سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
حقّ به معني ثابت و حقيقت ، آن چيزي است كه بطور قطع و يقين ثابت مي باشد . حقيقت اسم است براي چيزي كه در محل خود مستقر باشد. (از تعريفات جرجاني ). تاء در حقيقت براي تأنيث نيست بلكه براي نقل از صفت به اسم است مانند تاء علامت. (لغت نامه دهخدا)
يافتن حقيقت
براي يافتن حقيقت، راههاي زيادي وجود دارد كه مهمترين آنها عبارتند از:
1. شناخت حق و باطل: خداوند منظره حق و باطل را با يك مثال زيبا بيان ميفرمايد: (اَنزل مِنَ السمأِ مأً فَسَالَتْ اَوْدِيَُْ بِقَدرَها فاحْتَمَل الَسيْلُ زَيدَاً رابِياً و مِمَّا يُوقِدون عليه في النارِ اِبتغاهَ حِلْيٍَْ اَوْ مَتاعٍ زَبَدُ مِثْلُهُ كذلِكَ يَضْرِبُ الله الحَقَّ و الباطِلَ فَامَّا الزَبَدُ فَيَذْهَبُ جُفأً وَ اَمّا ما يَنفَعُ الناسَ فَيَمْكُثُ فِي الارضِ كذلِكَ يَضْرِبُ الله الاَمثالَ); از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانههايى به اندازه گنجايش خودشان روان شدند و سيل كفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى در آتش مىگدازند هم نظير آن كفى برمىآيد خداوند حق و باطل را چنين مثل مىزند اما كف بيرون افتاده از ميان مىرود ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمين مىماند خداوند مثلها را چنين مىزند . (سوره رعد، آيه 17 ) شناخت حق و باطل، كه همان شناخت واقعيتها از پندارها است، گاهي براي انسان چنان مشكل و پيچيده ميشود كه حتماً بايد سراغ نشانهها رفت؛
2. استمداد از حق تعالي : انسان براي رسيدن به حقيقت، بايد دست به دامان حق زند؛ تا او را به سرچشمه حقيقت برساند؛ البته اين امداد الهي، زمينههايي را ميطلبد كه انسان بايد آنها را فراهم نمايد كه مهمترين آنها داشتن زمينه و قابليت تقوي و ايمان به معاد و روز رستاخيز و بيم از عذاب آخرت است.
داشتن روح حقطلبي و حق جويي : روحيه حقطلبي، مرتبهاي از تقواست كه اگر در انسان وجود داشته باشد، از مواعظ و تذكرات الهي و پيامبران و علما نفع ميبرد. لذا خداوند در قرآن ميفرمايد: (هدي للمتقين) . (بقره / 2)
3. شنيدن حرف حق : گاهي افرادي از حق فرار ميكنند و حاضر به شنيدن حرف حق نيستند. سخن از پذيرش نيست، سخن از شنيدن است. در عصر پيامبر اسلام وقتي صداي دلانگيز پيامبر به آيات قرآن بلند ميشد، گروهي با جار و جنجال و سوت و صفير چنان غوغايي به راه ميانداختند تا هيچ كس صداي آن حضرت را نشنود. در تاريخ خونين كربلا نيز آمده است هنگامي كه امام حسين(ع) ميخواست دشمنان منحرف را ارشاد كند، چنان جنجالي به راه ميانداختند كه صداي امام به گوش افراد نرسد.
همانا ما به تو خیر کثیر عطا کردیم. پس براى پروردگارت نماز بگزار و (شتر) قربانى کن. همانا دشمن تو بىنسل و دم بریده است.
نکتهها:
آنجا که خداوند در مقام دعوت به توحید است، ضمیر مفرد به کار مىبرد، همانند «أنا ربّکم فاعبدون» (5) پروردگار شما من هستم، پس مرا عبادت کنید. «أنَا ربّکم فاتَّقون» (6) من پروردگار شما هستم، از من پروا کنید. «انّنى أنَا اللّه» (7) همانا من خداوند یکتا هستم.
همچنین درمواردى که خداوند کارى را بدون واسطه انجام مىدهد یا در مقام بیان ارتباط تنگاتنگ خالق با مخلوق است، ضمیر مفرد به کار مىرود، همانند: «و أنَا الغفور الرحیم» (8) تنها من بخشنده مهربانم. «فانّى قریب» (9) من به بندگانم نزدیکم.
اما گاهى آیه در مقام بیان عظمت خداوند و شرافت نعمت است که در این موارد ضمیر جمع همچون «اِنّا» به کار مىرود، چنانکه در این آیه مىفرماید: «اِنّا اعطیناک الکوثر» زیرا عطاى الهى به بهترین خلق خدا، آن هم عطاى کوثر، به گونهاى است که باید با عظمت از آن ی اد شود.
همچنین در مواردى که خداوند کارى را با واسطه انجام مىدهد، نظیر باران که با واسطه تابش خورشید و پیدایش بخار و ابر مىبارد، از ضمیر جمع استفاده مىشود، چنانکه مىفرماید: «وانزلنا من السماء ماءً» (10) ما از آسمان آبى فرو فرستادیم.
از میان یکصد و چهارده سوره قرآن، چهار سوره با کلمه «اِنّا» آغاز شده است: سورههاى فتح، نوح، قدر و کوثر.
«اِنّا فَتَحنا لک فتحاً مبیناً» ما براى تو پیروزى آشکار قرار دادیم.
«اِنّا ارسلنا نوحاً» ما نوح را به سوى مردم فرستادیم.
«اِنّا انزلناه فى لیلة القدر» ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم.
«اِنّا اعطیناک الکوثر» ما به تو کوثر عطا کردیم.
در آغاز یکى از این چهار سوره، از حضرت نوح که اولین پیامبر اولوا العزم است و بعد از حضرت آدم، پدر دوم انسان محسوب مىشود، سخن به میان آمده است. در آغاز سه سوره دیگر، به نعمتهاى ویژهاى همچون نزول قرآن، پیروزى آشکار و عطاى کوثر، اشاره شده است. شاید می ان این چهار موضوع ارتباطى باشد که یکى رسالت اولین پیامبر اولوا العزم، دیگرى نزول آخرین کتاب آسمانى، سوّمى پیروزى مکتب اسلام و چهارمى تداوم خط رسالت و ابتر نماندن آن را بیان مىکند.
کلمه «کوثر» از «کثرت» گرفته شده و به معناى خیر کثیر و فراوان است. و روشن است که این معنا مىتواند مصادیق متعدّدى همچون وحى، نبوّت، قرآن، مقام شفاعت، علم کثیر و اخلاق نیکو داشته باشد، ولى آیه آخر سوره، مىتواند شاهدى بر این باشد که مراد از کوثر، نسل مبا رک پیامبر اکرم است. زیرا دشمنِ کینهتوز با جسارت به پیامبر، او را ابتر مىنامید و خداوند در دفاع از پیامبرش فرمود: «انّ شانئک هو الابتر» دشمن تو، خود ابتر است. بنابراین اگر مراد از کوثر، نسل نباشد، براى ارتباط آیه اول و سوم سوره، توجیه و معنایى دلپسند ن خواهیم داشت.
کلمه «ابتر» در اصل به حیوان دم بریده و در اصطلاح به کسانى گفته مىشود که نسلى از آنان به یادگار باقى نمانده باشد. از آنجا که فرزندان پسر پیامبر در کودکى از دنیا رفتند، دشمنان مىگفتند: او دیگر عقبه و نسلى ندارد و ابتر است. زیرا در فرهنگ جاهلیّت دختر لا یق آن نبود که نام پدر را زنده نگاه دارد. بنابراین جمله «انّ شانئک هو الابتر» دلیل آن است که مراد از کوثر، نسل کثیر پیامبر است که بدون شک از طریق حضرت زهراعلیها السلام مىباشد.
این نسل پر برکت از طریق حضرت خدیجه نصیب پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله شد. آرى خدیجه مال کثیر داد و کوثر گرفت. ما نیز تا از کثیر نگذریم به کوثر نمىرسیم.
فخررازى در تفسیر کبیر مىگوید: چه نسلى با برکتتر از نسل فاطمه که مثل باقر و صادق و رضا از آن برخاسته است و با آنکه تعداد بسیارى از آنان را در طول تاریخ، به خصوص در زمان حکومت بنىامیّه و بنىعبّاس شهید کردند، امّا باز هم امروز فرزندان او در اکثر کشوره اى اسلامى گستردهاند.
در زمانى که خبر تولّد دختر سبب اندوه پدر مىشد، به گونه اى که صورتش از غصه سیاه گشته و به فکر فرو مىرفت که از میان مردم فرار کند یا دخترش را زنده به گور کند: «یتوارى من القوم ام یدُسّه فى التّراب» (11) در این زمان قرآن به دختر لقب کوثر مىدهد تا فرهنگ جاهلى را به فرهنگ الهى و انسانى تبدیل کند.
بر اساس روایات، نام یکى از نهرها و حوضهاى بهشتى، کوثر است و مؤمنان از آن سیراب مىشوند. چنانکه در روایت متواتر ثقلین نیز پیامبر فرمود: «انّهما لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض» کتاب و عترت از یکدیگر جدا نمىشوند تا آنکه در قیامت، در کنار حوض به من ملحق شوند.
کوثر الهى، به جنسیّت بستگى ندارد؛ فاطمه، دختر بود امّا کوثر شد. به تعداد کثیر بستگى ندارد؛ فاطمه، یک نفر بود امّا کوثر شد. آرى خداوند مىتواند کم را کوثر و زیاد را محو کند.
جريان معاد و زندگي پس از مرگ آن چنان پيچيده و دشوار است كه آراء متفكران بشري در باره آن، بيش از آنچه كه در باره آغاز جهان و مبدأ عالم دچار دشواري شده، به ابهام و نابساماني برخورد كرده است؛ زيرا نه تنها ماديون و منكران مبداء عالم، پاياني براي جهان قائل نبوده و منكر معادند، بلكه برخي از معتقدان به مبداء عالم و مؤمنان به آفريدگار جهان نيز در باره قيامت ترديد داشته و آن را نپذيرفتهاند و اين گذشته از پيچيدگي مسئله معاد، نكته ديگري دارد كه در انكار آن بي اثر نيست. زيرا اعتقاد به قيات و ايمان به روز جزا موجب پذيرش تعهد و مسئوليت بوده و انسان را از هوس بازي و زورمداري باز ميدارد و در برابر قوانين خاضع ميكند؛ چه اينكه انكار معاد جهت توجيه تبه كاريها و خوش گذرانيها عامل مؤثري است. بنابراين لازم است قبل از شروع در بحث پيرامون اصل معاد نقش بنيادي و سازنده آن در تهذيب نفس و تزكيه جان بيان شود و سر اصرار پيامبران بر ضرورت معاد در قبال سرسختي منكران قيامت آشكار گردد.
معاد در قران
قرآن كريم وقتي برخي از اشكالات منكران معاد را نقل ميكند و آن را حل مينمايد، ميگويد شبهه علمي مانع آنان از پذيرش معاد نيست بلكه شهوت عملي و تبه كاريهاي آنها موجب انكار آنست: ايحسب الانسان الن تجمع عظامه×بلي قادرين علي ان نسوي بنانه×بل يريد الانسان ليفجرامامه[1]، آيا انساني كه معاد را نميپذيرد، ميپندارد كه ما نميتوانيم استخوانهاي پوسيده او را گرد آوريم. آري، ميتوانيم سرانگشتان ظريف او را با همه خطوط و پيچيدگيهاي خاص كه دارد همانند اول تسويه نماييم، ولي انكار او براي نتوانستن ما نيست بلكه چون ميخواهد زندگي خود را به فجور و تباهي بگذراند و جلو او را براي هر گونه گناه باز باشد روز جزا را قبول ندارد. و فرق بين شبه علمي و شهوت عملي در فصل دوم، كه شبهات منكران معاد در آن مطرح است، بيان ميشود: … ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوايوم الحساب،[2] همانا گمراهان از راه خدا به سبب راموشي روز حساب گرفتار عذاب شديد خواهند شد.
وقتي حسابي در بين نباشد و براي هيچ كاري پاداش با كيفري مقرر نشود، اثر و بازدهي جز انحراف از راه خدا كه همراه با دشواريها است نخواهد داشت: ان الجنه خفت بالمكاره، و ان النار خفت بالشهوات،[3] بهشت پيچيده به دشواريها و دوزخ پيچيده به شهوتها است، چه اينكه اعتقاد به قيامت ضامن فضائل انساني است.
و قرآن كريم ياد معاد و حضور آن را در خاطرهها سبب تعالي روح و خلوص ايمان ميداند، زيرا در باره بندگان مخلص چنين ميگويد: انا اخلصنا هم بخالصه ذكري الدار،[4] آنان را مخلص قرار داديم به سبب وصف خالص و بي شائبهاي كه داشتند، و آن ياد قيامت است، كه د حقيقت آن جا قرارگاه و دنيا معبر و گذرگاه است.
براساس اين اهميت متقابل در فضائل و رذائل است كه هم پياكبر اكرم(ص) گذشته از استدلالهاي قاطع سوگند ياد ميكند كه معاد حق است؛ و هم منكران قيامت كه به مبداء آفرينش معتقدند ولي به ربوبيت او اعتقاد ندارد، گذشته از القاء شبهه واهي، سوگند ياد ميكنند كه معادل باطل است: و قال الذين كفروا الاتاتينا اسلاعه قل بلي ورتي …،[5] كافران گفتند كه قيامت براي مان نيست بگو سگوند به پروردگارم كه قيامت قطعاً فرا ميرسد.
و اين مضمون در سوره يونس آيه 53 و سوره تغابن آيه 7 نيز آمده است: و اقسموا بالله جهد ايمانهم لا يبعث الله من يموت…،[6] سوگند شديد به خداوند ياد كردند كه خدا مرده را زنده نميكند.
اين موضعگيري متقابل براي آنست كه اعتقاد به معاد عامل تعهد و تقوي است ولي انكار آن موجب تبه كاري و فجور خواهد بود.
نكتهاي كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد اين است كه سوگند پيامبر اكرم(ص) همانند سوگند ديگران نيست زيرا قسمهاي عادي در برابر شاهد و برهان است، چون مدعي اگر شاهد نداشت گاهي سوگند ياد ميكند ولي پيامبر گرامي كه مدعي ضرورت معاد است، نه تنها داراي شاهد قاطع است، بلكه به همان دليل قطعي قسمت ياد ميكند؛ زيرا سوگند به پروردگار يعني سوگند به مبداء پرورش جهان و عالم رشد عالم؛ و چون جهان وقتي متكامل خواهد شد كه به هدف برسد و بدون هدف خام و ناقص است؛ بنابراين لازمه ربوبيت و پروردگاري خداوند آنست كه جهان طبيعت را در پرتو پرورش خود به كمال ميرساند؛ الله الا اله الا هوليجمنكم الي يوم القيمه لاريب فيه..،[7] خداوند كه معبودي جز او نيست هر آينه شما را براي قيامت جمع ميكند و شكي در آن نيست، يعني الوهيت، اقتضاي معاد و قيامت را دارد چون در حقيقت معاد همان بازگشت به سوي مبدء است، پس ميده عالم حقيقي است كه هم «آغاز» است و هم «انجام»؛ يعني هم موجب پيدايش جهاناست و هم سبب پرورش و هدايت آنها به هدف نهايي كه همان معاد خواهد بود.
اكنون كه نقش مؤثر اعتقاد به معاد در ايجاد تعهد و تقوي روشن شد ميپردازيم به اصل بحث و آن اثبات زندگي پس از مرگ است. قرآن كريم به مقتضاي آية شريفه: … ونزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء …،[8] كتابي را كه بيان كنند همه علوم انساني و معارف سودمند بشري است بر تو نازل كرديم؛ همه معارف بشري و هر چيزي را كه در تأمين سعادت انسان سهمي دارد بخوبي تبيين كرده است؟ و از طرفي بيان يك مطلب وقتي رساخواهد بود كه بابرهان توجيه شود: يا ايهاالناس قدجاء كم برهان من ربكم…،[9] اي مردم همانا كتابي كه محتوي آن روشن و مبرهن است از سوي پروردگار شما آمد. بنابراين هم معترض جريان خلل ناپذير معاد بوده وهم دليل قاطع آن را ارائه ميدهد و ضرورت معاد را در پرتو شناخت جهان و همچنين شناخت انسان تبيين ميكند؛ يعني عالم مشهود و جهان طبيعي را آن چنان كه هست و همين طور انسان را آن چنان كه آفريده شده معرفي ميكند تا ضرورت معاد و حتمي بودن قيامت براي آنها معلوم شود، گرچه بحث پيرامون معاد جهان شامل معاد انسان نيز خواهد بود، زيرا بشر بخشي از همين جهان مشهود است ولي ويژگيهاي مخصوص او ايجاب ميكند كه بحث در باره معاد انسان جداگانه مرطرح شود و آنچه فعلاً مورد نظر است اصل جريان معاد است نه كيفيت آن.
*******************************************
ادله وجود معاد
دليل يكم
برهان حركت
هدفداري جهان سيال طبيعت
جهان طبيعت با همه پديدههاي آسماني و زميني و نيز با تمام يافتههاي معدني و گياهي و همچنين با همه موجودات حيواني و انسانيش آن چنان به هم منسجم و هماهنگي است كه يك واحد حقيقي، و نه اعتباري، را تشكيل ميدهد و اين واحد حقيقي در حركت است و هيچگونه سكون آرامشي در او نيست. و چون حركت خروج از قوه به فعل است. يعني از يك آمادگي خاص به سمت يك كمال مخصوص سير نمودن است. پس هدف و مقصد براي آن ضروري خواهد بود. يعني حركت بودن هدف محال است و اگر آن هدف نيز داراي مقصد ديگري بوده و خودش آماده رسيدن به آن هدف ديگر باشد معلوم ميشود كه هدف اول مقصد نهائي نبوده بلكه مسير و رهگذار بوده است، زيرا لازمه هدف حقيقي آنست كه متحرك با رسيدن به آن آرام شود و حركت به ثبات تبديل گردد.
بنابراين مجموع جهان حركت داراي هدف نهائي است كه با نيل به آن از قوه به فعليت رسيده و از تحول و دگرگوني رهائي يافته و آرام خواهد شد؛ و اگر بدنبال هر هدفي مقصد ديگري باشد و بعد از هر مقصودي مقصد ديگري د بين باشد، يعني سلسله اهداف بيكران بوده و به هدف نهائي نرسد، لازمهاش در حقيقت بي هدف بودن حركت است؛ چنانچه در نظام علل فاعلي اگر قبل از هر فاعلي مبدئي باشد و پيش از آن مبدأ فاعل ديرگي باشد و به فاعل نخست و مبدأ ذاتي عالم نرسد لازمهاش در واقع بي مبدأ بودن و فاعل نداشتن جهان حركت است. پس لازم است سلسله هدفها به يك هدف اصيل و نهائي ختم شود، همانطور كه سلسله فاعلها نيز ضروري است كه بك يك فاعل ذاتي و مبدأ نخست برسد؛ يعني همانطوري كه فعل بدون فاعل محال است، همچنين كار بدون هدف ممتنع ميباشد. و فرق بين آغاز و انجام در اين است كه ممكن است فعل خاصي در اثر برخورد به مانع و درگيري با مزاحم به هدف نرسد و باطل گردد ولي ممكن نيست هيچ فعلي بدون فاعل و مبدأ تاثير يافت شود، ليكن اين امتياز نسبت به مجموع جهان طبيعت فرض ندارد زيرا با توجه به اينكه مجموعه هماهنگ جهان يك واحد حقيقي است موردي براي تزاحم و درگيري نخواهد بود بلكه اين واحد منسجم بدون برخورد به مانع يقيناً به هدف ميرسد و با رسيدن به آن هدف نهائي آرام ميشود و حركت آن به ثبات خواهد شد. و چون زمان از عوارض تحليلي حركت است و در خارج عين آن ميباشد، و حركت جوهري نيز عين متحرك و همچنين زمان آن نيز عين متزمن است؛ وقتي كه متحرك به مقصد ميرسد يعني زمان به مقصد ميرسد و معنايس اينست كه زمان رأساً به ثبات مبدل ميشود.
قرآن كريم قيامت را به عنوان پايان حركت و همچنين بنام جهان قرار و آرامش ميداند: .. و ان الاخره هي دارالقرار،[10] پايان دنيا خانه آرامش است. اينكه قرآن قيامت را پايان ميداند و تنها آن را جاي قرار و آرام معرفي ميكند، براي آنست كه مقصد پايان سير است و رسيدن به هدف موجب آرامش است وتعبير قرآن ركيم از قيامت به عنوان «پايان» چنان كه در آيات فراواني آمده و نيز تعبير قرآن كريم از قيامت به عنوان «پايان» چنان كه در آيات فراواني آمده و تعبير قرآن كريم از قيامت به عنوان «پايان» چنان كه در آيات فراواني آمده و نيز تعبير از آن به «موقف ثابت و آرام» و همچنين تعبير از آن به محل كه كشتي بعد از تحولها و دگرگونيهاي فراوان در آن لنگر مياندازد و آرام ميشود: ايان مرسيها.[11] نشان آن است كه معاد همان پايان جهان طبيعي است كه با نيل به هدف تحول آن پايان ميپذيرد وحركت آن به مقصد ميرسد و در نتيجه ثابت و آرام خواهد شد. و مشابه اين تعبيرها در باره خصوص انسان آمده كه: اليوم عمل و لاحساب و غدا حساب و لاعمل.[12] و نيز تعبيري مانند اين كه «دنيا رهگذر است و آخرت جاي ثبات و قرار»، ناشن ميدهد كه دنيا مرحله قوة قيامت است و قيامت مرحلةفعليت آن، و مادامي كه در مرحله قوه است همانند كشتي حركت دارد و وقتي كه بهمرحلة فعليت رسيد آرام ميشود.
دليل دوم
برهان حكمت در اثبات معاد
از خداوند حكيم كار عبث صادر نميشود
همان طوري كه در جهان بيني توحيدي ثابت شد، عالم هستي آفريده خداوند بي نياز و حكيم است و خداوند غني محض اگر چه براي نيل به هدف چيزي را نميآفريند و محال است كاري را براي رسيدن به هدف انجام دهد ولي محال است از مبداء حكيم كار بي هدف صادر گردد. توضيح مسئله و فرق بين اين دو مطلب عبارتست از اين كه فاعل و مبداء كار اگر نيازمند باشد و غني محض نباشد،براي رفع نياز و نيل به كمال كار انجام ميدهد تا به توسط آن رفع غني صرف باشد، فرض ندارد كه كاري را جهت رسيدن به كمال انجام دهد تا به توسط عملي بخواهد نياز خود را برطرف سازد و چون خداوند غني محض و كمال نامحدود است، هرگز كاري را براي رفع نياز و نيل به كمال انجام نخواهد داد، خواه نفع مستقيم آن كار به خود او برسد و خواه به موجود ديگر، زيرا در هر دو حال مستلزم نيازمندي ذات بي نياز و نشان نقصان ذاتي خواهد بود كه عين كمال است.
حال كه از لحاظ قرآن كريم فرق ميان هدف فعل و هدف فاعل روشن شد و نيز با بيانات گذشته معلوم شد كه گرچه خداوند بي نياز كاري را براي نيل به هدف انجام نميدهد، ولي هرگز هم از خداوند حكيم كار بيهوده صادر نميشود، ميپردازيم به اين مطلب كه جهان آفرينش چون صنع مبداء حكيم است حتماً هدفي خواهد داشت كه بدون آن ناقص است و با نيل به آن كامل ميشود و سر آن اينست كه جهان مشهود يك سلسله رويدادهاي همگون از مرگ و زندگي و كمبودهاودرگيريها و محروميتها و تباهيها و تبهكاريةا و مانند اين ها است و اين خود نميتواند مطلوب حقيقي و كمال نهائي يك موجود باشد. بنابراين براي عالم هدف مخصوصي خواهد بود كه با نيل به آن كامل شدهواز ناكاميةا و تزاحمها و مانند اينها رهائي مييابد و هرگز ممكن نيست كه به آن هدف نرسد، زيرا همان طور كه در دليل اول بيان شد هيچ مانعي در بين نيست، نه مانع دروني و نه مانع بيروني، چون مجموع جهان يك واحد حقيقي است كه بايد به هدف برسد پس چيزي از درون آن مانع رسيدن به مقصد نخواهد بود؛ و چون بيش از يك مبدأ حكيم فاعل ذاتي ديگري در عالم نيست پس احتمال مانع بيروني هم منتفي ميباشد؛ يعني بيرون از جهان موجودي نيست كه بخواهد مزاحم آن شود و جلوي تكامل او را بگيرد بلكه تنها موجودي كه بيرون از جهان است و بر آن احاطه دارد مبدأ حكيمي است كه اين فعل هدفدار از او صادر شده است؛ بنابراين جهان مخلوق هم هدف دارد و هم بي گمان به آن هدف خواهد رسيد و به تعبير قرآن كريم: لاريب فيه، يعني هيچ ترديدي در وقوع قيامت، كه با تحقيق گذشته معلوم شد كه هر چند آفريدگار از هدف بي نياز است ولي هم آفرينش انسان و مانند او (جن و ملك) هدف دارد و هم مجموع نظام آفرينش: وما خلقنا السماء و الارضي و مابينهما باطلاً ذلك طن الذين كفروا،[13] ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست باطل، يعني بيهوده و بي هدف، نيافريديم اين بي هدف پنداشتن آفرينش و معاد را نفي كردن گمان كافران است: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعين،[14] ما نظام جهان را بازيچه و بي هدف نيافريديم: و ما خلقنا السموات و الارض و مابينهما الا بالحق،[15] ما آسمانها و زمين و آنچه مين آنها است جز به حق نيافرديم. يعني نظام مخلوق مصاحب و همراه با حق است و هرگز ممكن نيست باطل و بيهوده باشد، پس هدفدار است و به آن خواهد رسيد؛ و در عين حال منطق قرآن كريم اينست كه پروردگار از همه عوامل هستي بي نياز است: و من كفر فان الله غني عن العالمين.[16]
دليل سوم
برهان رحمت در اثبات معاد
پروردگار رحيم كمال هر موجودي را به او عطا ميكند
يكي از اوصاف برجسته پروردگار جهان وصف رحمت است و رحمت خداوند به معناي يك صفت عاطفي وانفعالي نيست بلكه به معني رفع نياز هر نيازمند و اعطاي كمال شايسته به هر موجود آماده و لايق ميباشد؛ و چون انسان استعداد زندگي سعادتمندانه ايدي را دارد، و به همين جهت همواره در اميد و آرزوي آن بسر ميبرد، لازمه رحمت بي كران خداوند آنست كه اين كمال شايسه را به انسان، كه مستعد دريافت آن است، عطا كند؛ و چون خداوند قادر محض و مالك مطلق است اراده او در تحقق بخشيدن به اين رحمتي نفوذي خلل ناپذير دارد، يعني چيزي مانع اراده يا تحقق يافتن مراد كه همان رحمت است نخواهد بود، بنابراين براي انسان زندگي جاودانه و ابدي در پيش است. قرآن كريم اين برهان را چنين بيان ميكند: قل لمن مافيالسموات و الارض قل لله كتب علي نفسه الرحمه ليجمعنكم الي يوم القيمه لاريب فيه،[17] بپرس آنچه در آسمانها و زمين است از آن كيست؟ بگو: از آن خدا است، خداوند بر خودش رحمت را ثبت و لازم نموده است كه همة شما را براي قيامت جمع كند و ترديدي در تحقق آن ميعادگاه نيست.
در اين آيه، ضرورت معاد و قطعي بودن قيامت را به رحيم بودن خداوندن استناد داده است؛ يعني خداوند رحيم موجود آماده را به كمال لايق خود ميرساند و آن كمال را به مستعد عطا مينمايد؛
دليل چهارم
برهان حقيقت
پروردگاري كه حق محض است هرگونه باطل را از بين ميبرد
همانطوري كه اصل تفكر و انديشيدن هرگز از بشر جدا نميشود و همواره با او همراه است اختلاف و برخورد آراء و انديشهها و نبرد مكتبها و جنگ ايدههاي هفتادو دو ملت و نديدن حقيقت و ره افسانه زدنها و خلاصه درگيري حق و باطلها همچنان بوده و هست و هر كسي مدعي است كه هيچگاه هيچكس مانند او از رخ انديشه نقاب برنداشته است؛ از طرفي هرگز نميتوان همه اين افكار را حق دانست چون روياروي يكديگرند، با آن كه هيچ انديشه حقي هرگز با انديشه حق ديگر به نبرد برنميخيزد؛ چنانكه همه اين نظرات را هم نميتوان باطل دانست چون نقيض يكديگرند و بطلان هر دوي آنها به معناي رفع دو نقيص خواهد بود كه اين خود سفسطه و انكار هر واقعيت است.
بنابراين يكي از آنها حق و ديگري باطل است ليكن تا چهرة واقعي حق روشن نشود چهرة باطل ناپديد نخواهد شد؛ و دنيا آن صلاحيت را نداشته و ندارد كه فقط ظرف ظهور حق بطور كامل شود و ديگر هيچ باطلي را در آن راه نباشد چه در اين صورت ديگر جائي براي تكليف و آزمايش وجود نخواهد داشت. پس چون اختلاف بين حق و باطل در جهان آفرينش مشهود است و حل آن اختلاف نيز ضروري است و دنيا شايسته ظهور حقيقت و برطرف شدن هر گونه باطل و خاتمه يافتن هر گونه اختلاف نخواهد بود بنابراين موقعي لازم است كه در آنجا به عمر هر گونه باطل در پرتو ظهور كامل حق پايان داده شود و دامنه خلاف و اختلاف كوتاه گردد. و همچنين بايد به اختلاف ميان ظاهر و باطن رياكاران و سالوسگران و تفاوت درون و بيرون منافقان دو چهره و دوگانگي قلب و قالب زهدمدار كه محتاله مينشينند و مكاره ميروند، پايان داد؛ و همينطور بايد به جريان كساني كه حقايق را تحريف يا كتمان كرد و فاش نميكنند و نيز به نيرنگها و فريبها و در حضور مردم جلوه كردنها و در خلوت كار ديگر كردنها خاتمه داد و اين جز به فرا رسيدن روز حقيقت ممكن نيست زيرا در آن روز باطن هر فردي آشكار و درون هر انساني هويدا و راز هر شخصي روشن و گوهر هر كسي ظاهر خواهد شد.
دليل پنجم
برهان عدالت در اثبات معاد
پروردگار به هر كاري پاداش يا كيفر ميدهد
گرچه پيامبران الهي در هدايت بشر كوششها كرده و در تهذيب جامعه انساني مجاهدتها نمودهاند ولي به اصلاح همگان توفيق نيافتند و ريشه ستم و دست تجاوز بكلي قطع نشد بلكه همواره در قبال رادمردان پارسا و وارستگان پاكدامن گروهي به شرارت پرداخته و دست به خونريزي و دامن به آلودگي و دل به تبهكاري زدهاند و در دنيا پاكان به پاداش خير نرسيده و نميرسند و تبهكاران هم به كيفر تلخ گرفتار نيامده و نميآيند.
و از طرف ديگر نه پاداش برخي از صالحان كه جز به لقاء الله نميانديشند در دنيا ممكن است، و نه كيفر بعضي از طالحان كه با گمراه نمودن نسلها و كشتار هزاران بيگناه دلي سختتر از سنگ و خوني درندهتر از گرگ و دسيسهاي همانند وسوسه اهرمن دارند در جهان طبيعت ميسور است؛ لذا حضرت اميرالمؤمنين فرمود:[18] ان الله تعالي لم يرضها ثوابا لأوليائه و لا عقابا لأعدائه، خداوند دنيا را براي پاداش دوستانش پسنديد و نه براي كيفر دشمنانش.
و اگر روزي براي رسيدگي و داوري بين آنان در جهان هستي نباشد لازمهاش برابري ظالم و عادل است و اين برابري ناموزون هرگز با عدل الهي و نظام احسن[19] عالم سازگار نخواهد بود؛ و با توجه به اينكه جزا دادن به اعمال در همين دنيا از راه تناسخ ممكن نيست، زيرا چنانكه در جاي خود بيان شده است تناسخ ممتنع است، بنابراين موقعي كه در آن جا به عمل هر فردي رسيدگي و به آن جزا داده شود لازم و تخلفناپذير خواهد بود.
دليل ششم
تجرد روح انسان در اثبات معاد
حقيقت انسان هرگز از بين نميرود و نابود نميشود
انسان باستناد آنكه خويشتن را با علم حضوري مييابد و اشياء ديگر را از راه انديشه و تفكر ادراك ميكند داراي حقيقتي مجرد و غيرمادي است بنام روح كه هرگز احكام ماده و قوانين مادي در او راه ندارد و مرگ و نابودي نيز كه از آثار و لوازم ماده است در حريم روح مجرد رخنه نميكند؛ بنابراين مرگ انسان جز رهائي روح از قفس تن و انتقال از اين جهان به عالم ديگر نخواهد بود و معاد به معني زنده نمودن روح نيست بلكه به معني تعلق جديد همان روح زنده به بدن ميباشد؛ و چون جريان تجرد روح در تبيين معاد سهم بسزائي دارد و طرح فلسفي آن در اين بحث گرچه سودمند است ولي ميسور نيست لذا بيان آن را با شواهد قرآني بسنده ميدانيم.
انسان در قرآن
قرآن كريم هدف والاي رسالت پيامبران را تهذيب نفس و تزكية جان انسان ميداند[20] و اين مهم جز با شناخت روح ميسر نيست زيرا بدون معرفت نفس چگونه ميتوان در تهذيب آن كوشيد و در تزكيه آن مجاهدت ورزيد. بنابراين نميتوان پذيرفت كه اين كتاب كه مبين تمام معارف بشري است در باب معرفت روح ساكت بوده و چيزي روشن در اين زمينه نياورده باشد زيرا اگر انسان خود را نشناخت چگونه ميتواند جهان خارج از خود را بشناسد؛ و اگر قرآن انسان را به خودش معرفي نكرده باشد چگونه ميتواند جهان هستي را به وي بشناساند؛ به همين جهت پيامبر اكرم(ص) فرمود: من عرف نفسه عرف ربه، هر كس خود را شناخت خداوند خويش را هم شناخته است و فرمود: اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه، هر كس خود را بهتر بشناسد پروردگار خويش را بهتر شناخته است؛ چه اينكه هر كس خدا را فراموش كند خود را نيز فراموش خواهد كرد: نسوا الله فانسيهم انفسهم[21]، خدا را فراموش كردند خداوند هم آنها را از ياد خودشان برد.
اكنون كه نظر قرآن كريم با شواهد گذشته دربارة روح بطور فشرده معلوم شد ميپردازيم به برخي از دلائل تفصيلي تجرد روح:
1-ولا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن لاتشعرون[22]، درباره كساني كه در راه خدا كشته شدهاند نگوئيد مردهاند بلكه آنان زندهاند ليكن شما آگاه نيستيد.
2-ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون[23]، نپنداريد كساني كه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه آنها در پيشگاه خداوندشان زنده و از روزي برخوردار ميباشند.
3-و من وارئهم برزخ الي يوم يبعثون[24]، يعني افرادي كه در آستانه مرگ قرار گرفتهاند در پيش روي خويش عالم برزخ و واسطه ميان دنيا و آخرت دارند كه تا روز برانگيخته شدن ادامه دارد و اين انتقال جز با تجرد روح قابل توجيه نيست؛ زيرا هر فردي در هر حالت كه بميرد، خواه چيزي از ذرات پيكرش بماند يا نماند، او به عالم برزخ منتقل خواهد شد و برزخ كه از آن به عالم قبر نيز تعبير ميشود زندگي متوسط بين دو عالم ميباشد و مرگ يك مرز عدمي مابين دنيا و آخرت نيست كه انسان با مردن معدوم و سپس در معاد زنده شود.
4-وقالوا اذا ضللنا فيالأرض اءنا لفي خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفيكم ملك الموت الذي و كل بكم ثمم الي ربكم ترجعون،[25] منكران قيامت ميگفتند بعد از آن كه مرديم و در زمين گم و نابود شديم آيا دوباره زنده خواهيم شد؟ بلكه آنان به ملاقات پروردگارشان كافرند. در جواب بگو فرشته مرگ كه به همين منظور وكالت يافته شما را توفي ميكند، يعني شما را بصورت كامل و تام و تمام در برميگيرد، سپس بسوي پروردگارتان برگردانده ميشويد.
5- انسان تبهكار به مجرد مردن وارد شعلههاي آتش ميشود، گرچه در امواج دريائي توفنده غرق شود: مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا[26]، يعني قوم نوح در اثر تبهكاريهاي ممتد و طغيانهاي طولاني به كام طوفان فراگير غرق گشتند و وارد آتش شدند و اين همان آتش برزخي است كه در درون درياي خروشان همه مشتعل است: و حاق بآل فرعون سوء العذاب النار يعرضون عليها غدوا و عيشا…[27]، فرعونيان پس از مرگ هر بامداد و شامگاه بر آتش عرضه ميشوند.
و اگر روح انساني مجرد نباشد و بعد از رهائي بدن حيات ديگري با نظام خاص نداشته باشد مجالي براي عذاب نخواهد بود، مخصوصاً عذابي كه به عنوان آتش برزخي باشد كه در درون طوفان هم زبانه ميزند؛ همچنين افراد وارسته اگر در درون خرمني از آتش سوخته شوند به محض مردن و رهائي روح از بدن وارد بوستاني از بوستانهاي بهشت خواهند شد: قتل اصحاب الاخدود النار ذات الوقود اذهم عليها قعود و هم علي ما يفعلون بالمؤمنين شهود[28]، گروهي از مؤمنين به ستم طاغوتيان عصر خود در كانالهائي از آتش معذب و طعمه امواج آتش شدند و با توجه به اين اصل ديني كه مؤمنان پارسا پس از مرگ به بوستانهاي بهشت برزخي منتقل ميشوند آن گروهي كه به آتش ستم طاغيان سوختند پس از مرگ بدون فاصله وارد باغستانهاي بهشت برزخ شدهاند و اين نشانه تجرد روح و حيات پايدار آنان بعد از رهائي از اين عالم و انتقال آنها به جهان ديگر با نظام مخصوص به آن عالم ميباشد.
6-ارواح انسانهائي كه به مقام شامخ اطمينان به خداوند رسيدهاند و از گزند هر گونه وسوسه فكري و آسيب هر نوع نوسان روحي و صدمه هر قسم تحير و اضطراب دروني مصون شدهاند هنگام مرگ و بعد از آن مورد خطاب خاص الهي قرار ميگيرند و خداوند سبحان به آنان ميگويد: اي جانهاي آرميده و مطمئن، بسوي پروردگارتان باز گرديد در حالي كه شما از خداوند خشنود و خدا هم از شما راضي و خشنود است: يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه.[29]
دليل هفتم
اشتياق به زندگي جاويد
در نهاد انسان محبت زندگي جاودانه نهفته است
هر انساني در نهاد خويش بطور وضوح مييابد كه به حيات جاويد و زندگي دائم عشق ميورزد و از هرگونه زوال و نابودي رنج ميبرد و از آن ميگريزد و هرگز از اصل زندگي و جاودانه بودن آن ملالي احساس نميكند و ملالتهائي كه احياناً پيدا ميشود از اصل حيات نيست بلكه از رويدادهاي ناگواري است كه با گذشت آنها و تبديل به برخورداري از پديدههاي ملائم، آن ملالها هم برطرف خواهد شد. پس اصل اشتياق به زندگي جاويد محبوب نهاني و نهائي هر انسان است (همانند تشنگي كه در همه موجودات نباتي و حيواني و انساني وجود دارد) و چون در قلمرو تكوين و جهان حقيقت (نه پندار) هيچ چيزي باطل و بيهوده نيست بنابراين يك زندگي دائم و حيات مصون از مرگ در عالم وجود دارد كه اشتياق به آن در نهاد انسانها آرميده و علاقه به آن محبوب دروني و نهائي هر انسان خواهد بود؛ زيرا اگر يك چنين حياتي در جهان آفرينش نميبود اين اشتياق نهفته فراگير، كه هر انساني در خويشتن آن را مييابد، عاطل و بيهوده ميبود چون به حكم: كل نفس ذائقه الموت[30]، و به حكم: و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد[31]، زندگي جاويد و جيات مصون از مردن در دنيا ممكن نيست و هيچ فردي در اين عالم براي هميشه نميماند – و آنچه به عنوان آب زندگاني ناميده ميشود كنايه از ايمان و معرفت است كه بهره مؤمن عارف ميگردد، وگرنه آب زندگاني نه از آسمان ميبارد و نه از زمين ميجوشد- بنابراين وجود عالمي كه مصون از زوال و محفوظ از پديده مرگ باشد، يعني وجود قيامت كه در آن مرگ راه ندارد، ضروري و قطعي است.[32]
1-چون برهان بر محور علم حصولي است و در علم حصولي مفهوم مطرح است و هر مفهومي از مفهوم ديگر جداست، لذا هر كدام آنها ميتوانند مبداء برهان قرار گيرند، گرچه مصداق همه آنها يك حقيقت باشد.
بنابراين برهان رحمت و برهان حكمت و برهان عدالت و … از يكديگر در مقام استدلال جدايند گرچه عينيت خارجي آنها نسبت به خداوند متحد است؛ لذا در قرآن كريم هر كدام از اين اوصاف كمالي جداگانه دليل ضرورت معاد قرار داده شدند.
2-چون اسماي جزئي پروردگار تحت اسماي كلي آن ذات نامحدود واقعاند، لذا هيچكدام از آنها مبدء برهان مستقل واقع نشدند بلكه بهمان اسم كلي اكتفاء شد. مثلاً به رازق بودن يا جواد بودن و … استدلال نشد زيرا همه اينها زير پوشش رحمت مطلقه قرار دارند و شايد همين نكته باعث شده است كه در قرآن كريم اسماء جزئي بعنوان مبادي استدلال بر ضرورت معاد ذكر نشدند، يعني رازق بودن خداوند حد وسط قرار نگرفت ولي رحيم بودن آن حضرت حدوسط برهان واقع شد.
معاد از اركان جهانبيني اسلامي
يكي از اصول جهانبيني اسلامي كه از اركان ايماني و اعتقادي دين اسلام است، اصل ايمان به زندگي جاويد و حيات اخروي است. ايمان به عالم آخرت شرط مسلماني است، يعني اگر كسي اين ايمان را از دست بدهد و انكار كند از زمرة مسلمانان خارج است.
پيامبران الهي – بدون استثناء- پس از اصل توحيد، مهمترين اصلي كه مردم را به آن متذكر كردهاند و ايمان به آن را از مردم خواستهاند، همين اصل است كه در اصطلاح متكلمان اسلامي به نام «اصل معاد» معروف شده است.
در قرآن كريم به صدها آيه برميخوريم كه به نحوي از انحاء دربارة عالم پس از مرگ، روز قيامت، كيفيت حشر اموات، ميزان، حساب، ضبط اعمال، بهشت و جهنم، جاودانگي عالم آخرت و ساير مسائلي كه به عالم پس از مرگ مربوط ميشود بحث كرده است. ولي در دوازده آيه رسماً پس از ايمان به خدا از «ايمان به روز آخر» ياد كرده است.
قرآن كريم در مورد عالم قيامت تعبيرات مختلفي دارد و هر تعبيري بابي از معرفت است، يكي از آنها «اليوم الآخر» است. قرآن كريم با اين تعبير خود دو نكته را براي ما يادآوري ميكند:
الف – اينكه حيات انسان بلكه دورة جهان، مجموعاً به دو دوره تقسيم ميشود و هر دوره را به عنوان يك «روز» بايد شناخت. يكي روز و دورهاي كه اول و ابتدا است و پايان ميپذيرد (دورة دنيا)، ديگر روز و دورهاي كه آخر است و پايانناپذير است (دورة آخرت). همچنانكه در برخي تعبيرات ديگر قرآن، از حيات دنيوي به «اولي» و از حيات اخروي به «آخرت» ياد شده است.[33]
ب – ديگر اينكه هم اكنون كه دورة اول و نخستين حيات را طي ميكنيم و به دورة دوم و روز دوم نرسيدهايم و از ما پنهان است، سعادت ما در اين روز و آن روز به اين است كه به آن دوره و آن روز «ايمان» پيدا كنيم. سعادت ما در اين روز، از آن جهت بسته به اين ايمان است كه ما را متوجه عكسالعمل اعمال ما ميكند و ميفهميم كه اعمال و رفتار ما از كوچكترين انديشهها و گفتارها و كردارها و خلق و خويها گرفته تا بزرگترين آنها مانند خود ما روز اول و روز آخر دارند. چنين نيست كه در روز اول پاين يابند و معدوم گردند، بلكه باقي ميمانند و در روزي ديگر به حساب آنها رسيدگي ميشود، پس كوشش كنيم كه خود را و اعمال و نيات خود را نيكو سازيم و از انديشهها و كارهاي بد پرهيز نمائيم و به اين ترتيب همواره در راه نيكي و نيكخوئي و نيكرفتاري گام برداريم. و اما سعادت ما در آن روز، از آن جهت بسته به اين ايمان است كه چنانكه بعداً خواهيم گفت ماية حيات سعادتآميز يا شقاوت آلود انسان در آن جهان اعمال و رفتار او در اين جهان است. اين است كه قرآن كريم، ايمان به آخرت يا روز آخر را براي سعادت بشر يك امر حتمي و لازم ميشمارد.
منبع و منشأ ايمان به حيات اخروي
منبع و منشأ ايمان به زندگي جاويد و حيات اخروي، قبل از هر چيز ديگر، وحي الهي است كه وسيلة پيامبران به بشر ابلاغ شده است.
بشر پس از آنكه خدا را شناخت و به صدق گفتار پيامبران ايمان آورد و دانست كه آنچه به عنوان وحي ابلاغ ميكنند واقعاً از طرف خداست و تخلفناپذير است، به روز قيامت و حيات جاويد اخروي كه همة پيامبران ايمان به آنرا مهمترين اصل پس از توحيد معرفي كردهاند، ايمان پيدا ميكند.
از اين رو درجة ايمان هر فرد به حيات اخروي از طرفي بستگي دارد به درجة ايمان او به «اصل نبوت» و صدق گفتار پيامبران و از طرف ديگر بستگي دارد به اينكه سطح معارف انسان تا چه حد بالا باشد و تصورش از امر معاد و عالم آخرت چه اندازه صحيح و معقول و خردپسند باشد و تصورات جاهلانه و عاميانه در آن راه نيافته باشد.
البته علاوه بر راه وحي الهي كه وسيلة پيامبران به بشر ابلاغ شده است يك عده راههاي ديگر، و لااقل قرائن و علائم ديگر، براي اعتقاد و ايمان به معاد وجود دارد كه نتيجة تلاشهاي فكري و عقلي و علمي خود بشر است و حداقل، تأييدي براي صحت سخن پيامبران در امر معاد و عالم آخرت شمرده ميشود. آن راهها عبارتند از:
1-راه شناخت خدا
2-راه شناخت جهان
3-راه شناخت روح و نفس انسان
ما فعلاً به اين راهها كه بحث در آنها مستلزم پيش كشيدن يك سلسله بحثهاي علمي و فلسفي است كاري نداريم و تنها از طريق وحي و نبوت وارد مطلب ميشويم. ولي نظر به اينكه در خود قرآن به اين راهها تصريح يا اشاره شده است، ما در بخشي كه بعداً تحت عنوان «استدلالهاي قرآن دربارة جهان ديگر» ذكر خواهيم كرد به اين راههاي سه گانه اشاره خواهيم كرد.
مسائلي كه لازم است مورد بحث قرار گيرد تا آنكه مسألة زندگي جاويد و حيات اخروي از نظر اسلام روشن شود، امور ذيل است:
ماهيت مرگ
زندگي پس از مرگ
عالم برزخ
قيامت كبري
رابطه و پيوستگي زندگي دنيا با زندگي پس از مرگ
تجسم و جاويداني اعمال و آثار و مكتسبات انسان
وجوه مشترك و وجوه متفاوت زندگي اين جهان و زندگي آن جهان
استدلالهاي قرآن دربارة جهان ديگر.
ماهيت مرگ
مرگ چيست؟
آيا مرگ نيستي و نابودي و فنا و انهدام است يا تحول و تطور و انتقال از جائي به جائي و از جهاني به جهاني؟
اين پرسشي است كه همواره براي بشر مطرح بوده و هست و هر كس مايل است پاسخ آن را مستقيماً بيابد و يا به پاسخي كه داده شده ايمان و اعتقاد پيدا كند.
ما مسلمانان به حكم اينكه به قرآن كريم ايمان و اعتقاد داريم، پاسخ اين پرسش را از قرآن كريم ميگيريم و به آنچه در اين زمينه گفته است ايمان و اعتقاد داريم.
قرآن كريم پاسخ ويژهاي با تعبير خاصي دربارة ماهيت مرگ دارد. قرآن در اين مورد كلمة «توفي» را به كار برده و مرگ را توفي خوانده است.
توفيو استيفاء هر دو از يك مادهاند (وفاء)، هرگاه كسي چيزي را به كمال و تمام و بدون كم و كسر دريافت كند و به اصطلاح آنرا استيفاء نمايد در زبان عربي كلمة توفي را به كار ميبرند «توفيت المال» يعني تمام مال را بدون كم و كسر دريافت كردم. در چهارده آيه از آيات قرآن كريم اين تعبير در مورد مرگ آمده است. از همة آنها چنين استنباط ميشود كه مرگ از نظر قرآن تحويل گرفتن است، يعني انسان در حين مرگ، با تمام شخصيت و واقعيتش در تحويل مأموران الهي قرار ميگيرد و آنان انسان را دريافت ميكنند. از اين تعبير قرآن مطالب زير استنباط ميشود:
الف – مرگ نيستي و نابودي و فنا نيست، انتقال از عالمي به عالم ديگر و از نشئهاي به نشئهي ديگر است و حيات انسان به گونهاي ديگر ادامه مييابد.
ب – آنچه شخصيت واقعي انسان را تشكيل ميدهد و «من» واقعي او محسوب ميشود، بدن و جهازات بدني و هر چه از توابع بدن به شمار ميرود نيست، زيرا بدن و جهازات بدني و توابع آنها به جائي تحويل نميشوند و در همين جهان تدريجاً منهدم ميگردند. آن چيزي كه شخصيت واقعي ما را تشكيل ميدهد و «من» واقعي ما محسوب ميشود همان است كه در قرآن از آن به «نفس» و احياناً به روح تعبير شده است…
ج – روح يا نفس انسان كه ملاك شخصيت واقعي انسان است و جاودانگي انسان به واسطة جاودانگي او است از نظر مقام و مرتبه وجودي در افقي مافوق افق ماده و ماديات قرار گرفته است. روح يا نفس، هر چند محصول تكامل جوهري طبيعت است، اما طبيعت در اثر تكامل جوهري كه تبديل به روح يا نفس ميشود، افق وجوديش و مرتبه و مقام واقعيش عوض ميشود و در سطح بالاتري قرار ميگيرد، يعني از جنس عالمي ديگر مي شود كه عالم ماوراء طبيعت است. با مرگ، روح يا نفس به نشئهاي كه از سنخ و نشئة روح است منتقل ميشود و به تعبير ديگر هنگام مرگ آن حقيقت مافوق مادي باز ستانده و تحويل گرفته ميشود.
قرآن كريم در برخي آيات ديگر كه دربارة خلقت انسان بحث كرده و مربوط به معاد و حيات اخروي نيست، اين مطلب را گوشزد كرده كه در انسان حقيقتي هست از جنس و سنخ ماوراء جنس آب و گل. دربارة آدم اول ميگويد: و نفخت فيه من روحي[34] از روح خود در او دميدم.
مسألة روح و نفس و بقاء روح پس از مرگ از امهات معارف اسلامي است، نيمي از معارف اصيل غيرقابل انكار اسلامي بر اصالت روح، و استقلال آن از بدن و بقاء بعدالموت آن استوار است. همچنانكه انسانيت و ارزشهاي واقعي انساني بر اين حقيقت استوار است و بدون آن، همة آنها موهوم محض است.
تمام آياتي كه صريحا زندگي بلافاصله پس از مرگ را بيان ميكنند – كه نمونههائي از آنها در اينجا آورده و ميآوريم – دليل است كه قرآن روح را واقعيتي مستقل از بدن و باقي بعد از فناي بدن ميداند.
برخي ميپندارند كه از نظر قرآن، روح و نفسي در كار نيست، انسان با مردن پايان ميپذيرد، يعني پس از مرگ شعور و ادراك و سرور و رنجي در كار نيست تا آنگاه كه قيامت كبرا به پا شود و انسان حيات مجدد بيابد، تنها آن وقت است كه انسان بار ديگر خود را و جهان را مييابد.
ولي آياتي كه صريحاً حيات بلافاصله پس از مرگ را بيان ميكند دليل قاطعي است بر رد اين نظريه.
اين گروه ميپندارند دليل قائلين به روح آية كريمة قل الروح من امر ربي است و ميگويند: در قرآن مكرر نام روح به ميان آمده در حاليكه مقصود چيز ديگر است. اين آيه نيز همان معني را طرح كرده كه در آن آيات طرح شده است.
اين گروه نميدانند كه دليل قائلين به روح اين آيه نيست، در حدود بيست آية ديگر است. تازه اين آيه به كمك آيات ديگري كه ذكر روح در آن آيات آمده كه برخي به صورت مطلق (روح) و بعضي به صورتهاي مقيد: روحنا، روحالقدس، روحي، روحا من امرنا و غيره آمده است و از آن جمله در مورد انسان با تعبير و نفخت فيه من روحي آمده است نشان دهندة اين است كه از نظر قرآن حقيقتي وجود دارد برتر از ملائكه و برتر از انسان به نام روح، ملائكه و انسانها، واقعيت «امري» يعني روح خويش را از فيض او به اذن پروردگار دارند. يعني مجموع آيات روح به ضميمة آية «و نفخت فيه من روحي» كه دربارة انسان آمده است نشان ميدهد كه روح انسان واقعيتي غيرمادي دارد.[35]
تنها قرآن نيست كه اصالت روح را در آيات متعدد خود تأييد كرده است، در حد تواتر در كتب حديث و دعا و نهجالبلاغه از جانب رسول اكرم و ائمة اطهار اين مطلب تأييد شده است. حقيقتاينست كه انكار روح، يك انديشة كثيف متعفن غربي است كه از حسيگرائي و ما ديگرائي غربي سرچشمه ميگيرد و متأسفانه دامنگير برخي پيروان با حسن نيت قرآن هم شده است.
پس از مرگ؟
آيا انسان پس از مرگ، يك باره وارد عالم قيامت ميشود و كارش يكسره ميگردد؟ و يا انسان در فاصلة مرگ و قيامت يك عالم خاصي را طي ميكند و هنگامي كه قيامت كبرا به پا شد وارد عالم قيامت ميگردد (و البته اين را هم ميدانيم كه تنها خدا ميداند كه قيامت كبرا كي به پا ميشود. حتي پيامبران نيز از اين مطلب اظهار بياطلاعي كردهاند).
مطابق آنچه از نصوص قرآن كريم و اخبار و روايات متواتر و غيرقابل انكاري كه از رسول اكرم و ائمة اطهار رسيده است استفاده ميشود، هيچكس بلافاصله پس از مرگ وارد عالم قيامت كبرا نميشود، زيرا قيامت كبرا مقارن است با يك سلسله انقلابها و دگرگونيهاي كلي در همة موجودات زميني و آسماني –كه ما سراغ داريم- يعني كوهها، درياها، ماه، خورشيد، ستارگان، كهكشانها. هنگام قيامت كبرا هيچ چيزي در وضع موجود باقي نميماند. به علاوه در قيامت كبرا اولين و آخرين جمع ميشوند و ما ميبينيم كه هنوز نظام جهان برقرار است و شايد ميليونها و بلكه ميلياردها سال ديگر نيز برقرار باشد و ميلياردها ميليارد انسان ديگر بعد از اين بيايند.
همچنين از نظر قرآن كريم، همانطور كه از آيات گذشته و يك سلسله آيات ديگر استفاده ميشود، هيچكس در فاصله مرگ و قيامت كبرا در خاموشي و بيحسي فرو نميرود. يعني چنين نيست كه انسان پس از مردن در حالي شبيه بيهوشي فرو رود و هيچ چيز را احساس نكند، نه لذتي داشته باشد نه المي، نه سروري داشته باشد و نه اندوهي. بلكه انسان بلافاصله پس از مرگ وارد مرحلهاي ديگر از حيات ميگردد كه همه چيز را حس ميكند. از چيزهائي لذت ميبرد و از چيزهاي ديگر رنج، البته لذت و رنجش بستگي دارد به افكار و اخلاق و اعمالش در دنيا. اين مرحله ادامه دارد تا آنگاه كه قيامت كبرا به پا شود، در آن هنگام در اثر يك سلسله انقلابها و دگرگونيهاي بينظير كه در آن واحد جهان را فرا ميگيرد و از دورترين ستارگان گرفته تا زمين ما همه مشمول آن دگرگوني ميشوند. اين مرحله يا اين عالم كه براي هر كسي يك فاصله و حد وسط ميان دنيا و قيامت ميشود پايان ميپذيرد.
پس از نظر قرآن كريم، عالم پس از مرگ، در دو مرحله صورت ميگيرد و به تعبير صحيحتر، انسان پس از مرگ دو عالم را طي ميكند، عالمي كه مانند عالم دنيا پايان ميپذيرد و «عالم برزخ» ناميده ميشود، ديگر عالم قيامت كبري كه به هيچوجه پايان نميپذيرد، اينكه بحث مختصري دربارة عالم برزخ و بحثي دربارة عالم قيامت.
عالم برزخ
اگر چيزي ميان دو چيز ديگر حائل و فاصله باشد، آن چيز را «برزخ» مينامند قرآن كريم، از زندگي پس از مرگ و قيامت كبرا با كلمة «برزخ» تعبير كرده است، در سورة مؤمنون آية 100 ميفرمايد:
حتي اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلي اعمل صالحا في ما تركت، كلا انها كلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون.[36]
تا آنگاه كه يكي از آنها را مرگ فرا ميرسد ميگويد: پروردگارا مرا بازگردان، باشد كار شايستهاي در زمينههائي كه نكردهام انجام دهم. ابداً، اين صرفا سخني است كه او گويندة آن است و از جلو آنها (از حين مرگ) تا روزي كه مبعوث شوند برزخ و فاصلهاي است.
اين آيه تنها آيهاي است كه فاصله ميان مرگ و قيامت را «برزخ» خوانده است. علماي اسلام از همين جا اقتباس كرده و نام عالم بعد از دنيا و قبل از قيامت كبرا را «عالم برزخ» نهادهاند.
در اين آيه از ادامه حيات بعد از مرگ، همين قدر سخن آمده است كه انسانهائي پس از مرگ اظهار پشيماني ميكنند و درخواست بازگرداندن به دنيا مينمايند و به آنها پاسخ منفي داده ميشود. اين آيه كاملاً صراحت دارد كه انسان پس از مرگ، داراي نوع حيات است كه تقاضاي بازگشت (رجوع) ميكند ولي تقاضايش پذيرفته نميشود.
آياتي كه دلالت ميكند كه انسان در فاصلة مرگ و قيامت از نوعي حيات برخوردار است و در آن حال شديداً احساس ميكند، گفت و شنود دارد، لذت و رنج و سرور و اندوه دارد و بالاخره از نوعي زندگاني سعادتآميز برخوردار است زياد است، مجموعاًدر حدود 15 آيه است كه در قرآن كريم به نحوي از انحاء يك جريان حياتي را ياد كرده است كه ميرساند انسان در فاصلة بين مرگ و قيامت از يك حيات كامل برخوردار است. اين آيات بر چند گونه است.
1-آياتي كه جريان يك سلسله گفت و شنودها ميان انسانهاي صالح و نيكوكار و يا انسانها فاسد و بدكار را با فرشتگان الهي ياد ميكند كه بلافاصله بعد از مرگ صورت ميگيرد. اين گونه آيات زياد است. آية 97 از سورة نساء و آية 100 از سورة مؤمنون كه قبلاً هر دو آيه را نقل و ترجمه كرديم، از اينگونه آيات است.
2-آياتي كه علاوه بر مضمون آيات بالا، رسماً ميگويند كه فرشتگان پس از آن گفت و شنودها به صالحان و نيكوكاران ميگويند، از اين پس از نعمتهاي الهي بهره گيريد. يعني آنها را در انتظار رسيدن قيامت كبرا نميگذارند. دو آية ذيل مشتمل بر اين مطلب است:
الف: الذين تتوفاهم الملائكه طيبين يقولون سلام عليكم ادخلو الجنه و بما كنتم تعلمون[37]
آنانكه در حالي كه پاكيزهاند فرشتگان آنانرا تحويل ميگيرند و فرشتگان به آنها ميگويند: درود بر شما! همانا به موجب كردارهاي شايستهتان وارد بهشت گرديد.
ب: قبل ادخل الجنه قال يا ليت قومي يعلمون بما غفرلي ربي و جعلني من المكرمين[38]
(پس از مرگ) به او گفته شد: داخل بهشت شو، او گفت: اي كاش مردم من (كه سخن مرا نشنيدند) اكنون ميدانستند كه چگونه پروردگارم مرا آمرزيد و مرا جزء بندگان مكرم خويش قرار داد.
در آيات قبل از اين آية، جريان محاورة اين مرد مؤمن (مؤمن آل يس) با قومش نقل شده كه مردم را به پيروي رسولاني كه در شهر انطاكيه مردم را به ترك پرستش غير خدا و پرستش مخلصانة خدا ميخواندند دعوت ميكند و سپس ايمان و اعتقاد خويش را اظهار ميدارد و از آنها ميخواهد كه سخن او را بشنوند و به راه او بروند.
در اين آيات ميگويد: ولي آن مردم سخن او را نشنيدند تا آنگاه كه او به جهان ديگر رفت. در آن جهان در حالي كه مغفرت و كرامت الهي را در بارة خويشتن مشاهده كرد، آرزو كرد كه اي كاش قوم من كه هنوز در دنيايند از وضع سعادتمندانة من در اين جهان آگاه ميشدند بديهي است كه همة اين جريانها قبل از قيامت كبرا است. زيرا در قيامت كبرا همة اولين و آخرين جمعند و كسي در روي زمين باقي نيست.
ضمناً اين نكته را بايد بدانيم كه آنچه پس از مرگ براي اهل سعادت آماده شده، بهشتها است نه بهشت. يعني انواع بهشتها است. بهشتها در آخرت به حسب مقامات قرب الهي متفاوتند، به علاوه همانطور كه در اخبار و روايات اهل بيت عليهم السلام رسيده است بعضي از اين بهشتها مربوط به عالم برزخ است نه عالم قيامت. عليهذا اينكه در دو آية فوق كلمة بهشت آمده است نبايد سبب اشتباه شود كه مربوط به قيامت است.
3-دستة سوم آياتي است كه در آن آيات سخني از گفت و شنود فرشتگان با انسانها در ميان نيست بلكه مستقيماً از حيات انسانهاي سعادتمند و نيكوكار يا انسانهاي بي سعادت و بدكار و تنعم دستة اول و عذاب و رنج دستة دوم در فاصلة مرگ و قيامت ياد شده است.
قيامت كبري
مرحلة دوم حيات جاويد، قيامت كبرا است. قيامت كبرا برخلاف عالم برزخ – كه مربوط به فرد است و هر فردي بلافاصله وارد عالم برزخ ميگردد – مربوط است به جمع يعني به همة افراد و همة عالم. حادثهاي است كه همة اشياء و همة انسانها را دربرميگيرد و واقعهاي است كه براي كل جهان رخ ميدهد كل جهان وارد مرحلة جديد و حيات جديد و نظام جديد ميگردد.
قرآن كريم كه ما را از حادثة بزرگ قيامت آگاه كرده است ظهور اين حادثة بزرگ را مقارن با خاموش شدن ستارگان، بي فروغ شدن خورشيد. خشك شدن درياها هموار شدن ناهمواريها، متلاشي شدن كوهها و پيدايش لرزشها و غرشهاي عالمگير و دگرگونيها و انقلابات عظيم و بي مانند بيان كرده است. مطابق آنچه از قرآن كريم استفاده ميشود تمامي عالم به سوي انهدام و خرابي ميرود و همه چيز نابود ميشود و بار ديگر جهان نوسازي ميشود و تولدي ديگر مييابد و با قوانين و نظامات ديگر كه با قوانين و نظامات فعلي جهان تفاوتهاي اساسي دارد ادامه مييابد و براي هميشه باقي ميماند.
قيامت در قرآن كريم با نامها و عنوانهاي مختلف خوانده شده است كه هر كدام نشاندهندة وضع مخصوص و نظام مخصوص حاكم بر آن است. مثلاً از آن جهت كه همة اولين و آخرين در يك سطح قرار ميگيرند و ترتيب زماني آنها از بين ميرود «روز حشر» يا «روز جمع» يا «روز تلاقي» خوانده شده است و از آن جهت كه باطنها آشكار و حقايق بسته و پيچيده باز ميشوند. «يوم تبلي السرائر» يا «روز نشور» ناميده شده است و از آن جهت كه فنا ناپذير است و جاويد است «يوم الخلود». و از آن جهت كه انسانهائي سخت در حسرت و ندامت فرو ميروند و احساس غبن ميكنند كه چرا خود را براي چنين مرحلهاي آماده نكردهاند «يوم الحسره» يا «يوم التغابن» از آن جهت كه بزرگترين خبرها و عظيمترين حادثهها است «نبأ عظيم» خوانده شده است.
مطلب بسيار عمده و اساسي كه كتب آسماني ما را بدان توجه دادهاند، پيوستگي اين دو زندگي است. اين دو حيات از يكديگر جدا نيست، بذر ان حيات در اين حيات به دست خود انسان كاشته ميشود و سرنوشت آن حيات در اين حيات به وسيلة خود انسان تعيين ميگردد.
ايمان و اعتقاد پاك و درست و مطابق با واقع، و (جهان بيني واقع بينانه) خلق و خوي پاكيزه و انساني و منزه از حسادتها، مكرها، حقه و كينهها غل و غشها، نيز اعمال صالح كه در جهت تكامل فرد و جامعه صورت گيرد؛ خدمتها، اخلاصها و امثال اينها سازندة يك حيات سعادتمندانة حاويد است براي انسان. بر عكس، بي ايمانيها، بي اعتقاديها، باورهاي غلط، خلق و خويهاي پليد، خودخواهيها، خود پرستيها، خودبينها، ظلمها، ستمها رباكاريها، رباخواريها، دروغ، تهمت، خيانت، غيبت، سخن چيني، فتنهانگيزي، امتناع از عبادت و پرستش خالق و امثال اينها موجب حيات بسيار شقاوت آلود براي انسان در جهان آخرت است.
رسول خدا صلي الله عليه و آله در تعبير جالب خود قرمود: الدنيا مزرعه الاخره دنيا كشتگاه آخرت است. هر تخم بدي يا نيكي در دنيا بكاريد در آخرت برداشت خواهيد كرد. همانطور كه محال است انسان جو بكارد و گندم برداشت كند و يا خار بكارد و گل بچيند، حنظل بكارد و درخت خرما سبز شود، محال است كه انسان در دنيا انديشة بد، خلق و خوي بد، عمل و كردار بد داشته باشد و در آخرت سود بگيرد.
از قرآن كريم و اخبار و روايات پيشوايان ديني چنين استنباط ميشود كه نه تنها انسان باقي است و جاويد ميماند، بلكه اعمال و آثار انسان نيز به نحوي ضبط و نگهداري ميشود و از بين نميرود و انسان در نشئة قيامت تمام اعمال و آثار گذشتة خود را «مصور» و «مجسم» ميبيند و مشاهده ميكند. اعمال و آثار خوب با صورتهاي بسيار زيبا و جالب و لذت بخش تجسم مييابند و به صورت كانون لذت و بهجت درميآيند و آما آثار بد انسان با صورتهاي بسيار زشت و وحشتزا و مهيب و موذي تجسم مييابند و به صورت كانون درد و رنج و عذاب درميآيند.[39]
در اينجا به ذكر سه آيه از قرآن مجيد و دو حديث از رسول اكرم (ص) اكتفا ميكنيم. اما آيات:
1-يوم تجد كل نفس ما عملت من خبر محضراً و ما عملت من سوء تودلوان بينها و بينه امدا بعيدا[40]
روزي كه انسان هر كار نيك خويش را، حاضر شده ميبيند و همچنين هر كار بد خود را، و دوست ميدارد كه ايكاش ميان او و كار بدش فاصلةزيادي ميبود.
اين آيه صراحت دارد كه انسان عين اين كارهاي نيك خويش را به صورت مطلوب و محبوب ميبيند و عين كارهاي بد خويش را مصور شده به صورتهائي ميبيند كه سخت از آنها نفرت و وحشت پيدا ميكند و دوست ميدارد از آنها فرار كند يا آنها را از او دور كنند، اما آنجا جاي فرار و يا جدا كردن عمل انسان از انسان نيست. صورت تجسم يافتة حاضر شدة عمل انسان در آن جهان به منزلة جزئي از وجود انسان است و جداشدني نيست.
هر عملي كه در دنيا انجام دادهاند در آنجا حاضر ميبينند.
مفاد اين آيه عيناًمفاد آيه پيشين است.
3-يومئذ يصدر الناس اشتاتاليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذره خيراً يرهومن يعمل مثقال ذره شراً يره[42]
در اين روز مردم بيرون ميآيند براي آنكه (در نمايشگاه عمل) اعمالشان به آنها ارائه شود. پس هر كس به وزن يك ذره كار خير انجام دهد آن را در قيامت ميبينند و هركس كه به وزن يك ذره كار بد انجام دهد نيز آنرا در آنجا ميبيند.
وجوه مشترك زندگي دنيا و زندگي آخرت اينست كه هر دو زندگي، حقيقي و واقعي است، در هر دو زندگي انسان به خود و آنچه به خود تعلق دارد آگاه است، در هر دو زندگي لذت و رنج، سرور و اندوه، سعادت و شقاوت هست. غرائز انسان اعم از عرائز حيواني و غرائز ويژة انسان در هر دو زندگي حكمفرما است. در هر دو زندگي انسان با بدن و اندام كامل و اعضاء و جوارح زندگي ميكند. در هر دو زندگي ميكند. در هر دو زندگي فضا و اجرام هست. اما تفاوتهاي اساسي هم در كار است:
در اينجا توالد و تناسل و كودكي و جواني و پيري و سپس مرگ هست و در آنجا نيست، در اينجا بايد كار كرد و تخم پاشيد و زمينهي مساعد فراهم كرد و در آنجا بايد از تخمهاي كاشته شده و زمينههاي مساعد شده در دنيا بهرهبرداري كرد، اينجا جاي كار و عمل است و آنجا جاي نتيجهگيري و حساب پس دادن، در اينجا امكان تغيير سرنوشت از طرف خود انسان به وسيلة تغيير مسير حركت و جهت عمل هست و در آنجا نيست، در اينجا حيات آميخته است با موت، هر حياتي توأم است با مادهاي كه فاقد حيات است، و به علاوه از مرده، زنده بيرون ميآيد و از زنده مرده، چنانكه مادة بي جان در شرائط خاص تبديل به جاندار ميشود و جاندار تبديل به بيجان ولي در آنجا حيات محض حكمفرما است. ماده و جسم آن جهان نيز جاندار است، زمين و آسمانش جاندار است باغ و ميوهاش مثل اعمال و آثار تجسم يافتة انسان، جاندار است، آتش و عذابش نيز شاعر و آگاه است. در اينجا اسباب و علل و شرائط خاص زماني حكمفرما است. حركت و تكامل وجود دارد. در آنجا فقط ملكوت الهي و ارادة الهي ظهور دارد. شعور و آگاهي و بطور مطلق ديد و شنيد و درك انساني در آن جهان بسي شديدتر و نيرومندتر است و به عبارت ديگر: پردهها و حجابها در آن جهان از جلو انسان برداشته شده و انسان با بينشي دورنگر حقايق را درك ميكند چنانكه قرآن كريم ميفرمايد:
يعني ما پرده را از تو برگرفتيم پس ديدهات اكنون نيز است.
در اينجا خستگي و دلزدگي و ملال، خصوصاً از يكنواختي است و انسان حالت گم كردهاي را دارد كه در پي گم شدة خويش است و به هر چيزي كه ميرسد ميپندارد آنرا يافته است و به او دل خوش ميكند اما پس از چندي احساس ميكند كه «او» نيست، خسته و دلزده ميشود و به دنبال چيز ديگر ميرود، اينست كه در دنيا انسان هميشه طالب چيزي است كه ندارد و دلزده از چيزي است كه دارد. اما در جهان آخرت به حكم آنكه به آنچه كه در اعماق فطرت و شعور شخصي خود بآن دلبستگي داشته و گم شدة واقع او بوده است يعني حيات جاويد و در جوار رب العالمين باو رسيده است به هيچوجه خستگي و ملال و دلزدگي برايش پيدا نميشود. قرآن كريم به همين نكته اشاره ميكند، آنجا كه ميگويد:
لايبغون عنها حولا[44] يعني – بر خلاف دنيا – در آنجا انسانها طالب دگرگوني و وضع جديد نيستند. اينست كه اهل بهشت با آنكه الي الابد در بهشت به سر ميبرند هرگز دلزده و سير نميگردند.
و به علاوه نظر باينكه در آنجا هر چه بخواهند به ارادة الهي برايشان پيدا ميشود آرزوي آنچه ندارند آزارشان نميدهد.
گرچه از آن نظر كه ايمان و اعتقاد ما به قيامت از ايمان به قرآن و گفتار پيامبران سرچشمه ميگيرد لزومي ندارد كه در بارة قيامت به ذكر برهان و استدلال بپردازيم و يا شواهد و قرائن علم بياوريم. ولي نظرباينكه خود قرآن كريم – لااقل براي نزديك كردن مطلب به اذهان – به ذكر يك سلسله استدلالها پرداخته است و خواسته است افكار ما را از راه استدلال و به طور مستقيم هم با جريان قيامت آشنا شود. ما به طور اختصار آن استدلالها را ذكر ميكنيم.
استدلالهاي قرآن يك سلسله جوابها است به منكران قيامت، اين جوابها برخي در مقام بيان اينست كه مانعي در راه قيامت نيست و در حقيقت پاسخي است به كساني كه قيامت را امر ناشدني، فرض ميكردند. بخري آيات ديگر يك درجه جلوتر رفته و ميگويد در همين جهان چيزهائي شبيه به قيامت وجود داشته و دارد و با ديدن چنين چيزها، جاي انكار و استبعاد نيست. برخي آيات از اين هم يك درجه جلوتر رفته و وجود قيامت را يك امر ضروري و لازم و در نتيجة قطعي خلقت حكيمانة جهان دانسته است. بنابراين مجموع آياتي كه در آنها در بارة قيامت استدلال شده است، سه گروه است و به ترتيب ذكر ميكنيم.
1-در سورة يس آيه 78 ميگويد:
و ضرب لنا مثلاً و نسي خلقه قال من يحيي العظام و هي رميم قل يحييها الذي انشاها اول مره و هو بكل خلق عليم
براي ما مثلي آورد و خلقت خود را فراموش كرد، گفت اين استخوانهاي پوسيده را كي زنده ميكند؟ بگو همانكسي كه اولين بار آ نرا ابداع كرد و او را به هر مخلوقي آگاه است.
اين آيه پاسخ به مردي از كافران است كه استخوان پوسيدهاي را در دست گرفته و آمد و آن استخوان را با دست خود نرم كرد و به صورت پودر درآورد و سپس آنرا در هوا متفرق ساخت، آنگاه گفت چه كسي ميتواند اين ذرات پراكنده را زنده كند. قرآن جواب ميدهد همان كس كه اولين بار او را آفريد.
2-گروه دوم آياتي است كه به ذكر نمونه ميپردازد. اين گروه به نوبة خود به دو دسته تقسيم ميشود:
الف: آياتي كه جريان خاصي را در گذشته شرح ميدهد كه مردهاي از نو زنده شده است، مانند آياتي كه در داستان حضرت ابراهيم آمده است كه به خداوند گفت: پرورگارا بمن چگونگي زنده كردن مردگان را بنمايان، در پاسخ او گفته شد مگر به آن ايمان نداري؟ او گفت: چرا؟ اين تقاضا براي اين است كه قلبم مطمئن گردد. به او گفته شد: چهار مرغ را بگير و سرهاي آنها را ببر و بدنهاي اينها را تكه تكه بكن و هر قسمتي را بر كوهي قرار بده و سپس آن مرغها را بخوان، خواهي ديد به امر خدا آن مرغها زنده خواهند شد و به سوي تو خواهند آمد.
ب: آياتي كه به يك امر خارق العاده و استثنائي مانند داستان ابراهيم استناد نكرده است بلكه نظام موجود و مشهود را كه همواره زمين و گياهان در فصل پائيز و زمستان ميميرند و سپس در بهار زنده ميگردند مورد استناد قرار ميدهد. ميگويد، همانطور كه مكرر در طول عمر خود مشاهده ميكنيد كه زمين پس از طراوت و حيات و شادابي به سوي مردگي و افسردگي ميرود و بار ديگر با تغيير فصل، شرائط عوض ميشود و زمين و درختان و گياهان حيات خود را از سر ميگيرند. در نظام كل جهان، جهان رو به خاموشي و سردي و افسردگي خواهد رفت، خورشيد و ستارگان همه متلاشي و پراكنده خواهند شد، تمام جهان يكسره ميميرد، اما اين مردن، هميشگي نيست، بار ديگر همة موجودات جهان زندگي را در وضعي ديگر و با كيفيتي ديگر از سر ميگيرند.
بحث ما درباره مسأله معاد است . مسأله معاد از نظر اهميت ، بعد از مسأله توحيد مهمترين مسأله ديني و اسلامي است . پيغمبران ( و بالخصوص آنچه از قرآن درباره پيغمبر ما استفاده ميشود ) آمدهاند براي اينكه مردم را به اين دو حقيقت مؤمن و معتقد كنند : يكي به خدا ( مبدأ ) و ديگر به قيامت و يا فعلا به اصطلاح معمول ما معاد مسأله معاد چيزي است كه براي يك مسلمان ايمان به آن لازم است ، يعني چه ؟ يعني در رديف مسائلي نيست كه چون از ضروريات اسلام است و ايمان به پيغمبر ضروري است ، پس ايمان به آن هم به تبع ايمان به پيغمبر ضروري است .
ما بعضي چيزها داريم كه بايد به آنها معتقد بود ، به اين معنا كه اعتقاد به آنها از اعتقاد به پيغمبر منفك نيست ، " بايد " به اين معناست نه به معني تكليف ، به معني اين است كه انفكاك پذير نيست كه انسان به پيغمبر و اسلام ايمان و اعتقاد داشته باشد ولي به اين چيز ايمان نداشته باشد . مثلا روزه ماه رمضان ، ميگويند كه روزه ماه رمضان از ضروريات اسلام است . اگر كسي روزه نگيرد و بدون عذر روزه بخورد ، اين آدم فاسق است ولي اگر كسي منكر روزه باشد ، از اسلام خارج است ، چرا ؟ براي اينكه اسلام ايمان به وحدانيت خدا و ايمان به پيغمبر است و امكان ندارد كه كسي به گفته پيغمبر ايمان داشته باشد ولي روزه را منكر باشد ، چون اينكه در اين دين روزههست از ضروريات و از واضحات است ، يعني نميشود انسان در ذهن خودش ميان قبول گفتههاي پيغمبر و منها كردن روزه تفكيك كند . ولي خود مسأله اعتقاد به روزه داشتن مستقلا موضوع ايمان و اعتقاد نيست ، يعني در قرآن هيچ جا وارد نشده : " كساني كه به روزه ايمان ميآورند " .
اما گذشته از اينكه مسأله معاد و قيامت مثل روزه از ضروريات اسلام است ( يعني نميشود كسي معتقد به پيغمبر باشد ولي منكر معاد باشد ) در تعبيرات قرآن كلمه ايمان به قيامت ، ايمان به يوم آخر آمده است ، يعني پيغمبر مسأله معاد را به عنوان يك چيزي عرضه كرده است كه مردم همان طوري كه به خدا ايمان و اعتقاد پيدا ميكنند ، به آخرت هم بايد ايمان و اعتقاد پيدا كنند ، كه معني آن اين ميشود كه همين طوري كه خداشناسي لازم است ( يعني انسان در يك حدي مستقلا با فكر خودش بايد خدا را بشناسد ) در مسأله معاد نيز انسان بايد معادشناس باشد ، يعني پيغمبر نيامده است كه در مسأله معاد بگويد چون من ميگويم معادي هست شما هم بگوييد معادي هست ، مثل اينكه من گفتم روزه واجب است شما هم بگوييد روزه واجب است . نه ، ضمنا افكار را هدايت و رهبري و دعوت كرده كه معاد را بشناسند ، معرفت و ايمان به معاد پيدا كنند .
معاد ، جزء اصول دين
اينكه علماي اسلام معاد را از اصول دين قرار دادهاند ولي ساير ضروريات را از اصول دين قرار ندادهاند ، بر همين اساس است . چون خيلي اشخاص از ما اين سؤال را ميكنند ، ميگويند شهادتين كه انسان به آن مسلمان ميشود دو چيز بيشتر نيست : " اشهد ان لا اله الا الله ، اشهد ان محمدا رسول الله " . ديگر چرا مسأله معاد را جزء اصول دين قرار دادهاند ؟ خوب ، آدمي كه به پيغمبر ايمان داشته باشد ، به هر چه پيغمبر گفته ( اگر برايش ثابت شود كه پيغمبر گفته ، مخصوصا اگر ثبوتش به حد ضرورت و بداهت برسد ) ايمان پيدا ميكند ، پس ما بايد بگوييم اصول دين دو چيز بيشترنيست
( 1 ) : توحيد ، نبوت ، معاد فرع و طفيلي نبوت است ، چون ما به نبوت اعتقاد داريم و پيغمبر از معاد خبر داده ، به معاد هم اعتقاد داريم ، همين طوري كه چون پيغمبر گفتهاند نماز واجب
پاورقي :
. 1 حالا دو اصل ديگر [ عدل و امامت ] را كه شيعه ميگويند ، آن به جاي خود مسأله عليحدهاي است .
است به نماز هم اعتقاد داريم ، نماز هم از ضروريات است ، روزه هم از ضروريات است ، حج هم از ضروريات است .
اين ايراد وارد نيست ، چون علت اينكه مسلمين معاد را جزء اصول دين قرار دادها ند اين بوده كه اسلام درباره معاد يك امر علاوهاي از ما خواسته يعني نخواسته ما فقط آن را به عنوان يكي از ضروريات اسلام ، به طفيل قبول نبوت قبول كرده باشيم ، خواسته كه خود ما هم مستقلا به آن ايمان و اعتقاد داشته باشيم ، ولو مثلا ما به نبوت اعتقاد نداشته باشيم ، به معاد اعتقاد داشته باشيم . اين كه " ولو " ميگويم نه اينكه از آن صرف نظر ميكنم ، ميخواهم بگويم يك مسألهاي است كه خواسته ما مستقلا به آن ايمان داشته باشيم و لهذا قرآن استدلال ميكند بر قيامت ، استدلال نميكند بر روزه ، ميگويد روزه را پيغمبر گفته ، ولي استدلال ميكند بر قيامت ، چه آن نوع استدلالي كه پايه آن خود توحيد است ، و چه آن استدلالي كه پايه آن نظام خلقت است .
استدلالهاي قرآن بر معاد
دو نوع استدلال در قرآن هست . يك نوع استدلال بر معاد ، بر اساس توحيد است كه قرآن ميگويد ممكن نيست خدا خدا باشد ولي معادي نباشد ، يعني اگر معاد نباشد خلقت عبث است . اين خودش يك استدلال است . قرآن خواسته روي اين مطلب استدلال كند : " « ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون »" ( 1 ) . البته ما روي اين استدلالها بعد بيشتر صحبت ميكنيم ولي حالا اين مدعاي خودمان را كه " معاد از اصول دين است " ميخواهيم بگوييم روي چه حساب است . قرآن در واقع اين طور ميگويد : يا بايد بگوييد خدايي نيست ، پس خلقت و آفرينش عبث و باطل و بيهوده است ، دنبال حكمت در خلقت نبايد رفت و مانعي نخواهد داشت كه خلقت بر عبث و بيهوده باشد ، و يا اگر خدايي هست كه جهان را آفريده است معادي هم بايد باشد ، معاد متمم خلقت است ، مكمل خلقت است ، جزئي از خلقت است كه با نبودن آن خلقت ناقص است ، خلقت عبث و بيهوده است
پاورقي :
. 1 مؤمنون / 115 : [ آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را عبث آفريدهايم و به سوي ما بازگشت نخواهيد كرد ؟ ] .
يك سلسله استدلالهاي ديگر هم در قرآن هست كه همان نظام موجود و مشهود را دليل بر قيامت قرار ميدهد . در اول سوره حج و مؤمنون هست كه ايها الناس ! اگر در بعث و در قيامت شك و ريب داريد ، پس ببينيد خلقت خودتان را ، بعد خلقت خود ما را ميگويد كه شما را از نطفه آفريديم ، نطفه را از خاك آفريديم ، بعد نطفه را به علقه و علقه را به مضعه تبديل كرديم ، بعد براي مضعه استخوان قرار داديم ، بعد گوشت پوشانديم ، بعد شما را به صورت طفل در آورديم ، " « ثم انكم بعد ذلك لميتون 0 ثم انكم يوم القيامة تبعثون »" ( 1 ) همچنين كأنه همين راهي را كه تا حالا آمدهايد ادامه ميدهيد تا منتهي ميشود به قيامت .
پس سر اينكه معاد را جزء اصول دين قرار دادهاند ، نه صرف [ اين بوده كه معاد ] يكي از ضروريات دين و از توابع نبوت بوده است ، بلكه يك مسألهاي بوده كه راه استدلال بر آن لا اقل تا اندازهاي باز بوده و قرآن ميخواسته است كه مردم به مسأله قيامت [ به عنوان يك مسأله مستقل اعتقاد پيدا كنند ] .
پيوستگي زندگي دنيا و آخرت
انسان در آن دنيا آنچنان است كه اينجا خودش را بسازد ، اينجا اگر خودش را كامل بسازد آنجا كامل است ، اگر ناقص بسازد ناقص است ، اگر خودش را كور قرار بدهد آنجا كور است و اگر خودش را كر قرار بدهد آنجا كر است و اگر خودش را از صورت انسانيت خارج كرده باشد و به صورت حيواني از انواع حيوانات ديگر در آورده باشد ، در آنجا به صورت همان حيوان محشور ميشود . اين هم مسأله سوم ، يعني رابطه و پيوستگي بسيار شديد ميان زندگي دنيا و زندگي آخرت ، كه فرمود : " « الدنيا مزرعة الاخرش » " ( 2 ) . تنها اين جمله نيست ، هزارها جمله [ هست ] ، اصلا هر چه درباره معاد آمده در همين زمينه " « الدنيا مزرعة الاخرش » " آمده است . اساسا نظام آنجا با نظام اينجا فرق ميكند . اينجا نظام ما نظام اجتماعي است ، به اين معنا كه افراد واقعا در سعادت و شقاوت يكديگر شريك و مؤثرند ، يعني عمل خوب من ميتواند شما را خوشبخت
پاورقي :
. 1 مؤمنون / 15
. 2 حديث نبوي ، كنوز الحقايق ، مناوي ، باب دال .
كند و عمل بد من تأثير دارد در بدبختي شما و افراد يك اجتماع سرنوشت مشترك دارند . ولي در آنجا اصلا سرنوشت مشترك نيست ، اهل سعادت با هماند و اهل شقاوت هم با هم ، ولي آن با هم بودن غير از اشتراك داشتن در سعادت است ، اساسا اشتراكي در كار نيست ، هر كسي در وضع خودش هست بدون آنكه تأثيري در وضع ديگري داشته باشد .
اينها اموري است قطعي و مسلم و پيغمبران آمدهاند براي اينكه مردم را به اين مطلب دعوت كنند ، مخصوصا اين قسمت اخير چون جنبه تربيتي زيادتري دارد و بيشتر به مسأله دعوت مربوط است . ما ميبينيم كه در درجه اول قرآن و بعد ساير آثار ديني ما اصرار فراواني روي اين مطلب دارند كه آن دنيا دار الجزاء است ، خانه پاداش و خانه كيفر است ، پس شما مراقب عمل خودتان در اينجا باشيد . حتي قرآن تعبيري دارد كه عدهاي اين تعبير را حمل بر هيچ گونه مجاز گويي نميكنند و عين حقيقت ميدانند . تعبير اين است كه قرآن ميگويد آنچه كه شما در اين دنيا عمل ميكنيد ، عمل شما پيش فرستاده شما به دنياي ديگر است . عدهاي ميگويند اين تعبير بلاغتي است ، تعبير مجازي است ، عمل ما كه آنجا فرستاده نميشود ، عمل من يعني كار ، اين كار يك حركت است و اين حركت هم همين جا فاني و تمام ميشود . ولي عدهاي معتقدند كه هر چه در اين دنيا پيدا بشود ، صورتي در دنياي ديگر پيدا ميكند كه همين خودش يك حقيقتي در دنياي ديگر پيدا ميكند و اين تعبير قرآن راست است كه هر چه ما در اينجا عمل ميكنيم چيزي در آن دنيا ايجاد كردهايم ، پس چيزي را از اين دنيا به آن دنيا فرستادهايم .
تعبير قرآن
اين تعبير قرآن را ببينيد آيات معاد اساسا براي موعظه هم خيلي خوب است در اواخر سوره حشر ميفرمايد : " « يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله " اي اهل ايمان ! تقواي الهي داشته باشيد ، از خدا بپرهيزيد ( هميشه گفتهايم كه كلمه " تقوا " معنايش پرهيز نيست ولي ما تعبير ديگري نداريم ) ، كه معنايش اين است كه خودتان را از غضب الهي ، از مخالفت فرمان الهي دور نگه داريد . " « و لتنظر نفس ما قدمت لغد »" خيلي تعبير عجيبي است ، " « و لتنظر »" امر است : " و بايد هر نفسي و هر كسي نظر كند و دقت كند درآنچه براي فردا ميفرستند " . اين صريحترين تعبيري است كه ميشود در اين زمينه كرد . وقتي به ما ميگويد بياييد در كار و عمل خودتان مراقب باشيد ، به اين تعبير ميگويد : درباره اين چيزهايي كه براي فردا پيش ميفرستيد ، در مورد اين پيش فرستادههاي خودتان دقت كنيد ، دقيق باشيد . درست مثل آدمي كه در يك شهري هست و براي شهر ديگري كه بعدها ميخواهد برود در آنجا سكني اختيار كند ، كالايي قبلا تهيه ميكند و ميفرستد ، به او ميگويند در اين چيزهايي كه قبل از خودت داري ميفرستي ، يك دقت خيلي كاملي بكن بعد دو مرتبه ميفرمايد : " « و اتقوا الله »" باز بار ديگر از خدا بترسيد ، از نافرماني الهي پرهيز كنيد " « ان الله خبير بما تعملون »" ( 1 ) . چون اول به تعبير پيش فرستاده گفت ، دو مرتبه به تعبير خود عمل ميگويد : خدا آگاه است به اعمال شما ، يعني آنچه را شما ميفرستيد ، خدا كه آگاه است ، پس خودتان هم آگاهي كامل داشته باشيد كه خوب بفرستيد . الان اين داستان يادم آمد ، خوب است برايتان عرض كنم . من هشت سال نزد مرحوم آقاي بروجردي ( اعلي الله مقامه ) درس خوانده بودم و حقيقتا به شخص ايشان اعتقاد داشتم ، يعني خيلي اعتقاد داشتم ، واقعا او را يك مرد روحاني ميدانستم . حالا افرادي به دستگاه ايشان انتقاد داشتند كه خود من هم داشتم به جاي خود ، اما من به شخص اين مرد معتقد بودم ، يعني او را يك مرد روحاني واقعي ميديدم و مرد كاملا مؤمن و معتقد و خداترس . در همين كسالت قلبي كه ايشان پيدا كرده بودند كه منتهي به فوت ايشان شد ظاهرا سه چهار روز هم بيشتر طول نكشيد گفتند يك روزي ايشان در همان حال خيلي متأثر بود و گفت كه من خيلي ناراحتم از اينكه كاري نكردهام و ميروم . آنهايي كه دور و بري هستند خيال ميكنند در اين مسائل هم تملق گفتن خيلي خوب است [ ميگويند ] اي آقا ، شما چه ميفرماييد ؟ شما الحمدلله اينهمه توفيق پيدا كرديد ، اينهمه خدمتها كه شما كرديد كي [ كرده ] ؟ ! اي كاش ما هم مثل شما بوديم . شما كه الحمدلله كارهايي كه كرديد خيلي درخشان است . ايشان اعتنا نكرد به اين حرفها و در جواب آنها اين جمله را كه حديث است گفت : " « خلص العمل فان الناقد بصير بصير» " ( 2 ) يعني عمل را خالص بگردان كه آن كه نقد
پاورقي :
. 1 حشر / . 18
. 2 بحار ، ج / 13 ص 431 [ با اندكي اختلاف ] .
ميكند ( 1 ) ، صرافي ميكند و عمل را در محك ميگذارد ، او خيلي آگاه و بيناست ، از زير نظر او كوچكترين عمل مغشوشي بيرون نميرود ، يعني چه ميگوييد ما كار كرديم ؟ ! از كجا كه اين عملهاي ما عملي باشد كه واقعا خلوص داشته باشد ؟ براي خدا بودنش را شما از كجا اينقدر تأمين ميكنيد ؟ تعبير قرآن همين مطلب است : " « يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد »" باز دو مرتبه " « و اتقوا الله »" ، دردو نوبت در پس و پيش اين جمله ، كه در آنچه پيش ميفرستيد خوب دقت كنيد . خدا را جلوي چشم ما حاضر ميكند به عنوان يك ناقد ، به عنوان يك بررسي كن ، به عنوان يك محك زن بسيار بصير و دقيق . " « ان الله خبير بما تعملون » " . بعد ميفرمايد : " « و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون »" ( 2 ) . از آن كسان نباشيد كه خدا را فراموش كردند ، خدا هم خودشان را از خودشان فراموشاند . اين هم تعبير عجيبي است . قرآن در يكي از تعبيراتش ميگويد هر كس خدا را فراموش كند اثرش اين است كه خودش را فراموش ميكند ، يعني خود واقعياش را گم ميكند ، بين خودش و خودش فاصله قرار ميگيرد ، بعد هر كاري كه ميكند براي خودش نميكند ، بدبختيها را براي خودش جلب ميكند اما خدمتها را نه براي خودش . به عنوان مثال ، آدمي كه دچار حرص و آز شديد است و به حكم حرص و آزكار ميكند ، از هر راهي شد ( از حلال ، از حرام ، از هر جا شد ) جمع ميكند و جمع ميكند ، او كه به فكر خودش است اگر حساب كند براي صد و پنجاه سال ديگر هم دارد ، در صورتي كه خودش ميداند آنچنان پير شده كه ده سال ديگر هم بيشتر نيست . اين آدمي است كه خودش را فراموش كرده است . او خيال ميكند كه براي خودش كار ميكند و در واقع نميفهمد كه اگر براي خودش هم بخواهد كار كند اين جور نبايد كار كند . " « و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون »" . اين آيه را به اين مناسبت عرض كرديم كه قرآن روي ارتباط عالم دنيا و عالم آخرت و اينكه آن جا دار الجزاء است و اينجا دار العمل ، اينجا مزرعه
پاورقي :
. 1 ناقد يعني انتقاد كن ، از اصل كلمه اصطلاح صرافي است . صراف كه سكه را به محك ميزند براي اينكه عيارش را به دست بياورد ، اين عملش را ميگويند " نقد " . اصلا نقد يعني همين عمل ، بعد اين كلمه را در جاهاي ديگر به كار بردهاند كه حافظ هم خوب ميگويد :
[ يعني ] تا بفهمند كه همه كارهايشان غلط است . . 2 حشر / . 19
است ، يوم الزرع است و آنجا يوم الحصاد ، فوق العاده تكيه كرده است و بلكه اصلا انبياء اساس و روح تعليماتشان همين است ، نظام دنيا را هم كه درست ميكنند ، به اعتبار اين است كه همين پيوستگي ميان دنيا و آخرت هست ، يعني اگر نظام دنيا نظام صحيح عادلانهاي نباشد ، آخرتي هم درست نخواهد بود ، ايندو با يكديگر اينچنين وابستگي و پيوستگي دارند ، نه اينكه تضاد دارند . از نظر قرآن سعادت واقعي بشر در دنيا و سعادت واقعي بشر در آخرت توأماند ، جدايي ندارند . آن چيزهايي كه از نظر اخروي گناه است و سبب بدبختي اخروي است ، همانهاست كه از نظر دنيوي هم نظام كلي زندگي بشر را فاسد ميكند ، حالا اگر فرض كنيم يك فرد را خوشبخت كند ولي نظام كلي افراد بشر را فاسد و خراب ميكند .
اينها خصوصياتي بود كه در آنها هيچ نميشود شك و ترديد كرد . خصوصيات ديگري هست كه بايد روي آنها بحث كرد و البته هر دستهاي هم آنها را همين طور صد در صد قطعي دانستهاند . آنها را ما بايد جداگانه بحث كنيم .
معاد و حيات اخروى يكى از حقايقى است كه متدينان، خصوصاً مسلمانان به آنمعتقدند. ما در گفتار حاضر مسائلى از قبيل اهميت اعتقاد به معاد، اثبات معاد، پاسخبه شبهات منكران، رابطه ى دنيا و آخرت، عالم برزخ و قيامت و مشخصات آنها، عقاب وثواب و مباحثى ديگر در اين زمينه را به ترتيب مورد بررسى قرار مى دهيم. در آغاز اينبحث به عنوان مقدمه به تقسيم مسائل اعتقادى مى پردازيم:
مسائل اعتقادى به دو دسته تقسيم مى شوند:
نخست، مسائل عقلى، كه از طريق عقل ثابت مى شوند و اثبات آنها با كمك نقل، مستلزمدورِ باطل است; مانند اثبات وجود خدا; زيرا اگر براى اثبات وجود خدا به نقل و كلامخدا تمسك جوييم، حجيت كلام خداوند نيز به اصل وجود خدا نيازمند است و از اين جا دورباطل آشكار مى شود.
دوم، مسائل نقلى، كه با بهره گيرى از نقل و كلام خدا و پيشوايان معصوم اثباتشدنى است; اعم از اين كه عقل قادر به اثبات آن باشد، مانند اثبات وجود معاد، ياخردگريز باشد، يعنى عقل اثباتاً و نفياً نتواند درباره ى آن داورى كند، كه ورود عقلبه آن صحنه نوعى عقل بالفضول است; مانند طبقات بهشت و جهنم.
تعريف و تعابير معاد
معاد، انتقال از عالم دنيا به عالم آخرت و تحول حيات دنيوى به حيات اخروى و بازگشت همين حقيقت انسانى نشئه ى دنيا به نشئه ى آخرت است.
قرآن كريم تعبيرات گوناگونى درباره ى عالم رستاخيز دارد; مانند: قيام الساعةروم: 12)، احياى موتى (حج: 7)، حشر (حجر)، نشر (فاطر: 9)، معاد (اعراف: 29،لقاءالله (يونس: 45)، رجوع (عنكبوت:)، يوم القيامة (انبيا: 47)، اليوم الاخر (بقره: 177)، يوم الحساب (غافر: 27)، يوم الدين (حمد)، يوم الجمع (تغابن: 9)، يوم الفصل (نبأ: 17)، يوم الخروج (ق: 42)، اليوم الموعود (بروج: 2)، يوم اليم (هود: 26)، يومعسير (فرقان: 26)، اليوم الحق (نبأ: 39)، يوم تبلى السرائر (طارق: 9)، يوْم لارَيبَ فِيهِ (آل: عمران 9)، يوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلْ اِمْتَلاَت (ق: 30)،يوْمَ يعَضُّ الظّالِمُ عَلى يدَيهِ (فرقان: 27)، يوْمَ لا ينْفَعُالظّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ (مؤمن: 52)، يوْماً يجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً (مزمل: 17)، يوْمَ يفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ (عبس:34)، يوْماً كانَ شَرُّهُمُسْتَطِيراً (انسان: 7)، يوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيئاً (بقره: 48)، يوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْس شَيئاً (انفطار: 19)، يوْمَ تَبْيضُّوُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ (آل عمران: 106)، يوْمَ لا ينْفَعُ مالٌ وَ لابَنُونَ (شعرا: 88)، يوْمَ يتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (نازعات: 35)، يوْمَتَجِدُ كُلُّ نَفْس ما عَمِلَتْ مِنْ خَير مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوء (نبأ: 40)، يوْم كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَة (معارج: 4)، يوْمَ ينْفَخُ فِيالصُّورِ (انعام: 73)، يوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُابراهيم: 48.
تأثير اعتقاد به معاد در زندگى انسان
اعتقاد به معاد، مانند اعتقاد به توحيد و نبوت، تأثير و نقش اساسى و تعيين كنندهاى در سرنوشت انسان و ترسيم خط مشى جنبه هاى مختلف حيات بشرى دارد; از اين رو،داراى اهميت فوق العاده اى است. به مواردى از اين تأثيرات توجه مى كنيم:
1. تأثير اعتقاد به معاد در انسان شناسى: يكى از مسائلى كه در انسان شناسى مطرحاست اين است كه آيا انسان هويتى نامحدود دارد، يا موجودى محدود و متناهى است؟ آيامى تواند براى خود مسيرى نامحدود و غير متناهى داشته باشد؟ مؤمنان به معاد براىآدمى حيات جاويدان قايل اند; از اين رو مسير و غايت او را نيز نامتناهى مىدانند.
نكته ى قابل توجه آن كه يكى از شبهاتى كه پاره اى از متفكران غربى، در مقامارتباط بين انسان و خداوند، گرفتار آن شده اند، چگونگى ارتباط موجودى متناهى مانندانسان، با موجود نامتناهى، يعنى خداوند تبارك و تعالى است. اعتقاد به معاد اين شبههرا رد مى كند; زيرا طبق اين عقيده انسان حياتى ابدى دارد، پس زندگى او نامتناهىاست; در نتيجه بين او و خداوند سنخيت وجود دارد;
علاوه بر اين، اگر خداوند هويتى نامحدود دارد، پس مظهر او نيز مى تواند نامتناهىباشد.
2. تأثير اعتقاد به معاد بر ارزش ها و آرمان هاى انسان: انسانى كه اعتقادى بهحيات جاويدان نداشته باشد، گرچه آرمان گرا باشد و عدالت، ايثار، احسان و مانند اينها را نيكو و پسنديده بداند و ظلم و جور و غيره را زشت و قبيح بشمارد، ارزش خواهىاو محدود به عالم دنياست; از اين رو، هيچ گاه نمى تواند به اين سؤال پاسخ دهد كهچرا بايد انسان خوبى بود و به ارزش هاى اخلاقى عمل كرد; و از همه مهم تر، فلسفه ىزيستن است، كه در ميان فيلسوفان شرق و غرب مطرح شده است; مسئله ى مهمى كهاگزيستانسياليست ها بيش از ديگران به آن پرداخته اند. آلبر كامو در كتاب فلسفه ىپوچى، از فلسفه ى زيستن چنين مى پرسد كه آيا زندگى به زحمتش مى ارزد؟ بسيارى ازانسان هاى بى دين يا ضعيف الايمان، كه جز دنيا و دنياپرستى چيز ديگرى در مخيله ىآنها نمى گنجد، گرفتار پوچى گرى و گرايش هاى نهيليستى اند. اعتقاد به معاد و حياتاخروى فلسفه ى زندگى انسان را تبيين مى كند و هرگونه شبهه اى را در اين زمينه برطرفمى نمايد.
3. تأثير اعتقاد به معاد بر فرهنگ هاى انسانى: فرهنگ و سنت و دين دارى و تفاوتفرهنگ هاى انسانى و اصيل با فرهنگ هاى بيگانه و مبارزه با تهاجم فرهنگى از مباحثبسيار جدى بشريت امروز است. نهضت هاى ملى گرا در جريان مشروطه در ايران، فرهنگاسلامى را، با استناد آن به اعراب عربستان، فرهنگى بيگانه و مهاجم براى فرهنگ اصيلايرانى مى شمردند. امروزه بسيارى از فرهنگ هاى غربى و شرقى و فرهنگ هاى مبتذل «رپ» و «هوى متاليك» كه با فرهنگ اصيل اسلامى تعارض عميقى دارند، فرهنگ مهاجم و بيگانهخوانده مى شوند.
تفاوت اين دو نگرش به تعريف انسان و مبدأ و مقصد و مسير زندگى او برمى گردد. اگرما انسان را موجودى الهى و يكى از مظاهر حق تعالى بدانيم، كه با هدف قرب و نزديكىبه موجود بى نهايت، يعنى خداوند سبحان، از ديار عدم پا به عرصه ى وجود نهاد و بعداز چند صباحى به عالمى ابدى منزل مى گزيند، در اين صورت، فرهنگ اصيل اسلامى فرهنگدوست و آشناست، گرچه از سرزمين بيگانه برخيزد، و غير آن، فرهنگ بيگانه و مهاجم است،اگر چه از سرزمين خود بجوشد.
4. پشتيبانى اعتقاد به معاد از قوانين اجتماعى، حقوقى و اخلاقى: اعتقاد به معادو حساب و كتاب اخروى ضمانت اجرايى مناسبى براى قوانين اجتماعى، حقوقى و اخلاقى است. همان گونه كه مؤمنان به قيامت بدون اجبار و تهديد به عبادت خدا مشغول مى شوند، بدونهيچ گونه دغدغه اى به پرداخت حقوق ديگران نيز اقدام مى كند.
5. تأثير اعتقاد به معاد بر اعمال انسان: ارتباط اعتقاد به قيامت و عمل آدمى،ارتباطسبب و مسبب است و هر اندازه ايمان به آن حقيقت بيش تر و شديدتر باشد، دقتانسان در عمل بيش تر است; زيرا عمل انسان موجب پاداش و كيفر در قيامت مى شود.
منابع :
معاد
متفكر شهيد استاد مرتضي مطهري
چاپ اول : 12 بهمن 1373
ناشر : انتشارات صدرا ( با كسب اجازه از شوراي نظارت بر نشر آثار استاد شهيد)
براي معنوي کردن زندگي و آگاه شدن از بعد باطني آن، انسان بايد به آداب ديني توسل جويد که ماهيت آن ايفاي شکلي مقدس بر امواج اقيانوس چندگانگي به منظور نجات انسان و بازگرداندن او به ساحل وحدت است. آداب و ارکان اسلام، براي مثال نماز يوميه، روزه، حج ، زکات، و جهاد ابزاري براي تقديس کردن زندگي دنيوي انسان به شمار رفته و او را قادر مي سازد تا به مثابه مخلوق زندگي کند . اما اين آداب محدود به شکل خارجي خود نمي شود، بلکه اين آداب شامل ابعاد و سطوح باطني مي شود که انسان بنا بر درجه ايمان خود به آن نائل شده و باعث شده تا او بتواند کيفيت فضيلت و احسان خود را تقويت کند.
نماز يوميه از بنيادي ترين آداب اسلام به شمار مي رود. نماز به دنبال وضو و اذان اقامه مي شود که اين دو در برگيرنده نمادهاي ژرف ديني هستند. شکل اقامه نماز يوميه به طور مستقيم از سنت پيامبر اکرم (ص) گرفته شده است و نماز يوميه از مهمترين اعمال ديني محسوب مي شود چرا که پيامبر اسلام (ص) فرمود: روز رستاخيز اولين چيزي که درباره آن از انسان سوال مي شود نماز اوست. اگر نماز او بي عيب باشد او رستگار خواهد شد، اما در غير اين صورت او به رستگاري دست نخواهد يافت. نماز بر وجود روزانه بشر صحه گذاشته، براي زندگي او نواي خاصي تعريف کرده و پناهي را در طوفان زندگي در اختيارش قرار مي دهد تا او را از گناهان در امان گيرد. اقامه نماز جزء اعمال واجب بوده و تاثير آن بر جامعه اسلامي و نفس تک تک مسلمانان فراتر از توصيف زباني است. معناي نماز تنها از طريق بررسي شکل ظاهري و تاثير آن در جامعه اسلامي بدست نمي آيد ، حتي اگر اين کنکاش در بالاترين سطح ممکن صورت گيرد. انسان از طريق درجه احسان وهمچنين برکاتي که در اشکال معنوي نماز وجود دارد مي تواند به واسطه همان شکل ظاهري به معناي باطني نماز دست پيدا کند. پيامبردر سايه کلمات و حرکاتي که خود انعکاس حالات دروني وي هستند به معناي واقعي عبوديت وقرب دست پيدا مي کرد که اين معنا سفر دروني پيامبر را به الوهيت( معراج) توصيف مي کند. معراج درعين حال حقيقت باطني نمازها و حقيقت معنوي در اسلام است.
زندگي معنوي در اسلام بيش از هر چيز ديگري بر اساس قدرت نماز و دعا و برکاتي است که نمازگزاران گوناگون به زبان مقدس عربي آن را اقامه مي کنند. نماز به نوبه خود به مثابه قشري معنوي است که انسان را از دنياي ظاهر و انتزاع حفظ کرده و به وحدت و باطن هدايت مي کند و سرانجام با مرکز دل و نوايي که زندگي تعيين کرده يکي مي شود. همين فرآيند باطني کردن درمورد ديگر آداب و ارکان اسلام نيز رخ مي دهد.
فضايل نماز
پيش از هر چيز خوب است بدانيم که نماز بعد از واقعه اسري و معراج نبي کريم (صلعم) فرض گرديده نخست از جانب خداوند متعال پنجاه وقت نماز در شبانه روز تعيين شده بود و بعد از بار بار رفت و آمد و درخواست حضرت پيغمبر (صلعم) براي کم کردن، نماز از پنجاه وقت به پنج وقت تخفيف يافته و خداوند کريم به آن حضرت (صلعم) فرموده است که هر يک از امتانِ تو اين پنج وقت نماز را ادا کند ثواب همان پنجاه وقت را به او خواهيم داد پس اگر از ما يک وقت قضا شود گويا ده وقت نماز را از دست داده ايم. خداوند متعال در کلام پاک خود ميفرمايد:
حفاظت کنيد بر همه نمازها خصوصاً بر نماز ميانه و بايستيد براي خدا فرمانبردارندگان در اين آيت آفريدگار جهان حکم فرموده است که بر نمازها حفاظت کنيد يعني نماز را دره وقت آن ادا کنيد و نگزاريد قضا شود. و از نماز وسطي بيشتر علماﺀ مراد نماز عصر را گرفته اند زيرا که در حديث آمده و در وسط نمازها هم واقع است. و بعضي نماز بامداد را و بعضي نماز ظهر را مراد گرفته اند. و در حديث است که در نماز ظهر چون هوا بسيار گرم ميشد بعضي از حاضر شدن به مسجد کوتاهي ميکردند.
اين آيت نازل شد و اما جمله دوم اين آيت قُومُو قانتين را بعضي مفسرين بر ... صلولله قا يمين ... تفسير کرده اند، يعني نماز را بخوانيد براي خدا در حاليکه ايستاده باشيد. و اين را بايد دانست که فرمان خداوندي براي منفعت خود ما است و اگر نه به نماز ما چه احتياجي دارد. نماز بخوانيم به خداوند فايده اي نميرسد و اگر نه خوانيم باو ضرر نميرسد، بلکه ضرر آن به خود ما ميرسد. اين لطف خداوند مهربان است که راه فايده را بما نشان ميدهد. پس بايد که راه فايده خود را در پيش گرفته بر نمازها مواظبت کنيم و تا جايکه گنجايش دارد ترک نکنيم. مثلاً اگر کسي مريض است و استاده نماز خوانده نميتواند بايد نشسته بخواند، و اگر نشسته هم نتواند بايد به پهلوي راست دراز کشيده ره به قبله نمايد و يا خود را به پشت بيندازد و پا هاي خود را بطرف قبله دراز کرده و بالشتي زير سر نهد تا روي او متوجه قبله گردد سپس به اشاره سر نماز بخواند. در صورتيکه به اشاره هم نماز خوانده نتواند پس نماز او تأخير ميگردد تا وقتيکه صحت يابد و سپس نماز هاي که از او قضا شده ادا نمايد و نماز از او ساقط نميشود.
نماز در كلام علىعليه السلام
حضرت علىعليه السلام بارها در نهجالبلاغه از نماز و ياد خدا سخن به ميان آورده كه در كتابى به نام «نماز در نهجالبلاغه» گردآورى شده است. ما در اينجا جملاتى را در مورد فلسفه ذكر و ياد خدا كه مهمترين مصداقش نماز است از آن حضرت نقل مىكنيم: مىفرمايد: «اِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَالْوَقَرَة وَ تُبْصِرُ بِه بَعْدَ العَشوة» (31) خداوند ذكر و يادش را صيقل روحها قرار داد تا گوشهاى سنگين با ياد خدا شنوا و چشمهاى بسته با ياد او بينا شوند.
آنگاه حضرت در مورد بركات نماز مىفرمايد:
«قَدْ حَفَّتْ بِهِم المَلائِكَة وَ نُزّلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكينَه وَ فُتِحَتْ لَهُم اَبْوابَ السَّماءِ وَ اُعِدَّتْ لَهُم مَقاعِدَ الكِرامات» فرشتگان آنان را در بر مىگيرند و آرامش بر آنان نازل مىشود، درهاى آسمان بر آنان گشوده و جايگاه خوبى برايشان آماده مىشود. در خطبهاى ديگر مىفرمايد:
«و اِنَّها لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَق وَ تُطلِقُها اِطْلاقَ الرَّبَق» (32) نماز گناهان را مثل برگ درختان مىريزد و گردن انسان را از ريسمان گناه آزاد مىكند. آنگاه در ادامه، تشبيهى جالب از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نقل مىفرمايد كه: نماز همچون جوى آبى است كه انسان روزى پنج مرتبه خود را در آن شستشو دهد، آيا ديگر آلودگى باقى مىماند؟
در خطبه 196 گوشههايى از مفاسد اخلاقى همچون كبر و سركشى و ظلم را برمىشمرد و سپس مىفرمايد: درماين اين مفاسد نماز و روزه و زكات است. آنگاه در مورد آثار نماز مىفرمايد:
«تَسْكيناً لِاَطْرافِهِم، تَخْشيعاً لِاَبْصارِهِم، تَذْليلاً لِنُفُوسِهِمْ، تَخْفيضاً لِقُلُوبِهِم، اِزالَةً لِلْخَيْلاءِ عَنْهُم اِنْ اَوْ حَشَتْهُم الْوَحْشَة آنَسَهُمْ ذِكْرك» نماز به همه وجود انسان آرامش مىبخشد، چشمها را خاشع و خاضع مىگرداند، نفس سركش را رام، دلها را نرم و تكبر و بزرگمنشى را محو مىكند. به هنگام وحشت و اضطراب و تنهايى، ياد تو موجب انس و الفت آنها مىشود.
البتّه روشن است كه همه مردم چنين بهرههايى را از نماز ندارند، بلكه تنها گروهى هستند كه شيفته نماز و ياد خدا هستند و آن را با تمام دنيا عوض نمىكنند.
آثار و بركات عبوديّت و بندگى
1- احساس غرور و افتخار
امام زين العابدينعليه السلام در مناجات خود مىگويد: «اِلهى كَفى بى عِزّاً اَنْ اَكُونَ لَك عَبْداً» (33) همين افتخار مرا بس كه بنده تو باشم.
چه افتخارى از اين بالاتر كه انسان با خالق خود سخن بگويد و او كلام انسان را بشنود و بپذيرد!
در اين دنياى ناچيز، اگر مخاطب انسان شخصى بزرگ و دانشمند باشد، انسان به وجود او افتخار و از مصاحبت با او احساس غرور مىكند و از اينكه زمانى شاگرد فلان استاد بوده است بر خود مىبالد.
2- احساس قدرت
كودك مادامى كه دستش در دست پدرى قوى و مهربان است احساسِ قدرت مىكند، امّا اگر تنها شود هر لحظه ترس و دلهره دارد كه ديگران او را آزار دهند. انسانى كه متّصل به خدا شد، در برابر ابرقدرتها و طاغوتها و مستكبرين احساس قدرت مىكند.
3- احساس عزّت
عزّت به معنى نفوذناپذيرى است. در مكتب انبيا تمام عزّتها از آنِ خداست، چنانكه همه قدرتها از اوست. لذا قرآن از كسانى كه به سراغ غير خدا مىروند انتقاد مىكند كه آيا از غير خدا عزّت مىخواهيد؟ (34)
طبيعى است كه اتصال به عزيزِ مطلق و قدرت بىنهايت، به انسان عزّت مىدهد. چنانكه كلماتى همچون «اللّه اكبر» طاغوتها را در نزد انسان حقير و او را در برابر آنها عزيز مىكند.
لذا قرآن به ما دستور مىدهد كه در سختىها و مشكلات از نماز و عبادت كسب قدرت و قوّت كنيم:
«وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلَو ةِ» (35)
اولياى خدا نيز در مقاطع حسّاس، خود را با نماز تقويت مىكردند. عصر روز نهم محرّم در كربلا، لشگر يزيد به خيمهگاه امام حسينعليه السلام حمله كرد. امام فرمودند: يك شب جنگ را به تأخير بيندازيد كه من نماز را دوست دارم و مىخواهم امشب را تا صبح به عبادت بپردازم.
بندگان صالح خدا، نه فقط نمازهاى واجب كه نمازهاى مستحب را دوست مىدارند. نماز نافله، نشانه عشق به نماز است. نماز واجب را چه بسا انسان از ترس قهر خدا بخواند، ولى در نماز مستحب ترس مطرح نيست، عشق مطرح است.
آرى، هر كس كه كسى را دوست دارد، ميل دارد بيشتر با او حرف بزند و دل از او نمىكند. چگونه ممكن است انسان ادعا كند خدا را دوست دارد ولى حال حرف زدن با او را ندارد!
البتّه اين بىرغبتى به نماز و نافله بىدليل نيست، بلكه طبق روايات گناه روز توفيق نماز شب و نافله سحر را مىگيرد.
به هرحال آنكه نافله نمىخواند، فضلى ندارد كه انتظار تفضّل از خداوند را داشته باشد. چنانكه كسى انتظار ظهور مصلح است كه خود صالح باشد.
نمازهاى نافله، نقص نمازهاى واجب را نيز جبران مىكند. شخصى از امام پرسيد: من در نماز حضور قلب ندارم و از بركاتِ نماز بىبهرهام، چه كنم؟ حضرت فرمودند: بدنبال نمازهاى واجب، نماز نافله بخوان كه كاستىهاى آن را جبران مىكند و سبب قبولى نماز واجب مىگردد.
بخاطر همين آثار و بركات است كه اولياى خدا نه تنها به نمازهاى واجب، بلكه به نمازهاى مستحب توجه زيادى داشتند و از آنچه مانع و مزاحم اين سير معنوى و پرواز روحى مىگشت، مانند پرخورى، پرحرفى، پرخوابى، لقمه حرام، لهو و لعب و سرگرم شدن به دنيا، كه انسان را از حال عبادت مىاندازد و نماز را بر او سنگين مىكند، دورى مىكردند. چنانكه قرآن مىفرمايد:
گرچه نماز يك ارتباط روحى و معنوى است و هدف از آن ياد خداست، اما اسلام خواسته اين روح را در قالب يك سلسه برنامههاى تربيتى پياده كند و لذا شرائط زيادى را براى آن قرار داده است، شرائط صحيح بودنِ نماز، شرائط قبولى و شرائط كمال. پاك بودن بدن و لباس، رو به قبله بودن، درست خواندن كلمات، مباح بودنِ مكان و لباس نمازگزار از شرائط صحّت نماز است كه مربوط به جسم نمازگزار است نه روحِ او. اما اسلام عبادت را در اين لباس قرار داده تا به مسلمين درس نظافت و پاكيزگى، استقلال، و مراعات حقوق ديگران بدهد.
چنانكه توجه و حضور قلب، پذيرفتن رهبرى امامان معصوم و اداى واجباتِ مالى چون خمس و زكوة، شرط قبولى نماز است و انجام آن در اوّل وقت، در مسجد، به جماعت، با لباس تميز و عطر زده، مسواك زده و رعايت نظم صفوف و امثال آن از شرائط كمال نماز است.
دقت در اين شرائط بخوبى مىرساند كه هر يك از آنها نقش مؤثرى در تربيت انسانها دارد. در نماز به هر سو بايستيم رو به خداست، زيرا قرآن مىفرمايد: «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» (37) اما بخاطر آنكه بفهماند جامعه اسلامى بايد يك جهت داشته باشد و درس وحدت و هبستگى بدهد، دستور مىدهد همه به يك جهت بايستند. اما چرا آن جهت، كعبه باشد؟ زيرا كعبه اولين نقطهاى است كه براى عبادت مردم وضع شده است: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبارَكاً» (38)
و از طرفى بنيانگذار و تعميركنندگانِ آن در طول تاريخ، انبيا بودهاند. پس رو به كعبه ايستادن يك نوع همبستگىِ مكتبى در طول زمان است.
از سوى ديگر كعبه رمز استقلال است، زيرا تا وقتى مسلمين رو به بيتالمقدس، قبله يهود و نصارى نماز مىخواندند، آنها منّت مىنهادند و مىگفتند: رو به قبله ما ايستادهايد پس از خود استقلالى نداريد.
قرآن با صراحتِ كامل مىفرمايد:
«لِئَلّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيكُم حُجَّة» (39)
ما قبله شما را كعبه قرار داديم تا مردم بر شما حجّتى نداشته باشند. خلاصه آنكه قبله رمز استقلال، وحدت و همبستگى است و اينها درسهاى تربيتىِ نماز است.
5 - احضار ارواح!
امروزه بازار هيپنوتيزم و احضار ارواح در دنيا رونق پيدا كرده است، ولى هدف ما آن بحثها نيست. هدف ما اين است كه روحِ فرارى خود را از طريق نماز نزد خالق احضار و اين شاگرد فرارى را سر كلاس حاضر كنيم. يكى از بركات نماز احضار نفس سركش وفرارى در محضر خداست.
امام زين العابدينعليه السلام در مناجات الشّاكين، از نَفس خود به درگاه خداوند ناله مىكند و مىگويد: خداوندا من از نفسى به تو گلايه دارم كه ميل به هوسها دارد و از حق فرارى است.
اين نفس است كه گناه را در نزد انسان شيرين و آسان جلوه مىدهد و اينگونه توجيه مىكند كه بعداً توبه مىكنى و يا ديگران نيز اين كارها را كردهاند. نفس مثل كودك بازىگوشى است كه اگر پدر از او مراقبت نكند دست خود را از دست پدر بيرون كشيده و به هر سو كه بخواهد مىرود و هر لحظه خطرى او را تهديد مىكند. بهترين راه كنترل اين نفسِ سركش آنست كه انسان روزى چند مرتبه آن را در نزد خداوند احضار و غفلتزدائى كند تا از غرق شدن در منجلاب ماديات نجاتش دهد. 6- ولايت بر هستى!
از بركاتِ نماز و عبادت آن است كه انسان بتدريج و گام به گام بر هستى تسلّط پيدا مىكند.
گام اوّل: قرآن مىفرمايد: تقوى براى انسان نورانيت و بصيرت مىآورد يعنى به انسان ديدى مىدهد كه حق را از باطل تشخيص دهد، «إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً» (40) و در جاى ديگر مىفرمايد: «يَجْعَل لَّكُمْ نُوراً» (41) پس تقوى كه در رأس آن بندگى خدا و نماز است گامى به سوى نورانى شدن و بصيرت پيدا كردن است. گام دوّم: كسانى كه هدايت الهى را پذيرفتند و در مدار حق قرار گرفتند خداوند هدايت آنها را زيادتر مىكند: «وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُم هُدىً» (42) پس نور و هدايت آنها متوقف نمىشود، بلكه بخاطر تسليم و بندگى دائماً در حال قرب و رشد هستند و شعاع وجوديشان بيشتر مىشود.
گام سوّم: از آنجا كه اين افراد در راه خدا تلاش مىكنند، خداوند راههاى زيادى را براى رسيدن به كمال به آنها نشان مىدهد. «وَالَّذِينَ جَهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُم سُبُلَنَا» (43) گام چهارم: هرگاه شيطان به سراغ آنها برود فوراً متذكّر شده و از خداوند عذرخواهى مىكنند. «إِذَا مَسَّهُمْ طآئِفٌ مِّنَ الشَّيطَانِ تَذَكَّرُوا» (44) گام پنجم: براى خودسازى و دورى از فحشاء و مكر نماز بهترين عامل است. «إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنكَرِ» (45)
بدنبال اين قدمها و گامها، انسان بر نفس خود تسلّط پيدا مىكند، نفس را مهار مىكند و گرفتار وسوسه و لغزش نمىشود. بلكه هرگاه فشار وسوسه درونى و طاغوت بيرونى زياد شد، باز هم از اهرم نماز و صبر كمك مىگيرد: «وَاستَعِينُوا بِالصَّبرِ وَالصَّلَو ة» (46) گام ششم: افراد با تقوى كه وجودشان با نور الهى روشن شده، با هر نماز يك گام به جلو مىروند، زيرا نماز تكرار نيست، بلكه معراج است. پلّههاى يك نردبان همه مثل هم است، اما هر پله يك قدم انسان را رو به بالا مىبرد. چنانكه كسى كه چاه حفر مىكند، در ظاهر كارى تكرارى مىكند و همواره كلنگ مىزند، اما در واقع با هر كلنگى كه مىزند به عمق بيشترى مىرسد.
ركعات نماز در ظاهر تكرارىاند، اما در واقع پلّههاى بالا رفتن از نردبان كمال و عمق دادن به معرفت و ايماناند.
نمازگزار اجازه نمىدهد كه عمرش چراگاه شيطان و لگدكوب او گردد. امام زينالعابدينعليه السلام در دعاى مكارمالاخلاق از خداوند چنين مىخواهد: خداوندا! اگر عمر من چراگاه شيطان است، آن را قطع كن.
نه تنها شيطان كه گاهى وهم و خيال، روح انسان را لگدكوب مىكند و انسان را غافل از حق و حقيقت مىگرداند.
آرى پيامبر اكرم در خواب هم بيدار بود و ما در بيدارى و حتى در حال نماز هم خوابيم و روحمان دستخوش شيطان و خيال است، به قول مولوى: گفت پيغمبر كه عَيناىَ ينام لايَنام القلب عن ربّ الاَنام چشم تو بيدار و دل رفته به خواب چشم من خفته، دلم در فتح باب و در جاى ديگر مىگويد: گفت پيغمبر كه دل، همچون پرى است در بيابانى اسير صَرصرى است باد، پَر را هر طرف رانَد گزاف گه چپ و گه راست با صد اختلاف اين نفس اگر مهار نشود هر لحظه انسان را به فساد مىكشاند: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبّى» (47) به همين دليل قرآن، بهشت را مخصوص كسانى مىداند كه نه تنها به زبان بلكه در دل نيز اراده برترىطلبى و فساد نداشته باشند. (48) و براى آنان كه نفس خود را از هوسها باز داشتهاند، بهشت را مأوى قرار داده است. (49) اولياى خدا بر افكار و انديشههاى خود حاكمند نه محكوم آنها. آنان در اثر بندگى خدا چنان ولايت و سلطهاى بر نفس خويش دارند كه اجازه نمىدهند حتّى وسوسهاى بر قلب آنها خطور كند. من چو مرغ اوجم، انديشه مگس كى بود بر من مگس را دسترس پس از آنكه انسان به نور و شناخت و آگاهى رسيد و با نمازهاىِ عارفانه و عاشقانه و آگاهانه، نفس را كنترل و روح را در جهت رضاى خدا قرار داد و بر نفس خود ولايت و سلطه پيدا كرد، بر هستى نيز سلطه مىيابد. دعاهاى او مستجاب مىشود و كارهاى خدائى مىكند. معجزات انبيا همان تصرّف در هستى و تسلّط بر طبيعت است كه با اذن الهى انجام مىدهند. اينكه مىگويند: «العبودية جوهرة كنهها الرّبوبية» بندگى خالص، گوهرى است كه از ربوبيّت سر در مىآورد، مراد همين سلطه بر هستى است كه از بندگى خدا حاصل مىشود. در حديث آمده كه خداوند مىفرمايد: انسان از طريق كارهاى مستحب و نافله گام به گام به من نزديك مىشود كه تا آنكه محبوب من شود و آنگاه كه به اين مقام رسيد من چشم و گوش و زبان و دست او مىشوم و تمام حركات او خدايى و جهتدار مىشود. به جائى مىرسد كه مانند حضرت ابراهيم مىگويد: «إِنَّ صَلَاتِى وَنُسُكِى وَمَحْيَاىَ وَمَمَاتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» (50) نماز وعبادتم ومرگ وحياتم همه و همه براى پروردگار جهانيان است. در اين حال هرگاه دعا كند مستجاب مىكنم واگر سؤالى كند قبول مىكنم. (51)
باز هم سيماى نماز
هر چه براى نماز گفته و نوشته شود حق آن ادا نمىشود و چگونه ممكن است عمودِ دين و پرچم اسلام و يادگار اديان و انبيا و محور قبولِ همه اعمال در چند جمله بيان شود؟ نماز، برنامه هر صبح و شام است بهنگام صبح اولين كلامِ واجب نماز و بهنگام شام آخرين واجب، نماز است. پس آغاز و انجامِ هر روزت با ياد خدا و براى خدا است. نماز در سفر يا وطن، در زمين يا هوا، در فقر يا غنى، رمز آنست كه در هر كجا هستى و هر كه هستى مطيع او باشى نه غير او.
نماز، ايدئولوژى عملى مسلمان است كه در آن عقائد و افكار و خواستهها و الگوهاى خود را بيان مىكند.
نماز، استحكام بخشيدن به ارزشها و جلوگيرى از فروپاشى شخصيتِ افراد و اعضاى جامعه است كه اگر مصالح ساختمان سُست باشد ساختمان فرو مىريزد. اذانِ نماز، شيپورِ توحيد است كه سپاه متفرّقِ اسلام را در يك صف و زير يك پرچم فرا مىخواند و آنان را پشتِ سر امامى عادل قرار مىدهد. امام جماعت يكى است تا رمز اين باشد كه امام جامعه نيز بايد يكى باشد تا اداره امور متمركز باشد.
امام جماعت بايد مراعات ضعيفترين مردم را بكند و اين درس است كه در تصميمگيرىهاى جامعه مراعاتِ طبقه محروم را بكنيد. پيامبر خدا بهنگام نماز صداى گريه طفلى را شنيد نماز را به سرعت تمام كرد تا اگر مادر طفل در نماز شركت كرده كودكش را آرام كند! (52)
اولين فرمان بدنبال آفرينش انسان، فرمان سجده بود كه به فرشتگان فرمود: براى آدم
سجده كنيد. (53)
اولين نقطه زمين (مكّه و كعبه) كه از زير آب بيرون آمد و خشكى شد مكان عبادت بود. (54) اولين كار رسول خدا پس از هجرت به مدينه ساختن مسجد بود. نماز هم انجام معروف است هم نهى از منكر. هر روز در اذان و اقامه مىگوييم «حىّ على الصلوة حىّ على الفلاح حىّ على خير العمل» كه همه امر به بالاترين معروفها يعنى نماز است.
از سوى ديگر نماز انسان را از فساد و فحشا بازمىدارد: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنكَر» (55)
نماز، حركاتى است برخاسته از آگاهى و شناخت. شناختِ خداوند كه به فرمان او و براى او و اُنس با او قيام مىكنيم و لذا قرآن ما را از نماز در حال مستى (56) و كسالت (57) نهى كرده است تا آنچه را در نماز مىگوييم با توجه و آگاهى باشد. نماز، آگاهىبخش است. هر هفته روزهاى جمعه نمازجمعه برپا مىشود و قبل از نماز دو خطبه خوانده مىشود. اين دو خطبه بجاى دو ركعت از نماز و به عبارتى جزئى از نماز است. خطبههايى كه به فرموده امام رضاعليه السلام بايد مردم را از تمام مسائل جهان آگاه كند.
شنيدن خطبهها و آنگاه نماز خواندن يعنى آگاه شدن و بعد نمازخواندن. نماز خروج از خود و پرواز بسوى خداست و قرآن مىفرمايد: «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْت فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» (58) هركس از خانهاش به قصد هجرت بسوى خدا و رسولش خارج شود و سپس مرگ او را دريابد پاداشش بر خداست.
امام خمينى مىفرمايد: هجرت از خانه دل بسوى خدا، يكى از مصاديق آيه است، هجرت از خودپسندى و خودخواهى و خودبينى به سوى خداپرستى و خداخواهى و خدابينى بزرگترين هجرتهاست. (59)
نماز به منزله اسم اعظم الهى بلكه خودِ اسم اعظم است.
در نماز، عزّت ربّ و ذلّت عبد مطرح است كه اين دو مقام بس عالى است. نماز پرچم اسلام است. «عَلَمُ الْاِسْلامِ اَلصَّلوة» (60)
همانگونه كه پرچم نشانه است، نماز نيز نشانه و علامت مسلمانى است. چنانكه پرچم مورد احترام است و اهانت به آن، اهانت به يك ملّت و كشور است، اهانت و بىتوجهى به نماز نيز بىتوجهى به كلّ دين است. چنانكه برپابودن پرچم نشانه حيات سياسى و نظامى و قدرت است. در برپابودن نماز نيز اين امور مطرح است.
تحقیق درباره فلسفه عبادت فلسفه آفرينش انسان، بندگى و عبادت و عبوديّت است. اين صريح كلام الهى در قرآن كريم است كه مىفرمايد: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (2) جن و انس را، جز براى پرستش و بندگى خود نيافريدم. اين حكمت و هدف والا، سرلوحه همه رسولان الهى نيز بوده است. در قرآن مىخوانيم: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ اُمَّةٍ رَسُولاً اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوت» (3) در هرامّتى پيامبرى برانگيختم كه (به مردم بگويند:) بنده خدا باشيد و از طاغوت بپرهيزيد. ناگفته نماند كه اين بندگى كردن، سودى به خدا نمىرساند بلكه مايه عزّت و سعادت خود انسان است وگرنه خداوند بى نياز مطلق است: من نكردم خلق تا سودى كنم بلكه تا بر بندگان جودى كنم اگر معلّم به شاگردانش مىگويد: درس بخوانيد، نفع اين درس خواندن به خود آنان بر مىگردد و براى معلّم سودى ندارد.
ريشه هاى عبادت 1. عظمت خدا برخورد با يك شخصيت برجسته، انسان را به تواضع وا مىدارد، ديدار با يك دانشمند بزرگ، آدمى را به تكريم و احترام وا مىدارد، چون كه انسان در برابر عظمت و دانش آن شخصيت و اين دانشمند، خود را كوچك و كم سواد مىبيند. خداوند، مبدأ همه عظمتها و جلالهاست. شناخت خدا به عظمت وبزرگى، انسان ناتوان وحقير را به كُرنش وتعظيم در برابر او وامىدارد. 2. احساس نياز و وابستگى انسان، عاجز، نيازمند و ناتوان است و خداوند، در اوج بى نيازى و غناى مطلق، و سر رشته دار امور انسانهاست. اين هم عاملى است، تا انسان در برابر خداوند «بندگى» كند. 3. سپاس نعمت توجه به نعمتهاى بى حساب و فراوانى كه از هر سو و در هر زمينه ما را احاطه كرده، قوىترين انگيزه را براى پرستش پروردگار ايجاد مىكند. نعمتهايى كه حتّى پيش از تولّد شروع مىشود و در طول زندگى همراه ماست و در آخرت هم (اگر شايستگى داشته باشيم) از آن بهرهمند خواهيم شد. قرآن به اين نكته اشاره كرده و به مردم زمان پيامبر صلى الله عليه وآله مىفرمايد: «فَلْيَعْبُدُواْ رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ الَّذِى أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَءَامَنَهُم مِّنْ خَوْف» (4) بايد خداى كعبه را عبادت كنند، خدايى كه آنان را از گرسنگى نجات داد و از ترس، ايمن ساخت. 4. فطرت در سرشت انسان، پرستش و نيايش وجود دارد. اگر به معبود حقيقى دست يافت، كه كمال مطلوب همين است، و اگر به انحراف و بيراهه دچار شد، به پرستش معبودهاى بدلى و باطل مىپردازد. بت پرستى، ماه و خورشيد پرستى، گوساله و گاو پرستى، نمونههايى انحرافى است كه وجود دارد، كسانى هم پول و مقام و همسر و ماشين و مدال و ... را مىپرستند. انبيا آمدهاند تا فطرت را در مسير حق، هدايت كنند و انسان را از عبادتهاى عوضى نجات بخشند. حضرت على عليه السلام در مورد بعثت رسول خدا صلى الله عليه وآله مىفرمايد: «فَبَعَثَ اللّهُ مُحَمَّداً بِالْحَقَّ لِيُخرِجَ عِبادَهُ مِنْ عِبادَةِ الاوثانِ اِلى عِبادَتِهِ ...» (5) خداوند حضرت محمّد صلى الله عليه وآله را برانگيخت، تا بندگانش را از «بتپرستى» به «خدا پرستى» دعوت كند. روحِ عبادت در فطرت انسان نهفته است و اگر درست رهبرى نشود به عبادت بت و طاغوت مىگرايد. مثل ميل به غذا كه در هر كودكى هست، ولى اگر راهنمايى نشود، كودك خاك مىخورد و لذّت هم مىبرد. بدون هدايت صحيحِ اين گرايش فطرى نيز، انسان به عشقهاى زودگذر پوچ يا پرستشهاى بى محتواى انحرافى دچار مىشود. چگونه عبادت كنيم؟ مگر نه اينكه نشانى هر خانه را بايد از صاحب خانه گرفت؟ و مگر نه اينكه در هر ضيافت و مهمانى، بايد نظر ميزبان را مراعات كرد؟ عبادت، حضور در برابر آفريدگار است و نشستن بر سر مائدههاى معنوى كه او براى «بندگان» خود فراهم كرده است. پس، چگونگى عبادت را هم از او بايد فراگرفت و به دستور او عمل كرد و ديد كه او چه چيز را عبادت دانسته و عبادت را به چه صورت از ما طلبيده است؟ غير از شكل ظاهرى عبادات، به خصوص نماز كه بيشتر در چگونگى آن سخن خواهيم گفت، محتواى عبادت را بايد از ديد اولياى دين و متن مكتب شناخت و به كار بست. بهترين عبادتها آن است كه: 1. آگاهانه باشد. دو ركعت نمازِ انسان آگاه و دانا، از هفتاد ركعت نماز شخص نادان برتر است. و عبادت كننده ناآگاه، همچون الاغ آسياب است كه مىچرخد ولى پيش نمىرود. (6) امام صادق عليه السلام مىفرمايد: كسى كه دو ركعت نماز بخواند و بداند با كه سخن مىگويد، گناهانش بخشيده مىشود. (7) در اين صورت است كه نماز، معراج روح مىشود و عامل بازدارنده از فساد و موجب قرب به خدا مىگردد. 2. عاشقانه باشد. آنچه موجب نشاطروح در عبادت مىشود وعابداز پرستش خود لذّت مىبرد، عشق به اللّه و شوق به گفتوگوى با اوست. عبادتهايى بى روح و از روى كسالت و سستى و خمودى، نشانه نداشتن شور و شوق نيايش و نجوا با پروردگار است. در دعا مىخوانيم: «... وَ اجْعَلْ نِشاطِى فى عِبادَتِكَ» (8) خداوندا! نشاط مرا در عبادت خودت قرار بده. آنان كه از عبادت لذّت نمىبرند، همچون بيمارانى هستند كه از غذاى لذيذ، لذّت نمىبرند. اگر اين شوق وعشق باشد، ديگر چندان نيازى به تبليغ، تشويق و تحريك از بيرون نيست، بلكه انگيزه درونى انسان را به عبادت وامىدارد و آنگونه كه براى ديدار شخصيت معروف ومحبوبى، لحظه شمارى مىكنيم واز آن ديدار، مسرور مىشويم، از عبادت هم به وجد و نشاط مىآييم. براى عاشقان، شنيدن صداى «اذان» اعلام فرا رسيدن لحظه ديدار است. پيامبر اسلام به بلال مىفرمود: «اَرِحْنا يا بلال» (9) اى بلال! ما را از غم و تلخى نجات بخش. اين شوق زايد والوصف آن حضرت را به نماز مىرساند. 3. خالصانه باشد. هيچ چيز همچون «ريا» و خودنمايى و مردم فريبى، آفت عبادت نيست. از طرف ديگر، هيچ چيز چون خلوص، ارزش آفرين عبادت و نماز نيست. البتّه داشتن اخلاص در عبادت بسيار دشوار است، و دل و جان را از تهاجم وسوسههاى ابليسى رهاندن، رنجى بزرگ دارد و همتى بلند و ارادهاى نيرومند مىطلبد. عبادت تا خالص نباشد، در درگاه الهى پذيرفته نيست و تنها پيشانى بر زمين سودن و قرائت صحيح داشتن و در صف اوّل جماعت ايستادن و ... ملاك نيست. بايد نماز و بندگى از رنگِ ريا پاك و به رنگِ الهى «صبغةاللّه» (10) آراسته باشد تا به خدا برسد. تعبير قرآن چنين است: «وَمَآ أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» (11) هيچ دستور عبادى براى مردم نيامده مگر آنكه امر به اخلاص در آن شده است. 4. خاشعانه باشد. خشوع، حالت قلبى انسان در عبادت و نتيجه توجّه كامل به مقام بندگى در آستانِ الهى است. آنكه نياز و عجز خود را مىداند و عظمت و كمال الهى را مىشناسد و در عبادت، خود را در برابر آن خداى بى همتا و آگاه مىيابد. حالتى متناسب با اين «حضور» پيدا مىكند، در اين حالت قلب، خاشع مىشود، نگاه افتاده مىگردد و توجّه از هر چيز ديگر بريده و به معبود متوجّه مىشود. قرآن در توصيف مؤمنان و عبادتشان مىفرمايد: «الَّذِينَ هُمْ فِى صَلَاتِهِمْ خَشِعُونَ» (12) در نمازشان خاشعاند. اين حالت، محصول آن توجّه است، در حديث مىخوانيم: «اُعبُدِ اللّهَ كَأَنَّكَ تَراهُ» (13) خدا را چنان عبادت كن كه گويا او را مىبينى. «فَصَلِّها لِوَقتِها صَلاةَ مُوَدَّعٍ» (14) چنان نماز را در وقت خودش بخوان كه گويا آخرين نماز است. يعنى همواره اين حالت را داشتن كه گويا فقط براى همين يك نماز، فرصت باقى است. 5 . مخفيانه باشد. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: «اَعظَم العبادة اَجراً اَخفاها» (15) پاداش عبادتى بيشتر وبزرگتر است كه مخفىتر باشد. اين براى آن است كه عبادت (به خصوص عبادتهاى مستحب) در حضور جمع، زمينه بيشترى براى تظاهر وريا دارد. البتّه اين در مواردى است كه اسلام، خود امر به عبادت آشكار نكرده باشد، همچون نمازجماعت در مسجد كه از نماز فرادى در خانه برتر است. شيطان، دشمن رستگارى انسان است و سوگند خورده است كه همواره در راه انسان، چاه گمراهى بكند و پرتگاه گناه پديد آورد و انسان را مانند خودش جهنّمى كند. از اين رو، براى تباه ساختن عمل انسان، دام مىگسترد و عبادت او را فاسد مىكند. يا از راه ريا و خراب كردن نيّت. يا پديد آوردن عُجب و خودپسندى به خاطر عبادت. يا از طريق سلب توفيق از انسان. و ... يا از راه كشاندن به گناه، كه موجب تباه شدن و هدر رفتن زحمت انسان در طريق بندگى مىشود. همچون كشاورزى كه محصول زحمتهاى طاقت فرسايش، با جرقهاى مىسوزد و دود مىشود، و يا جامى از آب زلال كه با افتادن حشره يا ريختن خاك در آن، آلوده مىشود. شرايط تكليف از ميان موجودات، انسان ويژگى تكليف را داراست و اين از امتيازات و افتخارات اوست كه از سوى خداى هستى، فرمان مىيابد و عهده دار انجام كارها و وظايفى مىشود كه خواسته پروردگار جهان است. يكى از علما، هميشه سالگرد بلوغ خود را كه مرحله رسيدن به «تكليف» است جشن مىگرفت و مىگفت: در چنين روزى، لياقت مسئوليت پذيرى و انجام تكاليف الهى را يافتهام. روز رسيدن به تكليف، روز مباركى است و شايسته است كه براى آن «جشن تكليف» گرفت. به هر حال، آنچه كه شرط تكليف انسان است به صورت فشرده از اين قرار است: 1. بلوغ بلوغ سنّى آن است كه پسران، پانزده سال را تمام كرده، به سن 16 سالگى وارد شوند (16) و دختران 9 سال را به پايان رسانده، ده ساله شوند. با اين بلوغ تكليفى، انجام همه واجبات دينى و پرهيز از محرّمات، بر انسان لازم مىشود و در صورت تخلّف، گناه كرده و مورد مؤاخذه الهى قرار مىگيرد. غير از اين بلوغ، بلوغهاى ديگرى هم هست. همچون: الف) بلوغ سياسى در مسائل اجتماعى و آگاهىهاى سياسى و شناخت جامعه و روابط حكومتى و ... ب) بلوغ اقتصادى كه رسيدن به مرحلهاى از رشد است كه انسان بتواند در اموال خود، عاقلانه و بر اساس مصلحت، دخل و تصرّف كند و قادر بر حفظ اموال خود باشد. ج) بلوغ ازدواج، كه دختر و پسر، غير از سنّ و سال، توانايى اداره زندگى و پذيرش مسئوليت ازدواج و تشكيل خانواده را داشته باشند. گرچه بلوغ، شرط تكليف است، ولى پيش از رسيدن به سنّ تكليف، هم نوجوانان وظيفه دارند با عادت دادن خود به انجام وظايف و دورى از گناهان، آماده ورود به مرحله تكليف شوند، و هم اولياى آنان موظّفاند به نحوى آنان را تربيت كنند و به نماز و عبادت و پرهيز از معاصى عادت دهند كه هنگام تكليف، مشكلى از نظر شناخت وظيفه و آگاهى به مسائل و مبانى دينى و اجراى دستورات الهى نداشته باشند. 2. قدرت تكليف، تابع توان است. خداى دادگر، از هيچ كس عملى فوق طاقت او نخواسته است و اگر كسى نسبت به انجام كارى ناتوان باشد، تكليفى هم ندارد. خداوند در قرآن مىفرمايد: «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلّا وُسْعَهَا» (17) خداوند هيچ كس را جز در حدّ توان او تكليف نمىكند. 3. اختيار شرط ديگر تكليف، اختيار است. اگر فشار و اجبار، مانع انجام وظيفه شد، در شرايط اضطرار و ناچارى، انسان مكلّف نيست و ترك تكليف هم كيفر ندارد، مثل آنكه حكومتى طاغوتى مانع رفتن انسان به حج شود، يا ظالمى انسان را به زور، وادار به خوردن روزه كند. 4. عقل عقل، وجه برترى انسان بر حيوان و شرط تكليف و پشتوانه معرفت و عمل اوست. كيفر و پاداش انسان نيز بستگى به آن دارد. كسى كه ديوانه و سفيه باشد، از محدوده تكاليف بيرون است. بنا به اهمّيت اين گوهر پربها در وجود انسان و زندگى او، خداوند هر چه را كه به عقل و كارآيى آن لطمه بزند حرام ساخته، مانند شراب، و به آنچه موجب كمال و شكوفايى آن شود، دستور داده است، همچون دانش آموختن، مشورت كردن، مسافرت و كسب تجربه و ... عبادت، در ترازوى سنجش گفتيم: عبادت، يعنى بندگى و پرستش، اطاعت امر خدا و انجام تكليف الهى، خواستِ خود را فداى خواسته پروردگار كردن و گردن نهادن به احكام شرع. آنچه به عنوانِ تكليف و عبادت انجام مىشود، به لحاظ نيّت و محتوا و كيفيّت انجام و خصوصيات فردى هر كس، مراحل و مراتبى مىيابد. گاهى عمل عبادى، تنها مرتبه صحّت و درستى را از نظر رعايت شرايط دارد، گاهى به مرتبه قبول مىرسد، و گاهى هم صفت كمال مىيابد. پس براى عبادات، شرايط زير مطرح است: 1. شرايط صحّت عبادات 2. شرايط قبولى عبادات 3. شرايط كمال عبادات و اينك توضيحى پيرامون اين سه مرحله و سه نوع شرايط: شرايط صحّت عبادت هدفِ درست و شكلِ صحيح عبادت، دو عامل مهمّ در صحّت آن است. يعنى هم مقصود از عبادت، بايد رضاى خدا و قصد قربت و انجام فرمان الهى باشد، نه جلب نظر مردم و ريا و خودنمايى، و هم صورت ظاهرى آن، طبق دستور باشد، حتّى در جزئيات آن. عمل خالص و نيّت خدايى در عبادات، آن است كه چشمداشت تمجيد و تشكّر از مردم نداشته باشيم، براى خدا كار كنيم و اجر خود را در بندگى و طاعت، از او بخواهيم. امام صادقعليه السلام فرمود: «وَالعَمَلُ الخالِصُ الَّذى لا تُريدُ اَنْ تَحمِدَكَ عَلَيْهِ اَحَدٌ اِلاّ اللّهُ» (18) عمل خالص عملى است كه در انجامش، جز از خدا، از احدى انتظار سپاس وستايش نداشته باشى. عامل ديگر صحّت عبادت به شكل آن مربوط است، يعنى عمل، طبق آنچه گفتهاند و مطابق دستور شرع باشد، نه بر اساس ذوق و سليقه شخصى يا مد روز يا پسند مردم. اينكه مثلاً نماز را چگونه بايد خواند، كجا آهسته و كجا بلند، كجا نشسته و كجا ايستاده، كجا چهار ركعت و كجا دو ركعت، و ... همه طبق دستور باشد، گرچه همه عبادت است. رسول خداصلى الله عليه وآله فرموده است: «لا قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ و لا نيّةٌ اِلاّ بِاِصابَةِ السُّنَةِ» (19) هيچ ارزشى براى گفتهها و عملها نيست، مگر آنجا كه به سنّت برسيم و متعبّد باشيم و طبق دستور، عمل كنيم. اگر به شما بگويند در صد قدمى گنجى است كه مىتوانيد استخراج و تصاحب كنيد، اگر 98 قدم يا 102 قدم برويد و حفر كنيد، به گنج دست نخواهيد يافت و رنج بيهوده كشيدهاند. در گرفتن شماره تلفن، يك شماره كم و زياد، تماس را با خانه يا اداره ديگرى بر قرار مىكند و كليد، اگر يك دندانه كم يا زياد يا جابجا ساخته شود، قفل را نخواهد گشود. امّا كسانى از روى انحراف، در شك عبادت خدا تغييراتى مىدهند. اين تغيير دادنها گاهى از روى لجاجت است، گاهى روشنفكر مآبى علّت آن است، گاهى مقدّس مآبى و كلاه شرعى سبب آن مىشود و گاهى جهالت و نادانى يا عوامل ديگر. «تعبّد» آن است كه حتّى در شكل عمل هم، آنگونه كه دستور دين است، بى كم و كاست، عمل كنيم تا به مفهوم صحيح، «بندگى» كرده باشيم. شرايط قبولى عبادت مقصود، شرايطى است كه رعايت آنها، علاوه بر درستى عمل، موجب قرب به خدا و جلب رضاى او مىشود. ممكن است نمازى صحيح باشد ولى سبب رشد و تزكيه روح نشود، همچون دارويى كه شفابخش نباشد، يا جنسى در بازار بىمشترى باشد. عبادت هم، گاهى تنها در حدّ نجات بخشى از كيفر است، ولى گاهى انسان را محبوب خدا و عمل را مقبول درگاهش مىسازد. در آيات و روايات، نكات بسيارى پيرامون قبولى عبادت و عمل مطرح است كه به عنوان نمونه، چند مورد ذكر مىشود. 1. در بُعد اعتقادى، «ايمان» قرآن كريم مىگويد: اعمال شايسته و صالح، از كسى كه «مؤمن» باشد، موجب حيات طيّبه مىشود. «مَنْ عَمِلَ صَلِحاً مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً» (20) و در آيه ديگرى مىفرمايد: «وَمَن يَكُفُرْ بِالْإِيمَنِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» (21) كسى كه كفر ورزد و ايمان را نپذيرد، اعمالش تباه مىشود. آنكه خدا را باور ندارد، چگونه انتظار دارد پرستشهايش مورد پذيرش آفريدگار قرار گيرد؟ 2. در بُعد سياسى، «ولايت» آنچه عمل را در مسير صحيح و خدايى قرار مىدهد، پيروى از رهبرى آسمانى و شايسته است. در سايه چنين رهبرى و ولايتى، خط صحيح عمل و عبادت، كارساز مىشود و در غير آن، يا بىخاصيت و بىاثر مىشود، يا عبادت هم در راستاى اهداف دشمنان راه خدا قرار مىگيرد. اگر مسافران، با رانندهاى راه شناس و امين مسافرت كنند، هر چند ژنده پوش و نامرتّب باشند، سرانجام به مقصد مىرسند. ولى سرنشينان شيك پوش و آراسته اتومبيلى كه به رانندهاش اطمينان نيست، ناشى يا مست است يا مسير را عوضى مىرود، هرگز به مقصد نمىرسند، بلكه چه بسا نابود مىشوند. امروزه كشورهاى اسلامى، ارزشمندترين دستورالعملهاى اسلامى را در اختيار دارند ولى بخاطر گردن ننهادن به رهبرى معصومين يا جانشينان آنان و تن دادن به ولايت جور وحكومت طاغوتها، دچار ذلّت، تفرقه وضعفاند. عبادت در سايه رهبرى صحيح، مفهوم راستين خود را مىيابد و خداوند آن را مىپسندد و مىپذيرد. در حديث از امام باقر عليه السلام آمده است: «مَنْ دانَ اللّهَ بِعِبادَةٍ يَجْهَدُ فيها نَفْسَهُ وَ لا اِمامَ لَهُ مِنَ اللّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ» (22) كسى كه ايمان به خدا دارد و عبادتهاى جانفرسا هم انجام مىدهد، ولى امام شايستهاى از طرف خدا ندارد، تلاشش بى فايده و نپذيرفته است. در حديثى ديگر مىخوانيم: «مَنْ لَمْ يَتَوَلَّنا لَمْ يَرْفَعِ اللّهُ لَهُ عَمَلاً» (23) هر كه ولايت ما را نپذيرد و به رهبرى ما گردن ننهد، خدا عملى را از او بالا نمىبرد. 3. در بُعد اخلاقى، «تقوا» بندگى خدا با شرط تقوا و ترك گناه، قبول مىشود. قرآن پس از ذكر داستان هابيل و قابيل، كه هر دو به درگاه خداوند قربانى كردند و قربانى يكى پذيرفته و ديگرى ردّ شد، مىفرمايد: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» (24) خداوند، تنها از اهل تقوا، «قبول» مىكند. آنكه دزدى كند و مال ديگران را انفاق كند، مقبول نيست. آنكه حق مردم را بخورد وبه نماز بايستد، نمازش مردود است. آنكه نماز را ترك كند ولى جهاد نمايد، يا به ديگران ستم كند و نماز بخواند، يا به ديگرى تهمت بزند و غيبت كند و به زيارت هم برود، يا چشم ناپاك به نواميس مسلمين داشته باشد و نماز شب هم بخواند، آن نماز و جهاد، و اين زيارت و نافله را خدا نمىپذيرد، چون همراه با تقوا نيست و بدون تقوا هيچ عملى براى انسان، عمل خير به حساب نمىآيد. 4. در بُعد اقتصادى، «رسيدگى به محرومين» نيازمندان و فقيران، بندگان خدايند. آن عبادت و بندگى كه همراه با رسيدگى به وضع بندگان ناتوان و محروم خدا نباشد، بى ارزش است. در آيات و روايات، موضوع «نماز» و «زكات»، معمولاً در كنار هم آمده است كه يكى ارتباط با خداست و ديگرى ارتباط با خلق خدا. از امام رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود: «مَنْ صَلّى وَ لَمْ يُزَكِّ لَمْ تُقْبَلْ صَلوتُهُ» (25) نماز افرادى كه زكات ندهند، پذيرفته نيست. آرى نپرداختن حقوق واجب محرومين، اموال انسان را آميخته به حرام مىكند و زندگى از مسير الهى بيرون مىرود. 5 . در بُعد اجتماعى، «خوش رفتارى» اساس جامعه اسلامى بر اخوّت و صفا و برادرى ميان مسلمانان است. هر چه كه اين روابط را به هم بزند و وحدت را بشكند و حرمت افراد را زير پا بگذارد، چنان ناپسند است كه قبول عبادت را هم با مشكل مواجه مىسازد. غيبت و بهتان باشد، يا تفرقه انگيزى و نمّامى، سوء خلق و بدرفتارى باشد، يا مردم آزارى و قطع رحم. بر عكس، صله رحم، حسن خلق، مودّت با مردم و حسن نيّت با ديگران، موجب رضاى خدا و قبول اعمال است. در اين زمينهها حديث بسيار است. به اين روايت توجّه كنيد. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: هر كس مسلمانى را غيبت كند، تا چهل روز، نماز و روزهاش قبول نمىشود، مگر اينكه غيبت شده او را ببخشد. (26) رسول خدا صلى الله عليه وآله به ابوذر فرمود: از هجران و قهر كردن با برادر دينى بپرهيز، چرا كه با اين ترك رابطه، عمل قبول نمىشود. (27) و امام صادق عليه السلام فرمود: بد اخلاقى و بدرفتارى عمل را تباه مىكند، آن گونه كه سركه عسل را. (28) 6. در بُعد خانوادگى، «رعايت حقوق» والدين و فرزندان نسبت به هم حقوق متقابل دارند و كسانى كه اين حقوق را مراعات نكنند، خدا نماز و كارهاى نيك آنها را نمىپذيرد. (29) به روايت امام صادق عليه السلام : «مَنْ نَظَرَ اِلى اَبَويْهِ نَظَرَ ماقِتٍ وَ هُما ظالِمانِ لَهُ. لَمْ يَقْبَلِ اللّهُ لهُ صَلاةً» (30) فرزندى كه از روى خشم به پدر و مادر خود نگاه كند - هر چند والدين در حق او كوتاهى و ظلم كرده باشند - نمازش از سوى خدا پذيرفته نيست. آرى پيوند با خدا در صورتى مفيد است كه پيوند خانوادگى، با رعايت حقوق و وظايف متقابل ميان افراد، مراعات شود. نماز، معراج روح و نردبان معنّويت است. در صورتى مىتوان از اين نزدبان عروج كرد كه پايهاش لغزان نباشد. پايه استوار ارتباط با خدا، روابط صحيح ميان افراد خانواده است. نشانه قبولى عبادت با اين همه شرايطى كه براى قبولى عبادت و نماز است، بايد مراقب بود نماز بى فايده و پرستش بى خاصيت نداشته باشيم. صِرف انجام تكليف، كافى نيست، بايد چنان انجام وظيفه كرد، كه صاحب فرمان كه خداوند است، بپذيرد. على عليه السلام مىفرمايد: «كُونُوا عَلى قَبُولِ الْعَمَلِ اَشدَّ عنايتاً مِنْكُمْ عَلَى الْعَمَلِ» (31) بيشترين توجه شما، به قبولى عمل باشد، نه اصل عمل! با اين حساب، از كجا مىتوان فهميد كه طاعتمان را خدا پذيرفته است؟ امام صادق عليه السلام نشانه آن را چنين بيان مىكند: «مَنْ اَحَبَ اَنْ يَعْلَمَ اَقُبِلَتْ صَلوتُهُ اَمْ لَمْ تُقْبَلْ فَلْيَنْظرْ هَلْ مَنَعَتْهُ صَلوتُهُ عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ؟ فَبِقَدْرِ ما مَنَعَتْهُ قُبِلتْ مِنْهُ» (32) هر كه مىخواهد بداند آيا نمازش پذيرفته شده يا نه، ببيند آيا نمازش، او را از گناه و زشتى بازداشته است؟ به هر مقدار كه نمازش، مانع گناه و منكر شود، نمازش قبول شده است. شرايط كمال عبادت غير از شرط صحّت و شرايط قبول، شرايطى هم براى كمال عبادت است. يعنى اگر اين شرايط باشد، عمل عبادى ارزشى فوقالعاده و كمالى بالاتر خواهد داشت. عبادات واعمالى كه شرايط زير را داشته باشد، برتر وكاملتر است: 1. مشكلتر بودن در عبادت، بايد دشوارى آن را تحمل كرد و بر سستى و تن پرورى غلبه يافت و به پرستشى عاشقانه و پيوسته پرداخت. علىعليه السلام فرموده است: «اَفْضَلُ الاَعْمالِ ما اَكْرَهْتَ نَفسَكَ عَلَيهِ» (33) بهترين كارها، عملى است كه خود را (علىرغم عدم پذيرش نفس) بر آن وادار كنى. آنكه در لحظات سخت، از رسولخدا حمايت ويارى كند. آنكه با پاى پياده به سفر حج و زيارت برود. آنكه با جان و مال، در راه خدا مبارزه كند. آنكه در راه دين، سختى بيشترى تحمّل كند، از فضيلت بيشترى برخوردار است. 2. نظم و تداوم عبادت اگر برنامههاى دائمى ومنظّم داشته باشد، بهتراست. در روايات آمده است كه مؤمن، اوقات وكارهاى خود را تقسيم مىكند وبخشى را براى عبادت ومناجات با خدا قرار مىدهد. 3. مهمتر بودن در كارها بايد اهمّ و مهمّ كرد و كارهاى «مهمّ» را فداى كارهاى «مهمتر» نمود. وقتى بستگان انسان نيازمند هستند، چرا صدقه به ديگران؟ وقتى كارهاى مستحب، به واجبات انسان ضرر بزند، چه نيازى به انجام آنها؟ وقتى كارى، نفع عامترى دارد، چرا پرداختن به امورى كه خيرش محدود و موقّت است؟ على عليه السلام مىفرمايد: «لا قُرْبَةَ بَالنَّوافِلِ اِذا اَضَرَّتْ بِالْفَرائِضِ» (34) هرگاه نمازهاى مستحب، به نمازهاى واجب ضرر برساند، ديگر آن نافلهها موجب قرب به خدا نخواهد شد. 4. بركت داشتن گاهى كمال يك عمل، در بركت داشتن آن است، يعنى كارى باشد كه خير و سود آن، جاودان و گسترده و باقى باشد، نه موقّت و گذرا. 5 . سبقت گرفتن در كارهاى نيك، پيشتاز بودن و شتاب به سوى صالحات و خيرات، امتيازات ويژهاى دارد. پيوستن به اسلام در آغاز امر، برتر از مسلمان شدن در روزگار غلبه و قدرت مسلمين است. (35) به سوى نماز اوّل وقت بايد شتافت. در كارهاى خداپسند بايد پيشقدم بود. تأكيد بر «سارعوا» (36) و «سابقوا» (37) ، در قرآن و حديث نشان آن است كه سرعت و سبقت در عبادت مايه كمال عبادت است. 6. نشاط و دوام منافقان، نماز را با كسالت و بى نشاط مىخوانند. (38) اهل شك، در عبادتشان دچار ترديد و سستى مىشوند. عبادتى كاملتر است كه همراه با نشاط، و برخوردار از استمرار و پيوستگى باشد. عملِ اندك و با دوام، برتر از كار زيادى است كه انسان از آن ملول و خسته شود و دست بكشد. خداوند، در توصيف عبادت فرشتگان فرموده است: شبانه روز، بدون خستگى، خدا را تسبيح مىگويند. (39) 7. بصيرت و يقين عملى كه از روى بينش عميق و آگاهى و يقين باشد، به مراتب برتر از كارهاى سطحى و عبادتهاى تهى از يقين است. در حديث مىخوانيم: «اِنَّ الْعَمَلَ الدّائِمَ الْقَليلَ عَلَى الْيَقينِ، اَفْضَلُ عِنْدَاللّهِ مِنَ الْعَمَلِ الْكَثيرِ عَلى غَيْرِ يَقينٍ» (40) عمل اندك ولى پيوسته و مداومى كه همراه يقين باشد، نزد خدا برتر از عمل بسيارى است كه فاقد بصيرت ويقين باشد. شرايط ديگرى براى كمال عبادت وجود دارد كه در اين مختصر از آنها مىگذريم ... سيماى نماز تاكنون آنچه خوانديد، به «عبادت» مربوط مىشد. البتّه عبادت، عنوان عامى است كه نمونهها و مصداقهاى فراوانى را در بر مىگيرد و تنها در «نماز» خلاصه نمىشود. حج، روزه، امر بمعروف و نهى از منكر، جهاد، طلب روزى حلال، خدمت به همنوعان، درس خواندن و درس گفتن، عزادارى بر شهيدان كربلا، نيكى به پدر و مادر، يتيم نوازى، پرداخت خمس و زكات و ... همه و همه عبادت است. (البتّه به شرط خدايى بودن نيّت) ولى در ميان اعمال عبادى، «نماز» برجستگى و درخشندگى خاصى دارد و جلوه درخشان عبادت و پرستش خدا به حساب مىآيد. اوصاف نماز، فلسفه و حكمتش، فايده و آثارش، شرايط و آدابش، مكان و زمانش در آيات و روايات بسيارى آمده كه پرداختن به آنها طولانى خواهد شد. امّا سعى مىكنيم بر اساس قرآن و حديث، قطرهاى از درياى معارف اسلامى درباره نماز را بازگوييم. نماز، بزرگترين عبادت و مهمترين سفارش همه انبياست. لقمان، پسرش را به نماز توصيه مىكند. (41) حضرت عيسى در گهواره مىگويد: خدايم مرا به نماز و زكات توصيه كرده است. (42) رسول خدا صلى الله عليه وآله نماز را نور چشم خود مىداند. «قُرَّةُ عَيْنى فِى الصَّلاةِ» (43) نماز، فريضهاى است كه خدا را به ياد انسان مىآورد. (44) و پيمان خدا با مردم است. (45) نماز، سيماى مكتب است. «اَلصَّلوةُ وَجْهُ دينكُمْ» (46) نماز، دواى تكبّر است. «وَ الصَّلاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ» (47) نماز، وسيله تشكّر و سپاس از نعمتهاى الهى است، عمود و پايه دين، كليد بهشت، وسيله آزمايش و شناخت مردم و محو كننده گناهان، و پاك كننده دل و جان آدمى است. روزى پنج نوبت، با حفظ شرايط كامل نماز، در پيشگاه خدا ايستادن و نعمتهاى او را ياد كردن و از او حاجت و نياز خواستن، همچون شست و شو در نهر آبى است كه آلودگىها را مىزدايد. (48) نماز، اوّلين سؤال در قيامت است، كه اگر پذيرفته نشود، كارهاى ديگر هم مقبول نيست. نماز، تنها عبادتى است كه در هيچ حال از انسان ساقط نمىشود حتّى در ميدان جنگ ودر شرايط اضطرار، بيمارىو... نماز، اعلام بندگى در برابر خدا و زير بار نرفتن در مقابل طاغوتها و ستمگران است. نماز، زنده نگه داشتن آيين توحيدى حضرت ابراهيم، و سنّت رسولاللّه ومكتب حسينبنعلىعليهما السلام است. نماز، براى عاشقان خدا، شيرين ولى براى منافقان، تلخ و سنگين است: «وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَشِعِينَ» (49) نماز، كوبنده شيطان و مأيوس كننده اوست. حضور در برابر آفريدگار است. نماز هماهنگى با همه ذرّات عالم است. جهان، محراب وسيعى است كه همه كائنات، در آن به تسبيح و سجود در برابر خدا مشغولاند. به نماز ايستادن، همراهى با همه آفريدهها و فرشتگان در پرستش و ذكر پروردگار است. در اهميت نماز، همين بس كه على عليه السلام در ميدان نبرد صفّين، و امام حسين عليه السلام در ظهر عاشورا دست از جنگ كشيدند و به عشق الهى، به نماز ايستادند. شخصى به حضرت على عليه السلام ايراد گرفت، امام فرمود: ما براى همين مىجنگيم تا مردم، اهل نماز باشند. به سيد الشهدا، در زيارتنامهاش خطاب مىكنيم: گواهى مىدهم كه تو نماز را بر پا داشتى. «اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ ...» در مشكلات و اضطرابها، ياد خداى بزرگ و استمداد از او، آرام بخش دلها و راهگشاى انسان در سختىهاست و تكيهگاهى است كه مؤمنان به خدا دارند. از اين رو قرآن دستور مىدهد كه به وسيله «صبر» و «نماز» از خداوند يارى بطلبيد. «وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلَو ةِ» (50) امام صادق عليه السلام در واپسين دم زندگى خويش، همه بستگان را جمع كرد و در وصيت خويش به آنان، اهميت نماز را يادآور شد و فرمود: هر كه نماز را سبك بشمارد، از شفاعتِ ما محروم است. مرز ميان اسلام و كفر، ترك عمدى نماز است. چگونه مسلمانى است آنكه رابطه خود با خدا را بريده و از نماز روى برتافته است. رسول خدا فرمود: «مَنْ تَرَكَ الصَّلوةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ كَفَرَ» (51) هر كه عمداً نماز را ترك كند، كفر ورزيده است. و در كلام علوى مىخوانيم كه فرمود: «مَنْ ضَيَّعَ الصَّلوةَ فَهُوَ لِغَيْرِها اَضْيَعُ» (52) كسانى كه نماز را سبك شمارند و آن را تباه و ضايع سازند، غير نماز را بيشتر ضايع خواهند ساخت. نماز، موقعيّتى است كه بايد در آن به خدا توجّه داشت نه ديگرى، و هر چه را از نظر دور داشت مگر خدا را. بايد خداى را زنده و حاضر و ناظر بدانيم و احساس حضور در برابر آن خالق عظيم را در خويش، زنده نگاهداريم. پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرموده است: همين كه انسان در نماز به غير خدا توجّه مىكند، خداوند به او خطاب مىكند: به چه كسى توجه مىكنى؟ آيا پروردگارى جز من سراغ دارى؟ آيا جز من، مراقب و ناظرى در كار است؟ آيا به بخشندهاى جز من دل بستهاى ...؟ اگر توجه به من داشته باشى، من و فرشتگانم به تو توجّه خواهيم كرد و ... (53) نماز، سپاس نعمت انسان، اسير محبّت ديگران است و نعمت و نيكى، انسان را به مقام سپاس و تشكّر مىكشيد. اگر كسى نعمتى به ما بخشيد و احسانى در حق ما كرد، با زبان و عمل، سپاسگزار او مىشويم. ما بنده خداييم و غرق در نعمتهاى او، پس در هر نفسى، نه يك نعمت بلكه صدها نعمت موجود است و بر اين نعمتها نه يك شكر، بلكه هزاران شكر لازم است. كافى است كه اندكى چشم بصيرت بگشائيم و ببينيم لطف و فضل خدا را درباره خودمان، آنگاه خواهىنخواهى سپاس او خواهيم گفت. نماز، نوعى سپاس از نعمتهاى فراوان و بىشمار اوست. خداوند، به ما هستى بخشيد. آنچه براى زندگى مادى و معنوى لازم داشتيم، عطا كرد. هوش و عقل و استعدادمان داد. قطرات باران، برگ درختان، ماهيان دريا، پرندگان آسمان، نور خورشيد و هدايت عقل و ولايت پاكان و راهنمايى وجدان را جهت سعادت ما ارزانى داشت. اعضايى متناسب، قوايى مفيد، مربّيانى دلسوز، طبيعتى رام و مسخّر براى ما قرار داد، تا با او بيشتر آشنا باشيم. اگر لب ما نرم نبود، توان سخن گفتن نداشتيم. اگر انگشت شصت نداشتيم، حتّى دكمه يقه خود را نمىتوانستيم ببنديم. اگر آبها، شور و تلخ بود، درختان نمىروييد. اگر زمين جاذبه نداشت، اگر فاصله خورشيد به ما نزديكتر بود، اگر هنگام تولّد، مكيدن را نمىدانستيم، اگر قدرت نطق و گويايى نداشتيم، اگر چشممان نابينا بود، اگر از موهبت عقل بى بهره بوديم ... و هزاران اگر ديگر. به تعبير قرآن، نعمتهاى الهى، قابل شمارش نيست. آيا اين همه نعمت، تشكّر لازم ندارد؟ آيا بى انصافى و حق ناشناسى نيست كه انسان، غرق نعمتهاى خدا باشد ولى حالت سپاس به درگاه صاحب نعمت نداشته باشد؟ نماز، تشكّر از خداست كه ولىّ نعمت ماست، هر چه داريم از اوست. البتّه اين سپاس، براى خدا سودى ندارد، بلكه براى خودمان مفيد است و نشان معرفت ماست. همچنان كه تشكّر يك دانشآموز از معلّم، بيانگرِ كمال و رشد فكرى اوست و از تشكّر او چيزى عايد معلّم نمىشود. چه غافلاند، آنان كه بر سر سفره نعمت خدا، عمرى مىنشينند و يكبار هم به شكرانه اين موهبتها در آستان آن خداى متعال، پيشانى عبوديت و سجده شكر بر زمين نمىگذارند! ادب و آداب نماز حضور شاكرانه و عابدانه در برابر پروردگار، دلى پاك مىخواهد و نيّتى خالص، زندگى و رفتارى خداپسندانه مىطلبد و معرفتى عميق و بصيرتى مكتبى. زبانى دور از گناه مىخواهد و چهرهاى نيالوده به نافرمانى معبود. توجّه و حضور قلب در نماز، ادب لازم در اين عبادت والاست. امام صادق عليه السلام فرمود: هنگام نماز، از دنيا و آنچه در آن است مأيوس شو، تمام هدف و توجّت به خدا باشد و ياد روزى باش كه در برابر دادگاه عدل الهى قرار مىگيرى. (54) رعايت آداب ظاهرى و باطنى و شرايط صحّت و قبول و كمال، عمل را مطلوب خدا مىسازد و نماز را شايسته صعود به درگاه خدا مىسازد. آداب نماز، كه در قالب احكام نماز بايد مراعات شود، در هر سه بخش نماز جارى است: 1. مقدّمات نماز، يعنى امورى كه بايد قبل از شروع به نماز به آنها پرداخت. 2. مقارنات نماز، يعنى اعمال و آداب متن نماز. 3. تعقيبات نماز، يعنى امور پس از نماز. مقدّمات نماز 1. طهارت نمازگزار، بايد پيش از آن كه شروع به نماز كند «وضو» بگيرد. امام باقر عليه السلام فرموده است: «لا صَلوةَ اِلاَ بِطَهُورٍ» (55) نماز بدون وضو نماز نيست. وضو، جزئى از ايمان است، نورانيت و صفاى درونى مىآورد، نشاطآور و كسالت زداست، به علاوه نظافت جسم را نيز همراه دارد. وضو، انسان را آماده نماز مىسازد. فيض كاشانى گفته است: يك مرتبه از مادّيت برخاستن و به معنويت سفر كردن دشوار است، امّا وضو، انسان را كمكم آماده مىسازد. (56) وضو، كفاره گناهان كوچك است و خوب است انسان در همه حال با وضو باشد و حتّى هنگام خوابيدن هم وضو بگيرد. بى وضو دست زدن به خطّ قرآن و نام خدا و پيامبر و امامان حرام است. طهارت به منزله اجازه ورود به حضور خداست. البتّه طهارت، مراتبى دارد: طهارت ظاهر، از نجاسات و آلودگىها. طهارت اعضا، از گناهان و جرايم. طهارت روح، از مفاسد و رذايل اخلاقى. (57) لازم به تذكّر است كه گاهى طهارت لازم براى نماز، با غسل ميسر است. كسى كه جنب باشد يا به دليل ديگرى غسل بر او واجب شود بايد غسل كند. در مواردى هم وظيفه نمازگزار، تيمّم بر خاك و زمين است، آنجا كه آب نباشد، يا ضرر داشته باشد، يا وقت براى غسل و وضو نداشته باشد، يا آب براى آشاميدن و حفظ جان لازم باشد و ... درباره هر يك از اَشكال وضو، غسل وتيمّم كه مصداقهاى «طهارت»اند، مسائل متعدّدى در رسالههاى مراجع تقليد آمده است كه پرداختن به آنها ما را از هدف اين كتاب، دور مىكند. 2. لباس و مكان نمازگزار در نماز، پوشش بدن لازم است. البتّه حدّ واجب براى مرد پوشاندن عورت است، ولى بهتر است از ناف تا زانو را بپوشاند و زن، بايد تمام بدن (به جز صورت ودست و پا تا مچ) را بپوشاند. لباس، بايد پاك و مباح باشد. در نماز، بهتر است جامه سفيد پوشيده شود، انگشتر عقيق بدست باشد و از لباسهاى چرك و تنگ و سياه و لباس افراد لاابالى كه از نجاسات پرهيز نمىكنند استفاده نشود. مكان نيز بايد مباح باشد. در جايى كه مال ديگران است، بى اجازه و رضايت نمىتوان نماز خواند و رعايت اين شرطها در نماز، هم مراعات ادب است و هم رعايت حق ديگران.. درباره مكان و لباس نيز مسئله فراوان است. (به رسالههاى عمليه رجوع شود) 3. شناخت قبله نماز، بايد به سوى قبله باشد، قبله ما كعبه مقدّس است. گرچه خدا در طرفِ خاصى نيست كه به او رو كنيم، هر طرف رو كنيم، خدا آنجاست «اَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» ولى هم براى گراميداشت خاطره ابراهيم، بنيانگذار خانه توحيد، هم براى متوجّه ساختن دل به نقطهاى مقدس، هم براى هماهنگى و نظم عبادت كنندگان و نمازگزاران در جهتگيرى عبادى و هم براى اسرار ديگر، مأموريم كه قبله نمازمان را «كعبه» قرار دهيم. مسلمانان، اوايل به سوى «بيت المقدس» نماز مىخواندند. يهوديان زخم زبان مىزدند كه مسلمانان قبله ندارند و به سوى قبله ما عبادت مىكنند. پيامبر منتظر تكليف الهى بود، فرمان رسيد هر كجا هستيد، روى را به سوى مسجدالحرام كنيد. (58) اين فرمان، اين درس را مىدهد كه مسلمانان، بايد متكّى به خود و مستقل باشند، حتّى در مسئله قبله و جهتِ نماز. از اين رو، امّت اسلام، نماز و دعا و ذبح حيوان و حتّى خواب و خوراك را به سوى قبله انجام مىدهند، تا به موازات توجّه ظاهرى به كعبه، دل و جان انسان نيز جهتگيرى خدايى داشته باشند و همه جا و در همه حال، به ياد خدا و توحيد باشند. كعبه، هم يادگار ابراهيم و اسماعيل و محمّد صلى الله عليه وآله است، هم نقطه شروع حركت عاشورايى امام حسين عليه السلام و هم تكيهگاه امام زمان عليه السلام در قيام جهانى خويش خواهد بود. 4. اذان اذان، شعار توحيدى مسلمانان است. اذان، اعلام يكتايى خدا، رسالت حضرت محمد صلى الله عليه وآله ولايت على عليه السلام، رستگارى در سايه نماز، و «تكبير» خداوند است. اذان، فرياد بر ضدّ معبودهاى خيالى، معرفى عقيده اسلامى، و شعار اسلام است. نحستين مؤذّن اسلام، «بلال حبشى» بود كه با اذان او، مردم به نماز حاضر مىشدند (59) و مؤذن شدن او، دليل اعتبار «تقوا» و «ايمان» در ديدگاه اسلام است، نه رنگ و قيافه و نژاد و ثروت! اذان، هم فراخواندنامّت اسلام به شركت در نماز جماعت است، هم آماده سازى جان و دل براى ورود به «نماز». وقتى طنين ملكوتى اذان در فضا مىپيچد، دل مؤمنان را به سوى خدا مىكشد و بر وحشت و خشم كافران مىافزايد. مرحوم شهيد نواب صفوى به ياران خود دستور داده بود هنگام ظهر و مغرب، هر كجا بوديد، با فرياد بلند اذان بگوييد. همين اذانها وحشتى در دل مأموران نظام طاغوت به وجود آورده بود. اين گوشهاى از معناى حديثى است كه مىفرمايد: با صداى بلندِ اذان، شيطان عصبانى مىشود و فرار مىكند. (60) بى جهت نيست كه «گلادستون» سياستمدار انگليسى در پارلمان گفته بود: تا نام محمد صلى الله عليه وآله بر فراز منارهها بلند است و تا كعبه پابرجاست و قرآن كتاب راهنماى مسلمين است، امكان ندارد سياست ما در سرزمينهاى اسلامى استوار شود. (61) آرى ... اذان، شعار باطل كوب و دشمنشكنِ توحيد است. ما نيز از عمق جان، علىرغم خواسته مشركان و كافران امروزى در سراسر جهان، اعلام مىكنيم: اللّه اكبر ... اللّه اكبر ... لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه ... مقارنات نماز در محراب نماز اينك، آماده ورود به متن نمازيم. غير از حركات ظاهرى نماز، كه هر كدام فلسفه و رازى دارد، و غير از ذكرها و تسبيحهاى آن، كه هر كدام مفاهيم بلندى را در بر گرفته است، روح نماز، همان «توجّه» است. نمازگزار با اخلاص و آگاهِ به رمز و راز عبوديت، بايد همواره و در تمام لحظات و فقرات نماز، بداند كه چه مىكند، در چه مقامى ايستاده است، با كه سخن مىگويد، طرف خطابش كيست و حرف و خواستهاش چيست. اين «حضور قلب»، عنصر اصلى سازندگى نماز و «ياد خدا» است كه فلسفه بلند و عميق نماز است. آشنايى به مفاهيم جملات قرائت و ذكرها، و توجّه به معناى اعمال و حركات در نماز، زمينه ساز پيدايش خشوع قلبى و خضوع جسمى و توجّه باطنى به معبود يكتاست. با اين تذكّر، وارد نماز مىشويم: 1. نيّت سرفصل اين عبادت و نخستين امر واجب در نماز، «نيّت» است. و ... نيّت، تعيين كننده ارزش هر عمل است. اگر عبادتى، از جهت نيّت، خلل يابد و نمازگزار، دچار ريب و ريا گردد، كاراش بى نتيجه و عبادتش فاسد و رنجش بى اجر خواهد بود. بنا به اهميّت نيّت و خلوص و جايگاه رفيع آن در هر عبادت و عمل، به ويژه در نماز، به بحثى نسبتاً مبسوط درباره آن مىپردازيم. نيّت چيست؟ انگيزه آگاهانه نسبت به هر عمل «نيّت» آن است و در عبادت، اين انگيزه بايد خدايى باشد و نماز به خاطر رضاى الهى و در جهت تأمين خواسته او و اجراى فرمانش و به قصد نزديكتر شدن به خدا (قصد قربت) انجام گيرد. اگر در عبادت و نماز، چنين نيّت خالصى وجود داشت، عامل قرب مىشود وگرنه جز دورى از خدا بازدهى ندارد. نيّت، آگاهى و توجّه به عمل و هدف آن است. هدف نماز كه «ياد خدا»ست بايد همواره در دل و ذهن نمازگزار، زنده باشد و انگيزههاى مادّى و غير خدايى از جمله جلب رضايتِ مردم، ريا، خودنمايى و شهرت در دل و فكر، راه پيدا نكند. در جادّهها، راه پر خطر را علايم بيشترى مىگذارند. راه بندگى خدا هم، پر از انواع خطرهايى است كه عمل و فكر و نيّت را تباه و منحرف مىسازد. و از اينجاست كه در متون دينى و رهنمودهاى پيشوايان اسلام، تعابيرِ «فىِ اللّه»، «لِلّه»، «فىسبيل اللّه» و ... فراوان به كار رفته است. در آيات قرآن، هفتاد بار كلمه «فى سبيل اللّه» (در راه خدا) درباره كارهايى همچون نماز، زكات، جهاد، هجر، شهادت، انفاق، به كار رفته است رنگِ «الهى» به هر كارى بخورد، آن را ارزشمند و جاودان مىسازد. (62) در سايه نيّت خالص، كار كم، زياد مىشود. عمل كوچك، عظمت مىيابد، انفاقى اندك، پاداشى عظيم مىيابد، كار دنيايى و مادّى، به عملى اخروى و معنوى تبديل مىشود. اگر كسى عمرى در عبادت و روزه و جهاد و انفاق بگذراند، ولى نه بخاطر خدا، همهاش تباه است، و اگر دِرهمى انفاق، مرتبهاى جهاد، گامى كوچك، سجدهاى كوتاه، براى خدا باشد، نزد خدا محفوظ است و از پاداش خدايى برخوردار. امام صادق عليه السلام فرموده است: «مَنْ اَرادَ اللّهَ بِالْقَليِلِ مِنْ عَمَلِهِ، اَظْهَرَهُ اللّهُ اَكْثَرَ مِمّا اَرادَ، وَ مَنْ اَرادَ النّاسَ بِالْكَثيرِ مِنْ عَمَلِهِ اَبَى اللّهُ اِلاً اَنْ يُقَلَّلَهُ فِى عَيْنِ مَنْ سَمِعَهُ» هر كه در كار اندك خود، هدف خدايى داشته باشد، بيش از آنكه خودش بخواهد، خداوند كار او را بيشتر جلوه مىدهد و هر كه از كار زياد، جلب نظر مردم را بخواهد خداوند، كارهايش را در ديد شنونده، اندك جلوه مىدهد. دلها به دست خداست و محبّت مردم نيز با اراده پروردگار است. اگر انسان، محبوبيّت و مودّت ديگران را هم بخواهد، بايد از خداوند كه «مقلّب القلوب» است بطلبد. به تعبير امام صادق عليه السلام: دل حرم خداست، و در اين حرم و حريم، نبايد غير خدا راه يابد. (63) چون دل، سراى توست نه بيگانه در راه دل نشسته و دربانم حاشا كه جز تو، ره به دلم يابد جانم فداى تو، اى همه جانانم اخلاص كميابترين گوهرها «اخلاص» در عمل است. يعنى كارى را فقط براى خدا خالص ساختن وچيزى را شريك او نساختن. بسيارى اوقات رعايت مصالح شخصى يا جلب منافع يا جلب توجّه ديگران يا انگيزههاى دنيايى، خط دهنده اعمالِ ماست. اگر بتوانيم نيّت خود را خالص كنيم، رستگاريم و همين عمل براى ما مىماند. على عليه السلام فرموده است: «اَخْلِصْ لِلّهِ عَمَلَكَ وَ عِلْمَكَ و بُغْضَكَ وَ اَخْذَكَ وَ تَرْكَكَ وَ كَلامَكَ وَ صُمْتَكَ» (64) عمل و علم و دشمنى و گرفتن و نگرفتن و سخن و سكوت خويش را تنها «براى خدا» خالص گردان. در عبادت و نماز، بايد قصد قربت كرد. حتّى اگر گوشهاى از آن براى غير خدا باشد عمل باطل است و نزد خداوند، نامقبول. حتى اگر نماز را براى خدا بخوانيم ولى انتخاب مكان و زمان و نحوه خواندن و ... براى غير خدا باشد، باطل است. در عبادت خدا نبايد ديگرى را شريك ساخت. قرآن مىفرمايد: «وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا» (65) احدى را شريك عبادت خدا قرار ندهيد. حتى اگر رزمندهاى در جبهه، براى غنايم، يا خودنمايى و اظهار شهامت و ... بجنگد، ارزش ندارد. (66) ورود شرك و ريا به عمل انسان، طبق حديث، از حركت مورچه در شبى تاريك، روى سنگ سياه و سفت، بى نمودتر و مخفىتر است! ... (67) به فرموده امام على عليه السلام : «الاِخْلاصُ اَعلَى الايمانِ» (68) اخلاص، بلندترين قلّه ايمان است. عمل بدون اخلاص، آفتخيز است و نابود شدنى. نيّت استوار و خالص، باعث مىشود انسان هرگز سست و خسته نشود و به عجز و به بن بست نرسد. راه رسيدن به اخلاص آنكه جنس خود را ارزان مىفروشد؛ يا به ارزش آن ناآگاه است، يا مشترى را نمىشناسد، يا نرخ و قيمت را نمىداند. قرآن براى آنكه ما كالاى وجود، دل و جان و عمل و عبادت خود را ارزان نفروشيم، در هر سه زمينه ما را راهنمايى مىكند: انسان را جانشين خدا در زمين و امانت دار الهى و اشرف مخلوقات مىشمارد. مشترىِ عملهاى نيك انسان را هم، خدا مىداند كه هم اعمال اندك را مىخرد، هم گرانتر مىخرد و هم بدىها را مىپوشاند و رسوا نمىكند. قيمت انسان را هم، بهشت مىداند و لذّتهاى ابدى و همجوارى اولياى خدا. بيراهه رفتن و دل به غير خدا سپردن را زيان مىشمارد و مىگويد: اگر خود را به كمتر از بهشت بفروشى، ضرر كردهاى! آنكه به اين نكات توجّه كند، ديگر عبادتش براى جلب توجّه مردم نيست. خداوند، «ولىّ نعمت» ماست. ياد كردن از نعمتهاى پروردگار، خلوص مىآورد. امام سجادعليه السلام در دعاى «ابوحمزهثمالى» به خداوند چنين مىگويد: خدايا! من كوچك بودم، بزرگم كردى. ذليل بودم، عزّتم بخشيدى. جاهل بودم، عالمم ساختى. گرسنه بودم، سيرم كردى. برهنه بودم، لباسم پوشاندى. گمراه بودم، هدايتم كردى. فقير بودم، بى نيازم نمودى. مريض بودم، شفايم بخشيدى گنهكار بودم، خطايم را پوشاندى.... راه ديگر اخلاص يابى، توجّه به كوچكى و بى ارزشى و گذرا بودن دنيا و جلوههاى مادّى آن است. طبق آيات قرآن، دنيا سرمايهاى اندك است، غنچهاى است ناشكفته، كالايى است غرورآفرين و غفلت آور. دل را بايد خانه عشق به بزرگترين محبوب و با ارزشترين هستى ساخت. آنان كه براى غير خدا كار مىكنند، در فرداى قيامت، خواهند ديد كه از آنها كارى ساخته نيست. چرا براى «اللّه» كار نكنيم، كه هم مهربان و بنده نواز است، هم دادگر و رئوف است، و هم نيكىها از يادش نمىرود و هم به كسى ستم نمىكند. مشتِ رياكار روزى باز مىشود، البتّه نزد خداوند از اوّل باز است. ترس از رسوايى رياكارى، عامل ديگرى در جهت كسب اخلاص است. آنكه چهل روز، براى خدا خالص شود، فارغ التحصيل مكتب خودسازى است. چنانكه پيامبر فرموده است: «مَنْ اَخلص للّه اربعين صباحاً ظهرتْ ينابيعُ الحكمة مِنْ قلبه على لسانه» آنكه چهل روز، خالصانه عمل كند، چشمههاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى مىشود. (69) اخلاص، ثمره يقين است. اگر كسى ايمانى از روى يقين به خدا و قيامت و بهشت و جهنم و حساب و كتاب داشته باشد، جز براى رضاى حق تعالى عبادت و عمر نمىكند. نشانههاى اخلاص از كجا مىتوان فهميد كه عبادتمان خالصانه است؟ نشانههاى اخلاص چند چيز است: 1. عدم توقّع از ديگران اگر كار براى خداست، انسان مخلص، چشمداشت تشكّر و قدردانى از غير خدا ندارد. اگر قدر نشناسى و ناسپاسى هم ديد، باز در عمل خويش ثابت قدم و استوار است. اين نشانه آن است كه براى خدا كار مىكند. سوره «هل اتى» در شأن حضرت على و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسينعليهم السلام نازل شد، كه سه روز روزه نذرى گرفته بودند، و در هر سه روز، افطار خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند و با آب، افطار كردند. سخن اين خانواده با اخلاصِ، چنين بود: «إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَآءً وَلَا شُكُوراً» (70) ما شما را بخاطر خدا طعام داديم، و از شما پاداش و تشكّرى نمىخواهيم. گاه كسى بدون چشم داشتِ مالى، خدمتى انجام مىدهد ولى در باطن دوست دارد اين را همه مردم بدانند و اذعان كنند كه بى مزد و رايگان كار مىكند و اين با اخلاص سازگار نيست. اگر كسى از اين ناراحت شود كه ذكر خيرى از ديگران به ميان مىآيد و از او نه، در واقع در اخلاصِ نيت او خلل وارد مىشود. 2. توجّه به تكليف، نه عنوان مخلصان، بنده تكليفاند، نه اسير عنوان! چه بسا كارهاى لازم كه بر زمين مانده، و كسى سراغش نيم رود، تنها به اين جهت كه عنوان مهم و معتبرى همراه ندارد. اخلاص را از آنجا مىتوان شناخت كه انسان تكليفش را - هر چه باشد - انجام دهد و كارهاى بزرگ و كوچك، با عنوان و بى عنوان، داراى نمود و آوازه يا گمنام و ناشناخته، برايش يكسان باشد. اگر جز اين باشد، رگههايى از ناخالصى در نيتش وجود دارد. 3. پشيمان نشدن انسان مخلص، از كار نيكى كه كرده، پشيمان نمىشود. چون نزد خدا پاداشش محفوظ است و به وظيفه هم هر چه بوده عمل كرده است. پس پشيمانى چرا؟ اگر به قصد قربت، به ديدار كسى يا به مجلس ختم رفتيد، امّا آنان متوجه حضور شما نشدند و تشكّر نكردند، پشيمانى ندارد. اگر در اين شرايط از رفتن پشيمان شديد، پاى اخلاصتان مىلنگد. 4. عدم تأثير استقبال يا بى اعتنايى اين هم نشان ديگرى از اخلاص است. اين نباشد كه چون كارتان مورد ستايش واستقبال قرار مىگيرد، تشويق بهانجام آن شويد، واين نباشد كه چون كارتان با بىاعتنايى وبىمهرى مردم روبرو شود سست شويد. اگر كار براى خداست نبايد تشويق و استقبال يا بى اعتنايى و عدم قبول مردم در انسان مخلص مؤثر واقع شود. اگر كار براى خداست نبايد تشويق و استقبال يا بى اعتنايى و عدم قبول مردم در انسان مخلص مؤثر واقع شود. اميرالمؤمنين عليه السلام در اين زمينه، ضابطه و ملاك جالبى به دست ما داده است. مىفرمايد: «لِلْمُرائِى ثَلاثُ عَلاماتٍ: يَكْسِلُ اِذا كانَ وَحْدَهُ يَنْشِطُ اِذا كانَ فِى النّاسِ وَ يَزيدُ فِى الْعَمَلِ اِذا كانَ اُثنِىَ وَ يَنْقُص اِذا ذُمَّ» (71) رياكار، سه علامت دارد: اوّل آنكه وقتى تنهاست، با كسالت و بىحالى عمل مىكند. دوّم آنكه در حضور مردم، نشاط مىورزد. سوّم آنكه اگر تعريفش كنند، مىافزايد و اگر ملامتش كنند، مىكاهد. 5 . يگانگى ظاهر و باطن از نشانههاى ديگر خلوص، همگونى ظاهر و باطن است. عملش در ظاهر با نيّتش در باطن يكسان باشد. گندمنماى جو فروش نباشد، و همان باد كه نشان مىدهد، «بود» و «نمود»ش يكى باشد. على عليه السلام فرموده است: «مَنْ لَمْ يَخْتَلِفْ سِرُّهُ وَ عَلانِيَتُهُ وَ فِعْلُهُ وَ مَقالَتُهُ، فَقَدْ اَدّىَ الاَمانَةَ وَاخْلَصَ الْعبادَة». (72) كسى كه ظاهر و باطنش و نهان و آشكارش و رفتار و گفتارش با هم اختلاف نداشته باشد، او امانت الهى را ادا كرده و عبادت و بندگى را خالص ساخته است. نشانههاى ديگرى هم براى اخلاص وجود دارد كه به همين قدر، بسنده مىشود. آنكه اخلاص دارد، نورانيتى در دل، توفيقى در عمل، پاداشى در دنيا و آخرت، عاقبت بخيرى و خوش نامى، محبوبيّت و نام نيك خواهد داشت. اين وعده الهى است كه پاداش نيكوكاران خالص و بندگان مخلص ضايع نمىشود. پس نمازى بخوانيم، با اخلاص و توجّه به خدا. نمازى كه خواندنش، يك دعاى مستجاب دارد. (73) نمازى كه به انتظار نشستن براى آن، خود عبادت است. (74) نمازى كه از انفاق خانهاى پر از طلا بهتر است. (75) نماز بخوانيم، و حق آن را ضايع نكنيم، در انجام آن سستى و كاهلى نكنيم، گاه و بيگاه، ترك نكنيم، به خاطر مشغوليات ديگر، آن را عقب نيندازيم. نماز اوّل وقت و به جماعت را فراموش نكنيم. كه ... ياد خدا بزرگتر از هر چيز است: «وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ» (76) 2. تكبير «اللّهُ اكبر» خدا بزرگتر است. بزرگتر از هر چه به وصف آيد و در ذهن و زبان بگنجد. بزرگتر از آنچه مىگويند و مىخوانند و مىشناسند. بزرگتر از فكر و خيال و انديشه ما و در واقع بزرگتر از آنكه با ديگران مقايسه شود با اين كلام نماز شروع مىشود. اين شعار، تكبيرة الاحرام است، يعنى اللّه اكبرى كه با آن به حريم نماز وارد مىشويم و غير خدا را از ياد مىبريم و براى جز او عظمتى نمىشناسيم و كارهاى خلاف را بر خود حرام مىكنيم. توجّه قلبى به عظمت خدا را با تكبير بر زبان مىآوريم تا زبانمان با دلمان همصدا شود. اللّه اكبر يعنى خدا از همه بزرگها بزرگتر است و از همه عظمتها برتر است. اصلاً اوست كه سرچشمه بزرگى و عظمت و قدرت است، با تكيه بر او از هيچ قدرتى هراسى نيست، با اتّكاى به او، از هيچ منبع و تكيه گاهى چشمداشتى نداريم. كافران با نام بُت شروع مىكردند، و طاغوتيان همواره نام طاغوت بر زبان دارند. اللّه اكبر، خط بطلانى است بر همه قدرتهاى طاغوتى، وسوسههاى ابليسى و جاذبههاى مادّى. چنانكه هواپيما هر چه بيشتر اوج بگيرد، خانهها كوچكتر ديده مىشود، انسان هر چه خداشناستر شود و عظمتها و نعمتها و قدرتهاى الهى را بيشتر بشناسد، جز خدا هر چه هست در نظرش كوچك مىشود و خدا بزرگتر از هر چيز، آرى ... «اللّه اكبر» مرحوم فيض كاشانى مىگويد: «هرگاه در نماز، حلاوت و شيرينى مناجات را يافتيد، بدانيد كه تكبير شما مورد قبول و تصديق خداوند قرار گرفته، و اگر چنين نبود، بدانيد كه خداوند، شما را نپذيرفته و سخنتان را تصديق نكرده است». (77) 3. قرائت سوره حمد «بِسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ» با يارى خداوند، با نام و ياد او، با نيّتى الهى شروع مىكنيم. خدايى كه به همه لطف دارد، و هميشه لطيف و مهربان است. بسم اللّه، در آغاز همه كتابهاى آسمانى بوده است. هر كارى كه با نام خدا شروع نشود، به انجام مطلوب نمىرسد. (78) بسم اللّه، خدايى كردن كارهاست، و رنگ و نشان خدا زدن بر اعمال و عبادات. پيامبران نيز شروع كارشان با بسم اللّه بوده است، همچون نوح، كه كشتى خود را به نام اللّه به آب انداخت و با نام او آن را متوقف كرد. شروع هر كار به نام خدا رمز عشق به خداست و توكّل بر او و نشانه بندگى انسان در پيشگاه خداست، يعنى اينكه: خدايا، همواره به ياد توام، با ياد تو شيطان را فرارى مىدهم و به كمك نام تو يادت را در دل زنده نگاه مىدارم. «الْحَمْدُ ِللَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ» حمد و ستايش، مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده جهانيان و سرپرست نظام هستى و صاحب همه نمعتهاى مادى و معنوى است. ربّ آسمانها و زمين و پروردگار همه موجودات است. كوههاى سنگين را لنگر زمين ساخته، فاصله خورشيد تا زمين را در حدّ متعادلى قرارداده، به انسانها از دوران طفوليت، راه زندگى وتأمين نيازها را الهام كرده، چشم و گوش وفكر وقدرت وغرائز عطا كرده، ولطف پيدا و پنهانش را شامل حال انسان نموده است. چه ناسپاساند آنان كهزبان به ستايش خدا نمىگشايند. از نعمتها بهرهمند مىشوند و نافرمانى مىكنند، غرق در مواهب الهىاند وبخشنده آنها را نمىشناسند. انسان و اين همه ناسپاسى و بى معرفتى؟ به راستى كه انسان موجودى ظَلوم و جَهول است! .... «الحمد للّه رب العالمين»، يعنى همه ستايشها از آن اوست، كه امكان رشد و تربيت را در انسان و همه موجودات فراهم كرده است. هم آفرينش از اوست و هم پرورش آنها. مگر مىتوان سپاسى در خور و تشكرى شايسته ربوبيّت و پروردگاريش نمود؟ از دست و زبان كه بر آيد كز عهده شكرش به در آيد زبانها ناتوان از شمارش نعمتهاى اوست، تا چه رسد به اداى حقّ او و سپاس نعمتهايش: بنده همان به كه ز تقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه به جا آورد (79) «الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» سايه رحم هميشگى ورحمت همگانىاش بر سر خاص و عام، افكنده است. كيست بگويد من از رحمت خدا بىبهرهام؟ حتّى براى گناهكاران هم، درى همچون «توبه» گشوده است كه از رحمت او محروم نشوند، و آنان را دوست مىدارد. (80) رحمتش چنان عام و فراگير است كه مأيوس شدن از رحمت او از گناهان كبيره است. و خود فرمان داده است كه از رحمتش مأيوس نشوند. او همه گناهان را مىبخشد. (81) خداوند، با رحمت خود، نه تنها لغزشها را مىپوشاند و مىبخشايد، بلكه حتّى لغزشها را به حسنات تبديل مىكند. نه تنها نعمتهاى مادىاش ما را احاطه كرده، كه نعمتهاى معنوىاش فراگير ماست. نه تنها شيرينىهاى زندگى از رحمت اوست، بلكه حوادث ناگوار، كه گاهى تازيانه عبرت و هشدار بيدار باش و غفلت زدايى است، از رحمت او به بندهاش سرچشمه مىگيرد تا بيشتر در كام هوس فرو نرود و در دام گناه نيفتد. او رحمان است، رحيم است، بندهنواز و مهربان است، ذرّهپرور و خطاپوش و عذرپذير و بزرگوار است. «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» صاحب روز جزا و مالك قيامت است. لطف خدا، از آغاز آفرينش ما، همراهمان بوده است و زندگى ما را همچنان به طور گسترده فراگرفته است. حساب آينده ما و سرنوشت قيامت ما هم به لطف او بسته است. گرچه او مالك دنيا و آخرت است، امّا چون مالكيّت كامل و مطلق و بى رقيب او در قيامت براى همه، واضحتر و آشكارتر مىشود، همه حيلهها، وساطتها، تكيهگاهها، اميدها، از اثر مىافتد و تنها فرمان خدا آن روز حاكم و نافذ است، از اين رو مالك آن روز به حساب آمده است: «وَالاَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ» تمام كارها آن روز به دست خداست. آن روز از مردم سئوال مىشود: «لِمَنْ الْمُلْكُ الْيَوْمَ؟» امروز، حكومت از آن كيست؟ جواب مىدهند: «لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّار» از آنِ خداى يگانه و قدرتمند. در نماز، با اين صفت، ياد روزِ سختِ دادرسى در دلها زنده مىشود و خوف و خشيت الهى، بر دلها سايه مىافكند و نماز، دريچهاى مىشود به «ياد قيامت». در حديث آمده است كه امام سجاد عليه السلام در نماز، هنگامى كه به جمله «مالك يوم الدين» مىرسيد، آن را آن قدر تكرار مىكرد كه نزديك بود روح از بدنش پرواز كند. (82) قيامت، روز دين، روز جزا، روز حسابرسى و كيفر كردار است. ياد آن، دلها را نرم مىكند، تكبّر و غفلت را مىزدايد و عظمت الهى را در دل، مجسم مىسازد. «إِيّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» تا اينجا، مقدمه چينى و زمينهسازى براى اظهار بندگى و ابراز نياز و مددخواهى است. نمازگزار، خدا را به رحمت و كرم، ستوده است، او را سررشتهدار تربيت وهدايت همه جهان وجهانيان دانسته، همه ستايشها را مخصوص او ساخته، سرانجام خود را در دست او ديده است. با درك عظمت خداوند و نياز خويش مىگويد: «ايّاك نعبد ...» تنها تو را مىپرستيم، تنها بنده توييم، نه برده ديگران. تنها مطيع امر توييم، نه غلام حلقه بگوش جباران و كافران. و .... «ايّاك نستعين»، تنها از تو يارى مىطلبيم و استعانت مىجوييم. حتّى عبادتمان، توفيقى از تو لازم دارد وگرنه شيطان، ما را به سوى طغيان و گردنكشى سوق مىدهد. توان جسمى و سلامت بدن را از او مىطلبيم، تا قدرت عبادت داشته باشيم. شناخت وظيفه و عمل به تكليف را با استعانت از او انجام مىدهيم. او بايد كمكمان كند تا خداشناس شويم، به ياد نعمتهايش باشيم و به شكرانه آن، در محراب عبادت بايستيم و «بندگى» خود را ابراز كنيم. قبول نمازمان از سوى اوست. نجات از غرور و عجب به توفيق اوست. علاقه به عبادت و پرستش، از بنده نوازى او سرچشمه مىگيرد. غلبه بر موانع اطاعت و بندگى و رها كردن علايق و جاذبههاى گذرا و فانى، و روى آوردن به كانون زيبايىها و منشأ كمالها به توفيق اوست. ايّاك نعبد... يعنى تنها بنده تو هستم، نه برده شرق و غرب، نه اسير زر و زور، نه دلبسته مقام و مال و شكم و شهوت...! ايّاك نستعين ... بر هر گونه حقارت پذيرى و استمداد از قدرتهاى مادّى و پوشالى خط بطلان مىكشد وكار واسطهها را بىاثر مىداند. «اِهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُستَقِيمَ» در پيچ وخم راههاى زندگى ودرميان هزاران راه رنگارنگ و گوناگون، راه راست يكى است كه به خدا منتهى مىشود و ما را به خدا مىرساند. در اين كه آن راه چيست و چگونه بايد آن را پيمود، بايد از خدا مدد گرفت و هدايت طلبيد. در اين عبارت، طلب هدايت از خدا مىكنيم تا ما را به راه راست و «صراط مستقيم» راهنمايى كند. چرا كه راههاى غير مستقيم، بسيار است. راه هوسها، افراط و تفريطها، وسوسههاى شيطانى. راههاى بىمنطق و برهان، مسيرهايى هلاكت بار و آينده سوز. راههاى بى مرشد و راهنما. راهى كه طاغوتها پيش پاى مردم مىنهند، راه سليقههاى شخصى در مقابل راهنمايىهاى دين و... كه اين همه راه نيست، بلكه «بيراهه» است. پس راه مستقيم كدام است؟ قرآن، راه مستقيم را راه خدا و انبيا مىداند. (83) راه بندگى و عبوديت خدا: «وَأَنِ اعْبُدُونِى هَذَا صِرَطٌ مُّسْتَقِيمٌ» (84) راه پيوند و تمسّك به آيين خدا و پذيرش قانون الهى. (85) راه رهبران معصوم و پيشوايان اهلبيت، كه امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا سوگند راه مستقيم، ما هستيم. (86) البتّه راه مستقيمِ الهى و حركت در مسير خدا طبق شرايط و مقتضيات، متفاوت مىشود و «تكليف»، كارهاى گوناگونى از ما مىطلبد. وظيفه ما در زمانهاى مختلف و نسبت به اشخاص گوناگون فرق مىكند. پس گاهى تشخيص راه مستقيم دشوار است و حركت در آن دشوارتر. راهى است باريك و لغزنده و پر خطر، كه يك لحظه غفلت، انسان را به جهنم گناه و فساد و سقوط مىافكند. از اين رو، بايد از خدا راهنمايى خواست، كه هم راهشناس است و هم راهنما. و هم رهنمايانى فرستاده كه از راه به بيراهه نيفتيم و در فكر، عمل، اخلاق، وظايف اجتماعى - سياسى، روش رفتار در خانواده و جامعه، راه دخل وخرج، حشر ونشر، رفت و آمد، معاشرت و داد و ستد، از صراط مستقيمى كه خدا مىخواهد و مىپسندد، دور نشويم. راه مستقيم، راه اعتدال و ميانه روى و دورى از افراط و تفريط است. حتّى در عبادت، اعتدال امر مطلوبى است. (87) امام عسگرى عليه السلام در تفسير «اهدنا الصّراط المستقيم» مىفرمايد: نمازگزار با بيان اين جمله مىگويد: راه مستقيم، راهى است كه از كوته فكرى بالاتر و از بلندپروازى و غلوّ، پايينتر باشد. و امام صادق عليه السلام مىفرمايد: راه مستقيم، راهى است كه انسان را به محبّت خدا و دين او سوق مىدهد و از هواپرستى و پيروى از سليقهها و آراىِ شخصى در دين، باز مىدارد. (88) راه مستقيم، دورى از كوتاهى و زياده روى است. رهرو اين راه نه از فرط آرزو به طمع مىافتد، نه از شدّت طمع به حرص گرفتار مىشود. نه هنگام يأس از تأسف مىميرد، نه وقت ناراحتى اسير طوفان خشم مىشود. نه هنگام شادى بدمستى مىكند، نه تموّل او را ياغى مىسازد و نه ناگوارىها او را به شِكوِه وامى دارد ... (89) پس اين كه راه مستقيم و روش عادلانه چيست، اين را هم بايد از دين آموخت و توفيق آن را از خدا طلبيد. «صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» راه مستقيمى كه در آيه قبل، از خدا خواستيم، در اين آيه كمى توضيح داده شده است: راه كسانى كه بر آنها نعمت دادى، نعمت هدايت وتوفيق، نعمتِ علم، جهاد، شهاد ورهبرىدينى. قرآن كريم، «پيامبران»، «صديقان»، «شهيدان» و «صالحان» را از كسانى دانسته كه خداوند به آنان نعمت عطا كرده است:
فطرتاً هرموجودي كه لباس هستي پوشيده به ازكتم عدم پاي به عرصه حيات و زندگي نهاده به طور مرموز و ناخود آگاه خواستار و پوياي آفريدگار وصانع خويش است واز هر سوي به سوي ديگر و خالق وپرودگارخود را مي جويد ، تا پاس حرمت و احترام لازم او را بنمايدو از فضل و رحمت و اكرام او تشكر و سپاسگذاري نموده و به مصداق اين كه انسان بنده احسان است به پيشگاه با عظمت او سرتعظيم و بندگي فرود آورد .
خداوند مي فرمايد:
فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطرالناس عليها لاتبديل لخلق الله ذالك الدين القيم و لكن اكثرالناس لا يعلمون
به ايين راست خداوند روي آور آييني كه خدا آفرينش انسان را بر روي ان نهاد و خلق خداوند تغيير پذير نيست اين است دين استوار و محكم ولي بيشتر مردم جاهل هستند و به آن علم ندارند.
فطرت چيست ؟
فطرت يك شعور باطني است و انسان رابه طور ناخودآگاه به سوي خالق و آفريدگار رهبري وهدايت مي كند و در هدايت خود بهسوي خدا به هيچ گونه استدلال و برهاني نياز ندارد و ناخودآگاه آدمي را خداخواه و خداجونمودهو اين امر غريزي رادر نهاد انسان شكوفا مي سازد .
اذغان دانشمندان غرب برخداجوييبشريت
جان ايورث استاد دانشگاهكلمبيا درباره مذهب چنين مي گويد :
« هيچ فرهنگو تمدني در نزد هيچ قومي نمي توان يافت مگر انكه درآن فرهنگ و تمدن شكل و نقشي از مذهب وجود داشته است و ريشه هاي مذهب تا اعماقه تاريخ از تاريخ كه ثبت نشده و به دسترس بشريت نرسيده كشيده شده است .
ژان ژاك روسو مي گويد :
راه خداشناسيمنحصر به عقل نيست بلكه شعور فطري بهترين راهي است براي اثبات اين موضوع كه همه موجودات غير انسان ، با شعور خدا را مي پرستند .
الكس كارلمي گويد :
احساس عرفاني جنبشي است كه از اعماق فطرت ما سرچشمه گرفته است و يك غريزه اصلي است .انسان همانطور كه به آب نياز دارد ،به خدا نيز محتاج است . هرگونه شناخت و عرفاني كه از خدا در وجود ما نهفته است از فطرت سرچشمه مي گيرد و خداشناسي با خلقت انسان عجيناست .تمامي موحدين و متععبدين در محور فطرت و به استمداد به عبادت و اطاعت معبود واقعي خويش مي پردازد .
فطرت كه باسرشت انسان آميخته است رشته خدمات عبادي اشدر درون انسان هرگز گسيخته نمي گردد.
با عبادت خالص خود را بازياب
حضرت صادق ع در فرازي ديگر از سخناندربار خويش مي فرمايد :
فان سلم لك فرضك و سنك فانت عابد
چون اعمال وعبادات تو سالم و بي عيب شد عنوان بندگي شايسته توباشد شو تو سزاوار اين عنوان هستي يعني بنده وبندگي در حق كسي مصداق دارد . كه مولي و اقاي خود را به خوبي اطاعت كند و با معرفتي كامل تمام خواسته هاي معبود خويش را پذيرا باشد تا سالك الي الله شود .
با تواضع در بساطپروردگارت قيامبه عبادت كن .
دركلمات حضرت صادق عچندمطلب مهمو قابل اهميت ذكر شده است اول : عمل به واجبات وسنت هاياسلامي براي سالك الي الله ، از همه چيز مهمتر و لازمتر است زيرا
موجبات تقويت روح علوي سالكان و عابدان را همين فرائض و مستحبات فراهم مي سازد .دوم حديث شريف از ما مي خواهد كهاعمالمان رابي عيب و خالص از ريا و تظاهرانجام دهيم چون كه خداوند در كيفيت عبادت ما عنايت دارد نه در كميت آن .
سوم : عبادت و طاعت براي خداوند هميشگي بايدباشد و شايسته است كه انسان هيچگاه از عبادت براي خداوند غفلت نورزد ناگفته نماند كه عبادت فقط در نماز وروزه خلاصه نمي گردد .
فلسفه و جوب نماز
اولين فريضه اي كه پيامبر اكرم براي امت آورد نماز است و آخرين فريضه اي هم كه تاهنگام مرگ از مكلف ساقط نمي گردد وموظف است كه آن را به هر نحو ميسور به جا آورد نماز است . اولين چيزي كه طبق رواياتواصله پس از مرگ از مسلمانان مي پرسند نماز است كه هرگاه مقبول افتدبه ساير اعمال توجه مي نمايند و اگر نمازقبول
نشود به ساير اعمال توجهي نمي گردد .
نماز ستون دين معراج مومن قربان كل تقي ، ميزان اعمال ،خير موضوع و نور چشم پيامبر اكرم است .بعداز نماز دعا مستجاب مي گردد .نماز عامل تزكيه تربيت است . نماز بهترين شعارانبيا و اولياي گرام است ونماز عالي ترين وسيله راز ونياز با خدا است و نما ز بهترين وسيله ارتباط مستقيم بنده مخلص با مولا و پروردگار مهرباناست .
هر مكتب و ديني كه درجهانكه به وسيله انبيا آورده شده فرايض وعباداتي در آن دين است كه مليت آن مكتب و دين است و بدون عمل به فرايض آن مكتب مليت در حق آن مردم مصداق پيدا نمي كند. در مكت ارزشمند اسلام ، نماز كه سنبل عبادت است به عنوان ديانت و مليت معرفي شده است .اميرمومنان ع فرموده :
عبادالله ان افضل ما توسل به المتوسلون الي الله جل ذكره الايمان بالله و برسله و ما جائت به من عنده الله … و اقامالصلاه فانها المله
اي بندگان خدا به راستي گرامي ترين چيزي كه بندگان صالح به وسيله او به خداوند تقرب مي جويند ايمان به خداو پيامبران و آنچه كه از جانب خداوند آورده اند اقامه نماز مي باشد زيرا كه نماز ملت است .
چرا در پنج وقت ، پنج نماز واجب شد ؟
از آنجا كه هيچاموري بدون علت وهيچ فريضه اي بدون فلسفه نيست نماز هاي يوميه نيز داراي حكمتي مي باشند كه به همين جهت خداوند بزرگ فريضه يوميه را در پنج وقت
تحت شرايطي بر بندگانش فرض و واجب نموده است .
از حضرت امام حسن مجتبي ع روايت است كه حضرت فرمود :
عده اي از يهوديان به محضرپيامبر ص شرفياب شدند ،داناترينشان مسائلي را از پيامبر
ع پرسيد،از جمله پرسشهاي او اين بود اي رسولخدا خبر بده مرا كه خداوند جلت عظمته براي چه و به چه علت اين نماز پنج گانه را در پنج وقت از شبانه روز برامت تو فرض و واجب كرد ؟
پيامبر ع فرمود: همانا در هنگام زوال افتاب غير از عرش خدا همه چيز تسبيح حضرت حق مي گويند و به حمد پروردگارم مشغول مي گردند و در آن هنگام پروردگارم بر من درود مي فرستد . در اين ساعت خداوند نماز را بر من و وامتم واجب ساخت كه خداوند در قرآن مي فرمايد : به پابدار نماز رااز بازگشت ها ، خورشيد ( نصفه روز ) تا تاريكي شب و اين ساعتي است كه جهنميان را در قيامت به جهنم واردمي كنند ،پس هيچ مومني نيست كه در اين ساعت به ركوع يا سجود و يا قيام مشغول باشدمگر اين كه خداوند جسدش را بر آتش جهنم حرام مي گرداند .
و اما نماز عصر و آن درساعتي است كه آدم ابوالبشر ازميوه شجره منهيه خورد و از بهشت خارج شد .پس خداوند ذريه حضرت آدم راامر به نماز عصر نمود و خداوند اين نماز را براي امت من نيز اختيار نمود و اين نماز از محبوبتريننمازها به پيشگاه حضرت حق است و مرا توصيه نمود به حفظ بيشتر اين نماز در بين نمازهاي يوميه .
و اما نماز مغرب و آن در ساعتي است كه خداوند توبه حضرت آدم را در آن ساعت پذيرفت كه سيصد سال پس از هنگام خوردن حضرت آدم از ميوه درخت منهيه تا قبول توبه اش به طول انجاميد . حضرت آدم سه ركعت نما ز مغرب به جا آورد .ركعتي براي خطاي خويش و ركعتي براي خطاي حضرت حوا وركعتي براي شكرانه قبول توبه اش پس خداوند اين سه ركعت را بر امتم فرض و واجب ساخت . مغرب وقتي است كه دعا در ان مستجاب است وپروردگارم به من وعده داده كه دعاي مومنينرا در اين وقت مستجاب نمايد و اين همان نمازي است كه خداوند در قران به آن امر نموده و فرمود منزه شماريد خداوند را هنگامي كه شب كنيد و هنگامي كه بامداد كنيد .
و اما نماز عشاء پس به راستي در قبر و در روز قيامت ظلماتي است لذا پروردگارم به من و امتم به نماز عشا امر فرمود براي نورانيت قبر وروشن ساختن آنواين كه به من و امتم نوري روي صراط عطا فرمايد وهيچ قدمي نيز كه به سوي نماز عتمه و عشا برود مگر آنكه خداوند بدنش را از آتش جهنم حرام مي گردانداين نمازي است كه پروردگار متعال ان را براي مرسلين و انبياي قبل از من اختيارفرموده .
و امانماز صبح ، پس همانا آفتاب وقتيطلوع مي كرد ، گويا برشاخهاي شيطان طلوع مي كرد . پس خدايم مرا امر فرمود كه :قبل از طلوع خورشيد و قبل از آنكه كافر براي افتاب سجده كند نماز صبح بخوانم تا آن كه امتم براي خداوند سجده نمايند .
و زود به جا آوردن آن درپيشگاه خداوند محبوبتر است .ايننمازي است كه هم ملائكه شب و هم ملائكه روز شاهد و ناظر آن مي باشند زيرا نماز صبح طبق روايات گذشته دوو نماز ثبت مي گردد كه ملائكه شب و روز هر دو دسته آن را ثبت مي نمايند .
تحليل دكتر كارل از فلسفه نماز
دكتر كارل در اسرار وفوائد نماز مي گويد : نماز به آدمي نيرويي براي تحمل قلبها و مصائب مي بخشد . انسان را اميدوار مي سازد و قدرت ايستادگي و مقاومت در برابر حوادث بزرگ راه به او مي دهد .
نماز شفي نمازگزار درنزد ملكالموت ، مونس درقبر ، فراش نيكدرزيرش وپاسخ نمازگزار براي نكيرومنكر مي باشد . نماز بنده درمحشر تاجي است بر سر ااووموجب نورانيت صورتشلباس براي بدنش وساتر و وحائل بين اوو آتش جهنم است . نماز حجت و برهانخوبيبين اوو پروردگارش بوده وموجب نجات بدنشاز آتش جهنم وجواز عبور از صراط است . نماز موجب فتح و گشايش ابواب جنت به سوي او مي باشد ومهريه حوراالعين و ثمن وبهاي بهشت است . به وسيله نماز بنده به درجه عالي و مقام والا مي رسد ، زيرانماز تسبيح و تهليل ، تمحي وتكبير وتمجيد وتقديس الهي است . نماز قول حق ودعوت به سوي حق مي باشد .
عبادت خداتعبد محض است
هنگامي كه آدمي به حدبلوغ رسيدوبا تعقل وتفقهدين مبين اسلام را پذيرا گرديد، ناگزير بايد به تمامي مسائل حلال و وحرام شريعت مقدس اسلام گردن نهدومتدين گردد و فرائض و عبادات الهي را بدون چون وچرا انجام دهد . زيرا كسي كه خدا را به وحدانيت و رسالت انبياء را به حق تشخيص داد و به معاد روز قيامت معتقد شد مععقول نيست بگويد : چرا نماز بخوانم ؟چرا روزه بگيرم ، بايد به تمامي فرائض وعبادات براي روشن شدن به دنبال فلسفه احكام بگردد و اسرار فرائض را به دست آورد مطلوب ومعقول است . در غير اينصورت سر از شرك و كفر در ميآورد پستا ندانستيدكهچرا مي كنيد هيچ وقت عمل نكنيد ؟
تعريف اسلام از نظر علي (ع)
حضرت علي ع مي فرمايند : اسلام را طوري تعريف و معرفي كنم كه كسي قبل از من و بعد از من آن را چنان تعريف نكرده باشد . سپس مي فرمايند :
ان الاسلام هو التسليم ، والتسليم هواليقين و اليقين هو التصديق ، والتصديق هوللاقرار و الاقرار هو المل و العمل هو الاداء انالمومن لم ياخذدينه عن رايه ولكن اناه من ربه فاخذه ان المومن ييري يقينه في عمله والكافريري انكاره في عمله .فوالدي نفسي بيده ما عرفوا امرهم فاعتبروا انكارالكافرين والمنافقين باعمالهم الخبيثه
همانا اسلام تسليم است وتسليم يقين ويقين تصديق ، وتصديق اقرار و اقرار عمل وعمل اداء باشد .همانا مومن دينشرا از راي وفهم خود نگرفته بلكه از جانب پروردگارش آموخته و ازاوياد گرفته است . همانا يقين مومن در عملش ديده مي شودوانكار كافر نيز
در اعمالش مشاهده مي گردد . قسم به آنكه جانم دردست اوست كه آنها ( كفار و مشركين يا مخالفان اهل بيت ) امر دين خود رانشناختند. پس شما انكار كافرانومنافقانرا از كردارهاي پليدشان تشخص دهيد .
اسلام در هيچ زماني از بدو آن تا روز قيامت دستخوش تغيير وتبديل قرار نگرفته است يعني اسلام واقعي سر جاي خويش است . گر چه ممكن است گروهي آنرا به نفع اقتصادي و اجتماعي و سياسي خويش توجيه كنند اما كساني هستند كه در رويزمين ه اسلام حقيقيو شريعت واقعي حكم مي كنند و عمل مي نمايند و از زمان پيامبر تا حال و از حال تا انقراض عالم اسلام همچنان مقاوم و پا برجا وجديد و تازه بوده وخواهد بود و با مردم هر زماني قابل تطبق ومقايسه است و كهنگي و عقب افتادگي در اوراه ندارد وباگردش عصر و زمان و پيشرفت و ترقي علم وعقلها همچنان نوتر وتازه تر مي گردد ودهن همه معترضين و مننتقدين را مبنيبر اين كه قوانين اسلام مخصوص زمان صدر اسلام و زمان پيامبر اكرم است ، و شكوفايي خويش رابراي همه ازمنه و اعصار حفظنموده است پس بياييد اسلام واقعي را بشناسيم .
آيا حق عبادت خدا را مي توان به جا آورد ؟
با اين كه عبادت پروردگار متعال به طور تعبدي بر هر مكلفي فرض وواجب است و چون وچراي ندارد وبايد بنده از مولي و خالق خويش اطاعت نمايد و از فرمان او سر پيچي نكندبا اين وصفحق عبادت خداوند قادر متعال را هيچ كس نتوانسته اداكند و آنچنان كه او سزاوار اطاعت است حق پرستش او به جا آورده نمي گردد . نه تنها بندگان عادي و معمولي بلكه انبيا واوليا نيز حقيقت عبادت او را نتوانسته اند به جا آورند .
حضرت ابوالحسنين علي بن ابيطالب مي فرمايد :
لوعاينوا كنه ما خفي عليهم مهك لحقروا اعمالهم ولزروا علي انفسهم و لعرفوا انهم لم يعبدوك حق عبادتك ولم يطيعوك حق طاعتك
اگر ملائكه حقيقت تو را كه از آنان پنهان كرده است درك كنند ،اعمال خود را ناچيز مي شمارند، وخويشتن را سرزنش مي نمايند ودركمي كنند كه آن طوري كه حق عبادت تواست عبادت نكرده اند و حق اطاعت تو را انجام نداده اند .
اين بيانيه مي رساند كه بشر حقيقت خداوند راآن چنانكه اوهست درك نكرده كه اگر حقيقت حق تعالي درك شود آن گاه است كه آدمي اعمال عبادي و طاعت ناقابل خويش را در پيشگاه با عظمت اوكوچك مي بيند وخود راسرزنش مي كند و اعمال ناچيزش موجب غرور او نگردد .اين به معناي آننيست الحال كه حق عبادت خدا را نمي توانيم به جا آوريم ، ديگر چرا اورا پرستش نماييم ، بلكه وظيفه و تكليف هر بنده است كه پروردگار خويش را اطاعت نمايد و حمدو ستايش كند اگر چه قدرت شناخت خداي متعال و درك حقيقيت او را نداشته باشد .
چرا پيامبر هفت ركعت به نماز يوميه مي افزود ؟
نماز هاي يوميه كه خداوند بر امت پيامبر فرض نمود و آن را فرض الله مي نامندده ركعت است و پيامبر اسلام هفتركعت به آن افزود كه آن را فرض النبي مي گويند : دو ركعت به ظهر ، دوركعت به عصر و يك ركعت به مغرب و دو ركعت به عشا اضافه كرد كه جمعاً هفده ركعت شد .
اما ببينيم كه چرا رسول خدا هفت ركعت به نماز يوميه افزود ؟
سعيد بن مسيب مي گويد : از حضرت سجاد علي ابن الحسين پرسيدم : چه وقت نماز به هيات فعلي كه الان مسلمين انجام مي دهند واجب شد ؟
امامفرمود :
بالمدينه حين ظهرت الدعوه و قوي الاسلام وكتب الله عزوجل علي المسلمين الجهاد زاد رسول الله في الصلاه سبع ركعات في اظهر ركعتين و في العصر ركعتين و في المغرب ركعه و في العشاءالاخره ركعتين و اقرالفجر علي مافرضت بمكه لتعجيل عروج الملائكه الليل الي السماء ولتعجيل نزول ملائكه النهار الي الارض و كان ملائكه الليل وملائكه النهار يشهقدون مع رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم صلاه الفجر فلذلك قال الله عزوجل و قرآن الفجر ان قرآن الفج كان مشهودا ليشهده المسلمونو ليشهده ملائكه النهار و ملائكه الليل
وقتي در مدينه منوره اسلام قدرت گرفت ، ودعوت به اسلام آشكار شد وخداوند جهاد را بر مسلمين واجب ساخت رسول خدابه كل نماز هفت ركعت افزود .در ظهر دوركعت و در عصر دوركعت و در مغرب يك ركعت و در عشا و ركعت اضافه نمود ؛ ولي در نماز صبح به همان حالت كه در مكه فرض شده بود باقي گذاشت و جهتش را تعجيل عروج ملائكه شب به آسمان و تعجيل نزول ملائكه روز به سوي زمينذكر فرمود .وچون ملائكه شب و روز با پيامبر در اقامهنماز فجر حضور پيدا مي كردند خداوند عزوجل
فرموده : و نما فجر و بامداد است كه مشهود مي باشد . براي اين كه مسلمانان با ملائكه مامور روز و شب با پيامبر در آن نماز حضور پيدا مي كنند .
حقيقت نماز چيست ؟
حقيقت نماز از نظر امام رضا (ع)
امام رضا ع مي فرمايد: شخصي به يكي از علماي آل محمد عرض كرد فدايت شوم معناي حقيقي نماز چيست ؟
قال صله الله لعبد بالرحمه و طلب الوصل الي الله من العبد اذكان يدخل بالنيه و يكبر بالتعظيموالاجلالو بقرء بالترتيل و يركع بالخشوع و يرفع بالتواضع و يسجدبالدل والخضوع ويتشهد بالاخلاص مع الامل و يسلم بالرحمه و ارغبه و ينصرف بالخوف و الرجاء فاذا فعل اداها بالحقيقه
امامعليه السلام فرمود :نماز صله و موهبتياست كه از طرف خدا براي بنده از راهرحمت وعنايتو نماز مطالبهوصال وتقرب بنده به سوي خدا وند است . وقتي با نيت داخل نماز گرديد وبا تعظيمو اجلال هر چه بيشتر براي خداوندتكبيرگفت .
شناخت معبود و آفريدگار ، محبت او را در دل ايجاد مي كند و اين محبّت ، انسان را به پرستش و عبادت و اظهار كوچكي و تواضع در برابر عظمت او وامي دارد .
نماز ، جلوه اي از بندگي انسان در پيشگاه خدا و مظهر عبوديت و عبادت است .
آنكه « بندة » آفريدگار است و اين بندگي را احساس مي كند و مي داند و باور دارد ، در برابر او ، مطيع فرمان است و در پيشگاهش سر بر خاك مي نهد و قامت خم مي كند و به سجده مي افتد و با وي راز مي گويد و نياز مي طلبد و آن خالق بي همتا را كه سررشته دار اوست ، به عظمت و پاكي مي ستايد .
فلسفة آفرينش انسان ، بندگي و عبادت و عبوديت است . اين صريح كلام الهي در قرآن كريم است كه مي فرمايد :
« و ما خلقت الجنّ و الأنسُ الاّ ليعبدون » جن و انسن را ، جز براي پرستش و بندگي خود ، نيافريدم .
اين حكمت و هدف والا ، سر لوحة همة رسولان الهي نيز بوده است . در قرآن مي خوانيم :
« ولقد بعثنا في كلّ امّه رسولاً اَنِ اعبدُوا الله و اجتنبوا الطاغوت » در هر امتي پيامبري بر انگيختم كه ( به مردم بگويند ) : « الله » را بپرستيد و بندة خدا باشيد و از طاغوت بپرهيزيد .
ناگفته نماند كه اين بندگي كردن ، سودي به خدا نمي رساند بلكه ماية عزت و سعادت خود انسان است و گرنه خداوند بي نياز مطلق است .
من نكردم خلق تا سودي كنم
بلكه تا بربندگان جودي كنم
اگر يك معلم هم به شاگردانش مي گويد : درس بخوانيد ، نفع اين درس خواندن به خود آنان بر مي گردد و براي معلم سودي ندارد .
آنچه كه ريشه و سبب عبوديت و بندگي انسان است عبارتست از :
1- عظمت خدا :
بر خورد با يك شخصيت عظيم ، انسان را به تواضع وا مي دارد ، ديدار با يك دانشمند بزرگ ، آدمي را به تكريم و احترام وا مي دارد ، چون كه انسان در برابر عظمت و دانش آن شخصيت و اين دانشمند ، خود را كوچك و كم سواد مي بيند . خداوند ، مبدأ همة عظمت ها و جلال هاست . شناخت خداوند به عظمت و بزرگي ، انسان ناتوان و حقير را به كرنش و تعظيم وا مي دارد .
2- احساس نياز و وابستگي :
انسان ، برخوردار از عجز و نياز و ناتواني است و خداوند ، در اوج بي نيازي و غناي مطلق و سررشته دار امور انسان هاست . اين هم عاملي است ، تا انسان در برابر خداوند ، « بندگي » كند .
3- سپاس نعمت :
توجه به نعمت هاي بي حساب و فراواني كه از هر سو و در هر زمينه ما را احاطه كرده ، قوي ترين انگيزه را براي پرستش پروردگار ايجاد مي كند . نعمت هايي كه حتي پيش از تولد انسان شروع مي شود و در طول زندگي همراه ماست و در آخرت هم ( اگر شايستگي داشته باشيم ) از آنها بهره مند خواهيم شد . در قرآن به اين نكته اشاره شده و به مردم زمان پيامبر (ص) مي فرمايد : « فليعبدوا ربّ هذا البيت ، الّذي اَطعمهم و آمُنَهم مِن خوف » بايد خداي كعبه را عبادت كنند ، خدايي كه آنان را از گرسنگي نجات داد و سير كرد و از ترس ، ايمن ساخت .
4- فطرت :
در سرشت انسان ، پرستش و نيايش وجود دارد . اگر به معبود حقيقي دست يافت ، كه كمال مطلوب همين است ، و اگر به انحراف و بيراهه دچار شد ، به پرستش معبودهاي بدلي و باطل مي پردازد . بت پرستي ، ماه و خورشيد پرستي ، گوساله و گاو پرستي ، نمونه هاي انحرافي است كه وجود دارد ، كساني هم پول و مقام و همسر و ماشين و طاغوت و مدال و . . . را مي پرستند .
انبياء ، آمده اند تا فطرت را در مسير حق ، هدايت كنند و انسان را از عبادت هاي عوضي نجات بخشند . حضرت علي (ع) در مورد بعثت رسول خدا (ص) مي فرمايد :
« فَبُعث الله محمداً بالحقِ ليخُرِج عبادُه مِن عباده الأوثانِ الي عبادته . . . »
خداوند حضرت محمد (ص ) را بر انگيخت ، تا بندگانش را از « بت پرستي » به « خداپرستي » دعوت كند .
روح عبادت در فطرت انسان نهفته است و اگر خوب رهبري نشود به عبادت بت و طاغوت مي گرايد . مثل ميل به غذا كه در هر كودكي هست ، ولي اگر راهنمايي نشود ، كودك خاك مي خورد و لذّت هم مي برد . بدون هدايت صحيح اين گرايش فطري ، انسان به عشقهاي زودگذر پوچ يا پرستش هاي بي محتواي انحرافي دچار مي شود .
چگونه عبادت كنيم ؟
مگر نه اينكه آدرس هر خانه را بايد از صاحبخانه گرفت ؟
و مگر نه اينكه در هر ضايفت و مهماني ، بايد نظر ميزبان را مراعات كرد ؟
عبادت ، حضور در برابر خدايي است كه صاحب جهان است ، و نشستن بر سر مائده هاي معنوي پروردگار است كه براي « بندگان » فراهم كرده است .
پس ، چگونگي عبادت را هم از او بايد فرا گرفت و به دستور او عمل كرد و ديد كه او چه چيز را عبادت دانسته و عبادت به چه صورت را از ما طلبيده است ؟
غير از شكل ظاهري عبادات ، به خصوص نماز ، كه بيشتر دربارة آن مطلب خواهيم داشت ، محتواي عبادت را هم بايد از ديد اولياي دين و متن مكتب شناخت و به كار بست .
بهترين عبادت ها آنست كه :
1- آگاهانه باشد
دو ركعت نماز انسان آگاه و دانا ، از هفتاد ركعت شخص نادان برتر است و عبادت كنندة نا آگاه ، همچون الاغ آسياب است كه مي چرخد ولي پيش نمي رود .
امام صادق (ع) فرموده است : كسي كه دو ركعت نماز بخواند و بداند با كه سخن مي گويد ، گناهانش بخشيده مي شود . در اينصورت است كه نماز ، معراج روح مي شود و عامل بازدارندة از فساد و موجب قرب به خدا .
2- عاشقانه باشد
آنچه موجب نشاط روح در عبادت مي شود و عابد ، از پرستش خود لذّت مي برد ، عشق به الله و شوق به گفتگوي با اوست . عبادت هاي بي حال و از روي كسالت و سستي و خمودي ، نشانة نداشتن شور و شوق نيايش و نجوا با پروردگار است .
در دعا مي خوانيم : « . . . واجعل نشاطي في عبادتك » خداوند ! نشاط مرا در عبادت خودت قرار بده .
آنانكه از عبادت لذّت نمي برند ، همچون بيماري هستند كه از غذاي لذيذ ، لذّت نمي برند . اگر اين شوق و عشق باشد ، ديگر چندان نيازي به تبليغ و تشويق و تحريك از بيرون نيست ، بلكه انگيزة دروني انسان را به عبادت وا مي دارد و آن گونه كه براي ديدار يك شخصيت معروف و محبوب ، لحظه شماري مي كنيم و از آن ديدار ، مسرور مي شويم ، از عبادت هم به وجد و نشاط مي آييم .
براي عاشقان ، شنيدن صداي « اذان » ، اعلام فرا رسيدن لحظه ديدار است ، پيامبر اسلام كه به بلال ، مي فرمود : « ارحنا يا بلال » اي بلال ! ما را از غم و تلخي نجات بخش ، شوق زايد الوصف آن حضرت را به نماز مي رساند .
3- خالصانه باشد
هيچ چيز همچون « ريا » و خود نمايي و مردم فريبي ، آفت عبادت نيست . و از آن طرف ، هيچ چيز چون خلوص ، ارزش آفرين عبادت و نماز نمي باشد ، البته داشتن اخلاص در عبادت ، بسيار دشوار است و دل و جان را از تهاجم وسوسه هاي ابليسي رهاندن ، رنجي بزرگ دارد و همتي بلند و اراده اي نيرومند مي طلبد . عبادت ، تا خالص نباشد ، در درگاه الهي پذيرفته نيست و تنها پيشاني بر زمين زدن و قرائت تام داشتن و صف اول جماعت ايستادن و . . . ملاك نيست . بايد نماز و بندگي ، از رنگ ريا پاك و به رنگ الهي ( صبغه الله ) آراسته باشد تا به خدا برسد . تعبير قرآن چنين است :
« و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين » هيچ دستوري عبادي براي مردم نيامده مگر آنكه امر به اخلاص در آن شده است .
4- خاشعانه باشد
خشوع ، حالت قلبي انسان در عبادتست و نتيجه توجه كامل به مقام بندگي در آستان ، الهي است . آنكه نياز و عجز خود را مي داند و عظمت و كمال الهي را مي شناسد و در عبادت ، خود را در برابر آن خداي بي همتا و آگاه مي يابد ، دل ، حالتي متناسب با اين « حضور » پيدا مي كند ، قلب ، خاشع مي شود ، نگاه ، افتاده مي گردد ، توجه از هر چيز دير بريده و به معبود متوجه مي شود .
قرآن در توصيف مومنان و عبادتشان مي گويد :
« الذين هم في صلواتهم خاشعون » در نمازشان خاشعند .
اين حالت ، محصول آن توجه است . در حديث است :
« اعبد الله كانك تراه » خدا را چنان عبادت كن كه گويا او را مي بيني در توصية ديگري در حديث آمده است :
« فصلها لوقتها صلاه مودع » چنان نماز را در وقت خودش بخوان كه گويا نماز آخرين است ، يعني همواره اين حالت را داشتن كه گويا فقط براي همين يك نماز آخرين ، فرصت مانده است .
5- مخفيانه باشد
رسولخدا فرمود : « اعظم العباده اجراً اخفاها » پاداش عبادتي بيشتر و بزرگتر است كه مخفي تر باشد . اين براي آنست كه عبادت ( به خصوص عبادت هاي مستحب ) در حضور جمع ، زمينة بيشتري براي تظاهر و ريا و در نتيجه كاهش پاداش ، پديد مي آورد . البته اين در مواردي است كه اسلام ، خود ، امر به عبادت آشكار نكرده باشد ، همچون نماز جماعت در مسجد ، كه از نماز تنهايي در خانه برتر است .
شيطان ، دشمن رستگاري انسان است و سوگند خورده كه همواره در راه انسان ، چاه گمراهي و پرتگاه گناه بكند و همچون خود ، انسان را هم جهنمي كند . از اين رو ، براي تباه ساختن عمل عبادي انسان دام مي گسترد و عبادت او را فاسد مي سازد .
يا از راه ريا و خراب كردن نيت .
يا به صورت عٌجب و خودپسندي بخاطر عبادت
و يا از طريق سلب توفيق از انسان
و . . . يا از راه كشاندن به گناه ، كه موجب تباه شدن و هدر رفتن زحمت انسان در طريق بندگي مي شود .
كشاورزي كه محصول زحمت هاي طاقت فرسايش ، با جرقه اي مي سوزد و دود مي شود ، آب زلالي در ليوان ، كه با افتادن حشره يا خاك ، آلوده مي شود .
عبادت هم گاهي با آفت « ريا » و خورة « گناه » از بين مي رود و عبادت با عٌجب ، نماز با ريا ، صدقه با منت و حسنات با غيبت ، دود مي شود و از آن چيزي باقي نمي ماند .
نماز ، معراج روح و نردبان معنويت است . در صورتي مي توان از اين نردبان به عروج معنوي رفت كه پايه اش لغزان نباشد . پاية استوار اين ارتباط با خدا ، روابط صحيح ميان افراد خانواده است .
با اينهمه شرايطي كه براي قبولي عبادت و نماز است ، بايد مراقب بود كه نماز بيفايده و پرستش بي خاصيت نداشته باشيم . صرف انجام تكليف ، كافي نيست ، بايد چنان انجام وظيفه كرد ، كه صاحب فرمان كه خداوند است ، بپذيرد .
علي عليه السلام مي فرمايد :
« كوُنوا عَلي قبول العمَلِ اَشدَّ عنايتهً مِنكم علي العمل »
بيشترين توجه شما ، به قبول عمل باشد ، نه اصل عمل !
با اين حساب ، از كجا بايد فهميد كه طاعتمان را خدا پذيرفته است ؟
هر كه مي خواهد بداند آيا نمازش پذيرفته شده يا نه ، ببيند آيا نمازش ، او را از گناه و زشتي بازداشته است ؟ به هر مقدار كه نماز او ، مانع گناه و منكر شده ، نمازش قبول شده است .
نظر شخصي : نماز ، بزرگترين عبادت و مهمترين سفارش همة انبياء است .
لقمان پسرش را به نماز توصيه مي كند . حضرت عيسي در گهواره مي گويد : خدايم مرا به نماز و زكات توصيه كرده است . رسولخدا (ص) نماز را نور چشم خود مي داند :
« قُرّة عيني في الصلاة » نماز ، فريضه اي است كه خدا را به ياد انسان مي آورد و پيمان خدا با مردم است .
نماز ، سيماي مكتب است : « الصلوة وجه دينكم »
نماز ، دواي تكبر است : « والصلاة تنزيهاً عن الكبر »
نماز ، وسيلة تشكر و سپاس از نعمت هاي الهي است ، عمود و پاية دين ، كليد بهشت ، وسيلة سنجش و شناخت مردم و از بين برندة گناهان و پاك كنندة دل و جان انسان است.
روزي پنج نوبت ، با شرايط كامل نماز ، در پيشگاه خدا ايستادن و نعمت هاي او را ياد كردن و از او حاجت و نياز خواستن ، همچون شستشو در نهر آبي است كه چرك ها و آلودگيها را مي زدايد .
نماز ، اولين سئوال در قيامت است ، اگر پذيرفته نشود ، كارهاي ديگر هم غير مقبول است .
نماز ، تنها عبادتي است كه در هيچ حال از عهدة انسان ساقط نمي شود ، حتي در ميدان جنگ و در شرايط اضطرار و بيماري و هنگام غرق شدن و . . .
نماز ، اعلام بندگي در برابر خدا و زير بار نرفتن در مقابل طاغوت ها و ستمگران است . زنده نگهداشتن آيين توحيدي حضرت ابراهيم ، و سنت رسول الله و مكتب حسين بن علي (ع) است .
نماز ، عبادتي است كه براي عاشقان خدا ، شيرين است ولي براي منافقان ، تلخ و سنگين .
و بالاخره نماز ، موقعيتي است كه بايد در آن به خدا توجه داشت نه ديگري ، و هر چه را از نظر دور داشت مگر خدا را ، كه بايد زنده و حاضر و ناظر بدانيم و احساس حضور در برابر آن خالق عظيم را در خويش زنده نگاهداريم . پيامبر اسلام (ص) فرموده است : همين كه انسان در نماز به غير خدا توجه مي كند ، خداوند به او خطاب مي كند :
به چه كسي توجه مي كني ؟
آيا پروردگاري جز من سراغ داري ؟
آيا جز من ، مراقب و ناظري در كار است ؟
آيا به بخشنده اي جز من دل بسته اي . . . ؟
اگر توجه به من داشته باشي ، من و فرشتگانم به تو توجه داريم و . . .
حقوق نماز
حضرت امام زين العابدين در رساله حقوق درباره حق نماز بر نمازگزار مي فرمايد :
فاما حق الصلاه فان تعلم انها وفاده الي الله عزوجل وانك قائم بها بين يدي الله عزوجل فاذا علمت ذالك كنت خليقا ان تقوم فيها مقام الذليل الحقير الراغب الراهب الراجي الخائف ، المستكين المتفرع المعظم لمن كان بين يديه باسكون والوقار و تقبل عليها بقلبك و تقيمها بحدودها و حقوقها .
حق نماز بر تو اين است كه بداني نماز خواندن ورود بر خداونداست و تو به وسيله نماز در مقابلبخداوندمي ايستي . پس وقتي اين را دانستي سزوار است كه همانند كسي بايستي كه ذليل وحقير و راغب و ترسناك است و درعين حال بين خوف ورجاء و ترس و اميد به سر مي برد و خداوند را كه در مقابل اوقرار گرفته است با سكون و وقار تعظيم مي كند .با قلبت به نماز روي آور و نمازت را با تمام حدود وحقوقش به جا آور .
تولي وتبري شرط قبولي نماز
در زيارت جامعه مي خوانيم كه امام ع مي فرمايد :
بنا عبدالله و بنا عرف الله
به وسيله ما و با راهنمايي ما خداوند عبادت و پرستش و شناسايي مي گردد .
بنابر اين حق اين خانواده بر ما كه رهين ارشادات و دلالتهاي آن به حق تعالي و همه امور حقه شريعت اسلام هستيم اين است كه تولي و محبت آنان و تبري از دشمنانشان شعار زندگي و مايه مباهات ما مي باشد .
ابوحازم مي گويد : شخصي از امام زين العابدين پرسيد : سبب قبولي نماز چيست؟ حضرت در جواب فرمود :
ولايتنا و البرائه من اعدائنا . قال ما تركت لاحد حجه ثم نهض يقول : الله اعلم حيث يجعل رسالته وتواري ولايت ما و براعت از دشمنان ما سبب قبولي نماز است آن شخص فرمود : حجتي رابراي احدي باقي نگذاشتي .سپس برخاست و فرمود : خداوند مي داند درچه جايي رسالتش را مستقر فرمايد . آنگاه ناپديد گرديد !
عقل معيار ارزش عبادت است
برتري خواب عاقل از شب زنده داري عابد جاهل
ارزش هر عملي به آن مقدار عقل و درايتي است كه در آن به كار مي رود اگر عبادت عاقل ارزش معنوي بيشتري به خود مي گيرد براي اين است كه عاقل فهميده و انديشيده عبادت مي كند برعكس جاهل كه كوركورانه و با تقليد از اين و آن عبادت مي نمايد و سنجيد و آگاهانه نيست .
رسول گرامي اسلام مي فرمايد :
ما قسم الله للعباد شيئا افضل من العقل .فنوم العاقل افضل من سهر الجاهل واقامه العاقل افضل من شخوص الجاهل . ولا بعث الله نبياً و لا رسولا حتي يستكمل العقل و يكون عقله افضل من جميع عقول امته .و ما يضمر النبي في نفسه افضل من اجتهاد المجتهدين . وماادي العبد فرائض الله حتي عقل عنه و لا بلغ جميع العابدين في فضل عبادتهم ما بلغ العاقل .والعقلاء هم اولوالالباب الذين قال الله : و مايتذكر الا اولو الالباب .
خداوند به بندگانش چيزي بهتر از عقل نبخشيده است .پس خواب عاقل از شب زنده داري عابدجاهل بهتر است .و در وطن ماندن عاقل از مسافرت جاهل بهتر است .و خداوند پيامبري را مبعوث نسازد تا اين كه عقلش كامل و برتر از عقول تمام امتش باشد،و آنچه پيامبر در خاطر مي گذراند از تلاش و اجتهاد مجتهدين و تلاشگران بهتر وبالاتر است . و تابنده اي واجبات را به عقل خود در نيابد ،آنها را انجام نداده است . همه عابدان فضيلت عبادتشان به پاي فضيلت عبادت عاقل نرسد .عقلا همان صاحبان خردند، كه خداوند درباره ايشان در قرآن فرموده : تنها صاحبان خرد و عقلند كه اندرز مي گيرند.
وپيامبر خدا مي فرمايد :
رب قائم حظه من قيامه السهر و رب صائم حظه من صيامه الجوع و العطش
چه بسا نماز شب خوني كه نصيبش از شب بيداري همان رنج بيدار ماندن است .
و چه بسا روزه داري كه سودش فقط گرسنگي و تشنگي است .
پيامبر اسلام ما را از عابد جاهل و عالم فاسق هر دو بر حذر مي داردو مي فرمايد :
رب عابد جاهل و رب عالم فاجر ، فاحذروا الجهال من العباد والفجار من العلماء
بسا عابدجاهل و بسا عالم فاجر است كه بايد از جاهلان از عباد و فساق از علما حذر كنيد ؛
( چون اين هر دو مضر بردين و دنياي مردمند )
امير المومنين :دوكس پشت مرا شكست
امير المومنان علي ع مي فرمايد :
قطع ظهري رجلان من الدنيا رجل عليم اللسان فاسق و رجل جاهل القلب ناسك هذا يسد بلسانه عن فسقه و هذا بنسكه عن جهله فاتقوا الفاسق من العلماء و الجاهل من لمتعبدين اولئك فتنه كل مفتون
دو نفر از مردم دنيا پشت مرا شكستند : يكي مرد سخنور بد كردار و ديگري مرد نادان عابد آن يكي با كمك زبان بر كارهاي زشت خودپرده مي كشد و معايب خود را مي پوشاند و اين ديگري با عبادتش ناداني خويش را پنهان مي دارد . بنابر اين از دانشمندان گنهكار و عبادت كنندگان نادان بپرهيزيد ؛ چون كه ايشان باعث گمراهي گمراهان مي باشند .
توصيه پيامبر به عبادت خالص
در توصيه رسول خدا به علي مرتضي چنين مي خوانيم :
اذاتقرب الناس الي خالقهم بانواع البر فتقرب الي الله بالعقل والسر تسبقهم بالدرجات و الزلفي عند الناس في الدنيا وعندالله في الاخره
هرگاه مردم در تقرب خويش به سوي خالق پروردگار خود به انواع نيكيها دست مي يازند تقرب جوي به پروردگار خويش به عبادتي و طاعتي كه با تفقه و تعقل باشد و از الطاف خفيه برخوردار باشي .تا به درجات عالي و معارج زلفي از خلايق سبقت بگيري ، ودر نزد پروردگارت درآخرت به مقامات والا دست يابي ،در اين رابطه مولوي مي گويد :
حضرت علىعليه السلام بارها در نهجالبلاغه از نماز و ياد خدا سخن به ميان آورده كه در كتابى به نام «نماز در نهجالبلاغه» گردآورى شده است. ما در اينجا جملاتى را در مورد فلسفه ذكر و ياد خدا كه مهمترين مصداقش نماز است از آن حضرت نقل مىكنيم:
مىفرمايد: «اِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَالْوَقَرَة وَ تُبْصِرُ بِه بَعْدَ العَشوة» (31) خداوند ذكر و يادش را صيقل روحها قرار داد تا گوشهاى سنگين با ياد خدا شنوا و چشمهاى بسته با ياد او بينا شوند. آنگاه حضرت در مورد بركات نماز مىفرمايد: «قَدْ حَفَّتْ بِهِم المَلائِكَة وَ نُزّلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكينَه وَ فُتِحَتْ لَهُم اَبْوابَ السَّماءِ وَ اُعِدَّتْ لَهُم مَقاعِدَ الكِرامات» فرشتگان آنان را در بر مىگيرند و آرامش بر آنان نازل مىشود، درهاى آسمان بر آنان گشوده و جايگاه خوبى برايشان آماده مىشود. در خطبهاى ديگر مىفرمايد: «و اِنَّها لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَق وَ تُطلِقُها اِطْلاقَ الرَّبَق» (32) نماز گناهان را مثل برگ درختان مىريزد و گردن انسان را از ريسمان گناه آزاد مىكند. آنگاه در ادامه، تشبيهى جالب از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نقل مىفرمايد كه: نماز همچون جوى آبى است كه انسان روزى پنج مرتبه خود را در آن شستشو دهد، آيا ديگر آلودگى باقى مىماند؟ در خطبه 196 گوشههايى از مفاسد اخلاقى همچون كبر و سركشى و ظلم را برمىشمرد و سپس مىفرمايد: درماين اين مفاسد نماز و روزه و زكات است. آنگاه در مورد آثار نماز مىفرمايد: «تَسْكيناً لِاَطْرافِهِم، تَخْشيعاً لِاَبْصارِهِم، تَذْليلاً لِنُفُوسِهِمْ، تَخْفيضاً لِقُلُوبِهِم، اِزالَةً لِلْخَيْلاءِ عَنْهُم اِنْ اَوْ حَشَتْهُم الْوَحْشَة آنَسَهُمْ ذِكْرك» نماز به همه وجود انسان آرامش مىبخشد، چشمها را خاشع و خاضع مىگرداند، نفس سركش را رام، دلها را نرم و تكبر و بزرگمنشى را محو مىكند. به هنگام وحشت و اضطراب و تنهايى، ياد تو موجب انس و الفت آنها مىشود. البتّه روشن است كه همه مردم چنين بهرههايى را از نماز ندارند، بلكه تنها گروهى هستند كه شيفته نماز و ياد خدا هستند و آن را با تمام دنيا عوض نمىكنند.
سيماى نماز از نظر امام علی
هر چه براى نماز گفته و نوشته شود حق آن ادا نمىشود و چگونه ممكن است عمودِ دين و پرچم اسلام و يادگار اديان و انبيا و محور قبولِ همه اعمال در چند جمله بيان شود؟
نماز، برنامه هر صبح و شام است بهنگام صبح اولين كلامِ واجب نماز و بهنگام شام آخرين واجب، نماز است. پس آغاز و انجامِ هر روزت با ياد خدا و براى خدا است.
نماز در سفر يا وطن، در زمين يا هوا، در فقر يا غنى، رمز آنست كه در هر كجا هستى و هر كه هستى مطيع او باشى نه غير او. نماز، ايدئولوژى عملى مسلمان است كه در آن عقائد و افكار و خواستهها و الگوهاى خود را بيان مىكند. نماز، استحكام بخشيدن به ارزشها و جلوگيرى از فروپاشى شخصيتِ افراد و اعضاى جامعه است كه اگر مصالح ساختمان سُست باشد ساختمان فرو مىريزد. اذانِ نماز، شيپورِ توحيد است كه سپاه متفرّقِ اسلام را در يك صف و زير يك پرچم فرا مىخواند و آنان را پشتِ سر امامى عادل قرار مىدهد. امام جماعت يكى است تا رمز اين باشد كه امام جامعه نيز بايد يكى باشد تا اداره امور متمركز باشد. امام جماعت بايد مراعات ضعيفترين مردم را بكند و اين درس است كه در تصميمگيرىهاى جامعه مراعاتِ طبقه محروم را بكنيد. پيامبر خدا بهنگام نماز صداى گريه طفلى را شنيد نماز را به سرعت تمام كرد تا اگر مادر طفل در نماز شركت كرده كودكش را آرام كند! (52) اولين فرمان بدنبال آفرينش انسان، فرمان سجده بود كه به فرشتگان فرمود: براى آدم سجده كنيد. (53) اولين نقطه زمين (مكّه و كعبه) كه از زير آب بيرون آمد و خشكى شد مكان عبادت بود. (54) اولين كار رسول خدا پس از هجرت به مدينه ساختن مسجد بود. نماز هم انجام معروف است هم نهى از منكر. هر روز در اذان و اقامه مىگوييم «حىّ على الصلوة حىّ على الفلاح حىّ على خير العمل» كه همه امر به بالاترين معروفها يعنى نماز است. از سوى ديگر نماز انسان را از فساد و فحشا بازمىدارد: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنكَر» (55) نماز، حركاتى است برخاسته از آگاهى و شناخت. شناختِ خداوند كه به فرمان او و براى او و اُنس با او قيام مىكنيم و لذا قرآن ما را از نماز در حال مستى (56) و كسالت (57) نهى كرده است تا آنچه را در نماز مىگوييم با توجه و آگاهى باشد. نماز، آگاهىبخش است. هر هفته روزهاى جمعه نمازجمعه برپا مىشود و قبل از نماز دو خطبه خوانده مىشود. اين دو خطبه بجاى دو ركعت از نماز و به عبارتى جزئى از نماز است. خطبههايى كه به فرموده امام رضاعليه السلام بايد مردم را از تمام مسائل جهان آگاه كند. شنيدن خطبهها و آنگاه نماز خواندن يعنى آگاه شدن و بعد نمازخواندن. نماز خروج از خود و پرواز بسوى خداست و قرآن مىفرمايد: «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْت فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» (58) هركس از خانهاش به قصد هجرت بسوى خدا و رسولش خارج شود و سپس مرگ او را دريابد پاداشش بر خداست. امام خمينى مىفرمايد: هجرت از خانه دل بسوى خدا، يكى از مصاديق آيه است، هجرت از خودپسندى و خودخواهى و خودبينى به سوى خداپرستى و خداخواهى و خدابينى بزرگترين هجرتهاست. (59) نماز به منزله اسم اعظم الهى بلكه خودِ اسم اعظم است. در نماز، عزّت ربّ و ذلّت عبد مطرح است كه اين دو مقام بس عالى است. نماز پرچم اسلام است. «عَلَمُ الْاِسْلامِ اَلصَّلوة» (60) همانگونه كه پرچم نشانه است، نماز نيز نشانه و علامت مسلمانى است. چنانكه پرچم مورد احترام است و اهانت به آن، اهانت به يك ملّت و كشور است، اهانت و بىتوجهى به نماز نيز بىتوجهى به كلّ دين است. چنانكه برپابودن پرچم نشانه حيات سياسى و نظامى و قدرت است. در برپابودن نماز نيز اين امور مطرح است. نماز و قرآن در مواردى قرآن و نماز در كنار هم آمدهاند، مانند: «يَتلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ اَقامُوا الصَّلوةَ» (61) قرآن تلاوت مىكنند و نماز به پاى مىدارند. و يا در جاى ديگر مىفرمايد: «يُمَسِّكوُنَ بِالْكِتابِ وَ اَقامُوا الصّلوة» (62) به قرآن تمسّك مىجويند و نماز به پاى مىدارند. گاهى براى نماز و قرآن، يك صفت آورده شده، چنانكه كلمه ذِكر هم به قرآن گفته شده است: «اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّكر» (63) ما ذكر را نازل كرديم. و هم فلسفه نماز شمرده شده است: «اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرى» (64) نماز را بخاطر ياد من به پاى دار. جالب آنكه گاهى بجاى كلمه نماز كلمه قرآن آمده است، مانند آيه «اِنَّ قُرآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً» (65) كه گفتهاند مراد از قرآن الفجر، نماز صبح استبگذريم كه خواندن قرآن بصورتِ حمد و سوره، يكى از واجباتِ نماز است و بحث نماز در اكثر سورههاى قرآن، هم در بزرگترين سوره (بقره) و هم در كوچكترين سورهها (كوثر) آمده است. نماز و قصاص! نه تنها در اسلام، بلكه در همه اديان الهى قانون قصاص مطرح است كه طبق آن كيفر كسيكه گوش قطع كند آنست كه گوشش بريده شود و كيفر كسى كه دندان بشكند آنست كه دندانش شكسته شود تا عدالت اجرا شود. يكى از موارد قصاص آنست كه دست دزد بايد قطع شود، ولى فقط چهار انگشت او، و كف دست باقى مىماند. زيرا قرآن مىگويد: «وَ اَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» (66) محلّ سجده براى خداست. چون انسان هنگام سجده بايد كف دست خود را بر زمين گذارد لذا در كيفر سارق بايد به مسأله نماز و سجده توجه داشت و كف دست او را قطع نكرد تا حقّ عبادت حتى براى سارق هم محفوظ بماند!
نماز و رهبرى اگر نماز توسط رهبران الهى اقامه شود بساط ظلم و طاغوت را برهم مىزند. نماز عيد امام رضاعليه السلام آنچنان با هيبت و عظمت آغاز شد كه حكومت ظالم بر خود لرزيد و فهميد كه اگر اين نماز به پايان برسد حكومتِ بنىعبّاس نيز به پايان خواهد رسيد. لذا مأمون دستور داد كه امام را از وسط راه بازگرداندند. دليل آنكه نمازهاى امروز مسلمين اثرى ندارد آنست كه به قسمتى از قرآن عمل شد و قسمتى فراموش شد. زيرا قرآن مىفرمايد: «وَاَقيمُواالصَّلوةَ وآتُوا الزَّكاةَ وَ اَطيعُوا الرّسُولَ» (67) نماز به پاى داريد و زكات دهيد و از رسول خدا اطاعت كنيد. امّا امروز بعضى نماز مىخوانند و زكات نمىدهند و بعضى اهل نماز و زكات هستند، ولى ولايت كفار را پذيرفتهاند. به عبارت ديگر ايمان به خدا دارند، اما كفر به طاغوت ندارند و اين ايمان ناقص است. در حالى كه خداوند مىفرمايد: «فَمَنْ يَكْفُر بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدْاسْتَمْسَك بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» (68) هركس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد به ريسمان محكم الهى چنگ زده است. يعنى هم كفر به طاغوت و هم ايمان به خدا لازم است، در حالى كه امروزه مسلمين برائت از كفر و طاغوتها را فراموش كردهاند. لذا قرآن در مورد كسانى كه به طاغوت مراجعه مىكنند مىفرمايد: آنها خيال مىكنند كه مؤمن هستند: «اَلَمْ تَرَ اِلىَ الَّذينَ يَزْعُمُونَ اَنَّهُم آمَنُوا»
نمازهاى مشكلگشا اسلام سفارش مىكند هرگاه حاجت يا مشكلى داشتيد، با خواندن نمازهايى مخصوص حلّ مشكل خود را از خدا بخواهيد، كه مناسب است در اينجا يك نمونه از آن نمازها را بياوريم. نماز جعفر طيّار جعفر طيّار برادر حضرت علىعليه السلام است كه در هجرت به حبشه توانست با استدلال و رفتار مناسب خود دل نجاشى و عدّه كثيرى را به اسلام جذب كند و مؤسّسِ اسلام در قارّه آفريقا شود. او در جنگ موته دو دستش را در راه خدا داد و خداوند بجاى آن دو بال در بهشت به او داد و لذا به جعفر طيّار مشهور شد. هنگامى كه جعفر از حبشه بازگشت، پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: آيا مىخواهى هديه با ارزشى به تو عطا كنم؟ مردم گمان كردند كه حضرت مىخواهد طلا يا نقرهاى به او بدهد و لذا هجوم آوردند تا هديه پيامبر را ببينند. اما پيامبر فرمود: نمازى به تو هديه مىكنم كه اگر هر روز آنرا انجام دهى، از دنيا و آنچه در دنياست براى تو بهتر باشد و اگر هر روز يا هر جمعه يا هر ماه يا هر سال بجاى آورى، خداوند گناهان بين دو نمازت را (گرچه يكسال باشد) بيامرزد. اين نماز به سندهاى معتبر از شيعه و سنّى نقل شده است و نام اِكسير اعظم و كبريت احمر به خود گرفته است. امام صادقعليه السلام مىفرمايد: هرگاه مشكل يا حاجتى داشتيد پس از خواندن نماز جعفر دعا كنيد كه انشاءاللّه مستجاب مىشود. نحوه اين نماز در اوايل مفاتيح در اعمال روز جمعه پس از ذكر نمازهاى امامان معصوم آمده است. البتّه اين نماز يكى از دهها نماز مستحبى است كه براى رفع مشكلات وارد شده است. اخيراً كتابى تحت عنوان نمازهاى مستحبى تأليف شده كه حدود سيصدوپنجاه نماز مستحبى را با اسم و رسم آورده است و اين خود از اهميت نماز است كه اينهمه تنوّع دارد و بهر مناسبتى نمازى وارد شده است. قداست نماز قداستِ نماز به قدرى است كه زمانِ اجراى بعضى مراسم مانند قَسم و اداى شهادت، بعد از نماز قرار داده شده است. قرآن در سوره مائده آيه 106 مىفرمايد: هرگاه كسى در سفر دچار بيمارى شد و در آستانه مرگ قرار گرفت، دو نفر مسلمان و يا غير مسلمان را بر وصيّتِ خود گواه گيرد، لكن مراسم اداى شهادت بايد پس از نماز باشد، يعنى آن دو نفر پس از اداى نماز حاضر شده و با قسم خوردن شهادت دهند كه فلان مسلمان در مسافرت چه وصيت كرده است. امروزه مرسوم است كه مراسمِ قسم را در حضور قرآن و با دست گذاردن بر قرآن انجام مىدهند، امّا خود قرآن در اين مورد مىفرمايد: مراسم قسم پس از انجام نماز باشد! کامل بودن نماز خداوند، هم در آفرينشِ تكوينى و هم در دستورات تشريعى عالىترين و كاملترين برنامهها را بكار برده است. مثلاً در آفرينش شير مادر تمام ويتامينهايى را كه نوزاد نياز دارد در شير مادر جمع كرده است. اگر به آفرينشِ انسان نگاه كنيم مىبينيم آنچه در طبيعت وجود دارد در وجود انسان نيز قرار داده شده است. اگر در طبيعت صداى رعد است، در انسان فرياد است. اگر در طبيعت گياه و نبات است، در انسان رويش مو است. اگر در طبيعت رودخانه است، در انسان رگهاى ريز و درشت است. اگر در طبيعت آب شور و شيرين است، در انسان اشك شور و آب دهان شيرين است. اگر در طبيعت معادن بسيار است، در انسان استعدادهاى نهفته فراوان است. شعرى است كه به حضرت علىعليه السلام نسبت مىدهند كه فرمود: أتزعم انّك جِرم صغير و فيك انطوى العالم الاكبر اى انسان! تو گمان مىكنى جُثّه كوچكى هستى، درحالى كه جهانى بزرگ در تو نهاده شده است. نماز نيز يك هنرنمائىِ الهى است كه خداوند تمام ارزشها را به نحوى در آن قرار داده است. چه كمالى است كه براى انسان ارزش باشد اما در نماز يافت نشود؟ ياد خدا، يك ارزش و تنها وسيله آرامبخش دلهاست و نماز ياد خداست. «اللّه اكبر» ياد قيامت يك ارزش و بازدارنده از گناه و فساد است و نماز يادآور «يوم الدين» است. در خطّ انبيا و شهدا و صالحان بودن يك ارزش است و ما در نماز از خدا مىخواهيم در «صراط الذين انعمت عليهم» قرار بگيريم. انزجار و برائتِ خود را از ستمپيشهگان و گمراهان با جمله «غير المغضوب عليهم ولاالضّالين» اعلام مىداريم. عدالت كه در رأس همه ارزشهاست در امام جماعت نماز لازم شمرده شده است. پيروى از امام جماعت در نماز، يك اصلِ با ارزش اجتماعى است كه بجاى خودسرى و تكروى تابع رهبرى عادل باشيم. در انتخاب امام جماعت همواره توجه به ارزشهاست: عادلترين، فقيهترين، فصيحترين،... ايستادن رو به قبله يادآور ارزشهاى بسيارى است، مكّه شكنجهگاه بلال، قربانگاه اسماعيل، زادگاه علىبنابيطالب، پايگاه قيام مهدى، آزمايشگاه ابراهيم و عبادتگاه تمام انبيا و اولياست. در نماز هرچه هست تحرّك است، در هر صبح و شام، در ركوع و سجود و قيام، حركت در رفتن به مسجد و مصلّى، پس ساكن و ساكت و گوشهگير نباش، بلكه همواره در تلاش و حركت باش، البتّه در جهت خداوند و بسوى او. در نماز روح و جان انسان غبارروبى مىشود، نماز، غبار غرور و تكبر را مىريزد، چون هر شبانهروز دهها بار بلندترين نقطه بدن را به خاك مىمالد. و سجده بر خاك بهتر از سنگ است كه تذلّل در به خاك ماليدن است. بر زمين و آنچه از زمين روئيده مىشود سجده كن، بشرط آنكه خوردنى نباشد تا به فكر شكم نيفتى! بر زمينِ پاك سجده كن كه از راه نا پاك نمىتوان به پاكى و سرچشمه پاكىها رسيد. گريه از خوف خدا يك ارزش است و قرآن سجده همراه با گريه را ستايش كرده است: «سُجِّداً وَ بُكِيّاً» (81) نماز يك خط الهى است كه از هنگام تولد تا لحظه مرگ براى ما ترسيم شده است: نوزاد كه بدنيا آمد در گوش راست و چپ او اذان و اقامه بگو كه سفارش به نماز مىكند، «حىّ على الصلوة» و بهنگام مرگ نيز او را با خواندن نماز ميّت دفن كن. در طول زندگى نيز همواره در حال عبادت و پرستشِ خدا باش. «واعبُد رَبّك حتّى يَأتِيكَ اليَقِين» (82) نماز پيوند انسان با طبيعت است. براى شناخت وقت نمازها خصوصاً صبح و ظهر بايد به خورشيد نظر كنى. براى بدست آوردن قبله به ستارگان توجه كنى، براى انجام نمازهاى مستحبى در ايام مباركه به حركات ماه دقت كنى. براى غسل و وضو به آب وبراى سجده وتيمم به خاك رو آورى. اين ارتباط ميان نماز با خورشيد و ماه و ستاره و آب و خاك بدست كدام طرّاح حكيم برنامهريزى شده است؟ ديگر واجباتِ دين نيز به نوعى در نماز حضور دارند. نمازگزار همچون روزهدار حق خوردن و آشاميدن و رفع شهوت ندارد. نمازگزار همچون كسى كه به حج مىرود كعبه قبله و محور كارهاى اوست. نمازگزار همچون كسى است كه به جهاد مىرود، لكن به جهاد اكبر كه جهاد با نفس است. نماز خود بالاترين امر به معروف و نهى از منكر است. هجرت از مهمترين ارزشهاى دينِ ماست و حضرت ابراهيم بخاطر نماز هجرت كرد و همسر و فرزند خود را در كنار كعبه گذارد و فرمود: «رَبَّنا اِنّى اَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِيَّتى بِوادٍ غَيْر ذى زَرْعٍ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلوة» (83) پروردگارا! من فرزندانم را در بيابانى خشك ساكن كردم تا نماز اقامه شود. جالب آنكه حضرت ابراهيم نمىگويد: براى برپاداشتن حجّ هجرت كردم، بلكه مىگويد: هدفم از هجرت اقامه نماز بود. به هر حال خداوند تمام ارزشها را در نماز و با نماز و براى نماز قرار داده است. اگر زينت و نظافت يك ارزش است، اسلام سفارش مىكند كه: «خُذُوا زينَتَكُم عِنْدَ كُلِّ مُسْجِد» (84) به هنگام شركت در مساجد خود را زينت كنيد و زينتهاى خود را برگيريد. با لباس پاكيزه و معطّر وارد مسجد شويد. چنانكه سفارش شده زنان به هنگام نماز، زيورهاى خود را همراه داشته باشند و با آنها خود را زينت كنند. (85) حتّى به مسأله مسواك توجه شده و در روايات مىخوانيم: نماز با مسواك، هفتاد برابر نماز بدون مسواك است. (86) و فرمودهاند قبل از رفتن به مسجد سير و پياز نخوريد (87) كه بوى دهان شما ديگران را اذيّت نكند و مردم را از مسجد فرارى ندهد. به هرحال اين نمازِ اسلام است و اين نمازِ ما. نمازى كه يا نمىخوانيم، يا غلط مىخوانيم، يا بىتوجه مىخوانيم و يا بدون جماعت و يا در آخر وقت!! مساجد كه زمانى ابراهيم و اسماعيل و زكريا خادمش بودند (88) و مادر مريم نذر مىكند فرزندش خادم مسجد باشد، (89) مىرسد به جائى كه خادمانش غالباً افرادى از كار افتاده و پير و مريض و فقير و بىسواد و گاه بداخلاق هستند! راستى چرا غبارروبى حرم امام رضاعليه السلام افتخار است، اما غبارروبى خانه خدا هيچ! چرا بايد مساجد ما به گونهاى باشد كه هركس وارد مىشود غم و اندوه و كسالت او را بگيرد؟ مگر مسجد عزاخانه است و يا مجلس فاتحهخوانى كه همواره پارچه سياه بر در مسجد آويزان باشد؟ البتّه بحمداللّه در چند سال اخير حركتى در مساجد پيدا شده و بسيارى از آنها مجهز به كتابخانه و صندوقِ قرضالحسنه و ديگر امور خدماتى شدهاند. چه زيباست حديثى كه مىفرمايد: روز قيامت سه چيز از مردم شكايت مىكند: عالمى كه مردم به او مراجعه نكنند، قرآنى كه در منزل باشد اما تلاوت نشود و مسجدى كه مورد بىاعتنايى مردم واقع شود. (90) سخن در باب مسجد بسيار است و اخيراً كتابى تحت عنوان سيماى مسجد در دو جلد تأليف شده است كه جايگاه مسجد را در جامعه اسلامى روشن مىكند. اما در يك كلام مسجد در صدر اسلام محل اجتماع مسلمين براى تصميمگيرىها و مشورتها، براى كسب علم و دانشها، پايگاه رزمندگان و جهادگران، محل رسيدگى به مشكلاتِ فقراء و بيماران، مركز قيام عليه حكومتهاى ظالم و ايراد خطابههاى تند عليه آنان بوده است. همين جايگاهِ رفيع مسجد بوده است كه در طول تاريخ، مسلمين بهترين معمارىها را در ساخت مساجد خود بكار برده و براى اداره مساجد اموال بسيارى را وقف مىكردهاند، تا مساجد همواره آباد و سرپا باشند. نيّت اولين ركن نماز نيّت است. نيّت، يعنى آنكه بدانيم چه مىكنيم و چه مىگوييم و براى كه و چه حركت مىنمائيم. ارزشِ هر كارى به نيّت و انگيزه آنست، نه فقط صِرف عمل. لذا حساب كسى كه بخاطر حفظ نظم و احترام به قانون، پشت چراغ قرمز مىايستد از حساب كسى كه از ترس پليس يا جريمه مىايستد جداست. در همه عبادات و خصوصاً نماز، نيّت جايگاه ويژهاى دارد و اصولاً چيزى كه يك كار را عبادت مىكند، نيّتِ الهى آن كار است كه اگر آن نيّت نباشد، هرچه هم ظاهر كار خوب و صحيح باشد، امّا ارزش عبادت ندارد. پيامبر گرامى اسلام در اين باره مىفرمايند: «اِنَّمَا الْاَعْمالُ بِالنّيَّات» (91) كارها به واسطه انگيزهها ارزش پيدا مىكند وبا آنها سنجيده مىشود. آرى، فرق مادى يا معنوى بودن يك كار، در تفاوت نيّتها و هدفهاست. نيّت خالص نيّت خالص آن است كه انسان فقط براى خدا كار كند و در عمق جانش هدفى جز او و رضاى او نداشته و از مردم انتظار تشكر يا پاداش نداشته باشد. (92) نانى كه اهل بيت رسول خداعليهم السلام در چند شب پىدرپى هنگام افطار به يتيم و اسير و فقير دادند، ارزش مادّىِ زيادى نداشت، اما چون خالصانه بود خداوند بخاطر آن يك سوره نازل كرد. (93) و عطّار نيشابورى در مورد آن مىگويد: گذشته زين جهانوصف سنانش گذشته زآن جهان وصف سِه نانش در تاريخ مىخوانيم كه كسى در جبهه كشته شد و همه گفتند: او شهيد است، اما حضرت فرمودند: او «قَتيل الحِمار» است، يعنى كشته راه الاغ! مردم تعجّب كردند، اما حضرت فرمود: هدف او از آمدن به جبهه، خدا نبود، بلكه چون ديد دشمن سوار بر الاغ خوبى است، با خود گفت: او را مىكشم و الاغش را به غنيمت مىبرم، اما موفق نشد و آن كافر اين مسلمان را كشت، پس او «قَتيل الحِمار» است. (94) خالص كردن نيت، كارى بس دقيق و مشكل است. گاهى افكار غيرخدائى چنان در عمق جان انسان رسوخ مىكند كه خود انسان هم متوجّه نيست، و لذا در روايت آمده است: ريا و شرك از حركت مورچه سياه در شب تاريك بر سنگ سياه، آرامتر و دقيقتر است. (95) چه بسيار افرادى كه به خيال خود قصد قربت دارند، اما هنگام فراز و نشيبها معلوم مىشود كه قصد آنها صددرصد خالص نيست. به قول علاّمه شهيد مطهرى، نيّت يعنى خودآگاهى، و ارزش عبادت به معرفت و آگاهى است. در روايات مىخوانيم: «نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ» (96) نيّت مؤمن از عمل او بهتر است. همانگونه كه در مقايسه جسم و روح، روح مهمتر از جسم است و انسانيتِ انسان به روح اوست، در مقايسه عمل و نيّت، نيّت مهمتر از خود عمل است، چرا كه روحِ عمل است. نيّت به قدرى ارزش دارد كه اگر انسان نتواند كار خيرى را انجام دهد، امّا نيّت آنرا داشته باشد كه انجام دهد، خداوند پاداش آنرا به او مىدهد. قصد قربت قصد قربت، يعنى نزديكى به مقام پروردگار، و ناگفته پيداست كه وقتى مىگويند: فلانى به فلان مقامِ كشورى نزديك است، مراد نزديكى مكانى و جسمى و فيزيكى نيست وگرنه پيشخدمتها از همه نزديكترند، بلكه مراد از نزديكى، نزديكى معنوى و مقامى و اُنس است. انجام كارها براى جلب رضاى خداوند نيز به معناى آن نيست كه خداوند تحت تأثير كارهاى ما قرار بگيرد و تغيير حال بدهد، كه در اين صورت محلّ حوادث و تغيير مىشود، بلكه قرب به خدا، يعنى بالارفتن روح از نردبان وجود، كه نتيجهاش نفوذ پيداكردن در هستى است. يعنى نزديك شدن به سرچشمه هستى و او را در دل خود يافتن. همانگونه كه مراتب وجود در جماد و نبات و حيوان و انسان تفاوت دارد، مراتب انسانها نيز در قرب به سرچشمه هستى متفاوت است و انسان مىتواند تا آنجا به خداوند قرب پيداكند و مقرّب درگاه الهى شود كه خليفه خدا در روى زمين گردد. عبادت همراه با قصد قربت، انسان را نورانىتر، كاملتر و با ظرفيت وجودى بيشترى مىگرداند. همه عبادات و خصوصاً نمازهاى مستحبى نقش مهّمى در اين امر دارند، چنانكه در حديث مىخوانيم: «لا يَزالُ الْعَبْد يَتَقَرَّبُ اِلىَّ بِالنَّوافِل» (97) انسان مىتواند همواره از طريق نمازهاى مستحبى به خدا نزديك شود. نمازِ واجب ممكن است از ترس دوزخ يا قهر خدا انجام شود، امّا نماز نافله نشانه عشق است و رمز اُنس با معبود. درجات قرب لفظ «درجات» در قرآن، مكرّر و با تعبيرهاى مختلفى آمده است كه نكات لطيفى دربر دارد. براى بعضى مىفرمايد: «لَهُمْ دَرَجات» (98) براى آنها درجاتى است. اما درباره عدّه ديگرى مىفرمايد: «هُمْ دَرَجاتٌ» (99) آنان خود درجه هستند. مانند افراد بزرگى كه اگر در پايين مجلس هم بنشينند آنجا مىشود بالا، يعنى خود آنان درجه سازند، نه آنكه درجه و مقام آنها را بالا ببرد. اين درجهبندى معنوى مخصوص انسانها نيست، بلكه سلسله مراتب در ميان فرشتگان نيز هست. قرآن در مورد جبرئيل مىفرمايد: «مُطاعٍ ثَمَّ اَمين» (100) يعنى مورد اطاعت ديگر فرشتگان است. به هر حال درجات انسانها در اطاعت از خدا متفاوت است: 1- گاهى فقط مطيع است، اما نه از روى رضا. 2- گاهى نه فقط مطيع كه محبّ است، يعنى بر اساس عشق و محبّت اطاعت مىكند. 3- گاهى بالاتر از اطاعت و محبّت، به معرفت كامل مىرسد و هرچه مىبيند او را مىبيند. حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: «ما رَأَيْتُ شَيْئاً اِلاَّ وَ رَأَيْتُ اللَّه قَبْلَه و بَعْدَه و مَعَه» (101) راه رسيدن به قرب رسيدن به قرب الهى و قصد قربت از دو راه است: يكى شناخت عظمت و مقام خداوند و ديگرى شناخت پوچى و بىاعتبارى غير او. قرآن همواره نعمتها و الطاف الهى را بر بندگان مطرح مىكند تا انسان را عاشق خدا كند. ذكر صفات او، آفريدههاى او، امدادهاى مادى و معنوى او و دهها نعمت بزرگ و كوچك، همه و همه بخاطر آنست كه محبت و عشق ما را به خدا زياد كند. از طرف ديگر آيات زيادى ضعف و پوچى غير او را شمرده و مىفرمايد: غير او نه عزّتى دارد نه قدرتى، اگر همه جمع شوند و بخواهند مگسى خلق كنند نمىتوانند، جز او چه كسى مىتواند به نداى افراد مضطرّ و درمانده پاسخ دهد؟ آيا درست است كه ديگران را در كنار خدا مطرح كنيم و آنها را همسان و يكسان با خدا بدانيم؟ خاطره يكى از مراجع تقليد جهان تشيّع، آيةاللّه العظمى بروجردى بود. ايشان در ايام سوگوارى در منزلش عزادارى برپا مىكرد. در يكى از اين جلسات حال ايشان خوب نبود، لذا در همان اتاق شخصى خود استراحت مىكردند و به صداى سخنران گوش مىدادند. يكى از حاضران در مجلس عزا مىگويد: براى سلامتى امام زمان و آقاى بروجردى صلوات. ناگهان ديدند كه ايشان عصاى خود را به در مىكوبد، نزديكان آقا حاضر شدند و پرسيدند: چه امرى داريد؟ اين مرجع بزرگوار فرمودند: چرا نام مرا در كنار نام امامزمانعليه السلام برديد؟ من كه لايق نيستم شما نام مرا در رديف نام امام ببريد و براى هر دو صلوات بفرستيد. (105) اين مرجع دينى كه نايب امام زمان است حاضر نمىشود نامش در رديف نام امام معصوم آورده شود، اما بسيارى از ما از روى كجفهمى و بىادبى، نام موجوداتى ضعيف و سراپا نياز و احتياج را در كنار خداوند قادر مطلق متعال قرار مىدهيم و گويا آنها را در يك رديف مىدانيم.
كيفيّت يا كمّيت اسلام به چگونگى كار و هدف و انگيزه آن توجه بسيار كرده است. قرآن از عملِ بهتر ستايش مىكند نه عملِ بيشتر، و مىفرمايد: «لِيَبْلُوَكُمْ اَيّكُم اَحْسَنُ عَمَلاً» (106) خداوند شما را در بوته امتحان قرار مىدهد تا مشخّص شود كداميك از شما بهترين عمل را بجاى آورد. حضرت علىعليه السلام در ركوع انگشترش را به فقيرى داد و آيهاى از قرآن بخاطر آن نازل شد. مردم گمان كردهاند نازل شدن يك آيه بخاطر يك انگشتر، از آن جهت بوده كه انگشتر قيمتى بوده و لذا گفتهاند: قيمت انگشتر به مقدار خراج و مالياتِ شامات و سوريه بوده است. در حالى كه انگشترى با چنين قيمت هرگز با زهد علىعليه السلام سازگار نيست، چنانكه با عدل على هم نمىسازد كه او چنين انگشترى در دست كند و بعضى در فقر و ندارى باشند. اما حقيقت آنست كه نزولِ آيه «اِنَّما وَلِيّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُه وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيموُنَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» (107) بخاطر كيفيت عمل بود نه كميّت آن، بخاطر اخلاص وقصد قربت بود، نه وزن وحجم وقيمتِ انگشتر. خاطره بهلول گروهى را ديد كه مسجدى مىسازند و ادعا مىكنند كه براى خداست، او بر سنگى نوشت: بانى اين مسجد بهلول است و آنرا شبانه بر در مسجد نصب كرد. روز بعد كه كارگران سنگ را ديدند به هارونالرشيد ماجرا را گفتند او بهلول را حاضر كرد و پرسيد چرا مسجدى را كه من مىسازم به نام خودت كردهاى؟ بهلول گفت اگر تو مسجد را براى خدا مىسازى بگذار نام من بر آن باشد خدا كه مىداند بانى مسجد كيست، او كه در پاداش دادن اشتباه نمىكند. اگر براى خداست چه نام من باشد چه نام تو اين كه مهم نيست. بهلول با اين كار به او فهماند كه قصد قربت ندارد بلكه قصد شهرت و نام دارد. به همين جهت قرآن اعمال كفار را به سراب تشبيه مىكند كه بنظر آب مىآيد امّا واقعيتى ندارد: «وَالَّذينَ كَفَروُا اَعْمالُهُم كَسَرابٍ بِقيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً» (108) اعمال كافران همچون سرابى است در بيابان خشك، كه انسان تشنه آنرا آب مىپندارد. اصولاً اسلام، عملى را صالح مىداند كه هر چهار عنصر آن نيك باشد: عمل، انگيزه، وسيله و شيوه. نه تنها در ابتداى كار قصد قربت لازم است، بلكه در طول عمل بايد قصد قربت دوام داشته باشد، والاّ كلّ عمل باطل است. اگر موتور هواپيما حتى دقيقهاى از كار بيفتد سقوط حتمى است. شرك و ريا در نيّت، حتى اگر يك لحظه باشد تمام عمل را حبط و نابود مىكند. خاطره در يك مسافرت هوايى، همه مسافرين هواپيما را كه در آستانه حركت بود پياده كردند و ساعتها پرواز به تأخير افتاد. سبب آنرا پرسيدم، گفتند: يك سوسك در هواپيما ديده شده است! گفتم: اين همه تأخير بخاطر يك سوسك! گفتند: بله زيرا چه بسا همين سوسك يك سيم را بجود و سيستم كنترل هواپيما مختلف شود و حادثهاى رخ بدهد. چه بسا كارهاى خيرى كه بايد سبب پرواز انسان به سوى خدا شود، امّا بخاطر يك مرض روحى نه فقط موجب صعود، بلكه سبب سقوط او گردد. آثار و بركات نيّت پاك با نگاهى كوتاه و گذرا به آيات و روايات، آثار و بركات زيادى براى نيتّ پاك درمىيابيم كه بطور فشرده گوشههايى از آنها را بيان مىكنيم: 1- كسى كه حُسن نيّت داشته باشد رزق او فراوان مىشود. (117) شايد مراد حديث آن باشد كه بخاطر حُسن نيّت، رفتار و برخورد او با مردم به نحو مطلوب مىشود و قهراً افراد بيشترى جذب شغل و كار او مىشوند و درآمد بيشترى بدست مىآورد. 2- حُسن نيّت، توفيقات انسان را زياد مىكند، زندگى طيّب و دلچسب مىشود و دوستان زيادى را براى انسان مىآورد. (118) الطاف الهى به قدر حُسن نيّت افراد است و هرچه نيت بهتر و خالصتر باشد لطف خداوند نيز بيشتر مىگردد. 3- به انسان طول عمر مىدهد. در روايات آمده: كسى كه حج را تمام كرد، اگر در موقع بازگشت به وطن نيّت كند و تصميم بگيرد براى سال بعد هم به حج بيايد، خداوند بخاطر همين آرزوى خوب، به او طول عمر مىدهد. (119) 4- حسن نيّت، گذشته انسان را جبران مىكند. علىعليه السلام مىفرمايد: اگر گنهكار با حسن نيت توبه كند خداوند آنچه را به عنوان كيفر از او گرفته به او پس مىدهد و هرگونه مشكلى در كارش باشد اصلاح مىكند. (120) 5 - خداوند به نيّتِ كار خير، پاداش آن كار خير را مىدهد گرچه انسان موفق به انجام آن كار نشود. با نيّتِ صادق، كارهاى نشده براى انسان به حساب مىآيد، چنانكه در روايت آمده: اگر انسان مؤمنى بگويد: اگر خداوند به من امكانات مىداد چنين و چنان مىكردم. و اين آرزو صادقانه باشد، خداوند پاداش آن كارهاى خير را به او مرحمت مىفرمايد. (121) حتى اگر صادقانه آرزوى شهادت كند و از خداوند شهادت بخواهد، خداوند او را به درجات شهدا مىرساند گرچه در رختخواب از دنيا برود. (122) از لطف خدا همين بس كه براى تصميم به كار خير پاداش مىدهد، امّا براى نيّتِ گناه تا وقتى گناهى انجام نشود كيفر نمىكند. (123) 6- نيّت پاك مىتواند مادّىترين امور زندگى را عامل قرب انسان قرار دهد، چنانكه معنوىترين حالات مانند سجده و گريه اگر از روى ريا باشد وسيله دورى انسان از خدا مىگردد. در روايات مىخوانيم: همانگونه كه جسم با روح پايدار است دين با نيت صادق استوار است. (124) دل پاك و حُسن نيت از بهترين ذخائر و گنجينههاى الهى است و هرچه نيت بهتر باشد ارزش اين گنج بيشتر خواهد بود (125) و اصولاً نيّت و تصميم و اراده جدّى، توان بدنى انسان را چندبرابر مىكند. امام صادقعليه السلام مىفرمايد: خداوند در قيامت مردم را بر اساس نيّاتى كه دارند محشور مىكند. (126) كسى كه هدفش انجام وظيفه باشد براى او نوع كار و رسيدن به نتيجه مهم نيست. چنانكه قرآن مىفرمايد: «وَ مَنْ يُقاتِلْ فى سَبيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ اَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ اَجْراً عَظيماً» (127) كسى كه در راه خدا بجنگد، چه كشته شود و چه پيروز شود ما پاداش بزرگى به او خواهيم داد. آنچه مهم است جهاد در راه خداست اما اينكه نتيجهاش شكست باشد يا پيروزى، در پاداشِ الهى تأثيرى ندارد. قرآن در جاى ديگرى مىفرمايد: «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً اِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْت فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُه عَلَى اللَّهِ» (128) كسى كه براى هجرت بسوى خدا و پيامبر، از خانهاش خارج شود و سپس مرگ او را دريابد پاداشش با خداست. از اين آيه نيز بخوبى فهميده مىشود كه اگر انسان بخاطر خدا از خانه خارج شود، گرچه به مقصد هم نرسد پاداش دارد. مهم نيّتِ عمل است نه خود عمل، مهم قدم گذاردن در راه است نه رسيدن به مقصد. رسول خداصلى الله عليه وآله به ابىذر فرمود: تصميم بر كار خير داشته باش گرچه توفيق عمل پيدا نكنى، زيرا اين تصميم تو را از جرگه غافلين بيرون مىآورد. (129) در حديثى ديگر مىخوانيم: هر كارى كه همراه با نيت الهى باشد بزرگ است، گرچه آن كار ساده و كوچك باشد. (130) چنانكه مهمترين كارها، اگر با نيت صحيح نباشد ارزشى ندارد. پيامبرصلى الله عليه وآله مىفرمايد: بيشتر شهداى امّت من در رختخواب از دنيا مىروند و چه بسيارند كسانى كه در جبهه كشته مىشوند اما خدا بر نيتّ آنان آگاه است. (131) پيامبر گرامى اسلام در جنگ تبوك فرمود: همانا كسانى كه در مدينه هستند اما آرزوى جبهه و شركت با ما را دارند بخاطر همان نيّت در اجر ما شريكند. (132) چنانكه در روايتى ديگر مىخوانيم: كسى كه با فكر بيدارشدن براى نماز شب به رختخواب مىرود، اگر هم در خواب بماند خداوند خوابش را صدقه و نفس كشيدنش را تسبيح قرار مىدهد و پاداشِ نماز شب را برايش ثبت مىفرمايد. (133) بىجهت نيست كه به ما سفارش شده حتى در خوردن و خوابيدن هم هدف مقدّسى داشته باشيد. (134) و اگر شخصى را بخاطر خداوند دوست بداريد و خيال كنيد كه او انسان خوبى است، گرچه او دوزخى باشد اما شما مأجور هستيد. (135) امتياز نيّت بر عمل امتيازى كه نيّت كار بر نفس كار دارد، اين است كه در انجام كار، گاهى ريا و خودنمائى مطرح است امّا در نيتّ چون يك امر درونى است و آثار ظاهرى ندارد، ريا و سمعه و امثال آن راه ندارد. امتياز ديگر نيتّ بر عمل آنست كه هميشه و همه جا ممكن است و شرائط خاصى نمىطلبد امّا انجام يك عمل نياز به شرائط و امكاناتِ فراوانى دارد. در روايات، عنوانى است به نام رواياتِ «مَنْ بَلغ» كه اين دسته روايات مىگويد: اگر كسى روايتى شنيد كه مىگويد فلان عمل پاداش دارد و آن عمل را انجام داد، خداوند آن پاداش را به او مىدهد گرچه آن روايت درست نباشد، زيرا كسى كه به آن حديث عمل كرده با حسن نيّت انجام داده است. درجات نيّت 1- گاهى ترس از قهر خدا يا طمع به لطف او انسان را به كارى وادار مىكند. چنانكه قرآن در اين مورد مىفرمايد: «اُدْعُوهُ خَوْفاً و طَمَعاً» (136) خدا را در هر حال بخوانيد؛ چه حال ترس، چه اميد. و يا در جاى ديگرى مىفرمايد: «يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً» (137) ما را در حال اميد يا ترس مىخوانند. 2- مرحله بالاتر آنست كه انسان بخاطر تشكر از الطاف او كارى انجام دهد، گرچه پاداش يا كيفرى از جانب خداوند نباشد. چنانكه حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: «لَوْ لَمْ يَتَوَعَّدِ اللَّهُ عَلى مَعْصِيَتِهِ لَكانَ يَجِبُ اَلاَّ يُعْصى شُكْراً لِنِعْمَتِهِ» (138) اگر خداوند بر معصيتش وعده عذاب نداده بود، بر انسان لازم بود بخاطر تشكر از نعمتهاى او نافرمانى او را نكند. 3- مرحله بالاتر، قرب به اوست كه انسان بدون چشمداشتى به بهشت و يا ترسى از دوزخ، خدا را عبادت كند چون تنها او را شايسته بندگى و عبادت مىداند. 4- بالاترين مرحله آنست كه عشق به خدا انسان را به كارى وادار كند، چنانكه علىعليه السلام عشق به مرگ و لقاى خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بيشتر مىداند و حضرت قاسم فرزند امام حسن مجبتىعليهما السلام در كربلا مىگويد: مرگ در راه خدا براى من از عسل شيرينتر است. تكبيرةالاحرام اللّهاكبر زائران خانه خدا، اوّلين كلام واجبشان گفتن لبيّك است كه با گفتن آن وارد اعمال حج مىشوند و يك سرى چيزها بر آنها حرام مىشود. نماز نيز با گفتن اللّهاكبر شروع مىشود و امورى را بر نمازگزار حرام مىكند، مانند خوردن، آشاميدن و حرف زدن، لذا به تكبير اوّل نماز تكبيرةالاحرام مىگويند. زائران مكّه در مسير راه به هر فراز و نشيب كه مىرسند لبيّك را تكرار مىكنند و اين تكرار مستحب است. نمازگزار نيز در هر خم و راست شدن و قيام و قعود مستحب است اللّهاكبر را تكرار كند. «اللّه اكبر» اوّلين كلمه واجب به هنگام صبح است. اوّلين كلمهاى است كه نوزاد مسلمان در آغاز تولد به عنوان اذان و اقامه مىشنود و آخرين كلمهاى است كه بر مرده خوانده مىشود (در نماز ميّت) و سپس وارد قبر مىشود. يگانه ذكرى است كه در نماز هم واجب است و هم ركن نماز است. اولين جمله در سرود مسلمانان يعنى اذان است. «اللّهاكبر»، بيشترين ذكرى است كه هم در مقدّمات نماز، هم در خود نماز و هم در تعقيبات آن گفته مىشود، بطورى كه يك مسلمان در طول يك روز فقط در نمازهاى پنجگانه واجب (نه نمازهاى مستحب) حدود 360 مرتبه آنرا تكرار مىكند. بدين صورت كه: 1- براى هر 5 نماز اذان وارد شده و در هر اذانى 6 مرتبه «اللّهاكبر» گفته مىشود (مجموعاً 30 مرتبه) 2- براى هر 5 نماز اقامه وارد شده كه در هر اقامهاى 4 مرتبه اللّهاكبر گفته مىشود (مجموعاً 20 مرتبه) 3- قبل از تكبيرةالاحرام، در هر 5 نماز، 6 تكبير مستحب است و تكبير هفتم همان تكبيرةالاحرام واجب است، (مجموعاً 30 مرتبه) 4- تكبيرةالاحرامِ آغاز نمازها كه در مجموع 5 تكبير مىشود. 5 - قبل از هر ركوع در 17 ركعت يك تكبير وارد شده است. (مجموعاً 17 مرتبه) 6- در هر هفده ركعت نماز دو سجده داريم كه براى هر سجده دو تكبير مستحب است، يكى قبل و يكى بعد از آن. (مجموعاً 68 مرتبه) 7- هر نماز يك قنوت دارد كه قبل از هر قنوت يك تكبير وارد شده است (مجموعاً 5 مرتبه). 8 - در پايان هريك از نمازهاى 5گانه 3 تكبير وارد شده است. (مجموعاً 15 مرتبه) 9- بعد از هر نماز 34 مرتبه تكبير به عنوان تسبيحات حضرت زهرا مىگوييم. (مجموعاً 170 مرتبه) اما حيف كه در طول عمر يك اللّهاكبر با توجه نگفتيم، كه اگر انسانى با ايمان و توجه كامل هر روز بيش از 360 مرتبه بگويد: خدا بزرگتر است، ديگر از هيچ قدرت وابرقدرت و توطئهاى هراس ندارد. تكبير در نمازهاى ديگر در نمازهاى عيد فطر و قربان، نه فقط در نماز كه قبل و بعد نماز، شعارها همه تكبير است. در نماز آيات پنج ركوع داريم وبراى هر ركوع تكبيرى وارد شده است. در نماز ميّت نيز اصولاً 5 تكبير ركن نماز است. در نماز چگونه تكبير بگوييم؟ اسلام براى هر كار آدابى را بيان كرده است. در گفتن اللّهاكبر نيز آدابى بايد مراعات شود، از جمله: 1- هنگام گفتن تكبير در نماز، دو دست را تا مقابل گوشها بالا بياوريم، بطورى كه وقتى دستها مقابل گوش رسيد تكبير تمام شده باشد. امام رضاعليه السلام فرمود: حركت دستها در موقع تكبير در توجه و ابتهال به خدا و حضور قلب مؤثر است. (151) 2- انگشتان دست موقع تكبير بهم چسبيده باشد و بالا رود. 3- كف دستها رو به قبله باشد. روايات بلندكردن دست هنگام تكبير را زينت نماز معرّفى كردهاند. (152) معناى تكبير اللّهاكبر، يعنى خدا برتر از همه موجوداتِ حسّى، ذهنى، مُلكى و ملكوتى است. اللّهاكبر، يعنى خدا برتر از آنست كه كسى بتواند او را توصيف كند. اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم وز هرچه گفتهايم و شنيديم و خواندهايم مجلس تمام گشت و به پايان رسيد عمر ما همچنان در اوّل وصف تو ماندهايم امام صادقعليه السلام مىفرمايد: چون تكبير مىگويى بايد همه چيز نزد تو كوچك شود جز او. (153) اينكه انسان با زبان تكبير بگويد اما دل به ديگرى بسته باشد دروغگو و حيلهگر است و بخاطر همين امر خداوند شيرينى ذكر خدا را از او مىگيرد. تكبير در فرهنگ اسلامى نه فقط در نماز، بلكه در بسيارى از موارد و مواضع، گفتن اللّه اكبر وارد شده است و لذا مسلمانان در صدر اسلام، هم در تلخىها و هم در شادىها تكبير مىگفتهاند كه ما به گوشهاى از آن اشاره مىكنيم: 1- در جنگ خندق، مسلمين هنگام كندن خندق به سنگ محكمى برخورد كردند كه كلنگ شكست اما سنگ نشكست. پيامبر آمد و با ضربهاى سنگ را شكست. مسلمانان يك صدا تكبير گفتند و در همانجا پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: من سقوط كاخهاى روم و ايران را در برق و جرقه سنگها ديدم. (154) 2- علىعليه السلام در جنگ صفين، هر كس را كه مىكشت با صداى بلند تكبير مىگفت و مسلمين با شمردن تكبيرها فهميدند كه حضرت چه تعداد را به هلاكت رسانده است. (155) 3- شبى كه فاطمه زهراعليها السلام را به خانه علىابن ابيطالبعليهما السلام مىبردند هفتادهزار فرشته، تكبيرگويان به زمين نازل شدند. (156) 4- پيامبر گرامى ما بر جنازه فاطمه بنتاسد، 40 تكبير (157) و بر جنازه عموى خود حضرت حمزه، 70 تكبير خواندند. (158) 5 - مستحب است در مراسم حج هر سنگريزهاى كه به جايگاه شيطان پرتاب مىشود يك تكبير گفته شود. (159) 6- در تسبيحات حضرت زهرا كه ثوابش معادل هزار ركعت نماز مستحبى است، 34 مرتبه تكبير آمده است. (160) 7- هنگامى كه پيامبراكرم متولد شد اولين كلمهاى كه بر زبان آورد كلمه مباركه اللّهاكبر بود. (161) 8 - روزى كه مكّه بدست مسلمانان فتح شد، پيامبر وارد مسجدالحرام شد و به حجرالاسود اشاره كرد و تكبير گفت و مسلمانان با صداى بلند چنان تكبير گفتند كه لرزه بر اندام مشركين افتاد. (162) 9- در روايات مىخوانيم: هرگاه چيزى موجب تعجب شما شد تكبير بگوييد. (163) 10- در جنگ اُحُد، قهرمانى از كفار مبارز مىطلبيد. حضرت علىعليه السلام جلو رفت و چنان ضربهاى بر او وارد كرد كه پيامبر و مسلمانان با صداى بلند تكبير گفتند. (164) 11- پيامبراكرم به حضرت على مىفرمود: هرگاه به هلال ماه يا آينه نظر كردى و يا مشكلى به تو رو آورد 3 مرتبه تكبير بگو. (165) 12- زيد فرزند امام سجادعليه السلام كه عليه حكومت بنىاميّه قيام كرد، شعارش اللّهاكبر بود. (166) 13- در جنگ بدر، پيامبرصلى الله عليه وآله در انتظار هلاكتِ يكى از سران دشمن به نام نوفل بود، همين كه خبر دادند حضرت على او را از ميان برداشت پيامبر تكبير گفت. (167) 14- هنگامى كه حضرت على به خواستگارى حضرت زهرا آمد، پيامبر فرمود: صبركن تا موضوع را با دخترم فاطمه در ميان بگذارم. اما حضرت زهرا سكوت كرد و چيزى نگفت. پيامبر فرمود: «اللّهاكبر سكوتها اقرارها». (168) 15- در جنگ با خوارج، وقتى فرمانده آنها به هلاكت رسيد، حضرت على تكبير گفت و سجده كرد و همه مردم تكبير گفتند. (169) 16- گروهى از يهود مسلمان شدند و به پيامبر گفتند: پيامبران قبلى جانشين داشتهاند وصىّ شما كيست؟ در اينجا آيه ولايت نازل شد كه رهبر شما خدا و رسول او و مؤمنانى هستند كه در حال ركوع زكات مىدهند. (170) پيامبر فرمودند: به مسجد برويم. وقتى وارد شدند فقيرى را ديدند كه خوشحال است و حضرت على در حال ركوع انگشتر خود را به او داده است. در اين هنگام پيامبر تكبير گفتند. (171) 17- گفتن تكبير به هنگام ورود به حرم امامان معصوم سفارش شده است. چنانكه قبل از خواندن زيارت جامعه، 100 تكبير در سه مرحله مىخوانيم كه به قول مرحوم مجلسى شايد دليل اين همه تكبير آن باشد كه جملاتِ زيارت جامعه شما را دچار غلوّ در مورد امامان نكند. (172) 18- حضرت علىعليه السلام در قضاوتهاى خود وقتى مجرم را شناسايى مىكرد تكبير مىگفت. (173) 19- ميثم تمار كه به جرم طرفدارى از حضرت علىعليه السلام بدستور ابنزياد به دار آويخته شد و با نيزه به او حمله كردند، در لحظه شهادت تكبير مىگفت و از دهانش خون مىآمد. (174) 20- در شب معراج، پيامبر از هر آسمانى كه مىگذشت تكبير مىگفت. (175) 21- جبرئيل نزد پيامبر بود كه حضرت على وارد شد جبرئيل گفت: اى محمّد! به خدائى كه ترا به پيامبرى مبعوث كرد، اهل آسمانها از اهل زمين اين على را بهتر و بيشتر مىشناسند، هرگاه او در جنگها تكبير مىگويد ما فرشتگان نيز با او همصدا مىشويم. (176) 22- در جنگ خيبر وقتى مسلمانان وارد قلعه شدند، چنان تكبير مىگفتند كه يهوديان پا به فرار گذاشتند. (177) سوره حمد پس از گفتن تكبيرةالاحرام، بايد سوره حمد خوانده شود و اگر اين سوره در نماز خوانده نشود، نماز باطل است. «لا صلوة الاّ بفاتحة الكتاب» (178) نام ديگر اين سوره، فاتحةالكتاب است، زيرا قرآن با اين سوره آغاز مىشود. اين سوره هفت آيه دارد (179) و بنا به روايت جابربن عبداللّهانصارى از رسولاكرمصلى الله عليه وآله بهترين سورههاى قرآن است. (180) سوره حمد، تنها سورهاى است كه بر هر مسلمانى واجب است حداقل روزى ده بار آنرا در نمازهاى پنجگانه خود بخواند. در اهميت اين سوره همين بس كه در روايات آمده: اگر هفتاد مرتبه اين سوره را بر مرده خوانديد و زنده شد تعجب نكنيد. (181) از نامگذارى اين سوره به فاتحة الكتاب، معلوم مىشود تمام آيات قرآن در زمان پيامبراكرم جمعآورى و به صورت كتاب درآمده و به امر ايشان در آغاز و ابتداى كتاب قرار داده شده است. آيات سوره مباركه حمد، اشاراتى درباره خدا و صفات او، مسأله معاد، و درخواست رهروى در راه حق، و قبول حاكميت و ربوبيّت خداوند دارد. همچنين در اين سوره علاقه خود را به ادامه راه اولياى خدا و بيزارى و انزجار از گمراهان و غضبشدگان ابراز مىكنيم. سوره حمد مايه شفا است. هم شفا از دردهاى جسمانى و هم شفا از بيمارىهاى روحى. مرحوم علامه امينى در كتاب تفسير فاتحةالكتاب روايات فراوانى را در اين زمينه نقل كرده است. گرچه بعضى افراد، بسماللّه را جزء سوره ندانسته و يا قرائت آن را در نماز ترك كردهاند، اما مورد اعتراض مسلمين واقع شدهاند. چنانكه معاويه روزى در نماز بسماللّه را نگفت، مردم به او اعتراض كرده و گفتند «اَسَرَقْتَ اَمْ نَسيتَ؟!» آيه را دزديدى يا فراموش كردى؟ (186) فخر رازى در تفسير خود شانزده دليل مىآورد كه بسماللّه جزء سوره حمد است و آلوسى نيز در تفسير خود اين اعتقاد را دارد. احمدبن حنبل نيز در مُسند خود آورده است كه بسماللّه جزء سوره است. به اعتقاد اهل بيت رسولاللّه صلواتاللَّهعليهماجمعين، كه صد سال سابقه بر رهبران فقهىِ مذاهب اهل تسنّن دارند و در راه خدا به شهادت رسيده و در قرآن نيز بر عصمت و پاكى آنها تصريح شده است، جمله «بسماللّهالرّحمنالرّحيم» خود آيهاى مستقل و جزء سوره است. امامان معصومعليهم السلام اصرار داشتند كه در نماز «بسماللّه» را بلند بگويند و امام باقرعليه السلام در مورد كسانى كه آيه بسماللّه را در نماز نمىخواندند و يا جزء سوره نمىشمردند فرمود: «سَرقوا اَكرم آية» (187) بهترين آيه قرآن را به سرقت بردند! علامه شهيد مطهرى در تفسير سوره حمد، ابنعباس، عاصم، كسائى، ابنعمر، ابنزبير، عطاء، طاووس، فخر رازى و سيوطى را از جمله كسانى معرفى مىكند كه بسماللّه را جزء سوره مىدانستهاند. البتّه در ابتداى سوره برائت (سوره توبه)، بسماللّه نيامده است كه به فرموده حضرت علىعليه السلام بخاطر آن است كه بسماللّه كلمه امان و رحمت است و با اعلام برائت از مشركين سازگار نيست. بسماللّه بسماللّه، نشانگر رنگ وصبغه الهى وبيانگر جهتگيرى توحيدى ماست. بسماللّه، رمز توحيد و به نام ديگران رمز كفر و به نام خدا و ديگران نشانه شرك است. نه دركنار نام خدا، نام ديگرى را ببريم و نه به جاى نام او نام ديگرى قرار دهيم. معناىِ «سَبِحّ اسْمَ رَبّك» آن است كه حتى اسم پروردگار نيز بايد از هر شريكى منزّه باشد. بسماللّه، رمز بقا و دوام است و هرچه رنگ خدايى نداشته باشد فانى است. (188) بسماللّه، رمز عشق به خدا و توكّل به اوست. بسماللّه، رمز دورى از تكبر و اظهار عجز به درگاه خداست. بسماللّه، رمز بيمهكردن كارها با نام خداست. بسماللّه، رمز قداست بخشيدن به كارهاست. بسماللّه، رمز ذكر و ياد هميشگى خداست كه خدايا ترا در هيچ حال فراموش نمىكنم. بسماللّه، بيانگر هدف انسان است كه خدايا هدفم تو هستى، نه مردم، نه دنيا و نه هوسها. بسماللّه، يعنى فقط و فقط از او استمداد مىجويم نه ديگران. بسماللّه، بيانگر آن است كه محتواى سوره از مبدأ حق و مظهر رحمت نازل شده است.
1 - نماز در تمام اديان بوده است قبل از حضرت محمد صلى الله عليه وآله در آئين حضرت عيسى هم نماز بوده كه قرآن از زبان او نقل مىكند كه خداوند مرا به نماز سفارش كرده است: «واوصانى بالصلوة» (1) وقبل از او موسى بوده كه خداوند به او خطاب مىكند: «اقم الصلوة لذكرى» (2) و قبل از موسى پدر زن او حضرت شعيب بوده كه نماز داشته است: «يا شعيب اصلاتك تأمرك» (3) و قبل از همه آنها ابراهيم بوده كه از خداوند براى خود و ذريّهاش توفيق اقامه نماز را مىخواند: «ربّ اجعلنى مقيم الصلوة و من ذريّتى» (4) و اين لقمان است كه به فرزندش مىگويد:«يا بنىّ اقم الصلوة و أمربالمعروف و انه عن المنكر» (5) پسر من نماز را بپا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن.جالب آن است كه معمولاً در كنار نماز سفارش به زكات مىشود ولى از آنجا كه نوجوان معمولاً پول ندارد، در اين آيه در كنار نماز به جاى زكات به امر به معروف ونهى ازمنكر سفارش شده است.
2 - هيچ عبادتى به اندازه نماز تبليغات ندارددر هر شبانهروز پنج نماز واجب داريم ودر هرنمازى سفارش به اذان واقامه شده است. در اين دو نداى آسمانى جمعاً:بيست مرتبه «حىّ على الصلوة»بيست مرتبه «حىّ على الفلاح»بيست مرتبه «حىّ على خيرالعمل»و ده مرتبه «قد قامت الصّلوة» مىگوئيم.با توجّه به اينكه مراد از «فلاح» و «خيرالعمل» در اذان همان نماز است، هر مسلمانى در هر شبانه روز هفتاد مرتبه با كلمه «حىّ» به خود و ديگران، تلقين شتاب به سوى نماز مىكند و براى انجام هيچ عبادتى اين همه هياهو و تشويق وارد نشده است. به خصوص كه سفارش شده اذان را بلند بگوئيد و با صداى زيبا بگوئيد.اذان، شكستن سكوت است، اذان، يك دوره ايدئولوژى و تفكّرات ناب اسلامى است،اذان، سرود مذهبى است با عباراتى كوتاه و پرمحتوا،اذان، هشدار به غافلان است، اذان، نشانه باز بودن جوّ مذهبى است و اذان، نشانه حيات معنوى است.
3 - نماز در رأس همه عبادات استدر ايام ويژه مثل شب قدر، اعياد اسلامى، و هر شب و روزى كه داراى فضليت و ارزشى است و براى آن دعا و مراسمى مخصوص وارد شده است، مثل شب مبعث، شب ميلاد پيامبر، شب جمعه، معمولاً نمازهاى مخصوصى هم وارد شده است. شايد نتوان ايّام مقدّسى را پيدا كرد كه در آن برنامه نماز نباشد.
4 - نماز پر تنوّعترين عبادت استاگر جهاد وحج چند نوع است، ولى نماز صدها نوع است.با يك نگاه ساده به كتاب مفاتيحالجنان علاّمه محدّث حاج شيخ عباس قمى، مىتوان انواع نمازهاى مستحبّى را كه براى مكان و زمانهاى خاص وارد شده است، مرور نمود كه البتّه در يك كتاب مستقل به نام «نمازهاى مستحبّى» جمعآورى و عرضه گرديده است.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
5 - نماز و هجرتحضرت ابراهيم مىگويد:خداوندا! ذريّه خودم را در منطقه خشك و بىآب و گياه قرار دادم، پروردگارا! براى اقامه نماز. «ربّنا انّى اسكنت من ذريّتى بواد غير ذى زرع ربّنا ليقيمواالصلوة» (6)آرى، ابراهيم براى اقامه نماز به مكه آمد، تا كعبه را به عنوان قبله نمازگزاران تجديد بنا كند، و سپس مردم را به حج دعوت نمود، گويا نماز به سوى كعبه، بيش از طواف به دور كعبه، در نظر ابراهيم جلوه كرده است!
6 - ترك جلسه به خاطر نمازيكى از اديانى كه نامشان در قرآن آمده، «صابئين» هستند كه به حضرت يحيى گرايش دارند وبراى ستارگان تأثيرى قائلند. نماز و مراسم ويژهاى دارند و هنوز در خوزستان گروهى از آنان هستند.اين فرقه، رهبرى دانشمند ولى مغرور داشتند كه بارها با امام رضاعليه السلام گفتگو كرد، ولى زير بار نمىرفت.در يكى از جلسات، امام رضا عليه السلام استدلالى كرد كه او تسليم شد و گفت: اكنون روح من نرم شده حاضرم مكتب تو را بپذيرم، ناگهان صداى اذان بلند شد، امام رضاعليه السلام جلسه را ترك كرد، مردم گفتند: فرصت حساسى است، چنين فرصتى پيش نمىآيد، امام فرمود: اوّل نماز!او كه اين تعهّد را از امام ديد، علاقهاش بيشتر شد. بعد از نماز گفتگويش را تكميل كرد و ايمان آورد. (7)
7 - نماز اوّل وقت وسط جنگابن عباس مىديد كه حضرت على عليه السلام گاهى در وسط جنگ به آسمان نگاه مىكند.جلو آمد و پرسيد: چرا به آسمان نگاه مىكنيد؟حضرت فرمود: براى اينكه نماز اوّل وقت از دستم نرود.گفت: الآن شما در حال جنگ هستيد. حضرت فرمود:از نماز اوّل وقت نبايد غفلت شود، حتّى در ميدان جنگ. (8)
8 - آنجا كه خواب از مناجات بهتر استروزى رسول اكرمصلى الله عليه وآله نماز صبح را با جماعت خواندند، ولى ديدند امروز علىعليه السلام به مسجد نيامده است. حضرت، در خانه على رفتند و پرسيدند چرا او در جماعت شركت نكرده است؟!فاطمهعليها السلام گفت: على ديشب تا صبح مناجات داشت و صبح از خستگى نمازش را در منزل خواند.حضرت فرمود: به او بگوئيد به جاى مناجات طولانى مقدارى بخوابد ولى نماز جماعت صبح را از دست ندهد.آرى، خوابى كه مقدّمه جماعت باشد، بهتر از مناجاتى است كه حال جماعت را از بين ببرد.
9 - نماز در جلو چشم مردم نه در خفاامام حسين عليه السلام روز دوّم محرم وارد كربلا و روز دهم شهيد شد. بنابراين مدّت اقامت حضرت هشت روز بود و مسافرى كه كمتر از ده روز بماند نمازش شكسته است.نماز دو ركعتى دو دقيقه بيشتر طول نمىكشد، به خصوص در هنگام خطر، امام حسين عليه السلام نيز روز عاشورا بارها به خيمهها رفت و آمد داشت و مىتوانست نماز ظهرش را در خيمه بخواند، ولى بنا داشت در معركه بخواند. دو نفر از يارانش جلو نماز حضرت ايستادند و سى تير را به جان خريدند، ولى نماز آشكارا برگزار شد نه در خيمه.آرى، به صحنه كشاندن نماز يك ارزش است. نبايد در هتلها، شركتها، پاركها، فرودگاهها، خيابانها و رستورانها، نمازخانه در گوشه باشد، بلكه بايد در بهترين مكان و در جلو چشم ديگران نماز اقامه شود، زيرا هر چه از جلوه دين كم شود، به جلوه فساد اضافه خواهد شد.اگر كاسبها اوّل وقت كنار مغازه خود اذان بگويند، مشتريان بد حجاب، خودشان را جمعتر خواهند كرد.
10 - بانى، معمار ومهندس مسجد بايد اهل نمازباشددر آيه هيجده سوره توبه مىخوانيم: «انّما يعمر مساجد اللَّه من آمن باللَّه واليوم الاخر و اقام الصلوة» فقط كسانى حقّ تعمير و آباد كردن مساجد را دارند كه علاوه بر داشتن ايمان به خدا و روز جزا، اهل اقامه نماز باشند.نااهلان حقّ تعمير مساجد را ندارند، زيرا تعمير مسجد يك عنوان مقدّس است.در حديث مىخوانيم: اگر ظالمى مسجد مىسازد شما به او كمك نكنيد .
11 - تحريم شراب و قمار به خاطر حفظ نماز استبا اينكه شراب و قمار مفاسد جسمى، روحى و اجتماعى فراوانى بدنبال دارد، امّا قرآن درباره آثار اين دو مىفرمايد:«و يصدّكم عن ذكراللَّه و عن الصلوة» (9) اينها ميان شما كينه ايجاد مىكند و شما را از ياد خداوند و نماز باز مىدارد.در اين آيه از ميان دهها خطر و ضررى كه شراب دارد، روى ضرر اجتماعى ومعنوى آن تكيه شده است. ضرر اجتماعى پيدا شدن كينه وضرر معنوى غفلت از ياد خدا و نماز.
12 - توجّه به نماز فرزندان و ذرّيهقرآن، دعاهاى بسيارى را از حضرت ابراهيم نقل نموده است. امّا تنها در دو مورد، آن حضرت براى نسل و ذرّيهاش دعا نموده است، يكى رهبرى امّت و ديگرى اقامه نماز، كه مىفرمايد: «ربّ اجعلنى مقيم الصلوة و من ذريّتى» (10) پروردگارا! من و ذريّهام را از به پا دارندگان نماز قرار ده.جالب اين است كه حضرت تنها به دعا قناعت نكرد و براى رسيدن به اين آرزو قيام و هجرت كرد، آوارگىهائى را به جان خريد تا نماز را به پا داشت.
13 - اوّلين وظيفه حكومت اسلامى اقامه نماز است«الّذين ان مكنّاهم فى الارض اقاموا الصلوة» (11) مسلمانان، آنانند كه چون قدرت را بدست گيرند اوّلين كارشان اقامه نماز است.خدا نكند فكر مديرعامل ما فقط به سوددهى كارخانه و فكر دانشگاه ما پرورش متخصصّ وفكر دولت ما فقط توليد وتوزيع باشد، كه اوّلين وظيفه مسئولان حكومت اسلامى اقامه نماز است، هم با شركت خودشان و هم با تشويق همه جانبه مردم.
14 - نماز تعطيلى ندارد«و اوصانى بالصلوة والزكاة ما دمت حيّا» (12) هر يك از دستورات اسلامى ممكن است به دليلى تعطيل شود. مثلاً جهاد براى بيمار و نابينا واجب نيست، روزه بر مريض واجب نيست، خمس و زكات و حج، بر طبقه محروم واجب نيست، امّا تنها عبادتى كه بر همه افراد و اقشار جامعه از مرد و زن، فقير و غنى، سالم و بيمار واجب است، نماز است كه تا لحظه مرگ حتّى يك روز قابل تعطيل شدن نيست. (گرچه براى زنها در هر ماه برنامه خاصّى وجود دارد)
15 - نماز همراه با مردمدارى«قولوا للناس حسنا و اقيموا الصلوة» (13) با مردم خوب سخن بگوييد و نماز را به پا داريد.با سخن و برخورد خوب مىتوانيم عملاً نماز را تبليغ كنيم و بدانيم كسانى كه با اخلاق و سيره پيامبر صلى الله عليه وآله مسلمان شدهاند بيش از كسانى هستند كه با استدلال عقلى مسلمان شدهاند.حتّى با كفّارى كه انسان جدال و بحث مىكند، بايد به طور نيكو جدال كند، يعنى اوّل خوبىهاى آنان را بپذيرد و بعد نقطه نظرات خود را بيان كند.
16 - نماز، اوّلين واجب بعد از ايمان به خدا«الّذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلوة» (14) در ابتداى قرآن و آغاز سوره بقره، بعد از ايمان به غيب كه شامل ايمان به خداوند و معاد و فرشتگان است، اوّلين اصل عملى كه مورد توجّه قرار گرفته، مسئله اقامه نماز است.
17 - نماز، مقدّم بر كسب و كار«رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر اللّه» (15) قرآن از كسانى كه هنگام اذان، كار و كسب را رها مىكنند ستايش كرده است.به خصوص در روز جمعه سفارش شده كه معامله را رها كنيد: «و ذرواالبيع» وپس از پايان نماز جمعه، به سراغ كار و درآمد برويد: «فانتشروا فى الارض وابتغوا من فضل اللَّه» (16) رئيس جمهور شهيد ايران مرحوم رجائى مىفرمود: به نماز نگوئيد كار دارم، به كار بگوئيد نماز دارم.
18 - مردم و نمازبا همه اهميّتى كه نماز در نزد خداوند و اوليا دارد، امّا برخورد مردم با آن متفاوت است:الف: عدّهاى ايمان ندارند ونماز نمىخوانند: «فلا صدّق و لاصلّى» (17) ب: عدّهاى مانع نماز ديگران مىشوند: «ارايت الذى ينهى عبداً اذا صلّى» (18) در شأن نزول آيه آمده است كه ابوجهل تصميم گرفت هنگامى كه پيامبر براى نماز به سجده مىرود با لگد، گردن حضرت را در هم بشكند. مردم او را ديدند كه رفت ولى منصرف شد. گفتند: چرا چنين نكردى؟!گفت: چون خواستم چنين كنم، خندقى از آتش ديدم كه در پيش روى من شعلهور شد. (19) ج: عدّهاى نماز را مسخره مىكنند: «و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزواً» (20) د: عدّهاى بىنشاط نماز مىخوانند: «واذا قاموا الى الصلوة قاموا كُسالى» (21) ه : عدّهاى گاهى مىخوانند و گاهى نمىخوانند: «فويل للمصلّين الّذينهم عن صلوتهم ساهون» (22) و: عدّهاى به خاطر رسيدن به دنيا، از نماز كم مىگذارند: «و اذا رأوا تجارة او لهواً انفضّوا اليها و تركوك قائما» (23) هرگاه لهو و تجارتى ديدند به سوى آن روانه شده و تو را در حالى كه به خواندن خطبه نماز ايستادهاى وامىگذارند.اين آيه اشاره به ماجرائى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مشغول خواندن خطبههاى نماز جمعه بود كه كاروانى تازه وارد، براى فروش اجناس خود شروع به طبل زدن كردند. مردم از پاى سخن پيامبر بلند شده و به سراغ تجارت و معامله رفتند و حضرت را تنها گذاشتند.
19 - نذر براى نمازبعضى فرزند خود را نذر خدمت در مسجد مىكنند. مادر مريم گفت: «نَذرتُ لك ما فى بَطنى مُحرّراً» (24) خدايا! من نذر كردم كه فرزندم را براى خدمت در بيتالمقدّس از هر كار معاف و آزادش كنم تا با فراغت كامل در بيتالمقدّس خادم باشد. لكن همين كه فرزند متولّد شد و ديد دختر است، گفت: خدايا! من دختر آوردم و دختر نمىتواند مثل پسر به راحتى خادم باشد. ولى به هر حال به نذرش عمل كرد، و مريم خادم مسجد شد.
20 - توجّه به نماز در خانواده«وامر اهلك بالصلوة واصطبر عليها» (25) اوّلين مسئوليّت انسان بعد از خودش، خانواده اوست، ولى از آنجا كه همسر وفرزند انسان گاهى سرسختى نشان مىدهند، انسان بايد استقامت كند وبه شيوههاى مختلف آنان را به سوى دين و نماز دعوت كند، نه آنكه اگر چند بار گفت و اثر نكرد آنان را رها كند
21 - نماز در حكومت علوىحضرت على عليه السلام به مالك اشتر مىفرمايد: «واجعل افضل اوقاتك للصلوة» (26) بهترين وقت خودت را براى نماز قرار بده.و بدان ارزش تمام كارهاى تو تابع نماز تو است:«واعلم انّ جميع اعمالك تبع لصلوتك»
22 - دعوت عملى به نمازامر به معروف و دعوت به سوى حقّ، يكى از وظايف هر مسلمانى است و نماز بهترين معروف و كار نيك است.اين دعوت، هم با زبان مىشود و هم با عمل. اگر چهرههاى بارز در صف اوّل قرار گيرند، اگر مردم هنگام رفتن به مسجد لباس خوب و بوى خوش مصرف كنند و اگر نماز، ساده و سريع برگزار شود، اين خود يك تشويق عملى براى اقامه نماز است.اگر مثل ابراهيم عليه السلام و اسماعيل عليه السلام براى نمازگزاران خانه خدا را تطهير مىكنند، پس بايد بدانيم كه اگر شخصيّتهاى مهم، مسئول اقامه نماز باشند در دعوت مردم بسيار مؤثّر است.
23- نماز، جهاد، شهادتبعضى براى اقامه نماز كتكها خوردند، مثل انقلابيون در زندان شاه و اسرا.بعضى تير خوردند مثل زُهير كه روزعاشورا جلو امامحسين ايستاد تا امام نمازش را بخواند.بعضى در راه نماز شهيد شدند، مثل شهداى محراب: آية اللَّه اشرفى اصفهانى، دستغيب، صدوقى، مدنى و قاضى طباطبائى.وبعضى در حال نماز شهيد شدند مثل علىبن ابيطالبعليهما السلام.
24- ترك نماز و دوزخدر قيامت بارها ميان اهل بهشت و اهل دوزخ گفتگو رخ مىدهد كه قرآن برخى از آنها را بيان فرموده است. در يكى از آن صحنهها، اهل بهشت از مجرمان مىپرسند: چه عاملى شما را به دوزخ روانه كرد؟ آنها چهار عامل را مىشمرند، كه اوّلين آنها پايبند نبودن به نماز است: «لم نك من المصلّين» (27)
25 - نماز، كليد قبولى تمام عباداتدر اهميّت نماز، همين بسكه در روايات مىخوانيم: اگر نماز، قبول شود، عبادات ديگر هم قبول مىشود، ولى اگر نماز مردود شود، كارهاى ديگر هم ردّ خواهد شد. (28) پيوند پذيرش عبادات ديگر به قبولى نماز، نقش كليدى آن را نشان مىدهد.مثل آنكه اگر پليس، از شما گواهينامه رانندگى بخواهد، شما هر مدرك و كارت شناسايى معتبر ديگرى هم ارائه دهيد، پذيرفته نيست. مجوّز رانندگى، داشتن گواهينامه است، و بدون آن، تمام مدارك، بى اثر خواهد بود.در قيامت نيز مجوّز عبور از صراط، اقامه نماز است وبدون آن هيچ عبادتى قبول نمىشود.
26- نماز، اوّلين كلام و آخرين وصيّتدر بعضى روايات مىخوانيم كه نماز، هم اوّلين سفارش انبيا بوده (29) و هم آخرين وصيّت اوليا. (30) در تاريخ زندگى امام صادق آمده است كه حضرت در آخرين لحظههاى عمر مبارك خود چشم باز كرده و فرمود: تمام بستگانم را جمع كنيد و سپس فرمود:
شفاعت ما شامل كسانى كه نسبت به نماز سهلانگارى كنند نخواهد شد. (31)
27 - نماز، وسيله آزمايش خوددر حديث مىخوانيم كه هر كس مىخواهد بداند مقام و ارزش او نزد خداوند چگونه است، ببيند كه خداوند نزد او چه مقامى دارد. (32) اگر اذان نماز نزد تو بزرگ و محترم بود، تو نيز نزد خداوند احترام دارى و اگر نسبت به انجام فرمان او بىتفاوت بودى، مقام و ارزشى نزد او ندارى و همچنين اگر نماز ترا از فساد و فحشا بازداشت نشانه تأثير و قبولى نماز است.
28- نماز اوّلين سؤال در قيامتدر حديث مىخوانيم اوّلين چيزى كه در قيامت مورد سؤال و حساب قرار مىگيرد نماز است. (33) آرى، اوّلين واجب بر هر مكلّفى قبل از روزه و خمس و زكات و حج و... نماز است و طبيعى است كه در قيامت نيز در اوّلين فرصت، از اوّلين تكليف سؤال شود
29- نماز ياد خداستخداوند به حضرت موسى مىفرمايد: «اقم الصلوة لذكرى» (34) براى ياد من نماز به پا دار.نماز، ذكرى است زبانى وقلبى، با روشى مخصوص و شيوهاى ابتكارى كه اعضاى بدن از موى سر تا نوك پا در آن نقش دارند. هنگام وضو، هم روى سر را مسح مىكنيم و هم روى پا را، هنگام سجده هم پيشانى بر زمين نهاده مىشود هم انگشت پا، در طول نماز هم زبان ذكر او مىگويد هم دل به ياد اوست. چشمها بايد خاشع باشد، كمر در ركوع خم شود، دستها هنگام گفتن «اللَّهاكبر» بالا بيايد، گردن، صاف ودر ركوع كشيده شود، به هر حال در نماز همه اعضا به نحوى در خدمت ياد خدا هستند.
30- نماز و تشكّريكى از اسرار نماز، تشكّر از ولى نعمت است، قرآن مىفرمايد: «واعبدوا ربّكم الّذى خلقكم والّذين من قبلكم» (35) عبادت كنيد پروردگارى را كه شما و نياكان شما را آفريد، هستى شما و همه از اوست.در سوره كوثر مىخوانيم: «انّا اعطيناك الكوثر فصلّ» ما به تو «كوثر» داديم، خير زياد عطا كرديم پس نماز بخوان. يعنى به شكرانه عطاياى ما نماز به پا دار.نماز بهترين نوع شكرگزارى است كه شيوه آن را خداوند بيان فرموده و تمام انبيا و اوليا هم آن شيوه را به كار بستهاند. نماز تشكّرى است عملى، زبانى، دائمى و سازنده.
31- نماز و قيامتمردم نسبت به رستاخيز و معاد، چند دسته هستند:1- گروهى به قيامت شك دارند: «انكنتم فىريب من البعث» (36) 2- گروهى به قيامت گمان دارند: «يظنّون انّهم ملاقوا اللَّه» (37) 3- گروهى به قيامت يقين دارند: «و بالاخرة هم يوقنون» (38) 4- گروهى منكر قيامت هستند: «و كنا نكذب بيوم الدّين» (39) 5 - گروهى ايمان دارند ولى فراموش مىكنند: «نسوا يومالحساب» (40) قرآن براى رفع شك استدلال كرده و از مؤمنين وگمان دارندگان ستايش كرده است و از منكران، برهان خواسته كه دليل انكار شما چيست؟ و براى گروه پنجم دائماً تذكّراتى داده كه انسان فراموش نكند.نماز، هم شكزدايى مىكند و هم غفلتها را به «ياد» تبديل مىسازد. در نماز با گفتن «مالك يوم الدّين» در هر شبانه روز حداقل ده بار، انسان مسئله قيامت را به خود تلقين مىكند و تذكّر مىدهد.
32 - نماز و راهيابىما در هر نماز با گفتن «اهدنا الصرط المستقيم» از خداوند راه مستقيم را مىخواهيم.انسان هر لحظه فكر تازهاى دارد، دوستان و دشمنان، نزديكان و بيگانگان، طاغوتها و وسوسهگران وشياطين نيز با تلقين و تشويق و تهديد و تبليغ، براى انسان طرحهائى را دارند و برنامهريزىهائى مىكنند كه انسان جز با امداد الهى هرگز نمىتواند در ميان اين همه راه كه از هوسها مايه مىگيرد، نجات يابد و راه مستقيم را بپيمايد.«اهدنا الصراط المستقيم»، را مستقيم:راه خدا و اولياى خداست.راهى است كه از هرگونه خطا و انحراف دور است.راهى است كه ترسيم كننده آن مرا دوست دارد و نيازم را مىداند.راهى است كه به بهشت منتهى مىشود.راهى است كه با فطرت سالم هماهنگ است.راهى است كه اگر در آن راه بميرم شهيد محسوب مىشوم.راهى است كه از عالم بالا و بالاتر از علم ماست.راهى است كه انسان در آن دچار شك وپشيمانى نمىشود.راهى است از همه راهها صافتر، نزديكتر و روشنتر.
وبالاخره راه مستقيم، راه انبيا، شهدا، صالحان وصديّقين است.
اينها نشانههاى راه حقّ ومستقيم است كه شناخت آن مشكل و دقيق است وحركت وپايدارى در آن نياز به امداد الهى دارد.
33-نماز، جنگ با شيطان است همه ما با كلمه محراب آشنا هستيم، اين كلمه در قرآن نيز درباره محلّ نماز زكريّاعليه السلام آمده است. «هو قائم يصلّى فى المحراب» (41) محراب در لغت يعنى محلّ حرب وجنگ، پس نماز وحضور در محرابِ عبادت، قيام براى جنگ با ابليس است.اگر انسان هر روز چند بار در محلى قرار بگيرد كه نامش محل جنگ باشد، جنگ با هوسها و شيطانها و طاغوتها، القاى اين كلمه چه تأثيرى در فرد و جامعه دارد؟بگذريم كه امروز به خاطر فرهنگ غلط، محرابها را تزيين مىكنند وگلبوتههاى كاشىكارىها، صحنه را درست به عكس كرده وبه جاى فرار شيطان جولانگاه او قرار داده است. روزى پيامبرصلى الله عليه وآله به فاطمهعليها السلام فرمود: اين پرده را از جلو ديد من بردار، زيرا گلِ روى اين پارچه، در حال نماز توجّه مرا از بين مىبرد.
ولى ما امروز مبلغ سنگينى خرج مىكنيم تا محراب را با انواع كاشى تزيين كنيم. نمىدانم چرا به اسم شعائر مذهبى و هنر معمارى، از متن اسلام دور مىشويم؟ اسلام هر چه عميق ولى بى آلايش معرفى شود جاذبه بيشترى خواهد داشت. ما با اين همه تزيينات چند نفر را به مسجد جذب كردهايم و اگر بودجه اين تشريفات را صرف نيازهاى ضرورى جوانان كنيم چقدر جذب خواهيم كرد؟ 34 - نماز و توحيد«انّنى انا اللَّه لااله الاّ انا فاعبدنى واقم الصلوة لذكرى» (42) رابطه نماز و توحيد بسيار نزديك است، توحيد ما را به سوى نماز مىكشاند و نماز روح توحيد ما را زنده مىكند. نماز با تكبير آغاز مىشود و در هر ركعت بعد از پايان سوره، قبل و بعد از ركوع و هر سجده و در پايان هر نماز، مستحب است اللّه اكبر بگوئيم. در ذكر ركوع و سجود، سبحان اللّه مىگوئيم و در ركعت سوم وچهارم «لااله الا اللَّه» مىگوئيم كه همه مايه صيقلدادن روح توحيد و جلوه دادن روح ايمان است. 35- بريدن از نماز، زمينه گرايش به مفاسد«فخلف منبعدهم خلف اضاعوا الصلوة واتّبعوا الشهوات» (43)
پس از انبيا گروهى جانشين آنها شدند كه نماز را ضايع كردند و از شهوات پيروى نمودند.اين آيه، ابتدا ضايع شدن نماز را مطرح كرده و سپس در دام شهوات قرار گرفتن را. چون نماز ريسمان ارتباط با خداست، همين كه پاره شد، افتادن در وادى تباهى حتمى است، همچون گسستن بند تسبيح، كه همه دانهها در اثر آن پخش و گم مىشوند.
36- جهاد تا شهادت براى حفظ نمازخانه ديگر ادياندر آيه 40 سوره حج مىخوانيم:«ولولا دفع اللَّه الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم اللَّه» اگر مؤمنان دست به اسلحه نبرند و جلو مفسدين را با قدرت و جنگ نگيرند، تمام نمازخانهها و عبادتگاههاى يهوديان و مسيحيان و مسلمانان خراب مىشود.صَوامع، جمع صُومعه، به مكان عبادت در بيرون شهر (دِير) گفته مىشود كه براى زُهّاد ساخته مىشد. بِيَع جمع بيعة، محل عبادت نصارى است كه همان كليسا و كِنيسه است.صلوات، جمع صلوة، محل عبادت يهوديان است كه بعضى آن را معرّب ثلوثا در زبان عبرى دانستهاند و مسجد محل عبادت مسلمين است.به هر حال بايد به قيمت خون دادن، از مكان نماز و عبادات حفاظت كرد.
غير از آثار فردى و اجتماعى نماز جماعت(كه به آنها اشاره خواهدشد)پاداشهاى عظيمى براى آن بيان شده كه در اينجا به بعضى ازروايات،اشاره مىشود. از رسول خدا(ص)نقل شده كه:«من سمع النداء فلم يجبه من غيرعلة فلا صلاة له» (1) نماز كسى كه صداى اذان را بشنود و بى دليل،در نماز جماعتمسلمانان شركت نكند،ارزشى ندارد. در حديث،تحقير نماز جماعت،به منزله تحقير خداوند بشمار آمدهاست:«من حقره فانما يحقر الله» (2) شركت دائم در نماز جماعت،انسان را از منافق شدن بيمه مىكند. (3) و براى هر گامى كه به سوى نماز جماعت و مسجد برداشته شود،ثوابو حسنه در نظر گرفته شده است. (4) همين كه كسى براى شركت در نماز جماعت از منزل خارجمىشود،يا در مسجد،در انتظار نماز جماعتبه سر مىبرد پاداش كسىرا دارد كه در اين مدت،به نماز مشغول بوده است. (5) تعداد حاضران در نماز جماعت،هر چه بيشتر باشد،پاداش آن بيشتراست.اين كلام رسولخداست كه فرمود:«ما كثر فهو احب الى الله» (6) حديث جالبى در بيان فضيلت نماز جماعت است كه قسمتى از آندر رسالههاى عمليه هم ذكر شده است.ترجمه تمام حديث چنين است:
اگر اقتدا كننده 1 نفر باشد،پاداش 150 نماز داده مىشود.
اگر اقتدا كننده 2 نفر باشد،پاداش 600 نماز داده مىشود.
اگر اقتدا كننده 3 نفر باشد،پاداش 1200 نماز داده مىشود.
اگر اقتدا كننده 4 نفر باشد،پاداش 2400 نماز داده مىشود.
اگر اقتدا كننده 5 نفر باشد،پاداش 4800 نماز داده مىشود.
اگر اقتدا كننده 6 نفر باشد،پاداش 9600 نماز داده مىشود.
اگر اقتدا كننده 7 نفر باشد،پاداش 19200 نماز داده مىشود.
اگر اقتدا كننده 8 نفر باشد،پاداش 36400 نماز داده مىشود.
اگر اقتدا كنندگان و امام جماعتبه 10 نفر رسيدند،پاداش72800 نماز دارد.
ولى،همين كه عدد افراد از ده نفر گذشت،حساب آنرا جز خداكسى نمىداند. (7) در حديث ديگر است:هر كه نماز جماعت را دوستبدارد،خدا وفرشتگان او را دوست مىدارند. (8) در زمان پيامبر(ص)هرگاه افراد نماز جماعت كم مىشدند،آنحضرت به جستجو و تفقد از افراد مىپرداخت و مىفرمود:شركت درنماز صبح و عشاء،بر منافقان از هر چيز سنگينتر است. (9) قرآن نيز،از اوصاف منافقان،بى حالى و كسالت هنگام نماز را بيانكرده است. (10 چرا كه سحر خيزى و حضور در جماعت مسلمين،آن هم ازراههاى دور و در گرما و سرما،نشانه صداقت در ايمان و عشق نمازگزاراست. حضور در نماز جماعت،خاص يك منطقه نيست.انسان در هر جا كه باشد،خوب استبه فكر نماز جماعت و حضور در آن و تشويقديگران باشد.
رسول خدا(ص)در باره اهميت جماعت،فرمود:
«صلاة الرجل فى جماعة خير من صلاته فى بيته اربعينسنة.قيل:يا رسول الله!صلاة يوم؟ فقال(ص):صلاةواحدة» (11) يك نماز با جماعت،بهتر از چهل سال نماز فرادى در خانهاست. پرسيدند:آيا يك روز نماز؟فرمود:بلكه يك نماز. و مىفرمود:صفهاى نماز جماعت،همانند صفهاى فرشتگان درآسمان چهارم است. (12) اولين نماز جماعتى هم كه بر پا شد،به امامت رسول خدا و شركتحضرت على(ع)و جعفر طيار(برادر حضرت على(ع))بود.همين كهابوطالب،فرزندش على(ع)را ديد كه به پيامبر اقتدا كرده،به فرزندديگرش جعفر گفت:تو نيز به پيامبر اكرم اقتدا كن و اين جماعت دو سهنفرى،پس از نزول آيه «فاصدع بما تؤمر» بود،كه فرمان به علنى ساختندعوت و تبليغ مىداد. (13)
آثار نماز جماعت
بر پايى فريضههاى دينى به صورت دسته جمعتى،غير از پاداشهاى فراوانى كه ياد شد،در زندگى فردى و اجتماعى امت مسلمان نيز،آثارمثبت و فراوانى دارد كه به برخى اشاره مىشود:
1-آثار معنوىنماز جماعت
بزرگترين اثر معنوى نماز جماعت،همان پاداشهاى الهى است كه گفته شد.روايت است كه شبى،على عليه السلام تا سحر به عبادتمشغول بود.چون صبح شد،نماز صبح را به تنهائى خواند و استراحتكرد. رسولخدا(ص)كه آنحضرت را در جماعت صبح نديد،به خانه اورفت.حضرت فاطمه(ع)از شب زندهدارى على(ع)و عذر او از نيامدن بهمسجد سخن گفت.پيامبر فرمود:پاداشى كه بخاطر شركت نكردن درنماز جماعت صبح،از دست على(ع)رفت،بيش از پاداش عبادت تمامشب است. (14) رسول خدا(ص)فرموده است:
لان اصلى الصبح فى جماعة احب الى من ان اصلى ليلتىحتى اصبح (15) اگر نماز صبح را به جماعتبخوانم،در نظرم محبوبتر ازعبادت و شب زندهدارى تا صبح است.
بخاطر همين فضيلت و پاداشهاست كه اگر تعداد نمازگزاران از ده نفربيشتر شود،اگر تمام آسمانها كاغذ،و درياها مركب و درختها قلم شودو فرشتگان بنويسند،پاداش يك ركعت آنرا نمىتوانند بنويسند. (16) . و نماز جماعتبا تاخير،بهتر از نماز فرادى در اول وقت است. (17)
2- آثار اجتماعىنماز جماعت
نماز جماعت،مقدمه وحدت صفوف و نزديكى دلها و تقويت كنندهروح اخوت است. نوعى حضور و غياب بى تشريفات،و بهترين راه شناسائى افراداست. نماز جماعت،بهترين،بيشترين،پاكترين و كم خرجتريناجتماعات دنياست و نوعى ديد و بازديد مجانى و آگاهى از مشكلات ونيازهاى يكديگر و زمينه ساز تعاون اجتماعى بين آحاد مسلمين است.
3- آثار سياسى نماز جماعت
نماز جماعت،نشان دهنده قدرت مسلمين و الفت دلها و انسجامصفوف است. تفرقهها را مىزدايد،بيم در دل دشمنان مىافكند،منافقان را مايوسمىسازد،خار چشم بدخواهان است. نماز جماعت،نمايش حضور در صحنه و پيوند«امام»و«امت» است.
4-آثار اخلاقى،تربيتىنماز جماعت
در نماز جماعت،افراد در يك صف قرار مىگيرند و امتيازات موهوم صنفى،نژادى،زبانى،مالى و...كنار مىرود و صفا و صميميت ونوعدوستى در دلها زنده مىشود و مؤمنان،با ديدار يكديگر در صفعبادت،احساس دلگرمى و قدرت و اميد مىكنند.
نماز جماعت،عامل نظم و انضباط،صفبندى و وقتشناسىاست. روحيه فردگرايى و انزوا و گوشهگيرى را از بين مىبرد و نوعى مبارزهبا غرور و خودخواهى را در بر دارد.
نماز جماعت،«وحدت»در گفتار،جهت،هدف و امام را مىآموزدو از آنجا كه بايد پرهيزكارترين و لايقترين اشخاص،به امامت نمازبايستد،نوعى آموزش و الهام دهنده علم و تقوا و عدالت است.
نماز جماعت،كينهها و كدورتها و سوء ظنها را از ميان مىبرد وسطح دانش و عبوديت و خضوع را در جامعه اهل نماز،افزايش مىدهد. به خاطر اينهمه آثار است كه به نماز جماعت،آنهمه توصيه شدهاست.حتى نابينايى وقتى از حضور پيامبر،اجازه خواست كه به مسجدنيايد،آنحضرت فرمود:از خانه تا مسجد،ريسمانى ببندد و به كمك آن،خود را به نماز جماعتبرساند. (18) و نيز،نابينايانى كه اجازه ترك شركتدر نماز خواستند،رسول خدا(ص)اجازه نفرمود. (19) از طرف ديگر،برخورد شديد نسبتبه كسانى كه به نماز جماعتاهميت نمىدهند،نشان ديگرى بر اهميت و سازندگى آن است. در حديث است كه به چنان كسان،همسر ندهيد (20) و معرف آناننشويد. (21)
عدالت در امام جماعت
از شرايط امام جماعت،عادل بودن است.
عدالت را در كتب فقهى تعريف كردهاند.فقهاى گرانقدر،از جملهحضرت امام خمينى(قدس سره)مىفرمايند:
عدالت،يك حالت درونى است كه انسان را از ارتكاب گناهانكبيره،و تكرار و اصرار نسبتبه گناهان صغيره باز دارد. (37) پاكى،تقوا،دورى از گناه،از نشانههاى عدالت است.بنا بهاهميت اين صفت،در نظام اسلامى يكى از امتيازات به حساب آمده ودر فقه اسلامى و قانونى اساسى، داشتن آن براى مسئولان بلند پايه ومشاغل حساس،شرط است و كارهاى مهم كشور و امور مردم،بايد بدست افراد عادل انجام گيرد. به برخى از اين موارد كه عدالتشرط است،توجه كنيد: در مسائل عبادى،امام جماعتبايد عادل باشد.
در مسائل سياسى عبادى،مثل نماز جمعه،خطيب و امام جمعه بايدعادل باشد. در مسائل سياسى و حقوقى،(همچون نمايندگى مجلس و تصويبقوانين)نظر فقهاى عادلى بنام«شوراى نگهبان»معتبر است.
در مسائل حقوقى،گرفتن و دادن هر حق به صاحبش،بايد با گواهىافراد عادل باشد. در مسائل تربيتى،اجراى حدود اسلامى و تاديب ظالم و خلافكار،وقتى است كه افراد عادل،به خلاف و گناه او شهادت دهند.
در مسائل اقتصادى،بيت المال بايد دست افراد عادل باشد.
در مسائل اجتماعى و فرهنگى،پخش و نشر خبرها،بايد دست افرادعادل باشد و به خبر افراد فاسق،اعتماد نمىتوان كرد،مگر پس ازتحقيق و تفحص. در مسائل نظامى،فرمانده كل قوا،با رهبرى است،كه عدالتشرطآنست. پس عدالت،از اركان مهم در نظام حكومتى اسلام و واگذارىمسئوليتهاى اجتماعى و تنظيم امور زندگى است.
راه شناخت عدالت
گرچه برخوردارى از عدالت،و داشتن ملكه ترك گناه،از اموردرونى افراد است،ولى با علائم و نشانههايى كه در زندگى و عمل افرادبروز مىكند،مىتوان به بود و نبود آن در افراد،پى برد.در روايات، برخى از اين علائم به چشم مىخورد و بعضى ملاكها بيان شده كه باوجود آنها، مىتوان كسى را عادل شمرد.
از امام صادق(ع)پرسيدند:عادل كيست؟
فرمود:
«اذا غض طرفه من المحارم و لسانه عن الماثم و كفه عنالمظالم» (38) كسى كه چشمش را از نامحرم،زبانش را از گناه،ودستش را از ظلم حفظ كند: پيامبر خدا(ص)نيز در حديثى انسان جوانمرد و عادل را چنين معرفىمىكند: «من عامل الناس فلم يظلمهم و حدثهم فلم يكذبهم و وعدهمفلم يخلفهم فهو ممن كملت مروته و ظهرت عدالته...» (39) كسى كه با مردم،در معاملات،ستم نكند و در سخن،دروغ نگويد و در وعدههايش تخلف نكند،او از كسانىاست كه مروتش كامل و عدالتش آشكار است.
از امام صادق(ع)سؤال شد:عدالت انسان را از كجا بشناسيم؟ فرمود:همين كه كسى اهل حيا و عفتباشد و در خوراك و گفتار وشهوت،خود را به گناه نيالايد،و از گناهان بزرگى مثل زنا،ربا،شراب،فرار از جنگ،...(كه مورد تهديد قرآن است) بپرهيزد،و جز در مواردىكه عذر دارد،از شركت در جماعت مسلمين دورى نكند،چنين انسانىعادل است و تفتيش از عيوب او و غيبت او بر مردم حرام است... (40) در روايات ديگرى مىخوانيم:
به آنكس كه نمازهاى پنجگانه را به جماعتبخواند،خوشبين باشيدو گواهى او را بپذيريد. (41) شايد آنچه را كه فقهاء،به عنوان«حسن ظاهرى»در عدالتبيانمىكنند،همين باشد كه با حضورش در مراسم و جماعت مسلمين ونبودنش در مراكز فساد و گناه،مايه اعتماد مردم شود و او را از اينطريق،انسان عادل و درست كارى بشناسند.
امام باقر(ع)در مورد عدالت زنان مىفرمايد:
همين كه اهل حجاب و از خانوادههاى محترم بود و از شوهر خويشاطاعت مىكرد و از كارهاى ناپسند و جلوهگرىهاى ناروا پرهيز داشت،عادل است. (42) در بعضى روايات،«فاسق»را كسانى مىداند كه به خاطر گناهانزشت علنى،در جامعه شلاق خورده،يا ميان مردم مشهور به خلاف وبدكارى يا مورد سوءظن باشند. (43) البته معناى عدالت در يكنفر،آن نيست كه در طول عمر،مرتكبگناهى نشده باشد،چرا كه اين ويژگى،تنها در انبياء و اولياء معصوماست، ولى همين كه ما،در ظاهر،از او گناه بزرگى نديده باشيم،كافىاست.
اين نيز ناگفته نماند كه:اگر كسى خود را عادل نمىداند،و حتى به مردم بگويد كه من عادل نيستم،اما مردم او را عادل و با تقوا بشناسند،مىتواند امام جماعتشود و مردم نيز مىتوانند به او اقتدا كنند و اگرمردم،مايل به اقتدا باشند،نبايد سرپيچى كند. (44) و حتى اگر پس ازنماز جماعت،معلوم شود كه امام جماعت،عادل نبوده،نمازهايى را كهپشتسر او خواندهاند صحيح چرا بعضى به جماعت نمىروند؟ است و اعاده لازم نيست. (45) با همه پاداشها و آثارى كه براى نماز جماعت وجود دارد،برخى ازاين فيض بزرگ محرومند و با تاسف،شاهديم كه بسيارى،به آنبى اعتنا و كم رغبتاند و حتى در همسايگى مسجد به سر مىبرند،ولىدر جماعت مسلمين حاضر نمىشوند و مسجدها،گاهى به صورتناراحت كننده و دردآورى خلوت است. علتشركت نكردن افراد در نمازهاى جماعت،گوناگون است. بعضى واقعا عذر دارند و دليلشان پذيرفتنى است،ولى در بسيارى موارد،بهانههايى پوچ، بيشتر نيست.مرورى به اينگونه دلايل و بهانههامىكنيم: بعضى،از پاداشهاى نماز جماعت،غافلند.
برخى،از بدرفتارى برخى نمازگزاران در مسجد،به نماز جماعتبى رغبت مىشوند. بعضى،تنها بد اخلاقى امام جماعت را،بهانه عدم شركتخود قرارمىدهند و آنرا منافى با عدالت او به حساب مىآورند.
بعضى،بخاطر همفكر نبودن امام جماعت،با ديدگاههاى سياسى آناننسبتبه موضوعات و اشخاص و...از شركت در جماعت،دورىمىكنند.
بعضى،بخاطر مشغوليتهاى اقتصادى و اجتماعى و گرفتارىهاىروزمره،از پاداشهاى عظيم نماز جماعت محروم مىشوند.
بعضى،از برخورد سرد افراد مسجد،دلسرد مىشوند و ديگرنمىروند. بعضى،عيبهاى بستگان و نزديكان امام جماعت را به حساب اومىگذارند و او را قبول ندارند.
بعضى،شركتخود را در نماز جماعتى را،مايه تقويت و بزرگ شدنپيشنماز در جامعه مىدانند و از آن پرهيز دارند،بى آنكه دليلى روشن بربيعدالتى امام جماعت داشته باشند. بعضى،از روى غرور،حاضر نيستند در نماز جماعتيك امام جوانيا فقيرزاده،اما پاك و متعهد و لايق،شركت كنند.
برخى هم،تنپرور و تنبلاند و در عبادات،بى حوصله و كسلاند ونماز جماعت را،بجاى آنكه كار بدانند،بار مىدانند و به سختىحاضرند دست از كارهاى ديگر بكشند و به جمع مسلمانان در نمازبپوشندند.
بعضى نيز،از طول كشيدن نماز جماعت،از مسجد مىگريزند. بعضى نيز،از متولى يا دستاندركاران مسجد،خوششان نمىآيد،ازاين رو به نماز جماعت نمىآيند.
اينها گوشهاى از علل سردى برخى نسبتبه حضور در نماز جماعتبود. همانطور كه ديديد،بيشتر اينها،بهانههايى غير قابل اعتناست. اگر آگاهى و رشد دينى مردم به حدى برسد كه عوامل ياد شده راكنار بگذارند،و با خلوص و همدلى،در صفوفى منظم كنار هم بنشينند،به پاداشهاى عظيم جماعت،توجه داشته باشند،بدخلقى پيشنماز را،مغاير با عدالت او ندانند،گناه بستگان او را به حساب او نگذارند،و...به بركات و آثار مثبت فراوان اين«گردهمايى دينى» بينديشند،خواهيم ديد كه مساجد،رونق بيشترى خواهد يافت و خلوتىنمازهاى جماعت،از ميان خواهد رفت.
البته،صلاحيتهاى علمى و اخلاقى پيشنماز،و محيط گرم وآموزنده بودن مساجد،و برخورد شايسته و احترامآميز با شركت كنندگان درنماز،به خصوص با جوانان و نوجوانان،مىتواند سهم عمدهاى در جذبآنان به مسجد،اين كانون وحدت و معنويت داشته باشد.
سهم مسئولان فرهنگى،تبليغى و تربيتى كشور نيز در اين زمينه،مهماست.
اگر مربيان محترم و معلمان و پدران و مادران،خود در جماعتهاشركت كنند و در برابر شاگردان و فرزندان به نماز بايستند،يا به مساجدبروند،الهام بخش ديگران نيز خواهد بود. اگر مدارس،در كنار مساجد ساخته شود،براى حضور دانشآموزاندر نمازهاى جماعت، تسهيلى به حساب مىآيد.
نماز مسافر
نماز،از واجبات بسيار مهمى است كه در هيچ حال از انسان ساقطنيست،حتى در مسافرت، بيمارى،ميدان جنگ،در حال غرق شدن و... البته بنا به شرايط خاص،صورتهاى مختلفى به خود مىگيرد،ولىهمواره بر انسان واجب است.
يك مسلمان هنگام سفر و در طول راه هم بايد بر نمازهاى خويشمواظبت كند.در قطار، اتوبوس،در سرما و گرما،در تنگى وقت و عجله،نبايد نماز را سبك شمرد و اداى آن را به فراموشى سپرد.وقتى اتوبوس ياقطار،براى نماز يا صرف غذا نگه مىدارد،بايد شتافت و نماز را همخواند.و اگر توقفى نكرد،از راننده خواست تا نگهدارد. شرايط نماز قصر
مسافر،در مدت مسافرت و در راه،با هشتشرط،نمازهاى چهارركعتى خود را بايد شكسته و قصر(دو ركعت)بجا آورد: (46) شرط اول:آنكه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعى نباشد.
شرط دوم:آنكه از اول مسافرت،قصد هشت فرسخ را داشته باشد. شرط سوم:آنكه در بين راه،از قصد خود بر نگردد.
شرط چهارم:آنكه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ،از وطنخود بگذرد،يا ده روز يا بيشتر در جايى بماند.
شرط پنجم:آنكه براى كار حرام سفر نكند و سفرش،سفر معصيتنباشد.
شرط ششم:آنكه از صحرانشينان بيابان گرد نباشد.
شرط هفتم:آنكه شغل او مسافرت نباشد.
شرط هشتم:آنكه به حد ترخص (47) برسد.
اقامت ده روز
در مسافرت،اگر انسان قصد ماندن ده روز تمام يا بيشتر در يكجاداشته باشد،بايد نمازهايش را تمام بخواند.اگر نيت واقعى او،ماندنكمتر از ده روز است،نمىتواند در ظاهر قصد ده روز كند و تمام بخواند.
اگر قبل از تمام شدن ده روز،به دلايلى تصميم انسان عوض شد وتصميم به بازگشت گرفت، روزهاى باقيمانده را هم بايد تمام بخواند.
اگر كسى مسافرت كند و به وطن خود برود،هر چند كمتر از ده روزبماند،نمازهايش تمام است.مگر آنكه از وطن خود اعراض كرده وبنايش بر بازنگشتن باشد،كه حكم مسافر دارد. زادگاه انسان،وطن اصلى اوست،مگر آنكه از آنجا اعراض كند. محل ديگرى را هم كه انسان براى اقامت دائمى انتخاب مىكند،وطنغير اصلى او به حساب مىآيد.كسى كه در دو جا زندگى مىكند،هر دوجا وطن او محسوب مىشود.تا انسان،قصد ماندن هميشگى در جايىغير از وطن اصلى نداشته باشد،وطن او حساب نمىشود،مگر آنكه بدونقصد ماندن،آنقدر بماند كه مردم بگويند آنجا وطن اوست. كسى كه مسافرت،شغل اوست(مثل رانندگان،خلبانان و...)ياشغلش به گونهاى در ارتباط با سفر است كه همواره در تردد و رفت و آمداست،نمازهايش را بايد تمام بخواند.(توضيح بيشتر در رسالههاست).
مسافر،در چهار جا مىتواند نمازش را هم شكسته و هم تمام بخواند: 1-مسجد الحرام
2-مسجد النبى
3-مسجد كوفه
4-حرم سيد الشهداء و مسجد متصل به حرم آنحضرت. (48)
در اين موارد،براى فيض بيشتر بردن از معنويات اين اماكن،مسافرمجاز است نمازش را تمام بخواند.
پىنوشتها:
1-وسائل،ج 5 ص 375،كنز العمال،ج 8 حديث 22799.
2-2- من لا يحضره الفقيه،ج 1 ص 377. 3- مستدرك الوسائل،ج 1 ص 488. 4- كنز العمال،ج 8 حديث 22815 از پيامبر اسلام(ص). 5- كنزالعمال،ج 8 حديث 22818 و 22827. 6- كنزالعمال،ج 8 ص 258. 7- مستدرك الوسائل،ج 1 ص 487،رساله حضرت امام،مسئله 1400. 8- مستدرك الوسائل،ج 1 ص 488. 9- كنزالعمال،ج 8 ص 256. 10- و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى(نساء،آيه 142). 11- مستدرك الوسائل،ج 1 ص 488. 12- همان مدرك. 13- همان مدرك،ص 689،وسائل،ج 5 ص 373. 14- سفينة البحار،ج 1،جماعت. 15- كنز العمال،ج 8 حديث 22792. 16- توضيح المسائل امام(قدس سره)مسئله 1400. 17- توضيح المسائل امام(قدس سره)مسئله 1402. 18- وسائل،ج 5 ص 377. 19- كنزالعمال،ج 8 ص 255. 20- و21- سفينة البحار،ج 1،جماعت. 22- و23- من لا يحضره،ج 1 ص 377. 24- مستدرك الوسائل،ج 1 ص 490. 25- مستدرك الوسائل،ج 1 ص 491،وسائل،ج 5 ص 416. 26- وافى،ج 2 ص 177. 27- و28- مستدرك الوسائل،ج 1 ص 491. 29- وسائل ج 5 ص 417 و مستدرك،ج 1 ص 492. 30- اعراف،آيه 31. 31- نورالثقلين،ج 2 ص 19. 32- و33- مستدرك الوسائل،ج 1 ص 492. 34- من لا يحضر،ج 1 ص 381. 35- وافى،ج 1 ص 177،مستدرك الوسائل،ج 1 ص 492 و 493،وسائل،ج 4 ص 419. 36- من لا يحضر،ج 1 ص 378. 37- تحرير الوسيله،ج 1،بحث امام جماعت. 38- بحار،ج 75 ص 248. 39- بحار،ج 67 ص 1- 40- استبصار،ج 3 ص 12. 41- وسائل،ج 18 ص 291. 42- استبصار،ج 3 ص 13. 43- وسائل،ج 18 ص 295. 44- جواهر،ج 13 ص 277،تحرير الوسيله،ج 1،شرايط امام جماعت. 45- تحريرالوسيله،شرايط امام جماعت. 46- هر يك از اين شرايط،داراى مسائل و جزئيات بسيارى است كه توضيح آنها را از رسالهمطالعه كنيد. 47- حد ترخص يعنى جايى كه با رسيدن به آنجا،انسان ديگر ديوار شهر را نبيند و صداىاذان آنرا نشنود(توضيح المسائل حضرت امام). 48- رساله حضرت امام،مسئله 1356.
قلبیک تلمبه عضلانی است که در سینه قرار دارد و بطور مداوم در حال کار کردن و تلمبه زدن است. قلب بطور شبانه روزیخونرا به سرتاسر بدن تلمبه میکند. در حدود 100000 بار در روز قلب ضربان میزند. برای اینکه قلب بتواند این کار سنگین را انجام دهد نیاز دارد که توسط شریانهای کرونری ، به عضله خودش هم خونرسانی مناسبی صورت پذیرد.
آناتومی قلب
این عضو مخروطی شکل بصورت کیسهای عضلانی تقریبا در وسط فضای قفسه سینه (کمی متمایل به جلو و طرف چپ) ابتدا در دل اسفنج متراکم و وسیعی مملو از هوا یعنیریههاپنهان شده و سپس توسط یک قفس استخوانی بسیار سخت اما قابل انعطاف مورد محافظت قرار گرفته است. ابعاد قلب در یک فرد بزرگسال حدود 6x9x12 سانتیمتر و وزن آن در آقایان حدود 300 و در خانمها حدود 250 گرم (یعنی حدود 0.4 درصد وزن کل بدن) میباشد.
قلب توسط یک دیواره عضلانی عمودی به دو نیمه راست و چپ تقسیم میشود. نیمه راست مربوط به خون سیاهرگی و نیمه چپ مربوط به خون سرخرگی است. هر یک از دو نیمه راست و چپ نیز مجددا بوسیله یک تیغه عضلانی افقی نازکتر به دو حفره فرعی تقسیم میشوند. حفره های بالایی که کوچکتر و نازکتر هستند بنام دهلیز موسوم بوده و دریافت کننده خون میباشند. حفرههای پایینی که بزرگتر و ضخیمترند بطن های قلبی هستند و خون دریافتی را به سایر اعضاء بدن پمپ میکنند. پس قلب متشکل از چهار حفره است: دو حفره کوچک در بالا (دهلیزهای راست و چپ ) و دو حفره بزرگ در پایین (بطنهای راست و چپ).
شریانهای کرونری
شریانهای کرونری از آئورت بیرون میآیند. آئورت ، شریان یا سرخرگ اصلی بدن میباشد که از بطن چپ ، خون را خارج میسازند. شریانهای کرونری از ابتدای آئورت منشا گرفته و بنابراین اولین شریانهایی هستند که خون حاویاکسیژنزیاد را دریافت میدارند. دو شریان کرونری (چپ وراست ) نسبتا کوچک بوده و هر کدام فقط 3 یا 4 میلیمتر قطر دارند.
این شریانهای کرونری از روی سطح قلب عبور کرده و در پشت قلب به یکدیگر متصل میشوند و تقریبا یک مسیر دایرهای را ایجاد میکنند. وقتی چنین الگویی از رگهای خونی قلب توسط پزشکان قدیم دیده شد، آنها فکر کردند که این شبیه تاج میباشد به همین دلیل کلمه لاتینشریانهای کرونری(Coronary یعنی تاج) را به آنها دادند که امروزه نیز از این کلمه استفاده میشود. از آنجایی که شریانهای کرونری قلب از اهمیت زیادی برخوردار هستند، پزشکان تمام شاخهها و تغییراتی که میتواند در افراد مختلف داشته باشد را شناسایی کردهاند. شریانهای کرونری چپ دارای دو شاخه اصلی میباشد که به آنها اصطلاحانزولی قدامیوشریان سیرکومفلکسیا چرخشی میگویند و این شریانها نیز به نوبه خود به شاخههای دیگری تقسیم میشوند.
این شریانها ، باعث خونرسانی به قسمت بیشتر عضله بطن چپ میشوند. بطن چپ دارای عضلات بیشتری نسبت به بطن راست میباشد زیرا وظیفه آن ، تلمبه کردن خون به تمام قسمتهای بدن است. شریانهای کرونری راست ، معمولا کوچکتر بوده و قسمت زیرین قلب و بطن راست را خونرسانی میکند . وظیفه بطن راست تلمبه کردن خون بهریههامیباشد. شریانهای کرونری دارای ساختمانی مشابه تمام شریانهای بدن هستند اما فقط در یک چیز با آنها تفاوت دارند که فقط در زمان بین ضربانهای قلب که قلب در حالت ریلکس و استراحت قرار دارد، خون دراین شریانها جریان مییابد.
وقتی عضله قلب منقبض میشود، فشار آن به قدری زیاد میشود که اجازه عبور خون به عضله قلب را نمیدهد، به همین دلیل قلب دارای شبکه موثری از رگهای باریک خونی است که تمام نیازهای غذایی و اکسیژن رسانی آن را به خوبی برآورده میکند. در بیماران کرونری قلب ، شریانهای کرونری تنگ و باریک میشوند و عضلات قلب از رسیدن خون و اکسیژن به اندازه کافی محروم میگردند. (مانند هنگامی که که یک لوله آب به دلایل مختلفی تنگ شود و نتواند به خوبی آبرسانی کند).
در این صورت ، در حالت استراحت ممکن است اشکالی برای فرد ایجاد نشود ،, اما وقتی که قلب مجبور باشد کار بیشتری انجام دهد و مثلا شخص بخواهد چند پله را بالا برود، شریانهای کرونری نمیتوانند بر اساس نیاز اکسیژن این عضلات ، به آنها خون و اکسیژن برسانند و در نتیجه شخص در هنگام بالا رفتن از پلهها دچاردرد سینه و آنژین قلبیمیگردد. در چنین مواقعی اگر فرد کمی استراحت کند، درد معمولا از بین خواهد رفت. اگر یک شریان کرونری به علت مسدود شدن آن توسط یک لخته خون ، به طور کامل جلوی خونرسانیاش گرفته شود، قسمتی از عضله قلب که دیگر خون به آن نمیرسد، خواهد مرد و این یعنیسکته قلبی.
قرارداد 1907(در تاریخ ۳۱ اوت ۱۹۰۷م/ ۲۱رجب ۱۳۲۵ قمری/ ۹ شهریور ۱۲۸۶)، درسنپطرزبورگ(سن پطرز بورگ) پایتخت روسیه بین دولت هایروسوانگلیسدر موردتقسیم ایرانبه امضا رسید به موجب این قرارداد ایران به سه منطقه تقسیم شد قسمت شمال تحت نفوذروسیه، قسمت جنوب تحت نفوذبریتانیاو یک منطقه هم بی طرف.
حوزۀ نفوذ روسیه در ایران ازقصر شیرینواصفهانویزدوخوافمی گذشت و به برخوردگاه مرز ایران و روسیه و افغانستان می رسید.حوزۀ نفوذ انگلستان شامل جنوب شرقی ایران در شرق خطی که از بندر عباس به کرمان و بیرجند می رسید، قرار داشت منطقه بی طرفی نیز تحت نفوذ حکومت مرکزی ایران بود.
دولت های انگلستان و روسیه قرار گذاشتند که هیچ کدام در حوزه نفوذ دیگری امتیازی نگیرند ولی شهروندان شان می توانستند در منطقه بیطرف هم امتیاز بگیرند.
پس از آغاز جنگ جهانی اول به سبب نفوذ آلمان در ایران کشورهای انگلستان و روسیه منطقه بیطرف را هم با بستن قرارداد 1915 بین خود تقسیم کردندولی بعد از انقلاب اکتبر 1917 روسیه و سقوط حکومت تزاری رژیم جدید در سال 1918 قرارداد 1915 را رسماً لغو کرد.
این قرارداد در زمان نخست وزیریامین السلطان اتابکدر سن پطرزبورگ، پایتخت روسیه، به امضایایزولسکی وزیر خارجه روسیهونیکلسون سفیر کبیر انگلستاندر روسیه رسید.انعقاد قرارداد 1907 خدشه ای جبران ناپذیر بر استقلال ایران وارد آورد و زمینه ساز توافقاتی شد که در سال های بعد میان انگلستان و روسیه صورت گرفت.این قرارداد مربوط به اساسی ترین موارد اختلاف دو قدرت روسیه و انگلیس در آسیا، یعنیتبت، افغانستانوایرانمی شدبر اساس این قرارداد، استعمارگران برای جلوگیری از اصطکاک منافع و درگیری، مناطقی از آسیا را همچون ملک شخصی خویش تقسیم کردنددر این جهت، تبت زیر نفوذ انگلستان و افغانستان زیر نفوذ روسیه قرار گرفت و ایران به دو منطقه نفوذ و یک منطقه بی طرف تقسیم شد.
یکی از موارد بهت آور در مورد این معاهده این است که دو کشور در مورد کشور سومی تصمیم می گیرند و تمام آب و خاک و منابع آن را همچون ملک شخصی بین خویش تقسیم می کنند، بدون آنکه حتی به این کشور اطلاع دهند.این قرارداد یکی از وقیحانه ترین سیاست های استعماری روس و انگلیس را به نمایش می گذارد که چگونه حاکمی ّت سیاسی، استقلال و تمامی ّت ارضی یک کشور را نادیده گرفته و بر آن چنگ می اندازند.متن این قرارداد شامل یک مقدمه و 5 ماده است2 ماده مهم و اساسی قرارداد 1907 به شرح زیر است:
1-ماده اولدولت بریتانیا متعهد می شود در ماورای خطی که ازقصر شیرین، اصفهان، یزدوکاخکگذشته و به نقطه ای از مرز ایران در محل تقاطع مرزروسیهوافغانستانمنتهی می شود، برای خود امتیازی، خواه سیاسی باشد و خواه تجاری از قبیل امتیاز راه آهن، بانک، تلگراف، راه های شوسه، حمل و نقل، بیمه و غیره تحصیل ننماید و از اتباع انگلیس یا دولت ثالث در تحصیل این امتیازات پشتیبانی نکند و در صورتی که دولت روسیه در صدد تحصیل این قبیل امتیازات در این ناحیه باشد، دولت انگلیس خواه مستقیم و خواه غیرمستقیم مخالفتی ابراز نکند بدیهی است محل های تعیین شده فوق قطعه ای است که دولتبریتانیامتعهد می شود در صدد تحصیل امتیازات فوق الذکر در آنجا نباشد.
2-ماده دومدولت روسیه از جانب خود متعهد می شود در ماورای خطی که از مرز افغانستان ازگزیکشروع شده و ازبیرجندوکرمانگذشته و بهبندر عباسمنتهی می شود، برای خود و اتباع خود و همچنین به نفع اتباع دولت دیگری، امتیازی خواه سیاسی باشد و خواه تجاری از قبیل امتیازراه آهن،بانک،تلگراف،راه شوسه،حمل و نقل،بیمهو غیره تحصیل نکند و در صورتی که دولت انگلیس در صدد کسب این امتیازات برآید، دولت روسیه مستقیماً یا به طور غیرمستقیم مخالفتی با آن ننماید بدیهی است محل تعیین شده فوق قطعه ای است که دولت روسیه متعهد می شود در آنجا در صدد تحصیل امتیازات فوق الذکر بر نیاید.
تحقیق در باره به توپ بستن مجلس شورای ملی به فرمان محمدعلی شاه قاجار
تاریخ - مجلس به دستور محمد علی شاه به توپ بسته شد.(1287ش)
محمدعلی شاه قاجار، از همان آغاز کار، مصمم به برانداختن مشروطیت بود، اما بهانهای در دست نداشت. اما در جریان سوء قصدی که به وی شد، بهانه لازم را به دست آورد و آن را به گردن آزادیخواهان انداخت، تا اینکه سرانجام پس از ماهها کشمکش میان مجلس و دربار و عدم دسترسی به نتیجه مطلوب، در روز سهشنبه دوم تیرماه 1287 ش برابر با 23 جمادی اولِ 1326 ق، هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که قشون محمدعلی شاه به سوی مجلس روان شدند و راههایی را که به مجلس منتهی میشد، بستند.
مجاهدان که در میدان بهارستان بودند در سنگرهای خود به حال آمادهباش درآمدند. چون خبر به گوش حضرات آیات بهبهانی و طباطبایی، از رهبران روحانی مشروطه، رسید، با بیپروایی و دلیری از خانه بیرون آمدند و خود را به مجلس رسانیدند تا شاید از وقوع حادثه جلوگیری نمایند. ناگهان مجلس شورای ملی که هنوز مدت زیادی از بدو تشکیل آن نمیگذشت به دستور محمد علی شاه مستبد و توسط کلنل لیاخوف، افسر روسی به توپ بسته شد.
در پی این حمله، نعش خونین آزادیخواهان، صحن بهارستان را پُر کرد و صدای ناله و فریاد از هرسو به گوش میرسید. مجاهدان نیز مردانه، تفنگ در دست گرفته و از خود و مجلس دفاع میکردند. جنگ درحدود چهار ساعت به طول انجامید و سرانجام به نفع شاه پایان یافت. در این ماجرا، محمدعلی شاه که مورد حمایت دولت روس بود به اعدام و تبعید و زندانی کردن نمایندگان مجلس پرداخت.
شاه دستور داد که آقا سیدعبداللَّه بهبهانی را به کرمانشاه تبعید کرده، آیت اللَّه سیدمحمد طباطبایی را در شمیران خانهنشین نمایند. عدهای از آزادیخواهان را، زنجیر به گردن انداخته و کِشان کشان به باغشاه بردند. از میان این جمع، تنها ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل از مشروطهطلبان مشهور و مخالف استبداد قاجاری را به حضور شاه آوردند.
وی پس از اینکه مدتی به آن دو دشنام داد، دستور قتل هر دوی آنها را صادر کرد. در این واقعه بیش از سیصد تن از مجاهدان، آزادیخواهان و مشروطهطلبان کشته و پانصد تن دیگر زخمی و تعداد زیادی بازداشت شدند. همچنین انجمنها تعطیل، روزنامهها توقیف و مشروطیت دو ساله ایران به پایان رسید. بدین ترتیب مجلس، منحل شد و دوره استبداد صغیر آغاز گشت.
محمدعلیشاه قاجار (۱۲۵۱ - ۱۳۰۴ ش) ششمین پادشاه از دودمان قاجار بود. او در ۱۲۸۵ خورشیدی به سلطنت رسید و به مخالفت با مشروطه پرداخت. مجلس شورای ملی را به توپ بست و آزادیخواهان را به قتل رساند. این رویدادها به استبداد صغیر معروف است. او پس از فتح تهران توسط مشروطهخواهان، به سفارت روس پناهنده شد و با فشارهای داخلی و خارجی مجبور به ترک ایران شد. مشروطهخواهان پس از وی پسر خردسالش احمدشاه را به سلطنت انتخاب کردند.
کودکی و ولیعهدی
محمدعلیشاه در ۱ تیر ۱۲۵۱ در تبریز متولد شد. پدرش مظفرالدین شاه و مادرش تاجالملوک، دختر امیر کبیر و عزتالدوله (خواهر ناصرالدین شاه و دختر مهدعلیا بود و پس از تولد محمدعلی میرزا به امالخاقان ملقب شد. پس از ترور ناصرالدین شاه و تاجگذاری مظفرالدین شاه، والی آذربایجان شد. در همین زمان بود که عثمانی میرزا آقاخان کرمانی و عده دیگر از طرفداران سید جمالالدین اسدآبادی را به جرم مشارکت در قتل ناصرالدین شاه به ایران سپرد. محمدعلی میرزا آنان را سر برید و پوست کاهاندودشان را برای پدرش به تهران فرستاد.[۱]
او پیش از رسیدن به سلطنت، به دلیل ترس از احتمال نزدیکی مشروطهخواهان به عمویش ظلالسلطان و نصب وی به سلطنت از مشروطهخواهان حمایت میکرد. او تحت تعلیم و تربیت آموزگار روسی خود، سرگی مارکوویچ شابشال (ملقب به ادیبالسلطان) زبان و فرهنگ روسی را آموخت. شابشال نفوذ زیادی بر محمدعلی میرزا داشت و او را علاقهمند به روسیه کرد. در انقلاب مشروطه تصویری از محمدعلی میرزا با لباس قزاقی به دست مردم افتاد که موجب رنجش مشروطهخواهان و مردم شد. [۱]
همسر اول محمدعلی میرزا ملیحالسلطنه دختر میرزا یوسفخان بیانالممالک از منظرالدوله (دختر عباسقلیمیرزا پسر فتحعلیشاه قاجار) بود. حسینعلی میرزا اعتضادالسلطنه پسر ارشد محمدعلی میرزا و تنها فرزندی بود که او از منظرالدوله یافت.[۲] محمدعلی میرزا بعد از ملیحالسلطنه با ملکه جهان دختر کامران میرزا و نوه ناصرالدین شاه ازدواج کرد. احمدشاه، محمدحسن میرزا، سلطانمحمود میرزا و سلطانمجید میرزا، آسیه و خدیجه شش فرزند آنها بودند.[۳]
محمدعلی شاه و مشروطهخواهان[ویرایش]
محمدعلی شاه و تاجش
وی از روز تاجگذاری بنای مخالفت با مشروطه را گذاشت، در روز تاجگذاری اش نمایندگان مجلس را دعوت نکرد. هم چنین زمانی که حکم سلطنت مشروطه را نزدش آوردند، از امضای آن خودداری کرد. او از امضا کردن متمّم قانون اساسی هم خودداری می کرد، ولی با اعتراضات مردم به ناچار امضا کرد، هرچند دشمنی اش با مشروطیت ادامه یافت. پس از آن به ستیز با مشروطه پرداخت و پس از چندی کش و قوس سرانجام شمشیر را از رو بسته و دستور به توپ بستن مجلس را داد. آنگاه تنی چند از مشروطه خواهان سرشناس چون میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل و ملک المتکلمین و تنی دیگر را کشت یا به بند کشید و دیگران را نیز به گریز واداشت.
ولی سرانجام مقاومت کسی به نام ستارخان در یکی از کوی های شهر تبریز و آنگاه پیوستن بختیاریها، داشناکها، مجاهدان قفقاز، محمدولی خان تنکابنی و مردم گیلان و... به گشوده شدن تهران و گریختن محمدعلی میرزا به سفارتخانهٔ روسیه و پناه جستن به خاک این کشور انجامید. برای او مقرری برابر ۱۰۰ تومان در هر ماه در نظر گرفته شد و توسط نیروهای فاتح تهران تبعید گردید. وی پس از مدتی در صدد بازگشت و انتقام جویی و کسب مجدد قدرت برآمد که شکست خورد و ناچار به روسیه برگشت و مقرری وی نیز قطع گردید. او تا آخر عمر در روسیه ماند.
جیت کان دو (به چینی: 截拳道) یکی از ورزشهای رزمی سرزمین چین است که توسط بروس لی، کونگ فوکار و هنرپیشه معروف سینما پایه گذاری شد.
بیشتر تکنیکهای جیت کان دو براساس هنر رزمی وینگ چون کونگفو طراحی شدهاست، چرا که بروس لی تمرینات کلاسیک رزمی خود را در هنگ کنگ زیر نظر استاد ییپ من استاد بزرگ این سبک انجام دادهبود.
فنون وینگ چون در جیت کان دو به شکلی تغییر یافتهاند که کاربردی تر باشند و استفاده از سلاحهای سرد نیز در آن بسیار گستردهتر است. بسیاری از ضربات و حرکات سایر هنرهای رزمی بهآن افزوده شدهاند، به طوریکه برخی جیت کان دو را اولین رشته و الگوی هنرهای رزمی ترکیبی میدانند.
روش استفاده از سلاحهای سرد در جیت کان دو بر پایه هنرهای رزمی آقای دان اینوسانتو است که بروس لی با آموزش آن و پیدا کردن اشکالات اساسی در فنون این استاد آن را به شیوه ای با قابلیت کاربردی تبدیل و برای دفاع و حمله تغییرات اساسی زیادی داده است، اما بروس لی اعتقاد به هنر رزمی با استقاده از ضربات دست و پا داشت که از همین رو در گفته ای از ایشان نقل شده: اگر انسانی با چهار دست و چهار پا به دنیا آمد می توان گفت که ضربات به شکل پیچیده ای قابل تولید است لذا تا زمانی که اینگونه نشده فنون کاربردی و اساسی به همین شکل خواهد بود، و بروس لی این هنر رزمی را با نام جیت کان دو و بدون پیشوند و پسوند نام گذاری کرد.
این رشته گاهی جان فان کونگ فو نیز نامیده میشود. جان فان حروف اول نام بروس لی در زبان چینی است. به همین جهت در سال ۲۰۰۴ بنیاد بروس لی نام رسمی این هنر رزمی را به جان فان جیت کان دو تغییر داد.
۱ مراحل آموزشی
۲ تفاوتهای جیت کان دو و وینگ چون
۳ ابداع سبک جیت کان دو
۴ منابع
مراحل آموزشی
در طول دوره آموزشی لباس هنرجویان شامل شلوار سورمه ای و تی شرت سفید و شال است که رنگ شال طی این مراحل تغییر میکند.
در جیت کان دو آموزش به سه طریق از جمله مقدماتی، پیشرفته و حرفه ای صورت میگیرد، البته اساتید دیگری آن را به دو بخش درجه ای و هنری تقسیم کرده اند که بخش هنری بسیار سخت و طاقت فرساست و به سالها ممارست و تمرینات سخت نیازمند است. در طول دوره درجه فنی لباس آنها شامل شلوار سورمه ای و تی شرت سفید است و با هر درجه فنی رنگ شالبند تغییر میکند {زرد ، نارنجی ، آبی ، سبز ، قهواه ای ، سورمه ای ، بنفش ، مشکی ، دان یک و ... .
تفاوتهای جیت کان دو و وینگ چون
یکی از تغییرهای اساسی که بروس لی در سیستم چی سائو وینگ چون انجام داد، شکل ایستادن هنگام انجام چی سائو بود. در وینگ چون پاها روبروی هم و به اندازه عرض شانهها ازهم جدا میباشند، پاشنهها به طرف بیرون و زانوها به طرف داخل قرار میگیرند. به نظر بروس لی این ایستادن باعث کندی و سنگینی حرکت بدن بود و قسمت زیادی از بدن در معرض ضربه حریف قرار داشت، برای همین در جیت کان دو، چی سائو با پای راست یا چپ جلو ایستاده و پاشنه پای عقب بالا انجام میشود.
دیگر تغییر بروس لی روی فوک سائو بود که برخلاف وینگ چون تکنیکهای دست را با پشت دست، ساعد یا بند انگشتان که آنها را غیرطبیعی و موجب زخمی شدن فرد میدانست، انجام نمیداد و ضربات دست را به سبک بوکسورها اجرا میکرد.
ابداع سبک جیت کان دو
پس از سفر بروس لی از هنگ کنگ و عدم دسترسی به استاد ییپ من، او به فکر ایجاد روشی رزمی افتاد. ایده جیت کان دو در سال ۱۹۶۵ در ذهن بروس لی متولد شد.مبارزه با وان جک مان تأثیر بسزایی بر فلسفه مبارزه بروس لی گذاشت. با آن که بروس حریفش را به طرز فجیعی شکست داد، اما معتقد بود که آن مبارزه بیش تر از حد معمول طول کشیده و او نتوانستهاست آنطور که انتظار دارد از تکنیکهای وینگ چون استفاده کند، بعلاوه او دیگر نمیتوانست به یادگیری و تکمیل هنر رزمی وینگ چون بپردازد چون فرسخها از استادش دور بود.
او به سیستمی احتیاج داشت تا به شکوفایی هرچه بیشتر داشتههایش بپردازد. به همین خاطر با تاکید بر «کاربردی بودن، انعطاف پذیری، سرعت و کارآمدی» به توسعهٔ سیستم جدیدی پرداخت. او شروع به استفاده از روشهای آموزشی متفاوتی کرد: بدنسازی برای افزایش قدرت، دویدن برای افزایش استقامت، تمرینات کششی برای انعطاف پذیری و بسیاری از روشهای دیگر که او دائماً در حال منطبق کردن با سیستمش بود.
لی بر آنچه که «روش بی روشی» مینامید بسیار تاکید داشت. ایدهای که بیانگر رهایی از روشهای فرمالیته -همان سبکهای سنتی- بود. بروس لی احساس میکرد سیستمی که او «جان فان کونگ فو» (آموختههای بروس لی از هنرهای رزمی) نامیدهاست، محدود کنندهاست و به همین خاطر آن را به آنچه که با نام جیت کان دو توصیفش کرد، تغییر شکل داد. نامی که بعدها از مطرح کردن آن اظهار پشیمانی کرد چون از نام جیت کان دو نیز ویژگیهای خاصی برداشت میشد که هر سبکی به نوبه خود ادعا میکند، درحالیکه ایدهٔ هنر رزمی او خروج از هر گونه عوامل محدود کننده بود.
واقعیتها در مبارزات جیت کان دو
● عادت صحیح آموزش را گسترش دهید
سعی کنید هر تکنیکی را همان دفعه اول فرا بگیرید و آن را به صورت صحیح و مستمر تمرین نمایید. و یا گذشته زمان سرعت آن را زیاد نمائید. چنانچه به صحیح اجراء نمودن آن اطمینان ندارید از ادامه انجام آن تکنیک خودداری نمائید. زیرا اگر چیزی را به اشتباه یاد بگیرید، زمان بیشتری باید صرف نمایید تا آن را اصلاح کنید. حتی بیشتر از زمانی که برای یادگیری آن وقت گذاشتید! اگر مطمئن هستید که هر چیزی را درست انجام می دهید هیچگاه سراغ زمان های تلف شده خود نخواهید رفت. عادات خوب آموزش، سبب گسترش عادات خوب مبارزه می شود! همیشه به خاطر داشته باشید که: ”همان طور که یاد گرفته اید مبارزه خواهید کرد“.
● حس بدنی خود را افزایش دهید
سعی کنید هر چیزی ار حس کنید و ببینید در مورد آنچه که حسن می کنید، اگر بخواهید فکر کنید در چه وضعیتی قرار دارید، دیگر خیلی دیر است! حسن بدن خود را در تمام کارهائی که انجام می دهید افزایش دهید. حسن بدن نوعی دیدگاه عصبی ماهیچه ای بسیار پیشرفته است. یک بار که آن را بسط و گسترش دهید، ماهیچه های بدن شما به ذهن و فکر شما ”خواهند گفت“ هر چیز چگونه باید باشد. شما نباید وادار به دیدن شوید. این همان چیزی است که بروس لی در فیلم ”اژدها وارد می شود“ می گوید! ”فکر نکن، حس کن“.
● سطح بالای حساسیت را تقویت کنید
آموزش انرژی/حساسیت را در همان لحظات اولیه و ممکن شروع کنید. حساسیت دقیقاً یکی از مفیدترین شیوه هائی است که می توانید در این هنر آن را تقویت کنید. هر حرکت تهاجمی و دفاعی نوعی جریان انرژی با خود به همراه دارد. هر چقدر انرژی های مختلف را بهتر درک کنید، برای دست و پنجه نرم کردن با آن بهتر آماده خواهید بود. زیرا هر حرکت تهاجمی و دفاعی دارای جریان انرژی هستند.
● به دام انداختن به خوبی کار می کند
مهارت های به دام انداختن حریف در این هنر بسیار مهم هستند. اگر مهارت های به دام انداختن را تقویت کنید، اعتماد بیشتری پیدا خواهید کرد. با کسب مهارت، قادر خواهید بدو تا به راحتی بر حریف پیروز گردید.
● ساده سازی
از ساختار بدن خود با حفظ صرفه جوئی استفاده کنید. هرگز حرکتی را زاید انجام ندهید. زیرا حرکت زاید یعنی هدر دادن انرژی، انرژی خود را برای حمله ذخیره کنید! همان طور که بیشتر اشاره شد، حس بدن خود را تقویت کنید چرا که در این صورت به راحتی لحظاتی را که در حال انجام حرکتی زاید هستید، حس خواهید کرد. در صورت نیاز، حرکت خود را به چند قسمت تقسیم کرده و روی بخش صرفه جوئی حرکات مربوط به هر قسمت خوب کار کنید. سپس تمام قسمت ها را به عقب برگردانده و آنچه که آموخته اید اعمال نمائید. همچنین یاد بگیرید که باید در کجا قرار بگیرد که نیازی به تغییر وضعیت نداشته باشید.
● حرکت و پویائی یعنی همه چیز
حرکات صحیح را به خوبی یاد بگیرید، حرکات پا یعنی قرار گرفتن در وضعیتی که باید باشید و عدم قرار داشتن در وضعیتی که نیازی به آن نیست و حرکات پاها را قتویت کنید. الگوهای ساده همواره مهم ترین موارد هستند. الگوهائی که در اکثر شرایط لازم است آن را یاد بگیرید. تمام فنون را به شیوه ای اجراء کنید که پتانسیل آنها به حداکثر برسد. مربی به خوبی می تواند در این زمینه شما را کمک کند.
آموزش های خود را با کتاب های مناسب و فیلم های ویدئوی آموزنده در زمینه IKD، تکمیل کنید. حتی برای شما مفید است که کتاب ها و نوارهای ویدئوئی وینگ چنان گونگ فو را به دست آورید. وینگ چان گونگ فو مؤسس جان فان/جیت کان دو است، پس هر چقدر بتوانید مطالب بیشتری در مورد آن یاد بگیرید، بهتر قادر به انجام آن خواهد بود.
● به سازمان خوبی در زمینه هنرهای رزمی بروس لی بپیوندید
اگر علاقه مند هستید که در رشته ”جیت کان دو“ تمرین نماید، می توانید به مراکزی که در این رشته فعالیت دارند مراجعه کنید و تمرینات را شروع نمایید. زیرا تعلق به یک سازمان خوب شانس بیشتری را برای تعامل با سایر مجریان ”جیت کان دو“ در اختیارتان خواهد گذاشت. این تعامل به شما اجازه می دهد که شیوه های آموزشی و عقاید خود را با دیگران که به همان شیوه ها و عقاید علاقمند هستند تقسیم کنید. قدرت زیادی در اعداد وجود دارد، پس چندان سخت نیست که شبکه گسترده ای را برای آموزش شرکت کنندگان در اختیار شما باشد.
● آموزش و یادگیری را ادامه دهید
هیچ گاه تمرینات را ترک نکنید. خیلی از هنرجویان وقتی مشاهده می کنند سرعت پیشرفتشان زیاد نیست، تمرینات را رها می کنند. این کار دقیقاً در همان نقطه ای است در حال پیشرفت در تمرینات خود هستند. هرگز اجازه ندهید این حالت برای شما هم اتفاق بیافتد. این هنر مطالب و فنون زیادی دارد که می توانید سرتاسر عمر به آن بپردازید. شما همواره در حال آموختن خواهید بود و همواره مطالب جدید و بیشتری را خواهید آموخت. اگر چیز دیگری وجود نداشته باشد که آن را فرا بگیرید، حداقل قادر خواهید بود دیدگاه های خود را توسعه داده و راه های جدیدی را برای آموختن پیدا کنید، زیرا استفاده از فنون برای همیشه دوام خواهد یافت. به بروس لی نگاه کنید. ممکن است ما هیچ وقت به مهارت او نرسیم، زیرا او همواره احساس می کرد که باید پیشرفت کند و این کار را هم عملی می ساخت.
● تا حد ممکن تمرین کنید
سعی کنید در تمرینات، همیشه لباس محافظ بر تن داشته باشید. به هنرجویان توصیه می گردد در مبارزه، از کلاه و دستکش ایمنی استفاده کنند. باید دیدگاه خود را در مورد تمرینات تغییر دهید تا دیگر خسته کننده نشوید. مشت زدن بالاترین زمینه تست ابرازی است که در اختیار دارید. از شیوه های مختلف برای زدن ضربات دست، استفاده کنید. به خاطر بسپارید که در خیابان همواره باید برای هر چیزی آماده باشید. سخت تلاش کنید. آموزش سخت در ”جیت کان دو“ باعث اخذ نتایج خوب هم خواهد شد!
● سعی کنید، از نظر فیزیکی در وضعیت سالم و مناسب باشید
نکته مهم دیگری که باید در نظر داشته باشید، سطح سلامت فیزیکی بدن شما است، در مورد شیوه های مختلف آموزش تحقیق کرده و برای دستیابی به اهداف، نظم و ترتیب مناسبی پیدا کنید. من دریافتم که کنترل وزن، طناب زدن، تغذیه مناسب و اختصاص چند ساعت در هفته به آموزش، ما را در وضعیت مطلوب قرار خواهد داد. با تمام وجود از نوشیدن الکل بپرهیزید، سیگار نکشید و داروهای غیرقانونی مصرف نکنید!
در مدرسه مثلی داشتیم که می گفت: ”اگر شما از بدن خودتان مراقبت کنید، بدن شما هم از شما محافظت خواهد کرد! پس اگر شما آن را ضعیف کرده و از آن سوء استفاده کنید. بدنتان هم قطعاً اجازه می دهد از شما سوء استفاده شود. یکی از مهم ترین نکاتی که می شود به آن اشاره کرد این است که: ”همواره روی موارد اصولی و پایه خود کار کنید! این اصول ریشه در پیشرفت شما خواهد داشت“. درختی که ریشه های قوی نداشته باشد محکوم به افتادن خواهد بود.
هنر گچبری یکی از هنرهای وابسته به معماری است که در هر منطقه و هر دوره زمانی، شکل و شیوه مخصوص به خود را داشته است. همان طور که از نام این هنر پیداست، مصالح اصلی بکار رفته در این هنر گچ میباشد. در ایران نیز گچبری در دورههای مختلف تاریخی همراه با تفاوتهایی بوده است. گچ به دلیل داشتن خاصیت شکلپذیری، چسبندگی، رنگ مطلوب، کاربرد آسان، فراوانی و ارزانی کاربرد زیادی در هنرهای تزئینی دارد.
پیشینه
شواهد باستانشناسی نشان می دهند که تاریخ ساخت گچ به پیش از ساختن خشت و پخت آن به صورت آجر می رسد. در قدیمی ترین بنای دنیا، یعنی اهرام ثلاثه مصر که قدمتی چهار هزار و پانصد ساله دارد، از گچ به عنوان ماده چسبنده مقاوم بعد از ازاره در بین سنگ ها و جهت کلاف سازی آنها استفاده شده است. یکی از کاربردهای ویژه گچ، اندود کردن دیوارها و سطوح داخلی ساختمان ها است و هنر گچبری، این آراستگی را به حد کمال و دلنوازی می رساند. به کار بردن تزئینات گچی در تزیین دیوارها، روش معمول در شهر های ایران و عراق بوده است. اولین مردمی که در ایران به این کار دست زدند هخامنشیان و سپس ساسانیان بودند و اعراب در جریان فتوحات خویش، این هنر را از آنها فرا گرفتند. هنرمندان دوره اموی به طور وسیعی کاخ ها را با گچبری منقوش برجسته تزئین می نمودند. نمونه بسیاری از این گچبری ها در کاخ های «خربة المفجر»، «الحیر الغربی» و «المنیه» به کار برده شده است که گچبری های کاخ المنیه به واسطه در بر داشتن عناصر آدمی و حیوانی در کنار تزئینات هندسی و گیاهی، اهمیت بیشتری دارد. روش تزیینات گچی روی دیوارها، پس از به کار گیری خشت در بناها گسترش پیدا کرد و این روش در کاخ های شهر سامرا رواج یافت. پایین دیوارها با ازاره گچی به ارتفاع حدود ۱۰۰ سانتی متر پوشانده می شد. این گونه تزیینات در دو قصر جوسق و بلکوارا به کار رفته است. مجموعه تزیینات کاخ های سامرا در مرحله اول طبیعی هستند اما در دوره بعد عناصر تزیینی از طبیعت فاصله می گیرند. در سومین مرحله، زمینه تزیینات عمق چشمگیری می یابد که بهترین نمونه های آن در کاخ بلکوارا به چشم می خورد. در این دوره، ابتکار پوشش سطح آن چنان کامل گردید که تقریباً تمام زمینه را می پوشاند و این امر که برای نخستین بار در هنر اسلامی رواج یافت، اوج ترقی روش های تزیینی به شمار می رود و پس از آن در دنیای اسلام منتشر شد و از مهم ترین ارکان هنر اسلامی گردید. روش تزیینات گچی روی دیوارها از طریق حکومت طولونی از عراق به مصر انتقال یافت و نمونه هایی از آن در جامع طولون روی سطح داخلی و اطراف طاق ها و دور پنجره ها به کار برده شد.
هنرمندان دوره فاطمی، همچنان تحت تأثیر تزیینات هنر ساسانی (هنر رایج در دوره عباسی) بودند. تزیینات نقاشی گچی موجود در رواق قبله جامع الازهر از عناصر گیاهی که از روش تزیینات طولونی و عباسی اقتباس گردیده، تشکیل یافته است ولی اختلاف در طریقه استفاده از آنهاست. همچنین نمونه های زیبایی از خط کوفی مشجر در کتیبه موجود زیر سقف یافت می شود. در دوره فاطمی اهمیت تزیینات خطی افزایش یافت و به کار گیری خط کوفی مشجر روی زمینه های برگدار اشکال گیاهی انتشار یافت.
در دوره ایلخانی، هنر گچبری به سرحد کمال مطلوب رسید. به وجود آمدن محراب های گسترده با انواع خطوط به ویژه گونه های مختلف کوفی، به کار گیری انواع گره هندسی با نقوش اسلیمی طوماری و اسلیمی ماری در لا به لای کتیبه و اسپرهای خط با گل و برگ های پهن و نیز گودی و برجستگی نقوش، موجب تحولی عظیم و خلق شاهکارهای عظیم گچ بری در این دوران شد.
تزیینات گچی معمول در دوره سلجوقی، در عصر ایلخانی به تدریج رو به دگرگونی رفت و پر بودن و شلوغی تزیینات تبدیل به ویژگی گچبری این دوران شد. از زیباترین نمونه این گونه تزیینات شلوغ، نقوش به کار رفته در مسجد حیدریه قزوین، جامع ورامین و محراب مسجد ارومیه را می توان نام برد. روش های متنوع کنده کاری روی گچ و شلوغی عناصر تزیینی مختلف، در قرن هشتم جایگاهی خاص یافت. بهترین نمونه بیانگر این تحول، محراب اولجایتو در مسجد جامع اصفهان است که تاریخ ساخت آن ۷۱۰ ه.ق است.
در دوره ممالیک بحری، روش تزیین دیوار ها با نوار های گچی منقوش به عناصر نوشتنی، روی زمینه تزیینات گیاهی رایج گردید که نمونه آن در بالای پنجره مسجد «الظاهر بیبرس» مشاهده می شود. زیباترین نمونه های گچی مملوکی، در پنجره های گچی مشبک موجود در جامع دیده می شود که با اشکال هندسی همراه با شیشه های رنگین تزیین شده است. این پنجره ها را حاشیه هایی مزین به عناصر برگ و شاخه و نوشته های کوفی در بر گرفته است.
دوره تیموری، عصر به وجود آمدن رسمی بندی و کار بندی هایی از قالب های گچی مقرنس و قطار بندی های گچی ارزشمند است. به طور کلی، در هنر گچ بری این دوران انواع خطوط کوفی مشجر، مزهر، معقد و مشبک و نیز خط های محقق، نسخ، ثلث، رقاع، تعلیق و نستعلیق و به خصوص از خط معقلی، استفاده فراوان شده است. از آثار فراوان این دوره می توان به مقرنس بندی های گچی ارزشمند سر در مسجد میدان کاشان، قطار بندی های گچی مدرسه خرگرد در خواف و خطوط گچ بری شده در بقعه شیخ احمد جامی در تربت جام را نام برد.
در دوره صفوی، هنر گچ بری وارد روش های خاصی می شود. به طوری که زیباترین مقرنس بندی های گچی با عناصر گوناگون به خصوص مقرنس های طاس و نیم طاس همراه با نقوش گل و گیاه با انواع تیغه های گچی دالبری، زینت بخش کاخ های شاهی شده است. در این میان می توان به پدیده های ارزشمند مقرنس قطار و کار بندی ها و یزدی بندی های گچی بسیار شگرف کاخ هشت بهشت، سر در بازار قیصریه اصفهان و به خصوص دالبر های تیغه منقوش از ظروف گوناگون همچون تنگ و سبو و مقرنس بندی های طاسه دار گچی در تالارهای شاه نشین و موسیقی کاخ عالی قاپو و نیز خط گچبری ثلث بسیار ارزشمند در صفه درویش مسجد جامع همین شهر را یاد داشت.
روش هاي مطالعه صحيح و درس خواندن براي رسيدن به موفقيت
همه ما از معلم و پدر و مادر و ... دائما ميشنويم كه "درس بخوان!" ولي هيچكس به ما نميگويد كه چكونه درس بخوانيم و مطالعه كنيم تا ضمن آنكه از درس خواندن لذت بيشتري ببريم بازدهي بيشتري نيز داشته باشيم . براستي چگونه بايستي درس خواند؟ بسياري از دانش آموزان و يا حتي دانشجويان ميگويند كه ديگر حوصله خواندن را ندارند.
واقعيت اين است كه اكثر افراد ، روش صحيح مطالعه را نميدانند و متاسفانه در مدرسه و دانشگاه هم هرگز چگونه درس خواندن را ياد نميدهند.
در زير به مهمترين روشهاي مطالعه صحيح و موثر مي پردازيم . آنها را با دقت به خاطر بسپاريد و براي يكبار هم كه شده اجرا كنيد.
شيوه صحيح مطالعه ، چهار مزيت عمده زير را به دنبال دارد:
1- زمان مطالعه را كاهش ميدهد.
2- ميزان يادگيري را افزايش ميدهد.
3- مدت نگهداري مطالب در حافظه را طولاني تر ميكند.
4- به خاطر سپاري اطلاعات را آسان تر مي سازد.
براي داشتن مطالعه اي فعال و پويا ، نوشتن نكات مهم در حين خواندن ضروري است تا براي مرور مطالب ، دوباره كتاب را نخوانده و در زماني كوتاه از روي يادداشت هاي خود ، مطالب را مرور كرد.
يادداشت برداري ، بخش مهم و حساس از مطالعه است كه بايد يه آن توجهي خاص داشت ؛ چون موفقيت شما را تا حدود زيادي تضمين خواهد كرد و مدت زمان لازم براي يادگيري را كاهش خواهد داد . خواندن بدون يادداشت برداري يك علت مهم فراموشي است.
شش روش مطالعه:
1- خواندن بدون نوشتن: همانطور كه اشاره شد روش نادرست مطالعه است . مطالعه فرآيندي فعال و پويا است و براي نيل به اين هدف بايد از تمام حواس خود براي درك صحيح مطالب استفاده كرد . بايد با چشمان خود مطالب را خواند ، بايد در زمان مورد نياز مطالب را بلند بلند ادا كرد و نكات مهم را يادداشت كرد تا هم با مطلب مورد مطالعه درگير شده و حضوري فعال و همه جانبه در يادگيري داشت و هم در هنگام مورد نياز ، خصوصا قبل از امتحان ، بتوان از روي نوشته ها مرور كرد و خيلي سريع مطالب مهم را مجددا به خاطر سپرد.
2- خط كشيدن زير نكات مهم: اين روش شايد نسبت به روش قبلي بهتر باشد ولي روش كاملي براي مطالعه نيست چرا كه در اين روش ، بعضي افراد به جاي آنكه تمركز و توجه بر روي يادگيري و درك مطالب داشته باشند ذهنشان معطوف به خط كشيدن روي نكات مهم ميگردد . حداقل ، روش صحيح خط كشيدن زير نكات مهم به اين صورت است كه ابتدا مطالب را بخوانند و مفهوم را كاملا درك كنند و سپس زير نكات مهم خط بكشند نه آنكه در كتاب دنبال نكات مهم بگردند تا زير آن خط بكشند.
3- حاشيه نويسي: اين روش نسبت به دو روش قبلي بهتر است ولي باز هم روشي مناسب براي درك عميق مطالب و خواندن كتب درسي نيست ولي ميتواند براي يادگيري مطالبي كه از اهميت چنداني برخوردار نيستند مورد استفاده قرار گيرد.
4- خلاصه نويسي: در اين روش ، شما مطالب را ميخوانيد و آنچه را درك كرده ايد بصورت خلاصه بر روي دفتري يادداشت ميكنيد كه اين روش براي مطالعه مناسب است و از روشهاي قبلي بهتر مي باشد چرا كه در اين روش ، ابتدا مطالب را درك كرده ، سپس آنها را يادداشت ميكنيد اما باز هم بهترين روش براي خواندن نيست.
5- كليدبرداري: كليدبرداري روشي بسيار مناسب براي خواندن و نوشتن نكات مهم است . در اين روش ، شما پس از درك مطلب ، بصورت كليدي نكات مهم را يادداشت ميكنيد و در واقع ، كلمه كليدي ، كوتاهترين و راحت ترين و بهترين و پرمعني ترين كلمه اي است كه با ديدن آن ، مفهوم جمله تداعي شده و به خاطر آورده ميشود.
6- خلاقيت و طرح شبكه اي مغز: اين روش بهترين شيوه براي يادگيري ، خصوصا فراگيري مطالب درسي است . در اين روش ، شما مطالب را ميخوانيد ؛ پس از درك حقيقي آنها نكات مهم را به زبان خودتان (و نه بصورت جملات كتابي) و بصورت كليدي يادداشت ميكنيد و سپس كلمات كليدي را بر روي طرح شبكه اي مغز مي نويسيد (در واقع نوشته هاي خود را به بهترين شكل ممكن سازماندهي ميكنيد و نكات اصلي و فرعي را مشخص ميكنيد) تا در دفعات بعد به جاي دوباره خواني كتاب ، فقط به طرح شبكه اي توليد شده مراجعه كرده و با ديدن كلمات كليدي نوشته شده بر روي طرح شبكه اي مغز ، آنها را خيلي سريع مرور كنيد . اين روش ، درصد موفقيت تحصيلي شما را تا حدود بسيار زيادي افزايش ميدهد و درس خواندن را بسيار آسان ميكند و بازده مطالب را افزايش ميدهد.
چند توصيه مهم:
1- حداكثر زماني كه افراد ميتوانند فكر خود را بر روي موضوعي متمركز كنند بيش از 30 دقيقه نيست ، يعني بايد سعي شود حدود 30 دقيقه بر روي يك مطلب تمركز نمود و يا مطالعه داشت و حدود 10 الي 15 دقيقه استراحت نمود و مجددا با همين روال شروع به مطالعه كرد.
2- پيش از مطالعه از صرف غذاهاي چرب و سنگين خودداري كنيد و سپس چند ساعت پس از صرف غذا مطالعه نماييد چون پس از صرف غذاي سنگين ، بيشتر جريان خون متوجه دستگاه گوارش ميشود تا به هضم و جذب غذا كمك كند و لذا خونرساني به مغز كاهش مي يابد و از قدرت تفكر و تمركز كاسته ميشود . همچنين غذاهاي آردي مثل نان ، و قندي قدرت ادراك و تمركز را كم ميكند و نوشابه هاي گازدار هم همينطور هستند.
3- ذهن آدمي باهوش است ، اگر يادداشت برداريد مطالب را به سرعت حفظ و به آساني به ياد مي آورد و نيز همزمان نميتوانيد هم مطلبي را بنويسيد و هم گوش دهيد ؛ پس حين مطالعه لطفا يادداشت برداري نماييد.
اسرار موفقیت در کنکور
امتحان ترم نخست دانش آموزان دوره هاي تحصيلي ابتدايي، راهنمايي و متوسطه آغاز شد و با توجه به اينکه نمرات اين ترم در مجموع نمرات ترم هاي بعد تاثير زيادي دارد بنابر اين، اهميت اين ترم کمتر از ترم پاياني نخواهد بود. براي موفقيت در امتحانات راه ها و روش هاي مختلفي وجود دارد که بکارگيري اصول درست در مطالعه مطالب درسي از جمله عوامل موفقيت در امتحانات است. هنوز بسياري از دانش آموزان شيوه صحيح مطالعه را نمي دانند و اين مساله باعث شده که با وجود صرف وقت زياد در يادگيري مطالب، نتوانند آن را در روز امتحان بيان و يا روي کاغذ بياورند. کارشناسان شيوه هاي مختلفي براي موفقيت در امتحانات به دانش آموزان گوشزد مي کنند براي مثال مي گويند در جايي مطالعه کنيد که قادر به تمرکز باشيد يا براي امکان تکرار مطالب فراگرفته برگه هاي خلاصه نويسي تهيه کنيد و زير مطالب مهم نيز خط بکشيد. دانش آموزان براي موفقيت در امتحانات نبايد خود را با ديگران مقايسه کنند زيرا هر فردي با داشتن امکانات مختلف، استعدادهاي متفاوتي نيز دارد.
در طول تحصيل بويژه در روزهاي امتحان، تغذيه مناسب، سبک و پرانرژي و خواب کافي را فراموش نکنيد. سعي کنيد قبل از امتحان، براي ارزيابي ميزان دانسته ها، خود را محک بزنيد. از عوامل استرس زا و همچنين همکلاسي هايي که گفتار آن ها شما را دچار اضطراب مي کند، دوري کنيد.
بعداز شروع امتحان سعي کنيد ابتدا پرسش هايي که از نظر شما آسان است پاسخ دهيد و وقت و انرژي خود را با نگران شدن و فکر کردن به عواقب امتحان و کنجکاوي درباره اينکه ديگران چه مي کنند، هدر ندهيد.
يک ساعت قبل از امتحان، از مطالعه درس دست بکشيد و به هيچ وجه قبل ازشروع امتحان از يکديگر چيزي نپرسيد زيرا ممکن است سوالي را بلد نباشيد و دچار اضطراب شويد و مطالب ديگر را نيز فراموش کنيد.
هنگامي که به شما اضطراب دست مي دهد،خودتان را بيازماييد. کتاب را ببنديد و جمله را تکرار کنيد. اين کار اضطراب شما را از بين خواهد برد. اگر حين مطالعه نگرانيد و حواستان پرت مي شود چند دقيقه استراحت کنيد و سپس به مطالعه بپردازيد. دانش آموزان بايد در طول سال تحصيلي برنامه اي کاربردي براي مطالعه کتاب هاي درسي براي خود تدوين کنند و براساس برنامه به مطالعه درسي بپردازند. اگر در ترم نخست اين موضوع را رعايت نکرديد در ترم هاي بعد آن را به مورد اجرا بگذاريد.
انباشته شدن مطالب درسي از عوامل اضطراب و استرس است بنابر اين دانش آموزان بايد در ابتداي سال تحصيلي براي خود برنامه ريزي درسي داشته باشند. روزهاي امتحان، زمان مرور درس ها است و نمي توان در روزهاي امتحان، حجم زيادي از کتاب را آماده کرد. محيط ناآرام و تنش زا از عوامل عدم موفقيت در امتحانات است. تلاش کنيد در طول تحصيل بويژه روزهاي امتحان، محيطي آرام و ساکت براي خود مهيا کنيد زيرا آرامش روحي و رواني تاثير زيادي در موفقيت شما دارد. روزهاي امتحان به معني دست کشيدن از تفريح و سرگرمي نيست. پس از حدود يک ساعت مطالعه حدود 10 تا 15 دقيقه به خود استراحت دهيد. دراين موقع سعي کنيد از اتاق مطالعه خارج شويد و به نقاط دور دست و مورد علاقه تان نگاه کنيد.
استراحت قدرت تمرکز شما را بيشتر خواهد کرد و مي توانيد با نيرو و انرژي تازه اي به ادامه مطالعه بپردازيد. توجه داشته باشيد زماني که براي مطالعه تعيين مي کنيد حتما در همان ساعات، به مطالعه بپردازيد و برنامه درسي خود را با کارهاي ديگر تعطيل نکنيد. نوشيدن يک ليوان آب ميوه يا شير به همراه بيسکويت، آجيل در اين ميان تاثير مفيدي بر عملکرد مغزي شما خواهد داشت.
دكتر كوروش جعفريان متخصص تغذيه و استاديار دانشگاه علوم پزشكي تهران در زمينه استفاده از مواد غذايي معتقد است ،كه در ايام امتحانات از مواد غذايي كه استرس زا است مثلا نوشيدن قهوه، چاي و آبميوههاي صنعتي خودداري شودچون در هنگام امتحانات استرس دانشآموزان به شدت افزايش مييابد كه اين سبب اختلالاتي در تعادل بدن و ترشح بيشتر بعضي هورمونها از جمله آدرنالين و كورتيزول ميشود، اين هورمونها که هورمون استرس ناميده ميشوند به بدن کمک ميکنند انرژي بيشتري براي مقابله با شرايط جديد داشته باشد. وي در ادامه با انتقاد از باورغلط افراد در استفاده از چاي و قهوه براي بيدار ماندن در هنگام امتحانات گفت: مواد كافئين دار مانند قهوه و چاي و حتي برخي شكلاتها در كوتاه مدت سبب بيداري و حتي تمركز حواس ميشوند اما خواص آن در مدت چند دقيقه برعكس شده و باعث برهم خوردن تمركز و حتي كاهش يادگيري و در نتيجه افزايش استرس و اضطراب در فرد ميشود.
دکتر جعفريان تاكيد كرد: افراد بهتر است در موقع امتحان و استرس از غذاهاي سبك و غذاهايي كه انرژيشان به مرور آزاد ميشود استفاده كنند.غلات و موادي حاوي كربوهيدراتهاي پيچيده كه بيشتر در نان سنگك و بربري يافت ميشود و مقدار فيبر آنها بالاست، سبب كاهش استرس در افراد ميشود.
اين متخصص تغذيه با تاكيد بر صرف تمام وعدههاي غذايي به ويژه صبحانه در ايام امتحانات اضافه کرد: در ايام امتحانات نبايد وعدههاي غذايي را حذف كرد بخصوص صبحانه كه در كنترل استرس نقشي اساسي دارد؛ چرا كه در هنگام صبح ميزان ترشح كورتيزول به بيشترين حد خود رسيده و صبحانه سبب كنترل استرس ميشود.
برای موفقیت در هر کاری عواملی چون هوش ، استعداد ، تلاش ، پشتکار و ... لازم است اما مواردی مجود دارد که به آن مهارت های موفقیت گفته می شود که با که با مطالعه تجربه و عملکرد دیگران میتوان به اسرار آن پی برد...
۱- احساس خلأ :
اصولاً شکل گیری هر انگیزهای برای حرکت ناشی از احساس کمبود و خلاء میباشد. انسان تا احساس گرسنگی نکند به سوی غذا نمیرود و تا احساس فقر نکند به سوی غنا گام بر نمیدارد.
اثبات این مسأله آسان است. ما برای حرکت به سوی مقصد احتیاج به «انگیزه» داریم و برای طی کامل مسیر نیز این «انگیزه» باید لحظه به لحظه تجدید و تقویت شود. تا وقتی که انسان در خود احساس خلأ و کمبودی نکند انگیزهای برای حرکت ایجاد نمیشود. پس از شروع به حرکت نیز دوام و استمرار آن منوط است به بقاء این احساس. لذا هرلحظه که انسان متوجه شود که کمبود برطرف شده است یا اینطور تصور کند، بدیهی است که از حرکت باز میماند.
تحصیل علم نیز به همین ترتیب است. انسان تا احساس جهل (خلأ علم) نکند به سوی کسب دانش گام بر نمیدارد. و برای استمرار این حرکت نیز باید «فقدان علم» همواره مدنظر باشد. بیشک از بین رفتن این احساس، انگیزة جویندة علم را زایل میکند و او را از حرکت باز میدارد.
۲- تعیین هدف :
گام بعدی در دستیابی به یک مقصود شناخت دقیق و کاملِ آن است. زیرا پس از آنکه انسان کمبود و خلأ چیزی را در خود احساس کند برای رفع آن تلاش میکند. اما تنها این کافی نیست بلکه او نیازمند دورنمایی است که تا انتها او را در یک مسیر به حرکت وادارد و از انحراف او به اطراف جلوگیری کند و آن چیزی جز تعیین «هدف» و شناخت کامل و دقیق آن نیست. در تعیین هدف نکات زیر باید مورد توجه واقع شود:
الف) هدف باید متعالی و ارزشمند باشد. بدون شک اهدافی بی ارزش و پوچ مانند «فرار از سربازی» و «چشم همچشمی» نمیتواند دورنمای مناسبی برای حرکت باشد.
ب) هدف باید واضح و مشخص باشد و داوطلب کاملاً به آن آگاهی و اعتقاد داشته باشد. بسیاری از داوطلبان شرکت کننده در کنکور از اهداف واقعی خود بیخبرند. وقتی از آنها پرسیده میشود «هدف شما از مطالعه و تحمل سختیهای شرکت در کنکور چیست؟» از «علاقه»، «استعداد»، «درآمد» و امثال اینها صحبت میکنند اما پس از چند لحظه اعتراف می کنند که علاقهای به رشتة مد نظر خود ندارند یا برای کسب درآمد نیازی به تحصیل احساس نمیکنند و استعدادی هم در میان نیست. مشخص نبودن هدف یکی از مهمترین عوامل عدم موفقیت داوطلبان است.
ج) هدف باید ثابت باشد. معمولاً تغییر هدف آثار سوء و جبران ناپذیری را بر جای میگذارد. در نظر بگیرید داوطلبی برای قبولی در رشته مهندسی عمران شروع به مطالعه میکند و طبق عادت نادرست، وقت خودرا تماماً مصروف یادگیری دروس اختصاصی میکند اما پس از مدتی بنا به دلایلی تصمیم به شرکت در آزمون زبان انگلیسی می گیرد و در مدت کوتاه باقیمانده تا کنکور مجبور است دروس عمومی را که مدت مدیدی از آنها غافل بوده است مطالعه کند. تأثیر ناخوشایند تغییر هدف در چنین مواردی آشکار است.
د) هدف باید واحد باشد. در نظر داشتن چند هدف آن هم اهدافی که همسو نیستند (مثلاً انتخاب رشتههایی که در یک زیر گروه نیستند) موجب تحمیل تکالیفی بیش از حد توان بر داوطلب میشود.
۳- برنامهریزی و مشاوره صحیح و اصولی.
پس از تعیین هدف و شروع به حرکت، نخستین نیازی که احساس میشود یک «برنامة صحیح و اصولی» میباشد. در این مرحله انسان از خود میپرسد: «حال که باید برای تحقق یک هدف حرکت کنم «راه درست» کدام است؟ راه درست برای نیل به مقصود همان «برنامهریزی صحیح و اصولی» است. رسالت یک برنامه خوب آنست که ما را با صرف کمترین انرژی و زمان به تمامِ اهداف تعیین شده برساند. برنامهریزی صحیح و اصولی برای داوطلبان کنکور باید دارای شرایط زیر باشد:
الف) تجزیه زمان باقی مانده به واحدهای کوتاه مدت: بدین معنا که مثلاً اگر تا روز آزمون صد روز باقی است این صد روز به دورههایی کوتاه مدت همچون دورههای هفت یا ده روزه تقسیم شوند و تکلیف داوطلب در هر دوره مشخص باشد. این تقسیمبندی موجب میشود داوطلب گذران دورههای زمانی را یکی پس از دیگری احساس کند و بتواند تا حدی برنامة آیندة خود را پیشبینی نماید و در پایان هر دوره خود را بیازماید تا از میزان پیشرفت خود مطلع شود.
ب) برنامه ریزی باید مبتنی بر تجربه باشد: بدون تردید برای رسیدن به یک هدف، بهترین و مطمئنترین راه، حرکت در مسیری است که از «آزمون و خطا» سر سلامت به درآورده باشد و امتحان خود را پس داده باشد. تجربة برنامههای غیراصولی و نیازموده و همچنین برنامههایی که از جانب افراد غیر متخصص و غیرکارآزموده طرحریزی شده است به داوطلبان شرکت در کنکور – که فرصت کوتاه و جبران ناشدنی دارند – به هیچ عنوان توصیه نمیشود.
ج) تجویز کلیة دروس در کلیه واحدهای زمانی: نکتة بسیار مهمی که هر برنامة اصولی باید آن را تأمین کند «قرار دادن کلیه دروس در کلیة واحدهای زمانی» است. مثلاً اگر برنامه تحصیلی شامل هفت مرحلة ده روزه باشد باید در هر هفت مرحله، داوطلب کلیة دروس را مورد مطالعه قرار دهد. غفلت از هر ماده درسی و تعویق در مطالعة هر درس هرچند کم اهمیت، تبعات سوء و جبران ناپذیری را به دنبال دارد.
البته باید توجه داشت که کمتر دانشآموزی توانایی برنامهریزی اصولی و هدفمند را دارد و در اینجاست که نیاز به مشاوران متخصص و مجرب در این زمینه احساس میشود. در این مورد به ذکر این نکته بسنده میکنیم که مهمترین ویژگی مشاور آنست که خود توانسته باشد این مسیر را با موفقیت پیموده باشد و از راه و چاه آگاه باشد.
۴- مطالعه صحیح و اصولی:
یکی از کلید واژههای اساسی در موفقیت تحصیلی و بخصوص موفقیت در کنکور آشنایی داوطلب با تکنیک و اصول مطالعه است. امروزه بر کسی پوشیده نیست که مطالعه برای کنکور یک مقوله پیچیده و علمی است و نیازمند آموزش است.
با افزایش رقابت در کنکور و علمی و تخصصی شدن سؤالات تنها کسانی میتوانند در این مبارزه نفسگیر پیروز شوند که با تکنیکها و روشهای مطالعه آشنا باشند.
روش صحیح مطالعه روشی است که با صرف کمترین زمان و انرژی از سویی باعث تسلط کامل دانشآموز بر مطالب کتب درسی شود و از سوی دیگر ثبات معلومات را در ذهن او تضمین نماید. در شمارههای آینده به این مقوله بیشتر پرداخته میشود.
۵- بهداشت روان :
تأثیر بهداشت و سلامت روان را بر فرآیند یادگیری، پیشرفت تحصیلی و حفظ و تقویت انگیزه داوطلب نمیتوان انکار کرد. درواقع بهداشت و آرامش روان بستری مناسب جهت نیل به هدف را فراهم میآورد. علت شکست بسیاری از داوطلبان مستعد و کوشا در کنکور عدم تأمین آرامش و سلامت روان است. آفتهای بهداشت روان از این قرار است.
الف) افسردگی: افسردگی نوعی غم و اندوه و کاهش غیرطبیعی سطح شادمانی در انسان است. افسردگی موجب میشود داوطلب انرژی لازم را برای دنبال کردن برنامة تحصیلی خود، نداشته باشد و در میانة راه سرد و متوقف شود رابطه میان افسردگی و هجوم افکار منفی و مشغولیت بیش از حد فکر به این افکار و متعاقباً از دست دادن قدرت تمرکز و افت کیفیت یادگیری، کاملاً اثبات شده است.
ب) استرس: استرسهای روانی اگر بیقاعده و بیش از حد معمول باشند آرامش فرد را به مخاطره انداخته و او را از پیشرفت تحصیلی باز میدارند.
ج) ترس از ناکامی: ترس از ناکامی که داوطلبان از آن به عنوان «اضطراب» و «دلشوره» یاد میکنند آفتی است که موفقیت هر داوطلب کنکور را تهدید مینماید. این ترس غیر موجه از آینده تمام وجود داوطلب را تسخیر میکند و بستر مناسب برای رشد و ثبات هرگونه دانش مفید را از بین میبرد
تصوف، درویشی یا عرفان (نوعی طریقت اسلامی) روش زاهدانه بر اساس شرع و تزکیه نفس و اعراض از دنیا برای وصول به حق و استکمال نفس است.
تصوف، درویشی یا عرفان (نوعی طریقت اسلامی) روش زاهدانه بر اساس شرع و تزکیه نفس و اعراض از دنیا برای وصول به حق و استکمال نفس است. تصوف در لغت پشمینه پوشی است و نسبت این جماعت بدلیل پشمینه پوشی است و این نشانه زهد بوده است. تصوف بیشتر با آداب طریقت همراه است در حالیکه عرفان مکتبی جامع و مطلق سلوک معنوی و اعم از تصوف است و در بعضی موارد عرفان سلوک برتر دانسته شده است.
بعبارتی تصوف، روشی از سلوک باطنی دینی در دین اسلام است. در تعریف تصوف، نظرات مختلفی بیان شده اما اصول آن بر پایه طریقه ایست که شناخت خالق جهان، کشف حقایق خلقت و پیوند بین انسان و حقیقت از طریق سیر وسلوک عرفانی باطنی و نه از راه استدلال عقلی جزئی میسر است. موضوع آن، نیست شدن خود، و پیوستن به خالق هستی و روش آن اصلاح و کنترل نفس و ترک علایق دنیوی و ریاضت و خویشتن داری است. ظاهراً واژه صوفی در قرن دوم، در برخی از سرزمینهای اسلامی، بخصوص در بینالنهرین، متداول شد. کسانی که در قرن دوم صوفی خوانده میشدند، تشکیلات اجتماعی و مکتب و نظام فکری و عرفانی خاصی نداشتند؛ بهعبارت دیگر، تشکیلات خانقاهی و رابطه مرید و مرادی و آداب و رسوم خاص صوفیه، و همچنین نظام فکری و اعتقادی ای که جنبهنظری تصوف را تشکیل میدهد، در قرن دوم و حتی در ربع اول قرن سوم پدید نیامده بود.
تصوف در لغت
دربارهٔ معنای لغوی کلمه تصوف اقوال متعددی وجود دارد :
عدم اشتقاق عربی و لقب خاصی برای برای فرقه مخصوص - ابوالقاسم قشیری در کتاب الرسالة القشیریة
ریشهٔ عربی از منشأ پشم به معنای پشمینه پوش - ابن خلدون
اشتقاق از بنی صوفیه - چنانچه سمعانی احتمال داده از بنی صوفیه گرفته شدهاست که خدمتگزاران کعبه بودهاند به واسطه شباهتی که میان جماعت صوفیه با بنی صوفیه و آل صوفان در رفتار و کردار بودهاست این نام بر آنان ماندهاست.
معرب کلمه یونانی سوفیا - بعضی نوشتهاند که لفظ صوفی از کلمه یونانی صوفیا یا سوفیا به معنی حکمت و سوفس، به معنی حکیم دانشمند آمده و با کلمات فیلسوف به معنی دوستدار حکمت، مرکب از فیلاسوفیا و همچنین سوفسطایی از حیث اشتقاق مناسب است و لفظ تصوف هم با تئوسوفی به معنی خداشناسی یا حکمت الهی بیشباهت نیست هرچند این با نظر ابوریحان بیرونی همسوست.
ولی بنظر ادوارد براون اسم طایفه صوفیه بهیچ وجه با کلمه یونانی سوفوس ارتباطی ندارد.
اشتقاق از کلمه اصحاب صفه: محمد علی موذن خراسانی مولف کتاب تحفه عباسی ضمن برشمردن پنج وجه برای اشتقاق کلمه صوفی بیان میدارد
صوفی اصلش صفی بوده منسوب به اصحاب صفه که جمعی بودهاند از فقرا وزهاد و صحابه که پیوسته در مسجد رسول اکرم ... که سه تن از آنان سلمان و ابوذر و مقداد بودهاست و ...
اصحاب صفه فرقه اول درویشانند و این طایفه علیه در ترک دنیا و زهد و سلوک و مسلک ایشان دارند و خود را بدیشان منسوب ساخته و صفی گفتهاند
اشتقاق از صفا (صفا به معنای روشنی و پاکیزگی مخالف معنای کدورت) به شکل صفایی و یا صفاوی با قلب و حذف و تبدیل چنانکه بعضی دارویش به مصافحه درویشی مخصوص خود صفا (یا صفا کردن) میگویند.
اشتقاق از صف (صف به معنی نظم و ترتیب) با این نگاه که صف و صدر نشینی و در صف اول مقربان بودن چنانچه سهروردی گفتهاست:
«لانهم فی الصف الاول بین یدیالله عزوجل بارتفاع هممهم و اقبالهم ...»
منشأ تصوف
آرا و عقاید مختلفی درباره منشا تصوف ذکر شدهاست:
عدهای مانند ادوارد براون تصوف را واکنشی آریایی در برابر دین جامد سامیان دانستهاند و تصوف را تشکیلات ضداسلامی دانسته و آنرا یکی از احزاب مختلف آریایی نژاد و ایرانی میدانند
. بعضی مانند فون کریمر و دوزی عقاید برهمایی و بودایی هندوستان را در آن موثر دانستهاند و در فلسفهٔ «ودان تا» آنرا جستجو کردهاند.
جمعی مانند مرکس و ماکدونالد و آسین پاسالیو و نیکلسون حکمت یونانیان، به ویژه طریقه اشراق و نوافلاطونیان را منشا تصوف دانستهاند.
بعضی مسیحیت و مانویت را مبدا تصوف معرفی کردهاند.
در کنار تمام این عقاید عدهای نیز تصوف را زاییده مکتب اسلام و تعلیمات قرآن دانستهاند. لوئی ماسینیون و سیدنی اسپنسر تصوف را پدیدهای میدانند که در زمینه اسلام بوجود آمده و آنرا دنباله سیر تکاملی گرایشهای زاهدانه نخستین سده رهبری اسلام بشمار آورده و پطروشفسکی ضمن تائید این عقیده میگوید: صوفیگری بر زمینه اسلامی و بر اثر سیر تکاملی دین اسلام و در شرایط جامعه فئودالی پدید آمده و معتقداتی عرفانی غیر اسلامی موجب ظهور تصوف نشده ولی بعدها اندکی تاثیری در سیر بعدی آن داشتهاست.
سعید نفیسی تصوف ایران را از عرفان عراق و بینالنهرین و مغرب متمایز کرده و تصوف را حکمتی به کلی آریایی دانسته و هرگونه رابطه آن با افکار سامی را انکار کردهاست. وی همچنین تاثیر فلسفه نوافلاطونی و تفکر اسکندرانی، هرمسی، اسرائیلی، عبرانی و مانند آنرا بر تصوف ایرانی مردود میداند. با اینحال نفیسی تاثیر فلسفه مانوی را بر تصوف ایران و هماندی این دو روند فکری را تائید کرده و تاثیر فلسفه بودایی را بر تصوف ایران و روابط متقابل این دو را با هم پذیرفته و طریقه تصوف ایران را طریقه هند و ایران نامیدهاست.
برخی دیگر ریشههای تصوف را به زهد و آموزههای اسلامی مبنی بر پرهیز از دنیا دانسته و ارتباط آن با عالم خارج از اسلام را نفی میکنند.کیوان سمیعی در مقدمه شرح گلشن راز، پیدایش تصوف را در قرن دوم امری بسیار ساده و واکنش جمعی پشمینه پوش در مقابل کسانی که به دنیا رو آورده و اسلام را برای پیشرفت مقاصد دنیائی بکار میبستند، میداند.
عبد الرفیع حقیقت پژوهشگر و شاعر ایرانی تاسیس تصوف را از طریق جعفر صادق پیشوای ششم شیعیان میداند
تصوف در کلام بزرگان عرفا و صوفیه
روزبهان بقلی: تصوف تقدیس سرّ است از حدثان.
نعمت الله ولی: تصوف، تخلق بود به اخلاق الهیّه.
گر تخلق به خُلق او یابیصوفئی باشی ار نکو یابی
جنید: تصوف آن است که حق مرده گرداند تو را از تو و به خود زنده گرداند.
روزی شیخ ابوسعید ابوالخیر با جمعی صوفیان به در آسیایی رسیدند. اسب بازداشت و ساعتی توقف کرد. پس گفت: می دانید که این آسیا چه میگوید؟ میگوید که تصوف این است که من دارم. درشت میستانم و نرم باز میدهم و گردِ خود طواف میکنم. سفر در خود میکنم تا آنچه نباید از خود دور میکنم.
شبلی: تصوف محو بشریّت است و بزرگداشت ربانیّت.
جامی: تصوف بستن دست تصرف است و رستن از قید تکلّف.
نسبت تصوف و عرفان اسلامی
عرفان اسلامی عرصه وسیعی دارد و با طریقت تصوف هم آمیختگی دارد و در مواردی تلقی یکسان یا مختلطی از آندو وجود دارد. از جهت لغوی این دو گاه بجای یکدیگر بکار برده میشود از آنجا که حقیقت عرفان اسلامی اعم از تصوف است مطالب کلی و علمی-اصطلاحی میتواند تحت عنوان عرفان اسلامی قرار گیرد و طریقت مشهور در اسلام غالباً تحت عنوان تصوف آورده میشود. بعضی نویسندگان مانند مرتضی مطهری نیز دو نوع تلقی از ایندو مفهوم ارائه کرده است و عرفان را جنبه علمی و تصوف را بعد اجتماعی و متظاهر آن می داند.
تاریخ تصوف
حقیقت عرفان از ابتدا در اسلام و سیره پیامبر و اهل بیت بروز داشته است و بعضی صحابه و تابعین از زهّاد و عبّاد عصر خود بودند اما آنچه بعنوان تصوف شناخته میشود بمعنی طریقت شناختهشده عرفانی پایبند به آدابی ویژه در کنار فرامین شرع است. تصوف از قرن دوم قمری هویدا شد و نخستین کسی که صوفی نامیده شد عثمان بن شریک مشهور به ابوهاشم کوفی (درگذشته ۱۵۰ ق) است و پیش از او نیز کسانی چون حسن بصری (درگذشته ۱۱۰ ق) با توجه به تمسک به آداب طریقت درشمار صوفیان ذکر میشود. آداب طریقت در ابتدای تصوف ساده و بیشتر متوجه ریاضت و عزلت و ... بوده است.
تاریخ تصوف در سه دوره کلی؛ دوره اول: شکل گیری و تدوین از آغاز تا پایان قرن پنجم و دوره دوم: گسترش عرفان عملی و کمال عرفان نظری و ادبی تا پایان قرن نهم و دوره سوم: رکود و تطور تصوف و عرفان از قرن دهم تا کنون است.
قرن دوم تا پنجم قمری
دوره اولیه تصوف و عرفان که شکل گیری و تدوین آن از آغاز تا پایان قرن پنجم در سه مرحله است.
شکل گیری تصوف
مرحله شکل گیری در آغاز و بخصوص قرن دوم قمری با توجه به ساحت باطنی شریعت تصوف بی تکلف و زاهدانه شکل با حضور عارفانی چون: ابوهاشم کوفی (درگذشته ۱۵۰ ق)، سفیان ثوری (درگذشته ۱۶۱ ق)، ابراهیم ادهم (درگذشته ۱۶۲ ق)، داود طایی (درگذشته ۱۶۵ ق)، شقیق بلخی (درگذشته ۱۷۴ ق)، رابعه عدویه (درگذشته ۱۸۵ ق)، فضیل عیاض (درگذشته ۱۸۷ ق)، معروف کرخی (درگذشته ۲۰۰ ق) که با توجه به ساحت باطنی شریعت تصوف و عرفان را شکل یافت.
پختگی
مرحله کمال (قرن سوم تا نیمههای قرن چهارم) با حضور مشایخ بسیار بزرگی در مصر، شام و خراسان و بخصوص بغداد مانند: ذوالنون مصری، جنید بغدادی، ابو سعید خراز، ابن عطا آدمی، سهل تستری، حکیم ترمذی، و حارث محاسبی به تبیین تصوف و عرفان پرداختند.
قرن سوم قمری، تصوف گسترش یافت و از آداب ساده زاهدانه گذشت و به محبت و خدمت به خلق گرایید و تعینات و ظواهر متعدد طریقت پیدا کرد و ابعاد علمی (متاثر از فلسفه یونانی بخصوص در ارائه مفهومی وحدت وجود) را نیز محکم ساخت. در این قرن صوفیه در قالب یک فرقه و طبقه خاص اجتماعی با آداب خاص طریقت متشکل شدند و از سویی مورد انتقاد شدید فقها و متشرعان بودند. از جمله بایزید توسط متشرعان به عقیده اتحاد و حلاج به اعتقاد به حلول متهم شدند. از بزرگان صوفیه در سده سوم: حارث محاسبی، ذوالنون مصری، سری سقطی، بایزید بسطامی، سهل تستری، جنید بغدادی و حلاج میباشند.
تثبیت
مرحله تثبیت (نیمه قرن چهارم و قرن پنجم) که مشایخ عرفان همچون: قشیری سلمی، ابوطالب مکی، هجویری و خواجه عبدالله انصاری به نگارش آثار گذشتگان پرداختند و آموختههای عرفان و تصوف را مدون نمودند. طبقات صوفیه سلمی، کشف المحجوب هجویری، کتاب اللّمع ابونصر سراج، قوت القلوب ابوطالب مکی و طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری از جمله کتابهایی است که با این هدف نوشته شدهاند و به ماندگاری عرفان عملی کمک کرد.
قرن چهارم قمری، تصوف بیش از پیش رونق یافت و تبیین حکیمانه تصوف و عرفان توسط ابن سینا و تطبیق آن با شریعت توسط امام محمد غزالی و دیگران و تلطیف آن بوسیله اهل ذوق همراه شد. در این قرن علوم شرعی هم گسترش یافت و در میان صوفیه نیز مرسوم شد. و اغلب صوفیه در مباحث کلامی جانب اشاعره را گرفتند. از صوفیان بزرگ قرن چهارم میتوان به شبلی، ابن خفیف شیرازی، ابونصر سَراج، ابوطالب مکی، ابوعلی دقّاق و ... نام برد.
قرن پنجم قمری، تصوف همچنان شاهد گسترش بود و مباحث فلسفی و کلامی از رونق افتاد و اختلافات مذهبی زیاد شد و صوفیه هم از آن دور نماندند. مذهب شیعه نیز با وجود شیخ طوسی و فرقه اسماعیلیه نیز قوت گرفتند. در این قرن چند صوفی و عارف نامآور ظهور کردند و کتب معتبری چون احیاءعلوم الدین در اخلاق صوفیانه و کشف المحجوب درباره تصوف نوشته آمد. همچنین افکار صوفیانه در شعر فارسی بخصوص توسط ابوسعید ابی الخیر، خواجه عبدالله انصاری و باباطاهر بیشتر نفوذ یافت. در این قرن خانقاهها و آداب آن و مجلس گفتن گسترش یافت. از ابتدا تا پایان قرن پنجم اکثر صوفیه معروف اهل خراسان بودند. از بزرگان تصوف و عرفان در این قرن: شیخ ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابوالخیر، باباطاهر همدانی، ابوالقاسم قشیری، خواجه عبدالله انصاری، امام محمد غزالی میباشند.
قرن ششم تا نهم قمری
دوره دوم تاریخ تصوف از اوایل قرن ششم آغاز و تا قرن نهم ابعاد پنهان عرفان بیشتر خود را نشان داد و عرفان عملی و فرق گسترده شد و عرفان نظری و ادبی و شیعی مدون شد و به کمال رسید.
ابعاد پنهان
در مرحله نخست این دوره (سه ربع اول قرن ششم) تصوف توسط چهرههای برجستهای مانند: عین القضات همدانی (م۵۲۵)، خواجه یوسف همدانی (م۵۲۵)، سنایی غزنوی (م۵۴۵)، احمد جام (م ۵۳۶)، ابونجیب سهروردی (م۵۶۳) در تبیین ابعاد پنهان و دیگر عرفان نقش داشتند و عرفان ادبی و ذوقی به صورت رسمی با سنایی آغاز شد و در قرنهای بعد توسط مولوی، حافظ و دیگران به اوج رسید.
قرن ششم، تصوف ادامه قرن پنجم است اما از مشخصههای آن تدوین و توجیه حکمت اشراق بوسیله شیخ شهاب الدین سهروردی است که بر تصوف و عرفان تاثیر شگرف داشت. همچنین در این دوره تعصب در مقابل آزاد اندیشی و توجه به مذهب و اول آنست. در این قرن تصوف و عرفان با شعر درآمیخت و بوسیله سنایی و سپس عطار شعر عرفانی نضج یافت. عناد با فلاسفه هم از سوی صوفیه هم متشرعیان بیشتر شد. چندین کتب معتبر مثل اسرارالتوحید و آثار احمد غزالی و عین القضات و شیخ اشراق و ظهور بزرگان عرفان و شیوع تصوف و عرفان و کاربرد همهگیر از مصطلحات آن (حتی در آثار شاعران غیر صوفی مانند خاقانی و نظامی) نقطه عطف این سده است. عرفاً و صوفیه به استدلالی کردن اندیشههای خود برآمدند چنانکه در قرن بعد این مهم توسط ابن عربی به کمال رسید. در این سده بدنبال منازعات مذهبی نزاع بین شیعه و سنی چشمگیرتر شد و کتاب النقص در دفاع از تشیع از تاثیرات آنست. انکار صوفیه توسط متشرعان در این قرن هم ادامه یافت و تشدید شد نمونه آن کتاب تلبیس ابلیس از ابن جوزی در رد صوفیه است. در مقابل دفاعیاتی هم له تصوف (مانند صوفی نامه) تالیف شد.
تدوین نظری و ذوقی
مرحله دوم این دوره (ربع آخر قرن ششم تا پایان قرن هفتم) با عارفان نامور و تاثیر گذاری مانند: عطار نیشابوری (م۶۱۸)، مولوی (م ۶۷۲)، روزبهان بقلی (م۶۰۶)، شهاب الدین سهروردی (م۶۸۸) و ابن فارض (م ۶۳۲) عصر طلایی عرفان را ببار نشست. در این دوره عرفان ادبی با مولوی و عراقی و عرفان نظری با محی الدین و شاگردانش به اوج رسید به گونهای که دورههای بعدی عرفان بسیار متاثر از فرزانگان این مرحله است.
قرن هفتم، تصوف و عرفان شاهد تلفیق عرفان و حکمت اشراق و تدوین مکتب عرفانی (عرفان نظری) توسط ابن عربی است. خانقاهها رواج بیشتر یافت و طریقه کبراویه و اندیشه اشراقی در آنها چشمگیر بود. یورش مغول در ۶۱۶ ق بود و موجب پراکندگی علما و صوفیه شد و انزواگری افراطی توسط بعضی صوفیه در این دوره شکل یافت و عدهای دیگر از بزرگان مانند مولوی و سعدی و فخرالدین عراقی به مسافرت و مهاجرت پرداختند. علاوه بر فصوص ابن عربی کتب دیگری نیز برای علمی کردن تصوف (آثار قونوی، عوارف المعارف سهروردی، مرصادالعباد نجم دایه) تالیف شد. از نیمه دوم سده هفتم چند صوفی و عارف شیعی به ترویج تصوفی متمایز پرداختند. شعر عرفانی توسط سعدی، مولوی، و اوحدالدین کرمانی رشد یافت و مورد اقبال همگانی قرار گرفت. خواجه نصیرالدین طوسی ضمن نقد از قلندران و درویشان لاابالی از مدافعان تصوف (در آثار خود) و بزرگانی چون حلاج و بایزید بود.
از بزرگان صوفیه قرن ششم و هفتم: احمد غزالی، عین القضات همدانی، شیخ احمد جام، سنایی غزنوی، عبدالقادر گیلانی، شهاب الدین یحیی سهروردی (شیخ اشراق)، روزبهان بقلی، شیخ نجم الدین کبری، شیخ عطار، شهاب الدین عمر سهروردی، اوحدالدین کرمانی، ابن عربی، صدرالدین قونوی، مولوی، سعدی، نجم الدین رازی، عزیزالدین نسفی، باباافضل، عبدالسلام کامویی و بهاءالدین مولتانی در هندوستان و ابوالحسن مغربی الشاذلی در شمال آفریقا را میتوان نام برد.
تصوف شیعی
مرحله سوم این دوره (قرن هشتم و نهم) عارفانی مثل: اوحدی مراغهای (م۷۳۶)، علاء الدین سمنانی (م ۷۳۶)، شاه نعمت الله ولی (م ۸۳۴)، سید حیدر آملی (متوفای اواخر قرن هشتم) و جامی (م ۸۹۸) که با کوشش عارفانی همچون سید حیدر آملی و ... ، عرفان به تشیع نزدیک شد.
قرن هشتم، تصوف علمی و مدون مورد توجه قرار گرفت و تصوف به تشیع نزدیک و با تصوف اهل سنت متمایز شد، از صوفیه شیعه، شیخیه جوریه در خراسان (پیروان شیخ خلیفه) و سادات مرعشی در آمل (پیروان میرقوام الدین مرعشی) و صوفیه قزلباش و صفویه (پروان شیخ صفی الدین اردبیلی) از آن جملهاند. عرفان ذوقی و شاعرانه بدست حافظ به کمال رسید. تصوف مورد توجه ایلخانان مغول و وزرایشان واقع شد از جمله به کم آنها خانقاهات رو به فزونی رفت اما این امور موجب تظاهر در تصوف و ابتذال آن شد. از مهمترین کتب صوفیه مصباح الهدایه عزالدین محمود کاشانی است. از عارفان شاعر قرن هشتم: خواجوی کرمانی، اوحدی مراغهای، کمال خجندی، شیرین مغربی، عبدالرزاق کاشانی، علاءالدوله سمنانی و سید علی همدانی میباشند.
قرن نهم، تصوف با توجه تیموریان به آن متصوفه و فرق آن فزونی یافت و عمق و کیفیت آن کاسته شد. تصوف بیشتر به تشیع نزدیک شد. شریعت و طریقت به هم آمیخت و علمای دین هم صوفیه و عرفاً موافق و گرایش داشتند. عرفان ذوقی هم ادامه داشت. بعضی مشایخ بزرگ صوفیه متصدی امور شرع هم بودند. اما افراد صوفی نما نیز کم نبودند.
بزرگان صوفیه قرن هشتم و نهم: محمود شبستری، صفی الدین اردبیلی، علاءالدوله سمنانی، اوحدی مراغهای، امین الدین بلیانی، خواجوی کرمانی، عماد فقیه کرمانی، حافظ شیرازی، شاه نعمت الله ولی، قاسم انوار، داعی شیرازی، جامی، کمال الدین خوارزمی، جمالی اردستانی، سید محمد نوربخش، شمس الدین محمد لاهیجی.
رکود و تطور
دوره سوم تاریخ تصوف از قرن ده تا حال، دوره رکود و تطور تصوف و عرفان است و تصوف به شریعت نزدیک بلکه در هم آمیخته شد با پیدایش ملا صدرا عرفان با فلسفه به هم آمیخت. تصوف و عرفان طریقت مآب دستخوش تعدد در فرقهها و فخرفروشی و مطالبه منافع دنیوی شد اما همواره علمای عارف روشن بین شیعه در تاریخ شیعه بدور از مظاهر و آداب تصوف و بدون نام تصوف (در این دوره معمولاً با نام عرفان)، عرفان اسلامی را ترویج میدادند که در این دوره بشکلی خاص و با تاکید برداشتن استاد (بجای مرشدی در تصوف) ادامه و نمونه بارز آن مکتب سید علی قاضی در عصر معاصر است.
قرن دهم ببعد قزلباشان صوفی نما اعتقاد مردم به تصوف را کم کرد و به علمای دین تمایل بیشتر نشان دادند.
قرن یازدهم و دوره صفویه عدهای از علما چون مجلسی دوم و محقق قمی و ... صوفیه رارد میکردند اما شیخ بهایی، میر داماد، فندرسکی، ملا صدرا، مجلسی اول و فیض کاشانی فیلسوف و عارفان دین بودند و بنوعی به تصوف التفات میکردند اما از آداب طریقت و متظاهر تصوف بدور بودند. مخالفت بعضی علما با تصوف به طرد بعضی صوفیه انجامید. بعضی کتب در دفاع از تصوف هم نوشته آمد.
قرن دوازدهم، تصوف ایرانی به خارج ایران رفت و آثار متعددی پدید آمد و شروح زیادی بر مثنوی نوشته شد. از این قرن و قرن سیزدهم ببعد سلسلههای صوفیه با اختلافات زیاد متعدد شد و مریدان به سود فرقه در کارهای حکومتی واداشته شدند.
شریعت و طریقت و حقیقت
در تصوف شریعت علم و احکام ظاهری، طریقت راه و سیر مقامات و حقیقت مقصد و رسیدن به احوال تصوف است.
مقامات
مقامات یا منازل، مراحل طریقت است که مشهور آن نزد صوفیه هفت مقام است که ابونصر سرّاج در کتاب اللُمّع آنرا ذکر کرده است: توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا.
عطار آنرا با همآمیختگی با احوال در هفت وادی بیان داشته است. مقامات و منازل نزد صوفیه متعدد است و یکی و دوتا تا هفت و هفتاد و هفتاد هزار و ده و صد و هزار گفته شده است. خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین آن را در ده مرحله و هر کدام ده مرحله صد منزل (صد میدان) نقل داشته است.
احوال
حال (جمع: احوال) هدف تصوف و عرفان است و آن وارد غیبی است. ابونصر سراج حالات مشهور نزد صوفیه را ده تا ذکر کرده است: مراقبه، قرب، محبت، خوف، رجا، شوق، انس، اطمینان، مشاهده و یقین.
آداب طریقت
طریقت و سلوک نزد صوفیه کوشش در زهد و عزلت است که برای آن آدابی در نظر گرفته شده است. آداب، در اصطلاح صوفیه مجموعة قواعد و رسوم و وظایفی است که رعایت آنها «جهت تحسین اخلاق و تهذیب اقوال و افعال» بر سالکان طریقت لازم است.
مستحصنات متصوفه
مستحسنات صوفیه و یا آداب ظاهری طریقت، امور و رسوم و اعمالی است که صوفیان پسندیده و آنها را وضع کردهاند. مانند: خرقه پوشی، خانقاه، چلّه نشینی، سماع و ...
خرقه پوشی
خرقه بمعنی جامه چند تکه که بوسیله پیر و مرشد به طالب و سالک راه در صورت لیاقت پوشانده میشود.
خانقاه
خانقاه معرب خانگاه (زاویه یا رباط) محل اجتماع خاص و گذران و پذیرایی صوفیان مسافر یا مقیم است. گفتهاند نخستین خانقاه در رمله شام توسط امیری انصاری (مسیحی) برای صوفیان ساخته شد. بنای خانقاه را از قرن ۴ و بعضی قرن ۶ قمری می دانند.
چلّه نشینی
چله نشینی یا اربعینیه؛ خلوت، عزلت و عبادت چهل روز همراه با آداب خاص از رسوم صوفیه است.
سماع
سماع بمعنی شنیدن، مجازا صدای خوش (آواز و ساز) و رقص (دستت افشانی و پایکوبی) صوفیانه است. سازهای صوفیانه عموماً نای و دف و چنگ است.
اصطلاحات و رموز صوفیه
خلسه، شطح، کرامات، کشف و شهود، طامات، واردات، صحو و سکر، غیبت و حضور، فنا و بقا، قبض و بس، وقت و ... از جمله اصطلاحات اعتباری صوفیه است.
رموز
رموز نزد صوفیه شامل کلمه یا ترکیب و تعببیر و حرف و عدد و نشانه است که از معنی ظاهری خود خارج شده و حسب قرینه ادبی بمعنی کنایی و مجازی بکار میرود و در ادبیات صوفیانه بسیار است از قبیل: رخ، زلف، خط، خال، چشم، لب، ابرو، شراب، ساقی، خرابات، بت، پیرمغان، رند، سیمرغ، شمع، می، جام جم، سبو، معشوق، نای و ... میباشد.
صليب سرخ، سازماني بين المللي با اهدافي انسان دوستانه است، هدف از تأسيس اين سازمان در ابتدا کمک به مجروحان جنگي بود؛ ولي بعدها فعاليت هاي آن در جهت رفع هر گونه رنج و درد از انسان ها گسترش يافت. تقريباً تمام کشورهاي جهان، عضو اين سازمان هستند، صليب سرخ، هم در زمان جنگ و هم در زمان صلح فعال است. اين سازمان بدون توجه به نژاد، رنگ، مليت و مذهب در خدمت تمام افراد نيازمند در سراسر جهان است. اهداف اين سازمان در زمان صلح عبارتند از: ارايه کمک هاي اوليه، تأسيس بيمارستان، تربيت پرستار و ماما، تامين آب آشاميدني سالم، تأسيس سازمان هاي انتقال خون، نظارت بر کنترل جمعيت و سلامت مادران و نوزادان، کمک به آسيب ديدگان بلاياي طبيعي و ...
مؤسس سازمان صليب سرخ يک بانکدار سوئيسي به نام «هنري دونانت» بود، او در بيست و چهارم ژوئن 1859 ميلادي طي يک سفر کاري عازم لومباردي (شمال ايتاليا) شد. در آن زمان نيروهاي فرانسوي و اتريشي در اين شهر در حال جنگ بودند، شهر به صورت ميدان نبرد در آمده بود و هزاران زن و مرد مجروح در اثر کمبود کمک هاي اوليه جان مي باختند، اين مناظر دلخراش، دونانت را سخت تحت تأثير قرار داد، او با جمع آوري تعدادي داوطلب، مراقبت و پرستاري از مجروحان جنگي هر دو طرف درگير را بر عهده گرفت، به اين ترتيب اقدامات او جان افراد بسياري را نجات داد.
دونانت در سال 1862 ميلادي خاطراتي را که از اين نبرد داشت، به چاپ رساند. او در اين کتاب از تمام انسان ها براي تأسيس سازماني که بتواند از رنج و درد مردم نيازمند بکاهد، ياري طلبيد. اين درخواست تأثير زيادي بر افکار عمومي گذاشت. به اين ترتيب در سال 1864 ميلادي در يک کنفرانس بين المللي در ژنو، شانزده کشور با تأسيس صليب سرخ موافقت کردند. نشان اين سازمان نيز با جابجا کردن رنگ هاي پرچم کشور سوييس تهيه شد. به اين ترتيب که به جاي صليبي سفيد در زمينه يي سرخ از صليب سرخ در زمينه يي سفيد استفاده شد. از اين رو اين سازمان صليب سرخ نام گرفت. هدف اوليه ي صليب سرخ مراقبت از زخمي ها و زندانيان در طول جنگ بود.
صليب سرخ از سه نهاد مجزا تشکيل شده است. نخستين نهاد، کميته ي بين المللي صليب سرخ است. اين کميته ي مستقل، 25 عوض دارد که همگي آنها، شهروندان سوييسي اند و مرکز آن در ژنو است. نهاد دوم، انجمن صليب سرخ و نهاد سوم انجمن صليب سرخ بين الملل است. کميته ي بين المللي صليب سرخ در طول دوران جنگ به عنوان يک رابط بين انجمن صليب سرخ بين الملل و کشورهاي در حال جنگ عمل مي کند. اين کميته بر نحوه ي نگهداري و مراقبت از اسيران جنگي، نظارت دارد و تماس آنها را با خويشاوندان شان برقرار مي کند.
کمیته ی بین المللی صلیب سرخ
روز جهانی صلیب سرخ
کمیته بین المللی صلیب سرخ (ICRC) سازمانی است بی طرف، بی غرض و مستقل که وظیفه منحصراً بشردوستانه آن عبارت است از حفاظت از زندگی و کرامت قربانیان جنگ و نیز خشونت داخلی، و یاری رسانی به آن ها.
کمیته بین المللی، کار هدایت و هماهنگ سازی فعالیت های امدادی نهضت را در مواقع منازعات به عهده دارد. وانگهی، تلاش می ورزد با ترویج و تقویت حقوق بین الملل بشردوستانه و اصول بشردوستانه جهانی، از بروز آلام انسانی جلوگیری کند. کمیته که در 1863 تأسیس شده است، منشاء نهضت بین المللی صلیب سرخ و هلال احمر است.
جنگ و یا اصطلاح امروزی آن مخاصمات مسلحانه، همواره گریبانگیر جوامع بشری بوده است. این پدیده شوم و تلخ که حیات بشری را به شدت تهدید نموده و حقوق انسانی افراد را نقض می نماید، در دنیای معاصر و در آینده نیز امری محتمل الوقوع است.
بنابراین حمایت از افراد در اثنا و مخاصمات مسلحانه امری مهم و ضروری است. در گذشته تأسیس یک نهاد بین المللی که مسئول اجرای این عمل انسان دوستانه باشد به خوبی احساس می شد. این خلاء در سال 1936 با تشکیل کمیته بین المللی صلیب سرخ برطرف شد.
وظایف و اختیارات کمیته ی بین المللی صلیب سرخ
مخاصمات مسلحانه و پیامدهای تلخ و ناگوار آن موجب تأسیس کمیته بین المللی صلیب سرخ شده است. مقر آن شهر ژنو سوئیس است. در ابتدا صلیب سرخ در زمینه سفید، به دلیل احترام به دولت سوئیس که در عرصه بین المللی به یک کشور بی طرف معروف است به عنوان نشان کمیته برگزیده است اما بعداً به دلیل استفاده امپراطور عثمانی از نشان هلال قرمز رنگ، در متن سفید به جای صلیب سرخ، نشان هلال احمر نیز به رسمیت شناخته شده است.
بنابراین در حال حاضر دو نشان صلیب سرخ و هلال احمر، قانونی و قابل استفاده است. کنوانسیون های چهارگانه ژنو و در پروتکل الحاقی آن، صلاحیت و وظایف کلی کمیته بین المللی صلیب سرخ را بیان نموده است.
اصول هفتگانه نهضت بین المللی صلیب سرخ و هلال احمر عبارت است از:(انسانیت، بی غرضی، بی طرفی، عدم وابستگی، خدمات داوطلبانه، یگانگی و جهان شمولی)
کمیته صلاحیت دارد که با برگزاری سمینارها و دوره های آموزشی، حقوق بین الملل بشر دوستانه را توسعه دهد و یا با تهیه پیش نویس و برگزاری کنفرانس دیپلماتیک، زمینه را برای تدوین حقوق بین الملل بشر دوستانه مهیا نماید.
نقش کمیته بین الملل صلیب سرخ در تدوین و تصویب کنوانسیون چهارگانه ژنو و دو پروتکل الحاقی آن، نمونه بارز چنین صلاحیتی است. علاوه بر این کمیته صلاحیت مذاکره با طرفین مخاصمه و صلاحیت همکاری با دولت ها و سازمان های بین المللی را دارد تا بدین ترتیب توجه و یا حمایت آن ها را به وضعیت قربانیان جنگ جلب نماید.
علاوه بر قدرت و اختیارات مذکور، کمیته بین المللی صلیب سرخ دارای وظایفی است که دولت ها از طریق کنوانسیون های چهارگانه ژنو و پروتکل ها الحاقی به آن ها، بر دوش سازمان نهاده اند. کمیته به عنوان یک نهاد بی طرف و غیرسیاسی از جایگاه والایی در عرصه روابط بین المللی برخوردار است و عملکرد غیرسیاسی، منصفانه و انسان دوستانه کمیته بین المللی صلیب سرخ موجب اعتماد دولت ها به این سازمان غیردولتی شده است.
اساسنامه کمیت? بین المللی صلیب سرخ یکی از وظایف اصلی و مهم آن را اجرای مأموریت های محوله از سوی کنوانسیون ها و پروتکل های ژنو اعلام می کند. در چارچوب این اسناد، کمیته مأموریت دارد که از حیات و کرامت افراد در مخاصمات مسلحانه بین المللی و غیربین المللی و نیز در شورش ها و نا آرامی های داخلی حمایت نماید و با ارائه خدمات امدادی، به کمک مجروحین و حادثه دیدگان بشتابد.
تا بلکه پیامدهای ناگوار و ناخوشایند جنگ و آلام بشری ناشی از آن که دامن گیر افراد علی الاخصوص افراد غیرنظامی است کاسته گردد. بازدید از اُسرای جنگی و بررسی وضعیت آن ها به منظور بهبود شرایط زندان ها از دیگر فعالیت های کمیته بین المللی صلیب سرخ است.
کمیته تلاش می کند تا زمینه بازگشت اُسرا به میهن خودشان را فراهم نماید. کمیته همچنین اشخاصی را که در اثر مخاصمات مسلحانه بین المللی و یا غیربین المللی آواره و یا پناهنده شده اند با ارائه خدمات امداد رسانی، آن ها را مورد حمایت قرار می دهد.
جمعیت های ملی هلال احمر و صلیب سرخ
در سراسر جهان وظیفه دارند براساس اصول هفتگانه نهضت بین المللی صلیب سرخ و هلال احمر(انسانیت، بی غرضی، بی طرفی، عدم وابستگی، خدمات داوطلبانه، یگانگی و جهان شمولی) نسبت به ارایه خدمات انسان دوستانه و حمایت از مددجویان اقدام نمایند.
گسترش همکاری ایران با صلیب سرخ
وزیر امور خارجه ایران جدیدا با رییس کمیته صلیب سرخ جهانی دیدار و گفتگو کرد.
علی اکبر صالحیکه به منظور شرکت در شورای حقوق بشر و کنفرانس خلع سلاح به ژنو سفر کرده بود، در حاشیه این نشست در دیدار با کُلِن برگ رییس کمیته صلیب سرخ جهانی با تاکید بر اهمیت وظایف صلیب سرخ به عنوان کاری انسان دوستانه و در خدمت مردم جهان، از روند همکاری بین جمهوری اسلامی ایران و صلیب سرخ جهانی ابراز رضایت کرد و آمادگی کشورمان را برای ارتقای سطح همکاری ها اعلام کرد.
رییس کمیته صلیب سرخ نیز در این دیدار با اشاره به فعالیت های صلیب سرخ در منطقه به ویژه در افغانستان و عراق تاکید کرد: نقش و همکاری جمهوری اسلامی ایران در منطقه برای ما بسیار مهم است.
کلن برگبا ابراز قدردانی از کمک های جمهوری اسلامی ایران برای تسهیل ارسال کمک های انسان دوستانه ی صلیب سرخ جهانی در عراق و افغانستان، ایران را کشوری کلیدی در کمک به صلح و ثبات و رفاه منطقه دانست.
وی با ابراز رضایت از همکاری صلیب سرخ جهانی و جمهوری اسلامی ایران، بر افزایش این همکاری ها و استمرار رایزنی های دو طرف تاکید کرد.
موضوع : تحقیق درباره جهنمتهیه و تنظیم : امیر دولتی
جهنم و عذابهاي جهنمي
جهنم چيست ؟جهنم کانون قهر و غضب و خشم الهي است که طبق اين آيه ، خداوند همه گناهکاران ، ستمگران ، کافران ، مشرکان ، منافقان و ... را در آن جمع مي کند و داراي 7 درب و 7 طبقه است که هر گناهکاري را به مقتضاي گناهش در طبقه اي قرار خواهد داد .
هيزم آتش جهنم ، انسان هاي گناهکار و سنگ است و در آيه ديگري مي فرمايد_ کافران هستند. آتش جهنم به قدري سوزنده و پر حرارت است که در قلب و دل و روح و روان اثر مي گذارد . کلمه نار که به معناي آتش است حدود 150 بار در قرآن به کار رفته است . طعام جهنميان ، زقوم است که از هر تلخي تلختر است . آب جهنم ، ماء حميم و ماء صديد است که چرک و خون جاري از فروج زنان زانيه در جهنم است که مانند مس گداخته است . هواي دوزخ سموم است که باد بسيار سوزان و پر حرارت است و سابه هاي آن ، ابرهايي از آتش و دوده است که همانند باران بر سر جهنميان مي بارد . زهر مارها و عقرب هاي جهنم که در کنار آتش و حرارت جهنم پرورش يافته اند به قدري جان گز است که قابل وصف نيست . اين مارها و عقرب ها روزانه و شبانه چندين ساعت جهنميان را نيش مي زنند . آتش جهنم به قدري پر حرارت است که 70 بار آن را با آب خاموش کرده اند تا آتش دنيا شده . جهنميان را پس از خوردن زقوم و ماء حميم و صديد ، به غل و زنجير کشيده به طرف اين آتش مي کشند و با گرزهاي آهنين و آتشين بر سرشان مي زنند . که اگر يکي از آن گرزها يا يک حلقه از آن زنجيرهايي که جهنميان را مي بندند و طول آن زنجير ها حدو.د 35 متر است ، روي کوه هاي دنيا قرار گيرد همه آنها آب مي شود . خداوند جهنم را خلق کرده تا ستمگران ، کافران ، منافقان و ... را که به تعداد موهاي سرشان ظلم و جنايت کرده اند و دنيا نمي تواند پاسخگوي کيفر آنان باشد ، کيفر و عقوبت کند و عدالتش را اجرا نمايد .
بپرهيزيد و بر حذر باشيد از آتشي که حرارتش خيلي زياد و شديد است و قعر جهنم خيلي زياد و شديد است و قعر جهنم خيلي عميق و گود است و زينت جهنم ، آهن است (آهن گداخته و سرخ شده) و عذابش جديد است ، يعني هر لحظه عوض مي شود و عذاب تازه اي سراغ اهلش مي آيد . جهنم وحشتکده اي است که رحم و مروت در آنجا نيست . در آنجا داد و فرياد هيچ کس به جايي نمي رسد و از غم و اندوه رها نمي شود و هميشه اهل آنجا مغموم و محزون و غمگين و ناراحت هستند .
***
شدت آتش جهنم
آتش دنيا يک جزء از 70 جزء آتش جهنم است ، آتش جهنم 70 بار با آب خاموش شده و سپس شعله ور گرديده تا شده آتش دنيا و اگر چنين نبود هيچ انساني طاقت تحمل آتش را نداشت . يعني حتي نمي توانست در کنار آتش قرار بگيرد
***
آسان ترين عذاب جهنم
آسان ترين عذاب جهنم اين است که يک جفت نعل از آتش بر پاي او مي زنند که از شدت حرارت آن نعل ها ، مغز سرش مي جوشد . مانند آتشي است که زير ديگ روشن کنند و آب در ديگ به جوش مي آيد و او خيال مي کند که عذاب او از عذاب همه اهل جهنم شديد تر است در حالي که عذاب او از همه عذاب ها سبکتر و خفيف ترمي باشد.
***
آسياب آدم خردکن در جهنم
در جهنم آسيابي است که بعضي از اهل جهنم را به داخل آن مي اندازند ، مثل آرد ، خرد مي کند و بيرون مي ريزد دوباره آنان به حالت اول بر مي گردند ، باز ملائکه غلاظ و شداد آنان را به داخل آسياب مي ريزند و اين حالت همچنان ادامه دارد . بعضي از افراد مخصوص اين آسياب ، ظالمين و ستمگران و زورگويان هستند ، بعضي ديگر وزرا و وکلا و افرادي هستند که دستشان به جايي مي رسد و در حق مردم خيانت مي کنند و بيت المال را حيف و ميل منمايند .
***
سقوط اهل آتش يه قعر جهنم
هفتاد هزار ملائکه غلاظ و شداد از جاي خود حرکت مي نمايند و استخوان هاي اهل آتش را خرد و گوشت هايشان را متلاشي مي کنند . اهل آتش مي گويند _ آيا بر ما رحم نمي کنيد ؟ آنان مي گويند _ اي اشقيا ! چگونه ما بر شما رحم کنيم و حال آنکه خداوند ارحم الراحمين بر شما رحم نکرده . آنگاه آنان را به طرف جهنم پرتاب مي کنند که هفتاد سال به طرف ته جهنم فرو مي روند و در حال سقوط ، سنگ هاي آتش زا به پهلوهاي راستشان مي بندند و از طرف چپشان هم شيطاني با ايشان قرين مي شود . هفتاد پوست در بدن ايشان قرار ميدهند که کلفتي هر پوستي بيش از اندازه است اما تا به ته جهنم برسند همه آن ها خواهند سوخت ، و در بين راه و سقوط به جهنم مارها و عقرب هاي آتشين ، ايشان را خواهند گزيد تا جايي که سرشان از هيبت نيش آن ها به اندازه کوه و لب هايشان به اندازه خرطوم فيل مي شود و آتش به مقعد شان داخل مي شود و تمام امعاء و احشايشان را مي سوزاند و از سر و دماغشان چرک و خون جاري مي شود و وقتي به ته جهنم برسند هفتاد جامه از آتش بر بدنشان بپوشانند و کلاهي آتشين بر سرشان بگذارند و چنان جهنم برايشان تنگ شود که گويا ميخي را به زور چکش به ديوار فرو کرده اند و از هيبت و شدت عذاب جهنم روحشان سياه گردد و بدنشان بدمنظره و بدهيکل گردد و ناخن هايشان مثل ناخن حيوانات دراز شود . اينجاست که ملائکه غلاظ و شداد با گرزهايي آهنين و آتشين بر سرشان بکوبند که بار ديگر به دره هاي عميق جهنم فرو روند و اين حالت همچنان ادامه دارد .
مارهاي جهنم
جهنم هفت در دارد و در هر دري هفتاد هزار کوه است و در هر کوهي هفتاد هزار شعبه است در هر شعبه اي هفتاد هزار وادي است و در هر وادي هفتاد هزار شقه است و در هر شقه هفتاد هزار خانه است و در هر خانه هفتاد هزار مار است که بلندي هر مار به اندازه سه روز راه است و نيش هاي آن ها به اندازه درخت خرماست . اين مارها به انسان ها حمله مي کنند و مي درند و گوشت هاي بدن ايشان را متلاشي مي کنند . اهل عذاب با مشاهده اين مارها به نهر هايي از آتش که در روي زمين جهنم در جريان است و مملوع از زهر مار و عقرب است پناهنده ني شوند و خودشان را به درون اين نهرها مي اندازند . اين نهرها هم به قدري عميق هستند که اهل عذاب وقتي داخل اين نهرها افتادند 70 جريف پايين مي روند و هر جريف 70 سال راه است.
***
عذابهاي جهنمي_
غذاي جهنميان
درخت زقوم مسلما غذاي گنهکاران است ، همانند فلز گداخته در شکلمها مي جوشد .
مهل به مواد سفت در حال جوش يا ته نشين هاي روغن در حال جوش گفته مي شود که زقوم در شکم گناهکاران همانند آن جوشش و غليان دارد . آيا نعمت هاي بهشتي بهتر است يا درخت نفرت انگيز زقوم ؟ اما آن را مايه آزمايش و درد و رنج ظالمان قرار داديم . آن درختي است که از قعر جهنم مي رويد ! ميوه آن مانند سرهاي شياطين است . آنها (مجرمان) از آن مي خوردند و شکمهايشان را از آن پر مي کنند . وقتي اهل جهنم غذايشان را که زقوم و ضريع و غسلين است خوردند و شکمشان مملوء از آتش شد از شدت حرارت و سوزش اندرون خود ، دست به دامن ملائکه عذاب مي شوند تا آبي به آن ها دهند که آتش درونشان را خاموش کند ، آنان نيز به خواسته اينها جواب داده و آبي که مثل مس و آهن ذوب شده است مي دهند که وقتي نزديک آن آب مي شوند پوست سر و صورتشان از حرارت و سوزش آن توي آب مي ريزد اما ناچارند اين آب را بخورند ، وقتي هم که خوردند تمام امعاء و احشاي داخل بدنشان را مي سوزاند و آب مي کند.
***
زناني که موي سر خود را به نامحرمان نشان مي دهند _ از موهايشان آويزان مي شوند و مغز سرشان در حال جوشش است .
***
زنان سخن چين و دروغگو _ سر خوک و بدن الاغ دارند و هزاران عذاب بر آن ها نازل مي شود .
***
ربا خواران _ با شکم هايي بزرگ که از بزرگي شکم قادر به حرکت نيستند و ميخ کوب در زمين هستند و صبح و شب بر اين ها آتش مي بارد ولي اينان قادر به تکان خوردن نيستند .
***
زنا کاران _ از فروج زناکاران آبي خارج مي شود که به آن قيح مي گويند و اهل جهنم از بوي بد آن معذب هستند و دايم با سوز و حرارت تمام از فروج زناکاران بيرون مي آيد و آن ها را عذاب مي دهد .
***
همجنس بازان _ در تابوت هايي قرار مي گيرند که از هر شش طرف احاطه شده و آنگاه بر سر آن ها مي زنند تا در لا به لاي اين ميخ هاي فشرده شده در تابوط جاي بگيرند ، از شدت عذاب عرق از سراسر تابوتها بيرون مي زند و از اين عرق ها بوي تعفن شديدي مي آيد که اگر ذره اي از آن در دنيا چهارصد ملت را هلاک مي کند.
شراب خوران _ ليواني بدست مي گيرند و تا مي خواهند محتواي آن را بنوشند گوشت صورتشان در ليوان مي ريزد و آن را مي خورتد و بعد از خوردن ان ليوان گوشت بدنشان پاره پاره مي شود و پوست بدنشان تبديل به لاشه گنديده مي شود و از تعفن آن همه زجر مي بينند .
عيب جويان و هرزه زبانان _ دهاني مپل شتر دارند و از گوشت بدن خود قيچي مي کنند و در دهانشان مي گذارند .
رشوه خوران ، رشوه دهندگان و واسطه گران _ آتش مي خورند و از دهان تا نشيمن گاهشان مي سوزد و از شدت سوزش آن فرياد مي زنند و اين خوردن هربار تکرار مي شود .
کفار و منافقان _ اينان در تابوتهاي آهني که در وسط جهنم آويزان است قرار مي گيرند و ملائکه غضب الهي با شلاقهاي آتشين در بالاي سر آن ها حضور دارند و هر لحظه بر سر و اندام آنها مي زدند که اگر يک ضربه از آن شلاقها به آبهاي دريا در دنبا زده شود از شذت حرارت آن همه دريا مي جوشد .
کساني که نماز اعشاء را ترک کرده اند _ صورت ها و سر هاي آنان با سنگ کوبيده مي شود .
کساني که مال يتيمي را مي خورند _ آتش از دهانشان وارد و از دبرشان خارج مي شود .
***
کساني که از روي ريا به مساجد مي روند و در آنجا غيبت مي کنند _ سنگهاي آتشين در دهان دارند و فرو مي برند و از راه ديگر بيرون مي آمد هر باري که آن سنگها را فرو مي برند چنان فريادي ميزنند که اگر اهل دنيا بشنوند هر آن هلاک مي شوند . زبان هاي آنان از کام گسسته مي شود و در هر ساعت يکبار ملائکه هاي عذاب عمودهايي آتشين بر سر آنان مي زنند .
***
زني که از حق شوهرش امتناع مي ورزد _ اين زنان را از پستانهايشان آويزان مي کنند .
***
زني که شوهرش را با زبان اذيت مي کند _ او را از زبانش آويزان مي کنند و از آب سوزان جهنم به گلوي او مي ريزند .
***
زناني که خود را براي ديگران زينت مي کنند _ اينان خودشان گوشت تن خودشان را مي خورند .
***
زناني که به وضو ، طهارت لباس ، غسل جنابت و حيض اهميت نمي دهند _ دست و پاي آن ها را مي بندند و مارها و عقربها بر آنها مسلط مي گردند .
***
زني که از راه زنا بچه به دنيا مي آورد _ کر و لال و کور است و در تابوتي از آتش قرارش مي دهند که مغز سرش از سوراخهاي بيني اش بيرون مي آيد و بدنش از شدت جذام و برص قطعه قطعه مي شود .
***
زني که خود را در اختيار مرد اجنبي مي گذارد _ گوشت بدن او را با قيچي هاي آتشين ريز ريز مي کنند .
***
زني که واسطه کارهاي نا مشروع و خلاف عفت و عصمت قرار مي گيرد _ صورت و دستهاي او در آتش مي سوزد و امعا و احشاي داخلي خودش را مي خورد .
***
زن خواننده و حسود _ او به صورت سگ ديده مي شود و آتش از نشيمنگاهش وارد و از دهانش خارج مي شود و فرشته هاي عذاب عمودهاي آتشين بر سر و بدن او مي کوبند .
***
جهنم زنده است
جهنم آورده مي شود ، در حالتي آورده مي شود که با هفتاد هزار مهار کشيده مي شود و هر مهاري را هفتاد هزار ملک گرفته و در دست هر ملکي پتکي از آهن ، پس آن را با مهارها و زنجيرهايش مي کشند و براي آن پاهاي کلفت و محکمي است که هر پايي به مسافت هزار سال راه سالهاي دنيا است و داراي سي هزار سر است . در هر سري سي هزار دهن و در هر دهني سي هزار دندان و هر دنداني سي هزار برابر کوه احد و در هر دهن دو لب است و هر لبي مطابق يک طبقه دنيا و در هر لبي زنجيري است که هفتاد هزار ملک آن را مي کشند که اگر خدا امر فرمايد که همه دنيا و آسمانها را و آنچه در آنها و در بين آنهاست لقمه کند و فرو برد و هر آن برايش آسان باشد . در آن هنگام جهنم جزع و فزع نمايد و با خوف و ترسي کشيده شود و همه ترسش از خداي تعالي است ، پس از آن گوبد _ اي ملائکه پروردگارم ! شماها را قسم مي دهم آيا مي دانيد که خدا چه اراده دارد با من بکند ، آيا من گناهي کرده ام که مستوجب عذاب شده ام ؟ همه ملائکه مي گويند _ اي جهنم ! ما هم بي اطلاع هستيم . جهنم مي ايستد و شيهه مي زند و اضطراب مي کند و شراره آتش از آن مي جهد که اگر رها شود و جلو گيري نشود همه اهل محشر را مي سوزاند ، همه اينها از ترس الهي است . آنگاه از جانب حضرت حق ندا آيد که _ آرام باش اي جهنم ! بر تو باکي نيست ، من تو را خلق نکردم که عذاب کنم بلکه تو را براي عذاب و شکنجه ديگران آفريده ام .
***
عذاب هاي روحي جهنميان
1- دوري از رحمت خدا
2- حسرت
3- ذلت و خاري
4- ملامت و سرزنش از سوي خداوند و ملائکه
5- شيطان تقصير را به گردن خود جهنميان مي اندارد
6- رهبران جهنمي هم تقصير را قبول نمي کنند
7- دشمني اهل آتش با يکديگر
8- مسخره کردن و استهزا کردن جهنميان توسط بهشتيان
خداوند با تمامي مواردي که در بالا ذکر شد جهنميان را دچار عذاب هاي روحي مي کند .
***
چرا جهنم آفريده شد
زيرا بايد اين را بدانيد که کفار از حيوانات پست ترند . کساني که نور ايمان در دلشان نتابيده ، کساني که از سگ پست ترند ، چطور مي شود آنها را در مهمانخانه اي که اهل ايمان و سلاطين واقعي هستند جاي داد ؟ آنهايي که از آيات الهي کور وکرند اگر پهلوي مومن جايش دهند آيا به مومن ستم نشده ؟ البته ، چرا . موضوع ديگر آنکه حيوان از انواع غذاهاي انساني لذت نمي برد اين کافر که از حيوان پست تر است ذائقه مومن را ندارد تا انواع مزه ها را در يک خوراک و در يک لحظه بچشد .
***
جهنم الان کجاست
در قرآن کريم در اين باره آمده است که جهنم در مافوق سماوات است . وديگر نشانه ديگري در دست نيست .
***
نام درهاي جهنم
جهنم داراي هفت طبقه است که هر طبقه داراي يک در است . نام در هاي جهنم به ترتيب زير است .
کسب حلال به نوعی از فعالیت اقتصادی گفته میشود که در چهار چوب قوانین اسلامی و شرعی انجام میشود و مهمترین خصوصیت آن نفع خود انسان چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ معنوی و از طرفی رعایت کردن حق الناس میباشد.
این سخن گرچه به آسانی گفته میشود اما در مقام عمل بسیار سخت است تا جائی که در بعضی روایات ائمه طاهرین علیهمالسلام تلاش برای بدست آوردن روزی حلال را از شمشیر زدن در میدان جنگ سختتر شمردهاند. [۱]
←روایات مربوط به روزی حلال
در مورد کسب حلال و نیز فعالیتهای اقتصادی مشروع به روایات بسیاری در منابع اسلامی برمیخوریم که ائمه، مؤمنین را به این گونه فعالیتها تشویق میکنند مانند آنکه رسول اکرم صلی الله علیه و آله طلب رزق حلال را واجب و آنرا در حکم جهاد معرفی میکنند. [۲]
وقتی به کوشش شایسته و نیکو در این راه امر میشویم تا آنجا که رسول اکرم صلی الله علیه و آله کسی که در راه تحصیل و بدست آوردن روزی برای خانواده کوشش میکند را به مجاهد فی سبیل الله (در راه خدا ) تشبیه میکنند. "الکاد علی عیاله کالمجاهد فی سبیل الله". [۳] در مقابل از بیکاری و تنبلی و سربار بر جامعه بودن نهی میشویم در این زمینه مفضل بن عمر از حضرت امام صادق علیهالسلام نقل میکند که ایشان فرمودهاند: لا تکونوا کلاّ علی الناس یعنی سربار جامعه نباشید. [۴]
برخورد اسلام با مال حرام
از مطالبی که گفته شد به این نتیجه می رسیم که به طور کلی اسلام با کسب و کار و فعالیتهای صحیح اقتصادی کمال موافقت را دارد و حتی به آن سفارش اکید دارد. اما در مقابل از نزدیک شدن به مال حرام و شبهه ناک به شدت نهی فرموده است: امام پنجم در این باره میفرماید: ان الذنوب کلها شدیدة و اشدها ما نبت علیها اللحم و الدم [۵]؛ همه گناهان سخت میباشند و سختترین آنها گناهی است که گوشت و پوست از آن روئیده باشد.
تاثیر غذا در بعد جسمی و روحی انسان
تذکر این نکته نیز لازم به نظر میرسد که وجود انسان دو بعد دارد یکی بعد جسم او که تحت تأثیر ظاهری و مادی غذا است و معمولاً ما در مورد ظاهر غذایی که میخوریم دقت کافی را به کار میبریم و به بعد معنوی که حلال و حرام بودن آن است کمتر توجه میکنیم بعد دیگر انسان روح اوست که غذا به شدت بر آن تأثیر گذار است تا جائی که در حالات بعضی از اولیاء الله و بزرگان نوشتهاند که با خوردن یک لقمه شبهه ناک آن هم به صورت اتفاقی تا مدتها از توفیق نماز شب محروم میشدهاند.
←مولانا
مولانا جلال الدین بلخی با بیان اصل علیت و نظام علت و معلول در عالم میفرمایند:
چون زلقمه تو صید بینی و دام جهل و غفلت آید آنرا دان حرام
لقمهای کان نور افزود و کمال آن بود آورده از کسب حلال [۷]
در واقع مولانا حسد و جهل و غفلت و بطور کلی صفات ناپسند را زاییده لقمه حرام میدانند.
←علامهجعفری
مرحوم علامه جعفری (ره) در تفسیر این بیت مولانا « علم و حکمت زاید از لقمه حلال عشق و رقت آید از لقمه حلال» میفرماید لقمه حلال برای دل انسان علم و حکمت و عشق و ظرافت ایجاد میکند و هنگامی که دیدی حسادت و جهل و غفلت تو روز افزون است بدان که نتیجه همان لقمههای حرامی است که خوردهای... لقمه حلال عالیترین پدیدهای را که برای انسان ممکن است ایجاد میکند. [۸]
←شیخ علی اکبر نهاوندی
در این زمینه عالم و زاهد بزرگ مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی میفرماید: چون غذای حرام به شکم وارد شد مصداق آیه:« و الذی خبث لا یخرج إلا نکداً» [۹] از خبیث چیزی جز خبیث خارج نشود و مصداق آن در ضرب المثلها این بیت است که: از کوزه همان تراود که در اوست... و قوت یافتن و بسته شدن نطفهای که با لقمه حرام بسته و رشد یافته چیزی جز خباثت نمیباشد و چگونه میتوان به چشم او امیدوار بود که به نامحرم نگاه نکند و یا با زبان غیبت نکند و این چنین است حال سایر اعضاء به نسبت به معاصی که صادر شده از شخص. [۱۰]
←مرحوماحمدنراقی
نیز عالم ربانی مرحوم نراقی در کتاب معراج السعاده مینویسد: دلی که از لقمه حرام روئیده باشد، کجا و قابلیت انوار عالم قدس کجا و نطفهای که از مال حرام هم رسیده باشد به مرتبه رفیع انس با پروردگار چه کار، چگونه پرتو عالم نور بدلی تابد که غذای حرام آن را تاریک کرده و کی پاکیزگی و صفا برای نفسی حاصل میشود که کثافات مال شبهه ناک آنرا آلوده و چرک آلود نموده باشد. [۱۱]
از آنچه گفته شد بنابه اصل علیت غذای حرام بر روح و روان انسان بسیار تأثیر گذار است و این تأثیر بر روان فرزند به هیچ وجه قابل انکار نیست چنانکه در طول تاریخ غالب افراد فاسدی چون معاویه بن ابی سفیان از دامان کسانی چون هند جگر خوار برآمدهاند که سخن حق در آنها هیچ تأثیری نمیکند کما اینکه امام حسین علیهالسلام در روز عاشورا فرمود: شکمهای شما از حرام پر شده لاجرم سخن حق را شنوا نیستید و در مقابل صالحانی چون شیخ انصاری (ره) که از پستان پاک مادرانی شیر خوردهاند که هیچگاه بدون وضو به آنها شیر نمیدادند.
←آیت الله مظاهری
در پایان این نوشتار را با سخنی از حضرت آیت الله مظاهری به پایان میبریم: ایشان در مورد تأثیر غذا میفرمایند: غذای حلال در آن وقت ( انعقاد نطفه ) تأثیر عجیبی روی بچه دارد چنانچه غذای حرام در شقاوت اولاد تأثیر عجیبی دارد... غذای حرام ، مال حرام ، از هر آتشی بدتر است اگر نطفه بچه منعقد شود از غذای حرام رستگار شدن او کاری است بس مشکل [۱۲
و لما راي المومنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و مازاد هم الاايمانا و تسليما
سوره احزابآيه 20 تا 21
چون مومنين احزاب كف را ديدند گفتند اين است آنچه خدا بما وعده داد وعده خدا و رسولش راست است گفتار آنها بر ما ايماني افزود و مومنين تسليم او شدند مرداني بودند كه به پيمان خود وفا كردند برخي بمدت پيمان برجا ايستادند و بعضي در انتظار حوادث بودند خداوند تبديل نداده وعده خود را و پاداش داد راست گويان و وفاداران را بكيفر رسانيد منافقين را او مي خواهد توبه آنها را ميپذير دومي خواهد آنها را مي آموزد زيرا تنها اوست رحيم و بخشنده.
چون يهود اطراف مدينه محصوصا بني نضير رانده شدند در اثر طبيعت ناپاك خود برسد انتقام برآمدند و از اطراف مدينه به جايشام به مكه رفته با مشركين پيوستند و قريش را برجنگ پيامبر تحريك و تطميع كردند قريش از حمايت يهود خرسند شدند و از قبيله غطفان و ساير قبايل و احزاب عرب كمك ها گرفتند و بر قتل مسلمين كمر بستند داستان جنگ احزاب نازل شده و چون از همه قبايل مشركين در آن شركت داشتند بنام احزاب و چون در اطراف مدينه مسلمين خندقي كندند بنام غروه خندق شهرت يافت قبايل عرب و احزاب قريش برياست ابوسفيان به طرف مدينه حركت كردند رسول خدا با اصحاب به مذاكره و مشاوره پرداخت سلمان فارسي گرفت اطراف مدينه حندقي بكنيم كه دشمن نتواند داخل شهر شود. پيشنهاد سلمان مورد قبول واقع شد و مسلمين را بكندن خندق فرمان را منافقين در كار كندن سستي مي كردند و بدون اجازه به خانه ها آسايش مي كردند مومنين با نهايت جديت و كوشش به خندق كردن سرگرم بودند و آياتي در اين باره نازل شد.
كندن خندق
در اين جنگ سپاه دشمن از جهت نطرات و تسليحات قوي بوده و مسلمين كه مرتب زير بار جنگ مي رففتند خسته و فرسوده و بي چيز بودند و جنگ بود و تسليحات مجهز نداشت فقط يك اسلحه قوي و نيرومند داشته كه همان موجب فتح و ظفر آنها مي شد آنهم قوه مسلمين بوده آنها كه به سختي قوت لايموت پيدا مي كردند.
داراي چنان روحيه قوي بودند كه چشم بر حكم و گوش برفرمان پيشواي اسلام داشتند به محض فرمان جنگ سراز پا نمي شناختند تشويق و تشجيع پيغمبر اسلام (ص) چنان روحيه فرح و انبساط و نشاط و بردباري و شكيبايي صبر و استقامت به آنها مي بخشود كه خستگي را نمي فهميدند كندن خندق بهترين نمونه اين حقيقت بوده و مردم مسلمان شورع بكندن خندق كردند دسته اي خاك مي كندند دسته اي بالا مي ريختند هر قدر گرسنگي برهنگي فقر در نظر آنها جلوه مي كرد آنها را بر اداء وظيفه بيشتر تعريض مي كردند پيغمبر شخصا مشغول كندن حندق بود و گاهي بنظم و زماني === آنها را تشجيع مي كرد و روح تازه به آنها مي دميد هر سخني پيشواي اسلامي مي گفت آنها نيز جواب مي دادند و سرگرم انجام وظيفه بودند پيغمبر مي فرمود: الهم لاخير الاخير الاخرهفارحم الانصار و المهاجره
پروردگارا نيكوتر از زاد و توشه آخرت نيست- تا بار الها به مهاجر و انصار رحم كن.
اصحاب جواب مي دادند:
نحن الدين بايعوا محمداعلي الجهاد ما يقينا ابدا
ما كسانيكه با پيامبر بيعت كرديم هستمي براي جهاد با كفار ما يقين داريم فتح نهايي با ماست.
پيغمبر خندق را تقسيم بين طبقات مسليمن ك رده تا مقدار كار هر كس معلوم شود خندق حاضر شد و هشت دروازه براي آنها گذاشتند و بر هر دروازه نگهبان و پاسباني كه مراقب واردين بشود و زبير بن عوام رئيس خندق و دروازه گرديد و دستور فرمود در صورت لزموم باذن من به جنگ پردازند. در اين موقع سپاه دشمن به رياست ابوسفيان به ده هزار نفر رسيد و قشو اسلام بيش از سه هزار نفر نبودند و خندق بين اين دو سپاه بود.
يهود بن قريظه كه هنوز در اطراف مدينه بودند و پيمان عدم تعرض داشتند با نزديك شدن كفار قرش بدانها پيوستند با اين حال دشن بيش از بيست و سه روز در پشت خندق بماند و كاري نمي توانست از پيش ببرد كاسه صبرشان لبريز شد و مردان نامي آنها مانند: عمروبن عبود، عكرته بن ابوجهل، ضروربن خطاب، هبيره ابن ابي وهب، نوخان بين عبدالله آماده جنگ شدند و سوار اسب گشته نزديك خندق رسيدند گفتند لاولله ان هذه المكيده ماكانث العرب تكيدهااين مكر غير عرب است عرب اين كار را نمي دانست يك گوشه خندق را در نظر گرفتند كه با اسبان آزموده خود جستن كنند علي بن ابي طالب دروازه خندق را بر آنها بگرفت تا وارد شهر نشوند.
عمروبن عبدود وارد خندق شد و فرياد برآورد كه كيست بجنگ من آيد؟
هيچ كس از ترس جوابي ندادنبض همه از حركت ايستاد
پيكار علي (ع) با عمروبن عبدود
ضبريه علي بوم الخندق الضل من عباده الثقلين.
عمرو از شجاعان عرب بود او مردي بود عمر كه گفت با من او هم سفر شام بودم و هزار نفر دزد برقافله ما تاختند عمرو به تنهايي آنها را متفرق ساخت. عمرو شروع به فحش دادن مسلمين داد. در اين موقع علي (ع) برخاست و از پيغمبر اجازه خواست فرمود بنشين چندين مرتبه عمرو مبارز طلبيد و حماسه خواند هر دفعه علي بلند مي شد مي گفت يا رسول الله اگر او عمرو است من علي بن ابي طالبم فرمود بنشين تا دفعه آخري كه اجازه خواست و غير از علي كسي مرد ميدان عمرو نبود- پيغمبر فرمود اجازه مي دهم و از خداوند مسئلت دارم كه ترا بر عمرو نصرت دهد-
سربلند كرد عرض كرد پروردگارا علي برادر من و پسر عم من است مرا تنها نگذار و با چشمي پر از عاطفه و اشك آلود فرمد برو كه خدا يارو مدد كار تو باد.
علي (ع) چون شير ژيان از بالاي خندق سرازير شد و اين رجز را خواند:
لا تعجلن فقد اتاك مجيب صوتك غير عاجز
ذونيته و بصيره و الصدق منجي كل قائز
اني دارجوان اقيم عليك نائحه الجنائز
من ضربه بغلاء يبقي ذكرها بعد الهزائز
در اين رجز مانند يك شاعر فارغ بال كه در كنار يك صفحه گلزاري نشسته باشد و همان وزن و قافيه و همان كلمات را استعمال كرده پاسخ دندان شكن از روي ادب علمي و شهامت شعري به دشمن داد.
علي به او گفت شنيدم تو پيمان بستي كه اگر مردي از قريش يكي از سه چيز از تو بخواهد بپذيري عمرو گفت آري علي گفت اول من ترا دعوت بتوحيد و اسلام مي كنم كه به يگانگي خدا و رسالت محمد(ص) گواهي دهي عمرو گفت از اين سخن درگذر.
علي گفت دوم آنكه از اين راهي كه آمدي برگرد و از جنگ با او در گذر، عمرو گفت اگر اين كار كنم زنان قريش مرا سرزنش كنند زيرا من در جنگ بدر زخمي برداشتم و نذر كردم تا محمد را نكشم روغن بر موي سرم نمالم. علي گفت سوم آنكه ترا به مبارزه خود مي خوانم.
عمرو گفت كه من دوست ندارم به دست من كشته شوي تو هم === نيستي- علي (ع) گفت اما من دوست دارم ترا در راه خدا بكشم.
علي گفت پياده شو تا با هم بجنگيم عمرو پياده شد و مشتي برصورت است بكوفت و شمشيري به پاي اسب زد اسب روي زمين افتاد شمشير ديگري به طرف علي فرو آورد علي به چالاكي با سپر آنرا رد كرد در حالي كه سپر دو نيمه شد و فرق علي را بشكافت علي با عمامه سر خود را بست و باز به ميدان آمد فرمود اي عمر تو خجالت نكشيدي با اين شخصيت براي خود همراه و كمك آوردي در حالي كه علي تنها به جنگ تو آمده عمرو برگشت كه ببيند كه به حمايت او آ,ده علي فورا شمشيري بر پاي او فرو آورد كه آن هيكل قوي الجثه به زمين افتاد از دو طرف قشون همه ناظر آن بودند چون ديدند علي عمرو را زد بانك تهليل و تكبير سر دادند مشركين رو بفرار گذاشتند و مسلمين هلهله و شادي كردند. مسلمين مشركين را تعقيب كردند همه گريختند مشركين مي خواستند بدو نوفل را از مسلمين بخرند پيغمبر فرمود ما را به جثه خبيث اين و پول آنها نيازي نيست آنرا ببريد.
علي پس از لحظه اي آمد سرعمرو را جدا كند او گفت اي علي مرا فريب دادي گفت معني جنگ همين است عمرو آب دهان برصورت علي انداخت علي خشمگين شد و برخاست و چند گامي بزد آنگاه باز گشت تا سر عمرو را جدا كند او گفت چرا منصرف شدي و اكنون باز آمدي؟ علي گفت چون تو آب دهان بصورت من انداختي و در آن حال من خشمناك شدم نخواستم با حال خشم سرتو را جدا كنم بلكه خواستم با انبساط براي رضاي خدا سرجدا كنم.
مولوي اين داستان را با فلسفه عمل عي چنين نقل كرده است:
از علي آموز اخلاق عمل شير حق را دان منزه از دغل
علي سر عمرو را آورد حضور پيغمبر و رسول خدا فرمود: ضربه علي يوم الخندق افضل من عباده الثقلين.
اثر ضربت علي در روز خندق بهتر از عبادت ثقلين است.
علي با اين ضربت پشت احزاب را در هم شكست و دشمنان را برخود لرزاند گريختند ولي باز آرام ننشستند باز در مقام كشتن محمد (ص) و انتقام از مسلمين بودند برگشتند اما با انديشه تهيه لشكري براي جنگ با مسلمين برآمدند.
باج و خراج چيست با مراجعه به كابهاي مختلف و افراد آگاه تعدادي از چيزهايي كه به ع
عصمتبه معنى مصونيتبوده و در باب نبوت داراى مراتب زير است:
الف - عصمت در مقام دريافت، حفظ و ابلاغ وحى;
ب - عصمت از معصيت و گناه;
ج - عصمت از خطا و اشتباه در امور فردى و اجتماعى.
عصمت پيامبران در مرحله نخست، مورد اتفاق همگان است، زيرا احتمال هر نوع لغزش و خطا در اين مرحله، اطمينان و وثوق مردم را خدشهدار مىسازد و ديگر پيامهاى پيامبر مورد اعتماد و اطمينان نخواهد بود، در نتيجه هدف نبوت نقض مىشود.
گذشته از اين، قرآن كريم يادآور مىشود كه خداوند پيامبر را تحت مراقبت كامل قرار داده است تا وحى الهى به صورت صحيح به بشر ابلاغ شود، چنانكه مىفرمايد:‹‹عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا× الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا× ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم واحاط بما لديهم و احصى كل شيء عددا›› (جن/26-28): او آگاه از غيب است، و حقايق غيبى را بر كسى آشكار نمىسازد، مگر آن كس كه مانند پيامبر مورد رضايت او است، پس براى مراقبت از وى، پيش رو و پشتسر او، نگهبانى مىگمارد تا بداند ( محقق شود) كه آنان پيامهاى پروردگارشان را رساندهاند، و خدا به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و همه چيز را شمارش كرده است.
در آيه ياد شده، دو نوع نگهبان براى صيانت از وحى وارد شده است:
الف - فرشتگانى كه پيامبر را از هر سو احاطه مىكنند;
ب - خداوند بزرگ كه بر پيامبر و فرشتگان احاطه دارد.
علت اين مراقبت كامل نيز تحقق يافتن غرض نبوت يعنى رسيدن وحى خداوند به بشر است.
اصل دوم
پيامبران الهى، در عمل به احكام شريعت، از هرگونه گناه و لغزش مصونيت دارند، و اصولا هدف از بعثت پيامبران در صورتى تحقق مىپذيرد كه آنان از چنين مصونيتى برخوردار باشند. زيرا اگر آنان به احكام الهى كه خود ابلاغ مىكنند دقيقا پايبند نباشند، اعتماد به صدق گفتار آنها از ميان مىرود و در نتيجه هدف نبوت تحقق نمىيابد.
محقق طوسى در عبارت كوتاه خود به اين برهان چنين اشاره كرده است:«و يجب في النبي العصمة ليحصل الوثوق فيحصل الغرض» (1) : عصمتبراى پيامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود، وغرض از نبوت تحقق يابد.
عصمت پيامبران از گناه، در آيات گوناگون مورد تاكيد قرآن كريم قرار گرفته است، كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
الف - قرآن پيامبران را هدايتشدگان و برگزيدگان از جانب خداوند مىداند: ‹‹واجتبيناهم وهديناهم الى صراط مستقيم›› (انعام/87).
ب - يادآور مىشود آن كس را كه خدا هدايت مىكند، هيچ كس قادر به گمراه ساختن وى نيست: ‹‹ومن يهد الله فما له من مضل›› (زمر/37).
ج - معصيت را ضلالت مىداند: ‹‹و لقداضل منكم جبلا كثيرا›› (يس/62).
از مجموع اين آيات استفاده مىشود كه پيامبران از هر نوع ضلالت و معصيت پيراستهاند.
افزون بر اين، آن برهان عقلى كه قبلا بر ضرورت عصمت پيامبران اقامه كرديم، بر لزوم عصمت آنان قبل از بعثت نيز دلالت مىكند. زيرا اگر انسانى پاسى از عمر خود را در گناه و گمراهى صرف كند و سپس پرچم هدايت را به دستبگيرد، چندان مورد اعتماد مردم قرار نمىگيرد، ولى كسى كه از آغاز عمر از هرگونه آلودگى پيراسته بوده به خوبى قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود. علاوه غرضورزان و منكران رسالت مىتوانند به سادگى روى گذشتههاى تاريك وى انگشت نهاده و به ترور شخصيت و مخدوش ساختن پيام وى بپردازند. در چنين محيطى، تنها انسانى كه در اثر يك عمر پاكى و درستى «محمد امين» لقب گرفته، مىتواند با شخصيت تابناك خويش، آفتابوار حجاب تبليغات سوء دشمن را كنار زند و با پايدارى واستقامتشگرف خويش، تدريجا محيط تاريك جاهليت را روشن سازد.
گذشته از اين، بديهى است انسانى كه از آغاز زندگى داراى مقام عصمت از گناه بوده است، از انسانى كه فقط پس از بعثت داراى چنين مقامى شده است، برتر است و نقش هدايتى او نيز بيشتر خواهد بود، و مقتضاى حكمت الهى اين است كه فعل احسن و اكمل را برگزيند.
اصل سوم
پيامبران، علاوه بر عصمت از گناه، در موارد زير نيز مصون از خطا بودهاند:
الف - داورى در منازعات: پيامبران از جانب خدا ماموريت داشتهاند كه بر طبق موازين قضا داورى كنند، يعنى از مدعى شاهد بطلبند، و اگر مدعى شاهدى نداشت، از منكر سوگند بخواهند، وهيچگاه با اين ميزان الهى مخالفت نكردهاند. ولى ممكن استشاهد عمدا يا سهوا بر خلاف واقع گواهى داده، ويا منكر به دروغ يا از روى اشتباه سوگند ياد كند و در نتيجه حكم پيامبر مطابق واقع نباشد، اين نوع مخالفت ضررى به عصمت پيامبران نمىزند، زيرا او مامور استبر طبق ميزان الهى قضاوت كند، و آنجا كه داورى او بر خلاف واقع باشد، او از خطاى حكم خود آگاه است، گرچه به خاطر مصالح اجتماعى مامور به عمل بر وفق آن نمىباشد.
ب - تشخيص موضوعات احكام دينى مثلا فلان مايع شراب استيا نه.
ج - مسائل اجتماعى و تشخيص مصالح ومفاسد امور.
د - مسائل عادى زندگى.
دليل عصمت در موارد سه مورد اخير، اين است كه در ذهن غالب افراد، خطا در اينگونه مسائل با خطا در احكام دينى ملازمه دارد. در نتيجه، ارتكاب خطا در اين مسائل، اطمينان مردم را نسبتبه شخص پيامبر خدشهدار ساخته و نهايتا مايه خدشهدار شدن غرض بعثت مىگردد. هرچند لزوم عصمت در دو صورت نخست، روشنتر از عصمت در صورت اخير است.
اصل چهارم
يكى از مراتب عصمت آن است كه در وجود پيامبران امورى نباشد كه مايه دورى گزيدن مردم از آنان است. همگى مىدانيم برخى از بيماريهاى جسمى، يا برخى از خصلتهاى روحى كه حاكى از دنائت و پستى انسان است، مايه تنفر و انزجار مردم مىكردد. طبعا پيامبران بايستى از اينگونه معايب جسمى و روانى منزه باشند، زيرا انزجار مردم از پيامبر و دورى گزيدن از او، با هدف بعثت - كه ابلاغ رسالات الهى توسط پيامبر به آنان است - منافات دارد.
نيز يادآور مىشويم كه حكم عقل در اينجا به معنى كشف يك واقعيت است، و اينكه، با توجه به حكمتخدا بايد كسانى به پيامبرى برگزيده شوند كه پيراسته از چنين عيوبى باشند. (2)
اصل پنجم
حكم قاطع عقل و داورى صريح قرآن را درباره لزوم عصمت پيامبران دانستيم، ولى در اين زمينه برخى از آيات - در بدونظر - حاكى از صدور گناه از آنان مىباشد (مانند آيات وارده در باره حضرت آدم و غير آن). در اين موارد چه بايد گفت؟
در پاسخ بايد خاطر نشان ساخت: مسلما، به حكم اينكه هيچگونه تناقضى در قرآن راه ندارد، بايد با توجه به قرائن موجود در خود آيات، به مراد واقعى آنها پى برد، و در اين موارد ظهور بدوى هرگز نمىتواند ملاك قضاوت و داورى عجولانه قرار گيرد. خوشبختانه مفسران و متكلمان بزرگ شيعه، به تفسير اين آيات پرداخته، و حتى برخى از آنان در اين باره كتابهاى مستقلى تاليف كردهاند. از آنجا كه بحث درباره تكتك اين آيات از گنجايش اين رساله بيرون است، علاقمندان مىتوانند به كتب مزبور مراجعه كنند. (3)
اصل ششم
عامل و منشا عصمت را مىتوان در دو چيز خلاصه كرد:
الف - پيامبران (و اولياى خاص الهى) از حيث معرفت و شناختخداوند در پايه بسيار رفيعى قرار دارند كه هيچگاه رضا و خشنودى حضرت حق را با چيزى عوض نمىكنند. به عبارت ديگر، درك آنان از عظمت الهى و جمال وجلال شگرف وى، مانع از آن مىشود كه به چيزى غير از خدا توجه نمايند، و انديشهاى جز رضاى خدا را در سر بپرورند. اين مرتبه از معرفت همان است كه امير مؤمنان عليه السلام مىفرمايد: ما رايتشيئا الاو رايت الله قبله وبعده و معه: هيچ چيز را نديدم مگر آنكه پيش و پس و همراه با ديدن آن، خدا را ديدم. و امام صادق عليه السلام نيز مىفرمايد: «و لكني اعبده حبا له وتلك عبادة الكرام» (4) : من خدا را از روى دوستى با او پرستش مىكنم، و چنين است عبادت بزرگواران.
ب - آگاهى كامل پيامبران از نتايج درخشان طاعت وپىآمدهاى سوء معصيت، سبب مصونيت آنان از نافرمانى خدا مىباشد. البته عصمت گسترده و همهجانبه، مخصوص گروه خاصى از اولياى الهى است، ولى در عين حال برخى از مؤمنان پرهيزگار نيز، در بخش عظيمى از افعال خويش، از ارتكاب گناه مصون مىباشند، مثلا يك فرد متقى هرگز به هيچ قيمتى دستبه خودكشى نمىزند، يا افراد بىگناه را نمىكشد. (5) بالاتر از اين، حتى افراد عادى هم نسبتبه برخى از امور مصونيت دارند. فىالمثل هيچ فردى به هيچ قيمتحاضر نمىشود به سيم لختى كه برق در آن جريان دارد، دستبزند. پيداست كه مصونيت در اينگونه موارد، ناشى از علم قطعى شخص به آثار سوء عمل خويش است; حال اگر چنين علمى در مورد تبعات بسيار خطرناك گناهان نيز حاصل گردد، قويا مايه مصونيت فرد از گناه خواهد بود.
اصل هفتم
با توجه به منشا عصمت، يادآور مىشويم كه عصمتبا آزادى و اختيار معصوم منافات ندارد، بلكه فرد معصوم با وجود داشتن معرفت كامل نسبتبه خدا و آثار اطاعت و معصيت، مىتواند گناهى را انجام دهد، هرچند از اين قدرت هرگز استفاده نمىكند. درست مانند پدر مهربان نسبتبه فرزند خود كه بر كشتن فرزندش قدرت دارد، ولى هرگز اين كار را انجام نمىدهد. روشنتر از اين، عدم صدور قبيح از خداوند است. خداى قادر مطلق مىتواند افراد مطيع را وارد دوزخ ساخته و بالعكس اشخاص عاصى را وارد بهشت نمايد،ولى عدل وحكمت وى مانع از آن است كه چنين فعلى را انجام دهد. از اين بيان روشن مىشود كه ترك گناه و انجام عبادت و طاعت، براى معصومين افتخار بزرگى است، زيرا آنان در عين توانايى بر گناه، هيچ گاه مرتكب آن نمىشوند.
اصل هشتم
ما، در عين اعتقاد به عصمت تمام پيامبران، عصمت را ملازم با نبوت نمىدانيم. چه، ممكن است فردى معصوم باشد اما پيامبر نباشد. قرآن كريم درباره حضرت مريم مىفرمايد:‹‹يا مريم ان الله اصطفاك وطهرك واصطفاك على نساءالعالمين›› (آل عمران/42): اى مريم خداوند تورا از ميان زنان برگزيد، و از گناه پاك گردانيد، و بر زنان جهان برترى داد. از اينكه قرآن در مورد مريم لفظ «اصطفاء» را به كار برده، روشن مىشود كه وى معصوم بوده است، زيرا در باره پيامبران نيز واژه «اصطفاء» به كار رفته است:‹‹ان الله اصطفى آدم و نوحا وآل ابراهيم وآل عمران على العالمين›› (آل عمران/32).
گذشته از اين، در آيه مزبور از تطهير مريم سخن به ميان آمد، و مقصود پاكى وى از هر نوع پليدى است، نه تبرئهاش از اتهام گناه در مورد فرزندش كه يهود او را متهم ساخته بودند. زيرا تبرئه مريم ازاين گناه، در همان روزهاى نخست تولد عيسى عليه السلام با تكلم وى (6) به اثبات رسيد و ديگر نيازى به اين بيان مجدد نيست.
گذشته از اين، آيه تطهير مريم به حكم سياق آيات مربوط به دورانى است كه او ملازم محراب بوده وهنوز به عيسى باردار نشده بود، بنابر اين اتهامى به ميان نيامده بود تا تطهير مربوط به آن اتهام باشد.
پىنوشتها:
1. كشف المراد، ص349، بحث نبوت.
2.داورى خرد در اين مورد يك داورى قطعى است. بنابر اين، برخى از رواياتى كه درباره «ايوب» پيامبر عليه السلام وارد شده و حاكى از ابتلاى او به بيماريهاى تنفرآور مىباشد، گذشته از اينكه با حكم قطعى عقل مخالفت دارد، با رواياتى نيز كه از ائمه اهل بيت عليهم السلام رسيده است مخالف است. امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوار خود نقل مىكند: حضرت ايوب، در طول بيمارى خود، بوى بد يا صورت نازيبا پيدا نكرد و هرگز از بدن او چرك و خون و چيزى كه مردم از آن تنفر دارند بيرون نيامد. سنتخدا درباره انبيا و اولياى گرامى خود، چنين است. دورى مردم از ايوب، به علت فقر مالى وضعف ظاهرى او بود، ولى آنان از مقام و منزلت او در نزد خدا آگاه نبودند (خصال، ج1، ابواب هفتگانه، حديث107- ص400) طبعا رواياتى كه بر خلاف اين مطلب دلالت دارند، پايه اساسى نداشته و قابل قبول نيستند.
3. تنزيه الانبياء، سيد مرتضى; عصمة الانبياء، فخر الدين رازي; مفاهيم القرآن، جعفر سبحانى، ج5، بخش عصمت پيامبران.
4. بحار الانوار، 70/22.
5. امير مؤمنان درباره اين گروه مىفرمايد:« هم والجنة كمن قد رآها و هم فيها منعمون، وهم و النار كمن قد رآها و هم فيها معذبون»: آنان نسبتبه بهشتبسان كسى مىباشند كه آن را ديده و از نعمتهاى آن برخوردار مىباشند، و نسبتبه دوزخ همانند كسى مىباشند كه آن را ديده و گرفتار عذاب آن شدهاند. (نهج البلاغه، خطبه همام شماره193).
6. فاشارت الي...(طه/29).
منشور عقايد اماميه صفحه 110
استاد جعفر سبحانى
عصمت نبوت
ظهور پيغمبران خدا نظريه وحى را كه در فصل سابق گذشت تاييد مىكند پيغمبران خدا مردانى بودند كه دعوى وحى و نبوت نمودند و براى دعوى خود حجت قاطع اقامه كردند و مواد دين خدا را كه همان قانون سعادتبخش خدايى است،به مردم تبليغ نموده در دسترس عموم گذاشتند و چون پيغمبران كه با وحى و نبوت مجهز بودند،در هر زمان كه ظاهر شدند بيش از يك فرد يا چند فرد نبودند،خداى متعال هدايتبقيه مردم را با ماموريت دعوت و تبليغ كه به پيغمبران خود داده،تتميم و تكميل فرمود.
و از اينجاست كه پيغمبر خدا بايد با صفت عصمت متصف باشد،يعنى در گرفتن وحى از جانب خدا و در نگهدارى آن و در رسانيدن آن به مردم از خطاى مصون باشد و معصيت (تخلف از قانون خود) نكند،زيرا-چنانكه گذشت-تلقى وحى و حفظ و تبليغ آن سه ركن هدايت تكوينى مىباشند و خطا در تكوين معنا ندارد.
گذشته از اينكه معصيت و تخلف از مؤداى دعوت و تبليغ خود،دعوتى است عملى به ضد دعوت و موجب سلب وثوق و اطمينان مردم است از راستى و درستى دعوت و در نتيجه غرض و هدف دعوت را تباه مىكند.خداى متعال در كلام خود به عصمت پيغمبران اشاره نموده مىفرمايد: و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم (9)
و باز مىفرمايد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم (10) .
پىنوشتها:
1-يعنى:«و پيغمبران را به سوى خود جمعآورى كرديم (به غير ما نمىپردازند و از غير ما اطاعت نمىكنند) و به راهى راست رسانيديم»، (سوره انعام،آيه 87)
2-يعنى:«تنها اوست كه داننده غيب است و به غيب خود كسى را مسلط نمىكند مگر پسنديدگان را از پيغمبران و در اين صورت از پس و پيش او (پيغمبر يا وحى) مراقبت كامل و رصدى به راه مىاندازد كه محققا پيامهاى خداى خود را برسانند»، (سوره جن،آيه 26-28)
شيعه در اسلام صفحه 141 تاليف: علامه سيد محمد حسين طباطبايى
خداوند حكيم انسانهاى والايى را براى هدايت و راهنمايى بشر برانگيخته و آنان را حامل پيام خويش براى افراد بشر قرار داده است. اينان، همان پيامبران و رسولانند كه واسطه جريان فيض هدايت از سوى خداوند به بندگان مىباشند، و اين فيض از نخستين روزى كه بشر شايستگى بهرهگيرى از آن را يافته، از جانب خدا نازل گرديده و تا عصر پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نيز ادامه داشته است.بايد دانست آيين هر پيامبرى نسبتبه زمان و امتخود كاملترين آيين بوده است، و اگر اين فيض الهى مستمر نبود بشر به حد كمال نمىرسيد.
از آنجا كه خلقت انسان، فعل خداى «حكيم» است طبعا آفرينش او هدف وغرض دارد، و با توجه به اينكه در وجود انسان علاوه بر غرايز كه با حيوان مشترك است،عقل و خرد نيز هستبايد غرض و هدف از خلقت وى، هدفى معقول باشد.
از طرف ديگر، عقل و خرد انسان هرچند در پيمودن راه تكامل او مؤثر و لازم است، اما كافى نيست، و اگر در هدايت انسان به عقل و خرد قناعتشود او هرگز راه كمال را به طور كامل نخواهد شناخت. براى نمونه، پى بردن به مبدء و معاد يكى از مهمترين مسائل فكرى بشر بوده است.بشر مىخواهد بداند از كجا آمده، چرا آمده، و به كجا خواهد رفت؟ ولى عقل و خرد به تنهايى از عهده تبيين كامل اين مسائل بر نمىآيد. گواه روشن اين امر آن است كه،با همه ترقى كه بشر معاصر در علم و دانش كرده است،هنوز بخش عظيمى از انسانها بتپرست مىباشند.
نارسايى عقل و دانش بشر منحصر به موضوع مبدء و معاد نيست، بلكه وى در بسيارى از مسائل حياتى نيز نتوانسته است طريق استوارى را برگزيند. ديدگاههاى مختلف و متعارض بشر در مسائل اقتصادى، اخلاقى، خانوادگى وغيره نشانه نارسايى وى از درك صحيح اين مسائل مىباشد، و به همين علت است كه مىبينيم مكتبهاى متعارض پديد آمده است.
با توجه به نكته فوق، عقل صحيح حكم مىكند كه به مقتضاى حكمت الهى بايد مربيان و رهبران الهى مبعوث شوند تا راه صحيح زندگى را به بشر بياموزند.
كسانى كه تصور مىكنند هدايتهاى عقلى مىتواند جايگزين هدايتهاى آسمانى شود بايد به دو مطلب توجه كنند:
1. خرد و دانش بشر در شناخت كامل انسان و اسرار هستى و گذشته و آينده سير وجودى او ناقص و نارساست،در حاليكه آفريننده بشر به حكم اينكه هر صانعى مصنوع خود را مىشناسد، از انسان و ابعاد و اسرار وجود او كاملا آگاه است.ودر قرآن به اين دليل اشاره كرده مىفرمايد:;ژخ÷;ژخ÷الا ندارد، و اوست دقيق وآگاه. يعلم من خلق وهو اللطيف الخبير›› (ملك/14): آيا آنكس كه آفريده است (به آفريده خود) علم
2. انسان به مقتضاى غريزه حب ذات، آگاهانه يا ناخودآگاه، پيوسته به دنبال منفعتجوييهاى شخصى است و در برنامهريزى نمىتواند از دايره منافع فردى و گروهى به طور كامل صرفنظر كند. طبعا برنامههاى بشرى از جامعيت كامل برخوردار نخواهد بود،ولى برنامه پيامبران چون از جانب خداوند است از چنين نقصانى منزه است.
با توجه به اين دو نكته بايد گفت كه بشر هيچگاه از هدايتهاى الهى و برنامههاى پيامبران بىنياز نبوده و نخواهد بود.
منشور عقايد اماميه صفحه 97
6 اصل در مورد ويژگيهاى نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم
دعوت پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ويژگيهايى دارد، كه مهمترين آنها چهار چيز است و ما در طى سه اصل به بيان آنها مىپردازيم.
اصل اول
دعوت و آيين پيامبر اسلام جهانى است و به قوم و منطقه خاصى اختصاص ندارد، چنانكه مىفرمايد:‹‹و ما ارسلناك الاكافة للناس بشيرا و نذيرا›› (سباء/28): ما تو را، بشارت دهنده و ترساننده، براى عموم مردم فرستاديم. نيز مىفرمايد: ‹‹و ما ارسلناك الارحمة للعالمين›› (انبياء/107). از اين روى مىبينيم وى در دعوتهاى خود از لفظ «الناس» بهره گرفته و مىگويد: ‹‹يا ايها الناس قد جاءكم الرسول بالحق من ربكم فآمنوا خيرا لكم›› (نساء/170): اى مردم رسولى از جانب پروردگار شما به حق نزد شما آمده است، پس به او ايمان آوريد كه براى شما بهتر است.
البته آن حضرت زمانى كه دعوت خويش را آغاز كرد، به طور طبيعى انذار خود را در مرحله نخست متوجه قوم خود فرمودتا جمعيتى را كه پيش از او براى آنان بيم دهندهاى نيامده بود، انذار كند ‹‹لتنذر قوما ما اتاهم من نذير من قبلك››(سجده/3). ولى اين به معناى آن نبود كه قلمرو رسالت وى محدود به ارشاد گروهى خاص است. بدين جهت، گاه مىبينيم كه قرآن در عين اينكه جمعيتخاصى را مورد دعوت قرار مىدهد، بلافاصله آن را براى همه كسانى نيز كه دعوت او مىتواند به آنان برسد حجت مىشمرد و مىفرمايد:‹‹و اوحي الي هذا القرآن لانذركم به و من بلغ›› (انعام/19): اين قرآن بر من وحى شده تا به وسيله آن، شما و همه كسانى را كه اين پيام به آ نان مىرسد، انذار كنم.
بديهى است كه پيامبران در درجه نخستبايستى قوم خود را به آيين خود دعوت كنند، خواه دعوت آنان جهانى باشد و خواه منطقهاى. قرآن در اين مورد يادآور مىشود كه «هيچ پيامبرى را جز به زبان قوم خويش نفرستاديم: ‹‹و ما ارسلنا من رسول الابلسان قومه ليبين لهم›› (ابراهيم/4) ولى چنانكه گفتيم ارسال رسول به زبان قوم خويش، هرگز به معنى انحصار دعوت به آن گروه نيست.
اصل دوم
نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نبوت خاتم مىباشد، همچنانكه شريعت او ريعتخاتم، و كتاب او نيز خاتم كتابهاى آسمانى استيعنى پس از وى ديگر پيامبرى نخواهد آمد، و شريعت او به صورت جاودانه تا روز رستاخيز باقى خواهد ماند. از خاتميت نبوت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دومطلب استفاده مىشود:
1. اسلام، ناسخ شرايع پيشين است و با آمدن آن شريعتهاى گذشته ديگر رسميت ندارند.
2. در آينده شريعتسماوى ديگرى نخواهد آمد و ادعاى هر نوع شريعت جديد آسمانى مردود است.
موضوع خاتميت، در قرآن و احاديث اسلامى به صورت روشن مطرح شده است، به گونهاى كه براى احدى جاى ترديد باقى نمىگذارد. در اين مورد به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
‹‹ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول اللهو خاتم النبيين و كان الله بكل شيء عليما›› (احزاب/40): «محمد پدر هيچيك از شماها نبوده، بلكه وى رسول خدا و خاتم پيامبران است، و خدا به هرچيزى دانا است».«خاتم» به معنى انگشتر است. در عصر نزول اسلام، مهر افراد، نگين انگشتر آنان بود كه با آن نامهها را مهر مىكردند، به نشانه اينكه پيام به پايان رسيده است. با توجه به اين نكته، مفاد آيه فوق اين است كه با آمدن پيامبر اسلام، طومار نبوت و پيامبرى مهر پايان خورده و پرونده نبوت بسته شده است.
ضمنا از آنجا كه «رسالت» عبارت از ابلاغ و رساندن پيامهايى است كه از طريق وحى دريافت مىگردد، طبعا رسالت الهى بدون نبوت نخواهد بود، و در نتيجه ختم نبوت ملازم با ختم رسالت نيز هست. (1)
در اين زمينه از ميان احاديث گوناگون، كافى استبه حديث «منزلت» اشاره كنيم: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم زمانى كه در جريان جنگ تبوك، على را جانشين خود در مدينه قرار داد، به وى فرمود: «الا ترضى ان تكون مني بمنزلة هارون من موسى الاانه لا نبي بعدي» (2) : آيا خشنود نيستى كه منزلت تو نسبتبه من همانند منزلتت هارون نسبتبه موسى باشد،جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود.
گذشته از حديث «متواتر» منزلت، مجموعه احاديث مربوط به خاتميت نيز به صورت تواتر اجمالى نقل شده است. (3)
اصل سوم
راز جاودانگى شريعت اسلام در دو چيز نهفته است:
الف - شريعت اسلام، براى تامين نياز طبيعى و فطرى بشر به هدايتهاى الهى، كاملترين برنامه را ارائه كرده است، به گونهاى كه بهتر و كاملتر از آن قابل تصور نيست.
ب - در قلمرو احكام عملى نيز يك رشته اصول و كليات جامع و ثابت را بيان نموده كه مىتواند پاسخگوى نيازهاى نو بنو و متنوع بشر باشد. گواه روشن اين امر آن است كه فقهاى اسلام (بويژه شيعه) در طى چهارده قرن توانستهاند به تمام نيازهاى جوامع اسلامى در زمينه احكام عملى پاسخ گويند، و تاكنون موردى پيش نيامده است كه فقه اسلامى از پاسخ گفتن به آن ناتوان باشد. امور زير در تحقق اين هدف مفيد و مؤثر بودهاند:
1. حجيت عقل: اعتبار و حجيت عقل در مواردى كه صلاحيت قضاوت و داورى دارد، يكى از طرق استنباط وظايف بشر در طول زندگى است.
2. رعايت اهم در موارد تزاحم با مهم: مىدانيم كه احكام اسلام، ناشى از يك رشته ملاكات واقعى و مصالح و مفاسد ذاتى (يا عارضى) در اشياست كه برخى از آنها را عقل به دست مىآورد و برخى ديگر را شرع بيان مىكند. با شناخت اين ملاكات، طبعا فقيه مىتواند در موارد تزاحم آنها، اهم را بر مهم ترجيح داده و مشكل را حل كند.
3. فتح باب اجتهاد: گشوده بودن باب اجتهاد به روى امت اسلامى - كه از افتخارات و امتيازات تشيع استخود از عوامل تضمين كننده خاتميت آيين اسلام است، زيرا در پرتو اجتهاد زنده و مستمر، حكم مسائل و حوادث جديد همواره از قواعد كلى اسلامى استنباط مىشود.
4. احكام ثانويه: در شريعت اسلام علاوه بر احكام اوليه، يك رشته احكام ثانويه وجود دارد كه مىتواند بسيارى از مشكلات را حل كند. فىالمثل، در جايى كه تطبيق حكمى بر موردى، مايه عسر و حرج يا زيان و ضرر افرادى گردد (با توجه به شرايطى كه در فقه بيان شده است) اصولى چون قاعده نفى حرج يا لا ضرار مىتواند به توانايى شريعت در شكستن بنبستها و رفع تنگناها كمك نمايد. قرآن كريم مىفرمايد: ‹‹و ما جعل عليكم في الدين من حرج›› (حج/78). رسول گرامى نيز اعلام مىدارد: «لا ضرر و لا ضرار ». بايد گفت مكتبى كه اين دو قاعده و نظائر آن را دارد، هيچگاه پيروان آن در زندگى به بنبست كشيده نخواهند شد.
بحث مشروح درباره خاتميتبر عهده كتب كلامى است.
اصل چهارم
يكى از ويژگيهاى شريعت اسلامى، اعتدال و سهولت درك مفاهيم و احكام آن است، كه اين امر را مىتوان يكى از مهمترين عوامل نفوذ و گسترش اين دين در ميان اقوام و ملل مختلف جهان دانست. اسلام در موضوع خداپرستى، توحيدى ناب و روشن را مطرح مىكند كه دور از هرگونه ابهام و پيچيدگى است. تنها سوره توحيد در قرآن مىتواند گواه اين مدعا باشد چنانكه اين كتاب مقدس در باب مقام و منزلت انسان نيز بر اصل تقوى تكيه مىكند كه خود به نوعى دربرگيرنده همه خصال والاى اخلاقى است. در حوزه احكام عملى نيز مشاهده مىكنيم كه اسلام هرگونه عسر و حرجى را نفى مىكند و پيامبر، خود را آورنده شريعتى سهل و آسان معرفى مىكند: «جئتبشريعة سهلة سمحة».
محققان منصف و بى غرض حتى از ميان دانشوران غير مسلمان صريحا اذعان نمودهاند كه مهمترين عامل گسترش سريع آيين اسلام، وضوح و جامعيت احكام و تعاليم اين دين بوده است، براى نمونه دكتر گوستاولوبون، دانشمند مشهور فرانسوى، مىگويد:
رمز پيشرفت اسلام در همان سهولت و آسانى آن نهفته است. اسلام از مطالبى كه عقل سالم از پذيرش آن امتناع مىورزد و در اديان ديگر نمونههاى آن بسيار است، مبراست. هرچه فكر كنيد سادهتر از اصول اسلام نمىيابيد كه مىگويد: خدا يگانه است; مردم همگى در برابر خدا يكسانند; انسان با انجام چند فريضه دينى به بهشت و سعادت مىرسد، و با روى گرداندن از آن به دوزخ مىافتد. همين روشنى و سادگى اسلام و دستورات آن، كمك زيادى به پيشرفت اين دين در جهان كرد. مهمتر از اين آن ايمان محكمى است كه اسلام در دلها ريخته است; ايمانى كه هيچ شبههاى قادر به كندن آن نيست.
اسلام، همان گونه كه براى اكتشافات علمى از هر دينى مناسبتر و ملايمتر است، درباره واداشتن مردم به گذشت نيز بزرگترين دينى است كه مىتواند تهذيب نفوس و اخلاق را به عهده گيرد. (4)
اصل پنجم
كتابهاى آسمانى كه پيامبران پيشين آن را عرضه كردهاند، مع الاسف پس از آنان بتدريج در اثر غرضورزى خودكامگان دستخوش تحريف گرديده است. اين مطلب را، علاوه بر قرآن، شواهد تاريخى هم تاييد مىكند. چنانكه مطالعه خود اين كتب و دقت در محتواى آنها نيز بر آن دلالت دارد، زيرا در آنها يك رشته مطالبى وارد شده است كه هرگز نمىتواند مورد تاييد وحى الهى باشد. بگذريم كه انجيل كنونى بيشتر صورت زندگىنامه حضرت مسيح را دارد كه در آن ماجراى به دار آويخته شدن وى نيز توضيح داده شده است. اما به رغم تحريفات آشكار در كتب آسمانى پيشين، قرآن كريم از هر نوع افزايش و كاهش مصون مانده است. پيامبر گرامى اسلام يكصد و چهارده سوره كامل قرآنى از خود به يادگار نهاده و تحويل جهان داده است و نويسندگان وحى - خصوصا حضرت على عليه السلام كه از روز نخست وحى الهى را مىنوشت، آن را نگاشتهاند. خوشبختانه، با وجود گذشت 15 قرن از نزول قرآن، نه چيزى از آيات و سورههاى قرآن كم شده و نه چيزى بر آنها افزوده شده است. اينك به برخى از دلايل و موجبات عدم تحريف قرآن اشاره مىكنيم:
1.چگونه امكان دارد كه تحريف به قرآن راه يابد، در حاليكه خداوند حفظ و صيانت آن را تضمين كرده است، چنانكه مىفرمايد: ‹‹انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون›› (حجر/9): ما خود قرآن را فرو فرستاده و خود نيز نگهبان آن هستيم.
2. خداوند راه يافتن هر نوع باطل به ساحت قرآن را نفى كرده و مىفرمايد:‹‹لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد›› (فصلت/44): باطل از هيچ سو به ساحت قرآن راه ندارد، آن از جانب خداوند حكيم و ستوده نازل شده است.
باطل كه خداوند راه يافتن آن را به قرآن نفى كرده،هر باطلى است كه مايه وهن قرآن گردد، و از آنجا كه كم يا زياد كردن الفاظ و آيات قرآن مسلمامايه سستى و وهن آن مىگردد لذا قطعا هيچگونه كاهش يا افزايشى به ساحت اين كتاب شريف راه نيافته است.
3. تاريخ گواهى مىدهد كه مسلمانان به آموزش و حفظ قرآن عنايت ويژهاى داشتند در ميان عربهاى زمان پيامبر، حافظههاى قوى و نيرومندى وجود داشت كه با يك بار شنيدن، خطبهاى طولانى را حفظ مىكردند، بنابر اين چگونه مىتوان گفت چنين كتابى كه اين همه قارى و حافظ و علاقمند داشته، تحريف شده است؟!
4. شكى نيست كه امير مؤمنان عليه السلام در بعضى از مسائل با خلفا اختلاف نظر داشت و مخالفتخود را نيز به صورت منطقى در موارد گوناگون آشكار مىكرد، كه يكى از آنها خطبه شقشقيه و نيز مناشدات معروف آن حضرت است. در عين حال مىبينيم كه آن حضرت در سراسر زندگى خود، حتى يك كلمه هم درباره تحريف قرآن سخن نگفته است، حال اگر (العياذ بالله) چنين كارى صورت گرفته بود،مسلما به هيچوجه ايشان در باره آن سكوت نمىورزيد. بلكه بالعكس آن حضرت پيوسته به تدبر در قرآن دعوت مىكرد و مىفرمود:«ليس لاحد من بعد القرآن من فاقة ولا بعد القرآن من غنى فكونوا من حرثته و اتباعه» (5) : اى مردم براى كسى در صورت پيروى از قرآن فقر و نيازى نيست، و بدون پيروى از قرآن، غنا و بى نيازيى وجود نخواهد داشت، بنابر اين در سرزمين زندگى خود بذر قرآن را بيفشانيد و از پيروان آن باشيد.
با توجه به دلايل ياد شده و نظاير آن، علماى بزرگ شيعه اماميه به پيروى از اهل بيت عليهم السلام از دير زمان تاكنون بر مصونيت قرآن از تحريف تاكيد نمودهاند، كه از آن ميان مىتوان به افراد زير اشاره نمود:
1. فضل بن شاذان (متوفاى 260ه.ق، كه در عصر ائمه عليهم السلام مىزيسته است) در كتاب الايضاح/217.
2. شيخ صدوق(م381ه. ق) در كتاب الاعتقادات/93.
3. شيخ مفيد (م413ه.ق) در كتاب اجوبة المسائل السروية، مطبوع در مجموعة الرسائل/ص266.
4. سيد مرتضى (م436ه.ق) در كتاب جواب المسائل الطرابلسيات، كه كلام وى را شيخ طبرسى در مقدمه مجمع البيان آورده است.
5. شيخ طوسى معروف به شيخ الطائفه(م460ه.ق) در كتاب التبيان، 1/3.
6. شيخ طبرسى(م548ه.ق) در مقدمه كتاب خود، مجمع البيان، بر عدم تحريف قرآن تصريح و تاكيد كرده است.
7. سيد بن طاووس(م664ه.ق) دركتاب «سعد السعود» (ص 144) مىگويد: عدم تحريف، راى اماميه است.
8. علامه حلى (م726ه.ق) در كتاب اجوبة المسائل المهناويه (ص 121) مىگويد: «حق اين است كه هيچگونه زياده و نقيصهاى در قرآن راه نيافته است و من از قول به تحريف به خدا پناه مىبرم، زيرا اين امر موجب شك در معجزه متواتر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىگردد».
************************
ما در اينجا به ذكر نام علماى شيعه كه منكر تحريف بودهاند پايان مىدهيم، و تاكيد مىكنيم كه اين عقيده، پيوسته مورد نظر بزرگان علماى اماميه در اعصار گوناگون بوده است، چنانكه در عصر حاضر نيز همه مراجع شيعه، بدون استثنا، داراى چنين عقيدهاى مىباشند.
اصل ششم
در كتب حديث و تفسير رواياتى وارد شده است كه برخى آنها را دليل بر تحريف قرآن قرار دادهاند، ولى بايد توجه نمود كه:
اولا، اكثر اين روايات از طريق افراد و كتابهايى نقل شده كه از وثاقت و اعتبار لازم برخوردار نيستند، مانند كتاب قراءات احمد بن محمد سيارى (م286) كه علماى رجال، روايات او را ضعيف خوانده، و مذهب او را فاسد دانستهاند (6) يا كتاب على بن احمد كوفى (م352) است كه علماى رجال درباره او گفتهاند: در پايان عمر راه غلو را در پيش گرفت. (7)
ثانيا، قسمتى از اين روايات، كه بر تحريف حمل شده است، جنبه تفسيرى دارد. به عبارت ديگر، مفاد كلى آيه در روايت تطبيق بر مصداق شده، و عدهاى تصور كردهاند كه تفسير و تطبيق مزبور جزء قرآن بوده و از آن حذف گرديده است. مثلا «صراط مستقيم» در سوره حمد، در روايات به «صراط پيامبر و خاندان او» تفسير شده، و پيداست كه چنين تفسيرى، تطبيق كلى بر فرد اعلاى آن است. (8)
امام خمينيرحمه الله رواياتى را كه از آنها تحريف برداشتشده بر سه دسته تقسيم كرده است:
الف - روايات ضعيف، كه با آن نمىتوان استدلال كرد;
ب - روايات ساختگى، كه شواهد جعلى بودن در آنها نمايان است;
ج - روايات صحيح، كه اگر در مفاد آنها كاملا دقت گردد روشن مىشود كه مقصود از تحريف در آيات قرآن، تحريف معانى آنهاست نه تغيير الفاظشان. (9)
ثالثا، كسانى كه مىخواهند عقيده واقعى پيروان يك مذهب را به دست آورند بايد به كتابهاى عقيدتى و علمى آنها رجوع كنند، نه به كتابهاى حديثى كه نظر مؤلف از تاليف آن، بيشتر گردآورى مطالب بوده و تحقيق آن را به ديگران واگذار كرده است. همچنين مراجعه به آراى شاذ از پيروان يك مذهب براى شناخت عقايد مسلم آن مذهب كافى نبوده و اصولا استناد به قول يك يا دو نفر در مقابل اكثريت قاطع دانشمندان آن فرقه، ملاك صحيحى براى قضاوت نيست.
در خاتمه بحث از تحريف، ضرورى است چند نكته را يادآور شويم:
1. متهم كردن مذاهب اسلامى يكديگر را به تحريف قرآن، خاصه در عصر كنونى، جز به نفع دشمنان اسلام نخواهد بود.
2. اگر برخى از علماى شيعه كتابى درباره تحريف قرآن نوشتهاند، بايستى نظريه شخصى خود او تلقى شود، نه نظريه اكثريت قاطع علماى شيعه. لذاست كه مىبينيم پس از انتشار كتاب مزبور، رديههاى زيادى از سوى علماى شيعه بر ضد آن نوشته شده است; همانگونه كه وقتى در سال 1345ه.ق از طرف يكى از علماى مصر كتاب «فرقان» با استناد به پارهاى روايات درباره نسخ يا انساء تلاوت آياتى از قرآن كه در كتب حديث اهل سنت آمده است، به عنوان اثبات تحريف در قرآن نوشته شد، از طرف علماى ازهر مردود شناخته شد و كتاب مزبور مصادره گرديد.
3.كتاب آسمانى همه مسلمانان جهان قرآن مجيد است كه مجموع آن را 114 سوره كه نخستين آن را سوره «الحمد» وآخرين آن را سوره «الناس» تشكيل مىدهد، و در اين كتاب كلام الهى، «قرآن» ناميده شده و با صفاتى چون مجيد، كريم و حكيم (10) معرفى گرديده است. و مسلمانان احيانا آن را «مصحف»مىنامند، و مصحف در لغت عرب به مجموعهاى از برگهاى نوشته شده مىگويند كه در يك جا گرد آيد. و نقل شده است كه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، آنگاه كه مجموع سورههاى قرآن يك جا گرد آمد از سوى برخى صحابه اسم مصحف براى آن پيشنهاد شد. (11)
بنابر اين مصحف به مجموعهاى از برگهاى نوشته شده و گرد آمده به صورت يك كتاب مىگويند خواه قرآن باشد يا غير آن. وقرآن نامه اعمال را «صحف» مىنامد و مىفرمايد:‹‹واذا الصحف نشرت›› (تكوير/10): آنگاه كه نامههاى اعمال گشوده شود، همچنانكه ديگر كتابهاى آسمانى را «صحف» مىنامد، و مىفرمايد: ‹‹صحف ابراهيم وموسى›› ( اعلى/19): كتابهاى ابراهيم و موسى.
اين آيات نشان مىدهد كه لفظ صحيفه يا مصحف معنى وسيعى داشته است، هرچند پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يكى از نامهاى قرآن نيز بشمار آمده است.
از اين جهت تعجب نخواهيم كرد كه نوشتههايى را كه از دخت گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به يادگار مانده است «مصحف» مىنامند، و واقعيت اين مصحف آن است كه امام صادق عليه السلام در روايتى توضيح مىدهد و مىفرمايد: «فاطمه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هفتاد و پنج روز زيست، و اندوه سختى او را فرا گرفت، جبرئيل (به فرمان خدا) فرود مىآمد و از رسول خدا و منزلت او نزد خدا سخن مىگفت و بدين جهت فاطمه را تسلى مىداد، و از حوادثى كه بعدها اتفاق خواهد افتاد او را با خبر مىساخت.و اميرمؤمنان گزارشهاى جبرئيل را(از طريق املاء فاطمه عليها السلام) مىنوشت واين همان مصحف فاطمهعليها السلام است. (12)
ابوجعفر از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه فرمود:مصحف فاطمة ما فيه شيء من كتاب الله وانما هو شيء القى اليها بعد موت ابيها (صلوات الله عليهما ) (13) : در مصحف فاطمه چيزى از كتاب الهى نيست، (يعنى تصور نكنيد قرآن است) بلكه محتويات آن پس از درگذشت پدرش به او القا شده است. و ما در بخش مربوط به فقه و حديثيادآور خواهيم شد كه در امت اسلامى شخصيتهاى والايى هستند كه در حالى كه نبى و رسول نيستند، ولى فرشتگان با آنان سخن مىگويند. و آنان را محدث مىنامند، و دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم «محدثه» بوده است.
منابع:
1. آيات گواه بر خاتميت منحصر به آيه فوق نيست. در اين مورد، نصوص ششگانهاى در قرآن هست كه برخاتميت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گواهى مىدهد. به كتاب مفاهيم القرآن:3/130-139 رجوع شود.
2. صحيح بخارى:3/58; صحيح مسلم:2/323; امالى صدوق، ص 28 و47 و 81;بحار الانوار، 37/254-289، باب53; بخارى، صحيح،3/54، باب غزوة تبوك، مسلم 4/1871 ط 1375; ترمذى، سنن، 2/301; سيره ابن هشام 4/162; احمد، مسند، 1/174.
3. در اين باره به كتاب مفاهيم القرآن:3/141-167 رجوع شود.
4. تمدن اسلام و عرب، تاليف دكتر گوستاولوبون فرانسوى، صص 141-143.
در حالی که انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی(ره) به روزهای سرنوشت سازی نزدیک میشد همه اقشار مردم ایران از زن و مرد و پیر و جوان، سعی در ایفا کردن نقش تاریخی خود و عمل به تکلیف الهی داشتند. در این میان دانشآموزان و نوجوانان شور و حال دیگری داشتند.
صبح روز 13 آبان 1357، دانشآموزان در حالی که مدارس را تعطیل کرده بودند، به سمت دانشگاه تهران حرکت کردند تا صدای اعتراض خود را به گوش همگان برسانند.
این جوانان پر شور و خداجو، گروه گروه، داخل دانشگاه شدند و به همراه دانشجویان و گروههای دیگری از مردم در زمین چمن دانشگاه اجتماع کردند.ساعت 11 صبح، مأموران، ابتدا چند گلوله گاز اشکآور در میان این جمعیت خروشان پرتاب کردند؛ اما، اجتماع کنندگان در حالی که به سختی نفس میکشیدند، صدای خود را رساتر کرده و با فریاد اللهاکبر، لرزه بر اندام مأموران مسلح شاه افکندند. در این هنگام تیراندازی آغاز شد و جوانان و نوجوانان بیگناه، یکی پس از دیگری، در خون خود غلتیدند. در این روز، 56 نفر شهید و صدها نفر مجروح شدند.
حضرت امام(ره) در پیامی به همین مناسبت فرمودند: «... عزیزان من صبور باشید، که پیروزی نهایی نزدیک است و خدا با صابران است ... ایران امروز جایگاه آزادگان است... من از این راه دور، چشم امید به شما دوختهام ... صدای آزادیخواهی و استقلالطلبی شما را به گوش جهانیان میرسانم.»
به خاطر گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان دانشآموز، این روز در تاریخ انقلاب اسلامی به نام روز دانشآموز نامگذاری شده است
روز 13 آبان که در تقویم به عنوان روز مبارزه با استکبار نامگذاری شده یادآور سه واقعه مهم در تاریخ معاصر ایران است که در سه دوره مختلف رخ داده و به همین دلیل این روز را در تاریخ کشور به عنوان روزی به یادماندنی به ثبت رسانده است.
تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه در 13 آبان 1343، 13 آبان 1357 که روز دانشآموز نام گرفت و تسخیر لانه جاسوسی در 13 آبان 1358 عنوان این سه واقعه تاریخی است که نمیتوان هیچ یک را از نظر اهمیت نسبت به دیگری اولی تر دانست چرا که هر کدام در دوره وقوع تاثیر گذاری خاص خود را داشته و شرایط را به نحوی تغییر دادهاند.
تبعید امام خمینی به ترکیه 13 آبان 1343
کاپیتولاسیون یا حق قضاوت کنسولی حقی است که به اتباع بیگانه داده میشود و آنها را ازشمول قوانین کشور مصون ومستثنی میکند؛ درواقع در صورت ارتکاب جرم در خاک کشور، دولت میزبان حق محاکمه آن مجرم را ندارد.
کاپیتولاسیون ریشه در استعمار دارد و کشورهای استعمارگران این قانون را به کشورهای ضعیف تحت سلطه تحمیل میکردند؛ کاپیتولاسیون درایران طی معاهده ترکمانچای برای اتباع روسیه به رسمیت شناخته شد و پس ازآن برخی کشورهای استعمارگر دیگر، این امتیاز نامشروع را بعلت ضعف حکومت های قاجاریه کسب کردند؛ اما، کاپیتولاسیون در سال 1306، تحت فشار افکار عمومی و فضای حاکم بر روابط بینالملل پس از جنگ اول جهانی لغو گردید.
هنوز بیش از 3 دهه از الغای کاپیتولاسیون نمیگذشت که محمدرضا پهلوی احیاگر مجدد آن شد. کابینه اسدالله علم در سیزدهم مهر سال 1342، به دستور شاه، پیشنهاد آمریکا مبنیبر اعطای مصونیت قضایی به اتباع آمریکایی را به صورت یک لایحه قانونی در هیتت دولت تصویب کرد.
چندی بعد این خبر به حضرت امام رسید و ایشان را به خروش و فریاد واداشت به طوری که در4 آبان 1343 ایشان طی نطقی تاریخی به رسوایی این اقدام ننگین پرداختند.
فرازهایی از سخنرانی ایشان چنین بود: « ... دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری کرد، ملت ایران را از سگهای آمریکایی پستتر کردند.
اگر چنانچه کسی یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد، بازخواست از او میکنند؛ اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد بازخواست میکنند و اگر چنانچه یک آشپز آمریکایی شاه ایران را زیر بگیرد، مرجع ایران را زیر بگیرد، بزرگترین مقام ایران را زیر بگیرد، هیچ کس حق تعرض ندارد...». رژیم که در طول دو سالی که امام قیام کرده بودند، نتوانسته بود با هیچ شیوهای، ایشان را آرام کند، تنها یک راه پیش پای خود میدید و آن تبعید امام بود.
در شب 13 آبان 1343، صدها کماندو به همراه مزدوران ساواک به منزل امام در قم حملهور شدند ایشان را دستگیر و به تهران منتقل کردند و سپس با یک هواپیمای نظامی ایشان را به ترکیه تبعید کردند. این سرآغار هجرتی بود که 14 سال بعد پیروزی انقلاب اسلامی را به بار آورد.
روز دانشآموز 13 آبان 1357
در حالی که انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی(ره) به روزهای سرنوشت سازی نزدیک میشد همه اقشار مردم ایران از زن و مرد و پیر و جوان، سعی در ایفا کردن نقش تاریخی خود و عمل به تکلیف الهی داشتند. در این میان دانشآموزان و نوجوانان شور و حال دیگری داشتند.
صبح روز 13 آبان 1357، دانشآموزان در حالی که مدارس را تعطیل کرده بودند، به سمت دانشگاه تهران حرکت کردند تا صدای اعتراض خود را به گوش همگان برسانند.
این جوانان پر شور و خداجو، گروه گروه، داخل دانشگاه شدند و به همراه دانشجویان و گروههای دیگری از مردم در زمین چمن دانشگاه اجتماع کردند. ساعت 11 صبح، مأموران، ابتدا چند گلوله گاز اشکآور در میان این جمعیت خروشان پرتاب کردند؛ اما، اجتماع کنندگان در حالی که به سختی نفس میکشیدند، صدای خود را رساتر کرده و با فریاد اللهاکبر، لرزه بر اندام مأموران مسلح شاه افکندند. در این هنگام تیراندازی آغاز شد و جوانان و نوجوانان بیگناه، یکی پس از دیگری، در خون خود غلتیدند. در این روز، 56 نفر شهید و صدها نفر مجروح شدند.
حضرت امام(ره) در پیامی به همین مناسبت فرمودند: «... عزیزان من صبور باشید، که پیروزی نهایی نزدیک است و خدا با صابران است ... ایران امروز جایگاه آزادگان است... من از این راه دور، چشم امید به شما دوختهام ... صدای آزادیخواهی و استقلالطلبی شما را به گوش جهانیان میرسانم.»
به خاطر گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان دانشآموز، این روز در تاریخ انقلاب اسلامی به نام روز دانشآموز نامگذاری شده است.
تسخیر لانه جاسوسی ـ روز مبارزه با استکبار جهانی 13 آبان 1358
در ابتدای انقلاب و زمان حکومت دولت موقت با هدف وادار کردن آمریکا به استرداد شاه و اموال ملت ایران، دانشجویان تصمیم به اشغال سفارت آمریکا گرفتند. دانشجویان از دانشگاههای تهران، پلیتکنیک، صنعتی شریف، شهید بهشتی و ... گرد هم آمدند و طی یک راهپیمایی تا سفارت آمریکا از دیوارهای سفارت بالا رفته و علیرغم مقاومت محافظین و آمریکاییها، سفارت را به تصرف کامل درآوردند.
در هنگام تسخیر سفارت، آمریکاییها به سرعت مشغول نابود کردن بسیاری از اسناد دخالتها و تجاوزارت و غارتهای خود شدند ولی پس از تسخیر سفارت به سرعت از نابودی باقیمانده اسناد جلوگیری شد و بعدها اسنادی که از لانه جاسوسی آمریکا به دست آمده بود چاپ شده و در اختیار همگان قرار گرفت. به محض انتشار این خبر، مردم بسیاری با خشم و انزجار مقابل لانه جاسوسی تجمع کرده و از حرکت دانشجویان حمایت کردند.
امام خمینی(ره) نیز در پیامی این حرکت را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول نامیدند. این حرکت دانشجویان معترض، خشم آمریکاییها را برانگیخت و آنها که ناتوان از درک ملتی استقلالطلب و آزادیخواه بودند، دست به اقداماتی بر ضد جمهوری اسلامی ایران زدند؛ از آن جمله فشار آوردن به مجامع بینالمللی مانند سازمان ملل، سازمان کنفرانس اسلامی، شورای امنیت و ...، ایجاد جو منفی تبلیغاتی علیه دانشجویان مسلمان و برخی اقدامات دیگر از جمله آنهاست.
اما پس از بیثمر ماندن، آنها به اقدامات جدیتری روی آوردند؛ از جمله قطع کامل روابط سیاسی در 20 مهر 1359، حمله نظامی به ایران و تجاوز به خاک کشورمان که به شکست مفتضحانه آنها در صحرای طبس انجامید و نیز محاصره اقتصادی و بلوکه کردن دارایها و اموال ایران و... که هیچکدام تاکنون درعزم ملت ایران برای مقابله با ظلم و بیعدالتی جهانی ومنشا اصلی آن در جهان یعنی استکبار جهانی و آمریکا خللی وارد نکرده است
همچنین تحقیق های زیر را درباره 13 ابان در سایت مشاهده کنید :
توجه. برای حمایت از سایت ما و ایجاد انگیزه برای سایت ما برای گذاشتن بیشتر تحقیقات و جواب سوالات کتاب ها بصورت رایگان برای شما ، بر روی لینک های زیر هر چند بار خواستید (بعد خواندن مطلب یا قبل از آن ) کلیک کنید:
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن