سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
وقتی می خواهیم چیزی را بطور رسمی به کسی بگوئیم به نحوی که بعدا بتوانیم ثابت کنیم که متن مورد نظر را به او گفته ایم ، از اظهارنامه استفاده می کنیم . همچنین وقتی می خواهیم چیزی را به کسی بدهیم و او حاضر نیست آن را بگیرد، آن را از طریق ارسال اظهارنامه به او تسلیم می کنیم. البته باید پذیرفت گاهی به موجب قانون، اظهارنامه در بعضی امور، لازم است. مانند حالتی که ما، یکی از ظهرنویسان (پشت نویسی) سفته یا چک هستیم . و این سند وصول نشده که اگر چک باشد پس از مراجعه به بانک، بانک موصوف به دارنده آن یک گواهی می دهد که در اصطلاح حقوقی می گویند برگشت خورده است. و اگر سفته باشد طی تشریفات بانکی گواهی صادر می شود و به دارنده آن تسلیم می شود که در اصطلاح حقوقی می گویند واخواست شده است. و کسی که ما سند را با ظهر نویسی به او داده ایم ، وجه آن را از ما مطالبه می کند، در این حالت ما هم باید مراتب را به نفر قبل از خودمان اطلاع دهیم (یعنی کسی که سند را به ما ارائه کرده است ) یا وقتی محلی را بطور امانت به کسی داده ایم و زمانی که می خواهیم پس بگیریم. به موجب قانون جلوگیری از تصرف عدوانی (مصوب سال 1352) اول باید با اظهارنامه پس دادن ملک را از او بخواهیم و اگر پس از 10 روز پس نداد، یکماه فرصت خواهیم داشت که طرح شکایت تصرف عدوانی نمائیم. یا وقتی محل کسب را با سند عادی اجاره داده ایم و طرف مستاجر اجاره نمی پردازد باید اجاره بها را با فرستادن اظهارنامه مطالبه نمائیم و اگر پرداخت نکرد برای تخلیه، دعوی طرح نمائیم. بهرحال توصیه این است که جز در مواقع واقعا لازم از فرستادن اظهارنامه خودداری نمائیم . زیرا گاه ممکن است ارسال اظهارنامه موجبات هوشیاری طرف مقابل شود و او نیز با تزویر، آماده مقابله به نفع خود باشد. بطور مثال: با ارسال اظهارنامه طرف را هوشیار کرده و وی آماده دفاع می شود و وی با این و آن مشورت میکند بطوری که اگر مشاورین طرف، افراد صالحی نباشند ممکن است امید صلح دعوی از بین برود. با ارسال اظهارنامه امتیاز استفاده از عامل غافلگیری در دعوی را از دست می دهد . مثلا اگر موضوع دعوی شما مطالبه وجه باشد و قصد داشته باشیم با صدور قرار < تامین خواسته> اموال او را توقیف کنید، با وصول اظهارنامه این فرصت را پیدا می کند که اموال قابل دسترسی خود را از دسترس شما دور و پنهان کند. ممکن است وقتی شخصا اظهارنامه را تهیه می کنید، به علت عدم تسلط به مسائل حقوقی، ضمن بیان مطلب خود، مواردی را هم اعلام و اظهار می کنید که جنبه اقرار داشته باشد و طرف از آنها استفاده کند و یا مطلبی بنویسید که حقوق مطلق شما را بنحوی مقید و محدود کند. بالاخره ارسال اظهارنامه و امید بستن به نتیجه ابلاغ آن باعث می شود زمان و وقت را در انتظار نتیجه از دست بدهید ، حال آنکه معمولا نتیجه مورد نظر حاصل و عاید نمی شود.
بد نیست که به مواد قانونی در خصوص اظهارنامه نگاهی بیاندازیم: ماده 156 قانون آئین دادرسی مدنی چنین بیان میکند: هرکس می تواند قبل از تقدیم دادخواست، حق خود را به وسیله اظهارنامه از دیگری مطالبه نماید، مشروط بر اینکه موعد مطالبه رسیده باشد. بطور کلی هرکس حق دارد اظهاراتی را که راجع به معاملات و تعهدات خود با دیگری است و بخواهد بطور رسمی به وی برساند ضمن اظهارنامه به طرف ابلاغ نماید. اظهارنامه توسط اداره ثبت، اسناد و دفتر دادگاه می تواند از ابلاغ اظهارنامه هایی که حاوی مطالب خلاف اخلاق و خارج از نزاکت باشد، خودداری نمایند. ماده 157 همین قانون چنین عنوان می کند: در صورتی که اظهارنامه مشعر (بیان) به تسلیم چیزی یا وجه یا مال یا سندی از طرف اظهارکننده و مخاطب باشد باید آن چیز یا وجه یا مال یا سند هنگام تسلیم اظهارنامه به مرجع ابلاغ ، تحت نظر و حفاظت آن مرجع قرار گیرد، مگر آنکه طرفین هنگام تعهد، محل و ترتیب دیگری را تعیین کرده باشند. نقل از کتاب آیین نگارش حقوقی تالیف آقای بهمن کشاورز
یکی از مسائلی که مراجعین دادگستری زیاد با آن مواجه هستند، تفکیک دو عنوان است.
برای موفقیت در دادگستری , دانستن تفاوتهای این دو عنوان خیلی موثر است:
1 -دعوای کیفری مربوط به عملی است که برای مرتکب آن, دادگاه مجازات تعیین می کند ولی برای دعوای حقوقی دادگاه مجازاتی درنظرنمی گیرد و فقط مرتکب عمل رابه دادن حقوق قانونی دیگران یا انجام تکالیفش ملزم می سازد.
2- شکایت کیفری را درهرکاغذی می توان نوشت و به مرجع قضایی برد ولی شکایت حقوقی حتماً باید درورقه مخصوصی بنام دادخواست نوشته شود والاً مورد پذیرش قرار نمی گیرد (ورقه دادخواست را در داخل دادگستری ها می فروشند)
3- شکایت کیفری را برای رسیدگی باید ابتداء به مرجعی بنام دادسرا برد و بعد از انجام تحقیقات در کلانتری و دادسرا , جهت رسیدگی به دادگاه فرستاده می شود. ولی دادخواست حقوقی باید مستقیماً به دادگاه برده شود.
4- شکایتهای کیفری را بدون استفاده از وکیل هم می توان در دادگستری مطرح کرد . ولی اکثر شکایت های حقوقی باید توسط وکیل دادگستری مطرح شود(مثلاً شکایتهایی که موضوع آن مالی و بیشتر از یک میلیون تومان است)
5- برای مطرح کردن شکایت کیفری (ازهرنوعی که باشد) فقط یک تمبر 2000 تومانی لازم است که در دادگستری برروی آن زده می شود . ولی برای طرح شکایت حقوقی , باید به تناسب ارزش مالی که راجع به آن دعوا مطرح شده یک ونیم درهزار تمبر باطل کرد (مثلاً برای گرفتن یک طلب 10 میلیون تومانی بالغ بر 150 هزارتومان تمبر لازم است.)
6- پرونده بسیاری از شکایت های کیفری حتی با پس گرفتن شکایت از طرف شاکی هم بسته نمی شوند(مثل شکایت راجع به رشوه, قتل, زنا و.. ) اما شکایت های حقوقی با پس گرفتن دعوا از طرف شکایت کننده , خاتمه می یابند.
7- درشکایت های کیفری, به شکایت کننده شاکی گفته می شود, به طرف او متشاکی یا مشتکی عنه و یا متهم گفته می شود و به موضوع پرونده نیز اتهام می گویند. اما در شکایت های حقوقی , به شکایت کننده خواهان می گویند. به طرف او خوانده گفته می شود و به موضوع پرونده هم خواسته می گویند.
8- برای دعوت کردن طرف شکایت کیفری(متهم) به دادگاه ورقه ای بنام احضاریه برای او فرستاده می شود ولی برای دعوت کردن طرف شکایت حقوقی(خوانده) از ورقه ای بنام اخطاریه استفاده می نمایند .
9-در شکایت کیفری, اگر متهم (مشتکی عنه)به احضاریه توجه نکند و در وقت تعیین شده خود را به مرجع قضایی معرفی نکند, او را جلب و به اجبار به دادگستری می برند ولی در شکایت های حقوقی اگرخوانده بموقع حاضر نشود , منتظر او نمی مانند و ممکن است حق را به خواهان بدهند.
10- دردعواهای کیفری بدون وکیل هم می شود به حکم دادگاه اعتراض و خواستار ارسال پرونده به دادگاه تجدید نظر شد ولی در دعواهای حقوقی فقط وکیل دادگستری باید بوسیله دادخواست تجید نظر درخواست تجید نظرخواهی کند.
پیش از ورود در اصل بحث ، شركت و اشاعه را در حقوق مدنی ایران مورد تحلیل قرار دهیم زیرا این تحلیل در بررسی ضوابط اصولی مربوط به تصرفات هر یك از شركاء در مال مشترك ضرورت دارد .
ماده 571 قانون مدنی شركت را بدین شرح تعریف می كند : « شركت عبارت است از اجتماع حقوق مالكین متعدد در شیئی واحد به نحو اشاعه . »
مطابق این تعریف در شركت ، حقوق مالكین متعدد در شیئی واحد جمع میگردد . واضح است كه مقصود از حقوق مالكین متعدد ، حقوق مالكیت ایشان است یعنی چند نفر در آن واحد مالك یك شیئی هستند . اجتماع حقوق در یك شیئی بدو صورت قابل تصور است . صورت اول آنستكه هر یك از دو نفر ، مالك یك قسمت مشخص از یك شیئی باشند ، مانند آنكه دو نفر مالك یك باغ محصور باشند به نحویكه هر یك از ایشان مالكیت قسمت مشخصی از آنرا دارا باشد . این صورت از اجتماع حقوق مالكیت شركت نخواهد بود ، زیرا درست است كه موضوع مالكیت همه شركاء ، عرفا“ ، شیئی واحد محسوب میشود ، ولی در حقیقت هر یك نسبت به قسمت معینی از اجزاء آن شیئی واحد مالكیت دارند و ملك هر یك از دیگری جدا است .
صورت دوم ، آن است كه موضوع مالكیت هیچیك از مالكان شیئی واحد ، مشخص نباشد بطوریكه هر جزئی از اجزاء شیئی واحد در عین حال متعلق حق مالكیت هر یك از ایشان باشد . این صورت از مالكیت را دراصطلاح اشاعه می گویند كه سبب پیدایش شركت خواهد بود.
ماده 571 قانون مدنی با تعبیر « بنحو اشاعه » صورت اول اجتماع حقوق مالكین متعدد را در شیئی واحد از قلمرو تعریف ، خارج كرده است.
با دقت در عبارت این ماده به نظر می رسد كه اصولا نیازی به ذكر قید « اشاعه » نیست و عبارت « اجتماع حقوق مالكین متعدد در شیئی واحد « به خوبی میتواند ماهیت شركت و اشاعه را بیان نماید ، زیرا هنگامی اجتماع مالكیتهای متعدد در شیئی واحد ، قابل تصو ر است كه موضوع مالكیت آنها مشخص نباشد ، چون در غیر اینصورت متعلق حق مالكیت همه شركاء یك شیئی نیست ، بلكه در حقیقت موضوع مالكیت ایشان اشیاء متعدد میباشد كه عرفا اجزاء یك شیئی را تشكیل میدهند .
با توجه به تعریف و توضیح بالا در هر جزء از اجزاء مال مشاع ، مالكیتهای اشخاص متعدد ثابت می گرد د ، و هیچ جزئی ، هر چند بسیار كوچك ، را نمی توان تصور كرد كه به یكی از شركاء تعلق داشته باشد و شركاء دیگر را در آن حقی نباشد . باید توجه داشت كه منظور از اشاعه آن نیست كه هر یك از شركاء مالك اجزائی اند كه مشخص نیست و پس از افراز ، اجزاء ملك هر یك از آنها معین و مشخص میگردد بلكه مقصود این است كه هر یك از شركاء درهر یك از اجزاء مال مشاع مالكیت دارد ، منتهی مالكیت شركاء دیگر هم در آن اجزاء ثابت است . با در نظر گرفتن آنچه گذشت در می یابیم كه شركت و اشاعه در حقوق مدنی ایران بر تئوری خاصی استوار است . همانطور كه میدانیم یكی از خصایص « حق مالكیت » انحصاری بودن آن و انحصاری بودن اختیارات مالك در موضوع مالكیت است .
ولی در شركت با آنكه هر یك از شركاء مالك مال مشاع هستند خاصیت انحصاری بودن مالكیت وجود ندارد و این صورت خاصی از مالكیت است كه با مالكیت به معنی اخص حقوقی از نظر احكام تفاوت دارد . ماده 30 قانون مدنی مقرر میدارد :
هر مالكی نسبت به مایملك خود حق همه گونه تصرف و انتفاع دارد ، مگر در مواردی كه قانون استثناء كرده باشد .
چنانچه خواهیم دید اختیارات مذكور دراین ماده ، به صورت مطلق نسبت به مالك ما ل مشاع قابل تحقق نیست .
پس از این مقدمه به بررسی وضعیت حقوقی تصرفات شریك در مال مشاع میپردازیم .
1 _ تصرفات حقوقی :
منظور از تصرفات حقوقی انجام معاملات نسبت به مال مشاع است . این معاملات ممكن است به دو صورت واقع گردد :
1-1 . تصرفات حقوقی شریك نسبت به سهم خود ـ هر یك از شركاء میتواند در مال مشترك نسبت به سهم خود هر نوع تصرف حقوقی را به انجام رساند ، خواه این تصرف ناقل عین باشد ، مانند بیع سهم مشاع و یا ناقل منفعت باشد ، مانند اجاره ـ كه به موجب آن مستاجر مالك منفعت سهم مشاع شریك مؤجر میگردد گر چه استیفاء منفعت از عین مستأجره و تصرف مادی درآن منوط به اذن شركاء دیگر خواهد بود ـ نیز ممكن است كه تصرف مورد بحث غیر ناقل باشد . در هر حال چون تحقق تصرفات حقوقی ، ذاتا“ با تصرفات مادی در مال مشا ع ملازمه ندارد چنانچه این قسم از تصرفات نسبت به سهم شریك دیگر به عمل نیاید ، صحیح و معتبر خواهد بود . از این رو ماده 583 قانون مقرر میدارد : « هر یك از شركاء میتواند بدون رضایت شركای دیگر ، سهم خود را جزئا“ یا كلا به شخص ثالثی منتقل كند . » برای صحت این انتقال فرقی نیست میان آنكه سهم شریك به یك شخص منتقل شود ، یا به اشخاص متعدد انتقال یابد و این امر كه انتقال سهم یك شریك به اشخاص معتدد ، سبب كثرت شركاء میگردد مانع از اعتبار انتقال مذكور نخواهد بود ، زیرا بر طبق قاعده كلی هر مالكی میتواند در ملك خود هر نوع تصرفی را به انجام رساند و ملك یاد شده را به شخص یا اشخاص مورد نظر منتقل كند ، مگر آنكه قانون طور دیگری مقرر كرده باشد . اما در مساله مورد بحث ما منع قانونی وجود ندارد .
2-1 . تصرفات حقوقی نسبت به سهم شركاء ـ بر طبق ماده 581 قانون مدنی ، از نظر حقوقی این تصرفات از جهت آنكه تصرف در اموال دیگران است فضولی میباشد و بنابراین تابع اجازه بعدی آنها خواهد بود .
ماده 581 : « تصرفات هر یك از شركاء در صورتیكه بدون اذن یا خارج از حدود اذن باشد فضولی بوده و تابع مقررات معاملات فضولی خواهد بود . »
هر چند عبارت ماده 581 اطلاق دارد ولی به قرینه مواد دیگر به خوبی معلوم میگردد كه اولا : برخلاف ماده 582 منظور از تصرف در این ماده ، تصرف حقوقی است نه تصرف مادی و ثانیا“ : عنوان فضولی بودن تصرف اختصاص به تصرف در سهام سایر شركاء دارد والا تصرف حقوقی شریك در سهم خود همانطور كه قبلا اشاره شد بر طبق ماده 583 قانون مدنی و مقررات دیگر معتبر می باشد .
2 _ تصرفات مادی :
تصرفات مادی ممكن است به منظور اجراء یك عمل حقوقی تشكیل یافته ، انجام گردد یا آنكه هیچگونه ارتباطی با تصرفات حقوقی و اعمال حقوقی نداشته باشد ، و نیز ممكن است بدون اذن شركاء دیگر بعمل آید یا با اذن ایشان انجام شود . این بحث در دو قسمت به شرح زیر بررسی میشود :
1-2 . تصرف مادی بدون اذن شركاء دیگر ـ هیچیك از شركاء ، قانونا“ نمی تواند بدون اذن سایر شركاء در مال مشاع تصرف كند ، اعم از آنكه این تصرف مادی به منظور اجراء یك عمل حقوقی باشد ـ مانند آنكه شریك سهم خود را از مال مشاع به دیگری اجاره دهد و آنرا برای استفاده مستاجر به وی تسلیم كند ـ یا آنكه تصرف مادی ارتباطی با عمل حقوقی نداشته باشد ـ مانند آنكه شریك بدون اذن سایر شركاء در مال مشاع تغییراتی بدهد یا آنكه شخصا“ در خانه مشاع سكنی گزیند .
عدم جواز تصرف شریك در مال مشاع ، بدون اذن شركاء دیگر ، عقیده فقهای امامیه است . در حقوق مدنی ایران نیز باید بر عدم جواز تصرف مادی شریك بدون اذن شركاء دیگر اظهار نظر كرد زیرا :
اولاً ـ از جهت مقررات قانون مدنی ، هر چند در فصل مربوط به شركت ماده ای نمی توان یافت كه این تصرف را صریحا“ منع كرده باشد ، ولی عدم جواز را میتوان به طور ظهوری از مفهوم پاره ای مواد مذكور دراین فصل نظیر ماده 579 قانون مدنی ـ و بطور صریح از مواد دیگری كه درسایر فصول قانون مدنی آمده است ـ نظیر ماده 475 ـ بدست آورد . مفهوم ماده 579 اختیار هر یك از شركاء غیر ماذون در اداره مال شركت را در اقدام انفرادی و استقلالی آنها نسبت به اداره مال مشاع نفی میكند ، و ماده 475 قانون مدنی تسلیم عین مستاجر ه را به مستأجر ، موقوف به اذن شریك می نماید .
ثانیاً : ازجهت قواعد و اصول كلی نیز می توان به عدم جواز تصرف مادی شریك بون اذن شركاء دیگر قائل شد زیرا با تحلیلی كه از تئوری اشاعه بعمل آمد ، معلوم میشود كه در شركت ، حقوق متعددمالكیت در آن واحد بر یك شیئی استقرار پیدا میكند و تصرف مادی هر شریك در مال مشاع ، هر چند تصرف در موضوع حق مالكیت خود اوست لكن این تصرف عینا“ با تصرف در حق مالكیت شركاء دیگر ملازمه دارد و مسلم است كه عدم جواز تصرف در حقو ق دیگران ، تصرف مادی مورد بحث را غیر قانونی میسازد.
با توجه به این نكات ، در خصوص عدم جواز تصرف مادی شریك در مال مشاع ، تردیدی باقی نمی ماند . با استفاده از این بحث میتوان حكم این مسأله را یافت : كه هر گاه شریكی مثلا سهم خود را از یك باب خانه مشاع به دیگری اجاره دهد وخانه را بدون اذن شركاء جهت استفاده مستأجر به وی تسلیم كند ، آیا شریك یا شركاء دیگر میتوانند رفع تصرف و خلع ید مستأجر را از خانه مشاع در خواست كنند ؟ پاره ای از محاكم از قبول این نظر امتناع دارند و چنین استدلال می كنند كه نمی توان به در خواست شریكی كه اذن در اجاره مال مشاع یا تصرف مستاجر را نداده است ، مستأجر را محكوم به خلع ید نمود زیرا مالكیت شریك خواهان خلع ید مشخص و مفروز نیست تا بتوان آنرا از تصرف مستأجر خارج نمود و خلع ید مستأجر نسبت به سهم شریك خواهان ملازمه با خلع ید نسبت به سهم شریك موجر دارد در نتیجه رفع تصرف مستأجر از سهم شریك خواهان امكان ندارد . این استدلال ضعیف به نظر میرسد زیرا با توجه به آنچه گفته شد تصرف شریك موجر یا مستأجر او در ملك مشاع ، بدون اذن شركاء دیگر غیر قانونی و بدون مجوز است و چنین تصرفی محترم نیست ، و بنابراین در خواست رفع تصرف مذكور قانونی است . در واقع خلع ید مستأجر از سهم شریك خواهان غیر ممكن نیست و این امر با رفع تصرف غیر قانونی مستأجر از تمام ملك مشاع امكان دارد .
همین حكم را میتوان در موردی ثابت دانست كه عقد اجاره با رضایت همه شركاء منعقد گردیده است ولی رابطه استیجاری به جهتی از جهات ، به حكم قانون نسبت به بعضی از شركاء زایل میشود ـ مانند آنكه مستأجر عین مستأجر ه را در غیر مورد مذكور در اجاره و بر خلاف اوضاع واحوال مستنبط استعمال كند و با عدم امكان منع او ،بعضی از شركاء با استفاده از ماده 492 قانون مدنی ، عقد اجاره را فسخ كنند .
2-2. تصرف مادی با اذن شركاء دیگر ـ تصرف مادی با اذن شركاء دیگر در ما ل مشاع ، تصرفی مجاز است ولی باید از شركاء میتواند هر وقت بخواهد از اذن خود رجوع كند و از آن پس تصرف شریك ( سابقا“ ) مأذون غیر قانونی خواهد بود . مگر آنكه اذن یا اسقاط حق رجوع از آن ، در ضمن عقد لازمی درج شده باشد . این مطلب نیازی به بحث ندارد ، ولی د ر این زمینه بررسی مسئله زیر قابل توجه است :
شریكی سهم خود را از خانه مشاع دیگری اجاره میدهد و شركاء دیگر طبق ماده 475 قانون مدنی به مستأجر اذن در تصرف در خانه را میدهند .
اولاً ـ آیا شركاء دیگر میتوانند از مستأجر بابت سهم خود اجرتی بگیرند ؟
ثانیاً ـ اگر به استحقاق ایشان در مطالبه اجرت نظر بدهیم ، آیا مورد استحقاق ایشان بر مبنای اجرت المسمی تعیین خواهد گردید ، یا آنكه اجرت المثل ، به نسبت مالكیت ایشان معین خواهد شد ؟
ثالثاً ـ در صورت رجوع از اذن ، آیا شركاء میتوانند خلع ید مستأجر را در خواست كنند ؟
اولاً ـ طبق ماده 337 قانون مدنی شركاء دیگر میتوانند از مستأجر بابت سهم خود از منافع خانه ، اجرت بگیرند ، مگر آنكه ثابت شود قصد ایشان در اذن ، تبرع بوده است . زیرا صرف اذن درتصرف دلالت بر قصد تبرع اذن دهنده ندارد و چون منفعت مال مشاع ارزش اقتصادی دارد منتفع باید عوض آنرا به مالك بپردازد .
ثانیاً ـ انچه شركاء اذن دهنده استحقاق دارند بر مبنای اجرت المسمای مقرر بین شریك موجر و مستأجر تعیین نمی شود ، بلكه عنوان اجرت المثل خواهد داشت كه بر مبنای ارزش واقعی منافع مال مشاع معین میگردد ، زیرا اجرت المسمی از آثار عقدی است كه منحصرا“ بین شریك موجر و مستأجر منعقد شده است و شركاء دیگر در آن دخالتی نداشته اند .
ثالثاً ـ با توجه به آنكه پس از رجوع از اذن ، ادامه تصرفات مستأجر در مال مشاع ، از جهت تصرف در ملك شركاء ، غیر از موجر ، مجوزی ندارد ، در خواست تخلیه و خلع ید مستأجر ، قانونی و موجه است . خلاصه آنكه مستأجر موظف خواهد بود علاوه بر پرداخت اجرت المسمای مقرر در عقد اجاره ای كه با یكی از شركاء منعقد ساخته است .، اجرت المثل استفاده از خانه مشاع را به نسبت مالكیت هر یك از شركاء به ایشان تسلیم كند . بدیهی است در صورتیكه مستأجر به وسیله شریك موجر به نحوی مغرور شده باشد ، میتواند خسارات وارده بر خود را ، دراثر این غرور ، از موجر مطالبه كند .
یكی از شرایط عقد این است كه تسلیم یا انجام مورد معامله مقدور باشد . وجود این شرط به طور اجمال ، در سیستمهای حقوقی دیگر ـ نظیر حقوق فرانسه ـ نیز پذیرفته شده است . هر چند قانون مدنی ایران ، این شرط را در مبحث مربوط به عقود و معاملات و بطور كلی نسبت به تمام عقود بیان نداشته است ، ولی با توجه به مواد خاص مربوط به برخی از عقود معین نظیر بیع و اجاره قواعد كلیذ حقوقی ، می توان وجود این شرط را برای صحت مطلق معامله لازم دانست . ماده 348 ق . م . مقرّر می دارد : « بیع چیزی كه خرید و فروش آن قانوناً ممنوع است و یا چیزی كه مالكیت و یا منفعت عقلایی ندارد یا چیزی كه بایع قدرت بر تسلیم آن را ندارد ، باطل است مگر اینكه مشتری خود قادر بر تسلّم باشد » ...
به موجب ماده 470 ق. م . : « در صحّت اجاره قدرت بر تسلیم عین مستأجره شرط است » . مقررات قانون مدنی ایران بطور كلی دلالت بر لازم بودن قدرت بر تسلیم مورد معامله دارد ، ولی عبارت آن نسبت به نحوة اعتبار این لزوم و كیفیت قدرت و موضوع واقعی این شرط ، رسا و خالی از اجمال نیست ، كه در این مقاله ضمن طرح مسائل سه گانه بعداً مورد بحث قرار می گیرد . از طرف دیگر ، چون مقررات قانون مدنی ایران از حقوق امامیّه اقتباس گردیده لازم درپاسخ به مسائل مذكور ، مقررات فقهی مربوط نیز بررسی گردد . یكی از دلایلی كه مورد استناد فقهای امامیه در لزوم شرط مزبور قرار گرفته روایتی است از پیغمبر ( ص ) ، به این عبارت : « نهی النبی ( ص ) عن بیع الغرر » ، كه در آن معاملة غرری مورد انكار قرار گرفته است . منظور از معامله غرری عقدی است كه وضعیت آن سبب بروز خطر مالی در معامله برای یكی از طرفین و ایجاد اختلاف و كشمكش بین ایشان خواهد شد . در این مقاله مسائلی نظیر موضوع واقعی شرط (الف ) ، تردید در وجود شرط (ب) و عدم قدرت نسبی یا مطلق ( ج ) مورد بررسی قرار خواهد گرفت . موضوع واقعی شرط 1 . آنچه به نظر می رسد آنچه بدواً از ظاهر عبارات مواد قانونی مدنی و نوشته های فقهی بر می آید این است كه قدرت واقعی بر تسلیم مورد معامله شرط است ، ولی با توجه به دلایلی كه برای لزوم این شرط مورد استناد قرار می گیرد ، می توان گفت كه موضوع شرط صرفاً قدرت بر تسلیم نیست ، بلكه معلوم بودن این قدرت یا معلوم نبودن فقدان آن ، برای طرفین معامله ، هنگام تشكیل عقد نیز قسمتی از موضوع شرط است . بنا بر این موضوع شرط از دو امر تركیب یافته است : یكی قدرت بر تسلیم ، و دیگری علم طرفین براین قدرت ، كه این مجموع مركّب را می توان بر قدرت معلوم حین عقد تعبیر كرد . در نتیجه ، هر گاه طرفین هنگام معامله علم بر قدرت داشته باشند ، ولی پس از عقد معلوم شود كه در حقیقت قدرت وجود نداشته و ایشان در اشتباه بوده اند ، معامله باطل است ؛ زیرا منحصراً علم بر قدرت موجود بوده ولی قدرت واقعی وجود نداشته ، پس عنوان مركّب یعنی قدرت معلوم نیز تحقّق نداشته است . بر عكس ، اگر هنگام معامله ، طرفین معتقد به عدم قدرت بر تسلیم باشند و پس از عقد معلوم شود كه قدرت بر تسلیم موجود بوده باز هم معامله باطل است ؛ چون درست است كه واقعاً تسلیم مورد معامله مقدور است ولی چون طرفین بر خلاف آن عقیده داشته اند ، وضعیت مورد معامله بر خلاف گمان طرفین كشف شده و چنین معامله ای غرری محسوب می شود ؛ زیرا معامله غرری عقدی است كه به علت مجهول بودن وضعیت معامله یا تصوّرات خلاف واقع طرفین هنگام تشكیل آن ، می تواند سبب بروز اختلاف و كشمكش بین متعاملین شود ، كه همواره مورد اجتناب و پرهیز در معاملات بوده است ، مضافاً بر آنكه معامله ای كه منتقل الیه با علم بر عدم قدرت بر تسلیم و دسترسی پیدا نكردن بر مورد معامله اقدام به تشكیل آن می كند ، یك معاملة سفهی است كه نشان دهندة سفاهت معامله كننده بلكه حتی عدم تمیز وی می باشد ، زیرا با وضعیت مذكور هیچ فرد عاقلی حاضر نیست چیزی در مقابل مالی بدهد كه هركز به دستش نمی رسد . نتیجه ای كه از مطلب بالا بدست می آید ، این است كه شرط صحت معامله در حقیقت وجود قدرت واقعی بر تسلیم و علم طرفین بر این قدرت یا عدم علم بر فقدان قدرت است كه در صورت منتفی بودن هر یك از این دو عقد باطل خواهد بود . 2 . نظر فقها عده ای از فقهای امامیه با اینكه موضوع شرط را قدرت معلوم می دانند ، اظهار عقیده كرده اند كه اگر طرفین معامله هنگام عقد معتقد به وجود قدرت بر تسلیم باشند و پس از معامله معلوم شود كه موجود نبوده و سپس قدرت مزبور حادث گردد ، عقد صحیح خواهد بود . این عقیده غیر موجه به نظر می رسد ، زیرااگر چه طرفین هنگام معامله علم بر قدرت داشته اند ، ولی واقعاً قدرت بر تسلیم موجود نبوده و در نتیجه مجموع مركب ( قدرت معلوم ) نیز منتفی بوده است . عدم وجود قدرت واقعی هنگام معامله كافی است كه عقد را باطل سازد و حدوث آن پس از عقد نمی تواند معاملة باطل را مجدداً صحیح گرداند . در صورتی می توان این عقیده را پذیرفت كه شرط صحت صرفاً علم بر قدرت باشد نه قدرت معلوم . ذكر این مسئله لازم به نظر می رسد كه علم طرفین به قدرت بر تسلیم در عقودی شرط است كه تسلیم در مرحلة اجرای عقد لازم باشد نه در مرحلة تشكیل آن . بنا بر این در معاملاتی كه تشكیل آن با ایجاب و قبول قبض محقق می شود و در واقع قبض شرط تحقق عقد می باشد ( مانند بیع صرف ، ماده 364 ق . م . ) ، علم بر قدرت تسلیم ، شرط صحت عقد نیست ؛ زیرا علاوه بر اینكه ظاهر مقررّات قانونی مربوط به شرط مزبور از این دسته از عقود انصراف دارد ، ملاك شرطیت این شرط یعنی جلوگیری از پیدایش غرر ، در این عقود منتفی است ؛ چرا كه بدون تسلیم عقدی مصداق ندارد تا معاملة غرری عرفاً به آن قابل اطلاق باشد . تردید در وجود قدرت مسأله از این قرار است كه هر گاه هنگام عقد ، نسبت به وجود قدرت بر تسلیم تردید باشد ، معامله چه وضعی خواهد داشت ؟ 1 . دو فرض مسأله در این مسأله دو فرض را می توان در نظر گرفت : فرض اول اینكه بعد از معامله معلوم می گردد كه قدرت بر تسلیم موجود نبوده است ؛ فرض دوم اینكه بعداً معلوم گردد كه قدرت بر تسلیم وجود داشته است . حكم فرض اول روشن است ؛ زیرا مسلماً عقد در این صورت باطل خواهد بود . ولی نكته در خور بحث ، وضعیت عقدد در فرض دوم است : آیا می توان معامله را در این فرض نیز باطل دانست یا اینكه به علت وجود واقعی قدرت بر تسلیم ، عقد باید صحیح تلقی شود ؟ به نظر بعضی از فقها پاسخ به این سوال متفرّع بر این است كه آیا قدرت بر تسلیم مورد معامله شرط صحت عقد است یا آنكه عجز از تسلیم مانع آن می باشد ؟ اگر قدرت را شرط بدانیم ، وجود آن ـ مانند هر شرط دیگری ـ باید هنگام عقد مسلم باشد ، والا معامله باطل است . در صورتی كه اگر عجز از تسلیم را مانع تلقی كنیم ، برای حكم به بطلان معامله لازم است كه تحقق مانع هنگام عقد مسلّم گردد ، و در مورد تردید و مادام كه عجز مسلم نشده ، باید معامله را صحیح دانست . 2 . نظر فقها برخی از فقها عجز را مانع عقد دانسته و عقیده دارند كه معامله هنگامی باطل خواهد بود كه طرفین در زمان عقد ، عالم به عجز از تسلیم باشند ؛ ولی اگر نسبت به این امر تردید داشته باشند ، معامله صحیح خواهد بود حتی اگر پس از عقد ، عدم قدرت بر تسلیم مسلّم گردد . به نظر ایشان نمی توان در این مورد به روایت مربوط به نفی غرر استناد كرد و معامله را غرری و باطل اعلام نمود ؛ زیرا روایت مزبور مربوط به مواردی است كه مقدار ، جنس یا اوصاف مورد معامله هنگام عقد برای طرفین مجهول باشد ، كه در این موارد ، احتمال ضرر و خطر مالی برای یكی از دو طرف و پیدایش دعوی و اختلاف بین آن دو زیاد است ، ولی نمی تواند مربوط به موردی باشد كه موضوع معامله از جهت وجود و عدم قدرت بر تسلیم ، مجهول و مشكوك است . در این مورد خطر و غرر وجود ندارد ، زیرا طرفین عوض و شرایط دیگر معامله را با توجه به تردید در وجود قدرت تنظیم می كنند ، مضافاً بر آنكه هر گاه پس از معامله معلوم شود كه قدرت بر تسلیم موجود نبوده است ، طرفی كه از این امر متضرّر می گردد می تواند با داشتن خیار فسخ ، معامله را منحل كرده ، بدین وسیله غرر را ازر خود دور كند . بعضی دیگر از فقهای امامیه بر شرط بودن قدرت بر تسلیم و بطلان معامله در صورت تردید در قدرت بر تسلیم ، اظهار نظر نموده و برای اثبات آن به روایت نفی غرر استناد كرده اند . ایشان در پاسخ دسته اول می گویند كه اگر بنا باشد بتوان به روایت مزبور برای بطلان عقد در صورت جهل به مقدار ، جنس و صفت مورد معامله استناد كرد ، به طریق اولی می توان آن را دلیل بر بطلان عقد ، در صورت تردید در قدرت بر تسلیم ، دانست ؛ زیرا در معامله ای كه هنگام تشكیل ، وجود قدرت بر تسلیم مورد آن و دسترسی منتقل الیه و یا متعهد له به آن مشكوك باشد ، قطعاً غرر و خطر مالی برای یك طرف بروز اختلاف و دعوی بین طرفین وجود دارد . به علاوه نه تنها در فقه امامیه بلكه در فقه سایر مذاهب اسلامی برای لزوم شرط قدرت بر تسلیم به این روایت استناد گردیده است . بنا بر این وجود قدرت بر تسلیم ، شرط صحت معامله است نه آنكه عدم آن مانع باشد . 3 . آنچه به نظر می رسد آنچه در این میان به نظر می رسد این است كه در صورت تردید در قدرت بر تسلیم ، راهی جز باطل دانستن معامله نیست و می توان با تعبیر دیگری غیر از آنچه كه دستة اخیر بیان داشته اند ، به مفهوم الویت استناد كرد ؛ زیرا در صورتی كه قدرت بر تسلیم مورد معامله مسلم باشد و جهل به جنس ،مقدار یا اوصاف سبب بطلان عقد باشد ، به طریق اولی در موردی كه قدرت بر اصل تسلیم مورد معامله مجهول و مشكوك باشد ، معامله باطل خواهد بود . این امر غیر منطقی به نظر می رسد كه مثلاً تردید در صفات مورد عقد آن را باطل می كند ، ولی تردید در اینكه آیا مورد معامله به دست منتقل الیه یا متعهد له خواهد رسید یا نه در عقد بی تأثیر باشد ، مضافاً بر آنكه با وجود غرر در چنین معامله ای و اینكه دلیلی بر اختصاص یافتن روایت مزبور به موارد جهل به جنس ، مقدار یا اوصاف وجود ندارد ، بطلان عقد را در صورت تردید در قدرت ، به خوبی می توان از روایت استفاده كرد . اضافه می كنیم كه روایت یاد شده در صورت تردید در وجود قدرت بر تسلیم می تواند مورد استناد قرار گیرد ، ولی در صورتی كه طرفین هنگام عقد ، عالم بر عجز از تسلیم باشند ، با استدلال دیگری می توان معامله را باطل دانست ؛ زیرا در این صورت از یك طرف ، اقدام به معامله غیر عقلایی و نشان دهندة فقدان اهلیت در معامله كننده است ، و از طرف دیگر ، چنین مورد معامله ای عرفاً فاقد مالیّت كه یكی از شرلیط صحت عقد است ، تلقی خواهد شد . فقدان مطلق یا نسبی قدرت 1 . طرح مسأله گفتیم در صورتی كه طرفین معامله عالم به قدرت بر تسلیم مورد معامله نباشند یا آنكه واقعاً قدرت وجود نداشته باشد ، معامله باطل است . حال می خواهیم ببینیم آیا فقط فقدان مطلق قدرت سبب بطلان عقد است یا فقدان نسبی آن نیز معامله را باطل می كند ؟ منظور این است كه آیا منحصراً معامله هنگامی باطل است كه تسلیم مورد معامله برای هیچ كس مقدور نباشد یا آنكه در صورتی هم كه فقط نسبت به طرفین معامله غیر مقدور باشد ولی نسبت به اشخاص دیگر مقدور باشد ، باز معامله باطل خواهد بود ؟ مانند آنكه شخصی مزرعة خود را به دیگری بفروشد در حالی كه شخص ثالثی آن را غصب كرده است ، بطوریكه نه فروشنده قادر به استرداد آن از غصب و تسلیم آن به خریدار است و نه خریدار قدرت برتسلّم و تصرّف در آن را دارد . 2 . نظر فقهی مثالی كه اكثر فقهای امامیه برای نشان دادن عقدی كه تسلیم مورد آن غیر مقدور می باشد زده اند . فروش ماهی در دریا و پرنده در هواست . بطوریكه ظاهر است این مثالها مربوط به موردی است كه تسلیم مورد معامله مطلقاً غیر مقدور است ، زیرا تسلیم و تسلّم ماهی در دریا و پرنده در هوا ، چنانكه به صورت عین معیّن مورد معامله قرار گیرد ( همچنانكه ظاهراً مقصود همین بوده است ) ، نه تنها نسبت به فروشنده و خریدار بلكه نسبت به هر شخص دیگر نیز عادتاً غیر مقدور است .ولی با توجه به مباحث فقهی مربوط به این قسمت و دلایل استنادی و مثالهای دیگر كه به مناسبت آورده شده است ، می توان دریافت كه عدم قدرت نسبی ، یعنی فقط عدم قدرت بر تسلیم و تسلّم طرفین معامله نیز بطلان عقد را موجب خواهد شد . 3 . در حقوق فرانسه در حقوق فرانسه نویسندگان حقوق مدنی عقیده دارند كه فقدان نسبی قدرت بر تسلیم مورد معامله ، سبب بطلان نیست . برای اینكه معامله باطل باشد ، لازم است كه تسلیم مورد معامله بطور مطلق خارج از قدرت باشد و علاوه بر طرفین معامله ، اشخاص دیگر نیز از انجام آن ناتوان باشند . منتهی عدم قدرت مطلق ، نسبت به افراد عادی باید سنجیده شود . بنا بر این اگر افراد معمولی از تسلیم مورد معامله ای عاجز باشند معامله باطل خواهد بود هر چند كه یك شخص فوق العاده نسبت به آن قادر باشد . حقوقدانان فرانسوی بطلان عقد را بر اثر فقدان مطلق قدرت بر تسلیم از طریق فقدان موضوع معامله توجیه می كنند ، زیرا چنین عقدی در حقیقت مورد معامله ندارد . عدم بطلان عقد ، به علت فقدان نسبی قدرت بر تسلیم ، مقتضای اصل كلّی ثبات قرار دادها و استحكام روابط معاملاتی است ، كه ایجاب می كند مادام كه راهی برای اجرای مفاد عقد قابل تصوّر است ، معامله دستخوش بی اعتباری نگردد . حقوقدانان مزبور استدلال می كنند كه وقتی تسلیم و یا انجام مورد معامله نسبت به اشخاصی دیگر مقدور باشد ، معامله كننده متعهد است مورد معامله را از طریق این اشخاص به طرف دیگر تسلیم كند . بدین جهت دادگاه پاریس از صدور رأی بر بطلان قرار دادی كه به موجب آن نقاشی در برابر طرف دیگر متعهد شده است تابلویی را ترسیم كند و از انجام این عمل به عذر اینكه دیگر قادر به ترسیم تابلو نیست امتناع نموده ، خودداری كرده است به این استدلال كه انجام مورد معامله به وسیلة نقّاشان دیگر غیر مقدور نیست . 4 . نقد بر رویّة قضایی فوق پذیرفتن این عقیده به این نحو مطلق خالی از اشكال نیست و به نظر می رسد كه نویسندگان مزبور مطلق بودن عمل مورد معامله را با مقدور بودن نسبی آن بوسیلة غیر طرف معامله مخلوط كرده اند ؛ زیرا در صورتی كه مورد معامله ، عمل مقیّد به مباشرت شخص طرف معامله باشد و طرف معامله توانایی تسلیم آن را نداشته باشد ، هیچ كس دیگری نیز نمی تواند آن را تسلیم كند و مورد معامله را باید در این صورت مطلقاً غیر مقدور دانست ؛ پس عدم قدرت مطلق است . اما در صورتی كه مورد معامله ، عمل كلّی بدون قید مباشرت شخص معین باشد ، واضح است كه مورد معامله را نمی توان حتی بطور نسبی برای متعاملین غیر مقدور دانست ؛ زیرا مورد این معامله خصوص عمل شخص او نبوده است تا تسلیم مورد معامله نسبت به او غیر مقدور تلقی شود بلكه مورد كلّی بوده و معامله كنندة متعهّد ، همواره بر اجرای قرار داد توانایی خواهد داشت . به این ترتیب ، ملاحظه می شود كه در ذكر مثال مربوط به قرار داد نقاشی نیز از فرض خارج شده اند ؛ زیرا اگر مورد معامله نقاشی با قید مباشرت متعهد بوده است ، كه در صورت عدم توانایی او بر انجام مورد معامله ، اصولاً عدم قدرت بر تسلیم مطلق خواهد بود و چنین موردی نه تنها در قدرت نقّاش طرف قرار داد نبوده بلكه هیچ كس دیگری نیز نمی تواند عمل با قید مباشرت دیگری را انجام دهد . اگر مورد معامله مطلق عمل نقّاشی بوده است در این صورت ، تسلیم مورد معامله علاوه بر اشخاص دیگر ، نسبت به نقاش طرف قرار داد نیز مقدور خواهد بود ؛ پس عدم قدرت بر تسلیم مصداق پیدا نمی كند . بنا بر این مراتب بالا منظور از فقدان نسبی قدرت ، به عنوان سبب بطلان عقد ، این است كه تسلیم مورد معامله بوسیلة متعهد نه شخصاً و نه از طریق توسّل به دیگری غیر مقدور باشد ، ولی نسبت به اشخاص دیگر ، اگر بخواهند ، مقدور و ممكن باشد . 5 . در حقوق ایران آنچه می توان در این باره حقوق مدنی ایران بیان كرد این است كه فقدان نسبی قدرت نیز مانند فقدان مطلق آن سبب بطلان عقد خواهد بود ؛ زیرلا در هر حال ، نتیجة هر دو یكی است و آن عبارت از این است كه بر اثر عدم قدرت متعهد به تسلیم ، مورد معامله در اختیار منتقل الیه یا متعهدله قرار نخواهد گرفت و دلایلی كه در مورد بطلان عقد بر اثر عدم قدرت بر تسلیم ذكر شد ، یعنی روایت فقهی نفی غرر و سفهی یا غیر عقلایی بودن معامله ، همچنانكه بطلان معامله را در صورت فقدان مطلق قدرت بر تسلیم اثبات می كند ، بطلان عقد ـ در فرض ـ فقدان نسبی قدرت را نیز به ثبوت می رساند ، و اینكه امكان تسلیم مورد معامله بوسیلة شخص یا اشخاص دیگر فراهم است ، نفعی در معامله برای منتقلّ الیه یا متعهدّله نخواهد داشت ؛ چرا كه فرض این است كه به هر حال ، متعهد و یا ناقل ، قادر به اجرای قرارداد و انجام مورد تعهد نیست و امكان اجرای آن بوسیلة اشخاص دیگر ، فقط با تنظیم قرار داد جداگانه بین او و منتقل الیه یا متعهدله فراهم می شود . . نتیجه از مجموع مطالبی كه فوقاً در این مقاله آورده شد می توان یك نتیجة عملی در مورد وضعیت حقوقی پاره ای از قراردادهای رایج نیز بدست آورد : معمول است كه در قرار دادهای ازدواج ، مبلغ مهر رقم سنگینی را تشكیل می دهد كه به هیچ وجه با وضع اقتصادی و امكانات مالی زوج تناسب ندارد . هر چند خوشبختانه امروز این نوع ازدواجها به علّت پیشرفت آگاهی و شناخت بهتر واقعیّات زندگی اجتماعی رو به كاهش نهاده است ، ولی با این حال ، هنوز در تعدادی قرار دادهای ازدواج مهر . مبلغ بسیار گزاف و سنگینی را ، بخصوص در مقایسه با دارایی و درآمد زوج ، تشكیل می دهد . با توجه به مطالبی كه به اختصار در این مقاله آمد به وضوح میتوان دریافت كه تعهد مربوطبه مهریه های سنگین ، در صورتی كه بیش از امكانات مالی زوج باشد ، خالی از اشكال نیست ؛ زیرا مثلاً تعهّد مهریة یك میلیون تومانی ، نسبت به زوجی كه تمام دارایی اش از رقم یكصد هزار تومان و درآمدش از مبلغ چند هزار تومان در ماه تجاوز نمی كند ( چنانكه موارد آن عملاً بسیار دیده شده است ) تعهدی است كه ایفای آن عادتاً غیر مقدور است و در نتیجه خود تعهد به علت عدم قدرت بر تسلیم نمی تواند اعتبار داشته باشد . هر چند عده ای از فقها تصریح كرده اند كه تمكّن فعلی زوج نسبت به پرداخت مهر صحت عقد نیست . و بر این امر نیز ادعایاجماع كرده اند ، ولی همچنانكه معلوم است در مورد بحث ، با در نظر گرفتن شرایط مالی زوج ، نه تنها تأدیة مبلغ مهر فعلاً غیر مقدور است بلكه در زمان آینده نیز عادتاً امكان نخواهد داشت .
الف : مفهوم و فلسفه تأمین خواسته : زمانی كه فی الواقع یا برحسب ادعا ، حقی ضایع و یا مورد انكار قرار می گیرد ، مدعی برای الزام خوانده به بازگرداندن حق و یا قبول آن ، متوسل به طرح دعوی می گردد . نظر به اینكه از زمان طرح دعوی و انجام رسیدگی و صدور حكم و اجرای آن مدت زمان زیادی سپری می گردد و ازدیاد روز افزون پرونده ها و طولانی شدن جریان دادرسی ، نیل محكوم له را به محكوم به با تعذر جدی مواجه می نماید و در این فرصت خوانده تلاش می كند تا اموال خود را انتقال و یا به هر طریقی مخفی نموده و اجرای حكم را با مشكل مواجه نماید و محكوم له در زمان اجرای حكم با خواندة بی مال مواجه می گردد ، فلذا قانونگذار به منظور حفظ حقوق مدعی و جلوگیری از این امر تأسیسی را در قانون آئین دادرسی مدنی پیش بینی نموده است تا خواهان قبل از صدور حكم ، به منظور اینكه زمینة اجرای حكم قطعی به جهت عدم شناسایی مال از محكوم علیه متعذر نگردد ، بتواند مال معینِ مورد طلب و یا معادل آن را از اموال خوانده توقیف نماید ، تا در صورتیكه حكم دادگاه به نفع وی صادر گردد اجرای حكم با مشكل نداشتن مال از سوی خوانده مواجه نگردد. ب : زمان درخواست تأمین خواسته برای درخواست صدور قرار تأمین خواسته چند فرض وجود دارد . (ماده 108 قانون آئین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی) : 1 – قبل از اقامه دعوی اصلی : خواهان می تواند قبل از آنكه دعوی اصلی خود را طرح نماید ، از دادگاه تقاضای صدور قرار تأمین خواسته نماید. 2 – ضمن اقامه دعوی اصلی : زمانی كه خواهان دادخواست خود را نسبت به ماهیت دعوی ، در دادگاه مطرح می نماید . در ستون تعیین خواسته ، علاوه بر ذكر خواستة خود، صدور تأمین خواسته را نیز درخواست می نماید و در شرح و توضیحات دلایل درخواست صدور قرار تأمین خواسته را هم عنوان می كند .
3 – در جریان دادرسی تا وقتی كه حكم قطعی صادر نشده است : در ضمن دادرسی ، چه در مرحله بدوی ، و چه در مرحله تجدیدنظر ، خواهان می تواند درخواست تأمین خواسته خود را به دادگاهی كه به اصل دعوی رسیدگی می نماید ، تقدیم نماید . تذكر : در صورتی كه دادگاه بدرخواست خواهان قبل از طرح دعوی اصلی ، اقدام به صدور قرار تأمین خواسته نماید ، خواهان مكلف است ظرف ده روز در دادگاه صالح اقامه دعوی نماید والا به درخواست خوانده ، قرار تأمین صادره توسط دادگاه ملغی الاثر خواهد گردید . (ماده 112 همان قانون) .
ج : دادگاه صالح برای صدور قرار تأمین خواسته در صورتی كه درخواست صدور قرار تأمین قبل از اقامه دعوی صورت پذیرد (باستناد ماده 111 قانون مذكور) به دادگاهی تقدیم می گردد كه صلاحیت رسیدگی به اصل دعوی را دارد و اگر ضمن و در جریان دادرسی تقدیم گردد در دادگاهی است كه به دعوی اصلی رسیدگی می نماید . اصولاً هر دعوائی بایستی در دادگاه محل اقامت خوانده اقامه گردد . البته استثنائاتی نیز وجود دارد مثل دعاوی مربوط به اموال غیرمنقول كه در محل وقوع آن اموال طرح می شود ، كه در هر مورد باید به قوانین مربوطه مراجعه كرد.
د : تشریفات رسیدگی با وجود ضرورت انجام تشریفات بخصوصی در هر دعوی ، به علت فوری بودن تأمین خواسته و جلوگیری از تضییع حقوقِ مدعی ، مدیر دفتر مكلف است پرونده را فوراً به نظر دادگاه برساند ، كه دادگاه هم بدون اخطار به طرف دعوی ،به دلایل درخواست كننده رسیدگی نموده قرار تأمین صادر یا آنرا رد می نماید .
هـ : شرایط صدور قرار تأمین خواسته برای صدور قرار تأمین خواسته تحقق شرایط عمومی واختصاصی ضروری است . شرایط عمومی شامل ذینفع بودن ، داشتن اهلیت و سمتِ خواهان می باشد. برای صدور قرار تأمین خواسته علاوه بر شرایط عمومی یك سری شرایط اختصاصی نیز بایستی رعایت گردد اول اینكه خواسته معلوم باشد یعنی قابل ارزیابی بوده و برای دادگاه مشخص باشد ، مجهول و مبهم نباشد ، و یا اینكه خواسته عین معین باشد مثلاً تأمین خواسته برای جلوگیری از تضییع و تفریط حقوق مدعی در یك آپارتمان صادر شود و مبتنی بر توقیف آن آپارتمان باشد .
و : موارد صدور قرار تأمین خواسته این موارد به دو دسته تقسیم می گردد . مواردی كه مدعی مكلف به پرداخت خسارت احتمالی نیست و آنها عبارتند از: 1 – دعوا مستند به سند رسمی باشد . 2 – خواسته در معرض تضیع و تفریط باشد . 3 – در مواردی از قبیل اوراق تجاری واخواست شده كه به موجب قانون دادگاه مكلف به قبول درخواست تأمین می باشد . در این موارد چون احتمال صدور رأی به نفع خواهان زیاده بوده و به نوعی مبین حق می باشند بدون گرفتن خسارت احتمالی دادگاه مكلف به صدور قرار تأمین می باشد . در غیر این موارد ، صدور قرار تأمین خواسته منوط به پرداخت خسارت احتمالی می باشد كه بایستی حسب نظر دادگاه در صندوق دادگستری پرداخت گردد . بدین صورت كه پس از درخواست صدور تأمین خواسته و نداشتن شرایط سه گانه صدرالذكر ، دادگاه به مدعی ابلاغ می نماید كه صدور قرار تأمین خواسته منوط به سپردن مبلغ معینی بعنوان خسارت احتمالی می باشد كه پس از پرداخت آن از سوی خواهان دادگاه مبادرت به صدور قرار تأمین خواسته می نماید .
ز : درخواست تأمین برای دین مؤجل مواردی كه تاكنون ذكر شده است در مورد طلب یا مال معینی است كه موعد آن رسیده است . اما در صورتی كه موعد طلب یا مال معین هنوز فرا نرسیده باشد و این احتمال وجود داشته باشد كه خوانده مبادرت به تضییع حقوق مدعی نماید ، به نحوی كه پس از رسیدن موعد پرداخت ، خواهان نتواند به حق خود دست یابد ، خواهان می تواند تقاضای تأمین خواسته نماید اما برای صدور قرار تأمین خواسته دو شرط لازم است: اول اینكه حق مستند به سند رسمی باشد در ثانی حق مورد نظر در معرض تضییع و تفریط باشد و اثبات این موارد برعهده درخواست كننده تأمین می باشد . (ماده 114 قانون آیین دادرسی مدنی)
شكل درخواست در قانون آیین دادرسی مدنی ، از عبارت «درخواست تأمین خواسته» استفاده شده است . بنابراین اگرچه به نظر می رسد كه برای این درخواست ، تنظیم و تقدیم دادخواست لازم نباشد ، ولی نوع محاكم اجابت باین درخواست را منوط به تقدیم دادخواست می دانند الا مواردی كه در اثنای رسیدگی به دعوی خواهان ، صدور قرار تأمین خواسته تقاضا می شود كه در این صورت با تقدیم لایحه و یادداشت عادی نیز شرح آتی بعمل می آید. نمونه هائی از فرم درخواست تأمین خواسته كه قبل از اقامه دعوی اصلی اقامه شده و همچنین ضمن اقامه دعوی مطرح شده و یا در جریان دادرسی اقامه گردیده است در ذیل آورده می شود :
برگ دادخواست به دادگاه عمومی
مشخصات طرفین نام نام خانوادگی نام پدر شغل محل اقامت
شهر – خیابان – كوچه – شماره - پلاك
خواهان
مشخصات فروشنده
خوانده
مشخصات خریدار
وكیل یا نماینده قانونی مشخصات وكیل یا نماینده قانونی (در صورت وجود)
تعیین خواسته و بهای آن تقاضای صدور قرار تأمین خواسته به مبلغ …………….ریال
دلایل و منضمات دادخواست فتوكپی مصدق سند رسمی عقد بیع ، فتوكپی مصدق سند مالكیت اتومبیل .
ریاست محترم دادگاه عموم ……….
احتراماً ضمن تقدیم فتوكپی مصدق ، سند رسمی عقد بیع اتومبیل و سند مالكیت آن ، خریدار صدرالذكر طبق سند رسمی شماره …………تنظیم شده در دفترخانه شماره ……. اتومبیل اینجانب را خریداری نموده است و متعهد گردیده در تاریخ مبلغ ……. در دفترخانه شماره ……. پرداخت نماید . نظر به اینكه در تاریخ مقرر اقدام به پرداخت مبلغ مزبور ننموده است ، مستند به بند الف ماده 108 ق.آ.د.م تقاضای صدور قرار تأمین خواسته به مبلغ …… را خواهانم .
محل امضاء – مهر – انگشت
متعاقب تقاضای صدور قرار تأمین خواسته ، در صورتی كه دادگاه بخواهد به درخواست مطروحه پاسخ مثبت بدهد در قالب فرم زیر اقدام به صدور قرار می نماید :
شكل رأی صادره
دادنامه
دادگاه ……………………………
بتاریخ …………………شماره قرار …………………كلاسه پرونده ………………………
مرجع رسیدگی : شعبه ……………دادگاه عمومی ………………………
خواهان / خواهانها : مشخصات فروشنده
خوانده / خواندگان : مشخصات خریدار
خواسته : صدور قرار تأمین خواسته
گردشكار : خواهان به شرح بالا بطرفیت خوانده دادخواستی بخواسته فوق اقامه و درخواست رسیدگی و صدور قرار تأمین خواسته به استناد مدارك موجود در پرونده نموده است كه پس از قبول دادخواست و ارجاع آن به این دادگاه و ثبت آن به كلاسه فوق در وقت فوق العاده شعبه …………… دادگاه عمومی تهران بتصدی امضا كننده زیر و در غیاب خوانده تشكیل است با بررسی اوراق پرونده بشرح زیر مبادرت به صدور قرار می شود.
قرار دادگاه نظر به اینكه خواهان ضمن دادخواست تقاضای صدور قرار تأمین خواسته نموده است از آنجائی كه دعوی وی مستند به سند رسمی شماره ………… می باشد دادگاه با استناد به بند الف ماده 108 قرار تأمین خواسته معادل مبلغ ………………………ریال از خوانده صادر و اعلام می دارد هزینه اجرای قرار به عهده خواهان است . این قرار طبق ماده 116 و 117 ق.آ.د.م پس از ابلاغ قابل اجراء و ظرف 10 روز از زمان ابلاغ قابل اعتراض در این دادگاه می باشد .
رئیس شعبه ………………دادگاه عمومی
اجرای قرار تأمین خواسته با آنكه هیچ حكمی از احكام دادگاههای دادگستری بموقع اجرا گذارده نمی شود مگر اینكه قطعی شده یا قرار اجرای موقت آن در مواردی كه قانون معین می كند صادر شده باشد . ولی در تأمین خواسته ، بلحاظ حفظ حقوق مدعی ، قانونگذار قطعیت را شرط اجرا نمی داند و به صرف صدور و پس از ابلاغ و حتی در مواقعی كه ابلاغ باعث تضییع یاتفریط خواسته گردد قرار تأمین خواسته ابتدا اجرا سپس به خوانده ابلاغ می گردد . (ماده 117 قانون مذكور) به موجب ماده 126 قانون مذكور اجرای قرار تأمین خواسته با توقیف اموال اعم از منقول و غیرمنقول به شیوه اجرائی مذكور در قانون اجرای احكام مدنی مصوب 1356 بعمل می آید.
تبدیل تأمین : مقصود از تبدیل تأمین این است كه دادگاه به عوض مالی كه می خواهد توقیف كند یا توقیف كرده است مال دیگری را توقیف نماید . خوانده می تواند به عوض مالی كه دادگاه توقیف كرده است و یا در جریان توقیف می باشد وجه نقد و یا اوراق بهادار به میزان همان مال ، در صندوق دادگستری یا یكی از بانكها ودیعه بگذارد ، همچنین می تواند درخواست تبدیل مالی را كه توقیف شده است به مال دیگری بنماید ، مشروط به اینكه مال پیشنهاد شده از نظر قیمت و سهولت فروش از مالی كه قبلاً توقیف شده است كمتر نباشد (ماده 124 قانون مذكور) . اما این درخواست فقط یكبار می تواند از سوی محكوم علیه صورت گیرد و اگر محكوم به عین معین باشد تبدیل تأمین منوط به رضایت خواهان است .
آثار تأمین خواسته مستنداً به ماده 56 قانون اجرای احكام مدنی مهمترین اثر تأمین خواسته این است كه هرگونه نقل و انتقال نسبت به اموال توقیف شده بی اثر بوده و خواهانی كه اقدام به توقیف اموال نموده است ، به استثنای موارد خاص، نسبت به بقیه طلبكاران اولویت دارد. از طرف دیگر ، خوانده حق دارد در صورتی كه قرار تأمین اجرا شده ولی خواهان در نهایت به موجب رأی قطعی محكوم به بطلان یا بیحقی دعوی گردد مثلاً دادخواست خواهان به علت عدم رفع نقص در مهلت مقرر از طرف دادگاه و یا مدیر دفتر رد گردد و یا خواهان دعوی خود را مسترد نماید ، پس از قطعیت ، خسارات ناشی از اجرای قرار تأمین خواسته را مطالبه نماید . برای دریافت خسارت اگر تأمین خواسته با سپردن خسارت احتمالی از سوی خواهان صادر شده باشد ، خوانده حق دارد ظرف بیست روز از تاریخ ابلاغ رأی قطعی مبنی بر بی حقی خواهان و یا به نحوی بی اثر شدنِ دادخواستِ وی ، با تسلیم دلایل به دادگاه صادر كننده قرار ، خسارات خود را مطالبه نماید . مطالبه این خسارت بدون رعایت تشریفات آیین دادرسی (مثل پرداخت هزینه دادرسی و غیره) می باشد . دادگاه با ابلاغ درخواست خسارت به خواهان به وی 10 روز مهلت می دهد كه دفاعیات خود را بیان نماید سپس دادگاه در وقت فوق العاده به دلایل طرفین رسیدگی و رأی مقتضی صادر مینماید ، كه رأی دادگاه در این خصوص قطعی می باشد اگر در مهلت 20 روزه خوانده مطالبه خسارت ننماید ، وجهی كه بابت خسارت احتمالی سپرده شده ، به درخواست خواهان به او مسترد می شود . (ماده 120 قانون آئین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی) اما اگر خوانده دعوی در مهلت 20 روزه مبادرت به درخواست خسارت وارده ننماید ، و یا قرار تأمین خواسته بدون دریافت خسارت احتمالی و با استناد به بندهای الف و ب و ج ماده 108 صادر شده باشد ، خوانده با رعایت كامل تشریفات آیین دادرسی مدنی (تنظیم دادخواست و پرداخت هزینه دادرسی و غیره) در دادگاه صالح اقامه دعوی نموده و خسارات ناشی از اجرای تأمین خواسته را از خواهان مطالبه می كند كه دادگاه در این خصوص رسیدگی نموده و با رعایت مقررات مسئولیت و احراز میزان خسارت وارده حكم به جبران خسارات می دهد .
بسیار دیده ایم كه محاكم، خصوصاً محاكم بدوی در تشخیص دعاوی مالی از دعاوی غیرمالی مرتكب اشتباه شده اند و دفاتر دادگاه نیز بدون توجه به دعوی مطروحه اقدام به اخذ هزینه دادرسی بر مبنای دعاوی غیرمالی كرده اند كه این امر علاوه بر وارد كردن خسارت به درآمد عمومی كشور و طرح دعاوی واهی از ناحیه اشخاص، مشكلات عدیده ای را نیز خصوصاً در مرحله تجدید نظر پدید می آورده به عنوان مثال چنانچه در پرونده ی دعوی خلع ید كه به استناد بند 12 شق ج ماده 3 قانون وصول برخی از درآمدهای دولت و مصرف آن درموارد معین از دعاوی مالی محسوب و نیاز به تقویم خواسته دارد اشتباهاً غیرمالی به شمار رود و خواسته تقویم نگردد. اولاً: مشخص نیست كه رأی قطعی است یا قابل تجدید نظر. ثانیاً: قابلیت یا عدم قابلیت فرجام خواهی آن نامعلوم گردد .
ثالثاً: هزینه دادرسی به میزان لازم اخذ نمی گردد كه این امر خود موجبی برای طرح دعاوی واهی و بی مورد از ناحیه بعضی افراد می شود و چنانچه در این گونه موارد توسط دادگاه تجدید نظر رفع نقص به عمل آید و از خواهان بدوی خواسته شود كه خواسته خود را تقویم نماید مشكلات دیگری حادث خواهد شد بدین شرح كه : الف : چنانچه رأی بدوی به نفع خواهان صادر شده باشد در این مرحله وی می تواند با تقویم خواسته به میزان كمتر از سه میلیون ریال رأی را قطعی كرده وخوانده را از حق تجدیدنظر خواهی محروم كند و یا اینكه به دنبال حصول اختلاف بین اصحاب دعوا در بهای خواسته دادگاه تجدید نظر اقدام به اجرای ماده 63 ق.آ.د.م كند كه اضافه بر اینكه مشكلاتی را برای محاكم تجدید نظر ایجاد خواهد كرد موجب اطاله دادرسی نیز خواهد شد. ب: چنانچه رأی به نفع خواهان صادر نشده باشد و دعوی او محكوم به بطلان شده باشد با تقویم خواسته به مبلغی بیش از سه میلیون ریال آن را قابل تجدید نظر می كند. ج : در صورتی كه دعوی خواهان محكوم به بطلان شده باشد و وی نسبت به رفع نقص اقدام نكند برابر ذیل ماده 350 قانون آیین دادرسی مدنی دادگاههای عمومی و انقلاب قرار رد دعوی صادر می شود كه این امر موجب طرح مجدد دعوی از ناحیه خواهان شده و موضوع را از اعتبار امر مختومه خارج كرده و تلاش خوانده را كه موفق به اثبات بی حقی و بطلان دعوی خواهان شده بی اثر می كند. با عنایت به مراتب فوق و نظر به اینكه قانونگذار تعریفی از دعاوی مالی و غیرمالی مطرح نكرده است و صرفاً در بعضی مواد قوانین مصوبه به ذكر مصادیق دعاوی مذكور اكتفا كرده و اینكه حقوقدانان نیز نتوانسته اند تعریف واحدی از دعاوی مالی و غیرمالی ارائه دهند و در مصادیق آن دچار مشكل و اختلاف شده اند مثلاً آقای دكتر لنگرودی در كتاب ترمینولوژی حقوقی ذیل خواسته غیرمالی آن را «خواسته ای كه نه مال باشد و به بالاصاله توقع وصول به مال از خواستن آن در بین باشد» تعریف و دعوی نسب را از مصادیق آن دانسته لیكن دعوی زوجیت را محل بحث و اختلاف می داند در حالی كه محاكم در غیر مالی بودن دعوی زوجیت هیچ اختلافی ندارند و خواسته مالی را چنین تعریف می كند:«هرگاه خواسته درعرف مال باشد یا اگر نباشد چیزی باشد كه مقصود با لذات از نظر خواهان توقع وصول مال از خواستن آن در بین باشد آن راخواسته مالی گویند» مانند دعوی توقف. و آقای جلال الدین مدنی در كتاب آیین دادرسی مدنی جلد اول می گوید: «در دعاوی مالی مستقیماً مالی طلب می شود اعم از اینكه قابل ارزیابی باشد یا نباشد ولی در دعوی غیرمالی مستقیماً مالی مورد مطالبه نیست بلكه حقیقت مطلبی است كه ممكن است نفع مالی و یا معنوی هم از آن حاصل شود» و دعاوی مالی را به دو قسم تقسیم می كند آنها كه قابل ارزیابی هستند مانند دعوی مالكیت و آنها كه قابل ارزیابی نیستند و هزینه دادرسی آنها به طور ثابت از قبل تعیین شده است مانند تصرف عداونی رفع مزاحمت و ممانعت از حق، افراز، تقسیم و غیره... در قانون آیین دادرسی مدنی دادگاههای عمومی و انقلاب مصوب 1378 نیز صرفاً در بند 3 ماده 51 در شرایط تقدیم دادخواست و درماده 231 در آرای قابل تجدید نظر و در موارد فرجام خواهی در مواد 357و386 به دعاوی مالی و غیرمالی اشاره شده است لیكن تعریف و ملاكی در جهت تشخیص این گونه دعاوی ارائه نمی دهد و مصادیق آنها را نیز بیان نمی كند و تنها در ماده 277 آن هم در مبحث سوگند تعدادی از دعاوی مالی را نام برده است كه این مسأله می تواند یكی از نواقص و ایرادات اساسی قانون مارالذكرباشد. در قانون آیین دادرسی مدنی سابق نیز تعریف مشخصی ارایه نشده و عمدتاً در مبحث صلاحیت به صورت ضمنی مصادیق بعضی از دعاوی مالی و غیرمالی مشخص شده است كه تاكنون نیز رویه حاكم بر دادگاهها برگرفته از همین قوانین بوده است . علی هذا با توجه به مطالب مطرح شده، در این نوشتار سعی شده است بدون ارائه تعریفی از دعاوی مالی و غیرمالی و یا پذیرش یكی از تعریفهای مطرح شده توسط استادان و حقوقدانان، به جهت روشنتر شدن هر چه بیشتر موضوع و آشكار كردن نظر و دیدگاه قانونگذار درتشخیص دعاوی مالی از غیرمالی و صرفاً از لحاظ كاربردی و عملی و در جهت حل معضل موجود، با عنایت به قوانین و مقررات موضوعه، و آرای وحدت رویه هیأت عمومی دیوان عالی كشور و رویه حاكم بر دادگاهها و نظریه های مشورتی اداره حقوقی دادگستری ملاكهایی را ارائه دهم و مصادیق دعاوی مالی و غیرمالی را در حد توان و بضاعت مشخص كنم و به همكاران محترم تقدیم نمایم تا سرآغازی باشد بر توجه و عنایت بیشتر دوستان و استادان معظم و اعلام نظر خویش و جمع آوری وتبادل دیدگاهها و در آخر به ارائه تعریف وصورت و احدی از دعاوی مذكور به منظور حل مشكل مطرح شده در محاكم اقدام نمایم كه انصافاً بخشی از معضل اطاله دادرسی در دادگستری ناشی از آن می باشد. به نظر می رسد كه قانونگذار در هر جا كه از واژه های «بهای خواسته» ، «ارزش خواسته» ، «قابلیت ارزیابی »، «نصاب دادگاه » و«اختلاف در مالكیت »استفاده كرده نظر به مالی بودن دعوا داشته است كه در صورت پذیرش این نكته تشخیص دعاوی مالی از غیر مالی در بسیاری از موارد چندان كار دشواری نخواهد بود و نیازی به ارائه تعریف مشخصی از دعاوی مالی وغیرمالی نیست. صرفاً با بررسی قوانین و مقررات و رویه قضایی وبه دست آوردن ملاكهای مورد نظر قانونگذار می توان تا حدی دعاوی مالی را از غیرمالی بازشناخت مؤید این موضوع نیز مستندات قانونی زیادی می باشد كه به شرح ذیل و تا آنجا كه در توان و بضاعت بوده و موجب اطاله كلام نشود به آن اشاره می شود. در بند 3 ماده 51 قانون آیین دادرسی مدنی مصوب 1379 كه عیناً همان بند 3 ماده 72 قانون آیین دادرسی مدنی سابق است در باب شرایط دادخواست و تكالیف خواهان آمده است «تعیین خواسته وبهای آن مگر آن كه تعیین بها ممكن نبوده یا خواسته مالی نباشد» با مداقه در این بند سه مطلب استنتاج می شود: 1- تعیین خواسته و مشخص كردن بهای آن در جایی كه امكان تعیین بها ممكن باشد، یعنی درواقع ارایه خواسته به مبلغی معین و پرداخت هزینه دادرسی بر اساس آن كه این نوع دعاوی به طور حتم و بدون كمترین تردیدی از نقطه نظر قانونگذار مالی محسوب می شوند مانند دعوی مطالبه وجه- الزام به تنظیم سند و غیره... 2- تعیین خواسته بدون ارایه آن ، قانونگذار این نوع دعاوی را نیز مالی می داند لیكن چون در بدو امر امكان تعیین بهای خواسته و ارایه آن ممكن نیست لذا اخذ هزینه دادرسی این گونه دعاوی را به كیفیت دیگری بیان كرده است درماده 686ق.آ.د.م سابق متذكر این موضوع شده كه باید ابتدا دادگاه میزان خواسته را تعیین سپس مبادرت به صدور حكم واخذ هزینه دادرسی نماید بند 14 ماده 3 قانون وصول برخی از درآمدهای دولت و مصرف آن در موارد معین كه می گوید:«در صورتی كه قیمت خواسته دردعاوی مالی و در موقع ارایه دادخواست مشخص نباشد...» نیز مؤید همین مسأله است كه این دعاوی مالی هستند نظیر دعوای مطالبه اجره المثل ایام تصرف با جلب نظر كارشناس . با توجه به منسوخ شدن بند 4 ماده 87 و ماده 686 قانون آیین دادرسی مدنی سابق واین كه قانونگذار در تصویب قانون آیین دادرسی مدنی دادگاههای عمومی و انقلاب د رفصل دوم- بهای خواسته (ماده 61) در مقام بیان بوده لیكن مفاد بند 4 ماده 87 سابق را حذف كرده است چنین به نظر می رسد كه منبعد خواهان می بایست درطرح این گونه دعاوی الزاماً خواسته خود را ارایه دهد چنانچه بعضی از همكاران بر این عقیده اند ولی با عنایت به ماده 503 ق.آ.د.م جدید و این كه قانونگذار نحوه میزان اخذ هزینه دادرسی را به قانون وصول برخی از درآمدهای دولت ارجاع داده و در بند 14 ماده 3 قانون مارالذكر صراحة به این موضوع پرداخته شده است .لذا به نظر می رسد كه قانونگذار به جهت جلوگیری از تكرار، از ذكر مفاد بند 4 ماده 87 مذكور در ذیل ماده 61 خودداری كرده است. بنابراین رویه سابق همچنان به قوت خود باقی است . 3- تعیین خواسته غیرمالی بدون مشخص كردن بهای آن مانند دعوای طلاق- تمكین و غیره نظر به مطالب فوق نتیجه گرفته می شود كه قانونگذار در بند 3 ماده 51 خواسته را به سه نوع تقسیم كرده است كه عبارتند از: الف ) دعاوی مالی قابل تقویم ب ) دعاوی مالی غیر قابل تقویم و یا دعاوی كه دربدو تقدیم دادخواست تقویم آن ممكن نباشد. ج ) دعاوی غیرمالی بنابراین ازنظر قانونگذار هر جا كه خواسته مالی نباشد نیاز به تقویم نیست چرا كه اصولاً دعاوی غیرمالی قابلیت ارزیابی و تقویم به مبلغ معین را ندارند. ماده 331 قانون جدید تأیید دیگری بر این مطلب می باشد. چرا كه در بند الف آن جا كه می گوید:« دعاوی مالی كه خواسته یا ارزش آن از سه میلیون ریال متجاوز باشد» به دنبال ذكر دعاوی مالی ازكلمات خواسته یا ارزش استفاده كرده لیكن در بند (ب) كه مربوط به دعاوی غیرمالی است ذكری از كلمات مذكور نشده است. به علت غیرقابل تقویم بودن دعاوی غیرمالی نصاب دادگاه نیز هیچ گونه تأثیری در آنها ندارد چرا كه اصولاً نصاب دادگاه بر اساس مبلغ خواسته و بهای آن مشخص می شود ماده 16 قانون تشكیل دادگاههای عمومی مصوب 1358 كه می گوید:« در دعاوی مالی حد نصاب دادگاه صلح تا 200 هزار ریال و حد نصاب دادگاه عمومی صلح مستقل تا 500 هزار ریال خواهد بود» به صراحت این موضوع را بیان می كند و مفهوم مخالف ماده مرقوم این است كه در دعاوی غیرمالی حد نصاب دادگاه اصلاً مد نظر نیست چرا كه قانونگذار مرجع صالح به رسیدگی این گونه دعاوی را بدون در نظر گرفتن حد نصاب مشخص كرده است مانند دعاوی نكاح و طلاق كه درصالحیت محاكم مدنی خاص بوده و دعاوی مربوط به روابط مالك و مستأجر و درخواست تأمین دلیل و تأمین خواسته كه درصلاحیت دادگاه حقوقی دو و دعاوی راجع به ثبت احوال كه در حیطه صلاحیت حقوقی یك بوده است و هزینه دادرسی آنها نیز در قانون آیین دادرسی مدنی سابق و بند 13 قانون وصول منجزاً تعیین شده است و نظر بعضی از همكاران محترم كه می گویند: نصاب دادگاه هیچ ارتباطی با دعاوی مالی ندارد و نمی توان آن را ملاك تشخیص دعاوی مالی از غیر مالی دانست صحیح نیست. چرا كه بر فرض اگر خواهان دعاوی تأمین دلیل یا مهر و موم تركه را كه بدون تردید غیرمالی محسوب می شوند در دادخواست خود مطرح لیكن آنها را به مبلغ معینی نیز تقویم كند محاكم بدون توجه به مبلغ تعیین شده هزینه دادرسی دعوای غیرمالی را دریافت می كنند و مبلغ خواسته را مبنای تعیین صلاحیت دادگاه قرار نمی دهند و دیده نشده است كه دادگاه حقوقی یك سابق به دادخواست تأمین دلیل كه به مبلغ دو میلیون ریال تقویم شده است با این استدلال كه مبلغ خواسته بیش از حد نصاب دادگاه است رسیدگی كند پس نتیجه گرفته می شود كه اصولاً تقویم خواسته غیرمالی امری عبث است وهیچ گونه بار حقوقی همراه ندارند. ماده 7 قانون تشكیل دادگاههای حقوقی یك و دو می تواند تا حدود زیادی راهگشا باشد برای تبیین بهتر مسأله به ناچار می بایست به تفصیل در خصوص ماده مرقوم صحبت كرد. در صدرماده آمده است رسیدگی به امور ذیل در صلاحیت دادگاههای حقوقی دو است آن گاه در بندهای سیزده گانه موارد آن را ذكر كرده است. در بدو امر و بدون توجه و دقت در مفاد بندهای مطروحه چنین تصور می شود كه رسیدگی به كلیه دعاوی مذكور در ذیل ماده در صلاحیت رسیدگی دادگاه حقوقی دو است و محاكم حقوقی یك اصلاً به این گونه دعاوی رسیدگی نمی كنند در حالی كه با مداقه در آن و بررسی رویه قضایی به این نتیجه می رسیم كه قانونگذار در صدر ماده یك موضوع كلی را مطرح، لیكن در قسمتهای اخیر بندهای آن مواردی را تخصیص زده است و قید كلمه خواسته وتوجه به نصاب دادگاه در بند 2 ماده مذكور آنجا كه می گوید: «دعاوی راجع به اموال منقول و غیر منقول و دیون ومنافع و زیان ناشی از جرم و ضمان قهری در صورتی كه خواسته بیش از دو میلیون ریال نباشد» نیز حكایت از این دارد كه دعاوی كه خواسته آنها بیش از دو میلیون ریال است درصلاحیت دادگاههای حقوقی یك است و اگر فرض كنیم كه قانونگذار كلیه دعاوی مندرج در بندهای سیزده گانه ماده 7 را درصلاحیت حقوقی دومی دانسته دیگر چه نیاز به تقویم خواسته و حد نصاب دو میلیون ریال بود؟ آرای وحدت رویه دیوان عالی كشور نیز بر پایه همین استدلال صادر شده است. اصولاً قانونگذار در ماده 7 چهار نوع دعوی را دسته بندی و مطرح كرده است كه عبارتند از: الف – در بندهای 1و7 و قسمت اول بند 8و9و11 كلیه دعاوی مذكور را بدون در نظر گرفتن نصاب، در صلاحیت رسیدگی محاكم حقوقی دو می داند و با توجه به ماهیت آنها و رویه قضایی وعدم قید كلمات «تقویم خواسته و نصاب» این گونه دعاوی از نظر قانونگذار غیرمالی محسوب می شوند كه ظاهراً هیچ گونه شك وتردیدی در غیرمالی بودن آنها نیست . ب ـ در بندهای 2 و قسمت آخر بند 4،5،8 و بند 12 دعاوی مطروح را مالی می داند چرا كه تصریحاً به حد نصاب دادگاه اشاره كرده و رویه قضایی نیز مؤید همین مسأله است آرای متعددی از شعبه های دیوان عالی كشور صادر شده كه دركلیه دعاوی مندرج در بندهای فوق الذكر خواسته تقویم و نصاب دادگاه مدنظر قرار گرفته است. در پرونده كلاسه 17/5754 شعبه هفدهم دیوان دعوی فسخ معامله به علت وجود لانه مار در منزل و غیر قابل سكونت بودن آن مطرح و دادخواست به دادگاه حقوقی 2 تقدیم كه با توجه به میزان و ارزش خواسته قرار عدم صلاحیت به شایستگی دادگاه حقوقی یك صادر می شود و به دنبال صدور رأی پرونده در دیوان عالی كشور مطرح كه شعبه مذكور متعرّض عدم صلاحیت دادگاه حقوقی یك نشده و به پرونده رسیدگی می كند در این خصوص و در خصوص سایر دعاوی آرای متعددی در مجموعه آرای دیوان عالی كشور در امور حقوقی توسط آقای یداله بازیگر جمع آوری شده است كه علاقه مندان می توانند به كتب مذكور مراجعه كنند. بنابراین دعاوی نظیر ابطال سند مالكیت، فسخ معامله، ابطال وكالتنامه ، اخذ به شفعه و دعاوی مربوط به حقوق انتفاعی از جمله دعاوی مالی می باشند . ج ـ در بند 4 به جز دعاوی مربوط به حقوق انتفاعی و بندهای 10و13با توجه به قید جملات«تا هرمیزانی كه باشد» و «بدون رعایت نصاب» مشخص می شود كه دعاوی رفع مزاحمت، ممانعت از حق تصرف عدوانی و درخواست صلح وسازش بین طرفین در امور مالی كه قابل تقویم هستند و دعاوی راجع به حقوق ارتفاقی از نظر قانونگذار مالی محسوب شده لیكن درحكم دعاوی غیرمالی هستند بدین صورت كه از نقطه نظر صلاحیت در دادگاه حقوقی دو رسیدگی می شده اند و هزینه دادرسی آنها نیز مانند دعاوی غیرمالی بوده است. ماده 648ق. آ.د.م سابق هزینه دادرسی این گونه دعاوی مالی را همانند دعاوی غیرمالی می دانست. د ـ در بندهای 3-5 و6 قانونگذار اصل دعوی را غیرمالی می داند لیكن در صورت اختلاف در مالكیت و در صورتی كه موضوع دعاوی راجع به وفای به شرط و عهود ناشی از معاملات و قراردادها قابلیت ازیابی داشته باشد آنها را مالی محسوب كرده است كه نیاز به تقویم خواسته و پردخت هزینه دادرسی بر پایه دعاوی مالی دارند. قید جمله «ارزش خواسته» در شق بند 12 ماده 3 قانون وصول كه می گوید:» در دعاوی مالی غیرمنقول و خلع ید از اعیان غیرمنقول از نقطه نظر صلاحیت ارزش خواسته همان است كه خواهان در دادخواست خود تعیین می كند …» حكایت از مالی بودن دعوی خلع ید داردوحتی به توجه به اطلاق جمله خلع ید از اعیان غیرمنقول و عدم مقید كردن آن به اختلاف درمالكیت د رحال حاضر می توان گفت كه از نظر قانونگذار دعوی خلع ید چه اختلاف در مالكیت داشته باشد چه نداشته باشد، مالی است. آرای وحدت رویه هیأت عمومی دیوان عالی كشور نیز مؤید درستی این استنباط از بند 3 ماده 7 قانون تشكیل دادگاههای حقوقی یك و دو می باشد. در رأی وحدت رویه شماره 579—28/7/1372 آمده است: طبق بند یك ماده 7 قانون تشكیل دادگاههای حقوقی یك و دو مصوب سوم آذرماه 1364 راجع به تقسیم تركه ناظر به موردی است كه اموال مورد درخواست تقسیم متعلق به مورث اعلام و تقسیم آن به قدر السهم ورثه تقاضا شود، لیكن اگر راجع به این اموال ادعای مالكیت مطرح شود و درمالكیت مورث حین الفوت اواختلاف شود دعوی مالكیت برطبق بند 3ماده 7 از دعاوی مالی محسوب و صلاحیت دادگاه تابع بهای خواسته ونصاب قانونی دادگاههای حقوقی یك ودوخواهد بود.» و رأی وحدت رویه شماره 585-13/7/72 كه می گوید:« دعوی خلع ید از اعیان غیرمنقول به صراحت بند 3 ماده 7 قانون تشكیل دادگاههای حقوقی یك و دو درصلاحیت دادگاه حقوقی 2 می باشد و دعوی خلع ید غاصبانه را نیز شامل می شود . مگر اینكه در رسیدگی به این نوع دعاوی بر اساس اظهارات طرفین درموقع رسیدگی درامر مالكیت اختلاف به وجود آید كه در این صورت از دعاوی مالی محسوب است . بنابراین رأی شعبه سوم دیوان عالی كشور صحیح تشخیص داده می شود» و رأی شعبه سوم از این قرار است كه «به موجب بند 3 ماده 7 قانون تشكیل دادگاههای حقوقی یك و دو، رسیدگی به دعوی خلع ید مال غیرمنقول مطلقاً و قطع نظر از ارزش تقویم خواسته در صلاحیت دادگاه حقوقی دو قرار داده شده و ارزش خواسته تأثیری در این صلاحیت ندارد الااینكه مالكیت ملك محل اختلاف اصحاب دعوی واقع شود كه بر این تقدیر دعوی مالی خواهد شد ونصاب مذكور دربند 2 ماده 7 قانون اشعاری لازم الرعایه است. بنابراین مفاد آرای وحدت رویه تأكید و تائید دیگری بر این است كه هرجا قانونگذار از جملات «بهای خواسته»، «مبلغ خواسته»، «ارزش خواسته»، «نصاب دادگاه»، و«اختلاف مالكیت» استفاده كرده به دعاوی مالی توجه داشته است چرا كه دعوی غیرمالی قابلیت ارزیابی و تقویم بهمبلغ معین را ندارد. بهپیوست لیست دعاوی مالی و غیرمالی تا آنجا كه امكانپذیر بوده بهصورت تفكیك تقویم میگردد. در پایان اعلام میدارد كه مسلماً این تلاش اندك بدون عیب و نقص نبوده و لذا از همكاران محترم تقاضا دارم كه نظر، ایراد و ارشاد خود را از این عضو كوچك دستگاه قضایی دریغ ندارند.
عناوین دعاوی مالی ناشی از معاملات و قراردادها 1- الزام به تنظیم سند اتومبیل، ساختمان، زمین، تلفن و غیره- نظریه مشورتی 7871/7-29/6/77- رأی اصراری 3547-30/11/41 2- ابطال سند مالكیت اتومبیل، ساختمان، زمین، تلفن و غیره- بند 4 ماده 13 ق.آ.د.م سابق- بند 12 ماده 7 ق.ت.د.ح یك و دو 3- دعوی بطلان تعهد و معامله كه موضوع آن مالی باشد- بند 4 ماده 13 ق.آ.د.م سابق- بند 12 ماده 7 ق.ت.د.ح یك و دو 4- قید جمله درصورتیكه حق یا موردمعامله بیش از حدنصاب نباشد در انتهای بند حكایت از این دارد كه از نظر قانونگذار حق شفعه و حق فسخ قابلیت تقویم را دارند لذا بههمینلحاظ حدنصاب دادگاه را ذكر كرده است. 5- الزام به تحویل مبیع 6- مطالبه ثمن 7- اثبات اقاله یا الزام به احضار خوانده جهت اقاله قرارداد منعقده درصورتیكه موضوع معامله مال باشد چون اقاله نوعی فسخ است و حق فسخ مالی است. 8- استرداد مبیع 9- استرداد ثمن- ماده 277 ق.آ.د.م جدید 10- مطالبه وجه التزام مندرج در قراردادها 11- مطالبه وفای بهشرط و عهود راجع به معاملات و قراردادها مشروط براینكه مورد مطالبه قابل ارزیابی باشد. بند 7 ماده 13 ق.آ.د.م سابق- بند 5 ماده 7 ق.ت.د.ح یك و دو 12- الزام شركت بیمه به پرداخت غرامت 13- انحلال شركت بازرگانی موضوع ماده 199 قانون تجارت 14- بطلان شركت بهلحاظ فقدان شرایط انعقاد عقد موضوع ماده 573 قانون 15- ادعای وقفیت
عناوین سایر دعاوی مالی 1- خلعید: بند ج شق 12 ماده 3 قانون وصول برخی از درآمدهای دولت و مصرف آن در موارد معین- نظریه مشورتی اداره حقوقی 9464/7-14/10/1379 2- الزام به تغییر محل چاه توالت و دستشویی و باغچه كه موجب ورود خسارت به ساختمان مجاور شده است. الزاماً باید تقویم شود، چون درصورت حكم به الزام همسایه به تغییرمحل چاه و خودداری محكوم علیه از اجرای حكم محكوم له میتواند خود نسبت به تغییر محل آن اقدام و هزینه را از محكومعلیه بگیرد. 3- مطالبه خسارات ناشی از نشت چاه و تركیدن لوله آب و فاضلاب 4- قلع و قمع بنا (درصورت اختلاف در مالكیت) 5- اعسار از محكومبه و هزینه دارسی- نظریه مشورتی شماره 2513/7- 25/5/74 6- مطالبه وجه چك، سفته، برات و اسناد عادی 7- مطالبه خسارات تأخیر تأدیه 8- مطالبه هزینه دادرسی و حقالوكاله 9- ابطال رأی داور درصورتیكه موضوع داوری مالی باشد. 10- دعاوی مربوط به علایم صنعتی و بازرگانی- بند 3 ماده 16 ق.آ.د.م سابق 11- دعاوی مربوط حق تألیف- تصنیف حق اختراع- بند 3 ماده 16 ق.آ.د.م سابق 12- اعتراض ثالث اجرایی موضوع ماده 164 قانون اجرای احكام مدنی درصورت داشتن ادعای مالكیت نسبت به مال توقیفشده 13- دعوی توقف و ورشكستگی 14- ابطال سند در وجه حامل بهعلت مفقودشدن یا سرقت نظریه مشورتی قضات محاكم صلح تهران ذیل شماره38 15- اعسار از پرداخت دیه- ماده 15 قانون مجازات اسلامی كه میگوید: دیه مالی است كه...- نظریه مشورتی 2998/2- 11/8/67 16- اثبات مالكیت 17- اعتراض به رأی كمیسیون ماده 147 و 148 اصلاحی ثبت (درصورت داشتن ادعای مالكیت) 18- اعتراض به ثبت و تحدید حدود آن موضوع ماده 20 قانون ثبت (چون علت اعتراض ادعای مالكیت است)- نظریه مشورتی 5114/7- 24/11/1360 19- اعتراض به آگهی تحدید حدود (اگر اعتراض ناشی از ادعای مالكیت باشد) 20- اعتراض به عملیات اجرایی اداره ثبت اسناد و املاك درمورد اسناد لازمالاجرا 21- دعوی افراز- تقسیم و فروش اموال مشاع درصورت اختلاف درمالكیت بند 6 ماده 7 ق.ت.د.ح یك و دو- نظریه مشورتی 4749/7- 11/10/62 22- ابطال صورتجلسه افراز درصورت اختلاف در مالكیت 23- دعوی بطلان تقسیم مال مشاع درصورت اختلاف در مالكیت 24- الزام به فروش مال مشاع غیرقابل افراز درصورت اختلاف در مالكیت-ماده 4 قانون افراز و ماده 9 آیین نامه آن- -بند 6 ماده 7 ق.ت.د.ح یك و دو 25- دعاوی مربوط به حقوق بندهای 4 و 13 ماده 7 ق.ت.د.ح یك و دو- بندهای 3 و 5 ماده 13 ق.آ.د.م سابق- ماده 648 ق.آ.د.م سابق 26- تصرف عدوانی بندهای 4 و 13 ماده 7 ق.ت.د.ح یك و دو – بندهای 3 و 5 ماده 13 ق.آ.د.م سابق- ماده 648 ق.آ.د.م سابق 27- رفع مزاحمت بندهای 4 و 13 ماده 7 ق.ت.د.ح.یك و دو – بندهای 3 و 5 ماده 13 ق. آ.د.م سابق – ماده 684 ق.آ.د.م سابق 28- ممانعت از حق بندهای 4 و 13 ماده 7 ق.ت.د.ح.یك و دو – بندهای 3 و 5 ماده 13 ق. آ.د.م سابق – ماده 684 ق.آ.د.م سابق 29- استرداد لاشه چك، سفته، برات- رأی شعبه 23 دیوان عالی كشور، ذیل رآی وحدت رویه 515 – 20/10/67 می گوید با توجه به میزان مبلغ مندرج در چك دعوی مالی است . نظریه مشورتی قضات محاكم صلح تهران كه می گوید: چون وجود سند در ید دارنده ظهور در اشتغال ذمه متعهد و ظهرنویس آن دارد و اصل بر استحقاق دارنده آن در مطالبه وجه سند دارد و در جریان رسیدگی ایفا یا عدم ایفای تعهد و دین مطرح می شود و دادگاه تا برائت ذمه متعهد یا ظهرنویس را احراز نكند نمی تواند نفیاً یا اثباتاً رأی دهد، لذا دعوا مالی است. 30- درخواست صلح و سازش در امور مالی 31- دعوی مطالبه دیه به طرفیت وارث قاتل غیر عمد مطرح می شود.
عناوین دعاوی غیر مالی 1 تأیید قولنامه – رأی وحدت رویه 69/59 – 10/1/70 2- اعتراض به رأی كمیسیون ماده 56 قانون جنگلها و مراتع – نظریه مشورتی شماره 8161/7 – 16/12/73 اداره حقوقی 3- ابطال رأی مدیریت اراضی استان هیأت 7 نفره واگذاری و احیا در خصوص تشخیص اراضی موات خارج از محدوده شهرها و موضوع قانون مرجع تشخیص اراضی موات و ابطال اسناد آن مصوب 30/4/1365 4- اعتراض به رأی كمیسیون 3 نفره تشخیص عمران و احیای اراضی در محدوده شهرها موضوع ماده 23 قانون اراضی شهری مصوب 27/11/1360 5- ابطال پروانه چاه كه به طرفیت مالك و اداره آبیاری مطرح می شود – نظریه مشورتی 420/7 – 24/1/61 اداره حقوقی 6- انسداد چاه آب – نظریه مشورتی 420/7 – 24/1/61 اداره حقوقی 7- دعوی افراز تقسیم و فروش اموال مشاع در صورت عدم اختلاف در مالكیت – نظریه مشورتی اداره حقوقی 4749/7 – 11/10/62 – بند 6 ماده 7 ق.ت.د.ح. یك و دو 8- اعتراض به تصمیمات قابل اعتراض واحدهای ثبتی در مورد افراز در صورت عدم نزاع در مالكیت والا دعوی مالی است. بند 6 و 7 ماده 7 ق.ت.د.ح یك ودو 9- بطلان تقسیم مال مشاع به شرط عدم اختلاف در مالكیت – بند 6 ماده 7 ق.ت.د.ح. یك و دو 10 ابطال عملیات فروش مال مشاع به شرط عدم اختلاف در مالكیت – بند 6 ماده 7 ق.ت.د.ح. یك و دو 11 مطالبه وفای به شرط و عهود راجع به معاملات و قراردادها مشروط به عدم قابلیت ارزیابی – بند 5 ماده 7 ق.ت.د.ح. یك و دو – بند 7 ماده 13 ق.آ.د.م سابق 12- دعوی جعل و تزویر در اسناد 13- ابطال سند وكالتنامه 14- درخواست سازش در امور غیر مالی بند 10 ماده 13 ق.آ.د.م. سابق – بند 10 ماده 7 ق.ت.د.ح. یك و دو 15-- استرداد اسناد و مدارك غیر مالی و اسناد و اشیایی كه بها معین ندارند-بند 6 ماده 13 ق.آ.د.ح یك و دو 16- تأمین دلیل – بند 9 ماده 7 ق.د.ح.یك و دو 17- تأمین خواسته – بند 13 ماده 3 قانون وصول برخی از درآمدهای دولت 18- ابطال اجراییه مربوط به اسناد رسمی موضوع قانون اصلاح بعضی از مواد قانون ثبت ( توفیف و ابطال عملیات اجرایی ثبت ) به حسب موضوع اجراییه ممكن است مالی یا غیر مالی باشد. { نظریه مشورتی شماره 1634/7 – 1710/59 اداره حقوقی }. 19- ابطال رأی داور در صورتی كه موضوع داوری مال نباشد. 20- بطلان تعهدات در صورتی كه موضوع تعهد مال نباشد. 21- دستور موقت تبصره 2 ماده 325 قانون آ.د.م جدید 22- دعوی تولیت 23- دعوی اعاده اعتبار ورشكسته موضوع ماده 561 قانون تجارت
عناوین دعاوی مالی مربوط به امور حسبی 1- تقسیم تركه: « اگر راجع به این اموال ادعای مالكیت مطرح گردد و در مالكیت مورث حین الفوت اختلاف شود دعوی مالكیت مالی است» رأی وحدت رویه شماره 579- 28/7/71 بند 6 ماده 7 قانون تشكیل دادگاه های حقوقی یك و دو – نظریه مشورتی اداره حقوقی 4749/7 – 11/10/62 2- الزام به فروش تركه « در صورت اختلاف در مالكیت » 3- مطالبه سهم الارث به طرفیت احد از وراث و یا فرد ثالثی كه سهم الارث خواهان در نزد اوست اقامه شود. عناوین دعاوی غیر مالی مربوط به امور حسبی 1- نصب قیم 2- عزل قیم 3- نصب امین برای اموال غایب مفقودالاثر 4- ضم امین 5- صدور حكم موت فرضی 6- مهر و موم تركه 7- الزام به برداشتن مهر و موم 8- تحریر تركه 9- درخواست تصفیه تركه 10- بطلان تقسیم تركه 11- صدور حكم حجر 12- تعیین تاریخ حجر 13- اخراج ثلث از ماترك 14- الزام به فروش تركه ( ماده 317 ق.ا.ح نظریه مشورتی اداره حقوقی 4749/7 – 11/10/62، 15- عزل ولی قهری ماده 167 قانون اساسی ماده 1173 اصلاحی قانون مدنی 16- درخواست تحویل اموال غایب مفقودالاثر 17- گواهی رشد 18- صدور حكم سرپرستی فرزند خوانده 19- تقسیم تركه « در صورت عدم اختلاف در مالكیت » رأی وحدت رویه 579 – 28/7/71، 20- انحصار وراثت 21- تنفیذ وصیتنامه 22- دعوی اثبات خیانت ولی قهری در دارایی طفل كه از طرف مدعی العموم طرح می شود موضوع ماده 1186 ق.م.
عناوین دعاوی مالی مربوط به امور خانواده 1- استرداد شیربها 2- استرداد جهیزیه 3- مطالبه نفقه معوقه 4- مطالبه مهریه 5- مطالبه نفقه ایام عده 6- افزایش نفقه 7- تعیین نفقه آینده
عناوین دعاوی غیر مالی مربوط به امور خانواده 1- ازدواج مجدد 2- الزام به تنظیم سند رسمی ازدواج و ثبت ازدواج در دفاتر اسناد رسمی 3- الزام به ثبت واقعه طلاق 4- اثبات رجوع از طلاق در ایام عده 5- الزام به انعقاد عقد نكاح موضوع توافقنامه عادی 6- گواهی عدم امكان سازش 7- صدور حكم طلاق 8- تمكین 9- تعیین تكلیف 10- حضانت 11- كسب اجازه ملاقات با فرزند مشترك 12- الزام به ثبت واقعه رجوع 13- كسب اجازه جهت ازدواج موضوع ماده 1043 قانون مدنی 14- ابطال عقد نكاح به لحاظ عدم كسب اجازه از پدر 15- انكاار زوجیت
عناوین دعاوی غیر مالی مربوط به مالك و مستأجر 1- الزام به وصل تلفن مورد اجاره 2- تجویز انتقال منافع مورد اجاره 3- تخلیه مورد اجاره ( محل كسب ) به علل مختلف 4- تخلیه مورد اجاره ( محل سكونت ) 5- الزام به انعقاد قرارداد اجاره رسمی 6- الزام به تعمیرات اساسی در مورد اجاره نظریه مشورتی 420/7- 24/1/62 ، 7- دعوی عسر و حرج 8- بطلان اجاره 9- فسخ اجاره
عناوین دعاوی مالی مربوط به مالك و مستأجر 1- مطالبه اجور معوقه بند 14 ماده 3 قانون وصول برخی از درآمدهای دولت – بند 3 ماده 87 قانون آیین دادرسی مدنی سابق 2- مطالبه سر قفلی 2-تعدیل و افزایش اجاره بها و مطالبه مابه التفاوت آن – نظریه مشورتی 984/7 مورخ 2/3/61، 4- مطالبه اجرت المثل
عناوین دعاوی غیر مالی مربوط به ثبت احوال 1- ابطال واقعه فوت 2- رفع واقعه فوت از سند سجلی 3- ابطال شناسنامه 4- اثبات نسب و نفی آن 5- دعوی ابوت 6- دعوی بنوت 7- اثبات بلوغ برای ازدواج 8- تغییر نام كوچك 9- تغییر جنسیت 10- اثبات سیادت 11- تصحیح شناسنامه از حیث شماره و سایر مشخصات 12- اصلاح تاریخ فوت در گواهی فوت.
دعوای متقابل، از دعاوی طاری و یکی از رق دفاعی است که از سو خوانده در مقابل دعوای خواهان تا اولین جلسه دادرسی به شرط داشتن ارتباط کامل یا اتحاد منشا با دعوای اصلی به موجب دادخواست اقامه می شود ( ماده 284 قانون آیین دادرسی مدنی )
تهاتر، تساقط دو دین با مجموع دیونی که دو شخص در برابر یکدیگر بر عهده دارند تا میزان کمترین آن دو، میباشد (1) (ماده 294 قانون مدنی ایران ).( 1298 قانون مدنی فرانسه ) مقایسه دعوای متقابل با تهاتر، از حیث قلمرو و نقش دفاعی اند و حائز اهمیت میباشد .
مقایسه دعوای متقابل یا تهاتر قهری
الف – از جهت تعریف :
قانون مدنی ایران از تهاتر تعریفی نکرده است اما آن را یکی از راه های سقوط تعهدات مدنی معرفی نموده است ( ماده 295 قانون مدنی ایران ). آنچه که در نوشته های حقوق به عنوان تعریف تهاتر آمده، به لحاظ بررسی آثار و خصایص تهاتر در متون قانونی میباشد.
تهاتر در حقوق انگلیس، طریقی است که به موجب آن مدیون دینش را از طریق طلبش کاهش میدهد یا ساقط می نماید.(2)
در نظام حقوق ما نیز، همین اثر در ماهیت تهاتر وجود دارد ودر تعریف آن در نوشته های حقوقی لحاظ شده است.
مضافا طبق ماده 285 قانون آیین دادرسی مدنی ، تهاتر، تنها طریق دفاعی معرفی شده است«، در حالیکه، دعوای مقابل ، علاوه بر داشتن جنبه دفاعی ، دادرای جنبه تهاجمی نیز میباشد و می تواند، اضافه بر خواسته مطروحه در دعوای اصلی توسط خواهان، خواسته جدیدی را متضمن باشد.
تهاتر ، در نظام حقوقی ما ، قهری است. تساقط دو دین، در صورت اجتماع شرایط قانونی ، منوط به اراده مدیون و داین و توافق ارادا آندو، نیست . در تحقق تهاتر قهری ، نیازی به اقدام قضایی و تقدیم دادخواست نیست. در حالیکه ، در دعوای متقابل، تقدیم دادخواست ضرورت دارد زیرا آن، دعوای مستقل محسوب می گردد و بنابراین، نیاز به اقدام قضایی داشته و بدون دخالت دادرس و اصحاب دعوی، تحقق نمی یابد.
ب- از جهت فایده :
فایده تهاتر، ایفای دین و تعهد می باشد . زیرا ، با تحقق آن داین ، دینش پرداخته می شود و ذمه مدیون در برابر طلبکار بریء می گردد.
تهاتر، مانع پرداخت مکرر و متقابل دیون توسط طرفین می باشد که در نتیجه، مانع جا بجا شدن اموال می گردد.
روشن است که جابجایی اموال متضمن خطراتی از قبیل سرقت و مفقود شدن می باشد . تهاتر، در این مورد، خطرات ناشی از جابجایی اموال را منتفی می کند.
مضافا این که تهاتر دارای فایده تامین می باشد. زیر، گر میان دو طلبکار نسبت به دیون متقابل، تهاتر واقع نشود و هر یک متعهد باشند ، در این صورت امکان دارد ، یک طرف دین خود را بپردازد و طرف دیگر ، هنگام پرداخت دین خود با اعسار مواجه شده و طلبکار ( طلبکاری که دین خود را پرداخته است ) از وصول طلب خود محروم شود. (3)
همین فایده در دعوای متقابل نیز وجود دارد. دعوای متقابل سبب کاهش هزینه ها و صرفه جویی در وقت برای تادیه دین و تادیه دین می باشد.
خواهان با اقامه دعوای متقابل ، ضمن تعیین تکلیف دعوای اصلی ، به خواسته خود نیز می رسد.
اگر دعوای متقابل در مقابل دعوای اصلی قابل طرح نباشد ، ممکن است خواهان دعوای اصلی ، زودتر، موفق به اخذ حکم به نفه خود گردیده و محکوم به را از خوانده ( خواهان دعوای متقابل ) اخذ نماید و هنگامیکه ، خواهان دعوای متقابل ، بعدا ذیحق شناخته شد ، با اعسار خوانده ( خواهان دعوای اصلی ) مواجه شود و بدین ترتیب، نتواند طلی خود را وصول نماید. در واقع با تهاتر قهری از این جهت دارای فایده مشترک هستند. دعوای متقابل مانع صدور احکام متعارض می شود . به نظر می رسد ، این فایده منحصر به دعوای متقابل است و تهاتر دارای چنین فایده ای نیست.
ج- از جهت شرایط :
1- در تهاتر، تقابل میان دو دین شرط است. مقصود اینکه، تهاتر، منحصرا میان دیونی دواقع میشود که بر عهده هر یک از دو نفر در برابر دیگری است. این شرط، تا حدی در مورد دعوای متقابل تیز قابل طرح میباشد . یهنی علیه کسی که به موجب دعوای اصلی در برابر او متعهد است.
با وجود این در حقوق انگلیس و آمریکا ، دعوای متقابل منحصرا در برابر خواهان دعوای اصلی قابل طرح نیست ، بلکه این دعوای در مقابل دیگران ( غیر از خواهان دعوای اصلی ) می تواند طرح بشود .(4)
بنا بعقیده عده ای ، در دعوای متقابل وجود وحدت منشا ضرورت ندارد. در حالیکه در تهاتر ، وحدت منشا در تقابل دو دین لازم است.
افزون بر مطالب بالا ، در دعوای متقابل ، معین بودن دو دین و تعهد شرط نیست . در حالیکه ، در تهاتر، باید دو دین متقابل معین باشند.
2- همجنس بودن موضوع دو دین :
طبق ماده 296 قانون مدنی ، تهاتر، منحصرا میان دو دینی واقه میشود که موضوع آنها از یک جنس باشد.
در دعوای متقابل شرط همجنس بودن دو دین و تعهد ضرورت ندارد.
بنابراین اگر ، موضوع دو تعهد از یک جنس نباشد ، در قالب دعوای متقابل قابل طرح میباشد.
3- آزاد بودن دو تعهد :
تهاتر میان دو دین و تعهدی واقع می شود که آن دین موضوع حق اشخاص ثالث قرار نگرفته باشد.
به نظر می رسد، این شرط در دعوای متقابل نیز ضروری باشد . بنابراین در صورتیکه موضوع خواسته دعوای متقابل نزد خواهان اصلی به نفع شخص ثالث باز داشت شده باشد ، خواهان دعوای متقابل ، نمی تواند نسبت به استرداد آن اقامه دعوی نماید ، هر چند که دو دعوا دارای منشا واحد یا ارتباط کامل باشند.
پذیرش، دعوای متقابل ، در این مورد موجب تضییع حق شخص ثالث می شود.
با وجود این عده ای بر این عقیده هستند که توقیف مال آن را از مالکیت شخص خارج نمی کند . بنابراین دعوای متقابل در مورد دین بازداشت شده ، قابل طرح می باشد و آزاد بودن دودین در شرایط اقامه دعوای متقابل نیست.(5)
4- هر دو دین قابل استماع باشند :
اگر یکی از دو دین موضوع تهاتر ، مشمول مرور زمان شده باشد، تهاتر میان دو دین واقع نمیشود در حالیکه، در دعوای متقابل ، اگر مدت مرور زمان گذشته باشد ، تا آخرین مهلت اقامه دعوای متقابل ، حق اقامه دعوا دارد ( ماده 743 قانون آیین دادرسی مدنی ).
د- از جهت آثار
تهاتر، تساقط دو دین میباشد، در نتیجه بر اثر تهاتر ، دو دین به میزان حد اقل ، ساقط میگردد . به همین جهت تهاتر، از سقوط تعهدات شمرده شده است و در حکم ایفای دین محسوب می گردد.
ه- از نظر آیین دادرسی مدنی :
دعوای متقابل، باید به موجب دادخواست اقامه شود ( ماده 285 قانون آیین دادرسی مدنی ) ولی ادعای تهاتر، برای دفاع از دعوای اصلی می باشد و نیاز به تقدیم دادخواست مستقل ندارد.
با توجه به اینکه، دعوای متقابل، باید به موجب دادخواست اقامه گردد، بنابراین رعایت کلیه مقررات در مورد شرایط شکلی تقدیم دادخواست ( ماده 72 قانون آیین دادرسی مدنی ) و هزینه دادرسی در آن ضرورت دارد. از نظر آیین دادرسی مدنی ، دعوای متقابل در حقوق ایران، اختصاص به مرحله نخستین داشته و دادخ.واست دعوای متقابل، باید قبل از جلسه اول دادرسی به دادگاه تقدیم گردد.
این مهلت زمانی، در تهاتر، ضرورت ندارد. اظهار تهاتر ، به مهلت خاصی محدود نیست . آن هر زمان و در هر مرحله از رسیدگی دادگاه حتی در مرحله اجرای حکم قابل طرح و استناد میباشد.
با وجود این، تهاتر قضایی (6) بنا به عقیده عده ای ، مانند دعوای تقابل نیاز به تقدیم دادخواست دارد و مقررات آیین دادرسی مدنی در مورد ، آن لازم الرعایه می باشد.
بحث تهاتر قضایی خود نیازمند، مقاله ای دیگر می باشد که در این مختصر نمی گنجد.
منابع :
1- شهیدی ، دکتر مهدی ، سقوط تعهدات ، ناشر : کانون وکلا چ 33 سال 1373، ص set-offo-156 ، دادگستری مرکز ، فرهنگ حقوق بلاک ذیل واژه 2- Set off the discharge of reciprocal obligation to the extents of the small obligation philip. R. wood P.5 3- سنهوری ، الوسیط، ج 3. ص 874. 4- سنهوری، ج 3، ص 878 تا 883. 5- دکتر شمش، تقریرات دوره فوق لیسانس
توضیحات : 6- تهاتر قضایی، تهاتری است که حصول آن با رای دادگاه ثابت می شود. نویسنده : محمد سلوکی
مقدمه 1 _ موضوع مورد بحث _ عبارت از اشكالاتی است كه در مسئله اعتراض به حكم رخ داده و روش قضایی فرانسه بنحوی كه در آرا زیرین مشاهده خواهیم كرد راه حلی برای یك از آن اشكالات ارائه نموده است. در ضمن بحث از این اشكالات بنظر به بعضی از علمای حقوق در فرانسه و ایران اشاره خواهد شد و در عین حال كوشش بعمل می آید كه هركجا روش قضایی كشور ایران نظری در اشكالات مورد بحث داده است ذكر شود و فرق بین دو روش مورد بررسی قرار گیرد. 2 _ ابلاغ و مبدا مدت اعتراض در حكم غیابی : در ای مورخه 7 مارس 1884 دیوان كشور فرانسه دو اشكال مورد بحث و حل قرار گرفته است. 3 _ اشكال اول _ اگر در امر جنحه متهمی كه در مراحل اول تحقیقات برای خود محل اقامت معینی تعیین كرده در جلسه رسیدگی با وجود ابلاغ احضاریه بر طبق مقررات در دادگاه حاضر نشود و دادگاه پس از رسیدگی با صدور حكم غیابی او را محكوم نمایند و مامور ابلاغ برای دادنامه در محل اقامت محكوم حاضر بر اثر تحقیق معلوم گردد كه محكوم محل اقامت خود را ترك كرده و كسانی هم در آن محل نداشته و یا اگر داشته آنها هم ترك محل نموده اند بدون اینكه از نشانی جدید خود كسی را مطلع ساخته باشند در این صورت مامور ابلاغ باید بابلاغ دادنامه طبق ماده 86 آ . د . م فرانسه كه مقرر می دارد: (هرگاه در محل اقامت شخص یا هیچ یك از بستگان یا خدمه او نباشد مامور رونوشت برگها را به یكی از همسایگان با تعیین هویت… تسلیم می نماید…) اقدام نماید و یا طبق بند 8 از ماده 69 قانون مذكور كه مقرر می دارد : كسانی كه در فرانسه اقامتگاه معلومی ندارند نسخه از برگها بدر عمده اطاق جلسه دادگاهی كه بدعوی مربوط به آن برگها رسیدگی می كند الصاق و نسخه دیگر را به دادسرای همان دادگاه تسلیم را برویت دادستان می رساند. هرگاه در امر جنحه در جریان دادرسی متهم محل اقامت خود را تغییر دهد و این تغییر محل را به اطلاع مقامات صالح نرساند و مامور ابلاغ هم نتواند محل اقامت بعدی او را تعیین نماید در ابلاغ برگهای باید با چنین شخصی معامله شخصی را مجهول المكان است نمود و یا برگها را بهمان محل اولیه كه سابقه ابلاغ دارد ابلاغ كرد؟ روش قضایی فرانسه در رای معروف برای خود اعلم می كند كه با چنین شخصی باید مثل شخصی كه مجهول المكان است رفتار نمود. 4 _ این مسئله در آیین دادرسی ما چگونه حل شده است ؟ تبصره ذیل ماده 219 آیین دادرسی كیفری ما حاكی است كه قواعد ابلاغ احضاریه و احكام در امور جنحه همان است كه در قوانین محاكمات حقوقی مقرر است. در قانون آیین دادرسی مدنی ما هرگاه ابلاغ بشخص یا بستگان و یا خادمین او ممكن نباشد یعنی هیچیك از این اشخاص در محل نباشند مامور ابلاغ طبق ماده 94 یك نفر پاسبان یا امنیه و یا دو نفر گواه از اهل محل را گواه اقدام خود گرفته و برگها را به دفتر دادگاه عودت می دهد و اقدام او این است كه اعلامیه مشتمل بر مشخصات طرفین دعوی و تاریخ اقدام و اینكه در وقت حضور مامور كسی در محل نبوده است تنظیم نمود بدر اقامت گاه طرف می چسباند و بعلاوه مفاد برگها آگهی می شود. این طرز ابلاغ در قانون دادرسی مدنی معادل با ابلاغ برگها به همسایگان است و در قانون دادرسی مدنی فرانسه برای موردی كه شخص یا بستگان و یا خدمه اش در محل نباشد. ولی اگر شخص محل اقامتی را كه برگهای اولیه در آن محل ابلاغ شده تغییر دهد و از محل جدید دفتر دادگاه را مطلع نسازد در این صورت برگها بمحل سابق فرستاده می شود و اگر كسی در محل نباشد مامور ابلاغ این نكته را با گواهی پاسبان یا امنیه یا دو نف از اهل محل در ابلاغنامه قید و به دفتر دادگاه عودت می دهد و برگهای نامبرده ابلاغ شده محسوب می گردد (ماده 108 – قانون دادرسی مدنی ایران). یعنی با چنین شصی معامله شخص مجهول المكان نمی شود و طبق ماده 100 قانون دادرسی مدنی ایران اقدام به ابلاغ بوسله آگهی نمیگردد. ابلاغ بوسیله آگهی ( ماده 100 _ آیین دادرسی مدنی ایران ) در مقابل ابلاغ به دادسرا در قانون آیین دادرسی مدنی فرانسه است كه طبق بند 8 ماده 69 آن قانون بعمل می آید. نتیجه اینكه در قانون آیین دادرسی مدنی ایران تكلیف مامور و در نتیجه تكلیف دادگاهها با صراحتی كه ماده 108 دارد روشن است و بنظر نمی رسد از جهت مسئله مورد بحث اشكالی رخ دهد. این ماده را باید مورد انتقاد قرارداد باین نحو كه وقتی محل اقامت شخصی معلوم نیست ولو اینكه قبلا محل اقامت معمولی داشته است از نظر مامور ابلاغ و مراجع دادرسی شخص مجهول المكان است و معلوم بودن قبلی محل اقامت تاثیری در وضع بعدی آن بالنتیجه در نحوه ابلاغ نباید داشته باشد و قانون باید با چنین شخصی هم رفتار شخص مجهول المكان را بنماید. 5 _ اشكال دوم _ در احكام غیابی مبدا مدت اعتراض ابلاغ واقعی حكم قرارداد شده است حال اگر ابلاغ حكم بطریقی غیر از ابلاغ واقعی بعمل آید در این صورت مبدا مدت اعتراض و مبدا مرور زمان مجازات چگونه باید حساب شود؟ نظر گارو : گارو می گوید : یك نكته مسلم است كه در احكام غیابی تا حكم ابلاغ نشود اصدار حكم فقط یك اقدام تعقیبی خواهد بود كه جریان مرور زمان جرم را قطع می كند و با صدور حكم جریان مرور زمان جرم نمی تواند جانشین جریان مرور زمان مجازات گردد ابلاغ از عناصر موجده یك حكم است و مادام كه حكمی ابلاغ نشده است وجودش محقق نخواهد بود. احكام غیابی در تمام مدت مرور زمان جرم قابل ابلاغ هستند در صورت ابلاغ حكم غیابی بشخص و عدم وصول اعتراض در مدت قانونی با رعایت مواد 180 و 151 حكم غیابی ارزش حكم حضوری را خواهد داشت و مرور زمان مجازات هرگاه حكم از یك مرجع نهایی صادر شده باشد از روز اعلام حكم و هرگاه از یك مرجع بدوی صادر شده باشد پس از انقضای مدت استیناف ( كه بعد از مدت اعتراض) شروع خواهد شد. سپس گارو اضافه می كند این راه حل كه از تلفیق مواد بدست آمده است نه مورد مخالف واقع شده و نه اصلا می توان با آن مخالفت كرد. ولی هرگاه ابلاغ بطریقی غیر از طریق ابلاغ واقعی بعمل آید, مثل اینكه ابلاغ به محل اقامت محكوم شود بدون اینكه مشارالیه واقعا از حكم اطلاع حاصل كند و یا در نتیجه اقدامات اجرائی حكم به اطلاع او برسد, تا اتماممدت مرور زمان جرم قابل قبول خواهد بود. ماده 187 _ همین مرور زمان جرم است كه پیش از آنكه قابلیت اجرایی كسب كند جاری می شود و هم اجرای مجازات و هم اعتراض را ساقط می نماید. ( گارو جلد دوم حقوق جزای فرانسه شماره 746). در این مورد كه در تشخیص مبدا مرور زمان جرم توافق نشده می توان این مبدا را مانند احكامی كه در موارد contumace صادر می شود بتاریخ صدور حكم قرارداد و یا بتاریخ ابلاغ حكم در احكام غیابی باین توجیه كه حكم فقط از تاریخ ابلاغ است كه بصورت رسمی موجود و محقق می شود و یا بتاریخ پس از انقضای مدت اعتراض و استیناف ( سه روز و پنج روز ) بعد از ابلاغ حكم. 6 _ راه حل اول _ بنا را در تعیین مبدا مرور زمان مجازات چه در احكام غیابی و چه در احكام Par contumace بتاریخ صدور حكم می گذارد. ولی این راه حل با توجه به اینكه با اصول كلی حقوق جزای فرانسه مغایرت دارد پذیرفته نشده است ,زیرا برحسب اصول مذكور باید اقلا در مورد احكام غیابی Par defaut برای شروع مواعد اعتراض و استیناف حكم بشخص یا به محل اقامت متهم ابلاغ شود در ماده 187 اصلاحی آیین دادرسی جزائی فرانسه چیزی كه این اصل را هم زند دیده نمی شود ( مواد 187 و 203 قانون آ . د . م فرانسه). بموجب این راه حل مبدا مرور زمان مجازات در احكام غیابی از تاریخ صدور حكم است نه از تاریخی كه اعتراض یا شكایت پژوهشی یا فرجامی در مهلت قانون بعمل نمی آید و حكم قابل اجرا می گردد بنابراین پس از صدور حكم غیابی دیگر مرور زمان جرم اساساً منتقی است و اگر اعتراضی بر طبق مقررات حكم غیابی بعمل آید حكم غیابی بكلی ملغی و وضع بحالت قبل از صدور حكم اعاده می گردد ولی قبول چنین راه حل وقتی ممكن است كه قانون آن را بنفع متهم مقرر بدارد در این صورت هرگاه محكوم پس از سه سال از تاریخ صدور حكم غیابی به آن اعتراض كند و مرور زمان سه ساله جرم را مستند قرار دهد و موقوف ماندن تعقیب را تقاضا نماید پذیرفته نخواهد شد. 7 _ راه حل دوم _ در این راه حل پیشنهاد می شود كه در احكام جزائی اعم از حضوری غیابی پس از ابلاغ حكم طبق مقررات اگر چه محكوم واقعاً از صدور حكم بی اطلاع بماند مرور زمان جرم از تاریخ ابلاغ حكم شروع شود و مبدا مرور زمان مجازات بر تاریخ ابلاغ مبتنی گردد. در این راه حل هرگاه پس از سه سال از تاریخ ابلاغ غیر واقعی محكوم بحكم غیابی اعتراض و مرور زمان سه ساله را مستند قرار دهد و توقیف را بخواهد تقاضایش رد خواهد شد. 8 _ راه حل سوم. این راه حل كه مورد قبول رویه قضایی فرانسه است این است كه مبدا مروز زمان جرم را در صورتیكه حكم قابل اعتراض باشد بتاریخ روز پس از انقضا پنج روز مدت اعتراض و اگر قابل پژوهش باشد بتاریخ ده روز پس از پایان مدت پژوهش قرار میدهد در این راه حل شكایت از احكام غیابی یعنی طریق اعتراض تا انقضای مدت مرور زمان مجازات مفتوح می ماند؛ بعبارت دیگر هرگاه حكم غیابی بطریقی غیر از طریق ابلاغ واقعی بعمل آمده باشد در تمام مدت مرور زمان مجازات اگر ابلاغ واقعی بعمل آید و یا بر اثر اقدامات اجرایی برای اجرای حكم محكوم از حكم مطلع گردد می تواند آن را مورد اعتراض قرار دهد. با وجود این ابلاغی كه قبلا طبق مقررات قانون بطریق غیر واقعی بعمل آمده تمام آثار قانونی خود را خواهد داشت, یعنی پس از انقضای پنج روز از تاریخ ابلاغ, مرور زمان مجازات شروع خواهدشد. 9 _ در قوانین جزائی ایران این اشكال چگونه حل شده است ؟ ماده 52 قانون مجازات ایران مبدا مروز زمان مجازات را بدون تفكیك آنها از هم تاریخ صدور حكم قرار داده است و میان احكام حضوری و غیابی و احكامی كه از مرحله نهائی یا مرحله بدوی صادر می شود فرقی نگذاشته است ولی مبدا اعتراض بحكم غیابی در صورتیكه شخصی از جلسه رسیدگی غیبت نماید و وكیل هم نفرستد ( ماده آیین دادرسی كیفری) تاریخ ابلاغ حكم بشخص یا بمحل اقامت او و اگر تغییر داده باشد بمحلی كه سابقاً احضاریه در آن محل ابلاغ می شد ( ماده 108 آ . د. م ) و اگر مجهول المكان باشد از تاریخ آگهی خواهد بود. برای شروع باقدامات اجرایی باید مدت اعتراض و پژوهش و فرجام بگذرد (ماده 473 آ . د . ك) ولی در احكام غیابی مبدا دیگری برای مدت اعتراض موجود است و آن تاریخ ابلاغ واقعی است ( تبصره ماه 473 و ماده 317 آ . د . ك). برای توجیه این مبدا سابقا به تبصره ماده 219 آ . د . ك و ماده 254 اصول محاكمات حقوقی و پس از تصویب آیین دادرسی مدنی در سال 1318 به ماده 162 این قانون استناد میشد ولی فعلا مواد 317 و تبصره های ماده 473 آ . د . ك صریح است بموجب ماده 52 قانون مجازات ایران همین كه حكم غیابی صادر شد اگر مورد شكایت اعتراضی و استینافی و فرجامی واقع نشود قدرت اجرایی كسب خواهد كرد و از تاریخ صدور مرور زمان مجازات شروع خواه شد و با وجود صراحتی كه ماده 52 دارد اقدامات برای ابلاغ حكم نمی تواند جریان این مرور زمان را قطع كند زیرا اگر چه اصولا اقدام برای ابلاغ حكم اقدام تعقیبی است ولی پس از صدور حكم بلافاصله مرور زمان جرم قاطع مرور زمان مجازات شروع میگردد و اقدامات تعقیبی فقط قاطع مرور زمان جرم است نه قاطع مرور زمان مجازات .
تجربه سالیان گذشته , عدم كارائی نظام قضائی كشور را در حل و فصل صحیح و سریع اختلاف مردم به اثبات رسانیده است . تلاش محاكم برای پایان دادن به منازعات به علت كثرت مراجعین , كمبود كادر قضائی و تجهیزات ضروری , عملاً در بسیاری موارد , جز نارضایتی ثمری نداشته است . حتی آنان كه پس از مدتها تلاش و مراجعه به دادگاههای بدوی , تجدید نظر و احیاناً طی مراحل رسیدگی های استثنایی موفق به احقاق حقوق خود می شوند به دلیل اطاله دادرسی چنداتن رضایتی از نظام قضائی كشور ندارند .در سالهای اخیر توسعه سریع و بی قاعده زندگی شهری , افزایش قابل توجه جمعیت ویژه در شهرهای بزرگ و مشكلات مالی فراگیر و گرایش عده ای به كسب درآمدهای قابل توجه از طریق نامشروع و… موجب تزاید اختلافات مردم و در نتیجه تشكیل هزاران پرونده حقوقی و كیفری در محاكم دادگستری شده است .دست اندركاران مدیریت اجرائی و قضائی كشور چاره را در دستكاری قوانین و یا تغییر كامل آنها دیده اند . در این زمینه كاستن از مراحل رسیدگی و یك مرحله ای كردن دادرسی مدتها در راس سیاست قضائی كشور قرار گرفت لیكن واقعیات علمی و تخصصی اجرای این طرح را متوقف و اصل رسیدگی تجدیدنظر مورد پذیرش مقنن قرار گرفت ولی در این زمینه هم تبدیل دیوانعالی كشور به یك مرحله تجدید نظر ماهوی خالی از اشكال نبود و اثرات خود را بویژه در كیفیت آراء وحدت رویه ای بخوبی نشان داد .
از تغییرات مهمی كه با انگیزه احتزار از تطویل دادرسی در امور كیفری بعمل آمد حذف دادسرا و تشكیل دادگاههای عمومی و انقلابی بود .اجرای قانون مزبور ، تجربه ناموفقی بود كه نه تنها در كاهش حجم پروندههای قضائی نقش مؤثری ایفاء نكرد ، بلكه تمركز وظایف قاضی ایستاده و قاضی نشسته در شخص واحد ثمری جز بیدقتی و عدم تعمیق در قضایای مورد اختلاف نداشته است و لاجرم علی رغم تلاش بیوقفه قضات زحمتكش ، در بسیاری موارد ، آراء صادره فاقد كیفیت حقوقی و قضائی مورد انتظار میباشد .اگر چه تقویت و اصلاح نظام قضایی كشور از طریق تربیت قضات مسلط بر علم حقوق و فقه ، دقت لازم در استخدام قضات همچنین تجهیز دادگاهها به مدرنترین وسائل و ابزار ، تأمین مالی قضات شرافتمند دادگستری و صد البته تأسیس مجدد دادسرا از امور اجتنابناپذیر و در خور اقدام فوری و موجب تحول در امر قضاء و جلب رضایت مراجعین خواهد گردید لیكن با توجه به جمعیت روبه تزاید كشور و بویژه روستاهای كشور توجه به روشها و طرق دیگر رفع اختلافات ضروری مینماید .ایجاد و تقویت سازمانهای شبه قضائی و همچنین توجه بیشتر به روشهای دیگر حل اختلاف كه بعضاً در قوانین موضوعه نیز پیشبینی شده است میتواند در این زمینه بسیار كارساز باشد . این روشها واجد ویژگیهای برجسته و قابل توجهی مانند قابلیت دسترسی آسان و سریع ، رعایت حداقل تشریفات ، بدون هزینه یا كم هزینه بودن و حصول به نتیجه سریع میباشند . در سایر ممالك نیز این روشها مورد توجه قرار گرفته و آمار قضائی مؤید این واقعیت است كه سازمانهای شبه قضائی موجود در برخی از كشورها حل و فصل اكثریت قریب به اتفاق دعاوی را بر عهده دارند و در نتیجه دادگاههای دادگستری فرصت رسیدگی توأم با دقت بیشتر را به بقیه دعاوی و جرائم مهم كه واجد اهمیت اجتماعی و یا پیچیدگی حقوقی میباشند بدست میآورند .در این راستا میتوان به «سازش » ، « داوری » و همچنین «مؤسسات شبه قضائی » اشاره نمود . در سطور آتی پس از بیان اجمالی جایگاه سازش و داوری در قوانین موضوعه كشوری به لزوم ایجاد و تقویت شبه قضائی خواهیم پرداخت .
مبحث اول : سازش
سازش (Conciliation) از دیدگاه قضائی یكی از مراحل قبل از ورود دادرس در رسیدگی و صدور حكم میباشد . دادگاه طرفین را به حصول یك توافق تشویق مینماید و در صورتی كه توافق حاصل بشود با تنظیم گزارشی اصلاحی به اختلاف پایان میبخشد . در آیین دادرسی مدنی سابق فقط هفت ماده به موضوع درخواست سازش از دادگاه اختصاص یافته و نحوه اقدام طرفین و تكلیف دادگاه برای نیل به سازش بیان شده بود . به موجب آیین دادرسی مدنی سابق درخواست سازش به دادگاههای بخش اختصاص داشت كه شفاهاً نیز قابل درخواست بود لیكن به موجب ماده 186 قانون حاضر ، درخواست سازش فقط از طریق كتبی میسر است . در آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی ، 16 ماده و یك تبصره ، چگونگی درخواست سازش را پیشبینی نموده و برخی از ابهامات قانون سابق را رفع كرده است. از جمله ، میزان تمبر لازم برای الصاق به « درخواست» تعین گردیده است . به موجب تبصره ماده 193 « درخواست سازش با پرداخت هزینه دادرسی دعاوی غیر مالی و بدون تشریفات ؤ مطرح و مورد بررسی قرار خواهد گرفت » . نكته قابل توجه اینكه اگر چه قانونگزار فقط «درخواست » را برای تقاضای دعوت طرف اختلاف برای سازش ، به كار برده است ،لیكن از آنجا كه الصاق تمبر نیز ضروری و میزان آن معادل تمبر دعاوی غیر مالی میباشد و از آنجا كه در حال حاضر برای شروع دادرسی فقط از فرم چاپی دادخواست استفاده میشود ، براحتی میتوان لفظ دادخواست را در خصوص درخواست مذكور به كار گرفت . از نظر قانون آیین دادرسی مدنی دو نوع سازش مورد توجه قرار گرفته است :
الف – سازش در خلال دادرسی
ب – درخواست از دادگاه به دعوت طرف اختلاف برای سازش (پیش از تقدیم دادخواست )
الف – به موجب ماده 178 قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی ، طرفین میتوانند در كلیه مراحل دادرسی به اختلافات خود از طریق سازش خاتمه دهند . حصول سازش میتواند در خارج از دادگاه صورت گرفته و طرفین مراتب سازش را در دفتر اسناد رسمی به ثبت رسانیده باشند ، دادگاه ختم موضوع را در پرونده قید خواهد نمود . در صورتی كه سازش نامه غبر رسمی باشد طرفین با حضور در دادگاه و اقرار به صحت مندرجات سازش نامه ؤ ذیل صورت جلسه تنظیمی را امضاء مینمایند . البته گاهی سازش با مساعی رئیس دادگاه و در جلسه دادرسی حاصل میشود كه در این صورت مراتب صورتمجلس و به اختلاف پایان داده میشود .
ب – مواد 186به بعد آیین دادرسی مدنی به افراد اختیار داده است كه از دادگاه درخواست نمایند طرف دعوای آنها را برای سازش دعوت كند . اگرچه پیش بینی این مواد به منظور پایان دادن به دعاوی ، قبل از تقدیم دادخواست و با نیت حل و فصل اختلافات در خارج از دادگاهها صورت گرفته است لیكن عملاً استقبالی از این امر به عمل نمیآید .دلیل این عدم استقبال نیز روشن است . سازش موقعی تحقق پیدا میكند كه شخص یا اشخاصی نقش میانجی را بر عهده گرفته و نقطه نظرات طرفین را به همدیگر نزدیك و بالاخره صلح و سازش را برقرار كنند . در آنچه كه آیین دادرسی پیشبینی نموده اولاً بخشی از اوقاف محاكم صرف رسیدگی به امور اداری مربوط به درخواست سازش خواهد گردید كه خود تعارض با نیت كاستن از حجم مراجعات دادگاهها دارد . ثانیاً با توجه به عدم پیشبینی دخالت فعال قضات در امر سازش عملاً سازش حاصل نخواهد شد و جز اطاله اوقاف ، ثمر دیگری نخواهد داشت .لذا است كه پیشبینی سازش به نحو فعلی عملاً كاربردی ندارد و تاثیری در پایان بخشیدن به دعاوی قبل از طرح در محاكم نخواهد داشت . در خاتمه تذكر این موضوع ضروری است كه مقنن در مقام بیان سازش در خلال دادرسی ( مبحث اول از فصل نهم ) ، با ذكر «طرفین » به اشخاص حقوقی مانند افراد انسانی كه خواهان یا خوانده دعوی قرار میگیرند اجازه سازش داده است در حالیكه در مبحث دوم از همان فصل درخواست سازش را با كاربرد «هركس» مختص افراد انسانی دانسته است . به نظر نمیرسد كه محروم نمودن اشخاص حقوقی از تقدیم درخواست سازش توجیهی داشته باشد .
مبحث دوم : داوری
از دیدگاه قضائی ارجاع اختلاف به اظهار نظر ( حكمیت ) یك یا چند نفر ، خارج از كادر قضائی ، داوری ( Arbitrage ) نامیده می شود . همچنانكه می توان قبل از هر اقدام قضائی ، حل اختلاف را ، به داوری ارجاع نمود می توان پس از طرح دعوی در دادگاه نیز با شرایطی كه در قانون پیش بینی شده است به جای صدور رای ، حل اختلاف را به یك یا چند داور سپرد .داوری امری متداول و معمول است كه كاربردی بمراتب بیشتر از سازش دارد . داوری بویژه در حل اختلافات ناشی از قراردادهای تجاری مورد استفاده قرار می گیرد . گرایش حقوقدانانی كه به تنظیم قراردادها ، بویژه قراردادهای تجاری می پردازند این است كه به منظور رفع سریع اختلافات احتمالی موادی را در متن قرارداد به داوری اختصاص دهند . داوری مزایای زیادی از جمله رسیدگی سریع از طریق حذف تشریفات دارد كه بخصوص در امور تجاری حائز اهمیت بسیار است . نكته پر اهمیت دیگر اینكه اگر چه داوری از رعایت تشریفات آیین دادرسی معاف می باشد لیكن داوری نمی تواند مخالف قوانین موجد حق باشد . بدین دلیل طرفین قراردادهای تجاری گرایش قابل توجهی به داوری از خود نشان می دهند .
داوری بین المللی :
نگرانی از عدم بی طرفی دادگاههای كشور طرف قرارداد و همچنین اطاله دادرسی كه كما بیش از مختصات نظامهای رسمی قضائی می باشد پیش بینی داوری در قراردادها ی تجاری بین المللی را امری اجتناب ناپذیر ساخته است .در این راستا سازمانهای رسمی داوری بویژه در ارتباط با حل و فصل اختلافات مرتبط با قراردادها ی خارجی ایجاد گردیده است كه برخی از آنها نقش قابل توجهی در رفع سریع اختلافات بازی می كنند . حل اختلافات تجاری از طریق موسسات تخصصی امروز بیش از پیش مورد استقبال قرار می گیرد . زیرا سرعت عمل ، كارآئی ، محرمانه بودن ، بی طرفی داوران ، كم هزینه بودن و استفاده از حقوقدانان حرفه ای بعنوان داور ، موجب شكل گیری رویه های مورد پسند و رضایتبخش می گردد و حل سریع اختلافات تجاری نیز به سهم خود از عوامل تاثیر گذار در گسترش تجاری و در نتیجه شكوفائی اقتصادی كشورها خواهد بود .در آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی قریب به پنجاه ماده به امر داوری اختصاص یافته است . این مواد ضمن صدور مجوز حل اختلافات از طریق داوری ، نحوه پیش بینی آن در قراردادهای تجاری و یا در قراردادهای ویژه داوری را بیان كرده است . آنچه در داوری حائز اهمیت است آزادی عمل طرفین در انتخاب داور و نحوه انجام داوری می باشد . دادگاهها نیز در اغلب موارد نقش تسهیل كننده داوری را به عهده دارند به نحوی كه به طور مثال می توان ، در قراردادها ی داوری ، انتخاب داور یا داوران را به عهده دادگاه قرار داد ( ماده 455 آیین دادرسی مدنی ) و یا در صورت استنكاف یكی از طرفین برای تعیین داور اختصاصی باز هم می توان تعیین داور را از دادگاه خواستار شد ( ماده 459 آیین دادرسی مدنی ) .
علی رغم اینكه داوری امری ناشی از اراده طرفین دعوی و در نتیجه می بایستی تابع توافق طرفین قرارداد یا اختلاف باشد معذلك ماده 456 آیین دادرسی مدنی همانند ماده 633 قانون سابق ، اتباع ایرانی طرفهای قرارد اد با اتباع خارجی را از تعهد به ارجاع امر حل اختلافات احتمالی به داورانی كه دارای تابعیت طرف قرارداد می باشد مادام كه اختلاف تولید نشده منع كرده است . اگر چه ماده ما را لذكر نگرانی مقنن را از تضییع احتمالی حقوق ایرانیان توسط اتباع خارجی نشان می دهد لیكن منع آمرانه ارجاع اختلافا ت به اتباع خارجی محل اشكال و تردید دارد . بخصوص در داوری های موسسات بین المللی داوری ، آراء ، مبتنی بر اصول حقوقی و نصفت و عرف پذیرفته شده بین المللی است . زیرا داوران بین المللی بویژه آن دسته از داورانی كه در لیست موسسات بین المللی داوری قرار می گیرند عموما نگران اشتهار خود می باشند .
امروزه احكام داوری بین المللی فراوانی در دسترس می باشد كه نمونه های ارزنده ای از لحاظ حقوقی و قضائی بشمار می آیند كه مورد پذیرش و تایید حقوقدانان و قضات كشورها ی مختلف جهان قرار می گیرند و قضات كشورها در آراء خود ، آنها را مد نظر قرار می دهند . از مزایای مهم داوری و شاید مهمترین مزیت داوری بر سایر روش های حل اختلافات این است كه علیرغم عدم الزام به رعایت تشریفات و كم هزینه بودن و.... باز هم رای داوران نمی تواند مخالف قوانین موجد حق باشد و مرجع قضائی صالح نیز همواره در كنار داوران ، بدون ورود در ماهیت دعوی و در نتیجه بدون صرف وقت بسیار در حقیقت مراقب حسن انجام داوری می باشد . قانون آیین دادرسی مدنی مواردی را كه می توان دخالت دادگاه را خواستار شد بیان نموده است تا جایی كه حتی در موارد هفتگانه مذكور در ماده 489 به طرفین امكان داده می شود كه بطلان رای داوری را از دادگاه تقاضا نمایند .
موارد عنوان شده در حقیقت ضمانت اجراء و اطمینان خاطری است برای طرفین اختلاف .تشویق بازرگانان و صاحبان حرف و مشاغل به پیش بینی داوری در صورت بروز اختلافات و همچنین بوجود آوردن موسسات حرفه ای و تخصصی داوری بویژه توسط تشكل ها ی صنفی و حرفه ای مثلا توسط اتاق بازرگانی ، می تواند در كاستن از حجم دعاوی مطروحه در دادگستری تاثیر بسزایی داشته باشد .
مبحث سوم : موسسات شبه قضائی
در بسیاری از كشورها به موازات سازمان قضائی رسمی ، موسساتی تشكیل گردیده است كه بدون آنكه بتوان به آنها اطلاق دادگاه به معنی خاص نمود ،عمل حل اختلافات فیمابین اشخاص را در محدوده صلاحیت خود بر عهده دارند . آمار نشان می دهد كه این گونه تشكیلات شبه قضائی در اغلب موارد از لحاظ كمی بیش از سیستم رسمی قضائی به اختلافات پایان می دهند . نمونه های این نوع موسسات ، هم در نظام حقوقی Common Law و هم در سیستم رومی – ژرمنی ملاحظه می شود . در كشور انگلستان موسسات شبه قضائی كه بعضا به آنها دادگاه نیز گفته می شود همه ساله به بیش از یك میلیون دعاوی ناشی از امور اداری و مشكلات دیگر ناشی از اجرای بعضی از قوانین رسیدگی می كنند . وسعت موضوعاتی كه در محدوده صلاحیت این موسسات قرار دارند نشان از كارآمدی این سیستم دارد . همه كسانی كه به قضاوت در این موسسات مشغولند لزوما حقوقدان نیستند. حتی در مواردی از وكلای شاغل دادگستری نیز برای قضاوت دعوت به عمل می آید و نوعی نظارت بر كار این موسسات توسط نظام رسمی قضائی اعمال می شود . حل اختلافات در این مرحله اشخاص را از مراجعه به دادگاه عالی قضائی كه رسیدگی در آن اغلب پر هزینه و تابع تشریفات است بی نیاز می سازد . اگر چه دادگاه عالی قضائی واجد صلاحیت عام در رسیدگی به كلیه دعاوی می باشد لیكن رویه قضائی دال بر عدم قبول دعاوی از سوی دادگاه عالی به نفع موسسات شبه قضائی می باشد . اهمیت دادن به موسسات شبه قضائی ( دادگاههای تالی ) كه عموما اختلافات ناچیز را حل و فصل می نماید این نتیجه بسیار مطلوب را دارد كه دادگاههای واقعی ( دادگاههای عالی ) را از رسیدگی به اختلافات ناچیز معاف و در نتیجه اینگونه دادگاهها فرصت مداقه و تعمیق در مسایل قضائی پر اهمیت را پیدا می كنند تا جایی كه در انگلستان دادگاههای عالی از طریق ایجاد رویه قضائی در حقیقت به قانونگزاری حقوق می پردازند و بسیاری از مقررات لازم الاجرا ریشه در رویه قضائی دارد . در كشور ایتالیا در كنار دادگاههای بخش ، شهرستان و دیوان عالی كشور تعداد قابل ملاحظه ا ی مرجع سازش Conciliatori وجود دارد كه با توجه به كثرت این مراجع ( قریب به ده برابر دادگاههای بخش ) جایگاه قابل ملاحظه ای در پایان دادن به دعاوی كم اهمیت بخود اختصاص داده اند .
- در كشور ما بدلیل وسعت سرزمین ، فواصل طولانی بین شهرها ، كثرت و پراكندگی و صعوبت دسترسی بسیاری ازروستاها به شهرهای كشور بویژه در بعضی فصول سال ، لزوم اهمیت دادن به موسسات شبه قضائی را آشكار می سازد . البته روشهای غیر قضائی پایان دادن به اختلافات قدمت فراوانی در جهان و كشور ما دارد . بیش از آنكه قانون مدون و دادگاهها تشكیل شود اجتماعات انسانی اختلافات خود را از طریق سازش و داوری و بر مبنای عرف و آداب و رسوم موجود حل و فصل می كردند . لیكن به هنگام تشكیل دادگاهها در پایتخت و شهرهای كشور این واقعیت نادیده گرفته شد كه بعلت پراكندگی شهرها و روستاها ایجاد دادگاه در همه روستاها و شهرهای كوچك امری غیر ممكن و یا لااقل بسیار پر هزینه و شدیدا دشوار خواهد بود . نتیجه اینكه روستاییان و ساكنان شهرهای كوچك همواره از دسترسی به عدالت ، آنگونه كه مورد انتظار است ، محروم ماندند . در شهرهای بزرگ نیز تراكم پرونده ها در دادگاهها مجال رسیدگی توام با دقت كامل را در بسیاری موارد از قضات زحمتكش گرفت و در نتیجه باز هم نارضایتی از دادگاهها روز به روز وسعت بیشتری یافت . روش كدخدا منشی و پایان دادن به اختلافات توسط معمرین و افراد مورد وثوق مردم محل ، از قدیمی ترین و در اغلب موارد از بهترین روشهای حل و فصل دعاوی می باشد . در این روش بدون اینكه هزینه ای تحمیل شود ، اشخاصی كه نسبت به طرفین دعوی شناخت دارند در باب مساله ای كه چندان پیچیده نیست و اغلب پیشینه و رویه ای نیز در آن مورد وجود دارد ، اظهار نظر می كنند . تمكین و پذیرش رای و نظر این گونه شبه قضات نیز در اغلب موارد به راحتی بدست می آید . به نظر می رسد كه سازمان دادن به روشهای غیر رسمی حل اختلافات از طریق كمك و نظارت بر عمل تاسیسات شبه قضائی روش مطلوبی برای پایان بخشیدن به دعاوی بویژه اختلافات كم اهمیت و ایجاد وقت و فرصت كردن برای دادگاههای رسمی جهت پرداخت به دعاوی مهم می باشد .
در كشور ما علاوه بر رفع اختلافات از طریق ریش سفیدان یا كدخدا منشی كه امری غیر سازمان یافته بوده است پیشینه ای نیز در امر رفع اختلافات از طریق مراجع رسمی غیر قضائی وجود دارد . قانون تشكیل شورای داوری مصوب 1345 هجری شمسی اجازه می داد كه وزارت دادگستری به منظور رسیدگی و حل اختلافاتی كه در قانون از آنها اسم برده شده بود در شهرها ، تاسیسی به نام شورای داوری ایجاد نماید . در فروردین سال 1344 نیز قانون تشكیل خانه انصاف به منظور حل و فصل اختلافات میان ساكنان روستاها ، از طریق شورائی ، به تصویب رسیده بود . ویژگی این دو تاسیس در درجه اول قانونی بودن و نظارت نظام قضائی رسمی بر تشكیل و عملكرد آنها و در درجه دوم پایان دادن به بسیاری از دعاوی بود كه پیش از تصویب هر دو قانون الزاما در محاكم دادگستری مطرح می گردید . اگر چه آماری از عملكرد خانه های انصاف و شوراهای داوری در دسترس نمی باشد لیكن پر واضح است كه قطعیت یافتن برخی دعاوی در مراجع مذكور و عدم مراجعه روستاییان و شهرنشینان به محاكم رسمی دادگستری علاوه بر كاستن از هزینه های قضائی ، جلوگیری از اتلاف وقت مردم و هزینه ، فرصت كافی در اختیار قضات دادگستری برای پرداختن به دعاوی حقوقی و جرائم مهمه بوجود خواهد آورد و در نتیجه سرعت عمل توام با دقت ، رفته رفته رضایت مردم از محاكم را همراه خواهد آورد. خوشبختانه ابزار قانونی رفع برخی از اختلافات مردم ، خارج از محاكم دادگستری ، توسط مقنن فراهم گردیده است ، زیرا در ماده 189 قانون برنامه سوم توسعه اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران ایجاد شوراهای حل اختلاف پیش بینی شده است . تهیه آیین نامه مربوطه به وزارت دادگستری ، تصویب آیین نامه مزبور به هیئت وزیران و تایید آن به ریاست قوه قضائیه واگذار شده است . امید اینكه همكاری دولت و ریاست قوه قضائیه هر چه زودتر اجرای ماده 189 را كه سرآغاز تحولی در قوه قضائیه و در جهت كاهش مراجعات مردم به محاكم قضائی می باشد میسر سازد .
مقدمتا توضیح این مطلب لازم است كه ، ضرری كه به شخص وارد می شود ممكن است مادی یا معنوی باشد . ضرر مادی خود به دو قسم قابل تقسیم است ؛ قسم اول – از دست رفتن مال موجود یا خسارت مثبت قسم دوم – تفویت منافع یا خسارت منفی كه همان عدم النفع است . عدم النفع عبارت از ممانعت از وجود پیدا كردن منفعتی كه مقتضی آن حاصل شده است مثل ؛ توقیف غیرقانونی شاغل به كار كه موجب حرمان او از گرفتن مزد شود . عدم النفع گاهی ضررمحسوب می شود . در این صورت عبارت است از ؛ حرمان از نفعی كه به احتمال قریب به یقین حسب جریان عادی امور و اوضاع و احوال خصوص مورد ، امید وصول به آن نفع ، معقول و مترقب و مقدور بوده باشد . عدم النفع محروم شدن شخص ، از فایده مورد انتظار است . برخی گفته اند ؛ هنگامی از عدم النفع یا تفویت منفعت سخن به میان می آید كه در نتیجه عمل زیانبار ، دارایی شخص فزونی نیافته است ، در حالی كه اگر این واقعه رخ نمی داد بر طبق روند عادی عدم النفع عبارت است از فوت شدن منافع محقق الحصولی كه شخص از آن محروم شده است .
اقساط عدم النفع : الف – عدم النفع محقق الحصول ب – عدم النفع محتمل الحصول الف : عدم النفع محقق الحصول: عبارت است از ؛ فوت شدن منفعت كه هرگاه ، فعل معین موجود نمی شد ، محققاً آن منفعت به متضرر می رسید و فعل مزبور سبب منحصر نرسیدن منفعت شده است .
مثال : شخصی در خیابان در جلوی گاراژی جوی عمیقی می كند و مانع از خروج اتومبیل كرایه ای می شود . بدین ترتیب این شخص مانع رسیدن منفعتی شده است كه مالك اتومبیل از كاركردن به دست می آورد . ب – عدم النفع محتمل الحصول : عبارت است از ، تفویت منفعت كه هرگاه فعل معین موجود نمی شد احتمال داشت كه عاید طرف گردد . مثال : توزیع كننده روزنامه ، روزنامه ای كه در آن اعلان مزایده ملكی درج شده است را به مشترك آن روزنامه نمی رساند و او در مزایده شركت نمی كند . مشترك روزنامه پس از اطلاع بر این امر علیه توزیع كننده ، اقامه دعوی می نماید و خسارت وارده خود را از او مطالبه می نماید ، بدین سبب كه اگر روزنامه را به او می رسانیدند ، او در مزایدة اعلان شده شركت و برنده می شد و از آن مبلغی به عنوان منفعت استفاده می نمود و چون توزیع كننده ، روزنامه را به موقع نرسانده است ، باید خسارت این عدم النفع را به مشترك بپردازد . دراین مثال چون شركت در مزایده و برنده شدن شخص محرز نیست ، عدم النفع محتمل الحصول بوده و قابل مطالبه نیست .
بیان یك نكته : در قابل مطالبه بودن ، یا نبودن عدم النفع ، محل بحث عدم النفع محقق الحصول است والا در اینكه عدم النفع محتمل الحصول قابل مطالبه نیست محل نزاعی نیست .
>در مطالبه عدم نفع باید بین فعل و عدم پیدایش نفع رابطه سببیت موجود باشد زیرا ممكن است فعلی صورت گیرد ولی سبب تفویت منفعت نباشد .
قواعدی كه مطالبه عدم النفع را محقق می نماید :
قاعده لاضرر
قاعده اتلاف
قاعده تسبیت
جواز مقابله به مثل
بنای عقلا
یكم – قاعده لاضرر موجبی برای مطالبه عدم النفع :
بیان قاعده و تعریف آن :
قاعده : لاضررو لاضرار فی الاسلام ( در اسلام حكمی كه موجب ضرروزیان شود نیست )
این قاعده در شرع در موردی وضع شده كه شخص از حق مالكیت خود با سوء نیت به ضرر غیر استفاده كند . این قاعده از فقه به ماده 132 قانون مدنی منتقل شده است به موجب این ماده تصرف مالك در ملك و بطور كلی در مال خود در شرایط ذیل ممنوع است .
تصرفی كه برای مالك بهره ای نداشته و او عمداً بضرر غیر در مال خود تصرف كرده باشد .
تصرفی كه مالك از آن تصرف بهره می برد ولی عمداً برای بردن آن بهره راهی را انتخاب كند كه موجب ضرر به غیر شود . با اینكه می توانست همان نفع را از راه دیگری كه ضرری هم به دیگران نرساند به دست آورد .
تصرف زائد برحاجت در ملك خود ولو اینكه به قصد اضرار به غیر نباشد هر گاه موجب اضرار غیر گردد نیز ممنوع است تعریف ضرر: ضرر عبارت است از فوت آنچه انسان واجد آن است . خواه نفس باشد یا مال یا جوارح . در تعریفی دیگر بیان شده ؛ ضرر عرفاًٌ عبارت است از نقص در چیزی از شئوون انسان بعد از این كه وجود یافته است یا مقتضی قریب پدید ارشدن آن وجود دارد ، بطوری كه عرف ، آن را موجود می داند . ممانعت از وجود پیدا كردن نفعی كه مقتضی وجود آن حاصل شده است ( عدم النفع )[ مانند كندن درختان میوه ای كه شكوفه دارند زیرا همین داشتن شكوفه مقتضی دادن میوه است و میوه منفعت درخت محسوب می گردد . ] را تعریفی دیگر از ضرر عنوان كرده اند بدین ترتیب ضرر ممكن است بواسطة از بین رفتن مالی باشد یا بواسطة فوت شدن منفعتی كه از انجام تعهد حاصل می شده است . بیان یك نكته : درصدق ضرر بر تفویت منفعت مسلم نزد عرف رایج اتفاق نظری وجود ندارد لذا برخی ؛ تردیدی در اطلاق ضرر بر تفویت منفعت مسلم ندارند و بدین ترتیب عدم النفع را ضرر می دانند . در مقابل بعضی از فقها در صدق ضرر بر عدم النفع صرفاً ابراز تردید نموده اند و دیگران صراحتأ عدم النفع را ضرر ندانسته اند در این خصوص ابراز شده كه اگر مثلاً ؛ مالك را از فروش متاعش باز دارند ، این عمل اضرار نمی باشد منع از تحصیل نفع است .
چگونگی مطالبه عدم النفع بر مبنای قاعده لاضرر: در صورتی می توان ، برای قابل مطالبه دانستن عدم النفع به قاعده لاضرر استناد نمود كه دو امر احراز گردد ؛
عدم النفع ضرر محسوب شود .
قاعده لاضرر اثبات حكم كند .
بدین ترتیب اگر : عدم النفع را ضرر بدانیم ، حسب قاعده لاضرر عدم النفع قابل مطالبه است .
>قاعده لاضرر اثبات حكم كند بدین معنا كه شارع حكمی وضع نمی كند كه موجب ضرر به مردم باشد . در نتیجه هركس موجب اضرار به دیگر شود باید آن راجبران نماید . قاعده لاضرر حكم می كند كه چون عدم النفع ضرر است در صورت وقوع عدم النفع توسط شخصی ، آن شخص ضامن جبران عدم النفع است و ضرر دیده می تواند براساس حكم لاضرر مطالبه تفویت نفع نماید .
دوم – قاعده اتلاف و تسبیب موجبی برای مطالبه عدم النفع : قاعده اتلاف : ( ماده 328 قانون مدنی ) هركس مال غیر را تلف كند ضامن آن است و باید مثل یا قیمت آن را بدهد اعم از اینكه از روی عمد تلف كرده باشد یا بدون عمد و اعم از اینكه عین باشد یا منفعت و اگر آن را ناقص یا معیوب كند ضامن نقص قیمت آن مال است . قاعده تسبیب : ( ماده 331 قانون مدنی ) هركس سبب تلف مالی بشود باید مثل یا قیمت آن را بدهد و اگر سبب نقص یا عیب آن شده باشد باید از عهدة نقص قیمت آن برآید . تعریف مال : مال چیزی است كه ارزش اقتصادی داشته و قابل تقویم بپول باشد به بیان دیگر مال یك مفهوم عرفی است به معنای چیزی كه بتواند مورد داد و ستد قرارگیرد و از نظر اقتصادی ارزش مبادله را داشته باشد .
آیا عدم النفع مال است ؟: برخی از فقها و حقوقدانان را نظر براین است كه اطلاق مال بر( عدم النفع) صادق نیست زیرا عدم النفع محرومیت از كسب مال است نه خود مال و مال چیزی است كه فعلاً موجود باشد . در بیان دیگر گفته شده ؛ در مورد عدم النفع ، كسی مال فعلی دیگری را از بین نبرده است ، بلكه مالی را كه احیانأ می توانسته به دست آورده ، نگذاشته به دست آورد . عدم النفع با تفویت منفعت عین فرق دارد ؛ زیرا منفعت عین ، همانند خود عین مال محسوب شده و قابل تقویم و واگذاری است . لازم به ذكر است كه عرف بین عدم النفع و تفویت منفعت عین ، فرقی قائل نیست لذا در هر دو ، عامل زیان را ضامن می شمرد .
آیا به استناد دو قاعده اتلاف و تسبیب می توان مطالبه عدم النفع نمود ؟ : (بیان نظرات) عدم النفع مال نیست تا قواعد اتلاف و تسبیب بر آن صدق نماید زیرا ، مستند این دو قاعده اتلاف مال است مستقیماً یا به سببیت . خسارت مذكور در عدم النفع تلف مال نیست . تمسك به قاعده اتلاف و تسبیت برای مطالبه عدم النفع صحیح نیست . تسبیب در صورتی مقتضی ضمان است كه به تلف مال تعلق گیرد ، ولی منفعت انسان معدوم است در نتیجه ، فرض تسبیب برای آن متصور نیست . >معنای اتلاف از بین بردن شی موجود است نه جلوگیری از تحقق وجود چیزی . لذا تمسك به دو قاعده اتلاف و تسبیب در مطالبه عدم النفع صحیح نیست . نظر به عدم تفاوت عرفی بین عدم النفع منفعت عین ، اتلاف آن موجب ضمان است و عامل عدم النفع ضامن است و می شود از او مطالبه عدم النفع نمود زیرا فرقی نیست بین اینكه كسی به غضب اتومبیل دیگری را متوقف كند و موجب تفویت منفعت او شود و یا بدون غضب اتومبیل ، مانع مالك در استفاده از اتومبیلش شود و موجب محروم شدن مالك از منافع حاصل از كار با اتومبیل گردد . اگر مال را اینگونه تعریف كنیم كه ؛چیزی است كه عقلاً در مقابل آن مال پرداخت كنند ، بی گمان نیروی كار انسان در بازار اقتصاد با پول مبادله می شود . لذا بازداشت این صاحب نیروی كار ( كارگر) موجب محرومیت او از كار و در نتیجه كسب اجرت شده و عامل بازداشت ضامن است .
نتیجه : اگر عدم النفع را مال محسوب كنیم می توان به استناد دو قاعده اتلاف و تسبیب عدم النفع را مطالبه نمود. در غیر این صورت دو قاعده مذكور موجبی برای مطالبه عدم النفع نیست . سوم – آیا جواز مقابله به مثل می تواند موجبی برای مطالبه عدم النفع باشد ؟ جواز مقابله به مثل : ( تقاص) آیه شریفه194/بقره كه می فرماید ؛ [فمن اعتدی علیكم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدی علیكم ] ( پس هركس به شما تعدی كرد ، شما به مثل آن به آنان تعدی نمائید ) . آیه شریفه 40/شوری كه می فرماید ؛ [جزاءسیئه سیئه مثلها] ( پاداش بدی ، بدی است همانند آن ) بنابراین مستنبط از این دو آیه می توان گفت ؛ هرگاه كسی موجب تفویت منفعت دیگری شود مثل اینكه با حبس كردن او موجب محروم كردن او از كار شود ، این شخص هم می تواند مثل آنچه را از دست داده است ، از عامل آن مطالبه نماید . زیرا حبس كننده متعدی است و مجازات عمل بد ،عملی مانند آن است كه مجوز تقاص مظلوم می باشد . لذا عامل حبس ضامن است . همچنانكه برخی از فقها به استناد آیات مذكوره حكم به جواز مطالبه عدم النفع داده اند . دیگر فقها معتقدند كه آیات مذكوره دلیلی برضمان و جبران خسارت ندارد . لذا نهایت چیزی كه از آیات مزبور استنباط می شود آن است كه زیان دیده نیز بتواند ، حبس كننده را ، برای مدت زمانی كه حبس شده است ، حبس نماید و نمی تواند مطالبه عدم النفع نماید .چهارم – بنای عقلا جوازی برمطالبه عدم النفع : بنای عقلا بر آن است كه اگر شخصی مبادرت به از بین بردن مال موجود دیگری می كند ، یا او را ، از تحصیل نفع مسلمی كه مورد انتظار بود ، محروم می نماید ، عامل زیان مسوول جبران خسارت وارده است . براین اساس در قوانین دیگر كشورها نیز عدم النفع قابل مطالبه است .
بیان یك نكته : بسیاری از فقها كه عدم النفع را قابل مطالبه نمی دانند ، دلیل آنها عدم تحقق غضب برحبس انسان آزاد یا جلوگیری نمودن او از كار خود است كه در نتیجه ، شخص منع كننده یا حابس مسؤول نیست . در جواب این دسته از فقیهان بایستی گفت كه ؛ ضمان ، منحصراً دائر مدار تحقق غضب نیست . به بیان دیگر هیچ ملازمه ای بین عدم تحقق غضب و عدم ضمان وجود ندارد . چه بسا ممكن است برای اثبات ضمان به قاعده لاضرر ، اتلاف و تسبیب متمسك شد . با توجه به مطالب بیان شده عدم النفع در صورتی قابل مطالبه است كه ؛
اولاً ، عدم النفع محقق الحصول باشد .
ثانیأ ، برای مطالبه آن بتوان بیكی از قواعد فقهی و قانونی استناد كرد یعنی بین عدم النفع و فعل مانع رابطه سببیت وجود داشته باشد .
مطالبه عدم النفع در قوانین موضوعه :
یكم – ماده9 قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور كیفری مصوب 1378 [..... ضرر و زیان قابل مطالبه به شرح ذیل می باشد : ضررو زیان های مادی كه در نتیجه ارتكاب جرم حاصل شده است . منافعی كه ممكن الحصول بوده و در اثر ارتكاب جرم ، مدعی خصوصی از آن محروم می شود . ] در این ماده قانونی دو شرط برای مطالبه عدم النفع ذكر شده است : ممكن الحصول بودن منفعت ( كه به نظر می رسد منظور از ممكن الحصول بودن همان محقق الحصول بودن منفعت است . ) این عدم نفع ناشی از ارتكاب جرم باشد . براین اساس اگر عدم النفع ممكن الحصولی واقع شود ولی ناشی از ارتكاب جرم نباشد قابل مطالبه نیست . لذا علی الاصول در اینگونه دعاوی بایستی ابتدا مجرمیت و وقع جرم اثبات گردد و آنگاه اگر عدم نفع یا تفویت منفعت ممكن الحصول بود می توان توسط شاكی خصوصی مورد مطالبه قرارگیرد . دوم– تبصره2ماده515 قانون آیین دادرسیدادگاههایعمومیو انقلاب درامورمدنیمصوب1379 این تبصره در باب نهم با عنوان مطالبة خسارت و اجبار به انجام تعهد ذیل ماده 515 چنین اشعار می دارد ؛ [خسارت ناشی از عدم النفع قابل مطالبه نیست و خسارت تأخیر تأدیه در موارد قانونی ، قابل مطالبه می باشد . ] برای تبیین این تبصره لازم است ماده 515 كه این تبصره یكی از تبصره های آن است وعلی الاصول باید مرتبط با این ماده قانونی باشد مورد مطالعه قرار گیرد . ماده 515: خواهان حق دارد ضمن تقدیم دادخواست یا در اثنای دادرسی و یا به طور مستقل جبران خسارت ناشی از دادرسی یا تأخیر انجام تعهد یا عدم انجام آن را كه به علت تقصیر خوانده نسبت به اداء حق یا امتناع از آن به وی وارد شده یا خواهد شد ، همچنین اجرت المثل را به لحاظ عدم تسلیم خواسته یا تأخیر تسلیم آن از باب اتلاف و تسبیب از خوانده مطالبه نماید .... دادگاه در موارد یاد شده میزان خسارت را پس از رسیدگی معین كرده و ضمن حكم راجع به اصل دعوا یا به موجب حكم جداگانه محكوم علیه را به تأدیه خسارت ملزم خواهد نمود . در صورتی كه قرارداد خاصی راجع به خسارت بین طرفین منعقد شده باشد ، برابر قرارداد رفتار خواهد شد . ]
توضیح و بیان چند نكته : ( بیان نظرات ) اینماده قانونی حدود 6 ماه پس از تصویب ماده 9 قانون آیین دادرسی كیفری تصویب شده است . علیرغم این فاصله نزدیك ، قانونگذار در ماده 9عدم النفع ممكن الحصول را قابل مطالبه دانسته ولی در این تبصره كه قانون لاحق است خسارت ناشی از عدم النفع را قابل مطالبه ندانسته است . كه تفاوت و تغییر در وضع قانون ضمن عجیب بودن ، حاوی مطالبی چند است : آیا تبصره 2ماده 515 قانون مدنی ناسخ ماده 9 قانون آیین دادرسی است ؟ لذا در هیچ حالتی خسارت عدم النفع قابل مطالبه نیست ؟ آیا خسارت عدم النفع فقط وقتی قابل مطالبه است كه ناشی از ارتكاب جرم باشد ؟ و فقط عدم النفع ناشی از غیر جرم قابل مطالبه نیست ؟ آیا اینكه در تبصره 2 ماده 515 پس از بیان غیر قابل مطالبه بودن عدم النفع بلافاصله سخن از قابل مطالبه بودن خسارت تأخیر تأدیه در موارد قانونی آورده بیان این مطلب است كه خسارت تأخیر تأدیه چیزی سوای خسارت ناشی از عدم النفع است ؟ كه به نظر می رسد خسارت تأخیر تأدیه از مصادیق خسارت عدم النفع است . در یك اظهار نظر می توان گفت كه با توجیه منطقی ، منظور قانونگذار از قابل مطالبه نبودن خسارت ناشی از عدم النفع ، مطلق خسارت نیست ، بلكه منظور ، خسارت محتمل الحصول است و نه محقق الحصول ، قواعدی مانند : قاعدة لاضرر و اتلاف و تسبیب و بنای عقلا (كه قبلاً بیان شد ) مؤید این تفسیراست . از طرفی با توجه به اینكه قانونگذار در ادامه تبصره 2 ماده 515 خسارت تأخیر تأدیه را قابل مطالبه دانسته ، این اظهار نظر بیشتر تقویت می شود . زیرا ، خسارت تأخیر تأدیه ، خود یكی از مصادیق خسارت عدم النفع است . نظریه دیگر موضوع را اینگونه تبیین می نماید كه ؛ تبصره 2 كه خسارت ناشی از عدم النفع را قابل مطالبه ندانسته است در ارتباط و مكمل ماده اصلی یعنی 515 قانون آیین دادرسی است لذا نمی توان مطلب جدیدی را كه تعارضی و عدم مطابقتی با اصل ماده داشته باشد بیان نماید . بنابراین لازم است یك بار دیگر ماده 515 را مورد بررسی قراردهیم . در این ماده اشعار می دارد كه ؛ [ خواهان حق دارد ضمن تقدیم دادخواست یا در اثنای دادرسی و یا به طور مستقل ؛
جبران خسارت ناشی از دادرسی تأخیر انجام تعهد یا عدم آن را به علت تقصیر خوانده نسبت به اداء حق یا امتناع از آن كه به وی ( خواهان ) وارد شده یا خواهد شد . و همچنین اجرت المثل را به لحاظ عدم تسلیم خواسته یا تأخیر تسلیم آن از باب اتلاف و تسبیب از خوانده مطالبه نماید ...] و آنگاه در تبصره 2 بیان داشته كه ؛ [ خسارت ناشی از عدم النفع قابل مطالبه نیست . ...] با توجه به لزوم ارتباط بین ماده قانونی و تبصره های آن می توان چنین نتیجه گرفت كه ؛ جبرانخسارت ناشی ازدادرسیقابل مطالبه است ولیعدمالنفع ناشیاز دادرسیقابل مطالبه نیست . خسارت ناشی از تأخیر انجام تعهد یا عدم انجام آن به علت تقصیر خوانده قابل مطالبه است ولی عدم النفع ناشی از تأخیر انجام تعهد یا عدم انجام آن قابل مطالبه نیست . اجرت المثل به لحاظ عدم تسلیم خواسته یا تأخیر تسلیم قابل مطالبه است ولی خسارت عدم نفع ناشی از عدم تسلیم خواسته یا تأخیر تسلیم قابل مطالبه نیست . بنابراین عدم امكان مطالبه خسارت عدم النفع منحصر در موارد فوق است نه اینكه مطلق مطالبه خسارت عدم النفع قابل مطالبه نباشد . كما اینكه عدم النفع ممكن الحصول و ناشی از جرم را ماده 9 قانون آیین دادرسی قابل مطالبه دانسته است .
حاصل كلام اینكه : مطالبه خسارت عدم النفع محقق الحصول بطور مطلق قابل وصول است مگر وقتی كه این خسارت یا محتمل الحصول باشد و یا علیرغم محقق الحصول بودن ناشی از دادرسی ، تأخیر انجام تعهد یا عدم انجام آن و عدم تسلیم خواسته یا تأخیر آن نباشد . در غیر این موارد خسارت عدم النفع قابل مطالبه است . مثل آنكه كسی با حفر كانال مالك اتومبیل را از نفع حاصل از مسافركشی محروم نماید . كه این عدم النفع قابل مطالبه می باشد .
تذکر : علی الظاهر در مراجع قضایی اغلب قضات محترم با عنایت به تبصره 2 ماده 515 قانون آیین دادرسی مدنی ، مطلق خسارت عدم النفع را قابل مطالبه نمی دانند و حكم به رد دعوی خواهان عدم النفع می دهند . مگر اینكه دعوی مشمول ماده 9 قانون آیین دادرسی كیفری شود كه در صورت ممكن الحصول بودن و ناشی از جرم بودن عدم النفع ، آنرا قابل مطالبه می دانند .
در رسیدگی به دعوای تنفیذ، برخی محاکم در راستای بررسی عناصر و ارکان معامله گام برمیدارند و هدف آنها احراز قصد و رضای طرفین معامله در نفس معامله است. فلسفه دادرسی در چنین دعوایی آن است که مشخص شود قرارداد در گهواره قانون نشو و نما کرده است یا خیر و آیا از پشتیبانی قانون و قانونگذار برخوردار خواهد بود؟ در صورت حصول علم به صحت و سلامت ارکان معامله، دادگاه حکم به تنفیذ آن صادر خواهد کرد.
مدت زمانی است که بعضی از دادگاهها با استناد به قواعد فقهی از جمله قاعده "اصاله الصحه" اصل را بر صحت قراردادها و توافقها میگذارند و هرکس را که مدعی خلاف این امر است، مسئول اثبات ادعایش میدانند. پس قرارداد مهر تأیید و اصالت را بر تارک خود دارد و نیازی نیست که پیرامون صحت و اصالت آن تحقیق و تدبر به عمل آید؛ چراکه نتیجهای بیش از تحصیل حاصل را در پی ندارد. در راستای این استدلال و به استناد محتوای قانون اساسی از جمله اصول 156 و 167، وظیفه دادگستری صرفاً رسیدگی به آن دسته از دعاوی عنوان میشود کـه جـنـبه قضایی و ترافعی دارند و نتیجه رسیدگی رفع خصومت و حل و فصل دعاوی میباشد. برایناساس، طی طریق در وادی تنفیذ و اصالت قولنامه، خارج از حد و ثغر اقلیم دادگستری مینمایاند و امر جداگانهای به نظر میرسد که رسیدگی به آن فاقد جنبه ترافعی و قضایی است. چنانچه قائل به این دیدگاه باشیم که پدیدهای که اصل بر وجود آن است و موجود است، نیازی به اثبات و وجوب ندارد و فی حد ذاته اصیل است، در این صورت اظهارنظر درخصوص تنفیذ امری اضافی بوده و باری افزون بر دوش دادگستری مینهد. ازاینرو ورود بـه مـاهـیـت صـحـت و اصالت خارج از صلاحیت دادگستری است و قرار عدم استماع دعوا بر جبین این دعاوی میچربد. گرچه این استدلال متین است؛ اما نباید فراموش کرد که مطابق اصل 159 قانون اساسی، وظیفه اصلی قوه قضاییه رسیدگی به تظلمها و شکایتها، تحقق بخشیدن به عدالت، حل و فصل دعاوی و رفع خصومتها و اخذ تصمیم شایسته است تا مانع اجحاف حقوق فردی و عمومی باشد.
با فرض این که احراز اصالت فی نفسه فاقد خصیصه ترافعی و قضایی است، دستکم آثار مترتب بر آن را نمیتوان انکار کرد. تنفیذ همراه با جزم و یقین رافع خصومت فیمابین اشخاص میباشد و این اثر ذاتـاً مخلوق اتخاذ تصمیم قضایی است. برایناساس، محاکم نباید با این استدلال که تنفیذ فاقد چنین خصیصهای است، نسبت به آثار و تبعات آن -که رفع خصومت و فصل دعواست- فرافکنی نمایند و از پـذیـرفـتن این دعاوی شانه خالی کنند. پرواضح است که غیر از مرجع قضایی دادگستری، نهاد یا ارگان و سازمانی که تصمیماتش نسبت به دوایر دولتی الزامآور باشد، پیشبینی نشده است و اگر دادگستریها هم خود را صالح نشناسند، این امر سردرگمی شهروندان را در پی خواهد داشت و هیچ یک از دوایر دولتی و شهرداریها و نیز محاکم، خود را ملزم به ترتیب اثر دادن به آثار قراردادها نمیدانند. از آنجا که قانون تنها دارندگان سند را مالک میشناسد (ماده 22 قانون ثبت) در اراضی فاقد سند، احراز مالکیت متصور نیست و بررسی و شناسایی مدعی مالکیت از وظایف دادگستری به شمار میآید و این نهاد با بررسی و تحقیق در ارکان عقد، اصالت آن را احراز و اعلام مینماید. پس از آن، دوایر دولتی و شهرداریها با ملاحظه رونوشت حکم تنفیذ، به اقدامات و خدمات مورد تقاضای آنان ترتیب اثر خواهند داد. در حالی که اگر محاکم از قبول این دعوا استنکاف ورزند، حقوق شهروندان تضییع میگردد و آن زمان است که دادگاهها خلاف جهت قانون اساسی و وظایف خود گام برمیدارند. در رأی وحدت رویه شماره 545 مورخ 30 بهمن 1369 تقبل رسیدگی به دعوای تنفیذ از وظایف دادگستری شناخته شده است و از نظر عملی، عدم پذیرش این دعاوی مصدر معضلاتی است؛ چراکه اگر دادگاه وارد ماهیت این دعاوی شود و حکم به تحقیق ارکان معامله صادر نماید، خریدار میتواند از اداره ثبت تقاضای صدور سند مالکیت بنماید که منافاتی با مواد 47 و 48 قانون ثبت ندارد و یا آن که خواستار صدور پروانه توسط شهرداری شود.
عدم پذیرش دعوای تنفیذ صرف نظر از قتل نفس عدالت و انصاف، موجد ظلم و اجحاف میباشد که با مبانی قضا در تـضـاد اسـت، در حالی که درخواست تنفیذ قولنامه و درنهایت، صدور حکم به اصالت آن مانع تضییع حقوق میگردد. هرچند رأی وحدت رویه شماره 672 مورخ اول دی 1383 خلع ید را فرع بر مالکیت دانسته؛ اما مالکیت صرفاً با ابراز سند احراز نمیشود و تنفیذ قولنامه هم سند محسوب میگردد و همانگونه کـه گـفـتـه شـد، مـیتوان با تمسک به آن از اداره ثبت تقاضای صدور سند مالکیت نـمـــود، یـــا در صــورت تـعــرض اشخاص به مالکیت مالک، با ارائه حکم تنفیذ مانع تعرض دیگران شد و یا از محاکم تقاضای الزام خوانده به حضور در دفترخانه و اجرای تشریفات تنظیم سند را نمود.
از رأی وحدت رویه شماره 569 مورخ 10 دی 1370 و همچنین رأی وحدت رویه شماره 54 مورخ 13 دی 1351، رسیدگی به موضوع تنفیذ استنباط میشود. دیوان محاکم را صالح به رسیدگی در دعاوی میداند که در اصل مالکیت آن اختلاف است. اگر دادگاهی اصالت معاملهای را احراز نماید، پس یکی از طرفین را مالک دانسته و آثار مالکیت به وی برمیگردد و رفع خصومت و ارتفاع دعوا به عمل میآید.محاکم دعوای تنفیذ را از قدیمالایام پذیرفتهاند و دلیلی ندارد که بیجهت و بدون وجود نص معتبر برخلاف طریق قدیم گام برداریم. همچنین هیچگونه قانون و مصوبه لاحقی مخالف با رویه سابق وجود ندارد تا محاکم را از پذیرفتن و رسیدگی و صدور حکم نسبت به اصالت اسناد و معاملات منع کرده باشد. رأی وحدت رویه شماره 42 مورخ 3 دی 1363، دادگاهها را مکلف به رسیدگی و صدور حکم دانسته است. برایناساس، میتوان چنین استنباط کرد که رسیدگی و اظهارنظر پیرامون اصالت و صحت قولنامهها از وظایف دادگستری است و با فرض این که خارج از وظایف دادگستری باشد، آثار این دعوا رافع خصومتها، تظلمها و دعاوی است. از این رو ورود به کنه و ماهیت این دعاوی از وظایف محاکم قضایی محسوب میشود.
منابع:
1-رأی وحدت رویه شماره 42 مورخ 3 دی 1363:..." کسانی ... برای تأیید تاریخ تنظیم سند عادی و صحت معامله به مراجع قضایی مراجعه و دادگاههای دادگستری نیز باید به آن رسیدگی و اتخاذ تصمیم نمایند."
2-رأی وحدت رویه شماره 545: ... " نظر قانونگذار در مورد رسیدگی مراجع ذیصلاح قضایی برای تأیید تاریخ تنظیم سند عادی و صحت معامله تشخیص این امر است که تاریخ سند عادی معامله زمین مربوط به قبل از تاریخ قانون لغو مالکیت اراضی موات شهری میباشد. بنابراین تشخیص صحت تاریخ معامله از دعاوی غیرمالی محسوب شده و رأی شعبه 19 دیوان عالی کشور که دعوا را غیرمالی دانسته، صحیح و منطبق با موازین قانونی است."
3-رأی وحدت رویه شماره 672 مورخ اول دی 1383
4-رأی وحدت رویه شماره 569 مورخ 10 دی 1370
5-رأی وحدت رویه شماره 54 مورخ 13 دی 1351
6-نشریه "مأوی"، 23 تیر 1387، صفحه 4، نشست قضایی قم 7-قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، اصول 156، 159 و 167
بختیار لطفی، کارشناس اداره ارشاد و معاضدت قضایی شهرستان مهاباد
یكی از دعاوی قابل طرح در محاكم، دعوای زوجیت است كه توسط یكی از زوجین احتمالی علیه دیگری طرح می گردد. بدلیل بعضاً خصوصیات ویژه ای كه این دعوی دارد، مقاله مستقلی را بدان اختصاص داده و دلایل احتمالی برای اثبات این دعوی را به بررسی می گیریم.
اصولاً هر كس مدعی حقی بر دیگری است، باید ادعای خود را ثابت كند و این معنا مفاد روایات متعدد از معصومین بدین مضمون كه “البینه علی المدعی و الیمین علی من انكر”[۱]بوده و ماده ۱۲۵۷ قانون مدنی از این قاعده كلی بر گرفته شده و ۱۹۷ قانون آدم جدید نیز بر آن دلالت دارد.
دعوی ازدواج نیز از همین قاعده پیروی می كند. بنابراین، زن یا مردی كه مدعی رابطه زوجیت هستند، باید ادعای خود را به مدد دلایل محكم به اثبات برسانند. اما قبل از اینكه ببینیم چه دلایلی برای اثبات رابطه زوجیت كارایی دارند، بپردازیم به اینكه متعلق اثبات چه امری است؟ آیا زوجیت صرف بدون ذكر شروط در ضمن عقد می تواند متعلق اثبات قرار گیرد یا حتماً باید اثبات عقد مقرون به اثبات شروط و تفاصیل آن باشد؟
متعلق اثبات
اگر شهادت شهود -كه وفق بند “د” ماده ۲۳۰ (آ.د.م. جدید)، می توانند دو مرد یا یك مرد و دو زن باشند،- بخواهد بر اثبات زوجیت قائم شود، وفق نظر فقهای شیعه و حنفیه كافی است كه شاهد نسبت به اصل وقوع ازدواج شهادت بدهد بی آنكه نیاز به ذكر شروط و تفاصیل عقد باشد[۲] ولی فقهای حنبلی می گویند شهادت بر وقوع عقد به تنهایی كافی نیست بلكه باید شهود بر شروط نیز گواهی دهند زیرا مردم در مورد شروط نیز با هم اختلاف می كنند. بعلاوه، ممكن است شرط در ضمن عقدی وجود داشته باشد كه مثلاً به دلیل خلاف مقتضای ذات عقد بودن و یا معلق ساختن عقد، آنرا باطل سازد.
به هر حال، رویه عملی دادگاه های ما به تبع از فقه شیعه در جایی كه عقدی مورد تعارض قرار گرفته باشد، این است كه اول سراغ اثبات اصل عقد می روند و در صورتی كه اصل عقد ثابت شد، از مدعی وجود شرط، دلیل مطالبه می كنند. همانطوری كه در سایر عقود مثل بیع چنین است. مثلاً دادگاه می تواند ابتدائاً با قیام دلیل، اصل بیع را محرز بداند و متعاقباً از مدعی فسخ به واسطه شرط، اولاً دلیل وجود حق فسخ در عقد و ثانیاً دلیل تمسك به خیار فسخ را مطالبه كند. در توجیه این نظر باید گفت كه شرط، امر اضافی است و اگر از اركان صحت عقد به شمار نرود، در مقام تردید در وجود یا عدم آن به اصل عدم (زیاده) تمسك شده و از مدعی وجود شرط، دلیل مطالبه می شود. البته باید متذكر شد كه چنانچه مفاد شرط به امری برگردد كه ركن صحت عقد است، در اینجا به نظر ما باید با حنابله هم عقیده شد زیرا در چنین موردی عقد و شرط پیكره واحد را تشكیل می دهند.
ما دلایل كلاسیك كه می تواند مثبت رابطه زوجیت باشند را بر شمرده و آنگاه به دلایل خاص می پردازیم.
دلایل كلاسیك اثبات رابطه زوجیت الف - اقرار
شكی نیست كه اقرار مهمترین دلیل اثبات در حقوق ما محسوب شده است و در اثبات زوجیت نیز می تواند دلیل متقن و یا محكمترین دلیل به حساب آید. بنابراین اگر اقرار با شرایط صحت آن كه در قانون مدنی و قانون آئین دادرسی مدنی مذكور است واقع شود، و حكم دادگاه مبتنی بر آن باشد چنین حكمی قابل تجدید نظر خواهی و یا فرجام خواهی هم نخواهد بود برخی از فقها از حجیت مطلق اقرار چنین استنباط نموده اند كه حتی متعاقب اقرار حكم دادگاه نیز لازم نیست ولی ما در صورت تعارض و تنازع حكم دادگاه را ضروری می دانیم. از آنجا كه اقرار در مورد اثبات رابطه زوجیت خصوصیتی ندارد، تفصیل بیشتر را لازم نمی دانیم.
ب- سند كتبی
ممكن است زوجین در بدو رابطه زناشویی مبادرت به تنظیم سند كتبی نموده باشند كه در قالب سند عادی یا سند رسمی بوده باشد.
شكی نیست چنانچه سند رسمی ای برای زوجیت در قالب قباله نكاحیه تنظیم شده باشد. سند مزبور چنانچه مورد ادعای جعل قرار نگیرد، دلیل مهم برای اثبات رابطه زوجیت است. این دلیل بنا به اقتضائات جامعه مدرن امروزی، مهمترین دلیل نیز شناخته می شود هر چند از نظر فقهی دلیل اهمیت سند كتبی به جهت صحت انتساب آن به صادر كننده(مقر) است و سند از این جهت اعتبار مستقلی در ورای اقرار نخواهد داشت.
اما هر چند الزام قانونی برای ثبت واقعه ازدواج وفق ماده ۶۴۵ قانون مجازات اسلامی وجود دارد، ولی این الزامات فقط در جنبه كیفری خلاصه می شود و ضمانت اجرایی مدنی ندارد. با این شرح كه شرط ثبت در دفتر خانه شرط ماهوی صحت ازدواج نیست و چنانچه ازدواجی به ثبت نرسد، در خارج از مجازات كیفری پیش بینی شده در ماده فوق اثری بر آن مترتب نیست و ازدواج به ثبت نرسیده صحیح است. هر چند بروز مشكل برای ازدواج دائم به دلیل الزام قانونی به ثبت كمتر است، ولی برای ازدواج موقت كه ثبت آن الزامی نیست، مشكل اثبات به طور جدی تری بروز می نماید. البته اینكه می گوییم الزامی نیست به این معنا است كه به خلاف ازدواج دائم، در ازدواج موقت، عدم ثبت، شخص را مستوجب مجازات كیفری نمی كند و الا كسی كه از عدم ثبت متضرر می شود، می تواند با مراجعه به دادگاه الزام طرف دیگر را به ثبت واقعه ازدواج موقت بخواهد.
در صورتی كه برای اثبات رابطه زوجیت سند عادی نیز تنظیم شده باشد و چنین سندی مورد ادعای انكار، تردید و یا جعل قرار نگیرد، می تواند رابطه زوجیت را به اثبات برساند. اقرار نامه كتبی نیز چنانچه صحت انتساب آن به مقر مورد تكذیب قرار نگیرد، می تواند اثبات كننده رابطه زوجیت باشد.
ج- شهادت شهود یكی از مهمترین دلایل اثبات دعوی در فقه اسلام، شهادت شهود است كه عنوان ببینه شرعیه به خود گرفته است. لذا چنانچه در هنگام جریان عقد ازدواج شهود واجد شرایطی وجود داشته باشند و بتوانند در هنگام طرح دعوی به دادگاه بیایند و شهادت بدهند، رابطه زوجیت به این ترتیب نیز ثابت می گردد. اگر دو مرد ادعای زوجیت زنی را بنمایند و هر كدام بر صحت ادعای خود شهودی را اقامه نمایند، حسب نظر برخی فقها كسی كه تعداد شهودی بیشتری اقامه نموده، قسم میخورد و حكم به نفع وی می شود و اگر در تعداد مساوی باشند، قرعه زده میشود و كسی كه اسم وی با قرعه بیرون میآید باید قسم بخورد و اگر كسی كه تعداد شهود بیشتری را بر صحت مدعای خود داشت و یا كسی كه اسم وی با قرعه بیرون آمد، قسم یاد نكند، رابطه زوجیت ثابت نمیگردد زیرا دو بینه به دلیل تعارض با هم، ساقط میشوند[۳]. كه مستند این نظر روایتی[۴] است كه اینگونه شروع می شود : اذا اتاه رجلان یختصمان بشهود عدلهم .... . عبارات این روایت نشان میدهد كه فرض فوق ناظر به جایی است كه تعارض بین شهود واقعی باشد و الا اگر شهود یكی از طرفین، شرایط شاهد از قبیل عدالت، ایمان، طهارت مولد، حافظه و حس قوی جهت ضبط حوادث، نداشتن نفع شخصی در دعوی را نداشته باشد، اصلاً تعارض پیش نمی آید كه بحث ترجیح شهادت یكی از طرفین مطرح شود. بدیهی است البته با توجه به لزوم اثبات عدالت شهود چنانچه شهود یكی از طرفین بر عدالت و دیگری بر فسق شهادت دادند، شهادت بر فسق مقدم است و حكم به عدالت نمیشود.
به هر حال، با توجه به اینكه بر خلاف اهل تسنن، در فقه شیعه اشهاد بر نكاح از شرایط ماهوی صحت ازدواج بشمار نمی رود، ممكن است در هنگام عقد شاهدی وجود نداشته باشد و كار اثبات رابطه زوجیت را با مشكل مواجه سازد. در اینجاست كه باید سراغ امارات و ادله دیگر رفت.
ج-سوگند
سوگند در بین ادله خاص اثباتی ضعیفترین دلیل بشمار میرود. اگر سوگند را به دو قسم سوگند مدعی و سوگند منكر تقسیم نماییم، موارد سوگند مدعی برای اثبات دعوی زوجیت بسیار محدود خواهد بود زیرا موارد قسامه و قسم استظهاری اساساً شامل این مورد نمیگردد و قسم جزء بینه نیز با منع مفهوم مخالف ماده ۲۳۰ قانون آئین دادرسی مدنی جدید مواجه است. بند ب این ماده مقرر میدارد دعاوی مالی یا آنچه مقصود از آن مال میباشد را قابل اثبات با گواهی دو مرد یا یك مرد و دو زن دانسته و در ادامه چنین مقرر نموده كه “چنانچه برای خواهان امكان اقامه بینه شرعی نباشد میتواند با معرفی یك گواه مرد یا دو زن به ضمیمه یك سوگند ادعای خود را به اثبات رساند”. وفق این ماده در دعاوی غیر مالی یا دعاوی كه موضوع آن مال نیست، مثل رابطه زوجیت، نمی توان یك قسم را جایگزین یك شاهد نمود.
البته انكار زوجیت با قسم ممكن خواهد بود زیرا قاعده كلی الیمین علی من انكر، در این مورد صادق بوده و ماده ۲۷۱ (آ.د.م. جدید) برای نكاح طلاق و رجوع سوگند شرعی را برای رد دعوای زوجیت كارآمد قلمداد نموده است.
اما سئوال این است كه اگر چنین قسم بتی از جانب منكر به مدعی ارجاع گردید، آیا رابطه زوجیت میتواند با یك قسم مدعی به اثبات برسد یا خیر و اصولا آیا چنین قسمی قابل رد به مدعی هست یا خیر؟
به نظر نمیرسد كه این امر با منع قانونی مواجه باشد و اطلاق ماده ۱۳۲۶ قانون مدنی نیز بر آن دلالت دارد و لذا مدعی علیه نیز میتواند در صورتی كه منكر مدعی سقوط دین یا تعهد یا نحو آن باشد حكم به دعوی را منوط به قسم مدعی نماید. عبارت ”یا نحو آن” به نظر میرسد وافی به مقصود باشد. با این حساب، اثبات رابطه زوجیت پس از ارجاع قسم توسط منكر به مدعی ممكن خواهد شد.
بخش دوم - دلایل خاص برای اثبات رابطه زوجیت الف - شیاع و استفاضه همانطور كه ذكر شد، ثبت در دفترخانه و تنظیم سند رسمی و یا حتی عادی و همچنین شهادت شهود از شرایط ماهوی صحت ازدواج به شمار نمیروند. لذا برای اثبات رابطه زوجیت به شیاع و یا استفاضه روی آورده میشود.
یكی از ادله اثبات دعوی در فقه، شیاع یا استفاضه میباشد كه در خصوص اثبات امور و یا دعاوی ویژه ای كاربرد دارد. محقق حلی در شرایع[۵] همراه با مشهور فقهای شیعه ولایت قاضی، نسب، مالكیت مطلق، موت، نكاح، وقف و عتق را از مواردی دانسته كه با استفاضه به اثبات میرسند. حنفیه و شافعیه و حنابله نیز ازدواج را با شیاع قابل اثبات میدانند.
شیاع بر خلاف شایعه، مفید علم است و مبنای درستی دارد. زیرا حجیت آن مبتنی بر فرض مملو بودن جامعه از افراد نیك و حسن میباشد كه در گفته های خود دقت وافی معمول میدارند. بدیهی است چنانچه در جامعه ای به حدی جو متشنج و روابط بر اساس ترس، سانسور و تقیه باشد، طبعاً شیاع از دلیلیت ساقط میشود. بنابراین، در شیاع باید كثرت قائلین به حدی باشد كه گمان خلاف نرود. یعنی همان طور كه شیخ محمد حسن نجفی گفته : “الاستفاضه التی تسمی بالشیاع الذی یحصل غالبا منه سكون النفس و اطمئنانها بمضمونه خصوصا قبل حصول مقتضی الشك هی السیره المشتهره الجاریه” یعنی باید شیاع مفید اطمینان نفس به مضمون خبر میباشد بخصوص قبل از اینكه مقتضی شك پیش بیاید و این سیره مشهور و جاری میباشد.
آنچه لازم به ذكر است در شیاع شاهدها یا به عبارت بهتر مخبرین، بر اصل رابطه زوجیت شهادت نمیدهند زیرا اگر ایشان شاهد اصل وقوع رابطه زوجیت باشند، با دو شاهد نیز میتوان رابطه زوجیت را به اثبات رساند. در شیاع، قائلین، به وقوع رابطه زوجیت اطمینان پیدا كرده اند ولی مستند علم آنها “علم حسی” كه از مشاهده یا استماع وقوع عقد بدست آمده باشد، نیست بلكه ایشان از وجود برخی آثار زوجیت پی به وقوع این رابطه برده اند. استفاضه نیز به معنای شیاع است. در علم حدیث و درایه استفاضه بكار میرود كه ناظر به یك وضعیت وسط بین خبر واحد و خبر متواتر میباشد كه موجب می شود نه روایت ارزشی در حد خبر واحد داشته باشد و نه در حد خبر متواتر معتبر دانسته شود. بنابراین، اگر عده ای از ثقات و عدول مومنین بدون حضور در مجلس عقد و شهادت به وقوع آن، علم خارجی به وقوع عقد پیدا كرده باشند، در اینجا نیز میتوان به وقوع رابطه زوجیت مطمئن شد. به هر حال، شیاع نیز كه در آن تعدادی از عدول خبر میدهند ولی متعلق خبر به حد یقین و تواتر نرسیده، می تواند یكی از ادله اثبات رابطه زوجیت به شمار رود
ب- معاشرت و مساكنت در فقدان دلیل اثباتی دیگر جهت اثبات رابطه زوجیت، می توان به معاشرت و مساكنت زوجین تحت سقف واحد اشاره نمود. منظور از معاشرت و مساكنت، “همزیستی زن و شوهر وار” و “هم سكنایی زن و شوهر گونه” در محل واحد است. در این ارتباط باید رفتار متقابل دو نفر زن و مرد به گونه ای باشد كه زوجه ها و شوهرها دارند مثلاً با همدیگر خلوت تام داشته و سخنان خصوصی و خیلی دوستانه بین آنها رد و بدل شود.
مسئله این است كه آیا میتوان این رفتار را در صورت اثبات، امارهای بر وجود رابطه زوجیت دانست یا خیر؟
قبل از هر چیز به حجیت اماره بپردازیم. اماره در حقوق ما بر دو نوع است اماره قانونی و اماره قضایی. هر چند حجیت هر دو نوع اماره مبنی بر ظن نوعی است كه از رهرو آن در وجدان دادرس ایجاد میشود ولی اماره قانونی حجیت مضاعف دارد یعنی در این نوع اماره ظن نوعی حاصله مورد تایید شارع نیز قرار گرفته است. یعنی شارع مقدس دلیلیت ظن نوعی حاصل از طریق اماره را در موارد خاصی مورد تایید و قبول قرار داده است. مثلا در مورد ترصیف و وجود طاقچه و رف در یك طرف دیوار، بنا به حكم شارع دلیل بر اشتراكی و یا اختصاصی بودن دیوار دانسته شده است. همچنین است امارات مندرج در مواد ۱۱۶۰ و۱۱۵۹ و ۳۵ قانون مدنی. ولی در مورد امارات قضایی باید توضیح بیشتری بدهیم. اصولاً فقها برای امارات قضایی حجیتی قائل نیستند مگر اینكه از طریق آنها برای قاضی علم ایجاد شود كه در آن صورت شكی نیست علم قاضی مستند قرار گرفته نه اماره قضایی. این درحالی است كه اماره قانونی مستقلا میتواند مستند حكم قرار گیرد. سئوال مطرح این است كه آیا با قیام اماره قضایی نوبت به تمسك به اصل عملی میرسد یا خیر؟
فقها برای امارات قضایی كه مورد لحاظ شارع مقدس قرار نگرفته اند را قابل برابری با اصل عملی نمیدانند یعنی در جایی كه حجیت اماره مورد تایید شرع قرار نگرفته باشد، آنرا مستقلاً سند حكم قرار نمیدهند. ما این نظر را قابل خدشه نمی دانیم ولی اگر این مسئله مستمسكی شود برای قاضی كه با فقدان دلیل به معنای اخص (مثل اقرار و شهادت شهود) مستقیماً به سراغ اصول عملی برود و خود را فارغ از جستجوی امارات قضایی ببیند، این مسئله را خارج از نصفت قضایی و تكنیك و تبحر عملی آنها می دانیم. توجه به امارات قضایی در مورد پرونده های كیفری بیشتر لازم می باشد بخصوص در جایی كه اراده جزمی مثل دادستان به عنوان مدعی العموم پشت پرونده نباشد و مدعی خصوصی نیز به دلیل ضعف علمی و عدم توان پیگیری پرونده و ضعف بیان و مسائل اقتصادی نتواند پرونده را به پیش ببرد و حق خود را كه با حق جامعه پیوند خورده به اثبات برساند.
البته در پرونده های مدنی نیز مسئله قابل طرح است. اما فقها امارات دیگری را نیز دلیل دانسته اند كه از آن جمله توجه به ظاهر الفاظ است. مثلا تبادر علامت حقیقت است و لذا در كشف معنای عبارتی ظاهر لفظ می تواند مستند قرار گیرد. اما بحث در ظاهر حال است آیا ظاهر حال دلیل بر اثبات هست یا خیر ما در مقاطع مختلفی در فقه به ظاهر حال بر میخوریم كه این امر دلیل بر حجیت قلمداد شده است مثلا در مورد حال شخص خبره كه كشف از علم واقعی به قیمت می نماید در جایی كه اختلاف وی با شخص دیگری است و شخص خبره مدعی عدم علم به قیمت واقعی برای طرح و اثبات خیار غبن مینماید.
قانون راجع به انكار زوجیت مصوب ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۳۱۱ مقرر می دارد : هر گاه مردی در مقابل دعوی زن راجع به حقوق مالی ناشی از عقد ازدواج اعم از صداق و نفقه و غیره انكار زوجیت كند بعد معلوم شود این انكار بی اساس بوده محكمه ای كه به دعوی مالی رسیدگی مینماید مرد را علاوه بر تادیه حقوق مالی به ۱۱ روز الی ۲ ماه حبس تادیبی و ۵۰۰ تا هزار ریال جزای نقدی و یا به هر دو مجازات محكوم خواهد نمود حكم فوق در مورد كسانی نیز جاری است كه پس از فوت مرد طرف دعوی ارث یا حقوق مالی دیگر ناشی از عقد ازدواج شده وبا علم به زوجیت زن آنرا انكار نماید.
ماده دوم هر زنی كه بر خلاف واقع ادعای زوجیت و مطالبه حقوق مالی ناشی از ازدواج كرده و همچنین كسی كه به عنوان قائم مقام قانونی زنی برای مطالبه حقوق مالی ناشی از عقد ازدواج با علم به عدم زوجیت اقامه دعوی نماید به مجازات حبس از ۱۱ روز تا ۲ ماه یا جزای نقدی از ۱۰۰ تا ۱۰۰۰ ریال و یا به هر دو مجازات محكوم خواهد شد.
البته در خصوص اثبات رجوع چنین اماره ای وجود ندارد زیرا رجوع امر قصدی است
و در عالم قصد محقق است و از طرفی ممكن است عمل دال بر رجوع مثل لمس و تقبیل و دخول نیز انجام گیرد ولی به قصد رجوع نباشد این عمل به قصد رجوع صورت گرفته امری است كه اثبات آن بر مدعی رجوع به غایت مشكل است. اینست كه دادگاه ها در چنین مواردی مبادرت به قسم دادن طرف دیگر می نمایند.
مقدمه: رسیدگی مراجع قضایی باید حدی داشته باشد تا دعاوی به هر حال فیصله پیدا کنند. در تعقیب همین هدف، رسیدگی ماهیتی به 2 مرحله "بدوی" و "تجدیدنظر" اختصاص یافته تا اگر مرحله بدوی اشتباه کرد، برای جبران اشتباه مرحله تجدیدنظر باقی باشد. هرچند در قانون دیوان عدالت اداری اصلاحی سال 1385 برای جلوگیری از اطاله دادرسی، شکل این مراحل مطابق مواد 7، 10، 16و18 قانون مذکورتغییر یافته، با این وجود امکان تجدیدنظر در آرای قطعی موضوع ماده 7 قانون دیوان عدالت اداری توسط شعب تشخیص دیوان باقی است و به تعبیری، در حد رسیدگی در دیوان عدالت اداری تفاوت ماهیتی چندانی با فرض اولیه بحث دیده نمیشود. بهعبارت دیگر، اگر حکمی خلاف بیّن شرع و یا قانون باشد، آن امر خلاف با رسیدگی نهایی برطرف شده و باقی نماند. بنابراین دعوایی که این مسیر را طی کند باید خاتمهیافته تلقی شود و افراد نتوانند به احکام قطعی خدشه وارد سازند و به نحوی آنها را از اثر بیندازند. در غیر این صورت برای دادرسیها و احکام مراجع قضایی اعتباری نیست و همواره در وضع متزلزلی قرار دارند. از آنجا که هدف اصلی از تشکیل مرجع تظلمخواهی احقاق حق و اجرای عدالت میباشد و ممکن است باوجود پیشبینی این مراحل، بنا به جهاتی حکمی از روی اشتباه صادر شده باشد که بقای آن تضییع حق را موجب شود، از همین نظر قانونگذار مسئله اعاده دادرسی را پیشبینی نموده است تا راهی هر چند مشکل برای بازگشت باقی باشد و قاضی بتواند تحت شرایط و اوضاع و احوال خاصی از رأی سابق خود عدول نماید. اعاده دادرسی طریقی برای شکایت از احکام است؛ اما نه طریقی ساده که هر محکومعلیهی بتواند از آن استفاده نماید. ضوابط دقیقی برای اعاده دادرسی در نظر گرفته شده تا فقط در صورت ضرورت و نبودن طریق دیگری برای شکایت از آن استفاده شود. به همین لحاظ فصل سوم از مبحث هفتم قانون آیین دادرسی مدنی و قانون آیین دادرسی کیفری به امر اعاده دادرسی اختصاص داده شده و در قانون دیوان عدالت اداری نیز نهاد اعاده دادرسی که از نهادهای آیین دادرسی است، به صورت محدود پذیرفته شده است. به موجب ماده 17 قانون دیوان عدالت اداری <در صورتی که یکی از طرفین دعوا بعد از صدور رأی مدارک جدیدی تحصیل نماید که مؤثر در رأی باشد میتواند با ارائه مدارک جدید از شعبه صادرکننده رأی تقاضای اعاده دادرسی نماید و شعبه خارج از نوبت به موضوع رسیدگی میکند. در صورتی که شعبه تقاضای مزبور را موجه تشخیص دهد دستور توقف اجرای رأی را صادر مینماید.> با بررسی این ماده که به امر اعاده دادرسی در دیوان عدالت اداری مربوط میباشد، نتایج زیر قابل استحصال است: 1- به دلالت ماده 7 قانون دیوان عدالت اداری، آرای صادر شده توسط شعب دیوان قطعی هستند و به محض ابلاغ رأی مطابق ماده 33 قانون دیوان عدالت اداری، براساس مقررات قانون آیین دادرسی مدنی طرفین دعوا هریک میتواند با ارائه مدرک جدید تقاضای اعاده دادرسی نماید. بنابراین بعد از صدور رأی و قبل از ابلاغ آن درخواست اعاده دادرسی بیمفهوم است؛ زیرا قبل از ابلاغ، طرفین دعوا از مفاد حکم اطلاعی ندارند تا تقاضای اعاده دادرسی نمایند. 2- درخصوص آرایی که از سوی شعب دیوان صادر میشوند و عنوان "قرار" بر آنها صادق است؛ مانند قرار امتناع از رسیدگی، قرار عدم صلاحیت، قرار رد دادخواست، قرار ابطال دادخواست، قرار رد شکایت، قرار اسقاط شکایت، قرار دستور موقت و نیز آرایی که عنوان "حکم" دارند و از دایره شمول قرارها خارج هستند، امکان اعاده دادرسی وجود دارد؛ زیرا طبق ماده 299 قانون آیین دادرسی مدنی اگر رأی راجع به ماهیت دعوا بوده و قاطع آن به طور جزئی یا کلی باشد "حکم" و در غیر این صورت "قرار" نامیده میشود و چون قانونگذار در ماده 17 قانون دیوان عدالت اداری از کلمه "رأی" 4 مرتبه استفاده نموده، بنابراین تمامی آرا اعم از حکم و قرار میتوانند مورد تقاضای اعاده دادرسی قرار گیرند. 3- اعاده دادرسی از احکام قطعی دیوان اعم از این که حکم صادره به مرحله اجرا گذاشته شده یا نشده باشد، ممکن است. درصورتی که حکم اجرا نشده باشد و شعبه تقاضای اعاده دادرسی را موجه تشخیص دهد، دستور توقف اجرای رأی را صادر مینماید. 4- اعاده دادرسی در دیوان عدالت اداری مخصوص و منحصر به مدارک جدیدی است که از سوی هر یک از طرفین دعوا ارائه شود؛ به نحوی که مؤثر در رأی باشد. 5- مدارک جمع مدرک است و مفهومی بسیار وسیع دارد. این واژه شامل نوشتهای که در مقام دعوا یا دفاع قابل استناد باشد نیز میشود و منظور از نوشته خط یا علامتی است که روی صفحه نمایان باشد؛ خواه از خطوط متداول باشد و خواه غیرمتداول؛ مانند رمزها و علاماتی که 2 یا چند نفر برای روابط بینخود قرار دادهاند. بنابراین در صورتیکه بعد از صــدور رأی مـدارکـی بـهدسـت آیـد کـه دلـیـل حـقـانـیـت درخواستکننده اعاده دادرسی باشد و ثابت شود مدارک ارائهشده مؤثر در رأی است، اعاده دادرسی محقق میشود. 6- مدارک باید پس از صدور رأی مورد درخواست اعاده دادرسی به دست آید و جدید باشد. بنابراین چنانچه اسناد و مدارک در جریان دادرسی به دستآمده و در اختیار متقاضی اعاده دادرسی باشند، این شرط حاصل نمیشود؛ چراکه متقاضی میتوانسته با ارائه مدرک و با استناد به آنها در جریان دعوای منتهی به صدور حکم مورد درخواست اعاده دادرسی از صدور حکم محکومیت خود جلوگیری نماید. از سوی دیگر، مدارکی که برای اثبات تحقق جهت اعاده دادرسی ارائه میشوند باید جدید بوده و در زمان رسیدگی وجود نداشته یا در اختیار متقاضی نبوده باشند. 7- در اعاده دادرسی غیر از طرفین دعوا شخص دیگری به هیچ عنوان نمیتواند داخل در دعوا شود. اعاده دادرسی در انحصار یکی از طرفین دعواست و همچون مراحل دیگر دعوا نیست که امکان ورود ثالث، جلب ثالث و اعتراض ثالث در آن باقی باشد. بنابراین اگر یکی از طرفین دعوا در جریان اعاده دادرسی فرضاً بخواهد ثالثی را جلب کند، به تقاضای او توجه نمیشود و به همین ترتیب اگر ثالثی ورود خود را به دعوا لازم بداند، نمیتواند به هنگام رسیدگی اعاده دادرسی دادخواست بدهد. 8- از آنجا که با اعاده دادرسی مرحلهای از رسیدگی شروع میشود، باید تقاضای اعاده دادرسی از طریق دادخواست انجام گیرد. ماده 21 قانون دیوان عدالت اداری نیز رسیدگی در دیوان را مستلزم تقدیم دادخواست دانسته است. 9- قاعده این است که جواز تجدیدنظرخواهی و جواز اعاده دادرسی قابل جمع نیستند؛ یعنی بهعنوان مثال، اگر به علت اشتباه قاضی یا درخواست رئیس قوه قضاییه یا رئیس دیوان، آرای واجد اشتباه بیّن شرعی و قانونی برای بررسی توسط شعبه تشخیص مورد تجدیدنظرخواهی قرار گیرند، دیگر قابل اعاده دادرسی نیستند. ازاینرو باید مرحله رسیدگی توسط شعبه تشخیص پشت سر گذاشته شود و پس از صدور رأی درخواست اعاده دادرسی به عمل آید. 10- در صورتی که یکی از طرفین دعوا نسبت به رأی درخواست اعاده دادرسی نماید، طرف دیگر نیز میتواند در مقابل آن شخص مادام که جریان اعاده دادرسی خاتمه نیافته، از همان رأی نسبت به محکومیت خود در صورت ارائه مدارک جدید درخواست اعاده دادرسی کند. 11- در اعاده دادرسی رسیدگی در شعبه صادرکننده رأی به 2 قسمت تقسیم میشود: اول، رسیدگی به جهت اعاده دادرسی و دوم، رسیدگی ماهیتی. در قسمت اول شعبه به این موضوع توجه دارد که آیا مدارک جدیدی تحصیل و دادخواست برآن مبنا تنظیم شده و رأی قابل اعاده دادرسی میباشد یا خیر. پس از ایـن رسـیدگی مقدماتی، شعبه باید دادخواست اعاده دادرسی را قبول یا رد نماید. اگر قرار رد اعاده دادرسی را صادر کند، موضوع تمام شده است و قسمت دوم؛ یعنی رسیدگی ماهیتی پیش نمیآید. اما اگر شعبه قرار قبولی اعاده دادرسی را اصدار کند، مکلف است با رسیدگی در ماهیت، تکلیف دعوا را روشن نماید؛ زیرا با قبول اعاده دادرسی حکم قبلی فسخ میشود و شعبه با رسیدگی ماهوی به ترتیبی که در فصل سوم قانون دیوان عدالت اداری تعیین شده، رأی مجدد صادر مینماید. 12- هزینه دادرسی اعاده دادرسی به موجب تبصره 2 ماده 21 قانون دیوان عدالت اداری پرداخت میشود. 13- مرجع رسیدگی به درخواست اعاده دادرسی شعبهای است که حکم مورد درخواست اعاده دادرسی از آن صادر شده است. بنابراین رسیدگی به دادخواست اعاده دادرسی نسبت به حکم صادر شده از شعبه تشخیص در صلاحیت همین شعبه است؛ حتی اگر رأی مزبور در تأیید رأی شعبه دیوان (بدوی) صادر شده باشد؛ زیرا شعبه دیوان (بدوی) نمیتواند در مورد رأی شعبه تشخیص که مرجع عالی مـحـسـوب مـیشـود اظـهـارنـظر نماید. 14- اظهارنظر سابق قضات در دعوای منتهی به صدور حکم مورد درخواست اعاده دادرسی مانع رسیدگی آنها به درخواست اعـــاده دادرســـی نــمـــیبـــاشـــد. درحـقـیـقـت در اعـاده دادرسی قـضـــات بـــه جــهــت جــدیــدی رسیدگی مینمایند که پیش از آن مطرح نبوده است. 15- با توجه به ماده 23 قانون دیوان عدالت اداری و حاکمیت قانون آیین دادرسی مدنی، درخصوص موضوع وکالت در دیوان در اعاده دادرسی نیز با توجه به ماده 31 قانون آیین دادرسی مدنی هریک از متداعیین مــیتــوانــد تـا دو نـفـر وکـیـل انـتـخـاب کـنـد. اسـتـفـاده از نـمـایـندهحقوقی توسط وزارتخانهها و مؤسسات دولتی براساس ماده 32 قانون مذکور در اعاده دادرسی مجاز میباشد. چنانچه اصحاب دعوای درخواست اعاده دادرسی محجور باشند، نمایندگی آنها مانند سایر دعاوی و امور حسب مورد برعهده ولی و قیم است. درخواست اعاده دادرسی از سوی قائممقام محکومعلیه و همچنین علیه قائممقام محکومله قابل پذیرش است. 16- قانونگذار ابتدای مهلت اعاده دادرسی را نسبت به آرای دیوان عدالت اداری پیشبینی نکرده است و چون برای تقاضای اعاده دادرسی زمانی را تعیین ننموده، معلوم نیست طرفین دعوا تا چه هنگام مهلت دارند درخواست اعاده دادرسی کنند و افزون بر آن تا چه زمان اعتبار رأی در بلاتکلیفی به سر خواهد برد و اختلاف فصل نشده باقی خواهد ماند. 17- از آنجا که آرای صادر شده توسط شعب دیوان عدالت اداری قطعی هستند، درخصوص حکمی که در نتیجه اعاده دادرسی صادر میشود دیگر اعاده دادرسی پذیرفته نیست؛ اعم از این که درخواست مجدد اعاده دادرسی از طرف درخواستکننده اولی باشد یا غیر او. 18- رد درخواست یا رد دعوای اعاده دادرسی از هر مرحلهای که صادر شده باشد، مانند سایر آرای صادر شده در آن مرحله است؛ یعنی اگر از سوی شعب دیوان صادر شده باشد، به منزله رأیی است که ابتدائاً صادر شده و در ردیف رأی قطعی صادره در آن دعوا میباشد و چنانچه توسط شعب تشخیص دیوان صادر شود، مانند رأیی است که از آن مرحله در اصل دعوا صادر شده است. در هر دو صورت رأی شعب دیوان (بـدوی) و شـعـب تـشـخـیـص دیـوان قـطـعـی اسـت؛ مـگر درخصوص موارد زیر که باوجود قطعی بودن آرای شعب دیوان قابل تـجـدیـدنـظـر در شـعـب تـشـخـیـص میباشند: یک- اگر حداقل یکی از 2 قاضی یا 2 قاضی از 3 قاضی صادرکننده رأی مـتـوجـه اشتباه خود شوند، ضمن اعلام نظر مستدل و مستند مکتوب، پـرونـده را جـهت ارجاع به شعبه تـشـخـیـص بـه دفتر ریاست دیوان ارسال مینمایند. دو- در صورتی که رئیس قوه یا رئیس دیوان رأی دیوان را واجد اشتباه بیّن شرعی و قانونی تشخیص دهد، موضوع را برای بررسی به شعبه تشخیص ارجاع میدهد. شعبه مزبور در صورت وارد دانستن اشکال، اقدام به نقض رأی و صدور رأی مقتضی مینماید. سه- رأیی که برابر ماده 37 قانون دیوان عدالت اداری راجع به محکومیت مستنکف از اجرای رأی دیوان صادر میشود. چهار- در مورد احکامی که مطابق ماده 43 قانون دیوان عدالت اداری توسط هیئت عمومی دیوان غیرصحیح تشخیص داده میشوند، شخص ذینفع ظرف یک ماه از تاریخ انتشار رأی در روزنامه رسمی، حق تجدیدنظرخواهی در شعب تشخیص را دارد. آرای شعب تشخیص که به موجب ماده 18 قانون دیوان عدالت اداری صادر میشوند، بهجز مواردی که خلاف شرع هستند، قابل رسیدگی مجدد نمیباشند؛ اما چون اعاده دادرسی از طرق فوقالعاده اعتراض به احکام است، چنانچه رأی از سوی شعبه تشخیص صادر شده باشد، درصورتی که یکی از طرفین دعوا بعد از صدور رأی مدرک جدیدی تحصیل نماید که مؤثر در رأی باشد، میتواند با ارائه آن مدرک از شعبه تشخیص تقاضای اعاده دادرسی نماید. اگر درخصوص این تقاضا قرار رد اعاده دادرسی صادر شود، این قرار قابل رسیدگی مجدد نمیباشد و هیچ مجوزی درباره تجدیدنظرخواهی نسبت به آن وجود ندارد. 19- مدارک جدید مؤثر در رأی میتواند درخصوص موارد زیر از جهات اعاده دادرسی محسوب شوند؛ بدون این که این جهات محدود به موارد زیر باشند: اول- صدور حکم در موضوعی که مورد ادعا نبوده است. دوم- صدور حکم به بیش از خواسته سوم- تضاد در مفاد حکم راجع به اسباب موجهه حکم و مفاد آن به معنای اخص چهارم- متضاد بودن حکم صادره با حکم دیگری درخصوص همان دعوا و اصحاب آن که قبلاً توسط همان شعبه صادر شده است؛ بدون آن که سبب قانونی موجب این مغایرت باشد. پنجم- طرف مقابل درخواستکننده اعاده دادرسی حیله و تقلبی به کار برده باشد که در حکم دیوان مؤثر بوده است. ششم- اثبات جعلی بودن مستند حکم هفتم- اثبات حقانیت درخواستکنندهاعاده دادرسی هشتم- مغایرت رأی دیوان با مسلمات فقه نهم- تغایر رأی با صلاحیت ذاتی دیوان عدالت اداری دهم- طرح دعوا از روی غرض برخلاف حق و تحصیل حکم بر مبنای آن یازدهم- کتمان حقیقت از سوی هر یک از طرفین دعوا دوازدهم- اثبات خلاف واقع بودن شهادت گواهان که مبنای حکم صادره بوده است. 20- اگر متقاضی اعاده دادرسی به یک جهت خاص درخواست اعاده دادرسی کرده باشد و از این جهت منتهی به صدور قرار رد شود، میتواند با ارائه مدارک جدید اگر جهت یا جهات دیگری غیر از جهت قبلی پیش آید درخواست اعاده دادرسی تقدیم نماید. منابع: 1- مجموعه مقالات همایش دیوان عدالت اداری، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی، چاپ اول، فروردین 1388، صفحه 291 2- دکتر شمس، عبدالله؛ آیین دادرسی مدنی، دوره پیشرفته، جلد دوم، چاپ 19، انتشارات دراک، پاییز 1387، صفحات 426 تا 463 3- دکتر زراعت، عباس و مهاجری، علی؛ شرح قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور کیفری، جلد دوم، چاپ نهضت، زمستان 1378، صفحه 280 4- مجموعه آثار گلستان حقوقی، معاونت آموزش قوه قضاییه، نسخه اول، بهار 1388 (نرمافزار) 5- شهری، غلامرضا؛ مجموعه نظریات مشورتی اداره حقوقی دادگستری در مسائل مدنی، چاپ روزنامهرسمی، صفحه 14 6- دکتر مدنی، سید جلالالدین؛ آیین دادرسی مدنی، جلد دوم، چاپ دوم، سال 1368، انتشارات گنج دانش، صفحات 582 و 583
برابر بند (6) ماده 84 قانون آیین دادرسی مدنی،«چنانچه دعوای طرح شده سابقا بین همان اشخاص یا اشخاصی كه اصحاب دعوا قائم مقام آنان هستند، رسیدگی شده و نسبت به آن حكم قطعی صادر شده باشد» دادگاه مجددا وارد رسیدگی ماهوی نخواهد شد و بر اساس قاعده اعتبار امر مختوم می باید اقدام به صدور قرار رد دعوا نماید.در این چند سطر البته ما به مباحث نظری جعل قاعده مذكور از جمله فلسفه ، پیشینه، روند تحولات، مضار و منافع این قاعده نخواهیم پرداخت بلكه به جهت آگاهی بیشتر به نكات مهمی در خصوص قاعده مزبور اشاره می كنیم كه در برخورد عملی با این مسأله برای دادگاه راهگشا باشد.
1-نكته اول این كه آیا اعتبار امر مختوم قابل تسری به قرارهای دادگاه نیز می باشد یا خیر؟
در این خصوص صرف نظر از اختلاف نظرهایی كه دراین مورد وجود دارد و سبب آن تفاسیری است كه از كلمه «حكم » مندرج در بند (6) ماده 84 به عمل آمده است بدین توضیح كه عده ای این كلمه را اعم از «حكم و قرار می دانند» و عده ای نظر به فلسفه جعل اعتبار امر مختومه و همچنین مفاد ماده299 آیین دادرسی مدنی آن را فقط مشمول حكم دادگاه می دانند، ما حصل دكترین حقوقی این است كه «اصل،عدم اعتبار امر مختوم در مورد قرارهاست» و تسری آن به قرارها امری است استثنایی و باید مناط قاعده اعتبار امر مختوم را در یك یك موارد آزمود. به عنوان مثال برابر رأی تمیزی شماره 960- 7/6/1327 دیوان عالی كشور،قرار اصالت سند مانند احكام،مشمول اعتبار امر مختوم می باشد و همچنین طبق نظریه شماره 5776/7 - 20/11/1362 اداره حقوقی دادگستری، قرار سقوط دعوا در حكم،رأی به بی حقی است و چنانچه قطعیت یافته باشد، اعتبار امر مختوم را خواهد یافت.
2- چنانچه دادگاهی بدون رعایت قواعد مربوط به صلاحیت اقدام به صدور رأیی نموده باشد آیا این رأی از اعتبار امر مختوم برخوردار است یا خیر؟به عبارت دیگر آیا این ادعا كه حكم قبلی از مرجع غیر صالح صادر گردیده می تواند دادگاه را مكلف نماید كه به دعوا مجددا رسیدگی نماید؟
در اینجا نیز نظرها متفاوت است و از مجموع بحثهایی كه در این مورد صورت گرفته است می توان چنین نتیجه گرفت كه چنانچه مرجع صدور رأی خارج از صلاحیت نسبی خویش اقدام به صدور رأی نموده باشد، رأی صادره مشمول اعتبار امر مختوم خواهد شد و چنانچه خارج از صلاحیت ذاتی خود به پرونده ای رسیدگی كرده باشد رأی صادره، مشمول اعتبار امر مختومه نخواهد بود و البته از مفاد رأی وحدت رویه شماره 3746 -3/5/1338 هیأت عمومی دیوان عالی كشور می توان فهمید كه چنانچه ایراد اعتبار امر مختوم در دعوایی بشود دادگاه قاعدتا باید بررسی نماید كه آیا مستند ایراد مذكور از مرجع صالح صادر شده است یا خیر.
به نظر می رسد با عنایت به بند (3) ماده 371 قانون آیین دادرسی مدنی ، رأی قطعی ولو بعضی از تشریفات دادرسی در آن رعایت نشده باشد، مشمول اعتبار امر مختوم خواهد بود.
4- آیا اعتبار امر مختومه شامل امور حسبی نیز می شود یا خیر؟ در پاسخ گفته شده است، نظر به این كه در امور حسبی مرافعه و دعوا وجود ندارد و دادگاه فصل خصومت نمی كند این قاعده شامل امور حسبی نمی شود. منطوق ماده 40 و مفهوم ماده 41 قانون امور حسبی و همچنین مفاد نظریه شماره 13464/7- 9/8/1362 اداره حقوقی دادگستری در خصوص جواز تجدید رسیدگی به درخواست انحصار وراثت بر این معنی صحه می گذارد.
در این خصوص نیز اختلاف نظر وجود دارد. عده ای عقیده دارند نظر به این كه مفاد گزارش اصلاحی در واقع عقد صلح حقوق مدنی است كه تشریفات دادگاه به آن پیوسته می شود . بنابراین مشمول اعتبار امر مختوم نخواهد شد و هر یك از طرفین قرارداد می توانند به استناد یكی از خیارات و یا به استناد عدم نفوذ و اكراه از دادگاه صالح تقاضای فسخ یا ابطال آن را بنماید .( لنگرودی ، دكتر جعفر- دانشنامه حقوقی- ج 5 - 196).
اما بعضی عقیده دارند با عنایت به این كه گزارش اصلاحی از حیث آثار مانند حكم است و موجب فصل دعاوی می شود و با سایر قرارها تفاوت بیـن دارد، بنابراین قرار سقوط دعوا كه بر این اساس صادر شود دارای اعتبار امر مختوم می باشد.(شمس، دكتر عبداله - آیین دادرس مدنی -ج 1- ص 478).
رویه قضایی نظر اخیر الذكر را تقویت می نماید چنان كه برابر رأی تمیزی شماره 884- 8/7/1310 دیوان عالی تمیز:«دعوایی كه به صلح خاتمه یافته است و منتهی به صدور حكم شده باشد، اگر مجددا اقامه شود محكمه بدون این كه وارد ماهیت دعوا شود، قرار رد دعوا را خواهد داد.» و همچنین برابر مفاد رأی اصراری شماره 6446- 11/12/1338 هیأت عمومی شعب حقوقی دیوان عالی كشور در تأیید رأی شعبه پنجم دادگاه استان، گزارش اصلاحی را مشمول بند (6) ماده 84 قانون آیین دادرسی مدنی دانسته و در نتیجه گزارش اصلاحی قابل رسیدگی مجدد نمی باشد.
6- مسأله اعتبار امر مختوم در مورد رأی داور، بدین توضیح كه آیا اساسا رأی داور مشمول اعتبار امر مختوم خواهد شد یا خیر. به نظر می رسد با عنایت به فلسفه جعل داوری در قانون ، رأیی را كه داور با مدنظر قراردادن اصول داوری از جمله موجه و مدلل بودن و عدم مخالفت با قوانین موجد حق صادر كرده باشد از اعتبار امر مختومه برخوردار خواهد بود مگر این كه طرفین دعوا برابر مفاد 486 آیین دادرسی مدنی و بند یك ماده 481 همان قانون رأی داور را به اتفاق و به طور كلی مردود و بلااثر بدانند كه با این وصف طرح مجدد اختلاف در مرجع ذی صلاح بلااشكال خواهد بود.
نكته ای كه ذكر آن در اینجا لازم است مسأله رسیدگی به بطلان رأی داور موضوع مواد 489 و 490 قانون آیین دادرسی مدنی است كه این قضیه اساسا از بحث اعتبار امر مختومه خارج است.
7- چنانچه یكی از مراجع قضایی وابسته به دادگستری برای مثال اداره ثبت، در دعوای افراز و یا یكی از مراجع اداری استثنایی همانند كمیسیون مالیاتی یا كمیسیون ماده صد شهرداری نسبت به موضوعی رسیدگی و حكم قطعی صادر كند آیا رسیدگی مجدد به همان موضوع در مراجع یاد شده امكان پذیر است؟
در پاسخ به این سؤال گفته شده است:«حدود و وسعت صلاحیت دادگاه از نظر اصول در اعتبار حكم تأثیر ندارد و بنابراین همان گونه كه آرای دادگاههای عمومی از اعتبار امر قضاوت شده بهرمند است آرای مراجع استثنایی و خارج از دادگستری نیز از این امتیاز استفاده می كند. برای مثال، تصمیمی كه هیأت حل اختلاف شهرداری یا مالیاتی ، در باب استحقاق دولت می گیرد قاطع است و هیچ دادگاهی نمی تواند به آن دعاوی دوباره رسیدگی كند.( كاتوزیان ، دكتر ناصر - اعتبار امر قضاوت شده - ص 11).
رویه قضایی نیز چنین استدلالی را پذیرفته است چنان كه رأی اصراری شماره 3475-5/7/1338 هیأت عمومی شعب حقوقی دیوان عالی كشور بر این امر تصریح دارد.
8- آیا قاعده اعتبار امر مختومه نسبت به اشخاص ثالث قابل تسری است؟
دكترین حقوقی به این سؤال پاسخ مثبت داده است با این استدلال كه هر چند رأی نمی تواند حق یا تكلیفی به نفع یا ضرر آنهایی كه اصحاب دعوا نبوده اند ایجاد نماید، اما در عین حال، اشخاص ثالث نمی توانند وضعیت حقوقی را كه در اثر رأی به وجود آمده است انكار نمایند و باید آن را مورد شناسایی و احترام قرار دهند و لذا رأی قابل استناد علیه همه افراد است. توجه به ماده 44 قانون اجرای احكام مدنی كه حكم را علی الاصول، حتی اگر محكوم به در ید ثالث باشد قابل اجرا می داند و بند(ب) ماده 419 قانون آیین دادرسی مدنی كه حكم را علیه ثالث ، به عنوان دلیل، قابل استناد می داند و تنها راه فرار ثالث را از آن علی الاصول اعتراض ثالث می داند، به روشنی قابل استناد بودن حكم علیه ثالث را اثبات می نماید.(شمس ، دكترعبداله - آیین دادرسی مدنی - ج 1- ص 482 و لنگرودی ، دكتر جعفر - دانشنامه حقوقی - ج 3 ص 212 - ش 73).
9- جایگاه اعتبار امر مختوم در رابطه با احكام دادگاههای خارجی:
تسری قاعده اعتبار امر مختوم نسبت به احكام دادگاههای خارجی مشخصا از قسمت اول ماده971 قانون مدنی كه می گوید:« دعاوی از حیث صلاحیت محاكم و قوانین راجع به اصول محاكمات تابع قانون محلی خواهد بود كه در آنجا اقامه می شود...» استنتاج گشته و با این وصف اگر چه مطابق قسمت دوم ماده یاده شده مطرح بودن یك دعوا در محكمه خارجی رافع مسؤولیت محكمه ایرانی نیست لكن مختومه شدن دعوایی در دادگاه خارجی، اجازه ای برای صلاحیت مجدد رسیدگی به همان دعوا را در دادگاههای ایران نمی دهد . مگر آن رأی بر خلاف قانون موجد حق در ایران باشد.
10- مستثنیات قاعده اعتبار امر مختوم.
الف - حكم اعسار : با توجه به این كه موضوع اعسار و تمكن امری است قابل تجدد و حدوث كه بر فرض ثبوت هر یك در زمانی، قابل تغییر و تبدل در زمان دیگری است بنابراین اساسا قاعده اعتبار امر مختوم و ممنوعیت تجدید دعوا در دعوای اعسار جاری نخواهد بود. لذا به همین دلیل ماده 508 قانون آیین دادرسی مدنی می گوید:«معافیت از هزینه دادرسی برای هر دعوا باید به طور جداگانه تحصیل شود...» و البته آرای تمیزی شماره 1116 - 1/7/1326 شعبه چهارم 1505- 3/9/1325 شعبه ششم دیوان عالی كشور بر این امر تأكید دارند.
ب- حكم رد تقاضای اعاده اعتبار : طبق ماده 573 قانون تجارت ، هر گاه تاجر ورشكسته برای اعاده اعتبار، دادخواست بدهد و محكوم شود، شش ماه بعد از صدور حكم محكومیت خود مجددا می تواند دادخواست اعاده اعتبار خود را برای رسیدگی تقدیم دادگاه كند و «البته فلسفه جعل ماده مذكور به این علت است كه حصول اعتبار ،امر تدریجی الحصول است و محكومیت مدعی اعتبار در زمان صدور حكم محكومیت قابل تسری به همه ازمنه بعدی نیست(لنگرودی ، دكتر جعفر- دانشنامه حقوقی - ج 3 - ص 196).
ج - جنون : جنون نیز از امور حادث است و كسی را كه قبلا دعوای جنون علیه وی طرح و حكم به اهلیت وی داده شده است با تقدیم دلایل جدیدی مجددا می توان طرف دعوا قرار داد و یا شخصی را كه قبلا حجر وی از این بابت صادر شده است با تقدیم دلایل با اثبات وضعیت جدیدی می توان درخواست صدور حكم افاقه وی را از دادگاه خواستار شد . بر همین مبنا است كه ماده 72 قانون امور حسبی می گوید:«حكم حجر یا رفع حجر مانع نیست اگر اهلیت یكی از متعاقدین در دادگاهی قبل از صدور حكم حجر و یا بعد از رفع حجر ثابت شود ، دادگاه به آن چه نزد او ثابت شده ترتیب اثر دهد.»
د- تجدیدنظر دعوای تخلیه عین مستأجره به علت نیاز شخصی: چون طبع و ماهیت دعوای تخلیه عین مستأجره به علت نیاز شخصی طوری است كه به اعتبار نیاز می تواند استمرار داشته باشد و چون ممكن است ادعای احتیاج در یك زمان ثابت نشود و همان ادعا در زمان دیگر اثبات گردد، به نظر می رسد تجدید این دعوا مشمول امر مختوم نخواهد شد .
هـ - درخواست تعدیل اجاره بها: طبق ماده 4 قانون روابط موجر و مستأجرمصوب سال 1356: «موجر یا مستأجر می تواند به استناد ترقی یا تنزیل هزینه زندگی درخواست تجدیدنظر نسبت به میزان اجاره بها را بنماید، مشروط بر این كه مدت اجاره منقضی شده و از تاریخ استفاده مستأجر یا از تاریخ مقرر در حكم قطعی كه بر تعیین یا تعدیل اجاه بها صادر شده سه سال تمام گذشته باشد ، دادگاه با جلب نظر كارشناس اجاره بها را به نرخ عادله روز تعدیل خواهد كرد. حكم دادگاه در این مورد قطعی است». با این وصف طرح دعوای تعدیل اجاره بها با رعایت شرایط مندرج در این ماده از اعتبار امر مختوم برخوردار نخواهد بود.
و-وفق ماده 28 قانون روابط موجر و مستأجر مصوب سال 1356:«در مواردی كه حكم تخلیه عین مستأجره با پرداخت حق كسب یا پیشه و یا تجارت صادر و قطعی می شود موجر مكلف است ظرف سه ماه از تاریخ ابلاغ حكم قطعی وجه معینه را در صندوق دادگستری تودیع و یا ترتیب پرداخت آن را با مستأجر بدهد والـا حكم مزبور ملغی الاثر خواهد بود... در سایر موارد نیز هر گاه موجر ظرف یك سال از تاریخ ابلاغ حكم قطعی تقاضای صدور اجراییه ننماید، حكم صادره ملغی الاثر است ...»
لغو اثر احكام مورد اشاره در ماده مذكور مانع از طرح مجدد دعوای تخلیه نخواهد بود و تجدید دعوا از شمول قاعده اعتبار امرمختوم خارج است.
خواستهی هر دعوای حقوقی ، اساسیترین ركن آن تلقی میگردد . صرفنظر از ضرورت دقت در نحوهی تعیین خواسته ، به سبب وابستگی سرنوشت دادرسی به درستی و صحت عملكرد خواهان در این خصوص ، تشخیص نوع خواسته از حیث مالی بودن یا غیرمالی بودن و بهای آن در دعاوی مالی ، از حیث میزان هزینههای دادرسی ، صلاحیت مراجع رسیدگی و قابلیت تجدیدنظر یا فرجام حكم ، از اهمیت بسیاری برخوردار است . در این مقاله سعی بر آن بوده ، اصول حاكم بر نحوهی تعیین خواسته و مواردی كه قانون ترتیب خاصی را مقرر كرده ، به اختصار شرح دهیم .
« اصول حاكم بر نحوهی تقویم خواسته »
اصولی كه پایه و اساس بحث ما را ، در این مقاله كوتاه تشكیل میدهند عبارتند از :
۱ ـ اصلِ مالی بودن هر دعوای حقوقی .
۲ ـ اصلِ اختیار خواهان در تعیین میزان بهای خواسته .
۳ ـ اصلِ لزوم پرداخت هزینه در هنگام تقدیم دادخواست .
۱ـ اصل مالی بودن هر دعوای حقوقی .
« حق مالی حقی است كه اجرای آن ، مستقیماً برای دارندهی آن ایجاد منفعت قابل تقویم به پول میكند و یا اینكه اجرای آن دفع از ضرری مینماید كه قابل ارزیابی به پول باشد . »
در مقابل تعریف مذكور ، حق غیرمالی حقی است كه :
« اجرای آن ، مستقیماً ایجاد منفعت قابل تقویم به پول نمیكند ، اگر چه ممكن است غیرمستقیم موجب چنین نتیجهای بشود . »
بر این اساس میتوان دعوی مالی را ، از غیر مالی تشخیص داد . برای مثال دعاوی مالكیت بر اموال ، بطلان معاملات یا اسناد ، استرداد اسناد ، مطالیهی اموال ، اجرای تعهدات و شروط راجع به اموال ، از جمله دعاوی مالی محسوب میگردند ، چه اینكه در نتیجهی صدور حكم ، مال یا حقی كه قابل ارزیابی با پول است ، مستقیماً در مالكیت خواهان وارد شده و یا از مالكیت وی خارج میگردد .
همچنین ، از نمونه دعاوی غیرمالی میتوان زوجیت ، بنوّت ، ولایت ، حجر ، وقف ، ثلث ، حبس ، تولیت ، طلاق ، وكالت ، رجولیت ، نسب و وصیت ( جز در موارد وصیت به نفع مدعی كه موجب ورود مالی از اموال موصی به مالكیت مدعی خواهد شد . ) ، از جمله دعاوی مالی محسوب میگردند . ( مادهی ۲۷۱ و بند ۲ مادهی ۳۶۷ ق.آ.د.د.ع.ا. در امور مدنی مصوب ۱۳۷۹ )
با اینحال قانونگذار در مواردی ، بعضی از دعاوی را ، كه ذاتاً مالی محسوب میگردند ، از حیث هزینهی دادرسی و صلاحیت محاكم ، از جمله دعاوی غیرمالی محسوب نمودهاست . از جمله ، میتوان به بندهای ۲ ، ۳ ، ۵ ، ۶ و ۸ ماده ۱۳ ق.آ.د.م سابق و بندهای ۴ ، ۶ ، ۸ و ۱۳ ماده ۷ ق.ت.د.ح. یك و دو مصوب ۱۳۶۴ ، اشاره نمود . دعاوی یاد شده در این موارد ، از حیث هزینهی دادرسی و صلاحیت ، در حكم دعاوی غیرمالی تلقی میگردند .
حال با ذكر مقدمات فوق طرح این سوال و پاسخ بدان موجب وصول به اولین اصل حاكم بر مبحث تقویم خواسته خواهد شد و آن اینكه : در موارد شك یا اختلاف در مالی بودن یا غیرمالی بودن خواستهی یك دعوا ، كه همان حق موضوع دعوا است ، اصل بر غیرمالی بودن خواسته میباشد یا مالی بودن آن ؟
شاید بتوان چنین ابراز عقیده نمود كه : اظهار عقیده بر مالی بودن خواسته ، مستلزم تقویم خواسته و سپس تكلیف پرداخت هزینهی دادرسی است و اخذ هزینهی دادرسی زائد بر حداقل مقرر در قانون ، كه برای دعاوی غیرمالی معین شده ، جز در موارد یقینی ، امری خلاف قانون است .
دلیل تقویت این استدلال را ، میتوان در مجانی بودن دادرسی و تكلیف حكومت در فصل خصومت دانست .
در مقابلِ استدلال فوق میتوان چنین ابراز عقیده نمود كه :
الف : دعاوی مالی از حیث دایره شمولِ مصادیق ، بر دعاوی غیرمالی غلبه دارند و براین اساس ، اصل برمالی بودن دعاوی است .
ب : خصیصه و ذات هر حق ، اقتضای آن دارد كه برای دارندهی آن ، وجد ارزشی باشد كه در نزد عقلای جامعه قابل ارزیابی ( و عمدتاً ارزیابی به پول را ) ، داشته باشد .
ج : از دقت در بعضی از مواد قانون ، از جمله ماده ۲۷۱ ، بند ۲ ماده ۳۶۷ ق.آ.د.د.ع.ا. در امور مدنی ، ماده ۱۳ ق.آ.د.م سابق و ماده ۷ ق.ت.د.ح. یك و دو ، میتوان چنین نتیجه گرفت كه :
اصل بر مالی بودن هر نوع دعوای مطروحه است ، مگر آنچه را ، كه قانوناً استثناء شده و یا به حكم عقل ، مستقیماً قابل ارزیابی به پول ، نباشد .
۲ـ اصل اختیار خواهان در تعیین میزان بهای خواسته .
ماده ۶۱ ق.آ.د.د.ع.ا. در امور مدنی ، چنین مقرر داشتهاست كه :
« بهای خواسته از نقطه نظر هزینهدادرسی و امكان تجدیدنظرخواهی ، همان مبلغی است كه در دادخواست قید شدهاست ، مگر اینكه قانون ترتیب دیگر معین كردهباشد . »
اختیار یاد شده در بند ۴ ماده ۶۲ قانون یاد شده ، در خصوص دعاوی راجع به اموال ، و در بند ۱۳ ماده ۳ قانون نحوهی وصول برخی از درآمدهای دولت و مصرف آن در موارد معین ، در دعاوی غیرمنقول ، به گونهای دیگر تصریح شدهاست .
از دقت در مواد فوق ، به راحتی میتوان دریافت كه مبانی و مباحثی همچون عدالت معاوضی ، تقلب نسبت به قانون ، لزوم پرداخت حقوقات دولتی ، انصاف و ۰۰۰ كه از ناحیهی معدود افراد دستاندكارِ علمِ حقوق قضاء ، اعم از قاضی یا وكیل یا ... ، به عنوان دستاویز اعتراض به نحوهی اقدامِ خواهان در تقویم خواسته ، مورد اشاره قرار میگیرد ، هرگز هیچ ارزش حقوقی ندارند ! زیرا علاوه بر اختیار قانونیِ خواهان در تقویم خواسته ، مراجعه خواهان به دادگاه و تقویم خواسته را ، نمیتوان در حكم معاملهی با دولت ، حكومت و یا خوانده دعوا تلقی نمود .
بنابراین جز در مواردی كه قانون ترتیب خاصی مقرر كرده و یا برای خوانده ، در زمینهی تقویم خواسته حقی قائل شدهباشد ، خواهان در نحوهی تقویم خواسته ، اختیار كامل دارد .
تبصره :
در این مقطع از گفتار ، لازم به ذكر است كه هرگاه خواهان پرونده بیش از یك نفر باشد و هریك ، به نسبتی خود را محق در موضوع دعوی بدانند ، چارهای جز اتفاق نظر بر تعیین بهای واحد ، برای جمع خواسته خود ندارند .
به دیگر سخن با لحاظ وحدت ملاك متخذه از بند ۲ ماده ۶۲ ق.آ.د.د.ع.ا. در امور مدنی ، خواهانهای متعدد ، تنها حق تعیین بهای خواسته را ، برای یكبار و آن هم به صورت واحد دارند نه بیشتر .
۳ ـ اصل لزوم پرداخت هزینه دادرسی در هنگام تقدیم دادخواست .
این اصل از بند ۱ ماده ۵۳ و ماده ۵۰۳ ق.آ.د.د.ع.ا. در امور مدنی استخراج میگردد . یادآوری این نكته ضروری است كه اگر چه عدم اجرای كامل این تكلیف ، مانع ثبت دادخواست نخواهد بود ، اما دادخواست مطروحه ، تا پرداخت كامل هزینهدادرسی یا صدور حكم اعسار خواهان از پرداخت هزینه دادرسی ، به جریان نخواهد افتاد .
بسیار بدیهی است كه مقولهی ثبت دادخواست و تكلیف لزوم پرداخت هزینه ، هیچگونه منافاتی با یكدیگر نداشته و ضمانت اجرایِ عدم پرداخت هزینه در هنگام ثبت دادخواست ، توقیف آن خواهدبود .
بدیهی است كه مسائلی همچون شخصیت ، ملیت ، تعداد ، جنسیت و هویت خواهان ، اصولاً هیچ تاثیری در این امر نداشته مگر آنكه قانون ترتیب دیگری مقرر كردهباشد .
« استثنائات وارده بر اصول فوق »
ماده ۶۲ ق.آ.د.د.ع.ا. در امور مدنی و ماده ۳ قانون نحوهی وصول برخی از درآمدهای دولت و مصرف آن در موارد معین ، به بیان مواردی از تكلیف خواهان در نحوهی تقویم خواسته پرداختهاند ، كه آنها را ، به اختصار ، مورد مطالعه و بررسی قرار خواهیم داد :
۱ـ خواسته وجه نقد .
به موجب بند ۱ ماده ۶۲ ق.آ.د.د.ع.ا. در امور مدنی ، چنانچه خواسته وجه نقد باشد ، بهای آن عبارت است از مبلغی كه خواهان خود را محق در مطالبهی آن میداند . بنابراین ، سبب دعوی هرچهكه باشد ، هیچ تاثیری در تكلیف خواهان ندارد و دادگاه نیز جز در خصوص مبلغی كه در ستون خواسته ، به عنوان اصل خواسته ، آمدهاست ، حق صدور حكم ندارد .
بدیهی است كه هزینههای دادرسی تابع نصاب میزان خواستهاست .
تبصره ۱ : چنانچه حقوق مورد ادعای خواهان ، عوضِ منافعی بوده ، كه بعد از زمان تقدیم دادخواست حاصل شده و این موضوع مورد درخواست خواهان قرار گرفته باشد ( ماده ۵۱۵ ق.آ.د.م ) ، در این صورت پس از تعیین میزان اجرتالمثل و صدور حكم ، خواهان مكلف است هزینه دادرسی خواستهی مذكور را ، پرداخت نماید .
تبصره ۲ : چنانچه خواستهی دعوا مطالبهی خسارات از هر نوع آن بوده و ضمن رسیدگی به اصل دعوی راجع به مالكیت بر مال یا حق منشاء دعوی ، كه به سبب و یا واسطه آن ادعای استحقاق دریافت خسارات میشود ، مطرح شدهباشد، در این صورت چنین خواستهای از جملهی فروع دعوی تلقی شده ، تابع حكمِ مقرر در بند ج ماده ۳۳۱ ق.آ.د.م. میگردد .
تبصره ۳ : هزینه دادرسی مرحلهی تجدیدنظر ، در دعاوی با خواستهی وجه نقد ، تابع نصاب محكومبه میباشد نه نصاب خواسته .
بنابراین تجدیدنظرخواه ، تكلیفی در پرداخت هزینهدادرسی قسمتی از خواسته كه نسبت بدان تجدیدنظرخواه نیست ، ندارد .
برای مثال : در دعوائی به خواسته مطالبه ۰۰۰/۰۰۰/۲۱ ریال ، كه دادگاه دعوا را ، نسبت به نیمی از خواسته پذیرفته و نسبت به نیمی دیگر ردّ نمودهاست ، هریك از متداعیین ، كه از حكم صادره تجدیدنظرخواهی نمایند ، تنها مكلف به پرداخت هزینه تجدیدنظرخواهی نصفِ رقمِ مندرجِ در ستون خواسته خواهندبود ( صراحت بندهای ۱ مواد ۳۳۱ و ۳۶۷ ق.آ.د.م ) .
با اینحال باید توجه نمود كه در چنین مواردی قابلیت تجدیدنظرخواهی یا فرجامخواهی ، تابع نصاب خواسته است ، نه محكومبــه ( بندهای ب و ج از قسمت ۱۲ ماده ۳ نحوه وصول برخی از درآمدهای دولت و مصرف آن در موارد معین مصوب ۲۸/۱۲/۱۳۷۳ )
تبصره ۴ : چنانچه ضمن اصل دعوی راجع به مطالبهی وجه نقد ، مطالبهی خسارات ناشی از كاهش ارزش پول ، مطرح گردد ، میزان هزینهی دادرسی و قابلیت تجدیدنظرخواهی و فرجامخواهی از رای تابع نصاب اصل خواسته میباشد .
بنابراین میزان مبلغ خسارات ناشی از كاهش ارزش پول ، هرگز در موارد فوق تاثیری نداشته ، عنوان فرع دعوا را دارا بوده ، از حیث امور فوق تابع اصل دعوی میباشد .
۲ ـ خواسته پول خارجی .
چنانچه خواسته پول خارجی باشد ، خواهان مكلف است كه بهای خواسته را ، بر مبنای نرخ رسمی پول خارجی ، كه توسط بانك مركزی اعلام میگردد ، در هنگام تقدیم دادخواست ، تقویم نموده ، بر آن اساس هزینهدادرسی پرداخت نماید . ( فراز دوم از بند ۱ ماده ۶۲ ق.آ.د.م . )
تفاوت نرخ رسمی پول خارجی با نرخ غیررسمی آن ، هیچ تاثیری در تكلیف خواهان نداشته ، از این حیث ، برای خوانده نیز ، حقی متصور نیست .
۳ ـ خواهانهای متعدد .
هرگاه چند خواهان ، هریك مدعی نسبتی از كل طلب باشند ، بهای خواسته حاصل جمع كلِ طلبِ خواهانهائی است كه در یك دادخواست مبادرت به دادخواهی نمودهاند .
بنابراین احكام وارده بر میزان بهای خواسته ، بر حاصل جمع خواسته تمام خواهانها بار میگردد . ( بند ۲ ماده ۶۲ ق.آ.د.م .)
همچنین است ، هرگاه خواندگان متعدد ، هریك به نسبت معینی از كل خواسته مسئولیت داشتهباشند و یا اینكه دعاوی متعددی با منشاء واحد یا دارای ارتباط تامّ ، در یك دادخواست مطرح گردند .
۴ ـ منافعِ حقوقِ قابل استیفاء در مواعد معین یا مادامالعمر .
به موجب بند ۳ ماده ۶۲ ق.آ.د.م. چنین مقرر شدهاست كه :
« در دعاوی راجع به منافع و حقوقی كه باید در مواعد معین استیفاء و یا پرداخت شود ، بهای خواسته عبارت است از حاصل جمع تمام اقساط و منافعی ، كه خواهان خود را ذیحق در مطالبه آن میداند . در صورتی كه حق نامبرده ، محدود به زمان معین نبوده و یا مادامالعمر باشد ، بهای خواسته مساوی است با حاصل جمع منافع دهسال یا آنچه كه ظرف دهسال باید استیفاء كند . »
با لحاظ تقسیم بندی كلی خواسته به پول و غیر پول ، مفاد بند مذكور حكایت از آن دارد كه :
ـ اگر خواسته مورد مطالبه وجه نقد ( تحت هر عنوان و به هر سبب ) باشد ، جمع كل اقساط ، بهای خواسته و در عین حال اصل خواسته تلقی میگردد .
بدیهی است اقساط زمان طرح و تقدیم دادخواست تا اجرای حكم نیز ، با تقاضای خواهان میتواند مورد لحوق حكم قرار گیرد . ( ماده ۵۱۵ ق . آ . د . م )
ـ چنانچه استحقاق مطالبه وجه ، مقید به زمان خاصی نباشد و یا اینكه مادامالعمر باشد ، بهای خواسته جمع اقساطی است كه ظرف ده سال وصول خواهند شد .
ـ چنانچه حق مورد مطالبه ، وجه نقد نباشد ، تعیین بهاء ، فقط از حیث هزینه دادرسی و صلاحیت موثر خواهد بود .
برای مثال :
در دعوای الزامِ خوانده به اجرای مفادِ یك قرارداد دائر بر تسلیم حق انتفاع یا ارتفاق یا ۰۰۰ به نحو مادامالعمر یا نامحدود ، اگر چه خواهان مكلف به درجِ جمع بهای ده سالِ حق در ستون خواسته است ، اما در تعیین ارزش و تقویم آن مختار خواهد بود .
۵ ـ اعتراضِ خوانده به بهایِ خواسته .
از دیگر مواردی كه دایرهی اختیار خواهان در تعیین بهای خواستهی راجع به اموال را ، محدود نموده ، حق اعتراض خوانده و قابلیت پذیرش و ترتیب اثر دادنِ بدان ، تحت شرایط خاصی میباشد ، كه در بند ۴ ماده ۶۳ ق.آ.د.م آمده است .
شرایط لازم برای پذیرش اعتراضِ خوانده و سپس تغییر نصاب خواسته و الزام خواهان به پرداخت مابهالتفاوت هزینه دادرسی ، به شرح زیر باشد :
الف : میزان بهای خواستهای كه توسط خواهان تقویم شدهاست ، كمتر از نصاب دعاوی قابل تجدید نظر یا قابل فرجام باشد . ب : بهای خواسته ، بنا بر ادعای خوانده ، بیش از نصاب دعاوی قابل تجدید نظر یا قابل فرجام باشد .
بدین توضیح كه :
اگر خواسته ، مبلغ ۰۰۰/۰۰۰/۱ ریال تقویم شده و خوانده مدعیاست كه خواسته مبلغ ۰۰۰/۰۰۰/۳ ریال ارزش دارد ، اعتراض مذكور قابل پذیرش نیست . همچنین ، هرگاه خواسته بیش از ۰۰۰/۰۰۰/۳ ریال و كمتر از ۰۰۱/۰۰۰/۲۰ ریال باشد ، ( برای مثال ۰۰۱/۰۰۰/۳ ریال ) و خوانده مدعی آن باشد كه بهای خواسته ۰۰۰/۰۰۰/۲۰ ریال میباشد ، چنین ایرادی قابل ترتیب اثر دادن نیست .
در همین جا لازم به ذكر است كه ، خوانده مكلف به تعیین میزان بهای خواسته ، بسته به نظر خود میباشد و صرف طرح ایراد ، بدون ذكر مبلغ معین برای بهای خواسته نیز ، قابل پذیرش و رسیدگی نیست . زیرا پذیرش اعتراض و تكلیف رسیدگی بدان ، زمانی میسر است كه دادگاه ، در بادی امر ، اختلاف را ، موثر در مراحل بعدی رسیدگی بداند و این امر ممكن نخواهد بود مگر آنكه خوانده ادعای خود را ، بر مبلغ معینی استوار نماید .
ج : خوانده تا اولین جلسه دادرسی ایراد مذكور را مطرح نماید . طرح ایراد بعد از ورود دادگاه به ماهیت امر و استماع اظهارات متداعیان ولو آنكه جلسه اول هنوز به پایان نرسیده باشد ، موجه به نظر نمیرسد ، بنابر این خوانده مكلف است كه چنانچه به نصاب خواسته ایرادی دارد ، ایراد خود را ولو در جلسه اول دادرسی قبل از دفاع در ماهیت دعوی مطرح نماید .
د : ایراد مطروحه بنابر نظر كارشناس ، وارد باشد . در اینجا ، ذكر نكاتی چند لازم است :
ـ برخلاف آنچه كه در ماده ۲۷ لایحه قانونی تشكیل دادگاههای عمومی مصوب ۱۳۵۸ و ماده ۸۸ ق.آ.د.م. سابق آمده و به موجبِ آن قانون ، قاضی مختار در رسیدگی به ادعا ، بنابر ادله و مدارك موجود و عندالزوم جلب نظر كارشناس بود ، در ماده ۶۳ ق.آ.د.م. جدید ، ارجاع امرِ تعیین بهای خواسته به كارشناس ، به عنوان یكِ تكلیفِ قانونی برای قاضی ، قرار دادهشدهاست و حال آنكه ، چنین تكلیفی ، در بسیاری از موارد كه تعیین میزان بهای خواسته ، به سادگی و با نگرش در اسناد و مداركِ طرفین ممكن است ، هرگز توجیه منطقی ندارد !
ـ اگر چه مطابقت ادعای خوانده با نظر كارشناس ، از حیث رقم خواسته ضرورت ندارد ، اما ارزش اعلام شده توسط كارشناس نیز ، میبایستی در مقایسه و مقابله با بهای خواستهی اعلام شده توسط خواهان ، موثر در مراحل دادرسی باشد .
ـ پرداخت هزینهی كارشناسی ، بنابر قواعد راجع به دادرسی ، بر عهده مدعیِ امر ، كه در اینجا خوانده میباشد ، خواهدبود .
در صورت عدم پرداخت هزینه كارشناسی ، كارشناسی از عداد دلائل خارج و چارهای جز اكتفاء به بهای خواستهی اعلام شده توسط خواهان وجود ندارد .
( برخلاف ظاهر ماده ۶۳ ، به نظر میرسد كه مقوله خروج كارشناسی از عداد دلائل و عدم رسیدگی به ایراد را ، بتوان منحصر به مواردی نمود كه تعیینِ بهای خواسته ، توسط غیرِ كارشناس ممكن نباشد و در سایر مواردی كه تعیینِ بهای خواسته مقدور باشد ، دادگاه ، مكلفِ به رسیدگی ایراد مطروحه باشد . شرح این مطلب ، بحثی مستقل میطلبد . )
ـ چنانچه خواندگان متعدد باشند ، طرح ایراد از ناحیه یكی از خواندگان نیز ، برای دادگاه ایجاد تكلیف در رسیدگی مینماید . اتفاق نظر و اجتماع خواندگان بر این امر ، ضرورت ندارد .
ـ دایره شمول بند ۴ ماده ۶۲ و ماده ۶۳ ق.آ.د.د.م. ، تمامی انواع خواستههای مالی غیر پول ( داخلی یا خارجی ) را ، در بر میگیرد .
بنابراین ، دعاوی با خواستهی اجرای تعهدات مالی از نوع انجام فعل یا ترك فعل ، مطالبه مثل یا عین اموال و دعاوی راجع به عین ، منافع یا سایر حقوقِ راجعبه اموال غیر منقول یا منقول از هر نوع آن ( جزء آن دسته از دعاوی كه به حكم قانون ، غیرمالی محسوب میگردند ) ، مشمول احكام قانونی فوق میگردند .
ـ چنانچه در یك دادخواست ، خواستههای متعدد مطرح شده باشند ، خوانده حق دارد نسبت به بهای هر یك از خواستهها ، با لحاظ شرایط فوق ، ایراد نموده و یا اینكه نسبت به بعضی از خواستهها ایراد نموده و نسبت به بعضی دیگر ایراد ننماید .
۶ ـ دعاوی مالی راجع به اموال غیر منقول .
چنانچه خواسته ، از جمله دعاوی مالی راجع به اموال غیر منقول باشد ، اگر چه بهای خواسته از نقطه نظر صلاحیت همان است كه خواهان در دادخواست معین كرده و خوانده نیز وفق شرایطی كه در بند قبل آمد ، حق اعتراض بدان دارد اما با اینحال ، هزینه دادرسی اینگونه دعاوی میبایستی ، حداقل ، بر اساس قیمت منطقهای مال غیرمنقول پرداخت گردد .
بدیهی است چنانچه نصاب خواسته ، بیشتر از ارزش منطقهای ملك باشد ، محلی برای بحث در این خصوص باقی نمیماند . ( بند ۱۳ ماده ۳ قانون نحوه وصول برخی از در آمدهای دولت و مصرف آن در موارد معین مصــوب ۲۸/۱۲/۱۳۷۳ )
۷ ـ خواستهای كه ارزش آن نامشخص است .
بند ۱۴ ماده ۳ قانون نحوه وصول برخی از درآمدهای دولت و مصرف آن در موارد معین مصوب ۲۸/۱۲/۱۳۸۳ ، چنین مقرر میدارد :
« در صورتیكه قیمت خواسته ، در دعاوی مالی در موقع تقدیم دادخواست ، مشخص نباشد ، مبلغ ۲۰۰۰ ریال تمبر الصاق و ابطال میشود و بقیه هزینه دادرسی ، بعد از تعیین خواسته و صدور حكم دریافت خواهد شد و دادگاه مكلف است قیمت خواسته را قبل از صدور حكم مشخص نماید . »
ماده ۶۸۶ ق.آ.د.م. سابق ، با اندك تفاوتی در بیان نوع خواسته ( صرفنظر از مبلغ تمبر الصاقی ) و البته بسیار دقیقتــر ! حكم مذكور را ، منحصر به خواستهای نموده كه ، تعیین قیمت آن در هنگام دادن دادخواست ممكن نباشد .
با اینحال به نظر میرسد كه نامشخص بودن قیمت خواسته ، صرفاً ، ناظر بر مواردی است كه خواسته قیمت یا عوض قراردادی یا قانونیِ قیمت مال یا حقی است كه دارای ارزش ریالی است و خواهان اكنون مدعی مطالبه وجوه معادل آن میگردد ، اما بنابر خصوصیت خواسته ، تعیین میزان بهای آن ، در هنگام تقدیم دادخواست برای خواهان ممكن نمیباشد .
باید دقت نمود كه چنانچه خواسته عین مال باشد ، تقویم آن در اختیار خواهان بوده و عملاً چنین وضعیتی بروز نخواهد یافت !
علیرغم بداهت حكم مقرر در بند یاد شده تشخیص موضوعاتی از قبیل :
ـ خواستهی نامشخص چگونه خواستهای است ؟
ـ هرگاه در حین دادرسی ، امكان تعیین بهای خواسته فراهم آید ، تكلیف دادگاه یا خواهان و حقوقِ خوانده ، چه خواهدبود ؟
ـ قابلیت یا عدم قابلیتِ تجدید نظر یا فرجام از حكمی كه خواسته آن نامشخص بوده چگونه تعیین میگردد ؟
ـ تكلیفِ قیمت خواسته ، در مواردی كه حكم بر بیحقی یا قرار رد دعوی خواهان صادر میگردد ، چه خواهدشد ؟
ـ حقوق خوانده ، در قبال چنین نوعی از تقویم خواسته ، چه خواهدبود ؟
ـ چنانچه پس از تعیین خواسته و صدور حكم ، خواهان بقیهی هزینه دادرسی را ، پرداخت نكند ، دادگاه چگونه برخورد خواهدنمود ؟
( پاسخ موضوعات فوق را ، كه همواره دشوار و محل بحث و اشكال جدی خواهد بود ، به نظر و طبع نقاد و جستجوگر خوانندگان واگذار مینمایم . )
۸ ـ دعوائی كه خواستهی آن تقویم نشدهباشد .
در صورتی كه خواستهی دعوی تقویم نشدهباشد و خواسته به عنوان خواستهی غیرمالی محسوب شده و پرونده به هر علت به دادگاه تجدیدنظر ارسال گردد و این امر مورد ایراد دادگاه تجدیدنظر قرار گیرد ، كیفیت رفع نقص ، نحوهی تقویم خواسته و حقوق خواندهی دعوی نسبت به آن ، همان است كه در قوانین راجع به مرحله بدوی آمده است !
با اینحال نكتهی حالئز اهمیت قضیه این است كه اقدامات یاد شده ، تحت نظارت دادگاه تجدیدنظر صورت خواهدگرفت و چنانچه بهای خواسته كمتر از نصاب مقرره برای دعاوی قابل تجدیدنظـر باشد ، دادخواست تجدیدنظر ردّ خواهد شد .
۸ ـ خواستهی دعوی تقویم نشدهباشد .
در باب معافیت موقت یا دائم خواهان از پرداخت هزینهدادرسی نیز ، طرح مسائلی چند كافی است ، تا به ظرافت موضوعاتی ، كه در بادی امر بسیار ساده به نظر میرسند ، پی ببریم :
ـ آیا موارد قانونیِ خاصی كه ، موسسات ، ادارات یا سازمانهائی از پرداخت هزینه معاف شدهاند ، با توجه به رای وحدترویه شماره ۶۵۲ ـ كه دولت را ، در معنای عام آن ، مكلف به پرداخت هزینه نمودهاست ، به قوت خود باقی هستند یا نسخ شدهاند ؟
ـ آیا ادعای اعسار از پرداخت قسمتی از هزینه دادرسی ، مسموع است ؟ ـ آیا طرح ادعای اعسار از پرداخت هزینهدادرسی یكی از خواستههای مطروحه در یك دادخواست ، ممكن است ؟
ـ آیا بعضی از خواهانها ، حق طرح ادعای اعسار از پرداخت هزینه دادرسی را ، به نسبت سهم خود از هزینه ، دارند ؟ ـ آیا حكم به ردّ دعوی اعسار قابل تجدیدنظرخواهی است ؟
ـ هزینه دادرسی ، در پروندههائی كه حكم به اعسار خواهان صادر شدهباشد ، چه زمانی ، از چه كسی و تحت چه شرایطی وصول خواهد شد ؟
ـ در صورت انتقال دعوی ، به هر طریق ، آیا قائممقامِ معسر از پرداخت هزینهدادرسی ، از آثار حكمِ اعسار برخوردار خواهد بود ؟
ـ آیا حكمِ اعسار ، شامل هزینههائی كه در جریان رسیدگی به ادله پیشخواهدآمد ، میشود ؟
ـ ضمانتِ اجرائیِ ردّ دعویِ اعسار چیست ؟
( بحث پیرامون مسائل فوق را به مجالی دیگر موكول مینمایم . )
سخن آخر اینكه :
یكی از معیارها و محكهای زیركی و آگاهی وكیل از قوانین و مقررات و احاطهی بركار ، تعداد اخطاریههای رفع نقصی است ، كه خطاب به وی ، صادر خواهدشد .
بنابراین وكیل آگاه و در عینحال صادق و قانونمند ، كسی خواهدبود كه دادخواستهای تنظیمی از ناحیه وی ، با كمترین اخطار رفع ، نقص مواجه گردد .
با رعایت دقیق مقررات راجع به دادرسی و از جمله مباحثِ پیرامونِ تعیین بهای خواسته ، خویشتن را ، از گزند آثار سوءِ پیشداوریهای دیگران در مورد توانائی و عملكردِ خویش ، در امان بداریم .
نویسنده : پرویز علی پناه - برگرفته از سایت :معاونت حقوقی و امور مجلس
مقدمه 1- مقوله قضأزدایی به معنی نفی قاعده عام و رسمی بودن دادگستری به عنوان مرجع تظلمات نمی باشد بلكه به این معناست كه اشخاص مكلف باشند قبل از مراجعه به دادگستری به مرجع دیگری كه بسا در احقاق حق سریع تر - آسان تر - ارزان تر و نتیجتا عادلانه تر عمل نمایند، مراجعه كنند و سپس در صورت عدم توفیق آن مرجع (در فصل و ختم كامل آن موضوع) به حكم ضرورت و با عنایت به مرجع عام و رسمی بودن دادگستری به محاكم قضایی تظلم خواهی نمایند. دراین معنا قضأزدایی به معنای مطلق آن متصور نیست بلكه معنای نسبی آن مدنظر می باشد.
مثلا راجع به اختلافاتی كه منشأ قراردادی دارد پیشنهاد می شود با توجه به بند 5 تبصره 32 قانون بودجه سال 80 كه صدور و تمدید پروانه اشتغال مشاورین املاك و خودرو به عهده سازمان ثبت اسناد و املاك كشور قرار داده و سازمان مذكور نیز نظارت بر مشاورین فوق را به عهده خواهد داشت، در فرم های از پیش تهیه شده این گونه معاملات، بندی اضافه شده كه در صورت بروز هر گونه اختلاف در تفسیر و اجرأ قرار داد، طرفین به داور یا داوران مراجعه فرمایند. تا هم بستر و زمینه اجرأ ماده 189 قانون برنامه توسعه سوم اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی فراهم شود و هم بار دادگستری از حیث پرونده های فراوان موضوع اختلاف املاك (اعم از مشاركت، بیع، اجاره، ) و خودرو، تقلیل یابد و در صورتی كه علیرغم این شرط شخصی به دادگستری (ابتدا به ساكن) مراجعه كرد، قرار عدم استماع صادر گردد. (عقیده اتفاق آرأ قضات كمیسیون امور حقوقی و قضایی دادگستری استان تهران بر همین مبنا است). قضأزدایی در معنای دیگری نیز تبلور می یابد آنجایی كه باید قوانین متناسب با دنیای امروزو وضعیت جامعه كنونی ما به تصویب برسد كه دراین معنا بسیاری از شكایات و دعاوی كه ذات و جوهره پیچیده قضایی ندارند یا اصولا دارای وصف اداری و غیره قضایی می باشند به مراجع مرتبط غیر قضایی محول گردد.
یكی از مواردی كه در بعد تهیه لوایح قضایی باید تلاش شود تهیه لوایحی است كه موجب كم شدن ورودی پرونده ها به محاكم گردد. به عنوان نمونه سالانه هزاران فقره پرونده حقوقی و كیفری راجع به تعدیل اجاره بها و تغییر نام، تغییر سن، كفالت و سرپرستی، تخلفات بهداشتی، راهنمایی و رانندگی، محیط زیست، كار و. . . وارد محاكم می شود، در حالی كه اگر به دقت بررسی شود این گونه پرونده ها یا اصولا اداری است و دارای وصف قضایی نمی باشد و یا اینكه شبه قضایی و از پیچیدگی كمی برخوردار است كه می توان با تهیه لوایح قضایی مناسب بررسی این گونه خواسته ها و یا جریمه این گونه تخلفات را به مراجع اداری مربوطه مثل اتحادیه صنف مربوطه به آن شغل (راجع به تعدیل اجاره بها) اداره ثبت احوال (راجع به تغییر نام) و سازمان بهداشت (راجع به جریمه تخلفات بهداشتی)و. . . محول نمائیم. لیكن پس از اتخاذ تصمیم نهاد غیر قضائی چنانچه شخصی اعتراضی داشته باشد راه مراجعه به دادگستری باز باشد تا وظیفه ای كه قانون اساسی به قوه قضائیه محول كرده است اجرأ شود.
منظور قانون اساسی در اصل 159 از بیان این كه، دادگستری مرجع عام تظلمات است این نیست كه رسیدگی به هر خواسته ای بدوا به محاكم قضایی ارجاع شود چه اینكه اگر چنین برداشتی از اصل یاد شده داشته باشیم كه قبل از مراجعه به دادگستری ، اشخاص حق مراجعه به نهادهای اداری جهت رفع مشكل خود را نداشته باشند یا این كه نمی توانند به داوری و حكمیت مراجعه نمایند، به جایی برسیم كه دادگستری را مكلف كنیم، موقعی كه شخصی به شهرداری جهت صدور پروانه مراجعه ننموده، در صورت طرح دعوی علیه شهرداری رسیدگی نماید، چه اینكه دادگستری مرجع عام تظلمات و شكایات می باشد! بدیهی است چنین برداشتی از اصل 159 قانون اساسی قابل قبول نمی باشد. و در همین جاست كه باید از آرأ وحدت رویه ای كه از هیأت عمومی محترم دیوانعالی كشور به ویژه در سال های اخیر با استنباط از ظاهر اصل 159 قانون اساسی صادر شده كه هر جا اختلاف در صلاحیت بین محاكم دادگستری و كمیسیون ها مثل (كمیسیون تبصره 12 قانون بودجه سال 79) و یا محاكم دادگستری با نهادهای اداری مثل ثبت احوال و اسناد حادث می شد بلافاصله صلاحیت محاكم را اصل می دانسته و روز بروز بار دادگستری را اضافه و اغراض قانون گذار را در رسیدگی تخصصی و فوری، زائل نموده است، انتقاد نمود.
فصل اول - قضأ زدایی
بخش اول - توسعه نهاد داوری - یكی از بهترین روش حل و فصل اختلافات در طول تاریخ و در تمام ادیان و مذاهب داوری می باشد این روش امروزه بیش از هر زمان دیگر مورد استقبال جهانی قرار گرفته است. تا حدی كه به ندرت می توان قراردادی راجع به تجارت و معاملات بازرگانی (داخلی و بین المللی) یافت كه در آن حل و فصل اختلافات از طریق داوری پیش بینی نشده باشد، مزایای داوری به صورت اجمال به این شرح است:
1- سرعت در حل و فصل اختلافات 2- سهولت و آسانی برای طرفین به لحاظ عدم تبعیت از تشریفات پیچیده دادرسی 3- ارزان بودن آن به لحاظ اینكه امروزه هزینه های دادرسی اعم از ابطال تمبر دادخواست بدوی و تجدیدنظر خواهی و فرجام و حق الوكاله وكیل و غیره بسیار گران و غیر قابل تحمل برای اغلب مردم می باشد 4- توسعه داوری موجب گردش سرمایه می شود چه اینكه به علت طولانی بودن دادرسی شكل قضایی پروژه های زیادی كه موضوع اختلاف است معطل مانده و موجب ركود سرمایه می شود 5- داوری موجب حفظ اسرار طرفین می شود چه این كه معمولا تجار و بازرگانان تمایلی ندارد مسائل درونی خود را بر ملا كنند و این ایده با داوری حفظ می شود 6- حل اختلافات از طریق داوری موجب اعتماد و اطمینان بیشتری است چه اینكه داور منتخب طرفین است در حالیكه دادرس غیر انتخابی است. . .
انواع داوری: الف - داوری اجباری دولتی - این نوع داوری معمولا درخصوص اختلافات سازمان های دولتی بایكدیگر در قانون پیش بینی می شود كه مورد بحث ما بیشتر راجع به داوری است كه منجر به قضأزدایی می گردد در این جا می توانیم از تبصره 12 قانون بودجه سالهای 79 و 80 ذكر نمائیم.
تبصره 12 قانون بودجه سال 1380 مقرر داشته: «الف - اجازه داده می شود به منظور فراهم آوردن موجبات تسریع در رفع اختلافات مربوط به ساختمان ها، تأسیسات و اراضی وزارتخانه ها، مؤسسات دولتی، شركت های دولتی و شركت هایی كه شمول قانون بر آنها مستلزم ذكر نام است، مؤسسات و نهادهای عمومی غیر دولتی، نیروهای نظامی و انتظامی كه در گذشته بر اساس نیازها و ضرورت های مختص اوائل انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی، بدون اخذ محور قانونی و موافقت متصرف پیشین یا با اجازه متصرف پیشین تصرف گردیده و در حال حاضر مورد نیاز متصرفان پیشین می باشد كمیسیونی با مسؤولیت سازمان مدیریت و برنامه ریزی كشور و با حضور نمایندگان تام الاختیار وزرای مسكن و شهرسازی، امور اقتصادی و دارایی و نماینده تام الاختیار وزرأ یا بالاترین مقام اجرایی دستگاه هایی مستقل طرف اختلاف تشكیل گردد. اجرای حكم بند (الف) این تبصره در مورد ساختمان هایی كه مورد تصرف نهادها و یا نیروهای مسلح زیر نظر مقام معظم رهبری است با رعایت نظر موافق آن مقام خواهد بود.
ب) آرای صادره كمیسیون فوق الذكر برای دستگاه های اجرایی ذیربط لازم الاجرا است. در صورت عدم اجرای آرای مذكور در مهلت تعیین شده به هر دلیلی توسط دستگاه هایی اجرایی ذیربط، سازمان مدیریت و برنامه ریزی كشور مكلف است معادل ارزش قیمت روز مایملك مورد تصرف را بنا به پیشنهاد كمیسیون مذكور بر حسب مورد، بدون الزام به محدودیت های جابجائی در بودجه جاری و عمرانی، از بودجه سال 1380 دستگاه مذكور كسر و به بودجه دستگاه اجرایی ذینفع اضافه نماید...
به صراحت بند (الف) تبصره اشعاری اولا كمیسیون به منظور تسریع در حل اختلافات راجع به املاك و اراضی مورد اختلاف نهادهای دولتی و عمومی تشكیل گردید ثانیا - تصمیم كمیسیون قطعی و لازم الاتباع برای سازمان ذیربط می باشد ثالثا- ضمانت اجرایی قوی برای آن پیش بینی شده رابعا - اجازه اعطایی صرفا برای تشكیل كمیسیون حل اختلاف می باشد نه مراجعه سازمان های ذیربط، بنابراین پس از تشكیل كمیسیون موصوف مراجعه سازمان های ذیربط الزامی است. خامسا - در صورتی كه مراجعه سازمان ها را اختیاری فرض كنیم نقض غرض قانون گذار می گردد و منظور مقنن حل و فصل سریع اختلافات درون سازمانی دولت بوده حاصل نمی شود و نتیجتا طولانی بودن اختلافات موجب فشل شدن سازمان دولتی و كارآمد نبودن آن سازمان می گردد با این اوصاف متأسفانه رویه قضایی كه در این خصوص تثبیت گردیده بر خلاف تمام مقصود و منظور مقنن بوده و در نهایت موجب تراكم امور قضایی و افزایش ورودی پرونده ها در دادگستری گردیده كه به یكی از آرأ وحدت رویه قابل نقد هیئت عمومی محترم دیوانعالی كشور اشاره می شود:
رأی شماره 516-20/10/1367 اصل 159 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران دادگستری را مرجع رسمی تظلمات و شكایات قرار داده و در اصل 137 قانون اساسی هم تصریح شده كه هریك از وزیران مسئول وظایف خاص خود در برابر مجلس و در اموری كه به تصویب هیئت وزیران برسد مسئول اعمال دیگران نیز می باشد بنابراین تصویب نامه شماره 104-16/ت/235 -8/5/1366 هیئت وزیران كه برای ارشاد دستگاه های اجرایی و به منظور توافق آنها در رفع اختلافات حاصله تصویب شده مانع رسیدگی دادگستری به دعاوی و اختلافات بین دستگاه های اجرایی كه به اعتبار آن مسئولیت قانونی آنها اقامه می شود نخواهد بود و نیز به رأی وحدت رویه شماره 30/9/78 646 هیأت عمومی دیوان عالی كشور با همین استنباط صادر گردیده ملاحظه شود. » نمونه دیگری از داوری اجباری كه می توان ذكر كرد، ماده 17 قانون بورس اوراق بهادار می باشد.
الف 2- شوراهای حل اختلاف - (موضوع ماده 189 قانون برنامه توسعه سوم اقتصادی و اجتماعی مصوب 1379) در ماده 189 قانون مذكور مقرر گردیده «به منظور كاهش مراجعات مردم به محاكم قضائی و در راستای توسعه مشاركت های مردمی، رفع اختلافات محلی و نیز حل و فصل اموری كه ماهیت قضایی ندارد و یا ماهیت قضایی آن از پیچیدگی كمتری برخوردار است به «شوراهای حل اختلاف» واگذار می گردد. حدود وظایف و اختیارات این شوراها، تركیب و نحوه انتخاب اعضأ آن بر اساس آئین نامه ای خواهد بود كه به پیشنهاد وزیر دادگستری و تصویب هیأت وزیران و تأیید رئیس قوه قضائیه می رسد.»
سابقه شورای داوری به قانون تشكیل شورای داوری مصوب 1345 بر می گردد لیكن به نظر می رسد در تدوین آئین نامه علاوه بر اینكه قانون تشكیل شورای داوری سابق و آئین نامه آن باید مورد لحاظ قرار گیرد با توجه به تحول به عمل آمده پس از انقلاب اسلامی و تشكیل شوراهای اسلامی روستا و بخش و شهر به نظر می رسد می توان از اعضأ شورای اسلامی با قید و شرطهایی در آئین نامه استفاده كرد چه اینكه اعضای شورای اسلامی منتخب مستقیم مردم هستند مضافا اینكه انتخاب اعضأ برای شورای حل اختلاف داوری پرهزینه و زمان بر می باشد.
لیكن برای موفقیت شورای فوق نكاتی ضروری به نظر می رسد كه از جمله می توان گفت: 1- قبل از تنفیذ رأی توسط قاضی مشاور رأی داوری به طرفین ابلاغ شود چنانچه اظهاری دارند اعلام نمایند تا مورد لحاظ قاضی مشاور قرار گیرد. 2- اعضای شورای داوری مكلف شوند حسب مورد از معمرین و معتمدین مشهور به دیانت و تقوی و خبرگان محلی و یا اتحادیه صنف مربوطه راجع به موضوع مطروحه مشورت نمایند. 3- در هر مورد قبل از اینكه داوران رأی خود را اعلام نمایند اختلاف را با صلح و سازش ختم نمایند و چنانچه نیازی به تجدید جلسه باشد برای یك بار جلسه را تجدید نمایند. ب - داوری اختیاری - گاهی طرفین قراردادی قبل از وقوع اختلاف و یا پس از آن، اختلاف حادث را با رضایت خود به داوری ارجاع می نمایند كه این نوع از داوری یا در مورد اشخاص حقیقی است یا حقوقی.
مهم ترین بحث در داوری اختیاری بستر سازی نهاد داوری است كه می توان با تدابیر خاصی این بستر را ایجاد كرد در بند 5 تبصره 32 قانون بودجه سال 1380 مقرر گردیده «سازمان ثبت اسناد و املاك كشور موظف است تقاضای اشتغال به شغل مشاور املاك و خودرو را بررسی و نسبت به تطبیق وضع آنان كه تا تاریخ تصویب این تبصره به شغل مذكور اشتغال دارند طبق مقررات اقدام و در قبال صدور یا تمدید پروانه اشتغال با توجه به شرایط و وضعیت محل از دویست هزار «000 200ریال» تا یك میلیون «1000000 ریال» وصول و به حساب خزانه داری كل واریز نمایند.
همان طوری كه ملاحظه گردید صدور یا تمدید پروانه اشتغال مشاورین املاك و خودرو به عهده سازمان ثبت اسناد و املاك می باشد با توجه به این كه دادن مجوز اشتغال مستلزم نوعی نظارت بر آن صنف مربوطه می باشد و این كه دادن فرم ها و نمونه های از پیش تعیین شده برای بیع و مشاركت و اجاره و غیر و جهت انجام معاملات یكی از طرق نظارت تلقی می شود، به نظر می رسد، جهت بسترسازی داوری بندی در قراردادهای نمونه اضافه شود كه در صورت وقوع اختلاف در اجرأ قرارداد طرفین به داوری مراجعه نمایند. حاصل این پیشنهاد در سطح وسیع كشور، باعث می شود سالانه صدها هزار فقره پرونده راجع به اختلافات املاك و خودرو اعم از بیع و اجاره و مشاركت ابتدائا به داوری ارجاع شود و در صورت صدور رأی داور و اعتراض، طرفین به دادگستری مراجعه نمایند. بر اساس آمار مأخوذه بیش از نود در صد داوری ها به موجب حل و فصل اختلافات حل گردید و كمتر از ده درصد به دادگستری مراجعه شده.
سئوالی كه در این خصوص مورد ابتلأ قضات می باشد این است: چنانچه طرفین در قراردادی مقرر نمایند كه در صورت حدوث اختلاف طرفین به داوری مراجعه نمایند آیا امكان رسیدگی در محاكم دادگستری بدون مراجعه به داور موجود می باشد یا خیر؟
به نظر می رسد با توجه به اینكه قرارداد داوری در حدود ماده 10 قانون مدنی بین طرفین لازم الاتباع می باشد و قبل از فسخ یا اقاله قرارداد، مراجعه یكی از طرفین به محاكم دادگستری به معنی نادیده گرفتن یك جزء از قرارداد محسوب می شود، امكان رسیدگی محاكم بدون مراجعه به داور مراجعه به داور موجود نباشد. و مضافا اینكه مواد 455 و 463 قانون آئین دادرسی مدنی مشعر به همین معنا می باشد و دعوی غیر قابل استماع باشد. «قضات محترم كمیسیون حقوقی و قضایی دادگستری استان تهران به اتفاق آرأ نیز همین عقیده را تصدیق نمودند.» راجع به اشخاص حقوقی (شركت ها) می توان در موقع تنظیم اساسنامه شركت ها و یا با توصیه اداره ثبت شركت ها یكی از مواد اساسنامه را، به موضوع ارجاع اختلافات حادث فیما بین شركأ شركت به داوری اختصاص داد. راجع به حل و فصل اختلافات بازرگانی اعم از داخلی و خارجی، در قانون اساسنامه مركز داوری اتاق ایران مصوب 14/11/1380 مجلس شورای اسلامی نهاد داوری پیش بینی گردیده كه ماده 1 قانون مرقوم مقرر داشته: «در اجرای بند ح ماده (2) قانون اصلاح موادی از قانون اتاق بازرگانی و صنایع و معادن جمهوری اسلامی ایران مصوب 15/9/،137 مركز داوری اتاق ایران كه در این قانون «مركز» نامیده می شود، مطابق مقررات این اساسنامه به صورت وابسته به اتاق یاد شده تشكیل می گردد»
در ماده 10 قانون مقرر داشته - مقررات عمومی آئین رسیدگی داوری «مركز» به شرح زیر خواهد بود: الف - در اختلافات تجاری بین المللی وفق قانون داوری تجاری بین المللی مصوب 26/6/1376. ب - در اختلافات تجاری داخلی برابر مقررات قانون آئین دادرسی دادگاه های عمومی و انقلاب مصوب 21/1/1379 (در بخش داوری). بنابراین با استفاده از مقررات قانون مذكور می توان به اختلافات داخلی و خارجی كلیه اشخاصی كه مطابق مواد 1 و 2 و3 قانون تجارت تاجر محسوب می شوند بصورت داوری حل و فصل كرد.
بخش دوم - تهیه لوایح قضایی در جهت قضأ زادیی: همان طوری كه در مقدمه توضیح داده شد یكی از جایگاه های مبحث قضأزدایی تهیه لوایح قضایی می باشد كه به دو بخش جزایی و مدنی تقسیم می شود: الف - بخش جزایی - در بخش جزایی می توان بسیاری از مسائل جزایی را با تهیه لوایح قضایی به جایگاه اصلی خود محول و دادگستری را معاف از رسیدگی ابتدایی نمود، مواردی كه زمینه های فراوانی در بحث قضأزدایی موجود است می توان ازقبیل : تخلفات بهداشتی - قانون راهنمایی و رانندگی - محیط زیست - كوپن فروشی را نام برد كه در اینگونه مسائل ابتدا تخلفات در سازمان های ذیربط رسیدگی شود در صورتی كه اعتراض باشد به محاكم مراجعه گردد. یكی از نمونه های جالب قانون گذار بند (و) تبصره 7 قانون بودجه در سال 1380 در باب قضأزدایی كیفری این است: «به منظور جلوگیری از حضور نیروی كار غیر مجاز خارجی در بازار كار كشور، وزارت كار و امور اجتماعی مكلف است كارفرمایانی كه اتباع خارجی فاقد پروانه كار را به استخدام در می آوردند بابت هرروز اشتغال غیر مجاز هر كارگر خارجی معادل ده برابر حداقل دستمزد روزانه جریمه نماید در صورت تكرار تخلف این جریمه دو برابر خواهد شد. . . كار فرمایان در صورت اعتراض می توانند در محاكم صالحه طرح دعوی نمایند. . . »
ب - بخش مدنی- تهیه لوایح قضایی در بخش مدنی از حیث قضأزدایی با توجه به طبع دعاوی مدنی بیشتر حائز اهمیت است سالانه صدها هزار دادخواست بخواسته افزایش و تعدیل اجاره بها تغییر سن - تغییر نام - صدور گواهی حصرووراثت و اثبات كفالت و سرپرستی و دهها نوع از این سنخ پرونده در محاكم دادگستری مطرح می شود كه اگر كمی در آنها تأمل شود بررسی و رسیدگی به این خواسته ها اصولا یا از ترافعی بودن خارج است و یا اینكه قضایی نیست و نیازی به تشكیل دادگاه و اتلاف وقت محاكم نمی باشد و به نظر می رسد در شأن محاكم قضایی نیست كه اینگونه خواسته ها در آنجا مطرح شود در این خصوص می توان با اصلاح مقررات مربوطه، فرضا حسب مورد رسیدگی به خواسته تعدیل و افزایش اجاره بهای اماكن كسبی را به اتحادیه صنوف مربوطه و صدور گواهی حصروراثت را به دفترخانه های اسناد رسمی كه اقدامات اولیه پایه ای راجع به گواهی حصروراثت را انجام می دهند (مگر اینكه دعوی نسب یا زوجیت یا اختلاف در اصل نكاح و طلاق باشد) و تغییر نام به صورت مطلق را به اداره ثبت احوال محول نمود و چنانچه پس از اتخاذ تصمیم مراجع یاد شده، اعتراضی داشته باشند راه دادگستری به روی مردم باز باشد.
تذكر - در وضعیت فعلی جهت رسیدن به نتیجه بند الف و ب می توان تا حدودی كه مخالف قوانین نباشد از طریق تصویب آئین نامه اجرایی مناسب موضوع ماده 189 قانون برنامه توسعه اقتصادی و اجتماعی اقدام نمود.
فصل دوم - كوتاه كردن فرایند دادرسی:
مقدمه 2: اهمیت موضوع كوتاه كرن فرآیند دادرسی همین مقدار كافی است كه مقام معظم رهبری در فراز هشتم متن حكم انتصاب حضرت آیت اله هاشمی شاهرودی به عنوان رئیس قوه قضائیه مورخ 23/5/،1378 صریحا اعلام فرمودند: «كوتاه كردن فرآیند دادرسی، . . . روز آمد كردن پرونده های در حال رسیدگی و استفاده از فن آوری نو برای آن، از جمله اولویت های نخستین است». بنابراین همان طوری كه مقام معظم رهبری تصریح نمودند یكی از اولویت های نخستین در قوهقضائیه كوتاه كردن فرآیند دادرسی است. عملی كردن این مهم علاوه بر اینكه به گسترش كمی محاكم دادگستری وابسته است بلكه ارتقأ كیفی محاكم نیز ضروری می باشد. چه اینكه قضاوت علاوه بر اینكه علم است بلكه فن و هنر نیز می باشد و فقط عالم هنرمند می تواند هنر خود را در ارائه قضاوتی عادلانه و دقیق و سریع ارائه دهد و این جاست كه تدبیر در كار قضأ گره گشا است و سیاهی لشكر در قوهقضائیه نه تنها به هیچ كاری نمی آید، بلكه موجب تراكم پرونده ها و شیوع جرائم و یأس و نوامیدی مردم می شود.
كافی است شخصی حتی یك بار در طول عمرش به محكمه ای مراجعه كند و خدای نخواسته با قاضی ناتوانی مواجه شود، همین برخورد، شاید در طول عمر آن شخص و حتی نسلهای بعدی وی اثر سوئی بجا گذارد. شاید بی جا نباشد این نكته را در مقدمه متذكر شویم كه خیلی از مواقع بخشنامه تذكرآمیز ریاست محترم قوهقضائیه در مورد موضوعات جاری محاكم چه بسا از بسیاری از اطاله دادرسی جلوگیری نماید و در دوره ای كه فعلا بسر می بریم عملا چند مورد به نظر می رسد نیاز به تذكر از طریق بخشنامه دارد، كه در همین نوشتار در بخش مربوطه متذكر می گردد. مع الوصف بعد از ذكر مقدمه فوق به اصل بحث كه به دو بخش تقسیم می گردد می پردازیم:
بخش اول احیأ قوانین متروك (دادرسی بدون تشریفات): همان طوری كه شورای محترم نگهبان متذكر شدند تا زمانی كه قانونی خلاف شرع اعلام نشود به قوت خود باقی و قابل اجرأ می باشد. یكی از روشهایی كه برای كوتاه كردن فرآیند دادرسی پیشنهاد می شود احیأ قوانین متروك سابق می باشد:
الف - لایحه قانونی نحوه مطالبه دیون مصوب .1339
ماده واحده - در مواردی كه دین مستند به سند عادی است بستانكار می تواند پرداخت آن را به وسیله اظهارنامه از مدیون بخواهد چنانچه مدیون در صورت تسلیم به ادعأ داین ظرف مدت ده روز پس از ابلاغ واقعی اظهارنامه به شخص او دین خود را به داین نپردازد و یا در صندوق دادگستری و یا ثبت محل تودیع ننماید و یا آنكه در مقابل اظهارنامه ظرف ده روز دین خود را انكار ننماید و یا ظرف ده روز جوابی ندهد به تقاضای بستانكار حكم الزام او به تأدیه دین از طرف دادگاهی كه صلاحیت رسیدگی به اساس دعوی را دارد صادر خواهد شد و حكم مزبور در صورت عدم اعتراض مدیون قابل اجرأ می باشد. در صورتی كه مدیون نسبت به حكم دادگاه معترض باشد می تواند ظرف ده روز پس از ابلاغ واقعی آن دادخواست اعتراض به دادگاه صادر كننده حكم تسلیم نماید در این صورت طبق مقررات قانونی با اعتراض او رسیدگی خواهد شد و حكمی كه پس از رسیدگی با اعتراض صادر می شود در حدود مقررات قابل پژوهش و فرجام خواهد بود.
چنانچه مدیون پس از ابلاغ اظهارنامه ادعای طرف را انكار نماید داین می تواند طبق مقررات قانونی دادخواست به دادگاه صالح تقدیم نماید. در این صورت چنانچه پس از رسیدگی ثابت شود مدیون عالما عامدا و به منظور فرار از انجام تعهد دین خود را انكار نموده و یا مبادرت به تقدیم دادخواست اعتراض كرده است دادگاه ضمن حكم راجع به اصل دعوی او را به پرداخت جریمه معادل ده درصد خواسته محكوم می نماید و جریمه مذكور پس از قطعیت حكم وصول خواهد شد. وزارت دادگستری مأمور اجرای این لایحه قانونی است. نكاتی كه از قانون فوق قابل ذكر است این است كه اولا مستند ادعای دادخواست از طریق لایحه مرقوم، صرف اسناد عادی كافی است ثانیا -ابلاغ واقعی مورد نظر می باشد كه در این قانون ضروری تشخص داده شد ثالثا - جریمه می باشد كه در صورت اثبات خلاف ادعای مدیون باید بپردازد كه این جریمه مطابق شرع نیز می باشد چه اینكه هر مدیونی اگر با درخواست طلبكار دین خود را نپردازد قابل تعزیر است (كه شورای نگهبان سابقا چنین نظریه را اعلام نمود).
ب - قانون اصلاح بعضی از مواد قانون آئین دادرسی مدنی و الحاق موادی با آن مصوب آبان ماه .1347
اجرأ این قانون راجع به دعاوی كه موضوع آن مطالبه وجه نقد می باشد و دعوی مستند به اسناد عادی است به نوبه خود می تواند از فرآیند دادرسی بكاهد. ماده 6 «در دعاوی كه موضوع آن مطالبه وجه نقد و دعوی مستند به اسناد عادی است دادگاه می تواند بنابه تقاضای خواهان بدون اخطار بخوانده و در جلسه اداری فوق العاده با ملاحظه اصول اسناد خواهان، رسیدگی و با اخذ تأمین كافی برای جبران خسارت احتمالی خوانده اقدام به صدور حكم غیابی نماید.این قبیل احكام از حیث آثار تابع مقررات مواد 173 و 174 و 175 قانون آئین دادرسی مدنی می باشد (مواد 305 الی 308 قانون آئین دادرسی مدنی جایگزین مواد فوق گردید)
ماده 7 - در دعاوی مربوط به اسنادی كه مشمول ماده 292 قانون تجارت است تأمین مذكور در ماده 6 این قانون اخذ نخواهد شد. با اعمال مقررات مواد یاد شده و دیگر مواد قانون مورد بحث اكثریت پرونده های حقوقی مطالبه وجه نقد در كمترین زمان منجر به صدور حكم می شود. نكته ای كه شاید ذكرش ضروری باشد این است كه رسیدگی در وقت اداری بدون دعوت خوانده آیا در دادرسی فعلی وجاهت دارد یا خیر؟
باید در جواب گفت قطع نظر از اینكه خلاف شرع بودن این قانون اعلام نشد بلكه مصوبات پس از انقلاب مؤید شرعی بودن این قانون می باشد چه اینكه مشابه این نوع رسیدگی در قانون روابط مؤجر و مستأجر مصوب سال 1376 كه به تأیید شورای نگهبان نیز رسیده، در سراسر محاكم قضائی كشور قابل عمل می باشد. در مواد 2 و3 قانون اشعاری با درخواست مؤجر مبنی بر تخلیه عین مستأجره مرجع قضایی «دادگاه یا رئیس یا معاون حوزه قضایی» پس از انقضای مدت قرارداد اجاره بدون اینكه خوانده را دعوت كند مكلف است دستور تخلیه را صادر و ظرف یك هفته دستور اجرأ دهد. در حالی كه در قانون مورد بحث اولا خواهان تأمین مناسب جهت جبران خسارت احتمالی خوانده می سپارد. ثانیا - دادگاه با ملاحظه اصول اسناد مبادرت به صدور حكم غیابی می نماید كه این حكم بر خلاف دستور قابل واخواهی در همان دادگاه صادر كننده می باشد.
ج - قانون حمایت خانواده مصوب 1346 - با توجه به اهمیت مسائل خانواده و ضرورت اتخاذ تصمیم فوری راجع به دعاوی خانوادگی قانونگذار مقررات مناسبی در جهت تسریع در رسیدگی مقرر داشته از جمله این مقررات ماده 18 قانون موصوف می باشد. ماده 18 - «زوجین یا هر یك از آنها می توانند از دادگاه تقاضا كنند قبل از ورود در ماهیت دعوی مسئله حضانت اطفال یا وضع فعلی یا هزینه نگهداری آنان را مورد رسیدگی فوری قرار دهد و قراری در این باره صادر كند. » هرگاه چنین تقاضائی به دادگاه برسد دادگاه مكلف است به این موضوع رسیدگی كند قرار موقت دادگاه نسبت به حضانت یا هزینه اطفال قطعی است و فورا به مورد اجرأ گذاشته می شود. » همان طوری كه در متن قانون مشخص گردیده چون مسئله حضانت اطفال یا وضع هزینه نگهداری آنان امر فوری می باشد دادگاه مكلف شده قبل از صدور حكم قرار موقت صادر نماید كه چه بسا با صدور قرار مشكل مرتفع و پرونده با سازش حل شود و با این شیوه از سرگردانی و بلاتكلیفی خانواده ها به ویژه اطفال نیز پیشگیری می شود. اقتباس از این شیوه رسیدگی برای دعاوی مربوط به دیه را كه یك سال و دو سال و سه سال مهلت به جانی داده می شود و مصدوم بدون پناه رها می شود» پیشنهاد می شود.
بخش دوم - كنترل دادخواست ها از زمان تقدیم آن و اقدامات قانونی مقتضی تا اولین جلسه دادرسی (به ترتیب اولویت):
الف - رفع نقص از دادخواست توسط مدیر دفتر دادگاه و بازبینی توسط رئیس شعبه دادگاه: ماده 54 قانون آئین دادرسی مدنی مقرر داشته در موارد یاد شده در ماده قبل، مدیر دفتر دادگاه ظرف دو روز نقایص دادخواست را به طور كتبی و مفصل به خواهان اطلاع داده و از تاریخ ابلاغ به مدت ده روز به او مهلت می دهد تا نقایص را رفع نماید. چنانچه در مهلت مقرر اقدام به رفع نقض ننماید، دادخواست به موجب قراری كه مدیر دفتر و در غیبت مشارالیه، جانشین او صادر می كند، رد می گردد. این قرار به خواهان ابلاغ می شود و نامبرده می تواند ظرف 10 روز از تاریخ ابلاغ به همان دادگاه شكایت نماید رأی دادگاه در این خصوص قطعی است. »
اعمال صحیح و دقیق این ماده توسط مدیر دفتر دادگاه و نظارت آن توسط رئیس شعبه یكی از مؤثرترین طرق كوتاه كردن فرآیند دادرسی است در بسیاری از مواقع بدون رفع نقایص موجود در دادخواست دادگاه دستور تعیین وقت رسیدگی را می دهد كه پس از حلول جلسه دادرسی قاضی دادگاه متوجه نقایص دادخواست می شود كه پس از این همه مدت مجددا باید به دفتر دادگاه عودت تا كاری كه فرضا چند ماه پیش باید انجام می شد اقدام شود. البته تكلیف مدیر دفتر نافی وظیفه نظارتی رئیس شعبه دادگاه نمی باشد چه اینكه ماده 64 قانون آئین دادرسی مدنی مقرر داشته «مدیر دفتر دادگاه باید پس از تكمیل پرونده، آن را فورا در اختیار دادگاه قرار دهد. دادگاه پرونده را ملاحظه و در صورتی كه كامل باشد پرونده را با صدور دستور تعیین وقت به دفتر اعاده می نماید تا وقت دادرسی (ساعت و روز و ماه و سال )را تعیین و دستور ابلاغ دادخواست را صادر نماید. . . »
ب - احراز صلاحیت دادگاه - دادگاه مكلف است پس از تكمیل دادخواست و قبل از دستور تعیین جلسه دادرسی با مطالعه دقیق دادخواست صلاحیت رسیدگی دادگاه را احراز نماید و در صورتی كه صلاحیت رسیدگی نداشته باشد از تعیین وقت و دعوت طرفین اجتناب نماید. در بسیاری از موارد مشاهده شده است كه دادگاهها پس از ماهها و حتی سالها پس از رسیدگی متوجه عدم صلاحیت خود شدند و پرونده با صدور قرار عدم صلاحیت به مرجع صالح ارسال نمودند در حالیكه اگر در همان ابتدا كمی اعمال دقت می شد پرونده به مرجع صالح ارسال می شد. كه بی توجهی این مسئله موجب اطاله دادرسی می شود.
اما دو نكته در همین مبحث قابل ذكر است: نكته اول - در بسیاری از مواقع قرارهای عدم صلاحیت ذاتی صادر می شود كه اصولا به نظر می رسد بر خلاف قانون باشد. در همین سال های اخیر بعضی از دادگاه ها دعاوی تقسیم ماترك كه مشتمل بر مال غیر منقول باشد، دادگاه را صالح به رسیدگی ندانسته و در اجرای قانون افراز املاك مشاع پرونده را به واحد ثبتی ارسال می نمایند كه در اكثریت قریب به اتفاق موارد با غیر قابل افراز بودن ملك، گواهی عدم افراز صادر می شود و مجددا خواهان باید با طرح دعوی جدید به دادگستری مراجعه نماید. به نظر می رسد دعوی تقسیم ماترك در صلاحیت ذاتی محاكم دادگستری باشد چه ماترك غیر منقول باشد و چه منقول چرا اینكه در تقسیم ماترك قواعدی باید رعایت شود (از جمله آن خروج حقوق و دیون مربوط به متوفی و مورد وصیت در حالیكه انجام این امور در واحد ثبتی غیر ممكن و از صلاحیت ذاتی آنها خارج است). پس این نوع قرار عدم صلاحیت هاغیرقانونی و موجب اطاله دادرسی می شود.
نكته دوم - مطابق رأی وحدت رویه
شماره سال 91369 هیأت عمومی دیوانعالی كشور (كه موضوع دعاوی مطروحه در آن راجع به مطالبه وجه سفته بود) مقرر داشته دعاوی مربوط به اموال منقول كه از عقود و قراردادها ناشی شود در صلاحیت سه دادگاه می باشد (دادگاه محل وقوع عقد - محل اجرأ - محل اقامت خوانده) لیكن متأسفانه صدها پرونده مشاهده شده كه پس از اینكه خواهان در محل اقامت خود (كه محل وقوع تعهد و یا اجرأ بوده) اقامه دعوی نموده دادگاه صالح به استناد اینكه دادگاه محل اقامت خوانده، صالح می باشد پرونده را با صدور قرار عدم صلاحیت به دادگاه محل اقامت خوانده ارسال نموده است. به نظر می رسد در این خصوص بهتر است ریاست محترم قوه قضائیه در جهت جلوگیری از اطاله دادرسی بخشنامه ای صادر نمایند تا رویه واحدی تشكیل شود. چون پس از صدور رأی وحدت رویه سابق الذكر قانونا امكان صدور مجدد رأی وحدت رویه راجع به همان موضوع مختلف فیه، غیر قانونی باشد.
ج - احراز قابلیت استماع دعوی (قبل از دستور تعیین وقت دادرسی):
یكی از روشهای كوتاه كردن فرآیند دادرسی و جلوگیری از اطاله دادرسی این است كه چنانچه دعوی مطروحه مطابق قانون قابلیت استماع نداشته باشد قبل از دستور تعیین وقت رسیدگی قرار عدم استماع (رد) صادر شود. نه آنكه پس از تعیین وقت رسیدگی و دعوت از طرفین و حضور آنها در دادگاه به لحاظ غیر قابل استماع بودن، دعوی رد شود (مثل دعوی تغییر سن كمتر از 5 سال) اثر مثبت آن این است كه در همان ابتدا راجع به ادعای خواهان تعیین تكلیف می شود و مشارالیه، یا تسلیم رأی دادگاه می شود و جهت طرح دعوی صحیح اقدام می كند و یا اینكه از رأی تجدیدنظر خواهی می كند كه در هر حال سریعتر به مقصود خود می رسد.
اشكالی كه ممكن است به این عقیده وارد شود این است كه، این اقدام موجب تضییع حق خواهان می گردد چه اینكه ممكن است خواهان در جلسه اول دادرسی خواسته را تغییر دهد تا دعوی قابلیت استماع پیدا نماید. در جواب اشكال مطروحه باید گفت: اولا ماده 2 قانون آئین دادرسی مدنی مقرر داشته «هیچ دادگاهی نمی تواند به دعوایی رسیدگی كند مگر این كه شخص یا اشخاص ذی نفع ویا وكیل یا قائم مقام یا نمایده قانونی آنان رسیدگی به دعوا را «برابر قانون »درخواست نموده باشد» بنابراین دعوایی كه مطابق قانون قابل استماع نباشد باید رد شود. ثانیا -ایراد تضییع حق خواهان موقعی وارد است كه حقی ایجاد شده باشد، در حالیكه در مانحن فیه اصولا حقی ایجاد نگردیده و مضافا اینكه سبب آن نیز به وجود نیامده، چه اینكه سبب حق موقعی است كه طرح دعوی قانونی باشد و نیز در اولین جلسه دادرسی باشد. ثالثا- تعیین وقت دادرسی برای دعوی غیر قابل استماع، نوعی تنفیذ و پذیرش دعوی از حیث قابلیت استماع است بنابراین چنانچه پس از تشكیل جلسه دادرسی و دعوت طرفین قرار رد صادر شود، نوعی تعارض تصمیم استنباط می شود، كه از یك طرف دادگاه برای رسیدگی به دعوی دستور تعیین وقت داده و از طرف دیگر آن را غیر قابل استماع اعلام نموده.
د) تحقیقاتی كه هم زمان با تعیین وقت دادرسی (حسب مورد) امكان پذیر است:
1- استعلام ثبتی از وضعیت مالكیت املاك موضوع دعوی.
2- استعلام از وضعیت مالكیت اتومبیل موضوع دعوی.
3- مطالبه پرونده استنادی كیفری یا مدنی و پرونده های مربوط به اجرأ ثبت وشركت های ثبتی.
4- تذكر به همراه آوردن شهود به خواهان (در صورت استناد خواهان)
5- ابلاغ وقت دادرسی به صورت حضوری به خواهان.
هـ- اتخاذ تصمیمات فوری مورد تقاضا: از قبیل:
1- دستور موقت (دادرسی فوری).
2- تأمین خواسته.
3- توقیف عملیات اجرایی.
4- مهر و موم و تحریر تركه. . .
انجام فوری و به موقع تصمیمات مورد تقاضا در بسیاری از موارد موجب سازش طرفین و مختومه شدن پرونده می گردد. ولی در عمل بعضی از شعب انجام این امور فوری را به موقع انجام نداده كه موجب اطاله دادرسی می گردد.
و- نظارت مدیردفتر دادگاه در صحت ابلاغ و اخطاریه های برگشتی (قبل از پیوست آن به پرونده): یكی از وظایف حساس مدیر دفتر دادگاه این است كه وقتی اوراق قضایی از واحد ابلاغ اعاده شد، كنترل نماید آیا ابلاغ صحیحا انجام شده یا خیر؟ در صورت اشتباه فرضا با وجود داشتن سابقه ابلاغ، اخطار بلا اقدام برگشت داده شده باشد؛ ذكر سابقه ابلاغ مجددا ابلاغ را (قبل از حلول جلسه) بخواهد (مستنبط از قسمت آخر ماده 64 قانون آئین دادرسی مدنی)
ز- سعی در صلح وسازش (تنظیم گزارش اصلاحی): باتوجه به تاثیرات بسیار مثبت و فراوان صلح و سازش بین طرفین دعوی و با عنایت به اعتماد مردم به قاضی دادگاه و وجود زمینه های مذهبی و اخلاقی در جامعه ما به نظر می رسد تلاش قاضی در مختومه كردن پرونده ها به ویژه پرونده های حقوقی از طریق صلح و سازش و تنظیم گزارش اصلاحی در كوتاه كردن فرآیند دادرسی بسیار مؤثر است. از جمله محاسن تنظیم گزارش اصلاحی:
1- جلب رضایت اصحاب دعوی در ختم سریع پرونده 2- فصل خصومت و قلع نزاع به صورت ریشه ای 3- پیشگیری از درگیری های آتی 4- كوتاه كردن چند مرحله دادرسی و جلوگیری از مرحله تجدید نظر و فرجام خواهی 5- سهولت در اجرای احكام 6- جلوگیری از واسطه گری و كارچاق كنی در دادگستری كه خود نوعی پیشگیری از وقوع جرائم دیگر است.
ح) اخذ موافقت اصحاب دعوی جهت ارجاع امر به داوری: در صورت عدم توفیق از طریق صلح وسازش، رسیدگی به صورت داوری به ویژه مواقعی كه موضوع دعوی امر تخصصی و فنی باشد بسیار كارگشا می باشد، جادارد قوه قضائیه راجع به توسعه نهاد داوری خصوصی تمهیدات قانونی بیاندیشد و مقررات مربوط به داوری را از متروكه بودن خارج نماید (ماده 454 به بعد قانون آئین دادرسی مدنی). در نهایت اگر تمام مراحل فوق الذكر به نتیجه نرسید دادرسی به روش معمولی ادامه یابد (ماده 3 قانون آئین دادرسی مدنی. )
نویسنده : غلامعلی صدقی- برگرفته از سایت بانک مقالات حقوقی
در بند الف طرق غیر معمول شكایت از آرا (شعبه تشخیص) را مطالعه قرار كردیم. در این بند طرق معمول شكایت از آراء و نقش آن در اطاله دادرسی بررسی می گردد. منظور از طرق معمول شكایت از آراء طرقی است كه در حقوق موضوعه ایران از سال 1329 قمری (1290 شمسی) پیش بینی شده است . طرق مزبور در یك دسته بندی كلی و سنتی، كه هنوز هم در حقوق ایران قابل پذیرش است، به «طرق عادی» و «طرق فوق العاده» تقسیم می شوند. «44» لذا این دو موضوع در دو قسمت زیر ارائه است: 1- طرق عادی شكایت از آراء : این طـرق به واخواهی و تجدید نظر (پژوهـش) گفتـه می شود.
زیـرا طرح آن ها، بر خلاف طرق فوق العـاده شكایـت، جز در موارد استثنایی مجاز است و نتیجه بر خلاف طرق فوق العاده، اثر تعلیقی دارند. اصطلاح واخواهی در آیین دادرسی مدنی، تنها به شكایتی گفته می شود كه محكوم علیه غایب، نسبت به حكم غیابی در دادگاه صادر كننده حكم مطرح می كند. غالبا در مورد واخواهی های خارج از مهلت، بحث اطاله دادرسی پیش می آید.
ماده 306 قانون جدید آیین دادرسی مدنی بیان می كند : مهلت واخواهی از احكام غیابی برای كسانی كه مقیم كشورند 20 روز و برای كسانی كه خارج از كشور اقامت دارند 2 ماه از تاریخ ابلاغ واقعی است مگر این كه معترض به حكم ثابت كند طرح نكردن واخواهی در این مهلت به دلیل عذر موجه بوده است. در این صورت باید دلایل موجه بودن عذر خود را ضمن دادخواست واخواهی به دادگاه صادر كننده رای اعلام كند. اگر دادگاه ادعا را موجه تشخیص داد قرار قبول دادخواست واخواهی را صادر و اجرای حكم نیز متوقف می شود . (جهات عذر موجه در این ماده آمده است). در ادامه تبصره 1 آمده است: «...در صورتی كه حكم ابلاغ واقعی نشده باشد و محكوم علیه، مدعی اطلاع نداشتن از مفاد رأی باشد می تواند دادخواست واخواهی به دادگاه صادر كننده حكم غیابی تقدیم دارد. دادگاه بدوا خارج از نوبت در این مورد رسیدگی و قرار رد یا قبول دادخواست را صادر می كند. قرار قبول دادخواست مانع اجرای حكم است» . پس در دو حالت واخواه می تواند، خارج از مهلت، دادخواست واخواهی را تقدیم كند:
یكی این كه ثابت كند كه عذر موجه (مذكور در ماده 306 قانون جدید آیین دادرسی مدنی) موجب تقدیم نكردن دادخواست در مهلت قانونی گردیده است و دیگر این كه در حالتی كه حكم ابلاغ واقعی نشده است و محكوم علیه مدعی اطلاع نداشتن از مفاد رای باشد. در این حالت نیز چون مدعی است باید ثابت كند كه از مفاد رای بی اطلاع بوده است. در این دو حالت، در صورت قرار قبول دادخواست واخواهی از طرف دادگاه، اجرای حكم نیز متوقف و معلق می شود (اثر تعلیقی واخواهی). نكته مهم این است كه چون قبول دادخواست واخواهی خارج از مهلت، نیاز به اثبات اموری دارد كه توضیح داده شد، دادگاه همواره باید با دقت كامل صحت و سقم ادعای واخواه را مبنی بر داشتن عذر موجه یا بی اطلاعی از مفاد رای بررسی كند، تا از اطاله بیهوده دادرسی و اجرا نشدن حكم جلوگیری كند. بحث دیگری كه در این جا می بایست مطرح شود، تجدید نظر (پژوهش) است كه در كنار واخواهی، طریق دیگر از، طرق عادی شكایت از آراء است.
طریق تجدید نظر، در قانون اصول محاكمات حقوقی مصوب 1329 قمری، «استیناف» (مواد 484 به بعد) و در قانون آیین دادرسی مدنی 1318 شمسی، پژوهش (مواد 475 به بعد) نامیده می شد. اصطلاح «تجدید نظر» برای نخستین بار در ماده 17 لایحه قانونی تشكیل دادگاه های عمومی مصوب 1358 شورای انقلاب به جای «پژوهش» پیش بینی گردید. اصطلاح «تجدید نظر» از سال 1358، ابتدا، دقیقا، در مفهوم «پژوهش» به كار گرفته شد، كه همان طریق شكایتی ماهوی عادی بود . در لایحه قانونی مزبور اصطلاح «فرجام» ، به همان مفهومی كه در قانون قدیم مورد نظر بود، به كار رفت (ماده 17) اما اصطلاح «فرجام» نیز در قانون تشكیل دادگاه های حقوقی 1 و 2 جای خود را به «تجدید نظر» داد (ماده 13) كه با توجه به ماده 6 قانون مزبور به ناچار «تجدید نظر شكلی» لقب گرفت.
در قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب، مصوب 1373 نیز، «تجدید نظر» در دو مفهوم «پژوهش» و «فرجام» به كار رفت (ماده21). اما در قانون جدید آیین دادرسی مدنی، مصوب 1379 «تجدید نظر» تنها در مفهوم «پژوهش» آمده است و اصطلاح زیبای «فرجام» ، پس از حدود 15 سال كه از مقررات دادرسی طرد شده بود، دوباره، در قانون، در همان مفهوم شناخته شده خود، به كار گرفته شد، اگر چه در قانون جدید آیین دادرسی كیفری، مصوب 1378، اصطلاح «فرجام» همچنان مطرود ماند. تجدید نظر (پژوهش) دوباره قضاوت كردن امری است كه بدوا مورد قضاوت قرار گرفته است و به نوعی بازبینی اعمال دادگاه بدوی است. در نتیجه دادگاه تجدید نظر، مانند دادگاه بدوی، هم نسبتا به امور موضوعی و هم نسبت به امور حكمی (قانونی) رسیدگی و قضاوت می كند. «متقاضی تجدید نظر باید دادخواست خود را ظرف مهلت مقرر به دفتر دادگاه صادركننده رای یا دفتر شعبه اول دادگاه تجدید نظر یا به دفتر بازداشت گاهی كه در آنجا توقیف است، تسلیم كند...
تبصره 1- چنانچه دادخواست تجدید نظر در مهلت قانونی تقدیم شده باشد مدیر دفتر دادگاه بدوی پس از تكمیل آن، پرونده را ظرف 2 روز به مرجع تجدید نظر ارسال می دارد. تبصره 2- در صورتی كه دادخواست خارج از مهلت داده شود یا در مهلت قانونی رفع نقص نگردد، به موجب قرار دادگاه صادر كننده رای بدوی،رد می شود...» توجه نكردن به تقدیم دادخواست تجدید نظر خواهی در خارج از مهلت های مقرر در ماده 336 از علل مهم گردش بی دلیل پرونده میان دادگاه بدوی و دادگاه تجدید نظر است. بنابر این شایسته است دادگاه ها به این مساله توجه كافی داشته باشند و در صورت تقدیم دادخواست خارج از نوبت، قرار رد دادخواست را صادر كنند و بی دلیل پرونده را به دادگاه تجدید نظر ارسال نكنند، تا از اطاله دادرسی و تاخیر بی مورد جلوگیری به شود. «در صورتی كه در مهلت مقرر دادخواست تجدید نظر به مراجع مزبور تقدیم نشده باشد متقاضی تجدید نظر با دلیل و بیان عذر خود تقاضای تجدید نظر را به دادگاه صادر كننده رای تقدیم می كند. دادگاه مكلف است ابتدا به عذر عنوان شده كه موجب عدم تقدیم دادخواست در مهلت مقرر بوده رسیدگی و در صورت وجود عذر موجه، نسبت به پذیرش دادخواست تجدید نظر تصمیم اتخاذ كند.»
ماده 306 نیز جهات زیر را عذر موجه محسوب می كند:
1. مرضی كه مانع حركت است،
2. فوت یكی از والدین یا همسر یا اولاد،
3. حوادث قهریه از قبیل سیل، زلزله، حریق كه بر اثر آن تقدیم دادخواست واخواهی در مهلت مقرر ممكن نباشد،
4. توقیف یا حبس بودن به نحوی كه نتوان در مهلت مقرر دادخواست واخواهی تقدیم كرد.
دادگاه در صورتی دادخواست تجدید نظر خارج از مهلت را قبول می كند كه احراز كند یكی از عذرهای موجه وجود داشته است، بنابراین دادگاه باید تمام دقت خود را به كار برد تا بتواند صحت و سقم ادعای تجدید نظر خواه را كشف كند تا از اطاله دادرسی جلوگیری كند. جهات مزبور (ماده 306 قانون جدید آیین دادرسی مدنی) نیاز به توضیح ندارد. البته در مورد بعضی از آن ها كه امكان توكیل وجود دارد (مرضی كه مانع حركت است) حق بود كه جهت عذر شمرده نشود . «توقیف و حبس» هم در صورتی عذر شمرده می شود كه امكان تقدیم دادخواست واخواهی (یا تجدید نظر و...) به دفتر بازداشت گاه وجود نداشته باشد، (مانند این كه محكوم علیه در محلی غیر مجاز یا توسط اشخاص غیر مجاز توقیف یا حبس شده باشد) زیرا، با توجه به ماده 339 قانون جدید آیین دادرسی مدنی و ملاك آن، محكوم علیه می تواند دادخواست شكایت خود را به دفتر بازداشتگاهی كه در آن جا توقیف است تسلیم كند. در مورد فوت یكی از والدین یا ... می توان پذیرفت كه مدت معذور بودن محكوم علیه مدتی است كه عرفا مراسم ترحیم بر پا می شود (یك هفته). «51»
یكی دیگر از مشكلاتی كه در محاكم تجدید نظر وجود دارد و ناشی از محاكم بدوی است و موجب اطاله دادرسی و كندی روند رسیدگی می شود، مربوط به نحوه تنظیم و شكل پرونده است. اكثر پرونده ها كه از دادگاه بدوی به تجدید نظر ارسال می شود، حجیم و قطور است و غالبا به شیوه بسیار بدی در پوشه گذاشته شده است. همین امر سبب می شود كه گاهی اوقات برخی از قسمت های پرونده در دادگاه بدوی باقی بماند و به دادگاه تجدید نظر ارسال نگردد، به عنوان مثال پیوست نكردن دادنامه ابلاغ شده یا در دادخواست تجدید نظر یا لایحه دفاعیه و... كه همه این موارد باعث می شود كه اقدامات اداری و قضایی برروی پرونده با تاخیر صورت بگیرد و ماه ها پرونده در دادگاه تجدید نظر باقی بماند. قوانین آیین دادرسی شرایطی را برای دادخواسـت ها و درخواست های تجدید نظر مقرر كرده است كه بدون رعایت آن ارسال پرونده به دادگاه تجدید نـظر اقدامی بی ثمر است. به موارد نقض در محاكم تجدید نظر (39 شعبه) در پرونده های حقوقی (آبان و آذر 83) توجه فرمایید !
- ثبت نكردن درخواست تجدید نظر خواهی - آبان 4 و آذر 10 فقره.
- پیوست نكردن دادنامه ابلاغ شده - آبان 32 و آذر 24 فقره.
- امضاء نكردن تجدید نظر خواه در زیر دادخواست یا لایحه تجدید نظر خواهی - آبان 4 و آذر 5 فقره.
- نچسباندن تمبر هزینه دادرسی در خواسته مالی و كسری تمبر در خواسته غیر مالی - آبان 48 و آذر 69 فقره.
- نچسباندن تمبر تعاون و مالیاتی توسط وكلای طرفین - آبان 13 و آذر 15 فقره.
- تجدید نظرخواهی خارج از مهلت تقدیم می شود - آبان 22 و آذر 19 فقره .
- در ستون تجدید نظر خواه یا تجدید نظر خوانده یك اسم قید و كلمه «و غیره» را ذكر یا اسم ذكر و كلمه «شركاء» را قید كنند - آبـان 3 و آذر یـك فقره.
به طوری كه آمار نشان می دهد ، بی اطلاعی اصحاب دعوی و برخی كاركنان دادگاه از مقررات آیین دادرسی و تجدید نظر خواهی نیز از علل دیگر اطاله دادرسی در دادگاه های تجدید نظر است.
2- طرق فوق العاده شكایت از آراء:
در قسمت (1) طرق عادی شكایت از آرا (واخواهی، تجدید نظر خواهی و نقش آن ها در اطاله دادرسی بررسی شد. در این قسمت به طرق فوق العاده شكایت از آراء می پردازیم.
اصطلاح «طرق فوق العاده شكایت از آراء» در قانون جدید به كار نرفته است. اما با توجه به این كه اصطلاح مزبور كماكان در محاورات حقوقی به كار می رود، در این جا ما به بررسی نقش این طرق در اطاله دادرسی می پردازیم.
طرق فوق العاده عبارتند از: الف) فرجام (تمیز) ب) اعاده دادرسی
شایان ذكر است كه «اعتراض ثالث» نیز از طرق فوق العاده شكایت از آراء محسوب می شود كه در این جا بررسی نمی شود و نظر به اهمیت دو طریق دیگر (فرجام و اعاده دادرسی)، نقش این طرق در اطاله دادرسی بررسی می كنیم. الف) فرجام: فرجام، طریق شكایتی با ماهیت منحصربه فرد است. فرجام طریق شكایتی اصلاحی نیست، زیرا دیوان عالی كشور مرجع درجه سوم نیست تا بتواند مجموعه امر را دوباره قضاوت كند و رای مقتضی را در «اصلاح» رای فـرجـام خـواسته صادر كند، بنابراین با تجدیدنظر كه طریق اصلاحی است و علی القاعده در دادگاه تجدیدنظر استان به عمل می آید متفاوت است. اما فرجام طریق شكایتی عدولی نیز نیست زیرا فرجام برخلاف واخواهی، اعاده دادرسی و اعتراض ثالث، در مرجعی كه رای مورد شكایت را صادر كرده مطرح نمی شود تا عندالاقتضاء از رای خود عدول كند. رسیدگی فرجامی اگر در یك جمله بتوان آن را معرفی كرد، «عبارت است از تشخیص انطباق داشتن یا نداشتن رای مورد درخواست فرجامی با موازین شرعی و مقررات» قانونی «(ماده 366 قانون جدید آیین دادرسی مدنی). بنابراین دیوان عالی كشور» امور «را قضاوت نمی كند بلكه تنها آرا را در جهتی كه گفته شد، قضاوت می كند. درنتیجه دیوان عالی كشور یا رای فرجام خواسته را ابرام یا آن را نقض می كند و در صورت اخیر، چون شأن رسیدگی به ماهیت دوباره قضاوت كردن و صدور رای مقتضی در جهت فصل خصومت را ندارد، پرونده را جهت صدور رای مقتضی به مرجع تالی می فرستد.» فرجام طریق فوق العاده شكایت از رای است، در نتیجه آرایی قابل فرجام شمرده می شوند كه در قانون تصریح شده باشند.» (رك مواد 367 و 368 قانون جدید آیین دادرسی مدنی) فرجام خواهی اثر تعلیقی بر اجرای حكم ندارد بدین معنی كه رأی فرجام خواسته در حالی كه حتی در دیوان عالی كشور دردست رسیدگی فرجامی است، باید به درخواست محكوم له اجرا شود، اما تعلیق اجرا در مواردی با دادن تأمین از طرف محكوم علیه ممكن است. ماده 386 قانون جدید آئین دادرسی مدنی مقرر می دارد :» درخواست فرجام، اجرای حكم را تا زمانی كه حكم نقض نشده است به تأخیر نمی اندازد ولكن به ترتیب زیر عمل می گردد:
...ب) چنانچه محكوم به ، غیرمالی باشد و به تشخیص دادگاه صادركننده حكم ، محكوم علیه تأمین مناسب بدهد اجرای حكم تا صدور رأی فرجامی به تأخیر می افتد . تأخیر در اجرای حكم یعنی كندی روند دادرسی و اطاله آن ، بنابراین برای جلوگیری از اطاله دادرسی و رسیدن محكوم له به خواسته اش راه حل حقوق فرانسه مناسب تر به نظر می رسد. در حقوق فرانسه نه تنها فرجام خواهی مانع اجرای حكم نمی شود بلكه ، به موجب ماده1-1009 قانون جدید آئین دادرسی مدنی فرانسه ، الحاقی سال 1989 ، فرجام خوانده می تواند از رییس كل دیوان عالی كشور درخواست كتد كه رسیدگی به فرجام خواهی محكوم علیه را منوط به اثبات اجرای رأی فرجام خواسته كند . در صورت پذیرش این درخواست ، چنانچه محكوم علیه (فرجام خواه) دلیل اجرای حكم فرجـام خواسته را ارائه نكند ، پرونده فرجام خواهی از گردش رسیدگی خارج می شود.» 55 «
قانون گذار در مقررات راجع به فرجام خواهی ، تمامی راه ها را برای محكوم علیه (فرجام خـواه) برای درخـواست بررسی دیوان عالی كشور باز گذاشته است و می توان گفت حقوق محكوم له تا حدودی نادیده گرفته شده است. در همین راستا ماده 387 قانون جدید آیین دادرسی مدنی اعلام می دارد:» هرگاه از رأی قابل فرجام در مهلت مقرر قانونی فرجام خواهی نشد یا به هر علتی در آن موارد قرار رد دادخواست فرجامی صادر و قطعی شده باشد و ذی نفع، مدعی خلاف شرع یاقانون بودن آن رأی باشد، می تواند از طریق دادستان كل كشور تقاضای رسیدگی فرجامی بكند «.
پذیرفتن درخواست فرجام خواهی، حتی در خارج از مهلت قانونی، نمایان گر این است كه قانون گذار به قضات دادگاه های بدوی و تجدیدنظر اعتماد زیادی نداشته است و نسبت به آرای آنان مشكوك بوده است. امری كه باعث اطاله بیشتر دادرسی در محاكم می گردد.
ب) اعاده دادرسی طریق شكایتی كه اكنون اعاده دادرسی نامیده می شود در قانون محاكمات حقوقی ، مصوب 1329 قمری بانام» اعاده محاكمه (تجدیدنظر) «در مبحث اول از فصل دوم باب چهارم (مواد 541 تا 524) پیش بینی شده بود . در قانون قدیم آیین دادرسی مدنی نیز در مواد 591 تا 610 مقرر شده بود.» در قانون جدید در ماده 426 آمده است:« نسبت به احكامی كه قطعیت یافته است ممكن است . . . درخواست اعاده دادرسی شود «. نكته ای كه باید به آن توجه كرد این است كه درخواست اعاده دادرسی تنها درمورد احكام امكان پذیر است . » بنابراین قرارهای دادگاه حتی قرارهای قاطع دعوا (قرار ابطال دادخواست ، رد دادخواست و...) قابل اعاده دادرسی نیستند.
هـمان طور كه می دانیم اعاده دادرسی ، از طرق فوق العاده شكایت محسوب می گردد و جهات اعاده دادرسی نیز در قانون ذكر شده است . (رك . م 426 قانون جدید آیین دادرسی مدنی).
در برخی موارد حدود جهات ذكرشده در قانون مشخص نیستند و تاب تفاسیر گوناگون را دارند و هر تفسیری ممكن است باعث تأخیر در دادرسی و نادیده گرفته شدن حق درخواست كننده گردد. به مثلا در بند 1 ماده 426 آمده است:» موضوع حكم ، مورد ادعای خواهان نبوده باشد «. علی رغم اصطلاح» مورد ادعا «كه می توان مفهومی موسع داشته باشد، باید پذیرفت كه» مورد ادعا «تنها به آن چه خواهان در دادخواست (اصلی یا اضافی) به عنوان خواسته ، تصریح كرده با لحاظ تغییراتی كه به تجویز ماده 98 قانون جدید آیین دادرسی مدنی انجام شد و نیز درخواست های دیگری كه به تجویز بند 5 ماده 51 قانون جدید در دادخواست انتساب دارد و از ادعاهایی كه خواهان در غیر از نخستین جلسه دادرسی ممكن است مطرح كند، منصرف است. بنابراین در صورتی كه خواسته دعوا كه در دادخواست تصریح گردیده، خلع ید از ملكی باشد و در جریان دادرسی خواهان پس از پایان نخستین جلسه دادرسی، خسارات وارده به ملك را نیز درخواست كند و دادگاه در حكم صادره خوانده را محكوم به خلع ید و پرداخت خسارت كند نظر به این كه مطالبه این خسارت قابل اعتنا نبوده است، حكم صادره نسبت به آن، در موضوعی كه صادر شده مورد ادعا نبوده و بنابراین در صورت وجود شرایط قابل اعاده دادرسی است.» 57 «اصطلاح» مورد ادعا «را در این جا باید به مفهوم» مورد خواسته «دانست و بهتر بود اصطلاح اخیر به كار می رفت.» نكته دیگری كه ممكن است دادگاه ها به آن توجه نكنند و در نتیجه پرونده با اطاله دادرسی مواجه شود این است كه» صرف ادعای وجود یكی از جهات اعاده دادرسی دادگاه را مكلف نمی كند كه درخواست اعاده دادرسی را بپذیرد تا جهت ادعایی را با رسیدگی قضایی احراز كند، بلكه باید دلیل تحقق جهت اعاده دادرسی، عندالاقتصاء، پیوست دادخواست اعاده دادرسی باشد و این یكی از وجوه مهم افتراق بین این طریق شكایت با طرقی مانند تجدیدنظر و اعتراض شـخص ثالث است «.» 59 «قانون گذار مندرجات و پیوست های مختلفی را معین كرده است تا در دادخواست اعاده دادرسی درج گردد. ماده 435 قانون جدید آیین دادرسی مدنی در این زمینه اشعار می دارد كه» در دادخواست اعاده دادرسی مراتب زیر درج می گردد:
1- نام و نام خانوادگی و محل اقامت و سایر مشخصات درخواست كننده و طرف امر،
2- حكمی كه مورد درخواست اعاده دادرسی است،
3- مشخصات دادگاه صادركننده حكم،
4- جهتی كه موجب درخواست اعاده دادرسی شده است. «
نكته ای كه دادگاه صالح باید به آن دقت كند وجود این مندرجات و پیوست ها همراه با دادخواست اعاده دادرسی است. توجه به این امر باعث می شود تا دادگاه صالح» بدوا در مورد قبول یا رد درخواست اعاده دادرسی قرار لازم را صادر كند «» 60 «در نتیجه از اطاله دادرسی و كندی آن جلوگیری به می شود.
بند دوم- اطاله دادرسی ناشی از رعایت نكردن حدود قاعده اعتبار امر قضاوت شده:
به جهت این كه نظارت دقیق بر دعاوی مطروحه وجود ندارد، اشخاص ممكن است باتغییر زمان، مكان و... مجددا اقدام به اقامه دعوای مشابه با همان طرف و سبـب و موضوع واحد، كند. همان طور كه قبلا در جای دیگری اشاره شد، با راه اندازی شبكه واحد اطلاع رسانی قضایی در كشور می توان به این مشكل، كه یكی از موجبات مهم اطاله دادرسی در نظام قضایی ماست، چیره شد. در حقوق ایران، در بند 6 ماده 84 قانون جدید آیین دادرسی مدنی، این قاعده به عنوان یكی از اسباب ایرادات، ذكر شده است:» دعوای طرح شده سابقا بین همان اشخاص یا اشخاصی كه اصحاب دعوا قائم مقام آنان هستند، رسیدگی شده و نسبت به آن حكم قطعی صادره شده باشد .
معنای قاعده این است كه» حكم دادگاه كه درباره اختلافی صادر می شود رسیدگی دوباره به آن اختلاف را ، علی الاصول ، غیرممكن می سازد «.» 61 «یا» به تصمیم قطعی دادگاه اعتبار ویژه ای داده شده است كه به موجب آن هیچ مرجعی نمی تواند حكم را معلق كند یا با صدور تصمیم مخالف، آثار آن را از بین ببرد. همین كه رأی دادگاه در موضوعی اعلام شد، احترام آن بر اصحاب دعوا واجب است. شخصی كه از مفاد حكم ناراضی است تنها می تواند از راه های پیش بینی شده در قوانین نقض آن را بخواهد ولی حق ندارد از نو همان موضوع را مطرح سازد. «» 62 «
در سال های اخیر با ایجاد» شعب تشخیص «دیوان عالی و همچنین با اعطای اختیار» اعتراض به آرای شعب تشخیص «به رییس قوه قضاییه بر اساس تبصره 2 ماده 18 اصلاحی قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب (مصوب 28/7/1381)، بیش ترین صدمه به اعتبار این قاعده ، زده شده است و این امر جز اطاله دادرسی و نرسیدن محكوم له، به حق خود ، حتی بعد از اظهارنظر شعبه تشخیص به همراه نداشته است. پس از تحولاتی كه قانون آیین دادرسی مدنی پیدا كرده است و با جمع قوانینی كه در این زمینه وجود دارد، مفهوم» اعتبار امر قضاوت شده «را بدین گونه می توان ارائه كرد:» 1- صدور رأی قاطع دعوا، خواه به صورت حكم باشد یا قرار، از طرف هر دادگاه كه صادر شود» اعتبار امر قضاوت شده «را دارد و مانع از طرح و رسیدگی مجدد همان دعوا است. احتمال دارد كه رأی صادره بارها مورد تجدیدنظر قرار گیرد، ولی درهرحال سرنوشت حق باید در همان دعوای نخستین معلوم شود و همان دعوا را دوباره نمی توان طرح كرد. به بیان دیگر امكان تجدیدنظر در حكم با اعتبار امر قضاوت شده منافات ندارد. این نتیجه را بدین گونه می توان توجیه و تأیید كرد: مقصود از» حكم قطعی «مندرج در بند 6 ماده 86 قانون جدید آیین دادرسی مدنی حكم قاطع دعواست كه از سوی دادگاه صادر می شود.» 64 «این تفسیر نه تنها از لحاظ تاریخی تأیید می شود، منطقی نیز هست زیرا امكان طرح دوباره دعوایی كه نسبت به آن حكم قطعی (قاطع) صادر شده است، احتمال صدور احكام متعارض را به وجود می آورد كه با مبانی آیین دادرسی مدنی منافات دارد.»
2- رأی قطعی اعتبار امر مختوم را دارد، منتها این قطعیت در 2 مرحله باید موردتوجه قرار گیرد:
اول) رأی قطعی پیش از مرحله دادخواهی در شعبه تشخیص ؛ در این مرحله ظرف مدت 1 ماه می توان دادخواهی كرد . ولی رسیدگی شعبه تشخیص منوط براین است كه رأی برخلاف نص صریح قانون یا مخالف مسلمات فقه باشد. دوم) رأی قطعی پس از اظهارنظر شعبه تشخیص؛ در این مرحله تصمیم شعبه تشخیص ومفاد حكم قابل تغییر نیست، مگر این كه خلاف بین شرع باشد. پس، ادعای مخالفت حكم با قانون پذیرفته نیست، حتی اگر مخالفت بین باشد. به همین جهت مرجع تمیز مخالفت تنها رییس قوه قضاییه است كه به دلیل حمایت از قواعد شرعی، در امر مختوم دخالت می كند.
با وجود این چون رییس قوه قضاییه به تنهایی نمی تواند به همه شكایت ها رسیدگی كند، در عمل یك یا چند قاضی معتمد او عهده دار تمیز مخالفت رأی قطعی و مختوم با شرع می شوند و رسیدگی در سطح محدودتر، نوعی تجدیدنظر استثنایی است. وانگهی این اختیار استثنایی سبب سلطه و اعتبار اخلاقی رییس قوه قضاییه بر دادگستری می شود و آزادی اندیشه قضاوت را محدود می كند.
نكته قابل توجه كه باید به آن اشاره كرد این است كه اصطلاح «اعتبار امر قضاوت شده» و «حاكمیت امر مختوم» با یكدیگر تفاوت دارند ؛ در صورتی كه حكم از راه های اعتراض و تجدیدنظر (پژوهش) و فرجام قابل شكایت نباشد و در زمره احكام نهایی درآیند، می گویند «دعوا مختومه» است. (تبصره ماده 22قانون ثبت) اما آن گاه كه رأی وصف «قطعی» می یابد از «اعتبار امر قضاوت شده» استفاده می كند و هیچ دعوایی حق شنیدن دوباره را ندارد. «66» (بند 6 ماده 84 قانون جدید آیین دادرسی مدنی)
محمداسماعیل عبادی، رئیس شعبه 216 مجتمع قضایی شهید مفتح
در گفتار اول همچنین ما به نقش اشخاصی كه در دادرسی دخالت دارند، از قبیل قضـات، كارشـناسان، وكلای و مامـوران ابـلاغ اوراق قضـایی و . . . در ایجاد اطاله دادرسـی می پردازیم.
• گفتار اول: مشكلات مقدماتی صدور رأی
این گفتار كه در 4 بند ارائه می شود، به بررسی مشكلات سستی و فرسودگی بافت اداری (بند 1)، مشكلات كارشناسی (بند 2)، مشكلات ابلاغ اوراق قضایی (بند 3) و اطاله دادرسی ناشی از حیل قانونی وكلای اصحاب دعوا (بند 4) می پردازد.
بند اول- مشكلات سستی و فرسودگی بافت اداری
«شروع رسیدگی در دادگاه مستلزم تقدیم دادخواست است. دادخواست به دفتر دادگاه صالح و در نقاطی كه دادگاه دارای شعب متعدد است به دفتر شعبه اول تسلیم می گردد» .
«مدیر دفتر دادگاه پس از وصول دادخواست باید فوری آن را ثبت كرده، رسیدی مشتمل بر نام خواهان، خوانده، تاریخ تسلیم (روز - ماه - سال) با ذكر شماره ثبت به تقدیم كننده دادخواست بدهد و در برگ دادخواست تاریخ تسلیم را قید كند» . سیستم ثبـت دادخواسـت در محـاكم ما به صورت «ثبـت در دفتـر دادخواسـت ها» می باشد یعنی هنوز از سیستم دفتری و قدیمی استفاده می شود. البته در برخی از موارد دیده شده است كه از رایانه نیز استفاده می شود كه این امر باید گسترش پیدا كند. یعنی یك شبكه واحد رایانه ای در محاكم وجود داشته باشد كه یك سابقه روشن از رجوع هر شخص به دادگستری، در هر دعوایی را نشان دهد. این شبكه اطلاع رسانی رایانه ای مشخص می كند كه هر شخص چه نوع دعوایی در كدام دادگاه اقامه كرده است كه عند الاقتضا و درصورت طرح دعاوی مشابه در حوزه ی قضایی دیگر، به علت اعتبار امر مختومه، از این عمل جلوگیری بعمل آید تا از صرف هزینه های زیاد و تصدیع اوقات دادگاه خودداری شود. امروزه برخی از جرایم به گونه ای طراحی شده اند كه با وسایل سنتی نمی توان آنها راكشف كرد به عنوان مثال در كلاهبرداریهایی كه به وسیله كامپیوتر انجام می گیرد اگر قضات و ضابطان به وسائل كامپیوتری آشنائی نداشته یا دسترسی به این وسایل نداشته باشند قطعا در كشف چنین جرایمی بایستی زحمات زیادی متحمل شوند. از این رو لازم است قوه قضاییه به منظور كشف سریع جرایم و رسیدگی به دعاوی مطروحه مجهز به تكنولوژی روز باشد. دادگاه ها با استفاده از آن ، هر چه سریعتر به پرونده ها رسیدگی نموده ، مانع اطاله دادرسی باشند برای این منظور در قانون به شرح زیر مجوزی پیش بینی شده است.
به موجب ماده 36 قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب «دولت مكلف است در اسرع وقت امكان تهیه وسائل و تجهیزات لازم دادگاه های عمومی از قبیل محل استقرار، ملزومات وسایل نقلیه، دیگر لوازم و وسائل را فراهم كند و اعتبار مربوطه برای این وسایل وتجهیزات را در اختیار دادگستری قرار دهد» .
بند دوم- مشكلات كارشناسی:
در بین اشخاصی كه با قاضی، در ایجاد زمینه صدور رأی ، همراهی می كنند، باید برای كارشناسان جایگاه ویژه ای قائل گردید. مسلم است كه در شمار روز افزونی از اختلافات، قاضی نمی تواند درك دقیق و كاملی از موضوع، بدون مساعدت متخصصان امر داشته باشد . تحولات علم و صنعت درتمام زمینه های زندگی اقتصادی و اجتماعی و حتی خانوادگی، قاضی را به نوعی در قسمت قابل توجهی از دعاوی ملزم می كند كه نظر یك یا چند متخصص را در پرونده مطالبه و مورد توجه و استناد قرار دهد، (پزشك، مهندس، متخصص آثار هنری، كارشناس خط، روان شناس و. . . ) «دادگاه می تواند رأسا یا بدرخواست هر یك از اصحاب دعوا قرار ارجاع امر به كارشناس را صادر كند. در قرار دادگاه، موضوعی كه نظر كارشناس نسبت به آن لازم است و نیز مدتی كه كارشناس باید اظهار عقیده كند، تعیین می گردد» . «پس از صدور قرار كارشناسی و انتخاب كارشناس و ایداع دستمزد، دادگاه به كارشناس اخطار می كند كه ظرف مهلت تعیین شده در قرار كارشناسی، نظر خود را تقدیم كند .. .
«كارشناس مكلف به قبول امر كارشناسی كه از دادگاه به او ارجاع شده، است مگر این كه دارای عذری باشد كه به تشخیص دادگاه موجه شناخته شود، دراینصورت باید قبل از مباشرت به كارشناسی مراتب را به طور كتبی به دادگاه اعلام دارد. موارد معذوربودن كارشناس همان موارد معذوربودن دادرس است» . در راستای اجرای قرار كارشناسی، برخی از كارشناسان، با انگیزه های مختلف، از جمله پایین بودن میزان دستمزد كارشناسی، تبانی با اصحاب دعوا و . . . از حضور در جلسه دادگاه استنكاف می ورزند، و این خود یكی از دلایل طولانی شدن دعوا است. لذا همانطور كه قانون معین كرده، «دادگاه باید كارشناس مورد وثوق را از بین كسانی كه در رشته مربوط به موضوع صلاحیت دارند، انتخاب كند و در صورت تعدد آنها، به قید قرعه انتخاب می شود» . «8» «دادگاه حق الزحمه كارشناس را با رعایت كمیت و كیفیت و ارزش كار تعیین می كند» . «9» البته عدم حضور در مراجع صالحه در وقت مقرر، بدون عذر موجه تخلف است و مجازات آن درجه (1) یعنی توبیخ با درج در پرونده كانون است. در برخی موارد كه منافع بسیاری، در نتیجه تبانی كارشناس با اصحاب دعوا، عاید كارشناس می شود این ضمانت اجرا ناكافی می نماید. همچنین مجازات «انجام كارشناسی و اظهار نظر با وجود جهات رد قانونی، انجام كارشناسی و اظهار نظر در اموری كه خارج از صلاحیت كارشناس است. انجام كارشـناسی و اظـهار نظـر بر خلاف واقع و تبانی. انجام كارشناسی و اظهارنظر با پـروانه ای كه اعتبار آن تمام شده باشد. افشای اسرار و اسناد محرمانه، یا مال یا قبول خدمت مازاد بر تعرفه دستمزد و هزینه مقرر در قوانین یا دستورهای مراجع صلاحیت دار» 11 «حسب مورد، محرومیت از اشتغال به امر كارشناسی رسمی از یك تـا سه سال (درجه 5) یا محرومیت دایم از اشتغال به امر كارشناسی رسـمی (درجه 6) است. » كارشناس باید در مدت مقرر نظر خود را كتبا تقدیم دارد، مگر این كه موضوع از اموری باشد كه اظهارنظر در آن مدت میسر نباشد. در این صورت به تقاضای كارشناس دادگاه مهلت مناسب دیگری تعیین و به كارشناس و طرفین اعلام می كند. در هرحال اظهارنظر كارشناس باید صریح و موجه باشد. هرگاه كارشناس ظرف مدت معین نظر خود را كتبا تقدیم دادگاه نكند، كارشناس دیگری تعیین می شود. چنانچه قبل از انتخاب یا اخطار به كارشناس دیگر، نظر كارشناس به دادگاه وصول شود دادگاه به آن ترتیب اثـر می دهد و تخلف كارشـناس را به مرجع صلاحیت دار اعـلام می كند «. متأسفانه برخی از كارشناسان با دلایل واهی و دروغ پردازی و عنوان كردن مسائلی، از قبیل پیچیده بودن امر و . . ،. نظر قاضی پرونده را برای تمدید مهلت نظریه كارشناسی جلب می كنند كه همین امر نیز از علل طولانی شدن مدت دادرسی است. همان طور كه در بند اول ماده 262 ق.ج.آ.د.م آمده است: «. . . اظهار نظر كارشناس باید صریح و موجه باشد «. اگر نظریه كارشناسی صریح و شفاف نباشد.» در صورت لزوم تكمیل تحقیقات یا اخذ توضیح از كارشناس، دادگاه موارد تكمیل و توضیح را در صورت مجلس منعكس و به كارشناس اعلام و كارشناس را برای ادای توضیح دعوت می كند. در صورت عدم حضور ، كارشناس جلب می شود. هرگاه پس از اخذ توضیحات، دادگاه كارشناسی را ناقص تشخیص دهد، قرار تكمیل آن را صادر و به همان كارشناس یا كارشناس دیگر محول می كند » همین دعوت مجدد از كارشناس جهت توضیح یا صدور قرار تكمیل كارشناسی، به مدت چندین ماه، موجب به درازا كشیده شدن دادرسی می شود . لذا دادگاه باید امر موردنظر را به كارشناسی واگذار كند كه تخصص و تعهد كافی را در آن امر، داشته باشد تا از دعوت مجدد از كارشناس و صدور قرار تكمیل كارشناسی و در نتیجه طولانی شدن دادرسی جلوگیری به شود. بنابراین همان طور كه در مقررات بالا ملاحظه كردیم،» نظریه كارشناسی «در جلب نظر قاضی بسیار مهم است و قاضی باید در انتخاب كارشناس بسیار دقت كند متأسفانه رویه محاكم در زمان كنونی خلاف این مطلب را نشان می دهد.
بند سوم - مشكلات ابلاغ اوراق قضایی
ابلاغ را می توان آگاه كردن مخاطب از مفاد ورقه قضایی طبق تشریفات قانونی تعریف كرد. با توجه به مواد 303 و 306 قانون جدید آیین دادرسی مدنی كه میان آثار ابلاغ با توجه به نوع آن (غیابی و واخواهی) تفاوت قائل شده است، ابلاغ رأی می توان به دو دسته تقسیم كرد. ابلاغ واقعی، وقتی محقق می گردد كه ورقه قضایی، طبق تشریفات قانونی، به شخص مخاطب در مورد اشخاص حقیقی، یا به شخصی كه صلاحیت وصول ورقه را دارد در مورد اشخاص حقوقی، توسط مأموری كه قانونا مسؤول اجرای امر ابلاغ باشد تحویل و رسید دریافت و مراتب گزارش شود. ابلاغ قانونی در مواردی محقق می شود كه تسلیم اوراق به اشخاص مزبور ممكن نباشد و آگاه كردن آنها از مفاد ورقه طبق تشریفات دیگری در قانون پیش بینی گردید، انجام شود.» همان طور كه قبلا گفته شد در دادگستری اداره ای به نام اداره ابلاغ، دایر گردیده است كه كار ابلاغ اوراق قضایی را بر عهده دارد.» 15 «متأسفانه حالا مأموران ابلـاغ كه غالبـا با مقـررات راجع به ابـلاغ آشـنایی ندارند، عضو ایـن اداره اند، لذا تجدید مكرر اوقات دادرسی را به علت عدم ابلاغ صحیح شاهد هستیم و همین امر روند دادرسی را طولانی و مختل می كند. به موجب ماده 106 قانون قدیم آیین دادرسی مدنی در مواردی مأمـور ابلاغ نمی توانست متصدی امر ابلاغ شود كه عبارت بودند از؛ قرابت نسبی یا سببی تا درجه سوم از طبقه دوم و همچنین وجود دعاوی مدنی یا كیفری بین مأمور ابلاغ و شخصی كه باید به او ابلاغ انجام شود. اما در قانون جدید چنین منعی وجود ندارد.» در فرانسه وظایف ابلاغ و اجرا در دست عده ای به نام» وابستگان دادگستری «است. این» 17 «عده شأنی همچون وكلاء دارند. آنها قبل از اشتغال به امر ابلاغ باید به صورت عملی، به مدت 2 سال، اصول و ضوابط ابلاغ را در مراجع خاص، ازجمله دفترخانه های رسمی ، فرا گیرند. این عده كه صرفا وظیفه ی ابلاغ اوراق قضایی و اجرای احكام را بر عهده دارند بر طبق موازین خاص قانونی، دارای حقوق كافی هستند و در صورت انجام تخلف در انجام وظایف اداری، مسوولیت قانونی دارند.
تاریخ تمدن و سرنوشت تكامل اقوام و ملل نشان می دهد كه مسـاعدت حقوقی به مـردم، راهنمایی آنها در این زمینه در مواردی كه اختـلافات مـالی یا خانـوادگی پـیدا می كردند، همچنین دفاع از آنها، در مواردی كه به نقض آداب و رسوم یا ارتكاب جرمی علیه اجتماع یا اشخاص متهم گردیده و تحت تعقیب قرار می گرفتند، هم زمان داوری و قضا، پا به عرصه وجود گذاشته است. این امر را برای اشخاص و به نام آن هایی كه توانایی لازم را در این خصوص نداشتند كسانی انجام می داده اند كه از سنن و عرف ها، قوانین و احكام آگاهی لازم داشته اند.» وكلای یكی از مهم ترین اشخاصی هستند كه می توانند قاضی را در اجرای عدالت و احقاق حق كمك دهند، البته در صورتی كه وكلای از اختیارات و حقوقی كه اصحاب دعوا به آنها اعطاء كرده اند، بخوبی بهره ببرند. برخی وكلای بظاهر خبره هنگامی كه ببینند دعوای موكلشان در شرف شكست قرار دارد ممكن است با استفاده از حیل قانونی، باعث تأخیر در روند رسیدگی واقعی پرونده شوند به امید آن كه قاضی را از مسیر صحیح كه همان سرعت و دقت در امر دادرسی و اجرای عدالت است، منحرف كنند تا شاید با این اطاله دادرسی بتوانند تلاش های بی ثمر خود را در نگاه موكل خویش ، موجه جلوه دهند. حضور نیافتن وكیل در جلسه دادرسی و تقدیم نكردن لایحه می تواند یكی از علل مهم اطاله دادرسی باشد. وكلای مكلفند در هنگام محاكمه حضور داشته باشند مگر اینكه دارای عذر موجهی باشند . جهات زیر عذر موجه محسوب می شود:
1- فوت یكی از بستگان نسبی یا سببی تا درجه ی اول از طبقه دوم.
2- ابتلای به مرضی كه مانع از حركت بوده ، مضر تشخیص داده شود و . . .
برخی از وكلای با توسل به گواهی های غیر واقعی پزشكی، حضور نیافتن خود را در جلسه دادرسی، موجه می كنند و باعث تجدید جلسه ی دادرسی و درنتیجه تأخیر در روند رسیدگی می گردند. متأسفانه از آن جا كه در زمان كنونی، قضات با پرونده های بسیاری سروكار دارند و وقت بررسی صحت و سقم این گواهی ها را ندارند، به محض ارائه گواهی، آنرا می پذیرند حال آن كه شاید واقع امر چنین نباشد.
طرح دعاوی طاری از جمله دعوای متقابل، ورود ثالث، جلب ثالث و... از طرف وكلای برای طولانی كردن دادرسی اكنون به امر رایجی تبدیل گشته است. از موارد دیگر تطویل دادرسی كه توسط وكیل صورت می گیرد، سكوت در برابر اشتباه قاضی در اداره دادرسی است كه معمولا تذكرهای وكیل در لحظات آخر و بی موقع صورت می گیرد و باعث می شود كه روند چندین ساله دادرسی مختل شود و به نتیجه نرسد. مثلا وكیل از صـلاحـیت ذاتـی نداشتن دادگاه با خبر است امـا سكوت می كند و هنگامی این امر را تذكر می دهد كه ماه ها از رسیدگی به پرونده گذشته است و رأی دادگاه بدوی صادر شده و پرونده در مرحله ی تجدید نظر قرار دارد و باعث نقض رأی» 21 «در این مرحله و رسیدگی مجدد می گردد ، و این امر روند دادرسی را بسیار كند و آهسته می كند و اغلب موقعی استفاده می شود كه وكیل خود را در دعوا شكست خورده می داند و می خواهد با توسل به این حیل طرف مقابل را خسته یا از ادعاهای خود منصرف كند. استعفای مغرضانه و بی موقع نیز می تواند یكی دیگر از علل اطاله دادرسی باشد كه بر طبق قانون آیین دادرسی تا مراجعه موكل یا معرفی وكیل جدید، دادرسی حداكثر به مدت یك ماه متوقف می گردد.» در صورتی كه وكیل استعفای خود را به دادگاه اطلاع دهد، دادگاه به موكل اخطار می كند كه شخصا یا توسط وكیل جدید دادرسی را تعقیب كند و دادرسی تا مـراجعه موكل یا معـرفی وكیـل جدید حداكثـر به مدت یك ماه متـوقف می گردد «.» 22 « محاكم به علت كثرت كار و تراكم پرونده ها از كنار این حیل وكلا، بـی تفاوت می گذرند و زحمت بررسی راستی و ناراستی ادعاهای وكیل و تعقیب وی را به خود نمی دهند.
• گفتار دوم - مشكلات موجود در هنگام صدور رأی این گـفتار در 3 بند ارائـه می شود، كه به بـررسی مشـكلات بی تجـربگی بـرخی از دست اندركاران قضا (بند1) آموزش ندیدن كافی (بند2) و تخصصی نبودن محاكم (بند3) و تأثیر آن در اطاله دادرسی می پردازد.
بند اول) بی تجربگی برخی از دست اندركاران امر قضا قاضی هرچه قدر كه باسواد و عالم باشد اگر در عرصه عملی قضاوت، تجربه و مهارت نداشته باشد، با مشكلات بسیاری روبه رو می شود كه اغلب این مشكلات توسط سؤال قاضی از مدیر دفتر خود(!) كه سابقه بیـشتـری از وی دارد (!) مرتفع می شود. امام علی (ع)، آن حاكم عادل و بصیر در خطبه 17 (روانشناسی مدعیان دروغین قضاوت) چنین می فرماید:
«در میان مردم ، با نام قاضی به داوری می نشیند و حل مشكلات دیگری را بعهـده می گیرد، پس اگر مشكلی پیش آید، با حرف های پوچ و توخالی و رأی و نظر دروغین، آماده رفع آن می شود. سپس اظهارت پوچ خود را باور می كند، عنكبوتی را می ماند كه در شبهات و بافته های تار خود چسبیده، نمی داند كه درست حكم كرده یا بر خطاست؟ اگر بر صواب باشد می ترسد كه خطا كرده و اگر بر خطاست امیدوار كه رأی او درست باشد ! نادانی است كه راه جهالت می پوید، كوری است كه در تاریكی گمشده خود را می جوید، از روی علم و یقین سخن نمی گوید. . . به خدا سوگند، نه مشكلات صدور حكم را می داند و نه برای منصب قضاوت اهلیت دارد ! آن چه را كه نپذیرد علم به حساب نمی آورد و جز راه و رسم خویش، مذهبی را حق نمی داند. گر حكمی نداند آن را می پوشاند تا نادانی او آشكار نشود، خون بی گناهان از حكم ظالمانه او در جوشش و فریاد میراث بربادرفتگان بلند است» . قوه قضاییه باید دعاوی پیچیده و مشكل را به قضات مجرب و ماهر در آن دعاوی، واگذار كند تا از مشكل بی تجربگی قاضی، دادرسی طولانی نگردد. امام خمینی (ره) در دیدار با رئیس دیوان عالی كشور و دادستان كل كشور و قضات دادگستری می فرماید(1/10/1359): «شما آقایان كه در رأس قضا واقعید، توجه كنید كه همه با هم هم صدا و هم دل و كمك كار باشید و بگذارید دادگستری كه مد نظر شما است تصفیه شود. اشخاصی كه مفسد هستند و اشخاصی كه قضاوت نمی دانند و می خواهند برای خود دكانی باز كنند یا اهل قضاوت نیستند، این افراد تصفیه شوند» . ایشان در جمع قضات و دادستان های انقلاب اسلامی (25/5/1359) چنین می فرماید: «همه امور ملت در دست قوه قضاییه است ؛ جان مردم ، مال مردم ، نوامیس مردم، همه در تحت سیطره قوه قضاییه است و قاضی چنانچه نالایق و ناصحیح باشد و در اعراض و نفوس مردم سلطه پیدا بكند معلوم است كه چه خواهدشد» . «با تصویب قانون تشكــیل دادگاه های عمـومی و انقلاب در 15/4/73 در مجلس و تـأیید آن توسط شورای نگهبان و اعـطای صلاحیـت عـام به محـاكم، لازم بود كه قضات دادگستری و قضاتی كه بعداز تصویب این قانون جذب می شوند از بار علمی و عملی لازم و كافی در رویارویی با اقسام دعاوی و جرایم پیچیده روزمره برخوردار باشند تا هنگام رسیدگی، با آشنایی نسبتا كافی به علوم روز از جمله جرم شناسی، كیفرشناسی، علم زندان ها، سیاست كیفری، پزشكی قانونی، پلیس علمی، انگشت نگاری، تن آزمونی، آسیب شناسی، شیمی قانونی و... با صدور دستورهای جامع و بهره مندی از امكانات موجود به پرونده ها رسیدگی و از تجدید جلسات دادرسی و نتیجتا از تراكم پرونده ها جلوگیری كند. آن چه واقعیت دارد این است كه اكثر قضات فعلی محاكم از نظر علمی تناسبی با دادگاه های عمومی ندارند چراكه گاهی در مواجهه با دعاوی متعدد و جرایم پیچیده مختلف چاره ای جز تجدید جلسه و نهایتا اطاله دادرسی و سردرگم شدن مردم ندارند» . بی تجربگی و تخصص نداشتن قاضی در دعوا، در اطاله دادرسی بسیار مهم است. ممكن است قاضی پس از وصول دادخواست، طرفین را دعوت كند، قرار كارشناسی صادر كند و. .. بعدا معلوم شود كه به دلیل صلاحیت ذاتی نداشتن دادگاه، نفع نداشتن خواهان و... همه آن اقدامات قاضی، زحمات اصحاب دعوا و ... نادرست بوده است و وقت بسیاری را از محكمه و طرفین دعوا تلف كرده است. مشكل دیگر این است كه برخی از قضات به علت كمبود تجربه قادر به اداره جلسه دادرسی نیستند. مثلا اگر در دفاعیات و مذاكرات طرفین دعوا و وكلای آنها انحرافی از مسیر دعوا رخ دهد ، متوجه نمی شوند و همین امر باعث تجدید مكرر و بی هوده جلسات دادرسی می گردد، كه خود علت اساسی، در تطویل دادرسی است. تسلـط نداشتن قاضی بر فرهنگ، زبان و عرف منطقه ای كه در آن جا قضـاوت می كند می تواند از دیگر علل تأخیر در امر رسیدگی باشد، لذا ممكن است دفاعیات اصحاب دعوا بارها و بارها تكرار شود و قاضی آنها را نفهمد.
بند دوم ) آموزش ندیدن كافی :
به موجب ماده 2 آیین نامه اجرایی قانون گزینش و استخدام قضات مصوب فروردین 1379، تعداد قضات مورد نیاز را همه ساله اداره كارگزینی قضایی قوه قضاییه به اداره گزینش و استخدام قضات اعلام می كند تا اداره مزبور با توجه به نیاز اعلام شده نسبت به انتشار آگهی و اجرای آزمون برای انتخاب و پذیرش كادر قضایی اقدام كتد.
داوطلبان امر قضا پس از قبولی در آزمون علمی، توسط اداره گزینش و استخدام قضات، عندالاقتضاء، گزینش (ماده 7 آیین نامه) و در این صورت جهت صدور ابلاغ كارآموزی، به اداره كل آموزش قوه قضاییه معرفی می شوند (ماده 8 آیین نامه). پذیرفته شدگان ، پس از گذراندن موفقیت آمیز دوره كارآموزی و انجام مراسم سوگند، با ابلاغ قضایی، در محل خدمت تعیین شده ، به انجام وظیفه مشغول می شوند (ماده10) «27» همان طور كه از این مقررات بدست می آید، نحوه استخدام قضات در جمهوری اسلامی ایران از اكثر كشورها آسانتر است! حال آن كه، امر قضا و حكمیت ، را به فرموده بزرگان دین باید در دست افراد صالح و لایق قرار داد، كه این امر با شیوه ی كنونی استخدام قضات، ناممكن است. یكی دیگر از علل اطاله دادرسی آموزش ناكافی در دوران كارآموزی است. این دوره كه معمولا یك سال به طول می انجامد برای انجام امر خطیر قضا و قضاوت بسیار كوتاه و بی ثمر است و در این مدت كارآموزان ، به جهات مختلف، از جمله استفاده نشدن از استادان توانا و برنامه ریزی نامناسب، از آموزش لازم و كافی برخوردار نمی شوند. در سالیان اخیر از یك سو، به علل مختلف، قضات مجرب و مطلع دستگاه قضایی را ترك كرده اند و از دیگرسو تعدادی قضات كم تجربه جذب گردیده اند. این شرایط موجب شده است تا سطح كیفی و علمی دادگستری با افول چشمگیری روبه رو شود. همین قضاتی كه بی تجربه و از آموزش مناسب بی بهره اند، عموما بعد از گذراندن سال های كمی ارتقای سمت پیدا می كنند اما با این كمی تجربه و سابقه كار، توان برداشتن بار سنگین پرونده ها را ندارند و لذا دادرسی با اطاله روبه رو می شود. از دیگر سرنخ های اطاله دادرسی درمورد قضات، این است كه درحین خدمت قضایی هم از آموزش مناسب برخوردار نیستند. به علت تراكم پرونده در محاكم، فرصت فكر و اندیشـه صحیح و تعـمق كافی در اتخاذ تصـمیم صحیح قضایی از قضات گرفته می شود و قاضی نه خودش فرصت مطالعه و تحقیق پیدا می كند و نه قوه قضاییه، به علت كمبود قاضی، مایل است كه در حین خدمت، به قضات آموزش دهد. بنابراین شایسته است برای جذب قضات باسواد، آموزش اولیه در دوران كارآموزی جدی گرفته شود و همچنین سختگیری بیشتری در گزینش ورود به خدمت از حیث علمی صورت بگیرد. به نحوی كه شرط ورود به خدمت قضایی، دارا بودن مدرك تحصیلی فوق لیسانس با معدل بالا باشد. در كشور فرانسه بعد از اتمام دوره ی كارآموزی براساس ماده 25 قانون سازمان نظام قضایی فرانسه، هیأت داوری به طبقه بندی كارآموزانی كه برای خدمت قضایی صالح تشخیص می دهند اقدام می كتد. این هیأت می تواند دوره كارآموزی را تا یك سال تمدید كند یا حتی كارآموز را از دستیابی به شغل قضا منع كند. نكته دیگری كه اشاره به آن مفید به نظر می رسد این است كه ، قـوه قضاییه می تواند سالانه با ایجاد فرصت های مطالعاتی و تحقیقاتی در داخل و خارج كشور برای قضات شایسته و صالح آنها را با علم و دانش روز آشنا و از این طریق بسیاری از مشكلات خود را حل كتد.
بند سوم) تخصصی نبودن محاكم
درمورد تشكیل محاكم اعم از كیفری و حقوقی معمولا دو روش وجود دارد:
1- روش وحدت دادگاه های كیفری و حقوقی: بر حسب اقتضای روش مذكور دادگاه های حقوقی و كیفری از هم جدا نیستند و هر یك قـاضی ویژه ای برای خود نـدارد، یك دادرس گاهی به حل و فصل امور حقوقی و زمانی به دادرسی در امور كیفری می پردازد. این روش در برهه ای از زمان در سیستم قضایی ایران وجود داشته است به عنوان مثال ماده 9 قانون تشكیل دادگاه های كیفری 1 و2 (مصوب 31/3/1368) اشعار می دارد: در نقاطی كه تشكیل دو شعبه دادگاه حقوقی و كیفری میسر نباشد یك شعبه دادگاه حقوقی 1 یا كیفری 1 به كلیه دعاوی حقوقی و جرایم رسیدگی می كند. هر گاه دادگاه واحد از نوع دادگاه حقوقی2 یا كیفری 2 باشد به دعاوی حقوقی و جرایم در حد صلاحیت دادگاه حقوقی و كیفری 2 رسیدگی خواهد كرد. اما با تصویب «قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب» ، مصوب 1373 و اجرای تقریبا هم زمان آن در سراسر كشور ، برخلاف سوابق حدود یكصدساله، با حذف شش مرجع قضایی موجود (دادگاه حقوقی 1 ، دادگاه حقوقی 2، دادگاه كیفری1، دادگاه كیفری 2 ، دادگاه مدنی خاص و دادسرا كه تقریبا جانشینان مراجع مشابه سابق و اسبق بودند) و تأسیس مرجعی واحد به نام دادگاه عمومی و دادن صلاحیت مراجع مزبور در مرحله بدوی به این مرجع، درهم ریختگی كلی سازمان قضاوتی ایران آشكار شد. 2- روش ثنویت: در این روش دادگاه های كیفری و دادگاه های حقوقی از هم جدای اند و هریك نظام خاص مربوط به خود را دارند و در رأس هر یك، دیوان كشوری حقوقی یا كیفری قرار دارد و آرای آن ها را نظارت می كند. دادرس دادگاه حقوقی حق رسیدگی به امور كیفری را ندارد و دادرس دادگاه كیفری صلاحیت مداخله در امور مدنی را دارا نیست. به نظر طرفداران این روش قاضی دادگاه حقوقی، یك فرد اصولی و منطقی است. با استدلال خاص قضایی متكی به مواد قانونی و قراین و امارات موجود در پرونده، حكم صادر می كند. اگر در مسأله مطرح شده قانون ساكت باشد یا اساسا قانونی وجود نداشته باشد یا بین قوانین موجود تعارض و تناقص وجود داشته باشد با توجه به روح و مفاد قوانین، عرف و عادت مسلم یا فتاوای معتبر اسلامی عمل می كند. «31» درحالیكه دادرس دادگاه جزایی یك تكنسین است، همانند یك طبیب كه باید كارآترین بهترین راه حل را برای معالجه مریض درنظر گیرد. قاضی دادگاه كیفری نیز باید مناسبترین مجازات ها یا اقدامات تأمینی و تربیتی را درباره متهم برگزیند تا از این طریق بتواند نقش ارزنده خود را در اصلاح مجرم و جلوگیری از وقوع جرم بخوبی ایفا كند. با تصویب قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب 1373 و اجرایی شدن آن در كل كشور كم كم قوه قضاییه با مشكلات زیادی از جمله، مسلط نبودن هم زمان قاضی دادگاه عمومی به امور حقوقی و كیفری و اطاله دادرسی ناشی از این امر روبه رو شد و قدم های آرامی را بعقب جهت تخصصی كردن محاكم برداشت.
به عنوان مثال به موجب قانون معروف به تشكیل دادگاه خانواده مصوب 8/5/1376 تعدادی از شعب دادگاه عمومی به دعاوی خانواده اختصاص می یافت تا از آن پس، «سایر شعب» دادگاه عمومی حق رسیدگی به دعاوی مزبور را نداشته باشند. از سوی دیگر به موجب ماده 4 قانون اصلاح قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب، مصوب مهر 1381، در هر حوزه قضایی كه دادگاه عمومی بیش از یك شعبه داشته باشد، شعب به حقوقی و جزایی تقسیم می شوند. دادگاه هایی (شعب حقوقی) تنها به امور حقوقی و دادگاه هایی (شعب جزائی) تنها به امور كیفری رسیدگی می كنند. بالاخره با تصویب «قانون اصلاح قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب» در 28/7/81 دادسرا كه حدود هفت سال منحل شده بود، احیا گردید. در ماده 3 اصلاحی این قانون می خوانیم: در حوزه قضایی هر شهرستان یك دادسرا در معیت دادگاه های آن حوزه تشكیل می گردد. تشكیلات، حدود صلاحیت، وظایف و اختیارات دادسرای مذكور كه دادسرای عمومی و انقلاب نامیده می شود تا زمان تصویب آیین دادرسی مربوطه، طبق قانون آیین دادرسی دادگاه های عمومی و انقلاب در امور كیفری و مقررات مندرج در این قانون است .
تخصصی كردن دادگاه ها، موجب مهارت بیشتر قاضی در یك زمینه خاص و كسب تجربه و تبحر در دعاوی خاصی می شود، اما عمومی بودن و تخصصی نبودن موجب سرگردانی قضات، وكلا و مراجعان و همچنین كندشدن روند دادرسی می شود.
مثلا وقتی قاضی تنها در دعاوی تجاری قضاوت كند و خرده ریزهای موضوعات مختلف این حوزه تسلط پیدا می كند و سریعتر و راحتتر می تواند فصل اختلاف كند. قانون گذار نیز در ماده 4 قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب (اصلاحی 28/7/1381) آورده است:» ...تخصیص شعبی از دادگاه های حقوقی و كیفری برای رسیدگی به دعاوی حقوقی یا جزایی خاص مانند امور خانوادگی و جرایم اطفال با رعایت مصالح و مقتضیات از وظایف و اختیارات رییس قوه قضاییه است «. بنابراین شایسته است، رییس قوه قضاییه هرچه زودتر از این اختیار قانونی خود برای تخصصی كردن محاكم و تسریع دادرسی استفاده كند.
• گفتار سوم: اطاله دادرسی ناشی از شكایت از آرای قضایی و رعایت نكردن قاعده اعتبار امر قضاوت شده
حتی بهترین قاضی، مانند سایر افراد بشر همواره در معرض اشتباه و لغزش است. در نتیجه باید ترتیبی مقرر شود كه رأی قاضی، در جهت بازبینی بتواند مورد شكایت طرفی قرار گیرد كه جزئا یا كلا علیه او صادر شده است. بنابراین پیش بینی طرق شكایت از آرای در جهت تضمین قضایی شایسته است. اگر چه باید ترتیبی داده شود كه زیان دیده از رأی یك مرجع بتواند به مرجع دیگری، یا با شرایطی، به خود همان مرجع مراجعه كرده تا اختلاف دوباره مورد قضاوت گیرد، اما این امر نباید به گونه ای باشد كه فصل اختلاف را غیر ممكن سازد و رأی قاضی را به صورت یك» پیش نویس «در آورد كه همواره از طرق مختلف و متنوع و به دفعات و تا روز رستاخیز، به درخواست اشخاص یا مقامات مختلف بتوان حك و اصلاح اش كرد؛ خطری كه در حال حاضر، نظام دادرسی ما، علی رغم اصلاحات قانونی مهر 81 ، هنوز هم تا اندازه ای با آن روبه رو است.» بی گمان، هدف نهایی هم گامی نتیجه دادرسی با حقیقت است ولازمه منطقی حفظ حق این است كه همیشه راه تجدید نظر از حكم نادرست باز باشد، ولی عقـل سلیم حكم می كند كه در مقام تزاحم مصلحت ها، منافع عموم بر حقوق خصوصی، حكومت كند. وانگهی امكان اشتباه در دادرسی تكرار شده نیز از بین نمی رود و هیچ تضمینی وجود ندارد كه دادرسی دوباره ما را به عدالت نزدیك تر كند. نفع عموم در این است كه رسیدگی به دعوا پایانی داشته باشد و پس از قطعی شدن حكم طرح دوباره آن ممنوع شود.» 35 «
در این گفتار ما دو موضوع را بررسی می كنیم:
بند اول) اطاله دادرسی ناشی از طرق شكایت از آراء قضایی.
بند دوم) رعایت نكردن حدود قاعده اعتبار امر قضاوت شده.
بند اول- اطاله دادرسی ناشی از طرق شكایت از آرای قضایی
این بند شامل دو بخش می شود :
الف- طرق غیر معمول شكایت از آراء
ب- طرق معمول شكایت از آراء «36»
الف- طرق غیر معمول شكایت از آراء :
اصطلاح «طرق غیر معمول شكایت» در هیچ یك از مقررات به كار نرفته است. منظور از آن، طرقی است كه تا قبل از سال 61 در حقوق موضوعه ایران سابقه نداشته است. ماده 326 قانون جدید آیین دادرسی مدنی مقرر می داشت : «آرای دادگاه های عمومی و انقلاب در موارد زیر نقض می گردد: - قاضی صادركننده ی رأی متوجه اشتباه خود شود.
- قاضی دیگری پی به اشتباه رأی صادره ببرد، به نحوی كه اگر به قاضی صادركننده رأی تذكر دهد، متنبه شود.
- دادگاه صادر كننده رأی یا قاضی، صلاحیت رسیدگی را نداشته اند یا بعدا كشف شود كه قاضی فاقد صلاحیت برای رسیدگی بوده است» .مقررات ماده 326 منسوخ این معنی را می رساند كه تا هر زمان (تا ابد) یكی از موارد مزبور در آن ماده متحقق گردید، رأی قاضی باید نقض گردد. «37» در حالی كه در اصل 171 قانون اساسی آمده است: «هر گاه در اثر تقصیر یا اشتباه قاضی در موضوع یا در حكم یا در تطبیق حكم بر مورد خاص ضرر مادی یا معنوی متوجه كسی گردد، در صورت تقصیر، مقصر طبق قوانین اسلامی ضامن است و در غیر این صورت خسارت به وسیله دولت جبران می شود و در هر حال از متهم اعاده حیثیت می گردد» . این اصل به متضرر از رأی اجازه داده است كه حسب مورد علیه دولت یا خود قاضی اقامه دعوا كند. اما تجویز نكرده است كه پرونده دوباره در جریان دادرسی و رسیدگی قرار گیرد. یعنی با اطاله دادرسی مخالفت كرده است. این اصل می گوید: رأی قاضی معتبر است اما زیان دیده از رأی قاضی می تواند برای جبران ضرر خود ، اقامه دعوا كند. بنابراین ماده 326 قانون جدید آیین دادرسی مدنی در این خصوص با اصل 171 قانون اساسی نیز موافقت نداشت. قانون گذار در نهایت در 28/7/81، به موجب ماده 29 الحاقی قانون اصلاح قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب از جمله ، ماده 326 و 411 و 412 قانون جدید آیین دادرسی مدنی را صریحا نسخ و به كارگیری طریق شكایت غیر معمول مزبور را منتفی و این امر را در بخش دوم ماده 18 قانون اصلاح تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب نیز اعلام كرد. اما اعتماد نداشتن خود را به آرای قطعی محاكم ایران، به شیوه دیگری اعلام و طریق شكایت غیر معمول دیگری ابداع كرد(!) این طریق غیر معمول شكایت بر اساس ماده 18 تبصره های زیرآن، تجدید نظر خواهی نسبت به آرای قطعی و قطعیت یافته است و مرجع آن شعبه تشخیص است كه شعبه ای از دیوان عالی كشور است. همان طور كه ملاحظه گردید، نسخ و تصویب قوانین مختلف و شیوه های متنوع شكایت از آرا جز سردرگمی قضات و مردم و در نتیجه اطاله دادرسی را به همراه نداشته و ندارد. شعبه تشخیص، از پنج نفر از قضات دیوان عالی به انتخاب رییس قوه قضاییه تشكیل می شود. درخواست تجدید نظر نسبت به آرای قطعی... باید ظرف یك ماه از تاریخ ابلاغ رأی، به شعبه تشخیص تقدیم شود .
اكـنون كـه حـدود سال و اندی از تشكیل شعب تشخیص می گذرد، بیشتر محكوم علیهم آرای قطعی مشتاقند تا در این مرجع نیز شانس پیروزی خود را امتحان كنند تا شاید «دستی از غیب بیرون آید و كاری بكند» . این روند جز اطاله دادرسی و اشغال اوقات دادگاه به امور تكراری به همراه ندارد. ماده 18 اصلاحی قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب و تبصره 1 و 2 آن صلاحیت شعبه تشخیص را «احراز خلاف بین شرع یا قانون» می داند و در ادامه آمده است: «در صورتی كه شعبه تشخیص وجود خلاف بین را احراز كند، رأی را نقض و رأی مقتضی صادر می كند. چنانچه وجود خلاف بین را احراز نكند، قرار رد درخواست تجدید نظر خواهی را صادر می كند» . ای كـاش رعایت نـكردن قـاعده مسلم «اعتبار امر قضاوت شده» تا همین جا خاتمه می پذیرفت(!) اما این چنین نیست و تبصره 2 ماده 18 اصلاحی در ادامه می گوید: «...مگر آن كه رییس قوه قضاییه در هر زمانی و به هر طریقی رأی صادره را خلاف بین شرع تشخیص دهد كه در این صورت جهت رسیدگی به مرجع صالح ارجاع می شود» . بر اساس تبصره 1 ماده مزبور، مراد از خلاف بین این است كه رأی برخلاف نص صریح قانون یا در موارد سكوت قانون ، مخالف مسلمات فقه باشد. بنابراین، اولا، هرگاه رأی شعبه تشخیص برای مثال با استناد به فتوایی صادر شده باشد كه حتی خلاف نظر مشهور باشد، چون علی القاعده نمی توان آن را مخالف مسلمات فقه دانست رییس قوه قضاییه نمی تواند اقدامی كند. ثانیا، در مواردی كه رأی شعبه تشخیص با استناد به قانون صادر شده باشد حتی اگر رییس قوه قضاییه قانون را خلاف «مسلمات فقه» بداند به دلالت اصل 167 قانون اساسی و ماده 3قانون جدید آیین دادرسی مدنی و صراحت تبصره 1 ذیل ماده18، نمی تواند اقدامی كند. ثالثا، حتی اگر فرض شود كه رییس قوه قضاییه رأی شعبه تشخیص را كه در موارد سكوت قانون با استناد به منابع معتبر اسلامی فتاوای معتبر یا اصول حقوقی صادر شده است مخالف «مسلمات فقه» تشخیص دهد، به صراحت تبصره 2 مزبور، باید آن را جهت رسیدگی به «مرجع صالح» ارجاع دهد. مرجع صالح كه در ماده 18 اصلاحی و تبصره های آن مورد اشاره قرار گرفته است و علی القاعده باید مرجعی عالی باشد، در قانون مشخص نگردیده است . دیوان عالی كشور را نیز نمی توان در این خصوص «مرجع صالح» عالی انگاشت زیرا شعبه تشخیص، شعبه ای از آن است. باتوجه به نسخ صریح ماده 412 قانون جدید آیین دادرسی مدنی (كه با تصویب ماده 39 قانون اصلاحی قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب (28/7/1381) به رخ داده)، «رییس دیوان عالی كشور» مرجعیت خود را در رسیدگی و نقض آرای شعب دیوان عالی كشور از دست داده است و نمی تواند «مرجع صالح» مقرر در تبصره 2 مزبور شمرده شود. حاصل آن كه حتی اگر رییس قوه قضاییه بتواند رأی شعبه تشخیص را مخالف مسلمات فقه تشخیص دهد، مرجع صالحی كه بتوان رأی را «جهت رسیدگی» به آن ارجاع داد، وجود ندارد و در نتیجه «شكایت» مقام یاد شده نسبت به رأی مرجع مزبور با بن بست روبرو می شود «40» . «بن بست» مزبور، در كنار به كارگیری اصطلاح «مسلمات فقه» باید با خوش بینی، حاصل «ظرافت» بعضی از آن هایی دانست كه مأمور تهیه لایحه گردیده یا آن را اصلاح كرده اند و هدف آن ها این بوده تا دست كم با صدور رأی شعبه تشخیص خصومت بالاخره فصل و اعتبار امر قضاوت شده حاصل و نظمی ایجاد شود تا اعتمادی نسبی به وجود آید. یكی دیگر از مشكلات اصلی شعب تشخیص، رسیدگی كلی و عام به تمامی احكام است. باید احكامی كه قابل اعتراض در این شعب هستند محدود و مشخص شوند. محدود و مشخص كردن دعاوی قابل طرح در این شعب باعث كاهش تعداد پرونده های مطروحه در این شعب می شود .
صدور رأی مقتضی در شعبه تشخیص ، مستلزم رسیدگی ماهیتی به پرونده است. لذا باید پذیرفت كه شعبه تشخیص می تواند دستور تشكیل جلسه دادرسی و دعوت اصحاب دعوا ، قرار تحقیق محلی و معاینه محل و... صادر كند. ایـن رسیدگی ماهیتی هم شعب تشخیص و هم مردم را دچار گرفتاری های فراوانی می كند و مردم باید از اقصی نقاط كشور به دیوان بیایند و حجم زیادی از پرونده ها به این شعب می رسند و آن جا تبدیل به بایگانی راكد و غیر فعال می شود. به عنوان مثال در مورد قسامه قاضی باید 50 نفر را از نقاط مختلف كشور دعوت كنند تا به دیوان بیایند ! مشكل دیگری كه ناشی از ایجاد و تأسیس شعب تشخیص است و باعث اطاله دادرسی می شود این است كه محكوم علیه هر دعوایی، برای به تأخیر انداختن اجرای حكم درخواست رسیدگی می كند. مهمترین ایراد شعب تشخیص، لطمه زدن به امنیت قضایی به ویژه استقلال قضات، است. قاضی در تصمیم گیری باید خود را در وضعیتی احساس كند كه از هیچ كس نهراسد و منحصرا قانون و وجدان را حاكم كند. با وجـود شــعب تشخـیص و مراجع هم عرض دیگر، قاضی از رأی خود آسوده خاطر نیست و همیشه نگران این است كه مبادا رأی او در مرجعی بالاتر نقض شود. این دغدغه از این جهت كه باعث دقت قاضی در صدور رأی شایسته می گردد، نیكوست اما از آن جهت كه باعث تنزل امر قضا در نزد مردم و دلسرد شدن قاضی و از همه مهمتر، رعایت نشدن قاعده اعتبار امر قضاوت شده می شود، زیان آور است.
نویسنده : محمد اسماعیل عبادی، رئیس شعبه 216 مجتمع قضایی شهید مفتح
مبحث اول: نقش دستگاه ها و نهادهای مرتبط با دادگستری
وظیفه مراجع قضایی از زمان تسلیم شكایت یا تقدیم دادخواست آغاز می شود و قبل از آن وظیفه خاصی كه به اطاله دادرسی مربوط شود، به عهده محاكم قضایی نیست. شكایت و اعلام جرم و دادخواست، نقطه آغاز جریان دادرسی است و باید مورد توجه و دقت بیشتر قرار گیرد چرا كه:
سنگ اول گر نهد معمار كج
تا ثریا می رود دیوار كج
بنابراین تدوین و نگارش صحیح و رعایت اصول این اقدام موجب جریان صحیح دادرسی در آینده است و برعكس نقص و اشكال در آن باعث كندی و یا توقف محاكم می شود. این كه در تنظیم دادخواست چه نكاتی باید رعایت شود در ماده 51 قانون جدید آیین دادرسی مدنی بیان گردیده و روش رفع نقص دادخواست نیز در مواد 53 و 54 همان قانون ذكر شده است.
پس از تجمیع شرایط دادخواست و ثبت آن در دفتر مخصوص، مرحله دادرسی شروع می شود. از شروع این زمان تا ختم دادرسی، حوادث مختلفی، اتفاق می افتد كه موجب طولانی شدن دادرسی می شود و در بروز این معضل عوامل متعددی نقش دارند كه ما به بررسی برخی از آن ها می پردازیم.
مبحث اول: نقش دستگاه ها و نهادهای مرتبط با دادگستری
شاید تصور كنیم كه فقط تلاش های «قاضی پرونده» است كه عدالت به منصه ظهور می رسد ولی حقیقت این است كه در كنار قاضی پرونده اشخاص دیگری نیز در تحقق عدالت تأثیر گذار بوده و به نوعی عصای دست قاضی به شمار می روند. استفاده از تخصص ضابطان مجرب و كارمندان بصیر و استعلام از ادارات، زمینه تكمیل پرونده و رسیدگی صدور حكم و در نهایت اجرای عدالت را برای قاضی هموارتر می نماید.
گفتار اول - ضابطان دادگستری
بند اول ) تعریف ضابط دادگستری
اصطلاح ضابط دادگستری خود از دو لغت ضابط و دادگستری تشكیل شده است.در ترمینولوژی حقوق ضابط چنین تعریف شده است: «بلوك را به چند ناحیه تقسیم كرده و برای هر ناحیه اداره ای به عنوان اداره ناحیتی تأسیس و رئیس آن اداره را كه نماینده وزارت كشور در آن ناحیه بود ضابط یا مباشر می گفتند.» 6
دادگستری در لغت به معنای اجرای عدالت است و در اصطلاح اگر چه تمام تشكیلات قوه قضاییه كه در اجرای عدالت نقشی دارند مشمول عنوان دادگستری به معنای عام كلمه می شوند ولی دادگستری به معنای خاص كلمه و آنچه كه در قانون به كار رفته است شامل دادگاه های عمومی و انقلاب و دادگاه های تجدید نظر استان تهران و تشكیلات مرتبط با آن ها است. 7 مقنن در تعریف ضابطان دادگستری مقرر داشته: «ضابطان دادگستری مأمورانی هستند كه تحت نظارت و تعلیمات مقام قضایی در كشف جرم و بازجویی مقدماتی و حفظ آثار و دلایل جرم و جلوگیری از فرار و مخفی شدن متهم و ابلاغ اوراق و اجرای تصمیمات قضایی به موجب قانون اقدام می كنند و عبارتند از:
1- نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران.
2- روسا و معاونان زندان نسبت به امور مربوط به زندانیان.
3- مأموران نیروی مقاومت بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی كه به موجب قوانین خاص و در محدوده وظایف محوله ضابط دادگستری محسوب می شوند.
4- سایر نیروهای مسلح در مواردی كه شورای عالی امنیت ملی تمام یا برخی از وظایف ضابط نیروی انتظامی را به آنان محول كند.
5- مقامات و مأمورانی كه به موجب قوانین خاص در حدود وظایف محوله ضابط دادگستری محسوب می شدند».
بند دوم ) انواع ضابطان دادگستری:
ضابطان دادگستری را می توان به دو دسته تقسیم كرد:
1- ضابطان عام
2- ضابطان خاص
1- ضابطان عام- مأمورانی هستند كه تحت نظارت و تعلیمات مقام قضایی صلاحیت اقدام در خصوص كلیه جرایم را دارند به استثنای مواردی كه به موجب قوانین خاص از شمول صلاحیت آن ها خارج گردیده است.8 این تعریف از ماده 15 قانون آیین دادرسی دادگاه های عمومی و انقلاب در امور كیفری اقتباس گردیده است بنابر این تعریف از میان ضابطان احصاء شده در این ماده دو مورد را می توان ضابط عام دادگستری نامید كه عبارتند از:
الف) نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران. (موضوع بند 1 ماده 15 )
ب) نیروهای مسلح در مواردی كه شورای عالی امنیت ملی تمام وظایف نیروی انتظامی را به آنان محول كند. ( موضوع بند 4 ماده 15)
2- ضابطان خاص- مقامات و مأمورانی كه به موجب قوانین خاص در حدود وظایف محوله ضابط دادگستری محسوب و به آن ها ضابطان خاص گفته می شود. به عنوان مثال: در ماده 54 قانون حفاظت و بهره برداری از جنگل ها و مراتع با اصلاحات بعدی، مأموران جنگل بانی با رعایت شرایطی ضابط محسوب می شوند و یا گزارش بازرسان كار و مأموران شهرداری و... كه به منزله گزارش ضابطان دادگستری است.
ضابطان دادگستری چه آن ها كه وظایف و اختیارات عام دارند مثل نیروی انتظامی چه آن ها كه در حوزه مخصوص به خود اختیار ضابط بودن را دارند باید متوجه باشند كه وظایف سنگین امنیت و نظم را به عهده گرفته اند و طبق مقررات آیین دادرسی كیفری گزارش آن ها در صورتی معتبر است كه موثق و مورد اعتماد قاضی باشد.
بند سوم ) وظایف و مسؤولیت های نیروی انتظامی به عنوان ضابط دادگستری:
در میان ضابطان دادگستری، نیروی انتظامی جامع ترین و كامل ترین مصداق ضابطان عام است كه عهده دار وظایف و مسؤولیت های مهمی در بخش قضایی می باشد. نیروی انتظامی صلاحیت اقدام در مورد كلیه جرایم به جز آنچه كه قانون منع كرده است را دارد.
نیروی انتـظامی به عنوان ضابط عام مأموریت های مختلف و گسـترده و فراوانـی دارد و عملا به مسـائل مربوط به دستگاه قضایی نیز به عنوان یكی از وظایف جـدی خود می نگرد و نمی تواند سایر مأموریت ها و مسؤولیت هایش را نادیده بگیرد. با توجه به رسالت اصلی دستگاه قضایی در خصوص كشف جرم كه ریشه در قانون اساسی 9 دارد، انجام این رسالت مهم بدون داشتن ضابط قضایی كارآمد میسر نمی گردد زیرا ضابطان قضایی به عنوان بدنه اصلی دستگاه قضایی در جریان پرونده حضوری مستمر و دایمی دارند و محتوای پرونده به وسیله آن ها تحت نظارت و تعلیمات قاضی شكل می گیرد.
در شرایط فعلی بیشتر مشكلات كسانی كه به محاكم ، تشكیلات و مجتمع های قضایی مراجعه می كنند ناشی از این است كه تحقیقات مقدماتی به عهده مأمورانی است كه غالبا با مبانی اولیه حقوق آشنائی ندارند از این رو اوراق و تحقیقات مقدماتی پرونده ها به نحوی تنظیم می شود كه قضات را دچار مشكلاتی می كند و گاهی بعضی از پـرونده ها صرفا به دلیل این كه از ابتدا شفاف و روشن نبوده و شكایت شاكی و دفـاعیات مشتكی عنه به صورت دقیق منعكس و پیگیری نشده و چند سال در محاكم باقی مانده اند و در مواردی نیز اشـتباه نیروی انتـظامی در این خصوص كل دستـگاه قضایی را زیر سـوال می برد. یكی دیگر از وظایف مهم نیروی انتظامی به عنوان ضابط دادگستری ابلاغ اوراق قضایی است.10 ابلاغ عبارت است از رساندن اوراق قضایی از قبیل برگ احضاریه، اخطاریه اظهار نامه، دادخواست و احكام و قرار دادگاه ها به اشخاص مخاطبی كه باید از مضمون آن ها مطلع شوند.
ابلاغ اوراق قضایی از اهمیت خاصی برخوردار است به طوری كه اگر ابلاغ به نحو صحیح و منطبق با موازین قانونی انجام نشود در فرایند دادرسی (چه در امور كیفری و چه در امور حقوقی) تأثیر نامطلوب گذاشته و باعث اطاله دادرسی و در مواردی هم موجب تضییع حقوق اصحاب پرونده می گردد. به همین دلیل صحت عمل ضابطان دادگستری در ابلاغ اوراق و احكام قضایی موكول به آموزش و آشنایی مأموران به مقررات و قواعد مربوط به ابلاغ است، كه معمولا مأمورانی كه از طرف نیروی انتظامی برای این كار گمارده می شوند از آموزش های كافی برخوردار نیستند و در نتیجه آثار منفی آن بر روند دادرسی و كیفیت امور قضایی تحمیل می گردد. برای مقابله با این وضعیت در برخی از حوزه های قضایی با توجه به ماده 10 قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب مصوب 1373 11 واحدی به عنوان اداره ابلاغ ایجاد شده تا ابلاغ اوراق قضایی را تحت نظارت رئیس حوزه قضایی انجام دهند كه وضعیت این واحدها و نتیجه كارمأموران ابلاغ آن ها نیز بهتر از وضعیت ابلاغ توسط ضابطان نیست. زیرا اینان نیز از همان نقصان ها و كاستی ها ئی رنج می برند كه دستگاه های ضابط دادگستری عموما با آن ها دست به گریبان می باشند. از این رو تجدید مكرر اوقات دادرسی عدم ابلاغ به موقع یا عدم ابلاغ صحیح اوراق قضایی به قصه غصه ها و داستان تكراری و ملال انگیز تبدیل شده است.
این ها و شاهد مثال های متعدد دیگر بهترین دلیل بر ضرورت تفكیك پلیس قضایی از پلیس انتظامی و احیای سازمان و تشكیلات «پلیس قضایی» به عنوان یكی از سازمان های تابعه و تحت امر قوه قضاییه می باشد. زیرا قوه قضاییه با پلیس قضایی ارتباط مستقیمی دارد و می تواند از آن ها به عنوان بازوی های توانمند قضات استفاده كند لذا این ضرورت برای دستگاه قضایی كاملا محسوس و حیاتی به نظر می رسد.
پلیس قضایی مأموری است كه تحت نظارت و تعلیمات دادستان یا سایر مراجع قضایی قرار می گیرد. قضات هم تمایل دارند افراد تحت امر و دستور آن ها كسانی باشند كه با وظایف و موضوعات قانونی آشنا باشند. زیرا در این صورت انجام مأموریت محول شده برای این افراد سهل تر گشته و كار به دست افراد نا آگاه انجام نمی شود و این امر در بهبود روند كار تأثیر بسزایی دارد. نظریه انتقادی بعضی از استادان حقوق نسبت به احیای پلیس قضایی ممكن است این باشد كه این اقدام به منزله ایجاد تشكیلات موازی در كنار نیروی انتظامی است كه تشكیل آن موجب تحمیل هزینه های زیاد به بیت المال می گردد. بنابراین ضرورتی به احیای آن نیست و می توان با تجهیز و تقویت نیروی انتظامی به اهداف مورد نظر نایل آمد.
در پاسخ به این انتقاد باید گفت: همان طور كه در شرح وظایف نیروی انتظامی بیان شد این نیرو به عنوان ضابط عام، مأموریت های مختلف و گسترده ای به عهده دارد كه نمی تواند آن ها را نادیده بگیرد و عملا به مسایل مربوط به قوه قضاییه به عنوان یكی از وظایف خود می نگرد و به همین علت نمی تواند وظایف محوله را به نحو احسن و اكمل انجام دهد. در حالی كه می دانیم دستگاه قضایی نیازمند نیروی مسلح و تعلیم یافته ای است كه دستورهای قضایی را به نحو احسن و در كوتاه ترین زمان اجرا كند و تنها از مقامات قضایی دستور گرفته و مأموریت های جانبی دیگری كه موجب اختلال در اجرای دستورهای قضایی می شود، به عهده نداشته باشد. در كشورهای دیگر دنیا به ویژه كشورهای اروپایی وظایف پلیس انتظامی از پلیس قضایی تفكیك شده است. 12
پلیس انتظامی وظیفه انتظامات عمومی حفاظت از مراكز حساس و برقراری نظم و امنیت را به عهده دارد و پلیس قضایی تحت امر مقامات قضایی وظیفه تعقیب مجرمان، جمع آوری ادله و اجرای دستورهای قضات را به عهده دارد. این دو نیرو هر چند به طوركلی، بخشی از نیروی پلیس هستند اما از دو مدیریت مجزا برخوردارند و مأموران هر كدام، تعلیمات مخصوص به خود را فرا گرفته اند و در كار دیگری مداخله نمی كنند و دادستان مقام ارشد و مافوق پلیس جنایی است. آیت الله شهید دكتر بهشتی كه در دوران اقامت خود در آلمان این نظم و تفكیك صحیح و اصولی را مشاهده كرده بود، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در آغاز مسؤولیت خود در دستگاه قضایی به عنوان رئیس دیوان عالی كشور اقدام به تأسیس و سازمان دهی پلیس قضایی (مشابه پلیس جنایی كشور آلمان) كرد. اما متأسفانه بعد از شهادت ایشان به علت عدم درك مسؤولین وقت نسبت به ضرورت وجود پلیس قضایی این نیرو منحل گردید. به نحوی كه خلا وجودی آن همیشه احساس می شد و اكنون دستگاه قضایی به ضرورت آن تأكید داشته و درصدد احیای این نهاد می باشد. به هر حال در صورت تأسیس پلیس قضایی و تقسیم نیروی پلیس به دو بخش مجزا هر كدام وظیفه خود را بهتر از آن چه امروز انجام می دهند ایفا می كنند. عدم اجرای سریع و صحیح دستورهای مقامات قضایی امروز به صورت یك روند عادی و معمولی در آمده است و عمده دلیل آن تداخل این وظیفه با وظایف دیگر نیروی انتظامی است از میان وظایف متعدد مذكور در بند 26 ماده 4 قانون نیروی انتظامی تنها بند 8 آن به وظایف مرتبط با دستگاه قضایی به عنوان ضابط و مجری دستورها و ابلاغ احكام قضایی مربوط می شود بنابراین نیروی انتظامی در حین اجرای سایر وظایف گاهی وظیفه خود را به عنوان ضابط موقتا تعطیل می كند یا آن را به تأخیر می اندازد كه این امر موجبات اطاله دادرسی را فراهم می سازد.
با این تفاسیر برای احیای پلیس قضایی باید تجربیاتی كه در زمان تشكیل پلیس قضایی وجود داشت ، بازبینی شده و اشكال های آن مدنظر قرار گرفته و رفع شود و بر اساس نظر كارشناسان قوه قضاییه با همكاری دولت جهت اختصاص بودجه و تصویب قوانین جامع توسط مجلس شورای اسلامی در جهت ایجاد یك پلیس قضایی فعال و كارآمد گام های اساسی برداشته و به سرانجام برسد.
• گفتار دوم - ادارات دولتی
مراجع قضایی در جریان رسیدگی به پرونده ها با بسیاری از ادارات دولتی سروكار دارند. تنوع موضوعاتی كه در مراجع قضایی مورد رسیدگی قرار می گیرند ، تنوع دستورات و تصمیمات قضایی را نیز به دنبال دارند. در بسیاری موارد استعلامات قضایی از مراجع اداری و پاسخ گویی به موقع آن نقش موثری در نتیجه دادن دادرسی میان طرفین دعوی دارد و به همان اندازه كه پاسخ استعلامات مراجع قضایی از سوی ادارات اجرایی و ارگان های دولتی با تأخیر واصل گردد ، به همان میزان رسیدگی در محاكم قضایی نیز با تأخیر مواجه می شود. لذا عدم ارسال پاسخ به موقع منجر به اطاله دادرسی می شود. هر چند ضمانت اجرای عدم توجه به دستورات قضایی و پاسخ ندادن به استعلامات در مدت زمان معقول و منطقی با مراجع قضایی است ولی به لحاظ محدودیت های زمانی و مدیریتی اكثر قضات از این ضمانت اجرا استفاده نمی كنند ، زیرا با توجه به طولانی شدن دادرسی علاوه بر این كه نمی توانند نتیجه ای را كه بخواهند در جامعه و ترجیحا در ادارات و با ارگان های اجرایی حاصل كنند ، به دست نمی آورند ، بلكه موجب تشكیل پرونده های جدید دیگری می شود، كه مدعی خصوصی آن ها تشكـیلات قضایی خواهد بود . لذا بیشتر مدیران قضـایی بر این باورند كه تشكیل چنـین پرونده هایی به صلاح تشكیلات قضایی و مدیران اجرایی نیست. به عـنوان مثـال استـعلام از ادارات و سازمان هایی نظـیر ثبت اسـناد و امـلاك كشور شهرداری، ثبت احوال، سازمان زمین شهری مخابرات، بانك ها و غیره انجام گرفته و برای نمونه وقتی دادگاه پرونده ای را به مدت ده ماه در نوبت قرار می دهد و پس از وصول پاسخ استعلام به دلیل وجود ابهام در پاسخ یا اخذ توضیح در راستای پاسخ ارائه شده از اداره مزبور به مدت چند سال در انتظار می ماند. آیا نباید تدبیر دیگری در این خصوص اندیشیده شود، تا گناه این كم كاری به عهده قوه قضاییه نیفتد؟ و اگر استعلام مراجع قضایی از مراجع غیر دولتی و شركتهای غیر دولتی باشد، نیز همین وضعیت حكم فرما است، با این تفاوت كه ضمانت اجرایی هم برای آن ها در نظر گرفته نشده است. به نظر می رسد با تصویب یك تبصره برای تمامی مراجع دولتی و غیر دولتی و تعیین زمان معقول و منطقی مثلا حداكثر یك هفته یا ده روز برای پاسخگوئی به استعلامات مراجع قضایی از ضروریات است. تبصره و قانون به تنهایی ضروری نیست- برخی از ادارات و ارگان های دولتی به علت عدم انجام تكالیف قانونی و سازمانی خود مسبب امر اطاله دادرسی برای مراجع قضایی می شوند. مثلا وقتی در راستای اجرای قانون نحوه تملك اراضی به منظور اجـرای طـرح های دولتی اقـدام به تصرف اراضی می كنند، در جهت پرداخت حقوق مالك به روش های گوناگون متوسل می شوند كه شایع ترین آن ها، نحوه ارزیابی اراضی و مستغلات مردم به ثمن بخس است، كه این اقدام مورد اعتراض مالك یا متصرف ملك قرار می گیرد و موضوع به مراجع قضایی كشیده می شود.در مراجع قضایی پس از جلسات مختلف و بررسی های لازم در نهایت محكوم به پرداخت بهای ملك بر مبنای نظر كارشناسی و در راستای قانون نحوه تملك اراضی در حق مردم می شوند، اما باز هم از اجرای سریع و بدون وقفه حكم دادگاه بنا به دلایل مختلف از قبیل عدم وجود اعتبار كافی یا آماده نبودن طرح اجریی و... خودداری می كنند. در حالی كه اگر برای اجرای چنین طرح هایی تدابیر لازم از جمله تأمین اعتبار كافی و به قیمت عادله روز ، معین شود لزومی به طرح چنین پرونده هایی در مراجع قضایی نیست.
• مبحث دوم - نقش كارمندان اداری در دادگستری
در دستگاه قضایی كشور با سه گروه از كاركنان روبه رو هستیم:
قضات، مدیران قضایی و كاركنان اداری (غیر قضایی )
نظریه پردازان علوم اداری مدیران موفق را انسان هایی می شناسند كه علاوه بر تسلط بردانش مدیریت، روحیه قوی مدیریتی ، مجرب بودن در حوزه فعالیت، متعهد به اعتلای منافع ملی، معتقد به حفظ مصالح عمومی، شرایط جسمانی مناسب، از قدرت هماهنگی با سایر سازمان ها و نوآوری و ابتكار و قوه خلاقیت نیز بهره كافی داشته باشند. چنین مدیرانی با فكر برتر، طرح بهتر انسجام بیشتر، بر اسـاس برنامه های عملی و واقع بینانه، تلاش و اهتمام خود را در راستای دستیابی سریع و كم هزینه نیروی انسانی و منابع مالی به اهداف سازمان به كار می بندند. مجموعه این شرایط برای مدیران دستگاه قضایی لازم ولی كافی نیست به جهت آن كه ماهیت كار قوه قضاییه بر سه مقوله «علم و فن و هنر» استوار است. با این ویژگی مدیر در قوه قضاییه می بایست عالم بر علم حقوق، متبحر در فن دادرسی و هنرمند در هنگام قضاوت هم باشد تا بتواند این قوه را در رسیدن به اهداف مورد نظر در اصل 156 قانون اساسی و با هماهنگی سایر قوا و سازمان ها موفق نموده و حاكمیت را در دسترسی به اهداف مندرج در اصل سوم قانون اساسی یاری كند.مدیر دفتر دادگاه اگر چه سمت اداری دارد، اما در تشكیل پرونده و جریان آن، تا صدور رأی قاطع دعوی وظایفی به عهده دارد كه بعضا به وظایف قضایی شبیه است. 14 به طوری كه طبق ماده 66 قانون آیین دادرسی دادگاه های عمومی و انقلاب در امور مدنی، در صورت ناقص بودن دادخواست مدیر دفتر، در مواردی اقدام به صدور اخطار رفع نقض و در صورت عدم رفع نقص در فرجه معین، قرار رد دادخواست را صادر می كند. به موجب ماده 153 همین قانون 16 همچنین قرار تأمین دلیل با ارجاع رئیس دادگاه می تواند توسط مدیر دفتر اجرا گردد. كارمندان اداری كه بخش عمده ای از مستخدمین قوه قضاییه را تشكیل می دهند با مشكلات عدیده ای مانند : سختی معیشت، فشار كار، بی ثباتی شغلی، احساس كم توجهی و “ رو به رو هستند. علاوه بر آن تعداد زیادی از آنان از تحصیلات قابل استفاده در دادگستری محروم بوده و از دانش كار و آشنایی با وظایف و اختیارات اداری خود هم بی بهره هستند. به نظر می رسد هر یك از این عوامل به تنهایی كافی است تا موجبات اطاله دادرسی را فراهم كند و اگر برای رفع این معضلات چاره اساسی اندیشیده نشود و حتی با وجود مدیران لایق و قضات كارآمد و فراهم شدن امكانات ، باز هم یكی از عوامل مهم اطاله دادرسی باقی می ماند.
• گفتار اول - مدیران و كارمندان دلسوز بدون داشتن حقوق و تجربه كافی
اغلب مدیران و كارمندان اداری دادگستری از آموزش های لازم جهت تصدی مشاغل خود بی بهره اند. برای مثال به موجب قانون، مدیران دفاتر دادگاه ها بایستی موارد صدور قرار رد دادخواست یا نحوه اجرای برخی از قرارها را كه اجرای آن به مدیر دفتر محاكم واگذار می شود بدانند یا منشی های محاكم باید به نحوه تعیین اوقات پرونده های ارجاعی به محاكم از حیث تعیین وقتهای معمولی و نزدیك و فوق العاده و احتیاطی مسلط باشند و مواردی از این قبیل كه بی اطلاعی هر كدام از مدیران در تجدید جلسات دادگاه موثر است و تأخیر در رسیدگی را به دنبال دارد. مشكل دیگر كارمندان اداری این است كه از حقوق كافی برخوردار نیستند و با مشكلات متعددی روبه رو هستند. از این رو ممكن است بعضا سوء استفاده مالی در این كارمندان، به علت ناكافی بودن درآمد به وجود بیاید. از این رو شایسته است، قوه قضاییه به كادر اداری خویش نیز توجه بیشتری كند و با هماهنگی دولت و مجلس آنان را از حقوق كافی برخوردار سازد، تا كارمندان با فراغ خاطر به كار اصلی خود بپردازند.
• گفتار دوم - مدیران و كارمندان عادی با مشكلات جانبی
هنگامی كه كارمندان و مدیران دلسوز به علل فوق قادر به انجام وظایف خود نباشند به طریق اولی مدیران و كارمندان دیگر كه با هزاران مشكل دست و پنجه نرم می كنند نمی توانند برای دادگستری مفید فایده، واقع شوند. در این گونه موارد كارمندان و مدیران از مردم توقعاتی را مطرح می كنند و چنانچه خواسـته آن ها برآورده نشود اقدام به سرگردان كردن مراجعان می كنند. آن ها مراجعه كنندگان را بدون پاسـخ معطل می كنند كه گاهی اوقـات مدارك و دلایلی را از طرف مطالبه می كنند و فرد ناآشنا به این مسایل، را دنبـال آن مدارك می فرستند كه ضرورتی به ارائه این موارد وجود ندارد. با این توصیف، كارشكنی های این گروه غیرمتعهد واقعا قاضی و كل دستگاه قضایی را تحت الشعاع قرار می دهد. این گونه كارمندان با این كارها می توانند جریان دادرسی را به مدت قابل توجهی به تأخیر انداخته و در نتیجه موجبات بدبینی مردم به نظام قضایی را ایجاد كنند.
اگر استعلامات مربوط به ادارات را ضمیمه پرونده نكنند كه مشكل بیشتر می شود. حركات ایذایی این كارمندان غیر متعهد آنقدر برای دستگاه قضایی گران است كه گاهی می تواند جریان دادرسی را وارونه نموده و ایجاد نارضایتی نماید. در چنین وضعیتی تنها تغییر محل خدمت كارمندان به منظور پیشگیری از وقوع تخلفات احتمالی راهكار موثری نیست. لذا برنامه ریزی برای نظارت مستمر و بهره گیری صحیح از تشویق و تنیبه برای خادم و خاطی اجتناب ناپذیر است. • فصل دوم : اطاله دادرسی در مرحله رسیدگی و صدور حكم
در این فصل مسایل مربوط به قانون گذاری و مباحث مرتبط با قضاوت را مورد بحث و بررسی قرار می دهیم. ما در این بررسی با توجه به كمبود منابع علمی و عملی بودن موضوع در شـناسایی عـلل اطاله دادرسی، از دو زاویه به تجـزیه و تحلیل علل اصلی می پردازیم: اول از نگاه تئوری كه علل اطاله دادرسی حول محـور قـانـون معرفی شده اند و دوم با توجه به این كه در عمل قانون توسط اشخاص اجرا می شود و اجرای غیر صحیح قوانین، نقش زیادی در اطاله دادرسی دارد، علل اطاله دادرسی توسط اشخاص مرتبط با یك دادرسی را مورد بررسی قرار می دهیم.
مبحث اول : مسایل مرتبط با قانون گذاری
قوانین به دو صورت شكلی و ماهوی تصویب می شوند. گاهی مسایل مربوط به بودجه دستگاه قضایی است و هر كدام از این قوانین هم بدون مطالعه دستخوش تغییر و تحولات قرار می گیرند كه همگی در اطاله دادرسی نقش دارند و به ترتیب مورد بررسی قرار می گیرند.
• گفتار اول: علل مرتبط با مقررات آیین دادرسی مدنی
قوانین آیین دادرسی مدنی قوانینی هستند شكلی كه ناظر به صورت خارجی اعمال حقوقی و تشریفات اسناد و دادرسی و ادله اثبات دعوی هستند. این قوانین تسهیل رسیدگی را فراهم می آورند و به ماهیت حق و حقوق مردم مرتبط نمی شوند.
برای رسیدن به حق چاره ای جز رعایت تشریفات اداری نیست ، چون هدف از این قوانین رسیدگی دقیق و سریع است به طوری كه طرفین اطمینان خاص به سرعت و عدالت دستگاه قضایی پیدا كنند و از طریق این كانال به هدف نایل آیند. اصل تناظر كه یكی از اصول آیین دادرسی مدنی است، اقتضاء دارد كه اصحاب دعوا از ادعاها و دفاعیات یكدیگر مطلع شده و به دفاع بپردازند. اجرای این اصل در سایه ابلاغ و دعوت از طرفین جهت دفاع و ارائه دلایل است. اهمیت ابلاغ صحیح به حدی است كه عدم رعایت ضوابط آن اعم از نحوه ابلاغ و غیره موجب ابطال تصمیمات قضایی، مسؤولیت انضباطی و انتظامی مأموران مربوطه می گردد. با توجه به این كه یكی از موجبات تشكیل جلسه دادرسی، حضور اصحاب دعوا یا صحت ابلاغ به آن ها است، از علل شایع تجدید اوقات رسیدگی و طولانی شدن نتیجه دادرسی، عدم صحت ابلاغ اوراق قضایی است. علت عدم صحت ابلاغ اوراق قضایی كه موجب تجدید جلسه و نهایتا تطویل دادرسی می شود بیشتر، از دو جنبه قابل تأمل است. یكی از لحاظ انواع ابلاغ كه نوعا سنتی دارای شرایط پیچیده و مستلزم صرف زمان و هزینه اقتصادی قابل توجه بوده و همین امر موجب كندی ابلاغ، اشتباه در ابلاغ و غیره می شود و دیگری از لحاظ مأموران ابلاغ كه نوعا غیر متخصص بوده و به همین دلیل ابلاغ اشتباه را موجب می شوند. عامل دیگری كه ممكن است در سرعت دادرسی نقش مثبت یا منفی داشته باشد، دعوای طاری است كه در ماده 17 قانون جدید آیین دادرسی مدنی پیش بینی شده است. نقش مثبت از این لحاظ كه موجب تجمیع دعاوی در یك دادرسی شده و مانع تجدید دعوا از طرف ثالث یا طرح دعاوی هم عرض می گردد. از طرف دیگر این راه قانونی ممكن است مورد سوء استفاده واقع شده و افراد با توسل به آن درصدد كند كردن فرآیند دادرسی و وصول منافع نامشروع باشند. دعوای اضافی نظیر دعوای متقابل، ورود ثالث و جلب ثالث از جمله دعاوی طاری هستند كه هر یك به صورتی در تطویل دادرسی موثرند. معمولا اطاله دادرسی به جهت دعوای اضافی به صورت عمدی از جانب خواهان قابل تصور نیست مگر این كه منافع خاصی برای خواهان وجود داشته باشد. غیر عمدی بودن اطاله دادرسی به این جهت نیز نوعا به جهت عدم تخصص و عدم آشنایی مدعیان حق به علم حقوق می باشد. معمولا ، اشخاص مدعی حق، با توسل به قلم كم هزینه «عریضه نویسان» وارد دادگستری شده و با تشكیل پرونده منتظر جلسه دادرسی می شوند اما پس از مدتی با تحقیق بیشتر متوجه خطای خود در تهیه و تنظیم دادخواست شده و از این پس به فكر انتخاب وكیل می افتند و در نتیجه یك جلسه دادرسی را از دست می دهند. خوانده دعوا ممكن است بعضا، به جهات خاص مادی و معنوی درصد تاخیر در نتیجه نهایی دادرسی بر آید. یكی از این طریق ، طرح دعوی متقابل است. البته، در صورتی كه دعوای متقابل، واهی نباشد و در نهایت به صدور حكم برسد، نمی تواند اطاله دادرسی به مفهوم خاص باشد بلكه نوعی صرفه جویی در وقت است18! و با ادغام دعاوی، چند دعوای در یك دادرسی واحد به نتیجه می رسد ولی در صورت واهی بودن دعوا و دلایل آن ، اطاله دادرسی از این طریق متصور است. چرا كه وقت دادگاه از طریق تجدید وقت رسیدگی به منظور ابلاغ دادخواست متقابل گرفته خواهد شد. عدم دقت در احراز شرایط دادخواست متقابل نیز موجب اطاله دادرسی می شود. تشخیص شرط «ارتباط كامل دو دعوا» برای تجمیع دعاوی پیچیده است، لذا با توجه به اختلاف رویه قضات، ضابطه مندكردن این شرط ضروری است. علت دیگر طولانی شدن دادرسی كه مربوط به قانون آیین دادرسی می گردد، موضوع عدم محدودیت زمانی در ارائه دلایل است. یكی از شرایط دادخواست ذكر ادله و وسایلی كه خواهان برای اثبات ادعای خود اعم از اسناد، نوشته ها و غیره است. در بند 6 ماده 51 قانون جدید آیین دادرسی مدنی به این موضوع اشاره شده است. در قانـون سابق19 صراحتا، لفظ «كلیه » را برای اسناد دلایل و... آورده بود، حذف لفظ « كلیه» در قـانون جـدیـد، رویه های مختلفی برای محاكم ایجاد كرده است. البته، عده ای از استادان حقوق به تحدید این زمان اعتقاد داشته و پذیرش دلایل خارج از مهلت را موجب اطاله دانسته اند20 هر چند تفسیر به مسامحه در قانون گذاری جدید اعتقاد به لزوم ارائه كلیه دلائل از جانب خواهان، منطقی به نظر می رسد ولی، متاسفانه در رویه عملی محاكم ایران به دلیل نگاه سنتی به قضا و دادرسی، ارائه دلیل از جانب خواهان تا قبل از ختم دادرسی، مورد پذیرش قرار می گیرد. البته، اگر ارائه دلایل از جانب خواهان در جلسه دوم در پاسخ به دفاعیات خوانده باشد، به این موضوع ایرادی نیست زیرا دارای توجیه قانونی است. توجه به تنظیم صحیح دادخواست موضوع مهمی است كه متاسفانه كمتر مورد توجه قرار می گیرد. گویا هر كس سواد خواندن و نوشتن داشته باشد صلاحیت تنظیم دادخواست را نیز دارد در حالی كه تنظیم دادخواست، همانند پی ریزی یك ساختمان است22 كه در صورت اشتباه در آن، كل ساختمان با مشكل مواجه می شود. تنظیم ناصحیح دادخواست از جمله عدم تصحیح تمامی ادله، موجب طولانی شدن احقاق حق، تضییع وقت دادگاه و ضرر به بیت المال است.
• گفتار دوم : علل مربوط به قوانین ماهوی
قانونی كه موضوعی از موضوعات حقوقی را بیان كند و نظری به منازعه و اختلاف و طرز رسیدگی مراجع رسیدگی در آن و اثبات واقعه ی حقوقی نداشته باشد 23 یا قوانینی كه ناظر به اسباب و مبانی از بین رفتن حق فردی است یا شرایط اصلی اعمال حقوق را معین می كند به تناسب موضوع خود، ماهوی یا موجد حق می نامند 24 كه در مقابل قانون شكلی استعمال می شود. قوانین ماهوی باید غیر مبهم، غیر متعارض و منطبق با واقعیت های اجتماعی باشد. اگر قوانین ماهوی مبهم یا مجمل باشد تاب تفاسیر گوناگون قضات را دارد و به همین خاطر تفاسیر زیادی از یك قانون به عمل می آید كه باعث اطاله دادرسی شود. قانون تا حد ممكن باید به زبانی باشد كه برای بسیاری از مردم قابل فهم و درك باشد و عمده افراد بتوانند با قدری بررسی و تامل از طریق قوانین ماهوی، حقوق و تكالیف خود را بشناسد. در كشور ما در بسیاری از مسایل مدنی و جزایی و تجاری خلاء قانونی وجود دارد. سـیسـتم قضایی در زمینه مباحثی مانند تجارت الكترونیك، جرایم رایانه ای، تجارت بین الملل از فقر جدی قانونی رنج می برد. لذا شایسته است كه قانون گذار خود را با جریان های جدید، در عرصه قوانین و مقررات هم سو و هماهنگ كند و هر چه سریع تر در مسایلی كه خلاءهای قانونی وجود دارد، قانون تصویب كند. هر چه قوانین گویا و صریح و رسا باشند، قاضی را سریع تر به سر منزل مقصود كه همانا برقراری عدالت و نظم در جامعه است رهنمون می سازد. شایان ذكر است كه در بسیاری از موارد ما دچار تورم قانونی هستیم. بسیاری از قوانین متروكه (نه منسوخ) وجود دارد كه ممكن است قضات و وكلا را سردرگم و گمراه كند. لذا لازم است كه قانون گذار در هر مسأله قوانین مورد نظر را معین كند و در مجموعه های قوانین انتشار دهد و قوانین زائد را منسوخه و اعلام كند.
• گفتار سوم : مسایل مرتبط با بودجه قوه قضاییه
از آنجا كه بودجه مقرر شده در قانون برای دستگاه قضایی كفاف پرداخت حقوق قضات و كارمندان را نمی كند، لذا باید تمهیداتی اندیشیده شود تا این كمبود جبران گردد و ساختمان و امكانات به اندازه كافی در اختیار دستگاه قضایی قرار گیرد. هر چه تعداد قضات به نسبت مراجعین كمتر باشد اوقات دادرسی به طور طبیعی طولانی تر می شود. این موضوع در قسمت های دیگر نیز مورد بررسی قرار گرفته است.
• گفتار چهارم: عدم ثبات قانون گذاری و عدم مطالعه كافی در تغییر ساختار قوه قضاییه
یكی از مشخصه های قانون گذار عرفـی (نـه شـارع مقدس) این است كه چون قوانین بر اساس نیازهای زمان و سلایق مختلف تصویب می شوند، لذا وقتی كه قانون گذار یا نیاز زمان تغییر پیدا كند، قانون نیز تغییر پیدا می كند. قوانین نباید ویژگی «مسكن بودن» را داشته باشند بلكه باید با تدبیر و دور اندیشی قانون گذار در مسایل مربوط، از ثبات و پایداری نسبی برخوردار باشند. به عنوان مثال در اصلاح سال 1361 قانون مدنی كمسیون قضایی مجلس ماده 218 را حذف كرد و همگان را شگفت زده ساخت زیرا معنی متعارف این اقدام، مباح ساختن تقلب و تزویر نسبت به طلبكاران بود كه با نظم حقوقی و مبانی اخلاقی ما ناسازگار بود و با مبانی فقهی نیز لزوما همراه نبود.
1- با نظم حقوقی ما ناهماهنگ بود، چرا كه ماده 65 قانون مدنی ، كه هنوز هم اعتبار دارد اعلام می كند: «صحت وقفی كه به علت اضرار به دیان واقع شده باشد، منوط به اجازه دیان است» و این سوال آمیخته با خرده گیری را در ذهن می پرورد كه چرا وقف زیان بار غیر نافذ است و بیع مضر نافذ؟ 2- با مبانی اخلاقی و مذهبی ناسازگار می نمود زیرا نیرنگ را اخلاق ناپسند می شمرد و قصد فرار از دین با آن همه تأكید در لزوم وفای به عهد در قرآن و اخبار دیده می شود ، بی گمان نامشروع است. ماده 218 بعد از اصلاح چنین اشعار می دارد: «هرگاه معلوم شود كه معامله با قصد فرار از دین به طور صوری، انجام شده آن معامله باطل است». قصد فرار از دین در صورتی موجب عدم نفوذ معامله است كه به زیان طلبكار باشد. پس اگر مدیونی به قصد فرار از دین معامله كند ولی سایر اموال مدیون در دسترس طلبكار باشد و زیانی به او نرسد ، معامله نافذ است.
در معامله به قصد فرار از دین مدیون به طور واقعی و به منظور فرار از دین، معامله می كند. اما اگر مدیون برای جلوگیری از توقیف مال خود آن را به طور صوری به نزدیكان اش منتقل كند یعنی به طور صوری (نه با اراده واقعی) نقل و انتقال صورت بگیرد، معامله باطل است نه غیر نافذ. لذا در ماده 218 معامله به «قصد فرار از دین» و «معامله صوری» با هم مخلوط شده اند. عدم ثبات قانون گذاری در ایران ، به ویژه در مقررات مربوط به آیین دادرسی مدنی و كیفری مشهود است. اما در خصوص تغییر در سازمان قضاوتی، شیوه رسیدگی در محاكم، صدور حكم و طرق شكایت از آراء موفقیت نه تنها محسوس نیست بلكه شكست در اقدامات كاملا مشهود و غیرقابل پوشش است. آنچه به سازمان قضاوتی مربوط می شود ، در هم ریختگی مكرر و بدون مطالعه آن ، به امید و آرزوی اصلاح، است اكنون از جمله در پی تصویب «قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب »، مصوب 73 و اجرای تقریبا همزمان آن در سراسر ایران، بر خلاف نص قانون و نابه سامانی ناشی از آن، از جمله، از دادگستری و برخی احكام صادره از آن، علیرغم كوشش قضات فاضل شریف، لباس بی قواره ساخته است كه انصافا بر قامت بر افراشته ملت رشید ایران به طور آشكار و غیر قابل انكاری نامتناسب است. به عنوان مثال در اقدامی زیان بار و عجیب، به موجب قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب مصوب 373 ، دادسراهای عمومی و انقلاب از تشكیلات قضایی حذف و دعوای عمومی در این مراجع بی صاحب گردید. پس از حدود هفت سال از اجرای قانون مذكور و ضربات سنگینی كه این قانون بر حقوق عمومی، دستگاه قضایی و حقوق مردم، از جهات مختلف وارد نمود، «قانون اصلاح قانون تشكیل دادگاه های عمومی و انقلاب»، در 28/7/81 به تصویب رسید. در ماده 3 اصلاحی این قانون، تشكیل یك دادسرا در معیت دادگاه های حوزه قضایی هر شهرستان، پیش بینی شد و بنابراین «دادسرا احیا شد» و «دادسرای عمومی و انقلاب» خوانده شد. تغییر مكرر قوانین مختلف، در زمینه مراجع قضایی، یكی از علل مهم اطاله دادرسی و سرگردانی محاكم و مراجعان بوده است، كه تاكنون صدمات زیادی را به اعتبار و حیثیت دستگاه قضایی وارد كرده است، كه این تغییرات تا زمان كنونی نیز ادامه دارد. در سیستم قانون گذاری ما فلسفه وجودی وضع قانون از بین رفته و ساده ترین كار، تنظیم لایحه قانونی و تصویب آن گردیده است. زنجیرهای این نوع قوانین آن چنان دست و پای مجریان قانون را به طور اعم و قضات را به طور اخص در هم پیچیده كه اجتماع را از تحرك واقعی كه نشانه یك جامعه زنده با اهداف عالی است بازداشته است. روند سیستم قانون گذاری افراد اجتماع را به بی اعتنایی به قانون عادت می دهد زیرا قانون گذار با تغییر و تبـدیل پی در پی، اعتبـار و احترامی كه در اثر ثـبات و استمرار حـاصل می شود، بـرای قانون بـاقی نمی گـذارد. قانـونی كه امروزه تصـویب شده ریشه های آن به گونه ای سست و متزلزل است كه تغییر فوری آن را اجتناب ناپذیر می نماید. آیا این روش قانون گذاری موجبات احترام و اطاعت از قانون را برای آحاد جامعه فراهم می آورد؟
مقدمه استحكام رای میتواند نشانهای از وجود قانون شفاف و درست ، دستگاه قضائی كارآمد و اطمینان حكومت به عاملین اجراء و اِعمال قانون باشد . براین اساس است كه صرفنظر از قابلیت شكایت از آراء ، در موارد مشخص و تحت شرایط خاصِ قانونی ، در اكثر سیستمهای حقوقی ، همواره نقطه پایان دادرسی و زمانِ قطعیت و قابلیت اجرای حكم ، به موجب قانون مشخصشدهاست . اگر چه در نظام قضائی ایران ، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، قطعیت رای ، اصل اولیه و غیرقابل انكار در دادرسی قلمداد شدهاست اما در كمال تاسف ، وجود قوانین متعددی كه بدون رعایت تشریفات خاص ، توان نادیده گرفتن و نقض اصل فوق را ، داشتهاند و به صورت مكرر ، مورد تجربه قرار گرفتهاند ، اِعمال اصل قطعیت آراء را ، به شدت ، مورد سوال و تردید قرار دادهاند .
تاریخچه نگاهی كوتاه به مجموعهای از این قوانین گواه آن است كه هیچیك از نشانههای استحكام رای ، در نظام قضائی كشور، حداقل تا به امروز مشاهده نشدهاست :
۱ ـ ماده ۲۸۴ ق. اصلاح موادری از ق.آ.د.ك مصوب ۶/۶/۱۳۶۱ . در این ماده موارد سهگانهای برای قابلیت نقض آراء در نظر گرفته شده بود : الف : جائی كه قاضی پرونده قطع پیدا كند كه حكمش برخلاف موازین قانونی یا شرعی بودهاست . ب : جائی كه قاضی دیگری قطع به اشتباه قانونی یا شرعی قاضی پرونده پیدا كند به نحوی كه اگر به او تذكر داده شود متنبه گردد و متوجه اشتباه خود شود . ج : جائی كه ثابت شود قاضی پرونده ، صلاحیت رسیدگی و انشاء حكم را ، در موضوع پرونده نداشته است . تصویب این قانون باب مراجعات مكرر و بینظم و ترتیب مدعیان اجرای قانون و شرع را ، به قاضی پرونده و دیگر قضات مرتبط با پرونده ، گشود !
۲ ـ ماده ۱۲ قانون تشكیل دادگاههای حقوقی ۱ و ۲ مصوب۳/۹/۱۳۶۴ . در این ماده قانونی نیز ، همان موارد سهگانه ، با اندكی تفاوت در نحوه نگارش ، در راستای بیان موارد كلی نقض رای ، آمده است .
۳ ـ مواد ۷ و ۸ قانون تعیین موارد تجدیدنظر احكام دادگاهها و نحوه رسیدگی به آنها مصوب ۱۴/۷/۱۳۶۷ . در این قانون ، همان موارد سهگانه ، در دو ماده جداگانه و با تفاوت آشكار و مهم تكرار شدهاست . الف : در ماده ۷ این قانون ، به قاضی صادر كننده حكم ، چه در امور مدنی و چه در امور كیفری ، اجازهی نقض حكم خود ، دادهشده بود . ب : در ماده ۸ ، قضاتی كه حق درخواست تجدیدنظر از حكم كیفری را داشتند ، به صراحت شمارش شده بودند . دیگر نكته قابل توجه این ماده ، انحصار این حق ، به احكام كیفری بود !
۴ ـ قانون تشكیل دادگاههای كیفری ۱ و ۲ مصوب ۳۱/۳/۱۳۶۸ . به موجب ماده ۳۱ این قانون ، جهات و موارد تجدیدنظر از احكام ، همان جهات و موارد منعكس در قانون تعیین موارد تجدیدنظر احكام دادگاهها بود . مضاف بر آن ، به موجب ماده ۳۵ قانون مذكور ، رئیس دیوان عالی كشور و دادستان كل كشور ، حق تجدیدنظرخواهی نسبت به كلیهی آراء صادره از تمامی محاكم را ، در موارد تجدیدنظر منعكس در قانون تعیین موارد تجدیدنظر احكام دادگاهها ، دارا شدند . ( نكته حائز اهمیت در تمامی قوانین مذكور ، كلیت موارد یاد شده و عدم تقیّد آن به زمان و تشریفات خاص بود . )
۵ ـ قانون تجدیدنظر آراء دادگاهها مصوب ۱۷/۵/۱۳۷۲ . در این قانون تجدیدنظر از آراء ، در سه حالت متفاوت ، مطرح گردید : الف : تجدیدنظر از بعضی آز آراء دادگاهها با لحاظ میزان یا نوع خواسته دعوی و یا نوع و میزان مجازات آن ، توسط محكومعلیه به معنای اعم آن و دادستان ( مواد ۹ الی ۱۱ قانون تجدیدنظر آراء دادگاهها ) ب : موارد سهگانه مقرر در ماده ۸ قانون تجدیدنظر آراء كه تقلیدی از مواد سهگانه قوانین سابق الذكر بود . ( تفاوت عمده و آشكار ماده ۸ با قوانین مشابه سابق آن ، در ذكر « اشتباه در رای » بدون تاكید بر لفظ « قانون » یـــا « شرع » بود ! ) ج : اختیار دادستان كل در اعلام تجدیدنظرخواهی به سبب مخالفت بینّ حكم با شرع یا قانون . ( موضوع ماده ۱۷ قانون و سپس اصلاحی این ماده به تاریخ ۱/۳/۱۳۷۳ . ) نكته متفاوت این ماده قانونی با دیگر مواد ، قید « مخالفت بینّ حكم با شرع و قانون » بود ! در این قانون برای درخواست تجدیدنظر در مواد ۹ و ۱۷ مهلت تعیین شده بود اما تجدیدنظر در موارد منعكس در ماده ۸ كماكان بلاقید و بلامدت بود .
۶ ـ قانون تشكیل دادگاههای عمومی و انقلاب مصوب ۱۵/۴/۱۳۷۳ . در این قانون نیز ، همان ترتیب مقرر در قانون تجدیدنظر آراء محاكم از حیث انواع مختلف تجدیدنظر و مراجع مربوطه ، به ترتیب در مواد ۱۸ ، ۱۹ الی ۳۰ و ۳۱ در سه قالب متفاوت تكرار شده بود .
۷ ـ قانون آئین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور كیفری مصوب ۲۲/۱/۱۳۷۸ . این قانون نیز ، از حیث بیان انواع شكایت از آراء ، تكرار مكررِ موارد مقرر در بندهای ۵ و ۶ میباشد . ( مواد ۲۳۳ و ۲۳۴ و ۲۳۵ و ۲۶۸ )
۸ ـ قانون تشكیل دادگاههای عمومی انقلاب در امور مدنی مصوب ۲۱/۱/۱۳۷۹ . این قانون علاوه بر احكامی همانند آنچه كه در ق.آ.د.د.ع.ا. در امور كیفری آمده است ، حاوی دو نكته جدید در نظام شكایت از احكام میباشد : الف : وضع فرجامخواهی نسبت به بعضی از احكام ( مواد ۳۶۶ و ۳۶۷ و تصریح به انحصار فرجامخواهی به تشخیص مطابقت یا عدم مطابقت رای مورد درخواست فرجامی با موازین شرعی و مقررات قانونی و سپس محدود نمودن این اختیار به موارد مندرج در ماده ۳۷۱ ! ب : تعیین كییفیت رسیدگی به شكایات فوقالعاده از احكام صادره از دادگاههای تجدیدنظر و دیوانعالی كشور به شرح مواد ۴۱۱ و ۴۱۲ .
۹ ـ قانون اصلاح ق.ت.د.ع.ا. مصوب ۲۸/۷/۱۳۸۱ و آئیننامه اجرائی آن مصوب ۹/۱۱/۱۳۸۱ . با تصویب این قانون تمام قوانین مصرحه در بندهای ۷ و ۸ كه تا آن تاریخ ، قوانین قابل اعمال نسبت به احكام صادره از دادگاههای عمومی و انقلاب ، تجدیدنظر و دیوانعالی كشور ( در مقام تجدیدنظر از احكام صادره از دادگاههای عمومی و انقلاب ) بودند ، نسخ شدند . شعب تشخیص ، با تشریفات مقرر در ماده ۱۸ قانون و مواد ۲۱ الی ۳۱ آئیننامه تاسیس شده ، به نحو گستردهای شروع به فعالیت كرند . نكته حائز اهمیت و بسیار قابل توجه این مقرره ، قابلیت رسیدگی به ماهیت دعاوی در شعب تشخیص دیوانعالی كشور بود !
۱۰ ـ قانون اصلاح ماده ۱۸ ق. اصلاح ق.ت.د.ع.ا. مصوب ۲۴/۱۰/۱۳۸۵ . بعد از سیر بسیار پرفراز و نشیب قانونگذاری ، قانون اصلاح ماده ۱۸ ق. اصلاح ق.ت.د.ع.ا. به یكباره تمام نظم تازه پا گرفته شعب تشخیص دیوانعالی كشور را ، زیر و رو كرده ، به شكلی تازه و متفاوت از قوانین سابق ، به بیان نظارت عالیه قضائی ریاست قوه قضائیه ، بر كلیه مراجع قضائی پرداخت ! به موجب تبصره ۶ با تصویب این قانون ماده ۲ قانون و ظایف و اختیارات رئیس قوه قضائیه ۸/۱۲/۱۳۷۸ و سایر قوانین مغایر لغو شده و حیات شعب تشخیص محدود و منحصر به رسیدگی پروندههای ثبت شده تا زمان لازمالاجراء شدن این قانون گردید . با این حال به عنوان گفتار پایانی این قسمت از بحث قابل توجه است كه : سیر و روند قانونگذاری ، در نگرش به مقولهی قطعیت یا عدم قطعیت آراء صادره ، در ۲۰ ساله گذشته ، چنان پرشتاب ، بدون مطالعه و بدون در نظر گرفتن تجربیات حاصل از قوانین سابق ، صورت گرفته كه هرگز قابل اغماض و توجیه نیست ! با پیروزی انقلاب به تاسی از نظریات فقهی ، به یكباره به قطعیت محض آراء محاكم ابراز عقیده شده و صرفاً به مقولهی اشتباه قاضی آن هم مشروط به قبول اشتباه از ناحیه قاضی صادر كننده حكم ، یا ابراز عقیده قاضی دیگر ، به عنوان طریقی برای رسیدگی مجدد به دعوی پرداخته شد . سپس با قبول قابلیت تجدیدنظر از كلیهی آراء در كلیهی زمانها ، به سبب ادعای كلی مغایرت رای با قانون یا شرع ، فقدان اعتبار ادله و عدم صلاحیت قاضی یا دادگاه ، بنیان حكم و سد عبور ناپذیر حكم قاضی را ، به كلی ویران كرده به گونهای ، دو مرحلهای بودن رسیدگی را ، به نحو تمام و كمال پذیرا شد . دیری نپائید كه با تفكیك انواع دعاوی از یكدیگر و قائل شدن زمان شكایت از رای و تعیین مراجع تجدیدنظر و اشخاص صاحب حق شكایت از رای ، راه به اشتباه رفته چندین ساله را ، دوباره بازگشت . با این حال در تمال طول سالهای گذشته و در كنار این فرود و فراز قانونگذار در بیان احكام شكایت از آراء ، همواره یك نكته به ظاهر عجیب ، به چشم میخورد و آن وجود طریقی بیقاعده ، بدون نظم ، بدون تشریفات و بیحد و مرز برای ایجاد خدشه بر رای ، سلب اعتماد از قطعیت حكم و ختم دادرسی میباشد كه همواره در یك شكل كلی و گاه در قالبی اضافه بر آن شكل كلی ، خود را نمایان كردهاست : موارد سهگانه تجدیدنظر نسبت به آراء و صلاحیت مراجع قضائی مختلف خصوصاً دادستان كل ، رئیس دیوانعالی كشور و سپس رئیس قوه قضائیه ! با این حال و علیرغم این سابقه طولانی و تكراری در وضع قوانین ، آیا میتوان بر قابلیت اجراء و درستی عمل در قانون اصلاح ماده ۱۸ ابراز نظر نمود ؟
شرح قانون اصلاح ماده ۱۸ ق. اصلاح ق.آ.د.د.ع.ا. ( بحث پیرامون آراء صادره از شعب دیوان عدالت اداری و درخواست اعمالِ قانون نسبت به آنها را ، به مجالی دیگر موكول مینمائیم . ) در این گفتار مختصر سعی بر آن است كه ضمن شرح ماده ۱۸ به سوال فوق پاسخ داده شود . ماده واحده قانون اصلاح ماده ۱۸ اصلاحی ق.ت.د.ع.ا. در تاریخ ۲۴/۱۰/۸۵ به تصویب مجلس شورای اسلامی و سپس در تاریخ ۴/۱۱/۱۳۸۵ به تائید شورای نگهبان رسید . آئیننامه و دستورالعمل اجرائی این قانون ، در تاریخ ۲۵/۱۱/۱۳۸۵ به تصویب رئیس قوه قضائیه رسید . قبل از شرح مفصل ماده استنادی لازم است كه اركان تعریف مندرج مندرج در ماده ۱۸ و تبصرههای آن به اختصار بیان گردد : ۱ ـ آراء مشمول این ماده ، آراء صادره از مراجع دادگستری هستند كه واجد وصف قطعیت شدهاند . ۲ ـ مقام صالح اعلام نقض رای ، صرفاً رئیس قوه قضائیه میباشد . ۳ ـ اعلام نقض رای ، جهتی از جهات اعاده دادرسی محسوب میگردد . ۴ ـ پس از اعلام نقض رای ، پرونده جهت رسیدگی به مرجع صالح اعاده میگردد . ۵ ـ مبنای نقض رای ، صرفاً مخالفت بینّ رای با شرع بوده و شرع نیز ، مساوی با مسلمات فقهی ، تعبیر گردیدهاست . ۶ ـ مهلت اعمال حق مندرج در ماده ۱۸ برای احكام قطعیت یافته قبل از لازمالاجراء شدن این قانون سه ماه و برای احكام قطعی صادره بعد از تاریخ لازمالاجراء شدن این قانون ، یك ماه تعیین گردیده است . به منظور تشریح و تبین اشكالات وارده بر این تعریف و كاستیها و نواقص موجود در تشخیص حكم موضوعات و مطابقت آنها با قانون یاد شده و به سبب شناسائی ماهیت فرایند یادشده به عنوان جهتی از جهات اعاده دادرسی ، به شرح احكام و قواعد راجع به اعاده دادرسی ، با لحاظ جهتِ مخالفت بینّ رای با شرع و به عبارتی تقابل ماده ۱۸ اصلاحی و اصول و قواعد كلی حاكم بر مبحث اعاده دادرسی ، در حد اختصار میپردازیم :
۱ ـ آرائی كه قابلیت اعمال ماده ۱۸ اصلاحی را دارند . ( آرائی كه مشمول قانون اصلاح ماده ۱۸ میشوند . ) چنانچه در مواد ۲۷۲ ق.ت.د.ع.ا. در امور كیفری و ۴۲۶ ق.ت.دع.ا در امور مدنی و همچنین سابقه قانونگذاری در باب تاسیس حقوقی اعاده دادرسی ، اندك دقتی داشتهباشیم متوجه خواهیم شد كه اعاده دادرسی مختص به حكم است و هرگز نسبت به قرارهای دادگاهها ، نمیتوان درخواست اعاده دادرسی نمود . با این وصف در ماده ۱۸ و تبصرههای ذیل آن ، هفت بار ازكلمه « رای » یا « آراء » استفاده شدهاست . از طرفی به موجب ماده ۲۹۹ ق.آ.د.د.ع.ا. در امور مدنی و مواد متعددی از ق.ت.د.ع.ا. در امور كیفری ، آراء به دو دسته تقسیم میگردند : حكم و قرار . این تقسیمبندی قانونی ، مورد اتفاق علماء و دستاندكاران علم حقوق میباشد و آثار متفاوتی نیز بر این تقسیمبندی بار میگردد . حال سوال این خواهد بود كه آیا منظور قانونگذار از بكارگیری عبارت رای یا آراء در ماده ۱۸ اصلاحی و تبصرههای ذیل آن ، هر نوع اظهارنظر قضائی قاطع دعوی اعم از حكم و قرار بوده یا اینكه صرفاً ناظر بر احكام میباشد ؟ تفسیر لغوی قانون ، مجالی برای استدلال مخالف باقی نمیگذارد و چارهای جز ابراز عقیده بر شمول قانون بر انواع احكام و قرارها نیست ! اما چنانچه به فلسفه وضع قانون ، آثار قرارها و ماهیت تاسیس حقوقی اعاده دادرسی در كنار سوابق قانونگذاری و اصول و قواعد آشكار حاكم بر مبحث اعاده ، نظری اجمالی داشتهباشیم متوجه خواهیم شد كه موقعیتی برای عمل بر اساس تفسیر لغوی وجود ندارد . با اینحال چنین نوعی از قانونگذاری ، آن هم با چنان تاكید و تصریحی بر الفاظ حقوقی ، بدون توجه به آثار آنها ، در شان مقام قانونگذار نیست !
۲ ـ اشخاصی كه حق اعمال ماده ۱۸ اصلاحی را ، دارند . مواد مرتبط با مبحث اعاده دادرسی در امور مدنی ، صراحت در این معنی دارد كه جز محكومعلیه كسی دیگر حق طرح دادخواست اعاده دادرسی ندارد . در امور كیفری نیز ، ماده ۲۷۳ ، اعاده دادرسی را ، صرفاً حق محكوم علیه یا وكیل یا قائممقام او و در صورت فوت یا غیبت وارث وی و از جمله تكالیف و اختیارات دادستان كل كشور و رئیس حوزه قضائی ، اعلام نمودهاست . ماده ۱۸ اصلاحی ، از این حیث به گونهای بسیار مبهم انشاء گردیده و از قرائت آن چنین استنباط میگردد كه اصحاب دعوی در فرایند اعمال ماده ۱۸ هیچگونه نقشی نداشته باشند و مقامات مصرح در تبصره ۲ ماده ۱۸ نیز ، تنها گزارشگران واقعهی صدور رای خلاف بیّن شرع ( با لحاظ استنباط قضائی خویش ) باشند . با اینحال در دستورالعمل صادره از سوی ریاست قوه قضائیه ، متقاضیان و معترضان به احكام را ، ذیحق در طرح شكایت معرفی كرده ضمن اینكه به اختیار و تكلیف روسای كل دادگستریها ، رئیس سازمان قضائی نیروهای مسلح ( همچنین دادستان و روسای دادگستری شهرستانها با واسطه رئیس دادگستری و در صورت موافقت ایشان از طرف خود ) در اعمال قانون تصریح شدهاست . بنابراین میتوان چنین نتیجهگیری كرد كه : اولاً : تنها مقامی كه حق اعلام نظر دائر بر مخالفت رای با شرع ( مسلمات فقهی ) را ، دارد و اثر این اعلام نظر نیز موجب تكلیف در رسیدگی مجدد به دعوی خواهد شد ، شخص رئیس قوه قضائیه است . به نظر میرسد كه این حق و وظیفه ، قابلیت تفویض به غیر را ، نداشته باشد ! ثانیاً : مقاماتی كه اختیار و تكلیف طرح تقاضای اعمال ماده ۱۸ را ، از رئیس قوه قضائیه دارند ، دادستان كل كشور ، رئیس سازمان قضائی نیروهای مسلح و روسای كل دادگستری استانها میباشند . ثالثاً : افرادی نیز كه حقی برای خود تصور نموده و مدعی هستند كه این حق در نتیجه حكم خلاف بینّ شرع ، نادیده گرفته شده ، مشروط بر آنكه از جمله اصحاب دعوی بودهباشند ، میتوانند درخواست اعمال ماده ۱۸ را ، مطرح نمایند . تبصره ۱ : همانگونه كه ملاحظه میشود حق اعلام مخالفت رای با شرع ، مختص رئیس قوه قضائیه است و در ماده ۱۸ نیز نشانی از اختیار متقاضیان در طرح تقاضای مستقیم و یا با واسطه از رئیس قوه قضائیه ملاحظه نمیگردد . علیرغم قائم بودن این حق به شخص رئیس قوه قضائیه ، در ماده ۶ دستورالعمل اجرائی ماده ۱۸ ، ضمن اعطاء حق طرح تقاضا به معترضین به احكام ، نمایندگان رئیس قوه قضائیه را ، در اعلام نظر موافق یا مخالف با تقاضای مطروحه ، آزاد گذاشته و نظریه آنان را ، كافی در به جریان افتادن یا مختومه و بایگانی كردن تقاضای معترض اعلام كردهاست . با این وصف معلوم و مشخص میگردد كه در واقع امر مقامات یاد شده در تبصره ماده ۶ صرفاً در حد گزارشگران و بازرسان رئیس قوه قضائیه عمل مینمایند و ماده ۱۸ نیز ، صرفاً ابزاری قانونی در اختیار رئیس قوه قضائیه بوده ، متقاضیان و معترضان نیز ، دادخواهانی هستند كه برای رسیدن به مقصود بایستی از هفتخان قانون بگذرند ! قابل توجه است كـه نظر كمیسیون مقرر در ماده ۶ قطعی است و طرح مجدد تقاضا غیر ممكن است ! ( ماده ۱۰ دستورالعمل ) تبصره ۲ : نكته حائز اهمیت قضیه این است كه اگر چه در مواد ۶ و ۸ دستورالعمل ، رئیس دادگستری استان و رئیس سازمان قضائی یكی از اعضاء كمیسیون قلمداد شده و از ظاهر ماده ۶ نیز ، شرط اتفاق اعضاء كمیسیون بر مخالفت بین حكم با شرع ، استنباط میگردد اما حق طرح تقاضای مذكور توسط شخص رئیس كل دادگستری و رئیس سازمان قضائی در تبصره ۲ ماده ۱۸ اصلاحی و ماده ۱۱ دستورالعمل ، به نحو مستقل آمدهاست ! تعارض مواد یاد شده از حیث اقتدار و اختیار قانونی مقامات یاد شده چنان آشكاراست كه نیاز به شرح بیشتر ندارد . با اینحال جای یك سوال مهم باقی است : آیا علیرغم تشكیلات و تشریفاتی كه برای طرح تقاضای اعمال ماده ۱۸ مقرر شدهاست ، میتوان به طریقی دیگر ولو ملاقات حضوری و مستقیم با رئیس قوه قضائیه ، خواستار اعمال ماده ۱۸ شد ؟ آیا رئیس قوه قضائیه علیرغم آنكه تقاضای متقاضی یا معترض قبلاً توسط كمیسیون مردود اعلام شدهباشد ، حق اعلام مخالفت بینّ حكم را ، با شرع دارد ؟ در پاسخ بایستی اعلام نمود كه كلیت اختیار مندرج در ماده ۱۸ اصلاحی ، اجازه اعلامنظر رئیس قوه قضائیه را ، در چنین موردی میرساند و مفاد دستورالعملی كه شخص رئیس قوه قضائیه تنظیم كردهاست نیز ، نمیتواند و نباید محدود كننده اختیار قانونی مقام تصویب كننده دستورالعمل باشد !
۳ ـ مهلت طرح تقاضای اعمال ماده ۱۸ . در تبصره ۵ ماده۱۸ اصلاحی ، دو نوع مهلت در نظر گرفته شدهاست . به موجب این تبصره نسبت به آرائی كه قبل از لازمالاجراء این قانون قطعیت یافته است ظرف سهماه و نسبت به آرائی كه بعد از لازمالاجرا، شدن این قانون قطعیت یافتهاند ، ظرف یك ماه از تاریخ قطعیت ، میتوان تقاضای اعمال ماده ۱۸ نمود . اشكالاتی كه بر این تبصره وارد است به قرار زیر است : اولاً : مبداء مرور زمان اعمال قانون ، قطعیت رای اعلام شدهاست ! قطعیت رای زمانی حاصل میگردد كه تجدیدنظرخواهی از آن به موجب دادنامه صادره مردود اعلام گردد . در عمل ، از تاریخ صدور دادنامه تا زمان ابلاغ آن ، مدتها میگذرد به گونهای كه عملاً در تمام مهلت یاد شده و مدتها بعد از آن نیز ، اصحاب دعوی از نتیجه و سرنوشت پرونده و دعوی خویش هیچ اطلاعی ندارند ! با وصف فوق ، احتمالات زیر در باب نحوه نگارش قانون و شیوه تعیین مهلت یاد شده وجود دارد : ـ قانونگذار بر مفاهیم و معانی به كار گرفته شده در باب « قطعیت » اشراف و آگاهی نداشته است ! ـ قانونگذار هیچ توجهی به اثر ، معنا و مفهوم لفظ « قطعیت » نداشته است ! ـ قانونگذار تصور نموده كه آراء فیالمجلس و در هنگام صدور به اصحاب دعوی ابلاغ میگردند و فاصلهای بین صدور ، « قطعیت » رای و اطلاع اصحاب دعوی از سرنوشت پرونده وجود ندارد ! ـ قانونگذار آگاهانه به وضع چنین مهلتی پرداخته و قصد آن داشته كه در حداقل زمان ممكن ، وضعیت نهائی پرونده روشن گردد ! ـ منظور قانونگذار از لفظ « قطعیت » ، ابلاغ رای قطعی است ! داوری در باب صحت هریك از فروض ممكنه را ، به خوانندگان محترم میسپارم ! ثانیاً : در مواردی كه رای از شعبه تشخیص صادره شده و مفاد رای ، متضمن ردّ درخواست موضوع ماده ۱۸ ق. اصلاح ق.ت.د.ع.ا. ( ماده ۱۸ قبلی ) باشد . با لحاظ عدم تاثیر رای شعبه تشخیص در قطعیت یا عدم قطعیت و حصول قطعیت به موجب رای صادره سابق بر طرح موضوع در شعب تشخیص ، وضعیت مهلت اعمال ماده ۱۸ نسبت به این آراء ، نامعلوم است ! در اینجا ذكر یك نكته ضروری است و آن اینكه : با توجه به اینكه اعمال ماده ۱۸ را ، حق منحصر رئیس قوه قضائیه میدانیم و طرح تقاضا از ناحیه اشخاص مصرح در تبصره ۲ ماده واحده اصلاحی را ، به نوعی ، گزارشی مبتنی بر وظیفه و اختیار میشماریم ، مهلت مقرر در تبصره ۵ برای چه شخص یا اشخاص وضع شدهاست !؟ به دیگر سخن اگر چه در لزوم مهلت مقرر در تبصره ۵ برای متقاضیان و معترضان و مقامات مصرح در تبصره ۲ جای شكی نیست اما آیا این مهلت صرفاً برای این دسته از افراد وضع شده یا مهلت را ، بایستی تحدید كننده اختیار مطلق و بیحد و مرز رئیس قوه قضائیه در اعلام مخالفت بیّن رای با شرع در قالب زمان و در نتیجه ایجاد مانعی بـــــــــرای امكان تزلزل آراء در طول تاریخ دانست !؟ نتیجه بحث بسیار سرنوشت ساز است : چنانچه مهلت یاد شده را ، فقط مختص معترضان و مقامات تبصره ۲ ماده واحد بشماریم و رئیس قوه قضائیه را ، مستثنی از این حكم بدانیم ، هیچگاه یك رای در نظام قضائی ایران ، رنگ آرامش ، جای امن و موقعیتِ استقرار نخواهدیافت و همواره بایستی در انتظار تجدید مطلعِ دادرسی باشیم ! اگر چه در دستورالمعمل صادره ، به لزوم رعایت مهلت ، صرفاً ، برای معترضان و مقامات تبصره ۲ ماده واحده تصریح شده است و چنین به نظر میرسد كه هرگز عقیدهای به لزوم رعایت مهلت از سوی ریاست قوه قضائیه وجود ندارد ! اما این امر نتیجهای جز تكیه آراء صادره از محاكم ایران بر باد ، به بار نخواهد آورد ! برای پرهیز از بروز چنین نتیجهای ، چارهای جز آن نیست كه یا قائل به لزوم رعایت مهلت یك ماهه صرفاً برای ریاست قوه قضائیه در اعمال نظر باشیم و یا اینكه شیوه عمل به ماده ۱۸ را ، صرفاً منحصر به مفاد دستورالعمل اجرائی نمائیم !
۴ ـ ماهیت حقوقی اعلام نظر دائر بر مخالفت بین رای با شرع . چنانچه به قسمت پایانی پارگراف دوم ماده ۱۸ اصلاحی توجه نمائیم متوجه خواهیم شد كه قانونگذار نظریه رئیس قوه قضائیه دائر بر خلاف بینّ شرع بودن رای را ، یكی از جهات اعاده دادرسی محسوب نموده و بلافاصله اضافه نمـودهاست كه : « پرونده حسب مورد به مرجع صالح برای رسیدگی ارجاع میگردد . » بنابراین حداقل دایره شمول مدلول این حكم ، آن است كه نظریه رئیس قوه قضائیه را ، به عنوان جهتی از جهات دادرسی ، اضافه بر آنچه كه در ماده ۴۳۶ ق.آ.د.م و ۲۷۲ ق.آ.د.ك ، آمدهاست ، محسوب نمائیم . با اینحال ، ظاهر از نحوه نگارش ماده قانونی آن است كه قانونگذار ، به مقولهی فرایند قبول درخواست اعاده دادرسی ، قبل از رسیدگی به ماهیت دعوی توجه كافی ننموده و بلافاصله اختیار ارسال و ارجاع پرونده به مرجع صالح رسیدگی را ، جهت رسیدگی ، به رئیس قوه قضائیه اعطاء كردهاست بدون آنكه دقیقاً روشن نماید كه آیا اعلام نظر در باب مخالفت رای با شرع ، به منزله پیدایش « جهت اعاده دادرسی » است یا فرایند « قبول اعاده دادرسی » را نیز ، در برمیگیرد ؟ چنانچه نظر رئیس قوه قضائیه را ، به منزلهی پیدایش اعاده دادرسی محسوب نمائیم ، میبایستی حق قبول یا ردّ اعاده دادرسی را ، قبل از ورود به ماهیت دعوی ، به مرجعی كه به درخواست اعاده دادرسی رسیدگی مینماید محفوظ انگاشت و متقابلاً چنانچه نظریه رئیس قوه قضائیه را ، به منزلهی تجویز یا قبول اعاده دادرسی محسوب نمائیم ، مرجع صالح به رسیدگی ، مكلف به ورود در ماهیت دعوی و انشاء رای خواهد بود ، بدون آن كه در باب قبول یا تجویز اعاده دادرسی ، حق اظهارنظر داشتهباشد ! اگر چه قانونگذار ظاهراً به این مهم ، در متن ماده ۱۸ اصلاحی هیچگونه توجهی نكردهاست اما دستورالعمل صادره از سوی قوه قضائیه ، در موارد متعددی ، قبل از بیان احكام مورد نظر خویش ، به عنوان یك مقدمه و پیش فرض ، چنین اعلام كردهاست كه : « چون به رئیس قوه قضائیه اختیار داده شدهاست كه تصمیم به تجویز اعاده دادرسی بگیرد ... » یا اینكه : « چون مرجع تشخیص خلاف بیّن شرع رئیس قوهقضائیه بوده و تجویز اعاده دادرسی نیز با مشارالیه میباشد ... » با اینحال ذكر نكات زیر ضروری است : اولاً : در ماده ۱۸ ، نظریه رئیس قوه قضائیه ، صرفاً ، به عنوان جهت اعاده دادرسی آمده است . ثانیاً : با لحاظ اصل قطعیت آراء و استثنائی بودن موجبات و جهات رسیدگی پس از قطعیت دادنامه و مختومه شدن پرونده ، لفظ « رسیدگی » در ماده ۱۸ را ، میبایستی محمول بر رسیدگی به درخواست قبول یا ردّ اعاده دادرسی و به اصطلاح همان تجویز یا عدم تجویز دادرسی از سوی مرجع صالح و سپس رسیدگی به ماهیت دعوی دانست . متاسفانه مفاد دستورالعمل اجرائی چنان صراحت در تشخیص نظریه رئیس دیوان به منزلهی تجویز اعاده دادرسی دارد كه مجال تفسیر مخالف را باقی نگذاشتهاست . حال اعتبار و ارزش مفاد دستورالعمل ، در مقابل قانون چه خواهد بود ؟ موضوعی است دیگر !
۵ ـ مرجع اعاده دادرسی . در ق.آ.د.م ، مرجع رسیدگی به درخواست اعاده دادرسی ، دادگاهی است كه حكم مورد درخواست اعاده را ، صادر كردهاست ( ماده ۴۳۳ ق.آ.د.م. ) اما در ق.آ.د.ك ، مرجع رسیدگی به درخواست اعاده دادرسی پس از تجویز اعاده دادرسی از سوی دیوانعالی كشور ، دادگاه هم عرض دادگاه صادر كننده حكم قطعی است . ( ماده ۲۷۴ ق.آ.د.ك ) با فرض قبول این نكته كه اعلام نظر از سوی رئیس قوه قضائیه ، به منزلهی تجویز اعاده دادرسی میباشد مراجع رسیدگی پس از تجویز اعاده دادرسی را ، میتوان به شرح زیر شمارش كرد : الف ـ در امور مدنی ، چنانچه رای از دادگاه بدوی یا تجدیدنظر صادر شدهباشد ، پرونده جهت رسیدگی به همان دادگاه ارجاع میگردد . ب ـ در امور كیفری ، چنانچه رای از دادگاه عمومی یا تجدیدنظر صادر شدهباشد ، حسب مورد پرونده جهت رسیدگی به شعبه هم عرض ارجاع میگردد . ج ـ چه در امور مدنی و چه در امور حقوقی ، چنانچه رای از شعب تشخیص دیوانعالی كشور صادر شده باشد ، پرونده جهت رسیدگی به یكی از شعب دیوانعالی كشور ارجاع خواهد شد . در تمام صور فوق مراجع یاد شده ، مبادرت به رسیدگی به ماهیت دعوی مینمایند . حال جای طرح این سوال است كه : وضعیت آراء صادره از این مراجع ، از حیث قابلیت شكایت یا عدم شكایت چگونه خواهد بود ؟ در پاسخ به سوال مطروحه لازم به ذكر است كه در ق.آ.د.م ، به موجب تبصره ذیل ماده ۴۳۵ ترتیب رسیدگی به دعوی مطابق مقررات مربوط به دعاوی عنوان شدهاست . همچنین اگر چه در ق.آ.د.ك اشارهای بدین موضوع نشدهاست اما به موجب ماده ۴۷۲ ق.آ.د.ك سابق ، چنین آمده بود كه : « رسیدگی ثانونی تابع قواعد و اصولی است كه برای محاكمه به امور جزائی مقرر است و اعتراض و شكایات موافق همان اصول میشود . » در قانون اصلاحی ، هیچ اشارهای به موقعیت آراء صادره از مراجع صالح ، پس از اعلام نظر رئیس قوه قضائیه ، نشدهاست ! با این حال صرفنظر از جایگاه و مقام رئیس قوه قضائیه ، چارهای جز شمول احكام راجع به اعاده دادرسی ، بر این مورد خاص نیز وجود ندارد . آزادی مرجع رسیدگی در تشخیص ماهیت دعوی و اعلامِ قابلیت شكایت از رای ( در فرضی كه آراء صادره از آن مراجع قابل شكایت باشند . ) از جمله اصول و قواعد حاكم بر این نوع دادرسی خواهد بود و صرفِ اعلام نظر رئیس قوه قضائیه از این حیث ، هیچ محدودیتی برای قاضی ، دادگاه و دعوی ایجاد نخواهد كرد . ضمناً ، مقولهی حقوق اشخاص ثالث ، نسبت به این احكام نیز در جای خود قابل بحث و بررسی است !
۶ ـ توقف اجرای حكم . در ماده ۴۳۷ ق.آ.د.م. توقف اجرای حكم بسته به اینكه موضوع دعوی از جمله دعاوی مالی یا غیرمالی باشد متفاوت اعلام شدهاست . در مواد ۲۷۵ و ۲۷۶ ق.آ.د.ك. كیفیت توقف اجرای حكم و تخفیف قرار تامین كیفری متهم به صراحت آمدهاست . اگر چه ماده ۱۸ اصلاحی ، هیچ اشارهای به مقولهی توقف اجرای حكم نكرده و برای رئیس قوهقضائیه چنین حقی قائل نگردیدهاست اما در دستورالعمل اجرائی آن قانون ، به شرح ماده ۹ ، اختیار صدورِ دستورِ توقف اجرای حكم ، به رئیس قوه قضائیه اعطاء شدهاست ! صرفنظر از آن كه وضع چنین حكم بسیار مهمی در دستورالعمل اجرائی ، نوعی اختیار زائد بر اختیارات قانونی است ، صدور اجرای چنین دستوری ، بدون ذكر كوچكترین تشریفاتی برای آن ، موجب مشكلات اساسی در روند دادرسی و احقاق حق خواهد شد . اهمیت قضیه در این است كه دادگاهها و مراجع رسیدگی كننده بعد از اظهار عقیدهی رئیس قوه قضائیه ، در اعلام رای آزاد و مستقل بوده و توقف اجرای حكم در فرضی كه دادگاه یا مرجع یاد شده ، مجدداً مبادرت به صدور همان رای اولیه بنماید گاه ضرری غیرقابل جبران ، به محكومله وارد خواهدآورد .
گفتار پایانی : تصویب قانون ، بدون توجه به آثار و عواقب آن و بدون توجه به پیشینه و تجربه حاصل از تصویب قوانین مشابه ، هرگز در شان قانونگذار نیست . ماده ۱۸ و حكم مقرر در آن ، صرفنظر از درستی یا نادرستی اساسی آن ، از حیث نحوه نگارش ، وضع احكام و رعایت اصول دادرسی ، به گونهای است كه آن را ، میتوان متضمن احداث و ایجاد یك دادگستری دیگر ، مافوق دادگستری ، محسوب نمود . یك دادگستری بدون تشكیلات ، با یك قانون نارسا و یك اختیار وسیع و بیحد و مرز به وسعت شرع !
مطابق ماده ۱۰ قانون آئین دادرسی دادگاه های عمومی انقلاب را در امور مدنی رسیدگی نخستین به دعاوی حسب مورد در حساسیت دادگاه های عمومی و انقلاب است مگر در مواردی كه قانون مرجع دیگری را تعیین كرده باشد . بنابراین اصل بر صلاحیت دادگاه های عمومی و انقلاب در رسیدگی به دعاوی از جمله دعوی طلاق بوده است و استثناء بر این اصل را قانونگذار در سال ۷۶ با تصویب قانون اختصاص تعدادی از دادگاه های موجود به دادگاه های موضوع اصل ۲۱ قانون اساسی بنیان نهاد . مطابق بند ۳ اصل ۲۱ قانون اساسی یكی از وظایف دولت در جهت حفظ حقوق زن ایجاد دادگاه صالح برای حفظ كردن و بقای خانواده بر شمرده شد و ماده واحدة سال ۷۶ نیز در جهت اعمال اصل ۲۱ قانون اساسی رئیس قوه قضائیه را مكلف نمود ظرف مدت سه ماه در حوزه های قضایی شهرستانها به تناسب جمعیت هر حوزه حداقل یك شعبه از شعب دادگاه های عمومی را برای رسیدگی به دعاوی خانواده اختصاص می دهد . صلاحیت دادگاه خانواده رسیدگی به دعاوی نكاح ، طلاق ، فسخ نكاح ، نكاح ، مهریه ، جهیزیه ، اجرت المثل ، نفقه ، حضانت ، ملاقات اطفال ، نسب ، نشوز و تمكین ، نصب قیم و ناظر ، ضم امین و عزل آنها ، صدور حكم رشد و ازدواج مجدد می باشد . مطابق تبصره ۳ قانون دادگاه خانواده هر دادگاه خانواده حتی المقدور با حضور مشاور قضایی زن مشروع به رسیدگی نموده و احكام پس از مشاوره با مشاوران قضایی صادر خواهد شد . بنابراین در خصوص تعیین دادگاه صالح برای مراجعه زوج یا زوجین متقاضی طلاق باید قائل به تفكیك شد . الف : در مناطقی كه مطابق ماده واحده دادگاه خانواده شعبی از دادگاه های عمومی به دعاوی خانوادگی اختصاص داده شده است رسیدگی به دعوی طلاق در صلاحیت دادگاه های مذكور است و پس از تخصیص این شعب ، دادگاه های عمومی دیگر حق رسیدگی به دعاوی خانوادگی را ندارند . ب . در مناطقی كه دادگاه خانواده تأسیس نشده است با مراجعه به اصل صلاحیت دادگاه های عمومی و انقلاب و مطابق ماده ۱۰ قانون آئین دادرسی دادگاه های عمومی صلاحیت رسیدگی به دعوی طلاق را دارد .
نحوه مراجعه به دادگاه و طرق ارائه تقاضای طلاق در دعاوی حقوقی اصل بر این است كه مراجعه به دادگاه و اقامه دعوی با تقدیم دادخواست صورت می پذیرد ، اما گاهی می توان به موجب در خواست تقاضایی را از دادگاه نمود . معنی در خواست عام وكلی است و در بسیاری از مواد آئین دادرسی مدنی به آن اشاره شده است . در خواست تقاضایی است كه از دادگاه می شود و در تفاوت آن با دادخواست باید گفت هر گاه خواسته خواهان تصدیق امری یا شناختن واقعیتی یا تفكیك سهم باشد با در خواست به دادگاه آن را مطالبه می كند . مانند در خواست صدور گواهی حصر دراثت ،درخواست افراز از فروش ملك مشاع و غیره . اما تقدیم دادخواست اقامه دعوی بر علیه دیگری است كه دادگاه به موجب آن باید رسیدگی را شروع كرده و مبادرت به صدور حكم نماید . تقدیم دادخواست به دادگاه در ابتدای امر مقید به شرایطی از جمله تنظیم دادخواست در فرم مخصوص چاپی ، تعیین خواسته و عند اللزوم تقدیم آن ، ابطال تمبر و پرداخت هزینه دادرسی بر مبنای خواسته ذكر ادله و مستندات دعوی و پیوست نمودن آن به دادخواست و غیره بود كه در موارد ۵۱ مالی ۶۳ قانون آئین دادرسی مدنی ذكر شده است . دادگاه پس از ارائه دادخواست مكلف به اجرای تشریفات در جهت به جریان انداختن دادخواست می باشد از جمله ابلاغ دادخواست و پیوست های آن به خوانده وفق مواد قانونی ، تعیین جلسه دادرسی ، رسیدگی به ایرادات خوانده از لحاظ شكلی و ماهیتی می باشد . در عمل رویه دادگاه های خانواده بر پذیرش در خواست طلاق زوج متقاضی طلاق یكطرفه یا زوجین متقاضی طلاق توافقی با فرم مخصوص دادخواست می باشد و در خصوص طلاقهایی كه متقاضی آن صرفاً زوج است با تعیین وقت رسیدگی زوجه جهت شركت در جلسه دادگاه احضار می شود و حضور زوجه صرفاً جهت اعلام این دو مطلب به دادگاه است: الف) آیا با طلاق موافق است یا خیر ؟ ب ) آیا حق و حقوق خویش از جمله نفقه ایام عده ، اجرت المثل ایام زناشویی را می خواهد یا خیر ؟ توضیح این كه موافقت یا مخالفت زوجه تأثیری در تصمیم دادگاه در صدور گواهی عدم امكان سازش نداشته و عدم حضور زوجه در جلسة دادگاه مانع صدور گواهی عدم امكان سازش توسط دادگاه نمی باشد .همچنین در خصوص رویه دادگاه های خانواده در طلاق با توافق طرفین بدون تعیین وقت رسیدگی قبلی ( با توجه به حضور طرفین ) دادگاه با اخذ توافقنامه كتبی طرفین در مورد مهریه ، نفقه ، حضانت فرزندان مشترك ، جهیزیه به هر كدام تفهیم می نماید ظرف مدت بیست روز داور خود را به دادگاه معرفی نمایند و در اكثریت قریب به اتفاق موارد ، زوجین راضی به طلاق هر یك شخصی را به عنوان داور آماده و حاضر كرده و حتی نظریه داوری نیز پیوست توافقنامه است و دادگاه با صدور گواهی عدم امكان سازش و ابلاغ حضور آن به طرفین در همان مراجعة اول زوجین مجوز طلاق را صادر می نماید .
تشریفات لازم الرعایه توسط دادگاه داوری برای حل اختلافات بین زن و شوهر از دیرباز مورد استفاده بوده و بیشتر برای جلوگیری از طلاق بكار می رفته است . در اسلام هم ارجاع این گونه اختلافات به داوری پیش بینی شده است . آیه ۳۵ سوره نساء می فرماید : و ان خفتم شقاق بینهما فابعثو حكماً من اهله و حكما من اهلها این یریدا اصلاحاً یوفق الله بیتهما ان الله كان علیماً خبیراً اگر از ناسازگاری و اختلاف من آنان بیم داشتید یك داور از خانواده شوهر و یك داور از خانواده زن بر انگیزید اگر آن دو اصلاح بخواهند خداوند آنان را موافق می دارد به راستی خداوند دانا و آگاه است . هدف از حكمیت در آیه شریفه سوره نساء به عدم رخنه اختلافات خانوادگی به بیرون از محیط منزل و خارج از روابط خویشاوندان است چنانچه در آئین نامه اجرایی نیز ملاحظه گردید دادگاه زوجین را مكلف به تعیین داور از جمع خویشاوندان نموده است و در صورتی اجازة تعیین داور غیر از اقرباء را داده كه احراز نماید زوجین بستگان واجد شرایط داوری نداشته یا با وجود بستگانی با شرایط فوق مشاور الیهم از پذیرش امر داوری امتناع می نمایند. علت این كه داور باید از اقوام زوجین باشد این است كه اولاً اقوام انگیزه و میل بیشتری به ایجاد صلح بین طرفین دارند ، ثانیاً آنها نسبت به مشكلات زوجین آگاهی بیشتری دارند ، ثالثاً زوجین به بیان كردن مشكلات نزد اقوام راغب ترند تا نزد بیگانگان . مطابق آیه شریفه فوق در موارد اختلاف نزاع و یا مواردی كه بیم آن می رود اختلاف منجر به طلاق شود دو نفر از بستگان و اقربای زوجین به انتخاب آنان با بررسی اختلاف فیما بین در جهت رفع نزاع از طریق مسالمت آمیز سعی و تلاش نموده ، البته قصد اصلاح در نیت كلمین شرط لازم برای شروع حكمیت است و احسان خداوند ایجاب می نماید كه حكمین را در اجرای قصد شان توفیق بخشد . ماده واحد قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق سنت حكمیت را پذیرفته و چنین مقرر می دارد چنانچه اختلاف فیمابین از طریق دادگاه و حكمین دو طرف كه برگزیده دادگاهند آن طور كه قرآن كریم فرموده است حل و فصل نگردید دادگاه به صدور گواهی عدم امكان سازش آنان را به دفاتر رسمی طلاق خواهد فرستاد .
بحث از خسارت تاخیر تادیه در خصوص دیون ومطالبات از نوع وجه رایج هنوز هم از مسائل اختلافی محاکم ماست. هر چند با تصویب قانون آئین دادرسی مدنی جدید مصوب ۷۹ خصوصاْ ماده ی ۵۲۲ آن اختلافات مربوط به مشروعیت یا عدم مشروعیت خسارت تاخیر تادیه پایان یافته است. اما محاکم در مورد اینکه خسارت یاد شده را از چه زمانی می باید محاسبه و مورد حکم قرار دهند هنوز هم با تردیدهایی مواجهند و صدور آراء صدور آراء متهافت در زمینه ی مبدا محاسبه ی خسارت تاخیر تادیه ناشی از همین تردیدهاست.
مبدا محاسبه ی خسارت تاخیر تادیه
قبل از تصویب قانون آئین دادرسی مدنی مصوب 1379 مقررات مواد 719 قانون به بعد قانون آئین دادرسی قدیم در خصوص خسارت تاٌخیر تاٌدیه اجرا می شد و نرخ آن نیز 12% در سال تعیین شده بود همچنین طرفین نمی توانستند نسبت به پرداخت مبلغی زاید بر 12 درصد تراضی نمایند. اگرچه قانون آ.د.م سابق صراحتاً نسبت به خسارت تاٌخیر تاٌدیه تعیین تکلیف نموده بود اما از مدتها قبل اختلاف نظر شدیدی در خصوص مشروعیت پرداخت این خسارت وجود داشت که نهایتاً شورای نگهبان در سال 1364 ضمن پایان دادن به تمامی اختلافات، مقرراتی را که پرداخت خسارت تاٌخیر تاٌدیه را تجویز می نمود، من جمله مواد 719 الی 723 قانون آئین دادرسی مدنی سابق را غیر قانونی و خلاف شرع انور اعلام نمود. و مفاد این نظریه تا سال 1379 از سوی محاکم به اجرا در می آمد و محاکم از صدور راٌی نسبت به پرداخت خسارت تاٌخیر تاٌدیه امتناع می نمودند.
اما فرار بدهکاران از پرداخت مبلغی زاید بر اصل طلب و سوء استفاده آنها از این خلاء قانونی، حقوقدانان را با چالش جدی مواجه ساخت و مجدداً زمزمه هایی برای پرداخت خسارت دیرکرد به منظور جلوگیری از سوء استفاده بدهکاران و حمایت از طلبکاران شروع شد. تا اینکه نهایتاً مقررات آئین دادرسی مدنی جدید در سال 79 به تصویب رسید. قانونگذار مجدداً سعی نمود ضمن هماهنگ نمودن خود با شرایط و اوضاع و احوال اجتماع و با گام برداشتن در مسیر عدالت، راه فرار بدهکارانی را که با سوء نیت از پرداخت دین خود طفره می رفتند و قانوناً نیز تکلیفی برای پرداخت مبلغی زائد بر اصل دین نداشتند ببندد. به همین جهت با وضع تبصره 2 ماده 515 قانون جدید اعلام نمود: « ... خسارت تاٌخیر تاٌدیه در موارد قانونی قابل مطالبه می باشد»
اما توجهاً به بیان عام نظریه فقهای شورای نگهبان، ایضاً نظر فقهای معاصر من جمله حضرت امام در تحریر الوسیله که دریافت مبلغی را به عنوان دیرکرد بدهی، ربا و حرام اعلام نموده اند، و همچنین توجهاً به صراحت تبصره 2 ماده 515 دریافت خسارت تاًخیر تاًدیه در حال حاضر محدود و منحصر به موارد قانونی است.
اما مساٌله ای که در خصوص خسارت تاٌخیر تاٌدیه بسیار مهم بنظر می رسد اینست که مبداً محاسبه این خسارت از چه زمانی است و مدیون در صورت محکومیت به پرداخت خسارت تاٌخیر تاٌدیه، این خسارت را باید از چه زمانی محاسبه و به دائن پرداخت نماید؟
در پاسخ به این سوال باید دو حالت را از یکدیگر تفکیک نمائیم : اول- مواریکه طرفین خصوص خسارت تاٌخیر تاٌدیه در قرارداد یا بصورت شفاهی توافق نموده اند.
دوم- مواردیکه طرفین توافقی نسبت به نرخ و میزان خسارت تاٌخیر تاٌدیه ننموده اند.
اول- توافق و تراضی در خصوص خسارت تاٌخیر تاٌدیه به تجویز قسمت اخیر ماده 522 قانون آئین دادرسی مدنی که بیان می دارد:
«... مگر اینکه طرفین به نحو دیگری مصالحه نمایند»
در مورد مطالبات مالی چنانچه طرفین ضمن قرارداد یا بطور شفاهی ( با دلیل موجه ) در خصوص میزان خسارت تاٌخیر تاٌدیه توافق نموده باشند. دادگاه خسارت تاٌخیر را بر مبنای توافق طرفین احتساب خواهد کرد.
حکم قسمت اخیر ماده 522 بر مبنای ماده 10 قانون مدنی و اصل حاکمیت اراده قابل توجیه بنظر می رسد.
علاوه بر ماده 522 قانون آئین دادرسی مدنی در ماده واحده قانون الحاق دو تبصره به ماده 15 اصلاحی قانون عملیات بانکی بدون ربا مصوب 76 آمده است :
«... کلیه وجوه و تسهیلات اعطایی که بانکها در اجرای این قانون به اشخاص حقیقی و حقوقی پرداخت نموده یا می نمایند و برابر قرارداد تنظیمی مقرر شده باشد که اشخاص مذکور، در سررسید معینی وجوه و تسهیلات دریافتی به انضمام سود و خسارت و هزینه های ثبتی و اجرایی ... را بپردازند، در صورت عدم پرداخت و اعلام بانک بستانکار قابل مطالبه و وصول است... »
هر چند مقررات ماده 720 قانون آئین دادرسی مدنی سابق که در موارد وجود قرارداد بین طرفین ، مبداء محاسبه ی خسارت تاٌخیر تاٌدیه را صراحتاً تعیین نموده بود، در حال حاضر با تصویب قانون آئین دادرسی مدنی مصوب 79 نسخ گردیده است، اما عبارت ذیل ماده 522 آ.د.م و ماده واحده ی الحاقی به قانون عملیات بانکی بدون ربا به خوبی موید اینست که در حال حاضر نیز طرفین می توانند در خصوص مبداٌ و میزان خسارت تاٌخیر تاٌدیه با یکدیگر توافق نمایند.
دوم- عدم توافق قبلی طرفین در مبداٌ خسارت تاٌخیر تاٌدیه در بسیاری از موارد طرفین در معاملات خود متعرض مبداء محاسبه خسارت تاٌخیر تاٌدیه نمی گردند و معمولاً این مطلب را به سکوت برگزار می کنند. حال سوال اساسی این است که در این گونه موارد چه زمانی را باید مبداٌ محاسبه ی خسارت تاٌخیر تاٌدیه دانست.
در پاسخ به این سوال دو نظر اساسی را می توان ارائه نمود :
نظر اول اینست که، مبداٌ محاسبه را زمان سررسید دین یا طلب فرض کرده و نظر دوم نیز اینست که مبداٌ محاسبه را از زمان مطالبه طلب توسط دائن فرض کنیم.
البته مقررات پراکنده ای هم که پرداخت خسارت تاٌخیر تاٌدیه را تجویز نموده اند قاعده ی عام الشمولی را در این باب وضع ننموده و آراء دادگاهها هم در خصوص هر مورد متفاوت است.
به منظور روشن شدن هر چه بیشتر موضوع، هر یک از نظریات فوق را جداگانه ذکر کرده و مقرراتی را که هر یک از نظریات فوق را تقویت می نماید متذکر می گردیم. همچنین سعی خواهیم کرد رویه ی عملی محاکم را با آوردن چند راٌی صادره از دادگاهها ی حقوقی یادآوری نمائیم.
الف: نظریه سررسید مطابق این نظر ، زمان محاسبه ی خسارت تاٌخیر تاٌدیه سررسید دین یا طلب می باشد بنابراین چنانچه در مطالبات مستند به سند اعم از عادی و رسمی تاریخ سررسید دین مشخص شده باشد با وجود رسیدن اجل، مدیون از پرداخت دین خود استنکاف ورزد در صورت درخواست خواهان، محکمه علاوه بر پرداخت اصل دین، مدیون را به پرداخت خسارت تاٌخیر تاٌدیه از زمان سررسید تا یوم پرداخت نیز محکوم خواهد نمود. بنابراین در تعهدات پولی چنانچه مدتی از ثبوت دین بگذرد مدیون باید در هنگام تاٌدیه بدهی، خسارت تاٌخیر تاٌدیه را نیز از هنگام مدیونیت خود تا یوم پرداخت به خواهان بپردازد.
محاسبه ی خسارت تاٌخیر تاٌدیه در موارد زیر بر پایه این نظریه است:
1-مطابق تبصره ماده 2 قانون صدور چک « دارنده می تواند محکومیت صادرکننده را نسبت به پرداخت کلیه خسارات و هزینه های وارد شده که مستقیماً و بطور متعارف در جهت وصول طلب خود از ناحیه وی متحمل شده است اعم از آنکه قبل از صدور حکم یا پس از آن باشد، از دادگاه تقاضا نماید...» در خصوص خسارات و هزینه های مقرر در تبصره یاد شده و مبنای محاسبه ی این خسارات در سال 77 استسفاری از مجمع تشخیص مصلحت نظام صورت پذیرفته و مجمع در پاسخ به این استسفاریه طی ماده واحده ای چنین پاسخ داده است: « منظور از عبارت « کلیه خسارات و هزینه های وارد شده...» مذکور در تبصره الحاقی به ماده 2 قانون صدور چک، خسارت تاٌخیر تاٌدیه بر مبنای شاخص تورم از تاریخ چک تا زمان وصول آن که توسط بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران اعلام شده و هزینه دادرسی و حق الوکاله بر اساس تعرفه های قانونی است...» در حال حاضر رویه عملی محاکم در خصوص مبداء محاسبه خسارت تاٌخیر تاٌدیه اسناد تجاری تبعیت از ماده واحده ی فوق الاشعار است. در یکی از آراء صادره از شعبه ی 212 محاکم حقوقی تهران در خصوص محاسبه خسارت تاٌخیر تاٌدیه چک چنین اظهار نظر شده است. «... در خصوص دعوی خواهان با وکالت آقای مجتبی زمانی بطرفیت اقای الف به خواسته ی محکومیت خوانده به پرداخت 1406200000 ریال اصل طلب با احتساب جمیع خسارات قانونی بدین شرح که به موجب 28 فقره چک مبلغ مذکور را از خوانده طلبکار بوده که تا کنون نسبت به پرداخت بدهی از ناحیه خوانده و رفع اشتغال ذمه ی ایشان اقدامی جهت موضوع خواسته معمول ننموده علی ایمال نظر به ارائه ی اصول 28 فقره چک به شماره های .... که حاکی از مدیونیت خوانده با توجه گواهینامه های عدم پرداخت بانک محال علیه می نماید و خوانده نیز با وصف ابلاغ قانونی در رد اظهارات خواهان دفاعی ننموده است.اشتغال ذمه ی خوانده به میزان خواسته ثابت و به استناد مواد 194- 198- 519- 522 قانون آئین دادرسی مدنی حکم به الزام خوانده به پرداخت مبلغ یک میلیارد و چهارصد و شش میلیون ریال بابت اصل خواسته و خسارت تاٌخیر تاٌدیه از زمان سررسید هر یک از چکها تا زمان اجرای دادنامه که در حین اجرای حکم محاسبه می گردد و از باب قاعده نسبیت به پرداخت مبلغ حق الوکاله قانونی و ... ریال خسارت دادرسی در حق خواهان محکوم می نماید...» در راٌی دیگری که از شعبه 84 حقوقی تهران در خصوصی مطالبه وجه پنج فقره سفته اصرار یافته، شعبه مربوطه چنین نظر داده است: در خصوص دعوی مجتبی زمانی بوکالت از آقای الف به طرفیت آقای ب به خواسته مطالبه مبلغ دویست و پنجاه میلیون ریال بابت 5 فقره سفته بعلاوه خسارت تاٌخیر تاٌدیه و حق الوکاله وکیل و هزینه دادرسی با توجه به تصاویر مصدق سفته های مدرکیه خواهان به شماره خزانه داری کل ... با سررسید جملگی 1/9/86 و با التفات به اینکه وجود سفته ها از جمله اسناد تجاری است و در ید خواهان ظهور بر اشتغال ذمه خوانده در برابر وی دارد و خوانده برای برائت ذمه خویش ایراد و یا دفاع موثری بعمل نیاورده است و ادعای وب مبنی بر اینکه سفته ها را به خواهان نداده و ایشان را نمی شناسد با توجه به اوصاف اسناد تجاری که قابل انتقال می باشند مردود است لذا دعوی مطروحه موجه تشخیص و با استناد مواد 308- 309 ناظر بر ماده 249 قانون تجارت و مواد 198- 519- 522 قانون آئین دادرسی مدنی حکم به محکومیت خوانده بپرداخت مبلغ دویست و پنجاه میلیون ریال بابت اصل خواسته و مبلغ چهار میلیون و نهصد و پنجاه و یک هزار ریال بابت هزینه داری و خسارت تاٌخیر تاٌدیه از تاریخ سررسید سفته تا زمان اجرای حکم بر مبنای شاخص بانک مرکزی و حق الوکاله وکیل مطابق تعرفه قانونی در حق خواهان صادر و اعلام می گردد...»
2-وفق تبصره الحاقی به ماده 1082 قانون مدنی مصوب 29/4/76 « چنانچه مهریه رایج باشد متناسب با تغییر شاخص قیمت سالانه زمان تاٌدیه نسبت به سال اجرای عقد که توسط بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران تعیین می گردد محاسبه و پرداخت خواهد شد مگر اینکه زوجین در حین اجرای عقد به نحو دیگری تراضی کرده باشند...»
در ماده 2 آئین نامه اجرای این قانون نیز آمده است: « نحوه محاسبه مهریه وجه رایج بدین صورت است: متوسط شاخص بها در سال قبل، تقسیم بر متوسط شاخص بها در سال وقوع عقد حزب در مهریه مندرج در عقد نامه.»
بنابراین و مثلاً اگر زوجه ای که در سال 1350 با مهریه ی پنجاه هزار تومان ازدواج نموده و در سال 1387 قصد مطالبه مهریه ی خود را دارد خسارت تاٌخیر تاٌدیه از زمان سررسید ( با فرض عند المطالبه بودن مهریه در زمان وقوع عقد ) محاسبه می گردد.
در یکی از آراء صادره از سوی شعبه 232 دادگاه خانواده تهران چنین اظهار نظر گردیده است: « در خصوص دادخواست خانم الف با وکالت مجتبی زمانی بطرفیت آقای ب به خواسته صدور حکم به محکومیت خوانده به پرداخت مهریه ما فی القباله به نرخ روز با احتساب هزینه دادرسی با توجه به مجموع محتویات پرونده و ملاحظه سند نکاحیه تنظیمی در دفترخانه شماره و با احراز رابطه زوجیت زوجین و اثبات اشتغال ذمه خوانده در قبال مهریه زوجه به نرخ روز و با توجه به اظهارات طرفین حسب صورتجلسه مورخه و اینکه خوانده دلیلی که حاکی از پرداخت تمام یا قسمتی از مهریه به زوجه باشد ارائه ننموده و استمرار و بقاء دین بر زوج محرز می باشد خواسته خواهان موجه تشخیص فلذا مستنداً به ماده 198 و 519 قانون آئین دادرسی مدنی حکم به محکومیت خوانده به پرداخت مبلغ بیست میلیون و یکصد و هفتاد و یک هزار تومان و خسارت دادرسی بابت مهریه در حق خواهان به نرخ روز صادر و اعلام می گردد...»
3- مطابق ماده 5 آئین نامه اجرای مفاد اسناد رسمی لازم الاجرا و تبصره ذیل آن مصوب 78
« بستانکار با وثیقه باید در تقاضا نامه صدور اجرائیه از دفترخانه نکات ذیل را بنویسید : ... 4- میزان خسارت تاٌخیر تاٌدیه فی ما بین متعهد و متعهد له ( در امور بانکها و مراجعی که قانوناً حق دریافت آنها را داردند ) تا تاریخ صدور اجرائیه انجام می شود و بعد از آن با اداره ثبت مربوطه است »
عبارت « ... میزان خسارت تاٌخیر تاٌدیه تا روز درخواست اجرائیه ... » نشان دهنده ی این مطلب است که در آئین نامه صدر الاشعار مبداٌ محاسبه ی خسارت تاٌخیر تاٌدیه از روز سررسید سند در نظر گرفته شده است.
ب- نظریه مطالبه مطابق این نظر، مبداء محاسبه ی خسارت تاٌخیر تاٌدیه را باید هنگامی فرض کرد که دائن بطور رسمی یا غیر رسمی طلب خود را مطالبه کرده باشد. و از تاریخ مطالبه ی طلب است که طلبکار استحقاق دریافت خسارت تاٌخیر تاٌدیه را پیدا می کند.
مبداٌ محاسبه خسارت تاٌخیر تاٌدیه در ماده 304 قانون تجارت بر پایه ی این نظر است. « خسارت تاٌخیر تاٌدیه مبلغ اصلی برات که به واسطه ی عدم تاٌدیه اعتراض شده است از روز اعتراض و خسارت تاٌخیر تاٌدیه، مخارج اعتراض و مخارج برات رجوعی فقط از تاریخ اقامه ی دعوی محسوب می شود» چنانچه با اندک مسامحه ای اعتراض و اقامه ی دعوی را مطالبه بنامیم، در این صورت ماده 304 قانون تجارت کاملاً منطبق با نظریه اخیر الذکر خواهد بود. چه اینکه قبل از اعتراض عدم تاٌدیه و یا قبل از اقامه دعوی قصد مطالبه طلب از سوی خواهان مسجل نیست بلکه از تاریخ مطالبه است که طلبکار قصد واقعی خود را مبنی بر دریافت طلب بروز می دهد. عده ای از حقوقدانان معتقدند مبداٌ محاسبه ی خسارت تاٌخیر تاٌدیه در دعاوی که موضوع آن دین و از نوع وجه رایج ( موضوع ماده 522 قانون آئین دادرسی مدنی ) می باتشد نیز از هنگامی است که بستانکار دین را خواسته باشد . در این صورت دادگاه از تاریخ مطالبه تا روز صدور حکم نسبت به پرداخت خسارت تاٌخیر تاٌدیه حکم خواهد داد. تاریخ مطالبه نیز با توجه به تاریخ تقدیم اظهارنامه یا درخواست شفاهی یا تاریخ تقدیم دادخواست تعیین خواهد شد. البته رویه ی معمول محاکم نیز در خصوص پرداخت خسارت تاخیر تادیه ی مطالبات پولی، برمبنای تاریخ مطالبه ی خواهان است.
نتیجه: 1-با توجه به ذیل ماده 522 قانون آ.د.م و تبصره 1 ماده 15 قانون عملیات بانکی بدون ربا و مطابق ماده 10 قانون مدنی و اصل حاکمیت اراده توافق طرفین در خصوص مبداٌ و میزان خسارت تاٌخیر تاٌدیه بلا اشکال است. 2-نظر به اینکه تبصره 2 ماده 515 قانون آئین دادرسی مدنی مطالبه ی خسارت تاٌخیر تاٌدیه را فقط در موارد قانونی تجویز نموده و قبل از تصویب قانون یاد شده، نظریه ی شورای نگهبان در خصوص نامشروع بودن اخذ خسارت تاٌخیر تاٌدیه ملاک عمل محاکم دادگستری بوده است. پرداخت خسارت در هر مورد باید به موجب قوانین و مقررات خاص آن مورد صورت پذیرد. 3-در حال حاضر مبداٌ محاسبه ی خسارت تاٌخیر تاٌدیه و رویه ی عملی محاکم در مورد اوراق تجاری ، مهریه و اسناد موضوع آئین نامه اجرای مفاد اسناد رسمی لازم الاجرا از تاریخ سررسید سند می باشد. 4-هر چند ماده ی 522 قانون آ.د.م صراحتاً مبداٌ محاسبه ی خسارت را در خصوص دیون از نوع وجه رایج تعیین نکرده و به نوعی به اجمال برگذار نموده است اما به نظر می رسد در حال حاضر نظریه ی احتساب خسارت از تاریخ مطالبه دارای اقبال بیشتری است چه اینکه :
-رویه ی اکثر محاکم تمایل به این مبنا است. -ماده 522 آ.د.م دارای قیودی است که یکی از آنها «تمکن مدیون» میباشد . بنظر میرسد با آوردن این قید قانونگذار قصد داشته حداقل خسارت را به مدیون تحمیل کند. واین نظر با احتساب خسارت از زمان مطالبه بهتر تامین میگردد. -ممکن است بسیاری از طلبکاران به عمد از وصول طلب خود استنکاف نموده و با گذشت مدت مدیدی از سررسید طلبشان، خسارت هنگفتی را به بدهکار تحمیل نمایند. -در برخی از موارد بدهکار از وجود دین خود بی اطلاع است و تبعیت از نظریه ی سررسید موجب اجحاف در حق بدهکار است در حالیکه طلبکار همیشه می تواند طلب خود را مطالبه نماید.
منابع : 1-سماواتی، حشمت اله، خسارت ناشی از عدم انجام تعهدات قراردادی، چاپ دوم، انتشارات خط سوم، 1380 2-شمس،عبدالله، آئین دارسی مدنی، چاپ 15، انتشارات دراک، جلد دوم، 1386 3-شهیدی، مهدی، آثار قراردادها و تعهدات، چاپ دوم، انتشارات مجد، 1383 4-صفایی، سید حسین، دوره مقدماتی حقوق مدنی، موسسه عالی حسابداری، 1351 5-قاسم زاده، سید مرتضی، اصول قراردادها وتعهدات، چاپ 8، انتشارات دادگستر،1387 6-کاتوزیان، ناصر، حقوق مدنی، چاپ چهارم، شرکت سهامی انتشار، 1383 7-قانون مدنی 8-قانون تجارت 9-قانون آئین دارسی مدنی 10-آئین نامه ی اجرای مفاد اسناد رسمی لازم الاجرا
تعریف شهادت: شهادت عبارت است از اینکه شخصی به نفع یکی از اصحاب دعوی و بر ضرر دیگری اعلام اطلاع و خبر از وقوع امری نماید . شهادت یکی از دلیل دعاوی اعم از جزائی ، حقوقی با سابقه بسیار طولانی است و در تمام کشورها به عنوان دلیل پذیرفته شده منتها حدود استفاده از آن و درجه اعتبار و ارزش آن متفاوت است .به دلیل اهمیت بالا هم برای شاهد و هم برای شهادت شرایط و ضوابط سنگین و دقیقی پیشبینی شده است . شاهد یا گواه ممکن است عینی باشد که مشاهدات خود را نقل کند . ممکن است گواه سمعی باشد که شنیدههای خود را منتقل سازد و یا شهادت او مستلزم به کارگیری این دو و دیگر حواس باشد. مبانی قانونی شهادت: از ماده 1306 تا 1320 در قانون مدنی و ماده 406 تا 425 از قانون آئین دادرسی مدنی مربوط به شهادت است. در قانون مجازات اسلامی ماده 650 به این مسأله پرداخته است.[1] شرایط شاهد: در شاهد بلوغ، عقل ، عدالت ، ایمان و طهارت مولد شرط است . شاهد نباید در دعوی نفعی داشته باشد و همچنین شهادت کسانی که تکدی را شغل خود قرار دهند پذیرفته نمیشود.[2] بلوغ: شاهد باید بالغ باشد، منظور این است که به سنی رسیده باشد که بتواند اهمیت شهادت را ، بفهمد. سن بلوغ در پسر پانزده سال تمام قمری و در دختر نه سال تمام قمری است . شهادت اطفالی که به این سن نرسیدهاند فقط ممکن است جهت اطلاع شنیده شود.[3] عقل:در مورد پسری که به سن 15 سال تمام و دختری که به 9 سال تمام رسیده اصل بر این است که عاقل باشد و اگر کسی ادعای خلاف آن را کرد باید ثابت کند که به عنوان مثال این شاهد دارای جنون است. ایمان:شاهد باید مسلمان باشد. عدالت:عدالت یک صفت نفسانی است که باید با ترتیب درست به صورت یک ملکه ذهنی انسان درآید ، تا بتواند بر امیال و غرایز نفسانی غلبه کند و مرتکب گناهان کبیره نشود . عدالت با ارتکاب گناه کبیره از بین میرود .در این زمینه هیچگاه اصل بر این نیست که هر کس به عنوان شاهد معرفی گردید عادل است بلکه شرط عدالت باید برای دادرس اثبات گردد.به عنوان مثال دادرس از قبل شاهد را میشناخته و میتواند تشخیص بدهد که گواه دارای صفت عدالت هست یا نه ، یا مردم جامعه شاهد را شخص معتبر و عادلی بشناسند و یا وضع ظاهر او چنان باشد که همه به او احترام بگذارند و گمان آن نداشته باشند که در عمل او گناه و جرم وجود دارد و.... طهارت مولد : منظور از طهارت مولد آن است که شاهد از رابطه نامشروع به وجود نیامده است و فرزند زنا نباشد.اصل بر طهارت مولد افراد است. ذینفع نبودن:بدین معنا که شاهد نباید خود از این دعوا نفعی ببرد اما تشخیص اینکه در چه مواردی شخص میتواند ذینفع تلقی شود به عهده قاضی گذاشته نشده است.مثلاً بین شاهد و فرد نباید خویشاوندی نزدیک وجود داشته باشد یا عدم وجود دعوی بین شاهد با یکی از طرفین و ...... متکدیگری:کسی که شغل خود را گدایی قرار داده نمیتواند به عنوان شاهد معرفی شود و در صورت معرفی، شهادتش پذیرفته نیست . علت روشن است، فرد متکدی(گدا) همواره انتظار کمک و مساعدت دارد و دستش به سوی دیگران دراز و متقاضی دریافت وجه است و اطمینانی به گفتهاش نیست و چه بسا با دریافت وجه به دروغ شهادت بدهد و تحت تأثیر قرار بگیرد.[4] شرایط شهادت تنها کافی نیست که شاهد شرایط لازم را داشته باشد، برای شهادت هم شرایط و ضوابطی لازم است تا شهادت قابل استفاده موثر باشد. الف : قطعی و یقینی بودن شهادت: شهادت شاهد ، باید از روی قطع و یقین باشد ، اظهار با تردید و شک بلااعتبار است . شاهد باید از طریق حواس خود بر مورد شهادت اطلاع یافته باشد. گاهی اوقات بر شنیدن خبری شهادت میدهد که شاهد سمعی است . ب : تطبیق شهادت با دعوی: هر گاه دعوی نسبت به امری ومفاد شهادت امر دیگری را ثابت کند آن گواهی بدون اثر است . در موردی که شهادت جزئی از ادعا را ثابت کند به همان میزان موثر است مثلاً خواهان میگوید ده هزار تومان به خوانده پرداخت کرده ولی شاهد میگوید : من دیدم هزار تومان پرداخت که در همین حد هزار تومان موثر است. ج : توافق شهادت شهود در معنی:شهادت شهود باید در معنی توافق داشته باشد ، لازم نیست الفاظ و عباراتی که شهود به کار میبرند یکسان نباشد ولی لازم است معنی و مفهوم آنها یکی باشد . بنابراین اگر شهود به اختلاف شهادت دهند قابل اثر نخواهد بود مگر در صورتی که از اظهارات آنها چیزهای یقینی مشترکی به دست آید. مثلاً اگر شهادت یکی بر وقوع واقعه در روز باشد و دیگری در شب ، معلوم است چنان شهادتی در معنی توافق ندارد ولی اگر مثلاً نسبت به پرداخت پول و نحوه پرداخت و زمان آن اختلافی نباشد ولی در میزان مبلغ یکی هفتصد تومان ، یکی هشتصد تومان نقل میکند باید قدر متیقن را که هفتصد تومان است ملاک قرار دهد. شهادت بر شهادت در شهادت بر شهادت کسی که در محضر دادگاه است شاهد واقعی نیست ، خودش موضوع مورد شهادت را ندیده ، شاهد اول که دیده برای او نقل کرده و او شهادت را به دادگاه منتقل میکند، چه بسا بدون اینکه هیچکدام عمدی و قصدی در تغییر موضوع داشته باشند به دلیل غیرمستقیمبودن ، مطالب عوض شود ، جزئیات به صورت دیگری درآید به همین جهت قانون میگوید شهادت بر شهادت در صورتی شنیده میشود که شاهد اصلی فوت کرده یا به واسطه دیگری مثل بیماری و سفر و حبس ( که قابل انتقال به دادگاه نیست ) و غیره نتواند حاضر شود. در چنین صورتی هم شاهد اول و هم شاهد دوم باید واجد شرایط باشند و در مطلب مورد شهادت هم ضوابط رعایت شده باشد. رجوع از شهادت ممکن است شاهد از شهادتی که داده، رجوع نماید یا معلوم شود برخلاف واقع شهادت داده است . در این صورت ، به شهادت او ترتیب اثر داده نمیشود . رجوع از شهادت نیاز به اثبات خلاف واقع بودن شهادت ندارد، کافی است شاهد مدعی گردد به جهتی از جهات مثل تطمیع، تهدید ، یااشتباه و نظائر آن شهادت نادرست داده است در این صورت دادگاه به چنان شهادتی ترتیب اثر نمیدهدو اگر بر اساس آن حکم صادر شده باشد در مرحله تجدیدنظر حکم فسخ میگردد، ولی اگر حکم قطعی شده باشد به لحاظ خدشهدار بودن شهادت اعاده دادرسی قابل پذیرش نیست ، فقط زیاندیده میتواند خساراتی که از شهادت دروغ دیده درخواست نماید.[5] نصاب در شهادت شهادت ممکن است در مورد حقوق مالی ، حقوق غیرمالی ، بدنی ، حدود و قصاص باشد و بستگی به موضوع شهادت دارای نصاب و تعداد مخصوص برای اثبات میباشدکه بعضاً عبارتند از: الف: چهار شاهد مرد 1 – زنا( ماده 74 قانون مجازات اسلامی) 2 – لواط( ماده 117 قانون مجازات اسلامی) 3 – مساحقه ( همجنسبازی زنان ) ( ماده 128 قانون مجازات اسلامی)
ب : دو شاهد مرد 1 – اصل طلاق و اقسام آن ( بند الف ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 2 – رجوع در طلاق ( بند الف ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 3 – دعاوی غیرمالی ( بند الف ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 4 – مسلمان بودن ( بند الف ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 5 – بلوغ( بند الف ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 6 – جرح و تعدیل( بند الف ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 7 – عفو از قصاص ( بند الف ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 8 – وکالت ( بند الف ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 9 – وصیت ( بند الف ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 10 – قذف( ماده 153 قانون مجازات اسلامی) 11 – شراب خواری ( ماده 170 قانون مجازات اسلامی) 12 – حد سرقت( بند 1 ماده 199 قانون مجازات اسلامی)
ج : شهادت دو مرد یا یک مرد و دو زن 1 – دعاوی مالی( بند ب ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 2 – آنچه مقصود از آن مال است ( بند ب ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 3 – دین ( بند ب ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 4 – پول در معامله ( ثمن مبیع)(بند ب ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 5 – معاملات( بند ب ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 6– وقف ( بند ب ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 7 – اجاره ( بند ب ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 8 – وصیت به نفع مدعی( بند ب ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی) 9 – غصب( بند ب ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی ) 10 – جنایت خطایی و شبه عمد موجب دیه ( بند ب ماده 230 قانون آئین دادرسی مدنی)[6]
همچنین است در همه دعاوی و نصاب شاهد در هر دعوا در قانون مشخص شده که از ذکر بقیه آنها به جهت طولانی نشدن مطلب خودداری میکنیم. جرح و تعدیل شاهد جرح شاهد یا گواه عبارت است از ادعای دارا نبودن یکی از شرایطی که قانون برای شاهد مقرر کرده است . در این صورت دادگاه موارد جرح را میشنود و مورد بررسی قرار میدهد. و منظور از تعدیل در اینجا، عبارت است از شهادت دادن بر عدالت کسی. در قانون آمده است هر یک از اصحاب دعوا میتوانند گواهان طرف خود را با ذکر علت ، جرح نماید . چنانچه پس از صدور رأی برای دادگاه معلوم شود که قبل از ادای گواهی جهت جرح وجود داشته ، ولی بر دادگاه مخفی مانده و رأی صادره هم مستند به آن گواهی بوده ، مورد از موارد نقض میباشد و چنانچه جهات جرح بعد از صدور رأی به وجود آمده باشد ، موثر در اعتبار رأی دادگاه نخواهد بود.[7] موارد جرح گواه در قانون به این ترتیب شمرده شده است: 1 – در صورتی که بین گواه و یکی از اصحاب دعوا خویشاوندی نسبی ( رابطه خونی با هم دارند) یا سببی ( خویشاوندی که در اثر ازدواج ایجاد میشود) وجود داشته باشد. 2 – در صورتی که بین گواه و یکی از اصحاب دعوا سمت خادم و مخدومی باشد، یعنی یکی از آنها خادم دیگری باشد. 3 – در صورتی که بین گواه و کسی که گاهی بر ضرر او داده میشود دعوی مدنی یا جزائی فعلاً مطرح باشد و یا دعوای جزائی سابقاً مطرح بوده و هنوز پنجسال در جرائم سنگین و دو سال در جرائم خفیف از صدور حکم قطعی نگذشته است.[8] پس به هر حال جرح شاهد از حقوق کسی است که شاهد بر علیه او شهادت میدهد و باید اعتراض خود را قبل از ادای شهادت بیان نماید مگر اینکه ثابت نماید که از علت جرح بعداً مطلع شده است.[9] سوال:چنانچه پدر و مادر یا خواهر و برادر یکی از طرفین دعوا در مقام اثبات حق یا انکار دعوی شهادت دهند آیا چنین شهادتی پذیرفته است یا خیر؟ پاسخ: در اینگونه موارد شهادت نامبردگان از موارد جرح تلقی خواهد شد.[10] احضار شاهد هر گاه شاهدی که برابر قانون احضار گردیده، در روز جلسه حاضر نشود ، مجدداً احضار خواهد شد و اگر در دفعه دوم حاضر نگردید، دادگاه میتواند او را جلب نماید بنابراین دادگاه مختار است که بعد از دو مرتبه احضار ، باز هم او را احضار کند یا دستور جلب او را بدهد ، البته هرگاه گواه برای حضور در جلسه دادگاه ، درخواست هزینه رفت و آمد و جبران خسارت حاصله از آن را بنماید ، دادگاه میزان آن را مطابق تعرفه معین و استناد کننده را به پرداخت آن ملزم مینماید. سوال: در صورتی که در پرونده کیفری ، شهود ، شهادت خود را ارائه کرده باشند ولی دادگاه حضور مجدد آنها را جهت اخذ توضیح لازم بداند، لیکن نامبردگان از حضور امتناع کنند ، جلب آنها بر اساس ماده 159 قانون آئین دادرسی کیفری ، وجاهت قانونی دارد یا خیر؟ پاسخ: نظر به اینکه دادگاه بر اساس مجموع تحقیقات اخذ توضیح مجدد ، از شهود را ضروری دانسته ، احضار و جلب شهود بلامانع است.[11] چگونگی اداء شهادت 1 - دادگاه بایدشهادت هر شاهد را بدون حضور شاهدان دیگر بشنود تا شاهد فقط متکی به حافظه خود باشد و اظهارات شاهدان دیگر در بیان او موثر نباشد. 2 - قبل از اداء شهادت مشخصات شاهد سوال میشود . این به این دلیل است که اگر موجبات ممنوعیت او از شهادت موجود است شهادت وی اخذ نشود. 3 - دادرس دادگاه قبل از اداء گواهی مجازاتی که برای شهادت دروغ است به وی تذکر میدهد و شاهد سوگند یاد میکند که تمام حقیقت را بگوید و غیر از حقیقت چیزی نگوید . هیچیک از اصحاب دعوا نباید اظهارات گواه را قطع کنند بعد از اتمام شهادت ، دادرس میتواند هر سوالی را که برای کشف حقیقت و مبانی گواهی لازم بداند از گواهها بنماید.و همینطور اصحاب دعوا میتوانند توسط دادگاه سوالاتی از گواه بنمایند . گواه باید صریحاً مورد شهادت را بیان کند شک و تردید در اظهارات خود نداشته باشد بیاناتش در تمام مراحل تحقیق بدون اختلاف یکنواخت باشد . 4 - اصحاب دعوی میتوانند از شاهد سوال کنند ولی هیچیک حق ندارند صحبتهای شاهد را قطع کنند. 5 - بیانات گواه باید عیناً در صورتمجلس قید و به امضای او برسد.[12] منع اجبار اشخاص به شهادت در قانون اساسی در قانون اساسی اجبار شخص به شهادت را مجاز ندانسته و چنین شهادتی را فاقد ارزش و اعتبار میداند. و همچنین ذکر شده متخلف از این اصل طبق قانون مجازات میشود.[13] آثار بعد از اداء شهادت شاهد پس از اداء شهادت، مواجه با آثار و تبعات خواسته و ناخواسته ای است. زیرا شهادت شاهد غالباً از سه حالت خارج نیست:یا اینكه برای قاضی ثابت می شود كه او در موضوع شهادت به دروغ متوسّل شده است (شهادت زور) و یا شاهد خود اقرار می نماید كه در مورد شهادت خلاف واقع اظهار نموده است (رجوع از شهادت) و یا شهادت صحیح و مطابق با واقع اداء شده است.[14] شرایط تحقق جرم شهادت کذب 1- اداء شهادت دروغ باید در دادگاه (اعم از عمومی و اختصاصی) به عمل آید. لذا شهادت در خارج از دادگاه و همچنین مراجعی که به آنها دادگاه اطلاق نمیگردد مشمول این جرم نیست. 2- ادای شهادت نزد مقامات رسمی باشد از این رو چنانچه فردی که شهادت را میشنود صلاحیت آن را نداشته باشد نمیتوان ادای شهادت را مشمول این ماده دانست.( ماده 650 قانون مجازات اسلامی : هر کس در دادگاه نزد مقامات رسمی شهادت دروغ بدهد به سه ماه و یک روز تا دو سال حبس و یا به یک میلیون و پانصد هزار تا دوازده میلیون ریال جزای نقدی محکوم خواهد شد.) شرط تعقیب شاهد کاذب: باید کذب بودن شهادت وی در دادگاه صالح به موجب حکم قطعی به اثبات رسیده باشد. شهادت دروغ موجب بطلان حکم است و هر حکمی که بر این اساس صادر شود بلااثر است. ، مطابق قواعد کلی مسؤولیت مدنی، هرگاه کسی سبب ورود خسارت گردد، باید جبران نماید، در این جا نیز شهود باید خسارت زیان دیده را جبران نمایند[15]. گواهی دروغ در زمره گناهان کبیره است و با دیگر کبائر مثل سرقت، رباخوری، در یک ردیف قرار دارد. کسی که در هنگام واقعه ناظر بوده و بعد هنگام اداء و بیان مطلب در محضر دادگاه واقعیت را از روی علم و عمد عوض کند و به این ترتیب باعث صدور حکم به ناحق گردد، این عمل شاهد کاذب در نظر جامعه و در وجدان و اخلاق محکوم است و در قانون نیز برای آن مجازات در نظر گرفته شده است که همان ماده 650 قانون مجازات اسلامی میباشد.
آثار شهادت کذب: 1- مجازات سه ماه و یک روز تا دو سال حبس و یا یک میلیون و پانصد هزار تا دوازده میلیون ریال جزای نقدی (ماده 650 ق.م. 1). 2- شهادت دروغ موجب بطلان حکم است و هر حکمی که بر این اساس صادر شود بلااثر است و باید شهودی که شهادت کذب دادهاند غرامت را بپردازند. 3- مطابق قواعد کلی مسؤولیت مدنی، هرگاه کسی سبب ورود خسارت گردد، باید جبران نماید در شهادت کذب نیز شهود باید خسارت زیاندیده را جبران نمایند. 4- در امور کیفری یکی از جهات درخواست تجدید نظر ، دروغ بودن شهادت شهود است. 5- چنانچه شاهد پس از ادای سوگند شهادت دروغ بدهد با احراز این موضوع برای دادگاه، مجازات سوگند و شهادت دروغ قابل جمع است. همچنین اگر شهادت دروغ در مورد حدود، قصاص یا دیات باشد، قاعده جمع مجازاتها اعمال میگردد. 6- اگر دو نفر شهادت دهند به آنچه که موجب قتل است مثل ارتداد یا چهار نفر شهادت دهند به آنچه که موجب سنگسار است مثل زنا و بعد از اجراء حد یا قصاص ثابت شود که شهادت دروغ دادهاند قاضی و مامور از طرف او که حد یا قصاص را اجرا کرده است ضامن نیستند بلکه قصاص بر شهود کذب است با رد دیه به آنها به خاطر اینکه شهود کذب سبب تلف شدهاند.[16]
نام محقق : خانم زهراالسادات قرشی [1] - مدنی، جلالالدین، ادله اثبات دعوی، تهران: پایدار، 1379 ، صفحه 195 و 197 [2] - ماده 1313 قانون مدنی [3] - مواد 1210 و 1314 قانون مدنی – همان : صفحه 201 [4] - همان:202 تا 206 [5] - همان: صفحه 208 [6] - بهرامی، بهرام ، بایستههای ادله اثبات دعاوی حقوقی و کیفری ، چاپ اول ، تهران ، نگاه بینه 1387 ، صفحه 150 و 151 [7] - ماده 234 قانون آئین دادرسی مدنی- همان : صفحه 155 [8] - ماده 413 قانون آئین دادرسی مدنی -- مدنی، جلالالدین، ادله اثبات دعوی، تهران: پایدار، 1379 ، صفحه212 [9] - ماده 414 قانون آئین دادرسی مدنی- همان: صفحه 212 [10] - - اداره کل برنامهریزی و تدوین متون آموزشی ، مشاوره قضایی تلفنی4 ، قم:نشر قضا 1384، صفحه 242 [11] - اداره کل برنامهریزی و تدوین متون آموزشی ، مشاوره قضایی تلفنی5 ، قم:نشر قضا 1384، صفحه 118 [12] - همان : صفحه 218 [13] - اصل 38 قانون اساسی- گلدوزیان ، ایرج ، ادله اثبات دعوا( دعاوی کیفری وحقوقی) ، علمی وکاربردی ، چاپ دوم ، تهران : میزان 1384، صفحه 366 [14] - www.tebyan.net [15] - ماده 201 قانون آئین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور کیفری [16] - www.pajoohe.com منبع : پایگاه اطلاع رسانی دادگستری کل استان قم
اول-در فصل سوم قانون ثبت اسناد مصوب 1311 دو ماده زیر دیده میشود: (ماده 21-پس از اتمام عملیات مقدماتی ثبت ملک در دفتر املاک ثبت شده و سند مالکیت مطابق ثبت دفتر املاک داده میشود. ماده 22-همینکه ملکی مطابق قانون در دفتر املاک بثبت رسید دولت فقط کسی را که ملک باسم او ثبت شده و یا کسی را که ملک مزبور باو منتقل گردیده و این انتقال نیز در دفتر املاک بثبت رسیده یا اینکه ملک مزبور از مالک رسمی ارثا باو رسیده باشد مالک خواهد شناخت) ماده 22 مزبور ایجاد اشکالی در محاکمات نموده و بعد از اجراء قانون مزبور این فکر در محاکم رواج یافته که با وجود ماده 22 قانون ثبت نسبت بملکی که در دفتر املاک ثبت شده هیچگونه دعوائی در محاکم پذیرفته نخواهد بود و چون در ماده مزبور قید است که دولت فقط کسی را که ملک بنام او ثبت شده مالک خواهد شناخت تصور میرود که محاکم نیز نسبت بچنین املاکی اگر مورد دعوی واقع شود نمیتوانند رسیدگی کنند و مکلفاند دارندهء سند مالکیت را مالک بلامنازع بشناسند.
این فکر در میان بعضی از مستشاران دیوان کشور از آن جمله مرحوم فاطمی رحمت الله علیه طرفدارانی داشت و حمایت آنان از این فکر در رواج آن بین قضات محاکم بدون تاثیر نبود. در سالهای اول بعد از تصویب قانون فعلی ثبت اسناد نیز وزارت دادگستری بخشنامهء بعنوان محاکم راجع به سند مالکیت صادر نموده که عین آن ذیلا نقل میشود و بنظر میرسد وجود این بخشنامه و طرفداری دستگاه اداری وزارت دادگستری از فکر عدم استماع دعوی در مقابل سند مالکیت هم در پیدا نشدن عقیده مخالف اثر زیاد داشته است و موافقین را تائید نموده است.اینک عین بخشنامه شماره 34322:«متحدالمال بعموم محاکم ابلاغ میشود».
شماره 34322 متحدالمال بعموم محاکم ابلاغ میشود-از قرار معلوم بعضی از محاکم در مورد املاک ثبت شده که مالک آنرا بدیگری انتقال میدهد یا ثبت بنام اشخاص در دفتر املاک معهذا از فروشنده دعوی غبن می پذیرند نظر باینکه مطابق ماده 22 قانون ثبت اسناد و املاک همینکه ملکی مطابق قانون در دفتر املاک بثبت رسید دولت فقط کسی را که ملک باسم او ثبت شده و یا ارثا باو رسیده و یا کسی را که ملک مزبور باو انتقال گردیده مالک خواهد شناخت و نظر باینکه بموجب مقررات همین ماده پس از ثبت انتقال سند مالکیت مشتری تجدید میگردد و پذیرفتن دعوی غبن علاوه بر اینکه با مالکیت مشتری منافات دارد لطمه بزرگی باعتبار اسناد رسمی و اسناد مالکیت وارد میسازد-لزوما ابلاغ میشود که محاکم عدلیه نباید بهیچ وجه این قبیل دعاوی را بپذیرند وزیر عدلیه». علت صدور متحد المال مزبور این بود که دعوای غبن بر علیه فروشنده ملکی در محکمه شهرستان تهران قبول و خریدار که بعد از انتقال بواسطه قائم مقامی فروشنده ملک در دفتر املاک بنام او ثبت شده بود استناد بماده 22 ثبت کرد و برای فروشنده ملک حق ادعای غبن قائل نبوده و عقیده داشت محکمه تخلف از حکم ماده 22 نموده است.وزارت دادگستری و طرفداران فکر شاکی عقیده داشتند که قبول دعاوی بر علیه دارندگان سند مالکیت موجب تزلزل معاملات خواهد گردید و مصلحت جامعه اقتضا دارد اگر هم از اشخاص قلیلی این عقیده،فوت حق میکند در مقابل منافع اکثریت را محفوظ میدارد و اکنون هم با طرفداران این عقیده وقتی مذاکره میشود بیشتر استدلال خود را متکی برعایت مصلحت جامعه میکنند تا به نکات قضائی و منطقی. اکنون اقتضا دارد اختصارا این مطلب را مورد بحث قرار دهیم و ببینیم آیا قبول دعوای غبن در مورد فوق دارای اشکال قانونی هست یا نیست بنظر نویسنده ابدا اشکالی متصور نیست و محاکمی که تا کنون رأی بر رد دعوای غبن بمناسبت دارا بودن سند مالکیت بوسیله خریدار دادهاند دچار اشتباه شدهاند زیرا ادعای غبن از طرف فروشنده منافاتی با مالکیت خریدار ندارد.در نتیجه عقد بیع مشتری مالک مبیع شده است و چون او در اینصورت مالک است فروشنده خیاری دارد که قانون حق اعمال آنرا باو داده و این خیار در مقابل مالک باید اعمال گردد که بعد از عقد مشتری است و اگر غبن ثابت گردید حق مالکیت نسبت بمال مورد معامله بفروشنده برمیگردد و اگر ثابت نشد مالکیت مشتری استقرار خواهد داشت. خیار غبن حقی است که بعد از معاملات قانون بمتعاملین با شرائط خاصی داده است و هر کسی این حق را بخودی خود بعد از معامله بکیفیت و شروطی که قانون مقرر داشته دارا میشود مگر آنکه حین المعامله آنرا اسقاط نموده باشد.بنابراین در مواردی که این حق اسقاط نشده است هیچ جهتی ندارد که مقررات قانون مدنی در مورد معاملات را در مورد املاکی که در دفتر املاک ثبت شده مجری و معتبر ندانیم-ماده 22 هم بهیچوجه دلالت ندارد بر اینکه با صدور سند مالکیت کلیه خیارات و حقوقی که بر طبق قانون مدنی برای اشخاص وجود دارد منسوخ و ملغی داشت و اگر چنین منظوری بود مسلما در قانون بایستی تصریح شده باشد-همانطوریکه در ماده 48 قانون ثبت اسناد صراحت دارد اسنادی که مطابق مادتین 46 و 47 بثبت نرسیده باشد در هیچیک از محاکم و ادارات پذیرفته نخواهد شد هر گاه مقصود از ماده 22 قانون ثبت این بود دعوائی در مورد اسناد مالکیت مسموع نباشد و یا محاکم را از رسیدگی ممنوع دارد مسلما امری بدین اهمیت را هم قید مینمود. موضوع قابل توجه این نکته است که در مورد دعوای غبن موافقین نظریه فوق فقط میتوانند معتقد بعدم قبول دعوای فروشنده بر مشتری باشند ولی نمیتوانند بگویند که مشتری هر گاه خواست ادعای غبن کند نمیتواند زیرا فروشنده که سند مالکیت ندارد و سند از او منتقل بمشتری شده است بنابراین بنا بقول موافقین باین نتیجه میرسیم که فروشنده نتواند بر مشتری ادعای غبن کند ولی مشتری بتواند و همین بهترین دلیل است که عقیده موافقین (یعنی طرفداران عدم امکان استماع دعوی در مقابل سند مالکیت)مبنای قضائی و منطقی ندارد و هیچ جهتی که پایه عقلائی داشته باشد برای این تبعیض و ترجیح نمیتوان قائل شد و از ماده 22 بهیچوجه محرومیت یکطرف معامله و حقانیت طرف دیگر استفاده نمیشود.
دوم-بعد از چندی موارد دیگر باز بمیان آمد که ماده 22 قانون ثبت اسناد را موضوع بحث قرارداد.کسی بادعای اکراه در معامله عرضحال بمحکمه شهرستان تهران داد-چون ملک مورد بحث بنام فروشنده قبل از انتقال در دفتر املاک ثبت شده بود و در نتیجه وصول خلاصه معامله باداره ثبت ملک بنام خریدار در دفتر املاک ثبت گردید لذا خریدار باستناد ماده 22 قانون ثبت درخواست رد دعوای مدعی را نمود ولی محکمه شهرستان بدین نحو استدلال نمود که منظور از انتقال در ماده 22 انتقالی است که مطابق قانون صورت گرفته باشد و لذا برای رسیدگی بکیفیت انتقال و تشخیص صحت یا عدم صحت معامله اشکالی وجود ندارد و ماده 22 ناظر بدینگونه موارد نیست و وارد برسیدگی دعوای اکراه شد. خریدار باداره نظارت وزارت دادگستری بعنوان تخلف از ماده 22 مزبور از قاضی شکایت نمود اداره مزبور شکایت را وارد دانست ادعا نامه صادر کرد و موضوع در محکمه عالی انتظامی مطرح گردید.محکمه عالی انتظامی مرکب از آقایان ذیل:(محمد بروجردی عبده-طباطبائی-آشتیانی) با موافقت آقای دکتر حسن عظیما نماینده دادسرای دیوان کشور رأی ذیل را مبنی بر برائت قاضی صادر نمود که عین رأی از لحاظ اهمیت آن ذیلا نقل میگردد. «اگر چه استدلال دادگاه در قرار رد ایراد وکیل مدعی علیه دائر بر فرق بین ثبت ملک در دفتر رسمی بنام تقاضا کننده که مالک اول شناخته شده و یا منتقل الیه از نقطه نظر قضائی مخدوش و صحیح نبوده و از حیث قوت و اعتبار فرقی بین آنها نباید گذاشت و لیکن نظر باینکه اعتبار اسناد- رسمی طبق ماده 22 قانون ثبت و منع از پذیرفتن دعوائی نسبت بآن وقتی است که ملک مطابق قانون مملکتی در دفتر املاک ثبت شده باشد اما وقتی در دادگاه صلاحیتدار شخص ذینفع مدعی شود که رعایت قانون مدنی در ثبت نشده و آن را معلل بجهتی از جهات نموده و بجهت اثبات آن نیز استناد بدلائل و قرائن و احوالی نموده باشد در این حال قانونی که دادگاه را ممنوع از قبول چنین دعوائی و استنکاف از رسیدگی نموده باشد وجود ندارد و بهر حال مطابق بودن ثبت با قانون و رعایت قوانین موضوعه در آن در جائیکه استناد بدلائلی دعوی عدم مطابقت آنرا با قانون مینماید از وظائف خاصه دادگاه بوده و درست است قبل از اثبات و صدور حکم قطعی از دادگاه رسمی هیچ مقامی حق ندارد که ترتیب اثر باسناد مالکیت نداده و باین قبیل تشبثات سند را از اعتبار قانونی انداخته و سد و مانعی در مقابل کسانیکه دارای اسناد رسمی هستند ایجاد نمایند مع الوصف مجوز قانونی در عدم قبول دعوی راجع بآن بشرح مذکور فوق موجود نیست و بالجمله پذیرفتن دعوی و صدور قرار رجوع به کارشناس در این مورد امری است نظری و تخلف اداری محسوب نمیشود تا مستوجب مجازاتی باشد لذا باتفاق آراء تبرئه میشود»
سوم- با توجه برأی محکمه عالی انتظامی ضعف استدلال موافقین و در حقیقت بطلان آن بخوبی هویدا میگردد.و با بودن رأی مزبور اقتضا ندارد که بحث تفصیلی دربارهء حمایت نظریه مخالفین شود معذالک اختصارا برای تائید رأی مزبور مقتضی میدانم مطالبی را بنظر خوانندگان برسانم. 1- با توجه به مواد قانون ثبت که طرز جریان تقاضای ثبت را بیان میکند معلوم میگردد که ماده 22 فقط ناظر به مواردی است که مطابق قانون جریان ثبت ملک تمام شده باشد و پس از ختم مدت اعتراض ثبت در دفتر املاک میگردد که چنین صورتی نسبت به چنین ملکی بمناسبت رعایت تمام تشریفات قانونی دیگر اعتراضی نمیتوان پذیرفت و کسیکه بنام او ثبت شد مالک شناخته میشود. اما در مورد انتقال اگر همین نظر را اتخاذ نمائیم اولا مسلم است که منظور از انتقال انتقالی است که مطابق قانون صورت گرفته باشد و انتقال غیر صحیح از مصادیق انتقال منظور قانون نخواهد بود-ثانیا-لازم میآید که هنوز انتقالی واقع نشده و یا در صورت وقوع انتقال فاسد قانون حکم بصحت آن کند و برای انتقال فاسد آثار قانونی قائل گردد که چنین تصوری مبنای عقلائی نمیتواند داشته باشد. 2- رجوع بمحاکم برای تشخیص حق اشخاص است و اگر بخواهیم این حق را از اشخاص سلب کنیم در برابر قوه اداری حقوق افراد ضامن نخواهد داشت چه صدور سند مالکیت بیش از یک امر اداری نیست و منشاء اعتبار هر سند مالکیتی مطابقت آن با قانون است که در ماده 22 ذکر شده و محکمه عالی انتظامی نیز آنرا از دلائل خود قرار داده است-علیهذا برای اینکه معلوم گردد صدور سند مالکیت مطابق با قانون است مرجعی باید بتواند آنرا مورد رسیدگی قرار دهد که این مرجع فقط محکمه خواهد بود مثلا اگر سند مالکیتی بر اثر مزائده و حراج قانونی بنام کسی صادر شود در صورتیکه مقررات قانون در مورد مزائده و حراج رعایت نشده باشد یا اداره ثبت اسناد سهم و ارثی را بیش از حق قانونی او در سند مالکیت منظور نماید،لازم است باین قبیل موضوعات بتوان رسیدگی نمود و چون رسیدگی باین قبیل موضوعات محتاج بقضاوت است فقط محاکم دادگستری صلاحیت رسیدگی را دارند و حقوق اشخاص را در مقابل اشتباهات دستگاه های اداری میتوانند حفظ کنند. 3-در جریان اجراء ماده 22 بر طبق نظر موافقین اداره ثبت اسناد دچار اشکالات عدیده شد تا بالاخره ناچار گردید که اصلاح ماده 22 را پیشنهاد و لایحه تنظیم کند که در مواردی محاکم بتوانند نسبت بدعاوی مربوط باسناد مالکیت رسیدگی کنند-این لایحه هنوز بمجلس شورای ملی داده نشده ولی مقدمات امر در اداره ثبت اسناد فراهم گردیده است.اینک مستدعی است بمسائل ذیل توجه فرمائید: تاجری متوقف ملک خود را میفروشد با اینکه حق انتقال آنرا ندارد. کسی در اثر مزائده در ثبت اسناد ملکی را مالک میشود در صورتیکه جریان مزائده بر طبق مقررات قانون صورت نگرفته مجنونی ملک خود را میفروشد با آنکه معامله او باطل است.کسی بعنوان وکالت ملکی را میفروشد با اینکه اجازه فروش نداشته.نسبت بملکی که تقاضای ثبت آن شده اعتراض میشود و اداره ثبت اسناد قبل از صدور حکم قطعی سند مالکیت بتقاضا کننده ثبت میدهد.سهم و ارثی در سند مالکیت بیش از سهم قانونی ذکر میشود.کسی بقصد فرار از دین ملک خود را بدیگری میفروشد.ذی قدرتی با تهدید از کسی انتقال ملک میگیرد.معامله شرطی واقع میشود و در خلاصه معامله اشتباها معامله قطعی قید میگردد و در دفتر املاک معامله بنام قطعی ثبت میشود. معامله راجع بدو دانگ واقع و در خلاصه معامله که باداره ثبت فرستاده میشود بیش از آن مقدار قید و در دفتر املاک همین طریق وارد میشود.کسی حق فسخ در سند صلح مال غیر منقول برای خود قائل میشود و در دفتر املاک حق فسخ قید نمیگردد.و در تمام این موارد سند مالکیت بنام شخصی صادر میگردد بنا بعقیده موافقین در تمام این موارد باید محاکم کسی را که سند مالکیت بنام او صادر شده بر خلاف قوانین موجوده مالک بشناسد و از قبول دعوی امتناع نمایند و ماده 22 را باید ناسخ جمیع قوانینی بدانند که برای افراد حقوقی قائل شده است و بنظر بنده بهترین دلیل بطلان عقیده موافقین با توجه باین موارد دانسته میشود زیرا قبول عقیده موافقین نتیجهاش حکم بر عدم رعایت قوانین در مسائل مذکور و مسائل دیگر مشابه آن است در صورتیکه ماده 22 نه صراحت بچنین امری دارد و نه از آن چنین حکمی استنباط میشود و احکام قانون مدنی بقوت و اعتبار خود باقی است. مسائل فوق الذکر تنها من باب مثال ذکر شده بلکه نتیجه مراجعه اینجانب باداره ثبت اسناد است و برای این مسائل پروندههائی وجود دارد که اداره ثبت را دچار محظور نموده که از یکطرف خود را مکلف برعایت عقیده موافقین و از طرف دیگر اجراء این عقیده را در اینگونه موارد بر خلاف قانون و عدالت میداند.با کمال تاسف تا کنون نظریه موافقین غلبه داشته است و در اینگونه موارد محاکم حکم بر خلاف سند مالکیت نداده اند و اگر هم دادهاند در دیوان کشور ابرام نشده است. 4- صدور سند مالکیت بنام خریدار جدید یا مستقل الیه عملی است اداری و ثبت ملک در دفتر بخودی خود منشاء حق یا مالکیت نیست بلکه ثبت مزبور اشاره ایست از وقوع معامله یا انتقالی و بنابراین هر گاه اصل معامله و انتقال صحیح نباشد بدیهی است خلاصه آن نیز اعتباری نخواهد داشت علیهذا هیچ جهت قانونی و عقلائی نمیتوان فرض نمود در موردی که نسبت بصحت معامله یا انتقال ایراد میشود از قبیل معامله متوقف یا مجنون یا مکره محکمه نتواند رسیدگی کند.از آنطرف ذکر خلاصه در دفتر املاک را بنا بعقیده موافقین باید مجوز قبول معامله فاسد دانست(در مواردیکه اصل معامله و انتقال فاسد باشد)اما چنین استفاده بهیچ وجه از ماده 22 نمیشود چه معامله فاسد محکوم بفساد است.و مادام که مجوز قبول معامله فاسد بعنوان معامله صحیح در بین نیست آثار فساد از نظر قانون بجای خود باقی خواهد بود. برای نویسنده استدلال بیشتری در زمینه بطلان نظر موافقین امکان دارد ولی میترسم مقاله طولانی و باعث خستگی خوانندگان گردد و لذا در تائید نظریه خود دو موضوع دیگر را بنظر خوانندگان میرسانم. اول-قوانین خارجی.چون قانون سابق مدنی آلمان تازهترین و کاملترین قانون مدنی اروپا بشمار میرفت نویسنده بدان مراجعه نموده در آن قانون ماده وجود دارد که بمحاکم حق میدهد در موارد تملک مال غیر منقول ثبت شده در دفتر املاک در اثر عقد فاسد سند مالکیت را معتبر نشناسند و بنابراین موافقت نظریه یکی از کدهای بزرک قانونی عالم با نظریه مخالفین در این مبحث چیزی است که باید مورد توجه ما قرار گیرد. دوم-دیوان کشور در چند مورد رأی بر بطلان نظریه موافقین داده است: 1-در مورد دعوای مرحوم حاج محمد رضا بیات بر خانم تاج الملوک باستناد عدم رعایت مقررات قانونی در امر مزایده در اداره ثبت اسناد و عدم صحت انتقال ملک بوسیله اداره ثبت اسناد بدیگری محاکم شهرستان و استان بمناست صدور سند مالکیت بنام منتقل الیه در نتیجه انتقال اداره ثبت باو دعوی را قابل استماع ندانستند ولی شعبه اول دیوان کشور ماده 22 قانون ثبت را مانع رسیدگی نسبت بقانونی بودن جریان مزائده و انتقال ندانست و حکم محکمه استان را نقض و رسیدگی را به شعبه دیگری ارجاع نمود. 2-تاجری متوقف ملک خود را ببانک سپه انتقال داده بود و بالنتیجه سند مالکیت بنام بانک مزبور صادر گردید یکی از طلبکاران بر صحت معامله مزبور ایراد نمود ولی محکمه شهرستان و استان بعنوان ماده 22 قانون ثبت دعوی را بر علیه بانک سپه قابل استماع ندانستند-شعبه اول دیوان کشور حکم مزبور را نقض و ماده 22 را مانع رسیدگی ببطلان معامله تشخیص نداد. 3-در خصوص دادخواست فرجامی بانو نصرت حیدری بطرفیت... در تاریخ 201112 شعبه سوم دیوان کشور حکمی صادر نموده که عین آن نقل میشود«در تاریخ 12ر11ر1320 جلسه رسمی شعبه نامبرده مرکب از آقایان مرقومین تشکیل-آقای عبد الحسین صدری رئیس شبه-آقای محمد لواسانی مستشار-آقای ممقانی مستشار پس از خواندن گزارش آقای لواسانی و قرار قبول دادخواست و ملاحظه نظریه کتبی آقای وثیقی نماینده دادسرای دیوان کشور که مبنی بر استواری حکم فرجام خواسته بوده مشاوره نموده چنین رأی میدهند هر چند سند مالکیت ثبتی که مطابق قانون صادر شده باشد بموجب ماده 22 قانون ثبت قاطع دعوی میباشد ولی این معنی منافی آن نیست که در موارد مشاهده وجود معارض قانونی با سند مالکیت اظهارات و استدلالی که در زمینه بیتاثیری آن میشود مورد بررسی واقع گردد بنابراین لازم بوده است دادگاه تاثیر حکم مورد استناد فرجامخواه را که حاکی از سابقه جریان درخواست ثبت و اعتراض بر آن بوده و نتیجهء حکم مبنی بر مالکیت درخواست کننده ثبت است در نظر گرفته و با خواستن توضیح از اصحاب دعوی و اطلاع بر پرونده ثبتی بوسیله قانونی و کشف حقیقت امر نظر مقتضی اتخاذ کرده باشد از این جهت رسیدگی ناقص است و لذا حکم مورد رسیدگی فرجامی باتفاق آراء شکسته میشود و رسیدگی مجدد به شعبه یک دادگاه شهرستان تهران احاله میگردد»توجه باین حکم صحت نظریه اینجانب را که ماده 22 ناسخ مواد قانون مدنی نیست محرز میدارد زیرا دیوان کشور قبول نموده است که اگر معارض قانونی در مقابل سند مالکیت وجود داشته باشد میتوان نسبت بدان رسیدگی نمود. نتیجه:عقیده اینجانب این است که وجود سند مالکیت در مورد مال غیر منقول مانع استماع دعاوی راجع بغیر قانونی بودن خود سند مالکیت و غبن و اکراه و دعاوی از آن قبیل و بطلان انتقالات نمیباشد و محاکم مکلفاند اینگونه دعاوی و دعاوی مربوط بمخالفت سند مالکیت با قوانین را بپذیرند و سپس بموجب حکم قطعی محکمه سند مالکیت اصلاح و در دفاتر ثبت گردد و رویه که تا کنون معمول بوده با موازین قضائی و قانونی و منطقی مطابقت نداشته است. و چون چندین شعبه از شعب دیوان کشور اظهارنظر بر امکان استماع دعوی در مورد اسناد مالکیت داده اند برای تعیین تکلیف حق این است وزارت دادگستری نظریه هیئت عمومی دیوان کشور را خواستار شود و در صورتیکه نظر هیئت عمومی با وجود ماده 22 بر عدم امکان قبول دعاوی در مقابل اسناد مالکیت باشد لازم است ماده قانونی بمجلس شورایملی پیشنهاد گردد تا بمحاکم اجازه رسیدگی بدعاوی مورد بحث داده شود.
چکیده تجدیدنظر و اعتراض به آرا و احکام قضایی یکی از موضوعاتی است که بعد از انقلاب اسلامی محل و اختلافنظر زیادی بوده است.روند قانونگذاری بخوبی نشان میدهد که قانونگذار، آنچنان که باید ماهیت، ارزش و اعتبار تجدیدنظر را مورد توجه قرار نداده است. با آنکه این بخش از مقررات بیشاز سایر بخشها دستخوش تغییر و تحول بوده است، هنوز تا رسیدن به جایگاه واقعی خویش فاصله زیادی دارد.این امر از این جا ناشی میشود که گروهی از فقها مدعی شدهاند که در فقه وشریعت اسلامی، تجدیدنظر به رسمیت شناخته نشده است. در این مقاله با بررسی نظرات و دیدگاههای مختلف حقوقدانان درخصوص تجدیدنظر، ضرورت آن در دنیای امروز به اثبات رسیده و اصول و قواعد کلی حاکم بر آن به صورت استدلالی مورد بررسی قرار گرفته است.ازاین نظر بدیهی است که باتوجه به شرایط فعلی جامعه ما پیشبینی تجدیدنظر به شکلی که در سایر نظامهای حقوقی مطرح است، نه تنها با شرع مغایرتی ندارد، بلکه درجهت اهداف کلی شریعت قرار دارد.
مقدمه دادرسی عادلانه، مدل و الگویی برای اداره و انجام دادرسی کیفری است که بویژه در سالهای اخیر، در سطح ملی و بینالمللی مورد توجه محافل و نهادهای مختلف حقوقی و قراردادها و اسناد بینالمللی تدوین و به کشورها ارایه کرده است، تا براساس آن، به سوی دادرسی عادلانه گام بردارند.حق تجدیدنظر ازجمله حقوقی است که در بند 26 این راهنما به عنوان بخشی از فرآیند دادرسی عادلانه مورد توجه قرار گرفته است. تجدیدنظر چیست؟برای انجام دادرسی عادلانه تاچه حد ضرورت دارد؟و چه اصول و قواعدی بر آن حاکم هستند؟اینها مسایلی هستند که نوشتار حاضر درپی پاسخگویی به آنهاست. تجدیدنظر روشی است که در پرتو آن امکان بازبینی آرای قضایی فراهم آمده و اعمال ضابطهمند آن اجرای عدالت و احراز واقع را بیشازبیش ممکن میسازد.با لحاظ خطاپذیری انسان، تجدیدنظر امری کاملا ضروری است.دراین زمینه، مطالب این نوشتار در سه مبحث قابل مطرح هستند: 1-مفهوم و ماهیت تجدیدنظر، 2-ضرورت تجدیدنظر، و3-اصول و قواعد کلی حاکم بر تجدیدنظر. شایان ذکر است که بررسی مفهوم و ماهیت دادرسی عادلانه فرصت دیگری را میطلبد، لکن باتوجه به ارتباط آن با موضوع مورد بحث، اشاره اجمالی به آن ضرورت دارد.مبنا و معیار اولیه دراین زمینه ماده 14 میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی است 2 .به موجب بند 1 ماده یاد شده:«همه افراد دادگاهها و دیوانهای دادگستری متساوی هستند.هرکس حق دارد به این که به دادخواهی او منصفانه و علنی در یک دادگاه صالح مستقل و بیطرف تشکیل شده طبق قانون رسیدگی بشود و آن دادگاه درباره حقانیت اتهامات جزائی علیه او یا اختلافات راجع به حقوق و الزامات او در امور مدنی اتخاذ تصمیم بنماید».بر این اساس و باتوجه به سایر معیارهایی که دراین زمینه وجود دارد منظور از دادرسی عادلانه برقراری تعادل و توازن بین اقتدار و اختیارات دولت از یک سو، وموقعیت و شرایط متهم از سوی دیگر، دادرسیهای کیفری است.در هر پرونده کیفری همواره یک طرف دعوا دولت است(با همه امکانات و اختیاراتی که دارد)و طرف دیگر متهم است که از موقعیت کاملا متفاوت و پایینتری برخوردار است.از لحاظ نظری و در مرحله قانونگذاری، وضع قواعد و مقرراتی که به طور دقیق حدود اختیارات و وظایف مجریان عدالت کیفری و همچنین حقوق و امتیازات متهم در مقابل آنها را معلوم و معین کند، بخشی از فرآیند دادرسی عادلانه است و اجرای درست و بجای این مقررات و قواعد در مقام تعقیب متهمین و مرتکبین جرایم بخش مهمتر آن محسوب میشود.بدین ترتیب ایجاد تعادل و توازن در دادرسیهای کیفری در پرتو دو رشته فعالیت موازی و یا در طول یکدیگر:1-ظابطهمند ساختن تعقیب و دادرسی کیفری و2-مبتنی ساختن تعقیب کیفری بر ضابطه و قاعده، امکانپذیر است. مبحث اول-مفهوم و ماهیت تجدیدنظر از لحاظ لغوی تجدیدنظر مرکب از دو واژه«نظر»است و هر دو واژه عربی هستند؛ولی در عربی بااین ترکیب استعمال نمیشود.در زبان فارسی به معنای باز اندیشیدن، دوباره تعمق کردن در کار یا چیزی، در امری یا چیزی دوباره نظر کردن، چیزی یا امری را مورد بررسی مجدد قرار دادن، بازبینی و بازنگری آمده است(دهخدا، 1373، معین، 1356، ج 1). از نظر اصطلاحی، این واژه در دو دهه اخیر(دوران بعد از انقلاب اسلامی سال 57)به ادبیات حقوقی ما راه پیدا کرده است. 1 در قوانین و مقررات جاری گاهی تجدیدنظر مترادف به (1).در قوانین و مقررات قبل از انقلاب، تنها در باب پنجم قانون آیین دادرسی کیفری تجدیدنظر مترادف با اعاده دادرسی به کار رفته بود؛ولی در مقررات بعد از انقلاب به ترتیب در قوانین زیر این واژه به کار برده شده و جایگاه خاص خود را در نظام حقوقی ما پیدا کرده است:1-مواد 17 و 19 قانون تشکیل دادگاههای عمومی مصوب 1358؛2-مواد 12 و 13 لایحه قانونی دادگاه مدنی خاص مصوب 1358؛3-مواد 284 و 284 مکرر قانون اصلاح پارهای از مواد قانون آیین دادرسی کیفری مصوب 1361؛4-ماده 12 قانون تشکیل دادگاههای حقوقی یک دو-
اعتراض به آرا و احکام قضایی، در هر مرحلهای از رسیدگی و نزد هریک از مراجع قضایی، به کار برده شده است؛گاهی معنای پژوهش و استیناف ازآن اراده میشود و در پارهای از موارد به معنای فرجام(تمییز)و حتی اعاده دادرسی به کار برده میشود.دراین مقاله، معنای عام و مطلق تجدیدنظر که همه شقوق اعتراض به احکام و آرای قضایی را شامل میشود، مورد نظر است.لذا برای روشن شدن این معنا و ارایه تعریف در مورد آن، لازم است ابتدا واژههای یاد شده را مورد تعریف قرار دهیم: در آیین دادرسی، طرق اعتراض به احکام و آرای قضایی را به گونههای مختلفی تقسیمبندی کردهاند که در مجموع دبه شناسایی چهار طریق میانجامد:واخواهی، استیناف، فرجام و اعاده دادرسی.واخواهی و استیناف را طریق عادی و فرجام و اعاده دادرسی را طریق فوقالعاده میگویند(فتحی سرور، 1981، 12062؛عبید، 1989، ص 861؛محمد سلامه، 1988، ص 379؛عبدالقادر، 1982، ص 54؛شمس، 1381، ص 290 و متین دفتری، 1378، ص 98). منظور از طرق عادی تجدیدنظر، راههایی است که در مقابل هریک از اصحاب دعوا گشوده است و نسبت به همه آرا و احکام صادره از مراجع قضایی قابل اعمال است، مگر که استثنا شده باشد؛و طرق فوقالعاده تجدیدنظر، به راههایی اطلاق میشود که تنها نسبت به دسته خاصی از آرا و در موارد معینی قابل اعمال است. در نظام حقوقی ایران، روشهای پیش گفته درحال حاضر به صورت روشن و دقیق مورد شناسایی قرار نگرفتهاند 1 و علاوه بر روشهایی که تا اندازهای با روشهای مزبور انطباق دارند، دو روش دیگر برای تجدیدنظر و اعتراض به آرا و احکام قطعی وجود دارند که عبارتند از: الف-اعتراض نزد شعب تشخیص دیوان عالی کشور که به اختصار آنرا«تجدیدنظر تشخیصی»مینامیم، ب-اعتراض نزد رئیس قوه قضاییه که میتوان ازآن به«تجدیدنظر ق-مصوب 1364؛احتیاطی-تکمیلی»یاد کرد.این دو نیز در زمره راههای فوقالعاده تجدیدنظر قرار میگیرند. بنابراین، در نظام حقوقی ایران 1 ، با درنظر گرفتن این که قانونگذار اصطلاح استیناف و فرجام را در قانون آیین دادرسی کیفری به کار نبرده و در عمل رسیدگی دادگاههای تجدیدنظر را به منزله استیناف، و رسیدگی دیوان عالی کشور را به منزله فرجام میتوان محسوب داشت؛راهها و طرق تجدیدنظر و اعتراض به آرا و احکام نهایی و قطعی، شش قسم است:واخواهی، استیناف، فرجام، اعاده دادرسی، تجدیدنظر تشخیصی و احتیاطی. بدین ترتیب تجدیدنظر کیفری در معنای عام هر روشی است که در پرتو آن محکوم علیه، شاکی و یا دادستان میتواند به رأی غیرقطعی(بدوی)و یا قطعی و نهایی صادره از یک مرجع قضایی اعتراض کند و یک دادگاه صلاحیتدار ملزم میشود که این اعتراض را مورد رسیدگی قرار داده و در مورد آن رأی صادر کند.در حقوق کشورهای عربی برای بیان این معنا واژه «لطعن»را به کار میبرند و منظور ازآن، اعتراض به رأی صادره از هریک از مراجع قضایی است(فتحی سرور، 1981، ص 1205؛عبید، 1989، ص 862؛محمد سلامه، 1988، ص 375؛ نجیب حسنی، 1988، ص 999؛عبدالقادر، 1982، ص 3 و کرم، 1987، ص 316).در حقوق انگلیس و آمریکا واژه« laeppa »همین بار معنایی را دارد.البته اکثر فرهنگ نویسان ما این واژه را به استیناف و پژوهش معنا کردهاند(حقشناس و دیگران:1381:ص 52)، درحالیکه این واژه در نظامهای حقوقی یاد شده، از لحاظ اصطلاحی، در معنای عام اعتراض به آرای قضایی استعمال میشود و به حسب مرجع رسیدگی کننده به اعتراض، صورتهای مختلفی پیدا میکند.لذا میتوان آن را معادل واژه تجدیدنظر در معنای عام قرار داد.این واژه در معنای عام عبارت است از هر روشی که به موجب آن یک پرونده برای رسیدگی مجدد از یک دادگاه پایینتر به یک دادگاه بالاتر انتقال پیدا میکند(ژویت، 1959، ص 131؛بلاک، 1999، ص 94؛بستر، 1993، ص 103 و الفاروقی، 1980، ص 46).
واخواهی، روشی است که به موجب آن کسی که حکم غیابی برضد او صادر گردیده به آن حکم اعتراض میکند و همان دادگاه صادر کننده حکم به آن رسیدگی کرده و در مورد آن رأی مقتضی صادر خواهد کرد(شمس، 1381، ص 231؛عبدالقادر، 1982، ص 62؛فتحی سرور، 1981، ص 1211؛محمود مصطفی، 1970، ص 533 و محمد سلامه، 1988، ص 388). در حقوق کشورهای انگلوساکسون مانند انگلیس و آمریکا روش واخواهی وجود ندارد و احکام صادره از مراجع قضایی درهر حال حضوری محسوب میشوند؛زیرا دراین کشورها موضوع دعوا از طریق شاکی و خواهان به متهم یا خوانده ابلاغ میشود و وی مکلف است اخطاریه مربوطه را به او تسلیم و یا در محل اقامتش الصاق کند.درصورتی که شخص احضار شده در وقت مقرر حاضر نگردید و ابلاغ اخطاریه نیز در نظر دادگاه محرز گردید، دادگاه میتواند، حسب مورد آن شخص را جلب کند و یا به ضررش حکم صادر کند(عبدالقادر، 1982، ص 114 و صفوت، 1923، ص 236).
استیناف(پژوهش)به طریقهای از اعتراض به آرای صادره از دادگاههای اطلاق میشود که به موجب آن کسی که در مرحله بدوی حکم به ضرر او صادر شده است و یا دادستان از دادگاه بالاتر(تجدیدنظر)خواستار رسیدگی به پرونده برای بار دیگر میشود؛درصورتی که دادگاه تجدیدنظر اعتراض را موجه تشخیص داد، رسیدگی کرده و رأی مقتضی صادر میکند(متین دفتری، 1378، ص 101).البته همانطور که یادآور شدیم در مقررات جاری قانونگذار واژه استیناف را به کار نبرده است ولی اعتراض به آرای دادگاههای عمومی و انقلاب که نزد دادگاه تجدیدنظر قابل رسیدگی است، مصداق بارز استیناف است و بجاست که آن را«تجدیدنظر استینافی»بخوانیم.حقوقدانان عرب نیز استیناف را قریب به همین مضمون تعریف کردهاند (فتحی سرور، 1981، ص 1235؛عبدالقادر، 1982، ص 144؛محمود مصطفی، 1970، ص 551 و نجیب حسینی، 1988، ص 1043). همانطور که در بالا اشاره شد، در حقوق آمریکا و انگلیس واژه تجدیدنظر برای مطلق اعتراض به احکام به کار برده میشود و به اعتبار مرجع رسیدگی کننده به اعتراض، نوع و ماهیت تجدیدنظر متفاوت است.به طور کلی دراین کشورها تجدیدنظر با کشورهای پیش گفته تفاوت زیادی دارد.در کشورهای عربی و سایر کشورهایی که از فرانسه الگوپذیری دارند، استیناف و فرجام دو طریق تجدیدنظر متفاوت هستند؛اولی را طریق عادی که مستلزم رسیدگی ماهوی است و دومی را طریق فوقالعاده که مستلزم رسیدگی شکلی است، میخوانند. به عبارت دیگر، در کشورهایی همچون فرانسه مرحله فرجام، مرحله سوم رسیدگی محسوب نمیشود(شیهان:1975، ص 90)؛ولی در نظام حقوقی انگلیس و آمریکا سه مرحله رسیدگی وجود دارد(فتحی سرور، 2003، ص 17).البته در این کشورها مقررات مربوط به تجدیدنظر تحول زیادی را پشت سرگذاشته که بررسی آن از حوصله این بحث خارج است و به اختصار میتوان گفت:اعتراضی که نزد دادگاه تجدیدنظر« laeppA fo truoC »قابل رسیدگی است، مرحله دوم رسیدگی محسوب میشود و به منزله تجدیدنظر اولی(استیناف)است و اعتراضی که نزد دیوان یا دادگاه عالی« sdroL fo esuoH »در انگلیس و« truoC emerpuS »در آمریکا قابل رسیدگی است، سومین مرحله رسیدگی و به منزله تجدیدنظر نهایی است (کارلسون، 1999، ص 272؛اسواتون و مرگان، 1980، ص 281 و اسپراک، 2002، ص 40). البته تقسیمبندی، حدود صلاحیت و اختیارات هریک از مراجع مزبور در هریک از کشورهای یاد شده کاملا با یکدیگر متفاوت است و حتی در ایالتهای مختلف آمریکا این تفاوت به صورت فاحش به چشم میخورد، به گونهای که حتی نامگذاری دادگاهها نیز با یکدیگر تفاوت دارند (کوهن، 2002، ص 125 و بلونی، 2000، ص 170). فرجام، همانطور که معنای لغوی فرجام دلالت دارد، آخرین مرحله رسیدگی است، جایی که باید رسیدگی قضایی را خاتمه داد و باب مناقشات را مسدود کرد.در اکثر نظامهای حقوقی برای پرهیز هرچه بیشتر از اشتباه و خطا در رسیدگی به جرایم مهم، راهکارهای مختلفی را درنظر گرفتهاند، ازجمله الزامی بودن تحقیقات مقدماتی، رسیدگی با تعدد قاضی، قابل فرجام بودن آرا و غیره.فرجام(تمیز)به نوبه خود روشی است که براساس آن محکوم علیه و یا دادستان میتوانند به رأی صادره از دادگاه استان اعتراض کنند و این اعتراض توسط دیوان عالی کشور مورد رسیدگی قرار گرفته، تصمیم مقتضی مبنی بر نقض یا ابرام در مورد آن اتخاذ میکند.برهمین اساس نیز دیوان عالی کشور را«مرجع نقض یا مرجع نقض و ابرام» میخوانند.در قوانین و مقررات جاری درباب آیین دادرسی کیفری تعبیر فرجام و تمیز به کار برده نشده است، ولی همانطور که در مورد ستیناف اشاره شد، این مرحله از رسیدگی را نیز میتوان«تجدیدنظر فرجامی»خواند. در قوانین کشورهای عربی، معادل واژه فرجام، واژه«النقض»به کار برده شده است و به همین اعتبار نیز دیوان عالی را«محکمه النقض»میخوانند.مرحله فرجام(نقض)، سومین مرحله رسیدگی محسوب نمیشود، بلکه روشی است که در پرتو آن دیوان عالی نقش و رسالت خود که نظارت بر حسن اجرای قانون در دادگاههای تالی است، ایفا میکند(فتحی سرور، 2003، ص 19؛1989، ص 947 و سلامه، 1988، ص 490).
اعاده دادرسی، راهی برای جبران اشتباهات احتمالی است که ممکن است در احکام قطعی راه پیدا کرده باشند.این طریق ازجمله طرق فوقالعاده اعتراض به احکام محسوب میشود و در جهت جبران بیعدالتیهای احتمالی، با قیود، شرایط و تشریفات خاص، همواره مفتوح است.اعاده دادرسی، طریق فوقالعاده محسوب میشود، به اعتبار این که در شرایط کاملا استثنایی امکان اجرای آن فراهم است و تنها در مورد احکام قطعی قابل اجراست.بنابراین اعاده دادرسی، روشی است که در پرتو آن محکوم علیه و یا دادستان میتوانند در موارد خاصی به احکام قطعی صادر شده از هریک از محاکم اعتراض کنند و درصورت پذیرش اعتراض، پرونده مربوطه مورد رسیدگی مجدد قرار میگیرد.در حقوق کشورهای عربی یاد شده، اعاده دادرسی را«اعاده النظر»میخوانند و دقیقا همین معنا از آن اراده میشود(فتحی سرور، 1981، ص 386؛عبد اقادر، 1982، ص 377 و محمد سلامه، 1988، ص 587).در حقوق انگلوساکسون این قسم از اعتراض و تجدیدنظر نیز وجود ندارد و درصورت نیاز به اعاده دادرسی، براساس قواعد کلی تجدیدنظر اقدام میشود(عبد القادر، 1982، ص 395). تجدیدنظر تشخیصی و احتیاطی که به تازگی در حقوق ایران باب شده است، از مبنای اقسام و فقهی برخوردار نیست و محل ایراد و اشکال فراوان است که بررسی آن فرصت دیگری میطلبد(گلدوست، 1383، ص 38-322). بنابر آنچه گذشت، تجدیدنظر و اعتراض به آرا و احکام صادره از مراجع قضایی شقوق و اقسام مختلفی دارد که ماهیت هریک با دیگری متفاوت است.شناخت ماهیت هریک از روشهای یاد شده به درجهبندی دادگاهها و نحوه رسیدگی هر دادگاه بستگی دارد(بهنام، 1987، ص 441 و محمد سلامه، 1988، ص 587). با وجود آن که تجدیدنظر، لازمه دادرسی عادلانه محسوب میشود، در مورد ضرورت آن تردیدهایی وجود دارد و متأسفانه در نظام قانون گذاری ایران در سالهای اخیر به صورتی کاملا غیرمنطقی و غیر علمی به آن نگریسته شده است.ازاینرو ضرورت این تأسیس مهم حقوقی را در مبحث بعد مورد بررسی قرار میدهیم. مبحث دوم-ضرورت تجدیدنظر
منابع و متون تاریخی، از آن دارد که تجدیدنظر و اعتراض به آرای قضایی، نهادی نوظهور در عالم حقوق نیست.در زمانهای کهن شاهان و سلاطین، گذشته از آن که قضاوت در امور مهم را از حقوق و یا وظایف خود به شمار میآوردهاند، به تظلمات مربوط به آرا و احکام صادره از قضات منصوب خود نیز رسیدگی میکردهاند.این عملکرد، جلوهای از تجدیدنظر در گذشته محسوب میشود(عبد القادر، 1982، ص 7؛ابو عامر، 1985، ص 132 و راوندی، 1372، ص 89).در قرون اخیر، تجدیدنظر به اشکال و گونههای مختلفی که در مبحث قبل به آنها اشاره شد، در اکثر نظامهای حقوقی به عنوان بخشی از فرآیند دادرسی مورد شناسایی قرار گرفته است.بااین وصف، در مورد ضرورت آن اتفاقنظر وجود ندارد.بعضی آن را زاید و بیهوده میدانند و عدهای بر اهمیت آن استدلال کردهاند(ابو عامر، 1985، ص 143).ازاینرو دیدگاههای مخالفین و موافقین را به طور جداگانه مورد مطالعه قرار میدهیم: یک-دیدگاه مخالفین تجدیدنظر: در مخالفت با تجدیدنظر به جهات زیر توجه شده است: الف-بروکراسی 1 :مهمترین دلیلی که در جهت اثبات نامفید، بلکه مضر بودن تجدیدنظر مطرح شده است، پیدایش و حاکمیت بروکراسی بر نظام و سازمان قضایی است(کوهن، 2002، ص 2).لازمه تجدیدنظر، به رسمیت شناختنم سلسله مراتب اداری در سازمان قضایی است.بدین ترتیب که کار و فعالیت قضایی در یک مرحله به اتمام نمیرسد و زمانی میتواند از ارزش و اعتبار برخوردار باشد که این سلسله مراتب را سپری کند.چنین شیوهای در دراز مدت و حتی کوتاه مدت، به پیدایش سازمان گستردهای منجر میشود که انجام دادن کارها به رأس هرم آن ختم میگردد.در عمل، به نتیجه رسیدن یک کار تا جلب موافقت فرد یا افرادی که در رأس هرم قرار گرفتهاند به طول میانجامد و باتوجه به گستردگی و کثرت کارهای قضایی، از یک سو، و محدودیت توان و کارآیی یک فرد و یا تعداد اندکی از افراد، از سوی دیگر، انجام دادن کارها مقدور و میسر نخواهد بود.انجام امور قضایی مستلزم دقت و سرعت توأم با یکدیگر است و چنین رویهای نظام قضایی را از هدف باز میدارد(همان).ثمره چنین رویهای، چیزی جز تمرکزگرایی و ریاستپرستی نیست، درحالیکه تجربه نشان داده است که بروکراسی باعث کندی انجام دادن امور و مانع بزرگی برای پیشرفت و ترقی جامعه است(ابو عامر، 1985، ص 146). (1).بروکراسی در لغت به معنای تمرکزگرایی، دیوا سالاری و رعایت تشریفات اداری درحد افراط آمده است و در اصطلاح بر سیستم حکومتی و اداری مبتنی بر تمرکزگرایی و رعایت سلسله مراتب اطلاق میشود که در انجام امور اداری و رسمی در بیشتر موارد به یک یا چند مقام خاص که در بالاترین مرتبه اداری و حکومتی قرار دارند، ختم میشود0الفاروقی، 1998، ص 97 و بستر، 1993، ص 298). بروکراسی باعث فربه شدن سازمان اداری و قضایی و تحمیل هزینههای اضافی به دولت و جامعه میشود، ابتکار عمل را از افراد سلب کرده، و آنان را به تبعیت کورکورانه وادار میکند. تجربه نشان داده است که ایجاد سازمانهای بالادست در تشکیلات اداری مشکلساز و ناکارآمد است و به طریق اولی میتوان گفت که در سازمان قضایی زیانبارتر است.بدون تردید برقراری سیستم تجدیدنظر به پیدایش سازمانهای بالادست در نظام قضایی منجر میشود و انجام دادن فعالیت قضایی را دچار بحران میسازد.ازاینرو به جای پیشبینی تجدیدنظر باید راههای تقویت سازمان قضایی را در الگوهای دیگر همچون تخصصی کردن کارهای قضایی، توسعه دادگاههای بدوی و غیره جستوجو کرد(محمود مصطفی، 1970، ص 550).
ب-دوباره کاری:در رسیدگیهای قضایی، فرض براین است که یک مرجع قضایی پس ازاینکه تحقیقات لازم را به عمل آورد، تمامی زوایای کور و مبهم پرونده را مورد بررسی قرار داده، رسیدگی را به صورت کامل و فراگیر به انجام میرساند و آنگاه به صدور رأی اقدام میکند.بنابراین اگر دادگاهی قبل از تکمیل تحقیقات و رسیدگی کامل حکم صادر کند و نقصی در کار او وجود داشته باشد، باید راهی درپیش گرفت که چنین اقدامی صورت نپذیرد؛ نه آنکه کار رسیدگی را برای بار دوم به مرجع دیگری بسپاریم.اگر رسیدگی اولی به صورت کامل و جامع صورت پذیرفته باشد، دیگر جایی برای رسیدگی بعدی باقی نمیماند.در این حالت رسیدگی دادگاه بعدی(بالاتر)، نوعی دوبارهکاری و تکرار کارهایی است که قبلا انجام شده است(المرصفاوی، 1982، ص 791 و فیلیپس، 1894، ص 28).بنابراین تجدیدنظر و رسیدگی مجدد در نظام قضایی نمیتواند چندان که انتظار میرود، مفید و موثر باشد.
ج-رسیدگی دور از واقعیت:وقتی پروندهای تشکیل میشود، دادگاه بدوی امور و مسایل متعددی را مورد بررسی و رسیدگی قرار میدهد و ادله مربوط به آنها را جمعآوری میکند.اصولا دادگاه بدوی به صورت ملموس و محسوس با مسایل و موضوعات پرونده ارتباط دارد و از لحاظ زمانی به وقایع نزدیکتر است و براساس واقعیتهایی که بدانها دست پیدا کرده است، تصمیمگیری میکند.بنابراین تصمیمگیری دادگاه بدوی بیشتر مقرون به واقع است و مبتنی بر واقعیتهایی است که آنها را احراز کرده است.پس از این مرحله است که پرونده تشکیل شده در اختیار دادگاه تجدیدنظر قرار میگیرد و بدیهی است که دادگاه تجدیدنظر با این واقعیتها بیگانه است.به عنوان مثال دادگاه بدوی شهود را در زمانی که به وقوع حادثه نزدیک است، احضار کرده و از آنها تحقیق میکند؛ولی دادگاه تجدیدنظر تنها اظهارات شهود را که در پرونده منعکس شده است، را مورد مطالعه میکند و به فرض آن که امکان احضار شهود فراهم باشد، مفاد اظهارات آنها نمیتواند دقیقا به همان صورتی باشد که قبلا بیان کردهاند.بدون تردید گذشت زمان میتواند بر فکر و ذهن آنها اثر بگذارد و فراموش کاری، تغییر عقیده و مطالبی که در این فاصله زمانی دیده و شنیدهاند بر اظهارات بعدی آنها در دادگاه تجدیدنظر تأثیرگذار است و این وضعیت به نوبه خود بر تصمیمگیری دادگاه اثر میگذارد و هرآینه میتواند نتیجهای به دور از واقعیت را در پی داشته باشد(محمود مصطفی، 1970، ص 550؛المرصفاوی، 1982، ص 792 و فیلیپس، 1894، ص 29).بنابراین رسیدگی دادگاه بدوی بیشتر مبتنی بر واقعیت است تا رسیدگی دادگاه تجدیدنظر.ازاینرو در جهت بالا بردن اعتماد و اطمینان به آرای صادره از دادگاهها باید راههای اطمینان بخش در مرحله بدوی را توسعه داد.
د-کمتوجهی و بیدقتی:وجود مرحله تجدیدنظر این احساس را در قضات دادگاه پایینتر تقویت میکند که ضعف و نقصان کار آنها را مرحله بالاتر و تجدیدنظر جبران میشود و چنین احساسی به طور ناخودآگاه به کمتوجهی و بیدقتی قضات دادگاههای بدوی میانجامد. منتهی اگر آنها بدانند که سرانجام کار به آنها ختم میشد و راهی برای جبران اشتباهات آنها وجود ندارد، اهتمام و سعی بیشتری در رسیدگی و صدور حکم دارند.وقتی قاضی دادگاه بدوی بداند در مقابل رأیی که صادر میکند مسؤول است و کسی نیست که نارساییهای کار او را جبران بکند، با دقت و وسواس بیشتری کار دادرسی را انجام میدهد؛ولی وقتی کسان دیگری را در کار خود سهیم میداند، اهتمام کمتری به خرج میدهد؛حتی در نظام رسیدگی چند درجهای هریک از قضات به نوعی خود را فارغ از هرگونه مسؤولیت میدانند و هریک تقصیر را متوجه دیگری میداند(القللی، 1946، ص 13).
ذ-اطاله دادرسی:هرچند لازمه کار دادرسی، دقت و صرف زمان است، این زمان نباید مدت بسیار زیادی به طول انجامد.برای رسیدگی به هر پروندهای، باتوجه به وضعیت و شرایط پرونده، فرصت زمانی معقول و منطقی لازم است که به طور معمول این مقدار زمان در مرحله بدوی صرف رسیدگی به پرونده میشود.این صرف زمان با انتظارات اصحاب دعوا و شرایط و امکانات جامعه کاملا تناسب دارد؛ولی اگر رسیدگی بیش ازاین مدت به طول انجامد، موجب تحمیل هزینه اضافی به جامعه و نارضایتی اصحاب دعوا خواهد شد.این وضعیت با اهداف آیین دادرسی سازگاری ندارد و جامعه را از دستیابی به نظم و امنیت باز میدارد.حال اگجر پس از رسیدگی و صدور حکم در مرحله بدوی که به اندازه کافی وقت برای آن صرف شده است، بنا باشد که پرونده برای بار دیگر نزد دادگاه تجدیدنظر مورد رسیدگی قرار گیرد، بدیهی است که کار دادرسی خارج از حد معقول و متعارف به طول میانجامد و عملا موجب اطاله دادرسی میشود(محمود مصطفی، 1970، ص 550؛المرصفاوی، 1982، ص 791 و ابو عامر، 1985، ص 166).در رد این ایراد چنین گفتهاند که دستیابی به عدالت در زمان طولانی بهتر از ظلمی است که در زمان کوتاه روا داشته شود(البغال، 1963، ص 79). هرچند ممکن است راهی برای رهایی از پارهای ایرادات گفته شده، (به عنوان مثال ایجاد تشکیلات اضافی و صرف هزینه و وقت)وجود نداشته باشد، باید توجه داشت که اولا:اهمیت کار قضایی اقتضا دارد که چنین اموری را چندان مورد توجه قرار ندهیم، ثانیا:به طور کلی میتوان راهکارهایی را درپیش گرفت که کمتر با چنین مشکلاتی مواجه باشیم و مهمتر اینکه محاسن تجدیدنظر بر معایب آن کاملا رجحان دارد و در فرآیند دادرسی عادلانه نمیتوان از آن چشمپوشی کرد.با این وصف به بررسی محاسن این نهاد مهم در قالب دیدگاه موافقین میپردازیم: دو-دیدگاه موافقین تجدیدنظر
قبل از طرح دیدگاههای موافقین، توجه به این نکته ضرورت دارد که آنچه بیشاز همه توجیهگر تجدیدنظر در فرآیند دادرسی است، این است که اولا:انسان در هر سطح و مرتبهای که باشد، باز از خطا و اشتباه مصون نیست و ثانیا:هماندیشی و همفکری چند نفر، در هر زمینه و درباره هر موضوع نتیجه مطلوبتری را میتواند درپی داشته باشد.از آن جا که هریک از قضات همانند سایر انسانهای دیگر در معرض خطا و اشتباه قرار دارند، به منظور به حداقل رساندن اشتباههای قضایی و جبران کاستیها و نارساییهای احتمالی در امور و کارهای قضایی باید از هر مکانیسم مفید و معقولی در این زمینه بهره جست.یکی از مکانیسمهای مفید و کارآمد برای دستیابی به این منظور، تجدیدنظر نسبت به آرای قضایی است.این روش در وهله اول زمینه همفکری بیشتر برای یافتن راهحل بهتر در مورد مسأله و مجهول قضایی فراهم میآورد و درثانی به بهترین وجه از عهده جبران اشتباههای احتمالی برمیآید(بلونی، 2000، 170).قضات دادگاه بدوی باید همواره، درجهت احراز واقع و پرهیز از خطا و اشتباه از هیچ کوششی فروگذار نکرده و به امید جبران آن در مرحله تجدیدنظر نباشند.منتهی بدون تردید رسیدگی به پرونده برای بار دوم و در مرحله تجدیدنظر، اشتباههای احتمالی را از بین میبرد و اعتماد و اطمینان به عملکرد دستگاه عدالت کیفری را افزایش میدهد.
ازاینرو موافقین تجدیدنظر درجهت اثبات ضرورت آن به جهات و دلایل زیر استناد کردهاند: الف-رعایت احتیاط:در کار و فعالیت قضایی، بویژه در امور کیفری، اصل اولی که راهنما و هادی فکر و اندیشه انسان است، اصل احتیاط است.احتیاط اقتضا میکند که انسان در جهت کشف هر مجهولی، بویژه مجهولات قضایی، به دانش و آگاهی خود بسنده نکرده، و هر راه معقولی را برای احراز واقع و دستیابی به حقیقت دنبال کند.بدون تردید تجدیدنظر ازجمله روشهای معقولی است که میتواند در روشنگری هرچه بیشتر مجهولات قضایی مفید و مؤثر باشد(آرکین، 1992، ص 504).به تجربه ثابت شده که با همه دقت و تلاشی که قضات دادگاههای پایینتر بهکار بستهاند و با وجود آنکه از روی بیغرضی و بینظری تصمیمگیری کردهاند، در عمل مرتکب خطا شده و مصون از اشتباه نبودهاند.بنابراین صرفنظر از نارساییهای دیگری که ممکن است دادرسیها را تحت تأثیر قرار داده، باعث بروز خطا و اشتباه در کار و تصمیمگیریهای قضایی شوند، تجربههای اندک از نارساییها نیز ما را به حزم و احتیاط وامیدارند و اندیشه تجدیدنظر را قوت میبخشند(ابو عامر، 1985، ص 161).
ب-تضمین بیطرفی در قضاوت:بیطرفی در قضاوت، از لوازم ذاتی دادرسی عادلانه است.با درنظر گرفتن این معنا درصورتی که دادگاه پایینتر، لااقل بزعم و تصور اصحاب دعوا بهطور جانبدارانه دادرسی را انجام داده و تصمیمگیری کرده باشد، با وجود مرحله تجدیدنظر و رسیدگی به پرونده در دادگاه تجدیدنظر، این بدبینی و شبهه و یا جانبداری احتمالی منتقی خواهد شد؛زیرا چنین فرض و تصوری در مورد دادگاه بالاتر(تجدیدنظر)، بویژه وقتی دادگاه تجدیدنظر مرکب از چند قاضی باشد، قابل پذیرش نیست و احتمال جانبداری به حداقل میرسد.بهعبارت دیگر:اگر بهجهتی از جهات قاضی و یا قضات دادگاه بدوی اصل بیطرفی در قضاوت را رعایت نکرده باشند، بدون تردید دادگاه تجدیدنظر این رویه را دنبال نخواهد کرد و این احتمال که دادگاه مزبور نیز اصل بیطرفی را نادیده انگارد، کاملا منتفی است.مضافا با وجود مرحله تجدیدنظر، دادگاههای پایینتر، با توجه به اینکه خود را در معرض ممیزی دادگاه تجدیدنظر میبینند، همواره به رعایت اصل مزبور مقید خواهند بود.بدین ترتیب تجدیدنظر به نوبه خود میتواند بهعنوان روشی برای اجرا و رعایت اصل بیطرفی در قضاوت ایفای نقش کند (فتحی سرور، 1981، ص 1205 و ابو عامر، 1985، ص 158).
ج-دقت در رسیدگی قضایی:برخلاف تصور مخالفین تجدیدنظر، فرض مقبول و قابل پذیرش در مورد قضات این است که این گروه، از نخبگان جامعه و افرادی مسؤولیتپذیر هستند.اگر در عمل غیر ازاین است، باید این مشکل چارهاندیشی دیگری کرد.بنابراین بیتوجهی و کمدقتی به بهانه وجود تجدیدنظر در مورد این گروه مصداق ندارد، بلکه برعکس: وجود تجدیدنظر، باعث دقت نظر و اهتمام بیشتر قضات دادگاههای بدوی میگردد؛چرا که در چنین وضعیتی، قضات دادگاههای مزبور براین امر واقف و آگاهند که عملکرد آنها توسط دادگاه تجدیدنظر مورد ارزیابی و بازبینی قرار میگیرد.ازاینرو در انجام امور سعی بیشتری خواهند کرد.اصولا باید قضات را به گونهای تربیت کرد که نسبت به پیامد تصمیمی که اتخاذ میکنند، بیتفاوت نباشند و انتظار این را داشته باشند که تصمیم آنها مورد ارزیابی صحیح قرار گیرد.در چنین شرایطی هریک از قضات به نوبه خود تلاش خواهد کرد که وضعیت مطلوبتری از خود نشان دهد.ثمره این تلاش و کوشش، اهتمام، دقت و توجه بیشتر در انجام دادن امور و تصمیمگیریهای قضایی است(آرکین، 1992، ص 440؛محمود مصطفی، 1970، ص 551 و ابو عامر، 1985، ص 162).
د-افزایش اعتماد و اطمینان مردم:اعتماد و اطمینان شهروندان به دادگستری و دستگاه عدالت کیفری از مهمترین اصولی است که متولیان امور جامعه و مجریان تشکیلات قضایی باید آنرا در سرلوحه کار خود قرار دهند.مردم از دادگستری انتظار دارند که براساس عدالت و انصاف به دعاوی آنها رسیدگی کرده، بهصورت شفاف و روشن در مورد آنها قضاوت شود.دادگستری نیز باید پاسخگوی این خواسته بحق مردم باشد.این تعامل زمانی صورت مطلوب را پیدا میکند که مردم به دادگستری اعتماد و اطمینان داشته باشند.برای جلب و تقویت اعتماد عمومی به دادگستری، تنها راه دادرسی عادلانه است و همانطور که اشاره کردیم، تجدیدنظر لازمه آن محسوب میشود.اگر دادرسی منحصر به یک مرحله باشد، تصور مردم این است که در رسیدگی به دعاوی آنها دقت کافی نشده است و ازاینرو همواره با تردید و بدبینی به دادگستری مینگرند و اعتماد و اطمینان چندانی بهآن ندارند؛ولی با وجود دادگاه تجدیدنظر، چنین تردیدی کاهش پیدا کرده، در نتیجه اعتماد و اطمینان مردم به دستگاه عدالت کیفری افزایش پیدا میکند.بیاعتمادی مردم به دادگستری آثار و پیامدهای نامطلوبی برای جامعه درپی دارد.احقاق حق بهاتکای توان و امکانات شخصی مهمترین اثری است که از بیاعتمادی افراد به دادگستری سرچشمه میگیرد و ثمره چنین وضعیتی چیزی جز هرج و مرج در جامعه نخواهد بود.بنابراین برای پرهیز از چنین وضع نامطلوبی باید راههای جلب اعتماد مردم به دادگستری را توسعه داد و یکی از مهمترین راهها برقراری یک سیستم تجدیدنظر کارآمد و پویاست(المرصفاوی، 1982، ص 769 و ابو عامر، 1985، ص 159).
ذ-وحدت و هماهنگی:بهطور طبیعی مراجع نظارتی و بالادست از عملکرد و اختلاف نظر مراجع پایینتر اطلاع حاصل میکنند.با وجود این، امکان ایجاد رویه واحد و هماهنگ در انجام امور و تصمیمگیریها فراهم میآید.بدون وجود چنین مراجعی، دستیابی به وحدت و هماهنگی چندان مقدور نیست.امروزه در اکثر کشورها، گذشته از نقش و رسالت مهمی که دیوان عالی بهعنوان بالاترین مرجع تجدیدنظر در ایجاد«وحدت رویه قضایی»در معنای خاص ایفا میکند.هریک از مراجع تجدیدنظرنیز به نوبه خود میتوانند در ایجاد رویه واحد و از بین بردن اختلاف نظرها موثر باشند(ابو عامر، 1985، ص 165 و محمد سلامه، 1988، ص 414). رویه قضایی در معنای عام، در بیشتر نظامهای حقوقی بهعنوان یک منبع مهم تلقی میشود و میتواند در تحول و پویایی حقوق نقش بسزایی را ایفا کند.علاوه براین رویه قضایی به نحو چشمگیری در برقراری عدالت و انصاف در جامعه تأثیرگذار است و دستگاه عدالت کیفری را در جهت دادرسی عادلانه به حرکت درمیآورد(صدقی، 1999، ص 76).
ر-انتقال تجربیات:در هر تشکیلات و سازمان، همواره با یک دسته از نیروهای با تجربه و کارآزموده به انتقال تجربیات گروه اول به گروه دوم وابسته است و یکی از روشهای مهمی که میتواند این امر را ممکن سازد، نظارت افراد باتجربه بر کار و فعالیت کسانی است که از تجربه کمتری برخوردارند.بنابراین باید در درون سازمان این امکان را فراهم ساخت که نیروهای تازهکار بهطور مستقل کار و فعالیت خود را به انجام برسانند و در عین حال کار آنها توسط افراد باتجربه مورد ارزیابی قرار گیرد تا از یک سو خطاهای احتمالی برطرف گردد و از سوی دیگر تجربیات کارآزمودهها به تازهکارها انتقال پیدا کند.علاوه براین در پرتو این تعامل زمینه همفکری بیشتر و بهرهمندی از اندیشههای یکدیگر نیز فراهم میشود و این امر نیز به نوبه خود میتواند ضریب اعتماد و اطمینان به کار و تصمیمگیریها را افزایش دهد. بنابراین ضرورت بهرهمندی از چنین روش و شیوهای در نظام قضایی که با سطح گستردهای از مسایل پیچیده عملی و نظری روبهروست، بیشازپیش احساس میشود و منطق حقوق و عقل سلیم انسانی ما را بهاین راه رهنمون میکند(بهنام، 1987، ص 377).بیمناسبت نیست که دراین جا بخشی ا زکلام علی(ع)را که در بیان اهمیت دادرسی و چگونگی انجام آن خطاب به مالک اشتر انشا گردیده است مورد توجه قرار دهیم.دراین نامه که به عهدنامه آن حضرت با مالک اشتر معروف است، چنین آمده است:«وّلایّکتفی بادنی فهم دونّ اقصاه، وّ اوقفهم فی الشّبهات؛و[قاضی]در رسیدن به حقیقت مقصود به اندک فهم اکتفا ننماید، و درنگش در شبهات از همه بیشتر باشد(نهج البلاغه، نامه 53).ازاین عبارت مختصر و کوتاه ولی نغز و پرمعنا چنین استفاده میشود که برای دادرسی عادلانه و کارآمد باید راهی را پیمود که ما را به حداکثر دانش و آگاهی درباره موضوع مورد قضاوت رهنمون سازد و دراین زمینه به فهم اندک نباید اکتفا کرد.در جهت گریز از شبهات باید چارهاندیشی معقول کرد و درنگ و تأمل در کار قضایی را بیشتر روا داشت.دادرسی را با احتیاط و دقت به انجام رساند و از بهطول انجامیدن آن در حد معقول نگرانی نداشت.با این وصف، تجدیدنظر در آرا و احکام قضایی طریقهای است که میتواند فهم و آگاهی در قضاوت را افزایش داده، و قضات را از گرفتار آمدن در شبهات باز دارد. بنابر آنچه گذشت معلوم میشود که محاسن و جهات مثبت تجدیدنظر بر معایب احتمالی آن رجحان دارد و عقل و منطق حکم میکند که در چهارچوب شرایط خاص و بر مبنای اصول و قواعد علمی در فرآیند دادرسی ملاک عمل قرار گیرد. تجدیدنظر یک ضرورت اجتناب ناپذیر در دنیای امروز است و هیچ نظام حقوقی وجود ندارد که ازآن روگردان باشد.تجدیدنظر بهعنوان بخشی از دادرسی عادلانه در جهت حمایت هرچه بیشتر از کرامت انسانی و رعایت حقوق بشر به حساب میآید.ازاینرو در پارهای از اسناد و قراردهای بینالمللی صراحتا مورد تأکید قرار گرفته است.بهموجب بند 5 ماده 14 میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی:«هرکس به خاطر ارتکاب جرمی محکومیت یافته، حق دارد که محکومیت و مجازات او بهوسیله یک دادگاه بالاتر طبق قانون مورد رسیدگی مجدد واقع بشود».کنوانسیون اروپایی حمایت از حقوق بشر دراین مورد ساکت است، ولی ماده 2 پروتکل شماره 7 کنوانسیون آنرا جبران نموده، بر ضرورت رعایت حق تجدیدنظر تصریح کرده است.علاوه براین در بند 2 ماده 8 کنوانسیون آمریکایی حقوق بشر، ماده 24 اساسنامه یوگسلاوی، ماه 23 اساسنامه روندا، ماده 81 اساسنامه دادگاه بینالمللی کیفری و پاراگراف سوم قطعنامه کمیته آفریقایی حقوق بشر این حق مورد شناسایی قرار گرفته است.بدین ترتیب این باور تقویت میشود که شاید بتوان درباره آثار مثبت مجازات مجرمان تردید کرد؛اما درباره آثار زیانبار مجازات محکومان بیگناه، بههیچ وجه نمیتوان تردید یا تأمل روا داشت.تجدیدنظر در احکام کیفری یکی از راههای پیشگیری از تحمیل مجازات به متهمان بیگناه و آثار زیانبار آن است.حتی در شرایطی که صلاحیت، استقلال و بیطرفی دادگاه محرز است و دیگر تدابیر و معیارهای مربوط به یک محاکمه منصفانه نیز رعایت شده نمیتوان ضرورت تجدیدنظر در آرا و احکام را نفی کرد؛چرا که اشتباه قضایی یا قانونی دادگاه همیشه ممکن است و همین اشتباه به تنهایی برای توجیه چنین ضرورتی کافی است(امیدی، 1379، ص 26).
نویسنده : منصورآبادی، عباس- استادیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه شیراز.
مبحث سوم-اصول و قواعد کلی حاکم بر تجدیدنظر
همانطور که در بالا اشاره شد، تجدیدنظر همانند هر نهاد و تأسیس دیگر حقوقی و قضایی باید تابع قواعد و اصولی باشد تا بتواند دستگاه عدالت کیفری و جامعه را به اهداف موردنظر برساند.قواعد و اصولی که در این باب لازم الرعایه هستند، ازاین قرارند:1-اصل قابل تجدیدنظر بودن آرا، 2-قاعده صلاحیت، 3-محدودیت زمانی، 4-محدودیت مراتب، 5-ذینفع بودن، 6-رعایت تشریفات، 7-منع تصمیمگیری به ضرر معترض. یک-اصل قابل تجدیدنظر بودن آرا:با پذیرش تجدیدنظر بهعنوان بخشی از فرآیند دادرسی عادلانه، قابل تجدیدنظر بودن آرا نیز بایستی بهعنوان یک اصل مهم مورد قبول قرار گیرد.بهاین ترتیب که با درجهبندی آرا و احکام صادره از محاکم، همه آرایی که از اهمیت نسبی برخوردارند، قابل تجدیدنظر باشند.مطابق مقررات قانون آیین دادرسی کیفری سابق، همه آرای صادره در امور خلافی قطعی بود.آرای صادره در باب جنحههای کوچک، تنها قابل پژوهش بود و قابل فرجام نبود؛آرای صادره صادره در مورد جنحههای بزرگ، هم قابل پژوهش بود و هم قابل فرجام و آرای دادگاههای جنایی، فقط قابل فرجام بود 1 .تقریبا همین رویه در کشور فرانسه و کشورهای عربی که از فرانسه الگوپذیری داشته اند مرسوم و متداول است؛با این تفاوت که جرایم خلافی دارای مجازات حبس نیز دراین کشورها قابل پژوهش میباشند(ابو عامر، 1985، ص 173؛عبد القادر، 1982، ص 173؛الشواربی، 1988، ص 145؛فتحی سرور، 1981، ص 16).در انگلیس و آمریکا نیز تقریبا همه آرای صادره از محاکم بهصورت خاصی که در بالا بهآن اشاره شد، قابل تجدیدنظر هستند(گیبسون، 2002، ص 32 و کارلسون، 1999، ص 278). در مورد قطعی بودن آرای صادره در امور خلافی، این توجیه وجود دارد که اولا:راه یافتن (1).بهموجب ماده 275 قانون آیین دادرسی کیفری 1290:«احکام حضوری دادگاه بخش در امور خلافی قطعی است و احکام غیابی قابل اعتراض است و حکمی که پس از اعتراض صادر میشود قطعی میباشد.احکام دادگاه بخش در امور جنحه خواه غیابی و خواه حضوری فقط قابل پژوهش است و مهلت پژوهش از روز اعلام به متهم در دادگاه یا ابلاغ واقعی رأی به او و با رعایت مسافت ده روز است.»؛و به موجب ماده 431 همان قانون:«احکام دادگاههای جزایی در موارد ذیل قابل فرجام است:1-احکام دادگاههای جنحه که مدت پژوهش آنها منقضی شده است.2-احکام دادگاههای جنحه که پس از رسیدگی پژوهشی صادر شده.3-احکام دادگاه استان و احکام دادگاه جنایی». خطا دراین قبیل موارد بسیار نادر و احتمال آن درحدی است که چندان قابل اعتنا نمیباشد؛ زیرا بیشتر جرایم خلافی جنبه مادی داشته و دستیابی به ادله برای اثبات آنها سهلتر میباشد.ثانیا:بهطور معمول کسانی که بهاین نوع از مجازاتها محکوم میشوند، برای اعتراض به آنها تمایل چندانی ندارند.ثالثا:اصولا این نوع از محکومیتها آثار کیفری بهدنبال ندارند. بنابراین از جهت اجرای عدالت مشکلی برای جامعه ایجاد نمیکند(القللی، 1946، ص 12). در مورد تمایز احکام صادره از دادگاههای جنحه و جنایی، توجه بهاین نکته ضرورت دارد که رسیدگی دادگاه جنایی از لحاظ ماهوی کمتر قابل تردید است؛زیرا اولا:دادگاه یاد شده با تعدد قاضی و توسط قضات باتجربه رسیدگی را انجام میدهد.ثانیا:با تشریفات و ترتیبات خاصی دادرسی را برگزار میکند.ثالثا:فرع بر تحقیقات مقدماتی دادرسی را بهانجام میرساند. رابعا:در بیشتر پروندههایی که دراین دادگاه مطرح میشود وکیل مداخله دارد.ازاینرو احتمال این که در احکام صادره از دادگاه جنایی خطا و اشتباه ماهوی رخ دهد، بسیار نادر است و در عین حال برای پرهیز از اشتباهات حکمی، چنین احکامی قابل فرجام میباشند.فرجام، به منظور نظارت برحسن اجرای قانون در دادگاههای تالی اعمال و اجرا میشود و مبنای آن رفع اشتباهات حکمی و قانونی است که ممکن است در احکام دادگاهها راه پیدا کرده باشد(ابو عامر، 1985، ص 207 و فتحی سرور، 1981، ص 1235).بههر حال هریک از روشهای فوق در جهت دادرسی عادلانه مکمل دیگری است و زمینه بازنگری و بازبینی احکام و آرای قضایی را به ترتیب دادرسی فراهم میآورند. شایان ذکر است که اعاده دادرسی روشی کاملا استثنایی جهت بازبینی احکام قطعی است که تنها در موارد محدودی امکان اعمال آن وجود دارد و با اصل قابل تجدیدنظر بودن آرا مغایرت ندارد.ازاینرو آن را طریق فوقالعاده اعتراض به احکام میخوانند.اعاده دادرسی برای احکام قطعی یک ضرورت اجتنابناپذیر است، بویژه نسبت به احکامی که در مرحله بدوی قطعی محسوب میشوند؛چرا که اگر راهی برای جبران اشتباهاتی که در آینده معلوم میشود، وجود نداشته باشد، موجب نادیده گرفتن عدالت خواهد بود(بهنام، 1987، ص 441). در ایران، قانونگذار بعد از انقلاب همواره در مقام وضع مقررات تجدیدنظر بر قطعی بودن آرا تصریح و تأکید ورزیده و قابل تجدیدنظر بودن را به عنوان استثنا پیشبینی کرده است 1 ، درحالیکه در همه موارد یاد شده دامنه استثنا از اصل گستردهتر بوده، حتی در جهت مغایر با آن سیر کرده است؛چرا که موارد و مراتب تجدیدنظر را به حدی توسعه داده که اعتبار امر مختوم کیفری را نیز متزلزل ساخته و ناپایداری آرا و احکام قضایی را دامن زده است. در جهت رفع این نابسامانی بایستی چارهاندیشی عمیقتری در مورد کل نظام دادرسی و حتی نظام حقوقی صورت پذیرد.همانطور که یادآور شدیم این آشفتگی ناشی از برداشت غلطی است که از احکام فقهی در این باب شده است، درحالیکه موارد نقض که فقها متعرض آن شدهاند به مثابه اعاده دادرسی در عالم حقوق است که طریق استثنایی برای اعتراض به احکام محسوب میشود.بلی وقتی احکام قطعیت پیدا کردند دیگر نباید بهانهای برای نقض آنها وجود داشته باشد و ازاین جهت، دیدگاه فقها کاملا منطقی است، ولی تفکیک مراحل رسیدگی و بازبینی و بازنگری آرای قضایی در دو یا سه مرحله با معیارهای فقهی مغایرت نداشته، در جهت اهداف کلی شریعت قرار دارد.آنچه نگرانی را بیشتر میسازد این است که با وجود این ادعا و تغییر پیدرپی قوانین در این باب، قطعیت پیدا کردن آرا معنا و مفهوم خود را نیز از دست داده است.
دو-قاعده صلاحیت:تعیین مرجع صالح برای رسیدگی و اتخاذ تصمیم در مورد درخواست تجدیدنظر اولین امری است که در جهت اعمال حق تجدیدنظر باید آنرا مورد توجه و بررسی قرار داد.کدام دادگاه و مرجع قضایی برای این امر صالح است و چه ویژگیهایی که باید داشته باشد؟توصیه و تأکید براین است که دادگاه تجدیدنظر نسبت به دادگاهی که تصمیم اولیه را اتخاذ کرده است، عالی و بالاتر باشد 2 .چنانکه گذشت بند 5 ماده 14 میثاق بینالمللی (1).به موجب ماده 232 قانون آیین دادرسی کیفری مصوب 1387:«آرای دادگاههای عمومی و انقلاب در امور کیفری قطعی است مگر در موارد ذیل که قابل درخواست تجدیدنظر میباشد:1-...».در ماده 7 قانون تشکیل دادگاههای عمومی و انقلاب مصوب 1373 و ماده 28 قانون تشکیل دادگاههای کیفری 1 و 2 مصوب 1367 نیز همین عبارت آمده است. (2).صرفنظر از انتقاداتی که بر واخواهی شده و آنرا از موجبات اطاله دادرسی دانستهاند(القللی، 1946، ص 2 و محمود مصطفی، 1970، ص 533)، با فرض آنکه واخواهی را از اقسام تجدیدنظر به حساب آوریم به طور در این روش اعتراض نزد همان دادگاه قبلی صادر کننده رأی قابل رسیدگی است و علت آن، این است که در واخواهی فرض براین است که دادرسی هنوز پایان نیافته و متهم دفاع لازم را از خود به عمل نیاورده است.بنابراین باید به متهم برای دفاع فرصت داده شود و دادرسی به صورت کامل انجام پذیرد.مبنای حق واخواهی درباب صدور حکم غیابی را پارهای از مؤلفین«خطای مفروض»دانستهاند و براین باورند که در چنین مواردی فرض براین است که-حقوق مدنی و سیاسی این مطلب را صراحتا مورد تأکید قرار داده بود.منظور از عالی و بالاتر بودن این نیست که دارای چنین عنوانی در بین تشکیلات قضایی باشد، بلکه باید دارای ویژگیهایی باشد که آنرا کاملا از دادگاه پایینتر متمایز سازد.در اینجا هم مفهوم و معنای شخصی و هم مفهوم و معنای سازمانی صلاحیت موردنظر است. 1 یعنی اینکه اولا:دادگاههای تجدیدنظر باید از جهت سازمانی و اداری غیر از دادگاههای بدوی باشند و قضات دیگری غیر از قضات دادگاه بدوی عهدهدار امر دادرسی در دادگاههای مزبور باشند.ثانیا:در بعد شخصی دادگاه تجدیدنظر باید دارای این ویژگیها باشد:الف-از جهت ترکیب دادگاه:دادگاه تجدیدنظر باید به روش تعدد قاضی اداره و برگذار شود و تعداد قضات باید سه و یا پنج نفر باشند.اگرچه راجع به برتری روش تعدد قاضی و روش قاضی واحد(وحدت قاضی)اختلاف نظرهایی وجود دارد، درحال حاضر در اکثر، بلکه در تمامی کشورهای دنیا، روش تعدد قاضی، لااقل در دادگاههای تجدیدنظر بیشتر مقبولیت پیدا کرده است.روش تعدد قاضی امکان هماندیشی و دقتنظر بیشتر را فراهم میآورد و اعتماد و اطمینان به آرای قضایی را افزایش میدهد.ب- از جهت تجربه و سابقه کار:قضات دادگاههای تجدیدنظر باید تا حد مقبولی دارای سابقه کار قضایی بوده و از مهارت، تجربه و سابقه درخشان در گذشته برخوردار باشند(ابو عامر، 1985، ص 153).
سه-قاعده محدودیت زمانی:برای اینکه افراد ذینفع بتوانند از حق تجدیدنظر بهرهمند شوند، باید زمان کافی برای تقدیم درخواست و یا دادخواست در اختیار داشته باشند. این وقت باید به حدی باشد که با توجه به نزدیکی و دوری مسافت و شرایط و امکانات تجدیدنظر اعمال این حق ممکن و میسر باشد.درحال حاضر در حقوق ایران در بیشتر موارد ق-حکم صادره خالی از اشتباه و خطا نیست.لذا باید به همان دادگاه فرصت داده شود تا چنانچه به اشتباه پی برد آن را اصلاح کند(زکی ابو عامر، 1985، ص 83). (1).در آیین دادرسی صلاحیت( noitcidsiruj )بیشتر از جهت سازمانی و تقسیم کار بین واحدهای مختلف قضایی مورد توجه قرار میگیرد.در این بعد منظور از صلاحیت، اختیار و تکلیفی است که یک مرجع قضایی برای رسیدگی به موضوعی و تصمیمگیری در مورد آن دارد.صلاحیت از جهتی منشاء تکلیف و از جهتی منشاء اختیار است.به اعتبار که تشخیص صلاحیت به دادگاه مربوط میشود، اختیار است و به این اعتبار که پس از تشخیص صلاحیت دادگاه، باید رسیدگی را به انجام رساند، تکلیف محسوب میشود(شمس، 1381، ص 393). مهلت تجدیدنظر خواهی بیست روز در داخل و دو ماه در خارج از کشور تعیین گردیده است. این مقدار زمان، وقت مناسبی برای تقدیم اعتراض است، اما بایستی با لحاظ بعد مسافت، مدت دیگری به آن اضافه شود تا ذینفع بتواند اعتراض خود را تقدیم کند.در نظام حقوقی مصر در واخواهی و استیناف مهلت اعتراض ده روز با رعایت مسافت و در فرجام چهل روز تعیین گردیده است(عبد القادر، 1982، ص 83 و الشواربی، 1988، ص 152).البته اعاده دادرسی در امور کیفری مقید به وقت نیست و درصورت حصول شرایط آن، حتی اگر حکم اجرا شده باشد، امکان اعتراض فراهم است.
چهار-محدودیت مراتب:با وجود آنکه تجدیدنظر از لوازم دادرسی عادلانه به حساب میآید، در عمل نباید به گونهای باشد که با مبنای دادرسی، که اجرای عدالت و فصل خصومت است، مغایرت داشته باشد.در این جهت تجدیدنظر باید محدود به یک و یا در مواردی مثل احکام صادره از دادگاههایی که قضات آنها از تجربه کافی برخوردار نیستند، همچون دادگاههای جنحه سابق، محدود به دو مرتبه باشد.اگر راه تجدیدنظر برای مراتب عدیده باز باشد، دادرسی به سرانجام نمیرسد و چنین شیوهای آشکارا نقض غرض خواهد بود.یکی از قواعد مهم در آیین دادرسی، قاعده اعتبار امر مختوم یا اعتبار قضیه محکوم بهاست.این قاعده دلالت براین دارد که وقتی در مورد پروندهای حکم قطعی صادر شد، این حکم در مورد طرفین لازم الاجراست و نباید امکان ازسرگیری موضوع به هیچ وجه فراهم باشد.وجود مراتب متعدد تجدیدنظر، این قاعده را که از قواعد مهم دادرسی است متزلزل میسازد و مشکلات زیادی برای دستگاه قضایی و جامعه به وجود میآورد.البته مقتضای احتیاط و عدالت این است که باب تجدیدنظر نباید حتی در این مرحله بکلی مسدود گردد.ازاینرو اعاده دادرسی به عنوان یک طریق فوقالعاده همواره باز است و در پرتو آن، امکان بازبینی احکام در موارد نادر و استثنایی نیز فراهم است. با این وصف، تجدیدنظر تشخیصی و احتیاطی که به تازگی در حقوق ایران مورد شناسایی قرار گرفته، قابل ایراد و اشکال است؛زیرا در تجدیدنظر تشخیصی، به طور خودکار و بدون هیچ توجیه منطقی، یک مرتبه به مراتب تجدیدنظر اضافه میشود و از سوی دیگر با توجه به مقررات مربوط، شأن دیوان عالی کشور در حد دادگاههای تالی تنزل داده شده است و با وجود تجدیدنظر احتیاطی راه اعتراض به آرا و احکام قضایی همواره باز بوده، سرنوشت همه آرا در هالهای از ابهام قرار دارد؛چرا که هر آینه این احتمال وجود دارد که محکومین و کسانی که رأی به ضررشان صادر شده است، با توسل به این طریق، رأی قبلی را دچار تزلزل سازند.ایرادات و اشکالات این دو طریق فراتر ازاین است و بررسی آنها فرصت دیگری میطلبد.بنابراین منحصر ساختن راههای تجدیدنظر به چهار صورت مذکور(واخواهی، استیناف، فرجام و اعاده دادرسی)همانند مقررات سابق و رویهای که بسیاری از کشورها همانند مصر و فرانسه در پیش گرفتهاند، کاملا معقول و منطقی است و باید طرق دیگر(تجدیدنظر تشخیصی و احتیاطی)کنار گذاشته شود. خلاصه آنکه نادیده گرفتن تجدیدنظر، تفریط و توسعه دادن آن تا این حد افراط است و راه صواب این است که به صورت محدود و مبتنی بر مبانی علمی در فرآیند دادرسی عادلانه مورد توجه قرار گیرد.
پنج -ذینفع بودن:حق اعتراض و یا تجدیدنظر باید برای شخصی در نظر گرفته شود که از لحاظ فردی و یا اجتماعی در رأیی که صادر شده است، ذینفع و یا ذیضرر باشد.در منطق آیین دادرسی کیفری امروزی طرفین یک پرونده کیفری عبارتند از:دادستان و متهم و در مواردی که موضوع دعوا جنبه خصوصی داشته باشد، شاکی و یا مدعی خصوصی نیز به عنوان یک طرف دیگر محسوب میشود.به حسب مورد، این سه شخص نسبت به دعوا و رأیی که درباره آن صادر میشود، ذینفع به شمار میآیند؛اما حدود ذینفع بودن آنها را نمیتوان یکسان در نظر گرفت؛زیرا مصالح و منافع هرسه یکسان و به یک اندازه نیست. دادستان به عنوان مقامی که عهدهدار نمایندگی جامعه و مأمور اجرای عدالت است، میتواند به همه آرا و احکام صادر شده از مراجع قضایی، حتی احکامی که به ضرر متهم صادر شده است، اعتراض کند؛چرا که دادستان در یک پرونده کیفری تنها نقش طرف دعوا را عهدهدار نیست، بلکه بیشتر در مقام اجرای عدالت و دادگستری است؛مضافا اینکه متهم نیز به نوبه خود یکی از افراد جامعه محسوب میشود و دادستان مکلف است در جهت حمایت از او، به عنوان یک شهروند، فعالیت کند.ازاینرو در بیشتر نظامهای حقوقی برای دادستان این حق وجود دارد که نسبت به همه آرایی که برخلاف حق و عدالت تشخیص میدهد، اعتراض و تجدیدنظر خواهی کند، ولو آنکه این رأی در ظاهر به نفع جامعه و به ضرر متهم صادر شده باشد(فتحی سرور، 1981، ص 336؛البغال، 1963، ص 185 و مامون سلامه، 1988، ص 375). زیرا اگر حکم، به ناحق و نادرست در مورد متهم صادر شده باشد، بیعدالتی است و بیعدالتی هیچگاه به نفع جامعه نیست و جامعه از بیعدالتی بیشاز هر چیز دیگری متضرر میشود. اعتراض متهم به تصمیمات و آرایی که مقامات قضایی به ضرر او اتخاذ میکنند، از جمله حقوق دفاعی متهم محسوب میشود و باید این امکان برای متهم فراهم باشد که بتواند نسبت به چنین تصمیماتی تجدیدنظرخواهی کند.متهم میتواند این حق را رأسا و یا توسط وکیل خود اعمال کند؛ولی این حق به ورثه او انتقال پیدا نمیکند.این حق از این حیث قائم به شخص است و مادامی که صاحب حق در قید حیات است میتواند از آن استفاده کند؛زیرا در صورتی که متهم در هریک از مراحل رسیدگی و دادرسی فوت کند، دعوای کیفری به خاطر فقدان یکی از ارکان متوقف خواهد شد و در چنین مواردی امکان تعقیب دعوای عمومی از بین میرود و به همین اعتبار نیز مراجع قضایی بایستی قرار موقوفی تعقیب صادر کنند. هرچند دادرسی عادلانه در جهت برقراری توازن و تعادل بین توان دولت و متهم جریان پیدا میکند، نباید حمایت از زیان دیده از جرم را نیز از نظر دور داشت.ازاینرو در مواردی که منافع و مصالح او ایجاب میکند، باید امکان بهرهمندی او از حق تجدیدنظر فراهم باشد.در مواردی که موضوع اتهام واجد جنبه خصوصی باشد و جرم ازجمله جرایم قابل گذشت به شمار میآید و یا در مواردی که زیان دیده، دعوای خصوصی خود را به تبعیت از دعوای کیفری نزد دادگاه کیفری اقامه کرده است، او نیز حق دارد به تصمیماتی که به ضرر او اتخاذ میشود اعتراض کند.البته در بیشتر نظامهای حقوقی، شاکی و یا مدعی خصوصی تنها در مورد دعوای مدنی ذینفع محسوب میشود و در رابطه با دعوای کیفری و عمومی از چنین حقی برخوردار نیست(عبد القادر، 1982، ص 196 و الشواربی، 1988، ص 149). درحال حاضر، در حقوق ایران در مورد حق اعتراض شاکی و یا مدعی خصوصی دو مقرره قانونی وجود دارد که بین آنها تعارض وجود دارد؛چرا که به موجب مقررات قانون آیین دادرسی کیفری جدید، شاکی و مدعی خصوصی همانند متهم و دادستان از حق تجدیدنظر برخوردار است و براساس تبصره 5 ماده 20 اصلاحی قانون تشکیل دادگاههای عمومی و انقلاب تنها از جهت ضرر و زیان ازاین حق برخوردار است. 1 از آنجاکه بند ج تبصره یاد شده مقید (1).به موجب ماده 239 ق.آ.د.ج:«اشخاص زیر حق درخواست تجدیدنظر دارند: الف-محکوم علیه یا وکیل و نماینده قانونی او ب-شاکی خصوصی یا وکیل یا نماینده قانونی او ج-رئیس حوزه قضائی درخصوص جرائمی که به موجب قانون تعقیب آنها به عهده او گذارده شده است».و به موجب تبصره ذیل ماده 232 همان قانون:«منظور از آرای قابل درخواست تجدیدنظر در موارد فوق(مواردی که آرا قابل تجدیدنظر است)اعم از محکومیت، برائت، منع تعقیب یا موقوفی تعقیب است».تبصره 5 ماده 20 قانون اصلاحی:«اشخاص ذیل میتوانند از رای دادگاه کیفری استان تقاضای تجدیدنظر نمایند: الف-محکوم علیه یا نماینده قانونی وی است و بند ب ماده 329 قانون آیین دادرسی کیفری جدید مطلق، بنا به قاعده حمل مطلق بر مقید، بند ب یاد شده مقید و محدود میشود و شاکی یا مدعی خصوصی تنها درصورتی که در خصوص ضرر و زیان، رأی به ضرر او صادر شود، میتواند به آن اعتراض کند.البته باید ضرر و زیان را در اینجا به طور موسع درنظر گرفت؛چرا که اگر ضرر و زیان در معنای خاص مورد توجه باشد، در جرایم جسمانی که شاکی از حق قصاص و یا دیه برخوردار است، نمیتواند به رأیی که به ضرر او صادر شده است، اعتراض کند؛زیرا قصاص و دیه موضوع دعوای خصوصی قرار نمیگیرند و تنها در قالب شکایت خصوصی قابل مطالبه هستند. شایان ذکر است:برخلاف متهم که حق اعتراض او قائم به شخص است، حق اعتراض شاکی و مدعی خصوصی قابل انتقال به ورثه و سایر قائم مقامهای قانونی او نیز میباشد.
شش -منع تصمیمگیری به ضرر متهم:اصولا اعتراض معترض نباید به ضرر او تمام شود؛ چرا که اگر اعتراض نمیکرد، وضعیت او از آنچه هست بدتر نمیشد.به عبارت دیگر:وقتی کسی به رأیی اعتراض میکند، در پی تحصیل وضعیت و شرایط بهتری است و انتظار وضعیت بدتر را ندارد و اگر احتمال دهد که وضعیت او بدتر میشود، چه بسا به همین وضع تن داده و اعتراض نکند.بنابراین اگر متهم به رأیی که در مورد او صادر شده است اعتراض کند، چنانچه دادگاه تجدیدنظر رأی صادر شده را از جهت انطباق با موازین قانونی صحیح تشخیص دهد، ولی مجازات را متناسب نداند، نمیتواند مجازات را بیش از میزانی که در رأی دادگاه بدوی آمده است، افزایش دهد.قانونگذار در ماده 258 قانون آیین دادرسی جدید و تبصره 3 ماده 22 قانون اصلاحی قانون تشکیل دادگاههای عمومی و انقلاب همین معنا را مورد تأکید قرار داده و مقرر داشته است که دادگاه تجدیدنظر نمیتواند مجازات تعزیری و یا بازدارنده مندرج در حکم بدوی را تشدید نماید. 1 البته قلمرو این ممنوعیت تا حدی است که اولا:متهم تجدید نظرخواهی کرده باشد، نه دادستان و یا شاکی خصوصی.ثانیا:دادگاه تجدیدنظر و یا دادگاهی که پس از نقض به اتهام رسیدگی میکند رأی را از جهت انطباق با موازین قانونی صحیح تشخیص دهد؛ چه آنکه در چنین مواردی اختیارات دادگاه تجدیدنظر به اعتبار اثر انتقالی تجدیدنظر، محدودیت پیدا میکند و بررسی آن از حوصله بحث فعلی ما خارج است و در مقاله دیگری آن را مورد بررسی خواهیم داد.
هفت -رعایت حقوق دفاعی:منظور از حقوق دفاعی، مجموعه امکانات، امتیازات و شرایطی است که متهم میتواند برای دفاع از خود از آنها بهرهمند شود، از قبیل:حق اطلاع از اتهام، حق سکوت، حق انتخاب وکیل، انتخاب مترجم، محاکمه علنی، حق حضور و غیره.متهم باید در تمام مراحل دادرسی ازجمله مرحله تجدیدنظر ازاین حقوق برخوردار باشد و برای بهرهمندی او ازاین حقوق مانعی در بین نباشد.متهم باید بتواند در وقت و مهلت مناسب اعتراض خود را به مرجع صالح تقدیم کند و ادله مربوط را تهیه و ارایه نماید و نیز باید بتواند درصورت نیاز نزد مرجع تجدیدنظر حضور یافته، دفاعیات شفاهی خود را مطرح نماید.در این مرحله همانند سایر مراحل دادرسی، متهم باید بتواند از خدمات وکیل و مترجم بهرهمند شود. در اسناد بینالمللی به گونههای مختلفی بر رعایت این حقوق تأکید شده است(بند 26 راهنمای نمونه سازمان عفو بینالملل). هشت -رعایت تشریفات:اصولا بخش عمدهای از فعالیت قضایی تشریفاتی است که رعایت آنها برای حسن انجام دادن امور قضایی ضرورت دارد و برای هرچه بهتر انجام شدن دادرسی چارهای جز رعایت آنها نیست.این تشریفات شامل تقدیم دادخواست و یا درخواست، ارایه لایحه دفاعیه و ادله، پرداخت هزینه مربوط، تبادل لوایح و اموری ازاین قبیل میشود. البته تشریفات نباید به گونهای باشد که عملا موجب محرومیت اشخاص از حقوقشان شود و نتوانند از حقوقی که در عرصههای مختلف برای آنها در نظر گرفته شده است استفاده نمایند. به عنوان مثال پرداخت هزینه دادرسی ازجمله اموری است که تجدیدنظر خواه باید از عهده آن برآید؛ولی اگر واقعا قادر به پرداخت نبود نباید او را از حق تجدیدنظر محروم کرد، بلکه در چنین مواردی همانطورکه در قانونگذاری بسیاری از کشورها پیشبینی شده است، باید چنین کسی بتواند بدون پرداخت هزینه دادرسی تجدیدنظرخواهی کند.نکته حایز اهمیت در اینجا این است که تشریفات، حتی الامکان باید ساده و راهگشا بوده، در جهت احقاق حق و ق-تجدیدنظربا تصحیح حکم بدوی نسبت به مجازاتی که قانون مقرر داشته اقدام خواهد نمود».
اجرای عدالت رعایت آنها ضرورت داشته باشد(فتحی سرور، 1981، ص 1208).توجه به این نکته نیز ضرورت دارد که به حسب مورد ممکن است تشریفات تجدیدنظر در هریک از صورتهای اعتراض به آرا و احکام با دیگری تفاوت داشته باشد. نتیجه در نظام حقوقی ایران هنوز به تجدیدنظر به دیده تردید نگریسته میشود و نوعی سردرگمی در این راه وجود دارد.تحول قانونگذاری در این باب بخوبی واقعیت امر را آشکار میسازد و بوضوح حکایت از عدم شناخت صحیح و کامل ازاین نهاد مهم حقوقی توسط قانونگذار دارد.در این مقاله با بررسی مفهوم و ماهیت تجدیدنظر و تبین شقوق و صورتهای مختلف آن معلوم میگردد که این نهاد و تأسیس حقوقی مبتنی بر یک معیار منطقی است که در همه نظامهای حقوقی با تفاوتهای اندک و ویژه مورد پذیرش قرار گرفته است و روگردانی از آن به منزله نادیده انگاشتن یک واقعیت مهم در دنیای امروز است.ضعف بینش در این زمینه، قانونگذار را به افراط و تفریط در وضع مقررات مربوطه کشانده است، تا جایی که اصلی را به عنوان اصل«قطعی بودن آرا»تأسیس کرده، و استثناهای آنرا گستردهتر از اصل قرار داده است.بدون تردید، تجدیدنظر یکی از راههایی است که برای پی بردن به واقعیت مفید و موثر میباشد.تجدیدنظر باعث اعتماد و اطمینان بیشتر به آرا و احکام قضایی میشود و از بیعدالتی و نابسامانی قضایی جلوگیری میکند.برهمین اساس، تجدیدنظر از لوازم و شرایط دادرسی عادلانه در دنیای امروز محسوب میشود. افزون براین، درحال حاضر همه شرایطی که در شرع برای دادرسی مقرر و پیشبینی شده است، فراهم نیست تا قضاوت و دادرسی را به صورت یک مرحلهای، آنطور که فقها باور دارند، به انجام برسانیم.دادرسی توسط قضات کم تجربه و ناآزموده، ولو دانشمند و مجتهد، به صورت یک مرحلهای خطایی بزرگ و نابخشودنی است.منطق حقوق و قضا در دنیای امروز چنین شیوهای را نمیپذیرید و لااقل ضرورتهای موافقین و مخالفین تجدیدنظر در مییابیم که جهات مثبت و محاسن آن بر معایب و ایرادهای احتمالی آن رجحان دارد و لازمه دادرسی عادلانه است. البته آنچه از اهمیت برخوردار است، این است که تجدیدنظر همانند هر نهاد حقوقی دیگر باید مبتنی بر قواعد و اصولی باشد تا بتواند کارکرد مفید و شایسته خود را داشته باشد. تجدیدنظر به شکلی که در سالهای اخیر در قانونگذاری ایران تحول پذیری داشته است، بروشنی حکایت از نگرش غیراصولی به این نهاد دارد و هنوز نیز به صورت منطقی درنیامده است.بدون تردید اگر از ابتدا به صورت اصولی و قاعدهمند به این نهاد نگریسته میشد نیاز به این همه آزمون و خطا وجود نداشت.هریک از قواعد و اصول حاکم بر تجدیدنظر از یک پشتوانه منطقی و حقوقی برخوردار است که باعث ازبین رفتن معایب احتمالی آن و کارآمدی آن در فرآیند دادرسی خواهد شد.
مأخذ 1-آقایی، بهمن؛فرهنگ حقوق بشر(تهران، گنج دانش، 1376ش). 2-ابو عامر، محمد؛شائبه الخطافی الحکم الجنائی(الاسکندریه، دارالمطبوعات الجامعیه، 1985 م). 3-امیدی، جلیل؛حقوق بشر در دعاوی کیفری براساس اسناد بینالمللی و منطقهای، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، شماره 49، پاییز 1379 ش. 4-البغال، السید حسن؛طرق الطعن و التشریع الجنائی(چاپ دوم:القاهره، علم الکتب، 1963 م). 5-دهخدا، علی اکبر؛لغت نامه(دوره جدید9، ج 4(تهران، دانشگاه تهران، 1373 ش). 6-رمسیس، بهنام؛الاجراءات الجنائیه تأصیلا و تحلیلا(الاسکندریه، منشأه المعارف، 1978 م). 7-شمس، عبد اللّه؛آیین دادرسی مدنی(چاپ دوم:تهران، میزان، 1381 ش). 8-الشواربی، عبد الحمید؛طرق الطعن فی الاحکام النائیه(الاسکندریه، دارالفکر الجامعی، 1988 م). 9-صادق المرصفاوی، حسن؛المرصفاوی فی اصول الاجراءات الجنائیه(چاپ دوم:الاسکندریه، منشأه المعارف، 1982 م). 10-صدقی، عبد الرحیم؛القواعد الاجرائیه و انعکاسها علی أداء العداله، المجله العربیه للفقه و القضاء، القاهره، شماره 21، ابریل نیسان 1999 م. 11-صفوت، احمد؛النظام القضائی فی انجلترا(بیتا)، 1923 م. 12-عبید، رؤف، مبادئ الاجراءات الجنائیه(چاپ هفدهم:عین شمس(مصر)، دارالجیل للطباعه، 1989 م). 13-الفاروقی، حارث سلیمان؛المعجم القانونی(انکلیزی-عربی)، ج 5(بیروت، مکتبه لبنان، 1988 م). 14-فتحی سرور، احمد؛النقض الجنائی و اعاده النظر(القاهره، دارالنهضه العربیه، 2003 م9. 15-فتحی سرور، احمد؛الوسیط فی قانون الاجراءات الجنائیه(چاپ چهارم:القاهره، دارالنهضه العربیه، 1981 م). 16-القللی بک، مصطفی؛طرق الطعن فی الاحکام، مجله القانون و الاقتصاد، سال 16، ش 2، 946 م. 17-کرم، عبد الواحد؛معجم المصطلحات القانونیه(بیروت، عالم الکتاب، 1988 م). اندیشه های حقوقی » شماره 8 (صفحه 89) 18-گلدوست جوبیاری، رجب؛بررسی تشکیلات و صلاحیت شعب تشخیص دیوان عالی کشور، علوم جنایی(مجموعه مقالات)(تهران، سمت، 1383 ش). 19-متین دفتری، احمد؛آیین دادرسی مدنی(چاپ دوم(جدید):تهران، مجد، ج 1 و 2(در یک مجلد)، 1381 ش). 20-محمد سلامه، مأمون؛الاجراءات الجنائیه فی التشریع المصری(القاهره، دارالفکر العربی، جلد 1988، 2 م). 21-معین، محمد؛فرهنگ فارسی، ج 1(چاپ سوم:تهران، امیرکبیر، 1352 ش). 23-نجیب حسنی، محمود؛شرح قانون الاجراءات الجنائیه(القاهره، دارالنهضه العربیه، 1988 م).
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن