسته بسست كردن نهضت
اصلي خود ، كه بهر صورت بر بنياد تصوف استوار بود ، دست زدند . از پوست تخت درويشي برخاستند و بسجاده زاهدان نشستند اما چون زهد بدان امارت جويان شمشير زن و دردي خواران حشيش آشام نمي برزايد ، هر دو قدرت از دستشان رفت و بمرجعهاي ديگر تعلق گرفت .
ريشه هاي حركت صوفيه و تشكيل حكومت ملي
بنابر نظريه برخي از پژوهندگان ، آيين تشيع از ابتدا پيوندي با عرفان و تصوف داشته و اين همه نه ا ز مسائل ظاهري نظير ارادت صوفيه به مولا علي (ع) و يا گرايشهاي اولين ايرانيان شيعي به عرفان و آراء صوفيه هويداست بلكه تاريخ گواه ربط و پيوندي مستمر بين تشيع و تصوف در طي هزار سال از تاريخ ايران اسلامي مي باشد .
صرفنظر از تاثيرات متقابل فكري ايندو كه نمودهايي از آن را در برخي فرقه هاي منشعب از شيعه و تمايلات صوفيانه شان مشاهده مي كنيم ، ارتباط نزديكي بين مشايخ صوفيه و معتقدين به تشيع وجود داشت كه باعث مي گرديد تا هر از چند گاهي فعاليتهاي سياسي و فكري از سوي صوفيان و شيعيان بصورت هماهنگ بروز نمايد .
حاكميت طريقه اهل سنت و مقابله دولتهاي محلي با شيعيان و اقليتهاي مذهبي ديگر سبب مي شد تا در بسياري مواقع شيعيان بدنبال مفري بوده و با جماعات ديگر ارتباط يابند ، استيلاي مغولان كه باعث گسترش تصوف در ايران شد ، همزمان با آسودگي اهل تشيع از فشارهاي دولتهاي وقت و خلافت ،و به گسترش پيوند تشيعه و تصوف انجاميد .
اما آنچه كه در اين باره نيايد از نظردور انگاشته شود آنست كه تشيع و تصوف هر دو داراي زير بنا هاي فكري و اعتقادي مستحكمي بودند كه مي توانست در جذب و تحرك گروههاي مختلف اجتماعي مؤثر واقع شود و در حقيقت ، توانمنديهاي دروني عقايد شيعي و عرفاني بود كه هردو نحله وآيين را مخاطب انسانهايي قرار مي داد كه در جستجوي آرامش فكري و روحي بودند . يكي از جهات گرايش به تشيع ، ستيز توفنده آن با حاكميتهاي فاسد و جبار
زمان خود و اميدوار كردن به ظهور ناجي بوده است كه دردمندان و ناراضيان بسياري را جذب آن مي نموده است . عرفان و تصوف نيز به جهت دعوتبه پرهيز از دنيا پرستي و تعلق به معنويات و پارسائي مورد توجه عامه بود ، بخصوص بواسطه شهرت نيكوي عارفان و زهادي كه بي اعتناء به حكومتگران زمان دركار ارشاد خلق و تزكيه نفس بودند . با اين همه پيوندهاي صوفيگري و تشيع را بايد از ننظر اشتراك آراءاين دو نحله نيز بررسي كرد ، از آنجاي كه صوفيان ، برخي رهبران شيعه و قيام كنندگان مانند : يحيي بن عبدا.. علوي ، قاسم بن حمزه ، ابراهيم بن سعد علوي را صوفي مي خوانند زمينه نزديكي اهل تصوف و تشيع فراهم شده بود ، هر چندكه شيعيان اماميه نمي خواستند مريد مشايخ صوفي باشند
کلاشنیکف، (AK-47) (مخفف Automatic Kalashnikov rifle 1947 model;) و یا Kalashnikov (به روسی: Автомат Калашникова образца 1947 года) که به لفظ عامه گاه آن را کلاشینکف و یا به طور خلاصه "کلاش" نیز مینامند اسلحهای انفرادی است که به حالت تمام اتوماتیک یا نیمه اتوماتیک میتواند تیراندازی کند.اين سلاح به روش غيرمستقيم و با فشار گاز ناشي از انفجار باروت مسلح مي شود و سيستم قفل گلنگدن آن از نوع چرخشي است.اين سلاح در سه نوع با قنداق ثابت وتاشو از زير و تاشو از بغل ساخته مي شود كه نوع تاشو آن به دليل اشغال كردن فضاي كمتر و حمل آسانتر مورد توجه قرار گرفته است. به خاطر کوچکی و سبک بودن نسبی در جنگهای چریکی (پارتیزانی) کارایی دارد. کالیبر اصلی آن ۷٫۶۲ است ولی در کالیبرهای دیگر نیز ساخته شده است.
تاریخچه کلاشنیکف
اسلحه کلاشنیکف در سال 1947 توسط میخائیل کلاشنیکف روسی طراحی شد و در دوران جنگ سرد توسط بسیاری از کشورهای بلوک شرق استفاده گردید.
کلاشنيکف، اسلحه قرن
با گذشت 60 سال از ساخت اولين نمونه سلاح "كلاشنيكف" (AK-47) مخترع اين سلاح ميگويد اين طور نيست كه به خاطر نگراني از خونريزيهايي كه اين اسلحه فوقالعاده رايج در جهان موجب شده، با وجداني آسوده نخوابد.
به گزارش آسوشيتدپرس، ميخائيل كلاشنيكف، مخترع رايجترين تفنگ جهان يعني AK-47 در مراسمي كه به مناسبت ساخت اولين نمونه از اين سلاح در مسكو برگزار شد، اظهار داشت: من با وجداني آسوده ميخوابم، اين سياستمداران هستند كه به خاطر ناكامي در توافق با هم و متوسل شدن به خشونت مقصرند.
احتمالا پيش از شروع به ساخت كلاشنيكف بود كه اين مخترع روس نتوانست به راحتي سر بر بالين بگذارد، شايد او نگران اسلحههاي برتر سربازان آلماني نازي بود، سلاحهايي كه عليه سربازان ارتش سرخ در جنگ جهاني دوم به كار گرفته ميشد.
ميخائيل كلاشنيكف خود زماني كه در خط مقدم ارتش سرخ ميجنگيد، سلاحهاي نازيها را از نزديك مشاهده كرد.
كلاشنيكف پس از آنكه بر اثر حملهي نازيها به تانكش در سال 1941 مجروح و در بيمارستان بستري شد، تصميم گرفت كه با در هم آميختن ويژگيها و كاربردهاي سلاح آمريكايي ام يك و تفنگ آلماني اس. تي. جي 44 يك تفنگ خودكار طراحي و توليد كند. كلاشنيكف كه در سن 87 سالگي كم بنيه اما همچنان تيزهوش به نظر ميرسد در اين مراسم گفت: (اگر ميخواهيد كسي را مقصر بدانيد) آلمانهاي نازي را به خاطر اينكه مرا مجبور كردند طراح سلاح شوم، مقصر بدانيد! وي افزود: البته من همواره ميخواستم كه دستگاهها و ماشينآلات مورد نياز كشاورزي بسازم.
از آغاز توليد كلاشنيكف تاكنون بيش از صد ميليون قبضه از مدل AK-47 در كارخانهي توليد اين سلاح در شهر ايژوسك روسيه و يا ساير كشورها با مجوز قانوني و يا به طور غير قانوني ساخته شده است.
در همين حال سرگئي چمزوف، مدير شركت رزوبورن اكسپورت، از كمپانيهاي فعال در زمينهي صادرات تسليحات روسيه گفت كه تقريبا هر ساله يك ميليون قبضه سلاح كلاشنيكف بدون مجوز قانوني توليد ميشود.
كلاشنيكف شاخصترين سلاح بكار گرفته شده در كليهي جنگها، كودتاها و حملات تروريستي و دزديها و آشوبها بوده است. اين سلاح اگرچه به لحاظ دقت در نشانهگيري طراز اول نيست اما به خاطر سهولت تعمير و نگهداري از آن بسيار محبوب است. كلاشنيكف ثابت كرده كه سلاحي قابل اعتماد وايدهآل براي نبردهاي مسلحانه در مناطق جنگلي و بياباني است چرا كه در مناطق مرطوب و پرگرد و خاك ميتواند به طور مستمر شليك كرده و سريعتر از ساير اسلحهها سرهم بندي وآمادهي شليك شود.
ميخائيل كلاشنيكف درخصوص ويژگيهاي اختراعش گفت: سربازان آمريكايي در جريان جنگ ويتنام اسلحههاي M-16 خود را كنار گذاشته و به كلاشنيكف AK-47 روي آوردند. در حال حاضر هم شنيدهام كه سربازان آمريكايي از كلاشنيكف در جنگ در عراق استفاده ميكنند.
قابليت اطمينان و سادگي اين تفنگ باعث شده كه به نماد بسياري از جنبشهاي شورشي در جهان تبديل شود و در پرچم كشور موزامبيك تصوير سلاح كلاشنيكف به چشم ميخورد.
هوگو چاوز، رييسجمهور ونزوئلا كه خود را رهبر جنگ با امپرياليسم خوانده در سال 2005 دستور خريد 10 هزار كلاشنيكف براي ارتش كشورش را صادر كرد.
خان به شیارهای موازی و مارپیچی در داخل لوله برخی تفنگها و دیگر جنگافزارها گفته میشود. وجود خان باعث میشود که گلوله با چرخش حول محور حرکت خود از لوله خارج شود. خان با ایجاد حرکت چرخشی در گلوله باعث پایداری ژیروسکوپی گلوله و افزایش دقت تیراندازی میشود.
خان در دو نوع چپ گرد و راست گرد وحود دارد.
کار افزودن خان به لوله سلاحها را «خانکشی» میگویند.
کالیبر کلاشینکف
کالیبر (از فرانسه Calibre) درسلاحهای گرم به معنی قطر داخلی لوله سلاح است. گاه این اصطلاح برای اشاره به قطر گلوله نیز به کار میرود.
در زبانهای اروپائی این واژه از واژه ایتالیایی کالیبرو (calibro) آمده که آن نیز خود از واژه عربی «قالب» گرفته شده که قالب هم از ریشه پارسی کال و واژه کالبد گرفته شده است.
کالیبر را در کشورهای اروپایی بر حسب میلیمتر و در آمریکا بر حسب اینچ نشان میدهند.
برخی از کالیبرهای مشهور
در طول تاریخ اسلحه سازی کالیبرهای متفاوتی تولید و مورد استفاده قرار گرفته است. هرچه کالیبر یک سلاح بزرگتر باشد، به دلیل افزایش قطر گلوله وزن آن نیز بیشتر شده و انرژی بیشتری در لحظه برخورد تولید میکند. از این رو در گذشته استفاده از کالیبرهای بزرگ مرسوم بود. ولی در طول جنگ جهانی دوم با تجربیات عملی بدست آمده، همه کشورها به سمت استفاده از کالیبرهای کوچکتر رو آوردند. در همین راستا تعدادی کالیبر بصورت استاندارد معرفی شد که بجای اینکه هر کارخانه ای کالیبر خاص خود را تولید کند؛ همه کارخانه های اسلحه سازی بر اساس کالیبرهای استاندارد، سلاحهای جدید را طراحی و تولید می کنند۰/۲۲ یا کالیبر خفیف
۵/۵۶ کالیبر ناتو (جدید)
۰/۲۷۰ کالیبر بسیار رایج تفنگهای شکاری
۷/۶۲ کالیبر ناتو (قدیمی)
۳۰-۰۶ کالیبر بسیاری از تفنگهای شکاری و معادل کالیبر ناتو (قدیمی)
۰/۳۲ کالیبر سلاح کمری
۰/۳۸ کالیبر رولور اسپرینگفیلد
۰/۴۵ کالیبر کُلت
۹ میلیمتر کالیبر رایج سلاح کمری و مسلسل سبک
۰/۵۰ کالیبر مسلسل سنگین براونینگ معروف به «کالیبر ۵۰»
البته نمونه هایی از کالیبرهای بزرگتر نیز در سلاحهای تک تیراندازی یا ضد زره با مصارف خاص و محدود تولید و مورد استفاده قرار می گیرد. از جمله معروفترین سلاحهای کالیبر 62/7 اسلحهAK47 کلاشنیکف است که در ایران به عنوان سلاح سازمانی نیروهای مسلح استفاده می شود. همچنین معروفترین سلاحهای کالیبر 56/5 نیز اسلحه M16 و M4 ساخت ایالات متحده است. نتایج خوب استفاده از کالیبر56/5 در جنگهای اخیر ایالات متحده -مانند جنگ ویتنام، سومالی و عراق – همه کشورها را تشویق به استفاده از این کالیبر نموده بطوری که کالیبر 56/5 رسما از سال 1980 در ناتو به خدمت گرفته شد.
برتری کالیبر 56/5 بر 62/7
امتیازات کلی
1-قدرت نفوذ گلوله 56/5 مدل SS109 در مجموع از گلوله 62/7 بیشتر بوده و برای درگیریهای زیر 300 متر مناسب می باشد.
2-قدرت پس زنی (لگد) گلوله 56/5 کمتر است و دقت بیشتری را ایجاد می کند.
3-وزن کم کالیبر 56/5 امکان حمل مهمات بیشتری را به سرباز می دهد.
4-ابعاد کوچک مهمات 56/5 امکان استفاده از سلاحهای کوچکتر و سبک تر و همچنین سلاحهای مخصوص نیروهای ویژه را به سربازان می دهد.
5-قدرت کشندگی کالیبر 56/5 به علت قابلیت انحراف در مسیر حرکت گلوله پس از برخورد با هدف و خصوصیت متلاشی شدن آن در داخل بدن انسان نسبت به کالیبر 62/7 بسیار بیشتر است.
آثار و نتایج عبور گلوله از بدن
1-کالیبر62/7 ساخت روسیه: (جهت استفاده در کلاشنیکف)این گلوله قابلیت عبور از 26میلیمتر بافت زنده انسانی را دارد و بعد از این مسافت انحراف گلوله آغاز می شود.
این گلوله در ناحیه شکمی دارای کمترین آثار تخریبی می باشد.
در هیچ نمونه ای مورد قطع عضو مشاهده نشده است.
این گلوله در بسیار از موارد نمی تواند از سمت مقابل بدن عبور کند.
2-کالیبر62/7 ساخت یوگسلاوی: (جهت استفاده در کلاشنیکف)این گلوله قابلیت حرکت در خط مستقیم در بدن انسان تا 9سانتیمتر را دارد.
انحراف این گلوله در بدن انسان خیلی زیاد است. این انحراف باعث ایجاد یک حفره بزرگ در محل خروج گلوله می شود. در مجموع تا عمق 11 سانتیمتر اعضای بدن به دو نیم می شوند. استخوانها 100% شکسته شده و عضلات کوچک و متوسط بطور حتم پاره می شوند. در زخم حفره خروجی به علت ایجاد شدن لخته خون مسیر بند آمده و زخم نیز خونریزی بسیار کمی دارد.
3-کالیبر56/5:ایجاد یک حفره بزرگ دایمی در بدن.
این گلوله تا عمق 12 سانتیمتر در مسیر مستقیم حرکت می کند و سپس همراه با یک انحراف 90درجه متلاشی شده و قطعات کوچکتر تا عمق 7سانتیمتر در اعضای جانبی نیز فرو می روند. این فرآیند باعث جداشدن اعضای داخلی بدن می شود.
به این ترتیب به دلیل انحراف بسیار زیاد کالیبر 56/5 و همچنین قابلیت متلاشی شدن این گلوله در بدن انسان جراحات خطرناک تری مانند قطع عضو، از کار افتادن اعضای جانبی مسیر حرکت گلوله و همچنین ایجاد حفره های متعدد و نسبتا بزرگ در محل خروج می شود که نسبت به کالیبر 62/7 بسیار کشنده تر است.
نتیجه گیری
باتوجه به مطالب فوق گلوله کالیبر56/5 به دلیل قابلیت حمل زیاد و ایجاد جراحات شدید در دشمن، برتری بلامنازعی دارد. ولی باید توجه داشت که اثرات این گلوله در فواصل تا 300 متر می باشد. البته از آنجا که دید موثر یک سرباز بیش از 300متر نیست، عملا این گلوله قابلیت خود را حفظ می کند. ولی در سالهای اخیر با افزایش تولید و کاربرد سایتهای نشانه روی لیزری و دوربینهای نظامی قابل نصب بر روی سلاحهای متفاوت، قدرت دید سربازان به بیش از 300 متر افزایش یافته است. بنابراین به نظر می رسد که مجددا استفاده از کالیبر62/7 به دلیل قدرت بیشتر و خطای کمتر در فواصل بیش از 400 متر در دستور کار ارتشهای جهان قرار گیرد. با این وجود هنوز ارتشهای پیشرفته جهان مانند ایالات متحده، کشورهای عضو ناتو و کشورهای بلوک شرق مانند روسیه تمایل به استفاده از کالیبرهای شارژ متوسط مانند 56/5 را دارند. حتی کشورهای جهان سومی و ارتشهای غیر تکنولوژیک مانند ایران نیز که سالها از کالیبر 62/7 استفاده می کردند، به سمت استفاده از کالیبر 56/5 روی آورده اند.
در سال دهم هجرت پيامبر (ص) از طرف خداوند مأمور شدند تا دو مسئله مهم دين اسلام را به مردم ابلاغ نمايند و آن دو مسئله عبارت بودند از حج و ولايت و خلافت دوازده امام (ع). پس از اين اعلان مردم با عجله آماده خروج از مكه شدند. بعد از اينكه افراد به محل غدير خم رسيدند پيامبر بر روي منبري كه در زير درخت كهنسالي كه در آنجا بود ساخته بودند رفت و سپس دستور داد تا اميرالمومنين (ع) را فراخواندند و دستور دادند بالاي منبر پيامبر و دست راست آن حضرت بايستد، پس پيامبر منتظر ايستادند تا مردم كاملاً جمع شدند و آنگاه خطابه رسمي خود را بيان نمودند.
ايشان در اثناي خطبه دو عمل را انجام دادند، در ابتدا پس از مقدمه چيني و ذكر مقام خلافت و ولايت اميرالمومنين(ع) براي اينكه هرگونه شك و شبههاي را برطرف نموده باشند پس از شرح مقام ولايت به صورت لساني حضرت علي(عليهالسلام) را جانشين خود خواندند و آن را بدينگونه عنوان كردند كه: «باطن قرآن و تفسير آن را براي شما بيان نميكند مگر اين كه كسي كه دست او را ميگيرم و او را بلند ميكنم و بازويش را گرفته و او را بالا ميبرم» سپس حضرت بازوان علي (ع) را گرفتند سپس فرمودند: «هر كس من مولي و صاحب اختيار اويم اين علي مولي و صاحب اختيار اوست». و اقدام عملي دوم حضرت پيامبر، بيعت گرفتن از مردم بود، چون زياد بود و گرفتن بيعت از آن جمعيت انبوه غيرممكن بود لذا ممكن بود كه افرادي به بهانههاي مختلف از بيعت شانه خالي كنند، حضرت فرمودند به خاطر ازدحام جمعيت امكان بيعتگرفتن از همه وجود ندارد اين سخن را كه من ميگويم تكرار كنيد و بگوييد: «ما فرمان تو را از جانب خداوند كه درباره عليبنابيطالب و امامان و مريدانش به ما رساندي اطاعت ميكنيم و به آن راضي هستيم، و با قلب و جان و زبان و دستمان با تو بر اين مدعا بيعت ميكنيم... عهد و پيمان در اينباره براي آنان از ما از قلبها و جانها و زبانها و ضماير و دستانمان گرفته شد. هر كس با دستش توانست وگرنه با زبانش بدان اقرار كرده است».
وقتي كلام حضرت پايان يافت همه مردم سخن ايشان را تكرار نمودند و بدينوسيله بيعت عمومي گرفته شد. در مراسم بيعت، پيامبر (ص) عمامه خود را كه «سحاب» نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر اميرالمومنين (ع) قرار دادند.
ادعاي منافقان و دشمنان علي مبني بر اينكه هدف از مراسم غدير، اعلان دوستي حضرت پيامبر(صلياللهعليهو اله) به علي(عليهالسلام) است:
پيامبر زماني كه صحابه جمع شدند تا ايشان خطبه غدير و مراسم غدير را اجرا كنند و فرمودند: «اي مردم من علي را دوست دارم!» و چند بار اين جمله را تكرار نمودند و سؤالي كه مطرح ميشود اين است كه آن حادثهاي كه پيامبر ميخواست مردم ببينند و آن را به گوش ديگران برسانند آيا به اين علت بود كه پيامبر علي را دوست دارد؟ آيا چنين حركتي از يك انسان عادي قابل قبول است؟ و آيا حركتي بيهوده نبوده است؟ و مگر مسلمانان نميدانستند كه پيامبر را دوست دارد؟ ولي ميتوان اين موضوع را اينگونه پاسخ داد كه اگر روز غدير تنها براي ابلاغ دوستي بود، پس چرا جبرييل، آن فرشته بزرگ وحي بيايد و رسول خدا را از پيام وحي آگاه كند و چنانكه خود شخص رسول خدا (ص) فرمودند: همانا جبرييل كه درود خدا بر او باد سه بار بر من نازل شده و سلام خدا را رساند، و فرمود كه در اين مكان (غديرخم) توقف نمايم، و به سياه و سفيد شما اعلام كنم كه عليبنابيطالب وصي و جانشين و پيشواي شما بعد از من است، جايگاه او نسبت به من، مانند هارون نسبت به موسي پيامبر است، با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نخواهد آمد، علي(ع) پس از پيامبر، رهبر شماست، و خداوند بزرگ آيهاي در قرآن در همين مسئله نازل فرموده كه: همانا رهبر و سرپرست شما خدا و رسول او و كساني كه ايمان آوردند و نماز را به پاي دارند، و در حال ركوع زكات بپردازند. همانطور كه ميدانيم علي(عليهالسلام) نماز را به پاداشت، و در حال ركوع زكات پرداخت و در هر حال خدا را ميطلبيد و اگر هدف آن حضرت تنها اعلان دوستي با علي (عليهالسلام) بوده، پس چرا آيه نزول آيه 55 سوره مائده (بلغ ما انزل اليك) به اعلام رهبري امام علي (عليهالسلام) ارتباط دارد كه در اين آيه خداوند ميفرمايد: اي رسول خدا آنچه درباره علي از طرف خدا بر تو نازل شد، ابلاغ كن يعني رهبري علي (عليهالسلام) بر امت اسلامي را به مسلمانان بازگو و چرا در سخنراني خود، امامت و وصايت امام علي (عليهالسلام) را آشكارا بيان نمود.2
اهرام ثلاثه شامل دسته جات كاخ هاي عظيم است كه از زمان هاي پيشين باقي مانده اند و يادگاري از مردمان قديم بوده است كه چگونه باهوش و تدبير خود ، بدون داشتن وسايل و تجهيزات پيشرفته ، كاخ هايي بسيار زيبا و منظم ساخته اند. به همين دليل تصميم گرفتم تحقيق راجع به اهدام ثلاثه داشته باشيم كه يكي از آثار و عجايب جهان مي باشد و در سرزمين كهن مصر قرار دارد.
عليرغم مشكلاتي كه اين تحقيق و پژوهش داشته ، مثل كمبود منابع و نرم افزارها در اين خصوص باز هم گروه ها را بر آن داشت كه نهايت سعي و تلاش خود را بكنيم.
از نخستين دوراني كه جهان هستي ايجاد گرديد و انسان بر روي زمين ظاهر گشت هميشه با دو نيروي متحاظم و متضاد روبه رو بوده است. يكي نيروي راستي و درستي و ديگري تباهي و ظلمت، يكي خدايي و يكي شيطاني و همين دو نيرو سرنوشت انسان را رقم زده است. انسان از نيروي خدايي و خوبي كمك گرفته و با هوش و زكاوتي كه داشته است، در طول تاريخ آمادگي را با توجه به فرهنگ و رسوم و تمدن هر دوره اي به يادگار گذاشته است كه نشان دهنده ي فهم و انديشه و زندگي مردم در آن دوره مي باشد.
آري داستان گذشتگان سراسر پند و اندرز است و مي تواند چراغ راه ها آينده سازان كشور باشد. ما اگر اين آثار را با دقت مطالعه و بررسي كنيم و از هنر گذشتگان راهنمايي بجوييم مي توانيم بيشتر پي به ارزش هنر در تمدن هاي مختلف ببريم.
ايل قاجار ، از زمان تشكيل سلسله صفويه نام و نشاني داشتند و در كنار سپاه قزلباش ، در ركاب شاه اسماعيل شمشير مي زدند . در عهد شاه عباس كبير ، اينان عده اي به گرجستان و تعدادي نيز به دو سوي رودخانه گرگان كوچانده شدند . از اين طايفه ، آن گروه كه در سمت راست گرگان فعلي يا استر آباد آن روز سكونت داشتند به نام يوخاري باش و آن عده كه در ساحل چپ اقامت كردند به نام اشاقه باش معروف شدند .
ما با نام فتحعلي خان قاجار در بيان جريان بخشيدن كنيزي از جانب شاه سلطان حسين صفوي به او آشنا شديم ، كه چگونه كنيز اهدايي حامله از آب در آمد و پس از چندي محمد حسن حسن خان قاجار از اين زن پا به عرصة وجود گذاشت . و در همان قسمت توضيح داديم كه در حقيقت محمد حسن خان فرزند فتحعلي خان قاجار نبوده بلكه پسر شاه سلطان حسين مي شود .
فتحعلي خان قاجار از قبيله اشاقه باش يك بار به ياري شاه سلطان حسين شتافت و بار ديگر در زمان شاه تهماسب دوم از سلسله صفويه حمايت كرد كه بر اثر قدر ناشناسي اين دو ديگر در زمان شاه تهماسب دوم از سلسله صفويه حمايت كرد كه بر اثر قدر ناشناسي اين دو شاه ، او به استر آباد بازگشت و در صفر 1139 هجري به دست يكي از افراد ايل قاجار ، به تحريك نادر كشته شد . پس از كشته شدن فتحعلي خان قاجار ، بخت از اشاقه باش برگشت و قبيله يوخاري باش مورد لطف نادر قرار گرفتند و چون محمد حسن خان ، جان خود را در خطر ديد از بيم ، مدت ها متواري شد و پس از قتل نادر به استر آباد آمد و مناطقي را به تصرف خويش در آورد ، و در سال 1171 هجري در راه مخالفت با كريم خان زند كشته شد و كريم خان دختر وي را به زني گرفت و از نه پسر محمد حسن خان ، دو تن يعني آقا محمد خان و حسين قلي خان جهانسوز را به شيراز برد ، و چون مردي با صفا و نيك نفس بود . حسين قلي خان را به حكومت دامغان فرستاد ولي او راه عصيان پيش گرفت و به دست تركمانان كشته شد و آقا محمد خان تا مرگ كريم خان ، يعني تا سال 1193 هجري در شيراز ماند .
زماني كه مرگ كريم خان زند نزديك شد و حال وي رو به وخامت گذاشت ، آقا محمد خان پيوسته در پي يافتن فرصت بود تا از شيراز بگريزد . به همين سبب آن هنگام كه خواهرش يا به روايتي عمه اش زوجة كريم خان ، مرگ پادشاه زند را به اطلاع وي رسانيد ، آقا محمد خان بي درنگ به مازندران رفت و با گرد آوردن افراد قبيلة خود تلاشي همه جانبه را جهت به دست گرفتن قدرت آغاز كرد .
با پايان گرفتن كار مخالفان به ويژه لطفعلي خان زند ، آقا محمد خان در صحنة ايران به عنوان نخستين پادشاه سلسلة قاجار شناخته شد و فعاليت را براي تحكيم موقعيت خود چه از نظر مسايل داخلي و چه از جهت مسايل خارجي دنبال كرد تاريخ نشان مي دهد كه آقا محمد خان مقتدرترين و با كفايت ترين پادشاه سلسله قاجاريه بوده است ، زيرا بعد از و جانشينانش چنانكه به موقع خواهيم آورد از تدبير و سياست قدرتي برخوردار نبودند كه از جهات سياسي روي نام آنان تكيه شود ، و جز در جهت سستي عقيده ، شهوتراني و عياشي و آلت دست اين و آن بودن شهرتي به هم نرساندند . به قول حاج سياح : « . . . از نصف زمان فتحعلي شاه ، و تمام زمان محمد شاه و ناصرالدين شاه ، تاريخ ايران چيزي ندارد جز اينكه شاه به شكار رفت ، با كدام حاكم چه كرد ؟ يا كدام عالم بر سر مردم چه بلا آورد؟ يا درباريان كدام دسته به ديگري غلبه كرد ؟ يا چه قدر نسوان در دستگاه سلطنت جمع شده اند ؟ . . . »
در مورد نابساماني و هرج و مرج و آشفتگي وضع به گفتة دكتر فووريه طبيب مخصوص ناصرالدين شاه بايد توجه كرد كه مي گويد : « در اين مملكت دائما اوضاع و احوال به سهولت و به سرعت تغيير و تبديل مي يابد و بين تخت مقام ، با تخته تابوت فاصله زيادي وجود نداد . و اين نشانه خود رايي و عدم ثبات فكري پادشاهان و دولتمردان زمان قاجار است ، و چه خوب نظرية هولباك فيلسوف و متفكر مادي فرانسه در قرن هيجدهم در مورد بسياري از سلاطين قاجار صدق مي كند . هولباك مي گويد : « ما در روي زمين فقط پادشاهان و فرمانروايان نالايق و ظالمي را مي بينيم كه خوشگذراني و عياشي و تجمل در آنها ايجاد يك نوع رخوت و سستي نموده ، تملق و چاپلوسي اطرافيان آنها را گرفتار فساد و تباهي ساخته و به قدرت از آزادي سوء استفاده نموده اند و كسي آنها را مورد عتاب و مجازات قرار نداده كه جز تشديد تباهي و فساد ، نتيجه ديگري عايد آنان نشده است . به طور كلي ، اين فرمانروايان و سلاطين داراي استعداد ، اخلاق و خصايص حسنه نمي باشند . »
نه سلسله قاجاريه ، بلكه هر سلسلة ديگر نيز داراي پادشاهاني بودند كه به قول ابوالعلاء معري شاعر آزاد انديش عرب بر گرسنگي مردم توجه نمي كردند ، تمام شب را به عيش و نوش مي گذراندند ، و كارشان موسيقي و شراب و كار حكام آنها باج و خراج گرفتن و چپاول ثروت مردم و تجاوز به ناموس آنها بود .
ما در تاريخ نمونه هاي بسياري داريم كه سرسلسله در تحكيم قدرت ، شب و روز در تلاش بوده ، و اخلافش تمام موجوديت آن سلسله را به باد داده اند . حال كه مطلب به اينجا رسيد بد نيست اشاره كوتاهي نيز به آنها داشته باشيم تا به قاجاريه برسيم . چرا كه اين سلسله با عملكرد پادشاهانش بر كتاب حاضر نيز نقطه پايان مي گذارد ، در مورد ساسانيان « روزي كه اردشير بابكان به طرف اصطخر مي رفت خودش بود و زنش كه او را بر ترك اسب خود نشانده بود ، اما روزي كه يزدگرد سوم از برابر اعراب مي گريخت آنچه گوهر و زرينه و سيمينه داشت بر گرفت و با زنان خود و هزار طباخ و هزار سگبان و هزار يوزبان و . . . به اصفهان و سپس به كرمان رفت .
و وقتي يعقوب ليث جواب خليفه را مي داد ، مشتي نان خشك و شمشير در كنارش بود ، و خلف بن احمد از بازماندگانش آنچنان نا خلف از آب در آمد . . . و لشكريان طغرل بزرگ سلجوقي روزي كه نيشابور را گشودند كافورهايي را كه در خانه مردم ديدند نمك پنداشتند و مي گفتند اين نمك چه حد تلخ است ؟ اما طغرل سوم روزي كه به ميدان جنگ دشمن رفت چنان مست بود كه از مستي ، گرزي را كه مي بايستي بر سر دشمن بكوبد بر پاي اسب خود ، يعني در واقع بر سر خود كوفت . . . و شاه اسماعيل صفوي روزي كه در مرو بر شيبك خان ازبك دست يافت در كاسه سر او شراب نوشيد و به فرمان او جسدش را صوفيان خوردند ، اما شاه سلطان حسين صفوي در همان روزي كه افاغنه پشت سر هم شهرهاي شرقي را گرفتند ، او به اطرافيان ، يعني قزلباش هاي كاخ هاي بيستون ، نه صوفيان ازبك خوار مي گفت ما را همين اصفهان كافي است . . . و بالاخره آقا محمد خان قاجار ، شبي كه كريم خان در شيراز فوت كرد فاصلة صد فرسخي بين شيراز و اصفهان را با اسب سه روزه پيمود اما صدو پنجاه سال بعد احمد شاه آنقدر در اروپا ماند كه قوم خودش شاهزاده جلال الممالك درباره اش گفت :
فكر شاه فطني بايد كرد .شاه ما گنده و گول و خرف است
تخت و تاج و همه را ول كردهدر هتل هاي اروپ معتكف است
نشود منصرف از سير فرنگاين همان احمد لاينصرف است .
2ـ وضع اجتماعي زنان در دوره قاجار :
در دورة قاجاريه ، زنان آهسته آهسته به راهي مي رفتند كه بتوانند تا حدي از آزادي هاي فردي و اجتماعي برخوردار شوند . سختگيري و تعصب در اين دوران مانند زمان صفويه نبود و رفت و آمد اروپاييان و مسافرت ايرانيان به خارج از كشور موجب شد تا فكر آزادي زن در ذهن مردم ترقيخواه ايران راه يابد پيش بيني حاجي پيرزاده در سفرنامه خودش قابل توجه است كه گفته بود مدتي نخواهد گذشت كه زير اين درختان نارون ، زنان با مردان مي نشينند و چاي مي نوشند و ديگر حجاب و پرده اي در كار نخواهد بود . با اين حال و با وجود كاسته شدن از تعصبات و حدود و قيود كهن ، زنان راه درازي در پيش داشتند تا بتوانند موجوديت خود را به عنوان يك انسان به جامعه ثابت كنند ، زيرا آنچه كه از مطالعه تاريخ دورة قاجر دستگير ما مي شود اين است كه در زمان حكومت اين سلسله نيز ، بهترين مكان زن را گوشة خانه و حرمسرا مي دانستند ، محدوديت هاي رفت و آمد زنان در كوچه و بازار و رعايت شديد حجاب براي اين طبقه ، همچنان پابرجا بود و رعايت نكردن آن گناهي بزرگ به شمار مي آمد .
« در دوره فتحعلي شاه و پس از آن ، چادر خارج از منزل به رنگ سياه يا بنفش بود كه آن را روي چاقچور به سر مي كردند و صورت را با روبنده مي پوشاندند . در دورة ناصرالدين شاه نيز چادر و چاقچور باقي ماند و بعدها روبنده جاي خود را به پيچه داد . »
در روستاها و در ميان ايلات زنان وضع بهتري داشتند و به خاطر زحمتي كه زن براي اداره كار ها مي كشيد در چشم مردان عزت و احترام بيشتري داشت و طلاق نيز بين آنان كمتر اتفاق مي افتاد در جشن ها و عروسي ها نيز زنان همراه با مردان دست در دست هم به رقص و پايكوبي مي پرداختند و ممنوعيتي از نظر ظاهر شدن در انظار براي زنان نبود « افراد ايل به ي زن قناعت مي كردند و كمتر ديده مي شد كه كسي دو زن بگيرد صيغه كردن زن را نيز عملي زشت و مكره مي شمردند . . . » اما به نظر كنت گوبينو در عهد ناصرالدين شاه ، حجاب زنان چندان جدي نبود و در گردشگاه هاي عمومي و باغ ها و مجالس روضه و تعزيه ، زن و مرد تقريباً خوب يكديگر را مي ديدند .
ميرزا حسين خان در كتاب جغرافياي اصفهان تحت عنوان صفت اناثيه ، وضع زنان اصفهان را در دروة ناصرالدين شاه بيان كرده و مي نويسد : « . . . اناث هر جماعتي در اين شهر تابع خيال و احوال مردان و مطيع و منقاد شوهران و معتاد به عسرت گذران ، الاقليلي از آنها كه بي صاحب و سالارند ، همگي بعد از فراغت خانه داري ، مشغول خياطي و چرخ ريسي و ساير هنرها و كسب هاي يدي و اخذ مسايل شرعيه و مواظب نماز روزه و معتقد به ختم و ادعيه ، و تكامل و تعيش و بطالت ميان اينها ننگ است و عرصه از همه جهت برايشان تنگ . چندين سبب دارد كه غالب زن هاي اين شهر خود سر به هوا نيستند ، يكي اوامر و نواهي و مواعظ علما و فضلا ، يكي كثرت عيالواري و زحمت خانه داري ، يكي قلت بضاعت و مكنت و عدم وجاهت ، يكي پرهيز از فساد و ولنگاري كه زن هاي اين شهر دباره هم حسودند و عيب جو ، نمي شود گفت كه اين شهر بزرگ هيچ زن ضايع روزگار ندارد ، شهوت در همه جا موجود است و جاهل در همه جمعيت ، اما با اين حالت نمي تواند كسي بيست زن متجاهر و مشهور بر اين شهر بشمارد . . . »
آنچنان كه از مطالعه زندگي زنان در عهد قاجار بر مي آيد ، وضع بانوان هر شهر و دياري با هم متفاوت بود و حتي از نظر لباس و پوشاك و بر خورد بين زنان و مردان اختلاف هايي وجود داشته است . براي مثال در كاشان ، زنان كاملا تابع شوهران خود بوده اند و بي رخصت و اجازه آنان حق انجام هيچ كاري را نداشتند ، و از روزي كه وارد خانه شوهر مي شدند جز بريدن و دوختن و پختن و روفتن ، كار ديگري نمي توانستند داشته باشند . حتي زنان ثروتمندان و بزرگان نيز كه كاري براي انجام دادن در منزل نداشتند و امور خانه به دست كنيزان و نوكران بود ، آنان نيز بي رضاي مردان ، قدمي نمي توانستند بردارند . در جاي ديگر و در توصيف زنان گيلان و زنان عرب خوزستان مي بينيم كه آنان در رفت و آمد هاي خود در انظار عمومي آزادي بيشتر داشتند و كمتر به مسأله و موضوع حجاب توجه مي كردند . اما در نقاطي كه رعايت حجاب سخت مورد توجه بود ، متجددين نقاب نازكي به نام پيچه به صورت مي زدند و قديمي ها روبنده مي بستند . و بعضي از زنان نيز در اين پيچه زدن ها آنچنان مهارت داشتند كه زيبايي هاي خود را گاهي به عموم نشان مي دادند . در موقع گردش و تفريح در خيابان ها نيز مردان و زنان با هم حق گشت و گذار نداشتند و مردان از يك سو و زنان از طرف ديگر خيابان ها مي بايستي حركت كنند .
در دورة قاجاريه ، وقتي زنان درباري از كوچه و خيابان مي گذشتند ، تشريفات خاصي در مورد آنان اجراء مي شد به اين ترتيب كه فراشان « . . . در موقع عبور حرم ، در اطراف كالسكه مي دويدند و مردان را با نهيب ، كور شو دور شو مي كردند . گويي فراشان مرد نبودند فرياد كور شو و دور شو به فلك مي رفت . روزي مردي فرنگي از راه مي گذشت ، پشتش را به آنها كرد و كلاهش را برداشت كه شرقي و غربي ادب به جا آورده باشد .
ميرزا جعفر حكيم الهي به فراش ها گفت : « ... مگر فلان من تفنگ حسن موسي است ؟ اين گونه مضامين باعث شد كه آنگونه توهين موقوف شود . »
در عهد ناصرالدين شاه چندين تظاهرات نيز به وسيله زنان عليه اين پادشاه انجام شد شايد اين عمل از جمله قدم هايي بود كه زنان را وادار به اعتراض در امري مي كرد . يكي از اين تظاهرات زنانه در اصفهان به دنبال گران شدن قيمت مس انجام گرفت ، و چون زنان در زير چادر از ديدن ماموران دولتي مخفي بودند و شرعا و عرفا نيز كسي حق زدن آنان را نداشت ، لذا به پيشنهاد شوهران خود به خيابان ها ريختند و با تظاهرات اعتراض آميز خود باعث شدند تا از قيمت مس كاسته شود و باز مي بينيم كه در دوره قاجار زنان شهامت بيشتري مي يابند و چند نفر زن خطاب به ناصرالدين شاه مي گويند : « شما به جاي اينكه به حال رعايا برسيد و تعدي نايب السلطنه را از سر ما كوتاه كنيد ، جز پي زن ها دويدن كار ديگري نداريد . مگر شما همان نيستيد كه چهل سال قبل از اين ، چند روزي در تهران قحطي شد و محمود خان كلانتر را كشتيد . . . »
در اين دوران اگر چه محدوديت هايي در مورد زنان اعمال مي شد ، اما بودند زناني هم كه در امور سياسي مداخله مي كردند و گاه از روي تدبير و كارداني و گاهي نيز از روي فتنه گري و توطئه چيني دست به اقداماتي مي زدند از جمله زنان دوره قاجار يه كه « ...در كار سياست مداخله مي كرد ، مهد عليا مادر ناصرالدين شاه است . به قول اعتماد السلطنه ، اميركبير . . . دو سه بار كرارا به حضور شاهانه عرض و جسارت كرد كه وساطت و شفاعت هاي مهد عليا و ستر كبري ، مخل سلطنت اعليحضرت و نافي صدرات من است . تا ايشان هستند نمي گذارند كه سلطنت قوام و ملك نظام گيرد . بهتر است كه در وقت تفريح در باغ ، به بهانه گنجشك زدن تفنگي به دست بگيريد و آن آيت رحمت را بكشيد و آن وقت من در بيرون شهر مي دهم كه تير خطا شده است و به سينه مهد عليا در آمده است . . . »
به زعم اعتماد السلطنه فرضا اگر چنين مخدره اي در امور سلطنتي اخلال كند ، بايد پنهاني او را مسموم كرد كه احدي ملتفت نشود ، ولي ميرزا تقي خان بيشتر تفنگ را تجويز مي كند .
اما عاقبت تيري كه اميركبير در فكر آن بود به هدف ننشست ، و اين زن با آنكه امير داماد وي بود ، او را از صدارت عزل و به كاشان تبعيد كرد و فرمان قتلش را نيز از پسرش ناصرالدين شاه گرفت و در باغ فين به حيات او خاتمه داد .
در مورد مهد عليا ، اين زن محيل دوران قاجاريه حرف و حديث بسيار است . مي گويند كه : « . . . در ايام ناخوشي محمد شاه ، ميرزا آقا خان نوري كه رسواترين زمامدار اين دوره است با جهان خانم مهد عليا روابط سري پيدا نمود و واسطه بين او و سفارت انگليس شد ولي حاجي ميرزا آقاسي صدر اعظم وقتي از روابط ميرزا آقا خان با مهد عليا مطلع شد ، براي اينكه اسرار فاش نگردد ، قفل سكوت بر دهان زد و به اطرافيان خويش نيز دستور داد كه به هيچ وجه از آنچه مي بينند و مي شنوند مطلبي در جايي بازگو نكنند ، رابطه مهد عليا با ميرزا آقا خان نوري به تدريج به آنجا كشيده مي شود كه هر چه در اندرون شاه مي گذشته او به ميرزا آقا خان نوري به تدريج به آنجا كشيده مي شود كه هر چه در اندرون شاه مي گذشته او به ميرزا آقا خان اطلاع مي داده و ميرزا نيز ماجرا را به اطلاع سفارت انگليس مي رسانيدهاست . همچنين ميرزا آقا خان نوري آنچه را كه مي خواست به اطلاعشاه برساند به مهد عليا تلقين مي كرد و او نظرات و اطلاعات او را به شاه بازگو مي كرد . در زمان ناصرالدين شاه روابط غير عادي ميرزا آقا خان با مهد عليا باعث شد كه او شاهزاده محمد ولي ميرزا پسر فتحعلي شاه را مامور كرد كه در اندرون مهد عليا مقيم شود ، و دستور مي دهد كه كسي بدون اجازه او با نواب ملاقات نكند . زماني هم ميرزا آقا خان در تبعيد بود اما پس از مرگ محمد شاه و عزل ميرزا آقاسي از مقام صدارت از كاشان به تهرا آمد و مادر شاه از بازگشت مرد مطرود استقبال كرد » .
بهت راست بعد از بيان مختصري از اعمال ناپسند مهد عليا ، از زن ديگري نام ببريم كه با علم و دانش خود جايي در زمان قاجار براي خود باز كرده است . » ... به طوري كه در تواريخ نوشته اند ، فتحعلي شاه از همسر يهودي خود كه به نام مريم خانم بود و پس از ازدواج به دين اسلام مشرف شده بود دختري داشت كه به او لقب ضياء السلطنه داده بود ، ضياء السلطنه زشت رو ، كوتاه قد ، بد قواره ، لوس و بدخوي بود . اين خانم به علت داشتن اين صفات تا چهل و پنج سالگي شوهر نكرد ، يعني كسي حاضر نبود با او سر كند و او را بگيرد . » با وجودي كه عده اي از مورخان ، ضياء السلطنه را صاحب چنين صفاتي مي داندن با اين حال شاهزاده احمد ميرزا عضد الدوله كه خود از خاندان قاجاريه است مي نويسد : « شاه بيگم خانم ملقب به ضياء السلطنه از بطن مريم خانم متوليد شدند . ضياء السلطنه را مهد عليا والدة خاقان در نزد خود نگاهداشته بود ، بعد از فوت مهد عليا جواهر و اسباب تجمل آن مرحومه به ضياء السلطنه داده شد . تمام دستگاه او از حرمخانه خارج و جداگانه بود ، از طويله و فراش خانه و غيره نوكرهايي معتبر داشت . خاقان مغفور منتهاي محبت را به ضياء السلطنه داشت . در تحرير و تقرير يگانه بود و دستخط هاي خاقان مرحوم را مي نوشت و به خصوص نوشته هاي محرمانه به هر كس مرقوم مي شد به خط ضياء السلطنه بود . نسخ را خوش مي نوشت ، مصاحف و كتب ادعيه و زيارات متعدد نوشته است . عموم برادرها از او احترام تام مي كردند وليعهد مرحوم عباس ميرزا اين بيت را فرموده و به ضياء السلطنه نوشته اند :
اي ضياء السلطنه روحي فداكصد گريبان كردم از هجر تو چاك
و خاقان مرحوم فرموده :
نور چشم من ضياء السلطنه يك شبه هجر تو بر ما يك سنه
در جشن ميلاد خاقان همه ساله حضرت سلطنت و حرمخانه و تمام شاهزادگان ذكور و اناث مهمان ضياء السلطنه بودند . يك پارچه جواهر ممتاز هم به ضياء السلطنه در اين روز مرحمت مي شد ، وجه معيني براي بازي و اشتغال شاهزادگان تحويل ضياء السلطنه بود كه به طور مراجعه قرض مي گرفتند . سفرا و حضرا ملتزم حضرت بود و قصايد و اشعاري كه گفته مي شد در خدمت خاقان مرحوم قرائت مي كرد هر كس به خواستگاري او آمد تمكين ننمود تا بعد از رحلت خاقان ، ضجيعه حاجي ميرزا مسعود وزير امور خارجه شد . نويسنده تاريخ عضدي در توصيف تسلط ضياء السلطنه در شعر و ادب مي نويسد : پرويز ميرزا نيرالدوله كه در اوقات فراغ خاطر و بزم نشاط ، ساقي خاقان مغفور بود وقتي سر برهنه جامي به حضرت خاقاني پيمود و در نظر پادشاه بسيار مطبوع افتاد اين مصراع را در حق او فرمايش فرمودند :
قدح در كف ساقي بي حجاب
به ضياء السلطنه اشاره شد كه او مصراع ديگر را عرض كند . مرتجلا ( في البداهه ) عرض كرد :
سهيلي است در پنجة آفتاب
كه اگر اين مصراع از ديگران هم باشد ضياء چنان آن را به موقع خوانده كه حق او اولي از ديگران است .
جيران ، زوجة محمد حسن خان قاجار ، و مادر آقا محمد خان را هم بايد در رديف زنان برجستة دورة حيات اين سلسله به حساب آورد « جيران زني دانشمند ، دلير ، صرفه جو و با استقامت بود و پسرش آقا محمد خان را طوري تربيت كرد كه از تمام صفات خوب مادر برخوردار گرديد ، و اگر جيران نبود ، نه محمد حسن خان ، شوهرش داراي قدرت مي شد ، و نه پسرش آقا محمد خان به سلطنت ايران مي رسيد . . . »
3ـ زن در تنگناهاي اقتصادي خانواده :
وضع عامة مردم ايران در دوران قاجاريه بسيار بد بود و آنان از وضع ناهنجار اقتصادي رنج بسيار مي بردند . شاهزادگان و واليان و حكام چنان زندگي را بر مردم تنگ كرده بودن دكه در بسياري از موارد چون پولي د رمقابل خواسته هاي آنان موجود نداشتند ، دختران خود را به اين افراد به ناچار تقديم مي داشتند و چون آن زمان ، دورة زنبارگي قدرتمندان بود و در نزد آنان بهترين كالا به حساب مي آمد ، لذا زماني كه وضع بد اقتصادي برگردة خانواده اي فشار مي آورد ، از دختران خود براي رها شدن از آن تنگناها مايه مي گذاشتند .
از جمله در چهاردهم جمادي الاول سال 1324 يكي از وعاظ در جريان نهضت مشروطيت طي نطقي كه ايراد داشت ، اين گونه دردها را آشكارا بيان كرد . وي در جايي خاطب به مردم گفت : « ... حكايت قوچان را مگر نشنيده ايد كه پارسال زراعت به عمل نيامد ، و مي بايست هر يك نفر مسلمان قوچاني سه ري گندم ماليات بدهد .چون نداشتند و كسي به داد آنها نرسيد حاكم آنجا سيصد نفر دختر مسلمان را در عوض گندم ، ماليات گرفته و هر دختري را به ازاء دوازده من گندم محسوب ، و به تركمان فروخت ، گويند : بعضي از دخترها را در حالت خواب از مادرهايشان جدا مي كردند ، زيرا كه بيچاره ها راضي به تفرقه نبودند . . . » و باز در جايي ديگر مي گويد : « ... اين پادشاه مادام ه حافظ رعيت باشد و ناظر به حال رعيت باشد بايد مال و جان بدهد ، اما اگر پادشاه بي حال و شهوت پرست و خود مغرض باشد ، رعيت بايد مال و جان را به كسي بدهد كه حافظ رعيت باشد . حاكم وقت ديد كه مردم كنيز و غلام اويند ، معلوم است آن وقت هر جا زن خوشگل ببيند و هر جا مال و ملك خوبي ديد تصرف مي كند . » .
4ـ قدرت خواجگان حرمسرا :
خواجگان اندرون از جمله كساني بودند كه در دورة قاجاريه و دربار پادشاهان اين سلسله قدرتي داشتند و آنچنان كه در دورة صفويه نيز گفتيم ، اينان به دليل نداشتن زن و فرزند و اقوام ، و دور بودن از تمايلات نفساني ، مورد اعتماد شاهان بودند . در دربار ناصرالدين شاه « ...خواجه هاي حرمسرا از سفيد و سياه بالغ به نود تن بودند كه آغاجوهرخان معتمد الحرم و حاجي سرورخان از اهل حبشه بود و قدي باريك و بلند داشت و آنچنان كارامد و كاردان بود كه بزرگان و وزراء به وي احترام مي كردند و چون حركت مي كرد لنگر مخصوصي به خود مي داد و تمام خواجه سرايان پشت سرش به راه مي افتادند . خود شاه هفت خواجه مخصوص داشت . از جملة خواجه هاي شاه عبارت بودند : آغا بشير معروف به شمع قهوه خانه ، مهراب خان كه هميشه به دنبال شاه بود و قدي بسيار كوتاه و صورتي سفيد و پرچين و صدايي خشن داشت . آغا غلامعلي ، مقبل ، اسماعيل خان ، و آغا صالح ، زن هاي بزرگ شاه را هر يك سه الي چهار خواجه بود ديگران از يك الي دو خواجه داشتند زن هاي درجة سوم را خواجه نبود . آغا نور محمد خان كه نايب اعتماد الحرم و كليدار اندرون بود هميشه يك دسته بزرگ كليد بر كمر آويخته داشت كه در موقع حركت صداي مخصوصي مي كرد . اندرون ، دالان بزرگ و طويلي داشت كه به اصطلاح بابا ها و قاپوچي ها در آن جا مي نشستند . اينان بيست نفر و همه از شصت سال به بالا داشتند و تميز كردن باغ و حياط هاي اندرون به عهدة آنها بود اين دالان به حياط در اندرون كه چند اتاق وسط آن ساخته شده بود منتهي مي شد و اعتماد الحرم در آن جا مي نشست . آغا بهرام كه از خواجه هاي شاه در خدمت انيس الدوله بود محترم ترين خواجه ها به شمار مي رفت . او هيبتي عجيب و صورتي مهيب داشت . چشم هايش درشت و قرمز ، گونه هايش آويزان ، لب هايش كلفت فرو هشته بود و در موقع خنده دندان هاي گراز مانندش نمايان مي شد . او كلاه پوستي بلند بر سر مي نهاد و سرداري دراز و گشادي بر تن و شلواري از قصب سرخ بر پا داشت . آغا بهرام طرف توجه شاه و مورد احترام اعيان و وزرا بود و همه عرايض مهم خود را توسط وي به حضور مي فرستاد و هرگز نا اميد نمي شدند . منزل آقا بهرام بست محكمي بود و نيازمندان بدانجا روي مي آوردند .
حاج سياح نيز در خاطرات خود به قدرت خواجه سرايان اشاره دارد و مي نويسد : « ... از جمله كساني كه به ديدنم آمد ، آغا جوهر ، خواجه و آغاي حرمخانه شاهي بود . سواد نداشت ، از سياهان و خصي است مي گفت : من در نزد صاحب ديوان بودم نان و ديزي بازار مي خوردم ، حالا خدا به من مرحمت كرده صاحب اوضاع و تجملاتي هستم كه بزرگان به من غبطه مي كنند . راست هم مي گفت ، يكي از علائم استبداد همين است كه اين قبيل خواجه سرايان مقام وزارت را در نزد خود مي بينند ، زيرا بزرگان و شاهزادگان از ايشان تملق گفته واسطة كار قرار مي دهند ، چون غالبا امور مملكتي به مداخله خلوت خانم ها ست كه اين خواجه سرايان هم صحبت خلوت آنانند و مقام بلند دارند ، مردم از ايشان تملق گفته رشوه مي دهند ، كار مي گذارنند ، بدبختانه خواتين بي عقل و كسان ايشان و بستة بستگان ايشان نافذ فرمانند . »
5ـ خدمه و ساكنان اندرون :
خدمه و عملة اندرون را سه دسته تشكيل مي دادند . فراش و سرباز ها كه ارگ و اطراف آن را حفاظت مي كردند ، كلفت ها و نوكرها و ديگر كاركنان از قبيل حاروكش ، باغبان ، چراغچي و سقا و غيره كه در داخل ارگ خدمت مي كردند ، و سياه هاي غلام و كنيز كه امور حفاظت زن ها و خواتين حرم را عهده دار بودند و از بر خورد ايشان با اجنبي و نامحرم جلوگيري مي كردند دسته اخير زن و مردهايي بودند كه به صورت برده از حبشه و زنگبار خريداري مي شدند ، زن هايشان را آموزش مي دادند و مردهايشان را خايه مي كشيدند و به نگهباني خانم ها مي گماشتند ، مردماني ساده دل و محل اعتماد كه مگر بعضي ناپاكي ها را از معاشرت و همنشيني مي آموختند و افاردي كه تا آخر عمر دست از وفاداري به ولي نعمت خود نمي كشيدند . دده باشي نام افتخاري كنيزي بود و خواجه باشي نام مردان اين جماعت بود كه بر اثر خدمتگزاري هاي صادقانه و امانت و درستكاري به آن مفتخر مي شدند اگر چه كار اين گروه پذيرايي خانم هاي اندرون و رسيدگي به غذا و نظافت منزل و امور روزمره آنها بود ، اما در باطن تكيفشان تفتيش و مواظبت رفتار و حركات آنان با خويشان و بستگان و ملاقاتشان در معاشرت هاي همخانگي با يكديگر بود و دقت در مكاتبات و مراسلات آنها كه دقيقا زير نظر مي گرفتند و به عرض خواجه باشي مي رساندند .
خواجه باشي نيز وظيفه داشت كه مانند سرپرستي مختار ، حركات كم اهميت زنان را گوشزد كند و زشتي هاي ناهنجارشان را به سرپرست زنان اندرون كه از مسن ترين و محترم ترين خواتين حرم انتخاب مي شدند اطلاع دهد تا در صورت لزوم به سمع شاه برسد و يا هر گونه كه خود صلاح مي داند به وسيلة پرده دري ، تنبيه و توبيخ و اختفا عمل كند . اين دقت و مواظبت در مراقبت زنان از آن جهت بود كه بانوان حرم شاه در زمرة نواميس اكبر به شمار مي آمدند و بايد از ديد هر نامحرم بر كنار بمانند ، و همين سنت بود كه ايشان را در رديف زندانيان سياسي يا خطرناك قرار مي داد و خدمه بايد كمال توجه و امعان نظر را درباره شان روا بدارند تا آنجا كه اين محروميت ها و محدوديت ها آنان را به طرف مرگ و انتحار مي كشيد مخصوصا اين سختگيري ها هنگامي به اوج مي رسيد كه بخواهند جهت ملاقات پدر و مادر و خويشان ، پا از اندرون بيرون گذارند ، يا حركات و سفري در پيش داشته باشند .
خانم اندرون حق نداشت از عمارتي رفت و آمد كند مرگ با چادر سياه و چاقچور و روبنده و حفظ و حصان تمام ، همراه مواظبت كامل خواجه ها و دده ها كه مستخدمين مردها را از مسير او بر كنار كنند . حق رفت و آمد به خانه هيچ يك از اقوام و خويشان و حتي پدر و مادر خود را نداشت مگر با اجازة قبلي و اينكه كلفت و كنيز مطمئني از طرف خواجه باشي همراه داشته باشد و اجازه خريد متاع از دكان و بازاري را تحصيل نمي كرد مگر در خلوت ترين ساعات روز و اينكه چند غلام و كنيز همراهش باشد و دستور اينكه جز از دكاكيني كه فروشندگان پير فرتوت فرسوده داشته باشند خريد نكند .
6- سلطان حقي :
سلطان حقي نيز از جالب ترين نكات زندگي شاهان قاجار است و آن « . . . وجهي بود كه خاقان مرحوم هر وقت با يكي از حرم ها مضاجعت مي فرمودند ، براي زوجات و بنين و بنات سلطنت مي فرستادند ، ديگر كك يا امثال آن بود كه اگر از پيراهن خاقان مرحوم هرگاه گرفته مي شد ، مي فرمودند فلان كنيز قهوه خانه ببرد به فلان شاهزاده بدهد و فلان مبلغ را بگيرد و موي زلف مبارك را مي زدند ، گاهي مي فرمودند براي فلان زن از خادمان حرم يا شاهزاده خانم ها يا عروس هاي محترمه سلطنت ببرند . خادمان قهوه خانه كه آن را مي بردند ، مبلغي از اين باب تعارف مي گرفتند . اما اين امتياز بسيار كم داده مي شد ، زيرا كه به هر يك از خواتين كه حضرت خاقان موي زلف خود را التفات مي فرمود ، مبلغي هم مي داد كه برود جواهر نفيسه و قيمتي بخرد و آن موي را در آن جواهر نشانده بر سخر خود نصب كند . فقرة موي سر خيلي مايه افتخار بود هر كه از آن موي مبارك بر سر خود زده بود ، بر همگان تفاخرها به خرج مي داد و براي خود امتياز كلي داشت .
وضع اهل حرم بعد از فوت شاه
فتحعلي شاه بعد از 38 سال سلطنت در 19 جمادي الاخر سال 1250 هجري در اثر بيماري ذات الجنب در شهر اصفهان فوت كرد و جسدش را به مقبره اي كه در شهر قم براي خود در جوار حضرت معصومه آماده كرده بود نقل كرده و مدفون ساختند . بعد از فوت فتحعلي شاه تعدادي از اهل حرم به خاطر حفظ شؤون خود از حرمخانه بيرون نرفتند . « .... خانم كوچك ، طرلان خانم ، بيگم ، خيرالنساء ، مهر نساء ، سنبل خانم ، گل بدن خانم خازن الدوله ، طاووس خانم تاج الدوله ، ننه خانم ملقبه به استاد ، ننه خانم ملقبه به مهد عليا ، شاه پرور خانم ، هما خانم ، گل پيرهن خانم ، اين اشخاص كه از حرمخانه سلطنتي برون نرفتند بر حرمت آنها به قدر مراتبشان افزوده شد و شاهنشاه خلد آرامگاه محمد شاه آنها را با خادمان حرم خود ابدا فرقي نمي گذاشت و منتهاي توجه ملوكانه را مبذول مي داشت ليكن آنهايي كه از اندرون رفتند و در خارج ، خانه و عمارتي گرفتند يا در خانة پسرها و دخترهاي خودشان مسكن نمودند ، احترامشان به قدر طبقه سابقه كه از عمارت سلطنت خارج نشدند نبود آنهايي كه شوهر اختيار كردند ديگر آن احترامي كه بايد داشته باشند از آنها مسلوب شد ولي مواجب و جيرة و مقرري در حق همي به فراخور احترامشان بقرار بود . از خادمان حرم خاقاني كه گفته شد در خانوادة سلطنت ماندند و خارج نشدند مهر نساء خانم در سال دوم سلطنت شاهنشاه غازي ( محمد شاه ) مجاورت كربلاي معلي را اختيار و دو مرتبه به زيارت بيت اله مشرف شده در كربلا با احترام زيست نمود . خانه و كاروانسرا و دكاكين خريداري و احداثي بسياري داشت و در همان سرزمين مبارك وفات يافت تاج الدوله كه پس از رحلت خاقان جنت مكان در اصفهان ، به خاطر حكومت پسرش در آنجا مكين شد به دعوت محمد شاه به تهران آمد و سپس در سال چهارم سلطنت شاه مبرور ( محمد شاه ) به زيارت عتبات رفت و دو مرتبه به حج بيت اله مشرف شد و مجاورت نجف اشرف اختيار نموده ، سال ها در نهايت احترام در آن سرزمين فيض آيين مجاور شد . عمارت خوب و بعضي املاك در نجف خريد و هم اكنون در دست اولاد اوست مقبرة او كه درزمان حيات خود ساخته ، در نجف اشرف معروف است . حاجيه استاد ، جده ايلخاني هم در سال دهم سلطنت ، مجاورت كربلا اختيار نموده با نهايت احترام در آنجا اقامت داشت و هم آنجا وفات يافت . و همچنين ملك سلطان خانم همشيرة ظهير الدوله و بعضي ديگر از خادمان حرمخانه حضرت خاقان مجاورت عتبات عاليات را اختيار كردند كه از معاريف نبودند . » .
7- نام و برخي مشخصات تعدادي از زنان فتحعلي شاه :
بر اساس فهرست ناسخ التواريخ و تكميل آن بر مبناي تاريخ عضدي ، مجموعه اي از اسامي و مختصري از مشخصات زنان فتحعلي شاه به دست آمده است كه به اعتراف محمد تقي سپهركاشاني در ناسخ التواريخ ، زوجات شاهنشاه ايران عجب نباشد كه اگر كسي شمار كند با هزار تن راست آيد .
به هر حال از صدها زن كه زوجه فتحعلي شاه دانسته اند . تعدادي از اسامي آنان را براي آگاهي علاقمندان در اينجا مي آوريم . با اين توضيح كه كلمات و اسامي به همان صورت كه در منبع اصلي بوده در اين قسمت آمده است .
1.آرزو خانماز جماعت شاهسون زرگر .
2.آسيه خانماز زنان معقوده فتحعلي شاه . وي مادر عباس ميرزا نايب السلطنه است .
3.آسيه خانم دختر محمد خان قاجر كه پس از مرگ شوهرش مهدي قلي خان عمومي فتحعلي شاه به دستور آقا محمد خان در حبالة نكاح فتحعلي شاه در آمد .
4.آغا بيگماز زنان عقدي فتحعلي شاه كه همچنان باكره ماند ، وي به آغا باجي شهرت داشت .
5.آغا بيگمدختر صيد مراد خان زند .
6.آغا بيگماز اعقاب سلاطين صفوي
7.آلاگوز خانماز مردم بسطام
8.آهو خانماز ارامنه .
9.بدرجهان خانمدختر محمد جعفرخان عرب حاكم بسطام
10.بدرالنسا خانمدختر حاج مصطفي قلي خان عموي فتحعلي شاه .
11.بنفشه بادام از ارامنه آذربايجان كه در ناسخ التواريخ بنفشه بادام و در تاريخ عضدي نام وي نقيه بادام ذكر شده كه به اعتقاد دكتر عبدالحسين نوايي ، نويسنده توضيحات تاريخ عضدي
12.بي بي خانمدختر حاجي يوسف بار فروشي .
13.بي بي كوچك خانمخواهر صادق خان بروجردي
14.بيگم خانمدختر امامقلي خان افشار
15.بيگم خانمدختر حاج الياس تجريشي
16.بيگم خانمدختر صادق خان شقاقي
17.بيگم خانماز مردم ورامين .
18.بيگم خانمكه در ناسخ التواريخ قمر نساء بيگم آمده و دختر حسينقلي خان افشار ارومي است .
19.بيگم جان خانمدختر حاجي صادق قزويني
20.پريزاد خانماز مردم قزوين
21.پري شاه خانماز مردم گرجستان
22.جان بيگماز اهالي قم .
23.جان جان خانماز مردم اصفهان
24.خان جان خانماز مردم اصفهان
25.جهان خانماز ايل باجلان
26.جهان افروز خانممشخصاتي از وي در دست نيست ولي با جهان افروز خانم بعدي تفاوت دارد .
27.جهان افروز خانمدختر صيد نظر خان بيرانوند .
28.جواهر خانماز قبايل تركمان
29.حاجيه خانماز قبيله كوكلان تركمان
30.حاجيه خانماز اهالي طالش
31.حسن ملك خانماز اقوام لزگي
32.خاتون باجياز مردم مازندران
33.خاتون جان خانمدختر لطفعلي بيك اصفهاني
34.خاتون جان خانمدختر محمد علي خان زند فرزند كريم خان زند
35.خانم جان خانمدختر محمد علي خان زند فرزند كريم خان زند
36.خانم جاني خانمدختر ابراهيم خان طالش
37.خانم جاني خانماز سادات مازندران
38.خانم كوچك ( ختايي خانم ) دختر محمد تقي خان و نبيره كريم خان زند.
39.خديجه خانم از جماعت بني اسرائيل
40.خديجه خانماين زن نيز از جماعت بني اسرائيل و با نفر قبلي فرق دارد اما هر دو يك نام دارند .
41.خديجه خانمدختر محمد خان عزالدينلو قاجار . وي به دست كنيز خود مسموم شد . زيرا كنيزك به اصرار شوهر مي خواست و خديجه خانم موافقت نمي كرد .
42.خرده خانمخواهر ابوالقاسم خان تهراني
43.خواجه باجيمسئول بقچه و آينه و شانه فتحعلي شاه .
44.خوش نما خانماز مردم گرجستان
45.خيرالنساء خانمدختر مرتضي قلي خان عموي فتحعلي شاه
46.خير النساء خانمدختر شاهرخ شاه ، پسر رضا قلي ميرزا ، پسر نادرشاه افشار .
47.خير انساء خانمكه در تاريخ عضدي آي باجي ذكر شده و دختر مجنون خان پازوكي است .
48.خير النساء خانماز طايفه كرد بلباس
49.خير النساء خانمدختر ابوطالب بيك سنگسري .
50.خير السناء خانماز ارامنه
51.دلارام خانماز مردم گرجستان
52.دل افروز خانم از قبيلة تركمانان كوكلان
53.دل افروز خانماز مردم گرجستان
54.رعنا باجيمامور مشت و مال فتحعلي شاه در حمام
55.زاغي اصفهانياز نقالان شبانه
56.زليخا خانم از قبايل تركمان
57.زيبا چهر خانماز مردم گرجستان
58.زيباچهر خانمخواهر نصيرخان شير كوهي رشتي
59.زيبا نظر خانماز ارامنه
60.زينب باجياز مردم مازندران
61.زينب خانمدختر احمد خان مقدم بيگلربيگي مراغه
62.زينب خانمخواهر علي خان بختياري
63.زينب خانماز مردم مازندران
64.زينب خانماز ارامنه
65.سارا خاتوناز مردم اصفهان
66.سارا خاتوناز مردم دامغان
67.ستاره خانماز مردم اصفهان
68.سروناز خانماز مردم گرجستان
69.سلطان خانمدختر اله قلي خان قاجار دولو
70.سكينه خانماز مردم اصفهان
71.سكينه خانماز مردم تهران
72.سكينه خانماز تركمانان
73.سكينه خانماز جماعت تركمان
74.سمن برخانماز مردم چركس ملقب به باش آچق كه در ناسخ التواريخ صنم خانم از جماعت عثمانلو ذكر شده است .
75.سيد نسا خانماز سادات كاشان
76.شاخ نبات خانماز مردم گرجستان
77.شاه پرور خانماز قبيلة قراچورلو
78.شاه پري خانمملقب به سردار كه در موسيقي دستي تمام داشت .
79.شاه پسند خانمشيرازي بود و مهارت فراوان در موسيقي داشت .
80.شاه پسند خانمدختر رمضان بيگ از مردم خمسه (زنجان)
81.شاه صنم خانماز قبيله بزچلو
82.شاه نبات خانمگرجي بود .
83.شاهنواز خانمگرجي بود و مادر آقا بيگم خانم كه در ناسخ التواريخ شاه فراز خانم آمده .
84.شاهويردي خانمدختر استاد محمد رضا قارچي
85.شرف خانماز مردم زنجان
86.شكوفه خانمگرجي بود .
87.شمشاد خانماز تركمان يموت
88.شهربانو خانماز قبيله خدابنده لو
89.شهربانو خانماز بني اسرائيل
90.شهربانو خانماز مردم مازندران
91.شهناز خانمقزويني بود .
92.شهناز خانماز قبيله شقاقي
93.شيرين خانماز بني اسرائيل
94.شيرين خانماز ارامنة ارمنستان
95.شيرين خانماز مردم اصفهان
96.صنم بر خانماز جماعت تثمانلو
97.طاووس خانمملقب به تاج الدوله از مردم اصفهان كه سوگلي فتحعلي شاه بود
98.طرلان خانمدختر اله يارخان قليجه لو
99.طوطي خانماز ارامنه
100.طوطي خانماز طايفه كارخانه زند .
101.غنچه دهان خانماز قبيله تركمان كوكلان
102.فاطمه خانممشهور به سنبل باجي از بلوك كرمان
103.فاطي خانمشيرازي بود .
104.فخر جهان خانمدختر آقا محمد جعفر كاشي
105.ككليك خانم از ارامنه
106.كلثوم خانماز سادات پازوار
107.كوچك خانمقبلا زن سليمان خان اعتضاد الدوله بود كه فتحعلي شاه او را به زني گرفت .
108.كوچك خانماز بني اسرائيل
109.كوچك خانم از مردم شيراز
110.گلابي خانماز زنديه بود .
111.گل اندام خانماز بني اسرائيل
112.گل بخت خانماز تركمانان يموت وي قبلا در حرمسراي آقا محمد خان بود و پس از مرگ سرسلسله قاجار اين زن به ازدواج فتحعلي شاه در آمد همان گونه كه قبلا گفتيم آقا محمد خان نيز با وجود خواجه بودن به جنس زن علاقه اي داشت و در خلوت به آزار و اذيت آنان مي پرداخت و بدين وسيله خود را ارضاء مي كرد .
113.گل بدن خانمملقب به خازن الدوله از مردم گرجستان
114.گل پري خانمگرجي بود .
115.گل پيرهن خانمگرجي بود .
116.گلي خانممشهور با آلاگوز از مردم قراباغ
117.گل صبا خانم از جماعت ارامنه
118.گنجشكي خانماز مردم اصفهان
119.گوهر خانمدختر ندرقلي خان زند
120.گوهر خانمدختر فتحعلي خان پسر رضا قلي خان عموي فتحعلي شاه
121.گوهر خانمدختر بابا خان تانكلي
122.گوهر خانماز طايفه كليايي
123.گوهر تاج خانمدختر ميرزا محمد خان دولوبيگلربيگي تهران
124.لولي خانماز ارامنه
125.ماه آفرين خانمدختر گل محمد خان شيرازي
126.ماهي خانماز جماعت بني اسرائيل
127.مرال خانم از تركمانان بود .
128.مرواريد خانماز قبيله بزچلو
129.مريم بيگماز زنان عقدي فتحعلي شاه و دختر شيخ علي خان زند
130.مريم بيگمدختر جعفر خان زند
131.مريم خانمگرجي بود .
132.مريم خانماز بني اسرائيل
133.مريم خانماز مردم گرجستان كه در ناسخ التواريخ نامش كربلايي مريم خانم آمده است .
134.مشتري باجيشيرازي بود و وقوفي تمام در موسيقي داشت
135.معصومه خانماز بني اسرائيل
136.ملك جهان خانمشيرازي بود .
137.ملك سلطان خانماز ارامنه
138.ملك سلطان خانمدختر ابراهيم خان دولوي قاجار
139.منيژه خانمشيرازي بود.
140.مهرنسا خانمخواهر محمود خان قوريساول باشي دنبلي
141.ميرزا مريمدختر محمد تقي بيگ استر آبادي
142.ناز آفرين خانماز مردم شيراز
143.نازك بدن خانماز مردم قراباغ
144.نبات خانمدختر تقي خان قاجار
145.نبات خانم از جماعت بني اسرائيل او نخست زن جعفر قلي خان عموي فتحعلي شاه بود ، سپس به زوجيت شاه در آمد فتحعلي شاه نيز او را طلاق داد و پس از گذشتن ايام عده وي را به زني با ميرزا شفيع صدر اعظم عقد بست در ناسخ التواريخ نامش حاجيه نبات خانم آمده است .
146.نبات خانمقزويني بود .
147.نبات خانمدختر كربلايي محمد مازندراني
148.نرگس خانماز ارامنه
149.نرگس خانماز مردم گرجستان
150.نرگس باجياز ارامنه
151.نسا باجياز بزرگ زادگان طالش
152.نسا خانماز مردم عرب
153.نوبهار خانماز مردم قراي تهران
154.نور سلطان خانماز قبايل تركمان
155.نوش آفرين خانمدختر بدرخان زند
156.نه نه خانمخواهر محمد مهدي خان پازواري
157.نه نه خانمملقب به مهد عليا از مردم ساري
158.نياز خانماز مردم مجوس ( زرتشتيان ) بود .
159.هما خانماز قبيله كرد جهان بيگلو
160.ياسمن خانماز ارامنه
شايد به تصور بسياري از آنها كه مطالعه و تحقيقي در تاريخ ايران دارند موضوع بيان چگونگي حيات اجتماعي زنان و نقش آنان در امور سياسي مملكت و اينكه نيمي از قشر جامعه به عنوان زن بازيچة دست شهوت رانان و عياشان زمانه بوده اند حرف تازه و سخني بديع نباشد چه درجاي جاي تاريخ اين سرزمين مواردي وجود دارد كه به اين گونه مطالب اشاره رفته است اما كوتاه و مختصر به گفته استاد باستاني پاريزي « متأسفانه مورخين قديم ما خيلي كم در خصوصيات زندگي بزرگان و امراء وارد مي شوند ، خصوصا در مورد روابط آنان با زنان و روابط زنان خانواده با يكديگر و دخالت آنها در سياست مملكت خيلي به اجمال و كنايه سخن به ميان مي آورند .
و اين خاصه علاوه بر ترسي كه از احتمال افشاي آن داشته اند شايد بر خصوصيات اخلاقي و روحي و حجب اجتماعي و عصمت مذهبي خود مورخين نيز مربوط مي شده است و با نتيجه از يك عنصر مهم تاريخ ساز كه جاي پاي زن در تاريخ باشد غافل مانده اند خصوصا كه وقتي بدانيم كه بسياري از كينه ها و نفرت هاي خانوادگي زنانه موجبات كشته شدن سرداران و بزرگان و جنگ هاي بين الملل و آشفتگي هاي اقتصادي و حتي سقوط دولت ها بوده است .
گر چه به كوتاه سخن ، حرم بازان و حرم سازان نيز بي آنكه خود بدانند جزئي از اسباب مضحكه نظام مبتني بر خودكامگي و عياشي هايشان شدند و در حرمسراهايي كه ساخته بودند زنداني گشتند و بدون آنكه بتوانند اثري از شخصيت خود به عنوان يك انسان بروز دهند در كنار كنيزكان زيبا روي در جستجوي لذات حيواني خويش عمر به پايان بردند . اصولاً در حكومت مطلقه كه اختيار جمعي به دست يك تن نهاده مي شود از تأثير قدرت جنس لطيف در تبادلات سياسي نبايد غافل بود زيرا يك فرد هر قدر مقتدر نيز باشد مقهور نفس خويش است و زن تنها عاملي است كه مي تواند بر نفس آن فرد جبار مطلق العنان مسلط و قاهر شود .
« ابن خلدون » انديشمند و جامعه شناس معروف ، ضمن بحث در پيرامون خصوصيات حكومت مطلقه و بريز و بپاش دستگاه سلاطين مي نويسد : « يكي از مقتضيات طبيعي كشور داري ناز و نعمت و تجمل خواهي است و در نتيجه عادات و رسوم بسياري در ميان اعضاي دولت رواج مي يابد و دخل ايشان با خرج برابري نمي كند ، تهي دست در ميان ايشان از بي نوايي مي ميرد و آن كه در ناز و نعمت است مستمري خويش را صرف وسايل تجمل مي كند و در فراخي معيشت و خوشگذراني مستغرق مي گردد . آنگاه اين وضع به مرحله اي مي رسد كه كليه حقوق و مستمري خدمتگذران دولت در برابر فزوني عادات تجملي كافي و وافي نمي باشد . »
« ابن خلدون » سپس در بيان نتيجة اين گونه اعمال مي نويسد : « در چنين شرايطي سلطان مستبد به مصادرة اموال ثروتمندان مي پردازد تا مخارج خود و ايادي و نزديكان را تأمين كند و چون از اين راه احتياج دولت و اطرافيان فراهم نمي شود ، ناچار دولت با افزايش خراج هاي گذشته و تحميل ماليات هاي جديد مي كوشد اطرافيان و لشكريان را راضي نگه دارد ولي اين كوشش ها بي حاصل است و اساس حكومت متزلزل مي شود و همسايگان و قبايل تازه نفس از وضع موجود استفاده مي كنند و بنيان دولت پوسيده را در هم مي ريزند . »
منابع و ماخذ :
1.روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه
2.رائين، اسماعيل، حقوق بگيران انگليس د رايران
3.منصوري ، ذبيح الله، خواجه تاجدار
4.دكتر فوويه ، ترجمه، اقبال، عباس ، سه سال در دربار ايران
نادر شاه پادشاه ايران بعد از اين كه مقداري زياد زر و سيم و جواهر بدست آورد چون نميدانست كه با آن پول چه كند و رسم سرمايهگذاري در ايران براي كارهاي بزرگ متداول نبود در صدد برآمد كه آنرا درمكاني قرار دهد كه كسي نتواند بسرقت ببرد . طلا و نقره و جواهر بعنوان ماليات از مردم گرفته ميشد و بخزانه نادر منتقل ميگرديد و بعد از انتقال بآنجا ، بازگشت ، نمينمود مگر ، براي پرداخت جيره و مستمري سربازان و كاركنان ديوان و آن مقدار پول ، بقدري نبود كه سبب رواج كسب و تجارت گردد بهمين جهت مردم كه موجودي خود را بابت ماليات ميپرداختند و آن وجه بدست مردم بر نميگشت ، سال بسال فقيرتر مي شدند و در عوض خزانه نادر ، معمورتر ميگرديد و در آن خزانه زر و سيم و جواهر ، بيشتر انباشته ميشد بدون ا ينكه نادرشاه از پول و جواهر كالا پائين ميآمد و قوه خريد نادري افزايش مييافت . نادرشاه ميتوانست با پولي كه بدون استفاده در كلات نادري گرد آورده بود كشور خود را طوري آباد كند كه معمورترين كشور جهان گردد . ولي آن كار را نكرد رفتار محصلين ماليات بر مردم سبب شد كه هزارها قصبه و قريه از بين رفت و اراضي زراعتي مبدل به بيابان لم يزرع شد و در بعضي از قسمتهاي كشور ايران حتي پول مس كه پشيزبود يافت نمي گرديد زيرا مردم هر چه پشيز داشتند بابت ماليات دادند معهذا نمي توان انكار كرد كه نادرشاه براي ايران تحصيل افتخار كرد و پيروزيهاي جنگي و كشور گشائيهاي او بنام ملت ايران در تاريخ به ثبت رسيد .
وقتي زر و سيم و جواهر نادر بقدري زياد شد كه متوجه گرديد نمي تواند آنرا در خزانههاي عادي نگاه دارد درصدد بر آمد كه در نقطهاي از ايران آن گنج را در دل كوه جا بدهد و آنگاه متوجه گرديد كه بهترين دل كوه براي جا دادن گنج يك قلعه طبيعي ميباشد واقع در كوههاي هزار مسجد درشمال خراسان به اسم كلات .
وضع كلات طوري بود كه اگر يك عده مستحفظ براي حفاظت گنج نادري در آن بسر ميبردند احتياجي بخارج نداشتند . زيرا كلات آب و زمين قابل كشت و زرع داشت و مستحفظين ميتوانستند زراعت كنند و دام داري نمايند واحتياجات خود را از حيث خواربار ، برآورند . نادرشاه از دادن جيره و مستمري به مستحفظين گنج خود در كلات مضايقه نداشت . امانميخواست كه مستحفظين گنج براي تأمين خواربار از محلي كه گنج در آن است خارج شوند و اطلاعات خود را بديگران بگويند . نادرشاه ميخواست كه نه مستحظين گنج از پاسگاه خود خارج شوند و نه ديگران از خارج به آن پاسگاه بروند . وضع كلات طوري بود كه مستحفظين گنج نادرشاه ، ميتوانستند مدت پنجاه سال در آن قلعه طبيعي بسر ببرند بدون اين كه براي خواربار احتياج بخارج داشته باشند لباس خود را هم از پشم گوسفندان فراهم مي كردند .
بهر نسبت كه ماليات وصول ميشد و در جنگها غنائم بدست ميآمد زر و سيم وجواهر و قسمتي از اشياي نفيس ديگر مثل پارچههاي زربفت و ظروف گرانبها و عاجهاي فيل را به كلات نادري حمل مي كردند .
بطوريكه گفتيم عليقلي ميرزا در روزي كه شب بعد از آن ، نادر بقتل رسيد بهمدستان خود گفته بود كه در كلات دويست كرورنادري ، زرو سيم و جوهار است و آن را بين خود تقسيم خواهيم كرد . در صورتي كه در كلات بيش از دويست كرور زر و سيم و جواهر وجود داشت و علاوه بر آن مقداري اشياء نفيس ديگر در كلات بود كه نميتوانستند قيمتي براي آنها تعيين نمايند . جزء نادرشاه ، هيچ كس از ميزان واقعي طلا و نقره و جواهري كه در كلات بود خبر نداشت بطوري كه راز موجودي واقعي آن گنج ، با مرگ نادرشاه ، براي هميشه مكتوم ماند .
بعضي از مورخين، در صحت رقم دويست كرور نادري زر و سيم و جواهر كه در دورة سلطنت خود نادر بين درباريان شايع بود ترديد كردهاند و گفتهاند كه آيا آن موقع در ايران دويست كرور ، زر و سيم و جواهر بوده تا اين كه نادرشاه، آنها را بتدريج گرد بياورد و به كلات منتقل نمايد و آيا اين رقم ، اغراق نيست . اما تمام غنائم جنگي نادرشاه هم به كلات منتقل گرديده بود و تمام كشورهائي كه بدست نادر گشوده شد خراج گزار وي شدند و سال بسال خارج ميپرداختند و آن وجوه هم منتقل به كلات ميگرديد . لذا نه فقط رقم دويست كرور اغراق نيست . بلكه ميتوان قبول كرد كه موجودي گنج نادري بيش از دويستكرور بوده است .
عليقلي ميرزا هنگامي كه بسوي كلات ميرفت عدهاي از عشاير قوچان را هم با خود برد تا با نيروي قويتر بكلات حمله ور گردد . گنج نادردر قلعه كلات در دخمهاي جا داشت كه حجاران ، مدت سه سال آن دخمه را در دل كوه حفر كرده بودند و هنگاميكه عليقلي ميرزا بسوي كلات ميرفت دويست سرباز بفرماندهي يك افسر موسوم به ( عبدالله مريواني ) كه داراي درجهنظامي بشيوزباشي بود يعني فرماندهي پانصد سرباز را ميتوانستبر عهده بگيرد از آن گنج نگاهداري مي كردند. قلعه طبيعي كلات يك دژ غير قابل تسخير بنظر مي رسيد . كوههاي اطراف قلعه طبيعي كلات طوري بود كه با وسائل آن زمان نميتوانستند از آن بگذرند . و وارد قلعه شوند و مجبور بودند كه از مدخل قلعه عبور نمايند و همينكه دروازه مدخل قلعه را ميبستند و پشت آن را سنگ چين مينمودند ، كسي نمي توانست وارد قلعه گردد .يا از آن خارج شود . وقتي دخمه گنج را در دل كوه حفر كردند بالاي آن در قسمتي از كوه يك دخمه ديگر بوجود آوردند و آن را پر از باروت نمودند و عبدالله مريواني مكلف بود كه بطور مرتب به باروت سر بزند و بفهمد كه در فصول بارندگي مرطوب نشده باشد و اگر مرطوب گرديده آن را عوض كند .
عبدالله مريواني مخزن باروت را آتش بزند و هر گاه آن مخزن منفجر ميشد كوهفرو ميريخت و درب خزانه گنج را بكلي مسدود مينمود و ديگر مهاجم نميتوانست وارد آن دخمه شود . بموجب دستور نادر در صورتي كه عبدالله مريواني در جنگكشته مي شد هرنفر كه زنده ميماند ميبايد مخزن باروت را منفجر نمايد و اگر هيچ افسر زنده نميماند سربازها ميبايد مخزن باروت را منفجر نمايند و راه دخمه را مسدود كنند . نادرشاه مطمئن بود كه عبدالله مريواني و افسران و سربازاني كه تحت فرماندهي وي قرار گرفتهاند آن دستور را در صورت اقتضا بموقع اجرا خواهند گذاشت و لو محقق باشد كه خود كشته خواهند شد . و بعد از اينكه كوه فرو ريخت و درب دخمه را مسدود كرد مهاجم نخواهد توانست گنج او را تصرف نمايد مگر بعد از مدتي براي در هم شكستن تخته سنگهاي بزرگ كوه و انتقال آنها بجاي ديگر كه تا آن موقع او در هر نقطه كه باشد خود را به كلات ميرساند و دمار از روزگار مهاجم در ميآورد .
نادر بارها گفته بود تا روزي كه من زنده هستم كسي نميتواند به كلات دستبرد بزند و هر بار كه اين سخن بر زبان نادرشاه جاري مي شد ميرزا مهدي استرآبادي منشي او ميگفت ظلالله مثل حضرت خضر عمر جاويد خواهيد داشت .
عليشاه (عليقلي ميرزاي سابق) تا موقع رسيدن بكلات استراحت نكرد و نه گذاشت امرا و سربازان افشاري استراحت كنند . وقتي به كلات رسيدند هنگام بامداد بود و با اين كه عليشاه مي دانست دروازه كلات طبق معمول بسته است چند نفر را براي تحقيق فرستاد و آنها مراجعت كردند و گفتند كه دراوزه بسته است . عليشاه خود را نزديك دروازه رسانيد و چون مي دانست ديدهبان قلعه كلات او و سوارانش را ديده گفت كه عبدالله مريواني فرمانده پادگان كلات ، بالاي دروازه بيايد و با او صحبت كند . عبدالله مريواني بالاي دروازه آمد و عليشاه گفت آيا مرا مي شناسي ؟ فرما نده پادگان كلات گفت مگر ممكن است شاهزادهاي بزرگوار مثل عليقلي ميرزا برادر زاده ظل الله را نشناسند ولي من تصور مي كردم كه شاهزاده در جنوب خراسان سكونت دارند . عليشاه گفت من در آنجا بودم و اينك به اينجا آمده ام و به تو دستور مي دهم كه دروازه را باز كن . عبد الله مريواني گفت اي شاهزاده بزرگوار ، بر تو پوشيده نيست كه دروازه اينجا باز نمي شود مگر به فرمان ظل الله آيا فرمان ظل الله را با خود آورده اي ؟ عليشاه گفت من چيزي با خود آورده ام كه بر تر از فرمان نادر مي باشد و آن خود ظل الله است . عبد الله مريواني با حيرت گفت آه ... آيا ظل الله تشريف آورده است پس چرا زودتر به ما اطلاع نداده اند كه بتوانيم وسايل پذيرايي را فراهم كنيم عليشاه گفت ظل الله آمده اما احتياج به وسايل پذيرايي ندارد عبد الله مريواني از جواب عليشاه چنينفهميد كه وسايل پذيرايي نادر شاه را با خود او آورده شده و به همين جهت كسي به او اطلاع نداده كه وسائل پذيرايي را آماده كند و بعد گفت اگر خود ظل الله تشريف آورده باشد نشان دادن فرمان ضروري نيست و اگر ظل الله دستور بدهد ، من دروازه را خواهم گشود . عليشاه گفت اكنون ظل الله بتو دستور مي دهد كه دروازه را بگشائي . آنگاه امر كرد كه سر بريده نادر را نزديك دروازه ببرند تا اين كه عبد الله مريواني آن را ببيند . عبد الله مريواني وقتي سر بريده را ديد نشناخت از عليشاه پرسيد اي شاهزاده بزرگوار اين سر از كيست ؟ عليشاه گفت نادر كشته شدو سرش را بريديم و آورديم تا بتو و ديگران ، كه هنوز تصور مي نمايند نادر زنده است نشان بدهيم و بدانند كه ديگر ظل الله وجود ندارد . عبد الله مريواني پرسيد اي شاهزاده بزرگوار اگر قصد شوخي داري ، دست از مطايبه بردار زيرا در يك مسئله با اهميت مثلحيات پادشاه ايران نميتوان شوخي كرد . عليشاه گفت ، من شوخي نميكنم و جدي ميگويم مگر تو نادر را نميشناختي و خصوصيات قيافهاش را به خاطر نداشتي ؟
درست نگاه كن و بفهم كه آيا اين سر بريده نادر است يا نه ؟ عبدالله مريواني گفت من از اينجا نميتوانم تشخيص بدهم كه آيا اين سربريده ظلالله ميباشد يا خير؟
عليشاه به شخصي كه حامل سر بريده بود گفت به دروازه نزديكتر شود تاعبدالله مريواني سر بريده را بهتر ببيند .
سر را بيشتر به دروازه نزديك كردند ولي باز فرمانده پادگان كلات گفت كه نميتواند هويت سر بريده را تشخيص بدهد . عليشاه گفت لابد در داخل قلعه ، يك نردبان بلند داريد ؟ عبدالله مريواني گفت بلي ، عليشاه گفت نردبان را به اين طرف بفرست تا حامل سراز آن بالا ببرد و به تو نزديك شود و تو بهتر بتواني سر را به خوبي ببيني و اگر نميخواهي نردبانت را به اين طرف بفرستي از قلعه خارج شو و سر را از نزديك معاينه كن . فرمانده پادگان گفت من از قلعه خارج نميشوم و نردبان را هم به خارج نميفرستم چون ممكن است كه شما از آن استفاده كنيد و بالا بيائيد . عليشاه گفت ما اگر بخواهيم به وسيله نردبان بالا بيائيم ميتوانيم اين درختها را (اشاره به يك بيشه كوچك كه در خارج از قلعه بود ) بياندازيم و نردبان بسازيم يا از آباديهاي اطراف نردبان بياوريم پس وحشت تو از اين موضوع كودكانه است .
عبدالله مريواني متوجه شد كه برادرزاده نادر حرف درستي ميزند بيستتن از تفنگداران كلات وارد دروازه مجتمع شدند و تفنگهاي خود را بطرف سواران عليشاه گرفتند و مردي كه حامل سر بود به نردبان نزديك شد و از آن بالا آمد و ديگران به نردبان نزديك نشدند كه مبادا براي تفنگداران كلات شبههاي ايجاد شود حامل سر بريده خود را ببالاي دروازه رسانيد و سر را به عبدالله مريواني و ديگران نشان داد آنوقت نداي حيرت از بينندگان برخاست زيرا دريافتند كه آن سر بيپيكر ، سر نادرشاه افشار پادشاه ايران است . قيافه نادر ، يك قيافه عادي نبود كه با صور ديگر مشتبه شود وهر كس يك مرتبه نادرشاه را ميديد ، قيافهاش را بخاطر ميسپرد . عليشاه از نداي حيرت فرمانده پادگان و ديگران فهميد كه نادر را شناختند و در هويت سر بريده ترديد ندارند و گفت : اي عبدالله مريواني وشما اي افسران و سربازان پادگان كلات ، بطوريكه مشاهده ميكنيد ، نادر ديگر و جود ندارد و آنكه كوس لمنالملك ميكوبيد و براي يك نادري يك سر ميبريد نابود گرديد . اكنون من پادشاه ايران هستم و اختيار مال و جان مردم اين سرزمين در دست من است و اختيار مال و جان شما را هم دارم . اگر عاقلانه رفتار كرديد و دروازه قلعه را گشوديد تا وارد قلعه شويم از من پاداش بزرگ خواهيد گرفت و من بشما منصب و مال ميدهم . ولي اگر دروازه قلعه را نگشوديد و طبق دستوري كه نادر شما داد انبار باروت را محترق و كوه را منفجر كرديد علاوه بر اين كه تمام شما را با سختترين شكنجه بهلاكت خواهم رسانيد زن و فرزندان و طائفه شما را نابودخواهم كرد و از نسل شما ، حتي يك طفل شيرخوار را باقي نخواهم گذاشت . عبدالله مريواني گفت آخر ما عهدي داريم و سوگند ياد كردهايم كه بعهد خود وفا نمائيم .
عليشاه گفت شما با نادر عهد داشتيد و چون او مرده ، ديگر متعهد نيستيد .
عبدالله مريواني گفت اي شاهزاده بزرگ منظور تو از ورود به اين قلعه چيست و چه ميخواهي بكني . عليشاه گفت من پادشاه ايران هستم و تو بايد مرا با عنوان پادشاه ايران طرف خطاب قرار بدهي . عبدالله مريواني گفت اي ظلالله براي چه مي خواهي وارد اين قلعه شوي ؟ عليشاه گفت من نميخواهم كه با عنوان ظلالله مورد خطاب قرار بگيرم چون اين عنوان را مردم دوست نميدارند و اسم من عليشاه است و تو ميتواني مرا با عنوان پادشاه ايران يا عليشاه طرف خطاب قرار بدهي و صلاح تو هم در اين است كه از من توضيح نخواهي و نپرسي كه براي چه ميخواهم وارد اين قلعه شوم . من پادشاه ايران هستم و اين قلعه و هر چه در آن ميباشد ملك مطلق من است و نبايد به كسي حساب پس بدهم .
عبدالله مريواني ترديد نداشت كه اگر دروازه قلعه را نگشايد نه فقط او و سربازانش كشته خواهند شد بلكه عائله و طائفه او ، و سربازانش نابود خواهند گرديد . وي بعد از ديدن سر بريده نادر وشناختن آن سر ، فهميد كه نادر كشته شده و اگر وي دروازه قلعه را بگشايدو عليشاه را به كلات راه بدهد نادر كه وجود ندارد از او بازخواست نخواهد كرد . پس همان بهتر كه تسليم شود و بدان وسيله نزدعليشاه تقرب حاصل نمايد و لذا گفت : اي پادشاه بزرگ ايران وقتي مركب تو باينجا رسيد من نميدانستم كه نادر شاه ديگر پادشاه ايران نيست و سلطان جديد كشور ، تو ميباشي و گرنه رسم عبوديت را بجا ميآوردم و اينك براي اين كه ثابت كنم كه رعيت مطيع و فرمانبردار تو هستم ، عهد خود را زير پا ميگذارم و هم اكنون دستور ميدهم كه سنگها را از پشت دروازه بردارند و آن را بگشايند .
عليشاه عدهاي از مردان افشار را كه با او بودند با نردبان بداخل قلعه فرستاد كه باهل قلعه كمك كنند وسنگهائي كه پشت دروازه چيده شده بود زودتر برداشته شود و هنگام ظهر عليشاه وارد قلعه كلات شد . عليشاه بعد از ورود به كلات به عبدالله مريواني گفت من نسبت به تو سوء ظن ندارمو ديدم كه اطاعت كردي و دورازه قلعه را بروي من گشودي ولي سربازان تو بايد خلع سلاح شوندو بآنها بگو كه انعام دريافت خوا هند كرد وانبار باروت هم بايد تحت مراقبت سربازان من باشد . عبدالله مريواني اسلحه سربازان خود را تسليم كرد وانبار باروت را تحت مراقبت سربازان عليشاه قرار داد .
آنوقت عليشاه گفت برويم بسوي گنج نادرشاه . عبدالله مريواني گفت اي پادشاه ايران ، كليد گنج كوچك نزد من هست ولي كليد درب خزانه بزرگ نزد خود نادرشاه بود . عليشاه پرسيد مگر در اينجا دو خزانه وجود دارد؟ عبدالله مريواني گفت بلي و خزانه كوچك خزانهايست كه گاهي پول ميآوردند و در آن ميگذاشتند و در دستك ثبت ميكردندو هر زمان كه خود نادرشاه بكلات ميآمد پول موجود در خزانه كوچك منتقل بخزانه بزرگ ميشد . عليشاه پرسيد اكنون در خزانه كوچك چقدر پول است؟ عبدالله مريواني جواب داد پانصد و دوازده هزار نادري .
عليشاه پرسيد در خزانه بزرگ چقدر پول موجود ميباشد ؟ عبدالله مريواني گفت خدا ميداند .
عليشاه پرسيد مگر موجودي خزانه بزرگ در دستكها ثبت نشده است . عبدالله مريواني گفت هر چه در خزانه بزرگ هست در دستكها ثبت شده مگر موجودي پول نقد و از ميزان موجودي پول نقد جزنادرشاه هيچكس اطلاع نداشت . عليشاه گفت در خزانه كوچك را بگشايند . عبدالله مريواني كليد درب خزانه كوچك را آورد و آن را گشود و پانصد و دوازدههزار نادري موجود در آن خزانه را در دسترس عليشاه گذاشت و گفت ازپادشاه ايران خواهش ميكنم كه يك رسيد بمن بدهند . عليشاه گفت براي چه بتو رسيد بدهم ؟ مگر من مالك اين پول نيستم . عبدالله مريواني گفت چرا اي پادشاه ايران ، ولي رسم ايناست كه وقتي از تحويلدار ،پولي دريافت ميكنند ، با و يك قبض رسيد ميدهند تا در آينده راجع بمبلغي كه از وي گرفته شده اختلافي پيش نيايد .عليشاه به قوچه بيك افشار اورموي گفت رسيدي بنويسد و به فرمانده پادگان كلات بدهد . بعد از او پرسيد تو در خصوص موجودي خزانه بزرگ چه اطلاع داري ؟ عبدالله مريواني چند دستك بزرگ را به عليشاه نشان داد و گفت هر چه در خزانه بزرگ وجود دارد در اين دستكها ثبت شده غير از وجه نقد و هر قسمت از اشياي خزانه ، در يكي ازاين دستكها به ثبت رسيده و هر يك از اين دستكها داراي دو نسخه است كه يكياينجا ميماند و ديگري پيش نادرشاه هست يا بود . عليشاه پرسيد اين دستكها چه موقع نوشته ميشد . فرمانده پادگان كلات گفتهر زمان كه نادرشاه باينجا ميآمد و ميخواستند آنچه در خزانه كوچك است بخزانه بزرگ منتقل نمايند اين دستكها نوشته ميشد . عليشاه يكي از دستكها را برداشت و گشود و ديد در ديباچه آن نوشته شده مربوط به شمشيرها و خنجرها و تفنگها و تپانچهةاي مرصع مي باشد كه در خزانه بزرگ هست و هزار و پانصد شمشير و خنجر و هزار تفنگ و تپانچه مرصع، طبق ثبت آن دستك در خزانه بزرگ بود ، دستك ديگر را كه بسيار قطور و سنگين بود بدست گرفت و باز كرد و مشاهده نمود كه صورت كتابهائي است كه در خزانه بزرگ وجود دارد و از روي آن دستك معلوم مي شد كه در خزانه بزرگ چهل هزار كتاب موجود است .
( توضيح ـ كتابهاي خزانه بزرگ نادري كلات ، كتابهاي كتابخانه سلطنتي هندوستان بود كه نادرشاه به ايران آورد ـ)
عليشاه بعد از مشاهده آن دستكه گفت من تعجب ميكنم نادر كه علاقه بخواندن كتاب نداشت براي چه اين همه كتاب را در اين جا جمع كرده بود . قوچه بيك افشار اورموي جواب داد كه نادر ببهاي اين كتابها توجه داشت نه بآنچه در آنها نوشتهاند . عليشاه دستك ضخيم و سنگين را نهاد و دستك ديگر را برداشت و مشاهده كرد كه در آن دستك شماره تخت هاي مرصع كه در خزانه بزرگ وجود دارد ثبت شدهمشخصات هر تخت ذكر گرديده است . بعد از اين كه عليشاه از مشاهده اجمالي دستكها فارغ شد درب خزانه بزرگ نادرشاه را از نظر گذرانيد و معاينه كرد .
وي ديد درب مزبور بسيار قطور و سنگين است واز عبدالله مريواني پرسيد آيا نميتوان اين در را بدست يك كليد ساز گشود .
عبدالله مريواني گفت اي پادشاه ايران ، هيچ كليد ساز قادر بگشودن اين در نيست . عليشاه گفت در اين صورت آنرا واژگون ميكنيم .
برادرزاده نادرشاه به سربازان افشاري دستور داد هر چه باروت در انبار بالاي خزانه هست با احتياط از آنجا بنقطهاي ديگر كه دور از خزانه باشد منتقل كنند زيرا وي عزم دارد درب خزانه بزرگ را با انفجار باروت واژگون نمايد و اگر باروت ، همچنان در انبار فوقاني باشد ممكن است منفجر شود .
در حالي كه سربازان افشاري باروت انبار فوقاني را به نقطهاي ديگر منتقل ميكردند عدهاي از سربازان با كلنگ و ديلم كه عبدالله مريواني در دسترس آنها قرار داد زير آستان درب خزانه بزرگ كه در واقع يك دروازه بود ،حفرههائي ايجاد نمودند و هر يك از آنها را با مقداري باروت پر كردند و فتيلههاي طولاني تا خارج خزانه كشيدند و بعد از اين كه همه بيرون رفتند ، فتيلهها را آتش زدند و دروازه خزانه نادري با صدائي هولناك واژگون گرديد .
پس از اينكه دود باروت متفرق گرديد عليشاه و سرداران افشاري و ديگران بسوي خزانه بزرگ نادري روان شدند .
عليشاه موجودي پول خزانه را ضبطكرد و آنگه طبق عهدي كه با چهارتن از امراي دربار نادري ( قاتلين نادر) نموده بود آن پول را با آنها تقسيم نمود به هر يك از آن چهار تن چهل كرور رسيد .
ميگويند در خزانه بزرگ هفتادو پنج صندق جواهر وجود داشته و عليشاه آنجواهر و تختهاي مرصع را به نفع خود ضبط كرد و آنگاه امر نمود كه هر چه در خزانه هست بين افسران و سربازان او و افسران و سربازان كلات تقسيم شود .
( گنج نادر در كلات كه قسمت مهم آن از هندوستان آورده شده بوده بگفته مورخين انگليسي آن قدر بزرگ بود كه ارقام مربوط بآن گنج شبيه به يك افسانه است و هيچ معلوم نيست كه آنهمه زر و گوهر وتختهاي مرصع ( كه يكي از آنها تخت طاووس بود ) و اسلحه جواهرنشان و كتابهاي قيمتي و زرنگار و منسجوات زرين و سيمين چه شد بدست چه كسان افتاد . )
امامي از شاعران معروف نيمه اول قرن هفتمست كه بمدح امرا و وزراي كرمان اشتغال داشت ودر عهد خود خود مورد احترام شاعران و استادان بود . سخن او بيشتر بشيوه شاعران قرن ششمست ، ماند غالب آنان هم مداج زبردستست و هم غزلسراي خوش سخن ، و چاشني عرفان سخن او را گاه جلاي خاص مي بخشد . وفاتش بسال 667 هجري (= 1268 ميلادي )بوده است.
درباره اورجوع شودبه :از سعدي تاجامي ،آقاي علي اصغر حكمت ،تهران ،1327 شمسي ، ص 137 – 140 ، ترجمه از جلد سوم تارخي ادبيات ايران دوارد برون.
ركن الدين اوحدي مراغه يي اصفهاني (م.738هجري=1337ميلادي) از جمله مشهورترين شاعران متصوف قرن هشتم هجريست. تخلص وي از ابوحامد اوحدالدين احمد كرماني (م.635هجري=1237ميلادي) كه بيك واسطه مريدش بوده است . گرفته شد. اوحدي قسمت اخير عمرش را در آذربايجان بسر مي برد و در آنجا مثنوي مشهور خود «جام جم» را در مسائل عرفاني و اجتماعي و اخلاقي بساخت. وي ديواني از قصائد و غزللها و رباعيها درد. ديوان او با مقدمه بار وو بتصحيح آقاي سيد يوشع توسط دانشگاه مدارس (هندوستان) بسال 1951 طبع شده است.
در 1311 در خانوادهاي روحاني پرورش يافت. وقتي دانشجوي طب بود، نخستين رمانش يكليا و تنهايي او (1334) از سوي مجلة سخن به عنوان بهترين رمان ايراني سال 1335 را يافت و مدرسي را در زمرة نويسندگان مشهور ايران درآورد. ده سال بعد ـ وقتي ديگر ساكن آمريكا شده بود ـ دومين رمانش شريفجان، شريفجان ( نام قبلي: نسل كلاغها) را نشر داد، اما اين اثر نه تنها تأثيري بر ادبيات زمان خود نگذاشت، سقوط نويسنده را نيز گواهي داد. در 1347 مجموعه داستان گمرگ چينواد آگهي شد اما انتشار نيافت. مدرسي جز چند داستان كوتاه در جنگ اصفهان و سخن اثر ديگري منتشر نكرد.
قابل توجهترين اثر نويسنده، رمان كوتاه يكليا و تنهايي او است. نخستين علتي كه براي محبوبيت اين رمان به ذهن ميرسد، ساختمان محكم و نيز زيبا و توصيفي آن است. نثري شاعرانه و عاطفي كه شخصيتها و موقعيتها را با توصيفهايي احساساتي و رنگين تصوير ميكند. نثري شبه كلاسيك و خوشآهنگ كه با قطعههاي تابلو مانندش، خوانندگان بيزار از سطحينويسان آسانگين را جذب كرد؛ خوانندگاني كه سنگيني يأس دوران را با خواندن صحنههاي عاشقانة رمان، كه عطري كهن از آنها برميخاست، به فراموشي ميسپردند. مدرسي براي بيان مضمون تاريخي ـ فلسفي خود به نثري كهنهنما و غريب احتياج داشت. پس، به جايي كه مضمون را گرفته بود ـ به تورات ـ روي آورد و روال روايتي عتيق كتاب مقدس را به كار گرفت. البته پيش از او نويسندگاني چون طبري از اسطورهها و نثر توراتي براي بيان مسائل اجتماعي استفاده كرده بودند. اما مدرسي زبان تورات را كه با آن يهوه ـ خداي خشم و انتقام، نه محبت و بخشش ـ حقايق « ابدي » را بر مردم آشكار كرده است. براي بيان مسائل كلي بشري به كار گرفت. و بدين ترتيب براي بيان مضمون داستان خود، قالبي مناسب آفريد.
بهرام صادقي
(1363 ـ ؟) نخستين داستانهايش را از 20 سالگي ـ وقتي دانشجوي طب بود ـ نوشت و از 1335 شروع به چاپ آنها در مجلات ادبي كرد. در 1337 يك چند جزو هيأت نويسندگان مجلة صدف بود. دوران خلاقيت هنرياش زماني طولاني نپائيد اما در همين مدت كوتاه داستانهايي فراموشناشدني آفريد؛ داستانهايي كه او را در صف اول نويسندگان ايران قرار دارند.
مهمترين مضمون داستانهايش جستجو در عميقترين لايههاي ذهني بازماندگان نسل شكست است. اين جستجو كه با طنزي آميخته به فاجعه، و در شكلهاي متنوع داستاني صورت ميگيرد، بهرام صادقي را شايان توجهترين نويسندة نسل خويش ميسازد. كارهاي اصلياش را بين سالهاي 1341 ـ 1335 مينويسد و منتشر ميكند، هر چند تا سالهاي 50 نيز تك داستانهايي انتشار ميدهد اما اصولاً نويسندة اين دهه است. واخوردگي، شكست، فقر و يأس آدمهاي كوچك، روشنفكران آرمان باخته و معتاد شده، كارمندان فقير و دانشجويان واخورده را با توانايي ترسيم ميكند. صادقي با ارائه طنزآميز جنبههاي دردناك زندگي، ضمن آن كه نشان ميدهد جهان ما چقدر كهنه و رنجبار است، آرزوي خود را به برقراري عدالت اجتماعي ابراز ميكند. بدين ترتيب، طنز او نفي زندگي نيست، افشاي تمامي عواملي است كه باعث حقارت و خواري زندگي ميشوند. آثار بهرام صادقي كه با تسلط فراوان بر فرم نوشته شدهاند و به نحو حيرتانگيزي سالهاي پس از كودتا را نمايش ميدهند، پيش از هر چيز هنر (داستان) هستند، نه گزارش اجتماعي يا رواني. خودش گفته است: « در وهلة اول بايد داستان نوشت، داستان خالص، بايد ساخت، به هر شكل و هر جور… فقط مهم اين است كه راست بگوئي»
و چون در نوشتن صادق بود و قهرمانان آثارش را به خوبي ميشناخت، انعكاس زندگي در آثارش با چنان عمقي صورت گرفته است كه در ميان همنسلانش كمتر نظير دارد.
اما صادقي تا به نقطة اوج كارش برسد، تا غريزي نوشتن را نظم بخشد و به مرحلة خلق اثر هنري برسد، تجربياتي دارد در حد تجربيات نويسندگان همدورهاش. داستانهاي « فردا در راه است» و « گردهم»، همچون داستانهاي اجتماعي نگار كه در آن سالها داشت باب ميشد، به زندگي محرومان كوي و برزن ميپردازند. در اين داستانهاي از درونكاوي عميق و طنزآميز داستانهاي بعدي نويسنده خبري نيست. در « فردا در راه است » ـ اولين داستان چاپ شدة صادقي ـ از وراي پردهاي كه باران كشيده است آدمها در منظر ديد قرار ميگيرند و نويسنده تلاش ميكند با توصيف دقيق موقعيت و حرفهاي آدمها، حالت روحيشان را تجسم بخشد: در شبي توفاني كه باران يكريز بارنده همه چيز را در هم ميريزد حادثهاي اتفاق افتاده: « فضلي » كشته شده و اهالي محل از درگيريهاي قبلي او و غلامخان سخن ميگويند. سپس محلة درگير سيل توصيف ميشود. وصف مرگ فضلي و سيل بنيان كن درهم ميآميزد و از محيط طبيعي براي نمودن هيجانزدگي و ترس آدمها استفاده ميشود.
از ديگر داستانهاي او : كلاف سردرگم ـ تأثيرات متقابل و … است.
( متولد 1312) نويسندهاي است كه، چون بهرام صادقي، با چاپ داستانهايش در مجله سخن به شهرت ميرسد. اما برخلاف صادقي در پي راهيابيهاي تازة ادبي نيست ميرصادقي در بهترين آثارش به خاطرات كودكي باز ميگردد و با انتخاب واژهها و عبارتهايي مناسب در ساختن فضايي غمگين و دلتنگياور توفيق نسبي مييابد. البته هيچگاه قادر به خلق اثري هنرمندانه در القاي دلتنگي و غربت نميشود، حتي گاه به ورطة احساسات بازي گريهآور ـ به سبك رمان اوليه ـ سقوط ميكند، اما اغلب در مرز دلتنگي و سانتيمانتاليسم ميماند. چنين است كه با وجود انتخاب سوژههاي خوب، داستانهايش خام ميمانند و نميتوانند تأثيري قوي بر خواننده بگذارند. و از آنجا كه فقط بر عاطفه خواننده تكيه ميكند، اثري رمانتيك ميآفريند كه هدفي جز ايجاد تأسفي لحظهاي و احساسي ندارد. به همين جهت اثرش باعث تحولي در ديد خواننده نميشود. ميرصادقي براي تحريك احساسات خواننده به « فقرنگاري» روي ميآورد و داستانهايي دربارة آثار فاجعهآفرين فقر، جهل، فحشا، اعتياد و سنتهاي كهنه مينويسد، اما در راه نشان دادن رنج و ادبار مردم و تصوير دنيايي تيره و اضطراب آور، دنيايي سرشار از مرض و محروميت به رئاليسمي آسان در ميغلتد، دربارة مسائل بديهي شعار ميدهد و صحنههايي كليشهاي ميآفريند. داستانهاي نخستين كتابهايش، شاهزاده خانم سبزچشم (1341) و چشمهاي من خسته (1345)، داستانهايي كهنه و محدود از زندگيهاي محدود فقرا، فواحش و معتادان است. تنها در داستان « مرد » قادر به توصيفي شورانگيز از دوران بلوغ ميشود. داستانهايي تمثيلي با اعتقاد به قاهريت سرنوشت نيز نوشته است: در داستان « ديوار »، ديوار چون مرز سرنوشت كودكان را از هم جدا ميكند و اتوبوس در داستان « آمد و شد» تمثيلي است از كاروان آدمهايي كه در راه زندگي ماندهاند.
اما بهترين داستانهاي ميرصادقي، از ديدگاه كودكان، منظومهاي داستاني از تاريخچة زندگي در يك محلة سنتي ارائه ميدهند. اين داستانها كه گويي ادامة يكديگرند و در اولين و آخرين كتابهاي نويسنده ديده ميشوند، با يك شيوة بيان و از يك زاويه ديد نوشته شدهاند. زندگي كهنه و رنجبار محلة سنتي داستانها در فكر نويسنده شكل گرفته بود. يعني نويسنده بر مبناي خاطرات و تجارب محدود خود مينويسد تا جلوههاي گوناگوني از غيرانساني بودن زندگي گذشته و اكنون را به نمايش بگذارد. ميرصادقي از ديد كودكي كه نخستين بار با فقر و فريب آشنا ميشود، نشان ميدهد كه ثروتمندان چقدر از كساني كه برايشان كار ميكنند فاصله دارند و چه اندازه نسبت به آنها بيرحماند. هراسي كه كودك از راه ديدهها و شنيدههايش به خواننده منتقل ميكند، تصويري هولناك از روابط اجتماعي در سرزمين نويسنده بدست ميدهد. وقايع اين دسته از داستانهاي ميرصادقي از ديد جعفر، كودكي از خانوادهاي سنتي و مرفه، بيان ميشود. جعفر كه دور و بر خودش را با تيزبيني نميبيند، با حواس پرتي نگاهي ناتوراليستي به زندگي مياندازد. بيان وقايع از نظر گاه كودك، بهانهاي ميشود براي بكارگرفتن صناعت و داستاننويسي فاكنر و بيان غيرمستقيم حوادث، بيآنكه ميرصادقي بتواند به عمق معني و ظرافت صورت آثار فاكنر دست يابد.
از ديگر آثار او: آن شب كه برف باريد ـ طلب آمرزش و شاخههاي شكسته است.
جمال الدين محمد بن عبدالرزاق اصفهاني بيشتر عمر خود را در اصفهان بزرگري و نقاشي و عاقبت بشاعري گذراند و علاوه بر آل صاعد و آل خجند بعضي از ملوك باوندي طبرستان و سلجوقيان عراق و اتابكان آذربايجان و عراق را نيز مدح گفت . شعرش خالي از تكلف و روانست . در قصائد خود گاه از سنائي و گاه از انوري تقليد كرده است. با اينحال مضامين و موضوعات تازه بسيار در اشعار خويش دارد. در غزل بمرحله بلندي از كمال نزديك شده و در ساير انواع شعر نيز آثار دل انگيزي بر جاي نهاده است . در باره احوال او رجوع كنيد به مقدمه ديوان جمال الدين اصفهاني ،چاپ تهران ، 1320 و به تاريخ ادبيات در ايران ، ج 2 ص 731-733.
خسرو از عارفان و شاعران پارسي گوي بزرگ هندوستانست. خاندانش در حمله مغول از بلخ بهند رفت و خسرو از آن خاندان بسال 651 هجري (=1253ميلادي) در دهلي ولادت يافت. وي در علوم ادبي استاد بود و در تصوف از شيخ نظام الدين محمد بداؤئي معروف به «نظام الدين اوليا» پيروي مي كرد. بعد از بلوغ در شاعري پادشاهان دهلي را مدح مي گفت تا بسال 725 هجري (=1324ميلادي) در گذشت. امير خسرو بنم و نثر آثار فراوان دارد. در غزل از پيروان سعدي بود ،در قصيده شاعران قرن ششم خاصه سنائي و خاقاني را تقليد مي كرد و در مثنوي تابع نظامي بود. ديوان قصائدوغزلهاي او بپنج قسمت مي شود (تحفه الصغر ، وسط الحيوه ، غره الكمال ، بقيه نقيه ، نهايه الكمال) خمسه يي كه بتقليد از نظامي سخت متصمن اشعار دلنشين است (مطلع الانوار ، شيرين و خسرو ، مجنون و ليلي ، آيينه سكندري ، هشت بهشت) مثنويهاي ديگر از قبيل قرآن السعدين حضرخان و دولراني ، مفتاح الفتوح ؛ و كتب و رسالات منثور متعدد دارد. وي بحق بزرگترين شاعر پارسي گوي هند و صاحب قريحه يي وقاد و اشعغار بسيارست.
وي از بزرگترين شعراي قصيده سرا و ازغزلگويان نيكوسخن قرن هشتمست. زندگي سلمان بيشتر در دربار امراي جلايري (ايلكانيان) و در پايتخت آنان ، بغداد سپري شده است تا در سال 778 هجري (=1376ميلادي) در گذشت.
سلمان را مي توان آخرين قصده سراي بزرگ ايران بعد از مغول و پيش از دوره بازگشت دانست و اگر چه درين فن باستادان بزرگ پيش از خود نيمي رسد ، ليكن بهرحال از همه معاصران خود بهتر از عهده تتبع قصادي شاعران قصيده سراي قرن پنجم و ششم بر آمده است.
غزلهاي سلمان لطيف و از حيث مضامين و معاني درزمره غزلهاي خوب فارسيست و بهمين جهت برخي از آنها باغزلهاي حاف شيرازي اشتباه شده و در بعضي از نسخ ديوان آن استاد راه يافته است.
دو داستان منظوم يكي بنام «جمشيد و خورشيد» و ديگري بنامه «فراق نامه» از سلمان باقي مانده است.
درباره احوال سلمان رجوع شود به : تاريخ مفصل ايران ، ج1: مرحوم عباس اقبال ص552 – 553 – تاريخ ادبيات ايران ، اقاي دكتر رضازاده شفق ، ص324-328 ، رساله سلمان ساوجي ، مرحوم رشيد ياسمي ، مقدمه كليات سلمان ساوجي چاپ تهران.
صادق چوبك ( متولد 1295) از نويسندگاني است كه كار خود را در اين دوره آغاز ميكند و به زودي در رديف بهترين داستاننويسان ايراني قرار ميگيرد. نگاه بيطرفانه و بيترحم چوبك به فساد و زشتي، براي خوانندگان ايراني كه از نگرش احساساتي و مواعظ اخلاقي نويسندگان مختلف خسته شده بودند. از عوامل مهم شهرت چوبك است. برخلاف هدايت كه حضورش پشت سر اغلب قهرمانان آثارش احساس ميشود، چوبك به ندرت در مسير داستانهايش دخالت ميكند و به اظهار نظر ميپردازد. در داستانهاي او زندگي وازدگان جامعة واپسمانده، از زاويهاي تازه توصيف ميشود؛ بطوري كه ميتوان گفت تا قبل از او ( جز هدايت در علويه خانم) هيچ نويسندة ديگري با چنين اشتياقي به زندگي ولگردان، ترياكيها، فواحش، مردهشويها و ساير فلكزدهها نپرداخته بود. اگر به جستجوي ريشههاي اين نوع داستاننويسي بپردازيم. به رمان اجتماعي اوليه و محمد مسعود برميخوريم. اما چوبك ديد اخلاقي و مويهوار اين گونه نويسندگان را كنار مينهد و با عينيتي خونسردانه، پستيها و تيرهروزيهاي پائينترين گروههاي اجتماعي را منعكس ميكند. البته توجه به نحوة گذران ستمديدگان و پرده برداشتن از گوشههاي تاريك و از نظر دورماندة جامعه، توجهي ناشي از رشد مفاهيم مردمگرايانه در سالهاي 30 –1320 است. در اين سالها، روشنفكران ميكوشيدند از راه تعمق در زندگي بيپناهان، بيعدالتيهاي اجتماعي را نشان دهند و لزوم تغيير را گوشزد كنند. نويسندگان خردهپاي بسياري به زندگي مردم اعماق جامعه پرداختند. اما نتوانستند از حد گزارشي سطحي فراتر روند. چوبك نخستين نويسندة نسل خود بود كه موفق به ارائه تجسمي هنرمندانه از اين زندگيها شد. اما او نيز با توصيف ايستاي فقر، بندگي و خفت همراه آن را توجيه ميكند. يعني چوبك تا حد به دست دادن توصيفهايي دقيق از زندگي نابسامان موفق است، اما آنگاه كه ميكوشد با كاوش در گذشته و ذهنيت شخصيتهاي آثارش به تحليل زندگي بپردازد، محدوديت جهانبيني خود را به نمايش ميگذارد. او، برخلاف نويسندگاني چون حجازي و دشتي، نظم حاكم را هماهنگ، بسامان و موجد خوشبختي مردم نشان نميدهد، بلكه ميكوشد درهم ريختگي و تلاشي آن را يادآور شود. اما نه تنها وضعيت بهتري را پيشنهاد نميكند، بلكه تلاش براي گسيختن از وضع موجود را هم بيهوده ميداند. و خواسته و ناخواسته ستمديدگان را به حفظ آنچه هست فرا ميخواند. اين است آن نقطة اشتراكي كه ناتوراليسم چوبك را با هنر بازاري ربط ميدهد.
عراقي همدان (610 – 688 هجري = 1213 – 1289 ميلادي ) از عارفان و شاعران نام آور قرن هفتست . آغاز جوانيش در همدان بتحصيل ادبيات و علوم گذشت . سپس در هژده سالگي بمولتان هندوستان روي نهاد و در خدمت شيخ بهاءالدين زكريا از كبار مشايخ آن سامان آغاز سلوك كرد وچندين سال بعد بعربستان و آسياي سغير رفت و در قونيه بمجلس شيخ صدرالدين قونيوي از پيروان محيي الدين بن العربي صوفي بزرگ راه يافت و كتاب لمعات را در آن شهر تحت تأثير فصوص الحكم ابن العربي تأليف نمود. سپس بمصر و شام سفر كرد ودر ديار اخير در گذشت و در جوار قبر محيي الدين ابن العربي در دمشق مدفون گشت .
وي علاوه بر ديوان (قصائد و تركيبها و ترجيعها و غزلها و ترانها و مقطعات )مثنوي كوتاهي بنام عشاق نامه در بيان مراتب عشق و حالات عاشقان دارد . كتاب لمعات او را نور الدين عبدالرحمن جامي بنام مراتب عشق وحالات عاشقان دارد . كتاب لمعات او را نورالدين عبدالرحمن جامي بنام اشعه اللمعات شرح كرده است .
عراقي عاشق سوخته ييست كه با سخنانش از سوز درون و شوق باطن و كمال نفس خويش حكايت مي كند . كلامش ساده و استوار و استادانه است .در غزلها و تركيبها و ترجيعهاي وي شور و شوقي بي مانند كه نشانهالتهاب دروني اوست ديده مي شود واين شوق گاه با تأمل در معارف و حقايق عرفاني همراه و گاه با توصيفات بديع وكم سابقه يي از حالات سالكان و واصلان آميخته است . مثنوي و قصائدش بيشتر رنگ تحقيق دارد و طبعاً حالت و لطافت غزلهاي او را فاقدست . كليات آثار او را آقاي سعيد نفيسي با مقدمه در احوال و آثارش بسال 1335 شمسي در تهران طبع كرده است .
غوغاي ميكده
ناگه از ميكده فغان برخاست ناله از جان عاشقان برخاست
شر و شوري فتاد در عالم هاي و هويي از ين و آن برخاست
جامي از ميكده روان كردند در پيش صدروان روان برخاست
جرعه يي ريختند بر سر خاك شور غوغا زجرعه دان برخاست
جرعه با حاك در حديث آمد گفت و گويي از آن ميان برخاست
سخن جرعه عاشقي بشنيد نعره زد وزسر جهان برخاست
بخت من چون شنيد آن نعره سبك از خواب سرگران برخاست
گشت بيدار چشم دل چومرا عالم از پيش جسم و جان برخاست
(متولد 1304)از داستانهاي كوتاه كه بگذريم، علي محمد افغاني در زمينة آفريدن رمان اجتماعي شگفتي ميآفريند و راه را براي پيدايش رمانهاي اجتماعي بعدي باز ميكند. رمان 900 صفحهاي شوهر آهو خانم (1340) خيلي زود نويسندهاش را به شهرت ميرساند: « انجمن كتاب ايران » آن را به عنوان داستان برگزيدة سال 1340 انتخاب ميكند و منتقدين وقت به ستايش از آن ميپردازند: «بيهيچ گمان، بزرگترين رمان زبان فارسي به وجود آمده و ( با قيد احتياط ) تواناترين داستان نويس ايراني، درست همان لحظهاي كه انتظارش نميرفت، پا به ميدان نهاده است» و « نويسنده در اين داستان از زندگي مردم عادي اجتماع ما تراژدي عميقي پديد آورده و صحنههايي پرداخته است كه انسان را به ياد صحنههاي آثار بالزاك و تولستوي مياندازد. و اين نخستين بار است كه يك كتاب فارسي به من جرئت چنين قياسي را ميدهد». هر چند در اين گفتهها مقدار زيادي ذوقزدگي ديده ميشود، اما شوهر آهوخانم برجستهترين رمان اجتماعي اين دوره است.
داستان در زمستان 1313 در شهر كرمانشاه ميگذرد. پس از توصيفي كوتاه از شهر آرام ـ كه گويي حادثهاي در بطن خود دارد ـ به نانوايي سيد ميران سرابي ميرسيم. افغاني پس از توصيف جزء به جزء دكان و شاگردان و خصوصيات ظاهري سيد، از طريق گفتگوي او با نانوايي ورشكسته، سجاياي شخصيتياش را تصوير ميكند: كاسبكاري 50 ساله و رو به ترقي، رئيس صنف نانوايان است و با پختن نان قشون، خود را به قدرت حاكمه نزديك كرده. مردي است مذهبي، خانواده دوست و دست و پا به خير. هما، زن زيبارو و مطلقه، در همين فصل به نحوي طبيعي وارد داستان ميشود و از همان آغاز بر سيد تأثير ميگذارد. سيد عاشق هما ميشود اما جرئت ابراز اين واقعيت را، حتي به خويش، ندارد. عشق خود را محبتي نوعدوستانه ميانگارد. همراه سيد ـ كه در دلش توفاني بر پا شده ـ به خانهاش ميرويم. با آهو خانم ـ زنش ـ و چهار فرزندش آشنا ميشويم. فضاي خانه نيز همچون فضاي دكان با حوصله مجسم ميشود و يك يك همسايگانش ـ مردمان فقير ـ معرفي ميشوند. اينان شخصيتهاي جانبي رمان هستند و قهرمانان اصلي را در پيشبرد ماجراها ياري ميكنند.
افغاني كه به سبك واقعگرايان اروپايي قرن نوزده مينويسد، داناي كلي است كه بر برون و درون شخصيتهاي اثرش آگاهي كامل دارد. نخست ظاهر آنها را توصيف ميكند، سپس طي برخوردهايي با ديگران، روحياتشان را مينماياند و عاقبت با قرار گرفتن در موقعيت آنان، نسبت به رويدادها اظهار نظر ميكند
زندگی نامه ظهير الدين ابوالفضل طاهر بن محمد فاريابي
سخن سراي بليغ پايان قرن ششم و ازجمله قصيده سرايان بزرگ و غزلگويان استادست . جواني او در فارياب و نيشابور ( از بلاد خراسان ) و بعد از آن چندي در اصفهان (درخدمت آل خجند) و مازندران ( در دستگاه باونديان ) و آخر الامر در آذربايجان ( نزد اتابكان آذربايجان ) گذشت . وفاتش بسال 598 هجري (=1201 ميلادي ) اتفاق افتاد و در مقبره سرخاب تبريز مدفون شد.
وي از شاعر انيست كه دنباله روش انوري را پيش گرفت و بكمال رسانيد . سخن او مانند انوري و پيروانش پر از معاني دقيق و مقرون برواني و لطافت ، و استوار و برگزيده و فصيح است. قدرتش در مدح و ابداع معاني و مضامين جديد در اين راه بسيارست ولي نيروي خلاقه طبق او بيشتر در غزلهاي لطيف و پر معني و جذابش آشكار مي شود. الفاظ نرم و هموارش درين نوع شعر وقتي بامعاني لطيفو مضامين باريك همراه شود بآساني تحول غزل را از حالتي كه پيش از قرن ششم داشت بحالتي كه در غزلهاي سعدي مي بينيم نشان مي دهد:
فخرالدين ابراهيم بن بزرگمهر بن عبدالغفار جوالقي متخلص به عراقي در روستاي كومجال از توابع اعلم همدان در سال 610 هجري متولد شد و در سال 688 هجري در دمشق فوت كرده است .
قبل از عراقي شبي پدرش در خواب ديد كه اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليه السلام با جمعي از صحابه خويش در باغي نشسته است و وي در آنجا ايستاده ، شخصي طنلي را آورد و در نزد اميرالمومنين بر زمين نهاد . اميرالمومنين آن طفل را برداشت و پدر عراقي را نزد خويش خواند و طفل را در كنار او نهاد و فرمود : (( بستان عراقي ما را نيكو محافظت فرما كه جهانگير خواهد بودن )) .
زمانيكه عراقي بدنيا آمد و پدرش در چهره او نظر افكند صورت همان طفل را ديد كه اميرالمومنين بوي داده بود .
عراقي در پنج سالگي به مكتب رفت . در مدت نه ماه مجموع كلام ا… را حفظ كرد . وي چنان قرآن را زيبا مي خواند و مي گريست كه تمام مردم را مجذرب خويش ساخته بود . در سن هشت سالگي در تمام همدان مشهور گشته بود . وي هر روز بعد از نماز عصر در مسجد قرآن مي خواند و مردم زيادي دور وي جمع مي گشتند . روزي مشغول خواندن قرآن بود و سوره طه را مي خواند كه جمعي از جهودان از آنجا مي گذشتند . در اين لحظه به آيه 127 سوره طه (( و همچنين كيفر مي دهيم كساني را كه اسراف كردند و به نشانه هاي پروردگار عالم نگرويدند ، چه عذاب قيامت سخت تر و پاينده تر است )) .
3 تن از جمودان كه اين آيه را شنيدند همانجا به مسجدآمده و مسلمان شدند .
در هفده سالگي بر تمامي علوم عالم بود ، بطوريكه در همدان در مدرسه شهرستان تدريس مي كرد .
زندگاني فخرالدين عراقي
عراي در جواني از مريدان شيخ شهاب الدين سهروردي و بعدها از خواص مريدان شيخ بهاء الدين زكريا ملتاني شده است .
پس از مرگ شيخ بهاء الدين زكريا ملتاني ، عراقي براي كسب فيض و معرفت از راه عمان به حج رفته و از آنجا به ديار روم و خاك عثماني و تركيه امروز و شهر قونيه و شهر دوقات و از آنجا به مصر و سپس به شام سفر كرده است .
زماني كه عراقي در آسياي صغير ( تركيه امروز ) و بيشتر در قونيه اقامت داشت با مولانا جلال الدين عمر بلخي صاحب كتاب معروف مثنوي روابط فراوان داشته است و همچنين در قونيه در محضر شيخ صدرالدين قونيوي درس مي خوانده است .
عراقي قصيده اي در مدح شيخ صدرالدين قونيوي دارد كه با ابيات زير شروع مي شود :
دل ترا دوست تر ز جان داردجان ز بهر تو در ميان دارد
مرهمي ، پيش از آنكه از تو دلمپيش صدر جهان فغان دارد
عراقي كتاب سمعات خويش را كه شاهكار نثر وي مي باشد را به شيخ صدرالدين قونيوي تقديم كرده است .
ادوارد براون دركتاب تاريخ ادبيات خود در شرح حال عراقي چنين نوشتهاست :
(( وقتي كه هفده ساله بود جمعي از قلندران به همدان فرود آمدند ، در ميان ايشان جواني صاحب جمال بود و چون از آنجا بازگشتند عراقي را كه جمال آن درويش بچه مفتون ساخته بود تاب توقف نمانده ، از پي ايشان به هندوستان رفت و در مرستان به صحبت شيخ بهاء الدين زكريا معتاني نائل گرديد .
شيخ او را التزام چله فرمود كه يك اربعين بايد عزلت پيشه كرده و به مراقبت و تفكر بپردازد ، ليكن در دهمين روز ساير درويشان نزد شيخ زكريا به شكايت آمده و گفتند : عراقي بجاي سكوت و تفكر بسرودن غزلي كه خود ساخته مشغول است و آن غزل را در اثناي چند روز جمله مطربان شهر آموخته و اكنون در همه ميكده ها با چنگ و چغانه ميسرايند و آن غزل اين است :
چو با خود يافتند اهل طرب راشراب بيخودي در جام كردند
لب ميگون جانان جام دردادشراب عاشقانش نام كردند
ز بهر صيد دلهاي جهانيكمند زلف خوبان دام كردند
بگيتي هر كجا درد دلي بودبهم كردند و عشقش نام كردند
سر زلف بنان آرام نگرفتز بس دلها كه بي آرام كردند
چو گوي حسن در ميدان فكندندبيك جولان دو عالم رام كردند
ز بهر نقل مستان ا زلب و چشممهيا پسته و بادام كردند
از آن لب ، كز درصد آفرينستنصيب بيدلان دشنام كردند
بمجلس نيك و بد را جاي دادندبجاي كار خاص و عام كردند
بغمزه صد سخن با جان بگفتندبدل زابرو دو صد پيغام كردند
جمال خويشتن را جلوه دادندبيك جلوه دو عالم رام كردند
دلي را تا بدست آرند ، هر دمسر زلفين خود را دام كردند
نهان با محرمي رازي بگفتندجهاني را از آن اعلام كردند
چو خود كردند راز خويشتن فاش
عراقي را چرا بدنام كردند ؟
وقتي شيخ بهاء الدين بيت آخر را شنيد گفت : عراقي را كار تمام شد .
پس او را نزد خود طلبيد و گفت : عراقي مناجات در خرابات مي كني ؟ بيرون آي . سپس چون بيرون آمد شيخ خرقه بر دوش او انداخت و او خود را بر زمين افكند و سر در قدم شيخ نهاد . شيخ وي را از خاك برداشت و سپس از آن دختر خود را نيز بعقد وي درآورد كه از او پسري زاده شد و به كبيرالدين موسوم گشت .
پس از بيست و پنج سال شيخ بهاء الدين وفات يافت ، در حاليكه عراقي را جانشين خود ساخته بود ، ديگر درويشان از اين رهگذر بر او حسد بردند و نزد پادشاه از عراقي شكايت كرده و او را به اعمال خلاف شرع متهم ساختند ، او نيز از هندوستان مهاجرت كرده و به زيارت مكه و مدينه شتافت و بعد از آنجا به آسياي صغير مهاجرت نمود .
در قونيه مجلس درس شيخ صدرالدين قونيوي معروف را دريافت كه مشغول تدريس كتاب فصوص الحكم محيي الدين بن العربي بود ، عراقي در آنجا معروف ترين كتاب منثور خود را موسوم به لمعات تاليف و تقديم شيخ ساخت . شيخ آن را پسنديد و تحسين فرمود . سپس امير مقتدر روم معين الدين پروانه شاگرد و مريد عراقي شد و گويند براي او خانقاهي در توقات بساخت و او را به محتبها و انعام خود مخصوص داشت .
بعد از وفات او عراقي از قونيه به مصر رفت ، گويند عليرغم سعي معاندان سلطان مصر او را پذيرفته و شيخ الشيوخ مصرگردانيد . سپس از آنجا به شام مسافرت كرده و در آنجا ه بخوبي مقدم او را قبول كردند و هم در آنجا پس از شش ماه اقامت پسرش كبيرالدين از هندوستان بوي ملحق گرديد .
و باز ادوارد براون مي نويسد :
عراقي را بطور خلاصه مي توان يك (( قلندر )) تمام عيار دانست كه به هيچ وجه دربند نام و مقام خود نبوده و هر صورت يا موجود نيكو و جميل را آئينه اي از طاعت دوست دانسته و در آن عكسي از جمال مطلق نمايان مي ديده است .
چنانكه يكي از تذكره نويسان مي گويد : (( در طبيعت او فقط عشق را دست استيلا بود )) . و از اين رو غزليات او تماما جنبه غنائي دارد و پر از شور و شوق است و از همين بابت بعضي از منتقدين اروپايي اين سرمستي و شور را بر او خرده گرفته اند ، غافل از اينكه همان چيزي را كه درباره افلاطون ستايش مي كنند در مورد عواطف يك عارف ايراني نبايد عيب بدانند .
جامي شاعر معروف در نفحات الانس در همين مورد آورده كه :
(( روزي معين الدين پروانه امير روم به خدمت شيخ آمد و مبلغي زر همراه آورده و به نيازمندي تمام گفت : شيخ ما را هيچ كار نمي فرمايد و التفاتي نمي نمايد ، شيخ بخنديد و گفت : اي امير ، ما را بزر نتوان فريفت ، كسي بفرست و حسن قوال را به ما برسان )) . و اين حسن قوال در جمال دلپذير بود و در حسن صورت بي نظير و جمعي گرفتار وي بودند . چون امير تعلق خاطر شيخ را بوي دريافت في الحال كسي بطلب وي فرستاد ، بعد از غوغاي عاشقان و رفع مزاحمت ايشان وي را آوردند ، شيخ با امير و ساير اكابر استقبال كردند ، چون نزديك رسيدند شيخ پيش رفت و بر وي سلام كرد و كنار گرفت تا آنكه شربت خواست و بدست خود ياران را شربت داد و از آنجا بخانقاه شيخ رفتند و صحبتها دشتند و سماع ها كردند و شيخ در آن وقت غزلها گفت و از آنجمله اين غزل است :
ساز طرب عشق كه داند كه چه ساز است
كز زخمه او نه فلك اندر تك و تاز است
چون امير معين الدين وفات يافت ، شيخ از روم متوجه مصر شد و وي را با سلطان مصر ملاقات افتاد . سلطان مريد و معتقد وي شد و وي را شيخ الشيوخ مصر گردانيد .
پس از مدتي شيخ از مصر به شام عزيمت كرد . سلطان مصر به ملك الامراء شام نوشت كه با جمله علماء و مشايخ و اكابر از عراقي استقبال كنند . بعد از 6 ماه كه در شام مي زيست پسرش كبيرالدين به وي ملحق گرديد .
در همين هنگام بود كه شيخ فخرالدين بيمار گرديد . پنج روز در بستر بيماري بود . روز ششم پسر و اصحاب خويش را فراخواند و اين آيه را خواند :
(( يوم يفر المرء من اخيه و امه و ابيه ))
در سابقه چون قرار عالم دادندما نا كه نه بر مراد آدم دادند
زان قاعده و قرار كانروز افتادنه بيش بكس دهند و نه كم دادند
سرانجام در سن هفتاد و هشت سالگي و در هشتم ذي القعده سال 688 هجري در شهر دمشق جان به جان آفرين تسليم كرد ، در حاليكه از وي قصايد ، غزليات ، ترجيعات ، تركيبات ، مقطعات ، رباعيات ، لمعات فراواني باقي مانده است . وي را در قبرستان صالحيه دمشق در جنب مزار صدفي بزرگ ، شيخ محيي الدين بن العربي كه 50 سال قبل از او وفات يافته بود مدفون گردانيدند .
كمال الدين پسر جمال الدينمحمد اصفهاني قصيده سراي بزرگ ايران در اوان حمله مغول بود . وي بيشتر بمدح خاندان صاعد اصفهان كه رياست شافعيه را داشته اند اشتغال داشت و بعضي از امراي زمان مانند جلال الدين منكبرني خوارزمشاه و حسام الدين اردشير باوندي (پادشاه طبرستان ) و اتابك سعد بن زندگي حكمرواي فارس را نيز ستود . اواخر عمرش بعزلت و انزوا گذشت تا در سال 635 هجري (= 1237 ميلادي )بردست مغولان بقتل رسيد . اهميت او بيشستر در خلق معاني تازه و مضامين جديدست و علاقه وي بالتزامات دشوار و آوردن رديفهاي مشكل قابل توجهست .
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن