دوره دبیرستان - 5

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره هاتف اصفهانی

بازديد: 1777

 

بسم الله الرحمن الرحيم

كيمياي جان

درنيمه قرن بيستم كساني در جهان پيدا شدند وملتي را نيز با اين افسون برانگيختندكه نژاد ما برترين نژادهاي جهان است و خود را مجاز دانستند به بهانه   « گسترش فضاي حياتي » به سرزمينها ومال وجان ملل ديگر تجاوز كنند و براي آنان حق حيات قائل نشوند ! وقتي انسان اين واقعه بزرگ را به ياد مي‌آورد دچار شگفتي مي‌شود كه خود‌پرستي آدميان را به كجا مي‌كشاند ! اگرمحمود غزنوي ، هزارسال پيش ، «انگشت در كرده بود در همه جهان » و براي جلب حمايت خليفه عباسي هرجا قرمطي وشيعه مي‌جست بردار مي‌كشيد ، فاجعه نژاد‌پرستي نازيها درقرن بيستم در دل مغرب زمين و مهد تمدن اروپا پديد آمد و به نابودي ميليونها تن افراد بشري انجاميد و حال آنكه مقارن همان سالها جرج مور[1]نويسنده ايرلندي   (1825ـ1933م.) مي‌نوشت : « سرانجام به اين نكته مي‌رسيم كه بيش از يك نژاد دردنيا وجود ندارد : نژاد انسانيت ».

كساني كه كوشيده‌اند در هر زمينه از خودخواهي و تنگ مشربي و ستم ورزي بشر بكاهند و اورا به ديگر‌خواهي وسعه صدر وانصاف رهنمون شوند بي‌گمان خدمتگزاران بزرگ عالم انسانيت بوده‌اند . پيامبران خدا و اديان آسماني ، افراد بشر را به شناخت خداي يگانه و همدلي و هم‌‌آهنگي با يكديگر و رافت و رحمت به همه آفريدگان او فرا خوانده‌اند . ازآنان كه بگذريم انديشه وراني نيز با الهام از همين سرچشمه روشن آثاري پديد آورده‌اند كه مبشر انسانيت است و بلندانديشي و تسامح . يكي ازاين گونه آثار گرانقدر ترجيع‌بند مشهور سيد احمد هاتف اصفهاني شاعر قرن دوازدهم هجري است كه برجسته‌ترين اثر اين شاعر نيز هست و درحقيقت همين اثرست كه ، با وجود ديگر اشعار فارسي و عربي وي ، او را در ادب فارسي چنين بلند آوازه كرده است !

اين شعربا نيايش خداوند شروع مي‌شود ، با زباني عارفانه و عاشقانه . خدا معشوق و محبوب است و هرچه هست از اوست ونثار او. كسي نمي‌تواند به او دل نسپارد . درعين حال در راه رسيدن به او دشواريها وجود دارد : وسوسه ، ترديد ، كوتاه همتي ، لغزش اما رهرو اين طريق درپيشگاه خدا اهل تسليم و رضاست و مولوي وار«بر قهر و لطف وي بجد عاشق» است . اين است سرآغاز زيباي ترجيع بند هاتف :

اي فداي تو هم دل وهم جان
دل فداي تو ، چون تويي دلبر
دل رهاندن زدست تو مشكل
راه وصل تو ، راه پر آسيب
بندگانيم جان و دل بر كف
گر سر صلح داري ، اينك دل

 

وي نثار رهت هم اين و هم آن
جان نثار تو ، چون تويي جانان
جان فشاندن به پاي تو آسان
درد عشق تو، درد بي درمان
چشم بر حكم و گوش بر فرمان
ورسر جنگ داري، اينك جان

صحنه اول سيرسالك است در شبي كه شور عشق وحيرت او را به هرطرف مي‌كشاند ، در جستجو و تكاپوست ، تا به خلوتي مي‌رسد كه نور حق آن را روشن كرده است نه آتش . اگر آتشي ديده مي‌شود از آن گونه است كه آن شب موسي ابن عمران دركوه طور ديد . توصيف شاعر از بزم مغان ، با ياد همه مناسبات آن زنده و شورانگيزست . وقتي رهرو جوينده حال وشوق يزدان پرستي آنان را مي‌بيند از كاستي اخلاص خويش شرمنده مي‌شود . دراين مجلس همه چيز رنگي از آتش دارد . ساقي «آتش دست» است و ساغري از باده عشق حق كه براو مي‌نوشاند خود «آتشي است سوزان». چندان كه حجابهاي ظاهر را مي‌سوزاند و او مست مي‌افتد . مستيي كه درشعر عرفاني مطرح است مستي از عشق خداست ، عالمي فراسوي حدود ظاهري كه درآن دل وجان پذيراي حقايق عرفان ومستعد كشف و شهود مي‌شود . در حقيقت گشايش درهاي معرفت و حقيقت است . در واژگان عرفان شايد هيچ كلمه‌‌اي را پرمعني تر و پهناورتر از عشق نتوان يافت . عارفان در حقيقت همه اخلاص و خضوع وخشوع خويش را نسبت به خدا وآرزوهاي متعاليشان را دراين كلمه گنجانده و آن را غايت مقصود و اوج پرواز انديشه و عواطف انسان قرارداده‌اند ، عشقي بزرگ كه از يك سو متوجه آفريدگارست و از سويي ديگر همه موجودات رادربرمي‌گيرد .

مطلع بند دوم نيز خطاب به معشوق است وبيان دل بستگي جاودانه به او.برخورد پدر نصيحتگر با عاشق ، مظهري است از معارضه عقل و عشق درآثار عرفاني . بيت پنجم نمودار تسليم به مشيت الهي و عشق است . اگر شاعردر بخش نخستين در آتشگاه مغان نيز نورعشق به خدا را جلوه‌گر مي‌ديد اينك درگفتگو با دختر ترسا در كليسا ، يعني مرحله وجايگاهي ديگر براي نيايش ، سئوال و جوابي باريك طرح مي‌شود . بين اين مخاطب و آغاز بند تناسبي ظريف وجود دارد. اما پرسش آن است كه در پرستش خداي يگانه ، اقنومهاي سه گانه : آب ، ابن و روح‌القدس چه وجهي دارد ؟ تا كي بايد اينها مانع راه يافتن به وحدت باشد ؟ و پاسخ ــ كه از لب شيرين دلبر ترسا با شكرخند همراه است ــ تعبيري است زيبا از وحدت ، مبني براين كه شاهد ازلي درسه آيينه تجلي كرده است ، تفاوت درتعبيرست وگرنه پرنيان و حريرو پرند هرسه جز ابريشم نيست و باز درهمين كليساست كه وقتي بانگ ناقوس برمي‌خيزد ، ناقوس بي‌جان نداي حقيقت درمي‌دهد و در هر طنين خود يك سخن را تكرار مي‌كند    

يكي از خصائص ترجيع‌بند آن است كه بند آن به منزله برگرداني موثر پرشهاي انديشه و تخيل شاعر را به هرسو ، با يكديگر پيوند مي‌دهد و باصطلاح رشته ارتباط «خانه‌ها»ست . بند موزون و پرمعنايي كه هاتف در اين ترجيع‌بند اختيار كرده نمونه‌اي است بارز از حسن انتخاب بند وكاربرد آن در ترجيع . به همين سبب در اين جا نيز خواننده را به همان افق بلندي پرواز مي‌دهد كه بند اول به آن جا مي‌رسيد و نيز اوج بندهاي ديگرست .

بند سوم وصف كوي باده فروش است و بزم باده نوشان . در شعر عرفاني ، همچنان كه گذشت ، دو عنصر مهم ، ركن عمده بيان است : عشق و مستي ، و به اين مناسبت «باده» و همه اجزاء متناسب با آن مطرح مي‌شود . بديهي است درچنين بزمي جام و مي،لطيف‌تر و روحاني‌تر و پرمعني‌تر از آن است كه از ظاهرالفاظ ممكن است به ذهن برسد . به همين سبب باده‌نوشان عربده جو نيستند ، دلي پاك و روشن دارند و چشمي حق‌بين و مجلسشان چنين روحاني و نوراني است و همه از عنايت ازلي بهره‌ورند .

مي‌بينيد شاعر در ابيات بالا با آوردن تركيب‌هاي وصفي در مصراعها ، بدون توسل به فعل ، چه قدرت فصاحتي بخرج داده و مفاهيم مورد نظر را چه هنرمندانه بيان كرده است!

اكنون سالك با پيري روبرو شده است كه دل او را قرارگاه سروش مي‌بيند . از اين رو درد سرگرداني  خويش را كه ناشي از شوق رسيدن به حقيقت است با وي در ميان مي‌گذارد . در گفتگوي او با پير واظهار عاشقي ــ كه به نظر پير خام مي‌نمايد ــ صحنه‌اي ديگر از رويارويي عقل و عشق تصوير شده است ، عقل ظاهربين حسابگر و درنگ پيشه و عشق درون‌نگر و پاكباز و از سرجان گذشته .

دراين گفتگو رنگ ملامتي سخنان پير و نيز آهنگ اجزاء ابيات ، تحت تاثير لحن محاوره ، درخور توجه است . دارويي كه پير به جوينده راه مي‌دهد پياله‌اي از باده عشق است كه او را از « رنج عقل و محنت هوش » و حيرتها و وسوسه‌هاي پرسش انگيز فارغ مي‌گرداند و وقتي براثر آن مستي ، از دنياي ظاهر مي‌رهد و درعالم جان بهوش مي‌آيد مي‌آيد به چشم دل جز يك حقيقت واحد و ابدي مابقي همه چيز را خطوط و نقوشي ناپايدار مي‌يابد. ناگهان هنگام سير در صوامع ملكوت از سروش حديثي دل انگيز به گوش جان مي‌شنود ؛ اين است شرح آن سخنان با پير روشن ضمير و حاصل سير در عالم معني .

به ادب پيش رفتم و گفتم :
عاشقم دردمند و حاجتمند
پير خندان بطنز با من گفت:
تو كجا ما كجا كه از شرمت
گفتمش سوخت جانم ، آبي ده
دوش مي‌سوختم از اين آتش
گفت خندان كه همين پياله بگير
جرعه‌اي در كشيدم و گشتم
چون بهوش آمدم يكي ديدم
ناگهان در صوامع ملكوت
كه يكي هست و هيچ نيست جز او

 

اي تو را دل قرارگاه سروش
درد من بنگر و به درمان كوش
اي تو را پير عقل حلقه بگوش
دختر رز نشسته برقع پوش
و‌ آتش من فرو نشان از جوش
آه اگر امشبم بود چون دوش
ستدم گفت هان زياده منوش
فارغ از رنج عقل و محنت هوش
ما بقي را همه خطوط و نقوش
اين حديثم سروش گفت به گوش
وحده لا اله الا هو

عارف صاحب دل و‌آگاه درهمه جا «پرتوي از روي حبيب» و جلوه‌اي از پرستش خدا مي‌بيند . به همين سبب مولوي مي‌گفت :

مومن و ترسا ، جهود و نيك وبد
بلكه سنگ وخاك و كوه و آب را

 

جملگي را هست روسوي احد
هست واگشت نهاني با خدا

 هاتف نيز دربند چهارم ترجيع خود به نتيجه اصلي مي‌رسد : دعوت به ژرف نگري و بهره‌وري از عشق . از اين ديدگاه است كه مي‌توان همه پويندگان راه هستي را خداجوي يافت و بر يك طريق . تاكيد او بر آن است كه بايد چشم دل گشود تا بتوان ناديدنيها را ديد ، و در اقليم عشق و محبت است كه همه آفاق گلستان مي‌نمايد و همه جهانيان را مي‌توان دوست داشت .

آن حكايت معروف را شنيده‌ايد كه پيلي را از هندوستان براي نمايش آورده و درخانه‌اي تاريك نگاه داشته بودند . هر كس به آن جا مي‌رفت و بر اندامهاي پيل : خرطوم ، گوش ، پاي و پشت او دست مي‌سود حيوان در تصورش به شكلي متفاوت مي‌نمود ، بصورت ناودان ، بادبزن ، ستون و يا تخت . مولوي كه اين حكايت را بنظم آورده در پايان مي‌گويد :

از نظر گه گفتمشان بد مختلف
در كف هر كس اگر شمعي بدي

 

آن يكي دالش لقب داد ، اين الف
اختلاف از گفتشان بيرون شدي

اين حكايت پرمغز درمقابسات ابوحيان توحيدي به نقل از افلاطون ودر حديقه سنائي و كيمياي سعادت غزالي و كشف الحقائق عزيز نسفي هم با تفاوتي آمده است كه جويندگان پيل چند تن نابينايند و با لمس دست خويش مي‌خواهند پيل را بشناسند . از قضا جان گادفري ساكس[2]، شاعرآمركايي ( 1816ـ 1887م.) هم همين روايت را بشعر در آورده و اخيراً در يك كتاب روانشناسي به زبان انگليسي چاپ 1975م. ديدم مولفان كتاب شعر وي را شاهد آورده بودند براي اين كه ممكن است اشخاص مختلف از يك موضوع واحد تصوراتي متفاوت داشته باشند كه هريك نمودار بخشي از آن باشد ، نظير ديد مردم شناس ، جامعه شناس و روان شناس درباره رفتار وطبيعت بشري كه هريك از نظرگاهي خاص بدان مي‌نگرد .

مقصود هاتف نيز رسيدن به نظير چنين نكته باريكي است .چشم بصيرت داشتن و عمق مفاهيم و حقيقت را ديدن و درپرتو عشق به آفريدگار به آفريدگان نگريستن آدمي را از تنگناي ظواهر به عالمي برتر پرواز مي‌دهد و او را به شناخت حقيقت واحد يعني خداي يگانه رهنمون مي‌شود ، خود را با همگنان همدل و همگام و هم‌آهنگ مي‌بيند ، اين سعادت دروني و وحدت حاصل از عشق ، وبه تعبير هاتف «كيمياي جان» ، به دل‌بستگي و رضايتي منتهي مي‌شود كه وصف حال اين وارستگان بي‌نياز را دراين بند به زيبايي تمام مي‌توان ديد .

اين دعوت عام به تسامح وسعه صدر و وحدت را هاتف درمحيطي به شعر مي‌سرود كه چندي پيش از آن صفويان بر ضد اهل سنت ، وعثمانيان وازبكان بر ضد شيعيان يكديگر را زنديق و ملحد و مخالف آيين پيامبر ودشمن خدا مي‌شمردند و بر اثر سختگيري هردو طرف قتل عامهاي وحشت انگيز صورت مي‌گرفت و دانشمندان بزرگ هريك ازدو طرف از قلمرو حكومت آنان ناگزير مي‌گريختند و هنوز اثرات اين مصائب عظيم باقي بود . از اين رو نه فقط لطف بيان بلكه عمق افكار هاتف دراين ترجيع‌بند ــ كه نداي خداپرستي و انسانيت است ــ هانري ماسه را تحت تاثير قرار داده وآن را از شاهكارهاي شعر عرفاني شمرده و شلختا وسه رد[3] ترجيع‌بند مزبور را به زبان آلماني و ادوارد براون آن را به زبان انگليسي[4] ترجمه كرده است . مگر نه آنكه اروپا نيز سالهاي دراز گرفتار جنگهاي كاتوليكها و پرتستانها و فرقه‌هاي ديگر بود و خاطراتي تلخ از اين رهگذر داشت . از اينرو در مغرب زمين هم براي مردم آگاه و اهل انديشه اين سخنان داراي جاذبه‌اي خاص بود و به همين سبب جان استوارت ميل [5]مي‌نوشت : «بيشتر به سود عالم بشري آن خواهد بود كه افراد يكديگر را تحمل كنند كه همگان به پسند خويش زندگي كنند تا اين كه مجبور شوند به پسند ديگران زيست نمايند» و اينشتين به لزوم روح تسامح در تمامي جامعه تاكيد مي‌نمود و تنها قوانين را براي تضمين آزادي كافي نمي‌ديد .دربند آخر هاتف،حقيقت  را از دروديوار درتجلي مي‌بيند . منتهي بدر‌آمدن از ظلمات خودخواهي و شوق شناخت حقيقت و طلب را شرط كار مي‌داند و نورعشق را چراغ راه . آنگاه در گل و خاروهمه چيزهاي ديگر مي‌توان ظهورصنع و وجود صانع را ديد و آدمي به عالمي برتر از پرواز تخيل و تفكر خواهد رسيد ، يعني عروج انسان به نهايت تعالي كه پيغمبراكرم به آن نايل آمد حتي نه جبرئيل .

اين انديشه‌هاي بلند وزيبا را هاتف به زباني ساده و گويا و درعين حال دلنشين و گيرا بيان كرده است . نابرابري خانه‌ها كه اولي بيست وسه بيت ، دومي پانزده بيت ، چهارمي شانزده بيت و سومي و پنجمي نوزده بيت است نموداري است كه وي درهر خانه تا آن جا كه سيرفكر و معني اقتضا مي‌كرده سخن گفته و تابع قاعده معمول تساوي ابيات خانه‌ها نشده است . هرخانه حالت غزلهاي عرفاني وعاشقانه را دارد . واژگان شعر ، همه تعبيرها و تصويرها لطيف و غنائي است و از اين حيث هم‌آهنگي و تناسب آشكاري در سراسر ترجيع‌بند ديده مي‌شود . با آن كه انديشه اصلي شعر عارفانه وفضاي شعر كاملاً عرفاني است  زبان و بيان شاعر از اصطلاحات عرفان درسي ــ كه درآن روزگار رايج بود ــ گرانبار نشده است و جزچند اصطلاح ساده (نظير : عشق ، شوق ، وصل ، وحدت ، شاهد ازلي ، وجد ، سماع ، تجلي ، طلب و عين‌اليقين ) كه برخي از‌ آنها كاربرد معمولي نيز دارد چيزي درسخن او نمي‌بينيم . قافيه ابيات ساده و برپايه كلمات مانوس فارسي است و شاعر در بافت آشنا و دلپذير شعر خويش توانسته است گاه تعبيرات قرآني و تركيبات عربي را هنرمندانه و به آساني بگنجاند (مانند :بالغدو والاصال ، بالعشي والابكار ، يا اولي الابصار، لن تراني ، مشارق الانوار ، حتي الوريد والشريان ، لامكان ، هنيئاً لك و صوامع ملكوت ). وزن شعر و تركيب موسيقي كلام شاعر در سرتاسر ترجيع‌بند متناسب و گوش نوازست . مثلاً دربند اول پويايي ابيات هفتم ونوزدهم ، ويا هشت بيت آغاز بند سوم را درنظر بگيريد و مقايسه كنيد با ايستايي و آرامي ابيات شانزدهم ، بيست ويكم و بيست و دوم در بند اول . يا موازنه اجزاي ابيات سوم تا پنجم در همان بند ، تناسب لفظي درمطلع بند دوم و ابيات سوم و چهارم آن و ابيات ششم و هفتم ازبند چهارم و تكرار تاكيد‌آميز دربيت هجدهم ازبند پنجم جلوه‌هايي از موسيقي داخلي شعرست . دراكثر ابيات تناسبهاي لفظي و معنوي بصورتي پوشيده و نامحسوس اما موثر يافته مي‌شود ، بخصوص پيوستگي ظريف بين تصويرها كه نوعي هم‌آهنگي و وحدت دروني به شعرمي‌بخشد صفتي بارز از لطف بيان شاعرست .

بي‌گمان يكي از جهات حسن تاثير وشهرت ترجيع‌بند هاتف ، قالب متناسب و زبان شعري اوست كه وسيله القاء اين مفاهيم عميق و انساني شده است . من هروقت اين ابيات را با خود زمزمه مي‌كنم خويشتن را درعالمي ديگر مي‌يابم ، درنيايش خداي يگانه وبا همگان يگانه ، و معني سخن حافظ را بخوبي احساس مي‌كنم :

در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
آن جا كه كار صومعه را جلوه مي دهند

 

هرجا كه هست پرتو روي حبيب هست
ناقوس ديرراهب و نام صليب هست

 


اي خواب

ديوان اميري فيروزكوهي را كه مي‌گشايم ومي‌خوانم خود رادركنار او و درمحفل دلپذيرش درتهران يا خراسان احساس مي‌كنم . همان صفاي ضميرو صداقت كه در گفتار و رفتارداشت درديوانش نيزمشهودست ، لطف ذوق وفطرت شاعرانه و حساسيت در برابر مظاهر جمال از شعر و موسيقي وانديشه وكتاب گرفته تا چهره زيبا و اندام موزون ــ كه ازخلال سخنانش مي‌تروايد ــ در شعرش هم منعكس است . اندوخته‌ها و معلومات فراوان كه درشعرشناسي و زبان و ادب فارسي و عربي ومعارف اسلامي ومنطق و حكمت و كلام و فقه و اصول و ديگر زمينه‌ها داشت ودرمصاحبتش بتدريج معلوم مي‌شد درديوانش نيز به نوعي تاثيركرده است . نالاني و درد آشنايي درطول عمر وازدرد جسم و جان رنج بردن كه اورا سالها عزلت گزين و خانه نشين كرده بود و درديدار و گفتار و رفتارش آشكارمي‌نمود ديوان اشعارش را نيز از ناله روح وفغان تن لبريز كرده است . غم و گله و شكايت هم‌آهنگ با زندگي واقعي وي بود نه آن كه آن را به خود بسته باشد از اين رو خود را «كوه اندوه»مي‌ناميد .[6]درگفتگو رغبت داشت در هرزمينه به تحليل روحيات آدمي وانگيزه‌هاي رفتارها وژرف نگري در زواياي روح وانديشه انسان بپردازد و داستانهاي صادق هدايت را بخصوي بدان سبب مي‌پسنديد كه به «تجزيه و تحليلهاي روحي و توصيفات دقيق و پردامنه از زاواياي تاريك و پرپيچ وخم نفسانيات و احوال گونه گون آدمي ، بلكه ساير موجودات از حيوانات ذي شعور» دست زده است . يكي از موجباتي هم كه شعر صائب را آن همه مي‌ستود آن بودكه وي «به ابداع مضامين و ابتكار معاني و قوت خيال و قدرت تجسم تمام تاثرات وعواطف بشري و كيفيات نفساني و تجسس دراعماق روح آدمي پرداخته ويك چيز واحد را از نظرگاههاي مختلف مورد لحاظ و تجزيه و تحليل فلسفي قرارداده است »؛ درون مايه بسياري ازاشعار اميري نيز اين گونه تاملها و درون بيني‌هاست ، نظير قطعه «طبع آدمي» ، منظومه «اي ياد» ، قطعه «چيستيم» و بسياري ديگر. چنان كه اعتقاد او به دين مبين اسلام و پيغمبر اكرم(ص) و ائمه هدي (ع) نيزدرشعرش جلوه‌گرست . از روزگار نوجواني تا پايان عمر شعرقسمت اعظم زندگي اميري فيروزكوهي و برحيات او چيره بود . با شعربه بسر بردن و از شعرفارغ نماندن و شاعرانه به جهان و جهانيان نگريستن جوهر زندگي او شده بود .از اين رو مي‌گفت و مي‌نوشت : «درمن وامثال من ، درد شعر دردي است ذاتي ومادرزادي و درحكم غريزه‌اي حاكم برتمام غرائز طبيعي و نهادي ، نه خوي وخصلت قابل زول مانند سايرخلقيات ازملكات و احوال و گريز ازان ممتنع و محال »

با اميري كه مي‌نشستي با روحي شاعر در گفتگو بودي ، درديوانش نيز همان روح است كه درآيينه شعرش مصورست . با همان سادگي وصراحت و بي‌ريايي كه از فراز و نشيب زندگاني و تجربه‌هاي خويش با دوستان سخن مي‌گفت ، درمقدمه ديوانش نيز نوشته است : «بيش از دوازده سال نداشتم كه جواني تمام عيار و عشرت طلبي كهنه كاربودم» ، يا «عمه‌زاده بسيار عزيز و مهربان من بامن همپاي خردي و فرار ازمدرسه و شيطنت درخانه و ميخانه بود و همخوي اوائل بلوغ و همدم شبانروزي ايام جواني». «من اصلاً عقل معاش بلكه عقل زندگاني و سعي و تلاش نداشتم وهمه وظائف و تعهدات را در اداره امور مادي حيات با حسن ظن تمام و اعتماد كامل به عهده دوستان وحتي دشمنان خود مي‌گذاشتم».گفتم كه مجلس مصاحبت اميري فيروزكوهي را درديوان شعرش جلوه‌گر مي‌بينم .همان شور و عشق و دلبستگي كه نسبت به همسر و فرزندان و خانواده و نيزبه دوستان شاعر و هنرمند و دانشور ومعاشران صميم خود داشت ديوان اشعار او را تحت تاثير قرار داده واشعار بسيار كه به نام و ياد آنان سروده از او بيادگار مانده است . حتي آن سماور هميشه آماده و درجوش كنار اوــ كه اميري علاقه‌مند بود خود براي دوستان از آن چاي بريزد ــ شعري را درديوان وي به خود اختصاص داده است ونيز به تعبير خود او آن «گياه شيطاني» كه يك عمرهمنفس و همدم وي بود واميري را بندرت دور از او مي‌توانستي ديد ، توصيفش موضوع مثنويي طولاني درديوان اوست :

بوي خوش زان گيا بن خاكي
شاخ آن ، نردبان عرشه راز
داستان فريب آدم از او

 

ريشه خاكي و شاخه افلاكي
خاكيان از وي آسمان پرداز
گندم افسانه مسلم از او


مقصود آن كه شعراميري فيروز كوهي جلوه‌گاه روشن زندگي اوست . وي درهمه حال و در هرزمينه همان گونه سخن گفته كه زيسته و احساس كرده و انديشيده است . ازاين رو شعرش واجد صداقت و اصالت است ، نمونه‌اي از شعر راستين .

اميري سي وچند سال نيمه دوم عمرخود را تا پايان زندگي [7]درعزلت وانزوا مي‌زيست و كمتر ازخانه بيرون مي‌آمد و غالباً ناخوش احوال بود . خانه‌اش درتهران نيز درناحيه‌اي نسبتاً دور افتاده ( خيابان زرين نعل ) قرار داشت . مع هذا شاعران واديبان و محققان و دانشمندان و موسيقي‌دانان و هنرمندان و اهل ذوق و ادب از ديرباز درطي سالهاي دراز به نزد او رفت و‌ آمد داشتند و مصاحبت با او را در‌آن اطاق كوچك مغتنم مي‌شمردند . وي باهمه آنان انس و الفت و روابط صميمانه توام با محبت داشت . هرچند از وسعت معاش برخوردار نمي‌نمود درخانه‌اش برروي همگان باز بود . خلق و خوي نرم و رفتار  و گفتار مهرآميز و گرم و همراه با شرم حضور و محضرشيرين و فيض بخش او كه غالباً درآن سخن ازشعر و ادب وفضل و هنربود سبب شده بود كه با همه گوشه‌نشيني هيچگاه تنها و بي همدل و همزبان نمي‌ماند واين تفضل خداوندي در حق او بود كه محبوب زيست و محترم درگذشت .

شعراميري سرشار از روح و عواطف شاعرانه است . به هرچه نگريسته و درهرباب تامل كرده برخورد او شاعرانه است و خيال‌انگيز و توام با انديشه ورزي ، چه منظره‌اي از طبيعت باشد و چه خاطره‌اي ويا نكته‌اي .

لطف تخيل جوهرشعر و ازعناصر اصلي آن است . قوه تصور و تخيل دراميري نيرومند و تيزپرواز بود . درست است كه سالهاي دراز سروكارداشتن با شعرصائب و پيروان وي و دقت درنازك خياليهاي آنها ذهن و فكراميري را دراين زمينه ورزيده كرده بود اما استعداد و توانايي خود او را در‌آفرينش صورخيال و نوآوريها دراين باب نبايد از نظر دورداشت ، بخصوص كه بسياري از بدايع تصويرهاي او از تازگي و حالتي خاص برخوردارست . به علاوه تامل در انواع مظاهرحيات و در وراي آنها نكته‌هاي باريك ديدن و انديشيدن و بيرون كشيدن ــ كه درمكتب صائب هم سابقه دارد ــ از ويژگي‌هاي طبع و سبك اميري نيز هست . در شعر وي هرچيز جلوه‌اي تازه دارد آن گونه كه اوآن را تصور و احساس كرده و دريافته است .

همين تخيل جوشان و ذهن پوياست كه مضمونهاي تازه فراوان درشعر اميري پديد آورده است و چون زمينه فكري او طوري است كه همواره سرگذشت حيات خود را در هرچيز منعكس مي‌بيند براثر اين همدلي و همجوشي ، همه پديده‌ها حتي اشياء درشعر وي زنده و حساس به نظرمي‌آيند ، متاثراز نحوه ديد و حالات و عوالم اوست .

حساسيت طبع اميري ، وسعت دامنه انديشه وتخيل مضمون ياب و آفريننده وي سبب شده كه هرشي‌ء و موضوع و حادثه‌اي دراو تاثير كند و شعري را بوجود آورد ، نظير منظومه‌هايي كه درباره كبك سروده ، يا درتاثر از قطع درخت گردويي سالخورده ، بدرود با خانه تابستاني درسيمين دشت فيروزكوه ، تصوير مردي بر روي گلداني چيني و‌ آهنگي قديمي و فراموش شده ، يا مرگ پهلوان تختي و زلزله دردهكده قير فيروزآباد فارس ، «عصرماشين» و «مرگ روستايي».

اميري شاعري درون گراست و عزلت پيشه اما نيروي عواطف انساني دراو و شفقت نسبت به همگان سبب انعكاس بسياري نكات اجتماعي و انتقادي وحكمت آميز درشعر او شده است ، نظير برخي از‌ آنچه گذشت يا بعضي قصايد وي[8]يا قطعات «خدمتكار» ، «ابناي عصر» ، «بازيگران» ، «مجانين» ، «تزوير» ، «آلايش» ، «سخره» ، «بعد از شهريور1320» و منظومه «قياس شعردر شرق وغرب» ، «مرگ سياه» و نيز درخلال برخي غزلها مانند اين ابيات :

كسي كه روي وي ازسنگ آسيا باشد
وفاي خلق چنان وقف روز حاجت گشت
به روزگار مذلت همه زنيكانند
چنان كه شهرت عنقاي مغرب افسانه‌ست

 

هميشه گردش اين آسيا بنوبت اوست
كه بي وفائي هركس نشان نعمت اوست
عيارنيك وبد مرد روز عزت اوست
.
حقيقت همه كس بر خلاف شهرت اوست

گفتيم اميري فيروزكوهي هم قريحه شاعرانه توانا داشت ، هم قوه ابتكار ومضمون آفريني و تصوير پردازي .بعلاوه مطالعات فراوان و تامل در آراء وافكار پيشينيان فكر او را ورزيده كرده بود . آگاهي از شاخه‌هاي فرهنگ ايران نيز افزون براينها بود . مجموع اين خصائص و شايد عزلت و فرصت و فراغت سبب شده بود وقتي موضوعي را به شعر درمي‌آورد از زواياي گوناگون به آن مي‌نگريست و حاصل تاملها وسيرتخيل خستگي ناپذير خود را درقالب الفاظ موزون مي‌ريخت .

از اين رو شعرهاي دراز دامني درديوان او بجا مانده است ، نظير«مويدنامه» دربيش از دو هزاربيت ، بسياري از منظومه‌ها از جمله «عصرماشين» ، بعضي قصيده‌ها كه به سبك خاقاني تجديد مطلع كرده است ، حتي 37 غزل با رديف «مرا» سروده است كه از اين حيث وي شبيه صائب است[9].البته همه اين گونه شعرها رنگارنگ است و متنوع نه يكنواخت و مكرر و حكايت مي‌كند از ذخيره بي پايان مضامين درذهن سراينده . بعلاوه شاعرملزم نيست هميشه شعرهايي كوتاه بسرايد . شايد انس ما با قالبهايي نظيرغزل و قطعه و قصيده موجب مي‌شود ديگرانواع شعر را طولاني تلقي كنيم . شعرهاي پردامنه‌تر اميري فيروزكوهي بيشتر منظومه‌هاي اوست درجلد دوم ديوان بصورت چارپاره و مسمط و امثال آن ويا مثنوي كه تنوع قافيه درآنها تفصيل شعر را هموارمي‌كند . بن جانسن[10]، نمايشنامه نويس و شاعرانگليسي ، دركتاب خود به نام Timber درباره شاعربزرگ معاصر خويش ، شكسپير، نوشته است : «من آن مرد را دوست مي‌داشتم و خاطره‌اش را تا حد پرستش يك بت به اندازه هركس ديگر گرامي مي‌دارم او داراي نيروي تخيل عالي ، استنباطي شهامت آميز وبياني لطيف بود ؛ و در هرجايي كه وي با چنان سهولت شخم مي‌كرد گاه لازم مي‌شد او را متوقف كنند .چنان كه اگوستوس[11]درباره هاتريوس[12]گفته است : اوبه منع و جلوگيري احتياج داشت ، قريحه وي منشا قدرت او بود ؛ اي كاش تسلط بر آن نيز درقدرتش بود.»

تصورمن درمورد استاد اميري نيز آن است كه اگر برطبع روان وجريان مستمر مضامين وتصاوير و معاني كه از ذهنش مي‌جوشيد وبرقلمش جاري مي‌شد بيشتر فرمانروايي مي‌داشت وتا حدي از تفصيل مطلب خودداري مي‌ورزيد در‌آن صورت خواننده شعراو ــ خاصه با توجه به زندگاني شتاب آميز روزگار ما و گرايشي كه عموم مردم درمطالعه به اختصار و ايجاز دارند ــ با رغبت بيشتربا ديوان وآثارش سروكار پيدا مي‌كرد.

اميري فيروزكوهي درشعر فاسي تتبع بسياركرده و مايه فراوان اندوخته بود.سالها مطالعه آثارادب و تامل انتقادي در چگونگي آنها و «درآمد و بيرون شد ازمضايق و دقايق سخن» ونيز نشست و خاست و بحث و گفتگو با فضلاي ادب فارسي و يك عمر تجربه عملي درشاعري موجب تسلط او برزبان فارسي شده بود. به نوعي كه هرمضمون گريزنده و هرمعني ومفهموم  ظريف وديرياب با به آساني درسلك عبارت مي‌كشد و بدون هرگونه پيچيدگي ــ كه دربرخي اشعار صائب و ديگران وجود دارد ــ به خوانندگان منتقل مي‌كند . زبان شعر او درعين حال كه حاوي مواد زبان گفتار و به زبان مردم نزديك است لحظه‌اي از تكاپو و خلق تركيبات تازه به اقتضاي ضرورت ونياز باز نمي‌ماند از اين‌رو زباني است زنده و پويا و قابل انعطاف و بليغ . ازطرف ديگر غناي واژگان و ذخيره سرشاري كه وي از كلمات و تعبيرات و اصطلاحات گوناگون درذهن دارد و حتي گاه نثراو را نيز مسجع و موزون مي‌كند درعين حال كه بيان هرنكته و مفهومي را براي وي آسان كرده ، بخصوص ارتباط او با زبان  و ادب عربي وحكمت و فقه ، گاه گاه سبب شده مفردات و تركيباتي نامانوس از قلم وي بيرون جهد و زبان او را ناهموار سازد . اين حالت علاوه بر موارد گوناگون ، خاصه درموقعي كه مثلاً به اقتفاي خاقاني شعرگفته يا قطعه‌اي خطاب به دوستي دانشمند و اهل مصطلحات ادبي و حكمي و تلميحات اسلامي سروده بيشتر پديد آمده است .اما اين بروز و ظهور به منظور اظهارفضل نيست بلكه اين گونه واژه‌ها و تركيبات و اصطلاحات جزء مانوسات ذهن شاعربوده و دركابرد آنها احساس غرابت نمي‌كرده است ، بعلاوه چندان فراوان نيست كه زبان شعر او از انس و دريافت خوانندگان دوركند . با آن‌كه تاثيرسبك مسعود سعد ، سنائي ، ناصرخسرو و خاقاني و بيش از همه صائب درجاي جاي ديوان اميري مشهودست وي داراي اسلوبي است مستقل ، و شعر او با همه تتبع اميري در ديوان صائب و مكتب وي و اعتقاد به او ، آب و رنگي متفاوت دارد و حتي از جهاتي از شعر صائب زدوده‌تر ، روشن‌تر و هموارتر و گاه از نظرانديشه ژرف‌ترست و درهرحال فرزند طبع خود اوست .

ديوان اميري مشتمل بر انواع شعر از غزل و قصيده و مثنوي و قطعه ومستزاد و مسمط و منظومه‌هاي متعدد به زبان فارسي است و نيز برخي اشعار به زبان عربي . با آن‌كه وي بيشتر غزل سروده است و در جلد اول ديوانش بيش از پانصد غزل آمده است و پس از چاپ و نشرديوان نيز غزلهاي فراوان ديگرسرود ، به مسمطها و دوبيتي‌هاي پيوسته‌اي كه آنها را «منظومه» ناميده و درآغاز جلد دوم ديوان مندرج است بيشتر ابراز علاقه مي‌نمود . خود وي وقتي جلد دوم ديوان انتشار يافت و نسخه‌اي ازآن را از راه لطف براي بنده فرستاد در نامه‌اي نيز تامل در‌آنها را خواسته و نوشته بود : «خواستم تقاضا كنم كه در مسمطات آن‌كه منظومه‌ها ناميده شده است با دقت نظر و رقت احساس نظري بيفكنيد.» حق با او بود . بسياري از بدايع انديشه و تخيل وي درخلال اين منظومه‌ها مندرج است . از اين‌ رو در اين فصل ، منظومه «اي خواب» را ــ كه اميري آن را بيش از ديگر منظومه‌هايش مي‌پسنديد ــ انتخاب كرده‌ام .اين منظومه كه در پاييز1348 سروده شده شامل85 دوبيتي است . پس از انتشار ديوان باز هم آن را گسترش داده ابياتي ديگر نيز سروده و برآن افزوده بود ( برروي هم 187 دوبيتي ) كه درچاپ دوم ديوان وي منتشرخواهد شد . آنچه دراين جا نقل مي‌شود گزيده‌اي از‌ آن منظومه است ، بي‌آن كه در اصل موضوع نقصي وارد شده باشد .

موضوع منظور يعني درشرح وكيفيت خواب به شعرسخن گفتن خود جنبه ابتكاري دارد و من شعري دراين باب به اين تفصيل درادبيات فارسي سراغ ندارم . شاعر به خواب از نظرهاي گوناگون مي‌نگرد و چون تخيلي ظريف دارد و نيز اهل تامل و تفكرست و با مباحث حكمت و مصطلحات آن و افكار پيشينيان آشناست بعلاوه مي‌ تواند هرچه در ضمير دارد به آساني تعبيركند ، آنچه دركيفيت خواب انديشيده و اوصافي كه به زباني شاعرانه براي آن برشمرده درخور توجه است .

گاه خواب را «جهان دگر در جهان خاك» و «برزخ وجود و عدم در وجود ما» انگاشته و گاه «تصويري از طبيعت بود و نمود چرخ» و «تمثالي ازحقيقت غيب وشهود» ( دوبيتي1). مي‌بينيد «وجود و عدم ، بود و نبود ، غيب و شهود» اصطلاحات فلسفي و عرفاني است كه وي آنها را به طرزي ظريف و شاعرانه بكاربرده است ، نظير بازيي كه حافظ با دو اصطلاح فلسفي «دور و تسلسل» كرده است : ساقيا درگردش ساغر تعلل تا بچند ؟‌/ دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش .

در دوبيتي دوم «خيال مجرد» و «عالم مثال» نيز دو اصطلاح فلسفي ديگرست .مضمون اصلي دوبيت «خيال» است كه براساس آن شاعر خواب را با وصفي ديگر تصوير كرده . وي در ويژگي‌هاي خواب تامل مي‌كند و غالباً درهردوبيتي حالتي متفاوت ازآن را نمايش مي‌دهد .

سپس سخن از بي‌كرانگي عالم خواب است و فراسوي جهات و حدود ودرنگ و شتاب بودن كه در آن همه قواعد زمان و مكان و تناهي ابعاد و امثال آن متزلزل مي‌شود(3)

اگر خواب را «همعنان مرگ» ناميده‌اند از آن روست كه به يك لحظه ما را از خويشتن مي‌ربايد (4) اين انديشه در فرهنگ ملل ديگر نيز هست چنان كه بيومانت و فلچر[13]و آرتور شنيتسلر[14]نيز خواب را «برادرمرگ» خوانده‌اند . برروي هم دراين منظومه سخن بر سر اين است كه جان وتن ، بسته الم و گرانبار از زندگي است و خواب پرشي است براي رهايي از جهان خاك و «سير به گلشن افلاك»(5) نمايش اين دو حالت متضاد زميني و آسماني بصورتهاي مختلف بقلم آمده است . اين رنگ تيره كه تصويرهاي عالم عيني و آفاقي در اين شعر اميري دارد و ترجيح جهان خيال آميز خواب بر آن نموداري است از شكوه‌هاي او از محيط زندگاني و آنچه با آن سروكار داشته است .

آنگاه سخن مي رود از آنچه در خواب ، فارغ از حدود زمان و مكان درباره گذشته و آينده خود و ديگران مي‌شنويم و مي‌بينيم و بياد مي‌آوريم (6) از اين رو خواب را «نقاش آرزو» و «مشاطه خيال » خوانده است كه بر نگارگريهاي گوناگون قادر است (7) يك حالت خواب كه شاعر آن را مي‌پسندد بي‌خبري محض است ، فارغ از رنجها ، غمها و سردرگميها(8) ، اين فراغ و آزادي جسم و جان است كه شاعر آن را «بهشتي بكام» مي‌نامد(9)  هرجا دنياي بيداري با خواب مقايسه مي‌شود از زشتيها و تيرگيهاي عالم واقع سخن مي‌رود كه گرفتار خدعه و ريا و حيله است و كسي در آن به پيروي از فطرت خويش شادمانه نمي‌تواند زيست(10) ويليام هزليت[15]نيز نوشته است : در خواب است كه ما رياكار نيستيم . گسستن از دنياي مادي كه درعالم خواب حاصل مي‌شود رنگي است وارستگي عرفاني به خواب داده است(11) و گرنه همه خوابها چنين از قيد تعلق آزاد نيست . بازهم در ترجيح خواب ، انتقاد از دنياي واقعي است كه مظاهر زشت آن از اين قرارست : «ترس و بيم غير ، روي و رياي خلق ، زجر و منع حكم و چون و چراها»(12) مي‌بينيد ستايش خواب نيز تلخيهاي محيط را از ياد شاعر نمي‌برد .خواب را از آن‌رو مي‌پسندد كه چنان رنج آور نيست و تاكيد مكرر وي با كلمه «نه»، بيزاري او را از آن گرفتاريها نشان مي‌دهد : «آداب زندگاني و آزار زندگان» كه «بهشت مسلم» خواب وراي آنهاست      (13) .

تحليلي كه در تجسم بيداري و خواب از يك روح و دوتن كرده و وصف زيباي آن دو با تركيبهاي «جسدوار» و«روان‌وار» برفرش و عرش درخور توجه است (14) و تعبير خواب و مرگ به «انقطاع موقت» و «انقطاع ابد» (15) وحيرت از چند گونگي طبيعت آدمي در حالات مختلف كه بر او مي‌گذرد (16) بديهي است حالات انسان در عالم خواب نيز گونه‌گون است : گاه فرشته آساست و گاه ديومانند (17) ، يا به تعبيرديگر شاعر گاه با عيسي برخوان آسمان هم‌كاسه است و گاه شيطان صفت بر اثر عصيان ، برخاك گرم تباهكاري است(23) با تاملي ديگر از«آرزوهاي مرده» سخن به ميان مي‌آيد كه در روياها زنده و بيدارمي‌شوند و از «چهره‌هاي گمشده» و از ياد رفته درطي ماهها و سالها كه با ديگر درذهن پديدار مي‌گردند ، بعبارت ديگر منظور تذكر و احياي خاطرات است با دو تركيب پرمعني «آرزوي مرده» و «چهره‌هاي گمشده»(18)ياد خاطرات خوش دوران كودكي و جواني با تعبير آنها به «بوي ديار خردي و رنگ گل شباب» و تصويرهاي زيبا درمورد قصه‌هايي كه شاعر در روزهاي خردسالي شنيده است چهاربيت ديگر را به خود اختصاص داده(19،20) و نيز «ياران رفته» و در گذشته كه بازهم در جهان ابد ، همچنان كه درزمان حيات ، در«جستجوي گمشده آرزوي خويشند[16]» و پيام آنها كه زندگي از خوابي به خوابي ديگر گريختن است و به دعوت آنها مرگ بيداري است و از خواب گران برآمدن(21،22)

شاعر خواب را توصيف مي‌كند و مي‌ستايد كه از پليديهاي زندگي بر روي زمين بدور و مصفاست . ازاين رو از بازگشت به بيداري و كشاكشها و درد و تعب آن در بيم است (24،28) اين ترس و نگراني خود نمودار نوعي انتقاد از مصائب حيات و دنياي واقعي است . درست است كه گاه شخص از رويايي نامطبوع يا هراسناك بيدارمي‌شود و خوشحال است كه آنچه با آن روبرو بوده درخواب مي‌گذشته است نه در بيداري ، اما ذهن اميري دراين شعر به اين‌گونه روياها توجهي نشان نداده و اساس تاملات او بيشتر بر وجوه مرجح خواب بربيداري است .

نگرشي ديگر كه به خواب دارد تفسيرسخن بزرگان است كه خواب سبكبار شدن از گرانباري حيات است و مرگ ازاين رو به خواب مي‌ماند(25) و طرح پرسشهايي حكمت‌آميز كه اگر آدمي اسير آب و گل است و چون فرش خانه بر خاك افتاده و نيز گرفتار درد ، چگونه هرشب مي‌تواند چنين سبك سير و تا عرش معلي دور پرواز باشد ، فارغ از هرگونه درد و رنج ؟.(26ـ27) اين همه سئوالي بسيار دقيق و زيبا را پديد آورده است :

آيا جهان زندگي ما دوگانه زاد ؟
يا صورتي به سخره و بازي به بام چرخ

 

يا بي خبر زما ، دگري در وجود ماست ؟
از خواب زندگاني و وهم نمود ماست ؟

وصفهاي كوتاه و ساده و پرمعني كه خطاب به خواب آمده(30) مقدمه‌اي است براي آرزوي آن كه كاش دنياي پرهياهوي بيداري و حيات ، آرامش و سكون و آسايش خواب را داشت(31) اما افسوس كه هرصبحدم بايد از آغوش گرم و آرزوخيز خواب ، «لرزان و آسيمه‌سر به وادي خونخوار زندگي» بازگشت(32) پس نه عجب كه شاعر به قياس راحت خواب يك شب از عمر ، آرزوي خواب ابد كند(نظير15) و روز را درآرزوي خفتن شبانه و خواب ابد بگذراند(33)

«خواب» موضوعي است كه همه افراد در سراسر طول زندگي همواره با آن سروكار دارند ، همه آن را پيوسته احساس و تجربه مي‌كنند . اما شاعر در برخورد با اين پديده عادي و همگاني و روزمره ما را به عوالمي مي‌برد بديع و تماشايي .

گرايش طبع اميري فيروزكوهي به تامل دراحوال دروني انسان و عقده‌هاي روح  و انديشه او، توانايي وي دراين گونه تعمقها سبب شده است دراين زمينه نكاتي ظريف بينديشد و چون به آساني مي‌تواند احساسات و عواطف و دريافتها و انديشه‌هايش را در قالب واژه‌ها و تركيبهاي موزون و خوش ساخت و رسا و مانوس ادا كند حاصل سيرو سفر فكر خيال خود را در آفاق گوناگون درباره «خواب» دراين منظومه دلكش براي خوانندگان اشعارش به ارمغان آورده است . خواننده سخن شناس در ديوان او از اين گونه آثار بديع و خيال انگيز و دلپذير بسيار تواند يافت و تصور مي‌كنم با من هم داستان خواهد بود كه به خواندن آثار وي دعوتش مي‌كنم .  

                  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوع :

 

 كيمياي جان « هاتف اصفهاني »

اي خواب « اميري فيروز كوهي »

 

 

 

 

 

استاد گرامي

جناب آقاي اماني

 

تنظيم كننده :

 مريم چراغي

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوع :

 

 كيمياي جان « هاتف اصفهاني »

اي خواب « اميري فيروز كوهي »

 

 

 

استاد گرامي :

جناب آقاي دكتر زهره وند

 

تهيه كننده :

مهتاب رضوي


[1]George  Moore -

[2]john Godfrey Saxe

[3]schlechta – Wssehrd . Z . D . M . G .  V,80ff

[4]E . G Browne , Alit .  Hist  of  persia  , IV , 284 ff

[5]John  Stuart  Mill

[6]

لاله داغداراين كوهم

 

داغدارم كه كوه اندهم

 

[7]- 1288ش.ـ 1363ش.

[8]رك : ديوان اميري فيروزكوهي ، به جمع وتدوين وشرح وتعليق دكتر امير بانوي مصفا ،

تهران 1354-1356، 1/398 ،420 ، 454 ،485 ، 492.

[9]رك : ص 296/15 ح همين كتاب

[10](1637-؟1573) Ben  Jonson

[11]Augustus ، نخستين امپراطور روم (63ق.م.ــ14ق.م.)

[12]Haterius

[13](1616-1584) Francis  Beaumont و (1625-1579 ) John  Fletcher  شاعران درام پرداز انگليسي كه بواسطه همكاري قلميشان مشهورند .

[14](1931-1862) Arthur  Schnitzler نويسنده اتريشي

[15](1830-1778 ) William  Hazlitt رساله پرداز انگليسي

[16]اين نكته را صادق هدايت نيز در«آفرينگان» در تصوري از عالم ارواح پس از رفتن از جهان به قلم آورده است

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 19:12 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه جبران خليل جبران

بازديد: 361

 

زندگی نامه  جبران خليل جبران

تولد و دوران كودكي ( 1895 ـ 1883 )

جبران خليل جبران2 در ششم ژانويه سال 1883، در خانوادة ماروني «جبران» در البشري3، ناحيه‎اي كوهستاني در شمال لبنان زاده شد.

در آن زمان، لبنان بخشي از سورية بزرگ (شامل سوريه، لبنان و فلسطين) و يك ايالت تحت سلطه عثماني بود، كه به منطقة لبنان حكومت خودمختار داده بود. مردم لبنان، سال‎ها براي استقلال از حكومت عثماني جنگيده بودند. و بنا بود خود جبران هم بعدها به اين جنبش بپيوندد و يكي از اعضاي فعال آن شود. منطقة لبنان، به خاطر دخالت‎هاي خارجي كه به نفرت مذهبي ميان مسيحيان، به ويژه فرقة ماروني و مسلمانان دامن مي‎زد، منطقه‎اي پردردسر بود. بنا بود بعدها جبران فرقه‎هاي مذهبي گوناگون را با يكديگر متحد كند و بدين وسيله كينه‎ها و نفرت‎هاي مذهبي گوناگون را با يكديگر متحد كند و بدين وسيله كينه‎ها و نفرت‎هاي مذهبي را از بين ببرد. فرقة ماروني كه در دورة اشتقاق در كليساي بيزانسي در قرن پنجم پس از ميلاد بنيان‎گزاري شده بود، گروهي از مسيحيان سوريه را دربرمي‎گرفت كه به پيروي از راهبي به نام مارون4 قديس، فرقه و اصول فكري خود را شكل دادند.

مادر جبران كميلاز رحمه5 سي ساله بود كه جبران را از شوهر سومش خليل جبران به دنيا آورد. شوهرش مردي بي مسئووليت بود و خانواده را به ورطة فقر كشاند. جبران به خليل يك برادر نانتي به نام پتير6، شش سال بزرگتر از خودش، و دو خواهر كوچكتر به نام‎هاي ماريانا7 و سلطانه8داشت كه در تمام عمرش به شدت به آن‎ها وابسته بود. خانوادة كاميلا سابقة مذهبي معتبري داشتند كه ارادة نيرومندي را در كاميلاي تحصيل ناكرده رشد داده بود و بعدها به او كمك كرد به تنهاي خانواده‎اش را در آمريكا سرپرستي كند.

جبران كه در ناحية سرسبز «البشري» رشد مي‎كرد، كودكي منزول و متفكر بود كه از مشاهدة آبشارهاي عظيم، صخره‎هاي نوك تيز، و سرودهاي فراوان پيرامونش لذت مي‎برد و اين زيبايي تأثير نمادين و شگرفي بر نقاشي‎ها و نوشته‎هاي او داشت. از آن جا كه در فقر بزرگ مي‎شد، از تحصيلات رسمي بي بهره ماند، و آموزش‎هايش محدود به ملاقا‎ت‎هاي منظم با يك كشيش روستايي بود كه او را با اصول مذهب و انجيل، و نيز با زبان‎هاي سوري و عربي آشنا كرد. كشيش كه سرشت كنجكاو و هوشيار جبران را درك كرده بود، آغاز به آموختن مقدمات الفبا و زبان به او كرد، و جهان تاريخ، علم و زبان را به روي او گشود.

در ده سالگي، جبران از صخره‎اي سقوط كرد و شانة چپش آسيب ديد كه تا پايان عمرش هم ضعيف ماند. خانواده‎اش، براي جا انداختن شانه‎اش، او را به يك صليب بستند و تا چهل روز بسته نگه داشتند، و اين حادثه نمادين كه مصلوب شدن مسيح را به ياد مي‎آورد، در ذهن جبران تأثير عميق گذاشت و براي هميشه در خاطره‎اش نقش بست.


مهاجرت به آمريكا ( 1898 ـ 1895 )

جبران هشت ساله بود كه پدرش به علت عدم پرداخت ماليات به زندان افتاد و حكومت عثماني تمامي اموال‎شان را صبط، و خانواده را آواره كرد. خانوادة جبران كوشيدند. مدتي نزد اقوام خود بمانند؛ با اين وجود، سرانجام مادر جبران تصميم گرفت به اميد ساختن زندگي بهتر، خانوادة خود را به آمريكا كوچ دهد، پدر جبران در سال 1894 از زندان آزاد شد، اما به علت بي‎مسؤوليتي در قبال خانواده، نتوانست در بارة مهاجرت تصميم بگيرد و در لبنان ماند.

اما بقية اعضاي خانواده، در 25 ژوئن سال 1895، به مقصد سواحل نيويورك در آمريكا، سوار بر كشتي شدند.

خانوادة جبران در بوستون ساكن شدند كه در آن دوران. بعد از نيويورك، بزرگ‎ترين محل اقامت اتباع سوريه در ايالات متحده بود. كاميلا با فضاي آن منطقه كه از نظر فرهنگي با ساير مناطق آمريكا بسيار متفاوت بود، احساس آشنايي مي‎كرد، و از شنيدن زبان آشناي عربي و ديدن لباس‎هاي عربي لذت مي‎برد. كاميلا كه اينك نان آور خانواده بود، با دست‎فروشي در خيابان‎هاي فقر زده جنوب بوستون آغاز كرد. در آن زمان، دوره‎گردي مهم‎ترين منبع درآمد مهاجران سوريه بود كه به خاطر رسوم عربي و عدم تطابق فرهنگي، تصوير منفي‎اي در جامعه آمريكايي ايجاد كرده بودند و كمتر در مشاغل بهتر پذيرفته مي‎شدند.

جبران كه گرفتار دورة فقر ديگري شده بود، ناچار بود درد در نخستين سال‎هاي زندگي‎اش را بار ديگر تجربه كند، و اين رنج اثري پاك نشدني برزندگي‎اش گذاشت.

بااين حال، به خاطر وجود مؤسسه‎هاي خيريه در مناطق فقر زدة مهاجرنشين، فرزندان مهاجران مي‎توانستند در مدارس دولتي حضور يابند تا از خيابان‎ها دور شوند. و جبران تنها عضو خانواده‎اش بود كه تحصيلات مدرسه‎اي يافت. خواهرانش به خاطر موانع سنتي خاورميانه و نيز مشكلات مالي، اجازه نداشتند وارد مدرسه شوند. قرار بود بعدها، جبران به قهرمان مبارزه براي آزادي و تحصيل زنان تبديل شود، و گرداگرد خود را پر از زنان بلندهمت، انديشمند و مستقل كند.

در مدرسه، اشتباهي در ثبت نام، نام او را براي هميشه تغيير داد و به كهليل جبران تبديل كرد كه عليرغم تلاش‎هايش براي بازيابي براي كاملش، تاپايان عمرش برجا باقي ماند از آن جا كه تحصيلات رسمي نداشت. او را در كلاس درجه‎بندي نشدة ويژة فرزندان مهاجران قرار دادند كه مي‎بايست انگليسي را از اول مي‎آموختند.

با تلاش‎هاي سخت كاميلا، وضع مالي خانواده بهتر شد و سرانجام پيتر توانست يك خواربار فروشي تاسيس كند و هر دو خواهرش را در آن به كار گيرد. مشكلات مالي و دوري خانواده از موطن، همه را به هم نزديك كرد. كاميلا هم از نظر مالي و هم از نظر عاطفي فرزندانش را حمايت مي‎كرد. به ويژه به پسر درون گراي خود جبران مي‎پرداخت و در پرورش دادن استعدادهاي هنري او مي‎كوشيد. در اين دوران سخت، گوشه‎گيري جبران از زندگي اجتماعي افزايش يافت و انديشناكي ذاتي‎اش عميق تر شد كاميلا در غلبه بر انزوايش به او كمك مي‎كرد. استقلال مادر به جبران اجازه مي‎داد با زندگي اجتماعي بوستون درهم‎آميزد و جهان پر رونق هنري و ادبي آن را كشف كند.

كنجكاوي جبران او را به سوي جنبة فرهنگي بوستون سوق داد و به جهان غني تأثر، اپرا و نگارخانه‎هاي هنري بوستون كشانيد. وي با طرح‎هاي هنري‎اش، توجه آموزگارانش را در مدرسة دولتي جلب كرد و آموزگارانش براي اين پسرك سوريه‎اي، آينده‎اي هنري را بر جبران گشود و او را در آغاز جادة اشتهار هنري قرار داد.

جبران در سال 1896 با فرد هلندي دي ملاقات كرد و از آن تاريخ، به خاطر رهايي دي از قرادادهاي سنتي هنري، توانست در جادة هنر پيش برود. دي جبران را با اساطير يونان، ادبيات جهان، نوشته‎هاي معاصر و عكاسي آشنا كرد كه لبناني كنجكاو را تا پايان عمر وادار به تلاش براي ابراز خويشتن كرد. مطالعات آزاد و شيوة اكتشاف هنري نامرسوم دي، جبران را تحت تأثير گذاشت و بعدها شيوة برداشت رها از بند دي را درتحقق خويشتن و اصلات آثارش به كار برد. دي تلاشي برراي بالابردن سطح تحصيلات جبران نكرد و به جاي آن، همت خود را معطوف به افزايش اعتماد به نفس او كرد. كه در اثر برخورد بد با مهاجران و فقر شديد، به شدت آسيب ديده بود. تعجبي نداشت كه جبران، آموزندة سريعي از آب درآمد و هر آنچه را كه از دي مي‎ديد، بلعيد.

در يكي از نمايشگاه‎هاي هنري فرد هلند دي، جبران طرحي از زني به نام ژوزفين پيادي11 كشيد، شاعره و نويسنده‎اي گمنام، كه بعدها به يكي از تجربه‎هاي عشقي ناموفق جبران تبديل شد؛ مدت‎ها بعد، جبران به او پيشنهاد ازدواج داد و ژوزفين پيشنهاد او را نپذيرفت، و اين نخستين ضربه از سوي زناني بود كه جبران به آن‎ها مهر ورزيد.

دي كه پيوسته جبران را تشويق مي‎كرد به نقاشي و طراحي ادامه دهد، در انتشار تصاوير جبران بر روي جلد كتاب‎ها در سال 1898 بسيار مؤثر بود. در آن زمان، جبران آغاز به رشد دادن فن و شيوة خود در نقاشي كرد. اندك اندك وارد حلقة بوستوني‎ها شد و استعدادهاي هنري‎اش، سبب اشتهار او شدند. با اين وجود، خانواده‎اش به اين نتيجه رسيدند كه موفقيت زودهنگام مي‎تواند منجر به مشكلاتي در آينده شود، و با موافقت جبران، او را به لبنان فرستادند تا تحصيلات خود را به پايان برساند و عربي بياموزد.

بازگشت به لبنان (1902-1898)

جبران در سال 1898 وارد بيروت شد. هم در زيان انگليسي و هم حتا در زبان عربي مشكل داشت؛ مي‎توانست به خوبي عربي صحبت كند، اما نمي‎توانست به اين زبان بنويسد يا بخواند. براي بهبود زبان عربي‎اش، تصميم گرفت در مدرسه‎اي ماروني به نام «مدرسه الحكمه» ثبت نام كند كه در كنار آموزش‎هاي مسيحي، برنامه‎اي ملي‎گرايانه نيز داشت. سرشت مصمم جبران مانع از آن مي‎شد كه به برنامة آموزشي كوته نظرانة مدرسه تن در دهد، او به برنامه‎اي منحصر به فرد در سطح دانشگاهي نياز داشت تا با احتياج‎هاي تحصيلي او تطابق كند و رفتارهاي طغيانگر و فردگرايانه‎اش، او را در معرض اتهام به كر قرار داد. با اين حال، مدرسه برنامة تحصيلي او را مطابق با ميل او تغيير داد. جبران تصميم گرفت در كتاب مقدس به زبان عربي غرق شود، و شيفتة سبك نگارش و محتواي آن شد، و اين شيفتگي در آثار گوناگوني از او پديدار شده است. رفتار بيگانه و فردگرايانة جبران، اعتماد به نفس و موهاي بلند نامرسومش در دوران تحصيل، تأثيري شگرف برآموزگاران و همكلاسي‎هايش گذاشت. معلم عربي‎اش در او «قلبي عاشق اما مهار شده، روحي گستاخ، ذهني عصيانگر، و نگاهي كه هر آنچه را كه مي‎بيند، به سخره مي‎گيرد» يافته بود. در هر حال فضاي محدود و بستة مدرسه با روحية جبران سازگار نبود. آشكارا وظايف مذهبي‎اش را انجام نمي‎داد. از كلاس‎ها مي‎گريخت و روي كتاب‎هايش نقاشي مي‎كرد. در مدرسه با يوسف حواييك آشنا شد و همراه با او، مجله‎اي به نامه «المناره» منتشر كرد كه حاوي نوشته‎‏هاي هر دو، و نقاشي‎هاي جبران بود.

در همان هنگام، ژوزفين پيبادي، زيباروي بيست و چهارسالة بوستوني كه در يكي از نمايشگاه‎هاي دي توجه جبران را به خود جلب كرده بود، فريفتة هنرمند جوان لنباني شد كه يكي از طرح‎هايش را به او تقديم كرده بود. و در دوران اقامتش درلنبان، با او مكاتبه كرد. كمي بعد، رابطه‎اي عاطفي ميان آن دو درگرفت كه تا پايان دوستي‎شان ادامه يافت. چند سال بعد، ژوزفين پيشنهاد ازدواج جبران را نپذيرفت و خود در سال 1906 ازدواج كرد.

جبران دانشگاه را در سال 1902 به پايان رساند. زبان‎هاي عربي و فرانسه را آموخته بود و در سرودن شعر به مهارت رسيده بود. در اين هنگام، رابطه‎اش با پدرش قطع شد و ناچار شد به خانة پسر عمويش نقل مكان كند و زندگي محقر و فقيرانه‎اي را سر بگيرد كه تا پايان عمر از ياد‎آوري آن منزجر بود. فقر خليل در لبنان با خبر شيوع بيماري در خانواده‎اش همراه شد. برادر ناتني‎اش سل گرفته بود، خواهرش سلطانه مشكل روده‎اي داشت و مادرش دچار سرطان شده بود. با شنيدن خبر بيماري هولناك سلطانه، جبران در ماه مارس 1902 لبنان را ترك گفت.

مرگ در خانواده و بازگشت به ايالات متحده (1908-1902)

متأسفانه جبران بسيار دير رسيد؛ سلطانه در چهارم آوريل سال 1902، در سن چهارده سالگي درگذشت، و اين نخستين مرحله از سه مرگي بود كه در فاصلة چند ماه در خانواده‎اش رخ داد.جبران خواهرانش را بسيار دوست داشت. در همان دوران سوگواري، دي و ژوزفين سعي كردند با برگزاري نمايشگاه‎ها و گردهمايي‎هاي هنري در بوستون، توجه او را منحرف كنند. پيش از آن، استعدادهاي هنري و رفتار يگانة جبران توجه جامعة بوستوني را جلب كرده بود و به راحتي اين خارجي مستعد را به درون حلقه‎هاي هنري خود راه دادند.

ژوزفين كه به آرامي قلب جبران را تسخير مي‎كرد، اغلب با عنوان «پيامبر جوان» از او ياد مي‎كرد. ژوزفين به شدت مسحور پس زمينة شرقي خليل و ارتباط‎هاي زندة او شده بود. توجه و علاقة ژوزفين، نخستين الهام بخش كتاب «پيامبر» بود. و حتا عنوان اين كتاب، از شعري يازده بندي گرفته شد كه ژوزفين در دسامبر سال 1902 سرود و در آن، زندگي جبران را در البشري توصيف مي‎كرد. بعدها، جبران «پيامبر» را به ژوزفين تقديم كرد.

بيماري دو باره به خانواده حمله كرد. در ماه فوريه، مادرش براي خارج كردن يك تومور سرطاني، جراحي شد. جبران ناچار شد كار و بار خانواده را بر عهده گيرد و خواربار فروشي را بگرداند. چون برادر ناتني‎اش پيتر آن را رها كرده بود، تا در كوبا به دنبال سرنوشتش برود. اين بار تازه بر روح جبران سنگيني مي‎كرد و ديگر نمي‎توانست خود را وقف تلاش‎هاي هنري‎اش كند. در اين دوره، سعي داشت از خانه و از فضاي مرگ آلود، فقيرانه و بيمارگونة حاكم بر خانه بگريزد. ماه بعد، پيتر با بيماري كشنده‎اي از كوبا به بوستون بازگشت و چند روز بعد، در دوازدهم مارس، به بيماري سل درگذشت. سرطان مادرش نيز همچنان رشد كرد و سرانجام، همان سال در 28 ژوئن فوت كرد. و اين صحنه، باعث شد جبران، از هوش برود و كفي خون آلود از دهانش خارج شود.

به دنبال مرگ سه نفر از اعضاي خانواده، جبران فروشگاه خانوادگي را فروخت و در نوشته‎هاي عربي و انگليسي خود غرق شد، و تا پايان عمر اين فعاليت موازي را دامه داد در همان هنگام، دي و ژوزفين به او كمك مي‎كردند. نمايشگاه هنري خود را بر پا كند. نمايشگاه در سومه مه 1904 برگزار شد و مطرح‎هاي تمثيلي و نمادين او كه با زغال كشيده شده بودند، توجه بسياري از منتقدان را جلب كرد. با اين حال،‌اهميت اين نمايشگاه جاي ديگري بود. شوهر آينده ژوزفين، مدير مدرسه‎اي به نام ماري هسكل را دعوت كرد تا طرح‎هاي جبران را بررسي كند. اين معرفي جبران به ماري هسكل آغازگر يك رابطة مادام العمر شد كه بعدها تأثيري شگرف بر نويسندگي جبران گذارد. پيش از آن، جبران نوشته‎هاي عربي‎اش را به انگليسي ترجمه مي‎كرد و نظر ژوزفين را دربارة آن‎ها مي‎خواست. به علت موانع زباني، ژوزفين تنها مي‎توانست پندارها و عقايد درون آن نوشته‎ها را نقد كند. و جبران در مواجهه با مشكلات زبان شناختي‎اش تنها بود. بنابود ماري هسكل وظيفة ناتمام ژوزفين را برعهده گيرد.

ماري هسكل كه در آن زمان سي سال داشت و ده سال بزرگتر از خليل جبران بود. به حمايت مالي از رشد هنري جبران، و تشويق او براي تبديل شدن به هنرمندي كه مي‎خواست، ادامه داد. هسكل به عنوان يك مدير مدرسه، زني تحصيل كرده، مصمم و مستقل، و از اعضاي جنبش آزادي زنان بود، و از اين لحاظ سرشت او با سرشت عاطي ژوزفين پيبادي تفاوت داشت. ماري بود كه جبران را تشويق كرد از ترجمة آثار عربي‎اش به انگليسي دست بكشد و مستقيماً به زيان انگليسي بنويسد. ماري با تصحيح كردن آثار انگليسي چمران، آن‎ها را صيقل مي‎داد و نوشته‎ها اغلب پيش از رسيدن به دست ناشران، از زير نظر ماري مي‎گذشتند. ماري ساعت‎ها را دركنار جبران مي‎گذراند. بر واژه‎يابي او كار مي‎كرد، به تصحيح اشتباه‎هايش مي‎پرداخت و پندارهاي جديدي به او القا مي‎كرد. حتا سعي كرد عربي بياموزد تا با زبان و افكار جبران بيش‎تر آشنا شود.

اهميت دوستي ماري با جبران، دردفتر خاطرات ماري آشكار است. ماري در اين دفتر، پيشرفت هنري جبران، مكالمه‎هاي شخصي و تخصصي ميان خودش و او، و دروني‎ترين افكار او را تا نزديك به هفده سال و نيم بعد ثبت كرد. اين يادداشت‎ها در رابطه با افكار و پندارهايي كه جبران از اذهان عمومي پنهان مي‎كرد، بينشي ارزشمند در اختيار منتقدان قرار داده است.

در سال1904، جبران ملاقاتي براي روزنامة مهاجران عرب (المهاجر) فرستاد و نخستين آثار مكتوب خود را در آن كرد. نخستين اثر منتشر شدة او «الهام» نام داشت كه متني پر احساس دربارة پرنده‎اي محبوس بود. علي رغم آن كه جبران چهار سال را در لبنان به آموزش عربي گذرانده بود، متون عربي‎اش هنوز نقص داشتند. جبران براي تسلط بر زبان عربي و افزايش دامنة واژگان عربي خود، بيش‎تر به گوش خود و داستان‎هاي عرب زباني كه در البشري شنيده بود، تكيه مي‎كرد. بدين ترتيب، نوشته‎هاي عربي‎اش حالتي محاوره‎اي داشتند كه خواندن آن‎ها را براي خوانندگانش جالب مي‎كرد. از نظر جبران، قواعد زباني براي شكسته شدن ساخته شده بودند و به حمايت از نويسندگان عرب روزنامة المهاجر، براي شكستن سنت‎ها و تلاش براي يافتن يك سبك نگارش منحصر به فرد، به مبارزه ادامه مي‎داد. نوشته‎هاي عربي جبران در طول زندگي‎اش، هرگز با تحسين‎هايي همچون كتاب‎هاي انگليسي‎اش مواجه نشدند، و همين باعث شد بعدها بر نوشتن به زبان انگليسي تمركز كند و از نوشتن به عربي دست بكشد.

نخستين اثر عربي جبران در سال 1905، تحت تأثير نوازندگي برادرش و بارها رفتن به اپرا، با عنوان «نوبطاح في فن الموسيقي»، منتشر شد. در آن سال، جبران ستوني را با نام «اشك‎ها و خنده‎ها»، در نشريه المهاجر تأسيس كرد كه قرار بود مبناي كتابش «اشكي و لبخندي» بشود. هنگامي كه در المهاجر مي‎نوشت، يك نويسندة مهاجر عرب به نام امين ريحاني، به ستايش مقاله‎اي از جبران پرداخت كه در آن به نويسندگان معاصر عرب تاخته بود كه از نويسندگان كهن تقليد و از شعر براي منافع مادي استفاده مي‎كردند. بعدها ريحاني به يكي از نويسندگان برجستة عرب و دوستان جبران تبديل شد. در آن هنگام، جبران چند شعر عربي در بارة عشق، راستي، زيبايي، مرگ و خير و شر منتشر كرد. بسياري از نوشته‎هايش لحني احساساتي، تلخ و طعنه آميز داشتند.

سال 1906، جبران دومين كتاب عربي‎اش را با نام «پريان دره‎ها» منتشر كرد كه مجموعه‎اي از سه حكايت بود كه در لبنان شمالي رخ مي‎دادند. اين سه حكايت كه «مارتا»،‌«يوحناي ديوانه»، و «غبار اعصار و آتش ابدي» نام داشتند، به روسپي‎گري، تفتيش عقايد مذهبي، تناسخ و عسق از پيش مقدر مي‎پرداختند و به شدت تحت تأثير قصه‎هاي عاميانة البشري و شيفتگي جبران به كتاب مقدس، عرفان، و عشق بودند، بعدها، جبران در كتاب انگليسي زبان «ديوانه» بار ديگر به سراغ جنون رفت و رگه‎هايياز اين كتاب را مي‎توان در نخستين آثار عربي‎اش يافت. چيزي كه نخستين آثار عربي جبران را متمايز مي‎كرد، استفاده از كنايه، واقعيت‎گرايي داستان‎ها، و تصوير كردن شهروندان درجة دو بود كه با نوشته‎هاي سنتي و قالب گرايانة عربي در تضاد بودند.

جبران سومين كتاب عربي خود را با نام «الارواح المتمرده» (ارواح عصيانگر) در ماه مارس سال 1908 منتشر كرد كه مجموعه‎اي از چهار متن روايت گونه بود. اين كتاب به مسايل اجتماعي داخل لبنان مي‎پرداخت. اين چهار روايت به ترتيب داستان زني رها شده ازقيد شوهر، فرياد آزادي‎خواهي يك كافر، خودكشي عروسي براي گريز از ازدواج ناخواسته، و بي‎عدالتي‎هاي خان‎هاي فئودال لبنان را در قرن نوزدهم تصوير مي‎كردند. كتاب جبران مورد انتقاد كليسا قرار گرفت. بعدها، هنگامي كه مرگ، بيماري و كمبود محبت جبران را تسخير كرده بود، دوران سياه نگارش «ارواح عصيانگر» را به ماري ياد‎آوري كرد. محتواي ضد كليسايي كتاب، جبران را در معرض تكفير توسط كليسا قرار داد و كتابش توسط دولت سوريه سانسور شد.

جبران براي آن كه نگارش عربي خود را پيشرفت دهد، از صاحب نشرية المهاجر خواست آثار او را در جهان عرب منتشر كند تا بتواند در برابر اعتراض‎هاي كليسا قد علم كند. در نخستين صفحه كتاب، تقديم‎نامه‎اي به مضمون تقديم به روحي كه روح مرات پذيرفت نوشته شده كه منظور، ژوزفين پيبادي، نخستين عشق جبران است.

همچنان كه جبران از موفقيت نسبي در آثار عربي‎اش لذت مي‎برد، در سال 1906، رابطة عاطفي‎اش با ژوزفين قطع شد. در اين سال، ژوزفين با يكي از آشنايات ماري هسكل ازدواج كرد. و اين حركت سبب نزديك‎تري شدن ماري به زيندگي جبران شد. از آن جا كه خليل را پيش از اين نز ملاقات كرده بود، از او دعوت كرد به كلاس‎هايش بيايد تا طرح‎هايش را نمايش دهد و با زندگي اجتماعي بوستون آشنا شود. اندك اندك، رابطة جبران و ماري نزديك‎تر شد، و ماري به شدت به رشد هنري خليل جبران علاقه‎مند شد. د ازاي كلاس‎هاي نقاشي‎اي كه خليل در مدرسه برگزار مي‎كرد. پيشنهاد كرد به او پول بدهد. و تشويقش كرد كه اين پول را بپذيرد و براي آموختن نقاشي در مدرسة هنري آكادمي ژوليان12 به پاريس برود.

سفربه پاريس و بازگشت به نيويورك (1914-1908)

در اول ژوئيه سال 1908، جبران بوستون را به مقصد پاريس ترك گفت. پس از ورود به فرانسه، تحت تأثير فضاي فرهنگي فرانسوي قرار گرفت و تمام وقت خود را به بررسي تابلوهاي نقاشي در موزه‎ها و نمايشگاههاي هنري پاريس گذراند. در هر حال، سفر جبران به فرانسه فقدان پرورش هنري‎اش را آشكار، و او را منتقد آثار خودش كرد. پيش از آن، جبران حاضر نشده بود  به طور رسمي به آموزش نقاشي بپردازد و صرفاً به استعدادها و احساساتش تكيه مي‎كرد. اندكي بعد، جبران دانشگاه را ترك گفت تا آزادانه به اكتشاف هنر خود بپردازد. به همراه هم كلاسي‎اش در لبنان، يوسف حواييك، شروع كردند به نقاشي و بازديد از نمايشگاه‎ها، بعدها، جبران به همراه نويسندة عرب، امين ريحاني، به لنبان سفر كرد. هر دو نويسنده كه از خانواده‎هاي ماروني بودند، خاطرات مشتركي از لبنان داشتند. در ژوئن سال 1909، خبر مرگ پدر جبران به او رسيد، و جبران از شنيند آن كه پدرش پيش از مرگ براي او دعاي خير كرده و سرانجام رفتار مستبدانه و سلطه جويانه‎اش را نسبت به خليل ملايم كرده، احساس آرامش كرد.

در 31 اكتبر سال 1910، به تمامي مسافرت‎هاي خارج از كشورش پايان داد تا در ايالات متحده مستقر شود و فكرش را بر نوشته‎هايش متمركز كند. هنگام ورود به بوستون، به ماري گفت قصد دارد به نيويورك برود تا از محله لبناني بوستون بگريزد و فضاي هنري گسترده‎تري را در صحنة فرهنگي نيويورك بجويد. اين مهاجرت، خواهرش ماريانا، خياطي بي سواد را در بوستون تنها مي‎گذاشت كه براي مراقبت از خودش، فقط ماري هسكل را داشت.

نگارش دفتر خاطرات روزانة ماري، كه به خاطرات شخصي‎اش از زندگي جبران اختصاص داشت، درم اه دسامبر سال 1910 آغاز شد و تا هفده سال بعد ادامه يافت. در دسامبر سال 1910، جبران به ماري پيشنهاد ازدواج كرد و از آنجا كه ماري ده سال از او بزرگتر بود. پيشنهاد او را نپذيرفت. مسألة اختلاف سن مانع از ايجاد يك رابطة عشقي بين اين دو نفر مي‎شد. چون ماري نگران واكنش جامعه نسبت به اظهار عشق او به يك مرد جوان بود. با اين وجود، اين اتفاق مانع تبديل شدن رابطة آن‎ها از يك آشنايي صرف به يك رابطة عميق عاطفي و يك همكاري هنري نشد. مانع ديگر در رشد رابطة آن‎ها،‌موضوع پول بود، جبران همواره مي‎ترسيد نقش ماري به عنوان يك پشتيبان مالي،‌پيوند روحي آن‎ها را كدر كند. اين دو نفر هميشه در مورد اين موضوع بحث مي‎كردند. با اين حال، حمايت‎هاي مالي ماري در اختيار مهاجران ديگر نيز بود، چون او هزينه‎ها تحصيلي دانش‎آموزان مستعد ديگري را نيز تأمين مي‎كرد. هرچند هيچ يك از آن‎ها به موفقيت جبران دست نيافتند.

در همين هنگام، سال 1911، جبران از نوشتن در روزنامه المهاجر دست كشيد و به نوشتن در روزنامة عربي «مرآت الغرب» پرداخت و تا سال 1912 به ارسال متون خود براي اين روزنامه ادامه داد. در ماه آوريل همان سال، جبران به نيويورك كه رفت تا زندگي هنري نويني را بجويد، و آن نيز نامه‎هاي تشويق آميز ماري حمايتش مي‎كرد.

در نيويورك، شروع به تكميل كتاب بعدي‎اش «بال‎هاي شكسته، كرد، نوشتن اين كتاب را از سال 1906 آغاز كرده بود و در سال 1912 منتشر شد. هرچند به ماري گفت تجربه‎هاي نگاشته شده در اين كتاب ارتباطي به او ندارند، اما در حقيقت بال‎هاي شكسته نوعي زندگي‎نامة روحاني شخصي جبران بود. اين كتاب كه بلندترين داستان عربي او است، به داستان سلمه گزمه، زني شوهردار، و عشق نافرجامشبه مردي جوان مي‎پردازد كه با مرگ سلمه به هنگام زادن فرزندش پايان مي‎گيرد. داستان سلمه كرمه با عشق جبران به زن لبناني بيوه‎اي پيوند داشت كه به هنگام تحصيل در لبنان با او آشنا شده بود. جبران بعدها ماجراي خود را با اين بيوة بيست و دو ساله، براي ماري تعريف كرد، كه خيلي زود درگذشت و تنها جواهرات و لباس‎هايش را براي جبران گذاشت. منتقدان ديگر به عشق نافرجام ديگر جبران به دختر لبناني حوان ديگري اشاره مي‎كنند. همچنين بال‎هاي شكسته ار تحت تأثير نمايشگاه تك پرده‎اي ژوزفين بيبادي مي‎دانند كه بال‎ها نام داشت و در دوران رابطة نزديكش با جبران، در سال 1904 نوشته شده بود.

سال 1911، جبران تصويري از چهرة شاعر ايرلندي، بيتس13كشيد كه يكي از پرتره‎هاي متعددي بود كه بعدها عنوان «معبد هنر» را بر مجموعة آن‎ها گذاشت. اين مجموعه شامل پرتره‎هاي شخصيت‎هاي مشهوري چون آگوست رودن14، سارابرنارد15، گوستاويونگ16، و چارلز راسل17 بود. جبران اندك اندك به فعاليت‎هاي سياسي گرايش يافت و عضو انجمن پيوندهاي زرين18، شد، كه گروهي از جوانان مهاجر سوريه‎اي بودند كه براي بهبود وضع زندگي شهروندان سوريه‎اي در سراسر جهان مي‎كوشيدند.

در اين سال، ايتاليا به تركيه اعلام جنگ كرد و اين حادثه، اميد لبناني‎هاي جوان آزادي‎خواه را براي ايجاد يك حكومت خودمختار در سرزمين‎هاي تحت اشغال عثماني زنده كرد. رؤياهاي جبران براي ايجاد يك سورية آزاد، پس از ملاقاتش با جيوزيه گاريبالدي19، نوة ژنرال مشهور ايتاليايي، تقويت شد. جبران دلش مي‎خواست گاريبالدي گروهي از مهاجران سوريه را براي براندازي حكومت عثماني رهبري كند. بعدها، در جنگ جهاني اول، جبران يكي از مدافعان و حاميان سرسخت فعاليتهاي نظامي متحد عربي عليه عثماني شد.

در نيويورك نيز با حمايت‎هاي مالي ماري  ونيز تماس‎هاي ماري با هنرمندان نيويورك، توانست نگاه‎ها را به خود جلب كند. جبران شخص جالب و جذابي بود كه توجه ميزبانانش را جلب مي‎كرد. در سال 1913، به هيأت تحريرية مجلة جديد مهاجران عرب، با نام «الفنون» پيوست انتشار افكار آزادي خواهانة او در اين مجله، توانست سبكي منحصر به فرد به آثارش ببخشد. چند مقاله براي اين مجله فرستاد كه بعدها بنيان نخستين كتاب انگليسي زبانش «ديوانه» شد.

رابطة عشقي بين جبران و ماري، به خاطر جدل بر سر پول، ازدواج و مسايل ديگر، تضعيف مي‎شد. اما اندكي بعد، ماري به مربي و ويراستار جبران تبديل شد. ماري يك دورة آموزشي براي جبران ترتيب داد تا نگارش او را به زبان انگليسي تقويت كند و به تحصيلات فرهنگي او پيشرفت بخشد. جبران در سال 1913 كار بر روي «ديوانه» را آغاز كرده بود. از همان سال 1908 كه «ازدواج عصيانگر» را مي‎نوشت، سعي كرده بود آثار عربي‎اش را به زبان انگليسي ترجمه كند تا نظر ژوزفين را نسبت به آن‎ها بفهمد، در سال 1913، سعي كرد بار ديگر آثارش را ترجمه كند. اين بار براي آن كه ماري آنها را بخواند و تصحيح كند اما به خاطر مشكلات ترجمه و موانع زباني، ماري نتوانست چندان كمكي به او بكند. ماري كه بي‎حاص مي‎كوشيد زبان عربي بياموزد، سعي كرد.

نگارش به زبان انگليسي را به او آموزش دهد. در همان هنگام، او را تشويق مي‎كرد كه از ترجمة اثار عربي‎اش به انگليسي دست بردارد و مستقيماً به زبان انگليسي بنويسد. با اين وجود، به تمامي مهاجران اصرار مي‎كرد در كنار آموزش زبان انگليسي، زبان مادري خود را كنار نگذارند، برنامة آموزشي ماري مؤثر بود. جبران به سرعت بر اشتباه‎هاي دستوري و اشكال‎هاي تلفظ خود غلبه كرد. در اين هنگام، از سبك نگارشي و افكار نيچه خوشش آمد، هر چند با تصور خودش از مسيح متفاوت بود از نظر جبران، مسيح فرد ضعيفي نبود كه توسط نيچه تصوير شده بود. بلكه انسان ميراي والايي بود و بلندترين نوشتة انگليسي زبان خود عيسا، پسر انسان20، را وقف او كرد. در اين هنگام ماري و جبران با هم مشغول تصحيح و بازنويسي «ديوانه» بودند. درسال 1914، جبران پنجمين كتاب عربي خود «اشكي و لبخندي» را منتشر كرد كه مجموعه‎اي از مقالات منتشر شده‎اش در روزنامة المهاجر بود.

سال‎هاي جنگ و انتشار ديوان (1923-1914)

در يكي از نمايشگاه‎هاي هنري جبران در سال 1914، يك معمار آمريكايي به نام آلبرت پينكام رايدر21، بازديدي غير منتظره از نمايشگاه انجام داد و چنان تأثيري بر او گذاشت كه تصميم گرفت به افختارش، شعري به انگليسي بسرايد. اين شعر كه اول توسط ماري ويرايش شد، نخستين اثر منتشر شدة جبران به زبان انگليسي بود كه در ژانوية سال 1915 منتشر شد.

در همان هنگام، جبران بيش‎تر درگير مسايل سياسي روز و به ويژه جنگ جهاني اول شده بود. از نظر جبران، جنگ نويد بخش آزادي سوريه از سلطة عثماني بود كه مي‎بايست توسط يك جبهة متحد عربي انجام شود. مسلمانان و مسيحيان را به اتحاد با يكديگر فرا مي‎خواند تا بر عليه استبداد عثماني برخيزند. در حقيقت، دلش مي‎خواست يك جنگجو و قهرمان سياسي شود كه مي‎تواند كشورش را به آزادي رهنمون شود. وقتي به ماري گفت قصد دارد به لنبان برود تا به عنوان يك سرباز بجنگد، ماري به شدت مخالفت كرد.

در سال 1915، دردشانه‎اش كه از دوران كودكي گرفتارش بود، دو باره دعوت كرد و ناچار شد تحت درمان قرار گيرد، اما شانة چپ او تا پايان عمر نيمه فلج باقي ماند. در دوران جنگ، دچار افسردگي شد كه سلامتي و افكارش را به مخاطره انداخت. علي رغم نوشته‎هاي گسترده و فراوانش در رابرة به پا خاستن دنياي عرب در برابر عثماني، احساس نوميدي مي‎كرد و تمام پولش را به سوريه مي‎فرستاد. براي آن كه خود را از فكر جنگ دور نگاه دارد. سعي كرد در نيويورك مشهورتر شود، و در سال 1916 به مجلة ادبي هفت هنر22، پيوست. او نخستين مهاجري بود كه به عضويت هيأت تحريرية اين مجله درآمده بود. در آن هنگام، كم كم از حضور جبران در حلقه‎هاي ادبي استقبال مي‎شد.

سال 1918، جبران در بارة اثري به زبان عربي با ماري صحبت كرد كه خودش آن را مرد جزيزه‎اي من23، مي‎ناميد، و بذر مشهورترين كتابش «پيامبر» بود. «پيامبر» داستان مردي به نام «المصطفي» يا «برگزيده» است كه به جزيره‎اي تبعيد مي‎شود. ماري در دفتر خاطراتش شيفتگي جبران را به اين كتاب نقل مي‎كند. جبران اين اثر را نخستين كتاب من «نخستين كتاب راستين من»، «ثمرة عمر من» مي‎نامد. بعدها جبران بذر «پيامبر» را يكي از آثار غربي خود در شانزده سالگي دانست، كه داستان مردي بود كه در يك مسافرخنه در بارة مسايل گوناگون با مسافران ديگر صحبت مي‎كند با اين حال، هنوز نگران نوشته‎هاي انگليسي خود بود و همواره توصيه‎هاي ماري را به كار مي‎برد. جبران هميشة مسحور زبان كتاب مقدس به زبان عربي بود، كه ديدگاه‎هاي جبران را در بارة خلق زباني مطلق منعكس مي‎كرد، و در نوشته‎هاي انگليسي‎اش سعي داشت با خلق يك سبك مشترك جهاني، به آن دست يابد. تأثير ماري در شكل گرفتن «پيامبر» بسيار قاطع بود، چون او بود كه به جبران توصيه كرد اين اثر را به زبان انگليسي بنويسد. پس از توجه وافري كه به كتاب جديد الانتشارش «ديوانه» شد، جبران براي نوشتن به زبان انگليسي پيش‎تر ترغيب شد. صحبت‎هاي جبران با ماري در بارة ازدواج، زندگي، مرگ، و عشق، در پيامبر و بسياري از آثار ديگر او مشهور است. با اين حال، ماري با عنوان «پيامبر» كه جبران در سال 1919 براي اين كتاب انتخاب كرد. مخالف بود و عنوان «اندرزها» را بيش‎تر ترجيح ميغداد. و حتا پس از انتشار كتاب نيز با همين عنوان از آن ياد مي‎كرد. در پاييز 1918، جبران خود را براي منتشر كرد «المواكب» آماده مي‎كرد، كه نخستين تلاش جدي او براي نوشته يك شعر عربي كهن، با وزن و قافيه بود.

نخستين كتاب انگليسي جبران با عنوان «ديوانه» درسال 1918 منتشر شد و مطبوعات محلي از آن استقبال كردند و او را ويليام بليك24، شاعر انگليسي، و تاگور، نويسندة هندي. مقايسه مي‎كردند كه در پل زدن بر روي مغاك ميان شرق و غرب مشهور بود. «ديوانه» مجموعه‎اي از تمثيل‎هايي بود كه توسط خود جبران مصور شده بود و تأثير نيچه، يونگ و تاگور در آن آشكار بود. به دنبال موفقيت «ديوانه»، اشتهار جبران افزايش يافت و اندك اندك رابطه‎اش با دوستان قديمي‎اش دي، ژوزفين و امين ريحاني از بين رفت. از هالة ابهامي كه در مردم ايجاد مي‎كرد، لذت مي‎‏برد.

در سال 1919، شعر عربي «المواكب» را منتشر كرد كه از آن استقبال چنداني نشد. همان سال، به عضويت هيأت تحريرية مجلة محل ديگري به نام «فتات بوستون» درآمد جبران در سراسر زندگي خود، در سرزمين‎هاي بيگانه، به عضويت جوامع و مجله‎هايي همچون المهاجر، الفنون، انجمن پيوندهاي زرين و فتات بوستون درآمد. با اين حال، موفقيت جبران به عنوان يك نويسندة عرب بسيار محدود بود.

در مجلة فتات، رابطة نزديكي با يك نويسندة مهاجر عرب به نام ميخاييل نعيمي برقرار كرد كه پيش از آن در سال 1914 با او آشنا شده بود. نعيمي كه از متفكران برجستة زمان خود بود، يكي از نخستين نويسند‎هاي عرب بود كه از تلاش‎هاي جبران براي پيشرفت زبان عربي، و استفاده از رسوم عرب تمجيد كرد. او بال‎هاي شكسته جبران را نمونه‎اي از زبان جهاني ادبيات مي‎دانست و اشاره مي‎كرد كه سلمه كرمه مي‎توانست به راحتي روسي، انگليسي يا ايتاليايي بوده باشد. حتا پس از مرگ جبران هم، نعميمي با بخشيدن تصويري آسماني به او، ناميرايش كرد.

در آوايل سال 1919، جبران به همراه نعيمي يك انجمن ده عضوه از مهاجران عرب تأسيس كرد كه به انتشار ادبيات عرب مي‎پرداختند نام اين انجمن «عربيه القلاميه» بود «عربيه» در دوران حيات خود نداي آزادي خواهي هنري جبران را منعكس، و نويسندگان را تشويق مي‎كرد تا قواعد را شكنند و به سبكل منحصر به فرد دست يابند. در آن دوران، درگيري جبران به نوشتن به عربي، او را تا مدتي از تكميل «پيامبر» باز داشت. از ان گذشته، بين از سرگيري كار روي «پيامبر» و يا آغاز يك تور سخنراني در ترديد بود. چون اشتهار روزافزون او، حضور هنري وسيع‎ترش را مي‎طلبيد. در هر حال،‌همچنان خود را سخنگوي هر دو جهان عرب و انگليسي زبان مي‎دانست و از دشواري‎هاي اين وظيفه آگاه بود.

در همان زمان، افكار سياسي جبران، سياستمداران محلي سوريه را خشمگين مي‎كرد و در برابر مقالة او با عنوان شما لبنان خود را داريد و من لبنان خودم را واكنش نشان دادند. جبران شيوة مديريت قلمروهاي سوريه را تاييد نمي‎كرد، چون منطقة سورية بزرگ داشت به لنبان فلسطين و سوريه تجزيه مي‎شد. در مورد ساختار كشورهاي جديدالتأسيس، جبران از سياستمداران مي‎خواست جنبه‎هاي مثبت فرهنگ غرب را بگيرند و از وارد كردن ارزش‎هاي سطحي مانند سلاح و لباس پرهيز كنند اندكي بعد، افكار سياسي از منجر به شكل گرفتن ديدگاه عمومي او نسبت به ساختار فرهنگي اين كشورها و روش زندگي شهروندان شد.

در سال 1920، تقريباً سه چهارم «پيامبر» به پايان رسيده بود و نوشته‎هاي عربي جبران همچنان وقتش را مي‎گرفتند. در نامه‎اي پر كنايه به ماري، اعتراف كرد كه مشكل هويت را حل كرده و تأثيرات شرق و غرب را در خودش به تعادل رسانده است. و مي‎گويد: «اكنون مي‎دانم كه من بخشي از كل هستم تكه‎اي از كوزه. اكنون فهميده‎ام كجا براي من مناسب است. و به شيوه‎اي خاص، من همان كوزه هستم و كوزه همان من است.»

سال 1922، جبران از مشكل قلبي خود شكايت كرد كه بعد به وضعيت رواني عصبي او مربوط دانسته شد. و خودش شخصاً تأييد كرد كه: و اما عظيم‎ترين درد من جسماني نيست. چيز شگرفي در درونم است. هميشه از آن آگاه بودم و نمي‎توانم بيرونش بكشم. يك «خود» خاموش بزرگتر است. نشسته و يك نفر كوچكتر را در درونم تماشا مي‎كند كه هر كاري انجام مي‎دهد.»

با نزديك شدن به پايان كار بر روي «پيامبر» ماري و جبران تأثير عظيم نيچه را بر روي اين كتاب تصديق كردند و آن را يادآور «چنين گفت زرتشت» نيچه دانستند. ماري توصيه‎هاي لازم را درمورد سبك نگارش «پيامبر» استفاده از حروف بزرگ در جاي مناسب. نقطه‎گذاري و قالب دهي بندها به حبران كرده بود. جبران اصرار داشت كه بندهاي هر قطعه كوتاه باشند و حتا در يك خط خلاصه شوند. ماري همواره مي‎گفت كه جبران مردي «چند واژه‎اي» است. كه نامه‎هايش را به حداقل واژه‎ها محدود مي‎كند.

چند ماه پيش از انتشار «پيامبر»، جبران كتاب را براي ماري خلاصه كرد: «سراسر پيامبر فقط يك چيز را مي‎گوديد: «تو بسيار بسيار بزرگتر از آني كه مي‎داني و همه چيز نيك است.»

سال 1923، جبران از راه مقاله‎هايش در روزنامه‎هاي مهاجر عربي، به اشتهاري مناسب در جهان عرب دست يافته بود. در اين دوران، وابستگي جبران از نظر مالي و ادبي به ماري كاهش مي‎يابت. پيش از آن با ماري به توافق رسيده بودند كه بدهي‎هايش را با فرستادن تابلوهاي نقاشي براي ماري. به او بپردازد. و اين توافق به جدل‎هاي هميشگي آن‎ها بر سر موضوع پول خاتمه داد و هر چه اعتماد به نفس جبران در نگارش به زبان انگليسي افزايش مي‎يافت. اتكاي او به نظرات ماري كاهش پيدا مي‎كرد. با اين حال، چهرة ماري به عنوان الهامي براي نقاشي‎هاي او باقي ماند، هر چند اندكي بعد جبران تصميم گرفت نقاشي را به مصور سازي كتاب محدود كند. «پيامبر» سرانجام در اكتبر سال 1923 چاپ و با موفقيت متوسطي در ايالات متحده مواجه شد.


واپسين سال‎هاي زندگي جبران و بازگشت به خانه (1931-1923)

در سال 1923، جبران مكاتبة نزديكي را با زن نويسندة عربي به نام مي زياد،25 آغاز كرد. آشنايي آن‎ها به سال 1912 برمي‎گشت، كه مي زياده براي جبران نوشت كه داستان سلمه كرمه در كتاب «بال‎هاي شكسته» او را تكان داده است.

مي كه يك نويسندة متفكر و از طرفداران سرسخت آزادي زنان بود، در فلسطين به دنيا آمده و در يك صومعه تحصيل كرده بود. سال 1908، به قاهره سفر كرد و پدرش انتشار روزنامه‎اي را در آن شهر آغاز كرد. همانند جبران، مي نيز به سهولت به زبان‎هاي انگليسي، عربي و فرانسه صحبت مي‎كرد. و در سال 1911 اشعار خود را با نام مستعار «ايزيس كوپيا26» منتشر كرد. مي بال‎هاي شكستة را آزاديخواهانه‎تر از سلايق خود مي‎دانست. اما موضوع حقوق زنان تا پايان عمر فكرش را به خود مشغول نگاه داشت و اين موضوع، تمايل مشتركي بين او و جبران بود. بعدها، مي به قهرمان نوشته‎هاي جبران تبديل شد و نقش ماري را به عنوان ويراستار و همدم جبران در سال‎هاي بعدي گرفت. درسال 1921، جبران عكس مي را دريافت كرد و تا پايان عمر به مكاتبه با او ادامه داد.

در دهة 1920، جبران همچنان از نظر سياسي فعال ماند و به طور گسترده به نوشتن در بارة فرهنگ  و جامعة و نياز جوامع عرب به اخذ جنبه‎هاي مثبت فرهنگ غرب ادامه داد. نوشته‎هاي جبران در سرزمين مادري‎اش با نظرات ضد و نقيضي مواجه بود، به ويژه ديدگاه‎هاي او در بارة كليسا روحانيت مسيحي جبران به عنوان يك نويسنده از تناقض گويي لذت مي‎برد و نوشته‎هايش همين روحيه را منعكس مي‎كردند. موفقيت كم او در جهان عرب، وادارش كرد اميد به پذيرش به عنوان يك نويسندة عرب را فراموش كند و تمام تلاش خود را معطوف به نوشتن به زبان انگليسي كرد. اندك اندك، جبران تسلط بر نوشته‎هاي خويش را به دست مي‎‏آورد و توانست سبك نگارشي نويني خلق كند، و همان طور كه براي ماري گفت. آرزو داشت كتاب‎هاي كوتاه و تك ساخت بنويسيد كه بتوان در يك نشست خواند ودر جيب حمل كرد.

كم‎كاري نقش ماري در نويسندگي جبران ضعيف مي‎شد. اما پس از چند سرمايه‎گذاري بد جبران، به ياري‎اش آمد. ماري همواره امور مالي جبران را سرپرستي مي‎كرد. و همواره براي جلوگيري از مديريت مالي ضعيف او آماده بود. با اين حال، قرار بود ماري تصميم مهم زندگي خود را در سال 1923 بگيرد. در اين سال، ماري براي زندگي به خانة يك زمين‎دار جنوبي رفت و در ماه ماه سال 1926 با او ازدواج كرد. جبران به او كمك كرد اين تصميم را بگيرد. و همين تصميم، به تدريج رابطة آن‎ها را كدر كرد. با اين حال، اعتماد جبران به ماري بر جاي ماند، و در بارة بخش‎هاي دوم و سوم «پيامبر» كه قصد داشت بنويسد، با او صحبت كرد. قرار بود بخش دوم باغ پيامبر27، نام بگيرد. و به دوراني بپردازد كه پيامبر در باغي در جزيره، به صحبت با پيروانش مي‎پرداخت. بخش سوم مرگ پيامبر28، ناميده مي‎شد و بازگشت پيامبر را از جزيره و زنداني و آزاد شدن او، و سپس سنگسار شدنش را در بازار توصيف مي‎كرد. برنامة جبران هرگز تكميل نشد، چون وضع سلامتي‎اش به وخامت گراييد و از آن گذشته،تمام وقتش را صرف بلندترين كتاب انگليسي‎اش «عيسا، پسر انسان» كرد.

همچنان كه ماري آهسته از زندگي او خارج مي‎شد. جبران دستيار جديدي به نامه هارنيتا بركتريج29 استخدام كرد كه پس از مرگ جبران نقش مهمي را بر عهده گرفت. هالنريتا آثار جبران را سازمان‎دهي و در ويراستاري نوشته‎هايش كمكش مي‎كرد. در سال 1926، جبران به يك چهرة شناخته شدة بين‎المللي تبديل شده بود. براي مطرح شدن بيش‎تر در سراسر جهان، در سال 1926 آغاز به انتشار مقاله‎هايش در فصلنامة «نيو اورينت»30 كرد، كه ديدگاهي جهان وطني داشت و شرق و غرب را براي پيوستن به يكديگر تشويق مي‎كرد. در همان زمان،‌كار بر كتاب انگليسي جديد خود آبلعازر و محبوبه‎اش31، را آغاز كرده بود. كه در يكي از آثار عربي پيشينش ريشه داشت. اين كتاب مجموعه‎اي دراماتيك از چهار شعر بود كه داستان ابلعازر، جستجوي او به دنبال روحش و ملاقات نهايي‎اش را با همزادش، از كتاب مقدس باز مي‎گفت.

ماري در ماه مي سال 1926 با فلورانس مينيس32، زمين‎دار جنوبي ازدواج كرد. دفتر خاطرات ماري در آن دوران، هستة مركزي كتاب «عيسا، پسر انسان» را از ديدگاه جبران آشكار ميغكند. جبران تمام عمر آرزوي نوشتن داستان عيسا را در سر مي‎پروراند به ويژه مي‎خواست عيسا را به گونه‎اي تصوير كند كه هيچ كس ديگري پيش از آن نكرده بود. جبران زندگي عيسا را از سوريه تا فلسطين بررسي كرده بود، و هرگز كتابي را كه به زندگي سراسر سفر عيسا مي‎پرداخت. از دست نمي‎داد از نظر جبران، عيسا انساني عادي در محيطي طبيعي بود و اغلب در بارة ملاقات‎ با اين شخصيت آرماني در البشري رؤيا مي‎پروراند. تخيل جبران بيش‎تر ريشه در قصه‎هاي بومي داشت كه در لبنان در بارة زندگي و اعمال عيسا شنيده بود. اندكي بعد، در ژانويه سال 1927، ماري به ويرايش كتاب پرداخت. چون جبران همچنان پيش از فرستادن آثارش براي انتشار، آن‎‏ها را براي ويراستاري به ماري مي‎داد.

در سال 1928، وضع سلامتي جبران وخيم شد. و درد عصبي بدنش افزايش يافت و او را به مصرف الكل سوق داد. مدتي بعد، باده‎گساري بيش از حد او در اوج دوران ممنوعيت مشروبات الكلي در ايالات متحده، به يك الكلي تبديلش كرد. از همان سال، به تفكر در بارة زندگي پس از مرگ پرداخت و آغاز به كسب اطلاعات در بارة خريد يك صومعه در البشري كرد كه در تملك كار مليت‎هاي33 مسيحي بود. در نوامبر سال 1928، كتاب «عيسا، پسر انسان» منتشر شد و با استقبال منتقدان محلي مواجه گشت، كه به تمجيد برداشت جبران از عيسا، پسر انسان پرداختند در همان هنگام، حلقه‎هاي هنري فكر كردن زمان مناسب براي تجليل از جبران فرا رسيده است. در سال 1929 تمامي انجمنها در تلاش آن بودند كه از او قدرداني كنند. نشرية عربيه به افتخار موفقيت‎اهي ادبي جبران، يك مجموعه از آثار اولية او را با عنوان «السنابيل» منتشر كرد.

با اين حال، يك روز بعداز ظهر، بحران رواني و اعتياد جبران به الكل، سبب آن شد كه زير گريه بزند و بر ضعف آثارش مرثيه بسرايد. يك بار به هنگام قرائت يكي از آثار خود در حضور جمع، نايد كه: «نيروي خلاقة اوليه‎ام را از دست داده‎ام».

در سال 1929، پزشكان توانستند مشكل جسماني او را به بزرگ شدن كبدش نسبت دهند جبران براي گريز از پذيرش بيماري، از تن دادن به كلية مراقبت‎هاي پزشكي اهتراز كرد و فقط در باده گساري غرق شد. براي دور كردن ذهنش از بيماري، به كار دوباره بر يكي از آثار قديمي‎اش پرداخت كه در سال 1911، در بارة سه خداي زمين نوشته بود. اين كتاب جدي داستان سه خداي زمين را باز مي‎گفت كه به عشق دو نفر مي‎نگرند ماري اين كتاب را ويراش كرد و كتاب در اواطس ماه مارس سال 1920 منتشر شد.

در سال 1920، باده گشاري بيش از حدش براي گريز از درد كبدي، بيماري‎اش را شدت بخشيد، و اميد به تمام كردن بخش دوم «پيامبر» يا «باغ پيامبر» در او ضعيف شد. جبران به ماري گفت قصد دارد در بشاري كتابخانه‎اي تأسيس نمايد و خيلي زود آخرين وصيت‎نامة خود را نوشت. سپس وحشت خود را از مرگ، براي دوست مكاتبه‎اش «مي زياده» چنين اعتراف كرد: «مي، من آتشفشان كوچكي هستم كه منفذش بسته است.»

سرانجام به علت گسترش سرطان كبدش، در دهم آوريل سال 1931، درسن چهل و هشت سالگي، در بيمارستاني در نيويورك درگذشت. خيابان‎هاي نيويورك دو روز براي او عزادار شدند، و در سراسر ايالات متحده و لبنان بر مرگ او سوگواري كردند وصيت‎نامة او مبلغ هنگفتي را به كشورش مي‎بخشيد، چون مي‎خواست مردم سوريه در سرزمين خود بمانند و به جاي مهاجرت، كشور سوريه را پيشرفت بخشند. ماري هسكل، خواهرش ماريانا، و هانريتا در استوديوي جبران جمع شدند، آثار او را منظم و تمام كتاب‎ها، نقاشي‎ها و طرح‎هاي او را مرتب كردند. ماريانا و ماري براي تحقق بخشيدن به رؤياي جبران، در ژوييه سال 1931 به لبنان سفر كردند تا جبران را در زادگاهش بشاري دفن كنند. شهروندان لبنان بيش‎تر با خوشحالي از ورود تابوت او استقبال كردند تا سوگواري، و بازگشت او را به خانه جشن گرفتند، چون اشتهار جبران پس از مرگ افزايش يافت. به هنگام بازگشت جبران. وزارت هنر لبنان تابوت او را گشود و بدنش را هنرمندانه آراست در همان زمان، ماريانا و ماري آغاز به مذاكره براي خريد صومعة مارسركيس34 را خريدند و جبران به آرامگاه ابدي‎اش منتثل شد. بنابه پيشنهاد ماري، متعلقات جبران، كتابهايي كه مي‎خواند، و برخي از آثار و نقاشي‎هاييش از آمريكا به لنبان منتقل شدند تا در همان صومعه نمايش داده شوند، و اين صومعه، بعدها به موزة جبران تبديل شد.

به دنبال مرگ جبران، ماري آثار بازماندة او را ويرايش كرد، و آخرين كتابش سرگردان35، در سال 1922 منتشر شد. ماري همچنين مراقبت از ماريانا، واپسين خويشاوند بازمانده از جبران را بر عهده‎ گرفت. با اين حال، بزرگترين خدمت ماري به جبران پس از مرگ او، انتشار خاطرات روزانه‎اش بود، كه در مورد پندارها و عقايد جبران، بصيرت نويني به منتقدان بخشيد. هم ماري و هم ماريانا آخرين سال‎هاي عمر خود را در خانة سالمندان به سر بردند ماري در سال 1964 و ماريانا در سال 1968 درگذشتند.

 


موضوع تحقيق :

ادبيات سرگذشت جبران خليل جبران

استاد محترم :

جناب آقاي

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 18:07 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه ‹‹‹لئو نيكلايوچ تولستوئي ››

بازديد: 688

 

 

‹‹‹لئو نيكلايوچ تولستوئي ››

 

‹‹ فيلسوف شهر روس ››

 

در روز 20 اكتبر سال 1910 ميلادي در خانة محقري در ايستگاه راه آهن بين شهر تولا و مسكو بين يكي از عميق ترين انديشه ها و چهره هاي بشري خاموش گرديد و با مرگ نابغة بزرگي جهان فلسفه و ادب ضايعه جبران ناپذيري را تحمل كرد .

لئو نيكلايچ تولستوئي در 28 اوت سال 1828 در دهكدة ‹‹ ياسنايا پالبانا ›› واقع در حومة شهرستان تولا در خانوادة متنعمي چشم به جهان گشود . هنوز دو سال نداشت كه مادرش شاهزاده خانم ‹‹ نيكلايو ناوالكوويسكايا ›› و سپس پدرش ‹‹ نيكلا ايلوتچ تولستوئي ›› بدنبال هم درگذشتند و پرورش تولستوئي تحت قيوميت يكي از بستگانش انجام پذيرفت .

در سال 1862   به اروپا مسافرتي كرد و پس از بازگشت با دختر طبيب مشهوري بنام  ‹‹ سوفيا آندره يونا ››  ازدواج نمود و در اين هنگام بنگارش رمان : ‹‹ آنا كارنينا ›› كه فساد اجتماعي روسيه را نشان مي دهد و كتاب معروف و جاويدان ‹‹ جنگ و صلح ›› را كه نگارش آن پنج سال بطول انجاميد پرداخت .

حوادث اين كتاب از جنگهاي سال 1822 گرفته شده است و كانون وقايع ، خانواده ايست بنام روستف و دوستان ايشان ، اين كتاب از لحاظ كيفيت هنري و عمق مضامين و وسعت صحنه هاي زندگي در ادبيات جهاني بي نظير است . و در حقيقت اين رمان را مي توان جالب ترين حماسة بشري قرن نوزدهم بحساب آورد . هنر خلق اين اثر بشكلي است كه خواننده خود را با مورخي توانا ، نقاشي زبردست و روانشناسي نكته سنج و شاعري ساحر روبرو مي بيند ، در صورتيكه قريب هفتصد تيپ مختلف در آن نقاشي شده و هرگز هيچيك از آنها در ذهن فراموش نمي شوند و همه را خواننده با روحيه واقعيتشان بخوبي مي شناسد .

تولستوئي در سپتامبر سال 1881 با خانواده اش براي اقامتي طولاني به مسكو سفر كرد ، در اين هنگام وسواسي كه از آغاز جواني روح او را مي تراشيد و رنج و عذابي كه از فقر و مسكنت هموطنانش ميكشيد و ترس از مرگ عاجل او را بيمار نمود تا اينكه بالاخره در سال 1910 در سن 83 سالگي در بين راه مسكو از پا درآمد ، و بنا به وصيتش او را در مولد خودش در محلي كه خود تعيين كرده بود بخاك سپردند .

آثار مشهوروي عبارتند از : اعتراف من آناكارنينا قزاقها حاجي مراد اسير قفقاز رستاخيز قدرت ظلمات نيروي جهل قصه هاي سپاستوپل كودكي 6 دورة جواني جنگ و صلح هنر چيست مي باشد .

آثار تولستوئي از عظيم ترين انديشه هاي بشري است ، اما شايد بعقيده خودش : توفيق كامل نيافته !!! ضمناً همسر تولستوئي كه از خانواده مرفهي مي بود با محافل دانشگاهي هم در رفت و آمد مي بود و براي آزادي دهقانان روسيه بزرگ تلاش مي كرد كمك ذيقيمتي براي نويسندة بزرگ روس مي بود .

نويسندة توانا روس علاقة مفرطي هم به همسر خود داشت ، زيرا مطالعات دامنه دار سوفي و عطش تسكين ناپذير او در اين راه صرفنظر از زيبائب بهره كاملي از آن داشت در قبال دانستن و فهميدن بطرز شگفت آوري او را براي همكاري كارهاي نويسندة بزرگ روس آماده ساخته بود .

تولستوئي روي اصل همين همكاري زن جوانش مهمترين ومشهورترين و عظيم ترين كارهاي خود را در موقع اقامت طولاني خويش در پوليانا نوشته است كه از آنجمله است :

جنگ و صلح كه از سال 1864 تا 1869 طول كشيد ‹‹ پنج سال تمام ›› و آناكارنينا از سال 1873 تا 1876 در حدود چهار سال و اعتراف من از سال 1879 تا 1882 و سونات كروتزر 1890 و قدرت ظلماني 1895 و بالاخره رستاخيز 1899 و چه حوادثي كه در اين سالهاي پرحاصل ادبي براي تولستوئي و اجتماع او رخ نداد .

تولستوئي فليسوف و نويسنده شهير و تواناي روسيه بمرز پنجاه سالگي كه رسيد علاقه عجيب و شديدي به تصوف و عرفان در او ايجاد شد و رفته رفته به ارواح تصوف معتقد گرديد كه بايد بدنبال حقيقت رفت البته در روزگار جواني هم گاهگاهي دستخوش چنين مسائلي در عالم خيال ميشد ، و در اين موضوع از خاطرات ايندوره زندگانيش بخوبي و بروشني برميايد .

شايد ميخواسته كه روزي دين جديدي بنيان گذارد ‹‹ كه در واقع همان مسيحيت باشد ›› منتها مسيحيتي بدون معجزات و بدون احكام خشك و تعبدي .

بدبختي و فقر و تنگدستي طبقات بينوا و زحمتكش همواره باعث تأثر و ناراحتي اين پيشواي عدالت ميشد و گاهگاهي چنانكه از يادداشتهايش برميايد ، از اينكه خود در ناز و نعمت بود و خدمتكاران متعددي بانتظار بردن فرمان دور و بر او ميلوليدند ، در حاليكه عده اي شبانه روز زحمت ميكشيدند بدون اينكه بتوانند قوت لايموت خود و خانواده شانرا بدست آوردند ، بخود سرزنش ميكرد و با خود مي گفت :

‹‹ مگر همة ابناي بشر برادر نيستند و مگر اين وظيفة‌ يكايك ما نيست كه بيدريغ به برادران نگون بخت خود كمك زيادي دهيم .››

مشاهدة يك دهقان گرسنه ژنده پوش آنچنان او را در غصه و ملال فرومي برد كه ديگر قادر نبود امتيازات و رفاه موجود خويش لذت ببرد .

سوفي همسرش در اين افكار با او شريك بود و به بينوايان كمك ميكرد و در مدرسه اي كه همسرش براي دهقانزادگان تأسيس كرده بود تلاش ميكرد و زحمت بسيار كشيد ، اما بمرزي رسيد كه ديگر قادر نبود بيش از اين با گامها ي تند و سريع و خطرناك شوهرش بطرف يك كمال مطلوب و ايدآل خطرناك كه تصور ميرفت بسعادت كانون خانوادگيش لطمه اي وارد آورد پيش برود ، مضاف بر آنكه خود از 12- 10 اولاد بيشتر داشت ، و چه چيز براي يك مادر منطقي تر از اين هست كه بفكر آينده و سعادت اولاد خود باشد ؟

و تولستوئي فقط و فقط به نظرات شخصي خود در خصوص مسائل كلي مربوط بانسان مي پرداخت . و اندكي بعد به كليساي ارتودكس حمله كرد ، و نويسندة نامدار روس علناً‌ دشمني خود را با آنها آغاز كرد و چنان بشدت با آنان درافتاد كه سرانجام كليسا را تفكيك نمود .

تولستوئي فقط بيك قدرت معتقد بود و آن نيروي خدا بود ، خدائي كه تولستوئي از پي او  تمام اديان و فلسفه ها را زيرو روكرده بود در جواني كتابهاي ولتر نويسنده شهير فرانسوي را خوانده وكتب ژان ژاك روسو و كانت ، هگل ، شوپنهارو را نيز بررسي كرده بود و بعداً اديان تمام مردم روي زمين را دقيقاً وارسي كرد و ليكن گمشدة خويش را نيافت ، و سرانجام حقيقت را در ميان مردم ساده و بينوا و بي مال ومنال پيدا كرد كه بزعم او مخلوقات حقيقي خدا هستند .

در سال 1881 ميلادي خانوادة تولستوئي خاصه فرزندان بزرگتر كه مي بايستي بفكر تحصيلات خود باشند عازم مسكو شدند و پوليانا را براي ايام سرما و گرما گذاردند ، گرفتاريهاي حرفه اي و مشكلات معاشرت و رفت و آمد بيش از پيش موجب ناراحتي فكر تولستوئي شد و چون تمام همش صرف دفاع از طبقات بي بضاعت و مستضعفين ميشد ، گاه پيش ميامد كه هفته ها خانه ص گرانبهايش را كه تمام حوادث آن با طرز تفكر تازه اش در تعارض بود ، ترك ميكرد و در ميان جماعت نيازمندان ميگذاردند و رفته رفته كار بجائي رسيد كه ديگر بافراد خانوادة خويش توجهي نداشت ، و بكلي از خانه و آشيانه و زن و فرزند قطع علاقه كرده بود و همسرش نميدانست براي بدبختي كه بگريبان خانواده اش چسبيده بود چه راه علاجي پيدا كند ؟

و دلش مي خواست كه در ساية آن همه ثروت و مكنت آسوده و مرفه زندگي كند و استفاده از ناز و نعمت فراواني كه در دسترس آنها قرار داشت از نظر او قابل نكوهش نبود !

اما فيلسوف و نويسندة شهير روس با نظر او و طرز فكرش بسختي مخالف بود و عقيده داشت كه همسفر راه زندگيش بايد همعقيده و هم گام او باشد و از دنياي فاسد چشم بپوشد و در همان ده زندگي كند و املاكش را به فقيران بدهد و حتي حاضر شده بود تمام حقوق مربوط بچاپ و نشر كتابهايش را به مردم واگذار كند ، و آشكار بود كه چنين انديشه هائي مورد قبول همسرش سوفي نبود ، خلاصه كا تولستوئي فيلسوف و نويسندة توانا به آنجا رسيد كه گفت :

‹‹ ارث يك امر عادلانه نيست ›› و زندگاني اين دو موجود در دو جهت مخالف هم پيش ميرفت تا جائي كه تولستوئي چندين دفعه خانوادة‌ خود را ترك گفته و بشهرهاي دور و نزديك پناه مي برد ، و همسرش هم بعلل زايمانهاي متعدد و يك عمل جراحي خطرناك ضعيف شد و نتوانست افكار و اعمال شوهرش را تحمل نموده و سبب ناراحتي هاي رواني او گرديد و چندين با ر قصد خودكشي نمود و دو بار او را از استخر قصرش بيرون كشيدند و تولستوئي هم چندين بار با خود ميگفت : ايكاش عروسي نميكردم و ايكاش بچه دار نميشدم ، عاقبت تولستوئي در سال 1891 بدلايلي حاضر شد ثروتش را ميان خانواده اش تقسيم كرده و حقوق مربوط بطبع و انتشار كتبش را جهت خود و براي تقسيم بينوايان و دهقانان بي مال و منال حفظ كرد و بعداً خانوادة خود را بقصد استقلال و زندگي در پوليانا در ميان دهقانان بي چيز ترك كرد .

دختر كوچك تولستوئي بنام ‹‹ الكساندرا ›› علناً از افكار پدرش دفاع ميكرد مادرش را محكوم به نفهمي نمود و بدبختي خانوادگي خودشانرا بحساب مادرش گذاشت ، وسوفي دريافته بود كه همه كس در اين ماجرا طرفدار همسر اوست نه خود او . از جمله يكي از دوستان صميمي تولستوئي بنام چرنيكوف كه سوفي صحنه هاي رقت باري قبلاً براي همسرش از نظر حسادت بوجود آورده بود ، تأثير چرنيكوف در تولستوئي بسيار بود و يكي از دوستان فداكار او محسوب ميشد و در زمان تبعيد تولستوئي بانگليس ، كتاب ممنوع او را بچاپ رسانيده و حتي المقدور در نشر آنها كوشش بسيار كرده بود ، با اينوصف سوفي با او دشمن بود و حال آنكه در طبع و نشر كتب تولتويي و تشويق و تحريص نقش اول را داشت . و او مرد ثروتمندي بود كه بهيچوجه بعكس تولستوئي قصد تقسيم آنرا نداشت .

در سال 1910 ميلادي تولستوئي براي آخرين بار قصد ترك خانه و خانواده اش را نمود بنابراين اثاثيه مختصري آماده نمود و بنقطة نامعلومي حركت كرد . در اين موقع هشتادو دو سال از عمرش ميگذشت و مزاجش تاب و توان سرماهاي سخت روسيه را نداشت ، بكمك دخترش ( دختر كوچكش ) الكساندرا بدون اطلاع زنش به قصد پوليانا بيرون رفته و پس از ديدن خواهر بزرگش حركت كرد ، وليكن در بين راه سرما خورده و ناچار بمنزل رئيس ايستگاه وسط راه پناه برد ولي ديگر از آنجا زنده بيرون نيامد .

با وجود احتياطهاي لازم سوفي باختفاي شوهرش پي برد وليكن تولستوئي از پذيرفتن او امتناع نمود سوفي در واگن بانتظار نشست و بيقراري بسيار نمود چون خود را مسبب عزيمت شوهر ميدانست و از خدا طلب آمرزش ميكرد .

تولستوئي در ضمن آخرين وصاياي خود را در حضور يكي از پسرانش از زنش تشكر كرد وليكن سوفي در آخرين لحظات عمرش ( واپسين عمر او ) اجازه ورود و ديدار شوهرش را نداشت و سرانجام در هفتم نوامبر سال 1910 در ساعت شش صبح نويسنده توانا و فيلسوف شهير روس دنيا را وداع گفت و او را در همان شهرك پولين دفن كردند و زنش بقية‌عمر خود را هم در همانجا گذرانيد تا اينكه نه سال بعد از مرگ شوهرش همزمان با تغيير اوضاع روسيه و ( انقلاب كبير ) او نيز چشم از جهان فروبست ( 1919 ميلادي ) .     

  

 

 

لحظة ديدار

لحظة‌ ديدارنزديك ست .

باز من ديوانه ام ، مستم .

باز ميلرزد ، دلم ، دستم .

باز گوئي در جهان ديگري هستم .

 

هاي ! نخراشي بغفلت گونه ام را ، تيغ !

هاي ، نپريشي صفاي زلفكم را ، دست ! ( باد )

و آبرويم را نريزي ، دل !

- اي نخورده مست -

لحظة ديدار نزديكست .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زمستان 

 

سلامت را نميخواهند پاسخ گفت ،

سرها در گريبان ست .

كسي سر برنيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را .

نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند ،

كه ره تاريك و لغزان ست .

وگر دست محبت سوي كس يازي ،

به اكراه آورد دست از بغل بيرون ؛

كه سرما سخت سوزان ست .

 

نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك .

چوديوار ايستد در پيش چشمانت .

نفس كاينست ، پس ديگر چه داري چشم

زچشم دوستان دور يا نزديك ؟

مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين !

هوا بس ناجوانمردانه سردست آي

دمت گرم و سرت خوش باد !

 سلامم را تو پاسخ گوي ، و در بگشاي !

 

منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم .

منم من ، سنگ تيپا خوردة رنجور .

منم ، دشنام پست آفرينش ، نغمة ناجور

 

نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم .

بيا بگشاي در ، بگشاي دلتنگم .

حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج ميلرزد .

تگرگي نيست ، مرگي نيست .

صدائي گرشنيدي ، صحبت سرما و دندان ست .

من امشب آمدستم وام بگذارم .

حسابت را كنار جام بگذارم .

چه ميگوئي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟

فريبت ميدهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست .

حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان ست .

و قنديل سپهر تنگ ميدان . مرده يا زنده ،

به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان ست .

حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب و روز يكسان ست .

 

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت .

هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان ؛

نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين ،

درختان اسكلتهاي بلور آجين ،

زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه ،

غبارآلوده ، مهر و ماه ،

زمستان ست .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نماز

 

باغ بود و دره چشم انداز پر مهتاب ، .

ذاتها با سايه هاي خود هم اندازه .

خيره در آفاق و اسرار عزيز شب ،

چشم من بيدار و چشم عالمي در خواب .

 

 

نه صدائي جز صداي رازهاي شب ،

و آب و نرماي نسيم و جيرجيركها ،

پاسداران حريم خفتگان باغ ،

و صداي حيرت بيدار من ( من مست بودم ، مست )

خاستم از جا

سوي جو رفتم چه مي آمد

آب .

يا نه ، چه مي رفت ، هم زانسانكه حافظ گفت ، عمر تو

با گروهي شرم و بيخويشي وضو كردم .

مست بودم ، مست سرشناس ، پانشناس ، اما لحظة پاك و

و عزيزي بود .

 

برگكي كندم

از نهال گردوي نزديك ؛

و نگاهم رفته تا بس دور .

شبنم آجين سبز فرش باغ هم گسترده سجاده .

قبله ، گو هر سو كه خواهي باش .

 

با تو دارد گفت و گو شوريدة مستي .

-         مستم و دانم كه هستم من

-         اي همه هستي ز تو ، آيا تو هم هستي ؟ 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 18:02 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگينامه بابا طاهر

بازديد: 558

 

زندگينامه بابا طاهر

بابا طاهر عريان همداني يكي از شاعران اواسط قرن 5 هجري قمري است كه ولادت او اواخر قرن 4 مي باشد. درباره زندگاني اين شاعر عارف اطلاعات دقيقي در دست نيست. تنها روايتها و داستانهايي از مقام علمي و عرفاني اين شاعر وجود دارد و گفته اند كه به اين دليل به او عريان مي گفتند چون از علايق دنيا دست كشيده بود و گفته شده كه او معاصر با پادشاهي طغرل بيك سلجوقي بوده و اين پادشاه ملاقاتهايي با بابا طاهر داشته است.

 

 با دقت كردن در رباعيات او مي توان به برخي از احوال او پي برد. به عنوان مثال او در اين رباعي فرموده است: "نصيحت بشنو از پور فريدون كه شعله از تنور سرد نايو"، متوجه مي شويم كه نام پدر او فريدون بوده است و همچنين گفته شده كه بابا طاهر فرزندي به نام فريدون داشته كه در زمان حيات او فوت شده كه در سوگواري او گفته: "فريدون عزيزم رفته از دست /  بوره كز نو فريدوني بسازيم" كه معناي آن اين است كه فريدون عزيزم از دست رفته و از خدا فرزندي ديگر بطلبيم و نكته ديگر از زندگاني بابا طاهر اين است كه او روزها را بيشتر در كوه و بيابان مي گذرانده و شبها را به عبادت و رياضت مشغول بوده است و در مورد سال وفات اين شاعر عارف نظريه هاي مختلفي بيان شده و به طور يقين نمي توان سال وفات او را مشخص كرد.

 

مقبره بابا طاهر در شهر همدان قرار دارد و نزديك بقعه امامزاده حارث بن علي واقع است. اينك چند مورد از روايتها و داستانهايي كه در مورد بابا طاهر عريان بيان شده است ذكر مي كنيم.

 

حكايت اول: گويند شاه سلجوقي (طغرل بيك) در دوران سفر و فتوحاتش به شهر همدان مي رسد و به خدمت بابا طاهر، از او پند و اندرزي خواست. بابا طاهر به او گفت من با تو آن را مي گويم كه خداي متعال در قرآن فرمود: "انّ اللهَ يَأمُرُكُم بِالعَدلِ وَ الاِحسانِ" با بندگان خدا عدل و احسان كن و سپس بابا طاهر لوله ابريقي را كه با آن وضو مي گرفت شكست و به جاي انگشتر در انگشت طغرل كرد و گفت برو به ياري خدا پيروز خواهي شد و گويند تا زماني كه آن انگشتر در دست او بود پيوسته در جنگها فاتح و پيروز بود چون آن شكست، او هم در جنگها شكست خورد.

 

حكايت دوم: گويند طاهر در آغاز جواني روزي با شوق و علاقه بسيار به مدرسه اي وارد شد و تصميم به فراگيري علم و دانش گرفت اما هنگامي كه سخنان علمي طلاب را با شوق فراوان مي شنيد مطالب آنها را نمي فهميد لذا به يكي از طلاب گفت شما چه مي كنيد كه به اين علوم آگاه مي شويد آن شخص به شوخي به او گفت: بسيار رنج و زحمت مي كشيم، در اين حوض يخ را شكسته و در سرماي شب غسل كرده و چهل بار سر را در آب فرو مي بريم چون بيرون مي آييم اسرار اين علوم بر ما معلوم و فراگيري آن بر ما آسان مي شود. بابا طاهر ساده دل با عشق و شوق به معرفت الهي اين سخنان به شوخي را حقيقت دانست و چون شب شد در هنگام خواب طلاب به مدرسه آمد و يخ حوض را شكست و در آب غسل كرد و چهل بار سر را در آب فرو برد و چون از اين كار فارق شد شعله اي از آسمان فرود آمد و به قلب او وارد شد و پنهان گرديد و توانست در راه عرفان و شناخت به مقام بالايي رسيد.

 

حكايت سوم: درويشي قصد ديدار بابا طاهر كرد و براي ديدن او به كوه همدان شتافت، مسافتي را پيمود تا به خدمت طاهر رسيد. ديد همه اطراف طاهر را برف گرفته و ليكن اطراف او تا حدي بر اثر حرارت بدن طاهر برفها آب شده و زمين خشك است چون نزديك ظهر شد درويش گرسنه بود و با خود فكر كرد كه امروز گرسنه خواهم ماند زيرا نزد طاهر هيچ غذايي نيست. طاهر از فكر او آگاه شد و گفت اي درويش اكنون وقت ظهر است نماز را به جا آوريم و در فكر شكم مباش كه روزي را خدا مي رساند چون از خواندن نماز فارق شدند درويش ديد به دعاي بابا طاهر جوي آبي پديد آمد و سفره اي كنار آن جوي پهن شد و غذاهاي گوناگون و معطر در آن سفره چيده شد. طاهر گفت: درويش بسم الله. هم اينكه درويش دست به غذا برد غذا از نظرش پنهان شد او فكر كرد كه طاهر سحر مي كند. ولي طاهر از فكر او آگاه شد و به او گفت:نه درويش سحر نيست تو بدون نام مولي دست به غذا بردي بسم الله بگو. چون درويش بسم الله گفت غذا ظاهر شد و درويش و طاهر از آن غذا ميل نمودند.

 

 

 

ويژگي سخن  

اشعاري كه از بابا طاهر باقي است رباعياتي است كه به لهجه لري سروده شده است. با خواندن اين اشعار متوجه مي شويم كه او با سخن بسيار روان و ساده و بي پيرايه خود نيكو كاري، خير خواهي و احسان و ترك ظلم و ستم به خلق را به خوبي بيان كرده، او عشق و ايمان و دلباختگي خود به مذهب شيعه و توسل به ائمه اطهار و تضرع به درگاه خدا را چنان با جاذبه بيان مي كند كه خواننده از خواندن رباعيات خسته نمي شود و ناله جانسوز طاهر يكي از انوار عشق الهي است كه در كلمه به كلمه اشعار او اين انوار را مي بينيم و سوزش و آتش آن را حس مي كنيم.

 

 

معرفي آثار

از بابا طاهر مجموعه اي از سخنان او به زبان عربي باقي مانده است كه در آن عقايد عرفاني را در علم و معرفت و عبادت بيان كرده است و همچنين مجموعه اي كه شامل سروده هاي او به زبان لري است از او به يادگار مانده است.

 

 

 

 

 

 

گزيده اي از اشعار

غزل

كه صد دفتر ز كونين از برستم

كه آذر در ته خاكسترستم

جفاي دوست را خواهان نزستم

كه اين نه آسمانها مجمرستم

به چهره خوشتر از نيلوفرستم

به داغ دل چو سوزان اخگرستم

نه بهر دوستان سيم و زرستم

ولي بي دوست، خونين ساغرستم

كه مرغ خوگر باغ و برستم

دلي لبريز خون اندر برستم

دلا در عشق تو صد دفترستم

منم آن بلبل گل ناشكفته

دلم سوجه ز غصه ور بريجه

مو آن عودم ميان آتشستان

شد از نيل غم و ماتم دلم خون

درين آلاله در كويش چو گلخن

نه زورستم كه با دشمن ستيزم

ز دوران گر چه پر بي جام عيشم

چرم دايم در اين مرز و در اين كشت

منم طاهر كه از عشق نكويان

 

 

 

 

قصيده

به تن عود و به سينه مجمرستم

به هفتاد و دو ملت كافرستم

همي مشتاق بار ديگرستم

وز ايشان در رگ جان نشترستم

كه حسرت سايه و محنت برستم

يكي بي سايه نخل بي برستم

به پيكر هر سر مو خنجرستم

اگر خرسند گردم كافرستم

فروزنده تر روشن ترستم

كه دوزخ جز وي از خاكسترستم

پريشان مرغ بي بال و پر ستم

چو طفل بي پدر بي مادرستم

در ين عالم ز هركس كمترستم

كه از سوز جگر خنياگرستم

همه خار و خسك در بسترستم

چو مؤمن در ميان كافرستم

به گرمي چون فروزان اخگرستم

و يا پژمان گل نيلوفرستم

به شهر دل يكي صورت پرستم

به خوبي آفتاب خاورستم

كه مو تا جان ندادم وا نرستم

ازين رو نام بابا طاهرستم

بتا تاز ار چون تو دلبرستم

اگر جز مهر تو اندر دلم بي

اگر روزي دو صد بارت بوينم

فراق لاله رويان سوته ديلم

منم آن شاخ بر نخل محبت

نه كار آخرت كردم نه دنيا

نه خور نه خواب ديرم بي تو گويي

جدا از تو به حور و خلد و طوبي

چو شمعم گر سر اندازند صد بار

مرا از آتش دوزخ چه غم بي

سمندر وش ميان آتش هجر

درين ديرم چنان مظلوم و مغموم

نمي گيرد كسم هرگز به چيزي

به يك ناله بسوجم هر دو عالم

به بالينم همه الماس سوده

مثال كافرم در مؤمنستان

همه سوجم همه سوجم همه سوج

رخ تو آفتاب و مو چو حربا

به ملك عشق روح بي نشانم

رخش تا كرده در دل جلوه از مهر

بميرا دل كه آسايش بيابي

من از روز ازل طاهر بزادم

 

 

 

دو بيتي

 

 

اگر يار مرا ديدي به خلوت                                      بگو اي بي وفا اي بي مروت

گريبانم ز دستت چاك چاكو                                       نخواهم دوخت تا روز قيامت

***

فلك نه همسري دارد نه هم كف                          به خون ريزي دلش اصلاً نگفت اف

هميشه شيوه كارش همينه                                              چراغ دود مانيرا كند پف

***

فلك! در قصد آزارم چرايي                                        گلم گر نيستي خارم چرايي

تو كه باري ز دوشم برنداري                                       ميان بار، سر بارم چرايي

***

ز دل نقش جمالت در نشي يار                                خيال خط و خالت در نشي يار

مژه سازم به دور ديده پر چين                                         كه تاونيم در نشي يار

***

اگر زرين كلاهي عاقبت هيچ                                    اگر خود پادشاهي عاقبت هيچ

اگر ملك سليمانت ببخشند                                     در آخر خاك راهي عاقبت هيچ

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 18:00 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشاي جويني و ظفرنامه حمدالله مستوفي

بازديد: 391

 

مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشاي جويني و ظفرنامه حمدالله مستوفي
 ( قسم‌السلطاني) از آغاز دوران چنگيز تا دوران هولاكو

(صفحات 924 تا 171 :از چاپ عكسي از روي نسخه خطي كتابخانه بريتانيا)

تاريخ جهانگشاي جويني، كتابي ست با ارزش مربوط به تاريخ دوران مغول (انجام تأليف در سال 658 هجري )1 و محتوي وقايع تاريخي منطبق با ظفرنامه حمدالله‌مستوفي (مؤلف به سال 735 هجري)2 مي‌باشد. كار مقايسه اين دو كتاب از اين جهت حائز اهميت است كه در شناخت مآخذ احتمالي شاعر در تنظيم اين تاريخ و همچنين در امر تصحيح كتاب به محققين و مصححين كمك مي‌رساند .

معرفي مختصري از كتاب ظفرنامه و ناظم آن : «دوره حكومت ايلخانان بويژه دوران اخير آن را در سرزمين ما دست كم به لحاظ مضمون و محتوي و البته حجم بايستي »عصر طلايي علم و فن تاريخ نگاري » خواند دوراني پر بار با محصولاتي معظم و حجيم .درميان مولفان ياد شده اين دوران تاريخ جهانگشاي جويني ( به لحاظ بخش تاريخ مغول آن در ايران ) و  جامع‌التواريخ رشيدي كه متني‌ست جامع از تاريخ عمومي جهان (البته به قدر ميسور و با گونه تلقي آن زمان از اين مضامين) با حجمي در حدود پنج برابر جهانگشاي جويني ، تاريخ وصاف ( از باب حضور مصنف آن درجمع خواص دستگاه خواجه رشيد الدين فضل‌الله و پسرش غياث الدين محمد وزيران ايراني ايلخانان مغول ) از اهم مصنفات در فن تاريخنگاري آن عصر به شمار مي‌آيند ، حمدالله مستوفي و آثارش نيز به دليل برخورداري از مزاياي ويژه هر يك از آثار ياد شده بالا به انضمام برخي ويژگي‌هاي ديگر جايگاهي قابل اعتناء و در خور بررسي دارد . »3

حمدالله‌ مستوفي « از اعضاي خاندان مشهور مستوفيان قزوين است كه نسبشان به تصريح خود  حمدالله در مواضع متعدد به حربن يزيد رياحي سردار مشهور و آزاده عرب مي‌رسد »4وي « در دستگاه خواجه بزرگ رشيدالدين فضل‌الله ... وارد شده در سال 711 هجري به دنبال قتل سعد‌الدين ساوجي صاحب ديوان و استقلال خواجه رشيد الدين در امور از جانب وي حكومت و استيفاي ابهر و زنجان و طارمين را به عهده گرفت »5 و « بعد از قتل خواجه اخيرالذكر  - از سال 736 هجري به بعد از احوال حمدالله مستوفي اطلاع درستي در دست نيست . »6

آثار حمدالله مستوفي : تاريخ گزيده ، نزهت‌القلوب، ظفرنامه ،

ظفرنامه : « آغاز تأليف آن (720 هجري ) نخستين اثر حمد الله مستوفي و به لحاظ پايان گرفتن آن (735 هجري) دومين كتاب او»2 محسوب مي‌شود او « سرودن ظفرنامه را در 40 سالگي آغاز و پانزده سال از عمر خود را مصروف آن »2 كرد .

« حمدالله مستوفي در مقدمه ظفرنامه انگيزه خود را از نظم اين كتاب علاقه و پيرويش ازحماسه ملي / تاريخي شاهنامه ( كه بيش از 6 سال از عمر خود را صرف تدوين نسخه‌اي منقح و جامع از آن كرده بوده است )دانسته و به سابقه اعتقادش به كار عظيم فردوسي و بر اثر ممارست  در آن به نوعي تقارن انديشگي با او رسيده و طريق خطير و پرفراز و نشيب وي را تعقيب كرده است »7

مستوفي در مقدمه ظفرنامه در سبب نظم كتاب مي‌‌گويد :

« به خواندن دل و جان برافروختي / همي وام دانندگي توختي /چنين تاز شهنامه شد بهره‌مند/ نديدم بر آن گونه شعري بلند .../ در آن بيت بد بود هم ريخته / شبه‌وار با در برآميخته /... مروت نديدم كه آن داستان / گژي بايد از جهل ناراستان / زبهر روانش در اين كار جهد / نمودم بر آن بست توفيق عهد / بسي دفتر شاهنامه به كف / گرفتم زدانش چو دراز صدف / برون آوريدم يكي زان ميان / در او شد سخنها لطيف و عيان / در اين كار شش سال گشت اسپري / كه دري شد آن پاك در دري »8

« ظفرنامه به نحوي شگفت‌انگيز حامل بيشترين تعداد واژگان فردوسي اعم از تركيب و تعبير و كاربردهاي كنايي و استعاري و به طور كلي واحدهاي لغوي شاهنامه از قرن چهارم به قرن هفتم و هشتم است و اين نشانه استغراق و تاثيرپذيري بسيار ژرف صاحب ظفرنامه در شعر فردوسي است »9 گر چه « به لحاظ زبان و قدرت بيان وشيوايي سخن و صنعت شعري و پرداخت كلام جزيل و متين هرگز در حد و اندازه قياس با »9 شاهنامه فردوسي نيست .

كتاب ظفرنامه شامل سه بخش است :

« الف ) قسم ‌الا سلماميه »10 : شامل تاريخ پيامبر اكرم (ص) و خلفاي راشدين و بني اميه و ...

« ب) قسم الا حكامي (عجمي) : تاريخ دوره سلطنت سلسله‌هاي سلاطين
 ايران . »10

« ج ) قسم‌السلطاني : تاريخ دوره حكومت مغول و ايلخانان تا سال  735 هجري ( شامل 30 هزار بيت )»10

در مقاله حاضر شيوه مقايسه و دسته‌بندي مطالب به طريقي است كه براي بررسي ميزان انطباق دو كتاب وقايع گوناگون تاريخي به سه دسته زير تقسيم
مي شوند :

1.                        مواضعي از جهانگشا و ظفرنامه كه مطابقت كامل دارند و به نظر مي‌رسد كه ظفرنامه استنساخي از جهانگشا باشد چون جمله‌بندي و ترتيب ذكر وقايع وحتي كلمات استعمال شده كاملاً همخواني دارند .

2.                       مواضعي كه در ترتيب وقايع و چگونگي ذكر جزئيات تفاوت اندكي مشاهده مي‌شود ولي به طور  كلي مطابقت و هماهنگي در كل پيكره واقعه تاريخي موجود است به نحوي كه مي‌توان منبع ظفرنامه را با قيد تخمين كتاب جهانگشا فرض كرد .

3.                      مواضعي كه مغايرت كلي در ذكر رويداد تاريخي وجود دارد ، جاهاييكه مؤلف جهانگشا دچار سهو شده است در ظفرنامه صحيح آن به چشم مي‌خورد در اين مورد كتاب جهانگشا نمي‌تواند منبع ظفرنامه باشد .

پيش از شرح مثالهايي براي هر يك از مواضع ياد شده لازم به ذكر است كه : در صفحه 924 كتاب ظفرنامه‌از « خواجه رشيد » الدين فضل‌الله ياد مي‌كند كه « وزير» غازان و اولجاتيو است و مستوفي تاريخ گزيده خود را خلاصه گونه‌اي از جامع‌التواريخ او نوشته است :11

كنون كار چنگيز خان يادگير/ زنقل خردمند دستور پير/ كه باشد زخواجه رشيد‌ش خطاب / وزو بود ملك خرد  كامياب /... چنان چون شنيدم زلفظ وزير / بگويم به گفتار دانش پذير ( ص 924  ، سطور 20,18,17 ) بنابراين مي‌توان چنين نتيجه‌گيري كرد كه منبع اصلي ظفرنامه جامع‌التواريخ است و محتملاً جهانگشا از منابع فرعي يا غير مستقيم او بوده است .

به طور كلي در ظفرنامه نسبت به تاريخ جهانگشا به علت مقتضيات شعري ( به خصوص كه سبك آن بسيار متأثر از شاهنامه است ) غلو، اطناب و تفصيل در مدح، توصيف جنگها و سوگ شاهان به چشم مي‌خورد البته اين چيزي از صحت و وثوق ظفرنامه نمي‌كاهد :

كه اين داستان نيست جز گفت راست /نه افزونيست اندرو و نه كاست / ... تصرف نكردم در اين نامه هيچ / سوي راستي  بود ما را بسيچ / مثل را نگفتم كه در جنگ و كين / چنان كرد آن مرد و اين كس چنين / كزين گرچه يابد سخن زيب و فر / پسنده نديدم زراوي گذر / چنان چون شنيدم زراوي سخن / همه ياد كردم ز سرتا به بن (ص 924 ، سطور 1 تا 3)

حالت اول : مواضعي كه مطابقت و همخواني كامل دارند :

1ـ جهانگشا صفحه 29 ج 1 : ( در ذكر ترتيب پسران چنگيز ووظايف آنان) :« بزرگتر توشي در كار صيد وطرد كه نزديك ايشان كاري شگرف و پسنديده است »: توشي را بدي راه نخجيرگاه / به حكم پدر پيش پوران شاه (ص 925 ، سطر 23 )« و جغتاي را كه از او فروتر بود در تنفيذ ياساها و سياست و التزام آن و مواخذت و عقاب بر ترك آن گزيد » :

جغتاي زيرغو بدي بهره‌ور / زفرمان ياسانكردي گذر (ص 925 /24)

« و اوكتاي را به عقل و راي و تدبير ملك اختيار كرده » : اوكتاي بدي راي زن پيش شاه / به تدبير ملك و به كار سپاه (925/25) « و تولي را به ترتيب و توليت جيوش و تجهيز جنود ترجيح نهاده» : تولي بود لشكركش و نامور/ سپه را زحكمش نبودي گذر(ص925،سطر26)

2ـ صفحه 46 و 47 جهانگشاـ «كوچلك كورخان را گفت كه اقوام من بسيار است و در حد ايميل و قياليغ وبيش باليغ پريشان‌اند »:

به حيلت همي خواست آن بد نهان / كه بر كور خان بر سر آرد زمان /... چنين گفت با كورخان در نهان / كاي نامور شهريار جهان ... همه لشكر نايمان بوم و بر/ كه هستند بنده برم سر به سر / به دشت قيالغ بسي زان سپاه /نشسته است دربيش بالغ به راه( ص 988 سطور7و8و10<<وهرکسي ايشان راتعرض ميرسانند>>:چوبي مهترندآن دلاور سپاه/برايشان بدانديش بسته است راه...(ص988وسطر11) « اگر اجازت يابم ايشان را جمع كنيم و به مدد آن قوم معاونت و مظاهرت كورخان
 نمايم ...»

كنم  گرد بر خويشتن آن سپاه / شوم ياور تو در آوردگاه ...( ص 988 ، سطر 12)

« بدين عشوه و خديعت كورخان را در چاه غرور افكند ...» برآورد از اين كار از آن گونه دست / كه مي‌خواست بركورخان برشكست ... ( ص 988، سطر 17)

« و روي به كورخان نهاد و بر بلاد و نواحي او  مي زد ومي‌گرفت ... چون استيلاي سلطان بشنيد ايلچيان به نزديك سلطان متواتر كرد تا او از طرف غربي متوجه كورخان شود و كوچلك از طرف شرقي و كورخان را در ميانه از ميانه بيرون كنند ...» يكي گشت با شاه خارزمشاه/ بركورخان شد از او رزمخواه ... ز كوشلك بد اسلام آن روزگار / در آن مملكت گشته يكباره خوار ... در ظلم و فتنه به هر جا گشاد / همي جور و بيداد دانست داد . (ص 988 ، سطور 23,22,19 )

صفحه 48 : ...« او وقت ادراك ارتفاعات و حبوبات لشكر مي‌فرستاد تا مي‌خورند و مي‌سوخت چون سه چهار سال رفعو دخل غلات ازيشان منقطع شد و غلائي تمام پديد آمد و از قحط اهالي درمانده شدند حكم او را منقاد گشتند با لشكر آنجا رفت ...» به كشت اندرون گله كردي رها / بخوردندي آن غله‌ها كلها / زجورش در آن مملكت قحط خواست / همي هر كسي از خدا دادخواست ... شدندي به فرمان او لشكري / سوي خانه خلق بي‌داوري ...

اگر كام جستي زخانه ، خدا / نبودي در آن منع ياراورا . (ص 988،سطور 26,25,24 )

« جور و ظلم و عدوي و فساد آشكارا شد » : شده ظاهر اين جور وفسق و فساد /نبوديش چاره به جز انقياد ( 989 /ا) « هرچه بت‌پرستان مشرك مي‌خواستند و مي‌توانستند به تقديم مي‌رسانديدند : »

نهان شد مسلماني اندر جهان / پرستيدن بت از آن شد عيان (989/2)

« از آنجا به ختن رفت وختن را بگرفت وبعد از آن اهالي اين نواحي را انتقال از دين محمدي الزام كرد: »

بيامد به شهر ختن آن پليد / سخن از سركين دين گستريد / بفرمود كاندر ختن همگنان / گزيدند از اسلام كلي كران (ص 989 ، سطر 2 و 3)

« وميان دو كار مخير يا تقلد مذهب نصاري و بت‌پرستي يا تلبس به لباس ختائيان :»

ز يزدان و احمد مبرا شوند / سوي بت گرايند و ترسا شوند (989 سطر5)

3ـ صفحات 53 و 54 جهانگشا ج 1 : « در شهر ندادر دادند و سخن او تبليغ كه هر كس در زي اهل علم و صلاح است به صحرا حاضر آيند »:.. همي ‌خواست مرد تبه روزگار / به گفتن كند دين اسلام خوار .../ فرستاد كاسلاميان سر به سر / بپويند نزديك او در به در (ص989 سطر 6 و 7)

« از زمره آن طايفه شيخ موفق و امام به حق علاءالدين محمد ختني نورالله قبره ... برخاست و به نزديك كوچلك آمد »: در آن شهر بد مهتري نامدار به علم و عمل سرور روزگار / محمد به نام و علاء‌الدين لقب / زدانش گشوده به گفتار لب ... و امام سعيد كوچك طريد را الزام كرد : بيامد بر كوشك تيره را / سخن گفت از داور رهنما ...

نبد مرد او كوشلك تيره را / فروماند در بحث حيران به جا (ص989 سطور 13 و 17)

« ... دهشت و حيرت و خجالت بر افعال و اقوال آن فاسق چنان مستولي گشت ... كه زبانش كند و سخنش در بند آمد . فحشي و هذياني كه نه آئين حضرت رسالت باشد از دهان برانداخت ...»:

امامان در آن بحث بردند دست / در آمد به كوشلك از ايشان شكست / چو ملزم شد اندر گه بحث مرد / رخ بخت آن خيره سرگشت زرد / فروماند بددين به گاه جواب / نبي را به بد كرد حاشا خطاب (ص 989 سطور 18 و 19)

« امام حق گوي ... گفت خاك بدهانت اي عدوي دين كوچلك لعين ...»

بدوگفت دانا چوزين در شنيد / دهانت پر از خاك باد اي پليد / تويي درزمانه حقيقت لعين / تويي بي‌گمان دشمن پاك دين ( ص 989 سطر20)

« چون اين كلمه درشت به سمع آن گبر ... رسيد به گرفتن او اشارت كرد :»

چو كوشلك ازو كرد ازين گونه گوش / درآمد از آن ديگ كينه به جوش/ برنجيد از او سخت در تاب شد / ازين كينه از خشم او آب شد / چوبي آب شد گفت او را به بند / ببنديد تا گيرد از بند پند( ص 989 سطور 21 و 22)

(صفحه 55) ...« او را بر در مدرسه او كه در ختن ساخته بود چهار ميخ زدند و كلمه توحيد وشهادت ورد زبان :»

بد اين نامور مهتر انجمن / يكي مدرسه ساخته در ختن / درو درس گفتي امام بزرگ / فرستادش آنجا بد انديشه ترك / بزد چار ميخش به ديوار بر / وزين سست شد كار دين سر به سر .( ص 989 سطور 23 و 24)

4ـ صفحه 58 و 59 جهانگشا ج 1 : « ذكر سبب قصد ممالك سلطان : ... در آخر عهد دولت او سكون و فراغت و امن و دعت به نهايت انجاميده بود و تمتع و ترفه به غايت كشيده و راهها ايمن و فتنه‌ها ساكن شده چنانكه در منتهاي مغرب و مبتداي مشرق اگر نفعي و سودي نشان دادندي بازارگانان روي بدان نهادندي »

ز روي زمين ظلم و جور و ستم / نهان بود يكباره از بيش و كم ... فروزنده بازار داد و دهش / جهاني زداد و دهش خوش منش ... چنان كرده بودند ايران و تور / دو شاه جهانبان به نزديك و دور/ كه طشتي زرار يك كس اندرزمين / ببردي از ايران ، به سر  حد چين / به يك جو نبردي كسي زآن براه /ز بيم عتاب دو داننده شاه ( ص 991 سطور 5,6,7,8 )

  ... « سه كس احمد خجندي و پسر امير حسين و احمد بالحح بر عزيمت بلاد مشرق با يكديگر متفق شده‌اند »

به درگاه چنگيزخان سر به سر / برفتند تجار جوينده زر/ به نعمت از ايشان سه مهتر بدند / براي و خرد نيز بهتر بدند / نخستين خجندي بد احمد به نام / چو پور حسين بددگر خويش كام / سومنامور احمد بالحيچ / به آن ملك كردند هر سه بسيچ ...« اين جماعت چون آنجا رسيده‌اند جامه‌ها و آنچه‌ بالحح را بود پسند كرد‌ه‌اند واورا به نزديك خان فرستاده چون متاع بازگشاده است و عرض داده جامه‌هايي كه هريك غايت ده دينار يابيست دينار خريده بود سه بالش زر بها گفته چنگيز خان از قول گزاف او در خشم شده است و گفته كه اين شخص بر آنست كه هرگز جامه به نزديك ما نرسيده است و فرمود تا جامه‌ها كه ذخاير خانان قديم در خزانه او معد بوده بدو نموده‌اند ....»

بشد پيش شه بالحيچي چو باد / بر آن پادشا آفرين كرد ياد / ... بپرسيد قيمت از او شهريار / بها كرد تاجر فزون از شمار / برنجيد از آن يافهگوتاجور / بدل گفت كاين مرد برگشته سر/ بمابر گمان آنچنان مي‌برد / كه ما خود نداريم گويي خرد / و گر خود نديديم چيزي چنين / ندانيم هم قيمت عدل اين / به گنجور فرمود آن شهريار / بروجامه‌ها از خزانه بيار/ بياورد گنجور جامه چوباد / چو كوهي بر شه بهم برنهاد (ص 991 سطور20,19,18,16 )

« و قماشات او را در قلم آورده و تاراج داده » : نوشتند اجناس او آنچه بود / به تاراج از آن پس اشارت نمود . ص 991، سطر 25

« و او را موقوف كرد‌ه‌اند و شركاي او را به طلب فرستاده آنچه متاع شريك او بوده است به رمت به خدمت آورده‌اند (صفحه 60) و چنانچه الحاح كرده‌اند و بهاي جامه‌ها پرسيده هيچ قيمت نكرده‌اند و گفته‌ كه ما اين جامه‌ها را به نام خان آورديم سخن ايشان به محل قبول و به سمع رضا رسيد و فرمود تا هر جامه زر را يك بالش زر بداده‌اند و هر ده كرباس و زندئيجي را بالشي نقره »:

بپرسيد باز ازشريكان او / بهاي قماش آن شه شيرجو/ چنين هر يكي گفت با شهريار/ كه اي نامور شاه به روزگار/  نزيبد كه بنده بدين مايه رخت / كند قيمتي پيش داراي تخت (ص 991 ، سطور 26 و 27)/ كه گررايگان در پذيري از آن / به من بر سپاسي بود بي‌كران /چو بشنيد گفتار پاسخ سرا/ پسنديد گفتار او پادشا/ بها كرد بازش شه كامران /فزون زانچه بدكام بازارگان / زابريشمين جامه زرنگار / سزاوار پوشيدني شهريار/ يكي بالش زر بها داد شاه / به خوشنودي از كار آن نيكخواه / دو كرباس را پيش آن پادشا / يكي بالش نقره آمد بها ( ص 992 ، سطور 2,3و1 ) صفحه 60 جهانگشا : « چون جماعت تجار به شهر اترار رسيدند امير آن ينال جق بود يكي از اقارب مادر سلطان تركان خاتون كه لقب غايرخان يافته بود » : گذار اندر آن ره براترار بود / در آن شهر اميري سكبسار بود / كه اينالجق داشت در اصل نام / به شاهي در آن شهر گسترده  كام / خطابش شده خان وغاير لقب / به خويشان سلطان كشيدش نسب/ مگر يك تن از مرد بازارگان / به اينالجق خواند رنجيد از آن / دگر آنكه ديو هوا دست يافت / بر اينالجق بر بديها شتافت (ص 993 /سطور 10 و 11 و 12)

صفحه 61 جهانگشا : « غاير خان بر امتثال اشارت ايشان را بي‌مال و جان كرد بلكه جهاني را ويران و عالمي را پريشان وخلقي را بي‌خان ومان و سروران .به هر قطره‌اي از خون ايشان جيحوني روان شد و قصاص هر تار مويي صد هزاران سر ، بر سرهر كويي گويي گردان گشت و بدل هر يك دينار هزار قنطار پرداخته شد  »

مبين آن كه جوري بر ايشان بكرد / ببين آن كه عالم پريشان بكرد / بهر قطره خون كه شد ريخته / دو صد فتنه شد پيش انگيخته / به هر تار مو كز سري اوفتاد/ بسي سرورانرا سران شد به باد/ به هر ذره از خاك بازارگان / سر يك جهان مرد شد رايگان / بهر نيم فلسي از آن خواسته / تبه شد بسي گنج آراسته . (ص 994 سطور 1 و 2 و 3 )

5ـ ذكر واقعه نيشابور صفحه 137 جهانگشاج1...<< و چون تفاجار گورگان كه داماد چنگيزخان بود با امراي بزرگ و بادههزار مرد در مقدمه تولي برسيد در اواسط رمضان بدر نيشابور دوانيد »:

به حكم تولي نامور ده هزار / زترك و مغول مرد خنجرگذار / طغاجر گورگانشان پيش رو/ همه رزم سازان وگردان کو / به جنگ نشابور برساختند / در آن جنگ و كين گردن افراختند / يكي نيمه رفته زماه صيام / دهو هفت و ششصد يل خويشكام( ص 1034 ، سطور 26 و27)

صفحه 135 : « سلطان به اسم شكار برنشست و روي در راه نهاد ... و فخرالملك نظام‌الدين ابوالمعالي كاتب جامي و ضياء الملك عارض زوزني را با مجير الملك كافي عمر رخي بگذاشت تا مصالح نيشابور به اتفاق ساخته مي‌كنند »: بدند از وزيران سه دانش ‌پذير/ در آن شهر از حكم سلطان امير / يكي فخر ملك جهان مجددين / مجير آن دگر ملك را همچنين / سيم بوالمعالي و دين را نظام / نشسته در آن شهر با راي و كام (ص 1035 ، سطور 2 و 1)

صفحه 137 و 138 : ... « تا روز سيم از طرف برج قراقوش جنگ سخت مي‌كردند و از باره و ديوار تير چرخ و تير دست مي‌ريختند از قضاي بد و سبب هلاكت خلقي تيري روان گشت و تغاجار از آن بيجان شد » :

طغاجر سيم روز شد جنگجو / به خود سوي بارو در آورد رو / به برجي كه دارد قراقوش نام / يكي رزم جست آن يل خوشكام / ز بالا روان گشت يك تير چرخ / كه پيكان آن داشت از زهر برخ / قضا برد و زد بربر ميرزود / روانش روان شد زتن همچو دود ( ص 1035 سطور5 و 6 و7 )

« و اهالي شهر خود از  كار تغاجار فارغ بودند و او را نمي‌شناختند لشكر هم در روز باز گشت و از ايشان اسيري دوگريخته به شهر آمدند و خبر تغاجار دادند اهالي شهر پنداشتند مگر كاري كردند و ندانستند كه سيعلمن نباه بعدحين خواهدبود » : دو مرد از مغول دستگير آمدند / بسي خسته از زخم تير آمدند / درو چون وزيران آزاد مرد / شدند آگه از كار جنگ و نبرد / گمانشان چنان بود كار نكو / بكردند و شد بد گمان زرد رو (ص 1035 سطور 8 و9 )

صفحه 138 : « چون بهار سنه ثمان عشره روي نمود وتولي ازكار مرو فارغ شده عازم نيشابور شده بود ... ودر مقدمه لشكر بسيار با آلات مناجيق و اسلحه به شادياح فرستاد و بازآنك نشابور سنگلاخ بود از چند منزل سنگ بار كرده بودند و با خود آورده چنانك خرمنها ريختند و عشر آن سنگها دركار نشد: »

برآمد بر اين كار بر پنج ماه / تولي خان بيامد به دل رزمخواه / به ماه صفر سال هجده فزون/ زششصد روان شد دروجوي خون / ... بياراست بر هر دري كارزار/ برآمد برين كارگرد حصار/ زعراده و منجنيق و زسنگ / ببردند هرجايگه بهر جنگ / اگر چه نشابور بد كوهسار / وليكن به فرمان آن نامدار / بگردون بدو سنگ بردند خوار / زچند روزه راه اندرآن روزگار / از آن سنگها  كوهها گرد گشت / زپيكار تركان برآن طرف دشت / نشد صرف آنها مگر اندكي / به نسبت نبودي از آن صد يكي ( همان صفحه سطور 11 تا 15)

صفحه 139 : « به چند موضع خندق انباشته بودند و ديوار را رخنه كرده و بازآنك جنگ سخت تر از جانب دروازه شتربانان و برج قراقوش بود  و مردان كار زيادت آنجا مغول علم بر سر ديوار خسرو كوشك برافراشتند و لشكر برآمد ... » : بيانباشتند خندقش آن زمان / برفتند تا زير بارو دمان / بكندند باروي را چند جا/ برآمد سر باره ناگه به پا / ازو برج در قعر خندق فتاد / مغول را از آن جان و دل گشت شاد / به برج قراقوش از آن گونه جنگ / بكردند كز خور بشد تاب و رنگ / برآمد مغول بر سر باره زود / سوي شهر رفتند از آنجا جودود / سوي قصر خسرو شدند همچو شير / به بامش برآمد فراوان دلير/ علم برفرازيد بروي جوباد / زچنگيز خان كرد گوينده ياد ( همان ، سطور 16 تا 19)

...« لشكرها از دروازه‌ها در آمدند و به قتل و نهب مشغول شدند و  مردم پراكندهدر كوشكها وايوانها جنگ مي‌كردند و مجيرالملك را طلب مي‌داشت تا او را از نقب برآوردند و سبب آنكه تا زودتر او را از ربقه حيات بركشند سخنهاي سخت مي‌گفت تا او را به خواري بكشتند . » : به شهر اندر آمد زهر در سپاه / بپيوست هر جايگه رزمخواه / به بازار و كوي  و به خان و سرا/ همي كرد هر كس به پيكار را / همي خواستند اين جهانجو سپاه / شوند از وزيران درو رزمخواه / به بيغوله‌اي در سرانجام كار / گرفتند شان لشكر شهريار/ بدان تاز جانشان به زودي دمار/برآرند دشنام دادند خوار/ بكشتندشان لشكر رزم توز / برايشان سرآمد شبانگاه و روز ( همان ، سطور (22,21,20

صفحه 140 : « تمامت خلق را كه مانده بودند از زن و مرد به صحرا راندند و به كينه تغاجار فرمان  شده بود تا شهر را از خرابي چنان كنند كه درآنجا زراعت توان كرد و تاسگ و گربه آن را به قصاص زنده نگذارند » :

پس از شهر مردم به صحرا روان / شدند آنچه بودند پيرو جوان / چنان بود فرمان كه گردد تباه / هر آنچيز جان دارد آن جايگاه / نكرد ابقا به كس بر به جان/ نبد جانور را در آن جا امان /  ... سگ و گربه  و موش و مار  و سباع / نماندند  زنده در آن خوش بقاع / فكندند ديوارها بعد از آن / چو هامون شد آن شهر همچون جنان / چنان گشت، شد جاي كشت و درود / بدي هر زمان بر بدي برفزود ( همان ، سطور 23 تا 26 )

... « بعد از آن چون تولي عزم هرات مصمم گردانيد اميري را با چهار تازيك آن جا بگذاشت تا بقاياي زندگان را كه يافتند بر عقب مردگان فرستادند »: نشابور چون گشت ازين سان خراب / روان گشت شهزاده اندر شتاب / بماند اندرو چند مرد  دلير/ كه بودند هر يك چو غرنده شير / بدان تا چو گردد كس آنجا پديد / كنندش زكين درزمان ناپديد ( ص 1035 سطر 27 و ص 1036 سطر1)

...« ودختر چنگيزخان كه خاتون تغاجار بود با خيل خويش در شهر آمد و هر كس كه باقي مانده بود تمامت را بكشتند . »:

بيامد سوي شهر خاتون مير / كه بد كشته گشته گه دار و گير/ پري روي بد دخت چنگيز خان / بدي بر طغاجر به جان مهربان / هر آنجا كه ديد اندرو جانور / همي كشتي از كين شو در به در / نشان عمارت درآنجايگاه/نماندايچدركوي وبازارگاه(ص1036سطر1و2و3)

6. جلد دوم جهانگشا صفحه 218 :‌« امارت  جنتمور: ... و از جوانب پادشاه زادگان امراي ديگر در صحبت او بگذاشت و جورماغون نيز هم برآن موجب از قبل هر پادشاه زاده اميري را با جنتمور نصب كرد و كلبلات از قبل  قاآن و نوسال  از قبل باتو و قزل بوقا از جانب جغتاي و (ص 219 ) ييكه ( جامع التواريغ طبع بلوشه ص 37 : پيكه ) از طرف بيكي سرقوقيتي و كوركوز » ... :

 پس از جانب هر كه بدسروري / فرستاد با او گزين نوكري / بشد كلبلات از جناب قاآن / نوسال ارزه با تو آمد دمان/ ز سوي جغتاي بشد قزلبوتا/ چوپيكي ز سورقيتي پاك را/ بر جنتمور اين مهان سربه سر/ ببستند دركار ايران كمر(ص 1071 سطور 21 و22 )

... ص 219 : « و ولايتي كه ساكن گشته بود و منقاد شده از فتنه و آشوب آن جماعت  باز در اضطراب مي آمد قراجه و تغان سنقور كه دو امير بودند از قبل سلطان جلال الدين  در نشابور و مضافات آن تاختن مي كردند» : زسلطانيان لشكري هر زمان/ به جنگ مغول در رسيدي دمان/ به هر گوشهاي فتنه انگيختي / مغول رابه بيهوده  خون ريختي/ ز هر جا كه بد ايل و فرمان پذير / بر آوردي ازكين بزاري نفير /... دو مير از بزرگان خوارزمشاه / شدند پشت آن مردم رزمخواه / يكي بد قراجه سپهرنبرد/ طغان سنقر آمد دگرشيرمرد/ همي برسپاه  مغول برزدند / و زآن مهتران مال و جان بستدند (‌ص 1071، سطور 24 تا 27 )

( صفحه 220 از جلد 2 ) :‌« بدين سبب جنتمور كلبلات رابا لشكر به دفع قراجه به حدود نشابور فرستاد» (صفحه 221 از جلد 2 ) « كلبلات  قراجه را منهزم گردانيده است و از خراسان بيرون دوانيده و او اكنون به سيستان رفته و حصار ارگ را حصن ساخته است » : به حكم سپهدار  ايران سپاه /  ابا كلبلات اندرآمد به راه / به طوس و نشابور همچون پلنگ / برفتند قوم مغول سوي جنگ / بسي جنگ  جستند از هردو رو / بسي خون درآمد به كوشش به جو/ سرانجام سلطانيان درگريز/ فتادند از زخم شمشير تيز/برفتند تا سيستان آن سپاه/ سوي قلعه ارگ  بردند پناه (ص 1072 سطور2 و3و4)

7. صفحه  60 جلدسوم جهانگشا ‌:« در بيش باليغ ايدي قوت كه سرور مشركان و بت پرستان بود در مخالفت با جماعتي مخالفان  موافق بودست و قراري نهاده و مقرر كرده  تا جماعت مسلمانان را در مسجد جامع در روز غرا شبي سودا نمايند ... و نور اسلام  به ظلام كفربپوشانند و جمعيت  ايشان  را چنان تفرقه دهند كه درروز محشر مگر اميد جمع ايشان  ممكن و ميسر شود.» :‌يدي قوت كه دربيش بالغ بدي / به شاهي در آن مملكت دم زدي / همان بت پرستي بدي دين او/ كه نفرين  بر آن دين و آئين  او /بدانديش منكو شد اندرنهان /  نمي خواست او را شه اندرجهان/... از ين روي ان گمره نابكار/ چنان كرد انديشه آن روزگار / براسلاميان برسرآرد زمان / در آن ملك كس را نماند از آن/ كند روز آدينه وقت نماز / براسلاميان بر در جنگ باز/ نماند يكي را از ايشان رها / كند جمله را دردم اژدها / مسلمان برآن گونه بپراكند/ كه جمعيتش روز محشر كند / مجامع سرآرد بريشان زمان / بدين گونه بد راي آن بدگمان (صـ 1126 سطور22و23و26و27 و صـ 1127 سطر 1 ) « ... معجزه دين محمدي سر مصحف را پيدا گردانيد ...و غلامي از ميان ايشان  چنانكه بر عجر و بجر مكايد ايشان واقف بود اسلام آورد و ايشان  را ايقاق شد و آن گناه را بر ايشان  درست گردانيد... (صفحه  68 ) فرمان شد تا او را با بيش باليغ برند و اصناف خلايق رادر صحرا حاضر آوردند از اهل اسلام وعبدهالاصنام و درروز جمعه بعد از نماز به حضور مردمان به زبانيه تسليم كردند و مسلمانان بدين فتح كه  باري ديگر بتازگي حياتي تازه يافتند شكر يزدان به تقديم  رسانيدند» :‌چوشدراي كافر برين بر درست /شد از معجز احمدي كارسست / غلامي ازايشان  به دين نبي/ گراييد ازدولت و بخردي/ مسلمان شد و راز ايشان تمام/ رسانيد پيش شه نيك نام / فرستاد نكو شه دادگر / سپاهي دلاور بر آن بوم و بر/ كه او را گرفتند و كردند بند/ ببردند نزديك شاه بلند/ به فرمان  شه يرغواش داشتند/ روانرا براين كار بگماشتند / ..... چوشد معترف كافر ناسپاس / چنين گفت آن شاه يزدان شناس / كه او را سوي بيش بالغ كنون / بريد  و بريزيد ازاين كار خون / ... چو در بيش بالغ رودبت پرست / پياده كشانش ببسته دو دست/ ... بآدينه هنگام عقد نماز / به مسجد درآيد بدين عزو ناز/ ... به دوزخ فرستيدشادن تا دگر/ نبندد كس از كينه دين كمر / گزيدند فرمان و كشتندشان / وزين شادمان شد دل مومنان  / بيفزود اسلام را آب و رو / از آن نامورشاه آزاده خو

 به منظور جلوگيري از تطويل ، در مورد بقيه نمونه ها ،‌تنها به ذكر شماره برخي  از صفحاتي كه بايكديگر مطابقت كامل دارند بسنده مي شود : صفحه 1014  ظفرنامه باصفحات 133و134 جهانگشا ج 1 صـ 1030 ظفرنامه با صفحات  97 تا 100 ج 1 ص 1033 ظ با صص126 و 127 ج 1 ص1046 ظ با ص 109و 110 ج1 ص 1073 ظ با صص223و 224 ج 2 ص 1075 ظ با صص 231 و 232 و233و234 ج 2 ص 1078 ظ ( تا سطر 15 ) با   صص156 و 157 ج 2 از ص 1082 ظ (سطر 17 )‌تا ص 1102 با صص 161 تا 191  ج1 مطابقت كلي دارد به جز مواردي كه ذكر آن خواهد آمد ص 1115 ظ با صص 16و18 تا 20 ج 3 و ...

حالت دوم  :‌مواضعي كه مطابقت كلي در ذكر وقايع تاريخي موجود است و تنها تفاوتهاي جزئي به چشم مي خورد : 1ـ صفحه 26 جهانگشا :‌« درآن وقت  اونك خان كه سرور  قبايل كريت  و ساقيز بود به قوت و شوكت از قبايل ديگر بيشتر بود، چون چنگيز خان از مقام طفوليت به درجه رجوليت رسيد بهر وقتي سبب قرب جوار و دنوديار به نزديك اونك خان تردد مي كردي و ميان ايشان توددي بود و اونك خان درتقديم  و اكرام او مبالغت مي نمود روزبه روز در رفع منزلت  و محل او ميافزود... پسران و برادران اونك خان و خاصگيان و مقربان او از منزلت  و قرب او حسد بردند و شبايك مكر بر مرر انتهاز فرصت انداختند، ....  تا اونك خان نيز در كار او متهم شد » :‌بپيوست با نامور اونك خان / زميران فزون شد برش هر زمان/ به هم دوست بودند تا چندگاه / به خيره شد آن دوستيشان تباه  (ص 925 سطر 9 )

بدين  اونك خان مهتري  نامور / سرافراز و دانا و فرخنده فر/ براهل كرايت شده  پادشاه / قبايل بسي بودش اندرپناه / در‌آن عهد از وي كسي برتري / نبودش زترك و مغول يكسري (ص933، سطر13و 14 ) صفحات 933 تا 941 ظفرنامه تفصيل فراواني از دوستي تموچين  و اونک خان دارد،‌در صفحه 947 بهتفصيل سبب مخالفت  اونك خان  و تموچين را شرح مي دهد در صفحه  948 علت تيره شدن  روابط اونك  خان و تموچين را اينگونه بيان مي دارد كه روانشدن پيوند ازدواج ميان دختران  تموچين و پسران اونك خان است و غمازي جاموقه ميان آن دو و استفاده از سنكون (پسر اونك خان ) :‌زبانش دگرگون و دل ديگر است / هميشه چو روباه حيله گر است / برآنست ناگاه تخت و كلاه / بگيرد شود برمغول  پادشاه  / فرستد به طايانك دايم پيام / بياريش خواند براين كاركام / سپه خواهد از وي كه هنگام كين / كند بر شما تنگ روي زمين (ص 948 سطور 26 و 27 ) همچنين صفحات 949 ،‌950 ،‌951 كه به تفصيل فراوان  دلايل جنگ تموچين  و اونك خان  را بيان مي دارد و حيله اونك خان  و خوابي كه   تموچين به دنبال آن مي بيند و او را از ورطه آن حيله نجات مي دهد  درجهانگشاذكري  از آن به ميان نيامده است و بسيار با اختصار از جنگ تموچين  و اونك خان يادمي كند. (صفحه  27 (از جلد  اول جهانگشا))

2ـ صفحه 1084 ظفرنامه حكايتي داردكه درجهانگشا ذكر آن نيامده است. به طور كلي ذكر صادرات  افعال اكوتاي قاآن (صفحات 161 تا 191 از جلد اول جهانشگا) با صفحات 1082 تا 1102 كتاب ظفرنامه  هماهنگي  دارد فقط در ترتيب ذكر برخي حكايات تفاوت ديده مي شود. دو حكايت جهانگشا (صفحات 175 و 165 از جلد اول )‌در ظفرنامه ذكر نشده است.

3ـ صفحه 200 جهانگشا جلددوم :‌« درشهور سنه ثمان عشره و ستمايه چون به خدمت او رسيدند ناصرالدين را سياست كردند و آنچه پسرينه بودند و از فرزندان سلطان هر چند خرد  بود بكشتند و باقي آنچه عورتينه بودند ازبنات و اخوات و خواتين كه باتركان به هم بودند چنگيز خان  ايشان رامي فرمود تا روزكوچ باواز برملك و سلطان نوحه كردندي»

( (ص 1046 ظفرنامه سطر 27 )‌در آن راه اين جنگجو پادشاه / به تركان كه بد مام خوارزمشاه / بفرمود تا آن حرمها كنون / درين راه  پويان روان پرزخون / (ص 1047 ظفرنامه سطور 1و2و3 :‌) برايران و سلطان بگريند زار/ برآرند نوحه كنان آشكار/ به فرمان حرمهاي خوارزمشاه/ پياده به خواري به پيش سپاه / برايران و سلطان ز بد روزگار / بكردند شيون چنين زارزار/ كه زارا دليرا شها سرورا / بزرگا سترگاگوا مهترا ...، در اين موضع به علت مقتضيات شعري اطناب فراوان به چشم
 مي خورد زيرا موضوع سوگواري پادشاهان  در اشعار تاريخي ازاهميت  قابل توجهي برخوردار است.

4ـ صفحه 951 ظفرنامه : گفتار در خواب ديدن تموچين : ( گفتار در ذكر اينكه خواب ديدن تموچين او را  از حيله اونك خان نجات مي دهد : ) تموچين چو در خواب شد تخت او / بيار است گفتي همي بخت او / كز آفات او را نگه دار شد / و از آن بخت و دولت به هم يار شد (سطر14) : اين قضيه در جهانگشا ذكر نشده است . همچنين در صفحه 1050 ظفرنامه ( ذكر وصاياي چنگيزخان) علت آگاه شدن چنگيز از نزديك بودن زمان مرگ خود را خواب ديدن او ذكر مي‌كند : بديدم يكي خواب بد سهمناك / بدانسته‌ام گشت خواهم هلاك / به بنياد عمرم در آمد خلل/ بيامد برم زود پيك اجل.(سطر 13) اما در صفحات 143 و 144 جلد اول جهانگشا ذكر شده است :« به وقت انصراف ، مرض كه از عفونت آن هوا تولد كرده بود زيادت شد و از دست درمان گذشت ، پسران خود جغتاي و اكتاي والغ نوين و كلكان و جورجتاي و اورجان را نزديك خود خواند و فرمود كه استيلاء مرض از آن گذشت كه بواسطه معالجت تدارك آن توان نمود »

ظفرنامه به مقدار زيادي تحت تاثير سبك شاهنامه قراردارد ، عنصرخواب در شاهنامه و به طور كلي آثار حماسي اهميت شاخصي دارد و محتمل است كه اين مسأله علت تفاوت مواضع مذكور باشد

5ـ در صفحه 50 جهانگشا جلد سوم آمده است : « منكوقاآن ... فرمود تا جماعتي از امراي بد را كه ذكر رفت و پادشاهزادگان رابرين راهها مي‌داشتند و در ين ورطه‌ها و گناهها مي‌آورده شمشيري از غضب بر ايشان راندند ... ابتداي آن از ايلچتاي رفت بي‌سر و پاي گشت و بعد از آن تاونال پاي مال شد و تاتاكرين مثل بيدي لا بيد عمرو گزين كرد  و شكم  بر شمشير انداخت و كشته گشت و ديگران بر اين جلمت نوبت نوبت روان مي‌شدند . »اما ذكر اين حادثه در ظفرنامه بسيار مختصر و بدون نام بردن اسامي امرا آمده است : به ارشاد او مهترانرا كه سر/ بپيچيد از حكم آن تاجور / سر از تن جدا كرد آن شهريار / زخلقي برآورد ناگه دمار ( ص 1124 . سطور 25 و 26)

برخي صفحات ديگر كه در اين مورد قابل ذكراند از اين قرار است :

ص 27 ج 1 با صص 953 سطور 18 تا 21 ، 955 (15،16) 956 (10،6،5 ) صص 956 تا 963 ظفرنامه در جهانگشا ذكر نشده به علت رعايت كلي اصل ايجاز در مواضعي كه به تاريخ مغول مي‌پردازد .

ص 29 ج 1: جنگ چنگيزبا التون خان را بسيار مختصر بيان نموده : صص 978 تا 986 ظفرنامه با تفصيل زياد وقايعجنگ را توضيح مي‌دهد . - ص 1008 ظفرنامه : اطناب در بيان پيام حاجب به اهالي زرنوق (صفحه 76 ج 1) ص 1038 ظفرنامه (سطر 12) با صفحه 102 ج 1 در مورد ذكر تاريخ عبور لشكر چنگيز خان از جيحون ص 1049 ظفرنامه رفتن چنگيزخان به جنگ پادشاه تنكت را با تفصيل و ذكر جزئيات بيان كرده اما در جهانگشا در صفحه 142 ( جلد اول ) در دو جمله تنها به مطلب اشاره كرده است صفحات 1050 تا 1055 ظفرنامه ذكر وصاياي چنگيزخان در جهانگشا در ابتداي كتاب تحت عنوان « ذكر قواعدي كه چنگيزخان نهاد » صفحات (18 تا 30 ج 1) به طور پراكنده ذكر شده و در ظفرنامه با اطناب بيشتري به چشم مي‌خورد ص 1079 ظفرنامه به ذكر استخلاص باشغر ، مكس ، آس و بلغار
مي پردازد كه با صفحات 224 و 225 ج 1 در ذكر ترتيب جنگها مغايرت دارد
صفحه 1119 ظفرنامه با صفحات 28 و 30 ج 3 مطابقت كلي دارد اما جهانگشا با ذكر جزئيات بيشترو دقيق‌تر به موضوع پرداخته و ....

حالت سوم : مواضعي كه مغايرت كلي درذكر رويداد تاريخي به چشم مي‌خورد:

1ـ صفحه 29 جهانگشا ج 1 ، درنام بردن از زنان چنگيز :« خاتون بزرگتر يسونجين بيكي بود »

( حواشي علامه قزويني ، همان صفحه ) : « اسم اين زن در جامع‌التواريخ ( طبغ برزين جلد 2 ص 124 ) بورته فوجين است و مسيو بلوشه گويد يسونجين به معني زن جميله و حسناء است و ظاهراً يسونجين لقب او بوده است و بورته فوجين
 نام او.» : يكي بورته فوجين با زيب و فر / كه  ب
د مادر چهار فرخ پسر ( ص 925 ، سطر 15 )

2ـ صفحه 926 كتاب ظفرنامه : به شرح احوال تموچين و برگشتن لشكر از او  با ذكر اسامي امراي لشكر پدر تموچين و جزئيات مفصل پرداخته شده  اما در جهانگشا به آن اشاره‌اي نشده است . چو شد سيزده  ساله آن نيكبخت / يسوكاز ناگاه بربست رخت / هنوز آن دلاور نبد رزمخواه / هنوز آن سپهبد نبد مرد كار / از او مي‌كشيدند سر سروران / گرفتند از او لشكر او كران ( ص 926 ، سطور 13،12،10)

به طور كلي سياق كار كتاب ظفرنامه مبتني بر تفصيل بيشتر به خصوص در قسمتهايي كه به تاريخ مغول مربوط مي‌شود است و در جهانگشا اينگونه مطالب به صورت اجمالي بيان شده يا اينكه ذكري از آنها به ميان نيامده است : به طور مثال صفحات 926 تا 932 ظفرنامه وقايع زندگي تموچين بعد از مرگ پدرش را ذكر كرده كه در جهانگشا ديده نمي‌شود.

3ـ در صفحه 948 ظفرنامه نكته قابل توجهي درباره قسمهايي كه جاموقه براي سنكون ( پسر اونك خان ) ياد مي‌كند وجود  دارد و آن اينكه به سنتها و عقايد فوركلور مغول اشاره شده است .

4ـ در صفحات 46 و 47 جهانگشا ج 1 ( ذكر احوال كوچلك و توق تفان ) اينگونه بيان مي‌كند كه هنگاميكه كوچلك در نزد كورخان بود اقوام بسياري از جمله توق تغان به او مي‌پيوندند ، در حاليكه در صفحات 976 و 988 ظفرنامه پس از كشته شدن توق تغان كوشلك به  كورخان پناه مي‌برد :

« چنگيز خان چون اونك خان را بشكست پسر او ( يعني كوچك خان : حواشي علامه قزويني ، صفحه 46 شماره 3 )... مدتي در خدمت كورخان موقوف بود ... وچون آوازه خروج كوچك فايض شد ... توق تغان كه او نيز امير مكريت بود و بيشتر از آوازه صولت چنگيز خان گريخته بودند بدو پيوسته شده ... »

گذر داشت بر قوم مركيت مرد / بدل دوستي عزم آن قوم كرد / بر آن قوم توقتا بدي پيشوا / برش رفت كوشلك چنان بي‌نوا ( ص 971 ، سطور 23 و 24 ) ... چو شد لشكر شاه در جنگ چير / بجستند توقتا بيكي زامير / ... بكشتند زارش به شمشير كين / شد از خون او لعل روي زمين / چو او را عدو خون در آن دشت ريخت / از آوردگه زود كوشك گريخت (ص 976 سطور 19 و 21 ) ... چو كوشك زپيكار آن شه گريخت / زمانه بر او گرد ادبار بيخت / به نزديكي كورخان راه يافت / زداماديش حشمت و جاه يافت ( ص 988 ، سطر 6)

5ـ صفحه 116 جهانگشا ج 1 : ( ذكر يمه وسبتاي بر عقب سلطان محمد ) و چون به دربند رسيدند و كس نشان نداده بود كه هيچ لشكر از آنجا گذشته باشد يا به حرب شده حيلتي ساختند و از آن بگذشتند و لشكر توشي در دشت قفچاق و آن حدود بودند با ايشان متصل شدند و از آنجا به خدمت چنگيزخان رفتند : ... كه ره زودتر باز بايد نمود / نمودند رهشان و رفتند زود / سوي شهر دربند از آن جايگاه / اميران نامي و جنگي سپاه / به دربند يك هفته كردند جنگ / جهانرا دل از جنگشان گشت تنگ / ... چنان گشت از كشته آن رزمگاه / كه در وي نبد باد را نيز راه / ز جنگ مغول گشته مردم ستوه / گريزان شد از باره يكسر گروه / در شهر دربند كردند باز / نگشتند ديگر  كسي رزمسار / زدربند بگذشت جنگي سپاه / سوي دشت قفچاق بسپرد راه / ... به پيكار قفچاق والا بتان / ببستند در جنگ جستن ميان / دو رويه دو لشگر گشودند دست / نيامد همي بر يكي زآن شكست / سپاه مغول مكري آورد پيش / برآورد رنگي برآئين خويش /  سبتاي به نزديك قفچاق زود / پيامي فرستاد و حيله نمود ( ص 1027 ، سطور 15 تا 22 )

همانگونه كه ملاحظه مي‌شود مكر كردن يمه و سبتاي در دشت قفچاق ذكر شده است و در دربند جنگ كردند

6ـصفحه 1016 ظفرنامه : نامزد گشتن لشكر مغول به جنگ ايران : توشي و جغتاي رزم آزما / اوكتاي جهاندار پاكيزه را / بفرمود تا با سپه هر سه تن / به خوارزم پويند و آن انجمن ( سطر 4 و 5)

صفحه 97 جهانگشا جلد 1 : پسران بزرگتر جغتاي و اوكتاي را نامزد خوارزم گردانيد با لشكري چون ... حوادث زمانه بي‌پايان ... همچنيندرصفحه 1029ظفرنامه ( رفتن توشي وجغتاي و اوكتاي به جنگ خوارزم )ذكر جزئياتي از جنگ خوارزم دارد كه در جهانگشا به آن اشاره‌اي نشده است .

7ـ صفحات 131 و 132 جهانگشا ج 1 : ( ذكر احوال مرو و كيفيت واقعه آن : ) ...« ودر جمله شهر چهار كس بيش نمانده بود ، چون در  مرو و حدود آن هيچ لشكر نماند هر كس كه در رساتيق مانده بود و در بيابانها رفته روي بامرو نهادند و اميرزاده‌اي بود نام او ارسلان باز به امارت بنشست و عوام بر او جمع آمدند ...

تركماني بود از تراكمه جمعيتي كردو به مرو آمد و ارباب بدو رغبت كردند ... در مدت شش ماه اميري بود ... مي‌ فرستاد تا دزديده بر بنه مغولان مي‌زدند و چهارپاي مي‌آوردند و در اثناي اين  حالت تركمان از هوس نسا با اكثر مردان روي بدانجا نهاد و به محاصره شهر كه نصرت حاكم آن بود اشتغال نمود تا از يازر پهلوان مغافضه بسر او رسيد پاي در راه گريز نهاد در ميان راه كوتوال قلعه بر او افتاد و او را بشكست و از  حدود طالقان قراچه نوين قاصد او شد و با يك هزار سوار و پياده ناگاه به مرو آمد ..

و هر كه را يافت بكشت و غله ايشان بخورانيد و در عقب او قوتقونوين با صدهزار خلق برسيد عقوبت و شكنجه آغاز نهادند و خلجان غزنوي و افغانيان كه به حشر رانده بودند دست به عقوبت و مثله كه مثل آن كس نديده بود بگشادند بعضي را بر آتش مي‌نهادند و بعضي را به شكنجه‌اي ديگر مي‌كشت و بر هيچ آفريده ابقا نمي‌كرد تا چهل روز بر اين نمط بگذاشتند و بگذشتند  در شهر و روستاق صد كس نمانده بود  .

و چندان ماكول كه آن چند معدود معلول را وافي باشد نمانده و با اين حادثات ديگر شاه نام شخصي با رندي چند نقبها و سوراخها مي‌جستند و اگر ضعيفي را يافتند مي‌كشتندو ضعيفي چند كه مانده بودند پراكنده شدند مگر ده دوازده هندو  كه از ده سال در آنجا بودند كه بيرون از ايشان ديار نبود » ذكر اين قضايا در ظفرنامه نيامده است : چنان گشت مرو از نهيب نبرد / نماندند دروي به جز چارمرد/ پس از مدتي شد زهندو دوچار / گرفتند در مرو شهجان قرار ( ص 1034 سطر 23 )

8ـ تفاوتهاي موجود در ذكر حركت اوكتاي قاآن به جانب ختاي و فتح آن در جهانگشا و ظفرنامه: در ظفرنامه صفحه 1062 ، سطور 25 تا 27 و ص 1063 (سطور 1 و 2 ) از جنگ مقلاي با التان ياد مي‌كند كه در جهانگشا ذكري از آن ندارد ، همچنين ص 1063 (سطور 6 تا 16 ) بي‌غذا شدن لشكر تولي وكشته‌شدن تعدادي از سپاهيان به خاطر بي‌غذايي را شرح مي‌دهد كه در جهانگشا ذكري از آن نيامده ،

در كتاب جهانگشا 153 و 154 ج1، اوكتاي قاان و تولي توامان به موضع التون خان روي مي‌نهند و التون در شهر نامكينك خودكشي مي‌كند درحاليكه در كتاب ظفرنامه اوكتاي قاآن و تولي مسخر كردن شهرهاي ختا را به يكي از اميران لشگر واگذار مي‌كنند و خود به سمت يورت قديمي باز مي‌گردند ( ص 1066 سطور 12 تا 14 ) و اين امير به جنگ التان مي‌رود و در شهر يمكينك التان ناپديد مي‌شود ( بعد از اين كه جاندار خود را به جاي خود به تغلب بر تخت شاهي مي‌نشاند ) : مغول چون بر او بر سر آورد روز / بدانست كان شه نبد دلفروز / نبودست التان و او ديگر است / كه جاندار آن شاه حيله گر است / به جستن گرفتندش آنگه همه / نشاني نبود از شبان و رمه /يكي گفت بگريخت از بيم جنگ / نماندش در اين قلعه‌جاي درنگ / دگر گفت خود را به زاري بكشت / چو دانست با او جهان شد درشت / دگر گفت همچون قلندر به راه / درآورد رو شد روان بي‌سپاه / دگر گفت خود را در آتش بسوخت / جهان چشم اقبال بختش بدوخت / دگرگونه هر يك در آن روزگار / همي گفت احوال آن شهريار / نه مرده نه زنده به جايي نشان / نديدي مغول زان شه شه نشان ( ص 1068 تاسطور20تا 24 ) . تفاوت ديگري كه در اين مورد به چشم مي‌خورد اينست كه فرار سپاهيان ختاي شبانه از طريق رود در كتاب جهانگشا ( صفحات 151 و 152 ج)در شهر خوجاتبونسقين روي مي‌دهد ( قبل از جنگ حجرالمطر) اما در كتاب ظفرنامه اين واقعه در شهر يمكينك رخ مي‌دهد و بعد از جادو كردن مغول بر سپاه ختاي ( ص1068 سطور 3 و 4) .

9ـ صفحات 225 تا 228 جهانگشا جلد دوم در ذكر حال كركوز از كودكي تا جواني شرحي دارد كه در كتاب ظفرنامه نيامده است . همچنين صفحات 247 تا 261 ج 2 ( ذكر توجه اميرارغون به قوريلتاي بزرگ ) را ظفرنامه ندارد .( در صفحه 1077ظ :امارت ارغون اقا بر ايران به طور مختصر از اين امير ياد مي‌كند ) صفحات ديگري كه در اين مورد قابل ذكر است : ص 1025 ظ تا 1026 سطر ششم ( واقعه شهر قزوين )را ج ندارد همچنين ص 1031 ( شهادت شيخ نجم‌الدين كبري ) ،

ص 1021 ( منهزم گشتن خوارزمشاه و پناه جستن او ) ، 1022 ، 1023 ( اگه شدن خوارزمشاه از حال حرم ) و ص 1024 تا سطر 14 ، ص 1040 ( نهان كردن كشته شدن ماتيكان در موضع ماووباليغ  از جغتاي و بيان سوگ جغتاي در از دست دادن فرزند ) ، صص 1046 ، 1045 ( فرستاده شدن دو لشكر به دنبال سلطان جلال‌الدين در هند پس از جنگ با او و مسخر گشتن ملك كابلستان ) ، ص 1058 ( قتل پادشاه تنكت به دست سپاه مغول) ص 1059 ( نوحه كردن مغولان بر مرگ چنگيزخان )، ص 1060 ( ذكر مقبره چنگيزخان ) ص 1069 ( رزم مغول با سلطان جلال‌الدين بر در اصفهان ) ، ص 1104 ( اختلاف توشي وچنگيز )،ص 1113 (اختلاف كيوك خان و باتو ) و صص 1130 تا 1170 ( عزيمت كردن منكوقاآن به ولايت تنكاس، رفتن منكوقاآن به ملك ختا و وفات او ، جانشيني قبلاي و اختلاف او با اريق بوكا و ...)

قابل ذكر است كه كتاب جهانگشا در زمان زنده بودن منكوقاان نوشته شده و بنابراين طبيعي است كه مطالب اخير در آن يافت نشود . علاوه بر اين در صفحات 79 تا 81 جهانگشا جلد سوم ذكر ماليات و قوبجور و ذكر قاضي القضات محمود خجندي و نماز عيد او آمده است كه ظفرنامه آن را نداد همچنين صص 83 تا 85 ج 3 ( ذكر نموداري از محاسن ذات همايون پادشاه جهان منكوقاآن بعد از استقرار  او بر سرير ملك ) و صص  79تا85  ج 3 ( ذكر اركان دولت منكوقاآن ).

به طور تخميني از 248 صفحه مورد بررسي در كتاب ظفرنامه ، 78 صفحه ( حدوداً % 4/31 ) در مورد حالت اول ، 56 صفحه ( حدوداً % 5/22 ) در مورد حالت دوم و 114 صفحه ( حدوداً %9/45 ) درمورد حالت سوم صادق است .

از اعداد فوق مي‌توان نتيجه گيري كرد كه جهانگشاي جويني منبع اصلي كتاب ظفرنامه نبوده است و احتمالاً از منابع فرعي و  غير مستقيم آن به شمار مي‌رود .

1ـ تاريخ جهانگشاي جويني / مقدمه مصحح / صفحه ه

2ـ ظفرنامه قسم‌الاسلاميه / مقدمه مصحح/ صفحه يط

3ـ همان / صفحه ط

4ـ همان / صفحه ز

5ـ همان / صفحه ح

6ـ همان / صفحه ط

7ـ همان / صفحه كا

8ـ همان / صفحات كه و كو

9ـ همان / صفحه كح

10ـ همان / صفحه ل

11ـ تاريخ جهانگشاي جويني / مقدمه مصحح / صفحه د

منابع و مآخذ مورد استفاده :

1ـ تاريخ جهانگشاي جويني محمد جويني تصحيح علامه محمد قزويني جلد 1 و 2 و 3 ، دنياي كتاب‌. 1375

2ـ ظفرنامه- حمدالله‌مستوفي به انضمام شاهنامه ابوالقاسم فردوسي ( به تصحيح حمدالله مستوفي )

چاپ عكسي از روي نسخه خطي مورخ 807 هجري در كتابخانه بريتانياor.2833)) مركز نشر دانشگاهي 1377

3ـ ظفرنامه ، قسم‌الاسلاميه ( جلد 1، احوال رسول الله (ص) ) حمدالله مستوفي، مقدمه تصحيح توضيح مهدي مدايني ، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي 1380

 

 

 

 

 

موضوع تحقيق :

 

 

مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشاي جويني و ظفرنامه حمدالله مستوفي

 

 

ارائه دهنده :

سحر رنگي تهراني

 

زير نظر استاد:

جناب آقاي ياقوتي

 

 

 

زمستان 84

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 17:25 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

انواع ضرب المثل های ایرانی

بازديد: 1408

 

آ ـ الف

1- ادب از كه آموختي از بي ادبان :        باديدن رفتار بي ادبان و انجام ندادن آن.

2- آب در هاون كوبيدن :                      كاربيهوده انجام دادن .

3- آش كشك خاله ات بخوري پاته نخوري پاته :    اين كار را بايد انجام دهي  چه دلت بخواد چه دلت نخواد.

4- آش دهانسوزي نيست :                     بسيار مطلوب و محبوب نيست.

5- آتيش بيار معركه:                             كسي كه بهم زني مي كند .

6- آتيش زده به مالش :                         هر چي داشته بخشيده .

7- آب از دستش نمي چكد :                   خيرش به كسي نمي رسد .

8- آفتاب عمرش لب بومه :                    چيزي بمرگش نمانده .

9- آسمون همه جاش يه رنگه:               هر جا كه باشي وضع همينه .

10- از اين ستون به آن ستون فرجي است :     گذشت زمان ممكن است براي حل مشكل تو  مؤثر واقع شود.

11- آب ازآهن جدا كردن:                    كار د شواري را انجام دادن .

12- آب ازدريا بخشيدن :                      از مال ديگران بخشيدن و منت  نهادن

13- آب برو ، نان برو تو هم به دنبالش برو:    جمله ي توهين آميزي است.

14- اسب تازي گر ضعيف بود                  همچنان از طويله خربه

15- آن راكه حساب پاك است  ا ز  محاسبه چه باك است :كسي كه كارش در ست است از حساب و كتاب ترسي ندارد.

16- اندازه نگهدار كلواوشر بواو لا تسرفوا :  پرخوري .

17- اي كه پنجاه رفت و در خوابي                   مگر اين پنج روز را دريابي

18- آنروز كه آواز بود فكر زمستانت هم بود:   تا توان داشتي و مزمت داشتي به فكر آينده بودي يا نه مستانت

  19- آب دريا به دهن سگ نجس نمي شود :    پشت ديگران ازكسي بدگويي كردن.

ب

1- بازبان خوش مار را از سوراخ بيرون مي كشد:    باچرب زباني كارهاي خويش راپيش مي برد .

2- بزك نمير بهارمياد .خربزه با خيار مي ياد:           به كسي و عده هاي دورو رازدادن.

3- بادمجان بم آفت نداره:      كنايه از اين است كه يك آدم زشت خود برتر
مي ميرد.

4- با يك گل بهار نميشه:     با يك شخص درستگار دنيا درست نمي شود.

5- با يه من عسل هم نمي شود خوردش:    بد اخلاق بودن

6- به دعاي گربه سياه بارون نمي باره:     خدا به دعاي آدم گناهكار اهميت نمي دهد.

7- براي لاي جزر ديوار خوبه:     خيلي بي مصرف است.

8- با يك تير و دو نشون زدن:

9- باد آورده را باد مي برد:     هر چيزي كه آسان بدست مي آيد آسان هم از دست مي رود.

10- به در گفت ديوار بشنوه:    غير مستقيم حرف زدن

11- به هر گماني مبر كه خاكي است     باشد كه پلنگ خفته باشد:           بيشه

12- به نطق آدمي بهتر است از دواب ، دواب از تو به گر نگويي صواب

13- با هر دست كه دادي پس مي گيري.

14- بزرگي به عقل است نه به سال.

15- براي همه مادر است براي من زن بابا:   با همه مهربان است با من نا مهربان است.

16- با ماه نشيني ، ماه شوي ، با ديگ نشيني سياه شوي:    در تأثير همنشيني گويند ،‌يعني در اثر همنشيني با بدان ،‌بد مي شوي و با نيكان نيك.

17- با پولها كباب بي پول ها دود كباب:    شخص ثروتمند از مواهب زندگي استفاده مي كند و بينوا مي بيند و حسرت مي كشد.

پ

1- پشت چشم نازك كردن:      ناز آوردن

2- پشت دست داغ كردن:        تصميم گرفتن كه كاري را انجام ندهند.

3- پا به دريا بگذاره دريا خشك مي شود:      بد شانس است.

4- پرسيدن عيب نيست ،‌ ندانستن عيب است:      ناداني بد است.

5- پنجه با شير انداختن و مشت با شمشير زدن كار خردمندان نيست:     كار خطرناك كردن كار انسانهاي عاقل نيست.

6- پول كه زياد شد خانه تنگ مي شود و زن زشت:     ثروت زياد ، انسان را به تفنن هاي ناپسند وا مي دارد.

7- پي تقدير رفتن از كوري است.

8- پشم در كلاه نداشتن.

9- پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است:     تربيت نا اهل را چون گردوگان بر گنبد است.

10- پرده هفت رنگ مگذار تو كه در خانه بوريا داري:         قناعت.

11- پولش از پار و بالا مي ره:    ثروت زيادي دارد.

12- پشت دست را داغ كردن:       تصميم به انجام ندادن كاري گرفتن.

13- پايان شب سيه سپيد است:    مثل از پي هر گريه آخر خنده اي است.

14- پول علف خرس است:     دارايي و مال منان را به هر كس كه بخواهد نبايد داد.

15- پياده شو با هم راه بريم:   در مورد كسي كه خيلي مغرور و متكبر شده است.

 

ت

1- توبه گرگ مرگ است:    كسي كه دست از عادتش بر نداره.

2- تا تنور گرم است نان را بچسبان:   كاملاً از فرصت استفاده كردن.

3- تعارف اومد نيامد دارد:    به كسي كه تعارف مي كني ممكن قبول كنه ممكن نكنه.

4- تيرش به سنگ مي خوره:   به هدفش نرسيده.

5- تير توي تاريكي انداختن:    با چشم بسته كاري رو انجام دادن.

6- تافته جدا بافته بودن:      خود را غير از بقيه دانستن.

7- تا تواني دلي بدست آور:    دل شكستن هنر نمي باشد.

8- تيشه به ريشه زدن:‌        با پاي خود به گور رفتن.

9- توي هفت آسمون يك ستاره نداشتن:    بد شانسي آوردن.

10- تو را خواهند پرسيد كه عملت چيست نگويند پدرت كيست:    باز خواست آخرت.

11- ترسم نرسي به كعبه اي اعرابي كه اين ره كه تو مي روي به تركستان است

12- تا مردم سخن نگفته باشد                         عيب و هزش نهفته باشد

13- توانگري به قناعت به از توانگري به بضاعت:        كسي كه قانع است قدرتمند است.

14- تو به خير و ما به سلامت.

 

ج

1- جوجه را آخر پائيز مي شمرند:    نتيجه كار آخر معلوم مي شود.

2- جواب ابلهان خاموشيست:     جواب نادانها را نبايد داد.

3- جانماز آب كشيدن:     به ظاهر خود را خوب نشان دادن.

4- جنگل مولاست:     جماعتي نامناسب در جايي جمع شده اند.

5- جواب دندان شكن:     يعني با منطق و حساب پاسخ داد.

6- جايي نمي خوابه كه آب زيرش بره:     براي افراد زيرك گفته مي شود.

7- جايي رفت كه عرب ني انداخت:     كنايه از اين است كه بازگشتي ندارد.

8- جنگ دو سردارد:     يعني پايان جنگ گاهي پيروزيست و گاهي شكست است.

9- جاتره بچه نيست:    چيزي وجود ندارد.

10- جان كسي را به لب آوردن:      زيادي منتظر شدن.

11- جاي كه نمك خوردي نكمدان مشكن

12- جهان اي برادر نماند بر كس          دل اندر جهان آفرين بند و بس

13- جاي سوزن انداختن نيست

14- جوانمردي كه بخورد و بدهد به از عابري كه نخورد و بنهد:     جوانمردي كه به ديگران كمك مي كند بهتر از پارسايي است كه نمي خورد و به ديگران هم كمك نمي كنند.

15- جاي شكرش باقي است.

 

چ

1- چرا عاقل كند كاري كه باز آرد پشيماني:     عاقل كاري را كه پشيماني به بار مي آورد نمي كند.

2- چو فردا شد فكر فردا كنيم:     از حالا جوش فردا را نزنيم.

3- چند تا پيراهن بيشتر پاره كرده:     با تجربه تر است.

4- چغندر به هرات زيره به كرمون:     هر چيزي به جاي خودش.

5- چيزي كه عوض داره گله نداره:      اين كار به آن كار در.

6- چاقو دسته خودش را نمي بره:     خويشان و بستگان براي همديگر ناراحتي توليد نمي كنند.

7- چيزي بارش نيست:      ساده لوح بودن.

8- چيزي كه از خدا پنهان نيست از بنده چه پنهان:     چيزي مخفي كردن نيست.

9- چشم بسته غيب مي گويد:     به كسي گفته مي شود كه از موضوع روشن و واضح خبر مي دهد.

10- چشمش آلبالو گيلاس مي چينه:       چيزي را به طور درست نمي بيند.

11- چه خوش گفت آن تهي دست سلحشور                           جوي زر بهتر از پنجاه من روز.

12- چو آيد زپي دشمن جان شان                    بيند و اجل پاي اسب دوان.

13- چوب به لانه زنبور كردن.

14- چو انداختن:    جال و جنجال را انداختن.

15- چو كردي با كلوخ انداز پيكار                   سر خود را به نالاي شكستي.

16- چشمش آلبالو گيلاس مي چينه:    چيزي را به طور درست نمي بيند.

 

ح

1- حساب حساب ، كاكابرادر:     مثل ، برادريمان سر جاش بزغاله يكي هفت صنار.

2- حرف راست را بايد از بچه شنيد:     صحبت درست را كه كودك مي گويد ، صحيح است.

3- حسود هرگز نياسود:    از بخل و كينه به جايي نمي رسد.

4- حق به حقدار مي رسد:       كار شايسته سزاي آدم دستكار است.

5- حرفهاي گنده تر از دهنش مي زنه:      حرفهايي كه بزرگتر از دهنش است مي زند.

6- حالا كه ماست نشد شير بده:   مقصودي معين ندارد.

7- حاجي ، حاجي را در مكه مي بيند:     وقتي كسي وعده اي مي دهد و مي رود و مدتي از او خبري نمي شود چون او را مي بينند چنين مي گويند.

8- حسود از نعمت حق بخيل است و بنده بي گناه را دشمن مي داند:    حسادت.

9- حال در ماندگان كسي داند كه به اصول خويش در ما ند:    دردمندي.

10- حادثه خبر نمي كند:    اتفاقات پيش از آنكه بفهميم روي مي دهد.

11- حلوا حلوا دهن شيرين نمي شه:      با زدن حرف حلوا بدان كه دهانت شيرين نمي شود.

12- حسني به مكتب نمي رفت وقتي مي رفت جمعه مي رفت:      كار را بي موقع انجام دادن.

13- حرف حساب جواب نداره:     درست گفتن مسئله اي درباره حق كسي.

14- حرف حق تلخه:    درست گفتن هر حرفي را گويند.

 

خ

1- خرما از گرگي هم نداشت:    بدشانس بودن.

2- خودم كردم كه لعنت بر خودم باد:    كاش اين كار را نمي كردم.

3- خانه به دوش:    بي خانه بودن.

4- خرتب مي كنه:     در فصل تابستان كسي كه لباس گرم بپوشد.

5- خر بيار و باقالي بار كن:    در موردي گفته مي شود كه آشوب و معركه بر سر موضوعي باشد.

6- خدا از دهنت بشنوه:     كاش همان شود كه شما گفتين.

7- خواب زن چپ مي زند:     در موري گفته مي شود كه خواب به تعبيرش خود باشد و بالعكس.

8- خود را به موش مردگي زدن:     در مورد كسي گفته مي شود كه براي انجام كاري دچار ضعف مي شود.

9- خوردن براي زيستن و دكر كردن است     تو معتقد كه زيستن از بهر خوردن است

10- خران و گاوان كار بردار                  به ز آدميان مردم آزار

11- خر كه كمتر نهر بر وي بار                          بي شك آسوده تر كند رفتار:    بر خري كه كمتر بار بگذارند بهتر راه مي رود.

12- خواب نوشين بامداد در جميل                  ميل باز دارد سپاه از سبيل

13- خاموشي ، به كه جواب سخت.

 

د

1- ديگ به ديگ مي گه روت سياه:    كسي كه عيب دارد به ديگران طعنه مي زند.

2- در نا اميدي بسي اميد است                       پايان شب سيه سپيد است:       

هيچ گاه اميدت را از دست مده.

3- دل به دريا زدن:     ريسك كردن.

4- دل به دل راه داره:      كاري را عيناً انجام دادن.

5- در دوازه رو مي شه بست ولي در دهان مردم را نمي شود بست:     هر كاري بكني مردم درباره ات حرف مي زنند.

6- دودو تا چهار تا:     چيزي كه واضح است.

7- دشمن دانا به از دوست نادان:    دانايي و فهميدگي گرچه در دوست باشد ، خوب است.

8- ديوار موش داره موشم گوش داره:     حرف گوش به گوش بقيه مي رسد.

9- در كار نكو حاجت هيچ استخاره نيست:    در انجام دادن كار خوب فكر و تأمل كردن جايز نيست.

10- دود از كنده بلند مي شه:    هر چيز فشايي دارد.

11- درخت هرچه بارش بيشتر مي شود سر فروتر مي رود.

12- دروغي مصلحت آميز به كه داشتي فتنه انگيز:   دروغ مصلحت آميز.

13- دوست شمار آنكه در نعمت زند                 لاف ياري و برادر خواندگي

14- دشمن آن به كه نيكي بينند:    نيكوكاري.

15- داشتم فايده نداره از داريم بگو:     از آنچه داشته نگو بگو اكنون چه داري.

 

 

 

ر

1- ريگ تو كفششه:     منظور داشتن از كاري.

2- روكه نيست سنگ پاي قزوينه:     پررو بودن.

3- رفتم ثواب كنم كباب شدم:      در برابر خوبي ، بدي ديدم.

4- راه باز است و جاده دراز:     كسي براي رفتن مانع نمي شود.

5- روده بزرگه ، روده كوچكه رو خورد:    وقتي كه انسان خيلي گرسنه باشد.

6- رنگش مثل گچ سفيد شد:     منظور كسي است كه از چيزي ترسيده و رنگش پريده باشد.

7- رفتن و نشستن به كه دويدن و گسستن:      آرامش.

8- روده تنگ به يك نان تهي پر گردد              نعمت روي زمين پر نكند و بهره ننگ

9- رگ خواب كسي را به دست آورن.

10- ريش در دست ديگران داشتن.

11- ريش به فاضل انداختن گرسنه باشد.

12- رفت كه ريش در بياورد ، سبيلش را هم باخت:       خواست وضع بهتري پيدا كند ، آنچه داشت از دست داد.

 

ز

1- ز تعارف كم كن و بر مبلغ افزا:     هنگامي گفته مي شود كه تعارف بي فايده و باعث رنجش ديگران مي شود .

2- زديم و نگرفت :      كسي كه خود را به خطر بياندازد و نتيجه اي نداشته باشد .

3- زبانم مو در آورد : وقتي كه كسي زياد توضيح دهد و نتيجه نداشته باشد .

4- زير آب كسي را زدن :          ‌كسي را نزد ديگري بي اعتبار كردن

5- زير كاسه ، نيم كاسه است : يعني فريب و حقه اي در كار است .

6- زردآلو را مي خورد براي هسته اش:         هر كاري را براي نتيجه اش انجام مي دهد.

7- زن به در سراي مرد نكو هم درين عالم است دوزخ او

8- زاهد كه درم گرفت و دينار شتر زاهدتر از آن كسي به است آر

9- زير رنج بود گنج هاي پنهاني

 

س

1- سري كه درد مي كند دستمال نمي بندند :             وقتي احتياج به كاري نيست دنبال كار اضافي نرو.

2- سيب دو نيمه :‌             كنايه از شباهت .

3- سرش به تنش زيادي كرده است :‌             از جانش سير شده است.

4- سكوت نشانه ي رضايت است :‌            وقتي كسي ساكت است رضايتش را نشان مي دهد.

5- سرش به تنش مي ارزد :‌               ارزش احترام گذاشتن را دارد.

6- سگ زرد برادر شغال است :‌             يعني در يك جنسند .

7- بسيلش را چرب كردن :               يعني به كسي رشوه دادن.

8- سر پيري و معركه گيري :‌          در مورد كساني است كه زمان پيري كار جوانان را انجام مي دهند .

9- سالي كه نكوست از بهارش پيداست :           مواقعي گفته مي شود كه كاري بر وفق مراد باشد.

10- سير به پياز ميگه پيف پيف چقدر بو مي دي :‌              كنايه به كسي است كه خود پر از عيب و اشكال است ولي عيب كوچك ديگران را بزرگ جلوه دهد.

11- سه چيز پايداري نماند مال بي تجارت و علم بي بحث و ملك بي سياست :                   سه چيز استوار نمي ماند مال كه خريد و فروش شود و علمي كه مشورت در آن نباشد و پادشاه بي سياست.

12- سخن را سر است اي خردمند و بن                        مياور سخن در ميان سخن :‌           ارزش سخن

13- سخنران پرورده ي پيركهن            بينديشد آنكه بگويد سخن

14- سخي دوست خداست :‌             سخاوتمند و بخشنده دوست خداست.

15- ستاره ي سهيل است

 

 

 

ش

1- شتر در خواب بيند پنبه دانه ؟ :                 كنايه از آدمي است كه آرزوهاي دور و درازي دارد.

2- شنيدن كي بود مانند ديدن :              هرگاه با چشم خودت نديدي شايعات را باور نكن .

3- شتر بابارش گم مي شه :              وقتي چيزي با ظرفش گم مي شود.

4- شتر سواري دولا دولا نمي شود :            كار را بايد با آگاهي انجام داد.

5- شاهنامه آخرش خوش است :                  هميشه در اول كار نبايد قضاوت كرده

6- شتري كه در خانه ي همه را مي زند :‌             چيزي كه براي همه است .

7- شمر ، جلودارش نميشه :           يعني بسيار آدم شروري است.

8- شنيدم گوسفند را بزرگي              رها نيندازدهان و دست گرگي

9- شبانگه كاردبر حلقش بماليد روان گوسفند از وي نباليد .

10- شيطان با مخلصان بر نمي آيد و سلطان با مفسلان :‌                 شيطان با آدمهاي يك رنگ كاري ندارد.

11- شوي زن زشت روي و نابينا به :                شوهر زن زشت باشد بهتر است

12- شام و ناهار هيچ چيز ،‌آفتاب به لگن هفت دست :              خوراكي هيچ ،‌اسباب و ظروف و سفره بيار - اصل هيچ و فروع بسيار

 

ص

1- صابوش به جامه‌ي كسي خوردن :          يعني ضرور و زيان به او هم رسيده.

2-صد تا چاقو بسازه ، يكيش دسته نداره :      يعني هيچوقت به‌حرفش اعتماد نكن.

3- صورتش را با سيلي سرخ نگاه مي دارد :            كنايه از كسي كه هميشه ظاهرش را حفظ مي كند.

4- صبر ،‌كليد كارهاست :            يعني عجله كردن در كارها اصلاً جايز نيست .

5- صياد بي روزي در دجله نگيرد و ماهي بي اجل بر خشك نميرد:    روزي

6- صبر ايوب

7- صلاح مملكت خويش خسروان دانند.

8- صاحب دلي به مدرسه آمد ز خانقاه                        شكست عهد صحبت اهل طريق را:     پيمان شكني.

9- صدا از ته چاه بر آمدن.

10- صلح دشمن چو جنگ دوست بود.

 

ض

1- ضرر تلخه:    يعني ضرر و زيان حتي اگر خيلي كم هم باشد با اين حال ناراحت كننده است.

2- ضرب ، ضرب اول:    در مبارزه آن كسي برنده است كه ضربه اول را زده باشد.

3- ضامن روزي بود روزي رسان.

4- ضعيفي كه با قوي دلاور كند ياد دشمن است در هلاك خويش:    هركس بايد به توان خودش كاري را انجام دهد.

 

ط

1-    طاقتم طاق شد: بيش از اين تحمل ندارم ، صبرم تمام شده است.

2-   طوطي وار ياد گرفتن:   يعني بدون اين كه معني اش را بداند اين حرف را زده است.

3-  طبل توخاليست:   فقط داد و فرياد مي زند و گرنه چيزي بارش نيست.

4-   طاووس‌رابه‌نقش ونگاري‌كه هست‌خلق‌تحسين‌كنند:  واوخجل ازپاي‌زشت‌خويش.

5-   طلب كردم زدانايي بكي پند مرا فرمود با نادان مپيوند.

6-   طمع را سه حرف است هر سه تهي.

7-   طبالي به كه بطالي

 

 

ع

1- عاقبت جوينده يابنده بود:   كسي كه تلاش مي كند به مقصودش مي رسد.

2- عقل اون پاره سنگ بر مي داره:    عقل ندارد.

3- عجله كار شيطونه:   عجله كار درستي نيست.

4- عاقبت حق به حقدار رسيد:    هميشه در سرانجام هر كار كسي كه حق دارد برنده است.

5- عالم نا پرهيزگار كور شعله دارست:     عالم ناپرهيزگار.

6- عالم از بهر دين پروردن است نه از بهر دنيا خوردن.

7- عالم بي عمل به چه ماند گفت به زنبور بي عسل:    عالم بي عمل.

8- عاقلان را يك اشارت بس بود.

9- عروس تعريفي آخرش شلخته در مي آيد.

10- عطاي او را بلقاي او بخشيدم:   افرداي كه خير و شر آنها يكي است.

 

ف

1- فيلش ياد هندوستان كرده:    ياد خبري دور افتاده است.

2- فلفل نبين چه ريزه بشكن ببين چه تيزه:    هيچ گاه از ظاهر كسي نمي توان قضاوت كرد.

3- فردا هم روز خداست:    يعني اجبار نيست كه همه كارها را امروز بكنيد.

4- فلاني اجاقش كوره:    منظور از كسي است كه بچه دار نمي شود.

5- فرو مايه هزار سنگ بر مي دارد و طاقت سختي نمي آورد.    تحمل و طاقت.

6- فرق است ميان آنكه يارش در بر    آنكه دو چشم انتظارش بر در:    انتظار.

7- فهم سخن چون نكند مستمع                    قوت طبع از متلكم بجوي.

8- فكر نان كن كه خربزه آب است:    به فكر نان درآوردن باش كه خربزه آب است و شكم را سير مي كند.

 

ق

1- قدر زر ، زرگر شناسد ، قدر گوهر ، گوهري:    ارزش هر چيزي را خبره آن مي داند نه ديگران.

2- قصاص در اين دنياست:   يعني هر كس نتيجه اعمال خود را در زندگي مي بيند.

3- قاشق نداره آش بخورد:   كنايه از شخص بينهايت تهيدست است و وسيله لازم را دراختيار ندارد.

4- قوز بالاقوز:   كار را خراب تر از آنچه كه بود كردن.

5- قرص خورشيد در سياهي شد يونس اندر دهان ماهي شد.

6- قرآن بر سر زبان است و در ميان جان:    ديانت

7- قدر عافيت كسي داند كه به مصيبتي گرفتار آيد:    قدر عافيت.

 

ك

1- كوه به كوه نمي رسد آدم به آدم مي رسد:    آدم مي تواند تلافي كند.

2- كبكش خروس مي خونه:    خيلي خوشحال است.

3- كوگوش شنوا:    گوش ندادن به حرف.

4- كوزه گر از كوزه شكسته آب مي خورد:    خيس بودن.

5- كارها به صبر برآيد و مستعجل به سر در آيد:   صبر.

6- كس نبيند بخيل فاصل را       كر نه در عيب گفتنش كوشد ور كريمي دو صد گز دارد      كرمش عيبها فرو پوشد:      افراد فاصل.

7- كرم بين و لطف خداوند گار       گر بنده كرده است و او شرمسار.

8- كند همجنس با همنجنس پرواز:     هر كسي با مثل خودش رابطه دارد.

 

گ

1- گر صبر كني ز غوره حلوا سازم:   صبر كردن.

2- گاومون زائيده:     دردسر به سراغ آدم آمدن.

3- گاو پيشاني سفيد است:    همه كس و در همه جا او را مي شناسند.

4- گاو بي شاخ و هم:   يعني انسان قوي و هيكل دارد.

5- گر از بيني ديگر شد هلاكمرا هست بطراز طوفان چه باك

6- گر دست فتاده اي بگيري مردي                 ور بر كسي خرده نگيري مردي

7- گربه شير است در گرفتن موش                 ليك موش است در مصاف پلنگ

8- گاه باشد در كودكي نادان               بغلسط بر هدف زند تيري

9- گرت از دست برآيد ذهني شيرين كف       مردي آن نيست كه مشتي بزني بر دهني

10- گرگ كه پير مي شود ، رقاص شغال مي شود:      هر آدم شروري ، در روزگار پيري دست آموز ديگرانست

 

ل

1- لگد به بخت خود زدن:     در مقابل خود ايستادن

2- نقش دادن:     كاري به طول انجاميدن

3- لبش بوي شير مي دهد:      هنوز طفلي بيش نيست

4- همه مهربانتر از مادر:      تملق كردن

5- لذتي كه در بخشش هست در انتقام نيست:     هيچگاه وقتي مي توان ببخشي انتقام نگير

 

م

1- مرغ همسايه غاز است:    نا آگاهي

2- ماهي را هر وقت از آب بگيري تازه است:    وقت داشتن

3- ماست را كيسه كردن:    گول زدن

4- مرغ يك پا داره:    لجبازي كردن

5- مار تو آستين پرورش دادن:    كسي كه زيان و ضرر مي زند را بزرگ كردن

6- مار خورده و افعي شده:     خيلي باهوش و زيرك است

7- مگواندوه خويش با دشمنان                       كه لامول گويند شادي كنان:   دشمني

8- مال از بهر آسايش عمر است نه عمر از بهر گرد كردن مال:                        آسايش

9- مورچگان را چو بود اتفاق               شير ژيان را به راننده پوست

10- مزن بي تأمل بگفتار دم                 نگو گوي گردوگوئي چه غم

11- مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد مي ترسد

12- مسكين خر اگر چه تميز است                  چون با رهمي برد عزيز است:زحمتكش

 

ن

1- نفس از جاي گرم برآمدن:    در مورد شخصي گفته مي شود كه بي خيال مستمندان باشد.

2- نم پس نمي دهد:    كارش عيب و ايراد ندارد

3- نخود هر آش شدن:            فضول بودن

4- نور علا نور بودن:                كار خيل خوب بودن

5- نان خود خوردن و نشستن به كه كمر زرين بستن و به خدمت ايستادن:   قناعت

6- نصيحت پادشاهان كردن كسي رامسلم بود كه نيم سرندارد يااميد.          كاربيهوده

5- ندانستي كه بيني بر پاي                            چو در گوشت نيامد مردم

6- نماند به ستمكار بد روزگار               بماند بر او لعنت پايدار

7- نان از براي كنج عبادت گرفته اند صاحب دلان به كنج عبادت براي نان:   سوء استفاده

8- نا بينا به كار خويش بيناست.

 

و

1- وجود يكي است ولي شكم دوتاست:    يعني دو نفر هر چقدر به يكديگر نزديك باشند باز هم از هم جدا هستند.

2- وقت نداره سرشو بخارونه:  منظور آنست كه گرفتار است.

3- وين شكم بي هنر پيچ ، پيچ             صبر ندارد كه بسازد به هيچ

4- وقت ضرورت چون نماند گزير           دست‌بگيردسرشمشيرتيز: ضرورت‌كارواجب

5- وفاداري مدار از بلبلان چشم             كه هردم بر گلي ديگر سرآيند: وفاداري

هـ

1- هر پستي ، بلندي دارد:    بعد از هر سختي آساني هست.

2- هادي ، هادي اسم خود بر ما نهادي:    يعني كه به ارتكاب عمل خلافي دست زده اي و مرا بدان متهم مي كني.

3- هشتش گرو نهش است:   آه در بساط ندارد.

4- هر كه بامش بيش ، برفش بيشتر:   هر كس كار بيشتري كند بهره بيشتر مي‌برد.

5- هركه درحال‌توانايي نكوئي‌نكند         ازوقت ناتواني‌سختي ببيند: انجام‌كارخوب

6- هركه در زندگاني نانش بخورند چون بميرد نامش نبرند: حسنت در اين دنيا

7- هر كه آمد عمارتي تو ساخت                      رفت و منزل بديگري پرداخت

8- هر كه نان از عمل خويش خورد                  منت از حاتم طائي نبرد

9- هر كه با بزرگان ستيز و خون خود ريزد:     پا از گليم خود دراز كردن

10- هر جا سر است سخن است.

11- هر كه نان از عمل خويش خورد     منت از حاتم طائي نبرد

ي

1- يكي به دو كردن:    جر و بحث كردن

2- يك دست صدا نداره: بايد با ديگران متحد بود

3- يك من ماست چقدر كره مي دهد:   تلافي كردن

4- يك پاش لب گور است:    پير است

5- يك خلعت زيبا به از هزار خلعت زيبا

6- يزدان كسي را كه دارد نگاه                        نگردد ز سرما و گرما تباه

7- يارديرينه‌مراگونه‌زبان توبه مده    كه مراتوبه‌شمشيري نخواهدبودن: سرسختي

8- يك تير و دو نشان:            با يك كار به دو نتيجه رسيدن

9- ياسين به گوش خر خواندن:           پند بي فايده به كسي دادن

10- يك چشم گريان و يك خندان:    در مورد كسي گويند كه دو گانه عمل مي كند.

 

 

توجه :

برای دیدن سایر ضرب المثل ها و حکایت ها بر روی لینک های زیر کلیک کنید :

نظر هم یادتون نره

بازنویسی حکایت یکی از حکما شنیدم که می گفت

باز نویسی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت

باز نویسی حکایت مردکی را چشم درد خواست

باز نویسی حکایت شخصی به عیادت مریضی رفت

بازنویسی حکایت در مورد دزدی پیراهنی را دزدید و به پسرش داد

باز نویسی حکایت صفحه ۷۰ پایه نهم با موضوع روزی شخصی نزد طبیب رفت

بازنویسی حکایت فردی با سپری به میدان جنگ رفته بود

بازنویسی حکایت شخصی شتری گم کرده بود جدید

بازنویسی حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود

بازنویسی حکایت روزی در فصل بهاران باجمعی از دوستداران

بازنویسی حکایت انوشیروان و وزیرش

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

بازنویسی حکایت بیابان گردی را دیدم در حلقه جوهریان بصره

مثل نویسی به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است

گسترش حکایت سوداگری بار آبگینه داشت

بازنویسی حکایت یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت

ساده نویسی حکایت در مورد طاووس و زاغی

داستان ضرب المثل حلّاج ِ گرگ بوده

مورچه سیاه کوچولو ( بر اساس ضرب المثلِ : مور گرد آورد به تابستان تا فراغت بود زمستانش

بازنویسی ضرب المثل در مورد اب که یک جا ماند می گندد

بازنویسی ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز

بازنویسی ضرب المثل در مورد از تو حرکت از خدا برکت

بازنویسی ضرب المثل در مورد کار نیکو کرن از پر کردن است

باز نویسی ضرب المثل فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تر است

داستان نویسی ضرب المثل کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد

بازنویسی ضرب المثل باد آورده را باد می برد

توضیح ضرب المثل عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل

گسترش ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست - انشا

بازنویسی ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

گسترش ضرب المثل از دل برود هر ان که از دیده برفت

بازنویسی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

بازنویسی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

بازنویسی ضرب المثل زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید

انشا درباره ضرب المثل گیرم پدر تو باشد فاضل از بهر پدر تو را چه حاصل

بازنویسی ضرب المثل برو کار می کن مگو چیست کار پایه دهم فنی صفحه 21

تحقیق درباره ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر می‌شود

تحقیق درباره ضرب المثلهای فارسی

تحقیق درباره ضرب المثلها

انواع ضرب المثل های ایرانی

بازنویسی شعر در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 17:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره زبان و اهميت آن

بازديد: 399

 

تحقیق درباره زبان و اهميت آن

زبان يكي از جلوه هاي تمدن و فرهنگ است كه انسان از دير باز به آن به عنوان پديده اي ويژه نگاه مي كرده است. بشود و يكي از خيزش هاي بزرگ تاريخي خود موفق به اختراع خط و ثبت زبان گفتاري شد ، يكي از مهم ترين و رساترين زبانها زبان عربي است.

مقايسه بين زبان عربي و فارسي كه هر دو صاحب ادبيات تاريخي ، پويا و توانمند مي باشند مفيد فايده است ، در فارسي حروفي داريم كه در زبان عربي نيست :
(پ ، ژ ، چ ، گ) ، در زبان عربي هم حروفي هستند كه گرچه صورت مكتوب آنها در فارسي هست اما صدا و تلفظ آنها در عربي تفاوت قابل ملاحظه اي دارند. مثل: ز ، ذ ، ض ، ظ كه همگي در فارسي يك صدا دارند اما در زبان عربي داراي تمايز غير قابل انكاري است.

پس بنابر آنچه گفته شد اهميت اين زبان كه زبان قرآن است بيش از پيش مشخص مي شود و بر ما مسلمانان لازم است كه اين زبان را ياد بگيريم و با آن آشنا شويم.

 

 

 

 

زبان عربي مانند ساير زبانها ما را با ساخت انواع كلمه و تغييراتي كه در كلمات داده مي شود تا معاني مختلفي از آن به دست آيد ، آشنا مي كند.

                                                                   اسم

كلمه در عربي به سه دسته تقسيم مي شود        فعل

                                                                   حرف

اسم: كلمه اي است كه داراي معاني مستقلي است و همراه يكي از زمانهاي سه گانه (حال ،‌ گذشته ، آينده ) نباشد.

مانند: رَجل (مرد) ، كتاب و

فعل: كلمه اي است كه داراي معاني مستقلي است كه همراه يكي از زمانهاي (گذشته، حال ،‌ آينده) باشد.

مانند: ضَرب (زد) ، يضرب (مي زند) و

حرف: كلمه اي است كه به تنهايي داراي معني نيستند و براي دلالت بر معني خود بايد از كلمات ديگري استفاده شود.

مانند: في (در)دَخَلت في المدرسه  (داخل در مدرسه شدم)

 

 

تقسيمات اسم

1-    مذكر يا مؤنث

2-    مفرد ، تثنيه ،‌ جمع (متصرف و غير متصرف)

3-    معرفه ، نكره

4-    مصدر و غير مصدر

5-    معرب و مبني

6-     جامد و مشتق

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تقسيمات فعل

1-    ماضي

2-    مضارع

3-    امر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

       
 
   
 

 

 

 

1-   

مجازي

 

حقيقي

 

مجازي

 

اسم

 

 

مذكر حقيق: اسمي است كه حقيقتاً بر انسان يا حيوان مذكر دلالت دارد.

          مانند: رجل (مرد)         جمل (شتر نر)

مذكر مجازي: اسمي است كه مجازي و اعتباري به صورت مذكر استعمال مي شود (حقيقتاً مذكر نيست)

مانند: قلم ، كتاب ، جوار «ديوار» كه اين كلمات مذكر و مؤنث ندارند اما به صورت مذكر استعمال مي شوند.

مؤنث حقيقي: اسمي است كه حقيقتاً بر انسان يا حيوان ماده دلالت دارد.

مانند: اِمرأه (زن)ناقه (شتر ماده)

مؤنث مجازي: اسمي است كه مجازي و اعتباري به صورت مؤنث استعمال
مي شوند.

سفينه «كشتي»شمس «خورشيد»        كه به صورت مجازي مؤنث استعمال مي شوند

 

مؤنث معنوي

 

مؤنث لفظي

 

اسم مؤنث ممكن است به دو صورت ديگر نيز بيايد

 

مؤنث لفظي آن است كه آن اسم داراي يكي از علامتهاي مؤنث «ه ،‌ اء ، ي » باشد.

                   مانند: امرأه (مؤنث حقيقي و لفظي)        صحراء (مؤنث لفظي و مجازي)

                   صغري (لفظي و حقيقي)

مؤنث معنوي آن است كه اسم داراي علامتهاي مؤنث نباشد.

                   مانند: مريم (مؤنث حقيقي و معنوي)       شمس (مؤنث مجازي و معنوي)

نكته: علامتهاي مؤنث سه تا است:          ه «تامي تأنيث)

                                                اء «الف ممدوه)

                                                ي «الف متصوره)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اسمي كه بتوان آن را به صورت مفرد ، تثنيه و جمع در آورد به آن اسم متصرف مي گويند.

مانند: رجل (يك مرد)              رجلان (دو مرد)           رجال (مردان)

اسم مفرد اسمي است كه فقط بر يك فرد يا يك حيوان يا يك شيئ دلالت دارد.

                   مانند: قلم‏ٌ (يك قلم)

تثنيه اسمي است كه برد و فرد يا دو حيوان يا دو شيئ دلالت دارد.

                   مانند: قلمان (دو قلم)

 

       
 

ان  رجلان        دو مرد

 
   
 

 

 

َ ين    رجلين       دومرد

 

علائم تثنيه

 

جمع اسمي است كه بر سه يا بيش از سه دلات مي كند

 

مذكر

 

                   مانند: رجال ، مؤمنون

 

       
 
   
 

 

 

مكسر

 

انواع جمع

 

جمع مذكر سالم جمعي است كه با «ون» و « ـ ين » جمع بسته مي شوند و شكل مفرد آن در هنگام جمع بستن تغيير نمي كند.

                   مانند: مؤمن : مؤمنون ، مؤمنين

 

جمع مكسر جمعي است كه داراي علامت مشخصي نيست و شكل مفرد آن نيز هنگام جمع بستن تغيير مي كند ، اين تغيير شكل مفرد به سه گونه است.

1)     به مفرد آن حرفي يا حروفي اضافه مي شود. رجل: رجال

2)     از مفرد آن حرف يا حروفي كم مي شود. مانند: كتاب : كتب

3)     يا شكل مفرد تغيير نمي كند فقط حركات آن تغيير مي كند.

مانند: اَسد «شير» : اسد «شيران»

 

       
 
   
 

 

3- اسم :

اسم معرفه اسمي است كه بر چيز معين و معلومي دلالت دارد.

                   مانند: محمد(ص) ،‌ مكه ، القمر

اسم نكره اسمي است كه بر چيز غير معين و ناشناخته اي دلالت دارد و داراي يكي از علامتهاي ً  ٍ ٌ  مي باشد.

                   مانند: رجلٌ (مردي)                كتابٌ (كتابي)

اسم هاي معرفه شش تا هستند.

1- ضماير        2- اسم اشاره             3- اسم موصول           4- اسم علم

5- اسمي كه داراي «ال باشد               6- اسمي كه به اسم ديگر اضافه شده باشد.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 17:21 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق در باره رمان

بازديد: 457

 

رمان به عنوان ادبيات غيرديني

مقدمه:

رمان نوعي هنر ادبي است كه دين را به ندرت مضمون اصلي و آشكار خود قرار مي دهد.

برخي از كتابها كه شبيه رمان اند چنين مي كنند ولي بهتر اين است كه آنها را از آثار ارشادي خواند، زيرا گرچه شايد از لطف اسلوب يا قوت ترغين بهره مند باشند، خاستگاهشان هنري نيست تبليغي است.

رمان اصيل،حتي در ساده ترين گونه هاي آن مي كوشد انسان را در جامعه نمايش دهد؛ هر آموزشي كه محتملاً ملازم آن است ، يا هر نتيجه اخلاقي كه محتملاً بدان اشارات دارد در مرتبتي فروتر ازاين سائقه هنري جاي دارد.

رمان نويسان بزرگ چه بسا مضمون هايي اختيار مي كنند كه واجد مفاهيم ضمني ديني اند، ولي اين مفاهيم ضمني پوشيده بيان مي شوند و در عمل و تفكر «شخصيت هاي داستان» بروز مي يابند نه در پند و اندرز مستقيم.

براي آنكه درك درستي از پيوند رمان ودين پيدا كنيم مي بايست پيوست اثر هنري را بشكافيمو به مغز آن بنگريم، و نمي بايست انتظار همرأييِ تام و تمام رمان با هيچ صورتي از مذهب رسمي باشيم. نمي خواهيم كه بگوييم كه آب رمان و دين به يك جوي نمي رود.، اگر واژه دين را به اين معناي آن بگيريم كه مستلزم رعايت دقيق نيروها، قوانين، انديشه ها و آرمانهايي است كه چندان نيرومندند كه حرمت و ايمان بر مي انگيزند.

رمان مي كوشد كه نشان دهد كه انسان، گيج و خطاكار، با پيچيدگي هاي زندگي روبرو مي شود كه در ميان آنها شايد عناصري باشد كه بتوان آنها را الهي خواند . اگر بپذيريم كه انسان فطرتاً ديني است، رمان نمي تواند دين را ناديده بگيرد گرچه مضمون اصلي آن همچنان انسان باشد.

تاريخچه رمان

رمان به تقريب 400سال پيش پديد آمد. اين شكل داستاني را مي توان خلف حماسه (epic) دانست كه با انسان به مثابه  وجودي قهرماني سروكار داشت و خلف رمانس(romance) كه فارغ از اين بايستگي بوده كه شخصيت هايش از قوانين احتمالات متابعت كنند يا علل معين   پيامدهاي معمولشان را سبب گردند.

رمان،كه در نتيجه رنسانس به عالم ادبيات پا نهاد و از نهضت اصلاح دين (REFORMATION) قوياً تأثير پذيرفت ، اقتضا مي كند كه داستان به طور كلي محتمل باشد و شخصيت هايش بر حسب تجربه متعارف باوركردني  جلوه كنند.

از رمان انتظار مي رود كه داستاني باشد درباره آنچه بيشتر خوانندگان زندگي واقعيش به حساب مي آورند و چون انديشه هاي مربوط به زندگي واقعي به نحو جدايي ناپذيري همبسته با چيزس است كه بشر در هر دوره اي از تاريخ، معمولاً آن را بدون چندان تفكري مي پذيرد.

رمان آيينه جامعه شد و به همين دليل آيينه سرشت دوراني كه رمان ناظر به آن بود گرچه رمان نمي كوشد از موضوع هايي كه كاملاً ديني است  دوري جويد ، كارمايه اصلي آن را در اين قلمرو بهتر است اخلاقي خواند.


اخلاق از نظر رمان نويسان

اخلاقي را كه رمان نويسان مطرح مي سازند مي توان در چند اصل اخلاقي كلي (ياموضوع كلي)خلاصه كرد:«خدا را نمي توان فريفت، زيرا هر كسي آن مي درود كه مي كاردٍ»(عهد جديد،رساله پولس رسول به غلاطيان ، باب6، آيه7)؛«خداوند مي گويد انتقام از آن من است، من مكافات خواهم داد»(همان،رساله به عبرانيان، باب10، آيه30)؛«سگ ديگر بار به قي خود باز گشته است و خنزير شسته شده  به كار غلطيدنش در گل»(همان، رساله دوم پولس رسول، باب2، آيه23)؛ «انسان هيچ است، و اگر گمان كند كه چيزي است خود را فريب داده است»(همان، رساله پولس به غلاطيان،باب6،آيه3).

اينها برخي از اصول اخلاقي متنبه ساز كتاب مقدس است كه خمير مايه دهها رمان بوده است.

اين واقعيت كه مجري بودن اين قوانين عام را در زندگي روزمره مي توان به چشم ديد، و نيز اين امر كه قوانين عام مزبور حقايق روان شناختي اند ، آنها را راهنماي رمان نويسان مي سازد كه لازم است، مثل هر هنرمند ديگري مشاهده تيزبين باشد. او ممكن است اين حقايق تلخ را با شوخ طبعي بيان كند، و بعضي از رمان هاي به حق ديني به چشم جهانيان كتابهاي با مزه اي جلوه كرده است ولي اخلاق موجود در زير ساخت آنها فراتر از بامزگي و خنده است.

دون كيشوت

در اين مقاله مجال بررسي تاريخي رمان نيست با وجود اين بي فايده نيست به دون كيشت (1605) اثر ميگوئل دِ سروانتس اشاره كنيم كه غالباً آن را نخستين رمان اصيل دانسته اند.

داستان اين رمان سرگذشت مردم محترمي است كه مطالعه كتابهاي قديمي رمانس و سلحشوري عقل او را زايل كرده است؛ او ابلهانه لباس شواليه ها بر تن مي كند و به دنبال ماجرا پيش مي تازد. او در قصه اي پريشان و گاه خشن وسرسري به مسخره گرفته مي شود، كتك مي خورد و تحقير مي شود، تا سرانجام در بستر مرگ بلاهت آميز بودن پندار واهي اش را در مي يابد.

بسياري از مردم اين كتاب را از طريق اقتباس هاي تئاتري و سينمايي و اپرايي و همچنين از طريق واژه quixotic كه «برانگيخته از آمارهاي افتخار آميز به دست نيامدني» معني مي دهد و رواج عام دارد، مي شناسند و ان را به طور سطحي مي خوانند يا اصلاً نمي خوانند .ولي مطالع دقيق رمان دليل اصلي قدرت فوق العاده آن را آشكار مي سازد.

دون كيشت نخستين نمونه ادبيات عامه پسند است كه مضمون عميقاً ديني آن عبارت است پيروز شدن در عين شكست ـ مفهومي كه ريشه محكمي در مسيحيت دارد دون كيشت كه در برابر كساني كه با او بد رفتاري مي كنند مؤدب و بزرگمنش است و آماده است به هر قيمتي كه هست به ياري درماندگان بشتابد و بر ظلم و جور بتازد، به وضوح از روستائيان كودن و اشراف بي رحمي كه او را مي آزارند و از او نفرت دارندوالاتر است.

ما او را دوست مي داريم زيرا ديوانگي او مسيح وار استو پيروزي او اينجهاني نيست.

نامه هاي پيكويك

اين مضمون در رمان هاي بيشماري تكرار شده است يكي از بزرگترين اين رمان ها نامه هاي پيكويك اثر چارلز ديكنز است كه در آن آقاي پيكويك كه در ابتدا شخصيتي ابله و تقريباً لوده جلوه مي كند به سبب حبس نا عادلانه اي چنان ژرف نگر مي شود كه از شقاوتي كه بخشي از جامعه اوست كاملاً آگاهي مي يابد.

اين نكته از لحاظ مضمون مورد بحث ما واجد اهميت است كه آقاي پيكويك به يمن وجود نوكرش ، سام ولر، همچنان كه دون كيشت به يمن وجود نديم روستايي اش سانچو پانزا ، به آن حد از فهم عادي و خرد عملي دست مي يابد كه از بلا نجات مي يابد.

سروران مظهر ايمان و اميد و خيرخواهي و عدالت و شجاعتند ولي آنان بدون تدبير و ميانه روي نوكران به گمراهي دچار مي شدند. شخصيتي كه همه هفت فضيلت بزرگ1 را داراست  مقامي فراتر از قهرمان رمان دارد، ولي هرگاه قهرماني كه بيشتر آن فضايل را داراست به يمن وجود ياور يا خادمي كامل گردد كه داراي فضايلي است كه او فاقد آنهاست شايد داستان بزرگ و سحر آميزي پدي آيد.

همچنان كه فضيلت هاي بزرگ در رمان هاي بزرگ به صورت هاي بيشمار، گرچه غالباً در لفافه ظاهر مي شوند گناهان كبيره نيز چنينند.

ذكر يك نمونه براي هر يك از اين گناهان فهرستي فراهم مي آورد كه به ناچار فاقد بسياري ديگري از آثاري است كه همپايه آن نمونه اند. با وجود اين هرگاه غرور را مد نظر قرارمي دهيم به ياد مي آوريم كه با چه درخششي در دامبي و پسر (1880) اثر فئودور داستايوسكي و موبي ديك(1851)اثر هرمن ملويل است؛ حسد خميرمايه دختر عمو بت(1846) اثر اونوره دوبالزاك است؛ شهرت نمونه هاي فراواني دارد كه برخي از آنها اين رذيلت را به صورتي ظريف عرضه كرده اند، از جمله كلاريسا هارلو اثر ساموئل ريچاردسون و برخي ديگر با صراحت ، از جمله فاني هيل اثر جان كله لند، شكم بارگي مضموني است كمتر متداول، گرچه شرابخواري كه مي توان آن را يكي از وجوه شكمبارگي دانست بسيار متداول است در آسوموار (1877)اثر اميل زولا كاويده شده است، آز مضموني است متداول و پسر عمو پونس (1847) اثر بالزاك آن را در لفافه جنون جمع آوري اشياء عتيقه نشان مي دهد. اين جنون در سيلون پونس با آزي مرتبط است كه شكمبارگي را در زرورق خوش خوراكي مي پوشاند  تا از زشتي آن بكاهد تنبلي او بلمف اثر ايوان گنچارف را به ياد مي آورد كه در آن اين گناه تا بطنش كاويده شده است بي ترديد اين فهرست كامل نيست ، چه مثلاً بي رحمي كه ديكنز نمونه هاي بسياري از آن به دست داده است. جزو هفت گناه كبيره1. نيست؛ و حماقت هم كه گوستار و فلوبر با ظرافت در مادام بوواري به نمايش گذاشته است جزو آن نيست؛ فخر فرشي هم نيست .

اين گناه اگر چه بزرگ نيست، در عالم بورژواها دلمشغولي رايجي است و در هيچ اثر ديگري به اندازه در جستجوي زمان گمشده اثر مارسل پروست موشكافانه تشريح نشده است. به واقع هر فضيلتي كه به افراط كشيده شود به رذيلت بدل مي شود و گاه نيز رذيلت ممكن است رنگ رنگ فضيلت به خود گيرد.

اين امر عالِم اخلاق را با وضع دشواري روبرو مي سازد ولي رمان نويس را خوش مي آيد زيرا كاميابي او منوط است به تمايزهاي ظريف و به حركت در جهت مخالف (enantiodromia) ، يا گرايش صفات و عواطف به اينكه به ضد خود تبديل شوند كه حقيقتي شناخته شده در روان شناسي است.

رمان هايي با مضمون كليسايي

رمان نويساني كه كليسا و كليساييان را مضمون اثر خود قرار مي دهند غالباً بر نقص ها انگشت مي گذارند كه ترديدي در وجود آن نقص ها نيست ولي تصويري كه آنان از كل كليسا به دست مي دهند التفات آميز نيست .

اين مطلب به ويژه هنگامي صادق است كه مذهبي كه تصوير مي گردداز نوع مذهب كليساي انجيلي است.

در چنين مذهبي عامه مردم انتظار دارند كه واعظ ي كشيش خود نمونه اي از فضيلت هايي باشد كه به ديگران توصيه مي كند واجد آنها باشند؛ به تعبير سينكلر لوئيس او يك «نيكمردحرفه اي» است. ناكامي او در اينكه نيكمرد تمام عياري باشد رمان را شيرين مي سازد زيرا ريا كاري داستان جذاب تري است تا فضيت.

در اِلمر گنتري(1927) اثر سينكلر لوئيس  تمام شيادي هاي مقدس نمايي  عاميانه بر ملا مي گردد و مضحك بودن جاذبه اي كه اين نوع شيادي ها براي مردم ساده دل و ساده انديش دارد نشان داده مي شود.

تصوير حقيقي تري از زندگي ديني بدان سان كه كشيشان خوش نيت ولي بي بهره از استعداد روحي داشته اند در رمان هاي انتوني ترولوپ يافت مي شود.

در سرپرست(1855)، شخصيت اصلي، آليجناب سپتيموس هاردينگ، مردي نيك ولي بزدل وضعيف است و و مشكل او به هنگامي كه متهم مي گردد بدون انجام كاري مقرري دريافت مي دارد انتخاب بين اصول اخلاقي مسيحي و مقتضيات زندگي است ؛ او به پيروي ازافكار عمومي از شغل سرپرستي بيمارستان استعفاء مي دهد .

در برجهاي بارچستر(1857)، كه دنباله سرپرست است، ما با داماد عاليجناب هاردينگ، كشيش گرانتلي آشنا مي شويم كه با اشتياق آرزوي جانشيني پدر را در سر مي پرورد كه اسقف است، زيرا او بلند پروازي دنيوي سفت و سختي دارد؛ ولي در فصل نخست كتاب،گرانتلي مي بايست تصميم بگيرد كه آيا حاضر است شغل اسقفي را به قيمت زندگي پدرش به دست بياورد يا نه. ا. به تكيه بر ايمانش تصميم مي گيرد نه به فرمان بلند پروازي اش.

صحنه اي كه در آن در كنار بستر پدرش طلب بخشايش مي كند تكان دهنده است و با استادي ساخته شده است.  ذره اي مقدس نمايي ب تزوير در آن صحنه به چشم نمي خورد.

گرانتلي قديس نيست ولي مردي است اصولي . درهمين رمان خوش ساخت ما با يكي از زير دستان اسقف ، آقاي اسقف ، آقاي اسلوپ آشنا مي شويم كه بلند پروازي مفرطش را در زير رداي پرهيزكاري مي پوشاند و با عاليجناب دكتر ويزي استنهوپ كه مواجب كشيشي دريافت مي دارد ولي در ايتاليا به تنعم زندگي مي كند و كارش را به دوش كشيشان زيردستش بار كرده است.

ترولوپ انواع زيادي از روحانيان را از برابر چشم هاي ما عبور مي دهد كه برخي از ايشان به اين دليل از رسوايي اخلاقي نجات مي يابندذ كه كليساي انگلستان نقش ويژه كشيشي را از شخصي كه آن را انجام مي دهد متمايز كرده است ، گرچه سوء استفاده از اين تمايز را ناپسند دانسته است ولي شخصيت هايي نظير آقاي هاردينگ سرپرست و عاليجناب فرانسيس ارابين كه نمونه اي است از دانشمند كشيش و روشنفكر و عاليجناب جوسايا كرولي كه خالق در وجود او غرور و فروتني ، مردانگي و ضعف و هوشياري زيركانه و خشك انديشي تلخ را در هم آميخته است ، روحانيون ترولوپ را سربلند مي سازند  و اين اعتقاد كاملاً انگليسي و كاملاً ويكتوريايي او را تأئيد مي كنند كه روحانيون لازم نيست قديس باشند ولي بايد مردان مطلقاً اصولي و محترمي باشند.

اِلمر گنتري، كه نه اين بود و نه آن بود، شباهت چنداني به چنين روحانيوني نداشت.

هيچ بحثي در باب اين موضوع نمي تواند نقشي را كه منش هنري و فكري رمان نويس در نمايش او از دين ايفا مي كند  و تأثير آن را بر شخصيت هايش ناديده بگيرد هر نوع تعميمي ترديد برانگيز است ولي به طور كلي مي توان گفت آن طبعي كه نويسنده را رمان نويس مي سازد با مذهب رسمي سر سازگاري ندارد، و مبازه مانوي بين تاريكي و روشنايي بيشتر با قصد او (نمايش انسان در جامعه)سرسازگاري دارد تا پايبندي تزلزل ناپذير به يك كيش، البته استثناهاي مهمي نيز وجود دارد.

تقدير كالونيستي خميرمايه خاطرات واعترافات خصوص يك گناهكاربخشوده(1824)اثر جيمز هاگ است.

به تحقيق در بتن تمامي آثار جيمز جويس ، گراهام گرين و آنتوني برجيس انديشه كاتوليكي وجود دارد و روح ارتودكسي يكپارچه اي به رمان هاي الكساندر سولژنيتسين دميده شده است. ولي غالباً مضمون دون كيشوت  تكرار مي گردد: مرد خوب ضعف هايي از خود نشان مي دهد كه او را ب دردسر مي اندازد و نيروهاي مخالف او كه به احتمال بيشتر بلاهت و سنت گرايي و خود پرستي اند و تا شرارت عمدي موقتاً پيروز مي شوند.

اين خواننده است كه خوبي قهرمان را درك مي كند و پاس مي دارد و اي امر در اثري كه حسن هنري چنداني ندارد شايد فقط رضليت خاطري به خواننده بدهد حال آنكه در رمان هاي بزرگ به او بينش وسيعتري از زندگي و دركي از احساس ديني مي بخشد كه او قبلاً فاقد آن بوده است.

هدف عمده ي رمان نويس

رمان نويس خوب به وسايل غير مستقيم به اين نتيجه دست مي يابد؛ قصد او آموزش دادن نيست بلكه سرگرم كردن به منظور متقاعد كردن است.

هدف عهده او، كه اگر از آن منحرف شود به هنرش لطمه زده است، تصوير كردن زندگي بدان گونه است كه مي بيند و طبع او هر چه او را لمس مي كند به رنگ خود در مي آورد.

طبع هنرمند همواره نجيب نيست؛ جامعيت جان هدف اوست نه كمال آن.

بسياري از رمان نويسان كه سينكلر لوئيس نمونهاي از ايشان است، آرمان گرايان سرخورده اي هستند كه از زندگي خشمگينند زيرا زندگي با بهتري تصورهاي آنان همنوا نيست، و خرده گيري آنان از دين همچون ساير مضمون هاي بزرگ ميل به تلخي دارد. نگرش ملايم ترولوپ موهبت نادرتري است. مي توان تا سرحد ملال نمونه ذكر كرد بي آنكه چندان حاصلي به دست آورد. اجازه بدهيد به گفتن اين مطلب بسنده كنيم كه روان معذب و ناآرامي چون داستايوسكي دين را مثل نويسنده اي چون تولستوي كه متخلق به اخلاق عميقتر و در عين حال محدود تري است نمي بيند.

هيچ يك از اين دو نويسنده روحيه اي شبيه به روحيه فلسفي و شوخ و قطعاً تحصلي توماس مان ندارد. دررمان هاي اينان و و نويسندگان بيشمار ديگر، اگر پي چيزي بگرديدكه«زندگي واقعي» خوانده مي شود، به جستجوي چيزي برخواسته ايد كه فقط به صورتي مبهم مي توان تعريفش كرد.

به گفته ولاديمير نابوكف :«هر داستان بزرگ استادانه اي جهان نومايه اي است و به همين جهت بعيد است با جهان خواننده مطابق داشته باشد» خواننده جدي به همان صورتي به چنين جهانهاي نومايه پا مي گذارد كه با هر اثر هنري مواجه مي شود- در جستجوي انبساط وروشن نگري.

ارگ رمان چنين حاصلي داشته باشد دريافت خواننده از «زندگي واقعي» دگرگون مي شود.

خوانندگا جدي اكثريت خوانندگان را تشكيل نمي دهند، نويسندگان جدي نيز در اكثريت نيستند.

لازم است از اين خطاي مهم برحذر باشيم كه مي كوشد هنر را منحصراً برحسب حدي اعلاي آن تعريف كند. فروتر از حد اعلا ، رمانهاي بيشماري وجود دارند كه نمي توان آنها را واجد هيچ نوع شايستگي ندانست و كنار گذاشت؛ آنها شايد آثار كوچكي باشند، يا در سطحي فروتر از اين ، يا شايد بسيار عامه پسند باشند و به همين لحاظ تا حدي تأثيرگذار .

 رمان پرفروش را نبايد به اين دليل كه بسياري از مردم دوستش مي دارند كنار گذاشت؛ همين محبوبيت خود نشان مي دهد كه بيشتر مردم چه چيزي را نمايش انسان در جامعه مي دانند و بنابراين نشانه هاي است از اينكه آن مردم جامعه را چگونه مي بينند.

ادبيات عامه پسند حتي بيش از اينكه بنماياند اين خوانندگان چه چيزي را حقيقت مي پندارند نشان مي دهد آنان آرزو دارند كه چه چيزي حقيقت مي داشت.

اين مطلب هم در مورد دين صادق استو هم در مورد بسياري از چيزهاي ديگر.

چنين مي نماياند كه بسياري از خوانندگان علاقه مندند كه دين از ورود به رمان معاف شود، چه به صورت مستقيم و چه به شكل نوعي آگاهي از امر مينوي.

نويسندگاني كه اين علاقه خوانندگان را ناديده مي گيرند خويشتن را در معرض خشم ايشان قرار مي دهند.

آلدوس هاكسلي ، كه به چشم گروه مشتاق و كثيري از خوانندگان مظهر كامل شكاكيت دوران پس ازجنگ جهاني اول بوده ، آنان را در سال 1936 با انتشار نابينا در غره حيرت زده و دلگير كرد.

در اين رمان صداي عالم اخلاق و كاشف ايمان را كه بيشتر در دنياي جديد زيبا(1932) آشكار بود ديگر نمي شدناشنيده گرفت.

تجربه مشابهي نيز براي اِوِلين وو رخ داد . آثار اين نويسنده كه هم طنز آميز است و هم خنده دار(اين دو اصطلاح مترادف نيستند) خوانندگان مشعوفي براي او دست و پا كرد. خوانندگان گرچه مي دانستندكه او كاتوليك است ولي تا سال 1945 كه ديداري ديگر از برايدزهد از خواننده مي طلبيد كه مذهب رسمي كاتوليكي را امري بسيار جدي طلقي كند در نمي يافتند كه او تا چه حد كاتوليك سرسختي است.

توبه لرد مارچمين را در بستر مرگ منتقداني استهزا كرده اند كه نمي توانستند به خود بقبولانند كه چنين چيزي مي تواند حقيقت داشته باشد. توده هاي از لحاظ ديني بي سواد، كه بسياري از منتقدان از جمله آنانند، اين حقيقت را بر نمي تافتند كه شخص بذله گو و لوده مي تواندذ مذهبي هم باشد.

نكته مهم اينكه هاكسلي هنگامي روحيه جستجو گرش را كه زير ظاهر شكاكش پنهان بود آشكار ساخت كه چهل ساله بود؛ و اِوِلين وو هنگامي خوانندگانش را مجبور كرد  با واقعيت گيج كننده روبرو شوند كه چهل و دو ساله بود. هر دوي آنان نيمي از عمر را پشت سر گذاشته بودند كه دگرگوني بنيادي روان شناختي مسائلي عرضه كرد كه ديگر نمي شد آنها را مطرح نساخت يا از چشم خوانندگان پوشاند.

زندگي تمام رمان نويسان جدي، بدون استثنا نشان مي دهد كه استحاله اي از اين دست در كار هنري شان رخ داده است.

اگر دين به نحو كاملاً قابل تشخيصي رخ ننمايد، روح خضوع ديني و نوعي اعتقاد اخلاقي در آثار نويسنده تجلي مي يابد -  به خصوص در اثري كه بيش از همه مبين روحيات اوست.

در داستان هاي عامه پسند، يعني در رمان هاي پر فروش، نويسنده دين يا ظواهر دين را بكار مي گيرد(نه لزوماً از سر كهنه رندي) تا در خوانندگانش اين تصور را به وجو بياورد كه درباره مسائل جدي به تفكر و تعمق مشغولند. نمونه اي از اين داستان ها درد عشق (1977) اثر كالين مكالچ است كه خوانندگان بيشماري آن را شگفت انگيز و حتي عميق دانسته اند.

كشيش از عشق خود دست نمي كشد زيرا اين كار پا گذاشتن بر سر چيزي است كه لازمه جامعيت اوست؛ به موقع، در هنگامي كه مقام كاردينالي يافته است، پسر حرامزاده اش را به حرفه كشيشي وارد مي كند.

 دربطن كتاب كالين مكالچ  و نظايرآن،چيزي نهفته است كه نبايد ناديده اش گرفته: مسيحيت تمايلات جنسي انسان را هرگز كاملاًبخش بالقوه شريفي از هستي او نشناخته است.

اين كتابها اعتراضي است نسبت به آن نگرش، و خواهان اين است كه دين تمايلات جنسي و عنصر مشخصاً زنانه را بخشي از جان انساني بدان سان كه در هر دو جنس متجلي استبه حساب آورد.

تعارض بين روحيه زنانه والا و روحيه عذاب دهنده كاملاً مردانه با ظرافت در داغ ننگ (1850) اثر ناتانيل هاثورن كاويده شده است؛ عظمت هستر پرين روياروي مذهب رسمي عاشق پنهاني اش عاليجناب آرتور ديمسديل ، قرار مي گيرد و ترديدي وجود ندارد كه روح كداميك در حقيقت ديني تري است.

كتابهاي بيشماري اين مسئله را به شيوه اي بررسي كرده اند كه شايد در حد اعلاي توان نويسندگانش بوده است ولي توان ايشان را فقط مي توان ناچيز خواند يا در پاره اي از موارد پوچ يكي از نخستين نمونه هاي اين نوع كتاب رمان پر طرفدار آمبروسيو يا راهب(1795) اثر جنون جنسي زنانه ، قتل ، جادو و شهرت نامطبوع آميخته با كنايه هايي از همجنس بازي كاويده شده است.  اين رمان بي ترديد بسيار خواندني است ولي تصور آن از الوهيت از صحنه هاي تفتيش عقايد و پيمان بي معني با شيطان فراتر نمي رود(نمونه اي زيبا از مضمون پيمان با شيطان دكتر فاستوس(1947) اثر توماس مان است).


اثر منزجز كننده وگوتيك1 لوئيس بدين لحاظ ذكر شد كه پيشرو بسياري از قصه هايي است كه در آنها دين به شيوه اي كه ويليام شكسپير «عسل چاشني شكر» توصيفش كرده است به زشتكاري خدمت مي كند ولي اين رمان ها عامه پسند، و نمي توان انكار كرد كه آنها نشان دهنده اين واقعيت اند كه بسياري از مردم دين را چگونه مي بينند.

گوژپشت نتردام(1831)اثر ويكتور هوگو از لحاظ هنري نمونه عاليتري است.

يهودي سرگردان(1844) اثر اوژن سو اثر كوچكي است كه در آن عقل گرايي فاقد اصول فوضي يسوعيان كاويده شده است.

لازم است اشاره بكنيم به گروه بزرگي از كتابها كه از راز به مثابه بخش حاشيه اي داستانهايشان و نوعي شيطان پرستي رمانتيك بكار مي گيرند تا فضايي شيطاني و منحط ايجاد كنند .

دو اثر ژوريس كارل هويسمانس تحسين شده است: وارونه(1884) كه در آن كاتوليسيسم چاره بدبيني فلج كننده اي دانسته شده است و انجا(1891) كه قهرمان آن از طريق سحر و جادو به جستجوي ايمان تسلي بخش برمي خيزد.

در سطحي فروتر از لحاظ هنري رمانس ديرپاي دراكولا (1897) اثر برم استاكر قرار دارد  كه در آن مضمون عامه پسند خون آشامي خمير مايه رويدادهاست .

اين كتاب ها را در هيچ بحثي در باب دين و رمان نمي توان ناديده گرفت زيرا آنها گواه اين آرزو در گروه كثيري از عامع خوانندگانند كه نازايي معنوي مسلم جهان را كه برآمده از انقلاب صنعتي و علمي است چيزي تعديل كند . اينكه عامه مردم به روح منفي سحر و جادوي روي مي آورند نه به چيزي اميد بخش تر تعجب انگيز نيست.

هرگان دين نيرويش را از دست بدهد ، خرافات به سرعت جاي آن را مي گيرد  و به وحي يا جهش ديني نو ونيرومندي نياز است تا آن حركت را ديگرگون سازد.

تعجب انگيز نيست كه هرگاه دين در اين طبقه از ادبيات ظاهر مي گردد كاتوليسيسم و ارتدوكسي و عرفان يهودي (قباله)همدلانه تر از پروتستانيسم با احساس ديني عاميانه يا تكامل نايافته سازگاري نشان مي دهند.

مذاهب اصلاح شده مسيحيت به خاطر شوقي كه در نابودكردن خرافه دارند گاه چنين مي نمايد كه هرگونه حس الوهيت را نيز به همراه خرافه نابود كرده اند و شايد بتوان گفت كه انسان نمي تواند بدون برخي از عناصر ايمان كه عالمان سخت گير اخلاق آنها را در رديف خرافه جاي مي دهند به آسودگي زندگي كند .

روح انسان قادر نيست فقط به سوي جنبه مثبت و روشن حيات جذب شود؛ مي بايست براي ايجاد تعادل بهره اي از عناصذ تاريك و ناشناخته و ترسناك نيز داشته باشد.

به خاط همين كشش ناشناخته به سوي جنبه تاريك الوهيت است كه حتي براي هنرمند ادبي بزرگ اين همه دشوار است كه شخصيتي كاملاً خوب و پسنديده تصوير كند . ضد قهرمانان ديكنز از قدرتي برخوردارند  كه در مردان و زنان خوب او يافت نمي شود و اين هرمند بزرگ معمولاً توازني ايجاد مي كند ، از جمله در مغازه عتيقه فروشي (1841) كه ليتل نل معصوم و مقدوس روياروي خباثت غريب كوئيلپ كوتوله قرار مي گيرد. اين رويارويي تنشي ايجاد مي كند كه به رمان حيات مي بخشد، و رمان سست مي شد اگر نل بدون برخورد با هيچ مانعي هر چه مي خواست مي كرد.

داستايوسكي در برادران كارامازوف (1880) نمي تواند با همه استادي و توان هنري اش آليوشاي مقدس را به اندازه برادرش  ايوان واقعي بنماياند كه مردي بود نيمي نيك و نيمي شرير.

انسان جديد آگاه است كه اين تنش عنصري ناگزير در زندگي خود اوست و ان را در داستان مي پسندد.

تصوير قدرتمندي كه لئو تولستوي در جنگ و صلح (1868) و آنا كارنين (1878) از اين تنش به دست داد او را هنرمند ادبي عاليمرتبه اي ساخت ولي هنگامي كه بعداً مصمم شد آثاري با لحن اصلاح گرانه آشگاري بنويسد  آن شكوه و جلال از دست رفت. با وجود اين ما مي بايست با اين اعتقاد عميق تولستوي همدلي نشان دهيم كه قوه محركه هنر بايد ديني باشد و احساس ديني را در اعلاترين مرتبه اش در دسترس مردمي بگذارد كه نه عابدند و نه فلسفي مشرب. اين اعتقاد را در بسياري از رمان هاي درجه يك مي توان مشاهده كرد.

در قلمرو وسيعي از ادبيات عامه پسند اخلاق مقبول ولي گاه خامي راه يافته است كه هدفش بيش از هر چيز ديگر جلب رضايت خوانندگان است.

 در رمان هاي وسترن قهرمان و ارزش هايي كه او به حمايتشان برخاسته است بر ضد قهرمان كه فاسد و بي رحم است و رفتارش با زنان غالباً تحقير آميز است پيروز مي شود. زيرا پيروزي ضد قهرمان در مبارزه اسطوره لياقت و شايستگي را كه خوانندگان رمان هاي وسترن ارزش مي نهند باطل مي كند. اخلاق ساده مشابهي نيز در بيشتر داستان هاي علمي به چشم مي خورد. اين نكته اي است معني دار و مهم .

 به گفته گيلبرت چسترتون:«مفروضات اساسي و انرژي هاي جاوداني بشر را مي توان درداستان هاي ترسناك دوپولي  و نو ولت هاي يك پولي يافت» . شمار زيادي از خوانندگان داستان هاي پليسي ، بي آنكه به روي خود بياورند، هواخواه اخلاق «خداوند مي گويد انتقام از آن من است ، من مكافات خواهم داد»هستند يا قانون خشن تر سفر خروج -«اگر فتنه اي ديگر پيش آيدآنگاه جان به عوض جان بستان ،چشم به عوض چشم،دندان به عوض دندان، دست به عوض دست و پا به عوض پا». چه كسي وسيله انتقام خداوند است، چه كسي قاتل يا دزد را به سزاي عملش مي رساند؟ البته كاراگاه بزرگ ، خواه شرلوك هولمز باشد كه ماشين استنتاج خونسردي است؛ خواه پدر براون خود چسترتون كه اهل شفقت است؛ خواه پيتر ويمسي كه اشراف زاده دانشوري است؛ و خواه نرو ولف كه روشنفكر بي تحركي است در حال كاراگاه بزرگ چهره اي است كه در نمايش ديني قرون وسطي نيز،كه گاه«تأديب الهي» ناميده مي شد، وجود داشت. او برقرار كننده توازن و مجري عدالت است و به نيابت از جانب قدرت برتري كار مي كند.

همين الگو در داستان جاسوسي نيز مشاهده مي شود كه رقيب اصلي رمان پليسي است . وسوسه هايي كه جاسوس را وا مي دارد به كشورش خيانت كند هر قدر كه جذاب و قابل اغماض باشد و ضد جاسوس هر قدر كه كُند وخسته و سرخورده و شلخته باشد، رد پايان خائن به ارزش هاي برتر مي بايست پيدا شود و جزاي خيانت خود را ببيند. 

در اين داستان ها لحن غالباً بدبينانه است ؛ خدمت جاسوسي غالباً نوعي بازي معرفي مي گردد ولي در وراي هر بازي آرزوي پيروزي نهفته است و در نتيجه پيروزي برقرار كردن يا اثبات مجدد برتري.برتري چه؟ برتري اخلاق متعالي.

اخلاق تا چه حد با دين فرق دارد؟ از لحاظ رمان نويس اخلاق گاه شبيه مذهبي است كه مردمي اختيار مي كنند كه مي خواهند خدا را ناديده بگيرند يا او را در وراي اين حجاب نگه دارند كه خدا بزرگتر از آن است كه با كار علائق عادي بيابد.

اين شايد مذهب مردمي باشد كه خداي هميشه حاضر را رفيق مزاحمي مي دانند ، زيرا آگاهند كه نمي توانند همواره در كمال زندگي كنند ، و باور ندارند كه خدا نقايص آنان را درك مي كند .

ولي اثبات يك نظام اخلاقي بدون توجه به ارزشهاي الهي كار دشواري است كه فيلسوف به عهده مي گيرد و فراتر از چشم انداز حتي خوانندگان بسيار هوشمند است.

رمان در بهترين حالتش يك اثر هنر ادبي است، و شكلي از سرگرمي در تمام سطوح، كه با انسان در تمام وجوه زندگي اش سروكار دارد از جمله ، ولي نه لزوماً با نظر موافق ، با زندگي ديني اش.

اينكه پيوستگي رمان با دين به طورعمده از طريق اخلاق صورت مي گيرد نه از طريق ايمان يا وحي نبايد باعث توجه كسي شود.

رمان به هر كمالي كه در اخلاق يا فلسفه دست يابد ، سرشتش اينجهاني باقي مي ماند.


چكيده مطالب:

در داستان هاي عامه پسند يعني در رمان هاي پرفروش نويسنده دين ي ظاهر دين را بكار مي گيرد تا در خوانندگانش اين تصوير را به وجود بياورد كه درباره مسائل جدي به تفكر و تعمق مشغولند. قصد رمان نويس خوب آموزش دادن نيست بلكه سرگرم كردن به منظور متقاعد كردن است هدف او كه اگر از آن منحرف شود به هنرش لطمه زده است . تصوير كردن زندگي بدان گونه است كه مي بيند و طبع او هر چه را لمس مي كند به رنگ خود در مي آورد. بسياري از رمان نويسان آرمان گرايان سرخورده اي هستند كه از زندگي خشمگينند زيرا زندگي با بهترين تصورهاي آنان هم نوا نيست  و خرده گيري آنان از دين همچون ساير مضمون هاي بزرگ ميل به تلخي دارد. رمان پر فروش را نبايد به اين دليل كه بسياري از مردم دوستش دارند كنار گذاشت همين محبوبي فرد نشان مي دهد كه بيشتر مردم چه چيزي را نمايش انسان در جامعه مي دانند بنابراين نشانه اي است از اينكه ان مردم جامعه را چگونه مي بينند ادبيات عامه پسند حتي بيش از اينكه نشان بدهد اين خوانندگان چه چيزي را حقيقت مي پندارند نشان مي دهد آنان آرزو دارند كه چه چيزي حقيقت مي داشت. گروهي از كتابها راز را به مثابه بخش حاشيه اي داستانهايشان استفاده مي كنند از نوعي شيطان پرستي رمانتيك بكار مي گيرد تا فضايي شيطاني ايجاد كنند . از نظر رمان نويس اخلاق گاه شبيه مذهبي است كه بعضي از مردم آن را انتخاب مي كنند تا خدا را ناديده بگيرند، يا او را در وراي اين حجاب نگه دارند كه خدا بزرگ تر از آني است كه به كار علائق عادي بيابد.

رمان در بهترين حاتش يك اثر هنر ادبي است و شكلي از سرگرمي در تمام سطوح كه با انسان درتمام زندگي اش سروكار دارد. رمان به هر كمالي كه در اخلاق يا فلسفه دست يابد سرشتش اين جهاني باقي مي ماند.   

 

 

 

 

 

فهرست منابع و مآخذ

1-    برگزيده مقالات دايره المعارف ديني ـ نويسنده ميرچا الياده

2-    ادبيات و دين ـ آنتوني سي. يو

3-    رمان به عنوان ادبيات غير ديني ـ رابرتسون ديويس

4-    اخلاق و دين ـ رونالد م. گرين=


 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 17:20 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگی نامه مهدی اخوان ثالث

بازديد: 2041

 

اخوان نمادی از آمیزش کهنه و نو

اخوان یکی از تابناکترین چهره‌های شعر معاصر است کهن سرایی است که در تحول و دگرگونی اساس شعر فارسی نقشی بسزا بر عهده می‌گیرد در پیدایش نارسایی ابهام‌ها و لغزش‌های شعر نو می‌کوشد و بدعتها و بدایع شعر نیما را آشکار می‌سازد

در دوره‌ای که عدم آشنایی عمیق یا حتی آشنایی نسبی با جلوه‌های مختلف فرهنگ  گذشته ایران بخصوص شعر و ادب کهن از جمله عوامل ضعف و کمبود بسیاری از شاعران نوپرداز معاصر است اخوان با توشعه‌ای پر بار از قصیده و غزل از دوبیتی‌ و رباعی به شعر نیمایی رو می‌کند و به متعصبین کهنه پرست نشان می‌دهد که خواست و پذیرش صورت و قالبی تازه و بدیع از عجز شاعر در سرودن ابیاتی به سبک و سیاق بزرگ شاعران قدیم سرچشمه نمی‌گیرد

وانگهی اخوان ادیب است، سخنران و استاد مسلط زبان فارسی و در این زمینه‌ها هیچ یک از سرایندگان عصر ما ، حتی نیما، هم سنگ و هم پایه‌ی او نیست نگاهی هرچند گذرا به مقالات و تالیفات او به خوبی خواننده را متقاعد می‌کند که اخوان مهمترین آثار نظم و نثر پارسی را بارها و بارها خوانده، با آثار درخشانترین ستارگان آسمان ادب، از فردوسی گرفته تا ایرج و بهار و نیز با دیوان دیگر شعرا شاید کم اهمیت چون حبیب خراسانی، عاشق اصفهانی، فکری، گیلانی، حسن غزنوی بسیاری دیگر آشنایی کامل دارد. او در عین حال به خوانشی اجمالی بسنده نکرده است بلکه به تحلیل جنبه‌های مختلف این آثار پرداخته آمیختگی و آلودگی‌های دیوان شاعرانی چون عنصری ، فرخی، انوری، و غیره را تمیز داده ، سره را از ناسره جدا نموده و اندوخته‌ای که خود از گنجینه سرشار ادب برداشته ، بی‌شک مجموعه‌ای از نابترین گوهرهاست.

اما اخوان در عین حال به زبان مردمان عصر خویش بی‌اعتنا نیست. او با استفاده از اصطلاحات ساده و روزمره امثال وحکم مردمی و حتی لن و بیان عامیانه، اشعاری می‌نویسند که به دل اهل و نااهل شعر می‌نشینند و گاه سخت و پرشور و حال جلوه می‌کند قطعاتی چون قاصدک و آواز کرک ، لحظه دیدار، زمستان ، نادریا اسکندر، هدیه، پرستار و بسیاری دیگر از سروده‌های او همچنین سخنی که از دل برآید لاجرم بر دلها نشیند و سرود و زمزمه مردم یا نشانی از خشم و خروش آنها می‌شود.


زندگی نامه اخوان ثالث

اخوان ثالث در سال 1306 یا 1307 خورشیدی در توس مشهد بدنیا آمد. پدرش عطار طبیب و مادرش خانه‌دار بود علی اخوان ثالث پدرامید که عطاری و داوفروشی و طبابت قدیمی داشته و علاقه‌مند به اشعار فردوسی و سعدی و حافظ بوده با این همه امید بیش از شاعری و موسیقی دلبستگی پیدا کند و پنهان از پدر به تارزدن و مشق موسیقی می‌پردازد و با برخی از دستگاههای آن ماهور ، همایون ، ترک و افشاری .... آشنا می‌شود علی اخوان از کار پسر آگاه می‌گردد. و چون باور داشته که موسیقی نکبت می‌آورد و موسیقی‌دان‌ها شور بخت می‌شوند به او اندرز می‌‌گوید که من خود از موسیقی لذت می‌برم....

و از لحاظ مصلحت زندگانی راضی نیستم تو گرفتار این هنر نکبت‌بار شوی و پس او را به مشاهده‌ی فارابی موسیقی دان شوریده و معتاد و دوره‌گرد مشهد می‌برد تا عبرت گیرد و دیگر دنبال موسیقی نرود . شوق موسیقی در مهدی به تدریج جایش را به اشتیاق به شعر و سخن می‌دهد و او به شعر سرایی روی می‌آورد، شعرک‌هایی که سروده روی کاغذ‌های کوچک می‌نویسد و درای کتاب‌های پدر می‌گذارد تا او بخواهد و از هر فرزند آگاه شود و سرانجام علی اخوان در می‌یابد که مهدی به شعر سرایی روی آورده اشعارش را نزد دوست خود اتخار مسنن ، ؟ شاهرودی دندانساز از خضای مشهد می‌برد. افتخار از این شعرها خوشش می‌آید و یک جمله مسالک المعسنین ، طالب زاده به شاعر جایزه می‌دهد و به این ترتیب مهدی اخوان ثالث به شعر سرودن روی می‌اورد.

مهدی پس از آموزش ابتدایی وارد هنرستان صنعتی مشهد می‌شسود و ا کارسوهان کشی و اره کشی  و آهنگری سردرمی‌آورد. در این زمان پدر به او می‌گوید حالا دیگه خودت باید بروی نانت را در بیاوری و او ناچار به تهران می اید و معلم می‌شود محل خدمت او در کریم آباد ورامین بوده است.

با اوج‌گیری مبارزات ملی و حزب چپ در سال 1328 مهدی وارد نبردهای اجتماعی می‌شود و در نتیجه به زندان می‌افتد و به کاشان تبعید می‌شود. اشعار این دوره او که جنبه‌ی رئالیسم حزبی دارد بیشتر در روزنامه‌ها و مجله‌های حزب چپ به چاپ رسیده است در این دوره او و شاملو کسرایی و ابتهاج و شاهرودی و نیما ... در جبهه‌های حزبی فعالیت دارند و در 1331 به پویندگان راه صلح می‌پیوندند.

امید به واسطه شعری که درباره مبارزه‌های صلح طلبانه سروده به دست‌یابی به جایزه شعر صلح توفیق می‌یابد.

در اثر کودتای مرداد 1332 امید، نیما و دیگران به زندان می‌افتند بعضی زندانیان توبه نامه کذایی را می‌نویسند و از زندان آزاد می‌شوند ولی امیر مقاومت می‌کند و یک سال در زندان قصر و قزل قلعه می‌ماند پس از رهایی از زندان، مدتی به کار روزنامه‌نویسی می پردازد و همزمان با آن در رادیو و برخی موسسه‌های فرهنگی از جمله سازمان فیلم ابراهیم گلستان بکار می‌پردازد.

سالهای چند پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 هـ.ش اخوان شاعر روزهای خستگی و درد خود را مزد شتی خواند.

و اعلام کرد زرتشت و مزدک را در دل و دنیاز خویش آشتی داده و بر حاصل این آشتی پیام‌های بودا و مافی را نیز افزوده است پناه به مزداشت واکنشی مردی تنها به زمانه‌ای پرجوز و زخم بود واکنش مردی که مزدک‌های زمانه‌اش را عارف می‌خواست مانی‌ها زمانه‌اش را عادل پیامبرانی که پیش از آن که شمشیر در راه عشق کشند آن چه در سر دارند بنهند آن چه در کف دارند بدهند و آنچه بر آنها آید بفهمد اخوان نیک پنداری زرتشت و عدالت جویی مزدک و بی‌نیازی ما نی را یک جا می‌خواست بازگشت او به سوی شرف طبیعی و خانه‌ی پدری نشان نیاز به جهان دیگر بود. نیاز به سرودی نیکانی رسته‌ از بند هرچه هست افلاطون گفته بود نیاز مدینه‌ی فاضله ان جاست که مردان خوب حکم رانند و اخوان همه‌ی خوبی‌ها را گرد‌آورده بود تا مدینه فاضله در دل برپا کند که جهان را امید رستگاری نبود.

اخوان در 1345 در نثر منازعه‌ای خصوصی به زندان فصر می‌رفته و نه ما در زندان می‌ماند بهرحال ماجرا هرچه بوده از لحاظ شعر اخوان اهمیتی دارد زیرا دفترهای پاییز در زندان 1348 و زندگی می‌گوید 1357 یادگاری از این ایام زندان اوست.

اخوان از شاعرانی است که بسیاری از دشواری‌های شخصی و خانوادگی‌شان را در آثار و یادداشت‌های خود ثبت کرده‌اند از توضیح‌ها و حاشیه‌نویسی‌های اشعارش بر می‌ایبد.که مردمی صمینی و بی شیله و پیله بوده است البته گاهی در این یادداشت ها به باورهای خود نیز می پردازد

نصرت رحمانی می‌نویسد «شیفته عماد خراسانی بود و در همان نخستین دیدار احساس می‌کردم به خراسان به هر چیز خراسن توجه خاص دارد.

از چشم‌های بسیار زیبایش تیزهوشی و غروری که شباهت بسیاری به خودخواهی داشت می‌بارید.

در آخرین سال عمرش سفری چند ماهه به کشورهای اروپایی داشت و در بازگشت پس از زمانی کوتاه زندگی را بدورد گفت در توس در آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی در آینده‌ای شاهنامه او را به خاک سپردند اخوان ثالث یکی از برجسته‌ترین شاعران قرن اخیر زبان فارسی است و شعرش آمیزه‌ای است از سنت و تجدد.

به این ترتیب شعر نو از برج عاج[1] خود فرود می‌آید و در بطن جامعه راه می‌گشاید اما چنان که گفتیم اخوان و اصرار کلام فاخر بزرگان قلم نیز هست. او نه تنها با ظرایف و دقایق زبان آنها آشنایی کامل و دیرینه دارد بلکه این زبان استوار و پرصلابت چنان بر باد و ذهن او چیره گشته که شاعر همزمان با بهره‌گیری از لحن صمیمانه مردم عصر خود واژها و ترکیبات کهن را با مهارت و سهولت تام به کار می‌گیرد و اگر آن چنان که گفتند هیچ آبایی ندارد که فعل مجموری را به کار ببرد[2] از این روست و نه متغایر گاه با چنان ظرافتی به هم پیوند می‌خوردند که نه تنها خواننده معمولی بلکه ناقدان فرهیخته نیز از تفکیک و تجزیه این دو باز می‌مانند. [3] اخوان خود در این بار می‌گوید :

می‌کوشم تا بتوانم اعصاب و رگهای سالم و درست زبانی پاکیزه و متداول را که اغلب تاروپودش زنده و استخوانبندی استوارش از روزگاران گذشته است- به خون و احساس و تپش امروز پیوند بزنم[4]

و در جای دیگر می‌نویسد

اتکای من به ادب هنر مساله فارسی است از تمام آنچه امکان داشته بهره‌برداری کنم ، کرده‌ام و می‌کنم و خواهم کرد.  زبانی که محدود باشد به شکلی است که دایره زیبایی شناسی‌اش محدود است. وقتی چنین بود راه نمی‌دهد به ورود کلمهای دیگر وقتی زیبایی شناسی و بلاغت یک زبان گسترده باشد و راه وسیع داشته باشد خیلی چیزها که دارای حالت بلاغی هستند شکل و شمایل دارند، می‌توانند بیایند. [5]

و زیبایی شناسی زبان اخوان دارای چنان وسعتی است که واژها و ترکیب‌های تازه بسیار حتی نام آوا بیان کوچه و بازار و عبارات نادر و غریب آشنا در شعر او وارد می‌شوند باقی می‌مانند و گاه مأنوس جلوه می‌کند. [6] البته اخوان بر این نکته تأکید دارد که گسترش آگاهانه «دایره کلمات» نمی‌تواند و نباید هدف شعر باشد و کوشش عمدی در این زمینه بی‌ارزش ، بچگانه و مضحک است [7] مگر آنکه واقعا معنویتی در کار باشد و شاعر به واژه یا ترکیبی احساس نیاز کند [8] اما به صورت ، معنویت اقتضای زمان، جستجوی شیوه بیانی تازه‌تر و رسانه ، حاجت و نیاز شاعر یا هر علت و دلیل دیگری که بیابیم و بررسی کنیم نتیجه آشکار تمام این عوامل گسترش دایره واژگان و غنای زبان اخوان است و این نکته در پژوهش حاضر یکی از معیارهای ما در انتخاب این شاعر بخصوص بوده زیرا بدیهی است که شاعری با دستمایه‌ای اندک فقط می‌تواند به تفهیم مطلب مورد نظر خود بپردازد حال آنکه گنجینه سرشار شاعری پرتوان، گزینش واژهایی را برای وی میسر می‌سازد که نه تنها بیانگر مفهوم‌اند بلکه در پیدایش موسیقی کلام را نقشی بسزا بر عهده می‌گیرند و این ویژگیها اخوان است که شاید بیش از هر چیز به آهنگین بودن شعر توجه معطوف می‌دارد. اخوان در انتخاب واژها و اصطلاحات دقت و حتی وسواس به خرج می‌دهد و افسوس کلام وی، نه تنها از غنای زبان بلکه از حساسیتی نشئت می‌گیرد که گوش و هوش او به لطف و زیبایی موسیقی اصیل ایرانی دارند. در واقع اخوان از دیرباز با هنر موسیقی آشناست.

خود این باره می‌نویسد:

در آن وقتها من قبلا با یک هنر دیگر با موسیقی هم کم و بیش سروسری داشتم خیلی بیشتر از شعر و بیشتر هم یعنی پنهانی برای خودم چندی بود که تار می‌زدم و پیش استادی مشق و تمرین می‌کردم و کمابیش در آن راه مثلا پیشرفت هم کرده بودم تا آنجا که دیگر کم کم ترانه‌های آن روزا تا حدی که بشود شنید از آب در می‌آوردم و به بعضی دستگاههای موسیقی می‌شناختم محلی‌مان آشنا شده بودم ماهوار و همایونی ترک و شوری افشاری و سه گاهی خلاصه درآمد و فرود و واج و می‌شناختم و دستم با پرده‌های ساز کم‌کم آشنا شده بود و مضرابم قوت گرفته بود [9]

اما در جوانی اخوان ، موسیقی ظاهرا با مصلحت زندگی سازگاری ندارد و راهی است نوازده را به ناکجا آباد می‌کشنا پس اخوان به تشویق پدر استاد و مشق و تمرین را کنار می‌گذارد و به شعر روی می‌آورد با این همه موسیقی را هرگز رها نمی‌کند و عشق به آهنگ و نغمه و ترانه نیز بسان میلی سرکوب شده در شعر او تصعید و شکوهمندی می‌رسد.

خواننده‌ای که تنها با یکی از دیوان‌های «م. امید» [10] آشنا می‌شود چنان با تکرارها و طنین خاص او خو می‌گیرد که در میان صدها قطعه شعر معاصر و آوای اخوان را به دلیل آهنگ و ترنم ویژه، تمیز و تشخیص می‌دهد.

منتقدان گاه از تکیه اخوان بر موسیقی جاوی موسیقی و بخصوص قافیه بازی او با کلمات سبک او در برخورد باواژها وسواسهای لفظی و وسواسه‌های تغزلی او سخن گفته‌اند اما آنچه بسیار جالب توجه می‌نماید آن است که تنها یک نفر یک موسیقیدان از ارزشهای والایی که در شعر او از نظر موسیقی وجود دارد و از احاطه اخوان به ظرافتهای موسیقیهایی کلام صحبت کرده است. پرویز مشکاتیان به عنوان اولین عامل پدید آورنده این موسیقی به ارزش حروف یعنی در حقیقت اهمیت آواها اشاره می‌کند و می‌افزایند به راحتی می‌توان گفت که شاعری که با موسیقی و آهنگ کلام آشناست به همان اندازه موفق‌تر است که آهنگسازی با شعر

اینک اگر به گفته استناد کنیم و هم رای با او باور داشته باشیم که :

در هر شعر خوب یک طنین پنهانی هست یک نوا و نجوا که در زیر صورت آشکار کلام جریان دارد.

آن را آهسته می‌شنوید ولی همان است که به نهانی‌ترین تارهای روان نواخته می‌شود. [11]

سوینبدن [12] شاعر معروف انگلیسی (1909-1837) شعری دارد با عنوان «باغ پروسرپاین) در اساطیر رومی نام درختر زئوس (ژریتر) و می‌گرداند اما دمتر دختر را باز می‌گرداند و سرانجام توافق می‌کنند که فصل بهار و تابستان دختر بر روی زمین و پاییز و زمستان را در زیر زمین بسر برد که کنایه‌ای است از هنگام شکوفایی و باروری زمین و دوره بی‌فاصلی آن در این شعر اشاراتی به این اسطوره وجود دارد که نموداری از اوضاع عصر شاعر و ناخرسندی او از پژمردن شور و شادیها بر اثر نیرو گرفتن پیرایشگران (پیوریتن‌ها) تواند بود.

در بند دوم آن چنین می‌خوانیم

من از اشک‌ها و خندها خسته شده‌ام

و از مردمی که می‌خندند و می‌گویند

از آنچه که ممکن است اولین پیش پیش آید

از برای مردمی که می‌کارند و می‌دروند

من از روزها و ساعتها ملولم

از غنچه ها پرپر شده گلهای نازا

از آرزوها و احلام و قدرتمندیها

و از هرچیز به جز خواب

الیور التن در این شعر رنگی از مردن و خاموش شدن می‌بیند و صفاتی که سرنیبری بکار برده نیز نموداری از این حالت تواند بود.

بادهای ساکن امواج بی رمق غنچه‌های ناشکفته سرها زده از برخا غشقهای کهن بالهای خسته و خوابی جاودانه در شبی جاودانه مرگ نیز به صورت زنی رنگ پریده با تاجی از برگهای بی‌حرکت ایستاده است او همه چیزهای فنا پذیر را گرد می‌آورد با دستهای سرد و فنا ناپذیر او در انتظار هر کس و همه کس است.

شعر سوینبرن نمونه‌ای است که چگونه شاعر توانا اخوان خود و عرصه خویش را خلال اسطوره‌ای کهن و تصاویر گویا نقش کرده است به نظر بنده شعر زمستان مهدی اخوان ثالث (م . امید) نیز از لحاظی دیگر چنین کیفیتی دارد و اثری است شاین توجه و تحسن در زبان فارسی بسیاری از پیشینیان و معاصران از زمستان و جلوه‌های آنان تصور گوناگون به اقتضای مقام سخن گفته‌اند. [13]

برخی از این آثار وصفی است بسیار کوتاه از منظرة زمستان و برف و گاه به شرح سخن می‌رود از سرما و افسردگی و سرسپیدی باغ و بوستان و پرواز از ، تعزلی زمستانی و مناسب و احیانا گریز به مدح بدیهی است در این میان توصیف برف به عنوان مظهر بارز زمستان جایی خاص دارد .[14]

ثونانیان قدیم که چهار فصل را به شکل چهار زن نمایش می‌دادند. زمستان را زنی تصور می‌کردند سربرهنه در کنار درختان بی‌برگ و آنگاه که چهار جانور را برای نمایش دادن فصل‌ها برمی‌گزیدند زمستان به صورت یک سمندر نقش می‌شد.

در هر حال در برابر این همه اشعار فارسی که بسیاری از آنها خوب زیباست آنچه م. امید سروده با هه آنها تفاوت بارز دارد چه از نظر مایه و مصمون و چه از نظر صورت و طرز بیان به عبارت دیگر وی از این موضوع معروف و مأنوس تابلوی تازه نقش کرده و اثری بدیع و بی‌سابقه پرداخته است که اینک به تماشای آن می‌پردازیم.

این شعر که تاریخ سرودن آن دی ماه 1334 است. ظاهرا نمودار برخورد شاعر با فضای کشور پس از 28 مرداد 1332 و آنچه او را می‌آزرده است محیط تنگ و بسته و خاموش نبودن آزادی قلم و بیان نابودی آرمانها تجربه‌های تلخ پراکندگی یاران و همفکران بی‌وفا و پیمان شکنیها و سرانجام کوشش هر کس برای گلیم خویش از موج به در بردن و دیگران را به دست حوادث سپردن در این سردی او پژمردگی و تاریکی است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس می‌کند در این میان غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته است که وصف زمستان را چنین آغاز نمایند.

 

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

سرما در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار باران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگردست صحبت سوی کس بازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است.

گذرندگان «نی خواهند» سلامتش را پاسخ دهند هر کس در خور رفته و به راه خویش می‌رود و یارای آن ندارند که سر برکند و اظهار آشنایی نماید. در این راه تاریک و لغزان بیشتر از پیش پای خویش را نیز نمی‌توان دید دیدی محدود و راهی بسته و آینده‌ی مجهول سردی کشندة تهدید و مرگ ، چنان همه را بیم زده کرده که پاسخ به محبت آشنایان را نیز با اکراه برگزار می‌کنند.

می‌بینید با وصف این شهر سرد و مردم سرمازده شاعر احوال خود را چگونه بیان کرده است اینک تصویری دیگر زیبا و گویا از جنس نفس در سینه‌ها پروای سخن خویش داشتن برخورد با دیوارها و نومیدی از همگان

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک

در این بی کسی و تنهایی و گریز همه از تو و تو از آنان در این زمستان به کجا توان پناه برد آیا با تأثیر از سنت شعر فارسی است و یا در جستجوی بی‌خبری و فرو خواباندن اعصاب بی‌قرار و اندیشه‌های پریشان است که شاعر داوری غم را در باده می‌جوید و در هوایی که بس ناجوانمردانه سرد است به جوانمردی پیر باده فروش پناه می‌برد.

مسیحا جوانمردی من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است .... آی

دقت گرم و سرت خوش باد

سلام را تو پاسخ گوی در بگشای

وقتی که کوبندة دراز خویشتن یاد می‌کند حاکی از افسردگی ، رمیدگی و تلخکامی گوینده است از آنچه بر سر او و دیگران آمده است با لحنی بیزار از هستی:

منم من ، میهمان هر شب لولی وش مغموم

منم من سنگ تیپا خوردة رنجور

منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور

زمزمة او با جملاتی کوتاه و آهنگی مناسب ادامه دارد بیان دلتنگی است از نیرنگها اظهار بی‌رنگی و کناره‌گیری از همه رنگها از سرمای شبانگاهی لرزیدن در سکوت صدای دندان بهم خوردن خویشتن را شنیدن:

نه از روهم نه از رنگم همان بی‌رنگ بی‌رنگم

بیا بگشای در بگشای دلتنگم

حریفا   ! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد

تگرگی نیست ، مرگی نیست

صدای گر شنیدی ،‌صحبت سرما و دندان است.

من امشب آمده دستم وام بگذارم.

حسابت را کنار جام بگذارم.

در پاسخ باده فروش که می‌گوید شب بی‌گاه و سپری شد ، و بامداد آمد گویی رفتار کسانی درج شده که در آن روزهای تاریک نوید فرارسیدن روشنایی بامداد را می‌دادند. ما مرد تنهای شب فروغ این صبح کاذب را باور نمی‌کند و آن را غریبی بیش نمی‌داند سیلی سرد زمستان را بر بناگوش خویش احساس می‌کند آسمان را تنگ می‌بیند و چراغ او را در تابوت ظلمات پنهان شب و روز را یکسان اگر نوری در این دل ظلمات بتوان جست چراغ ماه است همان گونه که حافظ نیز از جام سعادت فروغ خورشید قدح چراغ می و شعاع جام سخن می‌گفت و می‌سرود ساقی به نور باده برافروز جام‌ها اما امید چراغ باده را در شبی غم زده و تاریک و نومید بزم افروز خویش می‌خواهد اینک از او بشنوید

چه می‌گویی که دیگه شد سحر شد بامداد آمد

فریبت می‌دهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.

حریفا گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستانی است

و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است.

حریفا رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است.

بند آخر تصویری است عالی از این زمستان و در عین حال نوعی رد العجز الی الصدر آهنگین و تصویری با ابتکار خاص و برخوردار از حسن مقطع آنچه از هوا ظاهر خانه‌ها حالت عیوان ، درختها ، زمین ، آسمان ماه و خورشید با ایجاز تمام گفته شده نمایشی است محسوس و گویا از این فصل سرد اما در عین حال در پس هر جزء از آن گوشه‌ای از اجتماع ترسیم شده که چون همه در کنار یکدیگر قرار می‌گیرد تابلویی تمام بدست می‌دهد از زمستانی به تعبیر جیمز تامسن «عبوس و غمگین» که شاعر در جان خویش و در دل جامعه احساس می‌کند.

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت.

هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان

نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین

درختان اسکلتهای بلور آجین

زمین دل مرده سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده ، مهر و ماه

زمستان است

 زمستانی که امید در این تابلو زنده و پایدار نقش کرده زمستان امیدست. تصویری است شاعرانه و تجربه‌ای اجتماعی ساختمان اثر، در عین تازگی یک پارچه هم آنگ و بهم پیوسته است در این اثر هنری از یک سو لطف حریقه و قوه ابداع شاعر بارزست و از دیگر سو چیرگی وی بر زبان فارسی که حاصل تتبع و تامل اوست در آثار بزرگان ادب این شعر هم از وزن برخوردار است و هم از قافیه منتهی ترکیب این عناصر در مصراع‌های کوتاه و بلند که به اقتضای جریان طبیعی سخن از طبع شاعر تراویده به صورتی تازه و دلکش است . به این معنی که شاعر توانسته است در این مفهومی حاصل از نغمه حروف و چنین ترکیب کلمات مصراع بندی وقفها ،‌سکوتها ، تکیه بر برخی اجزاء کلام و بجا نشاندن قافیه‌ها در هر مورد متناسب مقام آهنگی مناسب به سخن ببخشید ذوق اواز آرایشهای لفظی و معنوی کلمات نیز بهره بوده است.

از این قبیل است پیر پیرهن چرکین  سرما سخت سوزان است بیا بگشای در بگشای دلتنگم و امثال آن هوراش شار و سخن سنج نامور رومی می‌گفت زبان مانند درخشان بیشه‌ای است که مجموعه‌ای از برگهای کهنه و تازه دارد زبان شعری امید مصداق این سخن است بعلاوه وی توانسته است در کنار واژهایی خصیع و دیرینه از قبیل یارستن یا زیدن حریف (هم پیاله) وام گذاردن بیکه چراغ افروختن کلماتی از بان گفتار امروز را بیاورد مانند دمت گرم، تیپا خورد ، ناجور ، حساب را کنار جام نهادن و این دو نوع کلمات و ترکیبات را با مهارت مقام با یکدیگر سازگار کرده است ببینید در بکاربردن کلمة آی که یکی زا اصوات و در زبان روزمرة عام مردم هم رایج است و قافیه کردن آن تناسب مقام چه ذوقی بخرج داده است.

بعلاوه در ساختمان جمله و نحو سخن نیز تأثر او از زبان خصه‌های قدیم مشهور دست نه به صورت تقلید خام بلکه با حسن انتخاب مثلا در فارسی قدیم گاه جزئی از جمله بعد از فعل می‌آید به این طریق برجستگی بیشتری پیدا می‌کندنظیر «افشین برخاست شکسته و بدست و پای مرده تاریخی بیهقی 220) در شعر امید نیز این کیفیت مکرر دیده می‌شود کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار باران را حتی نتایج اضافات که در بلاغت غالبا ناپسندیده است و در القاء معنی کند ایجاد می‌کند با کاربرد بجای او سبب قوت تصویر و تاکید مناسب می‌شود به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است.

اما امید در شعر به برخورداری از گنجینه زبان پیشینیان اکتفا نمی‌کند بلکه خود نیز به آفرینش ترکیبات تازه می‌پردازد نظیر گرمگاه  سینه لولی وش تابوت مستبد ظلمت نه توی مرگ اندود اسکلتهای بلور آجین حتی در تعبیر رایج مثل بید می‌لرزد تغییر اندک پدید می‌آورد و می‌گوید «مهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد» و با همین دگرگونی به جمله رنگی از لطف شعری می‌بخشد و تصویری نو به دست می‌دهد

اثر هندی هر قدر دلپذیر است دوستار هنر تمامیت و کمال بیشتر در آن می‌جوید نظیر بلوری درخشان و خوش تراش که در آن وجود یک مویه نازک پوشیده از انظار نیز دور از انتظار است زمستان از جوهر شعری و لطف مصمون و جمال اسلوب برخوردار است و شعری است گیرا و دلکش امید با روح شاعرانه و حسن ذوق و بصیرتی که در زبان فارسی دارد به خلق این اثر و نظایر آن توفیق یافته است.

در هر حال شعر زمستان از آثار نفذ و ماندگار ادبیات معاصر است بی سبب نیست که شاعر نیز مجموعه‌ای از اشعار خویش را که سی و نه قطعه است نام این قطعه زمستان نامیده است که خود نوعی گزینش است.

اگر بخواهیم نمونه‌‌هایی برجسته از شعر امروز فارسی را برگزینیم برای قطعه زمستان باید در آن میان جایی خاص در نظر گرفت گویندة آن نیز بی‌گمان از شاعران و نمایندگانی شعر امروز است هم به واسطة طبع و قریحه توانا و پرودة خویش و هم بر اثر مایه وری از فرهنگ ایران و ادب فارسی

زمستان

سلامتی را نمی‌خواهند پاسخ گفت

سرما در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است.

و گر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است.

نفس کز گرمگاه سینه می‌آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار اسیت در پیش چشمانت

نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک

مسیحا جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا سین ناجوانمردانه سرد است ... آی ...

دست گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای

منم من میهمان هر شبت لولی وش مفهموم

منم من سنگ تیپاخوردة رنجور

منم دشنام پست آفرینش نغمة ناجور

نه از روحم نه از رنگم همان بی رنگ بی‌رنگم

بیا بگشای در بگشای دلتنگم

حریفا میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.

تگرگی نیست مرگی نیست

صدای گر شنیدی صحبت سرما و دندان است.

من امشب آمده ستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می‌گویی که بی گر شد، سحر شد بامداد آمد

فریبت می‌دهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است.

و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندوه ، پنهان است.

حریفا رو چراغ باده را بفروز شبا با روز یکسان است

سلامت را نمی‌خواهد پاسخ گفت

هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان

نفسها ابر، دلها خسته و غمگین

درختان استکلهای بلور آجین

زمین دلمرده،‌ سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده و مهر و ماه زمستان است.


شعر معاصر

از زمانی که نیما یوشیج علی اسفندیاری شعر معروف «افسانه» را منتشر کرده دوران تازه‌ای در شعر و شاعری آغاز شد موافقان و مخالفان هر یک بسته به عقیدة خاص خود آن نقد کردند که اغلب این نقدها و اظهار نظرها در مجلة موسیقی به چاپ می‌رسید. در فاصله زمانی سالهای 1300 هـ و 1317 هـ نیما یوشیج تقریبا شعری قابل توجه به چاپ نرسند و ظاهرا با توجه به نقدها در جست و جوی تکمیل شیوة خود بود تا در سال 1317 شعر خانوادة سرباز را به چاپ سپرد.

از این تاریخ به بعد است که شعر معاصر مشکل کلی خود را می‌یابد و در بین جوانان نوجو، طرفدارانی پیدا می‌کند خود نیز در نامه‌های همسایه چند و چون کار خویش را بیان می‌کند و راه را به دیگران می نمایاند.

نیما یوشیج اصل گفتار خود را بر اساس تحول لفظ و معنی در شعر معاصر قرار می‌دهد در مورد تحول ظاهر و فرم شعر یعنی قالب و وزن و قافیه اعتقاد او بدین گونه است.

1- وزن او معتقد است که اوزان قدیم و کلاسیک شعری فارسی سنگ شده است بدین معنی که شعر در اول منظومه خود قصیده، غزل ،‌مثنوی و .... وزنی را بر می‌گزیند و تا پایان منظومه بالااجبار آن وزن را رعایت می‌کند و این عمل از پرش فکری شاعر می‌کاهد و او را اسیر قالب عروضی می‌کند در این اسارت چه بسا خصوصا و زوائدی که مجبور است به کار بگیرد با ایجازهای مخلی که در کلام بیاورد تا میزان وزن شعر متعادل شود.

برای پرهیز از این سد و مانع او شعر را با یکی از عروضی آغاز می‌کند و به تبع مضمون و مطلبی که می‌خواهد سراید تعداد اضاعیل عروضی را کم و زیاد می‌کند بدین جهت است که مصراعهای شعر با وجودی که در یک وزن کلی سروده می‌شود اما تعداد عروضی در هر مصراع کم و زیاد و مصراع‌های کوتاه و بلند می‌شود. مثلا

می‌ تو او دهتاب

می‌درخشد شب تاب

نیست یکدم شکند خواب به چشم کلی و لیک

غم این خفته چند

خواب در چشم ترم می‌شکند.

نکته دیگر این که بیت در این گونه شعره مرکب از دو مصراع متساوی نیست. بلکه مجموعه مصراعهای کوتاه و بلند به دنبال هم و تا پایان بیان یک دریافت مصراع یا بیت‌محسوب می‌شود به همین جهت است که قافیه گاهی در پایان هر بند آورده می‌شود.

2- در مورد قافیه نیز نیما یوشیج معتقد است که قسمتی از موسیقی کلام بر دوش قافیه می‌تواند قرار گیرد. به شرطی که قافیه مانعی برای بیان مطلب در شعر نشود زیرا که در شعر شاعران گذشته خصوصا آنان که ذهنی توانا در سرودن شعر کلاسیک قافیه، راهنمای آنها در بیان مطلب بیت است، یعنی قافیه اختیار برگزیدن مضمون را از شاعر می‌گیرد و اندیشه او را به دنبال خود می‌کشاند و این بزرگترین عیب قافیه با همه محاسنش می‌تواند باشد.

نیما ، قافیه را می‌پذیرد اما به شرطی که مانع بیان فکر شود و هر جا که شاعر لازم بداند آن را بیاورد گاه پشت سر هم و گاه عدم رعایت آن با آوردن کلماتی که موسیقی پایان به مصراع‌ها بدهد مثلا در این شعر اخوان ثالث

لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه‌ام، مستم

باز می‌لرزد دلم،‌دستم

بازگویی در جهان دیگری هستم

********

آن نخراشی به غلفت گونه‌ام را تیغ

آن نپریشی به غفلت را دست

آبرویم را نریزی دل

لحظه دیدار نزدیک است

 

در بند اول سه مصراع پشت سر هم قافیه دارد ولی در بند دوم هیچ گونه موسومی وجود ندارد بلکه کلمات تیغ دست و دل خود نوعی موسیقی درونی ایجاد کرده‌اند که به جای قافیه به کار گرفته شده است.

3- در مورد مضمون نیز نیما یوشیج مطلبی قابل توجه دارد او میگوید شاعر باید ذهنیات را تبدیل به عینیات کند بدین معنی که ذهن را از تصویرهای کلیشه‌ای شاعران گذشته بردارید و توجه خود را به اطراف خود معطوف کند و آنچه را که می‌بینید رنگ شاعرانه بزند و بیان کند بدین گونه شعر از ذهنگرایی و کاربرد تصویرهای ذهنی نجات می‌یابد و معطوف به موضوعات پیرامون شاهر و عینیات او می‌شود این بحث سرانجام به تعصر و مسئولیت شاعر کشیده می‌شود به همین جهت اغلب شاعر این دوره هر کجا به نوعی خود را مقابل مردم و جامعه انسانی مسئول می‌بیند و شعر به طرف بیان دردها و رنج‌ها موجود جامعه یا انتقاد اجتماعی است کم کم شعر بزرگان ادب این دوره به نوعی رمزگونه و سیولیسم متوجه می‌شود.

باید متذکر شد که پیش از نیما یوشیج کسانی چون تقی رفعت شمس کسمایی و جعفر خامنه مریک تلاشی برای درهم شکستن فرم شعر گذشته کردند اما نیما چون بر اصالت و خاصیت زبان فارسی تکیه کرده نیز توجه به مفاهیم آشنا اما تازه سوای قالب شکنی داشت مورد پذیرش قرار گرفت و این شیوه به نام خود او نامگذاری شد.

بعد از نیما یوشیج چون احمد شاملو ، اخوان ثالث ، فروغ فرخزاد ،‌نادر پور و بعدا کسانی چون فریدون مشیری ، سهراب سپهری و شفیعی کدکنی و ... راه او را دنبال کردند و هر یک بعدی از شعر امروز را به کمال رساندند.


تک بیتی‌های اخوان ثالث

تا که دندان داشتم ، نانم نبود               نان چون پیدا گشت ، دندانم نبود

***

نیست درخانه خالی و هیچ                               دزدگو دور خود با مپیچ

***

دیوانه شد آیینه، چون روی تو پر می‌دید           حسن توپری را به لباس بشری دید

***

تا زشت و بداین چنین فزاینده است       هر روز گذشته به زآینده است

***

خداوندا خودت اینقدر زیبا                                  جهانت را چرا زشت آفریدی

***

می‌تراشیدیم و درآمد باز ریش کاش بودم کوسه ، یا پاکیزه رو چون روز پیش


منابع

منبع ،‌فارسی عمومی ، تالیف رضا اشرف زاده چاپ هشتم 1384

منبع : نگاهی به مهدی اخوان ثالث ، تألیف عبدالعلی دست غیب ،‌چاپ اول ، 1373 ، انتشارات مروارید

آن گاه پس از تندر ، انتشارات سخن ، چاپ سوم ،  1384 منتخب هشت دفتر سروده اخوان ثالث (م. امید)

آوا و القا ، رهیافتی به شعر اخوان ثالث تألیف مهوش وقاری انتشارات مرسس چاپ اول 1383

ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، انتشارات مروارید چاپ اول 1367 تألیف مهدی اخوان ثالث (مجموعة شعر

 



[1]- این استعاره را فلوبر برای توصیف اسامی به کار می‌برد که برا ی عامه مردم قابل درک نیس.

[2]- تقی پور نامداریان ، همان صفحه 194

[3]- همان ، ص 194 و رضا  براهنی طلا درس ناشر نویسنده تهران 1371 جلد دوم ص 1791 و مقایسه کننده تفسیر دو منعقد از از واژه امروزه

[4]- مهدی اخوان ثالت زمستان ، انتشارات مروارید ، چاپ سوم ، 1348 ، ص 14

[5]- مهدی اخوان ثالث (م . امید) بهرین امید ،‌چاپ میهن ، تهران 1348 ص 35 تا 34

[6]- فروغ فرخزاد در این باره می‌نویسد : اخوان با تکیه به سنتهای گذشته زبان و آمیختن کلمات فراموش شده به زندگی امروزه زبان شعری تازه‌ای می‌آفریند : زبان او با فضای شعرش هماهنگی کامل دارد کلمات زندگی امروز وقتی در شعر او در کنار کلمات سنگین و مغرور گذشته می‌نشیند ناگهان تغییر ماهیت می‌دهند و قد می‌کشند در یکدستی شعر اختلافها فراموش می‌شود در جای دیگر می‌گوید : مشکل است که آدم کلمات خیلی رگ و ریشه‌دار و سنگین زبان فارسی را بیاورد پهلوی کلمه‌های زبان روزانه و متداول بگذارد و هیچ کس نفهمد یعنی این کار آنقدر ماهرانه و صمیمانه انجام بدهد که آدم باآنکه متوجه شود بگذرد.

[7]- بهترین امید ،‌فوق الذکر ص 33

[8]- همان ص 30

[9]- همان ص 18

[10]- مهدی اخوان ثالث ، بویژه در اوایل دوران شاعی به «م . امید» تخلص می‌کرد.

[11]- محمد علی نوشن سخنگوی دشت خاوران همان ص 91

[12]- نقل از چشمه روشن دکتر غلامحسین یوسفی انتشارات سخن

[13]- ازان چمله‌اند رودکی ، دقیقی ابوالحسن علی آغاجی کسایی مروزی ، فردوسی ، منوچهری ،‌اسدی طوسی ، خضرالدین اسعد گرگانی، مسعود سعد سلطانی ناصر خسرو انوری ازرقی هروی ، نظامی گنجه‌ای ، خاقانی ، حسن وثوق ، رهی معیری،‌ نسیم ، ابراهیم صهبا و دیگران

[14]- کسانی چون منوچهری و کمال الدین اسماعیل اصفهانی و قبول ترشیزی در آنان به شرح سخن گفته‌اند کمال الدین اسماعیل اصفهانی قصیده‌ای مشهور برف سروده است که قبولی ترشیزی و رهی معیری و ابراهیم صهبا نیز همان وزن و ردیف را اختیار کرده‌اند. تا می‌رسد به نمایش برف و اسکی سوارها از وثوق الدوله و مطایبه رهی و صهبا در باب اسکی سواری مدیر روزنامه بابا شمل

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 17:04 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره سنگ ها و انواع آن

بازديد: 99627

 

سنگ

سنگ از نظر زمين‌شناسان به ماده‌ي سازنده‌ي پوسته‌ و بخش جامد سست‌كره‌ي زمين گفته مي‌شود. سنگ‌ها از يك يا چند كاني درست شده‌اند و از نظر چگونگي پديد آمدن در سه گروه سنگ‌هاي آذرين، سنگ‌هاي رسوبي و سنگ‌هاي دگرگوني جاي مي‌گيرند. سنگ‌هاي آذرين از سرد شدن گدازه‌ي آتش‌فشان‌ها به وجود مي‌آيند. سنگ‌هاي رسوبي پيامد فرسايش سنگ‌ها و انباشته شدن رسوب‌ها در درياها هستند. هنگامي كه سنگي در فشار و گرماي زياد قرار گيرد، سنگ دگرگوني پديد مي‌آيد.

سنگ‌ها و كاني‌ها

كره‌ي زمين از نظر ويژگي‌هاي فيزيكي ساختار لايه‌اي دارد. بخش مركزي آن جامد است، بيش‌تر از آهن و نيكل درست شده و هسته‌ي دروني ناميده مي‌شود. پيرامون هسته‌ي دروني را لايه‌ي مايعي از آهن و نيكل فراگرفته كه هسته‌ي بيروني نام دارد. پيرامون هسته‌ي بيروني را لايه‌اي به نام گوشته در بر مي‌گيرد كه خود از لايه‌ا‌ي جامد و سخت به نام گوشته‌ي زيرين و لايه‌اي نرم‌تر و خميري به نام سست‌كره درست شده است. پيرامون گوشته را لايه‌ي نازك و جامدي به نام پوسته فراگرفته كه بيش‌تر از سيليس، اكسيژن و آلومينيوم درست شده است. زمين‌شناسان به مواد طبيعي و بي ‌جان سازنده‌ي پوسته سنگ مي‌گويند و بيروني‌ترين لايه‌ي زمين را سنگ‌كره مي‌نامند.

سنگ‌ها از يك يا چند كاني درست شده‌اند. كاني به موادي بي‌جان، جامد و بلوري گفته مي شود كه تركيب شيميايي به نسبت ثابتي دارند. بيش از 3 هزار گونه كاني در طبيعت يافت شده است كه نزديك 20 تا 25 گونه از آن‌ها در ساختمان بسياري از سنگ‌ها وجود دارند. بيش‌تر سنگ‌ها از چند كاني درست شده‌اند، مانند گرانيت كه بخش زيادي از آن از سه كاني كوارتز، فلدسپات و بيوتيت است. هر گروه از سنگ‌ها نيز داراي كاني‌هاي مشخصي هستند كه در گروه سنگ‌هاي ديگر وجود ندارند يا بسيار اندك هستند. براي نمونه، كاني هاليت فقط در سنگ‌هاي رسوبي ديده مي ‌شود و در سنگ‌هاي آذرين يا دگرگوني ديده نمي ‌شود. كاني ولاستونيت نيز فقط در سنگ‌هاي دگرگوني يافت مي شود. با اين همه، برخي از كاني ‌ها، مانند كوارتز، ممكن است در هر گونه سنگي وجود داشته باشند.

سنگ‌ها و كاني‌هاي آن‌ها

گونه‌ي سنگ

كاني‌هايي كه در آن يافت مي‌شود

سنگ‌هاي آذرين

ارتوز، پرتيت، ميكروكلين، پلاژيوكلاز، كوارتز، نفلين،

لوسيت، هورنبلند، اوژيت، بيوتيت، مسكوويت، اليوين

سنگ‌هاي رسوبي

كاني‌هاي رسي ، كلسيت، دولوميت، كوارتز، هاليت، سيلوين،

ژيپس، انيدريت،گلوكونيت، اكسيدها(به‌ويژه آهن)،كربنات‌هاي ديگر

سنگ‌هاي دگرگوني

استروليت، كيانيت، آندالوزيت، سيليمانيت، گرونا، ولاستونيت،

تروموليت، كلريت، گرافيت، تالك

 سنگ‌هاي آذرين

هرچه بيش‌تر به ژرفاي زمين برويم، دما بالاتر مي ‌رود و در ژرفاي زياد به اندازه‌ي مي‌رسد كه براي ذوب‌ شدن سنگ‌ها كافي است. با اين همه، مواد دروني زمين به حالت مذاب نيستند و فشار زيادي كه از لايه‌هاي بالايي بر لايه‌هاي زيرين وارد مي‌شود، از ذوب شدن سنگ‌ها جلوگيري مي‌كند. اما در جاهايي از ژرفاي زمين كه به دليلي(براي نمونه، در پي جايه‌جايي ورقه‌هاي سنگ كره) از فشار كاسته مي‌شود يا سنگ‌هاي سطحي زمين به زير سطح فرو مي‌روند، سنگ‌ها ذوب مي‌شوند. هر جايي كه سنگ‌ها ذوب شوند، ماده‌ي مذاب، كه ماگما نام دارد، به سوي بالا راه پيدا مي‌‌كند و آرام آرام دماي آن كاهش مي‌يابد و سنگ‌هاي آذرين را پديد مي‌آورد.

ماگما ممكن است به بخش‌هاي بالايي پوسته نفوذ كند يا از راه شكاف‌ها و سوراخ‌ها به سطح پوسته راه يابد. ماگمايي كه از سطح پوسته بيرون نمي‌زند به آهستگي و طي سال‌ها سرد مي‌شود و سنگ‌هاي آذرين دروني را مي‌سازد. به ماگمايي كه از دهانه‌ي آتش‌فشان بيرون مي‌آيد و به سطح زمين مي‌رسد، گدازه مي‌گويند. همه‌ي حجم گدازه‌اي كه به سطح زمين مي‌آيد، به حالت مذاب نيست و قطعه‌هاي ذوب نشده‌ي سنگ و كاني‌هاي بلوري را نيز در خود دارد. گدازه طي چند روز سرد مي‌شود و سنگ‌هاي آذرين بيروني را مي‌سازد.

بررسي تركيب شيميايي سنگ‌هاي آذرين و گدازه‌ي آتش‌فشان‌هاي فعال نشان داده است كه ماگما يك تركيب سيليكاتي با اندكي اكسيدهاي فلزي ، بخار آب و مواد گازي است. سنگ‌هاي آذرين را بر پايه‌ي درصد اين مواد در سه گروه گرانيتي(اسيدي)، بازالتي(بازي) و آندزيتي(ميانه) جاي مي‌دهند. سنگ‌هاي آذريني مانند ريوليت و داسيت را كه محتواي سيليس آن‌ها بالاست، يعني بيش از 63 درصد 2 SiO دارند، از گروه سنگ‌هاي آذرين اسيدي به شمار مي‌آورند. سنگ‌هاي آذريني مانند آندزيت كه بين 52 تا 63 درصد 2 SiO دارند، از سنگ‌هاي آذرين ميانه و سنگ‌هايي مانند بازالت و گابرو را كه محتواي سيليسي كم‌تري دارند، از سنگ‌هاي آذرين بازي هستند. برخي از سنگ‌هاي آذرين، مانند پريدوتيت، را كه محتواي سيليسي آن‌ها بسيار پايين است، فرابازي مي ‌دانند.


 

بافت سنگ‌هاي آذرين

زمين‌شناسان در بررسي‌هاي صحرايي، كه ابزارهاي پيچيده‌ي آزمايشگاهي در دسترس نيست، از اندازه و آرايش بلورهاي سنگ، كه بافت سنگ نام دارد، براي توصيف سنگ‌ها بهره مي‌گيرند. اصطلاح بافت سنگ هنگام بررسي سنگ زير ميكروسكوپ نيز به كار مي ‌رود. بافت سنگ آذرين علاوه بر اين كه آن را از سنگ‌ها ديگر جدا مي‌كند، ما را از دروني بودن يا بيروني بودن آن و حتي ژرفايي كه سنگ در آن‌جا از ماگما پديد آمده است، آگاه مي‌سازد.

1. بافت نهان‌بلورين. بلورها را نمي‌توان با چشم غيرمسلح ديد. اگر بلورها به اندازه‌اي كوچك باشند كه فقط با ميكروسكوپ‌ پولاريزان ديده شوند، اصطلاح ميكروكريستالين و اگر فقط با ميكروسكوپ الكتروني يا پرتوهاي ايكس شناسايي شوند، اصطلاح كريپتوكريستالين را به كار مي‌برند.

2. بافت آشكاربلورين. بلورها درشت و از 2 تا 5 ميلي ‌متر هستند. اين بافت زماني پديد مي‌آيد كه ماگما به آهستگي درون زمين سرد شود.

3. بافت پگماتيتي. گونه‌اي از بافت آشكاربلورين است كه اندازه‌ي بلورهاي آن بزرگ‌تر از 5 سانتي‌متر و حتي چند متر است.

4. بافت پرفيري. گونه‌اي از بافت آشكاربلورين است كه داراي بلورهاي درشت در زمينه‌اي از بلورهاي ريز است. اين بافت نتيجه‌ي سرد شدن آهسته زير سطح زمين و آمدن ناگهاني ماگما به سطح زمين است كه نخست با پديدآمدن بلورهاي درشت و سپس با بلورهاي ريز همراهي مي‌شود.

5. بافت سوراخ‌دار. در پي سرد شدن تند گدازه‌اي كه گاز فراوان در خود دارد، بر سطح زمين پديد مي‌آيد. سنگ‌پا نمونه‌اي از اين بافت است.

6. بافت شيشيه‌اي. در برخي فوران‌هاي آتش‌فشاني، گدازه به درون آب ريخته مي‌شود و بسيار تند سرد مي‌شود. اين گونه سنگ‌ها بلور ندارند و بافتي مانند شيشه دارند.

7. بافت آذرآواري. هنگامي كه گدازه به صورت ذره‌هاي خاكستر به هوا پرتاب مي‌شود و آن ذره‌ها به صورت لايه‌اي ته‌نشين مي‌شوند، سنگ‌هايي را مي‌سازند كه ذره‌هاي سازنده‌ي آن‌ها آذرين، ولي ته‌نشيني آن‌ها شبيه سنگ‌هاي رسوبي است.

8. بافت آگلومرا. اگر اندازه‌ي ذره‌هاي پرتابي از دهانه‌ي آتش‌فشان بزرگ باشد، پس از ته‌نشين شدن به يكديگر جوش مي‌خورند و سنگ يكپارچه‌اي را مي‌سازند كه آگلومرا ناميده مي‌شود.

خانواده‌هاي سنگ‌هاي آذرين

سنگ‌هاي آذرين را بر پايه‌ي بافت، درصد سيليس، رنگ، چگالي، تركيب شيميايي و در نظر داشتن ويژگي‌هاي ديگر، طبقه‌بندي مي‌كنند.

1. خانواده‌ي گرانيت- ريوليت. گرانيت از شناخته‌شده‌ترين سنگ‌هاي آذرين دروني است كه فراواني و زيبايي آن پس از صيقل يافتن، باعث شده است كه در معماري مورد توجه باشد. نام اين سنگ از واژه‌ي لاتين گرانوم به معناي دانه‌ي گندم گرفته شده است، زيرا بيش‌تر كاني‌هاي آن به اندازه‌ي دانه‌ي گندم است. بافت‌ آن از نوع آشكاربلورين است و بيش‌تر از فلدسپات پتاسيم‌دار، پلاژيوكلاز سديم‌دار و كوارتز درست شده است. كاني‌هاي بيوتيت، آمفيبول، هورنبلند و گاهي ميكاي سفيد نيز در ساختمان آن ديده مي‌شود.گرانيت‌ها به رنگ‌هاي سفيد، خاكستري و صورتي ديده مي‌شوند كه برخاسته از نوع فلدسپات آن‌هاست.

ريوليت از نظر نوع كاني‌ها با گرانيت تفاوت زيادي ندارد و در واقع گرانيتي است كه بيرون از پوسته‌ي زمين پديد مي‌آيد. ريوليت‌ها رنگ روشني دارند و چون جهت‌يافتگي ماده‌ي مذاب را به آساني مي‌توان در آن‌ها شناسايي كرد، به اين نام خوانده مي‌شوند( ريوليت به معناي جريان يافته است.) در اين خانواده سنگ‌هايي با بافت شيشه‌اي نيز وجود دارد كه ابسيدين شناخته‌شده‌ترين آن‌هاست. اين سنگ تيره‌رنگ است و تيرگي آن به اين علت است كه هيچ گونه بلوري در آن وجود ندارد. به سنگ‌هاي بيروني با بافت سوراخ‌دار اين خانواده، پونس، پاميس يا سنگ‌پا مي ‌گويند. توجه داشته باشيد كه سنگ‌پا ممكن است در خانواده‌هاي ديگر نيز وجود داشته باشد.

2. خانواده‌ي گرانوديوريت- داسيت. گرانوديوريت يكي از فراوان‌ترين سنگ‌هاي آذرين دروني است كه از نظر كاني ‌شناسي، در ميانه‌ي سنگ‌هاي گرانيتي و ديوريتي جاي مي‌گيرد. زيرا درصد كوارتز آن اندكي از گرانيت كم‌تر ولي از ديوريت اندكي بيش‌تر است. داسيت همانند بيروني گرانوديوريت است. اين سنگ در ايران فراوان است و بيش‌تر به رنگ روشن ديده مي شود.

3. خانواده‌ي ديوريت- آندزيت. ديوريت‌ها سنگ‌هايي هستند كه بيش‌تر از فلدسپات‌ پلاژيوكلاز سرشار از كلسيم درست شده‌اند. اين سنگ‌ها اغلب كوارتز ندارند، اما گاهي اندكي كوارتز و فلدسپات پتاسيم‌دار نيز در ساختمان آن‌ها ديده مي‌شود.كاني‌هاي تيره‌رنگ ديوريت‌ها اغلب آمفيبول، پيروكسن و بيوتيت است. آندزيت همانند بيروني ديوريت است كه به رنگ خاكستري تيره ديده مي‌شود به صورت سنگ‌پا و آذرآواري نيز وجود دارد.

4. خانواده‌ي گابرو- بازالت. گابروها سنگ‌هاي تيره با چگالي به نسبت بالا هستند كه بيش‌تر از پيروكسن و پلاژيوكلاز كلسيم‌دار درست شده‌اند. البته، ممكن است اندكي اليوين نيز در آن‌ها ديده شود. بازالت همانند بيروني گابرو است. بازالت و گابرو 75 درصد سنگ‌هاي آذرين پوسته‌ي زمين را مي‌سازند. بازالت سوراخ‌دار را اسكوري مي‌گويند كه شبيه سنگ‌پاست. بازالت شيشه‌اي نيز وجود دارد كه به آن‌ها تاكي‌ليت مي‌گويند. در پيرامون آتش‌فشان خاموش دماوند، به‌ويژه در كناره‌ي جاده‌ي هراز، مي‌توان گونه‌هاي اسكوري، پرفيري و آگلومراي بازالتي را پيدا كرد.

5. خانواده‌ي پريدوتيت. پريدوتيت سنگي بسيار بازي است كه بيش‌تر از كاني‌هاي آهن و منيزيم‌دار درست شده است.پريدوتيت‌ها چگالي بالايي دارند و رنگ آن‌ها تيره است. اليوين فراوان‌ترين كاني پريدوتيت‌هاست، اما ممكن است اندكي پيروكسن و حتي آمفيبول نيز در آن‌ها ديده شود. پريدوتيت‌ها سرشار از اليوين را دونيت گويند و پريدوتيت‌هاي سرشار از پيروكسن را پيروكسنيت مي‌نامند. در صورتي كه هم اليوين و هم پيروكسن را داشته باشند، لرزوليت خوانده مي‌شوند. لمبورژيت، كه بسيار كمياب است و از بلورهاي ريز اوژيت(نوعي پيروكسن) و اليوين آهن‌دار درست شده است، همانند بيروني پريدوتيت‌هاست و به رنگ قرمز قهوه‌اي ديده مي ‌شود. كيمبرليت را نيز همانند بيروني آن‌ها مي‌دانند كه سرشار از اليوين است و بلورهاي ريز و اندكي گرونا(كاني دگرگوني) و الماس دارد.

سنگ‌هاي رسوبي

چهره‌ي زمين همواره در حال دگرگوني است و عامل‌هايي مانند نيروي گرانش، آب‌هاي جاري، موج‌هاي دريا، باد، يخچال‌ها و حتي انسان، همراه با كنش‌هاي شيميايي موادي مانند آب، اكسيژن، دي‌اكسيد كربن، اسيدها و مواد ديگر، باعث از هم‌پاشي ساختمان سنگ‌ها و خرد شدن آن‌ها مي ‌شوند. خرده‌سنگ‌ها همراه با مواد محلول به جاهاي پستي مانند درياها، درياچه‌ها، كنار رودخانه‌ها، غارها و جاهاي ديگر مي‌روند و در آن‌جا ته‌نشين مي‌شوند. مواد ته‌نشين شده، كه رسوب ناميده مي‌شوند، در اثرعامل‌هاي گوناگوني، مانند فشار و گرما، به هم پيوسته مي شوند و سنگ‌هاي سخت و يكپارچه‌اي را مي‌سازند كه به آن‌ها سنگ‌هاي رسوبي مي‌گويند.

سنگ‌هاي رسوبي به علت لايه‌لايه بودن و نيز داشتن برجاي ‌مانده‌هايي از جانداران گذشته، به زمين‌شناسان كمك مي‌كنند تاريخ گذشته‌ي زمين را بازسازي كنند. سنگ‌هاي رسوبي در مقايسه با سنگ‌هاي آذرين و دگرگوني بخش كم‌تري از پوسته‌ي زمين را مي ‌سازند، اما چون در سطح زمين ساخته مي ‌شوند، بخش زيادي از سطح قاره‌ها را پوشانده‌اند. اين سنگ‌ها جاي انباشته شدن و جابه‌جايي آب‌هاي زيرزميني هستند و به دليل اندوخته‌هاي زغال‌سنگ، نفت و گاز، نمك، كاني‌هاي آهن‌دار و ديگر كاني‌هايي كه در صنعت ارزش دارند، بسيار مورد توجه هستند.

رسوب‌گذاري

هنگامي كه انرژي يك رود زياد است، بستر خود و هر چه را كه در راه آن است، خراب مي‌كند و خرده‌ها را به خود جابه‌جا مي‌كند. هنگامي كه از انرژي رود كاسته مي‌شود، براي نمونه هنگامي كه شيب بستر كاهش مي‌يابد يا حجم آب كاهش مي‌يابد، توان جابه‌جايي مواد همراه خود را از دست مي دهد و ته‌نشيني آن مواد آغاز مي شود. آن مواد رسوبي ممكن است ذره‌هاي حاصل از خرد شدن سنگ‌هاي آذرين، دگرگوني و حتي رسوبي باشند. به اين گونه رسوب‌ها رسوب‌هاي آواري مي‌گويند.كوارتز، فلدسپات، كاني‌هاي سنگين و سپس ميكاها و كاني‌هاي رسي ، از ذره‌هاي رسوب‌هاي آواري هستند.

برخي از رسوب‌ها پيامد فرايندهاي شيميايي و زيست‌شيميايي هستند. رسوب‌هاي آهكي درون غارها و رسوب‌هاي ژيپس و نمك خوراكي، از نمونه‌هاي فراوان فرسايش شيميايي هستند. پوسته‌ي آهكي برخي از جانداران دريايي پس از مرگ در كف دريا ته‌نشين مي‌شود و بخشي از سنگ‌هاي رسوبي مي شود. اين پوشش‌ها حاوي كاني‌هايي از كربنات‌هاي كلسيم، منيزيم، سيليسيم و گاهي فسفات‌ها، سولفيدها و اكسيدهاي آهن هستند. برخي از سنگ‌هاي رسوبي حاصل از آن‌ها در معماري ارزش بسيار دارند.

فعاليت‌هاي آتش‌فشان‌هاي دريايي و قاره‌اي باعث پرتاپ شدن ذره‌هاي گوناگوني به صورت خاكستر، غبار، تكه‌هاي كوچك و بزرگ و ماده‌ي مذاب به پيرامون آتش‌فشان مي‌شود. اين ذره‌ها روي‌هم انباشته مي‌شوند و در پي فرايند فرسايش فيزيكي و شيميايي به جاهاي رسوب‌گذاري برده مي‌شوند اين گونه رسوب‌ها را كه خاستگاه آتش‌فشاني دارند، رسوب‌هاي آذرآواري گويند. از برخورد شهاب‌سنگ‌ها و گذر دنباله‌دارها از نزديكي زمين نيز اندكي مواد رسوبي با خاستگاه فرازميني به محيط‌هاي رسوبي وارد مي‌شود. حجم اين رسوب در زماني كه جو زمين رقيق بوده، قابل توجه بوده است.

رسوب‌ها در شرايط معيني در درياها و خشكي‌ها ته‌نشين مي‌شوند. اين شرايط در جاهاي گوناگوني فراهم مي‌شوند كه از آن‌ها با نام محيط رسوبي ياد مي‌كنند. اين محيط‌ها عبارتند از:

1. مخروط افكنه. در دامنه‌ي كوه‌ها و جاي برخورد كوه با دشت به وجود مي‌آيد. مواد سازنده‌ي آن قلوه‌سنگ، ريگ و گاهي ذره‌هاي رس است. ذره‌هاي رسوبي آن جورشودگي و گردشدگي ضعيفي دارند. لايه‌هاي سازنده‌ي آن نيز متقاطع و نامنظم روي هم قرار گرفته‌اند.

2. دشت سيلابي. در زمين‌هاي به نسبت هموار پيرامون رودها به وجود مي‌آيد. در زمان سيل و طغيان، رودخانه تا آن جا گسترش مي‌يابد. ماسه‌هايي با جورشدگي به نسبت خوب همراه با توده‌هايي از گل و لاي و رس در آن ديده مي‌شوند. فسيل‌هاي نرم‌تنان آب شيرين و شاخ و برگ درختان نيز درون آن‌ها يافت مي‌شود. گاهي داراي لايه‌هاي متقاطع هستند.

3. دلتا. در جاي برخورد رود با دريا يا درياچه به وجود مي‌آيد. ماسه‌هايي با جورشدگي وگردشدگي خوب، با لايه‌هاي موازي و در بيش‌تر جاها متقاطع، در آن‌ها ديده مي ‌شود. فسيل نرم‌تنان آب شور و شاخ و برگ گياهان نيز درون آن‌ها ديده مي‌شود.

4.تلماسه‌ي ساحلي. در كناره‌ي درياهايي كه رطوبت كمي دارند به وجود مي ‌آيد. ذره‌هايي با جورشدگي و گردشدگي خوب و لايه‌هاي متقاطع، در آن‌ها ديده مي‌شود.

5. محيط كولابي. رسوب‌گذاري در درياچه‌هايي كه در اقليم خشك بياباني به وجود آمده‌اند، بيش‌تر از رسوب‌گذاري شيميايي است. نمك‌هاي گوناگوني مانند ژيپس، انيدريت، نمك خوراكي، همراه با رسوب‌هاي سيلتي تيره رنگ كه گاهي از مواد آلي سرشار است، در آن‌ها ته‌نشين مي‌شود.

6. محيط ساحلي. جايي است كه هنگام جزر از آب بيرون مي‌ماند و هنگام مد زير آب مي‌رود. رسوب‌هاي آن درشت و ريز هستند و از قطعه‌سنگ‌هاي بزرگ تا گل نرم در ميان آن‌ها ديده مي‌شود. برجاي ‌مانده‌هاي صدف نرم‌تنان و اسكلت آهكي مرجان‌ها نيز درون آن‌ها يافت مي‌شود.

7. فلات قاره. جايي است كه از سطح آب به هنگام جزر آغاز مي‌شود و تا ژرفاي 200 متر ادامه مي‌يابد. رسوب‌هاي اين محيط از نظر ويژگي و پراكنش گوناگوني زيادي دارند، زيرا شدت موج‌ها و جريان‌هاي دريايي و ورودي رودها در اين جا متفاوت است. در اين‌جا ماسه فراوان است. در دهانه‌ي رود لاي و رس نيز فراوان است. رسوب‌هاي آهكي نيز به فراواني ديده مي‌شود. هم‌چنين صخره‌هاي مرجاني در آن‌جا به وجود مي‌آيد.

8. محيط عميق. از ژرفاي 200 متر به پايين دريا گفته مي‌شود. داراي دو نوع رسوب اصلي است: رسوب‌هاي بسيار دانه‌ريزي كه از قاره‌ها آمده‌اند، اما به دليل سبكي در جاهاي كم‌عمق رسوب نكرده‌اند. اين مواد را گل‌هاي دريايي مي‌گويند كه رنگ‌ آن‌ها ممكن است سبز، آبي ، قرمز يا زرد باشد. نوع ديگر رسوب‌هاي اين محيط از دسته‌ي رسوب‌هاي آلي و بيش‌تر از برجاي‌ مانده‌هاي اسكلت جانداران ريز دريايي، يعني پلانكتون‌ها، است كه پوشش آهكي يا سيليسي دارند.

دياژنز: سنگ‌زايي

پس از انباشته شدن رسوب‌ها در محيط‌هاي رسوبي ممكن‌ است فرايندهاي فيزيكي و شيميايي گوناگوني در آن‌ها رخ دهد كه به سنگ‌شدن آن‌ها بينجامد. به مجموعه‌ي فرايندهاي فيزكي و شيميايي كه پس از رسوب‌گذاري و طي روند سنگ‌شدن رخ مي‌دهد، دياژنز يا سنگ‌زايي مي‌گويند. عامل‌ها و فرايندهاي زير در روند سنگ‌زايي دخالت دارند:

1.گرما. هر چه از سطح زمين به پايين برويم، گرما افزايش مي ‌يابد. افزايش گرما بر سرعت واكنش‌هاي شيميايي مي ‌افزايد و بيرون رفتن آب و خشك شدن رسوب‌ها را ممكن مي‌سازد.

2. فشار. وزن رسوب‌هاي بالايي فشاري پديد مي‌آورد كه مهم‌ترين عمل فيزيكي در سخت‌شدن رسوب‌هاست. فشار روي رسوب‌هاي لاي و رس بيش‌تر اثر مي‌گذارد. فشار در بيرون رفتن آب و خشك‌شدن رسوب‌ها نيز اثر دارد.

3. از دست دادن آب. گرما و فشار برآمده از وزن لايه‌هاي بالايي باعث خشك شدن رسوب مي شود، اما از دست دادن آب در دماي معمولي روي سطح زمين نيز رخ مي‌دهد.

4. سيماني شدن. آب‌هاي زيرزميني هنگام جابه‌جا شدن از بين سوراخ‌ها و شكاف‌هاي ميان رسوب‌ها، مواد محلول در خود را به صورت سيمان بين ذره‌هاي رسوبي جا مي‌گذارند كه باعث به هم ‌پيوستن آن‌ها مي‌شود. گاهي سيمان از خود رسوب‌ها فراهم مي‌شود.

5. بلوري شدن دوباره. در اين فرايند يك كاني به حالت پايدارتري درمي‌آيد. براي نمونه، صدف جانداران دريايي به صورت آراگونيت است، اما پس از مرگ جاندار به صورت كلسيت در مي‌آيد كه پايدارتر است. در اين فرايند تغييري در تركيب شيميايي كاني رخ نمي‌دهد، اما بلوري‌شدن دوباره باعث پر شدن سوراخ‌ها و شكاف‌هاي خالي مي‌شود.

6. واكنش‌هاي زيست‌شيمايي. در ژرفاي 75 متري، هر گرم لجن كف دريا نزديك 63 ميليون باكتري در خود دارد. اين باكتري‌ها در پديد آمدن نفت، زغال‌سنگ و كاني‌هايي چون دولوميت پيريت نقش دارند. براي نمونه، باكتري‌هاي ناهوازي اكسيژن مورد نياز خود را از تركيب‌هاي سخت نشده‌اي مانند 4 FeSO به دست مي‌آورند و مواد سختي مانند FeS را برجاي مي‌گذارند.

7. زمان. به تنهايي در سنگ‌شدن رسوب‌ها نقش ندارد، اما نقش عامل‌هاي ديگر طي زمان پر رنگ مي‌شود. براي نمونه، رسوب‌هاي نرم گل‌ سفيد اگر چند لحظه در فشار 6000 اتمسفر بمانند، تغيير چنداني پيدا نمي‌كنند، اما اگر براي 17 سال در همين فشار بمانند، سنگ آهك سختي مي‌شوند.

بافت سنگ‌هاي رسوبي

از بافت سنگ‌هاي رسوبي مي‌توان چيزهايي درباره‌ي سرگذشت سنگ رسوبي، از جمله راهي كه طي كرده است و چگونگي محيط رسوب‌گذاري، برداشت كرد. سه نوع بافت اصلي را در سنگ‌هاي رسوبي مي ‌توان شناسايي كرد: بافت آواري و دو بافت ناآواري كه بلورين و اسكلتي ناميده مي‌شوند.

1. بافت آواري. از ذره‌هاي ريز و درشت درست شده است. در اين بافت علاوه بر اندازه‌ي ذره‌ها، ميزان يك اندازه بودن ذره‌ها، كه به آن جورشدگي مي‌گويند، نيز مورد توجه است. از ميزان جورشدگي مي‌توان اطلاعاتي پيرامون فرايند رسوب‌گذاري و محيط رسوب‌گذاري به دست آورد. براي نمونه، رسوب‌هاي بادي داراي جورشدگي خوب و رسوب‌هاي يخچالي داراي جورشدگي اندك هستند. ميزان گردشدگي ذره‌ها نيز مهم است كه به سختي و جنس ذره‌ها، ميزان برخوردهاييكه ذره‌ها با هم داشته‌اند، درازي راهي كه طي شده و انرژي جابه‌جا كننده، بستگي دارد.

2. بافت بلورين. اين بافت را در سنگ‌هاي رسوبي شيميايي مي‌توان ديد. طي فرايند سنگ‌زايي، مواد محلول در آب به طور مستقيم بلوري مي‌شوند يا در پي بلوري‌شدن دوباره، شبكه‌ي به هم‌پيوسته‌اي از بلورهاي از پيش موجود، پديد مي‌آيد. بلورها ممكن است با چشم ديده شوند(درشت‌بلور) يا براي ديدن آن‌ها به ميكروسكوپ نياز باشد(ريز‌بلور). اگر بلورهاي سنگ از دو اندازه‌ي متفاوت باشند، اصطلاح پورفيروبلاستيك را براي آن بافت به كار مي‌برند.

3. بافت اسكلتي. اين بافت از گردهم‌آمدن بخش‌هاي سخت بدن بي‌مهرگان دريايي و پوشش‌هاي سيليسي يا آهكي پلانكتون‌ها به وجود مي‌آيد. صدف‌ها و پوشش‌هاي سخت پس از مرگ جانداران روي هم انباشته مي‌شوند و گاهي سيماني آن‌ها را به هم پيوند مي‌دهد. بافت سنگ به دست آمده شبيه بافت آواري است، اما ذره‌هاي سازنده‌ي آن بخش‌هاي سخت جاندارن است.


 

خانواده‌هاي سنگ‌هاي رسوبي

سنگ‌هاي رسوبي را در دو گروه سنگ‌هاي آواري(ناشي از فرسايش فيزيكي) و ناآواري(ناشي از فرسايش شيميايي و زيست‌شيميايي) جاي مي‌دهند. سنگ‌هاي آواري را بر پايه‌ي اندازه‌ي ذره‌ها در چهار خانواده‌ي بزرگ‌تر از ماسه، به اندازه‌ي ماسه، به اندازه‌ي لاي و كوچك‌تر از لاي طبقه‌بندي مي‌كنند.

1. بزرگ‌تر از ماسه: ذره‌هاي آن از 2 ميلي‌متر بزرگ‌تر است.

الف) كنگلومرا، كه ذره‌هاي آن كم و بيش گرد شده است و در ميان سيماني از سيليس، آهك يا رس جاي گرفته‌اند.

ب) برش كه ذره‌هاي آن گوشه‌دار است و جورشدگي خوبي ندارند و در پي فعاليت‌هاي ورقه‌هاي قاره‌اي، فعاليت‌هاي آتش‌فشاني يا رسوب‌گذاري در يخچال‌ها پديد مي‌آيند.

2. به اندازه‌ي ماسه: ذره‌هاي آن بين 06/0 تا 2 ميلي‌متر است.

الف) ماسه‌سنگ‌هاي كوارتزي، كه بيش از 90 درصد ذره‌هاي آن از كوارتز است.

ب) آركوز، كه 25 درصد ذره‌هاي آن از فلدسپات‌ها و بيش از 50 درصد آن از كوارتز است.

ج) گريواك، كه بخش زيادي از آن از كوارتز و فلدسپات‌هاست، اما كاني‌هاي تيره‌اي مانند ميكا، هورنبلند و پيروكسن نيز در آن ديده مي‌شود.

3. به اندازه‌ي لاي: ذره‌هاي آن بين 06/0 تا 002/0 ميلي‌متر است.

الف) لاي ‌سنگ، از ذره‌هاي كوارتز درست مي‌شودكه سيماني از جنس سيليس، آهك يا حتي رس آن‌ها را به هم پيوند مي‌دهد. به اين سنگ‌ها سنگ سيلتي يا فورش‌سنگ نيز مي‌گويند و اگر نيمي از ذره‌هاي آن‌ها از رس باشد، به آن‌ها گل‌سنگ نيز گفته مي‌شود.

ب) لس، در پي سخت شدن رسوب‌هاي بادي به وجود مي‌آيد. لس‌ها به طور معمول زردرنگ هستند و ذره‌هاي آن‌ها بيش‌تر از كوارتز، فلدسپات، كلسيت، ميكا، كاني‌ها آهن‌دار و كاني‌هاي رسي است.

4. كوچك‌تر از لاي: ذره‌هاي آن از 002/0 ميلي‌متر كوچك‌تر است.

الف) سنگ‌هاي رسي، بيش از نيمي از ذره‌هاي آن‌ها از ذره‌هايي به اندازه‌ي لاي كوچك‌تر است. كاني‌هاي رسي (سيليكات‌هاي آبدار)، كوارتز، فلدسپات و ميكا به فراواني در آن‌ها ديده مي‌شود.

ب) مارن، گونه‌اي سنگ رسي است كه ميزان كربنات كلسيم آن بين 25 تا 50 درصد است. اغلب مارن‌ها به رنگ خاكستري ديده مي‌شوند، در خود فسيل دارند و با اسيدكلريدريك مي‌جوشند.

ج) شيل، به گروهي از سنگ‌هاي رسي يا حتي لاي‌سنگ‌ها گفته مي‌شود كه در پي فشارهاي كوه‌زايي، كم و بيش حالت ورقه‌اي از خود نشان مي‌دهند. شيل‌ها در خود فسيل دارند و از برخي از آن‌ها، كه شيل نفتي ناميده مي‌شوند، پس از تقطير نفت به دست مي‌آيد.

سنگ‌هاي ناآواري را نيز در چهار خانواده‌ي سنگ‌هاي آهكي، سنگ‌هاي سيليسي، سنگ‌هاي اشباعي و زغال‌سنگ‌ها جاي مي‌دهند.

1. سنگ‌هاي آهكي: بيش از نيمي از تركيب آن‌ها را كربنات كلسيم مي‌سازد.

الف) سنگ‌ آهك معمولي، بيش از 90 درصد آن از كربنات كلسيم است. به رنگ شيري تا كرم ديده مي‌شود. هنگام شكستن داراي لبه‌هاي تيز مي‌شود.

ب) چاك(گل سفيد)، سنگ آهك نرم و سفيدي است كه بيش‌تر از اسكلت جانداران ميكروسكوپي درست شده است.

ج) كوكينا، به طور كامل از صدف جاندران دريايي درست شده است.

د) تراورتن، سنگ آهك به نسبت خالصي است كه در خشكي‌ها ديده مي‌شود و از رسوب‌گذاري آب چشمه‌هاي حاوي كربنات كلسيم درست مي‌شود.

ه) دولوميت، سنگ آهكي است كه اندكي منيزيم دارد. در مقايسه با سنگ آهك معمولي تيره‌تر است و اسيدكلريدريك رقيق بر آن بي ‌اثر است.

2. سنگ‌هاي سيليسي: بيش از نيمي از تركيب آن‌ها را سيليس شيميايي يا زيستي مي‌سازد.

الف) چرت، نوعي سنگ سيليسي با دانه‌هاي ريز كه فلينت(سنگ آتش‌زنه)، ژاسب(چت قرمز) و سنگ محك(چرت سياه) از نمونه‌هاي شاخص آن است.

ب) دياتوميت، بيش از نيمي از تركيب آن را پوسته‌ي جانداران تك‌سلولي به نام دياتومه مي‌سازند.

ج) تريپولي، يا سنگ سمباده كه بيش‌تر از كلسدوني درست شده و از هوازدگي ديگر سنگ‌هاي سيليسي به وجود مي‌آيد.

3. سنگ‌هاي اشباعي: از ته‌نشيني يون‌ها در محيط‌هاي رسوبي پديد مي‌آيند.

الف) سنگ نمك، از كاني هاليت درست شده و اگر ناخالصي‌هايي از اكسيدهاي آهن يا رس داشته باشد، به رنگ زرد تا قرمز در مي‌آيد.

ب) سنگ گچ، از سولفات كلسيم درست شده و به دو صورت بي‌آب(انيدريت) و آب‌دار(ژيپس) يافت مي ‌شود.

4. زغال‌سنگ‌ها: از پيكره‌ي گياهان كه در لابه‌لاي رسوب‌ها جاي گرفته‌اند، درست مي‌شوند.

الف) تورب، بين 45 تا 60 درصد كربن دارد و آن را زغال‌سنگ نارس مي‌دانند.

ب) ليگنيت، بين 60 تا 70 درصد كربن دارد و به رنگ قهوه‌اي تيره است.

ج) زغال‌سنگ معمولي، بين 70 تا 90 درصد كربن دارد و به رنگ سياه براق است.

د) آنتراسيت، بين 90 تا 95 درصد كربن دارد. براق و سياه‌رنگ است، اما دست را سياه نمي‌كند.

ه) گرافيت، كربن 100 درصد خالص است كه به صورت ورقه‌هاي نازك روي هم جاي گرفته‌اند.

سنگ‌هاي دگرگوني

برخي سنگ‌ها در پي فشار و گرماي زياد، بي‌آن‌كه ذوب شوند، دگرگوني‌هاي فيزيكي و شيميايي پيدا مي‌كنند و سنگ‌هاي ديگري به نام سنگ‌هاي دگرگوني را پديد مي‌آورند. سنگ دگرگوني ممكن است نسبت به سنگ مادر، شكل، اندازه، نوع كاني‌ها و در نتيجه بافت و تركيب شيميايي بسيار تازه‌اي داشته باشد. هر چه گرما و فشاري كه به سنگ‌ها وارد مي شود، كم‌تر باشد، دگرگوني آن‌ها كم‌تر است كه از آن به دگرگوني ضعيف ياد مي‌شود. به وجود آمدن گرافيت و برخي زغال‌سنگ‌ها از اين گونه است. اما هر چه گرما و فشاري كه به سنگ وارد مي ‌شود، بيش‌تر باشد، دگرگوني‌ها نيز بيش‌تر خواهد بود كه از آن به دگرگوني شديد ياد مي‌شود. به وجود آمدن الماس نمونه‌ي از دگرگوني بسيار شديد است.

علاوه بر فشار و گرما، برخي سيال‌ها نيز در فرايند دگرگوني دخالت دارند. بررسي‌ها نشان داده است كه همه‌ي سنگ‌ها به طور ميانگين 5/3 درصد دي ‌اكسيدكربن و 5/5 درصد آب دارند. طي دگرگوني، آب و دي‌اكسيد كربن سيال فعالي را به وجود مي‌آورند كه البته نقش آب پر رنگ‌تر است. بررسي‌ها نشان داه است كه فشار و گرماي زياد در بسياري از سنگ‌ها هيچ گونه دگرگوني به وجود نمي‌آورند، اما اگر به سنگي كه در فشار و گرماي زياد است، اندكي آب افزوده شود، برخي كاني‌ها با تندي بيش‌تر رشد مي‌كنند و حتي كاني‌هاي جديدي در سنگ به وجود مي‌آيد. چرا كه آب به جدا شدن برخي يون‌ها از كاني‌ها و جابه‌جا شدن آن‌ها در سنگ كمك مي‌كند.

سنگ‌هاي دگرگوني به روش‌هاي زير پديد مي‌آيند:

1. دگرگوني مجاورتي. گاهي سنگ مادر در كنار توده‌ي آذرين قرار مي‌گيرد. در اين صورت، در جاي برخورد آن با توده‌ي داغ، بلوري‌شدن دوباره و دگرگوني شديد رخ مي‌دهد. اما با زياد شدن فاصله از توده‌ي آذرين از شدت دگرگوني كاسته مي‌شود.

2. دگرگوني جنبشي. اين نوع دگرگوني در پي فشار جهت‌دار و گرماي فراهم شده از انرژي مكانيكي هنگام شكستن سنگ‌ها رخ مي‌دهد. در جاي گسل‌ها، كه شرايط اين دگرگوني را دارند، سنگ دانه ريز و سياه‌رنگي به نام ميلونيت پديد مي‌آيد.

3. دگرگوني دفني. اين نوع دگرگوني در پي انباشته شدن پيوسته‌ي رسوب‌ها در كف محيط‌هاي رسوبي به وجود مي‌آيد. لايه‌هاي زيرين در پي فشار وزن رسوب‌ها فشرده مي شوند و سنگ‌هاي رسوبي را پديد مي‌آورند. اما لايه‌هاي بسيار پايين‌تر، در پي فشار و گرماي زياد رفته‌رفته دگرگون مي‌شوند.

4. دگرگوني گرمابي. در اين دگرگوني آب بسيار داغ نقش مهمي دارد. اين آب ممكن است از ماگما يا آب‌ها زيرزميني باشد. در اين دگرگوني گاهي موادي به سنگ مادر افزوده يا از آن برداشت مي شود.

5. دگرگوني برخوردي. در پي برخورد سنگ‌هاي آسماني بزرگ بر سطح زمين رخ مي‌دهد. اين نوع دگرگوني در زمين كمياب است، اما در سطح ماه و مريخ به فراواني رخ مي‌دهد.

6. دگرگوني ناحيه‌اي. اين نوع دگرگوني نتيجه‌ي همه‌ي عامل‌هايي است كه در دگرگوني سنگ‌ها از آن‌ها نام برديم. بيش‌تر سنگ‌هاي دگرگوني نيز به همين روش به وجود مي‌آيند. اين نوع دگرگوني اغلب در فرورانش ورقه‌هاي سنگ‌كره رخ مي‌دهد. در ايران در راستاي رشته كوه زاگرس از سنندج تا حاجي‌آباد(شمال بندر عباس)اين نوع دگرگوني ديده مي ‌شود و بخش زيادي از سنگ‌هاي دگرگوني كه در كارهاي ساختماني كاربرد دارند، از معدن‌هاي همين ناحيه به دست مي‌آيد.

بافت سنگ‌هاي دگرگوني

سنگ‌هاي دگرگوني به دليل فشار همه‌سويه‌اي كه به آن‌ها وارد مي‌شود، بسيار متراكم هستند و حجم فضاهاي خالي در آن‌ها بسيار پايين است. دگرگوني جنبشي بيش از همه باعث بر هم ‌خوردن بافت اوليه‌ي سنگ مي‌شود. طي دگرگوني كاني‌هاي دانه‌ريز با هم يكي مي‌شوند و كاني‌هاي دانه‌درشت‌تري به وجود مي‌آورند. گاهي نيز، به‌ويژه در دگرگوني جنبشي، دانه‌ها شكسته مي‌شوند و دانه‌هاي ريزتري به وجود مي‌آيد. با بلوري شدن دوباره و رشد دانه‌ها، ديواره‌ي بين دو كاني كنارهم، حالت دندانه‌اي و مضرس به خود مي‌گيرد. اين بافت را مضرسي يا درهم و گاهي دانه‌قندي مي‌گويند. فشار جهت‌دار عمودي نيز باعث جهت‌يافتگي كاني ‌ها به صورتي مي‌شود كه سنگ نماي لايه‌اي يا نواري پيدا مي‌كند كه از آن به فولياسيون ياد مي‌شود.

خانواده‌هاي سنگ‌هاي دگرگوني

سنگ‌هاي دگرگوني را بر پايه‌ي جهت‌يافتگي در دو گروه داراي جهت‌يافتگي و بدون جهت‌يافتگي جاي مي‌دهند.

1. سنگ‌هايي كه كاني‌ها آن‌ها جهت‌يافتگي دارند: اين سنگ‌ها مانند سنگ‌هاي رسوبي نماي لايه‌اي دارند.

الف) اسليت، در پي دگرگون شدن ضعيف شيل‌ها پديد مي‌آيد. كاني‌هاي رسي،كوارتز، مسكوويت و كلريت از كاني‌هاي اصلي آن هستند.

ب) فيليت، در پي دگرگون شدن ضعيف شيل‌هايي پديد مي‌آيد كه كاني‌ها ورقه‌اي بزرگ‌تري دارند. اين سنگ با داشتن سطح براق از اسليت بازشناخته مي‌شود.

ج) شيست، از دگرگون شدن شديد شيل‌ها پديد مي‌آيد. بيش از نيمي از كاني‌هاي آن را كاني‌هاي ورقه‌اي مانند مسكوويت و بيوتيت تشكيل مي‌دهند. دوگونه از شيست‌ها، تالك‌شيست و كلريت‌شيست، از دگرگوني سنگ‌هاي بازالتي پديد مي‌آيند.

د) گنايس، فراوان‌ترين سنگ دگرگوني است. سنگ مادر آن ممكن است گرانيت، ريوليت، سنگ‌هايي با دگرگوني ضعيف و سنگ‌هاي رسوبي، مانند آركوز، باشد. كاني‌هاي اصلي گنايس‌ها از كوارتز، فلدسپات سديم‌دار و فلدسپات پتاسيم‌دار است. بيش‌تر آن‌ها نوارهاي يك‌درمياني از رنگ سفيد يا صورتي و لايه‌هاي تيره دارند. گنايسي كه بيش‌تر از كاني‌ها تيره درست شده باشد، آمفيبوليت نام دارد.

2. سنگ‌هايي كه كاني‌هاي آن‌ها جهت‌يافتگي ندارند: اين سنگ‌ها مانند سنگ‌هاي آذرين نماي توده‌اي دارند.

الف) مرمر، از دگرگوني سنگ‌هاي آهكي و دولوميت پديد مي‌آيد. اگر خالص باشد به رنگ سفيد برفي و اگر داراي كاني‌هايي مانند ميكا، گرونا، ولاستونيت و كلريت باشد، به رنگ‌هاي سبز، صورتي، خاكستري و حتي سياه ديده مي‌شود.

ب) كوارتزيت، در پي دگرگوني نه چندان شديد ماسه‌سنگ كوارتزي پديد مي‌آيد. كوارتزيت خالص سفيدرنگ است اما اكسيدهاي آهن آن را صورتي يا قرمز مي‌كنند.

ج) هورنفلس، از دگرگوني مجاورتي سنگ‌هاي رسي پديد مي‌آيد. بافت مضرس و رنگ تيره‌اي دارد.

چرخه‌ي سنگ

طي زمان دراز و در پي واكنش‌هاي شيميايي، فيزيكي و زيستي، هر سه گروه سنگ‌ها مي‌توانند به هم تبديل شوند. سنگ‌هاي آذرين از سرد شدن ماده‌ي مذاب به وجود مي‌آيند. اگر فرياند سرد شدن ماده‌ي مذاب زير پوسته‌ي زمين رخ دهد، سنگ‌هاي آذريت دروني پديد مي‌آيند. سنگ‌ها آذرين بيروني از سرد شدن گدازه نزديك يا روي سطح زمين به وجود مي‌آيند. زمين شناسان بر اين باورند كه سنگ‌هاي آغازين زمين همه از نوع آذرين بوده‌اند، چرا كه زمين در آغاز توده‌اي از ماده‌ي مذاب بوده است.

سنگ‌هاي آذرين در برخورد با هوا و آب دچار هوازدگي و فرسايش مي‌شوند و به صورت ذره‌هاي كوچك‌تري مي‌شكنند و خرد مي‌شوند. آن ذره‌ها در پي نيروي گرانش، آب‌هاي جاري، يخچال‌ها، موج‌ دريا و باد جابه‌جا مي‌شوند و به محيط‌هاي رسوب‌گذاري، به‌ويژه درياها و درياچه‌ها، مي‌روند. طي اين جابه‌جايي نيز بيش از پيش خرد مي‌شوند. رسوب‌ها در محيط‌هاي رسوب‌گذاري به صورت لايه‌هاي موازي و افقي روي هم انباشته مي‌شوند و طي فرايند سنگ‌زايي، سخت مي‌شوند و سنگ‌هاي رسوبي را پديد مي‌آورند.

اگر سنگ‌هاي رسوبي در ژرفاي زيادي جاي گرفته باشند، در پي فشار وزن لايه‌هاي بالايي يا فشار فراهم شده از جابه‌جايي ورقه‌هاي زمين و گرماي درون زمين، آرام‌آرام دگرگون مي‌شوند و سنگ‌هاي دگرگوني را مي‌سازند. سنگ‌هاي دگرگوني نيز اگر گرماي بيش‌تري ببينند، ذوب مي‌شوند و ماگما مي‌سازند. از سرد شدن ماگما نيز بار ديگر سنگ آذرين پديد مي‌آيد.

اين چرخه‌ي سنگ، كه از آغاز پديد آمدن زمين همواره ادامه داشته است، بيش از 200 سال پيش از سوي جيمز هاتن پيشنهاد شد. او با گردآوري يافته‌هاي زمين‌شناسان پيش از خود به اين نتيجه دست يافت. اين چرخه با افزايش آگاهي دانشمندان از فرايند زمين‌ساخت ورقه‌اي بيش از پيش روشن‌تر شد. اين چرخه ميان‌برهايي نيز دارد. براي نمونه گاهي سنگ آذرين بي آن كه هوازده شود و سنگ رسوبي پديد آورد، در پي گرما و فشار به سنگ دگرگوني تبديل مي‌شود. جاي برخورد ورقه‌هاي قاره‌اي نمونه‌اي از جاهايي است كه اين فرايند در آن رخ مي‌دهد.

 


 

 

 

منبع:

1. حسيني ، احمد. سنگ‌ها. انتشارات مدرسه، 1385

2. لوتگن/تاربوك. مباني زمين‌شناسي. ترجمه‌ي رسول اخروي. انتشارات مدرسه، 1378

3. درويش‌زاده، علي. سنگ‌شناسي دگرگوني. انتشارات دانشگاه پيام‌ نور، 1379

4. پروين، حسين. سنگ‌شناسي رسوبي. انتشارات دانشگاه پيام‌ نور، 1379

5.خيري، فلوريز. سنگ‌شناسي آذرين. انتشارات دانشگاه پيام‌ نور، 1379

6. معماريان، حسين. زمين‌شناسي فيزيكي. انتشارات دانشگاه پيام‌ نور، 1370

7. سرابي، فريدون/ايران‌پناه، اسد/ زرعيان، سيروس. سنگ‌شناسي. انتشارات دانشگاه تهران، 1356

8. همبلين، كنت/ هاوارد، جيمز. شناسايي مقدماتي سنگ‌ها. انتشارات مدرسه، 1370

 توجه. برای حمایت از سایت ما و ایجاد انگیزه برای سایت ما برای گذاشتن بیشتر تحقیقات و جواب سوالات کتاب ها بصورت رایگان برای شما  ، بر روی لینک های زیر هر چند بار خواستید (بعد خواندن مطلب یا قبل از آن ) کلیک کنید :

لیست کلیه اقدام پژوهی ها

لیست کلیه تحقیقات و تجربیات ارتقای شغلی دبیران

لیست کلیه پایان نامه ها

لیست کلیه مقالات و تحقیقات

لیست کلیه پروژه های آماری

لیست کلیه پروژه ها کارآموزی و مالی

 

به کانال سایت علمی و پژوهشی آسمان در تلگرام بپوندید.کلیک کنید

http://up.asemankafinet.ir/view/1069338/chanal1.png

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 8:11 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,
نظرات(5)

تحقیق درباره کره زمین

بازديد: 41011

 

زمین

مقدمه

زمین ، سومین سیاره نزدیک بهخورشید وبزرگترینسیاره در میانسیارات درونی است. ساختار درونی زمینمثل سایر سیارات درونی ازیک هسته داخلی و یکهسته خارجیبه همراه لایه‌های مذاب و نیمهمذاب و سنگی جامد تشکیل یافته است. هستهداخلی فلزی و جامد بوده و توسط هسته خارجی که فلزی و مذاب است، احاطه شده است.

زمین شرایط بسیار منحصر بفردی دارد. هیچکدام از سیارات دیگرآب مایع وجو پراکسیژن نداشته و حیات در آنها وجود ندارد. تکامل تدریجی زمین که 4.5 میلیارد سال طول کشیدهاست، همچنان بطور طبیعی و نیز بر اثر فعالیتهای انسان ادامه خواهد داشت. همچنینچگالی زمین از تمام سیارات دیگر بیشتر است.

زمین در آغاز شکل گیری

  • در اوایل پیدایشمنظومهشمسی ، ذرات ریز غبار موجود در قرص خورشید که عمدتا از گاز و غبار تشکیل شدهبود، پس از برخورد به هم چسبیده و اجسام بزرگ و بزرگتری را بوجود آوردند. بدینترتیب چهار سیاره درونی از این ذرات شکل گرفتند.
  • 4.5 میلیارد پیش ، زمین دارای سطحی داغ ، قرمز و نیمه مذاب بود. پس از گذشتمیلیونها سال ، سطح زمین شروع به سرد شدن نمود و پوسته جامدی ، به دور زمین بوجودآمد. گازهای داغ و مواد مذاب از لایه‌های زیرین و از طریقدهانه‌هایآتشفشانی بیرون زده و جو ضخیم زمین را بوجود آوردند. در همین مدتشهاب سنگهایزیادی به سطح زمین خوردند وهزارانگودال شهاب سنگیرا در سطح زمین بوجود آورد. و مقدار زیادی غبار به جو زمین اضافه کردند.
  • پس از یک میلیارد سال ، زمین به اندازه کافی سرد شده بود تا بخار آب موجود درجو متراکم شده و قطرات آب را بوجود آورد. این قطرات آب میلیونها سال به شکلباران شدید بهسطح زمین افتاده ، باعث پاک شدن جو زمین و بوجود آمدناقیانوس شدند. کرهزمین به تدریج به شکل کنونی درآمده است.

 

فاصله متوسط از خورشید

 

60.149 کیلومتر

قطر استوا

 

12756 کیلومتر

مدتحرکتوضعی

 

93.23 ساعت

مدتحرکتانتقالی

 

26.365 روز

سرعت حرکت انتقالی

 

79.29 کیلومتر در ثانیه

دمای سطحی

 

55 تا 70 درجه سانتیگراد

جرم (زمین = 1)

 

00.1

چگالی متوسط (آب = 1)

 

52.5

جاذبه (زمین = 1)

 

1

تعداد قمر

 

1

نحوه پیدایش و تکامل زمین

زمین در بدو پیدایش بصورت کره‌ای از مواد بسیارداغ و نیمه مذاب بوده که به تدریج عناصر سنگین‌تر ته‌نشین شده و هسته فلزی را بهوجود آوردند ، و در عین حال عناصر سبکتر به سطوح فوقانی آمده و جبه و پوسته راتشکیل دادند. پس از گذشت میلیاردها سال زمین سرد شد، سطح زمین جامد گشت،جو زمین شکل گرفت، و اقیانوسها بوجود آمدند. تکامل زمین هنوز ادامه دارد. پوسته زمین توسطفورانهای آتشفشانی در کف اقیانوسها نوسازی شده و دائما بر اثرزمینلرزه‌ها وحرکتهایقاره‌ای در حال تغییر و تحول است. تناسب گازهای مختلف در جو زمین نیز بر اثردخالتهای انسان به آرامی در حال تغییر است.


مشخصات زمین

  • زمین سیاره‌ای است منحصر بفرد ، دارای آب مایع و جوی که قسمت اعظم آن ازنیتروژن واکسیژن تشکیل شده که تداومحیاترا ممکن می‌سازند. در منظومه شمسی ،زمین پنجمین سیاره از لحاظ بزرگی و سومین سیاره نزدیک به خورشید است. چگالی زمین ازتمامی سیارات بیشتر است.
  • زمین در منظومه شمسی دو نوع حرکت ،وضعی وانتقالی دارد. در حرکت وضعی زمین در یک شبانه روز به دور خودش می‌چرخد و در حرکت انتقالی دریک سال مداری بیضی شکل حول خورشید را طی می‌کند (مدار زمین).

 

زمین در آغاز شکل گیری
با سرد شدن زمین ، شرایط لازم برای
پیدایش حیاتدر آن فراهم شدند

 

کره مغناطیسی

  • با چرخش زمین به دور خودش ، چرخه‌هایی در هسته خارجی آن که از آهن مذاب تشکیلشده بوجود آمده ،جریانهایالکتریکی تولید می‌کنند. این جریانها باعث ایجاد یکمیدان مغناطیسیدر فضای اطراف زمین شده وپوششی محافظ در اطراف آن ایجاد می‌کنند(کمربندتشعشعی زمین). این میدان کهکره مغناطیسینامیده می‌شود، زمین را دربرابر جریانهای سریع ذرات باردار بادهای خورشیدی محافظت می‌کند.
  • بعضی از این ذرات در دو نقطه میدان مغناطیسی به نامکمربندهای «وان آلن» به دام می‌افتد. کره مغناطیسی بیشتربادهای خورشیدیرا از زمین دور می‌کند، اماجریانهای ذرات باد خورشیدی آنقدر قوی هستند که قسمت جلویی کره مغناطیسی را مسطحنموده و باعث کشیدگی عقب آن می‌شوند.

آینده زمین

از آنجا که حیات در زمین) وابسته به خورشید است، آینده کرهزمین نیز به آینده خورشید وابسته خواهد بود. حدود 5 میلیارد سال دیگرذخایرانرژی خورشید تمام شده و خورشید به یکغول سرختبدیل می‌شود و افزایش حجم می‌دهد. گرمای شدید حاصل از افزایش حجم باعث آب شدن یخ مناطق قطبی و بالا آمدن آب اقیانوسمی‌شود. سپسجو زمین شروع به تبخیر می‌کند و گیاهان خشک آتش می‌گیرند. در چنین شرایطی امکان حیات درزمین کلا از بین می‌رود.

انتظار نجومی

  • شاید انسان در آینده بتواند قبل از وقوع فاجعه‌های فوق زمین را به جایی دورتراز خورشید منتقل کند.
  • شاید امکانات آینده ، انسانهای آن زمان به سیاره قابل سکونت دیگری کوچکنند.
  • شاید بشر بتواند مانع از وقوع فاجعه‌های فوق درخورشید وزمین شود.
  • باید پنج میلیارد سال انتظار کشید.

ساختار و ترکیبات زمین

داشتن دانشی از ترکیب و حالت درونی زمین پیش‌ نیاز درکژئوشیمی است. بدیهی است که حل این مسئله از راه مشاهده مستقیم امکانپذیر نخواهد بود. حتیپیشرفته‌ترینتکنیک‌های حفارینمی‌تواند از چند کیلومتردر داخل پوسته زمین فراتر رود. زیراعمیق‌ترین چاهیکه تاکنون حفر شده است عمقیدر حدود 15 کیلومتر داشته، و عمق معادن از این حد هم کمتر می‌باشد. بعضی مواد توسطفعالیت آذرین به سطح آورده می‌شوند. ولی به علت عدم اطلاع ما از عمق تشکیل وتغییرات بعدی که تحمل کرده‌اند، شواهد مناسبی برای نتیجه گیری درباره ترکیب زمین وساختار آن نمی‌باشند.

شواهدی برایساختار درونی زمین

برای کسب آگاهی ازساختار درونی زمین باید از رهیافتی غیر مستقیم بهره جوییم. شواهد غیر مستقیم از 3منبع ،آتشفشانها ،شهاب سنگ‌هاوامواجلرزه‌ای منشا می‌گیرند.

آتشفشانها

هنگامی که انسان برای اولین بار بهفورانهایآتشفشانی نزدیک شد و سرد شدن گدازه‌های مذاب را به شکل سنگهای جامد دید، گمانمی‌کرد که منشا تعداد زیادی از سنگهای محل زندگی او باید از همین مواد ناشی شدهباشد. مدت زمانی طولانی این تفکر ادامه داشت که ممکن است محصولات آتشفشانینشانه‌هایی از ترکیب داخلی زمین را بیان کنند. عاملی که باعث کم اهمیت شدن چنینفرضیه‌هایی شد، این است که در مناطق مختلف دنیا آتشفشانهای مختلفگدازه‌هاییبا ترکیبات مختلف تولید می‌کنند.

  • مثال

سنگ‌های حاصل از دو نوع گدازه را در نظر می‌گیریم. یکی از اینسنگها عمدتا ازکانی‌های سیلیکات آلومینیوموآهن تشکیل شده و رنگ آن خیلیروشن است. و نمونه دیگر تیره رنگ است و ترکیب اصلی آن ازکانی‌های سیلیکات آهنومنیزیم می‌باشد.

شهاب سنگها

شواهد طیف نگاریچیزی درباره ترکیب درونیسیالات بیان نمی‌کند. بنابر این به ناچار باید به مقایسه ترکیب زمین با شواهد گرد آمده از شهاب سنگهابپردازیم. شهاب سنگها یاشخانه‌هابخشی ازمنظومهشمسی می‌باشند. گاهی قطعاتی از فضای خارجی زمین ، واردمیدانجاذبه زمین می‌شوند و به صورت شهاب سنگها یافت می‌شوند. بیشتر این شهاب سنگهابه علت اصطکاک حاصل از عبور ازاتمسفرزمین می‌سوزند. قطعات باقیمانده به علت درشتی قطعات به سطح زمین سقوط می‌کنند. تخمین زده شده که نرخ فرو ریزش شخانه‌ای سالانه بین 30000 تا 150000 تنمی‌باشد.

در حال حاضر عموما معتقدند که شهاب سنگها از تلاشی سیاره‌ای فرضیکه احتمالا بین سیاره‌هایمریخومشتریجای داشته حاصل شده‌اند، که این منطقهاکنون توسط کمربند آستروئیدی اشغال شده است. شهاب سنگها شبیه ماده‌ای هستند که داخلزمین را ساخته و از شهاب سنگهای فلزی که معمولا ازآلیاژهای مختلف آهن ونیکل تشکیل شده‌اند،مجزا می‌شوند و چگالی آنها از انواع سنگی مشابه زیادتر است. اگر داخل زمین از آهن ونیکل تشکیل شده باشد، این دو ماده به علت سنگینی باید بطرف مرکز زمین کشیده شوند. بنابراین فرض می‌کنیم که زمین دارای هسته‌ای از آلیاژ آهن و نیکل می‌باشد که بوسیلهگوشته‌ایمتشکل ازسنگپریدوتیت با چگالی کم پوشانده می‌شود. ساختمان مذکور برای زمین در حین سادگی بامحاسباتجرم کل زمین مطابقت دارد.

امواج لرزه‌ای

زمین لرزه

زمین لرزه‌ها وقتی که دو قسمت از لایه سطحی زمین یا پوسته درکنار هم می‌لغزند حاصل می‌شود. هر زمین لرزه انواع مختلفی ازامواجرا تولید می‌کند که از این میان دونوع که از درون پیکر زمین عبور می‌کند برای منظور فعلی ما دارای بیشترین اهمیت است. تاثیر این امواج ممکن است از حداقل لرزش تا بروز یک فاجعه تغییر کند که به شدت حرکتو همچنین بزرگی زمین لرزه بستگی دارد. اگر یکزلزله با شدتمحسوس رخ دهد، امواج حاصله بصورت شعاعی به طرف خارج از مرکز انتشار می‌یابند، کهمی‌توانند به درون انتقال یابند. این امواج در حین عبور ، رفتاری شبیه به امواج آبدراستخر از خودنشان می‌دهند. این امواج همانطوری که بطرف داخل لایه‌های درونی زمین حرکت می‌کنند،قادرهستند انعکاس یابند یا دچار شکست شوند.

انواع امواج لرزه‌ای

  • موج P :
  • این موج ، موج اولیه نامیده می‌شود و اولین موجی است کهبوسیلهلرزهنگار ثبت می‌شود و مانندامواجصوتی بوجود می‌آید. این امواج می‌تواند هم از میانجامداتو هم از میانمایعاتعبور کند. همچنین سرعت موج p درقسمتی که مواد چگالتر است زیادتر می‌شود، و با سرعت نسبتا زیادتری از میان جامداتعبور می‌کنند. محاسبه سرعت امواج p ، می‌تواند اطلاعاتی دربارهچگالی و حالتموادی که امواج از آن عبور می‌کند، بدست می‌دهد.
  • موج s :
  • این امواج که امواج ثانویه نامیده می‌شوند، فقط از جامداتعبور می‌کنند و باعثارتعاشات عمودیذرات می‌گردند.

امواج لرزه‌ای و برخورد آنها با لایه‌های زمین

از آنجاییکه امواج s فقط ازمیان جامدات عبور می‌کنند، هنگام عبور از داخل زمین و برخورد با لایه‌ای مایع ،بلافاصله متوقف می‌شوند. دانشمندان ژئوفیک از رویسرعت عبور امواجبوجود وناپیوستگیاصلی (ناپیوستگی حاصل از بین رفتن امواج در لایه‌هایی از زمین) رده اول درلایه‌های زمین پی برده‌اند.

از بین رفتن امواج s در قاعدهجبهنشان می‌دهد که مواد سازندههستهزمین فاقد صلبیت بوده و رفتاری مانند مایع دارند. ناپیوستگی‌های رده دومی (کهبوسیله تغییر ناگهانی در نرخ افزایش یا کاهش سرعت امواج مشخص می‌شوند) نیز درپوسته ، جبه و هسته تشخیص داده شده است

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 8:08 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,
نظرات(12)

تحقیق کامل در مورد زلزله

بازديد: 553

 

به نام خدا

مقدمه

زلزله يكي از مخاطرات طبيعي مي باشد كه امروزه به طور چشمگيري موردتوجه جوامع وملل قرار گرفته است . و در زمره ي آنها كشورهايي كه در مناطق نزديكتري به كانونهاي زمين لرزه اي قرار دارند در خطر بيشتري هستند ، از جمله كشور عزيزمان ايران .

تاريخچه زلزله اي ايران به خوبي نشان مي دهد كه هيچ نقطه اي از ايران را نمي توان در مقابل زلزله مصون فرض كرد وقوع زلزله هايي مانند رودبار ،منجيل ،زرند، وبم ما را به واكنش بيشتري وا مي دارد كه به طور جدي وعلمي بايد در مقابل اين معضل عظيم به مبارزه برخيزيم حال اينكه : 1- وضع زلزله در ايران چگونه است ؟2- چه اقداماتي بايد در مقابل آن انجام دهيم ؟ موضوعاتي است كه در اين تحقيق معطوف نظر ماست . و ما بعنوان افرادي از اين جامعه مي كوشيم تا در حد توان هم بر معلومات خود بيفزاييم وهم دوستان خود را با زلزله بيشتر آشنا كنيم واز روشهاي پيشگيري صدمات زلزله  بيشتر اطلاعات كسب نماييم .

به اميد آنكه در پايان اين تحقيق موفق بوده ووظيفه اجتماعي خود را در اين مورد  به خوبي انجام داده باشيم .

دوران زلزله خيزي در ايران ( پنج دوره  ) :

به طور كلي دوره هاي مختلف زلزله خيزي در ايران را به 5 دوره مختلف تقسيم مي كنند كه شامل : 1- دوره فرمانروايي  خلفا (622تا 1258م) :

اين دوره را مي توان به گونه اي دقيق تر دوره اوليه اسلامي ناميد كه از نخستين سال عصر اسلامي تا چپاول بغداد توسط مغولان در سال 1258 را دربر ميگيرد . ويژگي بر جسته  اين دوره دراز كه به آن يك پارچگي مي بخشد اين واقعيت است كه ايران وعراق بخشي از يك امپراطوري يگانه بوده اند ، گو اينكه دراواخر اين دوره يگانگي، پنداري بيش نبود . ازآنجا كه عراق مركز اين امپراطوري بود ،نزديك به همه اطلاعات ما درباره زمين لرزه از منابع عربي و عمدتاً از رويداد  نگاريهاي تاريخي به دست آمده است . آن چه از آثار فارسي بومي باقيمانده بسيار اندك است وسهم چنداني در داده ها ي ما ندارد . تقريباص همه لرزه هاي ثبت شده ايران درمنطقه اي رويداده كه شاهراه اصلي خراسان از آن مي گذشته است ،مهمترين وپر رفت و آمد ترين شاهراه بود ،راه كاروان رويي كه فراورده ها را از چين وهند مي آورد ، از دالان طبيعي ميان كوه پايه هاي البرز وكناره كوير مركزي مي گذشت آنگاه به سوي جنوب باختري مي گشت تا از زاگرس بگذرد وبه دره دجله و فرات سرازير شود .

فعاليت لرزه اي در اين دوران محدود به رويدادهايي است كه به خراسان وري وگرگان آسيب رساندند.

2- دوره مغولان وتركمانان (1258 تا 1598 م ) :

اين دوره از يك سوبا چپاول بغداد توسط مغولان  و از سوي ديگر با انتقال پايتخت صفويان از قزوين به اصفهان ، كه سر آغاز روزگار تازه اي شد ، تعريف مي شود.

دليل اين بخش بندي تفاوت آشكار آن با دوره پيش از خود ،يعني دوره فرمانروايي خلفا است .

بنيادي ترين دگرگوني آن بود كه جوابي گسترده اي ميان جهان عرب ،كه در مصر ممالك وسوريه متمركز بود ، و ولايتهاي خاوري پيشين امپراطوري اسلامي پديد آمد .

امور ايران به طور جداگانه به عنوان تابعي از اوضاع داخلي و زير تأخير عواملي بيروني مهمي از سوي خاور سر چشمه گرفت وپيش مي رفت ،باز تاب اين وضعيت در اين واقعيت به چشم مي خورد كه آثار فارسي به عنوان منابع عمده اطلاعات جايگزين آثار عربي مي شود . اين تغيير بسيار مهم است زيرا شيوه اي كه منابع فارسي به پديده هاي طبيعي مي پردازند شيوه اصلي منتظمي است يكي از ويژگيهاي نمايان اين دوره سرودن اشعاري درباره زمين لرزه است ،كه بر افزون بيان احساسات گوناگون بر انگيخته از فاجعه ،غالباً داراي اطلاعات سودمند مانندتاريخ دقيق رويداد ،يا كارهاي بازسازي پس از رويداد مي باشد .

3- سده هاي هفدهم وهجدهم ميلادي :

دوره اي كه انتقال پايتخت به اصفهان توسط شاه عباس سر آغاز آن بود شاهد ثبات وشكوفايي افزون تر ي در قلمرو صفويان بود ، كه در نتيجه فرمانروايي شاه عباس پديد آمده بود و درجه تمركز قدرت حكومت از آن چه كه در طي سده ها وجود داشت بيشتر شده بود . در 1722 ميلادي اين آرامش نسبي به يكباره دراثر يورش افغان ها به ايران آشفت و  سده اي كه به دنبال آن آمد و دوران نادر شاه رانيز در برداشت ،فرو پاشي ثبات سياسي از جمعيت تهي شدن مناطق روستايي وبدتر شدن زندگي اقتصادي منطقه راشاهد بود. پايتخت نادر شاه مشهد بود و پس از مرگ او در 1747سال ميلادي ايران به مناطق نفوذ جداگانه اي تقسيم شد .جانشينان اوافشاريان ، وبر آمدن افغانستان مستقل ،بيشترين تأثير را در خاور وشمال خاور كشور داشت در حالي كه پيش از گذشت يك دهه از هرج ومرج نظم تا اندازه ي زيادي در جنوب وباختر ايران به وسيله كريمخان زند كه مركز فرمانروايي اش شيراز بود ،مستقرشد،

پس از مرگ او در سال 1779 ميلادي نبردي دراز و دامنه دار براي تصاحب قدرت ميان جانشينان او و قاجار درگرفت .

قاجار ها كه پايگاهشان در استانهاي خزر بود سرانجام پيروز شدند و در سال 1794 ميلادي حكومت رابدست گرفتندو تهران پايتخت جديد شد . در چنين زمينه سياسي بود كه اوج شكوفايي وسپس تنزل تدريجي موقعيت ايران در عرصه بازرگاني بين المللي وبين قاره اي جريان داشت ؛ جاده هاي زميني كه از كشور مي گذشت به آهستگي جاي خود را به راههاي اقيانوسي كه بوسيله هلندي ها وانگليسي ها در اوايل سده هفدهم گسترده شد مي داد .

در دانسته هاي ما درباره ي تاريخ زمين لرزه اي ايران در دوره پيش از 1600 ميلادي سهم مسافران آن روزگار اندك بوده است . اشاره هاي گذرا به مناطق زمين لرزه خيز وگزارشهاي ارزشمند گه گاهي لرزه اي ويژه را مي توان از ميان توصيف امور و اوضاع واحوال منطقه اي يافت كه، به رغم اين دوره رخ داده است والبته نسبت به دوران قبلي زلزله هاي كمتري رخ داده است كه خيلي چشمگير نبوده به جز چند زلزله كه در گيلان و نواحي خزر و به خصوص شيراز قديم .

4- دوران قاجاريه (1794 تا 1925 ) :

با آغاز سده نوزده بهبود مستقيم وآشكاري در حجم وكيفيت داده هاي لرزه اي پديد مي آيد وهر چه فاصله بازمان حاضر كمتر مي شود اين داده ها نيز كامل تر مي شود . اين امر عمدتاً به دليل در دسترس قرار گرفتن منابع اطلاعاتي افزون تري است كه عبارتند از گزارشهاي مطبوعات فارسي ومكالمات ديپلماتيك انگليسي ها كه در زير تا حد امكان به هر يك از آنها خواهيم  پرداخت با اين همه ،انواع اسنادي كه پيش از اين باز شناخته شدند همچنان اطلاعات سودمند بسياري فراهم مي آورند .

زمين لرزه هاي ثبت شده در دوره هاي مختلف را مي توان الگوهاي نماياني تشخيص داد .بين سال هاي  1916 تا 1923 ميلادي هيجده زمين لرزه از 24 زمين لرزه اي كه در ايران گزارش شده ، درخاور دامغان يعني در خراسان ويا در ايران خاوري روي داده است .

اما در سال هاي  1900 تا 1915 ميلادي تنها 5 زمين لرزه از 24 رويداد ي كه ذكر شده در اين ناحيه روي داده است و گرايش ناهمگن لرزه ها بيشتر به سوي بخشهاي شمال باختري وشمال مركزي كشور متوجه بوده است .

5- دوره اخير ( از 1925 م تا امروزه ) :

پس از سال 1925 ميلادي دستيابي به اطلاعات مستند ،باگذشت زمان بهبود بيشتري مي يابد و ارزش خود را براي اصلاح محل رو مركز زمين لرزه هايي كه به كمك دستگاه تعيين شده است ،به ويژه تاحدود 1950 ميلادي ،همچنان نگاه مي دارد ، هنوز شمار زيادي از لرزه هاي شناخته شده نه درمطبوعات ثبت مي شود ونه در مكالمات ديپلماتيك اما اين گفته به طور كلي تنها درباره رويدادهاي كوچك درست است .

از سوي ديگر بسياري از زمين لرزه هاي مبهم نيز به گونه اي موفقيت آميز باز شناخته شده است . تا حدود سال 1940 ميلادي به گونه اي تقريباً  منظم از پرونده هاي اسناد استفاده كرده اند همچنين براي جستجوي اطلاعات درباره برخي رويدادهاي كاوش در روزنامه ها ، به ويژه ايران واطلاعات كه نخستين شماره آن در يازده ژانويه 1926 در آمد، شده است .

كه اين دسته از كتابهاي ملي موجود است .در مواردي همسان به مطبوعاتي محلي نيز تا زمان حاضر مراجعه شده است . اكنون داده هاي مستند براي تقريباً هر جاي كشور وحتي در مورد لرزه هايي بسيار كم اهميت در دسترس است وديگر به دنبال كردن بررسي ها يمان در اين منابع ادبي نيازي نيست . فهرست هاي  لرزه اي منطقه اي وجهاني متعددي منتشر شده است . و از سال 1930 ميلادي تا كنون بيش از 20 فهرست كه اطلاعات بسيار سودمندي را درباره زلزله به ما      مي دهد در آمده  است .

اندك شماري از اين فهرست ها تازه ودقيق هستند ومنابع خود را ذكر كرده اند وبرخي نيز كهنه شده واطلاعات دست دومي را دراختيار دارند و همچنين              بي دقتي هاي بسياري را در بر دارند .برخي بيش از  حد ساده شده وگمراه كننده هستند وخطاهاي بزرگي را در بر دارند و برخي لرزه ها رابارها در تاريخ ذكر       كرده اند كه گاهي تفكيك واصلاح آنها دشوار است .

تنها در طول چندسال اخير است كه تهيه فهرست زمين لرزه هاي تاريخي و دوره اخير به گونه اي شيوه دار وقابل اطمينان تري انجام مي گردد كه مانيز در اين باره در همين حد بسنده مي كنيم .

پيش بيني زلزله

امروزه  زلزله شناسان در خيلي از كشورهاي دنيا بدنبال روش هاي مطمئني هستند كه آنان راقادر به پيش بيني موقعيت ،زمان و قدرت زمين لرزه بنمايد . درصورتي  كه  برق ومنابع گاز راقطع نمائيم  كوره هاي كوچك را خاموش وفرآيندهاي مختلف شيميايي ،منفجره با آتشگير را به موقع متوقف نموده ومردم را از ساختمان هاتخليه كنيم .همچنين در صورت معلوم بودن  و پرويدهاي برگشت زلزله ها،طراحان قادر خواهند بود تصميم گيري كنند كه براي ضرر زلزله ساختمانها و ساير سازه ها واقعاً به چه چيزي نياز است ،و بدين وسيله به طور قابل ملاحظه اي هزينه اقدامات ضرر زلزله را كم كرده واز مقاوم نمودن بعضي سازه ها محكم خودداري كنند . با اين حال ساده انديشي خواهد بود فكر كنيم كه محقق اينكه مسئله پيش بيني به طور موفقيت آميز انجام گرفت، زلزله نموده گروه اصلي سازه ها از بين خواهد رفت در حقيقت ،تخليه گروه كثير مردم و فوايدايمني كردن اماكن مخصوصا در شهر ها وشهرك ها ،به طور وضوح در جاي خودكاملا مسئله است . علاوه بر اين نگاه داشتن مردم در زير چادر براي مدت دراز مدت در جاهاي با آب و هواي گرم قابل قبول مي باشد و در حالت از بين رفتن كامل شهر همجوار كه درصورت طرح نشدن ساختمان ها براي تحمل با زلزله حتمي است ، به اشكال مي توان به آن به عنوان راه حل نگاه كرد ، تجربه نشان مي دهد كه تلفات ناشي از آتش سوزي ها وخسارت سنگيني به ساختمان ها وخطوط تداركات ،درمناطقي كه سازه هايشان فاقد  ايمني لازم مي باشد به مراتب سنگين تر از هزينه مقاوم نمودن در مقابل زلزله مي باشد . بهترين مثال ها عبارت از زمين لرزه هايي است كه در دوم فوريه سال 1960 در مراكش ، در 26 ژوئن 1963 در يوگسالوي و در آوريل مه سال 1976 در اتحاد شوروي رخ دادند و در آنجا  در موقع بنا ، از صدمه احتمالي وارده از زلزله ها چشم پوشي گرديده و در نتيجه خسارت وارده به سازمان هاي غير مقاوم در برابر زلزله كلي بود .

اصولا به وسيله رصد واندازه گيري انباشت كرنشي كه درشت ها قبل از شكست ناگهاني و از اين رو قبل از زلزله به وجود مي آيد ،مي توان زمان ومكان وقوع زلزله و شدت آن را پيش بيني كرد . در خيلي از مواقع ملاحظه  شده است كه اين روند به همراه تغييراتي در ميدان هاي مغناطيسي ،نقاط مرجع ،وسايز عوامل مي باشد كه در صورت اندازه گيري قبلي ،مي تواند نشانگر تجاوز كرنش سگ از حالت بحراني در آن محل  باشد .

مدتي قبل از زلزله ( آن طوري كه به وسيله زلزله شناس هاي شوروي در اواخر  سال هاي 1950 كشف شد .) سرعت هاي نسبي كه با آن ها امواج S,P به ايستگاههاي زلزله نگاري مي رسند . ابتدا كم شده و بعداً افزايش مي يابند .

مطالعات در زمينه اين پديد ه نشان داده اند كه تغييرات سرعت بوسيله افزايش تنش و بدنبال آن ترك خوردگي ريز و درشت ، به وقوع مي پيوندند. در فاصله زماني ما بين لحظه اي كه اختلاف  در سرعت امواج s,p شروع افزايش مي كند ولحظه اي كه در آن زلزله اتفاق مي افتد در حدود 0% مدت زماني است كه طي آن تغيرات سرع مشاهده مي شود .I.ersesov, savarensky از اتحاد شوروي در طي گزارشش به كنفرانس يونسكو در سال 1976 اشاره نمودند كه مسئله پيش بيني زلزله مي تواند به طور موفقت آميزي به چندين روش حل شود .يكي از مطمئن ترين روش ها عبارت از شيب تغييرات فشار حفره اي در چاهها واندازه گيري تغيير شكل هاي پوسته به وسيله تغيير طول لنچ هاو شيب لنچ ها ، با استفاده از روش هاي شكل شناسي زمين و زمين پيما يشي مي باشد .

اين روش بوسيله رصدها  انجام شده در ژاپن در سال1944 ،كه در آن موقع چند ساعت قبل از زلزله Niigata دستگاههاي حساس تغيير طول نسبي عمودي ،كرنش هاي كشش غير عادي در حدود 10-5 در فاصله به طول 10 KM ثبت كردند به نحوي اثبات مي شود . روش ديگر مطالعه بيشتر شدن زلزله اي  كوچك است كه مدتي قبل از زلزله اي بزرگ اغلب ممكن است تغييرات قابل ملاحظه اي بكنند . ممكن است سرعت هاي امواج ‍P وS مصنوعي ناشي از انفجار صوتي كه اين امواج در سر راه خود ايستگاههاي لرزه نگاري از كانون زلزله بگذرند ،در آن فاصله زماني به طور مشابهي تغيير بكنند . در طيف ارتعاش نيز ممكن است تغييراتي رخ بدهد .

روش كاملاً مطمئن عبارت از مطالعه تغييرات در ميدان هاي الكتريكي ومغناطيسي در مناطق زلزله مي باشد.

در ژاپن ،نقشه برداري مغناطيسي زمين از سال 1912 م. اجرا مي شود . در طي زلزله 21 دسامبر 1946 Nankaido تغييرات مشخصي در ميدان مغناطيسي زمين مشاهده شد . مطالعه پشت در آمدهخ ها ي زمين شناسي  ، راه امير بخشي در پيش بيني زلزله مي باشد . اين روش كه توسط متخصصاني از تاشكند پيدا شده است ، بر اين حقيقت استوار است كه آناليز  وپوتيك گازهاي بي اثر و ساير مواد شيمايي داخل چاهها قبل از زمين لرزه هاي بزرگ، تغيير قابل ملاحظه اي            مي نمايند . اعتبار اين روش در طي زلزله 1966 تاشكند به اثبات مي رسد .امروزه براي تحقق كاربرد آن سعي بيشتري انجام مي شود. بر طبق نتايج تحليل آماري انجام شده توسط S.Fedotov ،اتفاقات زلزله اي حادث در يك ناحيه در چرخه زلزله  خيزي زماني معين قرار مي گيرند . با به كار گيري اين روش زلزله شناس  هاي روسي قادر شده اند براي منطقه Kurid-kamchutka براي 30 سال آينده پيش بيني زلزله اي پيدا كنند خوب عمل نمودن اين پيش بيني هم اكنون بوسيله چهار زلزله بزرگ با بزرگي بيش از 5/7 ريشتر به اثبات رسيده است .اخيراً تعداد زيادي زلزله داخل وخارج اتحاد شوري اتفاق افتاده است كه پيش بيني هاي مختلف را تأييد مي كنند . با وجود اين ، علي رغم نتايج اطمينان كني از اين نوع ، متدهاي فوق الذكر هنوز تا آن جا كه به اعتبار ،اطمينان ، و كاربردشان مربوط مي شود ، نياز به دلايل بيشتري دارند ،بدين دليل ،هنوز نمي توانيم از راه حلي كم وبيش آماده براي مسئله پيش بيني زلزله صحبت كنيم ، با اين حال ،حتي امروزه مي توانيم كاملاً با اطمينان ادعا كنيم كه تحقيقات گسترده اي كه در اين زمينه خيلي از ممالك روي زمين انجام مي گيرد به زودي تكميل خواهندشد .

منشأ علل زمين لرزه ها :

I.. Mushketiv يكي از بيناينگذاران زلزله شناسي در روسيه ، در سال 1888 نوشت :     ( زلزله هميشه بلائي براي نوع بشر بوده و ياد آور وحشت زيادي مي باشد ، و به اين ملت است كه بشر هميشه مستعد پذيرفتن آن هابه عنوان تنبيه آسماني براي گناهانش بوده است ، يا آن را به  نوعي افسونگري شيطان ، ياهوس هيولالي زير  زميني نسبت داده است ، با وجود اين درساليان قديم ، مردمان روشنفكر سعي كردند طبيعت زلزله ها را با مربوط كردن آن ها به ساير پديده ها محيط اطراف توضيح دهند . اگر چه راهي كه آن ها  ارائه مي دادند به دور از واقعيت بود ، ولي درك اين واقعيت كه دستگاه حاكم بهشت وجهنم در اين مورد مسئوليتي ندارد ( عليرغم اعتقاد عمومي كه تا قرن نوزدهم پا بر جا بود ) كار بزرگ برجسته اي بود جالب توجه است كه يكي از اولين كساني كه زلزله رامرتبط به پروسه هاي  داخل زمين دانست، دانشمند بزرگ روسي (1765-1711) M.Comonsov بود وي در كتاب هايش به نام هاي ( سقمي در مورد پيدايش فلزات دراثر تكان هاي زمين )  (1757)و« در باره لايه هاي زمين » (1763) Lomonosov مفاهيمي راارائه نمود كه تا بدين روز صحت دارند .علاوه بر اينها ، او رابطه بين زمين لرزه ها و كوهزايي رامحرز  ساخت ، فرايندي كه نتيجه فعاليت هاي بي پايان اعماق داخل زمين است .كاملاً مناسب ،درك طبيعت زلزله ها هميشه به طور تنگاتنگي به مطالعات ساختمان داخل زمين مربوط شده است . تاچندي بيش ،عملاً وسائل آزمايشي براي مطالعه پروسه هاي آن ،كسب اطلاعات تجربي مهمي گرديده است كه اين اطلاعات زلزله شناس ها را قادر مي سازد بعضي مفاهيم اصلي مربوط به ساختمان زمين را فرموله نمايند . با اين همه ،حتي امروز، اعتبار دانش وعلم در محدوده  فرضيات كم وبيش اثبات شده قرار دارد .

بالاتر از همه اين امر را مي  توان بدين حقيقت نسبت داد كه هر چند شيوه هاي حفاري امروز پيشرفته بوده وزمان كمي مي برند ، با اين حال به كارشناسان امكان برداشتي نمونه هايي از عمقي بيشتر از 15 كيلومتر از داخل جسم زمين را نمي دهند . باتوجه به اينكه فاصله مابين سطح تا مركز كره زمين در حدود 6370 كيلومتر مي باشد ،روشن مي شود كه تقريبا جسم زمين ناشناخته مانده است . مسئله را مي توان به طور كم وبيش رضايت بخشي به وسايل توسل به ساير روش ها ،و بالاتر ا زهمه روش ها ي ژنوفيريكي ( زمين فيز يكي ) بررسي كرد .ولي متأسفانه مادامي كه تفسير نتايج موجود اغلب متناقض مي باشند ،هيچكدام از آن ها نمي توانند به سوالات مطروحه جواب قطعي بدهند . يكي از معتبرترين روش هاي ژنوفيزيكي ، نقشه برداري لرزه اي است ، اين روش اساساً عبارت از اندازه گيري سرعت هايي است كه امواج ارتجاعي با آن سرعت ها در لايه هاي مختلف زمين منتشر مي شوند . خيلي بديح  است كه سرعت انتشار امواج ارتجاعي به نوع موج وچگالي وسختي محيط هايي كه در آن ها امواج منتشر مي شوند . بستگي دارد .بنا براين مي توان با ايجاد وامواج ارتجاعي در داخل زمين    ( مثلاً) به وسيله انفجار )( و اندازه گيري زمان انتشار امواج بيشتر و ( باز تابش ) بوسيله لرزه نگارهايي كه در فواصل مختلفي از منبع تحريك ها در داخل زمين تعبير شده اند ،ضخامت لايه هاي را كه امواج از آن ها عبور كرده اند ، ارزيابي كرد (امواج باز تابش در فصل مشترك لايه هايي كه چگالي هاي متفاوتي دارند ،پديد مي آيند .) علاوه بر نقشه برداري لرزه اي ،ژنوفيزيك روش هاي ديگري را نيز كه مشتمل بر سنجي ومغناطيس سنجي مي شوند، در دسترس دارد كه به طور مشابه در اكتشاف داخل زمين مفيد بوده و اغلب به همراه نقشه برداري لر زه اي ، براي تكميل وكنترل يكديگر بكار گرفته مي شوند . در ساير روش هاي ژئوفيزيك فوقا الذكر است كه محققين قادر شده اند ثابت كنند كه زمين يك جسم چند لايه مي باشد در حقيقت ، آن ها دريافته اند كه زمين از يك رشته پوسته هائي كه از نظر كاني شناسي ،چگالي ،خواص ارتجاعي ، حرارت ، وفشار با يكديگر متفاوت هستند ،تشكيل مي شود .

بررسي سطح زمين نشان داده است كه زمين در حال حركت مي باشد ، به طوريكه بعضي قسمت هاي پوسته فرورفته وبعضي بالا مي آيند .همچنين كشف شده است كه پوسته حركت افقي مي نمايند. تمام اين روند ها معمولاً به نام Diastriphism ( تحولات زمين ) يا حركاتي تكئونيكي خوانده  مي شوند ( از لغت يوناني تكتويس به معني سازنده ) تا سال C0Eliede Beaumont . 1852 مطرح مي كرد كه زمين سرد شده و در نتيجه منقبض مي شود . با اين همه ،فريضه انقباض با پايان قرن نوزدهم به اين دليل قادر به توضيح نبوده خيلي از پديده ها ( بخصوص ، چرا به جاي اينكه حركات تكنونيك در سر تا سر كره زمين رخ بدهند ،بطور موضعي ومحلي اتفاق مي افتند )، تا اندازه زيادي فراموش گرديد. M.Usow ,V Obruchev از كشوراتحاد جماهير شوروي و W.Bacher از ايالات متحده آمريكا چيزي را كه هم اكنون تحت عنوان فرضيه ضرباني ناميده مي شوند. مطرح كردند كه بر طبق آن زمين دايماً به نوبت منبسط ومنقبض مي شود . بر طبق نظريه ضرباني ،انقباض موجب حركت پوسته اي مخصوصاً در نواحي چين خوردگي شده ، درصورتي كه انبساط موجب شكستگي پوسته اي مي شود .در سال 1922 ( چند سال قبل از آنكه فريضه انقباض بوجود آيد ) مطرح شد كه در داخل زمين جريان هاي همرفتي ( كتوكسيوني ) رخ مي دهند . برطبق اين نظريه ،حركات تكتونيك بواسطه جرم ها تحت تفريق گرانشي ( ثقلي) مواد با دانسته هاي مختلف كه خود دراثر اختلاف در درجه حرارت بوجود مي آيد ، توليد مي شود . به عبارت ساده مطرح گرديد . كه همرفتي در گوشه حرارت رابه كار مكانيكي جابجايي قاره ها وكوهزائي تبديل مي كند، مدت ها قبل ملاحظه شود كه سواحل شرقي آمريكاي شمالي وجنوبي وسواحل غربي اروپا وآفريقا از نظر  شكل به طور فوق العاده اي شبيه هم بوده ومانند دو  قطعه نر وماده با همديگر جفت وجور مي شوند . بنا براين ، مطرح گرديد كه درحدود 200 ميليون سال قبل آن ها يك خوشه ابر قاره وسعي به نام Pangea را تشكيل مي دادند كه توسط تنها يك اقيانوس نام درياي Tithys احاطه مي شده و اينكه بعداً ( درحدود 135 ميليون سال قبل ) Pangea به چند قسمت تقسيم گرديده وخوشه قاره هاي شمالي به نام Lavrasia و خوشه قاره هاي جنوبي به نام Gindwanaland راتشكيل دادند .Gonduanaland,Laurasia  حركت كرده از همديگر فاصله گرفتند وفاصله بين آن دو اقيانوس پر شد . وجالب توجه است كه جابجايي قاره اي بطور آهسته ، حتي امروز نيز ادامه دارد .هر گسلي را نمي توان در روي سطح زمين رد يابي كرد . عده اي از گسل ها براي مدت زمان خيلي درازي ممكن است غير فعال باقي بمانند . همچنين ،ممكن است گسل هايي وجود داشته باشد كه در اعماق داخل پوسته وگوشه بالائي قرار گرفته وهرگز تا سطح زمين بالانيايند و در نتيجه هنوز براي دانشمندان ناشناخته باشند . عليرغم كاربرد مشهور تئوري امروزي تكتونيك صفحه اي ،هنوز براي اثبات علل ها جابجائي صفحات كارهاي زيادي بايد انجام شود . در اين رابطه ،منصفانه خواهد بود كه بپذيريم گروهي از دانشمندان در احتمال وجود صفحه وجابجايي قاره اي قابل ملاحظه شك كرده و از تئوري ديگري دفاع    مي نمايند كه در آن موقعيت قاره ها ثابت فرض مي شود . در طرف مقابل ، آن ها  نيز قبول دارند كه پيوستگي پوسته زمين به وسيله آنچه كه كمربندهاي ناو زميني  ( ژنوسينگينال ) ناميده مي شوند بانواحي فرو زميني نشان ، گودالها وگسلها كه در  يا در امتداد آن ها سنگ ها به تدريج تغيير شكل مي دهند ،به هم مي خورد .

وجود شبكه جهاني كمربندهايي اخيراً به وسيله مشاهده از خارج كره زمين ،تأييد شده است .

احتمال  خطرزلزله :

در صورتيكه سازه اي يا فنداسيون آن  مي تواند شرايط از پيش تعيين شده معيني بدون از دست دادن بيش از اندازه ظرفيب بار بري ، پايداري ،خواص حياتي ديگر وظيفه خود را انجام دهد گفته مي شودكه سازه يا فنداسيون آن به حد كافي قابل اطمينان مي باشد . كميت هايي كه توانايي مقاومت سازه در برابر بارها ، تأثيرات جوي ، يا حمله به وسيله محيط هاي خورنده رامشخص             مي سازند، خيلي شبيه خود اين فاكتورها ، آماري نمي باشند ،اگر چه  درتحليل مهندسي ممكن است به عنوان آماري تلقي شوند . چون اين كميت ها تابع فاكتورهاي تصادفي زيادي مي باشند ،بنا براين تخمين كمي آنها هميشه متضمن عنصر احتمالي معيني باشد كه مقايسي از انحراف هاي احتمالي از مقادير پذيرفته شده طرح را مي دهد . بار ، باد، و ساير بارهاي زنده ، مثالهايي از بارهايي هستند كه ممكن است بعنوان كميتهاي تصادفي يا تابعهاي تصادفي از زمان ومختصات فضايي در نظر گرفته شود.

 

 

 

 

K/P

توضيح خسارت

P

05/4

خسارت جزئي ( ترك هاي نازك در گچ بري ها )

1

15/4

خسارت قابل ملاحظه‌( ترك هاي ديواري و در گچ بري ها )

2

0/5

شكست ( ترك هاي بزرگ در ديوارها و ريزش جزئي )

3

5/6

فرو ريختگي كامل ( خرد شدن ديوارها وسقف هاي طبقات )

4

 

 مختصري در باره طبيع ومشخصات زلزله ها :

مطاله زلزله هاو ساختمان داخلي زمين ،زلزله شناسي ( لرزه شناسي ) خوانده مي شود . واژه لرزه شناسي كه از لغت يوناني (Seimsmos) به معني زلزله گرفته شده است. براي اولين مرتبه در حدود سال 1889 توسط ROBENT.MALLET دانشمند و مهندس ايرلندي به كار برده شده و در روسيه به وسيله A.OLOVE (1889-1840 ) وB.Ghlitsyn وساير دانشمندان بر جسته كمك بزرگي به اين علم شد .قسمتي از زمين شناسي كه به مطالعه پديده هاي زلزله در رابطه باساختمان سازي مقاوم در برابر زلزله مي پردازد ،تحت عنوان زلزله شناسي  سازه اي ناميده مي شود علاوه بر اينها ،زلزله شناسي ساختماني به موقعيت نواحي از نظر زلزله و پيش بيني مشخصه حركت زمين مربوط مي شود .

آشنايي با چند مورد از زلزله اي رخ داده در ايران :

از زلزله  رودبار : زلزله 31 خرداد 69 در استان گيلان و زنجان در ساعت 30 دقيقه بامداد به وقت ايران وساعت 21 به وقت گرينويچ در رود بار وتوابع آن درشمال غرب زنجان وتوابع آن به مروده ي شعاي 100 كيلومتري خسارتهاي مالي و جانبي به دنبال داشت ، اين زلزله 37000 نفر كشته و 100 هزار واحد ساختماني تخريب شده و 400000 بي خانمان بر جا گذاشت . اين منطقه ازتوان لرزه جنوبي بالايي برخوردار است ومطابق نقشه ي خطر زمين لرزه ي ايران در معرض تخريب متوسط VII قرار دارد و در 1000 سال اخير 16 زلزله با بزرگي بيش از 5 اتفاق افتاده و به طور كلي تا 9 روز پس از وقوع زلزله 17 پس لرزه با بزرگي بيش از 4 و 35 مورد تا 4 ماه پس از آن با بزرگي بيش از 4 ثبت و گزارش شده است.

تأثيرات ناحيه اي : اين زمين لرزه در تهران موجب وحشت شده و 5 كرماين تخمين زده شد . در خانمان موجب ريزش تعدادي از ساختمانها و وارد آمدن خسارتهاي مالي شد و در سراب موجب ريزش كوره ي آجري و چندين ديوار گرديد .قزوين  وتوابع آن به شدت لرزيدن وموجب شكسته شدن برخي شيشه هاي منازل وتخريب بعضي از واحدهاي مسكوني شد وچند مجروح به جاي گذاشت .ولي در توابع وروستاهاي  كوئين محور قزوين رشت وروستاهاي رودبار است شدت بيشتري داشت در اولين ساعتها ي پس از زمين لر زه تلفات و روستاي اخير الموت 50   كشته ومجروح  ودر كوهين وحومه ي قاقازان 160 كشت گزارش شده در استان زنجان ،روستاي آب برو ده شير كه زمين لرزه درآنها شدت بيشتري داشته كاملا تخريب وكشته مجروح بسياري به جاي گذاشته است . روستاي طالقان دچار   خسارت مالي فراواني شده واحشام زيادي به هلاكت رسيدند وتعداد زيادي از منازل مسكوني در ايران گرديده در استان گيلان ، شهرهاي رشت ،رودبار ،لاهيجان ،منجيل بيشترين خسارتها را ديدند به بسياري از منازل مسكوني ،تجاري ،دولتي ، راه ها و پل ها آسيب شديد وارد شد منبع بزرگ تأمين آب شرب رشت انزلي وتعداد ي ساختمان و آپارتمان 7-8 طبقه ويران شد وكشته و مجروح بسياري بر جاي گذاشت .

سازه هاي مسير منطقه :

كارخانه سيمان 2000 تني خزر در اين مورد ها آسيب نديدند و فقط خرابي در كف سازي آسياب سيمان حدود 5 سانتي متر وترك خوردگي كف سازي دراين محدوده است كه ناشي از نشت پرشدگي زير كف سازي است .

سد سفيد رود  : اين سه  از نوع تنبي پايه دار است وداراي 23 پايه ودو قسمت جانبي در محل اتصال به دامنه اي جانبي مي باشد و براي حداكثر شتاب زلزله ي 25% طرح وبراي 4/0 نيز كنترل شده است واين زلزله با شتاب ماكزيمم  75/0 آسيب هايي بر آن وارد گرديده است .

نبردگاه 360 گاواتي :حرارتي لوشان : اين نيروگاه كه داراي 2 واحد 120 گاواتي بخاري ديگ واحد 120 گاواتي گازي است دچار خرابي هاي سازه اي ،مكانيكي والكتريكي شده است .

2- فتح آباد قير فارص 0 ( زلزله 14 بهمن 1363 )

در ساعت 22 دقيقه بامداد روز 14 بهمن ماه 63 ( ساعت 20 و 52 دقيقه گرينويچ روز 2 فوريه 1985 ) زلزله اي با بزرگي 6/5 ريشتر در شهر ك  جديد الاحداث فتح آباد 0 8 كيلومتري جنوب شرقي بخش قير فيروز آباد فارس ) رخ داد كه باعث مرگ 5 نفر مجروح شدن حدود 80 نفر گرديد . در اثر اين زلزله تعداد زيادي از ساختمان هاي اين شهرك خسارت ديد وتعدادي به كلي تخريب شد .زلزله پس از يك پيش لرزه قوي به فاصله 30 ثانيه رخ داد كه موجب شد مردم هراسان به خارج ساختمان ها فرار  كنند .شعاع منطقه اي كه خسارت ديده شد ، محدود واز 3 كيلومتر تجاوز نمي كند كه شهرك فتح آباد و درونه آن قرار دارد .

شصت زلزله در شهرك فتح آباد حدودVII در شهر قرقين  VI,V و در شهرهاي فيروز آباد و جهرم در حدود IV تخمين زده مي شود . اين زلزله وپيش لرزه وتعدادي از پس لرزه ها ي آن به وسيله ي دستگاه شتاب نگار MA كه در قير قرار داشت ثبت گرديد. در آن ها پيشينه ي شتاب افقي g 25 وپيشينه شتاب قائم g 2 مي باشد . پيشينه شتاب افقي زلزله در شهرك فتح آباد كه فاقد دستگاه شتاب نگار بوده است از روي قرائن موجود و واژگوني پاره اي از ديوارهاي طره اي بيش از g 25 تخمين زده مي شود و شتاب شرقي غربي بيش از شتاب شمال جنوب بوده است .

اغلب خانه هايي كه در شهرك فتح آباد ساخته شده اند با بلوك بتني است كه در بين آن ها تعداد زيادي به صورت ديوار مسطح ساخته شده يا بلوك بتني        مي باشد . اين ساختمان ها در اثر زلزله پايداري كرده اند ولي ساختمانهاي ساخته شده با ديوار غير مسطح از بلوك  بتني خصوصاً در مواردي كه نوع ملات آنان ضعيف بوده است وبعضي از آن ها كاملاً خراب وسقف آنان يك پارچه پايين آمده است .

بزرگي زلزله

به طور كلي اين زلزله از نوع زلزله هايي با بزرگي كم ومتوسط بوده است . اين زلزله ها نبايد معمولاً خسارت هايي خيلي زيادي به دنبال داشته باشد مگر آن كه عمق آنان خيلي كم باشد بزرگي اين زلزله را ژئوفيزيك 6/5 گزارش كرده است .

كانون زلزله :

عمق اين زلزله در گزارش هاي بين الملي به عنوان نرمال (يعني حدود 33 كيلومتر ) ذكر شده است ليكن با توجه به وسعت كم ناحيه آسيب ديده مي توان گفت كه زلزله بايدسطحي وعمق آن كمتر از ده كيلومتر باشد و تأخير زماني ثبت موج p عمق كمتر از ده كيلومتر را تأييد مي كند .

در زلزله هاي وارده زلزله دوم به علت شتاب ودر دو جهت و ازنظر زمان بيشتر مداومت موجب خسارت هاي زيادتري شده است . البته تقليل مقاومت ساختمان ها نيز مطرح است ، آن چه قابل توجه است موضوع زمان مداومت ضربه هاي اصلي است ويا در واقع تعداد سيكل هايي كه احتمالا ساختمان ها را درمحيط خميري قرار مي دهد ؛ تعداد زيادتر اين سيكل ها با زمان مداومت بيشتر موجب افزايش مي شود.

زلزله ي 11 اوت 1988 دره گرگ

از تاريخ 10 خرداد 64 تامرداد 67 ، 11 زلزله به وسيله ي مراكز بين المللي محدوده ي 50×50 كيلومتر مرجّع اعلام شده است وهمچنين تعداد زيادي زلزله ي كوچكتر از 5/4 ريشتر به وقوع پيوسته است . در ساعت 30/7 بعد از ظهر 20 مرداد 67 ( ساعت 16 روز 111 اوت 88 ) به فاصله ي كمتر از 5 دقيقه دو زلزله ي شديد منطقه را لرزاند و به روستاهاي دره گرگ وسياه كلاه آسيب كلي وارد كرده وهمچنين به 45 روستاي ديگر خسارت زياد وارد گشت . خوشبختانه به دليل اين كه زمان وقوع زلزله در تابستان بوده است مردم در خارج از ساختمان هابوده اند وتلفات به 3 نفر  محدود شده است .

مشخصات زلزله :

نوع ساختمان ها دره ي گرگ فاقدمقاومت لازم در برابر زلزله بود به جز تعداد محدودي از ساختمان ها كه با مصالح بهتري ساخته شده بودند از جمله ساختمان مخابرات با ديوار آجري وملات نسبتاً خوب وسقف تير آهن وطاق آجري كه فقط تركهايي درگوشه ي باز شوها و ترك هاي مورب در ديوارهاي آجري خورده بودند .همچنين ساختمان دبستان روستا نيز فقط ترك هاي مورب در ديوارهاي آجري آن ايجاد شده بود . ساختمان فلزي كارخانه ي شيريني پزي با قابهاي فلزي سوله در اسكلت سالم مانده وفقط ترك هايي در ديوار هاي طول ساختمان در زير پنجره ها بوجود آمده بود. سوابق زلزله خيزي اين منطقه قابل توجه است به طوري كه درسده بيستم 5 زلزله با  بزرگي بيش از 5 ريشتر در ناحيه به وقوع پيوسته است.

فهرستي از موسساتي كه در ايران در زمينه ي زلزله  فعاليت دارند.

1-    موسسه ژئوفيزيك دانشگاه تهران :موسسه ي ژئوفيزيك دانشگاه تهران در خيابان كارگر شمالي و  در زميني به مساحت 30 هكتار ايجاد گرديد .

در ابتدا اين موسسه شامل دو گروه فيزيك فضا و فيزيك زمين بوده كه به سال 1353 دوره ي فوق ليسانس ژئوفيزيك وهواشناسي هم در آن داير شد .

زلزله شناسي يكي از بهترين  بخش هاي اين موسسه است كه مسئوليت تشخيص قدرت ومحل هر زلزله اي كه در ايران به وقوع مي پيوندد را دارد. بدين منظور پايگاههايي در تهران مشهد تبريز باختران شيراز وكرمان ( احداث شده اند كه در حال حاضر نيز مشغول به فعاليت هستند علاوه بر آن ساختمان 6 پايگاه جديد واقع در گنبد متر كاشان مسجد سليمان ،بندر عباس ،دامغان و بجنورد  به پايان رسيده ومسايل آن ،خريداري شده كه با استخدام كادر مورد نياز به زودي راه اندازي خواهند شد علاوه بر پايگاه هاي فوق سيستم پيشرفته اي به نام «اري » جزء اين بخش مي باشد كه شامل هفت پايگاه است كه هر يك در رأس يك شش ضلعي منتظم قرار گرفته اند كه طول هر ضلع آن 30 كيلومتر مي باشد .همچنين پايگاه آن در مركز اين شش ضلعي قرار گرفته است اين پايگاه به صورت شبانه روزي امواج زلزله دريافتي از زمين رابه صورت كارمندي به تهران ارسال مي دارند محل اين پايگها در بيابانهاي اطراف قم و ساوه مي باشد . دو پايگاه مشترك با دانشگاه كرمان در كرمان ومجتمع آموزش عالي بيرجند  زير نظر اين موسسه اداره مي شوند.

در اين شرايط فقط زلزله اي بيشتر از چهار ريشتر قابل گزارش هستند كه ده سال آينده تعدا د اين پايگاهها به چهار برابر مي رسد . خدمات اين موسسه عبارتند از

1-    خبر رساني زلزله هاوانفجحار هسته اي كشورهاي ديگر به مسئولين

2-   تهيه گزارش زلزله خيزي مناطق مورددرخواست با توجه به زلزله هاي گذشته

3-  حضور د رمناطق زلزله زده و تهيه گزارش وثبت پس از زلزله

4-   تحقيق در پوسته ي فلات ايران باعمق بيشتر از 30  كيلومتر

5-    تهيه گزارش ،هانه زلزله جنوبي و ارسال آن پي گيري ايستگاههاي داخلي ومراكز خارجي و دريافت متقابل گزارشهاي مراكز زلزله شناسي جهان

2-   شبكه لرزه نگاري قم ساوه كرج باهفت ايستگاه لرزه سنجي سه مؤلفان واقع در جنوب غربي تهران در سال 1976 تأسيس شده است اين شبكه به شكل دايره اي است كه يك ايستگاه آن شماره ي 1 و 6 ايستگاه وبقيه به روي محيط دايره اي  به شعاع تقريبي 30 كيلومتري قرار گرفته است پايگاه ثبت داده ها لرزه اي در تهران واقع است و وقايع لرزه اي مي تواند بر روي ميكروفيلم و كاغذ هاي مخصوص ثبت شوند وهمچنين داده هاي فوق مي تواند به صورت رقمي بر روي نوارهاي مغناطيسي ضبط شوند.

شبكه لرزه نگاري ايران :

در تعيين محل يك  ايستگاه مي بايست چندين شرط را مطابق بانوع ايستگاه رعايت نمود و البته اين شرايط با توجه به نيازهاي اساسي تحقيقات وتوسعه ي لرزه سنجي افزايش مي يابند .

1-    دور بودن از اغتشاشات محلي از قبيل ترافيك ماشين آلات سنگيني اثر باد بر ساختمانها و درختان و

2-    قابليت دسترسي به پايگاه از نظر پرسنل تداركات و تعديدي انرژي

3-  نصب ايستگاه بر روي سنگ كف ،ترجيحاً كريستالين و نزديك سطح زمين .

4-    نصب ايستگاهها در مكانها مناسب ونواحي بسيار دشوار .

انتخاب محل ايستگاه باتوجه به هدف واختيارات آن صورت مي گيرد و جدول زير حداقل فواصل توصيه شده بين پايگاهي لرزه نگاري و چشمه هاي  واغتشاي را نشان مي دهيد .

چشمه اي نوفه واغتشاي

حداقل فاصله وكيلومتر

اقيانوس ها

200

درياچه هاي درون خشكي

100

آبشارهاي بزرگ       

15

ماشين آلات سنگين

15

خطوط راه آهن

10

 

 

ماشين آلات صنعتي نه چندان بزرگ

5

بزرگ راه ها

2

جاده ها ي بزرگ

1

ساختمان هاي كوتاه و درختان

1/0

 لذا قبل از هر گونه اقدامي مي بايست ناحيه اي كه قرار است ايستگاه در آنجاست گردد وتا شعاع 100 كيلومتري به خوبي شناخته شود . در اين مورد از نقشه هاي زمين شناسي ،جغرافيايي وغيره مي توان بهره گرفت . پس از تعيين يك نقطه به عنوان پايگاه را بايد مورد توجه قرار داد :

1-زمين ساختگاه بايد سخت باشد و از نصب ايستگاه بر روي زمين هاست و با تلاقي پرهيز شود .

2-هيچ گونه اتصال نيروي ولتاژ بالايي از ناحيه موردنظر عبور ننمايد .

3-   ارسال  داده هاي اطلاعاتي به راحتي امكان پذير باشد .

چگونه مي توان بوسيله سزوموگراف يا زلزله نگار شدت زمين لرزه را اندازه گرفت ؟

علت بوجود آمدن زلزله معمولاً جابجايي پوسته زمين است كه بر روي سطح زمين ايجاد مي شود اين شكست سطح زمين واصطحكاك سدها نيروي زيادي را آزاد مي كند كه بيشترين قسمت آن به لرزش سنگ ها وصخره ها تبديل مي شود . اين لرزش ممكن است صدها مايل منتقل شود به طور يكه شدت يك زمين لرزه در توليد مثال در  اندازه گيري مي شود.

هر زمين لرزه از چند نوع موج تشكيل شده است كه هر كدام با سرعت متفاوت با موج ديگر بر روي سطح پوسته زمين حركت مي كنند. اولين موج ، موجهاي طولي است ،دوم موجهاي عرضي وسوم موج هاي بلند كه بر روي سطح زمين حركت مي كند .موجهاي بلند آهسته حركت مي كند اما شدت آن بيشتر است و بيشترين مقدار خرابي درزمين لرزه ها بدليل وجود همين موج است . دانشمندان اسامي به نام سزموگرفا و يا لرزه  نگارها را در نقاط مختلف جهان قرار داده اند تا هر لرزشي درپوست زمين هر روز اندازه گيري شود ، زيرا كه پوسته زمين هيچ گاه آرام نيست .

با بدست آوردن يك يا چندنقشه ثبت شده در لرزه نگاري به زمين شناسان كمك    مي كند تا منطقه اي را كه زمين لرزه در آن اتفاق افتاده بشناسد . سزموگراف از يك وزنه كه بوسيله سيمي محكمي كشيده شده است ،تشكيل يشده است .اين وزنه ثابت است و تنها درصورتي كه حركت مي كند كه در اطراف آن را شعاع معيني زمين لرزه صورت مي گيرد .اين دستگاه روي زمين ثابت قرار داده مي شود . اما د رهنگام زمين لرزه سوزن متصل به وزنه شروع به حركت مي كند و زمين لرزه به شكل امواج بر روي ورقه اي ثبت مي شود. با اين نقشه هاي ثبت شده مي توان مدت ورود امواج ،شدت وقدرت آن ها و حتي نوع امواج رسيده رامعين كرد .

فعاليت هاي جاري  قدرت تشكيل لرزه اي :

2-   براي تعيين وقت  ترگسل ها و نفت گسيرها بايدتراكم نقاط كنترل لرزه اي مناطق در برگيرنده مخازن افزايش داده  شود .

2- براي تشخيص  بسترهاي كم ضخامت و ساختمانهاي كوچك بايد قدرت تفكيك لرزه اي افزايش داده شود.

3-  براي يادگيري بيشتر در مورد طبيعت سنگها بايداندازه گيري لرزه اي اضافي به انجام برسد .

در روش مرسوم لرزه نگاري زمان باز  تاب اندازه گيري مي شود . علي رغم اين موضوع ،روش لرزه نگاري با نقشه برداري ساختماني ونيز مطالعه دامنه نوسانات بازتاب وتنها با استفاده از زمان باز تاب در پي جويي منابع نفتي نقش موثري داشته است.

با افزايش دقت اندازه گيري سرعت ، در تعيين سرعت ميان لايه اي براي يك لايه اعتماد بيشتري كسب شده ، ولي  اين سرعت ميان لايه اي را به علت داشتن به سنگ شناسي ،ميزان تحليل، پيمان شدگي ،اشباع كننده ها ، درجه شكستگي و وجود فشار زياد ،نمي توان بطور منفرد در قالب زمين شناسي تغيير نمود.

آسيب ديدگان زلزله چه كساني هستند ؟

آسيب ديدگان انسان هايي هستند كه در جريان زلزله دچار سه دسته گرفتاري عمد ه مي شوند .

دسته اول : درهم ريختگان سلامت رواني

دسته دوم : از دست دادن سلامت جسماني

دسته سوم :فرو ريختن بنيادهاي اساسي محيطي

تحقيقات نشان مي دهد كه در برابر فاجعه كه از جمله زلزله معمولا آنهايي كه توان مقاومت كمتري در مقابل حادثه را دارند ،فقرا  هستند يعني اين كشورهاي جهان سوم هستند كه بيشترين لطمه را مي بينند .

مقولات بنيادي باز سازي پس از فاجعه :

مجموعه فعاليت هايي كه به فاجعه ها مربوط مي شوند به دو مقطع قبل وبعد تقسيم مي شوند كه داراي ماهيت هاي متفاوتي مي باشند . مقطع قبل در واقع عبارتست از برنامه ريزي براي فاجعه وهدفش هم عمدتاً پيش گيري وتقليلي خسارات و يا آمادگي جامعه در مقابل وقايع ناگهاني است .

بعد از وقوع فاجعه ها ،خصوصاً فاجعه هاي طبيعي مانند زلزله سه مقطع يا گروه فعاليت قابل شناسايي است . فعاليت هايي كه د را ين سه مقطع انجام مي شوند با يكديگر بسيار متفاوت هستند اول مقطع اضطراري (Emergenagphase) است در اين مقطع اساس فعاليت ها عبارتند از نجات جان مصدومين ، رساندن مجروحين به بيمارستان ها ، بيرون كشيدن ودفن اجساد كشت شدگان واحياناً تدارك غذا و 0000 اين مقطع چيزي در حدود يك هفته است وپس از آن عملاً چه بخواهيم و چه نخواهيم مقطع تازه اي آغاز مي گردد كه اصطلاحاً درست بلافاصله پس ازمقطع اضطراري آغاز  مي شود و در حقيقت به دوراني گفته مي شود كه زندگي موقت ولي نه هنوز نرمال آغاز مي گردد ومعمولا تا چند ماهي ادامه دارد . اگر به زلزله اخير خودمان توجه كنيم ، در منطقه ي بم و زرند كرمان ودوران انتقالي حدود 5 الي 6 ماه به طول انجاميد . اين مقطع در واقع زماني است كه دراصطلاح فعاليت هاي امدادي اوليه سپري شده ولي هنوز زندگي عادي نشده است .

از لحاظ مسكن مردم در دو سه روز اول مردم به دنبال اين مي گردند كه به هر ترتيب ،درون اطاق ترك خورده و يا شكسته و يا با استفاده از مصالح واجزاي باقيمانده از ساختمان فرو ريخته مثل درو پنجره و غيره ، و يا معمولاً به وسيله اي چادر وامثالهم براي خودشان سرپناهي تهيه كنند .پس از آن به بتدريج در دوران انتقالي واحدهاي انتقالي واحدهاي نيمه دائمي ساخته مي شوند واين كاري است كه اكنون در بم و زرند انجام داده اند .بعد از اين مقطع سوم يعني باز سازي شروع مي شود كه در حقيقت زماني است كه از آن به بعد زندگي به طور جدي به حالت نرمال خود بر مي گردد ،حالا روي كلمه اي نرمال خيلي بحث نمي كنيم . كه آيا دقيقاً مقصود وضعيت قبل از فاجعه ياوضعيت عادي تازهاي است .مجموعه ي اهداف ما عمدتاً مربوط به اين قسمت است وهمان طور كه عنايت داريد كه يكي از مهمترين مقولاتي كه در باز سازي منظر است مسئله پيشگيري و تقليل صدمه در مقابل فاجعه اي بعدي است . يعني در برار فاجعه ضرورتاً بايدفكر كرد كه چگونه مي توان آسيب را تقليل داد وبنا براين به نحوي با مقطع بر نامه ريزيهاي مربوط به تقليل اما در مورد موضوع مشاركت مردم من فكر مي كنم اصلاً اين اصلاح غلط است .

مشاركت مردم را در فارسي برابر اصطلاحات (Community Participation) يا

(public Participation) انتخاب كرده اند  ولي فكر مي كنم آن ها هم غلط استفاده مي كنند اين اصطلاح درستي نيست .ما مي بينيم كه يك جامعه ي مصيبت زده اگر به حال خودش باشد بنا به وجود عوامل ذاتي خودش به لحاظ غرايزي كه انسان ها دارند خود به خود شروع مي كنند كه هر چه سريعتر به حال عادي برگردند.

همان طور كه در زلزله هاي مختلف مي بينيم زلزله زدگان تمام همت خود را         مي گذارند براي بيرون كشيدن ودفن اجساد وغيره . در جاهاي ديگر نمونه هاي حادتري هم بوده است كه براي مثال جاده بريده شده و تا يك هفته كسي به كمك آنان نرسيده است . و در اين يك هفته مردم سرشان را نگذاشته اند زمين وبميرند ،اين عكس العمل رفتار عادي مردم نيست . بلكه مصيبت زدگان بلافاصله شروع به فعاليت مي كنند . من مخصوصاً در زلزله اي اخير باز اين موضوع را دقيقاً پرس وجوكردم وشنيدم كه افراد محلي بلافاصله شروع كرده بود ند به فعاليت وبعد از نجات نزديكترين افراد خانواده شان به سراغ همسايه ها و فاميلهاي ديگر رفته اند ، غذا را خودشان جيره بندي مي كنند ،مجروحان را خودشان رسيدگي مي كنند، همه كارها را خودشان انجام مي دهند ،اين امر خود  رفتار طبيعي مردم است ومشاركت آن ها در امور نيست . هر جا كه مسئله مشاركت مردم يا اساساً در بحث هاي تئوري مفصلي كه وجود دارد ،گرفتاري بر سر مشاركت مردم نيست ،گرفتار ي در حقيقت بر مشاركت امداد گران ،مهندسين ، طراحان و برنامه ريزان است و غالباً اين كارشناسان  هستند كه مانند يك فرد غريبه و نا آشنا به يك جامعه ،چه مصيبت زده وچه جامعه اي كه طرح توسعه براي آن دارند نمي دانند كه چه كار بايد بكنند، مردم  ما سهم خود را به خوبي در زلزله هاي اخير نشان دادند كه چه بسيار افراد مستمندي بودند كه از لباس عيد خود واز غذاهاي حقيرانه خودنيز گذشتند و ديگر هموطنان خود را بر خود ترجيح دادند، بنا براين بايد ازمشكلات و مسائل مشاركت امداد گران ،مشاركت دولت ، مشاركت ستاد هاي معين وامثالهم سخن گفت . اين نقد كوچكي بود كه در اين زمينه گروه تحقيقاتي ما داشت .

مقوله ديگري كه درباز سازي وجود دارد نيروها وسازمان هاي امداد گر وچگونگي برخورد با اين سازمان هاي بين المللي است كه ما درايران زياد سابقه آن را نداريم زيرا اين سازمان ها زياد به ايران نيامده اند .مثلاً در خيلي از كشورهاي جهان سوم بعد از وقوع فاجعه آن محل تبديل به ميدان مبارزه مي شود. بنگاه هاي امداد بين المللي كه يكي دو تا هم نيستند براي امداد واسكان مي آيند و لي متأسفانه مشكلات عديده اي را نيز بوجود مي آورند، ما در داخل ايران به شكل ديگري با اين قضيه روبرو هستيم كه يك سري نهادهاي دولتي و يا مردمي از شهرها واستان هاي ديگر با نيت خير بسيج مي شوند و هركسي كه بلند شده براي كمك كردن آمده و براي خانه سازي پول خرج مي كند مگر مي شودبه كارش ايراد گرفت ؟

مثلا در زمان جنگ كه جمعي از ثرومتندان براي باز سازي روستاها آمده اند ديگر نمي توانيم بگوييم چرا با اين طرح و نقشه مي سازيد؟ چون به محض گفتن آن ممكن است همه چيز تمام شود و آن فرد نيز بگويد : اگر نمي خواهي خداحافظ واين افراد كه ذخيره آخرت براي خود جمع مي كنند اگر بدانند كه با زلزله ي بعدي به سر كساني كه در آن پناهگاه و به اصطلاح خانه زندگي مي كنند چه مي آيد حال به نظر  شما ثواب اين كار بيشتر است يا خرابي اين كار ؟

به طور كل در كشور ما هنوز نهاد و ارگان خاصي براي فاجعه هاي پس از زلزله دركار نيست ماهم چيزي نمي گوييم !در هر صورت ما به اين اميد هستيم كه ايران اسلامي ماهم در مراكز ملي ومردم وهم در مراكز بين المللي آن قدر نفوذ پيدا كند تاروزي اگر خرابي اي هم يك زلزله داشت به راحتي وبه بهترين شكل بر طرف شود ومردم به زندگي عادي خود باز گردند .

شيوه هاي آموزش همگاني براي مقابله با خطرات زلزله :

از ميان حوادث وپديده هاي طبيعي ، زلزله و آتشفشان بيشتر ازساير پديده ها افراد  وزندگي آن ها را تحت تأثير قرار داده وموجب وارد  شدن خسارت هاي جاني ومالي مي گردد. .حوادث ديگر از جمله سيل وطوفان اولاً درمقايسه نسبي داراي قدرت تخريبي كمتر نسبت به زلزله و آتشفشان هستند .

ثانياً تا اندازه اي قابل پيش بيني هستند كه تقريبا از اوايل پيدايش كره زمين با حداقل از زمان شروع اشتقاق قاره ها وكم و بيش در نقاط مختلف دنيا به وقوع پيوسته است و بشر از همان بدو خلقت و شروع زندگي  در كره خاكي با اين پديده آشنا شده است . انسان هاي اوليه و مردم زمان هاي بسيار قديم هيچ گونه اطلاعات علمي در مورد نحوه ايجاد زلزله وآتشفشان نداشتند  به همين جهت براي توجيح علت ووقوع آنها به افسانه سازي وخرافات متوسل مي شدند و به عنوان مثال در چين باستان عقيده داشتند كه كره زمين بر سر يك قورباغه عظيم الجثه قرار گرفته و  وقوع هر زلزله ناشي ازحركات قورباغه است . با پيشرفت زمينه ي  علمي در ميان مردم دنيا و بانزديكي كتاب هاي آسماني تعليم قرآن كه حاوي اطلاعات بسيار مهم و روشنگرد در مورد اين پديده هاي طبيعي مي باشد به تدريج اطلاعات واقعي وعلمي بشر جمع آوري شده جمع آوري شده و با پيدايش و تكامل عمل زمين شناسي علاوه بر روشن شدن علل وقوع اين پديده ها مكانيزم تشكيل وايجاد هر يك از آن ها نيز مفصلا تشريح گرديد واكنون تلاش عمده ي دانشمندان كه درمورد زلزله و آتشفشان تحقيق مي كنند ، بيشتر متوجه كشف جزئيات بيشتر وابداع  بهترين ومطمئن ترين شيوه ها براي پيش گيري وكاهش خطرات وزيان هاي ناشي از اين پديده ها مي باشد و در اين مورد هم تا كنون نتايج وموقعيت هاي بسيار درخشاني حاصل شده است . به طور كلي براي كاهش خطرات و زيان هاي ناشي از پديده زلزله ،چهار روش وجود دارد كه الزاماً جهت كسب نتيجه بهتر، مي بايستي هر چهار روش به طور هم زمان ويكسان به كار گرفته شوند .

اين روش ها عبار تند از :

1-    روش پيش بيني زلزله

2-   روش تحكيم ساختمان ها ي قديمي موجود وايجاد ساختمان هاي مقاوم وضدزلزله جديد .

3-  روش آمادگي دولت براي انجام اقدامات لازم در زمان هاي قبل، به هنگام و بعد از زلزله

4-   روش آموزش همگاني مردم .

نقش آموزش دركاهش صدمات اجتماعي از زلزله :

در دنياي امروز اطلاع رساني و آموزش بهنگام بيش از هر چيز ديگر ي مورد توجه قرار دارد .در تمام زمينه هاي اقتصادي- اجتماعي - و سياسي نقش اطلاع رساني و آموزش درست و بهنگام تعيين كننده است .

شايد بتوان گفت يكي از تفاوتهاي چشم گير بين كشورهاي پيشرفته صنعتي  با كشورهاي توسعه نيافته يا در حال توسعه نحوه و ميزان اطلاع رساني و آموزش بهنگام است تا آنجا كه اطلاع رساني  و آموزش بهنگام در دنياي امروز بيش از ابزارهاي جنگي كارايي دارد .

به عنوان مثال هنگامي كه وارد فرودگاهها ومرزهاي كشورهاي پيشرفته مي شويد آنچه بيش از هر چيز توجه شما را به خود جلب مي كند تيم هاي اطلاع رساني كامپيوتري و نحوه بكار گيري آنها است .

وقتي پيشرفت تكنولوژي امروز به ما اين اجازه را مي دهد كه با نشستن در برابر يك صفحه تلويزيوني محتواي داخل فروشگاهها يا چمدان مسافري را كنترل كنيم ،هنگامي كه تلويزيونهاي مخفي در فروشگاهها وبانكها هر حركت وعكس العمل كوچك يك مشتري را كنترل مي كنند. يابافشار دادن يك دكمه كامپيوتري مي توان اطلاعات بسيار دقيق وجزئي مثلا از ساختار اقتصادي واجتماعي و فرهنگي و دو فلان كشور صنعتي در اختيار داشت  - چرا ما نبايداز حداقل امكانات اطلاع رساني و آموزش به هنگام محروم باشيم و دوباره كه حادثه اي رخ مي دهد وفريادمان بلند مي شود كه غافل گير شده ايم ،واطلاع نداريم كه به چه نحوي  بايد عمل كنيم . يا در  دنياي پيشرفته امروز ما حق به كار بردن كلمه ي غافلگير شدن راداريم ؟ ما كه صاحب كشوري آسيب پذير هستيم و درطول تاريخ شناخته شده ي خود همواره با سوانحي مانند زمين لرزه سيل ،طوفان و غيره مواجه بوديم . آيا باز هم حق داريم كه بگوييم غافلگير شده ايم ؟ البته هشت سال جنگ تحميلي باعث شد تا ما نتوانيم  دررفع  نيازهاي اساسي واطلاعاتي خود آن طوري كه بايد و شايدعمل كنيم . اماحالابه طور اساسي و در ريشه اي  بايد به مسئله ي اطلاع رساني و آموزش به هنگام به طور جدي بينديشيم و راههاي مناسب آنرا بيابيم .زيرا از اين پس ديگر هيچ عذر وبهانه اي براي پذيرفتن نمي باشد . زمين لرزه ي اخير گيلان و زنجان ومسائل ومشكلاتي كه از عدم اطلاع رساني و آموزش به هنگام وقوع زلزله بوجود مي آيد ،يك بار ديگر متوجه اهميت اطلاع رساني و آموزش درست و  به هنگام است .  زمين لرزه ها همانند ساير سوانح طبيعي علاو ه بر وارد ساختن خسارات مالي وفيزيكي كه دراغلب اوقات بلافاصله پس ازوقوع حادثه قابل رويت ولمس است ،يك سلسله پيامدهاي اجتماعي وفرهنگي رابه دنبال دارد كه غالباً اين نوع مسائل معمولا  غير متخصصان خود را به مرور زمان نشان مي دهد. اما متاسفانه گذشت زمان به نوعي خود باعث مي شود و هر گونه اقدام در پيشگيري يا رفع اين مشكل دير شده يا به طور موثر در زمينه ي نتوان با اين  مشكلات برخورد نمود . لذا ضرورت شناخت اين نوع مسائل به وسيله ي كارشناسان وارائه راه حل ها ي مناسب براي آنها مي تواند به عنوان يك  ابزار مناسب در دست مسئولان اجرايي براي  برخورد موثر با چنين سوانحي به كار گرفته شود در همين راستا گروه  علوم اجتماعي موسسه ي مطالعات وتحقيقات فرهنگي از همان روزهاي نخست پس از وقوع زلزله در مناطق آسيب ديده  حضور فعال داشته و نظارات كارشناسانه خود را درزمينه هاي باز تاب عملكردامدادهاي اوليه ، اسكان وموقت واسكان دائم بازسازي در مناطق روستايي و شهرت استانهاي مذكور را در اختيار مسئولان ذيربط قرار داده است .

اطلاعاتي مختصر در مورد واژگان زلزله اي :

1-    بزرگاي زمين لرزه : نمايانگر مقدار انرژي است كه دراثر آن لرزه رها شده است .

2-   پس لرزه : لرزه هاي ثانويه هستند كه به دنبال زمين  لرزه هاي اوليه وبه طور معمول از شدت كمتري نسبت به زمين لر زه ي اوليه برخوردارند .

3-  مركزيت  « رومركز»  : نقطه اي بر سطح زمين است كه به طور دائم در بالاي كانون زمين لرزه قرار دارد و نقطه اي از منشا است كه نخستين جنبش در آن روي مي دهد.

4-   ژرفاي كانوني : فاصله اي قائم ميان كانون يك زمين لرزه يا پس لرزه بر سطح زمين است .

5-   شدت زلزله :زمين لرزه  با نمادي عددي تعريف مي شود كه اثرات يك زمين لرزه  در يك نقطه ي مشخص بر انسان ، ساخته هاي انسان ،وخود زمين را نمايان مي كند:

6-   مركالي  : مقياسي براي نشان دادن شدت زمين لرزه است كه در جات آن با اعداد رومي  از I تا XII نشان داده مي شود.

7-   كانون زلز له : زمين لرزه در كانون زمين است كه خاستگاه زمين لرزه رامشخص مي كند .

8-  منطقه ي كلان لرزه اي :يك زمين لرزه در منطقه اي داراي شدت بسياري است كه معمولا در درون خم هم لرز مربوط به شدت قرار مي گيرد.

9-   هم لرزه ها : خطوطي هستند كه مرز ميان هر دو نقطه را كه در درجه شدت به دنبال هم قرار دارند مشخص مي كند .

10-تسونامي : امواج بزرگ آب است كه دراثر زمين لرزه ها به علت دگر ريختگي يا كج شدگي ناگهاني در پوسته زمين در آب ،لغزه هاي بزرگ زير آبي و يازمين لغزش از خشكي به درون آب هاي ژرف ،پديد مي آيد .

 

 

 

 

 

منابع و ماخذ

1-نام كتاب : تاريخ زمين لرزه هاي ايران                    ترجمه : ابوالحسن زاده

نوشته : ن . ن امير

2- نام كتاب : زمين شناسي براي جغرافيا             نويسنده : دكتر خديجه اسديان

3- نام كتاب : باز هم بيشتر به من بگو چرا ؟        نوشته ي آركوي لئوكرم

4-نام كتاب : طرح سازه هاي مقاوم در برابر زلزله  مترجم : احد نبيي مولف:پولياكن

5-نام كتاب : آموزش همگاني براي مقابله با خطرات زلزله  مولف : بخش آموزش همگاني

6- نام كتاب : لرزه نگاري آسان                      ترجمه ي : محمد مختاري 

7-بررسي خواص ديناميكي زلزله هاي ايران         نويسنده : مهندس زهرا نوري

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت: 7:54 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره چدن چكش خوار

بازديد: 425

 

چدن چكش خوار :

چكيده :

چدن چكش خوار يك آلياژ آهن ـ كربن به عمل آمده تحت گرماست كه در شرايط ريخته گري به حالت انجماد درمي آيد. با يك ساختار بدون گرافيت. يعني ميزان كل كربن به شكل محكم شده (سيماني شده) وجود دارد. (Fe3C)

دو گروه از چدن هاي چكش خوار مشخص شده است. (چدن چكش خوار ميان سفيد و ميان سياه) كه بوسيله تركيب شيميايي، چرخه دما و زمان جريان گداختگي ، فضاي گداختگي و
ويژگي ها و ريزساختار حاصل از آن تشخيص داده مي شود.

چدن چكش خوار يك آلياژ ـ آهن ـ كربن به عمل آمده تحت گرما است. كه در شرايط ريخته گري به حالت انجماد درمي آيد. دو گروه از چدن هاي چكش خوار مشخص شده است. (چدن چكش خوار ميان سفيد و ميان سياه) كه بوسيله تركيب شيميايي، چرخه دما و زمان جريان گداختگي ، فضاي گداختگي و ويژگي ها و ريزساختار حاصل از آن تشخيص داده مي شود.

چدن چكش خوار ميان سفيد :

ريزساختار چدن چكش خوار ميان سفيد بستگي به اندازه بخش دارد. بخش هاي كوچك شامل پرليت و كربن بازپخت در زمينه فريتي هستند. در بخش هاي بزرگ سه منطقه وجود دارد:

ـ منطقه سطح كه شامل فريت (آهن) خالص است.

ـ منطقه مياني كه داراي كربن بازپخت و فريت (آهن) و پرليت است.

ـ منطقه هسته شامل پرليت، كربن بازپخت و دخول فريتي.

ريزساخت نبايد شامل گرافيت ورقه باشد.

چدن چكش خوار پرليتي و ميان سياه :

ريزساختار چدن چكش خوار ميان سياه يك قالب و زمينه ضرورتاً از فريت (آهن) دارد.

ريزساختار چدن چكش خوار پرليتي داراي كي قالب برطبق درجه مشخص شده از پرليت يا محصولات تغيير شكل محصولات سخت شده است.

گرافيت به شكل برآمدگي هاي كربن بازپخت وجود دارد. ريزساختار نبايد شامل گرافيت ورقه باشد.

سيستم تعيين (انتخاب) چدن چكش خوار :

تعيين براساس ISO 5922 (1981) چدن چكش خوار شامل يك حرف نشانگر نوع آهن و دو عدد نشانگر قدرت كششي و دو عدد نشانگر امتداد حداقل است.

الف) حروف كه نشانگر نوع چدن چكش خوار هستند مي توانند باشند:

W ـ براي چدن چكش خوار ميان سفيد

B ـ براي چدن چكش خوار ميان سياه

P ـ براي چدن چكش خوار پرليتي

پس از اين حرف يك فاصله بكار مي رود.

ب) اولين دو عدد نشانگر قدرت كششي حداقل است. برحسب نيوتن در هر ميلي مترمربع، از يك قطعه آزمايشي به قطر 12 ميلي متر تقسيم بر 10 ـ براي مثال: اگر حداقل قدرت كششي N/mm2 350 باشد عدد تعيين 35 خواهد بود.

ج) دو عدد بعدي نشانگر امتداد حداقل است. (L0 = 3d) بعنوان درصدي از قطعه آزمايشي به قطر 12 ميلي متر. يك عدد صفر بايد اولين عدد باشد وقتي كه مقدار كمتر از 10% باشد براي مثال اگر حداقل امتداد 4% باشد عدد تعيين 4 است و اگر حداقل امتداد 12% باشد عدد تعيين 12 است.

براي مثال عدد تعيين چدن چكش خوار ميان سفيدي كه داراي حداقل قدرت كششي N/mm2 400 و حداقل امتداد 5% هنگاميكه بر روي يك قطعه آزمايشي به قطر 12 ميلي متر اندازه گيري مي شود. W40_05 خواهد بود.

تركيب شيميايي چدن چكش خوار :

تركيب شيميايي چدن چكش خوار عموماً مطابق با محدوده داده شده در جدول 1 است. مقادير كوچك كُرُم (03/0% تا 01/0%) ـ بور (0020/0%) ـ مس (0/1% < ) ـ نيكل (8/0% تا 5/0%) و موليبدن (5/0% تا 35/0%) نيز گاهي وجود دارند.

جدول (1) : تركيب شيميايي چدن چكش خوار

%  تركيب

عنصر

90/2 ـ 16/2

كربن

90/1 ـ 90/0

سيليسيوم

25/1 ـ 15/0

منگنز

20/0 ـ 02/0

سولفور

15/0 ـ 02/0

فسفر

 

خصوصيات مكانيكي آهن چكش خوار :

آهن چكش خوار، مانند آهن نرم (واكتيل) مقدار قابل ملاحظه اي نرمي و سفتي را به دليل تركيب آن از گرافيت گره دار و قالب فلزي كم كربن دارد.

به هر حال به علت روشي كه در آن گرافيت شكل مي گيرد در آهن چكش خوار، گره ها به درستي كروي نمي شوند آنگونه كه در آهن نرم (واكتيل) هستند ولي به شكل نامنظم و بي قاعده
جمع مي شوند.

آهن چكش خوار و آهن نرم (واكتيل) براي بعضي از كاربردهايي كه در آن نرمي و سفتي مهم هستند بكار مي روند. در بسياري از موارد انتخاب بين آهن نرم و چكش خوار براساس اقتصاد يا دسترسي به آن است بجاي اينكه براساس ويژگي ها و خصوصيات باشد.

در كاربردهاي خاصي به هر حال آهن چكش خوار يك مزيت مشخص دارد. آن ترجيح داده مي شود براي ريخته گري بخش كوچك :

ـ براي قسمتهايي كه بايد سوراخ شده، تازه درست مي شوند و يا با سرما شكل داده مي شوند.

ـ براي قسمتهايي كه نياز به حداكثر قابليت تراش را دارند.

ـ براي قسمتهايي كه بايد اثر مقاومت خوبي را در دماهاي پايين حفظ كنند.

ـ براي قسمتهايي كه مقاومت را مي پوشانند (فقط آهن چكش خوار)

آهن نرم (واكتيل) مزيت واضحي دارد جائيكه انقباض تبديل به حالت انجماد براي پرهيز از قطرات گرم به مقدار كم مورد نياز است و يا جائيكه آن بخش بيش از حد ضخيم است و اجازه نمي دهد. تبديل به انجماد همانند آهن سفيد انجام شود (تبديل به انجماد مانند آهن سفيد در تمام يك بخش براي توليد آهن چكش خوار ضروري است.)

ريخته گري هاي آهن چكش خوار در ضخامت هاي بخشي در محدوده از حدود 5/1 تا 100 ميلي متر و وزن هاي كمتر از 03/0 تا 180 كيلوگرم يا بيشتر توليد مي شود.

ويژگي هاي مكانيكي قطعات آزمايشي چدن چكش خوار بايد مطابق با ارقام داده شده زير باشد:

جدول (2): خصوصيات مكانيكي چدن چكش خوار ميان سفيد

سختي

HB

امتداد

(L0=3d) min

2/0% فشار نمونه N/mm2

قدرت كششي

N/mm2

قطرقطعه آزمايشي

به ميلي متر

معيار تعيين

230

200

220

220

3 ـ 5

8 ـ 15

4 ـ 8

4 ـ 10

ـــ

210 ـ 170

230 ـ 200

280 ـ 230

360 ـ 340

380 ـ 320

420 ـ 360

480 ـ 400

15 ـ 9

15 ـ 9

15 ـ 9

15 ـ 9

W 35- 04

W 38- 12

W 40- 05

W 45- 07

 

 

جدول (3): خصوصيات مكانيكي چدن چكش خوار پرليت و ميان سياه

سختي

HB

امتداد

(L0=3d) min

2/0% فشار نمونه N/mm2

قدرت كششي

N/mm2

قطرقطعه آزمايشي

به ميلي متر

معيار تعيين

max 150

6

ـــ

300

15 ـ 12

B 30 - 06

 

عمليات ذوب :

ذوب مي تواند با سرد كردن منقطع ذوب يا با فرآيند دوپلكس انجام شود. سرد كردن ذوب در كوره هاي القا (يا اندوكسيون) كانال مانند يا فاقد هسته، كوره هاي قوس الكتريكي ، يا كوره هاي طاقي انجام مي شود. در دوپلكس، آهن در يك كوره قوس الكتريكي يا طاقي ذوب مي شود و فلز ذوب شدني به كوره القاء (يا اندوكسيون) كانال مانند براي نگهداري و ريخته گري انتقال
داده مي شود.

مواد شارژ (بازگشت ريخته گري، تراشيدن فولاد، آلياژهاي آهن و به جز در ذوب طاقي، كربن) به دقت انتخاب مي شوند و عمل ذوب به خوبي كنترل مي شود براي توليد فلز كه داراي تركيب و ويژگي هاي مطلوب باشد.

اصطلاحات كوچكي در تركيب و دماي ريخته گري در مرحله دوم ذوب دوپلكس انجام مي شود ولي بيشتر اين روند كنترل در كوره ذوب اوليه صورت مي پذيرد. قالب ها در شن سبز، شن داراي سيليكات CO2 ، يا شن داراي صمغ (قالب هاي پوششي) توليد مي شوند.

دامنه وسايل و تجهيزات از ماشين آلات كاملاً اتوماتيك و مكانيزه تا روش هاي قالب گيري دستي يا مورد نياز در كف زميني، بسته به اندازه و تعداد، ريخته گري مورد توليد متغير است. بطور كلي تكنولوژي قالب گيري در ريخته گري آهن چكش خوار شبيه به تكنولوژي مورد استفاده براي توليد آهن خاكستري است.

عمليات گرما در كوره هاي مداوم كنترل شده با توليد بالا يا كوره هاي نوع منقطع كه مجدداً بستگي به نيازمندي هاي توليد دارند انجام مي شود.

پس از تبديل به انجماد و سرد شدن فلز به حالت آهن سفيد درمي آيد و دريچه ها (گسيت ها) و sprues خط تغذيه مي تواند به راحتي از ريخته گري با ضربه برداشته شود.

با اين عمل كه sprues (مهميز زدن) نام دارد عموماً به صورت دستي با چكش انجام مي شود زيرا تنوع و گوناگوني قطعه توليد شده در ريخته گري موجب مي شود كه مهميز كردن (spuring) اتوماتيكي و مكانيزاسيون خيلي مشكل بشود. پس از مهميز كردن (spuring) قطعه هاي ريخته گري تحت عمليات گرما قرار مي گيرند در حاليكه دريچه ها و بالا برنده ها به قسمت ذوب براي عمليات مجدد برمي گردند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 26 مرداد 1393 ساعت: 20:02 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه شهریار

بازديد: 542

محمدحسین شهریار

سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵ - ۲۷ شهریور ۱۳۶۷) متخلص به شهریار (قبل از آن بهجت) شاعر ایرانی بود که شعرهایی به زبان‌های فارسی و ترکی آذربایجانی دارد. از شعرهای معروف او می‌توان به «علی ای همای رحمت» و «آمدی جانم به قربانت» به فارسی و «حیدر بابایه سلام» (به معنی سلام بر حیدربابا) به ترکی آذربایجانی اشاره کرد. روز وفات این شاعر در ایران روز ملی شعر نام‌گذاری شده‌است.[۱]

زندگی

شهریار در جوانی

شهریار به سال ۱۲۸۵ درتبریز متولد شد.دوران طفولیت خود را در روستای مادری قیش قورشاق و روستای پدری خشکناب در بخش قره‌چمن آذربایجان ایران سپری نمود. پدرش حاج میر آقا خشکنابی نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز به تهران رفت و در مدرسهٔ دارالفنون (تا ۱۳۰۳) و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد. حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری «به علل عشقی و ناراحتی خیال و پیش‌آمدهای دیگر» ترک تحصیل کرد (زاهدی ۱۳۳۷، ص ۵۹). پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت. در سال ۱۳۱۳ و زمانی که شهریار در خراسان بود پدرش حاج میرآقا خشکنابی فوت می‌کند. و به سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. بعدها دانشگاه تبریز وی را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان دکترای افتخاری دانشکده ادبیات تبریز را نیز به وی اعطا نمود

در سال‌های ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۰ اثر مشهور خود حیدر بابایه سلام را می‌سراید. گفته می‌شود گه منظومه "حیدرباباً در شوروی به ۹۰ درصد زبان‌های جمهوری‌های آن ترجمه و منتشر شده‌است.

در تیر ماه ۱۳۳۱ مادرش درمی‌گذرد. در مرداد ماه ۱۳۳۲ به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود به نام خانم عزیزه عمید خالقی ازدواج می‌کند که حاصل این ازدواج سه فرزند، دو دختر به نام‌های شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی هستند.

شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷، شعرهایی در مدح نظام جمهوری اسلامی و مسئولین آن، از جمله روح الله خمینی و سید علی خامنه‌ای و نیز اکبر هاشمی رفسنجانی (انتشار پس از مرگ شهریار)سرود.

شهریار در روزهای آخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۱۳۶۷، بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرا در تبریز دفن شد.

 

 

عشق و شعر

گفته می‌شود، شهریار سال آخر رشته پزشکی بود که عاشق دختری شد.[نیازمند منبع] پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا می‌شود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم می‌گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه‌تر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این که فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی مانده بود ترک تحصیل کرد. غم عشق حتی باعث مریضی و بستری شدن وی در بیمارستان می‌شود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر می‌رسد و همراه شوهرش به عیادت محمد در بیمارستان می‌رود. شهریار پس از این دیدار در بیمارستان شعری را که دو بیت آن در زیر آمده‌است، در بستر می‌سراید. این شعر بعد‌ها با صدای غلامحسین بنان به صورت آواز خوانده شد.

  • آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
  • بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا...
  • نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
  • دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی می‌شود به صورت جدی به شعر روی می‌آورد و منظومه‌های زیادی را می‌سراید. وی اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۰۸ با مقدمه ملک‌الشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری منتشر کرد. بسیاری از اشعار او به فارسی و ترکی آذربایجانی، جز آثار ماندگار این زبان‌هاست. منظومه حیدربابایه سلام، سروده شده به سال ۱۳۳۳، از مهم‌ترین آثار ادبی ترکی آذربایجانی شناخته می‌شود.

شعرها و کتاب‌ها

  • حیدر بابایه سلام، شعر ترکی
  • کلیات محمد حسین شهریار، مجموعه اشعار به زبان فارسی

منابع

1.      http://server30.irna.com/01/news/view/line-10/8506266611104607.htm

  • زاهدی، لطف‌الله، «بیوگرافی استاد شهریار»، ۱۳۳۷، مندرج در دیوان شهریار، جلد اول، چاپ دهم، تهران: انتشارات نگاه و تبریز: انتشارات زرین، صص ۵۱ تا ۶۸.
  • زهری، علی، «به جای مقدمه»، مندرج در دیوان شهریار، جلد اول، چاپ دهم، تهران: انتشارات نگاه و تبریز: انتشارات زرین، صص ۳۷ تا ۴۰.
  • مرتضوی، منوچهر، «مقدمه»، تیر ۱۳۴۷، مندرج در دیوان شهریار، جلد اول، چاپ دهم، تهران: انتشارات نگاه و تبریز: انتشارات زرین، صص ۲۳ تا ۳۲.


بـيو گـرافـي استاد شهـريار  

به قـلم جـناب آقاي زاهـدي دوست استاد

اصولاً شرح حال و خاطرات زندگي شهـريار در خلال اشعـارش خوانده مي شود و هـر نوع تـفسير و تعـبـيـري کـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگي او نزديک است و حقـيـقـتاً حيف است که آن خاطرات از پـرده رؤيا و افسانه خارج شود. 

گو اينکه اگـر شأن نزول و عـلت پـيـدايش هـر يک از اشعـار شهـريار نوشـته شود در نظر خيلي از مردم ارزش هـر قـطعـه شايد ده برابر بالا برود، ولي با وجود اين دلالت شعـر را نـبايد محـدود کرد.

شهـريار يک عشق اولي آتـشين دارد که خود آن را عشق مجاز ناميده. در اين کوره است که شهـريار گـداخـته و تصـويه مي شود. غالـب غـزلهـاي سوزناک او، که به ذائـقـه عـمـوم خوش آيـنـد است، يادگـار اين دوره است. اين عـشـق مـجاز اسـت کـه در قـصـيـده ( زفاف شاعر ) کـه شب عـروسي معـشوقه هـم هـست، با يک قوس صعـودي اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفاني و الهـي تـبديل مي شود. ولي به قـول خودش مـدتي اين عـشق مجاز به حال سکـرات بوده و حسن طبـيـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولي براي او تجـلي کرده و شهـريار هـم با زبان اولي با او صحـبت کرده است. 

بعـد از عـشق اولي، شهـريار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشين به تمام مظاهـر طبـيعـت عـشق مي ورزيده و مي توان گـفت که در اين مراحل مثـل مولانا، که شمس تـبريزي و صلاح الدين و حسام الدين را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق مي بازد. بـيـشتر هـمين دوستان هـستـند که مخاطب شعـر و انگـيزهًَ احساسات او واقع مي شوند. از دوستان شهـريار مي تـوان مرحوم شهـيار، مرحوم استاد صبا، استاد نـيما، فـيروزکوهـي، تـفـضـلي، سايه و نگـارنده و چـند نـفر ديگـر را اسم بـرد. 

شرح عـشق طولاني و آتـشين شهـريار در غـزلهـاي ماه سفر کرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغاي غـروب و بوي پـيراهـن مشـروح است و زمان سخـتي آن عـشق در قـصيده پـرتـو پـايـنده بـيان شده است و غـزلهـاي يار قـديم، خـمار شـباب، ناله ناکامي، شاهـد پـنداري، شکـرين پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران و نالـه نوميـدي و غـروب نـيـشابور حالات شاعـر را در جـريان مخـتـلف آن عـشق حکـايت مي کـند و غـزلهـا يا اشعـار ديگـري شهـريار در ديوان خود از خاطرات آن عـشق دارد از قـبـيل حالا چـرا، دستم به دامانـت و غـيره که مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزيز نـشاط مي دهـد.

عـشقهـاي عارفانه شهـريار را مي توان در خلال غـزلهـاي انتـظار، جمع و تـفريق، وحشي شکـار، يوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و ناي شـبان و اشگ مريم، دو مرغ بـهـشتي و غـزلهـاي ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خيلي آثـار ديگـر مشاهـده کرد.  براي آن که سينماي عـشقي شهـريار را تـماشا کـنيد، کافي است که فـيلمهاي عـشقي او را که از دل پاک او تـراوش کرده در صفحات ديوان بـيابـيد و جلوي نور دقـيق چـشم و روشـني دل بگـذاريـد هـرچـه ملاحـضه کرديد هـمان است که شهـريار مي خواسته است. زبان شعـر شهـريار خـيلي ساده است. 

محـروميت و ناکامي هاي شهـريار در غـزلهـاي گوهـر فروش، ناکامي ها، جرس کاروان، ناله روح، مثـنوي شعـر، حکـمت، زفاف شاعـر و سرنوشت عـشق به زبان شهـريار بـيان شده است و محـتاج به بـيان من نـيست.

خيلي از خاطرات تـلخ و شيروين شهـريار از کودکي تا امروز در هـذيان دل، حيدر بابا، موميايي و افسانهً شب به نـظر مي رسد و با مطالعـه آنهـاخاطرات مزبور مشاهـده مي شود. 

شهـريار روشن بـين است و از اول زندگي به وسيله رویأ هـدايت مي شده است. دو خواب او که در بچـگي و اوايل جـواني ديده، معـروف است و ديگـران هـم نوشته اند.

اولي خوابي است که در سيزده سالگي موقعـي که با قـافله از تـبريز به سوي تهـران حرکت کرده بود، در اولين منزل بـين راه - قـريه باسمنج - ديده است؛ و شرح آن اين است که شهـريار در خواب مي بـيـند که بر روي قـلل کوهـها طبل بزرگي را مي کوبـند و صداي آن طبل در اطراف و جـوانب مي پـيچـد و به قدري صداي آن رعـد آساست که خودش نـيز وحشت مي کـند. اين خواب شهـريار را مي توان به شهـرتي که پـيدا کرده و بعـدها هـم بـيشتر خواهـد شد تعـبـير کرد. 

خواب دوم را شهـريار در 19 سالگـي مي بـيـند، و آن زماني است که عـشق اولي شهـريار دوران آخري خود را طي مي کـند و شرح خواب مجملا آن است که شهـريار مـشاهـده مي کـند در استـخر بهـجت آباد ( قـريه يي واقع در شمال تهـران که سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالي تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقعهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را مي بـيـند که به زير آب مي رود، و شهـريار هـم بدنبال او به زير آب رفـته، هـر چـه جسـتجو مي کـند، اثـري از معـشوقه نمي يابد؛ و در قعـر استخر سنگي به دست شهـريار مي افـتد که چـون روي آب مي آيد ملاحضه مي کـند که آن سنگ، گوهـر درخشاني است که دنـيا را چـون آفتاب روشن مي کند و مي شنود که از اطراف مي گويند گوهـر شب چـراغ را يافته است. اين خواب شهـريار هـم بـدين گـونه تعـبـير شد که معـشوقـه در مـدت نـزديکي از کف شهـريار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـريار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه اي براي شهـريار دست مي دهـد که گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوي را در نـتـيجه آن تحـول مي يابد.  

شعـر خواندن شهـريار طرز مخصوصي دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـيه و ژست و آهـنگ صدا هـمراه موضوعـات تـغـيـير مي کـند و در مـواقـع حسـاس شعـري بغـض گـلوي او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشک مي شود و شـنونده را کاملا منـقـلب مـي کـند. 

شهـريار در موقعـي که شعـر مي گـويد به قـدري در تـخـيل و انديشه آن حالت فرو مي رود که از موقعـيت و جا و حال خود بي خـبر مي شود.  شرح زير نمونهً يکي از آن حالات است که نگـارنـده مشاهـده کرده است:  

هـنـگـامي که شهـريار با هـيچ کـس معـاشرت نمي کرد و در را به روي آشنا و بـيگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـيلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزي سر زده بر او وارد شدم، ديـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روي سر گـذارده و با حـالـتي آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلي عـليه السلام مـتوسل مي شود. او را تـکاني دادم و پـرسيدم اين چـه حال است که داري؟ شهـريار نفـسي عـميـق کشيده، با اضهـار قـدرداني گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـي نجات دادي. گـفـتم مگـر ديوانه شده اي؟ انسان که در توي اطاق خشک و بي آب و غـرق و خفـه نمي شود. شهـريار کاغـذي را از جـلوي خود برداشتـه به دست من داد.  ديدم اشعـاري سروده است که جـزو افسانهً شب به نام سـنفوني دريا ملاحضه مي کـنـيد. 

شهـريار بجـز الهـام شعـر نمي گويد. اغـلب اتـفاق مي افـتد که مـدتـهـا مي گـذرد، و هـر چـه سعـي مي کـند حتي يک بـيت شعـر هـم نمي تـواند بگـويد.  ولي اتـفاق افـتاده که در يک شب که موهـبت الهـي به او روي آورده، اثـر زيـبا و مفصلي ساخته است. هـمين شاهـکار تخـت جـمشيد، کـه يکي از بزرگـترين آثار شهـريار است و با اينکه در حدود چـهـارصد بـيت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.

شهـريار داراي تـوکـلي غـيرقـابل وصف است، و اين حالت را من در او از بدو آشـنايي ديـده ام.  در آن موقع که بعـلت بحـرانهـاي عـشق از درس و مـدرسه (کـلاس آخر طب) هـم صرف نظر کرده و خرج تحـصيلي او بعـلت نارضايتي، از طرف پـدرش قـطع شده بود، گـاه مي شد که شهـريار خـيلي سخت در مضيقه قرار مي گـرفت. به من مي گـفت که امروز بايد خرج ما برسد و راهي را قـبلا تعـيـيـن مي کرد. در آن راه که مي رفـتـيم، به انـتهـاي آن نرسيده وجه خرج چـند روز شاعـر با مراجـعـهً يک يا دو ارباب رجوع مي رسيد.  با آنکه سالهـا است از آن ايام مي گـذرد، هـنوز من در حيرت آن پـيش آمدها هـستم. قابل توجه آن بود که ارباب رجوع براي کارهاي مخـتـلف به شهـريار مـراجـعـه مي کردند که گـاهـي به هـنر و حـرفـهً او هـيچ ارتـباطي نـداشت - شخـصي مراجـعـه مي کرد و براي سنگ قـبر پـدرش شعـري مي خواست يا ديگـري مراجـعـه مي کرد و براي امـر طـبي و عـيادت مـريض از شهـريار استـمداد مي جـست، از اينـهـا مهـمـتر مراجـعـهً اشخـاص براي گـرفـتن دعـا بود. 

خـدا شـناسي و معـرفـت شهـريار به خـدا و ديـن در غـزلهـاي جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـديـت، بال هـمت و عـشق، درکـوي حـيرت، قـصيده تـوحـيد ،راز و نـياز و شب و عـلي مـندرج است. 

عـلاقـه به آب و خـاک وطن را شهـريار در غـزل عيد خون و قصايد مهـمان شهـريور، آذربايـجان، شـيون شهـريور و بالاخره مثـنوي تخـت جـمشـيد به زبان شعـر بـيان کرده است.  الـبـته با مطالعه اين آثـار به مـيزان وطن پـرستي و ايمان عـميـقـي که شهـريار به آب و خاک ايران و آرزوي تـرقـي و تـعـالي آن دارد پـي بـرده مي شود. 

تـلخ ترين خاطره اي که از شهـريار دارم، مرگ مادرش است که در روز 31 تـيرماه 1331 اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به اين جانب مراجعـه کرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـيمارستان هـزار تخـتخوابي مراجـعـه کرده و نعـش مادرش را تحـويل گـرفـته به قـم برده و به خاک سپـرديم.  حـالـتي که از آن مـرگ به شهـريار دست داده در منظومه اي واي مادرم نشان داده مي شود. تا آنجا که مي گويد:

مي آمديم و کـله من گيج و منگ بود

انگـار جـيوه در دل من آب مي کـنند

پـيـچـيده صحـنه هاي زمين و زمان به هـم

خاموش و خوفـناک هـمه مي گـريختـند

مي گـشت آسمان که بـکوبد به مغـز من

دنيا به پـيش چـشم گـنهـکار من سياه

يک ناله ضعـيف هـم از پـي دوان دوان

مي آمد و به گـوش من آهـسته  مي خليـد: 

تـنـهـا شـدي پـسـر! 

شيرين ترين خاطره براي شهـريار اين روزها دست مي دهـد و آن وقـتي است که با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست. 

شهـريار در مقابل بچـه کوچک مخـصوصاً که زيـبا و خوش بـيان باشد، بي اندازه حساس است؛ خوشبختانه شهـرزادش اين روزها همان حالت را دارد که براي شهـريا 51 ساله نعـمت غـير مترقبه اي است، موقعي که شهـرزاد با لهـجـه آذربايجاني شعـر و تصـنيف فارسي مي خواند، شهـريار نمي تواند کـثـرت خوشحالي و شادي خود را مخفي بدارد.

شهـريار نامش سيد محـمـد حسين بهـجـت تـبـريـزي است. در اويل شاعـري (بهـجـت) تخـلص مي کرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست که دو بـيت زير شاهـد از ديوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را ( شهـريار ) تعـيـيـن کرد:

که چرخ سکه دولت به نام شهـرياران زد

روم به شهـر خود  و شهـريار خود باشم

و شاعـر ما بهـجت را به شهـريار تـبـديل کرد و به هـمان نام هـم معـروف شد - تاريخ تـولـدش 1285 خورشيدي و نام پـدرش حاجي ميرآقا خشگـنابي است که از سادات خشگـناب (قـريه نزديک قره چـمن) و از وکـلاي مبرز دادگـستـري تـبـريز و مردي فاضل و خوش محاوره و از خوش نويسان دوره خود و با ايمان و کريم الطبع بوده است و در سال 1313 مرحوم و در قـم مـدفون شد. 

شهـريار تحـصـيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطه تـبـريز و دارالفـنون تهـران خوانده و تا کـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصيل کرده است و در چـند مريض خانه هـم مدارج اکسترني و انترني را گـذرانده است ولي د رسال آخر به عـلل عـشقي و ناراحـتي خيال و پـيش آمدهاي ديگر از ادامه تحـصيل محروم شده است و با وجود مجاهـدتهـايي که بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـيب و تکـميل اين يک سال تحصيل شد، معـهـذا شهـريار رغـبتي نشان نداد و ناچار شد که وارد خـدمت دولتي بـشود؛ چـنـد سالي در اداره ثـبت اسناد نيشابور و مشهـد خـدمت کرد و در سال 1315 به بانک کـشاورزي تهـران داخل شد و تا کـنون هـم در آن دستگـاه خدمت مي کند.

شهـرت شهـريار تـقـريـباً بي سابقه است، تمام کشورهاي فارسي زبان و ترک زبان، بلکه هـر جا که ترجـمه يک قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را مي سـتايـند. منظومه (حـيـدر بابا) نـه تـنـهـا تا کوره ده هاي آذربايجان، بلکه به ترکـيه و قـفـقاز هـم رفـته و در ترکـيه و جـمهـوري آذربايجان چـنـدين بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممکن نيست ترک زباني منظومه حـيـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود. 

شهـريار در تـبـريز با يکي از بـستگـانش ازدواج کرده، که ثـمره اين وصلت دخـتري سه ساله به نام شهـرزاد و دخـتري پـنج ماهـه بـه نام مريم است. 

شهـريار غـير از اين شرح حال ظاهـري که نوشته شد؛ شرح حال مرموز و اسرار آميزي هـم دارد که نويسنده بـيوگـرافي را در امر مشکـلي قـرار مي دهـد.  نگـارنـده در اين مورد ناچار بطور خلاصه و سربـسته نکـاتي از آن احوال را شرح دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـيان شود:

شهـريار در سالهـاي 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح که توسط مرحوم دکـتر ثـقـفي تـشکـيل مي شد شرکت مي کـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جرايد و مجلات چاپ شده است؛ شهـريار در آن مجالس کـشفـيات زيادي کرده است و آن کـشـفـيات او را به سير و سلوکاتي مي کـشاند. در سال 1310 به خراسان مي رود و تا سال 1314 در آن صفحات بوده و دنـباله اين افـکار را داشتـه است و در سال 1314 که به تهـران مراجـعـت مي کـند، تا سال 1319 اين افـکار و اعمال را به شدت بـيـشـتـري تعـقـيت مـي کـند؛ تا اينکه در سال 1319 داخل جرگـه فـقـر و درويشي مي شود و سير و سلوک اين مرحـله را به سرعـت طي مي کـند و در اين طريق به قـدري پـيش مي رود که بـر حـسب دسـتور پـير مرشد قـرار مي شود که خـرقـه بگـيرد و جانشين پـير بـشود. تکـليف اين عـمل شهـريار را مـدتي در فـکـر و انديشه عـميـق قـرار مي دهـد و چـنـدين ماه در حال تـرديد و حـيرت سير مي کـند تا اينکه مـتوجه مي شود که پـيـر شدن و احـتمالاً زير و بال جـمع کـثـيري را به گـردن گـرفـتن براي شهـريار که مـنظورش معـرفـت الهـي است و کـشف حقايق است عـملي دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست.  اينجاست که شهـريار با توسل به ذات احـديت و راز و نيازهاي شبانه و به کشفياتي عـلوي و معـنوي مي رسد و به طوري که خودش مي گـويد پـيش آمدي الهـي او را با روح يکي از اولياء مرتـبط مي کـند و آن مقام مقـدس کليهً مشکلاتي را که شهـريار در راه حقـيقـت و عـرفان داشته حل مي کند و موارد مبهـم و مجـهـول براي او کشف مي شود.  

باري شهـريار پس از درک اين فـيض عـظيم بکـلي تـغـيـير حالت مي دهـد. ديگـر از آن موقع به بعـد پـي بـردن به افـکار و حالات شهـريار براي خويشان و دوستان و آشـنايانش حـتي من مـشکـل شده بود؛ حرفهـايي مي زد که درک آنهـا به طور عـادي مـقـدور نـبود - اعـمال و رفـتار شهـريار هـم به مـوازات گـفـتارش غـير قـابل درک و عـجـيب شده بود. 

شهـريار در سالهاي اخير اقامت در تهـران خـيلي مـيل داشت که به شـيراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و اين خواست خود را در اشعـار (اي شيراز و در بارگـاه سعـدي) منعـکس کرده است ولي بعـدهـا از اين فکر منصرف شد و چون در از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود کجا برود؛ تا اينکه يک روز به من گـفت که: " مـمکن است سفري از خالق به خلق داشته باشم " و اين هـم از حرفهـايي بود که از او شـنـيـدم و عـقـلم قـد نـمي داد - تا اين که يک روز بي خـبر از هـمه کـس، حـتي از خانواده اش از تهـران حرکت کرد وخبر او را از تـبريز گـرفـتم. 

بالاخره سيد محـمد حسين شهـريار در 27 شهـريـور 1367 خورشيـدي در بـيـمارستان مهـر تهـران بدرود حيات گـفت و بـنا به وصيـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـريـز با شرکت قاطبه مـلت و احـترام کم نظير به خاک سپـرده شد. چه نيک فرمود:   

براي ما شعـرا نـيـست مـردني در کـار               کـه شعـرا را ابـديـت نوشـته اند شعـار

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 31 خرداد 1393 ساعت: 8:00 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,
نظرات(0)

زندگی نامه مهدی اخوان ثالث

بازديد: 373

مهدی اخوان ثالث

نخستين مجموعه‌شعرِ مهدي اخوان‌ثالث بعد از كودتاي 28 مرداد ماه سال 1332 ، مجموعه شعر زمستان است . بگذشته از اشعاري که پيش‌ از روزهاي كودتا سروده شده‌اند، فضاي حاكم بر اين مجموعه، آميخته‌اي است از حس‌ تنهايي و حسرتِ روزگاران شيرين بر باد. زمستان فريادكننده‌ي زخم‌هاي تازه است. رنج مهدي اخوان ثالث در اين مجموعه اما، نه برخاسته از تقدير نوع انسان، كه برخاسته از سرگذشت انساني است كه راه به خطايي معصومانه برگزيده و چون چشم گشوده، جز ره‌زناني كه به تاخت دور مي شوند، هيچ نديده است: ”هر كه آمد بار خود را بست و رفت،\ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب”. زمستان روايت تقدير انسان عصري ويژه در سرزميني ويژه است؛ روايتِ تقديرِ انساني كه گذشته‌ي به‌يغما‌رفته‌ي خود را هنوز پرمعنا مي­يابد. ‍ ويأس‌ مهدي اخوان‌ثالث در زمستان با حيرت آميخته است؛ يأس‌ مردي كه سوزِ زخم‌هايش‌ فرصت انديشيدن به چرايي‌ها را از او گرفته است: ”هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود،\من نخواهم برد اين از ياد :\كآتشي بوديم كه بر ما آب پاشيدند”. انطباق جان و جهانِ انسانِ مجموعه شعر زمستان هنوز به فرجام نرسيده است. زمستان چشم جست‌وجو نبسته است: ”در ميكده‌ام؛ دگر كسي اينجا نيست\واندر جامم دگر نمي صهبا نيست\مجروحم و مستم و عسس‌ مي­بردم\مردي، مددي، اهل دلي، آيا نيست”؟ پاسخ انسانِ زمستان اما، ناشنيده روشن است: مددي نيست. نه مددي، نه دستي، نه كلامي: ”سلامت را نميخواهند پاسخ گفت\سرها در گريبان است.\... و گر دست محبت سوي كس‌ يازي؛\به اكراه آورد دست از بغل بيرون؛\كه سرما سخت سوزان است”.ترديدها اما هنوز به جاي خويش‌ باقي است؛ در ديار ديگري شايد برسر خسته‌گان سقف ديگري باشد : « بيا اي خسته خاطر دوست / اي مانند من دلکنده و غمگين !/ من اينجا بس دلم تنگ است ./ بيا ره توشه برداريم ، / قدم در راه بي فرجام بگذاريم » زير هيچ سقفي اما ، صدايي ديگر نيست ؛ ثالث پيام كرك ها را لبيك مي گويد:”بده... بدبد. چه اميدي؟ چه ايماني؟ كرك جان خوب مي خواني”. مجموعه شعر زمستان ترديدي است كه به يقين مي‌گرايد، زخمي است كه كهنه مي‌شود، حيرتي است كه عادت مي‌شود؛ زمزمه‌اي كه در غار تنهايي‌ي انسان مكرر مي‌شود: ”چه اميدي؟ چه ايماني”؟

دومين مجموعه شعر مهدي اخوان ثالث در سال‌هاي بعد از كودتاي 28 مرداد ماه سال 1332، آخر شاهنامه است. ثالث كه در مجموعه شعرِ زمستان با كرك‌ها هم آواز شده بود، در آخر شاهنامه به جهانِ پرتناقضِ خويش‌ باز مي‌گردد؛ به جهاني كه آدمي در آن از وحشتِ ستروني‌ي زمانه، نخ‌بخيه‌هاي رستگاري را در روزگاران كهن‌ مي‌جويد:”سالها زين پيشتر من نيز\خواستم كين پوستين را نو كنم بنياد.\با هزاران آستين چركين ديگر بركشيدم از جگر فرياد:\اين مباد! آن باد!\ناگهان توفان بيرحمي سيه برخاست”. شاعر آخر شاهنامه هنوز دست به سوي ياري خيالي دراز مي كند، هرچند نيك مي داند كه در زمانه‌اش‌ شيفته‌جاني نيست: “شب خامش‌ است و خفته در انبان تنگ وي\شهر پليدِ كودنِ دون، شهر روسپي،\ناشسته دست و رو.\برف غبار بر همه نقش‌ و نگار او”. وشهرِ مهدي اخوان ثالث چونان دهشتناك است كه او راهي ندارد، جز اين‌كه اندك‌اندك از زمانه‌ي خود برگذرد و در تلخ‌فرجامي‌ي انسان عصرِ خود، تلخ‌فرجامي‌ي نوعِ انسان را دريابد. هنگام كه زخم‌ها از مانده‌گي سياه مي‌شوند، ثالث سياهي‌ي روزگارش‌ را با سرنوشت ازلي‌ي انسان پيوند مي‌زند. خوف حضور دقيانوس‌ مانده‌گار است: ”چشم ميماليم و ميگوييم: آنك، طرفه قصر زرنگارِ صبح شيرينكاره\ليك بي مرگ است دقيانوس‌.\ واي، واي، افسوس”. آخر شاهنامه به زخم فاجعه نااميدانه‌تر مي‌نگرد، به سرنوشت مجروحان زمانه رنگي ازلي مي زند و همه‌ي اندوه زمانه را در دل مرداني كه درماني نمي جويند، انبوه مي‌كند:”قاصدك \ابرهاي همه عالم شب و روز\در دلم ميگريند”.از اين اوستا، سومين مجموعه شعرِ مهدي اخوان‌ثالث بعد از كودتاي 28 مرداد ماه سال 1332 ، آخر شاهنامه‌اي است كه قد كشيده است. نگاهي از دور تا فاجعه پُررنگ‌تر به‌چشم بيايد. اينك اگرچه ابري چون آوار بر نطع شطرنجِ رؤيايي فرودآمده است، اينك اگر چه ديري است نعش‌ شهيدان بر دست و دل مانده است، اينك اگر چه هنوز بايد پرسيد: ”نفرين و خشم كدامين سگ صرعي مست\اين ظلمت غرق خون و لجن را\چونين پر از هول و تشويش‌ كرده است”؟ اما چه پاسخ اين سئوال، چه چرايي‌ي گسترده‌گي‌ي آن ابر و چه عمق اندوه برخاسته از حضور نعش‌ شهيدان را بايد در سرنوشت نوعِ انسان جست؛ چه اين‌ها همه نمودهايي است از آن تقديرِ ازلي كه بر لوحي محفوظ نوشته شده است؛ خطي بر كتيبه‌اي:”و رفتيم و خزان رفتيم، تا جايي كه تخته سنگ آنجا بود\يكي از ما كه زنجيرش‌ رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند: كسي راز مرا داند\كه از اينرو به آنرويم بگرداند.” و چون كتيبه به جهد و شوق بگردد، نوشته است همان‌: ”كسي راز مرا داند،\كه از اينرو به آنرويم بگرداند”.در از‌اين اوستا، مهدي اخوان‌ثالث از زمانه‌ي خويش‌ فاصله مي‌گيرد تا آن‌را آيينه‌ي بي‌فرجامي‌هاي نوعِ انسان بينگارد. اگر زمستان از سرماي ناجوانمردانه مي‌نالد، از‌اين اوستا تعبير سرما است. اگر زمستان مرثيه‌اي بر مرگ ياران است، از اين اوستا نوحه‌اي در سوكِ پيشاني‌ي سياه انسان است. اگر زمستان اندوه برخاسته از پيروزي‌ تن به ‌قدرت سپرده‌گان است، از‌اين اوستا افسوس‌ بي‌مرگي‌ي دقيانوس‌ است؛ پژواك صداي همه‌ي ره‌جويان در همه‌ي روزها؛ صدايي در غارِ بي‌رستگاري: ”غم دل با تو گويم، غار!\بگو آيا مرا ديگر اميد رستگاري نيست؟\صدا نالنده پاسخ داد:\ آري نيست”.سرانجام آن‌روز فرا رسيد. 28 مرداد ماه سال 1332 تنها روز سقوط حكومت محمدمصدق و پيروزي‌ي ياران شعبان جعفري نبود. تنها روز به بار‌نشستن”خيانت‌ها” يا خطاهاي حزب توده، تنها حاصل محافظه‌كاري يا ناتواني‌ي”حكومت ملي” در شناخت تضادهاي جهاني، تنها روز بازگشت محمدرضا‌شاه به تخت سلطنت، تنها روز سخن‌راني‌ي فلسفي در فوايد وجود شاهان نبود. 28 مرداد ماه روز پايان يك باور بود. روز تجسم بدعهدي‌ي مردم، روز در نور آمدن تزلزل رهبران، روز از سكه افتادن اطمينان به خويش‌ و به ديگري بود. آخرين فريادهاي كساني كه فاصله‌ي هستي و نيستي‌شان آبي بود كه خون‌ها را از سنگ فرش‌ها مي شست، ديگر آبستن هيچ رؤيايي نبود. گويي آن‌ها تنها به خاك مي افتادند تا كسب مخفيانه‌ي قاري‌هاي مسلول را رونق ببخشند.هيچ كس‌ نمي داند در آن روز نخست چه كسي تنهايي و ترس‌ را احساس‌ كرد؛ نخست چه كسي يار ديروزي را به انگشت به گزمه‌ها نشان داد يا زير مشت گرفت؛ اما چهره‌ي رنجور مصدق در آستانه‌ي دادگاه، دستي كه كاشاني به مهرباني به پشت زاهدي زد، هجوم شركت‌هاي نفتي‌ي انگليسي- آمريكايي به ايران، كشف محل اختفاي فاطمي، لو‌رفتن سازمان افسري‌ي حزب توده، درج تنفرنامه‌هاي رنگارنگ در روزنامه‌ها و حتا تصوير چهره‌هاي پر‌خشم آنان كه تا دم مرگ بر اعتقاد خود پاي‌فشردند، تجلي‌ي خود را در ناباوري و حيرت همه‌گاني يافت؛ ناباوري و حيرت مردمي كه ناگهان خود را هيچ يافتند و تكيه‌گاه‌هاي خود را فروريخته. 28 مردادماه سال 1332 روز آغاز يك سقوط بود؛ روز ترس‌ و آه؛ روز كوچك شدنِ آدمي.اوج شعر مهدي اخوان ثالث در چنين روزگاري نطفه بست؛ شعر او تبلور فرياد كساني بود كه با كوچكي پيوند نمي‌توانستند و بزرگي‌ي دوباره‌ي كوچك‌شده‌گان را نيز باور نداشتند؛ تبلور فرياد كساني كه عقربه‌هاي آرزوهايشان با چنين جهاني هم‌خواني نشان نمي‌داد. شعر مهدي اخوان ثالث اندوه همه‌ي جان‌ها و هرزه‌گي‌ي خاك جهان را پشتوانه داشت. او به هيچ چراغي دل نبست؛ نه چراغي و نه سواري. پهنه‌ي برآمده از خيال او دورتر از آن بود كه دست يافتني بنمايد. مهدي اخوان ثالث از پرنده سوخته‌گي‌ي بال‌ها را باور داشت و از انسان بي‌سرانجامي را. چنين بود كه روزگار پس‌ از كودتا را هيچ كس‌ چون او نسرود.بعد از كودتاي 28 مردادماه سال 1332 واژه‌ي شب، به مثابه نماد اختناق، در شعر بسياري نشست. نيما يوشيج به حضور شب چون كوچه‌گردي بي‌طرف شهادت داد؛ بي‌آن‌كه آن را ميرا يا مانا بينگارد: ”هست شب يك شبِِ دم كرده و خاك\رنگ رخ باخته است”. نادر نادرپور به زردي‌ي دل‌فريب نور دل بست؛ هر چند كه به ناتواني‌ي خويش‌ در ستيز با حريف اعتراف كرد: ”اندام من اندام شمعي واژگون است\كز جنگ با شب پاي تا سر غرق خون است\... \هر چندكه مي داند كه اين نور\از مرگ با او دورتر نيست\اما در اين غم نيز مي سوزد كه افسوس‌\از آن آتش‌ ديرين كه در او شعله مي زد\ ديگر خبر نيست\ديگر اثر نيست”.اسماعيل شاهرودي در هنگامه‌ي حضور يأس‌ها و شكست‌ها چشم آرزو فرو نبست: ”تنها من مانده ام\و چله نشيني يأسها و شكستها\...خرابه اين تنهايي را امّا\به جاي خواهم گذارد\...و خواهم پيمود\تنگه وحشتزايي را\كه در فاصله اكنون\و دنياي فرداست”. محمد زهري از مرگ اميدها خبر داد؛ از مرگ مردي كه تاوان دل‌بستگي‌هاي بي‌سرانجام‌اش‌ را پرداخته بود: ‍“آن مرد خوش‌ باور كه با هر گريه، مي گرييد و با هر خنده، مي­خنديد\...\ نوميدواري دشنه در قلبش‌ فروبرده است\اينك به زير ساية غم، مرده است”. احمد شاملو كه تسليم يك‌سره به يأس‌ را خوش‌ نمي داشت، گاه خسته مي سرود كه: ”دست بردار، ز تو در عجبم\به در بسته چه مي كوبي سر”. گاه پنجره رو به دريا مي گشود كه: ”چله نشسته قُرق به ساحل اگر چند\با دل بيمار من عجب اميدي است”. گاه سلاح براي روز موعود دورِ سر مي‌چرخاند كه:”دخترانِ شرم\ شبنم\ افتادگي\رمه \... بين شما كدام\صيقل مي دهيد\سلاح آبايي را\براي\روز\انتقام”؟ گاه روز سبز را بشارت مي داد كه: ”روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد\و مهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت”. مهدي اخوان‌ثالث امّا، نه روز ديگري را انتظار مي‌كشيد و نه چون يك شاهد بي‌طرف به شب مي‌نگريست. او فتوا مي داد كه خاك جهان را جز سياهي رنگ ديگري بر پيشاني نيست؛ هر چند كه گاه عاصي از ستمِ كمرشكن، اسكندري طلب مي‌كرد و گاه خسته‌خاطر‌‌دوست را به سفري بي‌فرجام فرا مي‌خواند.سال هاي 1320 تا 1332 ، سال‌هاي گريز رضاخان، پايان جنگ جهاني‌ي دوم، ورود و خروج بيگانه‌گان، فراررويي‌ي احزاب سياسي و نبرد مستمر براي كسب قدرت بود. اما بيش‌ از همه‌ي اين‌ها، سال‌هاي تولد رؤياهاي مردمي بود كه پس‌ از خوابي شانزده ساله چشم مي‌ماليدند و در جست‌و‌جوي غبار سم‌ضربه‌هاي مركب سوار رهايي به هر سو نظر مي‌كردند. بقاياي گروه پنجاه‌و‌سه نفر خاك زندان را از شانه هاي خود تكانده و حزب توده را بنيان گذاشته بودند. محمد مصدق خشم مردم از جور تاريخي‌ي بيگانه‌گان را نمادين مي‌كرد. افسران خراسان شتاب براي پيروزي را تجسم مي‌بخشيدند. جنبش‌هاي كارگري رؤياي جهاني خالي از طبقات را در سر مي‌پروردند. و هيچ‌كس‌ جز به رؤياها نمي‌انديشيد.در آن سال­ها باور به تولد روزي ديگر، ايمان به توان خويش‌ و حس‌ به‌بازي‌گرفته شدن در صحنه‌ي سياسي، همه‌ي ذهنيت مردمي را مي‌ساخت كه به تغيير تقدير خويش‌ چشم اميد داشتند. آن سال‌ها، روزگار شوق و خيال معصومانه بود و جهان شعر فارسي هرگز نتوانست از خضوع در مقابل وسعت اين شوق و خيال شانه خالي كند.در آن سال­ها هوشنگ ابتهاج با نگاه به هم‌سايه‌ي شمالي كه تبلور همه‌ي نيك‌بختي‌هاي سترگ شمرده مي شد، چنين سرود: ”در نهفت پردة شب دختر خورشيد\نرم مي بافد\دامن رقاصة صبح طلايي را”. سياوش‌ كسرايي جان شاعر فردا را تصوير كرد؛ شاعري كه اندوه را خاطره‌اي دور مي‌انگارد. يقين او به تولد سراينده‌اي كه بر شعرهايش‌ عطر گل نارنج مي‌نشيند، بي خدشه بود: ”پس‌ از من شاعري آيد\كه مي خندند اشعارش‌\كه مي بويند آواهاي خودرويش‌\ چون عطر سايه دار و ديرمان يك گل نارنج”. احمد شاملو به خشم ستم‌ديدگان سلام ‌كرد؛ به خون جوشان آنان كه عدالت را بشارت مي دادند: ”اكنون اين منم و شما...\و خون اصفهان\خون آبادان\و قلب من مي زندتنبور\ و نفس‌ گرم و شور مردان بندر معشور\در احساس‌ خشمگينم\مي­كشد شيپور”.مهدي اخوان‌ثالث نيز محوِ روزگارش‌ بود. او در سال 1328 اميد پيروزي‌ي رنج‌بران را پاي كوبيد: ”عاقبت حال جهان طور دگر خواهد شد\زبر و زير يقين زير و زبر خواهد شد\... گويد اميد سر از بادة پيروزي گرم\رنجبر مظهر آمال بشر خواهد شد”. در آن سال‌ها، مهدي اخوان‌ثالث طراح طرحي ديگر بود؛ مايل به برافكندن بنيان جهان: ”برخيزم و طرح ديگر اندازم \بنياد سپهر را براندازم\...هر جا كه روم، سرود آزادي\چون قافيه مكرر اندازم”. جان پراندوه و دير‌باور او اما بسيار پيش‌ از ديگران به استقبال روزهاي بد رفت. در پشت همه‌ي فريادها و شعارها مردمي ايستاده بودند كه رخوت‌شان ديرپا بود و آرزوهايشان به لقمه ناني خريدني: ”ملت گاهي بخواب، گاهي بيدار\و آبروي خود نهاده در گرو نان\...\گاه گرفتار جلوه هاي دروغين\گاه بكف، پتك و داس‌، سركش‌ و غصبان”. ترديد در دل مهدي اخوان ثالث جوانه زده بود؛ ترديد به معبر آرزوها:”ديگر بگو كدام خدا را كنم سجود؟\يا شيوة كدام پيمبر برم بكار”. مهر زردشت و مزدك و ماني و بودا بايد همان روزها به دل او نشسته باشد.بخش‌ عمده‌ي شعر فارسي در سال‌هاي 1320تا 1357هجري‌ي شمسي را مي‌توان واقعيتِ مستحيل در ترفندهاي شاعرانه خواند؛ تصويركننده‌ي مراحل گوناگون يك نبرد در مقابل قدرت حاكم. ‍در اين دوران همه‌ي تشبيه‌ها، استعاره‌ها، نمادها، تغييرات دستوري، همه‌ي هنجارشكني‌ها و قاعده‌افزايي‌ها (2) در خدمت شعر بيان به‌كار گرفته شد؛ بيان چه‌گونه‌گي، چرايي و چه‌بايدي‌ي جهاني كه حضور قدرتمندان را خوش‌ نمي‌داشت. شعر بيان در تقابل با قدرت و بر مبناي باور به ارزشي همه‌گاني سروده مي‌شد. در اين نوع شعر، حسرت، ستايش‌ و يا مرثيه تنها موقعيت اردوي خير در مقابل قدرت را استعاري مي‌كرد؛ موقعيت آرزو در مقابل نظم سياسي را.فضاي حاكم بر شعر فارسي در فاصله‌ي سال‌هاي 1320 تا 1357 را در قامتِ چهار واژه يا عبارت مي توان بازخواند: بشارت، يأس‌، سرگرداني و ستايش‌ قهرمانان. سقوط رضاخان و اطمينان به توان انسان براي برپايي‌ي جهاني ديگر در فاصله‌ي سال‌ها 1320تا 1332 شعر بشارت را ساخته است؛ كودتاي 28مرداد ماه سال 1332 و باور به مرگ هميشه ي حماسه سازان در فاصله ي سال هاي 1332 تا 1341 شعر يأس را آفريده است ؛ ظهور دوباره ي مبارزان در صحنه و باور به کورسويي ديگر ، در فاصله ي سال هاي 1341 تا 1349 شعر سرگرداني را ساخته است ؛ نبرد سياهکل و شگفتي از توان ايثار انسان در فاصله ي سال هاي 1349 تا 1357 شعر حماسي را آفريده است . د مي به صداي مهدي اخوان ثالث در همه ي اين سال ها گوش فرا دهيم ؛ به صداي يأس و خسته گي .                

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 31 خرداد 1393 ساعت: 7:39 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

زندگی نامه مولوی

بازديد: 1318

زندگی نامه مولوی

  جلال‌الدین محمد بلخی ـ مولوی ـ هشتصد سال پیش در شهر بلخ متولد شد. به سن نوجوانی نرسیده‌بود که پدرش ـ بهاءالدین‌ الولد سلطان ‌العلما ـ به دلیل رنجش از پادشاه وقت ـ سلطان محمد خوارزمشاه ـ دست زن و بچه‌اش را گرفت و از بلخ خارج شد.

جلال‌الدین محمد بلخی ـ مولوی ـ (1) هشتصد سال پیش(2) در شهر بلخ متولد شد. به سن نوجوانی نرسیده‌بود که پدرش ـ بهاءالدین‌ الولد سلطان ‌العلما ـ به دلیل رنجش از پادشاه وقت ـ سلطان محمد خوارزمشاه ـ دست زن و بچه‌اش را گرفت و از بلخ خارج شد.(3) بین راه، در گذر از نیشابور به ملاقات شیخ فریدالدین عطار رفتند. گفته‌شده که عطار با یک نگاه به مولوی پی به استعدادهای نهفته در وی برد: «زود باشد که پسر تو آتش در سوختگان عالم زند.» و حتی کتاب اسرارنامه‌ی خود را هم به وی هدیه دادپس از ترک نیشابور و زیارت مکه، بهاءالدین‌ و خانواده‌اش در قونیه ساکن شدند.(3) می‌گویند بهاء‌الدین تا آخر عمر در قونیه ماند و به ارشاد خلق پرداخت و سال‌ها بعد که از دنیا رفت، پسرش جلال‌الدین ـ که حالا جوان 24 ساله‌ای بود ـ کار پدر را ادامه داد و مدتی هم فقه و سایر علوم دین را درس می‌داد. بنا به روایاتی پیش از آن، جلال‌الدین در هجده سالگی ـ در همان سالی که مادرش را از دست داد ـ در شهر لارنده به فرمان پدرش با گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرده‌بود.

سال 642 هجری بود که تحول بزرگ زندگی مولوی رخ داد. جلال‌الدین هنوز چهل سال نداشت که شمس تبریزی(4) وارد قونیه شد. آمده‌است که شمس بر سر راه مولانا رفت و از وی پرسید: «محمد(ص) بزرگتر است یا بایزید بسطامی؟» مولانا سخت برآشفت و فریاد برآورد که محمد والاترین است و بایزید را با خاتم انبیا چه کار. شمس پرسید: «پس چرا محمد گفت "ما عرفناک حق معرفتک" و بایزید گفت "سبحانی ما اعظم شانی"؟» این سوال مولوی را چنان به خود مشغول کرد که باعث شد شش ماه با شمس در حجره‌ی شیخ صلاح‌الدین زرین‌کوب خلوت گزیند و به بحث بنشیند. در این مدت جز شیخ صلاح‌الدین هیچ‌کس اجازه‌ی ورود به خلوت آن‌دو را نداشت. مولوی که تا پیش از ملاقات شمس مردی زاهد و معتبد بود و کارش تفسیر و توضیح اصول و فروع دین بود، پس از پایان این شش ماه دین و وعظ و منبر را کنار گذاشت و صوفی شد و به مسلک عشق و شعر و شاعری روی آورد:

مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

گفت که سرمست نیی، رو که از این دست نیی

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو شمع شدی، قبله‌ی این جمع شدی

جمع نیم، شمع نیم، دود پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری، پیشرو و راهبری

شیخ نیم، پیش نیم، امر تو را بنده شدم

گفته‌اند که افادات معنوی شمس بود که این‌گونه در مولوی اثر کرد و او را شیفته و مفتون کرد و باعث خلق شورانگیزترین اشعار مولوی شد. روح وی از مدت‌ها پیش خواستار حقیقتی دیگر بود و مولانا آن را تسلیم تعلیمات وعظ و مدرسه کرده‌بود. مناظره با شمس تنها آتش زیر خاکستر دل جلال‌الدین را برافروخت.

در هر حال، مولوی مردی شده‌بود بیگانه برای مردمان قونیه. شاگردان و مریدان وی که همه چیز را از چشم شمس می‌دیدند و او را به دیده‌ی ساحر و حتی مرد منحرفی می‌نگریستند که استاد فاضل‌اشان را از آنان گرفته‌است، به آزار و اذیت او پرداختند و حتی جان‌اش را تهدید کردند.

همین شد که شمس سه سال بیشتر در قونیه نماند و شبانه شهر را ترک کرد.(5) از کسانی که روز بعد مولوی را دیدند نقل شده‌است که وی حال خیلی بدی داشت و هرگز دیده‌نشده‌بود مولانا چنان پریشان باشد. در روایات دیگر نیز نقل شده که مردم کوته‌نظر قونیه شبانه شمس را به هلاکت رساندند.

مولوی مدتی را در فراق شمس در غم و بی‌تابی سپری کرد و حتی مدتی هم پای پیاده در کوی و برزن به دنبال او ره‌سپار شد؛

زاهـــد بودم تـرانه‌گویـــم کردی

سر دفتر بزم و باده‌جویم کردی

سجـــاده‌نشین با وقـــاری بـــودم

بــازیچه‌ی کودکـــان کویــم کـردی

بالاخره وقتی امید از بازگشت شمس برید، دل به مرد دیگری به نام حسام الدین چلبی ـ از مریدان‌اش ـ سپرد. پیش از چلبی مولانا اشعار بسیاری را نیز به نام همان صلاح‌الدین زرین‌کوب ـ که مردی عامی و ساده‌دل بود ـ سروده‌بود. هم‌ چلبی بود که مولوی را تشویق به سرودن اشعار «مثنوی معنوی» کرد. حتی آمده‌است که مولوی اشعاری را که به وی الهام می‌شده بلند می‌خوانده و حسام‌الدین تند و تند می‌نوشته و این‌گونه مثنوی مولوی را گرد آورده.

مولوی سر انجام در اوایل سال 672 هجری قمری(6) در شصت و هشت سالگی به دیار باقی شتافت. خرد و کلان مردم قونیه حتی مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ وی زاری و شیون کردند.

او را در مقبره‌ی خانوادگی در کنار پدرش به خاک سپردند. ‌بر سر تربت او بارگاهی است که به «قبه‌خضراء» شهرت دارد.

سال‌شمار مهم‌ترین وقایع زندگی "جلال الدین محمد بلخی رومی"

 

 

 

 

 

تولد ربیع الاول

5 سالگی: ترک بلخ به قصد بغداد ـ احتمالا 610 ه.ق

8سالگی: ترک بغداد به سوی مکه و از آنجا به دمشق و سر آخر به منطقه ای در جنوب رود فرات در ترکیه

18 یا 19 سالگی: ازدواج با گوهر خاتون

38 سالگی: ملاقات با شمس تبریزی ـ احتمالا در روز شنبه یی جمادی الآخر ییی ه.ق وفات: غروب روز یجمادی الاخر یییه.ق در سن یی سالگی، قونیه

معروفترین کتابهای مولانا: مثنوی معنوی، دیوان شمس، فیه ما فیه

آثار به‌جا مانده‌ی دیگر:مجالس سبعه، مکتوبات

______

پی‌نوشت:

(1) دوستان و یاران او را مولانا می‌خواندند. از وی با عناوین «رومی» و «مولای روم» هم یاد می‌شود. اما لقب «مولوی» در زمان خود وی شهرت نداشت و احتمالا این لقب از روی عنوان دیگر وی یعنی «مولانای روم» برگرفته شده‌است.

(2) تاریخ قمری‌اش می‌شود ششم ربیع‌الاول سال 604

(3) بعضی جاها علت مهاجرت بهاءالدین‌ ترس از حمله‌ی مغول ذکر شده‌است.

(4) شمس‌الدین محمد بن علی بن ملک

(5) قبل از این واقعه، شمس یک بار دیگر هم به قهر به دمشق رفته بود که مولوی آنقدر برایش پیغام و پسغام و غزل فرستاده و عده‌ای را هم برای بازگرداندن‌اش روانه کرده‌بود تا شمس را بازگردانده‌بود.

(6) روز یکشنبه پنجم جمادی آلاخر سال 672 هـ.ق                            

 

 

مولوی،شعر وشاعری:                              

 نظر مولانا بر شعر و شاعری ناگفته پیداست. با این احوال او دو اثر منظوم دارد. یکی مثنوی معنوی و دیگر کلیات شمس. که هر چه بخواهد خود را از شعر جدا کند، به دلیل وجود این دو اثر نمی تواند.                       

مولانا فرمود: ((مرا خویی است که نخواهم هیچ دلی از من آزرده شود. این جماعتی که خود را در سماع بر من می‌زنند و بعضی یاران ایشان را منع می‌کنند، مرا آن خوش نمی‌آید و صد بارگفته‌ام برای من کس را چیزی بگویید، من به آن راضی‌ام. آخر من تا به این حد دلی دارم که این یاران به نزد من نمی‌آیند، از بیم آنکه ملول شوند، شعری می‌گویم تا به آن مشغول شوند و اگر نه من از کجا و شعر از کجا، ولله من از شعر بیزارم و پیش من از این بتر چیزی نیست، همچنانکه یکی دست در شکنبه کرده است و آن را می‌شوید برای آرزوی مهمان، چون اشتهای مهمان به شکنبه است و آن‌را می‌شود. من تحصیل‌ها کرده‌ام در علوم و رنجها برده‌ام که نزد من فضلا و محققان و زیرکان جمع آیند، که برای ایشان چیزهای تفسیر و غریب و دقیق عرض کنم. حق تعالی چنین خواست که اینهمه علما را اینجا جمع کرد و آن‌ها را اینجا آورد، که من به کار مشغول شوم، چه توانم کردن در ولایت و قوم ما از شاعری ننگ‌تر کاری نبود.((.

نظر مولانا بر شعر و شاعری ناگفته پیداست. با این احوال او دو اثر منظوم دارد. یکی مثنوی معنوی و دیگر کلیات شمس. که هر چه بخواهد خود را از شعر جدا کند، به دلیل وجود این دو اثر نمی تواند. ما امروز با متن روبرو هستیم. متنی - همانطور که خود او می‌گوید - سراسر اندیشه. وی در مثنوی معنوی و کلیات شمس پیش از هر چیز اندیشه را در قالب‌های مختلف عرضه می‌کند. و به همین علت است که شعر وی در طبقه‌بندی ادبیات در گروه ادبیات تعلیمی قرار می‌گیرد. اگر چه بسیاری معتقدند که مکتوبات حوضه‌ی تعلیمی جزء شعر و ادبیات محسوب نمی‌شود اما به گفته دکتر سیروس شمیسا بدیهی است که بر آثاری مانند مثنوی، بوستان و حدیقه که آموزش‌های اخلاقی و عرفانی در آن‌ها مبتنی بر رعایت اصول ادبی است، باید شعر اطلاق کرد و آن‌ها را مستقیما جزء آثار ادبی محسوب داشت مخصوصا این که موضوع این آثار هم ماهیتا به ادبیات نزدیک است.

نوشتن درباره شعر کسی که خودش رغبتی به شاعر شمردن خود ندارد و اندیشمندان بعد از او، وی را شاعر می‌شمرند دشوار است، خاصه برای من که نه سنخیتی میان خود و صاحب اثر می‌دانم و نه میان خود و اندیشمندان پس از او. اما از آنجا که استاد گرانمایه دکتر زرین‌کوب در کتاب شعر بی‌دروغ، شعر بی‌نقاب در بحث نقد شعر می‌فرماید: «در باب شعر و آفرینش‌های شاعرانه هر بحثی کرده شود خواه جزئی و خواه کلی سبک تعبیر نقد است - نقد شعر یا نقد ادبی...» جرئت نوشتنی چند کلامی در باب شعر و شاعرانگی حضرت مولانا جلا‌ل‌الدین بلخی کرده‌ام.

ساختار

بحث ساختاری شعر مولانا را باید به دو بحث جدا تقسیم کرد، بحثی به مثنوی بپردازد و بحث دیگری به غزلیات آن. چه اینکه این دوگونه‌ی ادبی هر یک ویژگی‌های خاص خود را دارند، هر چند که از یک زبان برآمده باشند.

در هر یک از مباحث مطرح شده درمثنوی بی‌شک وحدت موضوعی وجود دارد و گوینده از نقطه‌ی A به نقطه‌ی B در حال سفر است. که خود ازین با خبر بوده، اما شیوه‌ی بیان را از قبل آگاهی نداشته. مثال این مدعا قسمت‌هایی از مثنوی است که اواسط داستان‌سرایی شاعر به بحث‌های دیگر می‌پردازند. گاهی این مبحث‌ها به من و تویی بدل می‌شود. دکتر تقی‌پور‌ نامداریان در کتاب «در سایه آفتاب» می‌گوید: «... این نظم پریشان من از خلاف عادت‌هایی است که تنها در مثنوی در چنین حجمی قابل ملاحظه است. اگر عناوین متعددی را که بخش‌های متعدد و گوناگون هر یک از دفترهای مثنوی مراجعه کرده است و نیز مقدمه‌های منشور هر یک از دفترها را حذف کنیم، مثنوی کتابی است با مطالبی گوناگون و پراکنده که چون قرآن در کلیتی هر یک به هم پیوسته است. اجزاری این کل که شامل داستان‌ها و حکایت‌های فرعی کوتاه و بلند، اندیشه‌های فلسفی و کلامی و عرفانی، قرآن و حدیث و تعلیم و نصیحت و امر و نهی می‌شود، در بسیاری از زمینه‌های متن تجانس و هماهنگی ندارد و در مقایسه با تجربه‌ا و توقعات، ناهماهنگ و پریشان می‌نماید اما در کل به گونه‌ای خلاف منطق، هماهنگ و پیوسته به نظر می‌رسد. گویی از طریق شکستی شالوده منطقی و متعارفی که ذهن ما از تجربه جهان انتظار دارد، شالوده جهان هستی مثنوی نیز با حیل گوناگون شکسته می‌شود...»

پراکندگی‌های موضوعی بحث از سویی می‌توانسته بر ساختار شعر ضربه وارد کند اما وحدت غایی موضوعی و ظرافتی که در ادغام موضوعات مختلف بکار گرفته شده متن را به سبک و سیاق و ساختار قرآن نزدیک کرده است.

غزل‌های وی نیز اکثر اگر خطابی است. خطاب به، شاگردان، شمس - که پیر اوست - یا خدا یا مردم عامی دیگر. او در غزل‌ها همانگونه که خود می‌گوید به بیان اندیشه می‌پردازد. اما در این میان از گفتگوهایی استفاده می‌کند که برای کسی روشن نیست که کی روی صحبت عوض می‌شود، جایی از زبان خود سخن می‌گوید و جایی شنونده است و دیگری متکلم و جای دیگر خود و مخاطب در مقام شنونده هستند و دیگری سخن می‌گوید.

ای که میان جان من تلقی شوم می‌کنی / گر تن زنم خاش کنم ترسم که خرمان بشکنم

این همه ناله‌های من نیست ز من همه از اوست / کز ممد می‌ لبش بی‌دل و بی‌جان شدم

 

اندیشه

اندیشه در ادبیاتی که مولانا خلق کرده، اندیشه‌ای عملی است. وی از صدق دل صحبت و اندیشه‌اش را عرضه می‌کند.

در دایره‌المعارف دکتر مصاحب آمده است: «مقارن قرن هفتم، تصوف فردی سیاسی صغر نشر و بسط یافت و کسانی مانند صدرالدین قونیوی و جلال‌الدین محمد بلخی و امثال آنها این طریقه را در آن جا رواج دادند تا جورها که سولوچه در آسیای صغیر شهرت بونفوذ تمام کسب کردند... »

در طول تاریخ بارها درباره صوفیان و اندیشه صوفیه سخن به میان رفته اما احساس می‌کنم باید تعریف آن‌را از خود مولانا شنید که در غزل ییی کلیات شمس می‌گوید:

صوفیان آمدند از چپ و راست / در به در کوبه تو که باده کجاست

در صوفی دست و کویش جان / باده نی صوفیان زخم خداست

سر خم را گشاده ساقی و گفت / الصلا هر کسی که عاشق ماست

اینچنین باده و چنین مستی / در همه مذهبی حلال و رواست

توبه بشکن که در چنین مجلسی / از خطا توبه صد هزار خطاست

چون شکستی تو زاهدان را نیز / الصلا زن که روز روز صلات

مرمست گر ز چشم خویش انداخت / مردم چشم عاشقانت جایت

گر برفت آب روی کمتر غم / جای عاشق برون آب و هواست

آشنایان اگر ز ما گشتند / غرته و آشنا در آن دریاست

... حال آنکه در کلمات دست و پنجه بزنیم که بخواهیم تعریفی از صوفیه بگوییم جای تامل دارد! و در این مقال نمی‌گنجد. در جای جای مثنوی و غزلیات مولانا شاهدیم که وی به‌واسطه تمثیل‌ها و داستان‌هایی که گاهی برای گوش‌ها آشناست به بیان اندیشه خویش می‌پردازد. اما بیاد دقت کرد که صاحب اندیشه، هر بحث را به سویی که خود می‌خواهد هدایت می‌کند، چه آنکه بارها شخصیت‌هایی نام آشنای داستان‌های مولوی در هیات و ظاهری - حتی باطنی - دیگر ظاهر می‌شوند تا مولانا منظور نظر خود را به مخاطب ارائه دهد. وی از مواردی که در نظر گرفته و بعد مطالب را ارائه داده است، حد ظرفیت مخاطب است. وی نه آنطور صحبت کرده‌ که عالمان نیز نفهمند، و نه آنطور که عامیان حوصله‌شان سر برود. او به واقع در ارائه اندیشه‌اش « هم به قدر ظرفیت باید چشاند» را عمل کرده است.

 

موسیقی شعر

موسیقی شعر مولانا در مثنوی ثابت است. همه مثنوی در یک آهنگ بیان شده اما استفاده به جا و به موقع آن ریتم نصیحت را از مثنوی گرفته، خواننده مثنوی به ناخودآگاه در جای‌جای حکایت‌ها لحن عوض می‌کند، و این نشان از جوشش درونی مثنوی دارد.

غزلیات وی در مجالس سماع کار برد داشته‌اند، لذا در میان آنها غزلیاتی که اوزان دوری دارند بسیار دیده می‌شوند. از خصائص وزن‌های دوری در پی هم آمدن قوافی میانی و کناری زیاد است. این قوافی زنگ کلام را بیشتر کرده و ناخودآگاه ریتم راتندتر می‌کنند، از سوی دیگر قافیه‌های اصلی نیز وجود دارند. در غزلیات او بسیار دیده می‌شود که از ردیف استفاده می‌شود، استفاده به جا از ردیف در زنگ کلام - مخصوصا بعد از ریتمی که قافیه‌ها ایجاد می‌کنند - تاثیرگذار است. و از سوی دیگر به هدف اصلی شاعر این ابیات که بیان اندیشه است - کمک به‌سزایی می‌کند.

اگر چه بیان مباحث بالا از لطف بحث کاست اما سعی شد مقدمه‌ای هر چند ناقص باشد برای مقاله‌ها و بحث‌های دیگر در این زمینه. که شاعر مد نظر فرموده است؛

ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر ...

 

موسیقی و شعر مولانا:

موسیقی پیوندی دیرینه با شعر دارد و در فرهنگ اسلامی نیز چنین است. ابونصر فارابی، معتقد بوده است که اقاویل شعر اگر با موسیقی همراه شوند، عنصر تخییل در آن ها افزون تر خواهد شد و بر میزان فعل و انفعالات ِ نفس در برابر اثر می‌افزاید.

دکتر حسین نصر(از فلاسفه معاصر اسلامی) نیز به این ارتباط تنگاتنگ موسیقی و شعر اشاره دارد و می گوید: «در تمدن اسلامی، به طور کلی موسیقی بسیار آمیخته با شعر بوده است. شعر شکل مطلوب هنر در جهان اسلام است و این توجه به شعر مستقیماً ناشی از ساختار شاعرانه وحی قرآن است. هیچ ملت مسلمانی را نمی یابید که سنت شعری بسیار غنی نداشته باشد. برخی از بزرگترین شاعران در جهان اسلام، نوازندگان و موسیقیدانان بزرگی نیز بوده اند، لذا شعری آفریده اند که بسیار موسیقایی است

نمونه بارز چنین شعرایی، مولانا جلال الدین محمد بلخیاست. مهارت مولانا در علم موسیقی، سبب شده که وی بتواند در 55 بحر از بحور مختلف، شعر بسراید. وی هم در موسیقی علمی تبحر داشته و هم در موسیقی عملی. او به خوبی وزن شناسی را می دانسته و در جای جای دیوان غزلیات کبیر می توان نشانه هایی از آگاهی گسترده‌ی او از موسیقی را یافت. چنانچه در غزل:

می‌زن سه تا که یکتا گشتم مکن دوتایی

یا پرده رهاوی یا پرده رهایی

بی زیر و بی‌بم تو ماییم در غم تو

در نای این نوا زن کافغان ز بی‌نوایی

قولی که در عراق است درمان این فراق است

بی قول دلبری تو آخر بگو کجایی

ای آشنای شاهان در پرده سپاهان

بنواز جان ما را از راه آشنایی

در جمع سست رایان رو زنگله سرایان

کاری ببر به پایان تا چند سست رایی

از هر دو زیرافکند بندی بر این دلم بند

آن هر دو خود یک است و ما را دو می‌نمایی

گر یار راست کاری ور قول راست داری

در راست قول برگو تا در حجاز آیی

در پرده حسینی عشاق را درآور

وز بوسلیک و مایه بنمای دلگشایی

از تو دوگاه خواهند تو چارگاه برگو

تو شمع این سرایی ای خوش که می‌سرایی

بیش از 20 اصطلاح موسیقی را از قبیل نام سازها و پرده‌ها و مقام‌ها آورده است. او همچنین در موسیقی عملی هم دستی داشته و نوازنده چیره دست «رباب» نیز بوده است. مهارت وی در نواختن رباب تا حدی بوده که حتی در ساختمان این ساز تغییراتی نیز پدید آورده بود.

دکتر شفیعی کدکنی اعتقاد دارد که:((از عصر شاعرْ خنیاگران ایران باستان، تا امروز، آثار بازمانده هیچ شاعری به اندازه جلال الدین مولوی، با نظام موسیقیایی ِ هستی و حیات انسان، هماهنگی و ارتباط نداشته است.((

اشعار مولانا، به روشنی بیانگر مهارت موسیقیایی وی بوده و اشعار غنایی مولانا با موسیقی درآمیخته است. شاید بتوان گفت که هیچ شاعری، تا به این حد، موسیقی را در شعر خود وارد نکرده است. عنصر موسیقیایی در غزلیات مولانا آنچنان برجسته است که حتی خواندن ساده اشعار وی، بی ساز و آواز، در مخاطب شور و ترقص می انگیزد و وجد و شور می آفریند. البته به شرط آنکه شدّ و مدّ و تقطیعات اشعارش به درستی رعایت شود:

ای هوس های دلم بیا بیا بیا بیا

ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا

***

ای یوسف خوش نام، ما خوش می روی بر بام ما

ای در شکسته جام ما، ای بر دریده دام ما

***

مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

 

موسیقی و جایگاه آن نزد مولانا:

آشنایی مولانای روم با موسیقی، به دوران نوجوانی او بر می‌گردد؛ آن هنگام که وی همراه خانواده، از بلخ به بغداد مهاجرت می کردند. در این سفر، او با موسیقی کاروانی آشنا گشت و نیز از هر شهر که می گذشتند، با موسیقی محلی آن دیار آشنا می‌شد. به تعبیر دکتر زرین کوب: ((آهنگ حدی که شتربان می‌خواند و نغمه نی که قوال کاروان می نواخت، او را با لحن ها و گوشه های ناشناخته دنیای موسیقی آشنا می‌کرد.((

مولانا اما تا پیش از دیدار شمس، چندان به موسیقی نمی پرداخت. او فقیه بود و فقها را میانه ای با موسیقی نبوده و نیست. تا اینکه شمس بر وی طلوع کرد و مولانایی دیگر پدید آمد. شمس، مولانای نو را به سماع خواند؛ کاری که او پیش از آن هرگز انجام نداده بود.

نزد مولانا (مولانای پس از دیدار با شمس!) موسیقی از جایگاه و اعتبار ویژه ای برخوردار بود. مولانا مانند بسیاری از حکمای اسلامی، موسیقی را طنین گردش افلاک می‌دانست. در واقع مولانا با نظریه «فیثاغورث» در باب موسیقی موافق بود و عقیده داشت که اصول موسیقی از نغمات کواکب و افلاک اخذ شده است. همانطور که ضمن داستان ابراهیم ادهم(دفتر چهارم مثنوی) می‌گوید:

پس حکیمان گــفتـه اند این لحـن‌ها

از دوار چــرخ بــگــرفــتـیــم مــا

بانگ گردش های چرخ است اینکه خلق

می‌سرایندش به طنبور و به حلق

چنین معروف است که فیثاغورث با ذکاوت قلبی و روشن بینی خود، نغمه‌های افلاک را می شنیده و سپس اصول موسیقی را بر اساس آن استخراج کرده است. در واقع او موسیقی را، که پیش از آن نیز وجود داشته، با ریاضیات درآمیخت و قواعد و اصول دقیقی برای آن تنظیم کرد. خود فیثاغورث می گوید:((من صدای اصطکاک افلاک را شنیدم و از آن علم موسیقی را نوشت.((

همچنین مولانا بر این عقیده بوده است که تاثیر نغمات و اصوات موزون بر روان آدمی از آنروست که نغمات آسمانی و ملکوتی جهان پیشین را در ما می انگیزد. چرا که به اعتقاد مولانا، روح آدمی پیش از آنکه به جهان فرودین هبوط کند، در عالم لطیف الهی سیر می کرده و نغمات آسمانی را می شنیده است. بنابراین موسیقی زمینی، تذکار و یادآور موسیقی آسمانی است:

لیک بد مقصودش از بانگ رباب

همچو مشتاقان، خیال آن خطاب

نالــه سـرنا و تـهــدیـد دهـــل

چـیزکـی مـاند بـدان ناقـور کـل

***

مؤمنـان گویـند کآثـار بهشــت

نغــز گردانــیـد هـر آواز زشــت

ما هـمه اجزای آدم بوده ایــم

در بهشت، آن لحن ها بشنوده‌ایم

گرچه برما ریخت آب و گل شکی

یادمــان آمــد از آنــها چــیزکی

همچنین او در جایی دیگر نیز تصریح می‌کند که عارف در صدای رباب، آواز باز و بسته شدن دروازه بهشت را می‌شنود.

اما علی رغم اینکه موسیقی این جهانی را یادآور موسیقی آن جهانی می‌دانسته، با این حال به تفاوت این دو نوع موسیقی اشاره دارد و می‌گوید:

گرچه برما ریخت آب و گل شکی

یادمان آمد از آنها چیزکی

لیک چون آمیخت با خاک کرب

کی دهند این زیر واین بم، آن طرب؟

آب چون آمیخت با بول وکمیز

گشت زآمیزش، مزاجش تلخ و تیز

چیزکی از آب هستش در جسد

بول گیرش، آتشی را می کشد

گر نجس شد آب، این طبعش بماند

کآتش غم را به طبع خود نشاند

 

موسیقی زبان عشق:

مولانا عقیده داشت که هیچ زبانی توان تعریف عشق را ندارد، مگر نوا و موسیقی:

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم، خجل گردم از آن

گر چه تفسیر زبان روشنگر است

لیـک عشـق بیزبان روشـنتر اسـت

چون قلم اندر نوشتن میشتافت

چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

***

نی حدیث راه پرخون می‌کند

قصه‌های عشق مجنون می‌کند

مولانا از ناله نی، حدیث راه پرخطر عشق را می شنود و از بانگ رباب، ناله جانسوز عاشق سوخته ای را که از دوست و محبوب دور افتاده است:

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

زاشک چشم و از جگرهای کباب؟

پوستی ام دور مانده من ز گوشت

چون نـنالـم در فـراق و در عـذاب؟

ما غریـبـان فراقــیـم، ای شــهــان!

بشـنـوید از مـا، «الی الله المـآب»

و اشاره می‌کند به اینکه آتش عشق با موسیقی تیزتر شود:

آتش عشق از نواها گشت تیز

همچنان که آتشِ آن جوز ریز

مولانا در بیان مطلب فوق، حکایت شخص تشنه ای را می‌آورد که بر سر ِدرخت گردویی که در زیر آن نهری پر آب قرار داشت، نشسته و گردوها را به درون نهر می اندازد تا نوای برآمده از آن را گوش کند و عطش روحش را فرو بنشاند.

 

 سماع،رهایی از تعلق:

و اما سماع؛ ره آورد شمس برای مولانا و توصیه اکیدش به وی. این سماع، که فوق العاده نزد مولانا ارزشمند بوده، چیست و ارمغانش چه می باشد؟

مولانا ابیات بسیاری را در مثنوی و دیوان غزلیات خود، در مورد سماع دارد و حتی چند غزل هم با ردیف سماع سروده است:

سماع از بهر جان بی قرار است

سبک برجه چه جای انتظار است

***

سماع آرام جام زندگانیست

کسی داند که او را جانِ جانست

***

بیا، بیا که تویی جانِ جانِ جانِ سماع

بیـا که سـرو روانـی به بوسـتان سـمــاع

برون ز هر دو جهانی چو در سماع آیی

برون ز هر دو جهانست این جهان سماع

اگرچه به بام بلند است بام هفتم چرخ

گذشته است از این بام، نردبـان سـمـاع

بزیر پای بکوبید هر چه غـیـر ویسـت

سـمـاع از آنِ شـما و شما از آنِ سـمـاع

در مثنوی شریف نیز، ضمن داستان هجرت ابراهیم ادهم از ملک خراسان، می‌گوید:

پس عذای عاشقان آمد سماع

که در او باشد خـیـال اجـتمـاع

قوتی گــیــرد خـیـالاتِ ضــمـیـر

بل که صورت گردد از بانگ و صفیر

از این رو، مولانا سماع را غذای روح عاشقان می‌داند و محرک خیال وصل و جمعیت خاطر. منظور از خیال اجتماع(اجتماع خیال) و یا جمعیت خاطر اینست که سالک، خاطر خود را از ما سوی الله منقطع کند و تنها در یاد حضرت حق متمرکز شود (نقطه مقابلِ پریشانی خاطر و خیال). جمعیت خاطر سبب می شود که قوای جسمی و روحی انسانِ سالک ذخیره شود. چرا که پریشان خاطری و افکار مشوش، همچون رخنه ای است که ذخایر جسمانی و روانی آدمی از آن طریق به هدر می‌رود.

رقص که در طی سماع، صورتی از وجد و هیجان صوفیانه را نشان می دهد، در نظر مولانا، نوعی رهیدگی از جسم و خرسندی در هوای عشق حضرت دوست محسوب می‌شود:

در هوای عشق حق رقصان شوند

همچو قرص بدر بی نقصان شوند

***

دانی سمـاع، چه بود؟ قـول بلی شـنیـدن

از خویشتن بریدن، با وصل او رسیدن

دانی سماع، چه بود؟ بی خود شدن ز هستی

اندر فنای مطلق، ذوق بقـا چشیـدن

 

مولانا در دفتر سوم مثنوی، ضمن بیان داستان خورندگان پیل بچه، می‌گوید:

رقص آن جا کن که خود را بشکنی

پنبه را از ریش شهوت برکنی

رقص و جولان بر سر میدان کنند

رقص، اندر خون خود، مردان کنند

چون رهند از دست خود، دستی زنند

چون جهند از نقص خود، رقصی کنند

مطربانشان از درون کف می‌زنند

بحرها در شورشان کف می‌زنند

تو نبینی، لیک بـهر گوشـشـان

برگها بر شـاخ هـا هـم کــف زنـان

تو نبیــنی برگــهــا را کــف زدن

گوش دل می باید، نه این گوش بدن

و بنابراین معتقد است که سماع و رقص خالصانه، انسان را از بار شهوات مزاحم و انانیت می‌رهاند.

و همچنین از آنرو که عشق را در همه هستی جاری و ساری می‌داند، هستی را یکسره در رقص و سماعی شکوهمند می‌داند.

خود وی در کوچه و بازار هم چه بسا که با اصحاب به رقص در می‌آمد؛ چنان که روزی در بازار زرکوبان، این حالت بی خودانه به وی دست داد و از صدای چکش های پیاپی زرکوبان، به سماع درآمد. و به روایت افلاکی (صاحب مناقب العارفین)، «...همچنان از وقت نماز ظهر تا هنگام نماز عصر، حضرت مولانا در سماع بود» و این غزل را همانجا آغاز کرد که:

یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زرکوبی

زهی صورت! زهی معنی! زهی خوبی! زهی خوبی!

رقص مولانا، به تعبیر دکتر زرین کوب، یک دعای مجسم و یک نماز بی خودانه بود؛ ریاضت نفس و مراقبت قلبی. در نظر مولانا، انسان با التزام به سماع، از اتصال به خودی و تعلقات آن می رهد و لذا سماع در نظر وی هم پایه عبادت، اهمیت داشت.

معروف است که روزی یاران مولانا پیرامون مطالب کتاب «فتوحات مکیه» محی الدین ابن عربی گرمِ مباحثه بودند که زکی قوال (از مغنیان مجلس سماع مولانا) ترانه گویان درآمد. مولانا در دم گفت: «حالیا فتوحات زکی به از فتوحات مکی است». و به سماع برخاست. و بدین گونه، پرداختن به تغنی را بر مباحث ملال انگیز کلامی و نظری ارجح می شمرد.

 

بر سماع راست، هر کس چیر نیست!

البته بایستی به این نکته توجه داشت که صوفیه و اکابر آن اعتقاد دارند که سماع بر هر فردی جایز نیست؛ شمس تبریزی سماع را بر «خامان» حرام می داند. امام محمد غزالی نیز سماع را به سه قسم تقسیم کرده و دو قسم آن را که موجب غفلت و پیدایش صفات ناپسند است مردود شمرده است و تنها یک قسم آن را جایز می داند. کسانی مانند امام غزالی که سماع صوفیه را، به شرطها، جایز می شمردند، به خطرها و آفت هایی که در آن بود اشاره می کردند. مخصوصاً حضور زنان و پسران را که ممکن بود مایه تشویش وقت شیوخ شود، منع می‌کردند.

 

 

 

 

خود مولانا نیز در همراهی خود با این عقیده، ضمن ابیات زیر، مساله «اهلیت سماع» را بیان می‌کند:

بر سماع راست هر کس چیر نیست

لقمه هر مرغکی انجیر نیست

خاصـه مرغی، مرده پوســیـده‌ای

پرخیالی، اعمی ای، بی‌دیده‌ای

در پایان به این نکته اشاره می شود که حرکات مربوط به رقص (در سماع) را متضمن رمز احوال و اسرار روحانی تلقی می کرده اند، به این صورت که:

«چرخ زدن» را اشارت به شهود حق در جمیع جهات

«جهیدن» را اشارت به غلبه شوق به عالم علوی

«پاکوفتن» را اشارت به پامال کردن نفس اماره

و «دست افشاندن» را اشارت به دستیابی به وصال محبوب می‌دیدند.

جلال‌الدین مولوی دارای دو اثر به نظم و سه اثر به شعر است. آثار مولانا عبارتند از: مثنوی معنوی، دیوان شمس یا دیوان کبیر، مکاتیب، فیه ما فیه و مجالس سبعه            

آثار مولوی:

جلال‌الدین مولوی دارای دو اثر به نثر و سه اثر به شعر است که کوتاه ِ معرفی آنها در زیر می‌آید:

مثنوی معنوی:

اثر گران‌سنگ مولانا که شامل حکایت‌ها، روایت‌ها، مثل‌ها و تمثیل‌ها است به زبان شعر در قالب مثنوی بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات در 26000 بیت.

شیخ بهایی در عظمت این کتاب می‌گوید:

من نمی‌گویم که آن عالی‌جناب

هست پیغمبر، ولی دارد کتاب!

دیوان شمس یا کبیر:

این کتاب شامل غزلیات پرشور مولاناست در همراهی قصائد و رباعیات وی که گاهی رباعیات آن به صورت جدا نیز منتشر شده‌است.

مجموعه غزلیات شمس که توجه حضرت مولانا بیشتر به شیدایی موجود در کلمات بود تا قوالب ظاهری و وزن و سایر ملزمات شعر! تعداد ابیات غزلیات به 50000 (پنجاه‌هزار) بیت می‌رسد.

نکته جالب توجه اینکه هنوز بسیاری نمی‌دانند غزلیات شمس، اشعار مولانا در عشق و فراق شمس تبریزی است نه سروده‌های شمس‌الدین ملک داد تبریزی!

 

فیه ما فیه:

هست آن‌چه در او هست!

این کتاب مولانا به نثر نوشته‌شده و به زبان عارفانه با اشارات آشکار و نهان با ارائه دلایل گوناگون با استفاده از آیات و روایات و احادیث و سخن بزرگان، طالبان راه عشق را هدایت می‌کند.

فیه ما فیه مجموعه سخنان خاص مولاناست که توسط شاگردان وی جمع‌آوری شده‌است.

مجالس سبعه:

صاحب‌نظران می‌گویند این کتاب به دلیل سادگی در زبان، کلید فهم مثنوی است. مجالس سبعه مجموعه‌ای است شامل گزارش کامل و در واقع مشروح هفت مجلس وعظ مولانا که به خواهش شاگردان خاص‌اش برای عموم ایراد شده‌است.

مجالس با قرائت قرآن آغاز می‌شد و مولانا این هفت مجلس را با خطبه‌ای به زبان عربی ِ مسجع آغاز کرده و با دعا و مناجات با جملات ِ مسجع فارسی به پایان برده‌است.

مجالس سبعه ظاهراً توسط بهاء ولد یا حسام‌الدین چلبی جمع‌آوری شده و احتمالاً توسط خود مولانا نیز بازبینی می‌شد.

 

مکا تیب:

مکاتیب یا مکتوبات مجموعه 145 نامه مولانا است برای امیران، مأموران، بازرگانان، نویسندگان، اشراف، اولاد، محبان، عاشقان و دیگران، که مضمون بیشترشان انواع سفارش‌ها و توصیه‌های گوناگون دینی و معنوی است در راه تعالی ِ مخاطبان‌اش.

مولانا هرگز نیاز و درخواست کسی را رد نمی‌کرد و تمام همت خود را بر هدایت و حمایت از کسانی که به وی مراجعه می‌کردند مصروف می‌داشت                            طنز از دیدگاه مولوی:                                                         

 طنز در مثنوی مولوی چه جایگاهی دارد؟:  

 - اگر ما به مثنوی با دقت نگاه کنیم متوجه می‌شویم که هیچ صفحه‌ای از مثنوی نیست که در آن طنز نباشد. بعضی طنزها خیلی ساده است و هر کسی متوجه می‌شود. اما بعضی‌ طنزها اینطور نیست و ممکن است کسانی که بارها مثنوی را خوانده باشند از جلو چشم‌شان رد شده باشد. در تمام صفحات مثنوی، مولانا نگاه طنازانه به هستی دارد. علتش هم اینست که از جایی که مولانا به انسان نگاه می‌کرده است، از آنجا همه کارهای انسان از نظر مولانا مضحک و یک جور شوخی می‌آمده است. از نظر مولانا همه کارهای ما خنده‌دار است، هم کارهای خطای‌ما، هم کارهای معمولی ما و هم حتی کارهای مقدس ما. از جایی که مولانا نگاه می‌کند نماز خواندن، روزه گرفتن و عبادت و نیایش ما هم خنده‌دار است. مولانا وضعیت فعلی انسان را با شرایط آرمانی انسان مقایسه می‌کند و تناقض را نشان می‌دهد و از این جهت وضعیت فعلی انسان برایش خنده‌دار است. به همین خاطر است که مولانا با کارهای مقدس انسان از جمله نماز خواندن هم شوخی می‌کند. هیچ شخص و کاری هم از گزند شوخیی‌های مولانا دور نیست.

 

مثلا در مورد بایزید که برای مولانا خیلی قابل احترام و عزیز است، مولانا می‌خواهد در شعرش عمق ایمان او را بیان کند. مولانا خیلی قشنگ در قالب شعر این را بیان می‌کند، اما تمثیلی که برای او بکار می‌برد شگفت‌انگیز است. شما نمی‌توانی این تمثیل را حتی برای کسی نقل کنی. مولانا ایمان بایزید را با جماع خر قیاس می‌کند. این تمثیل را مولانا برای کسی بکار می‌برد که برای او مقدس است.

- جسارت مولانا در بکاربردن طنزها و شوخی‌های خارج از عرف به چه دلیلی است؟

- مولانا تنها کسی است که جرئت کرده از گونه‌های مختلف شوخ‌طبعی - حتی گونه‌های شنیع آن - استفاده کند و این استفاده در جهت تفنن نیست بلکه در جهات تعیلم معارف الهی است، مثلا برای تفسیر قرآن یا حدیث است. در تاریخ ادب ما هیچ کس جرئت چنین کاری را نداشته است. حتی داستان‌های جسورانه عطار هم در چارچوب خاصی است و فقط از نظر محتوا جسورانه است و از حدود عرف عوام خارج نشده در صورتی که مولانا تمام این چارچوب‌ها را کنار گذاشته است. مولانا این ملاحظات را هم ندارد. طنز مولانا را وقتی حتی عوام هم می‌خوانند متوجه می‌شوند که طنز بی‌پرواست.

هیچ‌کس قبل و بعد از مولانا جرئت نکرده است این چنین بین شوخ‌طبعی‌های شنیع و معارف الهی پیوند برقرار کند. این هم بخاطر عظمت شخصیت و مقبولیتی است که مولانا داشته است. این عظمت شخصیت باعث شده است که کسی نتواند بگوید که مولانا قصد دست‌انداختن معارف الهی را داشته است و او را تکفیر کند.

تنها انتقادات ملایمی در مورد مولانا مطرح شده است. برخی گفته‌اند خوب بود مولانا در کتاب‌هایی با این حجم تعالیم و معارف الهی اینقدر شنیع نبود و اینقدر بی پروایی نمی‌کرد. مثلا دکتر زرین‌کوب هم که خیلی نسبت به مولانا شیفته است در جایی ملایم نوشته‌است که کاش این بخشها در کارهای مولانا نبود.

- مخاطب طنز مولانا چه کسانی هستند؟ آیا تقسیم‌بندی خاصی در مورد انوع طنز مولانا وجود دارد؟

- مولانا طنزش را در سه سطح ارائه می‌کند. یک سطح همان است که در داستان‌ها معمول است. طنز در خود قصه است و تناقض‌هایی که در خود قصه وجود دارد خنده‌دار است. مثل داستان ارتباط قاضی با یک زن. در این داستان قاضی با یک زن ارتباط دارد ولی این ارتباط نقشه زن و شوهرش است برای اینکه قاضی را بدوشند. زن قاضی را به خانه می‌آورد و خلوت می‌کنند. در همین زمان مطابق نقشه زن و شوهر، شوهر در می‌زند و به خانه می‌آید. زن قاضی را در صندوق پنهان می‌کند و در صندوق را قفل می‌کند. شوهر داخل خانه می‌شود و زن شروع به گله و شکایت می‌کند که این چه وضع زندگی است. زن شکایت می‌کند که چرا در زندگی پول نداریم و وضع ما اینطور است. زن به شوهر می‌گوید تو هر چه داری در صندوق پنهان کرده‌ای، از اول زندگی هم در صندوق را باز نکرده‌ای که من ببینم و در آن صندوق میراث پدرت وجود دارد. همه اینها بر اساس نقش زن و مرد پیش می‌رود. مرد می‌گوید در آن صندوق چیزی نیست و فقط یادگاری‌هایی از پدرم هست که ارزش مادی ندارند. زن اصرار می‌کند که مرد در صندوق را باز کند و مرد در نهایت می‌گوید حالا که تو با من لج کرده‌ای من این صندوق را می‌برم در میدان شهر آتش می‌زنم که تو بفهمی در آن چیزی نبوده است و مردم هم قضاوت کنند و شاهد باشند در صندوق چیزی نبوده است. مرد یک بابر را خبر می‌کند تا صندوق را به میدان شهر ببرد. در راه قاضی به باربر می‌گوید که من قاضی هستم تو یک نفر را بفرست که داروغه بیاید و من را نجاب دهد. داروغه می‌آید و به مرد می‌گوید من صندوقت را می‌خرم. مرد می‌گوید من نمی‌فروشم، این صندوق آبروی من است، چیز خاصی هم در آن نیست و فقط میراث پدرم است ولی می‌خواهم از دست زنم آنرا آتش بزنم. خلاصه مرد قیمت بالایی پیشنهاد می‌کند و داروغه می‌گوید این قیمت بالاست. مرد هم می‌گوید خرید جنس شرعا بدون رویت آن باطل است، پس بگذار من در صندوق را باز کنم و ببین جسن اینقدر می‌ارزد یا نه. در نهایت داروغه قبول می‌کند صندوق را به قیمت بالایی بخرد به شرط اینکه مرد در صندوق را باز نکند. مولانا بیت قشنگی‌ در این مورد دارد:

ای خدا بگمار قومی روح‌مند

که ز صندوق بدن‌مان واخرند

مولانا می‌گوید شفاعت به این معنی است که کسی حاضر شود همینطوری در بسته ما را شفاعت کند. اگر درش را باز کنی گندش را درمی‌آید. این حکایت طنزی دارد که در سطح معلوم است. یعنی وضعیت‌های ایجاد شده در قصه خنده‌دار است. خیلی از این قصه‌ها از قبل هم بوده است. مثلا بعضی از قصه‌های کلیله را مولانا دوباره روایت کرده است.

سطح دوم طنز مولانا پیوستگی‌هاست. یعنی پیوندی که مولانابا آنچیزی که ما مقدس می‌دانیم و جز شرع می‌دانیم ایجاد می‌کند . مثل پیوندی که برای بایزید ایجاد می‌کند.

سطح سوم پنهان‌تر است. آن سطح در برابری نشانه هایی است که می‌دهد. یعنی بعد از اینکه آدم برمی‌گردد و نشانه را می‌خواند خنده‌اش می‌گیرد. آنجاست که متوجه می‌شوی تمام چیزهایی که برای ما در پس پرده است برای مولانا دستمایه خنده بوده است. این سطح پنهان بوده است و من ندیدیم کسی در مورد ان حرف بزند.

مثلا در حکایت مربوط به یک کلیمی، یک مسیحی و یک مسلمان این طنز وجود دارد. این سه نفر در کاروانسرایی مسافر هستند. برای آنهاحلوایی می‌آورند. تصمیم می‌گیرند که خوردن حلوا را بگذارند برای صبح فردا و هر کس خواب بهتری دیده بود حلوا را بخورد. صبح که بیدار می‌شوند هر کدام ادعایی می‌کنند. کلیمی می‌گوید من حضرت موسی را در خواب دیدیم که من را با خودش برد. مسیحی می‌گوید که من حضرت عیسی را در خواب دیدیم که از آسمان چهارم آمد و دست من را گرفت و با خودش برد. مسلمان هم می‌گوید دیشب پیغمبر به خواب من آمد و گفت بدبخت این دو دوست تو رستگار شدند، تو بیدار شو این حلوا را بخور که حداقل از دنیا جا نمانی! من هم دیشب حلوا را خوردیم و این بحثی که شما دارید انجام می‌دهید بی‌فایده است.

این داستان را همینطوری هم نقل کنید قشنگ است. مولانا در این داستان این پیوستگی را ایجاد می‌کند که کسی که عمل می‌کند بهتر از کسی است که تخیلات داشته باشد. در دین هم این وجود دارد که کسی که عمل می‌کند بهتر از کسی است که رویا می‌بافد. این هم خنده‌دار است.

اما چیز دیگری که وجود دارد و پنهان است این نشانه‌هاست. مولانا می‌خواهد بگوید تمام اختلافات بین ادیان سر این حلواست، سر دین و خدا و پیغمبر نیست که این قوم با آن قوم دعوا دارد. اختلاف بر سر مباحث کلامی نیست. اختلاف بر سر حلوا خوردن است. مثلا اینکه بین عده‌ای اختلاف نظر وجود دارد که قرآن قدیم است یا حادث چرا باید بر سر این جنگ راه بیفتد و کسی کشته شود؟ در طول تاریخ اینها رویه بحث بوده است و اصل ماجرا بر سر منافع بوده است. از اول جنگ سر این بوده است که این مزرعه مرغوب‌تر به این عالم با این طرز تفکر برسد یا آن عالم با طرز تفکر مخالف.این جنبه پنهان حکایت است. از این موارد در مثنوی بسیار داریم.

این را مولانا در طنزهایش به ظرافت اشاره می‌کند. اینکه این قضیه چقدر مضحک است. می‌دانید که دوران مولانا اوج مجادلات علمی بوده است. مثلا در ان روزگار عالمی سر کلاس مبحثی را مطرح می‌کند که مخالف عقاید روزگار است. طلبه‌های سر کلاس اینقدر با ظربات دوات به طرف او پرتاب می‌کنند که استاد کشته می‌شود. تا این حد در آن روزگار در مجادلات کلامی تعصب وجود داشته است.

در این وضعیت مولانا با شجاعت این مباحث را برای خواص مطرح کرده است. عوام هم البته از طنز مولانا بهره‌مند بوده‌اند. عوام مثلا داستان کنیزک و کدو را می‌خوانده‌اند و می‌خندیده‌اند و مولانا برای خواص این لایه‌های پنهان را بر جای گذاشته است.

- نقلی وجود دارد که هر انسان در زندگی‌اش یک حرف می‌زند و بقیه کارهایی که در زندگی می‌کند شرح همان حرف است. از خود شما بخاطر دارم که در جایی گفتید که حرف اصلی مولانا این است که «عالم غیب بر عالم شهود استیلا دارد». حالا به نظر شما جایگاه طنز در اینجا کجاست؟ مولانا طنز را برای بیان این حرف چطور بکار گرفته است؟

- سیطره عالم معنا بر عالم هستی حرف اصلی مولانا است. تمام حرف مولانا این است که وضعیت انسان در جهان ماده مضحک است و انگار چیزی را گم کرده است. انسان در این دنیا به دنیال چیزهایی است که این چیزها سایه هستند و اصل نیستند. مولانا می‌گوید انسان هر چیزی را هم که به عنوان معنا پیدا می‌کند باز همین محسوسات است. مثلا اینکه شما هر تصور عظیمی هم که در مورد خدا داشته باشی، چون در دایره تصورات شماست باز هم کوچک است. طنز همینجا شکل می‌گیرد. تناقضی که وضعیت انسان دارد. انسان در جستجوی حقایق، تصاویر را پیدا می‌کند. حتما ان داستان را شنیده‌اید که یک شکارچی به دنبال پرنده‌ای می‌رفت و به سایه او بر روی زمین شلیک می‌کرد. وضعیت طنزآمیز و مضحک انسان در جهان امروز هم همین است. مولانا می‌گوید هر کاری که می‌کنیم حتی عبادت‌هایمان مثل همان‌ شکارچی است که به سایه تیر می‌اندازد. توصیه مولانا برای انسان این است که ما باید از این تکیه به خودمان دست برداریم و متوجه ضعف و ناتوانی‌مان بشویم و بعد تضرع و گریه کنیم تا خداوند به ما عنایت کند.

- شاید مولانا مجبور شده با استفاده از شیرینی طنز تلخی این واقعیتی را که اشاره کردید بکاهد. در واقع خواسته کلام را شیرین کند تا از تلخی کلام بکاهد.

- بله. البته این مربوط به آن سطحی از طنز مولاناست که برای عوام است. آن داستان‌ها را اگر نقل کنی ایجاد خنده می‌کند. اما در مورد لایه پنهان طنز مثنوی که مولانا برای خواص بر جای گذاشته است اینطور نیست. در آنجا مولانا اتفاقا می‌خواهد وضعیت انسان را به رخ بکشد. مثلا معمولا در قصه موسی و شبان به لایه پنهان زیاد توجه نمی‌شود. اکثرا داستان را در این بیت خلاصه می‌کنند که «هیچ ترتیبی و آدابی نجوی / هرچه می‌خواهد دل تنگت بگوی» در صورتی که پیام اصلی داستان این نیست. حرف اصلی این است که ما هرچقدر که دانایی و توانایی داشته باشیم نوع عبادتمان به مضحک بودن مناجات شبان است.

مولانا و جهان بینی         

 معرفی کتاب مولوی و جهان بینی‌ها از مرحوم محمدتقی جعفری. این اثر که در سال 1357 نوشته شده و در سال 1359 انتشار یافته است به تازگی در نوبت دوم چاپ و در سال 1384 توسط موسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری به بازار کتاب عرضه شده است.                      

هر چند مولانا ( فوت حدود 1200 م ) 1600سال پس از هراکلیتوس (540 ـ 480 پیش از میلاد) فیلسوف یونانی که عقیده داشت : «همه چیز روان است» و « در یک رودخانه دوبار نمی توان پا نهاد چرا که همه چیز پیوسته در گذر، در حرکت است و هیچ چیز ثابت نیست» در مثنوی خود به این نکته اشاره کرد که حرکت و تحول در ذات و تمام اجزای هستی وجود دارد، اما در بسیاری از موارد می توان گفت که او چونان دیگر حکما و اندیشمندان ایرانی به بسیاری ازآنچه فلاسفه غرب بعدها به آن رسیدند دست یافته بود مانند عین القضات همدانی که شش سده قبل از دکارت و اسپینوزا و کانت در مورد قائم به ذات بودن اشیا یا مفهوم شی در خود به مباحثه نشسته است. ( مثال ها از این دست زیاد است ) اما مولانا هم هرگز دوبار به یک رودخانه وارد نشده است:

هر نفس نو می شود دنیا و ما

بی خبر از نو شدن اندر بقا

عمر همچون جوی نونو می رسد

مستمری می نماید در جسد

آن زتیزی مستمرشکل آمده است

چون شرر کش تیز جنبانی است

شاخ آتش را بجنبانی به ساز

درنظر آتش نماید بس دراز

این درازی مدت از تیزی صنع

می نماید سرعت انگیزی صنع

چرخ سرگردان که اندرجست وجوست

حال او چون حال فرزندان اوست

که حضیض و گه میانه گاه اوج

اندروازسعد و نحسی فوج فوج

گه شرف گاهی صعود و گه فرح

گه و بال و گه هبوط و گه ترح

حال امروزی به دی مانند نی

همچو جو اندرروش کش بند نی

فکرت هر روز را دیگر اثر

شادی هر روز از نوعی دگر

 

تأثیرپذیری مولانا از مکاتب فلسفی و عرفانی پیش از خود و آگاهی وی به تمام ایدئولوژی‌ها و مکاتب فلسفی زمان خود غیر قابل انکار است، اما او در اثر گرانقدر خود «مثنوی معنوی» به مواردی اشاره کرده است که سال‌ها بعد در مغرب زمین توسط افراد دیگری بیان و به نام آنها در تاریخ ثبت شده است. هر چند قطعا نمی‌توان گفت که آنها به آثار مولانا دسترسی داشته‌اند و اندیشه‌های او را کپی کرده‌اند ولی به جرأت این نکته را می توان بیان کرد که مولانا ( متوفی حدود 1200 م) پیش از رنه دکارت که در 31 مارس 1596 متولد شد به بیان آنچه پرداخته است که بعدها توسط دکارت هم مطرح شد و آغازی شد برای شروع فلسفه مدرن. دکارت می‌گوید: « می‌اندیشم پس هستم» و مولانا می‌فرماید:

ای برادر تو همه اندیشه‌ای

ما بقی خود استخوان و ریشه‌ای

این مقدمه کوتاه را گفتیم تا ارزش و اهمیت کار استاد فقید مرحوم محمدتقی جعفری بر شما آشکار شود. به تازگی یکی از کتب ویژه و معتبر در مورد اندیشه مولانا تجدید چاپ شده است که حاصل سالها زحمت علامه جعفری است.

اگر به چنین مباحثی علاقه مندید و دوست دارید از تأثیرپذیری مولانا وآنچه مولوی پیش تر از دیگران دریافته بود آگاهی پیدا کنید می توانید کتاب «مولوی و جهان بینی‌ها» را که از نایاب ترین کتب علامه جعفری بود تهیه کنید و بخوانید.

این اثر که در سال 1357 نوشته شده و در سال 1359 انتشار یافته است به تازگی در نوبت دوم چاپ و در سال 1384 توسط موسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری به بازار کتاب عرضه شده است. در بخش پیشگفتار این کتاب آمده است:

مولوی و جهان بینی‌ها که در تاریخ 4 /1/57 با بررسی‌ها و تتبعات استاد علامه جعفری نگاشته شده در بر گیرنده ابعاد مختلف و قابل توجهی از این عارف و شاعر بزرگ است.

انقلاب روانی مولانا، واقعیات، عوامل درک کننده، معرفت، داستان پردازی، بینش های علمی، عقل نظری، جاذبیت گفتار قلمرو عرفانی، عرفان بارقه افزا، مولانا و مکاتیب مختلف و دهها نکته تازه و جالب آشنا می‌شود.

این کتاب با قیمت 3000 تومان در کتاب فروشی ها قابل تهیه است.

برخی از عناوین این اثر به شرح زیر است:

ـ عوامل جاذبیت گفته‌های مولانا

ـ مولانا و حکمای هند

ـ مولانا و مکتب اشراق افلاطونی

ـ مولانا و مکتب رواقیون

ـ مولانا و ایده آلیسم برکلی

ـ مولانا و فلاسفه رئالیست

ـ مولانا و مکتب دیالکتیک هگل

ـ مولانا و مکتب اگزیستانسیالیسم

و ........

بحر عملی در نمی پنهان شده

در سه گز تن عالمی پنهان شده

 

دوران مولانا وتکامل اندیشه عرفانی،تحول فرهنگی و اندیشه های مولانا:

مولانا در دورانی میزیست که ضمن اینکه جامعه تجارب مختلف در زمینه بی ثباتی و ناامنی را طی چندین قرن در حافظه خود داشت، در معرض ویرانگرترین هجوم در تاریخ ایران قرار گرفت. هر چند مولانا در عصر فروپاشی یک تمدن بسیار شکوفا، زندگی نمیکرد ولی سطح تمدن فرهنگی که بعد از هجوم مغول حاصل می شد به هیچ وجه با آنچه در عصر او بود، قابل مقایسه نبود. به عبارت دیگر در زمان مولانا جامعه علاوه بر تجارب قبلی در زمینه ناامنی به نوعی عدم تعادل از نوع دوم نیز دچار بود.

در زندگی شخصی، مولانا طرقِ مختلف بی ثباتی و ناامنی را تجربه کرده و طی سفرها ، ملاقات ها و تحصیل دریافته بود که تکیه و تلاش برای کسب دنیا و حتـــی علم و حتی طی طریق براساس عقل مسیری است بن بست و با حاصلی عبث. آشنایی او با شمس تبریزی با تعبیری که زرین کوب و تا حدودی فروزان فر قبول دارند ، راهی برای ارضاء حس کمال جویی او ارائه کرد که تا آخر عمر برآن پای فشرد و حداکثر تلاش را جهــت تـــوسعه و گستـــرش آن بــرای نســل خـــود و نسلهای بعدی انجام داد.

اما ایمان، نبوغ و اطلاعات و توانائی های وسیعش به او این امکان را داد که اندیشه های عرفانی را چنان بیان کند که از آن بویی از عجز و ناتوانی، ناامیدی ، تسلیم و یا آلودگی به لذات روزمره به مشام نرسد و در زندگی نیز بدان پایبند ماند. شیوهای که مولانا برای ارائه اندیشههای خود برگزید نیز باعث شد که اندیشههای عرفانی که قبلاً به پختگی لازم در بین نخبگان رسیده بود با بیانی قابل درک برای عامه و روشی زیبا و جذاب ارائه گردد تا جذب در فرهنگ جامعه تسهیل گردد.

تحول فرهنگی امروز و اندیشه های مولانا

از دوران مولانا تا حدود دو قرن قبل شرایط ایران کمابیش همان شرایط قبلی بود. چنانکه گفته شد در حقیقت دوران مولانا دوران کمال اندیشه عرفانی بود و پس از آن با تداوم آن شرایط، اندیشه های عرفانی به صورت یک عنصر مهم فرهنگی تثبیت شد. "ما صوفیانی هستیم که تنها آرزوی آینده بهتر را میکنیم ولی خود کمتر به سویش می کوشیم و با دیگر سخن، کوشش به سوی آن را مثمر فایدتی نمیانگاریم " {تهرانی،45،ص558{.

هر چند ایرانیان با تمدن غرب و دستاوردهای آن از دوران صفویه آشنا شدند ، اما درک نسبتاً جامع از ناکارآمدی فرهنگ ، یعنی عدم تعادل نوع دوم ، در کمتر از دو قرن قبل بین نخبگان جامعه آشکار شد و لزوم دستیابی به تعادل جدید معلوم گردید. تلاشها برای دستیابی به این تعادل شروع شد و اکنون نیز در مرحلهای است که حتی میتوان آن را نقطه عطف نامید...

امیر حسین پندار: حافظ،، سعدی، مولانا، فردوسی و نظامی را نمی‌توان با هم قیاس کرد. ما فقط می‌توانیم ویژگی‌های هر کدام را کنار یکدیگر قرار دهیم. باقی قضایا با هر کسی است که با متن روبروست.        

  مولانا و خوبان دیگر:    

 منشور را که نگاهی کنی، از سویی نوری می‌گیرد و از سویی به چند طیف که هر یک به رنگی‌اند بدل می‌شود.

بحث شاعران و ادیبان گوناگون و حکایت‌های مختلف ادبی نیز همچنین است، شاید هر کسی از رنگی لذت ببرد، رنگ مادر به جلوه‌های گوناگون ظاهر می‌شود تا همه را به خود جلب کند. و سر آخر همه به وحده لا اله الاهو برسند.

رنگ‌های طرف دوم منشور را نمی‌شود با هم قیاس کرد. هر چند که از یک رنگ مادر آمده‌اند اما هر کدام ویژگی خود را دارند.

بحث شاعران و ادیبان مختلف و حکایت‌های نقل شده از آنها نیز به همین شکل است. حافظ، سعدی، مولانا، فردوسی و نظامی را نمی‌توان با هم قیاس کرد. (که اصلا قیاس کار ما نیست). ما فقط می‌توانیم ویژگی‌های هر کدام را کنار یکدیگر قرار دهیم. باقی قضایا با هر کسی است که با متن روبروست.

شاعران نامبرده شده هر کدام در گونه‌ای از قالب‌ها متفکر و اندیشمند و صاحب ذوق بوده و هستند. اما از ین میان مولانا تجربه دیگران را نیز در توشه خود قرار داده است. وی با مثنوی معنوی، تجربه اندیشه‌سازی را در جامعه دارشته و دارد. کاری که نظامی در هفت‌پیکر می‌کند. مدعای این نظر تشابه مضمون آغاز دفترهاست. مولانا می‌گوید: « بشنو از نی چون حکایت می‌کند / از جدایی‌ها شکایت می‌کند» و هفت‌پیکر نظامی که می‌گوید: «ای جهان دیده، بود خویش از تو / هیچ بودی نبوده پیش از تو / در برایت برایت همه چیز / در نهایت نهایت همه چیز ازین دست تشابهات که بیشتر در مضمون رخ می‌دهد میان شعر نظامی و مولانا بسیار است اما تفاوت آن‌ها که در ظاهر انجام می‌گیرد و نحوه سرایش است.

هفت‌پیکر نظامی، داستان‌هایی اند که از قبل مشخص بوده‌اند، ساختار یکنواختی داشته‌اند و معلوم بوده اگر A به B در حال سفر است از کدام سمت و سو حرکت می‌کند. اما مثنوی بدین گونه نیست، مثنوی زاده جلساتی است که مولانا در آنها درس می‌گفته و بنا به نیاز دانش‌جویان اش مثال‌های مختلفی می‌زده و می‌طلبد که از هر بابی سخنی باشد به وحدت موضوعی.

از دیگر بررسی‌هایی که شاید بتوان گذری هر چند سهل‌انگارانه بر آن داشت، تقابل بوستان با مثنوی است.

دو متن در حیطه ادبیات تعلیمی که هر دو هر قدر که به تعلیم پرداخته‌اند همانقدر - و شاید بیشتر - به هنر و زیبایی‌های کلامی خود.

اما در بوستان نیز بحث را در ده موضوع دنبال می‌کنیم، نظم حاکم بر کتاب فضای ناسالم هر مخاطبی را به‌صورت آکادمیک به جلو می‌برد.

اما در مثنوی بنا به نیاز مباحث و حکایت‌ها نشسته‌اند، مثنوی را شاید بتوان گفت تلنگر است از صورت‌های گوناگون نصایح‌ ای که باید بدان‌ها عمل کرد.

اما شاید بیشتر شباهت را از سویی و بیشترین فاصله را در ادبیات فردوسی و مولانا بتوان پیدا کرد. ادبیات فردوسی، ادبیاتی صرف بسته به اسطوره‌ها و شناسه‌های گذشته است که هر یک جای خود بکار می‌رود و در لابه‌لای داستان اندیشه‌های را در چند بیت کوتاه بیان می‌کند، اما مولوی در مثنوی خود عناصر داستانی یا اسطوره‌ای ادبیات را به گونه‌ای که خود میل دارد بکار می‌بندد و به اقتضای فضای حاضر بحثش را ادامه می‌دهد. مولوی و فردوسی چون دو تیراندازی هستند که از یک مبدا کمان به دست دارند تیر می‌اندازند اما هر یک به شیوه خود.

ادبیات میدان جنگ نیست، فاصله میان بزرگان آن که مولوی می‌گوید:

جان گرگان و سگان از هم جداست / متحد جان‌های شیران خداست

***

در جای دیگر با غزلیات مولانا روبرو هستیم. غزلیاتی محکم ایستاده بر بنای انتقال اندیشه. انتقال اندیشه‌ای که در آن‌ها نیز هر یک بفراخور حال سروده شده. در جای‌ جای غزلیات شمس می‌بینیم غزل‌هایی در سه بیت، چهار بیت و در جای‌جای دیگر آن غزل‌هایی می‌بینیم در تعداد بیت‌های بالا. این نشانگر ان است که شاعر هدفش از شعر انتقال غرض است.

و سندی بر گفته ی وی که بخاطر مهمان دست شکنبه می‌کند. از سوی دیگر بسیاری از غزل‌های وی غزل‌هایی است که قرار بوده هنگام رقص سماع خوانده شود - یا شاید هنگام سماع به زبان مولانا جاری شده باشد - غزل‌هایی سخت فهم اما با موسیقی خاص خود پر از قافیه‌های درونی و اوزان بلند دوری.

این شیوه غزل سرایی را اگر در مقابل حد کمال آن حافظ قرار دهیم آئینه‌ای را در مقابل آئینه‌ای قرار داده‌ایم. و ناباورانه منتظر دیدن یک تصویر هستیم - که بعید است - حافظ نیز غزلیاتی استوار بر معنا بیان می‌دارد با پیچیدگی‌های صنقی که برای خود تامل است. غزل حافظ، غزل مهندسی‌شده‌ای در هنرمندی تمام است.)(البته نه آنکه حافظ و مولوی غزل‌های ضعیف نداشته باشند که هر کس در تجربه‌های اول خود دچار تزلزل می‌شود، اما آنقدر بعضی عناصر دیگر آن قوت دارد که اجازه بحث راجع به ضعف‌ها را نمی دهد.))

مولانا در اروپا:

بهمن نامور مطلق: وسعت اندیشه و گستردگی اقوال مولانا و نیز شخصیت چند بُعدی او سبب شد که علاقه‌مندان در اطراف و اکناف عالم به تحقیق و پژوهش دربار‌ه مولانا بپردازند. در میان پژوهشگران فرانسه مروویچ، الیاده، کربن، ژامبه و راندوم در بخش‌های عرفان، شعر، تاریخ، فلسفه و هنر مولانا فعالیت کردند.                      

مولانا جلالِ الدین از شخصیت‌هایی است که همواره بر نویسندگان و متفکران پس از خود تأثیر گذار بوده است. در طول تاریخ، این تأثیرگذاری به میزان گسترده شدن شناخت فرهنگهای مختلف نسبت به او بیشتر شده است. چنانکه امروزه پس از قرن‌ها او بیش از همیشه مورد توجه و استقبال جهانیان قرار گرفته است. از دلایل این استقبال بین‌المللی بودن خود مولانا است، زیرا مولانا دارای اندیشه‌های بی‌مرز و بی‌زمان است. او بر مسائل بنیادین انسانی تکیه دارد مسائلی همانند عشق و ایمان، که هیچ‌گاه کهنه نمی‌شوند. همچنین مولانا برای بیان این مضامین زبان شعری را برمی‌گزیند که یکی دیگر از ویژگی‌های برجسته اوست.

نباید فراموش کرد که مولانا به دلیل نوع زندگی و سفرهایش نیز شخصیتی چندفرهنگی است. توجه و اقبال گروه‌ها و افرادی با خاستگاه‌های گوناگون به مولانا نیز به شخصیت خاص او بازمی‌گردد. به سخن دیگر، شخصیت مولانا دارای جنبه‌های گوناگونی می‌باشد. او درعین حال شاعر، عارف، مفسر و هنرمند است. برخی تنها جنب‌ه شاعران‌ه او را می‌شناسند و برخی دیگر جنب‌ه عارفان‌ه او را. برخی کتاب او را قرآن فارسی دانسته‌اند و برخی دیگر او را بانی سماع مولویه می‌شناسند. در هر صورت این پیچیدگی و گوناگونی موجب شده است تا کسی نتواند بدرستی تمام جنبه‌های او را مطالعه کند و بشناسد.

ایرانیان بیشترین تاثیرات را از مولانا پذیرفته‌اند. مولانا در طول تاریخ پس از خود، پیوسته بر شاعران و عارفان و مردم عامی تاثیر گذارده است. البته این تأثیر نسبت به برخی از شاعران همچون حافظ و سعدی کمتر بوده است و شاید علت آن هم دوری مولانا از ایران است. به طور کلی، این دوری از ایران موجب شده است تا برخی از شاعرانی که در آسیای صغیر یا شبه قاره زندگی کرده‌اند، دیر یا کم شناخته شوند. مولانا به جهت اینکه به زبان فارسی شعر گفته است و خاستگاهش خراسان بود و ویژگی‌های بارز آثارش به شدت بر شاعران ایرانی تأثیر گذارده است، اما از آنجا که در قونیه زیست، به عنوان بخشی از هویت فرهنگی مردمان آسیای صغیر نیز محسوب می‌شود. بر همین اساس پس از ایرانیان، ساکنان ترکی‌ه امروز بیش از دیگران متاثر از مولانا بوده‌اند. که یونس امره شاعر کلاسیک ترک، یکی از آنهاست.

آثار و اندیشه‌های مولانا مرزهای ایران و آسیای صغیر را در نوردیده است و به دلیل عرفان اسلامی و اندیشه‌های انسانی مورد توجه تمام ملل اسلامی قرار گرفته است. از یک سو در شبه قاره و از سوی دیگر تا دورترین کشورهای عربی یعنی مغرب منبع مورد رجوع شاعران بوده است. مولانا همراه با خود اندیشه‌ها، فرهنگ و شعر ایرانی را نیز به نقاط گوناگون جهان انتقال ‌داد و آن را همانند بذرهایی در سراسر جهان ‌گستراند. برای مثال می‌توان به تاثیر مولانا بر صلاح استتیه، شاعر بزرگ عرب تبار معاصر، مودب، منتقد تونسی و اقبال لاهوری اشاره کرد. دامن‌ه تاثیر مولانا بر غرب و شرق چنان وسیع است که موضوع کتابهای بسیاری می‌باشد.

 

 

 

 

مولانا در اروپا:

تأثیر اندیشه‌های عرفانی و بیان شاعران‌ه مولانا به ملل اسلامی محدود نشد، بلکه به ملل اروپایی نیز امتداد پیدا کرد. اروپاییان از راه‌های گوناگون، گاه توسط عثمانی‌ها، زمانی از طریق اعراب و مواقعی نیز به واسطه خود ایرانیان با فرهنگ ایرانی و شاعران آن آشنا شده‌اند. برخی اروپاییان حتی در گردآوری و تدوین میراث فرهنگی و ادبی ایرانیان بسیار تلاش کرده‌اند و اهتمام ورزیده‌اند. نیکلسون یکی از کسانی است که به پژوهش و تحقیق دربار‌ه مولانا و آثار او اهتمام ورزید.

شاید هامر از نخستین کسانی باشد که مولانا را در اروپا شناخت و شناساند. او از شخصیت‌هایی است که در گسترش ادب فارسی در اروپا جایگاهی مهم دارد. هم او بود که حافظ را به گوته شناساند و آن تحول عمیق و شورانگیز گوته را موجب گشت، چنانکه مهمترین تأثیر شعر فارسی بر یک شاعر بزرگ اروپایی در رابطه با همین شناخت صورت گرفت. هامر همچنین مولوی و اشعارش را به هموطن و شاید رقیب گوته، یعنی روکرت، معرفی کرد. در واقع، با راهنمایی‌های هامر، روکرت نویسند‌ه بزرگ آلمانی به جمع علاقه‌مندان ادب و شعر فارسی پیوست. او با الهام از غزلیات مولانا مجموع‌ه اشعار «عربی شرق» را در سال 1822 به چاپ ‌رساند. این مجموعه از نخستین کتاب‌های ادبی آلمان محسوب می‌شود که از شکل شعری غزل فارسی الهام گرفته است و روکرت - درست یا غلط - خود را پیشگام این شکل شعری می‌داند و آن را می‌ستاید.«شکل جدیدی که من در خاکت، ای باغ، برای نخستین بار می‌کارم، ای آلمان، پس از من، می‌تواند اشعار بی‌شماری با خوشوقتی مورد تمرین قرار گیرد، همان طور که در غزل فارسی، که در سانس ایتالیایی.

بنابراین، روکرت با تأثیر از غزلیات شمس به نوآوری در شعر آلمانی می‌پردازد و به گفت‌ه محمود حدادی، سرمشق وی در این کار علاوه بر تاریخ ادبیات ایران به قلم ژوزف هامر، دیوان غربی ـ شرقی گوته بود. از همین رو نیز در پیش‌درآمد این مجموعه با اقتباس از قطع‌ه نخست دیوان گوته، یعنی تران‌ه «هجرت»، کتاب خود را با شعر زیر، به این شاعر برجسته مکتب کلاسیک آلمان تقدیم کرد:

اگر که می‌خواهید

طعم شرق ناب را بچشید،

باید که به پیشگاه آن مرد بروید،

که از دیر باز، از ابریقی سرشار

بهترین شراب غربی را گسارد،

و چون در این دیار چیزی ناچشیده نماند،

عصاره‌ای از مشرق زمین آورد،

و اینک ببینیدش که بر صخره تکیه داده است

و شاد نوشی می‌کند.

درست در همان زمان و همان کشوری که گوته به حافظ پرداخت، روکرت نیز به مولانا روی آورد، ولی چون روکرت توانمندی شعری گوته را نداشت و بیشتر زبان پژوه بود تا شاعر، آثارش به میزان آثار گوته موفقیت آمیز و تأثیرگذار نبود.

مولانا در فرانسه:

وسعت اندیشه و گستردگی اقوال مولانا و نیز شخصیت چند بُعدی او سبب شد که علاقه‌مندان در اطراف و اکناف عالم به تحقیق و پژوهش دربار‌ه مولانا بپردازند. در میان پژوهشگران فرانسه مروویچ، الیاده، کربن، ژامبه و راندوم در بخش‌های عرفان، شعر، تاریخ، فلسفه و هنر مولانا فعالیت کردند که در ادامه به تأثیر مولوی و کلام او بر این بزرگان اشاره در این حکایت وضع خاص پدیده‌ها (استادی که دستخوش کودکان تحت تعلیم خویش می‌شود) طنزآفرین است. اصرار استاد بر بیماری خود و گریز و لجاجت او در برابر واقعیت، طنز را تعمیق بخشیده است. شوخ‌طبعی مولانا در آن‌جا که از زبان استاد در حضور مادران، فرزندان آن‌ها را مادر غر می‌خواند از نکات جالب این حکایت است.  

 

       حکایت:                     

        مدح کور از سگ:(دفتر دوم)    

سگی در کوچه‌ای به گدای کوری حمله می‌کند و کور از سردرماندگی به ستایش سگ می‌پردازد. این حکایت در دفتر چهارم مثنوی (بیت یییی به بعد) نیز آمده است.

در این حکایت وضع خاص کور و ستایش اغراق‌آمیز او از سگ که او را امیر صید و شیرشکار می‌خواند، طنزآفرین شده است. هم‌چنین جناس‌سازی و بازی با الفاظ و در نظر نگرفتن موقعیت مخاطب (که سگ مهاجم است و ستایش و مدح را درک نمی‌کند تا از حمله دست بردارد) به آفرینش طنز یاری رسانده است.

ابیات پایانی حکایت و تداعی‌های سحرانگیز مولانا از فرازهای در خور تامل است:

گفت او هم از ضرورت‌ای اسد

از چو من لاغز شکارت چه رسد

گور می‌گیرند یارانت به دشت

کور می‌گیری تو در کوی این بدست

گور می‌جویند یارانت به صید

کور می‌جویی تو در کوچه به کید

آن سگ عالم شکار گور کرد

وین سگ بی‌مایه قصد کور کرد

علم چون آموخت سگ رست از ضلال

می‌کند در پیشه‌ها صید حلال

 

 

 

 

    

 معلم و کودک:(دفتر سوم)

کودکان مکتب دستاویزی برای رهایی از ملال درس می‌جویند و هم پیمان می‌شوند که استاد را به توهم بیماری درافکنند و با پرسش‌ها و القائات و دعا برای شفای استاد او را به گمان رنجوری دچار کنند. استاد که ابتدا بیماری خود را انکار می‌کند اندک‌اندک به وهم دچار می‌شود و درس را رها کرده به منزل می‌رود. در برابر اعتراض زن، بر توهم بیماری اصرار دارد تا آن‌که در بستر می‌افتد و چون روز بعد مادران برای عیادت او می‌آیند، استاد کاملا بیماری خود را باور کرده است.

در این حکایت وضع خاص پدیده‌ها (استادی که دستخوش کودکان تحت تعلیم خویش می‌شود) طنزآفرین است. اصرار استاد بر بیماری خود و گریز و لجاجت او در برابر واقعیت، طنز را تعمیق بخشیده است. شوخ‌طبعی مولانا در آن‌جا که از زبان استاد در حضور مادران، فرزندان آن‌ها را مادر غر می‌خواند از نکات جالب این حکایت است:

گفت من هم بی‌خبر بودم از این

آگهم مادران غران کردند هین

 

                                                                                                                                                 سرآغاز:

بشنو این نی چون شکایت میکند              از جداییها حکایت میکند

کز نیستان تا مرا ببریدهاند                                در نفیرم مرد و زن نالیدهاند      

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق                       تا بگویم شرح درد اشتیاق         

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش        باز جوید روزگار وصل خویش     

من به هر جمعیتی نالان شدم                             جفت بدحالان و خوشحالان شدم    

هرکسی از ظن خود شد یار من                از درون من نجست اسرار من     

سر من از نالهی من دور نیست                لیک چشم و گوش را آن نور نیست         

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست                     لیک کس را دید جان دستور نیست        

آتشست این بانگ نای و نیست باد                       هر که این آتش ندارد نیست باد            

آتش عشقست کاندر نی فتاد                             جوشش عشقست کاندر می فتاد  

نی حریف هرکه از یاری برید                    پردههااش پردههای ما درید       

همچو نی زهری و تریاقی کی دید             همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید         

نی حدیث راه پر خون میکند                    قصههای عشق مجنون میکند       

محرم این هوش جز بیهوش نیست                       مر زبان را مشتری جز گوش نیست         

در غم ما روزها بیگاه شد                                   روزها با سوزها همراه شد           

روزها گر رفت گو رو باک نیست              تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست         

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد              هرکه بی روزیست روزش دیر شد          

در نیابد حال پخته هیچ خام                              پس سخن کوتاه باید والسلام        

بند بگسل باش آزاد ای پسر                              چند باشی بند سیم و بند زر        

گر بریزی بحر را در کوزهای                     چند گنجد قسمت یک روزهای     

                                                                                                                   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                           قصه دیدن خلیفه لیلی را:

گفت لیلی را خلیفه کان توی                    کز تو مجنون شد پریشان و غوی  

از دگر خوبان تو افزون نیستی                 گفت خامش چون تو مجنون نیستی          

هر که بیدارست او در خواب‌تر                هست بیداریش از خوابش بتر   

چون بحق بیدار نبود جان ما                               هست بیداری چو در بندان ما       

جان همه روز از لگدکوب خیال                وز زیان و سود وز خوف زوال     

نی صفا می‌ماندش نی لطف و فر               نی بسوی آسمان راه سفر           

خفته آن باشد که او از هر خیال              دارد اومید و کند با او مقال       

دیو را چون حور بیند او به خواب             پس ز شهوت ریزد او با دیو آب  

چونک تخم نسل را در شوره ریخت                      او به خویش آمد خیال از وی گریخت       

ضعف سر بیند از آن و تن پلید                آه از آن نقش پدید ناپدید         

مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اش                  می‌دود بر خاک پران مرغ‌وش     

ابلهی صیاد آن سایه شود                        می‌دود چندانک بی‌مایه شود       

بی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست                        بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست

تیر اندازد به سوی سایه او                     ترکشش خالی شود از جست و جو           

ترکش عمرش تهی شد عمر رفت              از دویدن در شکار سایه تفت     

سایه‌ی یزدان چو باشد دایه‌اش               وا رهاند از خیال و سایه‌اش       

سایه‌ی یزدان بود بنده‌ی خدا                   مرده او زین عالم و زنده‌ی خدا   

دامن او گیر زوتر بی‌گمان                        تا رهی در دامن آخر زمان          

کیف مد الظل نقش اولیاست                   کو دلیل نور خورشید خداست    

اندرین وادی مرو بی این دلیل                لا احب افلین گو چون خلیل        

                                                         

 

 

                               ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها:

ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها                    ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها     

امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی      بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا       

خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی          مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا           

در سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراسته                 هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا  

ای روح بخش بی‌بدل وی لذت علم و عمل             باقی بهانه‌ست و دغل کاین علت آمد وان دوا       

ما زان دغل کژبین شده با بی‌گنه در کین شده      گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا     

این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را            کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا  

تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی       و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری           

می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسان                     جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا       

خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم                    کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا   

حد و اندازه ندارد نالها و آه را                          چون نماید یوسف من از زنخ آن چاه را        

راه هستی کس نبردی گرنه نور روی او                روشن و پیدا نکردی همچو روز آن راه را

چون مه ما را نباشد در دو عالم شبه و مثل                       خاک بر فرق مشبه باد مر اشباه را           

عشق او جاهم بس است در هر دو عالم پس دلم میبروبد از سرای وهم خود هم جاه را      

ماه اگر سجده نیارد پیش روی آن مهم                  رو سیاه هر دو عالم دان تو روی ماه را    

هیچ کس با صد بصیرت ذرهی نشناسدش                       گرچه پیش شه نشیند چون نیابد شاه را  

مر شقاوتهای دایم را درونم عاشقست           چون بدان میلست آن جان پرورد اخ واه را      

بندگان بسیار آیند و روند بر درگهش                  لیک آستان درش لازم بود درگاه را        

آستانش چشم من شد جان من چون کاه گشت      کهربای عشقش رباید هر زمان آن کاه را  

ای خداوند شمس دین ناگاه بخرام از سوی                        کین دلم در خواب میبیند چنان ناگاه را   

گشته من زیر و زبر از صرصر هجران تو               تا ببینم روی تو بدتر شوم پیچان شوم     

درنگر اندر رخ من تا ببینی خویش را                   درنگر رخسار این دیوانهی بیخویش را     

عشق من خالی و باقی را به زیر خاک کرد               آن گذشته یاد نارد ننگرد مر پیش را     

تا ز موی او در آویزان شدست این جان من           فرق نکند این دل من نوش را و نیش را

ریش دلهای همه صحت پذیرد در نشان                گر ببیند ریش ایشان دولت این ریش را  

صدقه کن وصل دلارام جهان امروز خود               آنچنان صدقات اولیتر چنین درویش را    

گر نبیند روش ترسا بر درد زنار را                            ور مسلمان بیندش آتش زند مر کیش را      

وهم کی دارد ازان سوی جهان زو آگهی          کز تفکر جان بسوزد عقل دوراندیش را          

گر گذر دارد ز لطفش سوی قهرستانها           پرشکر گردد دهان مر ترکش و ترکیش را      

گر تو این معشوقه را با پیرهن گیری کنار                  بیکنایت گو لقب تو آن رئیسی پیش را           

منابع مورد استفاده در این نوشتار:

دیوان غزلیات شمس

شرح جامع مثنویجلدهای 1- 3 - 4 استاد کریم زمانی

بحر در کوزه، دکتر عبدالحسین زرین کوب

پله پله تا ملاقات خدا، دکتر عبدالحسین زرین کوب:

1- پله پله تا ملاقات خدا/ زرینکوب، عبدالحسین/ انتشارات علمی/ چاپ دوازدهم/ تهران، 1378

2- کلیات شمس تبریزی/ فروزانفر، بدیعالزمان/ نشر سنایی؛ نشر ثالث/ چاپ سوم/ تهران، 1381

3. http://www.irib.ir/occasions/Molana

4. http://www.irib.ir/radio/adab/5Gholeh/index2.aspیID=3

5. http://www.mashaheer.net

 

موسیقی شعر، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

جستجو در تصوف، دکتر عبدالحسین زرین کوب

ارزش میراث صوفیه، دکتر عبدالحسین زرین کوب

از نی نامه، دکتر قمر آریان

مقاله«بی قراری های یک روح ترانه خوان»، کریم زمانی

مقاله«نگاهی کوتاه بر تاریخچه موسیقی»نوشته بهنام راهوار

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 31 خرداد 1393 ساعت: 7:37 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

زندگی نامه کامل ناصر خسروقبادياني

بازديد: 462


زندگی نامه کامل ناصر خسروقبادياني

حيات

ابو معين ناصربن خسروقبادياني بلخي مروزي از شاعران و نويسندگان بزرگ و سخن گستر سده پنجم هجري است . درباره او هر چند پژوهش هاي نسبتاً تازه هم شده ، ولي هنوز تحقيقات علامه سيد حسن تقي زاده تازگي خود را از دست نداده است . كنيه او ابومعين و لقب و تخلص او ((حجت)) است . در ماه ذوالقعده 394 هجري قمري مطابق با تيرماه 382 هجري شمسي در قاديان از نواحي باخ چشم به جهان گشوده و پس از سال 460 و به روايت درست تر در سال 481 هجري قمري در يمگان از اعمال بدخشان وفات يافته است .

از آغاز زندگاني او اينقدر مي دانيم كه از ابتداي جواني در تحصيل علوم و فنون و آلسنه و اديبات رنج فراوان برده است . از آن جمله قرآن مجيد را بسيار خوانده و حفظ كرده است :

            خواندن قرآن و زهد و علم و عمل                  مونس جان اند هر چهار مرا 

يا اينكه مي گويد :

            مقرم به مرگ و به حشر و حساب                   كتابت زبر زبر دارم اندر ضمير

گذشته از اين ، تقريباً در همه دانش هاي عقلي و نقلي متداول عصر ، و مخصوصاً در علوم يوناني همچون رياضي از قبيل مجلسي بطلميوس و هندسه اقليدس و طب بقراط و جالينوس ، و نجوم ، و فلسفه ( حكمت فلسفي ) ، و كلام ( حكمت ديني)تبحر يافته است . از مطالعه آثارش بر مي آيد كه از ملل و نحل و اديان و مذاهب نيز اطلاعات نسبتاً وسيعي كسب كرده بوده است .

اشعار عربي و حتي ديوان عربي هم داشته است . اما از ديوان تازي او چيزي به دست ما نرسيده است و نيز شبه نيست كه پيش از سفر مصر شعر مي سروده است ، اما غالب و بلكه همه اشعار او كه در دست است ظاهراً پس از اين سفر انشاء شده است . خود وي در آغاز سفرنامه و هم در ديوان خود به شعر گفتن پيش از سفر اشاره مي كند ، و در بازگشت از سفر و وصول به بلخ هم چند بيت گفته كه در سفرنامه درج است و در ديوان او نيست .

اين حكيم حقيقت جوي كه ذهن وقاد و خاطر تيز او به اصول عقلي و نقلي زمان خود كه اذهان متوسط را تسكين مي داد قناعت نمي كرده ، به واسطه خوابي كه در ماه جمادي الاخره 437 در جوزجانان ديد از شراب خوردن توبه كرد ، و به قصد وصول به حقيقت به سفر قبله عازم شد ، و در اين راه با بردار كوچكتر خود ابوسعيد و يك غلام هندي روانه حجاز شد . اين مسافرت كه 7 سال طول كشيده و با بازگشت به بلخ در جمادي الاخره سال 444 هجري قمري و ديدار برادر ديگر خود خواجه ابوالفتح عبدالجليل خاتمه يافته ، مبدا يك دوره جديد از زندگاني اوست . در اين سفر ، چهار بار حج كرده ، و شمال شرقي و غربي و جنوب غربي و مركز ايران و بلاد ارمنستان و آسياي صغير و حلب و طرابلس و شام و سوريه و فلسطين و جزيرالعرب ، مصر كه قريب سه سال آنجا بود ، و قيروان (درتونس) و نوبه و سودان را سياحت كرده و پس از آنكه اغلب ايام خود را در پايتخت خلفاي فاطمي يعني مصر سپري كرده و در آنجا داخل مذهب اسماعيليه و طريقه فاطميان شده ، به قصد ترويج آن مذهب و نشر دعوت فاطمي در خراسان به وطن خويش بازگشته است . ناصر در اين سه سال ، درجات سير باطنيان را طي كرده و از مراتب ((مستجيب)) و ((مأذون)) و ((داعي)) بالاتر رفته به مقام ((حجتي)) رسيده ، و يكي از ((حجت)) هاي دوازدگانه فاطميان در دوازده جزير نشر دعوت شده . و از طرف امام فاطمي آن زمان يعني ابوتميم معد بن علي المستنصر با ا... ، تعيين شده ، و به ماموريت ، يعني دعوت مردم به طريقه اسماعيليان و بيعت فاطميان در ممالك خراسان و سرپرستي شيعيان آن سامان و به قول خودش ((شباني رمه متابعان دين حق )) به ايران بازگشت . و به اين فقرات در اشعار خود اشارات بيشمار دارد ، و برخي از آنها را در همين متن مطالعه خواهيد كرد .

در وقت بازگشت از مصر و حجاز به وطن خود بلخ ، پنجاه سال قمري از عمر او گذشته بود . فرار او از بلخ به هر حال پيش از سال 453 هجري قمري كه تاريخ تاليف زادالمسافرين است واقع شده است ، چه در آن كتاب از بيرون رانده شدن خود از بلخ سخن مي گويد . و چون هم غالب قصايد و اشعار او كه در دست است ، و هم اغلب مصنفات او ، بعد از هجرت از بلخ نوشته شده ، از كار او در بلخ پس از بازگشت از سفر مصر ، اطلاعي نداريم . اما شكي نيست كه در آنجا شوق و همت خود را صرف ترويج مذهب اسماعيليان كرده است . ناصر به سبب شهرت يافتن در شاعري و حكمت و قدرت بسياري كه در فن مناظره كتبي و شفاهي داشته ، و نيز به سبب خصومت عالمان و غوغاي جاهلان دشمنان زيادي پيدا كرد و خصوصاً دعوت صريح او به سمت خليفه فاطمي كه هميشه در اشعار و آثار او خود ، او را ((ميانجي)) ، ((امام)) و ((خداوند زمان)) و ((اميرالمومنين)) و خود را ((بنده)) و ((مامور)) و ((امين)) و ((مختار)) و ((سفير)) او مي خواند ، و مكرر در ديوان خود نام او را مي برد موجب تحريك غضب علماي خراسان و مخصوصاً بلخ ، و شورش عامه ، و خشم سلطان يا امير سلجوقي ، و شايد تكفير خليفه بغداد شده ، و تهمت ((بد ديني)) و ((قرمطي)) و ((ملحد)) و ((رافضي)) بودن را براي او به ارمغان آورده و او مجبور به فرار گشته است ، و چندي در نهان مي زيسته است و از همين جاست كه در وجه دين مي گويد (( حجت ها از انظار پوشيده باشند)) . وي پس از مدتي بر اثر فشار بيشتر مجبور به ترك بلخ شده ، و لهذا به مازندران پناه برده ، و شايد به مناسبت اينكه امراي گرگان و اسپهدان طبرستان شيعي مذهب بوده اند به حمايت بزرگان آن سامان روي آورده است .

معلوم نيست كه ناصر چه مدتي در طبرستان بوده ، و قبل از آن و بعد از آن ، تا رسيدن به بدخشان كجاها بوده است . ولي به هر حال ، ممكن است ميل به نزديكي به خراسان او را به قصبه يا قلعه يمگان در اقصاي خاك بدخشان كشيده ، و از قرار معلوم ، تا آخر عمر در اين قصبه اقامت داشته و به اداره كار دعوت فاطمي در خراسان مستقر بوده است . اخراج ناصر از زادگاه خود و سخت گيري و تهديد و نفرين و طعن و هرگونه آزاري كه به او وارد مي آمده ، او را سخت متاثر ساخته ، و از اين ستم ها و مظلوميت و بيچارگي و آوارگي و محبوسي خود در تنگناي دره يمگان اغلب مي نالد ، و از جفاي روزگار و بد حالي و سختي زندگاني و تنهايي و بي خانماني خود در آن زندان و مخصوصاً از غربت شكايت دلسوز جانگذاز سر مي دهد ، ولي در اين حال به جبر و بي اختياري نمي گرايد و همه جا مي گويد : اين مصائب و سختي ها اختياري است و در راه دين و عقيده خود آن همه را بر مي تابد  و اگر پاي بندي به عقيده و انديشه خود نمي داشت از تحصيل عز و جاه عاجز نبود ، و اگر اكنون نيز از راه و عقيده و شيوه خود برگردد و آن را فرو گذارد همه گونه جاه و جلال صوري نزد اميران و خلفا و سلاطين تواند يافت .

از خصوصيات ناصر ، گذشته از مقام حجتي ، جويندگي اوست : از اين شهر به آن شهر ، پرسان پرسان مي رفت ، و از دريا به خشكي راه مي پيمود تا حكمت بياموزد :

پرسنده همي رفتم از اين شهر بدان شهر              جوينده همي گشتم از اين بحر بدان بر  

و سوال خود را از پارسي و تازي و هندي و ترك و سندي و رومي و عبري همه مي پرسيد ، و براي اين منظور ، بسي روزها كه از سنگ ، بستر و بالين ساخته و از ابر خيمه و چتدر گرفته است :

برخاستم از جاي و سفر پيش گرفتم                       نز خانه م ياد آمد و نز گلشن و منظر

از پارسي و تازي وز هندي وز ترك                           وز سندي و رومي و ز عبري همه يكسر

وز فلسفي و مانوي و صابي و دهري                      درخواستم اين حاجت و پرسيدم بي مر

از سنگ بسي ساخته ام بستر و بالين                 و از ابر بسي ساخته ام خيمه و چادر .....

اطلاعات ، سبك ، آثار

ناصر خسرو ، حكيم است ، اما حكيم به دو معني بكار مي رود : حكيم ديني و حكيم فلسفي  .

حكيم ديني كسي است كه علل اشياء را بررسي مي كند و در اين راه به افراط و تفريط نمي گرايد و ازچارچوب شريعت بيرون نمي رود . و به همين دليل است كه سيد شريف جرجاني وقتي ((حكما)) را تعريف مي كند مي گويد : (( حكما كساني هستند كه گفتار و كردارشان بر طبق سنت يعني شريعت است )) . چنين كساني ((حكيم ديني)) هستند يعني متكلم ، و مقابل ايشان ((حكيمان فلسفي )) اند كه چون عقل خود را بيش از حد معقول بكار مي برند دچار حيرت و تناقص مي شوند . شيخ محمد شبستري در اين باره مي گويد :

حكيم فلسفي چون هست حيران                                     نمي بيند ز اشيا غير امكان

ز مكان مي كند اثبات واجب                                      از اين حيران شد اندر ذات واجب

ناصر خسرو نيز اين معني را نيز به شيوه خود بيان مي كند و ((حكيمان فلسفي)) را به نام (( دهري شيدا)) نكوهش مي كند :

عالم قديم نيست سوي دانا                           مشنو محال دهري شيدا را

چندين هزار بوي و مزه و صورت                      بر دهريان بس است گواما را

بررس كه كردگار چرا كرده ست                       اين گنبد مدور خضرا را

وين جان كجا شود چو مجرد شد                     وين جا گذاشت اين تن رسوا را

و از اين بيت ناصر ، جدايي ((حكنت ديني )) از حكمت فلسفي)) به خوبي برمي آيد

كتاب ايزد است اي مرد دانا معدن حكمت

                                                     كه تا عالم بپاي است اندر اين معدن همي پايد

چو سوي حكمت ديني بيابي ره ، شوي آگه  

                                                      كه افلاطون همي بر خلق عالم باد پيمايد    

در همه آثار ناصر اين فكر دنبال مي شود يعني تفكر در حوزه دين و براي حمايت از دين . و او هر چه حكيم و متفكر است ولي هرگونه تفكر فلسفي را كه از اين حوزه خارج گردد ، و سر به كفر و الحاد بزند همچون انديشه هاي پسر زكريا و ابوالعباس ايران شهري به باد انتقاد شديد مي گيرد و آنها را ((دهري)) و ((طبايعي)) و ((منكر صانع)) و ((مهوس بي باك)) مي خواند :

زندگي و شادي اندر علم دين است اي پسر

                                               خويشتن را ، گرنه مستي ، مست و مجنون چون كني ؟

شعر حجت را بخوان و سوي دانش راه جوي     

                                                      گر همي خواهي كه جان و دل به دين مرهون كني

چون گشايش هاي ديني تو ز لفظش بشنوي   

                                                           سخره زان پس بر گشايش هاي افلاطون كني

اطلاعات وسيع ناصرخسرو مايه آفرينش آثار گوناگوني به نثر فارسي شد كه نامبردارترين آنها جامع الحكمتين ، زادالمسافر يا زادالمسافرين ، وجه دين و سفرنامه است . در نظم نيز ديوان قصايد ، و دو مثنوي فلسفي كلامي سعادت نامه و روشنايي نامه را ساخته است كه انتساب اين دو كتاب اخير به وي اندكي مورد ترديد است . اين حكيم فاضل سياح مناظر و مباحث ، بي ترديد يكي از شاعران بسيار توانا و زبان آور و مضمون آفرين زبان فارسي است . طبع وي نيرومند ، و سخنش استوار است ، و اسلوبي نادر و خاص خود دارد . زبان بيان او به زبان شاعران آخر دوره ساماني نزديك مي شود . ويژگي عمده شعر او اشتمال آن بر مواعظ و حكم بسيار است ، و نيز جنبه دعوت مذهبي او به اشعارش رنگ ديني آشكاري داده است ، و در همان حال بيان او منطقي و همراه با قياسات خطابي و عقلي هر دو است، و درست به همين دليل ، از هيجانات و عواطف شاعرانه و خيالات باريك و دقيق شاعران ديگر خالي است . اما در بيان اوصاف طبيعت و فصول سال و شب و روز و درخشش ستارگان و نظاير آنها قدرت شاعرانه بسياري نشان داده است . در يك كلمه ، ناصر غزل سراي نيست بلكه حكمت جوي است ، اولي را مايه فرومايگي و چاكري مي داند و دومي را سرمايه افتخار و بزرگواري  .

براي فهميدن شخصيت ناصر خسرو ، خواننده بايد پيش از آغاز مطالعه ديوان او ، كسي را در نظر آورد كه چون به اصولي پاي بند است ، و زمانه و اهل زمانه ، آن اصول را بر نمي تابند ، و او را در كمال حقانيت و صلاحيت ناحق و عاري از صلاح مي شمارند ، دلش به درد آمده است . و به دليل اينكه از دنيا و مافيا جز زبان تيز و منطق و بيان روشن چيزي ندارد ، در برابر ناملايمات ، نامردمي ها و حق كشي ها ، تيغ زبان بر كشيده و با آن تيغ به همه مخالفان اصول خود مي تازد ، و شاه و فقيه ، اموي و عباسي ، آشنا و بيگانه ، ترك و تازي ، عراقي و خراساني ، زاهد و صوفي ، عارف و عامي را در مورد تعرض قرار مي دهد . ظاهراً تنها اهل يمگان ، كه رشته اطاعت المستنصر باا... فاطمي را به گردن داشته اند ، و به دستور او ، ناصر را زنهار داده بودند ، مورد لطف او قرار گرفته اند ، و لذا ناصر آن مردم را ((اهل زنهار)) و ((لشكر فرشته)) خوانده است :

يمگيان لشكر فريشته اند                                               گر چه ديوان پليد و غدارند

ديو با لشكر فريشتگان                                                 ايستادن به حرب كي يارند ؟

زينهارم نهاد امام زمان                                               نزد ايشان كه اهل زنهارند

اهل غار پيمبرند همه                                                هر كه با ((حجت)) اندر اين غارند

 

تاثر از قرآن و حديث

ناصر خسرو در كتب و اشعار خويش ، معاني قرآن مجيد و مضامين احاديث نبوي و ائمه معصومين را به طرق گوناگون ايراد كرده است . وتسلط خود را در فهم معاني كتاب مجيد از يك سوي ، و نيز استنباط معاني از سخنان بزرگان دين از سوي ديگر آشكار مي سازد . تسلط اين شاعر و حكيم ديني به مفردات قرآن تا بدانجاست كه گاهي آنها را در ميان جمله هاي خود مي آورد ، مانند ((مسنون)) ، ((عرجون)) ، ((غسلين)) ، ((شعوب و قبايل)) ، ((سراء)) ، و ((ضراء)) و مانند آنها . گاهي نيز لغات مركب مانند ((دارالسلام)) ، (0اصحاب الرقيم)) ، ((عروالوثقي)) ، و ((لؤلؤ مكنون)) و نظاير آنها را بكار برده است . در برخي موارد حتي خود تركيباتي از قرآن مجيد ساخته است ، مانند : ((مكان العلي)) ، و ((شمس الضحي)) و در همين گزيده مقدار زيادي از همين تاثرات و استفاده ها را خواهيد يافت .                         

  

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 31 خرداد 1393 ساعت: 7:27 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره راکتورهای هسته ای

بازديد: 571

تحقیق درباره راکتورهای هسته ای

راکتورهای هسته‌ای دستگاه‌هایی هستند که در آنها شکافت هسته‌ای کنترل شده رخ می‌دهد. راکتورها برای تولید انرژی الکتریکی و نیز تولید نوترون‌ها بکار می‌روند. اندازه و طرح راکتور بر حسب کار آن متغیر است. فرآیند شکافت که یک نوترون بوسیله یک هسته سنگین (با جرم زیاد) جذب شده و به دنبال آن به دو هسته کوچکتر همراه با آزاد سازی انرژی و چند نوترون دیگر شکافته می‌شود.

اولین انرژی کنترل شده ناشی از شکافت هسته در دسامبر 1942 بدست آمد. با رهبری فرمی ساخت و راه اندازی یک پیل از آجرهای گرافیتی ، اورانیوم و سوخت اکسید اورانیوم با موفقیت به نتیجه رسید. این پیل هسته‌ای ، در زیر میدان فوتبال دانشگاه شیکاگو ساخته شد و اولین راکتور هسته‌ای فعال بود.                                         

 

ساختمان راکتور

با وجود تنوع در راکتور‌ها ، تقریبا همه آنها از اجزای یکسانی تشکیل شده‌اند. این اجزا شامل سوخت ، پوشش برای سوخت ، کند کننده نوترونهای حاصله از شکافت ، خنک کننده‌ای برای حمل انرژی حرارتی حاصله از فرآیند شکافت ماده کنترل کننده برای کنترل نمودن میزان شکافت می‌باشد.

 

سوخت هسته‌ای

سوخت راکتورهای هسته‌ای باید به گونه‌ای باشد که متحمل شکافت حاصله از نوترون بشود. پنج نوکلئید شکافت پذیر وجود دارند که در حال حاضر در راکتورها بکار می‌روند. 232Th ، 233U ، 235238U ، 239Pu . برخی از این نوکلئیدها برای شکافت حاصله از نوترونهای حرارتی و برخی نیز برای شکافت حاصل از نوترونهای سریع می‌باشند. تفاوت بین سوخت یک خاصیت در دسته‌بندی راکتورها است.                                                                   

در کنار قابلیت شکافت، سوخت بکار رفته در راکتور هسته‌ای باید بتواند نیازهای دیگری را نیز تأمین کند. سوخت باید از نظر مکانیکی قوی ، از نظر شیمیایی پایدار و در مقابل تخریب تشعشعی مقاوم باشد، تا تحت تغییرات فیزیکی و شیمیایی محیط راکتور قرار نگیرد. هدایت حرارتی ماده باید بالا باشد بطوری که بتواند حرارت را خیلی راحت جابجا کند. همچنین امکان بدست آوردن ، ساخت راحت ، هزینه نسبتا پایین و خطرناک نبودن از نظر شیمیایی از دیگر فایده‌های سوخت است.                                     

 

غلاف سوخت راکتور

سوختهای هسته‌ای مستقیما در داخل راکتور قرار داده نمی‌شوند، بلکه همواره بصورت پوشیده شده مورد استفاده قرار می‌گیرند. پوشش یا غلاف سوخت ، کند کننده و یا خنک کننده از آن جدا می‌سازد. این امر از خوردگی سوخت محافظت کرده و از گسترش محصولات شکافت حاصل از سوخت پرتو دیده به محیط اطراف جلوگیری می‌کند. همچنین این غلاف می‌تواند پشتیبان ساختاری سوخت بوده و در انتقال حرارت به آن کمک کند. ماده غلاف همانند خود سوخت باید دارای خواص خوب حرارتی و مکانیکی بوده و از نظر شیمیایی نسبت به برهمکنش با سوخت و مواد محیط پایدار باشد. همچنین لازم است غلاف دارای سطح مقطع پایینی نسبت به بر همکنشهای هسته‌ای حاصل از نوترون بوده و در مقابل تشعشع مقاوم باشد.

 

مواد کند کننده نوترون

یک کند کننده ماده‌ای است که برای کند یا حرارتی کردن نوترونهای سریع بکار می‌رود. هسته‌هایی که دارای جرمی نزدیک به جرم نوترون هستند بهترین کند کننده می‌باشند. کند کننده برای آنکه بتواند در راکتور مورد استفاده قرار گیرد بایستی سطح مقطع جذبی پایینی نسبت به نوترون باشد. با توجه به خواص اشاره شده برای کند کننده ، چند ماده هستند که می‌توان از آنها استفاده کرد. هیدروژن ، دوتریم ، بریلیوم و کربن چند نمونه از کند کننده‌ها می‌باشند. از آنجا که بریلیوم سمی است، این ماده خیلی کم به عنوان کند کننده در راکتور مورد استفاده قرار می‌گیرد. همچنین ایزوتوپهای هیدروژن ، به شکل آب و آب سنگین و کربن ، به شکل گرافیت به عنوان مواد کند کننده استفاده می‌شوند.

 

خنک کننده‌ها راکتور

گرمای حاصله از شکافت در محیط راکتور یا باید از سوخت زدوده شود و یا در نهایت این گرما بقدری زیاد شود که میله‌های سوخت را ذوب کند. حرارتی که از سوخت گرفته می‌شود ممکن است در راکتور قدرت برای تولید برق بکار رود. از ویژگیهایی که ماده خنک کننده باید داشته باشد، هدایت حرارتی آن است تا اینکه بتواند در انتقال حرارت مؤثر باشد. همچنین پایداری شیمیایی و سطح مقطع جذب پایین‌تر از نوترون دو خاصیت عمده ماده خنک کننده است. نکته دیگری که باید به آن اشاره شود این است که این ماده نباید در اثر واکنشهای گاما دهنده رادیواکتیو شوند.                                                          

از مایعات و گازها به عنوان خنک کننده استفاده شده‌ است، مانند گازهای دی اکسید کربن و هلیوم. هلیوم ایده‌آل است ولی پر هزینه بوده و تهیه مقادیر زیاد آن مشکل است. خنک کننده‌های مایع شامل آب ، آب سنگین و فلزات مایع هستند. از آنجا که برای جلوگیری از جوشیدن آب فشار زیادی لازم است خنک کننده ایده‌آلی نیست.                                                

 

مواد کنترل کننده شکافت هسته ای

برای دستیابی به فرآیند شکافت کنترل شده و یا متوقف کردن یک سیستم شکافت پس از شروع ، لازم است که موادی قابل دسترس باشند که بتوانند نوترونهای اضافی را جذب کنند. مواد جاذب نوترون بر خلاف مواد دیگر مورد استفاده در محیط راکتور باید سطح مقطع جذب بالایی نسبت به نوترون داشته باشند. مواد زیادی وجود دارند که سطح مقطع جذب آنها نسبت به نوترون بالاست، ولی ماده مورد استفاده باید دارای چند خاصیت مکانیکی و شیمیایی باشد که برای این کار مفید واقع شود.

 

انواع راکتورها هسته ای

راکتورها بر حسب نوع فرآیند شکافت به راکتورهای حرارتی ، ریع و میانی (واسطه) ، بر حسب مصرف سوخت به راکتورهای سوزاننده ، مبدل و زاینده ، بر حسب نوع سوخت به راکتورهای اورانیوم طبیعی ، راکتورهای اورانیوم غنی شده با 235U (راکتور مخلوطی Be) ، بر حسب خنک کننده به راکتورهای گاز (CO2مایع (آب ، فلز) ، بر حسب فاز سوخت کند کننده‌ها به راکتورهای همگن ، ناهمگن و بالاخره بر حسب کاربرد به راکتورهای قدرت ، تولید نوکلید و تحقیقاتی تقسیم می‌شوند.

 

کاربردهای راکتورهای هسته‌ای

·    راکتورها انواع مختلف دارند برخی از آنها در تحقیقات ، بعضی از آنها برای تولید رادیو ایزتوپهای پر انرژی برخی برای راندن کشتیها و برخی برای تولید برق بکار می‌روند.

دوگروه اصلی راکتورهای هسته‌ای بر اساس تقسیم بندی کاربرد آنها. راکتورهای قدرت و راکتورهای تحقیقاتی هستند. راکتورهای قدرت مولد برق بوده و راکتورهای تحقیقاتی برای تحقیقات هسته‌ای پایه ، مطالعات کاربردی تجزیه‌ای و تولید ایزوتوپها مورد استفاده قرار می گیرند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 29 خرداد 1393 ساعت: 18:37 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره پیوند کووالانسی

بازديد: 1783

تحقیق درباره پیوند کووالانسی

مقدمه

الكترونها و ساير ذرات باردار ساكن نيستند و حول محور فرضي خود با سرعت چرخشي بسيار بالايي در حال دوران هستند كه به اين دوران آنها اسپين گفته ميشود . اگر دوران الكترون را موافق چرخش عقربه‌هاي ساعت فرض كنيم و آن را از بالا بنگريم مشاهده ميشود كه :

امتداد خطوط ميدان از مركز الكترون يا ميدان الكتريكي ، خارج و حول مركز به صورت دوايري تو در تو و پيوسته در مي‌آيد كه ميتوانيم آن را يك ميدان الكتريكي بسته و تا بينهايت در نظر بگيريم ، براي اينكه اين ميدان دايره‌اي شكل هيچ آغاز و پاياني ندارد . همانطور كه ميدانيم ، هرگاه ميدان الكتريكي در فضا برقرار شود ، ميدان مغناطيسي عمود بر امتداد آن پديدار خواهد شد و برعكس آن نيز صادق است كه به مجموعه اين دو ميدان در فضا ، ميدان الكترومغناطيسي گفته ميشود .

در شكل فوق نماي الكترون ( سطح دايره‌اي قرمز رنگ ) از پهلو و در حال دوران حول محور عمودي نشان داده شده است ، به گونه‌اي كه اگر از بالا به آن بنگريم جهت چرخش آن موافق جهت چرخش عقربه‌هاي ساعت خواهد بود . خطوط افقي سياه رنگ ، ميادين الكتريكي و فلش قرمز رنگ جهت ميدان الكتريكي از روبرو را نشان ميدهد كه در اين صورت جهت فلشهاي آبي رنگ ، جهت ميدان مغناطيسي تشكيل شده را نشان ميدهد . با توجه به دو قطبي بودن الكترون و ذرات باردار ديگر ، آنها ميتواند تشكيل زوج ماده - ماده دهند يعني شكل زير :

 

پيوند كووالانسي چيست ؟

بر خلاف تشكيل پيوند يوني ، اتم‌ها براي رسيدن به آرايش گاز نجيب ( آرايش هشت‌تايي ) به جاي از دست دادن يا پذيرفتن الكترون ، آن را ميان خود به اشتراك مي‌گذارند . در اين حالت ميان دو اتم پيوندي بوجود مي‌آيد كه پيوند كووالانسي گفته مي‌شود . به طور مثال پيوند كووالانسي ساده بين دو اتم هيدروژن را در نظر مي‌گيريم . با نزديك شدن اتم‌هاي هيدروژن به يكديگر ، ميان دو الكترون از دو اتم يك نيروي جاذبه مغناطيسي قوي ايجاد مي‌شود ، براي اينكه اين دو الكترون تمايل شديدي براي تشكيل يك زوج الكترون - الكترون و پر كردن يك اوربيتال دارند ( يعني 1S ) . همين وضعيت براي پروتون‌هاي هسته برقرار است ، يعني آنها نيز تمايل به تشكيل يك زوج پروتون - پروتون را دارند ، براي اينكه آنها بار الكتريكي داشته و با دوران ( اسپين ) خود ، ميدان مغناطيسي توليد مي‌كنند كه باعث تشكيل زوج پروتون - پروتون ميشود . در هنگام تشكيل پيوند كووالانسي چنين به نظر ميرسد كه اثر جاذبه مغناطيسي الكترونها و پروتونها نسبت به هم نوع خود بيش‌تر از مجموع نيروهاي دافعه‌اي الكتريكي ميان دو هسته و ميان دو الكترون است و اين دو نيرو در حد فاصلي از هم به تعادل ميرسند كه به آن طول پيوند در ملكول هيدروژن گفته ميشود . آنچه كه مسلم است اين فاصله ثابت نبوده و در حال تغييرات جزيي است كه باعث نوسان و لرزش ملكول هيدروژن ميشود . اين پيوند كووالانسي انرژي‌زا بوده و معادل 436 كيلو ژول بر مول انرژي آزاد مي‌كند كه ناشي از كاهش پتانسيل الكترومغناطيسي موجود در اتم هيدروژن است و ما براي گسستن اين پيوند در ملكول هيدروژن ، مجبوريم اين انرژي را مجددا مصرف كنيم . در واكنش هسته‌اي همجوشي اين فاصله پيوند مابين پروتونها ( هسته‌ها ) فوق‌العاده كم شده و هسته‌هاي جديد تشكيل ميشوند و در نتيجه ، انرژي بسيار زيادي آزاد ميشود ، براي اينكه انرژي پيوند با فاصله پيوند رابطه عكس دارد E≈1/r . يعني هر چه قدر فاصله پيوند كوتاه‌تر شود انرژي پيوند افزايش پيدا خواهد نمود . در اين حالت هسته‌ها مقدار بيشتري از پتانسيل الكترومغناطيسي خود را از دست داده و به صورت تابشهاي الكترومغناطيسي آشكار و دفع خواهند شد . قدر مسلم زوج الكترون - الكترون تشكيل شده متعلق به هر دو لايه 1S از دو هسته يا اتم هيدروژن است و اين زوج در هر دو لايه حضور و چرخش يا دوران خواهد داشت . در واقع انرژي پيوند ملكول هيدروژن مربوط به انرژي پيوند زوج الكترون - الكترون و زوج پروتون - پروتون ميشود ، البته متناسب با طول پيوندي كه برقرار خواهند نمود .

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 29 خرداد 1393 ساعت: 18:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگی نامه انوری

بازديد: 612

زندگی نامه انوری

انوری در یکی از قراء ایبورد خراسان واقع در دشت خاوران متولد شد و در جوانی در طوس به تحصیل علوم پرداخت و در حکمت ، ریاضی ، نجوم و ادب قویدست شد .در شعر و شاعری استاد مسلم گشت و در موسیقی به تصریح خود مهارت تمام داشت و قطعه زیر که از اشعار اوست مصداق دعوی اوست

گرچه  در بستم در مدح غزل یکبارگی         ظن مبر کز نظم الفاظ و معانی قاصرم

بلکه از هر علم کز اقران من داند کسی        خواه جزوی گیر آن را خواه کلی قادرم

منطق و موسیقی و هئیت شناسم اندکی        راستی باید بگویم با نصیبی وافرم

در الهی آنچه تصدیقش کند عقل سلیم         گر تو تصدیقش کنی در شرح و بسطش ماهرم

انوری در قصیده و غزل و قطعه استاد بود و اگر چه غزل در این عصر دیگر انگونه که در اصطلاح شاعران و موسیقیدانان پیش از این معمول بود رواج نداشت و بیشتر به صورت مجرد و خالی از وزن غنایی گفته می شد .لیکن از انجا که انوری خود موسیقیدان و دارای احساسی عالی و فکری دقیق بود به نظر می رسد که بعضی از غزلهای او مانند قدیم وزن غنایی داشته باشد و با اینکه شعر انوری به سبب احاطه او بر علوم در بردارنده معانی و اصطلاحات علمیست گاه بسیار ساده و بی پیرایه  و بهزبان عامه است. و اونری با ابداع این روش و پشت پا زدن بر سنت پیشینیان و وارد کردن زبان محاوره در شعر و سادگی و روانی الفاظ دارای سبکی ممتاز است .

انواری علاوه بر غزلسرایی و آشنایی با موسیقی از صدای خوش نیز بهره داشته چنانکه گوید :

غزلکهای خود همی خوانم         در نهاوند و راهوی و عراق

 

اونوری در دستگاه سلطان سنجر مکنت و ثروت فراوان یافت و از جمله شعرای بزرگ ایران به شمار میرود

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت: 6:16 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگی نامه سعدی

بازديد: 813

تحقیق درباره زندگی نامه سعدی

سعدی در شیراز مرکز فارس در حوالی سال  563 دیده به جهان گشود و نام او رامصلح الدین یا به قولی مشرف الدین عبد الله گذاشتند

در آن زمان در شیراز اتابکان فرمان میراندند . به مرور که قدرت سلجوقیان کاهش یافت سلسله های محلی به وجود میامدند و نیرو میگرفتند اتابکان نه تنها در شیراز بلکه در دمشق ، موصل  ، بین النهرین  ، حلب و آذربایجان  دستی داشتند  این حکومت های کوچک که اهمیت آنها از یک شهرستان تا یک سلطان نشین تغییر میکرد نسبت به یک پادشاه ابراز اطاعت میکردند ولی در عمل مستقل بودند

 

هنگام تولد سعدی حکمران شیراز اتابک مظفر الدین تکله سومین پادشاه از اتابکان فارس بود از ده سال پیش تکله در مقابل اتبکان عراق بدشواری مقاومت میکرد و همچنین مورد دستبرد و غارت اتابکان آذربایجان نیز  قرار میگرفت

 

شاعر پر آوازه در میان همه این بی نظمی ها در شهر شیراز  رشد میکرد پدر سعدی ، عبدالله در خدمت سعد بن زنگی بود که احتمال دارد شاعر  شیرین سخن شیراز نیز به عنوان حق شناسی تخلص سعدی را برای خود انتخاب کرده باید

 

یکی از مشخصات نبوغ سعدی در این است که از کوچکترین حادثه زندگی خود  درسی اخلاقی میدهد در چندین جای کلیات کودکی او مطرح است و چنین مینماید که وی از دوران طفولیت خود خاطره ای دلنشین و در عین حال حزن انگیز دارد چگونگی سالهای خردسالیش در بوستان آمده که از 1آنجا میتوان فهمید پدرش از کارکنان ساده دیوان اما در رفاه بوده

 

ز عهد پدر یاد دارم همی                      که باران رحمت بر او هر دمی

 

که طفلیم لوح و دفتر خرید                            ز بهر یکی خاتم زر خرید

 

بدر کرد ناگه یکی مشتری                      به خرمایی و از دستم انگشتری

 

بعد از مرگ پدر سعدی در شیراز تنها ماند در سایه توجه اتابک سعدی که در از همان دورانبر اثر هوش و ذکاوت بالای خود نزد همه انگشت نما بود رهسپار بغداد گشت و وارد مدرسه نظام شد و از سال 574 تا 604 یعنی تا سال فوت اتابک سعد بن زنگی و بر تخت نشستن فرزندش ابوبکردر بغداد ماند

 

هنگامی که سعدی برای تحصیل به نظامیه رفت ، مدرسه از گذشته ای پر اتخار بر خوردار بود . تا زمان سعدی متعدد نظامیه کتبی در مورد الهیات ، فقه ، تفسیر قرآن تالیف کرده بودند که نشان دهنده بزرگی و اعتبار مدرسه در آن زمان میباشد

 

سالهای مسافرت سعدی

 

سعدی در کلیات از سفر به  آسیای مرکزی ، هندوستان ، شام ، مصر ، عربستان ، حبشه و مغرب  بدون کمترین سرنخی برای ترتیب این سفرها معلوم شود نام برده است

 

میتوان چنین تصور کرد که سعدی سفرهای خود را با عزیمت مجدد به سمت مشرق آغاز کرد .  اگر سعدی از شیراز عزیمت میکرد می توانست یک راست  از راه کرمان و سیستان و خراسان به بلخ رسد . مسافر بلخ ناچار به جنوب شرقی عزیمت می کرد و از گردنه های کوه بابا میگذشت و به بامیان میرسید و از آنجا راهی هندوستان

 

در مورد سفر به هندوستان و مدت اقامت و مکان های بازید سعدی  در هند تناقص های زیادی وجود دارددر عین حال هنگام بازگشت از هند سعدی به همرا یک کشتی بازرگانی وارد جزیره کیش میشود - که در آن زمان مرکز اقتصادی ایران به شمار میرفته است - حال پایان سفر نیست چون شاعر به جای بازگشت به زادگاه خود شیراز به زیارت خانه خدا میرود در مسیر حرکت خود به سوی شهر مقدس مکه در صهعا توقف میکند وی در این شهر یکبار دیگر ازواج میکند که حاصل آن یک فرزند کوچک هست که رشته ایس که او را به آن سرزمین پیوند داده است . ناگهان این کودک در گذشت درد و غضه پدر همان بود که معمولا به پدران در چنین مصیبتی وارد میشود

 

به صنعا درم طفلی اندر گذشت                چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت

 

در این باغ سروی نیامد بلند                         که باد اجل بیخ عمرش نکند

 

عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت            که چندین گل اندام در خاک خفت

 

خانواده سعدی از هم میپاشد و او دیگر جز به ادامه سفر نمی اندیشد تا شاید از اندوهی که در این شهر محصور در میان کوهها خفه اش میکند رهایی یابد ، سعدی عازم مکه شده و بعد از انجام  مناسک حج ، عازم مصر میشود و بعد از چندی به دلیل شروع جنگ های صلیبی عازم تونس شد و بعد ار آرام شدن جنگ سعدی با کشتی به سمت شیراز راه افتاد که ابتدا در بیت المقدس توقفی کوتاه میکند  و از آنجا به سوی دمشق رهسپار می شود و در سایه امنیت شهر دمشق فرصت مطالعه و بحث با دانشمندان را نیز بدست آورد

 

حال موقع بازگشت رسیده ; سعدی رفته رفته خستگی و حسرت دیدار آسمان ایران را در دل خود احساس میکند

 

در اقصای عالم بگشتم بسی               بسر بردم ایام با هر کسی

 

تمتع ز هر گوشه ای یافتم              ز هر خرمی خوشه ای یافتم

 

چو پاکان شیراز خاکی نهاد          ندیدم که رحمت بر آن خاک باد

 

تولای مردان این پاک بوم           بر انگیختم خاطر از شام و روم

 

دریغ آمدم زان همه بوستان                  تهیدست رفن بر دوستان

 

 

 

دوران کهولت زندگی سعدی

 

سرانجام در حالی که قلب سعدی میتپید شیراز جلو چشمان او نمایان گشت و  در واقع موقع تقاعد سعدی از مسافرت فرا رسیده بود ، تقاعدی داوطلبانه و سرشار از سربلندی و مجاهدت

 

 تا این زمان سعدی فقط اشعاری بصورت مجزا سروده بود ، در طی دو سال دو شاهکار شعر اخلاقی او یعنی بوستان در سال 636 و گلستان در سال بعد آن 637 خاتمه یافت که نام سعدی را جاودان کردند

 

سعدی با خاطری آسوده به آرامی به پایان عمر خود نزدیک میشد . از مرگ بانیان عظیم الشان اندیش ایرانی مانند خواجه نصیر الدین طوسی ، شمس تبریزی ، جلال الدین رومی دیری نمیگذشت و سعدی در میان شاعران موفق نسل جدید تنها به جا مانده بود

 

از طرف دیگر به مرور که سعدی سالخرده تر میشد آشکار بود که تاثیر سخن او رفته رفته نه تنها در شیراز بلکه در دیگر شهر های ایران نیز به شعر فارسی رنگ و بویی تازه می بخشید

 

تاریخ وفات سعدی موضوعی بسیار مبهم و بحث انگیزست زیرا شرح حال نویسان دو تاریخ وفات برای او ترسیم کردند یکی  17 آذر 670 و دیگری  ( بزرگانی مانند جامی )  مهر ماه سال 671 را تاریخ وفات این بزرگ مرد پارسی میدانند

 

سعدی در بحبوحه اشتهار از دنیا رفت و شهرتی پایدار از خود بجا نهاد ، وی از زندگی چیزی انتظار نداشت و تا میتوانست از زیاده طلبی پرهیز میکرد به این اکتفا مینمود که افتخاری برای شیراز زادگاه خود میراث بگذارد ، شیراز نیز نبوغ شاعر خود را درک کرده بود . سعدی در نزدیکی بقعه خود در حومه شهر به خاک سپرده شد دیری نپایید که مرقد او زیارتگاه عشاق زبان و ادب پارسی شد

 

اخلاق  سعدی چگونه بوده اس

 

سعدی مانند لوکرس یا وینیی شاعر فیلسوف نیست . سعدی شاعری است که تعالیم اخلاقی میدهد ، تعلیم دهنه اخلاقی به معنی دقیق کلمه ، یعنی مصنفی است که رسوم و عادات و افعال و خلقیات معاصران خود را مورد مطالعه قرار میدهد

 

اما این اخلاق بیش از هر چیز حائز جنبه عملی است و در وهله اول باید همین جنبه عملی اخلاق سعدی را در نظر گرفت . سعدی پیش از آن انسان را بذاته مورد مطالعه قرار دهد به موضع گیری وی در برابر همنوعان مینگرد: خطاها و عیب ها را می بیند و به دور از هر نوع انتقاد نیشدار میکوشد در اشعار خو آداب و قوعاد بهتری را پیشنهاد دهد خود این موضوع را به کرات و آشکارا گوشزد میکند

 

اگر در سرای سعادت کس است                       ز گفتار سعدیش حرفی بس است

 

پند سعدی به گوش جان بشنو                             ره چنین است مرد باش و برو

 

سخن سودمند است اگر بشنوی                         به مردان رسی گر طریقت روی

 

اما سخنان سعدی مثال است و پند ،خواننده باید پند را در بین سطور حکایات جستجو کند .از این پندهای گوناگون یک فاسفه عملی حاصل میشود که بواقع اندک مبهم و دشوار یاب است ولی کامل

 

بر این اخلاق - که به آدم طرز رفتار در برابر همنوعان را تعلیم میدهد -  یک رشته نکات روان شناختی نیز افزوده میشود که سیمای انسان آرمانی سعدی را میسر میسازد و چون فرد بی ایمان به آفریدگار همیشه بشری ناقص است بنابر این سعدی بارها  مساله ارتباط بین انسان و خداوند رو طرح میکند

 

 

 

سبک شعری سعدی چیست

 

شیوه اصلی ترکیب کلام سعدی چنین به نظر می آید : نخست یک حقیقت اخلاقی را بیان میکند سپس آن را با یک سلسله تمثیلها بنوعی مجسم میسازد

 

«      

 

عدو را بکوچک نباید شمرد                         که کوه کلان دیدم از سنگ خرد

 

نبینی که چون باهم آیند مور                            ز شیران جنگی برارند شور

 

نه موری ، که مویی کزان کمتر است            چو پر شد ز زنجیر محکم ترست

 

»

 

گاهی نیز بر عکس ، تصویر حکایت از برای تجسم یک اندیشه به کار میرود حتی غالبا از یک داستان ساده یا خاطره ساده جوانی یک اندیشه عارفانه بدست می آید که اصلا انتظار نمیرفت

 

سعدی گاه نیز شیوه تضاد را در پیش میگیرد ومیداند که چگونه تاثیر جملات کوتاه و دقیق رابیشتر سازد « مثلا در گلستان چنین مینویسد : هرگز از دور زمان ننالیدم و روی از گردش آسمان در هم نکشیدم مگر وقتی که پایم برهنه ماند بود و استطاعت پاپوشی نداشتم  به جامع کوفه در آمدم  دلتنگ یکی را دیدم پا نداشت . سپاس نعمت حق بجا آوردم و بر بی کفشی صبر کردم»

 

شیوه دیگر سعدی این است که اندیشه را مطرح میکند  ودلائل  موافق و مخالف را باهم بیان میکند  « مثلا در پند نامه پس از ستایش کرم و سخاوت بلافاصله انتقاد از بخل شروع میشود »

 

یا اینکه موضوع را میان دو شخص مورد بحث قرار میدهد ودلائل موفق و مخالفرا مطرح میسازد « مثلا حکایت مناظره پدر و پسر درباره منافع و مضرات سفر »

 

اما در مورد اشخاص داستان ، سعدی با شیوه ای که رایحه قرون وسطی از آن به مشام میرسد نه تنها افراد بشر و زنده ها را بسخن در می اورد بلکه حیوانات و حتی اشیا را نیز به حرف زدن وا میدارد « مانند گفتگوی فرح انگیز طوطی و زاغ و مباحثه ایی میان رایت و پرده قصر در گلستان »

 

تمام لذت سبک سعدی از پیوند اندیشه ها با هم سر چشمه میگیرد و این لذت به اندازه ایی عالی است که حتی ترجمه نیز ان را از بین نمیبرد . این پیوند خشک و انتزاعی نیست بلکه یک اندیشه است که با تصویر تحقق یافته است  ، اندیشه و تصویر چنان با هم آمیخته است که خواننده از خود میپرسد آیا امکان دارد اندیشه ای بدون تصویری ملموس به مغز سعدی خطور کرده باشد در آثار سعدی قسمتهای بسیاری دیده میشود که در آنها تصویر و اندیشه در می آمیزد و حتی چنان با اندیشه آمیخته  میشود که تصویر تبدیل به همان اندیشه میشود

 

آثار سعدی چه چیرهایی است

 

از سعدی، آثار بسیاری در نظم و نثر برجای مانده‌است:

 

1.       بوستان: کتابی‌است منظوم در اخلاق.

 

2.       گلستان: به نثر مسجع

 

3.       دیوان اشعار: شامل غزلیات و قصاید و رباعیات و مثنویات و مفردات و ترجیع‌بند و غیره (به فارسی) و چندین قصیده و غزل عربی.

 

1.       صاحبیه: مجموعه چند قطعه فارسی و عربی‌است که سعدی در ستایش شمس‌الدین صاحب دیوان جوینی، وزیر اتابکان سروده‌است.

 

2.       قصاید سعدی: قصاید عربی سعدی حدود هفتصد بیت است که بیشتر محتوای آن غنا، مدح، اندرز و مرثیه‌است. قصاید فارسی در ستایش پروردگار و مدح و اندرز و نصیحت بزرگان و پادشاهان آمده‌است.

 

3.       مراثی سعدی:قصاید بلند سعدی است که بیشتر آن در رثای آخرین خلیفه عباسی المستعصم بالله سروده شده‌است و در آن هلاکوخان مغول را به خاطر قتل خلیفه عباسی نکوهش کرده‌است.سعدی چند چکامه نیز در رثای برخی اتابکان فارس و وزرای ایشان سروده‌است.

 

4.       مفردات سعدی:مفردات سعدی شامل مفردات و مفردات در رابطه با پند و اخلاق است.

 

4.       رسائل نثر:

 

1.       کتاب نصیحةالملوک

 

2.       رساله در عقل و عشق

 

3.       الجواب

 

4.       در تربیت یکی از ملوک گوید

 

5.       مجالس پنجگانه

 

5.       هزلیات سعدی

 

 

 

نام و آوازه سعدی و شهرت آثار گران قدر او دیری است از مرزهای ایران و قلمره زبان پارسی فراتر رفته و خطه ها و کشور های دیگر را در این جهان پهناور در نوردیده

 

 

از این رو علاوه بر ترجمه شعر و نثر او به دیگر زبانها پژوهشهایی که در مورد فکر و اندیشه و نوشته هایش به زبان های گوناگون توسط محققان کشور های مختلف صورت گرفته است اندک نیست

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت: 5:35 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره واگن های برقی

بازديد: 607

تحقیق درباره واگن های برقی

واگن برقی(فرانسوی-عربی) یا تراموا(فرانسوی) یک واگن است که می‌تواند با اشغال کمترین جا از روی راه‌آهن خود در خیابان‌ها حرکت کند.واگن برقی می‌تواند درون شهری و بین شهری باشد.واگن‌های برقی معمولاً سبک‌تر و کوتاه‌تر از قطارهای معمولی و متروها هستند.همچنین تفاوت‌هایی میان این وسایل حمل و نقل عمومی نیز وجود دارد.برخی واگن‌های برقی ممکن است که از روی راه‌آهن معمولی حرکت کنند (مانند تراموا-قطار) همچنین ممکن است بتوانند از روی راه‌آهن مترو و قطار سبک حرکت کنند؛ واگن‌های برقی برای حمل مسافر و بار طراحی شده‌اند.

امروزه بیشتر ترامواها بوسیله پانتوگراف از برق استفاده می‌کنند؛ اگر لازم باشد، این واگن‌ها ممکن است از دستگاه‌های قدرت زیادی استفاده کنند.دیگر گونه‌های تراموا هستند که سوخت دیزل بکار می‌برند و بیشتر از آنها در مسیرهای بین شهر و روستاها استفاده می‌گردد؛ گونه‌هایی نیز وجود دارند که توسط بنزین، گاز، اسب و قاطر حرکت می‌کنند.

تاریخچه تراموا

تراموا يا واگن برقی كه در زبان انگليسي به آن Tramway، Tram، trolley، trolleycar يا Streetcar گفته مي شود، يكي از رايج ترين سیستم های حمل و نقل عمومی شهری در شهرهای کوچک و متوسط محسوب می شود که عمدتاً با استفاده از انرژی الکتریکی روی یک مسیر ریلی حرکت می نماید. تراموا معمولاً متشكل از 1 تا 3 واگن بوده و لذا ارزانتر، سبک‌تر، کوتاه‌تر و منعطف تر از قطارهای معمولی و مترو مي باشد.

تراموا علاوه بر اينكه بر روي خطوط ريلي شهري مخصوص خود حركت مي كند، معملاً امكان حركت بر روي خطوط ريلي معمولي و متداول را نيز دارد.

ايده اوليه و تاريخچه تراموا به استفاده از گاري اسبي (Horse Tram) و واگن كابلي (Cable Tram) در قرن نوزدهم ميلادي باز مي گردد. واگن اسبي اولين بار در سال 1807 در جنوب ولز در انگلستان در خط آهن Swansea and Mumbles مورد استفاده قرار گرفت. اين ايده حدود 30 سال بعد يعني در سال 1832 در نيويورك آمريكا بكار گرفته شد. اولين واگن اسبي در فرانسه در سال 1839 به بهره برداري رسيد. استفاده از واگن اسبي به سرعت در اروپا متداول گرديد و پس از لندن و پاريس در شهرهاي برلين، بوداپست، بيرمنگام، لنينگراد، ليسبون و منچستر از اين شيوه در جابجايي هاي شهري استفاده شد.

استفاده از انرژي بخار به جاي اسب از سال 1873 متداول گرديد و سپس بعد از ارائه اولين ترامواي برقي توسط شركت Siemens در نمايشگاه بين المللي الكتريسيته در سال 1881 در پاريس، اولين خط ترامواي برقي در سال 1883در Brighton انگلستان به طول 2 كيلومتر توسط شركت Magnus Volk احداث گرديد. اولين ترامواي برقي درون شهري نيز در انگلستان در سال 1885 در Blackpool به بهره برداري رسيد و تا امروز در حال بهره برداري مي باشد.

تراموهاي برقي امروزه جهت تأمين انرژي معمولاً با استفاده از پانتوگراف از كابلهاي هوايي استفاده مي نمايند. البته نوعي از سيستم تأمين انرژي الكتريسيته از سطح زمين هم بعضاً كه به آن APS (Alimentation Par le Sol) گفته مي شود. در اين سيستم از يك ريل سوم در ميانه دو ريل خط آهن براي برق رساني به تراموا استفاده مي شود.

وجه اختلاف تراموا با سامانه قطار سبک شهری، استفاده مشترک از سطح معابر به همراه ساير خودروها و وسايل نقلیه موتوری می باشد. همچنین تکنولوژی این سیستم حمل و نقل ریلی در مقایسه با سیستم های مدرن قطار سبک شهری (LRT)، از پیچیدگی کمتری برخوردار بوده و به راحتی قابل دستیابی است. قطارهای تراموا روی ریل هایی که در بستر خیابانها نصب می شوند، حرکت می کند و از گیرنده های جریان برق بالاسری انرژی خود را تامین می نماید. تراموا در حالت کلی در سرعت های تا حداکثر 40km/h بهره برداری می شود.

تراموا انعطاف زیادی در مسیرهای غیرمستقیم دارد و از این لحاظ در مناطق دارای محدودیت های شعاع قوس بسیار کارآ می باشد. امروزه ترامواها از خط آهن با عرض استاندارد استفاده مي نمايند.

از نظر ایمنی، میزان سوانح این سیستم تنها به میزان فرهنگ ترافیکی عابرین بومی و دیگر رانندگان ناوگان ترابری شهری بستگی دارد. همچنین از عمده ترین مزایای استفاده از این سیستم می توان به هزینه احداث و راه اندازی پایین آن اشاره نمود که در مقایسه با سایر سیستم های حمل و نقل دارای برتری نسبی می باشد.

 

 سیستم تراموا چیست

تراموا از سیستم های رایج حمل و نقل عمومی شهری همگانی شهرهای کوچک و متوسط محسوب می شود که با استفاده از انرژی الکتریکی روی یک مسیر ریلی حرکت می نماید. قطارهای 1 تا 3 واگنه این سیستم، در مسیر خود مسافران را در ایستگاه های مشخص سوار و پیاده می کنند.

به علت خصوصیات ویژه این سیستم از جمله سهولت دسترسی، ایمنی و راحتی، این سیستم ریلی در سال­های گذشته، جذابیت خاصی بین برنامه ریزان حمل و نقل شهری و مردم داشته و از لحاظ سادگی تکنولوژی، اجراء اداره و هزینه کمتر احداث و بهره برداری نسبت به سایر سیستم های ریلی مورد توجه بوده و می باشد.

همچنین انعطاف پذیری تراموا مشابه سیستم اتوبوس شهری و و سایل نقلیه موتوری و شخصی بوده و از سیستم هایی است که مسئولین و مجریان شهری از آن استقبال نموده و بیش از هر سیستم دیگر ریلی در شهرهای دنیا از آن استفاده شده است.

وجه اختلاف تراموا با سیستم قطار سبک شهری استفاده مشترک آن به همراه وسائط نقلیه موتوری از سطح معابر شهری و عدم نیاز به اختصاص معابر اختصاصی و غیر همسطح جهت تردد می باشد. همچنین تکنولوژی این سیستم حمل و نقل ریلی در مقایسه با سیستم های مدرن قطار سبک شهری LRT ، از پیچیدگی کمتری برخوردار بوده و به راحتی قابل دستیابی است. قطارهای تراموا روی ریل هایی که در بستر خیابانها نصب می شوند، حرکت می کند و از گیرنده های جریان برق بالاسری انرژی خود را تامین می نماید. تراموا در حالت کلی در سرعت های تا حداکثر km/h40 بهره برداری می شود.

با این حال این سیستم حمل ریلی مقادیر شتاب افزایش یابنده و کاهش یابنده بالایی نسبت به اتوموبیل ها دارد. هزینه احداث و راه اندازی این سیستم اندکی بیش از سیستم اتوبوسرانی بوده و در عین حال ظرفیت جابجایی مسافر آن بیشتر و هزینه های نگهداری آن کمتر می باشد.

تراموا انعطاف زیادی در مسیرهای غیرمستقیم دارد و از این لحاظ در مناطق دارای محدودیت های شعاع قوس بسیار کارآ می باشد.

تراموا یکی از بهترین سیستم های حمل و نقل عمومی شهری است که احداث و بهره برداری آن می تواند حمل و نقل درون شهرهای کوچک یا متوسط را متعادل نموده یا به سمت ایده آل سوق دهد. این سیستم هنوز در اغلب شهرهای پیشرفته پرجمعیت ( مثل مسکو، پاریس، لندن و برلین) کاملاً به چشم می خورد و ظرفیت آن از سیستم مشابه اتوبوسرانی بیشتر است و عمدتاً برای کاهش آلودگی هوا و کاهش سر و صدای اتوبوسرانی توصیه می شود.

ایمنی :

از نظر ایمنی، میزان سوانح این سیستم تنها به میزان فرهنگ ترافیکی عابرین بومی و دیگر رانندگان ناوگان ترابری شهری بستگی دارد. همچنین از عمده ترین مزایای استفاده از این سیستم می توان به هزینه احداث و راه اندازی پایین آن اشاره نمود که در مقایسه با سایر سیستم های حمل و نقل دارای برتری نسبی می باشد. و 2 دو نمونه سیستم تراموا را نشان می دهند. همچنین مزایا و معایب سیستم تراموا در تراموای شهر هلسینکی خلاصه شده است.

 

تراموا وسیله ای شیک، سریع و مدرن می باشد

تراموا در سفر درون شهری انقلابی بوجود آورده و یک سیستم حمل و نقل عمومی سازگار با محیط زیست را فراهم می کند. برای آشنایی بیشتر با این وسیله نقلیه در دو بخش صحبت نمودیم. در بخش نخست تاریخچه ای کوتاه از پیدایش تراموا بهمراه نمونه هایی از استفاده از این وسیله در قاره آسیا را مرور نمودیم. در قسمت دوم مثال هایی از استفاده تراموا در قاره اروپا در حال حاضر را به نمایش گذاردیم و محاسن و کاستی های تراموا نسبت به وسایل نقلیه عمومی دیگر را بحث کردیم.

در آخرین قسمت مثال هایی از استفاده تراموا در آفریقا، امریکای شمالی و جنوبی و بلاخره قاره اقیانوسیه را بررسی خواهیم نمود.

قاره افریقا

تا آنجا که من در افریقا بدنبال تراموا جستجو کردم تنها تراموایی که در افریقا جهت وسیله نقلیه عمومی استفاده می شود به تازگی در رباط پایتخت مراکش براه افتاده است. یک شرکت فرانسوی برنده قراردادی برای عملیات ساخت، تعمیر و نگهداری تراموا که رباط را به صالح وصل می کند شده است. پروژه تراموا تمایل دولت برای ایجاد یک وسیله نقلیه عمومی جایگزین بین این دو شهر بوده است. ساخت این تراموا به مدت 4 سال به درازا کشید و در 23 می سال 2011 به راه افتاد. هزینه اجرای این پروژه 800 میلیون درهم (در حدود 73 میلیون یورو) شده است. طول این مسیر 19 کیلومتر است که از دو خط تشکیل شده است و دارای 31 ایستگاه می باشد. یک ناوگان از 25 قطار در این دو خط در حرکت خواهند بود و 180000 مسافر را در روز جابجا می نمایند. در طول مدت ساخت و ساز این پروژه، در حدود 4000 شغل جدید ایجاد شده بود و در زمان بهره برداری 1000 شغل ایجاد شده است. سرعت این تراموا 20 کیلومتر در ساعت است. هزینه احداث تونل نیایش و دوطبقه نمودن بزرگراه صدر یک میلیارد دلار است. با این پول میشد 10 خط تراموا با ظرفیت فوق در تهران بطول 190 کیلومتر احداث نمود و معضل ترافیک تهران را برای همیشه حل نمود. اما افسوس از مدیریت ناکارآمد شهر تهران.

درپروژه دیگری تراموایی در کازابلانکا در حال ساخت است که تا به حال پروژه بیش از نیمی پیشرفت داشته است.

قاره های امریکای شمالی و جنوبی

در امریکای شمالی تراموا را واگن خیابانی Streetcar می نامند. این واگنها در بیشتر شهرهای امریکای شمالی، در نیمهٔ قرن بیستم بدلایل مالی، تکنولوژی یا اجتماعی برچیده شدند. اما در بسیاری از شهرها از قبیل بوستون، نیورلیان، سیاتل، فیلادلفیا، سانفرانسیسکو و تورنتو هنوز این خطوط فعال می باشند.

با گرایش جدیدی در دهه 1980، در تعدادی از شهرهای امریکا واگن های خیابانی را برگرداندند مثل شهرهای ممفیس، تامپا و سیاتل. تعداد بیشتری از شهرها از قبیل واشنگتن، توسان و دیترویت قصد استفاده از این وسیله را دارند و در حال برنامه ریزی برای استفاده از آن می باشند. بادوام ترین و بزرگترین شبکه واگن خیابانی در امریکا در شهر پیتزبورگ می باشد.

تورنتو کانادا در حال حاضر بزرگترین سیستم تراموا در امریکای شمالی را از نظر طول خط و ظرفیت مسافر دارا می باشد. این تنها سیستم واگن خیابانی موجود در کانادا می باشد.

در امریکای جنوبی، بوینس آیرس در آرژانتین دارای وسیعترین شبکه تراموا در جهان بوده است که وسعت آن به 857 کیلومتر می رسیده است ولی بیشتر آن در طی دههٔ 1960 به نفع اتوبوس برچیده شد. اما حالا مجدداً تراموا به این شهر باز گشته است. همچنین در شهر Mendoza در آرژانتین یک سیستم جدید تراموا در مسیری بطول 12.5 کیلومتر که 5 ناحیه را به هم وصل می نماید در حال ساخت می باشد.

در کلمبیا نیز یک خط تراموا در حال ساخت است که در دسامبر 2011 قرار است افتتاح شود.

 

قاره اقیانوسیه- استرالیا و نیوزلند

در استرالیا تراموا بصورت گسترده فقط در شهر ملبورن و در حد محدودتری در آدلاید استفاده می شود. سیدنی نیز مجدداً در سال 1997 استفاده از تراموا را آغاز نمود. یکی از خصوصیات متمایز ترامواهای استرالیا پایین آوردن قسمت میانی تراموا بین بوجی ها بود که سوار و پیاده شدن مسافران را با کاهش پله ها آسان نمود.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 19 خرداد 1393 ساعت: 12:56 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(2)

تحقیق درباره نماز و اثار آن

بازديد: 477

تحقیق درباره نماز و اثار آن

واژه ی نماز واژه‌ای پارسیست که ایرانیان برای واژهٔ «صلاة» عربی به کار بردند. این واژه به معنای خم شدن و سرفرودآوری برای ستایش و احترام است. واژهٔ نماز نام‌واژه‌ای از فعل نمیدن فارسی به معنی تعظیم‌کردن است.

نماز وآثار تربیتی آن

نماز موجب ياد خداست:

ياد خدا بهترين وسيله براي خويشتن داري و كنترل غرايز سركش و جلوگيري از روح طغيان است. «نمازگزار» همواره به ياد خدا مي‏باشد، خدايي كه از تمام كارهاي كوچك و بزرگ ما آگاه است، خدايي كه از آنچه در زواياي روان ما وجود دارد و يا از انديشه ما مي‏گذارد، مطلع و باخبر است و كمترين اثر ياد خدا اين است كه به خودكامگي انسان و هوسهاي وي اعتدال مي‏بخشد، چنان كه غفلت از ياد خدا و بي خبري از پاداشها و كيفرهاي او، موجب تيرگي عقل و خرد و كم فروغي آن مي‏شود.

انسان غافل از خدا در عاقبت اعمال و كردار خود نمي‏انديشد و براي ارضاي تمايلات و غرايز سركش خود حد و مرزي را نمي‏شناسد و اين نماز است كه او را در شبانه روز پنج بار به ياد خدا مي‏اندازد و تيرگي غفلت را از روح و روانش پاك مي‏سازد.

به راستي، انسان كه پايه حكومت غرايز در كانون وجود او مستحكم است، بهترين راه براي كنترل غرايز و خواستهاي مرزنشناس او همان ياد خدا، ياد كيفرهاي خطاكاران و حسابهاي دقيق و اشتباه‏ناپذير آن مي‏باشد. از اين نظر قرآن يكي از اسرار نماز را ياد خدا معرفي مي‏كند: «اقم الصلوة لذكري؛ نماز را براي ياد من بپادار

اثر نماز بر دوري از گناه:

نمازگزار ناچار است كه براي صحت و قبولي نماز خود از بسياري از گناهان اجتناب ورزد؛ مثلا، يكي از شرايط نماز مشروع بودن و مباح بودن تمام وسايلي است كه درآن به كار مي‏رود، مانند آب وضو و غسل، جامه‏اي كه با آن نماز مي‏گزارد و مكان نمازگزار، اين موضوع سبب مي‏شود كه گرد حرام نرود و در كار و كسب خود از هر نوع حرام اجتناب نمايد؛ زيرا بسيار مشكل است كه يك فرد تنها در امور مربوط به نماز به حلال بودن آنها مقيد شود و در موارد ديگر بي پروا باشد.

گويا آيه زير به همين نكته اشاره مي‏كند و مي‏فرمايد: «ان الصلوة تنهي عن الفحشأ و المنكر؛ كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مي‏دارد

بالاخص اگر نمازگزار متوجه باشد كه شرط قبولي نماز در پيشگاه خداوند اين است كه نمازگزار زكات و حقوق مستمندان را بپردازد؛ غيبت نكند؛ از تكبر و حسد بپرهيزد؛ از مشروبات الكلي اجتناب نمايد و با حضور قلب و توجه و نيت پاك به درگاه خدا رو آورد و به اين ترتيب نمازگزار حقيقي ناگزير است تمام اين امور را رعايت كند. روي همين جهات، پيامبر گرامي ما(صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) مي‏فرمايد: نماز چون نهر آب صافي است كه انسان خود را در آن شست و شو دهد، هرگز بدن او آلوده و كثيف نمي‏شود. همچنين كسي كه در شبانه روز پنج مرتبه نماز بخواندو قلب خود را در اين چشمه صاف معنوي شست و شو دهد، هرگز آلودگي گناه بر دل و جان او نمي‏نشيند.

آثار فردي و تربيتي نماز به آنچه كه گفته شد منحصر نيست؛ ولي اين نمونه مي‏تواند نشانه كوچكي از اسرار بزرگ اين عبادت بزرگ اسلامي باشد.

اثر نماز برنظافت و بهداشت:

از آنجا كه نمازگزار در برخي از مواقع همه بدن را بايد به عنوان «غسل» بشويد و معمولا در شبانه روز چند بار وضو بگيرد و پيش از غسل و وضو تمام بدن خود را از هر نوع كثافت و آلودگي پاك سازد؛ ناچار يك فرد تميز و نظيف خواهد بود. از اين نظر نماز به بهداشت و موضوع نظافت كه يك امر حياتي است كمك مي‏كند.

اثر نماز برانضباط و وقت‏شناسي:

نمازهاي اسلامي هر كدام براي خود وقت مخصوص و معيني دارد و فرد نمازگزار بايد نمازهاي خود را در آن اوقات بخواند، لذا اين عبادت اسلامي به انضباط و وقت‏شناسي كمك مؤثري مي‏كند.

بالاخص كه نمازگزار بايد براي اداي فريضه صبح پيش از طلوع آفتاب از خواب برخيزد، طبعا يك چنين فردي گذشته از اين كه از هواي پاك و نسيم صبحگاهان استفاده مي‏نمايد، به موقع فعاليتهاي مثبت زندگي را آغاز مي‏كند.

آثار فردي و تربيتي نماز به آنچه كه گفته شد منحصر نيست؛ ولي اين نمونه مي‏تواند نشانه اسرار بزرگ اين عبادت بزرگ اسلامي باشد.

تاثیر نماز در تمرکز حواس و حضور ذهن

ذهن متمرکز، قوی و نیرومند است و ذهن پراکنده ناتوان و ضعیف . ذهن همانند چراغ اشعه ای دارد اشعه چراغ در شعله آن تمرکز قوی دارند و سوزاننده اند ودر نزدیکی شعله تمرکز کمتری دارند اما باز هم تمرکز کمتری دارند اما باز هم گرمایشان محسوس است . هرچه از منبع نور دور می شویم پراکندگی اشعه بیشتر می شود تا حدی که گرمای حاصل از از آنها را به هیچ وجه حس نمیکنیم . ذهن در حالت تمرکز پتانسیل بسیار قوی دارد اما هنگامی که به علت توجه به سوی اشیای مختلف پراکنده می شود نیرو و توان خود را از دست می دهد و هر چه به اشیای بیشتری متوجه و پراکنده تر شود از توان آن کاسته می گردد.هر عمل عبادی علاوه بر آن که مقام وارزش ویژه مذهبی و معنوی دارد موجب تمرکز فکری وذهنی ملموس و قابل توجهی میشود کگه هر کس میتواند آن را به تجربه بگذارد و ادراک کندان تتقو الله یجعل لکم فرقانااگر از خدا بترسید و پروا کنید نیروی تشخیص (فرقانا) را در شما قرار میدهدو قدرت تشخیص از تمر کز قوای ذهنی به دست می آید.ویلیام جیمز :فرق بین افراد نابغه با دیگران یک موهبت فکری نیست بلکه مربوط به توجه کاملی است که به موضوعات و نتیجه های آن مبذول می دارند و میزان نبوغ یک نابغه به درجه تمرکز فکریش بستگی دارد از این سخنان نتیجه می گیریم که نماز حقیقی بهترین وسیله ای برای پرورش توجه و تمرکز در انسان است زیرا نماز گزاری که پیوسته و با تمام قدرت می کوشد تا ذهن خود را از تمامی آنچه غیر خداست منصرف و فقط به خدا متوجه کند و تمام نیروی فکری خود را در یک جا جمع کند تا نمازش با خشوع و حضور قلب خوانده شود این برای او عادت می شود و در هر موردی می تواند قوای ذهنی خود را متمر کز کند .

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 19 خرداد 1393 ساعت: 6:18 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره معرفی انواع نسل های کامپیوتر

بازديد: 3154

تحقیق درباره معرفی انواع نسل های کامپیوتر

تاریخچه کامپیوتر های نسل اول:

بعد از جنگ جهانی دوم، جنبش و تحرک جدیدی برای ساختن ماشین های سریعتر و قویتر به وجود آمد و این به خاطر درگیری روزافزون بشر به کارهای اداری و تجاری با حجم زیاد و محاسبات پیچیده و وسیع علمی بود ، اولین کامپیوتر در سال 1944 در دانشگاه هاروارد و نوع کاملتر آن در سال 1946 در دانشگاه پنسیلوانیا به نام انیاک(ENIAC) (Electronic Numerical Integrated And Calculator) ، برای حل مسایل مربوط به انفجار ، جهت ارتش آمریکا توسط دکتر ماکلی(Dr.John W.Mauchly) و اکرت (J.Presper Eckert) ساخته و تکمیل شد . در این ماشین 19000 لامپ خلا استفاده شده بود و برای انرژی مصرفی لامپ ها و همچنین دستگاههای تهویه و خنک کننده ماشین حدود 130KW انرژی الکتریکی مصرف می شد. ماشین دارای حجم زیادی بود و سطحی را معادل9015 متر مربع اشغال می کرد،ولی سرعت زیادی داشت و 5000 جمع و 350 ضرب را در 1 ثانیه به انجام می رسانید.

در سال 1952 اولین کامپیوتری که قادر به ذخیره کردن برنامه بود به نام ادواک(EDVAC)، توسط دکتر نیومن(Dr.John Von Neumann) ، ساخته شد که اساس کامپیوترهای امروزی قرار گرفت.

در سال 1948 کامپیوتر دیگری توسط شرکت IBM ساخته شد که سرعت عمل زیادی داشت و در سال 1954 یک کامپیوتر کوچک به نام IBM 650 به بازار آمد که در ظرف 5 سال 2000 دستگاه از آن به فروش رفت و در همان سال ماشین دیگری به نام UNIVAC_4 به تعداد زیادی تولید گردید.

تا قبل از سال 1955 برای فعالیتهای تجاری یا کارهای علمی، کامپیوترهای ویژه ای ساخته می شد که مشخصات آنها منحصرا جوابگوی یکی از امور اداری-تجاری یا علمی بود. این سری از کامپیوترها به کامپیوترهای نسل اول (First Generation ) معروفند.

مشخصات کلی کامپیوتر های نسل اول:

1. سرعت عمل آنها حدود یک هزارم ثانیه بود.

2. حافظه آنها دارای ظرفیت 2000 تا 4000 کلمه بود.

3. دارای کاربردهای ویژه تک منظوره (Special Purpose) بودند.

4. کلیه برنامه ها به زبان ماشین ، نوشته می شد.

5. در آنها لامپ خلا و رله به عنوان حافظه استفاده می شد.

معرفی کامپیوتر های نسل دوم:

در اوایل دهه 1950 با ورود ترانزیستور به بازار و استفاده از آن در کامپیوتر و همچنین به کار بردن حلقه های کوچک مغناطیسی (Magnetic Core)به عنوان حافظه ، تغییرات عمده ای در کامپیوتر ها ایجاد گردید. اختراع ترانزیستور ، کامپیوتر های جدید را کوچکتر ، سبکتر و قابل اعتمادتر کرد و همچنین مصرف برق آنها را به مقدار زیاد کاهش داد. کاربرد حلقه های کوچک مغناطیسی به عنوان حافظه نیز ، سرعت فراوانی به کامپیوترها بخشید. از این زمان به بعد، شرکتهای سازنده تلاش کردند کامپیوترهایی همه منظوره به بازار عرضه کنند که جوابگوی اغلب امور تجاری و علمی باشند.اولین سری از کامپیوترهایی که ترانزیستور در آنها به کار رفته بود، در سال 1959 عرضه شد. این سری از کامپیوتر ها به کامپیوترهای نسل دوم (Second Generation) معروف شدند.از ماشین های معروف این نسل می توان IBM 1401 ،IBM 1620 و IBM 7000 را نام برد.

کامپیوترهای نسل دوم در واقع اولین کامپیوترهایی بودند که غیر از دانشگاهها و مؤسسات تحقیقاتی ، در مؤسسات دولتی و شرکتهای خصوصی برای انجام امور غیر علمی نیز به کار گرفته شدند.در واقع از آن زمان ، کامپیوتر به عنوان یک ابزار مدیریت و پردازش داده ها در سطح وسیع، در بسیاری از کشورهای جهان به کار گرفته شد.اولین کامپیوتری که در ایران نصب گردید از نسل دوم و مدل IBM 1620 بود که در سال 1341 در کنسرسیوم نفت تهران به کار گرفته شد و همچنین سرشماری سال 1345 نیز با استفاده از کامپیوترهای نسل دوم(IBM 1620) انجام گردید.

مشخصات کلی کامپیوتر های نسل دوم:

1. از ترانزیستور در آنها استفاده شد.

2. سرعت عمل آنها حدود یک میلیونیم ثانیه بود.

3. ظرفیت حافظه آنها حدود 30000 کلمه بود و حافظه های کمکی نیز در این نسل به وجود آمدند.

4. دارای کاربردهای عمومی یا همه منظوره بودند.

5. زبانهای برنامه نویسی آنها ، فوق العاده آسان بود.

6. دارای حجم بسیار کمتری بودند.

7. از حلقه های کوچک مغناطیسی به عنوان حافظه در آنها ، استفاده می شد.

معرفی کامپیوتر های نسل سوم:

برای ساختن کامپیوترهای سریعتر و قویتر کوششها همچنان ادامه داشت تا در اوایل 1960 اولین کامپیوتر نسل سوم (Third Generation) به بازار عرضه شد. این کامپیوتر از سری IBM 360 بود که برای ساختن آن 5 میلیارد دلار سرمایه گذاری شد که بزرگترین پروژه مالی بخش خصوصی تا آن تاریخ به شمار می رفت.این کامپیوتر که مدل های گوناگونی از نظر ظرفیت و سرعت کار داشت، در هر دو امور تجاری و علمی قابل استفاده بود.

جدیدترین تحول در تکامل کامپیوترها، ساختن وسایل ضبط اطلاعات با قابلیت دسترسی مستقیم (Direct Access Device) در این نسل بود.به این ترتیب کاربران توانستند به هر یک از اجزا اطلاعات ذخیره شده در یک مجموعه عظیم اطلاعاتی ، در کسری از ثانیه دسترسی پیدا کنند.علاوه بر آن در این نسل از کامپیوتر ها، سعی شده که قطعات مدارها را هرچه کوچکتر و با حجم کمتر بسازند و بدین ترتیب مدارهای مجتمع (Integrated Circuits(IC)) به وجود آمدند. در ایران ، از زمان ارایه کامپیوترهای نسل سوم کاربرد کامپیوتر به سرعت توسعه یافت و مؤسسات مختلف تعدادی از آنها را نصب کردند.

مشخصات کلی کامپیوتر های نسل سوم:

1. پیشرفت های سخت افزاری

الف)مینیاتوری کردن(تقلیل حجم دستگاهها و اجزای آنها)

ب)افزایش ظرفیت حافظه به چندین برابر قبل

ج)استفاده از دستگاه های واسطه(Media) ، با قابلیت دسترسی مستقیم

د)قدرت ارتباط با نقاط دور و متعدد

2. پیشرفت های نرم افزاری

الف)هماهنگی بیشتر با سخت افزار

ب)هماهنگی بیشتر با سیستم عامل

ج)پیشرفت در زبانهای برنامه نویسی و به کارگیری زبان های سطح بالا

3. عملیات و بهره برداری

الف)استفاده از روش های پردازش مستقیم(on-line) و بازده فوری(real time)

ب)اجرای همزمان چند برنامه با یکدیگر

معرفی کامپیوتر های نسل چهارم:

تقسیم بندی و تفکیک نسل های کامپیوتری تا قبل ا ز نسل چهارم(Forth Generation)، به لحاظ تغییرات عمده در پیشرفت و تکامل کامپیوتر در هر نسل، به سهولت صورت گرفت . دراوایل سال 1970 تکنیکهای جدیدتری در ساخت و بهره گیری از کامپیوترها به کار برده شدکه بسیاری از دست اندرکاران آن را نسل چهارم نامیدند.مهمترین تغییرات در سخت افزار کامپیوترهای نسل چهارم،به کارگرفتن مدارهای مجتمع با تراکم زیاد وتراکم خیلی زیاد است.

در نسل سوم از تراکمSSI(Small Scale Integration) و (Scale IntegrationMedium)MSI یعنی تراکم کم و تراکم متوسط بهره گرفتند ولی درنسل چهارم از تراکم (Scale IntegrationLarge) LSI،( Scale IntegrationVery Large) VLSI و (Ultra Large Scale Integration)ULSI یعنی تراکم بالا ، خیلی بالا وفوق العاده بالا بهره می گیرند. نسل چهارم همچنین از حافظه نیمه هادی (Semiconductor) ومیکرو پروسسور (Microprocessor) ، سیستم های محاوره ای (Interactive System) ، پردازش مستقیم و شبکه های کامپیوتری (Computer Network) بهره جسته است.

توسعه و پیشرفت سخت افزار کامپیوترهای فعلی، در مقایسه با نسلهای قبلی با بررسی چند عامل نظیر سرعت ، اندازه، هزینه و ظرفیت حافظه روشن می گردد.

در کامپیوتر های اولیه از لامپ خلا استفاده می شد و به همین جهت حجم و وزن زیادی داشتند (کامپیوتر انیاک 30 تن وزن داشت) به کار بردن ترانزیستور در نسل دوم به طور قابل ملاحظه ای ، اندازه کامپیوتر ها را کاهش داد. در یک فوت مربع از کامپیوتر های نسل اول 6000 مؤلفه وجود داشت که با بکاربردن ترانزیستور100000 مدار درهمان حجم کار می کرد. در کامپیوتر های فعلی که در آنها میکروالکترونیک و مدارهای مجتمع با تراکم زیاد به کار می رود بیش از 10 میلیون مدار در یک فوت مربع کار می کند.

کامپیوتر های نسل پنجم:

نسل پنجم کامپیوترها که ایده آن اولین بار توسط ژاپنی ها در سال 1980 مطرح شد، ساختن کامپیوترهایی را پیشنهاد می کند که بتوانند بیاموزند ، استنباط کنند و تصمیم بگیرند و بطور کلی رفتاری داشته باشند که معمولا در حوزه منطق و استدلال خاص انسان قرار دارد و به عبارت ساده تر هوشمند باشند. در این نسل از مدارهای مجتمع با تراکم فوق العاده بالا استفاده می شود.

کامپیوتر های نسل ششم:

بعد از موفقیت کامل بشر در ساخت کامپیوتر های هوشمند، ایده بعدی انسان طراحی کامپیوتری خواهد بود که مدارهای داخلی آن کپی برداری عینی از مغز آدمی است.

با توجه به تحولات در تغییر نسل های کامپیوتری ،در نسل بعد باید منتظر تغییرات زیر باشیم:

* کاهش حجم مدارها تا حد مینیاتوری شدن و نیز کاهش توان مصرفی لازم

* افزایش پیچیدگی مدارها

* افزایش کارایی و بهبود کیفیت عملکرد مدارها

* افزایش سرعت عملکرد مدارها

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 18 خرداد 1393 ساعت: 20:43 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق در مورد تاریخچه مصر باستان

بازديد: 2952

تحقیق در مورد تاریخچه مصر باستان

بر اساس اکتشافات باستان شناسی، تمدن مصر نخستین بار بر بنیان روابط بازرگانی با تمدن سومر شکل گرفت ولی سریعاً ویژگیهای خاص خود را کسب کرد. عامل حیات مصر رود نیل بود این رود در دره ای تنگ به طول تقریبی 800 کیلومتر جریان داشت که بعد از آن به آبشار تبدیل می شد و درست قبل از رسیدن به دریای مدیترانه در دلتای حاصلخیزی گسترش می یافت. زندگی مردم منطقه متکی به طغیان سالانه ی این رودخانه بود و همین امر اتحاد سیاسی میان آنها را ضروری می ساخت.

مصریان پیوسته معتقد بوده اند که زندگی انسان متکی به قانون های طبیعی است، طغیان سالانه ی رود نیل عبور هر روزه ی خورشید در پهنای آسمان نیلگون و تفاوت شدید میان صحرای لم یزرع و مزارع سر سبز دره ی نیل علاوه بر اینها از آنجا که سرزمین مصر محصور میان دریا و صحرا بود، تقریباً در طول تاریخ جدا از دیگر قسمت های دنیا قرار می گرفت و چندان در معرض خطر استیلای بیگانگان قرار نداشت. لذا به رغم ارتباطات اولیه ی مصر با سومریان که تنها از طریق معماری معروف شده و مصریان آن را فراموش کرده بودند و نیز به رغم روابط تجاری که مصریان بعداً با فینیقیه و دیگر مناطق برقرار نمودند. اقوام خارجی دیگر هرگز مطلب چندانی از تمدن مصر نمی دانستند. این شرایط سبب ظهور تمدنی شد که مشخصه ی آن ایجاد امنیت و آسایش خاطر فوق العاده و تلاش برای از بین بردن تاثیر زمان و فساد ناشی از آن بود. مصریان باستان، خشنود از روش زندگی خویش و مطمئن از این که هیچ مصیبت ناگهانی و غیر مترقبه ای آن را مختل نخواهد کرد. معتقد بودند که می توانند تمدن خویش را جاودان سازند. فلذا نخستین هدف آنها بر این قرار گرفت که بعد از تدفین مردگان بر مرگ نیز چیره شوند و زندگی آنان را تداوم بخشند؛ آنان توانستند این اعتقاد خود را برای مدتی مدید که بسیار طولانی تر از دیگر اقوام تاریخی بوده است حفظ کنند.

مصریان پس از آن که روش خاص خود را در نوشتن ابداع کردند، پاپیروس را اختراع کردند که بی اندازه کارآمد تر از انواع گلی مستعمل در بین النهرین بود. اینان در ریاضیات و اختر شناسی و نیز استخراج معادن تا حدودی پایین تر از سومریان بودند. علم و آگاهی شان همواره آمیخته به سحر و جادو بود و هرگز از رابطه ی علت و معلولی موجود در طبیعت نکته ای در نیافتند، ولی در طب و دیگر علوم بر سومریان تفوق داشتند. عالی ترین دستاورد آنها مربوط به هنرهای تجسمی و ایجاد سبک هایی در این زمینه بوده است که به وضوح نشان از روح متعالی تمدن شان دارد.

پادشاهی قدیم در مصر

تاریخ مصر بر حسب رسم کهن مصریان به سلسله های پادشاهان خود تقسیم بندی شده است که با سلسله یi یعنی اندک زمانی پیش از 3100 ق.م آغاز می شود. تحول از دوره ی قبل از تاریخ به سلسله ی i به نام دوره ی ما قبل پادشاهی خوانده می شود. در همین زمان یکی از سلاطین مصر علیا (= جنوب مصر) به نام مِنِس (Menese) در مصر سفلی(= شمال مصر، مشتمل بر دلتا) را فتح و کشور را متحد می سازد. یا وحدت مصر علیا و سفلی مصر صاحب امپراتوری یکپارچه ای شد. با هدایت منس و فراعنه ی بعد از او تمدن مصر طی شش قرن بعد به رشدی منظم تر و مترقی تر دست یافت. و به این ترتیب زمینه برای شروع دوره ای تحت عنوان سلطنت قدیم مهیا شد. لذا در تاریخ مصر حکومت سلسله های iii تا vi را تحت عنوان سلطنت قدیم(2423-2778 ق م ) می شناسند.

مصطبه ابتدایی ترین صورت مقبره ی مصری را مصطبه (mastaba)می نامند. ظاهراً الگوی اولیه ی ساخت این آرامگاه ها از فرم کوه های دره نیل و یا از تپه های خاکی یا سنگی مقبره های دوره ی پیش از پادشاهی مصر (حدود هزاره چهارم ق.م) گرفته شده است. قدیمی ترین این آرامگاه ها در سایت جیزه (Giza) و در گورستان باستانی این منطقه ممفیس (Memphis) در نزدیکی سقاره(Saqqara) قرار دارد. این بناها معمولاً به شکل سکویی بلند و مستطیل شکل با سطوح جانبی مایل عمدتاً از خشت گلی و روکش سنگی ساخته می شدند. به طوری که بناها در امتداد چهار جهت جغرافیایی قرار می گرفتند ودور تا دور انها به صورت شبکه ای شطرنجی خیابان بندی می شد. موقعیت مکانی مصطبه ها نیز مهم بود. بدین معنی که محل هر مقبره بایستی به گونه ای تعیین می شد که هم از سیلاب های سالیانه که کل دره ی نیل را می پوشاند در امان بماند و هم در سمت غرب شهر قرار داشته باشد زیرا شامگاهان خورشید در آنجا غروب می کرد و چنین تصور می شد که سفر مردگان به عالم دیگر از همان جانب آغاز می شود.

طول مصطبه ها از 40 تا 60 متر، عرض آنها از 15 تا 25 کیلومتر و ارتفاع آنها از 3 تا 9 متر متغیر بود. در نمای رو به شرق در کاذبی قرار داشت که معمولاً نام عناوین صاحب قبر بر روی آن نوشته می شد و گاهی معبد در مقابل آن دعایی جهت آسایش روح متوفی می خواند. مقابل این در، میز هدایا قرار داشت و بستگان متوفی هدایا و نذورات خود را بر روی آن قرار می دادند. ایده ی در کاذب و میز هدایا احتمالاً از تمدن های بین النهرین به وام گرفته شده بود. جسد متوفی در اتاقکی زیر زمین قرار می گرفت که با فضاهای دیگری در ارتباط بود. ارتباط این فضاهای زیرین با بیرون توسط محفظه ای باز و بلند به شکل کانال عمودی صورت می گرفت.

هرم پلکانی زوسر مقبره پلکانی زوسر(zoser) در اصل فرم تحول یافته ی مصطبه های قدیمی است که به دست معمار مصری ایمحوتپ(Imhotep) در سایت مقدس سقاره انجام داده شده است. ساخت این مقبره ی پلکانی حدوداً در سال2680 ق.م به اتمام رسید. در مورد معمار آن یعنی ایمحوتپ هیچ نمی دانیم، ولی در بعضی از منابع مقام او را تا فرعون نیز ذکر کرده اند. از هرم پلکانی زوسر (فرعون سلسله ی III) می توان به عنوان معماری قبل از اهرام و پیشرفته تر از معماری مصطبه نام برد. در اصل معماری این مقبره به یک هرم حقیقی، بلکه یک مصطبه در مقیاس بزرگ تر بود. ارتفاع حقیقی آن چیزی در حدود 61 متر بود که به صورت شش مصطبه روی هم ساخته شده بود. ایمحوتپ برای بقای آرامگاه زوسر تصمیم گرفت به جای خشت گلی از سنگ استفاده کند. او سپس ساخت یک مصطبه ی مربع شکل را آغاز کرد و به تدریج طبقات کوچک تری روی آن بنا نمود تا معماری آرامگاه به اتمام رسد. این مقبره نخستین بنای سنگی عظیم در جهان به شمار می رود.

از بناهای اولیه این مقبره چیزی که بخواهد عظمت نخستین آن را نشان دهد باقی نمانده است. به نظر می رسد این هرم با الگوبرداری از زیگورات های بین النهرینی طراحی شده باشد که وظایفی از جمله حفاظت از متوفی و بیان مجد و عظمت پادشاه را در سر لوحه ی اهداف طراحی خود همراه داشتند. این مقبره در سایتی مستطیل شکل به ابعاد تقریبی 275*549 متر و محاط در دیواری به ارتفاع 10 متر از جنس سنگ آهک قرار دارد. ورودی این مجموعه در نزدیکی گوشه جنوب شرقی قرار دارد. این ورودی به تالاری راه می یابد که در طرفین آن ستون های توکاری به ارتفاع 6 متر ساخته شده است. انتهای تالار به حیاط بزرگی ختم می شود که در پای هرم دارای محراب است. در سمت شمال شرقی یک جفت کاخ با حیاط هایی مشرف بر آنها قرار دارند و در جبهه ی شمالی هرم معبدی کوچک واقع است.

اهرام سه گانه آرامگاه های ابدی فراعنه اهرام سنگی بسیار بزرگی بودند که مهم ترین وظیفه ی آنها نگهداری از پیکره ی مومیایی شده ی فرعون و اشیاء آیینی بود. این اهرام در منطقه ی جیزه واقع در غرب رود نیل قرار دارند. اهرام سنگی در واقع گذرگاه هایی تصور می شدند که به عرش ایزدان می رسیدند. گذرگاه هایی که روان فرعون در گذشته می توانست از طریق آنها به خیل جاودانان، ستاره ی شمالی بپیوندد. مصریان باستان دریافته بودند که این ستاره هیچ گاه طلوع یا غروب نمی کند. مدخل ورودی این اهرام از سمت نمای شمالی آنهاست و دهلیزها با چنان شیبی روبه پایین احداث شده اند که از درون هرم بتوان ستاره ی قطبی را دید. که در تعیین جهات این اهرام دخالت داشت. باور مصریان بود که ورودی دنیای زیر زمین را واقع در مغرب می دانست. همان نقطه ای از افق که به هنگام اعتدال ربیعی، خورشید را در دهان «نوت» (nut) (الهه ی آسمان) غروب می کرد. انتظار می رفت که فرعون پیش از رسیدن به ایزدان جاودانی به سلامت از دنیای زیرین گذر کند.

پیش درآمد ساخت اهرام سه گانه ی سایت جیزه، هرم پادشاهی مدوم(medum) (2656-2704 ق.م) است. معماری این مقبره در حد فاصل بین معماری هرم پلکانی زوسر و اهرام سه گانه قرار دارد و عمده ی اختلاف آنها نیز در فرم این هرم نهفته است. این هرم بر عکس هرم پلکانی زوسر به صورت هرمی کامل با زاویه ی یالهای 51/51 درجه نسبت به سطح افق و به ارتفاع 92 متر طراحی و ساخته شده است. آن چه معمار این اهرام (هرم پلکانی زوسر و هرم مدوم) را از اهرام سه گانه جدا می کند. بدون در نظر گرفتن فرم آنها، قرار گیری اتاقک تدفین در زیر زمین به جای قرار گرفتن آن در نقطه ای نزدیک به مرکز هرم است و این بزرگ ترین تحولی بود که معماری مصطبه را از معماری هرم جدا می ساخت. آن چه که در ساخت هرم مدوم شاهد آنیم، تلاش معماران برای دستیابی به یک فرم کامل هرمی است. این تلاش با ساخت اهرام سه گانه- خوفو (Khufu)( یونانی:Cheops خئوپس) 2528-2551 ق.م؛ خفرع (Khafre)(یونانیChefren خفرن) 2494-2520 ق.م و منکورع(Menkaure)(یونانی:Mykerinos موکرینوس) 2472-2490 ق.م تکمیل و به اوج خود رسید.

هرم پادشاهی خوفو، مهم ترین و بزرگترین هرمی است که در سایت مقدس جیزه ساخته شده است. هنگامی که ساخت هرم خوفو به پایان رسید قله ی آن تقریباَ 150 متر بالاتر از سطح زمین بود و قاعده ی هرم بیش از 13 هکتار مساحت داشت. در ساخت این هرم بیش از 2 میلیون تخته سنگ به کار رفته بود. هرودوت مورخ یونانی نوشته است که در ساخت این هرم حدود صد هزار کارگر به مدت بیست سال کار کرده اند. اغلب کسانی که به عنوان کارگر ساختمانی در مصر باستان کار می کردند رعایایی بودند که در فصل طغیان نیل که نمی توانستند در مزارع کشت و زرع کنند در اهرام کار می کردند. از هیچ برده ای برای کار استفاده نمی شد. تا این که بعد ها که فراعنه ی مصر امپراتوری مصر را بنا نهادند و اسیران جنگی بسیاری به دست آوردند. این اسیران کارگران ثابت ساخت اهرام شدند.

در هرم پادشاهی خوفو نسبت ارتفاع به قاعده ی هرم 7 به 11 است. البته این تناسب در اکثر اهرام سایت جیزه رعایت شده است. چهار گوشه ی قاعده ی هرم به سوی چهار جهت قطب نماست. قاعده ی هرم 38/230 متر و ارتفاع کنونی آن 75/138 متر است. (ارتفاع اولیه ی آن 59/146 متر بود.) حجم کلی هرم تماماً از سنگ ساخته شده و با غلافی از سنگ تراشیده و یکدست پوشیده شده بود. لیکن اکنون همه پوشش به جز قسمتی از نوک هرم خفرع به کلی از میان رفته است. مقابر سلطنتی تنها شامل هرم و اتاق های مخصوص اموات نبودند. بلکه در آنها یک قسمت عمومی برای ستایش پادشاه شامل معبد و قسمتی برای گذاشتن مجسمه ها نیز تعبیه شده بود. این بنا ها در هرم خوفو عبارت بودنداز: اتاقک های تدفین، نماز خانه های متصل به یال شرقی یا محل تقدیم قربانی ها و اجرای آیین ها و جشن های مذهبی؛ راه خاکریز سرپوشیده منتهی به دره؛ و معبدی کوچک در کنار راه خاکریز و مشرف به هرم خفرع. در کنار دره نیل مجسمه ی ابوالهول (sphinx) قرار دارد که به نشانه بزرگداشت فرعون از یک صخره ی طبیعی تراشیده شده است. تندیسی به ارتفاع 20 متر که پیکره ی آن اندام شیری نشسته را تداعی می کند و غالباً سر آن را تجسم چهره ی خفرع می دانند.

پادشاهی میانه

سرزمین مصر در فاصله ی بین پادشاهی قدیم و پادشاهی میانه که حدود 700 سال طول کشید. شاهد دوران هرج و مرج اجتماعی و جنگ های داخلی بود. این تحولات داخلی با پیروی منتوحوتپ II(Mentouhotep II فرعون سلسله XI بر مهاجمین هیکسوس Hyksos به پایان رسید. منتوحوتپ دوباره مصر را متحد ساخت و از همین زمان دوران پادشاهی میانه (1585-2065 ق.م) آغاز گردید.

مقبره ی صخره ای از مهمترین مقبره های صخره ای این دوره که نسبتاً سالم مانده است. می توان به مقبره خنوم هوتپ (khunumhotep) (حدود 1800 ق.م) و مقبره ی آمنحت I (Amenemhet I) (حدود 2000 ق. م) در منطقه ی بنی حسن (Beni Hasan) اشاره نمود. سایت بنی حسن در فاصله ی حدود 194 کیلومتری جیزه قرار دارد. پادشاهان دوره ی میانه رسم دیرین ساخت اهرام را کنار گذاردند و متناسب با استعدادهای سایت بنی حسن که عمدتاً به خاطر کوه های صخره ای اش معروف است، ساخت مقبره های صخره ای را سر لوحه ی کار های عمرانی خویش قرار دادند. معماری این آرامگاه ها در اصل پیش درآمدی بر شکل گیری مقبره های دوران پادشاهی جدید به صورت مقبره ی ملکه حتشپ سوت(Hatshepsut) در دیر البحری (Dayr al bahri) واقع بر کرانه غربی رود نیل است. طرح معماری مقبره های صخره ای ساین بنی حسن در یک انتظام محوری شکل گرفته اند. به این معنی که فضاهای ورودی مقبره با یکسری ستون که ارتفاعی نسبتاً کم داشتند شروع می شد و تلار ستون دا و اتاقک مقدس با یک مدخل نسبتاً کوچک با فضای ورودی ارتباط می یافت. ستون های تالار اصلی عمدتاً صوری بودند و نقشی در نگهداری سقف و حمل بار نداشتند، بلکه به مانند ستون های ورودی مقبره، بخشی پیوسته از بافت یکپارچه ی تخته سنگ محسوب می شدند. فضای داخلی مقبره ها نیز همچون فضاهای داخلی اهرام با نقاشی و نقش برجسته های رنگین با موضوعات مذهبی آذین می شدند.

پادشاهی جدید

مصر در بین پادشاهی میانه و جدید حدود 200 سال آشوب و جنگ را پشت سر گذاشت تا این که با روی کار آمدن احمس I (AhmosisI) و تشکیل سلسله ی XVIII دوران پادشاهی جدید (1085-1580 ق.م) در مصر آغاز گردید. این دوران یکی از بهترین دوران از نظر آرامش و امنیت اقتصادی در مصر است. آن چه که مورخین از این دوران نقل می کنند این است که با روی کار آمدن ملکه حتشپ سوت تحولات عظیمی در مصر اتفاق افتاد. حتشپ سوت که همواره لباس مردانه می پوشید و ریش مصنوعی طلایی رنگی می گذاشت. تمام قوانین و رسومات کهن مصری را زیر پا نهاد و خود را پادشاه مصر خواند. او اولین فرعون زنی بود که رسماً بر مصر حکومت می کرد. در این دوران، اقتصاد و مناسبات بازرگانی مصر رونق گرفت و این نویدی بود برای ساخت مقبره و معابد دوره ی پادشاهی جدید.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 18 خرداد 1393 ساعت: 16:30 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 15

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس