سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط nevisandeh

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق مناظره امام رضا (ع) با علما

بازديد: 241

       q          ذكر مجلس مناظرة حضرت امام رضا (ع) با علماء ملل و اديان :

          شيخ صدوق روايت كرده از حسن بن محمد نوفلي هاشمي كه گفت ، چون وارد شد حضرت امام رضا (ع) بر مأمون امر كرد مامون فضل بن سهل را ، كه جمع كند اصحاب مقالات را مانند جاثليق كه رئيس نصاري است و راس الجالوت كه بزرگ يهود است .

رؤسا صابئين و ايشان كساني هستند كه گمان مي كنند بر دين نوح (ع) مي باشند و هر بذاكبر كه بزرگ آتش پرستان باشد و اصحاب زردشت و نسطاس رومي و متكلمين را ، تا بشنود كلام آن حضرت و كلام ايشان را ، پس جمع كرد فضل بن سهل ايشان را و آگاه نمود مامون را به اجتماع ايشان ، مامون گفت كه ايشان را نزد من حاضر كن ، پس حاضر گرديد نزد او ، مرحبا گفت ونوازش كرد ايشان را، و گفت من شما را جمع آوردم براي خير و دوست دارم كه مناظره كنيد با پسرعم من اين مرد كه از مدينه بر من وارد شده است ، پس هرگاه صبح شود حاضر شويد نزد من و احدي از شما تخلف نكند . گفتند سمعا” و طاعه يا اميرالمومنين ما فردا صبح انشاءا000 تعالي حاضر خواهيم شد

راوي حسن بن محمد نوفلي گويد كه ما در ذكر حديثي بوديم نزد حضرت ابوالحسن الرضا (ع) كه ناگاه ياسر كه متوالي امر حضرت رضا(ع) بود داخل شد و گفت اي سيد و آقاي من ، اميرالمومنين سلام به شما مي رساند و مي گويد كه برادرت فدايت شود جمع شده اند اصحاب مقالات و اهل اديان و متكلمون از جميع ملت ها نزد من ، اگر ميل داشته باشي گفتگو با آنها را ، فردا صبح نزد ما بيا و اگر كراهت داري مشقت بر خودت قرار مده و اگر ميل داري ما بيائيم به نزد تو آسان است بر ما ،‌ حضرت فرمود به او كه به مامون بگو كه من مي دانم ارادة تو را و من فردا صبح انشاءا000 در مجلس تو مي آيم .

راوي گويد : كه چون ياسر رفت حضرت رو كرد به ما و فرمود :
اي نوفلي تو عراقي هستي و رقت عراق غليظ و سخت نيست ، چه به نظر تو مي رسد كه جمع كردن پسرعمويت برما اهل شرك و اصحاب مقالات را ، يعني كساني كه گفتگوي علمي مي كنند در مجالس و محافل ، من عرض كردم فدايت شوم مي خواهد امتحان كند شما را و دوست دارد كه بفهمد اندازة علم تو را ولكن بنائي كرده براساس غير محكم و به خدا سوگند كه بد بنائي كرده ، حضرت فرمود : كه چيست بناء او در اين باب ؟ گفتم : كه اصحاب كلام و بدع ، خلاف علماء مي باشند ، زيرا كه عالم انكار نمي كند غير منكر را ، و اصحاب مقالات و متكلمون و اهل شركت اصحاب انكار و مباهته اند اگر احتجاج كني بر ايشان به اين كه الله تعالي واحد است مي گويند ثابت كند وحدانيت او را و اگر بگويي محمد (ص) رسول خداست مي گويند ثابت كن رسالت او را پس حيران مي كنند شخص را و چون شخص به حجت و دليل گفتة آنها را باطل مي كند آنها مغالطه مي كنند شخص را و چون شخص حجت و دليل گفته آنها را باطل مي كند آنها مغالطه مي كنند تا اين كه شخص گفته خود را واگذارد و از قول خود دست بردارد .

پس از آنها حذر كن فدايت شوم ، حضرت تبسم كرد و فرمود : اي نوفلي آيا مي ترسي كه قطع كنند بر من دليل مرا ، عرض كردم نه به خدا قسم ، من هرگز چنين گماني در حق شما نمي برم و اميدوارم كه حق تعالي شما را ظفر بدهد بر آنها انشاءا000  ، حضرت فرمود : اي نوفلي آيا دوست مي داري بداني مامون چه وقت از عمل خود پشيمان مي شود ؟

عرض كردم : بلي ، فرمود : در وقتي كه بشنود دليل آوردن مرا بر رد اهل تورات به تورات ايشان و بر اهل انجيل به انجيل ايشان و بر اهل زبور به زبور ايشان و بر صائبين به زبان عبراني ايشان و بر آتش پرستان به زبان فارسي ايشان و بر رومي ها به زبان رومي ايشان و بر اهل مقالات به لغتهاي ايشان ، پس چون كه بند آوردم زبان هر صنفي را و باطل كردم دليل آنها را و هر يك واگذاشتند قول خود را و قول مرا گرفتند :

علم المامون الموضع الذي هوبسيله ليس بمستحق له .

در آن وقت مامون داند كه مكاني كه او راه آن را در پيش دارد استحقاق آن ندارد ، ‌پس در آن وقت پشيمان مي شود .

          پس چون كه صبح شد فضل بن سهل آمد و عرض كرد به آن جناب قربانت شوم پسر عمت منتظر تو است و قوم جمعيت كرده اند ، پس چيست راي تو در آمدن ؟

          حضرت فرمود : تو پيش مي روي من هم بعد مي آيم انشاءا000 ، پس از آن وضو گرفت وضوي نماز و يك شربت از سويق آشاميد و به ما از آن سويق آشامانيد ، پس از آن بيرون رفت و ما با او بيرون رفتيم تا اين كه بر مامون داخل شديم ، ديديم مجلس مملو است از مردم و محمد بن جعفر در ميان طالبين بني هاشم نشسته و اميران لشكر حضور دارند ، پس چون حضرت امام رضا(‎ع) وارد شد مامون برخاست و محمد بن جعفر نيز برخاست و جميع
بني هاشم نيز برخاستند و حضرت رضا(ع) با مامون نشستند و همه ايستاده بودند تا اين كه امر فرمود همه نشستند و مامون پيوسته رويش به آن جناب بود و با او گفتگو مي كرد تا يك ساعت ، پس از آن رو كرد به جاثليق عالم انصاري و گفت اي جاثليق اين پسرعم من علي بن موسي بن جعفر است و از اولاد فاطمه دختر پيغمبر است و فرزند علي بن ابيطالب (ع) است و من دوست مي دارم كه با او تكلم كني و محاجه نمايي و با انصاف با او رفتار كني ، جاثليق گفت : يا اميرالمومنين چگونه من محاجه كنم با شخصي كه دليل مي آورد بر من كتابي كه منكر آن كتاب هستم و به پيغمبري كه من ايمان به آن نياورده ام ،‌حضرت رضا (ع) فرمود : اي نصراني اگر حجت و دليل آورم بر تو به انجيل تو آيا اقرار و اعتراف به آن مي كني ؟ جاثليق عرض كرد آيا قدرت دارم بر رد آنچه در انجيل ثبت شده است ، بلي سوگند به خدا كه اقرار مي كنم به آن بررغم انف خودم ، حضرت فرمود به جاثليق كه سئوال كن از آنچه خواهي  و فهم كن جواب آن را ، جاثليق گفت : چه مي گويي در نبوت و پيغمبري عيسي و كتاب او آيا چيزي از اين دو را انكار مي كني ؟ حضرت رضا (ع) فرمود كه من اقرار
مي كنم به نبوت عيسي و كتاب او و آنچه را كه بشارت داد به آن امت خود را و حواريون به آن اقرار كردند ،‌ و قبول ندارم پيغمبري و نبوت بر عيسي را كه اقرار نكرد بر پيغمبري و نبوت محمد (ص) و به كتاب او و بشارت و مژده نداد به آن امت خود را .

          جاثليق گفت : آيا چنين نيست كه قطع احكام به دو شاهد عادل مي شود ؟ حضرت فرمود : بلي چنين است ، عرض كرد پس دو شاهد اقامه كن از غير اهل ملت خود به نبوت محمد (ص) از كساني كه در ملت نصرانيت مقبول الشهاده باشند و سئوال كن از مثل اين را از غير اهل ملت ما حضرت فرمود :‌ اي نصراني الان از راه انصاف آمدي ، آيا قبول نمي كني از عدل مقدم نزد مسيح عيسي بن مرم را ؟ جاثليق گفت ؟ كيست اين عدل ؟ نام ببر او را براي من .

          فرمود : چه مي گويي در حق يوحناي ديلمي ؟ عرض كرد به به ذكر كردي كسي را كه دوست ترين مردم است نزد مسيح ، فرمود : كه قسم مي دهم تو را آيا در انجيل هست كه يوحنا گفت مرا مسيح خبرداده است به دين محمد عربي (ص) و مرا مژده داده است به اين كه محمد (ص) بعد از اوست و من به اين خبر حواريين را مژده دادم و آنها ايمان آوردند به محمد (ص) و قبول كردن او را ، جاثليق گفت كه يوحنا اين مطلب را از مسيح نقل كرده است و مژده داده است به نبوت مردي و به اهل بيت و وصي او ، ولكن تشخيص نكرده است كه اين در چه زمان است و نام آنها را نگفته است تا من آنها را بشناسم .

          حضرت فرمود : اگر ما بياوريم كسي را كه قرائت كند انجيل را و بر تو تلاوت كند ذكر محمد واهل بيت و امت او را آيا به او ايمان مي آوري ؟ عرض كرد بلي اين حرفي است محكم ، حضرت رو كرد به نسطاس رومي و فرمود : چگونه است حفظ تو سفر سيم انجيل را ؟ عرض كرد چه خوب حفظ دارم آن را  پس حضرت رو كرد به راس الجالوت و فرمود : آيا انجيل نمي خواني ؟ عرض كرد بلي به جان خودم سوگند كه مي خوانم آن را فرمود : پس گوش بگير از من سفر سيم آن را پس اگر در آن ذكر محمد (ص) و اهل بيت اوست شهادت دهيد براي من و اگر ذكر نشده است پس گواهي ندهيد براي من ، پس آن حضرت سفر سيم را قرائت فرمود تا رسيد به جايي كه ذكر پيغمبر شده بود آنجا حضرت توقف نمود ،‌ پس  فرمود : اي نصراني به حق مسيح و مادر او را از تو مي پرسم آيا دانستي كه من دانا هستم به انجيل ؟ عرض كرد : بلي پس از آن تلاوت فرمود بر او ذكر محمد (ص) و اهل بيت او وامت اورا ، پس از آن فرمود:  اين نصراني چه مي گويي ؟ اين قول عيسي بن مرم است پس اگر تكذيب كني آنچه را انجيل به آن نطق كرده است پس تكذيب كرده اي موسي وعيسي را ، و هرزماني كه انكار كني اين ذكر را واجب مي شود قتل تو ، زيرا كه كافر شدي به پروردگارت و به پيغمبر و به كتابت جاثليق گفت من  انكار نمي كنم آنچه را كه ظاهر شود بر من كه در انجيل است و به آن اقرار مي كنم . حضرت فرمود : گواه باشيد بر اقرار او ، پس جاثليق سئوال كن از هرچه خواهي ، جاثليق گفت : خبر بده به من كه حواريون عيسي بن مريم چند نفر بودند و هم چنين مرا خبر بده از عدد علماء انجيل ، حضرت فرمود : « علي الخبير سقطت » يعني به داناي حقيقت كار رسيدي ، اما حواريون دوازده نفر بودند و افضل و اعلم ايشان الوقا بود ،‌اما علماء نصاري سه نفر بودند : يوحنا كه ساكن بود به اج و يوحنا به قرقيسيا و يوحنا ديلمي به زجار و نزد او بود ذكر پيغمبر و اهل بيت او و امت او  و او كسي بود كه بشارت داد امت عيسي و بني اسرائيل را به آن حضرت پس فرمود : اين نصراني سوگند به خدا كه من مومن و تصديق كننده ام به آن عيسي كه ايمان آورده به محمد (ص) و ناپسندي نيافتم بر عيساي شما مگر ضعف او و قلت نماز روزه او .

          جاثليق گف : به خدا سوگند فاسد كردي علم خودت را و ضعيف نمودي امر خود را و من گمان نمي كردم تو را مگر اهل علم اسلام حضرت فرمود : چگونه شد ؟ جاثليق گفت : از اين قول تو كه عيسي  ضعيف و كم روزه و كم نماز بود ، و حال آن كه عيسي هرگز افطار نكرد روزي را  و هرگز شبي را نخوابيد و هميشه روزها روزه و شبها به عبادت قائم بود .

          حضرت رضا (ع) فرمود : براي كي نماز و روزه بجا مي آورد ؟ جاثليق از جواب آن حضرت لال و كلامش منقطع شد . حضرت فرمود‌ : اي نصراني من از تو مسئله مي پرسم ، عرض كرد بپرس اگر دانم جواب گويم ، ‌حضرت
فرمود : از چه انكار مي كني كه عيسي مرده زنده مي كرد به اذن خدا جاثليق گفت انكار من از جهت آن است كه كسي كه مرده زنده مي كند و كور مادرزاد و پيس را خوب مي كند از خداست و مستحق پرستش است . حضرت فرمود : السيع پيغمبر كرده مثل آنچه را كه عيسي كرده ، روي آب راه رفت و مرده زنده كرد و كورمادرزاد و پيس را خوب كرد ، امت او را خدا نگرفتند و احدي او را نپرستيدند و از حزقيل پيغمبر نيز صادر شده آنچه از عيسي صادر شده زنده كرد سي و پنج هزار نفر بعد از مردن ايشان به شصت سال .

پس رو كرد به راس الجالوت آيا مي يابي درتورات كه اين سي و پنج هزار نفر از جوانان بني اسرائيل بودند . و بخت نصر اينها را از ميان اسيران بني اسرائيل جدا كرد هنگامي كه در بيت المقدس جنگ كرد و برد آنها را به بابل  پس فرستاد حق تعالي حزقيق را به سوي ايشان پس زنده كرد ايشان را و اين تورات است و انكار نمي كند آن را مگر كافر از شما ، راس الجالوت گفت ما اين را شنيده ايم . فرمود راست گفتي . پس حضرت فرمود : اين يهودي بگير بر من اين سفر از تورات را تا من بخوانم . پس آن جناب چند آيه از تورات را خواند و آن يهودي اقبال كرده بود به آ‌ن حضرت و ميل كرده بود به قرائت آن حضرت و تعجب مي كرد كه چگونه آن جناب اينها را تلاوت مي فرمود.

پس حضرت رو كرد به آن نصراني ، يعني جاثليق ،‌فرمود : اي نصراني آيا سي و پنج هزار نفر پيش از زمان عيسي بودند يا عيسي پيش از زمان آنها بود ؟ عرض كرد بلكه آنها پيش از زمان عيسي بودند . حضرت فرمود : طايفه قريش جمعيت نموده رفتند خدمت رسول خدا و از آن حضرت درخواست كردند كه مردگان ايشان را زنده كند ، آن حضرت رو كرد به علي بن ابيطالب (ع) و فرمود به او كه برو در قبرستان و به اعلي  صوت نامهاي اين طايفه و گروهي كه اينها مي خواهند بر زبان جاري كن اي فلان و اي فلان و اي فلان محمد رسول خدا (ص) مي فرمايد به شما برخيزيد به اذن خداوند عزوجل ،‌ اميرالمومنين (ع) چنان كرد كه آن حضرت فرموده بود . پس برخاستند مردگان در حالي كه خاك از خود مي افشاندند . پس طايفه قريش رو كردند به آنها و از ايشان مي پرسيدند امور ايشان را ، پس خبر دادند ايشان را كه محمد (ص) مبعوث به نبوت شده ، گفتند كه ما دوست مي داشتيم كه ما درك مي كرديم آن حضرت را و ايمان به او مي آورديم . پس حضرت رضا (ع) فرمود : كه پيغمبر ما خوب كرد كور مادرزاد و پيس و ديوانگان را ، و حيوانات و مرغن و جن و شياطين با او تكلم كردند و اما او را خدا نگرفتيم و ما انكار نمي كنيم فضليت احدي از اين پيغمبران را ، اما نه آن كه خدايش بدانيم و شما كه عيسي را خدا مي دانيد چرا اليسع و حزقيل را خدا نمي دانيد و حال آن كه اين دو نفر هم مثل عيسي بودند در مرده زنده كردن و غير آن ؟

و به درستي كه گروهي از بني اسرائيل از شهرهاي خود فرار كردند به جهت خوف از طاعون و ترس از مردن ، پس حق تعالي همه آنها را در يك ساعت هلاك كرد ، اهل اين قريه كه اينها در آنجا مردند ديواري گرداگرد آنها ساختند و پيوسته چنين بود تا اين كه استخوان هاي آنها ريزه ريزه شد و پوسيد . پس گذشت به ايشان پيغمبري از پيغمبران بني اسرائيل و تعجب كرد از آنها و از بسياري آن استخوان هاي پوسيده ، پس از جانب پروردگار وحي رسيد استخوان هاي پوسيده برخيزند به اذن خدا ، پس به يك مرتبه زنده شدند در حالي كه خاكها را از سر خود مي افشاندند ، و به درستي كه ابراهيم خليل الرحمن گرفت چهارمرغ و آنها را ريزه ريزه كرد و هر جزئي را بر سركوهي نهاد ، پس از آن ندا كرد به آن مرغان ، يك مرتبه همه به سوي او آمدند . و موسي بن عمران (ع) با هفتاد نفر از اصحاب خود كه آنها را برگزيده بود از ميان قوم رفتند به سوي كوه ، پس گفتند به موسي ايشان كه تو خدا را ديده اي  بنما به ما او آنها را فرو گرفت و همگي سوختند ، موسي تنها ماند عرض كرد پروردگارا  من هفتاد نفر از بني اسرائيل را برگزيدم و با آنها آمدم الحال تنها مراجعت كنم چگونه قوم من مرا تصديق خواهند كرد اگر اين خبر را به
آنها دهم ؟

فلو شئت اهلكتهم من قبل و لياي اتهلكنا بما فعل السفها منا

          پس حق تعالي همه ايشان را زنده نمود بعد از مردم ايشان ،‌ اي جاثليق تمام اينها را كه از براي تو ذكر كردم قدرت نداري بر رد هيچ يك از آنها  ، زيرا كه اينها در تورات و انجيل و زبور و قرآن مذكور  است ، پس اگر هر كسي زنده كند مرده اي را و خوب كند كورمادرزاد را و پيس و ديوانگان را سزاوار پرستش است نه خدا ، ‌پس  تمام اينها را خدايان خود بگير ،‌چه مي گويي ؟ جاثليق عرض كرد كه قول تو است ، يعني حق مي گويي و لااله الاالله ، پس از آن حضرت رو كرد به راس الجالوت و فرمود :‌ اي يهودي روي با من كن به حق ده معجزه اي كه بر موسي بن عمران نازل شد ، آيا يافته اي در تورات خبر محمد (ص) و امت او را كه نوشته شده هرگاه آمد امت اخيره اتباع راكب بعير كه تسبيح مي كند پروردگار را از روي جد به تسبيح جديد و در عبادت خانه هاي تازه ، يعني تسبيح ايشان غير از آن تسبيحي است كه  امت سابق تسبيح
مي نمودند . پس بايد پناه جويند بني اسرائيل به سوي ايشان و به سوي ملك ايشان تا مطمئن شود دلهاي ايشان ، پس بدرستي كه در دست ايشان است . شمشيرهايي كه به آن شمشيرها از امتهاي گمراه در اطراف زمين انتقال كشند ، اي يهودي آيا اين در تورات نوشته است ؟ راس الجالوت گفت بلي ما چنين
يافته ايم ، پس از آن به جاثليق فرمود: اي نصراني چگونه است علم تو به كتاب شيعا ؟ گفت دانم آن را حرف به حرف ،‌فرمود به جاثليق و راس الجالوت آيا
مي دانيد اين از كلام اوست ؟

          اي قوم من ديدم صورت راكب حمار را در حالتي كه لباس نور
پوشيده بود و ديدم راكب بعير را كه روشنايي او مثل روشنايي ماه بود .

          گفتند راست شعيا چنين گفته است ،حضرت رضا (ع) فرمود : اي نصراني آيا مي داني در انجيل قول عيسي را كه من به سوي پروردگار شما و پروردگار خود خواهم رفت و بارقليطا يعني محمد (ص) مي آيد و اوست كسي كه گواهي مي دهد به حق من چنانچه من از براي او گواهي دادم و اوست كسي كه تفسير كند از براي شما هر چيزي را و اوست كسي كه ظاهر كند فضيحتها و رسوايي امتها و اوست كسي كه بشكند ستون كفر را پس جاثليق گفت ذكر نكردي چيزي را در انجيل مگر آن كه ما اقرار داريم به آن ، آن جناب فرمود : اين در انجيل هست ؟  عرض كرد بلي ، حضرت فرمود : اي جاثليق آيا خبر نمي دهي مرا از انجيل اول هنگامي كه مفقود و گم كرديد آن را نزديكي يافتيد و كي گذاشت براي شما اين انجيل را ؟

          جاثليق گفت كه ما مفقود نكرديدم انجيل را مگر يك روز ، پس يافتيم آن را تر وتازه ،‌ بيرون آوردند آن را براي ما يوحنا و متي ،‌حضرت رضا (ع) فرمود : چقدر كم است معرفت تو به احوال انجيل و علماي انجيل ، پس اگر چنان باشد كه تو گمان مي كني چرا اختلاف كرديد در انجيل واقع شد كه امروز در دست شماست پس اگر اين در عهد اول باقي بود و  انجيل اول بود در آن اختلافي نمي شد ولكن من علم اين را به تو ياد مي دهم .

          بدان چون انجيل اول مفقود شد نصاري اجتماعي كردند نزد علماي خود و گفتند كه عيسي بن مريم كشته گشت و ما انجيل را مفقود نموديم وشما علماي ما هستيد ، پس چيست نزد شما ؟ الوقا و مرقابوسي گفتند كه انجيل در سينه هاي ماست ، از سينه بيرون مي آوريم سفر به سفر در حق هر كه هست ، پس محزون نباشيد بر آن و خالي نگذارد كليساها را از آن پس همانا تلاوت مي كنيم انجيل را بر شما در حق هر كه نازل شده سفر به سفر ناتمام آن را جمع
مي كنيم ، پس الوقا و مرقابوس و يوحنا و متي ساختند اين انجيل را براي شما بعد از اين كه مفقود گرديد انجيل اول را ، و اين چهار نفر شاگردان علماي اولين بودند آيا دانستي اين را ؟

          جاثليق عرض كرد كه من قبل از اين ، اين را نمي دانستم و الان به آن دانا شدم و بر من ظاهر شد علم تو به انجيل و شنيدم چيزهاي چند از آن چه
مي داني ، كه قلب من گواهي مي دهد بر حقيقت آن و بسياري فهم را ،‌ حضرت فرمود شهادت اينها نزد تو چگونه است ؟ عرض كرد جائز و مسموع است ،‌ اينها علماء انجيل هستند و هرچه شهادت دهند حق است ، پس حضرت رضا (ع) به مامون و حضار از اهل بيت خود و غير ايشان فرمود : گواه و شاهد باشيد ، عرض كردند گواه هستيم پس به جاثليق فرمود : به حق فرزند و مادر او يعني عيسي و مريم آيا مي داني كه متي گفت عيسي فرزند داود بن ابراهيم بن اسحق بن يعقوب بن حضرون است و مرقابوس در نسبت عيسي بن مريم گفت عيسي كلمه خداست كه حلول كردهاست در جسد آدمي پس انسان شده است و الوقا گفت : عيسي بن مريم و مادر او دو انسان بودند از گوشت و خون ، پس روح القدوس در ايشان داخل شد .

          اي جاثليق تو قائل هستي بر آن كه شهادت عيسي در حق خودش حق است كه گفته مي گويم به شما اي گروه حواريون به درستي كه صعود نكند به آسمان مگر كسي كه از آسمان نازل شده باشد مگر راكب بعير خاتم انبياء . پس بدرستي كه او صعود نمايد به آسمان و فرود آيد چه مي گويي در اين قول ؟ جاثليق گفت : اين قول عيس است انكار نمي كنيم ما آن را ، حضرت
فرمود : چه مي گويي در شهادت دادن الوقا و مرقابوس و متي بر عيسي و آنچه نسبت به او دادند ؟ جاثليق اين علما را و شهادت نداد كه اينها علماي انجيل هستند و قول آنها حق است ، جاثليق گفت اي عالم مسلمانان دوست مي دارم كه مرا عفو فرمايي از امر اين علماء حضرت فرمود عفو كردم ، اين نصراني سئوال كن از آنچه خواهي ، جاثليق گفت سئوال كند از تو غير از من ، به حق حضرت مسيح گمان نمي كنم كه در علماء مسلمانان مانند تو باشد ، پس رد كرد حضرت امام رضا (ع) به راس الجالوت و فرمود : تو از من سئوال مي كني يا من از تو سئوال كنم ؟ عرض كرد بلكه من سئوال مي كنم و از تو دليلي نمي پذيرم مگر اين كه از تورات يا انجيل يا زبور داود باشد ياچيزي باشد كه در صحف ابراهيم و موسي باشد حضرت فرمود : قبول مكن از من حجت و دليلي مگر به آن چيزي كه تنطق كرده به آن تورات بر لسان موسي بن عمران و انجيل بر لسان عيسي بن مريم و زبور بر لسان داود ، پس راس الجالوت عرض كرد كه از كجا ثابت مي كني نبوت محمد (ص) را حضرت فرمود : شهادت داده نبوت موسي بن عمران و عيسي بن مريم و داود خليفه الله در زمين عرض كرد ثابت كن قول موسي بن عمران را حضرت فرمود اي يهودي آيا مي داني موسي وصيت نمود يا بني اسرائيل و فرمود به ايشان كه به زودي بيايد بر شما پيغمبري از اخوان و برادران شما ؟ تصديق كنيد او را و كلام را بشنويد . پس آيا مي داني از براي بني اسرائيل اخوه و برادراني غير از اولاد اسمعيل ؟ اگر بداني و بشناسي خويش يعقوب را به اسمعيل و سببي و قرابتي كه ميان ايشان بود از جانب ابراهيم ، راس الجالوت گفت بلي اين گفته موسي است ما او را رد نمي كنيم ، حضرت فرمود : آيا از برادران و اخوه بني اسرائيل پيغمبري هست غير از محمد (ص) گفت : نه . حضرت فرمود : آيا اين نزد شما صحيح نيست ؟ عرض كرد بلي صحيح است ولكن من دوست مي دارم كه تصحيح كني نبوت محمد (ص) را از تورات ،‌حضرت فرمود : آيا انكار مي كنيد كه در توريه است :

« جاء النور من جبل طور سيناء و اضاء لنا من جبل ساعير و استعلن

علينا من جبل فاران » .

يعني آمد نوري كه از كوه طور سينا روشني داد ما را از كوه ساعير و عيان و آشكار گرديد بر ما از كوه فاران

راس الجالوت گفت مي شناسم اين كلمات را اما نمي دانم تفسير آن را ، حضرت فرمود : من به تو مي گويم : اما آن كه آمد تو را از كوه طور سينا مراد وحي حق تعالي است كه نازل فرمود بر موسي (ع) در كوه طور سينا و اما اين كه روشني داد مردم را از كوه ساعير ، پس آن كوهي است كه حق تعالي وحي فرستاد به عيسي بن مريم در وقتي كه عيسي بالاي آن كوه بود ، و اما اين كه آشكار گرديد بر ما از كوه فاران ، پس آن كوهي است از كوههاي مكه كه بين آن و مكة معظمه يك روز راه است ،‌ و شعياي پيغمبر گفته بنابر قول تو و اصحاب تو در تورات :

رايت راكبين اضاء لهم الارض احد هما علي حمار و الاخر علي الجمل

يعني ديدم من دو سواري كه روشن شده بود براي ايشان ، زمين يكي از ايشان سوار بر حمار بود و ديگري سوار بر شتر

          پس كيست آن راكب حمار و كيست آن شتر سوار ؟ راس الجالوت گفت كه من نمي شناسم ايشان را خبر بده مرا كه كيستند آن دو نفر ؟ حضرت فرمود : اما راكب حمار ، پس عيسي است و اما آن شتر سوار محمد (ص) است آيا انكار مي كني اين را از تورات گفت انكار نمي كنم اين را ، پس آن حضرت فرمود : آيا مي شناسي حقوق پيغمبر را ؟ عرض كرد بلي او را مي شناسم ،‌ فرمود : او گفته و در كتاب شما نوشته است كه آورده خداوند بياني از كوه فاران و پر شد آسمان ها از تسبيح احمد و امت او :

« يحمل خيله في البحر كما يحمل في البر »

بياورد ما را به كتابي تازه بعد از خرابي بيت المقدس و مقصود از كتاب تازه قرآن است ، آيا مي شناسي اين را تصديق داري به او ؟ راس الجالوت گفت كه حيقوق پيغمبر اينها را گفته و ما منكر نيستيم قول او را .

حضرت فرمود : كه داود در زبور خود گفته و تو آن را قرائت مي كني ، پروردگار مبعوث گردان كسي را كه بر پا كند سنت را بعد از زمان فترت ، يعني منقطع شدن آثار نبوت و مندرس شدن دين ، پس آيا مي شناسي پيغمبري  را كه بر پا كرد سنت را بعد از زمان فترت غير از محمد (ص) راس الجالوت گفت اين قول داود است ما مي دانيم آن را و انكار آن نمي كنيم ولكن مقصود او به اين كلام عيسي است و ايام او فترت است .

حضرت رضا (ع) فرمود : جهل داري و نمي داني كه حضرت عيس مخالفت سنت ننمود و موافق بود با سنت تورا تا اين كه حق تعالي او را به آسمان بالا برد و در انجيل نوشته است ابن البره رونده است و بار قليطا بعد از او آينده است و او سبك مي كند بارها را و تطهير مي كند براي شما هر چيزي را و گواهي مي دهد براي من همچنان كه من گواهي دادم براي او ، من آوردم براي شما امثال را و او مي آورد براي شما تاويل را ، آيا تصديق مي كني اينها را در انجيل ؟ گفت آري و انكار نمي كنم آن را ، پس حضرت رضا (ع) فرمود : اي راس الجالوت سئوال بكنم از تو از پيغمبر تو موسي بن عمران ؟ عرض كرد سئوال كن . فرمود : چه دليل داري بر اثبات نبوت موسي ؟ گفت دليل من آن است كه معجزه آورد از براي نبوت خود به چيزي كه احدي از پيغمبران قبل از او نياوردند ، فرمود : چه معجزه آورد ؟ عرض كرد مثل شكافتن دريا و عصا كه اژدها شد بر دست او ، و زدن آن بر سنگ و چشمه ها از آن جاري شدن و بيرون آمدن ، يد بيضا از براي نظر كنندگان و علامتهاي ديگر كه خلق قدرت بر مثل آن ندارند .

حضرت فرمود‌‌: راست گفتي در اين كه حجت و دليل او بر نبوتش اين بود كه آورد چيزهايي كه خلق قدرت بر مثل آن نداشتند ، آيا چنين نيست كه هر كه ادعاي نبوت كرد پس از آن آورد چيزهايي كه خلق قدرت بر مثل آن نداشتند واجب است بر شما تصديق او ؟ گفت : نه ، زيرا كه موسي نظير نداشت به جهت آن مكانت و قربي كه نزد خدا داشت ، و بر ما واجب نيست اقرار و اعتراف بر نبوت هر كسي كه ادعاي پيغمبري كند مگر آن كه مثل موسي معجزه آورد .

حضرت فرمود : پس چگونه اقرار نموديد به پيغمبراني كه قبل از موسي بودند و حال آن كه دريا را نشكافتند و از سنگ دوازده چشمه جاري نساختند و دستهاي ايشان مثل دستهاي موسي بيضا بيرون نياورد و عصا را اژدهاي رونده نكردند ؟

آن يهودي عرض كرد كه من گفتم به تو كه هر وقت آوردند بر نبوت خود علامات و معجزه را كه خلق خدا قدرت نداشته باشند مثل آن را بياورند ، اگر چه معجزه اي بياورند كه موسي نياورده باشد يا آورده باشند بر غير آنچه موسي آورده ،‌واجب است تصديق ايشان ،‌حضرت فرمود : اي راس الجالوت پس چه منع كرده تو را از اقرار و اعتراف به نبوت عيسي بن مريم ، و حال آن كه زنده مي كرد مردگان را و خوب مي كرد كور مادرزاد و پيس را واز گل مي ساخت شكل مرغ ، و در آن مي دميد . پس به اذن خداوند پرواز مي كرد ، راس الجالوت گفت مي گويند چنين مي كرد وليكن ما او را مشاهده ننموديم .

حضرت فرمود‌: آيا گمان مي كني آن معجزه هايي كه موسي آورد مشاهده كرده اي ؟ مگر نه اين است كه اخباري از معتمدان اصحاب موسي به تو رسيده كه موسي چنين مي كرد ؟ عرض كرد : بلي ، حضرت فرمود : پس عيسي بن مريم هم چنين است ، اخبار متواتره آمده است كه عيسي چنين و چنان معجزه آورد ، ‌پس چگونه شما تصديق مي كنيد موسي را و تصديق نمي كنيد عيسي را ؟ راس الجالوت نتوانست جواب گويد ، حضرت فرمود : هم چنين است امر محمد (ص) و معجزه هايي كه آورده ، و امر هر پيغمبري كه حق تعالي او را مبعوث نموده ، و از آيات و معجزات محمد (ص) اين بود كه آن حضرت يتيمي بود فقير و شبان و اجير ، كتابي نياموخته بود و نزد معلمي نرفته بود كه
چيزي بياموزد .

پس آورد قرآني كه در اوست قصه هاي پيغمبران و خبرهاي آنها حرف ، به حرف و خبرهاي گذشتگان و آيندگان تا روز قيامت ، و بود آن حضرت كه خبر مي داد مردم را به اسرار پنهاني آنها و هر عملي كه در خانه هاي خود
مي كردند ، و آيات و معجزات بسيار آورد كه به شماره نمي آيد . راس الجالوت گفت كه صحيح نشده نزد ما خبر عيسي و محمد (ص) و از براي ما جايز نيست كه اقرار كنيم از براي اين دو نفر به چيزي كه نزد ما صحيح نشده ، حضرت فرمود : پس دروغ گفتند اين گواهان كه گواهي داده اند از براي عيسي و محمد (ص) يعني اين انبياء كه كلام ايشان را ذكر كرده اند و اقرار به آن نموده ا ند ، آن يهودي باز ماند از جواب دادن و جواب نداد .

پس حضرت نزد خود خواند هيربذ اكبر را كه برزگ آتش پرستان بود ، و به او فرمود‌: خبر بده مرا از زردشت كه گمان مي كني پيغمبر تو است . چيست دليل تو بر نبوت او ؟ عرض كرد كه معجزه اي آورد به چيزي كه كسي پيش از او نياورده و ما مشاهده نكرديم لكن اخبار از پيشينيان ما از براي ما وارد شده است . به اين كه او حلال كرده است از براي ما چيزي را كه كسي غير از او حلال نكرده است . پس ما او را متابعت كرديم ، حضرت فرمود : چنين است كه چون اخباري از براي شما آمده است و به شما رسيده است متابعت كرده ايد پيغمبر خود را ؟

عرض كرد : بلي ، فرمود : ساير امم گذشتگان هم اخباري به ايشان رسيده است به آنچه كه آوردند پيغمبران و آنچه آورد موسي و عيسي و محمد (ص) ، پس چيست عذر شما در اقرار نكردن از براي ايشان زيرا كه اقرار شما بر زردشت از جهت خبرهاي متواتره است كه آورد چيزي را كه غير او نياورده  هيربذ در همين جا از كلام منقطع شد و ديگر چيزي نياورد ، پس حضرت رضا (ع) فرمود : اي قوم اگر در ميان شما كسي باشد كه مخالفت اسلام باشد و بخواهد سئوال كند ، سئوال كند بدون شرم و خجالت ، پس برخاست عمران صابي و او يكي از متكلمين بود ، گفت اي عالم و داناي مردم اگر نه آن بود كه خود خواندي ما را به سئوال كردن و چيز پرسيدن من اقدام نمي كردم در سئوال از تو ، پس به تحقيق كه من در كوفه و بصره و شام و جزيره رفته ام و متكلمين را ملاقات نموده ام هنوز به كسي برنخوردم كه از براي من ثابت كند و احدي را كه غير او نباشد و قائم باشد به وحدانيت خود ،‌ آيا اذن مي دهي كه از سئوال كنم ؟

حضرت فرمود : كه اگر در اين جمعيت عمران صابي باشد تو هستي ؟ عرض كرد : بلي منم عمران ،‌حضرت فرمود : سئوال كن اي عمران ولي انصاف پيش كن و بپرهيز از كلام سست و تباه و جور ، گفت : اي سيد و آقاي من سوگند به خدا كه من اراده ندارم مگر آن كه از براي من ثابت كني چيزي را كه در آويزم به آن و از آن نگذرم ،‌ حضرت فرمود : سئوال كن از آنچه بر تو آشكار و ظاهر است . پس مردم ازدحام و جمعيت نموده و بعضي به بعضي منضم شدند ، عمران گفت : خبر بده مرا از كائن اول و از آنچه خلق كرده ‌حضرت فرمود : سئوال كردي پس فهم كن جواب آن را .

مؤلف گويد : كه حضرت جواب او را مفصل فرمود او بار ديگر سئوال كرد ،‌حضرت جواب داد . تا آن كه وقت نماز رسيد ، حضرت رو كرد به مامون و فرمود وقت نماز رسيد ، عمران عرض كرد اي مولاي من مسئله را قطع مكن همانا دل من رقيق و نازك شده به اين معني كه نزديك مطلب بر من معلوم شود و اسلام آورم ، حضرت فرمود : نماز مي گذاريم و برمي گرديم ، پس آن جناب و مامون از جا برخاستند و آن حضرت در داخل خانه نماز گذارد و مردم در بيرون پشت سر محمد بن جعفر نماز گذاردند . پس حضرت و مامون بيرون آمدند و حضرت به مجلس خود عود فرمود و عمران را طلبيد و فرمود سئوال كن اي عمران ، پس عمران سئوال كرد و حضرت جواب داد و پيوسته او سئوال مي كرد و حضرت جواب مي فرمود تا آن كه فرمود به عمران .

افهمت ياعمران ؟ قال نعم يا سيدي قد فهمت و اشهدان الله علي ما

و صفته و وحدته و ان محمد عبده المبعوث بالهدي و دين الحق ثم خرسا

جدا نحو القبله و اسلم .

عمران شهادتين بر زبان راند و افتاد به سجدة رو به قبله و اسلام آورد ، راوي حسن بن محمد نوفلي گويد كه چون متكلمين نظر به كلام عمران صابي نمودند و حال اين كه او مردي جدلي بود كه هرگز كسي حجت او را قطع نكرده بود ، ديگر احدي از علماء اديان و ارباب مقالات نزديك حضرت نيامد و از چيزي از آن جناب سئوال نشد و شب درآمد .

محمدبن جعفر گفت : اي ابو محمد ( راوي مجلس مناظره ) من بر او
مي ترسم كه اين مرد يعني مامون بر او حسد برد و او را زهر دهد يا اين كه در بليه اي او را گرفتار كند ،‌ تو  به او اشاره كن كه خود را از امثال اين سخنان نگاه دارد و اين گونه مطالب نفرمايد . من گفتم : از من قبول نمي كند  و مراد اين مرد يعني مامون امتحان بود كه بداند نزد او چيزي از علوم پدران او هست يا نه گفت به او بگو كه عمويت كراهت دارد دخول تو را در اين باب و دوست دارد كه خود را نگاهداري كني از اين چيزها به جهاتي چند . [1]

       q          شورش آل عباس بر عليه مامون و بيعت آنان با

 ابراهيم بن مهدي

و چون آن جماعت خبر ولايتعهد امام رضا (ع) شنيدن بر مامون لعنت كرده و گفتند : او از صلب رشيد نيست كه اگر فرزند او بود مي بايستي كه خلافت از خاندان پدر به در نبردي و بعد از تقديم استشاره و استخاره به ابراهيم بن مهدي عباسي بيعت كردند و چون صورت واقعه مسموع مأمون گشت از فضل بن سهل پرسيد كه  اين چه حكايت است كه از جانب بغداد
مي شنوم به فضل جواب داد كه مردم ابراهيم را به امارات نشانده اند و آنكس كه غير اين به سمع امير رسانيده دروغ گفته و فصل طرحي افكنده بود كه هيچ كس زهره آن نداشت كه به خلاف راس آن در مجلس سخن گويد و در آن ايام ميان سپاه ابراهيم و لشگر حسن بن سهل كه در اواسط مقيم بود محاربات واقع شده بود ، در جميع آن حروب مردم ابراهيم غالب آمدند و هم در آن اوقات در حوالي بغداد ( از خارضيان  ) شخصي خروج كرده و خلقي كشيد متابعت او كردند و ابراهيم ،‌معتصم بن رشيد را به حرب او نامزد كرده ، معتصم رفت و منهزم باز آمد . و ابراهيم يكي از سرهنگان خود را با جمعي از اهل جرات و جلادت به جنگ خارجي روان كرد و آن سرهنگ به موجب فرموده عمل نموده و با وي جنگ كرد ، سر او را به بغداد آور و مهم ابراهيم بزرگ شده ، خلايق دل بر خلافت او نهادند .

و اين اخبار به خراسان رسيد ، اما فضل بن سهل در كتمان او كوشيد ، يا مامون نمي گفت تا روزي  امام رضا رضي الله با مامون خلوت كرده ، هر واقعه كه از بدايت امارت حسن به سهل تا اين غايت در بغداد ( و عراق عرب ) روي نموده بود به شرح و بسط در حيز تقرير آورد مامون گفت : كه فضل با من چنين گفت ابراهيم به اتفاق حسن بن سهل در كار امارت دخل كرده امام رضا رضي الله عنه فرمود : كه فضل با تو دروغ گفته وخيانت كرده ، سخن اين است كه من مي گويم مامون پرسيد كه هيچ كسي غير از تو بر اين قضايا وقوف
دارد ؟ اما جواب داد كه يحيي بن معاذ و عبدالعزيز بن عمران و خلف مصري و فلان و فلان از ثقات و معتمدان تو بر اين وقايع اطلاع دارند و مامون آن جماعت را در سر طلب داشته از ايشان استكشاف احوال نموده ، همه متفق الكلمه گفتند
كه  : اما رضا رضي الله عنه ، آنچه گفتند مطابق واقع است و ما در اين مدت از بيم فضل بن سهل امثال اين سخنان كه مي شنيديم بر زبان نمي توانستيم آوردم و مامون آن قوم را از پاس و سخط فضل ايمن گردانيده ، ايشان گفتند : از مبداء حكومت حسن تا اين زمان در عراق فتنه و شورش است و هر ثمه بن اعين براي اين آمده بود كه معروض دارد كه سپاهي و رعيت امارت حسن را
كاره اند اما فضل او را از نظر امير افكنده ، مجال نداد كه از روي دولتخواهي كلمه اي به عرض امير رساند ،‌ و عاقبت در خون آن بي گناه سعي كرد چنانچه بر همه روشن است . 1

وقتي گزارش ولايتعهدي امام رضا (ع) به عباسيان بغداد رسيد ، كارمامون را نپسنديدند‌ ، بلكه ناراحت و نگران شدند اما چون از هدف اين نقشه در بي اطلاعي درصدد برآمدند خلافت را از دست مامون گرفته و به عموي او ابراهيم بن مهدي ، معروف به غناء بسپارند . 2

عباسيان به هيجان آمدند و از بيعت با علي بن موسي سرباز زده ، گفتند : خلافت بايد در خاندان عباس باشد و چون مي دانستند اينكار در اثر دسيسه فضل انجام گرفته از اطاعت برادرش حسن به سهل ( در بغداد) سرپيچي كردند و تصميم گرفتند مامون را خلع نموده ، عموش ابن مهدي را خليفه سازند و با وي بيعت كرده ابراهيم را المبارك لقب دادند و كساني نزد مأمون فرستاده او را تهديد به قتل كردند  . فصل بن سهل تمام اين وقايع را از مأمون پنهان مي داشت كه مبادا بترسد و پشيمان شود و علي بن موسي را خلع كند . 1

همه اين امور سبب اقرون شدن تقرت شيعة آل عباس و مردم بغداد
مي گرديد و فتنه ها روي در تزايد مي نهاد ، سران سپاه مأمون ، از اين امور آگاه بودند ولي آنا را نيز ياراي سخن گفتن با مامون نبود پس رد علي الرضا (ع) آمدند و از او خواستند كه مامون را از آنچه در عراق مي گذرد و از فتنه و خونريزي و بيعت مردم با ابراهيم بن المهدي آگاه سازد .

مامون گفت : مردم ابراهيم را بر خود امير ساخته اند ،‌كارها را بگرداند گفت : نه ، اكنون ميان او حسن بن فضل جنگ در جريان است و مردم به سبب حسن و فضل و اينكه مرا وليعهد خويش ساخته اي به خلاف تو برخاسته اند . 2

 

 

آنان (‌آل عباس ) مي ديدند مركز خلافت از بغداد منتقل شد ، دنياي اسلام بدست يك ايراني مستبد افتاد رنگ سياه كه رنگ شعار رسمي عباسيان بود و سالها داشتند به رنگ سبز تغيير يافت ،  با تعيين ولايتعهدي علي بن موسي الرضا (ع) انتقال خلافت از دودمان عباسي به دودمان فاطمه (ع) كه خلفاء گذشته از آن بيم داشتند پي ريزي گرديد . با همسري يك دختر خليفه به وليعهد و اعلام نامزدي دختر ديگر خليفه به محمد بن علي الجواد (ع) فرزند حضرت رضا (ع) اين انتقال صورت قطعي به خود گرفت سادات بني فاطمه و شيعيان ،‌از همه جا رو به مرو آوردند و با ايرانيان گرد دستگاه خلافت را گرفتند ، علاوه بر بغداد ،‌ كوفه و بصره هم آرام نبود ، مردم بصره مي گفتند : ما خلافت مامون را قبول نداريم ولي حاضريم با علي بن موس الرضا (ع) بيعت كنيم و مردم كوفه
مي گفتند : مامون حق انتخاب وليعهد نداشته ،‌ حاصل آنكه اينكار با نظر و صوابديد ايرانيان انجام شد ، يك پيشامدي مهم در مرو روي داد كه عامل ، اصلي اش فضل وزير بود و موجب برانگيخته شدن احساسات همگان خاصه ، لشگريان گرديد و آن واقعه از اين قرار بود : 1

در عراق فتنه ها برخاسته بود وسبب اين فتنه ها آن بود كه حسن بن سهل و برادرش فضل بن سهل ، زمام كار و انديشه مامون را به دست گرفته بودند از ديگر سو ، مامون علي بن موسي الرضا  را به وليعهدي خويش برگزيده بود و خلافت از ميان آل عباس بيرون مي رفت فضل بن سهل همه اين امور را از مامون پوشيده مي داشت ،‌ از بيم آنكه مبادا نظر مامون نسبت به او و برادرش دگرگون شود چون هر ثمه آمد ،‌ فضل دانست كه او مامون را از آنچه اتفاق افتاده ، آگاه خواهد ساخت ، چون مامون به قول او اعتماد دارد ، لذا چنان سعايت كرد ، كه مامون به سخن او گوش نداد و او را به قتل آورد . 1

وقتي كه عباسيان از كار مامون ( ولايتعهدي ) خبردار شدند آن را واقعة بسيار بزرگ و مهمي به شمار آوردند و فهميدند كه خلافت از ميان آنها بيرون خواهد رفت و در نتيجه همه فرزندان عباس و ياران و پيروان ايشان كه در مدينه اسلام بودند در كار خلع مامون و تبعيت ابراهيم بن مهدي معروف به شكله همداستان شدند و روز پنجشنبه نهم محرم سال 202 ه . ق و به قولي سال 203 ه. ق با او بيعت كردند .

در ايام ابراهيم بن مهدي ، بغداد آشفته شد و رويبضيان كه سران عامه و پيروان ايشان بودند شوريدند و خويشتن را مطوعه ناميدند وقتي مامون نزديك دارالسلام رسيد ابراهيم به روز عيد قربان با مردم نماز كرد و روز دوم پنهان شد و در سال 203 ه . ق مردم بغداد او را خلع كردند و مامون در سال 204
ه .ق به بغداد وارد شد و در آن وقت لباس سبزداشت و بعدا” آن را تغيير داد و هنگامي كه طاهر بن حسين از مرو پيش وي آمد ، لباس سياه را تجديد كرد .

مامون فرمان داد تا لباس سياه را كه شعار عباسيان بود از تن بيرون آوردند و لباس سبز كه شعار علويان بود ، بپوشند كه اين عمل سبب اعتراض شديد عباسيان و خلع او از خلافت و بيعت با عمويش ابراهيم بن مهدي شد وقتي كه مامون از آنچه در بغداد مي گذشت آگاه شد و در باره آن به انديشه پرداخت و سرانجام فضل به سهل را به قتل رساند و علي بن موسي الرضا (ع) را هم بر اثر خوردن انگور به قتل رساند .

مامون ابراز داشت تا علي بن موسي الرضا را وليعهد كرد و دختر خود زينب را بدو داد و شعار سياه عباسيان به سبز علويان بدل كرد تا فتنه علويان فرو نشيند ،‌ در بغداد بني عباس از اين حركت مخالف مأمون شدند و او را خلع گردانيدند و خلافت را به عمويش ابراهيم بن مهدي دادند .1

با از ميان رفتن امين ،‌در حقيقت نيمي از قواي بني عباس كه هوادار امين بودند ، خود را مغلوب و مطرد و شكست خورده يافته و بطور طبيعي مامون خود را روياروي آنان مي ديد و به تعبير فضل بن سهل ، وزير و مشاور مامون  شمشيرها و زبان هاي مردم عليه مامون بكار افتاد .

طرح واگذاري حكومت به خاندان پيامبر (ص) و يا ولايتعهدي علي بن موسي (ع) آنچنان بي سابقه و شگفت آور بود كه توانست براي مدتي چند بر ذهن هواداران اهل بيت (ع) و همچنين بني عباس ،‌ شوك وارد سازد ، و افكار را درگير تجزيه و تحليل اين پديده كند .

در اكثر شهرستانهاي ممالك اسلامي اين بيعت ،‌ با حسن توجهي استقبال شد ، مگر بغداد ، مامون روي زمينه اي كه در دست داشت اين دستور را به بغداد نفرستاد زيرا مي دانست آنجا آشيانه بني عباس است و آنها هر يك به طمع حكومت و ايالت انتظار دارند فرصتي دست آنها آيد ،‌ حسن بن سهل هم چون مخالف ولايتعهد حضرت امام رضا (ع) بود و مامون را بدين كار ارعاب
مي كرد و مي ترسانيد ميل داشت كاري شود كه فتنه و آشوب در بغداد رخ دهد و آن را دليل بر راي صائب خود قرار دهد .

ابوالفرج مي نويسد ، حسن بن سهل مطلب را بزرگتر از آنچه بود جلوه مي داد و به مامون گفت : عباسيان بر تو خروج خواهند كرد ، مامون هم بيم آن را داشت كه بغداد دچار تشنج شود و لذا بخشنامه اخد بيعت را بغداد دچار تشنج شود و لذا بخشنامه اخذ بيعت را بغداد نفرستاد ولي با آنكه آن روزها تلگراف ، بي سيم نبود ، مردم مسافر ، خبر را به بغداد رسانيدند و عباسيان كه يك شهر بزرگي را مركز قدرت امپراطوري اسلام قرار داده بودند ، نهضتي عليه مامون شروع كردند و خواستند عراق عرب را بر مامون يعني خراسان بشورانند . 1

طبقه ديگر از بني عباس و عمال آنها بودند بعنوان اينكه راضي نيستيم خلافت از خاندان بني عباس خارج شود و اينكار را از مكر و حيله فضل بن سهل  وزير مامون مي دانستند ابا و امتناع از بيعت نمودند چند روزي اين همهمه و تبادل افكار باعث تشنج مردم بود تا اولاد عباس كه بسيار خشمگين شده بودند محفلي بزرگ تشكيل داده و سخنراني ها كرده و براي و عزل مامون و  انتخاب يكي از بني عباس تبادل افكار نمودند تا در نتيجه ابراهيم و منصور پسران مهدي خليفة عباسي ، نامزد خلافت شدند .2

مامون براي واقف ساختن بني عباس نسخه اي از عهدنامه براي حسن بن سهل والي عراق فرستاد و به او تذكر داد كه حضرت رضا (ع) در هيچ امري از شئون دولت دخالت نمي فرمايد ، بني عباس نگران نباشد ، زيرا بني عباس فكر مي كردند اگر امام رضا (ع) ولايتعهد را قبول كند ، مانند جدش اميرالمومنين كه معاويه را معزول كرد او هم عمال بني عباس را اندك اندك از كار بركنار نمايد و مامون با فرستادن نسخه عهدنامه گوشزد كرد و نگران نباشند ، چنين واقعه اي رخ نخواهد داد . 3

هنگام واگذاري ولايتعهدي به امام رضا (ع) عباسيان بسيار خشمگين شدند ولي مامون طي نامه اي به عباسيان ذكر كرد كه هدفش حفظ خاندان عباسي و خلافت عباسي است و همچنين تضعيف و از بين بردن دشمنانشان خصوصا” علويان است . همچنين واگذاري ولايتعهدي به
امام رضا (ع) كه 22 سال بزرگتر از مامون بود اين اطمينان را به مامون مي داد كه در صورت جريان طبيعي امور و مصون مامون خليفه از توطئه ها و
سوء قصدها بعيد مي نمود كه وليعهد چنان روزي به قدرت برسد و براي قتل فضل بن سهل اينكه ظاهر امر را درست كند دست به كارهايي زد . 1

       q          قتل فضل بن سهل

دنبالة اين جريانات منتهي به اين طرح شد كه سه نفر را مسئول اساسي اين فاجعه شناخته و محكوم به قتل داشتند فاجعه اي كه به نظر آنان غير قابل تحمل بود ، يعني انتقال خلافت از بني عباس به آل علي ، زيرا مي دانستند بدنبال آن ،‌ رسيدگي به حساب سوء استفاده ها و سوء استفاده چيان  نيز در كار است آن سه نفر مامون و  ديگري وزير اعظمش فضل بن سهل و سومي هم
علي بن موسي الرضا (ع) بود . عده اي هم تربيت و آماده شدند و مترصد فرصت مناسب بودند روز جمعه سوم شعبان را براي اجراي اين نقشه در زمان واحد تعيين كردند ، در حاليكه از ابتداي تشريفات ولايتعهدي فقط حدود 11 ماه گذشته بود قرار بود آن روز هر سه نفر در حمام معروف سرخس با هم باشند بنابراين آيا بهترين محل مناسب براي اجراء اين نقشه همانجا نبود ؟ 

حدس زده مي شد كه اوضاع آبستن حوادثي است با قرائتي كه بدست آمد قرار شد برنامه را تغييير دهند اما فضل بن سهل كه با همه زيركي كه داشت و با همه ادعاي آگاهي از علم نجوم و خواص ساعات و ازمنه كه اظهار مي كرد ، طبق قرار قبلي در ساعت مقرر وارد حمام شد ، اما بيچاره مورد اجراي نقشه قرار گرفت و مهاجمان بدن برهنه او را قطعه قطعه كردند . 1

ياسر خادم گويد : چون مامون از خراسان به عزم بغداد بيرون رفت و فضل ذوالريايستين هم بيرون رفت مانيز همراه امام رضا (ع) بيرون شديم در يكي از منازل نامه يي براي فضل بن سهل از برادرش حسن به سهل آمد كه من از روي حساب نجوم به تحويل سال نگريستم و ديدم تو در روز چهارشنبه فلان ماه حرارت آهن و‌‌ آتش مي چشي ،‌ عقيده دارم كه تو در آن روز با اميرالمومنين وامام رضا (ع) به حمام مي روي و حجامت كني و روي دستت خون بريزي تا نحوست آن از تو دور گردد در اين باره به مامون هم نامه اي نوشت و از او خواست كه از امام رضا هم اين تقاضا را بكند . مامون به حضرت نامه مي نوشت و درخواست كرد ، حضرت در پاسخ او نوشت من فردا به حمام نمي روم و عقيده ندارم تو و فضل هم فردا به حمام رويد مامون دو مرتبه ديگر به حضرت نامه نوشت . امام رضا (ع) به او نوشت . يا اميرالمومنين من فردا به حمام نمي روم زيرا ديشب پيغمبر صل الله عليه و آله را در خواب ديدم به من فرمود : اي علي فردا حمام نرو و من عقيده ندارم كه تو و فضل هم فردا به حمام رويد . مامون به حضرت نوشت شما راست مي گويي و پيغمبر صلي الله عليه و آله هم راست فرموده ، من فردا حمام نمي روم و فضل خود بهتر مي داند .

ياسر گويد : چون خورشيد غروب كرد و داخل شب شديم ، امام رضا (ع) به ما فرمود : بگوئيد  در ما از شر آنچه در اين شب فرود مي آيد بخدا پناه
مي برم . پيوسته اين سخن را مي گفتم تا امام رضا (ع) نماز صبح را گذارد ، بمن فرمود ، برو پشت بام گوش بده ، ببين چيزي مي شنوي ، چون بر بام آمدم ، صداي شيوني شنيدم كه بالا گرفت و بسيار شد . شيون و فريادي شنيدم كه كم كم بالا گرفت . ناگاه مامون را ديدم از دري كه ميان منزل او و منزل امام رضا (ع) بود ، درآمد و گفت : خدا ترا در باره فضل اجر دهد ،‌ او ( پند شما را ) نپذيرفته به حمام رفت و گروهي بر سر او ريخته ، با شمشير او را كشته اند و سه تن از آنها دستگير شده اند و يكي از آنها پسرخاله فضل ابن ذي القلمين است ياسر گويد : سربازان و افسران و هواخواهان فضل در خانة مامون انجمن كردند و مي گفتند : اين مرد يعني مامون او را غافلگير كرده و كشته است و ما بايد از او خونخواهي كنيم و آتش آورده بودند تا خانه او را بسوزانند ، مامون با امام رضا (ع) عرض كرد : آقاي من ، به من فرمود  :  سوار شو! من سوار  شدم و چون از درخانه برون شديم حضرت مرد مرا ديد كه فشار مي آوردند ، پس با دست خود اشاره كرد ، پراكنده شويد ،  پراكنده شويد ، ياسر گويد : بخدا آن مردم چنان روي به بازگشت گذاشتند كه بالاي يكديگر مي افتادند و بهركس اشاره فرمود ، دويد و برفت . 1

روايتي آنكه چون فضل بن سهل از دلايل نجومي معلوم كرده بود كه خون او را در فلان روز در ميان آب و آتش خواهند ريخت با خود انديشيد كه هيچ شك نيست كه جايي چنين كه اين دو ضد به هم علاقه دارند حمام است و به حسب اتفاق مامون در سرخس نزول كرده روز وعده رسيد و فضل در آن روز به حمام رفته ،‌ قصد كرد ، خواست كه تقدير ايزدي را از خود بدان حيله رفع سازد ، و در وقت بيرون آمدن از گرمابه ( غالب بن ) اسود مسعودي و قسطنطين رومي و فرد ديلمي و موفق صغدي انتهاز فرصت نموده فضل را كشتند و سرخود ( را )‌گرفتند .

و مامون اظهار اضطراب كرده و گفت كه : ده هزار ( 10000 ) دينار به آن كس مي دهم كه قاتلان فضل را به دست آورد و ابوالعباس   ( بن هيثم ) دينوري ايشان را پيدا كرده پيش مامون برد ، مامون از ايشان پرسيد كه به چه سبب اين امر شنيع از شما صادر شد ، به روايتي بعضي از ايشان گفتند كه خواهر زاده فضل ، علي بن سعيد ، را به بدين حركت تحريض نمود ، و قولي گفتند : اي امير از خداي بترس فرمود تو ما را بدين كار امر فرمودي و وعده ها دادي ، مامون گفت: من مي دانستم كه شما در جواب به اين بهانه تمسك خواهيد جست ، آنگاه فرمان داد تا هر چهاركس را گردان زدند و بعد از مراسم تعزيت فضل ، مامون طبل رحيل فرو كوفته از سرخس به طوس رفت . 1

       q          دلايلي مبني بر نقش مامون در شهادت امام رضا (ع)

هنگامي كه امام را از مدينه به خراسان دعوت كردند آن حضرت فضاي مدينه را از كراهت و نارضائي خود پر كرد همه كس در پيرامون امام تعيين كردند كه مامون با نيت سوء حضرت را از وطن خود دور مي كند امام بدبيني خود به مامون را با هر زبان ممكن به همه گوشها رساند در وداع با حرم پيغمبر (ص) در وداع با خانواده اش ، در هنگام خروج از مدينه در طواف كعبه كه براي وداع انجام مي داد ، با گفتار و رفتار ، با زبان دعا و زبان اشك بر همه ثابت كرد كه اين سفر ،‌ سفر  مرگ اوست . 2

حضرت رضا (ع) چند مرتبه قبر مقدس جديد بزرگوارش را زيارت و وداع فرمود در حاليكه گريه مي فرمودند ، محول سيستاني گويد كه من در آن حال گريه و وداع به خدمتش مشرف شدم و سلام كردم و جواب فرمود ، پس از آن حضرت تهنيت از آن سفر عرض كردم ، فرمود مرا زيارت كن  همانا  من از جوار قبر جدم مي روم و در غربت مي ميرم و پهلوي هارون دفن مي شوم پس از وداع با جد بزرگوارش ، با اهل عيال خود وداع فرمودند . 1

نقشه قتل امام رضا (ع) زماني به مرحله اجرا گذاشته شد كه انقلابهاي علويان در گوشه و كنار سرزمين اسلام يا سركوب شد و يا فروكش كرده بودن و فلسفه دعوت امام به خراسان نيز پايان يافته بود و ابرها بر فراز بغداد گرد آمده و بنيان هاي انقلاب عباسيان آشكار شده بودند و مامون براي جلب خشنودي پسرعموهايش به بغداد بازگشته بود و شيوه نياكانش در پوشيدن جامة سياه و تقسيم مناصب خويشان و نزديكانش را از نو آغاز كرده بود . 2

حتما” بايد گفت سياست مامون از پختگي عميق بي نظيري برخوردار بود . اما آنسوي ديگر اين صحنه نبرد امام علي بن موسي الرضا (ع) كه همين است كه عليرغم زيركي شيطنت آميز مامون ، تدبير پخته و همه جانبه او را به حركتي بي اثر و بازيچه اي كودكانه بدل مي كرد مامون با قبول آنهمه زحمت و با وجود سرمايه گذاري عظيمي كه در اين راه كرد از اين عمل نه تنها طرفي نيست بلكه سياست او به سياستي بر ضد او بدل شد تيري كه با آن اعتبار و حيثيت و دعاهاي امام علي بن موسي الرضا (ع) را هدف گرفته بود خود او را آماج قرار داد بطوري كه بعد از گذشت مدتي كوتاه ناگزير شد همه تدابير گذشته خود را كان لم يكن شمرده ،  بالاخره همان شيوه اي را در برابر امام در پيش بگيرد كه همه گذشتگانش در پيش گرفته بودند يعني قتل و مامون كه در آرزوي چهره قداست مآب خليفه اي موجه و مقدس و خردمند ،‌ اين همه تلاش كرده بود ، سرانجام در همان مزبله اي كه همه خلفاي پيش از او در آن سقوط كرده بود يعني فساد و فحشا و عشرت توام با ظلم و كبر فرو غلطيد . 1

احساس خطري كه مامون از اين حادثه ( نماز عيد فطر ) كرده بود ، او را به فكر اين انداخت كه وجود امام نه تنها دردي را براي او دوا نمي كند بلكه اوضاع را عليه را سخت تحريك خواهد كرد از اين رو مراقباني بر آن حضرت گمارد تا بدقت او را تحت نظر بگيرند و اخبارش را به مامون برسانند تا مبادا اقدامي بر ضد مامون انجام دهد .

از ديگر عواملي كه باعث غضب مامون شد اين بود كه امام در بيان مسائلي كه حق مي دانست از مامون وحشتي نداشت و در اكثر اوقات به او چنان جواب مي داد كه ناراحتش مي كرد امام در مجالس خصوص مامون را نصيحت كرده و از عذاب الهي بيم مي داد بالاخره مامون كه موقعيت خود را خطر ديد امام را به شهادت رساند . 2

آئين حضرت رضا (ع) آن بود هرگاه با مامون خلوت مي كرد او را پند مي داد و از خدا مي ترسانيد و كارهاي بر خلافي را كه مرتكب مي شد تقبيح
مي كرد و سرانجام آنها را به نامبرده گوشزد مي فرمود مامون ظاهرا” به سخنان حضرت احترام مي گذارد و تصديق مي كرد ليكن در باطن بسيار ناراحت بود و گفتار حضرت بر وي گران مي آمد .

روزي حضرت رضا (ع) بر مامون وارد شد ديد مشغول وضو گرفتن است وغلام آب بر دست او مي ريزد حضرت رضا (ع) از عمل بر خلاف شرع او متاثر شده فرمود : «  در عبارت خدا ، ‌انبازي اختيار مكن »  مامون ناچار ظرف آب را از غلام گرفته و خود وضو را تمام كرد و اين سخن امام « كه حق تلخ است »  بر كينه و عداوت او افزود و ناراحت تر شد . حضرت رضا (ع) به ديدة امامت ، از باطن حسن و فضل فرزندان سهل به خوبي باخبر بود و مي دانست سرشت آنها با نطفة شيطنت عجين شده بدين مناسبت هرگاه مامون از آنها نام مي برد حضرت رضا (ع) از نام بردگان نكوهش مي كرد و كارهاي زشت آنها را براي مامون بيان مي كرد و اضافه مي فرمود به سخنانشان گوش ندهد .

برادران سهل از رويه حضرت باخبر شدند آنها هم متقابلا” از حضرت رضا (ع) نزد مامون سعايت مي كردند و سخناني  مي گفتند كه جناب او را از نظر مامون طرد كنند و اسباب ناراحتي او را فراهم سازند و بالاخره متعرض مي شدند كه هرگاه او را بيش از اين برخود چيره سازي ممكن است به همين زودي مردم را عليه تو بشوراند و ترا هلاك سازند و بالاخره آنقدر را از اينگونه سعايتها و سخن ، چينها ـ نمودند تا توانستند مامون را نسبت به آن حضرت بدبين سازند و او را به كشتن امام هشتم (ع) وادار نمايند . 1

بديهي است قتل امام هشتم پس از چنان موقعيت ممتاز به آساني ميسر نبود ، قرائن نشان مي دهد كه مامون پيش از اقدام قطعي خود براي شهادت رساندن امام به كارهاي ديگر دست زده است كه شايد بتواند اين آخرين علاج را آسان تر بكار برد ،‌ شايعه پراكني ونقل سخنان دروغ از قول امام از جمله اين تدابير است به گمان زياد اينكه ناگهان در مرو شايع شد كه
علي بن موسي (ع) همه مردم را بردگان خود مي دانند جز با دست اندركاري عمال  مامون ممكن نبود .2

رضا به مامون گفت : مردم با اميرالمومنين به سبب من وفضل بن سهل متغيرند ، راي آن است كه اميرالمومنين ماهر دور را از خود دور كند تا جهان بيار آمد و فتنها ساكن شود بعد از زماني اندك ،‌ فضل بن سهل در گرمابه كشته شد و رضا (ع) وفات يافت . 3

محمد رازي مي گويد كه اولاد مامون لعين از كثرت حسد به حضرت
امام رضا (ع) يكي از برانگيخته و به كشتن وي امر فرمودند . 4

مامون براي حضرت بيعت گرفت از مردم اما وقتي علم و فضل و حسن تدبير امام بر او ظاهر گشت ، حسد ورزيد و از روي قصد و كينه نتوانست تحمل كند سينه اش تنگ شد و از روي حضرت رامسموم نمود و به
شهادت رسانيد . 1

سبب قتل امام توسط مامون به روايت بعضي از مورخان به خاطر ابراهيم بن مهدي و مخالفت عباسيان بود و اينكه امام در نصيحت مامون مبالغه زيادي كه در گفتن سخن حق هيچ ترس و واهمه اي نداشت . 2

       q          تاريخ و محل شهادت و آرامگاه امام رضا (ع)

آخرماه صفر ماه 203 بعضي گفته اند  در روز دوشنبه ، چهاردهم صفر سال 202 بوسيله انگور زهر آلود در زمان مامون در طوس گفته اند در خانه حميد بن قحطبه در دهي به نام سناباد از سرزمين طوس و اطراف نوقان شهيد شد كه در همان محل قبر هارون الرشيد قرار داشت در آن زمان پنجاه و پنج سال داشت ،  بعضي گفته اند چهل و نه سال و شش ماه و چهار ماه نيز
گفته شده بعضي نيز 49 سال و هشت روز كم گفته اند . 3

در آن وقت چهل و نه سال و شش ماه داشت ، جز اين نيز گفته اند به قولي ديگر انگور زهرآلود خوردند و اين اتفاق در صفر سال 203 ه . ق افتاد و مامون بر امام (ع) نماز خواند و در هنگام مرگ پنجاه و سه سال و به قولي چهل و نه سال و شش ماه داشت و تولد وي در سال 153 هجري در مدينه رخ داد . 1

آن حضرت حدود 2 سال در شهر مرو نزديك به هفت ماه در سرخس اقامت داشت ، ماههاي آخر را هم در سناباد طوس بسر برد و در همانجا بود كه به شهادت رسيد ، شهادت آن حضرت را روز 29 ماه صفر و عمر آن حضرت را هنگام شهادت 54 سال و 3 ماه و 19 روز نوشته اند . 2

حضرت رضا (ع) در هفدهم ماه صفر روز سه شنبه سال 203 از
دنيا رفت بوسيلة سمي كه مامون در انگور ترتيب داده بود ، آن وقت پنجاه و يكسال داشت . 3

در بيست و سوم ذيعقده سال 202 وفات حضرت رضا (ع) اتفاق افتاد در كتاب مواليد الائمه سال 202 و در مناقب روز جمعه هفت روز به آخر ماه رمضان سال 202 بعضي 203 گفته اند در كتاب الدر ، روز جمعه اول ماه رمضان سال 202 در كتاب ذخيره تيز همين را نوشته است . 4

حضرت رضا (ع) در سال دويست و سه ، ماه صفر در خراسان از دنيا رفت او در آن موقع پنجاه و پنج سال داشت ، مادرش كنيزي فرزند دار به نام
ام البنين بود ، مدت خلافت و رهبري او پس از پدرش بيست سال بود . 1

بدن مطهر ، آفتاب عالمتاب حضرت رضا (ع) بالاي سر قبر هارون ،
آنجا كه هم اكنون روضة مقدس رضوي و تربت مطهر او است به خاك
سپرده شد . 2

امام (ع) در شهر طوس به شهادت رسيد و چنان كه خود پيش بيني و سفارش كرده بود آن حضرت را در نقطه اي از سناباد كه بعدها
مشهدالرضا (ع) نام گرفت به خاك سپردند . 3

       q          كيفيت وفات يا شهادت امام رضا (ع)

الف ) ذكر بعضي از منابع و مأخذي كه معتقدند امام (ع) به مرگ طبيعي ، به سراي باقي  شتافته اند :

در سال 203  ه . ق مامون از سرخس به طوس رفت وقتي به آنجا رسيد چندروزي به نزد قبر پدرش بماند آنگاه علي بن موسي ، انگوري خورد و بسيار بخورد و ناگهاني درگذشت و مامون گفت تا او را نزديك قبر هارون خاك كنند و

 

در ماه ربيع الاول به حسن بن سهل نوشت و به او خبر داد كه علي بن موسي درگذشته و غم مصيبت خويش را از درگذشت وي بگفت و به بني عباس و وابستگان و مردم بغداد نيز نوشت و درگذشت علي بن موسي را به آنها خبر داد و گفت كه اعتراض آنها به بيعت با وي از پي مامون بوده و خواست كه به اطاعت وي درآيند . 1

مامون پس از دفن فضل و برگزاري مراسم سوگواري و گذراندن ايام عزاداري به اتفاق امام و همراهان از سرخس بيرون شد و راه طوس پيش گرفت راه را با تأني مي پيمود و در هر منزل اطراق مي كرد ، هفت منزل به قريه نوغان مانده روزي امام چون از پيش مامون به  محل سكونت و استراحت خود برگشت حالش دگرگون شد و اظهار كسالت نمود كه اين حالت دوام داشت تا از قرية نوغان گذشتند و به قريه سناباد وارد شدند وكه در قريه مزبور حال امام سخت شد و به بستر افتاد در هر كجا براي سكونت و استراحت خليفه و وليعهد هر كدام محل آماده مي كردند كه چسبيده به هم بود در سناباد  هم به همين نحو و از موقعي كه حال امام بد شد مامون از ايشان هر روز يك بار ديدن
مي نمود و در سناباد روزي دوبار يكي صبح و يكي عصر و هر بار هم با
عده اي از سادات يا سران سپاه بود و چون برمي گشت بيماري امام را خطرناك و كشنده جلوه مي داد و بسيار اظهار تأسف مي كرد . 1

چون مامون به طوس رسيد رضا علي بن موسي بن جعفر محمد عليه السلام در قريه اي كه به آن  « نوقان »  گفته مي شد در اول سال 203 وفات كرد و بيماري آن حضرت بيش از سه روز نبود و گفته شده كه علي بن هشام انار مسمومي به او خورانيده و مامون بر وي سخت بي تابي نشان داد خبر داد مرا ابولحسن بن عباد و گفت : مامون را ديدم كه قبايي سفيد در برداشت و در
( تشييع )  جنازة رضا سربرهنه ميان دو قائمه نعش پياده مي رفت و مي گفت اي ابوالحسن پس از تو به كي دل خوش باشم ؟ و سه روز نزد قبرش اقامت گزيد و هر روز قرصي نان و مقداري نمك براي او مي آوردند و خوراكش همان بود سپس در روز چهارم بازگشت سن رضا (ع) چهل و چهار سال بود . 2

سبط بن جوزي مي گويد : پس از آنكه فضل بن سهل در سرخس به قتل رسيد حضرت رضا (ع) بيمار شد هنگامي كه وارد طوس گرديد در سال 203 هجري وفات يافت 3و صبح فردا شد مامون اولين كارش اين بود كه دستور داد به سرعت جنازه را غسل داده و كفن كردند و خود پشت جنازه با پاي برهنه بدون عمامه و كلاه با اظهار حسرت حركت مي كرد و مي گفت : اي برادرم بدون شك به سبب فوت تو رخنه اي دراسلام پديد آمد و مقدرات الهي بر كوشش من در حق تو غلبه كرد سپس قبر پدرس هارون را شكافت و آن جناب را در گور هارون كنار او به خاك سپرد و گفت : اميدوارم خداوند تبارك و تعالي بواسطة نزديكي اين جنازه به پدرم نفعي رساند اين خبر از طريق عامة
( سنت ها ) بود . 1

وقتي امام رضا  (ع) از جهان ديده فروبست مامون به مدت يك شب و يك روز خبر رحلت او را مخفي كرد و بعد به محمد بن جعفر ( عموي امام ) و گروهي از آل ابيطالب خبر داد و هنگامي كه به بالين امام آمدند اثري از ضرب و زخم بر پيكر ايشان نديدند و مامون به گريه افتاد و گفت بر من بسيار دشوار است اي برادر من كه تو را چنين ببينم من آرزومند بودم كه پيش از تو رخت از اين سراي بكشم  اما چه مي شود كه پروردگار متعال را تقدير ديگري بود مامون بر مرگ امام رضا بسيار گريه كرد و اندوه بسيار شديدي داشت و او جنازه امام را به دوش مي كشيد . 2

ب )  ذكر بعضي از منابع و مأخذي كه معتقدند امام رضا (ع) به شهادت رسيده اند:

باري سخنان تلخ و مسموم كنندة نامبردگان كار خود را كرد تا روزي حضرت رضا و مامون سرسفره نشسته به غذا خوردن مشغول بودند حضرت از غذاي مسمومي كه تناول فرمود رنجور شد و مامون هم براي سياست وقت ، خود را به بيماري زد عبدالله بن بشير گفته ، مامون به من دستور دارد بر خلاف عادت ناخن هاي خود را بلند كنم و كسي را هم از چنين عملي با خبر نسازم من هم چنانكه گفته بودم ناخن هايم را بلند كردم روزي مرا خوانده و چيزي مانند تمرهندي به من داده گفت اين را به دست خود خمير كن من هم طبق دستور آن را كاملا” خمير كردم پس از اين مامون از پيش من حركت كرد حضور حضرت رضا (ع) رفته احوال پرسيد و سئوال كرد حال شما چگونه است ؟ فرمود : آرزومندم حالم خوب و نقاهتي صورت نگرفته باشد مامون گفت منهم بحمدالله امروز حالم خوب است پرسيد آيا امروز خدمتكاران حضور اقدس رسيده اند ؟ فرمود : خير ، مامون خشمناك شده غلامان را به حضور طلبيده گفت اكنون بايد آب انار حاضر كنيد زيرا ما چاره از آشاميدن آن را نداريم ، آنگاه عبدالله گفت : مامون به من دستور دارد اناري حاضر نمايم چون آورده گفت آن را به دو دست خود بفشارم چون آب انار را گرفتم مامون آن را به حضرت رضا (ع) داده آشاميد و همان فشرده انار اسباب رحلت را فراهم ساخت و دو روز پس از آن رحلت فرمود . 1

علي بن هشام همان كسي است كه در نوغان طوس در سال 203 ه . ق به امام رضا (ع) انار مسموم خورانيد 2مامون در آخر چاره اي جز آن نيافت كه بدست خود و بدون هيچگونه واسطه اي امام را مسموم كند و همين كار را كرد و در ماه صفر دويست و سه هجري يعني قريب دوسال پس از آوردن حضرت از مدينه به خراسان و يكسال واندي پس از صدور فرمان وليعهدي به نام آن حضرت دست خود را به جنايت بزرگ و فراموش نشدني قتل امام آلود . 1

در ايام خلافت مامون ، علي بن موسي الرضا (ع) در طول مسموم و درگذشت و همانجا دفن شد . 2

حضرت رضا (ع) بيمار شد ، همان بيماري كه از اين جهان رفت و چون آن حضرت بيمار شد مامون به عيادت او مي آمد تا چون بيماري آن حضرت سنگين شد وي را به شرطي كه پس از اين بيايد مسموم كرد ) و خود مامون نيز خود را به بيماري زد و چنان وانمود كرد كه او نيز با آن حضرت در اثر خوردن غذاي مسمومي بيمار شده و حضرت رضا (ع) بيماريش ادامه يافت تا از اين جهان رفت . 3

به ايشان گفته شد شما را چه كسي خواهد كشت ؟ امام فرمود : بدترين مردم زمانم مرا با سم مي كشد . 4

 

 

محمد بن جهم گفت حضرت رضا (ع) انگور بسيار دوست مي داشت آنها كه آهنگ قتل آن حضرت را داشتند ، مقداري انگور را براي آن حضرت تهيه كرده و چندر روي سوزن هاي زهرآلود را كه با لطيف ترين روش آلوده شده بود در آن فرو برده ، آنگاه آنها را حضور اقدس رضوي آورده حضرت رضا (ع) پس از خوردن انگور زهر آلود رنجور شده و بدينوسيله رحلت فرمود . 1

وفات علي بن موسي الرضا در طوس بود ، چنين گويند كه از بهر مامون طبقي انگور آوردند از آن بخورد ، و باقي به نزديك علي بن موسي الرضا (ع) عنه فرستاد كه مرا خوش آمد از اين انگور  تو نيز بخور ! و علي بن موسي الرضا بخورد و هم آن شب بمرد و چنين گويند كه اندران انگور ، زهر بود و مامون جامه و علامت سبز كرده بود ، چون او بمرد جامه سبز بيفكند و
سياه پوشيد . 2

چون مامون به طوس وارد شد علي بن موسي الرضا به ناگاه وفات كرده در آخر صفر سال 203 و به سبب انگوري كه خورد بود ، مامون نزد حسن بن سهل و اهل بغداد و شيعيان آل عباسي كسي فرستاد و اين خبر بداد و گفت : اين آشوب به سبب او بوده و اكنون كه او  وفات كرده ، بايد به اطاعت گردن نهند پس از طوس به جرجان رفت و چندماه در جرجان درنگ كرد . 3

گويند علي بن موسي الرضا (ع) انگور به غايت دوست داشتني ، بسر سوزن زهر در انگور تعبيه كردند چون پيش رضا بردند و از آن بخورد بعد از اندك زماني وفات يافت و مامون به بغداد نوشت كه شما جهت رضا و فضل بن سهل با من متغير شديد و از قضا هر دو درگذشتند ،‌ خصومت از بهر چيست ؟ ايشان جواب هاي سخت نوشتند و مامون به تعجيل روي به بغداد نهاد و ابراهيم مهدي و فضل ربيع بگريختند . 1

ابوالصلت گويد : چون صبح شد لباس خود را بر تن كرد و در محراب عبادتش منتظر نشست ،  و همينطور كه انتظار مي كشيد ناگهان غلام مامون وارد شد و گفت امير شما را احضار مي كند ، حضرت كفش خود را به پاي كرد و رداي خود را بر دوش افكند و برخاسته حركت كرد و من در پي او مي رفتم تا بر مامون وارد شد و در پيش روي مامون طبقي از انگور بود و طبق هايي از ميوه جات و در دست او خوشه انگوري بود كه مقداري از آن را خورده بود و مقداري از آن باقي بود چون چشمش به آن حضرت افتاد از جاي برخاست و با او معانقه كرد و پيشانيش را بوسيد و آن حضرت را در كنار خود نشانيد و خوشه انگوري كه در دست داشت به آن جناب داده و گفت : يابن رسول الله من انگوري از اين بهتر تاكنون نديده ام ،‌حضرت بدو فرمود : بسا مي شود كه انگوري نيكو است . از بهشت است ( يعني انگور نيكو در بهشت است ) گفت : شما از آن تناول كنيد امام فرمود :  مرا از خوردن آن معاف بدار ، گفت : بايد تناول كني ، براي چه نمي خوري ؟ شايد خيال بدي در بارة من كرده اي ؟
 و خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن خورد و بعد به پيش آورده و امام از او گرفت و سه دانه از آن را به دهان گذارده و خوشه را بر زمين نهاد و برخاست مامون پرسيد : به كجا مي رويد ؟ فرمود : بدانجا كه تو مرا فرستادي ، و عبا بسر كشيده ، خارج شد . 1

( مامون) وقتي از عمل ناجوانمردانه خود مطمئن شد ، فوري فرستاد عده اي از شيوخ و سادات آل ابوطالب و به آنان گفت : شما را خواستم تا جنازة پسرعموي گرامي ام را از نزديك ببينيد و بدانيد به علي الرضا (ع) هيچگونه آسيبي نرسيده بلكه اجلش رسيده و به مرگ خدايي از دنيا رفته است .2

مامون هم شديدا” از اين جريان اظهار تأثر كرد و دستور داد با احترام تمام بدن آن حضرت را در كنارقبر هارون دفن نمايند . 3

چون حضرت رضا (ع) به ستم مامون رحلت كرد مرقد آن حضرت را در برابر گور هارون قرار داده و آن جهنم ظلم عداوت پشت سرآن حضرت
واقع شد .

 

 

حضرت رضا (ع) هنگامي كه دار فاني را وداع گفت به جز از فرزند بزرگوارش حضرت ابوجعفر محمد بن علي كه مقام امامت بوجود اقدسش مباهات مي كرد فرزند ديگري نداشت و تاريخ هم به غير از او فرزند ديگري براي آن جناب نشان نداده و آن حضرت در زمان رحيل پدر ارجمندش هفت سال و اندي عمر داشت . 1

 



[1] - قمي ، عباسي ، منتهي الامال ، ص 1022 تا 1035

 

1 محمد بن خاوند شاه بن محمود ( ميرخواند )  روضه الصفا في سيره الانبياء و الملوكو الخلفا ،‌تصحيح و تحشيه ، جمشيد كيانفر ، جلد سوم ( شرح حال ائمه اطهار ،‌بني اميه ، خلفاي عباسي ) انتشارات اساطير 1380 ص 2628-2629

2 مظفر ،‌ محمد حسين تاريخ شيعه ص 113

1 جرجي زيدان تاريخ تمدن اسلام ص 798

2 ابن خلدون تاريخ ابن خلدون عبدالحميد آيتي جلد دوم موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي 1364 ص 382

 

1 - رضوي سيد احمد ، شمس الهدي ، علي بن موسي الرضا (ع) ، ص 204

 

1 تاريخ ابن خلدون ، ص 386

1 مسعودي ابوالحسن علي بن حسين ، مروج الذهب ، جلد دوم ص 441و 442

ابن طقطقي ، تاريخ فخري ، ص 301

مستوفي ، صمداله ، تاريخ گزيده تهران ،‌دنياي كتاب ،‌1361 ، ص 312

معيني ، احم جواد ، امام علي بن موسي الرضا (ع) ،‌منادي توحيد و  امامت ، ص 100 و 101

 

 

1 عمادزاده ، زندگاني حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع) ، ص 545

2 عماد زاده ، همان كتاب ، ص 547

3 عماد زاده ، همان كتاب ، ص 546

1 مرتضي حسيني ، جعفر ، زندگي سياسي هشتمين امام ، دكتر سيدخليل خليليان ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ،  1359 ص 133 و 134

1 عقوري ،‌ علي  ، سرگذشت و شهادت هشتمين امام شيعيان امام رضا (ع) ، ص 49

 

1 اصول كافي ، ص 409 410 - 411

1 ميرخواند ، روضه الصفا ،‌ تصحيح ، جمشيد كيانفر ، جلد سوم ، اساطير ، ص 2630 - 2631

2 آيت ا000 خامنه اي ، سيد علي ، مقالات كنگره جهاني امام رضا (ع) ، ص 39

1 مشكوة كرماني ، احمد ، تاريخ تشيع در ايران ، ص 752

2 مدرسي ، سيد محمد تقي ،‌زندگي و سيماي امام رضا (ع) ، ص 74 - 75

1 آيت ا000 خامنه اي ، سيد علي ، مقالات كنگره جهاني امام رضا (ع) ، ص 39

2 كليني ، الكافي ،‌علي اكبر غفاري ، تهران ، دارالكتاب تهران ، 1388 ه .ق ، ‌ص 490

1 -  شيخ مفيد ، الارشاد ، ص 611- 612

2 آيت ا000 خامنه اي ، سيد علي ، مقالات كنگره جهاني امام رضا (ع) ، ص 46

3   هندوشاه نخجواني ، تجارب السلف در تواريخ خلفاء و وزاري ايشان ، تصحيح  عباس اقبال ، ظهوري ، 1357 ، ص 158

4 استرآبادي ، احمد بن تاج الدين ،‌آثار احمدي ، ( تاريخ زندگاني پيامبر اسلام و ائمه اطهار ) به كوشش حميد هاشم محدث ‌،‌نشر قبله ، 1374 ، ‌ص 533

1 نورايي يگانه قمي ، احمد  ، مجالس الشيعه ، ص 168

2 خواند مير ، حبيب السيد ، زير نظر دكتر دبير سياقي ، جلد دوم ،‌خيام ،‌1353 ، ص 88

3 بحارالانوار ، جلد 12 ص ، 268 به نقل از طبرسي

1 مسعودي ، ابوالحسن علي بن حسين ، مروج الذهب ، ص 418 و 442

2 عقوري ، علي ،‌ سرگذشت و شهادت هشتمين امام شيعيان امام رضا (ع) ، ص 51

3 بحارالانوار ، ج 12 به نقل از مصباح كفعمي ، ص 267

4 بحارالانوار ، ج 12 به نقل از كتاب عدد 267

 

1 بحار الانوار به نقل از ارشاد شيخ مفيد ، ص 267

2 رضوي ، سيد احمد ،‌شمس الهدي  ، ‌علي بن موسي الرضا (ع) ، ص 231

3 معيني ،‌ محمد جواد ، كرابي ، احمد ،‌امام علي بن موسي الرضا (ع) منادي توحيد و امامت ، ص 172

 

1 محمد بن حرير  طبري ، تاريخ طبري ، ابوالقاسم پاينده ، جلد 13 ،‌دفتر بنياد فرهنگ 1352 ص 5675

 

 

1 رضوي زاده ، سيد علي ،‌آفتاب طوس ، تهران ، آسيا ، 1346 ،‌ص 372

2 احمد بن ابي يعقوب ، تاريخ طبري ،‌ص 471

3 موحودي ساوجي ،‌علي ، ولايتعهدي امام رضا عليه السلام ،‌ حكمت  1350 ص 260

 

1 -  شيخ صدوق (‌ ابن بابويه ) عيون الاخبار الرضا ، ‌ص 588 589

2 ابوالفرج اصفهاني ، فرزندان ابوطالب ، ص 349 و 350 و 351

1 شيخ مفيد ،‌ الارشاد ، ص 612 و 613 ، صلب السير( خواند مير‌) ص 88 و 89 و 90  ترجمه اثبات الوصيه العلي بن ابيطالب ( علي محوري ) ، ص 401 و 402

2 گرايزي ، تاريخ گرايزي ،‌به نقل از تاريخ يعقوبي ،‌ به تصحيح عبدالحي حبيبي ،‌دنياي كتاب 1363 ، ص 299

 

1 آيت ا000 خامنه اي ، سيد علي ، مقالات كنگره جهاني امام رضا (ع) ، ص 47

2 مسعودي ، ابوالحسن علي بن حسين ، مروج الذهب ، ابوالقاسم پاينده ، علمي و فرهنگي ،‌جلد دوم ، 1370 ص 418 و442

3 اصفهاني ،‌ابوالفرج ، مكاتل الطالبين ، سيد هاشم رسولي محلاتي ، علي اكبر غفاري ، صدوق ، ص 526-527

4 معيني احمد جواد ،‌ترابي احمد ،‌امام علي بن موسي الرضا (ع) منادي توحيد و امامت ، ‌ص 169

1 شيخ مفيد ،‌الارشاد ، ص 613

2 گرايزي ، تاريخ گرايزي ، ص 462

3 ابن خلدون ،‌ تاريخ ابن خلدون ، ص 388

1 هندوشاه نخجواني ، تجارب السلف در تاريخ خلفاء و وزراي ايشان ، ص 159

1 شيخ صدوق ، ( ابن بابويه ) ترجمه عيون الاخبار الرضا ، ص 594و 595

2 رضوي ، سيد احمد ، شمس الهدي ، علي بن موسي الرضا (ع) ص 230

3 غفوري ،‌علي ، سرگذشت و شهادت هشتمين امام شيعيان امام رضا (ع) ص 51

 

1 شيخ مفيد ، الارشاد ، ص 614

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 16:17 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق زندگینامه امام رضا (ع)

بازديد: 345

 زندگاني امام رضا(ع)

   زادگاه

هشتمين پيشواي شيعيان امام علي بن نوسي الرضا عليه السلام در مدينه ديده به جهان گشود.

  كنيه ها

ابوالحسن و ابوعلي

  لقبها

رضا، صابر، زكي، ولي، فاضل، وفي، صديق، رضي، سراج الله، نورالهدي، قرة عين المؤمنين، مكيدة الملحدين، كفوالملك، كافي الخلق، رب السرير، و رئاب التدبير

  مشهورترين لقب

مشهورترين لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب اين لقب گفته اند: «او از آن روي رضا خوانده شد كه در آسمان خوشايند و در زمين مورد خشنودي پيامبران خدا و امامان پس از او بود. همچنين گفته شده : از آن روي كه همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند. سر انجام، گفته شده است: از آن روي او رضا خوانده اند كه مأمون به او خشنود شد.»

  مادر امام

در روايتهاي مختلفي كه به ما رسيده است نامها و كينه ها و لقبهاي ام البنين، نجمه، سكن، تكتم، خيزران، طاهره و شقرا، را براي مادر آن حضرت آورده اند.

 

  زاد روز

درباره روز، ماه و سال ولادت و همچنين وفات آن حضرت اختلاف است.
ولادت آن حضرت را به سالهاي (148 و 151 و 153ق) و در روزهاي جمعه نوزدهم رمضان، نيمه همين ماه، جمعه دهم رجب و يازدهم ذي القعده.

  روز شهادت

روز وفات آن حضرت را نيز به سالهاي (202 و 203 و 206ق) دانسته اند.
اما بيشتر بر آنند كه ولادت آن حضرت در سال (148ق) يعني همان سال وفات امام صادق عليه السلام بوده است، چنان كه مفيد، كليني، كفعمي، شهيد، طبرسي، صدوق، ابن زهره، مسعودي، ابوالفداء، ابن اثير، ابن حجر، ابن جوزي و كساني ديگر اين نظر را برگزيده اند.

در باره تاريخ وفات آن حضرت نيز عقيده اكثر عالمان همان سال(203ق) است.
بنابر اين روايت، عمر آن حضرت پنجاه و پنج سال مي شود كه بيست و پنج سال آن را در كنار پدر خويش سپري كرده و بيست سال ديگر امامت شيعيان را بر عهده داشته است.

اين بيست سال مصادف است با دوره پاياني خلافت هارون عباسي، پس از آن سه سال دوران خلافت امين، و سپس ادامه جنگ و جدايي ميان خراسان و بغداد به مدت حدود دو سال، و سر انجام دوره اي از خلافت مأمون.

  فرزندان

گرچه كه نام پنج پسر و يك دختر براي او ذكر كرده اند، اما چنان كه علامه مجلسي مي گويد: حداكثر تنها از جواد به عنوان فرزند او نام برده اند.
به دسيسه مامون و با سم او به شهادت رسيد و پيكر مطهر او را در طوس در قبله قبه هاروني سراي حميد بن قحطبه طايي به خاك سپردند و امروز مرقد او مزار آشناي شيفتگان است.

زندگى و شخصيت امامان شيعه، دو جنبه ارزشى متمايز و با اين  حال مرتبط با هم دارد:

  اول : شخصيت عملى و علمى و اخلاقى و اجتماعى آنان كه در طول زندگى ايشان، در منظر همگان شكل گرفته است و فهم و ادراك آن نياز به پيش زمينه‏  هاى اعتقادى و مذهبى خاص ندارد، بلكه هر بيننده فهيم و داراى شعور و انصاف مى‏تواند، ارزش ها و امتيازهاى آنان را دريابد و بشناسد.

  دوم : شخصيت معنوى و الهى آنان كه ريشه در عنايت ويژه خداوند نسبت به ايشان دارد.  شناخت اين بعد از شخصيت اهل بيت نياز به معرفت هاى پيشين  دارد؛ يعنى نخست بايد به رسالت پيامبر(ص) ايمان داشت و براساس رهنمودهاى آن حضرت، ولايت عترت را پذيرفت و براى شناخت جايگاه عترت به  روايات و راويان معتبر اعتماد كرد و كوتاه سخن اين كه بينش هاى مذهبى مختلف، مى‏تواند مانع شناخت اين بعد از شخصيت اهل‏ بيت عليهم السلام باشد.

 شهادت

 

مأمون خليفه عباسی ، برای بقا حکومت نا مشروع خود روشی مغاير با روش پدران خود اختيار کرد. او برای اينکه بتواند امام رضا (ع) تحت کنترل خود داشته باشد و همچنين ايشان را در کارهای حکومتی به صورت ظاهری دخيل جلوه دهد؛ ايشان را از مدينه شهر جدشان به طوس پايگاه حکومت عباسيان فراخواند و ايشان را به وليعهدی خود منسوب کرد.امام رضا (ع) که وضع دشوار زندگی شيعيان را می ديد و از سوی ديگر می دانست که با حضور در پايگاه حکومتی شايد بتواند هرچند کم در کارهای مسلمين گشايشی انجام دهد به سوی طوس رهسپار گشتند. سفری سخت و طاقت فرسا که در اين سفر خواهر گراميشان را حضرت معصومه را در شهر قم از دست دادند.

دانشمندان مذاهب گوناگون که به طوس می آمدند جملگی در بحث و تبادل نظر در مقابل به آن حضرت پی به عظمت و علم والای آن حضرت می بردند و جملگی به اين نکته که با حضور آن حضرت چرا بايد خلافت مسلمین در دست مامون باشد صحه می گذاشتند.کم کم جلوه های علوی امام بر کسانی که از متعصبين به مامون بودند نيز روشن می گشت و حتی در درون خانواده مامون نيز زمزمه هائی به گوش می رسيد. ماه ها بود که بارانی نباريده بود و شهر در بی آبی داشت به بيابانی مبدل می شد. مامون بهترين فرصت را بدست آورده بود تا با تحريک مردم از امام بخواهد که نماز باران بخواند و با توجه به آب و هوای شهر طوس اصلا امکان اين را که باران ببارد را نمی داد.

 

حضرت در ورود به شهر طوس با استقبال بی نظير مردم مواجه شدند و از همان روز اول تخم کينه در دل مامون کاشته شد.امام رضا با اين شرط که هيچگونه دخالتی در کار های حکومتی و عزل و نصب ها نخواهند داشت اين مسئوليت را قبول کردند.مامون که در ابتدا فرض می کرد که توانسته است با اين کار خطر شيعيان را بطور کل از بين ببرد کم کم متوجه شد که نه تنها به هدف خود نرسيده است بلکه با حضور امام در مرکز حکومت و اخلاق و منش و تقوای ايشان روز به روز بر تعداد ارادتمندان آن حضرت افزوده می شود. ديگر طوس به مرکز و کانون توجه مسلمانان مبدل شده بود و نام و آوازه حضرت در سرتاسر بلاد اسلامی پيچيده شده بود.

امام قبول کردند در گرمای طاقت فرسای شهربهمراه مردم به بیرون شهر رفتند. امام به نماز ايستادند در اواخر نماز بود ولی هنوز لکه ای ابر در هوا نبود.  مامون خوشحال و خرسند از اينکه دارد به مقصور خود می رسد. امام بعد از نماز و در حالی که مردم داشتند با نا اميدی متفرق می شدند دست بر دعا برداشتند . ناگهان آسمان را ابر پوشاند . و غرش آسمان و ابرها خبر از باران داد.

مامون ديگر چاره ای نداشت جز آنکه خودش هم به اصلح تر بودن امام رضا (ع) صحه گذارد. ديگر تمامی مردم اعم از دوستداران آل عبا و غيره براين باور بودند که مامون به نا حق بر جايگاه خلافت مسلمين تکيه زده است . مامون که می خواست با کشاندن امام به طوس خطر شيعيان را برطرف کند اکنون در چاهی گير کرده بود که خود با دستان خود آن را کنده بود.ديگر چاره ای برای او نمانده بود به جز آنکه امام را به شهادت برساند. و اينبار هم به شيوه منحوس پدران خود امام (ع) را مسموم کردند و جهان اسلام را از وجود آن گهربی بديل بی نصيب کردند . و اکنون پس از سال ها محل دفن آن حضرت به يکی از مراکز بزرگ نشر علوم دينی و پايگاه بزرگ عالم شيعه در آمده است و مايه افتخار ايرانيان است که امام رضا (ع) در کشور آنها به خاک سپرده شده است .

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 16:15 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق پیشنهاد مامون به امام رضا (ع)

بازديد: 225

« فهرست مطالب »

 

عنوان                                                                                             

 

1- پيشنهاد مأمون در تفويض خلافت به علي بن موسي ‌الرضا(ع)                                      

2- چرا امام رضا (ع) خلافت را نپذيرفت؟                                                     

 

3- ارائه پيشنهاد ولايتعهدي از طرف مأمون به امام رضا (ع)                                      

 

4- بحث بين مأمون و امام رضا(ع) بر سرپذيرش ولايتعهدي                                                

5- انگيزه‌هاي پذيرفتن ولايتعهدي از جانب امام رضا(ع)                                  

 

6- دلايلي بر عدم صداقت مأمون در پيشنهاد ولايتعهدي به امام رضا(ع)            

 

7- مراسم ولايتعهدي و بيعت با امام رضا(ع)                                               
پيشنهاد مأمون در تفويض خلافت به علي بن موسي الرضا(ع)

مأمون در سال 200 هـ ق ، رجاء بن ضحاك و يا سرخادم را پيش علي بن موسي بن جعفر بن محمدعلي بن حسين بن علي الرضا(ع) فرستاد كه او را بياورند و او را محترمانه پيش مأمون بردند و علي بن موسي الرضا(ع) در مرو پيش مأمون رسيد و مأمون او را در منزلي شايسته جا داد.1

در مرو، مأمون خلافت را به آنحضرت پيشنهاد كرد ولي نپذيرفت و در اين زمينه، ميانشان ، گفتگوهاي فراواني واقع شد و تا حدود دو ماه مأمون در اين پيشنهاد اصرار ميكرد و آنحضرت از قبولش امتناع مي‌ورزيد.2

مأمون دست بردار نبود و چندين روز به امام (ع) اصرار ميكرد و فضل و حسن سهل را همه روزه نزد امام مي فرستاد و با امام در اين باره صحبت مي‌كردند، شايد امام (ع) را راضي كنند و چون امام(ع) راضي نشد، مأمون پيشنهاد كرد كه ولايتعهدي را بپذيرد.3

وقتي امام رضا(ع) وارد خراسان شد و با مأمون ملاقات كرد، مأمون اظهار داشت كه مي‌خواهد دست از خلافت و حكومت بردارد، زيرا چنين يافته است كه آنحضرت براي حكومت به خاطر فضل و برتري از او سزاوارتر مي‌باشد.4

چون حضرت امام رضا(ع) وارد مرو شد مأمون آن جناب را به تجليل و تكريم تمام نمود و خواص اولياء و اصحاب خود را جمع نمود و گفت؛ اي مردمان من در آل عباس و آل علي (ع) تأمل كردم هيچيك را از افضل و احق به امر خلافت از علي بن موسي (ع) نديدم پس رو كرد به حضرت امام رضا(ع) و گفت: اراده كرده‌ام كه خود را از خلافت خلع نمايم و به تو تفويض كنم.1

مأمون، نامه‌اي بسيار محترمانه بحضرت رضا (ع) بمدينه نوشت و رجاء بن ضحاك، با چند نفر ديگر از خواص خود را ، مأمور بردن آن نامه كرد و از آنحضرت درخواست كرد كه به خراسان تشريف بياورد و در آن نامه اظهار داشت كه من قصد دارم از خلافت بر كنار گردم و آن را واگذار به وجود اقدست كنم، چون نامه به آنحضرت رسيد جواب مرقوم فرمود و از آن مسافرت معذرت خواست و علل چندي هم ذكر فرمود ، مأمون دست بر نداشت و چندين نامه بين آندو نفر ردو بدل شد و در هر دفعه حضرت عذر ميآورد، تا آنكه مأمون قاصدي فرستاد و پيام داد كه اگر آنحضرت خلافت را نمپذيرد، لااقل بايد وليعهدي را قبول كند. 2.

حسين بن ابراهيم ناتانه ـ رضي الله عند ـ بسند خبر قبل از ابوالصلت هروي روايت كرد كه مأمون به حضرت رضا (ع) گفت: من مقام علمي و فضل و بي‌اعتنايي شما بدنيا و پارسائيت و ترس از خدا و و رع و عبادت ترا شناختم اي فرزند رسول خدا، و ترا بخلافت سزاوارتر از خويش تشخيص دادم،

حضرت فرمود: به بندگي پروردگار خود افتخار مي‌كنم و به زهد و بي‌رغبتي بدنيا نجات و خلاص خود را از شر دنيا مي‌طلبم، و باورع و عدم نزديكي بمحرمات الهي اميدوار رسيدن به سعادت و فائز شدن به بهره‌هاي خداوندي و درجات قرب بدرگاه اويم، و با تواضع و فروتني در اين دنيا آرزوي مقام بلند را به نزد پروردگار خود ـ عزوجل ـ دارم، مأمون گفت: من در نظر دارم خود را از خلافت خلع كنم و اين مقام را به تو بسپارم و با تو بيعت كنم، حضرت در پاسخ او فرمود: اگر اين خلافت از آن تو است پس خدا براي تو قرار داده است و حائز نيست كه لباس و خلعتي را كه خداوند به قامت تو پوشانده از تن بيرون كني، و بغير خود بپوشاني و بر ديگري واگذار نمايي. و اگر اين مقام از آن تو نيست پس حق اينكه چيزي را كه از تو نيست به من واگذاري نداري، مأمون گفت: اي فرزند پيغمبر ناچاري از اينكه اين پيشنهاد را بپذيري و اين فرمان را قبول كني، حضرت فرمود: اين امر را از روي ميل و رغبت هيچگاه نمي‌پذيرم. و پي در پي مأمون در اين موضوع تا چند روز اصرار مي‌ورزيد و پا فشاري مي‌نمود تا بالاخره از آن مأيوس گشت، ناچار بحضرت پيشنهاد كرد كه: اكنونكه آنرا (خلافت را) نمي پذيري، و حاضر نميشوي كه من بعنوان خلافت با تو بيعت كنم پس ناچار وليعهدي مرا بايد قبول كني (تا خلافت پس از من، از آن تو باشد). 1

مأمون عده اي از آل ابي‌طالب از آنجمله حضرت رضا(ع) را بوسيلة جلودي نامي از راه بصره به حضور خود خوانده پس از ورود نامبردگان را در خانه، و حضرت رضا(ع) را در منزل ديگري وارد كرد و مقدمش را گرامي داشته و در تعظيم آن جناب كوتاهي ننموده پس از اين به آنحضرت ابلاغ كرد ميخواهم خود را از خلافت خلع كرده و حضرت شما را بدان مقام سرفَراز دارم، اكنون مناسب است شما هم رأي خودتان را ابراز فرمائيد حضرت نپذيرفته و اظهار داشت بخدا سوگند از چنين هدفي كه در نظر داري به خدا پناهنده مي‌شوم . و شايسته است كسي هم از فكر تو خبردار نشود1 .

حضرت رضا ( ع) فرمود : امير از خدا بترس و از او فراموش نكن واين چنين زنجيري به گردن من ميفكن زيرا من تاب آنرا ندارم ونمي‌توانم چنين بارسنگيني رابردوش بكشم.مامون گفت :بنابراين شمارا به سمت و ولايتعهدي پس ازخودم برگماردم،حضرت فرمودبهترآن است مراهم ازاين سمت معاف داري2 .

چراامام رضا(ع)خلافت را نپذيرفت؟

بايد ديد آيا امام مي‌توانست پيشنهاد امامت وزمامداري رابپذيرد وآنگاه اوضاعي راكه درطول نيم قرن براثرخلافكاريهاي بني عباس پيش‌آمده است،به حال خود بگذارد؟اساساً آيا خود مامون وخاند‌انش وكسانيكه اوبه كار‌ها گمارده بود ،باهمة منافع سرشاري كه ازاموال عامه داشتندمي‌بايست برسرپست‌هاي خودباقي بمانندوبه سوءاستفاده ادامه دهند،منتها درزيرساية حكومت امام!آن هم امام برحق،اماميكه خواستاران عدل اسلامي،آرزوي بسط يدواعمال قدرت و حاكميت آنان را داشتند3 .

امام براي تحقق هدفش دررهبري جنبش مكتبي وحمايت ازآن راه‌حلهايي استفاده كرد ، ازپذيرفتن خلافتي كه مامون براوعرضه داشت خودداري كرد،چرا كه امام بخوبي ‌مي‌دانست سپاه،نظام،قوانين،وهرآنچه دراين خلافت وجوددارد فاسد ونادرست است .

  1. شيخ مفيد ـ الارشاد ـ محمد باقر ساعدي ـ به تصحيح محمد باقر بهبودي ـ تهران ـ اسلاميه – 1351 صفحه 600
  2. شيخ مفيد ـ الارشاد ـ محمد باقر ساعدي ـ به تصحيح محمد باقر بهبودي ـ تهران ـ اسلاميه – 1351 صفحه 601
  3. غفوري ؛ علي ـ سرگذشت و شهادت هشتمين امام شيعه ، امام رضا (ع) ـ دفتر نشر فرهنگ اسلامي صفحه 27 و 28

اگربخواهد خلافت رابپذيرد تمام نظام بايد ويران شود وازابتداساخته شود كه مامون وعباسيان چنين اجازه‌اي نمي‌دانند و مامون درپيشنهاد خود صادق نبود وبعد ازاخذشرعي بودن خودامام راازبين مي‌برد چنانكه درارتباط باولايتعهدي چنين كاري راكرد1 .

چه او(عليه‌السلام)مي‌دانست كه رسيدنش به خلافت ودردست  گرفتن زمام حكومت وسلطنت بامشكلات وگرفتاري‌هاي بزرگ وهراس انگيزي كه غلبه وگذشتن ازآنها آسان نخواهد بود،روبروخواهد شد وي چنانچه حوادث وپيش‌آمد‌هاي بعدازآن نشان داد،بدرستي مي دانست كه ازتوطئه‌هاي مامون وپيروانش به حدي كه بتواند زندگي خودراحفظ كنديادست كم پايگاهش راتاپس ازمرگ مامون نگاهدارد ايمن نخواهد بودوترديد نداشت كه مامون براي رهايي خودازوجود اووتصفية جسدي(ترور)يامعنوي وي به هركار دور از ذهني دست خواهد زد.وانگهي اگرمامون هم دست به اقدامي نمي‌زد اميدخوداوبه زنده ماندن تازمان پس ازمرگ مامون ،باتوجه به تقدم سني خودش بر سن مامون بسيارضعيف بودواين امرنمي‌توانست اقدام پذيرفتن وليعهدي را توجيه نمايد مگرآنكه همانگونه كه مامون انتظارداشت،امام مي‌خواست چنان تصويري ازخود به مردم بدهد كه وي به دنيا بي ميل نيست واين دنياست كه اوتوجهي نداشته است!گذشته ازاينها،اگردست تقدير براي اوزندگي تاپس ازمرگ مامون راهم رقم زده بود آنگاه با آن عناصرنيرومند متنفذ كه هيچ‌يك ازروش حكومت وي راضي نمي‌شدند برخورد پيدامي‌كرد .

 

 

 

 

  1. مدرسي ، سيد قمي ـ زندگي و سيماي امام رضا (ع) ـ محمد صادق شريعت ـ موسسه فرهنگي انصارالحسين ـ 1372 – صفحه 56 و 57

و بالاترازهمه باتوطئه‌هاي عباسيان وپيروانش وكسانيكه آماده بودند هركار محالي رابراي جلوگيري ازدسترسي او به حكومت انجام دهند،مواجه مي‌شد واگربه حكومت نيزدست مي‌يافت آنگاه اينان براي سرنگون ساختن حكومت اووازبين بردن قدرت‌وي وايجاد مشكلاتي افزون برانبوه هراس انگيزمشكلات ديگري كه حكومتش با‌آنها مواجه مي‌شد ،ازگردآوري تمام نيرو و توانايي خودفروگذارنمي‌كردند و از هيچ كوششي بازنمي‌ايستادند اينان به او امكان نمي‌دادند كه امت را بارهبري شايسته وسالم وحكيمانه خودرهبري كند و به اين طريق بيم شكستي فاحش وناكامي كشنده‌اي مي‌رفت ودراين ميان چراگاه حاصلخيزي براي توطئه‌ها ودسيسه‌هاي خوددرچنان دولت ازهم گسيخته وسرگرم مشكلات مي‌يافتند واين بدين لحاظ بودكه مي‌ديدند امام (عليه السلام) راضي نمي‌شود جزبه روش نياكان خود محمد (ص)وعلي(ع) حكمراني كند وطبقات وگرو‌ههاي مختلف مردم هم كه پس ازخوگرفتن به زندگي سرشار ازانحراف وگناه خلفاي عباسي و اموي آماده پذيرفتن چنان حكومت درستي نبودند وازحاكمي كه چنان صالحانه حكمراني كند اطاعت نمي‌كردند ،ديگر سر به ارادة امام فرونمي آوردند ،مگرآنكه امام(ع)دردوران ولايتعهدي يادرآغاز حكومت خوداقدام به چنين آماده باش وچنان بسيجي رابه هرقيمت كه‌براي آنان تمام مي‌شد به امام نمي‌دادند پس ازاين مقدمات طبيعي بود كه امام (ع)ازچنين راه پرمخاطره وپيچ درپيچ كه هيچ يك ازهدفهاي او را هم تامين نمي‌كرد درانديشه رسيدن به حكومت نباشد چه پيمودن اين راه برعكس موجب نابودي خود و تمام آرمان‌هاي او و باعث ازبين بردن تمام علويان وپيروانشان مي‌شد وفقط اميال وهدفهاي ديگران راتامين مي‌كرد وچنان اقدامي عملي انتحاري بودكه هيچ موجبي نداشت وهيچ منطقي آن راتاييد نمي‌كرد1 .

اگرامام رضا(ع)مي‌خواست آن قطعيه‌ها ومنابع درآمد‌هاي سرشار راپس بگيرد يعني همان كاري كه جدش علي (ع)درآغازخلافتش مي‌خواست انجام دهد فكركنيد باچه مشكلاتي روبه‌رومي‌شدآن همه سرداران حرام خوار برضداوقيام مي‌كردند اگرامام رضا(ع)بخواهد اقدامات اساسي درزمينة اصلاحات اجتماعي بنمايدوطبق وظيفه امامت خودريشه هاي فسادراكه خوب مي‌شناخت ازبيخ و بن براندازد بايد ديد باچه مسائلي روبه‌رو مي‌بود اساساً آيا خود مامون وخانواده‌اش و كسانيكه اوبه كار‌ها گمارده بود باهمة منابع سرشاري كه از اموال عامه داشتند مي‌بايست برپستهاي خودباقي مي‌ماندند وبه سوءاستفاده ادامه مي‌دادند،منتهي در زير سايِة حكومت امام آن هم امام برحق ، امامي كه خواستاران عدل اسلامي آروزي بسط يد عدل واعمال قدرت وحاكميت آنان را داشتند . آيا كنارگذاشتن صاحبان مشاغل مهم كه با بند و بستها، در ساية نظام خود كامگي خويشاوندي آن پُست را بدست آورده بودند، در صدر يك برنامة اصلاحي قرار نداشت ؟ قطع كردن حقوقهاي بي‌حساب كه بدون انجام كمترين كار مفيدي بدست كثيري از مشاغلين امور عامه ميرسيد، با تأمل آثار و نتايج جلوگيري از منابع نامشروع و اشرافي‌گري در لباسهاي حق به جانب و اعقالگرانه به نام اسلام در آن جامعة فاميلي و حكومت تهديد و ارعاب و يا تطميع و بي‌مبالاتي چگونه ميتوانست مورد عمل و اجرا قرار گيرد2 .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1. مرتضي، عاملي، جعفرـ زندگي سياسي امام رضا(ع)ـ ترجمه وچاپ دفترانتشارات اسلامي ـ ناشرکنگره جهاني امام رضا(ع)صفحه290و291و 292

2. رضوي ، سيد احمد ـ شمس الهدي ، علي ابن موسي الرضا (ع) ـ ناشر بهرام طاهريان ـ 1417 قمري ـ صفحه 150 

 

ارائه پيشنهاد ولايتعهدي از طرف مأمون به امام رضا(ع)

پس از آنكه مأمون نتوانست امام را به قبول خلافت و كناره‌گيري خود از آن متقاعد كند از آنحضرت خواست كه ولايتعهدي او را بپذيرد و خليفه جانشين او باشد ولي امام (ع) بار ديگر امتناع فرمودند و پيشنهاد او را با اصرار تمام رد نمودند1 .

مأمون چند روزي كوشيد و جديت نمود تا مأيوس شد از قبول آنحضرت، سپس عرض كرد: « اگر قبول نميكني خلافت را، و دوست نميداري، بيعت نمودم براي تو، پس وليعهد من باش تا خلافت بعد از من از آن تو باشد2 . »

ابوالفرج اصفهاني نيز در كتاب مقاتل الطالبين چنين مي‌نويسد، مأمون آنجناب را طلبيد و موضوع را اظهار كرد و آنحضرت امتناع ورزيد، مأمون سخني تهديد آميز گفته و ادامه داد كه عمر هنگام مرگش دستور داد شوراي شش نفري تشكيل دهند كه يكي از آنها جد تو بود و دستور داد كه هر كدام از آنها مخالفت ورزد، گردنش را بزنيد و تو ناچاري كه وليعهدي مرا بپذيري، علي بن موسي (ع) كه چنان ديد، وليعهدي را پذيرفت3 .

 

 

 

 

 

 

 

1.     فضل ا... ، محمد جوا ـ تحليلي از زندگي امام رضا (ع) ـ سيد محمد عارف صفحه 93 و 94

2.     شجاعي ، گلپايگاني ، سيد زين العابدين ـ زندگي امام علي ابن موسي الرضا (ع) ـ مناقب الرضا ـ قم ـ نهضت 1373 صفحه 84

  1. کمپاني ، فضل الله ـ حضرت رضا (ع) ـ نقل از مقاتل الطالبين ـ تهران ـ بي نا ـ بي تا صفحه 103

امام (ع) مصلحت اولين را در اين ديد كه پيشنهاد قبول خلافت را كه بسيار سطحي بود نپذيرد، اما مأمون هم که با همه زيركي خود چنين طرحي را تهيه كرده بود، محققاً نمي‌توانست با همين يك جواب «حقي امام» دست بردارد، اين بود كه مرحلة دوم از نقشه‌اي را كه انديشيده بود، مطرح كرد و آن اين پيشنهاد بود كه امام بعد از وي، رأساً عهده‌دار امور شود و هر جرياني را كه مايل است مورد اجرا قرار دهد، يعني قبول كند كه «ولي عهد» باشد، البته مفهوم پذيرش اين مطلب هم تا اندازه‌اي اين بود كه قانوني بودن آن حكومت، مورد قبول ضمني امام قرار گيرد، و تا اتمام زمان مأمون، در برابر كارهايي كه ميشود سكوتي كه حاكي از رضايت از طرف امام رعايت شود و با تمام شدن دورة مأمون نوبت به امام برسد، قبل از آن حالت انتظار است و بنابراين با حضور امام است كه به كارهاي خلافت سرو سامان داده ميشود1 .

بحث بين مأمون و امام رضا(ع) بر سر پذيرش ولايتعهدي

حضرت فرمود: به خدا سوگند: پدرم از نياي گرامش از اميرمؤمنان(ع) از رسولخدا(ص) براي من حديث كرد كه من در زمان حيات تو مسموماً از دنيا ميروم و مظلوم كشته ميشوم، در حاليكه فرشتگان آسمان و زمين بر من گريه مي‌كنند، و در سرزمين غربت در كنار هارون‌الرشيد مدفون مي‌گردم، مأمون بگريست، سپس پرسيد يا ابن رسول الله چه كسي تو را مي‌كشد؟ و تا من زنده هستم، چه كسي قدرت يا جرأت بدي كردن بتو را خواهد داشت؟

 

 

 

 

 

 

 

1. عقوري ، علي ـ سرگذشت و شهادت هشتمين امام شيعه ، امام رضا (ع) ـ صفحه 27 و 28

 حضرت فرمود: من اگر بخواهم قاتل خود را معرفي كنم، مي‌كنم و مي‌گويم كه چه كسي مرا خواهد كشت، مأمون گفت: يا ابن رسول الله با اين گفتار مي‌خواهي خود را آسوده كني و ولايتعهدي مرا نپذيري تا مردمان بگويند علي بن موسي چقدر زاهد و بي‌رغبت به رياست دنيا است؟ حضرت فرمود: بخدا سوگند از روزيكه خداي عزوجل مرا آفريده تا كنون دروغ نگفته‌ام، و دنيا را براي رسيدن بدنيا ترك نگفته‌ام، و من خوب ميدانم تو چه ميخواهي، مأمون پرسيد چه ميخواهم ؟

 امام گفت : آيا امانم ميدهي اگر راست را بگويم؟ مأمون گفت: تو در اماني، حضرت فرمود : تو نظرت اينستكه مردم بگويند : علي بن موسي بدنيا و رياست بي‌رغبت نيست، بلكه اين دنيا است كه به او بي‌رغبت است مگر نمي‌بيند چگونه از روي آز و طمع ولايتعهدي را پذيرفت، باشد كه بخلافت نائل گردد، مأمون از اين سخن در خشم شده گفت: تو مرتب با من طوري رفتار مي‌كني كه من آنرا خوش ندارم، و گويا از قدرت و شوكت من باك نداري و خود را ايمن ميداني ، بخدا سوگند بايد ولايت عهدي را به اختيار بپذيري والا تو را بدان مجبور مي‌كنم، پس اگر قبول كردي كه چه بهتر، و اگر مخالفت نمودي گردنت را ميزنم (تو را مي‌كشم)، حضرت فرمود: خداوند مرا از اينكه خود را بهلاكت اندازم نهي فرموده، اگر امر بدين منوال است هر كار كه بنظرت رسيده، انجام ده، و من آنرا مي‌پذيرم بشرط آنكه در عزل و نصب احدي دخالت نكنم، و رسمي را تغيير ندهم و سنتي را نشكنم و از دو را دور مشير و راهنما باشم .

 پس مأمون با اين شرط از او پذيرفت و او ـ عليه السلام ـ را وليعهد قرار داد. ولكن كاملاً از آن كراهت داشت1 .

امام رضا(ع) شرط پذيرش ولايتعهدي خود را اين قرار داد كه از نزديك يا دور در كارهاي حكومتي دخالت نکند ، اين امر موجب شد تا حكومت نتواند كارها را به نام امام پيش ببرد و يا از آن حضرت كسب شرعي بودن کند ، بدين گونه براي جهانيان و نيز براي تاريخ تا ابد روشن شد که آن حضرت به هيچ وجه به شرعي بودنِ  نظام اعتراف نكرد مأمون بارها كوشيد تا امام را اندك اندك به دخالت در امور حكومتي بكشاند ولي امام رضا(ع) كوششهاي او را بي‌پاسخ گذارد، از همان روزهاي نخستين ولايتعهدي، امام رضا(ع) از هر فرصت به دست آمده براي گسترش فرهنگ وحي سود مي جست و اعلام مي‌كرد كه از ديگران به خلافت سزاوارتر است2 .

علي بن موسي الرضا(ع) فقط بدين شرط وليعهدي را پذيرفت كه در هيچ يك از شئون حكومت دخالت نكند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبير امور نپردازد و مأمون كه فكر مي‌كرد مثلاً در شروع كار اين شرط قابل تحمل است و بعداً بتدريج مي‌توان امام را به صحنة فعاليتهاي خلافتي كشاند اين شرط را از آنحضرت قبول كرد روشن است كه با تحقق اين شرط نقشة مأمون نقش بر آب مي‌شد و بيشترين هدفهاي او برآورده نمي‌گشت3 .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1-     شيخ صدوق (ابن بابويه) ـ عيون الاخبار الرضا (ع) ـ صفحه 314 و 315

2-     مدرسي ، سيد محمد تقي ـ زندگي و سيماي امام رضا (ع) صفحه 57 و 58

3-     آيت ا... خامنه اي ، سيد علي ـ مقالات کنگره جهاني امام رضا (ع) صفحه 41  

امام عليه السلام با آنكه وليعهد مأمون شده بود، هيچگاه حكومت وي را به رسميت نشناخت و چنين مي‌فرمود اين حكومتي ظالم و نظامي باطل و فاسد است و من در آن دخالتي ندارم و يا در جاي ديگر كه مي‌فرمايد: من هيچكس را به ولايت بر نمي‌گزينم و كسي را نيز بر كنار نمي‌كنم و هيچ رسم و سنتي را زير پا نمي‌گذارم1 .

انگيزه‌هاي پذيرفتن ولايتعهدي از جانب امام رضا(ع)

الف: اگر امام (ع) ولايتعهدي را نمي پذيرفت و خود و شيعيان و دوستدارانش را به هلاكت مي‌افكند نه تنها مرگ او و تمامي آنان اثري در اين راه نداشت بلكه نتيجه‌اي معكوس و بسيار خطر ناك مي‌بخشيد2 . هنگاميكه امام رضا(ع)، ولايتعهدي مأمون را پذيرفت كه ديد اگر امتناع ورزد، نه تنها جان خويش را به رايگان از دست مي‌دهد، بلكه علويان و دوست داران حضرت نيز همگي در معرض خطر واقع مي‌شوند بر امام لازم بود كه جان خويشتن و شيعيان و هوا خواهان را از گزندها برهاند، زيرا امت اسلامي به وجود آنان و آگاهي بخشيدن شان نياز بسيار داشت، اينان بايستي باقي مي‌ماندند تا براي مردم چراغ راه و رهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه‌ها باشند، آري، مردم به وجود امام و دست پروردگان وي نياز بسيار داشتند چه در آن زمان موج فكري و فرهنگي بيگانه‌اي بر همه جا چيره شده و در قالب بحثهاي فلسفي و ترديد نسبت به مبادي خداشناسي، ارمغان كفر و الحاد مي‌آورد .

 

 

 

 

 

 

1-     مدرسي، محمد تقي ـ امامان شيعه وجنبشهاي مکتبيـ حميد رضا آژيرـ بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي ـ 1367 صفحه 268

2-     مرتضي عاملي ، جعفر ـ زندگي سياسي امام رضا (ع) ـ صفحه 288

 از اينرو بر امام لازم بود كه بر جاي بماند و مسؤوليت خويش را در نجات امت به انجام برساند و ديديم كه امام نيز با وجود كوتاه بودن دوران زندگيش پس از وليعهدي چگونه عملاً وارد اين كارزار شد حال اگر او با رد قاطع و هميشگي وليعهدي، هم خود و هم پيروانش را به دست نابودي مي‌سپرد اين فداكاري معلوم نيست همچون شهادت حياتبخش و گرهگشاي سيد شهيدان، گرهي از كار بسته امت مي‌گشود1 .

پيدا بود كه اگر مأمون با آن وضع ساده، امام عليه السلام را شهيد مي‌كرد، بهره‌اي براي اسلام و مسلمين از شهادتش عايد نميشد2 .

ب: پذيرفتن ولايتعهدي از جانب امام علاوه بر اعتراف زباني عباسيان به معني اقرار عملي آنان به اين حقيقت بود كه علويان در امر خلافت صاحب حق هستند و بلكه سزاوارتر بدانند و مردم به ستم مانع نيل ايشان به حق خود شده‌اند و معناي ستم راندن مردم بر ايشان متضمن عدم ثبوت آن حق مسلم بر ايشان نيست3 .

بهره‌برداري اصلي از اين ماجرا بسي مهمتر است، امام با قبول وليعهدي دست به حركتي مي‌زند كه در تاريخ زندگي ائمه پس از پايان خلافت اهل بيت در سال چهلم هجري تا آنروز و تا آخر دوران خلافت بي‌نظير بوده است و آن بر ملا كردن داعية امامت شيعي در سطح عظيم اسلام و دريدن پرده غليظ تقيه و رساندن پيام تشيع بگوش همه مسلمانهاست .

 

 

 

 

1-     پيشوايي ، مهدي ـ سيده پيشوايان ـ قم ـ موسسه تحقيقاتي امام صادق (ع) (توحيد) 1372 صفحه 490

2-     قريشي ، علي اکبر ـ خاندان وحي ـ بيروت  ـ بي نا ـ بي تا ـ صفحه 585

3-     مرتضي عاملي ، جعفر ـ زندگي سياسي امام رضا (ع) صفحه 288 و 289

 تريبون عظيم خلافت در اختيار امام قرار گرفت و امام در آن سخناني را كه در طول يكصدو پنجاه سال خود در خفا و با تقيه و به خصيصين و ياران نزديك گفته نشده بود به صداي بلند فرياد كرد و با استفاده از امكانات معمولي آن زمان كه جز در اختيار خلفا و نزديكان درجه يك آنها قرار نمي‌گرفت آنرا بگوش همه رساند، مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون كه در آن قويترين استدلالهاي امامت را بيان فرموده است در آن سال در مدينه و شايد در بسياري از آفاق اسلامي هنگاميكه خبر ولايتعهدي علي بن موسي الرضا رسيد در خطبة فضائل اهل بيت بر زبان رانده شده اهل بيت بر زبان رانده شد، اهل بيت پيغمبر(ص) كه نود سال علناً بر منبر دشنام داده شدند و سالهاي متمادي ديگر كسي جرأت به زبان آوردن فضائل آنها را نداشت اكنون همه جا به عظمت و نيكي ياد شدند دوستان آنان از اين حادثه روحيه و قوت قلب گرفتند بي‌خبرها و بي‌تفاوتها با آنان آشنا شدند و به آن گرايش يافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شكست كردند محدثين و متذكرين شيعه معارفي را كه تا آنروز جز در خلوت نميشيد به زبان آورد در جلسات درسي بزرگ و مجامع عمومي به زبان راندند1 .

نيل به مقام وليعهدي يك اعتراف ضمني از سوي عباسيان بشمار ميرفت دائر بر اين مطلب كه علويان نيز در حكومت سهم شايسته‌اي دارند1 .

 

 

 

 

 

 

 

1-     آيت ا... خامنه اي ، سيد علي ـ مقالات کنگره جهاني امام رضا (ع) ـ صفحه 42

2-     پيشوايي ، مهدي ـ سيده پيشوايان ـ صفحه 491

زمانيكه حکومت از ايشان دعوت مي‌كرد كه به دستگاه حكومتي وارد شوند، ائمه(ع) نيز اين فرصت را براي استفاده از نوعي آزادي و بر حذر بودن از فشار

حاكميت غنيمت مي‌شمردند و بدون اينكه امتيازي به حكومت دهند يا آن را تأييد كنند به نشر مذهب و انديشه‌هاي مكتبي خود مي‌پرداختند1 .

 ج: امام براي خنثي كردن سياست مأمون در بهره‌گيري از ولايتعهدي او در مقام پاسخ از اينكه چرا ولايتعهدي را پذيرفتند فرمودند، به همان دليلي كه جدم داخل شور مي‌گرديد و فرمود كه مأمون آنچه از حق ما را كه ديگران انكار كرده بودند به رسميت شناخت، او رياست کل و خلافت را بر من واگذاشت اگر بعد از او زنده ماندم ، گرفتن اعتراف از مامون براينکه خلافت حق اهل بيت است2 . همچنين براي آنكه مردم ايشان را فرمواش نكنند اميد و آرزوهايشان از آنان نگسلد  و نيز به خاطر آنكه مردم شايعاتي را كه پيرامون آنها پراكنده ساخته‌اند به راست نگيرند كه ايشان فقط تني چند دانشمند و فقيهند كه به عمل و اقدامي كه در برگيرنده خير امت باشد اهميتي نمي‌دهند و در انديشة بيرون آمدن در اجتماع به عنوان پيشروان صلاح و اصلاح نيستند3 .

مردم خاندان پيامبر(ص) را در صحنة سياست حاضر بيابند و به دست فراموشي شان نسپارند و نيز گمان نكنند كه آنان همانگونه كه شايع شده بود فقط علما و فقهايي هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمي‌آيند شايد امام نيز در پاسخي كه به سؤال «ابن‌عرفه» داد نظر به همين مطلب داشت {كه} اي فرزند رسول خدا، به چه انگيزه‌اي وارد ماجراي وليعهدي شدي؟

 

 

 

 

 

1-     مدرسي ، محمد تقي ـ امامان شيعه و جنبشهاي مکتبي ـ صفحه 264

2-     عطاردي ، عزيز ا... ـ مسند امام رضا (ع) ـ مشهد ، کنگره جهاني امام رضا (ع) ـ 1370 صفحه 64

3-     مرتضي عاملي ، جعفر ـ زندگي سياسي امام رضا (ع) صفحه 289

 

 امام پاسخ داد، به همان انگيزه‌ايكه جدم علي (ع) را وادار به ورود در شورا نمود1 .

اگر امام ولايتعهدي مأمون را نمپذيرفت، امت اسلامي گمان ميبرد كه ائمه (ع) نمي‌خواهند حاكميت در اختيار برترين، پارساترين، داناترين، بهترين و فاضلترين مردم باشد، زيرا امام رضا(ع) كه پيشواي مسلمانان است، حكومت را نپذيرفته، پس حكومت او جداي از دين است و آميختگي دين با سياست مورد قبول اسلام نيست2  .

د: گذشته از اين امام (عليه‌السلام) توانست در دوران وليعهدي ، حقيقت ماهيت مأمون را براي مردم افشا كند و آنان را به واقعيت و هدفهاي نهفته در هر اقدامي كه او ميكرد آگاه سازد و هر شبهه و ترديدي را عملاً از بين ببرد3 .

دلايلي بر عدم صداقت مأمون در پيشنهاد ولايتعهدي به امام رضا(ع)

الف ـ چرا همانطور كه امام عليه‌السلام در مدينه بود، اينكار را نكرد و آن حضرت را بااكراه تحت نظر مأمورين به مرو آورد، در حاليكه ميتوانست در مرو به نام امام عليه‌السلام ، خطبه بخواند و خطّه ايران را به نمايندگي از طرف حضرت نگهداري كند و امام عليه‌السلام هم در مدينه، در پايگاه نبوت، خلافت پيامبر(ص) را به عهده بگيرد؟

 

 

 

 

 

1-     پيشوايي ، مهدي ـ سيره پيشوايان صفحه 491

2-     مدرسي ، محمد تقي ـ امامان شيعه و جنبشهاي مکتبي ـ صفحه 264

3-     مرتضي عاملي ، جعفر ـ زندگي سياسي امام رضا (ع) صفحه 290

ب ـ چرا دستور داد امام عليه‌السلام را از طريق بصره و اهواز و فارس كه اتفاقاً راهي سخت و گرم و ناراحت كننده دارد، و احتمالاً از ميان كوير لوت به خراسان و مرو ميرسد، عبور دهند و از كوفه و قم عبور نكنند، در حاليكه در كوفه و قم از امام عليه‌السلام، استقبال بيشتري ميشد و موقعيت براي هدف ظاهري مأمون آماده‌تر ميگشت؟

ج ـ چرا در نخستين دور مذاكرات كه پيشنهاد خلافت را به امام ميداد، خود را وليعهد قرار داد، در صورتيكه مي‌بايست ولايتعهدي بعد از حضرت رضا عليه‌السلام را به امام جواد عليه‌السلام، واگذارد و يا لااقل به اختيار امام بگذارد؟

د ـ وليعهد بودن امام عليه‌السلام، آنهم با آن شرط كه امام در هيچ كار حكومتي دخالت نكند، چه مقدار امت اسلامي را به واقع و حقيقت نزديك مي‌كرد، با توجه به اينكه عمر امام عليه‌السلام، در حدود 20 سال بيشتر از مأمون بود و طبعاً روي حسابهاي عادي پيش بيني ميشد كه امام عليه‌السلام، زودتر از مأمون از دنيا رحلت كند و در نتيجه هرگز خلافت به آل علي نمي‌رسيد؟

هـ ـ مأمون اگر از روي اعتقاد و ايمان اقدام مي‌كرد، چرا وقتي مواجه با امتناع امام عليه‌السلام شد، دست به تهديد زد و حضرت را با جبر و اكراه به قبول ولايتعهد وادار كرد؟

و ـ چرا وقتي حضرت علي‌بن موسي الرضا به هر سبب به شهادت رسيد، مأمون كه همان ارادت را به امام جواد عليه‌السلام اظهار مي‌كرد، مقام ولايتعهد را به آن حضرت تفويض نكرد؟

ز ـ چرا مأمون در جريان مشهور نماز عيد حضرت را از راه باز گردانيد و نخواست توجه تودة مردم به آنحضرت جلب شود؟

ژ ـ چرا وقتي مأمون از مرو به طرف بغداد حركت كرد، نگذارد كه حضرت در مرو بماند، اگر حقيقتاً حضرت وليعهد بود چه مانعي داشت كه در مرو باشد و اين قسمت از كشور را تحت نظر داشته باشد1 ؟!

ر: هارون وصيت کرده بود بعد از مامون ، معتصم ولي عهد باشد و مامون نمي خواست عهد پدر را بشکند ، اين امر نشان مي دهد که از همان ابتدا رغبتي به اين امر نداشته است .

 

 

مراسم ولايتعهدي و بيعت با امام رضا(ع)

صاحب نور الابصار مينوسد چون حضرت علي بن موسي الرضا(ع) با اصرار فضل بن سهل و برادرش حسن ناچار از قبول ولايتعهدي مأمون گرديد در روز پنجشنبه پنجم ماه رمضان سال 201 مأمون مجلس مفصلي تشكيل داد. مرحوم محدث قمي مي‌نويسد روز ششم ماه مبارك رمضان بود چنانچه ظاهر ميشود از تاريخ شرعيه شيخ مفيد (ره) مأمون مجلسي عظيم ترتيب داد و كرسي براي آنحضرت در پهلوي كرسي خود نهاد و ساده براي آنحضرت قرار داد و جميع اکابر و اشراف و سادات و علما را جمع كرد.

مأمون بر سرير ويژه خويش قرار گرفت و در كنار سرير خود براي علي بن موسي كرسي شاهانه‌اي گذاشتند علي بن موسي الرضا(ع) بر كرسي خود كه پهلوي سرير خلافت قرار داشت جلوس فرمود .

1- پيشوايي ، مهدي ـ سيره پيشوايان صفحه 488 و 489

 او پيراهن سبز پوشيده بود و بر سرش عمامه‌اي بسته بود و شمشيري نيز حمايل داشت مأمون فرمان داد كه بيعت آغاز شود و پيش از همه كس پسرش عباسي را به پيش فرا خواند تا با وليعهد بيعت كنند علي بن موسي دستش را بلند كرد آنچنانكه پشت دستش بسوي خود او و كف دستش بسوي مردم بود مأمون گفت، دستت را بگشاي تا بيعت كنند، علي بن موسي‌الرضا(ع) فرمود: رسول الله (ص) با مردم چنين بيعت مي‌كرد و به اين ترتيب مراسم بيعت انجام يافت.

روز پنجشنبه فرا رسيد، طبقات مختلف مردم از سپهسالاران و دربانان و قاضيان و ساير افراد،لباس سبزپوشيده به دربار مامون مي‌رفتندمامون آنروز جلوس كرده ودوتشك برزگ برروي هم تا همتاي نشيمنگاه مامون باشد براي حضرت رضا(ع) انداخته بودند جنابش با لباس سبز وعمامه وشمشير حمايل كرده برروي آن تشك جلوس فرمود مامون نخست دستور داد تا فرزندش عباس ،مقدم برسايرين با حضرت رضا(ع) بيعت نمايد.حضرت رضا(ع) براي بيعت  دست خودرا به اين كيفيت نگه داشته بود كه پشت دستش مقابل صورت مباركش وكف دستش برابربامردم بودمامون گفت دست خودرا دراز كنيد تامردم بدرستي با شما بيعت نمايند،فرمود:رسول خدا (ص) به همين آئين بامردم بيعت مي‌كرد بالاخره مردم يكي بعد از ديگري براي بيعت حضورمي‌يافتند وحضرت (ع) دست مباركش راكه (يدالله فوق ايديهم بود)بالاي همه دستها قرارمي‌داد.درآنروز بدره‌هاي زرد درميان حضار پخش شد وخطبا وشعرا را درستايش آنحضرت واقدم بي سابقه ايكه مامون برداشته خطبه‌ها خواندند وسرودها سرودند پس ازآن ابوعباد،عباس فرزند مامون راطلبيدند واوبه تندي آمده دست پدرش رابوسيده وكناراونشست بعد از او محمد بن جعفرراخوانده،فضل بن سهل او را روانه كرد وي نزديك مامون آمده ليكن دست او را نبوسيد به اوگفتند برو و جايزه‌ات رابگير مامون كه گويا ازبي اعتنايي وي متاثرشده بود اوراطلبيد ودستورداد برو بمحل خود بنشين بعد ازاين ابوعباديك يك ازحضارعلوي وعباسي راپيش مي‌خواند وجوائز خودرامي‌گرفتند تا همة جائزه‌ها بپايان رسيد آنگاه مامون ازحضرت رضا(ع) درخواست كرد به مباركي اين روزفرخنده خطبة انشا فرمايد حضرت رضا(ع) ستايش خدارابجا آورد فرمود همانا مابراثر ارتباط وبستگي كه با رسول خدا(ص) داريم برشما حقي داريم وشما نيزبرما حقي داريد وهرگاه شما حق مارابه ما داديد ورعايت مال ما به آن طوركه بايد وشايد نموديد برما واجب است كه حق شما رارعايت نماييم وبه موجب آن كاركنيم وبه غيرازاين جملات ، بيانات ديگري نفرمودمامون پس ازانقضاء بيعت دستورداد سكه بنام آنحضرت زدند وبمباركي آن روز پيروز دختر عموي اسحق بن موسي رابه همسري وي درآورد و باو فرمان داد تا به عنوان امير الحاجي باعدة ازمردم به خانة خدا مشرف شده ودرهرشهري كه وارد مي‌شود مردم را از ولايتعهدي حضرت رضا(ع) اعلام نمايد وخطبه بنام آنحضرت بخواند1 .

 

 

 

 

 

 

 

 

1- شيخ مفيد ـ الارشاد ـ صفحه 603 و 604 و 605

اول پسرخود عباس را امركردكه باحضرت رضا(ع)بيعت كردبعدازآن سايرمردم بيعت كردند پس ازآن بدره‌هاي زرآوردند وجوائز بسيار به مردم بخشيد وخطباء وشعراءبرخاستندو خطبه وقصائد غرا درشان آنحضرت خواندند وجائزه گرفتندامرشد كه دربالاي منابر نام آن بزرگواربرده شود ووجوه ودناير ودراهم رابنام نامي ولقب گرامي آنحضرت قرين گردانند.شيخ مفيد مي‌نويسداول كسي كه بيعت كرد عباس بن مامون بود و سي و سه هزارسادات علوي وعباسي را جمع كرده بود همه بيعت كردند، خطباء و شعرا بر خاسته قصايد و مدايحي خواندند و سروردند وصيت ولايتعهدي امام رضا(ع) تا ديوارچنين رسيد، بشرق و غرب اسلام اعلام كردند1 .

مأمون به كلية شهرهاي عراق، حجاز، خراسان ـ ايران (خاورميانه) بخشنامه‌ها فرستاد و اين انتصاب را ابلاغ كرد و امر كرد همه لباس سياه عباسي را به لباس سبز رضوي تبديل كنند و سكه بنام آنحضرت زد و ضمناً دختر خودام حبيبه را بحضرت رضا(ع) تزويج نمود و همان تاريخ پوران (ام‌حبيب) دختر حسن بن سهل را خود تزويج كرد.

 

 

 

 

 

1- محدث خراساني ، حاج شيخ محمد ـ حيوه الرضا ـ جلد يک ـ مشهد ـ چاپخانه خراسان 1383 قمري ـ صفحه 88 و 89

(اصفهاني ، ابوالفرج علي بن حسين فرزندان ابوطالب جلد يک ـ جواد فاضل ـ علمي 1362 ـ ص 343)

(شيخ مفيد ـ الارشاد ـ صفحه 603 و 604 و 605)

(محدث خراساني ـ الارشاد ، صفحه 89)

(عماد زاده ـ زندگاني حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع) ـ جلد يک ـ تهران ـ گنجينه ـ 1325 ، صفحه 520)

  

مأمون در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201 بوليعهدي پس از خود باوي بيعت و مردم را به جاي سياه، سبز پوش كرد و فرمان آن را به اطراف و نواحي نوشت و براي رضا بيعت گرفت و بنام وي بر منبرها خطبه خواندند و دينار و درهم بنام آنحضرت سكه زدند و كسي نماند كه لباس سبز بپوشد مگر اسماعيل بن جعفر بن سليمان بن علي هاشمي كه عامل مأمون در بصره بود و از پوشيدن لباس سبز امتناع ورزيد و گفت: اين نقض (بيعت) است هم با خدا و هم با او، و نافرماني را آشكار ساخت، پس مأمون ، عيسي بن يزيد جلودي را بر سر وي فرستاد.

چون مأمون، علي بن موسي الكاظم را به ولايتعهدي برگزيد و با او بيعت كرد و او را به «الرضا من آل محمد» لقب داد، فرمود تا سپاهيان سياه بر كنند و سبز برتن پوشند، آنگاه به همة آفاق بنوشت1 .

 

 

 

 

 

 

 

1- عماد زاده ـ زندگاني حضرت امام علي ابن موسي الرضا ، صفحه 520

احمد بن ابي يعقوب (ابن واضح يعغوبي) ـ تاريخ يعغوبي ـ محمد ابراهيم ـ تهران ـ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ـ 1343 صفحه 465

آيتي ، عبدالحميد (مقدم) ـ تاريخ ابن خلدون جلد دوم ـ موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي ـ 1364 ، صفحه 383



4. مظفر ، صمد حسين ـ تاريخ شيعه ـ دكتر سيد محمد باقر حجتي ـ دفتر نشر و فرهنگ اسلامي 1375 ـ ص 112

1.قمي ، عباس ـ منتهي الامال ـ تهران ـ ماليا ـ 1381 ص 936

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 16:09 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

زندگينامه امام جعفر صادق (ع)

بازديد: 223

مختصري از زندگينامه امام جعفر صادق (ع)

 

حضرت امام جعفر صادق (ع) فرزند امام محمد باقر (ع) نام شريفش جعفر و مشهور ترين القاب آن بزرگوار صادق و كنيه مشهورش ابوعبدالله است نام مادرش ام فروه است.

ولادت آن حضرت در طلوع فجر هفدهم ربيع الاول سال هشتاد و سه و شهادتش در روز بيست و پنجم شوال صد و چهل و هشت هجري قمري بوده است. مدت عمر ان حضرت 65 سال و مدت امامتش 33 سال و دو ماه است. قاتل او منصور دوانيقي و مدفن آن بزرگوار در مدينه قبرستان بقيع است. دوران امامت حضرت صادق(ع) دوران شكوفايي علم و دانش بود. مخصوصا از دوره امام محمد باقر (ع) كه به كثرت علم و دانش شهده آفاق گشته بود مجددا چراغ تشيع روشن گشت. آوازه امام جعفر صادق (ع) در تمام عالم اسلامي پيچيده بود. او دانا به علوم نهان و آشكار بود و علماي بزرگ و دانشمندان بسياري تربيت كرد. از اقطار و اكناف جهان مسلمانان براي حل مشكلات خود به خدمتش مي رسيدند و از محضرش كسب علم مي كردند. او مانند ابر باران علم مي باريد و زمين هاي دل مردم را از فيض رحمت خود سيراب مي كرد. دوازده هزار شاگرد تربيت كرد كه هريك از آنها عجوبه علم و عمل بودند. كتب اخبار پر از اخبار و احاديث جعفري است. امام ششم (ع) داراي قواي نفساني و و ملكات و سجاياي آسماني مانند شهامت،‌شجاعت، بلاغت، مراقبت، عبادت و تقوا بود و بر سيره جد و آباء‌گراميش سير و سلوك مي كرد و قدم جاي مقدم آنها مي گذاشت.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 16:06 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درمورد امام جعفرصادق (ع)

بازديد: 445

در طول تاریخ همواره افرادی زیسته اند که در ابعاد و علوم مختلف صاحب نبوغ و نو آوری بوده اند اما بیشتر این افراد در دوران زندگی خود وحتی سالهای زیادی پس از بدرود حیات نیز نا شناخته مانده اند که درسالها و قرون بعد توسط آیندگان کشف گردیده اند ،حال در مورد بعضی از اینگونه افراد پرداختن و توجه نسلهای آینده به یک یا چند بعد از زندگی ایشان ،موجب فراموشی و کم رنگ شدن دیگر زمینه های نبوغی و پیشرفت آنها بوده است این امر شاید در مورد افرادی که در گستره دین و مذهب نیز فعالیت داشته اند نمودی عینی تر بیابد برای مثال ائمه ما شیعیان علاوه بر تعالیم دینی،اخلاقی و...در علوم دیگر نیز دارای نظریاتی جالب و قابل توجه بوده اند که معمولاًنا شناخته مانده اند.در این مقاله بر آنیم تا چند نظریه از یکه تاز فقه شیعه ،امام جعفر صادق (ع)در علم فیزیک را بررسی کنیم .لازم به ذکر است که این مقاله بر گرفته از تحقیقی است که توسط بیست و پنج تن از دانشمندان عضو مجمع استراسبورگ که اکثر آنها مسیحی واز اساتید دانشگاههای بزرگ اروپا وآمریکا (نظیردانشگاههای بروکسل،گان،پاریس،لیون،لندن،رم،شیکاگو،کالیفرنیا، بال،فری بورگ و ...)می باشندانجام گرفته است.

امام جعفر صادق اولین کسی که به گردش زمین به دور خودش پی برد:

بسیاری از مردم تصور می کنند که اززمان کوپرنیک منجم لهستانی که در سال  ۱۴۷۳.م متولد ودر سال۱۵۴۳.م بدرود حیات گفت به کرویت زمبن پی بردند در صورتی که در مصر باستان تمام دانشمندان می دانستند که زمین مدور است و در کتابخانه واتیکانکتبی است مکتوب به بیش از هزار سال قبل ازکوپرنیک که در آنها موضوع کرویت زمین بیان شده است همچنین بطلمیوس که در قرن دوم میلادی می زیسته در کتاب المجستی این موضوع را نوشته است ونیز سفرهای کریستف کلمب و ماژلان کرویت زمین را پیش از کپرنیک به اثبات رسانیده بود ،اما با این وجود بشر از گردش زمین به دور خود اطلاع نداشت و حرکت چرخشی زمین بطور محسوس اثبات نشد مگر هنگامی که بشر قدم به کره ماه گذاشت و از آنجا حرکت زمین به دور خودش را مشاهده کرد،لازم به ذکر است که این موضوع را دانشمندان بزرگی چون گالیله ،کوپرنیک،کپلر،تیکوبراهه و ...نیز در نیافته بودندولی امام جعفر صادق (ع) در دوازده قرن قبل از این بیان داشت که زمین اطراف خودش می گردد و توالی روز و شب و اینکه همواره نیمی از کره زمین روشن و نیم دیگر تاریک است نیز ناشی از همین حرکت است.نکته قابل تأمل این است که دانشمندان قرون پانزدهم ،شانزدهم و هفدهم میلادی که نام چند تن از آنها برده شد ،با اینکه قسمتی از قوانین مکانیک نجومی را کشف کرده بودندنتوانستند به حرکت زمین به دور خودش پی ببرند و چگونه امام جعفر صادق (ع) در نقطه ای دور افتاده چون مدینه که از مراکز علمی آن روز دور بود توانست این موضوع را بیابد؟آیا ایشان که این حقیقت را یافت از قوانین مکانیک نجومی اطلاع داشت و نیروی جاذبه و اثرات آن رابرروی اجسام می دانست ؟ چون بعید است آن مرد بدون پی بردن به این نیروها (جانب مرکز،گریز از مرکز،و چگونگی گردش اجرام آسمانی به دور خود)توانسته باشد به حقیقت گردش زمین در اطراف خود پی ببرد.

پیدایش جهان از دید امام جعفر صادق(ع):

امام صادق(ع)راجع به چگونگی شکل گیری دنیا گفته هایی دارد که از لحاظ تئوری کوچکترین تفاوتی با نظریه ی بوجود آمدن جهان در این عصر ندارد و یک فیزیکدان این دوره وقتی تئوری امام صادق (ع) را در مورد شکل گیری دنیا می خواند به خوبی متوجه مطابقت آن با تئوری فیزیکی امروزی پیدایش جهان می گردد، امام جعغر صادق(ع)چنین گفته است:جهان از یک جرثومه بوجود آمد و آن جرثومه دارای دو قطب متضاد سبب پیدایش ذره گردید و آنگاه ماده بوجود آمد ماده تنوع پیدا کرد و تنوع ماده ناشی از کمی یا زیادی ذرات آنها می باشد.این تئوری با تئوری امروزی راجع به پیدایش جهان هیچ تفاوتی ندارد،دو قطب متضاد ،الکترون و پروتون درون اتم است که سبب تکوین اتم گردیده واتم هم ماده را بوجود آورده است و تفاوتی که بین مواد (یعنی عناصر)دیده  می شود ناشی از تفاوت در تعداد الکترونها و پروتونهای درون اتم عناصر است.

در این نظریه ،برجسته ترین قسمت موضوع دو قطب متضاد است که بر خلاف نظریات قبل از وی با صراحت و بدون هیچ قید و شرط بیان شده است زیرا معاصرین امام صادق (ع) و کسانی که بعدوی آمدند دو قطب متضاد رادر شمار آنچه قدما می گفتند ،طبق این اصل که هر چیز با ضد خود

جهان از یک جرثومه بوجود آمد و آن جرثومه دارای دو قطب متضاد سبب پیدایش ذره گردید و آنگاه ماده بوجود آمد ،ماده تنوع پیدا کرد و تنوع ماده ناشی از کمی یا زیادی ذرات آنها می باشد .

 

 

 

 

 

 

 


شناخته می شود محسوب می کردند اما نظریه ی امام (ع) چیزی فراتر از این موضوع می باشد.

نظریه ی امام جعفر صادق(ع) در مورد اجسام کدر و شفاف:

یکی از قوانینی که امام جعفر صادق(ع) در فیزیک ابراز کرد،قانون مربوط به کدر بودن اجسام و شفاف بودن آنهاست.

امام این قانون را چنین بیان داشت :هر جسمی که جامد و جاذب باشد کدر است و هر جسمی که جامد و دافع باشد کم یا بیش شفاف جلوه می کند .از او پرسیدند که جاذب چه می باشد؟ در جواب گفت :جاذب حرارت .این نظریه ی فیزیکی که امروز می دانیم یک قانون علمی است به قدری جالب توجه می نماید که آدمی حیرت می کند چگونه در نیمه دوم قرن هفتم میلادی مردی توانسته است یک چنین نظریه ی بدیع را ابراز نماید.امروزه ما میدانیم علت این که بعضی از اجسام کدر و بعضی شفاف به نظر می رسند چیست و با مقایسه ی قانون علمی به اثبات رسیده(در مورد اجسام سیاه و شفاف)و این نظریه،به خوبی تطابق آنها را متوجه می شویم.همچنین این نظریه را به گونه ای دیگر می توان بررسی کرد و آن قانون فیزیکی در مورد اجسام رسانا و عایق است ،این قانون می گوید هر جسم که حرارت به سهولت از آن عبورکند (یعنی هادی حرارت باشد)و امواج الکترومانیتیک از آن عبور نماید تیره است و درخشندگی ندارد اما اجسامی که حرارت به خوبی از آنها عبور نمی کند و امواج الکترومانیتیک را عبور نمی دهندعایق می باشند ودرخشندگی دارند.نظریه ی کلی امام جعفر صادق(ع) در مورد تیره بودن یا درخشندگی اجسام نیز بر اساس جاذب بودن است و با کمی دقت مشاهده می کنیم که این قانون فیزیکی و نظریه ی امام بر هم منطبق می باشند و از دید گاه کلی تفاوتی با یکدیگر ندارند.

تئوری نور از نظر امام جعفر صادق(ع):

یکی از بدایع علمی امام صادق(ع) نظریه ی او راجع به نور می باشد او گفته است که نور از طرف اشیاﺀ به چشم ما می رسد و از نوری که ازطرف هر شیئی بسوی چشم ما می آید فقط قسمتی از آن بر چشم ما می تابد و به همین جهت ما اشیاء دوررا به خوبی نمی بینیم و اگر تمام نوری که از یک جسم دور به سوی چشم می آید،

به دیده برسدما آن را نزدیک خواهیم دید،همچنین اگر بتوان وسیله ای ساخت که با کمک آن تمام نوری را که از یک شییء دور می آیدبه چشم تابانید در صحرا شتری را که در فاصله ی سه هزار ذرع می چرد در فاصله ی شصت ذرعی خواهیم دید یعنی پنجاه بار آن را نزدیکتر مشاهده خواهیم کرد.

این تئوری بوسیله ی شاگردان امام جعفر صادق(ع) به اطراف رفت و بعد از اینکه در جنگهای صلیبی تماس بین شرق و اروپا زیاد شد به اروپا منتقل گردید و سالها در دانشگاههای اروپا تدریس شد،همین نظریه بود که سبب اختراع اولین دوربین در سال ۱۶۰۸میلادی توسط فلاماندی گردید و این دوربین نمونه ای شد برای اینکه گالیله ی معروف بتواند دوربین فلکی خود را بسازد و با آن انقلابی در علم نجوم و کیهان شناسی بوجود آورد. باید بگوییم وقتی از گالیله می پرسیدند که چه می شود که دوربین او اجرام آسمانی را نزدیک می کند و با آن می توان کوههای ماه را دید،تئوری نور را که امام جعفر صادق(ع) گفته بود تکرار می کرد و می گفت این دوربین تمام نوری را که از اجرام سماوی بسوی چشم می تابد جمع آوری می نماید و در نتیجه آنچه در فاصله سه هزار قدمی است طوری نزدیک به چشم می آید که گویی در فاصله ی شصت قدمی می باشد .به راستی اگر این تئوری از طرف امام جعفر صادق(ع) ابراز نمی شد آیا فلا ماندی (لیپرشی)و گالیله می توانستند دوربین فلکی بسازند و گالیله با مشاهدات خود نظریه ی کوپر نیک و کپلر را مبنی بر گردش اجرام دنیای خورشیدی به دور خورشید تأیید نماید؟ نکته جالب در این تئوری امام جعفر صادق(ع)این است که او می گفت نور از طرف اشیاء به سوی چشم ما می آید در صورتی که قبل از او می گفتند که روشنایی از طرف چشم به سوی اشیاء می رود.

امام جعفر صادق(ع) در مورد سرعت و حرکت نور هم نظریه ای ابراز کرد که با توجه به عصر او بسیار جالب توجه می باشد .او گفت سرعت نور که که به طرف چشم ما می آید فوری است و از انواع حرکات است ،وی همچنین گفت:نور قوی می تواند اجسام سنگین را به حرکت در آوردو نوری که در کوه سینا بر موسی آشکار گردید از نورهایی بود که اگر مشیت خداوند تعلق می گرفت کوه را به حرکت در می آورد. ممکن است فکر کنیم بر طبق این نظریه ،امام صادق(ع)اساس تئوری لیزر بطور ساده است. چون از زمان قدیم در بین اقوام مختلف عقیده بر این بودکه نور می تواند اجسام را به حرکت در آوردولی آنچه امام صادق(ع)راجع به سرعت،حرکت و تمرکز نور واینکه نور از اشیاء به چشم مامی تابدگفت ، مخصوص اوست و قبل از او در جایی گفته نشده است.

نظریه ی امام جعفر صادق(ع) در مورد ستارگان و کهکشان ها،انواع و اجزای آنها:در مباحث علمی گذشته مبحثی وجود ندارد که امام جعفر صادق (ع) راجع به آن اظهار نظر نکرده باشد و بعضی از نظریه های علمی او بطوریکه بیان کردیم در علوم امروز هم پیشگام و پیشتاز است.از دیگر نظریات امام جعفر صادق(ع)نظریه او راجع به نور ستارگان است،او گفته است که در بین ستارگانی که شب در آسمان می بینیم، ستارگانی هستند که آنقدر نورانی می باشندکه خورشید در قبال آنها تقریباًبی نور است. آنچه باید گفت اینکه این موضوع امروز بسیار واضح می نماید،اما در بیش از دوازده قرن قبل ،بسیار دور از ذهن می نمود بطوریکه تا این اواخر نیز این موضوع،مضحک ونا معقول به نظر می رسید، همچنین امام صادق(ع) تو ضیحات بسیار جالب راجع به کهکشانها بیان کرده است که باور آنکه این گفته در بیش از دوازده قرن قبل و آن هم در مکانی چون عربستان بیان شده است بسیار مشکل است.

وی گفت : دنیا منحصر به یکی و دو تا نیست و دنیاهای متعددوجود دارد،این دنیاهای متعدد بر طبق نظریه ی امام صادق(ع) به دو دسته تقسیم می شود،دسته ای از آنها عالم اکبر است و دسته ای دیگر عالم اصغر.از شماره عوالم اکبر و اصغر از وی سوال کردند و جواب داد که جزخداوند هیچکس از شماره ی آنهاخبرنداردو با هیچ عدد نمی توان شماره ی عوالم را تعیین کرد.علم امروزی این گفته را تصدیق می نماید و هر قدر که که نجوم پیشرفت می نماید  منجمین می فهمند که شماره کهکشانهایی که در جهان است بیش از آن می باشدکه تصور می کردند بنابراین منطقی ترین نظریه راجع به تعداد دنیاهای بزرگ و کوچک(کهکشانها)همان است که امام صادق(ع) گفت و اظهار کرد که به غیر از خداوند کسی از تعداد آنها اطلاعی ندارد. همچنین فرق بین عالم کبیر و عالم صغیر از لحاظ امام جعفر صادق(ع) در حجم آن است نه در جرم آن، و این هم نظریه ای است که علم فیزیک آن را به خوبی تصدیق می کند.

نظریه ی امام جعفر صادق(ع)راجع به حرکت سیارات و کهکشانها:

بر طبق قانون هابل تمام کهکشانها با سرعتی متناسب با فاصله یآنها از مکان ما در زمین از ما دور می شوند. جالب است بدانید این قانون را امام صادق(ع) به خوبی تو ضیح داده است ،وی بیان داشته است که دنیاهایی که وجود دارد به یک حال نمی ماند و گاهی وسعت به هم می رساند و زمانی از وسعت آن کاسته می شود و منقبض می گردد، هر یک از این انبساط ها و انقباض ها دوره ای دارد یعنی در یک دوره دنیا ها در حال انبساط و در دوره ی دیگر در حال انقباض هستند.این نظریه نیز همانند بسیاری از نظریات دیگر امام جعفر صادق (ع) تا قرن ها بعد در نظر دانشمندان بی اساس جلوه می کرد تا اینکه از قرن هجدهم میلادی به بعد با ساخته شدن دور بین های نجومی که قدرت بیشتری داشتند ، این نظریه در ذهن دانشمندان استناد بیشتری یافت و در آغاز قرن بیستم میلادی آبه لمتر که کسوت روحانی هم در بر داشت و استاد دانشگاه در بلژیک بود برای اولین بار در دوره های جدید علمی متوجه گردید که عده ای از کهکشانهایی که به دنیای خورشیدی ما نزدیکتر هستند و بهتر می توان آنها را دید به تدریج از یکدیگر دور می شوندو به اطراف پراکنده می گردند ،این موضوع با قانون هابل بطور رسمی اثبات گردید.

در پایان باید گفت که آنچه در این مقاله مورد بررسی قرار گرفت تنها چند نظریه از نظریات احیاگر دین حضرت محمد(ص) در علم فیزیک بود اما باید گفت که امام صادق(ع) در بسیاری از علوم دیگر نیز دارای نظریا ت و گفته هایی بسیار جالب هستند که بیان آنهامجالی دیگر می طلبد. حال با توجه به شرایط زمانی و مکانی امام(ع) آیا چنین نظریاتی بدیع را می توان تنها ناشی از نبوغ ایشان دانست؟باید گفت که چنین چیزی امکان ندارد یعنی یک فرد هر چند دارای استعداد و نبوغی بزرگ اما در بیش از دوازده قرن قبل و در جزیره العرب نمی تواند و نباید دارای چنین گفته هایی باشد و اکنون که چنین چیزی وجود دارد آیا تأ ییدی بر علم لدنی امامان معصوم ما نیست؟

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 16:03 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 158

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس