سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
ريشه يابي علل ناكامي اصلاحات و نوسازي سياسي در ايران عصر قاجاريه
فهرست مطالب
عنوان
خلاصه اي از مقدمه و پيشگفتار : تاريخ چيست
فصل اول: ايران در آستانه قرن نوزدهم
فصل دوم: علل بقاء قاجارها
فصل سوم: مذهب و قاجارها
فصل چهارم : زمينه هاي پيدايش نارضايتي از قاجارها
فصل پنجم: پيدايش فكر تغيير و ضرورت ايجاد اصلاحات
فصل ششم: اصلاحات عصر سپهسالار
فصل هفتم: اصلاحات از برون حاكميت قاجار و پيدايش نهضت مشروطه
فصل هشتم: انقلاب مشروطه
فصل نهم: عدم موفقيت مشروطه
تاريخ چيست ؟
تاريخ عبارتست از تلاش در بازسازي و فهم گذشته.
تاريخ عبارتست از ايجاد و پرورش استعداد ، قوه تجزيه و تحليل تحولات گذشته و اين موضوع انقلاب يا يك حركت اجتماعيخيزش سياسي ، بروز جنگ ، پيروزي يا شكست نظامي، تهاجم و بحران ، سقوط يك سلسله و به قدرت رسيدن حكومت و نظامي ديگر چه تأثيري به اقتصاد و پارامترهاي اقتصادي داشته اند.
عوامل سياسي ، اجتماعي فكري ، فرهنگي و ديني در به وجود آوردن آن تحول چگونه نقش آفريده اند و چه تأثيري داشته اند و در يك كلام تاريخ به هيچ روي آنگونه كه در نظام آموزشي ما رايج است. صرفاً حفظ مشتي عدد در قالب سال وقوع نيست بلكه شناخت گذشته و آشنا يي با تحولاتي بوده كه رهبرانما تجربه كرده و ااز آن به راهكارهاي درست در جهت بازسازي بهتر آينده مي پردازند.
نويسنده دكتر صادق زيبا كلام در كتاب سنت و مدرنيته سعي در ريشه يابي ، علل ناكامي اصلاحات و نوسازي سياسي در ايران عصر قاجار نموده و همانطور كه نويسنده محترم اشاره دارد، ايران در عصر قاجار جامعه اي صامت ، ثابت و بدون تغيير و تحول نبوده بلكه تحولات قابل توجه اي اتفاق افتاده كه از جمله مهمترين آن فكر تغيير و انديشه اصلاحات بوده ، كه بحث تجزيه و تحليل و كالبد شكافي اين تلاش هاستايران در عصر قاجار يك جامعه زنده و در حال تغيير بوده و كمتر مقطعي از تاريخ ايران شاهد چنين سرعتي در دگرگوني از بسياري جهات بوده است.
حال اگر اصلاحات نتوانست موفق بشود بواسطه خيانت ، توطئه ، كارشكني، تحريف ، نفاق عناصر سر پرده ، خائن، غرب زده ، روشنفكر و فراماسون نبود بلكه جريان نوگرائي و اصلاح طلبي از قدرت لازم برخوردار نبوده.
كتاب ضمن اينكه بخشي را به تاثير اجتماعي غرب در پيدايش اصلاحات اختصاص داده بر اين نكته توجه نموده كه زمينه بوجود آمدن اين تفكر اوضاع و احوال اجتماعي ايران در آن عصر بوده است.
فصل اول كتاب ايران در آن عصر بوده است.
فصل اول كتاب خواننده را با ايران قرن نوزدهم آشنا مي كند و پس از آن در فصول بعدي پيدايش تغيير و تحولات و ضرورت انجام اصلاحات كه در آن سلسله قاجار به قدرت مي رسد را به نمايش گذ ارده.
يكي از جنبه هاي مهم ايران در قرن نوزدهم ، رابطه ميان حاكميت قاجار و نهاد مذهب مي باشد و به انديشه سياسي شيعه و نگرش علما و روحانيون به مسأله حكومت در عصر غيبت مي پردازد ، و در اين رابطه است كه به اين نكته پي مي بريم كه رابطه قاجارها و مذهب يك رابطه ثابت نبوده بلكه مذهب اهرم مهمي در جهت تثبيت آنان بشمار رفته. فصول بعدي كتاب برخي از تحولات مهم اجتماعي و اقتصادي آن عصر رامتذكر شده كه متاتر از آشنائي با فرهنگ و تمدن غرب است و لبه عنوان يكي از عوامل اصلي ايجاد اصلاحات مطرح است.
در اين رابطه تلاش و كوشش اصلاح طلبان كه از درون حاكميت برخاستند پوشيده نيست كه از آن جمله قائم مقام ها، امير كبير، ميرزا حسين خان سپهسالار امين الدوله و حتي ناصر الدين شاه را مي توان ياد آور شد.
و نويسنده نهايتاً نقش اصلاح طلبان كه در بيرون از حاكميت تلاش مي كردند را مطرح نموده كه در اين رابطه اين افراد چندان وابستگي به نظام حاكم نداشته و يا وابستگي نشان چندان عميق نبوده و آنان بواسطه آشنائيبا غرب خواستار تغييرات ااساسي تري در اوضاع اقتصادي ، اجتماعي و سياسي بوده اند. كه نتيجه آن انقلاب مشروطه عنوان گرديده و علل ناكامي مشروطه را بيان مي كند.
نظريه اي كه مشروطه را شكست خورده مي پندارد، و از ميان ويرانه هاي آن رضاخان برخاسته و نظامي مستبد را پايه گذاري نموده چندان دقيق نيست ، مشروطه بسياري از مفاهيم سياسي سنتي را از ميان برداشته و نقش مردم در تعيين سرنوشتشان ، حق آزادي بيان ، عقيده و حقوق اجتماعي را به ايرانيان هديه كرد، كه امروزه زير بناي نظام سياسي ما را تشكيل مي دهد.
اصل تفكيك قوا، انتخاب نمايندگان مجلس ، اصل محدوديت مدت زمامداري، مسئوليت پذير بودن حكومت در واقع ميراث مشروطه هستند، و يكي از عوامل عدم موفقيت مشروطه تعارض قدرتهاي خارجي بشمار مي رفته.
مشروطه حركتي بود كه در نتيجه مجاهدتهاي علما و مراجع به وجود آمد، اما عناصر وابسته، غرب زده و روشنفكرآنرا منحرف ساختند ، مشابه همين شيوه در مورد هر مقطع مهم و هر تحول تاريخي ديگر وجود دارد، بررسي دقيق شرايط سياسي، اجتماعي و اقتصادي ايران كه در آن كودتاي رضا خان صورت گرفت صرفاً به اين دليل بود كه انگليسي ها يك حكومت مركزي مقتدر مي خواستند كه رضاخا ن مرد ااين كار بود ، او در شرايطي به قدرت رسيد كه ايران دربستري از هرج مرج سياسي و اجتماعي فلج كامل اقتصادي فرو رفته و در هر گوشه اي از مملكت قدرتي سر بر داشته و عملاً خرج خود را از دولت مركزي جدا كرده بود.
رضا شاه توانست هرج و مرج را پايان دهد. و امنيت و يكپارچگي را به ايران حاكم سازد . اما از آنجا كه ما معتقديم رضا شاه عامل انگليسي ها بوده، هر حركتي را بشكلي تحليل مي كنم… ولي بهتر نيست كه مسئوليت موفقيت ها، ناكاميها پيشرفت ها و عقب افتادگي هاي جامعه مان را به درون جامعه خودمان بازگردانيم؟
اگر استعمار ، استكبار، امپرياليزم در مقاطعي نقش و تأثير داشته در نتيجه عوامل داخلي بوده و پندارمان چنين نباشد كه دشمناني وجود دارند كه عليه ما برخاسته اند و منتظر سقوط ما هستند، كه اين معلول ذهن خيال پرداز ماست.
آري ريشه همه ناكامي ها را در داخل و در كنش ها و واكنشهاي سياسي ، اجتماعي و اقتصادي جامعه خودمان جستجو نمائيم. ولي از آنجا كه حكام و حكومتها سياست هاي خود را همواره بر حق و بي عيب و نقص و در جهت خدمت به مردم و مملكتشان مي دانند.
ااينكه آن سياستهاظالمانه ، خشن و سركوبگرانه هستند، برداشت و تعريف ما از عملكردآن حكومت مي باشد.
فصل اول
ايران در آستانه قرن نوزدهم
آنچه كه در خصوص ايران از آن قرن مي دانيم اطلاعاتي است كه به توسط مذهبيان در اختيار داريم ويژگي هاي ايران آن عصر را به سه بخش اقتصادي به اجتماعي و سياسي تقسيم نموده در آستانه قرن نوزدهم ايران داراي 5 الي 6 ميليون نفر جمعيت بود. جمعيت ايران 20 درصد شهر نشين و 80 درصد در روستاها بسر مي بردند واصلي كشور متكي به كشاورزي و دامداري يا اقتصاد شباني بود كه ميتوان آنرا يك اقتصاد معيشتي با بخود و غير تعريف نمود. ويژگي بعدي اقتصاد ايران فقدان ارتباطات و فقدان راه بود.
در حاليكه در همان زمان امپراطوري عثماني و عصر كيلومترها خط آهن داشتند در ايران در ابتداي قرن بيستم فقط 15 كيلومتر خط آهن كشيده شده بود در ابتداي قرن نوزدهم اقتصاد ايران مشابه يكروستاي عقبمانده، كم آب و دور افتاده توصيف مي شود . بي خبري ايرانيان از ديناي كه در آن مي زيستند چنان عميق بدان فتحعليشاه رهبر سياسي تصور مي كرد راه رسيدن به «دنيا» «قاره آمريكا» از طريق كندن زمين و حفر چاه است.
فقدان ارتباط موجب عقب افتادگي شديد مردم در تجارت سياست به روابطه بين الملل علم و فرهنگ منقطع به منفك و جاي مانده از مابقي جهان بوده. دلايل مختلفي را در ريشه يا به عقب افتادگي ايران مي توان بر شمرد ومي نويسند بر طبق ديدگاه خود استعمار را عامل عقب ماندگي دانسته، اين نظر يه كه توسط تلكر چپ1 وارد معفت سياسي جامعهما گرديده اكنون مبدل به يكي از جدي ترين ديدگاهها در ريشه ياب علل عقب افتادگي ايران شدند. در اين نظريه ، سرمايه داري شركتهاي چند مليتي، امپرياليزم، استكبار، استعمار و در يك كلام غرب تمايل اصلي عقب ماندگي ايران قلمداد مي شود. اين نظريه سخت عنوان تئوري وابستگي بعد از جنگ جهاني دوم از جانب برخي جامعه شناسان و اقتصاد دانان راديكال ماركسيست در غرب شكل گرفت، امروزه در ميان جامعه شناسان و نظريه پردازان مباحث توسعه در غرب «نظريه تئوري وابستگي» كمتر دنبال شده ولي در كشور ماكماكان اصلي ترين نظريه در تبين و تحليل پديده عقب ماندگي ايست.
مقصد بيت تئوري وابستگي به وابستگي به وابستگي غرب ستيزانه اي است كه در آن نهفته است.
حال چرا فقط غربدر جامعه ايران رواجيافته؟
قرن نوزدهم را مي توان عصر به وجود آمدن تمامي و گسترش ارتباطات دانست چه تبليغات بسيار مهم تاريخي به بار آورد و سر منزله الگوئي براي پيشرفت و از ميان برداشتن بي خبري اجتماعي ،اجتماعي ، اقتصادي و سياسي بوده كه موجب اميد و قوت قلب ايرانيان طالب پيشرفت و اصلاحات گرديده ، اين تحول در پيدايش انقلاب مشروطه نقش داشته و اين انقلاب خود نيز نتوانست موفق بهو موج غرب گرايي فكري با مشروطه به اوج خود رسيد.
سئوال قابل طرح آنست كه چه شد كه تفكر «غرب گراي» قبلي اين چنين جاي خود را به معرفت «غرب ستيز» معني داد؟
نخستين دليل رواج اين فرهنگ عقب ماندگي مزمن عموم انساني در ايران و فقدان روش نقد نظري باز مي گردد. دليل بعدي كه اسباب موفقيت نگرش جديد به غرب را فراهم آورد آن بود كه اين انديشه توسط چپ وارد جامعه ما گرديد. دليل سوم نظريه استعمار ، عامل عقب ماندگي آن بود كه بسياري از آراي چپ توسط گروهي و جريانات اسلامي مورد استفاده قرارگرفت و آراي چپ از مقبوليت زيادتر و اقشار تحصيل كرده و دانشمند و روشنفكران جامعه برخوردار بود. همچون مجاهدين كه عملاً حد و مرزي ميان اسلام و ماركسيزم قائل نبودند و به اين اعتبار كه ماركسيزم تني ايدئولوژيو حافظ منافع ستمديدگان و زحمتكشان است. وارد تفكر مجاهدين شد.
بنابر اين جريان «غرب ستيز» يا پيدايش جريانات اسلام گرايي مدرن در ايران تقويت گرديد و به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي در ايران به مراتب جدي گذشت.
فصل دوم
علل بقاء قاجارها
چگونه قاجارها موفق شدندنزديك به يك قرن و نيم حكومت نمايند؟ و چگونه توانستند داراي طولانترين مدت حكومت در ايران پس از اسلام باشند. ايا مردم ايران متوجه فساد در دستگاه حكومتي نشده بودند؟
اما واقعيت آنست كه مخالفتي فقط در دو دفعه آخر عمر اين سلسله صورت گرفت و اساساً فكر مخالفت و اعتراض مطرح نبوده. و توجه به اينكه قاجارها نه كشور داري مي كردند. نه به فكر عمران و آبادي بودند ، نه صفات شخصي خوب داشتند، نه ارتش مرتبي و نه از يك ماشين اجرائي كارا و اقتصاد و توانمند برخوردار بودند ، نه محبوبيت سياسي و يا حتي وجهه ديني داشتند ، چگونه توانستند نزديك به يك قرن نيم حكومت نمايند؟
اولين درخشش سر سلسله قاجاريه يكپارچه كردن ايارن بودن عملاً از دست رفته بود آغا محمد خان كه رئيس يك قبيله بود مردي جنگجو ، نترس ، خستگي ناپذير و جاه طلب بود و سبك زندگيش قبل و بعد از پادشاهي تفاوت چنداني نكرده وي مردي كاردان ، با لياقت و مدبر بود و سرزميني را كه پريشان و گرفتار ملوك و الطوايف بود امن كرده و جهانيان را از پيشرفت هاي خود خيره ساخت مهم ترين ويژگي آغامحمدخان نظامي گري او بوده و در يك كلامي مي توان گفت وي بيست سال جنگ و لشكر كشي بي وقفه داشت و حاكميت وي به تعبير امروز در ميليتاريزم خلاصه مي شد.
روسن حاكم سلسله قاجار نزديك چهل سال حكومت كرد و اين سئوال مطرح است كه وي يا آنكه نه بنيه نظامي داشت از اقتصاد محكمي برخوردار بود ، نه از يك بومنسجم و نه از محبوبتي در ميان مردم، چگونه توانست 40 سال بي درد سر حكومت كند؟
در يك كلام حكومت بر ايران آنروز ، چندان پيچيده و طاقت فرسايند. و مادام كه جامعه چنين حالتي داشت قاجارها بدون درد سر بودند. ولي بتدريج كه تحولاتي حاصل شد در اوليه كار دچار اشكالاتي شدند.
عامل بعدي در بقاي قاجارها تغيير در ساختار نظام قبيلگي در داخل و خارج از ايران بود در خلال اين قرن جمعيت صحرانشين كاهش يافت و گسترش شهر ها به موجب كاهش جمعيت صحرا نشين شد و به اين ترتيب توان نظامي قبايل نيز كاهش يافت، پيدايش ارتباطات جديد ، تسلط حكومت بر اطراف و آن و دگر گوني تجاري و اقتصادي دست به دست هم داده و ديگر قبايل از آن قدرت و نفوذ قبلي برخوردار نبودند. كاهش خطر قبايل اگر چه براي بقاي قاجارها مهم بود ، اما به هر حال آنان براي اعمال حاكميت خود مجبور به اتخاذ روش ها و سياستهايي بودند كه مهم ترين و اصلي ترين سياست يا استراتژي آنها براي حكومت سياست تفرقه بيانداز و حكومت كن بوده سئوال بعدي اينست كه اين سياست را در عمل چگونه اجرا مي كردند؟ بنظر مي رسد ازدواج يكي از مؤثر ترين شنيده ها بوده، كه به وسعت سياسي با وابستگان درجه اول سران عشاير و ايلات و در مواردي علما صورت مي گرفته. در هر ازدواج مخالفي مبدل به يك متحد و يا حداقل خنثي مي گرديد. و به اين ترتيب دربار فتحعليشاه پول به مركز قدرت سياسي كشور شد.
عنصر ديگري كه غير مستقيم به بقاء قاجار كمك نمود فقدان تلاش جدي در جهت تغيير و اصلاحات بوده زيرا اصلاحات به منافع گروهي خدشه وارد كرده ، نياز به بودجه و هزينه كلان داشته و طبعاً تبعاتي مثل بالا رفتن هزينه زندگي و ماليات دارد كه خود ايجاد نارضايتي مي نمايد قاجارها در يكصد سال اول حكومتشان را زير اجراء گذاردن هر گونه تغيير و اصلاح جدي خودداري نموده و به اين ترتيب تعادل سنتي جامعه را حفظ كردند و آخرين عامل در بقاي اين سلسله مذهب بود كه از حساسيت خاصي برخوردار بوده است.
فصل 3
مذهب و قاجارها
رابطه قاجارها با مذهب از چندين عنصر تشكيل ميشده كه تحليل آنرا پيچيده مي سازد. رابطه چند بعدي اين سلسله با مذهب به سه بخش اصلي تقسيم مي شود.
نخست جايگاه كلي حكومت قاجارها در چارچوب باورهاي نظري شيعه در قرن نوزدهم ثانياً چگونگي نگرش مرزي در حكام قاجار نسبت به دين و علما و تقابلاً نظر علما به حكام و بالاخره بررسي عوامل بين عمي و دربار قاجار.
اگر چه قاجارا كه صفويه نبودند و ويژگيهاي ديني معنوي آنان زنداشتند، اما ميان متقي ديني و فلسفه سياسي نگرش به حكومت در جامعه اي كه آنان در آن به قدرت رسيدند تفاوتي ماهوي با جامعه صفويه نداشت، و براساس گزارشهاي تاريخي آغامحمد خان قاجار در هنگام تاجگذاري در يك حركت سمبوليك همچون شاه اسماعيل شمشير وي را بر كمر بست و اعلام كرد كه سلطنتش و شمشيرش هر دو در خدمت به تشيع مي باشد شرح دينداري دوسن پادشاه قاجار نيز بسيار مفصل است وي مساجد بسياري در زندان و ديگر شهرهاي ايران احداث نمود و پيوند هاي عميق با علما برقرار كرد كه اقتدار هر يك از اين مراجع به ثبات و پايداري حكومت وي كمك مؤثري بود.
اما در دو دهه آخر حكومت قاجارها ناصرالدين شاه ضمن حفظ حرمت علما تلاش كرد از تعدد سياسي و دخالت آنان در امر حكومت بكاهد وي در مجموع بغير از دو دهه آخر رابطه بين حكام قاجار و علما بسيار گرم و نزديك بوده اما رابطه علما با قاجارها آنان راجع به مذهب و حاكميت نگرش چندان متفاوتي با عصر صفويه نداشتند و اين تشابه به انديشه سياسي علما پيرامون سقوط حكومت در عصر غيب باز مي گردد. به عبارت ديگر چه علما مي خواستندو چه نمي خواستند تأييد حكومت قاجار ها در عمل و تكذيب آن در تئوري منجر به تفكيك در حوزه دين و سياست از يكديگر شد.
حال طرح اين سئوال كه چرا نماد قدرت سياسي با حكومت از چني جايگاه نيرومند و مقدسي در ايران برخوردار مي شوند. اين سئوال مورد ريشه يابي قرار گرفته و از ابتداي پيدايش تمدن در فلات ايران . حكومت از دو ويژگي بنيادي برخوردار بوده. اولاً داراي قدرت مطلق بوده، به نحوي كه بيرون از حكومت و مستقل از آن هيچ نماد ديگري اعم از صنفي ، سياسي، اقتصادي و اجتماعي نمي توانسته وجود داشته باشد. ثانياً همواره به دو نماد حكومت در ايران يك هاله اي از تقدس و الوهيت كشيده شده. و اين ويژگي را هم در حكومتهاي قبل از اسلام و هم بعد از آن شاهد هستيم . و آخرين دليل براي نزديكي ميان علما و حكومت قاجارها به تدريج با خود ثبات، امنيت و رونق اقتصادي را به دنبال آورد، و علما از دين مسأله بسيار استقبال كردند و از جمله عوامل مهم در تثبيت و بقاء آنان بشمار مي رفته.
فصل چهارم
زمينه هاي پيدايش نارضايتي از قاجارها
آنچه كه زمينه هاي پيدايش نارضايتي از قاجارها را علي رغم مدت زياد حكومتشان ايجاد نمود. تغيير و تحولات، نگرش هاي تازه ، مناسبات متفاوت بود بنيان هاي سياسي اجتماعي و اقتصادي كهن را فرو ريخت ، در واقع حاكميت از دو جهت مورد چالش قرار گرفت، براي مثال تغييراتي كه در نگرش برخي از علما حاصل شدو آنان در حقيقت بدل به مخالفين شدند و تحولاتي كه در جامعه ايران بوجود آمد. اين تحولات چه بود؟
اقتصادي يا سياسي ، اجتماعي يا ايدئولوژيك ؟ دو نگرش در پاسخ وجود داشت نخست نگرش ماركسيستي است كه اقتصاد را مطرح مي كند و يا ظهور سرمايه داري در مغرب استعمار را به ارمغان مي آورد و طبقه بورژواي ملي كهفشار قرار گرفته و در نتيجه تضاد در اين طبقه آن عليه حاكميت قيام نموده و بدنبال آن روحانيون كه مناسبات اقتصادي با اين طبقه داشتند به نفع تجار وارد عمل شدند و طبقه روشنفكر نيز كنار بورژواني قرار گرفتند سر انجام انقلاب بورژوا دمكراتيك مشروطه را متولد نمودند . در پاسخ بعدي چنين مطرح شد كه با گرفتن ظلم قاجارها و سلطه غربي روحانيت قيام نمود و در نتيجه انقلاب مشروطه بوجود آمد كه علي رغم تلاش علما به انحراف كشيده شد. تغيير و تحولاتي كه در نهايت به فروپاشي قاجارها منجر گرديد به دو دسته تقسيم مي شود. دسته اول را علل ذمني كه در معرفت ، انديشه ، باور ، تلقي و دريك كلام در ذهن شماري از ايرانيان اتفاق افتاد و نگرش آنان را نسبت به خود و محيط زندگيشان تغيير داد مفاهيمي همچون پيشرفت ، ترقي ، ضعف، عموم ، دانشگاه و از سويي ديگر ايده هايي همچون آزادي ، دمكراسي، برابري،قانون، امنيت احزاب ، محدوديت قدرت ، حكومت ، مطبوعات و پارسمان، سلطنت محدود مي شد با اختياراتي كه حدود آن را قانون تعريف و تعيين مي كرد. مردم نيز رعيت يا گله گوسفند كه نياز به چوپان دارند، تلقي نمي شند بلكه شهرونداني بودند كه داراي حقوق اقتصادي و سياسي و اجتماعي مشخص بوده كه قانون به آنها اعطاء كرده بود.
دسته سوم تغييرات به نام تغييراتي «عيني» كه حجم گسترده تحولات صنعتي را وارد ايران نموده و چهره ايران را به سرعت متغير ساخت. اين تغييرات نارضايتي از حاكميت را دامن مي زد و فكر تغيير و تحول را در ذهن ايرانيان مي پرورداند.
زمينه هاي عيني: از جمله تغييرات بنيادي تركيب جمعيتي ايران به افزايش جمعيت شهر نشين كه يكي از تحولات مهم اجتماعي ايران قرن نوزدهم بود. گسترش شهرها انتظارات خواسته ها و توقعات جديدي را به دنبال داشت. امنيت ، بهداشت، ايجاد راه ، مدرسه و بطور كلي خدمات شهري را طلب مي كرد. نيازهاي جديد مناسبات اجتماعي كهن را برهم ريخت.
سئوال مطرح اينست كه قاجارها براي تأمين نيازهاي روز افزونشان چه منابع مالي را در نظر داشتند؟
ماليات، عوارضد گمركي و حق انحصار منابع مالي حكومت بود و هر چه هزينه ها افزايش مي يافت مالياتها بيشتر مي شد و رفته رفته دستگاه حكومتي به سراغ روشهاي ديگر رفته و بيشتر موجب نارضايتي مردم مي گرديد. تحول عيني ديگر مناسبات تجاري و اقتصادي با خارجيان بود. ايران قدرت رقابت با توليدات خارجي را نداشت ولي گذشته از اين مشكل ، يكي از اساسي ترين چالش ها در امنيت تجاري خارجي و فقدان امنيت تجاري داخلي بود. اگر چه اقتصاد ايران به اقتصاد جهاني گره خورده بود ولي تجار ايراني از مواجب اقتصاد جهاني بي بهره بودند.
زمينه هاي ذهني: شروع اضمحلال قاجارها پيدايش افكار رو آراير جديد بود. حال اين آراء چگونه وارد فرهنگ سياسي و اجتماعي ايران گرديد؟ حاملين اين آراء چه كساني بودند؟ و به كدام قشر تعلق داشتند؟ و چگونه با اين آراء مدرن آشنا شده بودند ؟
از جمله تحولات مهم آن عصر تأثير اجتماعي غرب بوده تماس ديپلماتيك بين ايران و اروپاي نيرومند، مهاجم و متكي به انقلاب صنعتي قرن نوزدهم تأثيرات بسياري از خود بر جاي نهاد. گسترش ارتباطات باعث شد ايرانيان وارد عصر و فضاي ديگري شودند. هزاران نفر از اقشار مختلف به اروپا سفر مي كردند. تجار به ديپلماتها، محصلين و مهاجرين از ايرانيان ، سر گروه اول بيشترين تذثير را در رواج فرهنگ و تمدن غرب داشته و گروه چهارم مهاجرين كه به قفقاز رفته و در جريانات انقلابي چپ گرايانه در ايران شدند. ايرانياني كه به غرب رفته و دچار حيرت و تعجب شده بودند به مرحله اي رسيدند كه چه بايد كرد؟
چنين بود كه فكر اصلاحات و انديشه تغيير در جامعه ايران متولد گرديد به تولد نهضت مشروطه منجر شد.
فصل پنجم
پيدايش فكر تغيير و ضرورت ايجاد اصلاحات
همانطور كه در فصل قبل اشاره شد، دو تحول كه آنان را عوامل «عيني » و «ذهني» ناميديم زمينه ساز پيدايش فكر تغيير و ضرورت ايجاد اصلاحات در ايران شدند. مجموعه كلي جريانات اصلاح طلب به دو دسته اصلي درون و بيرون از نظام قاجار ياحاكم تقسيم مي شدند . دسته اول كه گروه درون نظام ، اعم از صدر اعظم شاهزاده ، پادشاه ، ديپلماتها بودند. و گروه دوم اصلاح طلباني كه چندان وابستگي به دربار يا حاكميت قاجارها نداشتند و بيرون از آن قرار مي گرفتند، چون روشنفكران ، تجار و روحانيون كه جريانات بيروي نظام را تشكيل مي دادند كه اين گروه راديكاليتر از گروه درون سيستم بودند، اين جريان در دهه هاي پاياني قرن نوزدهم شكل گرفت ، زمانيكه ارتباط با غرب گسترده تر شده بود و ايرانيان نيز آگاهتر بنابر اين شرايط سياسي واجتماعي داخلي براي پيدايش يك جنبش اعتراض آميز عمومي مناسبتر بود.
اصلاح طلبان درون حاكميت قاجارها در مورد اصلاحات در عصر قاجار قبل از همه سخن از مرحوم ميرزا تقي خان امير كبير به ميان مي آيد، اما وي را بعنوان فردي با كفايت ، مدير و مدبر به اهل قلم، بسيارست و اين وصادق به دستگاه حكومتي بايد شناخت، اما چهره اثر كه بعنوان فردي اصلاح طلب در سلسله قاجار شناخته شد به عباس ميرزا بود وي به كمك فرانسوي ها قواي نظامي مدرني به نام نظام جديد تأسيس نمود كه آنرا ارتش ناميدند، افراد در نظام جديد استخدام مي شدندو حقوق دريافت مي كردند در اين نظام سلسله مراتب فرماندهي ، يونيفورم و درجات نظامي به همراه نظم و ديسيپلين ارتش هاي جديد بود. اين ارتش نياز به تسليحات نظامي داشت و براي ايجاد تسليحات ، كارخانه اسلحه سازي بايد تأسيس مي شد. و بدنبال نياز به صنعت علم و دانش بدنبال اين نيازها اولين گروه دانشجويان ايارني براي فراگيري علوم و فنون جديد پزشكي ، داروسازي، توپ ريزي و آموزش زبان اروپائي و فنون نظامي راهي اروپا شدند. گروهي با اين اصلاحات مخالفت كردند. مخالفتي به سه گروه تقسيم مي شد.
1-تهيه بودجه و امكانات ،2- رقابتي سياسي و 3- مخالفتهاي مذهبي. كه مهمترين دو مورد اول بود.
يكي از مهمترين موارد مخالفت از ناحيه مذهب بود ، نكته مهم در بسياري از موارد ديگري كه مصاف بين سنت و مدرنيتيه مطرح مي شود، در قالب مذهب ظاهر گرديده كه هيچ ارتباطي با گفتمان ديني نداشته بلكه از دين به عنوان ابزاري جهت حمله به نو گرايي و مخالفت يا اصلاحات استفاده يا بهتر بگوئيماستفاده شده به اين معنا كه گروهها كه از اقدامات اصلاح گرايانه متنفر مي شدند سعي مي كردند تا دين را سپر منافعشان كرده و در پناه آن با اصلاحات به مبارزه و ستيز برخيزند ، و در وراي رنگ و لعاب ديني كه به چشم مي آيد پاي مصالح و منافع شخصي و گروهي را به ميان آورند. كه به تحريم راه آهن از ناحيه برخي علما اشاره مي شود.
2-ميرزا تقي خان اميركبير
اصلاح گر بعدي امير كبير بود كه معضلات و نيازها كل مملكت ضرورت انجام اصلاحات را ضروري دانسته و در پي داشت و تلاش او در اين زمينه معضل تراز عباس ميرزا ذكر نموده اند عناصر مؤثر در پيدايش انديشه اصلاحات امير كبير ديدن پيشرفت و ترقيات روس ها و مطالعه آثار و منابع اروپائي و محرك ديگر آگاهي امير كبير از مطبوعات اروپائي بود.
امير كبير را بعنوان بزرگترين اصلاح گراي تاريخ معاصر ايران شناخته اند .
و اصلاحات او به دو دسته تقسيم مي شده. دسته اول اصلاحاتي كهوي مجال انجام آنرا نيافت و دسته دوم برنامه هائي كه تا حدودي به ثمر رسيد. از آنجا كه اصلاحات امير بخش عمده اي از منافع و مصالح اليگارشي حاكم را مورد تهديد قرار داده بود مخالفتها شروع شده و در مقابل وي موضع گيري نمودند و در نهايت حكم به قتل وي داده و اصلاحات وي بي نتيجه باقي مانده باقتل وي در حقيقت شكست دومين تلاش براي انجام اصلاحات نيز با شكست روبرو شد.علل شكست اصلاحات امير كبير را در قلع و قمع سياسي رجال مورد حمايت سفارتين ذكر نموده اند، پس از امير كبير صدارت به آقا خان نوري سپرده شد كه او به خلافت امير كبير بصعت را در ايران مي ديدم براي مردم فرق اوضاع اروپا با ايران درست معلوم شد ، نگراني او از تغيير و نوسازي آنقدر زياد بو كه مانع راه اندازي تلگرافت شد.
امير كبير از قدرت روحانيون كاسته بود وي آقاخان نوري مجدداً روحانيون را تقويت كرد. در مجموع هفت سال صدارت نوري به معناي هفت سال تنظل منظم ايران از جنبه هاي اقتصادي ، سياسي و اجتماعي گرفته تا جنبه نظامي يعني گسترش تعدد روسيه و انگلستان در ايران بود كه نهايتاً به عزل وي منجر شد.
دور سوم اصلاح از درون: جنبش اصلاح طلبي همچنان ادامه يافت وشاه خواهان اين امر بود. در خصوص اصلاحات سياسي بزرگترين كاردان محصلين به فرانسه رفتند ، نخستين طرح قانون اساسي ايران به ضميمه يك سلسه قوانين اجتماعي و سياسي و اقتصادي به شاه عرضه گرديد، شوراي دولت و مصلحت خانه عامه نخستين مجمع فراموشني نه تأسيس شد. به تجربه مي بينيم ترقي بلل به واسطه رواج و رونق عقل تحقق پذيرفته هم چنانكه تنزلات هر يك از آنها به زوال عقلا و انقراض حكما و انقطاع رشته علوم صورت گرفته است. پس در ضمن اداره مملكت بايد از جهالت وي تدبيري گذشتگان پرهيز چيست.
مشكلات بوجود آمده در زمان صد اعظمي نوري فكر ايجاد شوراي دولت كه معادل كابينه و هيذت دولت امروزي است و گاهي بسيار بزرگ بود را در پي داشت گام اصلاح طلبانه ديگري كه در حكومت برداشته شد ايجاد مجلس مصلحت خانه بود كه بهمراه آن كتابچه قواعد يا نظامنامه ايجاد شد وهدف آن تفكيك قوا و تقسيم مسئوليت بوده و اعضاي آن را شاه بيست و پنج نفر تعيين كرده كه تمامي آنها از اعيان و اشراف و دولتمردان قاجار بودند. در ايجاد محلس دو نكته حائز اهميت بوده نخست نمادي براي قانون گذاري در ايران بوجود آمد و اين خود نياز به وجود قانون داشت كه نشانه درك درست اصلاح طلبان بوده ونكته دوم اين بود كه قوانين اشاره به احكام شريعت نداشته و عرضي بود.
اين تشكيلات خواهان اصلاحات . تعقل گرايي، انسان گرايي ، برقراري قانون و امنيت و رعايت حقوق اجتماعي انسانها در قبال حكومت كه هيچ تضادي با منداشت بوده اما بدليل بحران هائي كه بدنبال پيش فراموشي نه بوجود آمد شاه در يك اعلاميه دستور برچيده شدن فراموشخانه نه صا را داده و فعاليت د را“ را غير قانوني اعلام داشت . شاه در ميان دو نيروي متضاد كه هر كدام او را به سوي مي كشيدند گرفتار شده بود كه از يك سوشده بود كه تغيير و تحولاتي كه پيش آمده ، اصلاحات جديدي را مي طلبد و از سويي ديگر دريافته بود كه اصلاحات مي تواند زمينه ساز سقوط سلطنت باشد.
فصل هفتم
اصلاحات از برون و پيدايش نهضت مشروطه
سقوط سپهسالار در حقيقت نقطه پاياني اميد ها و تلاشهاي اصلاح از درون يا انقلاب از بالا بود در كشور نارضايتي ودر همه دستگاههاي حكومتي مشاهده مي شد.
آنچه كه وضع را بغرنج تر مي ساخت بالارفتن درجه آگاهي مردم و اطلاع آنها از اوضاع جهان خارج از ايران بود. گسترش ارتباط ، افزايش مسافرت ايرانيان به خارج آمدن خارجي، آگاهي از آراء و انديشه هاي سياسي غرب ، اطلاع از نظام حكومتي مغرب زمين، نقش مطبوعات ، فعاليت احزاب ، حاكميت قانون و محدوديت اختيارات حكومت، اختراع صنايع تازه همگي باعث روشن شدن ازهان و خواهان اصلاحات بودند. بهمين جهت شاه دستور داد هر به هر شكل اطلاع رساني ممنوع گردد و حكومت مخالفينش را بازداشت و مجازات مي نمود. علت شكست اصلاحات در عصر قاجار راستيوان در اين ديد كه آنها در پي تغيير «ساختمانها» ، «نهادها» و «بنيانها» ي جامعه نبودند.
اصلاح طلبان بيرون نظام فراتر مي انديشند و قدرت و اختيارات حكومت را توسط قانون محدود كردند و شرايط حسابرسي را فراهم نمود، حكومت فردي را مردود و جايگزين آن حكومت منتخب مردم را مي خواستند كه همان رايديكال ترشان جريان اصلاحات بود.
در جريان اصلاحات از بيرون و درون : جريان درون نظام خواستار اصلاح حكومت بود و جريان ديگر خواهان آن بود كه شاه و اطرافيانش اساساً قدرتي نداشته باشند تا تأثيري بر احوال ملت بگذارد كه اين جريان به تدريج جنبش مشروطه خواهي را متولد نمود اين جنبش متأثر از ايده هاي غربي بود و عده ايي معتقدند كه جامعه آن روز ايران ظرفيت درك آن مفاهيم و پذيرش اين جريان را نداشت.
و نتوانست يك نظام سياسي جديد و مردمي را به ثمر رساند. علت شكست مشروطه چه بود؟
تأثير اجتماعي و فكري آشنا يي با غرب
ذهني گرايي پارسي گرايي سبب شد تاطرفداران آن در عمل نتوانند چندان تأثيري در جريان اصلاح طلبي بگذارند. آنها سعي كردن با مقعر اعلام نمودن اعراب و اسلام خيال خود را آسوده سازند ، از ديد آنان نژاد پاك و اصيل ايراني هيچ مسئوليتي در قبال انحطاط و عقب ماندگي هولناك ايران نداشت. ايرانيان مردماني با كمال ، با فضل، باهوش ، لايق، نيك پرست و درست كردار و رفتار بودند كه از بد حادثه مملكت متمدن و پشرفته شان مورد هجوم، اعراب بد سرشت قرار گرفته و مجدد عظمتشان از بين رفته بود. اين گروه در نهايت نتوانستند نقش مهمي تحولات سياسي و اجتماعي ايفا نمايند.
تأثير اجتماعي غرب: پيدايش فكر اصلاحات از برون
ارتباط دو نتيجه بسيار مهم داشت از يك طرف ايرانيان با ترقيات سياسي اجتماعي و اقتصادي اروپا آشنا شدند و از طرفي ضعف ها و عقب ماندگي هاي جامعه خود را دريافتند، كه منجربه انديشه اصلاح طلبي گرديد: توصيف شگفتيهاي ناشي از مشاهده علوم ، صنايع و مطبوعات و قانون، آزادي بيان و رعايت حقوق افراد جامعه سبب شد كه هر سفر كرده اي ، سفر نامه يا سياحت نامه اينكه شرح مشاهدات خود بوده پس از اين مرحله شروع به مقايسه غرب با جامعه آن روز در ايران مي شود و در كنار آن كاستي ها در ايران بازگو مي گردد. در دهه هاي پاياني قررن نوزدهم اين نوع افكار به سرعت روبه افزايش گذاشت و آنها را ادبيات اعتراضي يا انقلابي به انديشه هاي بيدادگرانه ، تفكرات نوين و يا رساله ها و افكار و انديشه هاي اصلاح طلبانه ناميدند. مطالعه اين رساله ها به زير علامت سئوال رفتن حاكميت قاجارهاست.
بهبهاني در بخشي از رساله اش به تشريح مفهوم آزادي كه آنرا منشأ پيشرفت بلا غرب داشته پرداخته و سر و جه براي آزادي قايل شده ، آزادي سياسي، آزادي اقتصادي يا تجاري و آزادي فردي، كه حدود آن را قانون تعيين مي نمايد و در همه كشورهاي اروپائي معمول است و انسانها تا آزادي را درك نكنند دست بكار اصلاح و يا صنعت و زراعت نمي زنند. زيرا خود را در امان نمي بينند ، آزادي اقتصادي آباداني و ترقي مملكت و در نتيجه رفاه را بدنبال دارد.
همانطور كه در شروع فصل نويسنده ياد آور شده. ارتباطات نقش بسيار عمده اي در آگاهي بخشيدن به ايرانيان داشت و در اين رابطه روزنامه هائي كه از اروپا به زبان فارسي به صورت قاچاق به ايران مي رسيد: از جمله جبل المتين، ثريا، قانون پرورش و اختر هر يك ديدگاه خاصي در رابطه باايران داشتند ،عنصر سوم در بيداري مردم پس از رساله ها و روزنامه ها ، ايجاد مدارس جديد بود كه اين كار با مشكلات زيادي از طرف متعصبين روبرو گرديد.
واكنش قاجار ها در قبال جريان اصلاح از برون
رساله ، روزنامه ها رفته رفته لحن تند تر بخود گرفته و جهت حمله به دولتمردان قاجار داشت ، سئوال اين بود كه واكنش حكومت در قبال اين چريانات چگونه بود؟
واكنش شاه در مقابل هر1 نفر مردم جهالت و ضبط محض بود طبق فلسفه سياسي اش زيرا ملت به معناي رعيت بود يعني عنصري كه هيچگونه حق و حقوقي سياسي و اجتماعي نداشت، الا تابعيت و فرمانبرداري مطلق از حكومت و فرمانروايان و ملاكين اعتراضات سياسي كم كم از جانب برخي روحانيون و علما نيز ابراز شد، كه اشه فرمان داد علما حق دخالت در امور مملكتي را ندارند و اگر حكم شرعي مي دهند مداخله در اجراء آن را ندارند، طبق اين روند نارضايتي در عامه مردم ظاهر شد و شاه چاره اي جز تغيير نظام حكومتي نداشت. انتقاد از شاه از همه طبقات شنيده مي شد.
و به اين ترتيب ايران وارد يك شرايط كلاسيك شده بود به اين معنا كه نارضايتي از حكومت شدت گرفته و واكنش حكومت (موج بازداشتها و دستگيريها) بر دامنه خشم و نارضايتي مي افزود و به نظر مي رسيد شرايط ذهني انقلاب به تدريج فراهم مي شدند و به تعبيري ديگر به دليل گسترش آگاهي مردم و اعتراض آنها و مقابله حاكميت ايران آماده انفجار بود كه نتيجه آن انقلاب مشروطه گرديد.
فصل هشتم
انقلاب مشروطه
جنبش مشروطيت مبارزه خونين طبقات متوسط و سرمايه داري عليه فئوداليزم بود. اين جنبش سر انجام با سازش ميان فئوداليزم و بورژوازي خاتمه يافت . انقلاب مشروطه مي بايست استعمار روس و انگليس را بيرون براند و از سرمايه هاي ملي كشور حمايت و آنرا تقويت كند، اما سرانجام به سازش ميان قواي حاكمه با استعمار خاتمه يافت.
نهضت مشروطه حركتي بود منطبق بر ماركسيزم. ماركس اعتقاد داشت كه حركتهاي اجتماعي در نتيجه تضاد طبقاتي ميان اقشار و لايه هاي جامعه به وجود مي آيد و اين تضاد در عصر قاجار ميان فئوداليزم (طبقات اعيان) و بورژوازي (خرده مالكين، روشنفكران و كاركنان رده پايين دولتي) بوجود آمد اين نگرش ماركسيستي وارد ادبيات سياسي ما شد و رد پاي آن همچنان باقي ماند.
مشروطه پيروز شده بود و عصر حاكميت قانون، قانون مداري به مردم سالاري به محدوديت قدرت حكومت و بالاخره عصر اصلاحات ،پيشرفت و ترقي در ايران فرا رسيده بود.
حتي او در دور افتاده ترين نقاط كشور يك موج انقلاب به نام مشروطه خواهي به راه افتاده بود ايران وارد عصري ديگر با فضائي نو شده بود، اما در مقطعي ديگر پس از چندين سال با ثبات هرج و مرج ، نه اثري از مردم سالاري و نه خبري از احزاب و آزادي اجتماعات و مطبوعات داشت. ايران تبديل به يكي از خشونت بار ترين مقاطع تاريخ معاصر خود شد . سئوال نيست چرا چنين شد؟ و چرا مشروطه نتوانست به هيچيك از آرزو هايي كه مي رفت به آن پاسخ گديد نرسي و نتوانست ايران را وارد عصر مدرنيته كند؟
فصل نهم
عدم موفقيت مشروطه
مشروطه نتوانست به يك نظام سياسي مردم سالار ختم شود. اما توانست حكومت و جايگاه آن را كه تا قبل از مشروطه در آسمان بود پائين آورد. و مشروطه نتوانست حكومت را قانونمند و قانون پذير سازد . اما توانست آن اندشه سياسي سنتي را كه شخص اول مملكت را تابع قانون و برگزيده ملت مي دانست.
مبناي بسياري از بنيانهاي سياسي امروزي جامعه ما واقع همان آرا و انديشه هاي مشروطه هستند و انتخاب نمايندگان مجلس توسط مردم ، حق رسيدگي به عملكرد دولت توسط مجلس انتخاب رئيس جمهور و حتي ولي فقيه ( به صورت غير مستقيم) به وسيله مردم به اصل تفكيك قوا برابري در قانون ، حق استيضاح و را توسط نمايندگان مجلس حق استيضاح رئيس جمهور ، وضع قوانين ، حق آزادي اجتماعات و مطبوعات و … مفاهيمي هستند كه مشروطه با خود آورد. اين اعتبار مشروطه نه تنها شكست نخورد . بلكه قسمتي از فرهنگ سياسي امروز ما ر اصل ريشه در مشروطه دارد اما چرا معتقدند كه مشروطه شكست خورده و عدم موفقيت در چه بود؟
اگر مشروطه را به رودخانه اي در نظر بگيريم، آن رودخانه از سه روز كه به درون آن مي ريخت تشكيل شده بود . نخستين جريان تفكراتي كه تأثر از فلسفه سياسي ليبراليزم و دمكراسي غرب بود، جريان دوم اگر چه مبنايش غرب بود اما بيشتر نگرش سياسي چپ «راديكال» يا سوسياليستي داشت و جريان سوم را بايد «شريعت» دانست هر زبان روحانيون بود تقاتل و موضع گيري روحانيون محالف و مجادلات فكري به دنبال پيروزي مشروطه اتفاق افتاد. يا تنش هايي كه پيش آورد يكي از موجبات سست شدن و غوطه را فراهم ساخت و جريان مشروطه خواهي به رهبري شيخ فضل الله نوري كه يكي از بحث انگيز ترين مشكلات روي مشروطه قرار گرفت را ايجاد نمود و مباني ناسازگاري مشروطه با شريعت را پايه گذاري كرد.
اگر مرحوم شيخ فضل الله نوري را به لحاظ تئوري در اين قطب مخالف با مشروطه بدانيم، در قطب ديگر مجتهد ديگري به نام مرحوم علامه شيخ محمد حسين نائيني قرار مي گيرد، كه دفاع خود از مشروطه را در رساله هاي خود در پاسخ به مشروطه خواهي منتشر ساخت.
با پذيرش كلي مشروطه و در همان عقلي و شرعي آن نسبت به حكومت استبدادي نائيني به سراغ اثبات و جوب ملزومات حكومت مشروطه مي رود كه ركن اصلي آن مجلس قانون اساسي ئ نفس قانونگذاري مي باشد . ناييني با تقسيم احكام به شرعي و فرعي نموده و متذكر شده آنجا كه مجلس دخل و تصرفي در احكام شرعي نمي كند آن احكام هماطور كه در شرع آمده به اجراء گذارده خواهند شد . ناييني تلاش نمودنوعي همسازي ميان مباني انديشه سياسي كلاسيك شيعه و معرفت جديد سياسي برقرار نمليد ولي انديش هاي وتاثيري بر سرنوشت نمايي مشروطه نداشت:
عوامل خارجي موثر بر ناكامي مشروطه
عملكرد قدرتهاي خارجي در سرنوشت و ناكامي مشروطه بسيار موثر بود و به جرات مي توان گفت نقش عوامل خارجي به مراتب بيشتر و سرنوشت سازتر از عوامل داخلي بود . مي دانيم كه مهمترين عنصر خارجي كه بر تمامي عصر قاجار سايه افكنده بود دو قدرت روسيه و انگلستان بودند . در آغاز نهضت مشروطه انگليسي در مجموع با آن همسو بودند اما روسها بر عكس از همان ابتدا مخالفت خود را اعلام داشنتد در نهايت ديديم كه توپخانه افسران روسي به سمت مجلس نشانه رفت. سران مشروطه را در تبريز اعلام كردند و خاك ايران را بطور رسمي اشغال نمودند. از سال 1285كه انقلاب مشروطه به پيروزي رسيد تاسال 1296كه انقلاب اكتبر به وقوع پيوست و روسي از ايران خارج شدند . طي يازده سال آنها از هيچ اقدامي جهت تضعيف و شكست مشروطه خودداري نكردند.
علت دشمني روسي با مشروطه به نظام سياسي حاكم بر روسيه بر مي گشت ((تزاريسم)) حكومت روسيه به جريانات انقلابي و اصلاح طلب همجوار روسيه با بدبيني مي نگريست و آنان را متحدبالقوه و بالفعل انقلابيون كشور خود مي ديد. نگرشي كه بسيار هم درست بودزيرا حكومت روسيه ترجيح مي داد در ايران حكومتي مستبد و همسو با نظام سياسي آن كشور بر سركار باشد تا يك نظام دمكرانيك در مقابل انگليسي هيچ دشمني با مشروطه نداشتند زيرا به اين ترتيب دربار قاجار را تضعيف مي كردند . ولي انگليسي ها در عمل مساعدت و همراهي جدي با مشروطه نكردند حتي در خفه كردن نهضت مشروطه ايران با روسها همكاري نمودند و تحول جديدي كه از درون آن قراردادمعروف 1907ميان روسيه و انگلستان بيرون آمد كه براساس آن ايران برسر حوزه شمالي مركزي و جنوبي تقسيم مي شد . شمال منطقه نفوذ روسيه و جنوب در قلمرو انگلستان بود و هردو قدرت منافع حريف را درحوزه خود به رسميت شناخته و از حضور و دخالت در آن خودداري مي كردند و به اين ترتيب ايرانيان پس از تحمل قرني استبداد و عقب ماندگي هرگز اين امكان را نيافتند كه لياقت و كاداني خود را در راه آباداني و پيشرفت و ترقي كشورشان نشان دهند.
وقوع جنگ جهاني اول وضع وخيم و مشروطه را وخيم تر و ناپايدار تر نمود ، هر چند كه ايران اعلام بي طرفي نموده در آن شرايط هر ج و مرج تنها مسئله مهم نجات كشور از ورطه فروپاشي بود. ايجاد يك دولت مركزي مقتدر و نيرومند تنها راه حلي بود كه همه به آن توافق داشتند هه به دنبال يك ناجي بودند. كه ناجي 22 در قالب يك افسر گمنام قزاق ظاهر شد بهمراه روزنامه نگار جريان خيام سيد ضياء الدين طباطبائي كه مقالات زيادي عليه رجال قاجاريه رشته تحرير در آورده بود و وجهه اي ملي مردمي و انقلابي پيدا كرده بود. با پشتيباني انگليسي و كودتايي در سال 1299 رضا خان به حكومت رسيد.
او چيزي با خود به همراه آورد كه پانزده سال ار ايران رخت بر بسته بود.
ثبات ، امنيت ، و يكپارچگي ، رضا خان با نام سردار سپر به تعبيري ايران را از لبه پرتگاه نجات داد . اما آن نجات به جاي كامل مشروطه پس از نيم قرن مبارزه سياسي بدست آمد. عصر پهلوي نقطه عطفي در تاريخ ايران بحساب مي آيد در عصر رضا شاه توازن ميان سنت و مدرنيته ديگر چندان از ناحيه سنت مورد چالش نبود. به عبارتي رضا شاه به نوعي باني مدرنيته در ايران معاصر شد و نويسنده در پايان متذكر شده كه مدرنيته نوع پهلوي ها ، مدرنيته مشروطه را از بيخ و بن بر كند.
چگونگي توصيف تاريخ و پيشينة برنامهريزي، به آنچه كه از برنامهريزي برداشت ميكنيم ارتباط دارد. از اين به بعد در رابطه با جزئيات بيشتري از تعريف برنامهريزي بحث خواهيم كرد. امّا در قالب ديدگاه و دورنماي نظر ما تعريف برنامهريزي قابل مقايسه نميباشد.
(اندازة) ميزان چنين تعريفهائي داراي وسعتي از گستردگي به اندازة يك جهان تا كوچكي يك فعاليت محدود ميباشد، اين ديدگاههاي متفاوت، تصورات بسيار متفاوتي از تاريخ و چگونگي گسترش برنامهريزي تا به امروز را ايجاد ميكنند.
-) برنامهريزي (عمومي): پيشينه :
در يك نگاه گسترده، برنامهريزي بعنوان يك «دورانديشي ساده متداول» تعريف شده است. شامل تكامل و تكوين نيروهاي دروني، پيشبيني اشكال زندگي بيولوژيكي و حيوانات و سنجش فعاليتهاي انسان ميباشد. در اين راه، ما همانند آنچه ملوين برنچ (Melvin Branch) گفته است. ميتوانيم پيشينه برنامهريزي را دخول به پيشرفت انقلابي اشكال بسيار پيچيده زندگي از حالت ساده آن بناميم. او چنين «در برنامهريزي درون زا» را با بيان موارد محيطي پيچيدهاي همچون توليد مثل «پرنده آفريقاي شرقي» the east African weaverbird كه بستگي به زمان تخمگذاري حشرات در زير لانهاش دارد نشان ميدهد.
اگر چه ممكن است با چنين مثالي از مسأله مقداري دور شويم ولي بهتر است آنچه را كه برنامهريزي ميناميم، تمرين دورانديشي متفكرانه انسانها تلقي كنيم. لذا اين ديد، پيشينه برنامهريزي را به سوي فرهنگ بشري سوق ميدهد. ساختن ابزارها، يكي از نشانههايي است كه باعث متمايز كردن بشري از ديگر مخلوقات ميگردد و تأكيد بر اين نوع دورانديشي متفكرانه ميباشد. در اين نگاه، برنامهريزي نوعي طرح گذركردن از فعاليتهايي است كه مانع هر گونه فعاليت انساني گذشته ميشود و اين بطور خالص يك عكسالعمل غريزي يا يك پاسخ غير ارادي ميباشد. ممكنست اين دورانديشي متفكرانه بطور انفرادي يك معني گستردةتري را نسبت به آنچه كه مد نظر ماست برنامهريزي ارائه دهد.
لذا اگر ما برنامهريزي را بصورت اجتماعي تصور كنيم، نسبت به يك فعاليت انفرادي، ريشههاي برنامهريزي به اولين ملزومات ساختاري جوامع در اولين تاريخهاي بشري گسترش مييابد. در جوامع اوليه صيادي و شكارچيگري برنامهريزي فعاليتهاي معمولي پيشروي متفكرانه و گسترش استراتژيهاي فعاليتها همواره اتفاق افتاده است. چنين جوامعي در فعاليتها و نتايجشان بسيار اميدوار شناخته ميشوند.
در يك حالت، دقيقاً همانطور كه يك طراح براي ساختمان برنامةريزي خاصي دارد و بدون توضيح چگونگي انجام آن، خواهان اجراي اين برنامه ميباشد. نقاشي موجود در غارها نتيجه شكار صيادان و طراحي نقاشان مذهبي ميباشد.
اين ارتباط بين برنامهريزي و معجزه، يا يك شخص مذهبي بعنوان برنامهريز، متناقض با برنامهريزي و منطق بنظر ميرسد و چيزي كه امروزه رواج دارد چيزي است كه از زمان روشنفكري افكار گسترش يافته است. هنگامي كه ارتباطات بين علل و اثرات در نظر گرفته نشوند، رازها بوجود آمده ورموز بعنوان يك وسيله عمل ميكنند.
بر همين مبنا، از ديدگاههاي متفاوت نقش برنامهريزان بعنوان يك رهبر مذهبي تاكنون ادامه دارد. بهترين مثال از اينگونه برنامهريزان ايمهوپت (Imhotep) است. كسي كه در امپراتوري سوم در مصر زندگي ميكرد (حدود 2100سال قبل از ميلاد). بعنوان مشاور فرعون زوسر (Zoser). ايمهوپت در خداشناسي مصر داراي اعتبار بوده، با اختراع هرم و خصوصاً هرم زوسر كه باستانشاسان معرفي كردهاند (يك مثال براي اولين هرمها است).
اگر چه با توجه به يافتههاي باستانشاسان تاريخ عنوان ميكند كه ايمهوپت مسوؤل برنامهريزي و مكان گزيني پايتخت زوسر بوده و حتي يك طرح قابل درك براي معبد و آرامگاه ارائه نموده كه قستمهائي از آن هم اكنون نيز مدرن ميباشد.
با اينكه تمدنهائي بر پايه كشاورزي خيلي پيچيده رشده كردهاند، استفاده آنها از برنامهريزي خيلي آشكار بوده، بخصوص در مهارتهاي سازماندهي اجتماعي و مذهبي آنان.
در جوامع كشاورزي نيز برنامهريزيها بر مبناي مذهب و سيستم اجتماعي صورت ميگرفته از جمله تمدن مايا در آمريكاي مركزي، و چنين جوامعي بر مبناي اعتقادات مذهبي و رفتاري جامعه و پيشگوئي سيكل فصول در كشاورزي برنامهريزي ميكردهاند.
سلسله مراتب نظامي و مهارتهاي اجتماعي باعث بروز برنامه و مديريتي شدهاند كه امروزه آنرا «امنيت و سياست خارجي» ميناميم كه خدمات محلي و مديريت را در كليه تمدنهاي پيشرفته در قرون برنز و آهن تأمين ميكند. و گسترش آن از چين در شرق تا حوزة سند(Indus Valley) و بينالنهرين (Mesopotamia) كه به آسياي صغير و مصر در غرب كشيده شده است.
اولين الگو براي مديريت برنامهريزي در اين نوع از فرهنگ، حضرت موسي ميباشد كه در كتاب تورات شرح داده شده است. برنامهريزي در اين نگاه يك فعاليت صحيح در كليه جوامع تا به امروز بوده، در غرب از تمدنهاي كلاسيك يونان و رم از ايالات محلي و امپراتوريهاي تجاري قرن نوزدهم در آفريقا از زيمباوه و مالي (Mali) به Ashanti وZulu در آمريكا از آزتك (Aztec) و امپراتوريهاي اينكااتا ايروكويز(Iroquois) در آمريكاي شمالي، در شرق از امپراتوري ايران تا چين و ژاپن فرهنگها ادامه مييابد.
-)برنامهريزي و شهرها :
مثل شهر- معبدهاي مايا در آمريكاي مركزي را بعنوان يك عنصر اعجابآور از فرهنگ و تمدني كه فعاليتهاي خود را برنامهريزي ميكنند ذكر كردم.
شهرها بعنوان يك بخش مهم از كليه تمدنها ميباشند، بطور كلي فرهنگها بزرگترين اعتباراتشان را در شهرها مييابند. اكثر شهرها برنامهريزي شدهاند گاهي اوقات بطور كلي اما هميشه در يك قسمت وسيع و مشخص داراي برنامهريزي ميباشند.
در يك نگاه كه طيف وسيعي از موافقان را جلب توجه ميكند، برنامهريزي يكي از ضرورتهاي برنامهريزي شهرهاست. از اين ديد ميتوانيم با پيگيري پيشرفت شهرهاي برنامهريزي شده تاريخچه برنامهريزي شهري را آشكار سازيم. از ابتداء شهر جزئي از فرهنگ انساني بوده و اولين شهرهائي كه كشف شدهاند داراي برنامه بودهاند. و اين مطلب از مكان گزيني شبكهاي با قاعده در هاراپا (Harappa)، كاببانگان (Kabangan)، و هوهنجو – دارو (Mohonjo-Daro) قديميترين شهرهاي كاملي كه تاكنون شناخته شدهاند مشهود است. اين شهرها بين سالهاي 2150 تا 1750 قبل از ميلاد وجود داشتهاند در يك تمدن كه در حاشيه رود سند گسترش يافته بود. براي اثبات بيشتر اينكه اين شهرها داراي برنامهريزي بودهاند ميتوان به اين اشاره كرد كه هر سه شهر گرچه صدها مايل جدا از هم قرار داشتهاند امّا از يك طرح استاندارد تبعيت ميكردهاند.
شبكه شطرنجي بعنوان پايه براي تنظيم خيابانها و خانهها يك طرح قديمي ميباشد. يك اردوگاه كارگران مصري در سال 2670 قبل از ميلاد، اين طرح را نشان ميدهد. اما آيا اين يك طرح ميتواند گواهي بر برنامهريزي سيستماتيك باشد.
شهرهاي برنامهريزي شده در دل كليه تمدنهاي قديمي و بزرگ موجود بوده، اغلب طرحهاي عمومي اين شهرها شكل بيروني و شيوه كشورداري و سنبلهاي مذهبي آنان بوده شامل: ديوارهاي بيروني، خيابانهاي اصلي،بازار، قصر يا كاخ و تركيبات معابد.
اما عناصر برنامهريزي شده آنان هنوز تعجب ما را برميانگيزد. معابد اور (Ur) بابيلون (Babylon)، نينوا در بينالنهرين (ninereh)، تبس (Tebes) و كارناك (Karnak) در مصر، تئوتيوكان (Teorihucan) و چيچن ايتزا (Chichen Itza) و اوكسمال (Uxmal) در آمريكاي مركزي و آنگلكوروات (Angkor Wat) در كامبوج و بووبودور (Borobodur) در اندونزي و قصرهاي مختلف پرسپوليس در ايران دور شاروكين (Dur sharrukin) در بينالنهرين و پايتختهاي امپراتوري از جمله آزتك تنوتيلستان (Aztec Tenochtitlar) و شانگهاي چين بعضي از شهرهاي برنامهريزي شده ميباشند.
همچنين شكل اين شهرها بازتابي از اثر افكار مذهبي در برنامهريزي ميباشد. اين چهره پنهان مذهب در برنامهريزي همانطور كه در هر فرهنگي تصور شده، بصورت حكم تقدس دنيا نشان داده شده. يك چنين تصوري يا تعريف جهانشناسي آن كه از زبان سانسكريت گرفته شده ماندالا (Manadala) نام گرفته است.
ماندالا بعنوان طرح پايه براي شكل شهرها در فرهنگهاي باستاني وجود داشته و گسترش يافته است. برنامهريزي شهري سنتي در چين بصورت zine-Squme (كه برنامهريزيهاي مدرن بيچينگ (پكن سابق) Beijing بر آن پايه ميباشند) يك ماندالا است. برنامهريزي و معماري هندوي باستاني، دستورالعملي براي حالت خاص از ماندالا در برنامهريزي شهري بودهاند. اين دستورالعملها منابع برنامهريزي براي شهر هندسي جاليپور (جيپو) (Jaipur) بوده كه در قرن هجدهم بازسازي شده است.
همچنين پايه برنامهريزي شهر رم يك ماندالا بوده، خيابانهاي اصلي آن با چهار چهارراه نشان دهنده دنيائي است كه به چهار قسمت تقسيم شده و مركز آن روم ميباشد. گرچه همانطور كه ملاحظه كرديم، شهرهاي برنامهريزي شده خيلي قديميتر هستند، تمدن كلاسيك يونان بطور عمومي با اصول برنامهريزي شهري سيستماتيك شكل گرفته. هيپوداموس پدر برنامهريزي شهري نام گرفته كه او برنامهريزي را براي بازسازي شهرش مليتوس (Miletus) كه در جنگ آسيب ديده بود شروع كرد برنامه او بصورت يك شبكه هندسي كه خودش (البته به غلط) اختراع كرده بود ميباشد. شهرهاي يونان و هلني Hellenistic در قسمتهائي و يا بطور كامل بصورت شبكهاي برنامهريزي شده بودند، آنها عناصر استاندارد را شامل ميشوند مثل يك معبد (اغلب بالاترين نقطه يك پتر يا آكروپليس مثل مشهورترين آن در آتن) يك مجتمع بازاري يا آگورا، يك آمفي تئاتر (براي نمايش و تجمعات) و سيرك براي ورزش و سرگرمي.
رم بصورت ارگانيك درون سرزمينهاي وسيع گسترش پيدا كرد و در نهايت روستاهاي مسكوني كه در بلندي قرار داشتند بدنبالش به آن چسبيدند و اما قسمتهاي عمومي داراي برنامهريزي بود. همانطور كه هنوز ميتوانيم با گشت و گذار در خرابههاي ميدانهاي رم باستاني آنرا احساس كنيم. رم همچنين ميتواند مثالهايي اوليه از آئين نامهها باشد محدود كردن ارتفاع ساختمانها (بخاطر خطر سقوط) و محدوديت تجمع اشيا در شب براي جلوگيري از برخورد در كوچهها باريك همراه يا ترافيك عابران پياده و ارابههاي جنگي امپراتوري رم يك تمدن بسيار خوب برنامهريزي شده بود. داراي سلسه مراتب و استراتژي در لشگريان رومي، داراي شبكه گسترده مديريت كشوري و تأسيسات زيرپايهاي و پلهاي فوقالعاده مهندسي ساز و آبراهها و بزرگراهها. در اين دوره از زمان، انفجاري از زيستگاههاي برنامهريزي شده ديده ميشود كه تعداد زيادي از آنها بعدها جزو شهرها اصلي اروپا شدند.
اين كاستروم (Castrum) يا اردوگاه نظامي ميباشد كه مدلي براي سكونتگاههاي برنامهريزي شده رم بوده كه اغلب بصورت شهرهاي مستعمراتي و پادگاني شروع ميشده. اردوگاه آنها توسط يك سري موانعمربعي شكل محدود ميشد.
همراه با طرح شبكهاي كه فضاهاي مسكوني به چهار قسمت تقسيم ميشود با دو خيابان اصلي كه توسط ميدان يا بازار تقاطع پيدا ميكرد و به چهار دروازه ختم ميشدند. انتظار ميرود شهرهاي قرون وسطي بعنوان شهرهاي گسترش يافته ارگانيك كه شكل نهائي آنها نتيجه همخواني ناخودآگاه طرحهاي هريك از ساختمانها و از نتيجه فضاهاي بين آنها بوجود آمده باشد.
عناصر اصلي شهري در اين شهرها همچنين بصورت برنامهريزي شده بودند، كليساها و ميدانهاي آنها اغلب در مراكز شهري و از همه مهمتر ديوارها، لژها و سالنهاي اجتماعات. گاهي اوقات برنامهريزي سادهاي مشخص ميگردد از جمله ميادين شهري و سالنهاي شهري در فلورانس قرون وسطي (the pizza del signoria) و سينا Siena (the piazza del Campo). اروپاي قرون وسطي همچنين داراي شهرهاي جديدي بود كه امروزه با شكل غير برنامهريزي شده آن دورانشان متفاوت بنظر نميرسند.
اين شهرهاي برنامهريزي شده، سونتگاههاي مرزي يا مستعمراتي بوده كه توسط پادشاه يا ارباب زمين دار تأسيس شده بودند تا قانون خودش را روي يك سرزمين حاكم كند و پيشرفت اجتماعي و اقتصادي آن گردد.
آنها باستيدها (Bastides) قرون وسطايي از لانگدوك (Lang uedoc) و پروونس(Provence) در فرانسه وشهرهاي استحكام يافته در ولز (Wales) و شهركهايي كه توسط شواليههاي در شرق آلمان ساخته شده بودند را شامل ميشدند. اين سكونتگاههاي برنامهريزي شده داراي برنامه شبكهاي معمولي خودشان بودند و توسط توپوگرافي و شرايط محلي اصلاح شدند و مشكل چهارگوش و بر پايه سابقه روسي بنا شدهاند.
ديوارها را همچنين شكل چهارگوش ميساختند كه خيلي به حالت گرد نزديك بود چيزي كه حالتهاي قرون وسطي به آنها ديكته ميكرد. شكل شهركها بستگي به عوامل همچون وجود قلعه و يا طول استحكامات داشت. در طي دوران رنسانس و باروك (Baroque) در اروپا (با تفاوتهائي بين جنوب، مركز وشمال در اروپا) مابين قرون 15 تا 18 و گسترش شهرها و روستاهاي برنامهريزي شده بسيار زياد بود. در قرن پانزدهم اروپا شاهد شروع يكسري ايدههاي كلاسيك از طراحي شهري بود كه براي يكسري برنامهريزيهاي شهري بصورت ايدهآل بيان ميشد. طراحان اين «آرمانشهرها» سعي ميكردند تا تركيبي از ماندالا كه تأكيدي به تصورات ديني و فلسفي ميشد با توجهات تجربي از دفاع كه استحكاماتي عليه حملات جديد از جمله توپخانهها را مهيا ميكرد، بوجود آورند.
اين عقايد شكل انسجام يافتهاي پيدا كرد. در برنامهريزي سكونتگاههاي جديد از پالمانرا(Palmanora) در ايتاليا تا سن پتزربورگ در روسيه (St.petersburg) و گسترش شهرهاي برنامهريزي شده ازما فهيم (Monnheim) درآلمان تا ادينبورگ در اسكاتلند(Edinburgh). سكونتگاههاي جديد شهري در شمال آمريكا در قرن حاضر نير نشان ميدهند كه آنها برنامهريزي داشتهاند بعنوان مثال فيلادلفيا و پنسيلوانيا توسط ويليام پن وشريكش (William Penn) و (Thomas Holme). در سال 1683 برنامهريزي شده است. شكل آن همچنين كاستروم روي را بخاطر ميآورد.
با داشتن شكل چهارگوش و بلوكهاي شبكهاي، با دو خيابان اصلي موازي بسوي ميدان مركزي و هريك گوشه با يك ميدان منظم ميگردد.
ساوانا (Savannah) و جورجيا (Georgia) توسط جيمز اوگلتورپ (Jame Oglethorpe) عضو مجلس انگليس، در سال 1733 برنامهريزي شده است مثال ديگري ميباشد. نقشهاي آن الهام گرفته از ميدانهاي مسكوني لندن بوده است و شامل يكسري واحدهاي ميداني همسايگي كه وارد (Wards) ناميده ميشوند. هر يك از آنها شامل چهل واحد مسكوني كه در يك شبكه بدور يك ميدان مركزي قرار گرفته بود ميشدند با يك خيابان اصلي كه شبكه ميداني را از واردهاي (Wards) ديگر جدا ميكرد. در قرن 19، برنامهريزي شهري معنا و كارآيي تازهاي يافته بود، علاوه بر نقش محلي در طراحي شكل فيزيكي شهر، بصورت كلي در پائين شرح داده خواهد شد. در چنين زماني برنامهريزي كلي شهرها بدون توقف ادامه داشت. بازسازي شهري براي برنامهريزان شهري مشكل ديگري را ايجاد كرده بود و بعضي نتايج تلاشهاي آنها مهري بر شخصيت اين شهرها تا امروزه گذاشت. مثالهايي كه بطور معمول به ذهن ميآيند بلوارهاي پاريس ميباشد كه نتيجه برنامهريزي هوسمان در سال 1855 ميباشد. رينگ اشتراوس (Ringstrass) در ويفا، نتيجه برنامه پيشروي سطوح شهري جهت استحكامات توافقي بود. علاوه بر بازسازي و پرسازي قسمتهاي قديمي شهرها، در قرن 19 برنامهريزان مسؤول گسترش شهرهاي متعددي بودند كه شامل شهركهايي ميشدند. آنها همچنين برنامهريزيهايي از قبيل اجتماعات حاشيه شهري، شهركهاي همكار و شهرهاي جديد و پايتختها داشتند.
پلمان(Pulman) و ايلينوئيز (JIionois) و ساليتر (saltaire) انگلند (England)، مثالهائي از شهركهاي مشترك المنافع دهلي نو در هند و واشنگتن D.C از پايتختهاي برنامهريزي شده هستند. هنگامي كه به سوي قرن 20 حركت ميكنيم به نتيجه ميرسيم كه برنامهريزي شهري خيلي پيچيده است كه مستلزم بيشتر از يك طرح كلي شكل نهائي شهرهاست. بدونشك، درست است كه قبل از برنامهريزي و ساخت يك شهر بزرگ يا گسترش يك شهرستان يا بازسازي كلي هميشه يكسري سؤالات مربوط بهم پيش ميآيد.
چگونه گسترش سرزمين و مقررات آن مديريت ميگردد؟ چه نوع جمعيتي نياز بوده و چه تحريكاتي لازم بوده كه به آنها داده شود؟ چگونه هدف گسترش را بودجهبندي كنيم. طرح گسترش بايد توسط مهندسين براي كارهاي فراهم سازي جادهها و پلها و فراهمآوري آب و فاضلابها معين گردد. اما صنعتي شدن و خصوصيسازي جوامع اروپا و آمريكا در قرن 19 مشكلات جديدي را بوجود آورد كه اين ديگر سؤالات را بوجود آورد. اين نشاندهنده اين است كه چگونه اين مشكلات مشاهده شدند و مشخص شد چگونه ميتوانيم ريشهيابي كنيم و برنامهريزي كنيم همانطور كه امروزه ميدانيم.
-)برنامهريزي معاصر و ريشههاي آن :
عقايدي كه پشت سر برنامهريزيهاي امروزه قرار دارند و كارهائي كه براي برنامهريزي شهري صورت ميگيرند نه تنها به قدمت برنامهريزي شهري و طرحي كه شرح دادم نيست، علاوه بر اين ريشههاي اين برنامهريزي در قرون 18 و 19 ميباشد وقتي كه نتيجه انقلاب صنعتي در آمريكاي شمالي و اروپاي غربي حس ميشد.
محلههاي شلوغ و كثيف و فقير نشين شهرهاي جديد صنعتي، نتيجه تكنولوژي ساخت و حمل و نقل ميباشد. بيگانگي و فقر كارگران شهري در جوامع جديد صنعتي علامتهاي صنعتي شدن بودند كه چندين نوع تحرك مقابله آميز را برميانگيزد.
آنها ميتوانند در 3 زير مجموعه طبقهبندي شوند اما اكثر جريانهاي غير وابستهاي از عقايد ميباشند كه بطور تقريبي در برنامهريزيها، تجمع يافته، همانطور كه در قرن 20 آنها بعنوان «كفايت علمي» و «زيبائي شهري» و «عدالت اجتماعي» ميگفتند. همانطور كه اورسلي Eversely ناميد، ريشههايشان در مكاتب «سودگرائي» و «آرمان گرايي» قرن 19 ميباشد. مكتب سودگرائي براي همه مردم از سياستهاي اقتصادي نشأت گرفته و ارتباط مسطحي با برنامهريزي يافت. در قرن 19 در افكار اقتصادي همچون تئوري ريكاردو در اجارة زمين بود. Ricardo
عقايد آرمان گرايانه حداقل به اوايل رنسانس باز ميگردد و در رجوع به بالا شامل «ايدهآل شهرها» ميگردد. در قرن 19 آرمان گرايان اولين كساني بودند كه نسبت به بيماري ناشي از صنعتي شدن عكسالعمل نشان دادند. در ميان آنها فيلسوف فرانسوي بنام Fourier بوده كه مكتبش فالانستر «Phalanstere» بود بعنوان شكل جديدي از جوامع خودكفا كه در يك لگا-استراكچور مساكن گزيدند. ديگري روبرت آدن (Robert Owen) صنعتگراي اسكاتلندي بود كه سكونتگاههاي آرمانگرايان را در بريتانيا و ايالات متحده پيدا كرده بود.
-) فن آوري و مديريت :
كفايت علمي براي پيشرفت مديريت و تكنولوژي در برنامهريزي يك نياز است. در قرن 19 پيشرفتهاي مهم تكنولوژي مهرشان را بر روي برنامهريزي و توسعه شهري كوبيده بودند. يكي از آنها كه در بريتانيا در دهه 1840 اختراع شده بود سيستم انتقال آب و دفع فاضلاب بود كه سريعاً در اروپا و شمال آمريكا گسترش يافته بود. جهت گسترش تحركات نيروئي داده شده بود براي برنامة دفع فاضلاب و گسترش مهندس دفع فاضلاب و شهرداري ديگر اثرات علمي ترقي تكنولوژي حمل و نقل شامل: راهآهنها، جادهها، ترامواها كه تحول وسيعي در صحنه شهري بوجود آورد. اينها با تكنولوژي نقشهبرداري و اطلاعات شهري جفت شدهاند كه هنوز در استانداردهاي ما باقي هستند. اما يك نتيجه مشخص در خطاهاي مجازي كه امروزه وجود دارند ديده ميشود.
اين پيشرفتهاي تكنولوژيكي فعاليتهايي وسيع در زمينه برنامهريزي و طراحي گسترش شهرها و توسعه حومه ايجاد كردند. تقريباً در چنين زماني جريان اصلاح اجتماعي كه در پائين شرح داده خواهد شد، اثرش را بر روي برنامهريزي شروع كرد. اين شامل قانونگذاري در ارتباط با حفاريها، ذخيره آب، كنترل پسآبها و دود كارخانجات و مسكنگزيني و بوجود آوردن يك ساختار مديريتي در حكومت محلي براي موثر واقع شدن اين قوانين ميگردد.
در انتهاي قرن، نتيجه اين پيشرفتها، انتقال مهارتها و افزايش شغل چه حرفهاي و غير حرفهاي بود از جمله: مهندسان معمار، نقشهبرداران راه و ساختمان، بهداشت و شهرداري از آنجائيكه بطور معمول براي مشتريان مشخصي كاركرده بودند در حال حاضر تعدادي از آنها به آژانسهاي دولتي مركزي و محلي كشانده شدهاند. در اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20 در غرب اروپا و شمال آمريكا، كنترل گسترش برنامهريزي كاربري زمين معرفي شد.
اولين كشور آلمان بود با Prussian Line aot در سال 1875، قانون ساختمان پادشاه ساكسوني در سال 1990 و قوانين مشابه ديگر در شهرها و ايالات بود. در بريتانياي كبير، فعاليت مسكنگزيني برنامهريزي شهري و غيره در سال 1909 به تصويب رسيد و در ايالات متحده منطقهبندي در سال 1916 در نيويورك آغاز شد و به سرعت در كشور گسترش يافت.
-)اصلاح اجتماعي :
عدالت اجتماعي ضميمه ديگري از برنامهريزي مدرن است كه ريشههايش در حركات اصلاحات اجتماعي در قرن اخير ميباشد، در اروپاي غربي نگراني در باره افزايش فقر و نابرابر اجتماعي و اثرات ناراحت كننده آن در پخش گستردة محلهها كثيف و خراب و بيمار شهري و خلاف كه توسط چندين كميته و ارگان تحقيقاتي ثبت شده بود، رشد كرد. اضطراب و فشار سياسي از يك طغيان قوانين اجتماعي ناشي شد كه سيستمهاي جديدي از مؤسسات حمايتي براي فقرا ايجاد كرد شروع به قراردادن فشار بر اقتصاد خصوصي بود. براي مثال در بريتانيا قوانين فقراي باستاني بصورت اساسي در سال 1834 اصلاح شد. كميته تحقيقاتي پيل (Peel) در سالهاي 1845-1844 توسط قوانين اجتماعي بيشتري تعقيب ميشد و ديگر كميته سلطنتي در سال 1855، كه نتيجه آن ساختار مسكنگزيني، سيستمهاي تخليه فاضلاب و سلامت عمومي بود. نتايج مشابهي در فرانسه، آلمان، ايالات متحده رخ داد. توجه به عدالت اجتماعي توسط هر دو جريان فكري «سودگرا» و «تحليل گرا» در جامعه ترويج ميشد. اصلاحات مسكنگزيني و سيستم تخليه فاضلاب توسط گروههاي بشر دوست حمايت ميشد كه عقايدشان منشأ گرفته از مذهب بود. در همان زمان صنعتگرايان روشنركر نتيجه پيشنهادشان را بصورت شرايط انساني به كارگران مشاهده كردند.
نهايتاً اين توجه توسط جامعگرايان حمايت شد. در ميان نسل تخيلگرايان، حركات جامعهگرايان در اوايل قرن 19 شروع شد و دنباله آن در اروپا رشد كرد و حتي پس از شكست انقلابهاي سوسياليستي پيشرفته در سال 1848 ادامه داشت.
در انتهاي قرن 19، سوسياليستها در مديريت محلهاي شهري در اروپا سرشناس شده بودند. اصلاحات برنامهريزي و مسكنگزيني با شدت و قدرت بيشتري صورت ميگرفت. بعنوان مثال در انجمن لندن. آنها كميته مسكنگزيني را در دهه 1890 حاكم كردند و چندين ابتكار مربوط به برنامهريزي كه داراي اهميت بود را تحت نظر قرار دادند.
-) طراحي و برنامهريزي شهري (اجتماعي – كشوري) :
زيباسازي شهري، سومين شاخه در شبكه عقايدي است كه برنامهريزي شهري را امروزه ميسازد. بدون شباهت به كفايت اهداف و عدالت اجتماعي كه در قرن 19 پا به صحنه روزگار گذاشت، برنامهريزي شهري و طرح شهري داراي قدمت بيشتري بود. امّا در قرن 19 برنامهريزي و طراحي شهري بصورت مؤسساتي گشت كه قبل از آن چنين نبود. همانطور كه ديديم، گسترش و بازسازيهاي شهرهاي برنامهريزي شده در اروپا و آمريكا در قرن 19 به خوبي انجام شده بود. عقايد طراحي زيبائيشناسي شهرها در سال 1889 بر پايه هنر كاميلوزيته در ساخت شهرها، بر پايه تفكرش از قواعد طراحي شهرهاي قرون وسطي ترقي بزرگي كرد. يك توجه جديد براي شكل شهر باعث طراحي اجتماعي در اروپا شد. برنامهريزي زيته (Sitte) گسترش نيافته بود، اما در دراز مدت تفكرش گسترش يافته بود. اثر فكري او بيشتر در مركز اروپا معمول بود همانطور كه رقابتهاي طراحي شهري در نيمه دوم قرن در آلمان و اتريش معمول بود نتايج اين تفكرات بر روي شهرهائي مثل وين (Viena)، كلن (Cologne)، مونيخ (Monich) و برلين (Berlin) نقش بست. عقيده طراحي شهري پيشروي گستردهاي را در ايالات متحده هنگامي كه حركت زيباسازي شهر در 100 سال آخر قرن 19 ظاهر شد بدست آورد. اين سوابق ضمانت نامه رشد شهرداري و اكثريت قسمتهاي ايالات متحده شد. شهرها بصورت ريشههاي علفهاي پراكنده از پيشرفت شهري و هنر خارجي و فضاي تفريحي ذينفع شدند. اين شامل كار معماران برنامهريزي طراحي منظر بود كه يكي از مهمترين آنها فردريك لا و آمستد بود ((Feredrick. Low Olmotetطراحياش براي پارك مركزي نيويورك، برجسته بودن وي را نشان داد. اولمستديك كار برنامهريزي و طراحي منظر گستردهاي را پيشرفت داد كه در سانفراسيكو پارك گلدن گيت (Golden gate) را برنامهريزي كرد بعلاوه تعداد خيلي زيادي از پاركهاي ديگر و طرحهاي توسعه شهري را برنامهريزي كرد. يك كتاب تحت عنوان توسعه شهرهاي كوچك بزرگ توسط چارلز مالفورد رابينسون (Charles Malford Robinson) ناشر مسائل اجتماعي خلاصهنويسي شد و افراد زيادي را مورد توجه خود قرار داد.
اما انگيزه اصلي براي زيباسازي شهر معماري نئوكلاسيك طراحي شهري در اروپا بود بعنوان مثال در بازسازي پاريس توسط هوسمان (Haussmann) دانيل برنهام (Daniel Burnham) يك معمار برجسته شيكاگو و حامي اين نوع عقايد طراحي يكي از رهبران برجسته و سازماندهندگان شيكاگو و رداسپكوزيش (Chicago World Eypositian) شد كه در سال 1893 باز شد. برنامه اين گروه در طراحي زيباسازي شهري تأكيد داشت. جانمائي محوري، تودههاي كنترل شده طراحي منظم و استيل تقريباً نئوكلاسيكال آن براي يك دهه تا به حال بر روي برنامهريزي و طراحي تأثير گذشت برنهام فلسفه خود را با گفته مشهورش تأكيد ميكرد: «پلانهاي كوچك نسازيد، آنها معجزهاي بر جريان خون نميكنند و…» كه بر اثر تاريخياش كه پلان شيكاگو در سال 1909 بود ميتوان استناد كرد. قسمتهائي از طرح او اجرا شده و تا به امروز براي شيكاگو قابل توجه و با ارزش است. عريض كردن خيابان ميشيگان والكردرايو (Wacleer Drive) ناوي پير (Navy Pier) و پارك ليك شور (Lake Shore) ميباشد.
-)برنامهريزي در قرن حاضر:
ادامه جنبش زيباسازي شهري در ايالات متحده و دور دنيا احساس ميشد. بطور مثال در واشنگتن D.C. امروزه دهلي نو (New Delhi) و كانبرا (Canberra). آخرين اجراي آن بين دو جنگ جهاني بود هنگامي كه عقايد برنامهريزي تاريخياش توسط معماراني كه به خدمت ديكتاتورها گرفته شده بودند اجراء ميشد. برنامههاي هيتلر براي بازسازي كلي برلين هنوز غير قابل درك باقي مانده، رم هنوز داراي بعضي عناصر از برنامه 1931 موسيليني ميباشد و شكل فعلي مسكو بيشتر به برنامه 1935 استالين تعلق دارد.
-)حومههاي باغي شكل و شهرهاي كوچك جديد:
درميان آخرين سالهاي قرن 19، سه جريان فكري از برنامهريزي در بريتانيا به كنار يكديگر آمدند و در يك حركت كه وسط ابنزر هاوارد (Ebenezer Howard) پايهگذاري شد و در اولين كتابش بنام باغشهرهاي فردا گرد آمدند (Cities Of romorrow) بعنوان يك تصور غير عملي اجتماعي خود آموخته، عقايد هاوارد توسط تجاربش در ايالات متحده و آرمان گرائي و اصلاحات اجتماعي مقدماتي شكل گرفته بود. هدف هاوارد از باغشهر يك تركيب منحصر به فرد از عناصر بود. داراي تركيبي از بهترين گزينهها از شهر و كشور در يك سكونتگاه با يك جمعيت محدود كه در يك سرزمين سبز از منطقه باغي شكل قرار گرفته بود. اين سيستم برنامهريزي شده از سكونتگاهها كه هاوارد «واحدهاي اجتماعي» ناميده بود توسط يك راهاهن درون شهري به مركز شهر متصل ميشد. اين ديدگاه نقش نهائي نبود بلكه شامل جزئيات از فرآيند عملكرد بود كه اين شهرها را بوجود ميآورد و از حركت آنها جلوگيري ميكرد.
اين عقيده يك طرح غيرعملي بود. اين عقيده كاملاً قابل اجرا بود. هاوارد و همكارانش انجمن باغشهر را براي انتشار عقايدشان بوجود ميآوردند و شركت پيشرو باغشهر را جهت اجراي آن تأسيس كرد. لچ ورس (Letch Worth) در 34مايلي لندن اولين باغشهر بود. كه بين سالهاي 1905 تا 1910 ساخته شد. سكونتگاه بعدي شهرك باغي همستد(Hampatead)بود كه بدنبال باغشهر ولوين (Welwyn) قرار گرفت. از آنجائي كه عقيده باغشهر بر روي برنامهريزي و خانهسازي بريتانيائي بين دو جنگ جهاني تأثير گذاشته بود، بيشتر اجتماعات برنامهريزي شده كه ساخته شده بودند به حاشيه شهرهاي متروپليس گسترش يافته بودند.
تأثير عقايد باغشهر بر روي برنامهريزيها به سرعت انتشار يافت.
(Soria y Mata)ي اسپانيائي عقيدهاش را بر روي يك شهر خطي كه بصورت يك حومه شهر ما در يد گسترده شده بود پياده كرد. در فرانسه بنوئيت – لوي كتابش را با نام باغشهر (Cite Gardin) كه همراه القاء مستقيم از برنامهريزي برتيانيائي بود تا هنگامي كه تحركات جديد غالب شدند بصورت پيشرفتهاي مقطعي برروي برنامهريزي تأثير گذار بود. در آلمان قبل از جنگ جهاني اول دو اجتماع باغي برنامهريزي و ساخته شده بود اين حركت شكل جامع شهري و اقماري و حومه را القاء كرد. گسترش اين حركت در چندين كنگره باغشهر بينالمللي بازتاب يافت و مدل باغشهر براي سكونتگاههاي شهري در كشورهايي بسيار دورتر از بريتانيا مثل ژاپن قابل قبول بود. در ايالات متحده آمريكا عقيده باغشهر غربي پذيرفته شده بود. دو معمار نيويوركي كلارنس استين (Clarence Stein) و هنري رايت (Henry Wright) مريدان آمريكائي هاوارد شدند. بهمران كلارنس پري (Clarence pery) يك برنامهريز اجتماعي كه عقيده «واحد همسايگي» را پايهريزي كرد، هسته حركت باغشهر در ايالات متحده شدند و چندين حومه شهري را برنامهريزي كردند كه بر پايه مديريت باغشهري بودند.
(Rudburn)، (New Jersy) در اوايل دهه 1930 توسعه يافتند و استين و رايت طرح باغشهر را با يك طرح چند بلوكي تركيب كردند و يكسري جاده منظم و سيستم مسيرهايي كه بطور كامل حركت وسايل نقليه را بصورت جداگانه مهيا ميكرد.
اين بعنوان طرح رادبرن معروف شد. بعدها آنها تيپ اجتماعي رادبرن را در پيترزبورگ و لوسآنجلس برنامهريزي كرده و ساختند.
در دوران ركود اقتصادي يك آژانس «معامله جديد» فكر باغشهر را قبول كرد. مديريت باز مسكنگزيني به رياست ركسفورد تاگول (Rexford Tugwell) يك حامي آرماني از برنامهريزي كسي كه به جايي رفته كه برنامهريزي را چهارمين قدرت دولت ناميده. اين آژانس براي جلب بيكاران شهري و كارمندان دولتي جهت استفاده گسترش و ساخت اجتماعات جديد بعنوان يك وسيله ايجاد شده بود. سه شهر كوچك جديد در اين برنامه «كمربند سبز –Green Belt» در حقيقت برنامهريزي شده و ساخته شده بود : Green Belt، مريلند Maryland، واشنگتنD.C و Grenn hills و Ohio، بعد از Cincinnati، Greebdale، Wisconsin و لبه ميلواكسي.
از آنجائيكه اين تجربه برنامهريزي در زمان خود در مقياس مناسبي نبود، اثر مهمي بر روي گسترش شهر بعد از جنگ داشت. بعد از جنگ جهاني دوم ايده باغشهر كيفيت خود را توسط برنامه شهرهاي كوچك جديد بريتانيائي كه در سال 1945 شروع شده بود بدست آورد. اولين نسل از شهركهاي جديد بعد از جنگ در بريتانيا خيلي به مديريت باغشهر اوليه شباهت داشتند. از ميان 14شهرك جديدي كه قبل از سال 1950 شناخته شدند هشت عدد از آنها براي جمعيت مهاجر طراحي شده بود. اما در انتهاي دهه انتقاد از مفاهيم برنامهريزي اولين نسل بالا گرفت. تراكمهاي كم و سرزمينهاي حاصلخيز سرسبز در كرانههاي سازههاي پايهاي بالا قرار گرفتند و تجربه احساس بيگانگي توسط شهروندان در نتيجه دسترسي ضعيف به خدمات شهري و محيطهاي بيتنوع صورت گرفت و هدف جمعيت بسيار كوچكتر از آنچه بود كه هدف كمال حمايت و آسايش و خدمات آنان باشد.
دومين نسل از شهرها در حقيقت در عكسالعمل به اين كمبودها برنامهريزي شدند، با هدف پيشرفت حس شهرگرائي با جانمائيهاي پيچيدهتر و تراكمهاي بيشتر، اولين آنها كامبرنالد در اسكاتلند بود كه در سال 1955 شروع شد تا تسكين بر وضعيت بحراني مسكنگزيني گلاسكو باشد. توسط مساكن مركز خطي در يك مگا استراكچور و تراكمش و خانههاي كنار هم كامبرنالد به سختي با سازندگان قبلياش در تضاد بود. بعدها اين نسلها شهرهايي بودند كه در فشار جمعيت قرار داشتند مثل بيرمنگام و ليورپول و چندين قطب گسترش يافته درشمال انگليس و اسكاتلند. برنامهها براي اين شهركهاي جديد دقت بسيار زياد به ارتباط بين گسترش همياري و حمل و نقل عمومي را نشان داد. براي مثال ساختار شهرك رانكورن بر پايه يك مدار چرخشي هشت اتوبوس قرار گرفته بود و واحدهاي گسترده مسكوني براي نهايت جذابيت حمل و نقل عمومي و به حداقل رساندن مصرف ماشين برنامهريزي شد.
در نسل سوم شهركهايجديد كه از سال 1966 شروع شد، برنامهريزان متوجه شدند كه عبور از نياز به ماشين غير ممكن است و برنامههايي شبكهاي شكل را براي حداكثر انعطاف نسبت به دسترسي به وسائل نقليه اتخاذ كردند.
اين شهركهاي جديد از شهركهاي قبلي بزرگتر بودند در آخر Milton Keynes الهام بخشترين فرد آمريكائي است. آن بيش از پيشنيان مسكنگزيني خانواده مجرد و يك شبكه بزرگراه يك كيلومتر مربع داشت. جمعيت 250000نفري آن بر عقايد برنامهريزي رايج اين سايز شهرها اثر گذاشت. همچنين كشورهاي ديگر نيز فرضيه شهرهاي جديد را پذيرفتند كه حالتهاي مختلف را دربرداشت. شهرهاي اقماري براي اسكان دادن جمعيتهاي زياد، گسترش شهرها مانند رشد قطبهايي در فضاهاي پيرامون و شهرهاي داراي منافع براي كارگران كه در صنعت استخراج يا نواحي مرز بودند.
همچنين اغلب قسمتهاي اضافه شده تحت عنوان شهركهاي جديد، شهرهاي جديد (غالباً پايتختها) و مناطق فضاي سبز طراحي و ساخته شده ميباشند. سوئديها نظريه شهري جديد را در طراحي حومة اقماري استكهلم اصلاح كردند. جامعه تازه برنامهريزي شده Vallingby و Farsta سطح بالاي سرويسدهي، استخدام بسيار عالي محلي و طراحي كه هنوز يك مدل برتر ميباشد، ارائه ميدهد.
در فنلاند برنامهريزي اقماري شهر هلسينكي (Sate lite Tapiola) بازتابي از نظريه باغشهر ميباشد و روسيه شهركهاي اقماري را در اطراف مسكو و چندين زيستگاه جديد جامع رابرنامهريزي كرد. فرانسه در اواسط دهه 60 تا دهه 80 شهركهاي اقماري را برنامهرگيري و بنا كرد. در اطراف پاريس 5 شهرك اقماري به هدف استقرار جمعيت بالغ بر نيم ميليون نفر در هركدام از آنها و چندين شهرك كوچك در اطراف شهرهاي محلي ساخته شد. اسرائيل نيز بعنوان قسمتي از سياست پراكندگي جمعيت برنامههاي شهرهاي جديد، گستردهاي را منطبق بر تجريه انگليسي شروع و اقدام نمود كه طراحي و تكميل آنها از اواسط 1950 تا 1970 طول كشيد كه نتيجه آن 21سكونتگاه بود. در مقايسه در ايالات متحده شهرهاي جديد نسبتاً خيلي كم تأثير گذاشته بودند و رشد كرده بودند. بهترين نمونههاي شناخته شده از شهرهاي جديد كه در اوايل دهه 60 طراحي و ساخته شده بودند عبارتند از: Reston، Virginia، Columbia، Maryland و هر دو شهر واشنگتن و D.C كه نمونههايي از توسعه برنامهريزي در زمان خودشان بودند. پس از آن جوامع برنامهريزي شده كه گسترش آنها تضمين شده بود (معمولاً بعنوان حومههاي نسبتاً مستقل در حواشي نواحي ما در شهرها) گسترش بسيار زيادي يافتند. Lrvine و California، خارج لوسآنجلس يكي از بزرگترين و مطمئناً نمونه به يك شهر جديد حقيقي ميباشد. اگر چه از تعداد بالغ بر صد عدد از توسعههاي برنامهريزي شده كه به خود شهركهاي جديد را اطلاق نمودهاند خيلي كمتر از حومههاي توسعه يافته يا جوامع بازنشسته هستند. آخرين حمايت عمومي از ايده شهر جديد در ايالات متحده، جامعه جديد قانون 1968 كه عبارت بود از پيشنهاد كردن «وامهاي تضميني براي گسترش دهندگان» با اين انتظار كه برنامهريزي و اجراي قطعات را به عهده بگيرند. در نهايت بر طربق نظريه اصلي باغشهر هاوارد اين برنامه حتي قطعه شهركهاي جديد در شهر را براي برانگيختن گسترش جوامع برنامهريزي شده در شهرهاي مركزي داشت. اواخر آن در 1975 برنامه جوامع جديد تعداد 30پروژه را حمايت ميكرد اما تنها 6عدد از آنها سرانجام تكميل شدند كه آنها به اندازه هدف نهائي رشد نكردند. در بررسي آخرين برنامهها بعنوان يك برنامه غلط تصور و شناخته شد و تأثير كمي رابر صحنه شهر داشت.
-) برنامهريزي شهري و منطقهاي مبسوط :
نظريهاي كه شامل باغ شهر ميشد اصل و منشأ طرح جامع بود به صورتي كه فاكتورهاي اقتصادي و اجتماعي را در ساختار خود در شكل يك شهر دربرداشت.
هاوارد در اين طرح اوليهاش از باغ شهر بعنوان يك عضو در يك سيستم سكونتگاهي كه «شهر اجتماعي» را ميسازد. برنامهريزي منطقهاي را نيز پيشبيني كرده است. اما اين طرح اوليه اولين بار بوسيله پاتريك گدس بيان شد (Patric Coeddes) او زيست شناس اسكاتلندي بود كه «حوزه منطقه طبيعي» يا منطقه شهري را بعنوان واحد مناسب براي تجزيه و تحليل نمودن محيط فيزيكي و انساني پيشنهاد كرده بود.
گدس نيز فرآيند تشكيل (Conurbution) (منظومه شهري ماپيونوشهر) كه همان تركيب چندين هسته شهري جداگانه در داخل يك شهر؟؟؟مثل شرة غير قابل تشخيص ميباشد را شرح داد. و روشهاي برنامهريزي و كنترل رشد شهري براي توليد يك الگوي بهتر از توسعه را پيشنهاد كرد. گدس سعي نمود تا برنامهريزي علمي را انجام دهد بر پاية برنامههايي از تجزيه تحليلهاي سيستماتيك از اطلاعاتي كه از محيطهاي طبيعي و اجتماعي بدست آمده بود. با تأكيد بر ضربالمثل معروفش تحت عنوان «بررسي قبل از برنامة نظريههاي او در كتاب معروفش تحت عنوان «شهرها در تكامل تدريجي» در سال 1915 خلاصه شد، و تدريس او بيان شده و در كارهاي عملي بسيار وسيع انجام شده كه بصورت خيلي بزرگ و وسيع و بر حرفه برنامهريزي شهري تأثير گذاشت. شايد معروفترين مريد آن لوئيس مامفورد نام داشت كه آن نظريههاي گدس را در ايالات متحده منتشر كرد او به همراه اشتاين و رايت دكترين بود و چند نفر ديگر اتحاديه برنامهريزي منطقهاي آمريكا را در سال 1923 تأسيس كردند. اين اتحاديه (RPAA) مفاهيم كلي برنامهريزي منطقهاي را ترويج كرد و ارتقاء داد. روان برنامهريزي منطقهاي شامل تجزيه و تحليل رايت و عقايد توسعة منطقهاي براي برنامهريزي مسكن و منطقهاي نيويورك بود. اما نظريات غير عملي(RPAA) با برنامه منطقهاي مربوط به پيشنهادات عملي نيويورك مغايرت داشت، گرچه هر دو موافقت داشتند: نياز بر تمركز زدايي ما در شهر بعداً داير شده و سرمايهگذاري شده توسط (Newyork RPA) كه مواجه شد با يك برگزيده تجراي يك دوره مهم طولاني تأثير گذار بر توسعه نواحي داشت.
حضور ديگر در برنامهريزي منطقهاي در طول جنگ داخلي عبارت بود از اداره تنس ولي (Tenessee Valley Authority) كه تأسيس شد توسط رئيس جمهور فرانكلين روزولت در سال 1933 تا اين منطقه كوهستاني (شرق ايالات متحده) را از فقر خارج نمايد. همانطوري كه TVA رشد نمود. اگر چه رشد منطقهاي (غرق در برخوردهاي رقابتي بين قدرت زائيده شده و توسعة كشاورزي) و امروزه TVA خيلي كمتر از يك قدرت سودمند عمومي ميباشد.
در دهه 40 برنامهريزي منطقهاي ضرورتاً ادامه پيدا كرد با يك جهت گيري به سوي منابع طبيعي. تأثير ديگر در ايالات متحده عبارت بود از حمايت از ناحيهگرايي كشاورزي توسط عدهاي از جامع شناسان جنوبي.
در بريتانيا در دوره جنگ داخلي رشد قابل توجهاي عقايد تمايزات اقتصاد منطقهاي كه مطالعات منطقهاي در برنامهها را برميانگيزاند، مشاهده شد. در دهه 40 تا 50 علوم اجتماعي و جامعهشناسي در برنامهريزي نفوذ كردند و ايدههايي راجع به گسترش منطقهاي نيز از آنها تأثير گذاشت. در 1960 والترايزارد (Wallter Izard) اقتصاددان، تئوري مكانهاي جغرافيائي را با تئوري اقتصاد و روشهايي براي ايجاد زمينهاي جديد در علوم منطقهاي تركيب كرد. با پايان يافتن دهه محتويات برنامهريزي منطقهاي تغيير كرده بود، به تركيب بيشتر از چيزهايي كه به مسائل اقتصاديي و اجتماعي متمايل بود شامل حمل و نقل، اقتصاد معمول جهت توسعه و منابع محيطي و كيفي، با گسترش برنامهريزي منطقهاي، آژانسهاي طراحي منطقهاي در كشورهاي مختلف بوجود آمدند، اولين آنها بنام Ruhrkohlen bezirk Siedlung Sverband، در سال 1920 در آلمان بوجود آمده بعنوان مسائل توسعه و Ruhr و تا امروز اين آژانس بصورت موفق موجود دارد. بعد از جنگ در آلمان غربي، مناطق توسعه شناخته شدند براي برنامهريزي و توسعه، در اواسط دهه 60 فرانسه سرمايهگذاري زيادي در برنامهريزي وسيع منطقهاي براي ناحيه پاريش و مناطق ديگر انجام داد و اين در هنگامي بود كه بريتانيا سعي در تكميل نمودن برنامهريزي منطقهاي با سياست توسعه بخشي ما توسط انجام و هيئت توسعه اقتصادي مناطق بود.
برنامهريزي توسعه منطقهاي در ايتاليا در منطقه Mezzagiorno كه تلاش منحصر به فردي در زمان خودش بود در اواخر دهه 50 و اوائل دهه 60، گرچه آخرين ارزشيابيها از موفقيتهاي آن بهم خورد هستند. در هلند برنامهريزي منطقهاي كه تركيب شده است با يك برنامهريزي گسترده در كشور، داراي سلسه مراتب از سطح ملي به سطح محلي ميباشد و در ميان كليه برنامهها 11 استان اين كشور ميباشد. مانند اين مورد در اكثر كشورهاي اروپائي نيز مشاهده ميشود.
بعلاوه اتحاديه اقتصادي اروپا (بازار مشترك) همچنين مشغول است به برنامهريزي منطقهاي براي هماهنگ كردن تلاشهاي ملل عضو در آن و ارائه پيشنهاد سياست گذاري توسعة منطقهاي اروپا.
(ERDF) كه كمك هزينه و تشويق ميباشد براي توسهع در پيرامون و مناطق تحت توسعه، آژانسهاي بينالمللي ديگر نيز مانند بانك جهاني و سازمان ملل ارائه ميدهند. كارهايي در برنامهريزي منطقهاي جهت شناسائي و مشخص نمودن مشكلات توسه در كشورهاي كم توسعه يافته (LOSC) آمريكاي لاتين، آفريقا، آسيا بمانند اكثر دولتهاي اين كشورها انجام ميدهند.
در ايالات متحده طراح و توسعه منطقهاي تكان جديدي در سال 1961 با بوجود آوردن آژانس فدرال برنامهريزي ناحيهاي خورد، اين آژانس هنوز بعنوان آژانس توسعه اقتصادي فعال است. مشكلات منطقهاي Appalachians باعث تأسيس كميسيون منطقهاي آپالاچيان شد در سال 1955، اين يكي از چندين آژانسهاي منطقهاي بود كه جهت مشخص نمودن مشكلات ايالات بوجود آمدند، مانند توسعه در رودخانه يا ارائه امكانات اصلي. امروز توجه منطقهاي در ايالات متحده شامل حمل و نقل به مناطق گسترده متولي آب و مشكل آلودگي هوا است. يكي از اولين و هنوز بهترين نمونههاي عملي عقيدة شهر در يك منطقه برنامه لندن بزرگتر Sir Patrick Abererombie بود. در طول جنگ جهاني دوم تهيه شد و در سال 1944 تكميل شد. اين طرح با مشكلاتي كه در دوران بعد از جنگ در يك مادر شهر بوجود ميآمد، مواجه شد و هدف آن كمربندي به عرض 30مايل در اطراف لندن و قرار گرفتن جوامع اقماري در آن طرف اين كمربند به منظور جادادن جمعيت در حال رشد شهرها بود. اين طرح، اساسي بوده است براي اكثر توسعه مناطق و براي اولين شهرهاي جديدي كه در بالا توضيح داده شدند. برنامهريزي شهري در بريتانيايي كبير شناخته و تنظيم شد. در بين سالهاي 1946 و 1952 توسط مصوبه برنامهريزي شهر و كشور و قوانين ديگر كشورهاي انگليسي زبان ديگر استفاده كردند از همان استخوانبندي و فرم در هنگامي كه ديگر كشورهاي اروپائي پذيرفتند مدل مرتب شده و سلسلهبندي شده مثل آلمان كه زمينها را براساس كاربري و محيط ساختمانسازي شده را از سطح ملي به سطح محلي تقسيم بندي و ساماندهي مينمايد. در ايالات متحده شناسائي برنامهريزي و بهسامان كردن كاربري اراضي يك راه ديگر را دنبال مينمود. منطقهبندي كه عبارت است از ساماندهي توسعه شهري بوسيله جداسازي و منحصر كردن نواحي شهري براساس كاربرد از نيويورك به سراسر سرزمينها گسترده شد. در سال 1922 دادگاه عالي ايالات متحده از اعتبار «منطقهبندي» در يك تصميم تاريخ حمايت كرد.
Eucdid VS. Ambler برنامهريزي، بعنوان يك وظيفه براي دولتهاي محلي گسترش پيدا كرده بود. با رشد آگاهي از وابستگي بين كاربري زمين و فاكتورهاي اجتماعي، اقتصادي، محيطي كه ايده طرح جامع در سال 1920 مطرح شد و در دهة 50 كلاً بعنوان يك مدل علمي از برنامهريزي پذيرفته شد.
از سال 1945 رشد انفجار آميز جمعيت اروپا بعد از جنگ و همچنين كمبود خانه باعث بوجود آمدن رشد بيرويه ما در شهرها شد. پس از دو دهه يكسري برنامهريزيهاي ابتكاري جديدي براي مناطق مادر شهري ديده شد.
طرح finge,planدر كپنهاك نظريه كمربند سبز را به فرم گسترش ساختمان سازي از مراكز شهري كه توسط فضاهاي سبز جدا شده تغيير داد. در استكهلم حومههاي اقماري بوجود آمد كه توسط خطوط سريع حمل و نقل به شهر مركزي متصل ميشدند اين كار به صورت تدريجي و با دقت صورت گرفت كه با وجود كنارههاي ساحلي از دهة 1920 امكان پذير شد. برنامههاي فيزيكي هلند (Holand’s National Physical Plan) نظريه گدس را براي گسترش منظومة شهري «Rand Stad» بين رتردام ROtterdam در جنوب به آمستردام (amsterdam) در شمال بكار گرفت.
جامعه National Plan در هلند نظريه گدس را در طراحي منطقه بزرگ شهري كه شامل چند قسمت ميباشد بنام Randstad نام داشت و از Roherdam در جنوب به آمستردام در شمال بسط مييافت. اما منبع نظرية ديگري بغير از نظريه سنتي هاوارد گرس Haward-Geddes بر برنامهريزي شهري دوران پس از جنگ تأثير گذاشت. او لوكوربوزيه Le.CorBusier، آرشيتكت فرانسوي بود كه نظريههاي، آرمان گرايانه را با شيوههاي مدرن طراحي بوجود آمده، تركيب نمود تا باعث گسترش يكسري كليات برنامهريزي كه در شهر ايدهآل خودش «درخشان شهر» (La Ville Raieuse) يا شهر تابان بر آنها تأكيد كرده بود در سال 1933 شهر تابان او (Radian City) با طراح هندسياش، جداسازي فعاليتها جداسازي شهركهاي خودكفا، سرعت زيادر چرخش ترافيك از نواحي پيادهروها برجهاي اداري واقع در فضاي سبز و گلخانهاي و مكانهاي مسكوني مرتفع، نخستين نمونه براي طراحي دو شهر اصلي بود – برنامهريزي و نظريههاي طراحي مربوط به كولوربوزيه همچنين در برنامهريزي و طرح چندين واحد همسايگي در طول دهههاي 50 و 60 اثر گذاشت. لوكوربوزيه به تنهائي جهت برنامهريزي و طراحي و ساخت چنديگراه(Chandigrah) مركز جديد ايالات پنجاب شرقي هندوستان در اواخر دهه 1950 مأمور شده بود.
در سال 1955 در برنامهريزي و طراحي برازيليا، پايتخت جديد جمهوري فدرال برزيل در داخل كشور، لوچيوكوستا يكي از شاگردان لوكوربوزيه در يك مسابقه بينالمللي برنده شده بود و در 1960 اولين مرحله تكميل شده بود. زماني كه نمونه كارهايشان در زمان خدامشان بطور گسترده چاپ و منتشر شد و يا كپيبرداري ميشد. اما پس از آن ارزشيابيها از چنديگراه و برازيليا چندان رئوفانه نبود. در هر دو برنامه يك طرح غير قابل انعطاف زندگي واقعي جمعيت را كمتر به حساب ميآورد و امروزة نقائص آنها بصورت گستردهاي مورد انتقاد قرار ميگيرد. اخيراً شهرهاي برنامهريزي شده كه كمتر بصورت رسمي و داراي اشكال هندسي هستند و بيشتر بر طبق سازگاري با محيط ايجاد شدهاند (براي مثال، گيداد گويانا (Goudad Couyana) در ونزوئلا بيشتر توفيق حاصل نمودهاند.
-) بازسازي ساختار شهري و اجتماعي :
از پيامدهاي جنگ جهاني دوم در دهه 50 ارائه طراحي شهري با يك جاش ديگر بود: علاوه بر مشكلات روزافزون شهري وفرصتهاي زيستگاههاي جديد بخشهاي قديمي شهرهاي موجود در اروپا، تا حدودي بدليل خرابيهاي ناشي از جنگ و تا حدي هم بدليل كهولت و كهنگي فيزيكي عدم نياز به كاركرد قبلي و نياز مبرم به بازسازي داشتند.
دليل ديگر براي برنامههاي نوسازي و بازسازي يافتن و درك سازگاري مابين خرابيهاي فيزيكي و پسرفتهاي اجتماعي بود. مردم مستمندي كه در مراكز شهرها زندگي ميكردند ميتوانستند با دريافت خانههاي بهتر و محيطهاي زندگي مناسبتر كمك شوند. البته اين مسأله نو و تازهاي نبود و مثالهاي مشابه موجب بالارفتن برنامهريزي شهري در قرن 19 شده بود.
علاوه بر شهرهاي جديدش بريتانياي كبير يك برنامه سنگين تهيه مسكن را بعهده گرفت و بازسازي پروژههايي را در خيلي از شهرهايش شروع نمود – پاكسازي محلههاي فقيرنشين و كثيف بعد از جنگ و توسعه مجدد (كه اكثر آنها از مدل لوكوربوزيه تآثير گرفتند) انتقادها را تحريك نمود و در دهه 60 و 70 به برنامههايي مثل اصلاح و آبادي فضاهاي عمومي كه تأكيد بيشتري در نگهداري و بازسازي و ترميم كردن داشت راه پيدا كرد. Improvement Ar (Goenera)
در اروپاي شرقي نيز بازسازي وسيع شهري انجام گرفت. براي مثال در هلند مركز روتردام كه در آغاز جنگ جهاني دوم فرو پاشيد مجدداً بازسازي شده بود و در كنار شهرهاي بزرگ واحدهاي همسايگي گستردهاي طراحي شد كه احتياجات براي خانههاي جديد را برآورده مينمود. اين نيز به مانند انگلستان برنامههاي پاكسازي و توسعه مجدد مراكز شهري توسط برنامههايي از جمله نظام بخشيدن به بازسازي خدمات اجتماعي و جايگزين كردن ساختمانهاي جديد ارجحيت داده شد.
در ايالات متحده آمريكا خرابيهاي ناشي از جنگ بعنوان دليلي بر توسعه مجدد و بازسازي شهرهاي مركزياش نبود. اما محركهاي ديگري نيز وجود داشتند. يك هماهنگي و يكپارچگي از مسكنسازي اصلاحطلبان و معاملات ملكي تمايل به آغاز نمودن كمك دولت فدرال در بازسازي و نوسازي شهري را برميانگيزاند كه با قانون مسكنسازي سال 1949(Housing act) شروع شده و با اصلاحيههاي قوانين 1954 رشد پيدا كرد. معمولاً بكار گرفتن پاكسازيهاي حجيم و جايگزيني ساكنين تهيدست در نوسازي شهري فضاهاي مركزي بسياري از شهرها را تغيير شكل ميداد امّا از آنجائي كه اثرات منفي آن احساس ميشد انتقادات عمومي را برميانگيزاند.
برنامه نهايتاً معلوم كرد كه بعنوان افزايش هزينههاي جابجائي، كرانهها كمتر از يك انتخاب ظهور كرده بود و در اواخر دهه 1960 و اوايل دهه 1970 برنامه مشكل شهرها، كه سعي در گسترش و روابط اجتماعي و پركردن فيزيكي بخصوص در همسايگان مركزي شهر داشتند، جايگاه خودش را بدست آورد.
متأسفانه بدلائل مختلف آرزوي اجراي اين برنامهها به تعويق گذاشته شد و نهايتاً بعنوان يك نقص در نظر گرفته شد. در طي 20سال اخير يا بيشتر برنامهريزي و زمينههاي آن تغييرات زيادي كردند. در دهههاي 1950 و 1960 هنگاميكه اوضاع اقتصادي مناسب بود، شهرهاي متروپليس بعد از جنگ گسترش يافتند و توسط فائق آمدن علوم به مشكلات اجتماعي اعتماد به نفس بوجود آمده و حقيقتاً سالهاي افتخار برنامهريزان ميبود كه هرگز برنخواهد برگشت.
سرخوردگي و دلسردي در دهههاي 1970 و 1980 مداخله عمومي ايالات متحده را فرا گرفت و بعداً در همين زمان در اروپا نيز شيوع پيدا كرد و باعث كاهش اطمينان بر برنامهريزيهايي كه قبلاً راهها و مقياسهاي مناسب داشت، شد. امّا همانطور كه به دهه 1990 وارد ميشوم بنظر ميرسد كه اين فكر به نقطه اوج خودش ميرسد و در چرخه زندگي بشري ممكنست منابع جديدي را ببينيم و چالشهاي جديدي در برنامهريزي پديدار شوند و مشكلات قبلي مجدداً بيان شوند. اخيراً طبقه پائين شهري، در شهرهاي مركزي به سرعت بيگانه و جدا شدهاند، مشكلي كه بطور مرتب ولي بدون پيروزي در راههاي متفاوت حتي به خاطر جابجائي سريع اجتماعي از حالت فقر صنعتي در برنامهريزي زياد شد و در قرن 19 بپا خاست.
برنامهريزي در ملتهاي فوق صنعتي و پيشرفته مؤسساتي را بوجود آورده و ابزارهاي پيشرفتهاي دارد كه باعث شده تقريباً در آسايش و كنترل رشد شهرهاي متروپليس موفق گردد. در بيشتر كشورها كنترل گسترش برنامهريزي شده اگر چه با درجات متفاوتي از اثر، ريشه دوانده امّا در 40سال اخير پخششدن شهرهاي بدون كنترل مشكل رشد سرطان مانندي راپذيرفتهاند كه دنياي سوم متروپلها ميباشد و توسط انبوه مهاجرتها از محيطهاي روستائي اطراف به اين رشد ادامه ميدهند و اين شهرها را بعنوان تنها يك محيط قابل زندگي ميداند كه يك نوع چالش است براي اينكه برنامهريزي هنوز براي پاسخ مؤثر نياز به پيشرفت دارد.
نهايتاً مشكلات جهاني برنامهريزي را تحريك ميسازد و امروزة عموماً در سطح محلي پيشرفت بيشتري كرده است. اينها مشكلاتي هستند كه مداخلات محلي فعلاً نميتواند بر آن فائق آيد. اثرات محيطي فعاليتهاي انساني و تكنولوژي صنعتي، اثرات اجتماعي جهاني شدن اقتصاد و نتيجتاً بازسازي كردن اقتصاد محلي، منطقهاي، ملي. اگر اينها جدي گرفته نشوند، شايد در آخر داستان فجايع و چه بسا بيحرمتيها اعتبار يابند و اين واضح است كه برنامهريزي در يك مقياس بيسابقه بسيار ضروري است .
تاثير مغولان بر تاريخ هنر اسلامي و اصول بكاررفته در هنر معماري ايران
مقدمه
ذوق سليم، سليقة لطيف، احساس خلاق، ادراك فعال، روح حساس، و عاطفة بارور را اگر به همراه زيبايي و زيباشناسي ذاتي در يك جمله خلاصه كنيم، جامع و مانعي ميشود از هنر غني و مجرد ايراني، اين تعريف شايد در نزد برخي از كارشناسان راه خلاف واقع وغلو را پيموده باشد اما در حقيقت اگر به خوبي مشاهده كنيم هر يك از اين عوامل و ابزارهاي معنوي و مادي را ميتوان در جزء جزء نقش و نگارهاي ريز و ظريف دكوراتيوي كه به منظور آذين و آرايش آثار هنري ايراني بكار رفتهاند در كالبدي جامع و فراگير مظاهر هنري، به خوبي و به وضوح نمايان است، مشاهده نمود. به واقع ادراك صحيح هنر خلاقة ايراني مستلزم تبيين همين مفاهيم مستتر در جوهر آثار خواهد بود. ذوق و خلاقيت هنري جوامع مختلف از سنن و آداب و بينشهاي فرهنگي و سوابق تاريخي و محيط طبيعي آن اقوام ريشه و الهام ميگيرد و غالباً اتفاق ميافتد كه يك قوم به جهت تبهر و مهارت جانانهاي كه در زمينة يك يا چند رشتة خاص از هنرهاي چندگانه (به ويژه هنرهاي سنتي، دكوراتيووتزئيني) تبلور و نمود يافته است، رقابت و برابري ديگر اقوام در آن زمينهها با ملت فوق الذكر كاري عبث و بيهوده خواهد بود. اگر نخواهيم تمامي هنرهاي، هشتگانة معاصر و ديگر مظاهر ذوقي اقوام مختلف را مورد بررسي قرار دهيم و اگر تنها در يك مورد كار تحقيق و تفحص در جريان پيدايش، رشد و بالندگي هنري خاص را پي گيري كنيم و آن زمينه لزوماً موضوعي باشد كه عموميت بيشتري دارد يعني تقريباً نزد تمامي انباء بشري از گذشتههاي دور تاكنون جلوه گر ذوق و سليقه زيبايي دوستي باشد؛ ميتوان هنرهاي صنعتي و صنايع دستي را ذكر نمود. هنرها و صفاعاتي كه در سرزمين كهن ايران به مرور زمان و در طي ساليان طولاني كه هم اكنون به يك چشم همزدني ميماند، آنچنان راه كمال و ترقي را پيموده است كه بي اغراق هم چنان بي رقيب بر پهنة اين گونه از هنرهاي ممالك گوناگون ميدرخشد و تجلي ميكند. دلايل اين شكوفايي و درخشش هميشگي را ميتوان علاوه بر بالا بودن ميزان مهارت و استادي و همين طور ويژگيهاي ذاتي و حس زيبايي دوستي ايراني، طبع لطيف و روحاني هنرمند ايراني ذكر نمود زماني كه استاد كار بنا به هنگام كاركردن بر روي قسمتي از بنا يا استادكاري كه در گوشة خلوتي از يك مكان متبرك با صبر و تأني مثال زدني سرگرم نقش اندازي ديوار بوسية گچبري، آينه كاري، كاشي و... ميباشد و زماني كه بهترين و زيباترين تجلي گاههاي هنري دستي و معماري ايراني عجين و همراه با بهترين و زيباترين مظاهر ذهني و عاطفي از همين دين و آئين و مذهب يكتاپرستياش باشد مسلم است كه هر چه دارد چون جان در طبق اخلاص ميگذارد. تا نه تنها يك اثر زيبا و دل انگيز مادي بلكه اثري سرشار و مملو از روح و جان الهي را خلق و ابداع نمايد و نسل به نسل به جاي اينكه به دين و مرامش در خدمت تعالي و ترقي او باشد او نيز در پيشرفت و گسترش آن به نوبة خود سهم و نقش ايفا ميكند. در اين ميان علاقه و پيوند عاطفي كه عموم مردم ايران با هنرها و ميراثهاي هنري و فرهنگي خود برقرار نمودهاند به حدي بوده كه علاوه بر كمك به جريان رشد و تعالي هنرها، سبب ماندگاري آنها نيز شده است.
هنر پيش از تاريخ
هدف تاريخ هنر عبارت است از شناخت و ارزيابي هنر از هر زمان و مكاني كه آمده باشد. هنر و تاريخ تنها در عرصة فرهنگ اين چنين در كنار هم قرار مي؛يرند. هر اثر هنري رويدادي است پايدار؛ اين اثر متعلق به هر دورهاي كه باشد، تا مدتهاي مديد پس از روزگار خويش باقي ميماند و به حياتش ادامه ميدهد. اثر هنري همزمان يك شيء و يك رويداد تاريخي به شمار ميآيد.
قدمت تمدن و فرهنگ در خطة فلات ايران به چند هزار سال قبل از ورود آريايي ها باز مي گردد.
اقوام آريايي، احتمالاً از اوايل هزاره اول ق.م در فلات ايران ساكن شده و نام خود را بر آن نهادند
واژه ايران مشق از صورت قديمي آريانا، يعني سرزمين آريايي هاست. بنابراين تاريخ هنر ايران آثار مصنوعي را از دوران هاي ما قبل تاريخ تا سده هاي اخير در محدوده اين سرزمين وسيع در بر مي گيرد. هنر ايراني داراي ويژگيهاي ماندگاري است كه آن را از
ساير هنرهاي جهان متمايز و مشخص مي سازد.
اين سرزمين وسيع در بر ميگيرد. هنر ايراني داراي ويژگيهاي ماندگاري است كه آن را از ساير هنرهاي جهان متمايز و مشخص ميسازد.
هنر در نخستين سالهاي اسلام
آغاز دوران اسلامي را در تاريخ هجرت حضرت محمد (ص) به مدينه كه در 622 ميلادي اتفاق افتاد حساب ميكنند. اندكي بيش از بيست سال پس از آن تاريخ مسلمانان سوريه و مصر را از امپراتوري بيزانس وارث سرزمين روميها و شكوه و افتخار مردم روم، با از دست دادن دو ايالت بزرگ خود را از پاي در آمد، و نيروي عظيم ايران كه طي چهارصد سال مانع پيشروي روميها به سوي سرزمينهاي شرقي بود يكسره مقهور سپاه اسلام گرديد. گرچه ظهور اسلام آغاز مرحلهاي تازه و بينهايت مهم را در تاريخ جهان به ثبت رسانده است، ايالات فتح شده بيزانسي و شاهنشاهي فرسودة ساساني، ميراث فرهنگي عظيمي برجاي گذاشت كه تأثير آن تا چندين سدة بعد در جهان اسلام دوام يافت. در واقع تاجايي كه به هنر مربوط ميشد اين هر دو در ايران ميراثي بنيادي بود و اهميت آن در ابتدا فقط با اعمال نفوذ تفكر سامي و بعدها تا اندازهاي كه سبك شيوة غيرتصويري شرق ايفا ميكرد، برابري داشت رواج اين گرايشهاي گوناگون و متفاوت، با پذيرفتن خط عربي كه يكي از انواع آن پيش از هر چيز ديگر عامل سبكي ممتاز در هنر جهان اسلام شد با هيچ يك از عوامل ويژة نژادي يا سياسي درون خود برخورد نكرد، مگر با وابستگيهاي عقيدتي، خلفاي راشيدين در مدينه مستقر بودند، ولي خيلي زود معلوم شد كه اين شهر گرچه به عنوان مركز ايمان مذهبي جايي مطلوب بود، ولي براي پايتخت اداري دولتي كه ظرف دو دهه به امپراتوري عظيمي تبديل شده بود چندان مناسب نيست. و آن گاه كه گروهي از مردم به اقامت در يك محل عادت كرده، زندگي فرهنگي با شرايط شهري و شهرنشيني به وجود آورده بودند ديگر امكان نداشت كه زندگاني كهنه اعرابي كه بر اساس تنوع طلبي و تا حدود زيادي بر پايه سودجويي ناشي از غارتها و چپاولهاي همسايگان ثروتمند و شادكام خود بنياد شده بود ادامه يابد در نتيجه پايتختي نوين و روشي تازه براي گذراندن حيات امري ضروري شد.
كيمياگران ايراني و اكتشافات آنان پيرامون رنگ و رنگسازي
با مطالعه شرح حال دانشمندان علم شيمي در جهان غرب و جهان اسلامي (مشرق زمين) و با مطالعه اكتشافات و تحقيقات آنها در زمينه مواد معدني براي رنگ سازي و ظروف و مواد آلي شيميايي و دارويي معلوم گرديد كه صنعت رنگ سازي ايران نيز مرهون زحمات دانشمندان علم شيمي در دوران قبل از اسلام و بعد از اسلام بوده است و كيمياگران كه در حقيقت اساتيد و علماي شيمي محسوب ميگرديدهاند سهم به سزايي در اين مهم داشتهاند. در بررسي اشياء يافت شده مربوط به زمان تيموريان كه با سبك و تكنيك مغولي همراه ميباشد، ظروف بدون لعاب كه داراي خمير نخودي رنگ است و گروهي از آنها داراي نقوش كندهكاري شده ميباشد مربوط به اواخر دوره ايلخانيان كشف و حفاري شده است. اين ظروف اغلب خمير قرمز و يا نخودي رنگ شوده و با رنگهاي سبز، زرد، قهوهاي، فيروزهاي بر روي لعاب شفاف تزئين شده و نقوش هندسي و گياهي دارند كه با رنگ سياه بر بدنه ظرف نقاشي گرديده است. ارنست گروبه باستانشناس و مورخ مشهور عقيده دارد براي اولين بار در دوران خلفاي عباسي به ظروف آبي و سفيد مواجه ميشويم كه در قرن چهارم ميلادي به اوج خود رسيده بوده است. ساخت اين نوع ظروف در اواخر قرن هشتم هجري قمري دوباره در سوريه و ايران متداول گرديده است و عمدتاً رنگ آبي كبالت در چين در دوره سلسله مينك معمول بوده و در قرن چهاردهم ميلادي به بعد از چين به اروپا و ايران صادر شده است وبعدها در ايران ساخته شدهاند.
ارنست گروبه عقيده دارد كه ظروف سبز رنگ باستانيتر از قرن 14 و 15 ميلادي يعني مربوط به قرن هفتم و هشتم هجري قمري ميباشد و ظروف سفيد و آبي مربوط به قرون هشتم و نهم هجري قمري ميباشد. از دوره تيموريان نقوش به رنگ سياه و آبي در زير لعاب ديده ميشود و مواد اوليه سفال گِل رس ميباشد و در دوران صفويه مواد اوليه مخلوطي از سيليس و شيشه است كه داراي نقوش اژدها گل شقايق و ابرهاي پراكنده بوده و تزيين شدهاند و نيز ظروف آبي و سفيد تا قرن 13 هجري در ايران ادامه داشته است. از بناهاي تيموري كاشي شش ضلعي و مدور و لوزي شكل داراي لعاب فيروزي يا سفيد در آن به جاي مانده است. كه با رنگ يا خطوط طلاي به صورت گل و برگ تزيين يافتهاند و كاشيهاي ملون معروف به قازمقازي در زمره آنها ديده ميشود (توضيحاً قازمقازي نوعي تلألو است كه با رنگ مخصوص صدف مانندي ميدرخشد). از تجزيه و تحليل مواد به كار رفته در صنايع دستي ايراني كاملاً درك و استنباط ميشود كه كيمياگران كه اساتيد مسلم علم شيمي بودهاند در تهيه مواد رنگين سهم به سزايي داشتهاند چنانكه: ابوبكر محمدبن ذكرياي رازي، ابوريحان بيروني، جابربنحيان بن عبدالكوني كه دانشمند اخير الذكر (جابر) افتخار نثاگردي حضرت امام صادق عليه السلام را داشته است و ابوعلي سينا از جمله شخصيتهاي علمي بودهاند كه به بشريت خدمت كردهاند و آنها با اكتشافات خودشان استادان رنگ سازي و رنگسازي را قدرت بخشيدهاند. دانش كيميا در اسلام از يكسو به صورت فلزشناسي و داروسازي و از سوي ديگر به صورت عمل نيمه فيزيكي تجلي نمود و آنها موفق به كشف عدهاي از عناصر و مواد شيميايي جديد گرديدند. مسلمانان كه در شيمي صنعتي و شيمي پزشكي و كاني شناسي صاحب تحقيقات و تجارت بودند كارشان در زمينة قندسازي، كاشي سازي، چيني سازي ساختن شيشههاي رنگي و كاغذ سازي و بسياري ديگر از رشتههاي صنعتي توسعه يافت. آنها انواع مرغوبترين كاغذهاي الوان در (رنگين) را ساختند. از تهيه خمير كاغذ و سفيد كردن خمير كاغذ و باردادن به آن با چسب و رنگ كردن كاغذ اطلاع كافي داشتند. كاغذ سليماني، كاغذ طلحي، كاغذ لوحي، كاغذ فرعوني (كه مرغوبتر از پاپيروس مصر بود) و كاغذ جعفري و منصوري و صالحي و اقسام ديگر را به بازارهاي جهان عرضه نمودند.
كشف صمغ موديا كه مخلوطي از هيدروكربورها ميباشد و كشف خواص فيزيكي و شيميايي پارافين طبيعي و آسفالت طبيعي (كه نوعي فيرمتراكم و براق و بيشكل و با رنگ قهوهاي و سياه بوده است) توسط ابوريحان بيروني شيميست عاليقدر، و نيز عمل تقطير نفت سياه و تجزيه آن به نفت سفيد و سياه توسط ذكرياي رازي از اهم مسايل دانش كيمياگري بوده است.
شاردن سياح فرانسوي كه در سال 1631 ميلادي برابر با 1050 هجري به ايران مسافرت نموده نوشته است: در ايران نفت سياه و سفيد را در پوشش رنگ به كار ميبرند و نوشته است سرانجام در ايران روغن يافت شده و براي ساختن رنگ همانگونه كه ما ميسازيم به كار ميبرند. ايرانيان از تركيب برادة طلا و سولفوره نقره و فلز مس و براده الماس شيشههاي مرغوب ميساختهاند كه به عنوان جواهر كاربرد داشتهاند در ساختن دلبرباي بدلي كه امروزه آون تورن ناميده ميشود از مخلوط كردن شيشه با روغن تخم مرغ و ساير روغنها و يا مواد آلي و مس با عمل احياء در محيط مناسب انواع شيشههاي اوتتورين (دلربا) را درست ميكردند كه از تجربيات رازي شيميست عالي مقام ايراني بوده است. ايرانيان در دوره نهضت و تمدن اسلامي با افزودن اكسيد قطع استاتيك اسيد به لعاب چيني و كشيدن رنگهاي آبي، ارغواني، زرد، سبز بر روي لعاب نپخته كه احتياج به قدرت و اطمينان صنعتگر هنرمند دارد عملاً صنعت لعاب صنعت لعاب دادن را انجام ميدادند و استعمال رنگهاي فوق الذكر نشان ميدهد كه صنعتگران اسلامي ايران در اين صنعت بخوبي از خواص اكسيد فلزات براي رنگ كردن لعاب چيني اطلاع كافي داشتهاند. جابرابن حيان شيميست مشهور و مجريي بوده است. او براي اولين بار جوهر شوره (اسيد نيتريك) را از تقطير زاج سبز و شوره به دست آورد تهيه شنگرف يا شنجرف كه به زبان لاتين سينا بر نام دارد و به فرمول مي باشد از دانش اين استاد بزرگوار است. تهيه سفيد آب سرب (مخلوط هيدرات و كربنات سرب) به فرمول مي باشد از شرح مطالب گوناگون فوق الذكر درباره تاريخ و تحول و پيشرفت دانش و صنعت رتگسازي و رنگرزي جهان و تاريخ رنگهاي سنتي ايران نتيجه مي شود كه كيميا گري اسلامي كه از مدتي مخصوص به خود برخوردار بوده است با ظهور خود در هر دوره تاريخ و در هر زماني خصوصيات سنتي خود را حفظ نموده است و توانسته طي چندين قرن برخي از بزرگترين شخصيت هاي علمي را به جهان مغرب و مشرق زمين صادقانه معرفي و عرضه نمايد.
نمونه اي از خدمات ايرانيان در زمينه كاربرد هنر نقاشي و خوشنويسي به اسلام
درباره فن نقاشي و خط قطب الدين قصه خوان در ديبا چه كتاب ساخته سال 964 هجري قمري در مورد خط 6 قلم اصل و در مورد فن يا هنر نقاشي 7 قلم اصل را ياد آور شده است و در گزيده اي از ديباچه قطب قصه خوان در رساله سته ششگانه و خطاطين كه نسخه اي از آن در دانشكده الهيات مشهد مي باشد نوشته شده است كه اولين خط يعني بهترين خط و زيبا ترين خط كوفي بوده كه در زمان حضرت رسول اكرم (ص) بوده است. بهترين اثري كه در تاريخ هنر خط و خوشنويسي و نقاشي و فن رنگ آميزي و رنگ سازي نوشته شده است كتاب گلستان هنر تاليف قاضي احمد قمي مي باشد لازم به ذكر است كه در هنر خوشنويسي و كتاب آرائي و نقاشي و مصور سازي، هنرمنديهايي شده است كه از آن جمله: قديمي ترين قرآن با خط كوفي متعلق به اواخر قرن سوم هجري مي باشد.
تحول خط كوفي به اشكال مختلف گوشه دار، برگدار، گره دار و غيره در بناها و بر روي ظروف و منسوجات و مانند آنها آرايش يافته است و بعدا خط نسخ جاي آن را در كتاب قرآن گرفته است و در قرون بعد به تدريج خطوط ديگري مانند ثلث و ريحان و تعليق و شكسته و نستعليق توسط خوشنويسان ايراني پديد آمد و تا مدتها پس از تكوين خط هاي عربي خوشنويسي مقامي بالاتر و والاتر از نقاشي داشته است رابطه خوشنويسي و نقاشي در دنياي اسلامي با پيوند دو هنر در كشور چين تفاوت داشته است زيرا در جهان اسلام خوشنويسي مجرد تلقي مي گرديد كه وسيله انتقال مفاهيم و هم عاملي براي تزئين و بروز هنر مي باشد. زيرا صورتگري در جهان اسلام مردود بوده است. از نقاشان شيوه سنتي عهد صفويه محمدي، آقا رضا، رضا عباسي را نام برد از آن زمان به بعد نقاشي ديگر خدمت كتاب آرايي نيست و شكل مستقلي به خود گرفته است از جمله هنرمنداني كه به اروپا رفته اند محمد زمان است كه نقاشي او بر اساس نقاشي غربي استوار است و در اغلب موارد نقاشي او رابطه اي با فرهنگ اسلامي، ايراني نداشته و در مواردي هم به جنبه هاي فرهنگي زمان خود متوجه و نظر داشته است در اين دوران نقاشي از طبيعت به تدريج رشد مي نمايد در نقاشهاي عهد قاجار هم گرايشهاي تزئيني هست و هم تمايل به طبيعت پردازي و نقاشي اكثرا شامل مذهبي و ادبي تصوير شده است. اين شيوه ها كه از اواخر عهد صفويه آغاز شده است به نام «گل و مرغ» مشهورند و از هنرهاي تزييني غرب زمين الهام گرفته اند در نقاشي گل و مرغ بيشتر از رنگهايي استفاده شده است كه منشا غربي دارد.
هنر پوستر سازي از جنبه گرافيكي توسط ايرانيان
تاريخچه پوسترهاي ايراني از آگهي هاي همگاني شروع مي شود اطلاعيه هاي اداره نظام وظيفه و تبليغات تجاري و غيره خود نوعي پوستر هستند. در پوسترهاي مصور نخستين ايراني از لحاظ هنر ارزش چنداني نداشتند و با محدوديت فن چاپ در آن دوره از تاريخ بر رشد پوستر سازي تاثير منفي مي گذاشت در طي سي سال گذشته همراه با گسترش امكانات چاپ و توجه به آموزش هنر گرافيك در مدارس به تدريج هنر پوستر سازي رشد كرده است. در اوايل پوسترهاي سياسي و فرهنگي كه عمدتا از جانب دستگاههاي دولتي چاپ و منتشر مي شد غالبا رسمي بوده و جنبه تبليغاتي آنها بر جنبه هاي هنري آنها رجحان داشت و لذا در پوسترها گرايش نقاشي يا نقاشانه مشهود بودكه به تدريج از ميان همين نقاشان كساني به سوي هنر گرافيك جلب شدند كه مرزهاي بين هنر گرافيك و نقاشي را شناختند و ويژگي هنر پوستر را دريافتند. توسعه تبليغات براي كار در نوسانات توليدي و خدماتي و غيره موجب رواج پوسترهاي تجاري گرديد و به موازات آن پوسترهاي جلب سياهان و فرهنگي و هنري رواج يافت و موسسات خصوصي و دستگاههاي دولتي با كاركرد اجتماعي اين هنر براي مقاصد تبليغاتي و بازار يابي هنر پوستر را به كار گرفتند و بدين منوال پوستر سازي گسترش يافت اما پوستر سازان ناچار به قعر بسياري بودند تا سليقه مشتريان را بپذيرند و لذا هنر و پوستر مانند ساير هنرها فارغ از تحميل نظريات سفارش دهنده نبوده است توضيحاً امروزه ديوارهاي شهرها را پيامهاي مذهبي و فرهنگي و اجتماعي و تجاري و تبليغاتي با پوستر پوشاند كه طبيعتاً با رشد جنبه هاي هنري پوستر سازي كيفيت هنري آنها اندك است اما از اينكه جامعه هنر را به خدمت گرفته است ارزنده مي باشد.
هنر معماري ايران
تاريخ هنر معماري ايران با دوران هخامنشي شروع مي شود. از قديمي ترين بناي كاخ كورش در پاسارگاد تنها يك ستون و از كاخ داريوش در تخت جمشيد تنها پايه هاي ستونها اما از دوران خشايار شاه چيزهاي بيشتري به جا مانده است. معماري كاخهاي هخامنشي تير پوشهاي ستون دار بوده است از ويژگي مهم آنها چهار ديواري بود كه در بين آنها تعدادي ستون قرار داشته اند و در جلو ساختمان ايواني ستون دار وجود داشته كه از دو طرف پله مي خورده است. اين ستونها از هر ستون مشهوري در يونان باريك تر هستند و فاصله آنها از هم نيز بسيار زياد و تعداد شيارهايشان نيز بيشتر است. پايه هاي آنها معمولا به شكل زنگ هستند . تعداد شيارهايشان در اصطخر از 32 تا 40 و در تخت جمشيد از 48 تا 52 عدد مي رسيد ولي شيارهاي ستون هاي يونان 16 تا 22 عدد است. كل ارتفاع آنها در تخت جمشيد 14/21 متر و فاصله بين آنها 4 تا 6 برابر قطر و يا اندكي بيشتر است ولي فواصل يوناني از هم 1 تا 2 برابر قطر بوده است. سر ستونها بسيار نو ظهورند. آنها از طومارهايي تشكيل يافته اند كه بر رويشان بخش جلويي يك جفت گاو و به صورت پشت به پشت قرار گرفته اند. بر روي پشت آنها تير حمالي قرار داشته كه از جلوي ستون بيرون مي امده تا نيروهاي عرضي سقف را نگه دارد.
نظم سيستم ايواني كه در مورد ستونها و پيشاني ساختمان هاي دوران هخامنشي به كار رفته دقيقا با آثار كهن يونان ارتباط دارد. تعداد زياد شيارهاي روي ستون در معبد قديمي ديانا در افسوس نيز به چشم مي خورد تزيين سر ستونها كه تعدادشان سه تاست به وسيله مهره و قرقره از هم جدا شده اند. در تمام سر ستونهاي يونيك مشاهده مي شود. نظير افسوس و تكرانيس اما گاوهاي قابل توجه بالاي ستون ها به نظر مي رسد كه اصيل باشد.
مناره هاي ايران از نظر فرم تنها اندكي با هم تفاوت دارند: استوانه بلندي كه از بالا باريك مي شود قديمي ترين مناره مناره علي در اصفهان است كه توسط ملك شاه- 92-1072 ساخته شد. و ايواني سر پوشيده در انتهاي براي اذان گفتن دارد اين ستونهاي بلند با نقوش هندسي و نوارهاي نوشته كه با خود آجر، كاشي، معرق و چيني بدل به وجود مي آمد به صورتي جذاب مزين مي شد. در قرن هفدهم در طي دوران سلطنت شاه سليمان پوشاندن گنبد، مقابر مقدس، با مس زر اندود (گنبد مقبره اما رضا در مشهد) رواج پيدا كرده.
شاردن كه در سال 1673 در اصفهان بوده است و ورقه هايي زر اندود را ديده كه اندازه آنها 25×45 سانتي متر و بهاي هر يك ده سكه پنج شلينگي بوده است. اين ابتكار همه جا گير شده و امروزه گنبد مرقد حضرت علي (ع) در نجف و اما حسينو ... با اين شيوه آراسته شده است.
هنر قاليبافي در ايران
از ميان آثار هنري ايرانيان شايد هيچ كدام به اندازه قالي در ميان ايرانيان خاوستار نداشته يا توسط خارجي هاي مورد ستايش قرار نمي گرفته است بنابراين توجه به آن و تاريخ پيدايشش جالب ولي ممكن است. قالي هاي ايراني همگي به شكل مستطيل هستند، رنگ آميزي آنها غني و تند است و بدون اينكه سرد باشند تمايل به آبي دارند.
زمينه آنها اغلب سرخ يا ليمويي است. زرد- قرمزها- سبزها – قهوه اي هاي آنها نسبتا نادرند و زردها گر چه زيبا مي باشند در قاليهاي قديمي معمولا پريده و خنثي شده اند. موادي كه در قالي مصرف مي شود متنوع است، اما قسمت اعظم آن را پشم تشكيل مي دهد كه به رنگهاي مختلف است. در بعضي از انواع به جاي پشم از ابريشم استفاده مي شود و گاهي هم نخهاي طلا و نقره در تركيب ان مي آيد. تار و پود آن از نخ پنبه اي است ولي در بعضي از انواع قديمي از ابريشم استفاده مي شده است.
نقوش
نقوش قاليهاي ايراني بيشتر گل و بوته است هر چند كه نقوش هندسي نيز در آنها پيدا مي باشد گاهي هم شكل مرد ، حيوان و ساير چيزها در آن به چشم مي خورد.
الف: نقش باغ : گفته مي شود كه در زمان خسرو اول فرشي وجود داشته كه تصوير باغي را نشان مي داده است اين موضوع كم و بيش تغيير كرده و امروز به صورت ديگري درآمده است.
با اين نقش فرش گاهي شكل نقشه به خود مي گيرد و در آن جاده،استخر، باغچه، و بيشتر از همه گلزار به چشم مي خورد به مرور زمان در اثر تمايل نظمي در ان پيدا شد گلها بزرگ شدند و قرار دادي تر گرديدند و ساقه هاي آنها شبكه اي از نقوش را به وجود آوردند. اين خصيصه را مي توان در اوايل قرن هفده مشاهده نمود. در قرن بعد و بعد از ان اين روند ادامه مي يابد و ساقه ها به گل و بته تبديل مي شوند و گلها منظم تر شده و دو يا سه نوع مي گردند بدين ترتيب نقوش ساده اي موسوم به هراتي و مينا خاني پديد آمدند .
ب: نقش شكارگاه: براي ايرانيان شكار نشان حركت و باغ نشان استراحت است و بدين ترتيب در بعضي نقوش فرشها حيواناتي نشان داده شده اند كه توسط انسان يا حيوان دست آموز دنبال شده اند فرش از اين دست كه نقش صحنه شكار دارد اكنون در مجموعه ملي بلژيك نگهداري مي شود.
ج: نقش ترنج: به دو نقش ديگر بايد نقش ديگري را كه در مركز و گوشه ها قرار مي گيرد و ترنج ناميده مي شود اضافه نمود چنين نقوشي انواع گوناگوني دارند و امروزه در فرشهاي بزرگ زياد از آن استفاده مي شود مطالعه اتفاقي از نقوش فرشهاي ايران نشان مي دهد كه ايرانيان اساسا از طبيعت الهام مي گيرند در اين مورد از هنر كشورهاي ديگر كمتر چيزي را اقتباس مي نمايند. اما يك مورد استثنايي وجود دارد و آن اقتباس از چين است. به طور قابل توجهي از ابرها كه از نقوش و نوع بافت آن چيزهايي به عاريت مي گيرد. با اطمينان مي توان گفت كه اژدها و ساير حيوانات چيني نيز در فرش راه پيدا كرده است هر چند كه در فرش هاي ايران پيدا نشده اند ولي در فرش هاي قديمي قفقاز كه خود تقليدي از ايران بوده اند ديده شده اند.
ابريقهاي برنزه ايراني و اسلامي
به جز آثار عالي نقره و طلا مجموعه اي از ابريقهاي برنزي وجود دارد كه قديمي ترين آنها به زمان ساسانيان تعلق دارد و جديد ترين آنها تا دوران اسلامي ادامه دارد. ترئينات ابريق نيز در اغلب با تكنيك هاي قلم زني صورت مي گيرد طرح روي ظرف خانه هايي كه در آنها شكل حيوانات و انسان با شاخه ههاي قرار دادي شاخ و برگ درختان از هم جدا مي شوند.
اين ابريق ها صاف هستند ولي در ناحيه گردن بعضي از آنها يا قسمت پايه تزييناتي جزيي به چشم مي خورد گاهي تكمه اس نيز بر روي دسته جهت سهولت براي قرار گرفتن و ريختن ديده مي شود ابريقهاي برنزي كه تزيينات استادانه اي دارند نقوششان شبيه نقوش ابريقهاي نقره اي است و در آنها تصوير حيران و انسان كه در قالب قرار گرفته اند ديده مي شود. با توجه به اين آثار دقيقا مي توان گفت كه طراحان دوران اسلامي تا چه حد از نمونه هاي دوران ساساني استفاده مي كرده اند. ابريقهاي قديمي تر دسته اي ظريف و بلند و لوله اي باريك و طويل دارند كه بيشتر به فرم هلفي شباهت دارد و تنها تزوينات سطح آن كه با تكنيك حكاكي يا قلم زني مي باشد نقوش مشخص ساساني را نشان مي دهد ابريقهاي اوليه دوران اسلامي كه تقريبا به قرن هفتم و هشتم مربوط مي شوند از نظر سبكي متفاوت شده ولي بسيار ماهرانه تر ساخته شده اند. لوله بر روي بدنه است و نه در قسمت بالاي آن و گاهي هم شكل يك حيوان را به خود مي گيرد تكمه اي روي دسته كه عمل ريختن را به كمك شست آسان مي سازد باز هم شكل حيوان دارد نمونه هاي جالب اين گروه در موزه كايزر فردريك مجموعههارابي و درلوور يافت مي شوند.
هنر دوران آغازين اسلام در ايران
ايستادن در برابر خداوند و سخن گفتن با او 5 بار در روز اجتماع در مسجد، محلي كه نه تنها عبادتگاه بلكه مركز همه فعاليت هاي يك جامعه اسلامي است سبب شد كه بناي مساجد ايران به سرعت پا بگيرد اين بناها در آغاز بسيار ساده بودند و بر اسا فنون و مصالح ساختماني و سبك هاي محلي ساخته مي شدند. مساجد آغازين ايراني، نسبت يه ساختمان هاي ساساني چندان عظمت و ابهتي نداشتند. متاسفانه هيچ نمونه اي از اين مساجد بر جا نمانده است ليكن تاريخ نويسان آنها را بسيار وصف كرده اند مثلا اين مساجد غالبا ساختمان هايي بوده اند كه در آنها به جز نيايش پنج گانه روزانه به آموزش خواندن و نوشتن و تعليم تا مدارج بالاي علمي از صرف و نحو فلسفه و حكمت و حتي دانش هاي غير ديني پرداخته مي شد علاوه بر ان مسجد مركز تجمع سياسي اجتماعي مردم نيز بوده است، اطلاعات سياسي- نظامي و اجتماعي در مسجد در دسترس مردم گذارده مي شد از اين رو بايد روز به روز بر وسعت مساجد افزوده شود و نخستين مساجد ايراني، از سده اول هجري ساختمان هاي كاملي بودند كه براي ساختن آنها هزينه هاي زيادي صرف مي شد و بر اسا سقف كهن ايران در معماري آن تزئينات پر خرجي به كار مي رفتو با اين حال مساجد نقشه و طرح ثابت نداشتند و به طور كلي 3 گونه مسجد در سده هاي نخست اسلامي در ايران به وجود آمده بود: 1 مسجد قبه كنبدي بر بالاي اتاقي چهار گوش كه از آتشكده هاي ساساني (چهار تاقي ها) اقتباس شده بود، 2 ايوان باز با طاق ضربي ساده به سبك ايوان مداين، 3 صحن باز با رواق هايي در اطراف آن كه به سبك عربي مشهور است. اما سه گونه به زودي از ميان برفتند و طي 3 سده ي نخستين مساجد زيادي ساخته شد كه آنها از شيوه هاي معماري ساساني و مناسب با نيازهاي اسلامي استفاده شده بود.
از اين گونه مساجد آثار چنداني بر جا نمانده است ليكن تاريخ نويسان و جهانگردان توصيف هاي زيادي از زيبايي شكوه و ارايش چشم گير آنها كرده اند در ايران سده هاي نخست اسلامي معماري را چيره دست زيادي بودند كه مي توانستند سنت هاي معماري ساساني را در بناهاي گوناگون جاري و عملي سازند. به همين دليل در دو سده نخست از روش ها مصالح و سبك هاي ساساني استفاده شد و حتي تا سده هفتم هجري نيز مي شد بناهايي با شيوه و سبك ساساني در تمام ايران مشاهده كرد كه پيوسته الهام بخش ساختمان تازه و نو مي شدند. ليكن كهن ترين مسجد باقي مانده از سده هاي نخستين يكي مسجد فهرج در نزديكي يزد است كه بارها باز سازي شده و شكل آغازين خود را از دست داده است و ديگري مسجد «تاري خانه» يا تاريك خانه دامغان است كه خوشبختانه تا اندازه اي شكل نخستين خود را حفظ كرده است.
مساجد با معماري كاملا ايراني
مساجد با طرح و هنر ايراني در آغاز ساده بود. بيشتر چهار تاقي هاي ساساني و آتشكده ها بودند كه به مسجد تبديل شدند يعني يك چهار تاقي كه دهانه سمت قبله آن را مسدود كرده و در آن محرابي تعبيه كرده بودند. فضاي نيايش همگان نيز محيط وسيعي بود كه حياط اين چهار تاقي محسوب مي شد. مصلاي يزد يكي از اين نمونه مساجد است زمين هاي وسيع كمار شهرها ساخته مي شدند و هنوز هم در بخارا نمونه هايي از انها است ديوان بزرگي در جهت قبله و زمين وسيعي پيوسته به آن و مردم در برابر ايران به نماز مي ايستند. بنابراين امري بسيار عادي است كه ايرانيان پس از گرويدن به اسلام بناهاي مذهبي پيشين خود را به مسجد مبدل سازند. كهن ترين نمونه اي كه از اين گونه مي شناسيم مسجد چهار تاقي ايزد خو است در فارس است كه تا كنون بر جا مانده و مسلما اين تنها نمونه نبوده است. مسجد ايزد خو است يك چهار تاقي است كه دهانه سمت قبله بسته شده و در آن محرابي كنده اند و محراب و گنبدي بر فراز چهار تاقي قرار دارند. دو ديوار جانبي هم كه از ديوار قبله باريكترند دو دهانه كناري چهار تاقي را مسدود كرده اند و حياط كوچكي به اندازه تقريبا نيمي از چهار تاقي جلو آن ساخته شده كه يك ورودي بزرگ در ديدار رو به روي قبله و يك ورودي كوچك تر در طرف چپ مسحد تعبيه شده است. استفاده از بناهاي پيشين با تغييرات اندك و ايجاد مساجد به دست ايراني ها در خاور به صورت ايواني در باختر به شكل چهار تاقي هاي گنبد دار در جنوب به شيوه ي ايوان كرخه، يعني دالانهاي سقف با تاق استوانه اي با گنبدي در وسط آن بر اساس سنتهاي كهن معماري آن نواحي ساخته شد. در نواحي مركزي ايران تقليدهايي از نمونه هاي مختلف اين سه گونه ديده مي شوند. مثلا در محمديه در خاور اصفهان، در مسجد به شكل دالان گنبد دار وجود دارد مسجد ايوان دار نيز در نيريز فارس است گونه چهارمي نيز ديرتر به وجود آمد كه تركيب ايوان و شبستان گنبد دار است كه بي شباهت به دژ ساساني در فيروز آباد نيست و مسجد جمعه اردبيل از آن اقتباس شده است.
خصوصيات پايدار هنر ايران و هنرمند ايراني
به هر جال حتي يك آزمايش اجمالي تداوم هنر ايران را چه از نظر مفاهيم كلي و چه در جزئيات ثابت مي كند تفوق تمايل به تزيين كه مي توان آن را صفت برجسته و معيار خطا نا پذير هنر ايران دانست زمينه مشتركي را در تمام مراحل تغيير از ماقبل تاريخ تا دوره هاي جديد به دست مي دهد. و در نتيجه اين تمايل است كه كمال مطلوب در تزيين يعني وضوح، دقت، نظم طرح موزون و گويا و ريزه كاري و ظرافت آميخته به وسواس صنعتگران خود به خود حفظ مي شده است. علاوه بر اصولي كه به نظر مي آيد ايرانيان در تمام مراحل فرهنگ خود، بالطبيعه صاحب آن بوده اند استعداد خستگي نا پذيري هم در ابداع و قدرتي خود زا در طرح اشكال گيرا و شاد و بديع داشته اند كه به اين اصول نيرو مي بخشيده است. از اين گذشته تقريبا در تمام تركيبات نشان نوعي روحيه اشرافي حفظ شد اما اين مسئله يك محدوديت منفي به بار نياورده بلكه در آن عشقي براي خلق جلال و شكوه مشهود است كه گاه نيز چنان كه ديده شده از حد گذشته است. اگر پيراستگي مد نظر نبود توجه به شكوهمندي از اين نيز فراتر مي رفت .
رابطه بين دين و هنر در نزد ايرانيان
رابطه بين هنر و مذهب از آنجا كه هر دو از يك سر چشمه آب مي خورند هميشهيكي از مسائل فهم تاريخ فرهنگ بوده است مذهب را نيروي الهام دهنده هنر مي شناسد و هنر را خادم ضروري مذهب و مورخان هميشه به ارتباط متقابل توجه داشته اند ليكن در دوره انحطاط مذهب اين ارتباط به راحتي ناديده گرفته مي شود. و يا حتي انكار مي شود. بررسي تاريخ اوليه هنر ايران به حل اين مشكل اساسي كمك خواهد كرد خلاصه آنكه با اين بررسي روابط مورد بحث بر كنار از قشر تداعي هاي مانوس و مزاحم آشكار خواهد شد. هنر آزاد و درخشان عصر حجر در اروپا و شمال آفريقا نشان مي دهد كه انگيزه زيبايي دوستي تا چه حد جزء ذات بشر بوده است. متاسفانه اين هنر زود پژمرده و دنباله اي نيافت و ناگزير تنها شواهد ناچيزي در زمينه ارتباط رواني و فرهنگي اين انگيزه را در ابتدايي ترين صورت خود به دست مي دهد. مي توان حدس زد كه محرك نقاشان غار، ايمان به جادو بوده است و اين اميد كورانه كه نظير به نظير منجر مي شود و تصوير زن بارداريا موفقيت در شكار موجب فراواني اولاد يا صيد مي شده است. هنر ايران بر خلاف مواردي كه ذكر شد از همان ابتدا رشته پيوسته اي بود كه مفهوم آن به تدريج روشن و روشن تر شده و بالاخره بدون آنكه اين رشته گسيخته شود با تاريخ مكتوب پيوسته است. البته هر چه بيان مفاهيم صراحت پيشتر يافته افكار نيز در عين حال پيچيده و مشخص تر شده است. به اين جهت نقوش و نشانه هاي آيماني سفال هاي ما قبل تاريخي شوش و حوزه تخت جمشيد نمي تواند با نقش اهورا مزداي زمان هخامنشيان يا ساسانيان كه مفهومي اخلاقي دارد و آفريده ذهني تكامل يافته است برابري كندو لي شواهد فراواني هست كه ثابت مي كند مجموع اين نقش ها و تزئينات را يك نظام مذهبي به وجود آورده است و خود اين شواهد تا اندازه اي مي تواد ارتباط ميان آيين واقعي و حضور سحر و جادو را در ذهن ساكنان فلات ايران در هزاره چهارم قبل از ميلاد نشان دهد از همين جا آشكار مي شود كه وقتي انسان تازه زندگي ابتدايي شهري شهري را شروع مي كرده مذهب و هنر به نحو تفكيك نا پذيري در ذهن او به هم آميخته بوده است. هنر براي توسل به نيروهاي مرموز بوده ولي هر نيايش در نقش ژي كه از حد ضروري براي تسلي و تسكين فراتر مي رته تجسم مي يافته است. يك خدنگ يا چليپاي ساده و يا طراح اجمالي يك گل و بوته مي توانست براي توسل به آسمان، ماه، يا نور خورشيد كافي باشد گويي سفالگران كه در تخت جمشيد قسمت قابل توجهي از جمعيت را تشكيل مي دادند، زيرا سفالگري بيشتر به توليد وسايل خانه مي پرداخته مجبور بوده اند دعاي خود را تا آنجا كه استعداد شان اجازه مي داد با صور زنده و بديع و موزون ترسيم كننده به اين ترتيب تاريخ بشر ايران، همبستگي هنر و مذهب را اثبات مي كند و نشان مي دهد كه چگونه هر دوي اينها در كشف و شهود فضيلت اعلي كه بالمال حقيقي تر و موثر تر و مقتدر تر از عالم محسوسات است به هم مدد مي رسانند.
هنرمندي هاي ايران در زمينه چوب
مانند معرق چوب، منبت و يا خاتم كاري و نازك كاري كه هر كدام شيوه اي خاص دارند كه در معرق چوب و نسبت مشترك است طرح و نقش آن است كه بيشتر از طرح ها و نقش هاي صفوي نقليد مي شود و اگر هم تغيير و تحولي يافته است باز هم در اصول از شيوه ي صفوي تبعيت مي كند در معرق چوب همانند معرق كاشي عمل مي شود بدين طريق كه نقش را بر روي كاغذ تهيه كرده و از چوب باريك بريده شده و يا از ورقه هاي چوبين مشهور به «سه لايي» آنها را بريده و بر روي طرح اصلي كه يك صفحه چوبي است مي چسبانند و پس از آنكه تمام طرح از چوبهاي مختلف بريده و چسبانده شد سطح آن را صيقل زده و با لايه هايي از لاك شفاف بي رنگ و يا رنگين مي پوشانند و شيشه اي مي كنند. براي انتخاب رنگ ها معمولا از چوبهاي مختلف با رنگ هاي متفاوت استفاده مي شود مثلابراي زرد از چوب نارنج، قهوه اي از چوب گردو، سفيد از سپيدار با چنار سرخ از نوفل و سياه از آبنوس استفاده شده است. در منبت كاري چوب تور پر را كه معمولا آبنوس، نوفل يا گردوست انتخاب كرده بر ان طرح را منتقل مي كنند و سپس به شيوه كنده اري يا حكاكي قسمت هاي منفي يعني فواصل طرح را كند و بر مي دارند و اينگونه طرح به شكل برجسته به جا مي ماند . كار نسبت سابقه س بسيار طولاني در تاريخ هنر ايران دارد و به پيش از اسلام مي رسد.
منابع و مآخذ
1- هنر اسلامي ، ديويد تالبوت رايس، ترجمه، ماه ملك بهار
2- هنر اسلامي، ارنست كوئل، ترجمه هوشنگ طاهر
3- اطلاعات عمومي هنر، حسين محسني، بهرام فخري
4- تاريخ تحول هنر در ايران و جهان ، نوشته مهندس ناصر فرزان
5- مقام ايران در تاريخ اسلام ديويد ساموئل مارگوليوت ، ترجمه رشيد ياسمي
قبل از تأسيس نفتابه اندازهاي تبليغ شد كه همه فكر ميكردند ايجاد آن معجزهاي جديد خواهد بود ـمعجزهاي كه تمام مشكلات سه كشور عضو را حل و فصل و دوراني تازه را در روابط آنها وحتي روابط بينالمللي پديد خواهد آورد. آنها اعتقاد داشتند با همين اقدام ميتوانندكليهي سازمانهاي همكاري منطقهاي را تحت تأثير قرار دهند و با شيوهاي آمريكاييبه همه آنها نشان دهند كه ما از شما بهتريم.
ساختار
پيمان تجارت آزاد ميان دولتهاي آمريكاي شمالي موسوم به نفتا در اوايل دهه 1990 ميلادي و بين سه كشور اين منطقه يعني ايالات متحده، مكزيك و كانادا منعقد گرديد. اين پيمان يكي از فعالترين نهادهايي است كه در سراسر جهان به دنبال گسترش مناطق آزاد تجاري است. پيمان نفتا از لحاظ اقتصادي بالاترين سطح اقتصاد را در سراسر دنيا بر عهده دارد و در آن بزرگترين قطب اقتصادي دنيا يعني ايالات متحده و يكي از كشورهاي نسبتاً قدرتمند از لحاظ اقتصادي عضويت دارد. كشور كانادا هر چند همچنان عضو گروه كشورهاي G8 است ولي اكثر كارشناسان معتقدند اين كشور ديگر صلاحيت حضور در اين كلوپ را از دست داده است.
آنچه دربارهي پيمان نفتا جالبتر از حضور ايالات متحده در آن است، تنظيم نوعي عرضه و تقاضا است. به عبارت ديگر در اين پيمان علاوه بر ايالات متحده كشوري همچون مكزيك نيز حضور دارد كه بيشتر به عنوان مصرفكننده به شمار ميرود. برخلاف تصور موجود كه عموماً نفتا را فقط پيماني در مسير حذف تعرفههاي گمركي ميدانند، اين نهاد يك قانون جامع براي يك نوع اقتصاد قارهاي به شمار ميرود كه در تلاش است متولد گردد. هر چند اين پيمان در اواخر دهه 1990 متولد شد ولي عمده فعاليت آن از سالهاي 1994 به بعد شكل گرفت و به عبارت بهتر تلاش اصلي خود را از حدود دو سال پيش آغاز كرده است. در اين دو سال فعاليتهاي آن رنگ و بوي بهتري گرفته و به نظر ميرسد، سمت و سوي جديد خود را نيز در همين دو سال يافته است.
از لحاظ خصوصي پيمان نفتا يك پيمان جديد داراي ايرادهاي اساسي است چنانكه حتي ميتوان گفت نيازمند تغييرات بنيادين حقوقي است. تاكنون نيز متون قانوني آن چند بار مورد تجديدنظر قرار گرفته است و هر بار نيز اين تغييرات موجب ايجاد درگيريهاي سياسي شده است. قوانين موجود در پيمان به اندازهاي نئوليبرالي به شمار ميروند كه گويا قصد ندارند كوچكترين قواعد حمايتي در خود جاي دهند. در اينجا از قوانين بهداشت عمومي خبري هست و نه از امنيت و قواعد آموزشي. حتي اتحاديههاي كارگري نيز محلي از اعراب ندارند. برعكس دنياي صنعتي گذشته كه اولين تلاشها را در زمينه قواعد حمايتي از كارگران عرضه داشت، نفتا هيچ حركت قابل توجهي در اين زمينه به عمل نياورده است. حتي نفتا به اندازه اتحاديه اروپا در اين مسير تلاش كرده است.
اتحاديه اروپا سعي دارد تا با ايجاد يك سري قواعد حمايتي اقتصاد كشورهاي ضعيف را كه بدان ملحق شدهاند به سمتي سوق دهد تا توان ورود را به بازارهاي آزاد اروپا داشته باشند ولي در اينجا خبري از چنين قواعدي به چشم نميخورد. اين پيمان تنها از يك پديده حمايت ميكند و آن، شركتهاي تجاري هستند؛ اين شركتها توسط نفتا در برابر دولت حمايت ميشوند. همين مسأله نيز باعث ميشود، حمايت از كارگران تحت تأثير قرار گيرد. توضيحي كه هدفداران نفتا ارائه ميدهند شنيدني است. آنها مدعياند پيمان به اندازهاي رفاه ايجاد خواهد كرد كه از بين رفتن سايههاي حفاظتي مشكلي به وجود نياورد. آنها هر چند چالشهاي ايجاد شده زيست محيطي را قبول دارند، ولي معتقدند منابع ايجاد شده در اثر آن به مراتب بيشتر از چالشهايي است كه ممكن است بروز نمايد. ولي منتقدان نظرات مغايري دارند. آنها ميگويند: نفتا، موجب از بين رفتن مشاغل شده است. همچنين آنها فقر را از ديدگاه علل توسعه، نئوليبراليسم توسط پيمان نفتا ميدانند. اين عده معتقدند دولتهايشان عموماً با پذيرش اين پيمان خدمات مهلكي را بر پيكره اقتصاد و حقوق خود وارد كردهاند.
ولي در اين زمينه دو ديدگاه كلي وجود دارد. اولين ديدگاه كه مربوط به كارشناسان و اقتصاددانان است، امروزه و پس از گذشتن يك دهه از فعاليت نفتا اثرات آن را مفيد ارزيابي ميكنند. اين عقيده مخصوص به كشور خاصي نيست، بلكه اكثر عالمان اقتصادي هر سه كشور چنين ايدهاي دارند. در مقابل نظر عوام است، اكثريت مردن مخالف ادامه چنين روندي هستند. براي مثال، كنگره آمريكا عموماً با چنين رويهاي مخالف است.
گذشته
دموكراتها به اندازه جمهوريخواهان از بازارهاي باز حمايت ميكنند. اين مسأله مخصوص كلينتون يا كارتر نيست، بلكه يك سنت عمومي بين آنهاست. همواره در تاريخ جمهوريخواهان به بازاريهاي آزاد علاقهي بيشتري نشان دادهاند و رونق نفتا در يكي دو سال پاياني دور اول حكومت بوش نيز نشان از همين مسأله دارد.
عموم كشورهايي كه در نفتا عضو هستند و يا قصد دارند به آن بپيوندند از همين مسأله واهمه دارند. تأثير آمريكا همانند تمامي عرصههاي جهاني در نفتا انكارناپذير است. از اين رو همراهي ايالات متحده برگ برنده سياستهاي اين پيمان است. اگر قرار باشد نفتا با همين روال پيش برود، نيازمند حمايت قاطع از سوي رئيس جمهوري ايالات متحده است و در صورتي كه اين مقام از چنين تفكري برخوردار نباشد، مشخصاً حداقل چهار سال نفتا نيز افول خواهد كرد.
علاوه بر بحث اقتصاد سياسي در ايالات متحده، تاريخ ده ساله پيمان حاكي از آن است كه هرگاه جو سياسي ايالات متحده ملتهب بوده است اين پيمان نيز حالتي افولي را طي كرده است. براي مثال ميتوان به دورهي حول و حوش يازده سپتامبر اشاره كرد كه حتي مدتي به تعليق فعاليتهاي پيمان انجاميد. ديگر مسائل سياسي در ايالات متحده نيز تأثيرات انكارناپذيري بر آن گذاشتهاند.
اكثر كشورهاي آمريكاي جنوي از همين مسأله واهمه دارند و از اين رو همواره آرزو ميكنند تا همه چيز را در ايالات متحده به خوبي و خوشي برگزار گردد.
چنانكه گذشت، تاريخ نفتا با تحولات و موضعگيريهاي مثبت و منفي در ايالات متحده همراه بوده است و از زمان اجراي آن، يعني ژانويه 1994 تا به امروز همين مسأله بوده و خواهد بود. شروع نفتا علاوه بر ايالات متحده در كانادا و مكزيك نيز با جاروجنجال همراه بوده است. هر چيز اين كشمكشها همچنان ادامه دارد ولي آغاز طوفاني پيمان در اين سه كشور نويد دوراني پرتلاطم را ميداد. اگرچه نفتا از همان آغاز، بيشترين تأثير را براي مكزيك نويد ميداد ولي بيشترين اعتراضات نيز در همان كشور، در مقابله با نفتا به عمل ميآمد. پيمان نيز در اين مدت تأثيرات چند لايهاي بر اقتصاد و سياست مكزيك گذارده است. بسياري از مكزيكيها چه به صورت مستقيم و چه به صورت غيرمستقيم از نفتا آسيب ديدهاند. براي مثال در آغاز فعاليتهاي پيمان تاكنون، نزديك به نيم ميليون شغل از بين رفته است.
تأثيرات غيرمستقيم پيمان در مكزيك نيز شايان ذكر است. حدود 5/2 ميليون كشاورز مكزيكي، به خاطر آنكه توان رقابت با كالاهاي آمريكايي را نداشتند، در بازار آزاد در نفتا كم آوردهاند و بيكار شدهاند.
البته عدهاي نيز معتقدند مشاغل جديدي نيز در مكزيك ايجاد شدهاند كه جلوي اين افت را خواهد گرفت. سرمايهگذاران كانادايي و عليالخصوص آمريكايي از آنجا كه به نيروي كار ارزان قيمت و مهمتر از آن كم توقع مكزيكي دست يافتهاند با تزريق سرمايههاي خود به مكزيك مشاغل فراواني ايجاد كردهاند و از اين طريق بسياري از اين كمبودها مرتفع گرديده است. ولي اين همه ماجرا نيست. بدون شك مهمترين تأثيرات پيمان بر مكزيك بوده است. هر چند تعريف مشاغل در اين كشور دستخوش تغييرات عمدهاي بوده است ولي، اين تنها تعريف مشاغل نبوده است كه با تغيير همراه بوده است. نفتا در اين دوران موفق شده است تا شيوه زندگي به سبك مكزيكي را نيز متحول نمايد.
شيوه جديد كه جايگزين شيوه مكزيكي شده به مراتب رفاهطلبانهتر و در يك كلام شيوهاي آمريكايي است. حال بايد ديد كه از دست دادن مشاغل سنتي از يك رو و در مقابل آن به دست آوردن مشاغل جديد به علاوه فرهنگي غيربومي ميتواند تعادلي را كه طرفداران مكزيكي نفتا مدعي هستند برقرار كنند. البته مطمئناً تعادل، نميتواند راضي كننده باشد زيرا اگر دو كفه اين ترازو متعادل شدند ديگر چه نيازي به ايجاد اين همه تغيير بود.
اكثر مكزيكيهايي كه از ابتدا با پيمان مشكل داشتند كساني بودند كه بينش سنتي مقابله با امپرياليستهاي آمريكايي را در فكر خود زنده نگه داشته بودند. ولي از قرار تاكنون موفقيت با نفتا بوده است. بحران سال 1994 مكزيك نيز در دوران اجراي پيمان به وقوع پيوسته است و تأثيرات آن هم اكنون نيز قابل بررسي است. به همين دليل براي بررسي تأثيرات نفتا، بايستي اين بحران را نيز درست شناخت كه از حوصله بحث ما خارج است.
هر چند كانادا از نفتا به اندازه مكزيك آسيب نديده ولي باز به اندازه اين كشور از منافع آن بهرهمند نگرديده است. از آنجا كه اين كشور در گذشته نيز اقتصادي كاپيتاليستي داشت، به همين سبب ساختارهاي مناسبتري براي پذيرش اين روش داشته است. كاناداييها همواره از رتبهبندي اقتصاد جهاني بين ده كشور اول جهان حضور داشتهاند، ولي باز تأثيرات اين بازار بزرگ اقتصادي در اين كشور غيرقابل كتمان است. حداقل تأثيري كه نفتا بر آن داشته آسيبپذير شدن استانداردهاي كارگري اين كشور است.
خلاصه ميتوان در ديدي كلي اذعان داشت كه نفتا وضع توزيع درآمد در هر سه كشور را با بحران مواجه ساخته و عدم توجه به قواعد حمايتي روز به روز وضعيت را بغرنجتر ميسازد. از شروع اين پيمان نيز به سبب درست حمايت نشدن آن و ايجاد توقعات نابجا باعث شده است تا انتظارات عمومي از يك طرف بالاتر رفته و از سوي ديگر از حمايت آن كاسته شود. همهي اينها در حالي است كه ايدههاي نفتا هر روز نوعتر ميشود و براي اجراي آنها قالبشكنيهاي جديدي نيز در راه است.
حال
هم در مكزيك و هم در دو كشور ديگر پشتوانه مردمي كمي در حمايت از پيمان وجود دارد. چنانچه طبق آمارها نفتا 29% مردم مكزيك به مفيد بودن نفتا رأي دادهاند و 33 درصد معتقدند كه پيمان براي كشور آنها مضر بوده است. چنانچه قبلاً نيز گفتيم، كنگره آمريكا نيز روي خوشي به نفتا نشان نميدهد. قبلاً به اين نكته اشاره كرديم كه نفتا مشاغل زيادي را از بين برده است و هر چند در عوض برخي مشاغل ديگر ايجاد كرده، ولي بالا رفتن سطح توقعات مردم طي تبليغات طرفداران، باعث شده است، نتايج اينچنين به دست آيد.
درباره كاركرد نفتا موضعگيريها بسيار متفاوت است. از سويي برخي پيمان را بسيار موفق و در مقابل عدهاي آن را بسيار ضعيف و شكست خورده ميدانند.
اگرچه عدهاي معتقدند پيمان نتوانسته است كه حتي تمام موانع تجاري را رفع كند ولي در عوض عدهاي نيز معتقدند كه سطح كلي اقتصاد كشورهاي عضو در اين 10 ساله بهتر شده است. در اينجا يك سؤال اساسي مطرح است، آيا با همه اين احوال پيمان نفتا براي كشورهاي عضو مؤثر افتاده است؟ اگر بخواهيم با ديدگاه پلوراليستي نگاه كنيم بايد جوابي قاطع به اين سؤال ندهيم. پاسخ اين سؤال مطمئناً به راحتي و در يك كلام داده نخواهد شد.
نفتا در اين دهه بيشك موفقيتهايي به دست آورده است، هر چند اين موفقيتها حتي درصدي از آنچه كه مؤسسين آن ادعا كردهاند نيست. صادرات آمريكا به دو كشور ديگر عضو قبل از تأسيس پيمان چيزي حدود يك چهارم كل صادرات ايالات متحده بوده است ولي هم اكنون اين ميزان به يك سوم صادرات كل ايالات متحده افزايش پيدا كرده است. اين خود نشانهاي از موفقيت پيمان است. حتي مردم آمريكا خود ديدهاند كه گسترش پيمان شرايط بازار كار را متحول ساخته است و هر چند از لحاظ كمي تعداد قابل ملاحظهاي شغل كه ميتوانست در درون ايالات متحده به وجود آيد به بيرون منتقل شده ولي در عين حال آثار مثبت ايجاد شده توسط نفتا را نميتوان به طور كامل به فراموشي سپرد.
عدهاي از آمريكاييها چنانچه گذشت كاهش كمي مشاغل را بهانه ميكنند و معتقدند، اين مسأله نشانهاي از ضعف در عملكرد نفتاست ولي در مقابل پاسخ طرفداران اشاره به تغيير الگوي اشتغال است. آنها معتقدند ايجاد مشاغل با تعريف جديد از شغل جبران مافات كرده است.
كاناداييها نيز از نفتا منتفع شدهاند. به خصوص دسترسي به بازار مكزيك و آمريكا از يك سو و دسترسي به كارگران ارزان قيمت مكزيكي از سوي ديگر نتايجي است كه كاناداييها به طور مستقيم آن را مشاهده كردهاند. ولي بيشك هر چند آمريكاييها و كاناداييها به خوبي از نفتا سود بردهاند ولي سود بيشتر از آن مكزيك بوده است.
بيش از 90 درصد صادرات مكزيك امروزه به آمريكا و كانادا صورت ميگيرد. اين رقم واقعاً قابل توجه است ـ البته اقتصاد مكزيك با اين آمار كاملاً وابسته به وضعيت بازرگاني اين دو كشور و هماهنگي سياسي آنها در قالب نفتا ميگردد. اين مسأله با هر نوع خوشبيني، باز نوعي وحشت ايجاد مينمايد ـ به هر حال مكزيك تاكنون منتفعترين كشور از پيمان بوده است. سرازير شدن سرمايهگذاري خارجي به مكزيك نيز نتيجه ديگر پيمان نفتا است.
موفقيتهاي نفتا صرفاً اقتصادي نيز نبوده، چنانچه برخي نتايج سياسي نيز در پي داشته است. انتخاب وينسنته فاكس از حزب مخالف دولت قبلي مكزيك يكي از اين نتايج است. مانورهاي بوش در قبال موفقيتهاي اقتصادي نفتا در انتخابات رياست جمهوري يكي ديگر از نتايج سياسي پيمان است. در نهايت بايستي به نظر مخالفان نيز اشاره كرد. هر چند اقتصاددانان حاميان پيمان نفتا به شمار ميروند، ولي چنانچه قبلاً ذكر شد، مردم عادي اين پيمان را موفق ارزيابي نميكنند. نفتا حتي موفق نشده است در مهمترين كاركرد خود يعني برداشتن موانع تجاري به طور كامل با نتايج قابل توجهي دست يابد. علاوه بر مردم مكزيك كه قبلاً به آمار آنها اشاره كرديم، در كانادا نيز قريب به 50 درصد مردم نظر مساعدي نسبت به پيمان ندارند. همه اينها در حالي است كه سخن از گسترش نفتا مطرح ميشود. درباره اين مسأله در ادامه سخن خواهيم گفت، ولي در اينجا نيز به اين مورد اشاره ميكنيم كه نتايج نسبتاً مثبتي كه مكزيك در مسير همكاري با كانادا و ايالات متحده به دست آورده، مقداري اميدواري را در كشورهاي منطقه ايجاد كرده است. كشورهاي ديگر عموماً از ايجاد بازارهاي آزاد بين خود و اين دو كشور وحشت داشتهاند ولي امروزه و پس از گذشت ده سال روشن شده است كه مناطق آزاد تجاري آنقدر كه عدهاي فكر ميكنند وحشتناك نيستند.
آينده
مخالفان در هر سه كشور حضور دارند ولي در عين حال كه هر كدام حرف متفاوتي براي گفتن دارند، از يك سو به مخالفت پرداختهاند. منتقدان آمريكايي بيشتر به اين سبب با نفتا موافق نيستند كه معتقدند پيمان، شغلهايي را كه ميتوانست در آمريكا ايجاد شود به سمت مكزيك روانه ساخته است. در عين حال كاناداييها بيشتر به سبب لكهدار شدن استانداردهاي كارگري از يك سو و آمريكايي شدن فرهنگ كانادايي نگران هستند. در سمت ديگر مثلث نفتا نيز مكزيكيها هستند. مخالفان مكزيكي نيز به طور سنتي با آمريكاييها مشكل دارند. البته عدهاي از طرفداران محيط زيست نيز هستند كه علاقهاي به ايجاد كارخانههاي دشمن محيط زيست در كشور خود ندارد. با همه اين احوال نتايج حاصله از نفتا نشان داده است كه اعضا ميتوانند براي آينده بهتر در چارچوب پيمان اميدوار باشند. محاسن پيمان كه ميتوان در آينده نتايج بهتري از آنها انتظار داشت به دو مجموعه كلي تقسيم ميشوند. از يك سو پيمان ميتواند باعث بازگشايي بازارهاي جهاني به روي كالاهاي صادراتي آن كشور گردد و از طرف ديگر ميتوان از اين طريق سرمايهگذاريهاي خارجي را به مراتب سهلتر جذب نمود. به هر حال مكزيك با همه مخالفتها به اين نتيجه رسيد كه در كنار گنجي نشسته است و بهتر است به هر نحو ممكن از آن بهره ببرد. لازمه اين امر به نفع زيرساختهاست. براي اين منظور بايستي ابتدا انتظارات غيرصحيح از پيمان را اصلاح نمود. نبايد مردم فكر كنند اگر نفتا باشد همه مشكلات حل خواهد شد. از سوي ديگر پيمان بايستي از يك نوع آنارشي مدرن رهايي يابد. وجود منطقه آزاد، هيچ دليلي براي ايجاد اين نوع آنارشي نخواهد بود.
متأسفانه پيمان نفتا بيشتر به دنبال منافع اقتصادي است و هيچ توجهي به زيرساختهاي دقيق لازم براي آن ندارد. مسأله بعد كه درباره آينده پيمان ميتوان به آن اشاره كرد، ايدهي پيشرفت آن به سمت جنوب است. قاره آمريكا عموماً منطقه نفوذ سنتي ايالات متحده به شمار ميرود و نفوذ نفتا به سمت جنوب ميتواند اين نفوذ را قانونمندتر كند. در حالت كلي رويكرد آتي آن توسعه پيمان به سمت كشورهاي آمريكاي مركزي و جنوبي و هدف آن ايجاد يك منطقه آزاد تجاري در نيمكره غربي است. نفتا براي رهسپار شدن به سوي جنوب با موانعي روبهروست. يكي از اين موانع مركوسور ميباشد. اين عنوان به بازار مشترك جنوب آمريكا اطلاق ميشود كه با هدايت برزيل راهاندازي شده است. مركوسور بيشتر يك اتحاديه گمركي است كه اكثر كشورهاي قدرتمند منطقهاي در جنوب آمريكا به آن پيوستهاند. البته به نظر نميرسد كه كشورهاي حاضر در منطقه قيد همكاري با ايالات متحده را به خاطر مركوسور بزنند و با اين حساب اين اتحاديه راهي به جز ذوب شدن آهسته در نفتا نخواهد داشت. به سبب قدرت گرفتن برزيل و ادعاهاي آن مبني بر عضويت دائم در شوراي امنيت اين كشور خواهان بقاي مركوسور است. بايد منتظر ماند و در آيندهاي نزديك شاهد رقابت نفتا ـ مركوسور بود.
مرحله اول حركت پيمان به سمت جنوب عضويت شيلي، اروگوئه و آرژانتين در آن است. هر سه اين كشورها از لحاظ آمار بيكاري در وضعيت بغرنجي به سر ميبرند، بهويژه آرژانتين كه بحران چند ساله اخير آن شهره آفاق شده است. شيلي از اين نظر وضعيت بهتري دارد، هر چند زيرساختهاي اقتصادي آن پوسيدهتر از دو كشور ديگر است. هر سه اين كشورها از لحاظ سياسي مورد قبول ايالات متحده هستند زيرا آنها، چندين سال است كه مردم سالاري را تجربه كردهاند. حتي اروگوئه لقب سوسيس آمريكا را به خود اختصاص داده و از اين لحاظ نمره قبولي را كسب كرده است. نكته جالب توجه اينكه هر سه كشور جديد اطمينان دارند كه نميتوانند به اندازه مكزيك از پيمان منتفع شوند ولي در عين حال به بازارهاي ايجاد شده در اثر آن اميد فراوان بستهاند. در اينكه آنها از بين آمريكا و برزيل اولي را انتخاب خواهند كرد شكي نيست ولي آنها همچنان علاقهمند هستند تا برزيل را به عنوان يكي ديگر از گزينههاي عضويت مطرح نمايند. مسألهاي كه هر چند برزيل رغبتي به آن نشان نميدهد ولي آمريكاييها را سخت مشغول ساخته است. از يك سو بازارهاي گسترده و جمعيت بالاي برزيل و از سوي ديگر امكان نفوذ در آن و تزريق فرهنگ آمريكايي به اندازهاي دلچسب است كه هر سياستمدار آمريكايي را به هيجان وا ميدارد.
آنچه گذشت وضعيت كل نفتا بود. در بين سازمانهاي منطقهاي اين پيمان وضعيت به خصوصي دارد. هر چند تنها سه كشور در آن عضويت دارند ولي نفتا هم از لحاظ اقتصادي از اروپا جلوتر است. از سوي ديگر هر چند عضوگيريهاي جديد، اروپا را با مشكلات جديدي براي رقابت با نفتا مواجه ميسازد، ولي در مقابل هر چند نفتا در عضوگيري موفق عمل نمايد، به همان اندازه فاصله خود را با اروپاييها بيشتر خواهد ساخت.
انترناسيونال: در نظر اول هيجان هيات حاکمه نسبت به نفتا قدرى اغراق شده بنظرميرسد، بخصوص اگر به خاطر بياوريم که اولا"، از سال ٨٩ پيمان تجارت آزاد آمريکا وکانادا وجود داشته و نفتا اساسا" به معنى تعميم قلمرو تجارت آزاد به مکزيک است،ثانيا"، نرخ متوسط تعرفه حمايتى مکزيک بر کالا هاى آمريکايى ٩٪ و نرخ تعرفه آمريکابر واردات از مکزيک تنها ٤ درصد است. کاهش اين ارقام به صفر در طول ده تا پانزدهسال آينده تحول شگرفى بنظر نميرسد و ثالثا"، اندازه کل اقتصاد مکزيک پنج در صدآمريکا بيشتر نيست. به اين ترتيب اهميت اين طرح در چيست؟
على جوادى: براى توضيح اهميت نفتا نميتوان صرفا" به بعد اقتصادى بلافصلاين پيمان بسنده کرد، اين يعنى ديدن درختان و نديدن جنگل. اهميت نفتا اساسا" سياسى- اقتصادى است. نفتا پيمانى براى ايجاد يک بلوک اقتصادى قدرتمند در مقابل با بلوکهاىموجود، تلاشى براى ايجاد يک مدل و يک نمونه نظام اقتصادى - تجارى براى "نظم نوينجهانى" و گامى در جهت تقويت بنيه اقتصادى نحيف شده آمريکا براى تداوم بخشيدن بهسرکردگى اش در دوران پس از جنگ سرد ميباشد. آنچه مسلم است، اين است که دعواها وکشمکشهاى اقتصادى مشغله بزرگترى را در اين دوران بازى خواهند کرد. نقش آمريکا درآنچه که "نظم نوين جهانى" مينامند و طلوع خونينش را در جنگ خليج به اطلاع بشريترساندند به ميزان زيادى به قدرت و توان اقتصادى آمريکا وابسته است. نفتا به ايناعتبار داراى اهميتى ويژه و سياسى ميباشد. بدون دليل نيست که بطور بيسابقه اى امضاىکليه روساى جمهور سابق آمريکا که هنوز در حال حيات ميباشند (نيکسون، فورد،کارتر،ريگان و بوش) براى تائيد نفتا پاى بيانيه اى خطاب به کليه اعضاى کنگره آمريکاگذاشته ميشود. در اين بيانيه آمده است: " امضاى خود را در جهت درستى در تاريخآمريکا بگذاريد. نفتا نقطه عطفى براى آمريکا بشمار مى آيد. اگر بر خلافش راى دهيد،به نقش آمريکا بمثابه رهبر جهان لطمه سنگينى وارد ميايد و سعادت آمريکا و اقتصادبين المللى صدمه خواهد ديد" کلينتون در تائيد اهميت نفتا چنين گفت: نفتا بيشتر ازيک بلوک اقتصادى است، پله اى است براى تامين رهبرى جهانى آمريکا" و در کنفرانس سرانکشورهاى دايره اقيانوس آرام گفت: ما نميتوانيم اجازه دهيم نگراينهاى کشوريمان سايهبر منافع ملى مان بيفکند. امنيت ما بيش از هر زمانى به اقتصاد وابسته است."
نفتا بمثابه يک پيمان تجارى در حيطه آمريکاى شمالى، همانطور که اشاره کرده ايد،اساسا" تعميم قرارداد تجارت آزاد کانادا و آمريکا به مکزيک ميباشد. هر چند که ازهمين زاويه نيز چشم انداز فراترى در مقابل خود قرار داده است. گسترش و انعقادقراردادهاى تجارى مشابه نفتا به بخشهاى ديگر قاره آمريکا و کشورهاى آمريکاى لاتيناز جمله اهدافى است که حتى در زمان رياست جمهورى بوش طرح آن در دست بررسى بود و درسطح علنى نيز به آن اشاره شده است. "از آلاسکا تا آرژانتين" (يعنى از قطب شمال تاقطب جنوب) اين شعار سرمايه چشم انداز گسترش طرح حاضر را تشکيل ميدهد. پروسه اى کهبا توافقنامه تجارت آزاد بين آمريکا و کانادا آغاز و در گام بعدى مکزيک را شامل شددر سواحل آفتابى آکاپولکو و مرزهاى جنوبى مکزيک توقف نخواهد کرد. شيلى، آرژانتين،برزيل و ونزوئلا توقف هاى احتمالا گام بعدى خواهند بود. از طرف ديگر آمريکا دورتازه اى از مذاکرات (GATT) را در مقابل خود دارد. آمريکا با نفتا دارد اخطار تازهاى به ژاپن و اروپا و ١١٥ کشور درگير اين مذاکرات ميفرستد. آمريکا به (GATT) نيازدارد، ٧٤٪ مبادلات اين کشور با کشورهائى بغير از کانادا و مکزيک صورت ميگيرد. نفتاميتواند هم يک بلوک تجارى بسته در تقابل تجارى با بلوک هاى اروپا و ژاپن باشد و هميک بلوک تجارى نمونه که تامين هژمونى آمريکا را تسهيل ميکند. هر دو چشم انداز محتملو ممکنند.
اين طرح به پروسه ادغام اقتصادى مکزيک و کانادا و آمريکا سرعت بيشترى بخشيده وچهار چوب برگشت ناپذيرى براى آن بوجود مى آورد. مکزيک سومين وارد کننده محصولاتآمريکا بعد از ژاپن و کانادا ميباشد. ميزان سرمايه آمريکايى در مکزيک تنها در ساال١٩٨٨از ٧/٧ ميليارد دلار به ٩/١٤ ميليارد دلار افزايش يافت. سرمايه گذارى آمريکادر مکزيک معادل دو سوم کل سرمايه خارجى در اين کشور ميباشد. نفتا نا امنى هاى ناشىاز عدم ثبات نظام اقتصادى و سرمايه گذارى در مکزيک را کمرنگ ميکند. با نفتاسياستهاى ناسيوناليستى در عرصه اقتصادى امکان کمترى براى ابراز وجود خواهند يافت. سرمايه بزرگ دارد خاطره ملى کردن صنعت نفت (روزى که هنوز در مکزيک تعطيل عمومى استو جشن گرفته ميشود) و ملى کردن بانکها، (که تنها در سال ١٩٨٢ و در پاسخ به اوجبحران مالى اين کشور صورت گرفت) را به خاک ميسپارد. نفتا کدهاى اين پروسه را تعريفميکند.
سرمايه با نفتا از ثبات و امکانات بيشترى براى بهره کشى و استثمار از انسانهابرخوردار خواهد شد. فاکتورهاى زير در اين رابطه تعيين کننده ميباشند. ١- متوسطدستمزد و مزاياى کارگر در مکزيک معادل يک پنجم متوسط دستمزد و مزاياى کارگر درآمريکا ميباشد. ٢- بورژوازى مکزيک و دولت حاکم بطور سيستماتيکى تشکيلات کارگرى واعتراضات آنها را سرکوب کرده اند.
CTM تشکيلات سراسرى اتحاديه هاى کارگرى در بخش خصوصى و (FSTSE) در بخش دولتى، درسال ١٩٣٠ توسط حزب حاکم بوجود آمده و تماما" وابسته به دولت و مجرى سياستهاى اينحزب بورژوازى ميباشد. ٣- نرخ سود سرمايه در مکزيک معادل رقم باورنکردنى ٦٠٪ بوده درصورتيکه نرخ سود سرمايه آمريکا در سالهاى اخير بين ٧٪ تا ١٢٪ در نوسان بوده است. باتوجه به شرائط کار در مکزيک، وجود نيروى کار فراوان و ارزان، تاثيرات عمومى نفتا راچنين ارزيابى کرده اند: سرمايه رشته هاى توليدى متفاوت را بر اساس فاکتورهايىاقتصادى ( مهارت و تخصص نيروى کار، مواد خام و اوليه، تکنولژى و دانش فنى) داده شدهو نيازهاى هر رشته مجددا" سازماندهى خواهد کرد. بر اين اساس پيش بينى ميشود کهصنايع متکى بر نيروى کار ارزان در مکزيک ( صنايع کار بر) و رشته هاى توليدى باتراکم بيشتر سرمايه و تکنولوژى بالا در آمريکا و کانادا متمرکز شوند.
اما تا آنجا که به مکزيک برميگردد، سياست اقتصادى مندرج در نفتا اساسا" ادامهمنطقى سياست اقتصادى دولت ساليناس است. مکزيک در سال ١٩٨٦ به پيمان GATT پيوست. براى مقابله با تورم دستمزدها را منجمد کردند. بيش از ١١٠٠ بنگاه و کارخانه دولتىتعطيل و يا به بخش خصوصى واگذار شدند. تعداد زيادى از بانکها به سرمايه هاى خصوصىمنتقل شدند. محدوديتهاى تجارى بطور يکطرفه کم شده و نرخ تعرفه گمرکى بطور متوسط به٩٪ تنزل داده شد. کلا" مدل اقتصادى حمايت از صنايع داخلى جاى خود را به مدل توليدبراى عرضه به بازار جهانى و گسترش صادرات داد. بجاى وام از بانک جهانى و صندوق بينالمللى پول درها براى سرمايه خارجى گشوده شدند. بورژوازى مکزيک تلاش بسيارى ميکندکه اقتصاد مکزيک بجاى تکيه بر عرضه نفت به صادرات کالاهاى صنعتى استوار گردد. درسال ١٩٨٢ صدور کالاهاى نفتى ١٤٪ کل صادرات مکزيک را تشکيل ميداد، اين رقم در سال١٩٨٩به ٥٥٪ افزايش يافت. ٨٥٪ توليدات صنعتى مکزيک روانه آمريکا و کانادا ميشود. بادر نظر گرفتن نيازهاى اين روند، اطمينان و تضمين از دستيابى به بازار آمريکا ازاهميت بسيار بالايى براى بورژوازى بزرگ مکزيک برخوردار بوده و نقش حياتى اى درتداوم و موفقيت مدل اقتصادى اتخاذ شده توسط مکزيک بازى ميکند. از طرف ديگر اين مدلاقتصادى نياز رو به رشدى به سرمايه دارد، درآمد حاصل از فروش نفت ديگر تامين کنندهکل سرمايه مورد نياز اين پروسه نميباشد. وام هاى تجارى نيز در سيکل بعدى خود اينپروسه را با مشکلات متعددى روبرو خواهند کرد. بعلاوه سقوط بلوک شرق، نياز به سرمايهو سرمايه گذارى را بطور بيسابقه اى در سطح جهان افزايش داده است. نفتا پاسخبورژوازى مکزيک به نيازهاى همه جانبه مدل اقتصادى حاکم بر جامعه ميباشد.
عوامل مشابه اى نيز مشوق پيوستن کانادا به پيمان سه جانبه نفتا بوده است. اقتصادکانادا بطور ويژه اى در ارتباط با اقتصاد آمريکا قرار دارد. نتيجتا" دستيابى بهبازار آمريکا از اهميت مشابه اى براى کانادا نيز برخوردار است. شرکت کانادا در نفتاهم ناشى از ترس از غيبت در اين پيمان منطقه اى است هم ناشى از ضرورت برخوردارى ازمواهبشرکت در آن. خلاصه کنم: اهميت اساسى نفتا در امکانات و مدل اقتصادى-تجارى استکه اين پيمان در تامين سرکردگى آمريکا فراهم مياورد. نفتا داراى اهميتىسياسى-اقتصادى است. "نظم نوين جهانى" در عرصه اقتصاديش دارد از اين دريچه پاسخميگيرد. نتايج اقتصادى نفتا محصول تبعى اين پيمان ميباشند.
صفبندى موافقان و مخالفان نفتا در آمريکا و مکزيک چگونه است، چه گروهها ومنافعى را در بر ميگيرد و رئوس اصلى استدلالهايى که له و عليه اين طرح ميشودچيست؟
در آمريکا صفبندى اجتماعى موافقان و مخالفان نفتا اساسا" بر محور دو نگرش و دوچشم انداز در ترسيم نقش و موقعيت آمريکا در جهان حاضر شکل گرفت. دو افق متفاوت درکمپ سرمايه. اين دعوايى در باره مفاد قرارداد و اقتصاديات يک طرح نبود، دعوائى برسر چشم انداز سياسى ناشى از مسير حرکت جامعه بود. نفتا دريچه اى براى تعيين تکيفمسائل فراترى از تاثيرات و عملکرد اقتصادى مندرج در اين پيمان شد. نفتا دعوايى برسر سياست بود. اما استدلالاتى که از هر دو سوى اصلى اين مجادله براى توجيه و يا ردآن بيان ميگرديد اساسا" در حيطه عملکرد اقتصادى و به درجه کمترى در ارتباط با تاثيراين پيمان در محيط زيست دور ميزد. در اين دعوا عوامفريبى بورژوازى يکبار ديگر بهنقطه اوج خود رسيد. در کمپ مخالف راس رو، پت بوکنن، جسى جکسون و رهبرى کنفدراسيوناتحاديه هاى کارگرى و در کمپ مقابل دستگاه حاکم و ائتلافى متشکل از ١٠٠٠ کمپانىقرار داشتند. صحنه گردان اصلى صف مخالفين راس پرو ميلياردر تگزاسى بود. مخالفين باتوسل و تقويت احساسات ناسيوناليستى آينده تيره و ترسناکى براى کارگر آمريکايى ترسيمکردند. طرف مقابل وعده ميداد که نفتا قرار است مشکل بيکارى را برطرف کرده و آيندهاى درخشان در جلوى کارگر قرار دهد. نفتا هم دواى درد جامعه و هم علت دردهاىبىدرمان جامعه قلمداد ميشد. هر دو طرف مزورانه براى کارگر اظهار همدردى ميکردند. در اين دعوا سياست پروتکشنيسم (حمايت از بازار داخلى) بورژوازى در مقابل سياستدرهاى باز بورژوازى بزرگ قرار گرفت. پيروزى در تصويب نفتا پيروزى افق بورژوازى بزرگدر مقابل محدود نگرى ناسيوناليستى بورژوازى بود. در اين مقابله افق ناسيوناليسمبازنده شد. اما اين تنها دور اول يک درگيرى دراز مدت تر بود.
هر دو طرف ليستى از "واقعيات و توهمات" در توضيح نفتا در اختيار جامعه قراردادند. رئوس اين ليست از اين قرار است: ١- نفتا و مشاغل. ٢- نفتا و انتقال سرمايهها به مکزيک. ٣- نفتا و اشباع بازار آمريکا از کالاهاى مکزيکى. ٤- نفتا و آلودگىمحيط زيست در مکزيک. ٥- نفتا و تجارت با کشورى فقير مانند مکزيک. ٦- نفتا و افزايشمهاجرت به آمريکا.طبق آمار معتبرتر مخالفين نفتا نزديک به ٥٠٠ هزار شغل در عرض دهسال از آمريکا به مکزيک منتقل خواهد شد. در مقابل موافقين نفتا متذکر ميشوند که باگسترش صادرات به مکزيک و در ازاى هر يک ميليارد دلار نزديک به ٢٥٠٠٠ شغل جديد ايجادخواهد شد و پيش بينى ميکنند که در اثر نفتا حجم صادرات آمريکا به مکزيک به ميزان ١٤ميليارد دلار افزايش پيدا خواهد کرد. به عبارت ديگر نزديک به ٣٥٠ هزار شغل جديدبوجود خواهد آمد. بعلاوه ياد آور ميشوند که اين رقم تنها نيم درصد نيروى کار آمريکارا تشکيل ميدهد و اين ميزان از نوسانات ساليانه بازار نيروى کار، که در اثر تغييراتمتعارف بهره بانکى ايجاد ميشود، بسيار کمتر است.
٤- طرفداران نفتا ادعا ميکنند که نفتا هيچ انگيزه جديدى علاوه بر آنچه در حالحاضر موجود است براى انتقال سرمايه ها به مکزيک بوجود نخواهد آورد، نفتا صرفا" موانع فروش کالاهاى آمريکايى در مکزيک را حذف خواهد. علاوه بر اين، استدلال ميشودکه دستمزد تنها فاکتور تصميم گيرى براى تعيين محل واحد توليدى نيست. عوامل ديگرىعلى الخصوص بارآورى کار و ميزان دورى و نزديکى به محل تهيه مواد اوليه و مصرف کنندهفاکتورهاى تعيين کننده اى ميباشند. و در حساب و کتابهاى سرمايه بارآورى کارگر صنعتىمکزيک يک پنجم کارگر صنعتى آمريکا و بارآورى کارگر کشاورز مکزيک يک بيست و پنجمکارگر کشاورزى آمريکا ميباشد.
در مقابل بحث خطر اشباع بازار آمريکا توسط کالاهاى توليد شده در مکزيک، موافقينبه عوامل زير اشاره ميکنند: ١- حجم بازار مکزيک که يک بيستم حجم بازار آمريکا بوده. ٢- موازنه تجارى آمريکا و مکزيک ٧ ميليارد دلار بسود آمريکاميباشد. ٣- ميزان کلواردات آمريکا از مکزيک معادل نيم درصد توليد ناخالص داخلى ميباشد و ٥٠٪ اين کالاها بدون عوارض گمرکى وارد امريکا ميشوند.
مخالفين نفتا ميگويند که کمپانيها براى فرار از قوانين حفظ محيط زيست به مکزيکنقل مکان ميکنند. مکزيک مرکز دفع فضولات سمى و آلوده کارخانجات خواهد شد. طراحاننفتا معتقدند: سابقه و رکود مکزيک در اين زمينه در حال پيشرفت بوده و هزينه مراعاتقوانين حفاظت محيط زيست آمريکا تنها ٢٪ هزينه تمام شده کالاهاى توليدى ميباشد و اينانگيزه اى براى فرار سرمايه نخواهد بود.
مخالفين نفتا ميگويند دو سوم جمعيت ٨٨ ميليونى مکزيک زير خط فقر زندگى ميکنند ودرآمدى کمتر از ٢٠٠ دلار در ماه دارند. تنها ١٠٪ جمعيت قادر به خريد کالاهاى توليدشده در آمريکا خواهند بود. موافقين پاسخ ميدهند که مکزيک داراى بالاترين نرخ توسعهبازار در ميان کشورهاى در حال توسعه ميباشد. مکزيک دومين بازار مصرف کالاهاى صنعتىآمريکا و سومين بازار مصرف محصولات کشاورزى آمريکا ميباشد. ٧٠ سنت از هر دلار کالاىوارده به مکزيک صرف خريد کالاها و خدمات توليد شده در امريکا ميشود. بعلاوه طراحاننفتا معتقدند که بر اثر توسعه اقتصادى و ايجاد مشاغل جديد در مکزيک، فشار مهاجرت بهآمريکا کاهش پيدا خواهد کرد.
در مکزيک نيز استدلالات موافقين و مخالفين رنگ و لعاب مشابهى داشت. نفتا درتبليغات مخالفان، طرح نابودى صنعت کوچک مکزيک قلمداد ميشود. نفتا طرح نابودىکشاورزى مکزيک و بيخانمان کردن دهقان سنتى مکزيک است. نفتا طرح وابستگى مکزيک بهآمريکا و خدشه دار کردن حق حاکميت ملى مکزيک است. در يک کلام، نفتا طرح نابودىمکزيک است. از طرف ديگر، ساليناس در نمايندگى سرمايه بزرگ در مکزيک سرنوشت همه چيزرا به نفتا گره زد. ساليناس مبتکر نفتا بود. نفتا تئولوژى دولت ساليناس شد. نفتاابزار تحقق آرمان بورژوازى مکزيک در پيوستن به کشورهاى "جهان اول" است.
چه تضمينهايى از نتيجه اقتصادى اين قرارداد و تاثير آن بر زندگى کارگران( سطحاشتغال، دستمزد، محيط زيست، نقل مکان سرمايه و غيره) در آمريکا و مکزيک وجوددارد؟
در زمينه عملکرداقتصادى نفتا توافق چندانى در ميان اوپوزيسيون اين پيمان وجودندارد. آمار و ارقام در اين رابطه بسيار متفاوت ميباشند. بطور مثال برخى ميزان کاهشسطح اشتغال در آمريکا را نيم ميليون، برخى برخى ٥/٢ ميليون و برخى حتى ٦ ميليونبرآورد کرده اند مطالعه متدولوژى و روش بکار رفته در اين بررسى ها به سادگى غيرعلمى بودن بسيارى از اين تخمين ها را نشان ميدهد. آمار ٦ ميليونى توسط راس پرو درکتاب پر فروشش "کارهاى خود را حفظ کنيد، کشورمان را نجات دهيد، چرا بايد جلوى نفتارا گرفت" ارائه شده است. بر اساس اين نظر هر شغلى که دستمزد کارگر در آن بيشتر از ٦دلار در ساعت ميباشد و هزينه نيروى کار بيش از ٢٠٪ قيمت تمام شده محصولات باشد، اينواحد به مکزيک منتقل خواهد شد. آمار ٥/٢ميليونى بر مبناى پيش بينى از عملکرداقتصادى پيمان تجارى آمريکا و کانادا تنظيم شده است. براساس گزارش کنگره کار کانادا٢٢٦هزارشغل بر اثر اين پيمان از کانادا به آمريکا انتقال يافته است. و با در نظرگرفتن فاکتور جمعيت و دستمزد در کانادا و آمريکا و مقايسه آن با مکزيک به رقم ٥/٢ميليونى ميرسند هر دوى اين متد ها فاکتورهاى متعدد دخيل علاوه بر دستمزد کارگر، کهمنجر به جابجايى سرمايه از يک مکان به مکان ديگر ميشود را در نظر نيمگيرند و درنتيجه به ارقام غلطى ميرسند. به نظر من رقم ٥٠٠ هزار در عرض ده سال بيشتر به واقعيتنزديک است. واقعيتى به هر حال خانمان برانداز و نابود کننده. اما با توجه بهملاحظات ذکر شده، کلا فکر ميکنم بجاى تمرکز بر تخمينهاى آمارى در مورد عملکرداقتصادى نفتا اصولى تر آنست که پيرامون گرايشات بنيادى اى که بر اثر اين پيمانتشديد و تقويت خواهند شد مطالبى گفته شوند. مسئله نوسانات اشتغال در دو کشور وميزان انتقال سرمايه از آمريکا به مکزيک تحت الشعاع عوامل متعدد و پيچده ترى قراردارند.
نفتا گرايشات موجود و در حال جريان در آمريکاى شمالى را تسريع خواهد کرد. پيماننفتا گرايش همگرايى و يکسان شدن متوسط دستمزد در سه کشور را تقويت خواهد کرد. براثر اين پيمان تقاضا براى کارگر ماهر افزايش يافته و در نتيجه متوسط دستمزد کارگرماهر و متخصص آمريکا گرايشى رو به صعود خواهد داشت، در حاليکه متوسط دستمزد کارگرساده و غير ماهر تحت فشار نزولى قرار خواهد گرفت. آنچه واضح و مهم است، فشار بيشترىاست که از اين پس کارفرما در مذاکرات قرارداد دسته جمعى بر کارگر وارد خواهد کرد. چماق انتقال واحد توليدى در غياب تشکل فراکشورى کارگر ابزار منفورى براى خرد کردنمقاومت کارگرى است.
در ادامه پاسخ به سئوالتان لازم است که به چند نکته اساسى ديگر اشاره کنم کهميبايست در ارزيابى از عملکرد اقتصادى نفتا مد نظر داشت:
١- آمار و ارقام، تخمينها و برآوردهاى موجود در اين زمينه به ميزان زيادى باتاثيرات و عملکرد اقتصادى ناشى از رکود اقتصادى گريبانگير سرمايه در هم آميخته وتفکيکشان امر پيچيده اى است. بطور مثال در حال حاضر تعداد کثيرى از کمپانيهاى بزرگآمريکايى در حال "تعديل وسيع نيروى کار" خود ميباشند. روزى نيست که خبر اينبيکارسازيها خانواده هاى کارگرى را داستخوش دگرگونى و منقلب نکند. جنرال موتورز ٧٠هزارنفر، آى بى ام ٥٠ هزار نفر، کداک ٢٠ هزار نفر، بوئينگ ١٨ هزار نفر و غيره. بهاين اعتبار هر نوع بيکارسازى در آمريکا و همچنين ايجاد هر مجتمع توليدى در مکزيک رانميتوان بحساب عملکرد نفتا نوشت. کارى که اپوزيسيون نفتا چه در ساده لوحى و چه براىعوامفريبى انجام ميدهد.٢- عملکرد اقتصادى نفتا در جابجايى سرمايه ها را نميتوانبراحتى از پروسه جارى ادغام اقتصادى آمريکا و مکزيک تفکيک کرد. نفتا در امتداد ونتيجه منطقى اين پروسه فى الحال موجود بوده و مسلما به آن سرعت بيشترى خواهد بخشيد. بطور مثال سرمايه گذارى مستقيم آمريکا در مکزيک از٧/٧ ميليارد دلار در سال ١٩٧٠به٩/١٤ميليارد دلار در سال ١٩٨٧ افزايش پيدا کرد. سرمايه گذارى آمريکا معادل دو سومکل سرمايه گذارى خارجى مکزيک ميباشد. تنها تا سال ١٩٧٠ سرمايه آمريکايى ٥٧٪ صنايعاتومبيل سازى، ٧٦٪ صنايع لاستيک سازى، ٥٤٪ معادن، ١٠٠٪ صنعت تنباکو، ٤٧٪ صنايعغذايى، ٥١٪ صنايع ماشين آلات صنعتى، ٨٨٪ صنايع کامپيوتر، ٥٣٪ بازرگانى، ٥٠٪ صنايعشيميايى و ٨٦٪ صنايع پتروشيمى را در کنترل خود داشتند. از طرف ديگر مناطق تجارىآزاد و يا ماکيلادوراس(Maquiladoras) وجود دارند. اين مناطق در سال ١٩٦٥ عمدتا" بمنظور توليد محصولات صادراتى براى بازار آمريکا بوجود آمدند. قوانين تجارى حاکم براين مناطق تشابه زيادى با نظامى که نفتا در صدد ايجاد آن است دارد. در حال حاضر بيشاز ٢٠٠٠ واحد صنعتى در ماکيلادوراس فعالند و نزديک به ٥٠٠ هزار کارگر را در استخدامخود دارند. جنرال موتورز در عرض ٥ سال، از سال ١٩٨٧ تا ١٩٩٢، سيزرده کارخانه جديددر اين مناطق ايجاد کرده است. ميزان واردات آمريکا از ماکيلادوراس از ١٠٪ در سال١٩٨٣به ٤٥٪ در سال ١٩٨٩ افزايش يافت. ٩٠٪ سرمايهگذاريها در اين مناطق سرمايهآمريکايى ميباشد. ٨٥٪ توليدات اين مناطق راهى بازار آمريکا ميشوند. نفتا بر متنچنين پروسه اى بتصويب رسيده است. از اينرو ميزان انتقال سرمايه به مکزيک بر اثرنفتا به سادگى قابل اندازه گيرى نيست.
٣- شهرنشينى و بدنبال آن ميزان بيکارى در مکزيک افزايش زيادى در سالهاى اخيرداشته است. جمعيت شهرى از ٥٥٪ در سال ١٩٦٥ به ٧٠٪ در سال ١٩٩٠ گسترش يافته استتاثير نفتا در زمينه اشتغال در مکزيک دوگانه خواهد بود. از يک طرف به ايجاد و گسترشصنايعى منجر شده و از طرف ديگر با کاهش تعرفه گمرکى محصولات کشاورزى پروسه جدايى اززمين و آلونک نشينى را تسريع خواهد کرد. در اين نظام تنها بخشى از اين جمعيت قادربه يافتن کار، آنهم نه کارى که حتى تامين کننده نيازهاى اوليه يک زندگى انسانىباشد، خواهند بود.
جنبش کارگرى و اتحاديه ها در دو کشور چه موضعى دارند؟در آمريکا رهبرىرسمى و کليه جناحهاى جنبش اتحاديه اى و متشکل AFL-CIO در مخالفت با نفتا موضع گيرىو فعاليت کردند. درمکزيک موضع گيرى ها متفاوت بود. رهبرى بزرگترين کنفدراسيوناتحاديه هاى کارگرى در مکزيک (CTM) در حمايت از نفتا موضع گيرى کرد. اما جناح چپ وبخشهاى ديگر اين جنبش در تقابل با نفتا اعلام موضع کردند. CTM شاخه کارگرى PRI حزبحاکم در مکزيک است. در مکزيک پايين نگهداشتن دستمزدها و به اين اعتبار تقويت قدرترقابتى کارفرماهاى خودى خط رسمى اتحاديه هاى CTM ميباشد. بطور مثال در اواسط دهههشتاد اتحاديه هاى CTM به پشتيبانى از سياست انجماد دستمزدها برخاستند. در اثر اينسياست قدرت خريد کارگر در عرض کمتر ازپنج سال به نصف خود تنزل پيدا کرد. در موردنفتا موضع رسمى اتحاديه ها توسط فيدل ولاسکوز مسئول کنفدراسيون اتحاديه هاى کارگرى CTM مکزيک چنين بيان شد::"کارگران مکزيک بايد دستمزدهايشان را پايين نگهدارند تاکارفرمايان آمريکايى به مکزيک جذب شوند. ما نظر مساعدى نسبت به نفتا داريم".
جناحهاى اپوزيسيون درون اتحاديه، مانند تشکل هماهنگ کننده سراسرى کارگران تعليمو تربيت و تعدادى از اتحاديه هاى خارج از CTM در نخالفت با نفتا موضع گيرى کرده وبر ضرورت همبستگى کارگرى، ايجاد اتحاديه هاى واقعى و بالا بردن سطح زندگى و قدرتخريد مردم در مکزيک دست گذاشتند. رائول اسکوبار رهبر "جنبش
دمکراتيک: کارگران فورد" اينچنين سياستهاى اين جنبش را بيان کرد. "ما در حالحاضر هم با تجارت آزاد زندگى ميکنيم، اگر چه معاهده اى به اين نام وجود ندارد. کمپانيها آزادند که کارخانجات خود را در هر جاى مکزيک بدون اتحاديه هاى واقعى، بدونپرداخت دستمزد مناسب و يا مالياتهاى عادلانه، بدون هيچگونه نگهدارى از سلامت وبهداشت ما و بدون مراقبت از محيط زيست ايجاد کنند. کارگران نيز آزادند که تقريبامفت کار کنند. و کارگران آمريکايى نيز آزادند که شغلشان را از دست بدهند." شعار اينجريانات کارگر آزاد و نه تجارت آزاد" بود. اما تلقى اين گرايش از کارگر آزاد، کارگرمتشکل و برخوردار از اتحاديه هاى دمکراتيک ميباشد.در آمريکا کنفدراسيون کارگرى AFL-CIO به يکى از بى سابقه ترين و پرخرج ترين کمپين هاى تبليغاتى در مخالفت بانفتا دست زد. اين تشکل براى پيشبرد کمپين تبليغاتيش در اتحاد تنگاتنگى با راس پروقرار گرفت. اين نه يک همسويى تصادفى بلکه بيانگر نزديکى واقعى سياستهاى اقتصادى ايندو جريان بود. AFL-CIO در مقابله با رئيس جمهور منتخب خودش قرار گرفته بود. در ايندعوا AFL-CIO تلاش ميکرد که به رئيس جمهور منتخبش بفهماند که بدون او قادر به حکومتکردن نيست. اين محاسبه غلط از آب درآمد. کلينتون براى تصويب نفتا بدون درنگ به هردو راس اين اپوزيسيون حمله کرد. کلينتون "قاطعيتش" را براى اولين بار در مقابلاتحاديه ها نشان داد. پرزيدنت منتخب اتحاديه ها براى تصويب نفتا به شکست اتحاديه هانياز داشت. اين شکست معنايى تاريخى دارد. تهديد نمايندگان کنگره به عدم حمايت درانتخابات بعدى توسطAFL-CIO کارى از پيش نبرد. ٠٢ نماينده حزب دمکرات به نفتا آرىگفتند. صفبندى که به دور نفتا بوجود آمد رابطه سنتى حزب دمکرات و AFL-CIO را دچاردگرگونى خواهد کرد. اين دگرگونى نه به معناى اتخاذ سياستهاى راديکال از جانب AFL-CIO در آينده، بلکه بمعناى گسست حزب دمکرات از AFL-CIO و نقطه عطفى براى اينحزب در کسب وجه جديدش در آتيه خواهد بود. اين کارگر زدائى را حزب کارگر در انگلستاننيز دارد از سر ميگذراند. دعواى نفتا از طرف ديگر روند تضعيف اتحاديه ها در مجادلاتاجتماعى را موکدتر کرد.
اما آلترناتيو AFL-CIO در مقابل نفتا چه بود؟ اين سازمان طى درخواستهاى مکرر ازدولت بوش وکنگره آمريکا خواست که بجاى مذاکره با مکزيک بر سر پيمان تجارت آزاد دولآمريکا و مکزيک براى حل مسئله فقر و توسعه اقتصادى در مکزيک مشترکا برنامه ريزى وتلاش کنند. توهم و عوام فريبى هر دو ابزار AFL-CIO بودند.اپوزيسيون درون اتحاديهها، جناح چپ اتحاديه ها عليرغم تاکيد بر گمبستگى کارگرى، تبليغاتشان تماما تحتالشعاع خط رسمى و غالب در اتحاديه ها قرار داشت. آنچه مشهود بود پيکره واحد يکسياست بود و نه تمايزات وا سايه روشنها. دايان کيلمورى معاون پرزيدنت اتحاديهتيمسترز (حمل و نقل) گفت "ما در جنبش اتحاديه اى بايد هوشيار باشيم وگرنه حاکميتملى مان از دست خواهد رفت" و ران کارى پرزيدنت اتحاديه تيمسترز، نگران از تصويبنفتا گفت " ما نميتوانيم با کارگر مکزيکى رقابت کنيم". رهبرى حاضر تميسترز سمبل آنگرايشى است که جنبش رفرم و دمکراتيزه کردن در اتحاديه ها براى رسيدن به آن تلاشميکند. ناسيوناليسم AFL-CIO براحتى دمکراتيسم تيمسترز را در خود جا داد. تلاش زيادىهم لازم نبود.
موضع گروههاى کمونيست و سوسياليستهاى راديکال چيست؟
گروههاى چپ با درجات متفاوتى از راديکاليسم، تماما در صف اپوزيسيون نفتاقرار داشتند. تبليغات اين سوسياليسم اساسا به عملکرد اقتصادى نفتا خلاصه شد. تلاشبراى حفظ اشتغال کارگران از کانال مخالف و افشاى اقدامات سرمايه در استثمار نيروىکار ارزان در مکزيک ستون اصلى فعاليت افساگرانه اين جريان را تشکيل ميداد. نفتاتهاجم سرمايه به تمامى دستاوردهاى چندين دهه جنبش کارگرى قلمداد شد. با نفتا ظرفعمومى دربرگيرنده دستاوردهاى کارگرى در آمريکا، يعنى قالب کشورى، در هم شکسته ميشد. حفظ قالب کشورى، حفظ و نگهدارى سرمايه در کشور و در نتيجح حفظ اشتغال در کشور اساسکل فعاليتهاى سوسياليسم موجود در آمريکا را تشکيل داد. تفاوت در اينجا بود که ايننيرو در تلاش براى دستيابى به اهدافش تکيه معينى بر همبستگى کارگران کشورهاىامريکاى شمالى داشت. اگر چه اين همبستگى نيز صرفا قرار بود با تجهيز جنبش اتحاديههاى موجود به افقى بين المللى تامين شود. بر پرچم اين سوسياليسم شعار "حفظ کار ما" ولى تکيه بر همبستگى کارگران قرار داشت. ارتقاء سطح دستمزد کارگر مکزيک وسيله اىبراى اين هدف بود. از اتحاد با کارگر مکزيکى حفظ کار در آمريکا مد نظر بود. مجادلهبر سر نفتا بار ديگر ضعف پايه اى و عمومى سوسياليسم موجود در آمريکا را در عرصهتقابلات اجتماعى نشان داد. اين سوسياليسم نتوانست آلترناتيو اثباتى اى در تقابل بااففهاى بورژوازى و ناسيوناليستى ارائه نمايد. آنچه مشهود بود در بهترين حالتمحدودنگرى، بى افقى و رضايت به اهداف خرد بود. سوسياليسم موجود راديکاليسم اجتماعىاى را نمايندگى نکرد. بنظر من سوسياليسم کارگرى در اين دعوا کلا نماينده اى نداشت. جايگاه سياسى و اهميت واقعى نفتا در مباحثات اين سوسياليسم معلوم و روشن نبود. سوسياليسم آمريکا صرفا به جنبه اقتصادى نفتا و تاثير آن به قراردادهاى موجوداتحاديه اى و نه کل طبقه کارگر در شمال آمريکا تکيه کرد. بخشقابل ملاحظه اى ازتبليغات اين گرايش به دراماتيزه کردن تاثير و عملکرد نفتا محدود شد. دراماتيزه کردنعملکرد نفتا معادل با بيان راديکاليسم اجتماعى اش قلمداد شد. اين سوسياليسم سياستخود را تقابل با افق ناسيوناليسم و کل بورژوازى تعريف نکرد. هر چه به زمان تصميمگيرى در کنگره آمريکا نزديک تر ميشديم، اين سوسياليسم بيشتر در اسارت ناسيوناليسمقرار ميگرفت. تبليغاتش و حتى تلاشش در جهت گسترش همبستگى کارگرى در خدمت تقويت موضعناسيوناليستى در مقابله با نفتا قرار گرفت. سوسياليسم در آمريکا در موضع تدافعىنبود، در موضع اسارت بود.
رئوس يک سياست مستقل کمونيستى چه ميتوانست باشد؟
بنظر من براى شکل دادن به سياست کمونيستى در ابتدا ميبايست به آن روندهاى پايهاى ترى که نفتا بر آن استوار است و گامى در ياين امتداد بشمار ميرود، توجه کرد. سياست کمونيستى ميبايست بر مبناى شناخت و درک اين مولفه ها بنا گردد.
١- جهانى شدن سرمايه: تحولات تکنولوژيک دهه هفتاد به سازماندهى توليد و توزيعکالا و خدمات خصلتى هر چه بيشتر جهانى داده است. امروز کمتر کالايى را ميتوان سراغکرد که بخشهاى مختلف طبقه کارگر در چهار گوشه جهان مشترکا در توليد آن دخالت نکردهباشند. سرمايه به حيطه عملکرد نظام سرمايه دارى گسترش و نفوذ بيسابقه اى بخشيدهاست. به اين روند پايه اى ميبايست يکى شدن سرمايه در بلوک شرق و غرب را نيز افزود. سرمايه توليد و توزيع را در سطح جهانى سازمان ميدهد. سياست کمونيستى کارگرى نيزبايد بر مبناى استنتاجات از اين آرايش سرمايه استوار گردد.
٢- ادغام اقتصادى آمريکا، کانادا و مکزيک در شرائط فعلى امرى محتوم و اجتنابناپذير است: با نفتا و يا بدون نفتا سرمايه بخشهايى از زنجيره توليد را به مکزيک ويا کشورهاى مشابه، که در آن نيروى کار ارزانتر است، کارگر به حکم نظامهاى سرکوبگرسرمايه از درجه تشکل کمترى برخوردار است و راديکاليسمش به بند کشيده شده است، منتقلخواهد کرد. با نفتا و بدون نفتا مشاغل زيادى در صنايع اتوموبيل سازى، لوازم وابزارآلات، نساجى و غيره به کشورهاى ديگر منتقل خواهند شد. بدون نفتا نيز کارهاىزيادى از بين خواهند رفت. اگر نفتا متوقف هم ميشد، اين کارها يا منتقل شده يا ازبين ميرفتند. رشد تکنولوژى و کاربرد آن، هر روزه در اين نظام منجر به بى خانمانىکارگران ميسود. سرمايه با نفتا پاسپورت و اجازه مهاجرت دريافت نکرد. از طرف ديگرشکست نفتا مترادف با تضمين شغلى براى کارگر نيست. اين ارزيابى از حرکت سرمايهميبايست جزيى از تبليغات گرايش کمونيستى-کارگرى در مقابل عوامفريبى سرمايه را تشکيلبدهد.
٣- سرمايه و دستاوردهاى کارگرى در محدوده کشورى: دستاوردهاى جنبش کارگرى دربسيارى از کشورها و از جمله در آمريکا اساسا در محدوده کشورى و در مقابله با طبقهحاکمه اين کشورها بدست آمده اند. اين دستاوردها در روابط کار در محدوده کشورى تثبيتشده اند. با گسترش سازمان جهانى پروسه توليد سرمايه در تلاش براى درهم ريزى اينچهارچوب ميباشد. اين درهم شکستن نتيجه تبعى پروسه ادغام افتصادى در شمال آمريکااست. با نفتا يا بدون نفتا اين چهارچوب در حال فروريزى است. نه فقط سطح اشتغال ودستمزد و غيره مورد حمله قرار گرفته و ميگيرند، بلکه کلا روى پيشروى هاى تاريخىکارگر آمريکايى در محدوده کشورى قلم گرفته ميشود. با شکسته شدن محدوده کشورى براىسرمايه اين دستاوردها عملا از رسميت مى افتند و سست ميشوند. نتيجتا قالبهاى ملى وکشورى دستاوردهاى کارگرى ظرف قابل اتکايى در حرکت رو به جلوى کارگرى نخواهند بود. درک اين واقعيت تاريخى ميبايست جزئى از هر نقشه عمل کمونيستى-کارگرى باشد. بايدبراى گسترش و دستاوردها و تقويت کردن افق منفعت عمومى و بين المللى در صفوف جنبشکارگرى تلاس کرد. اين حکم دويست ساله سياست کمونيستى کارگرى است.
با توجه به اين روندهاى پايه اى بنظر من کمونيستها ميبايست با توضيح تحولات جارىو آنچه در حال وقوع است معناى واقعى دعوا بر سر نفتا را روشن ميکردند. آرى و نه،هيچکدام سياست اصولى براى کارگر نبود. آرى و نه به دو آلترناتيو سرمايه در جامعهبود. به هر دو افق کارگر بايد نه ميگفت.
از طرف ديگر در تقابل با مجموعه تهاجم سرمايه کارگر ميبايست براى تضمين آنموقعيت اقتصادى-اجتماعى اى تلاش کند که زندگى روزمره اش در تمامى ابعاد هر چه بيشتراز نيازهاى خانمان برانداز سرمايه مستقل و منفک گردد. اگر نظام فعلى قادر به تامينزندگى انسانى براى تمامى احاد جامعه نيست، نتيجتا اين نظام را بايد کنار زد. استنتاج از اين احکام پايه اى در ابعاد مشخص تر، پرداختن به مسئله کم کردن ساعاتکار با درآمد مکفى را در دستور عاجل فرار ميدهد. بايد به مسئله بيمه بيکارى براىهمه کسانى که آماده به کارند پرداخت. بياد به نيروى اتحاد کارگر بيکار و شاغل براىتحقق اهداف فوق متکى شد. بايد براى اين مبارزات تدارک ديد، بايد به استقبال اينشرائط رفت. مسئله اينجاست که زندگى انسانها را نبايد به وجود سرمايه ربط داد.
اجلاس سران 34 کشور هاي قاره آمريکا، که در روزهاي 13 تا 15 آبانماه، در آرژانتين برگزارشد، به طرح ايالات متحده براي گسترش پيمان نفتا (بين آمريکا ، کانادا و مکزيک) به سراسر اين قاره راي منفي داد.
طرح حساب شده ايالات متحده براي کسب حمايت اجلاس کشورهاي قاره آمريکا به منظور گسترش موافقتنامه تجارت آزاد به سراسر اين قاره، با مخالفت پنج کشور آمريکاي جنوبي به پرچم داري هوگو چاوز، رئيس جمهوري ونزوئلا، با شکست روبرو شد. اجلاس سران 34 کشور هاي قاره آمريکا، که در روزهاي 13 تا 15 آبانماه، در آرژانتين برگزارشد، به طرح ايالات متحده براي گسترش پيمان نفتا (بين آمريکا ، کانادا و مکزيک) به سراسر اين قاره راي منفي داد. در اين اجلاس 29 کشور به رهبري ايالات متحده و مکزيک، با جديت و فعالانه، براي جلب موافقت در مورد زمان بندي شروع مذاکرات رسمي در باره طرح ايجاد منطقه آزاد تجاري در سراسر قاره آمريکا کوشيدند. اما اين طرح با مخالفت هزاران تظاهر کننده و همچنين هيئت هاي رسمي نمايندگي کشورهاي برزيل، آرژانتين، اوروگوئه، پاراگوئه و ونزوئلا، که همگي اعضاي تشکيل دهندة گروه تجاري «مرکوسور» (بازار مشترک جنوب) هستند، روبرو گرديد. «وينسِنت فاکس»، رييس جمهوري مکزيک، که يکي از سرسخت ترين هواداران تجارت آزاد در منطقه است، مطرح کرد که اکثريت کشورهاي نيم کرة غربي موافق ادامة مذاکره دربارة ايجاد يک منطقة آزاد تجاري بدون شرکت کشورهاي مخالفي مثل ونزوئلا هستند. چند ساعت پيش از آغاز اجلاس سران نيم کرة غربي در چهارمين نشست دوره اي سران کشورهاي قارة آمريکا، بيشتر از ده هزار تظاهر کنندة معترض در حالي که شعار «بوش بيرون برو» مي دادند، خيابان هاي شهر ساحلي «ماردل پلاتا» محل گردهمايي را پر کرده بودند. پليس و نيروهاي ضد شورش تدارکات امنيتي شديدي را ديده بودند و کشتي هاي نيروهاي دريايي در ساحل اقيانوس اطلس به گشت زني مشغول بودند و چرخ بال ها پليس نيز بر فراز محل برگزاري نشست گشت مي زدند. پيش از سپيده دم روز جمعه 13 آبانماه، هزاران نفر در حول و حوش قطاري ازدحام کرده بودند که آخرين گروه تظاهر کنندگان را از بوئنوس آيرس مي آورد. از جملة مسافران اين قطار «خوان اوو مورالس»، نامزد رييس جمهوري بوليوي، بود که اميدوار است در انتخابات آينده اين کشور به پيروزي برسد، و ديگري «ديه گو مارادونا»، ستارة فوتبال آرژانتين، بود که بر روي پيراهنش نوشته يي که بوش را به جنايت هاي جنگي متهم مي کرد، چاپ شده بود. تظاهر کنندگان در حالي که شعار مي دادند “بوش فاشيست! تو تروريست هستي!” به بدنة لوکوموتيو آويزان مي شدند و از ديواره و پنجره هاي قطار بالا مي رفتند تا دست مسافران تازه از راه رسيده را بفشارند. خوان گونزالس، يکي از رهبران سنديکايي آرژانتين که در ميان تظاهر کنندگان بود، مي گويد حرف ما اين است: «نه به بوش!» و «نه به منطقة آزاد تجاري آمريکا». ما به هر پيشنهادي که بوش در اينجا مطرح کند هيچ اعتماد و اطميناني نداريم. پيشنهادات او ثمري جز طولاني تر کردن گرسنگي، فقر و مرگ براي آمريکاي لاتين ندارد.» هوگو چاوز، رييس جمهوري ونزوئلا، پيش از حضور در اجلاس سران، در سخناني، در برابر تظاهر کنندگان، از آنان خواست که او را ياري دهند تا طرح آمريکايي منطقة آزاد تجاري قارة آمريکا را ناکام کند. چاوز در سخنانش گفت «فقط با اتحاد است که مي توانيم امپرياليسم را شکست دهيم و زندگي بهتري را براي مردم مان به ارمغان بياوريم و در همين جا، در ماردل پلاتا، طرح منطقة آزاد تجاري آمريکا را دفن کنيم.» جورج بوش، رييس جمهوري آمريکا، پيش از ورود به جلسة گردهمايي و در راستاي قبولاندن نظريه منطقه آزاد تجاري که اقتصاد نوليبرالي را از آلاسکا تا جنوبي ترين گوشه آمريکاي جنوبي گسترش خواهد داد، با نستور کِرچنر رييس جمهوري آرژانتين و ديگر رهبران کشورهاي حوزة آند و آمريکاي مرکزي ديدار کرد. رهبران حاضر در اين اجلاس دو روزه پيشاپيش توافق خود را براي تمرکز تلاش هايشان براي ايجاد کار و کاهش فقر اعلام کرده بودند. اما با آغاز نشست توجه بين المللي بيشتر متوجه منطقة آزاد تجاري پيشنهادي آمريکا بود. تکيه اصلي هوگو چاوز بر اين بود که ايالات متحده مي خواهد موافقت نامه تجارت آزاد را به کشورهاي آمريکاي لاتين تحميل کند. به گفته او اين معامله فقط به نفع ثروتمندان خواهد بود. در برابر اين معامله، چاوز تمام تلاشش را براي پيشبرد يک موافقتنامه ضد تجارت آزاد به کار برد که بر اساس اصول سوسياليستي عمل خواهد کرد. بيانيه پاياني اجلاس شانل دونظريه کاملاٌ مخالف بود. يکي از سوي کشورهايي که طرفدار ايجاد منطقه آزاد آمريکا هستند و ديگري از طرف پنج کشور مخالف که در متن بيانيه اعلام کردند: «شرايط براي ايجاد يک موافقتنامه متعادل و عادلانه تجارت آزاد در نيم کره جنوبي که تضمين گر دسترسي به بازار هاي عاري از يارانه ها و عملکرد هاي محدود کننده باشد، وجود ندارد.» وزير خارجه آرژانتين، رافائل بيلسا، اظهار داشت: «ما حاضر به مذاکره در رابطه با امري که به منافع مردم مان ضرر مي زند، نيستيم.» هوگو چاوز نتيجه اجلاس را يک پيروزي خواند و در رابطه با بحث هاي جدي، همه جانبه و با حرارتي که بين دو گروه کشورهاي شرکت کننده در گرفته بود اظهار داشت: «حيف شد که آن ها تمامي 5 ساعت بحث اجلاس را پخش نکردند تا همه مردم آن را ببينند.»
با وقوع کودتاي ۲۸ مرداد، شاه و دربار از بحران عبور کردند. کمکهاي مالي امريکا امکان نظاميگري را فراهم کرد و اين گرايش بعدها به مدد سرازير شدن دلارهاي نفتي به اوج رسيد.
پس از انعقاد قرارداد کنسرسيوم در سال ۱۳۳۳ و برکناري دولت کودتا، دوباره دربار رونق گرفت و شاه که گمان ميکرد تنها راه غلبه بر مشکلات داخلي و بحرانهاي منطقهاي نظاميگري است اقتصاد نفتي ايران را معطوف به گسترش و توسعه تشکيلات نظامي و خريد تسليحات کرد.
حسين علاء، اين آخرين حلقه از رجال استخواندار قاجار براي چنين روزي برگزيده شده بود. کسي که به رغم گرايش آشکار به سياستهاي انگلستان، چندي در همراهي با قوام به امريکا نزديک شده بود. علاء به سبب نرمش در موضعگيريها، براي چنين روزي مناسب مينمود.
در آن سالها بيش از آنکه امريکا از نفوذ شوروي در خاورميانه نگران بوده باشد، جمال عبدالناصر زبان مشترک اعراب، انگلستان را به وحشت انداخته بود. براي پيشگيري از نفوذ و گسترش نهضت مصر، ايران ميبايست در رأس پيمان نظامي باشد؛ « پيمان بغداد» (که بعدها با خروج بغداد از آن به « پيمان سنتو» شهرت يافت). کشورهاي ايران، عراق، ترکيه و پاکستان زيرنظر انگلستان اعضاي پيمان بغداد بودند.
فرياد مظفرعلي ذوالقدر در شبستان مسجد سپهسالار، پژواک نفرت عمومي مردم از انگلستان بود. گلوله در لوله گير کرد و مجلس ختم سيدمصطفي کاشاني مصادف با فوت علاء نشد. ذوالقدر که خشت را از جاي رفته ديد سراسيمه بر سر و روي علاء يورش آورد. با اين ترور نافرجام پرونده ۱۰ ساله يک گروه مسلح اسلامي بسته شد. سرانجام علاء با سر و روي باندپيچي شده که نشانِ اعتراض مردم به عضويت ايران در پيمان بغداد بود براي شرکت در کنفرانس به بغداد رفت.
دو سال پس از انعقاد پيمان بغداد، در سال ۱۳۳۶ حسين علاء (وزير دربار) خطاب به جان فاستر دالس (وزير امور خارجه امريکا) ميگويد: « همان طور که احتمالاً اطلاع داريد، بيشترين رقم هزينه کشور به تسليحات نظامي اختصاص دارد. ما به عنوان عضو پيمان بغداد، اين ضرورت را نه فقط در مورد امنيت خود بلکه امنيت متحدان و دوستانمان قلمداد ميکنيم. در نتيجه از دوستان و همپيمانان خود ميخواهيم که مسائل ما را درک کنند».
درک مسائل ايران بيش از هر چيز به مفهوم اعطاي وامهاي گوناگون به ايران بود.
طرح ايجاد يک کمربند امنيتي از غرب اروپا تا جنوب شرق آسيا به ادعاي جلوگيري از نفوذ کمونيسم، نياز به يک حلقهٔ زنجير به نام پيمان بغداد داشت تا پيمان ناتو در غرب و پيمان سيتو در شرق آسيا را به يکديگر مرتبط سازد. قرارداد اين پيمان در ۵/۱۲/۱۳۳۳ در بغداد بين کشورهاي پاکستان، ترکيه، عراق و انگلستان منعقد گرديد و در آبان ۱۳۳۴ ايران رسماً به آن پيوست. کمي بعد آيتالله کاشاني طي اعلاميهاي به افشاي اهداف آن پرداخت و فدائيان اسلام نيز در مخالفت با آن اقدام به ترور نافرجام حسين علا نخستوزير در ۲۵ آبان ۱۳۳۴ نمودند که به دستگيري و شهادت چند تن از اعضاي سازمان ختم شد.
پس از بروز کودتاي ۱۳۳۷ عبدالکريم قاسم در عراق و خروج آن کشور از پيمان، نام آن به سنتو (Central Treaty Organization) تغيير يافت. امريکا به ملاحظه شوروي رسماً در آن عضويت نداشت اما در کميتههاي اصلي آن منجمله ” کميته مبارزه با خرابکاري“ پيمان که تحت نظارت کارشناسان امريکا فعاليت داشت عضو بود و فاستر دالس وزير خارجه، مجري سياستهاي آن کشور در سنتو بود. کميته مذکور نقش عمدهاي در سرکوب مبارزات مردمي ايفا ميکرد و در سال ۱۳۵۰ کميته مشترک ضد خرابکاري با حضور نماينده امريکا در سنتو و نمايندگان ارتش، ژاندارمري، شهرباني و ساواک به منظور سرکوبي مبارزات مردمي ايجاد شد.
اعلان بيطرفي، عدم کمک امريکا به پاکستان در جنگ ۱۹۶۵ با هند و تجزيه بخشي از خاک آن کشور در ۱۹۷۱ که منجر به تأسيس کشور بنگلادش شد، اين واقعيت را براي شاه آشکار ساخت که در صورت تجاوز به ايران، نميتوان اميدوار به کمک امريکا بود. به تدريج با کاهش نگراني ناشي از خطر نفوذ کمونيسم که ايجاد اتحاديههاي متعدد اقتصادي در جهان را به دنبال داشت سران سنتو که به لحاظ سياسي مواجه با مشکلاتي بودند و نيازمند حمايت از يکديگر، تحت رهبري امريکا ” سازمان همکاري منطقهاي براي عمران (RCD)“ را بنيان نهادند که به مرور جاي سنتو را گرفت و با خروج ايران از آن در اسفند ۱۳۵۷، پيمان مذکور در فروردين ماه ۱۳۵۸ منحل شد.
در روز5 فرورديندر سال 1358هجري شمسي جمهوري اسلامي ايران رسما ازپيمان سنتو خارجشد . در سال1955 ترکيه و عراق يک پيمان مشترک نظامي به امضا رساندند . در روزهاى 28 و 29 ژوييه 1958 برابر با 7 و 8 تير 1337، جلسات شوراى وزيران پيمان بغداد درلندن تشکيل شد و هدفهاى پيمان توسط اعضا، تاييد شد و آمريکا که به عنوان ناظر درجلسه هاى اين پيمان شرکت مى کرد، قول مساعدتهاى بسيارى را داد.عمر پيمان بغداد ديرينپاييد و با کودتاي عبدالکريم قاسم ، عراق خود را رسما از ذيل اين پيمان خارج ساخت . پس از خروج عراق از پيمان بغداد در 24 مارس 1959 ميلادي مرکز پيمان از بغداد بهآنکارا انتقال يافت . بعدها انگلستان ، پاکستان و ايران به اين پيماننظامي پيوستند . سازمان پيمان مرکزي « سنتو » عنوان تغيير يافته اين سازمان پس ازخروج عراق از اين سازمان بود . اين معاهده استعماري ابتدابا هدف هاي نظامي ايجادشد اما هدف اصلي آن جلوگيرى از بسط نفوذ کمونيسم در ميان ملتهاى جهان سوم و حفظمنابع استعمارى و دراز مدت غرب بود. در بيست و دوم اسفند سال 1357 در سال اميرعباس انتظام معاون نخست وزير و سخنگوي دولت موقت اعلام کرد قرارداد سنتو لغو شدهاست .
يكي از مراكز قديم فرهنگ وتمدن در آسياي ميانه سرزمني بين النهرين است كه بوسيله دورود پر آب دجله و فرات مشروب مي شود . اين دورود از كوهها ي ارمنستان سرچشمه مي گيرند و با فاصله زيادي از يكديگر و با سرعت زياد پس از گذشتن از معابر عميق وارد جلگه بين النهرين گشته پس از مشروب نمودن آن قسمت به طرف جنوب سرازير مي گردند . در حوالي شهر بغداد امروزي فاصله اين دو رود از يكديگر كم مي شود و به حدود 30 كيلومتر مي رسد دوباره هر چه به طرف جنوب مي روند از يكديگر فاصله گرفته تا به بين النهرين سطحي مي رسند . در محلي بنام قورند اين دورود خانه به هم پيوسته وشط العرب را تشكيل مي دهند و از آنجا پس از پيوستن رودخانه كارون به آنها وارد خليج فارس مي شوند .
محدود ساختن بين النهرين كار چندان آساني نيست ولي مي توان جلگه بين النهرين را از مشرق به فلات ايشان و كوههاي زاگرس و از مغرب به صحراي تار محدود نمود. در شمال بين النهرين فلات آسيايي صغير واقع شده است كه تا حدودي از نقطه نظر وضعيت طبيعي شبيه فلات ايران است . به طور كلي بين النهرين از دو قسمت تقريبا تمايز شمالي يعني دامنه كوهستاني و كوههاي شمال شرقي كه خود از سلسله جبال زاگرس هستند كه به رشته كوههاي تاروس مي پيوند ند و مرتفع ترين قسمت آن در مرز بين ايران و تركيه و عراق قرار گرفته و قسمت جنوبي كه شامل سرزمينهاي پست مركزي و زمينهاي باطلاق نزديك دهانه خليج فارس مي باشد . تشكيل شده است . بين النهرين معروف نام سرزميني است كه براي اولين بار بوسيله مورخين يوناني به اراضي بين دو رودخانه دجله و فرات اطلاق مي شده است . رود فرات كه در زبان سومري به آن بورا نونا گفته مي شده 2800 كيلومتر راه را در مسير خود طي مي كند. سومريها به رود دجله كه حدود 2000 كيلومتر طول دارد ايديگنا مي گفتند . در تورات نام دجله و فرات از قرار زير آمده است . وسيوم حداقل است كه به طرف مشرق آشور جاريست و چهارم فرات است دجله پر آب تر و سريع تر و فرات كم آب تر و آرام تر و داراي ساحلي پست تر بوده و براي كشتي راني مناسب تر است . ر چند اين دو رودخانه پس از تشكيل شط العرب به صوت رود واحدي به خليج فارس مي ريزند ولي به احتمال قريب به يقين در گذشته هر يك داراي مذهب جداگانه اي بوده اند .
از نقطه نظر اقليمي شمال و جنوب بين النهرين يكنواختت نبوده و وحدت و يكپارچگي كه تا حدودي در دو طرف رود نيل از جنوب به شمال ملاحظه مي شود در اينجا وجود نداشته و هم اكنون نيز ندارد . در جنوب بين النهرين اقتصاد كاملا به رودخانه طغيانهاي ساليانه آن بستگي كامل دارد . يكي ديگر از خصوصيات اين قسمت به علت وضعيت خاص طبيعي آساني كانالسازي در اين منطقه مي باشد .
در شمال بين النهرين هوا سرد تر و زمستانها با برف زياد همراه است . فصل گرما نسبتا كوتاه تر و در بيشتر قسمتها زراعت ديم نوع اصلي كشاورزي مي باشد .
از نظر نقطه نظر جغرافياي نظامي سرزمين بين النهرين را بايد سرزمين با زيرا برخلاف مصد كه از هر طرف بسته است دسترسي به قسمتهاي مختلف بين النهرين آسان است .
فصل اول:
ساختار اجتماعي
نخستين ويژه ساختار اجتماعي بين النهرين ، بدون در نظر آوردن شاه و برده ها ، كه تعداشان هرگز در بين النهرين بسيار نبود ،عدم وجود طبقه بيدي اجتماعي بر پايه ثروت است ، نيز طبقه اي به نام جمگوجيان و سپاهيان وجود نداشت . افزون بر آن ، كاهنان و علماء هيچ گونه موقعيت اجتماعي ويژه اي نداشتند . مگر در موارد استثنايي كه در آن كاهني خاص و در معبدي مخصوص به پست مهمي دست مي يافت .
موقعيت برده ها
در اينجا بايد ميان برده هاي متعلق به اشخاص و آناني كه در تملك سازمانهاي بزرگ كاخ و معابد بودند فرق قائل شد .
بردگان در تملك افراد و اشخاص ، يا خانه زاد بودند يا خريداري مي شدند . و يا به ندرت سهمي از غنايم جنگي بودند كه معمولا پس از پيروزي در جنگ به سپاهان تعلق مي گرفت . بردگان بيگانه . به ويژه دختران را به دليل مهارتهاي و كاراييهاي زانه به بين النهرين مي آوردند برده هاي خانه زاد ،دست كم در دوره بابلقديم نسبت به ديگر برده ها وضع بهتري داشتند . هيچ قانون و مقراراتي در مورد رفتار ناشايست عليه برده ها و دفاع از حقوق آنها وجود نداشت ، و در هيچ متني اشاره اي به چنين مسئله اي نشده است . تا آنجا كه مدارك نشان مي دهد . تعداد برده هاي فراري اندك بوده و كمتر مشاهده شده است . پذيرش برده هاي آزاد شده به فرزندي رسم بود و اين واقعيت كه آنها در دوران پيري از والد خوانده هاي خود به خوبي مواظب كرده و پس از مرگي آنان را طي مراسم شايسته اي به خاك مي سپردند ،از رابطه خوب ميان ارباب و برده بر اساس اعتما متقابل و انجام تعهدات از جانب طرفين حكايت دارد .
بردگان ـ مگر در مورد برده هاي فراري ـ در روزگاران كهنتر آنان آرايش ويژه اي داشته است تا بدان وسله از ديگر متمايز باشند . در مناطق خاصي بردگان ، بيرون از خانه ارباب مجبور به استفاده از حلقه هاي نشان بردگي بودند . برده هايي كه در محل به دنيا مي آمدند نسبت به بردگان ديگر مزاياي قانوني بيشتري داشتند در دوران بابلجديد بر پشت دست بسياري از برده ها نام مالك را داغ مي زدند و پذيرش برده به فرزندي به ندرت اتفاق مي افتاد . اين بر اساس متون دواران بابلجديد مي دانيم كه بردگان اغلب اجازه مي يافتند براي معاش شخصي خويش كار و پيشه اي برگز ينند . اما به شرطي كه ماهانه مباغي به صورت نقره به اربابان خويش بپردازند . اربابان غالبا بردگان خود را وادار به فراگيري صنايع پر در آمد مي كردند تا از آن طريق ارزش آنها را به هنگام فروش بالا برده ، نيز بر ثروت خويش بيفزايند .
روابط خانوادگي
وضعيت و موقعيت شهروندان آزاد بين النهريني به خوبي شناخته شده است . بر مبناي تعدد بي شمار مدارك حقوقي كه از زمان سومريها تا دوران سلوكيها بر جاي مانده است ، افراد را با نسبتهاي خانوادگي مانند پدر و پسر ،برادر و شوهر مي شناسيم . اگر چه بيشتر جنبه هاي حقوقي در مورد اين نسبتهاي خانوادگي به دفعات مطالعه شده است ، اما هنوز مسائل بسياري در مورد خانواده و روابط خانوادگي حل ناشده باقي مانده است . به طور كلي مي توان گفت كه در دوران اكد واحدهاي خانوادگي به نسبت كوچك و محدود بوده است . حال آنكه در دورانهاي كهنتر و نيز در مناطق حاشيه اي در جنوب سرزمين بابلدر اواسط هزاره اول ق.م واحدهاي بزرگتر خانداني و حتي سازمانهاي قبيله اي وجود داشته است . در دوران بابلجديد آگاهي از ابعاد خانواده از آنجا معلوم مي شود كه نام اجداد خانواده را براي فرزندان بر مي گزيدند .
بزرگ خانواده تنها يك زن داشت ،و تنها در دوران بابلقديم است كه گاهي از زن دوم نام برده مي شود ،اما زن دوم نسبت به همسر اول مرتبه پايينتري داشته است .
مطالعه مدارك موجود مربوط به ازدواج و طلاق نشان مي دهد كه تنها در دوران بابلجديد تاكيد زيادي بر بكارت عروس مي شده است و اين گوشه اي از دگرگونيهايي را در روابط ميان زن و مرد از دوران بابلقديم به بابلجديد نسان مي دهد . زيرا در دوران بابلقديم و حتي قبل از آن زن مرتبه اجتماعي بالاتري داشت و متوانست در دادگاهها و هنگام بستن قراردادها به عنوان شاهد حضور يابد و نيز حرفه كاتبي پيشه كند . در جنوب پسر بزرگ خانواده نسبت به بقيه فرزندان بيشترين سهم را از املاك پدري به دست مي آورد ،و در دوران بابلقديم ترتيب فراهم كردن جهيزيه براي دختران و مخارج ازدواج برادران كوچكتر پس از مرگ پدر بر عهده او بود . فرزندان ذكور معمولا زمينهاي زراعتي و باغها را به صورت يكپارچه مشتركا به ارث مي بردند و به اين ترتيب از تقسيم زمين به قطعات كوچكتر و كوچكتر جلوگيري مي كردند. در دورانهاي اوليه تاريخي فرزاندان ذكور اغلب پس از ازدواج كماكان در خانه پدري با والدين خود زندگي مي كردند. در حاليكه يك خانواده بين النهريني تنها از طريق پذيرش فرزند خاونده مي توانست توسعه يابد .در متون به دست آمده از سرزمينهاي اطراف بين النهرين مانند شوش و اوگاريت ، سخن از ورود افراد بيگانه به عنوان برادران در ساختار خانواده به ميان مي آيد ،كه به احتمال ابعاد اجتاماعي و اقتصادي متفاوتي داشته است .
ساكنان درون شهرها و بيرون شهرها
حال نگاهي مي اندازم به رابطه ميان شهروندان كه اكثريت جمعيت بين النهرين را تشكيل مي دادند ،و آناني كه يا در بيرون از منطقه شهرها در محوطه هاي اردوگاهي يا كلبه هاي اقامت كمابيش دائمي داشتند ، و يا به علت گله داري ،يا به هر دليل ديگر پيوسته از شهري به شهر ديگر در حركت بودند . اين تضاد ميان مردمي كه در شهرها مي زيستند و آنهايي كه فضاهاي باز را ترجيح مي دادند باعث بر هم خوردن و درهم ريختن بافت اجتماعي بين النهرين مي شد و برخوردهاي دائمي زيادي را به وجود مي آورد . اين روند تاثير سرنوشت سازي را بر رشد سياسي در بين النهرين داشت ، و كشمكش ميان شهر و ساكنان پيرامون آن هميشه در تاريخ منطقه اثر مي گذاشت . اما بايد به خاطر سپرد كه اين مشكل منحصر به بينالنهرين نبود بلكه در سراسر خاور ميانه وضعيت مشابهي وجود داشت ، و با اينكه همواره كوششهاي فراواني در يافتن راه حلي براي آن به عمل آوردند ،اما هرگز به نتيجه دلخواه نرسيدند .
به سختي مي توان گفت كه اين دو قشر جامعه بين النهريني واقعا جدا و دور از يكديگر زندگي مي كرده اند ،زيرا ميان آنها مبادله و معاوضه افراد ،كالا ، و افكار پيوسته در جريان بود .
ميان اين دو گروه هميشه نوسانهاي مهمي وجود داشت كه گروههاي كوچك و بزرگي از جمعيت شهرها و خوش نشينها را شامل مي شد . مشكلات سياسي يا مالي خاص موجب مي شد كه همواره افرادي همچون خطا كاران ، مقروضين ، گروههاي نيرومند شكست خورده در مبارزه قدرت ، گردنكشان در سازمانهاي بزرگ و امثال آنها را از شهرها بيرون كنند .اين گونه افراد پس از خروج از شهر در روستاهايي سكونت مي گزيدند كه تعداد يا تمامي جمعيت آنها به دلايلي مانند بي قوت شدن خاك زمينهاي زراعتي ،از ميان رفتن وسايل و ابزار كشاورزي يا براي سرپيچي از پرداخت ماليات و اجره بها به زندگي نيمه ايلاتي خو كرده بودند . بنابراين ، ميزان بالا و پايين رفتن جمعيت شهرها و آباديهاي پيرامون آن گهگاهمي توانست مشكلات بعضاً خطرناكي را به بار آورد. حتي اگر غير شهروندان و ساكنان فضاهاي باز از رهبري شايسته و فعال در مسائل سياسي و نظامي برخوردار بودند ،مي توانستند شهرها را منكوب كرده فرمانروايي بر آنها را به دست گيرند و بالاتر از ان برتمامي سرزمين بين النهرين حكومت كنند .
موقعيت پادشاه در جامعه بين النهرين
به منظور آماده شدن براي بحث در اين مورد كه آيا كاخ به عنون نهاد اقتصاد جامعه بوده است يا نه ، نخست بايد موقعيت و عملكرد شاه را در بين النهرين روشن سازيم . از ديدگاه تمدن بين النهرين تنها يك نهاد وجود داشت و آن نهاد پادشاهي بود . به عنوان يك ويژگي اساسي در زندگي نيمه متمدنانه ،پادشاهي خاستگاه الهي داشت . الوهيت پادشاه خود را در بابل و آشود به گونه اي متفاوت آشكار مي سازد .
عناوين و القاب گوناگوني به شاه نسبت داده مي شد كه شايد اصطلاح پيش از سومري ملمو ،به معني چيزي شبيه روشنايي خوف انگيز متداولتر از همه بوده باشد .
رابطه ويژه اي كه بنابر تبليغات شاهي ، ميان پادشاه و خداي او وجود داشت، موفقيتهاي فرمانروا را در جنگها ، و سعادت خوشبختي كشور را در زمان صلح فراهم مي آورد .
اما در آشور اساسي ترين حقيقت در مورد پادشاه اين است كه وي كاهن بزرگ معبد آشور ، خداي آشور ، بود او در اين مقام مراسم قرباني را به اجراً مي گذاشت و در موقعيتي قرار داشت كه مي توانست نظرات خويش را در برنامه معبد و مراسم پرستش و عبادت تحميل كند . پادشاه بابل تنها سالي يك بار اجازه ورود به شبستان معبد مردوك را داشت و آن هم تنها پس از جدا كردن نشانهاي پادشاهي از خد امكانپذير بود . اما تا آنجايي كه ما اطلاع داريم ،پادشاه آشور سالي يك بار تاجگذاري خود را تكرار مي كرد و اين مراسم با فرياد آشور پادشاه است همره مي شد . پادشاهان آشوري با بي ميلي و اكراه و ظاهرا براي دلايل شخصيتي و كسب شهرت و اعتبار عنوان شرو را مي پذيرفتند ،كه به احتمال اصطلاحي بيگانه در زبان اكدي بود
عملكرد شاه به عنوان ليمو يكي از مراسم آشوري بو.د كه در آن شاه نام خود را با نام و الامقامترين صاحب منصبان پادشاهي در يك سطح قرار مي داد
در بابل پادشاه نام خويش را در نخستين سال تاجگذاري به آن سال مي داد ، و هر يك از سالهاي بعدي در سلسله مراتبي سنتي به يكي از صاحب منصبان داده مي شد . پس از آخرين صاحب منصب شاه بار ديگر مي توانست براي آن سال سالنام باشد .
در واقع به شكل نظري گزينش سالنام يا فرمانرواي هر سال از طريق قرعه تعيين مي شد . چنان قرعه اي كه از طريق آن ، سالنام سال 833 ق م برگزيده شد .به دست ما رسيده است . در اين متن چنين آمده است اي آشور ، خداي بزرگ ادد، خداي بزرگ اين قرعه يخلي رئيس مباشران شلمانزر ،پادشاه آشور ،شهر كيپسوني ،سرزمينهاي 000 ،رئيس بندر است . محصول آشور را رونق ده و در سالنامي كه با قرعه به نام او افتاده است فراواني عطا فرما شايد بتوان فرض اكرد كه در آغاز نام كسي كه از طريق قرعه براي اين منظور بيرون مي آمد برگزيده خدا به شمار مي رفت تا كاهن او باشد و برخي از وظايف مربوط به كاهنان را در رابطه با آغاز سال جديد به انجام رساند . بعدها ،گزينش صاحب منصبان به عنوان سالنام نه از راه قرعه ، بلكه از طريق سلسله مراتب موقعيت و مقام آنها صورت مي گرفت ، در واقع ،به نظر مي رسد كه پادشاهان دوران امپراتوري آشور اين سنت محل ي را ناديده انگاشته و حتي در گزينش صاحب منصب سالنام سلسله مراتب را هم مراعت نمي كرده اند .
به عنوان كاهن ،پادشاه آشور فعالانه در شماري از مراسم نيايش سالانه شركت مي كرد ،وجود شاه با دقت تمام از بيماري ،و به ويژه اثر سحر و جادو و هجوم شياطين محافظت مي شد . زيرا سلامت وي براي كشور امري اساسي به شمار مي رفت . به اين دليل ،همان گو.نه كه ما از نامه هاي به دست آمده از بايگانيها آگاه شده ايم ،پادشاهان آشوري را هميشه پيشگويان و دعانويسان و پزشكان همون نگيني در ميان مي گرفتند . آنها تمام نشانه هاي نحو ست بار در اطراف شاه را با دقت زير نظر گرفته و درباره آن چره انديشي مي كردند . مراسم پيچيده اي براي دفع نشانه هاي شر از وجود شاه و جود داشت . و دست كم در نمونهاي كه در دست داريم مي دانيم هنگامي كه در آشور براي پادشاه پيشگويي خطر مرگ مي شد. شخص ديگري را براي مدت يكصد روز شر پوخي مي ناميدند و پس از گذشت اين مدت او را مي كشتند . و چنانكه شايد و بايد او را به خاك مي سپردند تا بدين ترتيب نحوستي كه مي بايد روي دهد به حقيقت بپيوندد و با مرگ شاه تقلبي ، شاه واقعي از گزند حوادث محفوظ بماند . دسترسي به شاه .حتي به وليعهد و جانشين وي ، با دقت زير نظر گرفته مي شد. در هر كاخ آشوري اتاق جنبي چسبيده به تالار تخت براي انجام مراسم وضو و تطهير پادشاه در نظر گرفته مي شد .
در مراسم تاجگذاري آشوريها ، همه صاحب منصبان دربار بنا به سنت نماد تمام مقامهاي خويش را در برابر شاه بر زمين مي نهادند . و به عبارت ديگر از مهام خود استعفا مي كردند تا پادشاه جديد بار ديگر آنها را برگزيند .
در بابل شرايط و سنن كاملا متفاوت بود سندي در دست است كه در آن فهرست تمامي كاركنان درباره نبوكدنصر دوم آمده است . شاه را هميشه صاحب منصبان دربار و ديگر مقامات سرزمينهاي پادشاهي و پادشاهان و فرمانروايان شكست خورده ساكن در دربار بابلي در ميان مي گرفتند .حال آنكه صاحب منصبان آشوري ظاهرا مجريان اوامر شاه بودند . پس از دوره بابل مياني ، پادشاهان بابلي و آشوري اغلب براي خود وزير اختيار مي كردند كه نام آنها در فهرست شاهان نيز آمده است . انتخاب وزر در آشور در دورانهاي اخير باب شد . در اين سرزمين وليعهد معمولاً نقش رياست دبيرخانه اپراتوري را بر عهده داشت و از كاخ مديريت فرمانراوايي مي كرد .
مسئله جانشيني در هر دو سرزمين اهميت زيادي داشت منابع تاريخي بابلي از غاصبيني كه پادشاهي را تصاحب كرده اند به ندرت ياد مي كنند .
در آشور تاكيد زيادي بر مشرعيت فرمانروا بوده و اغلب در كتيبه هاي شاهي شجره نامه طويلي از اجداد پادشاه ديده مي شودكه در آن پادشاها ن به نياكان خويش مباهات مي ورزند . با در نظر گرفتن چنين نمايش و جلوه اي ،بسيار عجيب خواهد بود اگر بشنويم كه برخي از پادشاهان آشوري آشكارا از ذكر نامنياكان خود اجتناب مي ورزيدند ، و چنانكه گويي از تخمه شاهان نبوده اند ،حال آنكه منابع ديگر اين نظريه را به هيچ وجه تاييد نمي كند . اين حركت ضد سنت نشان مي دهد كه در اواخر هزاره دوم و اوايل هزاره اول ق م در آشور دو نوع پادشاه آرماني وجود داشته است ،انهايي كه نيروي خويش را از حمايت خدايان دريافت مي داشتند كه حامي نياكان شاهي آنها نيز بوده اند ، و خود را باگذشته آشور ارتباط مي دادند. و آنهايي كه موفقيت در به دست آوردن پادشاهي خويش را در تاييد آشور ، خداي بزرگ آشور ، مي ديدند كه آنها را به عنوانمردان برگزيده خود براي انجام وظايف شاهي ارتقاء بخشيده است . چهره هاي جالبتر فرمانروايان آشوري جز و گروه دوم ، يعني مردان خود ساخته بودند . سارگون اكدي كه از نيزارها برخاست و مهمترين مشهورترين فرمانروا در تاريخ بين النهرين شد ، توسط مردم اكد به چهره اي باگذشته اساطيري مبدل شد، به همان ترتيب ايدريمي پادشاه خود ساخته اَلَلَخ و نيز اورسا پادشاه خود ساخته اورارتويي خود را با غرور قهرمان مي نامند .
در انجام وظايف و مسؤوليتهاي اجتماعي ، پادشاه بين النهريني وظيفه داشت با ايجاد مراجع قانوني حمايت حقوقي و قانوني جامعه و افراد تحت فرمانروايي خويش را تضمين كند .وظيفه پادشاه به طور سنتي قانونگذاري ، تعيين نرخها ، و بي اعتبار كردن قوانين زيانبار به حال مردم بود . گاهي اتفاق مي افتاد كه شاه به خاطر حمايت از طبقات خاصي از اجتماع مقررات تازه اي را پيشنهاد كرده و يا قضات را در تصميم گيريها يشان در مواردي خاص راهنمايي كند . اما ، با پايان يافتن دوران بابل قديم پادشاه قانونگذار ناپديد ي شود .و به موازات آن در تصميم گيريهاي پادشاه در مورد بالا بردن رفاه عمومي اجتماعي از طريق بخشودگي بدهكاريهاي خاص و سر و سامان بخشيدن به وضع نرخ بهره ،مزدها ،قيمت خدمات اصلي ، و ارزش كالا و قفه اي ايجاد مي شود . به نظر مي رسد كه در اين دوره بخش معيني از اين مقررات هنوز در اختيار معابد قرار داشته است .
تماس با كشورهاي بيگانه در زمان صلح از وظايف دربار بود . روابط بازرگاني و سياسي به دست شخص شاه انجام مي گرفت ، و او در اجراي اين هدف صاحب منصباني را مامور مي كرد .
درباره رابطه ميان شاه و مردم زير فرمان او مي توان گفت كه در بين النهرين اطاعت كامل از مقامات اساسي ترين ويژگي يك فرد متمدن به شمار مي رفت .
متون پيشگويي يك بار ديگر در پيشگوييهاي مربوط به برخوردهاي ميان شاه و رعيا تصوير تيره اي را آشكار مي سازد و نشان مي دهد كه دربار با اسرا و زندانيان رفتاري بسيار سخت و غير عادلانه داشته است .
پادشاهان بين النهرين چيزي جز مستبدان شرق نبودند . پادشاهان آشوري مواظب بودند تا صاحب منصبان عاليرتبه خود را از خويش نرنجانند . زيرا آنها اگر چه وفاداري خود را نسبت به پادشاه و سلسله و خاندان او بار ها از طريق سوگند به تاييد رسانده ، و براي اطمينان بخشيدن به جانشيني وليعهد موافقتهايي را با آنان به عمل آورده بودند ،اما آماده بودند تا هر گاه كه سياست پادشاه مورد پذيرش آنها واقع نشد عليه او شورش كنند . در سراسر فتنه ها و دسيسه هاي درباري كه از آنها در مكاتبات دربار دوران سارگوني ذكري به ميان آمده ،هيچ اشاره اي به ترور افراد يا صدور حكم قتل كسي نشده است . قشرهاي مهم جمعيت از طريق موقعيتي كه داشتند به عنوان شهروندان شهرهاي قديمي و صاحب امتياز در برابر تجاوزات و دست اندازيهاي پادشاه در امان بودند ، و مي توان تصور كرد كه ميان فرمانداران و شهروندان شهرهاي زير فرمان آنها در سرتاسر قلمرو امپراتوري ترتيبات مشابهي و جود داشته است .
موقعيت همسر شاه
در مورد پادشاه و خانواده شاهي بايد در نظر داشت كه اصطلاح شهبانو تنها در مورد خدايان زن و زماني به كار مي رفت كه حكومت مي كردند . همسر اصلي شاه بانوي كاخ ناميده مي شد و معشوقه هاي او ، دست كم در دربار آشوري ، درون حرمي مي زيستند كه از آن خواجگان حفاظت مي كردند . مقررات زندگي آ“ها با دقت تمام ، بر طبق فرامين شاهي تعيين و اجرا مي شد . از طريق تعدادي نامه كه از اواخر دوران امپراتوري آشور در اختيار داريم ،پي مي بريم كه نفوذ همسر اصلي و مادر شاه گاهي در تصميم گيريهاي سياسي از اهميتي فراوان برخوردار بود . اما نفوذ همه آنها در برابر قدرت و نفوذ سميراميس معروف ،بيوه شمشي ـ ادد پنجم ،كه به احتمال شاهزاده اي بابلي بود هيچ است . اين زن از دوران طفوليت فرزندش ،ادد ـ نيراري سوم ، تا زماني كه به سن قانوني برسد بر سرتاسر امپراتوري فرمانروايي كرد ،و حتي بعد از آن نيز عنوان شهبانويي خويش را حفظ كرد ، و نفوذ خود را تا آنجايي به كار برد كه نامش در كتيبه هاي شاهي و آثار تاريخي در كنار نام فرزند تاجدارش ذكر شود . از نويسندگان يوناني داستانهايي در مورد اين شهبانو بر جاي مانده است .
كاخ شاهي
كاخ پادشاه نهادي بود كه بيشترين اهميت اقتصادي را در سراسر كشور داشت . باج و خراج از كشورها و ملتهاي زير تابعيت پادشاهي ،مالياتهاي گوناگون كه شهروندان مجبور به پرداخت آن بودند ،در آمد حاصله از املاك شاهي ، و فروش محصولات توليد شده در كارگگاههاي شاهي پيوسته به اين كاخ سرازير بود مقامهاي درباري و دولتي و اعضاي خانواده شاهي ،نگهبانان و سپاهان كاخها ،گروهي از بردگان و غلامان و ديگر كساني كه زندگي آنها از كار كردن در كاخ تامين مي شد .بنا بر مقام و موقعيتي كه داشتند از انبارها و خزانه هاي كاخ حقوق و مزايا دريافت مي داشتند . درباره خاستگاه نهاد كاخ بايد گفت تعيين اينكه اين سازمان صرفا از ريشه هاي مالكانه سرچشمه گرفته است ، يا آن را بايد را بايد از جنبه هاي خاص اشتقاقي از نهاد معبد در دوران اوليه سومري ،و اگر نه پيش از سومري.
نظام توزيع نهاد كاخ در بين النهرين به طور مطمئن در پاره اي موارد بانهاد معبد برخوردهايي داشته است ،اما تاكنون مداركي دال بر اين امر در دست نيست . ظاهرا پس از سرنگوني سومريها نهاد معبد به مرور ضعيف شده و اقتدار خود را از دست مي داد ، در حالي كه نهد كاخ از لحاظ املاك زراعتي و ثروت و كارگههاي صنعتي قويتر ، گسترده تر ، و غنيتر مي شد . مدارك زيادي از مديريت معابد دوران بابل جديد از اوروك و سيپر به دست آمده است كه نشان مي دهد اهميت نهاد اين معابد در حد محلي بوده است . متاسفانه مدارك چشمگيري از سازمانهاي اداري كشوري در دست نيست . زيرا احتمال دارد كه در اين زمان براي نوشتن از مركب و موادي مانند پاپيروس و پوست استفاده مي كرده اند كه در طول زمان از ميان رفته است . از نظر معماري و نقشه بنا كاخهاي بين النهريني ويژگيهاي خاصي را به نمايش مي گذارد كه عبارت است از : تالار تخت كه در آن پادشاه سفر او ديگر بازديد كنندگان را به حضور مي پذيرفت ،حياط بزرگ مقابل آن ، و تالار بسيار وسيعي كه از آن به احتمال براي ميهمانيهاي رسمي استفاده مي شد . و يك متن آشوري شامل دستوراني براي چنان ميهمانيهايي كه مي بايست به تاييد پادشاه و شخصيتهاي طرز اول او برسد ،اين نظريه را استحكام مي بخشد . بخشهاي نشيمن براي پادشاه و اطرافيان او ، و نيز فضاهاي انباري پيرامون اين بناي اصلي بر پا شده بود . تاكنون مطالعه اي تفصيلي از كاخهاي حفاري شده به عمل نيامده است ،اما همين مطالعات مقدماتي اطلاعاتي را درباره تفاوتهاي محلي و گوناگونيها در تزيين از دوره اي به دوره ديگر به نمايش گذاشته است . ساختن يا بازسازي كاخها اغلب در گزارشهاي آشوري در جزئياتي چشمگير شرح داده شده است . به نظر مي رسد كه در هر شهر مهم كاخي وجود داشت كه بيشتر محل استقرار نماينده محلي حكومت بوده است تامحل سكونت پادشاه ، و اينكه در برخي از پايتختها شماري از اين كاخها را فرمانروايان يكي پس از ديگري بنا مي كردند.
معبد و كاهنان
از تاريخچه معبد به عنوان يك نهاد اطلاعات بسيار اندكي در دست است . اگر چه مدارك و متون فراواني درباره معابد به ويژه از زمان سومريها و دواران بابل جديد در اختيار داريم . متاسفانه اين مدارك منحصرا درباره دفاتر مربوط به مواد و كالاهاي خاص ساخته شده براي معبد ،و نيز كاهنان و كاركنان از درجات پايينتر معابد ، و كارگران و صنعتگراني است كه از معبد حقوق و جيره دريافت مي داشتند . معبد به عنوان نظام شاخص توزيع با دو جنبه مشخص سازمان يافته بود: وارد شدن در آمدهايي مانند اجاره بهاي املاك متعلق به معبد و هدايا ، و خارج شدن اجرتها و جيره ها . در آمد در درجه نخست شامل هدايايي بود كه ،براي مثال از جانب پادشاه به معبد اهدا مي شد . و در درجه دوم از سهم گهگاهي تامين مي شد كه از غنايم و غرتهاي جنگي و بالاتر از همه ، از اسراي جنگ به معبد تعلق مي گرفت .
از دوره بابل جديد مداركي در دست داريم كه نشان مي دهد پرستشگران بنا بر سنتي كه در تورات هم آمده است ، به هنگام ورود به شبستان هداياي كوچكي از نقره را در صندوقها مي انداختند . اين مطلب را از آنجايي مي دانيم كه پادشاهان مالياتهايي را بر درآمد معابد بسته و حتي ماموري را براي نظارت و جفظ منافع خويش در شبستان گمارده بودند . از مقامهاي عاليرتبه معبد اطلاعات ما بسيار اندك است . ظاهراً شنگوي كاهن رياست فعاليتهاي اداري معبد را در اختيار داشت . در حالي كه انوي كاهن مسؤو ل برقرار كردن ارتباط ميان معبد و جامعه با خدا بود. متاسفانه از سلسله مراتب كاهنان به شيوه متداول در هيچ معبدي مدركي در دست نيست و نمي دانيم كه آيا براي به دست آوردن پست و مقام مسئله وراثت تاثير داشته و يا آزمايشهاي معيني براي شناخت شايستگيهاي نامزدها موجود بوده است يا نه ، و سرانجام ، از شرايط كسب پست و مقام هيچگونه اطلاعي در دست نيست . گذشته از افرادي كه كارهاي معبد را انجام ي مدادند .افراد ديگري همچون كاتبان ، مباشران متعدد براي انجام وظايف گوناگون ، رئيس كاهنان و احتمالا با چند دستيار متشكل از متخصصين در امر دفع شياطين و پيشگويان ، كه از نيازهاي اساسي كاخ و معبد بود ، در سازمان معبد به كار اشتغال داشتند. كاتباني كه در دبير خانه معبد خدمت مي كردند بنا بر سنتهاي متداول از قديم الايام شاگرداني داشتندكه در ساعات معين به آنها فن نوشتن را مي آموختند و آنها را وادار مي ساختند تا متون قديمي را رونويسي كنند . بنا براين ، معبد نقش مهمي را در حفظ و اشاعه خواندن و نوشتن بازي مي كرد ، گرچه هيچ يك از آنها كتابخانه اختصاصي از خود نداشت .
نقش معبد در ارتباط با جامعه تا آنجا كه مطمئن هستيم دو جنبه داشته است كه مسؤوليتهاي اجتماعي معيني كه بر عهده معبد نهاده شده بود ، و خدمات مذهبي و نيايشي معيني كه معبد براي جامعه ، اما به ندرت براي افراد و اشخاص ، انجاممي داد .
معبد از راههاي متعدد مي كوشيد تا از تعدي مالي نسبت به مردم كم درآمد جلوگيري كند . براي مثال ، در دوران بابل قديم معبد براي اندازه گيري و وزن كردن ،واحدها را يكنواخت و معيار كرده بود تا بدين وسيله جلوي اجحاف كم فروشان را نسبت به افراد فقير گرفته باشد . آنها همچنين اقدام به يكنواخت كردن يرخ بهره كرده بودند كه باز هم نتيجه آن حمايت از افراد ندار و كم درآمد بود . از دواران بابل قديم ، و گهگاه از دورانهاي بعدي نمونه هاي فراواني در دست است كه نشان مي دهد معبد وامهاي كوچكي را به مردمي كه دچار مشكلاتي مي شدند بدون بهره واگذار مي كرد . از مدارك اداري معبد از دوران بابل جديد مي آموزيم كه گاهي والدين براي نجات فرزندان خويش از قحطي و گرسنگي ، آنها را به معابد هديه مي كردند و نشانه هايي در دست است كه چنين وقايعي در زمانهاي قديمتر نيز به وقوع پيوسته است . معبد از اين گونه افراد و از فرزندان آنها همانند برده استفاده مي كرد . بدين معني كه آنها را براي كارهاي گوناگون تربيت و سپس درآمد حاصله از كار آنها را به نفع معبد ضبط مي كرد.
فصل دوم:
واقعيتهاي مالي و اقتصادي
مالكيت زمينهاي كشاورزي
اساس اقتصاد جامعه بين النهرين در طول تاريخ آن در وهله نخست كشاورزي بود. در آمدهاي مكمل عبارت بود از تجارت پشم گوسفند ،موي بز ، وچرم . آنجه را كه در خاور نزديك باستان تا قرون وسطي اسلامي مي توان توليدات صنعتي ناميد .منحصرا پارچه بافي و فعاليتهاي در ارتباط با آن بود . در بين النهرين بافندگي در مقياسهاي بزرگ تنها در كارگاههاي متعلق به سازمانهاي بزرگ انجام مي پذيرفت ،در حاليكه محصولات خانگي به سختي نيازهاي خود خانواده را برآورده مي ساخت .
كشت بيشتر حبوبات و پرورش نخل خرما در مقياسهاي گسترده در مراحل كوناگون در زمينهاي متعلق به معبد يا دربار انجام مي گرفت ، اين فعاليتهاي كشاورزي يا به طور مستقيم و يا غير مستقيم صورت مي گرفت .
گسترش مدام نمك و شوره براثر آبيار يزياد زمين در سرزمين بابل ،پر شدن كانهالهاي آبياري با گل ولاي ،و فرسايش تدريجي سدها نياز به نظارت و مراقبت دائم داشت . و از آنجا كه كاخ و معابد سرمايه گذاران بزرگ در زمينه فعاليتهاي كشاورزي بودند ،اين مراقبت به اجبار بر عهده آنها بود . كاهش تدريجي نفوذ معبد از اواسط هزاره دوم ،و در ازاي آن افزايش فئودالهاي زميندار زير نظارت دربار مي بايست تغييراتي را از نظر اقتصاد كشاورزي و جبه جايي قدرت اقتصادي به وجود آورده باشد . كه از آن جمله است نقش فزاينده ثروتهاي كلان خصوصي در نيمه دوم هزاره اول ق.م . در اينجا مورشو خانه بانك مي تواند مثال خوبي براي وجود چنان سرمايه هاي خصوصي باشد.
مدارك نشان مي دهد كه در دوره بابل جديد تغييراتي در شيوه زمين داري دربار به وجود آمد و پادشاه و خانواده او زمينهاي زراعتي خود را به اشخاص اجاره مي دادند . اين مدارك به نبونيد ، پادشاه كلداني بابل ،و فرزندش بلشظر تعلق دارد كه در تاريخ بين النهرين كاملا يگانه است .
واحد پولي در معاملات
مسئله مهم ديگري كه در اقتصاد بين النهرين اهميتي ويژه دارد.استفاده از نقره به صورت واحدي براي مبادلات و پرداختها ،و كاربرد آن به صورت معياري براي تمامي معاملات است . يك بار ديگر يادآور مي شود كه تمام نتايج به دست آمده از مدارك كتبي خاصل شده است. در سراسر تاريخ شناخته شده بين النهرين نقره به صورت معيار به كار مي رفت ، مگر در دو مورد همزمان اما كوتاه مدت ، يكي در دوران بابل مياني ، هنگامي كه طلا و نقره ارزشي برابر داشت و ديگري در دوره آشور مياني كه دست كم در آشور قلع جاي نقره را در معاملات گرفت .
به عنوان واحدي براي پرداخت،از نقره به صورت شمش در شكلها واندازه هاي متفاوت استفاده مي شد . آنها درهمه معاملات به هنگام پرداخت بها ،شمشها را بدون توجه به شكل و اندازه وزن مي كردند. از اين وسيله مبادله ومعامله تا زمان سلوكيها كه سكه را به بين النهرين معرفي كردند ، بدون وقفه استفاده مي شده است . نكته جالب اينكه ، گرچه ارزش سكه بستگي به كيفيت آن و پادشاهي داشت كه سكه را به نام وي ضرب زده بود ، با وجود اين ، در بين النهرين حتي سكه هاي يوناني سلوكيها را به جاي شمارش وزن مي كردند .
اين موضوع تشايد نفوذ ديگري از غرب را در آشور را نشان مي دهد .
از آنجا كه در مدارك حقوقي بابلي قديم هيچ اشاره اي به كيفيت و درجه ناب بودن نقره در پرداختها نشده است .نشان مي دهد كه نقره در دست مردم دست به دست نمي گشته است . به عكس ،در دوران بابل جديد نقره به وفور در دست مردم بوده است. زيرا در متون حقوقي اصطلاحات پيچيده اي براي كيفيت نقره اي به كار مي رفت كه دست به دست مي گشت . از آنجا كه نقره مي بايست از خارج وارد بين النهرين شود.» و ماليات ويژه اي براي ورود آن پرداخت مي شد. مي توان درك كرد كه در دوران بابل قديم گردش اين فلز گرانبها تا جايي كه در تجارت برون منطقه اي خصوصي موازنه ارزش آن را برهم نزند ، در دست دربار بوده است بنابراين ، به نظر مي رسد كه در زمان بابل قديم نقره در خزانه هاي كاخ و معبد گرد آمده و بر روي هم انباشته شده بود ،و از آنجا به دست طبقه خاصي از اجتماع مي رسد .
بهره و نزول خواري
مسئله ديگر درمورد داراييهاي خصوصي ،ثروتمند شده از طريق نزول خواري در بين النهرين بود . در نامه اي از دوران اكد از اوگاريت چنين مي خوانيم :خواهشمند است 140 شكل از پول خود را كه هنوز بلاتكليف مانده است در اختيار من قرار ده، اما براي آن بهره اي در نظر مگير زيرا ما هر دو شريف هستيم . اين سند شگفت انگيز و گاه هنگامي اهميت و معني مي يابد كه ما آن را با عبارتي در تورات ارتباط دهيم: غريب را مي تواني به سود قرض بدهي اما برادر خود را به سود قرض مده ، و يا از او ربا و سود مگير و از خداي خود بترس تا برادرت با تو زندگي نمايد . نقد خود را به او به ربا مده و خوراك خود را به او به سود مده . در اينجا ، در اين عبارات تورات و نيز در نامه اوگاريت عدم تمايل در كاربرد سرمايه به عنوان كالا را به خوبي مشاهده مي كنيم . اما از سوي ديگر مي دانيم كه در ميان تجار دوران آشور قديم گرفتن بهره كاملا عادي و مورد پذيرش بوده است ، يك ضرب المثل بين النهريني مي گويد: وام دادن همچون عشق بازي لذت بخش و پس گرفتن وام مانند به دنيا آمدن فرزند ذكور است . البته آشوريها ترجيح مي دادند بهره را به نرخ بهره اي كه برادري از برادر خود مطالبه مي كند بپردازند .
تجارت
تجارت بين النهرين شهرت جهاني داشت . به طور كلي دونوع معاملات تجاري توسط بازرگانان بين النهريني انجام مي گرفت تجارت برون مرزي با سرزمينهاي دور دست ،و تجارت درون مرزي ميان شهرها . تجارت خارجي در مرحله نخست اهميت قرارداشت و تجار كالاي صنعتي محصول بين النهرين را براي معاوضه در برابر كالاهاي مورد نيازي مانند فلز ،سنگ ، الوار ، ادويه جات . و عطريات به كشورهاي دور و نزديك صادر مي كردند . تجارت كالا ميان شهرها عمدتا با طوايف بربري انجام مي گرفت كه به علت نداشتن اعتبار و نيروي سياسي قادر به عقد قارر دادهاي تجاري با سرزمينهاي ديگر نبودند. انجام هر دونوع تجارت در اطراف خليج فارس و در آسياي صغير . و نيز در طول جاده فرات به سواحل مديترانه به اثبات رسيده است . مطمئناً مناطق ديگري نيز بود كه با بين النهرين معاملات تجاري داشت ، اما در مدارك موجود نامي از آنها برده نشده است . هر دو نوع تجارت به طور مستقيم يا غير مستقيم در بالا بردن معيار زندگي در بين النهرين سهم بزرگي داشت . و بالاتر از آن ، به نفوذ تمدن بين النهرين در سرزمينهاي ديگر كمك موثري مي كرد .
صورت موجودي تجار تا پيش از پايان سلسله بابل قديم نشان مي دهد كه واردات غالبا از انواع گوناگون كالاي تجملي و مواد خام تشكيل مي شد .و ظاهرا به سفارش دربار صورت مي گرفت ، اما هرگز اشاره اي به صادرات از بين النهرين به خارج نشده است . از ظواهر امر چنين بر مي آيد كه تجارت به طور كامل در سطح دستگاههاي دولتي انجام مي گرفت ، و به سرمايه داران خصوصي اجازه فعاليت دامنه دار در اين زمينه داده نمي شد . در دوره بابل قريم نقش تمكاروها در جنوب به وضوح پيچيده تر شده دامنه فعاليت آنها افزايش يافت .
از اوايل دوران بابل قديم مداركي از شهر اور در دست است كه نشان مي دهد وارد كنندگان مس از آن سوي خليج فارس مي توانستند سرمايه خويش را به ديگري واگذار كنند . يا با شخص و يا اشخاص ديگري شريك شوند . متون پيشگفته مكرر از سازمان تجار صحبت مي كنند كه شخصيت حقوقي داشته است .
فصل سوم:
مذهب
شواهد و مدارك درباره مذهب در بين النهرين از دو منبع عمده باستان شناختي و متون به دست آمده است . مدارك باستان شناختي از بهاياي ساختماني و سازه هايي مانند نماز خانه ها ، معابد و برجهاي معابد يا زيگورتها ،و اشياء و ابزار پرستش به وسيعترين مفهوم كلمه از مجسمه و تصوير گرفته تا سحر و افسون تشكيل مي شود .
ويرانه هاي عظيم زيگورتها در شهرهاي بزرگ .به ويژه در جنوب بين النهرين نه تنها سرزمين بابل را به اشتها رساند ،بلكه به مقدار گسترده به بقاي شهرت تمدن بين النهرين ياري كرد . با وجود اين ، حتي امروز ما مفهوم واقعي اين بناها را نمي دانيم . ما اين برجها را حفاري كرده و ساختار موثر و گيراي آنها را از ديدگاههاي تكنيكي مطالعه كرده ايم ،ما نام آنها را اصطلاحات اكدي براي بخشهاي گوناگون آنها را مي دانيم ،ما از تاريخ آنها آگاهي داريم ،اما به درستي نمي دانيم كه براي چه منظور ساخته شده اند .
البته در مورد معابد مي دانيم كه شبستان محل نگاهداري پيكره خدا بود . و اينكه پيش ـ شبستان ، درهاي بزرگ ،حياطها ، راهروها ، و ديگر درهاي كوچكتر و فرعي به شيوه اي ساخته شده بود كه از يك سو بتواند به بهترين وجه ممكن در خدمت كاركنان معبد و پرستشگراني قرار گيرد كه پيوسته بهآنجا رفت و آمد داشتند ،و از سوي ديگر ،قدرت و ثروت خدا را به نمايش گذاشته و جاي امني براي حفظ كاركنان ونگاهداري گنجينه هاي آن باشد . اما پرسشهاي اصلي درباره معني ومفهوم آ“ها را نمي توان پاسخ گفت ، پرسشهايي فراسوي توصيف آن چيزي كه ما مي بينيم و فراسوي كاربردهاي آشكار ،اما ظاهري ، واحدهاي معتددي كه مجموعه معبد را به وجود مي آورد . يادمانهايي از پرستش و آيين مذهبي فراموش شده اي كه ما آن را تنها از طريق اسناد و مدارك مكتوب مي شناسيم ، حتي اگر به طور كامل حفظ شده و سالم به دست ما رسيده باشد . تنها مي تواند بخشي كوچك و بازتابي ناچيز از فعاليتهاي نيايشي را كه زماني درون آنها انجام مي گرفت در اختيار ما قرار دهد. ساختار و كاربستهاي آن ، و مفاهيمي كه انگيزه احكام و مقررات آيينهاي نيايشي را موجب شد براي ما ناشناس مانده است ، چنانكه گويي در رابطه با بعد كاملا ناشناخته ديگري است . موضوع كمتر آشكار ،اما درست به همان اندازه گمراه كننده ، نتايج حاصل از مطالعه مدارك مربوط به شمايل شناسي است . چه چيزي را مي توان از تعداد ناچيز نقوش برجسته مذهبي و نمونه هاي اندكي از قطعات شكسته پيكره هاي به احتمال خدايان درباره معاني و مفاهيم آنها و مذهب بين النهرين دريافت . اين گونه بقايا نشان مي دهد كه بين النهريني ها از تصوير كردن خدايان . آن گونه كه در هند و مصر رايج بود ، با جنبه هاي غير انساني خوداري مي ورزيدند . اما اين موضوع از متوني كه در آنها نام خدايان و صفات و القاب خدايان را فهرست كرده اند به خوبي آشكار است . حتي يك مثال كاملا سالم نمي تواند نشان دهد كه براي كاهن و متدين چه مفهومي داشته ، و عملكرد آن به عنوان نقطه مركزي نيايش چه بوده است .
درباره مدارك شمايل شناسي ،يعني نقوش برجسته ، مهرها پلاكهاي گلي و قفي ، كه مي تواند ما را تا حدودي در شناخت مذهب بين النهريني ياري كند ، بيش ازهمه مي توان به نمايشهاي داستاني براي نشان دادن داستان يك خدا انديشيد . اما به نظر نمي رسد چنان نمايشهايي نقش مهمهي در مذهب بين النهرين در سطح خلاقيت ادبي باقي ماند و تنها در دورانهاي آغازين و در موارد جنبي اين گونه نمايشها به اسطوره هاي مكتوب اشاره دارد . دستاوردهاي قهرماني يا به عبارت ديگر خارق العاده خدايان نه به صورت بيان واقعيات ، بلكه بيشتر متعال و نمادي است . آنها فرمولبنديهاي غير داستاني و نامشهود را كه به نحوي در مراسم نيايش در معابد و نماز خانه ها اجرا مي شد .به صورت چيزي كه ما آن را نمادهاي متقارن مي ناميم ـ اغلب در شكل جانوران ـ به نصوير كشيده اند . نمادهايي كه از طريق فرايندهاي كاملا فراسوي نيروي ادراك ما مقدس شده اند . افزون بر آن .اين نمادها ممكن است به صورت ديگري ـ اغلب به شكل سلاح يا اشياي ديگر ـمتجلي شوندكه بيانهاي فرمولي مربوط به خدايان ودنياي انسانها بوده و امروز از دسترس ما كاملا به دورند .
براي ديك مذهب بين النهرين سه نوع متون ميخي اهميت زيادي دارد :دعاها و نمازها ، متون اساطيري ، و متون مربوط به آيينهاي نيايش .
دعا ونماز در مذهب بين النهرين هميشه با مراسم نيايش همراه بوده است . اين مراسم در بخشي در پايان نماز خطاب به نمازگزار يا كاهن پيشنماز به دقت توصيف شده است تا حركات ورفتار او ، ونيز ماهيت قرباني و زمانو مكان انجام آن را تنظيم كند . فعاليتهاي نيايشي و دعا ها و نمازهاي همراه آن اهميت برابري دارد و در كنار يكديگر اعمال مذهبي را تشكيل مي دهند. مطالعه يكي از اين دو بدون ديگري بي ترديد ما را در شناخت درست مذهب بين النهريني ها و كسب بينشي صحيح از آن منحرف مي سازد .
دعاها و نمازها به تنهايي به موضوعهاي اساسي ويژه اي مانند انسان در رابطه با زمينه هاي روحي يا اخلاقي ،مسئله مرگ و زندگي ، مسئله ارتباط بي درنگ با خدا. ومضوعهاي بسيار مهم در ادبيات مذهبي تمدن پيچيده اي مكانند تمدن بين النهرين ، هيچ اشاره اي ندارد . با در نظر گرفتن نشانه هاي ديگر چنين بر مي آيد كه تاثير مذهب بر افراد ،و نيز تاثير آن بر جامعه در بين النهرين بي اهميت بوده است . هيچچ متني اشاره اي بر تاثير صريح و دقيق مقررات نيايشي بر اشتها و اشتياق فيزيولوژيكي افراد ،اولويتهاي روان شناختي ، يا رفتار او نسبت به تملكات با خانواده اش نكرده است . نيازهاي مذهبي به هيچ وجه در بدن او ،وقت او ، داراييهاي ارزشمند او تاثيري جدي نداشت ، و بنا بر اين هيچ منافاتي ميان وفاداري او به مذهب و زندگي دنيوي وي وجود نداشت . مرگ به صورت امري وقعي پذيرفته شده بود ، و شركت تدر مراسم نيايش خداي حامي شهر در نهايت محدود به افراد و شخصيتهاي خاص بود . و او در جشنواره هاي عمومي خاص و يا سوگواريهاي محلي صرفا نقش ناظري را داشت . او در جوي نه چندان مذهبي در چارچوب اجتماعي ـاقتصادي مي زيست ، و انتظارات و تصورات ، و نيز قوانين اخلاقي او را در مدار جامعه اي كوچك شهري يا روستايي دور مي زد .
در سطح عالم رباني ، بين النهرينيها خدا را به صورت پديده اي ترسس آفرين ،همراه با روشنايي خيره كننده . وحشتزا، صفات الهي به حساب مي آمد و با درجات گوناگون از شدت با هر چيزي كه الهي و مقدس محسوب مي شد ، حتي با شخص پادشاه ، همراه بود . در دعاها و نمازها ومتون ديگر براي بيان اين ويژگي الهي به طور پيوسته سلسله اصطلاحات خاص و گويا به كار رفته است . معني اصطلاح اكدي براي توصيف اين ويژگي ارتباط تنگاتنگي با وحشت و روشناييي ترسناك دارد.
گروه دوم از متوني را كه بايد آزمود ، اساطير و آثار ادبي همراه با داستاهاي اساطيري شامل داستانهاي مربوط به خدايان و كارهايي را كه انجام مي دهند ،جهاني كه ما در آن زندگي مي كنيم و چگونگي موجوديت يافتن آن ، و تمامي داستنهاي سرگرم كننده با نتيجه گيريهاي اخلاقي را در بر مي گيرد كه آشكارترين عناوين را براي آفرينش ادبي در تمدني مانند تمدن بين النهرين ارائه مي كند .
گروه سوم متون بي شماري از مراسم نيايش ويژه اي است كه آن را كاهنان و فن شناسان كاهن در معابد اجرا مي كردند . اينمتون اغلب اعمال فرد را در مراسم نيايش ،نمازها و دعاها و اورادي كه بايد خوانده شود ،و هدايا و آلات و ادوات لازم براي قرباني را به تفصيل و در جزئيات كامل شرح مي دهد . و در جمله اي كوتاه مي توان گفت در ارائه تصوير كاملي از پاره اي فعاليتها در معابد بين النهرين موفق بوده است . اين موضوع به ويژه در مورد متون بابلي مراسم نيايش سال نو صادق است كه تمامي آيينها و تشريفاتي را كه از روز دوم تا پنجم جشن در اساگيل ، معبد مردوك خداي بزرگ بابليها در شهر بابل اجرا مي شد ، به تفصيل و در جزئيات كامل شرح مي دهد و بينشي يگانه از طبيعت جشني را عرضه مي دارد ، كه از دوران پيش از سارگون اكدي در متون ديگر تنها به ذكر نامي از آلان بسنده كرد ه بود . چنين مراسم بنيادي و مشخص همچون خواندن حماسه آفرينش ،اجراي مراسم كهن بز طليعه ، ساختن و سوزاندن دو پيكره چوبي با تزيينات گرانبها ،و نيز شركت پادشاه در مراسم عجيب را تنها مي توان در شرح جشن سال نو در بابل يافت ، تعيين قدمت اين مراسم ناممكن است ، زيرا ويژگيهاي كهن در يك آيين مذهبي گواه مستقيمي بر قدمت يا تاريخ آن نيست . براي اثبات اين موضوع به شرح رسم مذهبي خاصي مي پردازيم .
موثرترين ابزار جن گيري در بين النهرين دهلي بود مسي كه روي آن پوست نر گاو سياه كشيده بودند . شماري از مراسم نيايشي درباره تشريفات فراهم كردن پوست جديد براين گونه دهلها بود .اين متون از دو منبع به دست آمده است : يكي كتابخانه آشور بانيپال در نينوا و ديگري شهر اوروك دردوران سلوكي . شباهتهاي فراوان اين متون نشان مي دهد كه همه آنها به سنتي كهن در دوران بابل قديم يا اوايل دوران بابل مياني تعلق دارد ، و آنها را از نسخه هاي قديميتر اقتباس كرده اند . اين موضوع همچنين از كاربرد دعاها و ديگر ويژگيهاي سومري در اين مراسم به اثبات مي رسد . با وجود اين ، ميان متون به دست آمده از نينوا و اوروك تفاوتهاي فاحشي در جزئيات برخي از فرمولبنديها و تقدم و تاخر تاكيدها به چشم مي خورد. اساسا روند اين مراسم با اماده سازي نرگاو براي كشتن ،كندن پوست و دباغي آن ، و كشيدن آن بر دهل مسي است كه با تشريفات مناسب ،نماز و دعا واهداي هدايا اجرا مي شود . نقطه اوج اين مراسم هنگامي است كه جانور با دقت برگزيده و با مراسم نيايشي خاص آماده شده را مي كشند تا نيرو و تقدس آن را به دهل منتقل سازند ، به ويژه آنكه گاو خود وسيله يا براي پرستش بوده است ،زيرا نيروهاي الهي به كمك جادو و افسون سلوكي از اوروك آشكار را متفاوت از متن آشوري است. مراسم جديدتر از اوروك توضيح مي دهد كه گاو را بكشيد ، دل او را در برابر دهل بسوزانيد ، پوست و زرد پي شانه راست را بكنيد ، و لاشه را در جل قرمزي پيچيده ، آن را درست مانند جسد انسان رو به سمت غرب دفن كنيد ، و بر آن روغن بپاشيد . اما متن آشوري كه در حدود ششصد تا هشتصد سال كهنتر است ، صحنه را به شيوه اي متفاوت تصوير مي كند:پس از آنكه گاو را كشتيد و دل آن را سوزانديد ،جن گير بايد حالت عزاداري به خود بگيرد و با صداي ناله مرثيه موقري را براي خداي مقتول بخواند ، و مسئوليت آن را بر عهده نگرفته و بگويد : جمع خدايان اين كار را مرتكب شده است . من آن را انجام نداده ام پس از آن ، آماده سازي پوست ،آن گونه كه در متن جديد تر شرح داده شد . انجام مي گيرد ، در پايان متن آشوري در جمله اي كوتاه آمده است كه جن گير اصلي نبايد از گوشت اين گاو بخورد بنابراين به عكس متن اوروكي كه به استناد آن گاو را بايد دفن كرد ، به اعتبار متن آشوري از گوشت آن مانند هر جانور قرباني ديگر ،بايد براي كاهنان معبد غذا فراهم آورد . هر چند كه كشتن اين نر گاو عمل وحشتناكي به حساب مي آمد و نياز به پرداخت كفاره داشت . آيا ما در اينجا با دو رسم متفاوت محلي روبه رو هستيم . يا اين تفاوتها بر اثر تعبيرهاي متفاوت گروههاي مختلف كاهنان حاصل شده است؟ هيچ پاسخ درستي براي اين پرسش و پرسشهاي مشابه وجود ندارد .
پس براي جستجوي منابع در شناخت مذهب بين النهرين بايد به كجا روي آوريم؟ شمار زياد متون مربوط به جن گيري و ديگر مراسم سحر و جادو چيزي جز يك رشته اعمال جادويي متداول در سرتاسر بين النهرين به ما نمي آموزد . هدف از اين اعمال وارد كردن خسارت و تحميل شر بر دشمن ،دو ركردن بلا و مصيبت از يك فرد ، و حفظ اشخاص و اشياء از پيامدهاي نحو ست بار بوده است . هيچ چيزي در اين متون نم توان يافت كه به گونه اي مشخص و انحصاري ويژگي بين النهريني داشته باشد . فهرست خدايان كه به شيوه هاي گوناگون ترتيب داده شده است ،يا فهرست شمارش جانوران مقدس متعلق به خدايان و رابطه آنها با يكديگر به عمل آورده اس ت.بيشتر درباره طلبگي در ين النرين سخن به ميان مي آورد تا ماهينت دينداري در آن سرزمين . در اين متون مطالب غير ضروري زيادي به موضوعهاي جنبي زندگي مذهبي ـ عمدتا بحثهاي كاهنانه درباره ارتباط ميان شماري از خدايان بر حسب قدرت عملكرد ،دستاورد ، و خويشاوندي ـ اختصاص يافته سا .
تنها اصلي كه ممكن است بتواند مارا در دستيابي به زندگي مذهبي و انجام فرايض آن در بين انهرين ياري كند ،طبقات اجتماعي آن است كه كمابيش در متون همه دوره ها و مناطق آشكارا به چشم مي خورد . اگر مذهب شاهي را از مذهب مردم عادي . و اين هر دو را از مذهب كاهنان جدا سازيم . شايد بتوانيم دورنماي بدون مانعي از مذهب بين النهرين به دست آويم بخش بزرگي از آنچه را كه ما مذهب بين النهرينين فرض مي كنيم ،تنها در رابطه با شخص شاه مفهوم مي يابد ، و به همين دليل تصور ما از اين مذهب را خدشه دار مي كند . مذهب كهنه عمدتا بر پيكره و معبد متمركز بود ،و با انجام خدمات لازم براي پيكره خدا مانند شركت مردم در مراسم قرباني ،خواندن سرودهاي گوناگون در ستايش ا،و ، و وظايف مربوط به دفع شر شياطين از اين پيكره ها براي جامعه ارتباط داشت . در بخش ديگري از همين فصل به تفصيل خوايم گفت كه چگونه انجام فرايضي كه در اصل تنها مربوط به شاه بود ، به تدريج در دربار ، و حتي به احتمال در ميان توده هاي مردم نيز شايع شد. اما در پايان ، مردم عادي به صورت مهمترين عامل ناشناخته در مذهب بينالنهرين باقي ماندند . در بين النهرين خواسته هاي مذهب از افراد خصوصي بي نهايت محدود بود ، و نماز و دعا و روزه و رياضت و تحريم به ظاهر تنها بر شاه واجب بود .
نسبت به ارتباط با خدايان نيز وضعيت مشابهي حكمفرما بود . پادشاه مي توانست نوع خاصي از پيامهاي الهي را دريافت دارد، اما نزديكي به خدا از طريق خواب و رويا براي افراد عادي عملي پذيرش ناپذير به حساب مي آمد . چنان رهيافتهايي از سوي افراد عادي به خدايان در منابع موجود بي اندازه كمياب است ، و بيشتر آنها از نواحي اطراف بابل ، و بعدها ، شايد تحت تاثير غرب ،از آشور به دست آمده است . در اين هر دو سرزمين كاهناني خاص از پيشگوييهايي سخن به ميان مي آورند كه هرگز در سرزمين اصلي بين النهرين مشاهده نشده است . مي توان گفت كه تجربه مذهبي جوامع كوچك و ساده در بين النهرين ، مانند شركت در جشنواره ها و مراسم سوگواري ،هميشه با ميانچيگري معبد انجام مي گرفت و براي آنها تنها راه برقراري ارتباط با خدا بود . تجلي احساسات مذهبي ،تا آنجا كه به مردم عادي مربوطمي شد ،بيشتر رسمي و تشريفاتي بود تا عميق و شخصي .
فصل چهارم:
صنايع جادوگري و پيشگويي
اهميت پيشگويي در تمدن بين النهرين را مي توان از شماره زياد مجموعه هاي طالع بيني و متون ميخي مربوط به آن دريافت كه در طول يك قرن حفريات باستان شناختي به دست مارسيده است . اين متون ،تاريخي از اواخر دوران بابل قديم تا دوران پادشاهان شلوكي را در بر مي گيرد . ترديدي نيست كه علم پيشگويي به عنوان دستاورد ذهني عظيمي در بين النهرين و سرزمينهاي اطراف به شمار مي رفت . نسخه هاي از اين متون در شوش ، پايتخت پادشاهي ايلام ،در نوزي ، در ختوشا پايتخت پادشاهي هيتي ، و حتي در سرزمينهاي دوردستي مانند قتن و حاصور در سوريه و فلسطين نيز به دست آمده است .
ارزيابي نفوذ اين علم به سمت شرق مشكلتر است ،زيرا بدليل نبود مدارك مكتوب وضعيت در اين سمت پيچيده تر است . نخست بايد به خاطر سپرد كه پيشگويي از روي امعاء و احشاي جانوران از زمانهاي بسيار كهن و به يار ناماندني در چين و در جنوب شرق آسيا متداول بوده است . در غرب .هنر پيشگويي اتروسكي احتمالا بر اثر پاره اي برخوردها و تماسها با آسياي مركزي به آ ن سرزمين را يافته بود .
به خوبي مي دانيم كه ستاره شناسي هزاره اول ق م بين النهرين به سرزمين هند راه يافته بود . دانشمندان اسلامي كه اغلب علوم خاور نزديك باستان را از طريق و السطه هاي هلني كسب مي كردند ستاره شناسي و تعبير خواب مدتهاي مديد پس از ناپديد شدن تمدن سرزميني كه خاستگاه آن بود ،در بين النهرين و سرزمينهاي پيرامون آن تولدي دوباره يابد .
آنها مي توانستند از چندين راه با اين نيروها ارتباط برقرار سازند . خدا مي تواند به پرسشها يي كه از وي به عمل مي ايد پاسخ گويد ، يا آن را به هر وسيله يا راهي كه مايل باشد ابزار دارد . ارتباط دو جانبه نياز به تكنيك ويژه اي دارد. در واقع در بين النهرين دو نوع تكنيك شناخته شده است . يكي عملكردي و ديگري در شكل رمزي كه براي خدا و پيشگو قابل قبول باشد . البته بايد در نظر داشت كه پيشگويي در بين النهرين مراحل رشد تاريخي پيچيده اي را پشت سر گذاشت . به ويژه شيوه هاي آن كه گاه و بي گاه ، و حتي از دوران فرمانروايي پادشاهي به دوران زمامداري پادشاهي ديگر تغيير مي كرد . موضوع مهم ديگر گوناگوني شيوه ها بود كه بر موقعيت اجتماعي استوار بود . شيوه هايي كه خاص شخص شاه بود و تنها در مورد او اجرا مي شد . شيوه هايي كه بينوايان بدان متوسل مي شدند ، شيوه هاي بومي ، و شيوه هاي وارداتي بود
پيش از آغاز بحث درباره اين شيوه ها ،بايد اشاره اي به تكنيكها داشته باشيم . در پيشگويي عملكردي پيشگو از طريق شيئي كه آن را فعالمي كند ،براي خدا فرصت ايجاد ارتباط را به وجود مي آورد ،مانند ريختن روغن بر روي آب ، يا توليد دود از يك عودسوز . سپس خدا با اثر گذاشتن بر شكل گسترش روغن در سطح آب و يا شكل دود ، با پيشگو ارتباط برقرار مي كند . اما در آنچه كه ما آن را فن سحر وجادو مي خوانيم خداوند دگرگونيهايي را در پديده هاي طبيعي ـ باد ، رعد و برق و حركت ستارگان ـ به و جود مي آورد ، و يا در رفتار يا ويژگيهاي دروني و بيروني جنوران و حتي انسان اثر مي گذارد. در اينجا يك بار ديگر دو حالت وجود دارد :فرا خواندن مشيت الهي و فرانخواندن آن . براي فراخواني پاسخ الهي ،پيشگو با عملي ساحرانه جاهاي معيني را بر مي گزيد كه در چشم رس او قرار داشت و متوقع بود كه خداوند در آن جاها پرسش او را پاسخ گويد . و اين ويژگي هنر پيشگويي بين النهريني از روي امعاء و احشاء بود .
از ميان سه نوع طالع بيني عملكردي كه ذكر آن رفت ،يعني قرعه كشي ،مشاهده حركت روغن بر روي آب ،و مشاهده نحوه برخاستن دود متصاعد از عودسوز ،نوع نخست ،يعني ريختن تاس فاقد هر نوع نيايشي در بين النهريني بود .
در اين نمونها انداختن قرعه ـ به كمك تركه هاي علامت گذاري شده ـ براي تعيين سلسله مراتب در ميان افراد با مقام و موقعيت برابر بود،به طوري كه براي همه شركت كنندگان به عنوان تقدير الهي مورد پذيرش قرار گيرد ،آشوريها نيز براي گزينش صاحب منصبي كه بايد نام او به سال نو داده شود ، از تاسهاي گلي استفاده مي كردند .
در كتاب حزقيال نبي در تورات از نوعي پيشگويي سخن به ميان آمده است كه در متون ميخي مدركي براي آن دردست نيست . در اينجا گفته شده است كه پادشاه بابل براي گزينش راه بر سر يك دو راهي ،با استفاده از پيكان به آزمايش جگر سياه جانور قرباني پرداخت :
و تو اي پسر انسان دو راه به جهت خود تعيين نما تا شمشير پادشاه بابل از آنها بياي 0000 راهي تعيين نما تا شمشير به ربه بني عمون و به يهودا در او رشليم منبع بيايد . زيرا كه پادشاه بابل بر شاهراه به سر دو راهي ايستاده است تا تفال زند و تيرها را به هم زده از ترافيم سؤال مي كند و به جگر مي زند . به دست راستش تفال او رشليم است تا منجنيقها را بر پاكند 0000
نفوذ ديگر طالع بيني بابلي در همان منطقه تفال به كمك پرندگان به عنوان جانوران الهام بخش بود . در آشور پرنده بين به عنوان متخصص پيشگويي حرفه به خوبي شناخته شده اي بود و ما در اين زمينه متخصصان بومي و نيز مصرياني را مي شناسيم كه جزو اسراي جنگي بودند.
آشكارا به نظر مي رسد به همان اندازه كه در غرب فالگيري و طالع بيني بر رفتار پرندگان استوار بود .در بين النهرين اين عمل بر روي امعاء و احشاء جانور قرباني انجام مي گرفت .
بنابر اين ،آنها هر نوع رفتار غير عادي جانوران ،رويدادهاي غير متعارف در آسمان ،و رويدادهاي مشابه را ثبت مي كردند ، و به اين ترتيب پيشگويي از قلمرو فرهنگ عامه به سطح فعاليتهاي عملي ارتقاء يافت . منظم كردن بعدي چنان مجموعه هايي موقعيت علمي بالايي را در ميان بين النرينيها به نمايش گذارد .
فصل پنجم:
پزشكي
بابليها متون ،يا بهتر است بگوييم كتب پزشكي خود را با شيوه هاي گوناگوني كه در مورد طبقه بندي متون پيشگويي فر گرفته بودند ،با دقت فراوان فهرست و زير عناوين خاص مرتب و طبقه بندي كردند . اساس اين طبقه بندي بر تشخيص علل بيماري ،تشخيص بيماري از روي علائم و درمان بود .
اين متون به طور خالص پيشگويي جادويي نبود ، زيرا علائم بيماري ،يعني انحراف از معيارهاي طبيعي كه پزشك آنها را در بدن بيمار ، يا در عملكرد آن ،و يا به هنگام دفع آن مي ديد نشانه هاي پيشگويي نيز به شمار مي رفت . نشانه هايي كه سرنوشت او رانشان مي داد و بيماري او را باعث شده بود . نشانه هايي كه مي بايست به درستي تعبير، و سپس از طريق معالجه بي اثر شود .
هنگامي كه تعداد موارد براي ثبت بر لوحي بيش از اندازه بود، لوح دوم و يا هر تعداد لوحي كه مرود نياز بود به كار مي بردند . سپس اين الواح را شماره گذاري ،و براي اطمينان بيشتر كلمه پاياني در هر لوح را در آغاز لوح بعدي تكرار مي كردند . مجموعه اين الواح كتابي بودكه عنوان آن از كلمات آغازين تشكيل مي شد . در بابل و نينوا دانشمندان وظيفه سنگين و گسترده گردآوري ،ويرايش ،طبقه بندي و ترتيب درباره متون ادبي را بر عهده گرفتند كه از دير باز به دست آنها رسيده بود ، بيشتر اين كارهاي ويرايشي در طول دوران اول بابل در زمان حمورابي انجام گرفت .
سخني به گزاف خواهد بود اگر مدعي شويم كه با اين مختصر ،تاريخ پزشكي بين النهرين را به پايان برده ايم . در اينجا كافي است به عقيده اي اشاره كنيم كه باعث بي اعتبار ساختن دانش معقول پزشكي عاميانه و اعتبار بخشيدن به آن چيزي شد كه ما آن را انديشه هاي غير علمي پزشكي مي خوانيم . كه گر چه بسنده بود ، اما پزشك تجربي با اندوخته اي از تجربيات گذشتگان و بر اساس آگاهي مثبت از خواص گياهان و بدن انسان به مداواي بيماران خود مي پرداخت .
براي توصيف دانش پزشكي بين النهرين ،نخست بايد به وضعيتي توجه كرد كه تحت آن قانونمندي متون بابلي قديم اتفاق افتاد ، بي ترديد نمي توان گفت از چه زماني كاتبان بابلي به فكر ثبت سنتهاي شفاهي پزشكي بر الواح افتادند كه متخصصان آنها را از نسلها پيش در مورد معالجه بيماران خويش به كار مي بردند.
احتمال دارد متون رياضي و پزشكي بيشتر در مراكز علمي به صورت مكتوب در آمد كه در آنها سنتهاي سومري به گوهه اي موثر حفظ شده بود . تا در مراكز محلي كه در آنها حرفه پيشگويي از سطح عاميانه به مرتبه حرفه هاي عالمانه مكي بر متون كتبي ارتقاء يافت ،از انجا كه ما تنها تعداد اندكي متون علمي و ادبي از دوران خلاقيت در بين النهرين ، يعني قرنهاي مياني اواسط هزاره دوم ه م در دست داريم و افزون بر آن ،احتمال داردكه بسياري از آنها در طول حفريات باستان شناختي ،به ويژه در لايه هاي آسيب پذير بر اثر بالا آمدن سطح آب در منطقه از ميان رفته باشد يا هرگز به دست نيايد ،شايد براي مطالعه اين رشد اساسي فكري مجبور شويم هميشه به شواهد غير مستقيم متوسل شويم .
پزشكي و پزشكان
دانش ما از طبيعت و وسعت پزشكي در بين النهرين متكي بر متون پزشكي شامل كتابهاي راهنما و مجمموعه هاي از نسخه ها ،همراه با نامه ها ،ارجاع به قوانين حقوقي و اشاره ها در متون ادبي است . اين متون از يك سو مارا با دانش پزشكي در بين النهرين آشنا مي كند .و از سوي ديگر رابطه پزشكان با بيماران و موقعيت اجتماعي آنان را نشان مي دهد .
انبوه متون حوي دانستنيهاي پزشكي به دو سنت كاملا جدا تعلق دارد .براي درك پزشكي در بين النهرين به عنوان يك علم ،جداسازي و تميز اين دو سنت از يكديگر امري اساسي است . هر دو سنت ريشه در دوران بابل قديم دارد و عمدتا از دو منبع اطلاعاتي عظيم ،يعني حفريات آشود و كتابخانه آشور بانيپال در نينوا به دست آمده است . در اين زمينه همچنين شواهد كافي در الواح پراكنده از نيپور ،بغازكوي ، سلطان تپه و تعدادي محوطه هاي جديد در بين النهرين در دست است ، كه نشان مي دهد هر دو سنت پا به پاي يكديگر سنت پزشكي را به وجود آورده بود .
او پنهايم اين دو دسته از متون پزشكي را سنتها يا مكتبهاي علمي و تجربي ناميده است علمي پزشكي بين النهرين براي ما شمار زيادي از الواح را تحت نام انوم ان بيت مرصي آشيپو ا يليكو از خود بر جاي گذاشته است كه در صفحات پيشين به آن شاره كرديم . هر يك از واحدهاي متون كتب پيشين به آن اشاره كرديم . هريك از واحدهاي متون مكتب تجربي پزشكي ،كه آشور شناسان بيشتر آنها را متون تجربي پزشكي ،كه آشور شناسان بيشتر آنها را متون پزشكي مي خوانند ، از سلسله مراتبي از موضوعهاي مشابه تدوين يافته است كه معمولا با اگر مردي بيمار است يا اگر مردي از دردي در سر درقسمت ديگري ازبدن رنج مي برد آغاز مي شود . شمارش علائم خاص در جزئيات و به تفصيل بيان شده است . و براي شرح حسهاي دروني و علائم مشهود كمابيش از اصطلاحات يكنواخت استفاده كرده است . به دنبال ان دستور ساختن دارو ، زمان استفاده ،و نحوه كاربرد آن را به پزشك به تفصيل و با استفاده از اصطلاحات گسترده پزشكي شرح داده است .
هر واحد به طور معمول با جمله اطمينان بخش او بهبود خواهد يافت پايان مي پذيرد اما گاهي نيز يه پزشكآگاهي داده مي شود كه بيمار از بيماري خود جان سالم به در نخواهد برد . الواحي وجود داردكه در آنها تشخيص نام بيماري را مي دهد .و در الواح ديگر به علل درد ـعمدتا جادو شدن ،يا ارتكاب گناه ـ اشاره مي كند .
متوني به تاريخ اواسط هزاره دوم ق.م از ختوشا،پايتخت امپراتوري هيتي ،در دست است كه كاتبان هيتي آنها را به طور مستقيم يا از طريق متون واسط ناشناخته اي ، از نسخه هاي اصلي بابلي قديم رونويسي كرده بودند . پس از آن الواحي است كه از دو پايتخت اشوري آشور و نينوا به دست آمده است و تاريخ آنها از 612ـ1000 ق.م متفاوت است . در مميان الواح به دست آمده از آشور نسخه هايي از اوايل دوران آشور مياني وجود دارد كه اصل آنها به دوران بابل قديم باز مي گردد .
فصل ششم:
معماري بين النهرين
آثار و چگونگي معماري جارمو:
ديوار منازل مسكوني جارمو از چينه ساخته شده بود كه اغلب روي پي هاي معمولي قرار داشتند ولي در طبقات بالا تر پي ها را قلوه سنگهاي بزرگ تشكيل مي دهند بهترين نمونه هاي منازل مسكوني در جارمو داراي پلاني مربع مستطيل و در جهت 15 درجه غرب شمال جغرافيايي نباشده است . در مشرق اين بنا محوطه بازي بود ولي در شمال و احتمالا در جنوب با دو منزل مسكوني ديگري وربودو در طرف غرب به حياط محصور شده اي محدود مني شد . ديوارهاي اين بنا با ساير بناها مشترك نبوده است . اطاق بزرگ ساختمان از داخل بوسيله ديوارك هاي تقسيم كننده به هفت قسمت تقسيم شده بود به احتمال زياد اين ديوارك ها تازير سقف ادامه داده نشده بودند . يك اطاق مستطيل شكل در جهت شمالي ـ جنوبي به عرض 20/ 2 و طول 6/ 5 متر در قسمت شرق منزل احداث شده بود كه به وسله يك ديوارك چينه اي به دوقسمت شمالي و جنوبي تقسيم شده بود . درب ورودي اين اتاق درگوشه جنوب شرقي اطاق قرار داشت . در قسمت شمال راهرويي كه به اطاق بزرگ منتهي مي شد چهار اطاق كوچك به ابعاد 5/1 × 2متر ساخته شده اندازه كافي كوتاه بودند كه تردد از بالاي آنها آسان باشد از طرف ديگر حرارت ايجاد شده در تنور كافي بود كه فضاي داخل هر چهار اطاق را گرم نمايد . نكته مورد توجه درباره اين تنور اين بودكه از آن براي طبخ غذا استفاده نمي شد و محل طبخ غذا در اجاق ديگري بود كه در حياط يساختمان ساخته شده بود آقاي پروفسور بريدوود معتقد است كه از اين تنور براي بودادن ذرت و حبوبات استفاده مي كردند آتش خانه تنور در حياط واقع شده است. نمونه اي كه از اين تنورها به دست امده است داراي سطحي غير مسطح بود .
آثار معماري سامره :
به استثناي تل الوان وچغا ماهي و شمشا را و چند محل باستاني ديگر كه آثار و بقاياي دوره سامره را ارائه نموده اند همراه آثار بقاياي قسمتهاي از معماري آن دوره را نيز مي توان مطالعه نمود ولي از آنجا كه گزارشات حفريات اين محلها هنوز مراحل اوليه خود را طي مي نمايند در حال حاضر نمي توان مشخصات معماري دوره سامره را معرفي كرد .
در طبقه اول تل السوان بقاياي يك ساختمان نسبتاً بزرگ خاكبرداري گرديد كه ديوارها را با خشتها ي خام بزرگ ساخته و ورودي آن را با كاهگل اندود نموده بودند اين ساختمان داراي چندين اطاق مستطيل شكل بود كه در اطراف يك حياط مركزي بنا شده بودهد . يكي از اين نمونه ها به نظر مي رسد كه جنبه مذهبي داشته و معبد تل السوان بوده است . در اين معبد پيكرهاي گلي الهه هاي مادر بسياري به دست آمد و يك نمونه پيكرك از سنگ مرمر مشاهده گرديد كه پيدايش كاملي نداشت و مراحل اوليه ساخته شدن را طي كرده بود . در زير اين معبد گورستان تل السوان خاكبرداري گرديد كه از ميان بقاياي آن بيش از يكصد و پنجاه پيكرك و ظروف سنگي مرمر بدست امد . اجساد به طور جمعي درگوري كه در خاك بلكه حفر گرديد ه بود قرار داده شده بودند . كاملترين بنايي كه به معبد مشرر شده و از تل السوان شناسايي گرديده است در اوج شكوفايي فرهنگ سامره خاكبرداري گرديده است .
آثار معماري دوره جديد حلف :
در گزارش حفريات تپه اوپاچبه قيد گرديده است كه در گمانه اي كه دردامنه تپه حفاري شد پنج لايه ساختماني مربوط به دوره قديم حلف شناخته شد ولي جزئيات آن منتشر نشده است . اين بناها از نظر طرح و فرم به شكل خاصي بنا شده اند كه به تولوس موسومند قسمت اصلي اين باناها داراي نقشه و پلان مروري هستند كه براي سهولت آنها را خانه هاي گرد خواهيم ناميد .اين خانه ها بر روي پي سنگي كه از قلوه سنگهاي به اندازه متوسط بنا شده بودند ساخته شده اند فقط در يك نمونه پي بنا از بين رفته است . اختلاف شكل اين خانه هاي گرد به صورت اضافاتي كه به قسمت اصلي بنا الي ناشي گرديده است.
خانه سوخته:
از دوره جديد حلف ساختمان بسيار جالبي خاكبرداري شده است و خانه سوخته ناميده شده است. خانه سوخته به نظر مي رسد كه كارگاهي بوده كه اطاقهايي بدون طرح و نقشه قبلي در جوار يكديگر ساخته شده بودند. خانه سوخته داراي حياط مستقلي نيست و در آن قسمتهاي مجزايي براي رفع احتياجات روزمره مانند سيلو و محل ذخيره آذوقه ساخته نشده بود. ديوارها و كف اتاقها از چينه ساخته شده بود كه روي آنها را با كاهگل اندود نموده بودهند. از آنجا كه قسمتي از اين ساختمان در اثر آتش سوزي از بين رفته بود به خانه سوخته موسوم گرديد.
آثار معماري دوران عبيد
در تپه گاه ها قديمي ترين نمونه تولوس مشخص شده است. قطر اين تولوس حدود 5 متر بود. دوتولس ديگر نيز ديده شده است. ديگر ساختن اين بناها متوقف شده بود كه دوباره بزرگترين و مجهزترين تولوسها را كه قطر آن از ديوار خارجي بين 18 و 19 متر بود و داخل آن 17 اتاق ايجاد شده بود خاكبرداري گرديد. ورودي اين تولوس به صورت سطح شيب داري بود و ديوارهاي محل نزديك و رودي فخيم تر از ساير قسمتها ساخته شده بودند. بزرگترين اطاق داخل اين تولوسها اطاق مياني بود كه 13 متر طول و 60/2 متر عرض آن بود.
در جايي ديگر با يك نوآوري در ساختان بناهاي مذهبي روبرو مي شويم. يك معبد بزرگ خاكبرداري شده كه از قلوه سنگهاي بزرگ براي ساختمان پي بنا استفاده شده بود و تالار مركزي 12 متر طول و 5/3 متر عرض داشت و شامل 17 اتاق جانبي بود.
سه معبد كه در جوار يكديگر و متصل به يكديگر در اطراف يك محوطه باز و وسيع بنا شده بود خاك برداري شده است. كه به «معبد شمالي» و «معبد مركزي» و «نمازگاه شرقي» شهرت دارند. گوشه هاي اين سه معبد با چهار جهت اصلي شمال و جنوب و شرق و غرب در يك جهت قرار دارند. ديوارها با خشت ساخته بودند. عرض ديوارها به اندازه يك و نيم خشت بود و ديوارها را با پشتيبانهاي تزئيني استوار نموده بودند . به نظر مي رسد ديوارها را با رنگ نيز تزئين نموده بودند . پلان معبد شمالي دقيقاً شبيه معابد اريدو مي باشد.
آثار معماري اريدو:
معماري بناهاي مسكوني:
اقوام ساكن اريدو در خانه هاي خشتي و عده اي در كلبه هاي ساخته شده از ني زندگي مي كردند. در اينجا خانه اي خاكبرداري گرديد كه ديوارهاي آن را باني ساخته بودند و سپس دوسطح ديوارها را با اندودي از گل پوشانده بودند. صخامت ديوار فقط 15 سانتي متر بود و كف اتاق را با مخلوطي از گل و شن اندود نموده بودند. داخل كلبه به چند قسمت تقسيم گرديده بود كه در دو قسمت آن سكوي كوچكي تعبيه شده بود كه به نظر مي رسد روي آن امور مربوط به پخت و پز انجام مي شده است. كنار يكي از اين سكوها انبارك كوچك ذخيره غله ساخته شده بود و يك تنور گلي كه يك ظرف داخل آن قرار داشت و همچنين چند سه پايه گلي براي نگهداري ديگ به دست آمد كه خود دلايل ديگري هستند كه از اين سكوهاي كوچك جهت انجام امور پخت و پز استفاده مي شده است. مقدار زيادي وزنه هاي تورماهيگيري كه از گل ساخته شده بودند و قطعات سفال از داخل اتاقهاي اين خانه به دست آمد. پس از متدوك ماندن خانه داخل اتاقها به وسيله شن هاي روان پر شده بود.
معماري معابد:
مهمترين بقاياي فرهنگي كه در نتيجه حضريات اريدو مشخص شده اند بقاياي معابدي هستند كه به طور منظم در طبقات مختلف بر روي يكديگر بنا شده اند و در زيكورات اريدو واقع شده اند. بناي زيگورات اريدو را آمارسين كه در حدود بين سالهاي 2047 تا 2039 پيش از ميلاد به عنوان سومين پادشاه سلسله سوم اور در بابل حكومت مي كرد آغاز نمود ولي قبل از به اتمام رسيدن بنا بر اساس يك متن سومري در اثر عفونت ناشي از تنگي كفش و ميخچه پافوت شد. معابد هيجده گانه اريدو در گوشه اي در زير زيگورات اريدو بنا شده بودند. از اين معابد فقط طبقات 18 تا 6 متعلق به دوره عبيد بوده و بقيه در ادوار مختلف آغاز ادبيات (اروك و جمدت نصر) بنا شده است. ضخامت آثار باستاني كه بقاياي معابد را در بر مي گيرند به حدود 12 متر مي رسد. به طور كلي از نظر شباهات هاي موجود بين پلان آنها معابد دوره عبيد در اريدو را مي توان به سه گروه تقسيم نمود. قديمي ترين اين گروهها را معابد طبقات 18 تا 15 تشكيل مي دهد.
گروه دوم معابد طبقات 11 تا 9 هستند. در حد فاصل بين اين دو گروه معابد 14 تا 12 قرار مي گيرند كه از آنها فقط داغ ديوارها در بعضي قسمتها باقي مانده و قابل بازسازي نيستند تا بتوان از چگونگي پلان آنها اطلاعاتي به دست آورد. گروه سوم معابد طبقات 8 تا 6 هستند كه شباهت بسيار نزديكي بين پلان اين گروه و گروه دوم موجود است.
آثار معماري سلسله پادشاهي اور:
اين دوران از نظر كتيبه هاي تاريخي فقير مي باشد. اما اور -نمو چندين زيگورات در اور ، اوروك ، اريدو ، نيپورو ، شهرهاي مختلف احداث كرد كه هنوز جالب ترين اماكن تاريخي بشمار مي روند.
يكي از اين برجها مطبق كه خوب محافظت شده زيگورات اور است كه مي توانيم آن را به عنوان نمونه ذكر كنيم. زيگورات يكي از اين برجها مطبق كه خوب محافظت شده زيگورات اور است كه مي توانيم آن را به عنوان نمونه ذكر كنيم. زيگورات اور را با خشت و گل بنا شده ولي «پوسته اي به ضخامت هشت پا از آجر روي آن را پوشانده» و از پايه تا رأس آن 200 تا 15 با ارتفاع دارد. زيگورات مزبور در اصل سه طبقه داشته و اكنون تنها طبقه اول و قسمتي از طبقه دوم باقي مانده است. ارتفاع كنوني آن 60 پا مي باشد. معذلك اين توده عظيم خشت و آجر حالت سبكي فوق العاده اي دارد كه بخشي از آن ناشي از تناسب كامل و بخش ديگر ناشي از اين واقعيت است كه كليه خطوط آن قدري منحني است . تدبيري كه گمان مي رفت بوسيله معماران يوناني كه معبد پارتنون را دو هزار سال بعد ساخته اند ، اختراع شده است. در كنار ضلع شمال شرقي برج ، سه رشته پلكان طولاني به يك پاگرد بين طبقه اول و دوم ختم مي شود و از اين پاگرد پلكانهاي ديگري به طبقات دوم و سوم و بالاخره به معبدي كه در رأس ساختمان قرار دارد مي رود. زيگورات روي يك زمين مسطح در قلب «شهر مقدس» بنا شده است ، يعني محوطه محصوري كه به خدايان و شاهان اختصاص داده شده بود و بخش عمده نيمه شمالي شهر را اشغال مي كرد. اين بناي عظيم سايه اش را به صحن بزرگ نانا ـ كه محوطه اي سرباز و گود است كه گرداگرد آن را انبارها و مجوه هاي كاهنان فرا گرفته ، و معاغبد خداي ماه و همسرش الاهه بين گال و كاخ شاهي و انبيه كم اهميت تر مي افكند. نظر به اين كه بلندي آن از ديوارهاي شهر بيشتر است انعكاس آن در آبهاي فرات كه از ضلع غربي آن مي گذرد به خوبي ديده مي شود. حتي امروزه نيز اين هرم مدور سرخ و قهوه اي كه بر فراز تپه عظيم ويرانه خاكستري رنگي قرار گرفته است. يك نقطه تحول تاريخي را نشان مي دهد كه از فاصله چند فرسخي قابل رؤيت است.
پروفسور جان كنت گالبريت . (John K. Galbraith ) استاد ممتاز دانشگاه ها وارد و برنده جايز نوبل در اقتصاد كه درك عميقي از تحولات اقتصادي – اجتماعي و فرهنگي جوامع بشري بويژه جوامع در حال توسعه دارد مي گويد :« هيچ چيز و مطلقاً هيچ چيز در حد فقر و بي پولي آزادي انسان را نفي نمي كند . » فقر كشنده حق انتخاب ( آزادي )از يك طرف و بي اراده كردن و كشاندن انسان به سوي پيروي از نيروهاي غريزي (حيواني ) براي زنده ماندن از طرف ديگر است .
انسان بعنوان كاملترين و با شعورترين موجود زنده ،دستكم از بيست هزار سال پيش (آغاز عصر كشاورزي ) به گونه عريزي و تجربي درك كرده است كه كار توأم با برنامه ريزي و مديريت (سنجش تركيب امكانات فني ، زمان وعوامل توليد ) مي تواند در تأمين نيازهاي مادي و ايجاد آرامش ذهني (احساس امنيت ) او نقش داشته باشد . براي انسان ابتدايي در شرايطي كه مالكيت وجود نداشت تأمين نيازهاي مادي از راه كار و كوشش خود فرد و سپس فرد و خانواده و بردگان قابل تحصيل بود ولي آرامش ذهني و امنيت مقوله اي بود كه به رابطه انسان با ديگران و واكنش ديگران نسبت به فرد بستگي داشت . متعدد و نامحدود بودن خواسته ها و نيازهاي بشري ، آزادي او در بهره برداري از مواهب طبيعي اوليه ، و نيز تكامل تدريجي درك و شعور انسان از راه تجربه و خطا ، انسان را در راه توليد بيش از مصرف يعني داشتن پس انداز و به كار بردن پس انداز براي توليد بيشتر يا به كارگيري پس اندازها براي تأمين رفاه ( مسكن ، وسايل زندگي ،ابزارهاي توليد بهتر ) هدايت كرد .
تمدن بشر محصول كار وكوشش و برنامه ريزي انسان ها براي بهتر زيستن و دستيابي به امنيت است . تشكيل خانواده ، سكونت در روستاها و سپس ايجاد شهرها ،احداث مسكن و تأسيسات دفاعي ، ابداعيآزارهاي توليدي و دفاعي ، برقراري داد و ستد ، پاك سازي زمين و ايجاد مراكز كشاورزي و توليدي ، همگي در طول بيش از چهل هزار سال انسانها را از موجوداتي پراكنده و صحرا گرد يا غارنشين به موجوداتي اجتماعي ساكن روستاها و شهرها و محتاج مكالمه ، مبادله افكار و داد و ستد كالاها و دارنده امكانات مادي سلطه گري و برتري جويي تبديل كرد . پيدايش خط و ابزارهاي نگارش ،تدوين قوانين و اصول رفتار اجتماعي ، ابداع شيوه حكومت و ساختار حفظ قدرت . همه عمري كوتاه كمتر از پنج هزار سال دارد .زندگي اجتماعي و فرهنگي جوامع در اشكال ابتدايي آن در واقع از زماني آغاز شده است كه مسأله تأمين معاش فردي و جمعي در سايه رونق كشاورزي ، دامداري و صيد و به كمك پيشرفت هاي فني و تكنولوژيك عصرهاي پارينه سنگي ، آهن و مس و مفرغ و ابداعات و اخ تراعاتي مانند اهلي كردن حيوانات ، درست كردن چرخ ، بافت اليات ، كشف نمك ، پخت نان ، انبار كردن و حفظ مواد غذايي براي انسان اوليه حل شد و فكر و ذهن تعدادي از انسانها از قيد وبند تأمين معاش و امنيت فيزيكي آسوده گرديد.
از زمان شناخت خواص فلزات و اختراع پول ، از يك طرف بخشي از پس انداز انسان ها از كالا ها و اموال فاسد شدني و پرحجم به دارايي قابليت انتقال سريع تبديل شد و در نتيجه ،تلاشهاي انسان از مرز محدود تأمين نيازهاي فوري و ضروري غذايي تا بي نهايت گسترش يافت .
با همه تحولات در زندگي اقتصادي اجتماعي بشر طي اعصار و قرون و عليرغم همه اشگر كشي ها و فتوحات و پيدا شدن امپراتوري ها و افراد قدرتمند و ثروتمند در طول تاريخ ، تنها از زمان وقوع انقلاب صنعتي (1850 – 1750) و به كارگيري قوه بخار بعنوان نيروي محرك و اختراع موتور است كه زندگي بشر چه از نظر اقتصادي و چه ازنظر اجتماعي و سياسي دچار تحنول بنيادي و برگشت ناپذير گرديده است . كشف و استخراج نفت . استفاده از آن به جاي چوب و ذغال سنگ ، استفاده از موتور به جاي نيروي بدني انسان ، استفاده از آهن و فولاد به جاي چوب ،اختراعات و اكتشافات و پيشرفت انواع علوم و فنون به كمك ثروت هاي تازه گرد آوري شده ،از يك طرف توليد انبوه محوصلات صنعتي و تجارت در مقياس جهاني را ممكن ساخت و از طرف ديگر با تجمع انسان هاي بي شمار در شرهها و تمركز نامحدود انسانها د رمحيط هاي صنعتي و توليدي ، كل روابط اجتماعي وسياسي و روحي و فكري و رابطه مردم با مراكز قدرت تاريخي مانند مالكان و فئودالها ،اشرافيت و طبقه حاكم و صاحبان نفوذ و اقتدار مذهبي دگرگون شد .
دنياي متمدن در آغاز قرن بيستم شاهد هفت تحول بنيادي در زندگي اقتصادي – اجتماعي انسانها بوده است :
1-انتقال ثروت و قدرت مادي از زمين و كشاورزي به صنعت وتجارت و خدمات ؛
2-انتقال قدرت سياسي از فئودال ها ،كليسا و اشرافيت به صاحبان صنايع ، كارخانه ها و مؤسسات توليدي و خدماتي ؛
3-انتقال رهبري سياسي – اجتماعي جامعه به تحصيلكردگان و متخصصان و افراد حرفه اي شامل نويسندگان ، حقوق دانان ، روزنامه نگاران ، اقتصاددانان ، مهندسان ، بانكداران و سلب تدريجي امتيازات مبتني بر روابط خانوادگي و وراثت يا وابستگي هاي طبقاتي خاص؛
4-پذيرفته شدن اصل آزادي و برابري انسانها و حركت به سوي حق رأي عمومي صرف نظر از جنس و ثروت و وابستگي هاي موروثي و نيز شناخت حقوق طبيعي برابر براي همه انسانها ؛
5-پذيرفته شدن اصل انتخابي بودن مقامات حكومتي ،محدود بودن مدت تصدي آنان واصل پاسخگو و مسؤول بودن و لزوم حساب پس دادن منتخبان ؛
6-پذيرفته شدن اصل دموكراتيزه و مردمي شدن حكومت ها مسؤوليت آنها در قبال شهروندان به گونه فردي و جمعي ؛
7-پذيرفته شدن اصل تعيين وظايف و مسؤوليت حكومتها توسط خود مردم يا نمايندگان مردم و تعهد مردم در تأمين هزينه اداره امور عمومي به صورت پرداخت انواع ماليات.
همراه با اين تحولات بنيادي و ساختاري در زندگي اجتماعي انسانهاي متمدن ،تأسيس بانك ها و مؤسسات اعتباري و تبديل شدن پول از فلز كمياب و گران قيمت و داراي ارزش ذاتي به كاغذ كم ارزش و فراواننيز ايجاد پول هاي دفتري و حسابداري و تأسيس شركت هاي سهامي ، تحول ضروري اساسي ديگر تحقق يافته است كه ضمن دادن قدرت مادي و فيزيكي نامحدود به دارندگان ابزارهاي پولي و اعتباري و مديريتي ، قدرت شهروندان اعم از كارگر و كارمند و در بسياري ا زموارد كسبه و كاركنان و توليد كنندگان مستقل را سخت محدود كرده و تحت تأثير قرار داده است .
وقوع جنگ بين الملل اول و بروز بحران اقتصادي 33-1929 و جنگ بين المللي دوم نشان داد كه نظم اقتصادي و سياسي ظاهراص آزاد و رقابتي ، هم در درون كشورها و هم در مقياس جهاني ، داراي مكانيزمهاي كنترل ، تعديل و هدايت دروني نيست ومردم و حركت ها به نمايندگي از آنها بايد در رفع نواقص نظام سرمايه داري و احياي تأسيسات مناسب و مربوط اقدام نمايند.
انقلاب اطلاعاتي ، شاهراههاي مخابراتي ، شبكه هاي جهاني ، شبكه هاي جهاني و به هم پيوسته اطلاع رساني كه در دسترس مردم عادي است ، وضعي پيش آورده كه در حال حاضر حجم مبادلات بين المللي در هر ساعت ، از كل حجم مبادلات در قرن نوزدهم بيشتر است.
از پايان جنگ جهاني دوم ( 1945 ) در ساختار و در درون جوامع پيشرفته صنعتي و در روابط ميان كشورهاي صنعتي تحولاتي رخ نموده است كه آينده بشررا براي هميشه تحت تأثير قررا داده و مردمان پراكنده در دنياي ظاهراً وسيع را به ساكنان دهكده اي جهاني تبديل كرده است. اين تحولات عبارت است از:
1-خشكاندن ريشه هاي حكومت هاي خودكامه متمركز فردي يا گروهي بر پايه فاشيزم و كمونيزم يا احساسات و عقايد ناسيوناليستي افراطي. آنچه برسر مردم ژاپن و آلمان آمد و آنچه در شروري سابق و اقمار آن اتفاق افتاد ، پرونده اين نوع حكومت هاي مبتني بر زور و قلدري و بي توجهي به آمال و ارزوهاي واقعي مردم را براي هميشه بست .
2-حركت در جهت تفاهم همكاري هاي بين المللي و رفع موانع داد و ستد كالا ، خدمات ،مبادله تجربيات و درك وابستگي متقابل و نياز همه انسانها به يكديگر. امضاي قرارداد عمومي تعرفه و تجارت و دهها مقاوله نامه و قرارداد در مورد اختراعات اكتشافات ،علائم تجاري ، مابدلات علمي و فرهني و برگزاري هزاران سمينار و كنفرانس بين المللي از اين مقوله است.
3-دركضرورت ايجاد و حمايت از تشكل هاي مردمي (غير دولتي ) و درهمه زمينه ها ماننداتحاديه هاي كارگري ، كارفمايي ،دانشجويي ، بانوان ،دانش آموزي و تشكل هاي حرفه اي و صنفي ،انجمن هاي علمي و تخصصي به منظور گرد آوري نظرات مردم و طبقه بندي و تلفيق آنها به منظور ارائه به دولت ها و مقامات محلي و آسان سازي انطباق نظرات مردم با برنامه ها و سياست ها و بودجه بندي ها در داخل كشورها و تدريجاً در مقياس هاي منطقه اي و جهاني .
4-حركت بزرگ به سوي منطقه گرايي و جهان گرايي و كنار گذاشتن اهداف و آراء محدود و تنگ نظرانه محلي و ملي و توجه به منافع وسيعتر و عامتر از راه درست كردن اتحاديه هاي اقتصادي – سياسي ، بازارهاي مشترك ، مناطق اقتصادي و غيره كه امروز افزون بر آزاد سازي مبادله كالا ، ازاد سازي نقل و انتقال سرمايه و نيروي كار و يكسان سازي مقررات حاكم بر عوامل توليد ود رمناطق وسيعي از جهان به صورت چند جانبه يكسان و يكنواخت شده است .
5-توجه جهاني به ضرورت حفظ طبيعت و محيط زيست و قيام مردم در برابر سياست هاي دولت ها وشركتها و منافع خاص فردي و جمعي براي بقاي جنگ ها ،فضاهاي سبز ،پاكي آبها ، پاكي و تميزي محيط ، آلوده نكردن خاك و از همه مهمتر تأمين هواي سالم براي مردم شهرها و مخصوصاً كودكان .
بررسيهاي انجام شده نشان مي دهد كه هرچه اصول آزادي ،رقابت ، مشاركت و شايسته سالاري بيشتر در جامعه اي حاكم باشد ، توان آن جامعه براي جذب انسانها ، سرمايه ها ، مغزها و نوآوري ها بيشتر و در نتيجه سرعت رشد اقتصادي و رفاه مادي مردم آن نيز بيشتر خواهد بود.
6-تحولات حيرت انگيز علمي از كوچكترين سطح مانند مطالعات ژنتيكي و نقشه برداري DNA تا بررسي كهكشان ها و مرزهاي ناشناخته ابديت كه هر روز و ساعت افق دانش و ديد بشر را به اندازه دهه ها و گاه قرنها وسعت مي بخشد . انقلاب اطلاعاتي ، شاهراههاي مخابراتي ،شبكه هاي جهاني و به هم پيوسته اطلاعاتي در دسترس مردم عادي ؤضعي پيش آورده است كه در حال حاضر حجم مبادلات بين امللي در هر ساعت از كل حجم مبادلات در قرن نوزدهم بيشتر است . سرعت اطلاع رساني ، عمق وسعت داده ها و نزديكي درك و فهم افراد در اثر دسترسي به منابع اطلاعاتي و علمي مشترك اصطلاح دهكده جهاني را به واقعيتي ملموس تبديل كرده است .
7-فرايند يكسان شدن نيازها ؛ آلام و دردها و ناراحتي هاي انسانها . جز از بين رفتن لايه ازون بر فراز نيمكره جنوبي بويژه قطب جنوب كه خبر از شيوع انواع سرطان دركشورهاي منطقه مي دهد يا گرم شدن كره زمين ،ذوب شدن يخ هاي قطبي كه در صورت ادامه يافتن ، نيمي از سرزمين هاي ساحلي را به زير آب مي برد يا واقعه چرنوبيل كه تا دهها سال ديگر اروپاي مركزي را آلوده ساخته است يا اپيدمي ايدز كه سالانه از همه كشورها ميليونها نفر قرباني مي گيرد ،جهاني شدن شبكه هاي اطلاع رساني سبب شده است كه طوفان وسيل در بنگلادش يا برزيل ،كشتار فلسطينيان در خاورميانه ، قتل عام در او گاندا ، سركوب مخالفان در چين يا راه افتادن محاكمات فرمايشي در هر جاي دنيا ،رواج قاچاق مواد مخدي و روسپي گري ، به درد و غم جهاني مخصوصاً براي روشنفكران و آگاهان سياسي تبديل شود و واكنشهاي گوناگون در مقياس جهاني پديد آورد .
8-حركت به سوي يكسان شدن سياست ها و برنامه ها وانتظارات از دولت ها و مقامات منتخب و حتي غير انتخابي در مقياس جهاني. امروز نه تنها سازمان هايي مانند صندوق بين المللي پول و بانك جهاني و سازمان تجارت جهاني به دنبال يكسان سازي عمل ها و روش ها در زمينه امور اقتصادي ،اجتماعي و پولي هستند يا اتحاديه اروپا تا مرز حذف پول هاي ملي ، حذف سياست هاي پولي و مالي جداگانه ، حذف مرزها و سرحدات اقتصادي پيش رفته است ،بلكه هيچ امر اجتماعي – سياسي و اقتصادي تنها مربوط به داخل يك كشور و تحت حاكميت فرد يا دولت خاصي نيست و آثار آن در ممالك همجوار و ديگر كشورها بلافاصله حس مي شود .خرابي اوضاع اقتصادي – سياسي مكزيك سيل مهاجرت به ايالات متحده را تشديد مي كند ؛ جنگ داخلي اوگانداميليونها نفر را به كشورهاي مجاور مي فرستد ؛ سازمان ملل بايد صدها ميليون دلار براي آوارگان خرج كند ؛مسائل سياسي كردها در تركيه ، فقر در پاكستان ،جنگ داخلي در افغانستان ، بحران عراق و … جمگلي مسائل قاچاق انسان و كالا ؤ حمل و نقل مواد مخدر ،نقل و انتقالات غير قانوني سرمايه ها ،اسلحه و غيره را در مقياس اروپا ، خاورميانه و آسيا به وجود آورده است و رواج يافتن تروريسم ، قتل هاي فرقه اي ، قتل ها ي سياسي ، خفه شدن پناه جويان و … انعكاس نابساماني ها در سرزمين هاي خاص است وراه حل همه آنها تقريباً مشابه و يكسان است . ترس از جهاني شدن تنها دلسوزي بخاطر از دست درفتن مشاغل يا صدمه ديدن بخش هايي از اقتصاد نيست ، ترس از جهاني شدن در بسياري از كشورهاي در حال توسعه ،ترس از عدم امكان بهره گيري از امتيازات خاص و انحصاري و سوءاستفاده از قدرت بطور مخفي و پوشيده است كه با آزاد سازي ها و جهاني شدن داد و ستدها و اطلاعات ، منافع گروههاي خاص را به خطر مي اندازد و تداوم تسلط ها را مشكل مي كند .
9-مسابقه دولت ها در كسب ارقام رشد و توسعه اقتصادي هر چه بالاتر و تورم و بيكاري هر چه كمتر براي اثبات شايستگي حزب حاكم در امر حكومت و ادامه رهبري افراد برجسته حزب در مشاغل انتخابي و انتصابي . امروز در نظام هاي حكومتي دموكراتيك كار كردن براي مردم و پاسخ دادن به نيازهاي آنها ( پيش از هر چيز اشتغال و در آمد مطمئن و مداوم و فزاينده همراه با ثبات نسبي قيمت ها كه سطح زندگي بالاتري را تضمين مي نمايد و آرامش و امنيت جان و مال )عامل اصلي و كليد برسر كار ماندن دولتها به شمار مي رود . از اين رو همه احزاب و گروهها اعم از موافق و مخالف در هر حكومت مي كوشند بهترين مغزها . بهترين مديران و باتجربه ترين و كار كشته ترين افراد را براي احراز مقامات تعيين و گاه حتي پيش از انتخابات ،همكاران خود را به جامعه معرفي و بر مبناي احترام اجتماعي و كارداني آنها كسب رأي كنند . در بين كشورها و بر مبناي تطبيقي . جنگ ، جنگ مغزها ،تجربه ها و مديريت ها است . يك مدير موفق كه كارخانه اي را با ده هزار كارگر داير و سودآور نگاه مي دارد مانند ژنرالي است كه در جنگ لشگري را در جهت اهداف ملي به پيروزي رسانده است .
مجموعه تحولات سياسي – اقتصادي و اجتماعي پيش آمده در كشورهاي پيشرفته و صنعتي كه به تسلط آنها (5/15 درصد جمعيت جهان )بر بقيه دنيا منجر شده است حاصل پذيرش و پيروي از دو اصل است :
1-آزادي مشاركت و رقابت همه افراد .مؤسسات و نيروها واشخاص اعم ازحقيقي و حقوقي در كليه امور سياسي – اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي در كليه سياسي – اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي جامعه و كوشش مداوم در حذف عوامل بازدارنده و مزاحم مشاركت و رقابت . وضع انواع قوانين ضد تر است . ضد انحصارات ،ضد تبعيض ،ضد دسته بندي ، ضد پارتي بازي ، ضد مافياگري ، ضد استفاده از اطلاعات دروني شركتها ،همه براي رواج هر چه بيشتر آزادي در مشاركت و رقابت است كه سبب بروز و عرضه شدن بهترين استعداد ها و امكانات مي شود .
2-شايسته سالاري يعني برگزيدن ، معرفي كردن وفرصت دادن به بهترين ها و شايسته ترين ها بريا كار كردن ، مقام يافتن ، مديريت كردن و پاداش مادي و معنوي گرفتن . احترام داشتن در جامعه و به ع كس طرد افراد ، مؤسسات ،رفتارها ، طرز كارها ، تكنولوژي ها و ماشين آلات بي خاصيت . كم بازده ، مزاحم و پرهزينه به منظور صرفه جويي و جلوگيري از اتلاق منابع و جا باز كردن براي شايستگان و نخبگان و افراد ، ماشين آلات و تكنولوژي ها يمؤثر و پربازده. در نظام هاي اقتصادي -اجتماعي و سياسي موفق ، درست مانند طبيعت كه در آن اصل بقاي اصلح حاكم است ،اين اعتقاد وجود دارد كه جامعه بشري بعنوان بخشي از طبيعت تابع همان اصول حاكم بر طبيعت است .
افزايش جمعيت در سن كار از نخستين سالهاي دهه 1370 ( نرخ رشد بالاي 4 درصد در سال ) ناشي از سياستهاي جمعيتي سالهاي 63 – 1375 است كه حدود 8/16 ميليون نفر جمعيت اضافي و مشكل عظيم تأيمن نيازها و اشتغال آنان را پديد آورده است.
نتيجه پذيرش و پيروي از اصول دو گانه فوق ، عملكرد علمي ،تكنولوژيك ، اقتصادي و سياسي اين جوامع است كه با وجود جمعيت و منابع اندك ،امروز تقريباً 4 برابر نسبت خود توليد ( 4/57 درصد كل توليدات جهاني )و بيش از 5 برابر نسبت خود (6/77 درصد تجارت جهاني )دادوستدهاي جهاني را در اختيار دارند .
نگاهي به ارقام اقتصادي مربوط به بعضي از كشورهاي موفق در جدول 1 ،اثر معجزه آساي رقابت و شايسته سالاري را به خوبي منعكس مي نمايد و برعكس مقايسه در آمد سرانه روسيه با آيالات متحده در سال 2000 كه تقريباً نسبت يك به بيست ودورا نشان م يدهد ( 1740 دلار در مقايسه با 37900 دلار) تبلور عملي و واقعي عدم توجه به اصول رقابت و شايسته سالاري در گذشته در يك نظام كمونيستي و ديكتاتوري است .
جمعيت ( ميليون )
توليد ناخالص داخلي ( ميليارد دلار )
درآمد سرانه (دلار)
رشد سالانه درآمد ( درصد )
تورم (درصد) بيكاري
سويس
28/7
6/286
39400
5/2
9/1
سوئد
88/8
4/275
31000
5/3
8/1
نروژ
51/4
7/177
39400
2/2
2/2
ايتاليا
92/57
3/1260
21800
9/2
3/2
دانمارك
36/5
2/186
34800
4/2
2/2
آلمان
85/82
9/2242
27100
9/2
5/1
فرانسه
66/59
7/1543
25900
2/3
5/1
ايالاتمتحدهآمريكا
06/278
4/10533
37900
1/3
9/2
كانادا
16/31
9/760
24400
0/3
3/2
ژاپن
85/127
9/4852
38000
0/2
1/0
چين
00/1278
6/1161
909
5/7
4/1
روسيه
08/145
6/252
1740
0/4
0/18
هندوستان
000/1017
7/496
488
6/6
0/8
اندونزي
39/214
7/174
815
8/6
3/6
نكته قابل توجه ديگر ، رقابت يبين خود جوامع بپيشرفته صنعتي است . بررسي هاي انجام شده نشان مي دهد كه هر چه اصول آزادي ،رقابت و مشاركت و شايسته سالاري بيشتر در جامعه اي مستقر باشد ، قابليت آن جامعه براي جذب انسانها ، سرمايه ها ،مغزها و نواوري ها بيشتر و در نتيجه سرعت رشد اقتصادي و رفاه مادي مردم آن بيشتر و سريعتر خواهد بود . برا يمثال ،در ايالات متحده آمريكا كه بازترين و آزاد ترين كشور جهان شناخته شده است بيش از نيمي از برندگان جايزه نوبل آن در خارج از ايالات متحده متولد شده اند و هم ا كنون 500 دانشمند علوم هسته اي از ديگر كشورها به ايالات متحده مهاجرت كرده اند . وزارت امور خارجه امريكا ورود غزها به آمريكا را هديه هاي داوطلبانه ساير كشورها به آمريكا مي نامد و ارزش آن را بين سالهاي 97-1972 معادل 8/1 ميليارد دلار بر آورد مي كند وسازمان ملل م تحد ارزش مغزهاي فراري از جهان سوم بين سالهاي 1977-1961 را 20 ميليارد دلار بر آورد كرده است . ورود بيشتر سرمايه هاي خارجي به ايالات متحده آمريكا به دليل بازده بيشتر عوامل توليد صورت مي پذيرد ،و اين كه در پرتو انقلاب اطلاعاتي ،پيشرفت هاي دانش فني سريعتر و زود صورت مي پذيرد . (جدول هاي 2و3 )
جدول 2
ورود سرمايه ها به ايالات متحده آمريكا
سال
ميليارد دلار
1997
270
1998
140
1999
320
2000
410
2001
270
جدول 3
تأثير تكنولوژي اطلاعات بر افزايش بازده عوامل توليد در اثر تزريق سرمايه ، تكنولوژي و مديريت تازه در ايالات متحده 2000 – 1970
دوره
درصد رشد
75-1970
35/2
80-1975
16/1
1985-1980
72/1
1990-1985
31/1
1995-1990
53/1
2000-1995
9/2
رشد و توسعه اقتصادي ،بالا رفتن در آمدها و بهبود سطح اشتغال و رفاه ، حاصل مديريت صحيح امور اقتصادي و توجه به اصول علم اقتصادي است . توجه به اصول علم اقتصاد است . توجه به اصول علماقتصاد مانند حداكثر كردن بازده ، صرفه جويي ،حداقل كردن هزينه ،حداقل كردن استفاده از عوامل توليد و توجه به نيروهاي حاكم بر بازار ، بريا اكثريت افراد جامعه فرصت كار و تلاش و امكان اعتلاي مادي و معنوي را فراهم مي سازد . يك اقتصاد شكوفا مي تواند براي تك تك افراد خود سرمايه گذاري كند . بالا رفتن سحط بهداشت و درمان ،آموزش عمومي و آموزش هاي تخصص ،افزايش طول عمر ، موفقيت در مسابقات ورزشي ،داشتن فرصت استراحت ، مسافرت و تفريح و بطور كلي لذت بردن از زندگي و راضي بودن از زندگي ،همه تنها در پرتو رشد و توسعه اقتصادي به دست مي آيد . گرچه توسعه اقتصادي به منزله از ميان رفتن مفاسد اجتماعيو انحرافات روحي و اخلاقي مردم جامعه نيست ، ولي جامعه ثروتمند قادر است براي رفع نابساماني ها و مفاسد اجتماعي سرمايه گذاري كند. ايالات متحد آمريكا با داشتن دو ميليون نفر زنداني ،25 درصد زندانيان جهان را دارددر حالي كه جمعيت آن تنها 5 درصد جمعيت جهان است . گذشته از چگونگي تعريف جرم و شدت اجراي قانون كه به زنداني شدن مجرم و بالا رفتن ارقام مي انجام د ،جامعه آزاد و ثروتمند مي تواند هزينه اجراي قانون را بپردازد . ايالات متحده در سال 2001 حدود 40 ميليارد دلار براي مبارزه با مواد مخدر هزينه كرده است ولي تعداد جواناني كه تازه موادمخدر را تجربه مي كنند حدود 30 درصد افزايش يافته است . نكته اي كه بايد مورد توجه و تأكيد قرار گيرد تفاوت اساسي انحرافات اجتماعي و فرهنگي در يك جامعه مرفه و يك جامعه فقر زده است . غير از انحرافات و جرايم ناشي از نقايص فيزيكي و روحي انساني كه در همه جوامع وجود دارد ،اختلاف انحرافي و جرايم در جوامع غني صنعتي و كشورهاي فقير ،ناشي از اختلاف فقر مطلق و فقر نسبي و تطبيقي است.
از ويژگيهاي يك جامعه فقير و مردم فقير ، بالا بودن سهم هزينه هاي خوراكي در بودجه خانواده است ؛ در حالي كه در يك جامعه ثروتمند هزينه هاي خوراكي حدود 14 تا 15 درصد كل هزينه خانوار را تشكيل مي دهد. در ايران ،درسال 1377 ،تقريباً 6/29 درصد هزينه خانوار شهري و 4/46 درصد هزينه خانوار روستايي صرف غذاشده است. اين درصد براي خانوارهاي زير خط فقر به ترتيب 42 و 56 درصدبودهاست .
2- عملكرد اقتصاد ايران
ميانگين رشد سالانه اقتصادي ايران در دوره 20 سال پس از انقلاب 2/1 درصد بوده است . يعني توليد ناخالص داخلي كشور از 939/11ميليارد ريال (1/15 ميليارد دلار )در سال 1356 به قيمت هاي ثابت سال 1361 به 455/17 هزار ميليارد ريال (8/131 ميليارد دلار ) در سال 1378 رسيده است. (جدول 4 ) جمعيت كشور در همين دوره از 8/36 ميليون نفر به 6/64 ميليون نفر افزايش يافته و در نتيجه در آمد سرانه هر ايراني بطور متوسط حداقل 30 درصد كمتر شده است . اين رشد اقتصادي اندك ،در مقايسه با امكانات مالي فراوان ، پرسشهاي زيادي در رابطه با مديريت اقتصاد مطرح مي سازد . در آمدهاي ارزي ايران از محص لدور نفت ، صادرات غير نفتي ،موجودهاي ارزي كشور در زمان انقلاب ،طلب هاي ارزي ايران از كشورهاي مختلف كه پس از انقلاب وصول شده است و نيز وام ها و اعتبارات اخذ شده در سالهاي پس از خاتمه جنگ به بيش از 400 ميليارد دلار بالغ شده است .در همين مدت دولت تقريباً تا نيمه اول سال 1379 از حدود 8/125 هزار ميليارد ريال اعتبارات سيستم بانكي داخلي (وام بدون بهره و بازپرداخت ) استفاده كرده است . اين امكانات و در آمدهاي مالياتي ،حقوق و عوارض گمركي دريافتني و صدها هزار ميليارد ريال اموال و دارايي هاي در اختيار دولت و نهادهاي عمومي نتوانسته است به رشد و توسعه اقتصادي مناسب منجر شود .
آشفتگي هاي سال اول انقلاب ، جنگ تحميلي ، تحريم هاي اقتصادي آمريكا در مورد ايران ممكن است از عوامل سقوط اقتصادي كشور ذكر شود ولي امروز بيش از 10 سال از دوران جنگ مي گذرد و هنوز اقتصاد ايران گرفتار همان مشكلات يعني رشد اقتصادي اندك و پرنوسان . و ابستگي شديد به در آمد نفت و بهاي نفت در بازارهاي جهاني ، صادرات غير نفتي را كد و نياز شديد به واردات مواد غذايي است .
ديگر ويژگي بارز تحولات اقتصادي ايران در اين دوره ، وجود فشارهاي تورمي دائمي است . سطح قيمت ها از سال 1356 تا مروز 49 برابر شده است . تا سال 1378 افزايش قيمت ها بين 25 تا 50 درصد در نوسان بوده و تنها رد سال اخير است كه نويد افزايش قيمت ها در حد 15 درصد داده شده است . افزايش قيمت ها تنها در اثر افزايش نقدينگي در اقتصاد در شرايط ركود توليد بوده است . ميزان نقدينگي در اقتصاد در نيمه اول سال 1379 برابر -/212 هزار ميليارد ريال بود كه نسبت به نقدينگي سال 1356 از 100 برابر شدن آن حكايت دارد . صد برابر شدن نقدينگي مستقيماً از 121 برابرشدن حجم بدهي دولت به سيستم بانكي ناشي شده است و 49 برابر شدن قيمت ها را ايجاد كرده است . (جدول 4)
از ويژگيهاي اقتصاد ايران كه بخشي از علل عدم رشد اقتصادي مناسب كشور را بيان مي كند ، پايين بودن و حتي سقوط ميزان تشكيل سرمايه و خالص سرمايه گذاريهاست.
جدول 6
تحولات ساختار جمعيت و اشتغال و بيكاري در ايران
1378 – 1335
(هزار نفر – درصد )
سال
جمعيت كل
10 سال به بالا
جمعيت غير فعال
جمعيت فعال
شاغل
بيكار
نرخ فعاليت
ضريب اشتغال
1335
18955
12784
5717
6067
5908
159
0/32
2/31
1345
25079
17000
9158
7842
7116
726
3/31
4/28
1355
33709
23002
13206
9796
8799
997
1/29
1/26
1365
49445
32874
20054
12820
11002
1819
9/25
3/22
1375
60055
45401
29374
16027
14572
1456
7/26
3/24
1378
62800
50500
45500
17900
15200
2300
5/27
9/23
سال
جمعيت زير 10 سال
افزايش جمعيت غير فعال نسبت به دوره قبل
بعد خانوار
بار تكفل
افزايش اشتغال نسبت به دوره قبل
افزايش اشتغال سالانه (هزار نفر)
1335
6171
-
75/4
20/3
-
-
1345
8079
2441
99/4
52/3
1208
8/120
1355
10707
4048
02/5
83/3
1683
3/168
1365
16571
6848
11/5
49/4
3103
3/310
1375
14654
9320
85/4
12/4
3570
0/357
1378
12300
16126
20/4
19/4
428
0/143
ويژگي سوم اقتصاد ايران در دوره 20 ساله ناتواني آن در ايجاد اشتغال كافي در مقايسه با رشد نيروي كار بوده است . (جدول 6) در سال 1355 جمعيت در سن كار 3/22 ميليون نفر بود كه 8/8 ميليون نفر آن كار داشتند و 2/13 ميليون نفر جمعيت فعال به حساب مي آمدند. د رسال 1378 جمعيت در سن كار به 8/40 ميليون نفر افزايش يافته است . در اين سال (1378)از جمعيت در سن كار تنها 2/15 ميليون نفر شاغل بوده اند كه نرخ ف9عاليت 5/27 ردصد و ضريب اشتغال 23 درصد را نشان ميدهد . بالا بودن بار تكفل يعني تعداد افرادي كه هر فرد شاغل بايد زندگيشان را تأمين نمايد ( 2/4 نفر )فشاري است كه از پايين بودن ضريب اشتغال ايجاد مي شود . در يك اقتصاد شكوفا و فعال ،بار تكفل حدود 2 است ،يعني از هر دو نفر جمعيت كشور يك نفر كار دارد . در ايران ،در سال 1378 رقم جمعيت غير فعال در حدود 5/45 ميليون نفر بوده است . در اين سال گره تعداد بيكاران رسمي 3/2 ميليون نفر يا حدود 13 درصد گزارش شده است ولي اين رقم در سايه حساب نكردن همه زنان خانه دار و بيكاران نااميد شده از پيدا كردن كار به دست آمده است و شاغلان نيز شامل كساني كه حداقل دو روز در هفته كار كرده و مزد دريافت داشته اند . زياد شدن جمعيت در سن كار از نخستين سالهاي دهه 1370 ( نرخ رشد بالاي 4 درصد در سال)مربوط به سياست هاي جمعيتي سالهاي 63-1357 است كه رشد جمعيت حدود 5/4 درصدي اين سالها را ايجاد كرد و در نتيجه با تشويق زاد و ولد ( با دادن كوپن خواربار ،زمين ، انواع كالاهاي سوبسيدي و وعده هاي ديگر ) حدود 8/16 ميليون نفر جمعيت اضافي به وجود آورد كه امروز مشكل عظيم تأمين نيازها و كاريابي را پديد آورده است . به عبارت ديگر ،اگر نرخ رشد جمعيت سالهاي پيش از انقلاب (حدود 2 درصد ) ادامهمي يافت ، امروز ايران حداكثر جمعيتي در حدود 48 ميليون نفر داشت و تأمين زندگي آنها كار بسيار آسانتري بود .
احساس امنيت ، حاصل تعادل بين مجموعه متغيرهايي است كه جامعه را در فضاي اجتماعي مساعدي قرار مي دهد كه مردم احساس امنيت مي كنند و آرامش خيال دارند . ابعاد اين امنيت ، سياسي ،اقتصادي ،فرهنگي ،اجتماعي ، قضايي و نظامي است.
ويژگي چهارم اقتصاد ايران در دوره 20 ساله نامتعادل بودن توزيع ثروت در آمد است . متأسفانه به علت هاي گوناگون ، بررسي دقيقي در مور وضع توزيع ثروت و در آمد است . متأسفانه به علت هاي گوناگون ، بررسي دقيقي در مورد وضع توزيع ثروت در جامعه صورن گرفته يا نتايج بررسي ها منتشر نشده است . اطلاعات مربوط به قدرت خريد طبقات ثروتمند تنها ا زراه بررسي بودجه خانوار بطور غير مستقيم به دست آمده است . در اين بررسي ها خانوارها بر حسب ميزان هزينه ماهانه به ده گروه (دهك ) تقسيم و طبقه بندي مي شوند و از روي ميزان مخارج آنها مي توان به ثروت و در آمد و قدرت خريد آنها پي برد.
جدول 7
سهم هزينه مصرفي دهكها درخانوارهاي روستايي
و نسبتهاي دهك دهم به اول و دودهك اول به دو دهك پايين
سال
دهك اول
دهك دوم
دهك سوم
دهك چهارم
دهك پنجم
دهك ششم
دهك هفتم
دهك هشتم
دهك نهم
دهك دهم
نسبت دهك دهم به اول
نسبت 20% بالابهپايين
1375
43/1
11/3
43/4
69/5
01/7
40/8
21/10
63/12
55/30
30/21
30/21
67/8
1376
51/1
22/3
46/4
66/5
93/6
42/8
12/10
46/12
27/16
95/30
50/20
90/9
1377
35/1
99/2
22/4
41/5
71/6
14/7
95/9
42/12
68/16
13/32
80/23
20/11
1378
51/1
11/3
32/4
52/5
82/6
32/8
17/10
65/12
56/16
02/31
54/20
40/10
جدول 8
سهم هزينه مصرفي دهكها در خانوارهاي شهري
و نسبت هاي دهك دهم به اول و دو دهك بالا به دو دهك پايين
سال
دهك اول
دهك دوم
دهك سوم
دهك چهارم
دهك پنجم
دهك ششم
دهك هفتم
دهك هشتم
دهك نهم
دهك دهم
نسبت دهك دهم به اول
نسبت 20% بالابهپايين
1375
78/1
50/3
72/4
88/5
06/7
45/8
16/10
46/12
17/16
82/29
8/16
67/8
1376
97/1
73/3
91/4
03/6
20/7
50/8
03/10
22/12
86/15
55/29
0/15
97/7
1377
95/1
72/3
91/4
04/6
21/7
52/8
16/10
42/12
21/16
86/28
8/14
81/7
1378
94/1
64/3
85/4
94/5
17/7
54/8
16/10
41/12
07/16
30/29
1/15
18/8
چنان كه در جدول هاي شماره 7 و 8 ديده مي شود ،در سال 1378 ده درصد خانوارهاي شهري دهك پايين 94/1 درصد هزينه هاي مصرفي را داشته اند ودر مقابل 10 درصد خانوارهاي شهري دهك بالا 3/29 درصد مصرف جامعه شهري را به خود اختصاص داده اند ( نسبت 1/15 برار ) . در همين سال يك خانوار روستاي دهك اول فقط 51/1 درصد مصرف و يك خانوارروستايي دهك آخر 02/31 درصد (نسبت 45/20 برابر ) مصرف جامعه روستايي را داشته است . اين نابرابري شديد مصرف ،ا ولياً معرف نابرابري شديد توزيع در آمد و و ثروت است و ثانياً اين ارقام نشان مي دهد كه در سالهاي 78-1375 نابرابري در جامعه روستايي به مراتب بيشتر از نابرابري در جامعه شهري بودهاست ( نسبت 54/20 در مقابل 1/15 ) در سال 1378 ) . اين اختلافات شديد مصرفي – درآمدي – ثروتي از طرف ديگر معرف قرار داشتن قشر عظيمي از جامعه در خط فقط و فرو رفتن قشر بزرگي از آن در زير خط فقط است.
براي تعريف فقر ،حداقل نيازهاي اساسي زندگي فرد بر اساس انرژي روزانه مورد نياز بدن انسان بر حسب سبد غذايي متعارف و مناسب با فرهنگ تغذيه جامعه يعني حداقل 2200 كالري روزانه سرانه در نظر گرفته شده است . كسي كه ارزش پولي تهيه و مصرف اين سبد غذايي و نيز دو برابر آن براي تأمين ساير نيازها (بهداشت و درمان ،تفريح ،مسكن ،پوشاك ، آموزش و غيره ) را نداشتن باشد فقير است . در همين جا بايد به رابطه تورم و خط فقر نگاهي افكند.هر اندازه قيمت ها بيشتر افزايش يابد ، پول بيشتري براي تأمين همين حداقل ها مورد نياز است . براي مثال ، در سال 1374 يك خانواده شهري (8/4 نفر ) با درآمد ماهانه 1/246 هزار ريال فقير بوده ، ولي همين خانواده در سال 1379 با درآمد 5/708 هزار ريالفقير بوده است . همين دو رقم براي خانواده روستايي ( 6/5نفر ) به ترتيب 8/175 هزار ريال و 7/478 هزار ريال بوده است ؛يعني هزينه غذايي دهك اول فقط 51/1 درصد مصرف و يك خانوار روستايي دهك آخر 02/31 درصد ( نسبت 54/20 برابر ) مصرف جامعه روستايي را داشته است . اين نابرابري شديد مصرف ،اولاً معرف نابرابري شديد توزيع در آمد و ثروت است و ثانياً اين ارقام نشان مي دهد كه در سالهاي 78-1375 نابرابري در جامعه روستايي به مراتب بيشتر از نابرابري در جامعه شهري بوده است ( نسبت 54/ 20 در مقابل 1/15 در سال 1378 ) . اين اختلافات شديد مصرفي – در آمدي – ثروتي از طرف ديگر از طرف ديگر معرف قرار داشتن قشر عظيمي از جامعه د رخط فقر و فرو رفتن قشر بزرگي از آن در زير خط فقر است .
جدول 9
خط فقر ماهانه شهري و روستايي 79-1374
(هزار ريال )
1374
1375
1376
1377
1378
1379
شهري
1/246
4/334
2/414
7/520
3/624
5/708
روستايي
8/175
0/224
8/250
8/315
8/421
7/478
جدول 10
نسبت جمعيت زير خط قرمز در سال 1377
(درصد)
مبنا نيازهاي اساسي
مبنا نصف ميانه هزينه خانوار
فرد
خانوار
شهري
63/14
5/11
72/18
روستايي
78/16
2/15
76/21
كل
48/15
06/13
23/20
براي تعريف فقر ، حداقل نيازهاي اساسي زندگي فرد براساس انرژي روزانه مورد نياز بدن انسان برحسب سبد غذايي متعارف و مناسب با فرهنگ تغذيه جامعه يعني حداقل 2200 كالري روزانه سرانه در نظر گرفته شده است . كسي كه ارزش پولي تهيه و مصرف اين سبد غذايي و نيز دو برابر آن براي تأمين ساير نيازها ( بهداشت و درمان ، تفريح ، مسكن ، پوشاك ، آموزش و غيره ) را نداشهت باشد فقير است . در همين جا بايد به رابطه تورم و خط فقر نگاهي افكند . هر اندازه قيمت ها بيشتر افزايش يابد ،پول بيشتري براي تأمين همين حداقل ها مورد نياز است . براي مثال ، در سال1374 يك خانواده شهري (8/4 نفر ) با درآمد ماهانه 1/246 هزار ريال فقير بوده ، ولي همين خانواده در سال 1379 با درآمد 5/708 هزار ريال فقير بوده است . همين دو رقم براي خانواده روستايي (6/5 نفر )به ترتيب 8/175 هزار ريال و 7/478 هزار ريال بوده است ؛ يعني هزينه غذايي خانواده فقير شهري تقريباً 3 برابر و هزينه غذايي خانواده فقير روستايي 7/2 برابر شده است.
در سال 1377 ،متوسط نرخ پس انداز در كشور تقريباً 5/22 درصد بوده است كه اولاً در مقايسه با كشورهاي جنوب شرقي آسيا حدود 10 درصد پايين تر است ؛ ثانياً ميزان تشكيل سرمايه حداكثر حدود 15 درصد بوده است كه نشان مي دهد تقريباً 8 درصد توليد ناخالص واقعي بيرون از سيستم اقتصادي (به صورت اندوخته در داخل و خارج ، به كار افتادن در بازارهاي موازي و زير زميني يا در خارج كشور ) نگهداري مي شود.
براساس مطالعات مركز آمار ايران ، در سال 1377 معادل 63/14 در صد جمعيت شهري (5/11 در صد خانوارها ) و 78/16 درصد جمعيت روستايي (2/15 درصد خانوارها )در زير خط فقر قرار داشته اند. (جدول هاي 9و10) به نگاهي ديگر ، در اين سال 48/15 درصد كل مردم كشور (06/13 ردصد خانوارها)در زير خط فقر بوده اند . راه ديگر محاسبه طبقات فقير شناخته كساني است كه از متوسط در آمد جامعه كمتر كمتر در آمد دارند . داز اين نظر ،23/20 درصد مردم كشور در سال 1377 فقير بودهاند و تعداد افراد فقير در روستاها 3 درصد از شهرها بيشتر بوده است . (جدول 11) مركز پژوهش در برنامه ريزي اخيراً 14 درصد خانواده هاي شهري و 24 درصد درصد خانواده هاي شهري و 24 درصد خانواده هاي روستايي را فرو رفته در فقر اعلام كرده است .
جدول 11
شكاف در آمدي خانوارهاي كم درآمدي در سال 1379
(ميليارد ريال )
برآورد جمعيت (هزار نفر )
دهك سوم
دهك چهارم
دهك پنجم
50% دهك دوم
30%دهك ششم
جمع كل
شهري
40.510
2.910
1.285
-
2.713
0
6.188
روستايي
23.230
1.215
2.633
850
1.215
0/69
4.982
كل
63.740
3.405
3.918
850
3.928
0/69
11.170
از مقايسه متوسط هزينه سرانه جمعيت شهري و روستايي با هزينه سرانه افراد فقير در شهر و روستا ، شكاف فقر براي اين مناطق محاسبه شده است . رد سال 1379 فقرا در شهررها 2585 ميليارد ريال و در روستاها 1149 ميليارد ريال و كشور در كل ماهانه 3734 ميليارد ريال شكاف فقر داشته است . (جدول 12)يعني در آمد آنها از مخارج متوسط جامعه بوده است و تازه اين مبلغ پس از كسر يارانه ها و ديگر كمك هاي انتقالي است كه دولت از بودجه عمومي اعطا كرده است .
نقض مقررات و قوانين ، امنيت اجماع را به خطر مي اندازد. بنابراين برخورد سريع ، عادلانه و عالمانه با قانون شكنان و گريزندگان از تعهدات قانوني ، در جامعه احساس امنيت به وجود مي آورد.
جدول 12
شكاف فقر شهر وروستا 79-1377
(ميليارد ريال )
1377
1378
1379
مناطق شهري
1900
2278
2585
مناطق روستايي
845
1013
1149
كل
2745
3291
3734
جدول 13
خانوارهاي كم در آمد سال 1377 جدا از خانواده هاي فقير
(هزار ريال)
شهري
روستايي
متوسط هزينه كل
17491
11051
دو سوم متوسط هزينه
11660
7367
دهك هاي مشمول
سوم وچهارم
سوم ، چهارم و بخشي پنجم
درصد خانوار
25 درصد
28 درصد
جدول 14
شكاف در آمدي گروههاي كم در آمد در سال 1377
(ميليارد ريال )
دهك دوم
دهك سوم
دهك چهارم
دهك پنجم
جمع كل
1379
شهري
1994
1610
944
-
4548
6188
روستايي
893
1200
624
169
2886
4982
جمع
2887
2810
1568
169
7474
11170
خانواده هاي كم در آمد شامل كساني است كه از 3/2 متوسط در آمد جامعه كمتر در آمد دارند . از اين نظر در سافل 1379 خانواده كم در آمد شهري ، با درآمد ماهانه متر از 1320 هزار ريال و خانواده كم در آمد روستايي با درآمد ماهانه كمتر از 835 هزار ريال بوده است .بررسي هاي انجام شده نشان ميدهد در سال 1377 حدود 25 درصد خانوارهاي شهري و 28 درصد خانوارهاي روستايي كم در آمد بوده اند . (جدول 13) از ويژگيهاي يك جامعه فقير و مردم فقير ، بالا بودن سهم هزينه هاي خوراكي در بودجه خانواده است ؛ در حالي كه در يك جامعه ثروتمند هزينه هاي خوراكي حدود 15-14 درصد كل هزينه خانوار را تشكيل مي دهد . در ايران در سال 1377 تقريباً 6/29 درصد هزينه خانوار شهري و 4/46 درصد هزينه خانوار روستايي صرف غذا شده است . اين درصد براي خانوارهاي زير خط فقر به ترتيب 42 درصد و 56 درصد بوده است . (جدول 15)
ديگر ويژگي خانواده هاي فقير و در زير خط فقر، بدتر شدن تركيب سبد غذايي و نوع مصرف آنهاست. فقر باعث شده است كه حدود يك چهارم جمعيت كشور تدريجاً از مصرف انواع گوشت هاي مرغوب ، ميوه ها و خشكبار و حبوبات (مواد پروتئيني و ويتامين دار ) محروم و به مصرف هر چه بيشتر آرد و نان ، روغن ها وچربي هاي نامرغوب و شير و فرآورده هاي لبني(يارانه اي ) روي آورند.
چنان كه در جدول 15 ديده مي شود ، فقر شديد طبقات كم درآمد و در زير خط فقر باعث شده است كه متوسط مصرف كل خانواده هاي شهري در كشور در مورد مواد پروتئيني (گوشت دام )،تخم مرغ ، قند و شكر ، شير و ماست ، چاي، برنج و نان از سال 1372 به بعد سير نزولي پيدا كند . اين بدتر شدن وضع تغذيه ، اثر سوء خود را بر سلامت و قدرت جسمي و ذهني كل خانواده هاي فقير بويژه زنان و كودكان مي گذارد و از توان رقابتي آنها در سحنه زندگي و در مقياس ملي و بين المللي مي كاهد .
ديگر ويژگي اقتصاد ايران كه بخشي از علل عدم رشد اقتصادي مناسب كشور را بيان مي كند ، پايين بودن وحتي سقوط ميزان تشكيل سرمايه و خالص سرمايه گذاري هاست . در سال 1378 متوسطنرخ پس انداز در كشور تقريباً 5/22 درصد بوده است كه اولاً در مقايسه با كشورهاي جنوب شرقي آسيا حدود 10 در صد پايين تر است ؛ ثانياً ميزان تشكيل سرمايه حداكثر حدود 15 درصد است (3/14 درصد در سال 1378) كه نشان مي دهد تقريباً 8 درصد توليد ناخالص واقعي بيرون از سيستم اقتصادي ( به صورت اندوخته در داخل و خارج ، به كار افتادن در بازارهاي موازي و زيرزميني يا در خارج كشور ) نگهداري مي شود . نكته مهمتر اينكه تشكيل سرمايه يكسره به افزايش كل موجودي سرمايه ها يعني ماشين آلات وساختمان منجرنميشود . ميزان استهلاك سرمايه ها در ايران در حال حاضر حدود 5/10 درصد است و بنابراين خالص سرمايه گذاري ها چنان كه در جدول 5 ديده مي شود حدود 4-5/3 درصد است كه در مقايسه با افزايش سالانه نيروي كار (حدود 5/4 درصد ) و به تعداد تقريباً 750 هزار نفر به هيچ وجه قادر به جذب نيروي كار تازه و كاهش بيكاران انباشته شده از سالهاي قبل نيست .
3-تغييرات فرهنگي – اجتماعي و مسأله امنيت ملي و عمومي
كشوري كه اقتصادش نتواند شكم مردم را سير كند نمي تواند به آرامش و امنيت دست يابد و براي آينده خود سرمايه گذاري نمايد .
جدول 15
مصرف مواد پروتئيني ، قند و نشاسته اي يك خانوار شهري در سالهاي منتخب 76-1369 (واحدكيلوگرم )
1369
1372
1376
برنج
190
201
186
نان
726
701
654
گوشت دام
104
85
78
گوشت پرندگان
52
71
71
شير و ماست
282
281
262
پنير
25
23
22
تخم مرغ
55
45
41
قند و شكر
35
39
29
چاي
10
8
7
ممكن است با محروم و گرسنه ماندن مردم يا با سرمايه گذاري نشدن در صنايع ، تكنولوژي و در زمينه احداث شاهراهها يا سدها و نيروگاهها موقتاً براي نيروهاي دفاعي خرج كرد و امنيت را با زحمت زياد برقرار نمود (مثل حكومت رم قديم ) ولي اين امنيت ديرپا نخواهد بود زيرا با سقوط توليد و در آمد يا با رشد اندك در مقايسه با تحولات جمعيتي و افزايش نيازها و در مقايسه با رشد و قدرت گرفتن رقبا و دشمنان در خارج ، توان ملي كاهش مي يابد. سوء مديريت ،اتخاذ سياست هاي نادرست ، فساد و بي توجهي به اصول علم اقتصاد دقيقاً همان نتايج را به بار مي آورد . امروز پس از سيصد سال چنين نتيجه گيري مي شود كه سقوط صفويه در اثر اجراي سياست هاي مالياتي نادرست و جمع كردن نقدينه (طلا و نقره ) فراوان در خزانه و محروم كردن اقتصاد از پول در جريان وانگيزه كار و فعاليت بوده است .
در ايالات متحده با درآمد سرانه حداقل 15 برابر و تعداد اتومبيل سرانه 10 برابر ايران ،شمار تلفات رانندگي يك پانزدهم ايران است وخود اين ارقام بازگو كننده درجه احترام مردم به قوانين و مقررات است.
در واقع پر نگاه داشتن خزانه و خرج نكردن پول براي كار و فعاليتهاي عمراني يا زياده خواهي هاي عمال حكومت اسباب سرنگون شدن حكومت مقتدر به ارث رسيده از شاه عباس را فراهم ساخته است . كارهاي غلط يا اجراي سياست هاي نادرست توسط عمال حكومت ،خود ناشي از كنار گذاشته شدن افراد عالم دلسوز و تسلط سفلگان و خواجگان و بله قربان گويان و مديحه سرايان بر دربار صفوي بوده است .
از سوي ديگر ،احساس امنيت براي مردم ، حاصل تعادل بين مجموعه متغيرهايي است كه جامعه را در فضاي اجتماعي مساعدي قرار مي دهد كه مردم احساس امنيت مي كنند و آرامش خيال دارند . ابعاد اين امنيت ، سياسي ، اقتصادي ،فرهنگي ،اجتماعي ،قضايي و نظامي است . اما امنيت قضايي مهم ترين شرط برخورداري ازديگر مواهب زندگي از جمله مواهب اقتصادي و مادي است و سبب مي شود كه جامعه در يك فضاي اجتماعي مساعد احساس امنيت كند . از ابزارهاي استقرار امنيت قضايي ، دستگاه قضايي و قوانين و مقررات قضايي است . اگر دستگاه قضايي و عملكرد آن كارآمد و منظم باشد آثار عملكرد دستگاه قضايي مناسبات اجتماعي مردم را به گونه اي استقرار مي بخشد كه امنيت قضايي براي مردم حاصل مي بشود . يعني امنيت قضايي براي مردم حاصل مي شود. يعني امنيت قضايي نتيجه و حاصل نظم قضايي است . نظم قضايي در صورتي وجود دارد كه هماهنگي لازم بين مجموعه قوانين قضايي و سازمان قضايي در جهت رسيدن به عدالت قضايي و احقاق حقوق عامه مردم برقرار باشد (اصل 156 قانون اساسي ) .
در سال 1378 ، يك سوم جمعيت كشور يا بيش از چهار ميليون و پانصد هزار خانواده دردادگستري پرونده تازه يا پرونده مختومه شده داشته اند كه رشدي برابر 90 درصد نشان مي دهد . اين پرونده ها 184 ميليون ساعت و 920 ميليارد ريال براي دستگاه انتظامي هزينه ايجاد كرده است
بنابراين نخستين پرسش در مورد امنيت عمومي و ملي اين است كه آيا امروز قوانين ماهوي و نيز قوانين شكلي مثل آيين دادرسي مدني و سازمان قضايي چنان در كنار هم قرار گرفته اند و مجموعه كارآمدي را درست كرده اند كه احقاق حقوق اشخاص و اجراي عدالت امكان پذير باشد ؟ براي استقرار نظم عمومي ، دستگاه قضايي مناسب لازم است تا هر ا و توسط هر كس كه مقررات و قوانين نقض شد و به نظم عمومي آسيب رسيد ، دستگاه قضايي با عملكرد خود اين خدشه و صدمه به نظم عمومي را بر طرف كند . نقض قوانين مكن است حقوقي ،مدني يا كيفري باشد . نض مقررات ، امنيت اجتماع را به خطر مي اندازد . بنابراين بر خورد سريع ،عادلانه و عالمانه با قانون شكنان و گريزندگان از تعهدات قانوني در جامعه احساس امنيت به وجود مي آورد.
نگاهي به ارقام جدول 17 نشان ميدهد كه جامعه دستكم در 15 زمينه با بحران جرايم و انحرافات اجتماعي روبه روست كه بار دستگاه قضايي را دهها برابر كشورهاي ديگر با جمعيت هاي مشابه نموده است :
1-در سال 1378 حدود 13 ميليون نفر (8/21 درصد جمعيت كشور ) داراي اختلالات رواني بوده اند ( از هر پنج نفر دستكم يك نفر . در مناطق روستايي 17-12 در صد و در مناطق شهري 23-17 درصد جمعيت 15 سال به بالا ) . نتيجه اين اختلالات رواني اين استك ه هر دو روز حداقل يك نفر در نزاع هاي خياباني كشته مي شود . در اثر در گيري هاي خياباني سالانه يك ميليون معاينه سرپايي و اورژانس انجام مي شود يا ميزن خودكشي در سال 1378 حدود 109 درصد نسبت به سال قبل افزايش يافته است .
2-اثر اختلالات رواني و ناراحتي هاي روحي و گرفتاري هاي اقتصادي در رفتار مردم بويژه هنگام رانندگي انعكاس مي يابد . در ايران روزانه حداقل 50 ميليون تخلف رانندگي روي مي دهد . طبق ارقام مندرج در جدول 16 ،در سال 1995 در ژاپن تعداد تلفات ناشي از تصادفات رانندگي به ازاي هر 000/10 وسيله نقليه فقط 2/1 نفر ، در ايالات متحده 2 نفر ولي در ايران 8 /29 نفر بوده است . تلفات سالانه در تصادفات رانندگي در ايران بيش از 5/2 برابر تركيه است . در حالي كه تركيه توانسته تعداد اين تلفات را طي كمتر از ده سال به كمتر از نصف تقليل دهد ،در ايران سرعت رشد تلفات تصادفات رانندگي (3/5 درصد ) در دنيا نظير ندارد . قابل توجه است كه در ايالات متحده با در آمد سرانه حداقل 15 برابر و تعداد اتومبيل سرانه 10 برابر ايران ، تعداد تلفات رانندگي يك پانزدهم ايران است و خود ايرن ارقام بازگوكننده درجه احترام مردم به قوانين و مقررات است .
3-در سال 1378 يك سوم جمعيت كشور يا 4574457 خانواده در دادگستري پرونده تازه يا پرونده اي كه مختومه شده داشته اند كه رشدي برابر 90 درصد نشان مي دهد . اين پرونده ها 184 ميليون ساعت و 920 ميليارد ريال براي دستگاه انتظامي هزينه ايجاد كرده است .
4-در سال 1378 در ايران 3916 قتل اتفاق افتاده است كه تقريباً چهار پنجم آنها قتل غير عمد بوده است .
5-در سال 1378 روزانه 45000 مورد مراجعه به كلانتريها و پاسگاهها صورت گرفته است و در مجموع 425/16 ميليون نفر با كلانتريها و پاسگاهها تشكيل و براي مقامات قضايي فرستاده شده است . از اين تعداد 7/4 ميليون پرونده قضايي و كيفري و 800 هزار پرونده مدني بوده است . دستگاه انتظامي براي هر پرونده 100 ساعت صرف تحقيق ، شناسايي و دستگيري كرده است .
6-در سال 1378 جمعاً 530 هزار نفر بوسيله مأموران انتظامي روانه دادگاهها و زندانها شده اند .
7-در سال 1378 در كشور تنها 9000 مورد دستگيري حين سرقت انجام شده است كه در 61 مورد سارقان مسلح بوده اند :سارقان دستگيري شده در منازل 2263 مورد ، در مغازه ها 1361 مورد و هنگام دستبرد زدن به اتومبيلها 1264 مورد.
8-فرار جوانان از منزل در سال 1378 برابر 30 درصد رشد داشته است. سن 82 درصد جوانان فراري 18-17 سال بوده است. 938 دختر فراري و 735 پسر فراري در مقاطع ورودي و خروجي شهرها دستگير شده اند .
9-نزاع ها ودرگيري هاي خانوادگي گزارش شده در كشور در سال 1378 بيش از 2387 مورد بوده كه 1846 مورد آن صرفاً خانوادگي و بقيه مسلحانه بوده و به 37 قتل منجر شده است.
جدول 16
تلفات تصادفات رانندگي سال 1995
كشور
درآمد سرانه
تعداد تلفات
نسبت تلفات به 100 هزار جمعيت
تعداد وسايل نقليه به 1000 نفر
نسبت شاخص ايمني تلفات در 10000 وسيله نقليه
ايالات متحده
29339
41967
8/15
787
2
ژاپن
38264
9942
9/7
669
2/1
آلمان
28335
8758
7/10
559
9/1
فرانسه
26409
8080
8/13
524
6/20
كانادا
19856
3082
3/10
573
8/1
يونان
11688
2068
7/19
497
4
تركيه
6000
ايران
2062
15482
8/23
80
8/29
10-متوسط سن فحشاءاز 27 سال به 20 سال كاهش يافته و حداقل آن به 12 سال رسيده است .
11-در كشور حدود 2/2 ميليون نفر معتاد وجود دارد و مصرف مواد مخدر آنها سالانه حدود 2000 تن است . در سال 1378 نيروهاي انتظامي طي 646 عمليات ،285 نفر قاچاقچي را كشته و خود 25 نفر شهيد داده اند. در اين سال 93000 نفر معتاد زنداني شده اند . به گفته دكتر جزايري استاد دانشگاه علوم بهزيستي « كشور ما در امر مبارزه با اعتياد 150 سال از دنيا عقب است . در حال حاضر در خيابانها مخصوصاً خيابان ناصر خسروتهران قرص هاي شيميايي مصرف مي شود كه به مراتب از ترياك و هروئين خطرناكتر است . »
5/92 درصد از برندگان و نخبگان المپيادهاي ايراني به خارج مهاجرت كرده اند و در حال حاضر 182 هزار تن از متخصصان ومديران مياني كشور تنها براي مهاجرت به كانادا ،در سفارت كانادا در تهران ثبت نام نموده اند. هم اكنون 4 ميليون ايراني متخصص در خارج از كشور به سر مي برند و به اين ترتيب سالانه 2 ميليارد دلار سرمايه از كشور بيرون مي رود.
12-در سال 1379 حدود 105810 دانش آموز با پدر و مادر معتاد ،65860 دانش آموز با پدر معتاد و 6838 دانش آموز با مادر معتاد زندگي مي كرده اند . تعداد دانش آموزان معتاد 1400 نفر و در معرض ابتلاء 9832 نفر و تعداد دانش آموزان عامل توزيع و فروش 2317 نفر بوده است .
13- حجم قاچاق كالا در كشور سالانه بين 4 تا 12 ميليارد دلار بر آورد شده است ( بانك جهاني قاچاق كالا در كشور هاي در حال توسعه را حدود 13 درصد توليد ناخالص داخلي مي داند ) روزانه 20 تريلي حاوي سيگار خارجي به صورت قاچاق وارد كشور مي شود. در بازار تقريباً همه نوع كالاي قاچاق يا ممنوع يافت مي شود.
14- غير از سيگراهاي خارجي قاچاق ،شركت دخانيات ايران در سال 1379 برابر 24 ميليارد نخ سيگار توليد و فروش داشته است (مصرف روزانه برابر 7/65 ميليون نخ ). پيامدهاي مصرف سيگار از نظر ابتلا به انواع بيمارها بويژه سرطان و گرايش دادن فرد به مود مخدر قابل توجه است.
ريشه و خمير مايه هر نوع امنيت ، شكوفايي اقتصاد و رشد توليد است كه تنها در سايه امنيت اقتصادي و تشويق و توسعه سرمايه گذاري به دست مي آيد.
15- در شش ماه اول امسال اداره مبارزه با مواد مخدر 122 تن مواد كشف و 122 هزار نفر را دستگير كرده است كه 30 درصد آنان به زندانهاي طويل المدت محكوم شده اند. پرسنل اين اداره طي 7 سال 150 ميليارد ريال پاداش كشف مواد مخدر دريافت داشتهاند. شلاق و جريمه نقدي مجازات ساير قاچاقچيان بوده است.
16- قاچاق كالا از كشور شامل دارو ، بنزين ، گازوئيل ، آرد و بسياري از كالهاي سوبسيدي ديگر به شدت در استان هاي مرزي رواج دارد.
17- جرايم جنيسي و انحرافاتي اخلاقي كه بعضاً كشف و مرود پيگرد قرار مي گيرد خود داستان مفصل ديگري دارد كه در مورد آنها ، چه از جهت نحوه برخورد و رسيدگي و چه از نظر تحميل مجازات ، نكات و مسائل گوناگوني مطرح است.
توجه به همين ارقام ساده نشان مي دهد كه دستگاه قضايي ، با امكانات و توانايي هاي موجود ، با چه مشكلات عظيمي روبه رويست.
موضوع ديگري كه در اين زمينه مطرح مي باشد ، جرايم سياسي و اقتصادي است. بنا به گفته رييس هيأت نظارت و پي گيري قانون اساسي ،حقوق مردم حداقل در مورد اصول 159 ، 58،22،23،28،32،39،168 قانون اساسي نقض شده است. اين اصول مربوط به ممنوعيت نفتيش عقايد و افكار ، آزادي شغل ، صلاحيت دادگاهها ، روند محاكمات و بازداشت ها ، ممنوعيت شكنجه ، جرايم سياسي و غيره بوده است. بنا به گفته دكتر علي صفاري استاد دانشكده حقوق شهيد بهشتي ، بعد از انقلاب ميزان جريايم قشر سياسي جامعه به شدت افزايش يافته است و قانون گريزي بياري از دست اندركاران بدون مجازات مانده است.
در زمينه اقتصاد نيز عملكرد دستگاه قضايي و دستگاههاي نظارتي ديگر مانند ديوان محاسبات و سازمان هاي بازرسي قابل بررسي است. به نوشته يكي از جرايد ، دادگستري با اقتصاد زير زميني جدي برخورد نمي كند. به قول مقامات انتظامي ،خريد و فروش ترياك درحد 50 گرم تقريباً آزادانه در سراسر كشور انجام مي شود و دستگاه قضايي با آن با بي تفاوتي برخورد مي كند ( سردار شفيعي مدير كل اداره مبارزه با مواد مخدر ).
شماره جرايم اقتصادي نامعلوم است. فلان وزير از سوء استفاده 200 ميليارد توماني رانت خواران آهن آلات صحبت مي كند ؛ زود افتتاح كردن فلان مجتمع صنعتي يا كارخانه در اين يا آن شهر ميلياردها تومان به اقتصاد ملي صدمه زده است؛گرفتن هزاران ميليارد ريال بابت پيش فروش كالاهاي مختلف به مردم بدون تعيين تاريخ دقيق تحويل كالا و بدون داشتن ظرفيت توليد در حدي معقول ، بازار ساختگي و انحصاري درست كردن براي صدها قلم كالا به منظور بالا نگاه داشتن قيمت ها ، سدوجويي هاي بسيار كلان در واردات شبه انحصاري كالاهاي اساسي ( شكر ،گندم ،روغن … ) و توزيع كالاهاي صنعتي داخل ( آهن و فولاد ، آلومينيوم ،اتومبيل ،مواد معدني ) و انواع كالاهاي برقي و الكترونيكي نمونه هاي كوچكي از انواع جرايم اقتصادي است. گرفتن جوازهاي موردي واردات بعضي از كالها يا جواز صدور بعضي از كالاهاي ممنوعه سوبسيدي براي عده اي منشاء سودهاي باآورده است. نحوه برنده شدن در مقاطعه هاي صوري و دست به دست كردن كاهراي مقاطعه شده يا برنده شدن در مناقصه ها و … نمونه هايي از جرايم اقتصادي است كه جدا از جرايم ارزي و اعتباري و سوء استفاده از مقام وم اطلاعات قابل بررسي و تعقيب است.
در كنار اين جرايم و گرفتاري هاي داخلي بايد به مشكلات و مسائلي كه خارج ازمرزها و در رابطه با ديگر كشورها پيش مي آيد اشاره كرد.
بنابر گزارش روزنامه ها ( 10 ديماه 1379 ) شمار پناه جويان ايراني در سراسر جهان سخت در حال افزايش است. در ماه نوامبر گذشته شمار پناه جويان ايراني در بريتانيا ( 375 نفر ) 34 درصد از ماه پيش بيشتر بوده است؛ دولت استراليا نيز خبر از افزايش پناه جويان غير قانوني ايراني به آن كشور مي دهد ؛ در سويس نيمي از پناه جويان ايراني هستند ؛ تعداد ايرانيان دستگير شده در كشورهاي ديگر بويژه كشورهاي حوزه خليج فارس به جرم حمل مواد مخدر به سرعت در حال افزايش است و…
به اين مهاجرت هاي غير قانوني ،بايد فرار مغزها را افزود. بنا به گزارش وزارت علوم ، 15% بورسيه هاي كارمند دولت به كشور باز نمي گردند. 5/92 درصد از برندگان و نخبگان المپيادهاي ايراني به خارج مهاجرت كرده اند يا در حال حاضر 182 هزار نفر از متخصصان و مديران مياني كشور تنها براي مهاجرت به كانادا در سفارتك انادا در تهران ثبت نام كرده اند ( مهدي بخشنده رييس دانشگاه اهواز ، روزنامه ايران ، 6/10/79 ). بنا به گفته يك نماينده تهران در مجلس شوراي اسلامي ( جميله كديور ) هم اكنون 4 ميليون ايراني متخصص در خارج از كشور به سر مي برند و سالانه 2 ميليارد دلار سرمايه به اين ترتيب از كشور خارج مي شود. سير صعودي فرار مغزها اعتبار كشور را خدشه دار كرده است (خراسان ، 24 آذرماه 1379 ). وسعت و تنوع مسائل و مشكلات رواني ، اجتماعي و قضايي جامعه مخصوصاً ارقام جرايم ثبت شده و ثبت نشده نشان مي دهد كه جامعه داراي مساأله است امنيت اجتماعي ، قضايي و ثبات فرهنگي و اخلاقي جامعه خدشه دار شده است.
اما ريشه و خمير مايه هر نوع امنيت ، شكوفايي اقتصاد و رشد توليد است كه تنها در سايه امنيت اقتصادي و تشويق و توسعه سرمايه گذاري به دست مي آيد.
چنان كه در بخش مربوط به عملكرد اقتصاد ايران در دوره 20 ساله متذكر شديم ، اين امنيت از يك طرف براي بخش خصوصي وجود نداشته و از طرف ديگر اقتصاد بخش عمومي ناكارآيي خود را نشان داده است. سودآري صدها هزار ميليارد تومان دارايي در اختيار آن ،كمتر از 002/0 درصد بوده است.
سرمايه گذاري ناكافي و غير مؤثر ( جدول 5 ) ،كمبود اشتغال و درآمد ، ناكارآمدي عوامل كليدي و … است كه امروز 25% جمعيت روستاها و حدود 15% درصد جمعيت شهرها را زير خط فقر برده است و سبب مي شود كه خيل جوانان بيكار و نيازمند و دانش آموزان پاره وقت بسيار سريعتر از افراد شاغل و فعال و اميدوار به آينده ، دچار انحرافات اجتماعي شوند.
اگر انتصابها فاميلي و سياسي باشد ، يعني وابستگي به احزاب وگروهها مبناي انتخاب براي مشاغل باشد ، انسانهاي واجد فضيلت به تدريج صحنه تلاش و پويايي را به روي خود بسته مي بينند و از مسئوليتهاي خوددر نظام اجرايي كناره ميگيرند و مشغول فعاليتهايي مي شوند كه اثر گذاري وكارآمدي كمتري دارد ،يابه سوي جوامع ديگر كوچ مي كنند.
در اينجا بد نيست نظر تعدادي از مقامات كشور و استادان را رد زمينه ريشه يابي فسادها و انحرافات اجتماعي و فرهنگي بازگو كنيم؛
-امروز حجم بسياري از وقت و انرژي مسئولان استان صرف تأمين و حفظ امنيت مي شود. ( مهر عليزاده استاندار وقت خراسان )
-مشكلات فرهنگي تهديدي جدي براي امنيت كشور است.
-عامل اصلي گرايش جوانان به مواد مخدر بيكاري است. استقبال از خريد و فروش مواد به قصد كسب درآ‚د و در اثر بي كاري و بي پولي است.
-35% زندانيان بيكارند ( مهران نوربخش عضو شوراي اجتماع استان چهار محال بختياري ).
-دغدغه همه ما مسائل فرهنگي است. ( وزير كشور )
-از 62 ميليون جمعيت كشور 12 ميليون زير خط فقر ،3 ميليون بيكار و 2 ميليون معتادند ( محسن انصاري معاون فرماندهي نيروهاي اجرايي قانون ).
-جرم مانند ساير رفتارهاي اجتماعي اكتسابي است. جوانان خاصيت الگوپذيري دارند. مردم از شخصيت هاي سياسي الگو مي گيرند. بعد از انقلاب ميزان جرايم قشر سياسي افزايش يافته است. ( دكتر علي صفاري استاد دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتي )
-نبودن راههاي مشروع براي رسيدن به اهداف فردي و جمعي ، افراد را به ارتكاب جرم مي كشاند. ( دكتر علي صفاري ).
-برخورد نادرست با اشتباهات و عدم ارائه راه كارهاي علمي براي رسيدن به آرمانها ، دو نمونه از مشكلات و چالش هاي فرهنگي كار بوده است. ( محسن قمي نماينده ولي فقيه در دانشگاه ها ).
-مشكلات اقتصادي ، چند شغله بودن ، بيكاري ، ناتواني در اداره زندگي از عوامل درگيري هاي خياباني است. ( روزنامه خراسان ).
بنابه نظر نمايندگان مجلس ،امروز جامعه ما با 20 بحران رو به رو ست كه مهمترين آنها بحران مديريت است . اين بحران مديريت از اختلال در امر گزينش و انتخاب علمي و درست در بيشتر سطوح مايه مي گيرد.
بررسي علمي و كارشناسانه مسائل اقتصادي ، اجتماعي و فرهنگي كه جامعه را با چالش هاي سياسي و امنيتي مواجه كرده است نشان مي ده كه كم توجهي به اولويت هاي واقعي بر مبناي نيازهاي جامعه به صورت تطبيقي و اعمال نظرات مقطعي و شخصي ، از يك طرف به اتخاذ تصميمات نا مناسب و از طرف ديگر به انتصاب افراد بدون توجه به اصول علم مديريت و نظام شايسته سالاري منجر شده است. مديريت محفلي ، فاميلي و گروه گرايي به جاي شايسته سالاري و گذراندن آزمون ها و داشتن شرايط احراز شغل سبب شده است كه صاحبان مشاغل و كساني كه اداره امور عمومي و ثروت هاي ملي به دست آنان سپرده شده است خود را وامدار دهنده شغل بدانند كه مصلحت انديشي ، باندبازي فاميلي و جناحي رفتار كردن را به دنبال دارد و حاصل آن وضع موجود بدون نوآوري است. نتيجه ديگر اين نوع انتصاب ، نگاه كردن به امكانات كشور به عنوان غنايم جنگي ، رقابت در رانت خواهي هر گروه در مقابل گروه ديگر بوده است. ( دكتر وظيفه دوست استاد رشته مديريت دولتي ).
اگر انتصابات فاميلي و سياسي باشد يعني وابستگي به احزاب و گروهها مبناي انتخاب براي مشاغل باشد ،انسانهاي واحد فضيلت به تدريج صحينه تلاش و پويايي را بر روي خود بسته مي بينند و از مسئوليتهاي خود در نظام اجرايي كنار مي روند و در فعاليت هايي كه اثر گذاري كمتر و كارآمدي كمتر دارد مشغول مي شوند يا از جامعه خود به سوي جوامع ديگر كوچ مي كنند ( مهندس جعفر مرعشي ـ رئيس سازمان مديريت صنعتي ).
نتيجه مطرح كردن تعهد در مقابل تخصص و فداكردن علم و تجربه و تخصص به پاي وابستگي هاي فاميلي و محفلي اين شده است كه امروز جامعه ما كمتر برخوردار از مديراني است كه واجد صفات لازم يك مدير خوب يعني حقيقت جويي ، واقعيت شناسي ، آسيب شناسي جامعه ، نوگرايي و نوآفريني ، صداقت و صراحت و صميميت باشند.
رابطه بين حل نشدن مشكلات جامعه و حتي اضافه شدن آنها با انتصاب مديران نا مناسب و غير كارآمد تاجايي درك شده كه عده اي اين امر را خيانت در امانت و خلاف دستور اسلامي « يردالامانات الي اهلها » و اغنتصاب مديران نالايق را عين بي عدالتي مي دانند. ( محمد رضا خباز نماينده كاشمر در مجلس شوراي اسلامي ـ عضو كميسيون برنامه و بودجه ).
بنابه نظر نمايندگان مجلس امروز جامعه ما با 20 بحران روبروست كه مهمترين آنها بحران مديريت است. اين بحران مديريت از اختلال در امر گزينش و انتخاب علمي و صحيح در بيشتر سطوح مايه مي گيرد.
و خلاصه اينكه مديريت جناحي انقلاب را تهديد مي كند. ( محسن رايي دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام ، رسالت 15/9/79 )
رشد اقتصادي و توسعه در همه زمينه ها ، كليد پاسخ گويي به نيازهاي فزاينده مردم بويژه نسل جوان جوياي كار است. رشد اقتصادي از تزريق سرمايه و تكنولوژي حاصل مي شود كه به كمك مديران كارآمد و علاقمند ،در محيط برخوردار از امنيت اجتماعي ـ قضايي ـسياسي صورت مي پذيرد. اعتقاد به استقرار جامعه مدني ، مردم سالاري ، رقابت ، شايسته سالاري ، حاكميت مردم تنها راه ايجاد هر نوع امنيت در جامعه است. تنها يك جامعه مولد و داراي رشد اقتصادي دروني مي تواند براي دفاع از خود و استقرار امنيت در مقياس جهان و بين المللي منابع خود را صرف نمايد و تنها راه استقرار امنيت اقتصادي ، استقرار امنيت قضايي و حاكميت قانون منبعث از مردم است.
4- ابعاد ساختار سياسي ، اقتصادي ، اجتماعي مناسب براي پاسخگويي به نيازها
با توجه به بحث تاريخي درباره تكامل جوامع صنعتي و پويا و علل موفقيت اين جوامع كه امروز آرزو و مورد تقليد همه كشورها ( حتي چين ، ويتنام ، كره شمالي و كوبا ) است و با توجه به رموز موفقيت كشورهاي جنوب شرقي اسيا و كشورهاي امريكاي لاتين ، خطوط اصلي يك سياست ، برنامه و طرز كار درست كه مي تواند يك ملت را به سر منزل مقصود برساند به شرح زير قابل خلاصه كردن است:
1-وحدت نظر و هدف درباره اولويت هاي سياسي ، اقتصادي و اجتماعي كلي جامعه. اين وحدت نظر ، وحدت نظر صددرصد نيست. در يك جامعه دموكراتيك اين اكثريت است كه نظرات خود را به تصويب مي رساند بي اينكه حقوق و آزادي هاي قانوني اقليت ناديده گرفته شود. تصويب سياستها و برنامه ها د رمجالس در قالب بودجه ها و گاه در رفراندم ها ، راه شناخت نظر اكثريت است كه وظيفه دولت و مقامات اجرايي را معين مي كند . براي شناخت نظرات مردم و در نتيجه فرموله كردن اهداف و خواسته ها،وجود تشكل هاي مردمي و آزادي آنها در فعاليت و گردآوري و شكل دادن نظرات مردم نقش اساسي دارد . آزادي برپايي و فعالت تشكل ها ، آزادي بيان نظرات اعم از مخالف و موافق ،آزادي تشكيل اجتماعات اعم از موافق ومخالف يا آزادي روند انتخاب نمايندگان واقعي مردم از پايين ترين سطح مثل يك انجمن روستايي تا رئيس جمهور كشور از شرايط اوليه شناخت درست نظرات مردم است. آزادي بيان اظهارنظر و تضمين اين آزادي هم به صورت قانوني و هم درعمل ، تنها راه شناخت و رسيدن به اهداف و نظرات بهتر و بالاتر است . بدون آزادي بيان ،نظر اقليت ،حتي اقليت يك نفره ، هرگز نمي تواند به نظر اكثريت تبديل شود . جامعه ، بي آزادي بيان و انتشارات ،پويا و با ثبات نخواهد بود و حكومت به علت پيش آمدن حالات 0جديد و بروز متغيرهاي تازه ، هر روز مجبور است با صرف وقت و هزينه زياد نظرات خود را پييش ببرد ( مثال چين ، ليبي ،عراق ،سوريه ) .
2-قانون ،سازمان ،مديريت براساس شايسته سالاري . وحدت نظر وهدف جامعه پيش از هر چيز در قانون اساسي كشور كه به تصويب ملت مي رسد انعكاس مي يابد . شناخت مردم بعنوان منشاء قدرت ،تفكيك قواي سه گانه استقلال و عدم مداخله آنها در كار يكديگر ، وجود دستگاههاي نظارت و حسابرسي كارآمد ، مقررات كيفري و تضميني و … بستر روشن كار نظام را پايه ريزي مي كند و ملت خود را ملزم به رعايت قانون اساسي و قوانين موضوعه ديگر مي داند . شايسته سالاري ،چنان كه قبللاً متذكر شديم ، تنها ره رسيدن به بهترين هاست . در يك جامعه سالم ، براي انتخاب هر مدير در هر سطح ، ضوابط احراز شغل بر مبناي علمي و تجربي تدوين شده است . وجود فرصت شغلي آگهي مي شود به اطلاع عموم ميرسد ،پرسشنامه ها پر مي شود ، كميته اي بي طرف و صلاحيدتدار چند نفر از بهترين ها را براي آزمون و مصاحبه دعوت مي كند كه نفر اول يا دو سه نفر برتر تعيين مي شوند و يكي از آنها منصوب مي گردد . بعنوان مثال ،در شهر نيويورك براي انتخاب رئيس آموزش و پرورش از ميان براي انتخاب رئيس آموزش و پرورش از ميان حدود 100 نفر داوطلب طي يك سال از صدها ساعت مصاحبه با اعضاي انجمن هر ، شهردار ،مديران مؤسسات آموزشي ومعلمان ، بالاخره كسي انتخاب شد كه بهترين ديد و ايده را براي آينده نظام آموزشي و آموزش ديدگان در سال 2010 ميلادي داشت .
نخستين وظيفه هر دولت ، اولويت دادن به توليد است و اين تنها راه پاسخ دادن به نيازهاست .سخن گفتن از توزيع كالاها و خدمات ،بي توجه به توليد ، سخن گفتن از تقسيم تدريجي فقر است
3-سياست هاي توسعه اقتصادي و صنعتي درست و مناسب . وجود قوانين خوب ،انتخاب بهترين مديران و رعايت اصل شايسته سالاري تنها براي در اختيار داشتن آدم هاي خوب نيست . تنها افراد شايسته ( از لحاظ تحصيلات ، تجربه ، انضباط كاري ،افق ديد ، پاكي و درستي ) مي توانند سياست هاي توسعه اقتصادي ،اجتماعي ، سياسي و فرهنگي درست ، واقع گرايانه و كارآمد را تدوين و ارائه كنند و از تصميمات غلط و انحرافي كه باعث تلف شدن فرصت ها و ثروت ها مي شود جلوگيري به عمل آورند . دموكراتيزه بودن نظام تصميم گيري در درون دولت و حكومت اجازه مي دهد كه از ميان نظرات و آراء بهترين ها و شايسته ترين ها ، درست ترين تصميمات با توجه به محدوديت ها و هزينه اتخاذ شود .
در يك جامعه دموكراتيك و نظام تصميم گيري صحيح ،انحراف عملكردها و نتايج حاصل از اهداف و ارقام هدف عملكرد ها و نتايج حاصل از اهداف و ارقام هدف طي يك دوره مثلاً 10 ساله در حد يك يا دو درصد است ،در حالي كه در يك جامعه بي بند و بار هيچ نتيجه اي با هدف انطباق پيدا نمي كند .
4- توليد و رشد توليد هر چه بيشتر و مرغوبتر كالاها و خدمات بعنوان كليه حل همه مشكلات و تنها راه نيل به اهداف . وظيفه اوليه هر حكومت و دولت اولويت دادن به توليد است و اين تنها راه پاسخ دادن به نيازهاست . سخن گفتن از توزيع كالاها و خدمات بي توجه به توليد ، سخن گفتن از تقسيم تدريجي فقر است. توزيع بدون توجه به توليد ، با تشويق مصرف ،پس اندازها را كاهش مي دهد و از سرمايه گذاري ها مي كاهد ونتيجه آن سقوط بيشتر توليد در دوره بعد است . در اين زمينه ، اخيراً جمعيت توليد گرايان ايران اعلام داشته است :
توليد به گونه اي گريز ناپذير همه مولفه هاي ارزشي – اجتماعي – سياسي – فرهنگي هر ملت را تحت تأثير قرار مي دهد . اگردر جامعه اي توليد دچار كمبود و نقصان شود ، مفاسد اجتماعي روبه رشد مي گذارد.
توليد بطور اجتناب ناپذيري تمام مؤلفه هاي « ارزشي – اجتماعي – سياسي – فرهنگي » هر ملتي را تحت تأثير قرار مي دهد . اگر در جامعه اي توليد دچار كمبود و نقصان شود ،مفاسد اجتماعي رو به رشد مي گذارد. آثار مخرب افزايش نرخ بيكاري در جامعه با گسترش اعتياد ،دزدي و جنايت ، فحشاء ناشي از فقر مادي ، طلاق هاي ناشي از فشارهاي مالي ،احتكار ،راحت طلبي گروههاي مافيايي دخيل در نظام توزيع كالايي ،انحصار طلبي هاي اقتصادي ، باندهاي حاكم بر بازار مبادلات ، گسترش عسبيت ها بررفتار اجتماعي ، خشونت گرايي ،نظم گريزي ، قانون گريزي ، هتك حرمت ها ، فساد مالي دستگاه اجرايي ،شيوع افسردگي مزمن بخصوص در قشر جوان ، افزايش آمار خودكشي ، گسترش بي تفاوتي در قبال مسائل سياسي ، ناآرامي ها ي اجتماعي از جمله پيامدهاي نقصان توليد به شمار مي آيد .
5-افزايش اشتغال مولد :با قبول توليد بعنوان اولويت شماره يك در هر جامعه ؛ بايد بين توليد و اشتغال مولد همه نيروي كار جامعه پيوند مناسب و دائمي وجود داشته باشد . نيروي كار بزرگترين ثروت و عامل بقاي جامعه است . اين نيرو بايد مولد ،پويا و مناسب اب تحولات فني و تكنولوژيك ، داراي آموزش و كارآيي باشد . اين نيرو همراه با افزايش جمعيت افزايش مي يابد و بنابراين انطباق دائم سياست ها و برنامه هاي توسعه اقتصادي (در زمينه كشاورزي ، صنعت ، معدن ، ساختمان ، خدمات ، تجارت و غيره ) و برنامه هاي افزايش توليد بايد دقيقاً با سياست ها و برنامه هاي جذب نيروي كار مولد هماهنگ باشد. هرگونه بي توجهي به ايجاد اشتغال كافي و مناسب ، گذشته از جلوگيري از بهره برداير از ظرفيت هاي بالقوه جامعه و سقوط نسبي رشد و توسعه جامعه ، پيامدهاي و خيم اجتماعي و سياسي خواهد داشت كه اصل چارچوب جامعه را در معرض خطر قرار مي دهد .
6-در يك جامعه سالم ،كار منشاء اصلي در آمد فرد و خانواده اوست . در يك جامعه سالم ، حقوق و دستمزد ها روز به روز سهم بيشتري از توليد ناخالص ملي را به خود اختصاص مي دهد (70-60) درصد) . سهم اجاره ،سود بهره ، در آمد از محل دارايي هاي منقول كه معرف ثروتمندي جامعه (پس اندازهاي انباشته شده ) و طرز توزيع ثروت و درآمد است به نسبت اندك است . در آمد كارگران و كارمندان در مقايسه با رشد نيازها (تشكيل خانواده و بزرگ شدن خانواده ، ازدياد مصرف ،تنوع نيازهاي كودكان و جوانان خانواده ) و ميزان افزايش قيمت ها ،بايد سالانه و به گونه مطمئن افزايش يابد . بالا رفتن سطح زندگي و تأمين (بي دغدغه ) در آمد كافي ، بايد از اجزاي درون ساخته نظام دستمزد وحقوق و پاداش باشد . در آمد كافي تنها به زمان استخدام و اشتغال محدود نيست ؛ نظام تأمين اشتغال و درآمد بايد معطوف به تأمين در آمد و پوشش دادن نيازهاي مادام العمر كارگر و كارمند (شامل انواع بيمه ها ،سهم در انواع صندوق،داشتن انواع پس اندازها )باشد تا دغدغه ايام كهولت و پيري شيريني زندگي و كار و فعاليت امروز را خدشه دار نكند .
7-توجه به ايجاد بستر مناسب براي كار نظام اقتصادي – سياسي . موفقيت هر نظام در دنياي امروز مستلزم توجه دائم به بستر سازي و تعديل و تطبيق سياست ها و برنامه ها با تحولات اقتصادي ، سياسي ،فرهنگي ،علمي و تكنولوژيك در مقياس جهاني است . غير از توجه دائمي به اصول علم اقتصاد كه مانند نور و هوا از لوازم اوليه بقاي هر موجود زنده اقتصادي است ، داشتن روابط سالم و متقابلاً مفيد با دنيا از نظر تجارت و دادوستد، مبادله تجربيات ، فن آوريها ،جذب سرمايه ها ، مبادله كارشناسان و نوآوران و نيروي كار ، تنها راه داشتن رشد مداوم و رسيدن به توسعه همه جانبه است . تجزبه كشورهاي صنعتي در پنجاه سال اخير و تجربه كشورهاي جنوب شرقي آسيا ( در ربع قرن اخير ) و تجربه اروپاي شرقي در دهه اخير ثابت كرده است كه موفقيت در زمينه توسعه و رشد اقتصادي رابطه نزديك و تقريباً يك به يك با درجه باز بودن واقعي اقتصاد و استفاده از اين روابط بر مبناي اصول علم اقتصاد و بر محور منافع ملي دارد . بيش از پنج برابر شدن توليدات ملي كشورهاي صنعتي وارتقاي سطح زندگي و رفاه مردمان در اين كشور ها تنها ازراه 12 برابر كردن تجارت ودادوستد كالا ها ،خدمات ، دانش فني ، نيروي انساني و غيره بدست آمده است و انقلاب تكنولوژي – اطلاعات ،تجارت الكترونيكي ،بازار واحد جهاني سرمايه ، وسعت عمل و تنوع مالكيت جهاني شركت هاي چند مليتي از پيامدهاي ملموس اين بستر سازي ها توسط دولتها ، شركتها و خود مردم بوده است .
اسناد مهم تاريخي كه در اين مجموعه به نظرتان مي رسد ، بخشي از معاهدات سياسي ، فرمانهاي سلطنتي ، اسناد وقايع تاريخي ، اسناد حقوقي ، و نامه هاي خصوصي تاريخي خراسان است ، كه در طول سالهاي تحقيق و تهيه مطالب تأليفات متعدد خود ، درباره ي روي دادهاي اين استان گرد آوري كرده ام ، با آنكه اغلب اين استاد و عكس ها در بعضي از تأليفات منتشر شده بنده به چاپ رسيده است ، با اين وصف ، در اثر توصيه و تأكيد دوست فاضلم جناب آقاي دكتر محمد حسين پاپلي يزدي استاد دانشگاه مشهد ، كه مرا به گرد آوري و چاپ اسناد تاريخي خراسان وعكس هاي مربوطه قشويق و ترغيب فرمودند . به تهيه اين مجموعه و شرح هاي توضيحي اسناد و عكس هاي مربوطه كه تاكنون از اشخاص و منابع مختلف جمع آوري نموده ام و در ارشيو كتابخانه ام داشتم اقدام كردم. تا چاپ و منتشر شد و مورد استفاده محققان و دانشجويان قرار گيرد . لازم به ذكر است ، كه اين مجموعه اسناد مقدمه اي است بر شناخت كل اسناد مربوط به وقايع و مطالب تاريخي خراسان كه در بايگاني هاي دولتي و شخصي وجود دارد ، اميد است باانتشار اين اسناد ، دارندگان اسناد تاريخي خراسان كه در بايگاني هاي دولتي و شخصي وجود دارد ، اميد است با انتشار اين اسناد دارندگان اسناد تاريخي خراسان همت كنند اسناد خود را چاپ و در دسترس پژوهشگران قرار دهند ، يا لطفاً فتوكپي روشن وخواناي آن را براي بنده ارسال فرمايند تا در چاپ بعدي اين مجموعه استفاده گردد، و مجموعه كاملتر در اختيار علاقمندان گذارده شود.
جاي ترديد نيست كه هيچ منبعي ، دقيق تر و درست تر از اسناد نمي تواند ، زمان و حقايق روي دادها را براي پژوهش گر روشن نمايد.
در قديم اسناد را به سه نوع با عناوين زير تفكيك و تقسيم مي كردند .
1-سلطانيات ، شامل ، مكاتبات سلطنتي و فرامين و احكام درباري
2-ديوانيات ، شامل ، مكاتبات اداري دولتي
3-اخوانيات ، شامل ، مكاتبات خصوصي
بعضي از منشيان درباري و دبيران قرن هاي گذشته ، همت به جمع آوري مكاتبات درباري و ديواني و شخصي به نام ، منشآت ، و ترسل ، نموده اند ، كه نام آنها و آثارشان در كتب ادبي و تاريخي ذكر شده است ، و امروز آن اسناد مورد تحقيق و استفاده ي پژوهشگران مي باشند .
جاي خشنودي است كه درسال هاي اخير ، سازمان اسناد كشور و سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي ايران و بعضي از محققان دست به انتشار اسناد روي دادهايي تاريخي و مدارك فرهنگي زده اند كه فوق العاده براي محققان مفيد بوده و از آنها در تحقيقات و تأليفات خود بهره برده اند ، كه يكي از آنها نگارنده هستم
از خوانندگان گرامي تقاضا دارم با مطالعه شرح توضيحي مربوط به هر يك از اسناد و عكس هاي چاپ شده در اين مجموعه هر گونه نقص و نارسايي مشاهده فرمايند ، توضيحات لازم را با فتوكپي اسنادي كه دارند ، براي تكميل اسناد منتشر شده دراين مجموعه نشاني پستي نگارنده در سال فرمايند ، تا به نام خودشان در تجديد چاپ اضافه و منتشر گردد ، شهريور 1372 – سيد علي مير نيا 1376
مشهد ، صندوق پستي 3839/91375
تلفن – 99،7614
سكه سلطان ارغون
ضرب قوچان
سلطان ارغون پسر اباقاآن نوه هولا كوخان پس از سلطان احمد تكودار عمويش به ايلخاني مغول خراسان رسيد ( 683 هـ ، ق) و تا سال 690 هـ ، قدر اين سمت بود ، وي سكه هايي در شهر قوچان (خمپوشان ) ضرب زده كه نمونه آن در تصوير ديده مي شود .
سكه ظهيرالدين سربدار
ضرب اسفراين
ظهير الدين سربدار بعد از خواجه يحي كروبي سومين حاكم اين سلسله بودكه در سال 759 هـ ، ق به اين مقام رسيد حكومت وي تا سال 760 دوام يافت ، او سكه هايي كه در اسفراين ضرب زد كه نمونه اي از آن در تصوير ديده مي شود .
1-بالا – سكه ارغون خان مغول ضرب خبوشان (قوچان )
2-پايين – سكه ظهير الدين سربدار ضريب اسفراين
سند تاريخي تفويض سلطنت ايوان
به نادر شاه افشار ، كه دريكي از خانه هاي درگز پيدا شد
وثيقه نامه كه سران طبقات مردم ايران و بزرگان و معاريف استان ها و شهرستانهاي كشور و امراء و فرماندهان ارتش ،كه دردشت مغان در ماه شوال 1148 هـ ، ق ، نوشته و ضمن آن با پذيرفتن شرايط نادر بشرح زير :
1-ترك هواخواهي از سلطنت اولاد صفويه
2-پيروي از مذهب سنت و جماعت جعفري ، و خودداري از سب ولعن خلفاي راشد(عمر و عثمان )
3-تعهد وفاداري به سلطنت او و اولاد او با قيد سوگند ، سلطنت ايران را به نادر تفويض كردند ، تصادفاً هنگام تعمير خانه علي خان درگزي در سال 1331 شمسي ، از مياني كه در پوشش سقف و كاربرده بودند پيدا شد.
علي خان درگزي اولاد يكي از سركردكان سپاه نادرشاه بود ، كه در موقع نوشتن آن وثيقه نامه در التزام ركاب نادر و در حضور نادر در دشت مغان بوده است .
اين سند مهم و بي نظير در چند نسخه با خط خوش مستعليق شكسته شده ، كه احتمال دارد خط ميرزا مهدي خان استرآبادي منشي مخصوص نادر باشد ، و به وسيله ي چند نفر معتمد كه ممكن است يكي از آنها جد همين علي خان درگزي باشد ، به مهر و امضاء حاضران رسيده است ، و يكي از نسخه ها دست او باقي مانده و چنانكه ذكر گرديد، در سال 1331 در درگز پيدا شد.
نادر شاه افشار ، اصلاً از طايفه قرقلو يكي از طوايف ايل افشار درگز بود ، افشار يكي از 24 قبيله اوغوز مي باشد ، نادر شاه و در روستاي دستگرد سال 1100 هـ ، ق متولد شد ، و دوران كودكي ، نوجوانيرا در درگز گذرانيد ابتدا گوسفندان پدر را مي چرانيد ، سپس رئيس سواران حكومتي درگز شد ، و بعد به خدمت شاه طهماسب دوم صفوي درآمد مراحل ترقي را تا دست يابي به سلطنت ايران با ارابه و انجام خدمات ارزنده ي خود پيمود . اين سند ، پس از كشف به وسيله ي دانش بزرگ نيا نماينده وقت مجلس شوراي ملي خريداري شد ، و به موزه ي ايران باستان اهداء گرديد ، كه امروز در آن جا نگهداري مي شود (تصوير شماره 1 ) متن اين سند چنين است :
متن وثيقه نامه دشت مغان
در حدود دو قرن است كه خاندان صفويه ، تاج و تخت سلطنت را از تصرف سلاطين تركمانپه كه اهل سنت بوده اند گرفته ، و خود براريكه سلطنت نشسته اند ، براي اينكه سلطنت خود را استحكامي بخشند بفكرشان رسيد ، فيما بين اهم بناي سب و رفض گذاشته و به دستيابي اين تدابير آتش افروزند ، و مردم را به جان يك ديگر اندازند ، اين تفرقه اندازي آنقدر پيش رفت ، تا اين كه مسلمين دست از مقاتله كفره برداشته مشغول اسر و قتل نفوس و غارت و نهب اموال و برادران ديني خود شدند ، وضع مملكت به آنجا رسيد ، كه طايفه لزكيه (لكزيه)به شروان ، و افاغبه بر عراق و فارس و اصفهان ، و ملك محمود سيستاني برخراسان و عثماني بر آذربايجان و كرمانشاهان و همدان ، و روسيه بر مازندران و گيلان دست يافتند و متصرف شدند . اهالي اين ديار و بلدان جميعاً پامال جنود حوادث فتنه اسير سرپنجه فتور و محسن گشتند ، بعد از اين كه دست اميد ، ما بي كسان و هر سو گسيخته گرديد ، دست به دامان پروردگار يكتا دراز كرديم ، و ازدرگاهش خواستيم بعداز عسر يسري ، به عنايت يزداني و مرحمت صمداني ، كوكب وجود مسعود همايون و نير تا بناك ذات فرخنده صفات ميمنت اثر طالع و بار كاب برگزيده حضرت خالق ، زحمت كش راه خلايق ، آفتاب اوج سلطنتجهانباني ، و ستاره برج معدلت و گيتي ستاد ، مظهر قدرت الهي ، دست افشار معدن پادشاهي را از افق خراسان تابان ، مشعل دولت فروزش را براي ظلمت زايي شب تيره روزي سيله بختان ، روشن و فروزان ساخت ، اولاً به نيروي تأييد الهي دارد الملك خراسان را از وجود متغليه پرداخت ، بعد از آن ، رايت فراز عزيمت به جانب اصفهان گشته ، و اصفهان و ممالكي را كه درتصرف افاغنه بود مسخر ساخت ، و همچنين ولايت مازندران و گيلان را از تصرف اروس ، ممالك آذربايجان و كرمانشاهان و همدان و گرجستان را از تصرف عثماني انتزاع و مسخر كرده ، آثار جور و عدوان را بردند اخت ،در اين اوان سعادت غشان ، كه يعون عنايت ياري ، و چيره دستي بخت فيروز بر همگي دشمنان و سركشان ايران و اطراف ممالك محروسه غالب و مظفر ، و رعاياو ضعفاي اين بلاء كه چندين سال بود اسير انواع مصائب و گرفتار محسن نوائب بودند ، هر يك از مكان و مسقر خودآسوده حال درفاهيت پرور شدند و كارعدل … تمام و امور ممالك نظام يافت ، تمام اهالي ممالك ايران را از اسيد و فاضل ، و عالم و جاهل ، و خرد و بزرگ . و تاجيك و ترك ، و صغير و كبير ، و برنا و پير را در صحراي مغان در اردوي ظفر نمون احضار فرمود و خواهشمند اذن كلات و ابيورد (درگز ) گشته مقرر فرمودند ، كه از بردي خود از سلسله صفويه با ساير طبقات امم هر كس را كه خواهيم ، به سلطنت درياست قبول كنيم ، چون اهالي ايران آنچه در وتن مدت به روزگار خود ديده ، از گل خير بوستان دولت صوفيه بود ، كه در عهد ايشان ، آتش فتنه و نقاضت افروخته گشت همگي اطراف را به دشمني و ما را به دست انواع بالا يا و محن داده ، و در اين اواخر از عهده ضبط و محافظت ما برنيامدند و در معني همگي آزاد كرده بندگان اقدس بوديم ، از چنگ اعدا نجات ، و قالب افسرده ما را دوباره حيات دادند ، لهذا همگي در مقام تمنا آمده ، و دست به دامن مرحمتش زده مستدعي فرسخ اين عزيمت هستيم ، بندگان اقدس از راه مرحمت استدعا كمترينان را پذيرفته ترك عزيمت مذكور فرمودند ، و كمترينان قلباً و لساناً و متفق اللفظ و الكلمه بندگان اقدس را به سلطنت و رياست اختيار و ترك تولاي سلسله صفويه كرده عهد و شرط و قرار و اعتراف كرديم ، كه نسلاً بعد نسل شيوه سب و رفض مبدعه دولت صفويه را كه گناهي عظيم بود با لكيه ترك و مذهب و سنت حنيف جعفري كه هميشه راهنما و مطبوع امت احمدي بوده قبول و مسلوك نمائيم ، و از سلسله صفويه ذكوراً و اناثاً احدي را تابع و مطيع نشويم ، ودر هر ملك و شهر كه باشد ايشان را اعانت و متابعت نكنيم ، و از هر يك از كمترينان كه نسلاً بعد نسل خلاف عهد و قول ظاهر شد ، مردود در گاه الهي و مستحق سخط غضب حضرت رسالت پناهي بوده ، خون ماهدر و عرض و نفس ما مستوجب عقوبت و خطر باشد ، تحريراً في چهارم شهر شوال المكرم سنبه – 1148 هجري قمري
تعدادي از نام و مهر حاضران در مجلس
خراسان
امام قلي بيگ ، قرقلوافشار
امام وردي خان قرقلوافشار
لطف علي بيگ ، كوسه احمد لوافشار
حاج محمد بيك ، مين باشي
طهماسب خان ، جلاير وكيل الدوله
محمد علي بيك ، قرقلو ، نايب ايشيك آقاسي
علي قلي بيك ، قرقلو
باباخان ، چايشلر
اراس (اراض ) سلطان ، قراباشلو
ابراهيم بيك ، استاجلو
شكر سلطان ، باچوانلو
محمد امين بيك ، كلانتر درجز
شيخ عبدالله ، در جزي
شيخ محمد ، درجزي
علي رضا بيگ ، افشار
ميرزا جعفر ، كلانتر درون عاشورخان در جزي
ميرزا غندم ، كلانتر آشخانه
رضا قلي ، قرقلو
رستم بيك ، قرقلو
امام وردي بيك ، افشار
محمد بيك ، قرقلو
حسن بيك ، وكيل قراچورلو
محمد كريم بيك ، قرقلو
شير محمد ، در جزي
ميرزا رضا قلي ، در جزي
محمد خان عاصل ميانكوه
مصطفي بيك ، كيوانلو
احمد بيك ، گرايلي
شعادت خان قوقلو ، كشيك چي باشي
قوچه خان ، شيخوانلو
سلطان علي بيك ابيوردي
محمد رضا خان پساكوهي
محمد ولي ، در جزي
علي قلي بيك ، وكيل قوشخانه
عباس قلي بيك ، قره قوينلو
مرشد علي بيك ، وكيل گرايلي
بهبود خان ، برودنلو
استراباد
محمد قلي خان قاجار ، بيگلربيگي استراباد
جان محمد خان قاجار ، ميرآخور باشي صحرا
علي رضا بيك
محمد رضا بيك ، سركشيك باشي
محمد علي بيك ، شامبياتي
ابراهيم بيك ، ايروانلو
فارس
امير خان زند
محمد رضا بيك زنگنه
نام نمايندگان ساير ايالات ايران متأسفانه محو شده و از بين رفته است. (1)
در اين جا لازم به ذكر است ، كه نادر شاه با تشكيل مجلس مؤسسان در دشت مغان و نظر خواهي درباره سلطنت ايران ، تنظيم وثيقه نامه بر تقويض سلطنت ايران به او كه تا آن روز چنين كاري شايد در ايران بي نظير بود ، دو نظر و هدف داشت :
1-چون مدتي در خدمت شاه طهماسب دوم بود و با ارائه كفايت و لياقت و فداكاري ارزنده در باز پس گرفتن استان ها و شهرستان هاي ايران و همچنين تاج و تخت سلطنت ايران از غاطبين بيگانه ، كه اين خدمات مورد توجه شاه قرار گرفته و بزرگترين مقام نظامي يعني شبيه سالاري ارتش ايران را اختيارات امور شرق كشور يعني فرمان فرمايي استان هاي خراسان و افغانستان و سيستان و گرگان را به او اعطا كرده بود و مهمتر از آن خواهر خود راضيه بيگم را كه قبلاً زن محمود افغان بود و بعد ازكشته شدن او بيوه مانده بود به همسري نادر و خواهر كوچكتر خود را به نام فاطمه سلطان بيگم به همسري رضا قلي ميرزا پسر نادر داده و بدينوسيله و از اين طريق نادر را به خود نزديكتر ساخته بود ، لذا نادر خواست با انجام اين كار مردم ايران ، او را در مقابل آن همه عنايات شاهانه نمك نشاس ندانند و بي وفا نخوانند .
2-نادر توجه داشت كه هنوز ايرانيان به خانواده سلطنتي صفويه از لحاظ مذهبي ، كه پادشاه آن سلسله را مرشد و رهبر مذهبي خود مي دانند سخت دلبستگي و علاقه دارند ، خواست با سپردن آن وثيقه نامه و تقويض سلطنت ايران با قيد تعهدات در انجام شرايط نادر ، از طرف سران و بزرگان كشوري و لشكري ايران ، در آينه كسي به هواخواهي صفويه سربلند نكند ، و او بتواند ادعا نمايد كه مردم از صفويه رو گردان شدند ، و سلطنت ايران را به او دادند .
نادرشاه ، با توجه به اوضاع اسف بار ايران در اواخر دوران صفويه كه كشور پارچه ، پارچه شده ، و هر قسمت در تصرف وزير سلطه غاصب بيگانه اي بود . كه او كمر همت بر بست و جان بر كف نهاد با قدرت شمشير و ياري سران و سربازان فداكار سپاه خود همگي آنها را از كشور بيرون راند و تاج و تخت ايران را باز پس گرفت ، حقاً شايستگي پادشاهي ايران داشت ، ولي متأسفانه با آن همه پيروزي هاي درخشان در جنگ ها و توسعه حدود مرزهاي كشور و به دست آوردن غنائم بسيار ، در اثر توطئه و دسائس نزديكان خود كه از روز اول سروري او را تحمل نداشتند ، و سعي مي كردند كه او و سلطنت او و اولاد او را نابود سازند و موفق هم شدند ، نتوانست از آن همه غنائم در جهت عمران و آبادي و ترقي كشور و تأمين رفاه مردم استفاده نمايد و همگي پس از او نابود شدند .
نامه نيكلاي اول امپراتوري روسيه
به عباس ميرزا نايب السلطنه و فرمان فرماي خراسان درباره نظم و امنيت ناحيه خراسان
نيكلاي اول امپراتور روسيه ، هنگامي كه عباس ميرزا نايب السلطنه و فرمان فرماي آذربايجان به فرمان پدرش فتح علي شاه قاجار به سرپرستي استان خراسان منصوب و مأمور سركوبي طغيان خوانين ، و برقراري نظم و امنيت اين استان گرديد ، نامه اي به تاريخ 1248 هـ ، ق برابر با 13 سپتامبر 1831-م به عباس ميرزا نوشت و ضمن ابراز محبت و علاقه به عباس ميرزا ، در آن نامه براي رفع اغتشاشات و قلع و قمع طاغيان و برقراري نظم و آرامش به وي تأكيد كرد ، و اعلام نمود ، كه به سردار گرجستان دستورداده شد،كه دراين لشكركشي، مهندسين ومأمورين وملزومات موردنيازرادر اختيار او قرار دهد.
اين نامه تاريخي از هر لحاظ حائز اهميت است ، و ما اين جا ترجمه سند شماره 2 و متن نامه اصلي شماره 3 را چاپ مي كنيم و به نظر خوانندگان ارجمند مي رسانيم. بايد توجه داشت ، كه روسيه تزاري سعي و كوشش داشت تا براساس وصيت بطركبير راهي از طريق ايران به خليج فارس و هندوستان به دست آورد. بنابراين اقدام به تصرف مرو و سرخس ايران نمود و خود را به هرات و مرز هندوستان نزديك كرد .
ترجمه نامه عليحضرت امپراطور روسيه
از فضل خداوند يگانه نيكولاي اول سلطان غالب قاهر را امپراطوري داد بكلي ممالك روسيه و غيره .
بشهزاده عزيز ما عباس ميرزاي ناب السلطنه دولت ايران محبانه مرقوم مي شود كه من بهيچوجه از نوشتجات .
آخري شما بطوريكه مرقوم داشته بوديد متشكي نشده ام بهمان مهرباني كه داشته ام باقي و برقرار مپاشم مبت باطني قلبي ما نسبت بشخص شما تغيير نيافته است الفت مهرباني درباره شما بصدقت عن صميم القلب بوده و خواهد بود چنانچه از استعداد حاليه دولت ايران بقسميكه اظهار داشته بوديد زياده از حد خوشوف و خورسند شدم باهمه اينحال هميشه سرصدم كه بان استعداد چگونه از عهد بنظم طرف خراسان خواهد برآمد.
خراساني كه يك جزء ، از ممالك محروسه ايران متصرفي پدر شما برادر فكرم ما فتحعلي شاه است هر ايامي در اغتشاش است مع ذالك ملتفت نظم انصفاتنشده ايم برشما واجب و لازم است كه اسباب نظم اين مملكت را آمادهو حاضر نموده به امنيت صفحات خراسان بكوشيد كه رفع اغتشاش انصفحات قبل از وقت شده باشد باقنصاي نظم مملكت داري و امور جهان داري در بروز فتنه و فساد و اختلال در بلاد دولت را مسامحه و غفلت در قلع و قمع اغتشاش مملكتي نبايد نمود . يقين ما حاصل است در صورتيكه شما اقدام برفع و منع اغتشاش خراسان نمائيد امنيت راراهي در انصفحات حاصل خواهد شد بلاحظه دوستي و مروت فيما بين از طرف امپراطوري ما بسردار گرجستان حكم داده شد.
موافق خواهش شما به سر حدات ايران حاضر شده از فرستادن صاحب منصبان و مهندسين و مأمورين و ساير ملزومات كمال مواظبت را نموده و در خدمت و همراهي بشما بخراسان رفته رفع فتنه و فسادرا كرده انصفحات را منظم دارند در اين ائنا خوش دارم ازنقل كردن مملكت لهستان كه به تفصيل آن راشما بنويسم لله الحمد شورش و اغتشاش ملت پولاك به قوت عساكر منصوره ما مضممل و منكوب كرديد . اهالي ياغي طاغي لهستاني در ثاني با طاعت و تابعيتما در آمدن حالا ما مثل كراف پاسكويج فاتح ارمنستان و قنياز و رشوف اسكي فتح نمايان عظيمي در لهستان در شهر ورشر نمودند اشطام كليه كه در آن ممكلت احداث شده بود و سبب طغيان لهستاني تا شيرازه نظم مملكت از هم كسيخته شده بود بتكرار سلسله نظم ممالك لهستان بهم پيوسته كرديد بنابراين شكر و سپاس به درگاه خداوند پي قياس بنماييم كه آن قدر قدرت و تسلط بماكرامت فرمود كه طاغيان را بقهر و غلبه مغلوب و منكوب كرده ما را وسيله تربيت ملت اعمار و آبادي بسياري از مملكت فرموده است بهرحال شما را بحفظ خداوند حفيظ علي الدوام مي سپارم حررا در سنكت پطربورزم مورخه سيزدهم سبتامبر درسنه تولد ناجي عيسي مسيح مطابق 1248 هجري در سال ششم سلطنت ما ترجمه بنده در كاه ميرزا هارطون
اسناد واگذاري استان هرات به افغانستان
استان هرات تا دوران سلطنت ناصر الدين شاه جزيي از خراسان بود ، و در اثر رقابت دو ابر قدرت قرن « انگليس ، روسيه تزاري » در آن كه :
1-روسيه تزاري براساس وصيت و توصيه پطركبير مي خواست به هر وسيله ايكه شد ، از طريق ايران و افغانستان به هندوستان و آب هاي اقيانوس هند دست يابد.
2-انگلستان ، با توجه به اين هدف روسيه تزاري ، مي كوشيد در پيش روي روسيه به سوي هدفي كه دارد ، سدي ايجاد كند و دولت هايي ظاهراً مستقل و باطناً دست نشانده خود ، در ميان مناطق نفوذي روسيه مرز هندوستان به وجود بياورد.
اين دو ابر قدرت به منظور مساعد ساختن زمينه اجراي نقشه هاي خود ، دائماً در ايران و افغانستان و مرو ، داشت تركمان ، مشغول فريفتن خوانين و رؤساي ايلات و يا افراد مستعد ديگر بودند ، و آنها را تحريك مي كردند ، كه دست به شورش و اغتشاش در استان ها و شهرستان ها بزنند و به عناوين مختلف طغيان و قيام نمايند ، تا بدان وسيله نيروهاي كارآمد دولتي و ملي را به جاي يك ديگر بياندازندو دولت مركزي را تضعيف نمايند ، و با استفاده از اين وضع به سوي اهداف خود پيش روند .
روسيه تزاري در دوران سلطنت ناصرالدين شاه قاجار با سرعت به سوي مرزهاي هندوستان « از طريق ايران – هرات ، قندهار » پيش مي رفت تا از طريق هرات و قندهار بدان دست يابد.
انگلستان نيز سريعاً دست به كار شده ، مقدمات روي كار آوردن فردي دست نشانده و تحت نفوذ خود در مسند نخست وزيري و رأس دولت ايران فراهم مي ساخت .
امير كبير نخست وزير باكفايت ايران كه هرات را با تدبير تحت تابعيت ايران نگاه دانسته بود ، به فرمان ناصر الدين شاه جوان كشته شد ، و ميرزا آقاخان با كمك سفارت انگليس در تهران بجاي او صدر اعظم (نخست وزير ) ايران گرديد ، و در نهاني مقرر شد ترتيب واگذاري هرات را به افغانستان فراهم نمايد . در اين موقع سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه استاندار خراسان بود ، و دوست محمد خان امير افغانستان به تحريك انگلستان تصميم گرفت هرات را به تصرف آورد ، و به حوزه ي اقدار خود ضميمه نمايد ، لذا شورشي در هرات برپا كردند ، حسام السلطنه ، با سپاه تحت فرمان خود در خراسان و افراد مكري كمك نيروهاي ايلات و طوايف خراسان به سوي هرات لشكر كشيد ، و هرات را تصرف كرد .
دولت انگلستان هم نيروي نظامي به جنوب ايران وارد كرد و كشتي هاي جنگي اش در بندر بوشهر لنگر انداخت ، و به جزيره خارك و بوشهر نيرو پياده نمود و آنجا ها را به تصرف در آورد .
ميرزا آقاخان نوري نخست وزير دست نشانده انگليس ها سعي داشت با انگليس مصالحه نمايد . لذا ناصر الدين شاه را وادار ساخت كه به حسام السلطنه فرمان دهد. تا هرات را تخليه كند و به مشهد برگردد.
حسام السلطنه محرمانه به ناصر الدين شاه پيغام داد ، كه از آمدن كشتي هاي جنگي انگلستان به بندر بوشهر و پياده شدن نيروهايش در جزيره خارك و بوشهر نگران نباشيد ، زيرا سپاهيان هند در اين موقع در هندوستان شورش كرده اند ، و انگلستان سخت گرفتار فرونشاندن اين شورش است ، زحمت ما را به هدر ندهيد ، ما مي توانيم تا هندوستان هم برويم. ولي ميرزا آقا خان نوري ، ناصر الدين شاه را از موافقت با اين پيش نهاد بازداشتو حتي او را متوجه به موضوع خيالي ساخت ، كه اگر حسام السلطنه هندوستان را بگيرد ، در آن صورت سلطنت ايران را هم به سادگي و آساني به دست خواهد آورد . لذا ناصر الدين شاه امير اكيد به حسام السلطنه صادر كرد كه فوري هرات را تخليه كرده و به مشهد مراجعت نمايد . و الا يقين خواهد كرد كه او مستمرد و ياغي شده است ، حسام السلطنه ناچار با تأسف بسيار قوي خود را از هرات خارج ساخت ، و هرات را به سلطان احمد افغاني واگذاشت و به مشهد برگشت.
درباره ي واگذاري هرات به افغانستان با مساعي ميرزا آقا خان كه منجر به بستن قراردادي به نمايندگي فرخ خان امين الملك غفاري در پاريس شد . اسناد جالب توجهي موجود است كه حقايقي را روشن مي نمايد ،در اين جا چند سند مربوط به واگذاري هرات ديگر نقل مي شود .
1-فرمان ناصرالدين شاه قاجار به عنوان فرخ خان امين الملك نماينده اعرافي ايران به پاريس براي مذاكره و روپرداخت خسارت جنگي و عقد قرار داد بستن فرمان چنين است :
مهر ناصر الدين شاه «الملك الله ، السطان بن سلطان بن ناصر الدين شاه قاجار»
امين الملك فرخ خان ،و عده تخليه هرات محض حفظ دوستي و خاطر خودهي دولت انگليس بشرط قرار نامه شيل صاحب عيب ندارد براي خاطر دوستي انگليس قبول كرديم اما خسارت مردم هرات را از ما خواستن بكدام شرط دوستي سزاواراست اگر مقصود دولت انگليس دوام و بقاي دوست (دوستي ) ميان اين دو دولت باشد ، اين تكليف جريمه دادن به هراتي بقدري در مزاق دولت و ملت ايران تلخ و كرردر خطرناك است كه منافات تمام با بقاي دوستي دولتين خواهد داشت ، و دورنيست كه اولياي دولت انگليس خود نيز به معايب اين تكليف متوجه شده باشد . تا حال با الضاف خود از آن صرافت افتاده باشند ، مطالبه خسارت از يك دولت كارعمده ايست هراز ملاحظه لازم دارد ، آن هم در صورتي كه آن ملك و آن خسارت راجع به خود آن دولت باشد ، كه مطالبه خسارت مي كنيد ، هزاره و هراتي با دولت انگليس كه اين حالت را داشته است بجز قرار نامه شيل صاحب كه آن هم از خود او نقض پيدا كرده چيزي در ميان نبوده اينست ، و نيز چيزي همان قرارنامه نبوده است كه هزاره و انگليس رامناسبتي به يك ديگر برهد. باري ما از مراه گرفته (تصرف كرده) محض حفظ دوستي دولت انگليس چشم مي پوشيم و همان قرار نامه شيل صاحب را مدتيست اولياي دولت انگليس قصديق ايشان كه هنوز نشده بود معمول مي داديم ، و در حقيقت دليل بزرگي دررده دوستي آن دولت بوده ، باز ترضيه مستر . را نمايم . بازهماشان . از دولت كه دستورالعمل داري ، اولياي دولت ها حاضرند . مابقي را كه هيچ سابقه نداشت و بر حسب اين نيز عمل نموده است و امر يست تازه كه تابحال شنيده نشده بود و علانيه منافات با قيال استحكام دوستي دولتين دارد. چه اسم مي توان گذاشت و دولت و ملت ايران جاناً و مالاً چگونه متحمل مي شود ، تحريراً في به شهر ربيع الثاني 1273، ناصر الدين شاه در حاشيه بالا باخط خود نوشته است .
امين ملك ، ما هرات را موافق قرارنامه كه با شيل صاحب وزير مختار سابق آن دولت داده ايم ، تخليه مي كنيم ، بشرط كه آن قرارنامه مجري باشد، بغير از اين دولت انگليس دو (آن) را ممضي دارد و الافلا ، اين علامت بزرگي است كه ما هميشه طالب بقاي دوستي دولت انگليس بوده و هستيم ، ساير را جناب صدراعظم بتو نوشته اند از همان قرار جي تخلف رفتار كند20ربيع الثاني 1273 (تصوير شماره 4)
2-نامه مورخ 15 رجب 1273 ميرزاآقاخان نوري نخست وزير دولت ناصر الدين شاه : به امين الملك (فرخ خان غفاري) درباره دادن اختيارات تام در گذراندن سريع امر واگذاري هرات به افغانستان . با متن زير :
برادر مكر، كاغذهاي شما اين دفعه مرا به حيرت زياده از حد انداخت ،كه نوشته بوديد دستورالعمل و اختيار مطلقه بلاشرط از براي شما انفاذ شود ، و علاوه در كل كاغذهاي خودتان دلايل و براهن بر حسن عمل خود مادام توقف اسلامبول متعلق به سئوال و جواب با ايلچي (سفير) انگليس اقامه كرده بوديد اولاً ، كسي شما را مورد ايراد نساخته بود ، بر فرض كه يك دو نفر اشخاص بي اطلاع از بابت هواي نفس يا عدم شعور و يا غرض خارجي حرفي بگويد ، در مقابل اراده همايون وعقيده و اعتقاد اولياي دولت كه عالم به كلي و جزئي امور و مراتب دستورالعمل و حالت خطرناك شما بوده و مي باشند ، چه اعتباري خواهد داشت و حال اينكه مكرر و بي هوده شما ، خود نوشتم كه آنچه گفته ايد همه موافق عقل و مناسب حالت ، حاليه بوده است ، و اگر حرفي و روايتي شما از قول خودم بي اطلاع برسد محل اعتماد و اعتقاد نخواهد بود ، شما هوش و حواس خود را جمع كار خودتان نمائيد .
ثانياً ، از حالا ديگر چه اختيار نامه بلاشرطي بايد به جهته شما فرستاده شود ، با آن فرمان همايون موشيخ به دستخط همايون مورخه 21 ربيع الثاني و كاغذ من مورخه همان تاريخ ديگر احتياجي بدستور العمل جديد و اختيار نامه تازه نداشته و نخواهيد داشت ، و همان فرمان مبارك ، و كاغذ من دستورالعمل و اختيار نامه شما بوده و خواهد بود ، علاوه كاغذ عليعده با خط معهود بشما نوشتم و پاي آن رامهر كردم ، مرتب مندرجه در آن حسب الامر است ، و بايد از آن قرار معمول داريد ، و حالت ترديد و تفكر ، به هيچ وجه نداشته باشيد ، و در خصوص آن مطلب ديگر خود را محتاج به رجوع دارد نحلافه نداشته باشيد – 14 رجب الرجب 1273 .
امين الملك بسيار حيف بود از مدرك شما با آن دستخط مبارك و كاغذ صريح من ، و بگذران ، بگذران مرقسم باشد .(؟) تازه اختيار نامه خواسته بوديد ، بلاشرط . اگر مقصود بلاشرط نبودن من است ، من كه در دنيا نيستم چه اختيارنامه از من مي خواهي از هر كس عوض من بر قرار كردند از او بخراه ، و اگر ساير شرايط است كه اختيار كل بشما داده شده ، هر چه در دولتخواهي بتواني كم كني و تسهيل كني بهتر ، والا فلا ، و اگر نمي تواني بگذراني اين اختيار نامه را بهانه كرده آن حرفي است عليعده ، شش ماه است در جنگ هستيم از همه طرف تا خدا چه كند .
عاليجاهميرزا ملكم خان البته حق نمك مرا و زحمت مرا در حق خودش بجاآورد، و من از زحمت او بسيار راضي هستم انشاءالله در انجام كار سعي كند ، و آرام نگيرد و بس ، پانزدهم شهر رجب امرجب ، سنه 1273 (تصوير شماره 2)
فرخ خان امين الملك ، در مأموريت خود موفق شد با سفير انگليس در پاريس به نمايندگي آن دولت و با وساطت ناپلئون سوم ، امپراطور فرانسه به مذاكره بنشيند ، بالاخره نتيجه مذاكرات و اقدامات فرخ خان امين الملك در پاريس ، چنانكه در كتاب وقايع خاور و « رقابت دو ابر قدرت در خاور ايران » آورده ام ، با وساطت ناپلئون سوم كه با كمك دولت انگليس از رياست جمهوري به امپراطوري فرانسه رسيده بود منتهي به عقد قرارداد ننگين ميان دولتين ايران و انگلستان گرديد و ضمن آن انگلستان شرايط بسيار موهن و سنگين به ايران تحميل نمود ، و ناپلئون سوم هم كمك دولت انگلستان را نسبت به خود بااين خدمت جبران كرد ، (1) متن قرارداد چنين است : (سند شماره 6)
متن سند شماره 6
قرارداد پاريس
بسم الله الرحمن الرحيم
چون اعليحضرت خورشيد رايت اقدس همايون ، پادشاه اعظم و شاهنشاه بالا استقلال كل ممالك ايران ، و اعليحضرت شاهنشاه انگليس هر دو علي السويه از روي صدق مايل اين هستند كه مصائب جنگي را كه منافي ميل و مكنوفات دوستانه ايشان است رفع نمايند ، و روابط دوستي كه مدت مديدي فيما بين دولتين عليتين بر قرار بوده مجدداً به اين صلحي كه بر وفق فوايد طرفين باشد ، بربنيان محكم بر پا نمايند، لهذا براي اجراي اين مقصود و مطلوب ، اعليحضرت پادشاه ايران جناب جلالتماب مقرب الخاقان فرخ خان امين الملك سفير كبير دولت عليه ايران ، صاحب تصوير همايون و حمايل آبي و درااي كمر مكلل به آلماس و غيره و غيره و غيره را و عليا حضرت پادشاه انگليس جناب مسجدت نصاب ، هنري ريچارد چارلس بارون كاولي ، از امناي دولت انگليس و از اجراي مشورت مخصوصه مباركه عليا حضرت پادشاه انگليس جامل نشان بزرگ سئد شريف حمام و سفير كبير مخصوص و مختار دولت انگليس در نزد اعليحضرت امپراطور فرانسه و غيره و غيره و غيره را و كلاي مختار خود تعين فرمودند ، و ايشان بعد از آنكه اختيار نامه هاي خود را ابزار و مبادله نمودند ، و موافق تركيب رسمي ديدند فصول ذيل را مقبول و مقرر داشتند .
فصل اول – ازروز مبادله امضاء نامههاي عهدنامه حال فيمابين اعليحضرت شاهنشاه ايران وعلياحضرت پادشاه انگليس وهمچنين فيمابين خلفاء وممالك ورعاياي طرفين صلح ودوستي دائمي خواهد بود.
فصل دوم – چون به دولت واقبال فيمابين دولتين ايران وانگليس صلح برقرارگرديد بحكم اين فقره مقرراست كه عساكردولت انگليس ممالك ايران راتخليه خواهدكرد، و موافق تعهدات و شرايط ذيل.
فصل سوم ـ دولتين عليتين معاهد متين تعهد مي كنندكه كل اسراء كه در حين جنگ بدست عساكرطرفين افتاده باشند بلادرنگ آزاد نمايند .
فصل چهارم- اعليحضرت پادشاه ايران تعهد مي كند كه بلافاصله بعد از مبادله امضاء نامه هاي اين عهد نامه يك عفو نامه كامل اعلام نمايند كه بواسطه آن جميع رعاياي ايران كه در وقت جنگ به مراوده خود با عساكر انگليس مصدر خيانتي شده باشند از عقوبت اين حركت خود معاف باشند . بطوري كه هيچ كس هر درجه داشته باشد به جهت اين حركت خود مورد تنبيه و اذيت و تعدي نخواهد شد.
فصل پنجم – اعليحضرت شاهنشاه ايران تعهد مي نمايد كه بلادرنگ لازمه تدابير رابكار ببرد كه عساكر و كارگزاران ايران را از ملك و شهر هرات و ساير ممالك افغانستان پس بكشد ، تخليه ممالك مزبور 0 تا مدت سه ماه بعد از مبادله امضاء نامه هاي اين عهد نامه معمول خواهد بود.
فصل ششم – اعليحضرت شاهنشاه ايران راضي مي شود ك ترك بكند كل ادعاهاي سلطنتي بر خاك وشهر هرات و ممالك افغان ، و هرگز مطالبه نكند از رؤساي هرات و ممالك افغان هيچ علامت اطاعت مثل سكه و خطبه و باج ، و نيز اعليحضرت ايشان تعهد مي كند كه بعد از اين از هر ملاخله در امورات داخله افغانستان اجتناب نمايد ، اعليحضرت ايشان و عده مي دهد كه استقلال هرات و تمام افغانستان را اعتراف نمايد ، و هرگز به استقلال ممالك مزبور مداخله نكند ، در صورت ظهور منازعه فيما بين دولت ايران وممالك هرات و افغانستان ، دولت ايران تعهد مي كند كه اصلاح آن را رجوع به اهتمامات دوستانه دولت انگليس نمايد ، و اقدام به جنگ نكند ، مگر در صورتي كه اهتمامات دوستانه دولت انگليس مثمر ثمر نشود ، از طرف ديگر دولت انگليس تعهد مي كند كه همه وقت اعتبار خود را در ممالك افغان بكار ببرد و نگذارد كه از آنها باعث هيچ گونه تشويش و پريشاني دولت ايران بشود ، و اگر دولت ايران در وقوع مشكلات رجوع به دولت انگليس نمايد ، دولت انگليس نهايت كوشش را خواهد كرد كه منازعات فيما بين را موافق حق و مطابق شأن دولت ايران اصلاح نمايد .
فصل هفتم – در صورتي كه از جانب هرات و ممالك افغان به سر حدات ايران تجاوز بشود ، هر گاه ترفيصله شايسته داده نشود ، دولت ايران حق خواهد داشت كه به جهت دفع فتنه و تنبيه جانب متعدي اقدام بحركات جنگ نمايد : اما اين صراحت معلوم و مقبول است كه هر لشكري از جانب دولت ايران كه به جهت مقصود مزبور از سر حد بگذرد بمحض اجراي مقصود خود مراجعت بخاك خودخواهد كرد . حق مزبور نبايد بهانه توقف دائمي عساكر دولت ايران يااتفاق شهري يا يك جزء ممالك مزبوره به مالك ايران بشود.
فصل هشتم – دولت ايران تعهد مي كند كه بلافاصله بعد از مبادله امضاء نامه هاي اين عهدنامه جميع اسرائي كه در حين جنگ در افغانستان بدست آورده است، بدون مطالب عوض نقدي آزاد نمايد ، همچنين جميع افاغنه كه به اسم گروي يا به جهت امور دولتي در هر جاي ممالك ايران مقيد باشند به همان طور آزاد خواهد بود ، بشرط اينكه افاغنه هم از طرف خود اسراء و مقيدين ايراني را كه در دست آنها باشند ، بدون عوض نقدي آزاد نمايند ، دولتين معاهدتين ، در صورت لزوم مأمورين نصب خواهد كرد ، كه شرايط اين فقره را معمول دارند .
فصل نهم – دولتين عليتين تعهد مي كنندكه درباب نصب و اعزام قونسولها و جنرال قونسولها و وكلاي قونسول هر يك از اين دو دولت ا زممالك ديگر ، همديگر باشند ، حالت دول كامله الوداد مي شود .
فصل دهم – بلافاصله بعد از مبادله امضاء نامه هاي اين عهد نامه ، سفارت انگليس مراجعت به تهران خواهد كرد ، در همان وقت دولت ايران راضي بشود ،كه سفارت مزبور را پذيرايي نمايد ، با شرايط خاطر خواهي و تشريفات مندرجه شرح عليحده وكلاي دولتين عليتين متعاهدتين .
فصل يازدهم – دولت ايران تعهد مي كند كه در مدت سه ماه بعد از مراجعت سفارت انگليس به تهران اين نفر مأمور را تعيين نمايد ، كه به اتفاق يك نفر مأمور دولت انگليس مطالبات نقدي جميع رعاياي انگليس را از رعاياي دولتايران تحقيق و مشخص نمايد . و دولت ايران هر يك از اين مطالبات كه به تصديق مأمورين مزبوره بجاباشد ، بايد دفعتاً يا به قسط خواهد داد ، در يك مدتي كه بيشتر از يك سال از تاريخ اعلام مأمورين مزبوره نباشد ، و مأمورين مزبوره تحقيق و مشخص خواهد كرد ، قروض دولت ايران به رعاياي ساير دول تا وقت عزيمت سفارت انگليس از تهران ، در زير حمايت دولت انگليس بودند ، و از آن وقت به بعد ترك حمايت مزبور نكرده اند .
فصل دوازدهم- در فصل سابق مقرر شده دولت انگليس اين حق را ترك و آشكار خواهد كرد ، كه حمايت نكند ، بعد از اين هيچ يك از رعاياي ايران را با لفعل در نوكري سفارت قونسولها و وكلاي قونسول انگليس نباشد ، بشرط اينكه چنين حق به دول ديگر داده و معمول نشود ، در اين باب و جميع خصوصيات ديگر دولت انگليس مطالبه مي كند ، و دولت ايران هم تعهد مي نمايد كه همان امتيازات و معافات در ممالك ايران به دولت انگليس و به نوكري و رعاياي آنها داده خواهد شد ، كه به دول كامله الوداد و به نوكرا و رعاياي آن بهره ياب خواهد بود ، از همان اعتسار و احترام كه به دول كامله الوداد و نوكرهاي و رعاياي آنها داده مي شود .
فصل سيزدهم – دولتين عليتين معاهدتين يحكم اين تجديد مي نمايد آن قرار را كه در ماه افست (اوت) 1851 – م مطابق شهر شوال سنه 1267 هجري در باب رفع تجارت غلام و كنيزه در خليج فارس فيما بين اين دو دولت داده شده است. و علاوه بر اين تعهد مي كنند كه قرار مزبور پس از انقضاي مدت بر قراري آن كه عبارت از ماه آفست (اوت) باشد تا مدت ده سال ديگر بر قرار خواهد بود و باين نحو امتداد خواهد يافت ، تا يكي از جانبين به يك اعلام رسمي قرار مزبور را موقوف بدارد ، اما اعلام مزبور معمول نخواهد بود . مگر بعد از يكسال ظهور آن
فصل چهاردهم – بلافاصله از مبادله امضاء نامه هاي اين عهدنامه عساكر انگليس هر نوع حركات حضمانه را نسبت به دولت و مملكت ايران ترك خواهد كرد ، دولت انگليس علاوه بر اين تعهد مي كند به محض اينكه قرار تخليه هرات وممالك افغانستان از عساكر ايران و همچنين قرارداد پذيرايي سفارت انگليس به تهران كاملاً مجري شود ، عساكر انگليس خود را از جميع و لايات و اماكن ، و جزاير كه تعلق به ايران دارند ، بلادرنگ پس خواهد كشيد، و دولت انگليس تعهد ميكند ، در اين اثنا سركرده عساكر انگليس عمداً هيچ حركتي كه موجب ضعف اطاعت رعاياي ايران نسبت به اعليحضرت شاهنشاه ايران باشد نخواهند كرد ، بلكه تقويت اطاعت مزبور نهايت مقصود دولت انگليس است، علاوه براين دولت انگليس تعهد مي كند كه بقدر امكان رعاياي ايران از زحمت حضور عساكر انگليس ايمن خواهند بود ، و همچنين آذوقه كه براي عاكره مزبور لازم شود ، دولت ايران تعهدمي كند كه به كارگزاران خود قدغن نمايد ، كه به عساكر انگليس در تحصيل آذوقه مزبوره اعانت كنند ، و نز دولت انگليس تعهد مي نمايد كه در حين اخذ اشياء ، قيمت آن موافق نرخ دوز از جانب مأمورين انگليس بلادرنگ داده خواهد شد ،
فصل پانزدهم – عهد نامه حال ممضي خواهد شد و امضاء نامه هاي آن مبادله خواهد شد در بغداد ، درمدت سه ماه يا زودتر ، هرگاه ممكن شود و به جهت اثبات مسطورات فوق ايلچيان طرفين اين عهد نامه راممضي و به مهر ممهور ساخته در پاريس در چهار نسخه در هفتم شهر رجب المرجب در تاريخ 1273 هجري تحرير يافت .(1)
اسناد رقابت دو ابر قدرت قرن
انگلستان و روسيه تزاري در مرزهاي
خراسان و انتزاع ابيورد ، مرو ، سرخساز خراسان
روسيه تزاري و انگلستان در دوران سلطنت ناصر الدين شاه چنانكه در اين مجموعه در موضوع واگذاري هرات به افغانستان ذكر شد ، براي دست يابي به اهداف سياسي و نظامي و كشور گشايي خود با هم رقابت داشتند ، روسيه تزاري پس از تصرف دشت آخال و مناطق تركمن نشين ، به سوي مرو ، سرخس بيش مي رفت تا با تصرف مرو و سرخس به هرات نزديك شود ، و از طريق قندهار به هند و درياي هند دست يابد ، انگلستان هم به اين هدف روسيه توجه داشت و مي كوشيد ، بين ايران و هندوستان كشوري دست نشانده به وجود آورد ، تا مانع پيش روي نظامي روسيه به سوي هندوستان شود ، در نتيجه با تحريكات و دسايسي و تهديدات هرات را از خراسان جدا نمود و ضميمه افغانستان ساخت ، و در مرو هم از طرف روسيه علي خانف يكي از افسران ورزيده و مجرب در امور نظامي و سياسي مأموريت يافت با سران تراكمه مرو مذاكره و آنان را به سوي روسيه متمايل كند و به تابعيت روسيه در آورد
علي خانف به مرو رفت و محرمانه با سران تركمان هاي مرو به مذاكره نشست ، او دو نوان يكي از عوامل انگليس هم با سران تركمان هاي مرو تماس گرفت و آنها را تشويق به سوي انگلستان كرد ، خوانين توختاميش و او تا ميش ايل تكه مرو ، نامه تاريخي به او دو نوان نوشته و فعاليت عوامل روسيه را در جلب رؤساي تراكمه مرو به تبعيت از روسيه رامتذكر شده ، و در خواست كرده اند كه آنها را در اتخاذ تصميم راهنمايي نمايد ، اين سند نشان دهنده رقابت و فعاليت شديد عوامل دو ابر قدرت در به دست آوردن هدف هاي سياسي خود در اين منطقه مي باشد .
در اين جا نامه ي تاريخي مورخ 1228 هـ . ق سران ايل تكه مرو به سرپرستي قوشيد خان كه مهر او با علامت (+) در زير نامه مشخص شده است .
چاپ مي كنيم (تصوير شماره 7) و عكس ادونوان (تصوير شماره 8)
علي خانف به كوشش خود در مذاكره با رؤساي تكه مرو و جلب تمايل آنها را به تعبيت از روسيه ادامه داد و موفق شد ، مخدرم قلي خان يكي از روساي قبايل تكه را براي شركت در جشن تاج گذاري ، الكساندرسوم (1881-م تا 1894 امپراطور روسيه ) همراه خود به مسكو به برد ، مخدرم قلي خان در اين جشن شركت كرد و مورد توجه امپراطور روسيه قرار گرفت و به دريافت خلعت (لباس فاخر) و شمشير ساعت طلا و مدال طلا تاج گذاري مفتخر شد ، و پس از بازگشت از مسكو به مرو از ديدني هاي خود و لطف و محبت هاي امپراطور براي قبايل تكه تعريف ها كرد و آنها را به سوي روسيه متمايل ساخت ، در نتيجه علي خانف در انجام مأموريت خود پيروز گرديد ، و بعداً عليخانف كاغذي از روساي قبايل تكه مرو گرفت كه ما خواهان تابعيت روسيه هستيم و بيست و چهار نفر از آنها را به اشك آباد نزد ژانرال كمارف فرمان فرمائي تركمنستان برد و آنها در حضور فرمان فرما در باره ي اطاعت خود از دولت روسيه سوگند ياد كردند . اين مراسم زمستان سال 1301 هـ . ق برابر با 1884 – م برگزار شد ، بعد از چند روز قزاقان روسيه به مرو وارد شدند و آنجا را به تصرف خود در آوردند ، (1)
اسنادي در باره ي تصرف سرخس
به وسيله روسيه تزاري
تسخير منطقه مرو به وسيله ژنرال كمارف فرمانفرماي كل تركمنستان دولت انگليس را به هراس انداخت ، از طريق جرايد به عمليات نظامي روسيه تاختند و مذمت بسيار كردند و نوشتند ، كه چندي قبل دولت روسيه به دولت انگليس وعده داده بود كه ديگر به سوي مرزهاي افغانستان پيش نرود، و اين پيش روي و تصرف منطقه مرو نزديك شدن به هرات ، خلاف وعده و قولي است كه داده است ، اما با تجاوزاتي كه خود دولت انگلستان براي تصرف بعضي نواحي هند ، و افغانستان ، و ايران به كار برده بود اين ايراد ها و اعتراض ها اثري در بر نداشت .
از روزي كه ارتش روسيه منطقه مرو را تصرف كرد تمام سياستمداران و صاحب نظران معتقد بودند كه طولي نخواهد كشيد ، روس ها به سوي هرات بيش روي خواهند كرد ،و سافت 388 كيلومتر بين مرو و هرات را طي خواهند نمود.
دولت روسيه پس از تسخير مرو ، تمركز ارتش خود را از او رنبورغ كه تا هرات شش ماه طول زماني لازم داشت ، به مرو انتقال داد ، و نقشه پيش روي خود را به سوي مرزهاي هندوستان كماكان تعقيب كرد ، در اين زمان بين دولتين روسيه و انگلستان در مورد حدود مناطق نفوذي كه قبلاً نهاني در باره آن توافق نموده بودند ، اختلاف حاصل شده بود ، بخصوص با تمركز سپاه روسيه در مرو و نزديكي هرات بر شدت نگراني انگليس افزوده بود ،
ارتش روسيه پل خاتون را تصرف كردند ، و دو ماه بعد از انكه مرو را تصاحب نموده بودند ، ژنرال كمارف سرخس قديم را نيز تصرف كرد .
تصرف سرخس براي دومنظوربود، يكي آنكه دولت روسيه بااين اقدام معلوم نمودكه قصد پيش روي به طرف هرات رادارد،وديگرآنكه چون سرخس درناحيهاي واقع است كه تاكنون جزوقلمروحاكميت ايران و سرحد ايران و افغانستان بود حدود تازه اي بين مناطق نفوذي روسيه و انگليس باشد.(1)
در اين زمان ميرزا ملكم خان ناظم الدوله سفير ايران در لندن اعتراض و ايراد دولت انگليس را به ميرزا سعيد خان وزير اصور خارجه ايران ضمن تلگرافي اعلام نمود ، كهمتن آن بشرح زيراست :
استخراج تلگراف رمز لندن
به جناب مستطاب وزير امور خارجه محرمانه عرض مي كنم ، مي گويند شما از روي منتهاي غفلت سد استقلال ايران را شكستيد ،آنچه داشتيم تسليم روس كرديد ، و الآن شما خواه و نا خواه نوكر روس هستيد ، خدا رحم كرد كه هرات رابشما نداديم ؟ آن را هم به روس مي داديد آنچه هم از سيستان بدهيم آخر عايد روس خواهد شد ، شما خوب مي توانستيد خراسان را موافق قاعده نگاه بداريد ، سوء اداره شما ايران را فقير ضعيف و تمام كرد ، با اين وضعيت شما دوستي شما ديگر چه معني خواهد داشت ، با اين اداره شماهيچ چيز را حفظ نخواهيد كرد ، و بعد از اين خاك ايران خاك روس محسوب خواهد بود . بنده از اين وضعي كه بدون عداوت و با كمال جلالت بيان مي كنند ، و از آن نتايج آينده كه مجسم مي بينم به درجه حول هستم كه واقعاً ديگر از زندگي خود متنفر شده ام ، واضح است كه در اصلاح اين عقيده نه خواب دارم و نه آرام ، نمي دانم اين حالت را بچه زبان در خاكپاي اقدس همايون شاهنشاهي روحنافداه بروز خواهيد داد ، چه فرصت ها از دست داديم ، ملكم نمره –43 سلخ رجب 1301
ناصر الدين شاه قاجار ، در زير و حاشيه اين تلگراف با خط خود چنين نوشته است :
بايد جواب نوشت ،ما چيزي به روس نداديم ، شما كه انگليس هستيد در حقيقت داده ايد (؟) اگر دفعه اول روس را از اين همه پيش آمدن به سمت آخال و تركمان رسماً و قوياً مانع مي شديد ، البته روس ها ميدان جولان بازي خودشان را كمتر مي كردند ، بلكه هيچ نمي توانستند داخل شوند ، وقتي كه مثل شما دولتي قوي نتواند سد راه و خيال روس ها را بكند ، ما بطريق اولي نمي توانيم (؟)
روس آمد آخال را گرفت ، ما چه مي كرديم (؟!) بعد گفت ، سر حد طبيعي خراسان و تركمن را بايد معلوم كنيد ، و از اين قرار ما چه مي كرديم ، اگر قبول نمي كرديم برضايت ، خودش همان طوري كه آخال را تصرف كرد ، حد طبيعي تركمان را هم با خراسان بزور تصرف مي كرد ، آنوقت آيا ما بايد با روس ها چنگ بكنيم ، آيا شما بما امداد قشوني و پولي و اسلحه مي كرديد يا نه ؟ روس آخال را گرفت با لطبيعه مرو را تصاحب مي كرد ، ما چطور مي توانستيم بگوئيم مرو نرو و تصرف نكن (؟) اگر اين ممانعت ها را مي كرديم جز آنكه روس را با خودمان دشمن بكنيم ، هيچ فايده اي نداشت و او هم كار خود را مي كرد ، پس در اين صورت تقصيري به اولياي دولت ايران و اردنيست ، و ماخود به استقبال روس نرفتيم ، و او را نياورده ايم، و هرگز مايل اين اتفاقات نبوده ايم ، البته هر وزيري بشما اين صحبت محرمانه كرده است همين جواب را بدهيد ، و باز هم بايد حالت دولت انگليس باتفاق ايران ، براي سدراه روس ها كه از اين هم بيشتر نروند ، بعد از اين حرف زده و اتفاق كرده كه فكر و تدبير بكنند كه از اين بيشتر به مشكلات دچار نشوند ، جواب بخواهيد . ( سند شماره 9)
محمد حسن خان اعتماد السلطنه ، وزير انطباعات ناصر الدين شاه در خاطرات خود نوشته ، در اين موقع ناصر الدين شاه مشغول بازي وتفنن با مليجك ، پسر برادر امين اقدس زن سوگلي و كرد نژادش بود (تصوير شماره 10) و بعد از دست دادن مناطق مرو سرخس قديم اين شعر را حكيم الممالك ساخت و ورد زبانها نمود ،
روسيه ، پس از تصرف مرو و سرخس ، علي خانف يكي از افسران ارتش را كه در جلب سران طوايف تركمن مرو به تابعيت روسيه نقش مؤثري داشت ، به حكومت مرو و سرخس منصوب نمود .
علي خانف ، پس از استقرار در سرخس ، طايفه تركمن سالور را زير حمايت خود گرفت و پادگان نظامي سرخس ومرو و تجسن را تقويت نمود ،
علي مردان خان نصره الملك تيموري حاكم جام و زور آباد و سرخس درباره تصرفات و تجاوزات علي خانف گزارشي به محمد تقي ميرزا ركن الدوله استاندار خراسان داده كه بسيار جالب توجه است ، ركن الدوله آن گزارش را ضمن تلگراف رمزي به استحضار ناصر الدين شاه رسانيده و در خواست كرده است ، اقداماتي به عمل آيد كه سرخس از دست فرود ، و اگر روسيه فشار مي آورد ، جاي ديگري را به روسيه بدهيد ، و سرخس را نگه داريد ، ناصر الدين شاه ضمن دستخطي به وزير خارجه نوشته :
«… ما هيچ عهد و شرطي ملك سرخس را از نو و كهنه به دولت روس واگذار نكرده ايم و دولت روس بدون خبر و بدون هيچ حقي قشون خود را داخل خاك صحيح ما كرده است . شما مأمورهستيد كه مضامين اين دستخط را به جناب وزير مختار (انگليس ) حالي كرده و در اين فقره مجدداً تلفگراف مخصوص محرمانه به وزارت خارجه انگليس نكنيد ، و جواب ديگري بما بدهند ، كه آيا خاك صحيح خودمان را به هيچ شرطي واگذار به روس نكرده باشيم آيا صرف نظر كردن از دست بدهيم يا خير ،
بديهي است استمداد ناصر الدين شاه پس از تصرف مرو و سرخس بوسيله ارتش روسيه از دولت انگليس كه خود در تعين حدود حوزه نفوذي خوددر مناطق مرزي ايران براي حفظ حريم مرز هندوستان بادولت روسيه قرار و مداري داشته بي نتيجه بود .
در اين جامتن گزارش تلگرافي ركن الدوله سند شماره 11 كه تاريخ آن احتمالاً 1301 قمري است و دستخط ناصر الدين شاه سند شماره 12 براي ملاحظه خوانندگان گرامي چاپ مي شود ،
متن گزارش استاندار خراسان
به خاك پاي جواهر آساي بندگان اقدس همايون روحي و روح العالمين فداه الآن كاغذ نصرت الملك (تيموري ) از سرخس رسيد نوشته است كه بعد از ورود به سرخس ناصري كاغذي به عليخان ، نوشتيم كه سرخس ملك دولت عليه ايران است شما به چه جهت و به چه قاعده آمده در سرخس و قلعه نصرت آباد نشسته ايد و چرا سالور را برده نگاه داشته ايد ، جواب نوشته است كه حكام بزرگ ما به منحكم كرده اند من هم آمده اين جانشسته ام اگر اولياي دولت
ايران مطلع نباشند ربطي به من ندارد ، وزراي مختار از اين كارها خبر دارند ، شما هر حرفي داريد با سفارت بزنيد و زباني به باقرخان نيشابوري كه نصرت الملك نزد عليخان فرستاده است گفته است ، من چرا تا حال به اين جا نمي آمدم حالا حكم كرده اند آمده ام عجالتاً تا اين طرف آب را تصرف كرده ام ، نصرت الملك نوشته است صريح به خاكپاي ملوكانه عرض كنيد سرخس از دست رفت اگر اين طرف آب را كه سرخس ناصري باشد واگذار نمائيد آنها آب آن را قطع مي كنند و طوري سخت خواهند گرفت كه نمي توان نگاه داريم، هر طور است فكري به حال سرخس بفرمائيد ، اگر هيچ علاج ندارد جاي ديگر را به روس بدهيد و سرخس را نگاهداريد كه رفتن سرخس مايه خيلي مرارت است ، طايفه سالور هم به طوريكه غلام جان نثار در عريضه رمز سابق عرض كرده بود و حالا نصرت الملك نوشته است ، تماماً به آن طرف آب رفته اند اگر شصت خانوار منكليخان كه با او باقي هستند نصرت الملك بعد از آب برون آمده نصرت الملك ديده است مغده مي شود متعرض نشده عليخان گفته است طايفه سالود پناه بما آورده نگاه داشته ايم هر وقت از دولت حكم شد اينها را پس مي دهيم ، نصرت الملك نوشته است علي خان خيلي با غرور حركت مي كند و گفتگوئيكه آنجا با او بشود ثمر ندارد ،خانوار تكه مرو راهيم خبر كرده اند بيايند . سرخس بنشيند و زراعت نمايند ، يكصد نفر سوار قزاق هم علي خان فرستاده است به ميان طايفه سالور كه كسي متعرض آنها نشود نصرت الملك نوشته است محققاً از سمت خيوق قشوني اين روزها به سرخس سه هزار نفر شتر هم در مرو خبر كرده اند و مي خواهند دو فوج سرباز در سرخس ودو فوج در ساير ولايات و دو فوج در قاري بند و طژن (تجن ) ساخلو قرار بدهند ، اين ها حالات سرخس و نصرت الملك و عليخان است كه مشروحاً به شرف عرض رسانيده است ، كه عاكفان حضور مهر ظهور مبارك فكر درستي در باب سرخس و سالور بفرمائيد كه اين ملك از دست برفت ، نصرت الملك در باب زراعت بذه السنه تكليف خودش را پرسيده ، آنچه آن طرف آب است كه متعرض نمي توان شد . در اين طرف هم هرچه سالور زراعت كرده تكليف آنها چيست بايد عشر از آنها تكليف نصرت الملك را معلوم نمايد ، در ضمن صحبت عليخان ، باقرخان گفته است درباب كلات هم حرف ميرود … غلام جان نثار محمد تقي (ركن الدوله )
سند قرارداد آخال (1) و انتزاع
شهرها و روستاهايي از خاك خراسان
روسيه تزاري ، پس از آن كه مناطق حساس و سوق الجيثي ، دشت تركمن و دشت اتك ( بخشي از درگز ) و مرز و سرخس را كه براي رسيدن به مرز هندوستان و دست يابي به اقيانوس هند اهميت داشتند به تصرف خوددر آورد ، موافقت كرد جهت تعيين خطوط مرزهاي جديد ميان روسيه و ايران مذاكره و اقدام به عمل آيد .
ناصر الدين شاه قاجار ناچار شد اقدام به مذاكره و مصالحه نمايد ، و استان هاي مرو و سرخس و دشت هاي اتك و تركمان را مانند جدش فتح علي شاه كه استان هاي قفقاز و داغستان و گرجستان را به روسيه داد به روسيه ي تزاري واگذار نمايد ، در نتيجه ي مذاكرات هئيت ايراني به رياست ميرزا سعيد خان موتمن الملك انصاري وزير امورخارجه ايران و هئيت روسيه به رياست ذي نوديف وزير مختار روسيه در ايران قرار داد مورخ 1299 هـ . ق برابر با دسامبر 1881 – م آخال بسته شد ، و حدود مرز جديد بين دو كشور تعيين گرديد ، و ايران حق حاكميت خود را به بيش از سي شهر و روستا كه آن سوي خط مرز جديد قرار گرفتند از دست داد. (1)
اعتماد السلطنه ،وزير انطباعات ناصر الدين شاه قاجار ، در خاطرات خود نوشته «مسئله سرحدروس و خراسان گذشت ، وسي و چهار قريه و آبادي ايران تسليم روس گرديد ، … روس ها به ميرزا سعيد خان وزيرخارجه دراين مورد،ده تادوازده هزار تومان داده اند . (3) در اين جا دو سند به نظر مي رسد
1-متن قرارداد آخال و متن روسي و فارسي آن (سند شماره 13)
2-نقشه تقريبي كلات و درگز و قوچان و شيروان و بجنورد شهرها و روستاهايي كه آن سوي مرز واقع شده اند . سند شماره 14
سند شماره –13
قرارداد آخال
چون اعليحضرت شاهنشاه ايران واعليحضرت امپراطور كل ممالك روسيه لازم ديدند كه در طرف شرق بحر خزر سر حد ممالك خود را از روي دقت معين كرده و موجبات آسودگي و امنيت آن جاها را فراهم نمايند چنين صلاح ديدند كه براي حصول اين مقصود قراردادي منعقد دارند ، لهذا وزراي مختار خود را از اين قرار معين داشتند.
از طرف اعليحضرت شاهنشاه ايران ، ميرزا سعيد خان مؤتمن الملك وزير خارجه ، و از طرف اعليحضرت امپراطور كل ممالك روسيه ، ايوان ذي نوديف ، وزير مختار ويلچي « سفير » مخصوص در درباره دولت عليه ايران وزراي مختار مزبور پس از اينكه اختيار نامه هاي خود را مبادله نمودهو آن را موافق قاعده و مرتب به ترتيبات شايسته يافتند در فصول ذيل متفق الراي شدند .
فصل اول
در طرف شرق بحر خزر سر حد بين ممالك ايران و روس از قرار ذيل خواهد بود و از خليج حسين قلي الي چات سرحد بين الدولتين مجري رود اترك است از چات خط سر حدي در سمت شمال شرقي قلل سلسله كوه هاي سنگرداغ و ساكريم را متابعت كرده وبعد درسمت شمال بطرف رود چندر متوجه شده و در چقان قلعه ، به بستر رود مزبور مي رسد ، از اين جا در سمت شمال به قلل كوه هاي كه فاصل دره ي جندر و دره ي سومبار ، است متوجه شده و در سمت مشرق قلل كوه هاي مزبور را متابعت كرده و بعد بطرف بستر رودخانه سوميار ،و در ملتقاي رود مزبور و بانهر آخ آقايان فرود مي آيد از اين نقطه خبر بطرف شرق بستر رود سومبار خط سرحد محسوب مي شود ، الي خرابه هاي مسجد داريانه و از مسجد داريانه الي قلل كپت داغ سر حد راهي است كه به درون ممتداست پس از آن خط سرحدي در امتداد قلل مزبور بسوي جنوب شرقي حركت مي كند ولي نرسيده به انتهاي تنگه گرماب بطرف جنوب برگشته و از سه كوه هائي كه فاصل دره ي سومبار و سرچشمه گرماب گذته بعد متوجه بسوي جنوب شرقي شده از قلل كوه هاي مير نو ، و چوب بست عبور و راهي را كه در گرماب به رباط مي رود در محلي ملاقات مي كند كه در يك ورستي شمال رباط است، چون به اين محل رسيد خط سر حدي از قلل كوه ها الي قلل كوه دالانچه كشيده شده ، پس از آن از شمال خير آباد گذشته ودر سمت شمال شرقي الي حدود گوك قتبال، ممتد شده و از حدود گوك قنبال به دربند رود فيروزه تقاطع مي كند و از اين جا در سمت جنوب شرقي متوجه به قلل كوه هائي ميشود ، كه از طرف جنوب وصل به دره است كه راه عشق آباد «اشك آباد » و فيروزه از آن عبور مي كند ، و پس از آن كه قلل كوه هاي مزبور را الي اقصي نقطه ي شرقي متابعت نموده خط سر حدي به شمالي ترين قله كوه اسلم گذشته و در سمت جنوب شرقي قلل اين كوه ها را طي كرده و بعد شمال قريه كلته چنار را دور زده و به محل اتصال كوه هاي زير كوه ، و قزل داغ مي رسد ، ازاين جا خط سر حد در سمت جنوب شرقي از قلل سلسله زير كوه كشيده مي شود تا اين كه به دره ي رود با يا دور مزيرسد ، بعداز وصول به اين محل بطرف شمال حركت و به راهي كه ارگاورس الي لطف آباد ممتد است به جلگه مي رسد بطوري كه قلعه بابا دورمز در شرق اين خط واقع مي شود .
فصل دوم
چون در فصل اول اين قرارداد نقاط عمده خط سر حدي بين متصرفات ايران و روس معين شده است طرفين معاهد تين كميسرهاي مخصوص مأمور خواهند نمود كه خط سرحدي را در محل و بطور صحيح ترسيم كرده و علامات را نصب نمايند ، زمان و محل ملاقات كميرهاي مزبور را طرفين معاهدتين بالا تفاق معين خواهند نمود.
فصل سوم
چون قلعه جات ، گرماب ، قلقلاب ، واقعه در دره ي رودي كه آبش اراضي ماوراء خزر را مشروب مي كند ، در شمال خطي واقع است كه بموجب فصل اول ، سرحد بين متصرفات طرفين است ، دولت ايران متعهد مي شود، كه قلاع مزبور را در ظرف يك سال از تاريخ مبادله اين قرار داد تخليه كند ، ولي دولت عليه «ايران» حق خواهد داشتكه در ظرف مدت مزبوره سكنه گرماب ، و قلقلاب را به مملكت خودمهاجرت دهد ، از طرف دولت روس متقبل مي شود ، كه در نقاط مزبوره استحكامات بنا نكرده و خانواده تركمن در آنجا سكنا ندهد .
فصل چهارم
چون منبع رود فيروزه و منابع بعضي رودها و انهاري كه ايالت ماوراء بحر خزر متصله سرحد ايران را مشروب مي كند ، در خاك ايران واقع شده است ، دولت عليه متعهد مي شود كه به هيچ وجه نگذارد كه از منبع الي خروج از خاك ايران در امتداد رودها و انهار مزبور قراء جديدي تأسيس شده و به اراضي كه بالفعل زراعت مي شود توسعه داده مي شود و نيز براي اراضي كه فعلاً در خاك ايران مرزوع است بيش از آن مقداري كه لازم است نگذارد آب استعمال كنند، محض اينكه اين شرايط بطور صحيح اجرا و بدون تعطيل و تعلل رعايت شود . دولت ايران متقبل مي شود كه بقدر لزوم مأمورين صحيح براي اين امر معين كند و به كساني كه از مدلول آن تخلف مي ورزند سياست سختي برسد.
فصل پنجم
محض ترقي و پيشرفت مناسبات تجارتي مابين ايالت ماوراء بحز خزر و ايالت خراسان طرفين معاهدتين متقبل مي شوند كه در باب ساختن راه هاي عرابه روكه براي مراودات تجارتي بين ايالات مذكوره مناسب بوده باشد حتي الامكان زودتر مابين قراري دهند ، كه مستلزم نفع جانبين بوده باشد
فصل ششم
دولت ايران متعهد مي وشد ، كه درتمام امتداد سر حد استرآباد «گرگان » و خراسان اخراج هر نوع اسلحه و آلات جنگي را در مملكت ايران سخت ممنوع دارد ،و نيز تدابير لازمه را بعمل آورده نگذارند كه به تراكمه كه خاك ايران هستند اسلحه برسد ، كارگزاران سرحدي دولت عليه در درباره اشخاصي كه از طرف روسيه مأموريت منع خروج اسلحه از حدود ايران دارند كمال مساعدت و همراهي را منظور خواهند داشت .
فصل هفتم
محض مراقبت اجراي شرايط اين قرارداد وبراي مواظبت حركات و رفتار تراكمه كه مجاور ايران هستند ، دولت روس حق خواهد داشت كه به نقاط سر حدي ايران مأمور معين كند ، مأمورين مزبور در مسائلي كه راجع به حفظ انتظام و آسودگي صفحات مجاور متصرفات دولتي است واسطه ي بين كارگزاران خواهند بود .
فصل هشتم
تمام تعهدات و شرايط مندرجه عهد نامه جات و قرارنامه هائي كه ما بين طرفين منعقد شده است به قوه ي خود باقي خواهد ماند .
فصل نهم
اين قرارنامه كه به دو نسخه نوشته شده و به امضاء و مهر ووزراي مختار طرفين رسيده است ، به تصويب و تصديق اعليحضرت شاهنشاه ايران واعليحضرت امپراطور روس خواهد رسيد . و تصديق نامجات درظرف چهارماه وحتي الامكان زودتردرطهران مابين وزراء مختار طرفين مبادله خواهد شد .
در طهران 9 دسامبر 1881 – م مطابق 22 محرم 1299 قمري امضاء-ذي نوديف ، مهرميرزاسعيد .
سندتعين سهم آب روستاهاي واگذارشده به روسيه ، طبق قرارداد آخال
پس از عقد قرارداد 1299 هـ . ق آخال ميان دولتين ايران و روسيه ، نمايندگان دو دولت در سال 1301 هـ . ق در مناطق مرزي لطف آباد و كلات حضور بهمرسانيدند ، و نسبت به مزارع و ميزان حق آب روستاهاي واگذار شده ، به روسيه ،روستاهاي ايران كه از آبهاي مشترك استفاده مي نمودند ، بررسي كردند و قرارداد لازم را بستند ، كه با توجه به شرايط و مقررات قيد شده اين قرارداد حق فعاليت كشاورزي ساكنين روستاهاي ايران را محدود نموده است .
ميرزا رضاخان ارفع الدوله كه جزو هئيت اعزامي دولت ايران به رياستسليمان خان صاحب اختيار بود، در خاطرات خود نوشته است ؛
«درمورد تقسيم آب، ديديم كه تمام رودقوزقان «گزگان » (شمس خان ) كه ازابتداي كوه هاي قوچان (مزارمسجددرگز) جمع مي شوند، و به دره ي قوزقان «گزگان » و از آن جا ،به روستاها جاري مي شود ، مي توان آب را در آن جا تقسيم كرد، مال قلعه هاي تركمن (واقع درآن سوي مرز)ومال قلعه هاي ايران رادرخاك ايران به ايراني ها داد،تركمن ها درمنبع آب واقع شده اند، و لطف آبادي ها در زير آب ، بعد از رفتن ما (از درگز) ديگر تركمن ها به لطف آبادي ها دخالت نخواهند كرد ، بعد از اين كه اين تصميم را گرفتيم ، مسئله آمد برسير تقسيم ، كه آب را به چه ميزان بايد تقسيم كرد ، كپيلوف عضو هئيت روسيه مي گفت ، كه وقت آمدن به اين جا رئيس به او دستور داده كه وقت تقسيم آب ، بايد آب را خانه شمار تقسيم كرد ، يعني اهالي سيزده قلعه تركمن (حق آب دار از اين رودخانه ) و سه قلعه ايراني ، لطف آباد ، شيلگان ، حصار را شمرد. اگر اين قرار را اجرا مي كرديم ، ميبايست آب را شانزده قسمت مي كرديم ، سيزده قسمت مال تركمن (روسيه ) سه قسمت مال ايران ، من راضي نشدم ، و گفتم از عدالت به دور است ، پس ازمذاكرات در حضور روساي هئيت هاي نمايندگي طرفين ، بالاخره موافقت شد ، كه آب را به ترتيب زير تقسيم نمائيم ، تمام آب رودخانه را به سه قسمت تقسيم كنيم كه يك قسمت براي لطف آباد و شيلگان و حصار ، و دو قسمت مال سيزده قلعه تركمن ، و به همين ترتيب قرارداد بسته شد.
در مورد تقسيم رودخانه چهچهه نيز طبق قرارداد اقدام شد و آب مورد نياز روستاهاي ايران و روستاهاي واگذار شده به روسيه تعين گرديد .(1)
در اين جا متن قرارداد تقسيم آب به نظر مي رسد (سند شماره 15)
قرارداد تقسيم آب روستاهاي واگذار شده به روسيه و كلات و درگز
(پروتكل پنجم )
بنا به دستور العمل واحد المضمون مأمور اعليحضرت پادشاه كل ممالك ايران سليمان خان صاحب اختيار امير تومان ، و مأمور اعليحضرت امپراطور كل ممالك روسيه فزانس شتاب بولكونيك نكولا (نكولا) قرزمين قراوايف ، در خصوص قرارداد آب و تعين زمين در ميان اهالي اتك و اهالي سرحديه دره در جز و كلات مأمورين مشاراليهما بتاريخ28 شهر شعيان المعظم 1301 مطابق 11 ماه ايون سند 1882 م در اردوي قره تكان مجلس كرده و چنين قرار گذاشتند .
فصل اول – چون خط سرحد شمالي خراسان تقاطع مي كند دره رودخانه چهچهه را در دربندي كه نزديكي چهچه قزل باش «ايران » واقع است ، در دروازه چهچهه ناميده مي شود ، لهذا به قزل باش ها تجويز نمي شود كه در شمال خط سرحد مزبور زراعت بكنند و هرگونه زراعت قزل باش كه حالا در آن جاموجود است بايد بدون درنگ خراب شود .
فصل دوم – در قريه چهچه قزل باش عددخانوار نبايد زياده بر شصت خانوار بشود ، محل از براي زراعت اين قريه معين مي شود، از دره مزبور بطرف جنوب دردره رودخانه چهچه تا دربندي كه هفت ورس بالاتر از قريه چهچهه واقع است هر سال بايد يك طرف رودخانه را در اين مسافت زراعت كنند و زراعت را از آب رودخانه بواسطه يك نهر كه از دم در بند ابتدا مي شود مشروب كنند زراعت كنجد و پنبه وسبزي كاري از همه جهت نبايد زياده بر يك خروار بشود در نزد اين قريه باغات از مقداري كه حالا موجود است نبايد بيشتر بشود .
فصل سوم – در همه مسافت دره رودخانه چهچهه در ميان دربند مذكور فوق كه در طرف جنوب قريه چهچه هفت ورس بالاتر از قريه مزبور مي باشد ، و ميان دربندي كه نزد قريه امير آباد و جائي كه خور چاي با آب گرم بهم وصل ميشود ، و از آن نقطه رودخانه چهچه ناميده مي شود هيچ گونه زراعت تجويز نميشود.
فصل چهارم – در دره رودخانه آب گرم در همه مسافت آن نبايد زراعت بشود . بيرون كردن آب از مجراي آن قدغن مي شود ، نهرهائي كه در دره آب گرم موجود است بايد خراب شود .
فصل پنجم – عدد خانوار امير آباد نبايد زياده از بيست خانوار باشد ، احداث باغات در اين جا تجويز نمي شود ، محل از براي زراعت امير آباد معين مي شود دردره خور چاي از قريه مزبوره بطرف جنوب الي قريه دربند اول كه بالاتر از خرابه ينگي قلعه واقع است ، هر سال تجويز مي شود ، كه يك ثلث همه اين مسافت زمين را زراعت كنند ، غير از گندم و جو زراعت كنجد و پنبه و سبزي كاري نيز اجازه (داده ) مي شود . و ليكن از اين ها نبايد زياده بر پنجاه من نيم خروار بكارند .
فصل ششم – در قريه خور عدد خانوار نبايد از سيصد خانوار بگذرد و محل از براي زراعت اين قريه در دره ي خور جاي در ميان خود قلعه خور و منحرججنوبي دربندي كه در طرف جنوب خرابي بنگي قلعه درجائي كه محل زراعت هاي امير آباد منتهي مي شود واقع است معين مي شود ، خود دربند مزبور نبايد زراعت بشود ، هر سال در اين مسافت يك ثلث همه اين محل را مي توانند زراعت نمايند ، غير از گندم و جو به اهالي خور تجويز مي شود ، زراعت كنجد و پنبه و سبزي كاري مشروط به اينكه از همه جهت زياده به سه خروار از آنها يعني از پنبه و كنجد و سبزي كاري نكارند ، همچنين زراعت شلتوك نيز به آنها تجويز مي شود ، بشرطي كه زياده به سه خروار نكارند .
فصل هفتم – نهرهائي كه بواسطه آنها آب به زراعت ها داده مي شود نبايد از دامنه تپه هائي كه اين طرف وآن طرف دره واقعند بالاتركشيده شوند. بعد از برداشتن محصولات ، آب از نهار بودن درنگ بايد به مجراي رودخانه رها شود بردن آب از مجراي به رودخانه دره هاي همجوار قدعن مي شود.
فصل هشتم – همه زراعت هاي شلتوك كه امسال كرده اند دره چهچهه و خورچاي از خط سرحد خراسان تا دربندي كه بالاتر از خرابه ينگي قلعه واقع است ، با نهرهائي كه آنها را مشروب مي كند بايد بلادرنگ خراب شود و اب از انهار به مجري رودخانه رها شود در مستقبل زراعت شلتوك در همه اين جاها بدون حرف قدغن مي شود مگر مقدار شلتوك كه در فصل ششم همين پروتكل از براي رهايي قريه خو معين شده است ، همچنين در همه مسافت دره زراعت ترياك قدغن مي شود .
فصل نهمدر همه مجراي خورچاي و آب گرم و رودخانه چهچهه هيچگونه بناي جديد و آبادي و اسياب تازه و باغات جديد تجويز نمي شود ، سيلمان خان قوزمينقراوايف
سند واگذاري قصبه فيروزه به روسيه و گرفتن حصار به عوض آن
يكي از كارهاي اعجاب انگيز ناصر الدين شاه قاجار ، واگذاري قصبه فيروزه از توابع سابق شيروان ، كه ازمناطق خوش آب و هوا و حاصل خيز و داراي آب فراوان و مزارع مفصل و باغ هاي مصفا بود به روسيه تزاري در سال 1310 هـ . ق و گرفتن روستاي كوچك حصار درگز با مقداري زمين لم يزرع در سرحد آذربايجان در عوض آن .
روسيه تزاري ، چنان كه در اين مجموعه ذكر شد ، قبلاً استانهاي قفقاز و گرجستان و غيره را در زمان فتح علي شاه از ايران گرفته بود ، و استان هاي مرو و سرخس و دشت هاي اتك و دشت تركمن را هم در زمان سلطنت ناصرالدين شاه به تصرف خوددر آورده به اين همه تصرفات اكتفا نكرده ، چشم طمع به اين شهرك خوش آب و هواي ييلاقي كه براي استفاده ي افسران پادكان اشك آباد پسنديده بود ، دوخته و قبل از عقد قرارداد گويا مورد استفاده قراردادن در واقع به تصرف خود در آورده بود.
جالب آن است ، كه طبق قرارداد تركمن چاي سلطنت اولاد عباس ميرزا ، نايب السلطنه تحت حمايت دولت روسيه تزاري بود ، و از اين لحاظ مي بايست علاوه بر حفظ سلطنت اين سلسله تماميت ارضي كشور ايران نيز تحت حفاظت و حمايت روسيه قرار مي گرفت ، ولي متأسفانه نه تنها چندين استان راكه در بالا ذكر شد در دوران سلطنت اين سلسله به بهانه هاي مختلف با قدرت نظامي خود از ايران جدا ساخت ، حتي از اين قصه سر سبز و خرم نيز چشم نپوشيد.
ناصر الدين شاه قاجار دو فرمان در مورد تحويل و تحول فيروزه و حصار ، يكي براي شجاع الدوله حاكم قوچان جهت تحويل دادن فيروزه به روسها و ديگري به نام محمد علي خان منصور الملك حاكم درگز براي تحويل گرفتن روستاي حصار ، كه در اجراي قرارداد آخال آن سوي مرز درگز قرارگرفته بود.
مردم فيروزه موقع تحويل دادن مسكن اباء و اجدادي اشان به روس ها گريه و زاري مي كردند ، و حاضر نبودند از علائق اجدادي خود دست بردارند ، ولي خان و نمايندگان اعراضي آنها را مجبور كردند فيروزه را تخليه و علائق و املاك خود را رها نمايند ، و به شهرستان هاي ، قوچان و شيروان و بجنورد انتقال يابند .
مردم فيروزه به مناطق جديد در قوچان ، شيروان ،بجنورد منتقل شدند ، و محل تازه ي واگذاري شده را به سبب شدت علاقه اي كه به مسكن اصلي خود داشتند ، (فيروزه) نام گذاشتند ، امروز در هر يك از شهرستان هاي قوچان و شيروان و بجنورد ،يك روستاي فيروه وجود دارد كه بازماندگان همين مهاجران در آنها ساكن مي باشند ، (1)
در اين جا اسناد مربوط به اين تعويض را بشرح زير به نظر مي رسانيم
1-متن قرارداد تعويض فيروزه با حصار (سند شماره 16)
2-فرمان ناصر الدين شاه به عنوان محمد علي خان حاكم درگزبراي تحويل گرفتن حصار (سند شماره 17)
لازم به ذكر است ، فتوكپي اين سند مهم تاريخي كه اصل آن در درگز در كتابخانه فريدوني است ، به وسيله دوست عزيزم آقاي حسين قلي فريدوني در اختيار نگارنده گذارده شد ، در اين جا از ايشان تشكر مي كنم
3-عكس محمد علي خان منصور الملك حاكم درگز (تصوير شماره 18)
4-فرمان ناصر الدين شاه درباره اضافه حقوق ،محمد علي خان سند شماه 19)
متن سند شماره – 16
متن قرارداد واگذاري فيروزه به روسيه
چون اعليحضرت شاهنشاه ايران و اعليحضرت امپراطور و صاحب اختيار كل ممالك روسيه مايل هستندكه بعضي مسائل راجعه به سر حد بين دولتين را اصلاح نموده و بدين جهت اتحاد حاصله ما بين را مستحكم نمايند ، لهذا براي حصول موافقتي در مسائل مذكور وكلاي خود را به تفصيل ذيل معين داشتند .
از طرف اعليحضرت شاهنشاه ايران ، ميرزاعلي اصغر خان امين السلطان صدر اعظم ، و از طرف اعليحضرت امپراطور صاحب اختيار كل ممالك روسيه كنسيه بريده اوژن بوت زن ، وزير مختار در دربار اعليحضرت شاهنشاه ايران وكلاي مزبوره فضول ذيل را مقرر داشته و امضاء نمودند .
فصل اول – اعليحضرت شاهنشاه ايران از طرف خود و از طرف وراث خود قريه سر حدي فيروزه و تمامي محلي كه واقعه است ما بين سرحدي مقرره 1881 و خطي كه از كوه كناره به طرف دره بير ممتد است به اعليحضرت امپراطور كل ممالك روسيه واگذار مي كند . حدودي كه راجع به اين محل و در فصل اول قرارداد 1881 ، 1299 هـ . ق آخال ذكر شده است بموجب اين فصل متروك و ساير فصول قرارداد 1881 –مبقوه خود باقي خواهد ماند.
فصل دوم- در عوض زميني كه در فصل اول مذكور منتقل به روسيه شده است ، اعليحضرت امپراطور و صاحب اختيار كل ممالك روسيه از طرف خود و از طرف وراث خود نقاط ذيل را به اعليحضرت شاهنشاه ايران واگذار مي كند .
اولاً – قطعه زميني كه در ساحل راست رودخانه ارس و محاذي قلعه ي قديم عباس آباد واقع و بموجب فصل چهارم عهد نامه منعقده در تركمان چاي مورخه10 فوريه 1828 – م به دولت روسيه واگذار شده بود .
ثانياً ده حصار با قطعه زميني كه ما بين سرحد حاليه و خط ذيل واقع است ، اين خط از محل تقاطع سر حد حاليه بانهر حصار و شيلگان شروع شده ، ساحل درست نهر مزبور را متابعت نموده و شرق ده حصار را دورزده ، و پس از تقاطع بانهر مزبور بطرف جنوب غربي ممتد و به گودي مي رسد كه در دو ورستي آسياب حصار واقع است ، پس از آن خط سرحد بطرف جنوب حركت كرده و به محلي خواهد آمد كه رود با رز نگلانلي چاي سرحد حاليه را قطع مي نمايد .
فصل سوم- چون بواسطه ي واگذار نمودن اراضي عباس آباد به اين حدود سرحدي كه راجع به اين محل و در فصل چهارم عهد نامه تركمان چاي مقررات متروك مي شود ، لهذا در عوض آن بموجب اين قرارداد مقرر است . كه خط سرحدي بين دولتين از شرور الي گدار يدي بلوك در درس را متابعت كند و از يدي بلوك در ارتس را متابعت كند واز بدي بلوك هم به آن طرف خطسر حدي از قراري است كه در فصل مزبور ذكرشده است . ساير فصول عهد نامه ي تركمان چاي به اعتبار باقي خواهد ماند .
فصل چهارم – از طرف دولتين كميسر مأمور خواهد شد كه حدود اراضي فيروزه و حصار را در محل و از روي صحت معين كرده و اراضي مزبور را تحويل داده و تحويل گرفته و علامات سر حدي را نصب نمايند ، براي تحويل دادن و تحويل گرفتن اراضي عباس آباد از جانب طرفين نيز كميسر معين خواهد شد ، معذالك از تاريخ مبادله تصديق نامجات اين قرارداد به قطعه اراضي مزبور منتقل و طرفين حق تصرف فوري آن را خواهند داشت .
فصل پنجم – از نقطه معينه در 9 دسامبر 1881- م به طرف شرق سر حد بين متصرفان روسيه و ايران از قرار تفصيل ذيل است ، از بابا دورمز ، خط سرحدي قلل جبال زيركوه و اعتابعت نموده در سمت جنوب شرقي بطرف قريه خير آباد متوجه شده و نرسيده به اين قريه دركنار چپ دره ي درون كليار ممتد ، و پس از آن در شمال قريه كه به قلعه مير است به ساحل راست رود درون كليار مي گذرد ، چون به اين جار سيد خط سرحدي از وسط كوكلان گلخان و شور قلعه عبور كرده بسمت شمال متوجه شده ، مغرب و شمال لطف آباد و نيز جنوب ده كوران را دور مي زند و پس از آن در سمت جنوب شرقي ، بطرف ده شيلگان كشيده چقور عقيل «چنحور آغل» را در شرق گذارده و شمال و مشرق شيلگان را دور مي زند ، از اين جا به سمت جنوب حركت و از وسط قرار شيلگان و مگين لي(مين لي ) تا بلندي هاي خوشاتپه ممتد ، و مشرق قريه حصار را بدين طور دور مي زند ، كه اول ساحل نهر حصار ، شيلگان را متابعت مي كند . و بعد به ساحل چپ نهر مذكور رسيده و به سمت جنوب غربي الي گودالي بزرگ امتداد مي يابد ، بعد از وصول به اين محل در سمت جنوب الي رود بار زنگانلي چاي ، رفته ونيم فرسخ بالاتر از قريه گزگان از رود مزبور گذشته بسمت مشرق جنوبي متوجه مي شود ، و از محلي كه جنوب تر از تمام قراء اتك است عبور و تا مخرج كوه ها از دره ي تجن امتداد مي يابد ، پس از آن خط سرحدي در سمت شرق به دره ي تجن متوجه شده و قدري جنوب تر از جرابه هاي قلات كشور قلعه به مجراي تجن متصل مي شود ، و از آن جا بستر تجن را الي ذوالفقار كه اول نقطه متصرفات افغانستان است ، متابعت مي كند ، پس از تحويل دادن و تحويل گرفتن اراضي فيروزه و حصار ، دولتين كميسر معين خواهند كرد كه خط سرحدي را درمحل و از روي دقت معين نموده و نصب علائم نمايند .
فصل ششم – از روز مبادله اين قرارداد الي مدت يك سال دولتين ايران و روس حق خواهند داشت كه سكنه ي دهات فيروزه و حصار را كه معاوضه كرده اند ، به خاك يكديگر مهاجرت دهند و دولتين متعهد مي شوند كه در نقاطي كه بموجب اين عهد نامه معاوضه شده است، قلاع و استحكامات بنا نكنند، و درفيروزه و حصار تركمن ننشانند .
فصل هفتم – قراري كه در 1884 در خصوص تقسيم خاك و آب ما بين رعاياي سر حدي مملكتين بتوسط مأمورين دولتي داده شده است . بموجب اين قرارداد تأييد مي شود مگر شراط راجعه به فيروزه وحصار كه مابين دولتين معاوضه شده است زيراممكن است . تفسير آن صورت لزوم پيدا كند.
فصل هشتم – اين قرارداد رااعليحضرت شاهنشاه ايران و اعليحضرت امپراطور صاحب اختيار كل ممالك روسيه امضاء خواهند نمود ، و تصديق نامجات در طهران در ظرف چهار ماه از تاريخ امضاء آن و حتي الامكان زودتر مبادله خواهد شد .
عليهذا وكلاي طرفين اين قرارداد را امضاء كرده و به مهر خود محهور داشتند ، نخستين در طهران بتاريخ 27 مه 1892 مطابق ذي قعده 1310 امضاء علي اصغر امين السلطان بوت زف (1)
متن سند شماره 17
فرمان ناصر الدين شاه به محمد علي خان حاكم درگز
مهر ناصرالدين شاه قاجار ، عمده الامراء العظام فدوي دولت جاويد ارتسام محمد علي خان بيگلر بيگي حاكم در جز بعنايت خاطر خطر همايون شاهنشاهي مباهي بوده بداند ، بموجب عقد عهدنامه مقدسه فيما بين اين دولت جاويد مدت و دولت بهيه روسيه ، آبادي فيروزه و واقعه در سرحد قوچان با آبادي حصار واقعه در سرحد در جزء با يك قطعه زمين نيم دايره در مقابل عباس آباد واقعه در سرحد آذربايجان كه واگذار به دولت ايران شده مبادله و مقرر گرديد ، كه اهالي فيروزه بداخله خاك خراسان نقل و آبادي فيروزه بمأمورين دولت بهيه روسيه تسليم و بلافاصله آن قطعه زمين و آبادي حصار بمأمورين اين دولت عليه تسليم شود ، و بعد از آن مأمورين طرفين از بابا دورمز تا هريرود و از آنجا تا ذوالفقار شروع به نصب علامات سرحديه بكنند ، لهذا جناب جلالت نصاب امير الامراء انعظام چاكر دولت جاويد ارتسام محمد صادق خان امين نظام امير تومان بسمت رياست كميسيون دولت عليه معين و مأمور شده است كه بخراسان عزيمت كرده موافق دستور العمل كه با وتسليم شده فقرات مأموريت خود را بانجام برساند . بنابراين بصدور اين خطاب متطاب امر و مقرر مي فرمائيم ، كه بعد از آنكه امين نظام آبادي حصار را از مأمورين دولت بهيه روسيه تحويل گرفت با نعمده الامراء تحويل مي دهد ، آبادي حصار را تحويل گرفته و در نصب علامات سرحديه خاك حكومت خود از لازمه تقويت و جديت و همراهي با كميسيون دولت عليه فرو گذار نكند ، كه اسباب معطلي كميسيون نشده ، و اين مأموريت را در خاك حكومت آن دولتخواه بخوبي بانجام برساند ، و حسب المقرر مرتب داشته در عهده شناسد ،شهر وني حجه 1310 هـ . ق (سند شماره 17)
شوروي فيروزه را به ايران ميستور مي دارد .
پس از انقلاب روسيه و تشكيل دولت شوروي قرار دادي بين دولتين ايران و شوروي ، در تاريخ 8 اسفند 1299(26 فوريه 1921 – م ) به امضاء رسيد و ضمن آن دولت شوروي بعضي از قرارداد هاي استعماري دولت تزاري روسيه را كه با دولت ايران داشت لغو نمود ، از جمله جزاير آشوراده و ساير جزاير ساحل درياي خزر در گرگان را كه در تصرف داشت به ايران واگذار نمود ، و در فصل سوم اين قرارداد موافقت نمود كه قصيه فيروزه را نيز به ايران مستمرد نمايد ، متن آن چنين است :
« … همچنين قريه فيروزه را با اراضي مجاور آن كه مطابق قرارداد 28 مي 1893 – م از طرف ايران به روسيه انتقال داده شده است به ايران مسترد مي دارد …..(1)
ولي هيچگاه اين قسمت از قرارداد به اجرا در نيامد و قصبه فيروزه با اراضي و املاك تابعه به ايران مسترد نشد.
متن سند شماره 13
فرمان ناصر الدين شاه قاجار براي اضافه حقوق حاكم درگز
مهد ناصر الدين شاه قاجار
الحكم لله آنكه چون عمده الامراء العظام محمد علي خان بيگلر بيگي حاكم درگز استدعا كرده است ، كه مبلغ پانصد تومان از بابت منافع عمل حكومتي در جز كه همه ساله يا و مي رسيد ، در حق او بر قرار شود ، لهذا بنا به استدعاي مشارالله مبلغ ششصد و بيست و پنج تومان باين تفصيل بصيغه مواجب در حق اومرحمت و برقرار فرموديم كه بعد از وضع رسوم علاوه جمع در جز شده از هذه السنه ئيلان ايل همه ساله اخذ ودريافت نمود ، مشغول خدمتگذاري باشد ، مقرر آنكه مستوفيان عظام شرح فرمان مبارك را ثبت و ضبط نموده در عهد شناسند ، شهر ربيع الثاني سند 1311 هـ . ق
اسناد ، روي داد گلوله باران گنبد مرقد مطهر امام رضا(ع)
در اوايل سال 1330 هـ . ق ، قواي روسيه تزاري مجهز به توپ و مسلسل وارد مشهد شدند ، در اين زمان علي نقي ميرزا ركن الدوله ، استاندار خراسان بود،به وسيله او ميهمانان ناخوانده درشهر اسكان يافتند و وسيله پذيرايي اشان فراهم گرديد .
علت ورود ارتش روسيه به ايران آن بود، كه محمد علي ميرزا قاجار كه از سلطنت ايران خلع شده بود ، و در خارج به سر مي برد ، با ياري و حمايت روسيه ، براي به دست آوردن تاج و تخت از دست داده خود . از طريق مرز گنبد قابوس به ايران وارد گرديد، و در دشت تركمن اقدام به جمع آوري نيروي محلي نمود ، همزمان دسته هائي از افراد نيز در شهرهاي ايران با ارشاد عوامل روسيه از جمله مشهد به هواخواهي محمد علي ميرزا به تظاهرات پرداختند ، و آشوب هايي بر پا نمودند .
نيروي مسلح محلي محمد علي ميرزا ،از دشت تركمن به سوي تهران روانه شد ، اين نيرو تحت فرماندهي ارشد الدوله تا ورامين پيش رفت ولي در آنجا با مقابله نيروي دولتي بيش روي آنها متوقف گرديد، و جنگ در گرفت و در اثر فرار تركمن هاي نيروي ارشد الدوله ، نيروي دولتي موفق شد بقيه نيروي ارشد الدوله را متلاشي و پراكنده نمايد ، و خود او را نيز دستگير و اعدام كند در نتيجهمحمد علي ميرزا ناكام از ايران خارج شد .
مجلس شوراي ملي بنا به درخواست دولت ايران ، املاك شعاع السلطنه و سالار الدوله برادران محمد علي ميزا را كه در اين لشكر كشي شركت داشتند و او را ياري نموده بودند به نفع دولت ضبط نمود .
مورگان شوستر آمريكايي خزانه دار ، مأمور اجراي قانون ضبط املاك آنها گرديد ، و ژاندارم هايي براي ضبط پارك و اموال شعاع السلطنه در تهران فرستاد ، وزير مختار روسيه بعنوان اينكه شعاع السلطنه تحت حمايت دولت روسيه است ، به وسيله قزاق هاي خود ، ژاندارم ها از پارك شعاع السلطنه بيرون راند ضمناً اولتماتومي هم به نام دولت خود به دولت ايران داد ، و ضمن آن اخراج فوري مورگان شوستر از ايران خواست .
مجلس شوراي ملي ايران اين اولتماتوم را رد كرد ، روسيه ، در اوايل ذي قعده 1329 ق ارتش خود را از قفقاز به بندر انزلي و رشت و تبريز ، سپس به مشهد وارد نمود .
دولت ايران ناگزير شد مجلس شوراي ملي را به بندد ، و اولتماتوم روسيه را به پذيرد ، و مورگان شوستر را از كاربر كنار كند . مورگان شوستر ناچار گرديد از ايران برود ، و رفت
نيروهاي روسيه در انزلي و رشت و تبريز دست به كشتار زيادي زدند ، كه از آن جمله بود ، اعدام ثقه الاسلام روحاني بزرگ تبريز و گلوله باران گنبد مرقد مطهر حضرت رضا(ع) و در اين ميان و كشتار عده ي زوار و افراد بي گناه در مشهد ، جريان واقعه در منتخب التواريخ محمد هاشم خراساني چنين ضبط شده است :
«.. بهنگامي كه لشكر روسيه تزاري ، مشهد را در اشغال خود داشت ، دسته هايي به رهبري يوسف خان هراتي … در ميادين شهر متينگ بر پا كرده و به سخن راني پرداختند ، و بابيان شديد اللحني دائر بر اينكه ما محمد علي شاه را مي خواهيم ، واحمد شاه را به سلطنت قبول نداريم ، مردم را به شورش و اغتشاش تحريك نمودند ، و افراد مسلح نيز به اطراف وي جمع شدند و او را تقويت كردند ، اين ها به تدريج مركز فعاليت خود را از ميادين شهر به صحن جديد حرم انتقال دادند.
يوسف خان هراتي مورد حمايت قونسول روسيه تزاري در مشهد بود، و محمد علي قورش آبادي يكي از طاغيان و اشرار خراسان با افراد مسلح خود ، يوسف خان را ياري مي كرد، محمد هاشم خراساني درادامه جريان فعاليت محركين قونسول روسيه در مشهد به هواخواهي محمد علي ميرزا افزوده است ، كه يوسف خان هراتي و افرادش حجره بالاسر حوض انبار صحن جديد و حجره بالاي كفش داري را تصرف كردند ، و افراد مسلح خود را در محدوده حوزه فعاليت خود ، ميان مسجد گوهرشاد ، و صحن جديد و بازار به پاسداري گماردند ، و موقعيت خود را استحكام بخشيدند .
يوسف خان اقدامات خود رااز سخن راني و ترغيب مردم به آشوب ، توسعه داده و مخالفين و ارباب ثروت را به بهانه ي مخالفت ، به مركز خود جلب كرده و دستور مي داد به سه پايه اي كه در صحن جديدگذارده بود مي بستند و شلاق مي زدند ، و كار را به جائي رسانيدند ،كه تجار و كسبه ناچار شدند ، محل كسب خود را بسته و دست از كسب و كار روزانه بكشند .
در كتاب منتخب التواريخ عكس العمل يوسف خان هراتي در مقابل اقدامات نيروهاي انتظامي مشهد چنين ذكر شده است :
نيروي مسلح يوسف خان هراتي به سردستگي محمد قورش آبادي نيشابوري كه از اشرار معروف بود و طبق دستور قونسول روسيه عمل مي كمرد و اسماعيل ترشيزي (كاشمري ) و جمعي از افغان ها كه حدود پانصد نفر مي شدند ،گلدستهها و سردرهاي صحنين را براي جلوگيري از ورود نيروي انتظامي و نظامي دولتي سنگر قرار دادند .
قواي دولتي هم در گلدسته هاي مسجد شاه واقع در اول بازار سنگر گرفتند ، و شروع به تيراندازي به سوي يك ديگر نمودند كه جمعي از زوار بي گناه در اين زد خورد كشته شد .
د راوايل ماه ربيع الثاني 1330 جمعي از سربازان روسيه وارد معركه شد ، و چند مركز از اطراف بست وبالاي بام ها را سنگر بستند ، و به عنوان حفظ جان رعاياي خود(؟) به فعاليت پرداختند . ژنرال كنسول روسيه در مشهد براي آنكه بهانه اي در جهت سركوب مخالفين كه در صحنين و حرم اجتماع كرده بودند به دست آورد . به مقامات دولتي و روحانيون مشهد پيغام داد ، كه اگر مخالفين متفرق نشوند به وسيله نيروي نظامي اقدام خواهد شد ، محمد هاشم خراساني سپس نوشته است : يك دسته از سربازان روس با توپ و مسلسل به پشت بام حرم رفته ، و از پنجره هاي پشت بام ضريح و حرم مطهر را به گلوله بستند ، و دسته ديگر با توپ و مسلسل وارد دارالسياده شده از شبكه پنجره به حرم و ضريح مرقد مطهر امام رضا (ع) تير اندازي نمودند ، دسته سوم از پشت پنجره صحن به حرم و ضريح مرقد امام شليك كردند .
در اين تير اندازي ها حدود هفتار نفر از زوار و جمعيت كه ميان حرم و رواق ها و پشت بام ها و ميان صحن بودند كشته شدند ، بقيه متفرق و متواري شدند ، در اين گلوله باران ، چند گلوله توپ هم به گنبد مرقد مطهر اصابت كرد و سوراخ نمود(1)
رئيس قواي روسيه تزاري به نام ژنرال ردكو پس از اين روي داد تأسف بار و درد آور ، اعلاني منتشر كرده و ضمن آن دستور مؤكد داد كه :
1-رؤساي اشرار تسليم شوند .
2-هر چه اسلحه دارند تحويل دهند .
3-تمام بازار و دكاكين و تجارتخانه ها باز شوند و مشغول كسب گردند .
4-هر كس از دستورات اين اعلان اطاعت نكند مسئوليت سخت متوجه او خواهد شد .
نگارنده با پي گيري زياد ، اخيراً يك نسخه از اين اعلان تاريخي را به دست آوردم كه متن آن ، چنين است :
آرم دولت روسته تزاري –اعلان
جمعي از اشرار ، آستانه مقدسه را مأمن خود قرار داده بواسطه اغراض و منافع شخصي (؟) در مدت يك ماه باعث اضطراب و وحشت عموم اهالي شهر گرديده ، مردمان سالم را مي كشتند ، و غارت ميكردند ، و بواسطه اين قتل و غارت مانع از كسب كسبه كه مي بايستي معاش يوميه خود را تحصيل نمايند شده بودند ، محض حصول امنيت شهر و رفاه اهالي هر چه اولياي امور دولت بهينه روسيه از اشرار خواستار شدند ، تمرد از احكام ننمايند ، قبول نكردند ، و باوجود اتمام حجتي كه كرده بودم اشرار خلع اسلحه نه نمودند ، و ابتدا از طرف آنها به سمت قشون دولت بهيه روسيه شليك كردند. و قوه جبريه شهر مشهد را منظم كرده از عموم مطالب ذيل را خواستارم .
1-تسليم رؤساي اشرار و تعين محل اقامت آنها
2-تما بازار و تجارتخانه ها را باز كرده مطمئن باشند.
كه در تحت حمايت قشون دولت بهيه روسيه به فراغت و آسودگي مي توانند مشغول تجارت باشند .
3-همه بايد بدانند ،كه روس ها فقط با اشرار طرف بودند ، نه با اهالي بي طرف شهر ، زيارت گاه مسلمين ، و اموال آنها نه فقط دست نخورده ، بلكه بواسطه قشون دولت بهيه روسيه محافظت مي شود ، كه همه مي توانند مشاهده كنند .
4-هر كس با مواد اين اعلان ممانعت (مخالفت ) نموده اطاعت نكند ،مسئوليت سخت خواهد داشت ، في شهر 11 ربيع الثاني 1330 – رئيس قشون دولت روسيه در خراسان ، جنرال ردكو
روس ها بر خلاف اظهار رئيس قشون در ماده چهارم آگهي كه ذكر كرده به اموال دست درازي نشده است ، بر طبق نوشته ژنرال سرپرسي سايكس ژنرال كنسول انگليس در مشهد ، نفايس خزانه حضرتي را به بانك روس انتقال دادند ، و به بعضي از آنها دست برد زدند ،و پس از گفتگوي ژنرال قونسول انگليس بقيه را به متولي استان قدس پس دادند و رسيد تمام آن نفائس را گرفتند .
و يوسف هراتي را كه خودشان تحريك كرده بودند بوسيله نيروي دولتي ايران نابود كردند .
ژنرال سرپرسي سايكس ، كه در زمان گلوله باران گنبد مرقد مطهر امام رضا(ع) ژنرال كنسول انگليس در مشهد و ناظر واقعه بود در كتاب تاريخ ايران تأليف خود نوشته است :
« … همقطار روس من در شهر مقدس مشهد براي منافع شاه مخلوع (محمد علي ميرزا ) جداً كار مي كرد ، او حتي تا اين قدر جلو رفت ، كه يوسف هراتي را كه يك اخلال گرمفسد و يدنامي بود تحريك نمود ، كه از مأمن و پناه قونسولگري بر له شاه تبليغات نمايد من اين وقايع را به سفارت بريتانيا گزارش دادم ، و نتيجه اين شد ، كه مطابق تعليمات سفير روس ، يوسف و همكارانش از قونسولگري به خارج رانده شدند ، ولي او فوراً به مزار و مكان مقدس (صحن حرم ) شتافت .
سايكس سپس در اين باره توضيح بيشتري داده و اضافه كرده است كه يوسف توانست ، عده زيادي زن و مرد را دور خود جمع نمايد ، از بين اين عده صد ها نفر از زائرين بودند ،كه به نطق هاي مهيج و مرتجعانه او گوش مي دادند ، اين جا بود كه روس ها اظهار داشتند كه جان اتباع آنها در خطر افتاده و نيروهاي زياد به آن جا وارد كردند .
… روسها تصميم به بمباران مزار مقدس (مرقد مطهر امام رضا (ع) ) كه در دستجاسوسان خودشان بود گرفتند ، و آنها به اين مطلب كه توده مردم ساكت و آرام باشند يا نه هيچ اهميت نمي دادند ، در 29 ماه مارس =(اوايل ربيع الثاني ) توپخانه آنها شروع به فعاليت و شليك نمود ، عملاً هيچ گونه مقاومتي به عمل نيامد ، هر چند كه يوسف هراتي و مردان وي مطابق تعليماتي كه به آنها داده شده بود ، چند تيري خالي كردند ، ولي فقط يك عده زوار بي گناه و مردم بدبخت كشته و مجروح شدند ، پس از آنكه تاريكي همه جا را فرا گرفت ، يوسف و ديگر مزدوران و جاسوسان را در يك واگوني از يك دروازه كه روسها در حصار شهر باز كرده و تحت مراقبت و محافظت داشتند به خارج فرستادند . چند روز بعد ، يوسف هراتي به من نامه نوشته و شكايت كرد كه همقطار من پاداش زحمات و خدمات او را بطور كافي نداده است :
روسها در اين موقع مقامات ايراني را تحريك نمودند كه وارد عمل شدند ، يوسف هراتي دستيگر شده وبدون محاكمه به قتل رسيد ، و نعش او را براي عبرت مردم در كوچه ها گردانيدند. چون من نتوانسته بودم از بمباران جلوگيري نمايم بر ضد آن به سختي اعتراض كرده و روز بعد اصرار نمودم كه از آن مزار ديدن نمايم ، البته اجساد مقتولين و محرومين را از آن جا برده بودند ، ولي خسارت و زيان هاي وارده . بر اثر بمباران بي جهتي كه روسها براي ارتكاب بدان دنبال بهانه اي مي گشتند كاملاً ظاهر و آشكار بود ، خزانه حضرتي كه داراي نفايس و هداياي گران بهاي امراء و سلاطين و ديگر زائرين بود ، به بانك روس انتقال داده شده بود . پس از بازديد نگارنده آن را پس دادند ، هر چند كه به بعضي از آن اشياء قيمتي و گران بها دستبرد زده و ازبين برده بودند، و متولي حرم را با تهديد به مرگ حاضر كردند تا سندي را امضاء كند كه تمام خزانه را تحويل گرفته است .. (1)
در اين جا اسناد اين روي داد بشرح زير به نظر مي رسد
1-تلگراف عزيز الله شادلو سردار معزز حاكم بجنورد و تركمن صحرا در مودر ورود محمد علي ميرزا به ايران سند شماره 40
2-تلگراف معادن ايالتي به وزارت داخله (سند شماره 21)
3-نامه وزارت خارجه به وزارت داخله سند (22)عكس يوسف خان هراتي و محمد علي قورش آبادي (تصوير شماره 23)
4-اعلان ژنرال روكورئيس قشون روسيه در خراسان (سند شماره 24)
5-گنبد مرقد مطهر امام (ع) (سند 25)
اسنادي درباره تقسيم آب رود تجن يا هري رود .
احمد قوام قوام السلطنه استاندار خراسان ضمن نامه اي از وزارت امور خارجه سئوال كرده كه نحوه تقسيم آب رودخانه ي هريرود (تجن ) بين مزارع مرزي ايران و سرخس كهنه چگونه است .
وزارت امور خارجه تحت نامه شماره 5640 مورخ 10 ربيع الاول 1337 هـ . ق جواب داده ، كه هريرود قبل از پروتكل مورخ محرم 1312 هـ . ق بين ايران و روسيه موافق قوانين بين المللي و قواعد طبيعي تنصيف مي شده ، ولي بر اساس پر تكل مزبور كه به فشار روس ها به امضاء رسيد از دهم جوزا تا آخر برج مزبور آب را داده اند … نصير الدوله (1) »
در اين جا متن نامه هاي قوام السلطنه سند 27 ، و وزارت امور خارجه سند 28 چاپ مي شود .
رودخانه تجن همان هريرود است، كه پس از گذشتن از هرات وارد تنگه «قزل قيه » مي شود كشف رود قبل از ورود، رود تجن به تنگه قزل قيه به تجن مي ريزد و تركان به آن «قراسو» مي گويند . كشف رود از كوه هاي مزار مسجد سرچشمه مي گيرد .
رود تجن پس از گذشتن از تنگه قزل قيه به دولت آباد و كاسان مي رسد در اين جا شاخه اي از آن به طرف راست جدا مي شود ، و اراضي سرخس «جمهوري تركمنستان » كه شامل كجان قلعه سي ، نياز آباد ،قانلي تپه ، چو كدور تپه ، قرمز تپه ، آبياري مي كند .
دنباله رودتجن ازشرق سرخس ايران ميگذرد،وازطرف چپ ، شاخه قرابوكان كه از كوههاي قراداغ سرچشمه مي گيرد به آن مي پيوندد ، و از قراقلعه و ايستگاه راه آهن تجن مي گذرد و به شاخه هايي متعدد تقسيم مي گردد و پس از آبياري دهات مسير خود باقي مانده به بيابان قراقوم فرو مي رود.
آب رود تجن (طژن ) طبق ضبط جغرافياي حافظ ابرو چنين تقسيم مي شود
1-جويبارملك محمد2 جويباردرويش بيگ،جويبار محمد تركمان ، جويبار علي سالار ، جويبار …
دولت شوروي حق تساوي از رودخانه تجن براي ايران تأئل شد
پس از انقلاب روسيه و تشكيل دولت شوروي ، در قراردادي كه به تاريخ 8 اسفند 1299 شمس بين دولتين ايران وشوروي منعقد شد در فصل سوم اين قرارداد موافقت شده است كه :
«… طرفين معظمين متعاهدتين به حقوق مساوي از رودخانه اترك (تجن) و ساير رودخانه هاي سرحدي بهره مند خواهد شد …»(1)
سندي از ورود قواي روسيه به خاك ايران و جنگ با تركمن ها و خلع سلاح آنها و تصرف منطقه تركمن نشين گرگان و خراسان
روسيه تزاري بنا به فصول ششم و هفتم قرارداد 1299 هـ . ق كه موافقت شده بود ،از مناطق مرزي گرگان و خراسان خروج اسلحه به ميان تركمنان روسيه جلوگيري شود ، و در صورت لزوم مأمورين مرزي روسيه براي مواظبت و مراقبت رفتار و حركات تركمن ها و حفظ نظم و امنيت در آن مناطق مي تواند مأمور تعين و به اين مسائل رسيدگي و اقدام نمايد ، در سال 1335 هـ . ق قواي نظامي خود را به گنبد كاوس ، رشت ، گرگان ، وارد كرد و با تركمنان آن منطقه جنگ كرد و همه ي آنها را خلع سلاح نمود و مناطق تركمن نشين گرگان و خراسان را تصرف نمود .
كارگذاري امور خارجي بجنورد ، در اين مورد گزارشي به وزارت امور خارجه داده كه بسيار جالب است ، ما متن آن را در اين جا به نظر خوانندگان مي رسانيم . سند شماره 30
بخش دوم
اسناد وقايع تاريخي
سند تاريخي انتصاب عميدالملك
به استانداري قهستان «بيرجند ، قائنات »
سند شماره (18) فرماني است كه سلطان ارسلان شاه سلجوقي (465-455ق) به عنوان محمد بن منصور عميد كندري صارد كرده و او را به استانداري قهستان منصوب نموده است
عميد الملك اصلاً از روستاي كندا كاشمر است ، و قبل از انتصاب به اين سمت ، وزارت طغرل بيك سلجوقي مؤسس سلسله سلجوقي ايران سپس سلطان آلب ارسلان را به عهد داشت .
ارسلان شاه پسر طغرل با ياري اتابك ايلدگز حاكم آذربايجان در سال 556 به ولايتعهدي سپس به سلطنت رسيد و تا سال 571 هجري قمري عمده دارد امور سلطنت بود بعد در گذشت. 1
از سلاطين سلجوقي فرمان و اسناد ديواني كمتر باقيمانده و ديده شده ، انشاء متن اين فرمان شيوه نگارش آن دوران را كه فرامين و مكاتبات درباري از زمان غونويان به تدريج از عربي به فارسي تبديل يافت نشان مي دهد .
قهستان معرب كوهستان ، قديم خود ايالتي مستقل بود و شهرستان هاي تابعه آن عبارت بودند از :
1-قابين
2-كاشمر
3-گناباد
4-فردوس
5-طبس
اين ايالت (استان ) همان است كه ماركوپولو آن را ديده و در سفر نامه اش به نام «تونوكاين» يعني تون (فردوس ) و قايين ذكر كرده است .
سرزمين قهستان مرتفع و كوهستاني است ، و به همين لحاظ آن را كوهستان ناميده اند كه به قهستان معروف شده است متن فرمان سلطان آلب ارسلان چنين است .
فرمان (سند شماره 20)
سند شماره 20
متن فرمان سلطان ارسلان سلجوقي در انتصاب عميد الملك به استانداري قهستان (بيرجند ، قائنات )
هر كرا سعادت جاوداني در تمهيد قواعد كامراني مساعدت نمود ، تأييد آسماني را تأكيد مباني جهانياني موافق و موفقي بود و لطف ضع باري مثال طاعت داري و فرمان برداري او را به توقيع اولوان مؤكد موشح گردانيد و عنايت الهي تعظيم قدر و تنويه ذكر او را به بيان و رفعت و تضاعيف اعمال ثقيل قبول ايزدي كه قمن يعمل مثقال ذره خيراً يره و من يعمل مثقال ذره شراً يره واجب دارد كه تا هر كس احرام خدمت او بست و دست درفتراك طاعت او زد به حبل المتين دولت تمسك جست و شرايط اخلاص و تاعت داريدر اقامت وظايف خدمتكاري او بجاي آورد و داعي همت ملكانه و مساعي كرم خسروانه برقضيت من جأبالحسنه فله عشر امثالها و در تقريب و ترجيب و انعام و اكرام او متوفر شود و آثار ثمره … و فرسعادت اختصاص بر چهره احوال او ظاهر گردد و باز هركه از ربقه طاعت و مقتضاي فرمان او سر بتابد و خذلان و اعيان روزگار او را در يابد و سوابق حقوق را بكفران عقوق مقابله روادارد و بخت بد و سادس بد خدمتي بردل و خاطر او گمارد و عزم درست پادشاهانه كه به اصابت مخصوص باشد بر موجب حكم يزداني كه ذلك با قدمت ايديكم بواعث سياست و حميت را در تعريك او به واجبي تحريك دهد ، چنانكه سولت آتش از سر آن خاكسار بواسطه شمشير آبدار بر شكلي برون برد كه آفريده ديگر جز جاده متاوعت و مهج متابعت نسپرد كه هرگاه كه اين دوقاعده استمرار يافت و اين دو قانون استقرار گرفت ، و هركس جزاي فعل خويش بيند و كاشته عمل خود درود و فتوي كلام يزداني درتحقيق اين معاني كه ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسألتم فلها ، با مضارسد و دولت موافق از دشمن منافق مميز شود ، هر آينه كسوت جهانباني بطراز كامراني معلم گردد و مقاصد اماني به نيكوترين وجهيحاصل و مسلم شود واداني و قاصي و مطيع و عاصي راد امثال فرمان اتفاق كليه پديد آيد و رغبت بندگان در طاعت هر ساعت بيفزايد بحكم دلالت اين مقالت مقتضي اين حالت چون ايزد عصمت نعمته و تمت حكمته رقم پادشاهي روي زمين كه دان الارض تعديورثنامن يشاء من عباده ، برناحيه روزگار ما كشيده است و در خزاين رحمت ماگشاده و دفاين نعمت را بر سرمانثار كرده و جبرات مملكت ما به درجه كه لاعين رأت و لا ازن سمعت و لاخطر ببال بشر علي و كياست آن باشد كه هر كه پاي از خطه فرمان ما بيرون نهد ، دست برد و سزاي او بواجبي بدهيم ، و چون كسي به سوابق مرضي از خدمت مستظهر شد باندازه درجه و حسب استحقاق كه دارد بر قضاي حقوق او توفير نمائيم تا در وظايف شكر نعمت مي افزايد كه والشاكريستحق لمزيد مبني بر مقدمه حباب شجاعت باب امارت منائب شوكت اكتساب جلالت و رفعت پناه عظمت دستگاه امير عميد الملك ادامه الله تعالي تأييد در حرس تمهيد و هر چند از امراي زمان و لشگركشان عهد اوان بمزيت تقدم امتياز دارد و در مضمار اكابر روزگار چون مبرزان پاي بدعواي يلق السوابق منافر پيش نهاده است و در وصف دلاوران روزگار چون مبارزان نداي عين المخافوتا در داده ، بيت ، و ، … زارقرن سپهر پياده دوند ، ناروجنون بسوار بميدان زورگار ، و با اين همه اوصاف مبارزت و شجاعت در بندگي و طاعت داري حضرت ما هم ثبات قدم دسد و حق قدم حاصل دارد و امداد لواحق خدمت را بافراط سوابق طاعت متواصل پيوسته ، و او را بدين حضرت محل معمور و منزل مرفوق و درجه عالي و منصب رفيع بوده است ، و خدمتش تا از فرعاطفت اين ترتيب گزيده اوست قيام مي نمايد و در استنكاف راي از رايع و شوافع را مشفوع مي گرداند . لاجرم پيوسته در خاطر مبارك ، صامتصوراست و انديشه بر امضاي اين عزيمت مقرر كه حقوق اكيد او را بر فور عنايت بغايت رعايت رسانيم و او را محسود اقران و مفيوض اكفا گردانيم ، مع هذا در اين وقت عنايت فرموده ايالت ولايت قهستان «بيرجند و قائنات » و توابع و نواحي آن را بحقوق نيك خدمتي جناب شجاعت مآبي مهازت اكتسابي علم شانه مسلم داشته ايم و انتفاع اين بقعه و اموال و محصولات و اخراجات را بديوان اعلياعلاءالله تعالي عرض مي گرداند برسبيل اقطاع بدوتفويض فرموديم و مقاليه حل و عقد و مفاتح امر و نهي اين تواضع به خصال حميده و خلال پسنديده او سپرديم و از راه عاطفت و حضارت پادشاهانه نصايح مشفقانه مي فرمائيم ، تا در كل اوقات و احوال باطن و ظاهر خود را به زينت تقوي كه عروه الوثقي است آراسته دارد كه واتقوالله واعملوان الله بما تعملون بصير ، و چون بواسطه عين خدمت ما و وفور قوت و قدرت و كثرت حشم و خدم خويش بيند بايد كه از وحدت يوم يفراعرمن اخيه و امه وابيه ، ياد آرد و شاخ دولت خود را با دامت شكر نعمت ايزدي و اقامت شرايط خدمتكاري ما شاداب دارد و رعايا و زير دستان آن مواضع را كه بندگان آفريدگار و دعاگويان دولت ما و تكاليف كشان ديوان و بند به خفض عيش و سبكباري كه رضاي باري در آن است مشمول گرداند ، چه عنايت در حق درويشان و رعايت جانبه ايشان در فطرت عقل محول است ، و هر كس بقدر حالت و اندازه ايالت خويش عقتضاي كلكم رايع و كلكم مسئول عن رعيته ، از جهت ايشان مواخذ و مسئول در استيفاي دولت خويش و استيفاي نعمت ايزدي و استدامت و استقامت احوال تمسك تعيره معدلت و مرحمت كند و خويش را به سوز دل بيچارگان و آه سحر مظلومان هدف تير بلانسازد كه اتقوا و عده امظلوم فانها نيسه الحجاب و نواب را بفرمايد تا با رعايا در استخراج مال خارج خراج و معاملت رجوع نسازند و تكليفي كه طاقت تحمل مشاق آن ندارد سجكم لاكر … الله نفس الاوسمها بريشان نتهد و مال ديواني بمدارا و آهستگي حاصل آرند و بي آنكه رعيت از پاي بافتد و از جاي برگيرند چه تعجيل در تحصيل موجب تنفير باشد نه مثمر توفير ، جناب امارت مابي بايد كه اين اوامر و اشارات را از مفاخر روزگار خويش شمرد و به چشم طاعت و عبوديت نگرد، تا از شرف اجتهاد و مزيد اعتماد ما بهره مند شود و رغبت در نواخت و اعزاء و تزايد گيرد ، و الله يوفقه تقبل ما اوضاعليه و تقبل ماهدنياالله انه الموفق للسداد و الميسر للعباد و سبيل رؤسا و اعيان و رعايا و سكان مواضع مذكور حاطهم الله آنست كه دال و مقطع و مال و … خويش جانب شريف مشار اليه حرس الله تمهيده و اعطاء من فضله مزيده را دانند و از انقياد ومطاوعت او كه مراضي ما بدان مقرون است تجاوز ننمايد ، و بر احترام عمال او مستوفر و به حسن اشفاق و مكارم اخلاق او مستظهر باشند تا مستحق مزيد رأفت و مستوجب دوام عاطفت شوند ، انشاء الله تعالي و حده العزيز.(1)
(سند 31)
سند تاريخي بستن يندگلستان مشهد
بند گلستان مشهد ، در كنار روستايي به همين نام ، جنب وكيل آباد قرار دارد ، كه در تابستان عصرها در روزهاي جمعه خانواده هاي مشهدي يا زوار و مسافران براي گردش و هواخوري بدان جا مي روند و در كنار بند به استراحت و تفرج مي پردارند .
سندي كه در اين جا ملاحظه مي فرمائيد ، نشان مي دهد بندگلستان به فرمان سلطان ابو سعيد تيموري (855-873 –ق ) پسر سلطان محمد از نوادگان امير تيمور گوركان كه از سال 855 هـ . ق در شرق ايران «ماوراء النهر و خراسان » سلطنت مي كرد ،ساخته شده است .
سلطان ابوسعيد تيموري ، بموجب اين فرمان مزارعي كه از آب بند گلستان مشروب مي شده جز و املاك خالصه دولتي قرار داده ، و مولانا قطب الدين محمد خوافي را نيز به وكالت از سوي خود ، براي فيصله دادن دعاوي مردم و انجام معاملات آب و زمين تعين كرده است .
متن فرمان چنين است :
سادات و داروغه و قضات و مشايخ و موالي و اعيان و اعالي و ارباب و مباشران و اهالي ولايت طوس و مشهد بدانند،كه چون تعمير بلاد و ترفيه عباد وسيله حصول تمهيد رضاي حضرت باري ، و واسطه وصول و منافع دين و دنياست ، لاجرم پيوسته همت بلند نهمت در ذمه آن است ، كه به ياري توفيق حضرت باري تمامي ممالك محروسه از رشحات خاطر سحاب خاصيت صفت گلستان مردم گيرد ، و رياض احوال ملك و ملت از فيض بنا بيع مرحمت و عنايت و طراوت و نضارت پذيرد. مبني بر اين معني ، اشارت عليه به بستن بند گلستان شرف صدور يافت ، و چون به عين دولت ابد پيوند به اتمام رسيد ، به مسامع عليه رسيد كه اراضي كه به آب آن مزروع مي شود ، چيزي ملك ارباب و بعضي وقف از هر باب است .
خاطر همايون چنان اقتصا نمودكه تمام آن مزارع بروجه سابقه و طريق استبدال شرعيه داخل املاك خاصه شريفه گردد.
بنابراين مولانا قطب الدين محمد خوافي را كه دقايق معاملات شرعيه و حقايق مهمات عرفيه برو خافي نيست ، از قبل ذات اشرف و نفس اقدس وكيل عام گردانيده فرستاده شد ، كه بدانچه محتاج اليه اين مهام باشد ، از بيع و شري و مفا و ضات و دعاوي و خصومات و غير و ذالك قيام نمايد ، و مولانا جلال الدين يوسف حاجي محمد اين معني و تصحيح سبحلات دعوي بوده ،در قضيه اي كه به مرافعه و حكم احتياج شود ، باتفاق قاضي آنجا برسيده بروجه شرع حكم نمايد ، مي بايد كه برين موجب مقرر داشته تغير بدوراه ندهند ، واز مضمون فرمان همايون تجاوز ننمايند ، و در اين بابت تقصير ننمايند ، (1)
(سند شماره 32)
فرمان شاه تهماسب اول صفوي با استاندار هرات و خراسان در باره نحوه پذيرايي از همايون پادشاه هندوستان
نصير الدين همايون پسر بابر پادشاه كورگاني هندوستان ، در اثر شكست از شير شاه افغان پادشاه ديني در سال 951 هـ . ق در دوران سلطنت شاه تهماسب اول صفوي به ايران پناهنده شد .
همايون پادشاه شكسته خورده هندوستان با سي چهل نفر از ملازمان خود ابتدا به سيستان روي آورد ، و مورد استقبال احمد سلطان شاملو حاكم آن جا قرار گرفت و پذيرايي شد ، سپس با همراهان راهي هرات گرديد .
شاه تهماسب اول ، پس از آگاهي از پناه آوردن همايون پادشاه هندوستان به ايران به شرف الدين اوغلي تكه لو استاندار هرات و خراسان فرمان داد ، كه از او و همراهان در هرات و شهرهاي مسير راهدرخراسان بوسيله فرمانداران پذيرايي شاياني به عمل آيد ، و نحوه پذيرايي را نيز ضمن فرمان تعين و اجراي آن را تأكيد كرد .
لازم به ذكر است،كه همايون پانزده سال در ايران اقامت نمود بعد با كمك شاه تهماسب مجدداً تاج و تخت سلطنت هندوستان را به دست آورد . متن فرمان جالب شاه تهماسب صفوي چنين است :
« … ميهماني آن ايالت پناه در هرات بدين دستور كه ، طعام و حلاوه ، وشيره و ميوه سه هزار طبق كشيده شود ، و يراق (ساز و برگ ) ضروري مذكور بدين طريق سير راه نمايند .
اول پنجاه چادر ، وبيست سايبان ، و چادر بزرگ آلابوته و خرگاه گل بوته سرخ ، كه جهت خاصه تربيت كرده عرض نموده بود ، با دوازده زوج قالي دوازده ذرعي و ده ذرعي و هفت ذرعي ، و هفت زوج قالي پنج ذرعي و نه قطار مايه (ماده شتر ) و دويست و پنجاه طبق چيني بزرگ و كوچك و ديگر اطباق و ديك ها تمامي با سرپوش سفيد قلعي كرده پاكيزه داشته باشد ، بادو قطار استركه در ميهماني خود پيش كش نمايد ، و امراي مذكور را امر شده بود كه ميهماني نمايند . بدين دستور كه طعام و حلاوه و پالوده يك هزار و پانصد طبق بكشند ، و سه اسب و يك قطار شتر و يك قطار استر كه اول آن ايالت پناه آن را ديده و پسنديده باشد پيش كش نمايند، و حاكم غور ، و فوشنج ، و كوسو، در ولايت خود ميهماني نمايند . و حاكم با خزر در چام ميهماني نمايد ،و حاكم خواف ، و ترشيز (كاشمر ) و زاوه (تربت حيدريه ) و محولات در سراي فرهاد جرد (فرهاد گرد ) كه پنج فرسنگي مشهد است ميهماني نمايند ، (1)
سندي در انتصاب محمد حسين خان زعفرانلو
برادر زن نادر شاه به حكمراني قوچان
محمد حسين خان زعفرانلو پسر سام خان رئيس ايل كردان چمش گزك ، با نادر شاه قبل از آن كه به سلطنت برسد ، در ابتداي ظهور او در درگز سابقه ي جالبي دارد ، كه لازم است در اين جا نقل شود :
نادر پس از آن كه قبايل تاتار مرو و تركمان هاي نسا و طوايف افشار درگز و جلاير كلات راتحت انقياد و اطاعت آورد ،به سراغ ايلات و طوايف كرد منطقه قوچان و رادكان و چناران رفت تا آنها را نيز زير سلطه خود در آورد ، لذا بادوازده هزار نفر نيروي متشكله از جوانان قبايل درگز و كلات و مرو و سرخس ازدرگز به سوي قوچان حركت كرد .
رؤساي ايلات كرد ، از تصميم نادر آگاه شدند ، و به سرعت به جمع آوري نيروي محلي اقدام كردند ، و با سي هزار نفر از جوانان رشيد طوايف كرد به سركردكي ، همين محمد حسين خان زعفرانلو رئيس ايل چمش گزك ،و شاه وردي خان رئيس ايل كيوانلو به مقابله ي نادر آمدند ، و پس از برخورد دو نيرو ، جنگ خونين ميان دو نيروي مسلح در گرفت ، تا آن كه نيروي نادر با اين كه نصف نيروي كردان بود ، در اثر ابراز رشادت و استقامت نيروي كردان را به سختي شكست داد ، و نيروي كردان به قوچان عقب نشيني نمود .
نادر با افراد خود آنها را تعقيب كرد ، و قوچان را به محاصره خوددر آوردد ،سران كردان راه خروج از محاصره را هر طرف مسدود ديدند ، وبه ناچار از در مصالحه با نادر در آمدند ،و نمايندگاني از سوي خود براي مذاكره نزد نادر فرستادند.
نادر شنيده بود كه محمد حسين خان زعفرانلو خواهري در حرم سرا دارد كه بسيار زيبا است ، در اين موقع به اين انديشه افتاد كه بارئيس ايل كردان وصلت نمايد ، و اتحاد و اتفاق استواري ميان خود وسران كردان شهرستان هاي شمالي خراسان ، كه از لحاظ كثرت جمعيت و قدرت رزمي از اهميت خاص برخوردارند ، به وجود آورد ، لذا پس از حصول ملاقات و آغاز مذاكرات ،مادر اظهار نمود . من ميل دارم صلح و صفا بين ما پايدار بماند ، اين نظر تأمين نخواهد شد ، مگر ميان ما وصلتي بشود ، وقوم و خويشي و اتحاد واقعي به وجود آيد ، بنابراين پيش نهاد من آن است كه محمد حسين خان خواهر خود را به همسري من در آورد ، تا از اين طريق اتفاق و يگانگي كامل بين ايلات و طوايف مناطق درگز و قوچان ايجاد گردد .
نمايندگان كردان ، نتيجه مذكرات و پيش نهاد نادر را به محمد حسين خان زعفوانلو و شاه ويردي خان كيوانلو اطلاع دادند ، محمد حسين خان با صلاح ديد سران طوايف با خواستگاري نادر از خواهر خود موافقت كرد ، و نمايندگان را مجدداً نزد نادر فرستاد و پيغام داد ، كه ما بادر خواست شما براي انجام وصلت موافقت داريم ، ولي حالا فرستادن دختر با اين جنگ و خون ريزي در شأن مانيست ، و شما هم در عالم ايلياتي راضي به اين نحو عمل نخواهيد بود ، بهتر آن است كه به درگز برگرديد ،و بعد بارعايت رسم و قاعده ايلياتي ، بناي عروسي را بگذاريد ،و عروس را با عزت و احترام به بريد ، نادر اين نظريه و در خواست كردان را پذيرفت و به درگز مراجعت كرد .
پس از اندك مدتي كه از برگشتن نادر به درگز مي گذشت ، شاه طهماسب دوم ، از طريق مازندران و گرگان براي لشگركشي بر عليه ملك محمود سيستاني حاكم غاصب خراسان به قوچان آمد ،و با اطلاعي كه قبلاً از كفايت و لياقت و شجاعت نادر شنيده بود ،او را براي شركت در اين قشون كشي به قوچان خواست .
نادر با سه هزار نفر از افراد رزمنده مسلح خود به قوچان آمد و به حضور شاه طهماسب دوم رسيد ، و مورد توجه والتفات شاه قرار گرفت ، وپس از تسخير مشهد به دريافت لقب طهماسب قلي (نوكر طهماسب ) و مقام سپه سالاري مفتخر شد ،
در اين موقع بعضي از سران كردان كه سروري نادر را تحمل نمي كردند ، محمد حسين خان زعفرانلو را ترغيب كردند ،كه از دادن خواهرش به همسري نادر خود داري كند ، و او را راضي نمودند كه خواهرش را به شاه طهماسب بدهد ، با شاه طهماسب هم مذاكره كردند ، و مقدمات اين وصلت را فراهم ساختند ، بدون اينكه سابقه خواستگاري نادر را از اين دختر و موافقت محمد حسين خان را با اين وصلت به ميان آورند. و دختررا كه قبلاًبه شيروان فرستاده بودند ، عده اي سوار مسلح به شيروان فرستادند تا دختر را به قوچان بياورند ، و ترتيب برگزاري جشن عروسي او را با شاه بدهند
نادر از اين موضوع آگاه شد ، و شبانه با عده اي از سواران خود راه را بر آن عده بست و آنها را متواري ساخت ، و فراريان به قوچان بازگشتند و جريان را به محمد حسين خان اطلاع دادند ،
رؤساي كردان با مذاكره با شاه طهماسب او را راضي كردند كه به قوچان بيايد و در آن جا تحت حمايت كردان قرار گيرد ، و شاه را به قوچان بردند .
نادر شاه پس از اطلاع ، با نيروي مسلح خود قوچان را به محاصره در آورد ، و كردان نمايندگاني نزد نادر فرستادند و از كردار خود عذر خواستند ، نادر شرايط صلح را چنين عنوان كرد .
1-شاه طهماسب را فوري به مشهد برگردانند
2-مبلغ دوازده هزار تومان بابت خسارت جنگي به پردازند
3-قمر طلعت خواهر محمد حسين خان را به عقد و ازدواج او در آورند
خوانين كرد هر سه شرط نادر را پذيرفتند و انجام دادند نادر ، در مشهد جشن باشكوهي برپا ساخت ، و عروس خود را با عزت و جلال از قوچان به مشهد آورد ، و شاه طهماسب هم قبل از عروسي به مشهد برگشت و در اين جشن شركت نمود.
محمد حسين خان ؤ خواهر خود را با جهيزيه بسيار كه عبارت بود از چند گله گوسفند ، و اسب ،و غلام ،و كنيز با شكوه تمام همراه بزرگان كرد به مشهد روانه ساخت .
نادر پس از انجام عروسي ، دستور داد سه چهار هزار نفر از جوانان رزمنده كرد را انتخاب و به مشهد اعزام نمايند تا جزو سپاهيان نادر به خدمت مشغول شوند ، از اين پس محمد حسين خان زعفرانلو برادر زن نادر ، يكي از سرداران سپاه و مورد توجه او بود ، نادر پس از رسيدن به سلطنت در سال 1148 هـ . ق جز و اولين فرامين ، فرماني هم براي برادرزنش صادر كرد و ضمن آن محمد حسين خان را به حكمراني قوچان منصوب نمود ،وچون اوهميشه در الترام ركاب نادر بود لذا نايبي براي اداره امور قوچان تعين كرد
متن فرمان نادر شاه درباره انتصاب محمد حسين خان به حكمراني قوچان چنين است :
(سند 33)
سند شماره 33
الحكم لله فرمان عالي شد آنكه عاليجاه امير الامراء العظام محمد حسين خان بيگلر بيگي حاكم ايل جليل چمش كزك و الكاي خبوشان (قوچان) و توابع به عواطف از حد افزون خسروانه سرافراز گشته بداند ، كه چون رفعت و معالي شاه عمده القبايل محمد جعفر بيك مستبانلو را به نيابت آن عاليجاه سرافراز فرموديم ، و مبلغ چهل تومان مرمري در و جه او مواجب شفقت گرديده ، تا روزي كه آن عاليجاه در قصبه خبوشان توقف دارد مبلغ مزبور او را كافيست ، هرگاه خواهد به جهته تمشيت امري از قصه خبوشان حركت نمايد ، محمد جعفر بيك را در خبوشان نايب گذاشته ، بنا بگذارد كه در امر نيابت تا ورود آن عاليجاه به خبوشان سواي مواجب ، روزي دو هزار و پانصد قاز مرمري از مداخل و يا هوايي به جهته اخراجات يوميه خود باز يافت و به مصارف برساند ، و سر رشته نگاهدارد ، نهايت آنچه به هر جهتي از جهات از وجوه هوايي آن عاليجاه خود و نايب آن عاليجاه بعمل مي آورند ، تا دينار و حبه آخر به قلم وكيل و مستوفي داده دفتري نموده و ابوابجمع مداخل نموده بمصارفسركار ديوان برسانند ، و حسب الواقع موجه شده و دقت لازمه كرده و مقرر ضابطه و سررشته رانگاهدارد . مستوفيان عظام و كتاب دفاتر خلود و وكيل ومستوفي و عمال الكاي خبوشان صورت رقم مبارك را ثبت دفاتر و حسب السطور عمل نموده و قد غن تمام در عهدهشناسند .
تحويراً في 14 شهر شوال اعلكرم سنه 1148 مهر نادر شاه با اين سبحع ، لافتي الاعع لاسيف الاذوالفقار ، نادر عصرم زلطف حق غلام هشت و چهار 1144 (1)
سند انتقال چند خانوار
از ايل افشار به درگز
افشار ، از بيست و چهار قبيله او غوز و از فرزندان ، اولدوزحان «اولدوز = ستاره» يكي از چهار پسر اوغوز مي باشد
ميان طايفه هاي ايل افشار ساكن درگز ، طايفه كوسه احمد لو از مهمترين و معتبرترين طايفه ي افشار بود ، رؤساي اين طايفه هميشه بر ساير طوايف ايل افشار بر تري و نيز به درگز رياست وحكومت داشتند، ازجمله باباعلي بيگ كوسه احمد لو ،كه در دوران جواني و كروفرمحلي نادر ، رئيس ايل افشار و حاكم درگز بود ، و نادر كه از طايفه قرقلو افشار بود به استخدام وي در آمد و به رياست سواران حكومتي درگز منصوب گرديد.
نادرشاه در دوران سلطنت خود با علاقه اي كه به موطن خودو طوايف ايل خود داشت . حكمراني درگز را هميشه به يكي از افراد ايل افشار مي سپرد ، چنانكه مي بينيم ، پس از به قدرت رسيدن نادر ، و در دوران فرمانفرمايي خراسان يا سلطنت حكمران هاي درگز بشرح زير از ايل وطايفه او بوده اند :
1-لطف علي بيگ كوسه احمدلوافشار ، پسر بابا علي بيگ و برادرزن و برادر مادري نادر ، در سال 1144 هـ . ق
2-بيكتاش بيك قرقلوافشار ، عموي نادر شاه در سال 1146 هـ . ق
3-بهبود خان چاووشلو ، از وابستگان ويكي از سرداران معروف سپاه نادر شاه ، در سال 1147
4-عاشور خان افشار ، در سال 1150
5-بعد از اين ها اولاد در عقاب بهبود خان چاووشلو
حكمراني درگز را به عهده داشته اند.
نادر شاه ، سعي داشت ، طايفه هاي ايل افشار را كه در مناطق مختلف ايران سكونت داشته اند ، به درگز بكوچاند و به آنها جا و زمين و آب و زراعتي بدهد تا بارفاه زندگي كنند . در اينجا فرمان مورخ 1151 هـ .ق نادرشاه را به نام عاشور خان افشار حاكم درگز مي بينم كه ضمن آن مقرر داشته ، چند خانوار تازه وارد ايل افشار را در روستاي شاه توت و در كنار طايفه ي كوسه احمد لوي افشار جاي وزمين و آب دهد .(1) (تصوير شماره )(1)
متن فرمان چنين است :
مهر نادرشاه ، طغري فرمان ، آنكه عاليجاه عاشور خان افشار حاكم الكاي ابيورد (درگز ) به شفقت شاهانه سرافراز گشته بداند ، كه درين ولابعرض اقدس رسيده ، چون چند خانوار جماعت افشار را كه تازه وارد شده اند به محال شاه توت كوچاينده و همگي زراعت آبي و ديحجه آن محل را متصرف گرديده اند .
بحصول اطلاع بر مضمون رقم اقدس آن عياليماه خود متوجه گرديده خانه الله قلي صوفي و چهار پنج خانوار كوسه احمد لوي قديمي كه در آن جاسكني دارند از زراعت آبي و ديم چه آن محال آنچه از براي زراعت و مدار گذار جماعت مذكور ضرور باشد از آب و زمين شيار كرده تسليم كه زراعت نمايند ، و باقي آب و زمين ديم چه نراء را به تصرف جماعت افشار جديد داده قدغن نمايد كه زمينهاي بياض زراعت نشده را شيار نموده و مرتب كرده اصلاح آورده،از براي خود ديم چه فراوان زراعت نمايند ، و در اين باب قدغن اكيد داند و در عهده شناسد تحريراً في 22 شهر ربيع الاول 1151
سند شماره 24
جابه جائي هزاره هاي خراسان
در زمان ناصر الدين شاه قاجار ، پس از تسخير هرات به وسيله ي حسام السلطنه استاندار خراسان ، عده اي از هزاره هاي افغانستان از قلعه نو با دغيس ، به جام و با خزر خراسان انتقال يافتند ، ولي بعد از مدتي دو هزار خانوار از هزاره ها به هرات مراجعت و مهاجرت كردند .
به فرمان ناصر الدين شاه دولت ايران نيز سكونت هزاره ها را در جام و يا خزر منطقه ي مرزي صلاح ندانسته و همه را تحت سرپرستي يوسف خان هزاره به اسفرايين كوچ دادند .
لازم به ذكر است ، كه ايل هزاره قبل از هزاره هايي كه به وسيله حسام السلطنه به خراسان انتقال داده شد ، اصلاً به فرمان نادرشاه در سال 1141 هـ . ق پس از تسخير هرات و به اطاعت آوردن الله يار خان حكمران هرات همراه ايلات جمشيدي ، روتي ، به خراسان منتقل شدند ، و در جام و با خزر وسرخس اسكان يافتند . بنابراين موقع انتقال هزاره هايي كه حسام السلطنه به خراسان آورد ايل هزاره د رخراسان زندگي مي كردند .
هزاره هاي انتقالي به اسفرايين مدتي در آن جا به سربردند و تعدادي از آنها در اسفرايين در اثر بيماري وبا ، وبيماريهاي ديگر تلف شدند ، بر حسب موافقت دولت بقيه ي هزاره ها از اسفرايين به روستاهاي كنه و يس و كنه گوشه اطراف مشهد منتقل گرديدند ، و بالاخره در سال 1275 هـ . ق ناصرالدين شاه قاجار موافقت كرد و اجازه داد كه ايل هزاره مجدداً به محمود آباد جام و با خزر مراجعت نمايند .
اين مأموريت را ميرزا محمد قوام الدوله وزير خراسان كه در غياب حمزه ميرزا حشمت الدوله استاندار خراسان كفالت امور استان را به عهده داشت انجام داد ، كه احتمام ومساعي او در اين مورد ،تحت توجه ناصر الدين شاه قرار گرفت ، و فرماني به اين شرح به نام ميرزا محمد قوام الدوله صادر كرد ، و ضمن آن از اين خدمت اظهار رضايت كرد ، (سند شماره 35)
متن فرمان ناصرالدين شاه قاجار
مهر ناصر الدين شاه قاجارمقرب الخاقان ميرزا محمد قوام الدوله وزير مملكت خراسان ، به مزيد عنايات خاطر خطير شاهنشاهي مفتخر و مباهي بوده بداند ،كه عريضه ارادت فريضه آن دولت خواه كه از محمود آباد معروض داشته ، و حاكي از كيفيت كوچايندن ايل هزاره و اهتمامات آن دولت خواه در تقديم اين امر مهم بود . به شرف لحاظ انور اقدس همايون رسيد ،و نوشتجاتي هم كه مقرب الخاقان دبير الملك «ميرزا نصرالله خان شيرازي » نوشته بود، تماماً ملحوظ افتاده ، از فقرات مندرجه آن خاطر خطير مبارك به استحضار و آگاهي مسقرون گرديد.و مراتب اهتمامات آن دولت خواه ، در تقديم اين خدمت كماينبفي مشهود و معلوم افتاده ، زياده از اندازه در پيشگاه حضور با هرالنور همايون مستحن و مقبول افتاد و ، اعتماد و اعتقادي كه به فرط درايت و كارداني آن دولت خواه داشته و داريم ، يك بر هزار افزود ، و اين خدمت آن عاليجاه كه در چنين وقتي در شدت سرماي زمستان ، و با نبودن حاكم و والي خراسان به تقديم رسانده ، با كمال خوبي و خوشي ايل مزبور را حركت داده بود ، در نظر انور همايون خيلي جلوه گر و نمودار آمد ، و بر محاسن اهتمامات آن دولت خواه تحسينات بليغه فرموديم ، چون از مقرب الخاقان مراتب خدمت گزاري هر يك از صاحب منصيان مأمور خراسان را كه در اين مقدمه خدمت كرده بودند ، فرداً فرد معروض داشته ، تعريف و توصيف زياد از طرز خدمت گزاري آنها نموده بود . مراتب خدمات آنها زايد الوصف پسنديده ، مقبول افتاده در حق هركدام مرحمت خاصي مبذول فرموديم ،و مي بايد آن دولت خواه نيز مراتب مراحم بلوكانه را كماينبفي به آنها حالي و خاطرنشان ساخته ، به مزيد مشمول عنايت خديوانه مستظهر و اميدوار نمايد ، كه با كمال دل گرمي مشغول خدمت گزاري باشند ، ساير احكام همايون از قراري است ، كه در طي ملفوفه جات مرقوم شده است ، از آن قرار رفتار نموده ، و در عهده شناسد شهر شعبان – 1275 هجري قمري
ناصرالدين شاه ، در حاشيه ي بالاي فرمان با خط خود اضافه كرده است :
الحق از عهده كوچاندن ايل هزاره خوب بر آمد ، و فرمايشات ما را به طورخوبي و پخته به انجام رساند ، هيچ كس گمان نداشت كه اين خدمت را به اين خوبي آن دولت خواه مي تواند انجام دهد ، الحمد الله بسيار خوب از عهده برآمد ، حال بايد درنگاه داري و استمالت ايل و جا به جا كردن آنها ، در جايي كه به آنها خوش بگذرد ، هم منفعت و حاصلي براي دولت داشته باشد ساعي باشد ، كه در كمال نظم و خوبي در مكان و يورت هاي خود نشينند ، و آسوده باشند ، و هزار سوار هم بايد بدهند ، البته قرار اين فقرات را به طور خوب بدهد و به عرض برساند، و به همه ي سركردگان مأمورين خدمت هم التفات شد ، و براي رؤساي ايل هزاره هم خلعت التفات فرموديم ، و براي ايل هم الغام مرحمت شد ، همه را برسانيد ، و اميدوار كنيد ، و در تهيه سفر سرخس باشد ، انشا الله .» (1)
سند تاريخي واقعه ربوده شدن چهل و دو نفر زن و دختر كردان با جكانلو قوچان
يكي از وقايع حيرت آور خراسان ، در دوران استانداري غلامرضا شاهسون آصف الدوله ، شبيخون زدن سواران مسلح تركمن به چادرهاي كردان با جكانلو قوچان در سال 1323 هـ .ق و به اسارت بردن چهلودو نفر زن ودختر و كشتار دوازده نفر و غارت اموال آن طايفه است .
صاحبان اسيران شكايات تلگرافي به مركز مخابره نموده و در خواست كردند سريعاً براي آزاد ساختن اسيران آنها اقدام شود ، و نمايندگاني نيز به تهران فرستادند كه آن نمايندگان در مجلس شواري ملي منحصن شدند و در خواست رسيدگي و اقدام فوري نمودند .
در اثر شكايات و پي گيري كسان اسيران و تحصن نمايندگان آنها در مجلس شوراي ملي كه مقارن بود با آغاز مشروطيت ، به دستور دولت كمسيوني براي تحقيق مركب از
1-نمايندگان مجلس شوراي ملي
2-نمايندگان وزارت كشور
3-نمايندگان وزارت امور خارجه
4-نمايندگان وزارت دادگستري
5-نمايندگان شاكيان
در وزارت دادگستري تشكيل گرديد ،تشكيل چنين كميسيوني در آن موقع اهميت و عظمت واقعه را مي رساند .
اعضاي كميسيون عبارت بودند از :
وزارت كشور 1- سيد مهدي 2 – محتشم السلطنه
وزارت امور خارجه – 1- كارگزار قوچان 2- كارگزار بجنورد
مجلس شواري ملي – 1- سيد حسن تقي زاده 2- حاج ملك التجار
3- حاج ميرزا محمود4- حاج ميرزا بابا نماينده قوچان در مجلس شواري ملي
وزارت دادگستري –1- عبدالحسين ميرزا فرمانفرما ، وزير دادگستري 2- عدالت السلطنه 3- ممتاز الدوله 4- صدر الدوله 5- ميرزا حسن خان معين
نمايندگان شاكيان 1- يوسف كدخداي تك مران 2- علي بيگ تكمراني
مطلعين 1- هژبر ديوان قوچاني 2-مدير ديوان (علي اكبر افشار ) قوچاني 3- صفوت السلطنه قوچاني
اين كميسيون طي پنج جلسه از شاكيان ، و استانداران خراسان و گرگان ، و فرمانداران بجنورد ، قوچان ، و مأموران اعزامي از مركز و مطلعين محلي تحقيق به عمل آورد و در آخر چنين رأي صادركرد
1-سالار مفخم حاكم بجنورد ،كه تركمان ها را به خاك خود راه داده و از آمدن آنها مطلع بوده و جلوگيري نكرده محكوم است به سلب شئون نظامي ، و بركناري ازحكومت بجنورد ، و پرداخت سيصد تومان براي هر نفر از ربوده شدگان «در صورت عدم استرداد آنها » به صاحبان ربوده شدگان .
2-سردار افخم حاكم استرآباد-كه تركمان ها از حوزه حكومتي او به ايلغار به قوچان آمده و اسيران رابه ميان تركمان هاي گنبدقابوس برده بودند ، به علت قصور در انجام وظيفه محكوم است به تنزل يك درجه رتبه نظامي و پرداخت پنج هزار تومان جزاي نقدي و يك سال محروميت از خدمات نظامي .
3-امير حسين خان پسر آصف الدوله حاكم قوچان كه ورود تركمنان و تاخت و تاز و غارت كشتار آن ها و ربودن زنان و دختران در حوزه حكومتي او روي داده ، به علت قصور در حفظ مردم و عدم تعقيب تركمنان و غفلت در آزادي ربوده شدگان محكوم است به دو سال محروميت از خدمات دولتي و پرداخت سه هزار تومان جزاي نقدي
4-غلامرضا خان شاهسون آصف الدوله استاندار خراسان به علت قصور در حفاظت وامنيت حوزه استان محكوم است به پرداخت دو هزار تومان جزاي نقدي شدند .
لازم به ذكر است ، كه اين محكوميت ها درد و رنج صاحبان اسيران را التيام نه بخشيد ، زيرا تشكيل اين كميسيون و محكوميت مسئولان امور ، پس از دو سال دوندگي و پي گيري قضيه از سوي صاحب اسيران صورت گرفت ، كه در آن موقع زنان و دختران ربوده شده از تركمنان بچه دار شده و يا حامله بودند و روي بازگشت به خانه ي شوهر قبلي يا پدر نداشتند و از برگشتن به خانه زندگي اوليه از خجالت خود داري كردند . در اين جا عين صورتمجلس كميسيون را كه متضمن راي صادره است نظر خوانندگان گرامي مي رسانيم متن صورتمجلس چنين است :
شير و خورشيد ،وزارت عدليه اعظم ، تاريخ ، 3 جمادي الاول سنه 1325-راي كميسيون عدليه در خصوص اسراي باشقانلو «با حكانلو» بعد از استنطاق متعدد و مجالس مفصل و خواندن و ديدن اغلب نوشتجات ، با حضور وكلاي دارالشوراي ملي آراي كميسيون عدليه قرار محاكمه و مجازات بر اين قسم داده مي شود .
اولاً – مقصر درباب اسراء سالاد مضخم است به آراي همه اجزاي كميسيون اعم از عدليه و وكلاي مجلس
مقصر دويم ، سردار افخم است كه حاكم وقت استرآباد بوده است .
سيم – امير حسين خان پير آصف الدوله است .
چهارم – غلام رضا آصف الدوله است .
پنجم ، مفاخر الملك و اكرم الملك مي باشند كه هنوز براي استنطاق حاضر نشده اند و احضار آنها منوط به امر مبارك است عقايد كميسيون عدليه در مجازات اين اشخاص مطابق نمره تقصيراتشان رااز قرار تفصيل ذيل معين مي كنند.
1-مالار مفخم است بايد بكلي سلب شئونات نظامي از او بشود ، حكومت بجنورد را هم از او خلع نمايند ، يك سال هم جيره و مواجب سوار را كه در آن سنه به خرج دستورالعمل بجنورد منظور شده است بايد به دولت نقد برسانند ، و تقبل اسراء را علي قدر مقدور بكند چنانچه از عده اسرا چند نفري را نتوانست حاضر كند ، هر نفري را سيصد تومان وجه نقد به صاحبان اسراء بدهد ، خودشان بروند بخرند ، و بايد توقيف باشند تا مراتب منظوره بموقع اجرا گذاشته شود
2-سردار افخم كه حاكم وقت استرآباد بوده و بايستي در آن موقع مجاهدات و اقدامات فداكارانه نمايد به هيچ و جه اقدامي ننموده بايد يك درجه از رتبه نظامي او كاسته شود و پنج هزار تومان جزاي نقديه بدهد ، و يك سال هم مصدر خدمات دولتي نباشد .
3-امير حسين خان ، پسر آصف الدوله بايد تا دوسال به هيچ وجه به مأموريت دولتي مأمور نشود ،زيرا كه پس از شنيدن اين خبر اقدامات سريعانه ننموده است ، و بايد سه هزار تومان جزاي نقدي بدهد .
4-آصف الدوله ،بواسطه تلگرافاتي كه از عين الدوله در دست دارد و تحقيقات خارجي اظهارات خودش به عدليه كرده است تقريباً قرينه از تقصير اينكار دارد ولي قصوري كه عدليه نسبت با و ميدهد اين است كه چرا بيشتر از آنچه نوشته و گفته است اقدام نموده ، لهذا بايد دو هزار تومان جزاي نقديه بدهد .
5-مفاخر الملك و اكرم الملك چون شخصاً حاصر نبودند و محاكمه حضوري نشده است موكول به حكم دولت است ، كميسيون عدليه دراين موقع به اقتضاي حال امروزي مملكت مجازات را همين قدر كافي مي داند ،مهر هاي اعضاي كميسيون
وزير عدليه در حاشيه صورتجلسه در اين كميسيون نوشته است :
اين حكم محكمه ابتدايي و اجرايي كميسيون عدليه كه درباره مقصر و قاصر نسبت به اسراي باشقانلو مجازات معين كرده اند صحيح است استنطاقات و تحقيقات همه با حضور شش نفر از وكلاي مجلس شده است و حكم را اجزاي ابتدايي و كميسيون عدليه نموده اند بايد مجري و همضي و اعلان شود . ديوان خانه عدليه اين حكم را تصدتي دارد ، عبدالحسين فرمانفرما
امضاء و مهر (سند 37)
سند تاريخي از دختر فروشي در قوچان
درسال 1323 هـ .ق (=1292 ش ) در خراسان خشك سالي روي داد و محصول غله به عمل نيامد ، و در اثر كمبود گندم قحطي روي داد و نرخ گندم ترقي كرد .
مردم خراسان براي تأمين نام خوراكي افراد خانواده اشان گندم به دست نياوردند ناچار به خوردن نان جو و ذرت شدند .
در اين موقع غلام رضا خان شاهسون آصف الدوله استاندار خراسان و پسرش امير حسين خان فرماندار قوچان بود . استاندار به دستور عين الدوله صدر اعظم ايران مردم را براي وصول ماليات تحت فشار قرارداد ،مردم به علت خشك سالي و نداشتن محصول ودر آمدقادر به پرداخت ماليات نبودند .
عين الدوله نخست وزير به استاندار خراسان نوشت :اگر مردم فرزندان خود را هم بفروشند ماليات را بايد به پردازند . (1)
امير حسين خان پسر آصف الدوله حاكم قوچان براي وصول ماليات به مردم قوچان فشار آورد و چوب فلك داير كرد تا كساني كه از پرداخت ماليات خودداري نمايند به ضرب چوب ماليات مورد مطالبه را از آنها بگيرند .
مردم قوچان در مقابل اين ظلم و ستم حاكم ، ناچار شدند دختران خود را به تركمنان تركمنستان بفروشند و پول فراهم كنند ،و ماليات مطالبه شده را به پردازند .
مجتهد بزرگ تهران سيد محمد طباطبائي درچهاردهم جمادي الاول 1324 در منبر گفت : .. حكايت قوچان را مگر نشنيده ايد كه پارسال زراعت به عمل نيامدومي بايست هر يك نفر مسلمان قوچاني سه ري(1) گندم ماليات بدهد ، چون نداشتند ، و كسي هم به داد آن ها نرسيد ، حاكم آنجا (امير حسين خان پسر آصف الدوله ) سيصد نفر دختر مسلمان را عوض گندم ماليات گرفته ، هر دختري به ازاء دوازده من گندم محسوب وبه تركمنان فروخت .. )(2)
اين عمل اعتراض شديد مسلمانان ايران وقفقاز را برانگيخت وموضوع در مجلس شوراي ملي مطرح شد .
1-تلگراف از تجن به تهران ، مجلس شوراي ملي ، حكومت قوچان و درگز قريب هزار دختر به همراهي آصف الدوله به خارجه فروخته اند . مقيم تجن ، حاج عبدالله عسگراف .
2-سيد محمد تقي نماينده مجلس روز يك شنبه چهارم محرم1325 تلگرافي را كه از اشك آباد رسيده بشرح زير قرائت كرد .
… اگر چه از شاهد كسي قسم نمي خواهد ، ولي ما ايرانيان مقيم عشق آباد «اشك آباد ) ، كه پنج هزار نفر هستيم به شرف و دين و اسلام قسم ياد مي نمائيم ، و خداوند را به شهادت مي طلبيم كه به چشم خود ديديم كه اطفال قوچاني ها را در عشق آباد مثل گوسفند وساير حيوانات به تركمان ها مي فروختند وكسي نبود دادرسي نمايد .
اين عمل در درگز هم در دوران حكمراني محمد علي خان منصور الملك انجام شده و درگمرك لطف آباد دفتري بود كه در آن نام يكصدو شصت و چهار نفر دختري كه فروخته شده با نام پدر و اقامت اصلي و نام خريدار و محلي كه برده شده اند ثبت بوده است .
روزنامه خورشيد ، تهران اين روي دادها را منتشر كرد ، و روزنامه وطن اين عمل ننگين دولت وحكومت قوچان را در وادار ساختن مردم به فروش دختران خود به بيگانه جهت فراهم ساختن پول ماليات با چاپ كاريكاتوري منعكس نموده كه هر بيننده و خواننده را تحت تأثير قرار داد و از زمام داران مردم متنفر و منزجر ساخت .
در اين جا اين سند تاريخي را به نظر مي رسانيم .
سند شماره –38
اسنادي از دختر فروشي در اثر قطحي و گرسنگي در مناطق مرزي خراسان
در سال 1297 شمسي در اثر خشك سالي و كمبود حاصل غله قحطي عمومي در مناطق مرزي خراسان ، كلات ، درگز و غيره ، مردم فقير ناگزير شدند دختران خود را به تركمن هاي مناطق مرزي بفروشند ، در اين مورد كارگذاري امور خارجه درگز و كلات ،گزارشي به شماره 143/473 مورخ 21 برج عقرب 1297 به وزارت امور خارجه داده ،كه اوضاع و خيم آن روز مناطق مرزي و عمل شينع مردم روستاهاي درگز و كلات را مي نماياند .
وزارت امور خارجه اين موضوع را به وزارت كشور منعكس و درخواست نموده است كه دستور لازم براي جلوگيري از اين عمل غير انساني مردم ، به حكومت هاي محلي صادر نمايند .
متن اين دو نامه تاريخي را دراين جا بهنظر خوانندگان مي رسانيم .
سند شماره 39- گزارش كارگذاري امور خارجه درگز و كلات
سند شماره 40- نامه وزارت امور خارجه به وزارت داخله (كشور)
سندي از ججوخان و يوسف بيك درگزي كه در درگز طغيان كردند.
الف- ججوخان
ججوخان از جوانان دلير درگز بود ، وي در روستاي حصار از توابع لطف آباد در نوار مرزي ايران و جمهوري تركمنستان به دنيا آمد ، حصارهمان روستايي است كه با فيروزه معاوضه شد و شرح آن در اين مجموعه آمده است ، پدر ججوخان الله ويردي بيك از تركان حصار بود.
نام ججو از جوجي خان پسر چنگيزخان مغول گرفته شده ، در دوران قاجار ، نام گذاري مغولي روي فرزندان پسر در ايران رواج داشت ،مانند ، هولاكو ، چنگيز ، جوجي يا ججو ، خاقان ، ارغون و غيره .
الله ويردي بيگ در زمان محمد علي خان منصور الملك حاكم درگز ، نايب الحكومه بخش ميان كوه دربندي بود كه مركزش كبكان است .
ججوخان بعد از فوت پدر ، بجاي او نايب الحكومه ميان كوه ،شد وسوار آن مسلح را به دور خودجمع كرد ، وي اعمال ستمگرانه حاكم درگز را تحمل نمي كرد ، ودر نتيجه بحمايت از طبقه ضعيف علم مخالفت و طغيان بر عليه محمد علي خان منصور الملك حاكم درگز برافراشت ، و درگز را به تصرف خوددر آورد ، و به حكمراني پرداخت .
محمد علي خان حاكم درگز از (محمد آباد) مركز شهرستان فرار كرد و به درونگر از توابع بخش نوخندان رفت و به جمع آوري نيرواز جوانان آن بخش پرداخت ، وموفق شد ، دويست نفر افراد مسلح گردآورد ، و به محمد آباد حمله كند ، ولي از نيروي ججوخان شكست خورد و متواري گرديد.
در اين موقع مسعود خان پسر صيد علي خان برادرزاده محمد علي خان منصور الملك در مشهد اقدام كرد و ركن الدوله استاندار خراسان او را به سمت حكمران درگز منصوب كرد. و او را براي سركوبي ججوخان با عده ي نظامي به درگز روانه ساخت .
مسعودخان با نظاميان به درگز حركت نمود ، ججوخان پس از اطلاع ، از مركز شهرستان خارج شد و در كوه هاي زنگلانلو موضع گرفت .
مسعود خان با قواي نظامي به تعقيب ججوخان رفت و او را محاصره كرد و جنگ سختي در گرفت ، نيرو ججوخان به تدريج او را ترك كردند و پراكنده شدند ، ججوخان با عده كمي كه دراطراف او باقي مانده بود به سوي كوه هاي قوچان رفت .
اين روي داد موقعي بود،كه قشون روسيه تزاري درخراسان بود ، كه شرح آن در موضوع گلوله باران گنبد مرقد مطهر امام رضا (ع) داده شده ، روسيه تزاري به علت سوابق تجاوزات ججوخان به آن سو مرز دل خوشي از ججوخان نداشت ، قواي روسيه در مشهد به عنوان همكاري با نظاميان ايراني به تعقيب ججوخان پرداختند ،ججوخان دائماً در حركت بود ، و درحدود يام به محاصره سربازان روس افتاد و اسبش به باتلاقي فرو رفت و در اثر اصابت گلوله به اسب و خود او كشته شد اين واقعه سال 1330 هـ . ق رويداد «ججوخان تصوير شماره 41 لازم به توضيح است كه از ججوخان همين عكس باقي مانده ومنحصر به فرد است »
ب- يوسف بيك
يوسف بيك از رؤساي سواران ججوخان و دست راست و يا رومشاور او بود او بعد از كشته شدن ججوخان به كار كشاورزي اشتغال داشت و بعد به سمت نايب الحكومه نوخندان منصوب شد ،هنگاميكه در 1320 لشگر هاي شوروي سابق ، خراسان را اشغال كرد ، وصولت السلطنه هزاره در سال 1321 در خراسان قيام كرد و شهرهاي جنوبي خراسان را تصرف نمود ، يوسف بيك هم در درگز علم طغيان بر افراشت وبانيروي مسلح كه در نوخندان جمع آوري كرده بود به محمد آباد مركز شهرستان تاخت و شهرباني وژاندارمري آنجا را خلع سلاح كرد و به رتق وفتق امور پرداخت .
پس از آنكه صولت السلطنه به كلات رفت ، و با خوانين شيروان و درگز ، فرج الله بيك و علي خان بيك و يوسف بيك تماس گرفت و آنها را دعوت به همكاري نمود ،فرج الله بيك و علي خان بيك با نيروهاي خود به درگز آمدند تا از آن جا به صولت ملحق شوند ، اما چون صولت السلطنه تسليم شد و نيروي مسلح اش خلع سلاح گرديد و متفرق شدند ، خوانين شيروان ودرگز نيز تسليم گرديدند و سلاح خود را تحويل دادند ، خوانين مدتي زنداني بودند و بعد آزاد شدند .
يوسف بيك – (تصوير شماره 42)
اسنادي از قيام كلنل محمد تقي خان پسيان فرمانده ژاندرمري خراسان
كلنل (سرهنگ ) محمد تقي خان پسيان از خانواده مهاجر قفقاز بود ، اجدادش پس از جنگ ايران و روس (1243 هـ . ق) و مجزا شدند قفقاز از ايران به تبريز مهاجرت كردند ، محمد تقي خان پستان در سال 1319 هـ . ق در تبريز متولد شد ، و پس از تحصيلات مقدماتي ورود مدرسه نظام گرديد ، و با درجه ستوان دومي فارغ التحصيل ومشغول خدمت شد ، وي در سال 1297 شمسي با درجه سرهنگ 2 به فرماندهي ژاندرمري خراسان منصوب شد ،در اين موقع احمد قوام (قوام السلطنه ) استاندار خراسان بود .
كلنل محمد تقي خان ، پس از شروع به كار در خراسان با كمك و حمايت استاندار ، سازمان ژاندرمري خراسان را از لحاظ تجهيزات و اسلحه و استخدام افراد تعليم ديده در رديف يكي از بهترين سازمانهاي نظامي كشور در آورد .
در اسفند ماه 1299 شمسي در تهران كودتا شد وكابينه سيدضياء الدين طباطبائي تشكيل گرديد ، و اكثر رجال معروف تهران زنداني شد ، قوام السلطنه زير يار دستورات شديد سيد ضياء نرفت ،در نتيجه سيد ضياء محرمانه به وسيله سيد مهدي فرخ كارگزار خراسانبه كلنل محمد تقي خان دستور داد كه استاندار را باز داشت و روانه تهران نمايد .
كلنل محمد تقي خان بعنوان اطاعت از اوامر دولت در انجام وظيفه و بدون پيش بيني دگرگوني سريع اوضاع ، قوام السلطنه را روز 13 فروردين ، 1300 بازداشت كرد و تحت الحفظ روانه تهران ساخت ، سيد ضياء كلنل محمد تقي خان را به كفالت امور استانداري خراسان منصوب نمود ، اما اين كفالت ديري نپائيد و در خرداد همان سال كابينه سيد ضياء الدين سقوط كرد و احمد قوام السلطنه به نخست وزيري انتخاب شد ، و بلافاصله نجدالسلطنه معاون استانداري را تلگرافي به كفالت استانداري تعين نمود و كلنل محمد تقي خان راهم بدون اينكه عهد شكني او رادرباره خود و توقيف ومصادره اموال خود را به رخ او بكشد ،در مقام فرماندهي ژندامري خراسان ابقاء نمود ، و تلگرافي هم به حاج حسين آقا ملك كه درباره كلنل وساطت كرده بود مخابره وضمن آن متذكر شد ، كه كلنل محمد تقي خان با كمال اطمينان به محبت اين جانب به كارخود ادامه دهد ، كلنل هم ضمن تلگرافي شماره 337-13 خرداد 1300 شمسي از مراحم قوام السلطنه تشكر كرده و آمادگي خود را براي هر تنبه ومجازات اعلام نمود قوام السلطنه در جواب ، تلگراف محبت آميزي مخابره نمودند ، كه با اميدواري بمراحم دولت بخدمات مرجوعه اشتغال و خود تان را مأمور مشمول محبت و مساعدت اينجانب بدانيد ، اما كلنل در اثر تلقين و تحريك مغرضين به تلگراف قوام السلطنه اعتماد نكرده .
از بيم انتقام جوئي قوام السلطنه و تلقين و سعايت ديگران زير بار اين انتصاب نرفت ،و نجدالسلطنه را بازداشت كرد و علم قيام برعليه قوام السلطنه برافراشت ،و استان قدس و دارائي و پست و تلگراف خراسان را با نيروي نظامي اشغال كرد و زير نظر گرفت ، تلگراف هاي كلنل و قوام السلطنه از لحاظ اهميت موضوع و روشن شدن حقايق در اين جا چاپ مي شود .
قوام السلطنه نجفقلي خان بختياري (صمصام السلطنه ) را به استانداري خراسان منصوب نمود ، كلنل محمد تقي خان با شرايطي ، استانداري صمصام السلطنه را پذيرفت ،واز او قول ايلخاني گرفت كه صدمه اي به وي نرسانند و بعضي از خواسته اش را از جمله ابقاي پيشكار دارايي در مقام خود جامه عمل بپوشانند صمصام السلطنه ، ابتدا ، قول ايلخاني به كلنل محمد تقي خان داد كه نظرش را تأمين نمايد ،ولي پس از بررسي موارد خواسته هاي كلنل محمد تقي خان متوجه شد كه دولت قصد مجازات كلنل محمد تقي خان را دارد ، لذا قول ايلخاني خود را ضمن تلگرافي پس گرفت .
كلنل محمد تقي خان از آن تلگراف چنين استباط كرد ، كه خطري او را تهديد مي كند ، فوري در استان خراسان حكومت نظامي اعلام نمود و از بجنورد تا نيشابور جاده ها را تحت كنترل نظاميان قرارداد .
محمد ابراهيم شوكت الملك علم حكمران قاينات ميانجي گري كرد و تماس حضوري به وسيله تلگرافخانه با كلنل محمد تقي خان گرفت ، و پيامي بوسيله فرخ كارگزار خراسان براي كلنل محمد تقي خان فرستاد و درخواست كرد ، كه از ادامه روشي كه پيش گرفته است دست بردارد زيرانه به صلاح خود دولت و نه به مصلحت كشور است و متذكر شد ، بهتر است تغير رويه دهد ، و از در مسالمت در آيد .
كلنل محمد تقي خان ، به شوكت الملك علم چنين جواب داد .
«… بيرجند ، جناب اجل امير شوكت الملك دام اجلاله العالي پس از اطلاع ازمذاكرات حضوري ديشب جنابعالي ، با اين كه از مضامين تلگراف معلوم است ، كه مسئله را بطور كلي طور ديگر جلوه داده و سركار را كاملاً در اشتباه انداخته اند ، و براي اينجانب كه نه همديگر را ديده و نه سابقه آشنايي با هم داريم ، معرفي خود و خدماتي كه تاكنون به وطنم كرده ام و ضمناً رفع سوء ظن از وجود محترم از اين راه دور با يك بلكه هزار تلگراف ممكن نخواهد شد ، باز محض اينكه به تكليف ايرانيت و اسلاميت و ديانت خود رفتار كرده باشم عرض مي كنم .
من سرهنگ محمد تقي خان ، زاده يكي از نجيب ترين خانواده هاي ايران ، و اجدادم از شريف ترين شرفاي حاليه شريف تر بوده اند ، در راه خدمت مملكت برادر و عمويم در شيراز و پدرم در اردبيل كشته شده اند ، خود دارائي موروثي و مكتبي را درهمين راه فنا كرده تمام عمرم را در جنگ ها گذرانيده و اينك فقط نصف جاني دارم كه مي خواهم نثار و طنم بكنم ، اگر مخابرات اين سه ماهه مرا با طهران ملاحظه مي فرمودند هرگز سوءظن پيدا نكرده ، قطعاً نيز عقيده مي داديد ، من درهواي مستموم بزرگ نشده ام ، كه براي اشغال مقامي مردم را به زحمت و مهلكه بياندازم ، اگر خراسان نسبت به يك انتخاب اعتراض مي كنند ؛ شهد الله و كفا به شهيداً اقدام غير مستقيم و تحريك نيست ، خودشان از پذيرايي والي ها خسته و فرسوده شده ، و ديگر آهي در بساط ندارند ،من مخالفتي نداشته سهل است بشهادت مخالف و موافق ، در صدر تهيه وسايل پذيرايي (والي جديد) بر آمدم ، تلگرافات و احكام من در اين موضوع بهترين شاهد است ،من تا آخرين درجه امكانات سعي كردم كه امنيت و آسايش عمومي را حفظ كرده و نگذارم سياست كينه جويانه معدودي خودخواه وخود پسند منتج به نتيجه گردد ، ليكن افسوس زحمات من مي رود بي نتيجه بماند ، و رقيب ديوسيرت بر اثر تعليمات و تحريكات ظالمانه خود نزديك است ، امن ترين ايالت ايران را به آتش انقلاب دچار نمايد ؟ و رعايا يعني فلك زده ترين قسمت اهالي اين مملكت گرفتار نهب و غارت گردد ، وروح مرا رنجيده ترو افسرده تر كند ، اما رفتار من نسبت به خود جنابعالي چه در ايام حكومت نظامي ، و چه از پنجم اسد به اين طرف كه كفالت عهده دار امور هستم ، همواره دوستانه و صميمانه بوده و پس از اين هم تا وقتي كه از طرف سركار اقدامي نشود همين رويه را به وثيقه شرافت نظامي تعقيب خواهم كرد ، در عالم هم وطني خواهش مي كنم كه به وسيله غولان آدم صفت كساني كه خودتان بهتر از بنده مي شناسيد ، شرافت خانوادگي و نام با افتخار خودتان را لكه دار نفرمائيد ،وگرنه هر چه پيش سالك آيد خوش آيد ، هيچ مانعي و عايقي مرا از دفاع حقوق جهاد كرور از هموطنانم ، خود و چهار هزار قوه فداكار صديق شاه پرست ايالت خراسان باز نخواهد داشت .
چون اين تلگراف خود را از هر حيث جامع مي دانم ديگر از حضور در تلگراف خانه معذرت خواسته عرض مي كنم، درخانه اگركس است يك حرف بس است،هفتم سنبله 1300 نمره 577 – محمد تقي.
امير شوكت الملك علم پس از وصول و مطالعه تلگراف كلنل محمد تقي خان ، جواب ايشان را چنين داد :
ليله 8 سنبله 1300 شمسي ، مشهد –جناب اجل كلنل محمد تقي خان دام اجلاله العالي ، تلگراف عالي زيارت شد ، عرايضي كه ديشب خدمت حضرت آقاي معتصم السلطنه فرخ كردم خصوصي ،و از نقطه نظر دوستي و وطن پرستي بود ، نه رسميت، اينك در جواب
تلگراف ، باز هم از نقطه نظر دوستي و وطن خواهي مختصري عرض مي كنم ، سبزه منكر حسب و نسب و لياقت شخصي سركار نيستم و جزء خودنمائي خواهد بوداگر بنده نيز عرض حسب و نسب نمايم ، فقط اين قدر عرض مي كنم . در مدت عمر خودم بقدي سخت و سست روزگار و پشت هم اندازي هاديده ام كه ديگر خسته شده ام ، واگر پيش آمد روزگار بگذارد ديگر هيچ ميل به كار بازير و بالا شدن روزگار ندارم ، و فقط نقطه نظر شخصي من اين است ، كه بايد از حيث از ديار معارف به وطن و دولت خود خدمت نمود ، نه از جهت ديگر .
اينكه حضرت عالي مي فرمائيد ، نيم جاني را مي خواهم در راه وطن فدا نمايم ، بفرمائيد وطن منحصر به محوطه ارض اقدس است يا تمام مملكت ايران ، و آيا مي خواهيد جان نثاري را تحت حكم همين سلطنت و دولت بمعرض نمايش آوريد يادولت ديگر تشكيل دهيد ، تا ايندو جواب را مرحمت نكنيد نمي توانم چيزي عرض كنم ، اينكه مي فرمائيد اين يالت مي رود در زير آتش انقلاب ويران شود ، آيا به نكته توجه فرموده ايد كه اگردر يك خانواده طفل خردسالي خيانتي وارد آورد ديه برعاقله است نه طفل صغير ؟ اينكه به بنده اظهار لطف فرموده ايد كه نسبت به بنده قصد سوئي نفرموده ايد ، نخواهيد فرمود متشكرم ، ولي افسوس كه بنده بخود اينقدر اهميت نمي دهم و تمام افراد مملكت را برادر و خواهر و هموطنم مي دانم ، چوعضوي بدرد آورد روزگار ،ديگر عضوها رانماند قرار ، در خاتمه عرض مي كنم ، حضرت آقاي كلنل محمد تقي خان (!) عقيده من اين است ، اگر نصف اهالي مملكت در موقع خطر خارجي كشته و نابود گردد و تمام خاك مملكت ويران شود ،هيچ اهميتي ندارد و نبايد ترس داشت ولي با اغراض شخصي و خودنمايي ديگري دما غي خونين شود زياد است ، اگر خودتان غير از اين تصور فرمائيد ، اشتباه كرده ايد ، اگر ديگري غير از اين بشما عرض كند ، رأي بدهد يا نادان است يا مغرض ؟ آقايان محترم اهالي ارض اقدس اگر مخالف اين عقيده بنده هستند. بگوئيد خود را به بنده معرفي فرمايند كه به بينم از پادشاه جسم جاهشان چه خواسته اند كه داده نشده ، و اگر مطلب غير از اينها است ، پرده پوشي لازم نيست كه مردم به اشتباه بيفتند ، به طور نصيحت به خود و تمام هموطنان صالح عرض مي كنم ،از خدا و خلق هر د و بايد ترسيد ؟ زياده عرض ندارم ، محمد ابراهيم.(1)
دراين موقع دراثروساطت ژنرال حمزه بسيان عموي كلنل محمد تقي خان ، هئيت دولت تصويب كرد كه كلنل محمد تقي خان ازكشور خارج شود،ومادام العمرما سي سيصدتومان مقرري دريافت نمايد
كلنل ، حاضر شده بود كه نصايح عمويش را به پذيرد و به خارج از كشور برود ، اما در اثر مساعي مشاوران بدانديش او كه منافع شخصي خود را در نظر داشتند . مانع اجراي تصميم كلنل شدند. او را به مهلكه انداختند.
قوام السلطنه ناگزير شد ،به كليه حكام و خوانين خراسان دستور تلگرافي دهد ، كه چون كلنل از نظر دولت ياغي محسوب مي شود ،لذا با نيروي مسلح محلي كه در اختيار دارند ،با كلنل محمد تقي خان مبارزه كشند و دست او را از قدرت كوتاه نمايند . (سند شماره 26)
دراثر اين دستور ، در چند جبهه نيروهاي محلي خوانين با نيروي ژاندامري جنگ را آغاز كردند ، در حدود با خزر و جام ، و بجنورد وشيروان و قوچان ، نيروهاي مسلح خوانين خراسان واحدهاي ژاندار مري را يكي پس از ديگري خلع سلاح كردند ، و به سوي مشهد به حركت در آمدن نامه هائي كه كلنل محمد تقي خان در اين ايام به افسران خود در جبهه جنگ يا به دوستان در خارج از خراسان نوشته و خامت اوضاع وگرفتاري سخت او را نشان مي دهند .
كلنل محمد تقي خان با عده ي قليل افراد ژاندارمري براي جلوگيري از پيش روي نيروهاي خوانين شهرستان هاي شمالي خراسان به سوي قوچان حركت كرد ، و در جعفر آباد عده اي از ژاندارمرهاي پراكنده را جمع كرد ،وشخصاً با يك مسلسل به جبهه جنگ رفت و دستور داد از مشهد نفر و اسلحه و مهمات پشت سر او بفرستند ، در نزديكي تپه داودلي ، نزديك قوچان به محاصره ي نيروي كرر افتاد وگلوله اي به پشت او اصابت كرد و به خاك خون غلتيد و اطرافيانش متواري شدند ، يكي از افراد كرر ، او را شناخته و سر او راكه هنوز زنده بود و ناله ميكرد بريد و نزد خان آورد ، خان ها سربريده كلنل را به تلگرافخانه قوچان بردند ، و تلگرافي قوام السلطنه را از كشته شدن كلنل آگاه كردند ، قوام السلطنه نيز به پاداش اين خدمت به هر يك آنها از لقبي داد و تلگرافي آن را ابلاغ نمود ، در اين جا چند سند تاريخي از اين روي داد چاپ مي شود .
1-دستور تلگرافي قوام السلطنه به امير شوكت الملك علم حكمران قاينات (سند شماره 43)
2-عكس سواران خوافي و با خزري و درگزي (شماره 44)
3-نامه كلنل محمد تقي خان به نايب احمد آقاخان (شماره 46)
4-نامه كلنل محمد تقي خان به يحي دولت آبادي (شماره 47)
5-عكس كلنل محمد تقي خان (شماره 48)
6-فتوكپي تصويب نامه لقب تاج محمد خان قوچاني
قوام السلطنه بشرح اسامي زير لقب عطا كرد و تلگرافي ابلاغ نمود .
1-تاج محمد خان بهادري سطوت الملك
2-فرج الله خان نگهبان ضغيم الملك
3-ميرزا محمود درگزي – صارم الملك
4-محمد ابراهيم خان روشني ظفرالسلطنه
5-غلامرضا خان – رشيد نظام
قيام تركمن هاي تركمن صحرا به تحريك بيگانگان و لشگركشي فرمانده لشگرخراسان براي سركوبي قيام
بعد از روي كار آمدن حكومت سوسياليستي در شوروي ، در مناطق مرزي خراسان و گرگان هم بنابه تحريك بيگانگان قيامها و شورش هايي در ميان ايلات و طوايف بوسيله ي بعضي از فريب خوردگان بر پا مي شد ،و مدتي مردم منطقه و مسئولان امور را گرفتار مي ساخت ، و تلفات جاني وخسارات مالي فراوان وارد مي آورد كه قابل جبران نبود .
در ناحيه خراسان و دشت گرگان نيز مانند گيلان وآذربايجان قيامها و شورش هايي روي داد كه به مهم ترين آنها ذيلاً اشاره مي شود .
1-شورش و قيام خداوردي سردار شيرواني معروف به خدو سردار در منطقه ي مرزي شيروان (1)
2-قيام هولاكوخان سالار جنگ معروف به لهاك خان در مراوه تپه بجنورد (2)
3-قيام تركمن هاي يموت دشت تركمن و تركمن صحرا به راهبري عثمان آخوند در گميش تپه در اين جا علل وجهات و چگونگي بر پايي اين قيام را با توجه به اطلاعاتي كه در منابع مختلف ذكر شده مورد بررسي قرار مي دهيم ، سران قبايل تركمن دشت گرگان (تركمن صحرا ) در سال 1301 شمسي با عنوان نارضايتي از دولت ايران جلسه اي در روستاي (امچلي ) درشمال گرگان با شركت نمايندگان ايلات و طوايف تركمن بشرح زير تشكيل دادند .
1-عثمان آخوند ، از سوي ايل جعفرباي (يموت)
2-جان محمد بيك ، و گوكي ملا ،از سوي ايل آتاباي (يموت )
3-قصر امن ، از سوي ايل گوكلان
در اين جلسه اتحاد و اتفاق خود را براي قيام بر عليه دولت ايران اعلام و اعضاي شوراي اجرايي اين قيام را بشرح زير انتخاب كردند.
1-ملارجب از طايفه ،كر
2-اراز قربان طايفه ارق كل
3-امام قلي از طايفه توماج
4-خوجه نيازخان از طايفه قرنجيك
5-عزيز خواجه مرادف از طايفه چوگان
6-احساس خان از طايفه كلته
7-چهار نماينده بنا به معرفي آتاباي و گوكلان
عثمان آخوند را به رياست شورا انتخاب و مقرر نمودند ، مرزهاي جمهوري تركمن صحرا مورد بررسي قرار گيرد . (1)
عثمان آخوند كه بود
عثمان آخوند پسر عمر قويونلي از تركمن هاي گميش تپه گنبد كاوس بود ، وي در مدرسه گوگلدامش بخارا تحصيل كرده و به گميش تپه مراجعت نمود و به تدريس علوم ديني پرداخت ، و در ضمن تدريس به فعاليت هاي سياسي وارد گرديد .
در كتاب مخابرات استر آباد آغاز عمليات رهبر قيام تركمن ها چنين ضبط شده است :
1-عثمان آخوند خود را سلطان تركستان محسوب كرده ، مشغول گرفتن گمرك وبعضي دست اندازي ها بوده ، او شبانه خود را به گميش تپه رسانده ، عمارتي را كه روس ها بنا كرده بودند همه را خراب كرده است .
2-هفتم ماه سپتامبر 1919 خبر رسيد شش نفر عثماني بالباس بالشويكي وارد گميش تپه شده باعثمان آخوند و ساير تراكمه مذاكراتي نمودند ، كه هر يك از تراكمه صاحب اسب و تفنگ باشند روزي هزار منات(2) به او حقوق داده ميشود .
تشكيل مدرسه نظام
شورشيان تركمن صحرابراي تربيت وتعليم نيروي رزمي يك مدرسه ويژه نظامي تشكيل دادند ، و از افسران ترك بشرح زير1- قادر افندي 2- جمال بي 3- مهدي افندي 4- مصطفي بي 5- خدايار افندي
غيره دعوت كردند كه در اين مدرسه افراد را تعليم دهند .
پس از آماده كردن افراد رزمي و تهيه تجهيزات جنگي آنان با كمك بيگانگان عمليات نظامي خود را از نيمه دوم سال 1302 شمسي شروع كردند ، در اين موقع بود كه دولت ايران متوجه اهميت اين قيام شدند.و سردار سپه (رضاخان پهلوي ) فرمانده كل قوا ضمن تغيير امير لشگر حسين آقاخان خزاعي و انتصاب امير جان محمد خان سرتيپ به فرماهندي لشگر شرق خراسان فرمان داد اميرجان محمد خان فرمانده لشگر شرق خراسان با جلب ياري سران ايلات خراسان و سرتيپ فضل الله زاهدي فرمانده تيپ رشت با جلب سران قبايل گوكلان كه از اتحاد با تركمن هاي يموت جدا شده بودند به تركمن صحرا لشگر كشي كرده و قيام كمونيستي تركمن صحرا را سركوب نموده و انتظامات و امنيت را در آن منطقه بر قرار نمايند و نيز تلگراف زير را به خوانين خراسان صادر نمود.
از تهران به مشهد –عدد كلمات 400-1304
توسط فرمانده لشگر شرق ، آقايان ضيغم الملك (1) ، سطوت الملك (2) ، هژبر الملك (3) ، مظفر السلطنه (4) ، ناصر لشگر و ساير خوانين زعفرانلو
اين نكته را من كاملاً واقف هستم كه از ساليان دراز اباعن جد خادم صديق مملكتي بوده ، خدماتي را كه در سرحدات خراسان به منصه بروز ؟ و ظهور رسانيده ايد ، پيوسته مورد تمجيد كارگذاران امور بوده مخصوصاً نمايشاتي كه در واقعه انقلاب سه سال قبل (1) خراسان ابراز داشتند يكي از مفاخر تاريخي بوده كه در دفتر افتخارات شماها يادداشت شده ، اما فوق العاده حيرت آور است ، در اين موقع كه جمعي دزد بي حيثيت تراكمه كه هميشه مغلوب شما بوده و درآن حدود بناي طغيان گذارده اند ، شما برخلاف هميشه ساكت نشسته و تماشا مي كنيد ، و عجيب تر اين است كه انتظار داريد كه من به شماها امربدهم ودرصدداجراي آن برآئيد،حقيقت اگراين است كه باخون ايرانيت كه درعروق شماخشك شده وباآن احساسات پاكي كه هميشه افتخارات شمارا در آن حدود تشكيل مي داد و (1)
دراين تلگراف تأكيدشده بودكه با قواي لشگر خراسان همكاري و قيام تركمن صحرا راسكوب نمايند .
مخابرات استرآبادج2ص686
تركمن هاي يموت شورش كردند ، و سردار سپه فرمان سركوبي شورش را صادر كرد .
حركت قواي نظامي و چريكي به سوي تركمن صحرا
الف – قواي خراسان
در ابان ماه 1304 ، شمسي ستون هاي لشگر شرق خراسان به فرماندهي سرتيپاميرجان محمدخان علايي باقواي چريكي ايلات خراسان به سركردگي نامبردگان زير :
1-تاج محمد خان بهادري (سطوت الملك ) رئيس افراد زعفرانلو
2-فرج الله خان نگهبان (ضيغم الملك ) رئيس ايلات كرد شيروان
3-محمد ابراهيم خان روشني (مظفر السلطنه ) رئيس ايلات كرد اسفراين
4-ميرزا محمود صارمي (صارم الملك ) رئيس ايلات درگز
5-هژبر الملك قليچي – رئيس كردان قوچان
6-ناصر لشگر ، از قوچان – رئيس كردان هيودانلو
7-سعادت قلي خان قبادي اوغازي رئيس كردان او غاز
8-ولي خان قهرمانلو رئيس كردان قهرمانلو
9-يوسف بيك درگزي – رئيس افراد درگزي
ب – قواي تيپ گيلان
10-ستون اول – به فرماندهي سرتيپ فضل الله زاهدي فرمانده تيپ گيلان
11-ستون دوم – به فرماندهي سرهنگ حكيمي فرمانده نظامي گرگان
12-ستون سوم – به فرماندهي سرگرد علي اصغر جهان بيني
سريعاً به سوي دشت گرگان حركت كردند ، و هم زمان وارد تركمن صحرا شدند و عمليات نظامي را طبق نقشه ي تنظيمي شروع كردند .
1-نيروهاي تحت امر سرتيپ امير جان محمد خان فرمانده لشگر خراسان با سران و افراد ايلات خراسان از راه بجنورد به گوكلان حمله نمودند عمليات نيروي تحت اميرجان محمد خان چنان سريع و وحشت آور بود كه هنوز هم در خانواده هاي تركمن بصورت داستان بيان مي كنند .
عمليات به توپ بستن آلاجيق ها و خانه هاي تركمن ها از طرف خوجه نفس شروع شد و همه جا را به آتش كشيدند ، تركمن ها هم سخت به مقابله پرداختند ولي شكست خوردند قواي تحت فرماندهي سر تيپ زاهدي هم نواحي گميش تپه را مورد هجوم قرار دادند ، فرماندهي عمليات را سرهنگ ابراهيم ضرابي به عهده داشت و سرگرد منوچهر امير پاشايي هم با فرماندهي سواران امور اكتشاف را عهده دار بود .
در اين جنگ تلفاتي به تركمن ها و نيز به نظاميان و چريك ها وارد آمد و در نتيجه سرعت و شدت عمل قواي نظامي شورش تركمن هاي دشت گرگان سركوب شد ،و فرماندهان نظامي و سران چريكي در 12 آبان ماه 1304 وارد شهر گنبد كاووس شدند ، و فتح تركمن صحرا را جشن گرفتند .
پس از شكست جنبش تركمن ها ، عثمان آخوند با الله يار خان و لالي خان سران شورش به خاك شوروي فرار كردند (1)
در اين قيام تركمن ها نوشته اند كه خوانين كرد منطقه ي بجنورد هم ابتدا فعاليت داشتند ولي بعداً از صحفه مبارزه خارج شدند . در كتاب سيري در تاريخ و اجتماعي تركن ها آمده است ، « شورش تركمن ها از چنان قدرتي برخوردار بود كه خواستار بيرون رفتن سپاهيان دولتي و استقلال مناطق تركمن نشين و خان نشين بجنورد گرديدند .
شورشيان تهديد كردند ، كه اگر اين خواسته بر آورده نشود ، با قيام همگاني تركمن ها و كردها (منطقه بجنورد) روبروخواهند شد.ولي پس از چندي رهبر شورشيان كردها باحكومت ساخت و از صحنه مبارزات بيرون رفت …
در سال 1344 هـ . ق برابر با 1303 شمسي ) حكومت ، درمشهد (سردار معزز ، خان بجنورد ) و دو برادرش و 28 تركمن و 48 كرد را كه از فعالان قيام بودند اعدام كرد…(1)
علت اعدام سردار معززو برادران وكسان او
علت اعدام عزيز الله خان سردار معزز حاكم بجنورد و برادران وكسان او در كتاب حركت تاريخي كرد خراسان جلد چهارم چنين آمده است .
«… عزيز الله خان سردار معزز ، عبد الله خان ، اسد الله خان ، شاهرخ خان ، يوسف خان ، افراسياب خان برادران سردار ، و حسين قلي خان قراچورلو حكمراني سملقان و رئيس ايل قراچورلو ، و محمد رضا كيكانلوميرآخور و جعفر خان حمزانلو رئيس سواران سردار معزز ، و محمد بهادر قراچورلو سركرده سواران كرد به مشهد احضار و به قيام برعليه دولت متهم مي شوند به انگيزه اعتراض به احضار آنان متجاوز از سه هزار نفر كرد و تركمن گوكلان موافقين ايل شادلو ، به سرپرستي اصغر معروف به (هو) برادر محمد بهادر به بجنورد حمله نموده و قشون دولتي را به فرماندهي سرهنگ انصاري «پدر مهندس عبدالرضا انصاري وزير كشور هويدا» محاصره مي نمايند .در اين جنگ سرهنگ انصاري به قتل مي رسد ، قشون خراسان با كمك خوانين قوچان و شرودن با بمباران نمودن شهر بجنورد محاصره را در هم شكسته و افراد ايلات را پراكنده مي سازند .
و در نتيجه 1- سردار معزز بجنورد 2- عبد الله خان 3- اسدالله خان 4- حسين قلي خان قراچورلو 5-محمد بهادر(ممو) 6- محمد رضا خان كيكانلو 7- جعفر خان حمزه كانلو در مشهد اعدام مي شوند و بقيه زنداني مي گردند ، بعداً خوانين شادلو و قراچورلو به اصفهان تبعيد شدند.(1)
اسنادي از لهاك خان كه در بجنورد قيام نمود.
اسنادي از لهاك خان
كه در بجنورد قيام كرد
سروان هولاكوخان با وند معروف به لهاك خان سالار جنگ فرمانده پادگان نظامي مراوه تپه ، برادرزاده امير مويد سوادكوهي رئيس خاندان باوند ،و امر مازندراني ، و رؤيان بود ، وي مرام ناسيوناليستي كه داشت به بهانه ي كشته شدن پسر عموهايش سهيم و هژير در جنگل هاي مازندران ، و اختلافي كه در اثر حقوق افرادش ميان او و جان محمد خان فرمانده لشگر خراسان ايجاد شده بود ،در سال 1304 شمسي علم طغيان برافراشت و بانيروي نظامي تحت فرمان خود، و عده اي از تركمن ها وبلوچ هاي منطقه را به نيروي خود ملحق كرد و با سلاحي كه به دست آورده بود نيروي خود را تقويت نمود . سپس به پادگان بجنورد حمله برد و آن جا را تصرف و افرادش را خلع سلاح و پنج افسر و دو استوار را كه با طغيان او به مخالفت برخاسته بودند ، در بجنورد تير باران كرد .
لهاك خان با يك هزار نفر افراد مسلح خود به سوي قوچان تاخت ، و قصدداشت پس از اشغال قوچان به مشهد برود و مركز استان را به تصرف خود در آورد .
غلامحسين رحيميان نماينده اسبق مردم قوچان در مجلس شوراي ملي براي نگارنده حكايت كرد .
لهاك خان با نيروي مسلح خود به قوچان وارد شد ، سيصد نفر از افراد لهاك خان لباس عجيبي داشتند كه تا آن روز ديده نشده بود ، اين لباس عبارت بود از كت مخملي قرمز ، چكمه هاي سرخ رنگ كلاه هاي پارچه اي قرمز به شكل خود ، كه در وسط آن سرنيزه گذاشته بودند ،و روي گوشهاي خود را با پوشش هايي به شكل گوش فيل پوشانده بودند ، آنها اعلاميه اي با امضاي «كميته بالشوسيم »منتشر كردند ، و ضمن آن خواستند كه هر كس اسلحه دارد بياورد به كميته تحويل دهد ،در اين جا نمونه اي از اعلان و نامه هاي يكي از سران كميته انقلاب رابه نام علي گشتاني مأمور منطقه اسفراين به نظر خوانندگان گرامي مي رسد ، خوانين قوچان ، فرهادخان ، حبيب خان ناصر لشگر ، فرج بيگ بيچرانلو ، علي خان بيچرانلو ، با سواران محلي خود به دفاع از شهر برخاستند ،در نتيجه ي زد و خورد بين دو نيرو عده اي كشته شدند ،
لشگر خراسان ، به محض اطلاع از قيام لهاك خان ، اقدام به اعزام نيروي نظامي از مشهد نمود ، و هواپيماي لشگر هم روي شهر قوچان به پرواز در آمد .
نيروي نظامي لشگر خراسان با كمك افراد مسلح خوانين كرد وارد عمليات نظامي گرديد ، يك سنگ سرباز هم از سبزوار به مشهد حركت نمود .
لهاك خان به قصد تسخير مشهد ، با قواي خود بسرعت به آن سو روانه شد ،ولي بين راه درگبرآباد با نيروهاي محلي خوانين كرد مواجه گرديد ، وپس از نبرد سخت ناچار به بازگشت به قوچان شد ، و نيمه شب بانيروي خود قوچان را تخليه كرد و به سوي باجيگران حركت كرد ، وي قصد داشت از راه دره ي بردر و جيرستان به بجنورد برگردد ، در تخته آلازار مرز ايران و جمهوري تركمنستان ، كردهاي آن حدود كوه ها را محاصره كرده و راه رابر لهاك خان و افرادش بستند ، جنگ شديدي ميان آن ها با نيروي لهاك خان در گرفت ، و لهاك خان كه تاب مقاومت با كردها رانداشت ، با عده اي از افراد خود از مرز گذشت و به خاك اتحاد جماهير شوروي سابق وارد شد .
ازلهاك خان تا سال 1334-خبري واثري نبود ، در آن موقع بر اثر اقداماتت خواهرش و اقدامات سفارت كبراي ايران در مسكو ، لهاك خان پيدا شد و تحت حمايت سفارت ايران قرار گرفت ، بعد ازمدتي او را به ايران فرستادند ، جالب آن بود كه ميان سفارت كبراي ايران ووزارت خارجه شوروي درباره تابعيت لهاك خان با وند مكاتبه و بحث بود ،كه وزارت خارجه شوروي مدعي بود لهاك خان باوند از اتباع شوروي است نمي تواند به ايران برگردد
ظهمورس آدميت ،وزير مختار سابق ايران در مسكو ، دركتابي تحت عنوان «گشتي بر گذشته » تحقيقاتي را كه درباره ي لهاك خان باوند در شوروي به عمل آورده نوشته است :
لهاك خان پس از ورود به شوروي ،مدتي را در آكادمي فرونتره به تحصيل علوم نظامي مشغول شده ، سپس مدتي در قفقاز اقامت داشته ، بعد او را به اردوگاه كليما سيبري ، منتقل ياتبعيد مي كنند كه مشغول بيگاري ميشود .
لهاك خان باوند ، چند سال در تبعيد ، به جنگل تراشي مشغول بوده است ، بعد درسال 1335 شمسي تحت حمايت سفارت ايران در مسكو قرار گرفته و مشغول كار در سفارت مي شود ، وسمت مترجمي را در سفارت بعهده مي گيرد .
لهاك خان با اقدامات و حمايت و مساعدت سفارت ايران در مسكو به ايران بازگشت .
لهاك خان باوند ، در جواني نامزدي داشته به نام ساسان نوش ، كه در طول اين همه سال غيبت لهاك خان در انتظار بازگشت او شوهر اختيار نمي كند ، و پس از بازگشت لهاك خان آن دو به هم رسيدند و عروسي نمودند .(1)
در اينجا اسناد مربوط به لهاك خان بشرح زير به نظر مي رسد
1-عكس لهاك خان سالار جنگ در لباس نظامي روسيه در سال 1327 (تصوير شماره 49)
2-نامه شماره 50394 مورخ 28/12/34 وزارت امور خارجه ايران به سفير كبير ايران در مسكو ، كه ضمن آن خواسته است درباره تابعيت ايراني لهاك خان اقدام نمايد (سند شماره 50)
3-نامه وزير امور خارجه ايران به عنوان تهمورس آدميت وزير مختار ايران ، كه ضمن آن از اقدامات معموله براي رهايي از گرفتاري و اعزام لهاك خان به ايران قدرداني نموده ، و نيز تشكر پرفسور آرياپارت برادر لهاك ازوزير مختارايران (سند شماره 51)
متن (سند 50) نامه وزير امور خارجه ايران به سفارت ايران درباره رهايي لهاك خان
4- نامه ها و اعلان مربوط به قيام لهاك خان
شماره 50394
تاريخ 28/12/1334
شير و خورشيد – وزارت امور خارجه ،خيلي فوري است ،جناب آقاي عبدالحسين مسعود انصاري سفير كبير شاهنشاهي پيرو آخرين نامه وزارت خارجه 7/10/34 شماره 2418/د – 37570 راجع به آقاي لهاك باوند ، براي اينكه خاطر جنابعالي كم و بيش از جريانات امر مستحضر گردد ، بشرح مراتب زير مي پردازد .
بطوريكه از فحواي مكاتبات اخير مشهود ميافتد وزارت امور خارجه اتحاد جماهير شوروي به سفارت كبري اظهار داشته است ، كه آقاي لهاك باوند ، تابع شوروي است ، در صورتيكه سوابق امر به اندازه اي روشن و واضح است كه اين اظهار به هيچ وجه من الوجوه با سوابق امر وفق نمي دهد ، آقاي لهاك باوند ، پس از طي سالها زنداني و تبعيد در نقاط شمالي در سال 1325- از تبعيد وزندان رهائي يافته ، و به وي تكليف شد ، كه براي بازگشت به ايران به اولين نمايندگي شاهنشاهي در مسير راه خود مراجعه ، و پس از تحصيل گذرنامه باورواريد خروج داده خواهد شد .
در نتيجه نامبرده به سركنسولگري شاهنشاهي دريادكوبه مراجعه و پس از معرفي خود ، و استعلام سر كنسولگري از مركز و تثبيت ايراني بودن او گذر نامه صادر و پروانه اقامت نيز براي نامبرده از جانب مأمورين محلي بادكوبه صادر گرديد .
ولي معلوم نشد ، بعداً بچه جهاتي صدور رواديد را براي او معوق گذارده و به وي تكليف نمودند چندي در زاكاتال اقامت ورزد تا تكليف امر روشن گردد.
از آن تاريخ تاكنون اين موضوع ، يعني مراجعت آقاي لهاك باوند ، به ايران معوق و علاوه بر اعزام مجدد او به سيبري اكنون بهانه تابعيت شوروي را پيش كشيده اند ، و شايد هم عدم حصول نتيجه در اثر اين بوده است ، كه در موقع خود مأمورين ايران نخواسته اند ، موضوع را با جديت هرچه تمام تر دنبال نمايند حتي با اينكه در آذر سال 33 سفارت كبراي شاهنشاهي طي تلگراف رمزي به وزارت امور خارجه اشعار داشته اند ،چون گذرنامه سابق آقاي لهاك باوند ،در دو ائر شوروي مفقود شده گذرنامه جديد صادر و ارسال شد ، اقدامات تعقيب نتيجه بعرض مي رسد ، از اين روبخوبي بر مي آيد كه تاآن وقت همواره آقاي باوند تابع ايران محسوب مي شده و نمي توانسته است ، تبعه شوروي قلمداد شودمتعاقب اين امر هم سفارت كبري نامه هاي آقاي باوند را براي همشيره هايش فرستاده و تقاضاي هزينه راه نموده بود كه يك هزار و پانصد روبل هم به همين منظور در دسترس سفارت كبري گذارده شده است.
بنابه مراتب بالا خواهشمند است قدغن فرمايند اقدامات سابق را دنبال و در رد اظهارات وزارت خارجه شوروي داير به تابعيت غير ايراني آقاي لهاكباوند ، اهتمام بعمل آورده و مساعي لازمه مبذول دارند ، كه وسايل حركت نامبرده به ايران هر چه زودتر فراهم گردد ، و نتيجه را هم به وزارت امور خارجه مرقوم فرمايند ،وزير امور خارجه امضاء ، آرام
آقاي مسعود انصاري سفير كبير ايران در مسكو ، در بالاي اين نامه نوشته است :
فوري است ، اقامي آدميت ، اقدام شده به جناب آقاي وزير امور خارجه اشعار گردد ،كه مجدداً يادداشتي به شماره ……… مورخ …………بوزارت خارجه شوروي ارسال شده وموضع را تعقيب و نتيجه به استحضار خواهد رسيد – 19/1/35
سندي در باره تغيير شكل لباس
لباس مردان در ايران ، تا سال 1307 شمسي عبارت بود از :
1-قباي بلند تا زير زانو جلو و يقه باز از پارچه هاي نخي ساده يا سورمه اي يا خاكستري يا شير شكري .
2-كمر بند پارچه اي كه عام از چلوار سفيد و سادات ازپارچه سبز از روي قبا به دور كمر مي پيچيدند و مي بستند .
3-لباده گشادتر از قبا و بلندتر از آن ، از پارچه نخي يا ماهوت كه اعيان و اشراف از شال ترمه كرمان جلو باز ، از روي قبا مي پوشيدند .
4-شلوار بند دار از پارچه ي نخي مشكي ساده ودعيان از پارچه ماهوت مي پوشيدند .
5-كلاه - اغلب كلاه نمدي در سر داشتند كه دور آن را پارچه سفيد و يا شال كشميري مانند عمامه مي پيچيدند و سادات شال سبز ياابي سير دور كلاه مي بستند ،وياكلاه پوستي معروف به قزاقي به سر مي گذاشتند ،و در شهرستان هاي شمالي و مناطق تركمان نشين كه مردم به تركمنستان (اشك آباد ) و يا به بخارا رفت و آمد داشتند ، كلاه تركمان كه كلاه پوستي تخم مرغي بود بر سر مي گذاشتند كه با اصطلاح محلي و تركي شپرمه ، مي گفتند .
در دي ماه سال 1307 شمسي قانون اتحاد شكل لباس مردان ، در مجلس شوراي ملي به تصويب رسيد ، ومقرر شد از آن پس لباس مردم به كت وشلواردكمه دار ، پالتو ، كلاه لبه دار ،معروف به پهلوي تغيير يابد.
كلاه پهلوي از مقوا درست مي شد وروي آن پارچه هاي ساده نخي يا ماهوت مشگي مي كشيدند ، ولبه اي به جلو كلاه مي دوختند ،كه روي پيشاني قرار مي گرفت .
مقررات قانون متحد الشكل شدن لباس چنين بود:
1-كليه اتباع ذكور ايران مكلف هستند ،ملبس به لباس متحد الشكل بشوند .
2-مجتمهدين ، مراجع امور شرعيه ، مفتيان اهل سنت ، پيش نماز ،محدثين ، طلاب ، مدرسين ، روحانيون اقليت ها ، با شرايطي از مقررات قانون مستثني هستند ،
3-متخلفين به جزاي نقدي از يك تا پنج تومان و يا به حبس از يك تا هفت روز محكوم مي شوند .
فرمانداران و رؤساي شهرباني به روحانيون كه مقام اجتهاد داشتند ، يا يكي از عناوين مقرر در قانون را داشتند ، جواز معافيت از پوشيدن لباس متحد الشكل ميدادند .
در اين جا جواز شماره 721 مورخ 18/1/1308 رئيس شهرباني خراسان ، سرهنگ نوايي را كه درباره معافيت سيد محمد رضا مجتهد بختياري از پوشيدن لباس متحد الشكل صادر شدهاست مي بينيم (سند شماره 52).
اسنادي درباره اسكان كوچ نشينان ايلات دام دار
دولت ايران در سال 1314 شمسي به اسكان كوچ نشينان ايلات دام دار ايران اقدام نمود ، منظور از اين اقدام آن بود ،كه نيروي رزمي عشاير ايران مهار گردد ، اين امر در خراسان نيز بشدت اجرا شد .
وزارت كشور ، براي اجراي اين امر سازماني تأسيس كرد ، و افرادي را استخدام نمود و به مناطق عشايري كشور اعزام كرد ، تا نسبت به اسكان دام داران كوچ رو اقدام كنند.
در ناحيه ي خراسان در آن زمان اكثر ايلات عشاير ، به دام داري اشتغال داشتند ، و كوچ رو كوچ نشين بودند ، با اجراي اين امر به وسيله مأموران اشكان عشاير و با كمك ژاندرمري ، سران ايل ها و طايفه هاي عشاير دام دار وكوچ رو ملزم و وادار شدند ،كه در يكي ازمناطق تعيين شده بوسيله دولت اسكان يابند ،در انجام اين امر ، ورقه اي نيز كه نشان دهنده اسكان ايل يا طايفه اي در محل تعيين شده بود به سرپرست يا رئيس ايل مي دادند .
لازم به ذكر است ،كه اسكان دام داران كوچ روكه بدون مطالعه ي كافي و برنامه ريزي لازم جهت نگهداري و جلوگيري از اتلاف دام بود ، موجب نابودي دام شد ، وبيشتر دامداران بعد از آن به كار كشاورزي پرداختند .
در نتيجه ي اجراي اين امر ، توليدات دامي رو به كاهش گذاشت ، ودولت ناگزير گرديد ، احتياجات مردم را از حيث گوشت و روغن و پنير و كره از خارج وارد كند . دراين جا اسنادي بشرح زير در رابطه بااسكان دامداران به نظر مي رسد .
1-ورقه تصديق سكونت ايل توپكانلو در حسين آباد نشابور (سند شماره 54)
4-نامه شماره 9204/43094 مورخ 4/7/1316 وزارت كشور در جواب –استانداري خراسان واتر به اينكه دادن جيره به الوار اسكان يافته در اطراف كاشمر ميسر نيست . (سند شماره 56)
متن سند شماره 53
نمره 430
تاريخ 5/5/1314
شير و خورشيد
وزارت داخلي
اسكان ايلات
(ورقه تصديق ترك چادرنشيني و سكونت دائمي و اشتغال برعيتي ) موافق تحقيق و معاينه محلي و بموجب دوفقره تصديق كدخدا قريه حسين آباد و كدخدا وريش سفيد طايفه توبكانلو ايل زعفرانلو (به نمره … ضبط است ) تصديق مي نمايد كه آقاي اسد الله خان و لدفرهادخان داراي ورقه هويت نمره –495 ، از طايفه و ايل مزبور از تاريخ اول مهر 1314 در قريه حسين آباد واقعه در بلوك سرولايت نشابور ساكن شده وحاليه با مر رعيتي مشغول وچادرنشيني را ترك نموده است .
رئيس اشكان ايلات امضاء انصاري
متن سند 54
25/5/1316
پيشگاه اعليحضرت همايون شاهنشاهي
محترماً معروض مي دارند دعاگويان الواركاشمر راجع باينكه مدت هشت سال مي شود كه ما را آورده اند كاشمر ، در صورتي كه سال ها گذشته گندم سدمن پنج تومان بوده و از ظرف دولت قويشوكت هم بماجيره مي داده اند ، و فعلاً امساله گندم سي تومان يا چهل تومان است ، و قوه خريد گندم نداريم و جيره هم كه از طرف دولت قويشوكت بما نمي دهند ، و هر خانه داري ، پنج شش نفر عيال و نان خور داريم ، و بهرخانه داري كه در يك محلي است دشتباني معين كرده اند سه خروار غله معين كرده اند ، اين سه خروار غله را ،همين زمستان خورده ايم و بكلي منده ايم (مانده ايم ) معطل و پريشان ، اميدواريم كه مرحمتي بفرمائيد كه از دست نرويم ،منتظر پاسخ نامه مي باشيم بارسيدگي ، هئيت الوار كاشمر
متن سند شماره 55
شير و خورشيد و شمشير
ايالت خراسان
تاريخ : 2/6/1316
شماره : 11750
وزارت داخله
رونوشت عرضحال هئيت الوار ، كه در اطراف كاشمر اسكان شده اند، راجع بوضعيت خودشان و تقاضاي جيره به پيوست ، براي استحضار و اتخاذ تصميم فرستاده مي شود ، هم والي ايالت خراسان ،
امضاء
پاكروان
متن سند شماره 65
شماره 43094/9204
تاريخ : 4/7/1316
ايالت خراسان
عطف بنامه شماره 11750 مورخ 20/6/16 متضمن رونوشت عرضحال الوار ساكنين كاشمر اشعار ميدارد ، پرداخت جيره بالوار مزبور ميسر نيست ، و بطوريكه كراراً تذكر داده شده است ميبايستي با اشتغال بامور رعيتي وسايل زندگاني خود راتأمين كنند ، از طرف وزير داخله ،فريدوني
اسنادي از كشف حجاب در خراسان
دردي ماه سال 1314 شمسي از طرف دولت محمود جم مقرر شد ، از زنان ايران رفع حجاب به عمل آيد ، اجراي اين امر در يك كشور اسلامي براي مردم مسلمان كه فرهنگ وسنت ملي مذهبي خاص خود دارند بسيار دشوار مي نمود .
اجراي اين امر خطير مورد توجه و علاقه ي رضاشاه پهلوي بود ، كه پس از مسافرت به تركيه در سال 1313 شمسي و ديدن زنان بي حجاب در آن جا تصميم گرفت در ايران هم بي حجابي اجرا شود .
نمايندگان دولت «استانداران و فرمانداران و بخشداران » و سازمان هاي انتظامي در مراكز استانها و شهرستان ها ، قبلاً با كمك ادارات فرهنگ (آموزش و پرورش ) مقدمات اجراي امر را تدارك ديده بودند ، بخصوص آنكه در تابستان آن سال كه مقدمات كشف حجاب فراهم مي شد ، و موضوع تغير كلاه پهلوي به كلاه شاپولبه دار در جريان اجرا بود در مشهد ،واقعه ي مسجد گوهرشاد (قيام مردم ) روي داده و عده اي از مردم و زوار بي گناه كشته شده بودند ، لذا مسئولان امور با پيش بيني لازم براي پيش گيري هر گونه وقايع نظير روي داد مسجد گوهرشاد، با دقت بيشتر و شدت عمل به اجراي امر كشف حجاب پرداختند .وبا بر پا ساختن مجالس جشن رؤساي ادارات ،و سران طبقات مردم را با اجبار واكراه همراه زنان نشان به اين مجالس كشاندند .و گزارش برگزاري هر يك از مجالس جشن را با آب وتاب بمركز منعكس كردند و براي تأييد گزارش ها عكس هايي نيز از شركت كنندگان زن و مرد در آن مجالس برداشتند و بمركز فرستادند ، ما در اين جا اسناد جالبي را از اين واقعه مهم تاريخي به نظر خوانندگان گرامي مي رسانيم .
1-دستور محرمانه شماره 16514 تاريخ 7/10/1314 ، استاندار خراسان (پاك روان) به فرمانداران شهرستان ها درباره ترتيب اجراي امر كشف حجاب زنان (سند شماره 57)
2-گزارش تلگراف رمز شماره 270 مورخ 16/10/14 استاندار خراسان به نخست وزير راجع به پيشرفت امر كشف حجاب زنان در مدارس مشهد و شهرستان ها و در خواست ، پارچه و پالتو دوخته و كلاه از تهران (سند شماره 58)
3-گزارش تلگراف رمز 349-15/11/14 به محمود جم نخست وزير راجع به برگزاري جشن هاي متعدد درمشهد بوسيله طبقات مردم و صدور دستور جلوگيري از ورد زنان با حجاب صحن و حرم مطهر ، و به ادارات و مجالس رسمي (سند شماره 59)
4-عكس دستجمعي زنان رؤساي ادارات با همسران خود در اين جشن عكس پاك روان استاندار ، سرلشگر ايرج مطبوعي فرمانده لشگر ، و سرهنگ نوايي رئيس شهرباني خراسان و رؤساي ديگر ادارات ديده مي شوند (تصوير شماره 60)
5-تلگراف رمز 338-20/11/14 پاك روان استاندار خراسان ، به نخست وزير راجع به برگزاري جشن از طرف كاركنان استان قدس و شركت زنان آنان و ساير طبقات مردم در اين جشن (سند 61)
6-عكس شركت كنندگان (زن و مرد ) در جشن كاركنان استان قدس كه در صحن كهنه برداشته شده است (تصوير 62)
7-گزارش محرمانه كتبي شماره 6130 –18/4/1315 پاك روان استاندار خراسان ، به نخست وزير ،راجع به اينكه زنان افغاني كه به مشهد مي آيند ، چادر مشكي زنان ايراني را بر سر مي كنند ،در صورتي كه چادر زنان افغاني سفيد است ، اين موضوع مأمورين رادچار اشكال كرده چه بايد كرد (سند 63)
8-گزارشمحرمانه كتبي شماره 60695-27/4/15 استاندار خراسان به نخست وزير ،دائر باينكه مأمورين ژاندرمري در مرزها براي برداشتن چارقد از سر زنان خشونت عمل مي كنند ، و بعضي مواقع هم سوء استفاده مي كنند ، در خواست نموده از مركز تعليمات لازم به ژاندمري خراسان داده شود (سند 64)
9-گزارش كتبي 541 –30/3/1315 فرمانداري كاشمر به استانداري خراسان ،راجع به اقدامات گوناگوني كه در اجراي امر رفع حجاب در آن شهرستان به عمل آورده است (سند 65)
10-نامه محرمانه ، حسين شكوه رئيس دفتر مخصوص رضا شاه به محمود جم نخست وزير ، در باره اين كه طبق گزارش رسيده زنان فردوس مجدداً چادر به سر مي كنند و تأكيد در صدور دستور مراقبت در امر كشف حجاب بر فرمانداران (سند شماره 66)
11-تلگراف رمز شماره 105-7/12/16 نخست وزير به استاندار خراسان درباره ترتيب رفتن زنان به حرم ومساجد و مجالس روضه سند 67)
12-نامه خصوصي سرهنگ نوايي رئيس شهرباني خراسان به محمود جم نخست وزير ، راجع به اين كه دستور نخست وزير (105-7/12/16)
در باره ترتيب رفتن زنان به حرم و مساجد و مجالس روضه ايجاد اشكال كرده است (سند شاره 68)
متن سند شماره 57
شير و خورسيد
ايالت خراسان
محرمانه و مستقيم
حكومت … نظر باينكه حسب الامر رياست وزراء بايد نسبت به رغبت نسوان به تجدد و تربيت و پيشرفت آنان در ترقي و تعالي كمك آقاي رئيس الوزراء دستور العمل هاي ذيل را مزيداً ابلاغ مي نمايند . كه كاملاً رعايت نكات لازمه رانموده اقدام نمائيد .
1-بدواً بوسيله معارف در مدارس بعنوان پيش آهنگي ورزش دختران بطوريكه در همه جا اقدام شده اقدام شود .
2-بوسيله رؤسا ادارات وسائل تشويق خانم ها را فراهم آورده كه مجالس نه بعنوان رفع حجاب بلكه بعناوين ديگر ،ولي براي همين منظور تشكيل گردد.
3-وعاظ و پيشوايان محل را وادار كنيد كه نتايج حاصله از اين منظور را بمردم بفهمانند ، و ثابت كنند كه اين عمل نه تنها خلاف مذهب نيست بلكه اول اسلام از اين ترتيب حجاب دور است .
4-اگر كسي از وعظ كنندگان يا غير ممانعتي يا اظهاراتي برضد رفع حجاب نمايند ، فوراً بوسيله شهر باني جلب و تنبه شود .
5-خانمهاي رؤسا و مأمورين بايد در پيشرفت اين منظور پيش قدم شده و با طرز پسنديده و معقول باساده ترين لباس ها به تجدد نسوان كمك نمايند .
6-اين اقدامات بايد خيلي عاقلانه با متانت و بدون اينكه كسي را عنفاً به كشف حجاب مجبور نمايند مجري گردد .
بوسيله وزارت معارف (آموزش و پرورش ) و اداره شهرباني كل كشور به تمام مأمورين معارف و شهرباني دستور العمل هاي مقتضي و لازم داده شده است و نتيجه اقدامات و پيشرفت اين منظور را مرتباً را پرت (گزارش ) بدهيد .
والي (استاندار ) ايالت خراسان
امضاء – پاكروان
16514-7/10/14
سواد (رونوشت ) شرح فوق براي استحضار جناب آقاي رئيس الورزاء و وزارت داخله تقديم مي شود ، اقدامات ديگر هم كه بعد از وصول دستورهاي اخير شده بعداً بعرض خواهد رسيد ،
والي ايالت خراسامن ، امضاء پاكروان
در حاشيه بالاي نامه ، محمود جم نخست وزير دستور داده :رمزاً جواب داده شود :نمره 16154 واصل ، منتظر نتيجه اقدامات ايالت است كه اين منظور بانهايت متانت پيش روي حاصل كند .
متن سند 59
رياست وزراء نمره 43 در قسمت مدارس (كشف حجاب ) كاملاًپيشرفت كرده، تا آخر هفته ديگر از معلمات و شاگردها يك نفر هم باچادر ديده نخواهد شد ، عده از مأمورين دولت و مخصوصاً افسرها و اعضاء آستانه هم شروع كرده اند ، در ولايات تابعه هم مشغول اقدام ، در بعضي جاها پيشرفت كرده است ، بانهايت جديت و متانت اقدامات تعقيب مي شود ، اميدوارم عنقريب بآرامي مقصودحاصل شود . پيدا نشدن لباس و پالتو و كلاه به قيمت مناسب موجود تعويق امر شده است ، استدعا دارد ، درصورت امكان مقرر فرمائيد بوسيله شركت كالا ، مقداري كافي پارچه و پالتوي دوخته و كلاه ارزان قيمت فوراً حمل گردد (نمايد 270 –16/10/14 پاكروان - زير اين گزارش ، نخست وزير چنين دستور صادر كرده است :
1-سواد اين را پورت بدفتر مخصوص (رضاشاه) فرستاده شود و عرض شود كه در تهيه كلاه و پالتو و لباس توسط شركت كالا اقدام شد كه بفرستند .
2-به ايالت (خراسان ) جواب داده شود نمره –270 به شركت كالا دستور داده شد، در فرستان لباس و كلاه»
متن سند شماره 60
جناب آقاي رئيس الوزراء ، جشن هاي تجدد نسوان كه از طرف كليه طبقات و حتي طبقات پست در مشهد گرفته اند ، روز افزون و بشكل با شكوهي ادامه دارد. ديروز در پنج نقطه شهرجشن بود كه يكي از آنها در ناحيه چهار نوغان منعقد ، و در آن جا حدود سه هزار مرد و زن حاضر بودند ، امروز هم پايين خياباني ها جشن مفصلي مي گيرند ، باترتيباتي كه پيش مي رود . تا چند روز ديگر هيچ صنفي در مشهد باقي نخواهد ماند كه جشن نگرفته باشد ، در نظر است ، پس خاتمه جشن ها ، ورود به صحن و حرم مطهر و بيوقات شريفه براي زنها با چادر قدغن شود البته زوار خارجه كه تذكره ارائه بدهند ، مستثني خواهند بود (منظور زنان افغاني است ) فعلاً دستور داده شد ، زنها باچادر رادر ادارات دلتي و محاضر رسمي نه پذيرند ، اميدوارم به زودي موضوع تجديد نسوان در مشهد بكلي عملي شود ، مستدعي است مراتب را به عرض خاكپاي مبارك ملوكانه اروا حنافدابرسانند . 349-15/11/14 پاكروان
در زير اين تلگراف محمودجم نخستوزير دستور داده «دفتر مخصوص تقديم شود »
در اين جا لازم به ذكر است ، كه قسمت اخير تلگراف استاندار خراسان نشان مي دهد ،كه رضاشاه با توجه به روي داد قيام مسجد گوهرشاه درتابستان آن سال ، تا چه حد نگران اوضاع مشهد درجريان اجراي كشف حجاب زنان بوده است.
متن سند شماره 63
شير و خورشيد
ايالت خراسان
تاريخ 18/4/15
نمره –6130
محرمانه مستقيم
رياست وزراء
چون بر طبق شرحي كه از ژنرال تونسولگري دولت شاهنشاهي مقيم هرات رسيده و سواد آن تلواً از نظر محترم مي گذرد ، چادر ملي افغانها سفيد روبند سرخود بوده و بر خلاف درمشهد كليه زنهاي افغاني به عنوان لباس ملي با چادر سياه و همان سبك سابق بانوان ايراني در خيابانها و معابر ديده مي شوند ،لهذا سواد مراسله ژنرال قونسولگري براي اطلاع و كسب نظر اداره شهرباني شرق (خراسان ) ارسال ، اينك جوابي داده اند كه سواد آن هم بنظر مبارك مي رسد – و چون با اين ترتيب پوشيدن چادر سياه ازطرف زن هاي افغاني در نظر ساكنين خراسان كه غالباً به مناسبت همجواري به لباس ملي افغاني و چادرهاي سفيد آنها آشنا هستند ممكن است موجب توليد سوء تفاهم گردد ، مستدعي است مقرر فرمايند ، نسبت به پيشنهاد اداره شهرباني نظريه عالي را تلگرافاً ابلاغ فرمايند ، والي ايالت خراسان ، امضاء پاكروان در حاشيه اين گزارش ، محمود جم نخست وزير چنين دستور داده است .
1-به ايالت خراسان ، دستور داده شود كه پوشيدن چادر ايران تدغن است ، اگر افاغنه يا اتباع مسلم ساير ملل مايل به داشتن حجاب هستند.بايد لباس ملي خود را به پوشند ، والا به شهرباني دستور داده شده است جلوگيري از استعمال چادرايراني بنمايند .
2-جريان به دفتر مخصوص عرض شود ، و تذكر داده شود ،دستور داده شده ، اگر چنانچه اتباع افغاني ياملل ديگر ميل داشتن (داشتند ) بايد لباس ملي خود را بپوشند ، استعمال چادر در ايران ممنوع است 25/4/15
متن سند شماره –66
محرمانه
رياست وزراء
حسب الامر مطاع اعليحضرت همايون شاهنشاهي ابلاغ مي نمايد ، در ضمن اخبار تلگرافي ولايات ، راپرتي از تلگرافنخانه فردوس به عرض پيشگاه اعليحضرت همايون شاهنشاهي رسيده است ،كه در فردوس كه اهالي براي رفع حجاب پيش قدم بوده ، اخيراً به صورت لباس هاي اولي خود در آمده و چاقچور مي پوشند ، وچادر شب ياچادر نماز هاي سابق را به سر و صورت تا كمر پيچيده و يك چشم خود را باز مي گذارند و در راپورت اين طور اظهار شده كه چون در فردوس شهرباني داير نيست ، مراقبتي در اين باب نمي باشد ، و اگر به حكومت و امنيه آنجا تعليماتي داده نشود ، تدريجاً چادر را مستعمل خواهند نمود.
حسب الامر مطاع مبارك ابلاغ مي نمايد، كه اگر چه ازبرخي ولايات اطلاع مي دهند ، كه ترك چادر و حجاب خاتمه پيدا كرده است ، ولي به اين اطلاعات نبايد كار را تمام شده فرض نمود ، چون مسأله چادر و حجاب مدتهاست عادت مردم بوده اعتياد به عكس آن هم البته وقت و مدت نيز لازم دارد ،بنابراين نه تنها در فردوس بلكه در تمام ولايات بايد از طرف ايالت وزراء به مأمورين و حكام دستور داده شود ،كه در امر نهضت بانوان از مراقبت هاي لازم كوتاهي وغفلت ننمايند ، دائماً مواظب باشند كه مثل فردوس مجدداً اهالي به عادت حجاب بر نگردند ،نهضت را پيشرفت بدهند . رئيس دفتر مخصوص شاهنشاهي حسين اضافه شده – اين دستور را بعد از انقضاي دهه عاشورا در هفته آينده روز شنبه صادر فرمائيد ، حسين (1)
متن نامه خصوصي سرهنگ نوايي
رئيس شهرباني خراسان به نخست وزير
سند 53
تصدقت گردم مرقومه عالي راجع به اشرفي زيارت ،كمال تشكر حاصل ، ولي از قراري كه شنيده ام بخرج خودش عازم اروپا شده است ، ديروز از طرف والي پاك روان استاندار (خراسان ) شرحي به شهرباني نوشته و اشاره به امر حضرت اشرف فرموده «در صورتي كه زن ها بي حجاب به استانه «حرم مطهر امام رضا (ع)» مي روند قائل شدن ترتيب خاصي براي مجالس روضه ومساجد صورتي ندارد ، و مخصوصاً بستن دستمال به سر هيچ مورد ندارد »
اولاً ،در استانه تماماً با روسري مي روند ، ثانياً كميسيون رأي نداده كه باحجاب به مساجد ومجالس روضه بروند ، چون هر چيزي را نمي شود رسماً نوشت ، در صدتصديع برآمده كه رفع اين اشكال را بفرمايند ، اگر براي رفتن مسجد غمض عين نشود ، ممكن است باز دچار اشكال بشود ، زن ها در مساجد براي عبادت مي روند در موضوع نمازحكم قطعي است ،چنانچه درنماز جز صورت و كفين جاي ديگر او نمايان بشود نمازش باطل است .اگر امر شده باشد كه حتماً با كلاه به مساجد بروند ، مثل اين است كه امر شود نماز نخوانند آنچه تحقيق كرده ام در اروپا هم ، لباسي كه زنان در موقع عادي مي پوشند با آن لباس به كليسا نمي روند ، نميدانم چه نوع بعرض رسانيده اند كه جواب اين طور مرقوم فرموده ايد ، چون محرم در پيش و سال اول رفع حجاب است عقيده مندم كه رفع اين اشكال را بفرمايند ، كه دچار مشكلي نشويم ، استدعا مي كنم ،جواب اين عريضه را هر چه زودتر مرحمت وشرح لازم هم به والي مرقوم فرمايند ،و ضعيات رفع حجاب هم بخوبي پيشرفت كرده مي توانم عرض كنم در مشهد خاتمه پيدا كرده يك جشن مهمي فردا در عيد گاه خواهند گرفت ، خاتمه آن را بعرض مي رسانم همواره سلامت و بقاي وجود مقدست را از خداوند خواهانم ،امضاءنوايي (سند 68)
محمود جم نخست وزير ،در حاشيه اين نامه نوشته : دوسيه « پرونده » ضبط شود ، جواب از طرف شهرباني كل داده شده ، مانعي براي استعمال روسري براي زن ها كه به قصد نماز و عبادت به مساجد مي روند نمي باشد.
تبعيد سيد حسن مدرس به خواب
آيت ا… سيد حسن مدرس ، از سادات طباطبايي اصلاً زواره اي وبزرگ شده درقمشه اصفهان است وي تحصيلات خود را به مدت 13 سال در اصفهان گذارند سپس به عتبات عاليات رفته و در محضر آيت ا… حاج ميرزا حسن شيرازي در نجف به تحصيل پرداخت و تحصيلات خود را در محاضر آيت ا… خراساني و يزدي به مدت 7 سال ادامه داد و به درجه اجتهاد رسيد بعد به اصفهان بازگشت و در مدرسه جده كوچك به تدريس فقه و اصول مشغول شد. مدارس در دوره دوم مجلس شوراي ملي در سال 1328 هـ . ق از طرف مجتهدين عتبات عاليات به عنوان مجتعهد طراز اول نظارت مجلس شورا انتخاب گرديد و به تهران آمد و در مجلس شورابه انجام وظيفه پرداخت و در دوره سوم هم به نمايندگي انتخاب شد و در جنگ جهاني اول باعده اي از مجاهدين ايرني و 27 نفر از وكلاي دوره سوم و اعيان و اشراف و كسبه بعنوان اعتراض به تجاوز قواي روسيه به كشور و لغوبي طرفي ايران تهران را ترك كردند و به قم رفتند وكميته دفاع ملي را تشكيل دادند و تصميم گرفتندبا دولت عثماني ايجاد اتحاد نموده و با كمك قواي ژاندارمري استقلال كشور راحفظ نمايند. روسيه قوايي از قزوين به قم فرستاد تا آزادي خواهان را متفرق سازد. در اثر زدوخورد قواي روسيه با قواي ميليون آزادي خواهان شهر قم را تخليه كردند ، در نتيجه عده اي از آزادي خواهان به تهران مراجعت كردند و عده اي هم به طرف اراك و همدان حركت كردندو در كرمانشاه اقامت گزيدند .قواي روسيه به قصدتسخير بغداد تا قصر شيرين پيشروي كردند ولي آنجا از قواي عثماني شكست خورد.و به همدان و قزوين عقب نشست .دراين موقع 1325 هـ .ق آزاديخواهان در كرمانشاهان تحت رياست نظام السلطنه ، مافي دولت موقتي تشكيل دادند كه اعضاي آن بشرح زير بود :
هئيت دولت موقت آزادي خواهان
1-نظام السلطنه (رضا قلي مافي ) رئيس هئيت دولت موقت
2-سيد حسن مدرس ، وزير عدليه و اوقاف
3-اديب السلطنه سميعي – وزير كشور
4-عباس ميرزا سالار لشگر فرمانفرمائيان –وزير جنگ
5-ميرزا قاسم خان صور وزير پست و تلگراف
6-عزالممالك(امان ا… اردلان ) خزانه دار
7-محمد علي فرزين معروف به كلوب –وزير دارايي
اين هئيت مورد حمايت قواي عثماني بود ولي در اثر شكست قواي عثماني از قواي انگليس متلاشي شدند و يه همراهي قواي عثماني از طريق سوريه به استانبول رفتند. سيدحسن مدرس درسال 1336 از استانبول به تهران مراجعت نمود . ودر مدرسه سپه سالار به تدريس فقه وا صول مشغول شد ، و در واقعه كودتاي سيد ضياء الدين طباطبايي دستگير و به قزوين تبعيد گرديد . اما در انتخابات دوره چهارم به نمايندگي مجلس برگزيده شد و در مجلس به نيابت رياست مجلس تعيين گرديد . مدرس در مجلس با اعمال و ديكتاتوري رضاخان پهلوي سردار سپه به مخالف برخاست و باتشكيل دادن اقليتي از رجال خوشنام در مجلس بر عليه سردار سپه به مبارزه پرداخت ، اما با تمام مخالفت ها و نطقهاي شديد مدرس و اعضاي اقليت مجلس سردار سپه با ياري طرفداران خود ابتدا به فرماندهي كل قواسپس به نخست وزيري و بعد به رياست حكومت موقت وبالاخره به سلطنت ايران دست يافت .
دستگيري و تبعيد مدرس
به دستور رضاشاه پهلوي آيت ا… سيد حسن مدرس در سال 1207 خورشيدي به وسيله مأموران شهرباني دستگير شد و به خواف خراسان تبعيد و در ارگ قديمي خواف بازداشت گرديد ، و مدت نه سال در خواف در زندان به سركرد و در اين مدت بوسيله بيست و پنج نفر سرباز لشگر خراسان به سرپرستي يك افسر از زندان او مراقبت و محافظت مي شد ، و در آبان ماه 1316 به زندان شهرباني كاشمر متقل گرديد و در آذرماه همان سال بوسيله ماموران شهرباني به شهادت رسيد ،متهمين به شركت در قتل مرحوم مدرس كه بعداً تحت تعقيب قرار گرفتند نامبردگان زير بودند : سرهنگ منصوروقار رئيس شهرباني خراسان و سرگرد جهان سوزي و ستوان مستوفيان و سرپاسبان حبيب ا… خلج و غيره
اسنادي از ورود لشگرهاي شوروي سابق به خراسان
نيمه شب سوم شهريور ماه – 1320 شمسي كه جنگ بين المللي دوم در اوج شدت بود، دو لشگر از ارتش شوروي ، همزمان با ورود قواي انگليس به جنوب ايران ، به خراسان وارد شدند .
يكي به فرماندهي سرتيپ شاپكين از مرز پل خاتون سرخس .
ديگري ،به فرماندهي سرتيپ كازان ، از مرز باجگيران به خاك ايران تجاوز كردند ،و مختصر مقاومت نيروهاي اعزامي لشگر خراسان را در گردنه مزدوران سرخس ودر باجگيران در هم شكستند ، و به سوي مشهد پيش روي نمودند ، و شهرهاي سرخس ،لطف آباد ،درگز ،نوخندان ، باجگيران ،قوچان شيروان ،بجنورد رابه تصرف خود در آورند ، وبه سوي مشهد پيش روي كردند .
در اين جا دو گزارش تلگرافي سرلشگر محتشمي فرمانده لشگر خراسان را درباره اعزام نيرو به مقابله لشگرهاي مجهز شوروي به نظر خوانندگان مي رسد اين گزارش هاي فرمانده لشگر ،وضعيت اسف آور لشگر خراسان را كه دفاع مرز طولاني خراسان را در مقابل تهاجم شوروي به عهده داشت نشان مي دهد.
متن گزارش فرمانده لشگر خراسان چنين است :
گزارش اول – از مشهد به تهران ،جنگ ، محترماً معروض ميدارد با وسايل مختصري (؟) كه در مشهد بود قوائي بسمت باجگيران و سرخس اعزام ، لشگر نمي تواند بموضع دفاعي برسد ،و مجبوراً در جلگه به آنها تصادف خواهند نمود ،تصور نمي رود با اين اسلحه بتوان جلوي ستون هاي موتوريزه راگرفته آنها رامتوقف ساخت – 516 – 5/6/1320 ساعت 11 سرلشگر محتشمي
گزارش دوم
ازمشهد به تهران ، جنگ محترماص پيرو 516-5/6/20 معروض مي دارد پادگان مشهد بادو آتش بارگردنه مزدوران را اشغال و از ساعت 11 با عناصر زره دار دشمن تماس حاصل ، زره پوش هاي دشمن با نبودن اسلحه حملهو فعلاً گردنه دفاع مي شود ،ولي با نبودن اسلحه ضد زره مقاومت مشكل است – شماره – 521 –5/206 سر لشگر محتشمي
علت حمله و تجاوز لشگرهاي انگليس و شوروي به ايران كه در جنگ بين المللي كه بي طرفي خود را اعلام نموده بود آن بود كه انگلستان و شوروي سابق مدعي بودند كه عده اي آلماني و ايتاليايي در ايران وجود دارند ،كه دولتهاي آنها با انگليس و شوروي در حال جنگ هستند و ايران بايد آنها را به دول متفقين تحويل دهد .
درايراندرآن زمان تعداديمهندسآلماني وايتالياييدرراهآهن وكارخانجاتدولتي مشغول بهكاربودند.
روزهفتم شهريوردولت ايران اعلام ترك مقاومت در برابر قواي متجاوز دول انگليس و شوروي نمود.
در اين موقع سرتيپ كازان فرمانده لشگر شوروي وارده از باجگيران در قوچان بود ، از اعلان ترك مقاومت ارتش ايران آگاه شد وضمناً شنيد كه فرمانده لشگر خراسان فرار كرده است ، لذا شرايط خود را براي ترك مخاصمه ضمن نامه اي به پاك روان استاندار خراسان چنين اعلام مي دارد .
جناب آقاي استاندار
نيروي شوروي ، در صورت قبول شرايط نه گانه زيرين حاضر به قبول ترك مخاصمه مي باشد .
1-در هيچ جا مقاومت نشود
2- لشگر مشهد تا آخر روز 29 اوت درمشهد جمع و خلع سلاح شود .
3- اسلحه به انبار تحويل شود .
4- از خروج مردم خود داري شود ، و اهالي مراجعت نمايند .
5- كليه اتباع آلماني توقيف شوند .
6- كليه ساختمان هاي اساسي محفوظ بماند .
7- هواپيماها در فرودگاه مشهد جمع شوند .
8- به قسمت بجنورد دستور ترك مقاومت و مخاصحت داده شود .
9- در صورت قبول شرايط ، هواپيماهاي ما بمباران نخواهند كرد . فرمانده لشگر شوروي سرتيپ كازان » (1)
پاكروان استاندار خراسان ناگزير تمام شرايط را پذيرفت و هر دو لشگر شوروي به مشهد وارد شدند ، و در پادگان هاي لشگر خراسان كه در اثر متلاشي و متواري شدن و احد هاي لشگر و افراد آن خالي شده بود مستقر گشتند.
هنگ نو پاي نيروي هوايي به فرماندهي سرگرد جهان سوز كه فقط چهارده هواپيما داشت ، و چند تاي آن مشقي بود متلاشي شد و سرگرد جهان سوز فرار كرد، چند تن از خلبان ها بعضي از هواپيما ها را به سوي سبزوار پرواز دادند ولي هواپيماهاي جنگنده شوروي آنها را تعقيب كرد و در فرودگاه سبزوار منهدم نمود .
لشگرهاي شوروي تا زمان تسليم آلمان و خاتمه جنگ در مشهد بودند ،سپس خراسان راتخليه كرده درفتند (1)
اسناد اين روي داد تاريخي را بشرح زير به نظر خوانندگان عزير مي رسانيم .
1-تلگراف هاي غزاه مورخ 5/6/20 وشماره 521 مورخ 5/6/20 فرمانده لشگر خراسان به عنوان وزارت جنگ (سند شماره 69)
سندي كه دست آويز دولت شوروي سابق در وارد كردن ارتش خود به ايران در سوم شهريور 1320 شمسي شد .
ميان دولت ايران و روسيه تزاري هنگام انعقاد قرارداد سال 1299 هـ .ق معروف به قرارداد آخال ، قرارداد سري نيز به تاريخ 29 محرم 1299 همان سال برابر با 9 دسامبر 1881-م امضاء شد ،و طبق فصل چهارم آن قرارداد به دولت روسيه اجازه داده شد ، هروقت براي مرزهاي خود احساس خطر نمايد و لازم بداند مي تواند قشون خود را براي حفظ امنيت ولايات مرزهاي خود از لطف آباد و شيلگان (درگز ) و سرخس به خاك ايران وارد نمايد .
دولت ايران در اين قرارداد تعهد نموده كه از عبور قشون روسيه به خاك ايران جلوگيري نكند ، وقتي كه ارتش شوروي سابق در سوم شهريور 1320 از مرزهاي سرخس و لطف آباد به ايران وارد شد ،وبه سوي مشهد حركت در آمد ، ضمن اعلاميه اي كه قبلاً به فارسي چاپ كرده بودند ،به مردم ايران اعلام كردند ،كه دولت شوروي طبق فصل چهارم قرار دارد مذكور ،ارتش خود را به خاك ايران وارد كرده است ، و آن اعلاميه را در شهرهاي مسير راه خود ، درگز ، قوچان ،سرخس ، مشهد ، بين مردم منتشر كردند.
متن قرارداد سري به دو زبان روسي و فارسي در اين جا به نظر خوانندگان مي رسد (سند 73)
اسنادي از قيام صولت السلطنه در خراسان
محمد يوسف هزاره معروف به صولت السلطنه ،بعد از پدرش محمد رضا خان شجاع الملكهزاره رياست ايل هزاره خراسان را به عهده داشت .
صولت السلطنه قبل از اشغال ايران بوسيله قواي متفقين (انگليس ،شوروي ) مانند ساير خوانين خراسان به شيراز تبعيد شده و بعد در تهران تحت نظر پليس زندگي مي كرد ، وي بعد از واقعه ي شهريور ماه 1320 شمسي ،« اشغال خراسان بوسيله لشگرهاي شوروي » به باخزر آمد و نيرويي جمع آوري كرد و مسلح نمود و طغيان كرد و شهرهاي با خزر و جام و فريمان و تربت حيدريه و رشنحوار و غيره را تصرف كرد،وواحدهاي، ژاندرمري آن مناطق راخلع سلاح نمود، ودارايي هاي آن جاهارا ضبط كرد.
در اين موقع علي منصور (منصور الملك ) كه هنگام تجاوز و ورود قواي بيگانگان به ايران و اشغال كشور ، نخست وزير بود ومستعفي شد ، به سمت استاندار خراسان منصوب و به مشهد اعزام گرديد .
استاندار پس از ورود به مشهد و بررسي اوضاع خراسان از مركز درخواست كرد نيروي نظامي براي سركوبي طاغيان و برقراري امنيت و آرامش به خراسان بفرستند ، ارتش يك تيپ نظامي به فرماندهي سرتيپ محمد نخجوان مركب از شصت كاميون نظامي مسلح و دو تانك و دو عراده توپ از تهران به مشهد راهي نمود ، اين قوا در سنگ بست مشهد با نيروي صولت كه جاده را بسته و دركمين نشسته بودند برخورد كرد ،و جنگ در گرفت ، نيروي صولت تاب مقاومت نياورد وبه سوي تربت حيدريه عقب نشست ، سپس به كلات رفته و در آن جا كه دژ مستحكمي بود مستقر شد.
فرمانده قواي اعزامي به صولت اخطار كرد كه دست از ادامه كار خود بردارد و تسليم شود ،و عده اي هم از معاريف مشهد و سران ايلات ميانجي گري كردند ، و صولت نامه اي به فرماندهي قواي اعزامي نوشت و شرايط تسليم خود را اعلام نمود .
فرمانده نظامي مورد در خواست صولت السلطنه را بدون اطلاع ومشورت با منصور استاندار خراسان به ستاد ارتش منعكس كرد ، استاندار از اين موضوع اطلاع يافت و نامه محرمانه اعتراض آميزي تحت شماره –15 مورخ 16/1/21 به نخست وزير وقت ونوشت و به طرز عمل فرمانده قواي اعزامي اعراض كرد.
صولت تسليم شد
صولت السلطنه بالاخره تسليم شد و به تهران رفت و نيروي مسلح اش هم خلع سلاح و متفرق شدند ، صولت به تهران رفت ودر آنجا به زندگي پرداخت ، ولي در پائيز سال 1322 شمسي مجدداً به يا خزر آمد و مشغول اقداماتي شد علي منصور استاندار خراسان ستوان يكم جمتاش افسر ناحيه ژاندارمري را نزد صولت فرستاد تا او را متقاعد كرده و به مشهد بياورد تا درباره ي دعاوي اش مذاكره گردد ،اما ضمن مذاكره بين جم تاش و صولت اختلاف ومشاجره روي داده و تير اندازي شد و جم تاش با تيريكي ازهمراهان صولت وصولت باتيركلت جم تاش كشته شدند.دراين جااسنادزير به نظر مي رسد
1-نامه صولت به فرمانده نيروي نظامي خراسان سند شماره 74
2-نامه استاندار به نخست وزير در اعتراض به عمل فرمانده نيروي نظامي (سند 75)
3-عكس صولت السلطنه هزاره (تصوير 76)
سند شماره 74
متن نامه صولت السلطنه هزاره
به فرمانده نيروي نظامي
تاريخ 11/12/1321
فرماندهي محترم نيروي شرق
ازموقع تشريف فرمايي حضرتعالي بخراسان تاكنون چندين دفعه آقاي امير كلالي وغيره مكاتباتي به بنده نوشته و از طرف حضرتعالي پيغاماتي داده اند ، اينك هم آقاي انصاري بكلات آمده اظهاراتي نمودند ولي هيچيك از آقايان مدركمي از طرف حضرتعالي ارائه نداده اند ، كه بنده را متقاعد نماند .
لهذا بعرض اين معروضهمبادرت نمود ، كه اولاً اظهارات آقايان از طرف حضرتعالي بوده يا خير .
ثانياً : گرچه خود حضرت اجل از صدمات و خساراتي كه بعموم اهالي وارد شده كاملاً مستحضر هستيد ، باز هم مختصري از تعدياتي كه نسبت به بنده و فاميل بنده شده است خاطر محترم را مستحضر دارد پس از حبس و تبعيد و غارت و پول هائي كه از بقيه السيف اندوخته اجداد بنده باقي مانده بود با شكنجه گرفتند . و در شيراز به لقمه ناني قناعت كرده با يكصد نفر عائله امرار معاش مي كردم ، بعد از تغير شاه سابق همان جزئي املاك راهم صاحبانشان متصرف و يكصد و پنجاه هزار تومان گوسفند و اموال ديگر اين جانبان هم در انقلاب اخير فارس غارت شد ،خودم به تهران آمده يكصد نفر عائله اين جانب بدون مخارج در شيراز مانده سه ماه در تهران آنچه اقدام كردم بهيچ وجه كسي اعتنايي نكرد و در عوض اينكه توجهي بوضعيت اينجانب بشود . بعد از سه ماه سرگرداني ، شهرباني تهران اين جانب را احضار توضيح خواستند كه چرا بدون اجازه از شيراز حركت كردي ، با اين حال اگر شخص حضرت اجل بجاي بنده مي بوديد چه اقدامي ميفرموديد (؟)
حال هم اگر حضرتعالي قصدداريد جراحات بيست سال را التيام دهيد و پس از بيست سال رنج و شكنجه وسايل آسايش يك مشت عائله ستمديده رافراهم فرمائيد ترتيبي بفرمائيد كه موجب اطمينان بنده هم فراهم گردد ، باقي عرضي ندارد ، يوسف هزاره رونوشت برابر اصل است ، معيري ( رئيس دفتر استانداري خراسان )
متن سند 74
نامه استاندار خراسان به نخست وزير .
تاريخ 16/1/1321
شماره 15
جناب آقاي نخست وزير
در تأييد تلگراف اخير مشعر بر اينكه فرمانده نظامي ما بجاي اينكه حسب وظيفه نظامي صولت و چند نفر همراهان او را كه به هيچ وجه اهميتي نداشتند تعقيب كرده باشد ، تا او متوسل بدولت شده استدعاي تأمين نمايد خودش متوالياً اشخاص را براي مذاكره نزد او فرستاده و تقاضاي صلح نموده و بالاخره اظهار داشته بود كه صولت كاغذي نوشته تقاضاي تأمين كرده است ، اينكه محض روشن شدن كيفيت جريان قضيه ، رونوشت كاغذي كه صولت به سرتيپ نخجوان فرمانده اردو نوشته به پيوست فرستاده مي شود ، مسوده اين كاغذ كه بخط صولت بدست آمده ، و در پرونده موجود است .
بطوريكه ملاحظه مي فرمائيد صولت مبادرت به تقاضاي تأمين نكرده و نامه او صريحاً حاكي است كه خواسته است درمقابل اصرار و مراجعات مكرر فرمانده اظهاري كرده باشد و به هيچ وجه آثار ندامت و استدعاي عفو در آن ديده نمي شود .
اين ترتيب بديهي است در تجري اشرار و عدم اعتناي آنها به قواي دولتي چه اثراتي بخشيده و تا چه اندازه اسباب يأس و نگراني مردم ميشود ،استاندار نهم ، علي منصور (سند 74)
سند تاريخي جابجا كردن خاكستر استخوانهاي حكيم عمر خيام درنيشابور
پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد
از خاك در آمديم و بر خاك شديم .
«خيام»
مقبره قديم خيام ،در جوار آرامگاه امام زاده محروق در نيشابور قرار داشت چون ، مقبره ي خيام دائماً محل بازديد سياحان و ايران شناسان خارجي بود ، و آن مقبره مخروبه باشأن و مقام علمي حكيم عمر خيام تناسب نداشت لذا انجمن آثار ملي ايران ،دست به ساختمان آرامگاه با شكوهي با ستون مسلح در باغ امامزاده محروق با مسافت كمي از مقبره قبلي زد ، و اين ساختمان در سال 1341 شمسي به اتمام رسيد ، و قرارشد خاكستري استخوانهاي پوسيده خيام با انجام مراسم مذهبي به مقبره جديد انتقال يابد ، از نظر اهميت و تاريخي موضوع مقرر بود كه هئيترئيسه انجمن آثار ملي ايران و استاندار خراسان در ايران مراسم شركت نمايند بنابراين هئيت رئيسه انجمن آثار ملي ايران مركب از اشخاص زير :
1-سپهبد آق اولي رئيس انجمن آثار ملي ايران
2-سپهبند امان الله جهان باني ، نايب رئيس انجمن
3-سرلشگر فيرزو ، عضو انجمن
4-دكتر علي دكتر شهابي مدير كل اوقاف ايران
5-دكتر رضا زاده شفق عضو انجمن
6-دكتر عيسي صديقي عضو انجمن .
7-حسن نبوي ، نماينده نيشابور در مجلس
دراردي بهشت ماه سال 1341 به نيشابور آمدند ، در آن موقع نگارنده كفالت فرمانداري نيشابور را به عهده داشتم ، استاندار خراسان ، سيد جلال الدين تهراني ضمن ضمن تلگرافي به بنده دستور داد كه بجاي ايشان در اين مراسم شركت كنم .
بنابراين دستور ،نگارنده همراه هئيت رئيسه انجمن آثار ملي ايران در اين مراسم شركت نمودم ، و جعبه ي محتوي مشتي خاكستر استخوانهاي پوسيده خيام ، بازديد ، سپس در جلو صف شركت كنندگان قرارگرفت ، و مراسم مذهبي بوسيله سيد نورالله احمدي پيش نماز نيشابور انجام شد ،بعد جعبه در قبر جديد بتوني ساختماني مجلل آرامگاه خيام گذاشته شد .
در اينجا عكس تاريخي ومنحصر بفرد اين مراسم بنظر مي رسد (تصوير شماره 77)
اسناد تاريخي افتتاح آرامگاه جديد حكيم عمر خيام
روز دوازدهم فروردين 1342 محمد رضا شاه پهلوي پس از افتتاح آرامگاه باشكوه سردار بزرگ ايران نادر شاه فشار در مشهد ، باقطار سلطنتي عازم نيشابور شد تا آرامگاه جديد حكيم عمر خيام را نيز افتتاح نمايد ، در اين سفر اسدالله غلم نخست وزير ، دكتر خانلري وزير فرهنگ و مسعينيان وزير راه و سيد جلال الدين تهراني استاندار خراسان و سپهبد ضرغامي فرمانده ارتش دوم و عده اي از مديران و رؤساي ادارات استان خراسان شاه را همراهي مي كردند .
قطار سلطنتي ساعت دوازده و چهل دقيقه در ايستگاه نيشابور توقف كرد و شاه و همراهان از قطار پياده شدند .
در ايستگاه نيشابور گارد احترام نظامي بوسيله سرتيپ منوچهري فرمانده لشگر سبزوار استقرار يافته بود ، و با نوان اعضاي سازمان زنان ، و روساي ادارات و اعضاي انجمن معاريف شهر نيشابور ، و اعضاي جمعيت شير و خورشيد سرخ و سران طبقات اهالي و دختران جوانان شير و خورشيد سرخ و پيش آهنگان مستقبلين موكب شاهنشاه را تشكيل مي دادند .
ابتدا سيد علي ميرنيا كفيل فرمانداري نيشابور ، چنين خير مقدم گفت «اعليحضرتاً بنده سيد علي مير نيا كفيل فرمانداري نيشابور افتخار دارد به شرفعرض همايوني برساند امروز مردم سرزمين خيام و عطار سربلند و شادمان هستند از اينكه موكب مسعود اعليحضرت همايون شاهنشاه به اين شهر تاريخي و باستاني نزول اجلال فرموده اند ، جان نشاء مباهات دارد كه احساسات پاك ميهن پرستي و شاهدوستي اهالي اين شهرستان را به پيشگاه مبارك همايوني تقديم نمايد و از طرف روساي ادارات و كاركنان دولت و قاطبه اهالي اين سامان تشريف فرمايي موكب ملوكانه را خير مقدم معروض دارد .
محمدرضا شاه پهلوي كفيل فرمانداري نيشابور را مورد تفقدقرار دارند و دختر خردسالي به نام شهلا ميرنيا از سوي بانوان دسته گل زيبايي به شاه تقديم نمود . شاه پرسيد اسمت چيه و دختر ،جواب داد شهلا دختر فرماندار ، سپس سرتيپ منوچهري فرمانده لشگر سبزوار گردوش نظامي داد و بعد گارد تشريفات احترامات نظامي به عمل آورد .
شاه همچنانكه به سوي صفت بانوان وساير مستقبلين كه در يك صف منظم ايستاده بودند حركت مي كردند ، از كفيل فرمانداري اوضاع عمومي شهرستان راسئوال كرد ، كه وي در مورد پيشرفت وضع اجتماعي و فعاليت زنان و توسعه آموزش و پرورش و كمبود آب زراعي در اثر خشكيدن قنوات و كمبود احتياجات بيمارستان نيشابور توضيحاتي داد.
سرصفت بانوان خانم پرويزي از سوي سازمان زمان خير مقدم گفت ، شاه از موارد فعاليت سازمان زنان سئوالاتي كردند توضيح داده شد .سازمان زنان براي آموزش سواد به زنان دختران بي سواد كلاس شبانه داير كرده و نيز براي تعليم گلدوزي ، سوزن دوزي و نقاشي براي دختران داوطلب داير نموده و مشغول كسب هنر هستند .
شاه در جلو صف روساي ادارات كه كفيل فرمانداري يكايك آنانرا معرفي مي نمود . از رئيس دادگستري و شهردار نيشابور و رئيس بهداري و رئيس انجمن شهر درباره كار سازمان هر يك سئوالاتي كردند كه توضيحات لازم داده شد .
شاه و همراهان درحالي كه كفيل فرمانداري و فرمانده لشگر در انزام ركاب بودند به سوي باغ خيام حركت كردند ، در طول مسير دو طرف خيابان انبوهجمعيت مردم ايستاده بودند و ابراز احساسات مي كردند و تعدادي طاق نصرت زبا از سوي شهرداري ، تربيت بدني و ورزشكاران و بازرگانان و مالكين و اضاف بسته شده بود كه مورد توجه واقع شد در جلوآرامگاه جديد خيام سپهد آق اولي رئيس انجمن آثار ملي ايران گزارش ازوضع ساختمان داد و ابراهيم صهبا شاعر خراساني شعري بمناسبت تجديد بناي آرامگاه خيام سروده بود خواند .شاه نوار سه رنگي كه جلو آرامگاه بسته شده بود قطع كرد و بنا را به دقت بازديد نمود كه در هر مورد مهندس سيحون طراح بنا توضيحاتي داد ، بعد شاه با توجه به توضيحات كفيل فرمانداري كه روحانيون نيشابور جلو آرامگاه اما زاده مجروق شرفيابند به آن سو حركت كرد و حجت الاسلام سيد سعيد انوار از سوي روحانيون خير مقدم گفت و احتياجات شهرستان را بعرض رسانيد . شاه در دفتر كتابخانه خيام حضور يافت و دفتر يادبود را امضاء كرد . سپس به فرودگاه نيشابور رفتند وبا اسدالله علم و آجردان آني مخصوص براي تقسيم سند مالكيت به بيرجند پرواز كردند ، و در فرودگاه ضمن تشكر از كفيل فرمانداري گفتند رضايت مرا به همه ابلاغ كنيد ، وزراء با قطار به تهران و استاندار بااتومبيل به مشهد عزيمت نمودند .
دراين مسافرت تاريخي كفيل فرمانداري نيشابور مراتب احساسات و موارد خدمات مردم و عشاير وبازرگانان و مالكان و ورزشكاران و غيره را هر يك به نحوي در حسن انجام برنامه سفر به عمل آورده بودند .
تهيه و تقديم نمود ، كه از دفتر مخصوص رضا عندي شاه ضمن نامه بشرح زير ابلاغ شد « مارك تاج – دفتر مخصوص شاهنشاهي تاريخ 2/1/1342 آقاي سيد علي ميرنيا كفيل فرمانداري نيشابور ، عريضه مورخ 12/1/42 شما با يك برگ ضميمه آن بشر فرض رسيد ،ذات اقدس ملوكانه از احساسات مردم و اقدامات شما كه در موقع نزول اجلال موكب شاهنشاه معمول داشته بوديد اظهار خرسندي فرمودند ، رئيس دفتر مخصوص شاهنشاهي هيراد.
اسنادي از آثار آرامگاه ديروز و امروز سخن سراي بزرگ و زنده كننده زبان پارسي حكيم ابوالقاسم فردوسي
اثر گران قدري را كه سخن سراي بزرگ ايران حكيم ابوالقاسم فردوسي در زنده كردن زبان پارسي از خود باقي گذاشت ، سزاداشت كه از زحمت و رنج سي ساله او در خلق اين اثر ارجمند متحمل شده بود به نحو شايسته اي حق شناسي و حق گذاري شود .
سند بناي ديروز
ساختمان مقبره قديمي ، روبه ويراني نهاده بود و اطراف ساختمان از تپه هاي خاك و خار و خس پوشيده شده ، و رفت و آمد عمومي بدانجا متروك گشته بود ، مگر گاهي سياحان و ايران شناسان خارجي يا زردشتيان سري بدان مقبرهي متروك مي كشيدند ، و باتأسف از آن وضع آن جا را ترك مي كردند . تصوير شماره 60 بناي مخروبه ي قديم آرامگاه فردوسي را نشان مي دهد .
سند بناي امروز
انجمن آثار ملي ايران با توجه به مراتب قدر و منزلت فردوسي در نزد ايرانيان و ايران شناسان ،در صدد برآمد آرامگاهي در خور شأن ومقام فردوسي بنا نمايد ،ودر سال 1313 شمسي با كمك دولت و جمع آوري اعانه ، آرامگاه متناسبي ساختند و باغ كوچكي هم در اطراف ساختمان جديد احداث كردند ، و در مهر ماه سال 1313 مقارن هزارمين سال سرودن شاهنامه جشن مجللي ترتيب دادند ، و آرامگاه را در حضور دانشمندان و ايران شناسان خارجي و هئيت وزيران و نمايندگان مجلس شوراي ملي و مديران جرايد و دانشمندان ايراني افتتاح كردند (تصوير شماره 61)
با گذشت چهل سال از ايجاد آن بنا . به تدريج ساختمان نشست كرد و ترك برداشت و بيم خرابي اش مي رفت ، و ضرورت داشت ساختمان آرامگاه اصلاح و تجديد شود .
انجمن آثار ملي ايران در سال 1345 دست به كار شد و نسبت به اصلاح تجديد بنا اقدام كرد.
همزمان با شروع اصلاحات جديد ، با توجه به اينكه آرامگاه فردوسي دائماً محل بازديد تعداد زيادي از سياحان و ايران شناسان خارجي و علاقمندان ومسافران داخلي بود ،تصميم گرفته شد ، بر وسعت باغ كه تناسب با طرح جديد نداشت افزوده شود ، و بناهايي هم از قبيل : كتابخانه ، موزه ، ميهمان سرا ، در محوطه باغ و نيز بلوار در جلو باغ احداث گردد، انجام اين برنامه ي گسترش وسعت باغ و ساختمان ، مستلزم تهيه زمين مورد نياز ، از طرفين باغ و طول و عرض بلوار بود ، اراضي مورد احتياج ملكي برادران مؤسسي قائم مقام و عيسي مشار قائم مقام و حاج حسين آقا ملك بود .
به دستور سپهبد با تمان قليچ استاندار و رئيس انجمن آثار ملي خراسان ، كه خود نايب التوليه استان قدس رضوي نيز بود . نگارنده مأمور شدم براي واگذاري زمين مورد نياز ، با برادران موسي و عيسي قائم مقام مذاكره نمايم ،و موافقت آنها را در واگذاري زمين بطور رايگان از اراضي ملكي خود براي توسعه ي باغ فردوسي و ايجاد بلوار جلبكنم ، زيرا انجمن آثار ملي ايران مجري طرح اعتبار كافي جهت خريد يا اجاره اين اراضي نداشت ، بعلاوه قسمتي از اين اراضي ، در اجراي قانون اصطلاحات اراضي بين زارعين تقسيم شده بود . مقرر شد سعي شود ، اراضي مورد احتياج ، آنچه مربوط به حاج حسين آقاملك است بادادن عوض به زارعين با اجاره و آنچه ملكي برادران قائم مقام است به رايگان وبلاعوض به انجمن مزبور واگذار گردد.
نگارنده با اخذ تماس و مذاكره با برادران قائم مقام ، اهميت اين موضوع تاريخي را كه نام نيكي از آنها باقي خواهد ماند خاطر نشان نمودم ، هر دو برادر بامسئه صدر موافقت كردند ، هر قدر زمين براي اين منظور لازم است ، به رايگان وبلاعوض در اختيار انجمن آثار ملي خراسان بگذارند ، استاندار هم ضمن قدرداني ازهمت وكمك آنها ، به نگارنده نمايندگي داد ، كه بجاي ايشان اسناد انتقال اراضي واگذاري را در دفتر اسناد رسمي امضاء نمايم (سند شماره 62)
اسنادمربوط به انتقال اراضي به انجمن آثار ملي خراسان در دفتر اسناد رسمي شماره – 6 مشهد امضاء شد ، و اراضي واگذاري به تصرف انجمن مذكور در آمد ، و باغ فردوسي به تناسب بناي باشكوه و مجلل آرامگاه ،گسترش يافت و تغييرات ذيل بعمل آمد.
1-مساحت اوليه باغ 25248 متر مربع بود ، كه اين مساحت به بيش از 56753 متر مرع افزايش يافت ،
2-صحن باغ از هر سو پنجاه متر فراتر رفت .
3-كتابخانه، موزه، ميهمان سرا ، آسايشگاه ، رستوران ، ساختمان براي سكونت كارگران ساخته شد ،
4-استخر ، گل خانه ،منبع آب احداث گرديد .
در نتيجه ي اين اقدامات بناي باشكوه و باغ وسيع مصفا و استخر آب با فواره ، و كتابخانه وموزه و ميهمان سرا و آسايشگاه آبرونند جهت توقف ايران شناسان خارجي و مقامات داخلي به وجود آمد و بدين وسيله از حكيم فردوسي حق شناسي و تجليل به عمل آمد (تصوير شماره 63)
5-تمام ساختمان جديد آرامگاه چه بيرون و چه اندرون از سنگ مرمر انتخاب شد ،و تلفيقي است از معماري بناهاي تخت جمشيد و معماري مدرن .
انجام اين اصلاحات ، بنا به گزارش اداره كل حفاظت آثار باستاني وبناهاي تاريخي ايران بالغ بر 956،585،98 ريال يعني تقريباًده ميليون تومان هزينه برداشت كه غيراززمين واگذاري كه رايگان بود.
برگزاري مراسم سلام رسمي عيد مبعث بشكرانه تاج گذاري محمد رضا شاه پهلوي در تالار تشريفات استان قدس رضوي (مشهد )
سلام هاي رسمي پاي تخت در سال چهار بار در اعياد نوروز ، عيد مبعث ، عيد غدير ، روز ميلاد شاهدر كاخ گلستان درحضور شاه با شركت وزراء ، سفراء، رجال ، امراء ، سران طبقات اضاف برگزارمي شد . محمد رضا شاه پهلوي پس از بيست و شش سال سلطنت روز چهارم آبان ماه سال 1346 تاج گذاري نمود . در گذشته شاهان ايران پس از رسيدن به مقام سلطنت بدون فاصله تاج گذاري مي كردند ولي محمد رضا شاه به دو علت تاج گذاري خود را به تأخير انداخت يكي آنكه موقع جنگ جهاني دوم در حاليكه ايران در اشغال قواي كشور هاي انگلستان و شوروي و امريكا بود مناسب نداشتديگر آنكه اولاد پسري نداشت تا به وليعهدي انتخاب و مراسم تاج گذاري را انجام دهد در آبان ماه سال1346 اين دو علت برطرف شده بود . و شاه داراي وليعهدي بنام رضا پهلوي بود .محمد رضا شاه پس از تاج گذاري روز چهارم در كاخ گلستان شكرانه اين توفيق تصميم گرفت مراسم سلام رسمي عيد مبعث حضرت رسول اكرم (ص) را در تالار تشريفات استان قدس رضوي در جوار مرقد مطهر امام رضا (ع) برگزار نمايد .
بفرمان شاه ، باقر مير نيا استاندار خراسان ونايب القوليه استان قدس رضوي بجاي وزير در بار ، از وزراء ، سفراء ،رجال ، افراد ومقامات استان خراسان دعوت نمود كه ساعت 10 صبح روز چهارشنبه دهم آبان ماه 13465 براي شركت در مراسم سلام در تالار تشريفات آستان قدس رضوي حضور بهمرساند، مدعوين پايتخت با هواپيما به مشهد آمدند اميرعباس مويدا با وزراء كابينه خود ، سفراي كشورهاي اسلامي در تهران دسته دسته در تالار مذكور حضور يافتند وشاه هم با فرج پهلوي و همراهان با هواپيماي سلطنتي بموقع مشهد آمدند و به تالار تشريفات وارد شدند و مراسم سلام بر خلاف آئين هميشه كه ابتدا نخست وزير روز عهد را به شاه تبريك مي گفت اين بار استاندار و نايب التوليه آستان قدس رضوي تبريكات خود مقامات آستان و مردم خراسان را به شاه عرضه داشت و شب آن روز هم استاندار و بائوپيرنيا مجلس ضيافتي به شام در پيشگاه شاه و شه بانو در كاخ استانداري ترتيب داد كه مدعوين در آن مجلس ضيافت شركت نمودند . نگارنده هم كه در آن موقع فرماندار كاشمر بود و با ساير فرمانداران شهرستان هاي خراسان در اين مراسم و شام دعوت داشتيم كه بعلت عارضه بيماري و بستري بودن در بيمارستان شركت نداشتيم اسناد اين واقعه تاريخي را در اين جا به نظر علاقمندان و محقق مي رسانم .
بخش سوم
اسناد مكاتبات اداري
فرامين احكام ، خصوصي
سندي از تشيخ الاسلام مولانا ابوبكر تايبادي
به امير تيمور گوركان
امير تيمور گوركان ، اول بار كه در سال 782 هـ . ق به خراسان وارد شد ، با علاقه وارداتي كه به عرفاداشت ، به ديدار شيخ زين الدين ابوبكر تايباري رفت ، وي امير تيمور را نصيحت و تأكيد كرد ، كه با مسلمانان مدارا نمايد .
امير تيمور گفت ، اين فصايح را كه با من گفتي چرا باملك غياث الدين حكمران ستم كار خراسان نكردي ابوبكر تايبادي جواب داد ، به او گفتم وحتي اين شعر را براي ايشان خواندم ،
افراز ملوك پر از نشيب است ،مكن در هر دلكي از تونهيب است مكن
برخلق ستم اگر به سيب است ،مكناز هر ستمي با توحسيب است ، مكن
ولي او نشنيد ، خدا ترا بر او مسلط كرد ، تو نيز اگر نشنوي ديگري را بر تو مسلط كند ،
در اين جا يكي از نامه هاي تاريخي مولانا ، ابوبكر تايبادي را كه به امير تيمور ، در سفارت فرزندان شيخ احمد جامي و ديگر مشايخ نوشته . و توصيه ي رعايت جانب آن ها را كرده است .
به نظر خوانندگان گرامي مي رسانيم (1) (سند شماره 82)
نامه مولانا ابوبكر تايبادي ، به امير تيمور گوركان
حضرت معبود طريق بهبود ارزاني دارد ، «انه روف بالعباد » خداي عزوجل مرتشييد ملك داري و مباني جهانداري را وسلني بزرگ نهاده است ، و آن مشيت بالتفات خاطر پاكان درگاه و مشايخ آگاه قدس الله ارواحهم كه به حقيقت پادشاهان دين دولتند و شاهان دنيا در نظر عنايت ايشانند ، چنانكه شيخ الاسلام احمد جامي قدس الله روحه العزيز فرموده اند :
شاهان دلق پوش كه كمتر حمايتي زير گليمشان جسم وخاقان و قيصرند
و از قبيل تشبث با رواح آن پاكان است كه از براي تعظيم ايشان رعايت جانب فرزندان ايشان كنند ، قطع نظر از آنكه آن فرزندان بذات ومعاملات خود مستحق آن نظر باشند كه در مقامات شيخ ابوسعيد ابوالخير قدس الله روحه العزيز ، آورده اند كه آنها كه ما رادر حيات در نيافتند ، بعد از ما رعايت جانب فرزندان ما كنند ، همچنان است كه ما را دريافتند و در اقامت مراسم خدمت ما كوشيدند و در مقامات شيخ الاسلام احمد جام قدس الله روحه آورده است كه هر كه باعتقاد برماسلام كرده است ، يا بر مريدي از مريدي ما بر فرزندي در فرزندان ما ، از براي ما حق سبحانه و تعالي همه را در كارما كرده است ، چون موسي و خضر عليهما السلام از عمارت ديواران دو يتيم به شهر انطاكيه فارغ شدند ، موسي را عليه السلام وجه آن ديوارگري ظاهر نبود ، در توجيه آن خضر عليه السلام تمسك به صلاح پدران يتيمان كرد چنانكه حق تعالي در قرآن از آن خبر داد «و كان ابوهماصالحاً» در تفسير آورده است ، كه ميان آن دو يتيمان و آن پدر صالح هفت پشت بوده و بعضي زيارت نيز گفته اند ، پس حمايت آن فرزندان ، سبب عنايت و حمايت آن پاكان است . اولاد ايشان آنچه اينجااند بشدت مونات مبتلي و آنچه نه اينجا اند با اين بهم وزرحمت جلااند ، از حضرت احديت توفيق كرامت باد تافرزندان شيخ الاسلام ابوسعيد ابوالخير و فرزندان شيخ الاسلام احمد جام قدس الله روحهما و فرزندان كسي ديگر از شايخ كه باشند بنظر عنايت منظور گردند .
بدان نظر كه تو داني بحال ايشان رس كه قدر و قيمت اين منفعت نداند كس خنك آنرا كه بود راه بدين دولت و بخت ، في الجمله چون اين مسكين غريق نعمت آن حضرت است ، و آنچه او را اصلاح دولت دنيا و سعادت عقبي نمايد ، اخفاي آن نوعي از خيانت باشد ، وبدين سبب بدين نوع سخن جرأت نمود حق سبحانه و تعالي مزيد مرحمت برعايت رعيت كه بحكم «الراحمون يرحمهم الرحمن » واسطه رحمت و عنايت الله است ارزاني دارد ، الله روف بالعباد.
دو سند از دستخط هاي جامي
از مولانا عبدالرحمن جامي آثار زيادي از تأليفات و اشعار ، از جمله دستخط هاي او باقي مانده است ، كه در كتابخانه هاي ايران و از بكستان و تركيه و غيره نگهداري مي شود.
مولانا عبدالرحمن جامي درهرات كتابخانه ي معظمي داشت ، و خواهر زاده اش خوشنويس معروف محمد نور و هم چنين سلطان علي مشهدي ، وسلطان محمد خندان براي كتابخانه او نسخه بر داري مي كردند ، بخصوص محمد نور ، آثاراو را مي نوشت . و براي پادشاهان و امراي ايران و هند و عثماني كه تقاضاي آثار مولانا جامي را داشته اند ، مي فرستاد.
نسخه هايي از كتاب هاي كتابخانه جامي در دست است ، كه مولانا در اطراف صحيفه هاي آن به خط خود مطالبي نوشته ، و يا از اشعارش ثبت و رقم كرده است . (1)
در اين جا دو نامه از عبدالرحمن جامي چاپ مي شود ،
1-نامه اي به خط جامي به سلطان حسين ميرزا بايقرا (873-878 ق ) درباره شرارت فقير علي يكي از دلالان بازار و درخواست كوتاه كردن دست او از سر مسلمانان (سند شماره 82) (2) لازم به ذكر است ، كه امير علي شير نوايي وزير سلطان حسين بايقرا از ارادتمندان مولانا عبدالرحمن جامي بود . و در اجراي درخواست هاي اوساعي ،و جامي در نزد سلطان حسين بايقرا نيز قرب و منزلت خاص داشت ومورد احترام او بود .
2-نامه عبدالرحمن جامي گويا آن نيز به سلطان حسين بايقرا در توصيه و تذكر صرف اوقات به مصالح مسلمانان ودفع مفاسد ظالمان (1) (سند شماره 84)
سند تاريخي در شناخت ايل ها و طايفه هاي ساكن
مركز قديم درگز
ايل ها و طايفه هايي ازتركان و كردان ، دردوران سلطنت شاه اسماعيل اول صفوي (916هـ .ق ) و شاه عباس كبير در حدود سال 1007 هـ .ق و سال 1011 هـ . ق ، به دفعات به مناطق مرزي درگز انتقال يافتند .و د رحدود مرز اسكان داده شدند ، تا مناطق مرزي تقويت شود، از تجاوزات ازبكان خوارزم جلوگيري گردد ، زيرا آن موقع حدودمرزي درگز خالي از سكنه و يا كم جمعيت بود .
آن زمان حكومت نشين ، درگز و ابيورد و نساشهر ابيورد بود ، و اين مركزيت تازمان نادرشاه افشار ادامه داشت ، سپس در زمان او به چاووشلو كه محل سكونت و زندگي پدر ومادر نادر شاه بود انتقال يافت ، و بعد در دوران محمد شاه قاجار ، مركز فعلي شهر محمد آباد ساخته شد و مركز شهرستان درگز گرديد ، و دردوران سلطنت ناصر الدين شاه نيز بر اثر قرارداد آخال ، مناطق ابيورد و نسا با بخشي از توابع آنها در آن سوي خط مرز قرار گرفت و جزء خاك جمهوري تركمنستان گرديد .
اخيراً سندي به دست آمده كه در آن شخصي به نام مصطفي شيخوانلو ازكردان ايل شيخوانلو اهل و ساكن ابيورد . در سال 1132 هـ . ق از بزرگان و معادريف ابيورد در خواست نموده كه شهادت دهند بر اين كه زمين ديم كار واقع در بين سنگر اورياني و دره يادگارگاوشانلو مدت بيست سال است به او تعلق دارد ، اكنون ندر محمد (نادر محمد ) عرب اسكندري به غير حق و حساب ادعا مي كند ملك من است ، در حاشيه ي اين سند كم نظير و مهم از سران ايل ها و طايفه هاي كرد و ترك و غيره شهادت و نام خود را نوشته اند كه نشان دهند وجود ايل ها و طايفه هاي بسياري در مركز شهرستان درگز درزمان صفويه سكونت داشته و زندگي مي كرده اند ، كه بعد از خرابي ابيورد ، اين ايل ها و طايفه ها به شهر ها و روستاهاي داخل درگز و يا به قوچان و چناران كوچ كرده اند .
نام معاريف ايل ها و طايفه هايي كه در اين سند ذكر شده بشرح زير است :
1-ندرمحمد جاني قرباني (ترك )
2-اوتاربيك ، افشار (ترك )
3-محمد علي بيك ، عرب (عرب)
4-يعقوب ، عرب (عرب )
5-محمد كريم بيك يوز باشي ساري و انلو يا ساري و ليلو از ايل افشار (ترك)
6-محمد قلي بيك ، قرقلو، از ايل افشار (ترك )
7-اوروج ، دادلويا دودالو (ترك) (1)
8-قلندر بيك ، ايل اوغلي (ترك)
9-قنبر ،ايل اوغلي (ترك )
10-اسماعيل بيك ، ايل اوغلي (ترك
11-تيمور بيك ، ايل اوغلي (ترك )
12-گداي علي ، افشار (ترك )
13-سلطان ولي ، ابيوردي (ترك )
14-رستم بيك ، ساروانلو (ساري و ليلو) افشار (ترك)
15-غير خوانا
16-ندر محمد عرب اسكندري (عرب)
17-يادگار گاوشانلو(كرد)
18-مصطفي شيخوانلو (كرد) (2)
دو سند منحصر به فرد از قوق لوهايدرگز طايفه قوق لو ،يكي از طوايف متعدد ايل افشار درگز است . مهم ترين طايفه اين اين در درگز طايفه ي كوسه احمد لو افشار بود، كه رئيس اين طايفه در زمان خود بر تمام طوايف ايل افشار رياست داشت ، ضمناً بابا علي بيك كوسه احمد لو افشار ، رئيس طايفه كوسه احمد لو در دوران سلطنت شاه سلطان حسين صفوي حكومت درگز را نيز به عهده داشت ، كه وي با توجه به شجاعت و لياقت ذاتي نادر قلي قرقلو او را به سمت رياست سواران حكومتي منصوب كرد، ميان طوايف ايل افشاراز همه كم جمعيت ترو كم بضاعت تر ،طايفه قرقلو بود كه در رأس اين طايفه امام قلي بيك قرقلو پدر نادر قرارداشت ،و در روستاي مياب دهستان كبكان درگز سكونت داشت ، با فرآورده هاي مختصر گوسفندي كه دارا بودونيز از پوستين دوزي زندگي مي كرد .
نادر قلي ، در دستگرد ييلاق درگز متولدشد ، و در نوجواني گوسفندان پدر را در صحرا مي چرانيد سپس اقتدار محلي پيدا كرد و به خدمت حاكم درگز در آمد ، و بعداً كل افشان دختر زيبايي او را هم به همسري گرفت ، او بعد از مدتي در گذشت ، نادر قلي در اين موقع كه ما در بيوه اش زن بابا علي بيك حاكم درگز شده بود با صوابديد مادرش گوهرشاد دختر دوم حاكم را به عقد و ازدواج خود در آورد ، اين وصلت و دامادي حاكم موجب تقويت و ترقي او در منطقه گرديد ، از معاريف طايفه قرقلو ،ديگر ابراهيم خان ظهير الدوله برادر نادر و بيكتاش قرقلو عموي نادر و امام ويردي خان قرقلو يكي از سرداران نادر و امير اصلان خان قرقلو ، پسر عمو نادر و صالح خان قرقلو رئيس دربار نادر ، كه در قوچان با چند نفر ديگرهمدست شد و نادرشاه راكشتند .
در اين جا دو سند منحصر بفرد از اين طايفه چاپ ميشود
1-دستخط نادر قلي يا نادر شاه بعدي بالقب طهماسب قلي ، كه اين لقب را پس از فتح مشهد و دستگيري ملك محمود سيستاني شاه طهماسب دوم به او اعطاكرد و نادر تا زمانيكه به سلطنت رسيد نام و امضاي خود را طهماسب قلي مي نوشت ، نادر شاه در موقع روي كار آمدن سواد نداشت ، بعداً به ياد گرفتن نوشتن و خواندن همت گماشت و در دوران نيابت سلطنت بوسيله ميرزا مهدي خان منشي خصوص خود تاحدي كامل كرد ، تاكنون خطي غير از اين از نادرشاه ديده نشده يا نگارنده نديده است
(سند شماره 86)
2- سند معامله ملكي است بتاريخ 1159 هـ .ق با خط نسخ زيبا دائر بر اينكه تراب خان فرزند قليچ خان بيك گنجلو كلاوند . دو زوج از چهار زوج مزرعه آق چشمه راواقع در بلوك ابيورد وصل به اراضي درونگر به سردار امام ويردي خان قرقلو به مبلغ يكصد و بيست تومان تبريزي برابر بادويست عدد روبيه دو مثقال نيمي سكه نادري (سند شمره 87)
چيزي كه در اين سند جلب توجه مي كند نام پول رايج دوران نادرشاه است كه ذكر شده روپيه سكه نادري ،معلوم مي شود پس از آوردن غنائم فراوان و پول نقد دهلي كه از بابت غرامت جنگي گرفته شد ،بعداً اين پول هندي در ايران رواج داشته است .
متن سند شماره 71
بفروخت بمبايعه لازمه جاريه نازله معتبره صحيحه صريحه شرعيه عاليجاه رفيع جايگاه شوكت واجلال دستگاه امير الامراء العظام اسوه الكبراء الفخام تراب خان خلف قليچ خان گنجلوكلاوند بعاليجاه رفيع جايگاه و اجلال دستگاه سردار زوي الاقتدار امام ويردي خان قرقلو ، همگي وتمامي دو زوج از جمله چهار زوج مزرعه آق چشمه كه واقع است در بلوك ابيورد ، محدود است باين حدود اربع ، حدي بمزرعه عاليجاه مير محمود خان ، حدي درونگر ، حدي خير آباد ، حدي قرك بثمن معين معلوم القدر مبلغ يكصد تومان تبريزي فضي دو مثقال نيمي سكه مباركه نادري و دعوي نجمن فاحش بل افحش مبايعه مذبوره ( مزبوره ) را باهرگونه حقي و بهره و نصيبي كه در مبلغ مزبور متصور بودديده ودانسته بمبلغ ده تومان تبريزي كه مساوي از دو عدد روپيه دومثقال نيمي سكه مباركه نادري بوده باشد ، مصالجه شرعيه نمود ، و بعدذالك اجراه صحيحه صريحه شرعيه نمود از حال تحرير لغايت مدت نود سال كامل بمبلغ ده تومان تبريزي فضي و اسقاط جميع خيارات نمود و مبيع مزبور را از تحت و تصرف خود اخراج و تصرف مالكانه مشتري مزبور واگذاشت و مبلغ مزبور كل وجوه مبلغ مبايعه و خيار عين الفاحش و مال المصالحه كه جمله يكصد وبيست تومان تبريزي فضي كه مساوي و معادل او دو هزار و چهارصد روپيه دو مثقال نيمي سكه مبادله نادري بوده باشد تمام و كمال اخذ و قبض نمودوضامن درك شرعي گرديد كه هرگاه كاشف فاحشي به ظهور رسد از عهده كل مايلزم عليه برآيد ، و صيغه شرعيه به لسان عربي في بينهما در مراتب مرقومه واقع و جاري گرديد ، كان ذالك في تاريخ شهر جميد (جماد ) الاول سنه 1159 هـ . ق
اسنادي از درباري صحرايي نادر شاه سردار دلاور خراسان
از نادر شاه پرسيدند ، كه پاي تخت شما كجاست ؟ جواب داد پشت زين اسبم ، و دربارم چادرهاي بر پا شده در صحراست.
نادر شاه در طول پادشاهي خود 1148 تا 1160 هـ . ق مقر ثابتي نداشت ، اسماً پاي تخت را از اصفهان به مشهد انتقال داد ،و خانه و زندگي و در بارش در چهار باغ مشهد بود. (جاي امروز دار التوليه واطراف آن )
ولي چون دائماً درجبهه جنگ بسر مي برد . لذا سفراء خارجي و نمايندگان اعزاعي دولت ها ، و استانداران ، و امراء نادرشاه را هر چند گامي در منطقه اي از كشور در ميان دربار سيار ياضميه و خرگاه بر پا شده ديدار كردند.
تشكيلات اين دربار سيار صحرايي خود ديدني و جالب توجه بود ، در اين تشكيلات ، اقامتگاه و خوابگاه نادرشاه ، و حرم سرا و طبيبان و شاهزادگاه و مقامات هر يك با دقت در محل خاص خود تعين شده بود كه از تصوير 72 به خوبي نمايان است .وخلاصه اين تشكيلات عبارت بود از :
1-اقامتگاه و خوابگاه نادرشاه
2-حرم سري مخصوص
3-حرم سراي شاهي
4-جايگاه سربازان دور حرم
5-چادر هاي بازيگران و نوازندگان
6-چادر امور بسري
7-چادر طبيب مخصوص و چادر طبيبان
8-چادر قنادان پادشاه
9-چادرهاي قراولان
10-چادر دژخيمان
11-محل تازيانه زدن و خفه كردن
12-جايگاه فراشان
13-محوطه چادرهاي شاهزادگان و پسران شاه
14-ديوان حرب نظام
15-چادرهاي قراولان دربار
16-جايگاه كمانداران
17-چادر وزيران
18-چادر صاحبمنصبان كشيك
19-چادر سربازان كشيك
20-بازار دربار
سند شماره 88
نادرشاه در ميان همين چادرها نبوغ ذاتي خود را بكار مي انداخت و نقشه هاي جنگي خود را طرح مي كرد ، و تصميم هاي خود را مي گرفت و بعد با ارتش نيرومند و ورزيده خود به سوي هدف لشگر مي كشيد و مي تاخت (تصوير 89)
نادر شاه در اثر جنگ هاي پيروز مندانه موفق شد نه تنها غاصبين بيگانه را كه هر يك استانهايي از كشور را در تصرف داشتند از ايران براند بلكه وسعت امپراطوري خود را ازرود سند تا رود دجله و از رود جيحون تا خليج فارس برساند
(سند 90)
در اين جا سهسند مهمو ديدني 88 و 89 و 90 به نظر مي رسد .
سندي در اظهار عدم رضايت فتح علي شاه قاجار از وضع كارفرزندش حسن علي ميرزا شجاع السلطنه استاندار خراسان
در دوران سلطنت فتح علي شاه قاجار ، هر يك از استانهاي ايران و حتي شهرستانها ، به يكي از فرزندان او واگذار شده بود. و آنها در منطقه فرمان فرمايي خود اقتدار و اختيار تام داشتند ، جان و مال و ناموس مردم در دست قدرت آنها بود.
فتح علي شاه اولاد زيادداشت و تعداد فرزندان پسر او به بيش از پنجاه نفر مي رسيد .
در آن موقع كشور به چهار استان بزرگ تقسيم مي شد
1- خراسان 2- آذربايجان 3-فارس 4- كرمان
كه در مكاتبات اداري و اسناد آن ها را مملكت مي نوشتند
خراسان از لحاظ وسعت خاك و كثرت جمعيت ازمهمترين نواحي كشورمحسوب مي گرديد. بدين لحاظ مقام فرمان فرمايي اين استان داوطلب زياد داشت ، و نيز طرز كار استاندار ،مورد توجه عمال دو ابر قدرت انگليس و روسيه بود ، تاچنانچه رفتار وكردار استاندار در اداره امور منطقه و يا سركوبي متنفذين ، كه در اثر تحريك بيگانگان دست به شورش مي زدند ، و قدرت استاندار را تضعيف مي كردند ، مورد رضايت آنها نبود ، نزدشاه سعايت مي نمودند و ذهن او را نسبت به آن حاكم مشوب مي ساختند ، و او را وادار به تغير استاندار مي كردند .
در دوران استانداري حسن علي ميرزا شجاع السلطنه .
1-فيروز الدين ميرزا حاكم هرات سر به نافرماني گذاشت ،شجاع السلطنه به هرات لشگر كشيد ، فيروزالدين ميرزا را تحت اطاعت در آورد وسكه خطبه در آن جا به نام فتح علي شاه بر قرار نمود.
2-بنياد خان هزاره رئيس ايل هزاره خراسان در تربت جام برعليه استاندار طغيان كرد ، استاندار ناگزير لشگر خراسان را به فرماندهي اسماعيل خان دامغاني به آن جا فرستاد ،و بنياد خان را سركوب كرد .
3-فتح علي وزير شاه محمود افغاني امير قندهار به تحريك بنياد خان رئيس ايل هزاره در سال 1233 به سوي مشهد لشگر كشيد ،وبنياد خان به او پيوست ، اين بار نيز بوسيله لشگر خراسان هر دو شكست خوردند و متواري شدند .
4-شاه محمود افغاني درسال 1235 باز بنياد خان و خوانين جمشيدي را برعليه استاندار تحريك نمود ، آن ها بار ديگر عليه دولت قيام كردند و امنيت و آرامش منطقه را بر هم زدند
حسن علي ميرزا شجاع السلطنه ، طاغيان را سركوب نمود ، و بنياد خان را از حكومت با خزر وكوسويه ، عوزيان معزول كرد ، و امير قليچ خان تيموري را به آن مقام منصوب نمود .
5-شاه محمود افغاني بار سوم ، به دعوت و ترغيب و تحريك خوانين سركش خراسان ، مخصوصاً محمد خان قرايي ،كه پدر و برادرش به امر محمد ولي ميرزا استاندار قبلي خراسان و برادر حسن علي ميرزا ، اعلام شده بودند ، و از اين لحاظ در صدد انتقام بود، فتح خان وزير خود را با سي هزار سوار مسلح براي تسخير مشهد از هرات به سوي مشهد روانه ساخت ،و در اين لشگركشي رحيم خان اوزبك ،خان خوارزم هم شركت داشت .
لشگر خراسان به فرماندهي ذوالفقار خان دامغاني به مقابله رفت ، و در كوسويه جنگ در گرفت ، و قواي افغان و خوارزم شكست خوردند و متلاشي شدند ، و دوازده هزار نفر به اسارت در آمد ، و فتح علي نيز كشته شد .
رحيم خان پس از متلاشي شدن نيرويش با عذر خواهي به خوارزم باگشت .
بررسي دقيق اين وقايع پي در پي در منطقه خراسان نشان مي دهد ، كه دست بيگانگان در اين قيام ها و لشگركشي ها دخالت داشته و هدفي را پي گيري مي كردند .
حسن علي ميرزا شجاع السلطنه پس از كسب اين پيروزي ها وبر قراري نظم و امنيت در خراسان ، از پدر خود فتح علي شاه دعوت كرد كه به خراسان مسافرت نمايد ، و نتيجه زحمات او را به بنيد ،وانتظار داشت كه پدرش در اين مسافرت زحمات و خدمات او را ارج نهد و به اعطاي پاداشي سرافراز كند ،ولي غافل از آن بود ،كه اعمال قدرت وبسط نفوذ او تا افغانستان و خوارزم براي استعمارگران خوش آيند نيست ، و مي بايست چنين كسي از مسند قدرت به زير كشيده شود ، و به جاي او مرد ضعيف و ناتوان اعزام گردد، لذا فتح علي شاه را نسبت به فرزندش بدبين ساختند ، واو را تحت فشارقرار دادند ، كه شجاع السلطنه را از خراسان تغير دهد .
فتح علي شاه پي بهانه بود ، و پس از وصول دعوت نامه شجاع السلطنه ، نامه ي ملامت آميز تندي به او نوشت كه حتي بر خلاف معمول آن زمان از نوشتن كلمه ميرزا و لقب او ( شجاع السلطنه ) كه جزو اسم محسوب ودر نامه ها ذكر مي شد ، خودداري كرد ، (سند شماره 91)
ما از جواب حسن علي ميرزا شجاع السلطنه آگاهي نداريم ، و نمي دانيم كه او در مقابل اين تعرض و ايرادات پدرش ، چه عكس العمل نشان داده ، و چه توضيحاتي تعرض رسانيده ، و چه گونه از خود دفاع كرده است ،ولي همين قدر مي دانيم ،كه فتح علي شاه دعوت فرزندش را پذيرفته و به مشهد آمده است ، و ضمن زيارت مرقد مطهر امام رضا (ع) به بناء صحن جديد امر كرده و نيز درب مرصعي سمت پايين ضريح مرقد حضرت ،به امر دو نصب شده است ،
حسن علي ميرزا شجاع السلطنه در سال 1238 هـ . ق از خراسان تغير يافت ، و بجاي او علي نقي ميرزا حجه السلطان پسر ديگر فتح علي شاه منصوب و به مشهد اعزام شد ، ولي وي از عهده ي اداره امور استان خراسان برنيامده و با تعجب مي بينيم ، كه فتح علي شاه مجدداً همان حسن علي ميرزا شجاع السلطنه راكه آن همه قصور در نامه اش براي او رديف كرده بود ، براي باردوم به استانداري خراسان منصوب نموده است ، و وي تا سال 1243 – اين سمت را در خراسان به عهده داشته است .
در اين جا نامه ي فتح علي شاه را به عنوان حسن علي ميرزا شجاع السلطنه استاندار خراسان مي بينيم (سند 91)
متن اين نامه از كتاب زنبيل شاهزاده فرهاد ميرزا معتمد الدوله نوه ي فتح علي شاه . از انتشارات كلاله خاور ، تهران ، 1345 ص 281 –اخذ و نقل شد .
سند شماره 91
نامه فتح علي شاه قاجار به شجاع السلطنه فرمان فرماي خراسان
فرزند مسعودنامدار حسن علي موفق بوده بداند ، كه كراراً به آن فرزند فرمايشات مؤكد در اين خصوص رفته مستضسر شده ايم كه در كار بهار و پاييز امسال چه خيال كرده ، و اين كه هسمي مي نويسد كه موكب شاهنشاهي ساحت آزاي آن صفحات گردد چه انديشيده است ، و جوابي كه كاشف صوابي باشد از آن فرزند نرسيده اكنون زمان ركضت خيول قاهره نزديك است و بايد قبل از نهضت رايات و آيات جهانگشا معلوم خدمت همايون شود كه مقصود آن فرزند از اين عرض و اسندعا چيست ، موكب شاهنشاهي را در نهضت خراسان چه كار بايد كرد پيشنهاد باشد ، آن فرزند با اين اوضاعي كه با خراساني رفتاركرده است بعد از اني چه خواهد كرد . فرزند همي مي نويسي و ازبي مرحمتي شاهنشاهي شكايت مي كني ، ما را با آن فرزند چرا مرحمت نباشد ، چرا كار اورا كه مهم مملكتي مثل خراسان است منتظم نخواهيم اين ها چه سخن است ، معلوم نيست كه آن فرزند صد هزار يك ما از پريشاني كار خود ملول باشد ، بلكه چنين معلوم مي شود كه همين ملوليم نه آن فرزند چرا كه گوئي هنوز ندانسته است كه كارش تا چه حد آشفته و بي سامان است ، و اگر نه در تدارك و تلافي آن مي كوشيد خراساني با آن اوضاعي كه از آن فرزند ديده است و حال تسبيح دردست دارند . و يك يك مي شمارند ، قرچه خان و پسرش حسن خان كرد ، رستم خان چوله صيد محمد خان ، ابراهيم خان ، و سليمان خان بغايري ، سهرابخان عمارلو ، باقر خان خورشاهي ، حسين قلي خان ، ميرزا لطف علي خان و علي نقي خان ، و علي قلي خان ،محمد خان قرائي ، قليچ خان ، در احوال هر يك از اينها تأمل كند بيند چه اوضاع گذشته است ، مردم كه همه چيز را ديده اند و با اين كه اين اشخاص خدمتگار و بيشتري از آنها بي شبهه صادق و فدوي دولت و كار خدمت مي آمدند ، آنطور با ايشان رفتار شده است ، مردمي كه تفصيري بخود سراغ دارند ديگر چه گونه از آن فرزند اطمينان حاصل خواهند كرد و غير از اين اشخاص هم در خراسان كسي نيست مگر سه نفر خوانين كرد و ترك كه متوحش و دورگرد قديمند ، و با الجمله در همه آن مملكت يكنفر كه از آن فرزند دلخوشي داشته ، باشد نمانده است و با عدم اطمينان همه خراسان چگونه كار آن جا به كفايت آن فرزند منتظم خواهد شد ، اگر موكب پادشاهي ساحت آراي آن صفحات گردد و تمامي خلق مملكتي را كه نمي توان بي موجبي مورد سياست داشت و با عدم تقصيري ظاهر همه بندگان خدارا آورد دوهير منشي را نوشي سزاوار است و با هر هيمي اميدي در كار ، آزان فرزند كه مردم آنجا به جز نيش يا نوشي بدتر از نيش چيزي نديده اند ، فرض ميفرمائيم كه مانيز همه سخط و غضب دهم باشيم اين هم را هم اهالي آنجا بواسطه آن فرزند مي دانند ، و زياده بازار از مأيوس خواهند شد ، آخر اميدي هم در كار هست بعد از انصراف موكب پادشاهي و وصول زمستان ديگر آن فرزند با آن مردم چگونه بسر خواهد برد ، در همه خراسان ضعيف تر و خدمتكار تر از ميرزا لطف علي خان و حسين قلي خان نبود ، هرگاه آن ها را هم نتوان در نوكري و خدمتكاري راه برد ديگران معلوم است كه چگونه كار مي توان گذراند ، حق مطلب اينكه در كار آن فرزند و خراسان متفكر مانده ايم ، نمي دانيم چه كنيم ، بهار است وقت كار است ليكن بايد كاري كرد كه مايه و پايه داشته باشد تاكي و تاچند قشون هر ساله به خراسان مأمور شود و در انقضاي بهار همان اغتشاش پار باشد ، بلكه بيشتر و بدتر ، مهدي بيك را به چاپاري فرستاديم وبدين ملفوفه همايون آن فرزند را آگاهي داديم ، با خود او شور مي فرمائيم ، امروز كار از آن گذشته است كه آن فرزند خير خود را ملاحظه نمايد و اندك فكر كند به بيند خير دولت شاهنشاهي چه چيز است ، اگر في الواقع ممكن است كه هر گاه از جانب همايون التفاتي و اقدامي در كار او وخراسان بشود و امر آنجا به كفالت او نظمي بگيرد و از اين اختلال و رسوايي برآيد از اين چه بهتر ، معلوم است كه مرا و خاطر ما هم جز اين نيست عزيمت نهضت موكب جهانگشا را تصميم خواهيم فرمود و هر چه مقتضي پيشرفت كار باشد بعون خدا به ظهرور خواهد رسيد و چنانچه في الواقع كار او با اين مردم پيشرفت نخواهد كرد و بايد مردم خراسان راعموماً مورد سياست داشت و خراب كرد ،و ان فرزند را به بيم محض در آن مملكت مسلط كرد مشكل مي بينم كه كار آنجا به اصلاح بيامد ،واو تواند از عهده كار آن مملكت برآيد بنابراين فكري بايد كرد كه پيشرفت داشته باشد ، با وصول رقم مبارك حقيقه صوا بديد خود را مفصلاً مشروحاً قلمي داشته مصحوب همين فرستاده كه با المشافهته العليه نيز با و بعضي فقرات القا فرموده ايم يا فرستاده ديگر كه به چاپاري و سرعت تمام به دربار پادشاهي برساند ارسال دارد ،كه بيست روزه برسد و حقيقتاً احوال و اوضاع و مقصودوپيشنهادآن فرزند درست معلوم و معروض گردد ، تحريراً في شهر جمادي الآخر،سنه 1236 ق
سند باز خواست ناصرالدين شاه از استاندار خراسان
سوء سلوك آصف الدوله شيرازي (ميرزا عمدالرهاب ) كه از سال 1301 قمري استاندار خراسان بود به مردم و فرمانداران خراسان و نمايندگان سياسي انگليس و روسيه در مشهد ، قصور و عدم تسلط او در امور استان بخصوص تجاوز روس ها از مرز زورآباد «جنت آباد» به خاك خراسان سبب شده بود ،كه ناصر الدين شاه ،آصف الدوله را مورد باز خواست شديد قرار دهد . و براي هر يك از موارد بازخواست توضيحاتي از وي بخواهد .
آصف الدوله ضمن تلگراف رمزي ، نسبت به موارد بازخواست توضيحات بي سروته داده ، كه نمايان گر وضع امور خراسان در دوران استانداري او و طرز كار وميزان آگاهي و تسلط آصف الدوله به منطقه ي مهم و حساس مرزي خراسان است ، تملق و چاپلوسي آصف الدوله ،در اين تلگراف ، ناصرالدين شاه راتحت تأثير قرارداده ، و موافقت او را درباره ي وعده هاي پوچ خود جلب مي نمايد .
نكته اي كه در اين گزارش توجه هر خواننده را معطوف به خودمي سازد ،ناآشنايي آصف الدوله استاندار را به موقعيت جغرافيايي مناطق حوزه ي مأموريتش مي باشد ،كه ناصر الدين شاه تذكر مي دهد ، كه دهنه ذوالفقار در مرز زورآباد قراردارد نه در مرز درگز ، و ضمن دستوراتي كه در حاشيه گزارش او صادر نموده ، استاندار را به محل دهنه ذوالفقار متوجه كرده ، اين است نمونه اي از وضع كار زمام دار امور مردم ناحيه ي مهمي از كشور .
متن تلگراف آصف الدوله استاندار خراسان در جواب مداخذه ناصر الدين شاه چنين است :
«29 شهر جمادي ادلاولي 1302 هـ .ق
حضور اقدس همايون روحنافراه قربان خاك پاي اقدس همايونت گردم ، دستور العمل مفصل را زيارت كرده ، به ذات الهي نكات و وقايعي كه در هر جزو به نظر مبارك رسيده ، غلام كه حاضر وشب و روز مشغول است ، غير آن رانفهميده و تمام را ان اشاالله تعالي بخوبي اجرا خواهد داشت ،پاره پي را فقره به فقره با چاپار بيست وششم ، عرايض خوب و مطالب مهم غالب باسند عرض شده از نظر انور همايوني مي گذرد تمام فتنه از اين خبيث شهاب الملك (1) بوده مسلم شد ، از روز ورود مشغول بوده ،همه از او فريفته ، تلگرافچي ، بيگلربيگي ، نصره الملك (2) ، عماد الملك (3) و نصرالله خان را او وحشت داده ، ملاها ، سر كشيك ها تمام حالات او را بروز مي دهند ، و غلام تصور نمي كرد بحمدالله تعالي رفع شد .
با عضدالدوله (5) هم همين طور كه فرموده ايد حركت مي كنم بي كم و زياد ، گله از او كردم ، اظهار خجلت كرد ،و زياد ترسيده بود ، اطمينان دادم ، ليكن همان صورت است ، تمام جواب و سئوال اجزاي آستانه با خود غلام است ، و در كمال خوبي بعد از دو سه مرتبه آمدن ملاها به ارك بمعارف ، ملاهايي كه ديدن كرده ، باز ديد كردم ،و هر شب يكي از آنها در منزل غلام است .
نصره الملك سه روز ديگر ان اشا الله تعالي وارد مي شود بقدري به او محبت ومهرباني كنم كه شكرهاي او بعرض برسد . چرا نكنم (؟) همچنين عمادالملك بد بخت را .
در فقره رفتن سفر ،بسيار رأي مبارك صحيح است ، و به اين طولاني لازم نيست ، عيب و دردمي شود . از كار دور مي شوم ، به كمال اختصار مي روم قوچان سه شب مي مانم .
شجاع الدوله (6) را هم مهرباني مي كنم ، سهام الدوله (7) مي آيد ،به او هم مهرباني ميشود .
كليات دستورالعمل ساليانه هر دو را مي دهم.
شجاع الدوله را همراه به درگز مي برم ، محض ريختن ترس محمد علي خان (1) و درگزي ها ، قرار كار ماليات و همه چيز درگز را مي دهم . مي روم به كلات ، قرار همه كار كلات را هم بحول الله تعالي مي دهم .از هر جهت به نمك همايون مبلغ زياد خلاع (2) براي زن و مرد اين دو محل حاضر كرده ام ، طوري كنم كه اين دو محل همه جان فشان دولت خود شوند ، روزنامه و كتابچه «گزارش » و عرايض آنها به حضور مبارك مي رسد .
اما حالت تمام خراساني ، يك جسارت مي كنم و باز اطلاع خاطر همايون راگواه مي گيرم ، هر كس هر چه مي خواهد بگويد ، به نمك همايون تمام خراسان امروز ، با روزي كه غلام وارد شده طوري است ، كه اگر دولت ده آدم كافي را مي فرستاد و دولت هزار تومان و ده هزار قشون مي فرستاد اين طور نمي كرد ، يك غفلت غلام ، چهل روز غلام را مشغول داشت ،و اين حرفهاي لغو در دهن (اهالي)هاافتاد.بعضي مردم بيچاره را وحشت دادند، بحمدالله تعالي همه رفع شد،بقيه راهم رفع ميكنم.
اما بابي هاي سبزوار ، همان است كه عرض كردم ، به دو كاغذ چسباندن به ديوار نمي شود متعرض شد ، مخفي به حاجي فرامرز خان (3) نوشتم ، روز و شب مراقب باش ، مسلم كه فهميدي يكي اظهار بابي گري كرد ، فوراً گرفته به مشهد بفرست ، هم عاقل است ، هم بلد شهر است ، هم هر دو طايفه و غرض هر دو طايفه را مي داند ، عباس آبادي ، جنساً شرور و هرگز حاكمنداشته اند ، حاكم تعين كرده به محمد رضا خان سر كرده سپردم رفتند ، ان اشاالله منظم خواهد شد .
نردين (1) بسيار خوب شد . به همين نحو كه فرمودند ،بلكه بهتر كردم ، كتابچه ي آن را فرستادم بنظر مبارك مي رسد . ليكن همه نرديني حتي خود حاكم و ملاها استدعاي مرخصي محمد قلي (2) را مي كنند و ضامن مي شوند ، جز خدمت كاري نكند ، آدم كار آمدي هم هست ، و حالا آبادي و زراعت اين جا خيلي لازم است ،جواب اين عرض مخصوص تلگراف باز مرحمت شود .
عمادالملك را ان اشا لله تعالي با يك ترتيب بسيار خوب راضي كرده به طبس مي فرستم، ليكن به جسارت عرض مي كنم ، اين قدر اين صدمه و ترس براي عماد الملك لازم بود ، كه اندازه ندارد كه بفهمد درست بوده برود ، يك مملكت (شهرستان ) مثل طبس را بي حاكم نمي توان گذارد ، كه اين فقير است و پدرانش حاكم بوده اند ، اقلاً طوري حركت كند ، كه معلوم شود. حاكمي است ، فرضاً اگر طهرانهم بيايد همين طور با او سلوك مي كنم ،ليكن گويا با آن اطميناني كه غلام به او داده مشهد بيايد .
شيخ الرئيس (3) زياد بدجنس و فضول وگداست . از روزي كه رفته ماهي ده تومان ويك خرداد نان به عيال اومي دهم ، والا هيچ ندارد ، در قوچان به اقتضاي وقت كار او را درست مي كنم .
فقره دهنه ذوالفقار ، ديروز تلگراف صريحعرض شد، كه در كاغذ هاي شاه محمد خان و محمد خان (حاكم درگز ) هيچ جز صريح درنمي آيد ،حالا اصرار هم لازم نيست ، خود غلام مي رود ، وحقايق را عرضه ميدارد ،كار انگليس ها را درست كرده ، ديروز هم استيورت «مأمور كارهاي مرزي خراسان» دو ساعت نزد غلام بود ، راپرت سئوال و جواب و قرار داد را با پست 26 عرض كرده ام ،و از اين بهتر غير ممكن است ، قرار آذوقه را دو به دوداديم ، و درهمان مجلس بي اطلاع احدي شش حكم به شش حاكم فرستاده شد ، احدي از اجزاي خود بنده نفهميد ، هر روز هم براي آنها از هر قبيل هدايا فرستاده اي شود ،قرارداده ام ، هر دو روز يك مرتبه تنها مرا ملاقات كند ، كار بسيار عمده خواهد بود ، حالا كه خوب قرار شده ، با روس ها هم در كار دوستي و مؤالف است با چاپار 28 پاره يي اسناد هست كه هر دو را مدلل مي كند ، چند طغرا فرامين سفيد مهر دار بزرگ خواسته بودم ، امروز جناب صدر اعظم (1) تلگراف كرده بودند ، كه فرمايش همايون است ، فرمان سفيد لازم نيست ، هر قراري كه توبدهي دولت قبول ميكند ، بعد فرمان مي دهد ، جوابي عرض كرده بنظر همايون مي رسد ، خواستن فرمان براي چيزي نبود. درآن سرحد خودم به آن ها فرمان بدهم ، اميدواري شأن ديگري دارد ، تا حكم را خودم بدهم ، فرمان در آن سرحد آخال (2) خيلي نقل دارد ، همه فرامين قديم را آوردند . بنظر غلام اين طور هزار مرتبه بهتر است .
دولوله توپ كبود گنبد (كلات) را فردا ان اشا لله تعاليآدم مي رود سوار بكند ، تا غلام آنجا برسد ، هر جا مناسب است گذاشته شود ، در پست 28 خيلي مطالب و عرايض خوب نافع است . خدا جان غلام را فداي استان همايون كند ، آصف الدوله ، ناصر الدين شاه ، با خط خود در حاشيه كشف تلگراف رمز مذكور ، پاسخ آصف الدوله راچنين نوشته است :
«جواب هايي كه عرض كرده ايد ،همه را خاندم «خواندم » همه صحيح است (؟) و انشاالله (ان اشا الله ) همه درست مي شود ، در بابت دهنه ذوالفقار وآمدن روسها به اين طرف هريرود ، از قول انگليس ها است ، ديروز هم كه با وزير خارجه ، ايلچي (سفير) انگليس ملاقات كرد ،بازهم در اين فقره شرحي گفت ، كه به عين ها به وزير خارجه گفتم ، براي شما تلگراف كند ، كه مطلع باشيد ، در فقره ذوالفقار ،شما عجب به شبهه افتاده ايد ، كه مي نويسيد از كاغذهاي حاج شاه محمد خان ومحمد علي خان چنين چيزي معلوم نيست ، دهنه ذوالفقار طرف سرحدات جام و با خزر و افغان است ،و خيلي به سمت در جز و كلات نست كه شاه محمد خان و حاكم در جز مطلع شوند، شما اين فقره را بايد از عطاالله خان تيموري سئوال بكنيد ، به بينيد در سمت دهنه ذوالفقار كه پايين تر از زورآباد است ، روس ها به اين طرف هري رود گذشته اند يا نه ، و فوراً عرض كنيد . كه اين جا حرف زده شود ، و اگر همچو چيزي شده باشد ،سرحدداران شما بسيار غفلت كرده اند ، روس و غيره چه حق دارند ، از رود هري كه سر حد است ، و اين طرف خاك خراسان است عبور كرده ، به خاك ما بيايند ، براي بعد از اين در سر حداث سوار و قراول بگذاريد هر وقت اين طور اتفاقات بيفتد فوراً به شما اطلاع بدهند،وشما هم فوراً بعرض برسانيد ، البته اين فقرات راتحقيق كرده زود جواب بدهيد . (1) (سند 92)
سندي منحصربفرد از صيد علي خان اديب درگزي
صيد علي خان درگزي از ادباي معروف خراسان است،وي شخصي بود اديب ،مورخ ، شاعر ، در عين حال بعدازمحمدعلي خان منصور الملك ، مدت كوتاهي در سال 1324 هـ .ق حكمران درگز نيز بود .
صيد علي خان خط نستعليق را خوش مي نوشت ، و غزل را نيك مي سرود ، ملك الشعراء بهار ، صيد علي خان را استاد خود دانسته و مكتب ادبي او را ستوده است . ميرزا حبيب خراساني شاعر معروف خراسان درباره ي وي نوشته ، در جلال قدرداني و كمال فضل وي همين بس كه مي گفتند ، اديب نيشابوري استاد ادب خراسان ، از خوان فضائل خان برخوردار بود ، و دقايق ادبي را از او فرا گرفته است. صيد علي خان در تعريف درگز گفته است :
موطين انوري ومولد نادرشاهي
درگز دان كه چنودر همه ايران نبود
شهرهاي كهنش گرچه كنون ويرانست
از قلك ناحيتي نيست كه ويران نبود .
شهر باورد(1) ، يا ناحيه ، داراگرد (2)
يا چو شهرستان (3) كودر همه كيهان نبود
سنگ امروز بر آثار همه گريا نست
واي بر سنگدلي كاين جاگرين نبود .
چهار صد سال فزون شد زتيغ كچ ما
خواب در چشم همه اوزبك و افغان نبود
نيرالدوله (1) خداوند خراسان كه چنو
نيري تابان برگنبد گردان نبود
افتخار درگز امروز با (صيد علي )است
كه در آفاق چنو مرد سخندان نبود .
از صيد علي خان ، كمتر نوشته يا شعريباقي مانده است ، بطوري كه با نو محترم خانم دختر او كه تا چند سال قبل زنده بود مي گفت : صيد علي خان اشعار خودرا غلب روي كاغذ پاره ها مي نوشت ودر كيسه اي جمع مي كرد ، و بعد از كشته شدن او در زمان حكومت پسرش مسعود خان بوسيله مخالفينش ، متأسفانه كسان اومتوجه ارزش معنوي محتوي آن كيسه نشدند و بوسيله ناآگاهان از بين رفت ، تنها دستخطي كه از او باقي مانده ، نامه اي است كه وي در همان سالهايي كه حكومت درگز را به عهده داشت ، در سال 1324 هجري قمري به شيخ مهدي كشاورز به مشهد نوشته و اصل آن در كتاب (خورشيد درخشيد ) سيد علي آذري به چاپ رسيده ، كه نگارنده از آنجا اخذ و اين سند منحصر بفرد باقيمانده از اين سخندان و سخنور درگز را در اين جا نقل مي نمايم .
انشاء نامه مقام ادبي صيد علي خان درگزي را مي رساند متن نامه چنين است : (سند 77)
متن سند 77
قبله گاها ، بحق حق اولياي حق قسم است ،كه از زيارت دستخط مبارك جناب مستطاب عالي ، و دستخط مبارك بندگان قبله الانام و حجه الاسلام آقاي شريعتمدار آقاي حاج ميرزا ابوالقاسم دامت بركاته چشمم روشن شد ، و شكر حضرت پروردگار را بجاي آوردم كه اين عبدذليل را قابل اين فيض عظمي و عطيه كبري فرمود .
با وجود قيل و قال حكومتي كه كمتر از قبل و قال مدرسه نيست ودل شخص عارف را مي گيرد ، چنانچه همه شكايت كرده اند خصوص حافظ شيرازي ، كه گفته ، دلم گرفت يكچند نيز خدمت بزرگان مكان ديگر بايد كرد ، هر وقت شبي يا روزي ساعتي فرصت و فراغت روزي شود ، مصاحب و همزبان ذوقي درين ملك مثل عنقاو كيميا و وفاناياب بلكه اسم بي مسمي است ،لهذا عمرگرامي هپا و هدر مي شود . به بطالت مي گذرد ، از كتاب و كاغذ هم بهره نيست كه براي كنج تنهايي خوبند .
اگر جناب مستطاب عالي امساله حج را بدل بعمره مفرده ، يعني نيشابور را مبدل به درجز فرمايند بنده اي آزاد مي سازي ، غلامي ميخري ، و اگر فرض محال آقاي حجه الاسلام مدظعه العالي نيت مبارك را ارشاد و راهنمايي و تقويت امور شرعيه مسلمين عوام در جز فرموده مثل نعمت غير مترقبه و دولت ناگاه ميل سفراين خرابه سرحد بفرمايند ، كه شهدالله ازمحسنات اين عنايت و امتنان اين عبد وساير مسلمين قلم و زبان عاجز خواهد بود . كه خيمه سلطنت آنگاه رضاي درويش ،در آن قيل و قالها هم چندان سودي است ، هرچند نيز سياحت و تماشا لازم است .
جناب ناصر الشريعه حفظه الله شما هم مرحمت فرموده رقعه كه نوشته بود خط آقاي امير خان خودمان بود شناختم ، يعني از بسياري القاب شبه داشتم آخر به سليقه درست كردم ، محبت ايشان واردات بنده حالائي نيست كه از جواب پاكت اندكي دير شد ، موجب قهر و طرح گردد ، باقي عمر ايستاده ام بغرامت ، هر چه بفرمايند اطاعت دارم.
اميدوارم كه جناب مستطاب عالي هر شبه چاكر را ياد فرموده به نوشتجات مرحمت آيات شادم فرمائيد ، و آقاي شريعتمد دام ظله العالي را بيشتر از اين ها بسر التفات آوريد . تا حضرت حق بچاكر حق توفيق خدمتگذاري وجان نثاري بيش از اين ها عنايت فرمايد ، و در سايه مبارك مثل ساير ملازمان غنوده آسوده باشم ، و هميشه بچاكري و ملازمت آن وجود مسعود مبارك افتخار داشته باشم ، دنبال آن مرحمت و اين بندگي و چاكري با خير وسعادت كوتاه نگردد ، شايد ازبركت نعمت وجود مبارك ايشان باقي عمر را از سعيد العواقب ها بشمارايم في الواقع اين موهبت عظمي بسته بهمت بلند جناب مستطاب عالي است ، هرگز هم نرسم بميوه درخت بلند ، كه نيائي بدست كوتاهم ، دستما كوتاه و خرما برنخيل ، اين سعادت را بخود گمان نمي برم كه مگر پيش نهد لطف شما گامي چند ، اميدوارم سايه بلند و مبارك بندگان حضرت حجه الاسلام مدظله بر مفارق مسلمين خاصه اين عبد ذليل دير پايد ، و حضرت حق وجود مسعود جناب متطاب عالي را هم سلامت بدارد ، ايام شوكت و عزت وصحت مستدام باد ابرب العباد ، صيد علي درجزي (سند 75) عكس صيد علي خان با برادران خود (تصوير شماره 93)
سندي از رهبران مشروطه درباره انتخابات دوره دوم درگز
پس از تنظيم و تصويب قانون اساسي كه در روزهاي آخر عمر مظفرالدين شاه قاجار به صحه او رسيد و بعد در گذشت ، حقوق دانان متوجه شدند كه آن قانون كامل نيست ، و احتياج به تدوين متمم دارد ، لذا متمم قانون اساسي را نوشتند ، كه محمد علي شاه قاجار در سال 1325 هـ . ق با تأكيد رهبران مشروطه آن را صحه گذاشت .
رهبران مشروطه با توجه به زير پا گذاشتن بعضي مقررات قانوني اساسي از سوي محمد علي شاه قاجار بفكر افتادند كه انتخابات دوره دوم هر چه زودتر برگزار و انجام شود ، تا نمايندگان منتخب سريعاً به تهران بيايند و مجلس شوراي ملي افتتاح شود ،و به انجام وظايف به پردازد .
در اين جا تلگرافي را مي بينيم به امضاي مرحوم سيد عبدالله بهبهاني يكي از رهبران مشروطه به عنوان شيخ عبدالرحيم حجه الواعظين مجتهد درگزي ، كه در آن تأكيد شده انجمن محلي زودتر تشكيلو نمايندگان منتخب سريعاً به تهران اعزام گردند (سند شماره 79)
متن تلگراف چنين است :
متن تلگراف آيت الله بهبهاني يكي از رهبران مشروطه به شيخ عبدالرحيم حجه الواعظين درگزي
مشهد ، جواب نمره 6
توسط جناب مستطاب شريعتمدار مروج اله حكام آقاي آقاشيخ عبدالرحيم حجه الواعظين سلمه الله ، خدمت جناب متطاب حجه الاسلام آقاي حاج ميرزا حبيب الله و ساير علماء اسلام و حجج اسلام دامت بر كاتهم و اعضاي محترم انجمن رضوي دام بقائهم ، از قرار اظهارات كتبي و تلگرافي كه متوالياً از در جز ملاحظه ميشود ،طايفه صوفيه به تحريك مغرضين مخل انتخاب آن جا بوده و باعث اغتشاش و فساد آنجا شده اند ، با اينكه ميرزا آقا رئيس صوفيه بواسطه اين حركات به مشهد احضار شد اكنون كه جناب شريعتمدار حجه الواعظين كه از بسته گان مخصوص خادم شرع مطهر است با جمعي از محترمين در جز در انجمن رضوي حاضر شده مسلماً كمال توقير و تقويت رااز جناب معزي اليه در انجام مقاصد شان كه آسايش عموم رعاياي در جزاست خواهند فرمود ، كه با كمال اميدواري بدعاگويي وجود اعليحضرت اقدس شاهنشاهي اسلام پناه خلدالله ملكه مشغول باشند و عاجلاً با اقدامات مجدانه انجمن محترم منتخب آنجا معين و هر چه زودتر با بقيه منتخبين آن سامان روانه فرمايند ، الداعي عبدالله الموسوي البهبهاني 4 شهر ربيع الاول 1325 ( سند95)
سند تاريخي در شكايت از نحوه انتخابات دوره سوم درگز
پس از تصويب قانون اساسي ايران در دوران سلطنت مظفر الدين شاه قاجار نمايندگان دوره اول مجلس شوراي ملي نه از طبقات مختلف مردم انتخاب شد ، وطبقات مردم چنين معرفي شده بودند:
1-اعيان وخوانين و ملاكين
2-روحانيون دوعاظ و ذاكرين
3-بازگانان
4-صرافان
5-اصناف مختلف
6-اقليت هاي مذهبي
و حوزه هاي انتخابي به اين شرح اعلام شده بود : تهران ، آذربايجان ، فارس ، خراسان ،كرمان ،گيلان ، مازندران ، گرگان ، كرمانشاهان ، شهرستان هاي مركزي ايران وغيره
گويا درگز در دوره هاي اول و دوم جزو حوزه انتخابيه قوچان محسوب شده بود و نماينده اي به نام درگز در مجلس نداشت .
در دوره سوم ، محمد تقي ملك الشعراء بهار يكي از دوستان ،مسعود خان حاكم درگز به نمايندگي درگز انتخاب شد ، حوزه ي انتخابيه درگز به نمايندگي درگز انتخاب شد ، حوزه ي انتخابيه درگز عبارت بودند از :
درگز ، كلات ، سرخس
اين انتخاب مورد اعتراض وشكايت مردم واقع شد در اين جا ، اين شكايت جالب توجه راكه به وسيله آيت الله مدرس به شعبه ششم مجلس براي رسيدگي تقديم شده به نظرمي رسانيم(سندشماره 80)
متن شكايت چنين است :
متن سند شكايت ازنحوه انتخابات درگز ،كلات ،سرخس در دوره سوم
اگر چه مدت شكايات منقضي شده است ليكن بطور ضرورت و محل تذكر خاطر آقايان محترم و براي بقاي حيثيت اساس مجلس مقدس شوراي ملي يادآوري و بعرض مي رسانيم ، در موضوع انتخاب ملك الشعرا(محمد تقي بهار) تحقيقات ذيل را بفرمائيد .
اولاً – از انجمن سرخس سئوال شود چه وقت بشما اعلان انتخابات داده شد ، و نظار شما چه اشخاص بوده اند .
ثانياً – ازكلات سئوال شود كه چه شد قبل از در جز كه مركز انتخابات بود در آنجا شروع به انتخابات شد ،و آيا مقررات قانوني به عمل آمد يا خير .
ثالثاً – از در جز سئوال شود كه مدت اعلان چه قدر بود ، اخذ راي و استخراج آن كي تمام شد ، و آيا تعرفه بقراء و دهاتي كه مسعود خان ( حاكم درگز ) مايل بود فرستاده شد ، و يا بجاهاي ديگر هم فرستاده شد ، صورتمجلس دو شعبه كلات و سرخس كجا است .
رابعاً – اين انتخاب وقتي واقع شد كه مسعود خان ياغي دولت بوده ، اعمال و افعال و قتل و غارت و حركات شنيعه مسعود خان بر همه كس و در نزد اولياي امور اظهرمن الشمس است .
خامساً – در اين باب تصديق شاهزاده نيرالدوله (استاندار خراسان ) كه امروزه براي بقاي خودش از امضاي هيچ سند غلطي مضايقه ندارد ، به هيچ وجه تصديق نيرالدوله محل اعتبار نيست .
سادساً – خوب است دوسيه (پرونده ) وزارت جليله داخل با ايالت خراسان راجع به مسعود خان را خواسته و مطالعه فرمائيد .
سابعاً – علاوه بر اين ها تكفير بيست نفر از علماي اعلام مشهد را درباره ملك الشعراء از نظر دقت گذرانيده نمره اول خصوصاً مقاله روح ديانت كه بر خلاف كليه اديان عالم است .
تاسعاً – نمره ديگر كه بعلماء اعلام توهين مي كند .
عاشراً – نمره ديگربه قبورمطهره منوره ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمين توهين واستهزاء مي كند.
احدعشر – نمره ديگر منكر منهيات مي شود . لعنت خدا و رسول م و ملائكه بر همچو اشخاص باد ، اعمال سئيات و افعال قبيحه و كفريات ملك الشعر از ياده بر اينها است كه بعرض مي رسانيم ، اميدواريم از آقايان وكلاي محترم اسلام دوست محض حفظ اسلام و حدود قوانين اسلام وبقاي مجلس مقدس اينگونه اشخاص مفتضح شده خدا و خلق را نپذيرند . به لعنت خدا و بنفرس رسول م گرفتار شوند ، آن كساني كه محض هواخواهي و خاطر خواهي با ملك الشعرا همراهي و مساعدت نمايند ، و الله العالم بحقايق الامور ، آنچه وظيفه ديانت و اسلام خواهي بود بعرض رسانيديم .
1-اين بنده بارها از اشخاص موثق شنيدم كه اين شخص بعضي كفريات در روزنامه و غيره اظهار داشته ، و معلومست كه اين طور اشخاص نبايد در مجلس مقدس باشد ، مهر ناخوانا
2-بسمه تعالي شانه العزيز ، در شهر رجب كه اين دومي در خراسان مشرف بودم قاطبه اهالي مشهد مقدس را از شخص ملك الشعراء متنفر ديدم و شكيات بسيار ازبابت عدم ديانت و بعضي از كفريات مجله او داشتند ، بطوريكه علماء موثق آقايان نزد حكومت متظلم شدند ، ولي ملاحظات شخصي مانع از همراهي آقايان شد . تا اينكه ورقه نوشتند به كفر ملك الشعراء و عموم علماء مشهد مقدس امضاء نمودند ورقه ديگر هم بر اين مضمون آقايان و عاظ و ذاكرين نوشتند ، ورقه ديگر اجزاء آستانه مقدسه بر اين معني نوشتند ، بنا بود كه اعدام او را از حكومت بخواهند كه بنده حركت كردم بعد از آن كه آمدم ديدم ايشان بسمت وكالت درجز وارد شده اند خداوند بحق آل محمد مسلمين را از شر اين اشخاص محافظت فرمايد ، بر تمام علماء و حفاظ شرع و ابناء ملت است كه در حفظ اساس مقدس رفع اين اشخاص و باطل باشند ، حوزه الاحقر فاني عبدالله الطهراني
3-اين بنده آتا ميرزا غلام حسين در مشهد مقدس بودم كفريات ملك الشعرا را ديدم و هم شنيدم حاضرم در مجلس مقدس عرض كنم و معلوم نمايم مهر محونده
سند شماره 96
سند تاريخي از انتخابات خراسان در دوره دوم مجلس شوراي ملي
تصويري كه در اين به نظر خوانندگان گرامي مي رسد ، عكس تاريخي نمايندگان خراسان در دوره دوم مجلس شوراي ملي است ، كه با دونفر از خادمين معروف استقرار مشروطيت يعني ، ستارخان سردار ملي وباقرخان سالار ملي گرفته اند .
شخصيت اين نمايندگان نشان گر نحوه گزينش اشخاص براي نمايندگي مجلس بوده است ، اين عده از راست به چپ عبارتند از :
1-محمد اسماعيل كاشف ، نماينده مشهد
2-عبدالحسين تيمور تاش ( معزز الملك ، سردار معظم ، نماينده مشهد )
3-ميرزا رضا خان ، نماينده آذربايجان
4-ستارخان ، سردار ملي
5-باقر خان ، سالار ملي
6-سيد يعقوب صدر العلماء ، نماينده مشهد
7-عبدالحميد خان متين السلطنه ، نماينده مشهد و نايب رئيس مجلس شوراي ملي
8-محمد هاشم ميرزا افسر ، نماينده سبزوار
9-شيخ علي ، نماينده سبزوار
(تصوير شماره 97)
قيام زبردست خان در درگز
زبردست خان پسر ساري خان آقا برادر محمد علي خان منصور الملك حاكم درگز بود و رياست قره سواران «ژاندرمري » ، درگز را بهعهده داشت ، بعد از كشته شدن مسعود خان حاكم درگز با پدرش صيد علي خان بوسيله مخالفين خود ، رضاخان برادر مسعود خان به حكومت درگز منصوب گرديد ولي زبردست خان خود را جانشين مسعود خان معرفي كرد و حكومت درگز را حق خود مي دانست .
قوام السلطنه استاندار خراسان كه رضا خان رابجاي برادر به حكومت درگز منصوب كرده بود ، هر دو را به مشهد خواست ، و بين آنها را صلح داد و مقرر نمود زبردست خان در مشهد بماند ، و رضاخان به درگز برگردد و به كار حكومتي به پردازد .
زبردست خان دست از مخالفت با رضاخان برنداشت و از مشهد خارج و به درگز وارد شد و باكمك مرسل و ياران ديگر از قبيل رستم حاج دولت غيره اقدام به جمع آوري اسلحه نمود . رضاخان فعاليت زبردست خان را بر عليه خود محرمانه به قوام السلطنه گزارش داد . قوام السلطنه تلگراف زبردست خان را مورد بازخواست قرار داد .زبردست خان بوسيله رئيس تلگرافخانه از موضوع اقدام رضاخان اطلاع يافت و او را در فروردين 1300 خورشيدي براي مذاكره حضوري با استاندار به تلگرافخانه كشاند و با شليك چند تير او را كشت . و خود به مسند حكومت نشست و مرسل را براي مذاكره و جلب موافقت كلنل محمد تقي خان كفبل استانداري كه اغرقع قوام السلطنه را گرفته و به تهران فرستاده بود . به مشهد فرستاد ،كلنل كه از وقايع آگاهي داشت ، مرسل زا دستگير و اعدام نمود ، سپس نيرويي از ژانداعربي با راهنمايي ميرزا محمود صارمي درگزي براي سركوبي طغيان زبردست به درگز فرستاد ، زبردست خان در اين جنگ شكست خورد و به روسيه فرار كرد ، و ميرزا محمود صارم درگزي به رياست سواران حكومتي منصوب گرديد و به حفظ نظم و امنيت درگز پرداخت تا حاكم جديد تعين و اعزام شود رستم حاج دولت يكي از ياران زبردست خان ميرزا محمود را هنگام ورودبه مسجدتيرزدولي اومرد. دراينجاعكس ميرزامحمود صارمي و رستم حاج دولت ديده مي شود .
سندي از سران ايلات عشاير خراسان
خراسان داراي اقوام مختلف و ايلات عشاير ، افشار ، بيات ، قرايي ، گرايلي ، تركمن ، كرد ، تيموري ، هزاره ، جمشيدي ، جلاير ، عرب ، بلوچ ، خاوري و غيره است ، كه در جريان تحولات سياسي منطقه ايو تهاجمات اعراب و تركان سلجوقي ، مغول ، تيموري و تشكيل حكومت ، و مهاجرت تيموري ، هزاره ،جمشيدي ،خاوري و عرب و غيره ،در مناطق مختلف خراسان استقرار يافته و نسل به نسل در ميان مردم بومي خراسان حل شده اند ، و امروز تمام اين اقوام جزومردم خراسان بشمار مي آيندودر شهرستان هاي زير به كار كشاورزي ، دام داري ، باغ داري و غيره اشتغال دارند .
افراد جوان و سلحشور ايلات عشاير در گذشته جزو ذخاير و پشتيباني ارتش بودند و به هنگام بروز خطر و پيش آمد تجاوز بيگانه و يا شورش و طغيان و قيام دست نشاندگان بيگانگان در منطقه همراه با افراد قشون براي حفظ استقلال و تماميت ارضي كشور و استقرار امنيت صميمانه همكاري مي كردند . كه در همين خراسان ، موارد متعددي از ياري و همكاري افراد ايلات خراسان در تاريخ ضبط است از آن جمله است
1-قيام نادر شاه براي بيرون راندن بيگانگان در كشور و اعاده استقلال و تاج و تخت و سلطنت ايران
2-قيام سالاردرخراسان كه ارتش ايران با كمك و دلا وران ايلات خراسان آن قيام را سركوب كرد.
3-لشگر كشي به مرو كه در آن ايلات و طوايف خراسان شركت داشتند .
4-قيام مكلئل محمد تقي خان بسيان كه ايلات و عشاير در سركوبي اين قيام دولت را ياري كردند .
5-شورش خدوسر دار در شيروان ، كه افراد ايلات در سركوبي آن شورش دولت را ياري كردند .
6-قيام هولا كو معروف به لهاك خان در مراوه تپه بجنورد كه افراد ايلات و عشاير لشگر خراسان را در سركوبي اين قيام ياري نمود .
7-قيام تركمنان يموت كه افراد ايلات خراسان لشگر خراسان را در سركوبي اين قيام ياري كردند وجزاين ها
در اين جا عكس از سران ايلات عشاير خراسان در دوره پهلوي براي ضبط در تاريخ چاپ مي شود.
نام سران ايلات خراسان در عكس
اين عكس سران ايلات عشاير خراسان رادر دوره پهلوي (1327) نشان ميدهد
رديف اول از راست به چپ
1-تاج محمد خان بهادري (سطوت الملك ) رئيس ايلات كرد زعفرانلو قوچان
2-يار محمد خان شادلو – رئيس ايل كرد شادلو بجنورد
3-نورمحمد خان اميري (خواهرزاده صولت السلطنه ) رئيس ايل هزاره خراسان
4-خانلرخان قراچورلو – رئيس ايل كرد قراچورلو بجنورد
5-سليمان خان روشني – رئيس ايل كرد ميلانلو اسفرايين
6-جيب الله خان ناصري (ناصر لشگر ) رئيس كردان هوه دانلو قوچان
رديف دوم از راست
7-نفر سوم – امير حسين خان نگهبان – رئيس ايلات و عشاير شيروان
8-نفر چهارم – ملك حسين خان بهادري ، از سران كرد زعفرانلو قوچان
9-نفر ششم – ميرزا محمود صارمي (صارم الملك ) رئيس ايلات و عشاير درگز
رديف سوم از راست
10-نفر سوم و چهارم – سرگرد عباس جلاير و ذوالفقار جلاير رؤساي ايل حيدر كلات
دو سند حقوقي محلي كه در قديم نوشته مي شد .
قبل از تشكيل سازمان ثبت اسناد املاك ، معاملات ملكي و مصالحه و قراردادهاي تجاري و تشكيل شركت و بطور كلي امور حقوقي به وسيله اسناد عادي محلي انجام مي گرفته ،و اين قبيل اسناد به وسيله ي اشخاص با سواد و وارد به امور حقوقي و آگاه به حقوق و حدود شرعي و نحوه تنظيم سند نوشته مي شد ، و در سند نوع معامله و مقدار و مبلغ و حدود و نوع مصالحه ذكر مي گرديد و ذيل آن را چند نفر حاضر و شاهد ، گواهي و مهر مي كردند در اين جا دو سند حقوقي عادي محلي يكي معامله ملك و ديگري مصالحه حق است به نظر مي رسانيم .
1- سند معامله مزرعه شورا كه در 1092 هـ . ق واقع در دهستان بيان از توابع آن روز ابيورد مركز شهرستان درگز است ،امروز قسمتي از دهقان بيان در اثر قرارداد 1299 هـ . ق آخان جزو خاك جمهوري تركمنستان قراردارد .
معامله بين دو خانواده ترك و كرد ساكنين ابيورد انجام گرفته ، و فروشندگان عبارتند از :
افراسياب ، مرتضي ، محمد يوسف ، عوض از طايفه چوله (1)
فرزندان فولاد بيك جوله
و خريداران عبارتند از : حسن خان ، نقد علي ، الله ويردي فرزندان حسن خان شيخوانلو از كردان ايل شيخوانلو ساكنين ابيورد .
اين سند در دوران صفويه نوشته شده وشيوه تنظيم سند شرعي معاملات را نشان مي دهد (تصوير 98)
سند معالجه اي است كه بين لطف علي بيك و شادروان سيد آقاجان پدر نگارنده به عمل آمده و اين سند كه در خانواده ي ما باقي مانده محمد حسن روحاني يكي از خوش نويسان معروف درگز نوشته است (تصوير شماره 99)
متن سند شماره 98 معامله ملكي در سنه 1092
الحمد الله الذي احل البيع و الشري و حرم الغصب والربوا ،وصل الله علي خير خلقه و اله اجمعين ، اما بعد باعث بر تحرير اين سطور شرعيه التوارعد والاركان كه حاضر شدند و بفروختند به بيع الا وتام صحيح شرعي رفقت مقامات زبده الاعيان و الاقرآن افراسياب بيك و مرتضي قلي بيك و محمد يوسف بيك و عوض بيك و لدان مرحمت و غفران پناه فولاد بيك چوله بر فعت و عزت پناهان حسن خان آقا و نقد علي آقا و الله ويردي آقا و لدان مرحمت پناه ذوالفقار آقا شيخوانلو همگي و تمامي مزرعه شوراك كه واقع است در ولايت ابيورد بلوك بيان ، محدود است به پنج رود حري (هري ) شوردبه خور ، و حدي به آق چشمه ، حدي به كلاب ، و حدي به رباط مكه عبدي با جميع ( غير خوانا ) و لواحق و مضافات و ملحقات و منسوبات و چشمه سار والنگ و قنات و آبخوار و علفخوار از لحه از مزرعه مذكور دانند و شمرند و نسبت به واخذ ثمن مبين المعلوم مبلغ ده تومان عراقي نصفه مذكور مبلغ پنج تومان تبريز كه ثمن مثين و قيمت و قب مزين منبع رايوم البيع تقديم معلومان ذوي البصرت و ارباب خبرت نمود و بيلي لازم شرعي واقع شد ، مشتمل بر ايجاب و قبول خاني ازا كرده و اجبار و بايع مشاراليهما و عواي ثمين فاحش افحش را دانسته و فهميده مبلغ دو تومان شرعيه نمود و اخذ تمامي ثمن مبلغ مزبور مال المصالحه نمودند و مبلغ مزبور …… ضامن درك شرعي …… و فيمابين صيغه عربي و فارسي جريان يافت و اين چند كلمه حسب سند قلمي شد . سلخ شهر ذي القعده الحرام 1092 هجري قمري امضاء ها : افراسياب چوله ، مرتضي قلي چوله ، محمد يوسف چوله ، عوض چوله ، محمد يوسف چوله ، و چند نام مهم ديگر (سند 82)
متن سند مصالحه
در سال 1326 هـ .ق
مخفي و مستور نماند ، غرض از تحرير و باعث برتر قيم اين كلمات شرعيه الالالات آنست كه حاضر گرديد ، عاليشأن محمد خان بيك خلف مرحوم لطف علي بيك در حالت صحت نفس وثبات عقل بدون شاييه اكراه و اجبار مصالحه صريحه شرعيه مليه اسلاميه نمود جميع دعاوي و حقوقات شرعيه سلاله السادات آقا سيد آقاجان خلف مرحوم آقا سيد حسين را به مال الصلح معين مقدار نصف يك قطعه باغ ميمي كه فعلاً در اختيار مشاراليه است ، و محدود است ، بحدود اربعه من حيث الكل متصل است ازطرفي بزمين يا بس جناب حاجي پيش نماز نوخندان و از جانبين اتصال دارد به محرعام ، و از سمتي متصل است به حصه زوجه جان محمد ولدكربلايي آقاجان همين قطعه باغ واقع است در نوخندان و مقدار ده استار نمك معدن و صيغه مصالحهجاري گرديد ، اگر چنانچه بعد اليوم محمد خان بيك او احد من قلعه در خصوص نصف باغ مرقوم فوق به سيد آقا جان يا قائم مقام او ادعا نمايد حرفش در نزد اهالي شرع مطاع عاطل و باطل و از درجه اعتبار شرعي ساقط خواهد بود ، و اين مصالحه نامحه در حضور عدول المومنين نوخندان به صحه آنها گذشت . اسامي آنها از قرار ذيل است ، آقا سيد جمال ، آقا سيد عباس خلف مرحوم حاج سيد حسن ، غفار بيك ، آقا مير مصطفي ، ميرزا عبدالرحمن امام ويردي بيك ، كربلايي شرف خان ، حاج حيدر شيخ علي محمد شخالچي ، عبدل ولدمحمد كاظم ، نادر قلي ،و اين چند كلمه محض يادداشت قلمي گرديد ، كه عندالحاجه سند و تذكار بوده باشد ،ذالك تحريراً بتاريخ دوم شهر شعبان المعظم سند 1326
مهر ، ملابرات قلي قاضي در جز
هنت مهر حاضران در جلسه كه نامشان در سند ذكر شده است مهر و نوشته ، شيخ عبدالرحيم حجه الواعظين مجتهد درگز
مهر و نوشته ، نويسنده سند ، محمدحسن (1)
سند 83
سندي از اسدي
نايب التوليه اعدام شده استان قدس
محمد ولي اسدي مصباح السلطنه اهل بيرجند و از كارگزاران محمد ابراهيم علم ، شوكت الملك بود ، و در دوران حكمراني امير شوكت الملك در بيرجند و قاينات ، وي مدتي نايب الحكومه قاين شد ، سپس به نمايندگي مردم قاينات به مجلس شوراي ملي راه يافت .
اسدي در سال 1305 شمسي به سمت نايب التوليه استان قدس رضوي منصوب گرديد ، و تا سال 1314 در اين سمت باقي بود.
اسدي در واقعه ي قيام مردم درمسجد گوهر شاد مشهد ، در سال 1314 شمسي متهد به تحريك مردم در اجتماع مردم در مسجد گوهرشاد و اعتراض به تغير كلاه پهلوي به كلاه لبه دار گرديد ، كه در آن واقعه عده اي مردم و زوار كشته و مجروح شدند اسدي تحت تعقيب قرار گرفت و پس از محاكمه محكوم به اعدام شد و تير باران گرديد .
اسدي در طول خدمت در استان قدس چند كار مهم و مفيد انجام داد كه موارد زير از آن جمله است
1-استرداد املاك و رقبات استان قدس از متصرفين ، وسازمان دادن به امور آن املاك ، و قطع مقرري هاي كلان افراد كه به عناوين مختلف ازصندوق استان قدس دريافت مي نمودند كه خود اين عمل ، مخالفين زيادي براي او به وجود آورد . و افزايش عوايد استان قدس
2-جاري ساختن آب قنوات گونآباداز48 كيلومتري خارج شهربه مشهد،وجاري كردن به شهرمشهد
3-ساختمان بيمارستان امام رضا كه در زمان خود در خاورميانه نظير نداشت .
4-احداث خيابان عريض كوه سنگي و استخر كوه سنگي و غيره
5-دبيرستان شاه رضا
بعد از اعدام اسدي ، امورآستان قدس رضوي به پاكروان استاندار خراسان واگذار شد ، كه اين عمل بعدها ادامه پيدا كرد ،و اكثر استانداران خراسان از آن به بعد ، نيابت ترليت استان قدس را هم عهده دار بودند .
در اينجا عكس منحصر به فردي از اسدي وكاركنان استان قدس كه همراه با داور وزير دادگستري و گلشائيان معادن وزارت دارايي گرفته شده ، به نظر مي رسانيم (تصوير شماره 100)
دو سند تاريخي درباره حجاب زنان و موقوفات مدارس دينيه و غيره
بعد از واقعه ي سوم شهريور ماه –1320 شمسي و اشغال كشور بوسيله ي لشگرهاي انگليسوشوروي سابق و كناره گيري رضا شاه و تبعيد او از ايران ، آزادي نسبي براي مردم از لحاظ بيان و قلم فراهم آمد ، و اكثر زنان كشور كه از بي حجابي دلخوش نبودند ، از تغير اوضاع استفاده كرده ، وبعد از شش سال چادر نماز و چادر سياه به سر انداختند.
از شهرستان ها اين وضع مرتباً به وزارت كشور گزارش داده شد ، كه زنان در كوچه و خيابان باچادر نماز و چادر سياه رفت و آمد مي كنند ، وزارت كشور ، ضمن بخشنامه شماره 71599/669/س مورخ 16/11/1320 به كليه فرمانداري هاي كشور چنين دستور داد ك
فرمانداري …….. با وجود اين كه متجاوز از شش سال است كه رفع حجاب در تمام كشور علمي شده است ، معذالك طبق گزارشهاي رسيده از شهرستان ها غالباً در كوچه و بازار ، زنها با چادر نماز و گاهي هم با چادر سياه ديده مي شوند.
چون اين ترتيب بر خلاف سياست دولت است قدغن نمايئد ، شهرباني به نحو متقضي جلوگيري نموده ، متخلفين را به داداگاه خلاف جلب نمايند ، نتيجه اقدامات را نيز اطلاع دهند ، وزير كشور (1)
از طريق شهرباني كل كشور نيز به شهرباني هاي شهرستان ها نيز چنيندستوري صادر گرديد.
ولي با تغير اوضاع كشور و آزادي كه به وجود آمده بود جلوگيري وسخت گيري مأمورين انتظامي در استفاده زنان از چادر نماز ياچادر سياه ديگر عملي نبود و دخالت آنها مورد اعتراض و شكايت مردم و دخالت و تذكر آيات عطام روحانيون قرار مي گرفت و تذكرات لازم رابه وزارت كشور و نخست وزير مي دادند ، و دولت ناگزير شد تغيير وضع را به پذيرد و دستور دهد كه مأمورين انتظامي متعرض زنان چادر بسر نشوند .
در اين جا دو سند تاريخي وجالب به نظر خوانندگان مي رسد:
1-نامه شماره 134-27/1/22 فرماندار سبزوار (ميرفخرائي) به شهرباني و رونوشت به وزارت كشور در باره ي وضع مردم از لحاظ اثرات اشغال كشور ، گراني كميايي ، و اين كه اجراي امر دولت درباره جلوگيري از استفاده چادر زنان مانعي ندارد ؟ (سند شماره 101)
2-تصويب نامه شماره 11226 مورخ12/6/1322 هئيت دولت و تلگراف مهم نخست وزير به عنوان آيت الله قمي به مشهد ، درباره آزادي زنان در استفاده از چادر و استرداد موقوفات مدارس دينيه و تدريس شرعيان در مدارس و تعمير بقاع مطهره بقيع و تأمين ارزاق عمومي (سند شماره 102)
متن سند شماره 101
شير و خورشيد
وزارت كشور
فرمانداري سبزوار
اداره شهرباني سبزوار
پيرو شماره 68-19/1/22 و در پاسخ نامه شماره 78-10/1/22 كه رونوشت بخشنامه شماره 11116/22012-24/12/21 و ايضاً 22304/713-24/11/21 اداره كل شهرباني راجع به جلوگيري از استعمال چادر نماز و چادر سياه از بانوان ارسال داشته ايد تصديع مي دهد ، بطوريكه ملاحظه فرموده ايد اين بخشنامه با اصول جوابي كه بشماره 68489/3705 – 14/11/21 از وزارت كشور صادر گرديده توام گرديده است ، در اين صورت اينجانب با مناسبات بوضع فلاكت باري كه جهت عموم دست بهم داده است از هر گونه اظهار عقيده كه مخالف با اجراي اين قبيل دستورات باشد ، ناچار است خودداري نمايد ، زيرا اولياي امور در مركز مي بينند ، و البته از اوضاع اسف آوري هم در شهرستانها كه چون شيرازه اوراقي نيروي مقدار مالي هر فردي از افراد روبا نحطاط گذاشته است با اطلاع نمي باشند ، آيا بافاقد بودند تمام وسايل صوري و معنوي كه چيت متري سي شاهي به چهل ريال و جوراب جفتي دوريال و بيست وپنج ريال و كفش30 ريالي به ششصد ريال وبلكه خيلي بالاتر ترقي يافته است ، خواهند توانست بدون پيچيدن چادرنماز به خود ، يا چادري كه با اصطلاح رختخواب پيچ است ،كه مي توان گفت ستر عودت نموده اند بيرون بيايند «آنهم در شهري كه صدها نفر اطفال و زنان ومردان پير و جوان لخت و عور و فرياد بيچارگي از گرسنگي نمايند « با تمام اين بدبختي ها كه يكي از هزار گفته نشده » البته امتشال امر لازم و اجراي دستور صادره به نحو تذكر به اهالي كه شايد ازبين گروهي به چند نفري مؤثر واقع گردد مانعي ندارد .
فرماندار سبزوار ، مير فخرائي
134-27/1/1322 رونوشت و رونوشت پيوست آن جهت زير استحضار ، استانداري نهم ايفاء ميگردد . فرماندار سبزوار مير فخرائي
134-27/22 رونوشت جهت استحضار به وزارت كشور اداره اطلاعات و تبليغات ايفاء مي گردد، فرماندار سبزوار مير فخرائي
سند قدمت هفت هزار ساله منطقه درگز
كشف آثار دوره ساساني درحفريات
مهر ماه 1373 دريارم تپه درگز (زمين باستاني بنديان )
درانر كاوشي كه درمناطق باستاني درگز به وسيله سازمان ميراث فرهنگي خراسان به عمل آمده ، در يارم تپه ، واقع در بنديان حومه شهر محمد آباد مركز شهرستان درگز بناي معبدي از زير خاك در آمد ،كه ديوارهاي اين بنا تماماً بانقاشي و گچ بري تزيين شده است ، و نقش اي برجسته ي گچي بر روي ديوار هاي اين معبد ساخته شده ،كه متأسفانه در اثر مرور زمان وخرابي ورود بالاتنه ي اين پيكره ها از بين رفته است ، در زير يكي از اين پيكرهاي برجسته با خط پهلوي نوشته شده « اين پيكر ويد مهرشاپور پسر ويدشاپور اردشيردن »
اين معبد چهار تا پايه دارد ، زير پايه ها نظيره پايه ي ستون هاي تخت جمشيد ساخته شده است ،به مساحت اين معبد 8×8 متر و ارتفاع آن 20/1 متر باقي مانده و بالاتر از آن از بين رفته است .
يا قوت حموي در معجم البلدان نوشته كه شهر نسا به دست تهمورس پادشاه بزرگ و ديوبند ايران بنا شده ، اگر اين نوشته را به پذيريم ، سرزمين نسا و باورد (ابيورد) و داد گرد(درگز ) قبل از آرياها «دوهه ها » مردمي با تمدن و فرهنگ مترقي بوده اند ، قدمت تاريخي اين منطقه را به هفت هزار سال مي رساند .
مشخصات معبد يا كاخ ساساني
مكشوفه دريارم تپه درگز
بنا به توضيحات كارشناس ميراث فرهنگي كه در تاريخ 21 مهرماه –1374 از تلويزيون پخش شد مشخصات معبد يا كاخ مكشوفه دريارم تپه حومه حومه شهر محمد آباد مركز درگز چنين است :
1-طول سان 2/1-10 مترو عرض آن 9 متر است .
2-بدنه ي ديوارهاي اطراف داراي نقاشي گچ بري است ، از ارتفاع ديوارهاي اطراف يك متر و بيست سانتي متر باقي مانده است .
3-از نقاشي ها ، اسب سوار دوره ساساني ديده مي شود، كه با دشمن در جنگ است ، و جسد چند كشته بر زمين افتاده است .
4-سراپرده اي جمع شده
5-نقش زن كوره اي به دست دارد .
6-چند بوته زنبق سنبل آناهيتا ديده مي شود .
7-نقش محراب
8-شخصي ايستاده و در دست چوب دارد
9-كتبه ايست مربوط به معرفي شخص
10-نقش شخص ديگر با يك لياس گل دار كه در دست آتش دان روبان دار دارد .
11-نقش اسب ، و شخص دهنه اسب راگرفته است .
12-تصوير پادشاه كه چكمه به پا دارد
13-جنب سالن اطاقك وجوددارد كه در آن تعدادي مهر تصوير دار با نوشته موجود بود ، كه بايگاني مهرها محسوب مي شود .
14-شش پايه هاي ستون در اطراف سالن ديده مي شود كه شباهتي به پايه هاي ستون هاي تخت جمشيد دارد (1)
مشخصات معبد ساساني
كشف شده در سال 1373
در بنديان درگز
1-تالار معبد به طول 25/10 متر و عرض 6/8 متر
2-نقشهاي گچ بري شده در ديوار تالار در موضوعات مختلف اجرا شده اند ، و در داخل كادري به صورت قاب به عرض بين 12 تا 18سانتيمتر قرارداده شده اند
3-نقش اين قابها منحصراً پالت و صليب شكسته است . هنرمند از تغيراتي كه به پالت ها داده متنوع ترين نقوش گياهي را به وجود آورده است .
4-نقوش تالار را از نظر موضوعي مي توان به چند گروه تقسيم كرد ،
اول – صحنه شكار ، كه دو اسب سوار در تعقيب دو گوزن هستند كه با تيرهايي كه به بدنشان زده اند ، آنها را از پاي در آورده اند ،
دوم- صحنه جنگ بين يك پادشاه ساساني ويك پادشاه اجنبي كه در زير پاي اسبان طرفين حداقل 5 كشته دشمن افتاده است .
سوم ------- و صحنه پيروزي بر دشمن
چهارم – صحنه مذهبي كه اناهيتا در كنار تالاري كه پرده جمع شده اي دارد مشغول ريختن آب به زمين است ،در حاليكه در پشت سرش به بوته زنبق يا نرگس كه احتمالاً سمبل روس است ،اززمين روئيده اند .
پنجم- معرفي شخصيت هاي مذهبي و سياسي نقش پنج شخصيت در داخل محراب در وضعيت مختلف نقش شده است ، و در كنار هر يك از خط پهلوي مطالبي فقر شده است ، كه احتمالاً حاوي معرفي اين شخصيت هاست ، در ديوار مقابل محراب ، تصويري از يك بنا با دوستون در طرفي نقش شده است ، اين معبد بر روي يك مصطنه اي سه پله اي ساخته شده است ،درحاليكه دوروبان در طرفين آن در متيزار است در دو طرف اين معبد دو شخصيت ايستاده اند كه در يك دست برسم ودر دست ديگر آتش آن دارند .
ششم – صحنه تاج بخشي از چهار شخصيت كه لباس هاي متنوعي در بردارند به طور ايستاده نقش شده اند ، در پشت سر يكي از اين شخصيت ها روبان بلندي آويزان است و حد فاصل بين شخصيت سوم وچهارم نيزكوزه دو دسته اي نقش شده است كه قاعداً يكي از اين دو شخصيت بايد اناهيتا باشد.
هفتم - ----------- بر روي ديوار ---------------- اين گچ بري كه متأسفانه بعلت نفوذ آب صدمات فراواني ديده است ، نقش يك شخصيت نشسته به صورت چهار زانو و شخصيت ديگري كه بر روي پشتي يا متكايي تكيه داده و دراز كشيده است و نيز در شخصيت ايستاده كنار آن ملاحظه مي گردد .
هشتم –در كف اطاق محراب چندين اثر مهر بر روي قطعاتي ازگل رس به صورت گوزن ، گاو ، گريفون ، و نقش يك انسان كشف شد كه در دور سر اين شخص به خط پهلوي نام « روز به » خوانده مي شود .
نهم – سقف تالار به وسيله چهار ستون كه شالي ستون هاي پيازي شكل آن بر روي سه پله مكعب شكل قرار گرفته اند ، نگهداري شده است .
دهم- سقف اين بنا سطح و احتمالاً پوشش با تير و چوب داشته است .
اسنادي از كوچ ديروز و امروز
دامداران كوچ نشين خراسان
روزي وروزگاري مهمترين و بهترين وسيله حمل و نقل لوازم زندگي و مسكوني چادر نشينان دام دار شتر بود ، اثاثه خود را با شتر حمل مي كردند ، و درنتيجه منزل به منزل توقف مي نمودند ،و درهر منزل مدتي مي مانند ، و يواش ، يواش به سوي ييلاق كوچ مي كردند ، و اين نحوه كوچ مستلزم صرف وقت بيشتر و تحمل زحمت كارهاي جنبي آن بود ، كه مردان و زنان كوچ نشين در منزلگاه ها ناگزير به آن كارها بودند . از قبيل بر پا ساختن چادر و دوشيدن گوسفند و ماست بندي و كره گيري و غيره (تصوير شماره 87) و اما
امروز
وقت ارزش بيشتري يافته و كوچ نشينان حوصله ي كند روي به سوي ييلاق وقشلاق و توقف درمنزلگاه ها را ندارند ، و مفيد مي دانند كه باسرعت وصرف وقت كم تر وسايل زندگي و مسكوني و دام خود را به ييلاق و قشلاق به برند ، لذا ازوسائط نقليه موتوري استفاده مي كنند. بنابراين امروز كاميون ، وانت بار ، تراكتور جاي شتر راگرفته است نگاه كنيد به (تصوير شماره 88 و 89)
فهرست منابع و مآخذ
1-آدميت ، طهمورس ، گشتي بر گذشته ،كتاب سرا ، تهران 1368
در فضائي که کاهنان، ساحران، آتشبانان بي شمار به بهانه وساطت صدها خدا و خداي نما مردم ساده را گوسفندوار به کنار قربانگاهها، معابد و آتشگاه ها ميکشيدند و با اوراد و آداب و اعمال اسرار گونه به جلب توجه قدرتهاي ساختگي مافوق بشري تظاهر مي نمودند؛ در محيطي که انسانها با وحشت و هراس به هر پديده طبيعي مينگريستند و در هر گوشه اي به انتظار برخورد با موجودات عجيب و مافوق الطبيعه بودند. در دوراني که بشر خود را اسير نيروهاي خارق العاده و رام نشدني ميدانست و اميدوار بود سرنوشت خويش را با شرک و بت پرستي، نيايش مردگان و هراس از زندگاني که با خرافات و شعائر و آداب بدوي آميخته شده بود تحول بخشد. ابرمردي ظهور کرد که پيام نافذ يگانه توحيدش و صداي پر طنين حق پرستيش مرزهاي زمان و مکان را در هم ريخت و از لابلاي قرون و اعصار تاريخ جهل را در نورديد و به فضاها و مکانهاي دور پراکند.
او مبشر سرور و صفا و راستي و محبت بود و مبلغ اراده و اختيار و کار و فعاليت. او بر آن شد که سرنوشت بشر را از کف اختيار خدايان و کاهنان، رمالان و سرداران و سردمداران بدر آورد و در دستهاي پر توان و سازنده انسانهاي راست پندار و راست کرداري که جز در مقابل حق سر فرود نياورند قراردهد. و همين امر موجب اشاعه سريع انديشه هاي او و سربلندي ايرانيان آگاه گرديد. سرودهاي مذهبي که از اعصار بسيار کهن بنام (گاثاها) بر جاي مانده است بخشي از پيام هاي زرتشت است که با رسالتش انقلاب فکري عظيمي را در انديشه بشري پايه گذاري کرد. اين انديشه والا هر چند ابتدا به ظاهر پيروان بسيار نيافت ولي در بسياري از مکاتب فکري و مذهبهاي دورانهاي بعد اثر خود را بجاي گذاشت.
آرياها احساسات و عواطف و معتقدات خود را بيشتر در لباس شعر و سرود نمايان مي ساختند و گفتار منظوم از هنرهاي جالب توجه آنان بشمار ميرفت. به ويژه ميتولوژي و اسطوره هاي مذهبي و فولکلوريک خويش را به صورت حماسه و شعر ميسرودند که حفظ کردن و انتقال آنها نيز بسيار آسانتر صورت ميگرفت. سرودهاي ريگ وداي آرياهاي هند از کهن ترين نمونه هاي اين اسطوره ها و معتقدات مذهبي منظوم است. سرودهاي زرتشت و سرانجام سروده هاي نغز و دلکش گويندگان قديم پارسي را که در ادبيات جهان بي نظير است ميتوان نشانه هاي جوان تري از اين هنر آريايي دانست.
گاث يا به زبان اوستاي قديم "گاثا" به معني سرود است و در زبان سانسکريت يازبان آريائيان هند، نيز همين مفهوم را دارد. در پهلوي يا زبان ايرانيان دوران ساساني نيز "گاث" به معني سرود بوده است. نام حقيقي زرتشت به آنگونه که در گاثاها آمده «زرتوشتره اسپيتامه» است. يونانيان، زرتشت را "زرو آستر" مي ناميدند و معتقد بودند که اين نام را کلمه آستر يا استر (ايستار) به معني ستاره مشتق شده و مفهوم آن ستاره شناس بوده است.
پروفسور گيگر خاورشناس مشهور آلماني معتقد است که برخي از يونانيها نام او را ترکيبي از کلمات زئيرا به معني نياز و استر (استار) به معني ستاره ميدانستند که رويهم مفهوم آنکه به ستاره نياز مي برد (يا مدد ميگيرد که همان محاسبات نجومي است) داشته است. بهمين جهت گاهي هم زرتشت را استروتوتم يا فرمانرواي ستارگان (که همان عالم آگاه بر ستارگان باشد) مي ناميدند.
رستاخيز زرتشت و تعليمات وي
آئين اوستا خود به خود بوجود نيامده بلکه داراي مؤسس است که از آن طريق مندرجات اوستا را با کيش قديم آريايي و آئين شرک ايران مقايسه مي کنند و تحولي را نمايان مي بينند که تحقق پذيرفته و دين جديد در آنزمان تأسيس شده است. از طرفي زرتشت در گاتها از خويشتن چون انساني ساده سخن مي گويد، نه چون يک وجود افسانه اي. از خداوند متعال (اهورامزدا) به او وحي شده است که آئين خود را به هم ميهنانش و همچنين خانواده اي که در زندگاني او سهم عمده داشته اند و در تبليغات کمک کرده اند اعلام دارد، با اين ترتيب مطالعه منشاء و مبدأ دين زرتشت به طريق قانع کننده اي مشکل و شايد غير ممکن مي باشد، زيرا مهمترين مدرکي که درباره اين دين بدست ما رسيده است کتاب آسماني همان دين مي باشد که به نام (اوستا) موسوم و حقيقت امر اين که کتاب اوستا هشتصد سال بعد از زرتشت پيامبر اين دين نوشتهشده است، اين کتاب شامل سه بخش و از مبادي مختلف ميباشد.
گاتهاکه قديمي ترين قسمت هاي اوستا و شامل سرودها است در زمان هخامنشيان تدوين يافته وقسمتهاي ديگر اوستا در زمانهاي بعدي درست شده است، در زمان ساسانيان همه قسمت اوستا را جمع آوري کردند و هم در اين دوره بودکه اوستا (تمام کتاب اوستا) تدوين يافت و اين خود در دوراه اي بود که آئين زرتشت دين رسمي و انحصاري سراسر ايران زمين شده بود. زرتشت در کتاب مقدس اوستا (زاراتوشترا) خوانده شده است.
مطابق آنچه که از اوستا معلومميشود، زرتشت در «مدي» بدنيا آمده و از ميان طايفه اي از مغ ها برخاسته است و اينطبقه و طايفه در حقيقت ازمردم عاقل و اهل نظر و فيلسوف و دانشمند ملت ايران بود. وقتي زرتشت به سن 20رسيد از دامهائي که افسونگران و جادوگران و احضار کنندگان ارواح براياو درست کرده بودند گريخت و از دنياکناره گيري کرد و اين عمل براي اين بود که خود را آمادهاجراي فرمانآسماني کهبه او وحي شده بود نمايد.
در سي سالگي به الهامات و وحي هاي آسماني رسيد که در آنهاامشاسپند و (هومانو) که به معني پندار نيک است بنظر او آمد؛ و او را به آسمانها برد و به خدا نزديک کرد. زرتشت دستورات خدائي را گرفت، به فواصل ده سال شش بار ديگر اين الهامات به او دست داد، در چهل سالگي رسماً براي تبليغ دينجديد به مبارزه و پيکار پرداخت. بيش از دو سال ازظهور او نگذشته بود که توانست با تبليغ مؤثر پادشاه عصر يعني (ويشتاسب)رابدين خود برگرداند و به پشتيبانيهمين پادشاه بود که زرتشت توانست همه ايران را به آئين زرتشتي آشنا کند و بدون ترس در همه جا دين خود را رواج دهد؛ زيرا ديگرنه از مجازات مي ترسيد و نه مانعي براي کار او وجود داشت، آنوقت گروه گروه مردم به دين او درمي آمدند و همه ايران از آنآگاهي داشتند. بيش از سيوپنج سال زرتشت به پشتيباني و اجراي مراسم دين خود پرداخت و اين بدون شک به کمک و پشتيباني سلسله هخامنشي بود. وي در سن هفتاد و هفت در جنگي مقدس که عليه يورش قبيله(هياوآ) مي کرد زندگي را بدرود گفت؛ و يا بقولي با هفتاد تن از پيروانش در پرستشگاه بلخ حين نيايش و ستايش اهورامزدا بدست "براتور" نام توراني به شهادت رسيد. برخي از محققان نوشته اند که در دوران باستان چند نفر به نام زرتشت آمده اند که مروج عقايد زرتشتنخستين بوده اند؛ از جمله فريدون را زرتشت ثاني و جاماسب را زرتشت سوم دانسته اند که در زمانويشتاسب پدر داريوشظهور کرده است.
زرتشت به دو عالم معتقد است: يکي روحاني يا« مينو » و يکي جسماني يا « گيتي» و آنچه در عالم است به دو قسم تقسيم مي کند؛ تقدير يا « بخشش » و فعل يا « کنش » و حرکاتافعال انسان را سه قسم مي کند؛ اعتقاد يا« منش »، گفتار يا « گويش »، رفتار يا « کنش »، و وقتي انسان به مرتبه سعادت عالي رسيده و، به يزدان نزديک شده و اهل بهشت است که هر سه چيزش اصلاح و داراي: انديشه نيک، گفتار نيک و کردار نيک شده باشد. زرتشت مي گويد، بنايآفرينش عالم بر اضداد است و اين خاکدان ميدانمبارزه نيکي و بدي ياجنود يزدان و اهرمن، و کائنات مابين گير و دار اين قوا واقعند و سعادت بشر بستگي به پيروياين دوچيز متضاد است و بهشت جاويدان منزل پيروان يزدان و صاحبان نيت وگفتار و کردار نيک است و دوزخ اتباع پليدان و ارواح اهرمني.
اعتقاد بهظهور آخرين منجي
به موجب مقررات آئين زرتشت هر هزار سال از دختري باکره از نطفه زرتشتنجات دهنده اي نمايان مي شود، در هزاره سوم يعني آخرين دوره (سوشيانت) ظهور مي کند، مردگان زنده مي شوند؛ حوادث آسماني موجب ذوب شدن فلزات در دل کوهها مي گردد؛ فلز ذوب شده برايمؤمنين شير سرد و براي دشمنان دين، دردناک است، مردم بدکار وشياطين نابود مي شوند، نيکوکاران به آب زندگي جاويد ميرسند. طبق مدرکي سوشيانت و بنا بر سند ديگر شخص زرتشت خودش آئينمزدا را تکريم و تقديس مي کند؛ خراي از جهانميرود و خوشي و شادي برقرار ميگردد. کرگ لينگر مينويسد: در دين زرتشت مفهوم بزرگي وجود داردکه نه در آئين مصريان قديم ديده مي شود و نه در انديشه هاي بسيار عميق هندو،آن اين است که جهان داراي تاريخ است و از قانون تحول پيروي مي کند، وضع فعلي جهان را به مرحله نهائي رهبري مي کند، همه نيروها در کار خود بايد به آن راه بروند، در نظر زرتشت دنيا از برنامه استمرار تاريخ پيروي مي کند وميدان جنگ است، مبارزه اي پر شور،نيروها رامقابليکديگر قرار داده است و اين امرواجباست و نتيجه آن تکامل مردم با تقوي و بهره مندي از زندگي جاويدان است.
جايگاه برزخ
طبق آئين زرتشتبين بهشت ودوزخ جائي است که برزخ ناميده مي شود، و اين محل جاي کساني است که اعمال نيک و گناهان آنها يکسان است، اين دسته در برزخ تا روز واپسين خواهند بود و آنگاه که همه مردگان زنده شدند آنها نيز بيرون خواهند آمد، زيرا ديگر صاف و پاک شده اند و به مقر سعادتمندان خواهند رفت.
تأثير آئين زرتشت در يهوديان ودين مسيح
بطوريکه بيشتر محققان معتقدند با بررسي دقيق مي توان نفوذ آئين مزدا را در اديان ديگر نمايان ديد.
فتح بابل بدست کوروش کبير موجب شد، ميان ايرانيان و يهوديان رابطه برقرار گردد و به آنان اجازه داده شود که به کشور خويش بازگردند؛ در نتيجه، بسياري از اصول آئين مزدا در ميان يهوديان رواج يافتو سپس در معتقدات مسيحي نفوذ کرد،مکتبثنوي، شيطانرا در برابر خدا قرار ميدهد؛عقيده به فرشتگان و زندگي جاويدان و معادازاصول مزديستا است که در اديان مذکور ديده مي شود.
آئين بهائيت
سيدعلي محمد باب
بنيانگذار اين فرقه سيد علي محمد شيرازي است که در اول محرم سال 1235 هجري در شيراز متولد شد. پدر او ميرزا رضا بزاز شيرازي بود که در اوان کودکي وي زندگي را بدرود گفته بود و سختي ها و رنجهاي سيد علي محمد از همين زمان آغاز گشت. پس از مرگ پدر زير سرپرستي دائي خود سيد علي که پيشه تجارت داشت قرار گرفت. پس از رسيدن به سن بلوغ به آموختن درسهاي ابتدايي فارسي و سپس به فراگرفتن ادبيات فارسي و عربي پرداخت و آنگاه در سلک طلاب علوم ديني درآمد.
در اين مدت کارهاي او عادي نبود، بدين طريق که از مردم کناره گرفت و در رياضت کشي و چله نشيني و گرفتن ختومات مي کوشيد. و نيز از ويژگيهاي وي خوش نويسي و تند نويسي بود؛ بطوريکه در اين هنر ميان مردم مشهور شد و او را خوشنويس ماهري ميشناختند. اينها خصوصياتي است که در شرح احوال اوليه او ثبت شده است.
بهرحال سيدعلي محمد شيرازي پس از پايان تحصيلات مقدماتي و فراگرفتن اصول ادبيات عرب و منطق در تجارتخانه دائي خود به امور داد و ستد پرداخت و پس از چندي به همراه دائي خود به بوشهر رفت و در تجارتخانه دائي خود به کارهاي امور بازرگاني اشتغال ورزيد. وي در مدت اقامت در بوشهر اوقات فراغت خود را به مطالعه کتابهاي ديني و دعاهاي وارده و ختومات و رياضت ميگذرانيد و از اين رو هميشه تنها بسر ميبرد.
در مدتي که سيدعلي محمد شيرازي در بوشهر بسر مي برد در اثر رياضتها و خواندن دعاهاي مداوم داراي افکار لطيف، شاعرانه و ساده شده بود و آمادگي زيادي براي پذيرش افکار تازه پيدا کرده و گويا اضطرابي نيز در فکر و خيال او پديدار شده بود. با اين اوضاع و احوال و آمادگي ذهني و جستجوگري در سال 1255 هجري در 20 سالگي به سوي کربلا رهسپار گرديد و در آنجا با بعضي از شاگردان سيد کاظم رشتي دومين پيشواي فرقه شيخيه که نزديک بودن ظهور حضرت مهدي (عج) را تبليغ ميکرد آشنا شد و به راهنمايي آنان به نزد سيد کاظم رشتي راه يافت.
در مدت زمان ماندن سيدعلي محمد شيرازي در کربلا و استفاده او از حوزه درس سيد کاظم رشتي اختلاف است. طبق نوشته خود سيدعلي محمد شيرازي، مدت يکسال در خدمت سيد رشتي بوده است. در روزهاي آخر آن يکسال به همراه چند نفر از همدرسان خود مدتي به کوفه رفت و در مسجد بزرگ آن شهر که مسکن مرتاضان و معتکفان بود به رياضت و چله نشيني و اعتکاف پرداخت. پس از آنکه چله اي در مسجد کوفه گرفت، يعني چهل روز در آنجا به رياضت نشست؛ دوباره به کربلا رفت و در حوزه درس سيد رشتي حاضر شد. ولي اين بار بيشتر در انزوا و تنهايي بسر مي برد.
سيدعلي محمد شيرازي در سال 1257 هجري(1217 خورشيدي) از کربلا به شيراز مراجعت کرد. در آنجا نيز همانند سالهاي توقف در بوشهر و کربلا به خواندن دعاها و ختومات در انزوا گذرانيد. پس از مرگ سيد کاظم رشتي دومين پيشواي فرقه شيخيه در سال 1259 هجري که در وصيت نامه خود نوشته بود ظهور امام غايب نزديک است و بهمين علت جانشيني براي خود انتخاب نکرد. سيدعلي محمد شيرازي در سال 1260 هجري (زمان حکومت محمدشاه قاجار) در شيراز خود را «باب» ناميد. (باب به معني "در" است و منظور اين نام دري است که مهدي موعود از آن طريق دستورهاي خود را براي مردم صادر مي کند) سپس به سال 1263 هجري خود را پيام آور مهدي (عج) دانست و کتابي بنام «بيان» منتشر کرد.
در اين کتاب اصول آموزش ديني او بيان مي شد. باب مي انديشيد که جوامع بشري پيوسته در حال پيشرفتند و رهبران اين جوامع بنا به مقتضيات زمان عوض مي شوند. زمانهاي بعدي با زمانهاي پيشين فرق دارند و بايستي نظام و قوانين نوين ويژه زمان بر جامعه حکومت کنند. نظام ها و قوانين پيشين به انگيزه کهنگي در دوره جديد نمي توانند نافذ باشند. و خداوند قوانين تازه را از طريق پيام آور به جامعه ابلاغ مي کند. رهنمودهاي پيام آور از راه کتاب مقدس به مردم ارائه مي شود. و بنابراين کتاب تازه جاي کتاب قديمي را ميگيرد. بنا به عقيده باب تورات را موسي ارائه داد. عيسي انجيل را به مردم ارائه نمود و حضرت محمد قرآن را آورد.
سيدعلي محمد شيرازي که خود را پيام آور جديد ميدانست ضمن کتاب «بيان» يعني کتاب مقدس جديدش، برابري تمام مردم از جمله زنان را اعلام داشت. او تأکيد کرد که به مرور زمان آموزشهاي او در تمام جهان گسترده خواهد شد. اما هم اکنون دين بابي فقط در پنج منطقه ايران يعني آذربايجان، مازندران، عراق عجم(ايران مرکزي)، فارس و خراسان نفوذ خواهد کرد.
بهرحال سختي و فساد و فشار استبداد و وخامت اوضاع اقتصادي و معنوي و سياسي، و مظالم حاکمان و مالکان زمان قاجار و نيز تلفات ناشي از بيماريهاي مسري و ناامني روح مردم آنزمان را بيش از پيش علاقمند به ظهور امام غايب و نجات بخش موعود مي نمود که هدف و آرزوي نهايي همه اديان است.
در چنين اوضاع و احوال نابسامان سياسي و اجتماعي و اقتصادي که مردم منتظر ظهور نجات دهنده موعود بودند سيدعلي محمد شيرازي ادعاي خود را اعلام داشت و داعيان وي به مردم ميگفتند که او همان امام منتظر و مهدي موعود است که در انتظارش هستيد. شايد سيد باب در آغاز باور نداشت که مردم دعوت او را زود اجابت کنند. ولي در همان آغاز دعوت، کسان بسياري مريد او شدند و بيشتر آنان همان شيخيان بودند که به استناد گفته هاي شيخ احمد احسائي و سيد کاظم رشتي در جستجوي ظهور امام غايب در شهرها مي گشتند.
در اين زمان با توجه به موقعيت نااميدانه مردم از بهبود وضع اجتماعي و اقتصادي جنبش سختي ميان مردم شيعي مذهب افتاد و اغلب کسانيکه دلشان براي ديدن طلعت امام زمان پر ميزد نديده و نشناخته او را قبول کردند و به او ايمان آوردند. در اندک مدت شورشي عظيم ميان خاص و عام بلند شد، تا سرانجام نظام الدوله حسين خان قاجار که حاکم شيراز بود او را توقيف کرد و مدت شش ماه در زندان شيراز محبوس نگاهداشت. از اين تاريخ به بعد مردمي که مشتاق ديدار امام نوظهور بودند او را نديدند. زيرا ديگر آزاد نشد و تا آخر عمرش تحت نظر و يا در زندان گذرانيد و اين امر بيشتر باعث ابهت او در نظر مردم شد.
منوچهرخان معتمدالدوله، خواست که باب را از نزديک ببيند و حقيقت امر را دريابد و چند نفر را فرستاد تا او را از زندان شيراز به اصفهان بردند. بر حسب فرمان حاجي ميرزا آقاسي صدراعظم محمدشاه قاجار که به سبب تمايلات عرفاني روابط خوبي با روحانيون نداشت، سيد باب را از اصفهان به آذربايجان بردند و در شهر ماکو يعني در شمالي ترين نقطه ايران کههم مرز کشورهاي روسيه و عثماني بود، بصورت تبعيد نگاهداري کردند. سيدعلي محمد باب در سال 1266 قمري در تبريز کشته شد.
ظهور فرقه بهائي
پس از تبعيد ميرزا حسينعلي بهاء از ادرنه به "عکا" وي براي جلب پيروان جديد به فعاليت مستقل خود زير عنوان "من يظهره الله" و "بهاءالله" افزود. و مدعي نبوت و پيامبري شد و اظهار ميداشت که ظهور او همان معادي است که سيدعلي محمد باب پيش بيني کرده بود به همين جهت بيشتر بابيان که به همراه او به عکا رفتند و يا آنان که بعد به او ملحق شده و يا ارتباط مي يافتند بهائي خوانده شدند. بهاءالله بوسيله مکاتبه از عکا به ايران، بابيان ايران را هم کم کم پيرو خود گردانيد بطوريکه بيشتر بابيان بهائي شدند و بهاءالله را هم "من يظهره الله" دانستند. او روش تازه اي براي بهائيان ساخت و تا آخر عمرش مدت بيست و چهار سال با کمال فراغت و آسودگي اساس آئين خود را در عکا استوار کرد.
رمز پيروزي ميرزا حسينعلي بهاء در ادعاي "من يظهره الله" خود چند عامل بوده است؛ يکي اينکه وي برادر جانشين سيد باب بود و از آغاز خلافت صبح ازل نزد بابيان داراي احترام بود. دوم اينکه او مردي باهوش و دورانديش بود و اشتباهات باب و عوامل پيروزي او را مورد نظر قرار داده و خوب به اوضاع و احوال اجتماع و مذهب و زمان خود آشنا گرديد. از طرفي هم خود ميرزا حسينعلي و هم جانشينانش از جمله پسرش عبدالبهاء نوشته اند که جانشين اصلي سيد باب، بهاءالله بوده و براي مصلحت، ابتدا صبح ازل در ظاهر و بطور موقت بدان سمت به مردم معرفي شده بود تا توجه مخالفان متوجه بهاءالله نگردد.
ميرزا حسينعلي بهاءالله نوشته ها و مقاله ها و رساله ها و کتابهايي به فارسي و عربي نوشت و عقايد و احکام مکتب خود را به عنوان وحي در آنها ايراد کرد. تفاوت اساسي که ميان نوشته هاي ميرزا حسينعلي بهاءالله و سيدعلي محمد باب مشاهده مي شود، اين است که نوشته هاي بهاءالله هم از لحاظ ادبي و هم از نظر مفهوم و معنا عميقتر و بهتر از نوشته هاي عربي باب مي باشند. مهمترين نوشته هاي ميرزا حسينعلي بهاء به شرح زير است:
1. کتاب اقدس که به زبان عربي است و کوشيده است که جمله هاي آن را مانند جمله هاي قرآن ايراد کند، او اين کتاب خود را وحي منزلشمرده است و داراي 470 آيه است، و شامل همه احکام و حدود آئين بهاء مي باشد که در عکا نوشته شده است.
2. کتاب ايقان که ظاهر آن به فارسي است، ولي بيشتر جمله ها و واژه هاي آن به عربي مي باشد. بهاءالله اين کتاب را نيز وحي منزل شمرده و در آن به قول خودش خواسته حقانيت قيام باب و نبوت و اصول دين خود را مورد استدلال و توجيه قرار دهد. از قرار معلوم آن را پيش از اقدس نوشته است.
3. کتاب اشراقات که آن را به تقليد کتاب "بيان" سيدعلي محمد باب هم به عربي و هم به فارسي نوشته است که شامل بر احکام و حدود آئين بهاء است.
4. کتاب هفت وادي که آنرا براي شيخ عبدالرحمن کرکوتي نوشته و چون کرکوتي از مشايخ صوفيان بود، بهاءالله مصطلحات صوفيان و عارفان را در آن بکار برده است.
5. کتاب "الواح السلاطين" که آن هم به فارسي و عربي نوشته شده و عبارت است از نامه ها و الواح پراکنده اي که آنها را بهاءالله به پادشاهان و رئيسان جمهور کشورها نوشته است (حاوي 66 لوح). علاوه بر اينها رساله ها و الواح ديگري نيز نوشته که به مجموع آنها "الواح بهاءالله" گفته مي شود.
ميرزا حسينعلي بهاء مؤسس مذهب بهاء به سال 1309 هجري در هفتاد و شش سالگي در شهر عکا زندگي را بدرود گفت و از سه زن او چهار پسر و دو دختر باقي ماندند. يکي از آنها ميرزا عباس، ملقب به عبدالبهاء است که جانشين او گرديد.
آئين ماني
در قرن سوم ميلادي آئين ديگر همگاني يعني (آئين مانوي) در اطراف مرزهاي مشترک ايران و بابل نمايان گرديد. مؤسس آن ماني يا مانس نام داشت و نسبش از طرف مادر به اشکانيان (پارتيان) ميرسيد. نام پدرش تيک (پاتک) يا فوتتق بابک پسر ابوبزرام بود که از همدان به بابل در بين النهرين رفته بود. وي به سال 215 يا 216 ميلادي (سال چهارم سلطنت اردوان، آخرين پادشاه اشکاني) در قريه ماردينر در ولايت «مسن» ناحيه نهر کوتاه در بابل باستاني متولد شد. پس از فرا گرفتن علوم متداول زمان خود به آئين مغتسله که يکي از فرقه هاي گنوسي است و در آن زمان در نواحي بين فرات و دجله ساکن بودند درآمد؛ ولي بعد هنگامي که از اديان زمان خود مانند زرتشتي و مسيحي و آيين هاي گنوسي به ويژه مسلک ابن ديصان و مرقيون آگاهي يافت،منکر مذهب مغتسله گرديد. ماني آئين زرتشت را مطالعه کرد و خود را مصلح آن شناخت وبقول خودش در سيزده سالگي (سال228 ميلادي) چند بار مکاشفاتي يافت و فرشته اي اسرار جهان را بدو عرضه داشت و سرانجام پس از آغاز دعوت آئين خود در سال 242 ميلادي خويش را فارقليط که مسيح ظهور او را خبر داده بود معرفي کرد. چنانکه در سرودي که به زبان پهلوي سروده گويد:
«من از بابل زمين آمده ام تا نداي دعوت را در همه جهان پراکنده کنم.»
ماني در باب آفرينش مي گفت:در آغازخلقت دو اصل وجود داشته است. يکي نيک و ديگري بد. نور را خالق خير و تاريکي را خالق شر ميدانست و ميگفت:
انسان در اين ميان مختار است به جلوه هاي دو اصل مذکور، يعني به بدي: که تيره انديشي، نادرستي، خودخواهي احمقانه،کشتار، حق کشي و غيره است. يا بهنيکي که روشن انديشي، مهرباني، دوستي، گذشت، اتحاد، صميميت، غمخواري ديگران و غيره است توجه و کمککند. اگر به نيکي توجه کند، رستگار و اگر به بدي عمل کند سرافکنده و معذب خواهد شد. و حاصل آنکهتمايل به نيکي باعث سرافرازي و عروج و بقا و تمايل به بدي سبب اضمحلال و فناي آدمي مي گردد. او مي گفت: در حقيقت روشنائي و تاريکي، يانيکي و بدي (يا روح و ماده) هستند که بعلت اصل غير قابل تغيير سرنوشت سرشت خود مجبورند به مسير تعيين شده ازلي خويش ادامه دهند.زيرا در اصل:
از نيک و بدي نايد و از بدثمر نيک اين گفته ماني است که او گفته به تفکيک (رفيع)
در اين ميان فقط انسان است که با تعيين و انتخاب مسير تمايلييا مصلحتي خود ميتواند به يکي از آن دو راهي که در پيش دارد عمل کند و يا بهتر بگوئيم:
نيکي و بدي دو راه تعيين شدهقطعي است و هر انساني عامل انتخاب و ادامه حرکت آن دو در وجود خود است.
ماني ابتدا پيرو يکي از فرقه هاي مسيحي ماندائي يا زارئيان بود. اين دسته حضرت يحيي را پيغمبر حقيقي ميدانست و عيسي را دروغگو مي شمرد، با بي همسري و رياضت در زندگي مخالفت داشت.
ماني پس از مطالعه آئين زرتشت خود را مصلح آن شناخت. هند را سياحت کرد و با عقايد بودائي آشنا شد، سپس به ايران بازگشت و به تبليغ دين جديد پرداخت و آن را با اديان زرتشتي و بودائي و مهري و مسيحي مطابقت داد، ولي تحت تعقيب روحانيانزرتشتي قرار گرفت و محکوم گرديد و در سال 276 ميلادي در شصت سالگي مصلوب شد.
اصل و مبدأ آئين مانيو عللظهور آن
پس از سقوط و انقراض دولت اشکانيان وگسترش آئين مسيح که تغيير شکل يافته آئين مهر بود (مشابهت هاي ديني مسيح با آئين مهر آنقدر زياد بود و به قدري در ساختن دين مسيح از آئين مهر کمک گرفته شده بود که براي پيروان آئين مهر آسان بود که دين مسيح را بپذيرند؛ بدون اينکه احساس کنند از دين اصلي خود زياد فاصله گرفته اند:
1. علامت صليب که خاص آئين مهر بود و بر پيشاني سربازان مهر داغ يا خال کوبي مي شد، علامت دين مسيح قرار داده شد. 2. روزيکشنبه که روز خورشيد بود بيشتر در اثر تلقين پيروان مهر روزاول هفته مسيحيان شد و آن را روز خداي ما خواندند.(Day of our Lord) 3. روز تولد مهر که در اول زمستان يعني هنگام بلند شدن روزها پس از رسيدن به کوتاهترين زمان خودبود و روز تولد مهر شناخته مي شد، مسيحيانبه عنوان روز تولد مسيح شناختند و آن را عيد کريسمس يانوئل خود قرار دادند. 4. مسيح مانند مهر در غار يا (دالان دراز) پا به عرصه وجود مي نهد و مانند او از سنگ برخاسته بهآسمان ميرود. 5. ميهماني مقدس آخرين شام به طوري که در انجيل آمده با شام آخرين شب مهر شباهت دارد. 6. هر دو از مادراني باکره به وجودمي آيند. 7. هيچيک زننميگيرند. 8. مهر با کشتن گاو موجب زنده شدن موجودات و تجديد حيات يافتن آنان ميگردد و حضرت مسيح نيز مردگان را از گور بر مي خيزاند. 9. غسل تعميد در آئين مهر از ضروريات بود و همين امر جزو آداب اصلي مسيحيت گرديد. 10. در جزو مراسم و آداب مهر اين بود که همه حاضران در خوردن از يک قطعه نان و آب ممزوجبا شراب به عنوان هئومه شرکت ميکردند و پيروان مسيح نيز درکليساها نان و شراب ميخورند. 11. ميترا در پايان جهان به اين عالم باز ميگردد، تا جهان را پر از عدل و داد کند و اشخاص صالح و درستکار را از اشخاص گناهکار جدا کند و به درستکاران شير مقدس يعني هئومه ممزوج با روغن بدهد تا عمر جاويد يابند و حضرت عيسي نيز در پايان جهان به اين دنيا باز خواهد گشت. 12. جزو مراسم آئين مهر - ناقوس و روشن کردنشمع هست که هر دو در دين مسيح نيز به چشم ميخورد. 13. مهر ايزد عهد و پيمان است، و جالب است که کتاب انجيل را نيز کتاب عهد جديد مي نامند.) مغرب زمين دين مسيح را به ايران فرستاد و در مقابل اين آئين به مرور در ايالت مرزي ارمنستان ونواحي ديگر بطور کاملبسط و انتشار يافت.
درست درهمين زمان بود که دين ماني در ايران به وجود آمد. دين ماني در حقيقت واقع: آئيني است که از ترکيب دين زرتشت و دين مهر و مسيحيتبه وجود آمده است، ميخواست ديني يگانه ومشترک بين آنها بسازد و اگر اين فرض به موفقيت منجر مي شد ومورد قبول همه واقع مي گرديد، خطر بزرگ دو دستگي دين و اختلافات آنها براي هميشه رخت بر مي بست.
ماني وقتيبه سن 27 رسيد (242 ميلادي)روزي که شاپور اول تاجگذاري مي کردبراي نخستين بار به انتشار دين خود پرداخت. شاپور اول گفتار ماني را پذيرفت و به اتباع خود دستور داد چنان کنند. اينکار بر زرتشتيان سخت ناگوار آمد و موبدان اجتماع کردند تا وي را از اين عقيده منصرف سازند. ولي شاپور درخواست آنها را نپذيرفت.
ماني در اثبات عقيده خود کتابهايي چند پرداخت، از جمله کتاب "کنزالاحياء" است در شرح آنچه در نفس از جهت روشنائي مايه خلاص و از جهت تاريکي مايه فساد است.و در اين کتاب افعال نکوهيده را به ظلمت نسبت ميدهد. کتاب ديگري دارد بنام "شاپورگان" که نفس رهائي يافته و نفس درآميخته با اهريمنان و آلوده به کژي را شرح ميدهد، و نيز کتابي دارد بنام "الهدي التدبير" و دوازده انجيل که هر انجيل را به حرفي از حروف تهجي ناميده و نماز را بيان نموده و آنچه بايد در خلاص روح بعمل آيد توضيح داده است. کتاب ديگر وي "سفرالاسرار" است که آيات و معجزات انبياء را مورد طعن قرار داده است و بسياري کتابها و رساله هاي ديگر.
شاپور مدت ده سال به کيش ماني وفادار ماند،تا اينکه موبد موبدان نزد او رفت و گفت: اين مرد دين ترافاسد کرده است، مرا با او روبرو کن تا با او مناظره و مباحثه کنم. شاپور آنها راروبرو کرد.موبدموبدان در صحبت برترييافت و شاپور اول از ثنويت دين ماني برگشت و به مذهبزرتشت درآمد. موبدان در صدد قتل ماني برآمدند. ماني ايران را ترک گفت،زيرا شاپور اول او را به کشمير تبعيد کرده بود. ويپس از هند به ترکستان رفت و سپس بهچين رهسپار گرديد. درچين طرفداران زيادي دور او جمع شدند. اين طرفداران جديد بيشتر ترکان آن ديار بودند و از همينجا بود که آوازه شهرت کارهايمربوط بهنقاشي و تصوير گري او با آموزش جديد از صنعت گرانچيني آغاز گرديد.
واقعه اعدام ماني
پس از مرگ شاپور ساساني در سال 272 ميلادي ماني به ايران بازگشت. هرمزد اول ماني را به چشم احترام مينگريست، اما وهرام (بهرام) اول برادر هرمز اول که پادشاهي عشرت طلب و سست عنصر بود؛ ماني را بدست روحانيون زرتشتي سپرد و آنان وي را چندان عذابدادند تا زندگي را بدورد گفت. بنابر يک روايت ماني، مصلوب شد و برخي گويند زنده زنده پوست او را کندند. بعدسرش را بريدند و پوست او راپر از کاه کرده بهيکي از دروازه هاي شهر گنديشاپور خوزستان بياويختند (275 يا 276 ميلادي) و از آن پس آن دروازه به باب ماني موسوم گشت.
ماني مخترع خط جديد همبوده داراي حروف مصوته، که کتابهاي مانويان پارتي زبان و پارسيک زبان و سغدي زبان و غيره به آن خط که مشتق از سرياني و ساده تر از آن است، نوشته شده. ماني 6 کتاب نوشته و منشورهاي بسيار به اصحاب و پيروان خود و شايد ديگران هم فرستاده که اسامي عده اي از آنها در ضمن فهرست 76 رساله ماني و اصحاب او در کتاب الفهرست ابن نديم به ما رسيده است.پنج کتاب را به زبان آرامي شرقي (کهماني در سرزمين آنان بزرگ شده بود) نوشته و يککتاب هم به نام "شاهپورگان" به پارسيک يعني زبان جنوب غربي ايران نگاشته که بيشتر مندرجات آن راجع به معاد بوده است. يکي از کتابهاي ماني معروف به "سفر الجبابره" است که قطعاتي از آن به زبانهاي ايراني بدست آمده و در زبان ايرانيبهنام کتاب "کوان" [ ک] خوانده مي شد کهجمع"کو" و مشتق از لغت اوستائي "کوي" [ ک ] است که در زمان ساسانيان به معني "جبار" استعمال مي شده است. ديگر "کنزالاحياء"، "سفرالاسرار"، "فرقماطيا" که در مآخذ ايراني ظاهراً "بنگاهيک" و در لاتيني شايد همان "اپيستو لاخوندار منتاء" معروف است. ديگر انجيل زنده يا انجيل ماني را بايد نام برد. اين کتاب که قطعاتي از آن در آثار تورفان بدست آمده بر 22 قسمت مطابق 22 حرف تهجي آرامي بنا شده بوده است، و ظاهراً يک جلد آلبوم تصاوير که مبين و نشان دهنده مطالب کتاب بوده و در يوناني "ايقون" و در زبان پارتي "اردهنگ" و در پارسيک "ارتنگ" و در قبطي "ايفونس" و در کتابهاي مانوي چيني "تصوير دو اصل بزرگ" ناميده مي شد.
آئين اسلام
ولادت حضرت محمد
در عام الفيل (سالى كه سپاه ابرهه به قصد تخريب خانه خدا به مكه هجوم آوردند) قادر متعال از نسل اسماعيل پيامبر (عليه السلام) فرزندى به دنيا آورد كه قرار بود با ابلاغ آخرين شريعت الهى، بزرگترين تحول را در تاريخ بشريت ايجاد كند، و مكتبى حيات بخش و انسان ساز را به تشنگان معرفت و عدالت عرضه نمايد.
نام پدر اين كودك، عبدالله و نام مادرش آمنه بود. پس از تولد نوزاد، طى مراسمى خاص، نام (محمد) را براى او برگزيدند. اين نام را (عبدالمطلب) جد پيامبر انتخاب كرد و مادرش، نام (احمد) را برگزيد و در قرآن به هر دو نام اشاره شده است.
پدر او بنابر آنچه مشهور است، پيش از ولادت (محمد) از دنيا رفت. تربيت و نگهدارى كودك را عبدالمطلب، جد او و پس از وى ابو طالب، عموى ايشان متكفل شدند.
كودك سه روز از مادر شير خورد. پس از آن، وى را به (ثويبه)، كنيز ابو لهب ـ عموى پيامبر ـ سپردند. او چهار ماه كودك را شير داد، سپس وى را به (حليمه سعديه) سپردند و او آخرين دايه حضرت بود.
محمد (صلى الله عليه وآله) در سرزمين سخت و خشن عربستان رشد و كمال يافت. سرزمينى با مردمى خرافى، بت پرست، متعصب، جاهل و نادان مردمى كه دختران را زنده بگور مىكردند و گاه به خاطر تعصبات بيجاى قبيله اى، سالها با يكديگر مىجنگيدند. اگر شتر يك قبيله وارد سرزمين قبيله ديگرى شده و كشته مىشد، همين براى آغاز جنگى بزرگ كافى بود!
پيش از بعثت، در ميان مردم مكه فقط 17 نفر و در ميان مردم مدينه فقط 11 نفر باسواد بودند. كعبه كه پايگاه توحيد ومركز يكتاپرستى است، به بتخانه و محل آويختن اشعارى پوچ و بىمحتوا تبديل شده بود. آثار خداپرستى محو و رذايل، فضايل و فضايل انسانى، رذايل به شمار مىآمدند.
محمد در دوران جوانى چنان معروف و خوشنام و درستكار بود كه به (امين) ملقّب شد و حتى در ميان منازعات قومى، وى را به عنوان داور انتخاب مىكردند. از جمله، هنگام نزاع بين قبايل عرب بر سر نصب حجرالاسود در محل خودش، كه ميانجيگرى پيامبر، همه را مسرور ساخت و به مشاجره آنها خاتمه داد. در دوران جوانى مدافع سرسخت ضعفا و دشمن سرسخت ظالمان و ستمگران بود. (محمد امين) از امضاكنندگان پيمانى بود كه به (حلف الفضول) شهرت داشت و اين، پيمانى بود كه جمعى براى احقاق حق ستمديدگان، آن را امضا كردند و آن حضرت در 20 سالگى در آن شركت داشتند و به آن نيز افتخار مىنمودند. از ايشان نقل شده است: (در خانه عبدالله بن جدعان در پيمانى حضور يافتم كه اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت مىشدم، اجابت مىكردم. اسلام جز استحكام، چيزى به آن نيفزوده است).
ازدواج و بعثت حضرت محمد
محمد در آن سن مدتى به چوپانى مشغول بود و گوسفندان اهل مكه را شبانى مىكرد. امانت و حسن شهرت (محمد) سبب شد كه خديجه، دختر خويلد، از ثروتمندان قريش و صاحب قافله هاى تجارى، وى را به استخدام درآورد. سپس پيشنهاد كرد كه محمد رياست قافله تجارى او را كه به شام مىرفت به عهده گيرد و در عوض، دو برابر بقيه مزد بگيرد و محمد امين نيز پذيرفت.
پيامبر (صلى الله عليه وآله) پيش از بعثت، هر سال مدتى را در غار (حرا) به عزلت و تنهايى مىگذراندند. در اين مورد در نهج البلاغه على (عليه السلام) آمده است:
(ولقد كان يجاور فى كل سنة بحراء فأراه ولا يراه غيرى: ايشان هر سال مدتى را در غار حرا مىگذراند و من او را مىديدم و جز من، كسى او را نمىديد) (خطبه 190).
روزى آن حضرت در غار حرا مشغول عبادت بود كه فرشته وحى نازل شد كه (امّى) يعنى درس نخوانده بودند، فرمودند: (من خواندن بلد نيستم) فرشته وحى ايشان را بسختى فشرد و دوباره گفت (إقرأ) و باز همان جواب را شنيد. براى بار سوم حضرت را فشرد و گفت: (إقرأ) اين بار جواب شنيد: (چه بخوانم) فرشته وحى عرض كرد: (إقرأ باسم ربك الذي خلق خلق الإنسان من علق إقرأ وربك الأكرم الذي علّم بالقلم علّم الإنسان ما لم يعلم): بخوان به نام پروردگارت، كسى كه آفريد، انسان را از خون بسته آفريد، بخوان، و پروردگارت كريمترين موجودات است، كسى است كه با قلم آموخت، به انسان آنچه را كه نمىدانست، آموخت (سوره علق، آيات 1 الى 5).
بدين سان آيات اول سوره (علق) بر حضرت نازل شد. فرشته وحى سپس عرض كرد: (اى محمد! تو رسول خدايى و من جبرئيلم). حضرت از كوه حرا فرود آمده، به منزل خديجه بازگشت. چون به منزل وارد شد، پيامبر فرمودند: (من در خود سرمايى احساس مىكنم، جامهاى به من بپوشان!) سپس جامهاى پوشيده، خوابيد. در اين هنگام از جانب حق تعالى وحى آمد: (يا أيها المدّثر قم فأنذر وربّك فكبّر): اى جامه به خود پيچيده، برخيز و انذار كن، و پروردگارت را به بزرگى ياد كن ـ سوره مدّثر) حضرت برخاسته، انگشت در گوش خود گذاشت و فرمود: (الله أكبر، الله أكبر).
بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) واضح بود، اسلام كه همه را به برابرى مىخواند و تبعيض ها و ثروت اندوزىها و بهره كشىهاى ظالمانه را ممنوع مىسازد، در مقابل خود مخالفين بسيارى خواهد داشت، كسانى كه حاضر به از دست دادن منافع مادى و معنوى و امتيازات اجتماعى خويش نبودند به يكباره و بدون زمينه سازىهاى قبلى نمىتوان دعوت را علنى كرد. لذا مدت سه سال مخفيانه اسلام را تبليغ مىكردند. پس از خديجه، على (عليه السلام) ايمان آورد و اينها تا مدتى تنها كسانى بودند كه با پيامبر نماز مىخواندند. سپس، (زيد بن حارثه) و به دنبال او ساير مردم ايمان آوردند و نام اسلام شيوع پيدا كرد.
سه سال پس از بعثت پيامبر، طى دو مرحله، دستور علنى كردن دعوت به اسلام، از جانب حق تعالى ابلاغ شد. ابتدا دستور رسيد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) خويشاوندان نزديك خود را دعوت كند. بدين منظور جلسهاى تشكيل شد. در آن جلسه، على (عليه السلام) كه نوجوانى بود و ابولهب عموى پيامبر و ساير خويشاوندان حضور داشتند. حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) پس از ستايش خداوند و اعتراف به وحدانيت او دعوت خود را علنى كرد و از آنان خواست كه به يگانگى خداوند و پيامبرى ايشان اعتراف كنند تا رستگار شوند.
در مرحله دوم اين آيات نازل شد: (فاصدع بما تؤمر واعرض عن المشركين إنا كفيناك المستهزئين) (سوره حجر: آيه 94 ـ 95) در اين مرحله، پيامبر (صلى الله عليه وآله) همه مردم را بطور علنى و آشكارا دعوت كرد. از اينجا بود كه قريش با تمام قوا به مقابله برخاستند. اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله) را بسختى شكنجه كردند، آنان را تحت شديدترين محاصره هاى اقتصادى و اجتماعى قرار دادند و حتى با پيشنهادهاى فريبنده خود، خواستند آن حضرت را از ادامه رسالت خود باز دارند، ولى پيامبر با قاطعيت فرمود: (به خدا قسم، اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چيم قراردهيد تا از دعوت خود دست بردارم، هرگز چنين نخواهم كرد!).
در طى 13 سال كه از بعثت پيامبر (صلى الله عليه وآله) مىگذشت، آن حضرت با ياران خود به مدت سه سال در سخت ترين شرايط در شعب ابىطالب (دره اى در ميان كوههاى مكه) در محاصره قرار داشتند و آزار مشركين نيز هر لحظه شدت مىگرفت.
هجرت و تشکيل حکومت اسلامي
پس از آن، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مخفيانه به مدينه مهاجرت كرده و در آنجا در محيطى امن، حكومتى اسلامى تشكيل دادند. در 10 سالى كه از حيات شريف آن حضرت باقى مانده بود، اسلام با سرعتى باور نكردنى گسترش يافت و مرزها را در نور ديد.
بر طبق گفته مورخين، در طول مدت حكومت اسلامى پيامبر (صلى الله عليه وآله) جنگهاى فراوانى رخ داد كه در 26 و به روايتى 27 نبرد، خود پيامبر شخصاً شركت داشتند (كه به اين نبردها غزوه مىگويند) و 35 و به روايتى 48 و حتى 66 جنگ نيز تحت فرماندهى منصوبين آن حضرت به وقوع پيوست (كه به اين جنگها، سريه مىگويند).
مهمترين عواملى كه در پيشبرد دين اسلام مؤثر بود، در درجه اول، حمايت مالى حضرت خديجه از ايشان، حمايتهاى سياسى، اجتماعى (ابو طالب عموى پيامبر) و برخى ديگر از خويشاوندان ايشان از جمله (حمزه سيد الشهداء عموى حضرت) و در رأس همگان، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) كه با دفاع دليرانه خود سد راه تهاجم كفر به سرزمين نوپاى اسلامى گرديد، از عوامل مؤثر پيشبرد نهضت اسلام بود. اخلاق حميده و صبر مردانه پيامبر (صلى الله عليه وآله) نيز دلها را به خود جلب مىكرد.
قرآن كريم در مدح پيامبر (صلى الله عليه وآله) مىفرمايد: (فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك: رحمت الهى سبب شد كه با مردم نرمى كنى و ملايمت پيشه سازى و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از اطرافت مىگريختند) (سوره آل عمران: آيه 159).
رحلت پيامبر
پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) در تاريخ 28 صفر سال 10 هجرى در مدينه منوره چشم از جهان فرو بستند و به لقاء الله پيوستند، و اين در حالى بود كه سر در سينه برادر خويش على بن ابى طالب (عليه السلام) داشتند: (ولقد قبض رسول الله...): و رسول خدا در حالى قبض روح شد كه سر بر سينه من نهاده بود و جانش در ميان دستانم گرفته شد و من دستم را بر چهره ايشان كشيدم و من متولى غسل آن حضرت شدم . (نهج البلاغه، فيض الاسلام: خطبه 88).
منابع :
برگرفته شده از: تاريخ جنبشهاي مذهبي در ايران - از کهن ترين زمان تاريخي تا عصر حاضر، تأليف عبدالرفيع حقيقت (رفيع)، جلد اول، چاپ اول سال 1375 خورشيدي
تاريخ جنبشهاي مذهبي در ايران - از کهن ترين زمان تاريخي تا عصر حاضر، تأليف عبدالرفيع حقيقت (رفيع)، جلد سوم، چاپ اول سال 1377 خورشيدي
تاريخ جنبشهاي مذهبي در ايران - از کهن ترين زمان تاريخي تا عصر حاضر، تأليف عبدالرفيع حقيقت (رفيع)، جلد چهارم، چاپ اول سال 1377 خورشيدي
مولانا جلال الدين مولوي كه از شاعران بزرگ و برجسته ي ايران اسلامي است، خدمت عظيمي به عرفان، اسلام و ادبيات ايران و جهان كرده است و هنوز هم كليات مثنوي معنوي و ديوان شمس او از ارزشمندترين آثار الهام بخش معارف اسلامي است. او در شرحي بر حديث معروف پيامبر اكرم (ص) كه فرمودند: هر كس بخواهد عالم آدم، تقواي نوح، بردباري ابراهيم، هيبت موسي (ع) . عبارات عيسي (ع) را ببيند به علي بنگرد مي گويد:
چه گويم درباره كسي كه: دوستانش از بيمي كه داشتند و دشمنانش از حسدي كه در دل مي پروراندند فضائل او را پنهان كردند و معذلك شهرت فضيلتش جهان را گرفت[2]. علي عليه السلام به واسطه ي شدت عدالتش شهيد شد زيرا مردم طاقت تحمل قوانين او را نداشتند[3]. اي سرو من! آيا اين رواست كه به جاي فراهم آمدن به خدمتت درباره ات اختلاف پيدا كنند؟ بعضي از آنها تو را از دست دادند و تو را نيافتند. «گروهي تو را از دست دادند و يافتند» و فرقه اي تو را يافته آنگه از دست دادند، بي شك، اين شگفت حيرت زايي است[4]. علي عليه السلام نزديك ترين مردم خدا و بهترين فرد از نظر منزلت و بالاترين كس از جهت فداكاري و مجاهدت است[5]. و ما در زمان پيامبر (ص) به علي (ع) چنان مي نگريستيم كه بر ستاره نگاه مي كنيم[6].
قهرمانيهاي امام علي عليه السلام فقط منحصر به ميدان هاي كارزار نيست بلكه او در روشن انديشي، پاكي وجدان، سحربيان، عمق و كمال انسانيت، شور و حرارت ايمان، بلندي همت و فكر، ياوري و هواداري از رنج ديده ها در قبال جفاكاران و فروتني در مقابل حق، هر كجا كه تجلي كند نيز قهرمان بود[7].
ما نيز بر آن شديم كه با سيري در آيات كلام ا… مجيد از علي (ع) بنويسيم، آن امامي كه خود حقيقت قرآن است و از ليله القدر و چه نيكو فرمود خداوند سبحان كه «ليله القدر» «و ماأدريك ما ليله القدر» اگر شب قدر را نتوان دريافت، روز قدر را كه نموداري از «علي اعلي» است چگونه مي توان يافت؟
و از اين رو در دعاي فرج مي خوانيم: «يا محمد يا علي، يا علي يا محمد، اكفياني فإنكما كافيان و انصراني فإنكما ناصران» چون دو آيينه در برابر هم، محمد (ص) را كه اسوه و الگوي همگان است به نص صريح قرآن «و لكم في رسول ا… اسوه حسنه» بايد با علي (ع) شناخت و علي (ع) را با محمد صلي ا… عليه و آله و سلم، و غيرمعصوم ار توان توصيف و معرفي چهره هاي معصوم نيست، چرا كه اگر بخواهند به بيان آرند، جز به يافتن و صداق و ارائه آن نه ممكن مي شود و نه سزاوار است.
و به حق گفته اند كه : «عليٌ عليٌ» علي، علي است و سخن تمام است. كه براي اين نسخه ي بي مثل و ماند بشريت. اگر نظيري بتوان تصور كرد تنها وجود مبارك و مقدس پيامبر رحمت، حضرت محمد بن عبدا… (ص) و بعد وجود مقدس حضرت بقيه ا… اعظم حضرت امام زمان، مهدي موعود عليه السلام است و ديگران از رسيدن به اوج فضائيل بي انتهاي او عاجزند و هر چه بيشتر مطالعه كنند و بيشتر مقايسه نمايند بر اين عجز و حيرت و سرگرداني افزوده خواهد شد.
او دليري بي همتا بود و مبارزي قلعه گشا، هرگز به دشمن پشت نكرد و هيچگاه حريف را از دست نداد… به هر سو شتافت غلبه كرد و به هر كس رو آورد چيره شد. گاه به دو شمشير نبرد مي كرد و گاه بي اسلحه، هيبت داشت و چون كوه عظمت، پهنة ميدان، زير پاي او مي ريزد و صحنه نبرد، در كنار او مي خروشيد و در عين حال چنان بلند همت بود كه امر مي كرد: اي سپاهيان! تا دشمن ستيزه آغاز ننمايد، بر او حمله مي بريد و چون درمانده و رو به گريزنهد، او را دنبال مي كند و چون زخمي شد و درافتاد او را مي كشد… و در عين حال داد او، حق دادگي به كمال داد و عدل وي، عدل عدالت، به تمام نهاد.
چندان عدل ورزيد كه از شدت دادگري در محراب عبادت كشتاه شد و آن آيت خدايي، بگاه دعا، غرقه به خون گشت. به هر حال بايد در ادب او نگريست، در فصاحت كلامش دقت كرد، در مضامين بكر او. در تحليلات رواني وي، در كشف رموز اخلاقي و اجتماعيش تأمل كرد چرا كه همه و همه اعجاب آور است و تمام، شگفت انگيز. حال آنانكه علي را بدين قصد رو كرده اند، گوييم، در علي عليه السلام چه ها يافته اند؟ و يا چه ها از علي درك كرده اند؟ و به خاطر همان يافته هاي و درك شده ها، او را به والاترين گونه تقديس كرده اند. آن يافته ها را هر جان آزاد آدميزاد مي جويد و همان ها فضيلت هاي مشترك انسان هاست و مشخصه ي انسانيت آنها.
اميد آنكه اين كوشش، مقبول حق قرار گيرد و سعي مشكور به حساب آيد.
آيه ي خلافت
«و إذقال ربك للملائكه اني جاعل في الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يميفك الدماء و نحن نسبح و بحمدك و نقدس لك قال اني اعلم ما لا تعلمون الي قوله تعالي و ما كنتم تكتمون»
بقره آيه 30 الي 33
«و آنگاه كه خداوند به ملائكه فرمود: من خليفه اي بر روي زمين قرار خواهم داد. ملائكه گفتند: آيا كسي را كه در زمين خليفه قرار مي دهدي كه در آن فساد و خونريزي مي كند؟ در حالي كه ما تو را تقدير و تقديس مي كنيم. خداوند متعال فرمود: كه آن چه من مي دانم شما نمي دانيد… و مي دانم آنچه پنهان مي كرديد.
خليفه كسي است كه جانشين ديگري مي شود. در قرآن اين كلمه جز دو مورد در هيچ جاي ديگر به صورت مفرد به كار نرفته است. الف: مورد فوق ب، سوره صاد آيه 26 «اي داوود ما تو را در زمين خليفه قرار داديم پس ميان مردم به حق و درستي حكم نما»… در ساير موارد در قرآن كلمه ي خليفه به صورت جمع به كار رفته است.
1-دوست آنكه شما را در زمين جانشين قرار داد. 2- پس شما را بعد از آنان جانشينانشان قرار داديم. 3- و آنان را جانشين قرار داديم. 4- بياد آورريد آن زمان كه شما را جانشينان قوم هلاك شده ي نوح گردانيم. 5- و به ياد آوريد آن زمان را كه شما را جانشينان قوم عاد گردانيديم. 6- آيا چه كسي درمانده و گرفتاري را كه او را مي خواند، اجابت مي كند و گرفتاري را از او مي زدايد و شما را در زمين جانشين مي گرداند.
منظور از خلافت در اين آيات چيست؟ شايد در بسياري از آيات خلافت معناي جايگزيني گذشتگان در زندگي دنيا و جانشين شدن در مقام آنان باشد، ليكن در دو آيه اي كه به صورت لفظ مفرد آورده شده است منظور جانشيني خداوند است، و نكته ي قابل تأمل اينكه خداوند قبل از اينكه اين مخلوق را بيافريند، او را به عنوان خليفه به ملائكه معرفي مي نمايد، در حالي كه اگر منظور خلافت و جانشيني در مورد حيات دنيا باشد، اين اعلام خلافت انسان، صلاحيت معرفي نداشت. علاوه بر اين وجود عبارت «فانكم بين الناس بالحق» در آيه دوم فقط با اين معناي خلافت الهي سازگار است. خلافت يعني اينكه خليفه نماينده ي خليفه گذار است در موردي كه خليفه شده است. از اين لحاظ است كه مي بينيم خداوند همه ي اسماء را به آدم مي آموزد تا او را براي نياز ساخته و ملاك اعطاي خلافت الهي را تحقق بخشد. البته اين آموزش و تعليم به الفاظ و معناي ذهني آنها نسبت بلكه به حقايق و مصاديق يعني خارجي آنهاست. خلاصه اينكه خلافت الهي و اثر مدار علم شهودي (نه كسبي و حصولي) به همه ي اسماء الهي است و آن علمي است كه توسط خداوند به خليفه رسيده باشد و اين است راز خلافت و ملاك آن. بنابراين بنا به منطق قرآن هر فردي شايستگي خلافت و جانشيني خدا و رسول خدا را ندارد. البته كار مسئله ي رهبري معصوم كه عهد و پيمان الهي بود تا سرحد حكومت همچون يزيدي كه خود را خليفه ي رسول ا… (ص) مي دانست سقوط كرد و جاهل به جاي عالم ؟ و تمام معيارهاي ارزشمند الهي را لغو و هر شخصي با هر قدرتي يا هر ملاكي جامعه را به هر سويي كه مي خواست مي برد و به جاي كسي كه فرياد مي زد: «سلوني قبل ان يفقدوني» و متأسفانه هنوز بدن معطر پيامبر (ص) هم دفن نشده بود، سراغ كسي رفتند كه مي گفت: مرا رها كنيد كه اطلاعاتي ندارم، و به جاي درگاه علم پيامبر (ص) سراغ كسي رفتند كه بارها در مسائل گوناگون متحير و از علي عليه السلام كمك مي گرفت و مي گفت: اگر علي (ع) به فريادم نمي رسيد و مرا از اين بن بست ها بيرون نمي آورد، آنكس را كه او خود، جانشين لايق خويش مي دانست، به عنوان رهبري شايسته و عادل ندانستند. در حالي كه احاديثي از نبي مكرم اسلام (ص) كه در آنها اشاره به خلافت علي عليه السلام است، بسيار مي باشد. و آنچه با قيد «خليفتي من بعدي» نيز همراه باشد، كم نيست، با اين همه علي (ع) را رها كرده و به سراغ ديگران رفتند.
آيه ي امامت
«و اذابتلي ابراهيم ربه بكلمات فأتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين» سوره بقره آيه ي 124
«و آنگاه كه ابراهيم را خدايش با كلماتي بياموزد و او آنها را به اتمام رسانيد، (و از آزمايش پيروز بيرون آمد) فرمود: من تو را امامي بر مردم قرار دادم. ابراهيم گفت: و از ذريه و نسل من نيز؟ فرمود عهد و پيمان من به ستمگران نمي رسد».
بعد از آنكه خداوند حضرت ابراهيم را با حوادثي از قبيل گذشتن از مال و جان و فرزند در آزمود و او از عهده ي تمام امتحانات الهي برآمد، خداوند او را به مقام امامت و رهبري نصب نمود. متن فرمان و ابلاغ چنين بود: «اني جاعلك للناس اماما» «من تو را براي مردم و به نفع آنان به مقام امامت نصب نمودم». در اين ابلاغ از جمله ي «اني جاعلك» «من تو را نصب كردم» استفاده مي شود كه: 1- نصب امام بايد به دست خدا باشد و بس. 2- امام بايد تمام قوانين حاكم بر انسان را بداند. 3- امام بايد از نتيجه ي حتمي راهي كه كه انتخاب مي كند آگاه باشد. 4- امام بايد در رهبري خود منافع خويش را در نظر نگيرد و عوامل دروني و بيروني متحرك او نباشد. 5- امام بايد عادل بوده و عالي ترين صفات برجسته ي انساني را در حد اعلي داشته باشد. و ناگفته پيداست كه هم وجود اين شرايط در افراد معمولي يافت نمي شود و هم مردم از وجود اين شرايط در افراد مختلف بي خبرند. در زبان فارسي مثلي است كه مي گويد: «هر چه بگند نمكش مي زنند واي به روزي كه بگندد نمك». مردمي كه نقطه ي ضعف و جهل و انحراف دارند بايد از طريق رهبري امامي معصوم و واجد شرايط هدايت شوند. واي به روزي كه خود رهبر و امام مردم نقاظ ضعف و انحراف داشته و جهل و ترديد داشته و يا داراي غرور و ترس و بخل باشد. يا رب مباد كه كوري عصا كش كور دگر شود. بنابراين هم سپردن مردم به امام غيرمعصوم ظلم و توهين به مقام انسانيت است و هم سپردن چنان امام و رهبري به خود مردمي كه از غيب خبر ندارند جفا است. و آنهم معمولاً مردمي كه رشد نكرده اند و عقلشان در چشمشان است. راه دور نرويم. در همين جوامع مترقي امروزي اگر گفته شود فلان نوجوان گمنام بهتر از فلان گروه و حزب سياستمدار و كهنه كار قدرت انتخاب و تصميم گيري و رشد دادن را دارد، آيا دنياي شرق و غرب مي پذيرد؟ هرگز، زيرا انسان محكوم غرائز خود است و چه بسيار كمند افرادي كه صد در صد حق پيشه و دور از جو حاكم و محيط زدگي و امثال آن باشند. در قرآن مي خوانيم كه مردم مي گفتند: چرا قرآن بر مرد سرشناس افراد مكه و طائف نازل نشد؟ «قالو لولا ننزل هذا القرآن علي رجل من القرينين العظيم» آنها خيال مي كردند همين كه فلان شخص سرشناس و معروف يا سرمايه دار است، بايد روحي هم بر او نازل شود. آري اين است نمونه اي از شعور بسياري از مردم آن ديار. مگر نه اين است كه همه ي مردم از پاي خطبه رسول خدا پا به فرار و به سوي مال التجاره رفتند و مشغول خريد شدند و كسي جز چند نفر باقي نماند.»[8] كوتاه سخن آنكه با داشتن اين تجربه هاي تلخ چگونه مي توانيم مسئله ي مهمي همچون رهبري امت را در اختيار مردم بگذاريمو اين است دليل آنكه عقيده ي ما در مسئله ي رهبري امت آن است كه بايد امام نيز همچون پيامبر از طرف خدا معين شود. در اينجا از مرحوم آيت ا… شهيد صدر نقل مي كنيم، ايشان هم از بيان چند مقدمه نتيجه مي گيرند كه شيوه ي تعيين امام تنها بايد از راه انتصاب و از طريق خدا و رسول باشد و اينك مقامات: 1- پيامبر عهده دار دگرگوني همه جانبه در يك انقلاب بزرگ و عقيدتي و فكري و علمي و سياسي براي هميشه و تبديل يك سيستم جاهلي به يك نظام اسلامي انساني بود. اين از يك سو، 2- از سوي ديگر بيست و سه سال مدت بعثت آن هم با وضعي كه مسلمان ها در مكه در خفقان و فشار و ترس و در مدينه متحمل انواع مشكلات و جنگها و توطئه هاي دشمنان بودند، آري بيست و سه سال با آن همه گرفتاري براي حل آن دگرگوني كم است. 3- مسئله ي ديگري را هم كه نبايد از نظر دور داشت اين است كه پيامبر (ص) ناگهان از دنيا نرفت تا بگوييم زماني براي بررسي مسئله ي رهبري امامت و ارائه كار نداشت و يا بايد بعد از پيامبر (ص) كار ادامه يابد و براي تداوم اينكه به فكر تداوم انقلاب و حل دگرگوني ها و هدايت مردم باشد، جامعه را رها كرد و از دنيا رحلت نمود. اين نظريه قابل قبول نيست، زيرا:
يك انسان عادي هرگز حاضر نيست كوچك ترين كاري را انجام داده رها كند و آن را به شخصي نسپارد، حال با سوز و گدازي كه قرآن براي حضرت محمد (ص) بيان مي كند، آنجا كه مي گويد «حريص عليكم»[9] پيامبر براي شما مي سوزد و براي هدايتتان حرص مي زند. چگونه ممكن است كه اين چنين نسبت به هدايت مردم و نظام اسلامي جامعه بي تفاوت بوده و حاضر باشد كه مردم را به حال خود رها كند؟ آيا پيامبر در سفر جنگ تبوك كه هشتاد روز طول كشيد، كسي را در مدينه به جاي خود نگذاشت؟ آيا مي توان قبول كرد كه ابوبكر براي بعد از خود به فكر مسلمانان بود اما حضرت محمد (ص) نبود؟ بنابراين اين نظريه قابل قبول نيست، نظريه دوم آن است كه بگوييم پيامبر از دنيا رفت و رهبري امت را به شورا و انتخاب خود مردم واگذار كرد: اين نظريه هم سؤال انگيز است. زيرا چرا ابوبكر مثل پيامبر رهبري امت را به شورا واگذار نكرد؟ و مشخصاً دخالت نمود و عمر را نصب كرد؟!! چرا عمر در رهبري امت همه پرسي نكرد؟ بلكه شورايي تشكيل داد مركب از شش نفر آن هم شورايي كه عملاً يك ديكتاتوري بود. زيرا گفته بود در اين شورا كسي رهبر است كه از ميان شش نفر، عبدالرحمن بن عوف به او توجه داشته باشد! اين چه شورايي است كه در اعضاي آن يك نفر حق وتو داشته باشد و نظريه آن دسته قابل قبول باشد كه اين يك نفر در ميان آن دسته باشد. آيا اين شورا است يا ديكتاتوري؟!! سؤال ديگر اينكه طبق نظريه ي مردم جواب ماجراي غدير را چه بايد گفت؟ اكنون نظريه ي اول و دم قابل قبول نيست تنها يك راه باقي مي ماند و آن نظريه ي سوم است، كه خود پيامبر (ص) كه آن همه دلسوز مردم است، شخص لايقي را كه در شناخت و عمل به مكتب و قدرت رهبري و اداره ي درست جامعه از همه ي افراد بهتر است و داراي هر گونه صلاحيت علمي و فكري بوده و سابقه اي درخشان دارد. براي رهبري امت انتخاب و نصب و او را به مردم معرفي مي نمايد و احاديثي كه در شرح فضائل معنوي و مقامات علي عليه السلام، از پيامبر اكرم (ص) صادر شده است بسيار و بيش از چند هزار بوده، چندان كه دانشمنداني از اهل سنت، كتبي مستقل در باب مناقب، خلافت، ولايت و نظاير آن نوشته اند و به ارائه ي اسناد فضيلت علي بن ابي طالب را بر سايرين منحصر ساخته اند.
نكتة جالب: نكته اي را كه بايد توجه نمود اين است كه قرآن مسئله ي امامت را كلمه ي (عهدي)، نام برده و همين كه حضرت ابراهيم عليه السلام مقام امامت را براي فرزندان خود طلب نمودند. خداوند پاسخ داد كه عهد من (كه ميان مقام امامت است) به افراد ظالم و ستمگر نمي رسد. «لاينال عهدي الظالمين». اكنون كه امامت عهد و پيمان خداست، ما نبايد آن را با شورا حل كنيم، چون شورا مربوط به كار مردم است نه عهد خدا و لذا در دو آيه اي كه مسئله ي شورا بيان شده است، كلمه ي «امر» آمده (و امرهم شورا، كار مردم با ايمان با مشورت انجام مي گيرد و يا به پيامبر دستور داده مي شود كه «وشاورهم في الامر» در مسائل مردمي با خود آنان مشورت كن، و توجه داريد كه مورد مشورت در هر دو آيه كا و عمل مردم و مربوط به مسائل اجتماعي است و هرگز شامل مسئله ي امامت كه عهد و پيمان الهي است نمي شود.
آيه ولايت
انما وليكم ا… و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلاه و يؤتون الزكاه و هم راكعون. و من يتول ا… و رسوله و والذين امنوا فان حزب ا… هم الغالبون.» سوره مائده آيات 55-56
«ولي و سرپرست شما تنها خداست و پيامبر او و كساني كه ايمان آورده اند و نماز را بر پا مي دارند و در حالي كه در ركوعند زكات مي دهند و كساني كه خدا و رسولش و اين مؤمنين را دوست بدارند و در حزب خدا وارد شوند كه البته سرانجام پيروزي با حزب خدا مي باشد.
تشريح آيه: مفسرين خاصه و عامه بالاتفاق در بيان شأن نزول اين آيه ي شريفه كه در آن به ولايت و سرپرستي علي بن ابيطالب عليه السلام در كنار ولايت خدا و رسول خدا (ص) تصريح شده است نوشته اند: روزي اميرالمؤمنين علي (ع) در مسجد مشغول عبادت و نماز بودند. هنگامي كه حضرت به ركوع رفتند سائلي وارد مسجد شد و تقاضاي كمك كرد. آن بزرگوار در همان حال ركوع انگشتر خود را به سائل نشان داده و سائل نيز آن را از انگشت مبارك حضرت خارج نمود و شادمان از مسجد بيرون رفت. اهميت اين عمل خير و شايسته ي امام به اندازه اي زياد بود كه خداوند متعال به خاطر آن آيه شريفة فوق را نازل نمود. همچنين در روايتي از ابوذر رحمه ا… عليه نقل شده است كه در شأن نزول اين آيه گفت: روزي با رسول خدا (ص) در مسجد نماز مي خواندم، سائلي وارد مسجد شد و از مردم تقاضاي كمك كرد. اما كسي به او توجه نكرد. او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا تو شاهد باش كه درمسجد رسول تو تقاضاي كمك كردم ولي كسي مرا مساعدت نكرد، در اين هنگام علي (ع) كه در حال ركوع بودند، با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كردند و سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد. پيامبر اكرم (ص) كه ناظر اين واقعه بودند و بعد از فارع شدن از نماز، سربه سوي آسمان بلند كرد و با خداي خود مناجات نمود و عرضه داشت: «اللهم و انا محمد نبيك و وصيك اللهم ما شرح لي صدري و يسرلي ا مري واجعل لي وزيرا من اهلي عليا و اشدد به ظهري»
(خداوندا من محمد پيامبر و برگزيده ي تو هستم، سينه ي مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان فرما و از خاندانم علي عليه السلام را وزير من گردان تا به وسيله ي او پشتم قوي و محكم گردد.»
ابوذر مي گويد هنوز دعاي پيامبر (ص) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر (ص) گفت بخوان پيامبر فرمود: چه بخوانم. گفت: بخوان «انما وليكم ا… و رسوله والذين امنوا… تا آخر»
«منابع سخن ابوذر و آيه ولايت»
مجمع البيان جلد 3 و 4 صفحه 324 ذيل آيه ي شريفه ي مورد بحث
تفسير الميزان جلد 1 صفحه ي 1 تا 24 و تفسير نمونه جلد 4 صفحه ي 422
؟ در كتاب كشاف جلد 1 صفحه ي 272 ذيل آيه ي شريفه
بيضاوي در تفسير خود جلد 1 صفحه ي 272 ذيل آيه ي شريفه
فخر رازي در تفسير معروف خود جلد 12 صفحه ي 26 ذيل آيه ي شريفه
سبوطي در كتاب المنشور جلد 2 صفحه 322 ذيل آيه ي شريفه
خوارزمي در مناقب اميرالمؤمنين صفحه ي 187
و جمعي ديگر از علماي اهل سنت.
آيه ي وزارت و حديت منزلت
«واجعل لي وزيرا من اهلي هارون اخي اشدد به ازري و اشركه من امري كي نسجك كثيرا»
«خدايا از اهلم وزيري برايم قرار ده. هارون برادرم را، پشتم را به وسيله ي او محكم گران و او را شريك در كارم قرار بده تا تو را زياد ياد كنيم». سوره ي طه آيات 29 الي 33
اين آيه سنت وزارت را براي علي عليه السلام ثابت مي كند و اين قول پيامبر اكرم (ص) است در خبري كه همه فرق اسلامي آن را روايت كرده اند: «انت مني بمنزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي» «يعني عو نزد من مثل هارون نسبت به موسي (ع) هستي، با اين تفاوت كه بعد از من پيامبري نيست.» پس حضرتش با اين حديث گران قدر جميع مراتب هارون نسبت به موسي را براي او ثابت كرد. بنابراين علي عليه السلام وزير رسول خدا (ص) و پشتيبان آن حضرت است و اگر او خاتم پيامبران نبود، شريك امر او نيز بود. و روايت است از علي عليه السلام كه فرمود: «قال رسول ا… صلي ا… عليه و آله: يا علي انت مني و انا منك» پيامبر اكرم (ص) به علي (ع) فرمود: يا علي تو از من هستي و من از تو هستم، «حال با دقت در جمله ي «واشركه في امري» چيزي را غير از شركت در امر ارشاد و دعوت مردم به سوي حق اثبات مي كند. چرا كه مسئله ي شركت در ارشاد امر به معروف و نهي از منكر و گسترش دعوت حق وظيفه ي فرد مسلمان است و اين چيزي نيست كه پيامبر (ص) براي علي عليه السلام بخواهد. بنابراين آن حضرت جز ولايت خاصه چيزي را براي آن حضرت نمي خواستند و جمله ي «وزيرا من اهلي» نيز آن را تأييد و تقويت مي كند. به تعبير ديگر وظايفي وجود دارد كه كار همه ي افراد نيست و آن حفظ آئين پيامبر (ص) از هر گونه انحراف و تحريف و تفسير هر گونه ابهامي كه (محتواي آئين براي بعضي رخ دهد. و رهبري امت در غياب پيامبر (ص) و بعد از او و كمك بسيار مؤثر در پيشبرد اهداف الهي اوست. كه اين وظيفه با توجه به تأكيد خدا و رسولش تنها بر دوش معصومين (ع) گذارده شده است.
آيه ي اولوالامر
«يا ايها الذين امنوا اطيعوا ا… و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فرذوه الي ا… و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و واليوم الاخر. ذلك خير و احسن تأويلا.
«اي كساني كه ايمان آورده ايد از خدا اطاعت نماييد و پيرو پيامبر خدا و صاحبان امر خود باشيد. پس اگر در چيزي نزاع كرديد آن را به خدا و رسول بازگردانيد. اگر به خدا و جهان آخرت ايمان داريد، اين نيكو بوده و سرانجام نيكويي نيز دارد.» سوره ي نساء آيه ي 59
جابربن يزيد جعفي مي گويد: از جابربن عبدا… انصاري شنيدم كه گفت: از رسول خدا (ص) سؤال نمودم كه اولي الامر كه خداوند به اطاعت آنان همراه اطاعت شما امر فرموده است كيانند؟ فرمود: اي جابر اينان خلفاء و ائمه ي مسلمين پس از من هستند. اولين ايشان علي بن ابيطالب (ع) و سپس به ترتيب، حسن، حسين، علي بن الحسين، محمد بن علي كه در تورات معروف به باقر است و تو اي جابر او را درك خواهي كرد و چون او را ديدي اسلام مرا به او برسان، سپس صادق جعفر بن محمد، موسي بن جعفر، علي بن موسي، محمد بن علي، علي بن محمد، حسن بن عليو آنگاه هم نام و كنيه من، حجت خدا در زمين و باقي مانده ي خلفايش در ميان بندگانش، فرزند حسين بن علي جانشينم خواهد بود. او كسي است كه خداوند متعال به دست وي شرق و غرب زمين را فتح مي نمايد و…»[10]
حمويني از بزرگان علماي عامه از حضرت امير (ع) عامه از حضرت امير (ع) نقل مي كند كه به مردم فرمودند: «شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا مي دانيد اين آيات چه هنگام نازل شد؟ «اي كساني كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا و رسول او و صاحبان امرتان را…» همانا تنها ولي و سرپرست شما خداوند و پيامبرش و آنانكه ايمان آوردند و نماز را به پا داشتند و اداي زكات نمودند در حالي كه ركوع بودند مي باشند. غير از خدا و پيامبرش و غير از مؤمنان كسي را دوست خاص و صاحب سر خود برنگزيند. در آن زمان مردم پي سؤال بودند كه آيا يان موضوع در خصوص برخي مؤمنين است يا عموم مؤمنين مورد نظر است؟ خداوند عزوجل پيامبرش را فرمود كه سرپرستي امر مردم را به ايشان بياموزد و ولايت را آن گونه كه نماز و زكات و حج را براي مردم بيان ساخت، توضيح دهد و حضرتش مرا در غدير خم بر مردم منصوب نمود تا آنجا كه پيامبر فرمود: آيا مي دانيد كه خدا مولاي من است و من مولاي مردم هستم و ولايت من بر آنان از ولايت آنان بر خودشان بيشتر است، گفتند: آري نيز مولاي اوست. خداوند را دوست بدارد دوستانش را و دشمن باش با كسي كه دشمنيش ورزد. پس مسلمان برخاست و گفت: اي رسول خدا، ولايت او يعني چه؟ فرمود همچون ولايت من، هر كس ولايت من بر ا و از ولايت خودش بر خويش بيشتر است، علي نيز نسبت به او چنين است. آنگاه پس از اين ماجرا خداوند متعال چنين فرمود: اينك دينتان را بر شما كامل ساختم و نعمتم را برايتان تمام كردم و خشنود شدم از اينكه اسلام دين شما باشد.» سپس رسول خدا (ص) تكبير گفت و فرمود: ا… اكبر، اتمام نبوتم و اتمام دين خدا با ولايت علي پس از من انجام پذيرفت. در آن هنگام ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند: اي رسول خدا آيا اين آيات فقط درباره علي است؟ فرمود: آري، درباره ي او و اوصياي من تا روز قيامت. گفتند: اي رسول خدا دربارة ايشان براي ما سخن بگو، فرمود: علي برادر و وزير و وارث و وصي من و خليفه ام در امت و لي هر مؤمني پس از من است. سپس فرزندم حسن (ع) پس از او فرزندم حسين (ع) و بعد از او نه نفر از نسل فرزندم حسين يكي پس از ديگري جانشين مي باشند، قرآن با ايشان است و ايشان نيز با قرآنند. قرآن از ايشان جدا نگشته و ايشان نيز از قرآن جدا نخواهند شد تا آنگاه كه روز قيامت در حوض كوثر بر من وارد مي شوند. مردم به عنوان تصديق گفتند: به خدا سوگند آري اينها را شنيديم و به آنچه گفتي شهادت مي دهيم[11].
آيه تبليغ
«ولو ان اهل الكتاب امنوا و اتقوا الكفرنا عنهم سيأتهم ولأدخلناهم جنات النعيم و لو انهم اقاموا التوراه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم ولاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم، منهم امه مقتصده و كثير منهم ساء ما يعلمون»
«يا ايها الرسول بلغ ما انزل لك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته وا… يعصمك من الناس ان ا… لا يهدي القوم الكافرين». قل يا اهل الكتاب لستم علي شيء حتي تقيمواالتوراه و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا فلا تأس علي القوم الكافرين».
«و اگر اهل كتاب ايمان مي آوردند و تقوا پيشه مي كردند، هر آينه از گناهانشان در مي گذشتيم و به بهشت و نعمتهاي جاودان داخلشان مي كرديم و اگر ايشان تورات و انجيل و آنچه از سوي پروردگارشان نازل شده را بر پا مي داشتند از بالا و زير پاهايشان مي خورند. برخي از ايشان ميانه رو هستند و بسياري از آنان آنچه مي كنند بالاست. اي پيامبر آنچه از سوي پروردگارت به تو نازل شده است ابلاغ كن كه اگر چنين نكني رسالت الهي را انجام نداده اي و خدا تو را از مردم مصون مي دارد. همانا خداوند گروه كافران را هدايت نمي كند، بگو اي اهل كتاب شما هر به چيزي موظف نيستيد مگر اينكه تورات و انجيل و آنجه از سوي پروردگارتان نازل شده است را بر پا داريد. بسياري از ايشان آنچه از سوي پروردگارت به تو نازل شده است بر طغيان و نفاق آنان مي افزايد پس بر گروه كافران اندوه مخور.» سوره ي مائده آيه 65 الي 68
تشريح آيه: اين آيه ي شريفه در حقيقت حامل پيام مهم و سرنوشت سازي است كه مبين حكم قطعي الهي در معرفي اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي امر امامت و ولايت مي باشد. آيه با خطاب به پيامبر مكرم اسلام (ص) شروع شد با تأكيد، دستور مي دهد كه آن چه از طرف پروردگار متعال بر تو نازل شده است را بر مردم برسان و سپس اخطار مي كند كه «ان لم تفعل فما بلغت رسالته» يعني اگر از مأموريت خودداري كني رسالت خويش را به انجام نرسانده و تبليغ دين را تمام نكرده اي، خداوند متعال بعد از بيان اين حكم پيامبر اكرم (ص) را دلداري مي دهد و از شر بدخواهان ايمن مي سازد.
اكنون مي پرسيم با توجه به تاريخ نزول آيه كه مسلماً اواخر عمر شريف پيامبر (ص) بوده است، چه مطالب مهمي بود كه خداوند پيامبرش را با اين تأكيد و اخطار مأمور ابلاغ آن مي فرمايد؟
يقيناً حكمي مهم و عظيم از طرف خداوند صادر شده بود كه با سرنوشت اسلام و مسلمين ارتباط مستقيم و نزديك داشت و نقش بنيادي و پايه را در پيشبرد اهداف مقدس قرآن كريم ايفا مي كرد. بنابراين بايد در جستچوي فهم اين حكم الهي رفت و با استفاده از روايات به حقيقت امر آگاه شد. سبوطي، ثعلبي و جمعي ديگر از علماي اهل سنت با نقل روايات متعدد، مقصود از اين آيه ي شريفه و حكم موجود در آن را معرفي ولايت علي عليه السلام ذكر مي كنند و علامه طباطبائي در تفسير شريف الميزان مي فرمايد: طبق تصريح رواياتي كه از شيعه و سني وارد شده، كاملاً روشن مي وشد كه اين آيه شريفه در مورد ابلاغ ولايت علي (ع) بر پيامبر نازل شده است و پيامبر اكرم (ص) آن حضرت را به امامت برگزيد ولي همواره از اين مسئله خوف داشت كه (بدخواهان و مخالفان و ناآگاهان) آن حضرت را به (تبعيض نژادي و به رياست رساندن بستگان خويش مانند علي (ع) كه پسر عموي آن بزرگوار است) مورد اتهام قرار بدهند. بنابراين پيغمبر اكرم (ص) ابلاغ اين امر را به مردم و عموم مسلمين، به اوقات مناسب ديگر ديگر موكول مي فرمايد، تا اينكه اين آيه نازل شد و آن حضرت با اطمينان خاطر، اين حكم را در غدير خم، تبليغ كرده و به مردم رساندند و فرمودند: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»[12]
آيه اكمال دين
اكمال دين و اتمام نعمت الهي با معرفي علي عليه السلام براي امر امامت و ولايت.
«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا.»
«امروز دين شما را به حد كمال رساندم و بر شما نعمت خود را تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين جاودان براي شما پذيرفتم.» سوره ي مائده آيه ي 4
تشريح آيه: در شأن نزول اين آيه ي شريفه آمده است كه پيامبر اكرم (ص) در سير بازگشت از آخرين حج خود كه به حجت الوداع معروف شد بر اساس حكم الهي مردم را در وادي غدير خم گرد آورد و براي آنان خطبه خواند. آنگاه دست علي بن ابي طالب (ع) را به دست خود گرفت و بلند نمود و با صداي رسا، ولايت و جانشيني آن حضرت را براي همه اعلان كرد. و وقتي پيامبر مطالب خويش را بيان فرمود اين آيه ي شريفه نازل شد. حافظ المكاني كه از علماي نامي اهل سنت است و در كتاب شواهد التنزيل ذيل روايت غدير با اسناد خود از ابي سعيد خدوي مي نويسد كه وقتي اين آيه بر پيامبر نازل شد پيامبر اكرم (ص) فرمود: «ا… اكبر علي الكمال الدين و اتمام النعمه و رضا الرب برسالتي و ولايت علي بن ابي طالب من بعدي»
جمعي از علماي خاصه و عامه نيز اين كلام پيامبر را در كتب خود ثقل كرده اند و اضافه نموده اند كه آن حضرت بعد از اين بيانات فرمود:؛ «من كنت مولاه فهذا علي مولاه. اللهم و ال من والاه و عاد من عاداكم و انصر من نصره رواخذل من خذله.»
آن روز كه مردم به افقي فراتر نگريستند و آن شخصي كه در نماي شخصيت جلوه كرد، يعني غدير و حضرت امير عليه السلام.
آيه مباهله
«من خلقك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع انباءنا و انباءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه ا… علي الكاذبين.»
«پس هر كس بعد از آنكه تو را از علم آمد، درباره او (درباره ي عيني يا درباره حق) با تو محاجه كند بگو بيائيد بخوانيم فرزندمان را و فرزندان شما را و زنانمان را و زنان شما را و نفس هايمان و نفس هاي شما را، پس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.» سوره ي آل عمران، آيه 61
تشريح آيه: طبق تصريح و اتفاق مفسران و محدثان اهل سنت و شيعه، آيه ي فوق كه به آيه ي مباهله معروف است، در حق اهل بيت پيامبر اكرم (ص) نازل شده است. كه مرا از «ابناءنا» امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و مرا از زنان (نساءنا) فاطمه ي زهرا (س) او منظور از «انفسنا» علي بن ابيطالب (ع) مي باشد. قبل از نقل روايات، به اختصار به بيان ماجراي مباهله مي پردازيم: پس از آنكه پيامبر اكرم (ص) معنا را ؟ دعوت به اسلام نمود، علماي بزرگ آنان به اتفاق اتباع خد وارد مدينه شدند و طي جلساتي كه با پيامبر اكرم (ص) داشتند با آن حضرت به بحث و مناظره پرداختند و عليرغم دلائل قومي و محكمي كه پيامبر اكرم (ص) ارائه مي فرمود، آنان همچنان به حقانيت آنان و آيين و اعتقادات اسلام توجه نكرده و بر عقايد خود پافشاري مي كردند. اين امر سبب شد، تا پيامبر اكرم (ص) بر اساس حكم پروردگار متعال، آنان را به مباهله (نفرين كردن يكديگر) فرا بخواند تا اهل حق مشخص شوند. نصاري پذيرفتند و اجراي آن را به روز بعد موكول كردند. وقتي زمان مباهله فرا رسيد، جمعيت نصاري كه به اتفاق علماء و راهبان خود بيرون شهر مدينه گرد آمده و منتظر آمدن پيامبر (ص) بودند، ابتدا گمان بردند، كه حتماً آن حضرت نيز با جمعيت انبوهي از مسلمانان براي اين امر حاضر خواهند شد ولي ديري نپائيد كه با صفحه ي عجيب رو به رو شدند و آن اين بود كه ديدند پيامبر اكرم (ص) از راه مي رسد، در حالي كه فقط چهار نفر را به همراه خود مي آوردند، كودكي را در آغوش دارد، دست كودك ديگر را به دست خود گرفته است و به اتفاق بانويي مجلله و آقايي وارسته كه نور از چهره همگي آنها ساطع است پيش مي آيند. اعظم نصراني كه متحير شده بود، خطاب به جمعيت نصاري گفت: بنگريد كه محمد چگونه با اطمينان تمام و ايمان راسخ به ميدان آمده و بهترين عزيزان خود را براي اجراي مباهله به همراه آورده است! به خدا سوگند اگر او در اني امر ترديد يا خوفي داشت، هرگز عزيزان خود را انتخاب نمي كرد.
مردم، من در چهره ي آنان معنويت و روحانيتي مي يابم كه اگر از خدا درخواست كنند، كوهها را از جاي خود حركت خواهند داد. پس از مباهله با آنان بر حذر باشيد كه عذاب و بلا دامن ما را خواهد گرفت، در اني هنگام اسقف براي پيامبر (ص) پيغام فرستاد كه ما مباهله نمي كنيم، بلكه حاضر به مصالحه هستيم، پيامبر اكرم (ص) نيز قبول فرمودند طبق نقل معتبر، صلح نامه به خط علي (ع) نوشته شد. با توجه به اين مطلب اكنون به برخي از روايات منقوله در شرح و تفسير آيه ي شريفه ي مباهله توجه مي كنيم: ابي نعيم در حليت الاولياء به اسنادش از عامربن سعد از پدرش روايت مي كند كه گفت: «وقتي اين آيه ي شريفه «فقل تعالوا ندع انباءنا و ابناءكم… الي آخر آيه» نازل شد، پيامبر اكرم (ص) علي (ع) و فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) را فرا خواند، پس عرضه داشت، پروردگارا اينان اهل بيت من هستند.»
همچنين در حليت الاولياء به اسنادش از جابربن عبدا.. نقل مي كد: « جابر گفت: اين آيه ي شريفه يعني «فقل تعالوا ندع ابناءنا و … تا آخر آيه» در مورد آنها (يعني پيامبر ص و حضرت علي عليه السلام و فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) نازل شده است. )
جابر گفت: «انفسنا يعني پيامبر (ص) و علي بن ابي طالب (ع) و ابناءنا» يعني حسن و حسين (ع) و «نساءنا» يعني فاطمه ي زهرا (س)[13].
آيه ي مودت
«قدرداني از زحمات پيامبر اكرم (ص) دوستي و محبت نسبت اهل بيت و خاندان مطهر اوست»
«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فر القربي» سوره ي شورا آيه ي 23
«اي پيامبر به امت بگو من از شما اجر رسالت جز اين نمي خواهم كه مودت و محبت مرا در حق اهل بيت و خويشاوندانم منظور داريد.»
تشريح آيه: در شأن نزول اين آيه شريفه آمده است، هنگامي كه پيامبر (ص) وارد مدينه شد و پايه هاي اسلام محكم گرديد، انصار گفتند: ما خدمت رسول خدا (ص) مي رسيم و اعلام آمادگي مي كنيم كه اگر مشكلات مالي و اقتصادي پيدا شد ما اموال خود را با جام و دل و بدون هيچ قيد و شرط در اختيار ايشان قرار مي دهيم وقتي كه موضوع را خدمت رسول خدا (ص) عرضه كردند، آيه ي فوق نازل شد و به پيامبر (ص) امر شد تا به مردم بگويد كه من فردي از شما در برابر مسئوليت رسالتم نمي خواهم. پس آن حضرت در مورد لزوم دوست داشتن نزديكان خود سفارش هايي فرمودند. احمد بن حنبل در كتاب فضائل الصحابه اين روايت را نقل مي كند كه زماني كه آيه مودت «قل لا اسئلكم عليه اجرا …» نازل شد، اصحاب عرض كردند اي رسول خدا خويشاوندان شما كه مودت بر آنها بر ما واجب است چه كساني هستند؟ حضرت فرمودند: «علي عليه السلام و فاطمه (س) و دو پسر آنها» و حضرت اين سخن را سه بار تكرار كردند:
زمحشري در تفسير كشاف روايت جالب و زيبايي را نقل كرده است كه فخر رازي و ديگران نيز در تفسيرشان از او اقتباس كرده اند. اين حديث به وضوح مقام و فضيلت آن محمد (ص) و اهل بيت او و اهميت حب و دوستي نسبت به آنان را بيان مي دارد و ما نيز به خاطر ارزش فراواني كه اين روايت دارد آن را به تفصيل ذكر مي كنيم.
قال رسول ا… صلي ا.. عليه و آله: «من مات علي حب ال محمد مات شهيدا»
«هر كس با محبت آل محمد (ص) بميرد شهيد از دنيا رفته است.
الا و من مات علي حب ال محمد مغفوراً له
الا و من مات علي حب ال محمد مات تائباً
الا و من مات علي حب ال محمد مات مؤمناً مستكمل الايمان.
الا و من مات علي حب ال محمد بشره ملك الموت بالجنه ثم منكر و نكير.
الا و من مات علي حب ال محمد يزف الي الجنه كما شرف العروس الي البيت زوجها.
الا و من مات علي حب ال محمد فتح له في قبره بابان الي الجنه
الا و من مات علي حب ال محمد جعل ا… قبره فرار ملائكه الرحمه
الا و من مات علي حب ال محمد علي السنه و الجماعه
الا و من مات علي بغض ال محمد جاء يوم القيامه مكتوب بين عينيه مأيوس من رحمه ا…
الا و من مات علي بغض ال محمد لم يتم رائحه الجنه
الا و من مات علي بغض ال محمد مات كافراً
آگاه باشيد ك هر كس با محبت آل محمد (ص) از دنيا برود بخشوده است. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد از دنيا برود با توبه از دنيا رفته است. آگاه باشيد كه هر كس با محبت محمد (ص) از دنيا برود مؤمن كامل الايمان از دنيا رفته است. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد بميرد فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مي دهد و سپس منكر و نكير ا ين مژده را به او خواهند داد. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد (ص) از دنيا برود او را با احترام به سوي بهشت مي برند مانند عروسي كه به خانه داماد با احترام برده مي شود. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد بميرد در قبر او دري به سوي بهشت گشوده مي شود. آگاه باشيد كه هر كس با محبت آل محمد از دنيا برود خداوند قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مي دهد. آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد از دنيا برود بر سنت و جماعت اسلام از دنياي رفته است. آگاه باشيد كه هر كس با دشمني آل محمد (ص) از دنيا برود روز قيامت در حالي كه او وارد محشر مي شود بر پيشاني او نوشته شده مأيوس از رحمت خدا. آگاه باشيد ك هر كس با دشمني آل محمد (ص) بميرد بوي بهشت را استشمام نخواهد كرد. آگاه باشيد كه هر كس با دشمني آل محمد از دنيا برود كافر از دنيا رفته است.
آيه محبت و دلبستگي به امام
«قل لا سألتكم من اجر فهو لكم» سوره ي سباء آيه ي 47
«بگو اجر پاداشي (دلبستگي و محبت به اهل بيت (ع)) كه از شما خواستم به سود خود شماست»
يكي از مسائلي كه بارها در قرآن يادآور شده است و حتي تنها مربوط به پيامبر ا سلام نيست، بلكه در مورد اكثر پيامبران آمده، محبت و عشق ورزيدن امت به خاندان پيامبان مي باشد. همان طور كه در آيه ي فوق مشاهده مي شد و نيز بسياري از آيات ديگر قرآن كه اين مفهوم را دارا هستند پيامبران الهي از مردم و امت خود اجر و پاداشي جز محبت و دلبستگي به خاندان خويش نمي خواستند، زيرا اجر آنها با خداوند بوده است و پيامبران هم به عنوان وظيفه اي كه خداوند بر عهده ي آنها گذاشته بوده است مردم را هدايت مي كردند. جالب اين است كه اگر لفظي و كلامي به نام اجر و پاداش در مورد آنها آمده است در واقع چيزي بوده كه نهايتاً سود و منفعت آن به خود امت بر مي گشته است. براي مثال خداوند اجر پيامبر را كه بايد امت مي پرداخته است در ابراز محبت و دوستي نزديكان پيامبر (ص) – اهل بيت (ع) – قرار داده است به نحوي كه در صورت ا نجام اين امر فايده ي آن به خود امت بر مي گردد و با شروع محبت و عشق و علاقه ورزيدن به خاندان عصمت به تدريج به آنها نزديك شده و بر اثر اين نزديكي كمالات و علم و هدايتشان را درك مي كنند و به امامت و ولايت آنها پي برده و اقرار مي ورزند و راه كامل عبوديت را يافته و در آن گام مي نهند، نكته ي قابل توجه اين است كه هميشه ابراز اين محبت نسبت به افرادي از نزديكان پيامبر (ص) خواسته شده است كه خط امامت و ولايت از ميان آنها عبور مي كرده است والا هيچ گاه ضرورت اين محبت به صرف نزديكي با پيامبر (ص) به دست نمي آمده، همان طوري كه هيچ كس را اعتقاد بر اين غنيمت كه امت بايد به عموي پيامبر (ص) يعني ابولهب محبت بورزد بلكه بي شك تنفر از او ضرورت ايمان است. اما آن كس كه دوستي او نشانه ي ايمان و بغض نسبت به او نشانگر است[14]. كسي است كه از نظر ايمان، شجاعت، عمل صالح، علم، راستي، ايثار، جهاد در راه حق، درستي و … گوي سبقت را از همگي ربوده است و او برادر پيامبر (ص) و امين وحي او و امام امت او، علي بن ابيطالب، اميرالمؤنين (ع) است. ميان محبت راستين و عمل، رابطه اي سخت استوار برقرار است، چگونه ممكن است كه انسان به فردي محبت داشته و عشق ورزد اما رفتار و افكارش با او در تضاد بوده و با او بيگانه باشد، چگونه ممكن است كه انساني به خانداني علاقه داشته باشد اما از مكتب و حركت و نحوه ي زندگاني آنها به دور باشد، به راستي اگر عشق و محبت، راستين باشد، انسان رفته رفته، اخلاق و ويژگيهاي محبوب خود را به دست مي آورد.
[1]. بيست و پنج سال سكوت علي (ع) ص 262، تأليف فؤاد فاروقي از نويسندگان اهل سنت به نقل از ديوان شمس
تاريخ به دو بخش كلي تقسيم مي شود ، يك تاريخ نقلي است كه متصدي نقل اخبار و احولال گذشتگان است و تاريخ علمي و يا نظري كه در پي كشف قوانين حاكم بر تاريخ و سير تاريخ است در تاريخ نظري نظرات مختلفي كه بيشتر جنبه فلسفي دارد در باره امكان و يا عدم امكان نگارش صحيح تاريخ بحث مي شود مانند قانون ربط و يا قانون انطباق ولي از آنجا كه كتب لازم وكافي در اين زمينه نوشته شده است ما وارد اين مقوله نمي شويم.
همچنين در تاريخ نظري بحث مي شود كه آيا تاريخ همچون موجود زنده متحركي است كه روحي دارد .و جسمي، عزمي وآهنگي، حركتي و هدفي، قانوني و نظامي و محركي و مسيري دارد. فلسفه نظري تاريخ است كه نشان دهد .كه اين رفتن و باليدن چگونه صورت مي گيرد آن نقطه نهايي كه بارانداز تاريخ است كجاست و چگونه منزل كنوني . منزل واپسين را مي توان ولو بابهام و اجمال تصوير كرد .واين رفتن به جبر است يا به تصادف وگذر از منا زل ومراحل گوناگون تاريخي اجتناب ناپذير است يا چاره پذير .
هر كسي در هر رشته اي باشد بي نياز از تاريخ نيست. اهل بحث و تحقيق در هر رشته از علوم فنون كه وارد شوند ارتباط و تماس آنرا با تاريخ درك نموده و اعتراف خواهند كرد كه بدون غور در تاريخ به مقصود نخواهند رسيد
تاريخ گمشده هر دانشمند ، مطلبوب هر هنرمند ، سرمايه اهل تتبع و تحقيق ، مورد علاقه هر متدين ، مقصد هر سياستمدار و هدف هر اديب است . و بالجمله ، تاريخ مورد احتياج تمام مجتمع بشري است .بي اعتنايي به تاريخ به معناي از دست دادن تجربيات و علوم گذشتگان است. بعنوان مثال بي توجهي به طب سنتي كه حدود چهار هزار سال سابقه داد ضايعه غير قابل جبران است.
ما هرگز نبايد از صفر شروع كنيم. كشور ژاپن پس از جنگ مهندسين خود را به عنوان كارگر به امريكا فرستاد و علوم آن روز آمريكا را ربودند و به كشور خود آوردند. آنها از صفر شروع نكردند بلكه از آنجايي كه آن روز آمريكا بود شروع كردند و پيشرفت هم داشتند. برادران رايت نيز از صفر شروع نكردند آنها نوشته بعضي كساني كه در اين امر ناكام شده بودند خواندند و آن را تكميل كردند.
2 _ لذت بردن :
خود لذت بردن نيز براي خود يك چيزي است و براي بعضي هم خيلي مهم است. بشر دوست دارد لذت ببرد . متأسفانه ما ياد گرفته ايم فقط با گردش و تفرج لذت ببريم ولي بايد اين فرهنگ كاملا عوض شود . گردش جاي خود، ولي براي انساني كه داراي قدرت تفكر است ، بسيار عالي است با مطالعه لذت ببرد آن هم مطالعه تاريخ گذشتگان كه حداقل به عنوان يك قصه لذت بخش است . و اين امر خود زمينه فوائد ديگر مترتب بر تاريخ نيز خواهد بود.
3 _ پند گرفتن
با مطالعه تاريخ و اطلاع از سرگذشت اقوام خو ب و بد ، پند مي گيريم و راه صحيح را از غير صحيح باز مي شناسيم.
اصحاب رس در شمال ايران زندگي مي كردند و در رفاه فراوان بودند .از ماهي دريا و مرغ آسمان و محصولات زمين و انعام و احشام بهره مي بردند. ولي متأسفانه خدا پرست نبودند و پيامبر خدا را نيز كشتند . اين قوم، سركشي و اسراف را به جايي رسانده بودند كه فرزندان خود را با نان تميز مي كردند و نان هاي آغشته به نجاست را در دل بياباني مي ريختند. خداوند آنها را به قحطي مبتلا كرد و كار آنها بجايي رسيد كه مجبور شدند همان نان ها را بخورند. اصحاب رس چرا نابود شدند؟ توجه به سرگذشت اين قوم اندرز و پندها دارد. و اما قوم يونس كه عذاب به صورت ابرهاي آتش تا بالاي سرشان هم رسيد چون توبه كردند نجات يافتند . توجه به علت نجات اين قوم هم پندها دارد. پس ما در واقع تاريخ را مي خوانيم كه اشتباهات گذشتگان را تكرار نكنيم و راه صحيح را پيدا كنيم.
4 _ گسترش عقل
حضرت امير فرمودند تجربه عقل را زياد مي كند بنا بر اين مطالعه تاريخ از آنجا كه آشنايي با تجربيات است باعث گسترش عقل مي شود. مطالعه تاريخ بينش را قوي و قدرت نتيجه گيري را قوي تر مي كند . و ديد جديدي در برخورد با پديده هاي اجتماعي و حتي سياسي به انسان مي دهد چنين انساني كمتر گول خورده و زود باور نخواهد بود.
علاوه بر كتب تاريخ، قرآن و روايات معتبره قسمتي از تاريخ گذشتگان را بيان كرده اند. قابل ذكر است كه عمده تاريخ سينه به سينه از نسلي به نسل ديگر رسيده است كه كاملا قابل اعتناء و بررسي. است. و نيز افراد معدودي با حالات خاصي وجود داشته و دارند كه به تاريخ گذشته و آينده اطلاع يافته اند.
مبحث پيدايش علم تاريخ اسلام، قاطبة دانشمندان اسلامي ، متفق القول اند كه ظهور علم تاريخ با ظهور اسلام ملازمت تام داشته و به واقع تدوين تاريخ اسلام مرهون تلاش افرادي است كه براي تحقق ابعاد تاريخي دين اسلام ، همت گماردند
از آنجا كه اسلام در شرق ظهور كرد وجزء فرهنگ و تمدن شرق در آمده ، منظور از تاريخ شرق همان تاريخ اسلام است. و به همين خاطر به كساني كه به تاريخ شرق ورود دارند مستشرق يا شرق شناسي مي گويند. رشته شرق شناسي در دانشگاههاي مطرح دنيا سالها ست كه تأسيس شده است.
ولي مع الاسف مستشرقين ، چون با اسلام مخالف بودند، تاريخ اسلام را همانطور كه مي خواستند مي نوشتند و مي خواستند از اسلام ديدي را به مردم بدهند كه فرقي با مسيحيت و يهوديت نداشت ، آنها برخي مطالب را طبق ميل خود مي نوشتند .و برخي را عوض مي كردند. و برخي از فرق ضاله را زيبا و معقول جلوه مي دانند.
از باب نمونه در مورد مسئله حجاب ، آن را مربوط به زمان خاصي معرفي مي كردند. ويا در مورد شرابي كه قرآن آن حرام و نجس اعلان كرده مي گفتند اين در صورتي است كه انسان از خود بي خود شود و كمش يا درصد الكلش كم باشد عيب ندارد. و يا در مورد مسئله جانشيني حضرت امير بعضي مثل ماسينيون فرانسوي با زيركي مي خواستند آن را توجيه كنند و بگويند رسول خدا نامزد خود را جهت حكومت معرفي كرد نه كسي را تعيين كند. در حالي كه مدارك تاريخي كاملا واضح بر تعيين جانشين دلالت دارد. رسول خدا تصريح نمودند علي جانشين من است و مسئله نامزدي و كانديداتوري در آن زمان اصلا معمول نبود.
مستشرقين ادعا كردند ما تاريخ شرق را نوشته ايم و مي خواستند بگويند شرقي هاي از خود تاريخي و يا دانشمندي ندارند و تابع ما هستند در حالي اصلا اين طور نبود. تاريخ نويساني مثل ابن بطوطه ، مسعودي ، يعقوبي ، ذهبي ، ابن رسته ، و قبل از آنان فردوسي در شاهنامه پيش از مستشرقين، تاريخ اسلام و شرق را به قلم تحرير در آوردند.
مورخين نخستين در برخورد با اين آيات و احاديث به جاي آنكه در تحليل و تفسير و ارتباط وقايع همانگونه كه آمده بود توجه كنند ، بيشتر بر تواتر اسناد تكيه مي كردند . مورخين نخستين پيش از ابن خلدون تنها روشي كه در نگارش تاريخ به كار مي برند تكيه بر اصل تواتر بود . يعني تنها از طريق تحقيق در روايات و اسناد به بررسي سلسله راويان مي پرداختند تا از اين شيوه به صحت خبر و روايت دست يابند . اين شيوه همانگونه كه مي دانيم خاص علم حديث است كه در تاريخ به كار گرفته شد . از اينرو به تاريخ به عنوان وقايعي منقول مي نگريستند كه احتياج به هيچ گونه تحليل و تفسير نداشت )) .
در همين رابطه طبري مي گويد : (( آگاهي از حوادث اقوام گذشته و اخبار رويدادهاي جاري براي كساني كه زمان آنها را درك نكرده يا خود ناظرشان نبوده اند ، حاصل نمي شود مگر از راه اخبار مخبران و نقل ناقلان ))
اين گونه مورخين كه اغلب به مورخين اخباري معروف اند ، در نقل حوادث هم خود را مصروف جرح و تعديل زنجيره ها ي اسناد مي كردند و غالباَ از بيان عقايد خود و داوري دربارة تاريخ در تاريخشان خودداري مي كردند
مورخان اخباري كه بر اساس جرح و تعديل اسناد ، بدون عنايت به متن ، به بررسي تاريخ مي پرداختند و چون براي پيوند زنجيره ها و استخراج زنجيره اي مطمئن و موثق در ادوار تاريخ تلاش داشتند ، به ناچار به سراغ انجيل و تورات و مورخان يهودي و نصراني و ايراني هم مي رفتند . وجود پاره اي اسرائيليات و افسانه هاي باستاني شرق كه در (( تاريخ طبري )) و (( كامل )) به چشم مي خورد , ناشي از عنايت به چنين مسأله اي ، در جهت دستيابي به چنان مهمي بوده است . بر اغلب آثار و انديشه هاي اينان ، بينش اشعري حاكم و نافذ است .
مورخين بي طرف ، اين دسته از مورخين سعي و تلاششان بيشتر بر آن است تا از طريق پي گيري اسناد و تجسس در وقايع و اخبار ، آنهم از طريق مسافرت و رؤيت روايان ، به تأليف تاريخ مي پرداختند . اين دسته كه بيشتر با شيوة فكري اعتزال به نقد حوادث و اسناد مي پردازند ، به دو دسته تقسيم مي شوند : دسته اي از اينان همچون مسعودي و يعقوبي كه خود جهانگرد و جغرافيدان نيز بوده اند ، بيشتر تكيه بر موقعيت جفرافيايي محل حادثه ها و توصيف شهرهاي پر حادثه و دقت در ساعات و احول رخدادها داشته اند ، و دسته اي ديگر همچون ابن مسكويه ، به تجربه هاي اقوام گذشته و رخداده هاي پيشين پرداخته تا از تنظيم و تأليف آنها به تجربه و استنتاجي دست يابد كه بتواند محل اعتناي آيندگان باشد
البته نام بي طرف را كه بر اين گونه مورخين نهاده ايم ، نبايد خواننده را به چنين گماني وا دارد كه اين گونه مورخين در نقل وقايع از هيچ گرايش فكري بهره مند نبوده و از هيچ كدام از شيوه هاي معمول در تاريخ نگاري اسلامي ، تبعيت نمي كرده اند . اطلاق كلمه بي طرف تنها بدين سبب است كه اينان مواد تاريخ را در اختيار پژوهشگران تاريخ مي نهند . پژوهشگر حوادث تاريخي با اندك فراستي در مي يابد كه اين مواد حاصل تلاش مورخي است كه بيش از همه سعي بر آن داشته تا با تكيه بر شرايط اقليمي ، دقت و صحت درباره راويان و مروريات و تعيين دقيق تاريخ حوادث ، انديشه مورخ آينده را آزاد گذارد و دستش را در تفسير تاريخ در چهارچوبي مطمئن از فراورده هاي تاريخي ، باز كند .
كاوش در تاريخها و مورخين اسلامي ما را با دسته اي ديگر از مورخين آشنا مي كند كه براي تاريخ زيانمند بوده اند و براي حقائق زيانبار اين دسته از مورخين كه گرايشهاي خاص حزبي و سياسي داشته ، در دربارها مأمور به تأليف و تدوين حوادث و وقايعي بوده اند كه بيش از هر كس مي بايد طبع فلان دسته مي پسنديد و ذوق فلان خليفه خوش مي داشت . ما با اين دسته از مورخين نام (( وابسته )) مي دهيم . روشن است كه در برخورد با اين گونه مورخين جز از طريق نقد و مقايسه ، عمل نخواهيم كرد . انحرافهاي تاريخي اي كه از طريق اين گروه ، در تاريخ رخ داده است ، براي كسي كه با تاريخ اسلام و نحله هاي آن آشنا باشد ، چندان ايجاد اشكال نخواهد كرد و با فراست مي توان به تلاشهاي اينان در جعل وقايع پي برد . مثلاً به سهولت مي توان دريافت كه مورخي كه سعي دارد با جعل اسناد و احاديث پدران پيامبر را مشرك قلمداد كند ، و آنها را همشأن ابوسفيان قرار دهد چه هدفي را دنبال مي كند . آيا اين مورخ اموي نيست كه از طرف قاسطين درصدد است تا نفاق و شرك ابوسفيان را تطهير كرده و معاويه را با پيامبر به لحاظ نَسُب همشأن كند تا راه تبليغ فرقة اموي را هموار كند و هم سرزنشي كه از اين ناحيه ، آل ابوسفيان را آزار مي دهد ، خنثي نمايد ؟ نظير همين كار را مي توان در آثار مؤرخان عباسي و خوارج مشاهده كرد .
زيان و ضرر اين گونه مؤرخان به تاريخ اسلام و فكر مردم كم نبوده است . طبري به عنوان امام المورخين و بنيانگذار مكتب سنتي تاريخي بر اساس حديث ، بعدها از طرف مورخين ديگر مبداء و مأخذ قرار گرفت : (( در تاريخ نگاري نيز فقط طبري و پيروانش مأخذ كار شده و در نتيجه ، صدها كتاب حديث و تفسير تاريخ كه ديگر دانشمندان گرد آورده بودند ، بدست فراموشي سپرده شد ،
حتي ابن خلدون او را (( مورخ و محدث امت )) مي نامد و به تيمور مي گويد : (( من به استناد قول طبري با شما صحبت مي كنم . )). تكيه بر مورخي چون طبري گرچه براي مورخان از جهاتي سودمند بود ولي هيچ كس نمي تواند منكر زيانهاي اين كار بشود . مورخي چون او كه خلفاي وقت را به عنوان اولوالأمر مي پذيرفت ، هرگز نمي توانست نسبت به انقلابها و شورشهائي كه عليه نظام هاي مورد پذيرش او رخ مي نموده است ، خوش بين باشد و از آنها به نام فتنه و خروج ياد نكند . (( مورخان كلاسيك مشرق چون طبري و اين اثير و نويري و غيره ، همگي بر اين نظر اتفاق دارند كه انقلاب ، خروج بر اولوالامر است . انقلابيون از نظر اينان عاصيان و رهبر آنان پست و فرومايگان است . بر اساس همين ملاحظات است كه آنان به همه انقلابها ، به عنوان فتنه و خروج و ويرانگري و غارت . . . چسبانده انقلاب را از آفاتي مي دانند كه خداوند ، مسلمانان را براي امتحان بدان دچار كرده است . ))
براي مورخان شيعه زمينه مناسب براي تدوين تاريخ واقعي وجود نداشت لذا اغلب از آن چشم مي پوشيده و به نقل روايات اكتفاء مي كردند. روش معمول در نقل تاريخ بيان تاريخ از زمان حضرت آدم تا عصر مورخ بود و لازم اين كار شرح حال خلفاي جور زمان بود و از آنجا كه اگر واقعيت را مي نوشتند كشته مي شدند از اصل نگارش تاريخ صرف نظر كردند و عده اي هم كه مخفيانه چيزهايي نوشتند بدست ما نرسيده و يا نابود شده است
علتهاي عمده عدم وجود تاريخ مدوني از شيعه بخصوص در باره اهل بيت عصمت و طهارت را مي توان فشار و كشتار، اهتمام فراوان به نقل حديث ، مشوش بودن تاريخ و … دانست.
با توجه به مطالبي كه عنوان شود اين سؤال حتما مطرح مي شود كه آيا مي توان از ميان اين همه كتب تاريخي واقعيت را يافت . در جواب مي گوييم راه هايي براي نزديك شدن به واقعيت وجود دارد ولي البته تاريخ قطعي، فقط از سه راه بدست مي آيد كه خواهيم گفت.
براي تشخيص تاريخ معتبر از غير معتبر بايستي ابتداء كتاب و سند كتاب و نيز نويسنده آن مورد نقد و بررسي قرار گيرد و نيز مطالب آن بايستي در بوته محط عقلي و تاريخي قرار گيرد. .اگر مطالب آن مخالف عقل باشد مورد قبول نخواهد بود و اگر مطالب آن با تاريخ هاي معتبر ديگر جور در نيايد معتبر نخواهد بود . بنا بر اين بطور خلاصه برا ي تشخيص تاريخ صحيح بايستي مواد زير مورد توجه واقع شود:
الف ) سند كتاب .بايستي كتاب داراي شناسنامه مشخص و معتبر باشد.
ب ) شخصيت مؤرخ كه بي طرف و امانت دار باشد و وابسته و متعصب نباشد.
ت) تطابق آنچه نقل شده با تاريخ هاي ديگر. و نيز جور در آمدن آنچه نقل مي شود شواهد و قرائن ديگر همان زمان.
ح ) مخالفت نداشتن با عقل. بايستي كه جريان نقل شده محال عقلي نباشد و دور از ذهن سليم نباشد.
تواتر آن است كه افراد زيادي كه متهم به كذب نباشند از چيزي خبر دهند. كه د ر اين صورت يقين به وقوعش حاصل مي شود. مثلا عده اي از وجود درياچه اي در شمال ايران خبر دهند ما يقين مي كنيم كه در شمال اين درياچه اي هست. بنا بر اين اگر يك جريان تاريخي در كتب تاريخ يا سينه به سينه به طور متواتر بما برسد يقين به وقوعش خواهيم كرد. مثل جريان غدير خم كه متواتر است. هم متواتر سينه به سينه هم توسط روايات متواتره و هم توسط كتب تاريخي بصورت متواتر بما رسيده است و لذا قابل تشكيك نيست.
قرآن )
قرآن چون سخن خداست و معصوم است هر قصه و داستاني كه در قرآن باشد قطعا واقع شده و يقيني است. قرآن بيان داشته است ما بهترين قصه ها را برايتان نقل كرديم كه شايد پند بگيريد.
روايات معتبره)
چون امامان معصوم هستند چنانچه رواياتي اعتبارش ثابت شود _ كه البته متصدي اين فن علم رجال است _ . محتواي آن حديث هم اگر مخالفت با متن قرآن و روايات معتبره ديگر و عقل، نداشته باشد، هر چه باشد مورد قبول است.
سرزميني كه اسلام در آن ظهور كرد سرزمين جاهليت بود . عربستان سرزميني بود كه از نظر سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي و ... در فقر و جاهليت به سر مي برد . در اين ميان دو كشور ايران و روم نيز در فقر و جاهليت بودند كه به بررسي اجمالي اين دو نيز مي پردازيم :
نظام روم يك نظام طبقاتي بود كه البته طبقه اشراف همواره از طبقات ديگر بهره كشي مي كردند. فساد اخلاقي فراوان بود. و خشنونت در روم فوق العاده زياد بود. امپراطور بيزانس در مدت 50 سال حكومتش، 40 جنگ براه انداخت و خدا مي داند كه اين جنگ ها چه صدماتي براي مردم روم و كشورهاي مورد تهاجم داشت. زمان ظهور رسول اكرم روم، مهد مسيحيت بود و دچار انحرافات اعتقادي متعددي شده بود .
زمان ظهور پيامبر، در روم بين علماي مسيحيت در مسئله روح القدس درگيري به وجود آمده بود به همين خاطر امپراطور روم هيئت 300 نفري را براي حل اين اختلاف ايجاد كرد ، كه البته نتيجه آن تثبيت روح القدس و تثليثي شدند مسيحيت شد.
در ايران سه طبقه اجتماعي وجود داشت : بزرگان ، كارگران و پست ها . و هيچ طبقه اجازه ورود به طبقه ديگر را نداشت . از نظر فساد هم داراي فساد اخلاقي ( عياشي ) ، عقيدتي ( آتش پرستي ) ، و فسادهاي ديگر بودند. زماني كه اسلام ظهور كرد حكومت دست خسرو پريز بود .
كشور عربستان از نظر جاهليت اوضاع وخيم تري نسبت به كشورهاي ديگر داشت . در عربستان سه قبيله وجود داشت كه عبارت بودند از قبيله قحطاني ( كه نسبشان به فرزند پنجم از حضرت نوح مي رسيد ) ، قبيله عدناني ( كه نسبشان به حضرت اسماعيل مي رسيد ) ، قيبله هاي بي نام و نشان يا مرده كه باقي مانده عرب هاي نابود شده در اثر عذاب الهي بودند. در عربستان حكومت واحدي وجود نداشت . قبايل به اندك بهانه اي با يكديگر درگير مي شدند. گاه دو قبيله براي تصاحب يك استخوان مرده، سه سال يكديگر را كشتند. محبت و دوستي وجود نداشت. آدمي كشي افتخار محسوب مي شد. زنان و دختران در اين جامعه عقب مانده هيچ ارزشي نداشتند. دختران را زنده بگور مي كردند و زنان خود را مورد اذيت و آزار قرار مي دادند.
بنابر اوضاع عربستان از نظر ظلم و فساد و عقيده از كل كره زمين بدتر بودند . عربها مشرك بودند و براي خدا شريك قائل مي شدند و نيز سگباز و ميمون باز و شراب خور و قمار باز بودند .
در مجموع بايد گفت كه كره زمين در زمان ظهور پيامبر در جاهليت به سر مي برد و كره زمين پر از جهل و فساد بود ، اما در مقايسه ، وضعيت كشور عربستان نسبت به روم و ايران بسيار بدتر بود . اسلام در چنين محيطي رشد پيدا كرد و در چنين محيط موفق بود . بنابراين مي توان گفت خداوند فرستاده اش را به سخت ترين زمين و سخت ترين افراد يعني عرب هاي عربستان فرستاد .دعوت رسول الله 23 سال طول كشيد و اين زمان زيادي نيست ولي در همان ابتداي رسالت در مدت كوتاهي چند ميليون نفر مسلمان شدند. چنين اسلامي كه در قلب هاي سخت افراد اثر مي گذارد و در بد اوضاع ترين سرزمين موفق مي شود بايستي تمام دنيا را اسير محتواي خود كند ، پس چرا اسلام همه دنيا را نگرفت؟
مهمترين دليل اينست كه برخي جلوه اسلام را تحريف كردند و باعث شدند كه مردم دنيا اسلام را به شمشير بشناسند و اين درحالي است كه اسلام جنگ ابتدايي ندارد و همه جنگهاي اسلام دفاعي بوده است . . الان در دنيا اسلام را به عنوان دين خشنونت مي شناسند و بديهي به چنين اسلامي كسي ميل نمي كند.
دليل عدم پيشرفت اسلام را بايد اولا در منحرف شدن مسير صحيح خلافت و در عملكرد بسيار بد افرادي دانست كه به نا حق و به روش غير معقول و غير مشروع ادعاي خلافت بر مسلمين كردند.
خليفه دوم با هدف گسترش قلمرو حكومتي خود ( در ظاهر گسترش اسلام ) به شام ، مصر و ايران حمله برد اين جنگها علاوه بر اينكه مشروع نبود و به نيت پليد كسب قدرت بيشتر بود و باعث شد در دنيا ، اسلام به شمشير شناخته شود و معلوم است چنين اسلامي در هيچ دلي قرار نمي گيرد. بنابراين كساني كه مي گويند. زمان خليفه دوم دايره اسلام گسترش پيدا كرد به آنها مي گوييم آن زمان اسلام از بين رفت اگر چند كشور به زور مسلمان شدند ولي تمام كره زمين از دست اسلام رفت ولي اگر آن جنگ ها نبود بخاطر محتواي بلند اسلام، اسلام همه دنياي را مي گرفت .
خليفه دوم دستور داد كه كتابخانه غني و مهم قسطنطنيه و همچنين شام را كه عصاره زحمات علمي و تجربي بشر را در خود داشت، به آتش بكشند و بسيار واضح است اسلامي كه آدم ها را مي كشد و كتاب ها را مي سوزاند در هيچ دلي قرار نمي گيرد.. بهر حال آبرويي براي اسلام نگذاشتند و بر ماست اسلام واقعي را به دنيا معرفي كنيم . متأسفانه هر وقت شمايل حضرت امير المؤمنين را مي كشند همراه با يك شمشير مي كشند. د ر حالي كه هميشه به دسته شمشير حضرت يك كتاب آويزان بود و آن را نمي كشند. بايد بدنيا بگوييم شمشير حضرت علي شمشير دفاع بود نه شمشير انتقام و خشنونت. برويد تاريخ جنگهاي را بخوانيد كاملا اين مطلب واضح مي شود كه تمام جنگها را دشمن شروع كرد يا نقشه شروعش را داشت و اسلام از خود دفاع مي كرد. ما دليلهاي متعددي داريم كه اسلام جنگ ابتدائي ندارد و هم جنگهاي دفاعي و تدفاعي است. عمده دليل ما بر اين مطلب چهار دليل است كه عبارتاند:
1 _ خداوند در قرآن فرموده است ( لااكراه في الدين ) يعني در نفس قبول دين اجباري نيست. يعني كسي را مجبور به قبول اسلام نمي كنند. البته قبول نكردن دين خود يك جرم بزرگ است و روز قيامت مجازات هم مي شود ولي برنامه اين نيست كه او را در دنيا به اين خاطر مجازات كنند. مگر محارب باشد يا فتنه ايجاد كند كه بحث ديگري است. و نيز كسي كه به مقدسات اسلام توهين كند مجرم است و چنين شخصي در واقع به جنگ اسلام با قلم و سخن آمده است و محارب محسوب مي شود همانطور كه در مورد كسي كه با شمشير به جنگ اسلام بيايد حكمش قتل است. در مورد كسي كه با قلم به جنگ اسلام بيايد حكمش قتل است زيرا همانطور كه قرآن كريم بيان نموده فتنه ا ز قتل هم شديد تر است.
وقتي گفته مي شود لا اكره في الدين منظور اين نيست كه قبول دين لازم و ضروري نيست. بي شك قبول دين ضروري است زيرا بدون آن كسي روي سعادت را نمي بيند . ولي در عين كسي را مجبور به قبول نمي كنند شايد كسي بخواهد برود جهنم.
قابل ذكر است كه در خود پذيرش دين اجباري نيست ولي اگر كسي دين را پذيرفت در اجراي احكام آن اجبا رخواهد بود. بمانند كسي كه وارد كشور ديگري شود در خود رفتن به آن كشور اجباري نيست ولي اگر وارد آن كشور شد بايستي قوانين آن را رعايت كند. لذا كسي كه مسلمان از خمس نمي دهد يا نماز نخواند يا روزه نيزه به عنوان يك مجرم با او رفتار مي شود و اسلام توبيخات اينگونه افعال را مشخص كرده است.
و نيز افرادي كه دين اسلام را مي پذيرند يا محكوم به اسلام هستند _ مانند كسي كه پدر و مادرش مسلمان است _ اگر از دين خارج شوند مجرم اند و حكمش قتل است.
2_ دليل دوم ما بر اين كه اسلام جنگ ابتدائي ندارد عملكرد خود رسول مقدس اسلام است . مسيحي ها در نجران زندگي مي كردند و رسول اكرم از آنها جزيه گرفتند و آنها را مجبور به قبول اسلام نكردند. نمونه روشن ديگر، حضور يهوديهاي بني قينقاع هستند كه در خود پايتخت اسلام يعني مدينه براحتي زندگي مي كردند و كسي آنها را مجبور به قبول اسلام نكرد.
3_ شيوايي و بلاغت اسلام، اسلام را بي نياز از شمشير و خشنونت كرده است. اسلامي كه براحتي در مردم عربستان كه خيلي متعصب بودند اثر گذاشت بر همه مردم دنيا نيز اثر خواهد گذاشت. چنين ديني با چنين مفاهيم و معارف بلندي براي پيشرفت، نيازي به شمشير ندارد.
4 _ بررسي جنگهاي صدر اسلام از بدر تا تبوك ما را به اين واقعيت نزديك مي كند كه هيچيك از اين جنگهاي ابتدائي نبوده و همه جنبه تدافعي داشته است.
از جمله رويدادهاي مهم سال دوم هجرت جنگ بدر بود به پيغمبر(ص) خبر دادند كارواني بزرگ كه تمام اهل مكه در آن شركت دارند به سرپرستي ابوسفيان با هزار شتر كه مال التجاره را حمل ميكند با چهل يا هفتاد نگهبان به سوي مكه ميروند از آنجائي كه ثروت مسلمانان مهاجر مقيم مدينه از طرف قريش مصادره شده بود بسيار به موقع بود كه مسلمانان كالاهاي تجارتي آنان را ضبط نمايند از اينجهت پيامبر اكرم(ص) با 313 نفر براي مصادره اموال قريش از مدينه بيرون آمد و در لب چاه بدر توقف كرد و براي اولين بار مسلمانان در وادي بدر در برابر ارتش باطل كه سه برابر مسلمانان بودند قرار گرفت.
در لشكر اسلام فقط هفت نفر شمشير داشتند ولي لشكر شرك علاوه بر اين كه بيش از سه برابر مسلمين بودند همه غرق سلاح و همه سواره نظام بودند در حالي كه در لشكر اسلام فقط يك نفر اسب داشت. اين جنك در واقع با شمشير دفاع حضرت امير به سود مسلمين رقم خورد و ملائكه نيز به مدد آمدند
در اين جنگ با كشته شدن ابوجهل و هفتاد تن از بزرگان قريش و تعدادي به همين اندازه اسير از مشركين و شهادت چهارده نفر از مسلمانان به پيروزي لشكريان اسلام انجاميد.
جنگ بدر علاوه بر پيروزي نظامي و بدست آوردن غنائم جنگي از جهت ديني در روحيه مردم مدينه و اطراف آن اثر فراوان داشت و دانستند كه مسلمانان با گروهي اندك در مقابل مشركان با تكيه بر ايمان و ياري خداوند پيروز شدند.
پس از جنگ بدر به اندازهاي قريش خشمگين شد كه ابوسفيان عهد كرد تا انتقام كشتهشدگان بدر را از مسلمانان نگيرد سراغ هيچ لذتي نرود لذا با دويست مبارز از مكه راهي مدينه شد و در نزديكي مدينه يكي از مسلمانان كشاورز را كشت و نخلستانها را به آتش كشيد اين خبر به پيغمبر(ص) رسيد حضرت با گروهي از مهاجرين و انصار به تعقيب ابوسفيان پرداختند ولي او و سربازانش قبل از رسيدن سپاهيان اسلام گريختند و كيسههاي سويقشان (غذائي كه از آرد و خرما درست ميكنند). به خاطر اينكه براي فرار سبكبار باشند بجا ميگذارند و مسلمانان با مصادره آنها به مدينه برگشتند. بنا بر اين، اين جنگ هم از سوي دشمن شروع شد و مسلمين در مقام دفاع بودند.
از مهمترين حوادث سال سوم هجرت جنگ احد ميباشد ابوسفيان شكست در جنگ بدر را نميتوانست به آساني تحمل كند به ناچار با تلاش بسيار قبيلههاي مخاصم با مسلمانان را با هم متحد نمود و با لشكري كه سه هزار مرد و دويست اسب و هزار شتر داشت براي ورود به مدينه حركت كرد خبر عزيمت اين لشكر به پيغمبر رسيد و پيامبر بزرگوار اسلام براي مقابله با دشمن شوراي جنگي تشكيل داد در اين شوراي جنگي گروهي از سالمندان معتقد بودند كه بايد حالت دفاعي به خود بگيريم و جنگ را به داخل حومه شهر بكشيم ولي گروهي ديگر در اين شوراي جنگي كه جوانان بودند اعتقاد داشتند بايد در خارج از شهر به دشمنان حمله نمائيم، در نهايت رأي جوانان غالب شد پيامبر (ص) سلاح پوشيد و براي بيرون شدن از مدينه آماده گشت سپاهيان مكه در كنار كوهي كه به نام احد معروف است در نزديكي مدينه توقف كردند.
سپاهيان پيغمبر پيش از شروع جنگ هزار تن بودند اما عبدالهبنابي به عنوان اعتراض با سيصد تن از مردم خود برگشت و بدين ترتيب هفتصد تن از سپاهيان پيامبر(ص) بدون اسب و شتر باقي ماندند.
در هنگام صف آرائي، پيغمبر(ص) به عبدالله ابن جبير سردسته تيراندازان توصيه فرمودند مواظب باش دشمن از پشت سر به ما حمله نكند و جنگ چه به نفع ما باشد و چه نباشد در آنجائي كه مستقر هستيد ترك نكنيد در حمله اول پيروزي با مسلمانان بود اما دستة تيرانداز كه مأموريت جلوگيري از سوار نظام دشمن را داشت به محض عقب نشيني دشمن به طمع گردآوري غنيمت موضع خود را ترك نمودند و سوار نظام دشمن ناگهان از پشت سر حمله كردند و مسلمانان را شكست دادند.
بيتوجهي به دستور پيامبر گرامي اسلام و ترك نمودن دسته تيرانداز از محل استقرار خود براي جلوگيري از سوار نظام دشمن به طمع گردآوري غنيمت باعث تلفات جاني و مشكلات اجتماعي مسلمانان گرديد.
در اين جنگ حمزه عموي پيغمبر(ص) شهيد شد و پيامبر زخم برداشت مشركان آواز سر دادند كه محمد كشته شد و مسلمانان شكست خوردند اما عليبن ابيطالب(ع) دست پيامبر را گرفت تا مسلمانان ببينند پيغمبر زنده است . دفاع از جان رسول خدا ، توسط شمشير دفاع حضرت علي عليه السلام صورت گرفت. وقتي كه همه فرار كرده بودند حضرت امير ماند و جبرئيل به زمين و آسمان فرياد زن كه (لا فتي الا علي و لاسيف الا ذو الفقار).
در اين جنگ از مسلمانان 74 تن شهيد و از مردم مكه 20 تن كشته شدند.
جنگ احد گذشته از تلفات جاني مشكلات اجتماعي نيز به دنبال داشت گروهي زنان بيشوهر و اطفال بيسرپرست باقي ماندند و از اينجهت است كه در آغاز سورة نساء به مسلمانان اجازه داده شده است تا چهار زن عقدي داشتهباشند و به آنان توصيه ميشود از يتيمان بيسرپرست نگهداري نمايند و در حفظ اموال آنان بكوشند
در سال سوم هجرت به پيغمبر(ص) خبر رسيد كه بني اسد قصد حمله به مدينه را دارد لذا پيامبر گرامي اسلام به ابوسلمه دستور داد پيش از آنكه بنياسد دست به كاري زنند بر آنان بتازد و او را با صد و پنجاه تن به مقابله با بني اسد فرستاد و آنان را به پرهيزگاري وصيت فرمود اين دسته مأمور بودند شبها راه بروند و روزها خود را در مخفي، نگاه دارند تا بدين ترتيب دشمن را غافگير نمايند ابوسلمه طبق دستوري كه داشت رفتار كرد و چون به قطن كه كوهي است در ناحية نجد رسيد معلوم شد دشمن از پيش گريخته است ابوسلمه با غنيمت به مدينه برگشت اين پيروزي پس از شكست احد موقعيت مسلمانان را در ديدة منافقان و يهود تغيير داد و دانستند پيغمبر و ياران او چنانكه آنان پنداشتند از پا در نيامدهاند.
يكي از رويدادهاي مهم سال پنجم هجرت جنگ احزاب است در اين جنگ اتحاديهاي از قبايل و گروههاي گوناگون مشرك و يهود عليه اسلام بسيج شدند و چون مسلمانان براي متوقف كردن و در هم كوبيدن دشمن به پيشنهاد سلمان فارسي گرد پايتخت اسلامي (مدينه) را خندق و گودال حفر نمودند آنرا جنگ خندق نيز ناميدند نقشة بيسابقه اين جنگ سران يهود بني نضير با رؤساي قريش عليه مسلمانان كشيدند با تحريك به اينكه محمد شما را به انزوا و ما را در تنگنا قرار داده است بپاخيزيد تا با يك قدرت نيرومند نظامي محمد را از پاي در آوريم سرانجام بزرگان قريش با لشكري بين هفت تا ده هزار تن كه ششصد تن سواره نظام در بين آنان بود بسوي مدينه حركت كردند در حاليكه در مقابل اين لشكر پيامبر بزرگوار اسلام فقط سه هزار سپاهي داشت كه به جز چند تن بقيه پياده بودند مردم مدينه برخلاف جنگ احد پذيرفتند كه شهر در مقابل دشمن حالت دفاعي بخود بگيرد دشمن زماني كه به مدينه رسيد از وجود خندق در شگفت ماند زيرا تا آن روز چنان مانعي را براي پيشروي جنگي نديده بودند سوار نظام دشمن نميتوانستند از خندق بجهند و چون پيش ميآمدند تيراندازان مسلمان به آنان مجال نميدادند.
در اين جنگ عمروبن عبدود شجاع نامدار عرب بدست حضرت علي(ع) به هلاكت رسيد. هلاكت عمرو بن عبد ود، روحيه دشمن را تضعيف كرد زيرا از او قوي تر نداشتند. هنگامي كه حضرت علي در مقابل عمرو ايستادند رسول خدا فرمود الان تمام ايمان در مقابل تمام كفر ايستاده است و آن هنگام كه حضرت امير با ضربتي عمرو را كشتند رسول خدا فرمود اين ثواب اين ضربت از عبادت جن و انس هم بيشتر است.
ابوسفيان پس از پانزده روز محاصره مدينه به گروههاي قريش گفت شما از توقف در اينجا خسته و از سختي به هلاكت نزديك شدهايد و خواري بر شما روي آورده است صلاح در اين است كه هر چه زودتر كوچ كنيم و بدين ترتيب سپاه دشمن با خفت و خواري مدينه را ترك كردند و با شكست آخرين تلاش نظامي دشمن پيامبر(ص) و يارانش تكبير گويان به خانهها بازگشتند.
پايان جنگ احزاب براي مسلمانان اميدبخش بود و براي دشمن مصيبتهاي فراواني به بار آورد و بازرگانان قريش بازار مدينه را براي هميشه از دست دادند.
در سال ششم هجرت بود كه رئيس قبيله بني المصطلق در صدد محاصرة مدينه در آمد پيامبر اكرم(ص) پس از با خبر شدن از اين قضيه با ياران خود بسوي قبيله مذكور حركت كرد جنگ ميان آنان در گرفت جانبازي مسلمانان و رعبي كه در دل قبايل عرب از ناحيه مسلمانان افتاده بود سبب شد كه پس از زد و خورد كوتاهي با كشته شدن ده نفر از دشمن و شهادت يك نفر از مسلمانان، سپاه دشمن شكست بخورد و اموال زيادي نصيب ارتش اسلام گرديد.
خيبر در شمال مدينه در سي و دو فرسنگي مدينه قرار داشت و يهوديان در آنجا دژهاي هفتگانه محكمي ساخته بودند .
يهوديان ساكن در اين منطقه هميشه به توطئه وكارشكني مي پرداختند ومي خواستند به مدينه حمله كنند پيامبر اسلام (ص) درسال هفتم هجرت آنان را محاصره كرد و حضرت امير عليه السلام در قلعه خيبر را از ريشه كند و پرتاب نمود و مرحب حيدري را كشت و بدين ترتيب يهوديان قلعه هاي ديگر حساب كار خود را كردند و پس از چند روز همه قلعههاي آنان تسليم شدند .
اما پيامبرمردم خيبر را تبعيد نكرد وبا آنان سازش كرد تا بر سرزراعت خود بمانند. باغهاي سر سبز آنان كه فدك نام داشت چون بدون جنگ بدست آمده بود جزء انفال محسوب مي شد و متعلق مي شد به شخص رسول اسلام و رسول خدا نيز فدك را به فاطمه زهرا بخشيدند.
جنگ موته
پيامبر اسلام (ص) در سال هشتم هجري نماينده اي را به سرزمينهاي عربنشين شمال غسانيان فرستاد وآنان را به اسلام دعوت نمود اما آنان فرستاده پيامبر را كشتند پيغمبر (ص) لشكري را به موته كه سرزميني در شام است فرستاد وفرماندهي سپاه را به جعفربن ابيطالب واگذارنمود وبه آنان سفارش نمود درصورت كشته شدن جعفرابن ابيطالب فرماندهي را زيد بن حارثه برعهده بگيرد واگر اوكشته شد عبدالله بن رواحه فرماندهي رابر عهده گيرد واگر او كشته شد خود شما شخصي را به عنوان فرمانده انتخاب نمايند.
در اين جنگ هر سه فرمانده شهيد شدند وسپاه اسلام خالد بن وليد رابه فرماندهي انتخاب نمودند واوبه هر صورتي بودآنان را به مدينه رساند.
در سال ششم هجري قرار دادي بين سران قريش وپيامبر اسلام (ص) بسته شد (پيمان حديبيه) بر اساس اين پيمان هر قبيله اي مي تواند با هريك از دوگروه قريش يا مسلمانان پيمان ببندند.قبيله خزاعه با مسلمانان هم پيمان شدند وپيامبر اسلام دفاع از آب وخاك وجان ومال آنان را بر عهده گرفت وقبيله بنوبكر در پيمان قريش وارد شدند وبا بستن يك قرارداد ده ساله كه حافظ به امنيت اجتماعي و صلح عمومي در نقاط عربستان بود پايان پذيرفت.
دو سال از اين پيمان نگذشته بود كه قريش باپخش كردن اسلحه در ميان قبيله بني بكر آنان را تحريك كردند كه به قبيله خزاعه كه هم پيمان مسلمانان بودندحمله ببرند وقريش بر ضد خزاعه شركت كردند و بدينوسيله پيمان حديبيه را زير پا نهادند.
پيامبر در سال هشتم هجرت با ده هزار نفر روانه مكه شدند وترتيب حركت را طوري داده بودند كه هيچكس از سفر ايشان مطلع نگردد، چون لشگر به مرالظهران رسيد. عباس عموي پيغمبر شب هنگام از خيمه بيرون شد تا كسي از مكه را ببيند وپيغام دهد كه قريش پيش از آنكه هلاك شوند خود را به پيامبر برسانند، كه اتفاقا به ابوسفيان برخورد واو را پناه داد ونزد پيغمبر آورد وابوسفيان مسلمان شد ودر روزبعد نظاره گر عظمت لشكريان اسلام بود .
عباس به پيغمبر گفت، ابوسفيان مي خواهد امتيازي داشته باشد ، پيغمبر دستور داد ، هر كس علاوه بر مسجد الحرام به خانه رود ودر را به روي خود ببندد ويا به خانه ابوسفيان پناهنده شود در امان است، وبدين ترتيب لشگر با عظمت اسلام با آرامي وارد مكه شد و مكه بدون خونريزي فتح گرديد. سعد بن عباده رئيس تيره خزرج با آمدن به مكه مي خواست از قريش انتقام بگيرد پيامبر اسلام (ص) ، علي (ع) را فرستاد تا پرچم را از سعد بگيرد تا فتح اسلامي را به حساب كينه توزي قبيله اي نگذراند وپيغمبر فرمود امروز روز رحمت است. پيغمبر دو هفته در مكّه ماند وكارهاي شهر را سر وصورت داد ، از جمله كساني را به اطراف مكّه فرستاد تا بتخانه ها را ويران كنند وبتهايي كه در خانه كعبه نهاده بودند در هم شكنند و از اين جهت علو تعاليم اسلام و بزرگواري پيامبر، اين دين را در ديدگان مخالفان آشكار ساخت.
پس از فتح مكه قبيله هوازن با بني ثقيف كه در طائف به سر ميبردند متحد شدند تا به سپاه اسلام حمله برند در آغاز جنگ مسلمانان فرار كردند، ولي پيغمبر(ص) وعدهاي از مهاجران و انصار پايداري ورزيدند و فراريان دوباره برگشتند و سرانجام هوازن گريخت و زن و فرزند آنان چون در پشت جبهه بودند همگي اسير شدند و پيغمبر دستور آزادي آنان را صادر فرمودند.
يهودان بني قريظه كه با مسلمانان سر جنگ داشتند، پيامبر اسلام (ص) مسلح شد و با سپردن امور مدينه به عبدالله بن ام مكتوم و دادن پرچم سپاه اسلام به حضرت علي (ع) راهي قلعه بني قريظه گشت.
ديدبانان يهود حركت لشكر اسلام را گزارش دادند و همگي وارد قلعه شدند و ضمن اهانت به پيغمبر(ص) دربها را بستند، مسلمين قلعه يهوديان متجاوز را به محاصره كامل خود در آوردند.
بعد از ادامه محاصره، بني قريظه راهي جز تسليم نداشتند، دربهاي قلعه را گشودند و حضرت علي (ع) وارد قلعه شدند و جنگجويان بني قريظه را خلع سلاح نموده و در يكي از خانههاي بني نجار بازداشت كردند.
در اين غزوه 45 تن از مردان بني قريظه مسلمان شدند و در حدود 600 تا 700 نفر به قتل رسيدند.
بعد از جنگ با يهودان بني نضير به مدينه گزارش رسيد كه قبيله غطفان و بني قحارب و بني ثعلبه سرگرم تهيه سلاح جهت حمله به مدينه ميباشند. پيامبر با ستوني از نظاميان زبده به سوي نجد حركت كرد كه با عقب نشيني دشمن سپاهيان اسلام پيروزمندانه برگشتند.
در سال نهم هجرت به پيغمبر خبر رسيد كه روميان در بلقاء با سپاه انبوهي ميخواهند به مسلمانان حمله نمايند سپاه اسلام در تابستاني گرم با همه مشكلاتي كه براي آنان پيش آمد خود را به تبوك رساندند و جنگ تبوك آخرين درگيري مسلمانان با غير مسلمانان در زندگي پيامبر(ص) بود از اين پس سراسر عربستان تسليم شدند و پس از اين جنگ از هر قبيله نمايندگاني براي اظهار اطاعت قبيلههاي خود و پذيرفتن اسلام نزد پيامبر(ص) آمدند و تقريباً ميتوان گفت عموم قبيلهها مسلمان شدند و اين سال را بهمين علت سنه الوفود ناميدهاند.
لازم به تذكر است كه از افتخارات امير مومنان علي(ع) اين است كه در تمام نبردها ملازم ركاب پيامبر و پرچمدار وحي در جنگهاي اسلامي بودهاند جز در غزوه تبوك كه به دستور خود پيامبر در مدينه باقي ماندند زيرا پيامبر به خوبي ميدانستند كه منافقان و برخي از قريش دنبال فرصت ميگردند تا در غياب پيامبر وضع را به نفع خود دگرگون سازند و حكومت نوبنياد اسلامي را واژگون نمايند و چون تبوك دورترين نقطهاي بود كه پيامبر(ص) در طي غزوات خود به آنجا عزيمت نمودند كاملاً متوجه بودند كه در غياب ايشان ممكن است گروههاي ضد اسلامي اوضاع را دگرگون سازند و بهمين علت به حضرت علي(ع) ماموريت داده شد تا در غياب پيامبر(ص) براي كنترل اوضاع مدينه باقي بمانند.
اقامت اميرمومنان در مدينه توطئه گران را سخت ناراحت ساخت زيرا فهميدند كه با وجود علي(ع) و مراقبتهاي پيگير او، ديگر نميتوانند نقشههاي خود را پياده كنند
در نهايت بايد توجه داشته باشيم كه قلم و زبان در نقش جوانمردي و از خود گذشتگي علي (ع) در غزوات و ترويج تعاليم اسلامي قاصر است . در تمامي اين جنگهاي شمشير دفاع امير المؤمنين سخن اول را مي زند .
قابل ذكر است كه در قرآن كريم آياتي وجود دارد كه ظاهر آن اجازه جنگ با معاندين و مشركين است . ولي بررسي آيات _ كه خود نياز به مجال خاصي دارد _ نشان مي دهد اجازه جنگ براي دفع فتنه دشمن بوده است. لذا محتواي آيات نيز، جنگ دفاعي است نه ابتدائي.
بعد از رحلت حضرت عبدالله ، سرپرستي حضرت محمد به عبدالمطلب رسيد و بعد از وفات وي به ابوطالب عموي پيامبر رسيد . حضرت محمد عموهاي متعددي داشت و بعضي از آنها مثل زبير ثروتمند بودند و حضانت حضرت برايشان زحمتي نداشت. ولي حضرت عبد المطلب حضانت حضرت محمد را به ابوطالب دادند با اين كه حضرت ابوطالب فقير بود. و اين بخاطر شايستگي هاي حضرت ابوطالب بود. در تاريخ يعقوبي نوشته شده است كه اولين فردي كه در عين حالي كه فقير بود و رياست مي كرد حضرت ابوطالب بود.
ابوطالب شايستگي لازم را براي حضانت حضرت رسول داشت. زيرا او مي دانست حضرت محمد همان رسول آخر الزمان است. حضرت ابوطالب از ايمان قوي برخوردار بود ولي ايمانش را براي حفاظت از جان حضرت محمد مخفي مي كرد . امام باقر فرمودند حضرت ابوطالب دو اجر دارد يكي براي ايمانش و يكي براي مخفي كردن بجاي ايمانش.
در دنيا خوش اخلاق تر از حضرت محمد صلي الله و عليه و اله و سلم خلق نشده است. خدا در تعريف حضرتش در قرآن فرموده است، او داراي اخلاق بزرگي است. .
انك لعلي خلق عظيم
((تو داراي اخلاق بزرگي هستي ))
رسول الله با غلامان و زير دستان نشست و برخاست داشتند و اين رفتار ايشان حتي بعد از رسيدن به قدرت ادامه داشت . حضرت محمد صلي الله عليه و اله و سلم با كودكان مهربان بودند و به زنان بيوه و فرزندان يتيم و فقرا و مساكين توجه ويژه اي داشتند. همچنين رسول اكرم با فاميل به شدت مهربان بودند . براي امت فوق العاده دلسوزي مي كردند تا اينكه مردم از تاريكي خارج شوند . رسول اكرم حتي نسبت به اسراي جنگي مدارا مي كردند . رسول خدا در سطح پايين ترين افراد جامعه زندگي مي كردند و شرح صدر داشتند و حتي آزاز و اذيتهاي يهوديها و مشركين را با حوصله و اخلاق تحمل مي كردند .
يكي از علت هاي پيشرفت اسلام اخلاق خوب و خوش حضرت رسول بود. قرآن كريم در باره فرموده است كه رسول ما اگر تو سخت و خشن بودي از اطراف تو دور مي شدند. حضرت رسول با اخلاق مردم را مسلمان كردند و مع الاسف بسياري از ما با اخلاق بد ، مردم را از اسلام خارج مي كنيم.
در قرآن حضرت رسول به عنوان اسوه و سرمشق بشريت معرفي شده است. تا همه سعي كنند از اين سرمشق زيباي خالق هستي ، خط زندگي و اخلاق را بياموزند. حضرت رسول فرمودند شبيه ترين شما به من خوش اخلاق ترين شماست.
در محيط عربستان نژاد پرستي زياد بود و معمولا عربها خود را بالاترين نژاد و برتر از عجم ها مي دانستند. لذا با عجم ها ازدواج نمي كردند. حضرت رسول با يك جمله اصل نژاد پرستي را از ريشه خشك كردند و به آنان گفتند: بين سياه و سفيد و بين عرب و عجم فرقي نيست مگر به تقوا .
قبل از اسلام مردي از بني اسد بن خزيمه وارد مكه شد و خواست كالاي خود را بفروشد ولي عاص بن وائل مالش را گرفت و به او پولي نداد. آن مرد از مردم كمك خواست و كسي به فرياد او نرسيد. حضرت رسول قبل از رسالت در خانه عبد الله بن جدعان با چند نفر ديگر آمدند و پيمان ياري مظلومان بستن كه به آن حلف الفضول (پيمان ياري ستمديدگان) گويند. و اين افتخار رسول ماست. و رسول خداو اهل بيت همواره به اين مطلب افتخار مي كردند و افتخار هم دارد.
حفظ حريم بشر و دفاع حقوق انساني هر انساني از تعاليم بلند اسلام بود كه حضرت رسول آن را حتي قبل از رسالت، مطرح كرده بودند. ولي امروز دشمنان اسلام، ما مسلمين را متهم به نقض حقوق بشر مي كنند. آنان مي گويند حقوق بشر در ايران و كشورهاي اسلامي اجراء نمي شود و وقتي از آنها مي پرسيم كداميك از حقوق بشر
اينجا نقض شده است مي گويند محدوديت زنان، حجاب زنان. در واقع آنان با احكام اسلام در ستيزند و پوشش كه نشان وقار و شخصيت است و باعث مصونيت زنان و جامعه اسلامي از فساد و فحشاء مي شود را قبول ندارند و دوست دارند كه به همان بيراهه اي كه خودشان رفتند ما هم برويم.
مشهور است كه حضرت خديجه قبل از ازدواج با پيامبر اسلام، سه بار ازدواج كرده و از شوهران خود ثروت زيادي به ايشان رسيده بود. ولي اين مطالب در كتب اهل تسنن آمده و از نظر ما ثابت نيست .و علاوه بر اين كه بعيد از ذهن است در اخبار و روايات اثري از آن نيست.
از جمله خدماتي كه حضرت خديجه براي اسلام انجام دادند :
تصديق رسول الله . خديجه اولين زني است كه اسلام آورد.
حمايت معنوي رسول الله ؛
حمايت مالي از اسلام ؛
هديه حضرت فاطمه به عالم خلقت؛
و .... .
تمامي مسلمين به نوعي مديون حضرت خديجه هستند زيرا حمايت او بود كه با عث بالندگي و تداوم اسلام شد. در ميان زنان پيامبر هيچكس به مقام و منزلت خديجه نبود.
حضرت خديجه ام المومنين است . البته تمام زنهاي پيامبر عنوان ام المؤمنين را دارند بجز زنهايي كه تقوا را رعايت نكرده و در مقابل حق صف كشيدند. رسول اكرم بعد از خويش، طلاق زنهاي خود را بعد حضرت امير سپردند. طلاق در اينجا بدين معناست كه سمت ام المؤمنين از آنها خلع مي شود. و چنانچه د ركتاب احتجاج طبرسي آمده است در جنگ جمل حضرت امير بعد از چند بار اندرز كه البته بي نتيجه بود، عايشه را طلاق داده و ديگر او ام المؤمنين نيست.
اوضاع تازه مسلمان در مكه بسيار وخيم بود. مسلمانان در شرايط بد اقتصادي ، سياسي و اجتماعي بسر مي بردند .مشركين عرب براي اينكه بقيه مردم ميل به اسلام نكنند و خود مسلمانان خسته شده و دست از اسلام بكشند، با نوشتن عهد نامه اي مسلمين را در شعب ابي طالب در محاصره اقتصادي و ارتباطي قرار دادند تا شايد اسلام منتشر نشود.و مسلمانان با روحيه غير قابل وصفي تمام اين مشكلات را تحمل كردند و بعد طي سه سال عهد نامه تحريم مسلمين كه به خانه خدا معلق شده بودبه دستور خدا توسط موريانه خورده شد و فقط نام خدا در آن باقي ماند. و بدين ترتيب مسلمانا ن از محاصره خارج شدند.
سال بعد از محاصره سالي بسيار پر حزن براي پيامبر ما بود و آن سال را، عام الحزن ناميدند. در آن سال دو عزيز و دو يار خستگي ناپذير پيامبر يعني حضرت ابوطالب و حضرت خديجه از دنيا رفتند و حضرت رسول از فراغشان بسوگ نشستند.
راههاي مبارزه مشركين با پيامبر اسلام را مي توان بطور خلاصه تحت عنوانين زير توضيح داد:
vتطميع : د ر ابتداء سران مشرك مكه خواستند با پول و وعده رياست رسول اكرم را بخرند ولي در اين كار بسيار ناكام بودند. آيا كسي كه آسمان و زمين به طفيل او خلق شده است ، مي شود خريد؟ حضرت محمد صلي الله و عليه و اله وسلم در يك جمله كوتاه و بياد ماندني آنها را براي هميشه از اين فكر خام مأيوس كردند، فرمودند: اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دستم چپم قرار دهيم هرگز دست از دعوتم بر نمي دارم.
vاستهزاء : مشركين عرب چون از تطميع بجايي نرسيدن حرب استهزاء و مسخره كردن را پيش گرفتند كه در اين كار شعراي منحرف مثل عاص بن و ائل سهم بيشتري داشتند. ولي اين حربه هم كار ساز نبود و روز به روز افراد بيشتري اسلام را مي پذيرفتند.
vتهمت : مشركين كه نتوانسته بودند به هدف خود برسند به پيامبر تهمت هاي دروغ زدند و غرض وي را رسيدن به رياست نشان دادند و حتي حضرت را مجنون و ساحر متهم كردند. مردم كه در امانت داري و عقل و شعور و اخلاق و رفتار كسي چون حضرت محمد نديده بودند چگونه اين تهمت ها را باور كنند و مردمي كه ديدند حضرت محمد پيشنهاد مشركين بر ثروت و رياست را رد كرده است چگونه اين تهمت ها را باور كند. لذا اين حربه نيز كار آمد نيامد.
vفشار و درگيري : آخرين حربه مشركين بر ضد رسول اسلام فشار و درگيري بود كه هجرت مسلمين به حبشه و د ر نهايت خروج حضرت رسول از مكه بخاطر همين فشار و سختگيري بود.
قانون الهي است كه هيچ پيامبر حق ترك قوم خويش را ندارد مگر به اذن خدا. حضرت محمد توسط قبيله قريش حمايت مي شد. قريشيان حتي آنها كه اسلام را قبو ل نداشتند بخاطر حميت قومي از جان حضرت محمد حفاظت مي كردند و به هيچ كس اجازه تعرض به حضرتش نمي دادند.
مشركين كه تمامي راههاي ممكن براي سد راه حضرت محمد را امتحان كرده بودند ، تنها راه مانده را كشتن حضرت رسول دانستند ولي جرأت اين كار را نداشتند. زيرا در اين صورت جنگ قومي ايجاد مي شد و قبيله قريش بسيار با نفوذ و قوي بودند.
سران شرك براي قتل حضرت محمد به شور نشسته بودند كه در اين هنگام شيطان به شكل مرد پيري نزد آنان آمد و گفت بايد از چهل قبيل عرب چهل مرد قوي را برگزينيد و يك باره به خانه محمد هجوم آورند و او به قتل رساند كه در اين صورت خون محمد در قبايل عرب تقسيم مي شود و قريش قدرت مقابله با كل عرب را ندارد. نقشه، شيطاني بود و كاملا حساب شده و دقيق بود. قرار شد در شبي مشخص اين دسيسه شيطاني تحقق يابد.
جبرئيل نازل شد و از طرف خدا فرمان خروج از مكه را براي رسول الله صادر كرد. حضرت رسول از حضرت علي خواستند كه در جاي ايشان بخوانند تا دشمن متوجه غيبت حضرت نشده و از شهر خارج شوند، حضرت امير در يك اقدام شجاعانه براي حفظ جان رسول اكرم كه باعث تداوم اسلام بود خود در معرض خطر و شهادت قرار داده و د ر جاي رسول الله خوابيدند.
در آسمان خداوند به جبرئيل و ميكائيل خطاب نمود كه من بين شما عقد برادري بستم حال كداميك ا ز شما حاضريد بقيه عمر خود را بديگري ببخشيد كه نه جبرئيل حاضر شد و نه ميكائيل حاظر شد. سپس خداوند فرمود پس ببينيد علي چه مي كند او بقيه عمر خود را به برادرش بخشيده است پس برويد از جانش محافظت كنيد. اين دو ملك نزد حضرت علي آمدند و گفتند خوشا بحالت اي علي كه خدا در آسمان ها به تو مباهات مي كند. در اين جريان در شأن حضرت علي آيه اي نيز نازل شد :
و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاه الله و الله رؤف بالعباد
(( و بعضي از مردم خود را براي كسب رضايت خدا به خدا مي فروشند و خدا مهربان به بندگان است))
حضرت رسول از مكه خارج شدند و خود را به مدينه رساندند ولي با وجود اصرار بعضي وارد مدينه نشدند و فرمودند منتظر هستم. رسول خدا منتظر بودند تا حضرت علي برسد همان شخصيتي كه شب گذشته در بستر رسول خوابيده بود.
با ورود به مدينه پيامبر اين شهر را پايتخت قرار دادند . مردم مدينه در سفرهايي كه به مكه داشتند اشتياق خود را نسبت به پذيرش اسلام و علاقه نسبت به پيامبر از خود نشان داده بودند.
اولين كار ي كه پيامبر بعد از ورود به مدينه انجام دادند بناي مسجد بود . بناي مساجد هشت فايده داشت كه از آن جمله : ايجاد الفت بين مسلمين ، اتحاد و نظم ، محلي براي توبه، آگاهي از حال يكديگر ، پايگاه نظامي، پايگاه عبادي و سياسي بود .
منافقين نيز مسجدي به نام ضرار ساختند تا پايگاهي باشد براي توطئه عليه اسلام و مسلمين. حضرت، دستور تخريب آن مسجد را صادر نمودند.
بعد از بناي مسجد، بايد طوري مردم را خبر كرد تا جمع شوند. بعضي گفتند مثل يهود سوت بزنيد و بعضي گفتند مثل نصارا زنگ بزنيد ولي رسول اكرم اذان را قرار دادند كه همه شباهتي به آنان صورت نگيرد كه نگويند شما از ما ياد گرفتيد و هم محتوا داشته باشد. اذان علاوه بر اينكه اعلان بود مطلب هم داشت تا هر روز مسلمين چند بار اصول توحيد را بشنوند و از يا د نبرند و اين مطالب بطور مستمر در روان مردم تزريق شود.
در روايات اذان به عنوان داعي الله مطرح شده است. يعني كارت دعوت الهي است. خدا همه را دعوت مي كند بياييد و كسي كه به اين دعوت بي اعتناء باشد در واقع به خدا به اعتنائي كرده است و لذا در روايات آمده است كه چنين شخصي مسلمان از دنيا نمي رود.
بسيار به اذان و اقامه توصيه شده است. فرمودند قبل ا ز نماز يوميه بخوانيد. يكي از مواضعي كه دعا مستجاب است بين اذان و اقامه است. وقتي اذان و اقامه مي گوييد نماز شما جماعت مي شود كه خود شما امام آن هستيد زيرا ملائكه پشت سر شما اقتداء مي كنند.
مؤذن بودن يك افتخار بزرگ بود كه امروز بسيار عادي و بي اهميت شده است. حضرت رسول خبر دادند كه روز ي ضعيف ترين افراد را مأمور اذان مي كند و آن را ارج نمي نهند.
مؤذن رسول خدا بلال حبشي بود شخصي كه نه عربستاني بود و نه هم سفيد پوست . ولي بسيار بزرگوار و با ايمان بود. سني ها بعدها شخصي بنام ابن ام مكتوم را به عنوان مؤذن رسول خد ا معرفي كردند و مي خواستند نقش بلال را كم رنگ كنند.
بلال از شيعيان امير المؤمنين بود و بعد از ارتحال رسول اكرم و غصب حكومت حضرت علي، حاضر نشد براي آن مردم اذان بگويد يعني آنان را ديگر مسلمان نمي دانست و به همين خاطر مخالفان خواستند او را از صحنه خارج كنند و بگويد مؤذن رسول خدا نبوده است. و حتي يك روايت دروغ هم ساختند و گفتند كه حضرت رسول فرموده است كه به اذان ابن مكتوم توجه كنيد و به اذان بلال توجه نكنيد زيرا ابن مكتوم دقيق تر است. ابن مكتوم كور بود و شفق را نمي ديد و لي بلال بينا بود و آسمان را مي ديد چطور مي شود ابن مكتوم دقيق تر باشد!
در اين مورد در فصل گذشته صحبت به ميان آمد و در اينجا فقط يادآوري اين نكته ضروري به نظر مي رسد كه اسلام هيچ جنگ ابتدايي نداشته است و هميشه دفاع كننده بوده است .
ترويج احكام اسلام تدريجي انجام گرفت ، و اين بدين جهت بود كه مردمي كه تا كنون در جهل كامل به سر مي بردند تحمل اجراي اين احكام را به طور همزمان و يكجا نداشتند و بايد اين احكام به صورت تدريجي به آنها ابلاغ مي شد . البته بعضي از دستورات بخاطر اهميت آن از ابتداء صادر شد .
دستورات اسلام بايدها و نبايد ها است يا بعبارتي حلال و حرام. عمده دستورات از حلال و حرام ناشي از منفعت و يا ضرري است كه در متعلق حكم است. ولي بعضي از احكام ممكن است جنبه امتحاني داشته باشد و مصلحت آن ناشي ا ز نفس خود حكم باشد. ولي بايد به اين نكته توجه شود هر دستوري كه از شارع مقدس صادر شود چه جهت صدور آن متعلق حكم باشد چه نفس حكم، وقتي كه بصورت دستور صادر شد جنبه امتحان خواهد داشت و كسي حق سرپيچي ندارد. و نبايد گفت اين حكم بخاطر فلان مصلحت يا مضرت است و در اين مورد اين مصالح يا مفاسد ديده نمي شود. زيرا چون بصورت فرمان صادر شده جنبه امتحاني آن محفوظ است و بايد اطاعت شود.
مهمترين گزينه هاي اسلام از بايدها عبارت اند از (ولايت اهل بيت _ نماز _ روزه _ زكات _ جهاد ) و از نبايد ها (قتل _ غارت _ فحشاء _ ربا _ شراب خوري _ بي حجابي) است. محل توضيح اين مطالب كتاب اخلاق است.
يكي از مهمترين كارهاي حضرت رسول معرفي جانشين خود بود. گرچه پيامبر در غدير خم بطور علني در حضور ده هراز نفر حضرت علي را به جانشيني خود نصب نمودند. ولي با توجه به مدارك تاريخي و روايات، حضرت، از ابتداي اسلام تا روز ارتحال، در هر جريان مهمي و موقعيت مناسبي به اين مهم تكيه كرده و بسيار روشن و واضح به همه فهماندند كه علي جانشين رسول الله است.
پس از سه سال دعوت مخفيانه، بعد از نزول آيه و انذر عشيرتك الاقربين پيامبر مأمور شد دعوت خود را علني كرده و از فاميل شروع كند. پيامبر فاميل و خويشان را دعوت كرده و پذيرايي نمودند و در همان جلسه فرمودند من فرستاده خدايم و اولين كسي كه من را تصديق كند جانشين من خواهد بود. در آن روز كه يوم الانذار و يوم الدار نيز ناميده شده است تنها حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام بود كه رسالت حضرت را تصديق نمود. رسول اكرم در آن روز كه اولين جلسه علني اسلام بود تصريح فرمودند علي جانشين و وزير من است. روايت فوق علاوه بر كتب ما، در كتب اهل تسنن نيز آمده است از جمله كتاب يوم الخميس و كتاب الامامه و السياسه.
و اما آخرين جلسه علني اسلام در غدير خم تشكيل شد. در همين غدير خم بود كه رسول الله فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه.
در وقوع غدير خم هيچ شك و ترديدي نيست. و شيعه و سني در آن متفق اند. و اما ريشه اختلاف شيعه و سني در ترجمه اين عبارت است. سني ها مولاه را به معناي دوست مي گيرند و مي گويند رسول خدا فرموده هر كس من را دوست دارد علي را نيز دوست بدارد. ولي شيعه مولاه را به معناي والي و سرپرست مي دانند. يعني رسول خدا فرموده است هر من حاكم بر او هستم اين علي نيز حاكم بر اوست.
در جواب به طور اختصار مي گوييم در اين عبارت مولاه به معناي حاكم و سرپرست است نه دوست زيرا:
1 _ اول رسول خدا از مردم اقرار گرفتند كه آيا من حاكم شما هستم (الست اولي بكم من انفسكم) و بعد از اين كه همه اقرار كردند (قالوا بلي) بعد فرمودند (من كنت مولاه فهذا علي مولاه) .
2 _ اگر معناي مولاه در اين عبارت مشخص نيست بايستي به ديگر سخنان حضرت رسول مراجعه كرد و از آن جملات مطلب را روشن كرد. در حديث يوم الانذار كه شرحش گذشت آنجا رسول خدا از كلمه مولاه استفاده نكردند بلكه از كلمه وصي (يعني جانشين) استفاده كردند و فرمودند علي وصيي ( علي جانشين من است) . بنا بر اين، بوسيله احاديث واضح ديگر، حديث غدير از اجمال خارج مي شود و مراد مشخص مي شود.
3_ مسئله دوستي بين مسلمين مسئله تازه اي نبود و قرآن و پيامبر آن را بارها مطرح كرده بودند و نيازي نبود كه سه شبانه روز، مردم در روز زير اشعه گرم خورشيد و شبهاي در سردي كوير به زحمت بيفتند. حضرت رسول فرمودند سير سيصد و شصت خاصيت دارد ولي خود سير نمي خوردند و مي فرمودند بخاطر اينكه مسلماني از بويش اذيت نشود. حال چه شده است كه رسول رحمت و اخلاق حاضر شده اند اين همه مسلمان به زحمت بيفند معلوم مي شود مسئله بسيار مهم است و صرف بيان دوستي نيست بلكه مسئله مهم تري در كار است. و چه مسئله اي مهم از سرنوشت مسلمين و جانشيني رسول مكرم است.
4 پيامبر بعد از سخنراني از مردم بيعت گرفتند و فرمودند با علي بيعت كنيد. بي شك همه مي دانند كه مسئله بيعت مربوط به حكومت است نه مربوط به مسئله دوستي.
5 خود عرب هايي كه در غدير خم حاضر بودند از كلمه مولاه سرپرستي و حاكميت حضرت علي را فهميدند نه دوستي را. و شاهد بر اين مطلب شعر حسان بن ثابت است كه در غدير خم بود كه با كسب اجازه از حضرتش، خطبه را به شعر در آورد و در آن شعر كلمه مولي را به معناي امام و پيشوا معنا كرده است ( قم يا علي فانني رضيت لك اماما و هاديا).
تحريف جريان غدير خم و پيامد آن غصب حكومت و منحرف شدن مسلمين از مسير الهي، سخت ترين و دلخراش ترين مصيبتي كه بر سر مسلمنين آمده است.
بعد از فوت رسول اكرم عده اي در سقيفه جمع شدند و براي اداره حكومت و اينكه چه كسي بعد از حضرت محمد (ص) به خلافت برسد ، تصميم گيري كردند . به جريان سقيفه چند اشكال وارد است :
1 _ افرادي كه در سقيفه جمع شده و خواستند خود خليفه اي بسازند ، احترام رسول الله را نگه نداشتند زيرا آنها در مراسم تدفين رسول هدايت شركت نكردند. بي شك اگر مسئله حكومت انتصابي هم بود چند ساعت و يا حتي چند شركت در مراسم تغسيل و تدفين شركت در مراسم و ابراز احترام و علاقه هيچ مشگلي را براي جامعه مسلمين ايجاد نمي كرد.
2 _ رسول اكرم قبل از رحلت جانشين خود را انتخاب و معرفي نموده بودند و ديگر جهتي نداشت مردم خود خليفه مشخص كنند و اين كار يعني بي اعتنائي به سخن رسول خدا و مخالفت با خواست پروردگار.
3 _ در سقيفه فقط افراد معدودي شركت داشتند. بنا بر اين اگر مسئله خليفه قرار بود با رأي مردم مشخص شود مي بايست همه مسلمين در آن شركت مي كردند. لذا اين رأي گيري داراي شرايط لازم را نبود و در واقع رأي گيري نبود. سپاه اسامه با ده ها هزار مسلمان در خارج از مدينه بود كه در اين رأي گيري حضور نداشتند. مسلماناني كه در قبايل و كشورهاي ديگر بودند در اين رأي گيري شركت نداشتند. افراد متشخص و مورد اعتمادي مثل حضرت امير المؤمنين و سلمان و مقداد و ابوذر بعنوان اعتراض با نفس رأي گيري، در نشست سقيفه شركت نداشتند، حال مي توان اسم اين جريان را رأي گيري گذاشت؟!
اهل تسنن براي جريان نشست سقيفه توجيهاتي ذكر كرده اند كه اهم آنها عبارت از:
الف) اهل تسنن مي گويند: رسول خدا كسي را به عنوان جانشين مشخص نكردند و جانشين بايد با رأي مردم انتخاب شود. در جواب مي گوييم:
1_ بطور قطع رسول خدا جانشين خود را مشخص نمودند.
2 _ امامت ادامه همان رسالت است . لذا امام بايد همان شرايط و خصوصيات رسول را داشته باشد تا لايق اين منصب باشد و اين ويژگيهاي مخفي است و مردم هم علم غيب ندارند بنا بر اين مردم نمي توانند جانشين شايسته حضرت رسول را انتخاب كنند.
عبدالله بن سعد الاشعري از علماي جوان قم و احمد بن اسحاق وكيل امام عسكري عليه السلام د ر شهر قم، براي زيارت و كسب فيض خدمت امام در سامراء رسيدند. عبدالله هفتاد سؤال بي جواب داشت كه همراه آورده بود . عبد الله مي گويد وارد خانه امام عسكري شديم و اولين باري بود خدمت امام مي رسيدم و حالتي عجيب داشتم. امام بسيار با هيبت بود در كنار امام عسكري نوجواني بسيار دلفريب و نوراني بمانند مشتري بود كه بر گونه راستش خالي بود كه چون ستاره در دل شب مي درخشيد. امام عسكري خطاب به آن نوجوان فرمودند پسرم مهدي سؤالهاي عبد الله را جواب بده. دانستم آن نوجوان منجي عالم است او مهدي موعود است. حضرت مهدي با صدايي دلفزا يك سؤالات من را بدون آنكه من پرسشي كنم مطرح و جواب مي دانند.
مطابق آنچه در كتاب مكيال المكارم في فوائد الدعا للقائم نقل شده است . حضرت مهدي عليه السلام فرمودند اي عبدالله مردم نمي توانند خود امام هدايت را انتخاب كنند. خداوند به حضرت موسي خطاب نمود كه از ميان هفتاد هزار بني اسرائيل هفتاد نفر كه به نظرت بهترين هستند را انتخاب كن و براي ميقات با خود بياور. موسي كه پيامبر خدا بدون از ميان هفتاد هزار نفر هفصد نفر و از ميان هفتصد نفر هفتاد نفر را كه آنان را بهترين مي دانست انتخا ب كرد ولي اين هفتاد نفر چون به كوه رسيدن همه كافر در آمدند. وقتي يك پيامبر خدا بدون استعانت حق، انتخاب مي كند اينطور در مي آيد مردمي كه علم موسي ر ا هم ندارند انتخاب كنند چه در آيد!
3 _ رسول خدا بسيار مهربان و دانا بودند و باعث الفت و مهرباني بين مردم شدند. حال چطور ممكن است پيامبر با اينكه مي داند اگر جانشين مشخص نكند باعث افتراق و تفرقه و درگيري بين مسلمين مي شود، مردم را بدون معرفي جانشين رها سازد.
نقل شده علامه طباطبائي با يك عالم سني در مسئله امامت بحث داشتند. شبي كه اين عالم سني مهمان علامه بوده، علامه طباطبائي به دوست سني خود گفتند كه به نطر من ابوبكر دلسوزتر به اسلام بود تا رسول الله زيرا ابوبكر بخاطر اينكه مسلمين درگير نشوند براي خود جانشين مشخص كرد ولي رسول الله رفت ( وطبق نظر شما) جانشيني مشخص نكرد. عالم سني به فكر فرو رفت و سخني نگفت. صبح علامه ديد عالم سني به روش شيعيان وضوء مي گيرد.
4 _ اگر ملاك تعيين خليفه رأي مرد م است پس چرا خليفه دوم با رأي مردم انتخاب نشد و او را ابوبكر تعيين و نصب كرد و اگر ملاك نصب است چرا مي گوييد رسول خدا كسي را نصب نكرده است و چرا خليفه سوم را با شوراي شش نفره تعيين كرده ايد.
ب) اهل تسنن مي گويند رسول خدا فرموده است امت من بر خطا جمع نمي شوند . و به استناد اين روايت نشست سقيفه را توجيه مي كنند. در جواب مي گوييم:
1 _ بر فرض صحت روايت، امت اسلامي در سقيفه جمع نشده بودند. تجمع عده بسيار معدود را نمي تواند اجتماع امت اسلامي قلم داد كرد.
2 _ بي شك امت اسلامي اگر جمع شوند يكي از آنها امام معصوم خواهد بود و بدين خاطر نظر كل قبول مي شود. بعبارت ديگر اعتبار اجتماع، به شخص معصوم است. بمانند صفر كه اگر به او صدها صفر اضافه شود باز هم صفر است ولي اگر يك عدد يك در اول آن بيايد آن عدد ارزش پيدا مي كند. آن عدد يك معصوم است كه به همه ارزش و بهاء مي دهد.
در طي جريان سقيفه، ابوبكر به خلافت رسيد و ابوبكر نيز بدون رأي گيري عمر بن خطاب را خليفه معرفي كرد و عمر نيز با تشكيل يك شوراي شش نفره كه افراد را خود نه مردم، انتخاب كرده بود و طوري تنظيم شده بود كه قطعا عثمان به حكومت رسيد، حكومت را به عثمان سپرد. آثار سوء اين جريان به طور خلاصه و تيتري عبارت اند از:
1 _ نشست سقيفه در واقع مخالفت با فرمان خدا و رسول بود كه نتيجه آن غصب حق امير المؤمنين علي بن ابي طالب شد..
2 _ نشست سقيفه باعث منحرف شدن قسمت عمد ه اي از امت اسلامي از مسير حق و واژگون شدن بسياري از اين امت در باطلاق عقايد باطل و شرك آميز شد.
نتيجه نشست سقيفه اين شد كه عده اي به حكومت رسيدن كه علوم الهي نداشته و عقايد و احكام را مطابق ميل و برداشته ناقص خود به مردم مي گفتند و نتيجه آن انحراف جامعه مسلمين از مسير صحيح بود.
ساخته شدن نماز تروايح و منع از متعه النساء توسط خليفه دوم نمونه اي از جعل و تغيير احكام بود. حضرت امير فرمودند كه هيچ بدعتي ايجاد نشد مگر در كنار آن سنتي ترك شد. در زمان حكومت حضرت امير، مردم در مسجد نماز تروايح مي خواندند حضرت آنان را منع كرده و فرمودند اين نمازي نيست كه خدا دستور داده است. اين كار بدعت است و جاي بدعت در آتش است. ولي مع الاسف مردم در خواندن آن اصرار داشتند و آنگاه كه حضرت به منزل مي رفتند دو باره شروع به نماز تروايح مي كرد كه امام فرزند خود امام حسن را مي فرستادند كه آنها را از مسجد بيرون كنند.
3 _ نشست سقيفه ترتيب اسلامي را مختل كرد. وقتي كه حكومت به حضرت علي رسيد امام بيت المال را بين مسلمين تقسيم كردند و به هر كسي سه درهم رسيد. زبير ديد كه به او سه درهم و به غلامش هم سه درهم داده شد او سخت برآشفت و اعتراض كرد. حضرت فرمودند به همين زودي دستورات رسول الله را فراموش كرده ايد. اين نبود مگر نتيجه 25 سال خانه نشين شدن حضرت علي و حكومت نا اهلان، حال كه بيش از هزار چهار صد سال از آن زمان گذشته چه بايد بگوييم.!
4 _ نه تنها مردم بلكه تمامي موجودات در جريان غصب حكومت، صدمه ديدند. هر مشكلي و كمبودي كه در عالم الان است ريشه در آن جريان دارد. امام حسن در هنگامي كه بخاطر نداشتن يار با معاويه صلح كردند فرمودند: اي مردم، اگر حكومت را همانطور كه خدا خواسته بود به علي وا مي گذاشتيد خدا هم بركات آسمان و زمين را بر شما نازل مي كرد تا جايي كه زمين سر سبز مي شد و فقير و گدا پيد ا نمي كرديد ولي چون حكومت را غصب كرديد خدا تنها مقداري از بركاتش را برايتان نازل مي كند.
5- نشست سقيفه فتح بابي بود براي غصب حكومت امامان بعد و شهادت ائمه و غيبت امام زمان عليه السلام.
6- نشست سقيفه و انتخاب خليفه، فتح بابي بود براي حكومت بني اميه و بعد هم بني عباس كه تمامي آنها بدون استثناء افرادي هوس باز، قمار باز و عياش و مخالف حقيقت دين. وجود چنين افرادي در رأس حكومت مسلمين، زيانش قابل وصف نيست.
نتيجه نشست سقيفه، به قدرت رسيدن عثمان شد، او مردان بني اميه را بر رأس امور نشاند. و همه آنها ثروتمند كرد. صحابه خوبي مثل صعصعه بن سوهان و عدي بن حاتم و مالك اشتر را به شام و ساير بلاد تبعيد كرد و كساني كه براي جامعه ميكروب بودند و رسول الله آنها را رانده و تبعيد كرده بود مثل حكم بن ابي العاص و عبد الرحمن بن ابي السراح را به مدينه باز گرداند.
عثمان، معاويه را در شام تقويت كرد و تقويت عنصري مثل معاويه سر انجام تمام وقايع درد ناكي است كه اتفاق افتاد مثل شهادت امام حسين عليه السلام و به حكومت رسيد فرد پليدي مثل يزدي و بقيه بني اميه.
زماني كه ابوبكر حكومت را به دست گرفت خزانه دولت خالي بود و بعضي از مردم نسبت به اميرالمومنين توجه خاصي نشان مي دادند . به همين خاطر عمر گفت تا علي بيعت نكند ، اين خلافت به درد نمي خورد بنا بر اين حكومت نو پاي ابوبكر سه مشكل اساسي داشت :
1 _ وجود مخالفين مهمي مثل حضرت امير المومنين. و شيعيان.
2 _ حضور افراد زيادي از اين مردم در غدير خم.
3 _ خالي بودن خزانه .
مشكل خالي بودن خزانه را با غصب فدك كه باغ هايي بود كه حضرت رسول در زمان حياتشان به حضرت فاطمه بخشيده بودند و فرستادن نمايندگاني به شهرها ي مختلف براي جمع زكوات حل كردند.
براي غصب فدك، روايتي را ساختند به اين مضمون كه انبياء چيزي به ارث نمي گذارند و روايت را عايشه نقل كرده بود. ولي:
اولا: فدك هديه اي بود كه رسول الله در زمان حياتشان به فاطمه دادند و ارث نبود.
ثانيا: قرآن تصريح مي كند كه سليمان از داود ارث برد و هر روايتي كه با قرآن تنافي داشته باشد، مجعول است. چنانچه در تاريخ طبري ج 10 ص 320 و مقاتل الطالبين ص 350 آمده است سرور زنان جهان خطاب به پسر ابي قحافه فرمودند آيا در قرآن است كه تو از پدرت ارث ببري ولي من از پدرم ارث نبرم؟ لقد جئت شيئا فريا.
ثالثا: خبر واحد است و تنها ا ز عايشه آن را نقل كرده و خبر واحد طبق نظر اهل تسنن مورد قبول نيست.
رابعا: خود عايشه بعدها تقاضاي ارث مي كند. و اهل سنت جريان دفن شدن ابوبكر در خانه رسول الله را بوسيله سهم الارثي كه به عايشه مي رسد توجيه مي كنند. غافل از اينكه اگر پيامبران چيزي به ارث نمي گذارند، ارثي به عايشه نمي رسد كه در سهم الارث او ابوبكر دفن شود و اگر پيامبري ارث مي رسد پس چرا به فاطمه زهرا ارث نرسد. و مضاف بر اين، اگر عايشه از پيامبر ارث ببرد با توجه به زوجات متعدد حضرت رسول سهم الارث او يك هفتاد و دوم زمين مي شود و اين مقدار تقرييا بيست سانت مي شود و در بيست سانت نمي شود كسي را دفن كرد..
اصحاب سقيفه مشكل حضور مردم در غدير را نمي توانستند به اين سادگي حل كنند. اين مشكل را با سياسي كار و توجيهات و نيز با تهديد و خشنونت حل كردند و بخاطر اينكه مشكل براي هميشه حل شود و پيام غدير به نسلهاي ديگر منتقل نشود تصميم گرفتند مردم را بي سواد نگه دارند. لذا دستور دادند كسي حق نقل احاديث پيامبر را ندارد و كتاب خدا ما را كافي و روايات رسول اكرم را جمع كرده و به آتش كشيدند. و اين ممنوعيت تا زمان حكومت عمر بن عبد العزيز ادامه يافت.
حضرت امير فرمودند شعار (حسبنا كتاب الله) سخن راستي كه از آن اراده باطلي شده است.
ما هم مي گوييم كتاب خدا ما را كافي است ولي همين كتاب ما را سراغ رسول خدا و امامان فرستاده است و فرمان داده از دستوراتشان اطاعت كنيم. قرآن مي فرمايد: ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا. يعني آنچه رسول مي گويد بگيريد و انجام دهيد و آنچه نهي مي كند ترك كنيد.و نيز قرآن مي فرمايد: اطعيو الله و اطيعو الرسول و اولي الامر منكم اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول و صاحبان امر از ميان خودتان را (امامان).
مشكل اساسي حكومت ابوبكر، شخصيتي چون حضرت علي عليه السلام بود. لذا گروهي را مسلح به خانه حضرت امير المؤمنين فرستادند تا حضرت را مجبور به بيعت كنند. مطابق مدارك ما و مدارك اهل تسنن كه د ر كتاب احراق بيت الفاطمه ذكر شده است، آنها خانه حضرت علي و زهرا را به آتش كشيدند و حضرت را با وضعيت بسيار ناراحت كننده اي براي بيعت به مسجد بردند. حضرت مجبور به بيعت شد و فرمود رسول خدا فرمود يا علي اگر بيست نفر يار داشتي قيام كن و گرنه صبر كن.
مسائل اخلاقى در هر زمان از اهميت فوقالعادهاى برخوردار بوده، ولى در عصر و زمان ما اهميت ويژهاى دارد، زيرا:
1- از يك سو عوامل و انگيزههاى فساد و انحراف در عصر ما از هر زمانى بيشتر است و اگر در گذشته براى تهيه مقدمات بسيارى از مفاسد اخلاقى هزينهها و زحمتها لازم بود در زمان ما از بركت پيشرفت صنايع بشرى همه چيز در همه جا و در دسترس همه كس قرار گرفته است!
2- از سوى ديگر، با توجه به اين كه عصر ما عصر بزرگ شدن مقياسهاست و آنچه در گذشته بطور محدود انجام مىگرفت در عصر ما به صورت نامحدود انجام مىگيرد، قتل و كشتار انسانها به بركت وسائل كشتار جمعى، و مفاسد اخلاقى ديگر به كمك فيلمهاى مبتذلى كه از ماهوارهها در سراسر دنيا منتشر مىشود و اخيرا كه به بركت «اينترنت» هرگونه اطلاعات مضر در اختيار تمام مردم دنيا قرار مىگيرد، مفاسد اخلاقى بسيار گسترش پيدا كرده و مرزها را در هم شكسته و تا اقصا نقاط جهان پيش مىرود تا آنجا كه صداى بنيانگذاران مفاسد اخلاقى نيز درآمده است.
اگر در گذشته توليد مواد مخدر در يك نقطه، يك روستا و حداكثر شهرهاى مجاور را آلوده مىكرد امروز به كمك سوداگران مرگ به سراسر دنيا كشيده مىشود.
3- از سوى سوم، همان گونه كه علوم و دانشهاى مفيد و سازنده در زمينههاى مختلف پزشكى و صنايع و شؤون ديگر حيات بشرى گسترش فوقالعادهاى پيدا كرده، علوم شيطانى و راهكارهاى وصول به مسائل غيرانسانى و غيراخلاقى نيز به مراتب گستردهتر از سابق شده استبه گونهاى كه به دارندگان فساد اخلاق اجازه مىدهد از طرق مرموزتر و پيچيدهتر و گاه سادهتر و آسانتر به مقصود خود برسند.
در چنين شرايطى توجه به مسائل اخلاقى و علم اخلاق از هر زمانى ضرورىتر به نظر مىرسد و هرگاه نسبتبه آن كوتاهى شود فاجعه يا فاجعههايى در انتظار است.
انديشمندان دلسوز و عالمان آگاه بايد همگى دستبه دست هم دهند و براى گسترش اخلاق در دنياى امروز كه اخلاق به خطر افتاده تا آن حد كه بعضى آن را بكلى انكار كرده يا غير ضرورى دانستهاند و بعضى ديگر هر كار و خصلتى كه انسان را به خواسته سياسىاش برساند اخلاق شمردهاند، تمام تلاش و كوشش خود را به كار گيرند.
خوشبختانه ما مسلمانان منبع عظيمى مثل قرآن مجيد در دست داريم كه مملو است از بحثهاى عميق اخلاقى كه در هيچ منبع دينى ديگرى در جهان يافت نمىشود.
گرچه مباحث اخلاقى قرآن از سوى مفسران بزرگ و عالمان اسلامى بطور پراكنده مورد تفسير قرار گرفته ولى تا آنجا كه ما مىدانيم كتابى به عنوان «اخلاق در قرآن» به سبك تفسير موضوعى كه اين مسائل را به صورت جمعى و با استفاده از روش تفسير موضوعى مورد توجه قرار دهد، تاليف نيافته با آن كه جاى آن كاملا خالى است.
اين بحث از مهمترين مباحث قرآنى است، و از يك نظر مهمترين هدف انبياى الهى را تشكيل مىدهد، زيرا بدون اخلاق نه دين براى مردم مفهومى دارد، و نه دنياى آنها سامان مىيابد; همانگونه كه گفتهاند:
قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شايسته نام انسان است كه داراى اخلاق انسانى باشد و در غير اين صورت حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چيز را ويران مىكند، و به آتش مىكشد;
با اين اشاره به سراغ قرآن مىرويم و اين حقيقت را از زبان قرآن مىشنويم; در آيات زير دقت كنيد:
1 - هو الذى بعث فىالاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه2)
2 - لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره آل عمران، 164)
3 - كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (سوره بقره، آيه151)
4 - ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم (سوره بقره، آيه129)
5 - قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها (سوره شمس، آيات9 و 10)
6 - قد افلح من تزكى و ذكر اسم رب-ه فصلى (سوره اعلى، آيات 14 و 15)
7 - و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله (سوره لقمان، آيه12)
ترجمه:
1 - او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزكيه مىكند و به آنان كتاب و حكمت مىآموزد هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!
2 - خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمتبزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمتبه آنها بياموزد، هرچند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند.
3 - همانگونه (كه با تغيير قبله نعمتخود را بر شما ارزانى داشتيم) رسولى از خودتان در ميانتان فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمتبياموزد، و آنچه را نمىدانستيد، به شما ياد دهد.
4 - پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز! تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمتبياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى)!
5 - هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد - و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخت، نوميد و محروم گشت!
6 - به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد) رستگار شد - و (آن كس) نام پروردگارش را ياد كرد، سپس نماز خواند!
7 - ما به لقمان حكمت (ايمان و اخلاق) آموختيم (و به او گفتيم) شكر خدا را به جا آور!
چهار آيهنخستين در واقع يك حقيقت را دنبال مىكند، و آن اينكه يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله تزكيه نفوس و تربيت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است; حتى مىتوان گفت تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت كه در نخستين آيه آمده، مقدمهاى استبراى مساله تزكيه نفوس و تربيت انسانها; همان چيزى كه هدف اصلى علم اخلاق را تشكيل مىدهد.
شايد به همين دليل «تزكيه» در اين آيه بر «تعليم» پيشى گرفته است، چرا كه هدف اصلى و نهائى «تزكيه» است هرچند در عمل «تعليم» مقدم بر آن مىباشد.
و اگر در سه آيهديگر (آيه دوم و سوم و چهارم از آيات مورد بحث) «تعليم» بر «تزكيه اخلاق» پيشى گرفته، ناظر به ترتيب طبيعى و خارجى آن است، كه معمولا «تعليم» مقدمهاى ستبراى «تربيت و تزكيه»; بنابراين، آيهاول و آيات سه گانه اخير هر كدام به يكى از ابعاد اين مساله مىنگرد. (دقت كنيد)
اين احتمال در تفسير آيات چهارگانه فوق نيز دور نيست كه منظور از اين تقديم و تاخير اين است كه اين دو (تعليم و تربيت) در يكديگر تاثير متقابل دارند; يعنى، همانگونه كه آموزشهاى صحيح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكيه نفوس مىشود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نيز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا كه انسان وقتى مىتواند به حقيقت علم برسد كه از «لجاجت» و «كبر» و «خودپرستى» و «تعصب كوركورانه» كه سد راه پيشرفتهاى علمى استخالى باشد، در غير اين صورت اين گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مىافكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعا از قبول آن وا مىماند.
اين نكات نيز در آيات چهارگانه فوق قابل دقت است:
اولين آيه، قيام پيغمبرى كه معلم اخلاق استبه عنوان يكى از نشانههاى خداوند ذكر شده، و نقطه مقابل «تعليم و تربيت» را «ضلال مبين» و گمراهى آشكار شمرده است (و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) و اين نهايت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مىدهد.
در دومين آيه، بعثت پيامبرى كه مربى اخلاقى و معلم كتاب و حكمت استبه عنوان منتى بزرگ و نعمتى عظيم از ناحيه خداوند شمرده است; اين نيز دليل ديگرى بر اهميت اخلاق است.
در سومين آيه كه بعد از آيات تغيير قبله (از بيت المقدس به كعبه) آمده و اين تحول را يك نعمتبزرگ الهى مىشمرد، مىفرمايد: اين نعمت همانند اصل نعمت قيام پيامبراسلام صلى الله عليه و آله است كه با هدف تعليم و تربيت و تهذيب نفوس و آموزش امورى كه وصول انسان به آن از طرق عادى امكان پذير نبود انجام گرفته است. (1)
نكته ديگرى كه در چهارمين آيه قابل دقت است، اين است كه در اين جا با تقاضاى ابراهيم و دعاى او در پيشگاه خدا روبهرو مىشويم; او بعد از بناى كعبه و فراغت از اين امر مهم الهى، دعاهايى مىكند كه يكى از مهمترين آنها تقاضاى به وجود آمدن امت مسلمانى از «ذريه» اوست، و بعثت پيامبرى كه كار او تعليم كتاب و حكمت و تربيت و تزكيه نفوس باشد.
اين نكته نيز در پنجمين آيه جلب توجه مىكند كه قرآن پس از ذكر طولانىترين سوگندها كه مجموعهاى از يازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و نفوس انسانى است، مىگويد: «آن كس كه نفس خويش را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه آن را آلوده سازد مايوس و نااميد گشته است! (قد افلح من زكاها وقد خاب من دساها)».
اين تاكيدهاى پى در پى و بىنظير دليل روشنى استبر اهميتى كه قرآن مجيد براى پرورش اخلاق و تزكيه نفوس قائل است، و گويى همه ارزشها را در اين ارزش بزرگ خلاصه مىكند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مىشمرد.
همين معنى با مختصر تفاوتى در آيهششم آمده و جالب اين كه «تزكيه اخلاق» در آن مقدم بر نماز و ياد خدا ذكر شده كه اگر تزكيه نفس و پاكى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نه ذكر خدا بهجا مىرسد و نه نماز روحانيتى به بار مىآورد.
و بالاخره در آخرين آيه، از معلم بزرگ اخلاق يعنى لقمان سخن مىگويد و از علم اخلاق به «حكمت» تعبير مىكند و مىگويد: «ما (موهبتبزرگ) حكمت را به لقمان داديم، سپس به او دستور داديم كه شكر خدا را در برابر اين نعمتبزرگ به جا آورد!(ولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرلله)».
با توجه به اين كه ويژگى «لقمان حكيم» آن چنان كه از آيات سوره لقمان استفاده مىشود تربيت نفوس و پرورش اخلاق بوده استبخوبى روشن مىشود كه منظور از «حكمت» در اين جا همان «حكمت عملى» و آموزشهايى است كه منتهى به آن مىشود يعنى «تعليم» براى «تربيت»!
بايد توجه داشت كه حكمت همانگونه كه بارها گفتهايم در اصل به معنى «لجام» اسب و مانند آن است; سپس به هر «امر بازدارنده» اطلاق شده است، و از آنجا كه علوم و دانشها و همچنين فضائل اخلاقى انسان را از بديها و كژيها باز مىدارد، اين واژه بر آن اطلاق شده است.
نتيجه
آنچه از آيات بالا استفاده مىشود اهتمام فوقالعاده قرآن مجيد به مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس به عنوان يك مساله اساسى و زيربنايى است كه برنامههاى ديگر از آن نشات مىگيرد; و به تعبير ديگر، بر تمام احكام و قوانين اسلامى سايه افكنده است.
آرى! تكامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترين هدفى است كه اديان آسمانى بر آن تكيه مىكنند، و ريشه همه اصلاحات اجتماعى و وسيله مبارزه با مفاسد و پديدههاى ناهنجار مىشمرند.
اكنون به روايات اسلامى باز مىگرديم و اهميت اين مساله را در روايات جستجو مىكنيم.
اين مساله در احاديثى كه از شخص پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و همچنين از ساير پيشوايان معصوم عليهم السلام رسيده استبا اهميت فوقالعادهاى تعقيب شده، كه به عنوان نمونه چند حديث پرمعناى زير را از نظر مىگذرانيم:
1- در حديث معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم:
«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق; من تنها براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شدهام.» (2)
و در تعبير ديگرى: «انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق» آمده است. (3)
و در تعبير ديگرى: « بعثتبمكارم الاخلاق ومحاسنها» آمده است. (4)
تعبير به «انما» كه به اصطلاح براى حصر است نشان مىدهد كه تمام اهداف بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله در همين امر يعنى تكامل اخلاقى انسانها خلاصه مىشود.
2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم كه فرمود: «لو كنا لانرجو جنة ولانخشى نارا ولاثوابا ولاعقابا لكان ينبغى لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدل على سبيل النجاح; اگر ما اميد و ايمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ، و انتظار ثواب و عقابى نمىداشتيم، شايسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برويم، چرا كه آنها راهنماى نجات و پيروزى و موفقيت هستند.» (5)
اين حديثبخوبى نشان مىدهد كه فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قيامت استبلكه زندگى دنيا نيز بدون آن سامان نمىيابد! (در اين باره در آينده به خواستخدا بحثهاى مشروحترى خواهيم داشت)
3- در حديث ديگرى از رسولخدا صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «جعل الله سبحانه مكارم الاخلاق صلة بينه وبين عباده فحسب احدكم ان يتمسك بخلق متصل بالله; خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسيله ارتباط ميان خودش و بندگانش قرار داده، همين بس كه هر يك از شما دستبه اخلاقى بزند كه او را به خدا مربوط سازد.» (6)
بهتعبير ديگر، خداوند بزرگترين معلم اخلاق و مربى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است، و قرب و نزديكى به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق الهى مكان پذير نيست!
بنابراين، هر فضيلت اخلاقى رابطهاى ميان انسان و خدا ايجاد مىكند و او را گام به گام به ذات مقدسش نزديكتر مىسازد.
زندگى پيشوايان دينى نيز سرتاسر بيانگر همين مساله است كه آنها در همه جا به فضائل اخلاقى دعوت مىكردند، و خود الگوى زنده و اسوه حسنهاى در اين راه بودند و به واستخدا در مباحث آينده در هر بحثى به نمونههاى اخلاقى آنها آشنا خواهيم شد; و همين بس كه قرآن مجيد به هنگام بيان مقام والاى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله مىفرمايد: «وانك لعلى خلق عظيم; تو اخلاق عظيم و برجستهاى دارى!» (7)
در اين جا لازم است قبل از هر چيز به سراغ تعريف اخلاق برويم; «اخلاق» جمع «خلق» (بر وزن قفل) و «خلق». (بر وزن افق) مىباشد، به گفته «راغب» در كتاب «مفردات»، اين دو واژه در اصل به يك ريشه باز مىگردد، خلق به معنى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مىبيند و خلق به معنى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مىشود.
بنابراين مىتوان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى انسان ناشى مىشود، نيز اخلاق گفته مىشود (اولى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).
«اخلاق» را از طريق آثارش نيز مىتوان تعريف كرد، و آن اينكه «گاه فعلى كه از انسان سر مىزند، شكل مستمرى ندارد; ولى هنگامى كه كارى بطور مستمر از كسى سر مىزند (مانند امساك در بذل و بخشش و كمك به ديگران) دليل به اين است كه يك ريشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ريشه را خلق و اخلاق مىنامند.
اينجاست كه «ابن مسكويه» در كتاب «تهذيب الاخلاق وتطهير الاعراق»، مىگويد: «خلق همان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مىكند بى آن كه نياز به تفكر و انديشه داشته باشد.» (8)
همين معنى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب «حقايق» آورده است، آنجا كه مىگويد: «بدان كه خوى عبارت است از هيئتى استوار با نفس كه افعال به آسانى و بدون نياز به فكر و انديشه از آن صادر مىشود.» (9)
و به همين دليل اخلاق را به دو بخش تقسيم مىكنند: «ملكاتى كه سرچشمه پديدآمدن كارهاى نيكو است و اخلاق خوب و ملكات فضيله ناميده مىشود، و آنها كه منشا اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملكات رذيله مىگويند.
و نيز از همين جا مىتوان علم اخلاق را چنين تعريف كرد: «اخلاق علمى است كه از ملكات و صفات خوب و بد و ريشهها و آثار آن سخن مىگويد» و به تعبير ديگر، «سرچشمههاى اكتساب اين صفات نيك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مىدهد».
البته همانطور كه گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از اين صفات نيز واژه «اخلاق» اطلاق مىشود; مثلا، اگر كسى پيوسته آثار خشم و عصبانيت نشان مىدهد به او مىگويند: اين اخلاق بدى است، و بعكس هنگامى كه بذل و بخشش مىكند مىگويند: اين اخلاق خوبى است كه فلان كس دارد; در واقع اين دو، علت و معلول يكديگرند كه نام يكى بر ديگرى اطلاق مىشود.
بعضى از غربيها نيز علم اخلاق را چنان تعريف كردهاند كه از نظر نتيجه با تعريفهايى كه ما مىكنيم يكسان است، از جمله در كتاب «فلسفه اخلاق» از يكى از فلاسفه غرب به نام «ژكس» مىخوانيم كه مىگويد: «علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى به آن گونه كه بايد باشد.» (10)
در حالى كه بعضى ديگر كه بينشهاى متفاوتى دارند (مانند فولكيه) در تعريف علم اخلاق مىگويد: «مجموع قوانين رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مىتواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.» (11)
اين سخن كسانى است كه براى ارزشهاى والاى انسانى اهميتخاصى قائل نيستند بلكه از نظر آنان رسيدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چيزى جز اسباب وصول به هدف نيست!
ترجيح مىدهند. و به اين ترتيب، مكتب واسطه در اينجا با واقعيتها منطبقتر است. (دقت كنيد)
سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربيتى به اين مساله بستگى دارد، زيرا اگر اخلاق قابل تغيير نباشد نه تنها علم اخلاق بيهوده خواهد بود، بلكه تمام برنامههاى تربيتى انبيا و كتابهاى آسمانى لغو خواهد شد; تعزيرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نيز بىمعنى خواهد بود.
بنابراين، وجود آنهمه برنامههاى اخلاقى و تربيتى در تعاليم انبياء و كتب آسمانى و نيز وجود برنامههاى تربيتى در تمام جهان بشريت، و همچنين مجازاتهاى بازدارنده در همه مكاتب جزائى، بهترين دليل بر اين است كه قابليت تغيير اخلاق، و روشهاى اخلاقى، نه تنها از سوى تمام پيامبران كه از سوى همه عقلاى جهان پذيرفته شده است.
اما با اين همه، عجيب است كه فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره اين كه «آيا اخلاق قابل تغيير استيا نه؟» مطرح كردهاند!
بعضى مىگويند: اخلاق قابل تغيير نيست! و آنها كه بدگوهرند و طينتى ناپاك دارند عوض نمىشوند، و به فرض كه تغيير يابند، سطحى و ناپايدار است و بزودى به حال اول باز مىگردند!
آنها براى خود دلائلى دارند از جمله اين كه ساختمان جسم و جان رابطه نزديكى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر كس تابع چگونگى آفرينش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمى عوض نمىشود، اخلاق او نيز قابل تغيير نيست.
جمعى از شعرا كه پيرو اين طرز تفكر بودهاند نيز در اشعار خود بطور گسترده به اين مطلب اشاره كردهاند (هر چند ممكن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در اين امر حمل كرد).
نمونهاى از اشعار شعراى معروف را در اين زمينه در ذيل مىخوانيد:
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است شمشير نيك زآهن بد چون كند كسى؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس! باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شورهزار خس!
برسيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ آهنى را كه موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ!
چون بود اصل گوهرى قابل تربيت را در او اثر باشد هيچ صيقل نكو نداند كرد آهنى را كه بدگهر باشد سگ به درياى هفتگانه مشوى كه چو تر شد پليدتر باشد! خر عيسى گرش به مكه برند چون بيايد هنوز خر باشد!
دليل ديگرى كه براى اين امر ذكر كردهاند اين است كه دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى، از قبيل تاديب و نصيحت و اندرز است، و هنگامى كه اين عوامل زايل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب كه به وسيله عوامل حرارتزا از بين مىرود و هنگامى كه آن عوامل از بين برود، حرارت را پس داده، به حال اول باز مىگردد!
اين طرز فكر و اينگونه استدلالات همه مايه تاسف و سبب انحطاط جوامع بشرى است!
طرفداران «قابليت تغيير» در امور اخلاقى، از دو دليل فوق چنين پاسخ مىگويند:
1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انكار نيست، ولى اين ارتباط به اصطلاح در حد «مقتضى» است نه «علت تامه»، يعنى مىتواند زمينهساز باشد نه اين كه الزاما و اجبارا تاثير قطعى بگذارد، همانگونه كه بسيارى از افرادى كه از پدران و مادران مبتلا به پارهاى از بيماريها متولد مىشوند زمينه آلودگى به آن بيماريها را دارند، ولى با اين حال مىتوان با پيشگيريهاى مخصوص جلو تاثير عامل وراثت را گرفت.
افراد ضعيف البنيه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نيرومندى مىشوند و بعكس، افراد قوى البنيه بر اثر ترك اين دو، ضعيف و ناتوان خواهند شد.
افزونبراين، روح و جسم انسان نيز قابلتغيير است تاچه رسدبهاخلاق زاييدهازآن!
مىدانيم تمام «حيوانات اهلى امروز» يك روز در زمره حيوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام كرد، و به صورت حيوانات اهلى در آورد; بسيارى از گياهان و درختان ميوه نيز چنين بودهاند. جايى كه با تربيتبتوان خلق و خوى يك حيوان و ويژگيهاى يك گياه يا درخت را تغيير داد چگونه نمىتوان اخلاق انسان را به فرض كه اخلاق ذاتى باشد تغيير داد؟
هم اكنون نيز بسيارى از حيوانات را براى كارهايى كه بر خلاف طبيعت آنها است تربيت مىكنند و آنها اين كارها را بخوبى انجام مىدهند.
2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال ديگر آنان نيز روشن مىشود زيرا گاه عوامل بيرونى آنقدر تاثير قوى دارد كه ويژگيهاى ذاتى را بكلى دگرگون مىسازد، و حتى ويژگيهاى جديد به وراثتبه نسلهاى آينده نيز مىرسد همانگونه كه در حيوانات اهلى مثال زده شد.
تاريخ، انسانهاى بسيارى را نشان مىدهد كه بر اثر تربيتبكلى خلق و خوى خود را تغيير دادند، و به اصطلاح يكصد و هشتاد درجه چرخش كردند، افرادى كه يك روز مثلا در صف دزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند.
توجه به طرز به وجود آمدن يك ملكه اخلاقى به ما اين قدرت را مىدهد كه راه از ميان بردن آن را نيز پيدا كنيم; مساله چنين است كه هر عمل خوب يا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مىگذارد، و روح را تدريجا به سوى خود جلب مىكند، تكرار اين عمل آن اثر را بيشتر و قويتر مىسازد، و كم كم كيفيتى به نام «عادت» حاصل مىشود، و هر گاه عادت استمرار يابد به صورت «ملكه» در مىآيد.
بنابراين، همانگونه كه عادات و ملكات اخلاقى زشت در سايه تكرار عمل تشكيل مىگردد، از همين طريق قابل زوال است; البته، اثر تلقين، تفكر، تعليمات صحيح و محيط سالم در فراهم كردن زمينههاى روحى براى پذيرش و تشكيل ملكات خوب را نمىتوان ناديده گرفت.
در اينجا قول سومى نيز وجود دارد و آن اينكه بعضى از صفات اخلاقى قابل تغيير است، و بعضى غير قابل تغيير، آن صفاتى كه طبيعى و فطرى است، قابل تغيير نمىباشد، ولى آن صفاتى كه عوامل خارجى دارد قابل تغيير است. (13)
اين قول نيز فاقد هرگونه دليل است، زيرا اين تفصيل و تفاوت گذارى، بين صفات فرع، بر قبول اخلاق طبيعى و فطرى است، در حالى كه چنين چيزى ثابت نيست; و به فرض كه چنين باشد چه كسى مىتواند ادعا كند كه صفات فطرى قابل تغيير نيست؟ مگر حيوانات وحشى را نمىتوان اهلى كرد؟ مگر تعليم و تربيت نمىتواند آنقدر ريشهدار شود كه اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟
آنچه را در بالا گفتيم از نظر دلائل عقلى و تاريخى بود، هنگامى كه به دلائل نقلى يعنى آنچه از مبدا وحى و سخنان معصومين(ع) به دست آمده مراجعه كنيم مساله از اين هم روشنتر است; زيرا:
1- نفس مساله بعثت انبيا و ارسال رسل و انزال كتب آسمانى و بطور كلى ماموريتى كه آنها براى هدايت و تربيت همه انسانها داشتند، محكمترين دليل بر امكان تربيت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است.
آياتى مانند: هو الذى بعث فىالاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه2) (14) و آيات مشابه آن بخوبى نشان مىدهد كه هدف از ماموريت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هدايت و تربيت و تعليم و تزكيه همه كسانى بود كه در «ضلال مبين» و گمراهى آشكار بودند.
2- تمام آياتى كه خطاب به همه انسانها به عنوان «يا بنىآدم» و «ياايها الناس» و «ياايها الانسان»، و «يا عبادى» مىباشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذيب نفوس و كسب فضائل اخلاقى است، بهترين دليل بر امكان تغيير «اخلاق رذيله» و اصلاح صفات ناپسند است، در غير اين صورت، عموميت اين خطابها لغو و بيهوده خواهد بود.
ممكن است گفته شود: اين آيات غالبا مشتمل بر احكام است، و احكام مربوط به جنبههاى عملى است، در حالى كه اخلاق ناظر به صفات درونى است.
ولى نبايد فراموش كرد كه «اخلاق» و «عمل» لازم و ملزوم يكديگر و به منزله علت و معلولند، و در يكديگر تاثير متقابل دارند; هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است، همانگونه كه اخلاق رذيله، اعمال زشت را به دنبال دارد; و در مقابل، اعمال نيك و بد نيز اگر تكرار شود تدريجا تبديل به خلق و خوى خوب و بد مىشود.
3- اعتقاد به عدم امكان تغيير اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مىآورد; زيرا مفهومش اين است كه صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغيير آن نيستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است، پس در انجام كار خوب يا بد مجبورند، و در عين حال مكلف به انجام خوبيها و ترك بديها هستند; اين عين جبر است، و تمام مفاسدى را كه مذهب جبر دارد بر آن مترتب مىشود. (15)
4- آياتى كه با صراحت تشويق به تهذيب اخلاق مىكند و از رذايل اخلاقى بر حذر مىدارد نيز دليل محكمى استبر امكان تغيير صفات اخلاقى، مانند «قد افلح من زكيها وقد خاب من دسيها; هر كس نفس خود را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده سازد نوميد و محروم گشته است.» (سوره شمس - آيه9 و 10).
تعبير به «دسيها» از ماده «دس» و «دسيسه» در اصل به معنى آميختن شىء ناپسندى با چيز ديگر است; مثل اين كه گفته مىشود: «دس الحنطة بالتراب; گندم را با خاك مخلوط كرده»، اين تعبير نشان مىدهد كه طبيعت انسان بر پاكى و تقوا است و آلودگيها و رذائل اخلاقى از خارج بر انسان نفوذ مىكند و هر دو قابل تغيير و تبديل است.
در آيه34 سوره فصلت مىخوانيم: «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك وبينه عداوة كانه ولى حميم; بدى را با نيكى دفع كن ناگهان (خواهى ديد) همان كسى كه ميان تو و او دشمن است گويى دوست گرم و صميمى (و قديمى تو) است!»
اين آيه بخوبى نشان مىدهد كه عداوت و دشمنيهاى عميق كه در خلق و خوى انسان ريشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شايسته ممكن است تبديل به دوستيهاى داغ و ريشهدار شود; اگر اخلاق، قابل تغيير نبود، اين امر امكان نداشت.
در روايات اسلامى نيز تعبيرات روشنى در اين زمينه ديده مىشود مانند احاديث زير:
1- حديث معروف انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، (16) دليل واضحى بر امكان تغيير صفات اخلاقى است.
2- روايات فراوانى كه تشويق به حسن خلق مىكند، مانند: حديث نبوى: «لو يعلم العبد ما فى حسن الخلق لعلم انه يحتاج ان يكون له خلق حسن; اگر بندگان مىدانستند كه حسن خلق چه منافعى دارد، يقين پيدا مىكردند كه محتاج به اخلاق نيكند!»، (17) نشانه ديگر است.
3- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: «الخلق الحسن نصف الدين; اخلاق خوب، نيمى از دين است.» (18)
4- و در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم: «الخلق المحمود من ثمار العقل، الخلق المذموم من ثمار الجهل; اخلاق خوب از ميوههاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است.» (19)
و از آنجا كه «علم» و «جهل» قابل تغيير است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغيير مىباشد.
5- در حديث ديگرى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «ان العبد ليبلغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخرة وشرف المنازل وانه لضعيف العبادة; بنده خدا به وسيله حسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترين مقامات مىرسد، در حالى كه ممكن است از نظر عبادت ضعيف باشد!» (20)
در اين حديث اولا مقايسه حسن اخلاق به عبادت، و ثانيا ذكر درجات بالاى اخروى كه حتما مربوط به اعمال اختيارى است، و ثالثا تشويق به تحصيل حسن خلق، همگى نشان مىدهد كه اخلاق يك امر اكتسابى است، نه اجبارى و الزامى و خارج از اختيار! (دقت كنيد)
اين گونه روايات و تعبيرات گويا و پرمعنى در كلمات معصومين(ع) زياد ديده مىشود (21) و همه آنها نشان مىدهد كه صفات اخلاقى قابل تغيير است، و گرنه اين تعبيرات و تشويقها لغو و بيهوده بود.
6- در حديث ديگرى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه به يكى از يارانش به نام «جرير بن عبدالله» فرمود: «انك امرء قد احسن الله خلقك فاحسن خلقك; خداوند به تو چهره زيبا داده، اخلاق خود را نيز زيبا كن!» (22)
كوتاه سخن اين كه: كتب روايى ما پس از رواياتى است كه همگى دلالتبر امكان تغيير اخلاق آدمى دارد. (23)
اين بحث را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام كه تشويق به فضائل اخلاقى مىكند پايان مىدهيم، فرمود: «الكرم حسن السجية و اجت-ناب الدن-ية; ارزش و كيفيت انسان به اخلاق پسنديده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!» (24)
در برابر دلائل بالا بعضى به رواياتى تمسك جستهاند كه در نظر بد وى از آنها چنين بر مىآيد كه اخلاق قابل تغيير نيست، از جمله:
1- در حديث معروفى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود:
«الناس معادن كمعادن الذه-ب والفض-ة، خيارهم فى الجاهلي-ة خياره-م في الاس-لام; مردم همچون معدنهاى طلا و نقرهاند، بهترين آنها در زمان جاهليتبهترين آنها در اسلامند.»
2- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله آمده است: «اذا سمعتم ان جبلا زال عن مكانه فصد قوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سيعود الى ما جبل عليه! هر گاه بشنويد كوهى از جايش حركت كرده، تصديق كنيد، اما اگر بشنويد كسى اخلاقش را رها نموده تصديق نكنيد! چرا كه بزودى به همان فطرت خويش باز مىگردد!» (25)
تفسير اين گونه روايات به قرينه دلائل روشن سابق و رواياتى كه صراحت در امكان تغيير اخلاق دارد، چندان مشكل نيست.
زيرا اين نكته قابل قبول است كه روحيات مردم ذاتا متفاوت است، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره، ولى اينها دليل بر اين نمىشود كه اين روحيات قابل تغيير نباشند; و به تعبير ديگر، اين گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه، لذا با تجربه ديدهايم كه اين افراد بر اثر تعليم و تربيتبكلى عوض مىشوند.
اضافه بر اين، اگر ما بخواهيم مطابق اين حديثحكم كنيم بايد بگوييم كه همه مردم داراى اخلاق نيكند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراين، جايى براى اخلاق رذيله طبيعى وجود نخواهد داشت. (دقت كنيد)
در مورد حديث دوم نيز مساله جنبه مقتضى دارد نه علت تامه، و يا به تعبير ديگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم; وگرنه مضمون حديث، مخالف صريح تواريخى است كه در دست است و نشان مىدهد افرادى اخلاق خود را تغيير دادهاند، و تا پايان عمر بر همان روش باقى ماندند.
همچنين مخالف تجربيات روزمره ما است كه بسيارى از افراد فاسد را مىبينيم به وسيله تعليم و تربيت راه زندگى خود را عوض مىكنند و تا آخر نيز بر روش جديد مىمانند.
كوتاه سخن اين كه: در عين قبول تفاوت روحيات و سجاياى اخلاقى مردم با يكديگر، هيچ كس مجبور نيست كه بر اخلاق بد باقى بماند، يا بر اخلاق خوب; صاحبان سجيه نيك ممكن استبر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط كنند و صاحبان سجاياى زشت، ممكن است زير نظر استاد مربى و در سايه خودسازى به بالاترين مراحل كمال عروج نمايند!
اين نكته نيز گفتنى است كه بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى اين كه اعمال خود را توجيه كنند، به اين گونه منطقها روى مىآورند كه خدا ما را چنين آفريده، اگر مىخواست، مىتوانست ما را با اخلاق ديگرى بيافريند!
به هر حال، روى آوردن به مكتب طرفداران عدم قابليت تغيير اخلاق نتيجهاى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انكار مكتب انبيا و بيهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانكاوان و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت.
بحث فوق را با فشردهاى از «تاريخچه علم اخلاق» پايان مىدهيم:
بىشك بحثهاى اخلاقى از زمانى كه انسان گام بر روى زمين گذارد آغاز شد، زيرا ما معتقديم كه حضرت آدم عليه السلام پيامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساختبلكه خداوند از همان زمانى كه او را آفريد و ساكن بهشتساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهىاش به او آموخت.
ساير پيامبران الهى يكى پس از ديگرى به تهذيب نفوس و تكميل اخلاق كه خمير مايه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبتبه حضرت مسيح عليه السلام رسيد كه بخش عظيمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشكيل مىدهد، و همه پيروان و علاقهمندان او، وى را به عنوان معلم بزرگ اخلاق مىشناسند.
اما بزرگترين معلم اخلاق پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود كه با شعار «انما بعثت لا تم-م مكارم الاخلاق» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: «و انك لعلى خلق عظيم; اخلاق تو بسيار عظيم و شايسته است!» (26)
در ميان فلاسفه نيز بزرگانى بودند كه به عنوان معلم اخلاق از قديم الايام شمرده مىشدند، مانند: افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعى ديگر از فلاسفه يونان.
به هر حال بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله امامان معصوم عليهم السلام به گواهى روايات اخلاقى گستردهاى كه از آنان نقل شده، بزرگترين معلمان اخلاق بودند; و در مكتب آنها مردان برجستهاى كه هر كدام از آنها را مىتوان يكى از معلمان عصر خود شمرد، پرورش يافتند.
زندگانى پيشوايان معصوم عليهم السلام و ياران با فضيلت آنان، گواه روشنى بر موقعيت اخلاقى و فضائل آنها مىباشد.
اما اين كه «علم اخلاق» از چه زمانى در اسلام پيدا شد و مشاهير اين علم چه كسانى بودند داستان مفصلى دارد كه در كتاب گرانبهاى «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام» نوشته آيت الله صدر، به گوشهاى از آن اشاره شده است.
نامبرده اين موضوع را به سه بخش تقسيم مىكند:
الف - مىگويد اولين كسى كه علم اخلاق را تاسيس كرد امير مؤمنان على عليه السلام بود كه در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى عليه السلام ) بعد از بازگشت از صفين، اساس و ريشه مسائل اخلاقى را تبيين فرمود; و ملكات فضيلت و صفات رذيلتبه عاليترين وجهى در آن مورد تحليل قرار گرفته است! (27)
اين نامه را (علاوه بر مرحوم سيد رضى در نهجالبلاغه) گروهى ديگر از علماى شيعه نقل كردهاند.
بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسكرى نيز در كتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مىافزايد:
«لو كان من الحكمة ما يجب ان يكتب بالذهب لكانت هذه; اگر از كلمات پندآموز، چيزى باشد كه با آب طلا بايد نوشته شود، همين نامه است!»
ب - نخستين كسى كه كتابى به عنوان «علم اخلاق» نوشت اسماعيل بن مهران ابى نصر سكونى بود كه در قرن دوم مىزيست، كتابى به نام صفة المؤمن و الفاجر تاليف كرد (كه نخستين كتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است).
ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان اين علم را اسم مىبرد ( هر چند صاحب كتاب و تاليفى نبودهاند، از آن جمله:
«سلمان فارسى» است كه از على عليه السلام دربارهاش نقل شده كه فرمود: «سلمان الفارسى مثل لقمان الحكيم - علم علم الاول و الاخر، بحر لاينزف، و هو منا اهل البيت; سلمان فارسى همانند لقمان حكيم است - دانش اولين و آخرين را داشت و او درياى بى پايانى بود و او از ما اهلبيت است.» (28)
2 - «ابوذر غفارى» است ( كه عمرى را در ترويج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگيرىهاى او با خليفه سوم «عثمان» و همچنين «معاويه» در مسائل اخلاقى معروف است; و سرانجام جان خويش را نيز بر سر اين كار نهاد.
3 - «عمار ياسر» است كه سخن اميرمؤمنان على عليه السلام درباره او و يارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مىسازد، فرمود: «اين اخوانى الذين ركبوا الطريق ومضوا على الحق، اين عمار... ثم ضرب يده على لحيته الشريفة الكريمة فاطال البكاء، ثم قال: اوه على اخوانى الذين تلوا القران فاحكموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احيوا السنة واماتوا البدعة; كجا هستند برادران من! همانها كه سواره به راه مىافتادند و در راه حق گام بر مىداشتند، كجاست عمار ياسر!... سپس دستبه محاسن شريف خود زد و مدت طولانى گريست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها كه قران را تلاوت مىكردند و به كار مىبستند، در فرائض دقت مىكردند و آن را به پا مىداشتند، سنتها را زنده كرده،و بدعتها را ميراندند!» (29)
4- «نوف بكالى» كه بعد از سنه 90 هجرى چشم از جهان پوشيد، و داراى مقام والايى در زهد و عبادت و علم اخلاق است.
5- «محمد بن ابىبكر» كه راه و روش خود را از اميرمؤمنان على عليه السلام مىگرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مىنهاد، و در روايات به عنوان يكى از شيعيان خاص على عليه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.
6- «جارود بن منذر» كه از ياران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعيت مقام والائى دارد.
7- «حذيفة بن منصور» كه از ياران امام باقر و امام صادق و امام كاظم: بود و درباره او گفته شده: «او علم را از اين بزرگواران اخذ كرده و نبوغ خود را در مكارم اخلاق و تهذيب نفس نشان داد.»
8- «عثمان بن سعيد عمرى» كه از وكلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدى ارواحنافداه مىباشد، و از نوادههاى عمار ياسر بود، بعضى درباره او گفتهاند: «ليس له ثان فى المعارف والاخلاق والفقه والاحكام; او در معارف و اخلاق و فقه و احكام، دومى نداشت!»
و بسيارى ديگر از بزرگانى كه ذكر نام همه آنها به درازا مىكشد.
ضمنا در طول تاريخ اسلام كتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است كه از آن ميان، كتب زير را مىتوان نام برد:
1- در قرن سوم كتاب «المانعات من دخول الجنة» را نوشته جعفر بن احمد قمى كه يكى از علماى بزرگ عصر خود بود مىتوان نام برد.
2- در قرن چهارم كتاب «الآداب» و كتاب «مكارم الاخلاق» را داريم كه نوشته «على بن احمد كوفى» است.
3- كتاب «طهارة النفس» يا تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق نوشته ابن مسكويه متوفاى قرن پنجم از كتب معروف اين فن است; او كتاب ديگرى در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس» نيز دارد كه شهرتش در حد كتاب بالا نيست.
4- كتاب «تنبيه الخاطر و نزهة الناظر» كه به عنوان مجموعه ورام مشهور استيكى ديگر از كتب معروف اخلاقى است كه نوشته «ورام بن ابى فوارس» يكى از علماى قرن ششم است.
5- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصير طوسى، كتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمين برخورد مىكنيم كه هر كدام نمونه بارزى از كتب تصنيف شده در اين علم در آن قرن است.
6- در قرون ديگر نيز كتابهايى مانند ارشاد ديلمى، مصابيح القلوب سبزوارى، مكارم الاخلاق حسن بن امين الدين، والآداب الدينيه امين الدين طبرسى، و محجة البيضاء فيض كاشانى كه اثر بسيار بزرگى در اين علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و كتاب اخلاق شبر و كتابهاى فراوان ديگر. (30)
مرحوم علامه تهرانى نام دهها كتاب را كه در زمينه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود «الذريعه» بيان نموده است. (31)
اين نكته نيز حائز اهميت است كه بسيارى از كتب اخلاقى به عنوان كتب سير و سلوك، و بعضى تحت عنوان كتب عرفانى انتشار يافته است، و نيز بعضى از كتابها فصل يا فصول مهمى را به علم اخلاق تخصيص داده بى آن كه منحصر به آن باشد كه نمونه روشن آن كتاب بحار الانوار و اصول كافى است كه بخشهاى زيادى از آن در زمينه مسائل اخلاقى مىباشد و از بهترين سرمايهها براى اين علم محسوب مىشود.
در علم اخلاق مكاتب فراوانى است كه بسيارى از آنها انحرافى است و به ضد اخلاق منتهى مىشود، و شناخت آنها در پرتو هدايتهاى قرآنى كار مشكلى نيست; قرآن مىگويد:
وان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذالكم وصاكم به لعلكم تتقون (سوره انعام، آيه153)
آيه فوق كه بعد از ذكر بخش مهمى از عقائد و برنامههاى عملى و اخلاقى اسلام در سوره انعام آمده، و مشتمل بر فرمانهاى دهگانه اسلامى است، مىگويد: «به آنها بگو اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف (و انحرافى) پيروى مكنيد كه شما را از راه حق دور مىسازد; اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهيزگار شويد!»
مكتبهاى اخلاقى همانند ساير روشهاى فردى و اجتماعى از «جهانبينى» و ديدگاههاى كلى درباره جهان آفرينش سرچشمه مىگيرد و اين دو، يك واحد كاملا به هم پيوسته و منسجم است.
آنها كه «جهانبينى» را از «ايدئولوژى» (و «هستها» را از «بايدها») جدا مىسازند و مىگويند رابطهاى بيناين دونيست زيرا جهانبينى و هستها از دلائلمنطقى و تجربى سرچشمه مىگيرد در حالى كه«بايدها» و «نبايدها» يكسلسله فرمانها و دستورها است، از يك نكته مهم غفلت كردهاند، و آن اينكه: فرمانها و «بايدها» هنگامى حكيمانه است كه رابطهاى با«هستها» داشتهباشد، وگرنه امور اعتبارى بىمحتوا و غيرقابل قبولى خواهد بود.
از آنچه در بالا گفته شد رابطه ديدگاههاى كلى در مجموعه هستى و آفرينش انسان، با مسائل اخلاقى روشن مىشود و منشا پيدايش مكتبهاى مختلف اخلاقى نيز همين است.
اكنون با توجه به مطالب فوق به سراغ مكاتب اخلاقى مىرويم:
از اين ديدگاه، آفريننده همه آثار خداست. ما از سوى او هستيم و به سوى او باز مىگرديم و هدف آفرينش تكامل انسان در جنبههاى معنوى است و پيشرفتهاى مادى تا آنجا كه راه را براى وصول به تكامل معنوى هموار مىسازد نيز هدف معنوى محسوب مىشود.
مىدانيم ماديها شعبى دارند كه يك شعبه معروف آن ماديگرى كمونيستى است. از ديدگاه اين مكتب كه همه چيز را از دريچه ماده مىنگرد و به خدا و مسائل معنوى، ايمان ندارد، و اصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاريخ نيز ماهيت مادى و اقتصادى قائل مىباشد، هر چيز كه جامعه را به سوى اقتصاد كمونيستى سوق دهد اخلاق است، و يا به تعبير خودشان «آنچه انقلاب كمونيسم را تسريع كند، اخلاق محسوب مىشود.» مثلا اين كه راست گفتن يا دروغ گفتن كدام اخلاقى و يا غير اخلاقى استبا توجه به تاثير آنها در انقلاب ارزيابى مىشود، اگر دروغ به انقلاب سرعتببخشد، يك امر اخلاقى است و اگر راست تاثير منفى بگذارد يك امر غير اخلاقى محسوب مىشود!
آن گروه از فلاسفه كه اصالت را براى عقل قائلند و مىگويند غايت فلسفه اين است كه در وجود انسان يك عالم عقلى بسازد همانند عالم عينى خارجى (صيروة الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينى)، در مباحث اخلاقى - اخلاق را به صفات و اعمالى تفسير مىكنند كه به انسان كمك كند تا عقل بر وجود او حاكم باشد نه طبايع حيوانى و خواستههاى نفسانى.
گروه ديگر از فلاسفه كه بيشتر به جامعه مىانديشند و اصالت را براى جمع قائلند نه افراد، فعل اخلاقى را به افعالى تفسير مىكنند كه هدف غير باشد; بنابراين، هر كارى كه نتيجهاش تنها به خود انسان برگردد غير اخلاقى است و كارهائى كه هدفش ديگران باشد اخلاقى است.
گروهى از فلاسفه كه اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، كه مىتوان از آنها به «وجدانگرا» تعبير كرد و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى» كه در واقع منظور از آن عقل عملى است نه عقل نظرى، آنها مسائل اخلاقى را يك سلسله امور وجدانى مىدانند نه عقلانى كه انسان بدون نياز به منطق و استدلال آنها را درك مىكند; مثلا، انسان عدالت را خوب مىشمرد و ظلم را بد، ايثار و فداكارى و شجاعت را خوب مىداند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بد مىبيند بى آنكه نيازى به استدلال عقلانى و تاثير آنها در فرد و جامعه داشته باشد.
نتيجه:
با توجه به اشاراتى كه به مهمترين مكاتب اخلاقى در اين فصل آمد، امتيازات مكتب اخلاقى اسلام كاملا روشن است: «اساس اين مكتب اخلاقى، ايمان به خداوندى است كه كمال مطلق و مطلق كمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و كمال انسانها در اين است كه پرتوى از صفات جمال و جلال او در خود منعكس كنند و به ذات پاكش نزديك و نزديكتر شوند.»
ولى اين به آن معنا نيست كه صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات انسانها از چنگال بدبختيها بىاثر است; بلكه در يك جهانبينى صحيح اسلامى عالم هستى يك واحد بهم پيوسته است، واجبالوجود قطب اين دايره و ماسواى خدا همه به او وابسته و پيوسته و در عين حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراين، هر چيزى كه سبب صلاح حال فرد باشد سبب صلاح حال جامعه، و هر چيز كه در صلاح جامعه مؤثر باشد در صلاح فرد نيز مؤثر است.
به تعبير ديگر، ارزشهاى اخلاقى تاثير دوگانه دارد، هم فرد را مىسازد، هم جامعه را. و آنها كه تصور مىكنند هميشه مسائل اخلاقى چيزى است كه هدف در آن غير باشد نه خويشتن، در اشتباه بزرگى هستند زيرا مصلحت اين دو در واقع از هم جدا نيست و جدائى اين دو از يكديگر تنها در مقاطع محدود و كوتاه مدت است. شرح اين سخن را قبلا داشتيم و در مناسبتهاى ديگر خواهد آمد.
آيا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد; يعنى، مثلا شجاعت و فداكارى و تسلط بر نفس در هر زمان و هر مكان بدون استثنا خوب است، يا خوبى و بدى اين صفات نسبى است، در پارهاى از جوامع و بعضى از زمانها و مكانها خوب در حالى كه در جامعه يا زمان و مكان ديگر، بد است؟
آنها كه اخلاق را نسبى مىدانند دو گروهند:
گروه اول كسانى هستند كه نسبيت را در تمام هستى قائل هستند; هنگامى كه وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبيتخواهد بود.
گروه دوم كسانى هستند كه كارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلكه معتقدند معيار شناخت اخلاق خوب و بد، پذيرش و عدم پذيرش جامعه است. بنابراين، ممكن است صفتى مانند شجاعت در جامعهاى مقبول و در جامعه و زمان و مكان ديگرى غير مقبول باشد، در آن جامعهاى كه مقبول است جزو فضائل اخلاقى محسوب مىشود و در جامعهاى كه غير مقبول است جز و رذائل اخلاقى است.
اين گروه، حسن و قبح افعال اخلاقى را نيز تابعى از شاخص قبول و رد جامعه مىشمرند و اعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.
در آيات متعددى از قرآن مجيد، خوب و بد يا «خبيث و طيب» را بطور مطلق مطرح كرده و وضع جوامع بشرى را در اين امر بىاثر مىشمرد; در آيه100 سوره مائده.
مىخوانيم: «قل لايستوى الخبيث والطيب ولو اعجبك كثرة الخبيث; بگو (هيچ گاه) ناپاك و پاك مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاكها تو را به شگفتى اندازد!»
و در آيه157 سوره اعراف در توصيفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم: «ويحل لهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث; پيامبر، طيبات را براى آنها حلال و خبائث را حرام مىكند.»
در آيه243 سوره بقره مىفرمايد: «ان الله لذو فضل على الناس ولكن اكثر الناس لايشكرون; خداوند نسبتبه بندگان خود احسان مىكند ولى اكثر مردم شكر او را به جا نمىآورند!»
در آيه103 سوره يوسف مىفرمايد: «وما اكثر الناس ولو حرصتبمؤمنين; و بيشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ايمان نمىآورند!»
در اين آيات ايمان و پاكيزگى و شكر به عنوان يك ارزش محسوب شده هر چند اكثريت مردم با آن مخالف باشند; و بىايمانى و ناپاكى و كفران، يك ضد ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اكثريت پذيرفته شود.
اميرمؤمنان على عليه السلام نيز كرارا در خطبههاى «نهج البلاغه» بر اين معنى تاكيد كرده است كه پذيرش و عدم پذيرش خو يا عملى از سوى اكثريت هرگز معيار فضيلت و رذيلت و حسن و قبح و ارزش و ضد ارزش نيست.
در يك جا مىفرمايد: «ايها الناس لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله فان الناس قد اجتمعوا على مائدة شبعها قصير وجوعها طويل; اى مردم! در طريق هدايت از كمى نفرات وحشت نكنيد; زيرا مردم گرد سفرهاى جمع شدهاند كه سيرى آن كوتاه و گرسنگىاش طولانى است!» (1)
و در جاى ديگر مىفرمايد: «حق وباطل، ولكل اهل; فلئن امر الباطل لقديما فعل، ولئن قل الحق فلربما ولعل; حق و باطلى داريم، و براى هر كدام طرفدارانى است; اگر باطل حكومت كند، جاى تعجب نيست، از دير زمانى چنين بوده; و اگر پيروان حق كم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پيروز شوند)!» (2)
اينها همه نسبيت در مسائل اخلاقى را نفى مىكند و پذيرش يا عدم پذيرش از سوى اكثريت جامعه را معيار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نيك نمىشمرد.
در قرآن و روايات معصومين(ع) شواهد فراوانى بر اين مساله است كه اگر گردآورى شود، كتاب مستقلى را تشكيل مىدهد.
سؤال
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه: در تعليمات شريعتهاى آسمانى - بويژه اسلام - نيز نسبيت احيانا پذيرفته شده است; در مثل، اسلام دروغ را يك ضد ارزش و عمل غير اخلاقى مىشمرد در حالى كه دروغ براى اصلاح ميان مردم يا در مقام مشورت، ارزش و عمل اخلاقى محسوب مىشود; و مانند اين مساله در تعليمات اسلامى كم نيست، و اين نوعى پذيرش نسبيت در اخلاق و حسن و قبح است.
اين سؤال مهمى است، و لى پاسخ زندهاى دارد و آن اينكه نسبى بودن اخلاق يا حسن و قبح مطلبى است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبى ديگر.
به تعبير ديگر، در بحث نسبيت هيچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنين احسان و ظلم، نيكى و بدى آنها هنگامى روشن مىشود كه از سوى اكثريت جامعه به عنوان يك ارزش پذيرفته يا نفى شود.
ولى در اسلام و تعليمات آسمانى، دروغ يا ظلم و ستم و نيز بخل و كينه و حسد ضدارزش است; خواه از سوى اكثريت مردم ارزش محسوب شود يا نه; و بعكس، احسان و عدالت و راستى و امانت ارزشهاى والائى هستند خواه از سوى جامعهاى پذيرفته شوند يا نه.
اين يك اصل ثابت است ولى مانعى ندارد كه در گوشه و كنار آن گاهى استثنائى وجود داشته باشد. اصل همانگونه كه از نامش پيدا است اساس و ريشه چيزى را تشكيل مىدهد و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است; بنابراين، هرگز نبايد وجود پارهاى از استثنائات را كه در هر قاعده كلى يافت مىشود دليل بر نسبيت گرفت; و اگر به تفاوت اين دو بخوبى توجه كنيم جلو بسيارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.
اين نكته نيز در خور توجه است كه گاه مىشود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مىگردد و احكام كه تابع موضوعات است نيز عوض مىشود; اين مطلب را هرگز نبايد دليل بر مساله نسبيت گرفت.
توضيح اينكه: هر حكم، موضوعى مخصوص به خود دارد; مثلا، شكافتن بدن ديگرى و ايراد جرح بر آن يك جنايت است، و قابل قصاص و تعقيب، ولى گاه اين موضوع عوض مىشود، چاقو به دست جراحى مىافتد كه براى نجات جان بيمار، شكم او را پاره مىكند، تا غده خطرناكى را در بياورد، يا قلب او را مىشكافد تا دريچه و رگهاى قلب را اصلاح كند، در اينجا موضوع عوض مىشود و ديگر جنايت نيست. و طبيب جراح شكافنده قلب و شكم، در خور ستايش و جايزه است.
هيچ كس نبايد اين گونه دگرگونى احكام را كه به خاطر دگرگونى موضوعات پيدا مىشود، دليل بر نسبيتبگيرد. نسبيت آن است كه موضوع بدون دگرگونى ماهوى و موضوعى، سبتبه اشخاص يا زمانهاى متفاوت احكام متفاوتى پيدا كند.
احكام شرع نيز همينگونه است، شراب حرام و نجس است، اما ممكن استبا گذشت چند روزى و يا با اضافه مادهاى به آن، تبديل به سركه پاك و حلال گردد. هيچ كس نمىتواند اينها را به حساب نسبيتبگذارد. نسبيت آن است كه شراب را مثلا در جوامعى كه علاقه به شراب دارند حلال بدانيم و در جوامعى كه علاقه ندارند حرام بدانيم بى اينكه تغيير در اهيتشراب ايجاد شود.
در مسائل اخلاقى نيز گاه به موضوعاتى برخورد مىكنيم كه در يك شكل فضيلت است و با دگرگونى تبديل به رذيلت مىشود; نترسيدن در حد اعتدال شجاعت است و فضيلت، ولى اگر از حد بگذرد، تهور و بىباكى و رذيلت است. و همچنين در موارد مشابه آن. يا اينكه دروغ درآنجا كه معمولا منشا مفاسد و تضعيف اعتماد عمومى است، حرام و رذيله است; و آنجا كه به منظور اصلاح ذات البين باشد، حلال و فضيلت است.
ممكن است كسانى نام اين دگرگونى موضوعات را نسبيتبگذارند، نزاعى با آنها در مساله نامگذارى نداريم، و چنين نزاعى را نزاع لفظى مىشمريم زيرا اين گونه موارد از قبيل تغيير موضوع و ماهيت چيزى است، و اگر منظور بعضى از طرفداران نسبيت اين باشد، مشكلى نيست; مشكل آن است كه شاخص فضيلت و رذيلت و حسن و قبح اخلاقى را پسنديدن اكثريت جامعه بدانيم.
از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مىگيريم كه مساله نسبيت در اخلاق از ديدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مساله نسبيت در مباحث اخلاقى مساوى با نفى اخلاق است، چرا كه طبق نظريه نسبيت اخلاقى، هر رذيلهاى در جامعه فراگير شود فضيلت است; و هر بيمارى اخلاقى فراگير، صحت و سلامت محسوب مىشود و اخلاق به جاى اينكه وسيلهاى براى سالمسازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.
رابطه اخلاق و عمل، و تاثير اخلاق در عمل، چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد چرا كه اعمال ما معمولا از صفات درونى ما سرچشمه مىگيرد، شخصى كه بخل يا حسد يا تكبر در درون قلب او لانه كرده و روح و فكر او را به رنگ خود در آورده است، طبيعى است كه اعمالش به همان رنگ باشد; حسود هميشه اعمالش نشان مىدهد كه اين خوى زشت، همچون جرقه آتشى در جان او شعلهور است و او را آرام نمىگذارد و همچنين افراد متكبر، راه رفتن، سخن گفتن، نشست و برخاست آنها همه رنگ تكبر دارند، و اين حكم در تمام صفات اخلاقى خوب و بد جارى و سارى است.
به همين دليل ، بعضى از محققان اين گونه اعمال را اعمال اخلاقى مىدانند; يعنى، اعمالى كه صرفا ناشى از اخلاق نيك و بد است، در مقابل اعمالى كه گاه از انسان سر مىزند، و مثلا تحت تاثير امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و اندرز صورت گرفته، بى آنكه ريشه اخلاقى داشته باشد، البته اين گونه اعمال نسبتبه اعمال اخلاقى كمتر است.
و از اينجا مىتوان نتيجه گرفت كه براى اصلاح جامعه، و اصلاح اعمال مردم بايد به اصلاح ريشههاى اخلاقى عمل پرداخت، چرا كه غالب اعمال متكى به ريشههاى اخلاقى است.
به همين دليل، بيشترين كوششهاى انبياى الهى و مصلحان جوامع اسلامى، مصروف اين امر شده است كه با تربيت صحيح، فضائل اخلاقى را در فرد فرد جامعه پرورش دهند و رذائل را به حد اقل برسانند تا اعمال كه تراوش صفات اخلاقى است اصلاح گردد. تعبير به تزكيه در آيات متعدد از قرآن مجيد نيز اشاره به همين معنى است، اين از يك سو.
از سوى ديگر، تكرار يك عمل نيز مىتواند تاثيرى در شكلگيرى اخلاق بگذارد، زيرا هر عملى انسان انجام مىدهد، خواهناخواه اثرى در روح او مىگذارد و تكرار آن، آن اثر را پررنگتر مىكند و تدريجا تبديل به عادت مىشود، و باز تكرار بيشتر سبب مىگردد كه از مرحله عادت بگذرد و به «حالت» و «ملكه» تبديل شود، و يك ويژگى اخلاقى در انسان به وجود آورد.
بنابراين، عمل و اخلاق در يكديگر تاثير متقابل دارند و هر كدام مىتواند به نوبه خود سبب پيدايش ديگرى شود.
اين مساله در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى، بازتاب گستردهاى دارد، از جمله:
1- در آيه14 سوره «مطففين» بعد از اشاره به صفات زشت گروهى از دوزخيان مىفرمايد:
«كلا بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون; چنين نيست كه آنها خيال مىكنند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است.»
اين تعبير بخوبى نشان مىدهد كه اعمال سوء، همچون زنگار تيره بر قلب مىنشيند، و نور و صفاى فطرى آن را مىگيرد، و درون انسان را تاريك مىسازد، و به شكل خود در مىآورد.
2- در آيه81 سوره بقره مىخوانيم: «بلى من كسب سيئة واحاطتبه خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون; آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند و آثار گناه سراسر وجودشان را احاطه نمايد آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود!»
منظور از احاطه گناه (خطيئه) بر تمام وجود انسان، آن است كه آثارش در درون روحاو چنان متراكم گردد، كه روح را تاريك و به رنگ گناه در آورد، و در اين هنگام پند و موعظه و ارشاد معمولا اثر نخواهد داشت; گوئى ماهيت انسان عوض مىشود، و صفات اخلاقى و حتى اعتقادات او بر اثر تكرار گناه دگرگون مىگردد.
همانگونه كه در آيه7 سوره بقره درباره گروهى از كفار لجوج و متعصب مىخوانيم: «ختم الله على قلوبهم وعلى سمعهم وعلى ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظيم; خدا بر دلها و گوشهاى آنها مهر نهاده، و بر چشمهاى آنها پرده افكنده شده است، و براى آنها عذاب بزرگى است.»
روشن است كه خداوند، نسبتبه هيچ كس، عداوت و كينهاى ندارد. كه بر دل و گوش او مهر نهد و بر چشم او پرده بيفكند، اين در واقع آثار اعمال آنها است، كه به صورت حجابها و پردهها در مىآيد و حواس او را مىپوشاند، و از درك حقيقتباز مىدارد (و نسبت دادن اين امور به خداوند به خاطر آن است كه هر سبب و مسببى در عالم هر چه دارد از ناحيه ذات پاك اوست كه مسببالاسباب است).
در آيه10 سوره «روم»، از اين هم فراتر مىرود و مىفرمايد: اعمال سوء، عقيده انسان را نيز دگرگون مىسازد و تباه مىكند، چنان كه مىخوانيم: «ثم كان عاقبة الذين اسآؤا السواى ان كذبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزؤن; سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به سخريه گرفتند.»
اين تعبير نشان مىدهد كه انجام كارهاى زشت و ارتكاب گناه هر گاه ادامه پيدا كند در اعماق جان انسان، نفوذ خواهد كرد; نه تنها اخلاق بلكه عقائد را نيز زير و رو مىكند.
حتى در جاى ديگر از قرآن مىخوانيم كه تكرار گناه و اعمال سوء، حس تشخيص انسان را نيز عوض مىكند; خوب در نظرش بد و بد در نظرش خوب جلوهگر مىشود; آيه103 و 104 سوره كهف در اين رابطه چنين مىگويد: «قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فىالحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا; بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانكارترين شما از مردم چه كسانى هستند؟ آنها كه تلاششان در زندگى دنيا گم شده (و تمام سرمايههاى الهى خود را از دست دادهاند) با اين حال گمان مىكنند كار نيك انجام مىدهند.»
3- در جاى ديگر پيدايش صفت نفاق را نتيجه دروغگويى مكرر و خلف وعده الهى مىشمرد، مىفرمايد: «فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه وبما كانوا يكذبون; عمل آنها نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند مستقر ساخت، اين (پيدايش خوى نفاق ريشهدار) به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند، و كرارا دروغ گفتند.» (سوره توبه، آيه77)
توجه داشته باشيد كه «يكذبون» فعل مضارع است و دلالتبر استمرار دارد، و بيانگر تاثير اين عمل سوء، يعنى دروغ، در پيدايش روح نفاق است; زيرا مىدانيم دروغ گفتن آن هم در چهره انسان راستگو چيزى جز دوگانگى ظاهر و باطن نيست و نفاق درونى مبدل شدن اين التبه يك ملكه است.
اين حقيقت كه اعمال نيك و بد در روح انسان اثر مىگذارد، و به آن شكل مىدهد، و خوهاى نيك و بد را مستحكم مىكند، بازتاب گستردهاى در احاديث اسلامى نيز دارد، كه به عنوان نمونه سه حديث زير قابل دقت فراوان است:
1- در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: «كان ابى يقول ما من شىء افسد للقلب من خطيئة، ان القلب ليواقع الخطيئة فما تزال به حتى تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله; پدرم (امام باقر عليه السلام ) مىفرمود: چيزى بدتر از گناه قلب را فاسد نمىكند، گناه قلب را تحت تاثير خود قرار مىدهد و تدريجا در آن اثر مىكند تا بر آن غالب گردد; در اين هنگام قلب وارونه مىشود، و بالاى آن پايين قرار مىگيرد.» (3)
البته اين حديثبيشتر ناظر به دگرگون شدن افكار بر اثر گناه است، ولى در مجموع، تاثير گناه را در تغيير روح انسان منعكس مىكند.
2- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است:
«اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نكتة سوداء فان تاب انمحت وان زاد زادت، حتى تغلب على قلبه، فلايفل-ح بعدها ابدا; هنگامى كه انسان گناه مىكند، نقطه سياهى در قلب او پيدا مىشود; اگر توبه كند، آن نقطه سياه محو مىشود، و اگر بر گناه بيفزايد زيادتر مىشود تا تمام قلب او را فراگيرد و بعد از آن هرگز روى رستگارى نخواهد ديد!» (4)
به همين دليل، در احاديث اسلامى، نسبتبه اصرار بر گناه، هشدار داده شده حتى اصرار بر گناهان كوچك، جزء گناهان كبيره ذكر شده است. (5)
در حديث معروف امام على بن موسى الرضا عليه السلام كه در جواب تقاضاى مامون براى بيان جامعى درباره حلال و حرام و فرائض و سنن، آمده از جمله مسائلى كه بر آن تكيه شده است، اصرار بر گناهان صغيره است كه آن را در رديف گناهان كبيره ذكر فرمودهاست. (6)
3- در حديثى كه در كتاب «خصال» از رسولخدا صلى الله عليه و آله نقل شده چنين مىخوانيم: «اربع خصال يمتن القلب: الذنب على الذنب...; چهار عمل است كه قلب را مىميراند: گناه بعد از گناه ...» (7)
شبيه همين معنى در تفسير «الدر المنثور» نيز آمده است. (8)
اين تعبيرات بخوبى نشان مىدهد كه تكرار يك عمل در قلب و جان انسان بطور قطع اثر مىگذارد و سرچشمه تشكيل صفات رذيله و زشتخواهد شد; و به همين دليل دستور داده شده است كه هرگاه لغزش و گناهى از مؤمنى سر زند، هر چه زودتر آن را با آب توبه بشويد، و آثار منفى آن را از قلب بزدايد تا به صورت يك «حالت» و «ملكه» و صفت زشت درونى در نيايد; مخصوصا دستور داده شده است كه با احاديث روشنى بخش پيشوايان معصوم: اين گونه زنگارها را از دل بزدايند; چنان كه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم: «ان القلوب لترين كما يرين السيف وجلائه الحديث; دلهاى آدميان زنگار مىگيرد همانگونه كه شمشير زنگار مىگيرد و صيقل آن حديث است.» (9)
مساله مهم ديگرى كه ذكر آن در اينجا لازم به نظر مىرسد اين است كه: آيا مسائل اخلاقى در رابطه به انسانهاى ديگر شكل مىگيرد بطورى كه اگر يك انسان تنهاى تنها زندگى كند، اخلاق براى او مفهوم نخواهد داشت؟ يا اينكه پارهاى از مفاهيم اخلاقى درباره يك انسان تنهاى تنها نيز صادق است، هر چند قسمت اعظم مسائل اخلاقى در رابطه انسانهاى ديگر پيدا مىشود، و از اين نظر مىتوانيم اخلاق را به دو بخش تقسيم كنيم؟
در پاسخ اين سؤال توجه شما را به بحثى كه در كتاب «زندگى در پرتو اخلاق» آمده و عينا آن را در زير مىآوريم، جلب مىكنيم:
«بعضى معتقدند تمام اصول اخلاقى بازگشتبه مناسبات خاص اجتماعى انسان با ديگران مىكند، بطورى كه اگر اجتماعى اصلا وجود نمىداشت و هر انسان كاملا جدا از ديگران مىزيست، و هر فردى بىخبر از وجود ديگرى زندگى مىكرد، اخلاق اصلا مفهومى نداشت!
«زيرا غبطه، حسد، و تواضع، و تكبر، و حسن ظن، و عدالت، و جور، و عفت، و سخاوت، و امثال اينها همه از مسائلى است كه فقط و فقط در اجتماع و برخورد انسان با ديگران، مفهوم دارد; بنابراين، انسان منهاى اجتماع، با انسان منهاى اخلاق، همراه خواهد بود.
«ولى به عقيده ما در عين اينكه بايد اعتراف كرد كه بسيارى از فضائل و رذائل اخلاقى با زندگى اجتماعى انسان بستگى دارد، چنان نيست كه اين مساله عموميت داشته باشد، زيرا بسيارى از مسائل اخلاقى هستند كه فقط جنبه فردى دارند، و در مورد يك انسان تنها نيز كاملا صادق است; مثلا، صبر و جزع بر مسائل، شجاعت و ترس در برابر پيشامدها، استقامت و تنبلى در راه رسيدن يك فرد به هدف خود، غفلت و توجه نسبتبه آفريدگار جهان، شكر و كفران در برابر نعمتهاى بىپايان او و امثال اين امور كه علماى اخلاق در كتب اخلاقى از آن بحث نمودهاند و جزء فضائل يا رذائل اخلاقى شمردهاند مىتواند جنبه فردى داشته باشد، و درباره يك فرد كه زندگى كاملا جدا از اجتماع دارد نيز صدق كند، از اينجا تقسيم اخلاق به اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى روشن مىگردد، ولى ناگفته پيدا است كه اخلاق اجتماعى وزنه سنگينترى در علم اخلاق دارد و شخصيت انسان بيشتر بر محور آن دور مىزند، اگر چه اخلاق فردى نيز سهم قابل توجهى در مورد خود دارد.» (10)
شك نيست كه اين تقسيم دوگانه چيزى از ارزش مسائل اخلاقى نمىكاهد هر چند مىتواند تفاوت اهميت مباحث اخلاقى را از نظر درجه بندى آشكار سازد; بنابراين، صرف وقت در اين كه كداميك از خلق و خوهاى اخلاقى فقط جنبه فردى دارد، و كداميك جنبه اجتماعى، چندان مفيد به نظر نمىرسد; و ما همين اشاره كلى را كه در بالا آورديم براى اين بحث كافى مىدانيم.
البته نمىتوان انكار كرد كه اخلاق فردى نيز تاثير غير مستقيم بر مسائل اجتماعى دارد. (دقت كنيد)
پىنوشتها و منابع
1-در جمله «و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون» به شما امورى تعليم مىدهد كه امكان داشتخودتان آن را بدانيد!» دقت كنيد كه سخن از تعليم علومى به ميان مىآورد كه وصول به آن براى انسان از غير طريق وحى غير ممكن است!
2-كنز العمال، حديث 52175 (جلد3، صفحه16).
3-همان مدرك، حديث 5218.
4-بحار، جلد66، صفحه 405.
5-مستدرك الوسائل، جلد 2، صفحه283. (چاپ قديم).
6-تنبيه الخواطر، صفحه 362.
7-سوره قلم، آيه4.
8-تهذيب الاخلاق، صفحه 51.
9-حقائق، صفحه 54.
10-فلسفه اخلاق، صفحه9.
11-الاخلاق النظريه، صفحه 10.
12-پيام قرآن، دوره اول، جلد 1، ص86 تا 98.
13-محقق نراقى در جامع السعادات اين نظريه را برگزيده است (جامع السعادات جلد 1، ص 24).
14-آيه164 آل عمران نيز همين مضمون را در بردارد.
15-به اصولكافى، جلد 1، ص 155و كشفالمراد،بحثقضا و قدر درباره مفاسد و مذهب جبر مراجعهشود.
16-سفينة البحار، (ماده خلق).
17-بحار، جلد 10، ص369.
18-بحار، ج 71، ص 385.
19-غررالحكم، 1280 - 1281.
20-مهجة البيضاء، ج 5، ص93.
21-مرحوم كلينى در جلد دوم اصول كافى، در باب حسن الخلق(ص99) هيجده روايت در اين زمينه نقلكرده است.
22-سفينة البحار، ماده خلق.
23-به جلد دوم اصول كافى و روضه كافى، و جلد سوم ميزان الحكمة و جلد اول سفينة البحار، در ابواب مناسب مراجعه فرماييد.
24-غرر الحكم.
25-جامع السعاده، جلد اول، صفحه 24.
26-سوره قلم، آيه4.
27-رساله حقوق امام سجاد(ع) و دعاى مكارم الاخلاق و بسيارى از دعاها و مناجاتهاى ديگر نيز در طليعه آثار معروف اخلاقى در اسلام قرار دارند كه هيچ اثرى با آنها برابرى نمىكند.
28-بحار، ج 22، ص 391.
29-نهج البلاغه، خطبه 182.
30-تلخيص و اقتباس با تغييرات و اضافاتى از كتاب «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام»، فصل آخر.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن