سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
نصوح از ماده نصح بر وزن صلح) در اصل به معني خير خواهي خالصانه است و لذا به عمل خالص (ناصح) گفته مي شود و از آنجا كه خير خواهي واقعي بايد توام با محكم كاري باشد واژه (نصح) گاه به اين معني نيز آمده است به همين جهت به ؟ محكم (نصاح) (بروزن كتاب) و به خياط (ناصح) گفته مي شود و اين هر دو معني يعني خالص بودن و (محكم بودن) در توبه (نصوح) بايد جمع باشد.
در اينكه توبه نصوح چيست؟ تفسير هاي زيادي براي آن ذكر كرده ند تا آنجا كه بعضي شماره تفسير هاي آن را بالغ بر بيت و؟ تفسير دانسته اند ولي همه اين تفسير ها تقريبا به يك حقيقت باز مي گردد يا شاخ و برگها و شرايط مختلف توبه است.
از جمله اينكه «توبه نصوح» آن است كه واجد چهار شراط باشد پشيماني قلبي، استغفار زباني ترك گناه، و تصميم بر ترك در آينده.
بعضي ديگر گفته اند: «توبه نصوح» آن است كه واجد سه شرط باشد: ترس از اينكه پذيرفته نشود اميد به اينكه پذيرفته شود و ادامه اطاعت خدا.
با اينكه «توبه نصوح» آن است كه گناه خود را همواره در مقابل چشم خود ببيني و از آن شرمنده باشي!
يا اينكه «توبه نصوح» آن است كه مظالم را به صاحبانش بازگرداند، و از مظلومين حما؟ بطلبد و بر اطلاعات خدا اصرار ورزد.
(40) ان الذين يلحدون في اياتنا لا بخفون علينا افعن يلحي في النار خير ام من ياتي امنا يوم اقيمته اعملوا ماشئتم انه بما يعملون بفسر
(41) ان الذين كفرو ابا الذكر لما جاء هم و انه لكتاب عزير
42) لا ياتيه الباطل من بين يديد و لامن حليه تنزيل و من حكيم حمد ترجمه.
40- كساني كه آيات مار را تعريف مي كنند بر ما پوشيده نخواهند بود آيا كسي كه در آتش افكنده مي شود بهتر است يا كسي كه در نهايت امن وامان در قيامت به عرصه محشر مي آيد . هر چه مي خواهيم انجام دهيد او به آنچه مي دهيد بيناست.
41- كساني كه به اين (قرآن) هنگامي كه به سراغ آنها آمده كافر شدند و نيز به ما مخفي نخواهند و ن؟ و اين كتابي است قطعا شكست ناپذير.
42- كه هيچگونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر به سراغ آن نمي آيد چرا كه از سوي خداوند حكيم و شايسته ستايشي نازل شده است.
اعوذ باالله من النار و من عضب الصار و من شر الكفار و الغزه لله الواحد القمار غرض سوره: ابتداي سوره در ارتباط با بيزاري و اعلام برائت از مشركين و قتار و با آنان و نيز قتال با اهل كتاب است و آنگاه به بيان احر ممنافقان مي پردازد و مسلمانان را به قتال تحريك مي نمايد و آنگاه احوال كساني را كه از جنگ تخلف نمايند بيان مي كند و همچنين درباره ولايت و دوستي با كفار بحث نموده و آيات راجع به زكات را ذكر مي نمايد.
1)اين آيات بيزاري از جانب خدا و رسولش بسوي آن كساني از مشركين است كه شما به آنان پيمان بستند. (برائت) يعني بيزاري و كناره گيري از هر چيزي با مجاورت با آن مكروه باشد. خطاب آيد متوجه به موضين و رسول خدا (ص) است. اين ايه تشريع نيست بلكه عين انشا حكم بر برائت از مشركين زمان نزول آيه است و معناي ان برداشت امان از مشركان است و اين مطالب هم گزاف و بيجهت واقع نشده بلكه بدليل آنست كه مشركان هيچ پايبندي بهعهد و پيمانشان ندارند و به جز شيوه خيانت ونقص پيمان روش ديگري را نمي شناسند و اكثرا فاسق بوده و مراعات حدود و عهود را نمي نمايند. لذا مفاد آيه اين است كه عهد مشركين كه با مسلمانان پيمان بسته و آنگاه اكثرشان آن پيمان را نقص كردند، لغو و باطل است چون نسبت به ساير آنان هم اعتماد و وثوقي وجود ندارد و مسلمانان از شر و نيرنگ آنها ايمن نيستند.
2)پس شما مشركان چهارماه آزادانه در زمين آمد و رفت كنيد و بدانيد كه شما ناتوان كننده خدا نيستيد و اينكه خدا خوار كننده كافران است. (سياحت) يعني راه رفتن و گشتن در زمين مي فرمايد در چهار ماه از سال ايمن هستيد. و هيچ كس معترض شما نمي شود و مي توانيد هر چه را كه به نفع خود تشخيص داديد انجام دهيد زندگي يا مرگ يعني تا چهار ماه پيمان آنها معتر است. و بدانيد كه شما نمي توانيد خدا را به عجز آوريد پس ترك شرك و روي آوردن و پذيرفتن توحيد به صلاح شماست و بدانيد كه خداوند كافران را خوار مي كند. و بر آنان تسلط دارد لذا پند بگيريد و با دست خود و با استكبار وتعرض، خودتان را به ورطه هلاكت و خذلان الهي نياندازيد. و اهل نقل اتفاق دارند كه اين آيات در سال نهم هجرت نازل شد و چهار ماه مذكور عبارتند از: روز دهم ذي الحجه تا آخر آن محرم، صفر، ربيع الاول و ده روز از ربيع الثاني و در تفسير كشاف در سبب نزول آيه آمده است كه رسول خدا (ص) به ابوبكر در موسم حج سال نهم هجري امر به ابلاغ اين آيه نمود اما به فاصله كمي علي (ع) را به دنبال او روانه كرد تا آيات را از وي بگيرد و آن را بر مردم بخواند. پس از رسول خدا (ص) پرسيدند: چرا ابوبكر آيات را نخواند ايشان فرمودند: خداوند دستور داد كه اين ماموريت را از ناحيه من به جز خودم و يا مردمي از خداندانم نبايد انجام دهد و عين اين روايت در تفسير ابن كثير هم آمده است.
3)و اين آيات اعلامي است ازخدا و پيامبرش بسوي مردم در روز حج بزرگ كه خدا و رسولش از مشركين بيزارند حال اگر توبه كنيد پس آن براي شما بهتر است و اگر روي گردانيد بدانيد كه شما ناتوان كننده خدا نيستيد و تو اي پيامبر كساني را كه كفر ورزيدند به عذابي دردناك بشارت بده(ازان) به معناي اعلام است و منظور آنست كه بيزاري خدا و رسول را از مشركين براي همه مردم علني نمايد و تفاوت اين آيه با آيه اول در همين مطلب است چون در آن آيه اعلام برائت تنها متوجه خود مشركان بود اما در اينجا خطاب به همه مردم است تا اين مطالب را بدانند وهمه براي نفوذ دادن امر خدا (يعني كشتن مشركين) بعد از انقضا چهارماه آماده شوند ابن كثير روايت كرده كه حضرت رسول علي(ع) را به جاي ابوبكر فرستاد تا نزد اهل مكه رفته چهارمساله را به آنها اعلام كند . اول) اينكه بعد از اين سال با حالت شركت وارد مكه نشوند و دوم) اينكه گردخانه كعبه طواف نكنند سوم) اينكه جز فرد مسلمان كسي وارد بهشت نمي شود و چهارم) اينكه هر كس بين او و بين پيامبر (ص) عهدي باشد تا زمان سرآمد آن عهدش برقرار خواهد بود اما در روز حج اكبر مفسرين اختلاف كرده اند از احاديث ائمه اهل بيت استفاده مي شود كه مراد از آن روز عيد قربان سال نهم هجري است و اين سال آخرين سال بود كه در آن مسلمانان و مشركان با هم حج به جاي آوردند اما در روايات اهل سنت آمده است كه روز دهم ذي الحجه از هر سال روز حج اكبر است بعضي ديگر آن را روز عرفه يعني روز نهم ذي الحجه دانسته اند و ...
به هر جهت در اين روز به همه مردم اعلام شد كه از مشركين بيزاري بجويند و اين مطالب را به سايرين نيز اعلام نمايند. لذا طريق اسلام هدايت و حيات است نه غافلگير نمودن و خونريزي و كشتار همچنانكه در روابط بين دولتها حادث مي شود به همين جهت در ادامه مي فرمايند اگر توبه كرده ايمان آورديد البته اين پند گرفتن براي شما بهتر است و ايمان به صلاح شماست اما اگر روي گردانديد و از اين دعوت اعراض كرديد پس بدانيد كه شما خدا را ناتوان نكرده ايد او قادر و بر هلاكت شماست و شما در قبضه قدرت و تحت قاهريت و مشيت او هستيد و او بر شما قدرت مطلق دارد.
و آنگاه با لحن استهزا آميزي به پيامبرش فرمان مي دهد كه كافران را به غذابي دردناك بشارت دهد و اين عذاب نتيجه رويگرداني و شرك آنهاست كه در دنيا دچار عذاب ذلت و خواري و عقوبت شده و در آخرت نيز غل و زنجير جهنم در انتظار آنان خواهد بود.
توجه به تنها سوره قرآن است كه بدون (بسم الله و الرحمان الرحيم آغاز مي شود و علت آن هم احتمالا عرض كلي سوره در ارتباط با برائت از مشركان است كه مناسبتي با مقام رحمانيت و رحيميت پروردگار ندارد الله يعلم
همانگونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه اي سخني را به اجمال برگذار مي كند و در آيه بعد با شرح و توضيح آن مي پردازد دومين آيه مورد بحث مومنان را كه فروشنده گان جان و مال به خدا هستند با صفت بارز معرفي مي كند.
1)آنها توبه كارانند و دل جان خود را به وسيله آب توبه از آلودگي گناه شستشو مي دهند و(التابتون)
2)(آنها توبه عبادت كارانند) و در پرتو راز و نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خودسازي مي كنند (لعالودن)
3)آنها در برابر نعمتهاي مادي و معنوي پروردگار سپاس مي گويند, (الحامدون)
4)آنها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگري رفت و آمد دارند (المائعون)
و به اين ترتيب برنامه هاي خودسازي آنان در پرتو عبادت در محيط محدودي خلاصه نمي شود و به افق خاصي تعلق ندارند بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازي و تربيت براي آنها است و همه كجا درسي در اين زمينه باشد طلاب آنند.
(مانع سائح در اصل از ماده (سيح) و در (سياحت) به معني جريان و استمرار گرفته شده.
و در اينك منظور از سائح درآيه فوق چه نوع سياحت و جريان و استمراري است در ميان مضران گفتگو است.
بعضي همانگونه كه در بالا گفتيم سير در ميان كانونهاي عبادت گرفته اند در حديثي از پيامبر (4) مي خوانيم (سياحه اضي من المساجد, سياحت امت من در مساجد است.
بعضي ديگر (سائح) را به معني (صائم) و روزه دار گرفته اند زيرا روزه كار مستمر در سراسر روز است در حديث ديگري مي خوانيم كه پيامبر (ع) فرموده ان اسائحين هم السانمون) بعضي ديگر از مفسران سياحت را به معني سير و گردش در روي زمين و مشاهده آثار عظمت خدا و شناخت جوامع بشري و آشنائي به عادات و رسوم و علوم و دانشهاي اقوام كه انديشه انسان را زنده و فكر او را پخته مي سازد, دانسته اند.
بعضي ديگر از مفسران سياحت را به معني سير و حركت به سوي ميدان جهاد و مبارزه با دشمن مي دانند و حديث نبوي معروف را (ان سياحه امتي الجهاد في سبيل الله) سياحت امت في جهاد در راه خداست مشاهده آن گرفته اند.
بعضي ديگر از مفسران سياحت را به معني سير و حركت به سوي ميدان جهاد و مبارزه با دشمن مي دانند و حديث نبوي معروف را (ان سياحه امتي الجهادنا سبيل الله) سياحت امتي من در راه خداست(2). شاهد آن گرفته اند.
و سرانجام بعضي آنرا به معني سير قول و فكر در مسائل مختلف مربوط به جهان هستي و عوامل سعادت و پيروزي و اسباب شكست و ناكامي دانسته اند. ولي با توجه به اوصافي كه قبل و بعد از آن شمرده شده معني اول ضابتي از همه به نظر مي رسد هر چند اراده تمام اين معاني از اين كلمه نيز كاملا ممكن است زيرا همه اين مفاهيم در مفهوم سير و سياحت جمع است.
5-آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مي كنند (الله الكعون)
6-آنها كه سر بر آستانش مي سايند و سجده مي آورند. (الساجدون)
7-آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مي كنند (الامرون بالمعروف)
8-آنها كه تنها به وظيفه دعوت به نيكي قناعت نمي كنند بلكه با هر گونه فساد و منكري مي جنگند (و الناهون من المنكر).
19- و در آنها كه پس از اداي رسالت امر به معروف و نهي از منكر به آخرين و مهمترين وظيفه اجتماعي خود يعني حفظ حدود الهي و اجراي قوانين او و اقامه حق و عدالت قيام كنند. (و الهافظون الحدود الله)
پس از ذكر اين صفات نه گانه خداوند بار ديگر چنين مومنان راستين و اين مومنان را بشارت ده (و بشر المومنين)
و از آنجا كه متعلق بشارت ذكر نشده و يا به تعبير ديگر بشارت بطور مطلق آمده است مفهوم وسيعي را مي فهماند كه هر خير و سعادتي را در بر مي گيرد, يعني آنها را به هر خير و هر سعادت و هر گونه افتخار بشارت ده!
توجه به اين نيز لازم است كه قسمتي از اين صفات نه گانه (شش صفت اول) مربوط به جنبه هاي خودسازي و تربيتي افراد است و قسمت ديگري (دو صفت هفتم و هشتم) به وظائف حساس اجتماعي و يا كسازي محيط جامع اشاره مي كند و آخرين صفت حكايت از مسئوليتهاي همگاني در مورد تشكيل حكومت صالح و شركت فعالان در مسائل مثبت سياسي دارد.
مسيحيت يکی از اديان الهی است که خداوندتوسط عيسی مسيح به بشريت عطا نمود .مسيحيان را بدين دليل بدين نام می خوانند که همواره از عيسی مسيح سخن می گوينــد .تولد عيسی منحصر به فرد بود و شايد عجيب ترين تولد تاريخ بشريت .فرشته خداوند بر مريم ظاهر شده گفت :«ای مريم ، ترسان مباش ، زيرا که نزد خدا نعمت يافته و اينــک حامله شده پسری خواهی زاييدو او را عيسی خواهی ناميد» (لوقا باب يک آيه سی و يک)
عيسی از اين جهت فرزند خــــدا خوانده شد زيرا توسط روح خـــدا حامله گشت و پدر انسانی نداشـــت .عيسی از نظر شخصيتی کاملا شبيه خداست و دارای شخصيت کاملی است، زيرا که اوهرگز گناه نکرد و مطيع پدر آسمانی خود بود
کتاب آسمانی عيسی همان انجيل،بمعنای خبر خوبمی باشد.
مسلمانان مدعی هستند که کتاب مقدس مسيحيان تحريف شده است و در کتاب انجيل واقعی وعده آمدن پيامبر ديگری به نام محمد داده شده است وبرخی از آنان می گويند که کتاب انجيل برنابا، انجيل واقعی است .
اين موضوع از چند نظر قابل بررسی است .اول اينکه فرض کنيم کتاب مقدس تحريف شده باشد اين تحريف چگونه و در چه زمانی صورت گرفته و چه آياتی از اين کتاب آسمانی مورد تحريف قرار گرفته است .همانطور که می دانيــــم مسيحيت بسرعت در قرن اول ميلادی گسترش يافت،و دامنه جغرافيــايی آن بحدی وسيع گشته بود که چندين ماه طول می کشيد تا بتوان به نقاط دور افتاده ای که مسيحيان در آن زندگی می کردند مسافرت نمود.و طبيعتــــــاً مسيحيان اوليه نسبت به کتاب آسمانی خود و حفظ آن بسيار حساس بودند .حال تصور کنيد گروهی تمامی کتـــاب های مقدس را در زمانی مشخص جمع آوری کند آن را تحريف نموده و دوباره در اختيار پيروان مسيح قرار دهد بدون آن که کســــی از مومنين واقعی مقاومتـــــــی نمايد. در هيج کجای تاريخ از وجود چنين واقعه ای سخنی بميان نيامده است و چنين کاری اساساً غير ممکن و محال است.چرا که کتاب آسـمانی هر دينی برای پيروان آن دين بسـيار مقدس است و در مقابل حتی توهين به کتاب مقدس خود شديداً واکنش نشان می دهند، حال تصور کنيد کتاب مقدس آنها مورد تحريف قرار گيرد بدون آنکه کسی حتی اعتراضي کند .
مورد دوم که در مورد تحريف کتاب مقدس ما مسيحيان می گويند اين است کهانجيل واقعی مسيح وعده آمدن پيامبر ديگری به نام محمد را داده است که اين موضوع در کتاب مقدس ما مسيحيان مورد تحريف قرار گرفتــــه است و حذف شده است وبرخی کتابی ساختگی بنام انجيل برنابارا انجيل واقعی معرفی می کنند.
حال به بررسی اين موضوعمی پردازيم :تقريباًدر تمامی اديان وعده آمدن يک موعود که جهان رااز گنــــــــاه نجات خواهد داد ، داده شده است .و پيروان اين اديان هميشه مشتاقانه منتظر آمدن اين موعود هستنــــد .حال فرض کنيد کسی مدعی شود آن موعود مورد نظر است ،واکنش پيروان آن دينچگونه خواهد بود ؟دو حالت متصـــور است ، برخی او را بعنوان موعود مورد نظر قبول می کنند و برخی اين ادعا را رد می کنند .و اين منطقی نيست که که اساساً نام آن موعود را حذف کنند و اگر عده ای بخواهند مرتکب چنين عملی شوند شديدا ًمورد اعتراض مومنين واقعی قرار ميگيرند ، و منطقاٌ آمدن يک موعود، جزء اصول مهم آن دين گرفته وحذف آن غير ممکن می گردد .
اگر در انجيل واقعی آمدن پيامبر ديگری وعده داده شده بود مسيحيــان مشتاقانه منتظر آمدن آن پيامبر می بودند و هرگز نام آن پيامبر را از کتب خود حذف نمی کردند .و اگر عده ای قصد چنين کار قبيحــــی را داشته بودند ،مسيحيان واقعی شديداً واکنش نشان می داده ، و در نهايت مسيحيت به دو شاخه تقسيــم می گشت،که چنين واقعه ای در هيچ جايی از تاريخ ثبت نشده است .همچنان که اين اتفاق برای يهوديان معاصر مسيحاتفاقافتــــاد .در کتاب مقدس يهوديان وعده آمدنمسيح داده شده است و وقتی عيسی ظهــــــور کرد يهوديان نام مسيح را از کتاب خود حذف نکردند بلکه مدعی شدند که عيسی مسيح نيست و آنها همچنان منتظر ظهورمسيح موعود هستند .
و اما در مورد انجيل برنابا که در آن آمدن محمد وعده داده شده است.اين کتاب بحدی ساختــــگی است که با خواندن آن هر فرد بی طرفی نسبت به درستی آن شک می کند .فقط برای رد درستی اين کتـــاب به مقايسه ای ساده می پردازيم
فرض کنيد که کتاب برنابا کتابی درست باشد ،در اين کتاب آمده است که عيسی می گويد مسيحی که در کتب عهـــد عتيق وعده آمدن او داده شده مننيستم بلکه پيامبری بعد از من خواهد آمد بنام محمد که او مسيح موعــــود است.
و اما در قرآن بارها و بارها آمده است که که عيسی همــان مسيح بود .پس يا قرآن درست کفته و يا اين کتاب .و اگر از ديدگاه يک مسلمان به اين موضوع نگاه کنيم پس برنابا کتاب نادرستـــــی است و قرآن اشتباه نگفته است .با همين يک استدلال ساده به تمام دوستان مسلمانی که انجيل برنابا را انجيل صحيح می دانند می توان نادرستی اين کتاب ساختـگی را ثابت نمود.
و اما شواهد تاريخی زيادی وجود دارد که صحت و حقيقتکتاب مقدس را ثابت می کند.
شواهدباستان شناسی که توسط کسانی چون راليسون و ليارد , اولی,کنيون در مصر ,بابل ,اور ,سوريه و لبنان و اسرائيل کشف شده است قوياً حقيقت تاريخی کتاب مقدس را تاييــــــــــــد می کند .دست نوشته های اقوامی که عليه اسرائيل می جنگيده اند ,حوادث و رسم و رسومات کهن آنهــــا که در کتاب مقدس ذکر شده را تائيد می کند با کشفدست نوشته هـــــای اصلی و قديمی , تعداد منتقدين کتاب مقدس روز به روز در حال کاهش است .
مهمترين کشف در سال 1974 در دريای سياه انجام گرفت که مدرکی بسيار ارزشمند برای اثبات درستی کتاب مقدس است .اين کشف عبارت از کتاب مقدسی است که قدمت آن به قرن دوم ميلادی می رسد . علارغـــــــم قدمت آن , با کتاب مقدس موجود اختلافی ندارد وجز در موارد جزئی که به ترجمه برخی کلمات بر می گردد همان کتــاب مقدسی است که ما در دستان خود داريم و اصول تعاليم انبيا و حقايق تاريخــــــی بدون هيچ تفاوتی تا به امروز بدون تغيير مانده است . حال اگر به درستی کتاب مقدس يقين داريم پس بايد به آنچه در آن گفته شده نيز ايمان آوريم .
در يک کلام عصاره کتاب مقدس مسيح است در سراسر کتــــاب مقدس وعده آمدن مسيح و اينکه اوست که سرانجام باعث نجات انسانها می گردد و اوست که با فــــــــدا کردن خود بر صليب باعث بخشيده شدنتمامی گناهان ما و همه کسانی که به او ايمان آورده و در نام او تعميد گرفته اند ، خواهد گرديد .
گفت وگوى شرق با دكتر حسنرضايى باغ بيدى در كنار به تصوير كشيدن چهره مسيح در كتب نصاراى ايرانى و مانويان،راه را براى شناخت زبان و ادبيات مسيحيان ايرانى در دوره ساسانى هموار مى كند. دكترحسن رضايى باغ بيدى، رئيس گروه زبان هاى باستانى دانشگاه تهران، رئيس بخشايران شناسى مركز دايره المعارف بزرگ اسلامى و معاون بخش گويش شناسى فرهنگستان زبانو ادب فارسى است. •هر چند كه از اوضاع مسيحيان در دوره اشكانى، اطلاعات چندانىوجود ندارد، شايد بتوان به برخى از ويژگى هاى سياسى _ اجتماعى آن روزگار اشاره كرد. روزگارى كه مقارن با ورود مسيحيت به ايران است.
در زمانى كه فرهاد چهارم، پادشاهاشكانى بر تخت سلطنت نشسته بود عيسى (ع) در بيت لحم متولد مى شود و به فاصله كمى ازتولد وى، مسيحيت به مرزهاى امپراتورى ايران راه مى يابد. اما از آنجا كه در دورهاشكانيان، دينى رسمى وجود نداشت و سياست دينى آنها بر تسامح استوار بود مى تواننتيجه گرفت كه اقليت هاى مذهبى در آن روزگار از آزادى هاى اجتماعى، سياسى و مذهبىقابل توجهى برخوردار بوده اند. در واقع، اشكانيان به آن دليل كه در گرما گرم جنگبا سلوكيان و روميان به سر مى بردند تبليغ اديان گوناگون در امپراتورى آنان به چشممى خورد. •البته اين تسامح تا زمانى ادامه مى يابد كه دين زرتشتى به عنوان دينرسمى ايران انتخاب مى شود. درست است. در واقع در سال ۲۲۴ ميلادى، زمانى كهاردشير بابكان، سلسله ساسانى را بنا مى نهد دين زرتشتى، دين رسمى ايران شد. بدينمعنى كه پيروان اديان ديگر، حق تبليغ دين خود را نداشته و تنها مى توانستند دينخويش را به طور نسبى در ميان خانواده خود، گسترش دهند. با اين حال آزادى عملمسيحيان در اين دوران، بيشتر از اديان ديگر بوده است. البته در دوره هاى بعدىمى بينيم كه آزادى مسيحيان در اشاعه دين عيسى (ع) محدود شده است. چرا كه پادشاهانپس از اردشير بابكان بر اثر نفوذ موبدان زردشتى در دربار شاهان، به آزار و اذيتمسيحيان پرداختند. به عنوان نمونه، برخورد موبدان با دو فرد گرجى در آن روزگار،قابل استناد است. در آن زمان، اين دو فرد را به جرم گرويدن به دين مسيح، بازداشتمى كنند. پس از تحقيق، ثابت مى شود كه پدر و مادر يكى از اين افراد، مسيحى بودهاست. در واقع، آن فرد هم مسيحى زاده محسوب شده و راى به آزادى او مى دهند. اما فردديگر را به آن دليل كه از دين زردشتى، خروج كرده و به آيين عيسى گرديده است، اعداممى كنند. •گمان مى كنم كه مرگ مانى به همين دوران بازمى گردد. بله. در زمانزمامدارى شاپور اول است كه بر قدرت و اختيار موبدان زردشتى افزوده مى شود. در آنروزگار، تنها قسمتى از قدرت در دست شاهان ايرانى بود و بخش قابل توجهى از اختياراتحكومتى را موبدان در اختيار داشتند. حتى گاهى قدرت موبدان بر قدرت پادشاهانمى چربيد. تا آنجا كه توان عزل پادشاه و انتساب فرد ديگرى را به عنوان شاه، دارابوده اند. در اين ميان، نام «كرتيو»، به عنوان موبد موبدان، بيش از زردشتيان ديگربه چشم مى خورد. در واقع، در دورانى كه او در اوج قدرت بود، علاوه بر آن كه مسيحياندر تنگناى بيشترى قرار گرفتند، مانى هم در مى گذرد. بايد گفت كه «كرتيو»، همان كسىاست كه به دليل بدگويى هايش، موجب زندانى شدن و در نهايت، مرگ مانى به سال ۲۷۶ميلادى مى شود. در وصف قدرت كرتيو، همين نكته كافى است كه وى از معدود افرادى استكه جدا از پادشاهان، صاحب كتيبه است. حتى وى در ۴ كتيبه خود، ادعاى معراج كرده است. معراجى كه بهشت و دوزخ را بر وى نمايانده است. از طرف ديگر در همين كتيبه هاست كهافتخاراتش را بر مى شمرد و يكى از آنها را راندن پيروان مذاهب ديگر از قلمروامپراتورى ساسانيان مى داند. در يكى از اين كتيبه ها در كنار رانده شدگان يهودى،مانوى و زنادقه، از مسيحيان طرد شده با نام «نصرانيان» ياد مى كند. با اين حال،رقابت دولت هاى ساسانى و روم، از ديگر دلايل آزار و اذيت مسيحيان در عهد ساسانىاست. چرا كه در امپراتورى روم، دين مسيحى به عنوان دين رسمى، پذيرفته شده بود و درقلمرو ساسانيان، دين زردشتى، دين رسمى امپراتورى ايران بود. از همين رو، پادشاهانساسانى در مورد مسيحيت، تعصب ويژه اى داشتند و نصاراى ايران را به عنوان جاسوسانقياصره روم قلمداد مى كردند. البته رومى ها هم زردشتيان ساكن در قلمرو بيزانس رامورد آزار قرار مى دادند. •با نگاهى به تاريخ دوران ساسانى مى بينيم كه رفتارپادشاهان ايرانى در برابر مسيحيان با فراز و نشيب هاى فراوانى روبه رو بوده است. بهعنوان نمونه، برخورد «يزدگرد اول» و «شاپور دوم» با نصاراى ايرانى، بسيار متفاوتاست.
همين طور است. در واقع،صفت هاى «اثيم» و «ذوالاكتاف» به همين خاطر بر روى اين شاهان ايرانى گذاشته شد. بدين معنى كه يزدگرد اول به دليل گرايشى كه به آيين مسيح داشت با صفت «اثيم» يا «گناهكار» خوانده شد. اما در مقابل، در دوره «شاپور دوم» كه به «ذوالاكتاف» معروفشد، آزار و شكنجه مسيحيان در امپراتورى ساسانى به اوج خود مى رسد. بسيارى ازمسيحيان در اين دوره به شهادت مى رسند و تذكره شهداى مسيحى دوره ساسانى به زبانسريانى نوشته شد. در اين تذكره، علاوه بر داستان شهادت مسيحيان، سرگذشت زردشتيانگرويده به آيين عيسى هم شرح داده شده است. •ابداع خط دين دبيره زردشتيان را همبه اين دوره نسبت داده اند. آ يا اين همزمانى درست است؟ به احتمال فراوان تاروزگار شاپور دوم كه مطابق با قرن چهارم ميلادى است، اوستا، سينه به سينه نقلمى شده است. اما در دوره زمامدارى اين پادشاه، خط اوستايى ابداع شد. در واقع، اوستارا كتابت كردند. چرا كه در آن زمان، ميزان نفوذ مسيحيان و ساير اديان صاحب كتاب،افزوده شده بود. بدين معنى كه مسيحيان، يهوديان و مانويان، صاحب كتاب بودند. زردشتيان هم براى نگارش آموزه هاى زردشت به ابداع خطى جديد، همت گماشتند. در واقع،سندى وجود دارد كه جمع آورى اين آموزه ها را به دوره زمامدارى «بلاش اول» نسبتمى دهد. •شواهد تاريخى نشان مى دهد كه سبقه ارامنه مسيحى هم به دوران ساسانىمى رسد. دورانى كه امپراتورى روم شرقى هم به دين عيسى (ع) گرويده بود. البته يكىاز سرزمين هاى مورد مناقشه ميان ساسانيان و روميان، منطقه ارمنستان بود. مردمان اينمنطقه، به آن دليل كه مسيحى شده بودند گرايش بيشترى به سوى روميان نشان مى دادند. اما از طرف ديگر، ارمنستان تحت سلطه ايران بود. در واقع، دليل زد و خوردهاى هميشگىدر اين منطقه و دست به دست شدن اين سرزمين، مسيحى شدن ارامنه و الحاق سرزمينشان بهامپراتورى ساسانى بود. •پادشاهى «خسرو انوشيروان» با گسترش علم و دانش در قلمروساسانيان مقارن است. اين موضوع، چگونه قابل تحليل است؟ بايد دانست كه در زماناين شاه ايرانى، مدارس علمى در مناطق مختلف امپراتورى ساسانى تاسيس مى شود. از طرفىمى بينيم كه فلسفه يونانى و هندى در مدارس «الرها»، «نصيبين» و «جندى شاپور» تدريسمى شود. از طرف ديگر، سختگيرى قيصر دوم موجب شد تا هفت تن از فلاسفه يونان به دربارخسرو انوشيروان پناه آورند. اين شاه ايرانى نه تنها به گرمى از آنها استقبال كردبلكه پاسخ هاى «پريسكيانوس» - يكى از فلاسفه پناه آورده به دربار ايران _ بهپرسش هاى فلسفى خسرو انوشيروان، به صورت كتابى نگاشته شد. هر چند كه امروزه، تنهابخش هايى از آن به زبان لاتين باقى مانده است. در هر حال در دوره زمامدارى برخى ازپادشاهان ساسانى و با بها دادن به علم و دانش، علماى متعددى از ميان اديان گوناگوندر قلمرو ساسانيان ظهور كرده اند. •با اين اوصاف مى بايست آثار مكتوبى هم ازمسيحيان ايرانى بر جاى مانده باشد. همين طور است. آثار مكتوب مسيحيان ايرانى بهزبان «سريانى» نگاشته شده است. چرا كه آنان «نسطورى» بودند و زبان دينى مسيحيان درعهد ساسانى، «سريانى» بوده است. با اين حال نسطوريان، مجبور مى شدند كه آثار خود رابه زبان قابل فهم مردمان يعنى فارسى ميانه (پهلوى) ترجمه كنند. از اين رو، بخش هايىاز كتاب مقدس ترجمه مى شود. هر چند كه امروزه، تنها اثر باقى مانده مسيحيان ايرانىبه زبان پهلوى، ترجمه بخش هايى از «زبور داوود» است. اين اثر، خط ويژه اى به نام «پهلوى زبورى» دارد. بايد دانست كه در قرن چهارم ميلادى كه موبدان زردشتى، مصمم بهابداع خط اوستايى مى شوند، الگوبردارى از خط «زبورى پهلوى» و «پهلوى كتابى» مدنظربوده است. البته احتمال الگو گرفتن موبدان از خط يونانى هم مردود نيست. چرا كه براىمصوت ها، نشانه هاى دقيقى در خط اوستايى به چشم مى خورد. از طرفى، مسيحيان ايرانىبسيارى از آثار خود را به زبان «سغدى» ترجمه كرده بودند. سغدى ها قومى ايرانى بودندكه در سغد با مركز سمرقند مى زيسته اند. مردمانى پيرو اديان مختلف كه در طول جادهابريشم به تجارت مشغول بودند. در واقع دليل گوناگونى مذهب سغدى ها، سفرهاى فراواناين قوم و آشنايى آنان با مذاهب مختلف بود. از طرف ديگر، به آن دليل كه زبان سغدىبه عنوان «زبان ميانجى» ميان اقوام گوناگون به شمار مى رفته است، مردمان اين سرزمينروابط فرهنگى بسيارى را در ميان اقوام و اديان مختلف برقرار مى كردند. از همين روستكه بودائيان، مسيحيان و پيروان دين مانى در ميان بازرگانان سغدى به چشم مى خورند. •پس طبيعتاً مى توانيم آثار مكتوب مانويان، بودائيان و عيسويان را تفكيككنيم. البته. اگر آثار غيردينى و نامه هاى بازرگانان سغدى را كه در ميان ديوارچين كشف شده است كنار بگذاريم، اين تفكيك امكان پذير است. در واقع آثار دينى مانوىبه وسيله مانويان سغدى و آثار دينى بودايى - كه بيشتر است - به وسيله بودائيان سغدىنوشته شده است. در اين ميان، آثار دينى مسيحى هم به چشم مى خورد كه به وسيلهمسيحيان سغدى به يادگار مانده است. البته بيشتر آثار به جامانده از مسيحيان سغدى،ترجمه هايى از زبان سريانى است. اين آثار در شمال واحه ترفان كه «بولاييق» ناميدهمى شود، كشف شد. در اين منطقه كه جزء تركستان چين است صومعه اى نسطورى بود كهدستنويس هاى سغدى مسيحى كه يكى از آنها به تنهايى داراى حدود ۷۰۰۰ جمله است در ميانخرابه هاى آن به دست آمد. هرچند كه در ميان تمام متن هاى به دست آمده جمله هايىافتاده است، اما به دليل در اختيار داشتن متن سريانى برخى از جمله ها، مى توانقسمت هايى از متون مسيحيان سغدى را تكميل نمود. به عنوان نمونه داستان «خفتگانافسوس» يا همان «اصحاب كهف» يكى از قطعات به جامانده است. دانستن اين نكته ضرورىاست كه هرچند در كتاب مقدس، بحثى از اين افراد مومن مسيحى به ميان نيامده است. ولىرواياتى از آنها در دست است كه يكى از آن روايات، روايتى به زبان سغدى است. •اشاره كرديد كه در دوره زمامدارى شاپور دوم، تذكره اى به زبان سريانى نگاشتهشد كه داستان شهداى مسيحى را روايت مى كرد. آيا اين تذكره هم به زبان سغدىبازگردانده شد؟ پيش از آن كه در مورد اين كتاب و محتوايش صحبت كنيم بايد بگويمكه از ديگر متن هاى سغدى به دست آمده مى توان به «اندرزنامه ها» اشاره كرد. اندرزنامه هايى كه به وسيله بزرگان مسيحى بيان شده اند و بر فروتنى و مهر، تاكيدمى كنند. چرا كه در مسيحيت، حلم، مهر و تواضع، به تكرار توصيه شده است. از آثارديگر مى توان به تفاسير كتاب مقدس اشاره كرد كه در آنها از رحمت خداوند بر بندگانش،سخن رفته است. اما در مورد «تذكره شهداى مسيحى» بايد گفت كه بخش هايى از اين كتاببه زبان سغدى موجود است. در قسمتى از اين كتاب با سرگذشت دخترى زردشتى به نام ناهيدبرمى خوريم. دخترى كه پدرش هم موبدى زردشتى است. زمانى كه ناهيد به آئين مسيحمى گرود، بحث هايى ميان او و پدرش در مى گيرد و در نهايت، پدر ناهيد هم مسيحىمى شود. اما آگاهى يافتن حكومت از اين واقعه منجر به دستگيرى آنها شده و با سر باززدن آن دو از بازگشت به دين زردشت، پدر را در پيش چشمان ناهيد به طرز فجيعىمى كشند. با اين حال دختر از دين مسيح باز نمى گردد و سرانجام ناهيد را هم شهيدمى كنند. •جدا از متونى كه سغديان مسيحى به تحرير در آورده اند آيا در كتبمانويان هم، چهره مسيح به تصوير كشيده شده است؟ مانويان هم حضرت مسيح رابه عنوان يكى از پيامبران مى شناختند. هرچند كه در دين مانوى، علاوه برعناصر مسيحى،عناصر ايرانى، زردشتى و بودايى هم به چشم مى خورد. به عنوان نمونه «تناسخ» در دينمانويان، احتمالاً از اديان هندى گرفته شده است و در اديان مسيحى و ايرانى ديدهنمى شود. بايد دانست كه مانى، پيامبرى است كه بودا، عيسى و زردشت را به عنوانپيامبران پيش از خود معرفى مى كند. حتى او، خود را «فارقليطى» مى دانست كه ظهورش راحضرت مسيح مژده داده بود. البته اين موضوع هنوز هم در انجيل به چشم مى خورد. مسيحكه در اواخر عمرش براى تسليم شدن يا به قول مسيحيان مصلوب شدن آماده مى شود رو بهاطرافيانش مى گويد: «من از ميان شما مى روم. اما از پدر (خداوند) خواهم خواست كهفارقليطه (تسلى دهنده) را به شما عطا كند. او كسى است كه سخنان مرا به ياد شماخواهد آورد.» البته مسيحيان معتقدند كه منظور حضرت مسيح، نزول روح القدس است. ازطرف ديگر، در متون مانوى در مورد مصلوب كردن حضرت مسيح به مواردى برخورد مى كنيم. در دين مانى، شخصيت هاى مختلفى به نام «عيسى» به چشم مى خورند. حتى مى بينيم كه يكىاز خدايان مانى، به همين نام معرفى مى شود. اما مسيح در دين مانوى، يكى از پيامبرانبزرگ الهى است. پيامبرى كه به زمين مى آيد و دين مسيحيت را تبليغ مى كند. متونمانوى هم مانند آن چه مسيحيان معتقدند از توطئه چينى يكى از حواريون خبر مى دهند. در اين متون كه به زبان پارتى (پهلوى اشكانى) به جامانده است، بخش هايى به چشممى خورد كه شيوه دستگيرى حضرت مسيح(ع)، انتقالش به نزد «پيلاطس» فرماندار رومى،چگونگى صدور فرمان قتل مسيح، به صليب كشيدن او و شهادتش را شرح مى دهند. •بااين حال شباهت ها و تفاوت هايى در روايت مندرج در متون مانوى و اناجيل به چشممى خورد. از نوشته بالاى صليب حضرت مسيح گرفته تا... همين طور است. در انجيلمى خوانيم زمانى كه مسيح را به صليب كشيدند بربالاى صليب او و به فرمان فرماندارچنين نوشته شد: «عيسى ناصرى، پادشاه يهود.» در حالى كه در يكى از متون مانوى، نوشتهبالاى صليب اين گونه بيان شده است: «عيسى ناصرى، پادشاه يهود كه گناهى عليه او يافتنشد». چرا كه والى رومى، در نتيجه بدگويى يهوديان، فرمان مصلوب كردن عيسى راصادر كرد. بدين معنى كه در گفت وگوى پيلاطس با عيسى دليلى براى به صليب كشيدن حضرتمسيح پيدا نشد. از اين تفاوت كه بگذريم، در بقيه موارد حكايت متون مانوى و اناجيل،يكسان است. به عنوان نمونه در اناجيل و متون مانوى مى خوانيم زمانى كه مسيح را بهحضور پيلاطس آوردند، فرماندار از او مى پرسد: «مى گويند تو ادعاى پادشاهى مى كنى؟» حضرت مسيح(ع) پاسخ مى دهد: «پادشاهى من از اين جهان نيست» نمونه هايى از اين دست كهنشان دهنده همسانى متون مذكور است، به چشم مى خورد. از اين رو مى توان نتيجه گرفتكه آن دسته از متون مانوى كه در رابطه با حضرت عيسى(ع) سخن گفته اند، الهام گرفتهاز متون مسيحى اند. •پس دليل اين تفاوت ها در روايات چه بوده است؟ دليل اينتفاوت ها استناد متون مانوى به برخى متون مسيحى است كه چندان مورد پذيرش مسيحياننبوده است. چرا كه مسيحيان از ميان اناجيل متعدد، تنها چهار انجيل را به رسميتمى شناختند و هنوز هم چنين است. اما با همه اين تفاوت ها، حضرت مسيح شخصيتبرجسته اى در متون مانوى است.
مقدمه: عدل الهى يكى از مباحث مهم در اسلام است. در اين مقاله عدل در خلقت و عدل در قانونگذارى (تشريع) و رابطه عدل با حسن و قبح عقلى مورد بحث قرار گرفته است.
يكى از مسائلى كه درعلم كلام مورد بحث واقع شد مساله عدل الهى بود، كه آيا خداوند عادلاستيا نه؟اين مساله خيلى اهميت پيدا كرد و شاخهها و متفرعات زياد پيداكرد، دامنهاش قهرا به مساله اصل عدالت اجتماعى كه مورد بحث ماست نيز كشيده شد.اين مساله از مساله حادث بودن و قديم بودن كلامالله هم با آنكه آن مساله فتنهها بپا كرد و خونها برايش ريخته شد بيشتر اهميت پيدا كرد به طورى كه به واسطه نفىو اثبات در اين مساله - يعنى مساله عدل - متكلمين دو نحله شدند: عدليه و غير عدليه.عدليه يعنى طرفداراناصل عدل الهى، و غير عدليه يعنى منكرين اصل عدل الهى.
متكلمين شيعه عمومااز عدليه هستند، و به همين جهت از همان زمان قديم معمول شد كهشيعه بگويد اصول دين اسلام پنج تاست: توحيد، عدل، نبوت، امامت،
صفحه : 952
معاد، يعنى از نظر اسلامشناسىشيعى اصول اسلام پنج تاست.
در مساله عدل الهى در دو قسمت بحثشد: يكى اينكهآيا خلقت و تكوين عالم از آسمان و زمين، از جماد و نبات و حيوان، از دنيا و آخرت، بر موازين عدالت و موافق عدالت است ودر خلقت و آفرينش به هيچ موجودى ظلم نمىشود و اين عالم به عدل برپاست؟آيا «بالعدل قامت السموات و الارض» (1) ؟يااينكه خداوند چون اراده و مشيتش مطلق است و هيچ چيز نمىتواند اراده او رامحدود كند، فعال ما يشاء است، يفعل ما يشاء (2) و يحكم مايريد (3) ، خلقتش تابع هيچ ميزان و هيچ قاعده و قانونى نمىتواند باشد،هر چه او بكند عدل است نه اينكه هر چه مقتضاى عدل است او مىكند.
لهذا در جواب اين سؤال كه آيا خداوند در قيامتبر وفق موازينى كه موازين عدل است رفتار مىكند و طبق حساب و قاعدهاى يكى را به بهشت مىبرد و ديگرى را به جهنم،يا اينطور نيست؟آنها گفتند اينطور نيست، هيچ قانون و ناموسى نمىتواند حاكم بر فعل حق باشد، هر قانون و ناموسىتابع فعل او و امر اوست، عدل و ظلم هم تابع فعل اوست.اگر او مطيع را به جهنم ببرد و عاصى را به بهشت، باز هم چون اوكرده عدل است.اراده او و فعل او تابع ميزانى و خاضع در برابر قانونى نيست، همه قوانين و موازين تابع اراده او هستند.
اين يك قسمت درباره اصل عدل كه راجع به اساس خلقتموجودات و نظام عالم بود كه آيا موافق با ميزان عدل استيا نه؟ قسمت ديگرى مربوط به نظام تشريع است، مربوطبه دستورهاى دينى است، مربوط به اين است كه دستورهاى الهى كه به وسيله پيغمبراكرم(ص)رسيده و به نام شريعت و قانون اسلامى خوانده مىشود چطور؟ آيا نظام تشريع تابع ميزان عدل استيا نه؟آيا عادلانهوضع شده و هر حكمى تابع يك حقيقت و يك مصلحت و مفسده واقعى است، يا اينطور نيست؟ وقتى كه به قوانين شريعت اسلام نگاه مىكنيم مىبينيميك سلسله چيزها تحليل و تجويز و بلكه واجب شده و يك عده امور ديگر بر عكس تحريم شده و ممنوع شناخته
شده: به درستى و امانت امر شده و از دروغو خيانت و ظلم نهى شده.
شك ندارد كه بالفعل بايد گفت آنچه امر كردهخوب است و آنچه نهى كرده بد است، اما آيا چون خوبها خوب بوده و بدها بد بودهاند اسلام به آن امر كرده و از اين نهى كرده؟ياآنكه چون اسلام به اين يكى امر كرده خوب شده و چون از آن يكى نهى كرده بد شده و اگر به عكس كرده بود، اگر به دروغ وخيانت و ظلم امر كرده بود اينها واقعا خوب مىشدند و اگر از راستى و امانت و عدالت نهى كرده بود اينها واقعا بد بودنديعنى بد مىشدند؟! شارع اسلام دستور داده كه بيع حلال است و ربا حرام، شك ندارد كه الآن بيع خوب است و ربا بد، حالا آيا بيعبالذات و به خودى خود چيز خوبى بوده و براى بشر نافع و مفيد بوده و چون خوب و مفيد بوده در اسلام حلال شمردهشده و اما ربا بالذات چيز بدى بوده و به حال جامعه بشر ضرر داشته و چون بد و مضر بوده اسلام آن را حرام شمرده و گفته: «الذينياكلون الربوا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس»(1) و يا بر عكس است، بيعرا چون اسلام گفته حلال استخوب شده و چون ربا را گفته حرام است بد شده.
حسن و قبح عقلى
اين بود كه دو دسته در ميان علماى اسلامىبه وجود آمدند، يك دسته طرفدار حسن و قبح عقلى شدند و گفتند فرمان شارع تابع حسن و قبح و صلاح و فساد واقعى اشياءاست، و دسته ديگر منكر حسن و قبح عقلى اشياء شدند و گفتند حسن و قبح اشياء تابع دستور شرعى است.
درباره عدل وظلم هم كه مربوط به حقوق و حدود مردم است و يك موضوع اجتماعىاست اين حساب پيش آمد.مطابق نظر عدليه، در واقع و نفس الامر حقى هستو ذى حقى، و ذى حق بودن و ذى حق نبودن خودش يك واقعيتى است، قبل از آن هم كه دستور اسلام برسد حقى و ذى حقى بود،يكى به حق واقعى خود مىرسيد و يكى محروم مىماند، اسلام آمد و دستورهاى خود را طورى تنظيم كرد كه هر حقى به
1.بقره/275.
صفحه : 954
ذى حق خودبرسد، اسلام دستورهاى خود را مطابق حق و عدالت تنظيم كرد.عدالتيعنى«اعطاء كل ذى حق حقه» .حق و عدالت امرى است كه اگراسلام هم دستور نمىداد باز حقيقتى بود و حقيقت بودنش طورى نمىشد.
و مطابق نظر دسته دوم حق و ذى حق بودن و ذىحق نبودن و همچنين عدل و ظلم حقيقت ندارد، تابع اين است كه شارع اسلام چگونه قانون وضع كند.
به عقيده اين دسته همان طورىكه نظام تكوين به موجب اينكه فعل حق و مولود اراده مطلقهو مشيت مطلقه خداوند است نسبت به هيچ قانونى و قاعدهاى خاضع و تابعنيست، نظام تشريع هم به همين موجب تابع هيچ اصلى نيست و نسبت به هيچ قانونى خاضع نيست.هر چه قانون اسلاموضع كند حق است، يعنى حق مىشود، و هر طور كه او قرار دهد عدالت است.اگر دستور اسلام اينطور مىبود كه همه مردمهر چه زحمت مىكشند و رنج مىبرند و توليد مىكنند هيچيك از آنها حق ندارند و ذى حق را يك نفر ديگر كه هيچ رنجىنبرده و زحمتى نكشيده معرفى كند واقعا هم اينطور خواهد بود، ذى حق واقعى آنها نيستند بلكه اين است.
اثرعملى و اجتماعى بحثحسن و قبح
ممكن است گفته شود كه اين بحث چه ثمره عملىدارد؟به هر حال هر دو دسته درباره قوانين موجود اسلامى معتقدند كه مقرون به صلاح و موافق حق و عدالتاست، چيزى كه هستيك دسته معتقدند اول حسن و قبح و صلاح و فساد و حق و ناحقى بود و بعد شارع اسلام دستورهاى خود را طبق آنهاتنظيم كرده، و دسته ديگر مىگويند اينها از اول نبودهاند و به دنبال دستورهاى دين پيدا شدهاند.يك عدهاى مىگويندحسن و قبح و حق و ناحق و عدالت و ظلم مقياس دستورهاى دين است، يك عده مىگويند دين مقياس اينهاست،حالا چه خواجه على چه على خواجه، نتيجه يكى است.لهذا علماى هر دو دسته كه وارد مسائل فقه و اصول شدهانددر اطراف مصلحت احكام و تقديم مصلحتى بر مصلحت ديگر بحث كردهاند.
در جواب عرض مىكنمخير اينطور نيست، اثر عملى مهمى دارد و آن مساله دخالت عقلو علم در استنباط احكام اسلامى است.اگر نظريه اول را بپذيريم كه حقى و عدالتىبوده و حسن و قبح واقعى بوده و شارع اسلام هميشه آن واقعيات
صفحه : 955
را منظور مىداشته، قهرا در مواردى كه برمىخوريمبه حكم صريح عقل و علم كه مقتضاى حق چيست و مقتضاى عدالت چيست، صلاح كدام است و فساد كدام، ناچاريم اينجا توقفكنيم و عقل را به عنوان يك راهنما در مواردى كه مىتواند صلاح و فساد را درك كند بپذيريم و قاعدهاى را كه عدليه گفتهاندكه «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع» يا گفتهاند: «الواجبات الشرعية الطاف فى الواجبات العقلية» به كار ببنديم،گيرم ظاهر يك دليل نقلى خلاف آن باشد، زيرا روى آن مبنا ما براى احكام اسلامى روحى و غرضى و هدفى قائليم، يقينداريم كه اسلام هدفى دارد و از هدف خود هرگز منحرف نمىشود، ما به همراه همان هدف مىرويم، ديگر در قضايا تابع فرمو شكل و صورت نيستيم، همينكه مثلا فهميديم ربا حرام است و بىجهت هم حرام نيست، مىفهميم هر اندازه كه بخواهدتغيير شكل و فرم و صورت بدهد باز حرمتش جايى نمىرود، ماهيت ربا رباست، و ماهيت ظلم ظلم، و ماهيت دزدى دزدى، وماهيت گدايى و كل بر اجتماع بودن گدايى است، خواه آنكه شكل و فرم و صورتش همان شكل ربا و ظلم و سرقت و گدايى باشديا آنكه شكل و قيافه را عوض كند و جامه حق و عدالت بر تن نمايد.
اما بنابر نظريه دوم، عقلبه هيچ وجه نمىتواند راهنما باشد، قوانين و مقررات اسلامى يك روحىو معنايى ندارد كه ما اين روح و معنى را اصل قرار دهيم، هر چه هست همانشكل و فرم و صورت است، با تغيير شكل و فرم و صورت همه چيز عوض مىشود.اصولا مطابق اين نظريه هر چند نام حقو عدل و نام مصلحت و تقديم مصلحتى بر مصلحت ديگر برده مىشود، اما يك مفهوم واقعى ندارد، نام همانشكل و فرم و صورت را مصلحت و عدالت و حق و امثال اينها گذاشتهاند.
پس مطابق نظريه اول، ما بهحق و عدالت و مصلحت به عنوان يك امر واقعى نگاه مىكنيم، امابنا بر نظريه دوم به عنوان يك فرض خيالى.
يك سبب گمراهى مردم جاهليت همين بودكه قوه درك خوبى و بدى از آنها سلب شده بود و هر قبيح و زشتى را تحت عنوان دين قبول مىكردند و نام امر دينى و شرعىروى آن مىگذاشتند.قرآن كريم اين جهت را از آنها انتقاد مىكند و مىگويد شما بايد اينقدر بفهميد كه كارهاىزشت در ذات خود زشتند و ممكن نيستخداوند كار زشتى را تجويز كند و به او دستور دهد.زشتى يك چيز كافى است براى اينكه شما بفهميدخداوند به آن امر نمىكند.مىفرمايد: «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا و الله امرنا بها قل ان اللهلا يامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون، قل امر ربى
صفحه : 956
بالقسط» (1) يعنىوقتى كه مرتكب فحشاء شوند دو دليل براى كار خود ذكر مىكنند، يكىاينكه سنت آباء و اجدادى است، ديگر اينكه مىگويند دستور خدا همين است و خدااجازه داده.به آنها بگو خداوند هرگز فحشاء را اجازه نمىدهد، خود فحشاء و عفاف حقيقتهايى هستند، واقعيت دارند، با امرو نهى خدا فحشاء عفاف نمىشود و عفاف فحشاء نمىشود، خدا هرگز به فحشاء امر نمىكند و آن را اجازه نمىدهد، خداوند بهعدل و اعتدال و ميانهروى امر مىكند.اين را خودتان بايد بفهميد و تشخيص دهيد و مقياس قرار دهيد.با اينمقياس تشخيص بدهيد كه خداوند به چه چيز امر مىكند و از چه چيز نهى مىكند.
.............................................................. 1.اعراف/28 و 29.
شيعه كه در اصل لغت بمعني پيرو ميباشد به يكساني گفته ميشود كه جانشيني پيعمبر اكرم (ص) حق اختصاصي خانواده رسالت ميدانند و در معارف اسلام پيرو مكتب اهل بيت ميباشند
آغاز پيدايش شيعه را كه براي اولين باربشيعه علي (ع) (اولين پيشوا از پيشوايان اهل بيت (ع) معروف شدند همان زمان حيات پيغمبر اكرم بايد دانست و جريان ظهور و پيشرفت دعوت اسلام در بيست و سه سال زمان بعثت موجبات زيادي در برداشت كه طبعا پيدايش چنين جمعيتي را در ميان ياران پيغمبر اكرم (ص) ايجاب ميكرد.
1-پيغمبر اكرم در اولين روزهاي بعثت كه بنص قرآن ماموريت كه خويشان نزديكتر خود را بدين دعوت كند صريحا بايشان فرمود كه هر يك از شما بايجابت دعوت سبقت گيرد وزير و جانشين ووصي من است. علي عليه السلام پيش از همه مبادرت نموده اسلام را پذيرفت و پيغمبر اكرم ايمان او را پذيرفت و وعده هاي خود را تقبل نمود و عادتا محال است كه رهبر نهضتي در اولين روز نهضت و قيام خود يكي از ياران نهضت را بسمت وزيري و جانشيني به بيگانگان معرفي كند ولي بياران و ودوستان سر تا پا فداكار خود نشناساند يا تنها او را با امتياز وزيري و جانشيني بشناسد و بشناساند ولي در تمام دوره زندگي و دعوت خود، او از وظائف وزيري معزول و احترام مقام جانشيني او را ناديده گرفته و هيچگونه فرقي ميان او و ديگران نگذارد.
2-پيغمبر اكرم ص بموجب چندين روايت مستقيض و متواتر كه سني و شيعه روايت كردهاند تصريح فرموده كه علي عليه السلام در قول و فعل خود، از خطا و معصيت مصون است هر سخني كه گويد و هر كاري كه كند با دعوت ديني مطابقت كامل دارد و داناترين مردم است بمعارف و شرايع اسلام.
3-علي عليه السلام خدمات گرانبهائي انجام داده و فداكاريهاي شگفت انگيزي كرده بود مانند خوابيدن در بستر پيغمبر اكرم در شب هجرت و فتوحاتي كه در جنگ هاي بدر و احد و خندق و خيبر بدست وي صورت گرفته بود كه اگر پاي وي در يكي از اين وقايع در ميان
نبود اسلام و اسلاميان بدست دشمنان حق ريشه كن شده بودند.
4- جريان غدير خم كه پيغمبر اكرم (ص) در آنجا علي (ع) را بولايت عامه مردم نصب و معرفي كرده و او را مانند خود متولي قرار داده بود
بديهي است اين چنين امتيازات و فضائل اختصاصي ديگر كه مورد اتفاق همگان بود و علاقه مفرطي كه پيغمبر اكرم بعلي (ع) داشت طبعا عده اي از ياران پيغمبر اكرم را كه شيفتگان فضيلت و حقيقت بودند بر اين و اميداشت كه علي (ع) را دوست داشته بدورش گرد آيند و از وي پيروي كنند چنانكه عده اي را بر حسد و كينه آنحضرت واميداشت گذشته از همه اينها نام (شيعه علي) و (شيعه اهل بيت) در سخنان پيغمبر اكرم (ص) بسيار ديده ميشود.
(2)- سبب جدا شدن اقليت شيعه از اكثريت سني و بروز اختلاف
هواخواخواهان و پيروان علي (ع) نظريه مقام و منزلتي كه آنحضرت پيش پيغمبر اكرم (ص) ؟ بظهور پيسوست نظر آنان را تاييد ميكرد.
ولي بر خلاف انتظار آنان درست در حاليكه پيغمبر اكرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بيت و عده اي از صحابه سرگم لوازم سوگواري و تجهيزاتي بودند كه خبر يافتند عده اي ديگر كه بعدا اكثريت را بردند با كمال عجله و بي آنكه با اهل بيت و خويشاوندان پيغمبر اكرم و هوادارانشان مشورت كنند و حتي كمترين اطلاعي بدهند از پيش خود در قيافه خير خواهي براي مسلمانان خليفه معين نمودهاند و علي و يارانش را در برابر كاري انجام يافته قرار دادهاند علي (ع) و هواداران او مانند عباس و زبير و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پيغمبر اكرم (ص) و اطلاع از جريان امر در مقام انتقاد بر آمده بخلاف انتخابي و كارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتي نيز كردند ولي پاسخ شنيدند كه صلاح مسلمانان در همين بود.
اين انتقاد و اعتراف بود كه اقليتي را از اكثريت جدا كرد و پيروان علي (ع) ره بهمين نام (شيعه علي) بجامعه شناسانيد و دستگاه خلاف نيز بمقتضاي سياست وقت مراقب بود كه اقليت نامبرده باين نام معروف شوند و جامعه به دو دسته اقليت و اكثريت منقسم نگردد بلكه خلافت را اجماعي ميشمردند و معترض را متخلف از بيعت و متخلف از جماعت مسلمانان ميناميدند و گاهي با تعبيرات زشت ديگر ياد ميكردند.
البته شيعه همان روزهاي نخستين محكوم سياست وقت شده نتوانست با مجرد اعتراض از پيش ببرد و علي (ع) نيز بمنظور رعايت مصلحت اسلام و مسلمين و نداشتن نيرو كافي دست بيك قيام خونين نزد ولي جمعيت معترضين از جهت عقيده تسليم اكثريت نشدند و جانشيني پيغمبر اكرم (ص) و مرجعيت علمي را حق طلق علي (ع) ميدانستند و مراجعه علمي و معنوي را تنها به آن حضرت روا ميديدند و بسوي او دعوت ميكردند.چ
(3) – دو مسئله جانشيني و مرجعيت علمي
شيعه طبق آنچه از تعاليم اسلامي بدست آورده بود معتقد بود كه آنچه براي جامعه در درجه اول اهميت است روشن شدن تعاليم اسلام و فرهنگ ديني است و در درجه تالي آن, جريان كامل آنها در ميان جامعه ميباشد.
و بعبارت ديگر اولا افراد جامعه بجهان و انسان با چشم واقع بيني نگاه كرده وظائف انساني خود را (بطوري كه صلاح واقعي است) بدانند و بجا آورند اگر چه مخالف دلخواهشان باشد.
ثانيا يك حكومت ديني نظم واقعي اسلامي را در جامعه حفظ و اجرا نمايد بطوريكه مردم كسي را حز خدا نپرستند و از آزادي كامل و عدالت فردي و اجتماعي برخوردار شوند. و اين دو مقصود بدست كسي بايد انجام يابد كه عصمت و مصونيت خدائي داشته باشد و گر نه ممكن است كساني مصدر حكم يا مرجع علم قرار گيرند كه در زمينه وظائف محوله خود از انحراف فكر يا خيانت سالم نباشند و تدريجا ولايت عادله آزادي بخش اسلامي بسلطنت استبدادي و ملك كسرائي و قيصري تبديل شود معارف پاك ديني مانند معارف اديان ديگر دستخوش تحريف و تغيير دانشمندان بوالهوس و خودخواه گردد و تنها كسي كه بتصديق پيغمبر اكرم (ص) در اعمال و اقوال خود مصيب و روش او با كتاب خدا و سنت پيغمبر مطابقت كامل داشت همان علي (ع) بود.
و اگر چنانكه اكثريت ميگفتند. قريش باخلاف حقه علي مخالف بودند لازم بود مخالفين را بحق وادارند و سركشان را بجاي خود بنشانند چنانكه باجماعتي كه در دادن زكات امتناع داشتند, جنگيدند و از گرفتن زكات صرفنظر نكردند نه اينك از ترس مخالف قريش حق را بكشند.
آري آنچه شيعه را از موافقت با خلاف انتخابي بازداشت ترس از دنباله ناگوار آن يعني فساد روش حكومت اسلامي و انهدام اساس تعليمات عاليه دين بود اتفاقا جريان بعدي حوادث نيز اين عقيده (يا پيش بيني ) را روز بروز روشن تر ميساخت و در نتيجه شيعه نيز در عقيده خود استوار تر ميگشت و با اينكه در ظاهر با نفرات ابتدائي انگشت شمار خود بهضم اكثريت رفته بود و در باطن باخذ تعاليم اسلامي از اهل بيت و دعوت بطريقه خود اصرار ميورزيدند در عين حال براي پيشرفت و حفظ قدرت اسلام مخالفت علني نمي كردند و حتي افراد شيعه دوش بدوش اكثريت بجهاد ميرفتند و در امور عامه دخالت ميكردند و شخص علي در موارد ضروري اكثريت را بنفع اسلام راهنمائي مينمود.
4- روش سياسي خلافت انتخابي و مغايرت آن با نظر شيعه
شيعه معتقد بود كه شريعت آسماني اسلامي كه موارد آن در كتاب خدا و سنت پيغمبر اسلام روشن شده تا روز قيامت باعتبار خود باقي و هرگز قابل تغيير نيست.
و حكومت اسلامي با هيچ عذري نيمي تواند از اجر كامل آن سر پيچي نمايد تنها وظيفه حكومت اسلامي اينست كه با شوري در شعاع شريعت بحسب مصلحت وقت تصميماتي بگيرد ولي از جريان بيعت سياست آميز و همچنين از جريان حديث دوات و قرطاس كه در آخرين روزهاي بيماري پيغمبر اكرم اتفاق افتاد پيدا بود كه گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابي معتقدند كه كتاب خدا مانند يك قانون اساسي محفوظ بماند ولي سنت و بيانات پيغمبر اكرم را در اعتبار خود ثابت نمي دانند بكله معتقدند كه حكومت ميتواند بسبب اقتضاي مصلحت از اجرا آنها صرفنظر نمايد. و اين نظر با روايتهاي بسياري كه بعدا در حق صحابه نقل شد (صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحت بيني خود اگر اصابت كنند ماجور و اگر خطا كنند معذور ميباشند) تاييد گرديد و نمونه بارز آن وقتي اتفاق افتاد كه خالدبن وليد يكي از سرداران خليفه شبانه در منزل يكي از معاريف مسلمانان (مالك بن نويره) مهمان شد و مالك را غافل گير نموده كشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانيد و همان شب بازن مالك همبستر شد و بدنبال اين جنايتهاي شرم آور خليفه بعنوان اينكه حكومت بازن مالك همبستر شد و بدنبال اين جنايتهاي شرم آور خليفه بعنوان اينكه حكومت .وي بچنين سرداري نيازمند است مقررات شريعت را در حق خالد اجرا نكرد وهمچنين خمس را از اهل بيت و خويشان پيغمبر اكرم بريدند و نوشتن احاديث پيغمبر اكرم بكلي قدغن شد و اگر در جائي حديث مكتوب كشف يا از كسي گرفته ميشد آنرا ضبط كرده ميسوزانيدند و اين قدغن در تمام زمان خلفا راشدين تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز خليفه اموي (99-102) استمرار داشت و در زمان خلافت خليفه دوم (13—25 ق) اين سياست روشن تر شد و مقام خلاف عده اي از مواد شريعت را مانند حج تمتع و نكاح متعه و گفتن حي علي خير العمل در اذان نماز ممنوع ساخت و نقوذ سه طلاق را داير كرد و نظاير آنها در خلافت وي بود كه بيت المال درميان مردم با تفاوت تقسيم شد كه بعدا در ميان مسلمانان اختلاف طبقاتي عجيب و صحنه هاي خونين دهشتناكي بوجود آورد و در زمان وي معاويه درشام با رسوبات سلطنتي كسري و قيصر حكومت ميكرد و خليفه او را كسري عرب ميناميد معترض حالش نمي شد.
خليفه دوم بسال 23 هجري قمري بدست غلامي ايراني كشته شد و طبق راي اكثريت شوراي شش نفري كه بدستور خليفه منعقد شد خليفه سوم زمام امور را بدست گرفت وي در عهد خلافت خود خويشاوندان اموي خود را بمردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و ساير بلاد اسلامي زمام امور را بدست ايشان سپرد (4) ايشان بناي بي بندوباري گذاشته آشكارا بستم و بيداد و فسق و فجور و نقض قوانين جاريه اسلامي پرداختند, سيل شكايتها از هر سوي بدارالخلافه سرازير شد ولي خليفه كه تحت تاثير خويشاوندان اموي خود وخاصه مروان بن حكم (5) قرار داشت بشكايتهاي مردم ترتيب اثر نمي داد بلكه گاهي فهم دستور تشديد و تعقيب شاكيان را صادر ميكرد تا بلاخره بسال (35) هجري مردم بر وي شوريدند و پس از چند روز محاصره وزدو خورد وي را كشتند- خليفه سوم در عهد خلافت خود حكومت شام را كه در راس آن از خويشاوندهاي اموي او معاويه قرار داشت بيش از بيش تقويت ميكرد و در حقيقت سنگيني خلافت در شام متمركز بود و تشكيلات مدينه كه درالخلافه بود جز صورتي در برنداشت خلافت خليفه سوم با شوراي شش نفري كه اعضا و آئين نامه آنرا خليفه دوم تعيين و تنظيم كرده بود و مستقر شد. رويهمرفته سياست سه خليفه كه بيست و پنجسال خلافت كردند در اداره امور اين بود كه قوانين اسلامي بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت كه مقام خلافت تشخيص دهد, در جامعه اجرا شود و در معارف اسلامي اين بود كه تنها قرآني بي اينكه تفسير شود يا مورد كنجنكاوري قرار گيرد خوانده شود و بيانات پيغمبر اكرم (ص) (حديث) بي اينكه روي كاغذ بيايد روايت شود و از حدود زبان و گوش تجاوز نكند. كتابت بقرآني كرمي انحصار داشت و در حديث ممنوع بود پس از جنگ يمامه كه در سال 12 هجري قمري خاتمه يافت و گروهي از صحابه كه قاري قرآن بودند در آن جنگ كشته شدند عمربن الخطاب به خليفه اول پيشنهاد ميكند. آيات قرآن در يك مصحف جمع آوري شود وي در پيشنهاد خود ميگويد اگر جنگي رخ دهد و بقيه حاملان قرآن كشته شوند قرآن از ميان ما خواهد رفت بنابراين لازمست آيات قرآني را در يك مصحف جمع آوري كرده بقيد كتابت در بياوريم . اين تصميم را در قرآن كريم گرفتند با اينكه حديث پيغمبر اكرم (ص) كه تالي قرآن بود نيز با همان خطر تهديد ميشد و از مفاسد نقل بمعني و زياده و نقيصه و جعل و فراموشي در امن نبود ولي توجهي به نگهداري حديث نمي شد بلكه كتابت آن ممنوع و هر چه بدست ميافتاد سوزانيده ميشد تا در اندك زماني كار بجائي كشيد كه در ضروريات اسلام مانند نماز روايات متضاد بوجود آمد و در ساير رشته هاي علوم در اين مدت قدمي برداشته نشد و آنهمه تقديس و تمجيد كه در قرآن و بيانات پيغمبر اكرم نسبت بعلم و تاكيد و ترغيب در توسعه علوم وارد شده بي اثر ماند و اكثريت مردم سرگرم فتوحات پي در پي اسلام ولخوش به غنائم فزون از حد كه از هر سو بجزيزه العرب سرازير ميشد بودند و ديگر عنايتي بعلوم خاندان رسالت كه سر سلسله شان علي عليه السلام بود و پيغمبر اكرم (ص) او را آشناترين مردم بعارف اسلام و مقاصد قرآني معرفي كرده بود نشد حتي در قضيه جمع آوري (با اينكه ميدانست پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص) مدتي در كنج خانه نشسته و مصحف را جمع آوري وي را مداخله ندادند حتي نام او را نيز بزبان نياوردند اينها و نظاير اينها اموري بود كه پيروان علي (علي) را در عقيده خود راسخ تر و نسبت بجريان امور هشيار تر ميساخت و روزبروز بر فعاليت خود ميافزودند. علي نيز كه دستش از تربيت عمومي مردم كوتاه بود به تربيت خصوصي افراد ميپرداخت.
در اين بيست و پنج سال سه تن از چهار نفر ياران علي (ع) كه در همه احوال در پيروي او ثابت قدم بودند (سلمان فارسي و ابوذر غفاري و مقداد) در گذشتند ولي جمعي از صحابه و گروه انبوهي از تابعين در حجاز و يمن و عراق و غيره آنها در سلك پيروان علي در آمدند و در نتيجه پس از كشته شدن خليفه سوم از هر سوي به آن حضرت روي نموده وبهرنجو بود باوي بيعت كردند و وي را براي خلافت برگزيدند.
5- انتها خلافت باميرالمومنين علي (ع) و روش آن حضرت
خلافت علي (ع) در اواخر سال سي و پنج هجري قمري شروع شد و تقريبا چهار سال و 9 ماه ادامه يافت. علي (ع) در خلافت رويه پيغمبر اكرم (ص) را معمول ميداشت و غالب تغييراتي را كه در زمان خلافت پيشينيان پيدا شده بود بحالت اولي برگردانيد و عمال نالايق را كه زمام امور را درست داشتند از كار بر كنار كرد و در حقيقت يك نهضت انقلابي بود و گرفتاريهاي بسياري در برداشت.
علي عليه السلام نخستين روز خلافت در سخنراني كه بمردم نمود چنين گفت " آگاه باشيد گرفتاري كه شما مردم هنگام بعثت پيغمبر خدا داشتيد امروز دوباره بسوي شما برگشته و دامن گيرتان شده است. بايد درست زيرو روي شويد و صاحبان فضيلت كه عقب افتادهاند پيش افتند و آنان كه بناروا پيشي ميگرفتند كه عقب افتند (حق است و باطل و هر كدام اهلي دارد بايد از حق پيروي كرد) اگر باطل بسيار است چيز تازه اي نيست و اگر حق كم است گاهي كم نيز پيش ميافتد و اميد پيشرفت نيز هست. البته كم اتفاق ميافتد كه چيز كه پشت بانسان كند دوباره برگشته و روي نمايد"
علي عليه السلام بحكومت انقلابي خود ادامه داد و چنانكه لازم طبيعت هر نهضت انقلابي است عناصر مخالف كه منافع شان بخطر ميافتد از هر گوشه و كنار سر بمخالفت بر افراشتند و بنام خونخواهي خليفه سوم جنگهاي داخلي خونيني بر پا كردند كه تقريبا در تمام مدت خلافت علي (ع) ادامه داشت –بنظر شيعه مسببين اين جنگهاي داخلي جز منافع شخصي منظوري نداشتند و خون خواهي خليفه سوم دستاويز عوام فريبانه اي پيش نبود و حتي سو تفاهم نيز در كارنبود سبب جنگ اول كه جنگ جمل ناميده ميشود غائله اختلاف طبقاني بود كه از زمان خليفه دوم در تقسيم مختلف بيت المال پيدا شده بود علي (ع) پس از آنكه بخلافت شناخته شد مالي در ميان مردم بالسويه قسمت فرمود چنانكه سيرت پيغمبر اكرم نيز همان گونه بود و اين روش زبير و طلحه را سخت بر آشفت و بناي تمرد گذاشته و بنام زيارت كعبه از مدينه بمكه رفتند وام المومنين عائشه را كه در مكه بود و با علي (ع) ميانه خوبي نداشت با خود همراه ساخته بنام خونخواهي خليفه سوم نهضت و جنگ خونين جمل را بر پا كردند.
با اينكه همين طلحه و زبير هنگام محاصره و قتل خليفه سوم در مدينه بودند از وي دفاع نكردند و پس از كشته شدن وي اولين كسي بودند كه از طرف خود و مهاجرين بعلي بيعت كردند و همچنين ام المونين عايشه خود از كساني بود كه مردم را بقتل خليفه سوم تحريص ميكرد (5) و براي اولين بار كه قتل خليفه سوم را شنديد بوي دشنام داد و اظهار مسرت نمود. اساسا مسببين اصلي قتل خليفه صحابه بودند كه از مدينه باطراف نامه ها نوشته مردم را برخليفه ميشورانيدند.
سبب جنگ دوم كه جنگ صفين ناميده ميشود و يكسال و نيم طول كشيد طمعي بود كه معاويه در خلافت داشت و بعنوان خونخواهي خليفه سوم اين جنگ را بر پا كرد و بيشتر از صد هزار خون ناحق ريخت و البته معاويه در اين جنگ حمله ميكرد, نه دفاع زيرا خونخواهي هرگز بشكل دفاع صورت نمي گيرد.
عنوان اين جنگ خونخواهي خليفه سوم بود با اينكه خود خليفه سوم در آخرين روزهاي زندگي خود براي دفع آشوب از معاويه استمداد نمود وي با لشگري از شام بسوي مدينه حركت نموده آنقدر عمدا در راه توقف كرد تا خليفه را كشتند انگاه بشام برگشته بخونخواهي خليفه قيام كرد.
و همچنين پس از آنكه علي شهيد شد و معاويه خلافت را قبضه كرد ديگر خون خليفه سوم را فراموش كرده قتله خليفه را تعقيب نكرد.
پس از جنگ صفين جنگ نهروان در گرفت در اين جنگ جمعي از مردم كه در ميانشان صحابي نيز يافت ميشد در اثر تحريكات معاويه در جنگ صفين بهعلي شوريدند و در بلاد اسلامي با آشوبگري پرداخته هر جا از طرفداران علي عليه السلام مييافتند ميكشتند حتي شكم زنان آبستن را پاره كرده جنين ها را بيرون ميآورده سر ميبريدند.
علي عليه السلام اين عائله را نيز خوابانيد ولي پس از چندي در مسجد كوفه در سر نماز بدست برخي از اين خوارج شهيد شد.
علي (ع) در خلافت چهار سال و نه ماهه خود اگر چه نتوانست اوضاع در هم ريخته اسلام را كاملا بحال اولي كه داشت برگرداند ولي از سه جهت عمده موفقيت حاصل كرد.
1-به واسطه سيرت عادله خود قيافه جذاب سيرت پيغمبر اكرم را بمردم خاصه بنسل جديد نشان داد وي در برابر شوكت كسرائي و قيصري معاويه در زي فقرا و ماند يكي از بينواترين مردم زندگي ميكرد وي هرگز دوستان و خويشاوندان و خاندان خود را بر ديگران مقدم نداشت و توانگري را بگدائيت و نيرومندي را بناتواني ترجيح نداد.
2-باآنهمه گرفتاريهاي طاقف فرسا و سرگرم كننده ذخاير گرانبهائي از معارف الهيه و علوم حقه اسلامي را ميان مردم بيادگار گذاشت.
مخالفين علي (ع) ميگويند: وي مرد شجاعت بود نه مرد سياست زيرا او ميتوانست در آغاز خلافت خود با عناصر مخالف موقتا از در آشتي و صفا در آمده آنان را با مداهنه راضي و خوشنود نگهدارد و بدين وسيله خلافت خود را تحكيم كند سپس به قلع و قمع شان بپردازد.
ولي اينان اين نكته را ناديده گرفتهاند كه خلافت علي يك نهضت انقلابي بود و نهضت هاي انقلابي بايد از مداهنه و صورت سازي دور باشد مشابه اين وضع در زمان بعثت پيغمبر اكرم نيز پيش آمد و كفار و مشركين بارها بان حضرت پيشنهاد سازش دادند و اينكه آن حضرت بخدايانشان متعرض نشود ايشان نيز كاري با دعوت وي نداشته باشند ولي پيغمبر اكرم نپذيرفت بااينكه ميتوانست در آن روزهاي سخت مداهنه و سازش كرده موقع خود را تحكيم نمايد سپس بمخالفت دشمنان قد علم كند, اساسا دعوت اسلامي هرگز اجازه نمي دهد كه در راه زنده كردن حقي حق ديگري كشته شود يا باطلي را با باطل ديگري رفع نمايند و ايات زيادي در قرآن كريم در اين باره موجود است.
گذشته از اينكه مخالفين علي در راه پيروزي و رسيدن بهدف خود از هيچ جرم وجنايت ونقض قوانين صريح اسلام فروگذار نمي كردند و هر لكه را بنام اينكه صحابه هستند و مجتهدند ميشستند ولي علي بقوانين اسلام پاي بند بود.
از علي (ع) در فنون متفرقه عقلي و ديني و اجتماعي نزديك به يازده هزار كلمات قصار ضبط شده و معارف اسلام را درسخنرانيهاي خود با بليغ ترين لهجه و روان ترين بيان ايراد نمود وي دستور زبان عربي را وضع كرد و اساس ادبيات عربي را بنياد نهاد وي اول كسي است در اسلام كه در فلسفه الهي غور كرده بسبك استدلال آزاد و برهان منطقي سخن گفت ومسائلي را كه تا آنروز در ميان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده و در اين باب بحدي عنايت بخرج ميداد كه در بحبوحه جنگها به بحث علمي ميپرداخت.
3-گروه انبوهي از رجال ديني و دانشمندان اسلامي را تربيت كرد كه در ميان ايشان جمعي از رهاد و اهل معرفت مانند اويس قرني و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجري وجود دارند كه در ميان عرفا اسلامي مصادر عرفان شناخته شدهاند و عده اي مصادر اوليه علم فقه و كلام وتفسير و قرائت وغير آنها ميباشند.
پس از شهادت امير المومنين علي (ع) بموجب وصيت آنحضرت و بيعت مردم حضرت حسن بن علي (ع) كه پيش شيعه دوازه امامي امام دوم ميباشد متصدي خلافت شد ولي معاويه آرام ننشسته بسوي عراق كه مقر خلافت بود لشكر كشيده با حسن بن علي بجنگ پرداخت.
وي با دسيسه هاي مختلف و دادن پولهاي گزاف تدريجا ياران و سرداران حسن بن علي را فاسد كرده بالاخره حسن بن علي را مجبور نمود كه بعنوان صلح خلافت را بوي واگذار كند و حسن بن علي نيز خلافت را باين شرط كه پس از در گذشت معاويه بوي برگردد و بشيعيان وي تعرض نشود بمعاويه واگذار نمود.
در سال چهل هجري معاويه بر خلافت اسلامي استيلا يافت و بلافاصله بعراق آمده در سخنراني كه كرده بمردم اخطار نموده گفت من با شما سر نماز و روزه نمي جنگيدم بلكه ميخواستم بر شما حكومت كنم و بمقصود خود رسيدم و نيز گفت پيماني كه با حسن بستم لغو و زير پاي من است. معاويه با اين سخن اشاره ميكرد كه سياست را از ديانت جدا خواهد كرد و نسبت به مقررات ديني ضمانتي نخواهد داشت و همه نيروي خود را در زنده نگهداشتن حكومت خود بكار خواهد بست و البته روشن است كه چنين حكومتي سلطنت و پادشاهي است نه خلافت و جانشيني پيغمبر خدا. و از اينجا بود كه بعضي از كساني كه بحضور وي باريافتند بعنوان پادشاهي سلامش دادند. و خودش نيز در برخي از مجالس خصوصي از حكومت خود با ملك و پادشاهي تعبير ميكرد. اگر چه در ملا عام خود را خليفه معرفي مينمود. و البته پادشاهي كه بر پايه زور استوار باشد وراثت را بدنبال خود دارد و بالاخره نيز به نيت خودجامه عمل پوشانيد و پسر خود يزيد را كه جواني بي بند و بار بود وكمترين شخصيت ديني نداشت ولايت عهد داده بجانشيني خود برگزيد و آن همه حادثه ننگين ببار آورد.
معاويه با بيان گذشته خود اشاره ميكرد كه نخواهد گذاشت حسن (غ) پس از وي بخلافت برسد يعني درخصوص خلافت بعد از خود فكري ديگر دارد و آن همان بود كه حسن را باسم شهيد كرد. و راه را براي فرزند خود يزيد هموار ساخت. معاويه با الغا پيمان نامبرده ميفهمانيد كه هرگز نخواهد گذاشت شيعيان اهل بيت در محيط امن و اسايش بسر برند و كمافي السابق بفعاليت هاي ديني خود ادامه دهند و همين معني را نيز جامه عمل پوشانيد.
وي اعلام نمود كه هر كس در مناقب اهل بيت حديثي نقل كند هيچگونه مصونيتي در جان و مال و عرض خود نخواهد داشت و دستور داد هر كه در مدح و منقبت ساير صحابه و خلفا حديثي بياورد جايزه كافي بگيرد و در نتيجه اخبار بسياري در مناقب صحابه جعل شد و دستور داد در همه بلاد اسلامي در منابر به علي (ع) ناسزا گفته شود ( و اين دستور تا زمان عمربن عبدالعزيز خليفه اموي اجرا ميشد) وي بدستياري عمال و كارگردانان خود كه جمعي از ايشان صحابي بودند خواص شيعه علي را كشت و سر برخي از آنان را به نيزه زده در شهرها گردانيدند و عموم شيعيان را در هر جا بودند بناسزا و بيزاري از علي تكليف ميكرد و هر كه خودداري ميكرد بقتل ميرسيد.
سخت ترين زمان براي شيعه در تاريخ تشيع همان زمان حكومت بيست ساله معاويه بود كه شيعه هيچگونه مصونيتي نداشت و اغلب شيعيان اشخاص شناخته شده و مارك دار بودند و دو تن از پيشوايان شيعه (امام دوم و امام سوم) كه در زمان معاويه بودندكمترين وسيله اي براي برگرداندن اوضاع ناگوار در اختيار نداشتند حتي امام سوم شيعه كه در ششماه اول سلطنت يزيد قيام كرد با همه ياران و فرزندان خود شهيد شد, در مدت ده سالي كه در خلافت معاويه ميزيست تمكن اين اقدام را نيز نداشت.
اكثريت تسنن اين همه كشتارهاي ناحق و بي بندوباريها را كه بدست صحابه و خاصه معاويه و كارگردانان وي انجام يافته است توجيه ميكنند كه آنان صحابه بودند و بمقتضاي احاديثي كه از پيغمبر اكرم رسيده صحابه مجتهدند و معذور و خداوند ازايشان راضي است و هر جرم و جنايتي كه ازايشان سربزند معفواست. ولي شيعه اين عذر را نمي پذيرد زيرا:
اولا معقول نيست يك رهبر اجتماعي مانند پيغبر اكرم براي احيا حق وعدالت و آزادي برپا خواسته و جمعي راهم عقيده خود گرداند كه همه هستي خود را در راه اين منظور مقدس گذاشته آنرا لباس تحقق بخشند و وقتي كه بمنظور خود نايل شد ياران خود رانسبت بمردم و قوانين مقدسه خود آزادي مطلق بخشد و هر گونه حق كشي و تبهكاري و بي بند و باري را از ايشان معفوداند يعني با دست وابزاري كه بنائي را بر پا كرده باهمان دست و ابزار آنرا خراب كند.
و ثانيا اين روايات كه صحابه را تقديس و اعمال ناروا و غير مشروع آنان را تصحيح ميكند و ايشان را آمرزيده و مصون معرفي مينمايد از راه خود صحابه بما رسيده و به روايت ايشان نسبت داده شده است و خود صحابه بشهادت تاريخ قطعي با همديگر معامله مصونيت و معذوريت نمي كردند صحابه بودند كه دست به كشتار و سب و لعن و رسوا كردن همديگر گشودند و هرگز كمترين اغماض و مسامحه اي در حق همديگر روا نمي داشتند.
بنابر آنچه گذشت بشهادت عمل خود صحابه اين روايت صحيح نيستند و اگر صحيح باشند مقصود از آنها معناي ديگري است غير از مصونيت و تقديس قانوني صحابه.
واگر فرضا خداي متعال در كلام خود روزي از صحابه در برابر خدمتي كه در اجرا فرمان او كردهاند اظهار فرمايد معني آن تقدير از فرمانبرداري گذشته آنان است نه اينكه در آينده ميتوانند هر گونه نافرماني كه دل شان ميخواهد بكنند.
سال شصت هجري قمري معاويه در گذشت و پسرش يزيد طبق بيعتي كه پدرش از مردم براي وي گرفته بود زمام حكومت اسلامي را در دست گرفت.
يزيد به شهادت تاريخ هيچگونه شخصيت ديني نداشت. جواني بود حتي در زمان حيات پدر اعتنائي به اصول و قوانين اسلام نمي كرد و جز عياشي و بي بند و باري و شهوت راني سرش نمي شد و در سه سال حكومت خود فجايعي راه انداخت كه در تاريخ ظهور اسلام با آنهمه فتنه ها كه گذشته بود سابقه نداشت.
سال اول, حضرت حسين بين علي را كه سبط پيغمبر اكرم بود با فرزندان و خويشان و يارانش با فجيع ترين وضعي كشت و زنان و كودكان و اهل بيت پيغمبر را بهمراه سرهاي بريده شهدا در شهرها گردانيد و در سال دوم مدينه را قتل عام كرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز بلشكريان خود مباح ساخت و سال سوم كعبه مقدسه را خراب كرده و آتش زد و پس از يزيد آل مروان از بني اميه زمام حكومت اسلامي را بتفصيلي كه در تواريخ ضبط شده در دست گرفتند حكومت اين دسته يازده نفري كه نزديك بهفتاد سال ادامه داشت روزگار تيره و شومي براي اسلام و مسلمين بوجود آورد كه در جامعه اسلامي جز يك امپراطوري عربي استبدادي كه نام خلافت اسلامي بر آن گذاشته شده بود حكومت نمي كرد و در دوره حكومت اينان كار بجائي كشيد كه خليفه وقت كه جانشين پيغمبر اكرم و يگانه حامي دين شمرده ميشد بي محابا تصميم گرفت بالاي خانه كعبه غرفه اي بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصا بخوش گذراني بپردازد.
خليفه وقت قرآن كريم را آماج تير قرار داد و در شعري كه خطاب بقرآن انشا كرد گفت: روز قيامت كه پيش خداي خود حضور مييابي بگوي خليفه مرا پاره كرد.
البته شيعه كه اساسا اختلاف نظر اساسي شان با اكثريت تسنن در سر دو مسئله خلافت اسلامي و مرجعيت ديني بود, در اين دوره تاريخ روزگاري تلخ و دشوار ميگذرانيدند ولي شيوه بيدادگري و بي بيند و باري حكومتهاي وقت و قيافه مظلوميت و تقوي و طهارت پيشوايان اهل بيت آنان را روز بروز در عقايدشان استوارتر ميساخت و مخصوصا شهادت دلخراش حضورت حسين پيشواي سوم شيعه در توسعه يافتن تشيع و بويژه در مناطق دور از مركز خلافت مانند عراق و يمن وايران كمك بسزائي كرد.
گواه اين سخن اين است كه در زمان امامت پيشواي پنجم شيعه كه هنوز قرن اول هجري تمام نشده و چهل سال از شهادت امام سوم نگذشته بود بمناسبت ؟ اسلامي مانند سيل بدور پيشواي پنجم ريخته باخذ حديث و تعليم معارف ديني پرداختند. هنوز قرن اول هجري تمام نشده بود كه چند نفر از امرا دولت شهر قم را در ايران بنياد نهاده و شيعه نشين كردند. ولي درعين حال شيعه بحسب دستور پيشوايان خود در حال تقيه و بدون تظاهر به مذهب زندگي ميكردند. بارها در اثر كثرت فشار سادات علوي بر ضد بيدادگريهاي حكومت قيام كردند ولي شكشت خوردند و بالاخره جان خود را در اين راه گذاشتند و حكومت بي پرواي وقت در پايمال كردن شان فروگذاري نكرد جسد زيد را كه پيشواي شيعه زيديه بود از قبر بيرون آورده بدار آويختند و سه سال بر سر دار بود پس از آن پايين آورده و آتش زدند و خاكسترش را بباد دادند بنحوي كه اكثر شيعه معتقدند امام چهارم و پنجم نيز بدست بني اميه باسم در گذشتهاند و در گذشته امام دوم و سوم نيز بدست آنان بود.
فجايع اعمال امويان بحدي فاش و بي پرده بود كه اكثريت اهل تسنن با اينكه خلفا را عموما مفترض الطاعه ميدانستند ناگزير شده خلفا را بدودسته تقسيم كردند. خلفا راشدين كه چهار خليفه اول پس از رحلت پيغمبر اكرم ميباشد (ابوبكر و عمر و عثمان و علي) و خلفا غير راشدين كه از معاويه شروع ميشود.
امويين در دوران حكومت خود در اثر بيداد گري و بي بند و باري باندازه اي نفرت عمومي را جلب كرده بودند كه پس از شكست قطعي و كشته شدن آخرين خليفه اموي دو پسروي با جمعي از خانواده خلافت از دارالخلافه گريختند و بهر جا روي آورند پناهشان ندادند بالاخره پس از سرگردانيها بسيار كه در بيابانهاي نوبه و حبشه بجاوه كشيدند و بسياري از ايشان از گرسنگي و تشنگي تلف شدند. بجنوب يمن در آمدند و بدوريوزگي خرج راهي از مردم تحصيل كرده در زي حمالان عازم مكه شدند و آنجا در ميان مردم ناپديد گرديدند.
در اواخر ثلث اول قرن دوم هجري بدنبال انقلابات و جنگهاي خونينني كه در اثر بيدادگري و بدرفتاريهاي بني اميه در همه جاي كشورهاي اسلامي ادامه داشت دعوتي نيز بنام اهل بيت پيغمبر اكرم در ناحيه خراسان ايران پيدا شده متصدي دعوت ابومسلم مروزي سردار ايراني بود كه بضرر خلافت اموي قيام كرد و شروع به پيشرفت نمود تا دولت اموي را برانداخت. اين نهضت و انقلاب اگرچه از تبليغات عميق شيعه سرچشمه ميگرفت و كم و بيش عنوان خونخواهي شهدا اهل بيت را داشت و حتي از مردم براي يكمرد پسنديده از اهل بيت ميگرفتند با اينهمه بدستور مستقيم يا اشاره پيشوايان شيعه نبود. بگواهي اينكه وقتي كه ابومسلم بيعت خلافت را بامام ششم شيعه اماميه در مدينه عرضه داشت وي جدا رد كرد و فرمود "تو از مردان من نيستي و زمان نيز زمان من نيست".
بالاخره بين عباس بنام اهل بيت خلافت را ربودند و در آغاز كار روزي چند بمردم و علويين روي خوش نشان دادند حتي بنام انتقام شهدا علويين, بين اميه را قتل عام كردند و قبور خلفا بين اميه را شكافته هر چه يافتند در بيدادگري و بي بندو باري هيچگونه فروگذاري نكردند.
ابوحنيفه رئيس يكي از چهارمذهب اهل تسنن بزندان منصور رفت و شكنجه ها ديد و ابن حنبل رئيس يكي از چهار مذهب, تازيانه خورد و امام ششم شيعه اماميه پس از آزار و شكنجه بسيار باسم در گذشت و علويين را دسته دسته گردن ميزدند يا زنده زنده دفن ميكردند يالاي ديوار يا زير ابنيه دولتي ميگذاشتند.
هارون خليفه عباسي كه در زمان وي امپراطوري اسلامي باوج قدرت و وسعت خود رسيده بود و گاهي خليفه خورشيد نگاه ميكرد و آنرا مخاطب ساخته ميگفت بهركجا ميخواهي بتاب كه بجائي كه از ملك من بيرون است نخواهي تافت از طرفي لشكريان وي درخاور و باختر جهان پيش ميرفتند ولي از طرفي در جسر بغداد كه در چند قدمي قصر خليفه بود بي اطلاع واجازه خليفه مامور گذاشته از عابرين حق عبور ميگرفتند حتي روزي خود خليفه كه ميخواست از جسر عبور كند جلوش را گرفته حق العبور مطالبه كردند.
يك مغني باخواندن دو بيت شهوت انگيز امين خليفه عباسي را سر شهوت آورد امين سه ميليون در هم نقره بوي بخشيد معني از شادي خود را بقدم خليفه انداخته گفت: يا امير المومنين اينهمه پول را بمن ميبخشي؟ خليفه در پاسخ گفت اهميتي ندارد ما اين پول را از يك ناحيه ناشناخته كشور ميگيريم.
ثروت سرسام آوري كه همه ساله از اقطار كشورهاي اسلامي بعنوان بيت المال مسلمين بدارالخلافه سرازير ميشد بمصرف هوسراني و حق كشي خليفه وقت ميرسيد. شماره كنيزان پريوش و دختران و پسران زيبا در دربار خلفا عباسي بهزاران ميرسيد.
وضع شيعه از انقراض دولت اموي ورودي كار آمدن بني عباس كوچكترين تغييري پيدا نكرد جز اينكه دشمنان بيدادگري وي تغيير اسم دادند.
با شروع قرن سوم شيعه نفس تازه اي كشيد و سبب آن اولاد اين بود كه كتب فلسفي و علمي بسياري از زبان يوناني و سرياني و غير آنها بزبان عربي ترجمه شد و مردم بتعليم علوم عقلي و استدلالي هجوم آوردند علاوه بر آن مامون خليفه عباسي (195-218) معتزلي مذهب باستدلال عقلي در مذهب علاقمند بود و در نتيجه بتكلم استدلالي در اديان و مذاهب رواج تام و آزادي كامل داده بود و علما و متكلمين شيعه از اين آزادي استفاده كرده در فعاليت علمي و در تبليغ مذهب اهل بيت فروگذاري نمي كردند.
و ثانيا مامون عباسي باقتضاي سياست خود بامام هشتم شيعه اماميه ولايت عهد داده بود و در اثر آن علويين و دوستان اهل بيت تااندازه اي از تعرض اوليا دولت مصون بوده و كم و بيش از آزادي بهره مند بودند ولي بازديري نگذشت كه دم برنده شمشير بسوي شيعه برگشت و شيوه فراموش شده گذشتتگان بسراغ شان آمد خاصه در زمان متوكل عباسي 232-247 هجري كه مخصوص باعلي و شيعيان وي دشمني خاصي داشت و هم بامروي بود كه مزار امام سوم شيعه اماميه را در كربلا با خاك يكسان كردند.
در قرن چهارم هجري عواملي بوجود آمد كه براي وسعت يافتن تشيع و نيرومند شدن كمك بسزائي ميكرد از آن جمله سستي اركان خلافت بني عباس و ظهور پادشاهان آلبويهبود.
پادشاهان آل بويه كه شيعه بودند كمال نفوذ را در مركز خلافت كه بغداد بود و همچنين در خود خليفه داشتند و اين قدرت قابل توجه به شيعه اجازه ميداد كه در برابر مدعيان مذهبي خود كه پيوسته با تكا قدرت خلافت آنان را خورد ميكردند, قد علم كرده آزادانه به تبليغ مذهب بپردازند.
چنانكه مورخين گفتهاند در اين قرن همه جزيره العرب يا قسمت معظم آن باستثناي شهرهاي بزرگ شيعه بودند و با اين وصف برخي از شهرها نيز مانند هجر و عمان و صعده در عين حال شيعه بودند. در شهر بصره كه پيوسته مركز تسنن بود و با شهر كوفه كه مركز تشيع شمرده ميشد رقابت مذهبي داشت, عده اي قابل توجه شيعه بودند و همچنين در طرابلس و نابلس و طبريه و حلب و هرات شيعه بسيار بود و اهواز و سواحل خليج فارس از ايران مذهب شيعه داشت.
در آغاز اين قرن بود كه ناصر اطروش پس از سالها تبليغ كه در شمال ايران بعمل آورد بناحيه طبرستان استيلا يافت و سلطنت تاسيس كرد كه تا چند پشت ادامه داشت و پيش از اطروش نيز حسن بن زيد علوي سالها در طبرستان سلطنت كرده بود. در اين قرن فاطميين كه اسماعيلي بودند بمصر دست يافتند و سلطنت دامنه داري تشكيل دادند.
بسيار اتفاق ميافتاد كه در شهرهاي بزرگ مانند بغذاد و بصره و نيشابور كشمكش و زد و خورد و مهاجمه هائي ميان شيعه و سني در ميگرفت و در برخي از آنها شيعه غلبه ميكرد و از پيش ميبرد.
از قرن پنجم تا اواخر نهم شيعه بهمان افزايش كه در قرن چهارم داشت ادامه ميداد و پادشاهاني نيز كه مذهب شيعه داشتند بوجود آمده از تشيع ترويج مينمودند.
در اواخر قرن پنجم هجري دعوت اسماعيليه در قلاع الموت ريشه انداخت و اسماعيليه نزديك بيك قرن و نيم در وسط ايران در حال استقلال كامل ميزيستند و سادات مرعشي در مازندران سالهاي متمادي سلطنت كردند.
شاه خدابنده از پادشاهان مغول مذهب شيعه را اختيار كرد و اعقاب او از پادشاهان مغول ساليان دراز در ايران سلطنت كردند و از تشيع ترويج ميكردند و همچنين سلاطين آق قويونلو و قويو كه در تبريز حكومت ميكردند.
و دامنه حكمراني شان تا فارس و كرمان كشيده ميشد و همچنين حكومت فاطميين نيز ساليان دراز در مصر بر پا بود.
البته قدرت مذهبي جماعت با پادشاهان وقت تفاوت ميكرد چنانكه پس از برچيده شدن بساط فاطميين روي كار آمدن سلاطين آل ايوب صفحه برگشت و شيعه مصر و شامات؛ آزادي مذهبي را بكلي از دست دادند و جمع كثيري از شيعه از دم شمشير گذشتند.
و از آنجمله شهيد اول محمد بن محمد مكي، يكي از نوابغ فقه شيعه سال 786 هجري در دمشق بجرم تشيع كشته شد و همچنين شيخ اشراق شهاب الدين سهروردي در حلب بجرم فلسفه بقتل رسيد.
رويهم رفته در اين پنج قرن شيعه از جهت جمعيت در افزايش و از جهت قدرت و آزادي مذهبي موافقت و مخالفت سلاطين وقت بودهاند و هرگز دراين مدت مذهب تشيع در يكي از كشورهاي اسلامي؛ مذهب رسمي اعلام نشده بود.
سال 906 هجري جوان سيزده ساله اي از خانواده شيخ صفي اردبيلي متوفاي (735) هجري كه از مشايخ طريقت در شيعه بود با سيصد نفر درويش از مريدان پدارانش بمنظور ايجاد يك كشور مستقل و مقتدر شيعه از اردبيل قيام كرده شروع به كشور گشائي و برانداختن آئين ملوك الطوايفي ايران نمود و پس از جنگهاي خونين كه با پادشاهان محلي و مخصوصا با پادشاهان آل عثمان كه زمام امپراطوري عثماني را در دست داشتند، موفق شد كه ايران قطعه قطعه را بشكل يك كشور درآورده و مذهب شيعه رادر قلمرو و حكومت خود رسميت دهد.
پس از در گذشت شاه اسمعيل صفوي پادشاهان ديگري از سلسله صفوي تا اواسط قرن دوازدهم هجري سلطنت كردند و يكي پس از ديگري رسميت مذهب شيعه اماميه را تائيد و تثبيت نمودند حتي در زماني كه در اوج قدرت بودند (زمان شاه عباس كبير) توانستند وسعت ارضي كشور و آمار جمعيت را به پيش از دو برابر ايران كنوني (سال هزار و سيصد و هشتاد و چهار هجري قمري) برسانند گروه شيعه در اين دو قرن و نيم تقريبا در ساير نقاط كشورهاي اسلامي بهمان حال سابق با افزايش طبيعي خود باقي بوده است.
در سه قرن اخير پيشرفت مذهبي شيعه بهمان شكل طبيعي سابقش بوده است و فعلا كه اواخر قرن چهاردهم هجري است تشيع در ايران مذهب رسمي عمومي شناخته ميشود و همچنين در يمن و در عراق اكثريت جمعيت را شيعه تشكيل ميدهد و در همه ممالك مسلمان نشين جهان كم و بيش شيعه وجود دارد و رويهمرفته در كشورهاي مختلف جهان نزديك بصد ميليون شيعه زندگي ميكند.
هر مذهبي يك رشته مسائلي (كم يا زياد) دارد كه اصول اوليه آن مذهب را تشكيل ميدهند مسائلي ديگر كه در درجه دوم واقعند و اختلاف اهل مذهب در چگونگي مسائل اصلي و نوع آنها را حفظ اصل مشترك انشعابات ناميده ميشود
انشعاب در همه مذاهب و خاصه در چهار دين آسماني، كليمي و مسيحي و مجوسي و اسلام و حتي در شعب آن ها نيز وجود دارد.
مذهب شيعه در زمان سه پيشواي اول از پيشوايان اهل بيت (حضرت امير المومنين علي و حسن بن علي و حسين بن علي عليهم السلام) هيچگونه انشعابي نپذيرفت ولي و پس از شهادت امام سوم اكثريت شيع بامامت حضرت علي بن حسين سجاد قائل شدند و اقليتي معروف به كيسانيه پسر سوم علي ع محمد بن حنفيه را امام دانستند و معتقد شدند كه محمد بن حنيفه پيشواي چهارم وهمان مهدي موعود است كه در كوه رضوي غايب شده وروزي ظاهر خواهد شد.
پس از رحلت امام سجاد (ع) اكثريت شيعه بامامت فرزندش امام محمد باقر ع معتقد شدند و اقليتي به زيد شهيد كه پسر ديگر امام سجاد بود گرويدند و به زيديه موسوم شدند.
پس از رحلت امام محمد باقر شيعيان وي بفرزندش امام جعفر صادق (ع) ايمان آوردند و پس از درگذشت آن حضرت، اكثريت فرزندش امام موسي كاظم (ع) را امام هفتم دانستند و جمعي اسماعيل پسر بزرگ امام ششم را كه در حال حيات پدر بزرگوار خود در گذشته بود امام گرفتند و از اكثريت شيعه جدا شده بنام اسماعيليه معروف شدند و بعضي پسر ديگر آن حضرت عبدالله افطح و بعضي فرزند ديگرش محمد را پيشوا گرفتند و بعضي در خود آن حضرت توقف كرده آخرين امامش پنداشتند.
پس از شهادت امام موسي كاظم (ع) اكثريت شيعه فرزندش امام رضا (ع) را امام هشتم دانستند و برخي در امام هفتم توقف كردند كه به واقفيه معروفند.
ديگر پس از امام هشتم تا امام دوازدهم كه پيش اكثريت شيعه مهدي موعود است انشعاب قابل توجهي بوجود نيامد و اگر وقايعي نيز در شكل انشعاب پيش آمده چند روز بيش نپائيده و خود بخود منحل شده است مانند اينكه جعفر فرزند امام دهم پس از رحلت برادر خود (امام يازدهم) دعوي امامت كرد و گروهي بوي گرويدند ولي پس از روزي چند متفرق شدند و جعفر نيز دعوي خود را تعقيب نكرد و همچنين اختلافات ديگري در ميان رجال شيعه در مسائل علمي كلامي و فقهي وجود دارد كه آن ها را انشعاب مذهبي نبايد شمرد.
فرقه هاي نامبرده كه منشعب شده و در برابر اكثريت شيعه قرار گرفتهاند در اندك زماني منقرض شدند جز دو فرقه زيديده و اسماعيليه كه پايدار مانده اند.
و هم اكنون گروهي از ايشان در مناطق مختلف زمين مانند يمن و هند و لبنان و جاهاي ديگر زندگي ميكنند. از اين روي تنها بذكراين دو طائفه با اكثريت شيعه كه دوازده امامي ميباشند اكتفا ميشود.
زيديده پيروان زيد شهيد فرزند امام سجاد ميباشند.زيد سال (121) هجري بر خليفه اموي هشام ابن عبدالملك قيام كرد و گروهي باوي بيعت كردند و در جنگي كه در شهر كوفه ميان او و كسان خليفه در گرفت كشته شد.
وي پيش پيروان خود امام پنجم از امامان اهل بيت شمرده ميشود و پس از وي فرزندش يحيي بن زيد كه بر خليفه اموي وليدبن يزيد قيام كرده و كشته شد، بجاي وي نشست و پس از وي محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله كه بر خليفه عباسي منصور دوانقي شوريده و كشته گرديدند، براي امامت برگزيده شدند.
پس از آن تا زماني زيديده غير منظم بود تا ناصر اطروش كه از عقاب برادر زيد بود در خراسان طهور كرد و در اثر تعقيب حكومت محل از آنجا فرار كرده بسوي مازندران كه هنوز اهالي آن اسلام نپذيرفته بودند رفت و پس از سيزده سال دعوت جمع كثيري را مسلمان كرده بمذهب زيديه درآورده سپس بدستياري آنان ناحيه طبرستان را مسخر ساخته و بامامت پرداخت و پس از وي اعقاب او تا مدتي در آن سامان امامت كردند.
بعقيده زيديه در ابتدا حال، مانند خود زيد دو خليفه اول را (ابوبكر وعمر) جزو ائمه ميشمردند ولي پس از چندي جمعي از ايشان نام دو خليفه را از فهرست ائمه برداشتند و از علي عليه السلام شروع كردند.
بنا بر آنچه گفتهاند زيديه در اصول اسلام مذاق معتزله و در فروغ، فقه ابي خنيفه رئيس يكي از چهار مذهب اهل سنت را دارند. اختلافات مختصري نيز در پاره اي از مسائل در ميانشان هست.
باطنيه: امام ششم شيعه فرزند پسري داشت بنام اسماعيل كه بزرگترين فرزندانش بود و در زمان حيات پدر وفات نمود و آن حضرت بمرگ اسماعيل استشهاد كرد حتي حاكم مدينه را نيز شاهد گرفتن در اين باره جمعي معتقد بودند كه اسماعيل نمرده بلكه غيبت اختيار كرده است و دو باره ظهور ميكند و همان مهدي موعود است و استشهاد امام ششم بمرگ او يك نوع تعمد بوده كه از ترس منصور خليفه عباسي بعمل آورده است و جمعي معتقد شدند كه امامت حق اسماعيل بود و با مرگ او به پسرش محمد منتقل شد و جمعي معتقد شدند اسماعيل با اينكه در حال حيات پدر در گذشته امام ميباشد و امامت پس از اسماعيل در محمد بن اسماعيل و اعقاب او است.
دو فرقه اولي پس از اندك زماني منقرض شدند ولي فرقه سوم تا كنون باقي هستند و انشعاباتي نيز پيدا كرده اند.
اسماعيليه بطور كلي فلسفه اي دارند شبيه بفلسفه ستاره پرستان كه با عرفان هندي آميخته ميباشد و در معارف و احكام اسلام براي هر ظاهري باطني و براي هر تنزيلي تاويلي قائلند اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالي از حجت نمي شود و حجت خدا بر دو گون است ناطق و صامت، ناطق پيغمبر و صامت ولي و امام است كه وصي پيغمبر ميباشد و در هر حال حجت مظهر تام ربوبيت است.
اساس حجت پيوسته روي عدد هفت ميچرخد بااين ترتيب كه يك نبي مبعوث ميشود كه داراي نبوت (شريعت) و ولايت است و پس از وي هفت وصي داراي وصايت بوده و همگي داراي يك مقام ميباشند جز اينكه وصي هفتمين داراي نبوت نيز هست و سه مقام دارد. نبوت و وصايت و ولايت باز پس از وي هفت وصي كه هفتمين داراي سه مقام ميباشد و بهمين ترتيب.
مي گويند: آدم عليه السلام مبعوث شد با نبوت و ولايت، و هفت وصي داشت كه هفتمين آنان نوح و. داراي نبوت و وصايت و ولايت بود و ابراهيم (ع) وصي هفتمين نوح و موسي وصي هفتمين عيسي و محمد بن اسماعيل وصي هفتمين محمد (ص) باين ترتيب محمد (ص) و علي و حسين و علي بن حسين سجاد و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل (امام دوم حضرت حسن بن علي را امام نمي دانند) و پس از محمد بن اسماعيل هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام ايشان پوشيده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولي از ملوك فاطميين مصر كه اولشان عبيدالله مهدي بيناي گذار سلطنت فاطمين مصر ميباشد.
اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجت خدا، پيوسته در روي زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجتاند و جود دارد ولي بعضي از شعب (دروزيه باطنيه شش نفر از انقباء را از ائمه ميگريدند و شش نفر از ديگران.
در سال 278 هجري( چند سال قبل از ظهور عبيدالله مهدي در آفريقا) شخصي خوزستاني ناشناسي كه هرگز نام و نشان خود را اظهار نمي كرد در حوالي كوفه پيدا شد شخص نامبرده روزها را روزه ميگرفت و شبها را بعبادت ميگذرانيد و از دسترنج خود ارتزاق ميكرد و مردم را بمذهب اسماعيليه دعوت نمود.
بدينوسيله مردم انبوهي را بخود گروانيد و دوازده نفر بنام نقباء از ميان پيروان خود انتخاب كرد و خود عزيمت شام كرده از كوفه بيرون رفت و ديگر از او خبري نشد.
پس از مردناشناس، احمد معروف بقرمط در عراق بجاي وي نشست و تعليمات باطنيه را منتشر ساخت و چنانكه مورخين ميگويند او نماز تازه اي را به جاي نمازهاي پنچگانه اسلام گذاشت و غسل جنابت را لغو و خمر را اباحه كرد و مقارن اين احوال سران ديگري از باطنيه بدعوت قيام كرده گروهي از مردم را بدور خود گرد آورد.
اينان براي جان و مال كساني كه از باطنيه كنار بودند هيچگونه احترامي قائل نبودند و از اين روي در شهرهائي از عراق و بحرين و يمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را ميريختند و مال شان را بيغما ميبرند و بارها راه قافله حج را زده ده ها هزار نفر حجاج را كشتند وزادو راحله شان را بيغما بردند. ابوطاهر قومطي يكي از سران باطنيه كه در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از كشتارو تا راج اموال مردم گذاري نكرد و در سال 317 با گروه انبوهي از باطنيه در موسم حج عازم مكه گرديد و پس از درهم شكستن مقاومت مختصر دولتيان, وارد شهر مكه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتي در مسجد الحرام وداخل كعبه جوي خون روان ساخت پيراهن كعبه را در ميان ياران خود قسمت نمود و در كعبه را كند و حجراسودرا از جاي خود در آورده بيمن برد كه مدت بيست و دو سال پيش قرامطه بود.
در اثر اين اعمال بود كه عامه مسلمين از باطنيه برائت كرده أنان را خارج از أئين اسلام شمردند و حتي عبيد الله مهدي پادشاه فاطمي كه أن روزها در افريقا طلوع كرده خود را مهدي موعود و امام اسماعيليه معرفي ميكرد, از قرامطه بيزاري جست.
طبق اظهار مورخين, مشخص مذهبي باطنيه اين استكه احكام و مقررات ظاهري اسلام و را بمقامات باطني عرفاني تاويل ميكنند و ظاهر شريعت را مخصوص كساني ميدانند كه كم خرد و از كمال معنوي بي بهرهي بودهاند با اين وصف گاهي برخي از مقررات از مقام امامت شان صادر ميشود.
عبيد الله مهدي كه سال 296 هجري قمري در افريقا طلوع كرد بطريق اسماعيليه بامات خود دعوت كرد و سلطنت فاطمي را تاسيس نمود پس از وي اعقابش مصر را دارالخلافه قرار داده تا هفت پشت بدون انشعاب سلطنت و امامت اسماعيليه را داشتند پس از هفتمين كه مستنصر بالله سعدبن علي بود دو فرزندي نزارو مستعلي سر خلافتو امامت منازعه كردند و پس ازكشمكش بسيار و جنگهاي خونين مستعلي غالب شد و برادر خود نزار را دستگير نموده زنداني ساخت تامرد.
در اثر اين كشمكش پيروان فاطمين دو دسته شدند "نزاريه و مستعليه" نزاريه گروندگان حسن صباح ميباشند كه از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر, براي طرفداري كه از نزار مينمودند, بحكم مستعلي از مصر اخراج شد وي بايران آمده پس از چندي از قلعه الموت از توابع قزوين سردر أورد قلعه الموت و چند قلعه ديگر مجاور را تسخير كرد و بسلطنت پرداخت در أغاز كار بنزار دعوت كرد و پس از مرگ حسن سال 518 هجري قمري "بزرگ اميد رود باري" و پس از وي فرندش "كيا محمد" بشيوه و أئين حسن صباح سلطنت كردند و پس وي فرزندش "حسن علي ذكره السلام" پادشاه چهارم الموتي روشحسن صباح را كه نزاري بود برگردانيده به باطنيه پيوست.
تا هلاكوخان مغول بايران حمله كرد, وي قلاع اسماعيليه را فتح نمود و همه اسماعيليان را از دم شمشير گذرانيد بناي قلعه ها را نيز با خاك يكسان ساخت و پس از أن در سال 1255 هجري أقا خان محلاتي كه از نزاريه بود در ايران بمحمد شاه قاجار ياغي شد و در قيامي كه در ناحيه كرمان نمود شكست خورده به بمبئي فرار كرد و دعوت باطني نزاري را با مامت خود متنشر ساخت و دعوتشان تاكنون باقي است و نزاريه فعلا أقا خانيه ناميده ميشوند.
مستعليه- پيروان مستعلي فاطمي بودند كه امامت شان در خلفا فاطمين مصر باقي ماند تا در سال 557 هجري قمري منقرض شدند و پس از چندي فرقه "بهره" در هند بهمان مذهب ظهور كردند و تا كنون نيز ميباشند.
دروزيه- طائفه دروزيه كه در جبال دروز شامات ساكنند در أغاز كار پيروان خلفا فاطميين مصر بودند تا در ايام خليفه ششم فاطمي بدعوت نشتگين دروزي بباطنيه ملحق شدند دروزيه در "الحاكم بالله" كه باعتقاد ديگران كشته شده متوقف گشته ميگويند وي غيبت كرد و به أسمان بالا رفته و دوباره بميان مردم خواهد برگشت.
مقنعه- در أغاز پيروان عطا مروي معروف به مقنع بودند كه طبق اظهار مورخين از اتباع ابومسلم خراساني بوده است و پس از ابومسلم مدعي شد كه روح ابومسلم در وي حلول نموده است و پس از ابومسلم مدعي شد كه روح ابومسلم در وي حلول نموده است و پس از چندي دعوي پيغمبري و سپس دعوي خدائي كرد و سرانجام در سال 162 در قلعه كيش از بلاد ماورا النهر بمحاصره افتاد و چون بدستگيري و كشته شدن خود يقين نمود أتش روشن كرده با چند تن از پيروان خود داخل أتش شده و سوخت پيروان عطا مقنع پس از چندي مذهب اسماعيليه را اختيار كرده و بفرقه باطنيه ملحق شدند.
اكثريت شيعه كه اقليت هاي نامبرده از أن منشعت و جدا شدهاند شيعه اماميه و دوازده امامي ناميده ميشوند و چنانكه گفتيم در أغاز پيدايش بعنوان انتقاد و اعتراض در دو مسئله اساسي از مسائل اسلامي پيدا شده اند.بي أنكه در أئيني كه طبق تعليم پيغمبر اكرم (ص) در ميان مسليمن معاصر أنحضرت بود سخني داشته باشند و أن دو مسئله "حكومت اسلامي و مرجعيت علمي" بود كه شيعه أن را حق اختصاصي اهل بيت ميدانسته.
شيعه ميگفتند: خلافت اسلامي كه البته ولايت باطني و پيشوائي معنوي لازم لاينفك أن است از أن علي و اولاد علي عليه السلام است كه بموجب تصريح خود پيغمبر اكرم (ص) و ساير ائمه اهل بيت, دوازده تن ميباشند و در عين حال كه بحيات معنوي كامل نيز مشتملند داراي اصالت و اعتبارند و تا قيامت فسخ بردار نيستند و اين احكام و قوانين را از راه اهل بيت بايد به دست أورد و بس و از اينجا روشن ميشود كه :
فرق كلي ميان شيعه دوازده امامي و شيعه زيدي اين است كه شيعه زيدي غالب امامت را مختص باهل بيت نمي داند و عدد ائمه را بدوازده منحصر نمي بيند و از فقه اهل بيت پيروي نمي كند بر خلاف شيعه دوازده امامي. و فرق كلي ميان شيعه دوازده امامي و شيعه اسماعيلي نيز اين است كه اسمعيليه معتقدند كه امامت بدور "هفت " گردش ميكند و نبوت در حضرت محمد (ص) ختم نشده است. و تغيير و تبديل در احكام شريعت بلكه ارتفاع اصل تكليف خاصه بقول باطنيه مانع ندارد بر خلاف شيعه دوازده امامي كه حضرت محمد (ص) را خاتم الانبيا ميدانند و براي وي دوازده وصي و جانشين قائلند و ظاهر شريعت را معتبر غير قابل نسخ ميبيند و براي قرأن كريم هم ظاهر و هم باطن اثبات ميكنند.
دو طائفه شيخيه و كريمخانيه كه در دو قرن اخير در ميان شيعه دوازده امامي پيدا شدهاند نظر باينكه اختلافشان با ديگران در توجيه پاره اي از مسائل نظري است نه در اثبات و نفي اصل مسائل, جدائي ايشان را انشعاب نشمرديم.
و همچنين فرقه "علي اللهي" از شيعه 12 امامي كه غلاه نيز ناميده ميشوند و مانند باطنيه شيعه اسماعيلي تنها بباطن قائلند از اين روي كه هيچگونه منطق منظمي ندارند بحساب نياوريم.
چنانكه در فصول گذشته روشن شد اكثريت شيعه همان شيعه دوازده امامي بودند و همان عده از دوستان و هواداران علي عليه السلام بودند كه پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص) براي احيا حقوق اهل بيت, در خصوص خلافت و مرجعيت علمي بانتقاد و اعتراض پرداختند و از اكثريت مردم جدا شدند.
شيعه درزمان خلفا راشدين (11-35 هقمري) پيوسته زير فشار قرار داشتند و پس از أن در مدت خلافت بني اميه (40-132) هر گونه امن و مصونيت از جان و مال شان برداشته شده بود ولي هر چه فشار ستم و بيداگري بر ايشان بيشتر ميشد, در عقيده بيشتر بهره ميبردند و از أن پس در اواسط قرن دوم كه خلفا عباسي زمام حكومت اسلامي را بدست گرفتند, شيعه از فتوري كه در اين ميان پيدا شد نفسي تازه كرد ولي با مهلت كمي باز عرصه بر ايشان تنگ شد تا اواخر قرن سوم هجري روز بروز تنگ تر ميشد.
در اوايل قرن چهارم كه سلاطين با نفوذ أل بويه كه شيعه بودند روي كار أمدند شيعه قدرتي كسب كرد و تا حدود زيادي أزادي عمل يافت و به مبارزه علني پرداخت و تا أخر قرن پنجم جريان كار بهمين ترتيب بود و اوايل قرن ششم كه حمله مغول أغاز شد در اثر گرفتاريهاي عمومي و هم در اثر ادامه يافتن جنگهاي صليبي حكومتهاي اسلامي چندان فشار بعالم تشيع وارد نمي ساختند. و مخصوصا شيعه شدن جمعي از سلاطين مغول در ايران, و حكومت سلاطين مرعشي از مازنداران در قدرت و وسعت جمعيت شيعه كمك بسزائي نمود و در هر گوشه از ممالك اسلامي و خاصه در ايران تراكم ميليون ها نفر شيعه را محسوس ساخت و اين وضع تا اواخر قرن نهم هجري ادامه داشت و از حدود افتتاح قرن دهم هجري در اثر ظهور سلطنت صفويه در ايران پهناور أن روز, مذهب شيعه رسميت يافت و تا كنون كه اواخر قرن 14 هجري ميباشد بر سميت خود باقي است و بعلاوه در همه نقاط جهان ده ها ميليون شيعه زندگي ميكنند
در خلوت سحر پروانه به روي شمع نشست و از روي شفقت به او گفت: بيا تا صبح راز ونياز نماييم. ز درد دلها، زتلخيها، آن دو تا صبح گفتند و شنيدند غافل از اينكه لحظه به لحظه بر اثر حرارت شمع بال پرانه سوخت و شمع آب شد. شمع با صدايي نحيف گفت: چه حاصل از اين همه گفتار كه من آب شوم و تا بال سوخته حال اي دوست پندي دارم به تو تا گذشته كه گذشته ، آينده هم كه نيامندهو خبري از آن نداري زمان حال است و لحظه اي كه در ان هستي به فكر حال باش كه چه كني كه براي خود وديگران سود رساني واگر سود نمي رساني مايه شر نباشي چه حاصل از اين همه غصه و غم و شكوه كه شمع وجودت آب و چون پروانه دلت سوخته.
روشنايي الهي مرا احاطه كردهاست
عشق الهي مرا در بر گرفته است.
نيروي خدا مرا حمايت مي كند.
حضور خدا مراقب من است
هر جا كه هستم، خداوند آنجاست.
نيايش
محبوبم! اگر براي آن بسوي تو مي آيم كه مرا از شعله هاي دوزخ نجات بخشي بگذار كه در آنجا بسوزم.
اگر براي ان به سوي تو مي آيم كه لذت بهشت را به من ببخشي بگذار كه درهاي بهشت به رويم بسته باشد. امااگر براي خاطر تو به سويت مي آيم، محبوبم! مرا از خويش مران! متبركم كن تا در كنار زيبايي جاودانه ات تا ابد لانه كنم.
بهشت چيست؟ جهنم چيست؟ بهشت و جهنم آفريده خود ماست براي آفرينش بهشت، لازم است الگوي ذهنمان را تغيير دهيم. دهنتان را تغيير دهيد آن گاه دنيا را دگرگون خواهيد كرد. ذهن بسياري از مردم از افكار حرص، نفرت و شهوت پرشده است. در واقع آنان در جهنم ساكن هستند.
گوته شاعر بزرگ آلماني به اين داستان زيبا بسيار علاقه مند بود.
«پطرس ازعيسي مسيح پرسيد: استان چگونه است كه مي تواني بر آب راه بروي و ما نمي توانيم؟ عيسي فرمود: اين از آن روست كه من ايمان دارم.
پطرس گفت: ما نيز ايمان داريم. عيسي فرمود: پس مرا دنبال كن. و گام بر آب نهاد. پطرس او را دنبال كرد. چندي پيش نرفته بودند كه موجي عظيم برخواست. پطرس فرياد زد: استاد مرا نجات ده، هم اكنون غرق مي شوم!.
عيسي پرسيد: دليل آن چيست؟ پطرس پاسخ داد: استاد موج عظيمي را ديدم و ترس در قلبم جاي گرفت. عيسي فرمود: تو از موج بر هراس آمدي، حال آنكه ازخداوند امواج نترسيدي».
خنده چيست؟ خنده گونه اي تقويت كننده جسم، ذهن روح است، پاك كننده اي خشك است كه شما را از درون پاك مي كند. خنده داروست و به تقويت عضلات اخلاقي كمك مي كند.
تا زماني كه عشق ورزيدن و خنديدن رانياموخته ايم، آماده ورود به قلمرو خداوند نيستيم. قلب ما سخت شده است بايد نرم، لطيف و منعطف شود، خاك ما حاصلخيز نيست، بايد آن را با عشق وخنده شخم بزنيم، اگر زمين سفت باشد، دانه اي نخواهد روييد. زمين را آماده كنيد، اين كار با عشق وخنده ميسر است.
روزي زني فقير كه شوهرش فلج شده بود، اطمينان داشت كه خداوند مقدار پولي را كه او براي تهيه غذا و هداياي روز عيد لازم دارد فراهم خواهدكرد. و به مغازه ي مردي كه به خدا اعتقادي نداشت رفت. او از مرد وسايل مورد نياز خود را تقاضا كرد، فروشنده گفت: چقدر پول داري؟ زن براي اوتوضيح داد كه شوهرش فلج شده است. زن گفت اگر به من كمك كني تو را دعا مي كنم. مرد گفت دعايت را روي كاغذي بنويس به اندازه وزن آن ميتواني غذا ببري. زن بي رنگ كاغذي از كيفش در آورد و گفت: اين عاي كوچك من است كه ديشب در حالي كه به شوهر بيمار خود مي نگريستم نوشتم. روي كاغذ نوشته شده بود خدايا تو پناه من هستي تو هر آنچه براي فردا لازم دارم فراهم خواهي كرد و... . مرد دعا را خواند و خنديد و آن را روي ترازو گذاشت. او يك پاكت آرد روي كفه ديگر ترازو گذاشت و ديد عقربه تكاني نخورد به زن گفت هر چه لازم داري بردار و برو. مرد فكر مي كرد ترازو خراب است ولي اين چنين نبود وزن كاغذ خيلي زياد بود آن مرد به خدا ايمان آورد و قلبش متحول شد و در نتيجه او نيز به جمع پيروان خدا پيوست.
پيشنهاد درباره آنچه گفته شد: 1- به مشكلات با لبخند سلام كنيد و با خطرها با عشق مواجه شويد. 2- دعا كردن را به صورت عادت در آوريد. 3- دعا كنيد كه از ايمان بيتري بهره مند شويد 4- علاج همه بيماريها ارتباط با خداست5- هر آنچه را برايتان پيش مي آيد بپذيريد.
مارتينلوتر بنيانگذار كليساي پروتستان با مشكلات و خطرهاي بي شماري مواجه بود. روزي همسر او متوجه شد كه مارتين سخت افسرده و دلتنگ است همسر مارتين لباسي سياه بر تن كرد و روبروي اوايستاده، مارتين با تعجب پرسيد: چرا لباس سياه پوشيده اي؟ همسرش گفت مگر نمي داني خدا مرده است؟ مارتين گفت: چطور مي تواني اين حرف را بزني؟ زن گفت: اگر خدا نمرده است تو چرا اين همه دل تنگ هستي؟ مارتين بي درنگ به اشتباه خود پي برد از اين رو لبخند زد و گفت: بله غمگين بودن كاري شيطاني است.
به نظر شما غم را چگونه ميتوان تعريف كرد؟
بله : غم نتيجه حالت دروني ما نسبت به وقايع بيروني است. كسي كه هنر زندگي كردن را آموخته است، از سختيها و محنتهاي زندگي، نيروي لازم را براي خدمت به خداونددر مخلوقات رنجيده اش كسب مي كند.
سنت فرانسيس به برادران خويش مي گفت: به ياد داشته باشيد كه زنبور عسل ، شيره شيرين عسل را از گلهاي آويشن كه گياهي كوچك وتلخ است مي سازد.
نيايش اول فصل 5
مادرم! مادر الهي
آن كس كه دست حمايت كننده تو بر او سايه افكنده است، هيچ گاه دستخوش اندوه نخواهد شد.
آنجالي به همراه دوستانش نشسته بود و با انها درباره عشق خداوند و رحمتهاي بي كران او سخن مي گفت. او مي گفت: « در همه شرايط خدا را به ياد داشته باشيد زيراو مادر هميشه مهربان ماست. هنگام رنج و شكست به خدا توكل نماييد تا از پيروزي مغرور نشويد واز شكست نااميد.
در همين هنگام زني كه فرزندش را به بغل گرفته بود از آنجا مي گذشت و مي گفت: تو مزه رنج رانكشيده اي كه اين قدر راحت صحبت مي كني. تو از خدا مي گويي، درحالي كه دنيا جهنم است. آنجالي به او گفت: « فورا كودك را زمين بنداز» زن گفت: براي چه بايد اين كار را بكنم. آنجالي گفت: اگر صد سكه صلا به تو بدهم آيا اين كار را مي كني، زن با تعجب گفت «كودكم براي من از هر ثروتي عزيزتر است» آنجالي گفت: آيا فكر مي كني تو كودكت را بيشتر از خدا كه به كودكانش عشق مي ورزد دوست داري؟» زن منظور او را دريافت. اما گفت: پس اين همه رنج وغصه براي چيست؟ آنجالي گفت: همانطور كه كودك تو بيمار مي شود و تو براي درمان او داروهاي تلخ به او مي دهي و به اشك او توجه نمي كني، خدا نيز دردو رنج را براي درمان و روح بيمار ما فرستاده است. كسي از ميان جمع گفت: تو كه اينقدر زيبا صحبت مي كني آيا كسي راديدي كه به خدا ايمان واقعي داشته باشد؟
آنجالي گفت: چندين سال پيش از دهكده اي مي گذشتم. در يك خانه خرابه پير زني را ديدم كه كاملا بي چيز بود. به او گفتم: مادر! تو در اين خانه احساس تنهايي نمي كني، گفت: نه، من همسايه اي دارم كه برايم از همه چيزي بهتر و عزيزتر است.
او گفت: هنگامي كه تنها هستم او را صدا مي كنم، او بي صدا مي آيد. با او حرف مي زنم او گوش مي كند. هر آنچه خداوند برايم بوجود مي آورد خير است و هر چه از غير برايم رخ مي دهد، از جانب خداوند اس. بهترين همسايه من اوست.
مردي دو فرزندش را بسيار دوست داشت، به حدي كه هنگامي غذاخوردن آنها را در آغوش مي گرفت. روزي وقتي به خانه آمد، فرزندانش رانديد. به همسرش گفت: «بچه ها كجا هستند؟» همسرش گفت: « غذايت را نخور تا برايت بگويم»/
زن گفت: اگر كسي دو مرواريد به تو به امانت دهد و روزي بخواهد آنها را پس بگيرد چه مي كني. مرد گفت: فورا به او پس مي دهم. زن گفت: من هم مي خواهم همين را بگويم. بعد دست همسرش را گرفت و او را اتاق بود. جسد فرزندانش را به او نشان داد و گفت: خدا داد. خدا ستاند. مرد كه اشك در چشمانش حلقه زده بودگفت «بله! خداداد. خداستاند».
هر آنچه در ماليكت ما است در واقع از آن خداست و هر چيز تا زماني براي ما است كه خداوند بخواهد. خداوند هر چه را كه از ما گرفت نمي توانيم بگوييم چرا اين كار را كرد يااز او شاكي شويم. اگر خداوند چيزي را كه دوست داريم از ما بگيرد مطمئنا بهتر از آن را به ما خواهد داد. هنگامي كه مشكلات براي انسان بوجود آيد اگر انسان آنها را از هدايايي از جانب خداوند بداند همه چيز براي او سهل مي شود.
شو پنهاور فيلسوف آلماني مي گويد: تنها در رنج است كه انسان خدا را مي بيند.
دوستم سخت در بستر بيماري بود. پزشكان معالج او را رد كرده بودند. امروز صبح اتفاق عجيبي افتاد. او به ديدار من آمده بود و كاملا سالم بود. به او گفتم: مگر تو بيمار نبودي. او برايم توضيح داد:
« با پزشكان زيادي ملاقات كردم اما فايده اي نداشت. با مصرف داروها روز به روز بدتر مي شدم. از خدا مي خواستم مرا از اين رنج نجات بدهد. اما بدتر مي شدم تا اينكه يكروز ديگر دارو مصرف نكردم و تنها از خدا خواستم قدري از عشقش را در وجودم جا دهد.
روزگاري مرد تاجري زندگي مي كرد كه انبار بزرگي از پنبه داشت. يك روز يكي از كاركناش با شتاب و نگراني به رفته او آمد و گفت «انبار آتش گرفته است».
مرد تاجري باخونسردي گفت: خدا را شكر، خواست خدا بود. آن مرد به او نگاهي از روي تعجب كرد و رفت بعد از چند لحظه برگشت و با شادماني گفت: آن انبار سوخته از آن شما نبوده و مال ديگري بوده است. تاجر گفت خدا را شكر، خواست خدا بود. براي رسيدن به آرامش با خدا مي توانيم.
1-هر روز صبح كه از خواب بيدار مي شويم، متني در مورد حضور مقدس خدا بخوانيم.
2-خداوند را مانند مادر و خود را همچون كودكي بدانيم كه در آغوش او نشسته ام.
3-تمام افكار منفي، حرص، نفرت وشهوت را از خود دور كنيم.
در يك دهكده كوچك مردي زندگي مي كرد كه تهي دست بود و در كنار خيابان مي نشست. به ندرت پيش مي آمد تا در روز دو وعده غذا بخورد. كم صحبت مي كرد ولي وقتي هم كه صحبت مي كرد، سخنهاي زيبا ودلنشين براي گفتن داشت.
روزي به پيش او رفتنم و از او خواستم تا مرا پند دهد. گفت: به جلو، به پيش، به سوي خدا. من منظور او را متوجه نشدم از او خواستم بيشتر توضيح دهد. او گفت: زمين جاي آسايش نيست پس به جلو حركت كن. در زندگي لحظه اي از تلاش دست برندار زيرا در باتلاق فرو مي رود و به سوي خدا به سمت بالا حركت كن.
نيايش: به قلب خويش بنگر، آنجا «او» سلطان تو، مسكن دارد، و راه رسيدن به او راه عشق است. به او و نه خويش عشق بروز! همچون او انديشه كن، خواست او را بخواه و آن چنان كه او فرمان مي دهد عمل كن. نفس كوچك خود را رها كن و در درگاه نيلوفرين او كمال سرور را پيدا كن.
رنج به دو گونه است: 1- رنجي كه ما خود با زير پا گذاشتن قوانين زندگي بوسيله تفكر ناپاك، احساسات نادرست، تخيل مهار نشده و عواطف نامتوازن، براي خود به وجودمي آوريم. چنين رنجهايي در خدمت هيچ هدف مفيدي نيستند. مي توان با تسلط داشتن بر افكار، خواسته و تخيل وهدايت نيروهاي خود، براي به انجام رساندن هدف حقيقي زندگي از اين گونه رنجها اجتناب كرد. بي شمار از ما بسياري رنجهاي غير ضروري براي خود ايجاد مي كنيم. براي شيري كه ريخته شده گريه مي كنيم. براي چيزهايي كه اتفاق افتاد و ياهنوز روي نداده است نگران مي شويم و اجازه مي دهيم كه اين نگراني لحظه اي حال را خراب كند و با ترس به آينده اي ناشناخته نگاه مي كنيم. ترس از آينده باعث مي شود كه انواع چيزهاي وحشتناك را در نظر مجسم كنيم. نوع دوم رنج، آن است كه از سوي خداوند بر ما نازل مي شود و ناشي ازشكستن قوانين زندگي نيست، اين رنجها بر بهترين ا نسانها و شريفترين روحها نازل مي شود. اين رنجها بر كريشنا- عيسي مسيح- بودا- زرتشت-موسي و محمد- نانك- چتيانيا و ميرا و به همه عاشقان خداوند و بشريت نازل شد. اين نوع رنج به تنهايي نمي آيد، بلكه نيرويي عظيم وآسايش را با خود مي آورد كه رنج را شيرين مي سازد. اين فرق ميان اين گونه رنج و نوع اول آن است. رنجي كه انساني براي خود خلق مي كند. در حالي كه با اين اثر آرامش بخش خداوند همراه نيست. سخت وتحمل ناپذير مي شود. روح آدمي را مي شكند و او را به ورطه نوميدي مي افكند، اما رنجي كه جانب خدا بر ما نازل مي شود براي خير وخوبي ماست. ما اين را در نمي يابيم تا زماني كه تمام افكار مربوط به نفس را كنار نگذاشته ايم. وقتي كه اين نفس فراموش شود، دست پر مهر خداوند را در هر شرايط و واقعه ي زندگي مشاهده خواهيم كرد. هر آنچه پيش مي آيد به نفع ماست.
حتي شقاوت و بي رحمي ظاهري انسانها و خودخواهي و بي اعتنايي آنان به ارزشهاي ما نيز نتيجه نيكي بي كران و عشق بي انتهاي خداوند است.
دختري را مي شناسم كه سالها در بستر بيماري بود. گاهي درد او بسيار شدت مي گرفت و چنان آزار دهنده مي شد كه روزي به من گفت اگر به دليل ايمان به خدا نبود مدتها پيش خود را كشته بود. با اين حال هميشه لبخندي زيبا روي صورتش ديده مي شد. بارها و بارها مي گفت: خداوندا تو راشكر مي كنم. نامت متبرك باد. وي همه رنجها را با روحيه اي واقعا شكست ناپذير تحمل مي كرد. دختري بود كه عمقا به خدا توكل داشت بسياري از افراد نزدش مي آمدند تا تقديس شوند. او براي همه آنها دعا مي كرد. عميقا به قدرت دعا ايمان داشت يكروز كه او را تسخوش دردي عميق ديدم گفتم: خواهر عزيزم! چرا به خداوند دعا نمي كني كه بيماريت را شفا دهد؟ او حتما به دعاهاي تو گوش خواهد داد. دختر در پاسخ گفت: كه به سه دليل عمده وي هرگز از خدا نخواسته است كه او را شفا دهد: 1- خداوند عشق است، عشقي همه گير. او هيچ گاه دردي را به ما نازل نخواهد كرد، مگر آنكه براي ما خوب و مفيد باشد. 2- جوينده خدا بايد مشتاق انجام دادن اراده و خواست خدا باشد و حتي به فكر تقاضاي انجام خواست خودنيفتد. اگر خواست خدايت آن باشد كه از درد جسماني رنج ببرم، نبايد آرزوي سلامت كنم. اگر خداوند هر چيزي را براي من مي خواهد از آن روست كه به من عشق مي ورزد و اگر آرزو كنم كه خدا آن براي من نخواهد يعني نمي خواهم كه خداوند به من عشق بورزد. 3- خواستن هر چيزي بدون خدا براي من كودكانهاست. وقتي كه در دعاهايم نزد او مي رود نمي توانم هيچ چيز مادي و دنيوي از او بخواهم. هيچ وقت نمي متوانم رفاه وآسايش دنيوي از او تقاضا كنم بلكه از او مي خواهم موهبت خود را به من عطا كند. وقتي كه به من تعلق داشته باشد، هر انچه از آن اوست به من متعلق خواهد بود و من به چيزي نياز نخواهم داشت. روزي مرد فاضلي زندگي مي كرد كه هشت سال تمام مشتاق بود راه خداوند را بيابد. او هر روز از ديگران جدا مي شد و دعا مي كرد كه روزي با مرشد يكي ازاولياي خداو يا عالم به حقيقت آشنا شود يك روز همچنان كه دعا مي كرد ندايي به او گفت به جايي رود، در انجا مردي را خواهد ديدكه راه حقيقت و خداوند رابه او نشان خواهد داد مرد وقتي اين ندا را شنيد بي اندازه مسرور شد و به جايي كه به او گفته شده بودرفت. در آنجا با ديدن مردي ساده متواضع، فقير با لباسهايي مندرس و پاهايي خاك آلود متعجب شد. مرد آن اطراف را نگاه كرد اما كس ديگري را نديد. بنابر اين به مرد فقير رو كرد و گفت «روز شما بخير» مرد فقير به آرامي جواب داد هيچ وقت روز شري نداشته ام. پس مرد فاضل گفت: خداوند تو را خوشبخت كند، مرد فقير پاسخ داد: هيچ گاه بدبخت نبوده ام، تعجب مرد فاضل بيشتر شد: هميشه خوشحال باشيد، مرد فقير پاسخ داد: هيچ گاه غمگين نبوده ام. مرد فاضل گفت: هيچ سر در نمي آورد خواهش مي كنم همه اين ها را به من توضيح بده. مرد فقير گفت: با خوشحالي تمام اين كار را مي كنم. تو روز خير را برايم آرزو كردي. من هرگز روز شري نداشته ام زيرا اگر غذايي براي خود نيابم باز هم خدا را ستايش مي كنم اگر باران ببارد يا برف اگر هوا خوب باشد يا بد. من همچنان خداوند را مي پرستم. اگر تحقير شومهيچ انساني دوستم نباشد باز خدا را ستايش مي كنم، بنابر اين هيچ گاه روز شري نداشته ام. تو برايم خوشبختي آرزو كردي اما من هيچ وقت روز بدي را نداشته ام زيرا هميشه به درگاه خداوند متوسط هستم و مي دانم هر گاه كه خدا چيزي بمن نازل كند بهترين چيزي است كه مي تواند براي من روي دهد. با خوشحالي هر آنجه را برايم پيش بيايد مي پذيرم سلامت يا بيمار، سعادت يا دشمني، خوشي يا غم همه هديه اي از سوي خداوند است، من هيچ گاه بدبخت نبوده اهم، تو برايم خوشحالي آرزو كردي، من هيچ گاه غمگين نبودهام زيرا عميق ترين آرزوي قلبي من زندگي كردن بنابر خواست و ارائه خداوند است و من خواستم را سراسر به خواست خداوند تسليم كرده ام و خواست او خواست من است. مرد فاضل كه متعجب شده بود پرسيد. اگر خدا بخواهد تو را به جهنم بفرستد چي؟ مرد فقير با تعجب گفت: به جهنم؟ خداوند بيش از اينها به ما عشق مي ورزدامااگر او مرا به جهنم هم بفرستد بايد دو دست داشته باشم كه با انها او را در بگيرم يكي دست تواضع و ديگري دست عشق. با اين دستها خداوند را طوري در آغوش مي كشم كه او را هم با خود مي برد. آنگاه ترجيح مي دهم به جاي آنكه بدون خداوند در بهشت باشم همراه او در جهنم به سر برم. مرد فقير به او آموخت تسليم كردن خويش يا تواضح و احترام كامل ساده ترين مطمئن ترين ونزديكترين راه به سوي خداوند است وقتي از او پرسيدم كه كيست مرد گفت«من فرمان روا هستم» وي تصوير دقيق فقر بود و با اين حال احساس مي كرد كه فرمانرواست زيرا ياد گرفته بود كه راه پذيرش را بپيمايد. او هر چيز را كه برايش روي مي داد مي پذيرفت و از آنها لذت مي برد. او متوقع نبود و هيچ چيز نداشت و به هيچ چيز اميد نمي بست. به هيچ چيز نيازمند نبود و هيچ كمبودي نداشت.
خداوند هدف زندگي است و او را بايد دريافت. فهميدن و سخن گفتن درباره او كافي نيست بسياري از ستايشها تلاوت كتب آسماني و دعاهاي بي پايان ما با ذهني پريشان انجام مي شود. ديري است كه خداوند را بيرون از زندگي خود نگاه داشته ايم واكنون زمان فراخواندن او به دروناست. هولمن هانت هنرمند بزرگ تصويري از حضرت عيسي مسيح را نقاشي كرده است كه در ان مسيح در باغي ايستاده است در يك دست فانوس دارد و با دست ديگر بر دري مي كوبد. يكي از دوستان هانت به او گفت «هولمن تو در اين نقاشي مرتكب اشتباه شده اي اين در دستگيره ندارد» هانت پاسخ داد« اين اشتباه نيست زيرا اين در قلب بشر است كه تنها مي توان از درون باز شود» براي حركت بسوي خداوند لازم است برخيزيم در را باز كنيم و بگذاريم كه خدا وارد شود. اين امر فقط زماني اتفاق مي افتد كه انسان نياز به خدا را احساس كند.
راز زندگي تازه، عشق خداست. اين عشق هر چه افزون باشد. بيشتر رشد مي كند. عشق يكي از موهبت هاي خداوند به انسان است.
مرد جواني از من پرسيد« اگر مرتب تكرار كنيم خدايا به تو عشق مي ورزم آيا او از شنيدن اين كلمات خسته نمي شود. من در پاسخ از او پرسيدم « امروز چند بار به همسر خويش گفتي كه به او عشق مي ورزي، مرد گفت: خيلي گفتم: ديروز چند بار گفتي پاسخ داد: خيلي، پرسيدم چند روز قبل چطور؟ يك بار ديگر گفت: خيل زياد ، پرسيدم آيا او از شنيدن كلماتي يكسان خسته نمي شود؟ گفت نه او از شنيدن آن لذت مي برد گفت تو به پرسش خود پاسخ دادي.
با خداوند هر چه بيشتر ارتباط بر قرار كنيم. اين باعث آرامش روحتان مي گردد و سرور خدا به وسيله شما به بقيه منتقل خواهد شد. با تمام افرادي كه با شما در تماس هستند با مهرباني رفتار كنيد. در واقع خداوند آنان را بدون هدف نزد شما نمي فرستد.
روزي دو نفر در دريا مسافرت مي كردند كه كشتيشان دچار طوفان شد و در هم شكست آن دو به جزيره اي نامسكون رسيدند و با شاخ و برگ درختان كلبه اي ساختند. يكي از آنان مرد بي اعتقادي بود و ديگري روحي خدا جوي داشت. او متعقد بود هر آنچه پيش مي آيد براي خير و خوبي است. مرد بي ايمان او را مسخره مي ركد اما هر دو مي توانستند با هم كنار بيابند. هر روز با هم به ساحل مي رفتند و دستمان خود را تكان مي دادند به اميد اينكه كشتي اي از آنجا بگذرد و آنان را ببيند ونجات دهد. بدين ترتيب هر روز عصر وقتي كه از ساحل مراجعت كردند ديدند كه بلكه آتش گرفته و به خاكستر تبديل شده است. مرد بي ايمان خشمگين شد و رعد و برق را كه باعث آتش گرفتن كلبه آنها شده بود نفرين كرد، اما مرد با ايمان گفت «دوست من دلتنگ مباش مطمئنا در اين كار خير و صلاح ها وجود داشته است و خداوند خير وصلاح ما را خواسته است» امر دبي ايمان بيشتر خشمگين شد و فرياد زد « تو و اين فدايت! من ديگر كاري با تو ندارم» صبح روز بعد وقتي كه به ساحل رفتند كشتي كوچكي را ديدند كه منتظرشان بود ناخداي كشتي به آنان گفت كه روز قبل ديده بودند كه دودي از جزيره بلند مي شود از اين رو تصور كرده بودند كسي در آنجا زندگي مي كند ونيازمند كمك است. ايمان باديده قلب به هر چيز مي نگرد. مرد با ايمان كه اين چنين خودرا به خداوند تسليم مي كند هميشه در امان است وقتي كه خداوند رهنما باشد همه چيز را فراهم مي كند و كارهاي او شگفت انگيز و راز آميز است.
دختر كوچك و سگش
دختر كوچكي به نام دينكو دلش مي خواست كه سگي داشته باشد و هميشه درباره آن با پدر و مادر خودحرف مي زد اما انها نمي خواستند كه سگي به خانه بياورند و از آن نگهداري كنند دينكو راضي نمي شد و به اين باور بود كه روزي سگ دلخواهش را خواهد داشت. يك روز پدر او ظرف بزرگي را در خانه پيدا كرد. از دينكو پرسيد «اين ظرف چيست؟» دينكو پاسخ داد: « اين ظرف سگ من است» پدر با تعجب گفت « ظرف سگ تو، تو كه سگ نداري چطور ظرفش را تهيه كرده اي؟ دنيكو گفت: پدر اين زنجير من است دارم تمرين مي كنم چطور با او در باغچه راه بروم پدر كه خنده اش گرفته بود گفت: آيا مي تواني مشخصات سگت را بگويي؟ دنيكو بي درنگ گفت: «بله سگ كوچكي است رنگش سياه است شكل و پاهايش قهوه اي است ويك لكه سفيد روي پيشانيش دارد. چشمهايش قهوه اي و درخشان است» پدر از شنيدن اين مشخصات دقيق متحير شد. چند روز بعد در روزنامه فروش سگ آگهي شده بود. دينكو اصرار داشت كه آن سگ را بخرند، پدر كه نمي خواست سگلي بخرد به او گفت اگر آن سگ دقيقا همان مشخصات سگ خيالي دينكو باشد حاضر است آن را بخرد و دينكو موافقت كرد. وقتي كه به محل فروش رفتند سگ به طرف دينكو دويد و پاهاي دينكو را ليسيد. پدر نمي خواست آنچه را مي ديد باور كند. زيرا آنجا سگ كوچكي دقيقا با مشخصاتي كه دينكو مي گفت وجودداشت. در حقيقت ما انچه را مي انديشيم به سوي خود جلب مي كنيم. اگر داراي افكار ناپاك حسادت انتقال ، نفرت، بدخواهي و حرص باشيم. شرايط مشابهي را به سوي خود فرا مي خوانيم. بنابر اين مواظب باشيد كه به افكار خوب، شريف- پاك- آرامش و همدردي- عشق-سرور – سعادت- سلامتي – خوشحالي و توان و هماهنگي بينديشيد.
دنياي امروز سرشار از عصبيت است هر جا كه مي رويم افرادي را مي بينيم كه زير فشار عصبي هستند. عصبيت حتي از سرما خوردگي شايعتر شده است و بي ترديد زيان آورند و آسيب زننده تر از آن است. هزاران نفر در سراسر دنيا به فشار خون مبتلا هستند. به نظر مي رسد كه ما امروزه حقيقا در عصري زندنگي مي كنيم كه به عصبيت مبتلاست، اما اين پرش در بسياري از قلب ها مطرح مي شود چگونه بر عصبيت غلبه كنيم؟
تمام بارها را خدا تحمل مي كند: اگر وضع دشواري را بررسي كنيد سرانجام متوجه خواهيد شد كه وزن همه آن مكل بر دوش خداست، نه تنها وزن زندگي شخص ما، نه تنها وزن همه ملل ،نه تنها وزن كره زمين و منظومه شمسي، كهكشان ها و منظومه هاي اختري، بلكه وزن تمام كائنات را سراسر خداوند تحمل مي كند. بنابر اين چقدر احمقانه است كه بارهاي كوچك را روي شانه هاي ضعيف خود حمل كنيم، ما در حالي كه مي دانيم وزن تمام كائنات بر دوش خداوند است بارهاي كوچك را حمل مي كنيم. همه بارهاي خود را در درگاه خداوند بيندازيد و دست كم براي يك بار مدت زندگي را احساس كنيد.
اصل خود را بشناسيد.
سالها پيش مورخي غربي به نام فرانكلين بومر كتابي به نام «جريانات اساسي تفكر غرب» نوشت. نويسنده دراين كتاب عصر ما را «عصر اضطراب مي خواند. هر جا كه مي رويم مي بينيم كه مردم به فشار نگراني و اضطراب مبتلا هستند. در حقيقت عصر ما عصر اضطراب است عصري كه آسايش هاي مادي بيش از انتظار انسان پيشرفته، اما اين آسايشها نتوانسته است خشنودي حقيقي به انسان بدهد، به اعتقاد بسياري از انديشمندان دنياي حاضر تمدن امروز بيمار است. هر جا كه مي رويم حصر براي كسب قدرت، طلا و شهرت وجود دارد. امروز ملتهاي گوناگون در جنگل تاريكي سرگردان هستند. روان شناس برجسته ومشهور سوئيسي كارل گوستاويونگ، بماري عصر ما را بيگانگي از خدا تشخيص داد. به اعتقاد او تمدن به دليل بيگانگي با خدا بيمار شده است. انسان خود را از خدا كه منشا ونگهدارنده حيات است، جدا كرده است. انسان امروز نمي تواند زندگي جهاني، روحي، ذهني و اخلاقي سالمي داشته باشد. هر چه بيشتر از خداوند دور شويم قلب هايمان سرگردان تر- بي قرارتر خواهد بود. امروزه ما از ابزار و وسايل بيشتري برخوردار هستيم اماهيچ معنا و مفهومي در ميان نيست. آيا جالب توجه نيست كه كشور سوئد به عنوان يكي از پردرآمد ترين كشورهاي جهان، با داشتن كليه امكانات دنياي مدرن، كشوري كه گفته مي شود در آن هر كارگري صاحب اتومبيل است بالاترين درصد خودكشي را در جهان داراست؟ ثروت مادي از يك سو و از سوي ديگر خودكشي: به نظر مي رسد كه به هم مي آيند.
بسياري از بيماري هاي جسماني از سردرد گرفته تا زخم معده در نتيجه عصبيت به وجود مي آيد دكتر گوئيردام نويسنده كتاب «عوامل كيهاني در بيماري ها » در يكي از كتابهايش مي گويدكه عصبيت عامل بسياري از بيماري ها از جمله، آسم، زخم اثني عشر، ميگرن- ورم روده و برخي از انواع فلجهاي موضعي است. عصبيت اغلب به بيخوابي منجر مي شود. به همين علت تقاضا براي قرصهاي خوب آور روز به روز افزايش مي يابد خواب فرايند استراحت است. پس از يك روز كار شخص بايد بتواند با آرامش بخوابد. اما امروزه در بسياري از شهرها مردم هنر خوابيدن را از دست داده اند.
براي مقابله با عصبيت بهتر است گرايشي مثبت اتخاذ كنيد. هيچگاه مشكلات را پيش بيني نكنيد. ايمان خود را پرورش دهيد و سعي كنيد به خدا نزديك شويد. آسودن را تمرين كنيد. و به ديگران كمك كنيد زيرا كه اين كار موجب آرامش وآسايش روح و روان مي شود.
منبع:براي آن به سوي تو مي آيم، نويسنده: دادا جي.پي. واسواني، مترجم: فريبا مقدم
عالم تكوين با همه زير مجموعه ها و اجزاي آن ، جملگي از آيات خداوند قادر متعالند. از جمله اين آيات و نشانه هاي الهي ، ظهور فصلهاي چهارگانهعمر انسان است ، كه همانند ابرها ، در آسمان عمر انسان ، ظاهر مي شوند و سپس با طوفان اجل ، از پهنه آسمان محو مي گردند . خالق نظام هستي ، فصول اربعه بهار ، تابستان ، پاييز و زمستان را ايجاد نموده تا علاوه بر چرخش زيباي طبيعت ، انسان را به فلسفه خلقت عوالم وجود و غايت نظامهستي متنبه سازد . طلوع و غروب خورشيد و ماه و ستارگان ، علاوه بر روشنايي در روز و پوشاندن پرده سياه در شب ، بيانگر واقعيت ديگري براي انسان متدبر است كه همگان را بيداري بعد از مرگ، در اين عالم تكوين آگاه ميسازد. همان طور كه نعمت خواب و بيداري قبل از خواب نشانگرحيات واقعي پس از مرگ است اگر چه نردبان عقل و احساس و تجربه در شناخت اين حيات كوتاه است ، اما با تدبر در محسوسات طبيعت و نظام آفرينش ، درك آنآسان ترميگردد .
حيات دنيوي انسان چيزي شبيه فصول چهارگانه طبيعت است كه دوران طفوليت و كودكي آن ، زمان ظهور انسان در عرصه زندگي دنيايي است ، سپس به دوران نوجواني و جواني و بعد به مرحله پيري پا مي گذارد و كم كم به افق حيات دنيوي خود نزديك شده و زمستان عمرش از راه خواهد رسيد و دار فاني را براي وصول به دار بقاء وداع خواهد كرد .
از علي عليه السلام سئوال شد چرا از مرگ نمي ترسيد و مرگ را دوست ميداريد ؟ فرمود : چون نمونه الطاف خداوند را در دنيا ديده ام ، يقين دارم آن خداوندي كه در دنيا به من لطف داشته و مرا در راه فرشتگان و پيامبرانش قرار داده پس از اين جهان و در روز قيامت فراموشم نخواهد كرد ، از پذيرائي خداي بزرگ در آن روز بزرگ دلهره و ترس ندارم .
لذا آن حضرت مي فرمود : علاقه من به مرگ از علاقه كودك شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است ( نهج البلاغه ).
انتظار مرگ ، نزديك ديدن مرگ ، يقين به مرگ ، انسان را از انجام تكاليف و وظائففردي واجتماعي دنيوي و اخروي باز نمي دارد ، بلكه بهترين وسيله براي تلاش و ايجاد شور و نشاط براي انجام كارهاي دنيا و آخرت است . مرگ و ياد مرگ يعني ساختن و ساخته شدن .
عالم برزخ
برزخ از نظر لغت اصطلاح
كلمه « برزخ» معمولا در محاورات ، همراه با كلماتي مثل « مابين »، « ما بينهما » به كار ميرود ، مثلا گفته مي شود :« برزخ ما بين اين دو » يا « برزخ بين دو چيز » و يا «برزخ بين دنيا و آخرت » و در قرآن شريف آمده است :
« بينهما برزخ لايبقيان »[1] « و جعل بينهما برزخا و حجراً محجوراً »[2].
مشاهده مي شود كه ، « برزخ» در دو آيه فوق همراه با كلمه « بينهما» به كار رفته است و اين بدان علت است كه « برزخ» در لغت به معناي « حاجز و مانع » است ،و حاجز و مانع در محاورات يك معناي مستقلي نيستند ، درست مثل معناي « في » در عربي و كلمه «در» در فارسي است . اگر چه اين دو كلمه به خودي خود داراي معني و مفهومي هستند [يعني:تو ، داخل ، درون ] اما اين معنا ، معناي مستقلي نيست و براي تمام شدن معناي آن احتياج به كلمه يا كلمه هاي ديگر است ، مثل اينكه ميگوئيم: « در خانه ، در مدرسه و …»كه كلمه « در » همراه با « خانه و مدرسه» توانسته است معناي خود را ايفا كند . روي همين حساب اگر معناي لغوي « برزخ » حاجز و مانع باشد بايد معلوم شود حاجز ميان چه و چه چيزي، و يا مانع ميان كدام دو چيز .
برزخ در كتب لغت
1-در كتاب « المنجمد » كه كلمات مستعمله در لغت عرب را معنا مي كند در ماده «برز» آمده است :
« البرزخ : الحاجز بين الشيئين ، ما بين الدنيا و الاخره من وقت الموت الي البعث»
يعني : برزخ مانع ميان دو چيز است ، و زمان ميان دنيا و آخرت از هنگام مرگ تا قيامت نيز برزخ است .
2-كتاب « مفردات »راغب اصفهاني كه لغات قرآن شريف را معنا ميكند در مورد «برزخ» آورده است :
« البرزخ : الحاجز و الحد بين الشيئين ، و البرزخ في القيامه : الحائل بين الانسان و بين بلوغ المنازل الرفيعه في الاخره و منه قوله تعالي : و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون».
يعني : برزخمانع و حد فاصل بين دو چيز است ، و برزخ در قيامت همان فاصلهبين انسان و رسيدن او به درجات رفيع در آخرت است ، و از همين باب است فرمايش خداوند كه فرموده : « پشت سر اينها ( مردگان ) برزخي است تا روز قيامت .
3-و در كتاب «مجمع البحرين » در همان ماده آورده اند :
« البرزخ : الحاجز بين الشيئين ، البرزخ في قوله (ع)« نخاف عليكم هول البرزخ» هو ما بين الدنيا و الاخره من وقت الموت الي البعث ، فمن مات فقد دخل البرزخ ، و فيه الحديث كلكم في الجنه و لكني والله اتخوف عليكم في البرزخ ، قلت : و ما البرزخ ؟ قال : القبر منذ حين موته الي يوم القيامه ».
يعني : برزخ مانع دو چيز است ، و در اين حديث از امام صادق (ع) كه فرمود : « من از هول و سختي برزخ براي شما مي ترسم » مقصود همان زماني است كه فاصله ميان دنيا و آخرت از هنگام مرگ تا قيامت است . پس هر كس كه مرد ، داخل عالم برزخ مي شود، و از همين باب است حديثي كه فرموده :« همه شما در بهشت هستيد جز اينكهمن از عالم برزخ شما مي ترسم ، سئوال شد : برزخ چيست ؟»
حضرت فرمود : « قبر است از زمان مرگ تا قيامت ».
آنچه از كتاب نقل كتب لغت استفاده شد ، اين بود كه : « برزخ » داراي دو معناي لغوي و اصطلاحي است . معناي لغوي كه همان حاجز و مانع است ، مانند پرده اي كه بين زرده و سفيده تخم مرغ است . اين پرده مانع از مخلوط شدن اين دو ماده به يكديگر استومعناي اصطلاحي كه به معناي فاصله زماني بين دنيا وعالم آخرت است .
قرآن شريف در مورد معناي اصطلاحي برزخ مي فرمايد :
« … حتي اذا جاء احدهم الموت قال : رب ارجعوني لعلي اعمل صالحا فيما تركت كلا، انها كلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون»[3].
آنچه محل بحث است اينكه : وقتي مرگ آنها ميرسد مي گويند : « خدايا ما را به دنيا بازگردان تا اعمال صالح انجام دهيم» پاسخ اين است كه : « نه چنين است ، اين حرفي است كه اينها مي زنند » سپس فرمود : «پشت سر اينها ، يعني پس از اينكه از دنيا ميروند ، تا روز قيامت عالم «برزخ » است .
در آيه شريفه ، حد فاصل بين مرگ و قيامت را « برزخ » ناميده است ، و دراحاديث فراواني از ائمه معصومين نيز همين حد فاصل را عالم « برزخ» ناميده اند .
عالم برزخ از ديدگاه قرآن
عبدالله ادامه داد درست است بحث در ويژگي مرحله اول قيامت است اما به شرح عالم برزخ پرداخته بوديم و بيان كرديم كه عالم برزخ براي اكثريت مردم كه در حالتي متوسط از ايمان و كفر قرار دارند بي شباهت به حالت خواب نيست ، مومنان پيشرو و متنعم و كافران گرفتار انواع عقوبت و عذابند ( آيه 100 ، مومنون ) ، براي احياي مردگان و برخاستن آنها از قبرها و حضورشان در دادگاه عدل پروردگار ، زمان زيادي وقت لازم نيست ، همانگونه كه برايمرگ انسانها زمان طولاني لازم نبود ، صيحه اول مرگ است و صيحه دوم فرياد زنده شدن و رستاخيز و حضور در دادگاهعدل الهي « ان كانت الا صيحه واحده فاذاهم لدينا محضرون » (آيه 53 سوره يس ) اي انسانهاي به خواب رفته، اي خاكهاي پراكنده و اي استخوانهاي پوسيده به پا خيزيد ، به پا خيزيد و براي حساب و جزا آماده شويد .
در اينجا به بعضي روايات گويا و پر محتوي اشاره مي كنند : عالم برزخ بهشت استبراي نيكوكاران و شهيدان كه در آن متنعمند به نعمتهاي الهي و دوزخ است براي گناهكاراني مانند آلفرعون كه صبح و شام در برابر آتش معذبند ، و در اين رابطه علي عليه السلام در روايتي ميفرمايد: قبر يا باغي از باغهاي بهشت است يا حفره و گودالي از گودالهاي جهنم ( بحارج 6 صفحه 218).
حقيقت اين است كه آگاهي بر كيفيت عالم برزخ تأثير زيادي در مسائل اعتقادي ندارد ، قرآن مجيد اصل وجود عالم برزخ را در آياتي چند با صراحت بيان نموده است ، همانگونه آل فرعون قبل از قيام قيامت هر صبح و شام از طريق عرضه شدن آتش بر آنها مجازات مي شوند .
در سوره مومن آيه 11 مي فرمايد : از قول عده اي كه گرفتار عذاب در عالم برزخند ميگويند : پروردگارا ما را دوباره ميراندي و احييتنا دوباره زنده كردي اكنون به گناهانان خود معترفيم . آيا راهي براي خارج شدن از دوزخ وجود دارد ؟ «قالو ربنا امتنا اثنتين و احتيتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الي خروج من سبيل » آنها كه در اين جهان اصرار به انكار معاد داشتند و پيامبران را به باد استهزاء مي گرفتند در آنجا پرده هاي غرور و غفلتشان كنار مي رود و چشم حقيقت بين آنها باز ميشود و چاره اي جز اعتراف به گناه ندارند ، و گمان مي كنند در آنجا اعتراف به گناه برايشان سودي دارد .
عالم برزخ كجاست ؟
دانستيم فاصله زماني بين مرگ و قيامت « عالم برزخ » ناميده شده و مردگان تا برپائي قيامت ، در عالم برزخ به سر مي برند . لازمه اين علم اين است كه معتقد شويم همه آنهائي كه از ابتداءخلقت عالم هستي تا كنون از دنيا رفته و از اين پس نيز مي ميرند از انبياء واولياء و صالحين گرفته تا پادشاهان و ظالمين و مستكبرين و مشركين ، همگي در آن عالم جمع هستند و درانتظار برپائي قيامت به سر مي برند كه البته معتقد هم هستيم.
اينك به اين نكته مي پردازيم كه : عالم برزخ كجاست ؟ آيا عالم برزخ جزء اين عالم است ؛ يعني آياعالم برزخ در همين دنياست و مثلاً همين خورشيد و ماه بر آن طلوع و غروب دارد، و ارواح اموات چه مومن و چه كافر در روز اين عالم يك حالت و در شب اين عالم داراي حالت ديگري هستند ؟ يا اينكه طلوع و غروب خورشيد براي اهل اين دنيا تأثير دارد و شب و روز براي برزخيان تأثيري ندارد ؟
اينها سئوالاتي است كه در اذهان بسياري از مؤمنين به معاد وجود دارد بايد چند مطلب را خاطر نشان كرد كه:
1-عالم قيامت هنوز بر پا نشده و يكي از مقدمات برپائي آن نابودي نظام اين عالم است و به تعبير قرآن ، قيامت وقتي برپا مي شود كه :
« اذا الشمس كورت ، و اذا النجوم النكدرت ، و اذاالجبال سيرت ، و… و اذا البحار سجرت…»[4] « اذا السماء انفطرت ، و اذا الكواكب انتثرت ، واذا البحار فجرت ، و اذالقبور بعثرت … »[5] « اذا وقعت الواقعه ، ليس لوقعتها كاذبه ، خافضه رافعه ، اذا رجعنت الارض رجا ، و بست الجبال بسا ، فكانت هباء منبثا»[6]
خورشيد منكدر و نابود شود ، ستارگان در هم بريزند ، كوهها غبار پراكنده شوند ، درياها دگرگون شوند ، ستارگان در هم و برهمشوند ، قبرها زير و رو شوند ، زمين آن چنان به خود بلرزد كه كوهها مانند پنبه زده شده شوند و زمين مانند غباري خفيف شود و…
اينها همه علائم فروپاشيدن نظام اين عالم است ، و بايد بدانيم تا اين نظام وجود برپاست، عالم قيامت بر پا نشده و مردگان در عالم ديگري به نام « عالم برزخ » به سر مي برند.
2-در جاي خود ثابت است كه اين خورشيد و ماه در عالم قيامت وجود ندارند ، و خداوند متعال عالم قيامت را به وسيله نيروي ديگري روشن مي كند و البته در آنهم اختلاف است كه آيا نور و روشنائي قيامت ، بوسيله اعمال صالح هر شخص و آنهم براي خود اوست . همانگونه كه قرآن شريف فرموده :
« يوم يقول المنافقونوالمنافقات للذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم ، قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا …»[7]
در آن روز ، زنان و مردان منافق به مومنين مي گويند : از نور و روشنائي خود به ما نيز بهره دهيد . به آنها خطاب مي شود : بازگرديد و از پشت سرتان (دنيا) نور بياوريد .
و يا چيزي همانند خورشيد ، عالم قيامت را روشن مي گرداند و همه خلائق از آن بهره ميگيرند ، در اين موردنيز قرآن شريف مي فرمايد :
« و نفخ في الصور فصعق من في السموات و من في الارض الا من شاءالله ، ثم نفخ فيه اخري فاذا هم ينظرون ، اشرقت الارض بنور ربها و وضع الكتاب ….»[8].
در صور دميده مي شود و همه آنهائي كه در آسمان و زمين هستند از بين ميروند مگر آنهائي را كه خدا نمي خواهد . ( پايان دنيا ) ، براي مرتبه دوم صور دميده مي شود ، آنگاه است كه قيامت بر پا مي شود و زمين قيامت به نور پروردگارش روشن ميشود و…
پس از بيان اين سه مقدمه ، به اصل بحث كه :« عالم برزخ كجاست ، خورشيد و ماه اين جهان ، شب و روز ما بر آنها هم اثر دارد يا نه » باز مي گرديم .
در اين مورد از ميان آن همه احاديثي كه هست به نقل چند حديث مي پردازيم :
1-مرحوم شيخ كليني دركافي به نقل از علي بن ابراهيم آورده است :
« علي بن ابراهيم ، عن ابيه ، عن احمد بن محمد بن ابي نصر ، عن الحسين بين ميسر قال: سألت اباعبدالله عن جنه آدم (ع) :فقال جنه من جنان الدنيا تطلع فيها الشمس و القمر و لو كانت من الجنان الاخره ما خرج منها ابدا»[9].
حسين بن ميسر گفت : از حضرت صادق (ع) در مورد بهشتي كه حضرت آدم (ع) در آن بوده سئوال كردم . حضرت فرمودند : آن باغي است از باغهاي دنيا كه خورشيد و ماه بر آن طلوع و غروب مي كنند و اگر از باغهاي قيامت بود هرگز آدم (ع) از آن خارج نميشد.
مرحوم مجلسي نيز اين حديث را با سند ديگري در كتاب بحار نقل فرموده و بهر حال حديث فوق از چند جهت قابل توجه است :
الف ) حضرت آدم (ع) در آن بهشتي كه در عالم قيامت وعده داده شده خلق نشده و آن بهشت را مشاهده نكرده است .
ب ) در جائي از اين دنيا بهشتي وجود دارد كه قابل رؤيت و مشاهده انسانهاي عادي نيست و نمي توانند به آنجا رفت و آمد كنند و در حقيقت مي توان گفت : آن بهشت درعين حالي كه در دنياست ولي براي بشر از عوالم غيب محسوب است و البته بايد توجه داشت كه دنيا منحصر به كره زمين و چند صد كيلومتر اطراف آن نيست .
ج ) همين خورشيد و ماه ، آن بهشت را روشن مي كنند و بر آن طلوع و غروب دارند و بهترين دليل « الف و لام » عهد حضوري است كه حضرت بر كلمه « شمس و قمر» درآوردهو در حقيقت مثل اين است كه فرموده باشند : اين خورشيد و ماه بر آن طلوع و غروب دارند ، وگرنه بايد « شمس و قمر » را بدون « الف و لام » و با تنوين ذكر ميكردند و مي فرمودند : « شمس و قمر » يعني ماه و خورشيدي بر آن طلوع و غروب دارند .
2-باز مرحوم شيخ كليني به نقل از ضريس كناسي مي نويسد :
« عده من اصحابنا ، عن احمد بن محمد ، و سهل بن زياد ، و علي بن ابراهيم ، عن ابيه ، جميعا عن ابن محبوب ، عن علي بن رئاب ، عن ضريس الكناسي قال : سألت ابا جعفر(ع) ان الناس يذكرون ان فراتنا يخرج من الجنه فكيف هو ، و هو يقبل من المغرب و تصب فيه العيون و الادويه ؟ فقال ابوجعفر (ع) : و انا اسمع ان الله جنه خلقها الله في المغرب و ماء فراتكم بخرج منها ، و اليها تخرج ارواح المومنين من حفر هم عند كل مساء فتسقط علي ثمارها و تأكل منها و تتنعم فيها و تتلاقي و تتعارف فاذا طلع الفجرهاجت من الجنه …[10]
ضريس گفت : از حضرت باقر (ع) پرسيدم : مردم ( مقصود اهل سنت است ) ميگويند: «آب فرات از بهشت خارج ميشود » چگونه مي شود درست باشد در صورتي كه اين آب از مغرب جاري است ( يعني سرچشمه اش از مغرب زمين است ) و در بين راه چشمه ها و جويبارهاي ديگري هم به آن ريخته مي شود ؟ حضرت فرمودند :« بلي من هم شيندهام ( مقصود شنيدن از پدران و اجدادشان مي باشد ) كه خداوند در مغرب زمين بهشتي خلق فرموده و آب فرات شما از آن خارج مي گردد و ارواح مؤمنين عصر هر روز به آن بهشت ميروند و از ميوه هاي آن مي خورند و از نعمت هاي ديگر خداوند بهره ميگيرند و همديگر را ملاقات مي كنند و چون فجر صادق طلوع كند از آن خارج ميشوند …»
توجه در جملات حديث نكات زير را روشن مي كند :
الف ) بهشتي در مغرب زمين وجود دارد كه آب فرات هم از آنجا عبور مي كند .
برزخ يا قيامت صغري و عوالم چهار گانه حيات
قال علي عليه السلام : من مات قامت قيامه
آنگاه كه انسان بميرد قيامت او بر پا مي شود
علي عليه السلام مي فرمايد :هر وقت انساني از اين دنيا برود ، وارد قيامت خواهد شد . حال بايد دانست كه منظوراز اين جمله نوراني اميرالمومنين عليه السلام چيست ؟ اجمالا بايد گفت كه قيامت صغري و كوچك منظور است و اما تفصيل آن عبارت است از اينكه انسان چهار مرحله را مشاهده مي كند :
1-حيات دنيايي كه عالم ماده و جسم است .
2-عالم مثال و برزخ كه چه بسا از عالم ماده قويتر و لطيفتر است ، كه اين عالم را قيامت صغري و كوچك معرفي مي كنند .
3-عالم نفس كه به قيامت كبري معروف است .
4-عالم صفات و اسماء الهيه كه بالاتر از عالم نفس و قيامت است .
حال انسان اين نردبان رشد و تكامل را بايد از دنيا آغاز كند ، يعني چند صباحي در دنيا زندگي مي كند و پس از امتحانات و آزمايشات الهي كه انجام ميگيرد، مرگ او فراميرسد و به عالم بالاتر يعني عالم برزخ منتقل مي شود و در آن حيات برزخي ، آمادگي پيدا مي كند ، براي ورود در عالم قيامت كبري ، در حيات برزخي كه همان قيامت صغري و كوچك انسان است ، چه بسا انسانهايي كه در دنيا ، خويشتن خويش را صيقل نداده اند و خود را تزكيه نكرده اند ، كفاره اين كج انديشيها و كم كاري ها را بايد با چشيدن عذابهاي برزخي بپردازند ، تا آمادگي كامل پيدا كنند كه به محض دميده شدن در صور اسرافيل ، پاك و مصفي وارد قيامت كبري وروز محشر شوند . باز در همين حيات برزخي ، حال چند هزار و يا چند ميليون سال طول خواهد كشيد ، بسياري از انسانها ، با آن همه عذابهايي را كه تحمل كرده اند ، پاك و منزه نخواهند شد و بايد در جهنم وارد شوند و بعد از مدتي كه عذابهاي دردناك واليم قيامت را چشيده اند ، وارد بهشت گردند،و عده كثيري هم براي هميشه در جهنم مخلدند و باقي خواهند ماند و سپس انسانها با پشت سر گذاردن عالم دنيا و قيامت صغري يعني برزخ ، و قيامت كبري يعني نفس ، به عالم اسماء و صفات الهي پا مي گذارند كه نهايت تكامل انسان به اين عالم و مقام نوراني منتهي مي شود . توضيح بيشتر اينكه انسان داراي طبيعتي است مادي كه بسيار ملموس و محسوس است و داراي محدوديت خاصي است و رشد و سيطره وجودي آن محدود است مثلا از بعد وزن و حجم و حواس پنجگانه بشري ، حد يقفدارد و قابل رشد و گسترش بالائي نيست . حال از اين عالم طبيعت انسان كمي بالاتر بيائيم ، مي بينيم انسان داراي قواي باطني و دروني است ، اينكه انسان فكر مي كند، مطالبي را حفظ و در ذهن خويش نگه مي دارد و داراي قوه خيال و وهم است ، و انسان در حيطه اين قوه الهي ، كارهاي بسيار عجيبي را انجام مي دهد ، مثلا در ذهن خود حركتهاي ستارگان و سيارات را تصور مي كند و يا به درياها ، كوهها و دشتها ميانديشد و يا در يك لحظه ، كل تاريخ زندگي خود را در نوار ذهن خويش تماشا و مرور مي كند و يا در يك چشم بهم زدن ، جهان مادي را دور مي زند . اين بعد معنوي انسان بسيار گستردهتر از بعد طبيعي و جسمي انسان است كه آن را مثال متصل مي نامند ، چون با انسان همراه و متصل است . حال همين نيرو اگر از انسان به طور موقت جدا شود آنرا مثال منفصل مي گويند ،چون جداي از انسان است . نام ديگر مثال را مي شود برزخ ناميد ، لذا برزخ متصل و برزخ منفصل خواهيم داشت .عالم خواب را ، برزخ منفصل معرفي مي كنند كه روح انسان ، به طور موقت از بدن فاصله مي گيرد ، درعين حال سيطره ضعيفيبر بدندارد . انسان در عالم خواب ، بسيار قويتر از عالم مثال و برزخ متصل ، عمل مي كند . چرا كه گستردگي او در عالم خواب نسبت به عالم بيداري كه از ذهن و قوه مخيله و وهميهخود استفاده مي كند ، قويتر خواهد بود .
لذتها و شاديها ، غمها و شدائد ، حركتها و تنوعهاي زندگي ، قابل قياس با حالت بيداري انسان نيست ، لذا عالم مثال متصل و منفصل ، نمونه كوچكي است از عالم بالاتر كه عالم برزخ و قيامت صغري است و همين طور عالم برزخ نمونه اي است از قيامت كبري و هكذا عالم قيامت نمونه اي از عالم اسماء و صفات كماليه الهيه خواهد بود .
حيات برزخ براي همه و اثبات آن
حيات برزخي براي همگان خواهد بود و مخصوص گروه خاصي نيست. آياتي كه برزخ را ثابت مي كنند اطلاق و عموميت آنها شامل همه انسانها با هر اعتقادي كه دارند خواهد شد . علاوه بر شمول اطلاقات آيات و روايات براي جميع خلائق ، دلائلي هم جداگانه براي مومنين و كفار و مشركين وارد شده است كه نمونه هايي را متذكر مي شويم :
« و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين بما اتيهم الله من فضله … »[11]
« گمان مبريد آناني كه در راه خدا به شهادت رسيده اند مردگانند ، بلكه آنان زنده اند و در پيشگاه خدا ، روزي مي خورند،آنان به فضل و رحمتي كه خداوند نصيب آنها گردانيده شادمانند ، بشارت و مژده دهند به مومناني كه هنوز به آنها نپيوسته اند و بعداً در پي آنها به سراي آخرت خواهند شتافت ، كه از مردن هيچ نترسند و از فوت متاع دنيا هيچ غم مخورند »
روايتي صحيح السند و مشهور است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آلهدر جنگ بدر، بعد از پيروزي سربازان اسلام بر كفار و مشركين ، بر جنازه هاي سران و فرماندهان كفر و شرك حضور پيداكردند و خطاب به اجساد آنان فرمود :
« يا فلان يا فلان قد وجدت ما وعدني ربي حقاً فهل وجد تم ما وعد ربكم حقا »[12]
پيامبر مكرم اسلام صلي الله عليه و آلي ، خطاب به سران كفر فرمود : اي ابوجهل ! عتبه ، شيبه و اميه ! به تحقيق ما وعده خداوند خويش را به حق ديديم و اما شما ، آيا وعده خداوند را كه حق است ديده ايد ؟ اصحاب به پيامبر عرضه داشتند: «يا رسول الله اتناديهم و هم اموات ؟ فقال و الذي نفسي بيده انهملاسمع لهذا الكلام منكم الا انهم لايقدرون علي الجواب »[13]
آيا شما با مردگان سخن مي گوييد ، در حالي كه آنان نمي توانند بشنوند ؟ حضرت فرمود : قسم به آنكسي كه جانم در دست و قدرت اوست ، آناناز شما بهتر مي شنوند و كلام مرا بهتر درك مي كنند ، ولي قدرت بر جوابگويي ندارند .
از جمله آياتي كه حيات برزخي را ثابت مي كند و در اينكه بين مرگ و عالم برزخ هيچگونه فاصله اي وجود ندارد و صراحت در وجود نعمات و نقمات برزخي دارد ، اين آيه شريفه قرآن است كه مي فرمايد :
« فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنه نعيم و اما ان كان من اصحاب اليمين فسلام لك من اصحاب اليمين و اما ان كان من المكذبين الضالين فنزل من حميم و تصليه جحيم »
« انسان وقتي دار فاني را وداع نمود ، اگر از مقربين و دوستداران خدا باشد ، بلافاصله بعد از مرگ ، روح و ريحان و بهشت نعيم الهي به آنان خواهد رسيد و كساني كه از اصحاب يمين باشند ، ثواب و سلام خداوند به آنان مي رسد و آناني كه از گمراهانند ، پس غذاي آنان همان غذاهاي جهنمي است آبهاي داغ مانند فلز گداخته در حلقوم آنها خواهند ريخت و آنها را به آتش نزديك مي كنند »
لذا اين آيه مي خواهد بفرمايد : كه عالم برزخ بدون هيچ فاصله زماني پس از مردن انسان، مشهود است و انسان خود را در آن خواهد ديد .
قال رسول الله صلي الله عليه و آله : ان اولياءالله لايموتون و لكن ينقلون من دار الي دار
به تحقيق اولياي خدا نمي ميرند و ليكن از خانه اي به خانه ديگر انتقال پيدا ميكنند . شواهد و قرائن پيرامون انتقال سريع انسان از دنيا به عالم برزخ بواسطه مرگ در تاريخ شرايع الهيه ، فراوان است كه به يك نمونه بارز آن ، اشاره مي كنيم : مرحوم علامه طبسي در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه شريفه بل احياء عند ربهم يرزقون (بلكه شهداء زنده اند و در نزد خدا روزي مي خورند ) مي فرمايد : از پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله روايتي نقل شده است پيرامون جعفر بن ابيطالب كه در جنگ موته شركت فرمود ، و به شهادت رسيد . حضرت فرمود : من جعفر را ديدم كه با دو بال با فرشتگان الهي ، در بهشت در حال پرواز بود . اين جمله نوراني پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نشانگر حيات انسان در عالم برزخ است كه پس از ارتحال از دنياي خاكي ، پا به عالم ديگري ميگذارد به نام عالم برزخ .
آيات و روايات زيادي دلالت بر وجود عالم برزخ دارند علاوه بر آنكه عقل و تجربه و حس هم به كمك آنها مي آيند .كلمه برزخ كه به معناي فاصله بين دو آب ويا دو خشكي است ، حد فاصل بين عالم اول كه دنياي خاكي است و عالم سوم كه آخرت و قيامت كبري نام دارد قرار دارد . دنيا به خاطر محسوس بودن آن قابل انكار نيست و همه انسانهايي كه در عرصه دنيا حضور پيدا كرده اند ، عالم مادي را لمس كرده و به يقين ، وجود چنين دنيايي را شاهد بوده و هرگز در وجود آن شك و شبههاي به خود راه نميدهند . و اما عالم دوم كه برزخ نام دارد ، به خاطر مادي و محسوس نبودنش در معرض شك و ترديد قرار مي گيرد . اينجاست كه انسان بايد از راهنمائي هاي پيامبران و رسولان الهي و كتب آسماني بهره مند شود ، علاوه بر آنكه از قوه عاقله خويش نيز استفاده مي كندو همين طور عالم سوم كه قيامت كبري و روز حشر و نشر نام دارد ، موجب شك و ترديد بشر قرار مي گيرد و اين در حالي است كه انسان مي تواند پله هاي نردبان يقين را طي كند ، از پله اول كه علم اليقين است شروع كرده سپس پا به پله عين اليقين نهاده و با پيمودن سومين پله كه حق اليقين مي باشد خط بطلان بر همه شكوك بكشد.
«حتي اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلي اعمال صالحا فيما تركت كلا انها كلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون »[14]
« تازماني كه مرگ يكي از آنها فرا رسد مي گويد : خدايا ! مرا باز گردان شايد در آنچه ترك كردم ، عمل صالحي انجام دهم ، گفته مي شود : چنين نيست ، اين سخني است كه او به زبان مي گويد و اگر برگردد باز همان خواهد بود ، و پشت سر آنها برزخي است تا روزي كه برانگيخته مي شوند »
كليه آياتي كه دلالت بر زنده بودن شهداي مجاهد في سبيل الله دارند و آنها را مرزق عند الله معرفي مي كنند قرائن و شواهدي هستند بر وجود عالم برزخ كه به طور اجمال به چند روايت بسنده مي كنيم :
قال الصادق عليه السلام : اتخوف عليكم في البرزخ
امام صادق عليه السلام فرمود : من از برزخ براي شما مي ترسم.
سئوال شد : ما البرزخ ؟ برزخ چيست ؟
حضرت فرمود : القبر منذ حين موته الي يوم القيامه
برزخ همان قبر است از آن زماني كه انسان مي ميرد تا روز قيامت .[15]
از امام زين العابدين عليه السلام نقل شده است :
ان القبر اما روضه من رياض الجنه او حفره من حفر النيران
بدرستيكه قبر يا باغي از باغهاي بهشت است و يا گودالي از گودالهاي جهنم است [16]
شبيه اين حديث از پيامبر اسلام صلي الله عليه و اله و ديگر معصومين همنقل شده است :
القبر اما روضه من رياض الجنه او حفره من حفر النيران
قبر يا باغي از باغهاي بهشت و يا حفره اي از حفره هاي دوزخ است .
عذاب برزخي و نعمات و نقمات در برزخ
از آيات استفاده مي شود كه آتش برزخي نمونه اي از آتش دوزخ است.
عذاب آنها ( فرعونيان ) همان آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه ميشوند و در روز قيامت خداوند امر كند : كه آل فرعون را در سخت ترين عذابها داخل نمائيد.
در اين آيه ، دوزخ برزخي را بيان مي كند ، لذا عالم برزخ را ثابت مي كند :
روايتي از رسول مكرم اسلام صلي الله عليه و آله اين آيه را تفسير مي كند كه حضرت فرمود : آنگاه كه يكي از شما از دار دنيا كوچ كنيد ، جايگاه او صبح وشام به او عرضه مي شود . اگر از بهشتيان باشد جايگاهش در بهشت واگر از اهل دوزخ باشد جايگاهش در دوزخ است و به او گفته مي شود : اين جايگاه تو خواهد بود ،تا زماني كه خداوند ، تو را در قيامت كبري مبعوث كند. [18]
انسان در عالم برزخ نمونه اي از بهشت يا جهنم را مي بيند و چه بسا با مشاهده آنها شاد و يا غمگين مي شود .
قرآن و روايات مي فرمايند : عذاب بر آنها عرضه مي شود . در تفاسير آمده است كه خداوند مي فرمايد : ما عذاب را بر آنها عرضه مي داريم يعني آتش جهنم واقعي را به آنان نشان مي دهيم . و در روايات آمده است كه جايگاه آنان در قيامت كبري به آنها عرضه مي شود و آنان از ديدن عذابهاي قيامت كبري زجر مي كشند ، و يا از ديدن بهشت و نعمات آنها شادمان مي گردند .
انسانها در برزخ به سه دسته تقسيم مي شوند
انسانها در عالم برزخ به سه گروه تقسيم مي شوند :
1-كساني كه داراي ايمان خالص مي باشند واعمالشان با ايمان آنان كاملا مطابقت ميكند و در مقابلشان كفاري كه داراي كفر خالصند و هيچگونه اعمال صالحه ندارند .
2-كساني كه مانند گروه اول نخواهند بود بلكه بالعكس داراي ايمان و يا كفر خالص نيستند .
3-عده اي هم از مجرمين و گناهكاران هستند .
حال در اينكههر سه گروه داراي عذاب قبر خواند بود ، البته بجز مومنين خالص و يا اينكه مجرمين ، عذاب قبر نخواهند داشت و در يك حالت بي خبري باقي خواهند ماند ، ديدگاه هاي مختلفي وجود دارد كه ذيلا مطرح مي كنيم :
الف ـ عده اي همانند جناب شيخ مفيد در كتاب تصحيح الاعتقاد ، قائل به عدم عذاب براي مجرمين هستند ، كه به آيات و رواياتي هم استدلال مي كنند .
ب ـ گروهي معتقدند كه مجرمين هم عذاب مي بيننند . از جمله جناب علامه طبرسي در تفسير مجمع البيان مي فرمايد : ما نعه الجمع نيست كه پس از چشيدن عذاب در برزخ ، به حالت بي خبري تاصور اسرافيل باقي بمانند .
ج ـ گروه سومي هم فرموندند: مجرمين هم عذابهاي عالم برزخ را خواهند چشيد اما به خاطر طولاني بودنساعات و روزهاي عالم برزخ نسبت به دنيا ، اظهار مي دارند به اينكه ما چند روزي بيشتر در دنيا زندگي نكرده ايم . شاهد بر اين نظر داستان اصحاب كهف است كه فرآن مي فرمايد :
و لبثوا في كهفهم ثلاث مائه سنين و ازدادوا تسعا [19]
« و آنها در غار به مدت 309 سال باقي ماندند »
اما وقتي از خواب بيدار شدند ، از همديگر مدت خواب را سئوال كردند ، قرآن مي فرمايد :
قال قائل منهم كم لبثتم قالوا لبثنا يوماً او بغض يوم
« يكي از آنان سئوال كرد : چه مدت خوابيديد؟ جواب دادند : يك روز يا قسمتي از يك روز در اينجا خوابيديم »
لذا زمان در عالم برزخ قابل قياس با زمان دنيايي نيست ، به خاطر همين زندگي عالم دنيا را به يك روز يا نصف روز تشبيه مي كنند . پس آناني كه در زمان بر پايي قيامت اظهار مي كنند كه يك روز در دنيا زندگي كرديم ، به خاطر طولاني بودن زمان در برزخ است.
البته آن عده اي كه قائل به عدم عذاب قبر براي مجرمين هستند و معتقدند كه آنان در يك حالت بي خبري باقي مي مانند ، به آياتي از قرآن تمسكجستند :
« و يوم تقوم الساعه يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعه [20]»
« وروزي كه ساعت قيامت بر پا شود بدكاران و مجرمين ، قسم ياد مي كنند كه در دنيا و در قبر و در برزخ ساعتي بيش درنگ نكردند ، اينطور دروغ مي گويند و از حقيقت سر باز مي زنند »
« يتخافون بينهم ان لبثتم الاعشراً … ان لبثتم الا يوماً»[21]
آنها از هول و هراس آن روز با يكديگر آهسته ، زير لب گويند : كه اي افسوس ، ده روزي بيش در حيات دنيا درنگ نكرديد ، ما به آنچه مي گويند ، بهتر آگاهيم كه از آن بدكاران،بهترينشان به آنها از روي حسرت خواهند گفت : اي افسوس ، گويي در دنيا و يا در قبر و برزخ ، يك روز بيشتر درنگ نكرديد . پس معلوم مي شود كه مجرمين در عالم برزخ عذابي را مشاهده نكردند . كه اظهار مي دارند : ما چند روزي در دنيا،زندگي كرده ايم و الان با صور اسرافيل دوباره بعد از مردن زنده شديم .
اگر چه كلام علامه طبرسي گذشت كه ايشان مي فرمايد : مجرمين عذاب ميبينند و سپس در يك عالم بيخبري باقي مي مانند ، تا قيامت بر پا گردد. و عده اي هم توجيه كردند به اينكه از بس برپايي قيامت براي انسان ، هولناك است ، كل عمرش را در يك روز يا نصف روز خلاصه مي كند ، وديگر اينكه زمان در عالم برزخ و قيامت با زمان دنيايي قابل قياس نيست ،لذا عمر 80 ساله يا كمتر و بيشتر آنان در دنيا بسيار كوتاه جلوه مي كند .
ارواح در عالم برزخ در چه صورت و قيافه اي هستند ؟
اين كه ارواح پس از خارج شدن از بدن در عالم برزخ به چه صورت و قيافه اي ظهور ميكنند خود موضوع قابل توجهي است .
گاهي از مردم عامي شنيده مي شود : ارواح پس از خارج شدن از بدن بصورت پرندههاي كوچك ( كبوتر ، گنجشك ، مرغ سبز رنگ و … ) در ميآيند ، اين تصورات با آن واقعيتي كه احاديث بيان مي كنند تفاوت هاي فاحشي دارد و پس از آنكه تعدادي از احاديث صحيح را نقل كرديم خواهيم فهميد علت رسوخ اين گونه عقائد و فاسد و باطل در اذهان شيعيان و پيروان ائمه معصومين (ع) چيست ؟
1-مرحوم كليني به نقل از علي بن ابراهيم آورده است .
« علي بن ابراهيم ، عن ابيه ، عن الحسن بن محبوب ، عن ابي و لادالحناط ، عنابي عبدالله(ع) قال : قلت له : جعلت فداك يروون ان ارواح المومنين في حواصل طيور خضر حول العرش؟ فقال : لا ،المومن اكرم علي الله من ان يجعل روحه فيحوصله طير ، ولكن في ابدان كابدانهم »[22]
راوي حديث گفت : به حضرت صادق گفتم : جانم فداي شما با د ، مي گويند : ارواح مومنين را پس از خارج شدن از بدن داخل چينه دان پرندگان سبز رنگ مي كنند و اين مرغها در اطراف عرش خدا در پروازند ، درست است ؟ حضرت فرمود : خير ، احترام مومن در پيشگاه خداوند بيش از اين است كه روح او را در چينه دان مرغها قرار دهد. سپس فرمود : روح افراد پس از خارج شدن از بدن داخل بدني همانند بدن دنيائي او قرار ميگيرد .
2-باز مرحوم كليني در كافي حديثي نقل فرموده ، اين حديث گر چه از نظرسند ضعيف است ولي چون از نظر معنا و مفهوم با احاديث صحيح مطابقت دارد ، لذا تلقي به قبول شده و عينا آنرا ذكر مي كنيم :
« … عن يونس بن ظبيان قال : كنت عند ابي عبدالله (ع) فقال : ما يقول الناس في ارواح المومنين ؟ فقلت : يقولون : تكون في حواصل طيور خضره في قناديل تحت العرش، فقال ابوعبدالله (ع) : سبحان الله ،المومن اكرم علي الله من ان يجعل روحه في حوصله طير. يا يونس اذا كان ذلك ، اتاه محمد (ص) و علي و فاطمه و الحسن والحسين (ع) والملائكه المقربون ، فاذا قبضه الله عز وجل صير تلك الروح في قالب كقالبه في الدنيا فياكلون و يشربون .فاذا قدم عليهم القادم عرفوه بتلك الصوره التي كانت في الدنيا »[23]
يونس گفت : درخدمت حضرت صادق (ع) بودم ، حضرت پرسيدند : اين مردم [24] در مورد ارواح مومنين پس از مرگ چه مي گويند ؟ گفتم : مي گويند : ارواح مومنين در چينه دان مرغهاي سبزرنگ قرار مي گيرند و در زير عرش خداوند هستند . حضرت فرمودند : پاك و منزه است خداوند ، مومن نزد خداوند گرامي تر از اين است كه روحش را در چينهدان مرغ قرار دهد . اي يونس وقتي هنگام مرگ مومن رسيد ، پنج نور مقدس به همراه ملائكه مقرب خداوند بر بالين او حاضر مي شوند و پس از قبض روحوي خداوند روح او را در قالبي چون قالب دنيائي قرار مي دهد . پس مومنين درعالم برزخ در قيافه اي همچون قيافه دنيايي جلوه مي كنند و در حقيقت بدن برزخي همانند همين بدن دنيائي است . با آن ميخورند و مي آشاممند و اگر كسي پيش آنها آمد او را مي شناسند »[25].
3-همين حديث را با اندك اختلاف در متن و با سند ديگر مرحوم مجلسي به نقل از كتاب امالي شيخ طوسي در ص 229 از ج 6 بحار الانوار حديث 32 نقل فرموده است.
احاديث فوق و نظائر آن بر مطالب زير دلالت دارند :
الف ) اعتقاد به اينكه « روح مومن و يا هر انسان ديگر پس ازمرگ به صورت پرنده و يا در چينه دان پرنده اي داخل شود و به گردش عرش خدا رود » اعتقاد باطل و فاسدي است و از اخبار مجعول برخي فرق اسلامي نشأت گرفته است .
ب ) همانگونه كه قبلا گفتيم ، فرقي بين مومن و كافر در اين جهت نيست كه روح هر انسان پس از مرگ به قالبي مثل همين بدن دنيائي داخل مي شود و عالم برزخ را با آن بدن مي گذارند . اين قالب و بدن برزخي آنقدر با بدن دنيائي شباهت دارد كه وقتي كس ديگري هم از دنيا برود و اورا ببيند مي شناسد و او هم اين فرد تازه از دنيا رفته را ميشناسد .
البته اين نكته نيز قابل توجه است كه قالب مثالي منحصر به عالم برزخ و زمان پس از مرگ نيست و ممكن است هر فردي داراي چند قالب مثالي باشد و مثلا يك قالب مثالي براي موقع خواب وجود داشته باشد كه روح انسان پس از به خواب رفتن به آن قالب منتقل شود با اين تفاوت كه در وقت خواب روح انساني و نفس ناطقه از بدن خارج ميشود ولي وقت مرگ هر چند روحي كه براي انسان تصور كردهاند ، از بدن خارج ميشود .
مرحوم شيخ بهائي (ره ) در كتاب مفتاح الفلاح در بخش اعمال وقت زوال تا غروب به نقل از حضرت صادق (ع) آورده است :
« ما من مومن الا وله مثال في العرش ، فاذا الشتغل بالركوع و السجود و نحو هما فعل مثاله مثل فعله ، فعند ذلك تراه الملائكه فيصلون و يستغفرون له ، و اذا اشتغل العبد بمعصيه ارخي الله تعالي علي مثالهسترا لئلا تطلع الملائكه عليها . فهذا تأويل « يا من اظهر الجميل و ستر القبيح ».
هر مومني در عرش خدا مثل و مانندي دارد ، هر گاه مشغول عبادت شود و به ركوع يا سجده رود قالب مثالي او نيز در عرش خدا همين عمل را انجام مي دهد [ درست مثل اينكه آئينه اي گذاشته و در مقابل آن كاري انجام دهيم و يا فردي در مقابل ما هر كاري كه مي كنيم او نيز انجام دهد ] خداوند اين قالب مثالي درعرش را به ملائكه خود نشان ميدهد و آنها براي چنين بنده اي درود مي فرستند و استغفار مي كنند ، و هر گاه مؤمن به معصيتي مشغول شود خداوند آن قالب مثالي را از چشم ملائكه دور نگه مي دارد تا او را در حال گناه مشاهده نكنند . آنگاه امام (ع) فرمود : اين معناي دعاي « يا من اظهر جميل و سترالقبيح » است .
پس ملاحظه مي كنيد كه باداشتن قالبها و بدنهاي مثالي نيازي به اين نيست كه روح مومن را در چينه دان مرغي قرار دهند و او را به تماشاي عرش خدا بفرستند .
در پايان اين بحث تذكر اين نكته خالي از لطف نيست كه : ارواح كفار و مشركين نيز پس از مرگ مانند ارواح مومنين در قالب هاي مثالي قرار ميگيرند ولي اينها بر خلاف مومنين به عذابهاي خداوند معذب مي شوند .
مرحوم مجلسي (ره ) به نقل از حضرت صادق (ع) چنين آورده است :
« وقد روي عن الصادق (ع) في ما سئل عمن مات في هذهالدار اين تكون روحه ؟ فال (ع): من مات و هو ما حض للايمان او ماحض لكفر محضا نقلت روحه من هيكله الي مثله في الصوره و جوزي با عماله الي يوم القيامه ، فاذا بعث الله من في القبور انشاءجسمه ورد روحه الي جسده و حشر ليوفيه اعماله . فالمومن ينتقل روحه من جسده الي مثل جسده في الصوره فيجعل في جنات من جنان الدنيا يتنعم فيها الي يوم المآب ، و الكافر ينتقل روحه من جسده الي مثل بعينه و يجعل في نار فيعذب بها الي يوم القيامه ….»[26].
حضرت صادق (ع) در جواب سئوالي كه از آن حضرت در مورد روح پس از مرگ كردند فرمود : كسي كه از دنيا مي رود چه در درجه اعلاي ايمان و يا در درجه ادناي كفر باشد روحش به هيكلي كه مثل همين هيكل دنيائي است منتقل مي شود و تا روز قيامت با اعمال خود همراه است. پس روح مومن وقتي از بدن خارج مي شود به بدني مثل اين بدن داخل ميشود و تا روز قيامت از نعمتهاي خدا استفاده مي كنند ، روح كافر نيز وقتي از اين بدن خارج مي شود به بدني مثل همين بدن داخل مي شود و در جهنم دنيا قرار مي گيرد تا قيامت بر پا شود .
از حديث فوق نكات زير استفاده مي شود :
الف ) در اين كه روح مومن و كافر پس از مرگ به قالب مثالي منتقل ميشوند فرقي وجود ندارد .
ب ) هر يك از مومن و كافر در طول عالم برزخ همرا ه با اعمال خود مي باشند و پاداش يا مكافات آنرا مشاهده مي كند .
ج ) وقتي قيامت بر پا شود ، دوباره همين بدنهاي پوسيده زنده مي شوند و مجدداً روحها از بدن هاي مثالي به همين بدن منتقل مي شوند .
د ) عالم برزخ و بهشت و جهنم آن در همين دنياست ولي از نظرها غايب هستند.
ه ) روحهاي مومنين و كفار در قالب مثالي ( بدن برزخي ) هستند نه در چينهدان مرغهايرنگارنگ .
حبيب نجار در برزخ ،دوستان دنيا را دعوت به بهشت مي كند
قيل ادخل الجنه قال يا ليت قومي يعلمون بما غفرلي ربي و جعلني من المكرمين [27]
« سرانجام او را به شهادت رساندند و به او گفته شد : وارد بهشت شو . گفت : اي كاش قوم من مي دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامي داشتگان قرار داده است».
شأن نزول آيه ، پيرامون زندگي پر افتخار انسان با ايماني است به نام حبيب نجار كه به مومن آل ياسين ملقب شد . حضرت عيسي عليه السلام رسولاني را براي شهر انطاكيه فرستاد . حبيب نجار مردم شهر را سفارش كرد ، كه از رسولان و فرستادگان حضرت عيسي مسيح پيروي نمايند، ولي آن قوم لجوج به سخنان او وقعي ننهادند و بر عليه او قيام كردند و اورا به شهادت رساندند . در عالم برزخ به اين شهيد گفته شد وارد بهشت شو! او اظهار مي كند كه ايكاش قوم من مي دانستند كه خداوند ، مرا در چه جايگاهي قرار داده است و او دوست مي دارد كه قوم خويش را از نعمات بهشتي كه خداوند به او رحمت داشت آگاه سازد .
مرحوم طبسي در مجمع البيان مي فرمايد : اين آيه دلالت بر نعمات قبر و عالم برزخ دارد، چون اين شهيد موقعي اين سخن را ميگويد كه قوم او زنده هستند و آنگاه كه نعمات در قبر تصور مي شود و انسان مومن از نعمتهاي بهشتي بهره مند مي گردد ، در رابطه با عذاب الهي نيز چنين تصوري صحيحمي باشد .[28]
چند روايت زيبا درتأييد عالم برزخ
اما از نظر روايات ، روايات فراواني از طريق شيعه وسني نقل شده در اينجابه نقل چند حديث كوتاه اكتفا مي كنم : در كلمات قصار نهج البلاغه ( شماره 30) ميخوانيم كه علي عليه السلام هنگام مراجعت از جنگ حنين وقتي نزديك كوفه كنار قبرستان دروازه كوفه رسيدند توقف كردند و فرمودند : اي ساكنان خانه هاي وحشتناك و مكانهاي خالي و قبرهاي تاريك ، اي خاك نشينان اي غريبان ، اي تنهايان ، اي وحشت زدگان ! شما پيشي گرفتيد ما نيز به زودي به شما ملحق ميشويم،اگر از خبر هاي دنيا بخواهيد ، خانههايتان را ديگران ساكنند ، همسرانتان به نكاح ديگرانند ، ثروتهايتان در تصرف ميراث خواران است . خبر دنيا همين است . بگوييد در نزد شما چه خبر است ؟
در اين حال آن حضرت روي به اصحاب خود نموده و فرمود : اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده مي شد تمام آنها به اتفاق كلمه فرياد مي زدند بهترين زاد و توشه در اين سفر پرهيزكاري است ( ان خير الزاد التقوي ) اين حديث ثابت نموده كه پس از اين دنيا عالم ديگري است كه نياز به زاد و توشه دارد .
در حديث ديگري كه در بحار الانوار ( ج 6 صفحه 243 ) ذكر شده : اصبغبننباته از عليعليه السلام نقل نموده روزي كه آن حضرت از كوفه خارج شدند و به نزديك ( غري) نجف اشرف رسيدند در آنجا روي زمين به استراحت پرداختند ، قنبر گفت : اي اميرالمومنان اجازه مي دهي عبايم را زير پاي مباركتان پهن كنم ؟ آن حضرت فرمود : نه زيرا اينجا سرزميني است كه خاكهاي مومنين در آن قرار دارد . با اين كار تو مزاحمتي براي آنان فراهم مي آيد . قنبر گفت : يا امير المومنين خاك مومن را فهميدم اما چگونگي مزاحمت را نفهميدم ، حضرت فرمود : اگر پرده از مقابل چشم شما برداشته شود ارواح مومنان را مي بينيد كه در اينجا حلقه حلقه دور هم نشستهاند و يكديگر را ملاقات ميكنند و سخن مي گويند ، اينجا ( وادي السلام ) جايگاه مومنان است و وادي برهوت جايگاه كافران . و منظور از ايجاد مزاحمت شايد اين باشد كه جايي را از آن وادي اشغال كردن سبب تنگي جا بر مومنين مي شود ، لذا حضرت به قنبر فرمودند عبايت را پهن مكن زيرا جاي بيشتري را اشغال مي كند و راه عبور را بر ارواح مي بندد و از توقف و ماندن بيشتري خبر مي دهد .
در تفسير نور الثقلين ( جلد دوم صفحه 553) از امام سجاد عليه السلام در حديثي چنين آمده است كه آن حضرت فرمود : قبر يا باغي است از باغهاي بهشت و يا گودالي است از گودالهاي جهنم و امام صادق عليه السلام فرمود : برزخ همان قبر است كه پاداشوكيفر ميان دنيا و آخرت است به خدا ما بر شما نمي ترسيم مگر از برزخ . و از كتاب كافي ( در صفحه 286) بحار الانوار نقل كرده : شخصي به امام صادق ( عليه السلام ) عرض كرد : جمعي نقل مي كنند كه ارواح مومنان بعد از مرگ در سينه پرندگان سبز رنگي قرار مي گيرند كه اطراف عرش الهي مي گردند . امام (ع) فرمودند : چنين نيست مومن نزد خداوند گرامي تر از اين است كه روح او را در سينه پرنده اي محبوس كنند ، بلكه ارواح مومنين در بدنهايي مانند بدنهايشان قرار دارد .
اين حديث اشاره به قالب مثالي انسان در عالم برزخ دارد ، كه آن بدن مثالي از جهاتي از شباهت به همين بدنمادي دارد ليكن داراي يك نوع تجرد مناسب با عالم برزخ است.
در صفحه 269 ( بحار ) در حديثي ديگر از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود: آنها در حجره هايي از بهشت قرار دارند ، از غذاهاي بهشتي مي خورند و از نوشيدنيها مينوشند و مي گويند : پروردگارا ، هر چه زودتر قيامت بر پا كن و به وعده هايي كه به ما داده اي وفا فرما.
در همين صفحه كتاب نفيس بحار آمده است كه امام (ع) فرمود : هنگامي كه يكي از مومنان از دنيا مي رود ارواح مومنين او را احاطه ميكنند و از كساني كه در دنيا بودهاند و زندهانديا مردهاند جستجو مي كنند . اگر بگويند فلان شخص از دنيا رفتهاما او را نزد خود حاضر نمي بينند ميگويند حتما سقوط كرده ( يعني در دوزخ قرار گرفته )از اين حديث معلوم مي شود هر كس در عالم برزخ متنعم است بر همه افراد متنعم احاطه دارد و آنها را مي شناسد .
غرض از نقل چند حديث براي اين بود كه قدري آشنا با اوضاع عالم برزخ بشويم و چنان كهگفتيم كيفيت عالم برزخ را ناجاريم از زبان وحي بپذيريم و علم و عقل نميتواند چگونگي اين ريزه كاري ها را درك كند لذا اين نوع احاديث هميشه تازه و جديدند ، هيچگاه كهنه نمي شوند ، انسان مؤمن هم نمي تواند از سرنوشت خود بي اطلاع بماند يا خود را بي تفاوت بداند .
آنها كه به اين گونه احاديث بي اعتنا هستند و ژست روشنفكي به خود ميگيرند و اداي ماديين را در مي آوردند سخت در اشتباه و زيانند ، زيرا جز پيش پاي خود را نميبينند و نابيناياني كوردل ، هذيان گوياني سبك مغز ، ناباوراني به ظاهر مسلمان ، مرتجعيني بنيادگرا ، تهي مغزاني واپس گرا و همسانان و همپاياني براي اهل جاهليت و مردم دوران افول علم و عقل و زمان تفتيش عقايد و جريان كليساهادر كشورهاي اروپائي ، بلكه به بمراتب پست تر ، بدتر و نادان ترند .
ماهيت مرگ
مفهوم مرگ از ديدگاه هاي مختلف
مرگ تنها واژه اي است كه همگان از طرح آن گريزانند ، اگر چه در نهايت جملگي مغلوب او خواهند بود . به تناسب جهان بيني و برداشت از عوالم وجود ،واژه مرگ و موت ، تعريف خاص بخود را پيدا مي كند .
1-ره يافتگان كوي حق و حقيقت ، مرگ را تغير حال انسان دانسته اند ، كه از حالتي به حالت ديگر متحول مي شود و مرگ وسيله اي است براي مفارقت روح از بدن خاكي و يا جدايي روح از ماشين تن ، ارتباط و فرمانبرداري اعضاء و جوارح انسان ، نسبت به فرمانده آن منقطع مي گردد و از آن پس ، هيچگونه تصرفي در بدن نخواهد داشت مگر به اذن الهي و مرگ ابزاري است براي انتقال انسان از عالم ماده به عالم معنوي برزخ .
2-گروه هاي الحادي و ماديگرايان ، به اقتضاي جهان بيني مادي و كور خويش ، كه نه خود را شناخته اند و نه خالق خويش را ، مرگ را فنا و نابودي تلقي مي كنند و هيچگونه حياتيبراي انسان پس از مرگ قائل نيستند ، و انسان را همانند حيوانات مي دانند كه بعد از مردن معدوم خواهند شد و يا همانند گياهانكه بعد از مردن تبديل به چوب خشكو هيزم وخاكستر مي شوند .
3-گروه سوم ، كساني هستند كه مرگ را ، به جدايي روح از بدن تعريف نموده اند ليكن معتقدند كه انسان تا زماني كه در قبر و عالم برزخ قرار دارد ، از هر گونه عذاب و عقاب و يا پاداش ، خبري نيست ولي درعالم قيامت كبري ، ظهور پيدا مي كند .
4-عده اي معتقدند كه روح انسان با مردن جسم ، باقي مي ماند ، ولي جسم انسان معدوم مي شود و مشمول حشر و نشر قيامت نخواهد شد. لذا معتقد به معاد روحاني شده اند ومعاد جسماني را انكار مي كنند . در بين اين تعاريف و عقائد چهارگونه ،آنچه را به حقيقت نزديك تر است و با آيات و روايات منطبق است ، نظريه و تعريف اول است به اينكه مردن ، وسيله اي است كه باعث تحول و دگرگوني و انتقال انسان از عالم ماده به عالم برزخ مي گردد و در آن عالم است كه انسان برزخي ، يا از نعمات الهي بهره مند است و يا از عذاب و عقاب ، معذب و معاقب است. و تا صور اسرافيل اين حيات برزخي استمرار دارد ،سپس در قيامت كبري حضور جسماني و روحاني پيدا خواهد كرد .
انواع مرگ
مرگ را به دو نوع مي توان تقسيم كرد :
1-مرگ كرامت
2-مرگ كراهت
مرگ كرامت مومنان راست ، ومرگ كراهت كافران راست . در مرگ مومن ميگويند : اي نفس مطمئنه به سوي خدا بازگرد و كافر را گويند: امروز عذاب رسوائي سزاي شما است! كه ناحق مي گفتيد و از آيات الهي سرباز مي زديد .
مومنان را فرشته رحمت با هزاران روح و راحت و بشارت و كرامت گويد : دل تنگ مباش و نترس و فرشته عذاب ، كافران را گويد : عذاب سوزان را بچشيد .
اگر كسي گويد مومن با آن همه كرامت ، رفعت و منزلت چرا از مرگ كراهت دارد ؟ جواب آنست كه كراهت وي نه از مرگ است ، بلكه از فوت لذت خدمت حقاست ، چون بر مومن هيچ كرامت و نعمتي مانند خدمت و ذكر حق نيست .
يكي از پيامبران هنگام مرگ گريه ميكرد ، او را وحي آمد كه از مرگ مي نالي و مرگ نخواهي ؟ گفت : نه خداوندا ، گريه ، به واسطه غيرت من بر كساني است كه پس از من ، ذكر تو كنند و من نتوانم ! گفته اند نفس مومن را روزگاري با روح مخالطت افتاده و به وي انس گرفته ، به وقت مرگ ، نفس از جدائي روح ، كراهت دارد، نه روح از جدائي نفس.
از اين لطيف تر گفته اند : نفس كه مي نالد نه از مرگ مي نالد ، بلكه وي را به روح،غيرت مي آيد كه به سرمنزل معشوق مي رسد و شب فراقش به آخر رسيده و بامداد وصال ، دميده و سوز عشق را مرهم ديده ، ولي نفس را به خاك مي دهند كه از خاك آفريده شده[29].
البته از بين دو گروه ذكر شده ، گروه سومي متصور است كه نه مانند آناني هستند كه علاقه و شوق وافر نسبت به مرگ نشان مي دهند و نه از زمره گروهي هستند كه كراهت دارند ، بلكه گروه سومي هستند كه نسبت به آينده ، خوف و ترس دارند ، لذا فرصتي را جستجو مي كنند كه خود را بيشتر آماده كنند ، تا با اطمينان بيشتري نسبت به سرنوشت در آخرت به سوي مرگ گام بردارند .
انواع چهار گانه مرگ و متعلقات آنها
قرآن كريم پيرامون كيفيت مرگ كافران مي فرمايد :
« و لوتري يتوفي الذين كفرو الملائكه يضربون وجوههم و ادبارهم و ذوقوا عذاب الحريق[30]»
« و اگر ببيني آنگاه كه فرشتگان ، كافران را مي ميرانند و ايشان را بر صورتها و پشتها ميزنند و مي گويند : عذاب سوزناك را بچشيد »
مرحوم خواجه عبدالله انصاري مرگ را به تناسبي به چهار شكل تقسيم نمود :
1-مرگ اهانت و لعنت 2- مرگ حسرت و معصيت 3- مرگ تحفه و كرامت 4- مرگ خلقت و مشاهدت .
1-مرگ لعنت ، مرگ كافران است ،مرگ حسرت مرگ عاصيان است ، مرگ كرامت ، مرگ مومنان است ، مرگ مشاهدت مرگ پيامبران است ، مرگ اهانت ، كافران را است كه فرمود : اي محمد اگر مرگ كافران راببينيو آن زخم فرشتگان عذاب كه از هيبت و نهيب آن كافر ، ميان دود و آتش و بوي ناخوش گرفتار آمده ! كه اگر بنالد ، بر خود ، درد افزايد و اگر بزارد ، نداء لابشري شنود ! در آن حال بيني كه گرد بي نوايي بر روهاشان نشسته و آتش در جانشان افتاده .
2-مرگ حسرت ، مرگ گناه كاراني است كه روزگار را به غفلت به سر آورده و در طاعات و عبادات تقصير كرده ، ناگاه در چنگ ملك الموت افتاده و گرفتار سكرات مرگ شده ، از اين سو فرشته رحمت بيند ، شرمش آيد كه كار نيك نكرده ،و از سوي ديگر فرشته عذاب بيند ، بترسد از اينكه بديها و زشتي ها كرده ، بيچاره اين بنده عاصي در ميان مانده و چشم برعيب نهاده تا خود چه آيد! كرامت آيد از غيب يا اهانت؟ فضل بيند ياعدل ؟
3-مرگ تحفه و كرامت ، مرگ مومنان و نيك مردان است كه فرشتگان رحمت به صد هزار لطف و كرامت و رفق و راحت و بشري وبشارت ايشان را قبض روحكنند و به الطاف كرم و نوازش بي نهايت پروردگار ، بشارت مي دهند كه مصطفي صلي الله عليه و آله فرمود : عطاي مومن مرگ است ، زيرا حجاب مومن از نفس او است و مرگ برداشتن آن حجاب است و عارفان را هيچ عطائي و تحفه اي بدان نرسند كه راه دوست بر ايشان گشوده گردد و حجابها برداشته شود.
از اين مــرگ صورت نگر تــا نترسي
از اين زندگي نترس كه اكنون در آني
از ايــن زنـــدگي زنـــدگاني نخيــزد
كه گرگ است و نايد زگرگان شباني
چه قدر تفاوت است ميان گروهي مردگان كه دلها به يادشان زنده مي شود و ميان گروهي زندگان كه دلهااز ديدن آنها سياه مي گردد .
درويشي خداشناس اين آيه را از كسي شنيد :
« ان زلزله الساعه شي ء عظيم » در حال وقتش خوش گشت ، حالت سماعش افتاد ، نعرهاي بزد و گفت : آه ، كي باشد كه اين روز آيد ! و اين درويش از بند در آيد! اورا گفتند : تو را چه روي نمود از اين آيت ؟ گفت :دنيا حجاب است و قيامت وقت مشاهدت و دوستان را حجاب ، بلا است و مشاهدت عطا ، كي باشد كزين حجاب باز رهيم وبه دولت مواصلت برسيم .
كي باشد كه اين قفس بپردازم در باغ الهي آشيان سازم
4-مرگ مشاهدت ،مرگ پيمبران است كه اعزاز و اكرام پيمبران و نوازش ايشان به نداء لطف بي واسطه از حضرت عزت روان ، گويد : اي نفس مطمئن و آرميده ، بسوي خدا خويش خشنود وخوشحال بشتاب .
و شما را سفارش مي كنم كه به ياد مرگ باشيد و از آن غافل مباشيد . و چگونه از مرگ غافليد ، در حالي كه او از شما غافل نيست . و چگونه طمع داريد از كسي كه شما را مهلت نمي دهد ؟ پس براي شما كافي است پند دهنده ، مردگان كه ديديد ، آنها را بر دوشها به سوي قبرهاشان بردنددر حاليكه سوار نبودند و در قبرها نهادندشان درحاليكه فرود نيامده بودند ( چون با اختيار خودشان روي دستها حمل نشدند ويا با رضايت خود در دل قبرها فرود نيامدند ) پس گويا ايشان بنا كنندگان دنيا نبودند و هميشه آخرت جايگاه آنان بوده . بيرون رفتند از دنيايي كه در آن سكونت داشتند و جا گرفتند در گوري كه از آن مي رميدند .
آلوده بودند به دنيايي كه از آن دست كشيدند و تباه ساختند آخرتي را كه به سوي آن منتقل گشتند . نه از كار زشت مي توانند برگردند و نه كار نيك را مي توانند زيادت نمايند. به دنيا انس گرفتند ، دنيا ايشان را فريب داد و به آن اعتماد نمودند ، آنها را به خاك انداخت، پس خدا شما را بيامرزد . چه بسيار شتاب مي گذرد ساعتها در روزو چه زود سپري مي شود روزها در ماه ، و چه شتابنده است ماهها در گذراندن سال و چه با تندي مي گذرد سالها درعمر . مرگ پند دهنده براي خردمند است و عبرت براي نادان و غافل،و پيش از رسيدن به پايان ( قيامت ) چيزهايي را ميدانيد از تنگي قبرها و فراواني غم واندوه و از ترس محلي كه آگاه مي شويد (برزخ) و پياپي رسيدن خوف و بيم و جابجا شدن دنده ها ( بر اثر فشار قبر ) و كرشدن گوشها (از صداهاي وحشت انگيز قبر ) و تاريكي لحد و ترس عذابي كه خداوند خبر داده است و پوشاندن قبر و استوار كردن سنگ پهن(كه قبر را با آن ميپوشانند ) پس اي بندگان خدا از خداوند بترسيد .[32]
دو هدف اصلي مرگ
جايگزيني و پل گذر
قرآن كريم براي مرگ دو نقش اساسي قائل است :
1-جايگزيني آيندگان
2-بهره مندي از يك زندگي عالي تر .
« نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين علي ان نبدل امثالكم و ننسئكم في ما لا تعلمون[33]»
« ما مرگ را براي همه مقدر ساختيم و هيچكس بر قدرت ما سبقت نخواهد گرفت و اگر بخواهيم هم ، شما را فاني كرده و خلقي ديگر مثل شما بيافرينيم و شما را به صورتي در جهاني ديگر ( برزخ ) كه از آن بي خبريد بر مي انگيزيم »
لذا يكي از مقاصدي كه نعمت مرگ در پي آن است عبارتند از : انسانهايي كه در دنيا زندگي مي كنند و امتحانات متنوعي را پشت سر گذاشته اند را به عالم دوم كه بسيار متنوع تر و زيبا تر از عالم دنياست و نعمات بسياري را براي مومنين و يا نقمات و تنبيهات را براي كفار و مشركين به همراه دارد ، منتقل مي سازد .
و انسانهاي جديدي كه در انتظار ورود به عالم دنيا به سر مي برند را جايگزين فرشتگان مي كند لذا مرگ ، پلي است كه انسانها از آن عبور ميكنند و خود را به ساحل عالم برزخ مي رسانند كه اين خود ، تكاملي براي آنان خواهد بود .
چرا مرگ ناخوشايند است ؟
به امام جواد عليه السلام عرض شد از چه رو مسلمانان مرگ را ناخوشايند ميدارند؟ حضرت فرمود : چون به مرگ جاهلند لذا خوششان نمي آيد و اگر نسبت به مرگ معرفت پيدا كنند و از دوستان خداوند باشند ،بدان محبت مي ورزند .
تشبيه مرگ به درب خانه از علي عليه السلام
حديثي است از حضرت علي ابن ابطالب عليه السلام كه مرگ انسان را به درب خانه تشبيه نمود :
« لكل دار باب و باب دار الاخره الموت »
« براي هر خانه دري است و درب خانه آخرت مرگ است »[34]
منظور علي عليه السلام از آخرت در اين حديث نوراني ، همان عالم برزخ است كه به عنوان قيامت كوچك معرفي شده است ، كه خود حضرت در جاي ديگر فرمود : وقتي انسان بميرد ، قيامتش بر پا مي شود كه منظور حضرت همان قيامت صغري است براي مومنين ، بهشت برزخي و براي انسانهاي متمرد و فراراز دين و ديانت ، جهنم برزخي است و عالم برزخ را مي شود به فتوكپي يك سنداصلي تشبيه نمود كه نمائي از اصل را به ما نشان مي دهد . لذا عالم قبر و برزخ نمائي از آخرت و قيامت كبري خواهد بود.
انسان در حال مرگ از سه چيز كمك مي طلبد .
علي عليه السلام فرمود : آنگاه كه انسان در بستر احتضار ، آماده انتقال به عالم برزخ است ، اموال و فرزندان و اعمالش را در جلو چشمانش مجسم مي بيند . در اين حال ، شخص محتضر دست به كمك دراز مي كند و به اموالش خطاب مي كند : چه كمكي ميتوانيد داشته باشيد ، در حالي كه من خيلي براي جمع آوري شما در دنيا حريص بودهام ؟
اموال به اذن الله زبان مي گشايند و در جواب مي گويند : ما فقط يك كفن به تو مي دهيم و بيش از يك كفن مجاز به ياري تو نيستيم . سپس به فرزندان و اهل عيالش متوجه ميشود كه شما چه كمكيمي توانيد داشته باشيد ، در حالي كه خدمات و محبتهاي زيادي نسبت به شما داشتهام؟ در جواب مي گويند : ما تو را تشييع مي كنيم و سپس در قبري كه آماده كرده ايم ، دفن مي كنيم و با لحد آنرا مي پوشانيم .
سپس خطاب به اعمالش اشاره مي كند و مي گويد : نسبت به شما زاهدانه زحمت كشيدهام ، آيا كمكي مي توانيد داشته باشيد ؟ اعمال مي گويند : ما در كنار تو هستيم و در قبر وعالم برزخ و در قيامت كبري با تو قرين و همسايه خواهيم بود . آنگاه علي عليهالسلام مي فرمايد : اگر انسان مومن باشد بعد از تسليم جان خويش ، جوان زيبا صورتي را مي بيند كه ميگويد من عمل تو هستمو انسان را به نعمات بهشتي بشارت ميدهد و در جواب ملائك كه از رب و كتاب و نبي سئوال مي كنند ، دقيقاً جواب مي دهد و سپس او را به رحمت واسعه الهي بشارت مي دهند و اگر از مومنين نباشد در جواب آنان مي گويد : هيچ نمي دانم و او را به عذاب الهي بشارت مي دهند .
تنها يك جا عزرائيل در گرفتن جان غمگين شد
نوشته اند : در روزگار پيشين پادشاهي بود سخت بزرگ و كشور او وسيع ، نعمت وي تمام ، فرمان او روان ، چون عمر به آخر رسيد ملك الموت او را قبض روح كرد و به آسمان رفت . فرشتگان از او پرسيدند : در اين همه جان ستاني ، تورا به هيچ كس رحمت آمد ؟ گفت : آري ، زني در بيابان بود آبستن كودك بنهاد، در آن حال مرا فرمودند : كه جان مادر كودك را بستانم ، جان وي بستدم و آن كودك در بيابان گذاشتم ، به غريبي آن مادر مرا رحمت آمد و بر آن كودك از تنهايي وبيكسي، فرشتگان گفتند : اي فرشته مرگ ، آن پادشاه را كه جان ستدي ، همان كودك تنها و بي كسي بود كه در بيابان گذاشتي . گفت : جل الخالق [35]
سه زمان سخت ترين ساعات عمر بشر
امام سجاد عليه السلام مي فرمايد :
سخت ترين ساعات انسان ، سه زمان است :
1-وقتي كه ملك الموت را مي بيند
2-وقتي كه از قبر بر مي خيزد .
3-وقتي كه در پيشگاه خدا براي حسابرسي قرار ميگيرد [36]
قال الكاظم عليه السلام : اللهم اني اسئلك الراحه عند الموت و العفو عند الحساب .
خدايا از تو درخواست مي كنم راحتي را در وقت مرگ و عفو و بخشش را در وقت حساب .[37]
« و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين/ و نمكن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنود هما منهم ما كانوا يحذرون »
« و ما اراده مي كنيم بر كساني كه در زمين ضعيف گرديده اند منت گذاريم ، و آنان را روي زمين حكومت بخشيم و آنچه را كه فرعون و هامان و لشگريانشان را بيم داده بوديم از آنان بنمايانيم »
در بخش سوم « نهج البلاغه » مولا علي بن ابيطالب عليه السلام چنين آمده :
لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس علي ولدها
پس از آنكه دنيا مانند شتر تند خوئي كه از فرزند خود ميگريزد از ما گريخت سرانجام به سوي ما باز خواهد گشت .
پس از اين بيان حضرت علي عليه السلام آيه زير را تلاوت فرمودند :
و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين »
« وعد الله الذين امنوا و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض – كما استخلف الذين من قبلهم – و ليمكنن لهم دينهم الذي ار تضي لهم و ليبد لنهم من بعد خوفهم امنا يعبد و نني لايشكرون بي شيئا و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون»
در تفسير( مجمع البيان) طبرسي و ( تفسير عياشي ) و تفاسير ديگر آمده كه حضرت امام علي بن الحسين عليه السلام اين ايه را خواند آنگاه فرمودند :
« آنان – به خدا قسم – شيعيان ما اهل البيت هستند كه خداي تعالي اين خلقت بخشيدن به آنان را به دست مردي از خاندان ما – كه مهدي اين امت باشد – انجام خواهد داد . مهدي همان كسي است كه رسول خدا صلي الله اليه و اله در باره اش فرمود : اگر از دنيا جز يك روز باقي نمانده باشد ، خداي تعالي آن را آنقدر طولاني سازد تا آنكه مردي از عدل و داد پر كند ، آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد»
« و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون »
« و ما در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان صالح ما به ارث ميبرند »
گو آنكه مفسران در معناي « زبور » اختلاف نموده اند و نيز در باره كلمه « ذكر» نيز في الجمله اختلافاتي وجود دارد ؛ اين اختلافات ، اساسي و ريشه اي نيست . خواه مقصود از « زبور» اينجا كتاب اسماني نازل شده بر پيامبر خدا حضرت داوود عليه السلام باشد و خواه هر نوع كتاب اسماني كه بر انبيا نازل گرديده است – همچنين اين كه مراد از كلمه « ذكر » در اين آيه ، تورات باشد يا قران و يا لوح محفوظ – به هر حال معني آيه در حد قول مفسران اين است : ما در كتابهايي كه بر انبيا نازل كرديم – يا در زبوري كه بر حضرت داوود نازل كرديم – پس از اوردن در ذكر – يا در ام الكتابي كه در آسمان بوده كه يا لوح محفوظ است يا تورات ويا قران – نوشتيم كه : محققاً زمين را بندگان صالح ما به ارث ميبرند .
طبرسي و ديگران در تفسير اين آيه از حضرت ابو جعفر امام محمد بن علي الباقر عليهما السلام روايت مينمايند كه ايشان فرمودند :
«آنان ياران مهدي عليهالسلام در آخر الزمان اند»
زندگینامه
ـ محمد بن حسن عسكري آخرين امام از امامان دوازده گانه شيعياناست. در 15 شعبان سال 255 هـ ق در سامرا به دنيا آمد و تنها فرزند امام حسن عسكري (ع)، يازدهمين امام شعيان ما است. مادر آن حضرتنرجس (نرگس) است كه گفته اند از نوادگان قيصر روم بودهاست. «مهدي» حُجَت، قائم منتظر،خلفصالح، بقيه الله، صاحب زمان، ولي عصر و امام عصر از لقبهاي آن حضرتاست.
ـ تولد امام زمان (عج) پنهان نگاهداشته شد و امام حسن عسكري (ع) خبر آن را تنها به عده اي از شيعيان داده بود. حضرت در سال 260 هـ ق پس از وفات پدر به امامت رسيد. امامت ايشان بنا به حديثهاي بسياري بود كه از پيامبر (ص) و امامان پيشين روايت شده بود. امام زمان (عج) پس از آنكه بر جنازه پدر نمازگزارد از چشم مردمان پنهان شد. سبب پنهان شدن آن حضرت اين بود كه خليفه هاي عباسي تصميم به كشتن او داشتند.
ـ بنا به اخبار و روايات شيعه غيبت آن حضرت دو بار صورت گرفته است. دوران غيبت نخست را كه تا سال 329 هـ ق ادامه داشت دوران غيبت صغرا يا دوره نيابت خاصه مي نامند. در اين سالها امام به وسيله چهار نفر از نمايندگان خاص خود با شيعيان ارتباط داشت. اين چهار تن كه آنان را نواب اربعه (نايبان چهارگانه)مي خوانند عبارتند از:
1- عثمان بن سعيد بن عمري، از ياران امام هادي (ع) و امام حسن عسكري (ع) او به دستور امام حسن عسكري تا پايان عمر نايب امام زمان (عج) بود.
2- ا بوجعفر محمدبن عثمان بن سعيد، از شاگردان ياران امام حسن عسكري كه پس از مرگ از پدرش، عثمان بن سعيد بن عمري، نيابت امام زمان (عج) را به عهده گرفت، او در سال 304 يا 305 هـ ق در بغداد درگذشت.
3- حسين بن روح نوبختي كه دستيار محمدبن عثمان بن سعيد بود و پس از مرگ وي نيابت امام را به عهده گرفت و در سال 326 در بغداد درگذشت.
4- علي بن محمد سُمري كه بنا به وصيت حسين بن روح نوبختي نايب امام شد و در حدود دو سال رابط امام و شيعيان بود. او در نيمه شعبان 329 در بغداد درگذشت.
ـ با مرگ علي بن محمد سمري دوره غيبت صغرا يا نيابت خاصه پايان يافت و دومين دوره غيبت آن حضرت، يعني دوران غيبت كبري، آغاز شد.
اين دوره تا ظهور امام زمان ادامه خواهد يافت. آخرين نامه و دستوري كه سمري از امام زمان دريافت نمود به مضمون ذيل نقل شده است:
ـ «بسم الله الرحمن الرحيم، اي علي بن محمد سمري خدا اجر برادران ترا در مصيبت تو بزرگ گرداند. تو بعد از شش روز خواهي مرد. پس خود را آماده كن و به احدي براي جانشيني خود وصيت نكن. زيرا غيبت تامه آغاز مي شود و ديگر ظهوري نخواهد بود مگر به اذن خداي تعالي و آن بعد از طول زمان و قساوت قلبها و پر شدن زمين از جور خواهد بود. زود باشد كه در بين شيعيان كساني بيايند كه ادعاي مشاهده كنند، هر كس مدعي مشاهده من قبل از خروج سفياني و صيحة آسماني بشود كذاب و مفتري است. و لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم.»
ـ دوره غيبت كبري را دوران نيابت عامه نيز مي نامند. نيابت عامه به اين معني است كه در اين دوره راهنمايي شيعيان به عهده فقهايي عالم از شيعيان است، كه داراي شرايط تعيين شده براي راهنمايي هستند. دراين دوره كسي مستقيما از طرف امام زمان (عج) براي نيابت تعيين نمي شود.
ـ سبب واقعي پنهان شدن امام زمان (عج) از چشم مردمان در حديثها بيان نشده است. حتي گروهي گفته اند علت غيبت بعد از ظهور امام زمان (عج) آشكار خواهد شد. اما از دلائل مهم غيبت، حفظ وجود امام از گزند دشمنان به فرمان خدا براي مصلحت اسلام و مسلمانان است. گذشته از اين، غيبت امام زمان (عج) فقط از نظر ظاهري است و از نظر معنوي رابطه او با مردم قطع نشده است. در حديثي از پيامبر (ص) درباره دوره غيبت امام زمان (عج) نقل شده، آمده است كه ايشان مانند خورشيد پنهان شده در پس ابر است كه ديده نمي شود، اما انوارش به زمين مي رسد وبه آن سود مي رساند، همه مسلمانان، به دليل حديثهايي كه از پيامبر (ص) روايت شده است، معتقدند كه مهدي (عج) روزي ظهور خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد ساخت. امام تنها شيعيان هستند كه به امامت او در دوران غيبت نيز معتقدند.......
ـ در دوران غيب كبري افراد بسياري ادعاي مهدويت كرده اند از جمله غلام احمد قادياني، موسس فرقه قادياني هند در 1235 هـ ق، سيد علي محمد شيرازي معروف به سيد باب، موسس فرقه بابيان در ايران، كه به سال 1266 هـ ق در تبريز كشته شد و محمد احمد معروف به مهدي سوداني كه در 1302 هـ ق (1881 م) در سودان بر ضد استعمارگران انگليسي قيام كرد.....
ـ فرهنگنامه كودكان و نوجوانان/ جلد سوم/ ص 269/ چاپ اول سال 1367
ـ دائره المعارف تشيع/ جلد دوم/ ص 374/ چاپ دوم سال 1372
احادیث نبوی
- مهدي از فرزندان من است . او را غيبتي است كه بر اساس آن براي مردم سرگرداني خواهد بود ؛ در اين سرگرداني گمراه ميشوند . آنگاه ذخيره انبياء حضرت مهدي عليه السلام ظهور كرده تا زمين را از عدل و داد پر كند ؛ آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد.
-المهدي من ولدي، اسمه اسمي و كنيته كنيتي، أشبه الناس بي خلقاً و خلقاً، تكون له غيبه و حيره تضل فيه الامم، ثم يقبل كالشهاب الثاقب و يملاها عدلا و قسطا كما ملثت ظلما و جوراً.(بحارالانوار/ ج 51، ص 17، ح 13، به نقل از كمال الدين.)
پيامبر اكرم (ص) فرمودند: مهدي از فرزندان من است، نامش نام من (م ح م د) و كنيه اش كنيه من (ابوالقاسم) مي باشد، در صورت و سيرت از همه كس به من شبيه تر است. براي او غيبتي است كه در آن مردم دچار حيرت مي گردند و بسياري از دسته ها و گروههاي مردم، گمراه مي شوند، آنگاه مانند ستاره تاباني از پرده غيبت بدر آيد و زمين را پر از عدل و داد كند آن چنان كه پر از ظلم و ستم شده باشد.
- قال رسول الله (ص): المهدي رجل من ولدي وجهه كالكوكب الدري. (بحارالانوار/ ج 51/ ص 80/ ح الثامن، به نقل از كشف الغمه)
پيامبر اكرم (ص) فرمودند: مهدي مردي از فرزندان من است كه رويش چون ستاره تابان مي باشد.
- قال رسول الله (ص): المهدي رجل من ولدي، لونه لون عربي و جسمه جسم اسرائيلي. علي خده الايمن خال... (بحارالانوار/ ج 51/ ص 80/ ح التاسع، به نقل از كشف الغمه)
پيغمبر اكرم (ص) فرمودند: مهدي مردي از فرزندان من است. رنگ پوست او، رنگ نژاد عرب و اندامش چون اندام فرزندان حضرت يعقوب (ع) (قوي و پي و بلند قامت) است وخالي بر گونه راست او مي باشد
-عن ام سلمه، قالت: سمعت رسول الله (ص) يقول: المهدي من عترتي من ولد فاطمه. (بحارالانوار، ج 51، ص 75، ح 30، به نقل از غيبت شيخ طوسي)
ام سلمه (همسر گرامي پيامبر) گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مي فرمود: مهدي از خاندان من واز فرزندان فاطمه است.
- قال رسول الله (ص): ابشركم بالمهدي يبعث في امتي علي اختلاف من الناس و زلازل، فيملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا ...... (بحارالانوار، ج 51، ص 81، ح الثامن عشر، به نقلاز كشف الغمه))
پيامبر اكرم (ص) فرمودند: مژده باد شما را به ظهور مهدي كه وقتي اوضاع جهان متزلزل مي شود ومردم با يكديگر به اختلاف مي پردازند، قيام مي كند و زمين را پر از عدل و داد مي نمايد، همانگونه كه از ظلم و ستم پر شده است.
احاديث نبوي
رسول اكرم (ص)
مهدی از نگاه دیگر ادیان
ظهور مصلح در آخرالزمان اختصاص به دين مقدس اسلام و مذهب تشيع ندارد. بلكه در اديان ديگر نيز از اين موضوع سخن بسيار گفته شده است.
در آيين هاي زرتشت، هندو، بودا، يهود و مسيح بشارت از موعود و نجات دهنده بشر آمده است.
و عقيده به منجي در همه اديان آسماني به صورت يك اصل مسلم و پذيرفته شده تجلي كرده است.
در هر روزگاري و در ميان هر قومي و امتي و در هر سرزميني، و به زبان هر پيامبر، يا حكيم، يا بزرگي كه سخن از موعود رفته است، به تعبيرها و اصطلاحها، و نامهاي متعارف درميان همسان قوم و مردم بوده است، و منظور از همه آن تعبيرها و اشارتها و نامها، سرانجام، موعود آخرالزممان است. و آن موعود، مهدي است، مهدي موعود.
در انجيل مرقس باب 13 چنين آمده است:
33- پس بر حذر باشيد و بيدار شده و دعا كنيد، زيرا كه نمي دانيد كه آن وقت كي مي شود.
34- مثل كسي كه عازم شده خانه خود را واگذارد، و ملازمان خود را بر آن گماشته هر يكي را به شغلي خاص مقرر نمايد و دربان را امر فرمايد كه بيدار بماند.
35- و بدين طور بيدار باشيد زيرا نمي دانيد كه صاحب خانه كي مي آيد در شام، بانگ خروس و يا صبح.
36- مبادا ناگهان آمده شما را خفته يابد.
در كيش هندو و نيز در كتب پورانا شرح مفصلي درباره دوران آخر عصر كالي يعني آخرالزمان آمده است.
در آيين زرتشتي، سوشيانت، مزدكيان، به منزله كريشناي برهمنان، بوداي پنجم بودائيان، مسيح يهوديان، فارقليط عيسويان و مهدي مسلمانان است.
در کتب مقدس هندوان آمده است که: در آخر زمان هنگاميکه تمامی دنيا پر از ظلم و فساد گشت شخصی بنام منصور ظهور می نمايد که بر تمامی دنيا مستولی می گردد.او نسبت به تمامی افراد اعم از با ايمان و ناايمان شناخت داشته و همگی آنها را بسوی خدا دعوت می نمايد.
در کتب زرتشتيان در مورد مصلح جهانی اينطور آمده است :از سرزمين اعراب و از ميان فرزندان هاشمی مردی ظهور می کند که با ارتش بزرگ و گسترده خود ادامه دهنده ی دين جد خود گشته و زمين را از عدل و داد پرمی کند.
در کتاب تورات (18:20) عنوان شده که خداوند برای اسماعيل خير و برکت فراوان قرار داده و نسل او را با 12 شاهزاده افزون می نمايد که تبديل به ملت بزرگی خواهند شد.
در زبور نيز مصلح جهانی بدينگونه معرفی شده است:خداوند مرد وارسته ای را بر می گزيند که بر جهان مستولی می گردد و آرامش و سکون را برای همگان به ارمغان خواهد آورد. (1)
نکته ی قابل توجه در اينجا آن است که پيروان مذاهب مختلف بر اين باورند که مصلح جهانی از ميان آنان خواهد بود؛ بعنوان نمونه طرفداران دين زرتشت معتقد هستند، مصلح جهانی مردی از سرزمين فارس خواهد بود.يهوديان نيز آن را از فرزندان بنی اسرائيل دانسته و مسيحيان ان را بر مسلک خود می دانند و مسلمانان بر اين باورند که مصلح جهانی از تبار هاشمی و از نسل نبی اکرم (ص) می باشد.
با نگاهی دقيق تر به باورها و اعتقادات ديگر اديان به اين نکته می رسيم که اعتقادات آنان با آنچه مسلمانان از آن به عنوان مصاح جهانی ياد می کنند صدق می نمايد؛ چرا که در ميان اجداد حضرت مهدی (عج) شهربانوهمسر سيد ساجدين دختر يزدگرد سوم پادشاه عهد ساسانی ايران وجود دارد که گفتار دين زرتشت را کامل می نمايد.و از آنجائيکه هاشميان و بنی اسرائيل هر دو از نسل حضرت ابراهيم (ع) هستند پس گفتار يهوديان نيز می تواند صدق پيدا کند و از طرف ديگر می دانيم که مادر حضرت مهدی (عج) نرجس خاتون از شاهزادگان و نوه ی قيصر روم می باشند که بر دين مسيحيت بوده است.(2)
مهدی از نگاه مهدی
هان اي جهان بشريت!
جهانيان!
مردم رويزمين!
اينك ما از خدايتوانا ياري مي طلبيم و تمام ايمان آوردگان به خدا و كساني را كه نداي جهاني ما راپاسخ مثبت دهند, همه را به حق و عدالت دعوت مي كنيم.
مردم! ماخاندانپيام آور شما «محمد» هستيم و شايسته ترين و نزديكترين و سزاوارترين مردم به خدا وپيام آورش.
هان اي مردم! هركس با من در مورد آدم(ع) گفتگو كند, من نزديكترين مردم به آدم, نياي بزرگ بشريتهستم.
و هر كس در موردنوح پيامبر, ابراهيم بت شكن و محمد پيامبر عدالت و حريت بحث و گفتگو كند, مننزديكترينانسانها به اين پيامبران بزرگ خدا و پرچمداران قهرمان هدايت و رسالتهستم.
آيا خدا در كتابآسمانيش نمي فرمايد:
«ان الله اصطفيآدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين* ذرية بعضعها من بعض و اللهسميع عليم»
يعني: خداوندآدم, نوح خاندان ابراهيم و خاندان عمران را, بر جهانيان برتري داد, فرزنداني بودندكه برخي از نسل برخي ديگر, پديدار گشتند و خدا شنوا وداناست.
و من شايستهترين باقي مانده از فرزندان آدم و بهترين ذخيره از نوح پيامبر وبرترين برگزيده ازابراهيم و آخرين امامان راستين, از نسل محمد (ص) پيام آورعدالت و حريتهستيم.
بهوش باشيد! هركس در مورد كتاب خدا گفتگو نمايد و شيفته آن باشد من نزديكترين انسانها به كتابآسماني هستم و هر كس در مورد سنت و روش پيام آور خدا سخن دارد, من نزديكترين وسزاوارترين فرد به سنت و روش پيامبر و عامل بدان و تحقق بخشنده آرمانهاي والاي قرآنو سنت هستم.
از اين رو, تمامي كساني را كه در سراسر گيتي, سخنان مرا مي شنوند, اينك همه را سوگند مي دهم كهشما حاضران و شنوندگان, پيآم مرا به آناني كه غايب هستند ونمي شنوند, برسانيد.
و شما را, ايجهانيان! به شكوه و حرمت خدا و پيام آورش وبه حرمت حق خويش- كه حق قرابت به پيامبر (ص) باشد- فرا خوانده و سوگند مي دهم كه ما را در راه تحقق بخشيدن به آرمانهايوالاي آسماني ياري كنيد و از ما و اهداف بلند ما حمايت نموده و از آن دفاعكنيد.
در روزگارانگذشته, ستمكاران ما را به جرم دفاع از حق و عدالت مورد تهاجم و تهديد قرار دادند. ما را از شهر و ديار و خانه و خاندان خويش راندند. حقوق ما را پايمال ساختند و ميانما و حق سررشته داري امور و تدبير شئون دنيا و آخرت جامعه - خدا آن را به ما سپردهبود. جدايي افكندند و بر ما دروغها و بهتانها بستند
اينك خداي را! خداي را! در مورد رعايت حقوق و پذيرش آرمانها و اهداف بلند ما را فراموشنكنيد.
ما را در ميدانعدالت گستري و ستم ستيزي تنها وامگذاريد و دست از ياري ما برنداريد, تا خدا شما راياري كند.»
هان اي مردم! بشريت!
اينك در پيشگاهپروردگارتان خداي را به ياد شما مي آور, خدايي را كه حجتهاي خويش را بر شما تمام وپيام آورانش را ارسال كرد و قرآن را براي هدايت بشر فروفرستاد.
او شما را فرمانمي دهد كه چيزي را شريك او نسازيد و بر اطاعت او و فرمانبرداري از پيامبرش كوشاباشيد, آنچه را قرآن در انديشه زنده ساختن آن است, زنده سازيد و بدعتها و ضدارزشهايي را كه قرآن در پي محو و نابودي آنهاست, از ميان برداريد, در راه حق وهدايت , مددكار من باشيد و در راه تقوا و عدالت وزير و كمك كار من.
مردم! پايانجهان و فرجام آن نزديك شده و دنيا, جدايي خويش را اعلان كرده است. من شما را بسويخداي يكتا و پيام آورش محمد(ص) و عمل به كتاب زندكي ساز او و احياء و رواج ارزشهايوالاي الهي و انساني و نابودي بدعتهاي جاهلي و باطل و ضد ارزشها فرا ميخوانم.
« هان اي تودههاي انساني! هر كس مي خواهد به «آدم» و «شيث» نظاره كند, من آدم و شيث هستم, ازآنان نشان دارم.
مردم! هر كس ميخواهد به «نوح» و فرزندش « سام» بنگرد, من نوح و سام هستم.
بهوش باشيد! ... هر كس مي خواهد به «ابراهيم» و «اسماعيل» نظاره كند, من ازابراهيم و اسماعيل نسبدارم.
هر كس مي خواهدبه عيسي و شمعون نگاه كند, من عيسي و شمعون هستم و از آنان نشاندارم.
بهوش باشيد! ... هركس مي خواهد به «محمد» و امير المؤمنان (ع) بنگرد, بداند كه من محمد و اميرمؤمنان هستم.
مردم! هر كس ميخواهد به «حسن» و «حسين» بنگرد, من حسن و حسين هستم به من نظارهكند.
مردم! هر كس ميخواهد به امامان معصوم پس از حسين و از فرزندان او بنگرد من از آنان هستم و از آناننشان دارم ... .
مرحوم علامهمجلسي در تفسيري بر اين روايت طولاني مي گويد: « در فرازهايي كه امام مهدي (عج) ميفرمايد: «من آدم, شيث, عيسي, محمد و امامان معصوم هستم.»
يعني در دانش وارزشهاي اخلاقي و انساني آنان كه شما آنان را پيروي مي كني, من همانگونه ام و عصارهو چكيده آن ارزشها.»
بشر واندیشه کمال مطلق، مادیون و جهان بینی یک بعدی، مکتب پیامبران وایمان به مبدا و معاد، تشبه به کامل مطلق، مردم و ایام زندگی، مرگ از زندگی بهتر، یاد خدا و آرامش ضمیر، ایمان و تسخیر غرائز، آخرت و حیات جاودان، ایمان به معاد و احساس مسئولیت، بدبینی به زندگانی دنیا، تشویق غیر قابل درمان، نفی معاد و بیهودگی دنیا، مادی گری و سودجوئی، نیل به تعالی در پرتو ایمان، انسان بصیر و آینده نگری، بهره برداری از فرصت، دنیا و ناملایمات گروهی که دنیا در نظرشان بیهوده است. مکررات خسته کننده، مرگ یا ولادت دوم، خودساختن و رستگاری، حشر کوردلان در قیامت، آزادی بشر در خودسازی، شکر گذاری یا کفران نعمت، دنیا از دیدگاه پیامبران، آینده نگری، غفلت ویی فکری مجاهده در راه احیاء انسانیت، آگاهان وظیفه شناس، زندگی با هدف و نیل به کمال، عمر زیانبار، شکنجه روحی و خودکشی، پندار باطل، معیار خوشبختی در آخرت، مراقبت باریتعالی، تبیین هدف زندگی، اندازه گیری غرائز، طغیان غرائز و خود فراموشی، امیال اجتماعی و تکامل، خود پرستی و جنایت، عامل فساد و تباهی، مشکل بزرگ اجتماعی، وسائل اجراء قوانین، مجازات بزهکاران، کشورهای پیشرفته و جرائم هولناک، بی ایمان و جنایت، عجز زمامداران از بسط معنویات، انسانیت فراموش شده، انبیاء و پرورش مکارم اخلاق، ایمان و امنیت اجتماعی، مقصود از ایمان بخدا، مقصود از ایمان به روز جزاء گناهکاران نامه اعمال، حسابرسی بر اساس عدل، وظیفه شناسی پاکان، احیاء مخلوق از خالق، تزکیه نفس و سعادت ابدی، اجتناب سازی، واپسین زدن تمایلات ناروا، اعلاء حق و پاداش الهی، عشق و به شهادت، مرگ در راه خدا، سخنان حمزه عم پیامبر، یقین به قیامت و فداکاری، فطرت آدمی و کرائم اخلاق، ارزش فضیلت دوستی.
وضع آدمیان بعد از مرگ، نظر فلاسفه مادی، نظر روحیون، سخنی از کرسی موریسن، جرقه ای خاموش ناشدنی، گروهی که روح را باقی نمی دانند، تعالی روان و بقاء روح، انسان موجودی دو بعدی، دوشان بهم آمیخته، روح یا حقیقیت ناشناخته دنیای امروز و روح بشر، مسئله پیچیده وحل نشدنی، وحی الهی و سخن پیامبران، روح یا معیار انسانیت، معانی روح، معانی نفس، تحویل گرفتن روح محتضر، سخنانی بین فرشته وستوفی، روح خدا و سجده فرشتگان، روح گزیده و برتر، صفات موجود زنده، قدرت و نیروی حیات، تصور نادرست مادیون، ادعای خویشاوندی انسان و سیمون انتساب روح، بخدا، امواج نادیدنی، شباهت روح و نور، سخنان امام صادق (ع) بازندیق، معنی روح خدا، مایه کرامت بشر، برتری روح انسان، لیاقت برای کمال مطلق، انسان موجود دو بعدی، حالات روح و بدن، خطاب پیامبر (ص) به کشته های بدر، پیامبران الهی و بقاء روح، مرگ آغاز زندگی است، مکتب انبیاء و سعادت بی پایان، مقایسه مغز الکترونی و موجود زنده، حیات در نظر مادیون، تنظیری از دکترارانی، نفی اصالت روح، تصویری باطل و سخنی خلاف واقع، قرون گذشته و نظریه های غیر واقعی، عناصر چهارگانه، سخن ناسنجیده دکترارانی،تردید راسل در نفی روح ، رعایت ادب در گفتار، دکتر ارانی و گروه گرائی، تحقیقر روحیون وتکریم مادیون، پرسشی از دکتر ارانی، نظریه ای کهن در پیدایش ذیروح، تعادل عناصر چهار گانه، نظریه ابوالحسین بصری، پندار نادرست دکتر ارانی، پیشرفت علم و نظریه روحیون، فلاسفه الهی و نظریه روح، روحیون و دلائل تجربی، رویا و ارتباط با ارواح، رویا و منطق مادی، رویا وروانکاوی، رویا و تمایلات اقناع نشده، رویا و نظریهفروید، رویا و ضمیر باطن، ابن سیرین و روانکاوی، رویا و آینده مجهول، کشف واقعیت پنهان، رویائی راز گشا، امام صادق (ع) و ابن ابی العوجاء
مرگ یا آغاز حیات اخروی، قضاء اجتناب ناپذیر، تلاش بشر برای شناخت مرگ، آیا مرگ امر عدمی است؟ پاسخ به ثنویه، شبهه دو گانه پرستان، عدم ذاتی و مستلزم عدم، بدیها از نوع عدمند، مرگ امر وجودی است، قانون یاسنت حکیمانه، نوسازی اعضاء جامعه، درخواست خلاف مصلحت، نعمت مرگ آثار بیداری و خواب، مقایسه مرگ با خواب، همانندی مرگ و خواب، مرگ یا تقدیر الهی، آثار حیات و مرگ، مرگ آفریده خالق، مالک مرگ و حیات، نتیجه بحث، تذکری لازم و به موقع، حاکمیت کی امر عدمی، عمل حکیمانه مرگ، نظامی احسن واتقین، شدائد سنگین مرگ، راه یافتن بعالم غیب، ثبت امواج مغزی، پیمامهای الکتریکی از نواحی سر، امواج مغز در مواقع هیجان، شدت فشار در حال احتضار، سخنی از علی علیه السلام، تاثیر جهان بینی در اخلاق واعمال، تامین سعادت ابدی، انسان و حیات جاودان، تخلق به ملکات انسانی، معنی آمادگی برای مرگ، بشر و گریز از مرگ، حالت احتضار و تیرگی عقل، مرگ در نظر افراد با ایمان، نیل به ثواب یاعقاب، زندان مومن و بهشت کافر، ترس بر اثر جهل، محیط مجهول وخطر حوادث، منشاء ترس از مرگ، تفاوت ترس مومن و کافر، آگاهی از سرنوشت، مومنین گناهکار، توصیف علی (ع) از مرگ، ندامت بی اثر، لحظات مرگ و توجه به رحمت حق، امید به فضل الهی لحظه مرگ و کلمه توحید.
پایان دنیا پیش از قیامت، انقراض عالم یا تحول بنیادی، ازلی و ابدی بالذات، گذشته و آینده بی نهایت، آغاز و انجام آفریده ها، آفریدگار بی آغاز و انجام، نظریه باطل درباره کیهان، سخن پیامبران و دانش امروز، معنی ازلی و ابدی، بی نهایت در عالم تصور، عمر تقریبی اجرامی کیهانی، وزن خورشید، عمر گذشته و آینده خورشید، نظریه ها در پیدایش اجسام، نظریه قدم کیهان، نظریه دهریون، قدم صانع و مصنوع، دانشمندان امروز و گفته پیامبران، پیامبران و حدوث ماده، ماده ازلی نیست، ماده پدیده است. نظریه قدم حرکات سماوی، روزگاری که انسان نامی نداشت، پیدایش انسان در زمان، آفرینش انسان از لجن متعفن، حدوث نطفه و انسان، عمل زمین و مواد مذاب، حرارت زمین در آغاز، دریاها معلق در هوا، کیهان پدیده موقت، پایان عمر منظومه شمسی، آفتاب، تیره و به هم پیچیده می شود، منشاء انرژی آفتاب چیست؟، انرژی زیراتومی، مصرف ئیدروژن و تولید هلیوم، تکویر یا تحول جرم خورشید، پیری ستارگان، پایان عمر کوهها و دریاها، افزایش تشعشع خورشید، غلیان آب دریا ها، نظریه امروز بر خلاف دیروز، بیان نظریه ها به منظور تقریب ذهن، سکوت قرآن از چگونگی مرگ آفتاب، انقراض ناگهانی عالم، نظریه ای درباره اجسام کیهانی، دانشمندان امروز و آگاهی نسبی، اقسام نظریه های علمی، خورشید و نظریه لاپارس، دلیل لاپاس بر نظریه خود، پرسش و پاسخ دو منجم، نظریه منجم انگلیسی، سخنی از پیرروسو، فرضیات فاقد مرجع، علم آفریدگار به آفریده های خود، ناآگاهی بشر از چگونگی خلقت، بی خبری در آفرینش انسان و جهان، نه انسانها می دانند و نه ابلیسها، آینده و ناآگاهی بشر، نتیجه مجموع بحث، تفسیر آیات بر وفق پندار، محاسبه احتمالی در عمر آفتاب، مرگ دفعی خورشید، سخنی از امام صادق(ع).
ایمان به روز جزا در جهان بینی مکتب اسلام یکی از ارکان ضرروی دین و از جمله اصول قطعی اعتقادی است و در قرآن شریف و روایات رسول اکرم و ائمه طاهرین علیهم السلام هزار ها آیه و حدیث درباره آن رسیده است. کسی که روز جزا را باور ندارد و آن را نفی میکند را نفی می کند به دین اسلام ایمان ندارد و نمی توان او را از گروه پیروان قرآن شریف به حساب آورد.مسلمانان راستین با اتکاء و اطمینان به وحی الهی که بر پیامبر اسلام نازل شده است. روز جزا را وعده قطعی خدا می دانند و یقین دارند وعده او تخلف ناپذیر است. بی گمان روز قیامت فرا می رسد. میزان عدل الهی بر پا می گردد و به حساب مردم رسیدگی خواهد شد. نیکوکاران از پاداش اعمال خویش برخوردار می شوند و زشتکاران به کیفر اعمال خود می رسند.آدمی به هر مکتبی که معتقد است و عملا از آن پیروی می کند خواه ناخواه تحت تاثیر جهان بینی آن قرار می گیرد، طبق تعالیم آن مکتب میاندیشد، بر اساس آموزش های آن فکری می کند و تصورات خود را درباره جهان و انسان بر طبق نظریه های آن مکتب تنظیم می نماید. او کیهان با عظمت و چگونگی پیدایش آنرا از دیدگاه همان مکتب می نگرد، انسان و ارزشهای انسانی را آنطور که در جهان بینی آن مکتب آمده است می شناسد. خوب و بد اخلاق و اعمال خویش را با معیارهای آن مکتب می سنجد و خلاصه پیروان هر یک از مکاتب، بینشی متناسب آن مکتب دارند و طرز تفکر آنان درباره جهان هستی بر وفق جهان بینی همان مکتب است.
برای آنکه این مطلب تا اندازه ای واضح و روشن گردد لازم است در اینجا قسمتهائی از جهان بینی مکتب مادی با جهان بینی مکتب الهی اسلام مقایسه شود و تاثیر آن دو در اندیشه و افکار پیروانشان مورد بررسی قرار گیرد. تا معلوم شود تفاوت جهان بینی های مکاتب تا چه اندازه موجب اختلاف آراء و عقاید می شود و برداشتی که این دو گروه از انسان و جهان می نمایند تا چه حد باهم مغایرت بنیادی دارد.
برزخ در لغت به معنی پرده حائل است و این که بین دو چیز قرار می گیرد و نمی گیرد و نمی گذارد ایندو بهم برسند مثلا دریای شور و شیرین در موجند لکن خدای تعالی مانعی بینشان قرار داده که هر یک در دیگری راه نمی گذرد. این را برزخ می گویند اما بحسب اصطلاح برزخ عالمی است که خدای عالم بین دنیا وآخرت قرار داده که دو توصیف خود باقی باشند عالم است بین امور دنیوی و اخروی.
در برزخ دیگر سردرد ودندان درد و دردهای دیگر نیست اینها لازمه ترکیبات این دنیا ی ماده اند اما آنجا عالم مجردات است و صراحت قیامت هم نیست. از امام سئوال می کنند که برزخ کجاست؟
می فرمایند از ساعت مرگ تا هنگامی که قبر سر در بیاورند، و در قرآن مجید می فرمایند «ومن وراتهم برزخ الی یوم یبعثون: و از پشت آنان برزخی است تا روز قیامت».
برزخ را عالم مثالی هم می گویند چون مثل این عالم است البته از لحاظ شکل و ظاهر. ولی از لحاظ مادی و خصوصیات و خواص عرق می کند پس از مرگ به عالمی وارد می شویم که این دنیا در برابر آن مثل شکلی است که ما در این عالم داریم با آن عالم. بدن تو هم در برزخ مثالی است یعنی از لحاظ شکل ظاهر مثل همان بدن است لکن دیگر جسم و ماده نیست.
در مثل برگ گلی لطیف است. لطیف تر از هوا هیچ چیز مانعی برای آن نیست. هر نقطه ای که قرار بگیرد و همه چیز را می بیند. این طرف دیوار و آن طرف دیوار برایش ندارد.
امام صادق (ع) می فرمایند اگر آن بدن مثالی را در آن دنیا ببیند می گوئید: آیا این هان بدن دنیوی است؟
ممکن است این سئوال در ذهن بعضی بیاید که عالم برزخ با این طول و تفصیل کجاست؟ البته عقل ما نمی رسد که بفهمیم چیزی که هست تشبیهاتی در روایات شده از قبیل اینکه تمام عالم دنیا از زمینها و آسمانها نسبت به عالم برزخ مانند حلقه ای در بیابان است تا شخصی در دنیا است مانند کرم در سیب یا طفل در شکل مادر است وقتیکه میمیرد آزاد می شود البته جائی می رود در همین عالم وجود است لکن دیگر محدودیت ندارد زمان و مکان ندارد این قیودات مالی اینجا است مال عالم ماده و طبع است. اگر به بچه ای در شکم مادر بگویند در ورای این محل تا عالمی است که شکم مادر نزد آن هیچ است نمی تواند ادراک کند و بفهمد همچنین برای ما که محسوس بین هستیم شرح عوالم بعد قابل درک نیست.
چنانچه در قرآن مجید می فرماید «هیچکس نمی داند که چه برایش تهیه شده است»[1]
بله چیزی که هست چون مخبر صادق خبر داد. هم تصدیق می نمائیم عالم برزخ محیط باین جهان است مانند احاطه این عالم برحم مادر بهتر از این نمی شود تعبیر کرد.
محدث جزائری در اواخر انوار یغمایند گوید اگر بگوئی چون ارواح در عالم مثاعی و در وادی السلام هستند پس چرا امر شده برختن بر سر قبرهای آنها و چگونه ارواح می فهمند زائر خود را در حالیکه اینجا نستید در جواب گویم که از حضرت صادق (ع) روایت شده که ارواح هر چند در روادی السلام باشند لکن برای آنها احاطه علمیه است به محل قبورشان که می دانند زائرین و واردین بر قبورشان راه و امام (ع) تشبیه فرموده ارواح را به آفتاب و چنانچه آفتاب در زمین نیست و در آسمانت اما شعاع او همه جای زمین را احاطه نموده همچنین است احاطه علمیه ارواح حفید گوید چنانچه ظهور شعاع آفتاب در جائیکه آئینه و بلور نیست قطعا بشتر از جای دیگر است همچنین توجه و احاطه روح بقبرش بیشتز از جای دیگر است زیرا بدنی را که سالها با او کار کرده و به برکت او بکمالاتی وسعاداتی رسیده مورد نظر علاقه او خواهد بود و از این بیان دانسته می شود جواب کسی که بگوید امام همه جا حاضر است دیگر رفتن به زیارت قبر شریف چه لازم و تفاوتی ندارد آن محل و محل دیگر شکی نیست که محل قبر شریف ائمه و بزرگان دین دائما مورد توجه ارواح شریفه آنها و محل نزول برکات و رحمتهای الهیه و تردد ملائکه است اگر کسی بخواهد بهره مندی کامل از آن بزرگداران نصیبش شود باید دست از این مکانهای متبرکه بر ندارد و هر طوریست خود را به آنجا برساند. در کتب متعدده مروری است از عبدالله بن سنان که از حضرت ابی جعفر الصادق (ع) از حوض کوثر برسید حضرت فرموده حلولش اندازه بصره تا صمنعایمن است عبدلله تعجب کرده حضرت فرمود آیا می خواهی نشانت دهم کردبلی یا مولای، حضرت او را بیرون مدینه آوردند، پای مبارک را بزمین زدند فرمود ببین «پرده ملکوتی بامر امام (ع) از پیش چشمش کنار رفت» دیدم نهری پیدا شد که دو طرف آنرا نمیتوانست دید مگر موضعی که من و آن حضرت در آنجا ایستاده بودیم که مانند جزیره بود و نهری در نظرم آمد که از یکطرف آن آبی می رفت از برف سفید تر و از یک طرف شیری می رفت از برف سفید تر و از میان آن شرابی می رفت مانند یاقوت در سرخی و لطافت که هرگز چیزی نیکوتر و خوش نماتر از آن شراب در میان شیر و آب ندیده بودم گفتم فدایت شوم این نهر از کجا بیرون می آید فرمود اینها از چشمه هائیست که خداوند در قرآن فرمود که در بهشت چشمه ای از شهد و چشمه ای از آب و چشمه ای از شراب در این نهر جاری می شود و در کنار آن نهر، درختهائی بود و در میان هر درختی.
حضرت فرمود این کمتر چندیست که خداوند برای شیعیان ما مهار کرده است. چون متوفی از دنیا می رود روحش را بسوی نهر می برند و در باغستانهای آن حرکت می کند و از خوردنی های آن میخورد و از آشامیدنی های آن می آشامد اگر بهشت و دوزخ هم اکنون موجود ند در کجاست؟
از امام سوال می کنند برزخ کجاست؟
«می فرمایند از ساعت مرگ تا هنگامی که از قبر سر در بیاورند»
زندگی پس از مرگ و پیش از وقوع رستاخیز در اصطلاح قرآن و متشرعه، همان زندگی برزخی است.
"برزخ" برزخ در لغت عرب به معنی حایل و فاصله است این بخش زندگی حد فاصل میان دوزندگی دنیوی و اخروی است. بسیاری از افراد علاقه دارند که از زندگی انسان در برزخ وحقیقت و ماهیت این عالم آگاهی کاملی بدست آورند و می باید توجه نمود که آگاهی کامل از جهان برزخ برای ما امکان پذیر نیست و تا انسان گام در آن جهان نگذارد نمی تواند به کیفیت آن پی ببرد همچنین که جریان درباره سرای دیگر این چنین است فقط می توان صورتی ناقص و شبهی مبهم از آن جهان ترسیم نمود زیرا بشر از واقعیت اشیایی می تواند آگاه گردد که در قلمرو و زندگی او قرار دارد و نمونه هایی است از آن را در دست داشته باشد. از این جهت اهل تحقیق معتقدند آگاهی کامل از خصوصیات زندگی برزخی و حیات اخروی در صورتی میسر است که انسان از این جهان رخت بر ببندد و به سوی آن جهان بشتابد.
مع الوصف می توان به کمک آیات و روایات و بیاناتی که فلاسفه درباره آن نشان از زندگی دارند نشانه هایی از آن جهان دیگر بدست آورد.
آیات قرآن و احادیث و دلایل تجربی بروشنی دلالت دارند که مرگ انسان به معنی فنای حقیقی نیست بلکه معنی آن جدایی روح از بدن عنصری و تعلق آن به بدن لطیف تر می باشد و شایسته است به برخی از آیات که روشنگر حیات برزخی انسان است متذکر گردیم.
"ولاتقولوا لمن تقیل فی سبیل الله الموات بل احیاء ولکن لاتشعرون"
به افرادی که در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید آنان زندگانند ولی شما درک نمی کنید در ؟ دیگر نه تنها به زنده بودن آنان تصریح می کند بلکه آشکارا می رساند که آنان در آن جهان روزی خورند و به کرم خدا خوشحالند.
"ولاتحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عندبهم یرزقون"
افرادی که در راه خدا کشته می شوند مرده نگوئید (نپندارید) بلکه زندگانند که در نزد پروردگار خود روزی می خورند.
"فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا من خلفهم الاخوف میلهم و لاهم یخزنون"به آنچه که خداوند از کرم خود به آنان داده است خوشحالند و به کسانی که هنوز به آنان نپیوسته اند بشارت می دهند که نه بیمی دارند و نه غمگین می شوند.
این آیات نه تنها به زنده بودن آنان تصریح می کند، بلکه از آثار جسمی و روحی حیات که همان روزی خوردن، شادمان گردیدن است خبر می دهد، این آیات اگر چه درباره شهیدان راه خدا سخن می گویند ولی هدف آیات حکایت از حیات برزخی گروه با ایمان است. در برزخ آسمان هست و زمین هست چون عالم صورت است و موجودات و نفوس بر زمینه اطلاع از دنیا دارند و از آسمانها و زمین مطلعند. البته حیات آنها در ملکوت آسمان و زمین است
"تفتح له باب الی اجنته و نفتح له باب الی النار"
دری از برزخ به سوی بهشت و دری از برزخ به سوی جهنممی گشایند و دریچه ای از عالم قبر به آن در باز می کنند.
ممکن است چنین گفته شود بهشت و دوزخ در باطن این جهانند و با چشم مادی نمی شود آنها را دید و اگر خواسته باشیم آنها را ببینیم باید روح را صفا وجلا داد تا قدرت بر مشاهده آن پیدا کرد.
از امسر المومنین که فرمود بهشت را هشت در است از یک در پیغمبران و صدیقان داخل می شوند و از در دیگر صالحان و شهیدان و از پنج در شیعیان و دوستان ما داخل می شوند و من ایستاده ام بر صراط و دعا می کنم و می گویم خداوند را به سلاحت بگذران شیعیان و دوستان مرا و هر که مرا یاری کرده و به امامت من اعتقاد داشته است در دار دنیا و با دشمن جهان کرده اند هفتاد هزار کس از همسایگان وخویشان و دوستان خود را از در هشتم سایر مسلمانان داخل می شوند. از آن جماعتی که اقرار به شهادتین داشته باشند و در دل ایشان بقدری ذره ای از بعض ما اهل بیت نباشد.
از حضرت صادق (ع) نقل شده است که فرمود: حق تعالی در بهشت برای بندگان مومن خود در هر جمعه کرامتی مقرر فرموده پس وقتی روز جمعه می شود حق تعالی ملکی زا نزد بنده مومن خود می فرستد با دو جلسه چون آن ملک به بهشت آن مومن می رسد به دربانان می گوید که از مومن رخصت بگیرند تا من به نزد او بیایم در بانان به نزد مومن می آیند و می گویند که فرستاده پروردگارت بر در ایستاده و رخصت می طلبد. سپس او به دربان خود می گوید من چه باید بکنم؟
ایشان می گویند ای سیه و بزرگ و سرور ما به حق آن خداوندی که بهشت را به تصرف تو داده کرامتی برای تو از این بهتر نیست که پروردگار تو رسول به نزد تو فرستاده ملک در آید و آن دو حله را بیاورد. مومن یکی را به کمر می بندد و یکی را بر دوش می افکند تا پیک حق تعالی روان می شود. بر هر چیز که بگذرد از نور او روشن شود بیاید تا وعده گاه رحمت و ر کرامت پس آنجا مومنان همگی مجتمع گردند. حق تعالی نوری از انواع جلال و معرفت خود بر ایشان تجلی فرماید پس ایشان به سجده در می آیند. خطاب می رسد بندگان من سر بر دارید که امروز روز سجده و عبادت نیست. مشقت و حکمت طاعت و تکلیف را از شما گرفته اند. ایشان گویند ای پروردگار ما چه چیز بهتر این می باشد که به ماکرامت کرده ای بهشت را و به ما عطا فرمودی. جواب می فرماید: به شما عطا کردم هفتاد برابر آنچه اکنون دارید از جمیع نعمتها و کرامتها. پس در هر جمعه مومن بر می گردد با هفتاد برابر آنچه داشته است. بیش از آن جمله این است که حق تعالی می فرماید نزد ما زیادتهای رحمت و کرامت است و روز ضریه روز جمعه است. شبش بسیار مفید و پر نور است و روزش بسیار نورانی است. پس خداوند را بسیار در این روز تنزیه کنید با گفتن سبحان الله و به بزرگی یاد کنید و باگفتن الله اکبر و قیمت اله الا الله بسیار بگویید و حمد و ثنای الهی بسیار بفرستید. چون بنده مومن از وعده گاه بر می گردد بر هر چیز که می گذرد آن را نورانی می کند.
از حضرت علی منقول است که طوبی درختی است در بهشت که اصلش در خانه پیغمبر است و هیچ مومنی نیست مگر آنکه در خانه او شافی از آن درخت است. خواهش آن چیزی که در ذهن و خاطرش بیاید آن شاخه برای او حاضر می کندو اگر سوار تندروئی در سایه آن درخت صد سال بتازد نمی تواند از آن سایه خارج شود و اگر کلاغی از ته آن درخت پرواز کند آنقدر که پیر شود و از پیری بیفتد به بالای آن درخت نخواهد رسید. پس بدست آوردن چنین کرامتی سعی و کوشش کنید. به سند معتبر از حضرت علی (ع)ن منقول است که در بهشت درختی است که از بالایش حله ها می رویند و از پائینش اسبان ابلق زین بیرون می آیند که بال دارند و سرکین و بزل ندارند. پس دوستان خدا بر آن اسبها سوار می شوند پس پرواز می کنند و به هر کجا که می خواهند پس آن جماعتی که در مرتبه از ایشان برترند.
پروردگارا!چه عملی از این بندگان تو را به چنین کرامتی رسانیده است. خداوند جلیل می فرماید که ایشان شبها به عبادت بر می خواستند و خواب بسیار نمی کردند روزه می داشتند و روز چیزی نمی خوردند و با دشمنان من جهاد می کردند و نمی ترسیدند، تصدیق می خوردند و بخل نمی ورزیدند.
به سند معتبر از حضرت صادق منقول است که طوبی درختی است در بهشت از خانه حضرت علی و در خانه هر شیعه خاص از آن درخت است و یک برگ از آن یک امت را سایه می افکند. در حدیث دیگر حضرت رسول حضرت فاطمه را بسیار می بوسیدند و این امر به طبع عایشه گران بوده روزی نزد حضرت در این باب اعتراض کرد. حضرت فرمود ای عایشه! شبی که مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم. جبرئیل مرا نزد درخت طوبی برد و میوه ای از آن درخت به من داد. پس حق تعالی آن میوه را نطفه کرد و در صلب من چون به زمین آوردن با خدیجه مقاربت نمودم و او به فاطمه حامله شد. پس هر مرتبه فاطمه را می بوسم بوی درخت طوبی از او می شنوم. در حدیث دیگر فرمود فاطمه حوری سیرت وانسی صورت است. هر گاه که مشتقاق بوی بهشت می شوم فاطمه را می بوسم که ازاو بوی بهشت می شنوم. از عبدالله عباس منقول است که حضرت رسول فرمود: حلقه را بر صحیفه می کوبند صدا می کند یا علی و به سند معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است که حضرت رسول (ع) فرمودند چون مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم در آنجا ملکی چند دیدم که بناهایی را می ساختند. یک خشت از طلا و یک خشت از نقره. و گاهی از کار دست می کشیدند. بایشان گفتم چرا گاهی مشغول ساختن هستید و گاهی از این کار دست می کشید؟ گفتند وقتی از کار دست باز می گیریم انتظار خوبی داریم . پرسیدم که خوبی شما چیست؟ گفتند: هر گاه مومن این کلمات سبحان الله و الحمد الله و لا اله اله الله و الله اکبر را بگوید ما برای او بنایی می سازیم. حضرت امام محمد باقر (ع) فرمود: بهشتیهایی که حق تعالی در قرآن یاد فرموده جنته عدن است وجنته الفردوس و جنته نعیم و جنته الماوای و جز این بهشتها خداوند بهشتهای دیگری دارد و به مومن آنقدر که می خواهد از جنتها و باغستانها می دهند و در آنها تنعم می کند البته به هر روشی که می خواهد.
هر چیزی که مومن در بهشت می خواهد همین است که بگوید. سبحانک اللهم. این را که گفت خادمان مبادرت می کنند و آنجه را که طلب کرده است نزد او حاضر و آماده می کنند. از حضرت امام محمد باقر (ع) منقول است که فرمود: گمان نیک به خداوند خود داشته باشید. زیرا برای بهشت هشت در است. و عرض هر دری چهل سال راه است. از حضرت رسول (ص) منقول است که در خلقی در بهشت نیست مگر آنکه ساقه آن از طلا باشد. اهل بهشت را بول وغایط نیست بلکه مانند عرق از بدن آنها دفع می شود که از مشک خوشبوتر است.
و فرمود که اهل بهشت را هر روز حسن و جمال و صفا و طراوت زیاد می شود. چنانچه برای اهل دنیا هر روز پیری و قیامت منظر زیاد می شود و فرمود پست ترین اهل بهشت را هشتاد هزار خادم می دهند و نود و دو مرتبه از مراتب عالیه بهشت برای او مقرر می سازند.
از عبدالله بن علی منقول است که به خدمت جلال موذن و حضرت رسول (ص) رسید و از وصف بهشت از او پرسید: بلال گفت: از حضرت رسول شنیدم که حصار بهشت یک خشت از طلاست و یک خشت از نقره و یک خشت از یاقوت و به جای گل در آن میان مشک خوشبو کار کرده اند و کنگره های آن حصار از یاقوت سرخ و سبز و زرد است.
پرسیدم درهای بهشت از چه چیز است؟ گفت درها مختلف است. باب الرحمه از یاقوت سرخ است، باب العبد در کوچکی است یک لنگاز یاقوت سرخ حلقه ندارد باب الشکر از یاقوت سفید است و دو لنگ دارد و وسعت آن در پانصد سال راه است و برای ان در صدا وناله موجود است.
می گوید: خداوند اهل مرا به من برسان، باب البلاء جمعی که در دنیا به بلا مبتلا شده اند مانند مصیبتها و دردها و مرضها وغیره از آن در داخل می شوند از یاقوت زرد است. پرسید چون داخل بهشت می شوند چه کاری می کنند؟
گفت: در کشتیها می نشینند و در دونهر عظیم بهشت سیر می کنند. کشتی از یاقوت است و آنچه کشتی را با آن می رانند از مروارید است و در آن کشتی ها ملائله ای از نور هستند و جامعه های سبز رنگی به تن دارند. پرسید نام آن نهر چیست؟
گفت: جنته الماوای.
پرسید آیا در میان بهشت، بهشت دیگری هم هست؟
گفت: جنته عدن در وسط واقع است و حصارش از یاقوت سرخ است و سنگریزه هایش از مروارید است.
وقتی مرگ رسید پشیمانی دیگر فایده ای ندارد. آخر فکر نمی کنید این بدنی که تاب گرمی آفتاب را ندارد چگونه طاقت آن عذاب را خواهد داشت. و اگر خاری به دست کسی می رود یا زنبوری کسی را نیش می زند تاب ندارد چگونه تاب و تحمل زهر آن مارها و عقربها را خواهد داشت.
جنت- سرعت کنید به سوی بهشت "در عرضها که کعرض السماء" اولا عرضهرفیه اکثرا در برابر استعمال می گرد ولکن در آیه شریف چنانکه بعضی از محققین گفته اند بمناسبت موضوع و مقام عرض بعضی وسعت است.
بهشت چقدر بزرگ است. "کعرض السماء و لارض" مثل وسعت آسمان و زمین است اخیرا توسط آلات عجیبی که درست کرده اند گویند چندین متر خط آئینه و شیشه این تلکسکوپها هست. توسط این آیات کوکبی در فضا کشف کرده اند فاصله اش از زمین هزار میلیون سال نور است. سرعت نور هر ثانیه ای سیصد هزار کیلومتر می باشد. شصت ثانیه یکدقیقه است دوازده ماه یکسال است. هزار میلیون سال هر سالی دوازده ماه هر ماهی روز، هر روزی 24 ساعت، هر ساعت شصت دقیقه هر دقیقه شصت ثانیه، هر ثانیه ای سیصد هزار کیلومتر نور سرعت دارد.
خدا می فرماید: وسعت بهشت باندازه آسمان و زمین است. جمله دوم که در این آیه شریفه است می فرماید (عدالت کلمه "؟ یعنی بهشت آماده شد اشاره با این است که بهشت موجود فعلی است "لامیوجو" نه اینکه بهشت و جهنم را نتوانند پیدا کنند چون ملک نیست ملکوت است.
بلاشک هر وقت در برزخ رفتی، تو هم می بینی عالم عالم دیگری است ولی لذا بدان که هست"اعدات" بهشت زینت کرده شد، مهیا برای اصل ایمان شده است. در لیله المعراج هم خاتم انبیاء محمد مصطفی (ص) مشاهده فرمود بسیاری از بزرگان از اهل ایمان و محل بهشت برزخی را در عالم خواب یا مکاشفه یا بین النوم و ؟ دیده اند از بهشت برزخی هم بهره ها برده اند.
از آن جنبه مرحوم مجلسی اول است در اول شرح من "من لا یخصیر الطینه" می نویسد که مریض شده بود ؟ موت بطوری که همه مایوس شدند در آن ساعت آخرش خمیسه طیبه، پنج نور پاک اصحاب کساء تشریف آوردند. رسول خدا منبع کیامی که از طلا بوده است باو می دهد می فرماید میل کنید او هم می خورد. خود مجلس عرض می کند یا رسول الله ایمان همان طعام بهشتی است که فرمودی یکصد هزار م؟ در آن واحد می دهد؟ فرمود همان و بعد هم بشارت شما به ایشان داد و برکت خوردن خوراک بهشتی وبعد هم سفارش فرمود که شرح کلمات بهشت را بنویسید که همان کتاب من لاتخصره الفقیر باشد که به قلم مبارک خودش باشد. منظور کلمه اعدات است که بهشت موجود است نقد و آماده است. هیچ فاصلهبین مومن و بهشت نیست مگر اینکه نفسی برود و برنگردد در چنان که جهنم هم برای کافران آماده است و افروخته شده است هیچ فاصله نیست مگر نفس قطع شود. سپس هر که بهشت می رود بفضل خداست عمل بشر محدود است متناهی است با ثواب لایتناهی برابر نخواهد شد فضل است، بشر بعمر کوتاهش بندگی می کند با خدای متعالم عالم هم مقدار عظمتش و ؟ پذیرائی میفرماید. "الله ذوافضل العظیم الی عاملنا بفضلک" پروردگارم به حق محمد (ص) بفضلت بما معامله فرما راه بهشت با زحمات همراه است: روایتی بگوییم: در وقتی که خدایتعالی بهشت را آفرید امر شد به جبرئیل که تماشا کن مهمانخانه ما را جبرئیل گفت: پروردگارا این مهمانخانه تو گمان نمی کنم بشری باشد که اینجا نباید از بس بزرگ و دلربا است آیا می شود بشری نیاید؟
ندا رسید جبرئیل نگاه براهش بکن، نگاه جاده بهشت بکن به جبرئیل نگاه کرد جاده بهشت را دید جاده اش خیلی خراب است راه بهشت – زحمت گرسنگی، روزه، ماه رمضان، بیدار شب بهش نقل کاتبهاست راه بهشت سخت است. جاده بهشت پول خرج کردن می خواهد از منفعت گذشتن می خواهد اگر معامله اش حرام است صد میلیون استفاده هم داشته باشد نپذیرد تا برسد اینکه جانش را هم بدهد. دید نمی شود گفت خدایا اگر این راه بهشت است گمان نمیکنم مردش پیدا شود.
نابرده رنج گنج میسر نمی شود.مزد آن گرفت که جان برادر که کار کرد.
درصد اسلام چقدر مسلمانها دست و پا می زدند هر چه داشتند می دادند و جانشان و مالشان با این ؟ دادند تو می گریزی آنها استقبال می کردند با امید بهشت می آمدند اجازه میگرفتند تا رسول الله ما هم جزء قشون اسلام بشویم. شواهد زیاد است که مکرر ذکر شده است.که خواستم بگویم اینطور است.
مژده بوستانها و جویهایی به بهشتیان " بشراکم الیوم جناه تجری من تحتا الانهار" ملک میآید جلوی مومن می گوید. ای مومنین امروز روز مزد است. آبشار بوستانهای الهی که فناپذیر است. "تجری من تحتها الانهار" از زیر این بوستانها جویها روان است. نهرهاالبته اسم نهره آورده می شود نهرهای دنیوی را در نظر نیاورید وضع جو دیگری است.خداوند در سوره محمد (ص) می فرماید " در بهشت چهار نهر از ساختمانهای مومنین جریان دارد نهری از عسل و نهری از شیر و نهری از شراب بهشتی و نهری از آب گوارا است:"
احسن الحدیث همین است که دارم گزارشات وطنتان را می دهم چقدر باید خوشحال شوید شراب بهشتی خورید چون هوش زیاد می گردد. "شرابا طهورا" طهور مبالغه در طاهر است نهری از آب خالص است که مخلوطی ندارد. اینجا پاکترین آبها باز خالص نیست. این چهار نهر در بهشت قرار داده است."ذلک هو الغورا العظیم" رستگاری بزرگ این است. دست و پا بزن زحمت مکش، خون دل بخور، خودت را به بهشت برسان که اگر خودت را به بهشت رساندی راه سعادت پیمودی
خانه استفاده در بهشت و چهار در آن: یکی از اعیان جبل عامل بزرگ مرد شریفی بود که هر سال می آمد مدینه منوره و مدتی در جوار امام ششم می ماند. بعد فکر می رود که چرا من باعث زحمت امام می شوم که تمکن دارم چرا خانه ای در اینجا تهیه نکنم ده هزار درهم یادوازده درهم داد به آقا امام جعفر صادق گفت برای من خانه ای بخرید وقتی که به مدینه میآیم بخانه خودم بروم زحمتی برای شما نداشته باشم امام هم قبول کرد امام شیعه اش را می شناسد لذا بدون اینکه از آن مرد بزرگ بپرسد حضرت قائم دوازده هزار درهم را بین فقراء و سادات تقسیم کرد تا وقتی که آقای جبل للعاملی آمد و وارد شد برای امام و عرض کرد که آقا معامله انجام داده اید فرمودند بله قباله اش را هم برایتان نوشته ام.قباله گرفت تا برود خانه اش دید در قباله اش نوشته شده است. فروخت امام جعفر بن صادق (ع) به فلان شخصی جبل العاملی خانه ای بهشتی که خراب شدنی نیست. صاحبش هم از آن بیرون کردنی نیست و برای او چهار دارست.
یک درش از حرم محمد مصطفی و در دیگرش بخانه حرم علی مرتضی (ع) و در دیگرش حسن مجتبی و ؟ دیگرش حسین (ع) حضرت هم امضاء کرده است بقدری این مرد جبل للعاملی خوشحال شد که دعا با ؟ کرد.
چون معامله ای عظیم است. ضمنا امام این را می دانست که این مرد بزرگ سال آخر عمرش را می گذراند اعمالا پس از آنکه بوطن برگشت بیمار شد در حال بیماری و صیت کرد گفت: این قباله را در کفن من بگذارید آنها همین کار را کردند فردایش بستگان آمدند برای فاتحه سر قبرش دیدند همان قباله روی قبرش است بطری به آن اضافه شده است."قدونی لی جعفر (ع)" به من وفا کرد چون جعفر ضامن من شد خانه ای در بهشت را معامله بازیابی نبود چون هم برای دنیایش بهتر است و هم آخرت زیرا چندین که در بهر خدا او بده ای هم اجرش در این دنیا است و بیشترین هم در آن دنیا.
از مجموع آیات قرآنی به وضوح استفاده می شود که بهشت در مجموع به صورت باغ هایی فوق العاده عالی و بی مانند است که اصولا قابل مقایسه با باغ های این جهان نیست و آنچه در قرآن از آن ترسیم شده شبح کمرنگی است که برای ما ساکنان دنیا قابل درک می باشد و گرنه حقیقت آن ماوراء درک ماست.
در آیه 13 سوره نساء می خوانیم: هر کس اطلاعات خدا و رسولش کند او را وارد باغ هایی از بهشت می کنند که نهرهای از زیر درختانش جاری است.
در بهشت لغو و بیهودگی نیست در آنجا دیگر دروغ نیست ناسزا و زخم زبان و مسخره کردن و تهمت و یاوهگویی نیست. شنیدنی ها تنها سلام است. یعنی جملاتی است.که از سلامت روح و فکر و زبان و رفتار برمیخیزد. در جای دیگری می خوانیم نه گفته اخوی می شنوند و نه نسبت گناه به یکدیگر می بندند.
در سوره بنا می خوانیم، نه گفته بی اثر می شنوند و نه نسبت به دیگری دروغ می گویند. گفته های آنجا همه از واقعیات و از یک صفای خاص ریشه می گیرد. هوای بهشت بسیار مطبوع است و هوای بسیار دلربا و ملایم است. قرآن می فرماید در بهشت تکیه گاههایی عالی آن نه خورشیدی می بینید تا از گرمی آن ناراحت شوند و نه زمهریری در کار است که از سرمای آن رنج می برند. در هوای بهشت: همین بس که قرآن سی و شش مرتبه فرموده باغ های که شاخ های آن بر هم گردن نهاده و در پای درختانشان نهرهای آب زلال جاری است درختانی که خشک شدن فاسد شدن و کهنه شدن ندارد. از نوع درختان در آنجا هست.
منقولست که ابولصلت هروی از حضرت علی بن موسی الرضا (ع) پرسید که بهشت و دوزخ اکنون موجود است فرمودند: بلی بدرستیکه حضرت رسول داخل بهشت شدند و جهنم را مشاهده فرمودند در شب معراج
البوالصلت گفت: جمعی می گویند که حق تعالی مقرر فرموده است که بهشت و دوزخ را که هنوز خلق نکرده است به وجود می آورد.
حضرت فرمود: جمعی که این سخن را می گویند از ما نیستند و ما از آنها نیستیم و کسی که انکار خلق بهشت و دوزخ کند تکذیب ما و تکذیب جد ما کرده است و هیچ بهره ای از ولایت ما ندارد و همیشه در آتش جهنم خواهد بود.
بعد از آن حضرت استدلال به آیات و احادیثی فرمود که دلالت بر خلق آنها می کند به سند متبرا از ارواح مومنان از روزی که خدا آن را خلق کرده است و آیات و اخباری که دلالت بر این مطلب می کند بسیار است و باید اعتقاد داشت که کفار ؟ در عذاب جهنم و عذاب از ایشان هرگز بر طرف نمی شود و غیر ایشان از فرقه های که غیر از فرقه هايكه غير شيعه, عني عشري اند هر يك در مذهب خود متعجب واسخ كند و عقل ايشان كامل است و حجت برايشان تمام شده است ايشان نيز در جهنم ؟ خواهد بود.
اگر عقل ايشان ضعيف باشد و در مذهب باطل خود راسخ نباشند و محبت اهل بيت (ع) داشته باشند مثل زنان و جمعي كه ضعيف العقلند و چندان تميز ميان حق و باطل نمي توانند كرد حال ايشان موقوفست به عمر الاهي ممكنست حق تعالي به فضل خود ايشان را از جهنم تجات دهد.
از ابوبصير منقول است كه به امام جعفر صادق عرض كردم اي فرزند رسول خدا مراتبرسان از عذاب الاهي كه دلم بسيار قساوت به هم رسانيده است. فرمود: اي ابو محمد مستعر باش براي زندگاني طولاني كه زندگي آخرت است و آن را نهايت نيست فكر آن زندگاني طولاني را بكن بدرستيكه جبرئيل روزي به مزد حضرت رسول آمد و آثار اندوه در چهره اش ظاهر بود پيش از آن متبسم و خوشحال بنظر مي رسيد. پس حضرت فرمود: اي جبرئيل چرا امروز چنين عضبناك و محزون آمده اي .
جبرئيل گفت: امروز د؟ را كه بر آتش جهنم مي دميدند از دست گذاشتند. چ
فرمود: دمهايي آتش جهنم چيست اي جبرئيل
گفت: يا رسول الله احق تعالي فرمود هزار سال بر آتش جهنم دميدند تا سفيد شد پس هزار سال ديگر دميدند تا سرخ, شد پس هزار سال ديگر دميدند تا سياه شوند شد و اكنون سياه است و تاريك و اگر قطره اي از ضريع كه عرق اهل جهنم و چرك فرجهاي زناكاراست در در ديگهاي جهنم جوشيده و به عرض آن به اهل جهنم مي خورانند در آبهاي اهل دنيا بريزند جميع مردم دنيا از كمندش بميرند و اگر يك حلقه از زنجيره كه هفتاد ضرر است و برگردن اهل جنهم مي گذارند بر دنيا بگذارند از گرمي آن همه چيز گداخته مي شود و اگر پيراهني از پيراهنهاي اهل آتش در ميان زمين و آسمان بياويزند اهل دنيا از بوي كه آن هلاك مي شوند. چون جبرئيل اينها را بيان نمود حضرت رسول و جبرئيل هر دو گريه كردند پس حق تعالي ملكي فرستاد بسوي ايشان كه پروردگار سلام بر شما من شما را ايمن گردانيدم از آنكه گناهي كنيد. مستوجب عذاب شويد از آن هر گاه جبرئيل هر گاه جبرئيل نزد آن حضرت مي آمد متبسم و خندان بود.
پس حضرت صادق (ع) فرموند: در آن روز اهل آتش عظمت جهنم و عذاب الهي را مي بينند و اهل بهشت عظمت و نعيم آن را مي دانند. چون اهل جهنم داخل جهنم شوند هفتاد سال سعي مي كند تا خود را به بالاي جهنم مي رسانند چون به كنار جهنم مي رسند ملائك را گرزهاي آهن بر سر آنها مي كوبند تا به مغز جهنم بر مي گردند پس پوستهاي ايشان را تغيير مي دهند و پوست تازه بر بدن ايشان مي پوشانند كه عذاب در ايشان ش؟ تاثير كند.
پس حضرت به ابوبصير گفت: آنچه گفتم تو را كافيست گفت بله براي من كافيست كه از عمر من ثانيه منقول است كه حضرت امام محمد باقر (ص) فرمود: اهل جهنم در آتش فرياد مي كنند مانند سگان و گرگان كه فرياد كنند از شدت آنچه به ايشان مي رسد از عالم عذاب الاهي چه گمان داري اي عمر گروهي كه ايشان را مرگ نمي باشد در جهنم و عذاب ايشان هرگز سبك نمي شود و در ميان آتش تشنه و گرسنه باشند و كران و گنگان و كورانند روحهاي ايشان سياه شده باشند نادم و محروم و پشيمان و غضب كرده اي پروردگار خود رحم بر ايشان نمي كند و عذاب ايشان را تخفيف نمي دهد و آتش بر ايشان مي افروزند و از حميم1[2] گرم به عوض آب مي آشامند و از زقوم2[3] جهنم به عوض طعام مي خورند و به قلابهاي آتش بدنهاي ايشان را مي درند و گرزهاي آهن بر سر ايشان ميكوبند.
ملائك بسيار شديد ايشان را در شكنجه در آورند برايشان رحم نمي كنند و با شياطين ايشان را در زنجيز و غلها و بندها مقيد مي سازند. اگر دعا كنند دعاهاي ايشان مستجاب نمي شود و اگر حاجتي طلب كنند برآورده نمي شود اين است حال جمعي كه به جهنم مي روند.
از حضرت امام جعفر صادق (ع) منقول است كه: جهنم را هفت در است از يك در فرعون و هامان و قارون كنايه از ابوبكر و عمر و عثمان است داخل مي شود از يك در مشركان و كافران داخل مي شوند از آن جماعتي كه هرگز به خدا ايمان نياورده اند و از يك در بني اميه داخل مي شوند كه مخصوص ايشان است و كسي با ايشان شركت نيستو يك در باب لذيد است و يك درباب سقراست و يك در ديگر باب هاويه است هر كه از آن در داخل شود هفتاد سال در جهنم خروجي رود پس جهنم جوشي مي زند و ايشان را به طبقه بالا مي افكند. و پس باز هفتاد سال ديگر فرو مي روند و هميشه در جهنم حال ايشان است. يك دري است كه از آن دشمنان ما و هر كه با ما جنگ كرده و هر كه ما را ياري نكرده و داخل شوند و اين در بزرگترين درهاست و گرمي و شدتش از همه بيشتر است.
منقولست از ابن عباس كه دو يهودي به خدمت امير المومنين (ع) رسيدند
پرسيدند: كه بهشت و جهنم در كجايند؟
حضرت فرمودند: بهشت در آسمان است و جهنم در زمين است منقولست كه عساق وادي است درجهنم سيصد و سي قصر است در هر قصري سيصد خانه و در خانه چهل زاويه و در هر زاويه ماري است و در شكم هر مار 330 عقرب و در نيش هر عقرب 330 سبوي زهر است. و اگر يكي از آن عقربها زهر خود را به جميع اهل جهنم پريزند از براي هلاك همه كافي است.از امام كاظم (ع) منقولست كه در جهنم وادي هست كه آنرا سقر مي نامند از آن روز كه خدا آنرا خلق كرده است نفس نكشيده است و اگر خدا سقر را رخصت دهد بقدري سوراخ سوزني نفس بكشد جميع آنچه بر روي زمين است بسوزاند و اهل جهنم به خدا پناه مي گيرند از حرارت و گند و بدي و كثافت و آن وادي و آنچه خدا در آنجا براي اهلش مهيا فرموده از عذاب و در آن وادي كوهي است كه جميع اهل آن وادي پناه مي گيرند به خدا از گرمي و تعفن و كثافت آن كوه و از عذابهايي كه خدا در آنجا براي اهلش موقر فرموده و در آن كوه دره اي است كه اهل آن كوه به خدا استفاده مي نمايند از گرمي و گند و كثافت آن دره و عذابهاي آن و در آن وادي چاهي است كه اهل آن دره از گرمي و تعفن و عذاب شديد آن چاه به خدا پناه مي برند و در آن چاه ماري است كه جميع اهل آن چاه از ؟ و تعفن و كثافت آن مار و زهريكه خدا در نيشهاي آن مقرر فرموده به خدا پناه مي برند و در شكم آن مار هفت صندوق است كه جاي پنج تن از امتهاي گذشته است و دو كس از اين امت و از آن پنج كس قابيل است كه برادر خود هابيل را كشت و غرور است كه با ابراهيم منازعه نمود و گفت مي ميرانم و زاده مي گردانم و فرعون است كه دعوي خدايي كرد و يهود است كه يهود را گمراه كرد يونس است كه نصاري را گمراه كرد و امت دو اعرابي اند كه ايمان به خدا نياوردند.
در حديثي وارد شده است در تفسير آيه اي كه حق تعالي مي فرمايد بريده شده است. براي كافران جامه ها از آتش, اين آيه براي بني اميه نازل شده است كه آتش ايشان را فراگيرد پس لب زيرين ايشان چنان بياويزند كه نه ناف ايشان رسد در لب بالاي ايشان به ميان سرايشان رسد و بعد از آن آيه حق تعالي مي فرمايد بريزند از بالاي سرايشان آبي جوشان كه بگدازند, از غايت حرارت آنچه در شكم ايشان است از احشا امعاد پرستهاي ايشان را و براي ايشان گرزها آماده كرده اند هر گاه بخواهند بيرون آيند از آتش از زيادي و شدت الم ايشانرا بر مي گردانند به آن گرزها در آتش و مي گويند به ايشان بچشيد عذاب سوزان را.
از اميرالمومنين (ع) منقول است كه فرمود براي اهل معصيت لقبها در ميان آتش زده ايد و پاهاي ايشان را در زنجير و دستهاي ايشان را در گردن غل كرده اند. و بر بدنهاي ايشان پيراهن هايي از من گرفته اند و پوشانديده اند و در ميان عذابي گرفتارند كه گرميش به نهايت رسيده و درهاي جهنم را بر روي ايشان بسته اند هرگز آن درها را نمي گشايند و هرگز نسيمي به آنها نمي رسد, عذابشان شديدتر مي شود و هميشه در اين عذاب خواهند بود.
از موضوعاتي كه در قرآن و روايات ذكر شده اينست كه جهنميان يكديگر ار مي بينند در سوره مباركه كه اعراف دارد كه مخاطبه مي كنند كه اهل جهنم مي گويند اي بهشتيان منت بر ما مي گذاريد از اين آبهاي فراوان و دوزيهايي كه خدا به شما عطا كرده بما نيز بدهيد بهشتيان پاسخ مي دهند. خداوند اين نعمتها را بر كافران حرام فرموده است.
آنه همديگر را ملاقات مي كنند. يعني نزديك نمي توانند بشوند ولي مي بينيد. البته اين هم حكمتي دارد كه مومنين جهنميان را مي بينند و برعكس, جنميان مومنين را مي بينند
مومنين جنميان را مي بينند كه لذتشان بيشر شود كه شكنجه عذابي را مبتلا به چنين عذابهاي نشديم.
جهنميان هم بهشتيان را مي بينند كه ع؟ بيشتر شود. در دعاي كميل آمده است خداوند گي؟ عقل كنم بر داغ آتش نگاه چطور صبر كنم بر مح؟ هستم. وقتي كه منافقين چشمشان به مومنين ميافتد نور افشاني آنانرا را مي بينيد در حاليكه خودشان در قسمت تاريك بسر مي برند. و در اين تاريكي چه عذابهاي بر آنها وارد مي شود صدا مي زنند اي مومنين مگر نه شما در دنيا برديم. "دنيا ونهم الم نكن معكم" حالا شما هم نگاهي بما بكنيد تا از نور شما بهره مند شويم. "قالوابلي"
در دنيا تمام مادر يك شهر زندگي مي كرديم باهم معاشرت و مصاحبت داشتيم لكن ما اين تفاوت كه ما از جان و دل وعده خدا را پذيرفتيم و عمل كردن و لكن شما "فتستم افعسكم" خودتان را در هلاك انداختيد. " وتربهتم" همه منتظر بوديد كه كسي بلا بر سر مومن مي آمد و منتظر بوديد وضعشان خراب شود "وارتسبتم" تمام درشك بوديد يا مثلا مي گفتيد اينها را آخوندها در مي آوردند.قلبي كه طاقت آيه عذاب ندارد تا يك آيه عذاب برايش بخوانند از كف مي رود در تذكره ها نوشته اند وقتي كه منصور عماررد وارد خانه مي شوند از خانه اي صداي ناله اي مي آيد گوش مي گيرد مي فهمد جواني است با خدا مناجات مي كند خوشش آمديد دل آتشيني دارد آتش روي آستينش ريخت از شكاف در, آيه اي از عذاب جهنم برايش خواند."يا ايهاالذين امنو قواالنفسكم" بالاخره, يكوقت ديد صدا ؟ آمد از آنجا رد شود ديد صداي گريه مي آيد نگاه كرد ديد پيرزني گريان است پرسيدذ چيست؟ گفت: جواني داشتم ديشب در حال عبادت بود يكنفر از پشت در آيه عذابي خواند كه پسرم طاقت نياورد و از دنيا رفت چقدر دلش دقيق و لطيف بوده است. آيا مي شود مومني را در غل و زنجير كرد.
قرآن مي فرمايد مومنين وقتي آيه قرآن برايش مي خوانيد ميلرزند, مي ترسند لذا بهشتيان تمامشان لطيف هستند. و جهنميان همه غليظ و سخت هستند واي از
قساوت دل .امروز روزكار است. فردا دير است (حسن فريدن) نيست عدل اينست
(براي شرح قساوت به كتاب قلب سليم مراجعه نمائيد.)كه خوراك مناسب, ممنوع است زير آب حوض كوثر
در آنطرف هم صميم جهنم نمي شود نزديك بهشتيان شود. درقرآن مجيد مي فرمايد بعد از آنكه بهشتيان و جنميان در جهنم هر كس در جاي خودش قرار گرفت منادي ندا مي كند. الحمدالله حق تعالي فرمايد. هر كس جهنمي بود به جهنم و هر كه هم بهشتي بود او را به بهشت ببريد
"والذين كفرو وكذبوا بايتانا اولئك اصحاب الفهيم"
آنهايي كه كافر شدند ايمان بخدا نداشته آخرت را تكذيب مي كنند آيات قرآن را آيات الهيه را كه انبيا و آل محمد نه تكذيب مي نمودند هر كافري اهل آتش است.
اصحاب نا, عبارت لغت از ملازم آتش يعني هميشه با آتش است از جاي خودش تكان نمي خورد كه جهنم باشد چون در جهنم رفتن دو قسم است. يكوقت زندان و محل پاك شدن از گناهكار را يكماه يا يكسال يا بيشتر آنجا مي برند بعد بيرونش مي آوردند و دمي اگر بي ايمان بود ديگر علاجي ندارد. در جهنم نمي ماند مگر كسيكه فكر خدا و رسول است. كسيكه تكذيب مي كند, حرفهاي خدا وامام را ديگر عالجي ندارد.
بلي اميد است آنهايي كه اين طور نيستند مثال من و شماها, خدايا تو شاهدي ؟ نسيم, مصدقيم گناه هم از ما سر مي زند, صدقي هم نداريم از اميد داريم كه جنهم براي ما و امثال ما نباشد " انشاالله" ليكن يك ساعتش هم سخت است بلكه يك لحظه هم سخت است.
اميرالمومنين در نهج البلاغه مي فرمايند: خداي بندگاني را كه دوست دارد. فرداي قيامت توبه بكنيد در ؟ بكوشش بخود ؟ از راه دور تا جهنم گناهكار را مي بيند از همان دور شعله آتش كه او را مي بيند نعره اي عاشقانه براي كفار و گنهكاران از جهنم بلند مي شود كه پردهاي گوش را پاره مي كند مگر اهل تقوي آنهايي كه با خدا سروكار داشتند خدا آنها را دوست مي دارد و نمي گذارد تعره جهنم بگوششان برسد.
جبرئيل هنگامي كه جهنم را ديد با آن همه عذابش گفت: اگر اين عذاب, عذاب, است تكان نمي كنم هيچكس نزديكش بيايد.
ندا رسيد راهش را نگاه كن راهش يك راه صاف و آسفالت و عجيب است زيرا تمامش مطابق با نفس و هوس است.
مطابق محكميت تمام گناهان و تملق شهوات جاده جهنم است.
گفت: خدايا اگر اين جاده جهنم است اين صافي گمان نمي كنم نبايد مي ترسم تمام از اين راه بيايند.
"مرد آخر بين مبارك بنده اي است"
معمولا كسي آخرش را نمي يابد, اولش را نگاه مي كند مي بيند خوشش مي آيد.
راه جهنم چيست؟
سيما و مناظر مهيج و شهوت است, خواندن جمله هاي گمراه كننده, شراب, قمار, زنا مال حرام جمع كردن, ظلم كردن, حقوق ديگران را پيمال كردن.
"وليعلم الله من نيصره و رساله بالغيب و الله قوي عزير"
تا اينجا مطلب آشكار گرديد كه جهنم چگونه است و اما برخي از كيفرهاي آن اگر بخواهيم از عذابها و كيفرهاي جهنم صحبت كنيم بايد از چيزهايي بگوئيم كه انسان حتي از شنيدن آنها وحشت و تعجب حالت بدي به او دست مي دهد. مثلا در جهنم اگر فردي تشنه شد وفرياد كرد آب بدهيد. به آنها آبي مي دهند كه همچون فلز گداخته است كه چهره شان را بريان مي كند.
دوزخيان در دوزخ نه طعم سردي ؟ و نه چيز بياشامند مگر آب جوشان و چرك و خون و اگر خوردني طلب كنند زقوم به آنها خورانند. و دوزخيان مي گويند پروردگارا ما را از اين جايگاه خارج فرما. اگر دوباره بازگرديم ما ستمگران هستيم و اگر بر حرفشان اصرار ورزند به آنها مي گويند ساكت شويد و لب به سخن مي گشائيد.
روايت شده است كه احدي از اهل توحيد را در هنگام و طول در آتش درد و رنجي برسد بلكه درد و رنجها هنگام خروج از آتش است و آن ناراحتي ها كيفر اعمال است كه خود فراهم كرده اند. و بر خدا ستم كرده اند.
از ديگر عذابهاي جهنم نيز مي توان به وجود عقربها و مارهايي به بزرگي يك قاطر اشاره كرد. كه مارها نيشش مي زنند و همچنين زدن گرزهاي آتش برسرمان. ياد آويزان شدن بر يك تار موي يا چسباندن پولها و سكه هاي آتش بر روي پشتمان و اجبار به خوردن گوشتهاي از پشتمان مي كنند و همراه چرك و خون ما را به خوردن آن وادار مي كنند و هزاران عذاب ديگر.
منابع و ماخذ
1- نهج البلاغه
2- معاد – ایت الله حاج عبد الحسین دستغیب.
3- خدا و معاد – جعفر سبحانی
4- زندگی جاوید یا حیات اخروی-علامه شهید حاج شیخ مرتضی مطهری
5- معارفی از قرآن- حاج عبدالحسین دستغیب
6- سیاحت غرب- حجه السلام حسن قوچانی
7- پیام قرآن- آیت الله مکارم شیرازی
8- معاد یا آخرین سیر تکاملی انسان – غلامرضا سلطان.
حجه الوداع است و همه حال و هواي ديگري دارند. امّا اين جملات محمّد خاتم انبياء همه خوشحال و متحوّل كرد
ستايش خداوندى را كه در يگانگى اش برتر, در يكتايى اش نزديك , در سلطانش جليل ودر اركانش عـظـيـم اسـت و در جاى خويش از جهت آگاهى به همه اشيا احاطه دارد و همه آفريدگان را به قـدرت و بـرهـان خود مقهور ساخته است , از ازل مجيد و پيوسته محموداست , پديد آورنده همه آسـمـانـها و نگه دارنده همه زمينها و جبار زمينها و آسمانهاست ,بسيار ستوده و پاك , پروردگار فـرشـتـگـان و روح اسـت , آن كـه بـر هر كه مى بيند تفضل داردو بر هر كه آفريده نعمت بارد, هر ديـده اى را بـبيند و هيچ ديده او را نبيند.. .
كريم و حليم وبا گذشت است , همه چيز را به رحمت خود در برگرفته و بر همگان به نعمت خويش منت نهاده است . نه در انتقام ستاندن شتاب دارد و نـه بـه عذابى كه مردمان سزاوارش شده اند به سرعت مبادرت ورزد .
همه نهفته ها را دريافته و به همه اسرار پنهان آگاه است
نه پديدارى بر او ناپيدا و نه پنهانى براى او ناشناخته است .
بر همه چيز احاطه و چيرگى دارد و در انجام هر كار توان و بر هر چيز قدرت دارد .
چيزى همانند او نيست و او پـديدآورنده هر شيئ است , آن زمان كه هيچ شى ء نبود . برپاى دارنده قسط است و خدايى جزاو كه عـزيـز و حـكـيـم است نه . والاتر از آن است كه ديده اى او را دريابد و حال آن كه اوهمه ديده ها را ادراك كـنـد و او لطيف و خبير است .
هيچ كس از آنچه فهميده به اوصاف اونمى رسد و هيچ كس آشكار و نهان در نمى يابد كه او چگونه است , جز بدانچه او خودرهنمود داده است .
گـواهـى مى دهم خداوندى را كه قدس او سرتاسر دهر را آكنده , همان كه سرتاسر ابديت از نور او درخشيده , همان كه فرمان خود را بدون رايزنى با هيچ رايزن و بدون آن كه او راشريكى در تقدير و يـا دگرگونيى در تدبير باشد به عرصه اجرا كشيده است . آنچه را پديدآورده بى هيچ الگويى پديد ساخته و آنچه را آفريده بى هيچ تكلف و چاره جويى و ياكمك جستن از ديگران آفريده است .
اشيا را به هستى آورده و آنها هست شده و آنها رااز عدم خلق كرده پس آشكار شده اند . پس او خدايى است كـه هـيچ خدايى جز او نيست ,داراى صفتى است استوار و كردارى شايسته و عدالتى كه هرگز به ستم نيالوده است . كريمى است كه همه چيز به او بازمى گردد. گواهى مى دهم او همان خدايى است كه همه چيز در برابر قدرت او سر به تواضع نهاده ودر برابر هـيـبـتش دل به خضوع داده است . مالك همه ملك و تدبير كننده فلك وتسخيركننده مهر و ماه است كه هر كدام براى سرانجامى كه تقديرشان شده در حركتند.شب را به روز مى پوشاند و روز را به شب و هر يك در پى ديگرى مى دود. درهـم كـوبنده هر زورگوى كينه توز و نابود كننده هر شيطان سركش است . هيچ ضد و ندى با او نـيـسـت .. . يـگانه و بى نياز است , نه از كسى زاده و نه كسى از او زاده است و نه او راهمتايى همراه اسـت . خدايى يگانه و پروردگارى ستوده كه مى خواهد و به اجرادرمى آورد, اراده مى كند و حكم مـى رانـد مـى بـرد, مـى دانـد و در شمار مى آورد, مى ميراندو زنده مى كند, مى آمرزد و بى نيازى مـى دهد, مى خنداند و مى گرياند, بازمى دارد ومى دهد, ملك و ستايش از آن اوست , خير و نيكى در دست او, و او بر هر چيز تواناست . توانايى كه شب را به روز و روز را به شب درمى آورد. هيچ خدايى جز او نيست كه عزيز و غفار است .. . پاسخ گوينده دعا و فراوان دهنده عطا وشمارشگر نـفـسهاى مردمان است . و همو پروردگار پريان و آدميان است . نه چيزى بر اودشوار مى افتد, و نه فرياد فريادخواهان او را به ستوه مى آورد و نه اصرار اصراركنندگان او را دلگير مى كند . نگه دارنده هـمـه جهانيان و توفيق دهنده رستگاران و مولاى همه عالميان است و بر همه آفريدگان حق آن دارد كه او را سپاس گويند و ستايش كنند... او را در شادى و غم و سختى و آسايش مى ستايم و به او و فرشتگان و كتب و پيامبرانش ايمان دارم . فـرمـان او را بـه گـوش جـان مى گيرم و بدان گردن مى نهم , به سوى آنچه او راخشنود سازد مى شتابم و از سرشوق به طاعت او و ترس از عقوبت او تسليم تقدير اومى شوم , چه , او خدايى است كـه از مكرش ايمنى نيست و از ستمش ترسى نه . بر بندگى خود اقرار دارم و بر خدايى او گواهى مى دهم . ايـنـك آنچه را به من سفارش شده انجام مى دهم از بيم آن كه اگر آن را ترك كنم عذابى ازاو مرا در برگيرد كه هيچ كس هر چند با سپاهى گران نتواند آن را از من دور سازد . او كه خدايى جز او نـيـسـت مـرا آگاهانيده كه اگر آنچه را بر من نازل كرده است به مردم نرسانم هيچ رسالت او را نـرسـانـده ام . او كه كفايت كننده و بسيار بزرگوار است مصونيت مراتضمين كرده و بر من چنين وحـى فـرسـتـاده است : بسم اللّه الرحمن الرحيم : (اى پيامبر!آنچه را از خداوند) درباره على (ع ) ـ يـعـنـى امـامت و خلافت او ـ (بر تو نازل شده است به مردم برسان و اگر چنين نكنى رسالت او را نرسانده اى . خداوند خود تو را از مردمان نگه مى دارد.) اى مردم ! مـن در رسـانـدن آنچه خداوند بر من نازل كرده كوتاهى نكرده ام و اينك نيز علت نزول اين آيه را براى شما بيان مى دارم : جبرئيل سه بار از جانب پروردگار كه خود (سلام ) و خداوند سلامتى است , بر من فرودآمده كه در اين جمع برخيزم و به هر سفيد و سياه خبر دهم كه على بن ابى طالب (ع ),برادر و وصى و خليفه و امام پس از من است كه نسبت به من جايگاهى چون جايگاه هارون نسبت به موسى دارد, جز اين كه پـس از مـن پـيامبرى نيست . او پس از خدا ورسولش ولى شماست و خداوند ـ تبارك و تعالى ـ در ايـن باره آيه اى از كتاب خويش برمن نازل ساخته است : (انما وليكم اللّه ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة وهم راكعون .) ((594)) عـلى بن ابى طالب (ع ) همان كسى است كه نماز به پاى داشت و در ركوع صدقه داد وهموست كه در همه حال خداى را مى طلبد. اى مـردم ! مـن از جـبرئيل خواستم مرا از رساندن اين فرمان به شما معذور بدارد, چرا كه ازكمى پـرهـيـزگـاران , فـزونى منافقان , حيله گرى گناهكاران و سستى عقيده كسانى كه اسلام را به ريـشـخند مى گيرند خبر داشتم , همانها كه خداوند در كتاب خود آنان را بدين وصف خوانده كه آنـچه را در دلشان نيست به زبان اظهار مى دارند و اين را كارى سبك مى شمارند در حالى كه نزد خداوند گران است .. .. آنان بارها مرا آزردند تا جايى كه مرا (گوش ) ناميدند.. . و به خاطر اين كه فراوان با آنهاهمراه بودم و بـه آنها توجه داشتم مدعى شدند كه من چنانم , تا زمانى كه خداوند در اين باره آيه اى نازل كرد: (كـسـانـى از آنان هستند كه پيامبر را مى آزارند و مى گويند او كوش است . بگو گوش است ) ـ بر كـسـانى كه گمان مى كنند كه او گوش ـ (نكو براى شماست , به خداوند ايمان دارد و مؤمنان را نيز تصديق مى كند) [توبه /61]. اگـر مـى خواستم آنها را به نام برشمارم برمى شمردم , اگر مى خواستم به تك تك آنان اشاره كنم اشـاره مـى كـردم و اگـر مـى خـواسـتـم به شما از آنان نشانه اى دهم مى دادم اما من درباره آنان بـزرگـوارى در پـيـش گرفتم , ولى اين همه خداى را از من خشنود نمى كند مگرآن كه آنچه را خـداونـد بـر مـن نـازل كـرده به شما برسانم . ـ پيامبر سپس اين آيه از قرآن راتلاوت فرمود: (اى پيامبر! آنچه را از جانب خداوند) درباره على (ع ) (بر تو نازل شده است به مردم برسان و اگر چنين نكنى رسالت او را هيچ نرسانده اى . خداوند نيز تو را ازمردم نگه مى دارد) [مائده /67]. ايـنـك اى مـردم , بدانيد كه خداوند او را براى شما به عنوان ولى و امام تعيين كرده و طاعت او بر مهاجرين و انصار و بر تابعينى كه به نيكى از آنان پيروى كردند, بر شهرنشين وباديه نشين , بر عجم و عـرب , بر آزاد و برده , بر كوچك و بزرگ و بر سفيد و سياه و بر هريگانه پرست واجب است . فرمان او روا, سـخـن او مـقـبـول و امر او نافذ است . آن كه با اومخالفت كند ملعون , آن كه در پى او رود رحـمـت شده و آن كه او را باور دارد مؤمن است . خداوند او و هر كه حرف او را شنود و از او فرمان برد آمرزيده است . اى مردم ! اين آخرين بار است كه من در چنين جمعى از شما, حضور مى يابم . پس فرمان خداوند را بـشـنويد و بپذيريد و بدان گردن نهيد كه خداوند ـ عزوجل ـ مولا و خداى شماست . پس از او نيز مـحمد(ص ), همان كه ايستاده و با شما سخن مى گويد, ولى شماست و پس از من نيز على (ع ) به فرمان پروردگارتان ولى و امام شماست . سپس نيزامامت در نسل من از فرزندان اوست تا آن روز كه خداوند و رسول او را ملاقات كنيد...حلالى نيست جز آنچه خداوند حلال كرده و حرامى نيست جز آنچه خداوند حرام كرده .. . و او خود مرا از حلال و حرام آگاهانيده است . و من آنچه پروردگارم از كتاب وحلال و حرام خويش به من آموخته ادا كردم . اى مـردم ! هـيـچ علمى نيست مگر آن كه خداوند آن را در من گرد آورده و هر علمى هم كه من آمـوخـتـه ام آن را در امام متقين فراهم ساخته ام و هيچ علمى نيست مگر اين كه آن را به على (ع ) آموخته ام و همو (امام مبين ) است . اى مردم ! از او دور نشويد و از او نگريزيد و در برابر ولايت او تكبر نورزيد و سرمپيچيدچه , او همان كـسى است كه به حق راه مى نمايد و بدان عمل مى كند و باطل را مى ميراند واز آن نهى مى كند و در راه خـدا مـلامـت هيچ ملامتگرى او را نمى گيرد . او نخستين كسى است كه به خدا و رسولش ايـمان آورد . هموست كه خود را فدايى رسول خدا ساخت وهموست كه با رسول خدا بود, در حالى كه هيچ كس ديگر در كنار پيامبر نبود كه همراه اوخداى را بپرستد. اى مردم ! او را برتر داريد كه خداوند برترش داشته و او را بپذيريد كه خداوند او راگماشته است . اى مردم ! او امامى است از جانب خداوند و خداوند هرگز آن را كه منكر او شود نخواهدآمرزيد و بر او تـوبـه نخواهد كرد . خداوند بر خود واجب ساخته كه با هر كس فرمان او رامخالفت ورزد چنين كـنـد و او را براى هميشه و تا زمان زمان است به عذابى سخت گرفتارسازد . پس از اين بپرهيزيد كـه با او مخالفت ورزيد و بدين سبب در آتشى درآييد كه سنگها و آدميان هيزم آنند و براى كافران آماده شده است . اى مـردم ! ـ به خداوند سوگند ـ پيامبران و رسولان نخستين تنها به من مژده داده شده اند ومن خـاتـم انبيا و مرسلين و حجت خدا بر همه آفريدگان آسمان و زمين هستم و هر كه دراين ترديد ورزد كـافرى است به كفر جاهليت نخستين و هر كه در بخشى از اين سخنانم ترديد آورد در همه آن ترديد آورده و آن كه در همه اين حقايق ترديد آورد به دوزخ رود. اى مـردم ! خـداونـد بر من منت نهاده و احسان و نيكى ورزيده و مرا بدين فضيلت گرامى داشته است و خدايى جز او نيست . در هر حال و پيوسته تا هميشه روزگار او را از من ستايش است . اى مـردم ! على (ع ) را برتر بداريد كه برترين مردم ـ اعم از مرد و زن ـ پس از من است وخداوند به واسطه ما روزى بندگان را نازل كرده و بقاى خلق به ماست . هر كس اين گفته مرا نپذيرد و با آن مخالفت كند, لعنت شده لعنت شده و مغضوب مغضوب است . هـان كـه جـبرئيل مرا از جانب خداوند بدين حقيقت خبر داده كه مى گويد: (هر كس باعلى (ع ) دشمنى ورزد و ولايت او را نپذيرد لعنت و خشمم بر اوست .) پس بايد هر كس بنگرد كه براى فردا چه پيش مى فرستد و از خداوند پروا كنيد كه با او مخالفت ورزيد وگامهايى پس از استوارى بر راه بلغزد و خداوند بدانچه مى كنيد بسيار آگاه است . اى مـردم ! او هـمان (قبال خدا)ست كه در كتاب خود از آن ياد كرده , مى گويد: (كه كسى بگويد: افسوس بر آنچه در قبال خداوند كوتاهى كردم ) [زمر/56]. اى مردم ! در قرآن تدبر كنيد و آياتش را بفهميد و به محكمات كتاب بنگريد و در پى متشابهات آن نرويد كه به خداوند سوگند تنها و تنها آن كسى فرمانهاى بازدارنده قرآن رابرايتان بيان مى دارد و تفسير كتاب را برايتان روشن مى سازد كه اينك من دست او راگرفته , بازوى او را فشرده و او را به سـمـت خـويـش بالا آورده ام و به شما اعلام مى كنم هركس من مولايش بوده ام , على (ع ) مولاى اوست و على (ع ) پسر ابوطالب برادر و وصى من است و موالات او به فرمان خداوند است كه آن را بر من نازل كرده است . اى مـردم ! عـلـى (ع ) و فـرزنـدان پـاك مـن هـمـان گـرانـسنگ كوچكترند و قرآن گرانسنگ بزرگتراست . آنان امينان خداوند در ميان آفريدگان و حكيمان او در زمينند. هـان كـه وظيفه ام را انجام داده ام ! هان كه رسالت خداى را رسانده ام ! هان كه به مردم شنوانده ام ! هان كه حقيقت را روشن ساخته ام ! هـان كـه خـداوند فرموده و من نيز از جانب خداوند مى گويم : امير مؤمنان كسى جز اين نيست و زمامدارى مؤمنان پس از من براى هيچ كس جز او روا نباشد! پـيامبر كه از آغاز تاكنون على (ع ) را بالا نگه داشته تا آن جا كه پاى على (ع ) برابر زانوى آن حضرت شده بود . در اين هنگام دست خود را بر بازوى او زد و دست او را بلند كرد وسپس فرمود: اى مردم ! اين على (ع ) برادر و وصى و دربردارنده همه دانش من و خليفه من بر امتم وكسى است كه كتاب خداى ـ عزوجل ـ را تفسير مى كند, مردم را به سوى او مى خواند,آنچه او را خشنود سازد انـجام مى دهد, با دشمنان او دشمنى دارد, بر فرمانبرى از او باديگران پيوند ولايت بندد و مردم را از نـافـرمـانـى او بازدارد . خليفه رسول خدا,اميرمؤمنان , امام هدايتگر و به فرمان خداوند كشنده نـاكـثـيـن و قـاسـطـيـن و مارقين است . مى گويم : به فرمان پروردگارم از سخن حق برنگردم . مى گويم : پروردگارا! هر كه او رادوست بدارد دوست بدار, هر كه او را دشمن بدارد دشمن بدار, بر هر كه او را انكار كندلعنت فرست و بر هر كه حق او را منكر شود خشم آور. پروردگارا! تو خود اين سخن بر من نازل كردى كه امامت پس از من از آن على (ع ) است . اينك در بـرابـر آن كه اين حقيقت را بيان مى دارم و او را به امامت نصب مى كنم دين بندگان را براى آنان كـامـل كـردى , نـعمت خويش را بر آنان به آخرين حد رساندى و اسلام را به عنوان دين براى آنان پـسـنـديـدى و آنـگاه گفتى : (هر كه جز اسلام دينى بجويد هرگز از اوپذيرفته نخواهد شد و در آخرت نيز از زيانكاران خواهد بود) [آل عمران /85]. پروردگارا تو را گواه مى گيرم و گواهى تو بسنده است كه من پيام تو را رسانده ام . اى مردم ! خداوند به امامت او دين شما را كامل كرده است , پس آنان كه او و فرزندان وجانشينانش را كـه تـا روز قـيـامـت و تا هنگام ارائه اعمال در پيشگاه خداوند امامت دارند,امام خويش ندانند, (هـمـان كسانى اند كه كرده هايشان بى اثر شده و در آتش دوزخ جاويدانند) [توبه /17], (عذاب آنان كاستى نپذيرد و مهلتى داده نشوند)[بقره /162]. اى مـردم ! على (ع ) كسى است كه بيش از همه شما مرا يارى داد, بيش از همه به من سزاوار است , بـيـش از هـمـه بـه مـن نـزديـك است و بيش از همه برايم عزيز است . و خداوندمتعال و من از او خشنوديم . هيچ آيه اى در خشنودى خداوند از مردمان نازل نشده مگرآن كه درباره اوست . هيچگاه مـؤمـنـان را مخاطب نساخته مگر آن كه او نخستين مخاطب است . هيچ آيه مدحى در قرآن نازل نشده مگر درباره او, در سوره (هل اتى ) به هيچ كس بهشت مژده داده نشده مگر به او, اين سوره را خداوند فرو نفرستاده مگر درباره او وهيچ كس را بدان نستوده است جز او.. .. اى مـردم ! اوست كه دين خداى را يارى مى دهد و از رسول خدا دفاع مى كند و او همان پرهيزگار پـيـراسـتـه و هدايتگر هدايت شده است . پيامبرتان بهترين پيامبر است , وصى شمابهترين وصى و فرزندان او نيز برترين اوصيا هستند. اى مردم ! نسل هر پيامبرى از صلب خود اوست و نسل من از صلب على (ع ). اى مردم ! ابليس آدم را به حسادت از بهشت بيرون كرد . پس بر على (ع ) حسادت نورزيدتا اعمالتان بـاطل شود و گامهايتان بلغزد چه , آدم كه برگزيده خداوند بود تنها به يك گناه به زمين آورده شد تا چه رسد به شما كه شماييد و بعضى از شما نيز دشمن خدايند. هـان كه على (ع ) را دشمن ندارد مگر بدبخت , على (ع ) را دوست ندارد مگر پرهيزگار, به او ايمان نياورد مگر مؤمن مخلص . به خداوند سوگند, سوره عصر درباره على (ع ) نازل شده است : (بسم اللّه الرحمن الرحيم والعصر ان الانسان لفى خسر...) تا پايان سوره . اى مردم ! خداى را گواه گرفتم و رسالتم را رساندم و بر رسول جز رساندنى آشكاروظيفه نيست . اى مردم ! چنان كه بايد از خداوند پروا كنيد و جز بر دين اسلام نميريد. اى مـردم ! به خدا و رسول او و نورى كه با او نازل شده است ايمان آوريد, پيش از آن كه چهره هايى را بپوشانيم و به پشت برگردانيم . نـور خـداوند عزوجل در گذر است و در راه خود, در على (ع ) و پس از آن نيز در فرزندان اوست تا مهدى قائم ـ عج ـ كه حق خداوند و هر حقى را كه از آن ماست مى گيرد, زيراخداوند ـ عزوجل ـ مـا را بر همه نشستگان , مخالفان , كينه ورزان , گناهكاران و ستمگران همه جهان حجت قرار داده است . اى مـردم ! شـمـا را هـشـدار مـى دهـم كـه من رسول خدايم , رسولى كه پيش از او رسولان ديگر گـذشـتـه اند . پس اگر من مردم يا كشته شدم به گذشته هاى خويش بازمى گرديد؟ هركس به گذشته خود بازگردد خداى را زيانى نخواهد رساند و خداوند پاداش سپاسگزاران را خواهد داد. هان ! على بن ابى طالب (ع ) همان ستوده به وصف صبر و شكر است .. . و پس از او نيزفرزندان من كه از صلب اويند. اى مـردم ! اسـلام آوردن خود را بر خداى منت مگذاريد تا بر شما خشم آورد و از جانب او عذابى به شما رسد كه او در كمينگاه است . اى مردم ! پس از من پيشوايانى خواهند بود كه مردم را به دوزخ مى خوانند و روز قيامت نيز آنان را ياورى نيست . اى مردم ! خداوند و من از چنين كسانى بيزاريم . اى مـردم ! ايـن كـسـان و يـاران و پـيـروان و طـرفدارانشان در پايينترين طبقه از دوزخند و اين بـدجـايـگـاهـى براى متكبران است . هان كه آنان همان صاحبان صحيفه اند . پس هر يك از شمادر صـحـيـفـه خـويش بنگرد (راوى مى گويد: مساله صحيفه براى همه مردم ـ جز گروهى اندك ـ ناگشوده ماند). اى مردم ! من حكومت را در قالب امامت و وراثت تا روز قيامت در ميان فرزندان خودمى گذارم و آنچه را نيز به رساندش مامور بودم , رساندم و اين حجتى است بر هر حاضرو غايب و بر هر كس كه در اين جا حضور داشته و يا نداشته , تاكنون زاده شده يا هنوززاده نشده است . پس تا روز قيامت هر حاضرى به غايب و هر پدرى به فرزند برساند. اما اين حكومت را سلطنت و غصب خواهند كرد.. . هان كه لعنت بر غاصبان وغصب كنندگان باد! ايـن جـاسـت كـه اى انسانها و اى پريان ! به شما پرداخته خواهد شد و هيچ ياور و مدافعى نخواهيد يافت و پاره هايى از آتش و مس گداخته بر شما فرستاده خواهد شد. اى مردم ! خداوند عزوجل هرگز شما را بر آنچه هستيد وانگذارد تا آن كه پاك را از ناپاك جدا سازد و او هرگز شما را بر غيب آگاه نكند. اى مـردم ! هـيچ آباديى نيست مگر آن كه خداوند آن را به بى ايمانى اش نابود مى كند وبدين سان ـ چـنـان كـه خـداونـد در كـتـاب خـود يـادآور شده است ـ آباديها را در حالى كه ستمكارند نابود مى گرداند. اين على (ع ) است , امام و وليتان و اين نيز وعده ها و هشدارهاى خداوند است و خداونددر وعده اى كه مى دهد راستگوست . اى مردم ! پيش از شما بيشتر اولين گمراه شدند و خداوند آنان را نابود كرد و همو نيزنابود كننده آيـنـدگـان اسـت . خـداوند ـ تعالى ـ گويد: (آيا ما اولين را نابود نكرديم و ديگرانى را در پى آنان ـيـاورديـم مـا بـا مـجـرمان چنين مى كنيم . در آن روز, واى بر كسانى كه باورنداشتند) [سوره مرسلات /19ـ16]. اى مـردم ! خـداوند مرا فرمان داده و نهى كرده و من نيز على (ع ) را فرمان داده و نهى كرده ام و او امـر و نهى را از پروردگار خويش ـ عزوجل ـ آموخته است . پس فرمان او راگوش بداريد تا اسلام آورده بـاشـيـد . از او اطـاعـت كنيد تا راه يابيد . از آنچه از آن بازتان داشته دست بداريد تا به كمال رسيد و به سوى آنچه او مى خواهد رويد و به بيراهه هاپراكنده نشويد. اى مردم ! من راه راست خداوندم كه شما را به پيروى از آن فرمان داده و پس از من على (ع ) و پس از عـلـى (ع ) نـيـز فـرزنـدان مـن كه از صلب اويند, امامانى كه به حق رهنمون مى گردند و به او مى گروند. (سپس پيامبر سوره حمد را خواند و آنگاه فرمود:) اين سوره درباره من و درباره آنان نازل شده , آنان را فرا مى گيرد و ـ هم ـ به آنان اختصاص دارد و آنان اولياى خدايند كه بيمى بر ايشان نيست و اندوهى ندارند. هان كه حزب خداوند پيروزمند است . هان كه دشمنان على (ع ), همان مخالفت ورزان , منافقان , سرسختان , و دشمنان كينه توز وبرادران شياطينى هستند كه گفته ها و انديشه هايى ظاهرفريب به يكديگر الهام مى دارند. هـان كـه اولـيـاى او هـمـان كسانى اند كه خداوند در كتاب خود از آنان ياد كرده و فرموده است : (طايفه اى را نمى يابى كه به خدا و روز واپسين ايمان داشته باشند و در عين حال باآنان كه با خدا و رسول او سر دشمنى دارند طرح دوستى درافكنند...) [مجادله /22]. هـان كـه دوسـتـداران آنان [اهل بيت ] كسانى اند كه خداوند آنان را در كتاب خود توصيف كرده و فرموده است : (كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خويش را به ستم نيالودند, آنان راايمنى است و هم آنان هدايت يافتگانند) [انعام /82]. هـان كه دوستداران آنان همان كسانى اند كه خداوند آنان را توصيف كرده و فرموده است :آنان كه در ايمنى به بهشت درمى آيند و فرشتگان در آن جا درودگويان به استقبالشان آيندكه گوارايتان باد! درآييد و جاودان بمانيد.) هـان كه دوستداران آنان همان كسانى اند كه خداوند درباره ايشان فرموده است : (بى هيچ حسابى , به بهشت درمى آيند) [غافر/40]. هان كه دشمنان آنان به آتشى فروزان درآيند. هان كه دشمنان آنان همان كسانى اند كه صداى فشفش آتش سركش و پرزبانه دوزخ رامى شنوند. هان كه دشمنان آنان همان كسانى اند كه خداوند درباره آنان فرموده است : (هر گاه گروهى وارد شود گروه ديگر را نفرين فرستد...) [اعراف /38]. هـان كـه دشمنان آنان همان كسانى اند كه خداوند [درباره آنان ] فرموده است : (هر گاه گروهى بـدان درافكنده شود, نگاهبانان دوزخ از ايشان بپرسند: آيا شما را هشداردهنده اى نيامد؟ گويند: چـرا, الـبـته كه ما را هشدار دهنده اى آمد, اما باور نداشتيم وگفتيم : خداوند چيزى نازل نكرده است و شما جز در گمراهيى آشكار نيستيد)[ملك /8ـ9]. هـان كه اولياى خداوند همان كسانى اند كه در نهان از پروردگارشان بيم مى برند, آنان راآمرزش است و پاداشى بزرگ . اى مردم ! ميان بهشت و دوزخ بسيار تفاوت است .. . دشمن ما كسى است كه خداوند او رانكوهيده و لعنت كرده .. . و دوست ما كسى است كه خداوند او را ستوده و دوست داشته است . اى مـردم ! هان كه من هشدار دهنده ام و على (ع ) هدايتگر است .. . من پيامبرم و على (ع )وصى من است . هان كه خاتم امامان مهدى قائم ـ عج ـ از ماست . هان كه او بر همه اديان چيره مى شود . هان كـه او از ستمگران انتقام مى ستاند . هان كه او گشاينده و درهم كوبنده دژهاست . هان كه او قاتل هـمـه مـشركان است . كه او انتقام خون همه اولياى خدا رامى گيرد . هان , اوست كه دين را يارى مى دهد . هان ! او برگيرنده از درياى ژرف است . هان ! او هر صاحب فضلى را با فضيلتش نام مى برد و هر نادانى را نيز با نادانى اش . هان ! اوبرگزيده خداوند است . هان ! او وارث هر علم و احاطه دارنده بدان است . هان ! اوست كه از جانب پروردگار ـ عزوجل ـ خبر مى دهد و همگان را به پيمان ايمان با او يـادآورمـى گـردد . هـان ! او استوار انديش راه يافته است . هان ! او كسى است كه امر شريعت به اوتـفـويـض مـى شود . هان ! اوست كه همه پيشتر آمدگان مژده آمدنش را داده اند . هان ! اوحجت ماندگار خداوند است و پس از او حجتى نيست , حق تنها با اوست و نور تنها نزداو . هان ! نه كسى بر او چيرگى دارد و نه در برابر او پيروزى . هان ! او ولى خدا در زمين ,داور او در ميان مردم و امين او در پيدا و پنهان است . اى مـردم ! من برايتان بيان كردم و حقيقت را به شما فهماندم و اين على (ع ) است كه پس ازمن به شما مى فهماند. هان ! من در پايان اين خطبه شما را به دست دادن به من بر بيعت با او و پذيرفتن او و پس از آن نيز دست بيعت دادن به او فرا مى خوانم . هـان ! من با خداى بيعت كرده ام و على (ع ) با من بيعت كرده است و اينك از جانب خداوند براى او بيعت مى گيرم , (پس هر كه پيمان شكند به زيان خود پيمان شكسته است ) [فتح /10]. اى مردم ! حج و صفا و مروه و عمره از شعاير خداوند است , (پس هر كس حج خانه خداى گزارد و عمره به جاى آورد, بر او ايرادى نيست سعى صفا و مروه كند)[بقره /158]. اى مـردم ! حـج خانه خدا گزاريد كه صاحبان هيچ خانه اى حج نگزارند مگر آن كه بى نيازشوند و اهل هيچ خانه اى از آن روى نگردانند مگر آن كه نيازمند شوند. اى مـردم ! هيچ مؤمنى در موقف [منا و عرفات ] نايستد مگر آن كه خداوند همه گناهان اورا تا آن زمان بيامرزد, پس بايد چون حج را به پايان برد كار خويش را از نو آغاز كند. اى مـردم ! حـاجـيـان يارى داده مى شوند و آنچه را خرج كنند خداوند جايگزين مى آورد وخداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند. اى مـردم ! بـا ديـن كـامـل و بـا شـنـاخـت حـج خـانـه گـزاريـد و تـنها در حالتى از اين اماكن مقدس بازگرديد كه توبه كرده و از گناه بريده ايد. اى مردم ! چنان كه خداى ـ عزوجل ـ فرمان داده است نماز به جاى آريد و زكات دهيد. اگر زمانى دراز بر شما بگذرد و در دين كوتاهى ورزيد يا فراموش كنيد, على (ع ) ولى شما و كسى اسـت كه دين را برايتان بيان مى دارد, همان كه خداوند او را پس از من گماشته و هر كه خداى او را بـگـمارد از من است و من از اويم , او شما را از آنچه بپرسيدخبر مى دهد و آنچه را ندانيد برايتان بيان مى دارد. هان ! حلال و حرام بيشتر از آن است كه همه را يك به يك بشمرم و از آنها آگاهتان سازم ,پس شما را در يك سخن به هر چه حلال است فرمان مى دهم و از هر چه حرام است بازمى دارم . ايـنك فرمان آن دارم كه بر پذيرش آنچه از جانب خداوند ـ عزوجل ـ درباره اميرمؤمنان على (ع ) و امـامان پس از او آمده از شما بيعت و پيمان بگيرم , امامانى كه از من هستند ومن از ايشان , تا قيام قيامت , امامت آنان بر جاست و مهدى ـ عج ـ كه به حق حكم مى رانداز ايشان است . هر حلالى كه شما را بدان رهنمون شده ام و هر حرامى كه شما را از آن باز داشته ام برجاست و از آن برنگشته و تغييرى در آن نياورده ام . هان ! يادآور اين حلال و حرام باشيد, آن را پاس بداريد, همديگر را بدان سفارش كنيد,چيزى ديگر به جاى آن قرار ندهيد و در آن تغييرى نياوريد. هان ! ديگر بار مى گويم : هان ! نماز را به پاى داريد, زكات دهيد, به معروف فرمان دهيد و از منكر باز داريد. هـان ! سرآغاز امربه معروف و نهى ازمنكر آن است كه به سخن من گوش و دل سپاريد, آن را به هر كـه حـضـور نـدارد برسانيد و آنان را به پذيرش آن فرمان دهيد و از مخالفت با آن بازبداريد كه آن فـرمـان خداوند و فرمان من است و هيچ امر به معروف و نهى از منكرى جز با [وجود] امام معصوم نيست . اى مردم ! قرآن شما را بدين حقيقت آگاه مى كند كه امامان پس از او فرزندان اويند و من نيز شما را از ايـن آگاه مى سازم كه او از من است و من از اويم , آن جا كه خداوند در كتاب خود مى گويد: (و آن را عـقـيـده اى ماندنى در فرزندانش قرار داد) [زخرف /28] و من نيزمى گويم : (تا به آن دو [كتاب و عترت ] چنگ زنيد گمراه نشويد. اى مـردم ! خـداتـرسـى , خداترسى , از لحظه قيامت پروا كنيد كه خداى ـ عز وجل ـ فرموده است : (زلزله آن لحظه پديدارى است سترگ ) [حج /1]. مرگ و حساب و ترازوى قيامت و محاكمه در پيشگاه خداوند و نيز پاداش و كيفر رايادآور باشيد كه هـر كـس كـارى نـيـك بـياورد بر آن پاداش بيند و هر كس كارى بد آورد, او رادر بهشت بهره اى نيست . اى مـردم ! شـما افزونتر از آنيد كه همه بتوانيد دست بيعت به من دهيد . اما خداوندـعزوجل ـ مرا فرمان داده بر امامت مؤمنان كه آن را به على (ع ) و پس از او به امامانى كه مى آيند و از نسل او و من هستند ـ چنان كه آگاهتان كرده ام نسل من از صلب على (ع )است ـ سپرده ام از شما به زبان اقرار گـيـرم . پس همه با هم بگوييد: ما بدانچه از جانب پروردگار خود و پروردگار ما و درباره امامت على (ع ) و امامانى كه فرزندانش هستند به مارسانده اى سر تسليم نهاده ايم و فرمانبر و خشنوديم و بـا دل و جان و دست و زبان بر اين امر با تو بيعت مى كنيم و بر همين پيمان زنده ايم و مى ميريم و بـرانـگـيـخـتـه مـى شـويـم و هيچ گاه در اين پيمان تغيير و تبديل روا نمى داريم و در آن ترديد نـمى ورزيم و از پيمان بازنمى گرديم و عهد خويش نمى شكنيم و از خداوند و از تو و از على (ع ) و فـرزنـدانـش فـرمـان مـى بـريـم , امـامـانـى كه گفتى نسل تو و فرزندان اويند و پس از حسن و حـسـيـن (ع )مـى آيـنـد, هـمـان دو تـن كـه شـمـا را از جـايـگاه و منزلت آنان نزد من و نيز نزد پـروردگـارـعـزوجـل ـ آگـاه كـردم . من اين حقيقت را به شما رساندم و آن دو سروران جوانان بـهـشـتـى وپـس از پدر خود على (ع ) امامند و من و پدرشان پيش از آنانيم . بگوييد: بر اين پيمان ازخـداونـد و تو و على و حسن و حسين (ع ) و امامانى كه ياد كردى فرمان مى بريم و با دل وجان و زبان به اميرمؤمنان عهد و پيمان بيعت مى دهيم و هر كدام از ما كه تواند نيز با آن دو[امام حسن و امـام حـسـيـن (ع )] دسـت بيعت مى دهد و به زبان به آنان اعتراف مى كند.هرگز از اين كار خود پاداش نيز نخواهيم و اين اختيار نيز به خود ندهيم كه از آن برگرديم . خداى را بر اين پيمان گواه گـرفـتـيم و گواهى خداوند بسنده است و تو نيز بر اين حقيقت برما گواهى و نيز همه آنان كه خـداى را فـرمـان بـرنـد, خـواه آنـان كه هستند و خواه آنان كه هنوز نيستند و ـ هم ـ فرشتگان و سپاهيان و بندگان خداوند بر اين گواهى مى دهند و البته خداوند از هر گواه بزرگتر است . اى مردم ! اينك چه مى گوييد؟ خداوند هر صدايى را كه بلند شود و يا هر انديشه اى را كه در درون باشد مى داند . پس هر كه راه يابد به سود خود يافته و هر كس گمراه شود به زيان خويش از راه به در شده و هر كه بيعت كند با خداوند بيعت كرده و دست خداوند بالاى هر دست است . اى مـردم ! پـس از خـدا پـروا كـنيد و با اميرمؤمنان على و حسن و حسين (ع ) و همه امامان بيعت نـمـايـيد كه اين عقيده اى پاك و پيراسته و ماندگار است و خداوند بكشد آن را كه حيله و نيرنگ ورزد و بيامرزد آن را كه وفا كند (و هر كس پيمان شكند به زيان خودشكند) [فتح /10]. اى مـردم ! آنـچـه بـرايـتان گفتم بگوييد و بر على (ع ) به عنوان اميرمؤمنان سلام كنيد وبگوييد: (شـنـيـديـم و فرمان برديم . پروردگارا! آمرزش تو را خواهانيم و بازگشت به سوى توست ) [بقره /58] و بـگـويـيد: (ستايش خداوندى را كه بدين راهمان هدايت نمود و اگركه خداوند هدايتمان نكرده بود راه يافته نبوديم ) [اعراف /43]. اى مردم ! فضايل على بن ابى طالب (ع ) نزد خداوند عزوجل كه آنها را در قرآن نيز نازل كرده افزونتر از آن اسـت كـه در يك گفتار همه را در شماره آورم , پس هر كه شما را از اين فضايل آگاه كند و بدان خبر دهد باورش داريد. اى مـردم ! هر كس از خدا و رسول او و على (ع ) و امامانى را كه يادآور شدم فرمان برد به رستگارى بزرگى دست يافته است . اى مـردم ! كـسـانـى كـه بـه بـيـعـت بـا او و پـذيـرش ولايـتـش و نيز به درود فرستادن بر او به عنوان اميرمؤمنان بشتابند رستگاران , بهشت نعمتهاى الهى اند. اى مـردم ! سخنى را بگوييد كه خداوند بدان از شما خشنود شود كه اگر شما و همه كسانى كه بر روى زمين هستند كافر شوند ذره اى به خداوند زيان نخواهند رساند. پـروردگارا! مردان و زنان مؤمن را بيامرز و خشم خويش را بر كافران روا بدار . ستايش پروردگار جهانيان راست . پـس از ايـن خـطـبه مردم بانگ برداشتند كه با دل و دست و زبان , فرمان رسول خدا راشنيديم و اطاعت كرديم . آنگاه همه پيرامون پيامبر و على (ع ) گرد آمدند و دست بيعت دادند. [راوى مى گويد:] پس از آن از بيعت مهاجرين و انصار با طبقات و پايگاههاى اجتماعى خاص خود سخن به ميان آورد تا آنجا كه نماز مغرب و عشا را در يك زمان خواندم . مردم سه بار مراسم بيعت و دسـت دادن را انـجام دادند و هر گاه كه گروهى بيعت مى كردندپيامبر خدا مى فرمود: (ستايش خدايى را كه ما را بر جهانيان برترى داد.) از آن زمان بود كه در ميان مسلمانان سنت دست دادن به هنگام بيعت رواج يافت ((595)) . اكنون آيا به عقيده شما اين خطبه به مقام رسول خدا سازگارتر, با آن شرايط و اوضاع همخوان تر, بـه هـدفـى كه رسول خدا مردم را به خاطر آن در آن گرماى سوزان گرد آوردنزديكتر, با نزول وحى به چنان لهجه اى تند و در آن شرايط حساس و سرانجام با سيره بنيانگذار آيين اسلام همگونتر نيست چه , در دو نمونه اى كه از مجموع روايت يكصدوده تن از صحابه ـ كه علامه امينى آمار همه را در كتاب خود يادآور شده ـ آورديم ,بخوبى روشن شد به حكم اين روايات كه بسيارى از محققان به تواتر آنها اعتراف دارند,چگونه و در چه شرايط زمانى و مكانى ويژه اى چنين خطبه اى ايراد شد و در كـنـار ايـن مساله همه به تدبير و حكمت رسول خدا آگاهيم و مى دانيم او چه سان بر رساندن آنچه بر او نازل شده است و بر فهماندن مسائل مهم به امت اصرار داشت . گـرچه در اين ميان برخى تنها به ذكر يك يا چند جمله از اين خطبه بسنده كرده وكوشيده اند تا از اهميت آن و يا اهميت موضوعى كه اين خطبه به خاطر آن ايراد شده است بكاهند, گرچه همين مـقـدار اندك نيز بروشنى نشان مى دهد هدف از ايراد خطبه تعيين على (ع ) به امامت مسلمانان و زمامدارى آنان بوده است , اما آيا همين مقدار بسنده مى كند يا با طبيعت موضوع تناسبى دارد؟
حـق آن است كه بايد مناسبت ايراد خطبه را در نظر داشت و حق آن را ادا كرد و آن را به گونه اى تفسير نمود كه با سيره شناخته شده پيامبر در مناسبتهاى گوناگون همخوانى كند.
ايين جملات متن خطبه ي غدير خم پيامبر خاتم و آخرين نبي خداوند بر روي زمين و آسمانهااست.
هر گاه محيط اطراف خود را مي نگريم. هستي و موجودات گوناگون آنرا مي بينيم،سپس در ديده هاي خود كاوش مي كنيم و گاه دست به قلم مي بريم و يافته ها و انديشه هاي خود را مي نگاريم،اين سوال پيش مي آيد: براستي اين كيست كه مينگرد و مينگارد؟براستي اين چه حقيقتي است كه كاوش مي كند و يافته ها را با يكديگر مقايسه مي كند، بعضي موجودات را ضعيف و بعضي را قوي تر و كاملتر مي يابد و انسان را از همه موجودات هوشمندتر و كاملتر مي يابد و در بين افراد بشر، انسان دانا را ازنادان برترمي داند؟
كيست كه دست به قلم ميبرد و اطلاعات را طبقه بندي مي كند و بعد از آنها بهره برداري مي كند؟ اين چه حقيقتي است كه در بين يافته هاي خود قدم برداشته و آنها را نسبت به يكديگر مقايسه مي كند؟ موجودات را شناسايي نموده و از يكديگر تفكيك مي كند وهمه هستي را به خدمت ميگيرد؟
چه خوب است بدانيم، اين كيست كه مي شنود و مي بيند و فكر مي كند ،آنگاه در شنيده ها و ديده ها و تفكرات خود سفر مي كند؟
گياه شناسي كه به شناسايي گياه، خاك و اصلاح بذرو... مي پردازد، تحقيق مي كند ،مي آموزد و اطلاعات خود را به دقت ثبت مي كند، چرا هرگز از حقيقت وجود خود، آن حقيقتي كه سالها آموخت و فهميد و تميز داد، سوال نكند؟از من كيستم كه مي فهمم ؟ و من كيستم كه تحقيق مي كنم؟
پزشكي كه بدن انسان و چگونگي رابطه بدن با محيط را شناسايي ميكند، به تحقيق در علل بيماري و درمان آن مي پردازد، چرا لحظه اي در فكر فرو نرود كه بگويد آنكس كه سالها در پي دانش و علم رفته است و اين علم پزشكي را آموخته است، كيست؟ دانشمند علوم تجربي كه بارها اعضا را بررسي كرده و بارها در آزمايشگاه آنها را موشكافي كرده است هر چه در تشريح دقيق شد، جايگاه انباشته شدن دانسته ها و اطلاعات را در هيچ عضوي نيافت. براستي دانايي از كجا به دست مي رسد و روي كاغذ ثبت ميشود؟ او در تشريح مغز كاوش
نمود، نوشته ها و مفهوم ها را در سلولهاي مغز نيافت، پس خاطرات، دانائيها و دانش ها در كجاست؟ در كجاي مغزانباشته شده است؟ اگرمغز نيز از سلولها و ذراتي مادي تشكيل شده كه محتويات سلولهاي آن نيز دائماً در حال تغيير و تجديد هستند. پس آن خاطرات قديم در كجا ثبت است؟ كه هر گاه اراده مي كنيم آن خاطرات را ازعمق وجود خود فرا مي خوانيم؟ اين دانائي من كه دارائي من است در كجاست؟
در محيط اطراف خود سفر كرديم همه چيز را ديديم و شنيديم و لمس كرديم و بوئيديم، انديشيديم ،در بيرون خود سير كرديم اكنون سفر در خود را آغاز كنيم كه حكايتها در درون ماست.
همه ما درابتداي امر مي دانيم كه هستيم و واقعيت داريم وديگر موجودات نيز هستند. اين قدرت ادراك هستي ،در وجود همه ما، به اندازه شعورما است ،آن كودك شيرخوار ادراك مي كند آنجا كه سينه مادر را به دهان مي گيرد و شير مي خورد، اگر از نهانٍِ وجود كودك بيرون بكشيد، خواهد گفت من مي دانم كه هستم و اين منبع شير نيز واقعيت و وجود دارد و چون هست به سوي آن رو مي كنم و آنرا مي طلبم. زيرا اگر شير وجود نداشت هرگز آنرا طلب نمي كردم . بنابراين اولين دريافت هرانساني كه پا به عرصه اين جهان مي گذارد ، درك هستي است. انسان در اولين مرتبه شهود ادراكي خود، در متنٍ هستي قرار مي گيرد.
از همان ابتدا قواي پنجگانه (حواس) كودك ، بخصوص دو قوه ادراكي بينايي و شنوايي كه بسيار قوي و وسيع عمل مي كنند، شروع به كار مي كند و كودك تا چشم باز مي كند، از خودش تا پدر و مادر و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و جنگلها و درياها را مي بيند و با نظام هستي آشنا مي شود و مي يابد كه همه هستند، همه وجود دارند، منتهي از آنجا كه كودك است در آغاز الفاظ و اسامي را نمي داند، تا آنگاه كه از پدر و مادر خود، اسم موجوداتي را كه مي بينيد سوال مي كند و با الفاظ و عناوين آشنا مي شود، اما حتي قبل ازآموختن اسم مادر، اسم شير، به وجود آن كاملاً آگاهي دارد.
ما مي خواهيم از ابتدائي ترين نقطه آغاز كنيم و بالا برويم؟ گويا كه اكنون براي اولين بار چشم و گوش خود را به روي جهان باز كرديم، به محض گشودن چشم و گوش چيزي به جز اينكه هستيم، نديديم و نشنيديم. با اعضا و جوارحمان همه را لمس كرديم و جز هستي، امر ديگري را نيافتيم، همه آفتاب و تاريكي شب، سرما، گرما همه را حس كرديم و فهميديم كه هستند و واقعيت دارند.
علامه حسن زاده آملي ازاين علم من كيستم؟اينگونه ياد مي كند:
معرفت نفس همان روان شناسي و خودشناسي است كه اقرب طرق به ماوراي طبيعت و صراط مستقيم خداشناسي است. انسان بزرگترين جدول بحر وجود، و جامع ترين دفتر غيب و شهود، و كاملترين مظهر واجب الوجود است.
اين جدول اگر درست تصفيه و لاي رو بي شود مجراي آب حيات و مجلاي ذات و صفات مي گردد. اين دفتر شايستگي لوح محفوظ شدن كلمات نوريه شجون حقائق اسماء و شئون رقائق طلّيه آنها را دارا ااست.
دفتر حق است دل به حق بنگارش
نيست روا پرنقوش باطله باشد
سيرا انفسي غايت آن معرفت شهودي است كه لم اعبد ربالم اره، و سير آفاقي نهايت آن معرفت فكري كه اولئك ينادون من مكان بعيد انسان كاري مهمتر ازخودسازي ندارد، و آن مبتني بر خود شناسي است.
ايشان در كتاب معرفت نفس آورده اند:
«وجود است كه مشهود ما است؛ ما موجوديم و جز ما همه موجودند؛ ما جز وجود نيستيم و جز وجود را نداريم و جز وجود را نمييابيم جز وجود را نميبينيم. وجود را در فارسي به هست و هستي تعبير ميكنيم. در مقابل وجود عدم است كه از آن به نيست و نيستي تعبير ميشود. و چون عدم نيست و نيستي است پس عدم هيچ است و هيچ، چيزي نيست تا مشهود گردد و اگر بحثي از عدم پيش آيد به طفيل وجود خواهد بود. پس وجود است كه منشأ آثار گوناگون است و هرچه كه پديد ميآيد بايد از وجود باشد نه از عدم. و من بديهيتر از اين درس چيزي نميدانم.»
خلاصه اينكه جز هستي چيزي نيست و همه هستند و هر اثري از هستي است.
حال كه وجداناً و عياناً ميدانيم كه اين مميّز و حاكم، هر يك از ما است و هر يك از ما داراي اين چيز تميز دهنده است كه در هر حال و در هر جا و در هر وقت داراي آن است، ميپرسيم كه ذات آن چيز يعني گوهر و سرشت آن چيست و چگونه موجودي است؟ و اگر گفتيم در بيرون ما است، چگونه با ما ربط دارد؟ وانگهي ما كيستيم كه او در بيرون ما است؟ و اگر گفتيم در ما است در كجاي ما است؟ و اگر گفتيم عضوي از اعضاي پيدا يا پنهان ما است كدام عضو است؟
آيا انسان مرده، كه تمام اعضا و جوارج ظاهر و باطن او صحيح و كامل است داراي «آن چيز» است كه انسان مرده هم مميّز است؟ ميبينيم كه نيست؛ و اگر آن چيز هيچ يك از اعضا و جوارح نيست، پس به مردن، انسان چه شده است؟ آيا معدوم شده است يا باز موجود است؟ و اگر معدوم شده است آيا خودش نابود شده است و ذات خود را نابود كرده است يا ديگري او را نابود كرده است؟ و دربارة ديگري ميپرسيم كه اين ديگري كيست كه او را نابود كرده است، و چرا او را نابود كرده است، و او چرا از خود دفاع نكرده است؟ و اصلاً نابود كردن « بود» چه معني دارد و چگونه «بود» «نابود» ميشود؟ آيا ميتوان باور كرد كه خودش نابود شده است و يا خودش ذات خود را نابود كرده است؟ و اگر باز موجود است به كجا رفته است و به مردن چه شده است؟ چرا او را با چشم نميبينيم؟ اصلاً خود مردن يعني چه؟ فرق آن با زيستن چيست؟ موت چيست؟ حيات چيست؟ آيا مردن به معني معدوم شدن است يا معناي ديگري دارد؟
و باز سؤال پيش ميآيد كه من كيستم كه داراي آن چيزم؟ آيا من غير از آن چيزم يا عين آنم؟ و اينكه ميگويم من تميز دادهام و من سنجيدهام، آيا گويندة اين مطلب يعني اين حاكم و مميّز و مقايس، غير از آن من است يا همان من است؟ و اگرگوئيم عين من نيست و جز من است، چگونه كاري را كه ديگري يعني آن چيز كرده است به خود نسبت ميدهم كه من كردهام؛ و به همين منوال پرسشهاي بسياري پيش ميآيد. آيا نبايد در يك يك آنها بحث كرد؟ آيا نبايد اهل حساب بود؟ آيا نبايد بدانيم كيستيم؟ چگونه حكم ميفرمائيد؟
اينك تنها مطلب بي دغدغهاي كه بدان اعتراف داريم اين است كه هر يك از ما داراي چيزي هست كه بدان چيز تميز ميدهد و مقايسه ميكند و حكم مينمايد و نتيجه ميگيرد. آن چيز را بايد به نامي بخوانيم؛ به هر اسمي بخواني مختاري، در نامگذاري دعوي نداريم؛ خواه قوة مميّزهاش خواني، خواه قوة عاقلهاش نامي، خواه نفس ناطقهاش داني. خواه به روح يا به عقل يا به خرد يا به جان يا به روان يا به نيرو يا به «من» يا به «انا» يا به ديگر نامها بدان اشارت كني. و آنچه در اين مقام اهميّت بسيار بسزايي دارد اين است كه بايد كتاب وجود خود را فهميده ورق بزنيم، و كلمه كلمة آنرا ادراك كرده و يافته و رسيده پيش برويم كه اين قوة مميّزه چيست؟ و اين انسان كيست؟ و كجائي است؟ و به كجا ميرود؟ و آغاز و انجامش چه خواهد شد؟ آيا عاطل و باطل است و تركيب و مزاجي اتفاقي است و با تراكم ذرّات اتمها و نوترونها و پروتنها به چنين صورتي پديد آمده است؟ و مردن، اضمحلال و انحلال و از هم گسيختگي آنها است و با ويران شدن بدن و خرابي آن، ديگر انساني نيست و كسي باقي نمانده است؟ چنانكه كوزه اي اتفاقي پديد آمد و پس از چندي شكست و ديگر كوزهاي نيست؟ ببينيم از روي منطق دليل و برهان به كجا ميرسيم و چه نتيجه ميگيريم.
در ديگر سخن به اين نكته خواهيم پرداخت:
آيا آنچه مشهود ما است واقعيتي دارد يا نه؟ به عبارت ديگر آيا هستي را حقيقتي است يا اينكه هيچ چيز، حقيقتي ندارد؟ فيالمثل، همة اين جهان هستي چون سرابي است كه به صورت آب مينمايد، و چون نقش دومين چشم، لوچ است كه به شكلي درآمده است كه در نتيجه حق و واقع را مطلقاً انكار كنيم و مدعي گرديم كه وجود موجود نيست و سراي هستي پنداري و خيالي از ما است.
منبع :معرفت نفس و شرح آن/ ج1/ علامه حسن زاده آملي
جايگاه من در هستي؟
آدمي پيش از آنكه قدم به دنيا گذارد و جهان و آنچه در آن است را بشناسد، در عالم رحم و جنيني به رشد و نمو اعضاي خود بسيار توجه داشت. در حاليكه با ورود به اين دنيا، محور توجه او به عالم بيرون خود، بيش از توجه به گوهر وجود و خويشتن خويش شده است.
آدمي از بدو تولد چشم به هستي باز كرده، مي يابد، مي بيند و مي شنود و با بيرون از خود ارتباط برقرار مي كند. و دنياي بيرون از خود را محور توجه و كنكاش قرار مي دهد، ولي از خود بي خبر است!!
براستي، چه دستگاههاي پيچيده اي در بدن ما در كار است تا رشته زندگي را برقرار نگه دارد!.براستي، انسان چقدر از آنچه كه در درون او مي گذرد را تدبير مي كند؟ و تا چه اندازه از آن آگاه است؟
گوارش: غذا را فرو مي بريم، در معده و روده با كمك اسيد معده و شيره لوزالمعده و صفرا و ........ تمام مواد غذايي تفكيك و هضم و آماده جذب و مازاد آن دفع مي شود.
اندامهاي حركتي: چه مراحل پيچيده اي براي حركت دادن ، در بدن انسان طي مي شود. به محض اراده انسان، از قشر خاكستري جلوي مغز، فرمان به بخشهاي زيرين مخابره شده و از طريق نرونهاي عصبي به واسطه مواد شيميايي فرمان را به نرونهاي عصبي ديگر انتقال مي دهند و اين جريان الكتريكي پس از عبور از مغز و نخاع و اعصاب محيطي دست ،به عضلات فرمان انقباض هماهنگ را مي دهد و شما مي توانيد قلم را در دست حركت دهيد و پيچيده تر اينكه انديشه و تفكرات چگونه از مركز حافظه و تعقل به قلم و كاغذ مي رسد؟
ديدن :انتقال پرتوهاي نور از محيط اطراف پس از عبور از قرنيه و عدسي و مايع اتاق هاي تاريك، به سلولهاي استوانه اي و مخروطي شبكه برخورد مي كند و پيام دريافت نور از راه اعصاب دوم مغزي به مركز بينايي مي رود. چگونه انتقال نور به چشم منجر به پديده عظيم ديدن مي شود؟
شنيدن: چگونه اصوات و امواج پس از عبور از كانال گوش و برخورد به پرده گوش و ارتعاش سه استخوانچه و انتقال به جسم حلزوني و انتقال به عصب 8 مغز منجر به شنيدن مي شود؟
تنها مي دانيم كه غذايي را مي خوريم، اشياء را مي بينيم، صدا را مي شنويم. و بالاتر اينكه مي انديشيم و به خاطر مي آوريم اما چگونه؟ همه ما قبول داريم كه بدن، جسمي است كه تحت نيرو و حقيقتي اداره مي شود كه تمام اعمال ما ديدن و شنيدن و ...... به تدبير آن حقيقت است چشم و گوش همچون ابزار در اختيار آن نيرو و حقيقت است.
اكنون براي شناسايي گوهر گرانبهاي وجود خود، سفري در مشهودات خود مي نماييم تا ببينيم آثار وجودي كداميك بيشتر است و جايگاه انسان در اين نظام هستي كجاست؟
در اطراف ما جماد، گياه و حيوان و انسان وجود دارد كه همه در بعضي خصوصيات مشترك هستند ولي در بعضي جهات كاملاً اختصاصي هستند: حجم و وزن و شكل كه از ويژگيهاي جمادات است در ساير انواع موجودات همچون گياه و حيوان و انسان هم مشترك است. گياه از جهتي قويتر است و علاوه بر ويژگي اجسام (وزن و حجم) رشد و نمو دارد، بطوريكه رشد و نمو موجب برتري گياه نسبت به اجسام است. و حيوان نيز ويژگي كلي جمادات (وزن و حجم) و نباتات (حس و رشد) را دارد و علاوه بر آن، در رشد و نمو و حركت قويتر و صاحب اراده و اختيار و قوه وهم (درك محبت و دشمني) است و در مقايسه، حيوان بيشتر از گياه و گياه بيشتر از جماد (اجسام بي جان) آثار و برتري دارد و انسان علاوه بر ويژگيهاي كلي جماد، گياه و حيوان داراي قوايي است كه او را از همه برتر كرده و همه عالم را مسخّر او كرده است و در ميان انسانها، دانا برتر از نادان است و همه اكتشافات و اختراعات و كاوشگريها و صنايع و تكنولوژيها از دانشمندان است كه همه موجودات تحت فرمان انسان دانا مي باشند. پس آنچه موجب برتري انسان دانا به انسان نادان مي شود علم است كه نتيجه مي گيريم علم برترين موجود است
اگر سوال شود كه انسان صاحب عقل قوا و حواس قويتري دارد يا حواس 5 گانه حيوانات ؟چراكه مي دانيم حيواناتي هستند كه قدرت شنوايي آنها دهها برابر انسان است و قادر به تعقيب شكار،با قوه بوياييقوي خود ، هستند ولي انسان چون داراي عقل است تمام قواي او برتر از ساير حيوانات است كه ديدن حيوان ديدن وهماني است ولي ديدن انسان ديدني عقلاني است و حكومت عقل بر همه قوا، موجب برتري همه قواي انسان نسبت به حيوان است.
صدرالمتالمين اكثر آنهايي را كه ما انسان مي دانيم، انسان بالقوه مي داند به اين معني كه استعداد انسان شدن دارد ولي انسان نشده اند. نهايت رشد و نمو انسان بالقوه كه در حد حيوان كمال دارد، انسان بالفعل شدن است فرق او با حيوان در اين است كه اگر تمام استعداد حيوان پرورده شود تا سر حد وهم تكامل خواهد يافت و دانه گندم همان جماد بي حس و حركت است كه استعداد رشد و نمو دارد اگر تا سر حد نهايت شكوفا شود، تبديل به خوشه مي شود و اين استعداد است كه موجودات هر مرتبه را را از يكديگر متمايز و متفاوت مي كند انسان همان حيواني است كه استعداد انسان شدن است و گياه همان جماد است كه استعداد رشد و نمو دارد.
نطفه انسان در مسير خود استعداد انسان كامل شدن را دارد اگرچه يك سلول است ولي با حركت جوهري دم به دم در حال تغيير و تكامل است.با بحث در جايگاه وجودي انواع موجودات جماد، نبات، حيوان و انسان روشن مي شود كه انسان تمام كمالات نوع جماد، نبات، حيوان را دارد و در بحثهاي آينده روشن خواهيم كرد كه همه موجودات در حركت به سوي جايگاه برتر خود هستند.
علامه حسن زاده آملي دركتاب معرفت نفس آورده اند:
اينك كه در مشهودات خود كاوش ميكنيم تا ببينيم آثار وجودي كدام يك از آنها بيشتر است:
يك قسم از مشهودات خود را ميبينيم كه به ظاهر هيچ حس و حركت ندارند و آنها را رشد و نموّ نيست، چون: انواع سنگها و خاكها و مانند آنها كه اين قسم را جماد ميگوئيم.
و يك قسم ديگر را ميبينيم كه تا حدّي حس و حركت دارند و رشد و نموّ ميكنند، چون: انواع نباتات كه رستنيها باشند؛ از گياه گرفته تا درخت. و چون جماد و نبات را با يكديگر بسنجيم ميبينيم كه هر دو در اصل وجود داشتن مشتركند، و جماد حجم دارد، نبات هم حجيم است. آن وزن دارد و اين نيز وز ين است تا كم كم به جائي ميرسيم كه ميبينيم نبات رشد و نموّ دارد و او را تا اندازهاي حسّ و تا حدّي حركت است ولي جماد فاقد اين كمال است و صاحب اين كمال آثار وجودي بيشتر دارد پس نبات در رتبه برتر از جماد است.
و يك قسم ديگر را ميبينيم كه آنها را حركات گوناگون است و حسّ آنها به مراتب شديدتر و قويتر از حسّ نباتات است و افعال گوناگون از آنها بروز ميكند و همه از اراده آنها است كه انواع حيوانات برّي و بحرياند و چون اين قسم را با نبات مقايسه كنيم ميبينيم كه هردو در وجود داشتن و جسم بودن و در لوازم جسم شريكند و نيز نبات را رشد و نموّ است يعني داراي قوّهاي كه بدان قوّه غذا ميگيرد و ميبالد و اين قوّه را در اين قسم كه حيوان است نيز مييابيم تا اندك اندك به جائي ميرسيم كه ميبينيم حيوان واجد كمالاتي است كه نبات فاقد آنها است كه همان حركات ارادي و افعال گوناگون است كه ناچار شعور و قوّه و بينش بيشتر و قويتر موجب آنگونه امور مختلف است، پس آثار وجودي و حياتي حيوان بيشتر از نبات است؛ پس حيوان در رتبه، برتر از نبات است.
و يك قسم ديگر را ميبينيم كه تمام آثار وجودي حيوان را دارا است با اضافه اين معني و اين حقيقت كه موجودي است داراي رشد و نموّ و حس و حركت ارادي و ديگر قواي حيواني، ولي افعالي از او صادر ميشود كه از هيچ حيواني ساخته نيست. و ميبينيم كه همه حيوانات و نباتات و جمادات مسخّر اويند و او بر همه حاكم و غالب؛ اين موجود عجيب انسان است. پس ناچار قواي حياتي و وجودي او بيشتر از حيوانات است، پس انسان در رتبه والاتر از حيوان است.
و باز اگر در افراد اين نوع، فحص و كاوش كنيم ميبينيم كه آثار وجودي دانا به مراتب بيش از نادان است و همه اكتشافات و اختراعات و … از دانشمند است نه از نادان، و انسان نادان، محكوم دانا و تابع او است و در حقيقت دانش است كه محور جميع محاسن است. پس انسان دانا، اشرف از انسان نادان و حيوان و نبات و جماد است. پس در حقيقت، علم، موجود اشرف، و در رتبه، فزونتر از همه است تا زمان بحث در گوهر علم فرا رسد كه ببينيم چگونه گوهري است
1- معرفت نفس/ ج 1/ علامه حسن زاده آملي
2- شرح معرفت نفس / داود صمدي
شناخت هستي
جهان و آنچه در آن است واقعيت دارند. ما از طريق حواس پنجگانه با جهان و واقعيات موجود در آن ، ارتباط برقرار مي كنيم ولي آيا براي شناخت جهان علاوه بر حواس ظاهري چون: بينايي، شنوايي، بويايي، چشايي و لامسه قواي ديگري در كار است؟ (چه اينكه مي دانيم احتمال خطا در حواس ما ، درك صحيح واقعيات را مخدوش مي كند) حق اينست كه انسان براي شناخت عالم علاوه بر حواس پنجگانه، داراي قوه خيال كه كارش صورتگري است و قوه وهم كه شادي و غم و دوستي و دشمني را درك مي كند، و ذهن و عقل ميباشد. گاه با اموري سروكار داريم كه خارج از قلمرو قواي پنجگانه عمل ميكنند. به عنوان نمونه:رؤياها
براستي چگونه است كه من مي خوابم و بدن در خواب است و چشم و گوش نيز بسته است؟وچه بسا در خواب شهرها طي ميكنم،افرادي را ملاقات مي كنم و مطالب و علوم را مي آموزم و گاه از رويدادهاي آينده و رويداد پنهان در گذشته مطلع ميشوم كه در بيداري برايم مقدور نبود!! اگر بدن ما تمام حقيقت ما باشد،چگونه در خواب كه تمام حواس ما تعطيل است در آينده و گذشته سفر مي كند،آنهم خارج از بعد زمان ؟در يك شب مسافرتي را كه در بيداري يك ماه به درازا مي كشيد مي رود و باز مي گردد،در حاليكه بدن در رختخواب بي حركت است؟ اينكه در رؤيا،از واقعه اي در آينده مطلع مي شويم،و بعد از مدتي در آينده پياده مي شود ،چگونه است؟
اعتراف مي كنيم كه حواس و قواي ظاهري، در حالت خواب از كار خود دست كشيده اند و تعطيل مي باشند. پديده شگفت انگيز خواب ديدن را چگونه ارزيابي مي كنيد؟ خواب چيست؟ بايد به غير از حواس پنجگانه قواي ديگري نيز در كار باشند. اكنون همينقدر دربارة خواب ديدن گوئيم كه انسان بسياري از انديشهها و پندارها و خواستههاي بيداريش را در خواب ميبيند؛ ولي آيا هر خوابي كه ميبيند بدينسان است يا خواب ديدنهاي بي سابقه هم دارد كه در بيداري به وقوع ميپيوندد؟ و بسياري از خوابها اطلاع به نهانيها و اخبار از گذشتهها و اعلام به امور آينده است كه اصلاً هيچ يك از آنها در دل خواب بيننده خطور نميكرد. كمتر كسي باشد كه براي او در دوران زندگانيش كم و بيش اين گونه خوابها پيش نيامده باشد.اين خواب ديدن مطابق واقع چيست؟ وقايع آينده آنچنان كه در خواب مشاهده شد و سپس در بيداري پديد مي آيد چگونه است؟
شايد كساني باشند كه با اصول ثابت علمي، عالمي را، غير از اين عالم حسي ثابت كنند و خواب را دري و راهي بدان عالم بدانند، چرا كه هنگام خواب حواس ظاهري دست از كار كشيده اند.
در درون ما قواي خيال و وهم و عقل ما را در شناخت هستي ياري مي كند. ما در جهاني شگفت بسر مي بريم و در اين ميان انسان بيش از همه موجودات شگفتي آور است. ما از ابتداي نطفگي تاكنون تدريجاً با طبيعت انس گرفتيم و از ديدن تغييرات و رويدادهاي آن متعجب نمي شويم، ولي چنانچه از عادت به در آييم و با قوا و سلامت كامل ناگهان چشم به سوي جهان هستي بگشاييم، حيرت و شگفتي همه وجودمان را فرا مي گيرد و همه آنچه عادي به نظر مي رسد، سوال برانگيز مي شود و در درون ما غوغا برپا مي نمايد!!!
حركت و نظم هستي و استواري آن ........اينكه همه چيز در حركت است، گياه در رشد، زمين و آسمان در حركت و ......... براي درك بهترحقايق پيچيده هستي است، علامه حسن زاده در كتاب معرفت نفس، نگرشي با خروج از عادت را متحول كننده و ضروري مي دانند .ايشان مي فرمايند:
آري، هستي است و هستي حقيقت است و حقيقت است كه گردانندة نظام بلكه عين نظام است.
آيا اختراعات حيرتآور از انديشة بشر پديد نيامده است و اكتشافات گوناگون شگفت زائيدة فكر انسان نيست؟ آيا اين همه حقائق از هستي بروز كردهاند يا از نيستي؟ و آيا از تأليف و تركيب همين هستيها نيستند؟ و جز اين است كه از تلفيق و تنظيم همين اشيا كه در دسترس ما هستند بوقوع پيوستند؟ پس همة اين آثار در دل همين موجودات نهفته بودند و پديد آمدند.
اين صنايع است و ساختة افكار بشر، اينك قدمي بسوي طبايع برداريم. بديهي است كه ما تدريجاً از نطفگي تا كنون با جهان طبيعت هم آغوش بوديم و كم كم با آنها انس گرفتيم و دريا و صحرا و زمين و آسمان و گردش ستارگان و آمد و شد شب و روز و تغيير و تبديل فصول سال و وزيدن بادها و آمدن برف و بارانها و چهرههاي گوناگون حيوانات و نباتات و ديگر چيزها را بسيار ديدهايم، و بدين جهت از ديدن آنها چندان تعجّب نميكنيم و يا اينكه از خودمان كه از هر موجودي عجيبتريم غافليم و هيچ گاه كتاب وجود خودمان را نخواندهايم كه كيستيم.
اكنون ميپرسيم كه اگر بفرض با اين اندام و اعضا و جوارح و سلامت حواس و مشاعر دفعهً بوجود ميآمديم نه تدريجاً و در آنحال چشم به سوي جهان هستي ميگشوديم و حركت و هيأت و نظم و ترتيب و آمد و شد اين پيكر زيباي هستي را ميديديم در آن حال چگونه بوديم و چه حالي براي ما بود و در بارة اين همه و نيز در بارة خود چه فكر ميكرديم و چه بهت و حيرت و وحشت و دهشتي داشتيم؟ در آن حال چه ميخواستيم و چه مينموديم و چه كسي را ندا ميكرديم و چه ميانديشيديم و چه ميگفتيم؟ البتّه در پاسخ اين پرسش بايد نيك تدبّر كرد و با عنايت و توجه تام سخن گفت و از سر فكرت و تأمل جواب داد. اينك از عادت بدرآئيم و با همان ديدة ايجاد دفعي جهان را بنگريم هر آينه در اين نگريستن چيزهائي عائد ما خواهد شد و به فكر ما خواهد رسيد و حالاتي براي ما خواهد بود.
وقتي خروج از عادت برايم پيش آمد، مدتي در وضعي عجيب بودم كه نميتوانم آن را به بيان و قلم درآورم و بقول شيخ شبستري در گلشن راز:
كه وصف آن به گفت و گو محال است كه صاحب حال داند كان چه حال است
در آن حال به نوشتن جزوهاي به نام «من كيستم» خويشتن را تسكين ميدادم، اكنون پارهاي از آن جزوه را به حضور شما بازگو ميكنم:
من كيستم من كجا بودم من كجا هستم من به كجا ميروم آيا كسي هست بگويد من كيستم؟!
آيا هميشه در اينجا بودم، كه نبودم؛ آيا هميشه در اينجا هستم، كه نيستم؛ آيا به اختيار خودم آمدم، كه نيامدم؛ آيا به اختيار خودم هستم، كه نيستم؛ آيا به اختيار خودم ميروم، كه نميروم؛ از كجا آمدم و به كجا ميروم؛ كيست اين گره را بگشايد؟!
چرا گاهي شاد و گاهي ناشادم، از أمري خندان و از ديگري گريانم؛ شادي چيست و اندوه چيست، خنده چيست و گريه چيست؟!
ميبينم، ميشنوم، حرف ميزنم، حفظ ميكنم، ياد ميگيرم، فراموش ميشود، به ياد ميآورم، ضبط ميشود، احساسات گوناگون دارم، ادراكات جورواجور دارم، ميبويم، ميجويم، ميپويم، ردّ ميكنم، طلب ميكنم؛ اينها چيست چرا اين حالات به من دست ميدهد، از كجا ميآيد، و چرا ميآيد، كيست اين معمّا را حلّ كند؟!
چرا خوابم ميآيد خواب چيست بيدار ميشوم بيداري چيست چرا بيدار ميشوم چرا خوابم ميآيد نه آن از دست من است و نه اين؛ خواب ميبينم خواب ديدن چيست تشنه ميشوم آب ميخواهم، تشنگي چيست آب چيست؟!
اكنون كه دارم مينويسم به فكر فرو رفتم كه من كيستم اين كيست كه اينجا نشسته و مينويسد نطفه بود و رشد كرد و بدين صورت درآمد آن نطفه از كجا بود چرا به اين صورت درآمد صورتي حيرتآور در آن نطفه چه بود تا بدينجا رسيد در چه كارخانهاي صورتگري شد و صورتگر چه كسي بود آيا موزونتر از اين اندام و صورت ميشد يا بهتر از اين و زيباتر از اين نميشد اين نقشه از كيست و خود آن نقاش چيرهدست كيست و چگونه بر آبي به نام نطفه اينچنين صورتگري كرد، آنهم صورت و نقشهاي كه اگر بنا و ساختمان آن، و غرفهها و طبقات اتاقهاي آن، و قوا و عمّال وي، و ساكنان در اتاقها و غرفههايش، و دستگاه گوارش و بينش، و طرح نقشه و پياده شدن آن، و عروض احوال و اطوار و شؤون گوناگون آن شرح داده شود هزاران هزار و يكشب ميشود ولي آن افسانه است و اين حقيقت؟!
وانگهي تنها من نيستم، جز من اين همه صورتهاي شگرفت و نقشههاي بوالعجب از جانداران دريائي و صحرائي و از رستنيها و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و ستارگان و نظم و ترتيب حكمفرماي بر كشور وجود و وحدت صنع، و چهرة زيبا و قد و قامت دلرباي پيكر هستي نيز هست كه در هر يك آنها چه بايد گفت و چه توان گفت و چه پرسشهائي بيش از پيش كه در يك يك آنها پيش ميآيد و در مجموع آنها عنوان ميتوان كرد، حيرت اندر حيرت، حيرت اندر حيرت؟!
هرچه ميبينم متحرك و حركت ميبينم، همه در حركتند، زمين در حركت و آسمان در حركت، ماه و خورشيد و ستارگان در حركت، رستنيها در حركت، شايد آب و هوا و خاك و ديگر جمادات هم در حركت باشند و من بي خبر از حركت آنها، چرا همه در حركتند، چرا؟ محرّك آنها كيست؟ آيا احتياج به محرّك دارند يا خود بخود بدون محرّك در حركتند؟ اگر محرّك داشته باشند آن محرّك كيست و چگونه موجودي است و تا چه قدر قدرت و استطاعت دارد كه محرّك اين همه موجودات عظيم است؟! آيا خودش هم متحرك است يا نه، اگر متحرك باشد محرّك ميخواهد يا نه و اگر بخواهد محرّك او چه كسي خواهد بود و همچنين سخن در آن محرّك پيش ميآيد و همچنين؟!
وانگهي اين همه چرا در حركتند اگر احتياج نباشد حركت نيست احتياج اين همه چيست آيا همه را يك حاجت است و يا داراي حاجتهاي گوناگونند و چون احتياج است عجز و نقص است كه به حركت بدنبال كمال ميروند و در پي رفع نقص خودند آيا اين همة موجودات مشهود ما ناقصاند و كامل نيستند چرا ناقصاند كاملتر از آنها كيست و خود آن كمال چيست؟!
و چون به دنبال كمال ميروند ناچار ادراك عجز و نقص و احتياج خود كردهاند پس شعور دارند، توجّه دارند، قوة درّاكه دارند، جان دارند، حقيقتي دارند كه بدين فكر افتادهاند.
كودكان به مدرسه ميروند در حركتند، خواهان علمند و به دنبال علم ميروند، درختان رشد ميكنند پس در حركتند و به دنبال حقيقتي و كمالي رهسپارند، حيوانات همچنين، شايد جمادات هم اينچنين باشند كه سنگي در رحم كوه كم كم گوهري كاني گرانبها ميشود.
زمين را مينگرم، ستارگان را ميبينم، بني آدم را مشاهده ميكنم، حيوانات جورواجور كه به چشم ميخورد، درختهاي گوناگون كه ديده ميشود گلهاي رنگارنگ كه به نظر ميآيد، در همه مات و متحيّر؛ با همه حرفهاي بسيار دارم.
هرگاه در مقابل آينه ميايستم سخت در خود مينگرم و به فكر فرو ميروم كه تو كيستي و به كجا ميروي چه كسي تو را به اين صورت شگفت درآورده است؟!
در پيرامون همين حال و موضوع قصيدهاي به نام قصيدة اطواريه گفتم كه برخي از ابيات آن اين است:
من چـــرا بيخبر از خـــــويشتنم من كيم تا كه بگويم كه منـــم
من بــــدينجا ز چه رو آمــــدهام كيست تا كو بنمايد وطنــــــم
آخــــرالأمر كجا خواهــــــم شد چيست مرگ من و قبر و كفنـم
بـــاز از خـــويشتن اندر عجــبم چيست اين الفــت جانم به تنـم
گاه بينــم كه در ايـــن دار وجود با همه همدمـم و همسخنــــم
گاه انســــانــم و گه حيــــوانم گاه افـــرشته و گه اهـــرمنــم
مولانا جلال الدين مولوي كه از شاعران بزرگ و برجسته ي ايران اسلامي است، خدمت عظيمي به عرفان، اسلام و ادبيات ايران و جهان كرده است و هنوز هم كليات مثنوي معنوي و ديوان شمس او از ارزشمندترين آثار الهام بخش معارف اسلامي است. او در شرحي بر حديث معروف پيامبر اكرم (ص) كه فرمودند: هر كس بخواهد عالم آدم، تقواي نوح، بردباري ابراهيم، هيبت موسي (ع) . عبارات عيسي (ع) را ببيند به علي بنگرد مي گويد:
چه گويم درباره كسي كه: دوستانش از بيمي كه داشتند و دشمنانش از حسدي كه در دل مي پروراندند فضائل او را پنهان كردند و معذلك شهرت فضيلتش جهان را گرفت[2]. علي عليه السلام به واسطه ي شدت عدالتش شهيد شد زيرا مردم طاقت تحمل قوانين او را نداشتند[3]. اي سرو من! آيا اين رواست كه به جاي فراهم آمدن به خدمتت درباره ات اختلاف پيدا كنند؟ بعضي از آنها تو را از دست دادند و تو را نيافتند. «گروهي تو را از دست دادند و يافتند» و فرقه اي تو را يافته آنگه از دست دادند، بي شك، اين شگفت حيرت زايي است[4]. علي عليه السلام نزديك ترين مردم خدا و بهترين فرد از نظر منزلت و بالاترين كس از جهت فداكاري و مجاهدت است[5]. و ما در زمان پيامبر (ص) به علي (ع) چنان مي نگريستيم كه بر ستاره نگاه مي كنيم[6].
قهرمانيهاي امام علي عليه السلام فقط منحصر به ميدان هاي كارزار نيست بلكه او در روشن انديشي، پاكي وجدان، سحربيان، عمق و كمال انسانيت، شور و حرارت ايمان، بلندي همت و فكر، ياوري و هواداري از رنج ديده ها در قبال جفاكاران و فروتني در مقابل حق، هر كجا كه تجلي كند نيز قهرمان بود[7].
ما نيز بر آن شديم كه با سيري در آيات كلام ا… مجيد از علي (ع) بنويسيم، آن امامي كه خود حقيقت قرآن است و از ليله القدر و چه نيكو فرمود خداوند سبحان كه «ليله القدر» «و ماأدريك ما ليله القدر» اگر شب قدر را نتوان دريافت، روز قدر را كه نموداري از «علي اعلي» است چگونه مي توان يافت؟
و از اين رو در دعاي فرج مي خوانيم: «يا محمد يا علي، يا علي يا محمد، اكفياني فإنكما كافيان و انصراني فإنكما ناصران» چون دو آيينه در برابر هم، محمد (ص) را كه اسوه و الگوي همگان است به نص صريح قرآن «و لكم في رسول ا… اسوه حسنه» بايد با علي (ع) شناخت و علي (ع) را با محمد صلي ا… عليه و آله و سلم، و غيرمعصوم ار توان توصيف و معرفي چهره هاي معصوم نيست، چرا كه اگر بخواهند به بيان آرند، جز به يافتن و صداق و ارائه آن نه ممكن مي شود و نه سزاوار است.
و به حق گفته اند كه : «عليٌ عليٌ» علي، علي است و سخن تمام است. كه براي اين نسخه ي بي مثل و ماند بشريت. اگر نظيري بتوان تصور كرد تنها وجود مبارك و مقدس پيامبر رحمت، حضرت محمد بن عبدا… (ص) و بعد وجود مقدس حضرت بقيه ا… اعظم حضرت امام زمان، مهدي موعود عليه السلام است و ديگران از رسيدن به اوج فضائيل بي انتهاي او عاجزند و هر چه بيشتر مطالعه كنند و بيشتر مقايسه نمايند بر اين عجز و حيرت و سرگرداني افزوده خواهد شد.
او دليري بي همتا بود و مبارزي قلعه گشا، هرگز به دشمن پشت نكرد و هيچگاه حريف را از دست نداد… به هر سو شتافت غلبه كرد و به هر كس رو آورد چيره شد. گاه به دو شمشير نبرد مي كرد و گاه بي اسلحه، هيبت داشت و چون كوه عظمت، پهنة ميدان، زير پاي او مي ريزد و صحنه نبرد، در كنار اومي خروشيد و در عين حال چنان بلند همت بود كه امر مي كرد: اي سپاهيان! تا دشمن ستيزه آغاز ننمايد، بر او حمله مي بريد و چون درمانده و رو به گريزنهد، او را دنبال مي كند و چون زخمي شد و درافتاد او را مي كشد… و در عين حال داد او، حق دادگي به كمال داد و عدل وي، عدل عدالت، به تمام نهاد.
چندان عدل ورزيد كه از شدت دادگري در محراب عبادت كشتاه شد و آن آيت خدايي، بگاه دعا، غرقه به خون گشت. به هر حال بايد در ادب او نگريست، در فصاحت كلامش دقت كرد، در مضامين بكر او. در تحليلات رواني وي، در كشف رموز اخلاقي و اجتماعيش تأمل كرد چرا كههمه و همه اعجاب آور است و تمام، شگفت انگيز. حال آنانكه علي را بدين قصد رو كرده اند، گوييم، در علي عليه السلام چه ها يافته اند؟ و يا چه ها از علي درك كرده اند؟ و به خاطر همان يافته هاي و درك شده ها، او را به والاترين گونه تقديس كرده اند. آن يافته ها را هر جان آزاد آدميزاد مي جويد و همان ها فضيلت هاي مشترك انسان هاست و مشخصه ي انسانيت آنها.
اميد آنكه اين كوشش، مقبول حق قرار گيرد و سعي مشكور به حساب آيد.
آيه ي خلافت
«و إذقال ربك للملائكه اني جاعل في الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يميفك الدماء و نحن نسبح و بحمدك و نقدس لك قال اني اعلم ما لا تعلمون الي قوله تعالي و ما كنتم تكتمون»
بقره آيه 30 الي 33
«و آنگاه كه خداوند به ملائكه فرمود: من خليفه اي بر روي زمين قرار خواهم داد. ملائكه گفتند: آيا كسي را كه در زمين خليفه قرار مي دهدي كه در آن فساد و خونريزي مي كند؟ در حالي كه ما تو را تقدير و تقديس مي كنيم. خداوند متعال فرمود: كه آن چه من مي دانم شما نمي دانيد… و مي دانم آنچه پنهان مي كرديد.
خليفه كسي است كه جانشين ديگري مي شود. در قرآن اين كلمه جز دو مورد در هيچ جاي ديگر به صورت مفرد به كار نرفته است. الف: مورد فوق ب، سوره صاد آيه 26 «اي داوود ما تو را در زمين خليفه قرار داديم پس ميان مردم به حق و درستي حكم نما»… در ساير موارد در قرآن كلمه ي خليفه به صورت جمع به كار رفته است.
1-دوست آنكه شما را در زمين جانشين قرار داد. 2- پس شما را بعد از آنان جانشينانشان قرار داديم. 3- و آنان را جانشين قرار داديم. 4- بياد آورريد آن زمان كه شما را جانشينان قوم هلاك شده ي نوح گردانيم. 5- و به ياد آوريد آن زمان را كه شما را جانشينان قوم عاد گردانيديم. 6- آيا چه كسي درمانده و گرفتاري را كه او را مي خواند، اجابت مي كند و گرفتاري را از او مي زدايد و شما را در زمين جانشين مي گرداند.
منظور از خلافت در اين آيات چيست؟ شايد در بسياري از آيات خلافت معناي جايگزيني گذشتگان در زندگي دنيا و جانشين شدن در مقام آنان باشد، ليكن در دو آيه اي كه به صورت لفظ مفرد آورده شده است منظور جانشيني خداوند است، و نكته ي قابل تأمل اينكه خداوند قبل از اينكه اين مخلوق را بيافريند، او را به عنوان خليفه به ملائكه معرفي مي نمايد، در حالي كه اگر منظور خلافت و جانشيني در مورد حيات دنيا باشد، اين اعلام خلافت انسان، صلاحيت معرفي نداشت. علاوه بر اين وجود عبارت «فانكم بين الناس بالحق» در آيه دوم فقط با اين معناي خلافت الهي سازگار است. خلافت يعني اينكه خليفه نماينده ي خليفه گذار است در موردي كه خليفه شده است. از اين لحاظ است كه مي بينيم خداوند همه ي اسماء را به آدم مي آموزد تا او را براي نياز ساخته و ملاك اعطاي خلافت الهي را تحقق بخشد. البته اين آموزش و تعليم به الفاظ و معناي ذهني آنها نسبت بلكه به حقايق و مصاديق يعني خارجي آنهاست. خلاصه اينكه خلافت الهي و اثر مدار علم شهودي (نه كسبي و حصولي) به همه ي اسماء الهي است و آن علمي است كه توسط خداوند به خليفه رسيده باشد و اين است راز خلافت و ملاك آن. بنابراين بنا به منطق قرآن هر فردي شايستگي خلافت و جانشيني خدا و رسول خدا را ندارد. البته كار مسئله ي رهبري معصوم كه عهد و پيمان الهي بود تا سرحد حكومت همچون يزيدي كه خود را خليفه ي رسول ا… (ص) مي دانست سقوط كرد و جاهل به جاي عالم ؟ و تمام معيارهاي ارزشمند الهي را لغو و هر شخصي با هر قدرتي يا هر ملاكي جامعه را به هر سويي كه مي خواست مي برد و به جاي كسي كه فرياد مي زد: «سلوني قبل ان يفقدوني» و متأسفانه هنوز بدن معطر پيامبر (ص) هم دفن نشده بود، سراغ كسي رفتند كه مي گفت: مرا رها كنيد كه اطلاعاتي ندارم، و به جاي درگاه علم پيامبر (ص) سراغ كسي رفتند كه بارها در مسائل گوناگون متحير و از علي عليه السلام كمك مي گرفت و مي گفت: اگر علي (ع) به فريادم نمي رسيد و مرا از اين بن بست ها بيرون نمي آورد، آنكس را كه او خود، جانشين لايق خويش مي دانست، به عنوان رهبري شايسته و عادل ندانستند. در حالي كه احاديثي از نبي مكرم اسلام (ص) كه در آنها اشاره به خلافت علي عليه السلام است، بسيار مي باشد. و آنچه با قيد «خليفتي من بعدي» نيز همراه باشد، كم نيست، با اين همه علي (ع) را رها كرده و به سراغ ديگران رفتند.
آيه ي امامت
«و اذابتلي ابراهيم ربه بكلمات فأتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين»سوره بقره آيه ي 124
«و آنگاه كه ابراهيم را خدايش با كلماتي بياموزد و او آنها را به اتمام رسانيد، (و از آزمايش پيروز بيرون آمد) فرمود: من تو را امامي بر مردم قرار دادم. ابراهيم گفت: و از ذريه و نسل من نيز؟ فرمود عهد و پيمان من به ستمگران نمي رسد».
بعد از آنكه خداوند حضرت ابراهيم را با حوادثي از قبيل گذشتن از مال و جان و فرزند در آزمود و او از عهده ي تمام امتحانات الهي برآمد، خداوند او را به مقام امامت و رهبري نصب نمود. متن فرمان و ابلاغ چنين بود: «اني جاعلك للناس اماما» «من تو را براي مردم و به نفع آنان به مقام امامت نصب نمودم». در اين ابلاغ از جمله ي «اني جاعلك» «من تو را نصب كردم» استفاده مي شود كه: 1- نصب امام بايد به دست خدا باشد و بس. 2- امام بايد تمام قوانين حاكم بر انسان را بداند. 3- امام بايد از نتيجه ي حتمي راهي كه كه انتخاب مي كند آگاه باشد. 4- امام بايد در رهبري خود منافع خويش را در نظر نگيرد و عوامل دروني و بيروني متحرك او نباشد. 5- امام بايد عادل بوده و عالي ترين صفات برجسته ي انساني را در حد اعلي داشته باشد. و ناگفته پيداست كه هم وجود اين شرايط در افراد معمولي يافت نمي شود و هم مردم از وجود اين شرايط در افراد مختلف بي خبرند. در زبان فارسي مثلي است كه مي گويد: «هر چه بگند نمكش مي زنند واي به روزي كه بگندد نمك». مردمي كه نقطه ي ضعف و جهل و انحراف دارند بايد از طريق رهبري امامي معصوم و واجد شرايط هدايت شوند. واي به روزي كه خود رهبر و امام مردم نقاظ ضعف و انحراف داشته و جهل و ترديد داشته و يا داراي غرور و ترس و بخل باشد. يا رب مباد كه كوري عصا كش كور دگر شود. بنابراين هم سپردن مردم به امام غيرمعصوم ظلم و توهين به مقام انسانيت است و هم سپردن چنان امام و رهبري به خود مردمي كه از غيب خبر ندارند جفا است. و آنهم معمولاً مردمي كه رشد نكرده اند و عقلشان در چشمشان است. راه دور نرويم. در همين جوامع مترقي امروزي اگر گفته شود فلان نوجوانگمنام بهتر از فلان گروه و حزب سياستمدار و كهنه كار قدرت انتخاب و تصميم گيري و رشد دادن را دارد، آيا دنياي شرق و غرب مي پذيرد؟ هرگز، زيرا انسان محكوم غرائز خود است و چه بسيار كمند افرادي كه صد در صد حق پيشه و دور از جو حاكم و محيط زدگي و امثال آن باشند. در قرآن مي خوانيم كه مردم مي گفتند: چرا قرآن بر مرد سرشناس افراد مكه و طائف نازل نشد؟ «قالو لولا ننزل هذا القرآن علي رجل من القرينين العظيم» آنها خيال مي كردند همين كه فلان شخص سرشناس و معروف يا سرمايه دار است، بايد روحي هم بر او نازل شود. آري اين است نمونه اي از شعور بسياري از مردم آن ديار. مگر نه اين است كه همه ي مردم از پاي خطبه رسول خدا پا به فرار و به سوي مال التجاره رفتند و مشغول خريد شدند و كسي جز چند نفر باقي نماند.»[8] كوتاه سخن آنكه با داشتن اين تجربه هاي تلخ چگونه مي توانيم مسئله ي مهمي همچون رهبري امت را در اختيار مردم بگذاريمو اين است دليل آنكه عقيده ي ما در مسئله ي رهبري امت آن است كه بايد امام نيز همچون پيامبر از طرف خدا معين شود. در اينجا از مرحوم آيت ا… شهيد صدر نقل مي كنيم، ايشان هم از بيان چند مقدمه نتيجه مي گيرند كه شيوه ي تعيين امام تنها بايد از راه انتصاب و از طريق خدا و رسول باشد و اينك مقامات: 1- پيامبر عهده دار دگرگوني همه جانبه در يك انقلاب بزرگ و عقيدتي و فكري و علمي و سياسي براي هميشه و تبديل يك سيستم جاهلي به يك نظام اسلامي انساني بود. اين از يك سو، 2- از سوي ديگر بيست و سه سال مدت بعثت آن هم با وضعي كه مسلمان ها در مكه در خفقان و فشار و ترس و در مدينه متحمل انواع مشكلات و جنگها و توطئه هاي دشمنان بودند، آري بيست و سه سال با آن همه گرفتاري براي حل آن دگرگوني كم است. 3- مسئله ي ديگري را هم كه نبايد از نظر دور داشت اين است كه پيامبر (ص) ناگهان از دنيا نرفت تا بگوييم زماني براي بررسي مسئله ي رهبري امامت و ارائه كار نداشت و يا بايد بعد از پيامبر (ص) كار ادامه يابد و براي تداوم اينكه به فكر تداوم انقلاب و حل دگرگوني ها و هدايت مردم باشد، جامعه را رها كرد و از دنيا رحلت نمود. اين نظريه قابل قبول نيست، زيرا:
يك انسان عادي هرگز حاضر نيست كوچك ترين كاري را انجام داده رها كند و آن را به شخصي نسپارد، حال با سوز و گدازي كه قرآن براي حضرت محمد (ص) بيان مي كند، آنجا كه مي گويد «حريص عليكم»[9] پيامبر براي شما مي سوزد و براي هدايتتان حرص مي زند. چگونه ممكن است كه اين چنين نسبت به هدايت مردم و نظام اسلامي جامعه بي تفاوت بوده و حاضر باشد كه مردم را به حال خود رها كند؟ آيا پيامبر در سفر جنگ تبوك كه هشتاد روز طول كشيد، كسي را در مدينه به جاي خود نگذاشت؟ آيا مي توان قبول كرد كه ابوبكر براي بعد از خود به فكر مسلمانان بود اما حضرت محمد (ص) نبود؟ بنابراين اين نظريه قابل قبول نيست، نظريه دوم آن است كه بگوييم پيامبر از دنيا رفت و رهبري امت را به شورا و انتخاب خود مردم واگذار كرد: اين نظريه هم سؤال انگيز است. زيرا چرا ابوبكر مثل پيامبر رهبري امت را به شورا واگذار نكرد؟ و مشخصاً دخالت نمود و عمر را نصب كرد؟!! چرا عمر در رهبري امت همه پرسي نكرد؟ بلكه شورايي تشكيل داد مركب از شش نفر آن هم شورايي كه عملاً يك ديكتاتوري بود. زيرا گفته بود در اين شورا كسي رهبر است كه از ميان شش نفر، عبدالرحمن بن عوف به او توجه داشته باشد! اين چه شورايي است كه در اعضاي آن يك نفر حق وتو داشته باشد و نظريه آن دسته قابل قبول باشد كه اين يك نفر در ميان آن دسته باشد. آيا اين شورا است يا ديكتاتوري؟!! سؤال ديگر اينكه طبق نظريه ي مردم جواب ماجراي غدير را چه بايد گفت؟ اكنون نظريه ي اول و دم قابل قبول نيست تنها يك راه باقي مي ماند و آن نظريه ي سوم است، كه خود پيامبر (ص) كه آن همه دلسوز مردم است، شخص لايقي را كه در شناخت و عمل به مكتب و قدرت رهبري و اداره ي درست جامعه از همه ي افراد بهتر است و داراي هر گونه صلاحيت علمي و فكري بوده و سابقه اي درخشان دارد. براي رهبري امت انتخاب و نصب و او را به مردم معرفي مي نمايد و احاديثي كه در شرح فضائل معنوي و مقامات علي عليه السلام، از پيامبر اكرم (ص) صادر شده است بسيار و بيش از چند هزار بوده، چندان كه دانشمنداني از اهل سنت، كتبي مستقل در باب مناقب، خلافت، ولايت و نظاير آن نوشته اند و به ارائه ي اسناد فضيلت علي بن ابي طالب را بر سايرين منحصر ساخته اند.
نكتة جالب: نكته اي را كه بايد توجه نمود اين است كه قرآن مسئله ي امامت را كلمه ي (عهدي)، نام برده و همين كه حضرت ابراهيم عليه السلام مقام امامت را براي فرزندان خود طلب نمودند. خداوند پاسخ داد كه عهد من (كه ميان مقام امامت است) به افراد ظالم و ستمگر نمي رسد. «لاينال عهدي الظالمين». اكنون كه امامت عهد و پيمان خداست، ما نبايد آن را با شورا حل كنيم، چون شورا مربوط به كار مردم است نه عهد خدا و لذا در دو آيه اي كه مسئله ي شورا بيان شده است، كلمه ي «امر» آمده (و امرهم شورا، كار مردم با ايمان با مشورت انجام مي گيرد و يا به پيامبر دستور داده مي شود كه «وشاورهم في الامر» در مسائل مردمي با خود آنان مشورت كن، و توجه داريد كه مورد مشورت در هر دو آيه كا و عمل مردم و مربوط به مسائل اجتماعي است و هرگز شامل مسئله ي امامت كه عهد و پيمان الهي است نمي شود.
آيه ولايت
انما وليكم ا… و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلاه و يؤتون الزكاه و هم راكعون. و من يتول ا… و رسوله و والذين امنوا فان حزب ا… هم الغالبون.» سوره مائده آيات 55-56
«ولي و سرپرست شما تنها خداست و پيامبر او و كساني كه ايمان آورده اند و نماز را بر پا مي دارند و در حالي كه در ركوعند زكات مي دهند و كساني كه خدا و رسولش و اين مؤمنين را دوست بدارند و در حزب خدا وارد شوند كه البته سرانجام پيروزي با حزب خدا مي باشد.
تشريح آيه: مفسرين خاصه و عامه بالاتفاق در بيان شأن نزول اين آيه ي شريفه كه در آن به ولايت و سرپرستي علي بن ابيطالب عليه السلام در كنار ولايت خدا و رسول خدا (ص) تصريح شده است نوشته اند: روزي اميرالمؤمنين علي (ع) در مسجد مشغول عبادت و نماز بودند. هنگامي كه حضرت به ركوع رفتند سائلي وارد مسجد شد و تقاضاي كمك كرد. آن بزرگوار در همان حال ركوع انگشتر خود را به سائل نشان داده و سائل نيز آن را از انگشت مبارك حضرت خارج نمود و شادمان از مسجد بيرون رفت. اهميت اين عمل خير و شايسته ي امام به اندازه اي زياد بود كه خداوند متعال به خاطر آن آيه شريفة فوق را نازل نمود. همچنين در روايتي از ابوذر رحمه ا… عليه نقل شده است كه در شأن نزول اين آيه گفت: روزي با رسول خدا (ص) در مسجد نماز مي خواندم، سائلي وارد مسجد شد و از مردم تقاضاي كمك كرد. اما كسي به او توجه نكرد. او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا تو شاهد باش كه درمسجد رسول تو تقاضاي كمك كردم ولي كسي مرا مساعدت نكرد، در اين هنگام علي (ع) كه در حال ركوع بودند، با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كردند و سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد. پيامبر اكرم (ص) كه ناظر اين واقعه بودند و بعد از فارع شدن از نماز، سربه سوي آسمان بلند كرد و با خداي خود مناجات نمود و عرضه داشت: «اللهم و انا محمد نبيك و وصيك اللهم ما شرح لي صدري و يسرلي ا مري واجعل لي وزيرا من اهلي عليا و اشدد به ظهري»
(خداوندا من محمد پيامبر و برگزيده ي تو هستم، سينه ي مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان فرما و از خاندانم علي عليه السلام را وزير من گردان تا به وسيله ي او پشتم قوي و محكم گردد.»
ابوذر مي گويد هنوز دعاي پيامبر (ص) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر (ص) گفت بخوان پيامبر فرمود: چه بخوانم. گفت: بخوان «انما وليكم ا… و رسوله والذين امنوا… تا آخر»
«منابع سخن ابوذر و آيه ولايت»
مجمع البيان جلد 3 و 4 صفحه 324 ذيل آيه ي شريفه ي مورد بحث
تفسير الميزان جلد 1 صفحه ي 1 تا 24 و تفسير نمونه جلد 4 صفحه ي 422
؟ در كتاب كشاف جلد 1 صفحه ي 272 ذيل آيه ي شريفه
بيضاوي در تفسير خود جلد 1 صفحه ي 272 ذيل آيه ي شريفه
فخر رازي در تفسير معروف خود جلد 12 صفحه ي 26 ذيل آيه ي شريفه
سبوطي در كتاب المنشور جلد 2 صفحه 322 ذيل آيه ي شريفه
خوارزمي در مناقب اميرالمؤمنين صفحه ي 187
و جمعي ديگر از علماي اهل سنت.
آيه ي وزارت و حديت منزلت
«واجعل لي وزيرا من اهلي هارون اخي اشدد به ازري و اشركه من امري كي نسجك كثيرا»
«خدايا از اهلم وزيري برايم قرار ده. هارون برادرم را، پشتم را به وسيله ي او محكم گران و او را شريك در كارم قرار بده تا تو را زياد ياد كنيم». سوره ي طه آيات 29 الي 33
اين آيه سنت وزارت را براي علي عليه السلام ثابت مي كند و اين قول پيامبر اكرم (ص) است در خبري كه همه فرق اسلامي آن را روايت كرده اند: «انت مني بمنزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي» «يعني عو نزد من مثل هارون نسبت به موسي (ع) هستي، با اين تفاوت كه بعد از من پيامبري نيست.» پس حضرتش با اين حديث گران قدر جميع مراتب هارون نسبت به موسي را براي او ثابت كرد. بنابراين علي عليه السلام وزير رسول خدا (ص) و پشتيبان آن حضرت است و اگر او خاتم پيامبران نبود، شريك امر او نيز بود. و روايت است از علي عليه السلام كه فرمود: «قال رسول ا… صلي ا… عليه و آله: يا علي انت مني و انا منك» پيامبر اكرم (ص) به علي (ع) فرمود: يا علي تو از من هستي و من از تو هستم، «حال با دقت در جمله ي «واشركه في امري» چيزي را غير از شركت در امر ارشاد و دعوت مردم به سوي حق اثبات مي كند. چرا كه مسئله ي شركت در ارشاد امر به معروف و نهي از منكر و گسترش دعوت حق وظيفه ي فرد مسلمان است و اين چيزي نيست كه پيامبر (ص) براي علي عليه السلام بخواهد. بنابراين آن حضرت جز ولايت خاصه چيزي را براي آن حضرت نمي خواستند و جمله ي «وزيرا من اهلي» نيز آن را تأييد و تقويت مي كند. به تعبير ديگر وظايفي وجود دارد كه كار همه ي افراد نيست و آن حفظ آئين پيامبر (ص) از هر گونه انحراف و تحريف و تفسير هر گونه ابهامي كه (محتواي آئين براي بعضي رخ دهد. و رهبري امت در غياب پيامبر (ص) و بعد از او و كمك بسيار مؤثر در پيشبرد اهداف الهي اوست. كه اين وظيفه با توجه به تأكيد خدا و رسولش تنها بر دوش معصومين (ع) گذارده شده است.
آيه ي اولوالامر
«يا ايها الذين امنوا اطيعوا ا… و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فرذوه الي ا… و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و واليوم الاخر. ذلك خير و احسن تأويلا.
«اي كساني كه ايمان آورده ايد از خدا اطاعت نماييد و پيرو پيامبر خدا و صاحبان امر خود باشيد. پس اگر در چيزي نزاع كرديد آن را به خدا و رسول بازگردانيد. اگر به خدا و جهان آخرت ايمان داريد، اين نيكو بوده و سرانجام نيكويي نيز دارد.»سوره ي نساء آيه ي 59
جابربن يزيد جعفي مي گويد: از جابربن عبدا… انصاري شنيدم كه گفت: از رسول خدا (ص) سؤال نمودم كه اولي الامر كه خداوند به اطاعت آنان همراه اطاعت شما امر فرموده است كيانند؟ فرمود: اي جابر اينان خلفاء و ائمه ي مسلمين پس از من هستند. اولين ايشان علي بن ابيطالب (ع) و سپس به ترتيب، حسن، حسين، علي بن الحسين، محمد بن علي كه در تورات معروف به باقر است و تو اي جابر او را درك خواهي كرد و چون او را ديدي اسلام مرا به او برسان، سپس صادق جعفر بن محمد، موسي بن جعفر، علي بن موسي، محمد بن علي، علي بن محمد، حسن بن عليو آنگاه هم نام و كنيه من، حجت خدا در زمين و باقي مانده ي خلفايش در ميان بندگانش، فرزند حسين بن علي جانشينم خواهد بود. او كسي است كه خداوند متعال به دست وي شرق و غرب زمين را فتح مي نمايد و…»[10]
حمويني از بزرگان علماي عامه از حضرت امير (ع) عامه از حضرت امير (ع) نقل مي كند كه به مردم فرمودند: «شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا مي دانيد اين آيات چه هنگام نازل شد؟ «اي كساني كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا و رسول او و صاحبان امرتان را…» همانا تنها ولي و سرپرست شما خداوند و پيامبرش و آنانكه ايمان آوردند و نماز را به پا داشتند و اداي زكات نمودند در حالي كه ركوع بودند مي باشند. غير از خدا و پيامبرش و غير از مؤمنان كسي را دوست خاص و صاحب سر خود برنگزيند. در آن زمان مردم پي سؤال بودند كه آيا يان موضوع در خصوص برخي مؤمنين است يا عموم مؤمنين مورد نظر است؟ خداوند عزوجل پيامبرش را فرمود كه سرپرستي امر مردم را به ايشان بياموزد و ولايت را آن گونه كه نماز و زكات و حج را براي مردم بيان ساخت، توضيح دهد و حضرتش مرا در غدير خم بر مردم منصوب نمود تا آنجا كه پيامبر فرمود: آيا مي دانيد كه خدا مولاي من است و من مولاي مردم هستم و ولايت من بر آنان از ولايت آنان بر خودشان بيشتر است، گفتند: آري نيز مولاي اوست. خداوند را دوست بدارد دوستانش را و دشمن باش با كسي كه دشمنيش ورزد. پس مسلمان برخاست و گفت: اي رسول خدا، ولايت او يعني چه؟ فرمود همچون ولايت من، هر كس ولايت من بر ا و از ولايت خودش بر خويش بيشتر است، علي نيز نسبت به او چنين است. آنگاه پس از اين ماجرا خداوند متعال چنين فرمود: اينك دينتان را بر شما كامل ساختم و نعمتم را برايتان تمام كردم و خشنود شدم از اينكه اسلام دين شما باشد.» سپس رسول خدا (ص) تكبير گفت و فرمود: ا… اكبر، اتمام نبوتم و اتمام دين خدا با ولايت علي پس از من انجام پذيرفت. در آن هنگام ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند: اي رسول خدا آيا اين آيات فقط درباره علي است؟ فرمود: آري، درباره ي او و اوصياي من تا روز قيامت. گفتند: اي رسول خدا دربارة ايشان براي ما سخن بگو، فرمود: علي برادر و وزير و وارث و وصي من و خليفه ام در امت و لي هر مؤمني پس از من است. سپس فرزندم حسن (ع) پس از او فرزندم حسين (ع) و بعد از او نه نفر از نسل فرزندم حسين يكي پس از ديگري جانشين مي باشند، قرآن با ايشان است و ايشان نيز با قرآنند. قرآن از ايشان جدا نگشته و ايشان نيز از قرآن جدا نخواهند شد تا آنگاه كه روز قيامت در حوض كوثر بر من وارد مي شوند. مردم به عنوان تصديق گفتند: به خدا سوگند آري اينها را شنيديم و به آنچه گفتي شهادت مي دهيم[11].
آيه تبليغ
«ولو ان اهل الكتاب امنوا و اتقوا الكفرنا عنهم سيأتهم ولأدخلناهم جنات النعيم و لو انهم اقاموا التوراه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم ولاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم، منهم امه مقتصده و كثير منهم ساء ما يعلمون»
«يا ايها الرسول بلغ ما انزل لك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته وا… يعصمك من الناس ان ا… لا يهدي القوم الكافرين». قل يا اهل الكتاب لستم علي شيء حتي تقيمواالتوراه و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا فلا تأس علي القوم الكافرين».
«و اگر اهل كتاب ايمان مي آوردند و تقوا پيشه مي كردند، هر آينه از گناهانشان در مي گذشتيم و به بهشت و نعمتهاي جاودان داخلشان مي كرديم و اگر ايشان تورات و انجيل و آنچه از سوي پروردگارشان نازل شده را بر پا مي داشتند از بالا و زير پاهايشان مي خورند. برخي از ايشان ميانه رو هستند و بسياري از آنان آنچه مي كنند بالاست. اي پيامبر آنچه از سوي پروردگارت به تو نازل شده است ابلاغ كن كه اگر چنين نكني رسالت الهي را انجام نداده اي و خدا تو را از مردم مصون مي دارد. همانا خداوند گروه كافران را هدايت نمي كند، بگو اي اهل كتاب شما هر به چيزي موظف نيستيد مگر اينكه تورات و انجيل و آنجه از سوي پروردگارتان نازل شده است را بر پا داريد. بسياري از ايشان آنچه از سوي پروردگارت به تو نازل شده است بر طغيان و نفاق آنان مي افزايد پس بر گروه كافران اندوه مخور.» سوره ي مائده آيه 65 الي 68
تشريح آيه: اين آيه ي شريفه در حقيقت حامل پيام مهم و سرنوشت سازي است كه مبين حكم قطعي الهي در معرفي اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي امر امامت و ولايت مي باشد. آيه با خطاب به پيامبر مكرم اسلام (ص) شروع شد با تأكيد، دستور مي دهد كه آن چه از طرف پروردگار متعال بر تو نازل شده است را بر مردم برسان و سپس اخطار مي كند كه «ان لم تفعل فما بلغت رسالته» يعني اگر از مأموريت خودداري كني رسالت خويش را به انجام نرسانده و تبليغ دين را تمام نكرده اي، خداوند متعال بعد از بيان اين حكم پيامبر اكرم (ص) را دلداري مي دهد و از شر بدخواهان ايمن مي سازد.
اكنون مي پرسيم با توجه به تاريخ نزول آيه كه مسلماً اواخر عمر شريف پيامبر (ص) بوده است، چه مطالب مهمي بود كه خداوند پيامبرش را با اين تأكيد و اخطار مأمور ابلاغ آن مي فرمايد؟
يقيناً حكمي مهم و عظيم از طرف خداوند صادر شده بود كه با سرنوشت اسلام و مسلمين ارتباط مستقيم و نزديك داشت و نقش بنيادي و پايه را در پيشبرد اهداف مقدس قرآن كريم ايفا مي كرد. بنابراين بايد در جستچوي فهم اين حكم الهي رفت و با استفاده از روايات به حقيقت امر آگاه شد. سبوطي، ثعلبي و جمعي ديگر از علماي اهل سنت با نقل روايات متعدد، مقصود از اين آيه ي شريفه و حكم موجود در آن را معرفي ولايت علي عليه السلام ذكر مي كنند و علامه طباطبائي در تفسير شريف الميزان مي فرمايد: طبق تصريح رواياتي كه از شيعه و سني وارد شده، كاملاً روشن مي وشد كه اين آيه شريفه در مورد ابلاغ ولايت علي (ع) بر پيامبر نازل شده است و پيامبر اكرم (ص) آن حضرت را به امامت برگزيد ولي همواره از اين مسئله خوف داشت كه (بدخواهان و مخالفان و ناآگاهان) آن حضرت را به (تبعيض نژادي و به رياست رساندن بستگان خويش مانند علي (ع) كه پسر عموي آن بزرگوار است) مورد اتهام قرار بدهند. بنابراين پيغمبر اكرم (ص) ابلاغ اين امر را به مردم و عموم مسلمين، به اوقات مناسب ديگر ديگر موكول مي فرمايد، تا اينكه اين آيه نازل شد و آن حضرت با اطمينان خاطر، اين حكم را در غدير خم، تبليغ كرده و به مردم رساندند و فرمودند: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»[12]
آيه اكمال دين
اكمال دين و اتمام نعمت الهي با معرفي علي عليه السلام براي امر امامت و ولايت.
«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا.»
«امروز دين شما را به حد كمال رساندم و بر شما نعمت خود را تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين جاودان براي شما پذيرفتم.» سوره ي مائده آيه ي 4
تشريح آيه: در شأن نزول اين آيه ي شريفه آمده است كه پيامبر اكرم (ص) در سير بازگشت از آخرين حج خود كه به حجت الوداع معروف شد بر اساس حكم الهي مردم را در وادي غدير خم گرد آورد و براي آنان خطبه خواند. آنگاه دست علي بن ابي طالب (ع) را به دست خود گرفت و بلند نمود و با صداي رسا، ولايت و جانشيني آن حضرت را براي همه اعلان كرد. و وقتي پيامبر مطالب خويش را بيان فرمود اين آيه ي شريفه نازل شد. حافظ المكاني كه از علماي نامي اهل سنت است و در كتاب شواهد التنزيل ذيل روايت غدير با اسناد خود از ابي سعيد خدوي مي نويسد كه وقتي اين آيه بر پيامبر نازل شد پيامبر اكرم (ص) فرمود: «ا… اكبر علي الكمال الدين و اتمام النعمه و رضا الرب برسالتي و ولايت علي بن ابي طالب من بعدي»
جمعي از علماي خاصه و عامه نيز اين كلام پيامبر را در كتب خود ثقل كرده اند و اضافه نموده اند كه آن حضرت بعد از اين بيانات فرمود:؛ «من كنت مولاه فهذا علي مولاه. اللهم و ال من والاه و عاد من عاداكم و انصر من نصره رواخذل من خذله.»
آن روز كه مردم به افقي فراتر نگريستند و آن شخصي كه در نماي شخصيت جلوه كرد، يعني غدير و حضرت امير عليه السلام.
آيه مباهله
«منخلقك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع انباءنا و انباءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه ا… علي الكاذبين.»
«پس هر كس بعد از آنكه تو را از علم آمد، درباره او (درباره ي عيني يا درباره حق) با تو محاجه كند بگو بيائيد بخوانيم فرزندمان را و فرزندان شما را و زنانمان را و زنان شما را و نفس هايمان و نفس هاي شما را، پس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.» سوره ي آل عمران، آيه 61
تشريح آيه: طبق تصريح و اتفاق مفسران و محدثان اهل سنت و شيعه، آيه ي فوق كه به آيه ي مباهله معروف است، در حق اهل بيت پيامبر اكرم (ص) نازل شده است. كه مرا از «ابناءنا» امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و مرا از زنان (نساءنا) فاطمه ي زهرا (س) او منظور از «انفسنا» علي بن ابيطالب (ع) مي باشد. قبل از نقل روايات، به اختصار به بيان ماجراي مباهله مي پردازيم: پس از آنكه پيامبر اكرم (ص) معنا را ؟ دعوت به اسلام نمود، علماي بزرگ آنان به اتفاق اتباع خد وارد مدينه شدند و طي جلساتي كه با پيامبر اكرم (ص) داشتند با آن حضرت به بحث و مناظره پرداختند و عليرغم دلائل قومي و محكمي كه پيامبر اكرم (ص) ارائه مي فرمود، آنان همچنان به حقانيت آنان و آيين و اعتقادات اسلام توجه نكرده و بر عقايد خود پافشاري مي كردند. اين امر سبب شد، تا پيامبر اكرم (ص) بر اساس حكم پروردگار متعال، آنان را به مباهله (نفرين كردن يكديگر) فرا بخواند تا اهل حق مشخص شوند. نصاري پذيرفتند و اجراي آن را به روز بعد موكول كردند. وقتي زمان مباهله فرا رسيد، جمعيت نصاري كه به اتفاق علماء و راهبان خود بيرون شهر مدينه گرد آمده و منتظر آمدن پيامبر (ص) بودند، ابتدا گمان بردند، كه حتماً آن حضرت نيز با جمعيت انبوهي از مسلمانان براي اين امر حاضر خواهند شد ولي ديري نپائيد كه با صفحه ي عجيب رو به رو شدند و آن اين بود كه ديدند پيامبر اكرم (ص) از راه مي رسد، در حالي كه فقط چهار نفر را به همراه خود مي آوردند، كودكي را در آغوش دارد، دست كودك ديگر را به دست خود گرفته است و به اتفاق بانويي مجلله و آقايي وارسته كه نور از چهره همگي آنها ساطع است پيش مي آيند. اعظم نصراني كه متحير شده بود، خطاب به جمعيت نصاري گفت: بنگريد كه محمد چگونه با اطمينان تمام و ايمان راسخ به ميدان آمده و بهترين عزيزان خود را براي اجراي مباهله به همراه آورده است! به خدا سوگند اگر او در اني امر ترديد يا خوفي داشت، هرگز عزيزان خود را انتخاب نمي كرد.
مردم، من در چهره ي آنان معنويت و روحانيتي مي يابم كه اگر از خدا درخواست كنند، كوهها را از جاي خود حركت خواهند داد. پس از مباهله با آنان بر حذر باشيد كه عذاب و بلا دامن ما را خواهد گرفت، در اني هنگام اسقف براي پيامبر (ص) پيغام فرستاد كه ما مباهله نمي كنيم، بلكه حاضر به مصالحه هستيم، پيامبر اكرم (ص) نيز قبول فرمودند طبق نقل معتبر، صلح نامه به خط علي (ع) نوشته شد. با توجه به اين مطلب اكنون به برخي از روايات منقوله در شرح و تفسير آيه ي شريفه ي مباهله توجه مي كنيم: ابي نعيم در حليت الاولياء به اسنادش از عامربن سعد از پدرش روايت مي كند كه گفت: «وقتي اين آيه ي شريفه «فقل تعالوا ندع انباءنا و ابناءكم… الي آخر آيه» نازل شد، پيامبر اكرم (ص) علي (ع) و فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) را فرا خواند، پس عرضه داشت، پروردگارا اينان اهل بيت من هستند.»
همچنين در حليت الاولياء به اسنادش از جابربن عبدا.. نقل مي كد: « جابر گفت: اين آيه ي شريفه يعني «فقل تعالوا ندع ابناءنا و … تا آخر آيه» در مورد آنها (يعني پيامبر ص و حضرت علي عليه السلام و فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) نازل شده است. )
جابر گفت: «انفسنا يعني پيامبر (ص) و علي بن ابي طالب (ع) و ابناءنا» يعني حسن و حسين (ع) و «نساءنا» يعني فاطمه ي زهرا (س)[13].
آيه ي مودت
«قدرداني از زحمات پيامبر اكرم (ص) دوستي و محبت نسبت اهل بيت و خاندان مطهر اوست»
«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فر القربي» سوره ي شورا آيه ي 23
«اي پيامبر به امت بگو من از شما اجر رسالت جز اين نمي خواهم كه مودت و محبت مرا در حق اهل بيت و خويشاوندانم منظور داريد.»
تشريح آيه: در شأن نزول اين آيه شريفه آمده است، هنگامي كه پيامبر (ص) وارد مدينه شد و پايه هاي اسلام محكم گرديد، انصار گفتند: ما خدمت رسول خدا (ص) مي رسيم و اعلام آمادگي مي كنيم كه اگر مشكلات مالي و اقتصادي پيدا شد ما اموال خود را با جام و دل و بدون هيچ قيد و شرط در اختيار ايشان قرار مي دهيم وقتي كه موضوع را خدمت رسول خدا (ص) عرضه كردند، آيه ي فوق نازل شد و به پيامبر (ص) امر شد تا به مردم بگويد كه من فردي از شما در برابر مسئوليت رسالتم نمي خواهم. پس آن حضرت در مورد لزوم دوست داشتن نزديكان خود سفارش هايي فرمودند. احمد بن حنبل در كتاب فضائل الصحابه اين روايت را نقل مي كند كه زماني كه آيه مودت «قل لا اسئلكم عليه اجرا …» نازل شد، اصحاب عرض كردند اي رسول خدا خويشاوندان شما كه مودت بر آنها بر ما واجب است چه كساني هستند؟ حضرت فرمودند: «علي عليه السلام و فاطمه (س) و دو پسر آنها» و حضرت اين سخن را سه بار تكرار كردند:
زمحشري در تفسير كشاف روايت جالب و زيبايي را نقل كرده است كه فخر رازي و ديگران نيز در تفسيرشان از او اقتباس كرده اند. اين حديث به وضوح مقام و فضيلت آن محمد (ص) و اهل بيت او و اهميت حب و دوستي نسبت به آنان را بيان مي دارد و ما نيز به خاطر ارزش فراواني كه اين روايت دارد آن را به تفصيل ذكر مي كنيم.
قال رسول ا… صلي ا.. عليه و آله: «من مات علي حب ال محمد مات شهيدا»
«هر كس با محبت آل محمد (ص) بميرد شهيد از دنيا رفته است.
الا و من مات علي حب ال محمد مغفوراً له
الا و من مات علي حب ال محمد مات تائباً
الا و من مات علي حب ال محمد مات مؤمناً مستكمل الايمان.
الا و من مات علي حب ال محمد بشره ملك الموت بالجنه ثم منكر و نكير.
الا و من مات علي حب ال محمد يزف الي الجنه كما شرف العروس الي البيت زوجها.
الا و من مات علي حب ال محمد فتح له في قبره بابان الي الجنه
الا و من مات علي حب ال محمد جعل ا… قبره فرار ملائكه الرحمه
الا و من مات علي حب ال محمد علي السنه و الجماعه
الا و من مات علي بغض ال محمد جاء يوم القيامه مكتوب بين عينيه مأيوس من رحمه ا…
الا و من مات علي بغض ال محمد لم يتم رائحه الجنه
الا و من مات علي بغض ال محمد مات كافراً
آگاه باشيد ك هر كس با محبت آل محمد (ص) از دنيا برود بخشوده است. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد از دنيا برود با توبه از دنيا رفته است. آگاه باشيد كه هر كس با محبت محمد (ص) از دنيا برود مؤمن كامل الايمان از دنيا رفته است. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمدبميرد فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مي دهد و سپس منكر و نكير ا ين مژده را به او خواهند داد. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد (ص) از دنيا برود او را با احترام به سوي بهشت مي برند مانند عروسي كه به خانه داماد با احترام برده مي شود. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد بميرد در قبر او دري به سوي بهشت گشوده مي شود. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد از دنيا برود خداوند قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مي دهد. آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد از دنيا برود بر سنت و جماعت اسلام از دنياي رفته است. آگاه باشيد كه هر كس با دشمني آل محمد (ص) از دنيا برود روز قيامت در حالي كه او وارد محشر مي شود بر پيشاني او نوشته شده مأيوس از رحمت خدا. آگاه باشيد ك هر كس با دشمني آل محمد (ص) بميرد بوي بهشت را استشمام نخواهد كرد. آگاه باشيد كه هر كس با دشمني آل محمد از دنيا برود كافر از دنيا رفته است.
آيه محبت و دلبستگي به امام
«قل لا سألتكم من اجر فهو لكم»سوره ي سباء آيه ي 47
«بگو اجر پاداشي (دلبستگي و محبت به اهل بيت (ع)) كه از شما خواستم به سود خود شماست»
يكي از مسائلي كه بارها در قرآن يادآور شده است و حتي تنها مربوط به پيامبر ا سلام نيست، بلكه در مورد اكثر پيامبران آمده، محبت و عشق ورزيدن امت به خاندان پيامبان مي باشد. همان طور كه در آيه ي فوق مشاهده مي شد و نيز بسياري از آيات ديگر قرآن كه اين مفهوم را داراهستند پيامبران الهي از مردم و امت خود اجر و پاداشي جز محبت و دلبستگي به خاندان خويش نمي خواستند، زيرا اجر آنها با خداوند بوده است و پيامبران هم به عنوان وظيفه اي كه خداوند بر عهده ي آنها گذاشته بوده است مردم را هدايت مي كردند. جالب اين است كه اگر لفظي و كلامي به نام اجر و پاداش در مورد آنها آمده است در واقع چيزي بوده كه نهايتاً سود و منفعت آن به خود امت بر ميگشته است. براي مثال خداوند اجر پيامبر را كه بايد امت مي پرداخته است در ابراز محبت و دوستي نزديكان پيامبر (ص) – اهل بيت (ع) – قرار داده است به نحوي كه در صورت ا نجام اين امر فايده ي آن به خود امت بر مي گردد و با شروع محبت و عشق و علاقه ورزيدن به خاندان عصمت به تدريج به آنها نزديك شده و بر اثر اين نزديكي كمالات و علم و هدايتشان را درك مي كنند و به امامت و ولايت آنها پي برده و اقرار مي ورزند و راه كامل عبوديت را يافته و در آن گام مي نهند، نكته ي قابل توجه اين است كه هميشه ابراز اين محبت نسبت به افرادي از نزديكان پيامبر (ص)خواسته شده است كه خط امامت و ولايت از ميان آنها عبور مي كرده است والا هيچ گاه ضرورت اين محبت به صرف نزديكي با پيامبر (ص) به دست نمي آمده، همان طوري كه هيچ كس را اعتقاد بر اين غنيمت كه امت بايد به عموي پيامبر (ص) يعني ابولهب محبت بورزد بلكه بي شك تنفر از او ضرورت ايمان است. اما آن كس كه دوستي او نشانه ي ايمان و بغض نسبت به او نشانگر است[14]. كسي است كه از نظر ايمان، شجاعت، عمل صالح، علم، راستي، ايثار، جهاد در راه حق، درستي و … گوي سبقت را از همگي ربوده است و او برادر پيامبر (ص) و امين وحي او و امام امت او، علي بن ابيطالب، اميرالمؤنين (ع) است. ميان محبت راستين و عمل، رابطه اي سخت استوار برقرار است، چگونه ممكن است كه انسان به فردي محبت داشته و عشق ورزد اما رفتار و افكارش با او در تضاد بوده و با او بيگانه باشد، چگونه ممكن است كه انساني به خانداني علاقه داشته باشد اما از مكتب و حركت و نحوه ي زندگاني آنها به دور باشد، به راستي اگر عشق و محبت، راستين باشد، انسان رفته رفته، اخلاق و ويژگيهاي محبوب خود را به دست مي آورد.
[1]. بيست و پنج سال سكوت علي (ع) ص 262، تأليف فؤاد فاروقي از نويسندگان اهل سنت به نقل از ديوان شمس
امام جعفر صادق (ع ) مي فرمايد:در برهان آمده است هر كس درشب جمعه سوره واقعه را قرائت كند خداوند او را دوست
مي دارند و در دنيا تنگي و گدايي نبيند و آفتي از آفات دنيا به وي نرسد و در آخرت از رفقاي اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب (ع)
باشد .
در مصباح شيخ كفعمي آمده است :هر كس در شبهاي جمعه سوره واقعه را قرا ئت كند هرگز منافق نشود ان شا ءالله تعالي .
در مصباح شيخ كفعمي مسطور است :اگر زني را درد زائيدن دشوار شود سوره واقعه را بنويسيد وبر او ببنديد وبه آساني فارغ شود .
پيامبر اكرم (ص)مي فرمايند :در خواص القران روايت است هر كه سورهءواقعه را قرائت نمايد نوشته نشود از غافلان واگربنويسند و در منزل گذارند خير و بركت در آن پيدا شود وكسي كه مواظبت بر قرائت آن نمايد فقير و بيچاره نشود و موجب زيادي ،حفظ و توفيق وسعت در مال گردد.
نكات اخلاقي اين سوره:
*رفع فقروبلا
*خيرو بركت ونجات از غفلت
* ايمان دشوار
*زيادي حافظه
ابن بابويه از حضرت باقر(ع) روايت كرده فرمود:هر كس سوره واقعه را در هر شب پيش از خواب بخواند خداوند او را حفظ كند
وخدا راملاقات كند در حالتيكه صورت او مانند ماه شب چهارده
است وفرمود در تلاوت سوره واقعه منفعتهايي است كه قابل شماره نيست از آن جملهاگر بالين شخص محتضر قرائت كنند روح آنبسهولت خارج شود و چنانكه بر ميتبخوانند خداوند او را بيامرزد.
نكته اصلي دراين سوره اين است كه قيامت البته واقع مي شود و دروغ نيست ومردم سه طايفه مي شوند اصحاب راست واصحاب چپ وسابقون و بيان احوال آنها و دلايل بحث و نشور و حالات خلايق هنگام مرگ و خارج شدن از دنيا هنگاميكه قيامت واقع گرددو در وقوعش هيچ ريب وكذب نيستآن روز قومي را به دوزخ فرو برد و خوارو ذيل كند و طايفه اي را به درجات بهشت سر بلند و رفيع گرداند.
ابن بابويه ذيل آيه فوق از حضرت امام زين العابدين (ع) روايت كرده فرمود : هر كس پند نگيرد به موعظه هاي خداوند خارج شود
از دنيا با حسرت و پشيماني . سوگند به خداوند نيست دنيا وآخرت مگر مانند دو كفه ترازو هر كدام سنگين تر شود آن يكي سبك گردد.
از حضرت امام زين العابدين (ع) روايت كرده كه فرمود:عجب دارم از بعضي مردم كه فكر مرگ نيستند و حال آنكه در هر شب و روز مي بينند مردم مي ميرند و عجب است از كسانيكه نشانه هاي آخرت را انكار مي كنند در حاليكه نشانه هاي اول را مشاهده كردندو از حضرت امام صادق (ع) ذيل آيه (ءانتم تزرعونه ...)روايت شده
كه فرمود هر وقت خواستيد زراعت كنيد و تخم بيفشانيد يك مشت از تخم را به دست گرفته و سه مرتبه اين آيه را بخوانيد و در هر مرتبه بگوئيد :خداوند زارع است پروردگار اين دانه ها را بنام مقدست مي افشانيم به آنها بركت مرحمت فرما و ما را از محصولش بهرمند ساز آنگاه تخم ها را بر زمين بيفشانيد.
اي مردم نعمت ولايت آل محمد (ص) را كه خداوند به شما عطا نمود تكذيب كرديد پس چگونه خواهيد بود هنگاميكه جان به گلويتان برسد و چشم شما به جمال مقدس اميرالمومنين (ع) بيفتد و ببيند كه به دوستان خود بشارت بهشت و به دشمنان خود وعده دوزخ مي دهد .
پروردگار نزديكتر است به آن حضرت از شما مردم ولي شما مردم در حق امير المو منين (ع) معرفت ندارد و به مقام ومنزلت ايشان بميرد و آگاه نيستند و چنانكه شايسته است آن بزرگوار را نمي شنا سيد.
*از فرصت ها خوب استفاده كنيم و فرصت را غنيمت بشماريم و عمر خود را به بطالت نگذرانيم تادر لحظه مرگ از مرگ نترسيم و از خدا فرصت دوباره نخواهيم و هر لحظه فكر كنيم كه شايد ممكن است الان مرگ ما فرا برسد.
معروف اين است كه اين سوره در مكه نازل شده است . بعضى از مفسران هيچيك از آيات آن را استثناء نكرده اند، ولى بعضى ديگر آيه 18 تا 20 را مدنى مى دانند، و معتقدند اين سه آيه در مدينه نازل شده ، در حالى كه هيچ قرينه و نشانه اى در اين آيات از مدنى بودن به چشم نمى خورد. نام اين سوره در بعضى از روايات و در لسان مشهور مفسران سوره سجده يا الم سجده است ، و گاه براى مشخص ساختن آن از سوره حم سجده آنرا به نام سجده لقمان مى خوانند، چرا كه بعد از سوره لقمان قرار گرفته . در بعضى از روايات نيز از آن به الم تنزيل ياد شده . فخر رازى و آلوسى نيز نام سوره مضاجع را از جمله نامهاى آن ذكر كرده اند (به تناسب آيه 16 اين سوره تتجافى جنوبهم عن المضاجع ...).
فضيلت تلاوت سوره سجده
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين آمده است : من قراء الم تنزيل و تبارك الذى بيده الملك ، فكانما احيا ليلة القدر: كسى كه سوره الم تنزيل و تبارك را بخواند مانند آن است كه شب قدر را احيا گرفته باشد. در حديث ديگرى از امام جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام ) چنين نقل شده : من قراء سوره السجدة فى كل ليلة جمعه اعطاه الله كتابه بيمينه ، و لم يحاسبه بما كان منه ، و كان من رفقاء محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اهلبيته : هر كس سوره سجده را در
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 104
هر شب جمعه بخواند خداوند نامه اعمال او را به دست راست او مى دهد، و گذشته او را مى بخشد، و از دوستان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اهل بيتش (عليهم السلام ) خواهد بود. از آنجا كه در اين سوره بحثهاى گسترده اى از مبدء و معاد و مجازاتهاى مجرمان در روز رستاخيز و درسهاى هشدار دهنده اى مربوط به مومنان و كافران آمده است بدون شك تلاوت آن ، ولى تلاوتى كه سرچشمه انديشه ، و انديشهاى كه مبدء تصميم گيرى و حركت بوده باشد، مى تواند آنچنان انسان را بسازد كه مشمول اين همه فضيلت و افتخار گردد و اثر بيدار كننده اش همچون احياء شب قدر و نتيجه اش قرار گرفتن در صف اصحاب اليمين ، و رسيدن به افتخار دوستى پيامبر و آلش گردد محتواى سوره سجده اين سوره به حكم آنكه از سورههاى مكى است خطوط اصلى سورههاى مكى يعنى بحث از مبدء و معاد و بشارت و انذار را قويا تعقيب مى كند و روى هم رفته در آن چند بخش جلب توجه مى كند: 1 - قبل از هر چيز سخن از عظمت قرآن ، و نزول آن از سوى پروردگار عالميان ، و نفى اتهامات دشمنان از آن است . 2 - سپس بحثى پيرامون نشانه هاى خداوند در آسمان و زمين ، و تدبير اين جهان دارد. 3 - بحث ديگرى پيرامون آفرينش انسان از ((خاك )) و ((آب نطفه )) و ((روح الهى )) و اعطاى وسائل فراگيرى علم و دانش ، يعنى چشم و گوش و خرد از سوى خداوند به او مى باشد. 4 - بعد از آن از رستاخيز و حوادث قبل از آن يعنى مرگ و بعد از آن يعنى
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 105
سوال و حساب سخن مى گويد. 5 و 6 - بحثهاى موثر و تكان دهنده اى از بشارت و انذار دارد مومنان را به جنة الماوى نويد مى دهد و فاسقان را به عذاب آتش تهديد مى كند. 7 - به همين مناسبت اشاره كوتاهى به تاريخ بنى اسرائيل و سرگذشت موسى (عليه السلام ) و پيروزيهاى اين امت دارد. 8 - و باز به تناسب بحث بشارت و انذار اشاره اى به احوال گروهى ديگر از امتهاى پيشين و سرنوشت دردناك آنها مى كند. 9 و 10 - بار ديگر به مسئله توحيد و نشانه هاى عظمت خدا باز مى گردد و با تهديد دشمنان لجوج سوره را پايان مى دهد. به اين ترتيب هدف اصلى سوره تقويت مبانى ايمان به مبدء و معاد و ايجاد موج نيرومندى از حركت به سوى تقوا، و بازدارى از سركشى و طغيان و توجه به ارزش مقام والاى انسان است كه مخصوصا در آغاز حركت اسلام و در محيط مكه فوق العاده لازم بوده .
1-الم 2 - اين كتابى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده و شك و ترديدى در آن نيست . 3 - ولى آنها مى گويند (محمد) آن را به دروغ به خدا بسته است ، اما (بايد بدانند) اين سخن حقى است از سوى پروردگارت تا گروهى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده است ، شايد (پند گيرند و) هدايت شوند. 4 - خداوند كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است در شش روز (دوران ) آفريده سپس بر عرش (قدرت ) قرار گرفت ، هيچ ولى و شفاعت كننده اى براى شما جز او نيست ، آيا متذكر نمى شويد؟ 5 - امور اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مى كند سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد به سوى او باز مى گردد (و دنيا پايان مى يابد).
تفسير: عظمت قرآن ، و مبدء و معاد
باز در اين سوره با حروف مقطعه (الف - لام - ميم ) روبرو مى شويم و اين پانزدهمين بار است كه در آغاز سوره هاى قرآنى اين گونه حروف را مى يابيم . در آغاز سوره هاى بقره (جلد اول ) و آل عمران (جلد دوم ) و اعراف (جلد ششم ) پيرامون تفاسير مختلف اين حروف به طور مشروح بحث كرده ايم ، بحثى كه درباره اهميت قرآن بلافاصله بعد از اين حروف آمده است بار ديگر بيانگر اين حقيقت است كه الم اشاره به عظمت قرآن و قدرتنمائى عظيم پروردگار است كه چنين كتاب بزرگ و پر محتوا كه معجزه جاويدان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 108
است از حروف ساده الفبا كه در دسترس همگان قرار دارد به وجود آورده است . مى فرمايد: اين كتابى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده و شك و ترديدى در آن راه ندارد (تنزيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ).
اين آيه در واقع پاسخ به دو سوال است ، گوئى نخست از محتواى اين كتاب آسمانى سوال مى شود، در پاسخ مى گويد: محتواى آن حق است و جاى كمترين شك و ترديد نيست ، سپس سوال درباره ابداع كننده آن به ميان مى آيد، در پاسخ مى گويد اين كتاب از سوى ((رب العالمين )) است . اين تفسير نيز محتمل است كه جمله من ((رب العالمين )) دليلى باشد براى جمله لا ريب فيه گوئى كسى سوال مى كند به چه دليل اين كتاب حق است و جاى ترديد ندارد، مى گويد به دليل اينكه از سوى پروردگار جهانيان است كه هر حق و واقعيتى از وجودش مى جوشد. ضمنا تكيه بر صفت ((رب العالمين )) از ميان اوصاف خدا ممكن است اشاره به اين باشد كه اين كتاب ، مجموعه اى است از شگفتيهاى جهان هستى و عصاره اى است از حقايق عالم وجود، چرا كه از سوى پروردگار جهانيان است . توجه به اين نكته نيز لازم است كه قرآن نمى خواهد در اينجا به صرف
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 109
ادعا قناعت كند بلكه مى خواهد بگويد چيزى كه عيانست چه حاجت به بيان است ، محتواى اين كتاب خود گواه حقانيت و صحت آنست . سپس به تهمتى كه بارها مشركان و منافقان بى ايمان به اين كتاب بزرگ آسمانى بسته بودند اشاره كرده مى فرمايد: آنها مى گويند: محمد اينها را به دروغ بر خدا بسته است و از ناحيه پروردگار جهانيان نيست (ام يقولون افتراه ).
در پاسخ ادعاى بى دليل آنها مى گويد: اين افترا نيست ، بلكه سخن حقى است از سوى پروردگارت (بل هو الحق من ربك ).
و دليل حقانيت آن در خود آن آشكار و نمايان است :
سپس به هدف نزول آن پرداخته مى گويد: هدف اين بوده كه گروهى را انذار كنى كه پيش از تو انذار كننده اى براى آنها نيامده است ، شايد پند گيرند و هدايت شوند (لتنذر قوما ما آتاهم من نذير من قبلك لعلهم يهتدون ). گر چه دعوت پيامبر اسلام هم بشارت است و هم انذار و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيش از آنچه نذير است بشير است ولى در برابر قومى گمراه و لجوج بايد بيشتر روى انذار تكيه كرد. جمله ((هو الحق من ربك ))باز اشاره به اين است كه دليل حقانيتش در خود آن مشهود است . و جمله ((لعلهم يهتدون )) اشاره به اين است كه قرآن زمينه ساز هدايت است ولى تصميم گيرى نهائى به هر حال با خود انسان مى باشد. در اينجا دو سوال پيش مى آيد:
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 110
1 - منظور از اين قوم كه هيچ بيم دهنده اى قبل از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى آنها نيامده بود چه قومى است ؟ 2 - بعلاوه مگر قرآن نمى گويد: و ان من امة الا خلد فيها نذير: ((هيچ امتى نبوده مگر اينكه بيم دهنده اى در آن وجود داشته است )) (فاطر - 24) در پاسخ سوال اول جمعى از مفسران گفته اند: منظور قبيله قريش است كه پيش از پيامبر اسلام انذار كننده الهى نداشتند. بعضى ديگر گفته اند: منظور دوران فترت است (يعنى فاصله ميان قيام عيسى (عليه السلام ) و ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ). ولى هيچكدام از اين دو پاسخ صحيح به نظر نميرسد، زيرا طبق عقيده مستدل ، هرگز زمين از حجت الهى خالى نمى ماند، و در هر عصر و زمان پيامبر يا وصى پيامبرى براى اتمام حجت در ميان انسانها وجود داشته و دارد.
بنابراين به نظر مى رسد كه منظور در اينجا از نذير پيامبر بزرگى باشد كه دعوت خود را آشكارا و توام با معجزات و در محيطى وسيع و گسترده آشكار سازد، و مى دانيم چنين انذار كننده اى در جزيره عربستان و در ميان قبائل مكه قيام نكرده بود.
و در پاسخ سوال دوم بايد گفت : جمله و ان من امة الا خلا فيها نذير مفهومش اين است كه هر امتى ، انذار كننده اى داشته است ، و اما اينكه او در هر مكان ، شخصا حضور داشته باشد لازم نيست ، همين اندازه كه صداى دعوت پيامبران بزرگ الهى بوسيله اوصياى آنها به گوش همه مردم جهان برسد كافى است .
اين سخن درست به آن مى ماند كه بگوئيم هر امتى پيامبر اولوالعزمى داشته و داراى كتاب آسمانى بوده ، مفهومش اين است كه صداى اين پيامبر و كتاب آسمانى او از طريق نمايندگان و اوصيايش به همه آن امت در طول تاريخ رسيده است .
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 111
بعد از بيان عظمت قرآن و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به يكى ديگر از مهمترين پايه هاى عقائد اسلامى يعنى توحيد و نفى شرك پرداخته چنين مى گويد: خدا آن كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است در شش روز آفريده است (الله الذى خلق السماوات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام ).
كرارا گفته ايم منظور از شش روز در اين آيات ، شش دوران است ، زيرا مى دانيم يكى از معانى روز در استعمالات روزمره دوران است ، چنانكه مى گوئيم روزى رژيم استبدادى حكومت مى كرد، و امروز نظام شورائى ، در حالى كه مى دانيم رژيمهاى استبدادى هزاران سال حكومت مى كردند، اما از آن تعبير به ((روز)) مى كنند. و از سوى ديگر مى دانيم : بر آسمان و زمين دورانهاى مختلفى گذشته است :
روزى تمام كرات منظومه شمسى به صورت توده واحد مذابى بود. روز ديگرى سيارات از خورشيد جدا شدند و به دور آن به گردش در آمدند. روزى زمين يكپارچه آتش بود. و روز ديگر سرد و آماده زندگى گياهان و حيوانات شد، سپس موجودات زنده طى مراحل مختلف به وجود آمدند. (ما شرح اين معنى و نيز دورانهاى ششگانه را بطور مبسوط در جلد ششم صفحه 200 به بعد ذيل آيه 54 سوره اعراف آورده ايم ). بديهى است قدرت بى انتهاى پروردگار براى ايجاد تمام اين جهان در يك
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 112
لحظه كوتاه و كمتر از آن كافى است ، ولى اين نظام تدريجى بهتر مى تواند بيانگر عظمت خدا و علم و تدبير او در تمام مراحل باشد. فى المثل اگر ((جنين )) در يك لحظه تمام دوران تكامل خود را طى مى كرد و متولد مى شد شگفتيهاى آن از نظر انسان دور مى ماند، اما هنگامى كه مى بينيم هر روز و هر هفته در طول اين نه ماه شكل و شرائط شگرف تازه اى به خود مى گيرد و مراحل گوناگون عجيبى را يكى بعد از ديگرى پشت سر مى گذارد به عظمت آفريدگار بهتر آشنا مى شويم . بعد از مساله آفرينش به مساله حاكميت خداوند بر عالم هستى پرداخته مى گويد: ((سپس خداوند بر عرش قدرت قرار گرفت ، و بر كل عالم هستى حكومت كرد)) (ثم استوى على العرش ). كلمه ((عرش )) چنانكه قبلا نيز گفته ايم در اصل به معنى تختهاى بلند پايه است ، و معمولا كنايه از قدرت مى آيد، چنانكه در تعبيرات روزانه مى گوئيم پايه هاى تخت فلانكس فرو ريخت يعنى قدرتش بر باد رفت . بنا بر اين قرار گرفتن خداوند بر عرش نه به معنى جسمانى آن است كه خداوند همچون پادشاهان تختى داشته باشد و روى آن بنشيند، بلكه به اين معنى است كه او هم خالق جهان هستى است ، و هم حاكم بر كل عالم . و در پايان آيه با اشاره به مساله توحيد ((ولايت )) و ((شفاعت )) مراحل توحيد را كامل مى كند، مى فرمايد: ((جز او ولى و شفيعى براى شما نيست )) (ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع ). با اين دليل روشن كه خالقيت جهان نشانه حاكميت او است ، و حاكميت دليل بر توحيد ولى و شفيع و معبود است ، چرا بيراهه مى رويد و دست به دامن بتها
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 113
مى زنيد؟ ((آيا متذكر نمى شويد))؟! (افلا تتذكرون ). در حقيقت مراحل سه گانه توحيد كه در آيه فوق منعكس است هر كدام دليلى بر ديگرى محسوب مى شود، توحيد خالقيت دليل بر توحيد حاكميت است و توحيد حاكميت دليل بر توحيد ولى و شفيع و معبود. در اينجا سؤ الى براى بعضى از مفسران مطرح شده كه جواب آن چندان پيچيده نيست ، و آن اينكه جمله اخير مى گويد: غير از خدا شما سرپرست و شفاعت كننده اى نداريد، و مفهومش اين است كه ولى و شفيع شما تنها خدا است ، آيا ممكن است كسى نزد خودش شفاعت كند؟! اين سؤ ال را از سه راه مى توان پاسخ گفت : 1 - با توجه به اينكه همه شفيعان بايد به اجازه او شفاعت كنند من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه : ((چه كسى مى تواند نزد او جز به اجازه او شفاعت كند)) (بقره - 255) بنا بر اين مى توان گفت كه شفاعت هر چند از ناحيه پيامبران و اولياء الهى باشد باز به ذات پاك او بر مى گردد، خواه شفاعت براى آمرزش گناهان باشد و يا براى رسيدن به نعمتهاى الهى . شاهد اين سخن ، آيه اى است كه درست به مضمون همين آيه در آغاز سوره يونس آمده و در آنجا مى خوانيم : يدبر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه : ((هيچ شفاعت كننده اى جز بعد از اجازه او نخواهد بود)) (يونس 3). 2 - با توجه به اينكه به هنگام توسل به درگاه پروردگار ما به صفات او متوسل مى شويم ، از رحمانيت و رحيميتش ، از غفاريت و غفوريتش ، و از فضل و كرمش استمداد مى جوئيم گوئى او را نزد خودش شفيع قرار مى دهيم ، و اين صفات را واسطه ميان خود و ذات پاكش مى شمريم ، هر چند در حقيقت صفات او عين ذات او است . اين همان چيزى است كه در دعاى كميل در عبارت پر معنى على (عليه السلام ) آمده
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 114
است و استشفع بك الى نفسك : ((من بوسيله تو نزد تو شفاعت مى طلبم ))! 3 - منظور از ((شفيع )) در اينجا ناصر و يار و ياور است ، و مى دانيم يار و ياور و ناصر تنها خدا است ، و اينكه بعضى شفاعت را در اينجا به معنى آفرينش و تكميل نفوس گرفته اند در حقيقت به همين معنى باز مى گردد. در آخرين آيه مورد بحث ، نخست اشاره به توحيد پروردگار، سپس به مساله ((معاد)) اشاره مى كند، و به اين ترتيب سه شاخه توحيد كه در آيات گذشته بيان شده (توحيد خالقيت و حاكميت و عبوديت ) در اينجا با ذكر ((توحيد ربوبيت )) يعنى تدبير جهان هستى تنها بوسيله خداوند تكميل مى گردد. مى فرمايد: ((خداوند امور اين جهان را از مقام قرب خود به سوى زمين تدبير مى كند)) (يدبر الامر من السماء الى الارض ). و به تعبير ديگر خداوند تمام عالم هستى را از آسمان گرفته تا زمين ، زير پوشش تدبير خود قرار داده است ، و جز او مدبرى در اين جهان وجود ندارد. سپس مى افزايد: ((تدبير امور در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهائى است كه شما مى شماريد به سوى او باز مى گردد)) (ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون ). منظور از اين روز، روز قيامت است . توضيح اينكه : مفسران در تفسير آيه فوق سخنان فراوانى گفته اند و احتمالات مختلفى داده اند: 1 - بعضى آن را اشاره به ((قوس نزولى )) و ((صعودى )) تدبير عالم در همين دنيا دانسته اند.
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 115
2 - بعضى اشاره به فرشتگان الهى مى دانند كه فاصله آسمان را تا زمين در مدت پانصد سال طى مى كنند، و در همين مدت نيز باز مى گردند و به تدبير اين جهان به فرمان خدا مشغولند. 3 - بعضى ديگر آن را اشاره به دورانهاى تدبير الهى در اين عالم مى دانند و معتقدند كه دورانهاى مختلف تدبير هر يك هزار ساله است ، و در هر هزار سال خداوند تدبير امر آسمان و زمين را به فرشتگان خود، دستور مى دهد، و پس از پايان اين دوران هزار ساله ، دوران ديگرى آغاز مى شود. اين تفسيرها در عين اينكه مطالب گنگ و مبهمى را ارائه مى دهد، قرينه و شاهد خاصى از خود آيه و از آيات ديگر قرآن ندارد. به عقيده ما منظور از اين آيه به قرينه آيات ديگر قرآن ، و نيز رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده چيز ديگرى است . و آن اينكه : خداوند اين جهان را آفريده ، و آسمان و زمين را با تدبير خاصى نظم بخشيده ، و به انسانها و ديگر موجودات زنده لباس حيات پوشانده ، ولى در پايان جهان اين تدبير را بر مى چيند، خورشيد تاريك و ستارگان بى فروغ مى شوند و به گفته قرآن ، آسمانها را همچون طومارى در مى نوردد، تا به حالت قبل از گسترش اين جهان در مى آيند: يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب كما بداءنا اول خلق نعيده : ((آن روز كه آسمان را همچون طومارى در هم مى پيچيم ، سپس همانگونه كه آفرينش را آغاز كرديم آن را باز مى گردانيم )). و به دنبال در هم پيچيده شدن اين جهان طرحى نوين و جهانى وسيعتر ابداع مى گردد، يعنى پس از پايان اين دنيا جهان ديگر آغاز مى شود. اين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است از جمله در آيه 156 سوره بقره مى خوانيم : انا لله و انا اليه راجعون : ((ما از آن خدا و از سوى او هستيم ،
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 116
و به سوى او باز مى گرديم )) و در سوره روم آيه 27 چنين آمده است : و هو الذى يبداء الخلق ثم يعيده و هو اهون اليه ((او كسى است كه آفرينش را آغاز مى كند و سپس باز مى گرداند و اين بر او آسانتر است )). و در آيه 34 يونس مى خوانيم : قل الله يبداء الخلق ثم يعيده فانى تؤ فكون : ((بگو خداوند آفرينش را آغاز كرده سپس آن را باز مى گرداند، با اينحال چرا از حق رويگردان مى شويد))؟ با توجه به اين تعبيرات و تعبيرات ديگرى كه مى گويد تمام امور سرانجام به خدا باز مى گردند و اليه يرجع الامر كله (سوره هود آيه 123) روشن مى شود كه آيه مورد بحث نيز از آغاز و ختم جهان و بر پا شدن روز قيامت سخن مى گويد كه گاهى از آن تعبير به ((قوس نزولى )) و ((قوس صعودى )) مى كنند. بنابر اين مفهوم آيه چنين مى شود كه ((خداوند تدبير امر اين جهان از آسمان به زمين مى كند (از آسمان آغاز و به زمين منتهى مى گردد) سپس همه اينها در روز قيامت به سوى او باز مى گردند)). در تفسير ((على بن ابراهيم )) در ذيل همين آيه مى خوانيم : ((منظور تدبير امورى است كه خداوند به تدبير آن مى پردازد، و همچنين امر و نهى كه در شرع وارد شده و اعمال همه بندگان ، تمام اينها روز قيامت آشكار مى شود، و مقدار آن روز به اندازه هزار سال از سالهاى اين دنيا است )). در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه در آيه 4 سوره معارج در مورد طول روز قيامت مى خوانيم : تعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة : ((فرشتگان و روح به سوى او عروج مى كنند در روزى كه پنجاه هزار سال است )) چگونه مى توان ميان آيه مورد بحث كه مقدار آن را فقط يكهزار سال
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 117
تعيين مى كند و آيه سوره معارج جمع كرد؟ پاسخ اين سؤ ال در حديثى كه در ((امالى شيخ طوسى )) از ((امام صادق )) (عليه السلام ) نقل شده آمده است ، فرمود: ان فى القيامة خمسين موقفا، كل موقف مثل الف سنة مما تعدون ، ثم تلا هذه الاية فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة : ((در قيامت پنجاه موقف (محل توقف براى رسيدگى به اعمال و حساب ) است كه هر موقفى به اندازه يكهزار سال از سالهائى است كه شما مى شمريد، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است )). البته اين تعبيرات منافاتى با اين مطلب نيز ندارد كه عدد هزار و پنجاه هزار در اينجا عدد شماره اى نباشد، بلكه هر كدام براى تكثير و بيان فزونى باشد، يعنى در قيامت پنجاه موقف است كه در هر موقفى انسان مدت بسيار زيادى بايد توقف كند.
نكته ها:
سوء استفاده از آيه ((يدبر الامر)) بعضى از پيروان مسلكهاى ساختگى در عصر ما براى توجيه مسلك خود، آيه فوق را دستاويز قرار داده و با اشتباه كارى و مغالطه خواسته اند آن را بر منظور خود تطبيق كنند، اتفاقا با غالب مبلغين آنها كه انسان روبرو مى شود از جمله دلائلى كه فورا به آن متشبث مى شوند همين آيه ((يدبر الامر من السماء الى الارض ... مى باشد، آنها مى گويند: منظور از ((امر)) در اين آيه ((دين و مذهب )) است و ((تدبير)) بمعنى فرستادن دين و ((عروج )) بمعنى برداشتن و نسخ دين است ! و روى اين حساب هر مذهبى بيش از هزار سال نمى تواند عمر كند و بايد جاى خود را به مذهب ديگر بسپارد و به اين ترتيب مى گويند: ما قرآن را قبول داريم ، اما مطابق همين قرآن پس از
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 118
گذشتن هزار سال مذهب ديگر خواهد آمد!! اكنون مى خواهيم به عنوان يك فرد بيطرف آيه مزبور را درست بررسى و تجزيه و تحليل كنيم ببينيم آيا ارتباطى به آنچه آنها مدعى هستند دارد يا نه ؟ بگذريم از اينكه اين معنى به قدرى از مفهوم آيه دور است كه به فكر هيچ خواننده خالى الذهنى نمى آيد. پس از دقت مى بينيم تطبيق آيه بر آنچه آنها مى گويند نه تنها با مفهوم آيه سازگار نيست بلكه از جهات بسيارى اشكال واضح دارد: 1 - كلمه ((امر)) را به معنى دين و مذهب گرفتن نه تنها دليلى ندارد بلكه آيات ديگر قرآن آن را نفى مى كند، زيرا در آيات ديگرى امر به معنى فرمان آفرينش استعمال شده است مانند ((انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون )) (آيه 82 سوره يس ) ((جز اين نيست كه امر او اين است كه هر گاه چيزى را اراده كند مى گويد موجود باش !، فورا موجود مى شود)). در اين آيه و آيات ديگرى مانند آيه 50 سوره قمر، و 27 سوره مؤ منون ، و 54 سوره اعراف ، و 32 سوره ابراهيم ، و 12 سوره نحل ، و 25 سوره روم ، و آيه 12 سوره جاثيه ، و بسيارى آيات ديگر امر به همين معنى امر تكوينى استعمال شده ، نه به معنى تشريع دين و مذهب اساسا هر جا سخن از آسمان و زمين و آفرينش و خلقت و مانند اينها است امر به همين معنى است (دقت كنيد). 2 - كلمه ((تدبير)) نيز در مورد خلقت و آفرينش و سامان بخشيدن به وضع جهان هستى به كار مى رود نه به معنى نازل گردانيدن مذهب ، لذا مى بينيم در آيات ديگر قرآن (آيات يكديگر را تفسير مى كنند) در مورد دين و مذهب هرگز كلمه ((تدبير)) به كار نرفته بلكه كلمه ((تشريع )) يا ((تنزيل )) يا ((انزال )) به كار رفته است .
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 119
شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا: ((سرآغاز شريعت از چيزى بود كه به نوح توصيه كرد)) (شورى - 13). و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون : ((كسى كه به آنچه خدا نازل كرده حكم نكند كافر است )) (مائده - 44). نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه : ((قرآن را به حق بر تو نازل كرد كه تصديق كننده كتب آسمانى قبل است )) (آل عمران - 3). 3 - آيات قبل و بعد ((آيه مورد بحث )) مربوط به خلقت و آفرينش جهان است نه مربوط به تشريع اديان ، زيرا در آيه ((قبل )) گفتگو از آفرينش آسمان و زمين در شش روز (و به عبارت ديگر شش دوران ) بود و در آيات ((بعد)) سخن از آفرينش انسان است . ناگفته پيدا است تناسب آيات ايجاب مى كنند كه اين آيه هم كه در وسط آيات ((خلقت )) واقع شده مربوط به مساله خلقت و تدبير امر آفرينش باشد. لذا اگر كتب تفسير را كه صدها سال قبل نوشته شده مطالعه كنيم مى بينيم با اينكه در تفسير اين آيه احتمالات گوناگونى داده اند هيچكس احتمال نداده كه آيه مربوط به تشريع اديان بوده باشد. مثلا در تفسير ((مجمع البيان )) كه از مشهورترين تفاسير اسلامى است و مؤ لف آن در قرن ششم هجرى ميزيسته با اينكه اقوال مختلفى در تفسير آيه فوق ذكر شده از احدى از دانشمندان اسلام قولى دائر بر اينكه آيه مربوط به تشريع اديان است نقل نكرده است . 4 - كلمه ((عروج )) به معنى ((صعود كردن و بالا رفتن )) است ، نه به معنى نسخ اديان و زائل شدن ، و در هيچ جاى قرآن ((عروج )) به معنى ((نسخ )) ديده نمى شود (اين كلمه در پنج آيه از قرآن ذكر شده و در هيچ مورد به اين معنى نيست ) بلكه در مورد اديان همان كلمه ((نسخ )) يا ((تبديل )) و امثال آن به كار مى رود.
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 120
اساسا اديان و كتب آسمانى چيزى نيستند كه مثلا مانند ارواح بشر پس از پايان عمر با فرشتگان به آسمان پرواز كنند، بلكه آئينهاى نسخ شده در همين زمين هستند ولى در پاره اى از مسايل از درجه اعتبار افتاده اند در حالى كه اصول آنها به قوت خود باقى است . خلاصه اينكه كلمه ((عروج )) علاوه بر اينكه در هيچ جاى قرآن مجيد به معنى نسخ اديان بكار نرفته اصولا با مفهوم نسخ اديان سازش ندارد، زيرا اديان منسوخه عروجى به آسمان ندارند. 5 - علاوه بر همه اينها اين معنى با واقعيت عينى ابدا تطبيق نمى كند، زيرا فاصله اديان گذشته با يكديگر در هيچ مورد يكهزار سال نبوده است !. مثلا فاصله ميان ظهور حضرت ((موسى )) (عليه السلام ) و حضرت ((مسيح )) (عليه السلام ) بيش از 1500 سال و فاصله ميان حضرت مسيح (عليه السلام ) و ظهور پيامبر بزرگ اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كمتر از 600 سال ، است ! همانطور كه ملاحظه مى كنيد هيچ يك از اين دو نه تنها با هزار سال كه آنها مى گويند جور نيست بلكه فاصله زيادى دارد. فاصله ميان ظهور ((نوح )) (عليه السلام ) كه يكى از پيامبران ((اولوا العزم )) و پايه گذار آئين و شريعت خاصى است با قهرمان بتشكن ((ابراهيم )) (عليه السلام ) كه يكى ديگر از پيامبران صاحب شريعت است بيش از 1600 سال و فاصله ((ابراهيم )) (عليه السلام ) با ((موسى )) (عليه السلام ) را كمتر از 500 سال نوشته اند. از اين موضوع چنين نتيجه مى گيريم كه حتى به عنوان يك نمونه ، فاصله يكى از مذاهب و اديان گذشته با آئين بعد از خود هزار سال نبوده است ، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ! 6 - از همه اينها كه بگذريم دعوى سيد على محمد باب كه اينهمه توجيهات ناروا را به خاطر او متحمل شده اند با اين حساب ابدا نمى سازد، زيرا به اعتراف
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 121
خود آنها تولدش در سال 1325 و شروع ادعايش در سال 1260 هجرى قمرى بود و با توجه به اينكه شروع دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) 13 سال پيش از هجرت بوده فاصله ميان اين دو 1273 سال مى شود يعنى ((273)) سال اضافه دارد! حالا ما با چه نقشه اى اين ((273)) را زير آب كنيم و چگونه اين عدد بزرگ را ناديده بگيريم ؟ بايد از خودشان پرسيد!. 7 - وانگهى فرض كنيد تمام اين شش ايراد را كنار بگذاريم و از اين تجزيه و تحليلهاى روشن صرف نظر نمائيم و خرد را به داورى طلبيم فرض كنيد ما به جاى قرآن مى خواستيم تكليف آيندگان را در برابر مدعيان تازه نبوت روشن سازيم و بگوئيم : بعد از گذشتن هزار سال در انتظار پيامبر تازه اى باشيد آيا راهش اين بود كه به اين صورتى كه در آيه مزبور ذكر شده مطلب را بگوئيم كه تا مدت دوازده سيزده قرن احدى از دانشمندان و غير دانشمندان كمترين اطلاعى از معنى آيه پيدا نكنند تنها بعد از گذشتن 1273 سال عده اى به عنوان يك كشف جديد كه آن نيز تنها مورد قبول خودشان است نه ديگران از آن پرده بردارند؟ آيا عاقلانه تر نبود كه بجاى اين جمله گفته شود به شما بشارت مى دهم كه بعد از هزار سال پيامبرى به اين نام ظهور خواهد كرد چنانكه عيسى (عليه السلام ) درباره پيامبر اسلام گفته : و مبشرا برسول ياتى من بعد اسمه احمد سوره صف آيه 6. به هر حال شايد اين مساله تا اين حد كه ما بحث كرديم نياز به بحث نداشت ولى براى روشن ساختن نسل جوان مسلمان نسبت به دامهائى كه استعمار جهانى تهيه ديده و مسلكهائى كه براى تضعيف جبهه اسلام ساخته و پرداخته چاره اى جز اين نداشتيم تا گوشه اى از منطق آنها را بدانند و بقيه را خود حساب كنند.
ترجمه: 6 - او خداوندى است كه از پنهان و آشكار با خبر است ، و شكست ناپذير و مهربان است . 7 - او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد، و آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد. 8 - سپس نسل او را از عصارهاى از آب ناچيز و بى قدر خلق كرد. 9 - بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خويش در وى دميد و براى شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد، اما كمتر شكر نعمتهاى او را بجاى مى آوريد!.
تفسير: مراحل شگفت انگيز آفرينش انسان آيات مورد بحث نخست اشاره و تاكيدى است بر بحثهاى توحيدى كه در آيات قبل گذشت كه در چهار مرحله خلاصه مى شد (توحيد خالقيت ، حاكميت
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 123
ولايت و ربوبيت ) مى فرمايد: ((كسى كه با اين صفات گفته شد او است خداوندى كه از نهان و آشكار با خبر است و شكست ناپذير و مهربان است )) (ذلك عالم الغيب و الشهادة العزيز الرحيم ). بديهى است كسى كه مى خواهد تدبير امور آسمان و زمين كند، و حاكم بر آنها باشد، و عهده دار مقام ولايت و شفاعت و خلاقيت باشد، بايد از همه چيز، از پنهان و آشكار آگاه باشد كه بدون آگاهى و علم گسترده هيچيك از اين امور امكان پذير نيست . در عين حال چنين كسى بايد ((عزيز))، (قدرتمند و شكست ناپذير) باشد تا بتواند اين كارهاى مهم را انجام دهد. ولى عزت و قدرتى نه تواءم با خشونت ، بلكه تواءم با رحيميت و لطف ! آيه بعد اشاره اى به نظام احسن آفرينش به طور عموم ، و سرآغازى براى بيان خلقت انسان و مراحل تكامل او به طور خصوص است ، مى فرمايد: ((او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد)) (الذى احسن كل شى ء خلقه ). و به هر چيز آنچه نياز داشت داد، و به تعبير ديگر بناى كاخ عظيم خلقت را بر ((نظام احسن )) يعنى بر چنان نظمى استوار كرد كه از آن كاملتر تصور نمى شد. در ميان همه موجودات پيوند و هماهنگى آفريد، و به هر كدام آنچه را با زبانحال مى خواستند عطا فرمود. اگر به وجود يك انسان نگاه كنيم و هر يك از دستگاههاى بدن او را در نظر بگيريم مى بينيم از نظر ساختمان ، حجم ، وضع سلولها، طرز كار آنها، درست آن گونه آفريده شده است كه بتواند وظيفه خود را به نحو احسن انجام دهد، و در عين حال آنچنان ارتباط در ميان اعضاء قرار داده كه همه بدون استثناء روى يكديگر تاثير دارند، و از يكديگر متاثر مى شوند.
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 124
و درست همين معنى در جهان بزرگ با مخلوقات بسيار متنوع ، مخصوصا در جهان موجودات زنده با آن سازمانهاى بسيار متفاوت ، حاكم است . خلاصه :
دهنده اى كه به گل نكهت و به گل جان داد
به هر كه آنچه سزا ديد حكمتش آن داد!
آرى او است كه انواع عطرهاى دل انگيز را به گلهاى گوناگون مى بخشد و او است كه به خاك و گل روح و جان مى دهد و از آن انسانى آزاده و باهوش مى سازد و نيز از همين خاك تيره گاه انواع گلها، گاه انسان ، و گاه انواع موجودات ديگر مى آفريند، و حتى خود خاك نيز در حد خود آنچه را بايد داشته باشد دارا است . نظير اين سخن همان است كه در آيه 50 سوره طه از قول موسى و هارون مى خوانيم : ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى : ((پروردگار ما همان كس است كه به هر موجودى آنچه را لازمه آفرينش او بود داد، و سپس او را در تمام مراحل وجود رهبرى كرد)). در اينجا سؤ الى در مورد آفرينش شرور و آفات و چگونگى سازش آن با ((نظام احسن جهان )) مطرح مى شود كه در بحث نكات به خواست خدا مورد بررسى قرار خواهيم داد. قرآن سپس با ذكر اين مقدمه ((آفاقى )) وارد بحث انفسى مى شود و همانگونه كه در بحث آيات آفاقى از چند شاخه توحيد سخن گفت در اينجا از چند موهبت بزرگ در مورد انسانها سخن مى گويد. نخست مى فرمايد: ((خداوند آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد)) (و بداء خلق الانسان من طين ). تا هم عظمت و قدرت خود را نشان دهد كه آنچنان مخلوق برجستهاى را از چنين موجود ساده و كم ارزشى آفريده و آن ((دل آويز)) نقش را از ((ماء وطينى ))
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 125
خلق كرده . و هم به اين انسان هشدار دهد كه تو از كجا آمده اى و به كجا خواهى رفت . پيدا است اين آيه سخن از آفرينش ((آدم )) مى گويد، نه همه انسانها، چرا كه ادامه نسل او در آيه بعد مطرح است ، و ظاهر اين آيه دليل روشنى است بر خلقت مستقل انسان و نفى فرضيه تحول انواع (لااقل در مورد نوع انسان ). گر چه بعضى خواسته اند اين آيه را چنين تفسير كنند كه با فرضيه تكامل انواع نيز مى سازد زيرا آفرينش انسان به انواع پستتر بر مى گردد، و آنها نيز به آب و گل سرانجام منتهى مى شود. ولى ظاهر تعبير آيه اين است كه ميان آدم و گل انواع ديگرى - آنهم انواعى بى شمار - از موجودات زنده فاصله نبوده ، بلكه آفرينش انسان بدون واسطه از گل صورت گرفته است . البته قرآن در مورد انواع ديگر جانداران سخنى به ميان نياورده است . اين معنى با توجه به آيه 59 سوره آل عمران روشنتر مى شود آنجا كه مى فرمايد: ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب : ((آفرينش عيسى بدون وجود پدر چيز عجيبى نيست همانند آفرينش آدم است كه او را از خاك آفريد)). و در سوره حجر آيه 26 مى فرمايد: و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون ((ما انسان را از گل خشكيده كه از گل بد بوى آفريده شده بود گرفتيم )). از مجموع آيات چنين استفاده مى شود كه آفرينش آدم به صورت يك خلقت مستقل ، از خاك و گل به وجود آمده است ، و مى دانيم فرضيه تحول انواع هرگز به صورت يك مساءله قطعى علمى در نيامده كه به خاطر تضادش با ظهور آيات فوق بخواهيم آنها را طور ديگر تفسير كنيم ، و به تعبير ديگر مادام كه قرينه اى روشن
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 126
برخلاف ظواهر آيات وجود نداشته باشد بايد آنها را به همان معنى ظاهرش تطبيق كرد و در مورد آفرينش مستقل آدم چنين است . آيه بعد به آفرينش نسل انسان و چگونگى تولد فرزندان آدم در مراحل بعد اشاره كرده مى گويد: ((سپس خداوند نسل او را از عصاره اى از آب ناچيز و بى قدر قرار داد)) (ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ). ((جعل )) در اينجا به معنى آفرينش ، و ((نسل )) به معنى فرزندان و نوهها در تمام مراحل است . ((سلاله )) در اصل به معنى عصاره و فشرده خالص هر چيز است و منظور از آن در اينجا نطفه آدمى است كه در حقيقت عصاره كل وجود او مى باشد و مبدء حيات و منشاء تولد فرزند و ادامه نسل است . اين آب كه ظاهرا آبى است بى ارزش و بى مقدار از نظر ساختمان و سلولهاى حياتى شناور در آن ، و همچنين تركيب مخصوص مايعى كه سلولها در آن شناورند بسيار ظريف و فوق العاده دقيق و پيچيده است و از نشانه هاى عظمت پروردگار و علم و قدرت او محسوب مى شود و كلمه مهين كه به معنى ضعيف و حقير و ناچيز است اشاره به وضع ظاهرى آن مى باشد و گر نه از اسرار آميزترين موجودات است . آيه بعد اشاره است به مراحل پيچيده تكامل انسان در عالم رحم ، و همچنين مراحلى كه آدم به هنگام آفرينش از خاك طى نمود، مى فرمايد: ((سپس اندام انسان را موزون ساخت )) (ثم سواه ). ((و از روح خويش در او دميد))! (و نفخ فيه من روحه ). ((و براى شما گوش و چشمان و دلها قرار داد)) (و جعل لكم السمع و الابصار
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 127
و الافئدة ). ((اما كمتر شكر نعمتهاى او را بجا مى آوريد)) (قليلا ما تشكرون ). ((سواه )) از ماده ((تسويه )) به معنى تكميل كردن است ، و اين اشاره به مجموع مراحلى است كه انسان از هنگامى كه به صورت نطفه است تا مرحله اى كه تمام اعضاى بدن او آشكار مى گردد طى مى كند و همچنين مراحلى را كه آدم بعد از آفرينش از خاك تا به هنگام نفخ روح پيمود. تعبير به ((نفخ )) (دميدن ) كنايه اى است براى حلول روح در بدن آدمى گوئى تشبيه به هوا و تنفس شده است ، هر چند نه اين است و نه آن و اگر گفته شود نطفه انسان از آغاز كه در رحم قرار مى گيرد و قبل از آن يك موجود زنده است بنابر اين نفخ روح چه معنى دارد؟ در پاسخ مى گوئيم در آغاز كه نطفه منعقد مى شود تنها داراى يكنوع ((حيات نباتى )) است يعنى فقط تغذيه و رشد و نمو دارد، ولى از حس و حركت كه نشانه ((حيات حيوانى )) است و همچنين قوه ادراكات كه نشانه ((حيات انسانى )) است در آن خبرى نيست . اما تكامل نطفه در رحم به مرحله اى مى رسد كه شروع به حركت مى كند و تدريجا قواى ديگر انسانى در آن زنده مى شود، و اين همان مرحله اى است كه قرآن از آن تعبير به نفخ روح مى كند. اضافه ((روح )) به ((خدا)) به اصطلاح ((اضافه تشريفى )) است ، يعنى
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 128
يك روح گرانقدر و پر شرافت كه سزاوار است روح خدا ناميده شود در انسان دميده شد، و بيانگر اين واقعيت است كه انسان گر چه از نظر ((بعد مادى )) از ((خاك تيره )) و يا ((آب بى مقدارى )) است ، ولى از نظر بعد معنوى و روحانى حامل روح الهى است . يكسوى وجود او به خاك منتهى مى شود، و سوى ديگرش به عرش پروردگار و ((طرفه معجونى )) است ((كز فرشته سرشته و ز حيوان !)) و به خاطر داشتن همين دو بعد، قوس صعودى و نزولى و تكامل و انحطاط او فوق العاده وسيع است . قرآن در آخرين مرحله كه پنجمين مرحله آفرينش انسان محسوب مى شود اشاره به نعمتهاى گوش و چشم و قلب كرده است ، البته منظور در اينجا خلقت اين اعضاء نيست چرا كه اين خلقت قبل از نفخ روح صورت مى گيرد، بلكه منظور حس شنوائى و بينائى و درك و خرد است . و اگر از ميان تمام حواس ظاهر و باطن تنها روى اين سه تكيه كرده ، به خاطر اين است كه مهمترين حس ظاهرى انسان كه رابطه نيرومندى ميان او و جهان خارج برقرار مى كند، گوش و چشم است ، گوش اصوات را درك مى كند و مخصوصا تعليم و تربيت وسيله آن انجام مى گيرد، و چشم وسيله ديدن جهان خارج و صحنه هاى مختلف اين عالم است . نيروى عقل و خرد نيز مهمترين حس باطنى انسان و يا به تعبير ديگر حكمران وجود بشر است . جالب اينكه ((افئدة )) جمع ((فؤ اد)) به معنى قلب است ، ولى مفهومى ظريفتر از آن دارد اين كلمه معمولا در جائى گفته مى شود كه ((افروختگى )) و ((پختگى )) در آن باشد!.
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 129
و به اين ترتيب خداوند در اين آيه مهمترين ابزار شناخت را در ((ظاهر)) و ((باطن )) وجود انسان بيان كرده است ، چرا كه علوم انسانى يا از طريق تجربه بدست مى آيد و ابزار آن ، چشم و گوش است . يا از طريق ((تحليلها و استدلالهاى عقلى )) و وسيله آن ، عقل و خرد است كه در قرآن از آن به ((افئده )) تعبير شده ، حتى دركهائى كه از طريق وحى يا اشراق و شهود بر قلب انسان صورت مى گيرد، باز بوسيله همين ((افئده )) مى باشد. اگر اين ابزار شناخت از آدمى گرفته شود، ارزش وجودى او تا سر حد يك مشت سنگ و خاك سقوط مى كند، و به همين دليل در پايان آيه مورد بحث انسانها را به مساله شكرگزارى اين نعمتهاى بزرگ توجه مى دهد و مى گويد: كمتر شكر او را بجا مى آوريد، اشاره به اينكه هر قدر شكر اين نعمتهاى بزرگ را بجا آوريد باز كم است !.
نكته: چگونگى آفرينش آدم از خاك گرچه در آيات مختلف قرآن گاه سخن از آفرينش انسان از ((گل )) است (مانند آيات فوق ) و مانند آنچه در داستان آدم و ابليس در سوره اسراء آيه 61 آمده است فسجدوا الا ابليس قال ء اسجد لمن خلقت طينا : ((همه فرشتگان براى آدم سجده كردند جز ابليس ))، گفت : ((آيا من براى موجودى سجده كنم كه از گل آفريده شده است ؟)) (سوره اسراء آيه 61). و گاه سخن از آفرينش از ((آب )) مانند و جعلنا من الماء كل شى ء حى (انبياء - 30). ولى پيدا است كه همه اينها به يك مطلب باز مى گردد، حتى در آنجا كه سخن از آفرينش آدم از ((تراب )) (خاك ) است ، مانند ان مثل عيسى عند الله
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 130
كمثل آدم خلقه من تراب (آل عمران - 59) زيرا منظور خاك آميخته به آب يعنى گل است . از اينجا دو نكته روشن مى شود: 1 - آنها كه احتمال داده اند منظور از آفرينش انسان از خاك اين است كه افراد بشر از گياهان - بطور مستقيم يا غير مستقيم - تغذيه مى كنند و گياهان نيز همه از خاكند، درست نيست ، چرا كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند و آيات مورد بحث به قرينه آيات ديگر قرآن اشاره به آفرينش شخص آدم است كه از خاك آفريده شد. 2 - همه اين آيات ، دليلى است بر نفى فرضيه تكامل (لااقل در مورد انسان ) و اينكه نوع بشر كه منتهى به ((آدم )) مى شود داراى يك خلقت مستقل است . و آنها كه گمان كرده اند آيات آفرينش از خاك اشاره به نوع انسان است كه با هزاران واسطه به موجودات تك سلولى باز مى گردد، و آنها نيز طبق فرضيات اخير از لجنهاى كنار اقيانوسها به وجود آمده اند، و اما خود آدم فردى بود كه از ميان نوع بشر برگزيده شد و خلقت مستقلى نداشت ، بلكه امتياز او صفات ويژه او بود، به هيچوجه با ظواهر آيات قرآن سازگار نيست . مجددا تاكيد مى كنيم مساله تحول انواع ، يك قانون مسلم علمى نيست ، تنها يك فرضيه است ، زيرا چيزى كه ريشه آن در مليونها سال قبل نهفته شده و مسلما قابل تجربه و مشاهده حسى نيست نمى تواند در رديف قوانين ثابت علمى در آيد، بلكه فرضيه اى است كه براى توجيه پديده تنوع انواع به وجود آمده و ارزش آن ، بيش از اين نيست كه پديده هائى را توجيه تخمينى كند، و مى دانيم فرضيه ها دائما در حال تغيير و دگرگونى هستند و در برابر فرضيه هاى جديد ميدان را خالى مى كنند.
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 131
بنابر اين هرگز نمى توان روى آنها در مسائل فلسفى كه نياز به پايه هاى قطعى دارند تكيه كرد. توضيح مشروح در باره پايه هاى فرضيه تكامل انواع و نارسائيهاى آن را در جلد 11 صفحه 81 به بعد تحت عنوان ((قرآن و خلقت انسان )) ذيل آيه 28 سوره حجر بيان كرديم . در پايان اين بحث ياد آورى اين نكته را لازم مى دانيم كه فرضيه تكامل هيچگونه ارتباطى با مساله ((توحيد و خداشناسى )) ندارد، و دليلى بر نفى جهان ماوراء طبيعت محسوب نمى شود، زيرا اعتقاد توحيدى مى گويد: جهان از سوى خداوند آفريده شده و تمام خواص موجودات را خدا به آنها اعطا كرده و در تمام مراحل از خداوند افاضه فيض بر آنها مى شود، اين معنى را يك معتقد به نظريه ((ثبوت انواع )) مى تواند پذيرا باشد همانگونه كه يك معتقد به فرضيه تحول انواع تنها مشكلى كه فرضيه تحول با آن روبرو است اين است كه با شرحى كه قرآن براى آفرينش آدم بيان كرده و چگونگى خلقت او را از خاك و گل ذكر مى كند سازگار نيست . بنابر اين ما فرضيه تكامل را تنها به اين دليل نفى مى كنيم نه به دليل مخالفت آن با مساله توحيد اين از نظر تفسيرى . و اما از نظر علمى (علوم طبيعى ) فرضيه تكامل را همانطور كه اشاره شد از اين جهت نفى مى كنيم كه دلائل قطعى بر ثبوت آن وجود ندارد.
ترجمه: 10 - آنها گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و در زمين گم شديم آفرينش تازه اى خواهيم يافت ؟! ولى آنها لقاى پروردگارشان را انكار مى كنند (و مى خواهند با انكار معاد آزاد باشند و به هوسرانى خويش ادامه دهند). 11 - بگو: فرشته مرگ كه بر شما مامور شده (روح ) شما را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد.
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 133
12 - و اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده ، مى گويند: پروردگارا! آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم ، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوريم ، ما به قيامت ايمان داريم ! 13 - اگر ما مى خواستيم به هر انسانى (از روى اجبار) هدايت لازمش را مى داديم ، ولى (من آنها را آزاد گذارده ام ) و مقرر كرده ام كه دوزخ را (از انسانهاى بى ايمان و گنهكار) از جن و انس همگى پر كنم 14 - (و به آنها مى گويم ) بچشيد (عذاب جهنم را) بخاطر اينكه ملاقات امروز خود را فراموش كرديد، ما نيز شما را فراموش كرديم ، و بچشيد عذاب هميشگى را بخاطر اعمالى كه انجام مى داديد.
تفسير: ندامت و تقاضاى بازگشت اين آيات با بحث گويائى در باره ((معاد)) آغاز مى شود، سپس حال ((مجرمان )) را در جهان ديگر بازگو مى كند، و مجموعا تكميلى است براى بحثهاى گذشته كه پيرامون ((مبداء)) سخن مى گفت ، زيرا مى دانيم بحث از ((مبدا)) و ((معاد)) در قرآن مجيد غالبا توام با يكديگر است . نخست مى گويد: ((آنها گفتند آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك شديم و در زمين گم شديم ، آفرينش تازه اى خواهيم يافت ))؟! (و قالوا اذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد). تعبير به ((گم شدن در زمين )) (ضللنا فى الارض ) اشاره به اين است كه انسان پس از مردن خاك مى شود، همانند ساير خاكها، و هر ذره اى از آن بر اثر عوامل طبيعى و غير طبيعى به گوشه اى پرتاب مى شود، و ديگر چيزى از او باقى به نظر نمى رسد تا آن را در قيامت دوباره بازگردانند. ولى آنها در حقيقت منكر قدرت خداوند بر اين كار آنها نيستند ((بلكه آنها
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 134
لقاى پروردگارشان را انكار مى كنند)) (بل هم بلقاء ربهم كافرون ). آنها مى خواهند مرحله لقاى پروردگار كه مرحله حساب و كتاب و ثواب و عقاب است منكر شوند و به دنبال آن آزادى عمل پيدا كنند تا هر چه مى خواهند انجام دهند!. در واقع اين آيه شباهت زيادى با آيات نخستين سوره قيامت دارد آنجا كه مى گويد: ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه بلى قادرين على ان نسوى بنانه بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل ايان يوم القيامه : ((آيا انسان گمان مى كند ما استخوانهاى پراكنده او را جمع نخواهيم كرد؟! ما حتى قادريم (خطوط) سر انگشتان او را به نظام نخستين بازگردانيم ! ولى هدف انسان اين است كه ايامى را كه در اين دنيا در پيش دارد (با انكار قيامت ) به گناه و فجور بگذراند لذا سؤ ال مى كند روز قيامت كى خواهد بود))؟ (سوره قيامت - 3 - 6). بنابر اين آنها از نظر استدلال لنگ نيستند، بلكه شهوات آنها حجابى بر قلبشان افكنده و نيات سوئشان مانع قبول مساله معاد است ، و گرنه همان خداوندى كه به يك قطعه آهنربا اين اثر را بخشيده كه ذرات بسيار كوچك آهن را كه در لابلاى خروارها خاك زمين گم شده با يك گردش در ميان خاكها به خود جذب مى كند و به سادگى آنها را جمع مى نمايد در ميان ذرات بدن يك انسان نيز چنين جاذبه متقابلى را ايجاد فرمايد. چه كسى مى تواند انكار كند كه آبهاى موجود در جسم يك انسان (و اكثر جسم انسان آب است ) و همچنين مواد غذائى آن هر كدام مثلا در هزار سال پيش هر جزئى از آن در گوشه اى از جهان پراكنده بوده است ، هر قطره اى در اقيانوسى و هر ذره اى در اقليمى ، اما آنها از طريق ابر و باران و ديگر عوامل طبيعى جمع شدند و سرانجام وجود انسانى را تشكيل دادند، چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال اول دو باره گرد هم آيند و بهم پيوندند؟
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 135
آيه بعد پاسخ آنها را از طريق ديگرى بيان مى كند، مى گويد: تصور نكنيد شخصيت شما به همين بدن جسمانى شما است ، بلكه اساس شخصيتتان را روح شما تشكيل مى دهد، و او محفوظ است ((بگو: فرشته مرگ كه مامور شما است (روح ) شما را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد)) (قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون ). با توجه به مفهوم ((يتوفاكم )) كه از ماده ((توفى )) (بر وزن تصدى ) به معنى بازستاندن است مرگ به معنى فنا و نابودى نخواهد بود، بلكه يكنوع قبض و دريافت فرشتگان نسبت به روح آدمى است كه اساسى ترين بخش وجود انسان را تشكيل مى دهد. درست است كه قرآن از معاد جسمانى سخن مى گويد و بازگشت روح و جسم مادى را در معاد قطعى مى شمرد، ولى هدف از آيه فوق بيان اين حقيقت است كه اساس شخصيت انسان اين اجزاى مادى نيست كه تمام فكر شما را به خود مشغول ساخته بلكه همان گوهر روحانى است كه از سوى خدا آمده و به سوى او باز مى گردد. و در يك جمع بندى مى توان چنين گفت كه دو آيه فوق به منكران معاد چنين پاسخ مى دهد: كه اگر مشكل شما پراكندگى اجزاى جسمانى است كه خودتان قدرت خدا را قبول داريد و منكر آن نيستيد، و اگر مشكل اضمحلال و نابودى شخصيت انسان بر اثر اين پراكندگى است آن نيز درست نيست چرا كه پايه شخصيت انسان بر روح قرار گرفته . اين ايراد بى شباهت به شبهه معروف ((آكل و ماكول )) نيست ، همان گونه كه پاسخ آن نيز در دو مورد با يكديگر شباهت دارد. ضمنا توجه به اين نكته نيز لازم است كه در پاره اى از آيات قرآن ، ((توفى ))
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 136
و ((قبض ارواح )) به خداوند نسبت داده شده (الله يتوفى الانفس حين موتها): ((خداوند جانها را به هنگام مرگ مى گيرد)) (زمر - 42) و در بعضى به مجموعه اى از فرشتگان ، الذين تتوفاهم الملائكة ظالمى انفسهم ...: ((آنها كه فرشتگان قبض روحشان مى كنند در حالى كه ستم پيشه اند ...)) (نحل - 28). و در آيات مورد بحث ، قبض ارواح به ((ملك الموت )) (فرشته مرگ ) نسبت داده شده است . ولى در ميان اين تعبيرات هيچگونه منافاتى نيست ((ملك الموت )) معنى جنس را دارد و به همه فرشتگان اطلاق مى شود، و يا اشاره به رئيس و بزرگتر آنها است ، و از آنجا كه همه به فرمان خدا قبض روح مى كنند به خدا نيز نسبت داده شده است . سپس وضع همين مجرمان كافر و منكران معاد را كه در قيامت با مشاهده صحنه هاى مختلف آن از گذشته خود سخت نادم و پشيمان مى شوند چنين مجسم كرده مى گويد: ((اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده مى گويند: پروردگارا! آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم ما پشيمانيم ، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوريم ، ما به اين جهان قيامت يقين داريم )) (در تعجب فرو خواهى رفت ) (و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون ). به راستى تعجب مى كنى كه آيا اين افراد سر بزير و نادم و پشيمان ، همان مغروران سركش و چموش هستند كه در دنيا در برابر هيچ حقيقتى سر فرود
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 137
نمى آوردند؟ اما اكنون كه صحنه هاى قيامت را مى بينند و به مقام شهود مى رسند به كلى تغيير موضع مى دهند تازه اين تغيير موضع و بيدارى زود گذر است ، و طبق آيات ديگر قرآن اگر به اين جهان باز گردند به همان روش خود ادامه مى دهند (انعام آيه 28). ((ناكس )) از ماده ((نكس )) (بر وزن عكس ) به معنى وارونه شدن چيزى است و در اينجا به معنى سر به زير افكندن است . مقدم داشتن ((ابصرنا)) (ديديم ) بر ((سمعنا)) (شنيديم ) به خاطر آنست كه در قيامت نخست انسان با صحنه ها روبرو مى شود و بعد باز خواست الهى و فرشتگان او را مى شنود. ضمنا از آنچه گفتيم معلوم مى شود منظور از مجرمان در اينجا، كافران و بخصوص منكران قيامتند. به هر حال اين نخستين بار نيست كه در آيات قرآن با اين مساله روبرو مى شويم كه مجرمان به هنگام مشاهده نتائج اعمال و آثار عذاب الهى ، سخت پشيمان مى شوند، و تقاضاى بازگشت به دنيا مى كنند، در حالى كه از نظر سنت الهى چنين بازگشتى امكان پذير نيست ، همانگونه كه بازگشت نوزاد به رحم مادر، و ميوه جدا شده از درخت به درخت ممكن نخواهد بود. اين نكته نيز قابل توجه است كه تنها تقاضاى مجرمان بازگشت به دنيا براى انجام عمل صالح است ، و از اين به خوبى روشن مى شود كه تنها سرمايه نجات در قيامت اعمال صالح است ، اعمالى كه از قلبى پاك و آكنده از ايمان و با خلوص نيت انجام مى گيرد. و از آنجا كه اين همه اصرار و تاكيد براى پذيرش ايمان ، ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه خداوند توانائى ندارد نور ايمان را در قلب آنها پرتوافكن
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 138
كند، در آيه بعد مى افزايد: ((اگر ما مى خواستيم به هر انسانى (اجبارا) هدايت لازمش را مى داديم )) (و لو شئنا لاتينا كل نفس هداها). مسلما ما چنين قدرتى داريم ، ولى ايمانى كه از طريق اجبار و الزام ما تحقق يابد ارزش چندانى ندارد، اراده ما بر اين تعلق گرفته است كه نوع انسان را به اين افتخار نائل كنيم كه ((مختار)) باشد، و راه تكامل را با پاى خويش بسپرد. لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((من آنها را آزاد گذاردم ولى مقرر كرده ام كه دوزخ را از انسانهاى بى ايمان و گنهكار از جن و انس همگى پر كنم )) (و لكن حق القول منى لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين ). آرى آنها با سوء اختيار خود اين راه را طى كرده اند و مستحق مجازاتند، و ما هم اراده قاطع داريم بر اينكه دوزخ را از آنان پر كنيم . با توجه به آنچه در بالا گفتيم و با توجه به صدها آيه قرآن كه انسان را موجودى مختار و صاحب اراده ، و مكلف به تكاليف و مسئول در برابر اعمال خويش ، و قابل هدايت بوسيله پيامبران و تهذيب نفس و خودسازى ، مى داند، هر گونه توهم دائر بر اينكه آيه فوق دليل بر جبر است آنچنان كه فخر رازى و امثال او پنداشته اند - منتفى مى شود. ممكن است جمله قاطع و كوبنده فوق اشاره به اين باشد كه مبادا تصور كنيد، رحمانيت و رحيميت خداوند، مانع از مجازات مجرمان آلوده و ستمگر است ، مبادا به آيات رحمت مغرور شويد و خود را از مجازات الهى معاف بشمريد كه رحمت او جائى دارد و غضب او جائى . او مسلما - مخصوصا با توجه به لام قسم در جمله ((لاملئن )) و نون تاكيد در آخر آن - به اين وعده خود وفا خواهد كرد، و دوزخ را از اين دوزخيان پر مى كند، كه اگر نكند بر خلاف حكمت است .
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 139
لذا در آيه بعد مى گويد: ما به اين دوزخيان خواهيم گفت : ((بچشيد عذاب جهنم را به خاطر اينكه لقاى امروز خود را فراموش كرديد، و ما نيز شما را به دست فراموشى سپرديم ))! (فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا انا نسيناكم ). ((و نيز بچشيد عذاب هميشگى را به سبب اعمالى كه انجام مى داديد)) (و ذوقوا عذاب الخلد بما كنتم تعملون ). بار ديگر از اين آيه استفاده مى شود كه فراموش كردن دادگاه عدل قيامت سر چشمه اصلى بدبختيهاى آدمى است ، و در اين صورت است كه خود را در برابر قانونشكنيها و مظالم آزاد مى بيند، و نيز از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه مجازات ابدى در برابر اعمالى است كه انسان انجام مى دهد و نه چيز ديگر. ضمنا منظور از فراموش كردن پروردگار نسبت به بندگانش ، بى اعتنائى و ترك حمايت و فريادرسى است و گر نه همه عالم هميشه نزد پروردگار است و فراموشى در باره او معنى ندارد.
نكته ها: 1 - استقلال روح و اصالت آن نخستين آيه از آيات فوق كه دلالت بر قبض ارواح به وسيله فرشته مرگ دارد از دلائل استقلال روح آدمى است . زيرا تعبير به ((توفى )) كه همان دريافت داشتن و قبض كردن است نشان مى دهد كه روح پس از جدائى از بدن باقى مى ماند، و نابود نمى شود، و اصولا تعبير از انسان در آيه فوق به ((روح )) يا ((نفس )) گواه ديگرى بر اين معنى است
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 140
زيرا طبق عقيده ماديين ، روح چيزى جز خواص ((فيزيكوشيميائى )) سلولهاى مغزى نيست كه با فناى بدن نابود مى شود، درست مانند از بين رفتن حركات عقربه ساعت بعد از نابودى آن . طبق اين عقيده ، روح چيزى نيست كه حافظ شخصيت انسان باشد بلكه جزئى از خواص جسم او است كه با متلاشى شدن جسم از بين مى رود. دلائل فلسفى متعددى بر اصالت و استقلال روح در دست داريم كه ما گوشه اى از آن را ذيل آيه 85 سوره اسراء (جلد 12 صفحه 254 به بعد) آورديم منظور در اينجا بيان دليل نقلى بر اين موضوع بود كه آيه فوق ، از آن آيات دال بر اين معنى محسوب مى شود. 2 - فرشته مرگ (ملك الموت ) از آيات مختلف قرآن مجيد استفاده مى شود كه خداوند امور اين جهان را بوسيله گروهى از فرشتگان تدبير مى كند، چنانكه در آيه 5 سوره ((نازعات )) مى فرمايد: فالمدبرات امرا: ((سوگند به فرشتگانى كه به فرمان خدا تدبير امور مى كنند)). مى دانيم سنت الهى بر اين است كه مشيت خود را از طريق اسباب پياده كند. و گروهى از اين فرشتگان ، فرشتگان قبض ارواحند كه در آيات 28 و 33 سوره نحل و بعضى ديگر از آيات قرآن به آنها اشاره شده است ، و در راءس آنها ((ملك الموت )) قرار دارد. احاديث زيادى در اين زمينه ، نقل شده كه اشاره به بعضى از آنها از جهاتى لازم به نظر مى رسد: 1 - در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: الامراض
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 141
و الاوجاع كلها بريد الموت و رسل الموت ! فاذا حان الاجل اتى ملك الموت بنفسه فقال يا ايها العبد! كم خبر بعد خبر؟ و كم رسول بعد رسول ؟ و كم بريد بعد بريد؟ انا الخبر الذى ليس بعدى خبر!: ((بيماريها و دردها همگى قاصدان مرگ و فرستادگان او هستند، هنگامى كه عمر انسان به سر مى رسد، فرشته مرگ مى آيد (او از ديدن فرشته مرگ وحشت مى كند و آن را بى مقدمه مى پندارد ولى ) او مى گويد: ((اى بنده خدا چه اندازه خبر بعد از خبر و رسول بعد از رسول و پيك بعد از پيك براى تو فرستادم ؟ اما من آخرين خبرم ، و بعد از من ، خبرى نيست ))! سپس مى گويد: ((دعوت پروردگارت را اجابت كن خواه از روى ميل و خواه از روى اكراه ))! و هنگامى كه فرشته مرگ قبض روح او مى كند، فرياد بستگان بلند مى شود او صدا مى زند على من تصرخون ؟ و على من تبكون ؟ فو الله ما ظلمت له اجلا و لا اكلت له رزقا بل دعاه ربه : ((بر چه كسى فرياد مى كشيد؟ و براى چه كسى اشگ مى ريزيد؟ به خدا سوگند وقت او به پايان رسيده بود، و تمام روزى خود را دريافت داشته بود، پروردگارش از او دعوت كرد و او دعوت حق را اجابت نمود)). فليبك الباكى على نفسه ، و ان لى فيكم عودات و عودات حتى لا ابقى فيكم احدا: ((اگر مى خواهيد گريه كنيد بر خويشتن بگرييد!، من باز هم كرارا به ميان شما مى آيم ! تا يكنفر از شما را باقى نگذاريم ))!. يكبار ديگر اين حديث تكان دهنده را مطالعه كنيد كه حقايق بسيارى در آن نهفته است . 2 - در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى عيادت مردى از انصار به خانه او آمد فرشته مرگ را بالاى سر او ديد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 142
فرمود: با اين دوست من با مدارا و لطف رفتار كن چرا كه او مردى با ايمان است ، عرض كرد اى محمد! بشارت بر تو باد كه من نسبت به همه مؤ منان با محبتم و بدان اى محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هنگامى كه قبض روح بعضى از فرزندان آدم را مى كنم خانواده او فرياد مى كشند، من در كنار خانه مى ايستم ، مى گويم من گناهى ندارم (عمر او پايان يافته بود) من باز كرارا به ميان شما بر مى گردم ! بهوش باشيد، بهوش ! سپس مى افزايد: ما خلق الله من اهل بيت مدر و لا شعر و لا وبر، فى بر و لا بحر الا و انا اتصفحهم فى كل يوم و ليلة خمس مرات حتى انى لاعرف بصغيرهم و كبيرهم منهم بانفسهم : ((خدا هيچ انسانى را از ساكنان شهر و بيابان ، خانه و خيمه ، در خشكى و دريا، نيافريده ، مگر اينكه من در هر شبانه روز پنج بار دقيقا به آنها نگاه مى كنم تا آنجا كه من صغير و كبير آنها را بهتر از خودشان مى شناسم ))!. روايات ديگرى نيز به همين مضمون در منابع مختلف اسلامى آمده است كه مطالعه مجموع آنها هشدارى است براى همه انسانها كه بدانند ميان آنان و مرگ فاصله زيادى نيست !، و در يك لحظه كوتاه ممكن است همه چيز پايان گيرد. آيا با اين حال جاى اين است كه انسان به زرق و برق اين جهان مغرور گردد و آلوده انواع ظلم و گناه شود، و از عاقبت كار غافل بماند؟ آيه 15 - 20 آيه و ترجمه إِنَّمَا يُؤْمِنُ بِئَايَتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكرُوا بهَا خَرُّوا سجَّداً وَ سبَّحُوا بحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَستَكْبرُونَ (15) تَتَجَافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِع يَدْعُونَ رَبهُمْ خَوْفاً وَ طمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ(16) فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِىَ لهَُم مِّن قُرَّةِ أَعْينٍ جَزَاءَ بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(17) أَ فَمَن كانَ مُؤْمِناً كَمَن كانَ فَاسِقاً لا يَستَوُنَ(18) أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ فَلَهُمْ جَنَّت الْمَأْوَى نُزُلا بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(19) وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كلَّمَا أَرَادُوا أَن يخْرُجُوا مِنهَا أُعِيدُوا فِيهَا وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَاب النَّارِ الَّذِى كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ(20)
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 144
ترجمه: 15 - تنها كسانى به آيات ما ايمان مى آورند كه هر وقت اين آيات به آنها ياد آورى شود به سجده مى افتند، و تسبيح و حمد پروردگارشان را بجاى مى آورند و تكبر نمى كنند. 16 - پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى شود (بپا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند) پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند، و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند. 17 - هيچكس نمى داند چه پاداشهاى مهمى كه مايه روشنى چشمها مى گردد براى آنها نهفته شده ، اين جزاى اعمالى است كه انجام مى دادند. 18 - آيا كسى كه با ايمان باشد همچون كسى است كه فاسق است ؟ نه ، هرگز اين دو برابر نيستند!. 19 - اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى بهشت جاويدان از آن آنها خواهد بود، اين وسيله پذيرائى (خداوند) از آنهاست در مقابل اعمالى كه انجام مى دادند. 20 - و اما كسانى كه فاسق شدند (و از اطاعت پروردگارشان بيرون رفتند) جايگاه هميشگى آنها آتش است هر زمان بخواهند از آن خارج شوند آنها را به آن باز مى گردانند و به آنها گفته مى شود بچشيد عذاب آتشى را كه انكار مى كرديد!.
تفسير: پاداشهاى عظيمى كه هيچكس از آن آگاه نيست ! مى دانيم روش قرآن اين است كه بسيارى از حقايق را در مقايسه با يكديگر بيان مى كند، تا كاملا مفهوم و دلنشين گردد. در اينجا نيز بعد از شرحى كه درباره مجرمان و كافران در آيات پيشين بيان شد به صفات برجسته مؤ منان راستين مى پردازد، و اصول عقيدتى و برنامه هاى
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 145
عملى آنها را به طور فشرده ضمن دو آيه با ذكر هشت صفت ، بيان مى دارد. نخست مى فرمايد: ((تنها كسانى به آيات ما ايمان مى آورند كه هر وقت اين آيات به آنها ياد آورى شود به سجده مى افتند، و تسبيح و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند و تكبر نمى كنند)) (انما يؤ من باياتنا الذين اذا ذكروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا يستكبرون ). تعبير به ((انما)) كه معمولا براى حصر است ، بيانگر اين نكته است كه هرگاه كسى دم از ايمان مى زند و داراى ويژگيهائى كه در اين آيات آمده نيست در صف مؤ منان راستين نمى باشد، او فردى ضعيف الايمان است كه نمى توان وى را به حساب آورد. در اين آيه چهار قسمت از صفات آنها بيان شده : 1 - به محض شنيدن آيات الهى به سجده مى افتند، تعبير به ((خروا)) به جاى ((سجدوا)) اشاره به نكته لطيفى است كه اين گروه مؤ منان بيدار دل به هنگام شنيدن آيات قرآن چنان شيفته و مجذوب سخنان پروردگار مى شوند كه بى اختيار به سجده مى افتند و دل و جان را در اين راه از دست مى دهند. آرى نخستين ويژگى آنها همان عشق سوزان و علاقه آتشينشان به كلام محبوب و معبودشان است .
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 146
همين ويژگى در بعضى ديگر از آيات قرآن به عنوان يكى از برجسته ترين صفات انبياء ذكر شده است ، چنانكه خداوند در باره گروهى از پيامبران بزرگ مى گويد: اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا: ((هنگامى كه آيات خداوند رحمان بر آنان خوانده مى شد به خاك مى افتادند و سجده مى كردند و گريه شوق سر مى دادند)) (سوره مريم آيه 58). گر چه ((آيات )) در اينجا به طور مطلق ذكر شده ، ولى پيدا است كه منظور از آن بيشتر آياتى است كه دعوت به توحيد و مبارزه با شرك مى كند. 2 و 3 - نشانه دوم و سوم آنها ((تسبيح )) و ((حمد)) پروردگار است ، از يكسو خدا را از نقائص پاك و منزه مى شمرند، و از سوى ديگر او را به خاطر صفات كمال و جمالش ، حمد و ستايش مى نمايند. 4 - وصف ديگر آنها تواضع و فروتنى و ترك هر گونه استكبار است چرا كه كبر و غرور نخستين پله نردبان كفر و بى ايمانى است ، و تواضع و فروتنى در مقابل حق و حقيقت نخستين گام ايمان است ! آنها كه در راه كبر و خود بينى گام بر مى دارند نه در برابر خدا سجده مى كنند، نه تسبيح و حمد او را بجا مى آورند، و نه حق بندگان او را به رسميت مى شناسند، آنها بت بزرگى دارند و آن خودشان است ! سپس به اوصاف ديگر آنها اشاره كرده مى گويد: ((پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى شود)) بپا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند و به راز و نياز با او مى پردازند (تتجافى جنوبهم عن المضاجع ).
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 147
آرى آنها به هنگامى كه چشم غافلان در خواب است مقدارى از شب را بيدار مى شوند، و در آن هنگام كه برنامه هاى عادى زندگى تعطيل است و شواغل فكرى به حداقل مى رسد، و آرامش و خاموشى همه جا را گرفته و خطر آلودگى عبادت به ريا كمتر وجود دارد خلاصه بهترين شرائط حضور قلب فراهم است با تمام وجودشان رو به درگاه معبود مى آورند، و سر بر آستان معشوق مى سايند، و آنچه در دل دارند با او در ميان مى گذارند، با ياد او زنده اند و پيمانه قلب خود را از مهر او لبريز و سرشار دارند. سپس مى افزايد: ((آنها پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند)) (يدعون ربهم خوفا و طمعا). آرى دو وصف ديگر آنها ((خوف )) و ((رجا)) يا ((بيم )) و ((اميد)) است . نه از غضب و عذاب او ايمن مى شوند، و نه از رحمتش ماءيوس مى گردند، توازن اين بيم و اميد كه ضامن تكامل و پيشروى آنها در راه خدا است همواره در وجودشان حكمفرما است . چرا كه غلبه خوف بر اميد، انسان را به ياس و سستى مى كشاند. و غلبه رجاء و طمع انسان را به غرور و غفلت وا مى دارد، و اين هر دو دشمن حركت تكاملى انسان در سير او به سوى خدا است . آخرين و هشتمين ويژگى آنها اين است كه : ((از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند)) (و مما رزقناهم ينفقون ). نه تنها از اموال خويش به نيازمندان مى بخشند كه از علم و دانش ، نيرو و قدرت ، راءى صائب و تجربه و اندوخته هاى فكرى خوداز نيازمندان مضايقه ندارند. كانونى از خير و بركتند، و چشمه جوشانى از آب زلال نيكيها كه تشنه كامان را سيراب و محتاجان را به اندازه توانائى خويش بى نياز مى سازند.
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 148
آرى اوصاف آنها مجموعه اى است از: عقيده محكم ، ايمان قوى ، عشق سوزان به الله ، عبادت و اطاعت ، كوشش و حركت ، و كمك در تمام ابعاد به بندگان خدا. سپس در آيه بعد به پاداش عظيم و مهم مؤ منان راستين كه داراى نشانه هاى مذكور در دو آيه قبل هستند پرداخته ، با تعبير جالبى كه حكايت از اهميت فوق العاده پاداش آنان مى كند مى فرمايد: ((هيچكس نمى داند چه پاداشهاى مهمى كه مايه روشنى چشمها مى گردد براى آنها نهفته شده است ))! (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ). اين پاداش فوق العاده عظيم ((جزاى بر اعمالى است كه انجام مى دادند)) (جزاء بما كانوا يعملون ). تعبير به ((هيچكس نمى داند)) و نيز تعبير به ((قرة اعين )) (آنچه مايه روشنى چشمها است ) بيانگر عظمت بى حساب اين مواهب و پاداشها است ، مخصوصا با توجه به اينكه ((نفس )) به صورت نكره در سياق نفى آمده و به معنى عموم است ، و همه نفوس را شامل مى گردد حتى فرشتگان مقرب خدا و اولياى پروردگار. تعبير به قرة اعين بدون اضافه به نفس اشاره به اين است كه اين نعمتهاى الهى كه براى سراى آخرت به عنوان پاداش مؤ منان راستين تعيين شده چنان است كه مايه روشنائى چشم همگان ميگردد. قرة از ماده قر (بر وزن حر) به معنى سردى و خنكى است ، و از آنجا كه معروف است اشگ شوق همواره سرد و خنك ، و اشك غم و حسرت داغ و سوزان است تعبير به قرة اعين در لغت عرب به معنى چيزى است كه مايه خنك شدن چشم انسان مى گردد، يعنى اشك شوق را از ديدگانش جارى مى سازد و اين كنايه لطيفى است از نهايت خوشحالى .
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 149
ولى در فارسى اين تعبير وجود ندارد. بلكه مى گوئيم : مايه روشنى چشم او شد، ممكن است اين تعبير فارسى امروز از داستان ((يوسف )) و ((يعقوب )) از قرآن گرفته شده باشد كه به گفته قرآن هنگامى كه بشارت دهنده نزد يعقوب آمد و پيراهن يوسف را بر صورت او افكند چشمان نابيناى او ناگهان روشن شد! (سوره يوسف آيه 96) و اين تعبير نيز كنايه از شدت سرور است . در حديث مى خوانيم كه پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )مى گويد: ان الله يقول اعددت لعبادى الصالحين ما لا عين راءت ، و لا اذن سمعت ، و لا خطر على قلب بشر!: ((خدامى فرمايد: من براى بندگان صالحم نعمتهائى فراهم كرده ام كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده ، و بر فكر كسى نگذشته است ))!. در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ((مجمع البيان )) آن را مطرح كرده و آن اينكه : چرا اين پاداش عظيم مخفى نگاهداشته شده است ؟ سپس او سه جواب براى اين سؤ ال ذكر مى كند: 1 - امور مهم و بسيار پر ارزش چنان است كه با الفاظ و سخن به آسانى حقيقت آن را نميتوان درك كرد، و با اينحال گاهى اخفا و ابهام آن نشاطانگيزتر است و از نظر فصاحت بليغتر. 2 - اصولا چيزى كه مايه روشنى چشمها است آنقدر دامنه اش گسترده است كه علم و دانش آدمى به تمام خصوصيات آن نميرسد. 3 - چون اين پاداش براى نماز شب كه مخفى است قرار داده شده است متناسب اين است كه جزاى عمل نيز بزرگ و مخفى باشد (توجه داشته باشيد كه در آيه
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 150
قبل جمله تتجافى جنوبهم عن المضاجع اشاره است به مساله نماز شب ). در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من حسنة الا و لها ثواب مبين فى القرآن ، الا صلوة الليل ، فان الله عز اسمه لم يبين ثوابها لعظم خطرها، قال : فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين : ((هيچ عمل نيكى نيست مگر اينكه ثواب روشنى در قرآن براى آن بيان شده مگر نماز شب كه خداوند بزرگ ثواب آن را روشن نساخته به خاطر اهميت آن ، لذا فرموده است : هيچكس نميداند چه ثوابهائى كه مايه روشنائى چشمان است براى آنها نهفته شده است )). ولى از همه اينها گذشته به طورى كه قبلا نيز اشاره كرده ايم عالم قيامت عالمى است فوق العاده گستردهتر از اين جهان ، و حتى گستردهتر از زندگى دنيا در برابر زندگى جنين در شكم مادر، و اصولا براى ما محبوسان در چهار ديوار دنيا ابعادش قابل درك نيست ، و براى كسى قابل تصور نميباشد. ما تنها سخنى از آن مى شنويم و شبحى از دورمى بينيم ، اما تا درك و ديد آن جهانى پيدا نكنيم درك اهميت آن براى ما ممكن نيست ، همانگونه كه براى طفل در شكم مادر به فرض كه عقل و هوش كامل مى داشت درك نعمتهاى اين دنيا غير ممكن است . همين تعبير در مورد شهيدان راه خدا آمده است كه وقتى شهيد روى زمين قرارمى گيرد زمين مى گويد آفرين بر روح پاكيزه اى كه از بدن پاكيزه اى پرواز مى كند بشارت باد بر تو ((ان لك ما لا عين راءت ، و لا اذن سمعت ، و لا خطر على قلب بشر))!.
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 151
آيه بعد مقايسه اى را كه در آيات گذشته بود به طور صريحتر روشن مى سازد، مى گويد: ((آيا كسى كه مؤ من است همانند كسى است كه فاسق است ؟! نه هرگز اين دو برابر نيستند)) (ا فمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لا يستوون ). جمله به صورت استفهام انكارى مطرح شده ، استفهامى كه پاسخ آن از عقل و فطرت هر انسانى مى جوشد كه اين دو هرگز برابر نيستند، در عين حال براى تاكيد، با ذكر جمله ((لا يستوون اين نابرابرى را مشخصتر مى كند. در اين آيه ، ((فاسق )) در مقابل ((مؤ من )) قرار گرفته ، و اين دليل بر آن است كه فسق ، مفهوم گسترده اى دارد كه هم كفر را شامل مى شود، و هم گناهان ديگر را، چرا كه اين كلمه در اصل از جمله ((فسقت الثمرة )) (يعنى ميوه از پوستش خارج شد و يا در موردى كه هسته خرما از گوشت آن جدا مى شود و به بيرون مى افتد) گرفته شده ، سپس به خارج شدن از اطاعت فرمان خدا و عقل ، اطلاق گرديده است ، و مى دانيم هر كس كفر مى ورزد و يا مرتكب گناهانى مى شود از فرمان پروردگار و خرد خارج شده است اين نكته نيز قابل توجه است ، كه ميوه مادامى كه در پوست خود قرار دارد سالم است ، همينكه از پوست خارج شد فاسد مى شود، و بنابراين فاسق شدنش همان و فاسد شدنش همان ! جمعى از مفسران بزرگ در ذيل اين آيه نقل كرده اند كه روزى ((وليد بن عقبه )) به ((على )) (عليه السلام ) عرض كرد انا ابسط منك لسانا و احد منك سنانا: ((من از تو زبانى گسترده تر و فصيحتر و نيزه اى تيزتر دارم ))! (اشاره به اينكه به پندار خودش هم در سخنورى و هم در جنگ جوئى پيشتازتر است ). على (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود: ليس كما تقول يا فاسق !: ((اين چنين نيست كه تو مى گوئى اى فاسق ))! (اشاره به اينكه تو همان كسى هستى كه در داستان جمع آورى زكات از طايفه ((بنى المصطلق )) آنها را متهم به قيام بر ضد اسلام كردى
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 152
و خداوند در سوره حجرات در آيه 6 يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا... تو را تكذيب كرد و فاسق خواند)). بعضى در اينجا افزوده اند كه آيه ا فمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا بعد از اين گفتگو نازل شده ، اما با توجه به اينكه سوره مورد بحث (سوره سجده ) در مكه نازل گرديده و داستان ((وليد)) و ((بنى المصطلق )) در مدينه اتفاق افتاد به نظر مى رسد كه اين از قبيل تطبيق آيه بر يك مصداق روشن باشد. ولى بنابر قول بعضى از مفسران كه آيه فوق و دو آيه بعد از آن را مدنى مى دانند مشكلى از اين نظر باقى نميماند و مانعى ندارد كه اين سه آيه بعد از گفتگوى فوق نازل شده باشد. به هر حال نه در ايمان عميق و ريشه دار امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام ) بحثى است و نه در فسق ((وليد)) كه به هر دو در آيات قرآن اشاره شده است . آيه بعد، اين عدم مساوات را به صورت گسترده ترى بيان مى كند،مى فرمايد: ((اما آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى بهشت جاويدان از آن آنها خواهد بود)) (اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات الماوى ). سپس مى افزايد ((اين جنات ماوى ، وسيله پذيرائى خداوند از آنها است در
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 153
مقابل اعمالى كه انجام مى دادند)) (نزلا بما كانوا يعملون ). تعبير به ((نزل )) كه معمولا به چيزى گفته مى شود كه براى پذيرائى مهمان آماده مى كنند اشاره لطيفى است به اين جهت كه از مؤ منان در بهشت دائما همچون ميهمان پذيرائى مى شود، در حالى كه دوزخيان - چنانكه در آيه بعد خواهد آمد - همچون زندانيانى هستند كه هر وقت هوس بيرون آمدن كنند باز گردانده مى شوند! و اگر مى بينيم در آيه 102 سوره كهف چنين آمده : انا اعتدنا جهنم للكافرين نزلا: ((ما جهنم را براى پذيرائى كافران آماده ساختيم )) در حقيقت از قبيل فبشرهم بعذاب اليم است ، كنايه از اينكه بجاى پذيرائى ، آنها را مجازات و بجاى بشارت آنها را تهديد مى كند. بعضى معتقدند كه ((نزل )) نخستين چيزى است كه با آن از ميهمان تازه وارد پذيرائى مى شود (همان چاى و شربت در زمان ما) بنابراين اشاره لطيفى است به اينكه جنات ماوى با تمام نعمتها و بركاتش نخستين وسيله پذيرائى از اين ميهمانان الهى است ، و به دنبال آن مواهب در بركات ديگرى است كه هيچكس جز خدا نمى داند!. تعبير به ((لهم جنات )) مى تواند اشاره به اين نكته نيز باشد كه خداوند باغهاى بهشت را عاريتى به آنها نميدهد، بلكه براى هميشه به آنها تمليك مى كند، به گونهاى كه هرگز احتمال زوال اين نعمتها آرامش فكر آنها را بر هم نميزند. و در آيه بعد به نقطه مقابل آنها پرداخته مى گويد: ((اما كسانى كه فاسق شدند و از اطاعت پروردگارشان بيرون رفتند جايگاه هميشگى آنها آتش دوزخ
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 154
است )) (و اما الذين فسقوا فماواهم النار). آنها براى هميشه در اين جايگاه وحشتناك زندانى و محبوسند به گونه اى كه : ((هر زمان بخواهند از آن خارج شوند آنها را باز مى گردانند)) (كلما ارادوا ان يخرجوا منها اعيدوا فيها). و ((به آنها گفته مى شود: بچشيد عذاب آتشى را كه پيوسته انكار مى كرديد)) (و قيل لهم ذوقوا عذاب النار الذى كنتم به تكذبون ). بار ديگر در اينجا مى بينيم كه عذاب الهى در برابر ((كفر و تكذيب )) قرار گرفته و ثواب و پاداش او در برابر ((عمل )). اشاره به اينكه ((ايمان )) به تنهائى كافى نيست ، بلكه بايد انگيزه بر عمل باشد ولى ((كفر)) به تنهائى براى عذاب كافى است هر چند عملى همراه آن نباشد.
نكته: شب زنده داران ! در تفسير جمله ((تتجافى جنوبهم عن المضاجع )) (شبانگاه پهلوهاى آنها از بستر دور مى شود) دو تفسير در روايات اسلامى وارد شده : تفسيرى به نماز ((عشاء)) و اشاره به اينكه مؤ منان راستين بعد از نماز مغرب و قبل از نماز عشاء به بستر نميروند مبادا خواب آنها را بگيرد، و نماز عشايشان از دست برود. (زيرا در آن زمان معمول بوده كه در آغاز شب به استراحت مى پرداختند و نماز مغرب و عشاء را - طبق دستور استحباب جدائى ميان نمازهاى پنجگانه - از هم جدا مى كردند و هر كدام را در وقت فضيلت خود بجا مى آورند) هرگاه بعد از نماز مغرب و قبل از وقت عشا مى خوابيدند ممكن بود براى نماز عشا بيدار نشوند.
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 155
اين تفسير را ابن عباس طبق نقل در المنثور از ((پيامبر اسلام )) (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده ، و در ((امالى )) شيخ نيز از ((امام صادق )) (عليه السلام ) نقل شده است . اما در بيشتر روايات و كلمات مفسران ، به برخاستن از بستر و براى اداء نماز شب تفسير شده است . در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) چنين مى خوانيم كه به يكى از يارانش فرمود: الا اخبرك بالاسلام اصله و فرعه و ذروة سنامه : ((آيا ريشه و شاخه و بلندترين قله اسلام را به تو معرفى كنم ))؟. راوى عرض كرد بفرمائيد: فدايت شوم . فرمود: اما اصله الصلوة ، و فرعه الزكاة ، و ذروة سنامه الجهاد!: ريشه اش نماز است و شاخه اش زكات ، و قله مرتفعش جهاد است . سپس افزود: اگر بخواهى تمام ابواب خير را به تو معرفى كنم راوى مى گويد: بفرمائيد فدايت شوم . امام فرمود: الصوم جنة ، و الصدقة تذهب بالخطيئة ، و قيام الرجل فى جوف الليل بذكر الله ، ((ثم قراء تتجافى جنوبهم عن المضاجع )): ((روزه سپرى است در مقابل آتش و صدقه محو كننده گناه است ، و بر خاستن انسان در دل شب او را به ياد خدا مى اندازد، سپس آيه تتجافى جنوبهم عن المضاجع را تلاوت فرمود. در تفسير ((مجمع البيان )) از ((معاذ بن جبل )) چنين نقل شده كه در غزوه ((تبوك )) در خدمت رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودم ، گرما همه را سخت ناراحت كرده بود
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 156
و هر كس به گوشه اى پناه مى برد، ناگهان ديدم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از همه به من نزديكتر است ، خدمتش رفتم عرضكردم : اى رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )! عملى به من بياموز كه مرا وارد بهشت كند، و از آتش دوزخ دور سازد. فرمود: سؤ ال بزرگى كردى ، اما پاسخ آن براى كسى كه خدا بر او آسان كرده است مشكل نيست سپس افزود: تعبد الله و لا تشرك به شيئا و تقيم الصلوة المكتوبة و تؤ دى الزكوة المفروضة و تصوم شهر رمضان : ((خدا را پرستش كن و چيزى را شريك او قرار نده نمازهاى واجب را انجام ده و زكات واجب حق مستمندان - را اداء كن و ماه رمضان را روزه بگير)). بعد فرمود: و اگر بخواهى از ابواب خيرات به تو خبر مى دهم عرض كردم اى پيامبر بفرمائيد فرمود: الصوم جنة من النار و الصدقه تكفر الخطيئه و قيام الرجل فى جوف الليل يبتغى وجه الله ثم قراء هذه الايه تتجافى جنوبهم عن المضاجع : ((روزه سپرى است در برابر آتش و انفاق در راه خدا كفاره گناهان است ، و قيام انسان در دل شب براى خشنودى خدا. سپس آيه ((تتجافى جنوبهم )) را قرائت فرمود)). گر چه هيچ مانعى ندارد كه آيه مفهوم وسيعى داشته باشد، هم بيدار ماندن در آغاز شب را براى نماز عشاء شامل شود، و هم بر خاستن در سحرگاه را براى نماز شب ، ولى دقت در مفهوم ((تتجافى )) معنى دوم را بيشتر در ذهن منعكس مى كند، زيرا ظاهر جمله اين است كه قبلا پهلوها در بستر آرام گرفته سپس از آن دور مى شود و اين مناسب قيام در آخر شب براى انجام نماز است ، بنابراين دسته اول از روايات از قبيل توسعه در مفهوم و الغاء خصوصيت است . گر چه درباره اهميت اين نماز پر بركت همان چند روايت فوق كافى به نظرمى رسد، ولى اين نكته قابل ذكر است كه در روايات اسلامى آن قدر اهميت
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 157
به اين عبادت داده شده است كه درباره كمتر عبادتى چنين سخن گفته شده است . دوستان حق ، و رهروان راه فضيلت به اين عبادت بى ريا كه قلب را روشنائى و دل را نور و صفا مى بخشد همواره اهميت بسيار مى دادند. ممكن است بعضى هميشه توفيق بهره گيرى از اين عبادت پر بركت را نداشته باشند، ولى چه مانعى دارد كه در بعضى از شبها كه اين توفيق حاصل است بهره گيرند، و در آن هنگام كه خاموشى همه جا را فرا گرفته ، و اشتغالات روزانه همه تعطيل است ، كودكان در خواب ، و محيط آماده حضور قلب و راز و نياز با خدا است ، بر خيزند و به در خانه خدا روند و دل را به نور عشق دوست روشن سازند.
ترجمه: 21 - ما آنها را از عذاب نزديك (اين دنيا) قبل از عذاب بزرگ (آخرت ) مى چشانيم شايد باز گردند. 22 - چه كسى ستمكارتر است از آنكس كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شده و او از آن اعراض كرده ، مسلما ما از مجرمان انتقام خواهيم گرفت .
تفسير: مجازاتهاى تربيتى به دنبال بحثى كه پيرامون گنهكاران و مجازات دردناك آنها در آيات قبل گذشت ، در آيات مورد بحث به يكى از الطاف خفى الهى در مورد آنان كه همان مجازاتهاى خفيف دنيوى و بيدار كننده است اشاره مى كند، تا معلوم شود خدا هرگز نمى خواهد بنده اى گرفتار عذاب جاويدان شود، به همين دليل از تمام وسائل بيدار كننده براى نجات آنها استفاده مى كند. پيامبران الهى مى فرستد، كتب آسمانى نازل مى كند، نعمت مى دهد، به مصيبت گرفتار مى سازد، و اگر هيچيك از اينها سودى نداشت ، چنين كسانى جز آتش دوزخ سرنوشتى نخواهند داشت
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 159
مى فرمايد: ((ما آنها را از عذاب نزديك اين دنيا قبل از عذاب بزرگ آخرت مى چشانيم ، شايد بيدار شوند و باز گردند)) (و لنذيقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاكبر لعلهم يرجعون ). مسلما عذاب ادنى معنى گسترده اى دارد كه غالب احتمالاتى را كه مفسران به طور جداگانه در تفسير آن نوشته اند در برمى گيرد. از جمله اينكه منظور مصائب و درد و رنجها است . يا قحطى و خشكسالى شديد هفت ساله اى كه مشركان در مكه به آن گرفتار شدند، تا آنجا كه مجبور گشتند از لاشه مردارها تغذيه كنند! يا ضربه شديدى است كه بر پيكر آنها در جنگ ((بدر)) وارد شد. و مانند اينها. اما اينكه بعضى احتمال داده اند منظور ((عذاب قبر)) يا ((مجازات در رجعت )) است ، صحيح به نظر نمى رسد، زيرا با جمله ((لعلهم يرجعون )) (شايد از اعمال خود باز گردند) سازگار نيست . البته بايد به اين نكته توجه داشت كه در اين دنيا نيز عذابهائى وجود دارد كه به هنگام نزول آن درهاى توبه بسته مى شود و آن عذاب استيصال است يعنى مجازاتهائى كه براى نابودى اقوام سركش به هنگامى كه هيچ وسيله بيدارى در آنها مؤ ثر نگردد نازل مى شود، و طبعا اين گونه عذاب نيز از موضوع بحث آيه خارج است . و اما ((عذاب اكبر)) به معنى عذاب روز قيامت است كه از هر مجازاتى بزرگتر و دردناكتر است . در اينكه چرا ((ادنى )) (نزديكتر) در برابر ((اكبر)) (بزرگتر) قرار گرفته ؟ در حالى كه يا بايد ((ادنى )) در مقابل ((ابعد)) (دورتر) و يا ((اصغر)) در مقابل ((اكبر)) قرار گيرد، نكته اى دارد كه بعضى از مفسران به آن اشاره كرده اند
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 160
و آن اينكه عذاب دنيا داراى دو وصف است ((كوچك بودن )) و ((نزديك بودن )) و به هنگام تهديد مناسب نيست كه روى كوچك بودن آن تكيه شود، بلكه بايد روى نزديك بودنش تكيه كرد. و عذاب آخرت ، نيز داراى دو وصف است : ((دور بودن )) و ((بزرگ بودن )) و در مورد آن نيز مناسب اين است كه روى بزرگ بودنش تكيه شود نه دور بودنش (دقت كنيد) تعبير به ((لعل )) در جمله لعلهم يرجعون - چنانكه قبلا نيز گفته ايم - به خاطر اين است كه چشيدن عذابهاى هشدار دهنده ، علت تامه براى بيدارى نيست ، بلكه جزء علت است ، و نياز به زمينه آماده دارد، و بدون اين شرط به نتيجه نمى رسد، و كلمه لعل اشاره به اين حقيقت است ضمنا از اين آيه يكى از فلسفه هاى مهم مصائب و بلاها و رنجها كه از سؤ ال انگيزترين مسائل در بحث توحيد و خداشناسى و عدل پروردگار است روشن مى گردد. نه تنها در اينجا كه در آيات ديگر قرآن نيز به اين حقيقت اشاره شده است ، از جمله در آيه 94 سوره اعراف مى خوانيم و ما ارسلنا فى قرية من نبى الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم يضرعون : ((ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه مردم آنجا را گرفتار مشكلات و زيانها ساختيم تا بيدار شوند و به درگاه خدا روى آورند)). و از آنجا كه هر گاه هيچيك از وسائل بيدار كننده ، حتى مجازات الهى سود ندهد راهى جز انتقام پروردگار از اين گروه كه ظالمترين افرادند وجود ندارد، در آيه بعد چنين مى فرمايد: ((چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او تذكر
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 161
داده شده و او از آن اعراض كرده و روى برگردانده است )) (و من اظلم ممن ذكر بايات ربه ثم اعرض عنها). ((مسلما ما از اين مجرمان بى ايمان انتقام خواهيم گرفت )) (انا من المجرمين منتقمون ). اينها در حقيقت كسانى هستند كه نه مواهب و نعمتهاى الهى در آنها مؤ ثر افتاده ، و نه عذاب و بلاى هشدار دهنده او، بنابر اين ظالمتر از اينها كسى نيست ، و اگر از آنها انتقام گرفته نشود از چه كسى انتقام گرفته شود؟! روشن است كه با توجه به آيات گذشته منظور از ((مجرمان )) در اينجا منكران مبدء يا معاد و گنهكاران بى ايمان است . در آيات قرآن بارها گروهى به عنوان ((اظلم )) (ظالمترين افراد) معرفى شده اند، هر چند تعبيرهاى آن مختلف است ، اما در واقع همه به ريشه كفر و شرك و بى ايمانى بازمى گردد، بنابر اين مفهوم ((ظالمترين )) كه به اصطلاح صفت عالى است ، خدشه دار نمى شود. تعبير به ((ثم )) در آيه فوق كه معمولا براى بيان فاصله مى باشد ممكن است اشاره به اين باشد كه به اين گونه افراد مجال كافى براى مطالعه داده مى شود، هرگز مخالفتهاى ابتدائى آنها سبب انتقام الهى نمى گردد، اما بعد از پايان گرفتن فرصت لازم ، مستحق انتقام خداوند خواهند شد. ضمنا بايد توجه داشت تعبير به ((انتقام )) از نظر لغت عرب به معنى ((مجازات كردن )) است ، هر چند مفهوم ((تشفى قلب )) (فرونشاندن سوز درون ) در مفهوم اين كلمه در استعمالات روزمره افتاده است ولى در معنى اصلى لغوى آن وجود ندارد. لذا اين تعبير در مورد خداوند بزرگ در قرآن مجيد كرارا به كار رفته ، در حالى كه او برتر و بالاتر از اين مفاهيم است او فقط از روى حكمت كار مى كند.
ترجمه: 23 - ما به موسى كتاب آسمانى داديم و شك نداشته باش كه او آيات الهى را دريافت داشت و ما آنرا وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم . 24 - و از آنها امامان (و پيشوايانى ) برگزيديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند بخاطر اينكه شكيبائى نمودند و به آيات ما يقين داشتند. 25 - مسلما پروردگار تو ميان آنها روز قيامت در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند (و هر كس را به سزاى اعمالش مى رساند).
تفسير: صبر و شكيبائى و ايمان سرمايه امامت آيات مورد بحث اشاره كوتاه و زود گذرى به داستان ((موسى )) (عليه السلام ) و بنى اسرائيل است تا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان نخستين را تسلى و دلدارى دهد، و در برابر تكذيب و انكار و كارشكنيهاى مشركان كه در آيات گذشته به آنها اشاره
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 163
شد دعوت به صبر و شكيبائى و پايدارى كند، و هم بشارتى باشد براى مؤ منان كه سرانجام بر اين گروه كافر لجوج پيروز مى شوند، همانگونه كه بنى اسرائيل بر دشمنان خود پيروز شدند، و پيشوايان روى زمين گشتند. و از آنجا كه موسى (عليه السلام )، پيامبر بزرگى است كه هم يهوديان به او ايمان دارند و هم مسيحيان ، از اين نظر مى تواند انگيزه اى بر حركت اهل كتاب به سوى قرآن و اسلام گردد. نخست مى گويد: ((ما به موسى كتاب آسمانى داديم )) (و لقد آتينا موسى الكتاب ). ((بنابر اين شك و ترديد به خود راه مده كه موسى ، آيات الهى را دريافت داشت )) (فلا تكن فى مرية من لقائه ). ((و ما كتاب آسمانى موسى ، تورات را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم )) (و جعلنا هدى لبنى اسرائيل ). در اينكه ضمير در ((من لقائه )) به چه چيز باز مى گردد؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است ، و هفت احتمال يا بيشتر، در باره آن داده شده است . اما آنچه از ميان آنها نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه به ((كتاب )) (كتاب آسمانى موسى يعنى تورات ) باز گردد، و جنبه مفعولى داشته باشد و فاعل آن موسى باشد. بنابر اين معنى مجموع جمله چنين است : ((تو شك نداشته باش كه موسى به لقاى كتاب آسمانى رسيد، و آن را كه از درگاه پروردگار به او القا شده بود دريافت داشت )). شاهد گوياى اين تفسير اين است كه در آيه فوق ، سه جمله وارد شده است ، جمله اول و آخر، مسلما در باره تورات سخن مى گويد، بنابر اين مناسب اين است كه جمله وسط نيز همين معنى را تعقيب كند، نه اينكه سخن از قيامت يا
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 164
قرآن مجيد بگويد كه در اين صورت جمله معترضه خواهد بود، و مى دانيم جمله معترضه خلاف ظاهر است ، و تا نيازى به آن نباشد نبايد به سراغ آن رفت . تنها سؤ الى كه در اين تفسير باقى مى ماند مساله به كار رفتن كلمه ((لقاء)) در مورد كتاب آسمانى است ، چه اينكه در قرآن غالبا اين كلمه با اضافه به الله يا ((رب )) يا ((آخرت )) و مانند آن به كار رفته ، و اشاره به قيامت است . به همين دليل بعضى اين احتمال را در اينجا ترجيح داده اند كه بگوئيم آيه فوق نخست از نزول تورات بر موسى (عليه السلام ) سخن مى گويد، و بعد به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه در ((لقاء الله و مساله معاد)) ترديد نكند، و باز مجددا به مساله تورات باز مى گردد. ولى بايد تصديق كرد كه در اين صورت تناسب ميان جمله هاى اين آيه به كلى به هم مى خورد و انسجام آنرا متلاشى مى سازد. ولى بايد توجه داشت كه تعبير ((لقاء)) گر چه در قرآن در مورد دريافت كتب آسمانى به كار نرفته ، اما ((القاء)) و ((تلقى )) كرارا در اين معنى استعمال شده است ، چنانكه در آيه 25 سوره قمر مى خوانيم : ا القى الذكر عليه من بيننا: ((آيا از ميان همه ما قرآن بر محمد القاء شده است ))؟! و در داستان سليمان و ملكه سبا مى خوانيم هنگامى كه نامه سليمان به او رسيد گفت : انى القى الى كتاب كريم : ((نامه پر ارزشى به من القاء شده )) (نمل - 29). و در همين سوره آيه 6 در مورد قرآن مجيد چنين مى خوانيم : و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم : ((تو قرآن را از سوى خداوند حكيم و عليم تلقى مى كنى )). بنابر اين فعل ((القاء)) و ((تلقى )) به طور مكرر در اين مورد به كار رفته است .
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 165
حتى خود فعل ((لقاء)) در مورد نامه اعمال انسان در قرآن مجيد استعمال شده ، در آيه 13 سوره اسراء مى خوانيم : و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشورا: ((روز قيامت كتابى براى او (انسان ) بيرون مى آوريم كه آن را گسترده مى بيند))! از مجموع آنچه گفتيم ترجيح اين تفسير بر ساير احتمالاتى كه در آيه فوق داده شده روشن مى شود. ولى به هر حال توجه به اين نكته لازم است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچگونه شك و ترديدى در اين گونه مسائل نداشت ، بلكه اين گونه تعبيرات معمولا براى تاكيد
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 166
مطلب و نيز سرمشقى براى ديگران است . در آيه بعد به افتخاراتى كه نصيب بنى اسرائيل در سايه استقامت و ايمان شد اشاره مى كند، تا درسى براى ديگران باشد، مى فرمايد: ((و از آنها امامان و پيشوايانى قرار داديم ، كه به فرمان ما امر هدايت خلق خدا را بر عهده گرفتند زيرا آنها شكيبائى كردند و به آيات ما يقين داشتند)) (و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون ). در اينجا رمز پيروزى و شرط پيشوائى و امامت را دو چيز شمرده : يكى ايمان و يقين به آيات الهى ، و ديگر صبر و استقامت و شكيبائى . اين امر مخصوص بنى اسرائيل نيست ، درسى است براى همه امتها و براى مسلمانان ديروز و امروز و فردا كه پايه هاى يقين خود را محكم كنند و از مشكلاتى كه در طريق به ثمر رساندن خط توحيد است نهراسند، صبر و مقاومت را پيشه خود كنند تا ائمه خلق و رهبر امتها در تاريخ عالم شوند. تعبير به ((يهدون )) (هدايت مى كنند) به صورت فعل مضارع و همچنين جمله ((يوقنون )) (يقين دارند) آن هم به صورت فعل مضارع دليل بر استمرار اين دو وصف در طول زندگى آنها است ، چرا كه مساله رهبرى لحظهاى از مشكلات خالى نيست ، و در هر گام شخص رهبر و پيشواى مردم با مشكل جديدى روبرو مى شود كه بايد با نيروى يقين و استقامت مداوم به مبارزه با آن برخيزد، و خط هدايت به امر الهى را تداوم بخشد. قابل توجه اينكه مساله هدايت را مقيد به امر الهى مى كند، و مى فرمايد: يهدون بامرنا و مهم در امر هدايت همين است كه از فرمان الهى سرچشمه گيرد، نه از امر مردم و خواهش و تمناى دل ، يا تقليد از اين و آن . امام صادق (عليه السلام ) در حديث پرمحتوايش ، با استفاده از مضامين قرآن مجيد
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 167
((ائمه و پيشوايان را بر دو گونه تقسيم مى كند: امامانى كه به امر خدا نه به امر مردم هدايت را بر عهده مى گيرند، امر خدا را بر امر خودشان مقدم مى شمرند، و حكم او را برتر از حكم خود قرار مى دهند. و امامانى كه دعوت به سوى آتش مى كنند، فرمان خود را بر فرمان حق مقدم مى دارند، و حكم خود را قبل از حكم الهى قرار مى دهند، و بر طبق هواى نفس خويش و بر ضد كتاب الله عمل مى نمايند)). در اينكه منظور از ((امر)) در اينجا امر تشريعى (دستورات الهى در شرع ) است ، يا امر تكوينى (نفوذ فرمان الهى در عالم آفرينش ) مى باشد، ظاهر آيه همان معنى اول است و تعبيرات روايات و مفسران نيز، همين معنى را تداعى مى كند ولى بعضى از مفسران بزرگ آن را به معنى ((امر تكوينى )) دانسته اند. توضيح اينكه : هدايت در آيات و روايات به دو معنى آمده است : ارائه طريق (نشان دادن راه ) و ايصال به مطلوب (رساندن به مقصد). هدايت پيشوايان الهى نيز از هر دو طريق صورت مى گيرد، گاه تنها به امر و نهى قناعت مى كنند، ولى گاه با نفوذ باطنى در دلهاى لايق و آماده ، آنها را به هدفهاى تربيتى و مقامات معنوى مى رسانند. كلمه ((امر)) در بعضى از آيات قرآن ، به معنى ((امر تكوينى )) به كار رفته است مانند انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون : ((هنگامى كه چيزى
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 168
را اراده كند فرمان او تنها اين است كه مى گويد موجود باش ! آن هم موجود مى شود)) (سوره يس آيه 82). جمله ((يهدون بامرنا)) در آيه مورد بحث نيز اشاره به همين معنى است ، يعنى آنها پيشوايانى بودند كه به قدرت پروردگار در نفوس آماده نفوذ مى كردند و آنها را به هدفهاى عالى تربيتى و انسانى سوق مى دادند. اين معنى فى حد ذاته معنى قابل ملاحظه اى است و يكى از شئون امامت و شاخه هاى هدايت است ، اما جمله ((يهدون بامرنا)) را منحصر به اين معنى دانستن ، موافق ظاهر آيه نيست ، ولى مانعى ندارد كه ما ((امر)) را در اين جمله به معنى وسيع كلمه بگيريم كه هم ((امر تكوينى )) و هم ((تشريعى )) را در بر گيرد و هر دو معنى هدايت در آيه جمع باشد اين معنى با بعضى از احاديث كه در تفسير آيه به ما رسيده نيز هماهنگ است . ولى به هر حال رسيدن امام و پيشوا به اين مقام ، تنها در پرتو يقين و استقامت امكان پذير است . بحثى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه آيا منظور از اين گروه امامان و پيشوايان در بنى اسرائيل ، پيامبرانى هستند كه در اين قوم وجود داشتند، و يا علماء و دانشمندانى كه به فرمان الهى مردم را هدايت به نيكيها مى كردند در اين زمره واردند؟ آيه از اين معنى ساكت است ، همين اندازه مى گويد ما جمعى از آنها را امامان هدايت كننده قرار داديم ، اما با توجه به جمله ((جعلنا)) (قرار داديم ) بيشتر چنين به نظر مى رسد كه منظور پيامبرانى است كه از سوى خداوند به اين مقام منصوب شدند.
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 169
و از آنجا كه بنى اسرائيل - همچون سائر امم - بعد از اين امامان و پيشوايان راستين باز دست به اختلاف زدند راههاى مختلفى را پيمودند و منشا تفرقه در ميان مردم شدند، در آخرين آيه مورد بحث با لحن تهديد آميزى مى گويد: پروردگار تو ميان آنها در روز قيامت در مورد اختلافاتى كه داشتند داورى مى كند، و هر كس را به سزاى عملش مى رساند (ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون ) آرى سرچشمه اختلاف هميشه آميختن ((حق )) با ((هوى و هوسها)) است ، و از آنجا كه قيامت روزى است كه هوى و هوسها در آن بى رنگ و محو مى شود و حق آن چنان كه هست ظهور و بروز مى يابد اينجا است كه خداوند با فرمان خود به اختلافات پايان مى دهد، و اين يكى ديگر از فلسفه هاى معاد است (دقت كنيد).
نكته: شكيبائى و استقامت رهبران الهى گفتيم در آيات مورد بحث دو شرط براى پيشوايان و امامان ذكر شده است : نخست صبر و پايدارى ، و ديگر ايمان و يقين به آيات الهى اين صبر و شكيبائى شاخه هاى زيادى دارد: گاه در مقابل مصائبى است كه به شخص انسان مى رسد. گاه در برابر آزادى است كه به دوستان و هوا خواهان او مى دهند. و گاه در مقابل بدگوئيها و بدزبانيها است كه نسبت به مقدسات او دارند. گاهى از ناحيه كجانديشان است . گاه از سوى بدانديشان .
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 170
گاه از سوى جاهلان نادان . و گاه از سوى آگاهان بد خواه ! خلاصه يك رهبر آگاه در برابر همه اين مشكلات و غير اينها بايد شكيبائى و استقامت كند، هرگز از ميدان حوادث در نرود، بيتابى و جزع نكند، زمام اختيار از دست ندهد، مايوس نگردد، مضطرب و پشيمان نشود، تا به هدف بزرگ خود نائل گردد. در اين زمينه حديث جامع و جالبى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه ذكر آن لازم به نظر مى رسد. او به يكى از دوستانش فرمود: ((كسى كه صبر كند، مدتى كوتاه صبر مى كند (و به دنبال آن پيروزى است ) و كسى كه بيتابى مى كند مدتى كوتاه بيتابى مى كند (و سرانجام آن شكست است ) سپس فرمود: بر تو باد به صبر و شكيبائى در تمام كارها، زيرا خداوند بزرگ ، محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مبعوث كرد و به او دستور صبر و مدارا داد و فرمود: در مقابل آنچه آنها مى گويند شكيبائى كن و در صورت لزوم از آنها جدا شو. اما نه جدا شدنى كه مانع دعوت به سوى حق گردد. و نيز فرمود: با استفاده از نيكيها به مقابله با بديها بر خيز كه در اين هنگام آنها كه با تو عداوت و دشمنى دارند، همچون دوست گرم و صميمى خواهند شد، و به اين مقام جز صابران و جز كسانى كه بهره عظيمى از ايمان دارند نخواهند رسيد سپس افزود: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صبر و شكيبائى پيشه كرد، تا اينكه انواع تيرهاى تهمت را به سوى او پرتاب كردند (مجنون و ساحرش خواندند و شاعرش ناميدند و در دعوى نبوت تكذيبش كردند) سينه پيامبر از سخنانشان تنگ شد، خداوند اين سخن را بر او نازل كرد: مى دانيم كه سينه ات از سخنان آنها تنگ مى شود اما تسبيح و حمد پروردگارت را بجاى آور و از سجده كنندگان باش (كه اين عبادتها به تو آرامش مى بخشد).
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 171
بار ديگر او را تكذيب كردند و متهم ساختند، او اندوهگين شد، خداوند اين سخن را بر او نازل كرد كه مى دانيم سخنان آنها تو را غمگين مى كند اما بدان هدف آنها تكذيب تو نيست ، اين ظالمان آيات خدا را تكذيب مى كنند، پيامبرانى كه پيش از تو بودند آماج تكذيب قرار گرفتند، اما شكيبائى پيشه كردند، آنها آزار شدند و صبر كردند، تا يارى ما فرا رسيد پيامبر باز هم شكيبائى كرد تا اينكه آنها از حد گذراندند، نام خدا را به بدى بر زبان جارى كردند و تكذيب نمودند. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد: خداوندا! من در مورد خودم و خاندانم و آبرويم شكيبائى كردم ، اما در برابر بدگوئى به مقام مقدس تو نميتوانم شكيبائى كنم ، باز هم خداوند او را امر به صبر كرد و فرمود: ((در برابر آنچه مى گويند شكيبا باش )). سپس مى افزايد: به دنبال آن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تمام حالات و در برابر همه مشكلات شكيبا بود و همين سبب شد كه خدا او را بشارت دهد كه در خاندانش امامان و پيشوايان پيدا مى شوند، و اين امامان را نيز توصيه به صبر كرد... اينجا بود كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: الصبر من الايمان كالراءس من الجسد: ((صبر در برابر ايمان همچون سر است در مقابل تن )) و سر انجام اين استقامت و صبر سبب پيروزى او بر مشركان شد، و دستور انتقام گرفتن از آن ستمگران كه قابل هدايت نبودند صادر گرديد، و طومار عمر آنها به دست پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دوستانش در هم نورديده شد، اين پاداش آنها در دنيا بود، علاوه بر پاداشهائى كه در آخرت براى او ذخيره شده است . سپس امام صادق (عليه السلام ) افزود: فمن صبر و احتسب لم يخرج من الدنيا حتى يقر الله له عينا فى اعدائه مع ما يدخر له فى الاخرة : ((كسى كه شكيبائى كند و آن را به حساب خدا بگذارد، از دنيا بيرون نمى رود تا خداوند چشمش را با شكست دشمنانش روشن كند، علاوه بر پاداشهائى كه براى آخرت او ذخيره خواهد كرد)).
ترجمه: 26 - آيا براى هدايت آنها همين كافى نيست كه افراد زيادى را كه در قرون پيش از آنها زندگى داشتند هلاك كرديم ؟ اينها در مساكن (ويران شده ) آنان راه مى روند، در اين آياتى است (از قدرت خداوند و مجازات دردناك او) آيا نمى شنوند؟! 27 - آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمينهاى خشك مى رانيم ، و به وسيله آن زراعتهائى مى رويانيم كه هم چهارپايانشان از آن مى خورند و هم خودشان تغذيه مى كنند، آيا نمى بينند؟! 28 - آنها مى گويند: اگر راست مى گوئيد اين پيروزى شما كى خواهد بود؟
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 173
29 - بگو: روز پيروزى ايمان آوردن سودى به حال كافران نخواهد داشت ، و به آنها هيچ مهلت داده نمى شود! 30 - اكنون كه چنين است از آنها روى بگردان و منتظر باش ، آنها نيز منتظرند! (تو منتظر رحمت خدا باش و آنها منتظر عذاب او!).
تفسير: روز پيروزى ما آيات گذشته با تهديد مجرمان بى ايمان آميخته بود، و نخستين آيه مورد بحث نيز توضيح و تكميلى بر اين تهديد است مى فرمايد: ((آيا همين براى هدايت آنها كافى نيست كه افراد زيادى از مردمى كه در قرون پيش از آنها زندگى داشتند هلاك كرديم و آنها را به كيفر اعمالشان رسانديم ))؟ (اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون ). ((اينها در مساكن ويران شده آنان راه مى روند و آثار آن اقوام نفرين شده را با چشم خود مى بينند)) (يمشون فى مساكنهم ). سرزمين بلا ديده ((عاد)) و ((ثمود)) و شهرهاى ويران شده ((قوم لوط)) در سر راه آنها به شام قرار دارد، هر زمان كه از اين سرزمينهائى كه يك روز مركز اقوامى قدرتمند و در عين حال گمراه و آلوده بود و هر چه پيامبران آنها به آنان هشدار دادند اثرى نبخشيد و سرانجام عذاب الهى طومار زندگانيشان را در نورديد، عبور مى كنند، گوئى تمام سنگريزه هاى بيابان و كاخهاى ويران شده آنها صد زبان
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 174
دارند، و فرياد مى زنند، و نتيجه كفر و آلودگى را بازگو مى كنند، اما گوئى گوش شنوا را به كلى از دست داده اند. لذا در پايان آيه مى افزايد: ((در اين موضوع نشانه هائى از قدرت خدا، و درسهاى عبرتى است آيا نمى شنوند))؟ (ان فى ذلك لايات افلا يسمعون ). در آيه بعد به يكى از مهمترين نعمتهاى الهى كه مايه آبادى همه سرزمينها و وسيله حيات همه موجودات زنده است اشاره مى كند تا روشن شود همانگونه كه خداوند قدرت بر ويران ساختن سرزمين تبهكاران دارد، قادر بر آباد كردن زمينهاى ويران و مرده ، و اعطاى همه گونه موهبت را به بندگانش دارد. مى فرمايد: ((آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمينهاى خشك و بى آب و علف مى رانيم ، و به وسيله آن زراعتهائى مى رويانيم كه هم چارپايانشان از آن مى خورند، و هم خودشان تغذيه مى كنند؟ آيا نمى بينند))؟ (اولم يروا انا نسوق الماء الى الارض الجرز فنخرج به زرعا تاكل منه انعامهم و انفسهم افلا يبصرون ). ((جرز)) (بر وزن شتر) به معنى زمينى است كه گياه از آن ريشه كن شده يا به تعبير ديگر به هيچوجه گياهى از آن نمى رويد، و در اصل از ماده ((جرز)) (بر وزن مرض ) به معنى قطع كردن و بريدن است گوئى هر گونه گياه از چنين زمينى بريده شده ، و يا زمين خودش ، آن گياهان را قطع كرده است . جالب اينكه در اينجا تعبير به نسوق الماء (آب را مى رانيم ) شده است ، اشاره به اينكه طبيعت آب به مقتضاى سنگينيش ايجاب مى كند كه روى زمين و در گودالها باشد، و به مقتضاى روان بودنش بايد در اعماق زمين فرو رود، ولى هنگامى كه فرمان ما فرا رسد طبيعت خود را از دست داده تبديل به بخار سبكى
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 175
مى شود كه با وزش نسيم به هر سو حركت مى كند. آرى همين ابرها كه بر فراز آسمانند درياهاى بزرگى از آب شيرين هستند كه به فرمان خدا به كمك بادها به سوى زمينهاى خشك فرستاده مى شوند. به راستى اگر باران نمى باريد بسيارى از زمينها، قطره اى از آب به خود نمى ديد حتى اگر فرضا رودخانه هاى پر آبى وجود داشت بر آنها مسلط نمى شد، اما اكنون مى بينيم كه به بركت اين رحمت الهى بر فراز بسيارى از كوهها و دامنه هاى صعب العبور و تپه هاى مرتفع جنگلها و درختان فراوان و گياهان بسيار روئيده است ، اين قدرت آبيارى عجيب ، تنها در باران است و از هيچ چيز ديگر ساخته نيست . ((زرع )) در اينجا معنى وسيعى دارد كه هر گونه گياه و درخت را شامل مى شود، هر چند گاهى در استعمالات در مقابل درخت قرار مى گيرد. مقدم داشتن ((چهار پايان )) بر ((انسانها)) در اين آيه ممكن است به خاطر اين باشد كه تمام تغذيه چهار پايان از گياه است ، در حالى كه انسانها هم از گياهان تغذيه مى كنند و هم از گوشت چهار پايان . و يا از اين جهت كه گياه به محض روئيدن براى چهار پايان قابل استفاده است ، در حالى كه استفاده انسان از گياهان غالبا به زمان بعد موكول مى شود كه دانه و ثمره خود را به بار مى آورد. جالب اينكه در ذيل آيه مورد بحث جمله ((افلا يبصرون )) (آيا نمى بينند) آمده است ، در حالى كه در ذيل آيه قبل كه سخن از قصرها و خانه هاى ويران شده اقوام پيشين است جمله ((افلا يسمعون )) (آيا نمى شنوند) آمده . اين تفاوت به خاطر آن است كه منظره زنده شدن زمينهاى لم يزرع بر اثر نزول باران را همه با چشم مى بينند، در حالى كه مسائل مربوط به اقوام پيشين را غالبا بصورت اخبارى مى شنوند.
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 176
در يك جمع بندى از مجموع دو آيه فوق ، چنين استفاده مى شود كه خداوند به اين گروه سركش مى فرمايد: چشم و گوش خود را باز كنيد، حقايق را بشنويد و ببينيد و بينديشيد كه چگونه يك روز به بادها فرمان داديم ، قصرها و كاخهاى قوم عاد را در هم بكوبند و ويران كنند، روز ديگر به همين بادها فرمان مى دهيم كه ابرهاى پربار را به سوى زمينهاى مرده و باير ببرند، و آنها را آباد و سرسبز سازند آيا باز در برابر چنين قدرتى سر تسليم فرود نمى آوريد؟! و از آنجا كه آيات گذشته مجرمان را تهديد به انتقام ، و مؤ منان را بشارت به امامت و پيشوائى و پيروزى مى داد، در اينجا كفار از روى غرور و نخوت اين سؤ ال را مطرح مى كنند كه اين وعده ها و وعيدها كى عملى خواهد شد؟ چنانكه قرآن مى فرمايد: ((آنها مى گويند: اگر راست مى گوئيد اين فتح و پيروزى شما چه زمانى خواهد بود))؟! (و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين ). قرآن بلافاصله به آنها پاسخ مى گويد و به پيامبر دستور مى دهد: ((بگو بالاخره روز پيروزى فرا مى رسد، اما در آن روز ايمان آوردن سودى به حال كافران نخواهد داشت ، و به آنها هيچ مهلت داده نمى شود))! (قل يوم الفتح لا ينفع الذين كفروا ايمانهم و لا هم ينظرون ). يعنى اگر منظورتان اين است كه صدق وعده هاى الهى را كه از زبان پيامبر شنيده ايد ببينيد و ايمان بياوريد، آن روز ديگر دير شده است ، و ايمان براى شما هيچ فايده اى ندارد. از آنچه گفتيم روشن مى شود كه منظور از ((يوم الفتح )) روز نزول
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 177
((عذاب استيصال )) است ، يعنى عذابى كه كفار را ريشه كن مى سازد و مجال ايمان به آنها نمى دهد، و به تعبير ديگر عذاب استيصال نوعى از عذاب دنيوى است نه عذاب آخرت و نه عذابهاى معمولى دنيا كه بعد از اتمام حجت كامل به زندگى اقوام گنهكار خاتمه مى دهد. شاهد بر اين سخن چند امر است : الف : اگر منظور عذابهاى معمولى دنيا و يا پيروزيهائى همچون پيروزى مسلمانان در جنگ بدر و روز فتح مكه بود - همانگونه كه بعضى از مفسران گفته اند - جمله ((لا ينفع الذين كفروا ايمانهم )) (در آن روز ايمان كافران سودى نمى بخشد) درست نخواهد بود، زيرا هم در روز فتح بدر، و هم در روز فتح مكه ايمان آوردن مفيد بود و درهاى توبه باز بود. ب : اگر منظور از ((يوم الفتح )) روز قيامت بوده باشد آنچنان كه بعضى از مفسران پذيرفته اند، با جمله ((و لا هم ينظرون )) (به آنها مهلت داده نمى شود) سازگار نيست ، زيرا مهلت دادن يا ندادن مربوط به زندگى اين دنيا است ، از اين گذشته در هيچ موردى از قرآن ((يوم الفتح )) به معنى قيامت به كار نرفته است . ج : تعبير به ((فتح )) در مورد ((عذاب استيصال )) در قرآن مجيد كرارا ديده مى شود، مانند آيه 118 سوره شعراء آنجا كه نوح مى گويد: فافتح بينى و بينهم فتحا و نجنى و من معى من المؤ منين : ((پروردگارا! ميان من و آنها داورى كن و اين قوم ستمگر را ريشه كن فرما و من و تمام مؤ منانى را كه با من هستند نجات ده كه اشاره به مجازات طوفان است )). نظير همين معنى در آيه 77 سوره مؤ منون نيز آمده است ولى اگر منظور، عذاب استيصال در دنيا بوده باشد، با آنچه در بالا گفتيم
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 178
مى سازد و با تمام قرائن فوق ، هماهنگ است ، و در واقع تهديدى است براى كافران و ظالمان كه اينقدر در خواست وعده پيروزى مؤ منان و عذاب استيصال براى كفار نكنيد كه اگر اين درخواست شما عملى شود، ديگر نه مجالى به شما داده مى شود، و نه اگر مجال پيدا كنيد و ايمان آوريد پذيرفته خواهد شد. اين معنى مخصوصا تناسب بسيار زيادى با آيات گذشته در مورد هلاك اقوام سركشى كه در قرون پيشين زندگى مى كردند و گرفتار مجازات الهى شدند و نابود گشتند دارد. زيرا كفار مكه با شنيدن اين سخن كه در دو آيه قبل آمده طبعا از روى لجاجت ، تقاضاى چنين موضوعى را در باره خود مى كردند، اما قرآن به آنها هشدار مى دهد كه هرگز تقاضاى چنين مطلبى را نكنند كه اگر عذاب نازل شود چيزى براى شما باقى نمى ماند. سرانجام در آخرين آيه اين سوره (سوره سجده ) با يك تهديد گويا و پر معنى سخن را پايان داده ، چنين مى گويد: ((اى پيامبر! اكنون كه چنين است از آنها روى بگردان و منتظر باش ، آنها نيز منتظرند)) (فاعرض عنهم و انتظر انهم منتظرون ). حالا كه نه بشارت در آنها اثر مى كند و نه انذار، نه اهل منطق و استدلالند تا با مشاهده آثار الهى در پهنه آفرينش ، او را بشناسند و غير او را پرستش نكنند و نه وجدانى بيدار دارند كه از درون جان به نغمه توحيد گوش فرا دهند، از آنها روى بگردان . تو منتظر رحمت خدا باش و آنها منتظر عذاب او، كه آنها فقط لايق عذابند!
تفسير نمونه جلد 17 صفحه 179
پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه با ديدن نخستين نشانه هاى حق تسليم مى شوند و ايمان مى آورند. بارالها! روح كبر و غرور و لجاجت را از همه ما دور فرما. خداوندا! پيروزى كامل لشكر اسلام را بر لشكر كفر و استكبار و استعمار هر چه زودتر فراهم كن .
موضوع: تفسير سوره نور ( تفسير نمونه)جزء: 18، حزب: 3
1-اگر شيطان را به معني وسيع كلمه يعني در هر موجودي موذي و تبكهار و ويرانگر تفسير كنيم گستردگي اين هشدار در تمام ابعاد زندگي روشن مي شود هرگز يك انسان پاكدامن و با ايمان را نمي شود يك مرتبه در آغوش فسار پرتاب كرد (آيه 21)
2-كساني كه زنان پاكدامن و بيخبر از هر گونه آلودگي و مومن را به نسبتهاي ناروا متهم مي سازند در دنيا و آخرت از رحمت الهي دروند و عذاب عظيي در انتظار آنهاست در واقع سه صفت براي اين زنان ذكر شده است: حضات ( زنان پاكدامن) غافلات ( دور از هر گونه آلودگي) و مومنات ( زنان با ايمان ) آيه 23
3-خبثيات و خبثيون اشاره به زنان و مردان آلوده دامان است و به عكس طيبات و طيبون كه به زنان و مردان پاكدامن اشاره مي كند در طول تاريخ مواردي را مي بينيم كه با اين قانون هماهنگ نيست مثل: همسر نوح و همسر لوط زنان بدي بودند و به آنها خيانت كردند و در مقابل همسر فرعون از زنان با ايمان و پاكدامني بود ( آيه 26)
4-آداب و معاشرت و دستورهاي اجتماعي اسلام: طرز ورود به خانه هاي مردم و چگونگي اجازه ورود گرفتن است بدون اجازه وارد خانه مردم نشويد حتي اجازه گرفتن بايد كاملا مودبانه و دوستانه و خالي از هر گونه خشونت باشد. (آيه 29)
5-در بعضي روايات آمده بايد سه بار اجازه گرفت، اجازه اول را بشنو و به هنگام اجازه دوم خود را آماده ساز و به هنگام اجازه سوم اگر خواستند اجازه دهند و اگر نخواستند اجازه ندهند و در ميان اجازه ها بايد فاصله اي باشد ( آيه 28)
6-مبارزه با چشم چراني و ترك حجاب: هنگامي كه با زن نامحرمي روبرو مي شود بخواهد چشم خود را به كلي ببندد ادامه راه رفتن و مانند آن براي او ممكن نيست اما اگر نگاه را از صورت و اندام او بر گيرد و چشم خود را پايين اندازد گويي از نگاه خويش كاسته است و آن صحنه اي را كه ممنوع است از منطقه ديد خود به كلي حذف كرده است. (آيه 30)
7-فلسفه حجاب: حجاب يكي از ويژگي زنان است: 1- آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند جز آن مقدار كه طبيعتا ظاهر است 2- آنها بايد خمارهاي خود را بر سينه هاي خود بيفكنند 3- زنان مي توانند در موارد خاص حجاب خود را بر گيرند (آيه 31)
8-ترغيب به ازدوج آسان: يكي از راه هاي مبارزه با فحشا ازدواج آسان و بي ريا است كه براي برچيدن بساط گناه بايد از طريق اشباع صحيح و مشروع غرائز وارد شد به تعبير ديگر هيچگونه مبارزه منفي بدون مبارزه مثبت مؤثر نخواهد شد ( آيه 32)
9-ازدواج يك سنت الهي است: بعد از ازدواج شخصيت انسان تبديل به شخصيت اجتماعي مي شود و خود را شديدا مسئول حفظ همسر و آبرو داري خانوده و تامين وسايل زندگي فرزندان آينده مي بيند به همين دليل سعي خود را مي كند تا بر فقر چيره شود (آيه 34)
10-نور ايمان كه در قلب مومن است داراي چهار عاملي است كه در يك چراغ پر فروغ موجود است: «مصباح»، «زجاجه» «مشگاه» در شجره مباركه زيتونه» (آيه 35)
11-هر كانوني كه به فرمان خدا بر پا شده نام خدا در آن برده شده در هر صبح و شام مردان با ايماني كه زندگي مادي آنها را به خود مشغول و از ياد خدا غافل نمي كند و به تسبيح و تقديس در آن مشغولند. چنين خانه هايي مركز مشكلات انوار الهي و ايمان هدايت است و خداوند تمام اعمال آنها را بر معيار و مقياس بهترين اعمالشان پاداش مي دهد. (آيه 37)
12-اعمالي همچون سراب: اعمال افرادي بي ايمان نخست به نور كاذبي تشبيه شده كه همچون يك سراب در بيابان خشك و سوزانظاهر مي شود، سرابي كه نه تنها عطش تشنه كامان را فرو نمي نشاند بلكه به خار دووندگي بيشتر آن را افزايش مي دهد پس از اين نور كاذب كه اعمال ظاهر فريب منافقان بي ايمان است وارد مرحله باطن اين اعمال مي شود (ايه 39).
13-تسبيح عمومي موجودات عالم: تمامي ذرات اين عالم اعم از آنچه آن را عاقل مي شماريم يا بي جان يا غير عاقل همه داراي نوعي درك و شعورند و در عالم خود تسبيح و حمد خدا مي گويند هر چند ما قادر به درك آن نيستيم منظور از تسبيح و حمد همان چيزي است كه ما آن را زبان حال مي نماميم. (آيه 41)
14-مجموعه نظام هستي و اسرار شگفت انگيزي كه در هر يك از موجودات اين عالم نهفته است، با زبان بي زباني، با صراحت و به طور آشكار از قدرت و عظمت خالق خود و علم و حكمت بي انتهاي او سخن مي گويند (ايه 42).
15-همانگونه كه علم ثابت كرده شب و روز و هم تغييرات تدريجي آنها براي انسان جنبه حياتي دارد، تابش يكنواخت آفتاب درجه حرارت هوا را بالا مي برد و موجودات زنده را مي سوزاند اما هنگامي كه در لابلاي اين تابش پرده هاي ظلمت شب قرار مي گيرد آن را كاملا تعديل مي كند و باعث پيدايش فصول چهارگانه مي شود و غيره ... ايه 44.
16-منظور از آب نطفه است ولي همه موجودات از آب به وجود نيامدند مثل تك سلولي ها كه از طريق تقسيم سلول به وجود آمده اند و مي توان اين جا اين را بيان كرد كه اولين موجودي كه خدا آفريده آب بوده و انسانها را بعدا از آن آب آفريد و منظور از خلقت موجودات از آب اين است كه حال حاضر آب ماده اصلي ساختمان بدن آنها را تشكيل مي دهد (ايه 45)
17-آياتي كه دلها را به نور ايمان و توحيد روشن مي كند، افكار انسانها را نور صفا مي بخشد و محيط تاريك زندگيشان را عوض مي كند (آيه 46)
18-بيماري نفاق: نفاق در حقيقت بيماري وانحراف است انسان سالم يك چهره بيشتر ندارد اگر مومن است تمام وجودش فرياد ايمان مي كشد و اگر منحرف است ظاهر و باطنش بيانگر انحراف است و اما اينكه ظاهرش دم از اينمان بزند و باطنش بوي كفر دهد اين يكنوع بيماري است (ايه 50)
19-ايمان و تسليم مطلق در برابر حق كسي كه زمام خود را به دست خدا بسپارد و او را حاكم وادارد بدون شك در همه چيز پيروز است چه در زندگي مادي و چه در زندگي معنوي (آيه 51)
20-هر كس طاعت خدا و پيامبر بكند و تقوي پيشه كند آنها نجات يافتگانند و پيروزمندانه در دنيا و آخرت توشه خود را بسته اند (آيه 52)
2.در هنگام اجراي مجازات زناكاران بايد جمعي از مردم شاهد اين مجازات باشند و اگر اين جمع به روز قيامت ايمان دارند نبايد نسبت به زناكاران حسابداري ترحم يا دلسوزي داشته باشند جمع به روز قيامت ايمان دارند نبايد نسبت به زناكاران حسابداري ترحم يا دلسوزي داشته باشند.
3.مرد زناكار جز بازن زناكار و مشرك نكاح نمي كند. در مورد زن زناكار هم مساله به همين صورت است و اگر زناكاران با افراد مومن ازدواج كنند، اين ازدواج حرام است.
4.اگر كسي تهمت زنا، به زني بزند با يد چهار نفر عادل را براي شهادت خود بياورد و اگر اين تهمت ناروا باشد شخص تهمت زننده را بايد با هشتاد تازيانه كيفر كرد وديگر شهادت او را هرگز قبول نكرد.
5.اگر كسي مورد تهمت واقع شود در صورتيكه به اين تهمت صبر كند خدا پاداش و ثواب خود را خواهد داد و بر تهمت زندگان غذاب نازل خواهد كرد.
6.افراد مومني كه داراي مال و مكنتي هستند نبايد در حق مسكينان و مهاجران راه خدا از بخشش و انفاق خود داري كنند و به موجب رنجشي ترك احسان بلكه بايد هميشه بلند همت بوده و از بديها در گذرند تا خدا نيز در حق آنها مغفرت و احسان فرمايد.
7.هرگز نبايد به هيچ خانه اي بدون اجازه ي صاحبخانه وارد شويم و هنگامي كه وارد شديم بايد بر اهل خانه سلام و تحيت گوئيم و آداب معاشرت و انسانيت را به جا آوريم و اگر ما را در آن خانه راه ندادند نبايد با زور وارد شويم تا ما را متهم به سرقت نكنند و اگر وارد آن خانه شديم و به ما گفتند برگرديد، بايد خيلي زود از آن خانه خارج شويم كه اين براي پاكي و تنزيه خودمان بهتر است.
8.اگر در خانه ي غير مسكوني كه در آن متاعي داريم بي اجازه وارد شويم، اشكالي ندارد.
9.مردان و زنان مومن بايد چشمهايشان را از نگاه هاي بد دور نگه دارند و فروج واندامشان را از عمل زشت محفوظ بدارند و زنان بايد زينت وآرايش خود را به جز قسمتهايي از بدن كه ديدنشان اشكالي ندارد بر بيگانگان ظاهر نسازند جز براي شوهران و محارم ديگرشان.
10.اجازه ندهيد فقر مانع ازدواج زن و مرد مومن گردد چرا كه بعد از ازدواج خداوند آنها را غني و بي نياز خداهد ساخت.
11.آنهايي كه امكان ازدواج ندارند بايد خويشتن داري كنند تا خداوند از بخشايش خويش آنها را بي نياز گرداند كه خدا دانا و واسع است.
12.خداوند رزاق است براي كسانيكه كسب و تجارت آنها از ياد خدا غافل نمي كند و در خانه هاي خدا و مساجد و اماكن مقدس نماز بپا مي دارند و زكات فقيران مي دهند و از خدا و معاد مي ترسند.
13.تمام موجودات عالم اعم از جانداران و اشياء بي جان تسبيح خدا مي گويند.
14.زنان سالخورده اي كه از ولادت و عادت باز نشسته شده اند و اميدي به ازدواج و نكاح ندارند اگر زينت هاي خود را نشان دهند و لباسهايشان را مانندعبا، قبا وچادر و روپوش) را در نزد نامحرمان از تن در بياورند، عيبي ندارد. ولي اگر باز هم عفت و تقوا پيشه كنند در نزد خدا بهتر است.
15.مومن واقعي كسي است كه در عمل ايمان داشته باشد نه زباني، طوريكه هنگام عمل ايمان خود را حفظ نمايد.
16.اطفالي كه هنوز به زمان بلوغ نرسيده اند بايد در شبانه روز ، روزي سه مرتبه از والدين خوداجازه بگيرند تا بخواهند به خلوت آنها وارد شوند: اول پيش از نماز صبح، دوم پس از نماز مغرب سوم، هنگام ظهر. يعني موقعي كه والدين پوشش نداشته باشند يا در لباس كوتاهي باشند و به جز اين مواقع مي توانند در هر زمان نزد والدين بيايند. و هنگامي كه اين اطفال به سن بلوغ رسيدند بايد مانند ساير بالغان با اجازه وارد شوند.
17.برنابينايان و معلولان، واجب نيست كه به جهاد بروند.
18.در صورت ورود به مكاني بايد به ديگران سلام نمود و در صورتي كه كسي در آن مكان وجود نداشته باشد بايد بر نفس خود سلام كرد كه اين سلام كردن بركتي نيكو از جانب خداوند است.
19.مومنان واقعي در هر صورت حكم و فرمان پروردگارشان را مي پذيرند اگر چه كه اين حكم به ضرر آنها باشد.
20.اعمال كافران در مثل به سرابي مي ماند كه شخص تشنه در بيابان آنرا مي بيند و به سوي آن مي رود و وقتي به آن جا مي رسد آبي پيدا نمي كند و در جايي ديگر اعمال كافران به ظلمات درياي ژرفي مي ماند كه امواج آن بر روي يكديگر مي لغزند كه شك و اعمال زشت است و ابر تيره ي كفر نيز بر بالاي آن وجود دارد تا ظلمت آن جهان را افزايش دهد.
دردي كه جامعه دچار آن شده است:
زنا عملي است كه در قرآن منع شده است و اين عمل علاوه بر آن كه بسيار زشت و قبيح مي باشداثرات سوئي نيز دارد. يكي از اثرات آن تولد معضلي است به نام ايدز كه امروز در جامعهي ما و تمام جوامع ديگر بسيار بزرگ و نگران كننده است.
راهي پيش گيرانه در مقابل ايدز و آسيبهاي اجتماعي:
در سالهاي اخير پيدايش و انتشار بيماري ايدز در گسترهاي به وسعت جهان بشر را تا آن حد نگران كرده كه اضطراب فكري را به وجود آورده است. از آن جايي ايدز در حصاري نميگنجد بشر به دنبال آن است كه همهي امكانات عملي خود را براي كنترل آن به كار گيرد. به طوري كه همهي كشورهاي دنيا احساس خطر ميكنند اگر چه در آموزشهاي پيشگيرانهي بيماري ايدز استفادهي مشترك از سرنگهاي آلوده جهت تزريق مواد مخدر از عوامل مهم گسترش ايدز بيان ميشود اما عمدهترين عامل در توسعهي اين بيماري مرگبار فحشاي جنسي و اشاعهي نارواي آن در دنيا ميباشد اما در كشور ما ايران آمار مربوط به ايدز به بهانهي اينكه اين اخبار موجب وحشت عمومي ميشود در حد و ميزاني كه هست منتشر نميشود در صورتيكه پوشاندن واقعيتها حتي اگر تلخ باشد ميتواند مردم را در آن حد غافل نگه دارد كه در اندك مدتي دريابيم ايدز دز سايهي غفلت به اندازهاي همهگير شده كه ديگر نميتوان كاري كرد بنا به تحقيقاتي كه به عمل آمده بيماري از كودكان و زنان در قارهي آفريقا به عنوان آلودهترين منطقه در جهان از طريق تجاوز و ارتباط جنسي و تجارت سكس به عنوان سومين تجارت پر سود جهان چنان وضعيتي را پديد آورده كه انسانيت بشر زير سؤال رفته است.
نياز جنسي كه ميتوانست اسباب سلامت و تكامل جامعه و انگيزه پيوندهاي اجتماعي واقع گردد و نيز نسل بشر را حفاظت نمايد اينك ريشهي بسياري از نگرانيها بشمار ميرود تا جايي كه نابودي انسان را رقم زده است. سازمان بهداشت جهاني هشدار داده است كه خط مقدم افرادي كه ايدز را به همراه خود جابجا ميكنند زنان زوسپي و افرادي هستند كه نميتوانند نيازهاي جنسي خود را كنترل نمايند. امروزه در بيسياري از كشورها تنفروشي و هرزگي قبح رايجي شده كه متأسفانه در كشور ما به تدريج در حال رايج شدن است. طبيعتاٌ راه كنترل و پيشگيري از ايدز بازگشت به كنترل روابط جنسي و به بند درآوردن اين اژدهاي مهيب است به همين دليل است كه امكان ازدواج جوانان بايد بهگونهاي فراهم آيد كه جوان براي رفع نيازهاي طبيعي خود به هر سو كشيده نشود همان طور كه خداوند در آيهي 32 و 33 سورهي نور ميفرمايد: آنهايي كه امكان ازدواج ندارند بايد خويشتن داري كنند تا خداوند از بخشايش خويش آنها را بينياز گرداند كه خدا دانا و واسع است. ازدواج موقت همان راهكاري است كه قبح فساد و فحشا را در جامعه اسلامي ما شكسته و ترويج آن راه را براي دلالان و تاجران سكس و نيز هرزهدلان باز نموده است. واقعيت آن است كه اينگونه راهكارها يعني ازدواج موقت نه تنها جوانان را به انحراف جنسي ميكشاند بلكه مأمن و دستاويزي براي بسياري از مردان متأهل و لذتجو به شمار ميرود بطوريكه به اين نياز به شكل حيوانياش ميپردازد و خوك صنعتي را در جامعه اشاعه ميدهند نتيجه آن ميشود كه بنيان خانوادهها دچار از همپاشيدگي ميشود و بياعتمادي و بيعاطفگي رواج مييابد. رواج اين معضل ناپايداري نظام اجتماعي را به دنبال خواهد داشت.
بسياري از زنان كه از جامعه جمعآوري ميشوند اعتراف ميكنند كه انحرافشان از ازدواج موقت شروع شده و آن را شرعي و حق خود ميدانند. چه اثري از اين نگرانكننده تر كه پس از ازدواج موقت بلافاصله تقاضاي سقط جنين به صورت عارضهاي بحرانآفرين به اوج خود ميرسد كه دامنهي آن به مجلس شوراي اسلامي هم كشيده ميشود .
چه بسا هنوز شاخههايي از بحران باقي است. فرزندان بيسرپرست و تك سرپرست ... فرزنداني كه اين مادران متولد ميشوند خيلي زود درمييابند كه محصول يك آشنايي موقت لذتخواهي گذرا و حيواني هستند.
مهمتر آنكه در خصوص عدالت اجتماعي و خداوند در آيات قرآن بسيار ظريف و زيبا به اين نكته اشاره نموده است كه :
شما هرگز نتوانيد ميان زنان به عدالت رفتار كنيد هر چند كه راغب و حريص بر عدل و درستي باشيد.
آيه 129 سورهنساء
و در جايي ديگر از قرآن آمده است كه :
قدأفلح من تزكا: به حقيقت رستگار شد كسي كه نفس خود را پاك نگاه داشت.
در خانمه با شاره به اينكه آمار مبتلايان به ايدز در ايران از سال 1375 تا 1380 چهار برابر رشد داشته است و نيز يك مبتلاي به ايدز ميتواند در طول عمر خود 60 تا 70 نفر را مبتلا سازد بايد بپذيريم كه خطر جدي است و مجازات تعيين نشده براي زنا و اعمال و نامشروع نيز نتوانسته است از اين عمل زشت و قبيح پيشگيري كند. پس چاره چيست؟
1-ازدواج: یکی ازحوائج اولیه انسان احتیاج هر یک از دو جنس نروماده به جنس مخالف است.به اینکه با او درامیزدوعمل جنسی با او انجام دهد هر چند که صانع بشر احساس این احتیاج را دربشربرای بقائ نسل قرارداده وطرفین را مجهزبه غریزه شهوت کرده تا ازمیانه این دو سنگ ارد خود را بگیرد.
از--دواج سنتی است طبیعی که از اغاز ÷یدایش بشر تا کنون در مجتمعات بشری دائربوده وهیچ مزاحمی به غیراز زنا سد راه ان و مزاحم ان نبوده است اریتنها مزاحم ازدواج زنااست که نمی گذارد خانواده ی تشکیل شود.
**************
2- مرگ:مرگ از مراحلی است که در مسیرتقدیر بطور وجوب وحتم باید باشد وهمه باید ان را طی کنندوهمانطور که قبلا گذشت یکی ازحقایق است همچنانکهفرمود:هرکس چشنده مرگ است وما شمارابا خیروشر می ازمائیم (35)
******************
3- دعوت به سوی خدا وترک پرستش الهه غیر خداست:چون وثنی ها غیر خدا وملائکه وجنو ومقدسین را می ÷رستیدندوبرای انها دعوی الوهیت می کردند یعنی انها را معبودی می دانستند نه خدارا
*****************
4-قهر الهی:بلیغ ترین بیان در رساندن قهر الهی مسلط بر دشمنان حق وتکذیب کنندگان دعوت حق است چون می رساند که این قهر ان چنان انها را از بین می بردکه نه عینی ا ز ایشان باقی بگذاردونه اثری ونه نامی و نه نشانی تنها داستانی که مایه ارامش دیگران باشد.
***************
5-مال وفرزندخیرات نیست:کفار که ÷نداشتندمال وفرزند خیراتشان است خیراتی است که ما زودتر به ایشان رسانیده ایم بخطارفته اند ;ومال واولاد خیرات نیست بلکه استدراج واملائ است. خیراتی که در ان سرعت میشود ان است که مومنین به خدا و رسول و روز جزا دارند; وان اعمال صالح ایشان است.
*******************
6-هدایت به سوی خدای متعال (ایه58) منضور از ایه این است که بشر را به سوی خدای تعالی رهنمون میشود که یکی از انها رسولان خدایند که حامل رسالت اویند;یکی دیگر کتاب وشریعت ایشان است که نبوتشان را تامین میکند ومومنین کسانی هستند که بهاینها ایمان اورند. چون از خدا خشیت دارند و همین خشیت وادارشان میکند که در مقامتحصیل رضای او برایند
****************
7-نفی شرکائ) ایه 59)ایمان به ایات خدا انسان را وا می دارد که شرکائ را از او نفی کنند و کسی جز او را ن÷رستند چون ایمان به ایات خدا ایمان به شریعت اوست.
**************** -
8-عمل صالح(ایه61)از نظر این ایات خیرات عبارتند از اعمال صالح اما نه هر عمل صالح : بلکه عمل صالحی که از اعتقاد حق منشا گرفته باشد خیرات اینهاست که مومنین بر سر ان از یکدیگر سبقت میگیرند نه انچه نزد کفار از مال و اولاد
*****************
9-قدرت درک و عقل (ایه 62) از انجائیکه عقول مردم در قدرت ادراک و ضعف ان مختلف است رعایت ان را نیز کرده : از هر عقلی به مقدار توانائی درک و طاقت وتحملش تکلیف خداست و انطور که مخلصین را سوق می دهد مستضعفین را نمی دهد.
********************
10- نپذیرفتن توبه کسانی که از قران روی برگردانند و دعوت رسول خدا را اجابت نکردند
********************
11- زنده کردن ومیراندن به دست خداست(ایه80)وقتی خدا انسان را دارای چشم و گوش وقلب بلاخره ودارای علم خلق کرد ه وهستی شما را درزمین پدید آورد تابه سوی او محشور شوید .پس لازمه آن این می شود که زند ه کردن ومیراندن سنتی همیشگی باشد چون علم متوقف بر زنده کردن و حشر متوقف بر میراندن است
.*************************
12- کافران قیامت را انکار می کردند واین انکار نیست بلکه قیامت حقیقت است .(آیه 84)
******************
13- مالک همه موجودات خداست (آیه 84)
********************
14- خداوند نه زاده شده ونه دارای فرزند است . (آیه 91)
********************
15-این آیه خطاب به رسول خداست ومنظورآن تسلیت ودلخوش کردن او است ومی فرماید: که خدای تعالی قادراست تو را از عذابی که به مشرکین نشان میدهد نجات می دهد .(آیه 95)
*********************
16- خوبی کردن درمقابل بدی دیگران (آیه 96) یعنیاینکه بدی از ایشان می بینی با نیکی تلافی می کنند********************
17-در حکایت قوم نوح (ع) وحادثه طوفان بر ای خلق آیت وعبر تهاست و البته ما آزمایش خواهیم کرد(آیه 30 سوره مومنون)
********************
18- آن بند گانی که از خدا تر سان وهراسانند و با آیات خدای خود ایمان می آورند وآنانکه هرگز به پروردگارشان مشرک نمی شوند و آنچه وظیفه بندگی است بجای آورند و چنین بندگانیتعجیل در سعادت و خیرات می کنند و اینان همان کسانی هستند که در کارهای نیکو بر هم سبقت می گیرند (آیات 57و58و59و60و61)
**********************
19- ازهر کس به اندازه ی وسع وتوانایی اش در پیشگاه خدا تکلیفخوا سته می شود (آیه62)
********************
20- آنانکه ذکات مال خود را فقرا می دهند(آیه 4)
********************
21- انانکه در نماز خاضع وخا شعند(آیه 2)
*********************
نتیجه گیری: از این سوره نتیجه می گیریم که ویرو سها وخوره های کامپوتر ما نند کا فر ان هستند که در دین اسلام اختلا ف ایجاد می کنند وراهنما های دینمانع کار اینها می شو ندودر کامپوتر ویروسیابهایی نصب می شود که با ویروسها مخالفت می کنند و همانطور که عصر کامپو تر روز به روزپیشرفته تر می شود و اطلا عات بیشتری به کاربران می دهد اجر ومزد کسانی که در راه دین پافشا ریمی کنند زیادتر می شود
1-و اتبعنا هم في هذه ادنيا لغته و يوم القيامه هم من المقجوحين) در اين دنيا لعنتي پشت سر لعنت نصيب آن ها كرديم و در روز قيامت آن ها از زشت سيرتتان و سيه رو باشد.
2-هوا پرستي عامل گمراهي: هواي نفس حجاب ضخيمي است در مقابل چشمان عقل انسان.
3-هدايت تنها دست خدا است: منظور از هدايت در اينجا رسانيدن به سر منزل مقصود است اين كار خدا بي حساب نيست و به دلهاي آماده نظر مي افكند و نور آسماني به آنها مي پاشد.
4-همان گونه كه خداوند به ما نيكي كرده است ما هم بايد نيكي كنيم و گرنه مواهبش را از ما مي گيرد.
5-نعمت بزرگ شب و روز: از يكسو ما انسان ها نياز به كار و تلاش و حركت داريم كه بدون روشنايي روز ممكن نيست و از سوي ديگر نياز به استراحت و آرامش كه بدون تاريكي شب كامل نمي شود امروزه از نظر علمي ثابت شده كه در برابر نور تمام دستگاههاي بدن انسان فعال و زنده مي شود مثل ( دستگاه گردش خون و ..) و برعكس دستگاههاي بدن در تاريكي شب و آرامش و آسايش حقيقي فرو مي روند و در سايه ي آن تجديد قوا و نشاط مي كنند.
6-علم ، ريشه ايمان ، استقامت و عشق به ثواب الهي و سراي آخرت است .
7-خشنودي خداوند از هر پاداشي بهتر است . (كسي كه كار نيكي انجام دهد خداوند پاداشي بهتر آن (شايد 10 برابر) آن را به او برمي گرداند .
8-معبودي جز خداوند نيست در حالي كه خالق منحصر به اوست (همه ي اختيارات متعلق به خداوند است )
9-خداوند هر كه را كه بخواهد خلق مي كند و هر كه را كه مي خواهد بر مي گزيند (آفرينش به دست خداوند است ) .
10-ارزش هاي معنوي و زيبايي آن جهان بهتر از ارزش مادي اين جهان است .
11-فيضل الله من يشاء و يهودي من يشاء و هو العزيز الحكيم . خداوند هركس را بخواهد گمراه مي كند و هركس را بخواهد هدايت مي كند و او عزيز و حكيم است .
12-خداوند شادي كنندگان مغرور را دوست ندارد .
13-قارون هاي ديروز و امروز : داستان قارون ثروتمند مغرور پرده از روي حقايق بسياري در زندگي انسان برمي دارد . در اين داستان روشنگر اين حقيقت است كه غرور و ثروت گاه انسان را به انواع جنون مي كشد جنون نمايش دادن ثروت و به رخ ديگران كشيدن .
14-هرگز برروي زمين فساد مكن كه خداوند مفسدان را دوست نمي دارد .
15-سراي آخرت را براي كساني قرار مي دهيم كه نه اراده برتري جويي در زمين دارند و نه فساد مي كنند .
16-خداوند بخشنده است : كسي كه توبه كند و عمل صالح انجام دهد خداوند اورا خواهد بخشيد .
17-ريشه همه بركات و خيرات به علم و دانش حقيقي باز مي گردد .
18-نتيجه سلطه جويي و فساد در ارض : سراي آخرت را براي كساني قرار مي دهيم كه نه اراده برتري جويي در زمين دارند و فساد مي كنند «تلك الدارالاحده نجعلها للذين لا يريدون علواً في الارض و لا فساداً .
19-خداوند يكتا است : معبودي به جز خدا مخوان كه هيچ معبودي جز او نيست .
20-زندگي آزمون الهي است و خداوند انسان را به حال خودشان رها نكرده و نمي كند.
1-كسي كه از خدا و پيامبر پيشي مي گيرد در مديريت نظام خلل وارد كرده و جامعه را به هرج و مرج مي كشاند و در حقيقت دستگاه و نظام قانوني گذاري را بازيچه تمايلات خود مي كند (1).
2-هر گونه حرام كردن حلال خداوند و يا حلال كردن حرام ها، بدعت يا پيشي گرفتن از خدا و رسول است وبي تقوايي و بي ايماني است . (1)
3-حفظ عمل مهمتر از خود عمل است. (2).
4-خداوند دل هاي افراد مودب را آزمايش مي كند و موارد آن است كه انسان در برابر مسائل، از خود استعداد و عكس العمل بروز دهد تا لايق دريافت پاداش الهي شود.(3).
5-به شان افراد توجه كنيد با يك حركت بي ادبانه نبايد مردم را بي عقل دانست. هر كس عقلش بيشتر است ادبش بيشتر است. (4و5).
6-تجسس درباره رفتار شخصي مردم حرام است ولي آنجا كه به جامعه مربوط است و بايد بر اساس آن عملي انجام دهيم و اگر به خاطر احترام فرد تحقيق نكنيم ممكن است حتي در معرض فتنه قرار گيرند تحقيق لازم است (6).
7-كليد شناخت خود را علاقه به مومين بدانيد (7 و 8).
8-در مرحله درگيري كه متجاوز معلوم نيست بايد تلاش براي خاموش كردن اصل فتنه وايجاد صلح باشد و اگر متجاوز شناخته شد خاموش كردن فتنه وايجاد صلح بايد در جهت دفاع از مظلوم باشد. (9)
9-مومنان با يكديگر برادر و برابرند. رمز برادري تنها در ايمان است (10).
10-ما از باطن مردم آگاه نيستيم پس نبايد ظاهر بين و سطحي نگر باشيم. مسخره كردن تجاوز به حريم افراد است واگر مسخره كننده توبه نكند ظالم است (11).
11-خداوند مسلمين را از غيبت و گمان بد نسبته به ديگران نهي مي كند راه ورود به غيبت : اول سوء ظن، بعد تجسس و سپس كشف عيباست.(12)
12-تفاوت هايي كه در آفريده ها مي باشد حكيمانه و براي شناسايي از يكديگر است نه براي تفاخر (13).
13-برتري خواهي در فطرت انسان است و اسلام مسير اين خواستار و فطرت را تقوي قرار داده است .(13).
14-به هو دعايي گوش ندهيم، ادعاي نابجا را مهار كنيم، هر كس بايد حريم خود را حفظ كند و خود را بيش از آنچه هست مطرح نكند (14).
15-خداوند عادل است وذره اي از پاداش عمل انسان را كم نمي كند (14).
16-نشانه ايمان واقعي پايداري و عدم ترديد در آن است. ايمان امري باطني است كه از راه آثار آن شناخته مي شود. (15)
17-مومنان واقعي كساني هستند كه : به خدا و رسول ايمان آورند، سپس ترديد نكردند و با اموال وجان هاي خود در راه خدا جهاد كردند (15).
18-خداوند به اسلام وايمان و عبادات ما احتياج و نيازي ندارد (17).
19-ايمان به علم و بصيرت خداوند ضامن تقواي انسان است (18)
20-علم خداوند همراه با بصير بودن اوست يعني علم اجمالي، سطحي، يك جانبه، قابل ترديد و موقت نيست (18).
45)و هرگاه قرآن می خوانی،ميان تووکسانی که به قيامت ايمان ندارند،حجابی
ناپيدا (ومعنوی)قرار می دهيم تا از درک معارف حق محروم بمانند.
نکته ها:
1.قرآن وسيله ي هدايت متقين است،واز نشا نه هاي متقين،يقين به آخرت است،پس قرآن
براي آنان که به قيامت ايمان ندارند،هدايت گرنيست.اين همان حجاب پنهاني
است که سبب مي شودانسان از فهم وحي ولذت درک معارف الهي محروم
بماند،گرچه اززبان خودپيامبر(ص)نيزوحي را بشنود.
پيا م ها:
1)اگر انسان،قا بليت هدايت نداشته باشد،تلاوت قرآن،توسط رسول الله هم بي اثر است.
2)قهر الهي،پس از لجاجت وکفرانسان است.
3)تلاوت قرآن مي تواندانسانرا ازشر کفار،ايمن کند.
4)محروميت از درک وحي،عذاب وقهر الهي است.چوب خدا صدا ندارد.
5)خداوند حقايق ومعارف رااز غير اهلش پوشيده داشته است0
46) بردلهاي آنان(کفار)پوشش هايي قرارداديم تا آن رانفهمندودرگوشهاي آنها
سنگيني تاحق را نشنوند.وچون پروردگارت را درقرآن به يگانگي يادکني،
آنان پشت کرده وگريزان مي شوند.
نکته ها:
1.بيش از هزاربار درقرآن، از توحيد ياد شده است،ولي کوردلان از شنيدن آيات توحيد وبهره گيري ازآنها محروم وناراحتند، اما از شنيدن سخن شرک وياوه خرسند مي شوند.
2.امروز نيزهرگاه بحث از توحيد مي شود،بعضي متنفرند،ولي سخن شرقي ها وغربي ها
برايشان جاذبه دارد.قرآن چنين گروه هاي گريزان از حق را به الاغ هايي تشبيه کرده
که از شيران رم مي کنند.
پيام ها:
1)روح بسته ودل مرده،معارف ناب قرآن را نمي پذيرد.
2)محروم ماندن ازدرک معنويات،نوعي قهرالهی است.
3) توحيددرربوبيت،سخت ترين چيزبراي مشرکان است.
4) ياد غيرخدا کفراست،يادخداوغيرخدا شرک،وتنها يادخداي يکتا توحيد است.
47) ما داناتريم که چون به توگوش مي دهند،براي چه گوش مي دهند و آنگاهکه براي خنثي کردن تبليغات پيامبربا هم نجوامي کنند.آن زمان که به ستمگران ديگران مي گويند: شما جزازمردي افسون شده پيروي نمي کنيد(آن راهم مي دانيم).
نکته ها:
1.اين آيه به پيامبردلگرمي مي دهدکه ازفراروبي احترامي کفار،متأثر نمي شود،چون همه
چيزبرخدا روشن است.
2.در تفاسير آمده است که هريک ازسران کفار،شبانه وبدون اطلاع يکديگر مخفيانه پشت
خانه پيامبرحاضر مي شدندتا درتاريکي ،صوت قرآن رابشنوندو سپس تحليل کنند.گاهي
هم درتاريکي به هم برمي خوردندويکديگرراشناخته ملامت مي کردندکه ما خود،دل از
صوت محمد(ص) نمي کنيم،مردم چه کارکنند!
پيام ها:
1)خداوند،ازاهداف واغراض مردم نيز آگاه است.
2)همه ی شنوندگان،حسن نيت ندارند.
3)مبلغ حق،نبايد بافراريا تهمت مردم عقب نشيني کندبلکه بايد بداندکه زيرنظرخداست و
دلگرم باشد.
4)دشمنان،چون توجه مردم رابه رهبران الهي مي بينند،باتهمت ودروغ به آنان ضربه ميزنند.
2.درروايات بسياري ذيل اين آيه آمده است که دوکفه بيم واميد درانسان بايد يکسان باشد،و
گرنه يا مأيوس مي شود،يا مغرور.
پيام ها:
1)براي قرب به خدا،راهها و وسائلي وجود دارد.
2)سراغ وسيله رفتن وشفاعت طلبي، نبايد انسان را از عذاب غافل کند.
3)درتقرب به خدا، سبقت ومسابقه ارزش دارد.(هرکه به خدانزديک تراست،تلاشش براي توسل بيشتر است.)
4)بهترين وسيله آن است که انسان را به خدا نزديک تر کند..
5)عذاب، ازشئون ربوبيت خداوند است، آن را شوخي نگيريم.
58)و هيچ منطقه آبادينيست، مگرآنکه پيش از روز قيامت، آن راهلاک مي کنيم
يا(بخاطرگناهانشان) به شدت عذاب مي کنيم،اين درکتاب الهي(ولوح محفوظ)
ثبت شده است.
پيام ها:
1)زندگي براي هيچ کس ماندگاروپايدار نيست.
2)برچيده شدن بساط زندگي روي زمين، نه يک تصادف،بلکه بر اساس قانوني است که
خداوند،از پيش تعيين وثبت کرده است.
کشتن ناقه ي صالح:
59)و هيچ چيزي ماراازفرستادن آيات و معجزات(مورددرخواست مردم)بازنداشت، جز
اينکه امت هاي پيشين آنها را تکذيب کردند(وهلاک شدند). ما به قوم ثمود ماده
شتری داديم که روشنگر(اذهان مردم)بود،امابه آن ستم کردندو ما آيات ومعجزات
(درخواستي)را نمي فرستيم مگربراي بيم دادن.
نکته ها:
1.شتريک حيوان است،ولي خداوند درباره شتر صالح مي فرمايد:((ناقـه الله ))،چون هرچه به خدا منسوب شودقداست دارد،حتي نام ابولهب وشيطان چون درقرآن است، بي وضو به
آن درمتن قرآن نمي توان دست زد.
پيا مها:
1)پيامبران با داشتن معجزه هاي گوناگون، پيوسته گرفتارافراد لجوج بودند.
2)توهين به مقدسات و تکذيب معجزات، قهروعذاب الهي رادنبال دارد.
3)آنچه ازسوي خدا است و رنگ خدايي دارد،حسابش از امور عادي جداست.
4)معجزات، وسيله ی شناخت وبينش وهشدار مردم است.
5)خداوند برهرکاري تواناست،اما کارش بر اساس حکمت است، نه ارضاي هوسهاي مردم.
شجره ملعونه:
60)و (به يادآور) آنگاه که به توگفتيم: هماناپروردگارت برمردم احاطه دارد وآن
مردم قرارنداديم.وما مردم رابيم مي دهيم، ولي(هشدار ما) جزطغيان وسرکشي
بزرگ، چيزي برآنها نمي افزايد.
نکته ها:
1.دراين آيه، سخن از شجره ملعونه که قاتل اهل بيت پيامبر(ص)بودند.درروايات مي خوانيم
که اهل بيت فرمودند:ماکمتراز ناقه ي صالح نيستيم،جسارت به ما هلاکت را به دنبال دارد.
2.در قرآن،چندرؤيابراي پيامبراسلام بيان شده است:يک رؤيادرآستانه جنگ بدر،که خداوند
دشمنان را به چشم پيامبر اندک نشان داد،تا مسلمانان سست نشوند.
ديگري رؤياي ورود فاتحانه به مسجدالحرام. البته برخي رؤيارا مربوط به معراج دانسته اند
در حالي که معراج در بيداري بودو رؤيا ظهور در خواب ديدن دارد. خداوند اين شجره ملعونه واعمالشان رادرخواب به پيا مبر(ص)نشان داد وفرمود که اين سبب فتنه ي امت توست وبا جمله((ان ربک احاط بالناس)) آن حضرت را دلداري داد.
3.((شجره)) هم به معناي درخت است، وهم هراصلي که شاخه ها وفروعي داشته باشد. لذا به
قبيله هم شجره گفته مي شود.به سلسله ي نسب ونژاد نيز((شجره نامه))گفته مي شود.پس
شجره ملعونه، قومي ريشه دارند که ملعونند.
4.در قرآن امور متعددي لعنت شده است، مثل: ابليس، يهود، منافقان، مشرکان، علمايي که
حق را کتمان کردند، آزاردهندگان پيا مبر، اما تنها منافقانند که همراه مسلمانان وموجب
فتنه آنانند، زيراابليس واهل کتاب ومشرکين، چهره اي روشن دارند، ولي منافقان به ظاهر
مسلمان، پيوسته عامل فتنه بوده اند.
5. مرحوم کليني صاحب کتاب کافي نقل مي کندکه پيامبر(ص) درخواب، بالا رفتن بوزينگان
رااز منبرخود ديدوبسيار غمگين شد، جبرئيل نازل شد، حضرت خواب خودرا براو بيان کرد
جبرئيل به آسمان رفت وچون برگشت، اين آيات را با خودآورد:((أفرأيت ان متعناهم سنين
ثم جائهم ما کانوا يوعدون. ما أغني عنهم ما کانوا يمتعون))، نمي بيني که اگرما سالياني آنان
را بهره مند سازيم، سپس عذابي که به آنان وعده داده شده، سراغشان آيد، بهره گيري هاي
دنيوي برايشان سودي نخواهد بخشيد. اين رؤياهمچنين سبب نزول سوره قدر شد، تا به پيامبر
تسلي بدهد که اگر بني اميه هزار ماه حکومت مي کنند، در عوض ما به توشب قدر داديم که
بهترازهزار ماه است. مسأ له خواب ديدن بوزينه هايي که حکومت رابه دست گرفتندوبر منبر
پيامبر بالا مي رفتند، ازامام باقروامام صادق(ع) نيز روايت شده است.
پيام ها:
1)خداوند، گاهي از طريق خواب، بعضي حقايق را به پيامبروديگران الهام مي کند.
2)هرحادثه اي، حتي تعبير خواب، مي تواند وسيله ي آزمايش مردم قرار گيرد.
3)قبايل وگروه هايي که عامل انحراف شوند،شجره ملعونه اند.
61)و به يادآور زماني که به فرشتگان گفتيم: براي آدم سجده کنيد، پس سجده کردند،
مگر ابليس که گفت: آيا براي کسي سجده کنم که از گل آفريده اي؟!
نکته ها:
1. ابليس، از جن است،ولشکرياني دارد، وسپاه اوپياده وسواره، وعامل انحراف وسجده نکردنش
نيزقياس خاک وآتش بود.
پيام ها:
1)سجده براي غير خدا، اما به فرمان خداوند، مانعي ندارد.
2)فرشتگان، تسليم فرمان خدايند.
3)انسان گل سرسبد موجودات است، چرا که فرشتگان معصوم دربرابر او سجده کردند.
4)اعتقاد به برتري هاي موهوم، شيطاني است، زيرا شيطان، به برتري نوع خود عقيده داشت.
5)اعتراض به حکمت، عدل وامر خدا، بدتر ازسجده نکردن است.
6)ابليس موجودي سنجش گر و داراي اختيار است.
7)ريشه معصيت گاهي خود برتربيني است.
8)حسدابليس،چشم حقيقت بين اورابست،خاک وگل بودن آدم راديد،ولي روح الهي اورانديد
9)ابليس، ملاک ارزش را عناصر مادي مي پندارد.
62)ابليس گفت: به من خبرده،اين است آن کسي که برمن گرامي داشتي؟اگرتا قيامت
مهلتم دهي، يقينا برنسل او افسارزده، به زيرسلطه مي کشم، مگر اندکي را.
پيام ها:
1)خودپرستي، انسان را به طغيان در برابرخدا مي کند.
2)دل کندن ازجاه ومقام، يکي ازسخت ترين امتحانات است.
3)حسادت، به تدريج به کينه واقدام عليه ديگران تبديل مي شود.
4)برخي حسدها وکينه ها نسل هاي آينده را نيز در بر مي گيرد.
5)ابليس هم از قيامت آگاه بود وهم به آن ايمان داشت.
6)انسان دربرابر وسوسه هاي شيطان، آزاد است وحق انتخاب دارد.
7)برخي از خطر سلطه ي ابليس در امانند.
63)(خداوند به ابليس)گفت:برو،هرکس ازآدميان ازتوپيروي کند، قطعاکيفرتان دوزخ
است، کيفري کامل!
پيام ها:
1)خداوند، مهلت خواهيابليس را پذيرفت.
2)انسان درپذيرش راه خدا يا پيروي ازشيطان، آزاد است.
3)جايگاه ابليس وپيروانش، دوزخ است.
4)کيفر الهي کامل است، گنهکاران هم کيفر گناهان خود رامي چشند، هم کيفرگمراه کردن ديگران را به طور کامل دريافت مي کنند.
1.انفال كه غنائم جنگي است. اين غنائم مربوط به خدا و رسول خدا مي باشد.
2.صفات مومنين . مؤمنين كساني هستند: وقتي ذكري از خدا ميشود دلهاشان ترسان و لرزان ميشود از عظمت و جلال خداوند.
3.مؤمنان كساني هستند : وقتي آيات خدا بر آنها تلاوت ميشود ايمانشان افزايش مييابد.
4.مؤمنين كساني هستند: كه در هر كاري بر خداوند متعال توكل دارند
5.مؤمنين كساني هستند: كه نماز را اقامه ميدارند و از آنچه خدا به آنها داده انفاق ميكنند.
6.خداوند به مؤمنين ميفرمايد: در ميدان جنگ وقتي با كفار روبرو شديد مبادا از بيم آنها پشت كردهاز جنگ بگريزيد.
7.خداوند ميفرمايد اي مؤمنان نه شما بلكه خداوند كافران را كشت و اي رسول چون كه تو تيري افكندي نه تو بلكه خداوند افكند.
8.خداوند مي فرمايد: اي كساني كه ايمان آورده ايد خدا و زسول را اطاعت كنيد و از فرمان آنان سرپيچي نكنيد.
9.خداوند ميفرمايد: بدترين جانواران (و شقيترين افراد) كساني هستند كه از شنيدن و گفتن حرف حق كرولالند و در آيات خدا فكر يا تعقل نمي كنند.
10.خداوند ميفرمايد: اي كساني كه ايمان آورده ايد اي اهل ايمان چون خدا و زسولش شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به حيات ابدي رسيده و بدانيد كه خدا ميان شخص و قلبش حائل است.
11.خداوند ميفرمايد: اي كساني كه ايمان آورده ايد در كار دين با خدا و رسول خيانت مكنيد و در كار دينا نيز به يكديگر خيانت نكنيد.
12.خداوند مي فرمايد: بدانيد اموال و فرزندان شما در دنيا مايه آرامش شما بيش نيستند.
13.خداوند ميفرمايد: اي كساني كه ايمان آوردهايد اگر از خدا بترسيد و پرهيزگار شويد خدا به شما ديدهي بصيرت ميدهد كه خوب را از بد و حق را از باطل تشخيص دهيد . و گناهان شما را ميپوشاند و شما را ميآمرزد.
14.خداوند مي فرمايد: اي مؤمنان با كافران جهاد كنيد كه در زمين فتنه و فسادي باقي نماند و آئين همه دين خدا گردد.
15.خداوندميفرمايد: بترسيد از بلايي كه چون آيد تنها مخصوص ستم كاران شما نباشد. بلكه ظالمان و مظلومان را فراگيرد . ظالمان را به كيفر ظلم و ستم و مظلومان به كيفر زير بار ظلم رفتن.
16.آيه خمس. خداوند ميفرمايد: اي مؤمنان بدانيد كه هر چه به شما غنيمت و فايده ميرسد چه كم و چه زياد خمس آن مخصوص خدا و رسول و خويشان او و يتيمان و فقيران و در راه سفرماندگان است.
17.خداوندمي فرمايد:كافران اموالشان را انفاق ميكنندبراي اينكهراه خدا را سد كنند.
18.خداوند مي فرمايد: شما مؤمنان در مقام مبارزه باكفار خود را مهيا كنيد و تا آن حد كه مي توانيد از آذوقه و آلات جنگي و اسبان سواري براي تهديد دشمنان خدا و دشمنان خودتان فراهم سازيد.
19.خداوند مي فرمايد: آنچه در راه خدا و احياي دين خدا صرف مي كنيد خداوند تماما به شما عوض خواهد دادو هرگز به شما ستم نخواهد شد.
20.خداوند مي فرمايد اي رسول مؤمنان را بر جنگ با كفار ترغيب كن. اگر 20 نفر از شما صبور و پايدار باشيد بر 200 نفر از دشمنان غالب خواهيد شد. و اگر 100 نفر بوده باشيد بر 2 هزار نفر از كافران غلبه خواهيد كرد.
6- همانا در حكايت يوسف و برادرانش براي دانشطلبان و اهل تحقيق عبرت و حكمت بسيار مندرج است . (نكته) عشق پدر به فرزند- معجزه خداوند ...
7- هنگامي كه برادران يوسف گفتند ما را آنكه چندين برادريم پدر چنان دلبسته يوسف است كه او را تنها بيش از همه ما دوست ميدارد و ذلالت او در حق يوسف نيك پديدار است . ( نكته) در حقيقت حس حسادت در برادرانش بيدار شد.
8- بايد يوسف را يا بكشيد با در دياري دور از پدر بيافكنيد و روي پدر را يك جهت به طرف خود كنيد. (نكته) و بعدش (آنگاه بعد از اين عمل (يعني كشتن يا دور كردن يوسف توبه كرده) و مردي صالح و درستكار شويم. عمل زشتي كه از قبل پنداشته و عملي كرده باشيم نبايد توقع بخشش از سوي كسي يا خداوند متعال داشته باشيم.
9- رأي كه مطرح شد يكي از برادران يوسف اظهار داشت كه اگر ناچار سوء قصدي داريد البته بايد از كشتن وي صرف نظر كنيد ولي او را بر سر راه كاروانان به چاهي درافكنيد كه كارواني او را بيابد .(نكته) (اسم برادر حضرت يوسف روبيل مهين است.)
10- (نكته ) و بعد با نيرنگ طوري كه با احساسات حضرت يعقوب بازي كرده باشند گفتند كه اي پدر چرا تو بر يوسف از ما ايمن نيسيتي در صورتيكه ما برادران همه خيرخواه يوسفيم.
11- اي پدر فردا او را با ما به صحرا فرست كه در چمن و مراتع بگرديم و بازي كنيم و البته ما هم از هر خطري نگهبان اوئيم . (نكته) (بعد از ادعا كردن محافظت از جان يوسف)
12- يعقوب گفت اي فرزندان من از آن ترسان و پريشان خاطرم كه از او در بيابان غفلت كنيد و طعمه گرگان شود.
13- برادران گفتند اگر با آنكه ما چند مرد نيرومند به همراه اوئيم باز هم گرگ قصد او كند. پس ما بسيار مردم ضعيف زيانكاري خواهيم بود. (نكته) (آنان اعتماد خود را در نزد يعقوب (ع) بالا بردند تا يعقوب(ع) حاضر شود كه يوسف را به آنان بدهد براي گردش.)
14- همين كه او را به صحرا بردند و بر اين عزم متفق شدند كه يوسف را به چاه درافكنند ما به او وحي نموديم كه البته تو روزي برادران را به كار بدشان آگاه ميسازي كه آنها درك نميكنند .(نكته) وحي خداوند به يوسف (ع) در زمان كودكي و خبر از آينده)
15- و بعد از كار ناپسندي كه انجام دادند شبانه با چشم گريان به نزد پدر بازگشتند .
16- حضرت يعقوب (ع) وقتي برادران يوسف را ديد و يوسف (ع) را همراه آنها نديد حال يوسف (ع) را جويا شد و آنها توضيح دادند كه ما در صحرا براي مسابقه رفته و يوسف را بر سر متاع (لباس) خود گذارديم و گرگ يوسف را طعمه خود ساخت و هر چند ما راست بگوئيم تو باز از ما باور نخواهي كرد .(نكته) و در آخر طوري صحبت ميكنند كه اگر حضرت يعقوب (ع) شكي در وجودش نسبت به برادران يوسف داشته باشد برطرف شود.)
17- و بعد پيراهن يوسف را به خون آلوده كرده به دروغ پيش حضرت يعقوب (ع) بردند و پدر گفت بلكه اين امر زشت قبيح را نفس در نظر شما زيبا جلوه داده .(نكته) منظور شيطان وجودي برادران است كه يعقوب(ع) اشاره ميكند كه نفس شما اين عمل زشت را در ديد و نظر شما زيبا قرار داده.
18- كارواني آنجا رسيد و سقاي قافله را براي آب فرستادند او را از چاه دربياورد.(نكته) سطلي كه آب را با استفاده از آن خارج ميكنند از چاه)و گفتند به به اين بشارت و خوشبختي كه به ما رخ داده و او را پنهان داشتند كه سرمايه تجارت كنند خدا به هر چه خلق ميكنند آگاه است.(نكته) يعني از يوسف (ع) به عنوان كالا كه ميتواند آن را به بزرگان سرزميني بفروشند و از يوسف بدگويي كردند تا كاروان درباره او بيعلاقه و بدگمان شد.
19- عزيز مصر كه او را خريداري كرد به زن خويش سفارش غلام كرد كه مقامش بسيار گرامي دار كه اين غلام اميد است و به ما نفع بسيار بخشد. يا او را به فرزندي برگيريم. (نكته) خداوند يوسف (ع) را چنين به اقتدار و مقام رسانيد و علم خوابها را به آن حضرت آموخت. خداوند بر كار خودش غالب است و همه در مقابل قدرت او مغلوب و ناتوانند. (نكته) ويوسف بعد از سن رشد و كمال رسيد او را به مسند حكمفرمائي و مقام دانش نشاندند. خداوند نيكوكاران عالم را پاداش ميبخشد.
20- يوسف (ع) در خانه زليخا زندگي ميكرد و حكم غلام را داشت. به خاطر شكوه و زيبايي كه داشت زليخا خاستار مراوده با او را داشت. (نكته) اما يوسف بعد از دعوت زليخا به مراوده با او دستانش را به بلند كرد و گفت پناه ميبرم به خدا . خداوند من را مقامي نيكو و منزه عطا كرده و خداوند هرگز ستمگران را دوست ندارد و رستگار نسازد. 21- آن زن از فرط ميل با آنكه از يوسف جواب رد و امتناع شنيد باز هم اصرار كرد. (نكته) اما خداوند از قصد ميل او را از اين عمل زشت برگرداند كه او از بندگان معصوم و پاكيزه است.
22- وهر دو براي گريختن به جانب در شتافتند . پيراهن يوسف از پشت پاره شد و در آن حال شوهر زليخا رسيد و زن از ترس شوهرش يوسف را مقصر ناميد .(نكته) رسوايي زليخا و كسي كه كاري زشت و ناپسند انجام ميدهد و به دروغ به ديگري نسبت ميدهد خود را شناسانده و خود را مقصر قرار ميگيرد. (تهمت بر ديگري بستن)
23- زليخا باز هم تقاضاي مراوده كرد از يوسف (ع) و گفت اگر دوباره عفت بورزدخواهش مرا رد كند زنداني ميشود. و خوار و ذليل گردد. (نكته) و يوسف (ع) دعا كرد نزد خداوند و گفت اي خدا مرا رنج زندان خوشتر از اين كار زشتي است كه زنان از من تقاضا دارند.
عصر رنسانس، عصر جدا انگاري علم و دين و تفكيك قلمروهاي آن دو است. در اين دوران، بسياري از دانشمندان و متخصصان غرب به ويژه آنان كه از برخورد نادرست ارباب كليسا با نخبگان علميناخشنود بودند به نسبت سنجي ميان علوم مختلف با دين پرداختند.
يكي از مسائل كه در اين عصر مورد توجه قرار گرفته مساله حقوق انسان و علم حقوق و نسبت آن با دين و گزارههاي ديني بود. عده اي از حقوقدانان ميگفتند: قلمرو دين محدود به مسايل آن جهاني و آخرت انسانها بوده و نسبت به مسائل دنيوي و مشكلات و نابسامانيهاي آن ساكت است. گروسيوس هلندي از حقوقدانان بر جسته قرن هفدهم در اين باره ميگويد
(خداوند به اعمال و كردار مخلوقات كاري ندارد.)1
سيطره دانش غربي از يك سو، و بهره گيري شرقيان از دستاوردهاي فريبنده آنان از سوي ديگر، و جيره خواري شرقيان بر سر سفره پر زرق آنان، سبب شد تا باور جدايي دين از حقوق بشر در ميان مسلمانان و به خصوص حقوقدانان مسلمان نيز رسوخ يابد و گروهي معتقد شوند كه اسلام هيچ سيستم و نظام حقوقي ندارد، چرا كه اين حقوق آناندازه ارزشمند و پر ارج نيست تا خداوند در آن دخالت كند، و اگر هم اسلام را داراي نظام حقوقي بدانيم چنين سيستميبيش از آن كه به نفع اسلام باشد به ضرر آن خواهد بود، زيرا در اين صورت بايد بپذيريم دين اسلام در تمام اعمال فردي و اجتماعي دخالت ميكند و آزادي و اختيار انسان را از ميان ميبرد، و اين خود از ضعف دين اسلام حكايت دارد نه حقانيت و قوت آن.
در مقابل،گروه ديگري از حقوقدانان، اسلام را داراي نظام حقوقي دانستند، نظاميكه با آزادي انسان سازگار است و ارزش آن را دارد كه خداوند به بيان آن بپردازد.
اين گروه معتقدند كه دين، كتابهاي آسماني و پيامبران، نخستين نظامها و سيستمهاي حقوقي را درجامعه بشري وضع كردهاند و قرآن به عنوان يقيني ترين منبع شناخت اسلام بر اين امر تصريح كرده است.
(كان الناس امة و احدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه) بقره /213
افزون بر اين در بسياري از آيات، از اهل ايمان خواسته شده است تا جز بر اساس احكام و قوانين و حقوق تعيين شده از سري وحي، حكم نرانند.
(و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون) مائده /47
(و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون) مائده /44
(و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون) مائده/45
در آياتي نيز از پيامبر خواسته شده بر اساس آيات قرآن حكم كند و اختلافات مردم را بر طرف كند و از هوسهاي ديگران به هنگام بيان حكم بپرهيزد.
تعبير (من لم يحكم) ظهور در كار قضا و محاكمات حقوقي ميان مردم دارد، ولي آيه سوره مائده و تعبير (و ان احكم بينهم) ميتواند صريح در قضا و حكم ميان مردم باشد.
در مفهوم (حق) داشته باشيم. (تاملي در مفهوم حق) پيش از آنكه بخواهيم نظري درباره آراميياد شده ارائه دهيم، شايست است تاملي.
حق، واژه اي عربي است و معادل آن در زبان فارسي هستي پايدار وثبوت است، يعني هر چه اثبات و پايداري برخودار باشد.
كلمه حق و مشتقات آن در قرآن كاربرد فراوان دارد (الحق) 194 بار، (حق) 33 مرتبه، (حقا) 17 مرتبه و (حقه) سه بار در قرآن به كار رفته است.
اين واژه كه به صورت مصدر، اسم مصدر و صفت در آيات قرآن به كار رفته است، در معاني بسياري به كار رفته است كه برخي از آنها عبارتند از: قرآن (ز خرف/ 29)، اسلام (اسرا /81)، عدل (اعراف/81)، توحيد (زخرف /86)، صدق (يونس/4)، قرض (بقره /282)، دليل (حج/4) و …
برخي از مفاهيم حق در قرآن با اصطلاح بكار رفته از طرف حقوقدانان و فقيهان، هماهنگ و همخوان است، مانند آيات:
(و في اموالهم حق للسائل و المحروم) ذاريات /19
(و الذين في اموالهم حق معلوم. للسائل و المحروم) معارج /25-24
و آنها كه در اموالشان حق معلومياست براي تقاضا كننده و محروم.
(فان كان الذي عليه الحق سفيها او ضعيفا)بقره /282
و اگر كسي كه حق بر ذمه اوست سفيه يا ضعيف است…
(فليملل الذي عليه الحق)بقره/ 282
و آن كسي كه حق بر عهده اوست بايد املا كند.
(فات ذالقربي حقه و المسكين و ابن السبيل) روم /38
پس حق نزديكان و مسكينان و در راه ماندگان را ادا كن.
حق در اصطلاح فقيهان
اين واژه در كتابهاي فقيهي گاه مفهوم وسيعي دارد و تمام احكام وضعي و تكليفي و تاسيسي وامضايي را در بر ميگيرد و در مواردي نيز حق در برابر حكم قرار گرفته است. مرحوم نائيني مينويسد:
(اگر مجعول شرعي به دنبال خود اضافه و سلطه نداشته باشد حكم است و نام گذاري آن به حق، به لحاظ معناي لغوي آن است.)3
علامه بحر العلوم مينويسد:
(حق، قدرتي است اعتباري و قراردادي كه به موجب آن يك انسان بر مالي يا شخصي يا هر دو مسلط ميگردد، مانند عين مستاجره، كه مستاجر نسبت به يكي از اموال مخصوص موجر سلطنت دارد.)4
حق در اصطلاح حقوقدانان
براي (حق) در منابع حقوقي تعريفهاي گوناگوني آمده است. از آن جمله نويسنده كتاب (مقدمه علم حقوق) مينويسد.
(حق، امتيازي است كه قواعد حقوقي براي تنظيم روابط اشخاص به سود پاره اي از آنان در برابر ديگران ايجاد ميكند.)5
در مقدمه همين كتاب نيز ميخوانيم:
"براي تنظيم روابط مردم و حفظ نظم و اجتماع، حقوق براي هر كس امتيازهايي در برابر ديگران ميشناسد و توان خاصي به او ميبخشد. اين امتياز و توانايي را حق مينامند كه جمع آن حقوق است(حقوق فردي) نيز گفته ميشود. حق حيات، حق مالكيت، حق آزادي شغل و زوجيت به اعتبار همين معني است كه با عنوان حقوق بشر مورد حمايت قرار ميگيرد."6
يكي ديگر از حقوقدانان مينويسد.
(حق، اقتدار، سلطه و امتيازي است كه براي اشخاص يا شخص، اعتبار شده و ديگران مكلف به رعايت آن ميباشند: مانند: حق مالكيت، حق زوجيت، ابوت، اكتشافات و …)7
نويسنده كتاب (حقوق اساسي) به صورت تفصيلي و روشن تر حق را تعريف ميكند:
(افرادي كه در درون جامعه زندگي ميكنند براي تامين نيازمنديهاي خود حركت ميكنند و عمل مينمايند، در نتيجه با يكديگر ارتباط برقرار مينمايند، حركت و عمل و رابطه آنها نياز به مرزبندي و تحديد حدود دارد. نتيجه نبودن حد و مرز، تعدي و تجاوز افراد به جان و به دسترنج يكديگر است. جوامع بشري در طول هزاران سال به تجربه دريافتهاند كه براي جلوگيري از هرج و مرج و تعدي براي حركت و عمل فرد در داخل جامعه، حدودي تعيين كنند كه در چهار چوب آن حدود، فرد فاعل مختار باشد و اگر از آن حدود تجاوز كرد قوه نماينده جامعه او را گوشمالي دهد. اين حدود همان است كه به آن حقوق ميگويند و مفرد آن (حق) است)8
در كنار اين تعريفها و ساير بيانهايي كه حقوقدانان ارائه كردهاند بايد چند نكته را از نظر دور نداشت:
1-ارائه تعريفي جامع و مانع براي حقوق با توجه به اختلاف نظامها و سيستمهاي حقوقي ميسر نيست، زيرا هر تعريفي كه محققان حقوق عرضه ميكنند تنها با نظام حقوقي مورد قبول آنان سازگار است و ممكن است با تعريفي كه ساير نظامهاي حقوقي براي حقوق ميآورند ناسازگار نمايد. بلي، اگر در تمام تمدنها و ملتها يك نظام حقوقي وجود داشت آن گاه ممكن بود تعريفي كه مورد قبول همگان باشد ارائه شود.
2-حق از مفاهيم اعتباري است و داراي ماهيت نيست، بنابراين نميتوان مفهوم آن را به جنس و فصل تحليل كرد و به اصطلاح نميتوان تعريفي حقيقي براي حق جست و جو كرد، در نتيجه تمام تعريفهايي كه براي حق از سوي خقوقدانان بيان شده وميشوند، تعريف لفظي و غير حقيقي هستند تا آنجا كه برخي از فلاسفه، حق را غير قابل تعريف دانستهاند واظهار داشتهاند:
(درباره معناي اصطلاحي حق كه در علم حقوق مطرح است بايد گفت كه تعريف اصطلاحي آن از حد گذاري و تحديد ماهوي ممكن نيست… حق اصطلاحي از مفاهيم اعتباري است، اگر حق، داراي ماهيت بود و حد و رسم داشت قابل ترسيم و تحديد بود.)9
حقوق قرآن، آميزه اي از امتياز و تكليف
اگر چه واژه (حق) و (حقوق) تعريفي دقيق را به آساني بر نتابد، اما ميتوان برخي ويژگيها و مميزات آن را در يك كالبد شكاف مفهوميدريافت و آن را گونه اي تعريف و شناسايي به شمار آورد.
چنانچه نمونهها و مصاديق حق را در قرآن مورد توجه قرار دهيم، خواهيم يافت كه هر حقي بر دو پايه 1- امتيازي به صاحب حق 2- تكليفي بر طرف مقابل، استوار است. يعني، هر كجا تكليفي جعل شده است در برابر، عده اي حق پيدا ميكنند، مثلا زماني كه كسي متاعي را از فروشنده اي ميخرد، در برخي موارد، براي خريدار (حق فسخ) قرار داده شده است. و مشتري با شرايطي خاص و در زمان تعيين شده، ميتواند متاع را باز گراند و پولي را كه پرداخته است باز پس گيرد. اگر دقت شود، در حق فسخ دو چيز موجود است:
الف- امتيازي براي خريدار كه به آن ميتواند معامله را فسخ كند كه در اصطلاح حق ناميده ميشود.
ب-وظيفه و تكليفي بر فروشنده كه موظف است پيشنهاد فسخ را از سوي خريدار گردن نهد.
نمونه ديگر را در (حققصاص) ميتوان شاهد بود، به خويشان مقتول (اوليا دم) حق قصاص دادهاند در حالي كه قاتل يعني محكوم، مكلف به تسليم در برابر قصاص كنندگان است.
انواع حقوق در قرآن
حقوق قرآن را به چهار گروه ميتوان تقسيم كرد:
1-قواعدي كه امتياز بهره وري و تكليف حق پذيري در آن متوجه فرد است.
(ذي حق و من عليه الحق، فرد است)
2-قواعدي كه (ذي حق) و (من عليه الحق) جامعه و يا اكثريت و يا گروهي از افراد جامعهاند.
3-قواعدي كه (ذي حق) فرد است و (من عليه الحق) اكثريت افراد را تشكيل ميدهند.
4-قواعدي كه (ذي حق) اكثريت افرادند و (من عليه الحق) فرد است.
مشتركات قواعد حقوقي قرآن و ساير قواعد حقوقي
حقوقدانان به ويژه فلاسفه حقوق براي قواعد حقوقي ويژگيهايي بيان ميكنند، مانند كلي بودن، الزاميبودن، داشتن ضمانت اجرا و 10 كه اين ويژگيها در قواعد حقوق قرآن نيز مشهود است.
الف- كلي بودن
حقوقي كه در قرآن به صورت قاعده حقوقي مطرح شده است موردي و شخصي نيست، بلكه عام و فراگير است. چنان كه قواعد حقوقي متعارف نيز چنين ويژگي دارند11، چه اين كه بر اساس آيات قرآن تمام انسانها در برابر قانون مساوي هستند و هيچ فردي بر ديگري برتري ندارد. براي نمونه، يكي از حقوق شخص انسان كه در شمار حقوق غير مالي قرار داده شده، حق مصونيت از لطمه زدن به حيثيت و شرافت است. هيچ شخص يا مقامينبايد به اين حق مسلم انسان تعدي كند و با تهمت، افترا، دروغ و …حيثيت و آبروي افراد را ببرد.
(و الذين بر مون المحصنات الغافلات لعنوا في الدنيا و الاخره و لهم عذاب اليم)نور /23
كساني كه زنان پاكدامن وبي خبر ( از هر گونه آلودگي) و مومن را متهم ميكنند در دنيا و آخرت از رحمت الهي بدورند و عذاب بزرگي براي آنهاست.
در آيه شريفه كه به منظور دفاع از حيثيت و آبروي افراد نازل شده است، ويژگي قواعد حقوقي كه همان كلي بودن و فراگيري است وجود دارد به اين معني كه آيه چنان كه در بحث اسباب نزول مطرح است اختصاص به كسي ندارد كه به عايشه يا ماريه قبطيه تهمت زد، بلكه هر كس در هر زمان و در هر مكاني كه در شرايط مشابه قرار گرفت. اگر چنان تهمتي بزند، شرايط قذف در حق وي جاري خواهد شد. (در اصطلاح قرآن پژوهان، ملاك، عموم آيه است نه خصوص سبب).
ب. الزاميبودن
دومين ويژگي قواعد حقوقي متعارف الزاميبودن آنهاست در عين آن كه قاعده حقوقي كلي است و شامل تمام افراد ميگردد وقتي بر موردي تطبيق شد حالت اجبار دارد 12 و براي رسيدن به هدف حقوق و ايجاد نظم و انضباط در جامعه بايد رعايت قواعد حقوق الزاميباشد.
اين ويژگي قواعد حقوقي متعارف در قواعد حقوقي قرآن نيز وجود دارد با اين تفاوت كه منشا الزام و ملاك يا عامل الزام در قواعد حقوقي متعارف تنها قرار داد و همبستگي اجتماعي و ترس از واكنش مردم است، اما در قواعد قرآن افزون بر اين عوامل، اعتقاد به نظارت پنهان خداوند و پاداش و جزاي او نيز هست.
آيه قبل با حدي كه براي قذف در شريعت اسلام تعيين شده والزاميكه در آيات ديگر در مورد اجراي حدود الهي بيان گرديده است، نشانگر بعد الزاميحقوقي قرآني است.
براي نمونه حق حيات را ميتوان بر شمرد كه يكي از حقوق فردي به شمار ميآيد.
در قرآن از بين بردن اين حق با كشتن و نابودي همه اجتماع و جامعه، برابر معرفي شده است.
( و من قتل نفسا بغير نفس او فساد في الارض فكانما قتل الناس جميعا)(مائده /32)
هر كسي انساني را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روي زمين بكشد، چنان است كه گويي همه انسانها را كشته است.
بنابراين اگر فردي زندگي همه نوع خود را نابود كند و جان او را بگيرد، خانواده مقتول حق خون خواهي و قصاص خواهد داشت.
(يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص في القتلي الحر و با لحر….)بقره /78
اي افرادي كه ايمان آورده ايد، حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما الزاميشده است.
البته اين الزام براي كل جامعه و مجريان احكام است كه چشم از اين حق بر نگيرند و درخواست خانواده مقتول را بي پاسخ نگذارند و گر نه خود خانواده مقتول در اصل قصاص حق انتخاب دارد.
ج. داشتن ضمانت اجرا
قاعده حقوقي، قاعده اي است كه از سوي دولت و حكومت يا هر نيروي ديگر تضمين شده باشد.13
در برخي كشورها، قواعد حقوقي ضمانت اجراي مدني دارد و در تعدادي كشورها ضمانت اجراي كيفري، در جمهوري اسلاميقواعد حقوقي از سوي حكومت تضمين شده است، حكومت اسلاميموظف است بر قواعد حقوقي قرآن عمل كند و اجراي آنها را تضمين نمايد.
براي نمونه: حق حاكميت، نمونه بارز حق عيني است. بر اساس اين حق، هيچ فردي نبايد به اموال ديگران دستبرد بزند و آنها را از سلطه و اختيار مالك خارج سازد. اگر شخصي مال ديگري را سرقت كند، حكومت اسلاميبايستي بر اساس آيات وحي كه در شكل يك قاعده حقوقي است مال مالك را از سارق باز پس گيرد و آن را به مالك برگرداند و سارق را نيز مجازات كند.
(و السارق و السارقه فاقطعوا ايديهما جزا بماكسبا نكالا من الله) مائده /38
دست مرد و زن دزد را به كيفر عملي كه انجام دادهاند به عنوان يك مجازات الهي قطع كنيد.
اما از سوي ديگر ميان قواعد حقوقي قرآن با ساير نظامهاي حقوقي تفاوتي هست، در قواعد حقوقي متعارف تنها ضمانت اجراي دولتي وجود دارد كه اگر ترس از آن نباشد قانون زير پا گذاشته ميشود، ولي در قواعد حقوقي قرآن، هم حكومت اسلاميو هم ترس از عذاب اخروي، وجدان، تمايل به نزديكي به خداوند و … اجراي قواعد حقوقي را تضمين ميكنند و مردم را به مراعات آنها وا ميدارند.
د. يكي ديگر از ويژگيهاي قواعد متعارف كه برخي از حقوقدانان مطرح كردهاند و در قواعد حقوقي قرآن نيز وجود دارد، آن است كه حوزه و قلمرو قواعد حقوقي نبايد از اجتماع خارج باشد، اگر انسان زندگي اجتماعي ندارد و به صورت كاملا انفرادي زندگي ميكند نه حقي دارد و نه تكليفي نسبت به ديگران. 14
(كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب با الحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه) بقره /213
مردم يك دسته بودند، خداوند پيامبران را بر انگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند، و كتاب آسماني كه به سوي حق دعوت ميكرد، با آنها نازل نموده، تا در ميان مردم در آن چه اختلاف داشتند داوري كند.
اين آيه شريفه و آيات ديگري كه علت نزول كتابهاي آسماني و آمدن پيامبران را بيان ميكنند همه حاكي از آن هستند كه قواعد حقوقي قرآن يابا عبارتي كلي تر قواعد حقوقي اسلام، در صورتي معني مييابند كه اجتماعي باشند.
البته اين موضوع در زمينه قواعد حقوق اجتماعي مطرح است، ولي در اسلام و چه بسا ساير ادبيان الهي، حقوق ديگري نيز وجود دارند كه در قلمرو و حقوق انسان نسبت به خويش يا حق خداوند بر انسان ميگنجند كه در آن ميدان، هر چند انسان به صورت انفرادي و جداي از جامعه هم باز مشمول همان حقوق است، اما با دقتي دريافت ميشود كه در آن موارد نيز انسان بانگاهي الهي و جهان بيني خاص دين، موجودي تنها و كاملا بريده از همه چيز و همه كس ديده نشده است. چه اين كه انسان در تنهاترين حالتها، در محضر خداوند و از آن اوست. و همين بينش، منشا حقوق ميشود كه در جهان بيني غير الهي، جاري آن حقوق خالي است. از آن جمله اين كه انسان همان گونه كه حق ندارد جان ديگري را بگيرد، حق ندارد به جان خود لطمه اي وارد نمايد.
هدف حقوق از ديدگاههاي گوناگون
يكي از موضوعات مهم و پيچيده فلسفه حقوق، تعيين و شناخت هدف حقوق و قواعد حقوقي است.
اين بحث از سويي در ايجاد و وضع قواعد حقوقي بسيار كارساز است و راهگشاي قانونگذار است و از سوي ديگر مساله پر اهميت (مباني حقوق) و شناخت مباني حقوق بدون اين بحث امكان پذير نيست.
حقوقدانان و به خصوص فلاسفه حقوق در اين زمينه كوشيدهاند تا به اين پرسشها پاسخ گويند:
هدف اصلي و واقعي قواعد حقوقي و حقوق انسان چيست؟
آيا هدف حقوق، تامين آزادي افراد و حفظ حقوق فردي در برابر جامعه و قدرت هيئت حاكمه و دولت است، يا هدف، اجتماع و جامعه انساني است؟
آيا قانونگذاران به هنگام وضع قوانين و حقوق، احترام به حقوق طبيعي و كمال و رشد افراد را در نظر دارند يا هدف آنها از وضع و تصويب قواعد حقوقي احترام به جامعه و آرمانها و تكامل اجتماع است؟
كوتاه سخن آن كه آيا در وضع حقوق، اصالت به فرد داده شده و يا به جامعه و اجتماع؟
در پاسخ به اين پرسشها، ديده گاههاي متفاوتي از سوي فلاسفه حقوق ابراز شده است. بعضي از اين ديدگاهها كاملا در برابر يكديگرند و بعضي همسازتر مينمايند. دو ديدگاه كاملا ناسازگار عبارتنداز:
الف- مكتب حقوقي اصالت فرد (nidivdualisme)
ب – مكتب حقوقي اصالت اجتماع (socialism)
مكتب حقوقي اصالت فرد
پيروان اين مكتب، حقوق فردي را بر حقوق جامعه يا اكثريت افراد، مقدم ميدارند. آنها ميگويند:
(جامعه زاييده توافق ضمني اشخاص است و وجود طبيعي ندارد. جامعه چيزي جز اجتماع افراد نيست، هر فردي در اين اجتماع، وجود آزاد و مستقل از جمع دارد، ميتواند با جمع و در كنار آنها زندگي كند و يا از جامعه و اجتماع كناره گيرد و به صورت انفرادي به زندگي ادامه دهد. نتيجه اين كه جامعه در خدمت فرد است و اگر در جامعه حقوقي وضع و تصويب ميشود، هدف، تامين آزادي فرد و احترام به شخصيت و حقوق طبيعي اوست. نياز فرد به اجتماع براي حمايت از حقوق فردي خويش است و اگر فرد از برخي حقوق فطري خود چشم ميپوشد، تنها براي حفظ اجتماع و دفاع از حقوق فردي و جلوگيري از تعدي و تجاوز به آن، حقوق است.15)
جان لاك يكي از پيروان مكتب اصالت فرد ميگويد:
(براي حفظ حقوق طبيعي نياز به قدرتي بود كه بر اساس قرار داد اجتماعي شكل گرفت، و افراد از يرخي حقوق خود به نفع دولت دست برداشتند تا دولت بتواند در برابر از حقوق فردي ايشان دفاع كند)16
ژان ژاك روسو در (قرار داداجتماعي) مينويسد:
( آن گاه كه انسان به اجتماع قدم گذاشت، بين او و اجتماع قرار دادي منعقد شد. بر اساس اين قرار داد هر فرد قسمتي از آزاديهاو حقوق خويش را ميدهد و در برابر، هيات اجتماع از ساير حقوق و آزاديهاي او حمايت و پيشيباني ميكند.)
به باور طرفداران اين مكتب، دولت، نقش پليس را دارد و بايستي از افراد و حقوق ايشان در برابر تعرضات و … دفاع كند و هيچ گونه وظيفه اي براي ترقي دادن و تكامل و رشد آنها ندارد.17
در اين مكتب، اشخاص از جهت حقوقي در برابر يكديگر مستقل و آزادند، و عدالت مفهوميجز برابري و تناسب سود و زيان ناشي از معاملات و اعمال حقوق ندارد. حقوق بدون توجه به شايستگي و نيازمندي افراد’ بايد تعادل بين اموالي را كه مبادله ميشوند فراهم سازد. دولت هيچ سهميدر توزيع ثروت و سنجش لياقتها ندارد و عدالت معاوضي است. در اعمال حقوقي آن چه فرد اراده كند عادلانه است و چون هر كس بيش از ديگران ميتواند سود و زيان خود را تشخيص دهد، امكان بسته شدن قرار دادهاي ظالمانه نميرود.18
مباني مكتب اصالت فرد
با دقت و تامل در گفتهها و نوشتههاي فرد گرايان بر اين حقيقت رهنمون ميشويم.
كه دست كم دو پيش فرض در شكل گيري اين مكتب وجود داشته است:
الف. حقوق فطري يا طبيعي
نخستين مبناي مكتب اصالت فرد، مساله حقوق فطري است. حقوق فطري يا طبيعي در برابر حقوق موضوعه به كار ميرود. حقوق موضوعه مجموع قواعدي هستند كه در زمان معين بر ملتي حكومت ميكنند و اجراي آنها از سوي سازمانهاي اجتماعي تضمين ميشود. اما حقوق فطري قواعدي هستند برتر از حكومت وقانونگذار، قانونگذار كوشش دارد اين حقوق را بشناسد و در وضع و تدوين حقوق موضوعه از آنها به عنوان معيار و راهنما سود برد. اين حقوق بر خلاف حقوق موضوعه، ثابت و غير قابل تغييرند و در تمام زمانها و مكانها انسانها به صورت مساوي از آن برخوردارند و بر خلاف حقوق موضوعه كه از اجتماع نشات گرفته، اين حقوق از طبيعت انسان، عقل بديهي و نظم جهان نشات ميگيرند.19
سيسرون ميگويد: حقوق طبيعي به وسيله عقل بشر به عنوان دستاوردي از تجربه اش درك ميشود.20
گروسيوس، پر فندرف و دكارت فرانسوي معتقدند: حقوق فطري دستاورد عقل بشر و برخاسته و نشات گرفته از طبيعت امور است.21
عدالت خواهي.، حق ازدواج، حق حيات، حق مالكيت و … از جمله حقوق فطري و طبيعي خوانده شدهاند.
ب. عدالت معاوضي
دومين منباي مكتب اصالت فرد، مساله عدالت معاوضي است. طرفداران اين مكتب هيچ حقي براي دولت در توزيع ثروت و سنجش لياقتها نميبينند و به اصطلاح عدالت توزيعي را باور ندارند. آنها ميگويند: افراد اجتماع، آزاد و مستقل هستند، همه ضرورتهاي اجتماع بر پايه قرار داد اجتماعي تكيه ندارند و حاكميت اراده، عدالت و برابري را به همراه ميآورد. آنچه فرد اراده ميكند حتما عادلانه است زيرا با وجود توانايي افراد بر شناخت سود و زيان خود، امكان بسته شدن قراردادهاي غير عادلانه وجود ندارد.
بدين سان در اين مكتب، وظيفه دولت تنها پشتيباني از توافق اشخاص است و نميتواند به بهانه رعايت عدل و انصاف،تعهدات طرفين را ناديده انگارد.
مکتب حقوقی اصالت اجتماع
در برابر مکتب فرد گرایان، گروهی از فلاسفه حقوق، مکتب اصالت اجتماع را مطرح کردهاند، هر چنداندیشه اصیل بودن از گذشته ای دور در نوشتهها و آثار فلاسفه به روشنی دیده می شود.
در این مکتب، انسانها اجزاء تشکیل دهنده دولت و ماند اتمهایی هستند که به جسم شکل می دهند چنان که هر اتم وابسته به کل است و از خود آزادی و استقلال ندارد هر فرد نيز مانند اتمها وابسته به جامعه است و از خود اراده مستقلي ندارد. بنابراین فرد در زندگی اجتماعی حقی ندارد و زندگی خصوصی کاملا بی معنی است، هر چند وجود دارد باید فدای جامعه و منافع آن گردد. روابط حقوقی و اجتماعی مردم باید متکی به قواعد واصولی باشد که از خود اجتماع پدید آمده وادراک و فهم و درک این قواعد و اصول نیز از راه مشاهده، آزمایش و تحقیق در حوادث حقوقی و اجتماعی امکان پذیر است.
در نگاه طرفداران اصالت اجتماع، هدف حقوق، تامین سعادت اجتماع و ایجاد نظم در زندگی اجتماعی است وافراد هیچ حقی مطلقی در برابر جامعه و منافع اکثریت ندارند. و چیزی به نام حقوق فطری در مساله اقتصاد اصلا وجود ندارد، چنان که اگوست کنت می گوید: افراد تکلیف دارند نه حق.22
مبانی مکتب اصالت اجتماع
1-انکار حقوقی فطری
طرفداران اصلات اجتماع مانند ساوین یی، ریموند سالی،هانری کاپیتان، اوگوست کنت و ... حقوق فطری را بارو ندارند و آن را به عنوان مبنایی برای قواعد حقوقی و حقوق موضوعه نمی پذیرند.
این مکتب که بیش تر در در رژیمهای سوسیالیستی طرفدار دارد، حقوق و قواعد حقوقی را برون ذاتی می داند و افراد را قبل از وضع حقوقی ذی حق نمی شناسد. به اعتقاد صاحبان این مکتب، حق، موهبتی الهي يا دويعه فطري نيست بلكه امتيازي است كه در جهت تامين منافع عمومي به افراد جامعه داده می شود و همیشه با تکالیف همراه است. بنابراین افراد نمی توانند از این حق، هر کجا خواستند استفاده نمایند، بلکه باید تنها در جهت منافع عمومی که هدف اصلی اعطای حق به افراد است از آن سود برند.23
عدالت توزیعی
جامعه گرایان، وجود فرد خارج از اجتماع را غیر قابل تصور می دانند. به باور ایشان هر کسی، وابسته به گروه یا دسته و اجتماعی است که در آن زندگی می کند و قواعد حقوقی بایستی تکالیف وی را نسبت به گروه و اجتماع، و هم چنین تکالیف گروهها و اجتماعات را نسبت به افراد روشن نماید. از سویی دولت حق دارد از افراد جامعه در راستای رسیدن به آمال و آرزوهای عمومی مالیات بگیرد و آنها را به خدمت سربازی وادار کند و از سوی دیگر باید عواید ملی و در آمدهای حاصل از مبادلات اقتصادی را عادلانه تقسیم کند.
هدف حقوق در قرآن
با توجه به آیات قرآن، برقراری امنیت، تامین امنیت، استقرار عدالت و ... را می توان از اهداف حقوق در قرآن به شمار آورد.
در این بحث سوال این است که تامین عدالت برای چه کسی، برقراری امنیت به چه منظوری و استقرار عدالت به کدام هدف آيا قواعد حقوقي و حقهايي كه در قرآن بيان شده است براي تامين و برقراري امنيت در حقوق فردی است یا این قواعد برای تکامل اجتماع و جامعه اسلامی وضع شده است و هیچ توجهی به حقوق فردی افراد ندارد؟ به دیگر سخن آیا قرآن در اهداف حقوقی خود، مکتب اصالت فرد را تایید می کند، یا مکتب اصالت اجتماع را، و یا نظریه ای دیگر دارد؟
برای پاسخ به این سوال، نخست باید نگاه قرآن به انسان و جامعه را جویا شد و پس از آن هدف حقوق قرآنی را جست و جو کرد.
در نگاه قرآن، انسان موجودی است دو بعدی، یا دو میدان نیاز و متناسب با آن دو میدان حقوق. انسان از یک سو دارای بعد جسمانی و نیازهای مادی و حقوق متناسب با آن است، و از سوی دیگر دارای روح و نیازهای روحی و معنوی و متناسب با آن دارای حقوق معنوی است.
(و بد خلق الانسان من طین) سجده /7
خداوند آفرینش انسان را از گل آغاز کرد.
(فاذا سویته و نفخت فیه من روحی)حجر/29
پس آن گاه که جسم آدم سامان یافت و تکمیل شد و از روح خویش در آن دمیدم...
(و قلنا یا آدم اسکن انتزوجک الجنه و کلا منها رغدا حیث شئتما)بقره/35
و آن گاه که گفتیم ای آدم، تو و همسرت در این بهشت سکنی گزینید واز هر چه می خواهید بخورید.
در این آیه انسان، نیازمند به مسکن و غذا و برخوردار از آن حق دانسته شده است.
(انا هدینا السبیل اما شاکرا و اما کفورا) دهر /3
ما انسان را به راه بایسته و صحیح هدایت می کنیم و او یا تشکر گزار خواهد بود و یا کفر پیشه.
در این آیه و مانند آن نیاز معنوی انسان به هدایت و قدرت انتخاب گری وی یاد آوری شده است.
انسانی که قرآن معرفی می کند برای ارضای خواستهها و نیازها و تمایلات خود بایستی در کنار دیگران زندگی کند. زندگی در انزوا از نظر قرآن، یک بدعت است و نه یک رهنمود دینی.
انتخاب همسر و تشکیل خانواده، حقوق متقابل مادی و معنوی را به وجود می آورد. مثلا خانواده این حق را پیدا می کند که هم نیازهای مادی و ضروری او از سوی پدر خانواده تامین شود و هم بخشی از نیازهای معنوی آن.
مجموع این نظر گاهها به انسان، این نتیجه را به دست می دهد که انسان در نگاه وحی هم شخصیتش موضوعیت دارد وهم جامعه اش، هم جسمش و هم روحش، هم حقوق مادی دارد و حقوق معنوی... و به فرد و جامعه باید همپای هماندیشید.
انسان به دلیل ساختار خاص وجود خود، هم دارای حقوق طبیعی است وهم دارای حقوق اجتماعی. حقوق طبیعی انسان، نشات یافته از ساختار مادی و روحی است که وی را نیازمند به تایمن جسم و تغذیه روح کرده است و حقوق اجتماعی او ریشه در ناگزیری انسان از تشکیل خانواده و انتخاب همسر و الفت با محيط خویشاوندی و ... دارد.
حقوق طبیعی انسان، از مبانی حقوق قرآن
یکی از مبانی حقوقی قرآن، حقوق طبيعي انسان است که جایگاه مهمی را به خود اختصاص داده است. و حقوق طبیعی انسان در اسلام بسیار گسترده تر از حقوق طبیعی مطرح در مکتبهای غربی است. از آنجا که از دیدگاه اسلام و قرآن، آفرینش جهان، هدفمند و دارای غایت است و شعوری کلی بر نوامیس آفرینش حاکم است و هدف کلی از آفرینش نیز همان کمال انسان است، و از سوی دیگر انسان برای رسیدن به این هدف و مقصد اعلی نیازمند برآورده ساختن خواستههای طبیعی و جسمانی است، بنابراین اومی تواند از آنچه در طبیعت است در راستای این هدف بهره جوید و اگر این حق طبیعی برای او نبود راه رسیدن به کمال بسته بود. در نتیجه وجود خواسته طبیعی در انسان ثابت بودن حقوق طبیعی را برای او ایجاب می کند. از جمله حقوق طبیعی که قرآن برای انسان قائل است، موارد زیر هستند:
حق حیات
یکی از حقوق طبیعی که بسیار مورد توجه فلاسفه حقوق قرار گرفته حق حیات است و به اصطلاح برخی از فلاسفه، صیانت ذات حق طبیعی انسان است.
در قرآن، حیات، موهبتی الهی خوانده شده و هیچ فرد یا مجموعه ای نمی تواند این حق را از فرد سلب کند و یا به صورت فیزیکی و غیر فیزیکی به جسم و روح انسان آسیب برساند.
(و لا تقتلوا النفس التی حرم الله الا بالحق)اسراء /32
و کسی را که خداوند خونش ار حرام شمرده نکشید جز به حق.
(و لا تقتلوا اولادکم خشیه املاق نحن نرزقهم و ایاکم ان قتلهم کان خطا کبیرا.) اسراء /31
و فرزندانتان را از ترس فقر نکشید! ما آنها و شما را روزی می دهیم، بی تردید کشتن آنها گناه بزرگی است.
(و لا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما) نساء /29
و خودکشی نکنید، خداوند نسبت به شما مهربان است.
حق مالکیت
حق مالکیت یکی از حقوق طبیعی خوانده شده است، این حق که از نیازها و ویژگیهای اسنان به وجود می آید مورد توجه خداوند قرار گرفته است و در بسیاری از آیات بر این حق مسلم انسان تاکید شده است.
در آیات قرآن، مالک حقیقی همه موجودات، خداست و جهان و تمام آفریدهها در دست اراده و قدرت اوست، باخواست او ایجاد شده و با اراده او محو می گردد.
(و لله ما فی السموات و ما فی الارض و کان الله بکل شییءمحیطا) نساء /126
خداوند به عنوان مالک همه هستی و مالک انسان، با توجه به نیازهایی که در انسان پدید آورده، حق مالکیت را به او بخشیده است.
(و لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجاره عن تراض منکم) نساء /29
( ان ترک خیرا الوصیه للوالدين و الاقربین بالمعروف) بقره /180
تعبیرهایی ماندن (اموال شما)، (تجارت از روی رضایت)، (وصیت برای دیگران) همه نشان دهنده حق مالکیتی هستند که خداوند برای افراد انسان در نظر گرفته و مورد امضاء قرار داده است.
حقوق طبیعی- معنوی انسان
بر خلاف باور طرفداران اصالت اجتماعی و مخالفان حقوق فطری و به تعبیر لئواشتراوس، قرار داد گرایان، از نظر قرآن انسانها فطریاتی دارند. خداوند به هنگام آفرینش انسانها چنان که به انسانها خواستهها و آروزهای مادی داده است، به آنها ویژگیها و خصوصیاتی نیز که معنوی خوانده می شوند ارزانی داشته است که آن ویژگیها و به تعبیری آن گرایشها در تمام انسانها به صورت طبیعی و ذاتی وجود دارند، مانند حقیقت جویی، خیر خواهی، گرایش به زیبایی، عشق، خداپرستی، عدالتخواهی، عزت جویی و ...
(فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها ) روم /30
پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفرید.
تامل در آیه می نماید که:
1-انسانها بر خلاف باور ماتریالیستها و گروهي از اگزیستانسليتها دارای فطرتند.
2-چنان که در تعریف حقوق طبیعی، تغییر ناپذیری و پایداری به عنوان یک شاخصه اصلی برای حقوق فطری معرفی شد، در فطرتی که خداوند به انسان داده است این ویژگی وجود دارد و فطرت انسان هیچ دگرگونی و تغییر را بر نمی تابد (لاتبدیل لخلق الله).
3-تشریع، تابع تکوین است، یعنی حقوق، ریشه در ساختار و طبیعت انسان دارد.
وقتی انسانها بر اساس نوع خلقت و ساختار وجود خود و بر اساس فطرت، جویای حقیقت باشند، در تشریع قوانین و حقوق، می بایست آن حقیقتها مورد توجه قرار گیرد، یعنی قانون گذار نیز در مقام وضع و تدوین حقوق موضوعه باید به این این حق فطری انسانها توجه کند و قانونهايي را وضع کند که با این حقوق مسلم ناسازگار نباشد.
علامه طباطبایی در تفسیر آیه (قاقم وجهک للدین ...) می نویسد:
(دین جز حیات و راه روشی که انسان باید از آن پیروی کند و به سعادت برسد نیست. بنابراین، تنها هدف وغایت انسان دسترسی به سعادت است. چنان که تمام خلوقات نیز به سوی سعادت خود هدایت فطری شدهاند و به گونه ای آفریده شدهاند و از امکاناتی بهره مند گشتهاند که به ان غایت برسند. موسی (ع) در پاسخ فرعون گفت: 0ربنا الذی اعطی کل شیی خلقه ثم هدی) (طه /50) و نیز آمده است: (الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی) (اعلی /2-3).25
رسیدن به سعادت در نگاه علامه، هدفی فطری و طبیعی است و هیچ قانونی نباید ناهمسان با این نیاز طبیعی انسان وضع شود، بلکه باید در جهت تامین این حق بکوشد.26
هر چند بر پایه آیات قرآن، اصل مساله حقوق طبیعی پذیرفته شده و بسیاری از قوانین و احکام آن در این رابطهاند، اما نمی توان گفت همه حقوق قرآن تنها برای حفظ حقوق فردی شکل گرفتهاند. گر چه خداوند، تمایلات و خواستههایی به انسان داده است كه به طبع، حقوقي را براي او ايجاب ميكنند ولي در نگاه قرآن، انسان دارای ویژگيهايي است که او را با دیگران درگیر و به دنبال آن ناگزیر از رعایت منافع جمعی می سازد، از جمله قرآن، انسان را با ویژگیهایی مانند مال دوستی شدید، فزون طلبی، شتاب زدگی، بخل، ناسپاسی، طغیان گری و ... تصویر می کند. انسان با چنین ویژگیها نیازمند زندگی اجتماعی و به دنبال آن عدالت اجتماعی است.
قرآن و حقوق اجتماعی انسان
در قرآن، میان فرد و اجتماع، ارتباطی وجود دارد، از این رو برای اجتماع و ملت، اجل، کتاب، شعور، فهم، عمل، طاعت و معصیت بیان می کند، چنان که برای افراد انسان، مسوولیت، حق و تکلیف قائل شده است.
(و لکل امه اجل فاذا جاء اجلهم ليستافرون ساعه و لایستقدمون اعراف /34
برای هر قوم و جمعیتی زمان و سرآمد (معینی) است و هنگامی که سر آمد آنها فرا رسد، نه ساعتی از آن تاخیر می کنند و نه بر آن پیشی می گیرند.
(کل امه تدعی الی کتابها)جائيه/ 8
هر امتی به سوی کتابش خوانده می شود.
(زینا لکل امه عملهم)انعام/ 108
این چنین برای هر امتی عملشان را زینت دادیم.
(منهم امه مقتصده) امتی از آنان معتدل و میانه رو هستند.مائده /66
( و لکل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضی بینهم بالقسط)يونس/47
برای هر امتی رسولی است، هنگامی که رسولشان به سوی آنان بيايد به عدالت در ميان آنها داوري ميكند به همين جهت قرآن برخلاف روش معمول تاريخ نگاران كه داستانهای اشخاصو افراد می پرداختند، داستان ملتها و گروههای اجتماعی را مطرح می کند، و اساسی ترین و مهم ترین تکالیف و دستورات دینی را بر اساس اجتماع پایه ریزی می کنند، مانند حج، جهاد، نماز و ...
این توجه خاص قرآن به اجتماع و امت و بیان خواص و آثار است، حکایت از نقش ویژه ای دارد که قرآن برای جامعه علاوه بر افراد و آحاد انسانها دارد.
اگر قرآن از کشتن دیگران و خودکشی منع شدید دارد و حق حیات انسان را از خدا می داند و به کسی اجازه نداده است بدون حق، این حیات و زندگی را تهدید کند، همان گونه از وحدت اجتماعی که به منزله حیات جامعه است پاس داشته است.
(و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا)آل عمران /103
همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید
این ریسمان و رشته الهی اجتماعی (وحدت فکری و عملی و اعتقادی) به مثابه روح الهی است که خداوند در هر انسان دمیده است.
(و لا تکونوا کالذین تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاء البینات و اولئک لهم عذاب عظیم) آل عمران /105
و مانند کسانی نباشید که پراکنده شدند و اختلاف کردند آن هم پس از آن که نشانههای روشن به آنان رسید و آنها عذاب عظیمی دارند.
چنان که می بینید، کسانی که روح وحدت اجتماعی را از میان ببرند و جامعه را ماننده مرده ای بی جان سازند، سزاوار عذاب عظیم دانسته شدهاند.
(و لا تنازعوا فتفشلوا وتذهب ریحکم)
نزاع نکنید تا سست نشوید و قدرت شما از میان نرود.
علاوه بر این، در قرآن از حقوق یاد شده که از حقوق جامعه اسلامی هستند و در برابر این حقوق، فرد مکلف است، وگاه این حقوق به گونه ای هستند که حق فطری یا طبیعی فرد را تحت الشعاع قرار می دهد، مثلا یکی از حقوق طبیعی انسان حق حیات يا صيانت ذات است از سوي ديگر قرآن براي جامعه نيز مرگ و حيات و حق حيات و صیانت از ذات قائل است، ولی آن گاه که حیات جامعه تهدید شود، بر حق حیات و صیانت از ذات افراد تقدم می یابد و پیش از حفظ خود می بایست از کیان اجتماعی دفاع کرد.
(اذن للذين يقاتلون بانهم ضللموا... الذين اخرجوا من ديارهم حج/40-39
عدالت، دومين مبناي حقوقيقرآن
پس از حقوق طبيعي و نيازها و منشاء و طلبهاي ساختاري وجود انسان، مساله عدالت و قسط و تحقيق وپايداري آن از ديگر مباني قوانين قرآن است. تا آنجا كه هدف از رسالت پياميران، برقراري قسط و عدل معرفي شده است.
(لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط) حدید /5
ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم، تا مردم قیام به عدالت کنند.
(و لکل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضی بینهم بالقسط و هم لایظلمون )یونس /47
برای هر امتی رسولی است، هنگامی که رسول ایشان به سوی آنان بیاید به عدالت در میان آنها داوری می شود و ستمی به آنها نخواهد شد.
( یا ایها الذین امنو کونوا قوامین لله شهداءبالقسط و لایجر منکم شنئان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی)مائده /8
ای کسانی که ایمان آورده اید همواره برای خدا قیام کنید، و از روی عدالت، گواهی دهید، دشمنی با جمیعتی شما را به گناه و ترک وعدالت نکشاند، عدالت کنید که به تقوا نزدیک تر است.
(و لا تفربوا مال الیتیم الا بالتی هی احسن حتی یبلغ اشده و اوفوا الکیل و المیزان بالقسط .. و اذا قلتم فادلوا..)انعام /152
و به مال یتیم جز به بهترین نزدیک نشوید تا به حد رشد خود برسد، و حق پیمانه و وزن راه به عدالت ادا کنید... و هنگامی که سخن می گویید عدالت را رعایت نمایید.
عدل از صفات ذاتی خداوند به شمار می آید. خداوند در تمام تکلیف و قوانین و حقوقی که وضع نموده است عدالت را رعایت کرده است به گونه ای به انسانها تکلیف می کند و از آنها می خواهد به قوانین و مقررات الهی عمل کنند که به فطرت آنها سازگار باشد و با ضعف انسان( و خلق الانسان ضعیفا) هماهنگ باشد.
(لایکلف الله نفسا الا وسعها) بقره /286
خداوند هیچ کس را، جز بهاندازه توانش تکلیف نمی کند.
(لیس علی الضعفاء و لا علی المرضی و لا علی الذین لایجدون ما ینفقون حرج اذا نصحوا الله و رسوله ما علی المحسنین من سبیل) توبه /91
بر ضعیفان و بیماران و آنها که وسیله ای برای انفاق (در راه جهاد) ندارند ایرادی نیست (که در میدان جنگ شرکت کنند) هر گاه برای خدا و رسول او خیر خواهی کنند، بر نیکو کاران راه مواخذه نیست.
در نهایت می توان گفت که عدالت در تارو و پود قوانین و مقررات و حقوق قرآنی رسوخ کرده و هیچ تکلیفی،قانونی و حقی ناسازگار و ناهماهنگ و ناهماهنگ با عدالت نیست
عدالت معاوضی یا توزیعی ؟
یکی از موضوعاتی که در مساله عدالت در قلمرو حقوق مطرح می باشد این است که در حقوق قرآنی کدام عدالت رعایت شده استن عدالت معاوضی یا توزیعی؟
لازم به یاد است که بحث عدالت توزیعی و معاوضی بیش تر در اقتصاد آثار خود را نشان می دهد بنابراین اگر در بررسی ابن مبنا، بحث، شکل اقتصادی حقوقی به خود می گیرد، این به تبعیت از دیدگاههایی است که در این زمینه وجود دارند. هر چند بحث عدالت معاوضی و توزیعی در مسائل سیاسی و حقوقی نیز کارآیی دارد، ولی می توان حکم آن را از بحث اقتصادی به سادگی به دست آورد.
عدالت معاوضی
از آیات قرآنی می توان به نتیجه رسید که اصل حاکمیت اراده و آزادی انسان ایجاب می کند که اگر افراد در معاملات و قراردادهای حقوقی خود به توافق رسیدهاند، در صورتی که تعهدات آنها بر خلاف ضوابط و قوانین اسلام نباشد- و حلالی حرام، و حرامی حلال نشود، آن قرار داد درست است و اسلام دستور به پایبندی به آن قرار داد می دهد و دخالت دولت در این قرار دادها را نفی می نماید.
(یا ایها الذین آمنو اوفوا بالعقود) مائده /1
ای کسانی که ایمان آورده اید به پیمانها و قرار دادها وفا کنید.
از نگاه قرآن اگر دو طرف قرار داد، عاقل، بالغو رشید، آزاد و مختار باشند قرار داد میان آنها هیچ گونه عیب و نقصی ندارد و باید به آن عمل کنند. (ر. ک: نساء 5-6)
(لا تاکلو اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجاره عن تراض منکم) نساء /29
اموال یکدیگر را به باطل نخورید مگر این که تجارتی با رضایت شما انجام گیرد.
اما بضعی از قرار دادها هر چند به امضای طرفین قرار داد رسيده است و طرفین بالغ، عاقل، رشید و مختار و ... باشند، به دلیل موانع خاصی که تعادل اجتماعی را بر هم می زند، باطل اعلام شده است. نمونه آن ربای قرضی و معاملات ربوي است هر چند خریدار و فروشنده با اراده و اختیار قرار داد بسته باشند.
(الذین یا کلون الربا لایقومون الا کما بقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس ذلک بانهم قالوا انما البیع مثل الربا) بقره /275
کسانی که ربا می خورند (در قیامت) بر نميخيزند مگر مانند کسی که با اثر تماس شیطان دیوانه شده این به خاطر آن است که گفتند : داد و ستد هم مانند ر با است.
دولت اسلامی نیز وظیفه دارد با پدیدهها و فعالیتهای کاذب اقتصادی مقابله کند. افزون بر این برخی قرار دادهای که اشکال شرعی نیز ندارندچه بسا عادلانه نیستند. چه بسا قرار دادهایی میان کارگران و کارفرمایان بسته می شود که حقوق کارگران در آنها رعایت نیم شود و در عین حال، آنان ناگزیر آن را امضا می کنند. قرآن کریم وظیفه نظام اسلامی می داند که در راستای رسیدن ستمدیدگان و محرومان به حقوق شایسته خود تلاش کند و از محرومان در برابر ستمکاران حمایت کند.
(و ما لکم لاتقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان...)
چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و کودکانی که به ناتوانی کشیده شدهاند پیکار نمی کنید.
بنابراین دولت اسلامی در برخی قرار دادهای حقوقی هیچ گونه دخالیت ندارد، و در برخي از قرار دادها جهت جلوگیری از اجحاف و زیر پا نهادن عدالت یا تخلف از قوانین شریعت دخالت دارد. بنابراین با عدالت معاوضی نه به طور کامل مخالف است و نه یکسره موافق.
عدالت توزیعی
در بحث عدالت معاوضی، دخالت نامحدود دولت و اجتماعی در قرار دادها مورد پذیرش اسلام نیست، زیرا بخشی از قرار دادهای بدون دخالت دولت نیز عادلانه است و طرفین از آن راضی هستند. اما در برخی از قرار دادها دولت اسلامی باید دخالت کند و از اجحاف و ظلم کارفرمایان جلوگیری کند وعدالت را خود برقرار سازد، اما این عدالت مانند عدالت توزیعی رژیمهای سوسیالیستی نیست، یعنی توزیع ثروت در اسلام با اجبار و اکراه ثروتمندان و صاحبان کارخانه نمی باشد، بلکه در اسلام توزیع عادلانه ثروت است با کمال آزادی اسلام و اقتصاد اسلامی به گونه ای نیست که توزیع ثروت را با اجبار واکراه افراد تجویز کند، بلکه در اسلام حقوق انسان با اصول و باورهای اعتقادی، اخلاقی، عبادی، و ... پیوند خورده است. قرآن و روایات از کسانی که از امکانات مالی برخورداند پرداخت خمس، زکات و انفاق را می طلبد.
(و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلاه و ایتاءالزکاه) انبیاء /73
به فرمان ما مردم را هدایت می کردند و انجام کارهای نیک و بر پا داشتن نماز و ادای زکات را به آنها وحی کردیم.
(و اقیموا الصلاه و اتوا الزکاه و اطیعوا الرسول) نور /56
و نماز را بر پا دارید و زکات را بدهید و رسول خدا را اطاعت كنيد.
(و الذین یکنزون الذهب و الفضه و لاینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم)
توبه /34
و کسانی را که طلا ونقره را گنجینه می سازند و در راه انفاق نمی کنند به مجازات دردناکی بشارتده.
3- مصالح برتر، سومین مبنای حقوقی قرآن
اساس قانون گذاری در قرآن رعایت مصالح و مفاسد است و مصلحت سنجی از جمله مهم ترین مبانی و معیارهای آرای حقوقی قرآن است.
دراندیشه دین داران و آنان که قرآن را کتاب آسمانی می دانند، احکام، قوانین، حقوق و ضوابط ارتباط افراد با یکدیگر و افراد با اجتماع و دولت، همگی دارای حکمت و فلسفه خاصی است. چرا که دراندیشه این افراد خداوند عالم و حکیم است و لازمه علم و حکمت، رعایت مصالح برتر است، چه در اصل خلقت و آفرینش و چه در تعیین حقوق و قوانین.
(و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا) ص /27
(الذی احسن کل شیء خلقه) سجده /7
برخی از حقوق دانان، مصالح را به سه گروه فردی، عمومی و اجتماعی تقسیم کردهاند و مصالح فردی را نیز به سه قسم زیر تقسیم کردهاند :
الف: مصالح فردی
1- مصالح مربوط به شخصیت انسان، مانند امنیت و سلامتی بدن، آزادی امنیت معنوی و ...
بسیاری از قوانین قرآن بر اساس این دسته از مصالح شکل گرفته است، برای نمونه به آیات زیر توجه کنید:
(و ما کان لمومن ان یقتل مومنا الا خطا) نساء 92
هیچ فرد با ایمانی مجاز نیست که مومنی را به قتل برساند، مگر آن که این کار از روی خطا واشتباه از او سر زند.
(و من یقتل مومنا متعمدا فجزاوه جهنم خالدا فیها)
و هر کس فرد با ایمانی را از روی عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است در حالی که جاودانه در آن می ماند.
( یا ایها النبی اذا جاء ک المومنات یبایعنک علی ان لایشرکن با لله شیئا و لایسرقن و لایزنین و لایقتلن اولادهن و لایاتین ببهتان یفترینه بین ایدیهن و ارجلهن...) ممتحنه /12
ای پیامبر هنگامی که زنان مومنه نزد تو آیند و با تو بیعت کنند که چیزی را شریک خدا قرار ندهند، دزدی و زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند و تهمت و افترایی پیش دست و پیا خود نیاورند.
(والذین یرمون ازواجهم و لم یکن لهم شهداء الا انفسهم..) نور/ 27
ای کسانی که ایمان آورده اید، در خانههایی غیر ازخانه خود وارد نشوید تا آشنایی دهید و اجازه بگیرید.
(فان لم تجدوا فیها احدا فلاتد خلوها حتی یوذن لکم ) نور /28
و اگر کسی در خانه نیافتيد وارد نشوید تا به شما اجازه داده شود.
2- مصالح فرد در کانون خانواده ماننده تامین نیازمندیهای اعضای خانواده از سوی سرپرست خانواده و حفظ اموال و داراییهای اعضای خانواده و جلوگیری از فروپاشی خانواده.
(و علی المولود له رزقهن و کسوتهن بالمعروف) بقره /233
و بر آن کسی که فرزند برای او متولد شده لازم است خوراک و پوشاک مادر را به طور شایسته بپردازد.
(لاتضار والده بولدها و لامولود له بولده) بقره /233
نه مادر حق ضرر زدن به کودک را دارد و نه پدر.
(فان کان الذی علیه الحق سفیها او ضیعفا او لا یستطیع ان یمل هو فلیملل ولیه بالعدل)
بقره /282
و اگر کسی که حق بر ذمه اوست سفیه یا ( از نظر عقل ) ضعیف (و مجنون) است یا (بخاطر لال بودن)توانایی املا کردن ندارد، باید ولی او را رعایت عدالت املا کند.
(و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر احد هما او کلاهما فلاتقل لهما اف و لا تنهر هما و قل لهما قولا کریما)اسراء /23
و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید. هر گاه یکی از آن دو یا هر دوی آنها نزد تو به سن پیری برسند، کمترین اهانتی به آنها روا مدار و بر آنها فریاد مزن و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنهابگو.
3- مصالح مالی فرد: برخی از قوانینی که در قرآن آمده برای حفظ مصالح مالی و در عین حال فردی است، مانند:
(و لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل) بقره /188
و اموال یکدیگر را به باطل و ناحق در میان خود نخورید.
(و لا تقربو مال الیتیم الا بالتی هی احسن حتی یبلغ اشده) انعام /152
و به مال یتیم به بهترین صورت نزدیک نشوید تا به حد رشد خود برسد.
(و ان الذین یاکلون الیتامی ظلما انما یاکلون فی بطونهم نارا و سيصلون سعیرا)نساء /10
کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم خورند (در حقیقت) تنها آتش می خورند و بزودی در شعلههای آتش میسوزند.
(و لا توتوا السفهاء اموالکم التی جعل الله لکم قیاما نساء /5
اموال خود را که خداوند وسیله قوام زندگی شما قرار داده به دست سفیهان نسپاريد.
ب- مصالح دولتی
در فقه اسلامی قوانیین وجود دارد که مردم ومسلمانان را از تصرف در اموال دولتی که در شمار مصالح دولتی قرار می گیرد باز می دارد. و این قوانین و مقررات بدان جهت تشریع شده که مصالح حکومت اسلامی رعایت گردد.
(یسئلونک عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله) انفال /1
از تو درباره انفا سوال کنند، بگو انفال از آن خدا و پیامبر است، پس از مخافت فرمان خدا بپرهیزید.
و ما افاء الله علی رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل و لا رکاب و لکن الله بسلط رسله علی من یشاء والله علی کل شیء قدیر..) حشر/6
و آنچه را که خدا از آنها به رسولش باز گردانده چیزی است که شما برای به دست آوردن آن نه اسبی تاختید و نه شتری، ولی خداوند، رسولان خود را بر هر کسی بخواهد مسلط می سازد، و خدا بر هر چیز توانا است.
ج- مصالح اجتماعی
بخشی از قوانین حقوقی قرآن، ناظر به حفظ مصالح کلی جامعه انسانی و اسلامی است تا آنجا که گاه ضرورت می یابد، مصالح فردی فدای آن مصالح همگانی شود. آیاتی که مبارزه با اهل بغی را لازم می دانند از این دستهاند.
بخشی از آیات قرآن برای حفظ اخلاق عمومی که یکی از مصالح اجتماعی است محدودیتهایی برای افراد بیان می کند، مانند قوانینی که در مودر قمار، فحشا و ...وجود دارد.
(یسئلونک عن الخمر والمیسر قل فیهما ائم کبیر) بقره /219
از تو درباره شراب و قمار می پرسند، بگو در آن در آن دو گناه بزرگی است.
(انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوه و البغضاء فی الخمر و المیسر) مائده /91
همانا شیطان می خواهد از راه شراب و قمار در میان شما دشمنی و کینه بیفکند.
(و الذین يرمون المحصنات ثم لم ياتوا باربعه شهداء فاجلدوهم ثمانین جلده) نور/4
و کسانی که زنان پاکدامن را متهم می کنند، سپس چهار شاهد ( بر مدعای خود) نمی آوردند آنها را هشتاد تازیانه بزنید.
(الزانیه و الزانی فاجلدوا کل و احد منهما ماه جلده) (نور /2)
هر یک از مرد و زن زناکار را صد تازیانه بزنید.
(و لا تقربوا الزنی انه کان فاحشه و ساء سبیلا) اسراء /32
و نزدیک زنا نشوید که کاری بسیار زشت و بد راهی است.
یکی دیگر از مصالح اجتماعی، حفظ منابع عمومی است که می تواند از آن به مصلحت حفظ منابع طبیعی مانند جنگلها، نفت، گاز، آب و ... و منابع انسانی مانند حمایت خویشاوندن و تربیت کودکان و پرستاری معلولان یاد کرد.
(فان کان الذی علیه الحق سفیها او ضعیفا او لا یستطیع ان یمل هو فلیملل ولیه بالعدل) بقره /283
و اگر کسی که حق بر ذمه اوست سفیه، یا ضعیف باشد، یا توانایی بر املا کردن ندارد، باید ولی او با رعایت عدالت املا کند.
1-قاضي، ابوالفضل، حقوق اساسی و نهادهای سیاسی، 631/1.
5-کاتوزیان، ناصر ، مقدمه علم حقوق /24 و نیز بنگرید به تعریف حق در دیباجه ای بر حقوق.
6-همان/2.
7-مدنی، جلا الدین، مبانی و کلیات علم حقوق/24.
8-عالی خانی، محمد، حقوق اساسی، 10-11.
9-جوادی آملی، عبد الله، فلسفه حقوق بشر /74-75.
10-کاتوزیان، ناصر، فلسفه حقوق، 1/426.
11-مدنی، جلال الدین، مبانی و کلیات علم حقوق /30-31.
12-همان /32.
13-کاتوزیان، ناصر، فلسفه حقوق، 1/432.
14-کاتوزیان، ناصر، مقدمه علم حقوق /54.
15-مدرس، علی اصغر، حقوق فطری یا مبانی حقوق بشر/ 256، بوبیو، نور بر تو، لیبرالیسم و دمکراسی، ترجمه بابک گلستان 55/-56.
16-کاتوزیان،د ناصر ، فلسفه حقوق، 1/362.
17-عالی خانی، محمد، حقوق اساسی/61، ساندل، مایکل، لیبرالبسم و منتقدان آن، ترجمه احمد تدین، بحث دولت حداقل و دولت فراتر از حداقل/165.
18-کاتوزیان، ناصر، مقدمه علم حقوق /31-32.
19-رک: اشتراوس، لئو، حقوق طبیعی و تاریخ، ترجمه باقر پرهام، ساندل، مایکل، لیبرالیسم و منتقدان آن /175.
20-ساکت، محمد حسین، نگرشی تاریخی به فلسفه حقوق /151.
21-کاتوزیان، ناصر، فلسفه حقوق 1/35-36.
22-رک: مدنی، جلال الدین، مبانی و کلیات علم حقوق /68-69، مدرس، علی اصغر، حقوق فطری یا مبانی حقوق بشر/257-259، کاتوزیان، ناصر، مقدمه علم حقوق /36-37، عالی خانی، محمد، حقوق اساسی /60.
23-رک: مدرس، علی اصغر، حقوق فطری یا مبانی حقوق بشر/257.
24-کاتوزیان، ناصر، مقدمه علم حقوق /37، ساندل، مایکل، لیبرالیسم و منتقدان آن، ترجمه احمد تدین /175-174.
اهميت و ارزش علم و دانش از نظرگاههاى حكماءو كتب كهن آسمانى لقمان : لقمان حكيم به فرزند خود مى گويد: ((فرزند عزيز! ديدگان بصيرت خود را در انتخاب مجالسى كه در آنها شركت مى كنى كاملا باز كن و بهگزين باش . اگر ديدى مجلسى از مردمى متشكل شده است كه با دل و جان و زبان ، خدا راياد مى كنند، در آن مجلس شركت كن ؛ زيرا اگر عالم و دانشمند باشى علم و آگاهى تو درچنين مجلسى به مدد تو برميخيزد و به تو سود ميرساند و خاطر ترا نسبت به علم تجديدمى نمايد. و اگر جاهل و نادان باشى آنان به تو علم مى آموزند، و با شركت در آن مجلسسرانجام ، به علم و بصيرتى دست مى يابى . بنابراين باز هم شركت تو در چنين نشستى ،درخور و مناسب تو مى باشد، و اين اميد هم وجود دارد كه خداوند، شركت كنندگان در اينمجلس را زير سايه لطف و رحمت خود قرار دهد، و از طريق ، چنين لطف و مرحمتى ضمناشامل حال تو نيز گردد.
آنگاه كه با گروهى از خدابى خبر مواجه شوى و ببينى كه درمجلسى ، افرادى شركت دارند كه از خدا ياد نمى كنند، بلكه او را بدست فراموشىسپردند، با آنان نشست و برخاست نكن ؛ زيرا اگر خود، از علم و آگاهى برخوردار باشى ،علم تو در طى مجالست با آنها به تو سودى نمى رساند. و اگر جاهل و نادان باشىهمنشينى تو با آنها، جهل و بى خبرى و غفلت ترا فزاينده تر مى سازد. علاوه بر اينممكن است خداوند متعال آنانرا به كيفر جهل و غفلت دچار سازد و اين كيفر، ترا نيزدربرگيرد)) (124) .توراة :
در توراة آمده است كه موسى (عليه السلام ) فرمود: ((علم و حكمت و استوارمندى در انديشه و گفتار و كردار را، بسشگرف و عظيم برشمار و از آن تجليل كن ؛ زيرا اگر من نيروى حكمت و صواب انديشى را درقلب كسى برقرار مى سازم صرفا بدين منظور است كه مى خواهم او را مشمول رحمت و آمرزش خويش قرار دهم .
اى موسى ! حكمت آموز باش و رفتار خويش را بر موازين حكمتمنطبق ساز و آنرا به ديگران بياموز تا در اين رهگذر به كرامت من در دنيا و آخرت دستيابى )). زبور: خداوند متعال در كتاب زبور بهداود پيامبر(عليه السلام ) مى فرمايد: ((داود! به احبارو دانايان و علماء بنى اسرائيل و رهبانان (صومعه نشين ) هشدار ده كه با مردمانپرهيزكار، گفتگو و مجالست و بحث و مذاكره نمائيد. اگر در محيط خود؛ با مردم تقوىپيشه و پرهيزكار برنخورديد با علماء و دانشمندان به بحث و مذاكره بنشينيد. و اگر درجمع افراد محيط و پيرامون خود، دانشمندى را نيافتيد با عقلاء و بخردان نشست وبرخاست و گفتگو كنيد؛ زيرا پرهيزكارى و دانش و خردمندى عبارت از سه مرحله و درجهاى است كه هدف من از سپردن هر يك از اين سه مرحله به مردم ، اينست كه مى خواهم بشردچار سقوط و نابودى نگردد)). (و هر كسى گمشده خويش يعنىتقوى و علم و عقل را در جوامع بشرى بيابد. و از هر يك از گروه پرهيزكاران ودانشمندان و خردمندان ، بهره خويش را بازگيرد تا جامعه انسانى احساس فقر و كمبودنكرده و دچار انحطاط و سقوط نگردد). درباره مطلب فوق ، اين سؤ ال پيش مى آيد كهچرا خداوند در طبقه بندى اين مراحل ، تقوى و پرهيزكارى را بر ساير مراتب ديگر مقدمداشته است ؟ پاسخ چنان سؤ الى اين است كه تقوى و پرهيزكارى ، با علم و دانش بهگونه اى پيوند و همبستگى دارد كه تقواى بدون علم ، قابل تصور و امكان پذير نيست . وچنانكه قبلا نيز يادآور گشتيم خشيت و بيم از خداوند صرفا در سايه علم و دانش امكانپذير است . لذا خداوند در طبقه بندى مراتب سه گانه مذكور، علم و دانش را بر عقل وخرد مقدم نموده است ؛ زيرا هر عالم و دانشمندى ، ناگزير بايد عاقل و خردمند باشد تابه مرحله علم ارتقاء يابد. انجيل : خداوند متعال در سوره هفدهم انجيل مىفرمايد: ((واى بر كسى كه نام و عنوان علم و دانش بگوشاو برسد و از آن جويا نگردد. او چگونه حاضر است ، با نادانان محشور شود و در آتشجهنم با آنان همنشين گردد؟ مردم ! پوياى علم باشيد و آنرا بياموزيد؛ زيرا علم ودانش اگر فرضا موجبات سعادت و نيكبختى شما را فراهم نياورد باعث تيره روزى و بدبختىشما نمى گردد. اگر علم و دانش ، مقام شما را رفيع نگرداند، سبب پستى و فروهشتگىمنزلت شما نمى شود. اگر شما را بى نياز نسازد، تهى دستى را براى شما به ارمغان نمىآورد. اگر به شما سودى نرساند، زيانبخش نخواهد بود. اين سخن را بر زبان جارىنسازيد: كه مى ترسيم عالم و دانشمند شويم و نتوانيم به مضمون علم و آگاهى خود عملاپاى بند باشيم ؛ بلكه بايد بگوئيد: اميدواريم كه عالم و دانشمند گرديم و طبق آگاهىو علم خود عمل كنيم . علم و دانش به مدد عالم و دانشمند برميخيزد، و از او شفاعتو وساطت مى كند، و بصورت قدرتى درميآيد كه با عالم و دانشمند هميارى مى نمايد. بنابراين حقا نبايد خداوند، عالم و دانشمند را در روز قيامت ، فرومايه و ذليلسازد. اى گروه علماء و دانشمندان ! درباره پروردگار خود چگونه مى انديشيد؟ آنهامى گويند: فكر و گمان ما درباره پروردگار ما اين است كه ما را مشمول رحمت و آمرزشخويش قرار دهد. خداوند به آنان مى گويد: من هم به انديشه و درخواست و اميد شما عملكردم ؛ زيرا من حكمت و دانش و استحكام و استوارمندى در تفكر و رفتار را به شماسپردم و هدف من از اين كار، چنين نبود كه بدخواه شما بودم ؛ بلكه نسبت به شما ارادهخيرخواهى داشتم . بنابراين - زير سايه لطف و رحمت من - همراه بندگان شايسته من بهبوستان بهشت و سراى نيكبختى من درآئيد)). مقاتل بنسليمان مى گويد: در كتاب ((انجيل )) به اين مطلب برخوردم كه خداوند متعال به عيسى (عليه السلام ) فرمود: ((دانشمندان را گرامى دار و دربزرگداشتآنان دريغ مكن ، و اهميت و ارزش مقام و مرتبت والاى آنانرا بشناس ؛ زيرا مندانشمندان را از لحاظ مقام و منزلت بر تمام آفريدگانم - بجز پيامبران و رسولان خود - مزيت و برترى بخشيدم ، مزيت و برترى آنان بر مخلوقات ، همانند مزيت و برجستگىآفتاب بر ستارگان ؛ و همسان برترى آخرت بر دنيا، و همچون برترى من بر تمام پديدههاى هستى مى باشد)). و از سخنان مسيح (عليه السلام ) است كه فرمود: ((اگر كسى به زيور علم و دانش آراستهگردد، و رفتار خود را با موازين علمى خويش منطبق سازد، يعنى به علم خود عمل كند، اوهمان كسى است كه در ملكوت آسمان ها به عنوان شخصيتى عظيم و شكوهمند و انسانى بزرگنامبردار بوده و از او به عظمت ياد كنند)). و - سخن فرزانگان دين و دانش درباره علم و علماءو دانشجويان ابى ذرغفارى : ((هر باب و درى از علم كه فراسوى ما گشودهمى شود و آن را فرامى گيريم از ديدگاه ما از هزار ركعت نمازى كه استحبابا و با هدفطاعت از امر غير واجب انجام مى شود، محبوب تر و خوش آيندتر است )) (125) . ابوذر غفارىمى گويد: از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيديم كه مى فرمود: ((اگر مرگ دانشجوئى - همزمان با تحصيل و دانشجوئى او - در رسدبه عنوان شهيد و سرباز جان باخته در راه خدا محسوب مى گردد)). وهب بن منبه(126) : (تحصيل وتاءمين بسيارى از مزايا در خود دنيا نيز رهين علم و آگاهى انسان مى باشد)؛ زيرا علمو دانش منشاء بسيارى از مزايا است و اين مزايا از علم سر برمى آورند، آرى علم استكه به شخص فرومايه ، منزلت ، و به انسان ذليل و خوار، عزت و سرفرازى ، و به اشخاصفراموش شده و ناديده انگاشته و بدور از انظار، قرب و منزلت ، و به افراد تهى دست وبى چيز، غناء و بى نيازى ، و به انسانهاى گمنام ، شهرت و نام آورى ، و به افرادفاقد شخصيت و نفوذ اجتماعى ، هيبت و شكوه(127)، و به افرادبيمار و سست مزاج ، نيرو و تندرستى مى بخشد)). سخنعارفان در مزاياى علم : يكى از عرفاء مى گويد: ((مگرنه چنين است كه اگر از بيمار، غذا و نوشيدنى و دارو را دريغ دارند آن بيمار مىميرد؟! قلب و دل آدمى نيز (به غذا و دارو نيازمند است ). اگر دل و جان انسان ازدانش و تفكر و حكمت محروم گردد چنين دل و جانى از كار مى افتد و دچار مرگ و نابودىمى شود)). آثار نيك همنشينى با دانشمندان : عارفىديگر مى گويد: ((اگر كسى در حضور عالم و دانشمندىبنشيند و نتواند از اندوخته هاى علمى او مايه اى ذخيره كند و در صيانت و حفظ كردن واز بر نمودن سخنانش احساس عجز و ناتوانى نمايد (عليرغم چنين محروميت و ناتوانى ،صرف همنشينى با عالم و دانشمند و شرفيابى از محضر او) هفت كرامت و فضيلت ، نصيب اومى گردد: 1- به فضيلت و پاداشى - كه (در تعاليم و فرهنگ دانش پرور اسلامى ) براىشاگردان و دانش آموختگان منظور شده است - دست مى يابد. 2- مادامى كه در محضرعالم و دانشمند بسر مى برد از گناهان و معاصى مصونيت دارد (و قهرا از تيررس جرم ونافرمانى خدا بدور است ). 3- و آنگاه كه در جهت پويائى از علم و دانش اندوختن ،از خانه خويش بيرون مى آيد - تا آنگاه كه در سراى عالم و مجلس درس او حاضر شود - مشمول لطف و رحمت الهى است . 4- وقتى كه در ميان حلقه درس و در حضور عالم ودانشمند، جلوس مى كند - نظر به اينكه سايه رحمت الهى ، چنين حلقه اى را زير پوششخود قرار ميدهد - او را از اين بارش رحمت ، نصيبى خواهد بود. 5 - مادامى كه اوبه درس و سخنان عالم و دانشمند گوش فرامى دهد، همين گوش فرادادن ، به عنوان طاعت اوبه شمار آمده و در پرونده اعمال او ثبت و ضبط مى گردد. 6- و اگر او عليرغماستماع سخنان استاد، احساس كند كه چيزى از گفتار او را درك نكرده و به خاطر چنيناحساسى ، اندوهگين گردد، همين اندوه و تنگدلى ، وسيله اى براى قرب او به پيشگاه خدامى شود؛ چون خداوند متعال فرموده است : (( ((انا عندالمنكسرة قلوبهم )) )) من دردلهائى كه (به خاطر من ) درهم شكسته و فرو ريخته است ، جاى دارم . 7- چنين شخصىبا حضور خود در حوزه درس عالم و دانشمند - با وجود اينكه نميتواند از لحاظ دانشاندوزى ، طرفى ببندد - اين حقيقت را در مى يابد كه مسلمانان به عالم و دانشمند دينىارج مى نهند، و فاسقان و گناهكاران را تحقير و تقبيح مى نمايند. درك اين حقيقت موجبمى شود كه قلبش از فسق و گناه ، متنفر و روى گردان شده و سرشت و طبيعتش به علم ودانش ، گرايش و آمادگى يافته ، و روحش با علاقه و دلبستگى به علم و معرفت ، آميختهو عجين گردد. به همين جهت رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) به مردم فرمانميدهد كه با افراد صالح و مردمى كه كاملا آراسته و پيراسته اند مجالست و نشست وبرخاست نمايند)). آثار متفاوت همنشينى با طبقاتمختلف : و نيز همان عارف گفته است : ((مجالست وهمنشينى با هفت فرقه ، موجب فزونى هفت خصلت مى گردد: 1- مجالست با اغنياء ودولتمندان ، موجب فزونى دلبستگى به دنيا و ازدياد گرايش و تمايل عصبى انسان بهمسائل دنيوى مى شود. 2- نشست و برخاست با تهى دستان و فقراء، سبب ازدياد رضاىدرونى و شكر و سپاس انسان در برابر همان مقدارى از نعمتها مى گردد كه خداوند نصيباو ساخته است . 3- همدمى با پادشاهان ، مايه فزايندگى قساوت و سخت دلى و باعثازدياد تكبر انسان مى شود. 4- همنشينى با زنان بر مراتب جهل و بى خبرى و هوسرانىآدمى مى افزايد. 5 - مجالست با كودكان و خردسالان موجب فزايندگى جراءت و جسارتانسان نسبت به گناه و باعث تاءخير و مسامحه در توبه و تعويق در بازگشت به خدا مىشود. 6- مخالطت و شدآمد انسان با افراد صالح و شايسته ، بر گرايش انسان در طاعتاز خداوند متعال ، فزونى مى بخشد. 7- رفت و آمد و مجالست با علماء و دانشمندانبر علم و آگاهى انسان مى افزايد)) (و فرد از اين رهگذر،اندوخته هاى علمى خود را غنى تر مى سازد(128) ). هر علم وفنى راه گشاى نيكبختى انسان است : ((خداوند متعال ،هفت چيز را به هفت نفر آموخت: 1- اسماء اعظم (و رمزهاى گشايشگر و نمايانگرحقايق ) را به آدم ابوالبشر (عليه السلام ) تعليم داد. 2- فراست و هوشمندى ژرفبينانه اى به خضر(عليه السلام ) اعطاء كرد. 3- تعبير رؤ يا و خواب گزارى را بهيوسف (عليه السلام ) تعليم داد. 4- فن و هنر زره سازى را به داود (عليه السلام ) آموخت . 5 - زبان مرغان و پرندگان را به سليمان (عليه السلام ) تعليم داد. 6- عيساى مسيح (عليه السلام ) را به توراة و انجيل آشنا و آگاه ساخت . قرآن كريم دراين باره مى گويد: (( ((و يعلمه الكتاب و الحكمة والتوراة و الانجيل(129) )) )) خداوند متعال به عيسى (عليه السلام ) كتابو حكمت و توراة و انجيل را تعليم ميدهد. 7- به (خاتم الانبياء) محمد (صلى اللهعليه و آله ) شريعت و قوانين الهى و آئين يگانه پرستى را آموخت )). و منظور از تعليم كتاب و حكمت به پيامبر گرامى اسلام (صلىالله عليه و آله ) (كه در آيات قرآنى به چشم ميخورد) همين آگاهيهاى مربوط به قوانينالهى و آئين يكتاپرستى است . نتيجه : الف - علم و آگاهى آدم ابوالبشر (عليهالسلام ) به اسماء و حقايق الهى ، سبب گشت كه فرشتگان در پيشگاه او به سجده افتند ورفعت مقام و منزلت انسان بر همه موجودات ، محرز گردد. ب - هوشمندى و فراست و ژرفبينى خضر (عليه السلام ) موجب شد كه موسى و يوشع (عليهماالسلام ) همچون شاگردانمكتب او گردند، و سرانجام موسى را ناگزير كند كه در برابر او سخت فروتنى نمايد؛چنانكه اين حقيقت از لابلاى آيات مربوط به داستان موسى و خضر(عليهماالسلام )،استفاده مى شود. ج - علم به تعبير رؤ يا و خواب گزارى يوسف (عليه السلام ) زمينهاى براى او فراهم ساخت كه خاندانى آبرومند تشكيل دهد، و رياست مملكت و كشورى رابدست گرفته و به گونه اى تمكن يابد كه به عنوان فرد شاخص و برگزيده اى در ميانخاندان يعقوب و تمام خاندان بشرى بدرخشد. د - مهارت و كارآئى فنى داود (عليهالسلام ) در امر زره سازى ، موجب رياست و والائى مقام او گشت . ه- سليمان (عليهالسلام ) از رهگذر درك زبان مرغان ، توانست بلقيس را بيابد و بر حكومت او (يعنىحكومت ابرقدرت زمان ) چيره شود. و - اطلاع عيسى (عليه السلام ) بر حقايق توراة وانجيل ، موجب گشت كه لكه هاى تهمت را از دامن مادر پاكدامن خويش بسترد. ز - بصيرت و آگاهى حضرت خاتم الانبياء محمد (صلى الله عليه و آله ) به راه و رسمزندگانى انسانى و قوانين الهى و آئين يكتاپرستى ، اين افتخار را نصيب او ساخت تا ازامت خود در روز قيامت ، شفاعت كند)). راه بهشت وسعادت جاويد در دست چه كسانى است ؟ ((راه بهشت ونيكبختى جاويد در دست چهار كس قرار دارد: عالم ، زاهد، عابد، و مجاهد: 1- اگرعالم و دانشمند در دعوى خويش ، راستين باشد، حكمت و دانائى و ژرف انديشى بدو ارزانىمى شود. 2- زاهد و پارسا (در سايه زهد و پارسائى خود) از رفاه و امنيت روحى وآرامش درونى برخوردار مى شود، و در روز قيامت از عذاب دوزخ ايمن است . 3- عابد ونيايشگر درگاه الهى ، از نعمت خوف و بيم از خداوند بهره مند مى گردد. 4- مجاهد وكوشاى در راه خدا (كه همه هم خويش را به راه خدا مى نهد و در اعلاء كلمه حق ،فرسايش ناپذير و نستوه است ) از ستايش و تكريم خدا و خلق برخوردار مى شود)) (و گامهايش در راه حق ، استوارتر مى گردد). طبقه بندىدانشمندان و تفاوت درجات آنها: علماء، حكماء و كبراء: يكى از محققان مى گويد: دانشمندان ، سه دسته اند: الف - كسانى كه خداشناس اند، و در عين حال به احكام ودستورات او آگاهى دقيق ندارند، اينگونه دانشمندان ، بندگانى هستند كه معرفت و بينشالهى بر دلهايشان چيره گشته است . لذا در مشاهده انوار جلال و كبرياء پروردگار،مستغرق اند و براى دانش اندوزى و كسب علم در مورد احكام و دستورات خداوند - جز درمسائل مبتلابه و حداقل احكامى كه ناگزير از فراگرفتن و عمل به آنها هستند - مجال وفرصتى نمى يابند و در آن توفيقى ندارند. ب - گروهى ديگر از دانشمندان ، به اوامرو احكام الهى وقوف و آگاهى عميق دارند؛ ولى نسبت به خود خداوند، فاقد چنين آگاهىژرف بينانه اى هستند. اينان همان دانشمندانى هستند كه حلال و حرام و دقائق احكامفقهى را عميقا شناسائى كرده اند؛ لكن در شناخت اسرار الهى گرفتار قصور و نارسائىعلمى مى باشند. ج - سه ديگر، دانشمندانى هستند كه در عين علم و آگاهى ژرف بينانهنسبت به خداوند، واجد بصيرت و بينش فقهى در مورد اوامر الهى هستند. چنين دانشمندانىدر مرز مشترك ميان جهان معقولات ، و جهان محسوسات جاى دارند. آنها گاهى از جهت حبالهى و قرب به خداوند، با خود او ماءنوس و دلخوش اند. و گاهى از رهگذر پيوند وارتباط با محسوسات ، از طريق شفقت و رحمت به بندگان خداوند، با آنها انس و الفتىبرقرار مى سازند. آنگاه كه اينگونه دانشمندان ، حاجت روحى و درونى خود را ازطريق پيوند با خدا برآورده ساختند، نظر خويش را سوى خلق خدا معطوف داشته و بدآنهامى پيوندند و آنچنان با بندگان خداوند، اتحاد و همبستگى مى يابند كه بصورتاندامهائى از پيكره آنها درمى آيند كه گوئى خداى را نمى شناسند. اما آنگاه كهخلق خدا مى برند و در جهت همبستگى با پروردگار خود با وى خلوت مى كنند چنان سرگرمياد خدا و خدمت به او مى گردند كه گوئيا خلق خدا را نمى شناسند. آرى ، راه و رسمزندگانى رسولان و فرستادگان خدا و صديقين و افراد راستين ، اين چنين مى باشد (كهارتباط و پيوند دو جانبه خويش را با خدا و خلق ، همواره پاسدارى نموده و هيچگاه ازطريق پيوند با خدا، وابستگى خود را با خلق از دست نمى دهند. چنانكه با برقرارىارتباط با خلق ، پيوند خويش را از خدا نمى برند). اين دانشمندان سه گانه را بايدمصداق كلمه هاى ((العلماء)) و ((الحكماء)) و ((الكبراء)) دانست كه در سخن رسولگرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) به چشم ميخورد آنجا كه ميفرمايد: (( ((سائل العلماء وخالطالحكماء و جالس الكبراء)) )) : (كنز 10/238) از دانشمندان بپرسيد، و با حكماء ودانشمندان استوارمند نشست و برخاست كنيد، و با بزرگمردان همنشينى نمائيد. منظوررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از كلمه ((العلماء)) در جمله ((سائل العلماء)) دانشمندانىهستند كه دقيقا اوامر و احكام الهى را شناسائى كرده اند، ولى از تعمق و ژرف بينىدرباره خود خداوند بى بهره هستند، و مردم موظفند به هنگام نياز به استفتاء، سؤ الاتخود را با آن ها در ميان گذارند (و در شناخت تكاليف شرعى خود به آنان مراجعهكنند). و مقصود از كلمه ((الحكماء)) در جمله ((خالطالحكماء)) دانشمندانى هستند كه به (اسرار جلال و ملكوت الهى آگاهبوده ، و دقيقا به خود) خداوند، عالم و آشنا هستند، ولى به احكام و اوامر و تكاليفالهى (جز در حد ضرورت شخصى )، علم و آگاهى رسائى ندارند. رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مردم را ماءمور فرمود (تا به منظور وقوف به اسرار ملكوت الهى ) با آنانمخالطت و شدآمد كنند. اما منظور از كلمه ((الكبراء)) در جمله ((جالس الكبراء)) دانشمندانىهستند كه در هر دو جهت ، معرفت و آگاهى به هم رسانده اند (يعنى هم واقف به اسرارجلال و ملكوت الهى هستند، و هم نسبت به احكام و اوامر الهى از آگاهى عميق و گستردهاى برخوردار مى باشند) و مردم بر طبق فرمان پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) مكلفند تا با آنان نيز همنشينى كنند و از اين رهگذر به خير و نيكبختى دنيا وآخرت دست يابند. مشخصات و امتيازات گروههاى سه گانه دانشمندان مذكور: براى هريك از اين گروه سه گانه دانشمندان مذكور، علائم و مشخصاتى وجود دارد كه آنها راممتاز نموده و تفاوتهائى ميان آنان برقرار مى سازد كه به شرح زير شناخته مىشوند: الف - نشانه علم و دانشمندى كه (در حد گسترده و عميق ) به اوامر و تكاليفالهى آگاهى دارد اين است كه زبانش به ذكر خدا گويا است ؛ ولى قلبا به ياد او نيست . از خلق و توده مردم بيمناك است ؛ ولى نسبت به پروردگار در دل خويش هراسى ندارد. درظاهر نسبت به مردم ، داراى شرم و حياء است ولى در سر و نهان از خدا شرمىندارد. ب - نشانه عالم و حكيمى كه (به اسرار ملكوت الهى واقف است ) و به خودخداوند، عالم و آگاه مى باشد اين است كه از ژرفاى درون به ياد خدا بوده و از اوخائف و شرمگين است . ذكر او ذكر درونى و باطنى است نه ذكر زبانى . خوفى كه در دلدارد با آميزه رجاء و اميد تواءم است ، و بيم و هراس او، بيم معصيت و گناه نيست . شرم و حياء او به باطن و قلب او نفوذ كرده است و صرفا شرم و حياء ظاهرى و برون سازىنيست ، يعنى شرم خويش را آشكار ننموده و بدان تظاهر نمى كند. ج - مشخصات عالم ودانشمند كبير - كه هم عالم و آگاه به اوامر الهى ، و هم واقف به اسرار ملكوتپروردگار مى باشد - اين است كه داراى شش امتياز مى باشد: سه امتياز ويژه دسته اول ،يعنى علماء كه فقط در اوامر و احكام الهى داراى بينش عميق هستند. به عبارت ديگر: كبراء، واجد سه خصلت علماء مى باشند كه عبارتند از اينكه : 1- با زبان به ياد خداهستند 2- از خلق بيمناكند 3- نسبت به مردم داراى شرم و حياء مى باشند. علاوه براينكه اين دسته سوم داراى سه امتياز ويژه ديگرى نيز مى باشند: 1- در مرز مشتركميان جهان غيب و شهود جاى دارند. 2- چنين دانشمندانى ، معلمان و رهبران علمىمسلمين و جامعه پيرو قرآن اند. 3- دو فرقه اول و دوم يعنى (علماء و حكماء) بهگروه سوم يعنى كبراء نيازمندند، ولى گروه سوم به هيچوجه به دو فرقه اول و دوم نيازىندارند. فرقه اخير (كه ((كبراء)) و بزرگان نام دارند) علاوه بر آنكه اصحاب معرفت و بينشعميق نسبت به اسرار جلال و ملكوت الهى مى باشند و اوامر و تكاليف الهى را نيز دقيقاشناسائى كرده اند - همانند خورشيد تابناكى هستند كه نه فزونى مى يابد و نه كاهش مىپذيرد. و فرقه دوم يعنى حكماء - كه صرفا اصحاب معرفت الهى هستند - همانند ماه مىباشند كه گاهى به صورت بدر، تام و كامل . و گاهى به صورت هلال ، زياده و نقصان پذيراست . اما فرقه اول يعنى علماء - كه اهتمام و عنايت خود را در شناخت عميق اوامرو تكاليف الهى ، محدود مى سازند - همانند چراغ فروزانى هستند كه خود را مى سوزانندو به ديگران روشنائى مى بخشند. ز- رهنمودهاى عقل و خرد در فضيلت علم و علماء از ميان دلائل و رهنمودهاى عقل درارائه فضيلت علم و علماء، فقط به ذكر دو وجه اكتفاء مى كنيم : 1- با طبقه بندىمعقولات ، اهميت و ارزش علم و علماء روشن مى گردد: آنچه در ظرف عقل و ذهن انسانمى گنجد - كه ما آن را ((معقولات )) مى ناميم - به دو بخش تقسيم مى گردد: موجود و معدوم . هر عقل سليمى گواهى و تاءييد مى كند كه (در سلسله ممكنات )، موجود بر معدوم ،شرف و برترى دارد و بلكه اساسا معدوم ، فاقد هرگونه شرف و اعتبار است . همهموجودات و پديده هاى هستى نيز به دو دسته تقسيم مى شوند: 1- جمادات (كه فاقدهرگونه جنبه هاى حياتى هستند). 2- نامى (كه به نوعى از حيات و زندگى برخوردارند. مانند همه موجوداتى كه رشد و نمو مى نمايند). موجودات نامى - كه از لحاظ حجم ،متوقف نمى مانند و همواره در حال رشد و نمو بسر مى برند) - بر جمادات (كه هميشه درحال توقف بسر مى برند و فاقد رشد و نمواند) برترى دارند. موجودات نامى به دو قسم : حساس و غيرحساس تقسيم مى شوند (به عبارت ديگر: بخشى از موجودات نامى داراى حس مىباشند، و بخشى ديگر فاقد حس هستند). و بدون ترديد موجودات حساس (امثال انسان وحيوان ) بر موجودات غيرحساس (امثال نباتات و جمادات ) شرف و برترىدارند. موجودات حساس نيز به دو بخش : عاقل (انسان و امثال آن ) و غيرعاقل (يعنىحيوان گنگ و جانور) تقسيم مى گردند. و بدون شك موجودات عاقل بر موجودات غيرعاقلفضيلت دارند. موجودات عاقل نيز به دو قسم : عالم و دانا، و جاهل و نادان تقسيممى گردند. بدون هيچگونه شبهه و ترديد، عالم و دانا، برتر از جاهل و نادان مىباشد. بنابراين با توجه به طبقه بندى معقولات به اين نتيجه قطعى مى رسيم كه عالمو دانشمند، شريفترين و والاترين معقولات و پديده هاى هستى است . و اين نتيجه رابايد يكى از بديهيات تلقى نمود (كه هيچگونه شك و ترديد در آن راه ندارد). 2- ردهبندى اموريكه در زندگانى با آنها سر و كار داريم ما را به فضيلت علم و علماء،رهنمون است : امورى كه در زندگانى خود با آنها سر و كار داريم به چهار بخش تقسيممى شود: 1- امورى كه عقل و خرد انسان ، آنرا مى پسندد ولى مطابق دلخواه و شهواتو تمايلات نفسانى نيست . 2- امورى كه با تمايلات و دلخواه انسان هماهنگى دارد؛ولى عقل و خرد آدمى آنرا تاءييد نمى كند. 3- امورى كه هم مطابق دلخواه آدمى است، و هم عقل و خرد انسان بر آن صحه مى گذارد. 4- امورى كه نه عقل آن را مى پسنددو نه با دلخواه آدمى هماهنگى دارد. الف - نمونه بخش اول ، امراض و بيماريها وحالاتى است كه انسان با نارضايتى با آنها مواجه مى شود. و به خاطر دنيا و دلبستگىبه آن ، آدمى از چنين عوارضى بيزار است . ب - تمام معاصى و گناهان ، نموداربارزى براى بخش دوم مى باشد (كه با تمايلات انسان هماهنگى دارد ولى خرد انسان ،آنرا تاءييد نمى كند). ج - علم و دانش را ميتوان به عنوان نمونه بخش سوم دانست (كه عقل و خواهش دل - هر دو - آنرا مى پسندند). د - جهل و نادانى ، بهترين مثالو نمونه براى بخش چهارم است (كه عقل و خواهش دل از آن بيزارند(
عليهذا مقام ومنزلت علم و دانش در كنار جهل و نادانى ، به منزله بهشت در كنار دوزخ است . وهمانگونه كه عقل و دل و خرد و شهوت انسان ، آتش دوزخ را نمى پسندند، نبايد به جهل ونادانى رضايت دهند. و همانطور كه عقل و خواسته دل انسان ، بهشت و نيكبختى جاويد راخواهان است بدينسان بايد پوياى علم باشند. اگر كسى علم و دانش را پسند كرده و بهآن دلبستگى يابد قطعا به بهشتى درآمده است كه دنيا در اختيار او قرار داده ، و اينبهشت را در دسترس او آماده ساخته است . ولى اگر كسى جهل و نادانى خويش را تاءييدكند و به آن تن در دهد، در حقيقت به آتش دوزخى تن در داده است (كه بايد در دنيا نيززندگى خود را در ميان لهيب شكنجه آور آن سپرى كند)، آتشى كه حاضر و در دسترس او است (و خرمن دنيا و آخرت او را نيز مى سوزانند). اگر كسى (از ميان تمام مزاياى حياتو زندگانى دنيا) علم و دانش را برگزيند، به او پس از مرگ مى گويند: تو در دنيا بهاقامت و زندگانى در بهشت خو گرفته و با آن ماءنوس بودى ؛ پس هم اكنون نيز به بهشتدرآى (و شيوه و عادت خود را پيوسته دار). و به ديگرى (يعنى جاهل و نادان - كهبجز علم و دانش - به همه مزاياى ديگر زندگانى ، روى آورده بود پس از مرگش ) مىگويند: تو در دنيا با آتش دوزخ جهل ، دمخور و معتاد بودى ، پس هم اكنون نيز به آتشدوزخ درآى . دليل بر اينكه علم و دانش به منزله بهشت ، و جهل و نادانى همچون آتشدوزخ مى باشد اين است كه كمال لذت و كامجوئى انسان را بايد در درك و نيل او به امورمجهول و مسائل نهانى جستجو كرد (يعنى انسان داراى حس كنجكاوى است و ميخواهد ازاسرار و رموز مسائل نهانى و نايافته جهان سردرآورد و آنها را بيابد و از اين امرلذت مى برد). و شكنجه شديد و كمال رنج و درد انسان ، عبارت از فراق و جدائى و دورىاز مطلوب و محبوب او است . علت اينكه جراحت و زخمهاى بدنى ، شكنجه آور و دردناكمى باشد اين است كه اين زخم ، بخشى از اندام را از بخش ديگرى كه محبوب آنست و با آنوابستگى دارد جدا نموده و از هم دور مى سازد، اجزائى كه اجتماع آنها محبوب است و درنتيجه ، آدمى احساس درد مى نمايد؛ چون اجزاء اندام بدن ، آن اجتماع و همبستگى محبوبو مطلوب را از دست مى دهد. درد و شكنجه اى كه آتش به طور عموم و يا آتش جهنم دراندام آدمى ايجاد مى كند به مراتب سخت تر و گرانتر از درد و رنجى است كه از جراحت وزخم پديد مى آيد؛ زيرا جراحت و زخم از آن جهت شكنجه آور است كه ميان جزء معينى ازاندام و جزء معين و محدود ديگرى جدائى ايجاد مى كند (و در نتيجه ، ميان اجزاءمحدودى از بدن ، ناهماهنگى و گسستگى و دورى بوجود مى آيد و انسان ، احساس درد مىنمايد)؛ ولى آتش دوزخ در تمام اجزاء بدن رسوخ و نفوذ مى نمايد، و مآلا تمام بخشى ازاجزاء و اندام انسان نسبت به مجموع بخش ديگر از هم پاشيده شده و دستخوش تفرق وتجزيه مى گردند. (پس بنابراين ، رنج و شكنجه ناشى از آن ، بى اندازه سهمگين وفرساينده خواهد بود. ((اعاذنا الله تعالىبفضله من عذاب النيران)) ). با توجه بهمقدمات مذكور، بايد چنين بينديشيم كه هر اندازه ، درك و فهم ما درباره حقايق ، عميقتر و ژرف تر و استوارتر باشد، و نيز موجودى كه حقايق را بدينگونه درك مى كند،شريفترين و كامل ترين موجودات باشد، و همچنين مدركات و موضوعات مورد شناسائى او نيزپاكيزه ترين و مقدس ترين موجودات باشند، قطعا لذت ناشى از درك چنين حقيقتى ،والاترين و شريفترين لذات خواهد بود. شكى نيست ، نيروئى كه انسان به وسيله آن ،لذت را درك و احساس مى نمايد، و به عبارت ديگر: كانون لذت آدمى ، عبارت از روح وجان او است . روح و جان آدمى ، خود شريفتر و والاتر از بدن انسان مى باشد؛ (چونموجودى لطيف و پاكيزه و در عين حال فناناپذير است ؛ بر خلاف بدن كه موجودى آلوده وناپايدار مى باشد). مسلما ادراكات عقلى و دريافتهاى روحى ، عميقا در انسان اثر مىگذارد. و همين ادراكات روحى ، شريفترين حالات در اوضاع و شرايط زندگانى انسان ،محسوب مى گردد. بدون ترديد، انسان در ادراكات عقلى و روحى با موضوعاتى آشنا مىشود كه شريفترين وجود و پديده هاى هستى هستند و آنها عبارتند از: خداى پروردگارجهان ، و همه پديده هاى آفرينش اعم از فرشتگان و امثال آنها، و نيز شناخت تكاليف ووظائف انسانى (در سايه راهبريهاى آسمانى ). واقعا چه موضوعاتى را سراغ داريم كه (مورد شناسائى عقل انسان قرار گيرد و در عين حال ) از چنين موضوعاتى از لحاظ شرف ومنزلت ، والاتر و ارجمندتر باشد؟ (تمام مطالبى كه درباره شرف و فضيلت علم وعلماء و متعلمان از ديدگاههاى مختلف - در تحت عنوان ((مقدمه )) - مورد بحث قرار گرفت، ما را به اين حقيقت مسلم و قطعى واقف مى سازد) كه عقل و نقل ، (و دين و خرد، ووحى و حكمت )، شرف و فضيلت علم و دانش و والائى و منزلت و عظمت و شكوه ماهيت وحقيقت بينش و گرانمايگى ذات علم و معرفت را، تاءييد و گواهى مى كنند. در بيانارزش و اهميت مقام علم و دانش و عظمت مقام معلمين و متعلمين به همين مقدمه اكتفاءمى كنيم (و از اين پس به بحث و تحقيق درباره آداب و وظائفى آغاز مى نمائيم كه بايداستاد و شاگرد در مسير تعليم و تعلم با آن ها آشنا شده و خويشتن را عملا پاى بندچنين آداب و آئين ها بدانند تا در رسيدن به هدف هاى عالى علمى ، كاملا پيروز وكامياب گردند).
1.آيا مردم فكر ميكنندهمين اندازه كه اظهار ايمان كنند و شهادت به توحيد و رسالت پيامبر«ص» دهند، به حال خود واگذارده خواهند شد و امتحان نمي شوند؟ « امتحان» يك سنّت هميشگيوماورائيالهياست. و اين امتحان فقط مخصوص جمعيت مسلمان نيست بلكه سنتي است كه درتمام امتهاي پيشين جاري بوده است. آري، « بايد خداوند بداند چه كساني راست ميگويند و چه كساني دروغگوهستند؟ البته بديهياست كه خدا همه اينها را حتّي قبل از خلقت انسانها ميدانسته است.»
2..« فَلْيَعْلَمَنَّ ا... الَّذينَ َصدَقوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ ....» منظور از علم در اينجا همان تحقّق عيني مسائل ووجود خارجي آنهاست و به تعبير ديگر ظهور آثار و شواهد عملي آنهاست. يعني علم خداوند بايد درباره اين گروه عملاً پياده شود و تحقّق عيني يابد و هر كس هرآنچه در درون دارد بيرون ريزد،اين است منظور علمهنگاميكه درچنين مواردي دربارهخداوند به كار ميرود. دليل اين امر مشخص و روشن است زيرا نيات دروني و صفات باطني تادر عمل انسان تحقّق و عينيت پيدا نكند، ثواب و جزا و كيفر مفهومي ندارد.3.آزمايش براي تحقّق بخشيدن به نيّات و صفات دروني است. آزمايش الهي نه براي شناخت افراد بلكه براي پرورش و شكوفايي استعدادهاست.
4.بنابراين اگر ما آزمايش ميكنيم، براي كشف مجهول است اما آزمايش خداوند براي كشف مجهول نيست زيرا علمش به هر چيز احاطه دارد بلكه براي پرورش استعدادها و به فعليت رسانيدن استعدادهاي بالقوه است.
آزمون ها در چهرههاي مختلف:
5.گروهي در محيطهايي قرار ميگيرند كه از هر نظر آلوده است و وسوسه هاي فساد از هر طرف آنها را احاطه ميكند، امتحان بزرگ آنها اين است كه در چنين شرايط و جوّي همرنگ محيط نشوند و اصالت و پاكي خود را حفظ كنند.
6.گروهي در فشار محروميت ها قرار ميگيرند در حاليكه ميبينند اگرحاضر به معاوضه كردن سرمايه هاي اصيل وجود خود باشند، فقر و محروميت به سرعت در هم ميشكند امابه بهاي ازدستدادن ايمان، تقوا، آزادگي، عزت و شرف ايشان. و همين آزمون آنهاست.
7. گروه ديگر، برعكس اينها، غرق در نعمت ميشوند و امكانات مادي از هر نظر در اختيارشان قرار ميگيرد. آيا در چنين شرايطي قيام به وظيفه و شكر نعمت ميكنند يا غرق در غفلت، غرور، خودخواهي و خودبيني، وغرق در لذات و شهوات وبيگانگي از خويش و جامعه ميشوند؟8. گروهي _ همين غرب و شرق زده هاي عصرما_ با كشورهايي روبه رو ميشوند كه در عين دوري از خدا و فضيلت و اخلاق، از تمدن مادّي خيره كننده اي بهرهمند هستند و رفاه اجتماعي قابل ملاحظهاي دارند. در اينجا جاذبه نيرومند مرموزي آنها را به سوي اين نوع زندگي ميكشاند، كه به قيمت زير پا نهادن همه اصولي است كه به آن اعتقاد دارند و به قيمت تن دادن به ذلت وابستگي، چنان زندگي را براي خود و جامعه خويش فراهم سازند.اين هم نوعي آزمون است.
9.. آزمايش ميشوند همانگونه كه طلا در كورهآزمايشميشودوخالصميشوندهمانگونهكهفشارآتش ناخالصيهايطلارا از بين ميبرد.
10.آيا كساني كه سيّئات را انجام ميدهند گمان كرده اند كه بر ما پيشي خواهند گرفت و از چنگال كيفر ما رهايي خواهند يافت؟ چه بد قضاوتي كردهاند. مهلت الهي، آنها را مغرور نكند كه اين نيز براي آنها آزموني ميباشد و فرصتي است براي توبه و بازگشت.
11. هر كس كه اميد لقاء پروردگار را دارد، بايد آنچه در توان دارد از اطاعت فرمان او مضايقه نكند، زيرا زماني را كه خداوند تعيين كرده سرانجام فرا خواهد رسيد. آري،اين وعده خداوند تخلفناپذير است وراهي است كه به هر حال بايد پيموده شود.
12.« مَن كانَ يَرجوا لِقاءَ ا... فَان اجَل ا... ممات»در اينكه منظور از لقاء ا... چيست؟ بعضي آنرا به معني ملاقات فرشتگان پروردگار، بعضي به معني ملاقات حساب و جزا، بعضي به ملاقات حكم و فرمان حق تفسير كرده اند و بعضي آنرا كنايه از قيامت و رستاخيز دانسته اند. در حاليكه دليلي ندارد آيه را به اين معاني مجازي تفسير كنيم.
13. لقاي پروردگار در قيامت يك ملاقات حسّي نيست بلكه يك لقاي روحاني و نوعي شهود باطني است، چرا كه در آنجا پردههاو حجابهاي عالم مادّه از مقابل چشم جان انسان كنار مي رود و حالت شهود به انسان دست مي دهد.
14.طبق گفته علامه طباطبايي در« الميزان» منظور از لقاءا... آن است كه بندگان در موقعيتي قرار ميگيرند كه حجابي ميان آنها و پروردگارشان نيست، زيراطبيعت روز قيامت ظهور حقايق است. به گفته قرآن، آن روز خواهند دانست كه خداوند حقّ آشكار است.
15.اينكه دستور داده شده مومنان براي لقاءا... آنچه در توان دارند فروگذار نكنند، به خاطر اين است كه هر كس جهادي كند و تلاش و كوششي نموده و تحمّل مصائب و مشكلاتي نمايد، در حقيقت براي خود جهاد كرده است چراكه خداوند از همه جهانيان بي نياز است.
16.برنامه آزمون الهي، جهاد با هواي نفس و مبارزه بادشمنان سرسخت براي حفظ ايمان و پاكي و تقوا، برنامه خود انسان است، وگرنه خداوند وجودي از هر نظر نامتناهي است و هيچ گونه نيازي ندارد كه به وسيله عبادت يا اطاعت بندگانش برطرف شود، و كمبودي ندارد كه ديگران به او بدهند. بلكه ديگران هر چه دارند از خداوند است و از خودشان چيزي ندارند.
17.جهاد در اينجا الزاماً به معني جهاد مسلحانه با دشمن نيست بلكه همان معني اصلي و لغوي خود را دارد كه هر گونه تلاش و كوششي براي حفظ ايمان و تقوا ، و تحمل شدائد، و مبارزه هاي موضعي را با دشمن لجوج و كينه توز شامل ميشود.
18.نخستين فايده جهاد بزرگ ( ايمان و عمل صالح) تكفير يا پوشانيدن گناهان است كه عايد خود انسان ميشود همان گونه كه ثواب آنهم از آن خودشان مي باشد.چنانكه از قرآن داريم: « ما به طورقطع آنها را به بهترين اعمالي كه انجام دادند پاداش ميدهيم.»19. « نَكفُرُ»از ماده« تكفير »در اصل به معناي « پوشاندن» است و منظور از پوشاندن گناهان در اينجا عفو و بخشش الهي است.20. تعبير « احسن الذي كانوا يعلمون » با اينكه خداوند همه اعمال نيك را جزا مي دهدچه حسن باشند و چه احسن، ممكن است اشاره به اين باشد كه « ما همه اعمال خوب آنها را به حساب بهترين آنها مي گذاريم » يعني اگر بعضي از اعمال آنها عالي، خوب، يا متوسط است همه را به حساب عالي مينگريم.و اين است معني تفضّل پروردگار ما.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن