سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط nevisandeh

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق زرتشت

بازديد: 183

دراين نوشته بگونه اي کوتاه آورده مي شود که زرتشت از چه و چگونه ساخته شد و براي چه پا بدين دنيا گذاشت و دليل مبارزه اش چيست.

از انروز که اهريمن بد نهاد به جنگ با هرمزد آغاز کرد ، شش هزار سال گذشته بود و درين مدت، اهرمن دوبار با (آفات و ديوان و تاريکي و بيماري و درد و نياز و خشم و دروغ) به جهان هورمزد کمين زده و آب و خاک و گياه و حيوان و مردم را آزار کرده بود. در سه هزار سال سوم، هورمزد براي رهايي ازين آفت ها ، زرتشت را به اين گيتي فرستاد و دين و آيينهاي خود را به او سپرد تا مردمان را به سوي نيکي راهبري کند و جهان را به راستي و پاکي و آباداني از شر و بديِ اهريمن آزاد گرداند تا پيروزي هورمزد به انجام برسد. در پايان آن سه هزار سال، (رستاخيز) خواهد شد و بدي و زشتي و ناپاکي از ميان بر خواهد خاست و دست اهريمن تا ابد از دامان آفريدگان اهورامزدا کوتاه خواهد شد و جهان، پاک و فرِ نخستين را باز خواهد يافت.

بنابر گفتارهاي زرتشتي ، براي زادن زرتشت سه چيز از جهان بالا بهم پيوست: نخست، فره ي زرتشت که فروغ و شکوه ايزدي بود، دوم روان بود و سوم، تن. اينک بهترست به تشريح هريک ازين سه عنصر و چگونگي همگون شدن انها براي زايش اشو زرتشت پرداخته شود تا خواننده اي که بتازگي به کاوش در دين زرتشت علاقمند شده است بداند که خوشحالي و شگفتي زرتشتيان از زايش اشو زرتشت از چه روست.

فره ي زرتشت

فره ي زرتشت را اهورا مزدا از «روشنايي بيکران» که در «سپهر ششم» بود بنا کرد و از آنجا به خورشيد و از آنجا به ماه و از انجا به سپهر ستارگان که در زير سپهر ماه بود، فرود آورد. از «سپهر ستارگان» ، فره ي زرتشت به آتشگاه خاندان «فِراهيم روان زُيش» فرود آمد. از آن پس ، آتشگاه فراهيم بدون نيازمندي به چوب و هيمه ، پيوسته و با فروغ بسيار مي سوخت. فراهيم نياي زرتشت شد و فره ي زرتشت از اتشگاه خانه در وجود زن فراهيم که فرزندي را آبستن بود داخل شد. پس از چندي زن فراهيم دختري بدنيا اورد که نامش را «دغدوا» يا «دغدو» گذاردند. دغدوا همچون ديگر کودکان رشد ميکرد و چون فره ي ايزدي را در وجود خود داشت چون چراغ ميدرخشيد و نور مي پراکند.

از ديگر سو، اهريمنان که از زادن زرتشت بيم داشتند ، وسيله انگيختند تا فراهيم و ديگر مردمان گمان کنند که دغدوا ازينرو انچنان ميدرخشد که با جادوگران راه دارد. پس فراهيم فريب خورد و دغدوا را از خانه و قبيله ي خويش راند. دغدوا در مسير آوارگي خود به قبيله ي «سپيتمان» رسيد و در خانه ي سرور قبيله فرود آمد. پس از چندي دغدو با «پوروشَسپ»، فرزند رئيس قبيله ازدواج کرد. بدين گونه بود که فره ي زرتشت از خاندان فراهيم به خاندان سپيتمان و پوروشسپ، پدر زرتشت رسيد.

 

روان زرتشت

روان زرتشت را هورمزد بگونه ي «ايزدان بهشتي» آفريد. پيش از آنکه زرتشت به جهان زيرين بيايد، روان وي در جهان بالا ميزيست. چون زمان زادن زردشت رسيد «بهمن» و «ارديبهشت» از ايزدان مينوي و ياوران هورمزد، ساقه ي بلند و زيبايي از گياه «هَوم» را از سپهر ششم که جايگاه روشنايي بيکران است، برگرفتند و بزمين فرود آمدند و آنرا بر سر درختي که دو مرغ برآن آشيانه داشتند فرود آوردند.

«مار»ي به آشيانه راه يافت و چوجه ي مرغان را فرو برد. آنگاه ساقه ي هوم، مار را کشت و مرغکان را رهايي بخشيد. آنگاه روزي پوروشسپ که تازه دغدوا را بزني گرفته بود درپي گله به چراگاه رفت . در راه ، بهمن و ارديبهشت بر او آشکار شدند و او را بسوي درختي که ساقه ي هوم برآن بود رهبري کردند. پوروشسپ بياري اين دو مهين-فرشته، ساقه ي مقدس را بدست آورد و آنرا بخانه برد و بزن خويش سپرد تا آنرا نگاه دارد.

تن زرتشت

گوهرِ تن اشو زرتشت از «آب و گياه» بدست «خورداد» و «امرداد» ، دو ايزد ديگر از ياوران هورمزد ساخته شد. خورداد، «ايزد آبها» ست و امرداد ، «ايزد گياهان». پس خورداد و مرداد در آسمان، ابر انگيختند و باران فرواني بر زمين باريد. چارپايان و مردمان شاد شدند و گياهان، تازه و خرم گرديدند. مايه ي تن زرتشت، که خورداد و امرداد در باران نشانده بودندش، با قطرات باران بزمين رسيد و در دل گياه جاي گرفت.

آنگاه پوروشسپ براهنمايي خورداد و امرداد، شش گاو پرمايه برداشت و به چراگاه برد. گاوان از گياهاني که مايه ي تن زرتشت در آنها بود خوردند. بزودي پستانهاي گاوان پرشير شد و مايه ي تن زرتشت به شير انها آميخت. پوروشسپ گاوان را بخانه برد و به دغدو سپردشان تا انها را بدوشد. آنگاه زن و شوي اش ، ساقه ي گياه مقدس هوم را که بياري بهمن و ارديبهشت بدست آورده بودند ، نرم کردند و در شير آميختند و از آن خوردند.

بدين گونه؛ روان زرتشت و مايه ي تن وي در وجود دغدوا با فره ي زرتشت گرد آمد و پس از چندي زرتشت براي راهبري دين و آيين هورمزد در ششم فروردينگان از مادرش دغدوا در کنار درياي چي چست اروميه زاده شد.

جشنها و گهنبارها

جشن فروردینگان

می دانيم در آيين مزديسنی وقتی نام ماه و روز با هم موافق می افتد آن روز را جشن می گيرند روز نوزدهم فروردين ماه که فروردين روز نام دارد از جمله آنست و آنرا جشن فروردينگان يا فروردگان می گويند يعنی هنگام جشن فروردين روز از فروردين ماه . اين جشن نيز همانطور که از اسمش پيداست به فره وهر درگذشتگان پاک تعلق دارد و بياد روان آنان می باشد.زرتشتيان عموما از بزرگ و کوچک در اين روز به پرستشگاه می روند اوستا می خوانند و به عبادت خدا می پردازند و برای شادی روان درگذشتگان جهت ساختمان های همگانی و رفع احتياج از نيازمندان با دادن پول يا مساعدت های ديگر اقدام لازم بعمل می آورند . نظير اين جشن در اديان ديگر نيز وجود دارد و آنرا جشن اموات می گويند . در نزد هندوان ستايش نياکان (pitara) شبيه فروردگان ايرانی می باشد.رمها نيز ارواح مردگان را باسم مانس پروردگارانی تصور کرده و فديه تقديم آنها می نمودند و عقيده داشتند روح پس از بخاک سپردن بدن بيک مقام بلند می رسد و هر چند آرامگاه آنان در زمين است ولی قادر است در روی زمين نفوذ و تسلطی داشته باشد . بواسطه فديه و قربانی توجه او را از عالم زبرين بسوی خود می کشيدند .ماه فوريه در قبرستانها عيدی برای مردگان می گرفتند و نياز می نمودند.در جشن فروردينگان پارسيان هند به آرامگاه می روند و در معبد آنجا چوب صندل بخور می دهند و موبدان باندر ميوه و گل مراسم آفرينگان خواندن دعا بجا می آورند جشن فروردگان شبه است به عيد (taussaint)نزد عيسويان کاتوليک که در اول ماه نوامبر عيد اموات شمرده می شود و از درگذشتگان ياد نموده و مزار آنان را با گل می آرايند.زرتشتيان ايران در جشن فروردگان بآرامگاه درگذشتگان می روند و اوستا می خوانند و احسان و انفاق می کنند و بوهای خوش به آتش می نهند و هفت جور ميوه خشک از قبيل خرما انجير سنجد کشمش و غيره در اصطلاح لرک نام دارد تهيه می بينند و موبد بر آنها اوستا می خواند و پس از خواندن اوستا که در واقع تبرک می شود بين مردم تقسيم می کنند.علاوه بر لرک ميزد نيز برای انجام مراسم آماده می شود ميزد عبارت است از ميوه های تر و خوراکی هايی است که برای تشريفات آفرينگان گذارده می شود . در اين روز نان مقدس هم که درون نام دارد (در اوستا دره ئونه) می آورند و بمردم می دهند و علاوه بر اين نان ديگری که از روغن کنجد درست می شود و نان گرد است و به سورک معروف است آماده می نمايند سورک مانند نان روغنی است که مسلمانان در جمعه آخر سال درست می کنند و مخصوصا در قبرستان می برند و بمردم می دهند .در اين روز معمولا قسمتی از فروردين يشت و همچنين نمازهای ديگر را که به آفرينگان اردا فروش يا فروردينگان و آفرين بزرگان معروف است می سرايند . در اينجا لازم است ياد آور شويم موبدان و ساير زرتشتيان پيش از خواندن آفرينگان يا قسمتهای ديگر اوستا آداب طهارت بجا می آورند يعنی وضو می گيرند و دست و صورت می شويند که در پهلوی پادياب گفته می شود .

جشن اردیبهشتگان

جشن اردی بهشتگان در اردی بهشت روز از اردی بهشت ماه است که نام روز  و ماه با هم برابر افتاده است .مطابق گاهنمای قديم که هر ماه سی روز بوده اين جشن در سوم اردی بهشت می باشد ولی مطابق تقويم کنونی که شش ماه اول سال را ۳۱ روز حساب کرده و يک روز به فروردين ماه افزوده اند جشن ارديبهشتگان در دوم ارديبهشت واقع می شود . در اين جشن شهرياران بار عام می دادند و موبد موبدان آيينی را که مرسوم بوده در حضور پادشاه برگزار می کرد و همه را اندرز می گفت.سران هر گروه به پادشاه معرفی می شدند و هنرمندان مورد مرحمت واقع می گرديدند و بدريافت پاداش افتخار حاصل می کردند .اين روز به فرشته مقدس ارديبهشت تعلق دارد که مظهر پاکی و راستی و درستی و نماينده آيين ايزدی و نگهبانی آتشها با اوست .معمولا بايد در اين روز ارديبهشت يشت خوانده شود و به آتش توجه گردد .و به خاطر مقام و مرتبه ارديبهشت  امشاسپند اين جشن به نام اوست و نظر به همان صفات و کمالات است که ايرانيان قديم اين روز را جشن می گرفتند و خود را برای قبول صفات اين فرشته مقدس آماده می ساختند .جشن ارديبهشت گان همان عيد گل است که در ميان ساير ملتها با تجليل فراوان بر پا می شود .ابوريحان در باره اين جشن می نويسد: ((ارديبهشت ماه؛روز سوم آن اردی بهشت است و آن عيدی است که ارديبهشتگان نام دارد برای اينکه هر دو نام با هم متفق شده.اردی بهشت به معنی بهترين راستی است ؛بعضی  گفته اند بمعنای منتهای خير و خوبی است . ارديبهشت  فرشته آتش و نور است و اين دو با او مناسبت دارد و خداوند او را به اين کار موکل کرده و نيز ماموريت داده است علل و امراض را بياری ادويه و اغذيه زائل کندو صدق را از کذب و حق را از باطل تميز دهد .))اينکه ابوريحان فرشته ارديبهشت را تميز دهنده راست و دروغ و حق و باطل تشخيص داده برای اينست  که اين فرشته همانطور که گفته شد نماينده راستی و درستی است . بنابراين هر کس از او پيروی نمايد معلوم می شود در راه راست و حق است و هر کس از او دوری کند و از صفات او بی بهره باشد مسلم است که در راه باطل دروغ است.

جشن خوردادگان

جشن ها، يادگارهاي درخشان پدران و مادران بيداردل ما هستند كه در گذر تاريخ بسياري از آنها به دليل ويژگيهاي زمان و تعصبات بسيار از بين رفته و هم اكنون از آنها نمونه هايي بسيار اندك در ميان ايرانيان به چشم مي خورد. با اين حال اين نمونه هاي اندك، نشانه هايي بس بزرگند از انديشه بلند و طبع ظريف ايراني كه خداوند به اين قوم ارزاني داشته و آيين زرتشتي با پيام ها و آموزش هايش آن را آشكار ساخته است.

واژه جشن از كلمه يسنه اوستايي است با ريشه اي اوستايي به معناي ستايش كردن . بنابراين معناي واژه جشن، ستايش و پرستش است .

:همانگونه كه مي دانيد جشن هاي ايران باستان سه دسته اند :

1)جشن هاي ماهيانه 2) جشن هاي ساليانه 3) جشن هاي متفرقه

جشن خوردادگان يكي از جشن هاي ماهيانه اي است كه در روز چهارم خورداد ماه برگزار مي شود. از چگونگي برگزاري اين جشن در دوران باستان آگاهي دقيقي در دست نيست؛ اما چون خورداد به معناي رسايي و تندرستي است و در جهان مادي نگهبان آب است مي توان پنداشت كه نياكان ما در اين روز به كنار چشمه ها ، رودها و يا درياها رفته و به پرستش اهورامزدا مي پرداخته اند .

واژه اوستايي خورداد، هئوروتات است كه در زبان سانسكريت در ودا بصورت سئوروتات آمده و به معني رسايي و تندرستي است . اهورامزدا از سرچشمه بخشايندگي خويش اين فروزه را به واسطه امشاسپند هئوروتات به آفريدگان خود بخشيده تا هر پديده اي رسا گردد و رسايي و تندرستي نه تنها ويژه اين جهان است ، بلكه رسايي مينوي و تندرستي روح و روان ، هدف والاي جهانيان است .

اهورامزدا مي خواهد كه همگان به ياري امشاسپند هئوروتات از اين بخشايش مينوي و مهرباني حقيقي برخوردار گشته و هركس بتواند با نيروي رسايي و پرورش و افزايش آن در وجود خويش، داراي مقام رسايي و كمال بي زوال گردد .

فر و پيروزي ما ملت پيداست هنوز

كيش زرتشت ز آتشكده برجاست هنوز

كاخ داراي بلند اختر برپاست هنوز

طاق كسري به لب دجله هويداست هنوز


جشن تیرگان

جشن فرخنده تيرگان که آغاز آن از روز تير از ماه تير می باشد و به مدت ۹ روز ادامه دارد جشن تيرگان به همراه نوروز و مهرگان و سده از جمله مهمترين جشنهای ايرانيان است که در گذشته برای ايرانيان اهميت وافری داشت و اين جشن را با شکوه و زيبا برگزار می کردند در مورد فلسفه جشن تيرگان دو روايت جالب است روايت اول مربوط به قهرمان ملی ايرانيان آرش است که تقريبا همه ما با آن آشنا هستيم :

((ميان ايران و توران سالها جنگ وستيز بود در نبرد ميان افراسياب و منوچهر شاه ايران سپاه ايران شکست سختی می خورد اين واقعه در روز اول تير اتفاق می افتد و در گذشته اين روز برای ايرانيان عزای ملی بود و جالب است بدانيد هنوزم ديدار از خانواده های عزادار در اين روز ميان زرتشتيان رايج است سپاه ايران در مازندران به تنگنا می افتد سر انجام دو سوی نبرد به سازش در آمدند و برای آنکه مرز دو کشور مشخص شود و ستيز از ميان بر خيزد پذيرفتند از مازندران تيری به جانب خاور پرتاب کنند هر جا تير فرو آمد همان جا مرز دو کشور باشد و هيچ يک از دو کشور از آن فراتر نروند تا در اين گفتگو بودند فرشته زمين اسفنديارمذ پديدار شد و فرمان داد تير و کمان آوردند. آرش در ميان ايرانيان بزرگترين کماندار بود و به نيروی بی مانندش تير را دورتر از همه پرتاب می کرد . فرشته زمين به آرش گفت تا کمان بردارد و تيری به جانب خاور پرتاب کند.آرش دانست که پهنای کشور ايران به نيروی بازو و پرش تير او بسته است و بايد توش و توان خود را در اين را بگذارد.او خود را آماده کرد برهنه شد و بدن خود را به شاه و سپاهيان نمود و گفت ببينيد من تن درستم و گژی در وجودم نيست ولی می دانم چون تير را از کمان رها کنم همه نيرويم با تير از بدن بيرون خواهد آمد. آن گاه آرش تير و کمان را برداشت و بر بلندای کوه دماوند بر آمد و به نيروی خداداد تير را رها کردو خود بی جان بر زمين افتاد(درود بر روان پاکش).هرمز خدای بزرگ به فرشته باد فرمان داد تا تير را نگهبان باشد و از آسيب نگه دارد . تير از بامداد تا نيمروز در آسمان می رفت و از کوه و در و دشت می گذشت تا در کنار رود جيهون بر تنه درخت گردويی که بزرگتر از آن در گيتی نبود ؛نشست .آن جا را مرز ايران و توران جای دادند و هر سال به ياد آن جشن  گرفتند .جشن تيرگان در ميان ايرانيان از اين زمان پديدآمد.))

اما روايت دوم که  مربوط به فرشته باران يا تيشتر می باشد  و نبرد هميشگی ميان نيکی و بدی :((تيشتر فرشته باران است که در ده روز اول ماه بصورت جوانی پانزده ساله در می آيد و در ده روز دوم بصورت گاوی نر و در ده روز سوم بصورت اسب.تيشتر به شكل اسب زيباي سفيد زرين گوشي، با ساز و برگ زرين، به درياي کيهاني فرو رفت. در آنجا با ديو  خشکسالی (اپوش) كه به شكل اسب سياهي بود و با گوش و دم سياه خود ظاهري ترسناك داشت، رو به رو شد. اين دو به مدت سه شبانه روز بايکديگر به نبرد بر خواستند و تيشتر در اين نبرد شکست می خورد به نزد خدای بزرگ آمده و از او ياری و مدد می جويد و به خواست و قدرت پروردگار اين بار بر اهريمن خشکسالی پيروز می گردد.و آب ها توانستند بي مانع به مزارع و چراگاه ها جاري شوند. باد ابرهاي باران زا را كه از درياي گيهاني برمي خاستند به اين سو و آن سو راند، و باران هاي زندگي بخش بر هفت اقليم زمين فرو ريخت و به مناسبت اين پيروزی ايرانيان اين روز را به جشن می پردازند))

اما در مورد آداب و رسوم اين جشن و دوستانی که می خواهند اين جشن زيبا و نشاط آور را برگزار کنند.تاريخ شروع جشن ۱۳ تير ماه به تقويم زرتشتی و ۱۰ تير به تقويم خورشيدی است يکی از مراسمهايی که در ميان زرتشتيان رايج است رسم فال و کوزه می باشد در شب جشن معمولا خانواده ها ونزديکان دور هم جمع می شوند و هر يک آرزو و نام خود را روی کاغذ می نويسند و همگی  آنرا در يک کوزه می ريزند و در آنرا می گذارند و تمام شب را به شب نشينی و خواندن حافظ و شاهنامه می پردازند و روز جشن يکی از دختران جوان خانواده که هنوز ازدواج نکرده بايد در کوزه را بردارد و يکی از کاغذها را بيرون بياورد و به نام هر کسی که بود آرزوهای آن شخص بر آورده خواهد شد و تمام شعرهای خوانده شده به او تعلق می گيرد .در روز جشن هم  مانند تمام جشن های ديگر با شادی و سرور همراه است و مراسم آبريزان به ياد فرشته تيشتر(باران) و به خاطر گرمای تابستان و آب پاشيدن روی همديگر و خنک شدن از لذت جالبی بر خوردار است . در گذشته در آغاز جشن بعد از خوردن شيرينی بندی به نام تير و باد که از ۷ ريسمان به ۷ رنگ متفاوت بافته شده بود به دست می بستند و ۹ روز بعد در پايان ايام جشن اين بند را باز کرده و به باد می سپردند تا آرزوها و خواسته هايشان را به عنوان پيام رسان به همراه ببرد .جشن تيرگان بر تمامی ايرانيان فرخنده باد و اميدوارم به تمامی دوستان خوش بگذرد هميشه شاد و اهورايی باشيد.

جشن امردادگان

امرداد روز در امرداد ماه که روز هفتم است جشن امردادگان می باشد و به تاريخ خورشيدی برابر ۳ امردادماه است  اين  جشن متعلق به  امشاسپند امرتات که مظهر جاودانگی و تندرستی و دير زيستن است .قبل از هر چيز بايد درباره واژه اشتباه مرداد توضيح داده شود؛واژه اوستايی امرداد امرتاته amertata است که به معنای بی مرگی است و اگر الف آن را که پيشوند نفی است از قلم بياندازيم معنی آِن عوض شده و فرشته بيمرگی  و جاودانگی به ديو نيستی و مرگ تغيير شکل می دهد .زيرا همانطور که امرداد به معنی بی مرگی است مرداد معنی مرگ می دهد .بنابراين شايسته است که اين کلمه را امرداد بخوانيم.بطوريکه در بحث امشاسپندان توضيح داديم اين فرشته نماينده آخرين مرتبه کمالاتست . صفات پاک فرشته امرداد و توجه او نسبت  بآبادی زمين و پاکی و نظافت بطور مشروح بيان شد  نظر بهمان صفات پاک و پسنديده است که ايرانيان اين روز را جشن می گرفتند و به شادی می پرداختند و خود را برای پيروی از فرشته مذکور آماده می ساختند .ابوريحان در صفحه ۲۵۰ ترجمه فارسی آثارالباقيه می نويسد ((مرداد ماه روز هفتم آن مرداد روز است و آنروز را بواسطه اتفاق افتادن دو اسم با هم جشن می گرفتند معنای مرداد آنست که مرگ و نيستی نداشته باشد مرداد فرشته ايست که بحفظ گيتی و تربيت غذاها و دواها که اصل آن نباتات است وزائل کننده گرسنگی و ضرر و امراض می باشد موکل است))

نياکان ما در اين روز به باغها  و مزارع خرم و دلنشين می رفتند و پس از نيايش به درگاه اهورامزدا اين جشن را با شادی و سرور در هوای صاف و در دامن طبيعت برگزار می کردند

جشن شهریورگان

شهريور روز از شهريور ماه مي باشد که روز چهارم ماه است (به تقويم هجري۳۰امردادماه) و به نام امشاسپند تواناي خشترا يا شهريور مي باشد جشن شهريورگان است . چنانکه گفته شد اين فرشته مظهر سلطنت آسماني و قدرت رحماني است و هميشه خواهان فر و بزرگي و نيرومندي مي باشد در جهان مادي نگهبان زر و سيم و فلزات ديگر و دستگير بينوايان و فرشته رحم ومروت است پادشاهان دادگر در تحت و حمايت اين فرشته مقتدر هستند نظر به همين صفات پاک است که ايرانيان قديم اين روز را جشن مي گرفتند و بفقرا احسان و اطعام مي نمودند چون اين جشن بپادشاهان دادگر بستگي دارد که نماينده سلطنت آسماني هستند لذا معمولا در اين جشن بايد بحضور پادشاهان بروند و شادباش بگويند.ابوريحان در صفحه ۲۵۱ترجمه آثار و الباقيه مي نويسد ((شهريور ماه روز چهارم آن شهريور روز است و آن به مناسبت توافق دو اسم جشن مي باشد و آنرا شهريورگان گويند . معني شهريور دوستي و آرزو است شهريور فرشته ايست که بجواهر هفتگانه از قبيل طلا و نقره و ديگر فلزات که برقراري صنعت و دوام دنيا و مردم بآنها بستگي دارد موکل است ))براي جشن شهريورگان از دو گونه ديگر مي توان برتري قائل شد اول اينکه در اين ماه محصولات کشت و زرع جمع آوري مي شود و چون معمولا براي بدست آوردن نتيجه هر کاري جشن و شادي لازم است لذا شهريورگان بمناسبت نتيجه گرفتن از نعمت کشت و کار و بدست آوردن محصولات بخصوص براي کشاورزان بهترين جشن وشادي است و در واقع جشن سر خرمن مي باشد .دوم اينکه در اين ماه پاييزه کاري شروع مي شود و چون معمولا هر کار نيکي را با شادي بايد آغاز کرد از اين لحاظ جشن شهريورگان را مي توان آغاز فصل جديد ديگري از هنگام کشت و زرع دانست و آنرا مورد احترام قرار داد با دلايلي که ذکر شد جشن شهريورگان بخصوص براي کشاورزان از لحاظ جمع آوري محصول و بدست آوردن خرمن و همچنين از نقطه نظر شروع بکار پاييزه بهترين جشن و شادماني است و بهمين جهت است که نسبت به آن احترام زيادي قائل هستند و با شادي فراوان مراسم آنرا بجاي مي آورند.پس دوستان گرامي در کنار شادي هاي خود نيازمندان را فراموش نکنيد هر چند که در قلمرو پر گوهر ايران زمين نبايد نيازمندي معنايي داشته باشد اما صد افسوس!..... بگذريم. هميشه ايراني باشيد و سرافراز.

 

جشن مهرگان

جشن مهرگان متعلق به فرشته بزرگ مهر است و برابر با مهرروز (شانزدهم مهر) است و مطابق گاهنمای کنونی دهم مهر می باشد اين جشن فرخنده و زيبا در گذشته ميان ايرانيان مقامی بسيار ارجمند در حد نوروز داشت و همانگونه که ايرانيان نوروز را بواسطه پايان سرما و آغاز بهار جشن می گيرندمهرگانرا نيزدر نيمه سال و با پايان فصل گرما و شروع سرما جشن می گرفتند آداب و رسوم آن بسيار شبيه به نوروز است و همانطور که نوروز را به  پادشاه افسانه ای ايران جمشيد نسبت می دهند مهرگانرا نيز به فتح و پيروزی فريدون ديگر قهرمان ايرانی بر ضحاک نسبت داده می شود ولی در حالت کلی چون ايزد مهر نزد کليه اقوام آريايی سابقه ای ديرين دارد و قديميترين آيين آرياييان می باشد نزد هر دو دسته ايرانيان و هندوان در يک روز گرامی داشته می شود  و مهردر زبان سانسکريت هم بمعنی دوستی است و در ويد کتاب مذهبی برهمنان مانند اوستا ايزد روشنايی و فروغ می باشد و زرتشتيان بپرستشگاه خويش درب مهر گويند هر دو جشن مهرگان و نوروز  از آثار درخشان و جاودان ايران زمين هستند و برماست که اين دو ميراث گرانقدر نياکانمان را همچون دو گنجينه گرانبها سينه به سينه و نسل به نسل انتقال دهيم  چرا که هويت و پهنای مرز ايران زمين را اين دو جشن به وضوح نشان می دهد و هر کجا نوروز و مهرگان جشن گرفته شود آنجا ايران است و هر که ايندو جشن با شکوه و زيبا را برگزار کند ايرانی. مهرگان و نوروز در کنار يکديگر هزاران سال است که همانند دو  ستون محکم و استوار پايه های استقلال و فرهنگ ايرانی را حفظ نموده اند و آنرا از هجوم تازی و بيگانه محفوظ داشته اند و در هر زمانی که قدرت حاکمه نتوانسته استقلال ايران را حفظ کند و سرزمين عزيزمان گرفتار قومی بيگانه گشت و به چند پاره تقسيم گرديد برگزاری همين آيين های ساده ولی سحر انگيز ايرانيان را همدل ساخته و بار ديگر کنار هم جمع نمود .متاسفانه از آيين مهرگان امروزه جزء ميان زرتشتيان اثری باقی نمانده و اين آيين ملی که همانند نوروز به تک تک ايرانيان تعلق دارد به روحی تازه و همتی ملی نياز دارد تا دوباره مانند گذشته جايگاه خود را بازيابد و احياء گردد .دوستان گرامی اگر به اهميت و جايگاه اين جشن فرخنده پی برده ايد بر عهده ما جوانان ايران زمين است که با اراده و کوشش خويش مهرگان را دوباره نزد خانواده های خود زنده کنيم اينکه به جای يکبار در سال دوبارپای سفره هفت چين (هفت سين در نوروز)بشينيم به شادی و سرور و نيايش پروردگار بپردازيم و به ديدار هم رفته و از احوال يکديگر جويا شويم و به برطرف ساختن کدورتها و قهرها و جداييها  بپردازيم مطمئنا نه تنها به مذاق هيچ کسی بد نخواهد آمد بلکه با استقبال بزرگترهايمان نيز همراه خواهد شد .اما اينکه از هزاران سال پيش تا کنون چگونه اين جشن برگزار می شود :

((طول مدت جشن ۶روز و از مهرروز آغاز و به رامروز ختم می شودپادشاهان تاجی به شکل خورشيد که در آن دايره ای مانند چرخ چسبيده بود به سر می گذاشتند در جشن مهرگان مردی با صدای رسا ندا می داد ای فرشتگان بسوی دنيا بشتابيد و جهان را از گزند اهريمنان برهانيد . پادشاهان لباسهای گرانبهای ارغوانی می پوشيدند و با باده خواری در اين جشن می رقصيدند موبد موبدان خوانچه ای که در آن ليمو شکر نيلوفر سيب به انار و يک خوشه انگور سفيد و هفت دانه مورد گذاشته بود نزد شاه می آورد. در اين روز پارسيان مشک و عنبر و عود به يکديگر می دادند و توده های مردم برای پادشاه پيشکش می آوردند . زرتشتيان در روز مهر از ماه مهر به نيايشگاهها رفته و با تهيه خوراک های سنتی از يکديگر پذيرايی می کنند و با سخنرانی های ملی و آيينی سرود و شعر و دکلمه جشن مهرگان را با شادی برپا می کنند . در برخی روستاها جشن مهرگان با ساز همراه است روز پنجم پس از مهرگان گروهی از اهالی روستا که بيشتر آنانرا جوانان تشکيل می دهند در محل آدريان و يا سرچشمه و قنات گرد هم می آيند و يکی از هنرمندان روستا به وسيله سرنا و هنرمند ديگر با دف گروه را همراهی ميکند آنها با هم حرکت کرده و از يک سوی روستا و اولين خانه شروع می کنند و با شادی به خانه ها وارد می شوند کدبانوی هر خانه نخست آينه وگلاب می آورد اندکی گلاب در دست افراد ميريزد و آينه را در برابر چهره آنها نگه می دارد و سپس آجيلی را که فراهم نموده به همه تعارف می کند آجيل مخلوطی از تخم کدو آفتابگردان و نخودچی کشمش است و با شربت و چای نيز پذيرايی خود را انجام می دهند آنگاه يکی از افراد گروه ساز که صدايی رسا دارد اسامی کسانی که پيش از اين در خانه سکونت داشته و اکنون فوت کرده اند باز می گويد و برای همه آمرزش و شادی روان آرزو می کند .بعد از آن بشقابی از لرک (نوعی آجيل)از اين خانه دريافت می کنند و در دستمال بزرگی که بر کمر بسته اند می ريزند و از خانه با ساز و شادی بيرون می آيند و به خانه بعدی می رود و چنان که در خانه ای بسته باشد برای لحظه ای بيرون خانه می ايستد و با بيان اسامی درگذشتگان اين خانه بر روان و فروهر آنها درود می فرستد دادن پول و ميوه هم مرسوم است تا برای جشن استفاده شود نسبت به جمعيت لورگ (نان مخصوص)تهيه شده و گوشت های بريان شده را به قطعات کوچک تبديل می کنند و با مقداری سبزی ميان دو عدد لورگ می گذارند و موبد ده نيز هنگام اجرای گاهنبار ميوه ها را به قطعات کوچک تقسيم کرده و پس از پايان مراسم به همه ميوه تعارف می شود. مردم تا آنجا که امکان دارد با لباسهای ارغوانی گرد هم آمده و به رقص و شادی می پردازند و هر يک چند نبشته شاد باش (کارت تبريک) برای هديه به همراه دارند. سفره مهرگان شامل گل و ريحان و آجيل و بوهای خوش کتاب مقدس (قرآن يا اوستا)آينه سرمه دان شربت يا شراب  شيرينی انار سيب و آويشن کاسه ای پر از آب و سکه و ظرفهايی از سنجد و بادام ميباشد ضمن اينکه اسفند و عود نيز می سوزانند))

  • جشن آبانگان
  • جشن آذرگان
  • جشن دیگان
  • جشن بهمنگان
  • جشن اسفندگان
  • جشن نوروز
  • جشن زادروز حضرت زرتشت
  • جشن سده

 

مطالب دین بهی ( زرتشتی)

دو گوهر همزاد : سپَنتامَينو و اَنگرَه مَينو

"اين دو پديده ي همزادي كه در آغاز آفرينش به صورت دو نيروي متضاد در انديشه و گفتار و كردار ظهور نمودند يك نيكي است و ديگري بدي . انسان دانا از ميان اين دو ، نيكي را بر گزيند ولي شخص نادان چنين نخواهد كرد ."      (گاتها 30 بند 3)

 

اشوزرتشت در فلسفه ي پيام خود به دو گوهر همزاد ولي متضاد اشاره دارد كه در نظم هستي نقش دارند . اثر اين دو گوهر ، نيرويي است كه در كوچكترين ذره ها به صورت مثبت و منفي در پروتون و الكترون وجود دارد و در همه جاي هستي حتي كهكشان به گونه ي كشش و رانش و يا دو نيروي ناهمگون اثر مي گذارد . بنا به تعاليم آيين مزديسنا، در انديشه ي هر كس از هنگام تولد دو نيروي متضاد بوجود مي آيد كه پايه و اساس آفرينش انديشه ي انسان بر آن ها قرار گرفته . اين دو نيرو ، خوبي و بدي يا سپَنتامَينو و اَنگرَه مَينو هستند .

اين دو گوهر يا پديده در انديشه اند و ناسازگاري و وارونگي ، راستي و ناراستي ، پديدآرندگي و تباهكاري ، افزايندگي و كاهندگي ، روشني و تيرگي ، دوستداري و دشمني ، هستي و نيستي ، سامان و بي سامان ، دل آزردگي و دلگرمي ، در اين جهان و در انديشه ي آدمي به نام دو گوهر يا دو مينوي كه نخستين سپَنتامَينو يعني روشن روان و ديگري اَنگرَه مَينو يعني تيره روان شناسانده شده است . اين دو نيز با روان با هم ، همزاد و توامان و برادر دوقلو هستند .

در اين ميان اگر قدرت سپَنتامَينو در انديشه ي انسان فزوني يا بد انسان را به سوي خوشبختي و كاميابي و اگر انديشه ، راه اَنگرَه مَينو را در پيش بگيرد ، بعكس آدمي به سوي ناراحتي و بدبختي خواهد رفت و بنا به عقيده ي ما در هر دو جهان ناكام خواهد شد . اين نگاه اشتباهاً به دوگانه پرستي تعبير شده است در حاليكه دو گانه پرستي يعني پرستش دو خداي متضاد . مثل خداي توانايي و خداي ناتواني ، خداي دارايي و خداي بي نوايي ، خداي تندرستي و خداي بيماري و ... . اعتقاد درست بر اين است كه اهورامزدا همه ي جهان را از جمله انسان را آفريده و به انسان قدرت انديشه داده و اين انديشه مي تواند دو راه را در زندگي برگزيند . راه خوبي يا سپَنتامَينو و راه بدي يا اَنگرَه مَينو . اهورا مزدا خداي خوبي و اهريمن خداي بدي نيستند . زيرا هيچ گاه براي اهريمن نماز و نيايشي انجام نمي شود . و پيوسته شكستش آرزو مي شود . اهورامزدا خالق انديشه ي انسانهاست و سپَنتامَينو و اَنگرَه مَينو (اهريمن) زاييده ي انديشه و کردار  انسانها هستند .

آتش "پرستش سو" يا قبله در آيين زرتشتي  

"اي نمازگزار ، نمازت را ، نيايشت را با دل پاک و روشن به آرامي و خلوص نيت بخوان و بدان ، اين روشنايي که قبله گاه و پرستش سوي خود کرده اي پرتويي از روشني جاودان است که خداوند در دل مردمان نهاده است ."

پيروان آيين زرتشت که خود را مزديسني يعني پرستندگان مزدا (خداوند) نيز مي گويند در نيايش هاي خود با تن و رواني پاک ، رو به سوي " روشنايي" ، خداوند را سپاس گفته و نيايش مي کنند . زرتشتيان به گاه نيايش ، زندگي سرشار از آسايش و بهروزي را براي نيک انديشانِ روزگار ، آرزو مي کنند و آتش را در کنار سه عنصر ديگر آب و خاک و هوا گرامي مي دارند و از آتشکده ها به نشانه ي مهر و پاکي در محل زندگي خود ، پاسداري مي کنند . آنان از روشنايي آتش ، همانند نورهاي ديگر ، به عنوان پرستش سو (قبله) به هنگام نيايش بهره مي گيرند . آتش بزرگترين پاک کننده است و در عين حال نوراني ترين عنصر است و آن را سمبل اهورا مزدا ميدانند .

ايرانيان از سال ها پيش ، آتش را به عنوان نماد موجوديت خود يا به عبارتي پرچمي براي هويت ملي خود در نظر داشتند و به آن افتخار مي کردند . زيرا آتش از بين برنده ناپاکي ها و روشن کننده ي تاريکي هاست . گرما و انرژي آتش ، چرخ هاي صنعت و پيشرفت را به چرخش مي آورد . آتش دروني انسان است که انديشه او را به خرد بي پايان اهورايي پيوند مي زند . بنابراين زرتشتيان به پيروي از نياکان خود همچنان آتش را گرامي داشته ، از روشنايي آن به عنوان قبله به هنگام نيايش بهره مي گيرند . اگر زرتشتيان رو به سوي نور دارند و آن را پرستش سو مي دانند ، براي نزديک شدن به اهورامزدا ، پروردگار و آفريننده کل است که خود سرچشمه ي همه نورها(شيدان شيد) است .

به جا آوردن مراسم در برابر نور خدا به انسان حرارت زندگي و جوش و خروش و اراده و پايداري مي بخشد و دل دينداران و مشتاقان ، با برخورد به امواجش ، سبک و شاد و خرم مي گردد و پرتو آن به نسبت ايمان و اخلاص ستايندگان بر دل ايشان مي تابد و انوار تسلي و اميدواري ، کانون دل آنها را روشن مي گرداند .

دلبستگي و اعتقاد و احترام خاص ايرانيان به آتش موجب شده که برخي به غلط چنين بپندارند که آتش نزد ايشان جنبه الوهيت دارد و لذا ايرانيان را آتش پرست بيانگارند .

فردوسي در اين باره مي گويد:

بدانگاه بد آتش خوبرنگ          چو مر تازيان را مهراب سنگ

مپندار کآتش پرستان بدند         پرستنده ي پاک يزدان بدند

برخي از اقوام سامي نيز آتش را مقدس مي شمرده اند . به روايت تورات در کوه تور ، "نور خدا" به صورت آتشي بر موسي تجلي کرد و "يهوه" يا خداي موسي ، با زبانه ي آتش با موسي سخن گفت . آتش بر ابراهيم خليل گلستان شد . موسي را خاله اش ، در کودکي ، در تنور مخفي کرد و چونن ندانسته تنور را آتش کردند ، ديدند موسي در تنور نشسته است و آتش گرد او مي گردد بي هيچ زيان و گزند .

"درود و ستايش به تو ، اي آتش اهورامزدا ، مي ستايم اين روشني پاک و درخشان را اينک که به ما آشکاري ، توان و نيرويمان بخش تا بهترين انديشه و گفتار و کردار را داشته باشيم . ياريمان ده که با بدي و زشتي و دروغ پيکار کنيم . روان را پالوده گردان از بدي و راه بي فرجام تا شايسته ي پرستش اهورامزداي بزرگ باشيم ."

 

 

 

 

سوشيانت در آيين زرتشتی

براستی کسانی از زمره سوشيانتها و رها کنندگان جهان بشمار خواهند رفت که فرمانهای مزدا و وظيفه خود را با نيک منشی بجای آورند و بر ضد خشم وستم بپا خيزند و آنرا در هم شکنند. يسنا ۴۸ بند ۱۲

 در آخرين روز جشن تيرگان قرار داريم و اميدوارم اين جشن به تمامی دوستان خوش گذشته باشد و به اندازه کافی به يکديگر آب و پاکی را هديه داده باشيد امروز بايد بندهای هفت رنگ خود را باز کرده و همراه با آرزوهای خود به باد بسپاريد و چه آرزويی بهتر از آزادی ايران  و سر بلنديی  ايرانی مطالب کاملی در رابطه با آداب و رسوم جشن تيرگان در ميان اقوام ايرانی در وبلاگ چو ايران نباشد تن من مباد می باشد که خواندن آن خالی از لطف نيست.و اما  سوشيانت اين کلمه از ريشه سوکه به معنی بهره و منفعت است می باشد کلمه سود فارسی از همين ريشه و بنيان است و سوشيانت به معنای رها کنندگان است.عقيده به موعود ۳۱ قرن است که مايه اميد ايرانيان گشته در کشاش گيتی آنان را اميدوار ساخته و از انحطاط و سقوط آنان جلو گرفته است . اگر روزی شکستی و بدبختی رو می کرد و دشمن فرومايه ای غالب می آمدو اگر زمانی ديو خشکی سرزمين ايران را در کم آبی و قحطی فرو برد اگر روزگاری تيرگی و سياهی در آسمان ايران نمودار گرديد نهراسيد و اميدوار باشيدکه خورشيد تيز است از بالای البرز کوه دگر باره بر شما نور خواهد افشاند خود اشو زرتشت نيز در سرودهای گاتها پيوسته پيروان خود را به آينده بهتر و انتظار ساختن روزگار خوش تر و سر افرازی اميدوار می سازد و می گويد با کار و کوشش و سعی و عمل مسلحانه در برابر سپاه اهريمن و اهريمن خويان ايستادگی نمايند  و از ميدان کارزار جور و ستم و پليدی و زشتی نگريزند بلکه آنقدر ايستادگی نمايند تا پيروزی قطعی و فتح نهايی نصيب آنان گردد عقيده به سوشيانت  می آموزد که به پيش برويد و گذشته را رها سازيد و اصل انتظار يعنی آينده گرايی و حرکت به آينده ای که بهتر از امروز خواهد بود و قناعت نکردن به يک زندگی فقيرانه و تحت ظلم .منتظر يعنی منتظر آينده آنکه منتظر است اميدوار است و آنکه اميدوار است زنده است .روح زندگی در اوست بی شک در پرتو همين انتظار است که ايران ما روی نجات خواهد ديد و از فلسفه اين عقيده مقدس بوده که ايرانيان را به شجاعت و دلاوری ترغيب نموده ؛يکی از ويژگی های قوم ايرانی اميد به آيندهاست که پيوسته از زمان حال به آينده توجه دارد عقيده سوشيانت بيانگر اين حقيقت است که روزی فرا خواهد رسيد که عدالت و آدميت و راستی پيروز گردد و بديها بروند و نيکی ها باز آيند خيانت و دروغ و ناراستی و فساد فردی و اجتماعی از جهان رخت بربند و سازش همگانی و عدالت اجتماعی مطلق و برابری و راستی حکمفرما شود عقيده به سوشيانت می گويد آدم منتظر هم از نظر فکری و هم از نظر علمی و مادی يک آدم يا يک ملت آماده است پس سوشيانت حتما نبايد يک فرد باشد بلکه تک تک ما می توانيم بخشی از آن باشيم (مانند سی مرغ عطار) عقيده به سوشيانت اعتقاد به اين است که وعده خداوندگار در کتابهای دينی و همچنين  آرزوی تمامی آدمهای پارسا و صالح تحقق خواهد يافت و جامعه ای که در آن آدميت و عدالت و حقيقت برای هميشه حکمفرمابوده باشد هرگز بازيچه دست ستمکاران نخواهد شد. رسالت سوشيانت ازبرای همين است.آزاد و پاينده باد ايران و سربلند باد ايرانی.

 

يکی پر خرد گفت کز سيستان                   بیايد يکی گرد گيتی ستان

سراسر  بيالايد  ايران  زمين                       زتازی نژادان پر  مکرو  کين

چنان  پست  گرداند  اهريمنان                    که ديگر نماند از ايشان نشان 

پس  آنگه  آن  گرد عالی تبار                      بيارايد  ايران  چو  باغ  بهار

از  ايلام  تا  خاک  مازندران                         ز اروند  تا   دامن   سيستان

نگردد   بجز    داد  ؛  فرمانروا                        گلستان  شود  کشور  آريا

نماز و نيايش و روزه در آيين زرتشتی

در آيين زرتشتی نماز عملی اجباری و اعتياد گونه نيست که بصورت برده وار و ترس از آدمی ظالم خوانده شود و يا تجارتی سود رسان نيست تا کسی برای رسيدن به ثروت و بهره لازم آنرا بجا آورد نماز در دين زرتشت خود شناسی است و در نماز بايد انديشه پالايش شود بر طبق اعتقادات دين زرتشت هر يک از موجودات ذره ای از اهورا مزدا را در خود دارند و اين فروهر در وجود من شما و ديگران است برای همين است که اين آيين تنها آيينی است که قربانی نمودن برای خدا در آن منع شده است حتی گياهان و جمادات هم از اين فروهر بی بهره نمی باشند. به همين خاطر است که آشو زرتشت در بخشی از نيايش خود می فرمايند :((با فروتنی کامل پيش از همه چيز خواستارم که بهره ای از خرد مقدس خود را به من عطا فرمايی تا به همراهی درستی کردار و ضمير پاک بتوانم خوشبختی روان آفرينش را(همه جهانيان) فراهم سازم)).

در مورد روزه در آيين زرتشت نيز بايد گفته شود که روزه گرفتن و نخوردن آب و غذا بخاطر اينکه باعث سستی بدن و عدم فعاليت مفيد و کار روزانه می شود حرام می باشد. چون اين موارد در آيين زرتشت نکوهيده شده وبی کاری و تن پروری بشدت نهی شده است و  امابرای افراط نکردن در خوردن گوشت حيوانات روزهای دوم و دوازدهم و چهاردهم و بيست و يکم هر ماه زرتشتيان از خوردن گوشت پرهيز می کنند اين چهار روز متعلق به چهار امشاسپند  وهمن ؛ماه و گوش و رام که از حاميان چهارپايان هستند می باشد.

اما نيايشی که امروزه در بين زرتشتيان متداول می باشد و خواندن آن نيازی به آداب و رسوم خاصی ندارد و در هر هنگام از شبانه روز  می توانيم آنرا بخوانيم و سپاس خدای يگانه را بجای آوريم و نبايد فراموش کنيم که اين ما هستيم که به راز و نياز و برقراری ارتباط با خداوند نياز داريم و بايد روح و روان خود را پالايش کنيم . اين نيايش برگرفته از نيايش اشو زرتشت در يسنا ۲۸ می باشد و برای اجرای آن کافيست دستهای خود را بلند کرده و به پيروی از اشو زرتشت بخوانيم:

((با دستهای بر افراشته بسوی تو ای مزدا و با فروتنی کامل پيش از همه چيز خواستارم که بهره ای از خرد مقدس خود را بمن عطا فرمايی تا بهمراهی درستی کردار و ضمير پاک بتوانم خوشبختی روان آفرينش را فراهم سازم.ای اهورامزدا بشود که با انديشه نيک به تو نزديک شده و با پيروی از قانون اشا به ارزشهای مادی و معنوی خود پی ببرم تا بدين وسيله دين داران را بسرای روشنی و خرمی و زندگی نيک هر دو جهان رهبری کنم . من اين سرودهای ستايش خود را آنسان که پيش از اين کسی نسروده نثارت می کنم ای اهورا ای روان راستی و ای نيک انديش واقعی از تو در خواست می کنم تا در جهان نيروی فنا ناپذير معنوی تجلی نمايد .اينک تو را با ستايش خود فرا می خوانم بسويم شتاب و مرا از خوشبختی و کاميابی  واقعی بر خوردار ساز. هنگاميکه با منش پاک تو را با سرودهای ستايش فرا می خوانم آگاهم که مرا برای رهبری روان مردم جهان گماشته ای و از پاداشی که تو ای اهورا مزدا برای کردار نيک می بخشی خبر دارم و آماده ام تا زمانيکه مرا تاب و تواناييست بمردم بياموزم که بسوی راستی راه پويند. ای مزدا بسوی من آی و مرا از بخشش منش پاک و راستی برخوردار ساز تا بوسيله آموزش آيين مقدست گمراهان و بدکاران را براه راست رهبری کرده و بر دشمنی بد خواهان چيره گردمای اهورا مزدا مبادا هرگز کار ناشايستی از من سر زند که مورد خشم تو قرار گيرم . ای راستی و ای اصل پاک منشی پيوسته می کوشم تا تو را بستايم ای کسی که آرزوهای ما را بر می آوری تو را از ته دل درود می گويم چه می دانم نمازيکه از روی ايمان و اعتقاد کامل انجام شود بدرگاهت پذيرفته خواهد شد .ای کسی که اميد بهشت ما بسوی تست.))

درود فراوان بر روان زرتشت بزرگ و تمامی پيامبرانی که در جهت راستی و تعالی روح بشر گام بر داشتند و جان خود را نيز در اين راه فدا کردند .اميدوارم دوستان هم انديش که در مورد نماز و روزه پرسش نموده بودند به پاسخ لازم رسيده باشند .با تشکر از خانم خادم(دبير انجمن زرتشتيان) که مرا در اين نوشتار ياری رساندن .هميشه پاک و اهورايی باشيد.

 

 

زرتشت

در ميان تمامی جشنها و شاديهايی که در ايام نوروز برگزار می شود نبايد ششم فروردين زادروز اشو زرتشت پيامبر راستين ايران زمين را از يادببريم .اشو زرتشت در تاريخ ايران زمين از جايگاه ويزه ای برخوردار است مردی که از سرزمين آذربايجان برخاست و با انديشه و گفتار و کردار نيکش پيام آور صلح و دوستی و خردورزی در جهان گرديد تا ايرانيان برای قرنها به عنوان نخستين ملت يکتا پرست دنيا راه خود را از ديگر ملل دنيا جدا نمايند و در پرتو گفتارهای هدايتگر و روشنگرش سرزمين اهورايی خويش را به عنوان پرچمدار صلح و يگانه پرستی به جهانيان معرفی نمايند و نشان دهند که راه در جهان يکيست و آن راه راستی است.هر چند قدمت نوروز به عنوان کهن ترين آيين ملی در جهان بسيار قديميتر از زمان زرتشت است اما انديشه ها و باورهای آيين مزديسنی در اين جشن باستانی تاثير بسياری گذاشته است .در آيين زرتشت مراحل شناخت و عرفان به هفت مرحله تقسيم می شود و يک جوينده راه راستی بايد در پرتو اين هفت فروزه اهورايی به پيش رود و با سرلوحه قرار دادن هر يک در زندگی خويش راه نيک از بد و درستی را از نادرستی تشخيص دهد .هر يک از اين هفت فروزه اهورايی که به اصطلاح امشاسپند ناميده می شوند و به جهان مينوی تعلق دارند در جهان مادی نيز برای آنها نماينده ای تعبير شده است که ما هر ساله بر سر سفره هفت سين آنها را قرار می دهيم اما از فلسفه وجودی هر يک بی اطلاعيم اميدوارم دانستن اين موارد برای شما دوستان گراميم جالب و مفيد باشد:

در راه رسيدن به شناخت کامل نخستين گام بهمن يا انديشه نيک است اشو زرتشت چگونه خدا راشناخت و به مردم شناسانيد؟اشو زرتشت فراگيري و شناخت و دريافت را بر پايه پرسش و پاسخ استوار ساخت . از خود مي پرسيد :چه کسي اين زمين و آسمان و ستارگان را آفريده است؟چه کسي گياهان را پديد آورده است و چه کسي حيوانات را هستي بخشيده؟با خرد ذاتي خود و دانش فراگيري از راه گوش و چشم کنکاش مي نمود جستجو مي کرد و مي پرسيد مي خواند و مي شکافت و در پايان بياري انديشه پاک پاسخ پرسش خود را در مي يافت .اشو زرتشت دريافت که اهورا مزدا آفريننده يکتاست اوست که با دانش خود دانشها را آفريد.زمين و آسمان را آفريد و جهان و جهانيان را هستي بخشيد .و بدين ترتيب نخستين گام را در راه بالندگي انساني که همان انديشه نيک مي باشد بر داشت و به کمک يانش اهورايي نيرويي برتر از انديشه و خرد که انديشه و خرد نيز آنرا تاييد مي کند و بر گرفته از روان و خرد الهي و جهاني است به حقايق دست يافت و اين خرد الهي که از آن مي توان به دل آگاهي نيز تعبير نمود سرچشمه شناخت و معرفت اهوراييست .قرار دادن شير بر سفره هفت سين و خوان مهرگانی به اين امشاسند نسبت داده شده است.

دومين گام اشاوهيشتا يا امشاسپند ارديبهشت است که به معنای راستی والاست .قانون دگر ناپذيری است که آفرينش را نظم می دهد اشا نشانه خواست اهورايی است . اشا راه راستی است و پويندگان آن راه به خوشبختی می رسند و به بيان ساده تر اشا بيانگر هنجارها و قانون های حاکم بر جهان هستی است و هر کس بايد با انديشه نيک اين راه درست زيستن را انتخاب کرده و بر طبق راستی رفتار نمايد و از کجروی پرهيز کند چرا که طبق قانون اشا نتيجه اعمال خود را درو می نمايد و اين ميوه کارکرد خودشان است نه مجازات خداوند .بارها شاهد بودم که بسياری از دوستان دين زرتشت را دينی کهنه و متعلق به زمانهای گذشته می دانند اما در پاسخ به اين عده می توان گفت بر طبق قانون اشا انسانها بايد خود را با هنجار ها و نظمهای پيرامون خود هماهنگ سازند دين زرتشت بر خلاف ديگر اديان برای جزئيات تصميم گيری نمی نمايد اصول کلی در گاتها بيان گرديده اما جزئيات به خرد و دانش واگذار شده تا بتوانند خود را همگام با زمان تطبيق دهند و همراه سازند . روشن کردن شمع در سفره هفت سين به خاطر روشنايی آن و يا قرار دادن آتش در آتشدان به خاطر پاکی که آتش می آفريند و پليدی ها را نابود می کند و می سوزاند به همين دليل است.

سومين گام شهريور و يا خشتراوييريا به معناي توانايي برگزيدني است .خشترا از ريشه خش به معناي توانايي است .اين فروزه را به شهرياري خدايي تعبير کرده اند.اما استاد وحيدي در همان معني اما به تعبيري ديگر آنرا شهرياري بر ميل بيان نمودند و فرهنگ ايرانی مي گويد که اي انسان تو بايد بر ميلهاي خودت شهرياري و فرمانروايي داشته باشي چرا که ميل انسان حد و مرز ندارد به نوعي ديگر مي توان شهريور را کنترل بر نفس اماره که در روايات اسلامي از آن بسيار گفته شده بيان نمود.بدست آوردن شهريور به هر انسانی توانايی اهورايی را می بخشد که هيچ چيز نمی تواند آن را از بين ببرد در جهان مادی نيز نگهبانی فلزات به اين فروزه نسبت داده شده چرا که فلزات نيز هيچ گاه از بين نمی روند و آتش هر چقدر بر آنها قرار گيرد محکمتر و قدرتمندتر نيز می شوند فلسفه قرار دادن سکه در سفره هفت سين نيز شهريور می باشد.

سپنتا آرميتي يا اسفند چهارمين فروزه بزرگ اهورامزداست استاد وحيدي اين فروزه اهورايي را به معني انديشه نيک ترازمند بيان نمودند.ما يک انديشه نيک داريم که آن بهمن است آيا بهمن به تنهايي کافيست که مرا به يک راه درست برد؟ اماهمين انديشه درست بايد به دنبالش يک سپنتا آرميتي باشد تا انديشه نيک مرا در تراز و اندازه نگه دارد يک مثال ساده پاکيزگي است که در حالت معمول کار شايسته اي مي باشد اما اگر همين از حد خود خارج شود به وسواس تبديل مي شود که براي هر انساني درد سر ساز است .سپنتا آرمئيتي عاطفه و مهر و محبت است . ايمان و مهر به اهورامزدا و فرمانبردار اهورامزدا بودن و انديشه نيک را از اهورا مزدا منحرف نکردن و در دنياي مادي نيز نگهباني زمين بر آن قرار گرفته چرا که فروتني و افتادگي پيش از هر چيز از آن خاک است و اين صفات مهر و محبت و فروتني بيشتر در ميان زنان خصوصا مادران يافت مي شود به همين جهت است که جشن اسفندگان را به نام روز زن و مادر در ايران باستان نامگذاري نمودند .کاشت سبزه و قرار دادن آن در سفره هفت سين نيز به همين دليل است.

و اما پنجمين و ششمين گام هاوروتات (haurvatat) و يا خرداد که به معنای رسايی و کمال است و امرتات و يا امرداد که به معنای جاودانگی است .اهورامزدا گوهر کمال است او همه خوبی ها را در خود دارد و همه خوبی ها را از خود می دهد کمال نمادی از خود شناسی اهورامزداست .آدميان می توانند با کوشش در راه رسيدن به کمال با به کار بردن خرد (بهمن)و کارکرد به راستی (اشا )و مهر ورزی(سپنتا آرميتی)توان اهورايی بدست آورده (شهريور)ودر راستای کمال (خرداد) راه پی موده خود را شناخته و به خدا برسند (امرداد) امرتات به معنای بی مرگی است اهورامزدا بی آغاز بی پايان و جاودانی است در اوستا امرتات و هاوروتات بيشتر جاها با هم آمده اند و اين نشانه آن است که راه رسيدن به جاودانگی نايل شدن به خودشناسی و رسايی و کمال است و آدمی ميتواند با خرد و راستی و مهرورزی به توانايی سازنده دست يافته و با آن توانايی به رسايی و سرانجام به جاودانگی برسد.در جهان مادی نگهبانی آبهای روان با خرداد است و در سفره هفت سين نيز ما به احترام اين امشاسپند آب می گزاريم.و در فرهنگ ايرانی درخت سرو نيز به امرداد نسبت داده می شود چرا که هيچ وقت از بين نمی رود .

آخرين گام رسيدن به اهورامزداست که در فرهنگ و عرفان ايرانی آخرين مرحله و شناخت خداوند است و انسانی که از خدايی به خودآيی رسد در اين مرحله گام نهاده است .که عطار از آن به سيمرغ تعبير می کند و حلاج ندای انا الحق سر می دهد .سخن در اينباره بسيار است . ريشه کلمه جشن که يشن می باشد به معنای ستايش و نيايش خداوند هدف اصلی تمامی جشنهای ايرانی از جمله نوروز می باشد .قرار دادن دانه های مختلف از گياهان مختلف بر سفره هفت سين به نوعی سپاسگزاری از برکات خداوندی است و آرزو کردن سالی پر از خير و برکت به همراه خوشی و تندرستی از خداوند يکتا و راز جاودانگی فرهنگ ايرانی به همين دليل است. فرهنگی که هدف آن رسيدن به حقيقت و ناب هستی و شناخت هر چه بيشتر خداوند است .

اي خداوند جان و خرد هنگامي که در انديشه خود تو را سر آغاز و سرانجام هستي شناختم .آنگاه با ديده دل دريافتم که توئي آفريننده راستي و داور دادگري که کردار مردم جهان را داوري مي کنی هات۳۱ بند ۸

هر کسی در اين جهان بايد برابر آيين ازلی اشا يا راستی که بنياد زندگی را تشکيل می دهد رفتار کند هات۳۳بند۱

ای هستی بخش دانا ای اشا و ای وهومن سرودهايی می سرايم که کسی پيش از اين نسروده است .آرزو دارم بوسيله اشا و وهومن و خشترای فناناپذير حس و ايمان و فداکاری در قلبهايمان افزايش يابد . پروردگارا درخواست ما را بپذير و بسويمان روی آور و بما خوشبختی کامل ارزانی دار.هات ۲۸ بند ۳

کسي که به گوهر راستي و نيکي بگرود شهريور و بهمن و ارديبهشت و اسفند او را ياري و استواري دهند و در کوشش در راه راستي و بر انداختن دروغ پشت و پناه وي باشند چنان که در روز پسين از آزمايش سرافراز بر آيد و در برابر دروغ پرستان نخستين کسي باشد که به سوي بهشت جاودان گام بردارد.هات ۳۰بند۷

مزدا اهورا با شهرياری و مهرخود به کسی که رفتار و گفتارش در پرتو انديشه نيک و بهترين منشها بر پايه راستی باشد رسايی و جاودانگی بخشد.هات۴۶ بند۱

 

زیــــارت پیر هِریــشـت : 


زرتشتیان ایران از سراسر جهان،هر سال از روز امرداد تا روز خور از ماه فروردین (7 تا 11 فروردین) برای برگزاری آیینهای دینی و سنتی در زیارتگاه «پیرهریشت» گردهم میآیند این زیارتگاه در 15 کیلومتری اردکان یزد، بر دامنه کوههایی پست واقع شده است .

دلیل اعتقاد زردشتیان به این زیارتگاه، غیب شدن یکی از ندیمگان دختر یزدگرد سه ام در این منطقه است.

                                                      
آورده اند که این مکان مقدس « گوهربانو »، از ندیمگان دختر یزدگرد سه ام شهریار را در خود گرفته است .

گوهربانو در پی تعقیب تازیان پس از حملۀ وحشیانه به ایران از کاروان همراهان جدا شده و پس از سرگردانی در این محل به نیایش خدا میپردازد و ناگهان ناپدید میشود و سالها پس از ناپدید شدن بر کودکی گمشده نمایان میشود و به او می‌گوید از پدرش بخواهد که بنای پیر هریشت را بسازد.

در پایین این کوه آهکی سیاه رنگ ، ساختمانهایی یه وسیلۀ خیر اندیشان  ساخته شده است که خیله نام دارد و نیایش کنندگان که از راه دور و نزدیک به این مکان   می آیند برای چند روزی در این خیله ها به سر میبرند

بنابر تقویم قدیم زرتشتیان در طول ماه آبان هر به دینی میتوانست به این جشن‌گاه رفته و آیین ویژه زیارت را به جا آورد.

به روایتی جشن آتش افروزی ( هیرومبا ) را زرتشتیان شریف آباد در 26 فروردین در این زیارتگاه برگزار میکنند

 روایت دیگری هم از برگزاری جشن و پایکوبی در 18 فروردین خبر می‌دهد.
بنای زیارتگاه منحصر به یک اتاق و یک پستو است. در قسمتی از کوه، همواره آتش روشن است.

در وسط اتاق آتشگاهی وجوددارد که بر آن آتش می افروزند.
« به نظر من پرستش و زیارت این پیرها کهنترین شکل زیارت در ایران است که بعدها با ورود اعراب و اسلام آوردن ایرانیان تبدیل به پرستش امامزاده ها شده است .»

اشو زرتشت

 

01ـ5  پرسش : زرتشت در چه زماني مي زيسته است  ؟

پاسخ : به درستي مشخص نيست ، بعضي از پژوهشگران زمان او را 6000 سال پيش از افلاتون و يا ورود خشايار به يونان مي دانند ، چندي او را 5000 سال پيش از جنگ «تروا» كه 6100 سال پيش از ميلاد مسيح بوده مي دانند . نوسان اين دوره ها از 600 تا 6000 سال پيش از ميلاد است زرتشتيان ايران در حال حاضر به نظر ذبيح بهروز استناد كرده و تا نتيجة علمي و پژوهشي بهتري به دست آيد زاد روز اشوزرتشت را 1768 سال پيش از ميلاد مسيح باور كرده اند .  ولي به نظر من بايد پژوهش بهتري در مورد زمان زرتشت انجام گيرد .

 

02ـ5  پرسش : محل زندگي زرتشت كجاست ؟

پاسخ : اوستا زادگاه اشوزرتشت را محلي به نام «رَگه» در كنار رودخانة «دْرُجي» و درياچة چيچَست مي داند بعضي از پژوهشگران اين محل را در غرب ايران يعني درياچة اروميه و برخي درياچة هامون در خاور را اشاره كرده اند و چندي نيز رگه را شهرري در نزديكي تهران مي دانند.

 

03ـ5  پرسش : خانوادة زرتشت چه كساني بودند ؟

پاسخ : در اوستا و منابع ديگر نام پدر زرتشت پوروشسب و مادرش دْغدو است ، اشوزرتشت با هووي ازدواج كرد و شش فرزند داشت سه دختر به نام هاي فرِني ـ تريتي ـ پورچيستا ، و سه پسر به نام هاي ايسَدواستَر ـ اوروتَت نَر ـ  خورشيد چهر .

 

          پرسش : معني نام زرتشت چيست ؟    5-04

پاسخ : در گات ها اين نام به صورت زَرَت اوشتره آمده است پژوهشگران براي نام پيامبر معنا و ترجمه هايي گوناگون دارند مانند ستاره زرين ، ستاره درخشان ، روشنايي زرين ، فروغ پاك ، روشنفكر و دارنده شتر زرد .

 بهترين ترجمه اين است كه بخش  زَرَه را زرين و بخش دوم اوشتره را  روشنايي به معناي روشنايي زرين يا هاله اي از نور بدانيم .

 

05- 5  پرسش : در باره درگذشت اشو زرتشت آیا روایت به قتل رسیدن در نیایشگاه بلخ درست تر است یا اینکه در کنار خانواده و درآرامش از این دنیا رفته اند ؟

پاسخ : هر دو روایت است و به درستی مشخص نیست که نزدیک به چهار هزار سال پیش پیامبر چگونه درگذشته است .

 

آیا درست است که اشوزرتشت بنا بر سنت آن روزها سه بار ازدواج کرده است ؟     5-06

          در برخی روایت ها ازدواج اشوزرتشت چنین گزارش شده است .

 

07-5     آيا به جزء اشوزرتشت پيامبر ديگري كه ايراني باشد آمده است ؟

خير ، تنها پيامبري كه يكتاپرستي را بنياد گذاشت و گسترش داد اشوزرتشت بود .

 

08-5  اينكه نخستين پيامبر ايراني را هوشنگ مي نامند درست است ؟

شاهنامه فردوسي ، آغاز تمدن و پيشرفت دانش بشري را با حضور هر يك از پادشان پيشدادي همراه داشته است كيومرث ، جمشيد ، هوشنگ و فريدون نقش برجسته تري داشته اند و از زمره  نجات دهندگان به شمار مي آيند .

 

09-5  به عنوان پيامبر معجزه اشوزرتشت كدامند ؟

اگر قرار باشد تا براي اشوزرتشت نيز معجزه يي در نظر بگيريم پيام مانتره ، انديشه برانگيز و جهانشمول او يكي از آنان است .

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 9:21 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق در مورد رنسانس

بازديد: 1009

رويدادهاي مهم در تاريخ رنسانس

1265   1285   1305

132513451365 1385

1405    1425     1445

حدود سال 1307

دانته نوشتن كمدي الهي را آغاز مي كند.

سال 1341

مجلس سناي روم، به پترارك لقب شاعر دربار مي دهد.

سال 1348

بروكاچينو نوشتن دكامرون را آغاز مي‌كند.

حدود سال 1349

پتراك سونات هايش را در ترانه ها گرد آوري مي كند.

سال 1380

ونيز، جنووا را شكست مي دهد.

حدود سال 1378

چاوسر داستان هاي كانتربري را آغاز مي‌كند.

سال 1421

پرنس هنري دريانورد، براي يافتن راه دريايي هند از طريق آفريقا كشتي هاي پرتغالي را به جنوب مي فرستد.

سال 1434

كوزيمو د مديسي حاكم فلورانس مي شود.

سال 1439

فرهنگستان افلاطوني پايه گذاري مي شود، اولين سپاه آماده در فرانسه تشكيل مي شود.

سال 1441

تجارت برده هاي آفريقايي آغاز مي شود.

حدود سال 1450

چاپ اختراع مي شود.

سال 1453

قسطنطنيه به دست ترك هاي عثماني مي افتد و آوارگان يوناني زبان به ايتاليا مي‌گريزند.

سال 1461

لويي يازدهم پادشاه فرانسه مي شود.

سال 1469

لورنزو د مديسي حاكم فلورانس مي شود.

سال 1479

فرديناند و ايزابلا سلطنت هاي آراگون و كاستيل را متحد مي‌كنند تا اسپانيا به وجود آيد.

سال 1483

ترجمة آثار افلاطون كه توسط فيچينو صورت گرفته، منتشر مي‌شود.

سال 1485

هنري هفتم، اولين پادشاه تودورها به سلطنت انگلستان مي‌رسد.

سال 1486

پيكو خطابه اي در مورد شان انسان مي نويسد.

سال 1492

كرستوف كلمب كه سفر دريايي اش را از اسپانيا آغاز كرده، آمريكا مي‌رسد.

 

 

سال 1497

لئوناردو تابلوي شام آخر را نقاشي مي كند.

حدود سال 1497

جان كابوت سفر دريايي‌اش را از انگلستان آغاز مي‌كند و جزيره نيوفاندلند و نووااسكوتيا را كشف مي نمايد.

سال 1498

واسكو دوگاماي پرتغالي از راه دريا با دور زدن آفريقا به هند مي رسد.

سال 1499

ميكل آنژ سوگ مريم را به پايان مي رساند.

سال 1504

ميكل آنژ مجسمة داوود را به پايان مي رساند.

سال 1508

ميكل آنژ كار روي سفق كليساي سيستن رم را آغاز مي كند.

سال 1509

اراسموس در ستايش جنون را منتشر مي كند.

سال 1513

ماكياولي كتاب شهريار را مي نويسد.

سال 1517

مارتين لوتر نودوپنجمين فرضيه‌‌‌اش را تهيه مي كند.

 

 

رويدادهاي مهم تاريخي در تاريخ رنسانس

1465  1485 1505

15251545 1565 1585

 

سال 1521

مارتين لوتر توسط كليساي كاتوليك تكفير مي‌شود، هرناندو كورتز بر آزتك‌ها چيره مي‌گردد.

سال 1522

سفر ماژلان اولين گردش به دور زمين را از طريق دريا تكميل مي‌كند.

سال 1530

كالج فرانسه بنيانگذاري مي‌شود.

سال 1533

فرانسيسكو پيزارو بر اينكاها فاتح مي‌شود.

سال 1534

كارتيه خليج سنت لورنس را كشف مي‌كند و كانادا را براي فرانسه مطالبه مي كند.

سال 1534

گردش اجرام آسماني نوشته كپرنيك و در باب ساختمان بدن انسان نوشتة وزاليوس منتشر مي‌شود.

سال 1545

گيرولامو كاردانو، اولين كتاب جبر امروزي را تحت عنوان هنر بزرگ منتشر مي‌كند.

سال 1569

اولين نقشه‌هايي كه در آن‌ها از نقشه كشي مركاتور استفاده شده بود، منتشر مي‌شود.

سال 1582

تقويم گريگوري ابداع مي‌شود.

سال 1586

سيمون استوين رقم اعشاري را ابداع مي‌كند.

سال 1587

اولين نمايش نامة مارلو، تيمورلنگ بزرگ، روي پرده مي‌آيد.

سال 1588

انگليسي ها آرماداي اسپانيايي را شكست مي‌دهند.

حدود سال 1589

شكسپير نمايش نامه‌نويسي را با نوشتن سه قسمت هنري ششم آغاز مي‌كند.

سال 1590

ميكروسكوپ مركب اختراع مي شود.

سال 1591

گاليله در باب حركت را مي نويسيد و فرانسوا ويت زباني را براي جبر معرفي مي كند.

حدود سال 1600

شكسپيرها ملت را مي‌نويسيد: كمپاني انگليسي هند شرقي پايه‌گذاري مي‌شود.

سال 1602

كمپاني هلندي هند شرقي پايه گذاري مي‌شود.

 

سال 1605

اولين قسمت دون كيشوت اثر سروانش منتشر مي‌شود و سرفرانتس منتشر مي‌شود و سرفرانسيس بيكن ارزش و ترقيات علوم را مي‌نويسد.

سال 1607

انگليسي ها در جيمز تاون ويرجينيا ساكن مي‌شوند.

سال 1608

تلسكوپ اختراع مي‌شود.

سال 1609 تا 1610

كپلر ستاره‌شناسي نوين را منتشر مي‌كند.

گاليله يك تلسكوپ مي‌سازد،سطح ماه ار مشاهده مي‌كند، چهار قمر مشتري را كشف مي‌كند و در مورد سيارة زهره تحقيق مي‌كند.

سال 1615

دومين قسمت دون كيشوت نوشتة سروانتس منتشر مي‌شود.

سال 1620

سر فرانسيس بيكن ارغنون نو را مي‌نويسد.

سال 1623 تا 1633

گاليله محاوره دربارة دو منظومة بزرگ جهان را منتشر مي‌كند كه كليسا آن را بدعت‌گذاري قلمداد مي كند. گاليله آشكارا پيروي از مكتب كپرنيك را انكار مي‌كند.

 

پيشگفتار

عصر جديد

در آغاز قرن چهاردهم ميلادي، عصر مياني يا قرون وسطي كه از زمان سقوط روم حدود هزار سال طول كشيده بود، رو به پايان بود و رنسانس، يكي از بزرگترين جنبش هاي فرهنگي تاريخ، به تدريج جايگزينس مي شد. رنسانس در سال 1300 از ايتاليا آغاز شد و در عرض سه قرن در سراسر اروپا انتشار يافت. به ندرت در دوره هاي چنين كوتاه ازنظر تاريخي، رخدادهاي متعددي به وقوع مي پيوندد، حال آنكه اين قرن هاي سرشار از تغييرات اساسي و فعاليتهاي بزرگ است. جهان امروزي زاييدة همين فعاليت هاست، زيرا رنسانس پايه هاي اقتصادي، سياسي، هنري و علمي تمدن هاي كنوني غرب را بنا نهاد.

ريشه هاي رنسانس

به نظر كساني كه در دوران رنسانس زندگي مي كردند، عصر آن ها يا قرون وسطي كه به اشتباه دوران بي توجهي خوانده مي شد، ارتباطي نداشت، بلكه با دوران يونان و روم باستان مرتبط بود. آن ها معقتد بودند كه تنها در دنياي باستان چنين موفقيت ها و كارهاي بزرگي انجام شده است. در واقع رنسانس خودش را به صورت زندگي دوباره يا نوزايي فرهنگ يونان و روم باستان مي ديد. نام رنسانس كه در زبان فرانسه به معني «نورزايي» است از همين جا نشئت مي گيرد.

اما در واقع، بسياري از ريشه هاي رنسانس از قرون وسطي منشا گرفته بود. در قرون وسطي ترجمة عربي آثار كلاسيك در اسپانيا- كه در آن زمان تحت سلطه مسلمانان بود- دانش آموزان و دانشجويان را حتي در شمال اروپا به روم و يونان علاقه مند كرد. حتي بسياري از اختراعات در اصل در قرون وسطي صورت گرفتند. قطب نماي مغناطيسي كه كاشفان رنسانس را به سوي آسيا و آمريكا هدايت كرد، در قرن دوازدهم اختراع شده بود.

نيروهاي متحول كننده

اما جامعة قرون وسطي كه در سال 1300 در آستانة رنسانس قرار گرفته بود، جامعه اي مشكل دار بود. چنان كه چارلز جي نوئر مي نويسد:

تمدن قرون وسطايي نقايص اساسي داشت... بحراني كه در قرن چهاردهم پديدار شد با بحراني كه جامعة روم (باستان) را در هم شكست مقايسه شده است... (برخلاف روم)، تمدن اروپايي ادامه يافت... زيرا براي پذيرفتن اصلاحات زير بنايي انعطاف به خرج داد.

فئوداليسم، نظام اجتماعي قرون وسطي، ديگر موثر نبود. اين نظام زماني به وجود آمدكه اهرم هاي اقتصاد اروپا، يعني كشاورزي و قدرت سياسي، در دستان اعيان و اشراف منطقه اي قرار گرفت. هنگامي كه اوضاع اجتماعي در اواخر قرون وسطي پيچيده تر شد، فئوداليسم در مواجهه با مطابات جامعة جديد ناتوان بود. به علاوه، در نظام فئودالي تجارت با شهرها و شهرستان هايي كه در قرون پاياني دوران وسطي پديد آمده بودند، پيش بيني نشده بود. همچنين ساختار سست سياسي آن نمي توانست شيوه هايي را تشكيل و ادارة كشورهايي كه حكومت مركزي قدرتمند داشتند و انگلستان و فرانسه در حال شكل گيري بودند، فراهم بياورد.

كليساي كاتوليك نيز، كه به جامعة قرون وسطايي ثبات مي بخشيد، در سال هاي پاياني قرون وسطي گرفتار مشكلات داخلي خودش بود. بسياري از روحانيون با استفاده از موقعيتشان براي خود قدرت سياسي و موقعيت هاي شخصي كسب مي كردند. پاپت تحت سلطة پادشاه فرانسه بود و تا ربع قرن چهارهم از اين نفوذ و سلطه رهايي نيافت. به دلايلا فوق و نيز ساير مشكلات، كليسا به جاي آنكه نيروي سازندة اجتماعي باشد، به عاملي مخرب تبديل شد.

البته عوامل ديگري نيز در تغيير روش زندگي قرون وسطايي نقش داشتند. به سبب رونق تجارت كه از زمان جنگ هاي صليبي آغاز شده بود، اقتصاد در حال تحول بود. سربازاني كه از جنگ هاي صليبي باز مي گشتند همراه خودشان ادويه، ابريشم و ساير فراورده هاي تجملي را از خاور نزديك به اروپا آورند. رشد بازرگاني توجه به ساير قسمت هاي دنيا را برانگيخت و جامعه اي كه روزگاري بسته و محدود بود، شروع به باز شدن و توسعه نمود.

پذيرش موقعيت ها و تغييرات

جامعة قرون وسطايي دستخوش رنسانس شد، چون مردم اروپا براي انجام بسياري از كارها روش هاي جديدي پديد آورده بودند. طي اين فرايند نوآروي رنسانس با قدرت شكوفا شد.

هنگامي كه اروپايي ها به اطرافشان نگاه مي كردند، همه جا را در جنبش يافتند. بازرگاني و صنعت ناگهاني ترقي كرد. كاشفان راه هايي دريايي به آسيايي دور راه يافتند و سرزمين هاي جديدي را در آمريكا كشف كردند. دانش پژوهان كتابخانه ها را پايه گذاري كردند و آن ها را با دست نوشته هاي قديمي كه غبارشان را زدوده بودند و كتاب هايي كه به تازگي نوشته شده و غالباً حاوي يافته هاي عملي در زمينه هايي چون نجوم و كالبد شناسي بود، مي انباشتند. هنرمندان و پيكراتراشان شاهكارهايي از رنگ و سنگ پديد مي آوردند.

دوران رنسانس براي اروپاييان عصر جديدي بود سرشار از كاميابي هاي عظيم، بسياري از افراد با ژان فرنل، پزشك فرانسوي، موافق هستند. او در سال هاي اول سدة 1500 چنين نوشت:

جهان چرخيد. يكي از بزرگتررين قاره هاي زمين كشف شد... صنعت چاپ بذر دانش را كاشت. باروت در روش جنگ انقلابي پديد دست نوشته هاي باستاني احيا شد... اين ها همگي گواه پيروزي عصر جديد هستنند.

فضال و كمالات در علايق و موفقيت هاي مختلف اشخاص خاصي بازتاب مي يافت. براي مثال يك شرح حال نويس گمنام ايتاليايي قرن پانزدهم دربارة لون باتيستا آلبرتي مي گويد آلبرتي كه خود را يك معمار مي دانست «در عين حال نزد خودش موسيقي مي آموخت... چندين سال به كار حقوق مدني اشتغال داشت... در بيست و چهار سالگي به فيزيك و رياضيايات  روي آورد» كسان ديگري در زمينه هاي مختلف مهارت داشتند ازجمله لئوناردو داوينچي كه او «مرد رنسانس» ناميده اند.

دو  دورة رنسانس، خلاقيت در دانش، هنر، حكومت و اقتصاد بارز بود. رابرت ازگانگ‹ مورخ، مورخ مي نويسد: «دورة رنسانس يكي از خلاق ترين دوران هاي تاريخ است... رنسانس به تلاش عقلاني جهت تازه اي بخشيد... تا آن را به سوي تمدن امروزي هدايت كند.»

انسانگرايان و فرهنگ

قرن پانزدهم يكي از مهم ترين دوران ها از لحاظ كنكاش هاي تاريخي بود. در سراسر اروپا و خاورميانه، محققين قفسه هاي غبار گرفتة صومعه ها و ساختمان هاي عمومي قديمي را جستجو كردند و گنج هايي در آن ها يافتند، اين گنج ها طلا و نقره نبودند، بلكه دست نوشته هاي يوناني و رومي بودند. در نتيجه، نوشته هاي باقي مانده از نويسندگان كلاسيك از جمله افلاطون، سيسرو، سوفوكل و پلوتارك به دوران رنسانس رسيد. محققين كه شاهزادگان، بازرگانان و ساير افراد توانگر از آنان حمايت مي كردند، كارشان را به خوبي انجام دادند، در سال 1500 آن ها تقريباً تمامي باستاني اي را كه امروزه موجودند، يافته بودند.

گردآورندگان قدرتمند و متمول اين دست نوشته ها براي نگهداري مجموعه رو به افزايششان كتابخانه هايي ساختند. اين كتابخانه ها كساني را كه به شناخت هر چه بيشتر افراد بزرگ، انديشه هاي و هنر باستاني علاقه داشتند، به خود جلب مي كردند. اين شناخت، سبب شكل گيري رنسانس شد.

دانش نو

مطالعة آثار كلاسيك در دوران رنسانس، دانش نو ناميده مي شد. در آن زمان ضمن احياي علاقه به نوشته هاي كلاسيك، به ارزش فردي نيز توجه شد. اين گرايش انسانگرايي نام گرفت، زيرا طرفداران آن به جاي موضوعات روحاني و الهي بيش از هر چيز مسائل انساني را در نظر مي گرفتند.

اگر چه انسانگرايي بر نوع بشر تاكيد و تمركز داشت، پيروان اين مكتب وجود خدا را انكار نمي كردند و بين انسانگرايي و مسحيت تضادي نمي ديدند. در واقع، بسياري از پيشگامان انسانگرايي در دورة رنسانس خود جزو روحانيون كليساي كاتوليك بودند. از نظر انسانگرايان خداوند امر مسلمي بوده و «آن ها ‌‌(از اين نقطه نظر) به بررسي انسان و ظرفيت ها، اعمال و دستاوردهاي او پرداختند.»

ظهور انسانگرايي

انسانگرايي نيز مثل خود رنسانس از ايتاليا ظهور كرد. دو عامل عمده، علاقه و اشتياق به مطالعات كلاسيك را بر انگيخت، اشتياقي كه در قرن چهاردهم و پانزدهم در ايتاليا جريان داشت اولين عامل وجود بقاياي امپراتوري روم در ايتاليا بود كه سبب مي شد دانش پژوهان ايتاليايي كه به منبع جذاب باستاني دسترسي داشتند مجذوب و مفتون دوران گذشته شوند. اين تمايل، به جستجو براي يافتن نوشته هاي باقيمانده از دوران روم باستان منجر شد.

عامل دوم ورود آوارگان امپراتوري درهم شكستة بيزانس در واقع ادامة نيمة شرقي امپراتوري روم بود كه طي قرون وسطي حاكميتش ادامه داشت. مركز امپراتوري بيزانس شبه جزيرة بالكان و زبان رسمي آن يوناني بود. كتابخانه هاي اين امپراتوري حاوي بسياري از آثار يوناني بود، آثاري را كه در غرب از بين رفته بودند.

در قرن چهاردهم، ترك هاي عثماني به امپراتوري بيزانس حمله كردند و با فتح قسطنطنيه، پايتخت امپراتوري، در سال 1453 آن را شكست دادند. بسياري از بيزانسي ها در گريز از ترك ها و در جستجوي جاي، امن، به غرب گريختند. اين آوارگان كه رونوشت هايي از دست نوشته هاي اصلي يوناني همراه داشتند، به عنوان دانشمندان و آموزگاران يوناني شروع به كار كردند. ويل دورانت، مورخ، مي گويد: «دانشمندان يوناني (بيزانسي) ... قسطنطنيه را ترك كردند... و در واقع به عنوان حامل جوانه آثار كلاسيك عمل كردند، به اين ترتيب ايتاليا سال به سال يونان را بهتر و بيش تر مي شناخت»

فن آوري جديد

عامل ديگر در گشترش انسانگرايي صعنت چاپ بود. تا دروان رنسانس، كتاب هاي را با دست مي نوشتند. كتاب هاي نسخه برداري و سپس صحافي مي شد. حدود سال 1450 صنعت چاپ در آلمان اختراع شد كه بسياري از مورخان آن را به يوهان گوتنبرگ نسبت مي دهند.

اگر چه فن آور چاپ در قردن دوم ميلادي در چين ابداع شده بود، اما روش چيني ها كه در آن از حروف كنده كاري شده روي چوب استفاده مي شد، كيفيت خوبي نداشت. چاپ قرن پانزدهم بدعتي ديگر نيز همراه داشت: انواع حروف فلزي متحرك (احتمالاً يكي ديگر از اختراعات گوتنبرگ). استفاده از اين حروف سبب مي شد تا كلمات واضح و خوانا روي صفحات چاپ شوند.

گسترش با سواداي

با آن كه كتاب هاي آسان تر تهيه و توزيع مي شدند، كتاب هاي چاپي ابتدايي بزرگ، حجيم و گران بودند و تنها افراد متمول مي توانستند آن ها را تهيه كنند. اما در اواخر قرن پانزدهم، ابداع حروف كوچك ترسبب مي شد تا كتاب هاي كوچكت و ارزان تر منشتر شو. ناگهان كتاب هايي كه بعضي از آنها در قطع جيبي چاپ شده بود و مردم مي توانستند آن ها را همه جا ببرند، در دسترس همگان قرار گرفت و سرعت انتشار دانش كلاسيك و انديه هايي انسانگرايي را به طور چشمگيري افزايش داد.

و چه كساني كتاب هايي را كه به تازگي در مورد علم دوران باستان و مفاهيم انسانگرايي چاپ شده بود، مي خواندند؟ بر خلاف قرون وسطي كه تنها روحانيون و عد، اندك ديگري سواد خواندن داشتند، دو دوران رنسانس خوانندگان كتاب ها در تمام طبقات اجتماعي جاي داشتند. علاوه بر دانشمندان و دانش آموزان، اشراف، بازرگانان و فروشندگان نيز كتاب مي خواندند. هم مردان و هم زنان مي توانستند كتاب بخواننند. در وواقع در اوسط قرن شانزدهم نيمي از مردم لندن تا حدي سواد خواندن و نوشتن داشتند، ميزان سواد در ساير شهرهاي اروپا نيز تقريباً مشابه لندن بود.

با زياد شدن و در دسترس قرار گرفتن كتاب، افراد بيشتري امكان خواندن و نوشتن راا يافتند. حتي قبل از چاپ، در اروپا ميازن با سوادي رو به افزايش بود. اشرافيت، سواد را به منزلة تاثير تمدن مي نگريست و آنها كه توانايي خواندن و نوشتن داشتند، معمولاً در دربار بيش تر پيشرفت مي كرند. طبقه متوسط كه تازه ظهور كرده بود، سواد را ابزار باارزشي براي ادارة تجار كه نيازمند نوشتن گزارش و ثبت اسناد بود، مي دانست. در اواخر قرن پانزدهم، اصناف خواستار اين شدند كه شاگردانشان سواد خواندن و نوشتن داشته باشند.

سواد تا حد زيادي ويژگي شهر نشيني بود و بجز اشراف، عدة كمي در روستاها، خواندن فرا مي گرفتند، چرا كه هنوز براي كارهاي كشاورزي داشتن سواد ضروري نبود. با اين حال، در اغلب روستاها حداقل يك نفر با سواد وجود داشت تا كتابهايي را كه از كتابفروشان دوره گرد مي خريدند، براي همة مردم با صداي بلند بخواند.

گسترش آموزش و پرورش

نياز به برخورداري از توانايي خواندن و نوشتن سبب افزايش مدارس شد. مداري ابتدايي در سراسر اروپا تاسيس شدند و دختران و پسران در آن ها تحصيل كردند. در اين مدارس خواندن، نوشتن، حساب، تاريخ، جغرافي و تعليمات ديني تدريس مي شد. در صورت  تمايل والدين، پسران مي توانستند تحصيلات تكميلي، شامل زبان لاتين، فلسفه و حقوق، را در مدارس متوسط و دانشگاهها بگذرانند. اين مباحث را به ندرت آموزگار خصوصي به دختران تعليم مي دادند.

عمدتاً طبقه متوسط از مدارس رسمي استفاده مي كرد. فرزندان طبقة اشراف عموماً در خانه آموزش مي ديدند، در حالي كه فقرا، كارگران و رعايا اصلاً به مدرسه نمي رفتند، زيرا نمي توانستند مخارج آن را تامين كنند، گر چه عده اي از آن ها به مدارس مي رفتند كه توسط كليساها اداره مي شد.

پدر انسانگرايي

از ميان تعداد رو به تزايد دانش آموزان و فارغ التحصيلان، دانشمنداني بيرون آمدندكه مكتب انسانگرايي را پديد آوردند. در بين اولين انسانگرايان مي تواند از فرانچسكو پتراكاي ايتاليايي كه به پتراك مشهور است، نام برد. او يكي از گردآورندگان خستگي ناپذير و پرشور ادبيات كلاسيك بود. پتراك كه در سال 1304 ميلادي متولد شد، در ميان افراد توانگر حامياني داشت و به همين دليل توانست در طول زندگي اش در مورد روزگار باستان تحقيق كند و بنويسد. كرين برينتون، مورخ، قبل از مرگ پتراك در سال 1374 مي نويسد كه :

او كتابخانة شخصي بسيار عالي گرد آورد و در يكي از كليساهاي ايتاليا بعضي نامه هاي خا گرفته و فراموش شد، سيسرو (سياستمدار رومي) را يافت كه پرتوي نو به خط مشي سياسي رومي ها تابانده شود. پتراك دوران گذشته را چنان تحسين مي كرد كه نامه هاي محبت آميزي خطاب به سيسرو و ساير بزرگان روزگار باستان نگاشت و اشعاري را به لاتين به سبك آنه ئيد نوشت... اگر چه او هيچ گاه زبان يوناني، حد كه بتواند آن را بخواند، نياموخت اما مي توانست به دست نوشته هاي هومر و افلاطون نگاه كند.

اگر چه امروزه شهرت پتراك بيش تر به خاطر سونات هايي است كه به زبان ايتاليايي نوشته، اما در روزگار خودش، او و سايرين گمان مي بردند كه مهم ترين اثر او نوشته هايي باشد كه به زبان لاتين تحرير كرده است. مجلس سناي روم به منظور قدرشناسي از كارهاي از كارهاي ادبيانة وي، در سال 1341 پتراك را به لقب شاعر دربار مفتخر كرد.

خواندن متون قديمي

پتراك تنها كسي نبود كه نمي توانست زبان يوناني را بخواند. تنها عدة كمي از نخستين انسانگرايان اين توانايي را داشتند. خواندن دست نوشته هاي لاتين كار دشواري نبود، زيرا در طول قرون وسطي در كليساهاي كاتوليك سراسر اروپا و مدارس قرون وسطايي از زبان لاتين استفاده مي شد. اما اين در مورد زبان يوناني صدق نمي كرد و جز در مواردي استثنايي در غرب اروپا، قرن ها به زبان يوناني چيزي گفته يا نوشته نشده بود. انسانگرايان تا اواخرقرن چهاردهم، يادگيري زبان يوناني را آغاز نكردند. حتي بعد از آن هم، اروپاييان دورة رنسانس ترجيح مي دادند كه ترجمة لاتيني را آثار يونان باستان را مطالعه كنند.

انسانگرايان پس از مدت كوتاهي دريافتند كه بين زبان لاتين باستاني و لاتين قرون وسطايي تفاوت هايي وجود دارد و نوع قرون وسطايي را شكل انحرافي زبان لاتيني قلمداد كردند. بسياري از طرفداران افراطي استعمال لغات درست و اصلاح انشاء در دوران رنسانس خواستار فصاحتي شدند كه معتقد بودند تنها زبان كلاسيك از آن برخوردار است. در سال 1444، لوپز والا (1407-1457) در كتاب زبان عالي لاتيني در مورد رعايت قوانين زبان لاتين باستان بحث كرد. اثر والا در بين دانشمندان انسانگرا بسيار مشهور و مورد پسند بود و كتاب زبان عالي لاتيني كمك كرد تا دانشمنداني پديد بيايند كه هدف اصلي زندگيشان يافتن قوانين دستور زبان لاتين كلاسيك بود.

كتاب والا طرفداران ديگري نيز، بجز دانشمندان، پيدا كرد. بسياري از فروشندگان طبقة متوسط لاتين مي دانستند و علاقه مند بودند اين زبان را بهتر بدانند، چرا كه اين توانايي براي ارتباط با بازرگانان خارجي لازم بود.

هدية كنستانتين

لورنزو والا بجز زبان لاتين، علاقه فراوان ديگري نيز داشت. او كه خودراي و ناشكيبا بود، بي رحمانه به انديشه هاي ساير انسانگرايان حمله مي كرد، از جمله با اين ادعا كه مي توان با استدلال عواطف و احساسات را مهار كرد. والا همچنين از اين فكر كه لذت در حد متوسط براي يك زندگي خوب، نه آلوده به گناه لازم است، حمايت مي كرد. او بسياري از انسانگرايان را به واسطة انتقاد از سيسرو كه به عقيدة او- بر خلاف ساير دانشمندان همرديفش- از نظر دستوري دچار اشكال بوده است، مي رنجاند.

علاوه بر كارهايي كه در زمينة لاتين انجام داد، والا به جهت تحليل يك سند كه هديه كنستانتين ناميده مي شد، مشهور گرديد. اين سند در واقع امتيازي بود كه كنستانيتن، امپراتور روم در قرن چهارم، به پاپ داده بود تا بر حاكمان غير روحاني نفوذ داشته باشد. هنگامي كه پاپ ائوگنيوس چهارم از اين سند استفاده مي كرد تا ادعاي آلفونسوي يكم، كارفرماي والا، را در مورد سلطنت ناپل مورد ترديد قرار دهد، والا به آن نگاهي سخت منتقدانه انداخت.

والا توانست با مقايسة اين سند آثار كلاسيك دوران كنستانتين را نشان بدهد كه زبان لاتيني كه در آن سند به كار رفته و نيز منابعي تاريخي مورد استفاده در آن، قرن ها بعد از مرگ كنستانتين به كار مي رفته است. دلايل وي آن چنان متقاعد كننده بوده كه هدية كنستانتين به كلي بي اعتبار شد و به اين ترتيب ادعاي نفوذ پاپ بر آلفونسو و ساير فرمانروايان به پايان رسيد. والا نشان دادن اين كه هدية كنستانتين ساختگي بوده است، قدرت را به خارج از حدود مطالعه و پژوهش ها كشاني.

حاميان مديسي

افراد متمول از گسترش انسانگرايي در ايتاليا و سپس در سراسر اروپا حمايت مي كردند. براي مثال در شمال ايتاليا، در دوليت- شهر ميلان، خانواده حاكم ويسكونتي و اسفورزا، از انسانگرايان پرشور بودند كه از آموزگاران، هنرمندان و فيلسوفان بسياري حمايت مي كردند. ويسكونتي ها مدتي حامي پترواك بودند و اسفورزها از كنستانتين لاسكاريس كه اولين كتاب يوناني را در ايتالياي دوران رنسانس منتشر كرد، حمايت مي كردند.

با وجود اين، درمسافتي دورتر، در جنوب، در فلورانس بود كه انسانگرايي غيورترين حاميانش يعني مديسي ها را يافت. مديسي ها، كه احتمالاً ثروتمندترين خانوادة ايتاليا در زمان رنسانس بودند، بانكداران و بازرگانان موفق و بسيار ثروتمندي به شمار مي رفتند. ثروت آن ها به تدريج موجب سلطة سياسي بر فلورانس نيز گرديد. به اين شكل فلورانس به يكي از بزرگترين مراكز فرهنگي دوران رنسانس تبديل شد.

براي مثال، كوزيمو دِ مديسي (1389-1464) كه از سال 1434 تا زمان مرگش بر فلورانس حكومت مي كرد، اولين كتابخانه را در ايتاليا تاسيس كرد، از هنرمندان و نويسندگان هزاران دست نوشتة باستاني در آن نگهداري مي شد براي دانش آموزان و آموزگاران رايگان بود. بسياري از اين آثار نسخة اصلي بودند كه عمال مديسي آنها را از يونان و مصر معمولاً با بهاي گزافي براي كوزيمو تهيه مي كردند. باقي آنها رونوشت هايي بود كه چهل و پنج نفر نساخ با هزينة مديسي تهيه مي كردند.

لورنزو نوادة قدرتمند كوزيمو (1449-1492) و حاكم مستبد فلورانس طي سال هاي 1469 تا 1492، حتي نستب به پدربزرگش حامي سخاوتمندتري بود. لورنزو كه او را با عنوان باشكوه معظم مي ناميدند، دانشمندي بود كه در دو زمينة فلسفه و زبان يوناني آموزش ديده بود. او كه مجموعة دست نوشته هاي پدربزرگش را گسترش داده بود، مي گفت كه دلش مي خواسته تمام دارايي اش را صرف خريد كتاب كند. لورنزو كه انسانگرايان متعددي را در اطرافش نگاه مي داشت به طور فعال در مباحثات و مناظرات ايشان سهيم مي شد. نيكولو ماكياولوي، نويسندة سياسي معاصر وي ديده بود كه لورنزو به تمام كساني كه در هنر برتري داشتند، عشق مي ورزيد و به فرهيختگان توجه مي كرد... او به منظور فراهم آوردن فرصت تحصيل براي جوانان فلورانس، دنشسرايي را در پيزا ( كه تحت سلطه فلورانس بود ) تاسيس كرد و در آن مدرسه عالي ترين دانشمندان ايتاليايي را به كار گرفت... اورنزو در مكالماتش فصيح و حاضر جواب بود... و به واسطة اعتباري كه براي خردورزي پديد آورد، ياد و خاطره اش هيچ گاه در فلورانس نخواهد مرد.

آكادمي افلاطوني

كوزيمو دِ مديسي در سال 1439، آكادمي افلاطوني را تاسيس كرد، جايي كه در آن آثار كلاسيك تدريس مي شد. در دوران لورنزو، اين آكادمي يكي از مهمترين مراكز دانش ايتاليا شد. انجمن انسانگرايانة مشابهي در سراسر ايتاليا و اروپا پديد آمد كه بسياري از آن ها نقش مهمي در تكامل انديشه، هنر و دانش دوران رنسانس داشتند.

اين انجمن هاي دوران رنسانس بر اساس شكل آكادمي افلاطون، فيلسوف يونان باستان، سازمان يافته بودند و در آنجا آموزگاران و دانش آموزان در مورد مسائل فلسفي از جمله سرشت علم، عشق و مرگ مباحثه و مناظره مي كردند. افلاطون در دوران رنسانس شخصي مورد احترام بود، جاذبة او بر اساس اين عقيده اش بود كه ارزش ها، يا آن گونه كه خود مي گفت: «ايده ها»، مطلق و غير قابل تغييرند. عقيدة افلاطون در مورد ايده هاي مطلق به خوبي با حكمت مسحيت همخواني داشت. به خصوص اصرار افلاطون بر اين كه تمام موجودات زميني به وسيله برترين اين ايده ها كه وي آن را بالاترين شكل نيكي مي خواند، خلق شده اند. مارسيليو فيچينوي انسانگرا اين نيكي را اين گونه توصيف كرده است: «يك عقل خردمند، حاكم رهبر همه چيز، كسي كه مي تواند به هر چيزي آغاز و پايان دهد.» براي مسيحيان كار آساني بود كه بگويند منظور از اين نيكي، خداوند است.

آكادمي افلاطوني در فلورانس شاهد مضاعف شدن تفكرات افلاطون، همراهي فلسفه كلاسيك با مسيحيت، بود. اين آكادمي اولين جايي نبود كه در آن به اين همراهي توجه مي شد. يك قرن قبل از آن، پتراك با توام كردن تعاليم سنت آگوستين و فلسفة سيسرو، در صدد ايجاد شاخه اي قوي از مسيحيت برآمده بود.

تعدادي از انسانگرايان مشهور عضو آكادم افلاطوني بودند. در سال 1483 مارسيليو فيچينو (1433-1499)، رئيس وقت آكادمي، آثار افلاطون را به زبان لاتين ترجمه كرد. اين ترجمه سبب شد تا اين فيلسوف يوناني در دوران رنسانس در سراسر اروپا وجهة عمومي بيابد. طي قرن بعدي اين ترجمه چندين مرتبه تجديد چاپ شد. آنجلو آمبروجيني سياستمدار مشهور نيز در مورد آثار نويسندگان يوناني تخصص داشت و با ترجمة ايلياد اثر هومر، آن را در دسترس كساني قرار داد كه نمي توانستند يوناني بخوانند.

برادرزادة فيچينو، جيوواني پيكو دلا ميراندولا (1463-1494) شايد برجسته ترين عضو تمام گروه ها باشد كه نه تنها زبان لاتين و يوناني را بسيار خوب مي دانست، بلكه بر زبان عربي و عبري نيز تسلط داشت. او كه به وسيلة دانستن اين چهار زبان كتاب هاي بسياري را مطالعه كرده بود، در جستجوي عامل مشتركي بود كه مي توانست تمام اديان باستاني و امروزي را متحد كند. اگر چه او نتوانست اين عامل را بيابد، اما مقررات دين نسبي و فلسفه نسبي را يافت.

در سال 1486، پيكو در تلاش براي يافتن عامل مشترك ديني اش، نهصد فرضيه يا پرسش را براي مناظره اي در رم مطرح كرد. پيكو حتي قول داد هزينة سفر كساني را كه دوست دارد در مناظره شركت كنند ولي توانايي تامين مخارج سفر را ندارند، بپردازد.

با اين همه، مناظره هيچ گاه انجام نشد، زيرا اينوكنتيوس هشتم، پاپ وقت، بعضي از اين فرضيه ها را بدعتگذاري و انديشه هاي خلاف تعاليم كليساي كاتوليك خواند. پيكو در سال 1486 در كتاب خطابه اي در باب شان انسان عليه اين اتهام از خود دفاع كرد كه ساموئل درسدن، مورخ، آن را «مانيفست انسانگرايي» توصيف مي كند. در اين خطابه به پيكو با جملة: «من در كتاب هاي عربي خوانده ام كه در دنيا هيچ چيزي قابل تحسين تر از انسان وجود ندارد» از محور انساني مكتب انسانگرايي دفاع كرده است.

انسانگرايي و دانشگاه ها

انسانگرايي به هيچ وجه محدود به ايتاليا بنود. گيلام بوده (1468-1540) يكي از دانشمندان پيشگام فرانسه، كتاب هاي مهمي دربارة حقوق رومي و بررسي زبان يوناني نگاشته است. بوده در سال 1529 در كتاب تفسيري بر زبان يوناني اشتياق فراوانش را به زباني كه تا بيست و شش سالگي ياد نگرفته بود مطرح كرد. (احتمالاً او چنان درمطالعات زبان يوناني غرق شده بود كه فراموش كرد ازدواج كند).

بوده نيز مثل ساير انسانگرايان به شدت به اهميت تعليم آثار كلاسيك معتقد بود و در اصطلاح آموزش در سطح دانشگاهها دخالت داشت. در سال 1530 بوده كه كتابدار فرانسيس يكي پادشاه فرانسه بود به تاسيس اولين دانشگاه انسانگرايان تحت عنوان «كالج فرانسه» كمك كرد. در كالج فرانسه، بر خلاف دانشگاههاي قديمي تر اروپايي از قبيل دانشگاه سوربن در پاريس ، مطالب درسي نه تنها به لاتين بلكه به زبان يوناني و عبري نيز آموزش داده مي شدند و دوره هاي درسي تعاليم كلاسيك بيشتري را در بر مي گرفتند؛ در حالي كه دانش پژوهان ساير دانشگاههاي دوران رنسانس صرفاً مطالبي را در زمينة رشت، مورد نظرشان فرا مي گرفتند. اين آموزش تخصصي و حرفه اي دانش پژوهان را بريا حرفه هاي پزشكي، وكالت يا كشيشي آماده مي كرد.

انسانگراياني از قبيل بوده اين نوع آموزش دانشگاهي متمركز را رد كردند. آنان، تحت تاثير انديشه هاي سيسرو، به آموزش وسيع و عمومي علاقه داشتند، آموزشي كه دانش آموزان را «با تجارب متعدد انسان ها» از طريق خواندن ادبيات يوناني و رومي آشنا كند. انسانگرايان گمان مي كردند اين نوع آموزش سبب رشد تمام ظرفيت هاي دانش آموزان مي شود. همچنين بوده و سايرين معتقد بودند كه آموزش عمومي كلاسيك اگر با تعاليم مسيحيت توام شود مي تواند ويژگي هايي را در افراد پديد بياورد، با اين شيوه دانش آموزان از طريق مثال هاي متعدد با رفتارهعاي دليرانه و اخلاقي آشنا مي شوند كه توسط پيشينان توصيف شده است.

شاهزادة انسانگرايان

مشهورترين انسانگرا در شمال اروپا زندگي مي كرد و معاصر با گيلام بوده بود. دسيدريوس اراسموس زنازاده اي بود كه در سال 1466 در هلند متولد شد و چون تا زمان مرگش در سال 1536 برجسته ترين فرد در ميان دانشمندان و خردمندان بود ، به نادم شاهزادة انسانگرايان مشهور شد.

آموزش هاي اولية اراسموس با انسانگرايي ارتباط زيادي نداشت، زيرا هنوز رنسانس ايتاليا در مدارس شمال اورپا نفوذ زيادي نكرده بود. در سال 1487 او به صومعه پيوست و راهب شد ولي بعد از چند سال صومعه را ترك كرد تا تعاليم مسحيت را در پاريس فرا گيرد. او كه از گذراندن اين دوره ها خسته و دلمرده شده بود، به تدريس خصوصي و خواندن ادبيات كلاسيك روي آورد.

اراسموس به سال 1499، در سي سه سالگي، همراه يكي از شاگردانش به انگلستان رفت و در آنجا با جان كولت، انسان گارايي اهل آكسفورد، ملاقات كرد. كولت چنان تاثيري بر اراسموس گذاشت كه راهب هلندي تصميم گرفت زبان يوناني بياموزد و به يكي از دانشمندان انسانگرا تبديل شود. در عرض چند سال اراسموس به هدفش رسيد و راهي را پيش گرفت كه او را به مهمترين انسانگراي اروپا تبديل كرد.

طي سي سال بعدي، اراسموس در سراسر اروپا غربي زندگي و  تدريس كرد و  نه تنها در فرانسه و انگلستان به تعليم و تعلم پرداخت بلكه به ايتاليا، آلمان و سوئيس نيز رفت. او هزاران نامه به افراد مهم نوشت و آثار انسانگرايانه مهمي، از جمله هجويه در ستايش جنون، را پديد آورد. (1509)

آثار اراسموس جزو اولين كتاب هاي پرفروش اروپا بود. كتابه اي او توجه عامه مردم را كه در آن زمان تعداد افراد باسوادشان رو به افزايش بود به خود جلب كرد. وجود چاپ خانه ها باعث شد كه كتاب هاي وي در دسترس مردم قرار بگيرد. براي مثال كتاب در ستايش جنون فوراً يكي از كتاب هاي پرفورش تبديل شد و فروشش تنها از انجيل كم تر بود.

انسانگرايي مسيحي

اراسموس در تمام نوشته هايش از اصول انسانگرايي دفاع كرده است. او به ارزش و بلند مرتبگي انسان اعتقاد داشت، او حس مي كرد كه ارزش هاي باستاني با مسحيت اروپا هماهنگي دارد و نحوة زندگي بعضي از شخصيت هاي كهن از جمله سقراط و سيسرو را نمونه هايي براي رفتار اخلاقي و درستي مي دانست. به هر حال نوع انسانگرايي اراسموس با آنچه در جنوب اروپا وجود داشت، متفاوت بود. راهب هلندي نيز مثل بسياري از انسانگرايان شمال اروپا از جمله گيلام بوده اصلاحات در كليساي كاتوليك را لازم مي دانست. اگر چه نواي اصلاحات كليسا در جنوب هم به گوش مي رسيد، اما در واقع انسانگرايان شمالي بودند كه رهبري اين مبارزه را در دست گرفتند اين جنبه از انسانگرايي شمال اروپا «انسانگرايي مسيحي» ناميده شد. چارلز نوئر مي گويد: «انسانگرايي مسيحي معمولاً به قسمتي از جنبش انسانگرايي شمال اطلاق مي شود كه اصلاحات كليسا را مركز اصلي جنبش مي دانست».

در سال 1504، اراسموس در كتاب راهنماي سرباز مسيحي نوشت كه لازم است كليساي كاتوليك به سادگي كليساهاي اوليه برگردد و با دقت بيشتري تعاليم رهبران اولية مسيحي را دنبال كند. بعدها در چندين قسمت كليدي كتاب در ستايش جنون، انسانگراي هلندي ضعف ها و افراط هاي روحانيون كاتوليك را به استهزاء گرفت.

نياز به اصلاحات در كليسا

اراسموس و ساير منتقدان كاتوليك معتقد بودند كه آيين بسيار سطحي شدة مذهبي نيازهاي معنوي اعضاي كليسا را برآورده نمي سازد. آنها مي گفتند كشيشان بي سواد و تربيت نشده تقريباً براي هميشه براي خدمت كردن به جماعت و مردم بي كفايت بوده اند. كارگزاران بلند مرتبة كليسا از جمله اسقف هاي و خود پاپ را متهم مي كردند كه بيش از مسائل كليسا به سياست هاي غير ديني توجه دارند. و در واقع اسقف هاي دوران رنسانس معمولاً به شدت درگير سياست هاي محلي و ملي بودند. و حتي بعضي از آنها مناصب حكومتي مهمي داشتند.

پاپ هاي آن دوره معمولا بيش از آنكه نقش رهبر مذهبي داشته باشند مثل حاكمان غير ديني عمل مي كردند. براي مثال الكساندر ششم كه از سال 1492 تا 1503 پاپ بود در دوران رهبري اش مثل يك شيطان و هيولا عمل كرد و با قرار دادن سرمايه كليساي در اختيار فرزند نامشروعش، سزار بورژيا به جاه طلبي هاي سياسي كمك كرد. الكساندر همچنين به فرانسوي ها كمك كرد به شمال ايتاليا حمله كنند تا در عوض پادشاه فرانسه، پسرش سزار را به لقب دوك ملقب كند. پاپ بعدي يوليوس دوم كه از سال 1503 تا 1513 در اين منصب قرار داشت سپاهي گرد آورد و سپاهيان واتيكان را در چندين نبرد به منظور فتح شهرهاي اطراف رم رهبري كرد. اقداماتي از اين قبيل باعث شد تا فرانچسكو گويچيارديني، مورخ ايتاليايي در كتاب تاريخ ايتاليا در سال 1561 بنويسد:

پاپ ها كه قدرت جهاني پيدا كرده بودند دستورات الهي و رستگاري درحشان را از ياد بردند... هدف آن ها ديگر زندگي مقدس و پاك گسترش مسيحيت و عملنيك در قبال همسايگان نبود. آن ها به جمع آوري سپاه انباشتن ثروت بدعگذاري و خلق شيوه هاي جديد براي كسب پول از هر جايي علاقه مند شده بودند.

اهداف اصلاح طلبان

بسياري از اصلاح طلبان به خصوص اراسموس، بوده و انسانگراري انگليسي، توماس مور، خواستار كليساي تصحيح كليسا از دورن آن بودند. اما عدة ديگري طالب و اصلاحات ريشه اي بودند. در اكتبر 1517 مارتين لوتر، دانشمند علوم ديني و انسانگراي آلماني (1546-1483)، مستقيماً قدرت كليساي را چالش دعوت كرد. او نود و پنج فرضيه ارايه كرد و درآنها به شرح اقداماتي از كليسا پرداخت كه به نظرش منجر به سوء استفاده، تحريف و تضعيف ايمان مي گرديد.

چهار سال بعد، مقابلة لوتر با كليساي كاتوليك منجر به تكفير وي گرديد. لوتر را از كليسا اخراج كردند، اما در آن زمان اقدامات او باعث شروع اصلاحات شده بود اصلاذحاتي كه با وجود انسانگرايان ديگر شمال اروپا از جمله ژان كالون فرانسوي و هنري ششم پادشاه انگلستان كه با كليساي كاتوليك قطع رابطه كرد سبب ظهور مذهب پروتستان گرديد. قرن پاياني دوران رنسانس با افزايش آزارهاي بي رحمانة مذهبي و جنگ بين كاتوليك ها و پروتستان ها به علت تفاوت عقايد و باورها همراه بود.

تاثير انسانگرايي بر ساير جنبه هاي فرهنگي رنسانس بجز دين نيز به همين اندازه عظيم ولي كم اهميت تر بود. چنان كه جان هيل مي گويد:

در اويل قرن شانزدهم، نفوذ دانش كلاسيك و مردم پسند شدن آن از طريق ترجمة متون يوناني توده اي از منتقدان را پديد آورد كه واكنش هاي زنجيره اي مداومي را سبب شدند. تقريباً تمام رشته ها از حقوق گرفته تا رياضيات علوم نظامي و هنر به واسطة يك متن ساختگي يا سندي مربوط تجارب تاريخي تغيير يافته بودند.

به اين ترتيب حتي تجارب و سياست كه از جمله فعاليتهايي هستند كه معمولا با دانش و خردمندي ارتباطي ندارند تحت تاثير ظهور انسانگرايي در دوران رنسانس قرار گرفتند.

فصل دوم

رنساني عهد شكوفايي تجارت بود و در اين دروان اروپا به طور كلي ثرومند بود. انواع تجارت سبب به جريان افتادن دارايي ها مي شد و ثروت هايي از راه خريد و فروش، توليدات و بانكداري حاصل مي آمد. بعضي از تجارت هاي دوران رنسانس جنبه بين المللي داشنتد و درآمد حاصل از آن به اندازه اي بود كه منجر به تكامل روش هاي مديريت مالي شده روش هايي كه هنوز هم از آن استفاده مي شود.

فصل 6

علوم و طب

انديشمندان دوره رنسانس تنها به هنر و ادبيات نپرداختند . بلكه عده اي نيز به بررسي علوم و طب مشغول شدند . در آخرين قرن اين دوره ، دستاوردهاي جديد ، به خصوص در زمينه نجوم ، منجر به درك بهتر دنياي طبيعي گرديد .

شروع علوم

انكار تدريجي طالع بيني و افسونگري ، كه اعتقاد به آن در قرون وسطي رايج بود ، براي رشد پژوهش هاي علمي لازم و ضروري بود . سر فرانسيس بيكن ، در سال 1620 در كتاب ارغنون نو هشدار داد كه اعتقاد به خرافات براي علوم زيانبار است  : (( در فلسفه بين امور غير ممكن ( خرافي ) و دانش واقعي تفاوت هاي بسياري وجود دارد )) در مجموع ، دانشمندان آن دوره هر نوع جادويي را انكار مي كردند زيرا با مشاهده و آزمايش قابل اثبات نبود ، اگرچه تعدادي از منجمين از جمله تيكو براهه هنوز هم معتقد بودند كه ستارگان بر سرنوشت انسان تاثير مي گذراند .

براي رشد و تكامل علوم ، انسانگرلايي بسيار مهم بود ، زيرا در بين آثار باستاني اي كه انسانگرايان گرآوري كرده بودند ، آثاري وجود داشت كه الهام بخش پژوهش هاي علمي بودند ،  چنان كه نيكلاوس كوپرنيك ، منجم ، در سال 1543 نوشت : (( من براي بازخواني تمام كتابهايي كه فيلسوفان باستاني نوشته اند و در دسترس مناست ، دچار مشكل شده ام . )) و به اين شكل تحت تاثير خواندن نتايج مطالعات و بررسي هاي بعضي از يونيان باستان از ارشميدس و هروي اسكندارني ، بعضي از دانشمندان دوره رنسانس تصميم گرفتند پرده از رازهاي طبيعت بردارند .

اعداد و نمادها

دانشمندان دوره رنسانس در آثار دوره باستان ، ابزاري قدرتمند يافتند : رياضيات ، فيلسوفان دوره رنسانس تلاش كردند كه تا با استفاده از رياضيات بين پديده هاي قابل مشاهده به كشف رابطه هايي دست يابند ، در اين دوره علوم و رياضيات بسيار نزديك شدند ، در واقع بسياري از دانشمندان بزرگ آن روزگار ، از جمله كپلر ، و گاليله ، ابتدا رياضي دان بودند . بر اساس نوشته استفان تولمين و جون گودفيلد (( اين انديشه كه قواعد كلي رياضي اساس واقعي پديده هاست ، ظهور و رشد يافت . براي توضيح اين كه چرا چيزها به صورتي كه هستند وجود دارند ، رفتارشان اين گونه است ... همه چيز بايد تابع معادلات رياضي خاصي باشد .

يكي از دستاوردهاي رياضيات دوره رنسانس ، استفاده از اعداد منفي ، اعداد كمتر از صفر ، بود كه اولين بار در سال 1545 توسط جيرو لامو كاردانوي ايتاليايي (1501-1576 ) مطرح شد . در همان سال ، كاردانو اولين كتاب مهم اروپايي در زمينه جبر را به نام هنر بزرگ منتشر كرد . در اين كتاب راه حل معادلات درجه سوم و درجه چهارم مطرح شده بود . كاردانو بعدها يكي از اولين بررسي هاي احتمالات را تحرير كرد .

يكي ديگر از دستاوردهاي رياضي در اين دوره ، اعداد اعشاري بود . سيمون استوين (1548-1620) رياضيداني اهل سرزمين هاي پست ( فروبومان) براي نوشتن كسرها ، روشي ساده تر را به صورت اعشار معرفي كرد كه سبب سهولت در جمع ، تفريق ، ضرب و تقسيم مقاديري كسري گرديد . استفاده از اعشار محاسبات پيچيده را ساده تر كرد .

چند سال بعد فرانسوا ويت (1540-1603) در فرانسه در كتابش با عنوان مقدمه اي بر صنايع تجزيه (1591 ) نوشت كه نمادهايي مثل zyx را مي توان در محاسبات جبري جايگزين مقادير معلوم يا مجهول نمود كه تا آن زمان به شكل كلمات يا عبارات كامل نوشته مي شدند . پيشنهاد ويت منجر به پيدايش زبان رياضي انعطاف پذيري شد كه محاسبات پيشرفته ي رياضي را ممكن گرداند .

انسانگرايي و علم

انسانگرايان اگرچه كتاب هاي مرجع كلاسيك را در اختيار دانشمندان و رياضيدانان را در اختيار دانشمندان و رياضيدانان دوره رنسانس قرار دادند ، با انجام پژوهش به طور كلي مخالفت مي كردند . اغلب آن ها به شدت معتقد بوندن كه همه ي آنچه دانستن آن ممكن بوده است در كتاب هاي باستاني موجود است. همچنين اعتقاد داشتند كه يونانيان يا روميان باستان هيچ گاه در هيچ يك از نظريه ها يا نتيجه گري هايشان اشتباه نكرده اند . آنتوني كرافتون دانشمند مي نويسد :

انسانگرايان از ديدن تحول جهان ناتوان بودند ..... ( اين كه ) فن آوري امروزي نسبت به روش هاي كهن تواناتر است . آن ها نمي توانستند بفهمند .... كه زماني طولاني از عمر كتاب هاي مرجع گذشته است و اينكه توانايي انسان با افزايش عمر بيشتر مي شود ..... اين اقتداري است كه تنها به كساني ( اعطا مي شود ) كه با افزايش سن نيز به يادگيري ادامه مي دهند و يادگيري آن ها به خواندن كتاب نيست ، كتاب هايي كه مانع از تجربه و آزمايش مي شوند .

براي مثال لئوناردو داوينچي نمي توانست هنگام بررسي راه گردش خون در قلب انسان ، منابع باستاني را ناديده بگيرد . در قرن دوم بعد از ميلاد ، جالينوس ، پزشك يوناني ، ادعا كرده بود كه روزنه هاي قابل رويت اجازه عبور خون را از يك حفره  ديگر مي دهند . اما در واقع چنين روزنه هايي وجود ندارد . و هنگامي كه لئوناردو نتوانست اين روزنه ها را پيدا كند ، نتيجه گرفت كه خودش اشتباه كرده است ، نه جالينوس !

نظريه علمي در دوره رنسانس

اما لئوناردو هميشه هم حق را به باستانيان نمي داد . بررسي هاي او در مورد جغرافياي دره رود پو متقاعدش كرد كه آن منطقه حداقل دويست هزار سال عمر دارد و عمر زمين را به مراتب بيش از آنچه باستانيان ادعا مي كردند ، تعيين نمود .

لئوناردو ، مثل ساير دانشمندان دوره رنسانس ، اهميت مشاهده را به خصوص هنگامي كه با آزمايش همراه مي شود ، براي هر نوع تحقيق و پژوهشي نشان داد . تا آن زمان فيلسوفان از روش رايج در يونان و روم باستان پيروي مي كردند  و تنها از منطق براي يافتن قوانين طبيعت استفاده مي كردند . اين نظريه هاي منطقي تنها با منطق بررسي مي شدند نه با آزمايش ، كه علمي بودن آن را درجهان واقعيات نشان مي داد .

در سال 1605 سر فرانسيس بيكن در كتاب احياء العلوم كبير اين بحث را مطرح كرد كه منطق را بايد با اطلاعاتي كه از طريق آزمايش به دست مي آيد همراه كرد تا بتوان درباره ي درستي هر نظريه اي قضاوت نمود .

سپس نتايج حاصل از اين اطلاعات را با آزمايش هاي بيش تر بررسي كرد ، روش علمي بيكن زمينه ساز تمام پژوهش هاي علمي جهان امروزي است . نوئر مي گويد :

(( بيكن ديد كه فلسفه طبيعي جديد( يا آنچه ما علم مي ناميم ) بايد بجربي باشد ، نتايج علمي بايد نشانگر فرضيه هاي مطرح شده باشد ...... بيكن متوجه شد كه منطق علوم بايد ذهن را در مسير پروراندن پديده هاي مشاهده شده ( اطلاعات تجربي ) قرار دهد تا بتواند به تعميم فرضيات برسد ))

كوپرنيك و جهان در حال حركت

بيكن روش علمي را ابداع نكرد ، از اين روش از مدتي قبل استفاده مي شد در واقع قلب كارهاي علمي ستاره شناس لهستاني نيكلاوس كوپرنيك بود . او در سال 1473 متولد شد و در لهستان و ايتاليا تحصيل كرد . كوپرنيك نظر هميشگي تمدن غربي را درباره كيهان  تغيير داد و اساس نجوم امروزي را پديد آورد . اروپايي ها در زمان تولد كوپرنيك معتقد بودند كه زمين ثابت و مركز كيهان است تمام اجرام آسماني ديگر نيز از جمله خورشيد به دور زمين مي چرخند . اين اعتقاد از نوشته هاي منجمين كلاسيك به دوران رنسانس رسيده بود .

با اين حال كوپرنيك ، با استفاده از مشاهدات و تحليل  هاي رياضي اين نظر را تغيير داد. او با استفاده از ابزاري كه خودش ساخته بود ، سال ها در آسمان شب بررسي و مطالعه مي كرد و يادداشت هاي دقيقي  بر مي داشت . محاسباتي كه با استفاده از اطلاعات گردآوري شده اش انجام مي داد ، مشخص كرد كه زمين در حال گردش است ، نه خورشيد .  كوپر نيك متوجه شد كه زمين هم به دور خورشيد و هم حول محورش به دور خودش مي گردد . دانشمند لهستاني در سال 1543 يافته هايش را در كتاب گردش اجرام آسماني منتشر كرد .

واكنش در برابر كوپرنيك

با فرضيه كوپرنيك ، كه تحت عنوان كوپرنيكاسيم شناخته مي شود ، به اين دليل كه خلاف نجوم كلاسيك بود كه با ترديد و ناباوري برخورد شد . درواقع منجم لهستاني گردش اجرام آسماني را سيزده سال قبل از انتشارش ، به پايان رسانده بود ولي چون منتقدين مي ترسيد ، آن را منتشر نكرده بود .

در واقع ، او تقريبا كل مطلب را كنار گذاشته  و نوشته بود  : (( اهانتي كه مي ترسيدم به علت تازگي و محال بودن نظريه من به وجود آيد سبب شد كاري را كه انجام داده بودم ، تقريبا كنار بگذارم ))

كوپرنيكانيسم علاوه بر اين كه با عقايد باستاني در تضاد بود به يك دليل مهم ديگر نيز سبب ايجاد خصومت گرديد . فرضيه كوپرنيك تهديدي براي جايگاه انسان در كيهان بود تا وقتي كه زمين مركز جهان بود ، انسان ها و علايقشان نيز مركزيت داشتند . اما اگر زمين در مركز قرار نمي گرفت ، مردم و اهميت آن ها در كيهان و نيز ارتباط آن ها با جهان نا مسحتكم تر مي شد بسياري از فيلسوفان به خصوص دانشمندان علوم ديني ، به شدت از اين نظريه ها رنجيدند و با كاهش اهميت انسان به شدت مقابله كردند .

جهان تيكو براهه

تمام دانشمندان و فيلسوفان دوره رنسانس با انديشه كوپرنيك مخالفت نكردند . تيكو براهه ستاره شناس دانماركي ، كه در سال 1546 متولد شده بود ، در جستجوي تطابق بين انديشه هاي كوپرنيك و ستاره شناسي كلاسيك بود . اگر چه براهه قبول نكرد مركزيت زمين را انكار كند ، اما فرض  كرد كه ساير سيارات نيز به دور خورشيد مي گردند و البته خورشيد نيز به نوبه ي خود به دور زمني مي چرخد .

اگر چه براهه در مورد منظومه شمسي اشتباه كرده بودولي او يكي از پيشگامان مهم ستاره شناسي و يكي از بزرگ ترين منجمين مشاهده گري بود كه تا به حال پا بعرصه ي وجود گذاشته اند . براهه تمام كارهاي خود را قبل از اختراع تلسكوپ انجام داده بود . او با چشم غير مسلح ستاره ها ، سيارات و ساير اجرام آسماني را از رصدخانه ي خودش در اوراني بورگ ، در جزيره اي نزديك كپنهاك ، مشاهده كرد.

براهه اولين كسي بود كه نشان داد ، ستاره هاي دنباله دار و در فضا ، در فاصله اي بسيار دورتر از ماه حركت مي كنند و بر خلاف باور رايج ، قسمتي از جو زمين نيستند ، حتي از آن مهم تر ، منجم دانماركي مشاهدات دقيقي درباره ي محل ستاره ها و حركت سيارات داشت . اين مشاهدات به او اجازه داد محل دقيق تقريبا هشتصد ستاره را براي نخستين بار تعيين كند و اطلاعات با ارزشي در اختيار منجمين آينده قرار دهد .

كپلر و سيارات

اگرچه تيكو براهه نتوانست كوپرنيكانيسم ، را كاملا بپذيرد ، منجمان ديگر توانستند اين كار را انجام دهند يكي از همكاران براهه ، يوهان كپلر آلماني (1571-1630 ) بود كه ياد داشت هاي براهه بعد از مرگش در سال 1601 به او رسيد كپلر از مشاهدات دقيق براهه استفاده كرد تا به كشف هاي مهمي درباره ي حركت سيارات برسد . او در كتاب ستاره شناسي نوين كه در سال 1609 منتشر شد ، توانست نشان بدهد كه مدار حركت سيارات بيضي شكل است و برخلاف نظريه هاي سنتي دايره اي شكل نيست . نتيجه گيري كپلر مدلي براي منظومه شمسي مطرح كرد كه نسبت به الگوهاي قبلي ، ساده تر و عملي تر بود همچنين او راه دانشمند انگليسي سر اسحاق نيوتن را براي مطرح كردن فرضيه جاذبه زمين در قرن بعد هموار گرداند .

طبق نظريه كپلر حركت سيارات از جمله زمين به خود سياره مربوط بود كه به دور خورشيد مي گردد ، كپلر كه يكي از طرفداران پرشور كوپرنيكانيسم و خستگي ناپذير در راه اين فرضيه مبارزه كرد در نامه اي به گاليله دانشمند ايتاليايي در سال 1597 اصرار مي كند كه آنها مي توانند براي اثبات فرضيه كوپرنيك متحد شوند :

بعد از ينكه اقدامي بزرگ ( كوپرنيكانيسم ) در زمان ما صورت گرفت و با كار رياضيدانان آگاه پيشرفت كرد ، هنگامي كه نمي توان

 

بعد از اين كه اقدامي بزرگ (كوپرنيكانسيم) در زمان ما صورت گرفت و با كار رياضي دانان آگاه پيشرفت كرد، هنگامي كه نمي توان حركت زمين را چيز جديدي خواند، آيا بهتر نيست با تلاش متحدانه اين واگن در حال حركت را به مقصد (پذيرش فرضيه) برسانيم اگر من اشتباه نكرده باشم، در بين رياضي دانان اروپايي تنها چند نفر هتسند كه از ما كناره مي گيرند. قدرت حقيقت اين چنين عظيم است.

سقوط اجسام وتلسكوپ

در واقع، در دورة رنسانس بجز گاليله (1564-1642)، ستاره شناس و رياضيدان ايتاليايي، ديگر كسي مدافع كوپرنيكانيسم نبود. نامة كپلر هنگامي به دست گاليله رسيد كه او به ستاره شناسي علاقه مند شده بود. تا آن زمان نيروي اين ايتاليايي صرف يك سلسله آزمايش دربارة سقوط اجسام شده بود، كه اولين بار آن ها را در سال 1591 در كتابش به نام در باب حركت توصيف كرد. گاليله نشان داد كه اجسام سنگين و سبك با سرعتي برابر سقوط مي كنند. اين نتيجه گيري طوفاني از انتقاد را توسط بسياري از فيلسوفان بر ضد گاليله برانگيخت،زيرا نتيجه گيري گاليه درست برخلاف ادعاي ارسطو بود. با اين حال گاليه به آنچه فرانسيس بيكن حدود يك و نيم دهة پيش گفتهخ بود عمل مي كرد: «خود پديده ها را بررسي كنيد. براي هميشه تابع يك شخص نباشيد.»

اما مطالعه آسمان دشوارتر بود. چشم انسان فقط مقدار كمي مي ديد و به دليل همين محدوديت در پايان قرن شانزدهم مدارك كمي در تاييد فرضيه كوپرننيك وجود داشت. در سال 1608 با اختراع تلسكوپ در سرزمين هاي پست (فروبومان) اين مقوله به سرعت متحول شد. اگر چه اعتبار اين اختراع را معمولا به هانس ليپرشي عدسي ساز نست مي دهند اما چند نفر همزمان به اين فكر رسيده بودند.

گاليله به سرعت از اهميت تلسكوپ در مشاهدات اختر شناسي پي برد و به اين ترتيب تلسكوپ خودش را ساخت. در اواخر سال 1609، او ابزار جديدش را به سوي آسمان گرفت يكي از اولين اكتشافات او كشف وجود كوه ها، دره ها و دهانه هاي آتشفشاني بر سطح ماه بود. اين كشف سبب خشنودي وي شد و يكي ديگر از ادعاهاي نجومي را مبني بر اين كه اجسام آسماني صاف هستند و هيچ نقص يا لكه اي در آنها وجود ندارد، رد كرد.

دومين كشف بزرگ گاليله بيش از پيش خرسندش كرد و او را در برابر منتقدان كوپرنيكانيسم تجهيز كرد. در اوايل سال 16010، او چهار قمر بزرگ سيارة مشتري را صد كرد. منتقدين كوپرنيك مي خواستند بدانند كه چرا هنگامي كه زمين به دور خورشيد مي چرخد ماه را پشت سر نمي گذارد. اگر چه گاليله هنوز نمي توانست علت حفظ فاصلة زمين و ماه را توضيح دهد. با اين حال مي توانست به يك سياره متحرك شناخته شده يعني مشتري و قمرهايش اشاره كند. او مي پرسيد چرا بايد بين زمين در حال حركت و قمرش تفاوتي وجود داشته باشد؟أ

محاوره و محاكمه

گاليله به بحث و طرفداري جدي از انديشه هاي كوپرنيك ادامه داد و به اندرز دوستانش مبني بر پنهان نگه داشتن انديشه هايش توجه نكرد. اين توصيه از آن رو بود كه توضيح ها و تفسير هاي وي برايش دشمنان مقتدري به خصوص در بين طرفداران ارسطو به وجود مي آورد. درسال 1632 گاليله كتابي تحت عنوان محاوره درباره دو منظومه بزرگ جهان را منتشر كرد كه آشكار علاقه و توجهش را به كوپرنيكانيسم و مخالفتش را با طرفداران ارسطو نشان مي داد. طرفداران ارسطو در كليسا پاپ را متقاعد كردند كه گاليله به ارسطو، كه آثارش از مدت هاي پيش قسمتي مهمي از تعاليم كليسا بود حمله كرده است و اين به مثابه حمله به مذهب كاتوليك است. آن ها تاكيد داشتند كه چون كتاب محاوره ... به زبان ايتاليايي نوشته شده است و نه به زبان لاتين مخاطبين بالقوه زيادي دراد و در واقع خطري بالقوه براي كليسا محسوب مي شود.

پاپ شش ماه بعد از شروع انتشار محاوره .. نشر آن را متوقف كرد و گاليله براي محاكمه به دادگاه برده شد و در پايان آن اين دانشمند افكار كوپرنيك را در محضر عموم تكذيب كرد. در غير اين صورت راهي به جز تبعيد و مرگ وجود نداشت. گاليله با آن كه مجبور شده بو انديشه هايش را انكار كند، هيچ گاه اعتقادش را به نظام كوپرنيك از دست نداد و ساير منجمين دورة رنسانس نيز مشاهداتي را انجام دادند كه به تدريج به پذيرش نظرية گردش زمين و ثابت بودن خورشيد منجر شد.

نتايجي كه كوپرنيك براهه كپلر و گاليله به دست آوردند حاصل مشاهدات خستگي ناپذير ايشان بود و در مورد گاليله معمولاًُ آزمايش هاي و ثبت دقيق نتايج بود. براي مثال موفقيت گاليله درموردسقوط اجسا به واسطة ثبت دقيق فواصل و زمان سقوط اجسام ممكن شد. گاليله از اطلاعات حاصل از اين يادداشت ها استفاده كرد تا رابطة رياضي موجود در آزمايش هايش را كشف كند. كوپرنيك براهه و كپلر نيز محاسبات مشابهي انجام دادند و به اين ترتيب آن ها همراه با گاليله به خلق دانش نوين كمك كردند.

طب و كالبد شناسي

پيشرفت ساير رشته هاي علوم در دورة رنسانس به اندازة يافته هعاي كوپرنيك كپلر و گاليله چشمگير نبود اگر چه يكي ديگر از علوم تجربي يعني زمين شناسي نيز در اين دوره شكوفا شد. زمين شناسي به استخراج معدن يكي از صنايع سود آور دورة رنسانس وابسته بود و مالكان معادن مطالعات زمين شناسانه را تشويق مي كردند. ئدر ستل 1556 در يك كتاب جيبي به نام همه چيز در باره فلزات كه زمين شناس آلماي گئورگيوس آگريكولا آن را نوشته بود انواع خاكها و سنگ ها به وضوح و به شكل قابل استفاده اي توصيف شده بود.

علوم زيستي و طي دورة رنسانس پيشرفت مختصري داشتند. زيست شناسي و گياه شناسي تنها به تهيه كاتالوگ هايي از گياهان و حيوانات محدود بود. با اين حال در زمينه هاي وابسته به پزشكي در دوران رنسانس پيشرفت هايي به عمل آمد اگر چه پزشكان عمومي به شدت به انديشه هاي جالينوس پايبند بودند. پيشرفت هايي طبي تا حدي به علت ظهور طاعون يا مرگ سياه در قرن چهاردهم و بروز سيفيليس در قرن پانزدهم روي داد. جالينوس هيچ يك از اين دو بيماري را نمي شناخت و در نتيجه پزشكان دورة رنسانس در صورت تمايل براي يافتن راهي جهت درمان بيماران ملزم به انجام آزمايش بودند آن ها در متوقف ساختن روند مرگبار طاعون موفق نبودند اما يك پزشك آلماني به نام تئوفراستوس بومباست فن هوهن هايم كه با عنوان پاراسلسوس مشهور است در سال 1530 كشف كرد كه نوشيدن تركيبات جيوه روش موثري براي درمان سيفيليس است. بزرگ ترين پيشرفت طي اين دوره فهم بيش تر كالبد شناسي انساني بود كه تا حد زيادي مرهون كارهاي اندرياس وزاليو مشهور به وزاليوس بو. او در سال 1514 در سزمين هاي پست متولد شد و پدر و پدربزرگش هر دو پزشك بودند. او بعد از تعليم طب در پاريس به كالبد شناسي انساني علاقمند شد و اميدوار بود بر اطلاعاتي كه از زمان جالينوس به جا مانده بود چيزهايي اضافه كند وزاليوس بر خلاف يونيانيان باستان كه غالباً به تشريح حيوانات بسنده مي كردند هر گاه ممكن مي شد از جسد انسان استفاده مي كردند. اين كالبد شناسي دورة رنسانس با ذهني باز و چشماني تيز بين يافته هاي جالينوس را تصحيح كرد و افزايش داد.

در 1543 وزاليوس كتابي با عنوا در باب ساختمان بدن انسان منتشر كرد و درآن يافته هايش را توصيف نمود. در اين كتاب تصاوير دقيقي از شكل هايي كه بر چوب حك شده بود كتاب در باب ساختمان بدن انسان به سرعت به عنوان كتاب مرجع كالبد شناسي آن دوران پذيرفته شد.

تقويم گريگوري

يكي از مباحث داغ دورة رنسانس اصلاح تقويم بود. بر اساس تقويم آن زمان كه از رومي ها به ارث رسيده بود سال به 365 روز و شش ساعت تقسيم مي شود. اما اين شش ساعت منظور نمي شد و به جاي آن هر چهار سال يك روز به سال اضافه مي شد اين سال هاي 366 روزه كبيسه خوانده مي شد.

اما هر سال دقيقا يك چهارم روز بيش از 365 روز نبود. اگر چه تفاوت زماني جزئي بود ولي بعد از دو هزار سال استفاده از اين تقويم در اواخر قرن شانزدهم ده روز از زمان جلوتر افتاده بود. براي مثال بر اساس تقويم تعادل بهاري كه تاريخ آن بيست و يكم مارس است به يازدهم مارس مي افتاد.

اين تفاوت براي كليساي كاتوليك بسيار مهم بود زيرا از تاريخ تعادل بهاري براي محاسبه جشن عيد پاك استفاده مي شد. اگر زمان تعادل بهاري اشتباه مي شد روز نادرستي براي عيد پاك انتخاب ميگرديد. ساير ايام مقدس كليسا تحت تاثير نادرست قرار مي گرفت.

به منظور حل اين مشكل در سال 1582 پاپ گريگوري سيزدهم به دانشمندان آن روزگار مراجعه كرد و سرانجام پيشنهاد آلويسيوليلو پزشك و منجم ايتاليايي را پذيرفت. بر اساس توصية ليلو ده روز از تقويم سال هاي كبيسه اي كاسته شد. به اين شكل كه پس از آن سال هايي كه به دو نفر صفر منتهي مي شدند كبسيه محسوب نمي شدند مگر اين كه بر چهارصد بخش پذير باشند. براي مثال سال 1600 كبيسه اي بود ولي سال 1700 نبود اين تقويم كه با عنوان «تقويم گريگوري» مشهور شد، تغييرات تاريخ را تصحيح كرد و تا به امروز هم از آن استفاده مي شود.

ساعت و ميكروسكوپ

در دورة رنسانس همزمان با درك بهتر جهان طبيعي اختراعاتي پديد آمدند. در اين باره بيكن عقيده داشت: «ما بايد قدرت، اثر و عواقب اختراعات را در نظر بگيريم ... چيزهايي براي باستان ناشناخته بودند... (مثل) چاپ ... چهرة تمام دنيا را تغيير داده اند.»

براي مثال ابزار جنگي با پيدايش توپخانه در قرن چهاردهم و تفنگ هاي دستي در قرن پانزدهم براي هميشه تغيير يافت. رياضيات تعيين مسير گلوله هاي توپ را در هوا ممكن كرد و امكان هدف گيري و جهت گيري دقيق تر فراهم آمد.

در اين دوران در اواسط قرن چهاردهم ساعت هاي مكانيكي اختراع شدند كه در ابتدا به وسيله وزنه و بعد ها به وسيله فنرهاي مارپيچ كار مي كردند. اختراع ساعت هاي فنري منجر به ساخت اولين ساعت جيبي در سال 1504 توسط پيتر هنلاين قفل ساز آلماني شد.

مهم ترين اختراع اين دوره به موازات تلكسوپ اختراع ميكروسكوپ مركب در سال 1590 بود. اين ميكروسكوپ چون دو عدسي داشت، قدرت بزرگ نمايي به مراتب بيشتر از ذره بين تك عدسي بود. مخترع ميكروسكوپ يك عينك ساز از اهالي سرزمين هاي پست به نام زاخارياس يانسزونس بود گر چه عدة ديگري از جمله ليپرشي مخترع تلسكوپ مدعي بودند كه ميكروسكوپ را اختراع كرده اند. در شروع قرن هفدهم، اين وسيله، اولين كليد گشودن اسرار جهان ميكروسكوپي بود.

اگر چه علوم امروزي تنها در اواخر دورة رنسانس ظاهر شدند اما شكلي از آن ها را مي توان در آثار بيكن و كارهاي گاليله و ديگران ديد. برهان و استدلال كه توسط پژوهشگران دورة رنسانس باب شده بود، نه تنها در علوم بلكه در انديشه هاي غربي روز به روز اهميت بيش تري پيدا كرد. كساني كه بعد از دورة رنسانس آمدند، روش ها و فن آوري ها را بهبود بخشيدند و طبيعت را در برابر شعور انساني گشودند ولي اين افراد همواره مرهون كارهاي انديشمندان متقدمشان خواهند بود.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 9:16 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق در مورد صفویان

بازديد: 1181

 

 

تشكيل دولت صفوي در اوايل قرن دهم هجري قمري ( ابتداي قرن شانزدهم ميلادي ) يكي از رويدادهاي مهم ايران محسوب مي شود . پيدايش اين دولت كه بايد آن را سرآغاز عصر تازه اي در حيات سياسي و مذهبي ايران دانست موجب گرديد استقلال ايران بر اساس مذهب رسمي تشيع و يك سازمان اداري بالنسبه متمركز ، تامين گردد . گذشته از آن تاسيس و استقرار اين دولت زمينه اي را فراهم ساخت تا خلاقيتهاي فرهنگي و هنري معماري ، تداوم و امكان تجلي و رشد يابد و نمونه هاي بديعي از اين امور (‌ به ويژه در زمينه هنر و معماري ) پديد آيد . با آغاز روابط سياسي با دولتهاي اروپايي و سرزمينهاي همجوار ، بازرگاني توسعه يافت . لازم به ذكر است كه اين امر موجب تحول در اقتصاد داخلي گرديد و اين تحول در توليد و فروش ابريشم و ايجاد مراكز بزرگ بافندگي بسيار موثر افتاد .

در سال 907 ه.ق. شاه اسماعيل اول (‌ فرزند شيخ حيدر صفوي ) با كمك قزلباشان منتسب به خانقاه اردبيل ، پس از شكست فرخ يسار ( پادشاه شروان ) و الوند بيگ آق قويونلو ، شهر تبريز ( پايتخت دولت آق قويونلو ) را به تصرف درآورد . در همين شهر بود كه دولت صفوي را بنيان نهاد و مذهب شيعه دوازده امامي را مذهب رسمي ايران اعلام كرد . او در نخستين سالهاي سلطنت خود تمامي قدرتهاي خود مختار داخلي را برانداخت و زمينه ايجاد حكومت مركزي را فراهم ساخت .

با اينكه تاسيس دولت صفوي به دست شاه اسماعيل در سال 907 ه.ق. انجام گرفت ولي علل و عوامل تكوين اين دولت به دو قرن قبل از آن بازمي گشت. با اين نظر اجمالي به تاريخ اجتماعي ايران بعد از اسلام ، بايد گفت كه ايجاد دولت شيعي صفوي نقطه اوج نهضتهايي بود كه به طرفداري از تشيع عليه حكومتهاي بني اميه و بني عباس و قدرتهاي همسوي آنان صورت گرفت . هجوم مغول در اوايل قرن هفتم ه.ق. و سقوط بغداد ( مركز خلافت عباسي ) در آغاز نيمه دوم اين قرن زمينه و شرايط مساعدي را فراهم كرد تا پيروان مذاهب ( به ويژه تشيع و نحله هاي فكري وابسته به آن )‌ امكان بيشتري براي رشد و توسعه پيدا كنند . در واقع قرن هشتم و نهم هجري ( به خصوص دوران انحطاط حكومت ايلخانان و تيموريان ) تا حد زيادي به رشد تشيع و تصوف كمك كرد . شيخ صفي الدين اسحاق اردبيلي نياي بزرگ صفويان و پيشواي طريقت صفوي در عصر ايلخانان مي زيست . تولد او به سال 650 ه.ق. و وفاتش به سال 735 ه.ق. روي داد و با ايلخاناني همچون سلطان محمود غازان خان اولجايتو و سلطان ابوسعيد بهادرخان معاصر بود .

بر پايه يكي از قديمترين متون صفويه ( صفويه الصفاء تاليف اين بزاز ) جد اعلاي شيخ صفي الدين موسوم به فيروزشاه زرين كلاه در ناحيه مغان و مجاورت غرب گيلان توطن اختيار نمود و فرزندان او در آن نواحي با حسن سلوك و پرهيزگاري و زهد روزگار مي گذرانيدند . صفي الدين كه هشتمين نسل فيروزشاه بود در آغاز جواني با شور و اشتياقي كه در كسب عرفان داشت به دنبال مراد از شهري به  شهري مي رفت . سرانجام در گيلان به خانقاه شيخ تاج الدين ابراهيم ( معروف به شيخ زاهد گيلاني )‌ رسيد و در سلك مريدان او در آمد . شيخ كه استعداد ذاتي و صلاحيت او را در سيرو سلوك دريافته بود ، وي را به جانشيني خويش انتخاب كرد و در سال 700 ه.ق. كه شيخ زاهد وفات يافت صفي الدين به جاي او بر مسند ارشاد نشست و شهر اردبيل را كه موطنش بود مركز فعاليت خود ساخت و خانقاهي در آن بر پا نمود . اين خانقا به زودي مركز تجمع پيروان شيخ صفي شد . ظلم و جور حكام ايلخاني و كارگزاران آنان و مضيقه هايي كه براي مردم فراهم مي كردند ،خانقاههاي آن روزگار را به مراكز تجمع ناراضيان و انديشه وران تبديل كرده در اين ميان خانقاه شيخ صفي از موقعيت ممتازي برخوردار بود . همچنين موقعيت اردبيل بر سر راههاي ارتباطي گيلان و اران و آذربايجان و آناتولي و نيز نفوذ معنوي شيخ و احترامي كه ايلخانان معاصر او برايش قايل بودند بيش از پيش بر اهميت اين خانقاه افزود .

شيخ صفي الدين در سال 730 ه.ق. در حالي كه مريدان بسياري در حلقه طريقت او فراهم آمده بودند ، زندگي را بدرود گفت و فرزندش ، صدر الدين موسي جانشين او شد . از اين زمان تا دوران كه شيخ جنيد به پيشوايي رسيد رهبران خانقاه تنها كوشش خود را صرف تبليغ و ارشاد مريدان در مناطق دور و نزديك مي كردند و در اين دوران كه از سال 730 تا 830 ه.ق. به طول انجاميد نفوذ طريقت صفوي در ميان عشاير محروم و تهيدست آناتولي ( كه از تركان مهاجر آن ديار بودند ) و شيعيان جزيره و شامات و جبل لبنان بالا گرفت . ولي از زمان كه شيخ جنيد به پيشواي خانقاه رسيد به علت انتشار تشيع غالي در سرزمينهاي ياد شده – به ويژه در آناتولي – و همبستگي افكار صوفيانه با آرمانهاي تشيع ، خانقاه اردبيل به مركز تبليغات شيعي تبديل شد . بروز اختلافات بين حكام سلسله هاي آق قويونلو و قره قويونلو و موقعيت خانقاه در اين كشمكشها سبب گرديد تا طريقت صفوي به جريانات سياسي و نظامي وقت كشانده شود . شيخ جنيد ، كه توسط جهانشاه قره قويونلو از اردبيل تبعيد شده بود ، در ديار بكر مورد حمايت اوزون حسن رقيب جهانشاه قرار گرفت و با كمك او به تجهيز طرفداران خود در ميان قبايل ترك و شيعيان پرداخت . وي در جنگهايي كه به خواست اوزون حسن برپا شده بود ، شركت كرد . اما در سال 860 ه.ق. كه به عنوان جهاد مذهبي به ناحيه شروان رفت ( در جنگ با شروانشاه ) به قتل رسيد . پس از وي حيدر ( فرزندش ) جاي او را گرفت . او نيز مانند پدر از حمايت اوزون حسن برخوردار گرديد و امير آق قريونلو ، دختر خود را به ازدواج او در آورد .

شيخ حيدر ( يا به قول مورخان عصر صفوي ، سلطان حيدر ) در اردبيل از صوفيان سرسپرده خود نيرويي منظم و مسلح به وجود آورد كه به علت كلاه دوازده ترك و متحدالشكل آنان به تاركي سرخ منتهي مي شد ، به " قزلباش " معروف شدند . اين نيرو بعدها در شكل گيري دولت صفوي نقش عمده اي ايفا كرد .

سلطان حيدر كه بلندپروازيهاي پدر را در جهاد مذهبي با شروانشاه دنبال مي كرد در راس جنگجويان خود به شروان لشگر كشيد . ولي با تمام جلادت و رشادتي كه به خرج داد از قواي متحد شروانشاه و يعقوب بيك آق قويونلو شكست خورد و كشته شد ( 893 ه.ق. ) فرزندانش علي ، ابراهيم و اسماعيل به فرمان يعقوب بيك در قلعه استخر فارس زنداني شدند . اما نزاع بر سر جانشيني يعقوب بين بايسنقر ميرزا ( فرزندش ) با رستم ( نواده اوزون حسن )‌بار ديگر پاي خاندان صفوي را به ميان كشيد . در اين راستا رستم ميرزا براي مقابله با رقيب زورمند خود يعني بايسنقر ميرزا تصميم گرفت پسران حيدر را از زندان آزاد و با نيروي صوفيان رقيب را از ميدان به در كند . با رسيدن فرزندان حيدر به اردبيل ، علي ( فرزند ارشد ) در معيت لشگري كه از صوفيان فراهم كرده بود به مقابله با بايسنقر شتافت و او را در ميان رود كر شكست داد . اما به علت سوء ظن رستم بيك و بيمي كه وي از قدرت روز افزون هواداران سلطان علي داشت علي را ضمن توظئه اي در راه بازگشت به آذربايجان به قتل رسانيد و حكم دستگيري ابراهيم و اسماعيل را صادر كرد . ولي آن دو به كمك مشاوران نزديك خود از معركه گريختند و پس از مدتي اختفا در اردبيل به سوي گيلان رفتند و حاكم لاهيجان ( كاركيا ميرزا علي ) كه سادات شيعي آن سامان بود مقدم آنان را گرامي داشت . پس از چند ماه كه از اقامت فرزندان حيدر در لاهيجان گذشت ابراهيم به هواي ديدار وطن عازم ارديبل شد. اما اسماعيل تا سال 905 ه.ق. كهآغاز نهضت اوست شش سال در لاهيجان باقي ماند . او در اين مدت تحت نظر و مراقبت كاركيا ميرزا علي با خواندن و نوشتن و تعليم قرآن و فنون سواري و تير اندازي آشنا شد . سرانجام در نيمه محرم سال 905 ه.ق. كه دوازده سال تمام داشت ، با مشورت " اهل اختصاص " به ويژه حسين بيگ الله و ابدال بيگ دده تصميم به خروج از لاهيجان و عزيمت به سوي اردبيل گرفت . در اين جريان هر اندازه ميرزا علي كوشيد از تصميم زود رس او ممانعت كند ، فايده اي نبخشيد . در راه حركت به اردبيل و از اين شهر به ارزنجان ، و هزاران نفر از مريدان و صوفيان نواحي مختلف و عشاير استاد جلو ،‌شاملو ، ذوالقدر ، افشار ، قاجار و ورساق به اردوي اسماعيل پيوستند . او ابتدا تصميم داشت به منظور جهاد به گرجستان عزيمت كند ولي در ارزنجان تصميم او تغيير كرد و آماده جنگ شروان گرديد . انگيزه او از اين اقدام ، انتقام از شروانشاه بود ( زيرا پدر و جدش در جنگ با او به قتل رسيده بودند ) . اسماعيل همراه سپاه خود پس از عبور جسورانه اي از رود كر ( كورا ) و تصرف شماخي ، شروانشاه را در نزديك قلعه گلستان شكست داد و به قتل رسانيد ( 906 ه.ق ) . پس از آن قلعه شهر نو و باكو و گلستان را تسخير كرد و در ناحيه شرور بر قواي الوند بيگ آق قويونلو كه به كمك فرخ يسار پادشاه شروان شتافته بود غلبه كرد و او را مجبور ساخت به سوي عراق بگريزد و خود پس از عبور از نخجوان پيروزمندانه وارد تبريز گرديد ( 907 ه.ق. ) و با فتح تبريز ، دولت صفوي پا به عرصه وجود نهاد .

شاه اسماعيل در نخستنين جمعه پيروزي ، فرمان داد تا خطيب شهر خطبه ائمه اثني عشر ( ع ) را بخواند و جمله هاي " اشهدان عليا" ولي الله " و " حي علي خير العمل " را اذان بگويد . همچنين ، مذهب دوازده امامي به عنوان مذهب رسمي كشور اعلام گردد.
نخستين سالهاي سلطنت شاه اسماعيل صرف از ميان بردن قدرت و نفوذ دولت آق قويونلو و سركوب حكام محلي شد . وي از سال 907 ه.ق. تا فتح خراسان به سال 916 ه.ق. در جنگ همدان سلطان مراد آق قويونلو را ( كه فرمانرواي عراقين و فارس و كرمان بود ) شكست داد و مناطق تحت نفوذ آق قويونلوها را تسخير كرد . همچنين طي جنگهايي با مراد بيگ آق قويونلو رئيس محمد كره ( حاكم ابر قوه ) حسين كياي چلاوي ( حاكم فيروز كوه و سمنان و خوار ) ، ابوالفتح بيگ ( فرمانرواي كرمان ) و ديگر قدرتهاي محلي ، به عمر اين حكومتها پايان داد . در سال 913 ه.ق. ضمن جنگ با علاء الدوله ذوالقدر ، ديار بكر را فتح كرد و در سال 914 ه.ق. حاكميت خود را بر بغداد و عتبات مسلم گردانيد . همچنين خوزستان و هويزه را ( كه در تصرف سادات مشعشعي بود ) به تصرف در آورد و به نفوذ باريك بيگ پرناك در عراق عرب پايان داد . در سال 915 ه.ق. براي جنگ با محمد خان شيباني ( فرمانرواي ازبك ) كه بر خراسان و شرق ايران تا كرمان تسلط يافته بود تصميم به تدارك لشكر گرفت . شيبك خان ازبك يا محمد شيباني پادشاه دولت ومقتدري بود موسوم به " شيبانيان " . اعقاب شيبان ، پسر جوجي خان ، از اواخر قرن هشتم ه.ق. به تدريج بر ماوراء النهر مسلط شدند و محمد خان در سال 900 ه.ق. بر سراسر  اين ناحيه تسلط يافت. وي با استفاده از ضعف بازماندگان دولت تيموري ، بر خراسان و نواحي شرقي ايران غلبه كرد . ظهور دولت شيعي صفوي ، دشمني دولت شيباني و دولت عثماني را ( كه هر دو از مذهب تسنن حمايت مي كردند ) برانگيخت و موجب يك رشته مخاصمات و محاربات بين ايران و دولتين  مذكور شد و طبعا" نوعي اتحاد و همبستگي بين آن دو در راه مبارزه عليه دولت صفوي برقرار گرديد . اسناد و مدارك مشعر بر مكاتبات فيمابين دولت عثماني و ازبك ، اين اتحاد را اثبات مي كند . تجاوزات ازبكان در خراسان و شرق ايران و ارسال نامه هاي تهديد آميز محمد شيباني به پادشاه صفوي شاه اسماعيل را به تدارك جنگ خراسان مصمم ساخت . وي پس از فراخواندن سپاهيان از مناطق مختلف كشور رهسپار خراسان شد و در شعبان سال 916 ه.ق. در نزديكي شهر مرو شكست سختي به ازبكان وارد ساخت و محمد خان شيباني در اثناي اين جنگ به قتل رسيد. شكست ازبكان را تسخير تمامي شهرهاي خراسان و ماوراءالنهر را بر روي شاه اسماعيل گشود و مرزهاي شرقي دولت صفوي ، ازيك سو تا بلخ و از سوي ديگر ، تا آمو دريا گسترده شد . اگر چه شاه اسماعيل علاقه چنداني به امر اداره ماوراءالنهر از خود نشان نداد و تنها به علت تجاوزات امراي ازبك ناگزير به لشكر كشيهاي مجدد به آن ناحيه گرديد ، ولي با منصوب كردن حكامي در شهرهاي مختلف ، عملا" حاكميت دولت صفوي را در حوضه جنوبي رود جيحون تثبيت كرد .

شكست ازبكان عكس العمل شديد كارگزاران دولت عثماني را برانگيخت و سياست آميخته با مماشات و تساهل سلطان با يزيد در برابر شاه اسماعيل با مخالفت شديد سران يني چري و علماي اهل تسنن عثماني روبه رو شد. مخالفان كه سلطان را سد راه مبارزه با دولت صفوي مي دانستند به دور سليم ( فرزند او ) گرد آمدند و ضمن توطئه اي كه به مرگ با يزيد انجاميد اين مانع را از سرراه برداشتند .

سلطان سليم پس از فوت پدر ، به قصد جنگ با شاه اسماعيل و براندازي دولت نوپاي صفوي سپاه بزرگي از يني چريها و ممالك دست نشانده فراهم ساخت و پس از قتل عام شيعيان و طرفداران شاه اسماعيل در آناتولي در محرم سال 920 ه.ق. به سوي ايران حركت كرد. وي در ماه رجب همين سال در دشت چالدران ( نزديك خوي مستقر شدو در شرايطي كه سپاهيان عثماني از لحاظ كثرت عدد و مجهز بودند به اسلحه گرم از امتياز بزرگي برخوردار بودند جنگ آغاز گرديد. با تمام رشادت و جلادتي كه شاه اسماعيل و امراي قزلباش نشان دادند جنگ با پيروزي سلطان سليم خاتمه يافت و شهر تبريز سقوط كرد . اما سلطان عثمان تنها چند روزي توانست در آذربايجان بماند . بيم از عدم امنيت و تداركات ، دوري از مركز حكومت و مهمتر از همه طغيان يني چريها ( به علت عدم رضايت از جنگ و كشتار مسلمانان ) وي را مجبور به عقب نشيني كرد .

اگر چه جنگ چالدران ضربه سنگيني به دولت صفوي وارد كرد ولي موجب از بين رفتن آن نشد. بعد از واقعه چالدران شاه اسماعيل تا پايان عمر دست به كار مهمي نزد و بيشتر اوقات خود را به آسودگي و فراغت گذراند و جز اعزام لشكرياني به ماوراءالنهر و گرجستان ( براي فرونشاندن پاره اي طغيانها ) حركت مهمي انجام نداد . سرانجام در 15 رجب سال 930 ه.ق. شاه اسماعيل پس از بازگشت از ييلاق شكي به آذربايجان در ناحيه سراب در 38 سالكي چشم از جهان فروبست در حالي كه دولتي با ثبات بنيان نهاده بود كه طي دو قرن ادامه يافت و از نظر تشكيلات و نظامات از مهمترين دولتهاي بعد از اسلام در ايران شمرده مي شود .

تهماسب ، بزرگترين فرزند شاه اسماعيل كه در سال 919 ه.ق. به دنيا آمده بود . در يك سالكي به دستور پدرش به هرات انتقال يافت . به دليل اهميتي كه خراسان داشت حكومت اين سرزمين تا رود آمويه ( جيحون ) اصطلاحا" به او تعلق گرفت و ديوسلطان روملو ( حاكم بلخ ) به للگي او انتخاب شد . تهماسب هنگام مرگ پدر ده سال و شش ماه داشت كه به سلطنت رسيد . وي از سال 930 ه.ق. تا 984 ه.ق. مدت 54 سال سلطنت كرد كه بيشترين ايام سلطنت در دوران صفوي محسوب مي شود . او شجاعت و صلابت پدررا نداشت ولي از نظر كشور داري و تنظيمات زمان حكمراني او را بايد يكي از مهمترين ادوار صفويه شمرد. شاه اسماعيل در عمر كوتاه خود كه بيشتر در جنگهاي داخلي و خارجي گذشت ، موفق نشد دولت نوبنياد صفوي را بر اساس تشكيلات اداري و نظامات مذهبي استوار كند ولي اين كار در دوران سلطنت طولاني تهماسب جامه عمل پوشيد. نيمه اول سلطنت او بيشتر در رفع نفاق و چند دستگي سران قزلباش و اداره جنگ در سر حدات شرقي و غربي مملكت گذشت . دشمنان سر سخت دولت صفوي يعني ازبكان و عثمانيان از همان آغاز زمامداري تهماسب حملات خود را به ايران آغاز كردند . عبيدالله خان ازبك و امراي ديگر او به طور مداوم خراسان را مورد تاخت و تاز و نهب و كشتار قرار مي دادند . سرانجام در جنگ بزرگ " جام " در سال 935 ه.ق. با شكستي كه تهماسب به عبيدالله وارد كرد ، براي مدتي خراسان از حملات ازبكان در امان ماند در جبهه غرب شاه تهماسب با دشمن بزرگي همچون سلطان سليمان قانوني مواجه بود . سلطان عثماني وارث سرزمينهاي وسيعي بود كه پدرش در اروپا و آسياي غربي و شمال آفريقا به دست آورده بود . البته خود او هم مرتبا" بر دامنه اين ب متصرفات مي افزود . ضعف و پراكندگي سللطين اروپا به او فرصت داد تا سپاهيان عثماني را به پشت دروازه هاي وين برساند و بروز اختلاف در بين سران قزلباش در ايران نيز ، امكان حمله به سر حدات غربي صفويه را براي او فراهم آورد .

فرار اولامه سلطان تكلو از سران معتبر قزلباش به عثماني و پناهنده شدن القاص ميرزا برادرشاه تهماسب به سلطان سليمان و تحريكاتي كه در استانبول عليه ايران انجام دادندآتش جنگ ميان دولت صفوي و حكومت عثماني را دامن زد . سپاهيان عثماني چندين بار به مناطق غربي متصرفات صفوي و آذربايجان حمله كردند . شاه تهماسب نيز هر بار با از ميان بردن تداركات و ويران ساختن آباديها و امكانات زندگي و حملات ايذايي پيشرفت آنان را مانع مي گرديد . به نحوي كه لشكر كشيها به نتايجي كه منظور نظر سلطان عثماني بود منجر نشد. حتي در بعضي از جبهه ها مانند قفقاز متحمل شكست شدند . اسماعيل ميرزا ، فرزند شاه تهماسب در سال 958 ه.ق. با فتح ارزته الروم و كردستان و ارمنستان مناطقي را كه به اطاعت سلطان عثماني در آمده بود مطيع كرد .

شاه تهماسب به علت نزديكي تبريز به مرزهاي عثماني و آسيب پذيري اين شهر و دوري تبريز از خراسان كه همواره مورد هجوم ازبكان قرار مي گرفت در سال 965 ه.ق. پايتخت خود را به قزوين منتقل كرد . از اين تاريخ تا سال 1006 ه.ق. ( كه شه عباس اول اصفهان را مورد توجه قرار داد ) شهر قزوين پايتخت صفويه بود . از وقايع عمده دوران شاه تهماسب پناهندگي همايون ( پادشاه هند ) و با يزيد ( شاهزاده عثماني ) بود كه هر دو رويداد تاثير زيادي در رابط ايران و هند و عثماني داشت . در سال 950  ه.ق. همايون پادشاه هند به علت اختلافاتي كه بين او و شيرخان افغاني رخ داده بود بر اثر نفاق برادرانش ناگزير هند را ترك كرد و با كسان نزديك خود به شاه تهماسب پناهنده شد . شاه  تهماسب مقدم مهمان خود را گرامي داشت و فرمان داد او را با اعزاز و احترام تا پايتخت همراهي كنند . همايون بعد از مدتي اقامت در ايران با نيرويي كه پادشاه صفوي در اختيار او گذاشت به هند بازگشت و سلطنت از دست رفته خود را به دست آورد . اين واقعه چنان تاثير خوبي در روابط دوستان ايران وهند باقي گذاشت كه تا انقراض صفويان ( به استثناي مواردي چند كه اختلافاتي بين طرفين در مسائل مرزي به ويژه قندهار پيش آمد ) ادامه يافت .

در سال 967 ه.ق. با يزيد به علت پاره اي اختلافات كه با پدرش ( سلطان سليمان ) و برادرش     ( سليم ) پيدا كرده بود با ده هزار سرباز مسلح از آناتولي وارد ايران شد و از شاه تهماسب تقاضاي پناهندگي كرد . ساه تهماسب نهايت اعزاز و احترام را در حق مهمان خود به عمل آورد و دستور داد او و نزديكانش را در كاخ مناسبي جاه دهند . سلطان عثمان كه از آمدن يزيد به ايران اطلاع يافت با ارسال نامه هاي مكرر كه گاه جنبه تحبيب و گاه تهديد داشت استرداد با يزيد را از شاه تهماسب تقاضا كرد . وساطتها و تقاضاهاي شاه نيز براي عفو شاهزاده عثماني به هيچ وجه موثر واقع نشد. سرانجام سلطان صفوي براي جلوگيري از تهاجم عثماني و شعله ور شدن جنگهايي كه به موجب صلح آماسيه متوقف شده بود . با يزيد و فرزندان او را تسليم ماموران عثماني كرد . متعاقب آن در سال 969 ه.ق. صلحي بين طرفين منعقد گرديد و جنگهاي غرب كشور براي مدتي نسبتا" طولاني خاموش شد .

شاه تهماسب در پنجاه و چهارمين سال سلطنت خود در پانزدهم ماه صفر سال 984 ه.ق در قزوين وفات كرد و پس از چندي جسد او را در مشهد مقدس دفن كردند . شاه تهماسب به ظاهر مردي ديندار و پايبند تكاليف و فرائض ديني بود . اگر چه مذهب شيعه در زمان پدرش مذهب رسمي كشور شد ولي استقرار و گسترش آن در دوره هاي شاه تهماسب انجام گرفت . در اين دوره با آمدن علماي شيعه از لبنان و عراق و بحرين تشكيلات مذهبي بر مبناي منظمي قرار گرفت . دوران صلح و آرامش طولاني بين ايران و عثماني به شاه تهماسب فرصت داد تا سازمان اداري و نظامي و اقتصادي دولت صفوي را بر پايه مستحكمي بنا كند . در واقع ، استقرار حاكميت اين دولت در دوره او انجام پذيرفت .

بعد از مرگ شاه تهماسب پسر دومش ( اسماعيل ميرزا ) كه به دستور پدر در قلعه قهقهه زنداني بود با حمايت اكثر اميران قزلباش به پادشاهي رسيد . وي يك سال و نيم سلطنت كرد اما در همين مدت كوتا به جنايات دهشت انگيزي دست زد . او اغلب رجال مملكتي را كه پس از مرگ پدرش از سلطنت حيدر ميرزا ( برادر كهترش ) حمايت كرده بودند از ميان برداشت و به اين نيز اكتفا نكرد و براي اينكه خيال خود را از رقباي سلطنت آسوده سازد دستور قتل همه شاهزادگان صفوي را صادر كرد و تنها كساني كه در اين جريان از چنگ او رهايي يافتند برادر بزرگش ( محمد ميرزا ) و پسران وي حمزه ميرزا و عباس ميرزا بودند كه اگر دوران پادشاهي او ادامه مي يافت ، آنان را نيز نابود مي كرد . اسماعيل دوم در بحبوحه قتل شاهزادگان صوفيان قزوين را هم كه سر سپردگان پدرش بودند سركوب كرد . همچنين ، در اوايل سلطنت به طرفداري از تسنن علماي طراز اول تشيع را از خود دور ساخت .

مرگ او در سيزده رمضان سال 985 ه.ق. روي داد . لازم به ذكر است كه در دوران فرمانروايي كوتاه او حادثه اي در مرزهاي مملكت اتفاق نيفتاد . بعد از فوت شاه اسماعيل دوم دولتمردان صفوي و امراي قزلباش براي سلطنت محمد ميرزا ( پسر بزرگ شاه تهماسب ) با يكديگر همداستان شدند . او به خدابنده معروف شد از سال 985 تا 996 ه.ق. پادشاهي كرد . از آنجا كه وي با صره اي ضعيف و طبعي ملايم داشت قادر به اداره امور نبود و زمان كارها بيشتر در دست زوجه اش " فخر النساء بيگم مهد عليا " قرار گرفت .مهد عليا زني مقتدربود كه در برابر امراي قزلباش كه مي خواستند از ضعف پادشاه استفاده كنند و اعمال قدرت نمايند ايستادگي مي كرد . همين امر مخالفت تعدادي از سرداران را كه در پايتخت صفوي مستقر بودند برانگيخت تا جايي كه توطئه اي بر ضد او ترتيب دادند و وي را به قتل رساندند. پس از آن آتش اختلاف خانوادگي بالا گرفت و هر اميري در گوشه اي از مملكت بساط خود سري گسترد . امراي خراسان كه در راس آنان مرشد قلي خان استاد جلو و عليقلي خان شاملو بودند عباس ميرزا را از سلطنت برداشتند و در ايالات ديگر نيز كه در تيول سركردگان نظامي بود نشاني از اقتدار دولت مركزي نماند . در اين ميان دولت عثماني كه از اين اختلافات داخلي آگاه بود از فرصت استفاده كرد و مرزهاي صفوي را در غرب و شمال غرب مورد حمله قرار داد و اراضي وسيعي را تصرف و شهر تبريز ( مهمترين شهر آذربايجان ) را اشغال كرد . ازبكان نيز مقارن همين احوال شهرهاي خراسان را در معرض تاخت و تاز قرار دادند . حمزه ميرزا وليعهد سلطان محمد كه بارها در برابر سپاهيان عثماني به عمليات متهورانه اي دست زده بود در شرايطي كه ميتوانست بر مشكلات داخلي و خارجي غلبه كند به دست چند تن از اميران مورد اعتماد خويش كشته شد. از آن پس بردامنه خودسريها افزوده شد و خلئي در دستگاه حاكميت به وجود آمد . مرشد قلي خان استاد جلو از اين فرصت استفاده كرد و پس از كنار گذاشتن رقيب خود ( عليقلي خان استاد جلو ) و به دست گرفتن اختيار عباس ميرزا ناگهان به همراه شاهزاده به قزوين تاخت و پايتخت را متصرف شد و عباس ميرزا را به نام " شاه عباس " بر اريكه قدرت نشاند 0 14 ذيقعده سال 996 ه.ق. ) و به اين ترتيب سلطنت سلطان محمد عملا" پايان يافت .

دوران پادشاهي شاه عباس اول ( 1038 – 996 ه.ق. ) فصل تازهاي در تاريخ دولت صفوي گشود . او را بايد پادشاهيزيرك و سياستمدار و قدرت طلب خواند . او كه از نزديك و دور جريان حوادث را دنبال مي كرد به فراست دريافته بود كه عامل اصلي آشفتگيها قدرت طلبي امراي قزلباش است . پس قبل از هر كار بر آن شد تا به اعمال اين اميران پايان بخشد . نخست با كمك مرشد قلي خان كه در راس امور نظامي و اداري قرار گرفته بود سران گردنكش قزلباش را از ميان برداشت . سپس او را نيز به قتل رساند و با انتصاب سركردگان و حكام ولايتها و ايالتها از درجات پايين تر كه به صورت كامل از خود او اطاعت داشتند سلطنت مطلقه اي را برقرار نمود . وي براي مقابله با ازبكان و عثمانيان و عقب راندن آنان نخست با دولت عثماني مصالحه كرد. آن گاه را براي جنگ با ازبكان به خراسان برد و تا سال 1007 ه.ق. نواحي مختلف اين ايالت را تصرف آنان خارج كرد . سپس در تجديد نظر در سازمان سپاه و انحلال قزلباش سپاه قوللر و شاهسون را پديد آورد و همكاري متخصصاني كه برادران شرلي از انگلستان به ايران آورده بودند ارتش را به سلاح گرم مجهز كرد. وي از سال 1011 ه.ق. به بعد با يك رشته عمليات تهاجمي كه تا سال 1034 ه.ق. به طول انجاميد مناطقي از قفقاز و آناتولي و عراق و عرب را از تصرف عثمانيها خارج كرد و مرزهاي مملكت را به حدود دوران شاه اسماعيل بازگرداند . همچنين با مقابله سياسي و نظامي با پرتغاليان در خليج فارس قدرت دولت صفوي را بر جزاير و بنادر خليج فارس برقرار نمود .

با استقرار مجدد امنيت و ثبات در داخل كشور و علاقه شاه عباس به تقويت بنيه نظامي و اقتصادي كشور فصل تازه اي در مناسبات ايران با كشورهاي اروپايي گشوده شد و يكي از نتايج آن رشد بازرگاني داخلي و خارجي به ويژه در زمينه توليد و فروش ابريشم وجلب منافع مالي فراوان بود . تمايل او به عمران و آباداني موجبات رشد معماري و برپايي بناهاي عام المنفعه ،‌راهها ،‌كاروانسراها ،‌پلها ، مساجد ، مدارس و نيز تعالي بخشهاي مختلف هنري را فراهم نمود كه شاخصترين پديده در عصر صفوي و حتي در تاريخ ايران محسوب مي شود .

اين پادشاه در حالي كه جانشين لايقي از خود باقي نگذاشته بود در 24 جمادي الاول سال 1038 ه.ق. ( پس از چهل دو سال پادشاهي ) وفات يافت . دولتمردان صفوي ، نواده او ( سام ميرزا )‌ را از حرمسراي سلطنتي بيرون آوردند و با نام شاه صفي به سلطنت نشاندند ( 14 جمادي الثاني 1038 ه.ق.).

شاه صفي كه دوران كودكي خود را در حرمسرا و بيگانه با مسائل سياسي و نظامي گذرانده بود لياقت آن را نداشت كه مملكت پهناوري را كه جدش براي او باقي گذاشته بود اداره كند . در اوايل سلطنت تحت نفوذ و تاثير بانوان حرم و رجال فرصت طلب امام قلي خان ( فاتح جزير هرمز ) و فرزندان او را به سبب سوء ظني بي مورد به قتل رسانيد . همچنين زينل خان شاملو ( سپهسالار)‌ را در زمان جنگ با عثماني از ميان برداشت . سلطان (مراد چهارم ) عثماني با استفاده از ضعف و ناتواني و بي لياقتي جانشين شاه عباس پيمان صلحي را كه بين ايران و عثماني انعقاد يافته بود زيرپا گذاشت و به منظور باز پس گيري مناطقي كه در زمان شاه عباس از دست رفته بود به مرزهاي ايران حمله كرد . وي در سه جنگ كه بين سالهاي 1038 تا 1048 ه.ق. رخ داد شهر بغداد را كه مهمترين مركز سوق الجيشي ايران براي حفظ عراق و عرب بود به تصرف خود درآورد. سپس معاهده صلح زهاب ( 1049 ه.ق. / 1639 م. ) برقرار گرديد و به موجب آن بغداد و عراق عرب به صورت رسمي جزء متصرفات عثماني شد و خط مرزي دو مملكت به نواحي مندلي و شهر زور و مريوان منتهي گرديد .

همچنين به علت بروز آشفتگيهايي در شرق قندهار به دست گوركانيان هند افتاد . ( 1049 ه.ق. ) شاه صفي در 12 صفر سال 1052 ه.ق. فوت كرد و در همين سال فرزندش عباس ميرزا ملقب به " شاه عباس ثاني " به سلطنت رسيد . در زمان سلطنت شاه عباس دوم ( 1076 تا 1052 ه.ق. ) به علت رعايت قرارداد صلح زهاب بين دولتين ايران و عثماني جنگي رخ نداد لكن در ناحيه قندهار كه مرز ايران و دولت بابري هند شمرده مي شد جنگي بين دو دولت ايران و هند روي داد كه به شكست سپاه هند و تصرف قندهار منجر گرديد .

روابط ايران و دولت بابري هند از بدو تاسيس دولت صفوي همواره حسنه بود . بين ظهير الدين بابر و شاه اسماعيل ( به علت همكاريهايي كه در جنگ با ازبكان و ديگر مخالفان داشتند ) دوستي و الفتي متقابل برقرار بود . همايون پادشاه مخلوع هند با كمك شاه تهماسب سلطنت از دست رفته خود را باز يافت . مناسبات اكبر شاه با شاه عباس اول با تفاهم و مدارا توام بود . تسامح مذهبي دولت گوركاني هند همراه با رونق بازار تجارت هندوستان سبب شد تا پيروان مذاهب گوناگون از جمله هزاران شيعه و سني ايراني ( كه غالبا" صاحبان حرفه و بازرگانان و ارباب فضل و هنر بودند )‌به هند كشانده شوند. البته اين امر خود موجب رواج آداب و سنن و فرهنگ ايران در هند شد . در زمان شاه جهان به علت توسعه طلبي اين پادشاه و ضعف سرحدداران ايران و اختلال در دولت مركزي شهر قندهار كه از نظر موقعيت نظامي حائر اهميت بود به تصرف دولت هند در آمد . همين مساله شاه عباس دوم را بر آن داشت تا براي باز پس گيري اين شهر لشكر كشي كند . در نتيجه اين لشكر كشي شهر قندهار در سال 1059 ه.ق. بار ديگر به تصرف ايران درآمد . شاه عباس تلاش سران شورشي گرجستان را كه به تحريك تهمورث خان و پشتيباني روسيه انجام گرفته بود خنثي كرد و مانع تجريه و وابستگي آن به روسيه گرديد.

دوران شاه عباس ثاني ( همانند دوران شاه عباس اول ) دوران رونق اقتصادي ،‌عمران و آباداني ، اعتلاي فرهنگي و دوران ظهور رجال دين و دانش بود .

اين پادشاه در 23 ربيع الاول سال 1077 ه.ق. وفات يافت و پسرش صفي ميرزا با نام " شاه سليمان " به سلطنت رسيد .

شاه سليمان ( 1106 – 1077 ه.ق. ) پادشاهي نالايق و بي اراده و آلت دست خواجگان و رجال متنفذ دولتي بود . نخستين نشانه هاي انحطاط و سقوط صفوي از زمان او ظاهر شد . اگر حادثه مهمي در مرزها رخ نداد در درجه اول به سبب آن بود كه هنوز آوازه قدرت ايران عصر شاه عباس اول طنين انداز بود و در ثاني در كشورهاي مجاور ايران دولتهاي نيرومندي مانند گذشته وجود نداشت تا تهديدي جدي به شمار روند . اين آرامش نسبي در روزگار شاه سليمان با توسعه مناسبات خارجي و روابط بازرگاني به ويژه در زمينه ابريشم همراه بوده است . در اين زمان كه بايد آن را عصر توسعه قدرتهاي بزرگ اروپا ناميد توجه اين دولتها به بازرگاني با مشرق زمين افزايش يافت و ايران خود يكي از كانونهاي مهم اين بازرگاني بود . از ويژگيهاي ديگر اين دوران ، ورود بازرگانان و سياحتگران و ميسيونرهاي خارجي است كه با انگيزه اقتصادي ، بهترين توصيفها را در زمينه اجتماعي ايران ارائه داده اند . شاردن ، تاورنيه ، كمپفر ، سانسون ، كروسينسكي و مبلغان مسيحي را بايد از اين نمونه ها به شمار آورد .

آخرين سلطان كشور يكپارچه صفوي ( قبل از سقوط نهايي آن به دست نادر شاه افشار ) سلطان حسين بو.د كه بعد از شاه سليمان از سال 1106 تا سال 1135 ه.ق. سلطنت كرد . عوامل پنهان و آشكاري كه از قبل زمينه انحطاط و انقراض دولت صفوي را فراهم ساخته بود در دوران پادشاهي اين شخصيت ضعيف النفس و با حسن نيت رخ نمود. افزايش مالياتها ، تعدي حكام خود كامه و تازه به دوران رسيده و فشار زياد به اقليتهاي مذهبي نفوذ عناصر غير مسئول و خواجگان حرم در دستگاه دولتي طرد شخصيتهاي كاردان از دستگاه اداري و نظامي و بي ارادگي شاه در برخورد با حوادث مقدمات فروپاشي نظام دولت صفوي را فراهم ساخت . شورش طايفه غلزايي ساكن قندهار در سال 1113 ه.ق. كه از جانب دولت هند دامن زده مي شد و شورش ابداليان هرات در سال 1118 ه.ق. خود مقدمه اي بود بر سقوط دولتي كه شاه و اطرافيان او طي 17 سال نتوانسته بودند با تدبير و يا قدرت از آن جلوگيري كنند

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 30 بهمن 1393 ساعت: 23:47 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق حمله مغول

بازديد: 339

مقدمه

يكي از مدارس قديم ايران كه در تبريز در نيمه اول قرن هشتم هجري داير بوده مجتمع « ربع رشيدي » مي باشد ، كه اين مجتمع از نظر اصول كلي مديريت و آموزش و شيوه ي اداري با تمام مدارس قبل و معاصر بعد از خود تفاوت كلي داشته است .

يكي از علل انتخاب اين موضوع نيز همين دليل مي باشد . پس از مشورت با استاد  گرامي جناب آقاي دكتر قرچانلو به بررسي و مطالعه ي منابع و ماخذ موجود پرداختم . منابع و ماخذ بررسي شده همه مربوط به زمان ايلخانان مغول مي باشد ، كه مهم ترين آنها در مورد اين موضوع وقف نامه  ربع رشيدي ، مكاتبات رشيدي و جامع التواريخ مي باشد . ( قابل ذكر است كه هر سه اين منابع اثر خواجه رشيد الدين فضل الله همداني مي باشد ) از منابع ديگري كه مورد استفاده قرار گرفته است ، تاريخ اولجايتو ابوالقاسم عبدالله بن محمد كاشاني و حيب السير خواند ميرمي باشد .

از ماخذ معاصر ديگري كه استفاده شده است مي توان به تاريخ مغول عباسي اقبال آشتياني و امپراطوري صحرا نوردان رنه كروسه و تاريخ مغول  اشيولر بر تولد اشاره كرد .

با توجه به محل سكونت خود در شهر مقدس مشهد ، به كتابخانه هاي آستانه قدس رضوي كه مجهز ترين و بزرگترين كتابخانه ي اين شهر مي باشد مراجعه نمودم ؛ به غير از كتاب جامع التواريخ هيچ كدام از كتابهاي ديگر خواجه رشيد الدين فضل الله همداني در اين كتابخانه موجود نبود .

بنابر اين به كتابخانه ملي در تهران مراجعه نمودم و بخش هايي از اين كتابها راكپي گرفته و مورد استفاده قرار دادم .

در اين رساله ابتدا به بررسي بسيار مختصر و فشرده ي اوضاع سياسي و اجتماعي قرن هفتم و اوايل قرن هشتم هجري قمري ، دوران خواجه رشيد الدين فضل الله همداني بنيان گذار ربع رشيدي زندگي مي كرده است ، مي پردازيم .

بهترين منبع براي بررسي اين دوره كتاب جامع التواريخ خواجه رشيد الدين فضل الله همداني و از ماخذ تاريخ مغول اقبال آشتياني مي باشد .

سپس به تحقيق در مدارس هم عصر و مشابه ربع رشيدي در آن دوره پرداخته و با مقايسه ي اين موسسات بتوانيم اين مجتمع علمي و آموزشي  را به خوبي بشناسيم و ويژگي هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي اواخر قرن و اوايل قرن هشتم هجري قمري را به خوبي  معرفي كنيم و مقام و موقعيت علم و علما را معرفي        مي نماييم ، زيرا استيلاي مغول در ايران جز خرابي و هرج و مرج و كشتار اثر ديگري در اذهان مردم باقي نگذاشته است .

بنابر اين  وقتي از چنين مجتمع علمي و آموزشي در آن برهه تاريخي نام برده مي شود مي توان نتيجه گرفت كه فرهنگ و تمدن و تفكر ايرانيان مسلمان حتي در چنان دوره هايي هم از درخشش و پيشرفت باز نمانده است و حتي با توجه به آزادي مذهبي  كه در اين  دوران به وجود آمده فرقه هاي مختلف اسلامي از جمله شيعيان فشارهاي دوره هاي قبل را از ياد برده و توانسته اند در اين مقطع به تجديد قوا و گسترش مذهب شيعه به خصوص در دوران اولجايتو بپردازند كه بازتاب آن در دوره هاي بعدي كاملا مشهود بوده است .


فصل اول

نگاهي كوتاه به حمله مغول و حكومت ايلخانان

ايجاد امپراطوري مغول در قرن هفتم و هشتم هجري قمري ، اهميت تاريخي جهاني دارد . اين امپراطوري شامل سرزمينهاي بسيار وسيعي بود كه از اقيانوس آرام و آسياي شرقي و مركزي يعني چين و تبّت و تركستان شرقي و تا درياي مديترانه وخاورميانه ، يعني كشورهاي ايران ، عراق ، تركيه ، سوريه ، اردن و صحاري و سرزمينهاي مجاور درياي سياه و قسمت سفلاي رودخانه هاي دن و ولگا و قزاقستان  و كشورهايي از اروپاي شرقي ، ادامه داشت . فتوحات مغولان براي ايران و تمام سرزمينهاي ياد شده ، بلا و بختي عظيمي به همراه آورد . ابن اثير مورخ مسلمان ( 556 ـ 632 هـ ) كه معاصر مغولان و شاهد  وقايع بوده چنين مي نويسد :  « اگر مي گفتند كه از زمان  خلقت آدم ابوالبشر تا كنون جهان چنين مصيبتي را به خود نديده ، درست گفته بودند . زيرا تاريخ چيزي كه شبيه به اين و يا نزديك بدين باشد ، نشان نمي دهد . بزرگترين بلا و مصيبتي كه تاريخ  نقل مي كند ، همانا رفتار بخت النّصر با اسرائيليان است كه چگونه آنان را مصدوم و اورشليم را ويران ساخت ولي اورشليم در برابر كشورهائي كه اين ملاعين غارت و اقبال آشتياني ، تاريخ مغول ، ص 318 ويران كردند و فرزندان اسرائيل در مقام قياس با كسانيكه اينان نابود ساختند ، كه بودند ؟ زيرا عده ساكنان تنها يكي از شهرهائيكه به دست اينان ويران شد ، بيشتر از تمام افراد بني اسرائيل بوده و شايد تا آخر الزمان مردم چنين وقايعي را ، مگر هجوم يأجوج و مأجوج  ، ديگر نبينند . حتي دجّال كساني را كه مطيع وي گردند ، امان مي دهد ، و فقط كساني را كه در برابر او پايداري كنند ، نابود مي سازد . ولي اينان به هيچ كس رحم نكردند و زنان و مردان و كودكان را كشتند ، شكم زنان باردار را دريدند و جنين را كشتند . » [1] شايد همين گفته ابن اثير كافي باشد كه ما ابعاد اين فاجعه و مصيبت بزرگ را درك كنيم و نيازي به توضيح بيشتر نداشته باشيم . اين قوم ، قبايل چادرنشيني بودند كه در اعماق آسياي مركزي زندگي مي كردند و بزرگترين اين قبيله ها يا اولوسها عبارت بودند از « نايمانها ، كرائيتها ، مركيتها ، تايچيوتها ، كرولنها ، تاتارها و اونگوتها » كه در سرزميني كه از غرب تا بخش علياي زود ايرتيش ورود جيحون ، از شرق تا كوههاي خينگان و اطراف درياچه بايكال ادامه داشت ، سكونت داشتند . شغل اصلي آنها پرورش دامهاي گوناگون بود . [2]

 « دين اصلي مغولان شمني و رب النوع اصلي ايشان « آسمان آبي ابدي » بود . به رب النوعهاي زمين و ارواح گوناگون نيز تعظيم مي نمودند . مغولان معتقد بودند كه دشمنان جادوگر ، قادرند با ارواح  مربوط گشته آنها را محسور سازند و ارواح هنگام خطر به ياري آنان بيايند وبه دفاع از خويش برخيزند . ولي بخشي از نايمانها دين بودا و مذهب  نستوري مسيحي را از اويغورها پذيرفته بودند . » [3]

بنيانگذار امپراطوري مغول ، تموچين فرزند يوكاوي بهادر از خاندان اعيان بورجگين از قبيله تايچيوت بود . او پس از به زير فرمان در آوردن كليه قبايل آسيايي مركزي ، در سال 603 هـ / 1206 م در كنگره يا قوريلتاي قبايل چادر نشين مغول در سن پنجاه سالگي به سمت خان بزرگ سراسر مغولستان ، انتخاب و نام چنگيز خان را پذيرفت و به اين ترتيب دولت مغول پديد آمد و سازمان يافت و « ياساي بزرگ » كه شامل نظامات و مقررات خشن نظامي بود ، شكل گرفت و به عنوان قانون اساسي دولتهاي مغول ، شمرده شد . اين اتحاد بزرگ مغولستان ، موجب ايجاد قدرت نظامي نيرومندي گشت كه چنگيز خان از آن براي فتوحات و جهانگشايي  خود  استفاد
كرد . [4]

چنگيز پس از فتح شمال چين ، متوجه مغرب يعني تركستان شرقي وسپس كشور خوارزمشاهيان ايران شد . در پاييز سال 1219 ميلادي / 616 هجري به ايران حمله كرد ، با وجود مقاومتهاي شديد كه از طرف ايرانيان بخصوص جلال الدين خوارزمشاه ، انجام گرفت ولي به علت فساد دربار خوارزمشاه و عواملي ديگر جلال الدين شكست خورد و چنگيز چون بلايي خانمان سوز و سيلي بنيان كن ، مي جوشيد و مي خروشيد و روزبروز بر دامنه وحشيگريهاي خود مي افزود و به طوري كه نوشته اند بعضي شهرهاي خراسان كه بر سر راه مغولان قرار داشت به طور وحشت انگيزي ويران و خالي از سكنه گشت كه شرح وقايع آن در تاريخ اين دوره ، هر انساني را متاثر مي سازد و به لرزه مي اندازد .[5]

بعد از مرگ چنگيز ( 649 هجري / 1215 م ) در قوريلتايي ( شوراي سران مغول ) كه در مغولستان بر پا گشت و منكوقا آن بر سرير سلطنت خان بزرگ جلوس كرد ، تصميمات مهمي گرفته شد از جمله فتح نواحي مغرب ، و تصرف كامل ايران به عهده هلاكوخان واگذار شد . وي با سپاهي مجهز وبا پيش بينيهاي بسيار دقيق ، در سال 651 هجري رو به سوي مغرب و ايران نهاد . او مامور بود قلعه الموت را فتح كند و خليفه بغداد را مطيع و خلفاي بني عباس را نابود سازد . هلاكوخان اين دو ماموريت مهم را انجام داد . در سال 654 هـ قلعه الموت سقوط كرد و « ببر كوهستان » [6] الموت كشته شد و قلعه و كليه ذخائر و كتابخانه هاي آن به كلي نابود و به آتش كشيده شد .[7]

سال بعد هلاكو متوجه بغداد شد و در سال 656 هجري لشكريان او وارد بغداد شدند و در مدت بيست روز غارت و انهدام و كشتار بيرحمانه مرد و زن و كودك بغداد ، ادامه داشت و جز به يهوديان و مسيحيان ، به هيچ كسي رحم نمي شد ! و سرانجام المستعصم بالله خليفه بغداد تسليم شد و كليه جواهر و اندوخته هاي چند صد ساله عباسيان به تصرف هلاكو در آمد و المستعصم را در نمدي پيچيدند انقدر ماليدند تا نابود و قطعه قطعه شد و خانواده او يك سره قتل عام شدند . [8]

سرزمين ايران كه تا قبل از حمله هلاكو ( بين سالهاي 616 ـ 651 ) به دست خانهاي مغول و يا دست نشاندگان آنها ، به صورت ملوك الطوايفي اداره مي شد ، بعد از اين تاريخ به صورت يك امپراطوري بزرگ در خاورميانه درآمد  و دامنه آن از ماوراء النهر و افغانستان كنوني در شرق تا سوريه و آسياي صغير در غرب ، گسترش يافت . هلاكو براي اداره اين سرزمين پهناور ، از تمام افراد بدون در نظر گرفتن كيش و مليّت آنها ، استفاده مي كرد و بخصوص عناصر ايراني و مسلمان در اين زمينه نقش بسيار مهمي داشتند . مثلا مقام وزارت او را شمس الدين محمد جويني به عهده داشت و پزشك دربار او يك نفر چيني بود و خواجه نصير الدين طوسي دانشمند و منجّم ايراني به دستور هلاكو رصد خانه اي در مراغه ساخت و در كنار اينان گروهي فالگير و رمّال نيز در دربار زندگي مي كردند . [9]

بعد از مرگ هلاكو ( 664 هجري ) . قوريلتاي تشكيل شد و آباقاخان پسر او را به جانشيني انتخاب كردند ( 664 ـ 681 هـ ) آباقاخان همان روش پدر را ادامه داد و با مملوكان مصر بر سر تصرف سوريه و فلسطين جنگهايي كرد و سرزمين ارمني نشين كيليكيه را به تصرف در آورد و روابط سياسي با امپراطوران اروپا برقرار كرد .بعداز آباقاخان ، برادرش تكودار ( 681 ـ 683 هـ ) قدرت را به دست گرفت . وي اولين خان مغول بود كه مسلمان شد و نام « احمد » را بر خود گذاشت و به مسلمانان نويد حمايت داد و همين امر خانان مغول  را عليه او شورانيد ، اينان به طرفداري ارغون پسر آباقاخان ( برادرزاده تكودار ) شتافتند و تكودار را پس از شكست و فرار، دستگير و به اعدام محكوم كردند . [10]، سپس ارغون را به خاني برگزيدند .

در عهد هلاكوخان و آباقاخان ، خانواده جويني به قدرت و مكنت عظيمي دست يافتند ، جوينيان در باطن با مغولان سخت مخالف بودند و خواهان جايگزيني مسلمانان و بخصوص ايرانيان در دستگاه سياسي بودند . اينان كه به سختي توانسته بودند خود را از غضب آباقاخان نجات دهند ، ولي هنگامي كه تكودار روي كار آمد و مسلمان شد ، مجددا قدرت خويش را استحكام بخشيدند ، اما با روي كار  آمدن ارغون خان بت پرست ، خاندان جويني معزول و  معدوم گرديدند . [11]

ارغون خان ( 683 ـ 691 هـ) براي اداره امور سياسي ، بيشتر ازيهوديان و مسيحيان كمك گرفت و سعدالدوله يهودي را مقام  وزارت داد و او ماموران يهودي رادر امور كشور به كار گماشت ، ولي مخالفت مسلمانان و خانان مسلمان شده مغول ، از  جمله امير نوروز ، سعدالدوله و خاندان او را هم به سرنوشت خاندان جويني دچار ساخت  ( 691 ) و اين امر باعث خشنودي مسلمانان گرديد . در زمان ارغون مسلمانان در گوشه و كنار ايران عليه ظلم و كفر او سر به طغيان برداشتند .  از جمله در لرستان مردم عليه سلطه مغولان قيام كردند و در اصفهان مسلمانان ماموران ايلخان و لشگريان پادگان آن جا را كشتند و پادگان را به تصرف در آوردند ( 691 هـ ) بعد از مرگ ارغون بر اثر بيماري ، مبارزات طولاني بين اعيان مغول بروز كرد  و سرانجام گيخاتو پسر ارغون به سلطنت جلوس كرد و قدرت را در دست گرفت . [12]

گيخاتو ( 691 ـ 695 هـ )  بر  خلاف پدر در اتحاد بين گروههاي مختلف مذهبي و سياسي سعي نمود او صدر الدين احم[13]د خالدي را كه مسلمان بود سمت وزارت داد . در زمان همين وزير بود كه براي اولين بار پول كاغذي يعني چاو ( اسكناس ) ، به تقليد از امپراتوران چين ، در ايران رايج گشت ولي با مخالفت بازاريان و مردم تبريز و ساير نقاط كشور مواجه شد وبه شكست انجاميد [14] و رشيد الدين در جامع التواريخ به طور مشروح آن را بيان داشته است . در تاريخ اين دوره ، صدر الدين احمد را صدر الدين چاوي  ( مخفف كلمه چاپ )  نوشته اند . البته گيخاتو به اولقب « صدر جهان » داده بود  ولي مردم تبريز به طنز او را « صدر كاغذي »

مي گفتند . [15] گيخاتو به دست پسر  عمويش بايدو خان شكست خورد و مصدوم گرديد و بايدو خان نيز بعد از شش ماه حكومت (695 هـ ) در همين سال به دست غازان پسر ارغون شكست خورده نابود شد و قدرت به دست غازان خان  افتاد .2

در اين دست به دست شدنهاي قدرت سياسي ، اوضاع اجتماعي و اقتصادي طبقات مستضعف مردم مسلمان ايران بسيار رقت بار و اسف انگيز بود . 3 ماموران دولتي براي تامين مخارج لشكركشيها و عيّاشيهاي فوق العاده ايلخان ، به جان مردم بي دفاع و بدبخت مي افتادند ، خانم لمبتون  در كتاب مالك و زارع در ايران ( صفحه  207 ) از سي نوع ماليات نام مي برد از جمله نه تنها مالياتي به نام سرانه ( جزيه ) از غير مسلمانان اخذ مي شد ، بلكه از مسلمانان نيز به اين عنوان ماليات مي گرفتند . مردم گاهي براي اداي ديون مالياتي ، فرزندان خويش را به بردگي مي فروختند . رشيد الدين در مبارك غازاني اوضاع اجتماعي و سياسي آن زمان را به طور كامل شرح داده است . 4

در چنين اوضاع وخيم اقتصادي ، اجتماعي ، سياسي ، غازان خان قدرت را به دست گرفت . ( 694 ـ 703 هـ ) و با همراهي و ارشاد وزير دانشمندي چون رشيد الدين فضل الله  همداني اصلاحات فراواني انجام داد و تا حد زيادي مرهمي بر دلهاي ريش مردم مسلمان گذاشت . مورّخان درباره شخصيت سياسي و اجتماعي و خلق و خوي غازان بسيار نوشته اند از جمله براي نمونه زنه گروه سه مي نويسد : « غازان مردي با اراده ، بسيار مكّار و محيل و صبور و خويشتن دار و رازدار بود نسبت به دشمنان بي اندازه شقي و بيرحم بود و براي انجام مقصود خود بر جان هيچ جنبنده اي رحمت نمي آورد، ولي مدبّري بود با عقل سليم و از اين حيث او را مي توان آراسته به صفات انساني دانست ، سرداري  بود لايق و با تدبير و سربازي بي باك و متهوّر » 1

يكي از مهمترين اقدامات  غازان كه نشان دهنده آگاهي سياست اوست ، قبول اسلام و حمايت بي چون و چرا از مسلمانان و قلع و قمع غير مسلمانان بود . او بدين وسيله توانست حمايت مسلمانان را جلب كند و باعث تقويت بنيان حكومت خود شود . يكي از اين افراد كه حامي غازان در  به دست گرفتن قدرت بود ، امير نوروز ( حاكم خراسان آن روز ) كه خاني مغولي ولي مسلمان بود ، و شرايط حمايت خويش را از غازان ، اسلام آوردن او دانست ، غازان اين پيشنهاد را فوري پذيرفت كه شرح آن در « جامع التواريخ » و ساير كتابهاي تاريخي ، بسيار خواندني و با اهميت است . ولي همين امير نوروز كه از حاميان بزرگ غازان بود ، بعدها به وضع فجيعي به دست غازان و به فرمان او معدوم شد . 2

رشيد الدين در جامع التواريخ طي چهل حكايت ، شرح كامل شخصيت سياسي ، اخلاقي و اقدامات اصلاحي غازان را بيان كرده است . او در آغاز هر حكايت ابتدا به شرح اوضاع و خيم و مفاسد و مشكلات پرداخته ، و سپس اقدامات و دستورهاي غازان را كه به عقيده اكثر مورخان دستورها و اقدامات خود رشيدالدين به عنوان وزير غازان است بيان كرده است كه براي شناخت موقعيت اجتماعي و سياسي واقتصادي و فرهنگي اين دوره بسيار ارزشمند بوده و همين قسمت است كه مورد استفاده بسياري ازمورخان و جامعه شناسان  تاريخي قرار گرفته است .1

غازان خان در سال 703 هجري ( يك شنبه يازدهم شوال ) بر اثر بيماري درگذشت و طبق وصيت او برادرش الجايتو ( 704 ـ 716  هـ / 1304 ـ 1316 م ) به جاي او به قدرت رسيد . اين مساًله قابل اهميت است كه بعد از هلاكو تنها موردي كه دست به دست شدن قدرت تقريباً بدون هيچ گونه خونريزي و مبارزات سياسي انجام گرفت ، همين مورد بود و اين قدرت سياسي غازان و به خصوص وجود وزير انديشه مانند ، چون خواجه رشيد الدين ، بوده است . غازان دو وزير داشت يكي رشيد الدين فضل الله همداني و ديگر سعدالدين ساوجي ، كه عملاً قدرت در دست رشيد الدين بود . بعد از غازان اين دو وزير همچنان بر مسند وزارت باقي ماندند . ولي مخالفتها وندانم كاريهاي سعد  الدين ساوجي ، باعث شد كه جانش را بر سر مبارزات با رشيد الدين بگذارد و به دستور الجايتو معدوم گردد كه شرح وقايع اين مبارزات در تاريخ اين دوره خواندني است .[16]

الجايتو همان سياست غازان را در مورد كشور داري ادامه داد و او نيز مسلمان شد . ابتدا مذهب تسنن ( شافعي ) را پذيرفت و سرانجام رسماً « به مذهب تشيع گراييد و از حاميان اين مكتب والا ، شد . نام خود رابه « سلطان محمد خدابنده » برگردانيد و دستور داد روي مسكوكات نام دوازده امام را بنويسند . [17]

شدت علاقه الجايتو به مذهب تشيع به حدي بوده است كه گفته اند بعد از احداث گنبد سلطانيه ـ كه تصميم مي گيرد كه قبور ائمه  اطهار (ع) را به اين محل انتقال دهد ولي بر اثر خوابي كه مي بيند از اين تصميم خويش منصرف مي  شود . [18]

بعد از توطئه قتل سعدالدين ساوجي ( 711 هجري ) به پيشنهاد رشيد الدين ، خواجه عليشاه گيلاني  به وزارت و همكاري  رشيد برگزيده شد[19] .

سلطان محمد خدا بنده در اواخر سال 716 بر اثر بيماري در گذشت و پسر دوازده ساله اش ابوسعيد بهادر به جانشيني او برگزيده شد . و امير چوپان ، از  معتمدان و قدرتمندان مغول ، نيابت سلطنت او را به عهده گرفت ، و رشيد الدين و خواجه عليشاه همچنان به وزارت باقي ماندند . بعد ازقتل رشيد الدين فضل الله به دستور ابوسعيد ، ( 717 هـ ) خواجه عليشاه به تنهايي وزير بود و مدتي بعد ، امير چوپان نيز با دسايس عليشاه وزير اعدام شد  و خود عليشاه در سال 725 از دنيا رفت ، سپس  پسر خواجه رشيد الدين يعني غياث الدين محمد در سال 729 هجري به وزارت رسيد .  در اين دوره كه خانان مغول در ايران با از بين رفتن رشيد الدين فضل الله ، رو به نابودي رفته و بي سر و ساماني و شورش سر تاسر مملكت را فرا گرفته بود ، غياث الدين محمد تا حدي به امور مملكت سروساماني داد . ولي فساد بسيار زياد درباريان و سقوط اخلاق و مذهب ، و بي توجهي سردمداران به امور مملكت و توجه آنها به عياشي و خوشگذراني ، باعث سقوط ايلخانان مغول گرديد .

ابوسعيد در تاريخ 13 ربيع الاخر سال 736 هجري قمري در سن 32 سالگي در حدود شروان وفات يافت و در بقعه اي كه در حوالي سلطانيه بنا نهاده بودند مدفون گرديد ( پس از مرگ ناگهاني دربقعه اي كه  در حوالي سلطانيه بنا نهاده بودند مدفون گرديد . پس از مرگ  ناگهاني ابوسعيد ،  تني چند از خان زادگان بي كفايت مغول ، براي احراز مقام ، به جان هم افتادند و سرانجام  دولت آن در ايران به دست امير تيمور  گورگاني منقرض گرديد .

1ـ اقبال آشتياني تاريخ مقول صفحات 324 به بعد.

 

فصل دوم

زندگينامه رشيد الدين فضل الله همداني

( بنيانگذار ربع رشيدي )

خواجه رشيد الدين فضل الله همداني فرزند عمادالدوله ابوالخير و نوادة موفق الدوله همداني است . جدّ او موفق الدوله با خواجه نصير الدين طوسي در قلاع ملاحده قهستان به سر مي برد وپس از تسليم آن قلاع ، او نيز به خدمت مغول پيوست . [20]

درپايان وقفنامة ربع رشيدي و نيز در حاشية چندين صفحه از آن ، رشيد نام خود را چنين نوشته است كه در حقيقت امضاء اوست « فضل الله بن ابوالخير علي المشتهر بالرشيدالطبيب الهمداني » .[21] اين سياستمدار دانشمند و طبيب گرانقدر آخر قرن هفتم هر كه ضمناً « بزرگترين مورخ ايراني است كه عالم به جميع علوم عصر خويش بوده است »[22]

، درسال 648 هجري  قمري در همدان به دنيا آمد . خانوادة  موفق الدوله به شغل طبابت و كارهاي ديواني مي پرداخته  اند . رشيد الدين ، علم طب را نزد خانوادة خويش در همدان آموخت [23] ، از دوران كودكي و جواني او چندان اطلاع دقيقي در دست نيست . ولي نام او از زماني در تاريخ مذكور مي شود كه بر ضد صدرالدين احمد خالدي زنجاني وزير غازان توطئه هايي انجام مي گيرد كه به مرگ او مي انجامد  و گويند كه رشيد هم در اين  توطئه ها نقشي داشته است .[24]

نخستين باربه عنوان طبيب به دربار آباقاخان پيوست و يا به قول منشي كرماني « در عهد آباقاخان در سلك منظوران به نظر عنايت پادشاهانه انخراط يافت و در عداد معتبران حكماي زمان منظم شد ».[25]

در عهد ارغون « مرتبه و پايه اش ترقي پذيرفت » . گويا درعهد سلطنت گيخاتو وزارت را به او پيشنهاد مي كنند ولي آن را نمي پذيرد . سرانجام در سال 697 هـ غازان خان  « رتبت نيابت امور جهانباني و منصب وزارت و صاحب ديواني » را به رشيد الدين فضل الله و خواجه سعيد الدين ساوجي مي سپرد  . اين دو با تشريك مساعي هم ادارة امور سرزمين وسيع ايلخاني را به عهده مي گيرند .[26]  بعد از فوت غازان خان ( يازده شوال 703هـ ) و روي كار آمدن برادرش سلطان محمد خدابنده يا خربنده ( الجايتو ) ، اين دو وزير همچنان درمقام وزارت باقي بودند كه شيوة كار اين دو وزير ومبارزات سياسي آنها در تاريخ اين دوره  بسيار جالب و خواندني است كه سرانجام سعدالدين ساوجي توسط الجايتو معزول وسپس مقتول ( 711 هـ ) شد [27] و تاج الدين عليشاه گيلاني به پيشنهاد رشيدالدين ، به وزارت منصوب و با رشيد الدين همكار مي شود.[28] الجايتو در رمضان سال 716 هـ درگذشت و پسرش ابوسعيد بهادر كه جانشين او شده بود ، همچنان رشيد الدين و تاج الدين عليشاه را به وزارت خويش باقي گذاشت . رشيد الدين در جمادي الاول سال 718 هـ / ژوئيه 1318 م با دسايس تاج الدين عليشاه كه به پيشنهاد رشيد روي كار آمده و به اصطلاح از بركشيدگان خود او بود ،  به وضع فجيعي به قتل مي رسد .[29] در اين جا براي بيان نمونه اي از دسايس و حيله گريهايي كه سردمداران دربارهاي خانان مغول بر ضد يكديگر انجام مي دادند . جريان قتل رشيد الدين فضل الله زاكه قرباني اين دسايس شد ، به طور خلاصه شرح داده مي شود. نانچه اشاره شد درسال 711 هـ بعد از اعدام سعدالدين ساوجي ،  به پيشنهاد رشيدالدين ، وبه دستور الجايتو ، تاج الدين عليشاه گيلاني به مقام وزارت و همكاري با رشيد الدين برگزيده مي شود در سال 715 هـ يعني يك سال قبل از فوت الجايتو ، ميان اين دو وزير اختلافاتي بروز مي كند . موضوع و بهانة اين اختلاف به قول ميرخواند اين بوده كه « عليشاه » ـ « بعضي از مهمات ديواني را بي مشورت خواجه رشيد تمشيت مي داد و خواجه رشيدالدين از اين معني در تاب مي شد و تحمل اين صورت نمي كرد »[30] ، تا اين  كه كار به شكايت به سلطان الجايتو مي كشد و خواجه رشيد در  حضور سلطان حاضر شده و براي رفع اختلاف ، سه پيشنهاد را عنوان مي كند به شرح زير : « نخست آن كه متعهد مجموع امور ديواني گردد تا من  دست كوتاه كرده به جواب محاسبات سنوات سابقه قيام نمايم ، ديگر آن كه تمام مهام سلطاني كه تعلق به وزرا مي باشد ، به بنده واگذارد تا من به قدر وسع و امكان از عهدة آن بيرون آيم ، سوم آن كه ممالك محروسه را به دو قسم منقسم گردانيم و هر يك در بخش خويش دخل كنيم وبس ، تا حسن كفايت وزراء بر پادشاه و امراء روشن گردد ... » [31]

ولي الجايتو هيچ يك از اين پيشنهادات رشيد الدين را نمي پذيرد و در جواب مي گويد :

« خواجه رشيد و خواجه عليشاه دو خدمتكار شايسته اند ، رشيد مردي پير و دانشمند است و عليشاه جواني كاردان و خردمند ، صلاح مملكت در آن است كه هر دو به اتفاق يكديگر مهمات را فيصل دهند و آن يك در مقام شفقت و اين يك در صدد تعظيم و حرمت بوده قدم از دايرة  موافقت بيرون ننهند ... » [32]

بدين جهت تا قبل از مرگ الجايتو ، اين  دو وزير ظاهراً با هم به مدارا رفتار مي كردند ولي بعد از فوت الجايتو ( 716 هـ ) و روي كارآمدن پسرش ابوسعيد بهادر ، مجدداً اختلاف بين آن دو وزير بروز كرد. كه مير خواند علت آن را حسادت خواجه عليشاه نسبت به رشيد الدين مي داند و معتقد است كه نزديكي بيش از حد خواجه رشيد الدين  با امير چوپان كه از امراي بزرگ مغول و در حقيقت نايب ابوسعيد تا قبل از رسيدن به سن بلوغ بوده و بعدها پدر زن ابوسعيد نيز مي شود و نيز مصاحبت عبدالطيف پسر رشيدالدين با ابوسعيد ـ كه گويا با هم ، هم سن و سال بوده اند ـ « نايرة بغض و حسد عليشاه را لحظه بيشتر مي كرد » [33] لذا عليشاه سعي مي كرد كه :

« بر خواجه رشيد تقصيري ويا تصرفي روشن كند ، ميسر نشد و در اثناي اين اوقات عملة ديوان پيش هر يك ازايشان تردد مي نمودند ... و اختلاف را دامن مي زدند ... » 

بالاخره رشيد الدين را به اختلاس از اموال شاهزاده خانمهاي مغول متهم مي كنند كه حمد الله مستوفي به اين موضوع ظريفانه اشاره كرده مي نويسد :

« چون ميان وزراء مخالفتي بوده ، اصحاب ديوان خواستند كه طرف مخدوم سعيد ، خواجه رشيد را گيرند وبه دفع خواجه عليشاه مشغول شدند ، مخدوم سعيد شهيد ( منظور رشيد الدين ) هم نظر به رعايت پيمان رضا نداد ... اصحاب ديوان ، (پس از اين كه از رشيد نااميد شدند و از ترس بروز اسرارشان ) ... به طرف خواجه تاج الدين عليشاه را گرفتند و سعي سعاه و غمز حساد ، مخدوم سعيد خواجه رشيد الدين را ... از وزارت معزول كردند . در اين معني صورتي ايقاع كردند كه لايق منصب وزارت نبود  و عقل بدان رخصت ندهد [34]... مخدوم سعيد در آن مجلس  انگشت تحير در دندان گرفته به جواب  ايشان مشغول نشد ... » [35]

پس  از اين ماجرا ، رشيد الدين را از وزارت معزول كرده و او از سلطانيه كه در اين زمان پايتخت ابوسعيد بود ، به تبريز رفته واز امور سياسي كناره گيري مي كند و فقط به ادارة « مجتمع ربع رشيدي » مي پردازد . [36]

مدتي كوتاه بعد از آن ، امير چوپان با رشيد الدين در تبريز ملاقات كرده و او را مجدداً به وزارت دعوت مي كند . خواجه اين دعوت را نمي پذيرد و در پاسخ امير مي گويد :

« ايام وزارت من ، بيش از هر يك از وزراء طول كشيده ، مرا سيزده  فرزند است كه به خدمت مشغولند ، بهتر آن است كه ايشان در خدمت باشند و من بقيه عمر را به كار آخرت پردازم ...  »[37]

ولي پافشاري امير چوپان موثر واقع مي شود و رشيد الدين دوباره به مقام قبلي خويش باز مي گردد كه اين بار خواجه عليشاه از اين امر به وحشت مي افتد ، و دست به اقداماتي  مي زند ، اولين قدمي كه عليشاه انجام مي دهد ، ايجاد تفرقه و نفاق بين دو دوست يعني امير چوپان و رشيدالدين است . براي اجراي اين مقصود ، يكي از خادمان محرم امير چوپان به نام ابوبكر را تطميع مي كند و به وسيلة او به مقصود خود نايل مي شود . كه جريان اين اقدام خائنانه بسيار مفصل و از حوصله اين رساله خارج است .

در نتيجه خواجه عليشاه وعمالش رشيدالدين فضل الله را به قتل الجايتو متهم مي كنندو چنين مي گويند كه خواجه رشيد ، با دستياري پسرش عزالدين ابراهيم كه شربت دار الحايتو بوده ، وي را مسموم و مقتول  كرده است . وقتي اين موضوع به وسلة امير چوپان به اطلاع  ابوسعيد مي رسد و دو نفر گواه كاذب هم ترتيب مي دهند [38] ، ابوسعيد دستور قتل رشيد الدين فضل الله و پسرش ابراهيم را صادر مي

 

كند . دژخيمان نخست فرزند هجده ساله رشيد الدين ، به نام ابراهيم را در مقابل چشمان پدرگردن مي زنند و سپس خواجه پير را از ميان بدو نيم مي كنند . اين امر در هفدهم جمادي الاول سال 718 هـ در قريه چرگز از توابع ابهر زنجان اتفاق مي افتد  .جسد رشيد الدين را بعدها از چرگز به ربع رشيدي انتقال مي دهند و در آن جا به خاك مي سپرند . بعد از قتل خواجه رشيد ، لشگريان ربع رشيدي  را ... تاراج نمودند و امراء و املاك خواجه و اولادش  را ديواني ساختند ... » [39]

خواجه عليشاه بعد از پيروزي بر رشيد ، دست به توطئه هاي پردامنه اي براي نابودي امير چوپان مي زند و او را به وضع فجيع تري به دست ابوسعيد نابود مي كند .

درهر صورت به قول اشپولر از وزراي مغول به جز خواجه عليشاه كه ظاهراً در سال 724 هـ به مرگ طبيعي مي ميرد ، هيچ كدام به مرگ طبيعي نمردند ، همه ابتدا معزول و سپس مقتول گرديده اند [40] و در پس هر عزل و قتلي توطئه هاي وسيع سياسي نهفته بوده كه براي عبرت خواندني است . رشيد الدين به روايتي نه پسر[41]و به ورايت ديگر چهار ده پسر و چهار دختر [42]داشت كه اكثر پسران او در زمان پدر به حكومت ولايات اشتغال داشتند و يا مقامات مهم درباري به عهده آنان بود [43]، كه بعد از قتل رشيد الدين ، همه آنها معزول و تمام اموال آنها مصادره شد  .ولي درسال 729 هجري بعد از قتل دمشق خواجه كه به جاي عليشاه نشسته بود ، ابو سعيد بهادر ، مقام وزارت را به پسر خواجه رشيدالدين يعني غياث الدين محمد مي سپارد و صريحاً از قتل رشيد اظهار ندامت و تأسف مي كند مير خواند در اين زمينه مي نويسد كه ابوسعيد پس از مشورت با اطرافيان درمقام ستايش از رشيد فرمود : « ... كه تا پدر او از ميان مهمات من بيرون رفته ، رونقي در مملكت نمانده و من همه كس را  آزموده ام ، هيچ كس سزاوارتر از آن نديدم ( منظور غياث  الدين محمد است ) كه وزير و مشير من باشد . آن گاه خواجه زاده را طلب داشته ، قامت قابليت او را به خلعت وزارت بسيار است » [44]( 729 هـ) . به اين ترتيب بعد از حدود يازده سال كه خاندان رشيد مورد بي مهري واقع شده بودند ، مجدداً مقام پدر را به دست مي آورند . از گفته هاي مورخان اين دوره بر مي  آيد كه غياث الدين هم در سياست ومردمداري كم از پدر نبوده است . مير خواند  مي نويسد كه بعد از روي كار آمدن غياث  الدين محمد : « ... جمعي كه نسبت به خاندان رشيدي بي رسميها كرده بودند ، متوهم شدند و آن خواجة نيك و سيرت به خلاف عقيدة آن جماعت ، مجموع ايشان را منظور نظر عاطف و احسان گردانيد »[45]

و همين روش باعث جلب توجه مخالفان گرديد و غياث الدين توانست در مدت كوتاهي به امور مملكت سروساماني بدهد و به خصوص « ربع رشيدي » را كه بعد از قتل پدرش به تاراج رفته بود ، مجدداً احيا كند ولي به تدريج ، خانان و زمين داران و امراي مغول كه جلوي فساد و غارت چپاول آنها گرفته شده بود با غياث الدين به مخالفت پرداختند و او در مقابل تمام اين فشارها ايستادگي مي كرد ، ولي سرانجام بي كفايتي ابوسعيد كار خود را كرد ، و او نيز بعد از مرگ ابوسعيد 736 هـ / 1335 م معزول و مقتول گرديد  .[46]   

آثار و عقايد خواجه رشيد الدين فضل الله همداني

خواجه رشيد الدين ، نه تنها سياستمداري هشيار و مدبّر بود ، بلكه متفكّر ، مورّخ ، طبيب و نويسنده اي زبردست به شمار مي رفت كه آثار و نوشته هاي بسياري از او به جا مانده است . به علاوه او به سختي از دانش و دانشمندان حمايت مي كرد [47]، و اهل دانش و بينش را « سردفتر آفرينش »  [48]مي خواند ، و نويسندگان را به كتاب نويسي تشويق مي كرد وبراي بهترين كتاب جايزه تعيين مي كرد به طوري كه در اين مسابقه نه تنها نويسندگان و متفكران مسلمان ايران ، بلكه كساني از اندلس      ( اسپانيا ) و تونس و طرابلس ( ليبي ) نيز شركت مي كردند . و جمعي از علما و فضلاي ديار مغرب وسيله تاجري سي وهفت جلد از آثار خود را به رشيد الدين تقديم كردندو او براي هر يك ، جوايز و عطاياي شايسته مقرر داشت [49]و براي علما و فضلاي سر تاسر مملكت مقرري خاصي  معمول مي داشت تا « ... از سر رفاهيت به افادت و استفادت مشغول گردند »[50]زيرا تا دانشمندان از نظرمالي بي نياز نباشند نمي توانند به تعليم و تعلم بپردازند . به قولي رشيدالدين در زبانهاي فارسي وعربي مسلط بود وبه زبانهاي مغولي ، عربي و چيني آشنايي داشت و در تدوين آثار خويش ـ بخصوص جامع التواريخ ـ از سفيران و دانشمندان چيني و تبّتي و او يغوري و فرنگي و يهود و عرب كه در بار مستقر بوده و آمد و رشد داشتند ، استفاده مي كرد ، مخصوصا از چينگ سانگ سفير چين .[51]

مجتبي مينوي و ايرج افشار در مقدمه اي كه بر « وقفنامة ربع رشيدي » نوشته اند ،  از سيزده كتاب ( هر يك مشتمل بر چند جلد ) از آثار رشيد الدين فضل الله نام برده اند به علاوه خود رشيد الدين در متن وقفنامه ( صفحه 269 ) از كتابي به نام         «  صورالاقاليم و البدان » نام مي برد كه گويا كتابي در مورد جغرافيا بوده است و نقشة تقسيمات داخلي آب تبريز را نيز در اين كتاب كشيده و طبق آن عمل مي شده است .[52]

برخي از آثار رشيد الدين چندين بار چاپ شده و در دسترس است و بعضي ازنسخ خطي آثار او در كتابخانه هاي معروف ايران و جهان باقي است و چاپ نشده و از بعضي ديگر هيچ نسخه اي در دست نيست و فقط نامي از آنها در آثار به جاماندة  رشيد الدين  باقي است . رشيد الدين براي حفظ آثار خويش پيش بينيهاي مفيدي كرده و حفظ اين آثار را جزء شرايط « وقفنامة ربع رشيدي » قرار داده بود و متولي ربع رشيدي را  ملزم مي كند كه هر سال از هر يك از آثار او كه نام مي برد ، دو نسخه يكي عربي  و يكي فارسي «بر كاغذي به غايت نيكو و لطيف به قطع حال بزرگ بغدادي به خطي پاك درست بنويسند و با نسخة اصلي كه درگنبد ربع رشيدي نهاده مقابله  كنند ... »[53]و بعد از اتمام و انجام مراسمي خاص ، متولي اين نسخه هاي جديد را « به شهري از شهرهاي اسلامي ، عربي ، بلاد عرب و پارسي ( فارسي ) به بلاد عجم و ابتدا به معظم  ترين شهرها » [54]... بفرستند و  بر اهل آن شهر كه مدرسه اي در آن باشد به مدرسان مدارس بسپارند تا « متعلماني كه رغبت مي نمايند پيش آن مدرس آن را بخوانند ... »[55]

اگر همين شيوه نگهداري و پيش بينيهاي رشيد الدين نبود ، بعد از قتل  او وغارت ربع رشيدي ، اين آثار نيز همراه كتابخانة شصت هزار جلدي ربع رشيدي ـ  نابود شده و از بين مي رفت ،  به علاوه چون مخالفان رشيد  ، براي مغضوب  كردن او ،  تهمت يهوديگري هم به رشيد الدين زدند ، عامل ديگري براي نابودي آثار معنوي و خيريه او شده بود . آنچه در اين جا لازم به تذكر است اين كه ، يكي از مورّخان هم عصر رشيد الدين به نام « عبدالله كاشاني » در كتاب  خود به نام « تاريخ الجايتو » كتاب جامع التواريخ را كه از ارزنده ترين آثار رشيد الدين فضل الله است وبه دستور غازان در هفت جلد نوشته شده است ، از تأليفات خويش قلمداد كرده است و نوشته كه رشيد الدين  اين كتاب  را به نام خود به الجايتو عرضه داشت « و جايزة آن پنجاه تومان مال املاك و ديه و ضياع بستد وهر سال از محصول مستدركات و ريوع و ارتفاعات آنجا بيست  تومان ... به وي مي رسد »[56].

مورّخان و نويسندگان در مورد اين ادعاي دروغين كاشاني مطالب بسياري نوشته اند و همگي  آن را كذب محض دانسته اند .[57]

مجموع دلايلي كه دروغ بودن اين گفته كاشاني را ثابت مي نمايد ، مي توان به شرح زير خلاصه كرد . اولاً تدوين چنين كتابي  عظيم ، كه آن را دائره المعارف تاريخي دانسته اند ، نمي تواند  تأليف يك نويسنده و كاتب گمنامي چون كاشاني باشد ، اما شايد كاشاني جزء كساني بوده كه رشيد الدين را در تدوين اين مجموعه ياري كرده اند  . زيرا رشيد چنان كه اشاره شد در  تدوين اين كتاب از سفيران ، بازرگانان ، نويسندگان و مورّخان وحتي شاهزادگان مغولي ، استفاده كرد و گويا نسخة اصلي به صورت مصور و رنگ آميزي شده و بسيار زيبا تدوين شده بود كه در گنبد ربع رشيدي نگه داشته مي شد . ولي آن را نيز بعد از غارت ربع رشيدي به آتش
كشيدند .[58]

ثانياً اين مطلب جز از قول كاشاني در هيچ اثر ديگري از آثار معاصرين رشيد الدين بيان شده است .ثالثاً اگراين موضوع صحّت مي داشت ، مخالفان رشيد الدين ، بخصوص سعد الدين ساوجي و عليشاه گيلاني از آن عليه رشيد الدين  بهره برداري سرشار سياسي مي كردند . در صورتي كه در اتهامات رشيد الدين هيچ اشاره اي  به اين مطلب نشده است .

خلاصه اي از انديشه هاي سياسي وعقايد مذهبي رشيد الدين فضل الله

انديشة سياسي رشيد الدين فضل الله ، كه بيش از بيست سال مقام وزارت خانان مغول در ايران را به عهده داشت از 3 منشأ مايه مي گرفت « 1 ـ شريعت اسلامي  2 ـ سنت و شيوة حكومت ايرانيان  3 ـ قوانين و افكار قوم مغول در ايران مندرج در  ( ياساي چنگيزي ) »[59] در واقع اساس سياست رشيد الدين متّكي بر شريعت اسلامي ، و آئين حكومت ايراني بود ، در نظر او ،  ايلخان مسلمان ايراني يعني غازان خان و جانشين او ، « پادشاه اسلام » و « پادشاه ايران » بودند نه خان اولوس يا فرمانرواي مغول . در انديشة رشيد الدين ، چنان كه از نوشته هاي او بر مي آيد ، حكومت ايخانان سلطنتي است قانوني و مشروع از نظر شريعت اسلامي ، و ايلخان « پادشاه اسلام » همانا پاسدار دين و برقرار دارندة اساس شريعت و منظور نظر عنايت و تأييد الهي و به بياني ديگر ، ساية لطف خدا در زمين است كه در عين حال از دولت« خسروان » نشان دارد و وراث شهرياري ايران است . توجه رشيد الدين به اسلام و اصول شريعت و خاندان نبوّت به حدي است كه در تاريخ غازاني مي خواهد غازان خان مغول را يك مسلمان تمام عيار و و برگزيده معرفي كند تا به اين وسيله بتواند احكام اسلام را به وسيلة او ، اجرا كند ، زيرا در آن دوره افكار و عقايد غير اسلامي مانند يهودي ،  مسيحي ، بودائي و بخصوص اديان شمني مغول و افكار چيني ، در ايران به طور آزادانه تبليغ مي شد و بسياري از سردمداران حكومت مركزي و ولايات طرفدار اين انديشه هاي غير اسلا مي بودند و اگر هم مسلمان بودند  ، چندان تعصبي از خويش نشان نمي دادند ولي با تبليغات رشيد  الدين و ديگران باعث شد كه نه تنها از انتشار آن اديان در ايران جلوگيري شود بلكه خانان غير مسلمان مغول هم دين اسلام را  بپذيرند  و از حاميان آن شوند . [60]براي نمونه درحكايت هشتم از تاريخ غازاني ( قسمتي از جامع التواريخ ) رشيد چندين مي نويسد : « پادشاه اسلام ... ( غازان  خان  ) دو نوبت جمال خواجه كائنات ... را به خواب ديده و پيامبر (ص) او را به مواعيدخوب مستظهر گردانيده و ميان ايشان محاوره بسيار رفته ، و امير المومنين  علي و حسن و حسين عليهم السلام با نبي صلوات الله عليه ، به هم بوده اند و تعريف ايشان فرموده و گفته مي بايد كه شما برادران باشيد و فرمود كه پادشاه اسلام به ايشان معانقه كرده و از جانبين برادري قبول كردند و  از آن وقت باز ، پادشاه اسلام را نيز بسياري  گشايش فتوح دست داد و از آن جمله معتبرترين ، آن بود كه خيرات و ضبط و تربيت عدل و سياست در عالم شايع گردانيد ... » [61] و يا در جاي ديگر رشيد به اين موضوع ارادت و دوستي اهل بيت پيامبر (ص) و غازان خان اشاره ديگر دارد و در جايي كه  جريان مشاوره غازان با قضاوت و مشايخ را بيان مي كند از قول او مي نويسد  كه غازان خطاب به آنان گفت : «... من منكرهيچ كس نيستم و به بزرگي صحابه معترفم ليكن رسول (ص) ... را در خواب ديدم و ميان فرزندان خود و من برادري و دوستي داد ، هر آينه با اهل البيت دوستي زيادت مي ورزم »[62]و سپس قضاوت و مشايخ را توصيه مي كند كه شيوه خاندان نبوت را پيشه خويش سازند .

لازم به  تذكر است كه غازان در ابتدا كه به اصرار امير نوروز  اسلام را پذيرفت مذهب شافعي را قبول كرد ولي در اواخر عمر خود شديداً به مذهب تشيّع متمايل گشت و بعدها كه الجايتو جانشين وي شد ، از حاميان مذهب شيعه در ايران    گرديد .

تعبير رشيدالدين از پايگاه ديني سلطان ، علاوه بر تعلق حكومت دنيا به پادشاه ، دو نكتة ديگر را در تفكر سياسي او دربارة حكومت و پادشاهي مي رساند ، يكي پيوند دين و دولت ، ديگري منشأ الهي مقام سلطنت است . مطالبي كه رشيد  از قول غازان در خطاب او به علما نقل مي كند به رابطة دين و دولت اشاره دارد . همچنان كه از قول غازان خطاب او به علما نقل مي كند به رابطة دين و دولت اشاره دارد . همچنان كه از قول غازان خطاب به علما مي گويد : « بايد همه طريقة سنت رسول را پيش گيريد و آنچه را وظيفة شماست بجاي آريد ، ديگران را راه راست بنمائيد و از فساد و نادرستي دوري جوئيد و هر چه در اصل شرع نباشد به سبيل تأويل روا نداريد . »[63] و نيز توصيف او از پادشاه  كه وي را « شعار شريعت نبوي » حضرت « خلافت پناهي » و « حافظ ثغوردين » مي نامد بر اين معاني صريح است [64]. اين طرز برداشت از پادشاه و سلطان در تاريخ پادشاهي ايران سابقه اي ديرين دارد كه از بحث  ما خارج است . به علاوه رشيد الدين در سياست و مملكتداري ، به ضرورت عدل تأكيد دارد و آن را لازمه حكومت مي داند او بارها به رابطة عدل و رعيت داري اشاره مي كند . از جمله در نامه اي به يكي از فرزندانش ياد آور مي شود :

« ... و چون در عاقبت امور نظر كني ، اصل مملكت داري عدل است چنانچه در اين دايره مثال آن نموده ام كه پادشاهي حاصل نمي شود ، مگر با لشگر و لشگر را به مال توان جمع آورد و مال از رعيت حاصل گردد ، و رعيت  نيز به عدل توان نگاهداشت » [65].

علت علاقه و عقيدة شديد اوبه عدل و دادگستري ، تأثير و نگراني عميق وي ، از بي عدالتي است چنان كه در ضمن نامه ديگري به فرزندش محمود حاكم كرمان ، كه اخبار و گزارشهايي از ظلم و بي عدالتي او را شنيده مي نويسد :

« حق عليم است كه ما را از اخبار ، نه چندان غصه بر دل طاري شد كه در حيز امكان گنجد . اكنون بر خلاف معهود نوعي كند كه آن مساكين ، از مسكن  ذل و هوان و منازل محن و احزان بيرون آيند ... » [66]

و سپس درهمين نامه به پسرش دستورمي دهد كه براي جبران مافات ، سه ساله مردم كرمان را از پرداخت هر گونه مالياتي معاف دارد و از محصول املاك شخصي خويش در كرمان و بم ، به مردمان ستمديده و محتاج كمك كند .

رشيد الدين با هر گونه خرافه پرستي ، بخصوص با آنچه كه در ميان مغولان رايج بود ،  به شدت مبارزه مي كرد . مي دانيم كه مغولان به تأثير ستارگان درسرنوشت انسانها معتقد بودند و در شروع هر كاري از جادوگران و رمّالان مي  خواستند كه تفأل كنند وبه قولي همين اعتقادات باعث شده بود كه علم ستاره شناسي در سرزمين تحت سلطة مغولان توسعه يابد از جمله رصد خانه اي به دستور هلاكوخان و به وسيلة خواجه نصير الدين طوسي در مراغه و رصد خانة  ديگري به دستور غازان درتبريز احداث شد .[67]رشيد الدين چه درآثار و چه درعمل از توجه به اين امر سرباز زده است . به طوري كه بعداً خواهيم گفت ، در ربع رشيدي تمام علوم زمان تدريس مي شد بجز علم نجوم و فلسفه . رشيد در نامه اي به فرزندش حاكم اردبيل در  ضمن  نصايحي مي نويسد :

« وصيت سوم ، چنين  استماع افتاد كه آن فرزند به علم نجوم هوس كرده است و از اين معني دلم بغايت پريشان شده ، زنهار سخن اهل نجوم كه سالكان منهج خطا و رهروان محجّبه عمي اند ، نشنود و ايشان را در معهد رضاع ، بشير اصطناع نپرورد و زمام اختيار فلك در قبضة تدبير ماه و تير نداند ، و اقبال و ادبار انسان از سعود برجيس و نحوس كيوان نشناسد ... و بر صور عاطل و نقوش باطل تقويم كه نه بر نهج قويم است ننهد ... و محبت اين علم بي نفع ، كه چون فضلات واجب الدفع است ، از صفايح و اوراق مذكر بسترد و نفع و ضرر را همه بر مقتضاي خواهش قضا و قدر خالق البشر داند » [68]

چنان كه از محتواي وقفنامة ربع رشيدي بر مي آيد ، رشيد الدين باعلم فلسفه ميانه خوشي نداشته است . گو اين خود آشنايي به اين علم داشت و كتابهايي هم در رابطه با آن نوشته است ، چه  فلسفه را عامل  و  باعث « گستاخي مزاج » فرد دانسته و معتقد است كه فلاسفه عقل سالم ندارد ( مخبّط ) و به همين دليل فلسفه نيز مانند علم نجوم در مجتمع آموزشي ربع رشيدي تدريس نمي شد ، چنانكه در وقفنامة  مذكور وقتي در مورد شرايط گزينش مدرّسان و طالب مدارس صحبت مي كند مي گويد :  « جماعت فقها ده نفر كه درس فقه و اصول دين و ديگر علوم خوانند و پيش مدرس و معيدي شرط آن كه قطعاً پيرامون فلسفه نگردند و نخوانند و به آموختن آن رغبت ننمايند و اگر آموخته باشند ، ايشان را تعيين نكنند چه مزاج ايشان مخبّط و گستاخ شده باشند ... » [69]

يكي از بحث انگيزترين موضوعات دربارة عقايد رشيد الدين فضل الله مسالة يهودي بودن يا نبودن اوست . در اين زمينه اظهار نظرهاي گوناگوني شده است كه ما در اين جا با حفظ بي طرفي به قسمتي از اين نظريات به طور بسيار خلاصه مي پردازيم : كاترمر ( از مستشرقين معروف فرانسه و ناشر قسمتي از جامع التواريخ ) يهودي بودن رشيد را كاملا رد كرده و آن را يك اتهام سياسي دانسته است [70]در  صورتي كه زرياب خويي او را يهودي الاصل دانسته ولي معتقد است كه از دين اجداد خود دست برداشته و واقعاً مسلمان شده وبه اسلام گرويده است و  دلايلي نيز بيان كرده و مي نويسد :

« اسلام رشيد الدين بدون ترديد از روي اخلاص و صدق بوده است و دليل آن تفاسير متعددي است كه بر آيات قرآن نوشته و جواب شبهات مخالفان از جمله يهوديان را داده است . در فايدة  پنجاهم از رسالة سوم لطائف رشيدي مي گويد تقرير آنكه آنچه يهود از « ما اوتيتم من العلم الاقليلا »[71] آن فهم كردند كه در قرآن علم الله اند كست خطائيت آن بس ظاهر است ، چه مخاطب آدميان اند ومراد نه قرآن » . در  فايدة پنجاه ويكم  از همين رساله گويد « تقرير آنكه يهود كه آن لاف زده اند ، در غايت جهل و حماقت اندر بوده اند » دليلي صريحتر از اين نمي توان يافت به اين كه او از دين پدرانش دست برداشته و از روي يقين و اعتقاد مسلمان شده

است » [72].

آقاي اشپولر ( محقق آلماني )  تقريباً همان عقيده مذكور را بيان كرده و گفته است كه در يهودي الاصل بودن رشيد الدين شكي نيست ، ولي با دلايلي كه اشپولر بيان كرده به اين مضمون است كه دردوران وزارت  رشيد الدين بود كه الجايتو  (710 هـ ) مقبره ذوالكفل پيغمبر يهود  را كه در شمال كوفه واقع بود ، ضبط كرده و به مسلمانان سپرد، اگر واقعاً رشيد الدين يهودي باقي مانده بود ، لااقل در اين مورد اقدام جدي مي كرد  و شاه را از كار منع مي نمود . [73]

آنچه تقريباً همه محققان درآن هم عقيده اند اين است كه ، دشمنان سياسي رشيدالدين براي خوار كردن او در نظر مردم سعي كرده اند كه اسلام او را ظاهري  و ريائي قلمداد  كنندو همين تبليغات وسيع باعث شد كه بعد از قتل رشيد الدين فضل الله ، مردم را بر اماكن خيريه  او درتبريز شوراندند و آثار خيرية او را كه به صورت مجتمع وسيع ربع رشيدي بود نابود كردند ، وكتابخانه شصت هزار جلدي او را ، به جرم اين كه ناشر افكار يهوديت است ، به آتش كشيدند ، وبعد از قتل او اين شعار را مي دادند كه « اين است  سر آن يهودي كه كلام خدا را دگرگون ساخت » [74]وخلاصه از همين موضوع بهره برداري وسيع سياسي كردند ، كه در رأس آنها سعد الدين ساوجي و اطرافيانش قرار داشتند و سپس خواجه عليشاه گيلاني و زير ابوسعيد كه سرانجام توانست  به هدف خويش برسد ورشيد رانابود كند .

عباس اقبال آشتياني [75]معتقدند بود كه چون رشيد الدين در جواني با يهوديان همدان رفت و آمد و مباحثات زيادي داشت و بر تمام مقالات و رسوم وعادات آنها وقوف كامل يافت بود ، بدين جهت به او تهمت  يهود ديگري زده و دشمنان بخوبي از آن بهره برداري كردند .

مدارس هم عصر ربع رشيدي

درزمان فعاليت ربع رشيدي غير از مدارس شنب غازان و بناهاي سلطانيه مدارس ديگري هم در گوشه و كنار ايران آن روز فعاليت مي كردند . اين مدارس يا از قبل وجود داشتند و از حملة مغول در امان مانده يا درهمان دوره به وسيلة افراد خيّر احداث شده بودند . معروفترين مدارس احداث شده عبارت بودند از :

1 ـ مدرسة بخارا ، كه به دستور منكوقاآن ، خان مغول بنا شده بود . « منكوقاآن با آنكه عيسوي بود ائمه و مشايخ اسلام را از عطاياي خود بهره ور مي داشت و يك هزار بالش نقره داد و در بخارا مدرسه اي ساختند به  توليت سيف الدين با خرزي به علاوه بر اين مدرسه ومدرسان و طالبان علمان آن ، ديه ها وقف كرد .» [76]

2 ـ مدرسة شمسيّه دريزد  بود كه ابتدا به وسيلة سيد ركن  الدين پدر سيد شمس الدين ، كه داماد رشيد الدين فضل الله بود ، بنياد گذاشته شد . ولي ركن الدين به سبب اختلافاتي كه با اتابك يوسف شاه حاكم يزد ، داشت به زندان افتاد و به قتل رسيد  ولي پسرش به تبريز فرار كرد و به غياث الدين محمد وزير ابوسعيد بهادر پسر رشيد الدين پناهنده شد وبعد ازمدتي سيد شمس الدين مجدداً مبالغ گزافي پول با نقشه وطرح مدرسه و دارالسياده و چهار منار و خانقاه و بازار و ديگر تاسيسات ، از تبريز به يزد فرستاد و آن مدرسه پدر را تكميل و توسعه داد . وقتي سيد شمس الدين در سال 733 درتبريز وفات يافت ، جسد او را به يزد منتقل و در محل مدرسة خويش دفن كردند . اين مكان امروزه نيزدر يزد وجود داشته و به نام « شمسيه » معروف است .[77]

3 ـ مدرسة « مظفريه » درميبد فارس بود . دركتاب « تاريخ جديد يزد» به اين مدرسه چنين اشاره شده است كه وقتي شرف الدين مظفر كه از طرف الجايتو سلطان براي دفع اعراب يا غي به فارس مأمور مي  شود، بعد از خواباندن آن شورش و كشتن ده هزار نفر از آنها و به اسارت درآوردن عده اي بي شمار وغارت اموالشان ، در محل شبانكاره ساكن مي شود و دراين وقت : « استادان بنا را از شبانكاره به ميبد فرستاد ومدرسه اي عالي بنا كرد و آب در ميان مدرسه جاري گردانيد وباغ در خلف مدرسه مي داشت و آن را مظفريه نام كرد... شرف الدين در شبانكاره بيمار  گرديد ... و آخر درگذشت و او را از آنجا به ميبد نقل كرده و در مدرسه خودش دفن
كردند . »[78]

4 ـ مدرسة سياره از معروفترين مدارسي كه از ابتكارات سلطان محمد خدابنده و به پيشنهاد رشيد الدين و تاج الدين عليشاه تأسيس  شده بود و بسيار با اهميت تلقي مي شد ، مدارس سياري بود كه در تاريخ به نام « مدرسه سيّاره » ناميده شده است . اين مدرسه ، چنان كه از نامش پيدا است ، هميشه همراه اردوي الجايتو ازنقطه اي به نقطة ديگر مملكت ، حركت داده مي شده است . اين مدرسه تشكيل مي شد  از يك چادر يا خيمه بزرگ و تعدادي مدرس و طلبه كه درهر جايي كه اردو مستقر مي شد ، آن هم  بر پاي مي گرديد ، خواند مير در مورد آن مي نويسد : « ... و چون سلطان  محمد به صحبت علم و مباحثه مسائل شرعيه به غايت مايل بود ، در ايام دولت خود فرمان فرمود تا به طرح مدرسه اي از كرباس ، چهار ايوان و خانها ترتيب دادند و در اسفار ( سفرها ) آن را همراه خويش مي گردانيد و مولانا بدر الدين ششتري و مولانا عضدالدين از جمله دانشمنداني كه در مدرسه كرباس ، مدرس بودند و پيوسته قريب صد طالب علم در آن مدرسه اقامت داشتند و ماكول و ملبوس و الاغ [79]و ساير مايحتاج ايشان از ابواب ديوان اعلي ، سرانجام مي نمودند ... » [80]

كاشاني درشرح وقايع سال 709 هـ به بعد از شرح چگونگي قبول مذهب تشيع به وسيله سلطان محمد خدابنده ـ كه بسيار جالب و خواندني است ـ علت ايجاد چنين  مدرسه اي  را همان قبول مذهب تشيع دانسته و بعد از آن علاوه بر دو نفر دانشمندي كه خواند  مير در حبيب السير نام برده از چند نفر ديگر نيز نام مي برد و تعداد طالب علوم را شصت نفر مي نويسد ، افرادي كه در اين مدرسه سيّاره تدريس مي كردند به نقل از كاشاني  عبارت بوده اند از : « نظام الدين عبدالملك و مولانا  معظم نورالدين عبدالرحمن حكيم تستري و سيد برهان الدين عبري كه به فنون علم ايماني و يوناني مرسوم و موشّح است وجمال الدين مطهر حلي و پسرش فخر الدين ، و مولانا عضد الدين ايگي ( ايجي ) » .[81]

وجود چنين مدرسه اي را بايد دليل بر شدت علاقه الجايتو به ترويج علوم دانست و بخصوص بايد آن را هم در حقيقت از ابتكارات رشيدالدين به حساب آورد . زيرا به گفته « وصاف الحضره » او بود كه سلطان را تشويق و تحريص مي كرد كه به چنين كارهايي دست يازد و گرنه خانان مغول كه جز كشور گشايي و بخصوص طبق شيوه پدران خويش ، حركت از نقطه اي  به نقطه ديگر ـ زيرا مغولان آن رسم بيابانگردي پدران خود را از ياد نبرده بودند ـ فرصت كار ديگري را نداشتند به طوري كه هيچ گاه يك سال متوالي در يك جا سكونت نداشتند و هميشه همراه خدم و حشم خويش ييلاق و قشلاق مي كردند ، كي فرصت دست زدن به چنين كارهايي  را داشتند و يا  اصلا به فكر آن مي افتادند  ولي با وجود وزراي دانشمند و متعهدي  چون خواجه نصير الدين طوسي و خواجه رشيد الدين فضل الله هميشه آنها را در  سفر وحضر تشويق و تحريص مي كرد كه به چنين اموري توجه كنند و يا خود پيشقدم شده تمام همّ وغمّ خويش را در راههاي خير و عام المنفعه و بخصوص توسعه علم و دانش و فضيلت ، صرف مي كردند . [82]

منابع اطلاع ، هدف از تأسيس و موقعيت مكاني ربع رشيدي

معرفي مأخذ مطالعه ربع رشيدي

مرجع و منبع اصلي اطلاعات ما در مورد « ربع رشيدي » و قفنامه اي است كه با خط خود رشيد الدين فضل الله ، موسس  ربع رشيدي ، نوشته شده است .[83] نسخه اصلي اين وقفنامه كه اكنون دركتابخانه ملي تبريز نگهداري و محافظت مي شود ، تا سال 1348 شمسي در دست بازماندگان مرحوم حاجي ذكاء الدوله سراجمير ، ساكن تبريز بوده است كه در سال مذكور به وسيله  انجمن آثار ملي ، از اين خانواده خريداري و از روي آن عكسبرداري شد و در هزار نسخه درسال 1350 شمسي  منتشر گرديد . و اكنون دست كم يك جلد ازاين نسخه هاي عكسبرداري شده ، در تمام كتابخانه هاي معتبر سرتاسر كشور  ، موجود است .

ايرج افشار و مجتبي  مينوي ، مقدمه اي از زندگي رشيد الدين را بر نسخ عكسبرداري شده افزوده و آن را صفحه گذاري كرده اند . ولي اوراق اصلي به وسيله خود رشيد الدين شماره گذاري شده كه در پاي  هر ورق ( نه صفحات ) شماره آن با حروف به چشم مي خورد.[84]

تعداد 27 برگ از اين اوراق مفقود شده ( يا جمعاً 54 صفحه ) از جمله 9 برگ از اول آن و اوراق 77 تا 79 و نيز ورقهاي 82 و 84 تا 89 و 91 تا 97 و همچنين ورق 139 . قطع نسخه هاي موجود عكسبرداري شده 27 * 36 سانتي متر و قطع نوشته هاي اصلي روي اوراق 23 * 29 سانتي متر است . نام اصلي اين وقفنامه كه بعد از مقدمه اي طولاني در ورق 33 از اوراق اصلي به خط ثلث و به طلا چنين است : « الوقفيه الرشيد بخط الواقف في بيان شرايط امور الوقف و المصارف » سپس دروس كارد اين عبارت به چشم مي خورد : « شرط موكد با فرزندان خويش نسلا بعد نسل و عقبا بعد عقب مي كنم و در مقابله حقوق پدري كه در ذمت  ايشان عقلًا و شرعاً و عرفاً  لازم است در عهده ايشان كرد . سوگندان غلاظ شداد  ايشان را مي دهم ، خصوصاً با آنان كه بر حسب شرط واقف در هر عهدي نوبت توليت و اشراف و نظر ( ناظري ) بديشان رسد و مباشر اين اشتغال خير گردند ، در آنچه اين وقفيه را به هر ماهي يك نوبت مطالعه كنند تا بر احوال شروط آن ، كما  ينبغي واقف شوند و در كيفيت تصرفات واقف گردند . و نيز نصيحتي كه ايشان را كرده ام ، ملكه گردد تا در  محافظت شروط آن باقصي الغايه بكوشند و نصايح را بدل و جان قبول كرده رعايت آن را واجب شمرندتا حق تعالي و جميع ملائكه و انبيا و اولياء و روح اين ضعيف نيز به واسطه امانت و ديانت و نيكو زندگاني ايشان ، از ايشان راضي باشند . ايشان را نيكنامي دنيوي ، و ثواب اخروي مدخر گردد .

انشاء الله تعالي و حده » [85]

فهرست وقفنامه به طور خلاصه شامل سه باب است :

باب اول ( دربيان موقوف عليه ) داراي دو فصل .

باب دوم ( در ذكر موقوفات ) داراي چهار فصل .

باب سوم ( شرايط وقف ) كه بر دو قسم است .

قسم اول ( شامل شروط كه شامل مجموع موارد  وقف تواند بود ) داراي چهار فصل .

قسم دوم ( در شرايطي كه مخصوص است به هر يك از اين بقاع موقوف عليه ... ) كه داراي 17 فصل است و سرانجام يك خاتمه كه خلاصه شده مطالب سه باب بالا است كه به خاطر سهولت امر مراجعه ، به آن اضافه كرده است .

در پايان اقرار به وقف كرده است و متولي را ملزم ساخته كه در هر  دوره اي اين وقفنامه را به تاييد قاضي القضات وقت تبريز برساند . در وقفنامه موجود تأييديه هاي چندي  از قضات تبريز وجود دارد حتي دو گواهي به تاريخ سالهاي 750 و 785 هجري در آن به چشم مي خورد. و بالاخره نام خويش را در  پايان وقفنامه عيناً همان نامي كه در حواشي بعضي صفحات كه شروطي جديد به وقف اضافه كرده مي نويسد «  فضل الله ابن ابوالخير بن علي المشتهر بالرشيد الطبيب الهمداني » سنة ربيع الاول 704 يا 709 هجري ( كه ناخواناست ) ، ذكر كرده است . گويا نسخه هايي ديگر از روي اين نسخه كه نگارش  واقف است ، استنساخ شده كه قسمتهايي از آنها همراه نسخة اصلي بوده ، با خطي ديگر به مراتب خوش خط تر از نسخة اصلي كه از روي آنها عكسبرداري گرديده  و همراه و ضميمه اين نسخه ، منتشر شده است . مأخذ ديگر ، مجموعة 53 مكتوبي  است كه به وسيله منشي رشيد الدين به نام « مولانا شمس الدين محمد ابرقوهي » جمع آوري شده كه به نام « مكاتبات رشيدي » يا     « مكاتبات رشيدي » موجود  است . نسخة خطي آن كه به دست محمد شفيع ، استاد دانشگاه لاهوردر پاكستان افتاده ، در سال 1945 م / 1364 ق توسط نامبرده تصحيح و حاشيه نويسي شده و در لاهور به چاپ رسيده است كه چند نسخة چاپ شده آن اكنون در  كتابخانه هاي معتبر ايران هم موجود است . اين 53 نامه خطاب به حكام ولايت است كه اكثراً از فرزندان رشيد بوده اند ويا به صورت دستورهاي كتبي  خطاب به شخصيتهاي سياسي نوشته شده است .

هدف از تأسيس ربع رشيدي

 در مقدمة وقفنامه [86]، كه بسيار مفصّل است ، رشيد الدين فضل الله  ، شواهدي از احاديث و آيات قرآن  بيان كرده و اعمال « سيئه و صالحه » را با هم مقايسه كرده است و بهترين اعمال صالحه را « خيرات جاريه » يا « وقف » دانسته است و آن را يكي از بهترين اعمال شمرده و سپس عمل خويش را از نظر كيفيت و كميّت ، برتر از هر نمونه اي تا آن زمان در سرزمينهاي اسلامي دانسته است ، اين ادّعاي رشيد چندان اغراق آميز نيست و سرانجام مي نويسد كه احداث اماكن خير ، از اوايل جواني منظور نظر او بوده و خداوند « در ازل تقدير فرموده و خواسته كه به ظهور بپيوندد  »[87]، به همين علت در تمام طول عمر و پيش از احداث ربع رشيدي ، اماكن خيري در وسعتي كمتر ، بنا نهاده كه در اين مورد مي نويسد : « اكثر اوقات به اندك عمارتي مشغول و مايل مي بود  و در آن شروعي مي نمود و از اهالي آن صناعات استفاده مي كرد ، و به قدر وسع به هر وقت عمارتي در عمل مي آورد » . و مي افزايد كه اين عمارات جزئي هيچ گاه او را  قانع نمي كرد وهميشه در اين فكر بود كه تأسيساتي به وجود آورد كه در آن مجمعي از علما و دانشمندان را مستقر كند تا هم باعث توسعة علوم گردد و هم خود فيضي از صحبت ايشان نصيبش شود ولي گرفتاريهاي سياسي او ، مانع اشتغال بيش از حد به اين مسائل بوده است بدين جهت دست به تأسيس مجتمع بزرگ ربع رشيدي زده تا بتواند به مقصود خويش نايل شود ، در اين زمينه مي نويسد : « همچنين همواره به استطاعت و مقدار طاقت به اندازه فكر و فهم خويش در بعضي معاني دقيق و حقايق اشياء مهوس بود كه هم فكري كند  و در آن شيوه به حسب قدرت شروعي نمايد وبه حديث علما و مشايخ و اصحاب قلوب و ارباب  عرفان تقريبي جويد و ملازمتي نمايد و با وجود استغراق باموري كه از حضرت بارگاه سلطنت بدو مفوض بود[88] به اوقات فرصت از خدمت آن بزرگان استفادتي كند تا باشد كه از بحر بيكرانه حقايق معاني چيزي دريابد .»[89]

پس يكي  از اهداف اساسي رشيد الدين همان اشتياق علمي و شوق زايد الوصف او به درك « معاني و حقايق اشيا » و « حديث علما و مشايخ و اصحاب قلوب و ارباب عرفان » بوده است . به همين جهت دست به احداث اين مجتمع عظيم علمي زده است ، زيرا رشيد الدين فضل الله ، نه تنها سياستمداري خبره و قدرتمند بود كه در حدود بيست سال « بر مملكتي وسيع از سرحد آب آمويه  و درياي  سند تا ديار مصر و ارمنيه و روم حكم مي راند » [90]، بلكه خود طبيبي حاذق و دانشمند و نويسنده و مورّخي عاليقدر بود . علاقه مندي و اشتياق رشيد الدين به حدي بود كه مي گويد با وجود اشتغالات سياسي بر  تمام كارهاي « ربع رشيذي » از همان اولين روزهاي شروع به ساختمان تا آخرعمر ، مستقماً « نظارت داشته ، طرح و نقشه مي داده ، و با مهندسان و كارشناسان گوناگون ، به مباحثه و تبادل نظر مي پرداخته و پس از اتمام ساختمانهاي آن ، توليت آن را نيز تا آخر عمر ، خودش به عهده داشته و در اين زمينه درهمان مقدمه مذكور مي نويسد : « ... و اوقات عمارات اتفاق چنان افتاد كه به ملازمت بندگي حضرت مشغول بوده [91]و ملازمت آن بزرگان و كاملان نتوانست نمود و به نفس خود به سر عمارت نتوانست بود ، الا به نادر ، و همان مقدار توانست كردن كه به هر وقت كه آنجا برسد ، با صناع [92]به زبان تقريري كند و شرحي دهد و يا رسمي و طرحي از آن عمارات بر كاغذي كشد و بديشان نمايد  ... » [93]

رشيد الدين ، تمام اين موفقيتها را ، نتيجه توفيق خداوندي و فضل وكرم خاص او نسبت به خويش مي داند و مي گويد كه با وجود اين كه چندان جهدي وسيعي نكرده ، ولي همه كارها به لطف و مرحمت حق تعالي بادقت وسرعت پيش رفته است وهمچنان نوشتن «كتب و رسالات درهر علم » ونيز « نوشتن اين وقفنامه مشروح و مبسوط و مشروط ... » از طرف خداوند متعال بر قلم او جاري شده ، پس « ... بر خود واجب دانست كه انديشه كند ، تا در  اداء شكر بعضي از آن آلاء و نعماء او تعالي و تقدس ، به چه وسيلت شروع تواند نمود و به كدام عبارت و چه گستاخي از آن حضرت طلب مغفرت تواند كرد » و سپس كار خويش  را غير مستقيم ، همسنگ و همعرض كار حضرت يوسف (ع) قياس كرده و اين آيه را كه قرآن از زبان يوسف بيان داشته ، ورد زبان خويش دانسته است .

« بار خدايا ،تو مرا سلطنت و عزت دادي و علم و رويا و تفسير خوابها بياموختي ، تويي آفرينندة زمين و آسمان ، تويي  ولينعمت من در دنيا و آخرت ، مرا به تسليم و رضاي خود بميران و با صالحانم محشور فرما .[94]

عظمت و اهميت اقدامات عمراني ، رفاهي و علمي رشيد الدين فضل الله به حدي است كه نه تنها دوستان وياران هم عصر او از جمله حمد الله مستوفي و خواند مير درآثار  خويش از وي ستايشها كرده اند و يا خود در كتاب « مكاتبات رشيدي »[95]  بارها به عظمت ربع رشيدي و ديگر كارهاي نيك خويش اشاره كرده ، بلكه دشمنان او نيز نتوانسته اند از ستايش اعمال نيك و پرثمر رشيد ، خودداري كنند . همانطور كه اشاره شد عبدالله كاشاني يكي از سخت ترين نويسندگان و مورّخان مخالف و هم عصر رشيد الدين بود .  از طرفي وي يكي از مدّاحان و چاكران رقيب و دشمن بيرحم رشيد ، يعني خواجه عليشاه گيلاني نيز به شمار مي رفت .كاشاني بارها در كتاب تاريخ الجابتو، رشيد الدين را با القاب وجملات ناپسند و گاهي ركيك نام مي بردو حتّي او را « جهود مردود » ي مي خواندكه كتاب « جامع التواريخ » را از او ( كاشاني ) دزديد و به نام خويش به الجايتو سلطان عرضه داشته و عطاياي  آن را به عنف خويش اختصاص داده است [96]و بسياري از اينگونه تهمتها در سرتاسر آن كتاب مشاهده مي شود. ولي همين شخص در وقايع سال 710 هجري به ناچار رشيد الدين و كارهاي با عظمت او را در تبريز و ديگر نقاط مملكت ، با چنان دقت و آب و تابي ستايش كرده كه واقعا شگفت انگيز است و همين بيان او بهترين و محكمترين سند از اقدامات عمراني و علمي  و رفاهي آن وزير خردمندو داناست . جاي شگفتي است كه دشمنان رشيد الدين حتي بعد از مرگ  وي كه ديگر قدرت و نفوذي نداشته ناچار از بيان عظمت كارهاي خير او شده اند . ما در اين قسمت ، به بعضي گفته هاي كاشاني اشاره مي كنم و كاشاني ، ابتدا به اقدامات رشيد الدين اشاره مي كند به اتمام يك كانال آبرساني ، كه حدود ده فرسنگ آب از ميان صخره هاي سخت مي گذشته ، و تاثير آن را در توليدات كشاورزي وعمران حومة تبريز بيان مي دارد . او مي نويسد : « ... در تاريخ محرم سنة عشر و سبعمائه ( 710  هـ  ) آب سراو رود كه تا غايت وقت ضايع مي شد حفاران از آنجا تا به وكنان  كوه وربع رشيدي  جويي ببريدند و در حفر آن چند سال سعي و جهد بليغ نمودند ، بر مجاري كوه سرخاك كه عقبه [97]منيع شاهق ... و شامخست و درغالها و عقبات سخت ... قريب ده فرسنگ در كوه خارا و صخرة صما بريده شد، به اين  تاريخ مذكور ، آب برون آمد و بر زمين ربع رشيدي و به وليان كوه روان شد . مثل دو آسياب آب از فراز كوه به هامون منحدر مي شود ، خيري عام و انعامي مالاكلام ، از جريان  اخراج اين آب . اميد چنان است كه درحوالي  و پيرامون شهر تبريز مستغلات و مزروعات و  محصولات ...  دو چندان شود  ... » [98]

وسپس ناچار رشيد الدين را اين گونه ستايش مي كند : « … و اگر چه خواجه رشيد در تبريز خيرات و مبّرات بي حصر و حد و انعام و احسان بي مرّوعد فرموده است و فراوان عمارات و كارهاي عالي همتا بكرده ، ليكن هيچ يك در قسطاس اين خير نمي سنجد و از  موازنه اين كرات  نمي گنجد  [99]

بعد از تعريف و توصيف اين آب و تأثير آن در حومة تبريز ،و اشاره به « انعام و احسان بي مروّعد » رشيد الدين از ديگر اقدامات عمراني و رفاهي او نام مي برد كه در تبريز و ديگر نقاط مملكت وجود داشته است از جمله به ربع رشيدي ، اماكني در همدان و احداث سدي در حومه تبريز و نيز به چارپاياني جهت تخليه و تنظيف شهر از فضولات و خاكروبه ها ، به شرح زير اشاره مي كند : «  … مثل سد تاب اعلي تبريز و هم چنين بيست و اند چشمه كه به شهر آورده به هر محلي چشمه اي جاري گردانيده [100]و عمارت به وليان كوه معروف به ربع رشيدي كه به حقيقت شهريست معمور ... و ديگر عمارات كه در شهر همدان بنا كرده و نيز قرب سيصد سر گاو ديو هيكل ... با چندنفر گاو بنده يزدي به تبريز آورده است تا جمله قاذورات ... ، شهر بر پشت ايشان  به باغ فتح آباد و رشيد  آباد وغير هما [101]، مي كشند ، كه فتح آباد به ايام سابق  كوههاي  خشك بود و اكنون هر  يك بهشتي آراسته به انهار و اشجار و انوار و اثمار پيراسته ... و ديگر خيرات و مبرّات بي  حصر و حد كه به اطراف و جوانب  كرده است ، اين مختصر احتمال آن نكند و اين مقدار كفايت باشد .»[102]

موضوع قابل ذكرديگر اين كه ، چنانچه اشاره شد، كاشاني از مدّاحان معروف خواجه عليشاه گيلاني همكار و رقيب سر سخت رشيد الدين بود كه بيش از ده سال  مقام وزارت الجايتو و پسرش ابوسعيد بهادر را به عهده داشت ، ولي كاشاني در  هيچ جابه اين اندازه از كارها و اقدامات عليشاه گيلاني نام نبرده جز در بناي  مسجدي كه امروز درتبريز به نام « ارگ عليشاه » معروف است و اين خود نشان دهندة لياقت ، كياست وخيرانديشي رشيدالدين فضل الله  مي باشد كه سر تاسر دوره وزارتش  به خدمت به مردم و توسعه علوم و رفاه اجتماعي گذشته است ، در صورتيكه رقباي او جز توجه به مال اندوزي و عيّاشي و  فساد انگيزي  اقدامي نمي كرده اند .

موقعيت مكاني ربع رشيدي

حمدالله مستوفي ، ازمورّخان هم عصر رشيد الدين در كتاب « نزهه القلوب » مي نويسد :   « دربالاي شهر (تبريز) وزير سعيد خواجه رشيد الدين ، طالب  ثراه ، به موضع وليان كوه داخل با روي  غازاني ، شهرچة ديگري ساخته و ربع رشيدي نام كرده و در و عمارت فراوان عالي برآورده … »[103]چنان كه حمد الله مستوفي بيان داشته ، خرابه هاي ربع رشيدي اكنون دردامنه وليانكوه درتپه هاي عين علي به چشم مي  خورد كه اكنون به نام محله ششكلان ( ششگيلان ) و با غميشه در طرف چپ دامنه كوه سرخاب ( شمال شرقي تبريز ) قرار دارد. هيچ يك ازقسمتهاي  ربع رشيدي در زمان حال قابل تشخيص نيست و آنچه از همه بيشتر آشكار است كه بر روي بزرگترين تپه هاي آن ناحيه قرار دارد . بقيه قسمتهاي ربع رشيدي امروز تبديل به اماكن مسكوني و ساير تأسيسات شهري شده است .[104]بعد از قتل رشيد الدين فضل الله (718 هـ) ربع رشيدي به غارت رفت و تماتم  تأسيسات آن به آتش كشيده شد و كليّه ابزار و وسايل آن به دست تودة عوام ، كه تحت تأثير تبليغات مخالفان  رشيد الدين  قرارداشتند ، افتاد  و به تاراج رفت . ولي بعد از روي كار آمدن خواجه غياث  الدين محمد ، فرزند رشيد (729  هـ) كه به وزارت ابوسعيد بهادر برگزيده شد ، مجدداً ربع رشيدي رونقي يافت و خرابيها سامان گرفت و حتي به قول حمدالله مستوفي و ديگران ، تأسيسات و بنا هاي جديدي هم به آن اضافه شد  . بعد  از قتل غياث الدين محمد مجدداً ربع رشيدي به نابودي گراييد و ديگر نتوانست رونق و عظمت اوليه را بازيابد ، هر چند كوششهايي  جهت بازسازي  آن انجام گرفت ولي هيچ  كدام به نتيجه نرسيد . از جمله درسال 751 هجري يكي از بازماندگان خانان مغول به نام ملك اشرف ، كه خود را  انوشروان عادل مي ناميد ( ملك اشرف نوة امير چوپان نايب و سرپرست مي دهد كه برگرد آن خندقي احداث كنند .  بعد از حكومت حدود چهارده سالة ملك اشرف ( 744 ـ 758 هـ) در آذربايجان در حدود سال 758 يا 759 هـ سلطان اويس جلاير درربع رشيدي ساكن مي  شود  ، بايد متذكر شد كه ربع رشيدي در اين دوران فقط به صورت يك دژ مستحكم و محل اقامت ايل خانان بود ،  نه آن مجتمع بزرگ علمي  و آموزشي . بعد از فوت سلطان اويس جلاير (776 هـ) كه درهمين مكان ربع رشيدي به وقوع پيوست و در همان جا دفن شد تأسيسات ربع رشيدي بيش از پيش رو به ويراني رفت . بعدها شاه عباس صفوي تصميم مي گيرد ربع رشيدي را بازسازي كند لذا قسمتهايي از آن را ترميم كرده و حتي تأسيسات ديگري به آن مي افزايد ولي آن نيز به سرانجام خوشي نمي انجامد و بعد از مرگ شاه عباس ، بناي آن نيمه تمام رها مي  شود . [105]

از مشهورترين بلاهايي كه بر سر تأسيسات ربع رشيدي آمده ، تخريب  انهدام آن به وسيله ميران شاه پسر تيمور گورگاني است (798 ـ 802 هـ) كه مدتي از طرف پدر بر نواحي غربي متصرفات تيمور حكومت مي كرده است . شرح اين واقعه را يك مستشرق اسپانيايي به نام « كلاويخو » چنين شرح مي دهد . او مي گويدوقتي ميرانشاه به حكومت تبريز منصوب شد ، به طور ديوانه وارد  دستور به كوبيدن و ويران كردن آثار وابنية زيباي تبريز و سلطانيه را داد. كلاويخو از قول راوي مي نويسد : « ميرانشاه با خود مي گفت براستي من از پسر بزرگترين مرد جهان هستم . اينك دراين شهرهاي مشهور چه  كاري از من ساخته است كه پس از مرگم نامم به جاي ماند . بنابر اين شروع كردبه ساختمان كردن . اما به زوي دريافت كه هر چه ساخته است ، از آنچه درگذشته ساخته اند بهتر نيست .چون دراين باره اندكي انديشيد ، شنيده شد كه گفت به هر صورت بايدكاري كنم كه مرا آيندگان همواره به خاطر آورند . فوراً دستور داد كه همه بناهايي كه از آن سخن را نديم ، ويران كنند تا آيندگان بگويند كه اگر چه ميرانشاه نتوانست چيزي  بسازد اما ويران كردن زيباترين ساختمانهاي جهان كامياب شد ... »[106]

از جمله بناهايي كه ويران گرديده تأسيسات عظيم ربع رشيدي بود كه آن هم با خاك يكسان مي شود ميرانشاه سپس دستور داد كه استخوانهاي رشيد الدين را از ربع رشيدي خارج كرده  در گورستان يهوديان دفن كنند ... اين هم سرنوشت و سزاي يكي ديگر از افراد دلسوز اين مرز و بوم  ... هر چند كه  نبايد كردار جنون آميز يك فرد را به حساب همه گذاشت . بهترين سند معرفي موقعيت ربع رشيدي ، نوشته هاي شخص رشيد الدين است كه به طور دقيق آن را در وقفنامه معرفي كرده است كه به علاوه در  كتاب مكاتبات رشيدي ، در چندين نامه راجع به آن بحث واشاره شد كه مهمتر از همه مكتوب 51 است كه رشيد خطاب به يكي از فرزندان خويش نوشته است .رشيد در  اين نامه ابتدا از موقعيت سياسي و اجتماعي خويش دردربار مغولان صحبت مي كند و از همه نعمات مادي و معنوي كه به توفيق خداوند نصيب او شده ، اظهار سپاس  به درگاه خداوند متعال كرده و سپس مي نويسد كه براي احداث و راه اندازي ربع رشيدي  ،  حداكثر استفاده را از وجود دانشمندان و فضلاي زمان نموده و آنها را به وسيله پيكهاي متعدد ، از اقصي نقاط به تبريز فرا خوانده ، وبه احترام و اكرام آنها پراداخته است در اين زمينه مي نويسد : « ... به استعجال تمام رسايل و قصاد[107]، ... پيش علماي زمان و فضلاي دوران ... فرستاديم كه عنان عزيمت بصوب ما معطوف فرمايند ... اكنون علماء و افاضل و اماجد و اماثل ، فوج فوج مي رسند و به مراعات و مدارات خاطر شريف ايشان بر قدر مجهود ، سعي مي رود ... و ربع رشيدي  كه در زمان مفارقت ... آن فرزند طرح انداخته و تهيه اسباب عمارت آن ساخته بوديم ، اكنون بميامن علماء ويمن همت فضلاء با تمام پيوست ... »[108]

درباره وسعت و عمت ربع رشيدي در قسمت ديگري از اين نامه مي افزايد : « … دراو ( ربع رشيدي ) بيست و چهار كاروانسراي رفيع كه چون قصر خورنق منبع است و هزار و پانصد دكان … و سي هزار خانه دلكش درو بنا كرديم و حمامات خوش هوا و حوانيت [109] ، و طواحين [110]و كارخانه هاي شعر بافي[111] و كاغذ سازي و رنگ رزخانه و دارالضرب و غيره احداث و انشاء رفته و از هر شهري و ثغري جماعتي آورديم و درربع مذكور ساكن گردانيديم ... »[112]

همين نوشته رشيد الدين ، وسعت و عظمت ربع رشيدي را نشان مي دهد و بعد خواهيم گفت كه چه كساني در اين « سي هزار خانه » ساكن بوده اند و 24 كاروانسرا و آن كارخانجات گوناگون به چه منظور احداث شده و نيز مليّتهاي گوناگون به چه  منظوري جذب ربع رشيدي و شهر تبريز شده بودند .

معرفي ربع رشيدي

مجتمع بزرگ  علمي و آموزشي و در حقيقت شهرك ربع رشيدي ، بخوبي و تمام و كامل در وقفنامة آن معرفي شده است . اين مجتمع به طور كلي شامل تاسيسات مجهز آموزشي بوده كه كليه قسمتهاي ديگر گردمحور آن به وجود آمده بودند ، به علاوه در وقفنامه به دو قسمت بزرگ ديگر غير از ربع رشيدي به نامهاي « ربض رشيدي » و « شهرستان رشيدي » بر مي خوريم كه در حقيقت محله هاي معروف و بزرگ « رشيديه » يا به قول خودش ، « رشيد آباد  » و يا همان ربع رشيدي بوده اند .

ساكنان اين مجتمع تقريبا « همگي از كاركنان ربع رشيدي بوده اند كه هر كدام با شرايط و امكانات خاص و از پيش تعيين شده اي ، به كار و زندگي  در آن مشغول بوده و از متولي حقوق دريافت مي داشته اند . براي بعضي از كاركنان در داخل ربع رشيدي اطاق مخصوص كار وجود داشت  كه بايد به طور مجرد در آن به كار و زندگي بپردازند ( شبيه دانشگاههاي امروز كه براي استادان اطاق كار مخصوص وجود دارد ) به علاوه براي هر يك از آنها مسكني بسته به نوع شغل ـ در محله اي خاص جهت خانواده اش تعيين شده بود كه بعضي از اين مساكن را خود  رشيد الدين از محصول موقوفات  ساخته و مجاناً دراختيار آنها گذاشته بود ، و به بعضي فقط زمين مجاني داده بودند كه براي خود خانه بسازند و بعضي هم به صورت اجاره نشيني در محلات گوناگون زندگي مي كردند . در  وقفنامه فصلي بسيار  مفصّل اختصاص به همين مساكن و چگونگي كاربرد و شرايط ساكنان دارد ( فصل چهاردهم از قسم دوم ، باب سوم وقفنامه از صفحه  219 تا 252 )  در  قسمتي از اين فصل مي نويسد :

« ... شرط آن كه هيچ كدام را عورات و عيال در ربع رشيدي نباشد و مجرد در آنجا ساكن باشند  و از جمله آنان كه متاهل باشند ، اهل و عيان ايشان البته در شهرستان رشيدي مقيم و ساكن باشند و جهت خود خانها ( خانه ها ) سازنديا باجرت گيرند و بعضي عمله كه ضرورت نيست مجاور و ساكن داخل ربع رشيدي باشند ، مساكن ايشان نيز معين كرده ام چنان كه مفصل بيايد »1

تاسيسات ربع رشيدي چنان دقيق در وقفنامه بيان شده كه امروزه مي توان از روي همان  توضيحات نقشه آن را پياده كرد . محل احداث گنبد بزرگ ، محل سكونت سه مقام ارشد ربع رشيدي ، محل مساجد و مدارس و محل كتابخانه هاي دوگانه ، دارالشفاء ، خانقاه ، محل سكونت مدرسان و معيدان ( استادياران ) و طلاب ( دانشجويان ) وغيره را دقيقا تعيين كرده است به طور خلاصه اين مجتمع را كه خود در آثارش به نامهاي « رشيد آباد » و « رشيديه » و اكثرا « ربع رشيدي » ناميده ، مي توان به سه قسمت اساسي به شرح زير تقسيم كرد :

1 ـ ربع رشيدي

چنان كه اشاره شد اساسي تريب و اصلي ترين قسمت بوده كه ديگر تاسيسات گردمحورآن و بخاطر آن احداث شده بود .  اين قسمت در اوايل بنا به نوشته خود رشيد الدين شامل تاسيسات مختصري بوده و بعدها قسمتهاي مفصلتري ساخته و به آن اضافه كرده است .  چنان كه مي نويسد :

« ... اين ربع رشيدي عبارت ازدو موضوع است ، يكي بيشتر  بنياد رفته بود و با روي آن كشيده شده و آن را درگاهي ساخته كه منارها متصل آن درگاهست و يكي ديگر پستر ( يعني بعداً ) بارو كشيده و اضافه آن بارو اولين كرده و متصل آن گردانيده و دروازه ديگر بيرون آن ساخته و همه به هم يكي كرده و آن مجموع را « ربع رشيدي » نام نهاده ايم و بقاع خير و توابع آن در داخل آن ساخته و بعد از گنبد كه آن به موجب معهود زير تعيين دارد جهت مدفن واقف و بعد از ما جهت اولاداني كه ايشان متولي باشند درهر عصري ... »[113]

بعد از اين توضيح ،  ربع رشيدي را ـ جز گنبدكه محل مدفن خويش قرار داده ـ به چهار قسمت تقسيم كرده و كاربرد هر يك از قسمتها را دقيقا تعيين نموده است به شرح زير:

الف ـ روضه :  درمورداين قسمت و چگونگي استفاده از آن چنين مي نويسد :

« روضه كه حوض آب درميان آن است و آن مشتمل است بر دو مسجد ، يكي مسجد صيفي  كه آن صفه صلاتست ، نماز جمعه و عيدين ( عيد فطر وقربان )  همان جا گزارند…  و اگر كثرت مردم شد ، درصحن روضه بر تمامت صفها (  صفحه هاي ) آن نيز مردم بايستند و اقتدا كنند و در تابستان درسهاي علوم كه شرح آن خواهد آمدن ، هم در آنجا گويند . و يكي ديگر مسجدي شتوي ، و آن  گنبدي است كه متصل صفه صدر است و زمستان نماز آنجا گزارندو درسها علوم و تفسير و حديث و غير هما هم در آنجا گويند .»[114]

دفتر كار متولي ، مشرف و ناظر ( سه مقام ارشديا هيأت مديره ربع رشيدي ) در  قسمتهاي مختلف ربع رشيدي ـ نه دركنارهم ـ به ترتيبي تعيين شده كه اين سه شخصيت بتوانند بر قسمتهاي گوناگون آن كنترل و نظارت مستقيم داشته باشند .  به طوري كه مي نويسد :

« سراي متولي كه مشرف به روضه است (  و از بهترين حجره هاي آن )  … سراي مشرف و آن متصل به دارالشفاء … و سراي ناظر كه او مانند نايب متولي است ، و آن بر سر درگاه روضه است .»[115]

كه اين امر از ديدگاه مديريّت حائز اهميت خاصي است . لازم به تذكر است كه رشيد الدين در انتخاب مسكن ساير كاركنان نيز دقيقاً و گاهي در حد وسواس  ، اين مسائل را رعايت كرده مثلا در انتخاب مسكن و يا اطاق كاراستادان و استادياران ( مدرسان و معيدان ) نسبت به طلبه ، ويا محل اقامت دربانان و يا مسئوولان كتابخانه ها و دارالشفا و غيره نسبت به محل كارشان . از همه مهمتر اين مساله حتي درانتخاب  محل سكونت خانواده اين كاركنان نيز رعايت شده مثلا محلة صالحيه جهت افرادي  خاص كه تعيين شده بود .

قسمتهاي ديگر روضه شامل حجره ها و يا اطاقهائي ويژه سكونت مدرسان معيدان ، طلاب علوم و تاسيسات رفاهي مانند حمام ، حوضخانه ( سرويس )  ، سقايه ( سقّاخانه ) و غيره و نيز محل كتابخانه در زير همان گنبد بزرگ و در كنار آرامگاه خودش تعيين شده و ديگر مكانهاي  جنبي ديگري مثل انبارهاي گوناگون جهت مواد غذايي ، سرابستان[116]، خزانه نقود ، سراي شاهنشاهي ( جهت پذيرايي از مهمانان مخصوص متولي ) خلوتخانه يا اطاق مخصوص مذاكره راجع به مسائل محرمانه و چندين موضوع ديگر كه نياز به شرح آنها نيست .

ب ـ خانقاه : « با توابع  و مرافق هم ... »[117] شامل مواضع سكونت شيخ و صوفيها با تمام امكانات رفاهي از قبيل مطبخ ( آشپزخانه ) ، محل صرف غذا ، محل سماع وغيره .

ج ـ دارالضيافه ( مهمانسرا ) : كه بعد از روضه از مهمترين قسمتهاي ربع رشيدي است و براي پذيرايي كاركنان ربع رشيدي و مسافران و مهمانان ، احداث شده بود كه خود مي نويسد « دارالضيافه … جهت مجاوران ( كاركنان ) و مسافران و حوائج خانه ،از تحتاني و فوقاني ، جانب ايمن راست ايمن جهت مجاوران و جانب چاپ ايسر جهت مسافران »[118]از گفته فوق چنين بر مي آيدكه اين قسمت شامل دو ساختمان بزرگ دو طبقه بوده كه ساختمان طرف  راست به صورت « پانسيون » براي ساكنان ربع رشيدي مثل مدرسان و معلمان ،  كارمندان و خدمتگزاران و بخصوص طالب علوم مختلف اختصاص داشته است ، اينان لااقل روزي يك بار هنگام صبحانه ( چاشتگاه ) دراين قسمت دارالضيافه ، تغذيه مي شده اند و در اوقات ديگر شبانه روز (  نهار و شام ) ، از حقوق مكفي كه هم به صورت غير نقدي و هم نقدي به آنها پرداخت مي شد ، مايحتاج خويش را تامين مي كردند .[119]

از ديدگاه مديريت ، اين عمل رشيد الدين نه تنها  ظاهرا يك كمك مالي و مادي به كارمندان ، و ساكنان ربع رشيدي بود . بلكه باعث مي شد كه آنان صبحها زودتر سركار خويش حاضر شوند ، زيرا شروع و پايان اين وعده غذا (چاشتگاه ) وقت و زمان معيني  داشت كه اگر اين زمان به اتمام مي رسيد ، به كسي غذا داده نمي شد .به مسافران دو وعده غذا درساختمان سمت چپ دارالضيافه داده مي شد يكي همان چاشتگاه و ديگري شام يا به قول  رشيد « شب هنگام » مسافران به سه دسته تقسيم مي شدند ، يكي مهمانان و مسافران عالي مقام كه محل پذيرايي آنها چنان كه اشاره شد در سراي شاهنشاهي بود و متولي رسما از آنها پذيرايي مي كرد ، ديگر مسافران معمولي كه رشيد گفته است بايد متميز باشند و حداكثر سه روز در دارالضيافه از آنها پذيرايي شود و به هنگام رفتن اگر مي خواستند مي توانستندبه اندازه يك وعده غذا نيز از دارالضيافه ربع رشيدي همراه خود ببرند. و سوم مسافراني كه به قول رشيد « متميز » نبودند يعني فقرا و مساكين كه محل پذيرايي از اين گونه مسافران را دردارالمساكين كه محلي مخصوص بوده ، تعيين كرده است و اكيداً گفته است كه اين دو نوع مسافران را پهلوي هم جاي ندهند . و اگر مسافري پاي افزار نداشت ، متولي به رايگان يك جفت  پاي افزار به او مي داد . و نيز دراويش و صوفياني كه به سير و سياحت به تبريز مي آمدند ، محل پذيرايي آنها ، براي همان مدت سه روز ، درخانقاه    بود .[120]

دردارالضيافه كه ساختماني بسيار وسيع و مجهز به تمام امكانات بود ، غير از اين موارد كه گفته شد هر سال در شبهاي جمعه ، تمام شبهاي ماه رمضان ( افطار ) عيدين ( عيد فطر وعيد قربان ) ميلاد پيامبر ص ، شب رستگاري شب برات ( تولدامام دوازدهم ) شب استفتاح ، ( شب آدينه ) شب رغايب ، ايام السعي [121]، روز  وفات واقف
( رشيد الدين ) ، دو سماع هر ماهي و روز عاشورا از عموم مردم تبريز و ساكنان شهرستان رشيدي پذيرايي مي شد كه مخارج كليه روزها و شبهاي نامبرده دقيقا در وقفنامه تعيين شده و حتي وجه كالاهاي كم اهميتي مثل نمك ، فلفل ، زعفران و بيش از چندين ده قلم از اين گونه اجناس و مواد خوراكي كه دقت نظر رشيد الدين را مي رساند .

در فصل پانزدهم ( از باب سوم ) كه در مورددارالضيافه است ، مي گويد كه متولّي هر سال براي  چهارصد مسكين از  مساكين تبريز ، غير از مساكين و مسافراني كه بدان اشاره شد ، پاي افزار تهيه و مجانا به آنها  داده شود. [122]

د ـ دارالشفاء ( بيمارستان و دانشكده پزشكي ) : كه در موردآن در  قسمتهاي ديگر  مفصلا بحث خواهيم كرد .

هـ  ـ دارالمساكين : كه البته در داخل ربع رشيدي نبوده بلكه متصل به آن و در  شهرستان رشيدي بوده است و روزي به صد نفر ازفقرا  و مساكين تبريز يك وعده غذاي رايگان مي دادند. وفقراي  مسافر را نيز در آنجا پذيرايي مي كردند كه شرايط تغذيه و كليه امكانات آن را مفصلا  شرح داده است .[123]

2 ـ شهرستان رشيدي

مجتمع بسيار بزرگ ساختماني و متشكل از  محله هاي گوناگون خيابانها و كوچه ها و مكانهاي رفاهي  و اقتصادي مثل حمامها و كاروانسراها ( 24 باب ) و كارخانه هاي كاغذ سازي ، پارچه بافي ، دارالضرب ، بازار و غيره بوده است ، كه در حقيقت قسمتي از تاسيسات « رشيديه » يا « رشيد آباد » و يا همان ربع رشيدي محسوب  مي شد . نكته جالب توجه اين كه ، اين قسمت نيز مانند ساير قسمتهاي آن ،  از روي نقشه پيش بيني شده تاسيس يافته مثلا هر محله اي اختصاص به يك طبقه و يا اختصاص به يك رده شغلي داشته است ،  مثلا يكي از معروفترين محلات شهرستان رشيدي ، محله صالحيه بوده است . رشيد الدين در اين زمينه و درباره موقعيت مكاني و وجه تسميه و شرايط سكونت در آن مي نويسد :

« و اين محله صالحيه محلتي است از محلات شهرستان رشيدي كه به ربع رشيدي نزديك است ويك در كوچه آن ممر بزرگ ربع رشيدي است … و در ديگر … كه به راه دروازه سرخاب مي روند … و جهت آن نام صالحيه نهاده شد كه جماعت اهل صلاح كه مجاوران و ملازمان ربع  رشيدي باشند ، خانهاي (ي) در آنجا باشد و فاسقان در آنجا راه و مدخل و مقام نباشد … جماعتي  كه ايشان را مسكن در محله صالحيه نباشد ، شرط آن كه البته درشهرستان رشيدي و ديگر محلات ، جهت خود خانه بسازند و آنجا  مقيم باشند .»[124]

با توجه با نكات مذكور و همچنين توضيحات مفصلي كه رشيد الدين در مورد ساير محلات ، مثل محلة علما ( يا كوچه علما در مكاتبات رشيدي ) و محلة طلبه و غيره داده است ، يكي ديگر از شيوه هاي مديريت و رهبري رشيد الدين آشكار مي شود ، و آن اين كه :

اولا ـ جهت حفظ مقام و موقعيت شغلي و بخصوص حفظ روحيه و احساس كاركنان و كنترل آنها از اين جنبه ها در خارج از محيط كار و اين كه آنان در مصاحبتها ، رفت و آمدهاي خانوادگي ، امكانات  وتنگناهاي  محله اي و برخوردهاي گوناگون اجتماعي ، از  يك بينش همگاني و يك گونه احساسات مشابه ونيازهاي يكسان برخوردار باشند، همان گونه كه در محيط كار بر خوردارند ، دست به احداث چنين محلات و يا در حقيقت ، چنين مجتمعهاي ساختماني زده  است .

ثانياً ـ خود رشيد در مكاتبات رشيدي مي گويد كه بايد كاركنان و كارمندان از نظر رفاهي كاملاً بي نياز باشند و از يك زندگي مادي معمولي برخوردار شوند تا « ... از سر رفاهيّت به افادت و استفادت مشغول گردند » و گرنه اگر افرادشاغل در سازمان ، گرفتار مسائل مادي و رفاهي و به خصوص مشكلات خانوادگي باشند ، نخواهند توانست در محيط كار به خوبي عمل كنند كه اين مسأله امروز مورد توجه كليه مديران و گردانندگان سازمانهاي دولتي و غير دولتي است و به همين علت است كه هر سازماني براي كاركنان خويش مجتمعهاي ساختماني بخصوص به وجود  مي آورد كه هدف نه تنها تأمين رفاه كاركنان مي باشد ، بلكه از نظر رواني و اجتماعي و اين كه آنان حتي در  خارج از سازمان از يك امكانات و تنگناهايي مشابه رواني ، اقتصادي ، اجتماعي و حتي خانوادگي هم برخوردار باشند .

قابل توجه تر اين كه رشيد الدين ، توجه خود را از نظر امكانات رفاهي ، بيشتر متوجه استادان علوم كرد ه است ، محل زندگي و ميزان حقوق  طبيبان واستادان و استادياران ، بعد از حقوق سه مقام ارشد ربع رشيدي ( متولي ، مشرف و ناظر ) قرار داده است . زيرا اينان كه به امور فكري ونظري مشغول مي باشند بايد از امكانات رفاهي برخوردار باشند كه اين نكته بسيار با اهميت است و هوشياري و آگاهي اين وزير سياستمدار و طبيب دانشمند  را در مسائل مديريت و رهبري مي رساند .

3 ـ ربض رشيدي

اين محله در حقيقت محله اعيان نشين و محل احداث كاخهاي مخصوص ربع رشيدي يا رشيديه بوده است كه در آن خانواده رشيد الدين با غلامان خاص و نيز مسئوولان امنيّتي يا به قول رشيد الدين « سپهسالاران و سرهنگان » ساكن بوده اند ونيز مهندسان ومعماران مخصوصي كه در ساختمان تأسيسات ربع رشيدي نظارت داشته اند ، در اين محل سكونت داشتند . بهترين محل اين قسمت اختصاص به سه مقام ارشد ربع رشيدي يعني متولي ، مشرف و ناظر بوده است و در ديگر محله ها بقيه خانواده و بستگان رشيد الدين زندگي مي كردند .

علاوه بر اين سه قسمت ( ربع رشيدي ، شهرستان رشيدي و ربض رشيدي ) چندين دهكده و يا باغ بسيار بزرگ متصل به اين قسمتها و يا در مجاور آنها ، متعلق به اين مجتمع بوده است كه در هر كدام از آنها ، گروهي خاص از غلامان كه هر گروه از يك مليت معين بوده اند ، سكونت داشته وكار مي كرده اند .[125]

آموزش و پروش در ربع رشيدي

تمام  امكانات  عظيم ربع رشيدي با آن اوقاف و بودجة كلان ، به حول محور آموزش علوم گوناگون مي چرخيد . به عبارت ديگر هدف غايي رشيد الدين فضل الله از هحداث اين مجتمع ، دانش دوستي و علاقه شديد او به علم و علما بود و اينكه « به حديث علما و مشايخ و اصحاب قلوب و ارباب عرفان تقربي جويد و ملازمتي نمايد و باوقات فرصت ، از خدمت آن بزرگان استفادتي كند .»[126]

اهميت اين اقدام رشيدالدين از دو ديدگاه قابل توجه است . اول ، موقعيت اين مجتمع در آن مقطع خاص تاريخي ، بعد از حمله مغولان كه چون آفتي تمام امور فرهنگي ، اجتماعي ، اقتصادي ، اعتقتدي و سياسي ما را از بين برده بود . يعني در دوره حكومت جانشينان آنان در ايران به قول يكي از محققان :

« ادبيات و علوم و حكمت رخت بر برست ، اخلاق فاسد شد ، اوهام و خرافات همه جا را فرا گرفت ، سبك نوشتن تصنعي و تكلف آميز گشت ، آزادي فكر از ميان رفت ، اميد واري و شادي تبديل به نااميدي و اندوه شد و »[127]

در چنين مقطع زماني رشيد الدين ، اين دانشمند بزرگ و سياستمدار ماهر اقدام به ايجاد ارزشمندي ميكند تا بتواند فرهنگ عني ايراني كه قبل از دورة مغول به اوج رسيده و دانشمنداني چون ابن سينا ، رازي ، فارابي ، ابوريحان بيروني و غزالي و را در دامن خود پرورش داده بود ، دوباره احياء كند و اخلاقيات و معنويت را كه رو به نابودي بود دوباره احيا نماييد ولي متاسفانه اين اقدام ارزشمند كه حاصل ايمان و عقل اين دانشمند بزرگ بود چندان دوامي نياورد و پس از قتل ناجوانمردانة او، رو به نابودي گذاشت و حتي تلاشهاي دوبارة فرزندش غياث الدين محمد نيز براي مدت زيادي پايدار نماند و با توجه به ورود دومين بلا و آفت فرهنگ و تمدن ايراني در قرن هشتم يعني تجاوز تيمور گوركان به ايران ، باقيماندة اين تاسيسات و اماكن مشابه در ديگر مكانها ( از جمله سلطانيه ) دوباره به آتش كشيد و مجددا همان اوضاع خراب اجتماعي و فرهنگي زمان مغول در ايران تكرار شد و خراب كردن و نابود كردن جزء افتخارات به شمار مي آمد .[128]

اهميت ديگر عمل رشيد الدين ، روش آموزش و سيستم اداري ربع رشيدي است كه تا آن تاريخ نظير نداشته و حتي بهتر از شيوه نظاميه ها كه در قرن پنجم هجري قمري به وسيله خواجه نظام الملك ايجاد شده بودند ، بوده است .

عده اي از محققان ، تشكيلات اداري و آموزشي ربع رشيدي را با آخرين نمونه هاي امروزي قابل تطبيق دانسته اند و معتقند قبل از آنكه مفاهيم و كلمات خارجي از قبيل F  ULL-time يا Paper يا Academic Exchange يا Department  و يا Sandwich Coueses   [129] و كنفرانس و سمينار و غيره در فرهنگ دانشگاهي ما وارد شود در مدارس ربع رشيدي موارد مشابهي را عينا به خاطر پيشرفت امور علومي و آموزشي رعايت مي كردند و ضمن اختصاص اعتبارات و وسايل كلان براي پيشبرد دانش و پژوهش در عين حال توجه را هم به آنچه كه ما امروز « اقتصاد دانشگاه »         مي ناميم مبذول مي داشتند .[130]

بسياري از روشهاي آموزشي امروز عينا در ربع رشيدي اجرا مي شده مثلا اشاره به كشيك پزشكان در دارالشفا ، تعليم ده نفر دانشجوي طب ، دارو ساز ، چشم پزشك ، جراح ، شكسته بند به وسيله هر يك از استادان و پزشكان شاغل در دارالشفا ، دوره پنج ساله طب براي دانشجويان ، اجازت طبابت به دانشجو بعد از تشخيص استعداد براي طبابت ، كار تمام وقت پزشك كه حق كار كردن در خارج از ربع رشيدي را نداشته ، تعليمات حرفه اي و ابتدايي ، آموزش انواع علوم رياضي ، فقهي و انساني و غيره در سطح عالي و يا شيوه شبانه روزي ( پانسيون ) براي استادان ، معيدان ، و دانشجويان و احداث خوابگاه هاي گوناگون در داخل ربع يا در داخل شهرستان رشيدي كه بعد ها تعداد دانشجويان به حد زياد ميشود كه ديگر در داخل ربع و شهرستان رشيدي جايي نبوده ، ناچار اماكني را در داخل شهر تبريز به اين امر اختصاص ميدهند ، يا اتاق كار براي هر يك از  استادان و مريدان در داخل مدارس ربع ، و يا جلب دانشمندان و دانش طلبان از اقصي نقاط جهان مثلاً از هند ، چين ، مصر ، شام و تامين و تهيه كليه امكانات رفاهي آنها تا از « سر رفاهيت خاطر به افاده و استفادت مشغول گردند . » [131]

همه اين ويژگي ها ربع رشيدي را واقعاً به صورت يك مجتمع بين المللي در آورده بود . و يا مسابقه كتاب نويسي و تعيين جايزه براي آن و يا توجه به فرهنگ ها و زبان هاي گوناگون مانند زبان هندي ، چيني ، مغولي ، عبري در كنار فارسي و عربي كه زبان رسمي و علمي شمرده ميشد و يا نوشتن آثار خويش به دو زبان زنده و علمي آن عصر يعني عربي و فارسي و ارسال آنها به مدارس و كتابخانه هاي معروف جهان آن روز ، بالاخره احداث كتابخانه عظيم شصت هزار جلدي در علوم مختلف و سرانجام پيش بيني امكانات وسيع مالي به صورت موقوفات عظيم براي اداره اين واحد علمي كه شبيه بعضي دانشگاه هاي آمريكايي كه با همين شيوه موقوفات اداره ميشوند .[132]

با توجه به مطالب گفته شده از ماخذ غير قابل انكار و آثار شخصي رشيد الدين فضل الله بخصوص مكاتيب رشيدي و وقف نامه ربع رشيدي ، ميتوان گفت كه مجتمع علمي و فرهنگي ربع رشيدي با نمونه هاي پيشرفته امروز قابل مقايسه   است .

حال بعد از اين مقدمه به معرفي تاسيسات آموزشي ربع رشيدي مي پردازيم .

تأسيسات آموزشي

آموزش در ربع رشيدي را به چند مقطع ميتوان تقسيم بندي كرد :

1.                      بيت التعليم  .

2.                      آمورش حرفه اي .

3.                      مدارس عالي  .

4.                      دارالشفاء .

5.                      خانقاه .

1-                      بيت التعليم

در آن به كودكان خردسال مخصوصاً كودكان كاركنان ربع رشيدي و عده اي كودكان يتيم و بي سرپرست تبريز ، آموزش خواندن و نوشتن داده ميشد . كه در واقع همان مدارس ابتدايي امروز بود . محل بيت التعليم در وقف نامه دقيقاً تعيين شده كه واحد كوچكي نسبت به ديگر مدارس در همان روضه بوده و رشيد الدين مينويسد : « و اين خانه اي است در روضه كه بزرگترين خانه ها (ي) روضه است . » هر معلم هميشه ده كودك را تعليم ميداده و اين خود از نظر آموزشي قابل اهميت است و همه دانش آموزان يا متعلمان در ربع رشيدي شبانه روزي بوده اند . اين كودكان يك سرپرست شبانه روزي نيز داشته اند كه تنها همين سرپرست يا اتابك ، همراه زن و فرزند خود در كنار بيت التعليم در داخل ربع رشيدي خانه داشته است[133] . حقوق و شهرية كاركنان بيت التعليم و دانش آموزان را دقيقاً به شرح زير تعيين كرده است :

معلم سالي 120 دينار ( ماهي 10 دينار ) نقد رايج تبريز [134] و هر روز چهار من نان گندم ( سالي 1440 من ) اتابك يا سرپرست نيز كه اشاره شد ، شبانه روزي بوده و تا زماني كه بعد از يادگرفتن خواندن و نوشتن ( بخصوص تعليم قرآن ) و آموزش حرفه اي بتوانند خود را راه ببرند ، در ربع زندگي ميكرده اند و براي اينان نيز حقوقي در نظر گرفته بود معادل سالي 12 دينار و روزي يك من نان گندم .[135]

2- آموزش حرفه اي

مخصوص فرزندان كاركنان ربع رشيدي به ويژه فرزندان آن 220 نفر غلام ربع رشيدي بوده است . رشيد به متولي توصيه ميكند كه امكاناتي فراهم كند تا اين كودكان بر حسب نوع و ميزان استعدادشان ، مشاغلي را در ربع رشيدي و در ديگر تأسيسات متعلق بدان مثل مزارع ، كارخانه ها وغيره ، شغل يا حرفه اي را  بياموزند . در وقف نامه مشاغلي را كه پيشنهاد كرده تا اين كودكان به آن بپردازند عبارتند از : « خطاطي ، قوالي ، نقاشي ، زرگري ، باغباني ، كهريزكني ، دهقنت (كشاورزي) ، معماري » و ساير حرُف « بر وجهي كه متولي مصلحت ببيند تا آن صنعت بياموزند و بدان كسبي كنند و تا ممكن باشد صنعت پدر خود آموزند .»[136]

آموزش حرفه اي محل و ساختمان معين ، مثل ديگر مراكز آموزشي ، در ربع رشيدي نداشته و به صورت عملي در نزد استادكاران واستادان هر فن در ربع ، آموخته ميشده است و آنچه مهم است توجه رشيدالدين به اين مسائل و تأكيد بر آن است كه آن را جزء وظابف متولي و يكي از اصول وقفنامه قرار داده و در مكاتيب ( مكتوب 51 ) نيز به آن اشاره كرده است .

3- مدارس عالي

قبل از بررسي به مدارس ربع رشيدي به طور خلاصه اشاره اي به تاريخچه مدارس در اسلام و ايران بعد از اسلام مينمائيم .

تا اواخر قرن سوم هجري ، مدرسه يعني محلي مستقل براي آموختن علوم در سطوح متوسط و عالي وجود نداشته است و چنين تحصيلاتي در اجتماعات درسي در مساجد يا خانه استادان تشكيل مي گشت برگزار ميشد . نخستين مدرسه را ناصر كبير ( فوت 304 هجري ) در طبرستان در شهد آمل در آرامگاه خويش ايجاد نمود و سپس داعي ضغير ( مقتول در سال 314 هجري ) در همان شهر بنياد كرد و در اواخر چهارم هجري مدارسي در نيشابور و سبزوار ايجاد شد و بنا به رواياتي مدرسة گنديشاپور كه در زمان ساسانيان بنا شده بود تا اواخر قرن سوم هجري باقي بوده است و سرانجام مدرسه به صورت منظم و با برنامه مشخص وموقوفات معين توسط خواجه نظام الملك ايجاد گريديد كه مهمترين آنها نظامية بغداد استكه در سال 459هجري رسماً افتتاح شد . سپس نظاميه ها در بصره ، نيشابور ، اصفهان ، بلخ ، هرات و طيرستان نيز گسترش يافت [137] و تا قبل از حملة مغول مدارس بسياري در سرتاسر دنياي اسلام و ايران احداث گرديد . ولي با حملة مغول نه تنها بر تعداد مدارس از نظر كمي زياد نشد ، بلكه تعداد زيادي از مدارس موجود در شهر هاي ايران توسط مغولان نابود گرديد و همان مدارس معدودي هم كه در گوشه و كنار ايران باقي مانده بود از نظر محتواي آموزش و كيفيت به شدت افت كرد و ميرفت كه ريشه اين اماكن علم و ايمان از بين برود ولي اقدامات بعضي مردان علم و سياست در اين زمان چون خواجه نصيرالدين طوسي، خانواده جويني و خواجه رشيدالدين فضل الله همداني و بعضي از مردمان خير و با ايمان ، تاحدودي از سقوط كامل مدارس چه از نظر كمي و چه از نظر كيفي ، جلوگيري كرد .

در چنين مقطع تاريخي كه دوره ركود علم و فرهنگ و ايمان است ، با ايجاد ربع رشيدي اميد تازه اي براي مسلمانان دانش دوست و علاقه مند به علم و آموزش گرديد .

خواجه رشيدالدين در ربع رشيدي يك مدرسه در دو رشته از علوم بنا كرد و محل آن را در همان دو مسجد روضه كه روبروي هم واقع بوده اند يعني مساجد صيفي و شتوي (تابستاني و  زمستاني) تعيين كرد . در اين دو مسجد ، اول دو مدرس و يك معيد (استاديار) براي تدريس در دو رشته از علوم تعيين كرده بود . يكي از اين دو مدرس فقط دو دانشجو داشت و ديگري ده دانشجو . چنان كه خود رشيدالدين در شرايط استخدام اين دو مدرس و معيد و مواد درسي آنها و تعداد طلبه ، به شرح زير بيان مي كند :« شرط كرده آمد كه متولي دو مدرس را تعيين كند كه يكي عالم باشد بر علم تفسير و حديث و متقن باشد در آن و موصوف باشد به حسن سيرت ، هر روز غير از ايام جمعات و ثلاثاً ، و ساير ايام تعطيل ، درسي از حديث جهت دو نفر طلب علم نيك سيرت القا كند ، جهت يكي تفسير و جهت يكي حديث و مدرس ديگري مرد باشد فاضل ، عالم باصولين و بفروع ، نيكوسيرت و مشهور به صلاح و اگر متقن باشد وعالم باشد به علوم عقلي و حسابي و صاحب ذوق باشد در سلوك ، اولي تر باشد ، تا جهت ده متعلم كه متولي تعيين كند ، به شرط آنكه نيكو سيرت باشند و بملازمت درس خوانند از آنچه خواهند از اصول دين  و اصول فقه و از علم فروغ و آن فقه است ، در مسجد روضه بغير از ايام تعطيل درس گويد و اگر از باقي علوم عقلي و شرعي و ادبي وحسابي و غير ها تعطيل كنند روا باشد ، و همچنان شرط كرده آمد كه متولي معيدي را معين كند كه درسهاي اين ده متعلم جهت ايشان اعادت كند آنكه فاضل باشد و در مرتبه مدرس باشد يا نزديك بدو .»[138]

در سال 715 هجري در حاشية صفحة بعد تعداد مدرسان وطلبه را افزايش داده ، به اين ترتيب كه تعداد مدرس علم حديث وتفسير از يك نفر به دو نفر و تعداد دانشجويان آنها از دو نفر به پنج نفر (جمعاً ده نفر) افزايش يافته و تعداد مدرسان ساير علوم از يك مدرس و يك معيد به سه مدرس و سه معيد ، و تعداد طلبه يا دانشجويان هر يك ، همان ده نفر (جمعاً سه نفر) بوده است در صورتي كه قبل از اين تاريخ تعداد طلبة ساير علوم فقط ده نفر بوده اند .[139]

به علاوه در حاشية صفحة 165 (پشت برگ 106 وقفنامه) دو نفر مدرس مخصوص را تعيين كرده كه تأليفات خود رشيدالدين را تدريس كنند و ميزان حقوق هر يك و محل تدريس و سكونت و تعداد طلبه را تعيين كرده كه اين قسمت ناخوانا است .

موضوع مهم در اين مدرسه عالي كه داراي سه رشته بوده (1-رشتة علم تفسير و حديث . 2- رشتة علوم عقلي و حسابي و غيره 3- تدريس تأليفات خود     رشيدالدين .) توجه رشيدالدين به رشتة علوم عقلي و حسابي و يا به قول خودش « ساير علوم » است كه نه تنها تعداد مدرسان و طلبة آن بيشتر بوده ، بلكه هر مدرسي كه معيد (استاديار) هم داشته است و حقوق و دستمزد اين مدرسان از سايرين حتي از مدرسان تأليفات خودش هم بيشتر بوده است . چنانچه عيناً در تصوير صفحة مقابل يا برگ 107 مشاهده ميشود ، حقوق مدرس علم تفسير و حديث سالي 150 دينار (غير از حقوق جنسي روزي 5 من نان گندم ) بوده و بعداً هيچ به آن اضافه نشده ، ولي حقوق مدرس ساير علوم 360 دينار و حقوق معيدش 160 دينار و بعد در كنار هر يك با خط خوش اضافه كرده به حقوق مدرس 140 دينار و به حقوق معيد ها 40 دينار كه جمعاً مدرس ساير علوم سالي 500 دينار (بالاترين حقوق پرداختي در ربع رشيدي) و معيد او سالي 200 دينار حقوق ميگرفته اند (غير از حقوق نقدي ، كمك غير نقدي براي هر مدرس روزي 5 من و معيد روزي 6 من نان گندم تعيين شده است .)[140]

رشيدالدين براي اين مدرسه يك نفر رئيس يا به قول خودش «مرَتب» نيز تعيين كرده است . مرتب كه مستقيماً زير نظر متولي و به وسيلة او تعيين ميشد ، وظيفه سرپرستي ، برنامه ريزي و كنترل اين مدرسهرا بر عهده داشت . حقوق مرتب را اول سالي 60 دينار تعيين كرده بود ، ولي بعد ها شصت دينار ديگر به آن اضافه كرده و به سالي 130 دينار (برابر حقوق يك معلم بيت التعليم يا مدرسة ابتدايي در ربع رشيدي ) رسانده است [141].

در متن گوشة پايين سمت چپ صفحة مذكور مشاهده ميشود كه براي طلبه ، مدت زمان محدود و معيني تعيين كرده بود و تأكيد كرده بود و تأكيد مي كند كه فقط مدت پنج سال در مدرسه بمانند و به تحصيل اشتغال ورزند و اگر تنبلي كنند و درس نخوانند از مدرسه بيرونشان كرده و ديگري را برگزينند . براي روشن تر شدن مطلب ، عيناً نوشته هاي آن را مي آوريم كه چنين نوشته است :

« و شرط رفت كه هر يك از اين ده نفر طالب علم ، پنج سال در اين بقعه ملازمت تحصيل نمايند و چون اين پنج سال بگذرد ، متولي ايشان را تبديل كند به ديگران كه امثال ايشان باشند و اگر در ميان اين پنج سال بعضي از ايشان اعراض كند از تحصيل و كسالت پيش گيرد ، هم تبديل كند .»[142]

در كادر پايين سمت راست همان صفحه ، مشاهده مي كنيم كه حقوق نقدي و جنسي آنها را نيز چون ديگران ، تعيين كرده است . به علاوه در جاي ديگر از وقفنامة ربع رشيدي ، شرايطي نزديك به شرايط ذكر شده براي گزينش وپذيرش طلبه يا دانشجويان بيان داشته است ، به اين شرح :

« اينان (طلبه) هم مجرد و عزب باشند و همواره به تعلم ملازمت دروس مشغول باشند و تحصيل به جدكنند واگر در تحصيل جد ننمايند ، يا جريمه اي از ايشان صادر شود ، متولي ايشان را بيرون كند وديگران را نصب كند و اگر به جد به تحصيل مشغول باشند و ايشان جريمه نشوند ، مدت پنج سال ملازم و مقيم و ساكن باشند ، بعد از آن بيرون روند تا متولي ، ديگران را نصب كند .»[143]

نكتة مهم در انتخاب و پذيرش دانشجو اين كه ، بر خلاف رسم معمول مدارس        ( حتي در مدارس علمية معاصر ) دو شرط محدوديت مدت تحصيل و اخراج دانشجو در صورت تنبلي و عدم رعايت مقررات مدرسه ، شديداً مورد توجه رشيدالدين بوده است .

نكتة ديگر كه بايد بدان اهميت داد ، محدوديتي كه رشيدالدين براي تعداد مدرسان و طلبه و نيز امكانات تحصيل در ربع رشيدي تعيين كرده ، حداقل توسعه وتشكيلاتي بود كه ميخواست متوليان بعد از خودش به آن عملكنند وگر نه در حدود 19 يا بيست سالي كه توليت اين مجتمع را خود به عهده داشت ، تعداد مدرسان و دانشجويان بسيار بيشتر از آن حداقلي بوده است كه بيان شد و آنان نه تنها در تأسيسات ربع رشيدي ، بلكه در ديگر نقاط شهر تبريز به تحصيل و تدريس مي پرداختند و تعدادشان به هزار ها نفر دانشجو و صدها استاد و دانشمند مي رسيد كه از اقصي نقاط ايران و كشور هاي دور دست به تبريز جلب و جذب شده بودند و همگي تحت نظر رشيدالدين و مجتمع ربع رشيدي زندگي ميكردند . رشيدالدين نه تنها واقف و توليت اين تأسيسات را داشت بلكه خود در مقام وزارت ، دومين مقام مملكتي به شمار ميرفت و از قدرت سياسي و مالي و اجتماعي و بخصوص علمي بزرگي برخوردار بود و تمام امكانات مالي و تبليغاتي و اداري به طور كامل در اختيارش بود و اعتماد و اطميناني كه بعضي پادشاهان مغول در ايران به او داشتند ، دست او را درعمل به هرگونه اقدامي ، بخصوص اقدامات رفاهي و علمي اماكن خيريه و عمومي ، باز مي گذاشت . شاهد ادعاي ما در اين زمينه ، نامه اي است كه به پسرش سعد الدين ، حاكم قٍنّسرين نوشته و در قسمتي از اين نامه مفصل اشاره اي به اين موضوع كرده است : « و ديگر علما و فقها و محدثان چهار صد نفر كه در كوچه اي كه آنرا كوچة علما خوانند ، متوطن ساختيم و همة مياومات و ادارات مجري داشتيم و جامه ساليانه و صابون بها و حلوابها مقرر كرديم ، و هزار طالب علم فحل كه هر يك در ميدان دانش صفدري و بر آسمان فضيلت اختري اند ، در محله (ايكه محله) طلبه خوانند ، نشانديم و مرسوم همه را بر منوالي كه به جهت علما مقرر كرده شده بود به جهت ايشان نيز معين گردانيديم و نيز معين گردانيديم كه شش هزار طالب علم ديگر كه از ممالك اسلام به اميد تربيت ما آمده بودند ، در دارالسلطنه تبريز مسكن گردانيديم و فرموديم كه ادارات و مياومات ايشان را از حاصل جز به روم و قسطنطنيه كبري و جزيه هند اطلاق كنند تا ايشان از سر رفاهيت خاطر بافاده و استفادت مشغول گردند »[144]

مشاهده ميكنيم كه غير از درآمد اوقاف ربع رشيدي ، از ساير منابع مالي مانند جزية قسطنطنيه و هند نيز براي نگهداري اين طلبه و علما استفاده ميشد و در همين نامه از پنجاه طبيب علاوه بر اطباي ربع رشيدي نام ميبرد كه از هند و چين و مصر به تبريز آمده اند و سرانجام مي گويد كه كلية اين دانشجويان و دانشمندان به ربع رشيدي هم آمد و رفت داشتند ، يعني تنها ربع رشيدي محل تعليم وتعلم آنها نبوده است ، بلكه اماكن ديگري هم وجود داشته اند و مينويسد : « و گفتيم كه هر روز اين طلبة مجموع كه در ربع رشيدي و بلدة تبريز ساكن اند ، همه به مدارس ما و فرزندان ما متردد باشند .»[145]

نكتة سوم ، درست است كه آنچه از تاريخ مغول به گوش ميرسد ، شرح كشور گشايي و كشتار هاي بيرحمانة خانان مغول است تا گرايش آنان به مسائل علمي و معنوي ، ولي بايد خاطر نشان كرد كه در كنار اين اعمال ناخوشايند مغولان ، توجه خاصي هم به دانش و دانشمندان داشتند و به قول بسياري از دانشمندان : « دربار مغولان ، محل تجمع سفيران پاپ و لامايان بودايي و هند و پيشه وران و صنعت گران ايراني و ايتاليايي و چيني و بازرگانان بيزانس و ارمني و مأموران رسمي عرب و اختر شناسان و رياضي دانان ايراني و هندي و بخصوص طبيبان از اقصي نقاط جهان بوده است .»[146]

« و اينان وقتي بر شهري دست مي يافتند ، ساكنان آن شهر را مجبور مي كردند كه برج و باروي شهر را ترك كنند و در خارج شهر در محلي گرد آيند ، در آنجا مردم را از روي جنسيت و سن آنها تقسيم بندي ميكردند و از ميان مردان دانشمندان و استادكاران و آنان را كه مهارتي داشتند (از جمله كشاورزان) به عنوان غنيمت خاص فرمانروا ، جدا ميكردند و اينان در خدمت مغول در مي آمدند .»[147]

پس با توجه به مطالب مذكور ، و به خصوص اسلام آوردن غازان خان و سپس الجايتو . علاقة زيادي كه آنان به اين مسائل ابراز ميكردند ، رشيدالدين را بيش از پيش به اقدام به چنين اعمالي تشويق شد و يا بايد گفت ، رشيدالدين  از اين موقعيت به خوبي استفاده ميكرد و بر خلاف ديگر امرا و درباريان و ديگر وزراي معاصرش ، مال وثروت و قدرت سياسي خويش را در راه رفاه عمومي و ايجاد اماكن خيريه و پيشرفت علم و دانش و صنعت صرف ميكرد . رشيدالدين با توجه به محيط اجتماعي و سياسي زمان ، حدس مي زد كه كارها و اقدامات اونميتواند بعد از خودش ادامه داشته باشد ، لذا براي اطمينان بيشتر و استحكام بخشيدن به كارها و اقدامات انجام شده در زمان خودش ، اوقاف ربع رشيدي را به طور مفصل وضع كرد تا با استفاده از پشتوانة اعتقادي مردم در مورد اوقاف اين اماكن بتواند باقي بماند واز حداقل امكانات برخوردار باشد ، ولي عملاً اين پيش بيني و اقدامات او در مسير حوادث تاريخي ، از بين رفت .

ويژگي هاي مدرسة ربع رشيدي و تفاوت هاي بنياني آن را با مدارس مشابه ، به ترتيب زير ميتوان بيان كرد :

1-                       تعيين شرايط « استخدام مدرسان و مديران ، چه از نظر اعتقادي و اخلاقي و چه از نظر پايگاه علمي و تخصصي استادان و استادياران (معيدان) بايد به درجة اجتهاد متقن و يا همان استادي در رشتة مورد نظر رسيده باشند ، كه  ، تا بتوانند در اين مدرسه تدريس كنند و « صاحب روايت و اجازت » در آن رشته باشند ، و به اين مطلب اكيداً اصرار دارد . از نظر اخلاقي مي گويد ، همه بايد صالح و نيكو سيرت و مجتنب از مسكرات و مشهور به اخلاق حسنه باشند و از نظر اعتقادي براي تمام كاركنان به طور اعم و براي مدرسان به طور اخص ميگويد كه بايد عايد و متدين باشند و مسلمان .»

آنچه لازم به توجه است ، اينكه در قسمتي از وقفنامه كه در مورد استخدام استادان و شرايط آن صحبت ميكند ، حدود يك سطر از نوشتة او كاملاً با قلم سياه خط زده شده و ناخوانا گرديده است و در بالاي اين قسمت خط خورده ، با خطي كه بسيار خوش خط تر از اصل آن است ، اين جمله نوشته شده :« و چون اغلب مدرسان و معلمان تبريز بر مذهب اثني عشر عليهم الصلواه و السلام بوده اند » و سپس دنبالة قسمت خط نخورده كه همان خط اصلي است ، چنين ادامه دارد :« لاجرم شرط رفت كه تمامت مدرسان و محصلان مذكور از اهل اين مذهب باشند .»[148]

مسلماً اين خط خوردگي و تغيير در زمان رشيدالدين فضل الله نبوده است ، چون اولاً طبق شواهد و مدارك رشيدالدين پيرو مذهب شافعي بود ، ثانياً  اگر لازم بود كه توضيح داده شود ، طبق معمول رشيدالدين در حاشيه و با خط خودش اين توضيح را ميداد ، ثالثاً در جاي ديگري از وقفنامه اين مطلب را تكرار ميكند .

2-                      تعيين تعدادي معين از طلبه در هر كلاس درس ، كه تا آن زمان در مدارس مشابه سابقه نداشته است . در مدارس ديگر (چه قبل و چه بعد از ربع رشيدي ) تعداد طلبه به حدي زياد بوده كه حلقهاي درسي بزرگ تشكيل ميشد و چون صداي استاد به همه نميرسيده ، دو نفر معين در دو طرف استاد يا دو طرف مسجد ايستاده وسخنان او را تكرار ميكرده اند تا به گوش همه برسد[149]. مسلماً ارزشيابي اين گروه كثير بسيار مشكل و غير قابل كنترل بوده ، هرچند گروه بيشتري سود مي جسته اند و بازده كار ، خوب نبوده است . به علاوه كنترلي هم از نظر حضور غياب در محل تعليم انجام نميگرفته است در صورتي كه اولاً- در ربع رشيدي تعداد دانشجويان يا طلبه در يك كلاس محدود بود (بين 5 تا 10 نفر) ، ثانياُ همه آنان حتماً بايد در جلسات درس شركت مي كردند و بدون اجازة متولي و يا مرتب حق خروج از مدرسه و يا ربع رشيدي را نداشتند . در نتيجه استاد به خوبي مي توانست ميزان لياقت و استعداد و درك دانشجو را بسنجد و اگر انها تنبلي مي كردند و در جلسات حضور نمي يافتند ، شديداً مجازات و گاهي اخراج مي شدند و افراد بي لياقت و بي استعداد نمي توانستند با اين شرايط سخت ، در مدرسه دوام بياورند . فارغ التحصيلاني كه جواز« اجازت روايت » (يا به اصطاح امروز پايان نامه ) مي گرفتند ، واقعاً در آن رشته به درجه تبحر مي رسيدند .[150]

3-        تعيين زمان مشخص و محدود براي تحصيل طلاب . اين موضوع يكي از مهم ترين مشخصات ربع رشيدي است و از مهم ترين تفاوت هاي آن با مدارس مشابه بوده است ، زيرا در مدارس ديگر ، هيچگاه زمان مشخص جهت ادامه تحصيل در نظر گرفته نمي شد ( واكنون نيز چنين است ) و مدت طلبگي ممكن بود به پانزده يا بيست سال ، گاهي مادام العمر ادامه داشته باشد .[151]

در صورتيكه شايد براي اولين بار در تاريخ آموزش و پرورش جهان اسلام ، رشيد الدين مدت تحصيل را براي دانشجويان به 5 سال محدود كرد و اگر دانشجو نمي توانست در اين مدت تحصيل به درجة علمي مورد نظر برسد ، او را بدون دادن مدرك فراغ از تحصيل ، از مدرسه اخراج مي كردند . درست است كه تعداد طلبه در مدارس ربع رشيدي محدود بود ، ولي همان هايي كه فارغ التحصيل ميشدند ، از نخبگان بودند و محيط آموزشي به پناهگاهي جهت استفاده از يك شهرية بخور نمير ، به بهانة تحصيل ، مبدل نمي شد و هر فرد كودن و بي استعدادي حق ورود به مؤسسه را نداشتند و اين خود يكي از شباهتهاي خوب ربع رشيدي با دانشگاه هاي امروز است .

4-                      سنجش استعداد دانشجو و سپس تعيين رشتة تحصيلي ، اين موضوع امروز يكي از مهم ترين مسائل در آموزش و پرورش دنيا است كه رشيد الدين در هفتصد سال پيش آن را به كار مي برد . رشيدالدين نه تنها در وقف نامة ربع رشيدي ، تأكيد مي كند كه حتماً محصلان يا طلبه بايد در رشته تحصيلي « مستعد » باشند ، بلكه در مكاتبات رشيدي هم به آن اشاره دارد و صريحاً بيان مي مند كه اول استعداد افراد را مي سنجيد و سپس تعيين مي نمود كه پيش كدام استاد و در كدام رشته به تحصيل بپردازند . چنانكه در قسمتي از يك نامه مي نوسيد :« ما تعيين كرديم كه هر طالب علم پيش كدام مدرس تحصيل علم كند و ديديم كه ذهن هر طالب علمي از طالب علمان معدود ، مستعد كدام علم است . از[152] فروع و اصول نقلي و عقلي به خواندن آن علم امر فرموديم » و يا در جاي ديگر همين نامه در بارة دانشجويان علم طلب مي نويسد : « و پيش هر طبيبي ده كس از اين طالب علمان مستعد ، نصب كرديم تا به اين فن شريف مشغول گردند .»

امروز در آموزش و پرورش دنياي پيشرفته ، اينگونه گزينش و سنجش ، از طريق تست ها و آزمايش هاي مختلف هوشي معلوماتي وغيره انجام مي گيرد . ولي متأسفانه رشيدالدين شيوة پذيرش را بيان نكرده است .آنچه مسلم است اين موضوع بر اساس تجربه و برخورد متوالي مسؤولان با دانشجويان يا شايد محاوره و محاسبه در بدو ورود انجام مي گرفته است . و اين مورد نيز در مدارس آن عصر و حتي بعد از آن ، سابقه نداشته .

5-                       تفكيك رشته هاي علوم از يكديگر ، به طوريكه بيان شد در ربع رشيدي چند رشتة علمي تدريس مي شد ، از جمله علم تفسير و حديث ، فقه ، علوم ادبي ، علوم حسابي ( رياضيات ) و بخصوص علم پزشكي كه بعداً به آن خواهيم پرداخت . و همه تحت نظارت و رياست عاليه متوالي ( در حكم رئيس دانشگاه ) و مسؤليت و كنترل و برنامه ريزي مرتب ( رئيس دانشكده ) علم مي كردند .[153]

6-                       نگهداري دانشجويان در ربع رشيدي به صورت شبانه روزي ( پانسيون ) و تأمين كليه مايحتاج رفاهي آنها اعم از غذا ، پوشاك ، مسكن ، بهداشت ، حمام ،امور درماني (طبيب دارالشفا همه را مجاني مدا ميكرد ) و حتي دادن مبالغي پول به عنوان كمك هزينه بوده است . ونيز تأمين وسايل رفاهي مدرسان و معيدان و ديگر كاركنان ربع رشيدي به علاوه تهيه و تعيين محل سكونت جهت خانوادة آنان در محلات شهرستان رشيدي ، غير از دفتر كاري كه در  خود ربع رشيدي مختص هر يك ار استادان بود كه درست مثل دانشگاه هاي امروزي است .

در نتيجه طلبه و مدرسان به دور از هر گونه اشتغالات ناراحت كننده مالي ، به تعليم و تعلم مي پرداختند و بخصوص بيشتر اوقات بي كاري خود را به مطالعه در كتابخانه شصت هزار جلدي ربع رشيدي كه شامل انواع كتب در رشته هاي گوناگون و به زبان هاي متعدد بود ، مي گذراندند .

به علاوه ، چنانكه بيان شد ( در مكتوب 51 ) طلبه و مدرسان با صد ها عالم و دانشمندي كه از مليت هاي گوناگون به اين تأسيسات آمد و رفت داشتند ، به محاوره و مصاحبه و مباحثه در بارة انواع علوم آن عصر ، ميپرداختند و به اين وسيله از موقعيت و پيشرفت هاي جديد علمي در جهان آن روز ، آگاهي مي يافتند و پو يايي علمي خويش را گسترش مي دادند و واقعاً به صورت يك گروه علمي در جهان آن روز مي درخشيدند كه شاير با پيشرفته ترين تأسيسات علمي امروز قابل مقايسه باشد .[154]

4- دارالشفا ( دانشكدة پزشكي )

دارالشفا يا بيمارستان كه يك واحد مجزا و مجهز در ربع رشيدي بوده است ، در حكم يك دانشكدة پزشكي بود . زيرا در آن جا هر پزشكي علاوه بر مداواي بيماران ، پنج تا ده دانشجو را تعليم علم طب ميداد .پزشكان دارالشفاي ريع رشيدي چنان كه از وقفنامه و مكاتيب رشيدي برمي آيد  به دو دسته تمام وقت و نيمه وقت تقسيم مي شدند . پزشكان تمام وقت كه در رشته هاي مختلف علم بودند شامل يك پزشك و يك پزشك يار امراض عمومي ، يك نفر چشم پزشك ( كحال ) ، يك يا چند نفر جراح و چند نفر پزشك شكسته بند ( مجبر ) بود . كه اينان در استخدام رسمي ربع رشيدي بودند و حق كار در خارج و خروج بدون اجازه متولي از ربع را نداشتند .پزشكان عمومي مداواي كاركنان و مسافران ربع رشيدي را به عهده داشتند و بعلاوه در روزهاي دوشنبه و پنجشنبة هر هفته ، علاوه بر كاركنان و مسافران ربع رشيدي عموم مراجعان خارج از ربع و بيماران شهر تبريز را هم ويزيت ومداوا مي كردند . در روزهاي ديگر هفته ( غير از روزهاي تعطيل ) اين طبيبان بايد صبحها به تدريس دانشجويان پزشكي بپردازند . روزهاي شنبه ، يك شنبه ، سه شنبه و چهار شنبه و بعد از ظهر هاي همان روزها به مداواي كاركنان ربع مشغول باشند . تعداد دانشجويان در اوايل تاسيس ربع رشيدي براي هر پزشك دو نفر بوده و از سال 715 هجري به بعد تعداد آنها به پنج نفر افزايش يافتند [155] .

دانشجويان هم بايد فقط مدت پنج سال در ربع رشيدي به تحصيل علم طب اشتغال داشته باشند . و بعد از اين مدت رشيد الدين مي گويد : « اگر قادر باشنددر علاج بيمادان و استاد ايشان را معلوم شود كه در علاج بيماران ماهر گشته اند، به موجبي كه عادت است اجازت ايشان بنويسند كه ايشان در علاج شروع كنند » [156] يا به عبارت ديگر دانشنامه در يافت كنند و اگر نتوانند ،اين پنج سال هدر رفته و نبايد به طبابت بپردازند .

دانشجويان مي بايست در مواقع مداواي بيماران ( بعد از ظهرها و روزهاي دوشنبه و پنج شنبه دستيار طبيب باشند و به او كمك كنند يعني صبحها به صورت تئوري و بعد از ظهرها به صورت عملي همراه طبيب آموزش مي ديده اند . دانشجويان طب نيز مانند ديگر طلبه ها در ربع رشيدي شبانه روزي بودند و كلية مايحتاج آنها به نحد احسن تأمين ميشده است و مانند ديگران در انتخاب و گزينش آنها شرايط سختي معمول بوده و در طول سالهاي تحصيل از نظر اخلاقي و درسي به شدت كنترل ميشده اند . و در صورت سرپيچي يا بي لياقتي ، آنها را اخراج مي كرده اند . در وقف نامه در قسمتي از شرايط گزينش اينان مي گويند : « اينان بايد . مردم زيرك باشند و در تحصيل علم و طب مهوس و مجد و متدين و امين باشند و بعد از پنج سال بيرون روند تا ديگران كه به موجب مذكور استعداد داشته باشند ، ملازم شوند[157]

به علاوه يك نفر معيد يا پزشكيار هم هميشه همراه طبيب بوده كه او را چه در امر تدريس و چه در مداواي بيماران و تهيه دارو ها كمك مي كرده است . طبيب در موقع ويزيت بيماران بايد در مقابل درب داروخانه يا به قول خود رشيدالدين « شبكه » بنشيند و بعد از معاينه بيماران ، دارو هاي مورد نظر را روي كاغذ ( نسخه ) نوشته و به مسؤول داروخانه (خازن) بدهد و خازن همراه شرابدار ( دكتر داروساز ) داروي مذكور را به بيمار  بدهند .[158] جالبتر اينكه در ربع رشيدي هيچگونه وجهي چه از مجاوران و مسافران و چه از بيماران ديگر دريافت نمي شد و معالجه كاملاً مجاني بود . حال آنكه دارو ها را با مخارج سنگيني از اقصي نقاط چنانكه خواهيم گفت تهيه و در داروخانه و انبار بزرگ و مخصوص ، نگهداري ميكردند .اگر بيماري از ساكنان ربع رشيدي نمي توانست به پاي خود براي مداوا بيايد ، طبيب بايد به عيادت او مي رفت و حتي مسؤول تهيه دارو ، يعني شرابدار ، برايش دارو مي برد .و مطبخي ( آشپز مخصوص بيمارستان ) غذاي تجويز شده از طرف طبيب را براي بيمار مي پخت و براي بيمار ميبرد . در بيمارستان محل استراحت بيماران بستري شده به دو قسمت تقسيم ميشد ، قسمتي براي بيماران معمولي و قسمتي براي بيماراني كه امراض واگير داشتند و نيز بيمارستان چندين پرستار و يا به قول رشيدالدين « خادم  المرضي » و يك آشپز با كمك چندين خدمتگزار مخصوص جهت تنظيف بيمارستان داشته است . پزشكان رسمي ديگر ربع رشيدي يعني كحال ( چشم پزشك) جراح و مجبر ( شكسته بند ) نيز همان وظايف پزشك عمومي را داشته اند كه به تكرار وظايف آنان نيازي نيست .[159]

داروخانه ربع رشيدي

در مورد داروخانه دارالشفاي ربع رشيدي ،مطالب بسياري در مكاتيب رشيدي و وقف نامه ربع رشيدي وجود دارد ، در وقفنامه اشاره به صد ها خمرة بزرگي مي كند كه در هر يك مصرف چند سال دارو هاي گوناگون ذخيره شده بود و نام هر دارو روي خمره نوشته شده بود و در انبار مخصوصي كه در كنار دارالشفا بوده ، نگهداري مي شده است . در مكاتيب رشيدي به چند نامه بر مي خوريم كه از پسران و يا ايادي خود از نقاط مختلف ، تقاضاي ارسال مخصوصي را كرده است ، مثلاً در نامه اي كه در حقيقت يك حكم مأموريت است ، شخصي به نام علاالدين هندو را مأمور كرده كه او مأموراني را به نقاط مختلف داخل و خارج از كشور بفرستد تا داروهاي خاصي را تهيه كند . قسمتهايي از اين حكم مأموريت چنين است : « معتمد خواجه علاءالدين هندو معلوم كند كه مولانا فاضل كامل محمد بن النيلي [160] كه جالينوس زمان بوذرجمهر دوران است . در اين وقت چنين نمود كه به سبب قلت ا‍‍‍‍‍ُدهان [161]دارالشفاي ربع رشيدي ، فتور و نقصاني تمام دارد وچون اكثر ازهار و اغلب رياحين و انوار . در دارالسلطنه تبريز مفقود است . اكنون مي بايد كه مشار اليه يا جناب مولوي بر حسب مفصل كه كرده ايم ، نوكران جلد كاران بممالك مذكوره فرستد و اعلام اعيان بلدان و صدور ثغور كند كه هر سال بي عقده تعويق بوزني كه مقرر كرده ايم ، روغن هاي پسنديده و گزيده به دارالسلطنه تبريز فرستد بدين موجب »[162] .

سپس نام شهر ها و ايالاتي كه اين دارو ها از آنجا بايد تهيه و فرستاده شود و يا مقدار و نوع آنها را مفصلاً در اين حكم آورده است   بيان تمامي آن ، غير ضروري و خارج از محدودة تحقيق ماست . فقط براي نمونه به بعضي نقاط و بعضي روغن ها و دارو ها اشاره مي كنيم :

از شيراز روغن هاي بنفشه ، گل بادام ، ياسمين بادام ، نرگس بادام ، نسرين بادام ، گلاب ايجي هر كدام با وزن بين 20 تا 300 من از شهر هاي بصره (هفت نوع) ، روم (شش نوع) ، بغداد (نه نوع) ، شام (سه نوع) داروها و روغن هاي ديگري با نام و مقداد معين .[163]و درنامة ديگري ازپسرش جلاالدين حاكم روم ، شش نوع دارو و روغن هاي دارويي ب[164]ه وزن كلي 500 من خواسته كه به دارالشفا ربع رشيدي بفرستد .[165]

پزشكان نيمه وقت

چنان كه اشاره شد ، غير از پزشكان و اطبايي كه تمام وقت در ربع رشيدي بودند و بدون اجازه متولي نبايد از حضور خودداري كنند ، پزشكان ديگري هم به ربع رشيدي آمد و رفت ميكردند و در آنجا به تدريس علم طب و شايد طبابت بيماران مي پرداختند كه ما ايشان را « پزشكان نيمه وقت » ناميده ايم . اكثر اين اطبا از نقاط دور دست و يا از كشور هاي بيگانه به تبريز آمده بودند و هر كدام از آنها ده نفر دانشجوي علم طب را تعليم مي دادند ( در صورتي كه پزشكان تمام وقت هر كدام فقط پنج دانشجو داشتند ) و محل سكونت آنان و خانواده شان نيز در محله اي مخصوص به نام « كوچة معالجان » بود و حال آنكه پزشكان تمام وقت ربع رشيدي در محلة « صالحيه » كه مجاور ربع رشيدي و يكي از بهترين محلات شهرستان رشيدي محسوب ميشد ، ساكن بودند . به علاوه اينان در داخل ربع رشيدي نيز اطاق مخصوص كار داشتند ، ولي پزشكان نيمه وقت در داخل ربع ، اطاق كار نداشتند ، چنانكه رشيدالدين در مكاتبات رشيدي در همان نامه ، خطاب به پسرش كه حاكم قنسرين بود مينويسد :

« پنجاه طبيب حاذق كه از ديار هند و چين و مصر و شام و ديگر ولايات آمده بودند ، همه را بصنوف عنايات و الو رعايات مخصوص گردانيدم و گفتيم كه هر روز در دارالشفاي ما متردد باشند و پيش هر طبيبي ده كس ازطلب علمان مستعد نصب كرديم تا به اين فن شريف مشغول گردند  ، جراحان و كحالان و مجربان (شكسته بندان) كه در دارالشفاي ما ملازمند ، هر يكي را پنج نفر از غلامان خود ملازم گردانيديم تا ايشان را صفت كحالي و جراحي و مجبري بياموزند و به جهت اين طائفه كوچه اي كه در عقب دارالشفاي ماست ، بقرب باغ رشيدآباد ، كه آنرا كوچه معالجان خوانند ، بنياد فرموديم .»

با اين وصف اگر محاسبه كنيم كه هر پزشك نيمه وقت ده دانشجو داشته ، پس جمعاً 500 نفر دانشجوي علم پزشكي ، غير از آناني كه در خود ربع آموزش ميديدند ، توسط اين پزشكان به تحصيل اشتغال داشتند . علت علاقة شديد رشيدالدين به اين رشته از علوم آن بود كه خود او از پزشكان معروف و مشهور در اين رشته بوده و بارها اين رشته را « فن شريف » ذكر كرده است . گذشته از آن ، خانان مغول نيز علاقة شديدي به علم طب داشتند و آن را تشويق و حمايت ميكردند .

5- خانقاه

رشيدالدين به تصوف علاقة زيادي داشت ، به طوري كه نه تنها خانقاهي با تمام امكانات در تبريز و در داخل ربع رشيدي ايجاد كرده بود ، بلكه به خانقاه هاي همدان و بغداد وغيره كمك هاي زيادي ميكرد و نيز گروه صوفيه در نزد او از احترام فراواني برخوردار بودند . به علاوه در نوشته ها و گفتارهايش به تصوف پرداخته و حتي فرزندان خويش را تشويق كرده كه به اين مسلك گرايش داشته باشند ، از جمله در نامه اي خطاب به يكي از فرزندانش مينويسد: « پس اي قره العين خود را بزيور طريقت و خرقه حقيقت كه رتبت فقرا و زينت اوليا بدان حاصل شود ، مزين دار »[166] . به علاوه تصوف در نظر او جنبه اي از دين محمدي و همان بطن قرآن و پيام دروني وحي اسلامي است ، به همين جهت  به دنبال نصيحت به فرزند ، به گرايش به مسلك تصوف او را به توسل هر چه بيشتر به پيامبر و كتاب خداوند ترغيب ميكند : « اكنون دست در حبل متين قرآن و عروه و ثقي فرقان زن كه از هاويه عميق دنيا جز بحبل متين خدا بسرادق ملكوت و مشاهدات جبروت نتوان رسيد و از ظلمات هواجس نفس جز به متابعت محمد مصطفي صلي الله عليه و سلم خلاص نتوان يافت .»[167] سخنان رشيدالدين در باره اركان و مراحل فقر از ديدگاه صوفيه ، چنان است كه آشنايي و علاقه او را به تصوف آشكارتر مي سازد . چنانكه در نامه قبل به فرزندش مي نويسد :

« بدان كه فقر كه مصطفي صلي الله عليه و سلم بدان فخر آورده كه الفقر فخري شش چيز است . اول توبه ، دوم تسليم ، سوم صفا ، چهارم رضا ، پنجم قناعت ، ششم عزلت .» [168]

شيوه رشيدالدين فضل الله در بيان مطالب صوفيه ، بيشتر به متصوفة طريقة سهروديه قرن ششم هجري ، شباهت دارد و از لحاظ اعتقاد راسخ به ضرورت مرشد نيز همانند ساير صوفيان عصر خويش بود و تصوف را فقط امري ذهني و فكري نمي پنداشت ، بلكه معتقد بود به تعليم و عمل تحت راهنمايي مرشد و مربي واقعي بود . « اول امري كه لازم و اول فرضي كه واجب است بر مريد ، طلب استاد كامل و شيخ عالم عامل است كه او را به تهذيب اخلاق و طيب اعراق راهنمايي  كند .» [169]

چنان كه بيان كرديم به علت همين علاقه و اگاهي او از تصوف ، خانقاهي با تمام امكانات در داخل  ربع شيدي ايجاد كرد . در ابتدا در اين خانقاه يك نفر شيخ و پنج نفر صوفي را ساكن شدند ، ولي بعدها چون ديگر قسمت هاي اين مجتمع خانقاه را گسترش داد و تعداد صوفيان را به ده نفر افزايش داد .[170] (سال 715 هجري ) ، اينان نيز مانند مدزسان واطباء و طلبه با دقت و شرايطي دقيق انتخاب و انتصاب مي شدند و همان امكانات رفاهي از قبيل مسكن ، غذا ، بهداشت و غيره برايشان به حد كافي فراهم كرده بود و ساكنان خانقاه هم به شدت كنترل ميشدند و غيره برايشان خطايي نامشروع از ايشان بوجود آيد ، در حال ، متولي او را بيرون كند و ديگري را به جاي او نصب كند .»[171]

صوفيان هم ، چون طلبه بايد فقط پنج سال در خانقاه ربع رشيدي ملازم و ساكن باشند و سپس با نظر متولي از ربع خارج شده و به سير و سياحت بپردازند و خانقاه تأسيساتي مخصوص و تقريباً مجزايي چون كتابخانه و آشپزخانه (مطبخ) و خدمه و غيره داشت ، كه شرايط و شيوة استفاده از آنها مفصلاً در وقفنامه ربع رشيدي آمده است .

بيت الكتب يا كتابخوانة ربع رشيدي

ارزشمندترين تأسيسات ربع رشيدي ، كتابخانه آن بوده است كه از بزرگترين كتابخانه هاي آن عصر به شمار ميرفت . محل احداث اين كتابخانه در دو طرف گنبد بزرگي بوده است كه بر روي ارامگاه خويش بنا كرده بود و نيز اطاق كار مخصوص متولي ، كه در حقيقت مدير عامل و يا رياست  ربع رشيدي را داشت ، در مجاورت كتابخانه و گنبد بوده است . كتابخانه شامل دو قسمت بود ، يكي در سمت راست گنبد و ديگري در سمت چپ آن . به علاوه محلي در زير گنبد جهت نگهداري صد ها جلد قرآن با خطي خوش و گران قيمت ، تعيين شده بود . چنان كه در وقفنامه مي نويسد : « جهت خزاين كتب دو كتابخانه از يمين و يسار گنبد ساخته شده و ترتيب چنان است كه مادام كه ممكن باشد ، مصاحف (قرآنها ) در گنبد نهند و كتب منقولات . مصنفات خاصه [172] در كتابخانه ايمن نهند و كسب معقولات در كتابخانه ايسر[173]

رشيدالدين متذكر مي شود كه به كميت و كيفيت تمام كتاب هاي موجود در كتابخانه آگاه است و كتاب ها در فهرستي دقيق نام برداري شده كه بايد هميشه نزد متولي « محفوظ و مظبوط » باشد . جهت هر قسمت كتابخانه يك نفر خازن (كتابدار) و يك نفر مناول (متخصص علم كتاب داري ) تعيين  كرده بود . براي اينان نيز شرايط اخلاقي و اعتقادي و بخصوص تخصصي تعيين نموده و ميگويد كه بايد : « عاقل و كافي و متورع » و حتماص نويسنده و اهل علم و صاحب معرفت كتب [174] باشند و براي آنان نيز چون ديگر كاركنان شرح وظايف نوشته و حقوق و ديگر امكانات رفاهي ، در نظر گرفته است .

كليد كتابخانه نزد خازن بود و فهرست كتاب ها ، كه دائماً به تعداد آنها اضافه ميشد ، بايد به وسيله متولي و ناظر و مشرف امضاء و مهر ميشد و در هر قسمتي از كتابخانه ، فهرست كتاب هاي آن نگهداري و در معرض ديد مراجعان قرار مي گرفت .

دانشجويان و مدرسان هر كتابي را كه مي خواسته اند ميتوانستند از كتابخانه بگيرند و آن را يا در « قرائت خانه » آنجا  مطالعه كنند و يا از كتابخانه بيرون كنند ولي حق نداشته اند بدون گروگان ، كتابي را از ربع رشيدي خارج نمايند . كسان ديگر از خارج ربع رشيدي و يا ديگر ساكنان هم مي توانستند از اين كتاب ها استفاده كنند ، در اين صورت ، وديعه اي برابر با قيمت كتاب ، و اگر از شهر تبريز خارج ميشد ، چند برابر آن ، از آنها دريافت ميشد و اگر مورد اعتماد متولي بودند ، يعني متولي آنها را رسماً به كتابخانه معرفي ميكرد ، ميتوانشتند بدون وديعه نيز كتاب ها را خارج كنند . درمورد شرايط و قواعد استفاده از كتابخانه مفصلاً در وقفنامه مطالبي آمده است .

در وقفنامة ربع رشيدي ، ظاهراً اشاره اي به تعداد كتاب هاي كتابخانه نشده - شايد در اوراق مفقودة آن بوده باشد ولي در مكاتبات رشيدي ، در نامه اي كه به صدرالدين تركه ، ازمعتمدان خويش نوشته ، كه گفتيم در حكم وصيت نامه اوست ، به اين كتابخانه و تعداد كتب و نيز كيفيت وكميت مصاحف پرداخته و شرح داده است چنانكه نوشته است : « و ديگر دو بيت الكتب كه در جوار گنبد خود از يمين و يسار ساخته اند از جمله هزار مصحف در آنجا نهاده اند ، وقف كرده اند بر ربع رشيدي و مفصل آن بدين موجب است . آنچه بخط طلا نوشته شده است 400 عدد ، آنچه بخط ياقوت است 10 عدد ، آنچه بخط اين مقلد است ، عددان (دو جلد ) ، آنچه بخط  احمد سهروردي است 20 عدد ، آنچه بخطوط اكابر است 20 عدد ، آنچه بخطوط روشن خوب نوشته شده است 548 عدد . ديگر شصت هزار مجلد كتاب در انواع علوم و تواريخ و اشعار و حكايات و امثال و غيره ، كه از ممالك توران و مصر و مغرب و روم و چين و هند ، جمع كرده ام همه را وقف گردانيده ام بر ربع رشيدي .» [175] اهميت اين كتابخانه علاوه بر داشتن مصاحف ارزشمند و گرانقيمت كه به خط طلا و ياقوت هم بود و بوسيلة شخصيت هاي علمي چون احمد سهروردي نوشته شده بود ،دارا بودن كتاب هايي از انواع علوم و تواريخ و اشعار و حكايات و غيره بوده است و مخصوصاً اين كه به زبان هاي گوناگون فارسي ،عربي ، چيني و زبان هاي غربي (رومي) نيز كتاب هاي زيادي در آن جمع آموري شده بود به همين علت علماو دانشمنداني كه از نقاط مختلف دنياي آن روز به تبريز آمده بودند ، يا رشيدالدين آنها را جلب كرده و آورده بود ، ربع رشيدي و كتابخانه ها و مدارس آن « متردد بودند » و از اين گنجينه عظيم و ارزشمند علمي ، تهره ها ميبردند و اين كتاب ها را رشيد نه تنها از طريق خريداري و يا نسخه برداري فراهم كرده بود ، بلكه با تشويق و تحريص و نيز ترتيب مسابقه كتاب نويسي در رشته هاي گوناگون علمي ، علما ودانشمندان زمان را بر آن مي داشت كه آثار خويش را به اين كتابخانه بفرستند .

مشاهده ميكنيم كه اين كتابخانه ، چون ديگر تأسيسات آموزشي و ربع رشيدي ، قابل مقايسه با بزرگترين كتابخانه هاي امروز از جهت كيفيت و كميت بوده است ، ولي افسوس كه اين واحد نيز ، چون ديگر تأسيسات ربع رشيدي ، بوسيلة عوام و به تحريك و تبليغ و تشويق مخالفان رشيدالدين به آتش كشيده و يا به غارت رفته
است .


نتيجه عملي اين تحقيق

با اينكه در ضمن مطالعه و بررسي مسائل آموزشي« ربع رشيدي » كاربرد عملي هر مطلب مورد مطالعه را بيان كرده و آن را با شيوه هاي آموزشي امروز مقايسه كرده ايم ، ولي لازم مي نمايد كه در خاتمه اين بحث به طور فشرده به نتيجه گيري پرداخته و به اين سؤال پاسخ دهيم كه آيا ميتوان در برنامه ريزي آموزشگاه هاي امروز در سطوح مختلف ، روش هاي اداري و آموزشي ربع رشيد را نيز اجرا كرد و از آن الهام گرفت ؟

با يك بررسي اجمالي ميتوان پيشنهاد كرد كه در موقعيت امروز كه همه چيز بايد رنگ و روي اسلامي و ايراني بگيرد بخصوص مسائل آموزشي ربع رشيدي و شيوه اداري و آموزشي آن شايد تنها الگويي در فرهنگ اسلامي و ايراني ما باشد كه ميتواند در زمينة بازسازي بعضي سطوح آموزشي الهام بخش باشد . البته شيوة آموزشي ربع رشيدي ، در بسياري از زمينه ها نه تنها با مدارس هم عصر و قبل از خود ، بلكه بامدارس مشابه آنكه امروز در حوزه هاي علميه هنوز هم وجود دارند ، در اكثر مسائل تفاوت اساسي دارد ، ولي در بسياري از موارد شبيه آموزشگاه هاي متوسطه و عالي امروز ايران است .

براي نشان دادن اين مطلب به بعضي شباهت هاي ربع رشيدي با آموزشگاه هاي امروز و برخي تفاوت هاي آن با مدارس قديم به صورت اجمال مي پردازيم :

1-                       در مدارس قديم براي گزينش دانشجو ، هيچ گونه شروط و قوانين خاصي وجود نداشت و هر كسي در هر شرايط سني و بخصوص ميزان استعداد ، ميتوانست در اين مدارس و در حلقه هاي درسي آن شركت كند . در صورتيكه در ربع رشيدي ، نه تنها شرط سني مطرح بود ، بلكه از نظر استعداد و رشته تحصيلي نيز طلاب علوم ، كاملاً مورد توجه قرار مي گرفتند . و هر كس در رشته اي حق تحصيل داشت كه استعداد و لياقت او در آن رشته به اثبات رسيده باشد .

2-                       در مدارس قديم هيچ گونه محدوديت زماني براي تحصيل وجود نداشت و طلاب گاهي تا آخر عمر به مدرسه رفت و آمد ميكردند ، در صورتيكه ربع رشيدي هر طالب علم يا دانشجويي ميتوانست ، فقط تا مدت پنج سال به تحصيل در رشته اي بپردازد و به درجة مورد نظر ارتقاء يابد . در غير اين صورت به مشاهدة هر گونه تنبلي ، از طرف مسؤولان به شدت « توبيخ و در صورت عدم تمكين اخراج مي گرديد » .در نتيجه طلاب نمي توانستند به خاطر استفاده از شهريه مدرسه مدتها به اين اماكن رفت و آمد كنند . و اوقات خود را به بطالت و تنبلي بگذرانند و به بهانه تحصيل از مزاياي مادي مدرسه استفاده كنند و اين امر يكي از گويا ترين شباهت هاي ربع رشيدي با بعضي از آموزشگاه هاي امروز ( مثلاً تربيت معلم ) و از مهم ترين تفاوتهاي آن با مدارس هم عصر خويش و با مدارس قديمي است .

3-                       در ربع رشيدي آموزش تئوري همراه با آموزش عملي بود و بخصوص اين مسأله در مورد دانشجويان علوم پزشكي به خوبي اجرا ميشد و بطوريكه دانشجويان قبل از ظهر در كلاس درس استاد حضور مي يافتند و به طور نظري مطالب علم پزشكي را مي آموختند و بعد از ظهر ها با همراه طبيب به طبابت مي پرداختند و در حقيقت ، دستيار طبيب بودند . بعد از پنج سال اگر كاملاً به درجة حذاقت ميرسيدند و طبيب آنها را تأييد ميكرد ، حق طبابت داشتند و الآخير . در رشته هاي فني با همراه بودن شاگردان با استاد كاران در كارخانه هاي پارچه بافي ، كاغذ سازي ، باغباني و كشاورزي و همين روش اجرا ميشد ،‌بطوريكه ميتوان گفت ، بعضي برنامه هاي عملي و نظري برخي واحد هاي آموزشي امروز ، صورت پيچيده و تكامل يافته اي از برنامه هاي ربع رشيدي به نظر ميرسند .

4-                       در ربع رشيدي از نظر كمي نيز تعداد طلبه محدود بود و هر استاد بين پنج تا ده نفر دانشجو داشت . در صورتيكه در ساير مدارس قديم ، چنين محدوديتي وجود نداشت و تعداد طلاب آن قدر زياد بود كه در حلقه هاي درسي ، صداي استاد به همه نمي رسيد و به ناچار ، معيدان گفته هاي مدرس را در گوشه هاي محل تجمع (معمولاً مساجد) تكرار ميكردند تابه گوش همه برسد .

5-                       در ربع رشيدي مانند برخي از آموزشگاه هاي امروز ايران ، زمان كار و استراحت دقيقاً برنامه ريزي شده بود و ساعات ورود و خروج و مدت اقامت طلبه ومدرسان و ساير كاركنان در طول روز و هفته و روز هاي تعطيل دقيقاً حساب شده و در اساس نامه آن (يا همان وقفنامه ربع شيدي ) ضبط و ثبت بود و هيچ يك از كاركنان وطلاب بدون اجازة متولي و مرتب (رئيس و معاون آموزشگاه ) حق غيبت و يا خروج از ربع را نداشتند و از ورود افراد متفرقه و غير مجاز به ربع رشيدي جلوگيري ميشد . همچنين استفاده از اماكن خاص مانند محل غذا خوري ، خوابگاه ها ، اقامتگاه ها ، كتابخانه ها و بيمارستان و طبق شرايط و قوانين دقيق بود .

6-                       گذشته از مسائل آموزشي و اداري كه پاره اي از آنها اشاره شد ، مسائل مالي و تأمين بودجه و برنامه ريزي و تعيين هزينه ها نيز به طور دقيق وشگفت انگيز تنظيم شده بود .

7-                      منابع درآمد و موارد مصرف آن و پرداخت ها كاملاً روي اصول صحيح و برخي از آنها شبيه به امروز بود ، مثلاً شيوه پرداخت دستمزد ها (كه به طور ماهانه پرداخت ميشد ) شيوة پانسيون براي تمام طلاب و تهيه كليه امكانات غذايي ، بهداشتي ، مسكن و براي آنها به ويژه تهيه اماكن به صورت مجتع هاي ساختماني راي خانوادة هر يك از گروه هاي شغلي و نام گذاري هر يك از اين مجتمع ها و محلات را به نام همان گروه ( مثلاً محلة صالحيه و كوچه معالجان و ) .در مجاور تأسيسات ربع رشيدي به علاوه اختصاص يك اطاق كار براي هر يك از كارمندان رده اول شغلي (هيأت مديره ) و بخصوص جهت هر يك از مدرسان و معيدان كه به تنهايي دراين مكان ها به مطالعه و رسيدگي به مسائل آموزشي و اداري بپردازند و از اين جهت هم شبيه دانشگاه ها و سازمان هاي اداري و آموزشي امروز بود . تعيين شيوة استفاده از دو كتابخانة بزرگ شصت هزار جلدي براي طلاب و مدرسان و ساير مشتاقان علم كه اين هم شباهت زيادي به قوانين كتابخانه هاي امروز ايران داشته است .

8-                       همان شرايط و دقتي كه در مورد گزينش طلبه اجرا ميشد ، در مورد مدرسان و معيدان و ساير كاركنان نيز دقيق تر و گسترده تر مورد توجه بوده است و تمام آنان از نظر اعتقادي و استعداد و لياقت و درايت كاملاً كنترل ميشده اند و هر كس را كاري ميداده اند كه استعداد و لياقتش را داشته و به اثبات رسانده باشد . دستمزد ها هم بر اساس نوع كار و ارزش معنوي و مقام تحصيلي و  يا مقام سازماني افراد تعيين ميشده كه واقعاً از نظر دقت و آگاهي در آن برهة تاريخي فوق العاده است .

9-                      مجدداً  براي توضيح بيشتر در مورد شرح و تعيين وظايف به طرز كار بيمارستان ربع رشيدي و پزشكان آن را مي پردازيم كه شباهت زيادي با جنبه هايي از نمونه هاي امروز دارد :

پزشك چهار روز در هفته قبل از ظهر ها به تدريس اشتغال داشت و بعد از ظهر ها به طبابت ساكنان و پرسنل ربع رشيدي به دستياري دانشجويان خويش مي پرداخت . هر پزشكي پنج نفردانشجو داشت و هفته اي دو روز صبح و بعد از ظهر به معالجة عمومي يا ويزيت تمام بيماراني مي پرداخت كه از شهر تبريز و يا نقاط ديگر به بيمارستان مراجعه ميكردند . شيوة معاينه نيز تا اندازه اي شبيه امروز بود ، يعني پزشك بعد از معاينه و تشخيص بيماري ، دارو هاي لازم را روي ورق كاغذي (نسخه) مينوشت و بيمار آن را به دارو خانه ميبرد و از مسؤل داروخانه ، دارو ها را دريافت ميكرد و اگر مريضي نياز به بستري شدن داشت ، به دستور پزشك او را در بيمارستان كه مجهز به تمام امكانات موجود بود ، بستري   ميكردند . حتي بيمارستان به دو قسمت تقسيم شده بود ، قسمتي مخصوص بيماران معمولي و قسمتي مخصوص بيماري هاي واگير دار .

علاوه بر پزشكان تمام وقتي كه در استخدام ربع رشيدي بودند ، پزشكان ديگري به صورت نيمه وقت يه بيمارستان ربع رشيدي و به قول رشيدالدين ، « متردد » بودند كه تعداد اينان زياد بود .

با بررسي ربع رشيدي ، اميدواريم توانسته باشيم اين مجتمع عظيم آموزشي و حرفه اي را كه در تاريخ ايران تا اندازه اي ناشناخته مانده بود ، معرفي كرده  باشيم .

نسل كنوني ايران ، علاوه بر نياز به آشنايي با پيشرفته ترين نمونه هاي آموزشي امروز جهان ، لازم است به اين نكتة بنيادي و حياتي توجه داشته باشد كه تنها الگوهاي غربي در بازسازي كشوري مؤثر نبوده و نيست ، و بدانيم در فرهنگ اسلامي ايراني ما نيز سيوه هاي منظم و مؤثر آموزشي با سابقة تاريخي ديرينه دارد .

سرانجام ربع رشيدي

پس از كشته شدن خواجه رشيدالدين در 718 هجري قمري عمارت ربع رشيدي به غارت رفت و آثار زيبا و نفايس آن به دست عوام افتاد و يا معدوم شد . آنچه مانده بود ، بار ديگر پس از كشته شدن پسرش خواجه غياث الدين در 21 رمضان 736 به غارت برده شد و اكنون از آن همه آثار جز تل خاكي ديده نميشود و مردم عوام آن محل نيز ، سنگ و آجر آن بناي عظيم را تماماً بركنده و برده اند ، گاهي تكه پاره كاشي ها و كتيبه هاي شكسته از زير خاك پيدا ميشود ، شايد اگر حفاري كنند كتيبه ها و كاشي نوشته ها و اشياي ديگر پيدا شود .[176]

از قطعه شعري كه از شاعر معروف كمال الدين خجندي در دست است . معلوم ميشود كه رشيديه در زمان او در سال 718 هجري كه تقتمش خان امير دشت قيچان به تبريز تاخته و آن شهر را غارت كرده است و به كلي ويران بوده است . [177]

شاردن سياح معروف به فرانسوي در سال 1084 به ايران سفركرده درسياحتنامه خود مي نويسدكه :

« در بيرون شهر تبريز در سمت شرق آثار قلعه اي پيدا است كه در حال ويران است . اين قلعه رشيديه نام داشته و از بناهاي خواجه رشيدالدين فضل الله وزير غازان صاحب تاريخ رشيدي در احوال مغول است كه آن را در چهار صد سال قبل بنا كرده است . شاه عباس صد سال پيش به تعمير قلعه رشيديه پرداخت و آن را به حالت اوليه در آورد . ولي پادشاهان صفوي پس از وي تعمير قلعه را مصلحت نديده و به حال خود گذاشتند تا ويران شود .[178] نادر ميرزا در تاريخ و جغرافي دارالسلطنه تبريز مينويسد :

اين بنا شهري محكم و حصين بود ، بدان سال كه من به تبريز آمدم ، اثري از آن به جاي مانده بود ، در دامنة كوه سرخاب . همه از آجر و گچ ، طاق ها و ديوارها بيشتر مقرنس و سنگ ها همه يكرو تراشيده و باصل ديوار به كار برده . بوميان تبريز اين جا را رشيديه گويند ،آجر اين بنا را مردم بي تربيت بركندند و بردند و اكنون هيچ از آن به جاي نمانده ، مگر گودال ها كه براي استخراج سنگ و آجر حفر كردند . پي برجي از اين در تلي مشرف به كوي باغميشه و اين بنا به شمال تبريز به جاي است ، چون با سنگ و آجر و آهك خالص با كمال دقت تبريز عمارت شده  متين و استوار است .ديوار هاي حصار و سراي ها تا به روزگار سلاطين صفوي بر پاي بوده . بيشتر لشكر كشي هاي عثمانيان به تبريز و صدمة زلازل اين بنيان را برانداخت . در اينجا هيچ نوشته و تاريخ نيافتم تا ايراد كنم . همانا فضل الله دبير شيرازي نيابت اين وزير تاريخ بناي اين عمارت را به سال 699 نگاشته است .» [179]

بايد دانست كه هيچيك از عناصر حومة رشيديه در محل به صورت فعلي قابل تشخيص نيست ، آنچه از همه بيشتر آشكار است ، پاية برج ها و خط ديوار استحكامات دور حومه است كه بر روي بزرگترين تپه هاي آن ناحيه قرار دارد و ممكن است اين استحكامات همان هايي باشد كه در قرن چهادهم ميلادي ساخته شده اند يا بقاياي آثاري باشند كه شاه عباس در اوايل قرن هفدهم در آن محل بنا كرده است . مهمترين دليل بر اينكه در اين محل در زمان مغول ساختمان هايي بوده است وجود قطعات سفالي كاشي است كه بسياري از آنها شبيه قطعات متعلق به مقبرة غازان است . اين قطعات شامل كاشي هاي هشت گوش لعابدار نيلي و آبي مي باشد كه لعاب بعضي قسمتهاي آنها كنده شده و طرحهاي ديگري روي كاشي ها در آورده شده است . همچنين طرحهاي تسمه ايي يا باريكه هاي سفالي نيلي و آبي كه بعضي سوراخهاي آنها گچ بري پر شده و قطعات كتيبه كه با كندن و تراشيدن لعاب زمينه به صورت حروف درست شده ، در اين قطعات وجود دارد . ضمنا قطعات متعددي از كاشي چند رنگه كامل از دورة صفويه نيز در اين محل پيدا شده است . در پايه هاي برجها يكي شايان توجه است . اين پايه از ديگر پايه ها بزرگتر است و از لحاظ نقشه با آنها فرق دارد ، زيرا شامل مقطع مستطيلي است و نيز با دقت بيشتري ساخته شده است . زيرا روي پي نا صاف آن قطعات سنگ تراش قرار داده اند . قسمت هاي بزرگ قطعات روي بنا كه هنوز در محل خود باقي است ، نشان مي دهد كه قسمت بالاي برج پيشامدگي داشته است اغلب اين قطعات مرمر سياه است  و اگر همه آنها دوباره به كار برده نشده باشند ، بعضي از آنها مستعمل است . پايه هاي ستون از زمان اشكانيان و تعدادي سنگ خبر از دورة اسلامي در آنجا وجود دارد . محل برجستة پاية برج و ساختمان شگرف آن مي رساند كه ممكن است پي و اساس رصد خانه برده باشد . [180]


منابع

                  · سليم - غلامرضا ، « تعليم و تربيت در ربع رشيدي» ، مجموعه خطابه هاي تحقيقي ، دانشگاه تهران 1350 .

                  ·  صديق - دكتر عيسي ، تاريخ مختصر آموزش و پرورش ، چاپ سوم ، شركت طبع كتاب ، تهران ، 1319 .

                  ·  صديق - دكتر عيسي ، تاريخ فرهنگ ايران ، چاپ ششم ، تهران ، 1351 .

                  · كاشاني ( قاشاني ) ابوالقاسم عبدالله بن محمد ، تاريخ الجايتو ، به اهتمام مهين همبلي ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، تهران 1348 .

                  · كلاويخو ، سفر نامه ، ترجمة مسعود رجب نيا ، نشر كتاب ، تهران 1337 .

                  · لمبتون ، ا .ك . س ، مالك و زارع در ايران ، ترجمة منوچهر اميري ، شركت انتشارات علمي و فرهنگي ، چاپ چهارم 1377 .

                  · مستوفي - حمدالله بن ابي بكربن احمد بن نصر ، تاريخ گزيده ، تصحيح عبدالحسين نوائي ، اميركبير ، تهران 1399 .

                  · مستوفي - حمدالله بن ابي بكربن احمد بن نصر ، نزهه القلوب ، تصحيح محمد دبير سياقي .تهران 1336 .

                  · مشكور محمد جواد ، « ربع رشيدي »  ، مجموعه خطابه هاي تحقيقي ، دانشگاه تهران ، 1350 .

 



[1]  ابن الاثير ، عزالدين علي ، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران ، ترجمه ابوالقاسم حالت ، انتشارات علمي ، ج 26 ، ص 6 ـ 125 .

[2]  اقبال آشتياني  عباس اقبال ­ـ تاريخ مغول ـ چاپ پنجم ـ  1364 ، ص 5ـ10

[3]  ن .و .  پيگولوسكاياواي . پ ، پطروشفسكي ( و چند تن ديگر از مورخين شوروي ) ، تاريخ ايران ( از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم ميلادي ) ترجمه كريم كشاورز ، ( انتشارات پيام ، چاپ چهارم ، 1354 ) ص . 32 .

[4]  بروشكي ـ محمد مهدي ، بررسي روش اداري و آموزشي ربع رشيدي ، انتشارات آستان قدس رضوي 1365 ص 14و13

[5]  همان ماخذ ص 14 .

[6]  منظور علاء الدين محمد پدر ركن الدين خورشاه است كه تسليم هولاكو شد .

[7]  رشيد الدين فضل الله همداني ، جامع التواريخ ، تصحيح بهمن كريمي ، جلد دوم ، چاپ اقبال ، صص 9 ـ 691 .

[8]  ن .و . پيكولوسگايا و ....... تاريخ ايران ، ص 341 .

[9]  ـ براي اطلاع بيشتر مراجعه شود اقبال آشتياني ، عباسي تاريخ مغول .

[10]  ـ ن ،و . پيكولوسكاپاو ـ تاريخ ايران . ص 35

[11]   رشيد الدين فضل الله جامع الثوار يخ، جلد دوم ، ص 805 به بعد

[12]  - رشيد الدين فضل الله ، جامع التواريخ ، جلد  دوم ص 805 به بعد .

 

[14]  همان ماًخذ ، جلد دوم ، ص 835

[15]  ن . و . پيگولوسكايا و ... تاريخ ايران ، ص 357 .

2  رشيد الدين فضل الله ، جامع التواريخ ،جلد دوم. ص 837 به بعد .

3  براي اطلاع بيشتر ر، ك همان ماّخذ بخش تاريخ غازاني به ويژه حكايت ششم ، ص 978 و حكايت ششم ، ص 978 و حكايت چهاردهم و فرمانهايي كه در اين حكايت از قول غازان صادر شده ، صص 1014 و 1024

4  لمبتون : ا، ك . س ـ مالك زارع در ايران ترجمه منوچهر امپري ، انتشارات علمي و  فرهنگي ،  چاپ چهارم . 1377 . ص 163 به بعد .

 

1  رنه گروسه ، امپراطوري صحرا نوردان ، ترجمه عبدالحسين ميكده ، شركت انتشارات علمي و فرهنگي چاپ سوم 1368 ص 67 .

2  رشيد الدين فضل الله ،  جامع التواريخ ، جلد دوم ، ص 933 .

[16]  براي اطلاع  بيشتر مراجعه شود به اقبال آشتياني ـ  عباسي تاريخ مغول ، صفحات 259 تا 334

[17]  راوندي مرتضي ، تاريخ اجتماعي ايران ، ( انتشارات امير كبير ، چاپ سوم ، تهران ، 1356 ) جلددوم ، ص 310 .

[18] باستاني  پاريزي محمد ابراهيم ، از پاريز تا پاريس ، ( انتشارات امير كبير ، چاپ سوم ، تهران 1357 ) ص 80  .

[19] اقبال آشتياني تاريخ مغول صفحه 318

[20]  ـ اقبال آشتياني ، عباس ، ناسخ مغول ، انتشارات امير كبير ، تهران ، 1376 ص 488 .

[21]  رشيد الدين فضل الله همداني ، وقفنامه ربع رشيدي ( نسخ عكسبرداري شده از روي نسخة اصلي ، از انتشارات انجمن آثار ملي ، به كوشش مجتبي مينوي وايرح افشار ( 1350 ) ص 47 و حاشيه چندين صفحة ديگر .

[22]   پطروشفسكي ، ايلياپاولويچ ، اسلام در ايران ( از  هجرت تا پايان قرن نهم هجري ) ، ترجمه كريم كشاورز ،  انتشارات پيام تهران ( قطع جيبي ) ، ص 148 .

[23]   مينوي مجتبي ، مقدمه اي بر وقفنامة ربع رشيدي ، همان مأخذ . ص 1 .

[24]  مينوي مجتبي  ، مقالة « جامع التواريخ » ( رشيد الدين فضل الله همداني وزير ) ضميمة مجلة دانشكدة ادبيات تهران ، 1374 سال هفتم شماره چهارم ، ص 24 .

[25]  منشي  كرماني ، ناصر الدين ، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار ( در تاريخ وزيراء  ) تصحيح مير جلال الدين حسني ارموي انتشارات دانشگاهتهران 1338 .

[26]  خواند مير ، غياث الدين بن همام الدين الحسيني ، حبيب السير ( 7 جلد ، تهران ، انتشارات خيام ، 1333 ) جلد 3 ، ص 151 . نيز مير محمد بن مير خواند ، روضة الصفا ( ده جلد ، تهران ، انتشارات خيام ، 1339 ) جلد 5 ، ص 402 ، نيز وصاف الحضره ( شهاب الدين بن فضل الله شيرازي ) ، تاريخ وصاف ، تحرير عبدالحميد آيتي ( انتشارات بنيادفرهنگ ايران 1364 ) ص 210 .

[27]  كاشي ( ابوالقاسم عبدالله بن محمد القاشاني ) ، تاريخ الجاتيو ، به اهتمام مهين همبلي ، تهران بنگاه ترجمه و نشر كتاب . 1348 ، وقايع سال 711 ، ص 121 ،  نيز حمدالله مستوفي ،  تاريخ گزيده تصحيح عبدالحسين نوائي ،  چاپ انتشارات امير كبير ، تهران 1339 ، ص 608 ، نيز رشيد الدين فضل الله ، جامع التورايخ ، مأخذ پيشين ص 934 و چندين مأخذ ديگر .

[28]  -اشپولر ، برتولد،  تاريخ مغول ،  ترجمة محمود مير آفتاب ، انتشارات امير كبير ، 1356 تهران ، ص 284 ،  نيز وصاف الحضره ، تاريخ وصاف ، ص 303 .

[29]  درمورد قتل رشيد الدين ر، ك خواندمير ، حبيب السير ، جلد اول ، ص 199 و حمدالله مستوفي ، تاريخ گزيده ص 609 و عباس اقبال ، تاريخ مغول ص 304 و برتولدااشپولر تاريخ مغول ص 125 ، مير خواند ، روضه الصفا ص 482 . پ

[30]  مير خواند ، روضه  الصفا صص 7ـ 476 ، خواند مير در حبيب السير تقريباً همين مضمون را آورده است . ج 3 ص 199 .

[31]  خواند مپر ـ  حپب السپر ، جلد سوم ، ص 119

[32]  خواند مير ، حبيب السير ، ص 200 .

[33]  مير خواند ، روضه الصفا ، ص 482 .

[34]  اشاره به اتهام اختلاس رشيد از اموال شاهزادگان مغول است .

[35]  مستوفي حمدالله ، تاريخ گزيده ص 612 . لازم به  تذكر است كه حمدالله مستوفي از معاصران رشيد بوده واز طرف رشيد به مقامات سياسي گمارده شده بود .

[36] ـ براي اطلاع بيشتر مراجعه شود . اقبال آشتياني  ـ عباس  . تاريخ مغول صفحات 326 به بعد

[37]  ـ اقبال آشتياني ، تاريخ مغول ، ص 227 .

             

 

1  - اشپولر بر تولد، تاريخ مغول ، صفحه 285 ، و مير خواند ، روضه الصفا ص 208  .

2 - رشيد الدين فضل الله همداني ، وقفنامة ربع رشيدي ، صفحه 60 يا برگ 40 اصلي . دروقفنامة مذكور رشيد نام پسرانش را چنين مي نويسد  علي ، جلال ، ابراهيم ، مجد ،عبدالطيف ، محمد ،  احمد و محمود و شهاب .

3- رشيد الدين فضل الله همداني ، مكاتبات رشيدي ، تصحيح محمد شفيع ، چاپ لاهور 1364 قمري مطابق 1945 م ( از روي نسخة موجود در كتابخانة آستانه قدس ) مكتوب 23 ص 129 ومكتوب 36 ص 339 . در مكتوب 36 كه خطاب به محمد تركه از معتمدان خود نوشته و در واقع حكم وصيتنامة او را دارد ، علاوه بر نام نه نفر پسرانش كه در وقفنامه ذكر شده ، از پنج نفر پسر و چهار دختر ديگر نيز نام مي برد . زيرا در فاصلة تدوين وقفنامه ( حدود  سال 704 يا 709 ) و نوشتن اين نامه ( سالهاي 718 يا 717 هـ ) اين تعداد بر فرزندان او اضافه شده اند . نام فرزندان رشيد دراين نامه به ترتيب زير است : سعد الدين ، جلال الدين ( حاكم گرجستان ) ، محمود ( حاكم كرمان ) ، همام ، شهاب الدين ( حاكم اهواز ) ، عليشاه . و نام دختران او :   فرمان  خانه ، اي خاتون ، شاهي خاتون ، شاهي خاتون ، هديه ملك .

[43] - رشيد الدين در مكاتبات رشيدي ، مكتوب 7 خطاب به خواهر زاده اش مي نويسد « ... الجايتو سلطان محمد خدابنده ... خود بدين كمينه فرمود كه فرزندان تو كه بنده زادگان قديمند ، و آثار ارشاد از جبين ايشان لايح ... مي خواهم كه هر يك  از زمان سلطنت ما ، قباي شهرياري در بركنند و كلاه جهانداري بر سر نهند » آن گاه از مناصبي كه به فرزندانش داده شده نام مي برد .

[44]  - مير خواند ، روضه الصفا ، ص  514 .

[45]  - همان مأخذ ، ص 540 .

[46]  - بروشكي ـ محمد مهدي بررسي روش اداري و آموزشي ، ربع مرشيدي ، ص 28

[47]  -  نصر ، سيد حسين ، علم و تمدن در اسلام ، ترجمة احمد آرام ، نشر انديشه ، چاپ اول تهران 1350 ، ص 226 .

[48]  - رشيد الدين فضل الله ، مكاتبات رشيدي ، مكتوب 25 ، صفحه 135 .

[49]  - همان مأخذ ، مكتوب 40  صفحة 237 ، در اين نامه كه خطاب به پسرش جلال الدين حاكم روم است ، پس از توصيف و تمجيد از نويسندگان و آثار ارسالي آنها و تعيين جوايزي برايشان ، از كتابهاي ارسالي به شرح زير نام ميبرد .

1 ـ اطواق المذهبه في تاريخ المغاربه ( 10  جلد )  2 ـ اقوام المسالك في مذهب امام مالك (  5 جلد )  3 ـ منهاج الرثاسه في علم السياسه ( يك جلد )   4 ـ نزهه الابرار و روضه الاحرار في علم التصوف (2 جلد )  5 ـ تحفه الاماني في علم المعاني ( دوجلد )  6 ـ دره اليتيم في علم التنجيم ( 3 جلد )  7 ـ ميزان الكياسه في علم الفراسه ( يك جلد )  8 ـ البلغه في علم اللغه  9 ـ تقويم الافكار  في علم الاشعار (3 جلد )   10 ـ عمده الفصحاء في امثال البلغا ( 3 جلد )

[50]  - همان مأخذ ، مكتوب 19 صفحة 69 دراين نامه كه خطاب به پسر ديگرش امير علي حاكم بغداد است براي  51 نفر از علما و دانشمندان بغداد مقرري تعيين كرده است و نيز نامهاي 10و14و22و25و37 ، راجع به همين مسائل است .

[51] - حبيبي عبدالحي ( كابل ) ، روزگار و شخصيت نيكوكار رشيد الدين وزير » ، مجموعه خطابه هاي تحقيقي  دربارة رشيد الدين فضل الله همداني ،  ( از انتشارات دانشگاه تهران ، به مناسبت ششصد و پنجاهمين سال قتل رشيد ، 1350 ) ، ص 293 .

[52]  - براي الطلاع بيشتر مراجعه شود ـ به رشيد الدين فضل الله همداني ، وقفنامه ربع رشيدي به كوشش مجتبي مينوي و ايرج افشار.

[53]  - وقفنامة ربع رشيدي ، ص 293 .

[54]  - همان مأخذ ، ايضاً ص 293.

[55]  - همان مأخذ ، ص 294 .

[56]  - كاشاني ، ابوالقاسم عبدالله بن محمد ، تاريخ الجايتو ،  تصحيح مهين همبلي ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، تهران 1348 ، صص 54 ، 240 .

[57]  - زرياب خوئي ، عباس ، مقالة « سه نكته دربارة رشيد الدين فضل الله » مجموعه خطابه هاي تحقيقي ... ، صفحه 134 .

[58]  - براي اطلاع بيشتر مراجعه شود .  اقبال آشتياني ـ عباسي ، تاريخ مغول ، صفحات 488 تا 491 .

[59]  - رجب زاده ، هاشم ، آئين كشورداري در عهد وزارت رشيدالدين فضل الله همداني ، انتشارات توس ، تهران 1355 ، ص 90 به بعد .

[60]  ـ اولين خان مغول در ايران كه دين اسلام پذيرفت تكودار پسر هلاكو خان و دومين جانشين او بود . وي كه بين سالهاي 681 تا 683 هـ به جاي برادرش آباقاخان در ايران حكومت كرد ، سعي داشت دولت مغولي را تبديل به دولت مسلمان كندو همين امر نارضائي بخشي از خانان مغول را كه با اسلام مخالف بودند  بر انگيخت و باعث دستگيري و قتل او شد ( رك : تاريخ ايران ترجمه كريم كشاورز ، صفحه 353 ) .

[61]  - رشيد الدين فضل الله ،جامع التواريخ ، بخش تاريخ غازاني ، ص 984 .

[62]  -  همان مأخذ ، ص 985 .

[63] - همان مأخذ . 991 .

[64]  - رجب زاده ، هاشم ، آيين كشور داري ... ، ص 102 .

[65]  - رشيدي ، مكاتبات ، مكتوب 22 ص 93 .

[66]  - همان مأخذ ، مكتوب 5 ص 10 و مكتوب 9 ص 21 در همين معني است .

[67]  - رشيد الدين ، جامع التواريخ ، ص 943 .

[68]  - رشيدي ، مكاتبات ، مكتوب 49 ، ص 300 .

[69]  -  رشيدي ، وقفنامة ربع ، ص 224 .

[70] - مشكور ، محمد جواد ، « ربع رشيدي » ، مجلة هنر و مردم ، سال 1348 شمارة  84  ، ص 32 .

[71]  - سورة اسراء ، آية 85 .

[72]  - زرياب خويي ، عباس ، « 3 نكته درباره رشيدالدين » مجموعه خطابه هاي تحقيقي ... ، ص 126

 

 

3- اشپولر ، برتولد ، تاريخ مغول ، ص 250 .

[74]  - زرياب خويي ، عباس ، همان مقاله ، ص 127 ، به نقل از البدايه و النهايه ، ابن كثير حوادث سال 718 هـ .

[75]  - اقبال ، عباس ، تاريخ مغول ، ص 328 .  

[76] - يوسفي ، غلامحسين ، مقاله « انعكاس اوضاع اجتماعي در آثار رشيد الدين » ـ مجموعه خطابه هاي تحقيقي ... ، ص 418 .

[77]  - براي اطلاع بيشتر رجوع كنيد به  ، ايرج افشار ، مقالة رشيد الدين فضل الله و يزد .مجموعه خطابه هاي تحقيقي ... ، ص 30 به نقل از تاريخ جديد يزد ، صص 81 ، 89 وتاريخ يزد ، صص 123 . 135

[78]  - كاتب ، احمد بن حسين بن علي ، تاريخ جديد يزد  ص 80 .

[79]  - الاغ ، قاصد و پيك را گويند و اسبي كه در راهها به حهت قاصدان گذراند . ( برهان قاطع )

[80]  - خواند مير ، حبيب السير ، جلد اول ، ص 197 .

[81]  - كاشاني ، عبدالله ، تاريخ الجايتو ، وقايع سال 709 ، ص 108 .

[82]  - بروشكي ـ  محمد مهدي ـ بررسي روش اداري و آموزشي ربع رشيدي ـ ص 54 .

[83]  - مرتضوي منوچهر درمقاله اي كه در « مجموعه خطابه هاي تحقيقي ... نوشته شده است . در انتساب نگارش اين نسخه به خط خود رشيد الدين ، شك كرده و آن را طبق مكتوب 36 به عبدالملك حدادي نسبت داده است . ولي بايد گفت به دلايلي اين نسخه كه در بالا معرفي مي شود ، همان نسخه اصلي است كه به دست شخص رشيدالدين نوشته شده است . دليل اول اين كه اگر بنا بود كه با خط خود رشيدنوشته نشودپس بايد به وسيله خطاطي خوش خط نوشته مي شد و يا اگر اين نسخه را از روي آن نوشته اند  ( چنان كه مقداري از نسخه هاي استنساخ شده ضميمه نسخه اصلي است ) بايد مانند  همان قسمتي از نسخه هاي ضميمه با خط خوشي نوشته مي شد ، درصورتي كه اين نسخه بد خط و كج و معوج و تقريبا بي نقطه نوشته شده و نشان مي دهد كه رشيد به علت وجود اشتغالات سياسي ، با عجله آن را نوشته ولي نسخه هايي كه از روي آن نوشته شده بسيار خوش خط است .

[84]  - بيش از 177 برگ بوده كه اكنون حدود 150 برگ آن باقي است .

[85]  - وقفنامه ربع رشيدي ص 33 .

[86]  - جهت سهولت ، در فصول آينده و اين فصل به جاي « وقفنامه ربع رشيدي » گاهي به اختصار كلمه « وقفنامه » آمده و به جاي « مكاتبات رشيدي » گاهي كلمه « مكاتيب » را به كار برده ايم .

[87]  -  رشيد الدين ، وقفنامه ربع رشيدي ، صفحه 29 .

[88]  - اشاره به مقام وزارت خويش در دربار غاران و الجايتو است .

[89]  - رشيد الدين ، وقفنامه ربع رشيدي ، ص 29 .

[90]  - حبيبي عبدالحي ، همان مقاله ،ص 92 ، به نقل از مكاتبات  رشيدي .

[91] - اشاره به مقام وزارت خويش .

[92]  - صناع ـ منظور مهندسان ، متخصصان و كارشناسان و صنعتگران است .

[93]  - رشيد الدين ، وقفنامه ربع رشيدي ، ص 30 . معني آيه اين است بار خدايا تو مرا سلطنت و عزت دادي و علم رويا وتفسير خوابها بياموختي ، تويي آفريننده زمين و آسمان ،  تويي ولي نعمت من در دنيا و آخرت ، مرا به تسليم و رضاي خود بميران و با صالحاتم محشور فرما .

[94]  - « رب قد اتيتني  من الملك و علمتني من تأويل الاحاديث ، فاطر السموات والارض انت وليّي في الدنيا و الاخره ، توفني مسلماً و الحقني بالصالحين ( سوره يوسف آية 101 ) »

[95]  - رشيد الدين درنامه هاي 3و17و18و34و36و51 وچند نامه ديگر به ربع رشيدي اشاره كرده است .

 

[96]  - كاشاني ، تاريخ الجايتو ، ص 54 .

[97]  - عقبه ، ( به فتح و قاف و با ) به معني گردنه ، راه دشوار در بالاي كوه و جمع آن عقبات است ( فرهنگ عميد ) .

[98]  - كاشاني ، تاريخ الجايتو ، ص 117 .

[99]   - همان مأخذ .

[100]  - در وقفنامه نيز رشيد الدين مفصلا ً به اين تأسيسات آبرساني تبريز و چگونگي تقسيم آن پرداخته است و  حتي به نقشه شبكه آبرساني تبريز كه در كتابي به نام « صور الاقاليم » ثبت بوده است ، اشاره مي كند( وقفنام فصل شانزدهم ).

[101]  - به چارپايان مذكور و باغهاي فتح آباد وغيره نيز رشيد در وقفنامه و مكاتيب پرداخته است .

[102]   - كاشاني ، تاريخ الجوايتو ، صص 116 و 117 .

[103] - مستوفي حمد الله ، نزهه القلوب ،تصحيح محمد دبير سياقي ، چاپ ظهوري ، تهران ، 1336  شمسي ، بخش  نخست از مقاله سوم ، ص 78 .

[104]  - بروشكي  محمد مهدي ،  بررسي روش اداري و آموزشي مربع رشيدي ص 67

[105]  -  همان مأخذ ص 68.

[106]  - كلاويخو ، سفرنامه ، ترجمه مسعود رجب نيا ، نشر كتاب ، چاپ دوم ، تهران ، 1344 ، ص 171 .

[107]  - قصاد ، جمع قاصد ، فرستاده ، پيك .

[108]  -  رشيدي مكاتبات ،  مكتوب 51 ، ص 317.

[109]  - حوانيت ـ جمع حانوت به معني مغازه ، دكان .

[110]  - طواحين ـ جمع طاحونه به معني آسياب .

[111] - شعر ( بفتح شين و سكون عين)  ـ به معني پارچه ، شعر بافي يعني پارچه بافي .

[112]  - رشيدي مكاتبات ، مكتوب 51 ، ص 318 .

1

[113] - همان مأخذ ، ص 56 ( برگ 38 اصلي ) .

[114]  - همان مأخذ ، ص 57 .

[115] - همان مأخذ ، ص 58 .

[116] - در مورد سرابستان رشيد در وقفنامه توضيح مي دهد « ... سرابستان ، متصل گنبد مسجد و عمارتي كه در آن ( اين قسمت ناخواناست ) ... جهت روشنايي گنبد مسجد و هر چه متولي  صلاح داند .»

[117] - وقفنامه ربع رشيدي ، ص 58 .

[118] - وقفنامه ربع رشيدي ، ص 58 .

[119] - بروشكي محمد مهدي  بررسي  روش اداري ربع رشيدي ، ص 74

[120] - همان مأخذ ص 75

[121] - درباره شب فلاح  و شب استفتاح رشيد هيچ توضيحي نداده ولي درباره شب رغايب گفته است ( شب رغايب كه شب آدينه اولين باشد از ماه رجب ، ص296 ).و درباره ايام السعي گفته است « شانزدهم هر ماهي باشد .»

[122] - همان مأخذ ، ص 75 .

[123] - وقفنامه ربع رشيدي ، ص 3 ـ 180  .

[124] - وقفنامه ربع رشيدي ، 222 . 224

[125] - براي اطلاع بيشتر به وقفنامه ربع رشيدي مراجعه شود .

[126] - وقفنامه ربع رشيدي ، ص29.

[127] - دكتر صديق عيسي ، تاريخ مختصر آموزش و پرورش ( شركت طبع كتاب ، چاپ سوم ، تهران 1319 ) ، ص 301 .

[128] - اشاره به اقدامات ميرانشاه پسر تيمور سفرنامه كلاويخو ، ص 171 .

[129] - مفهوم اصطلاحي لغات مذكور ، به ترتيب عبارت از تمام وقت - مقاله با رساله كوتاه نوشته به عنوان يك تكليف بين ترمي روابط فرهنگي يا دانشگاهي و علمي تشكيلات اداري علم كتابداري يا علم تنظيم و محافظت از كتب دوره كوتاه مدت آموزشي يا دوره فشرده .

3- رهنما مجيد مقاله رشيدالدين و رب رشيدي و مجموعه خطابه هاي تحقيقي صفحه 114

[130] - رهنما  مجيد ، « مقاله رشيد الدين و ربع رشيدي » - مجموعه خطابه هاي تحقيقي ، ص 114 .

[131] - مكاتبات رشيدي ، مكتوب 51 .

[132] - رهنما  مجيد ، « رشيد الدين و ربع رشيدي » - همان ماخذ ص 118 .

[133] - براي اطلاع بيشتر مراجعه شود به وقفنامه رشيدي ص180 به بعد .

[134] - هر دينار تبريز معادل 3 مثقال طلا است . اگر طلا را به قيمت امروز حساب كنيم ميبينيم كه سطح پرداخت حقوق در سطح بسيار خوبي بوده است ، به علاوه مقداري هم حقوق به صورت كمك ها ي غير نقدي كه آورده شد .

3ـ بروشكي ـ محمد مهدي بررسي روش اداري و آموزشي ... صفحه 120

[136] - وقف نامه ربع رشيدي . ص191 .

[137] - دكتر صديق عيسي ، تاريخ فرهنگ ايران ، چاپ ششم ، تهران 1351 ، ص 384 و جرجي زيدان ، تاريخ تمدن اسلام ، ترجمه علي جواهر كلام ، ص626 .

[138] - وقفنامة ربع رشيدي ، ص 165 .

[139] -براي اطلاع بيشتر مراجعه شود به وقفنامه رشيدي ص180 به بعد .

[140] - بروشكي محمد مهدي ، بررسي روش اداره وآموزش ربع رشيدي ص125 .

[141] - همان مأخذ ص125 .

[142] - همان مأخذ ص126 .

[143] - همان مأخذ ص224 .

[144] - مكاتبات رشيدي ، مكتوب 51 ، ص319 .

[145] - همان مأخذ بالا

[146] - ه .ج ، ولز ، كليات تاريخ ، « دور نمايي از تاريخ زندگي آدمي از آغاز تا 1960 ميلادي » ، ترجمة مسعودرجب نيا ، تهران 1353‌، ص 874 .

[147] -بر تولد اشپولر ، تاريخ مغول ، ص415 .

[148] - وقفنامة ربع رشيدي ص165 .

[149] - دكتر صديق عيسي ، تاريخ مختصر آموزش و پروش ، ص315باختصار .

[150] - بروشكي محمد مهدي ، بررسي روش اداره و آموزش ربع رشيدي ص131 .

[151] - تاريخ مختصر آموزش و پرورش ،ص314 .

[152] - مكاتبات رشيدي ، مكتوب 51 ، ص 320 .

[153] - بروشكي محمد مهدي ، بررسي روش اداره و آموزش ربع رشيدي ص131 .

[154] - بروشكي محمد مهدي ، بررسي روش اداره و آموزش ربع رشيدي ص132 .

[155] - وقف نامة ربع رشيدي همان مأخذ -ص 187.

[156]- وقفنامة ربع رشيدي ، همان مأخذ ص 184

[157] -وقفنامة ربع رشيدي ، همان مأخذ ص 184

[158] - وقفنامة ربع رشيدي ، همان مأخذ ص 186 و 233 و 234

[159] - وقفنامة ربع رشيدي ، همان مأخذ ص 236

[160] - اين شخص از پزشكان معروف آن عصر بوده و در دارالشفا ربع رشيدي به تدريس علم و طب و طبابت اشتغال داشته است .

[161] - ادهان جمع دُهن (بضم دال و سكون ها) يعني روغن ، در اينجا به معني دارو ويا دارو هاي روغني است .

[162] - مكاتب رشيدي ، مكتوب 18 ، ص 53

 

5- همان مأخذ ، مكتوب21 ، ص93 .

[166] - همان مأخذ ، مكتوب 22 ، ص102.

[167] -همان مأخذ ، مكتوب 22 ، ص102 .

[168] -همان مأخذ ، مكتوب 48 ، ص 296 .

[169] - اين قسمت با استفاده از مقالة سيد حسين نصر تحت عنوان ، مقام رشيدالدين قضل الله در تاريخ فلسفه و علوم اسلامي « مجموعه خطابه هاي تحقيقي » ، ص 3 322 گرد آوري و به اختصار بيان شده .

[170] - وقفنامه ربع رشيدي ، حاشيه ص173 ( يا برگ 111 اصلي)

[171] - همان مأخذ .ص 224 .

[172] - منظور از« منصفات خاصه » تأليفات خود رشيدالدين است .

[173] - وقفنامه ربع رشيدي ، ص 251 .

[174] - همان مأخذ ، ص251 .

[175] - مكاتبات رشيدي ، مكتوب 36 ، ص236

[176] - مشكور محمد جواد « ربع رشيدي » مجموعه خطابه هاي تحقيقي و ، دانشگاه تهران 1350 ، ص 303 .

[177] - همان مأخذ ، ص 303 .

[178] -همان مأخذ ، ص 304 .

[179] - نادر ميرزا ، بديع الزمان ، تاريخ و جغرافياي دارالسلطنه تبريز 1323 هجري قمري ، ص 142 - 143

[180]- مشكور محمد جواد ، « ربع رشيدي » مجموعه خطابه هاي تحقيقي ، دانشگاه تهران 1350 ،ص 306

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 30 بهمن 1393 ساعت: 23:42 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق جنگ خندق

بازديد: 339

جنگ خندق ( 17 شوال سال 5 هجري)

مهمترين حادثه ي اين سال جنگ خندق است به پيامبر خبر رسيد كه كفار قريش با هماهنگي و هم عهدي با قبايل مختلف آماده نبرد با پيامبر مي شوند پيامبر مسأله را با اصحاب خود در ميان گذاشتند به پيشنهاد صحابي بزرگ ايشان حضرت سلمان فارسي در اطراف مدينه خندق حفر كردند خندق به صورت يك زاويه قائمه حفر شد چون نيازي نبود كه در اطراف مدينه حفر خندق به صورت دايره انجام شود يك رشته كوه در يك طرف مدينه و قلعه بني قريضه هم در كنار آن عملاً مدينه را از دو سمت و سو محفوظ مي داشت نقطه ضعف در دو قسمت ديگر مدينه بود در حفر خندق 2 هزار نفر شركت داشتند لذا حفر خندق در مدت 6 روز انجام شد عرض خندق 4 متر و عمق آن پيش از 2متر بودت بعضي از محققين معتقدند كه طول خندق 12000 زارع يعني حدود 5/5 كيلومتر بوده است با توجه به اينكه عرض آنرا 5 متر و عمق آن نيز 5 متر تخمين زده اند با اين حساب بايد هر ده نفر در 6 روز 20 متر از خندق را حفر كرده باشند يعني 500 متر خاكبرداري بعبارت ديگر 500/137 متر خاكبرداري توسط مسلمانان در عرض 6 روز صورت گرفته باشند

چنانكه ديديم ابوسفيان در سال 4 هجرت گروهي را به بدر آورد اما در وسط راه پيشيمان شد و برگشت اين بازگشت موقعيت فرماندهي او را در نظر بزرگان قريش ضعيف كرد و ناچار شد به تهية سپاه بزرگ و متعلمي بپردازد سرانجام در سال هجرت سپاهي بين هفت تا  هزار تن فراهم آورد كه 600 تن سواره جزء آنان بود اين لشكر بزرگ رو به مدينه نهاد چون سپاه از قبيله هاي مختلف عرب تشكيل شده بود اين جنگ احزاب ناميده اند به علاوه در اين جنگ گروهي از يهوديان بني فقير كه در خيبر به سر مي بردند با قريش و قبيله غعلغان عليه پيغمب متحد شدند يهوديان بني قريفله نيز كه پيرامون مدينه سكونت داشتند و متعهد بودند كه قريش را ياري نكنند پيمان شكني كردند و با مردم مكه همدست شدند در مقابل اين لشكر انبوه پيغمبر فقط 30 هزار سپاهي داش ت كه به جز چند تن بقيه پياده بودند مردم مدينه بر خلاف جنگ احد اين بار پذيرفتند كه شهر حالت دفاعي بخود بگيرد در اين جنگ بود كه به صلاح دير سلمان فارسي براي حفاظت شهر خندقي كندند مدينه از 3 سو به وسيله نخلستان و ساختمان محفوظه بود و دشمن نمي توانست از اين 3 جانب به شهر حمله برد و با كندن خندقي در شمال آن سمت نيز از هجوم سراران دشمن محفوظ ماند پيش از آنكه سپاه مكه به نزديكي مدينه رسد كار كنمدن خندق پايان يافت چون دشمن بر انجا رسيد در شگفت ماند چه تا آن رو چنان مانعي براي پيشروي جنگي نديده بود سواران نمي توانستند از خندق بهمند و چون پيش مي آمدند تيراندازان به آن ها مجال نمي دادند عمروبن عبدور و عكرمه بن آبي جمل تصميم  گرفتند از خندق عبور كند عمرو كه شجاعي نامدار بود  به دست علي ( ع) كشته شد به صورت ظاهر جنگ خندق براي مدينه زيان آور بود سپاه اندك مسلمانان در مقابل آن لشكر انبوه چه مي توانست بكند؟ پيغمبر نخست خواست قبيلة غطفان را از جمع لشكريان جدا كند بدانها پيام داد يك سوم محصول مدينه از آن شما بر شرطي كه با قريش همكاري نكنيد انصار مدينه از پيغمبر پرسيدند اين مصالحه وحي آسماني است؟ گفتند در اين صورت ما تن به چنين شكستي نمي دهيم آن روزها كه خدا ما را به دين اسلام هدايت نكرده بودجه خواري تن در نمي داديم امروز كه خدا به سبب تو ما را رستگار ساخته چگونه ممكن است خود را زبون سازيم در نتيجه آن مصالحه انجام    نشد .

عسرت در حفر خندق

بسياري از مورخين و محققين وقتي مي خواهند به جنگ احزاب با خندق بپردازند و اسناد و مدارك را مورد بررسي قرار دهند از شكوه شور انگيز مسلمانان در حفر خندق و مقامت چهل روزه آنان در برابر كفار و مشركين قريش دار سخن مي دهند و ناتوانمي بت پرستان و همپيمانان آنها را در نفوذ به مدافع مسلمانان مورد تجزيه و قرار مي دهخند كمتر ديده و شنيده ايم كه محققين به عمق فاجعه اي كه احزاب در چند قدمي آنها براي همدم و نابودي حرث و نسل مسلمين تدارك ديده بودند اشاره كنند مسلمانان در شرايط بسيار سختي به لحاظ اقتصادي و معيشتي بسر مي بردند شهر مدينه در محاصره بود منافقين مدينه آخرين اطلاعات ازمواضع مسلمانان و تغيير و تحولات جبهه ها را به مشركين مي دادند و يهوديان بين قرينه كه با مسلمانان پيمان نامه امضا كرده بودند با نزديك شدن قريش به نزديك مدينه پيمان شكني كردند و به آنها پيوستند اين دو گروه اطلاعات مهمي را از مسايل مسلمانان به دشمن مي دادند قريش بر مبناي اين اطلاعات بهتر مي توانستند براي شكست مسلمانان برنامه ريزي كنند مهمتر از همه اين كه حفر خندق در فصل تابستان در ماه رمضان انجام شده است از غذا و نان خبري نبود مسلمانان براي اينكه احساس گرسنگي نكنند سنگ پهني را در دستمان قرار مي دادند . آنرا به شكم خود مي بستند اين سنگ به حجر مجاعه معروف شد

در چنين شرايطي به حفر خندق اقدام كردن در محاصره دشمنان به دفاع از تماميت اسلام پرداختن و با توكل بر قدرت قاهره الهي در انتظار پيروزي بودن دليل محكم و نيرومندي برا ايمان مومنان صدر اسلام و برهان مستحكمي بر ارزشمندي جنگ خنداست مشركين قريش در 17 شوال سال5 هجري به پشت خندق رسيدند و بسيار تعجب كردند زيرا تا آنروز چنين پديده اي را براي دفاع از شهرها نديده بودند قريش پي برد كه فكر حفر خندق از غير عرب است بنابراين در پشت خندق متوقف شدند و به حفر سنگر و نصب چادر پرداختند روزها طول كشيد و امكان نفوذ به مدينه وجود نداشت

چندين بار ابوسفيان نمايندگاني را به نزد كعب اين اسد رئيس يهوديان بني قريضه فرستاد و تقاضاي كمك كرد كعب همپيمان پيامبر بوده او درآغاز تقاضاي همكاري با قريش را رد كرد ولي بالاخره اصرار حي بن اخصلب رئيس قبيله بني نضير و ديگر شخصيت هاي مكه مقاومت او را شكست و حاضر شد پيمان خود را با پيامبر بكشند او 3 نوع همكاري را به قريش قول داد:

1ـ به قريش آذوقه و خوار و بار بدهد

2ـ نيروي رزمنده براي جنگيري در اختيار قريش بگذارد

3ـ در مدينه به ناامني و تخريب و احياناً ترو دست بزند

و البته اين يك پيروزي بزرگ براي قريش بود پيامبر از پيمان شكني كعب آگاه شدند بر حفاظت از شهر و نظارت بيشتر بر بني قريضه و رفت و آمدهاي به داخل قلعه آنها افزودند پيامبر به منظور ايجاد رعب در دل بني قريضه و وحشت در دل مشركين قريش و تقويت روحيه مردم مسلمان مدينه همه روزه گروههاي منظمي را به داخل شهر مدينه و كوچه هاي فرستاند و آنها شعار الله اكبر و لا الله الا الله را با صداي رسا و دسته جمعي سر مي دادند بسياري از يهوديان بني قريضه از رفتار پيامبر و مسلمانان متوجه شدند كه پيمان شكنه آنها را پيامبر فهميده اند بنابراين سخت به وحشت افتادند عمر وبن عبدود شجاع معروف عرب با پريدن از روي خندق محاصره را شكست و خود را به سپاهان اسلام رساند و مبارز طلبيد بهمراه عمرو چند تن ديگر فرماندهان قريش مانند عكرمه بن ابي جهل و هبيره بن وهب و نوضل بن عبد الله و... و از عرض خندق عبور كردند. البته نوضل بن عبد الله به ميان خندق سقوط كرد حضرت امير ( ع ) به ميان خندق آمد و او را از پاي در آورد .

 

حفظ زبان

1ـ سعي كه در گفتن آنچه كه مردم راخوش نيايد،بي پروا باشد،درباره اش خبرهايي خواهند گفت كه نمي دانند

2ـ زبان عاقل در نهانگاه دلش قرار دارد،ودل احمق بر سر زبانش ‍‍.

واز مضامين عجيب وشريفي ومنظور امام (ع) اين است كه: عاقل زبان را به حال خود ميگذارد،تا با دل خود شور نمايد و در ذهن آنرا بر ميرسد،و احمق هر چه بر زبانش آيد،بر تفكر وتحليل آن پيشي دارد .پس به اين ماند كه زبان عاقل دنباله رو و احمق پيرو زبان اوست.

3ـ دل احمق در دهانش قرار دارد وزبان عاقل در دلش.{هر دو معني يكي باشد}

4- وحشي است زبان،مي گزد اگر غفلت كنند از آن.

5ـ وقتي عقل كمال يافت،كس به پر گويي نپرداخت.

6ـبر مردم زماني ميرسد كه جز سخني چنين را تحويل نگيرند،وجز بد كار را طرفه كار نخوانند،وجز منصف را ضعيف نينگارند.

7- آدمي مخفي است در زير زبان.

8-سخني بخردانه بر زبان نياوردن،سودي نمي بخشد،همانطور كه سخني به ناداني گفتن.

9-ابهت آدمي در كمتر سخن گفتن حاصل مي گردد،وانصاف داشتن به تعداد دوستان مي افزايد،وبا بخشش قدر مرتبت آدمي بالا مي رود،وبا تواضع،نعمت كامل مي شود،وتحمل رنج،مرد را سرآمدمي سازد،و عدالت،دشمن را مقهور مي گرداند،و بردباري مقابل فرد كم عقل،ياران را مي افزايد.

10-حكيمان اگر سخني درست گويند،درمان كنند واگر نه درد افزايند.

11-بيانگر ميزان عقل توست فرستاده است،واز آنچه بر زبان مي راني رساتر است نامه ات.

12-وقتي سخنت به اوج رسيد،گشايش حاصل مي گردد وهنگاميكه زنجيره بلايا آدمي را در بر ميگيرند،راحتي فرا مي رسد.

13- اگر از دهان كسي چيزي پريد تا وقتي كه ميتواني آن را به نيكي توجيه كن نبايد كه بر آن گمال بد بري

14ـ سخن به زبان توست تا به سخنش نگفته اي، و چون گفتي تو در اختيار آني بنابراين مراقب زبان خود باش آنگونه كه درهم و دينارت را مراقبي چه بسا حرفي نعمتي را به باد داد و نقمتي را بر نهاد

15ـ تا مرد سخن نگويد عيب و هنرش نهفته مي ماند

16ـ چه بسا حرفي كه برش آن از يورش بردن بيشتر است

17ـ با كسي كه به تو گفتن آموخت تيز گويي مكن و در برابر آنكه آداب سخن را با تو گفت به بلاغت دم نزن

18ـ سكوت خوب نيست وقتي بايد سخن گفت همانطور كه سخن از روي ناداني صحيح نيست

19ـ آن كسي كه در زبان هم ناخشنودي خود را بيان نمود اجر يابد و از آن نخستين برتر است

20ـ بعضي مردم كار ناشايست را با دست و زبان و دل خود زشت مي شمارند اين چنين افرادي خصايل نيك را به غايب كسب نموده و بعضي مردم به زبان و دل زشت مي شمارند ولي دست به كار نمي شوند اين افراد خصلت از خصايص نيك را كسب كرده  اند و يك خصلت را ضايع نموده اند و بعضي ناشايست را تنها به دل زشت مي شمارند و به دست و زبان چنين نكنند اين افراد در خصلت را كه شريف تر است ضايع داشته اند به يك خصلت نموده اند و بعضي به طور كلي ناشايست را نه به دل و نه به زبان و نه به دست مقابله نكرده اند اين افراد مردگاني ميان زندگان و تمام اعمال نيك و جهاد در راه خدا در مقابل امر به معروف و نهي از منكر تنها بازدهي است بر درياي پر خروش به واقع امر به معروف و نهي از منكر نه اجلي را نزديك سازند و نه از مقدار روزي كم مي كنند و بهتر از همه عدالت گويي نزد حاكم ستمكار است

21ـ از راههاي آمرزش گناهان سلام كردن و نيكو سخن گفتن است

22ـ خداوند متعال بهشت را حرام كرده است بر هر فحش دهنده و ناسزا گويي كم حيا كه نسبت به آنچه مي گويد و مي شنود بي مبالات است

23ـ آنكس كه زبانش راست گويد عملش نيز پاكيزه مي شود و هر كس كه نيتش خوب باشد روزيش زياد مي شود

24ـ قرآن فرا گيريد زيرا كه بهترين سخن است و در آن بينديشيد كه به راستي بهاي دلهاست

25ـ نزديك ترين شما به من در فرداي قيامت راستگوترين شما در سخن و امانت دارترين شماست

26ـ آدمي بايد كه بسيار نگويد و سخن ديگري به سخن خود قطع نكند

27ـ آنكس كه در كردار و رفتار ناخوشايد بكوشد ديگران هم سخنان ناپسنديده درباره اش مي گويند

28ـ اخلاق خوب چند چيز است راستي گفتارـ عطاي گدا ـ نيكي در عوض نيكي ـ حفظ امانت ـ حمايت همسايه

29ـ از دروغ جدي يا شوخي بپرهيزيد

30ـ از خدا بترسيد و متوجه باشيد چه ميگوييد

31ـ از دوستي با آنكس كه دروغ مي گويد بپرهيز چون او همچون سرابي است كه دور را به تو نزديك و نزديك را برايت دور مي كند

32ـ از سخنان بيهوده چشم بپوش سخني كه رفع حاجت كند تو را كفايت كند

33ـ اگرچه پيش خردمند خاموشي ادب است به وقت مصلحت آن به كه در سخن كوشي

34ـ اگر سري داريد با كسي مگوئيد در قرينه ي دل آنرا صيانت كنيد

35ـ امر به معروف و نهي از منكر راستي در گفتار سه ركن كوشش است

36ـ اميدواري در سه چيز است؛ حياء، امانت و راستي

37ـ ايمان، شناخت با قلب، اقرار به زبان و عمل به اعضا و جوارح است

38ـ بحث زياد نكن كه از ارزشت كم مي شود

39ـ بدانيد آنچه در سينه هاي شماست چه نهان كنيد و چه آشكار خدا مي داند

40ـ بدانيد شنواترين گوش آن است كه براي بيداري دل سخن فرا گيرد

41ـ بد بنده اي است بنده اي كه دررو داشته باشد و دو زبان در حضور برادرش بستايدن و در نبود او غيبتش كند

42ـ بدتر از شمشير زبان اصحاب نظم و نثر است

43ـ بدترين خلقها دروغگويي و نفاق است

44ـ بدترين سخنان آن است كه با هم متناقض باشد

45ـ بدگوئي و بد زباني از صفات اسلام نيست پس اخلاقتان را نيكو سازيد

46ـ برترين ادب آن است كه از حدود خود خارج نشود

47ـ به كسي كه تو را سخنوري آموخته و به راه راست خوانده تند زبان مكن

48ـ بهترين سخنها حقي است كه در مقابل ستمكار گفته شود

49ـ بي بهاترين دانشها علمي است كه زباني باشد و گرانبهاترين علمها دانشي است كه آثارش از كردگار و رفتار آشكار باشد

50- بيچاره كسي كه به صحب جباران مبتلا گردد و گره عهدشان زود سست شود و رخسار وفايشان به چنگال وفا مجروع باشد

51ـ بيش از داناييت سخن مگو و هنگاميكه درباره ي ديگري سخن ميگويي از خداوند بترس

52ـ پرگو بسيار خطا كند

53ـ پرهيز كنيد از سخنان بيهوده اتلاف مال و خواهشهاي زياد

54ـ تنها مرگ است كه دروغ نمي گويد و مرگ رهاننده است

55ـ جراحتي كه به تيغ زبان به دل رسد هرگز التيام نيابد

56ـ جهاد نيز بر چهار گونه است امر به نيكي، نهي از بدي، دشمني با بدكاران، صدق و راستي در گفتار كردار

57ـ چه بسيار حرفهايي هستند كه براي گوينده اش خوف و خطر ايجاد مي كند

58ـ چه بسيار زبانهايي هستند كه بر ضرر صاحبانشان تمام مي شوند

59ـ چه بسيار سخناني هستند كه اثرشان از زخم شمشير بيشتر است

60ـ چه بسيار سخناني هستند كه جواب آنها سكوت است

61ـ چه بسيار سخناني هستند كه خاموشي از گفتن آنها بهتر است

62ـ چه بسيار سخني كه اثرش بسيار بيشتر از حمله و ستيز است

63ـ چه بسيار سخناني كه فقط حرفند و عمل ندارند

64ـ حكمت درختي است كه بيخ آن در دل مي رود و ثمره ي آن به زبان آيد

65ـ خيانت براي دروغ  است

66ـ دامن مطلب سخن را بدست آوردن بهتر از عبادت آراستن است

67ـ در روزه چون دهان را مهر كردي پس چشم گوش و زبان را هم مهر كن

68ـ درشتي ز كس نشنود نرم گوي سخن تا تواني به آزرم گوي

69ـ دروغ آدمي را به بدكاري مي كشاند

70ـ دروغ خرابي ايمان است

71ـ دروغگو هميشه ذليل و خار است

72ـ دروغگوي مرد همين بس كه هر چه بشنود بگويد

73ـ دروغگويي موجب فرومايگي مي شود

74ـ دروغي را نگوييد كه پشيمان شويد چرا گفتيد؟

75ـ دست راستي و درستي رداي گمان را مي شكافد

76ـ دلي شكر گذار زباني ذاكر زني پارسا بهترين چيزي است كه مردم ذخيره مي كنند

77ـ دو چيز ملاك و مبناي دين است؛ صداقت ـ ايمان

78ـ مراز دار باشيد تا انديشه ي شما محافظت شود

79ـ راز دل پنهان نمي ماند و از پرهيزهاي رنگ و سخنان ناهماهنگ رازها افشا مي شود

80ـ راستي آرامش دست و دروغ اضطراب

81ـ راستي، تو را نجات مي دهد اگرچه از آن بترسي و دروغ تو را هلاك مي كند اگر چه از آن ترسي داشته باشي

82ـ راستي، سخن آرايش زبان است

83ـ راستي محكمترين پايه ي ايمان است

84ـ راستي و درستي آدمي را به نيكو كاري مي كشاند

85ـ رأس ايمان درستي و صداقت در كردارت است

86‍ـ زبانت ترجمان دلت است درويت آينه ي دلت

87ـ زبانت را نگه دار تا عزيز شوي و شيطان را زمامدار مگردان تا خوار نشوي

88ـ زبان حال راستگو تراز زبال قال است

89ـ زبان حيوان درنده ايست كه اگر بي انديشه رهايش كني تو را تباه سازد

90ـ زبان خردمند پشت دلش و قلب بي خرد پشت زبانش است

91ـ زبان قاضي ميان دو راه است يا به سوي بديست يا خوبي

92ـ زبان گوينده ي راز عقل است

93ـ زبانهاي گويا هلاك دلهاي خاموش است

94ـ زبوني و ترس عيب است و نقص

95ـ زشتي و بدي بي حيائي است

96ـ سخني كه از دهان بيرون رفت و تير كه از قبضه ي كمان گذر يافت بازگشت آن ممكن نيست

97ـ سخني كه در ميان جمع نمي توان گفت در پنهاني هم نمي توان گفت چ

98ـ سخن از براي مال پايمال مكن

99ـ سخن چيني، خوي و روش بي دين است

100ـ سخن در ميان دو دشمن چنان گوي كه گر دوست گردنه شرم زده نشوي

101ـ سخن ماند از تو همي يادگار تو با گنج دانش برابر مدار

102ـ سخن در نهان نبايد گفت كه بر انجمن نشايد گفت

103سخن گوييد كه شناخته شويد و بدانيد كه شناسايي مرد به زبان و سخنش است

104ـ سزا نيست وقتي از شما سخن مي پرسند و شما نمي دانيد از گفتن واژه ي نمي دانم شرمگين شويد

105ـ سستي و كاهلي زبوني است

106ـ سعي كنيد مردم از زبانتان در حذر باشد

107ـ سكوت حكمت است اما كمتر كسي آنرا بكار مي بندد

108ـ سكوت و كم خرجي موجب سلامت مي شود

109ـ سنت مردمان نيك آن است كه نرم سخن بگوييد در سلام گفتن پيشدستي كنند

110ـ سنت مردمان نيك حسن برخورد با ديگران است

111ـ سنت مردم لئيم آن است كه هميشه بد دهن مي باشند

112ـ سوگند دروغ قواعد عمرو بر اساس زندگي را زود خراب مي كند

113ـ شخص منافق فقط با زبان تشكر مي كند نه با عمل

114ـ شخص هيچ چيز را براي زنداني كردن سزاوارتر از زبان نداند

115ـ شخصي كه زبانش حاكم بر عقل اوست پيوسته نزد خويش سر افكنده خوار و بيمقدار است

116ـ شرابخواري نكنيد و بدگويي مردمان را انجام ندهيد

117ـ شنونده ي سخنان بيهوده در گفتن آنها شريك است

118ـ شنونده ي غيبت در حكم غيبت كننده است

119ـ شوخي زياد نكنيد كه زبان ديگران به رويتان باز مي شود

120ـ شوق سوختن دل است و پاره شدن جگر و زبان زدن آتش درون

121ـ صحبت اهل دنيا آتش است ابراهيمي بايد كه او را آتش نسوازند

122ـ صداقت و وفا سبب زياد شدن دوستي ميان مردم مي شود

123ـ صدق شمشير خداوند است

124ـ صدق و راستي امانت است

125ـ صادح انسان در خوشي زبان و احسان به مردم است

126ـ عقلت را با ادب درخشان كن يا همانطوريكه كه شعله ي آتش بوسيله ي هيزم فروزانتر مي شود

127ـ علم منافق در زبانش است و علم مومن در عملش

128ـ عقل گنجينه اي است كه كليدش زبان و پاسبانش سنجيدن است كه گوش شنونده همچون رهزني به كمين نشسته و سخن بريابد

129ـ غضب را با سكوت و شهوت را با عقل مداوا كنيد

غيبت گو سخن حق را در غيبت نگويد

130ـ فاش كردن راز خيانت است

131ـ فقر و تنگدستي زبان گوياي زيرك و دانا را گنگ و لال مي كيند

135ـ قبل از كلام سلام كنيد

136ـ كسي كه در خود اين سه صفت را دارد به او اميدوار باش حياء امانت و راستي

137ـ كسي كه  بدن تأمل و انديشه هر چيزي گويد بدون مقام و منزلت است

138ـ كسيكه سعادت نداشته باشد سخن نصيحت او را تاريك مي كند و آيينه ي دل او را زنگار مي گيرد

139 ـ كم سخن گفتن ننگها را مي پوشاند و آدمي را از لغزش حفظ مي كند

140ـ كسي كه به زبان طلب آمرزش كند و در دل از گناهان خود پشيمان نباشد خود را مسخره كرده است

141ـ كسيكه تو را به مطالب باطل خشنود سازد و به بازي و سخنان غير واقعي گدل بزند او حقايق را از تو پنهان داشته و به تو خيانت كرده است

142ـ كسيكه خويش را ادب آموزد و تربيت كند عزيزتر و گراميتر از آنكس است كه در آموزش ديگران بكوشد

143ـ گوينده را چه غم كه نصحيت قبول نيست گرنامه رد كنند گناه رسول نيست

144ـ گفتار پسنديده همراه با اعمال پسنديده است

145ـ مسلمان كسي است كه ديگران از زبان و دست او در امان باشند

146ـ محبت دنيا عقل را فاسد ميكند و گوش دل را از شنيدن مطالب حكيمانه ناشنوا م يكند

147ـ مرد تا سخن نگفته عيبش نهفته مي ماند

148ـ مسلمان كسي است كه مردم از دست و زبان او سالم باشند

149ـ نداشتن ادب سبب همه ي فسادهاست

150ـ نشانه ي ايمان چنين است آنجا كه راست به تو زيان رساند و دروغ تو را سود دهد و راست را بر دروغ برگزيني

151ـ نه دروغ گفتم و نه گمراه گشتم و نه دروغ شنيدم و نه كسي را گمراه ساختم

152ـ هر كه سخن گوينده به حق نشنود چشمه ي زندگاني در سينه ي وي خشك شود و حكمت نزايد

153ـ هر كه به جرمي متهم شد اگر دروغ هم باشد آنرا بي اهميت نداند بلكه راه آن قسمت را برخود دفع كند

154ـ هر كه به پدر و مادر خويش ناسزا گويد ملعون است

155ـ هر كه گفتارش بسيار باشد خطايش بسيار گردد و سرانجام گناهش بسيار شود

156ـ هنگاميكه سخن مي گوييد دروغ نگوييد

157ـ هر وقت در مجلسي هستيد كه اشخاص مختلف از آشنا و ناآشنا در آنجا حضور دارند زياد گوش كنيد و كم حرف بزنيد گوينده ي ماهر همان شنونده ي ماهر است

158ـ همانگونه كه به ناداني سخن گفتن پسنديده نيست با داشتن علم و حكمت پيوسته خاموش نشستن نيز زيبنده نيست

159ـ هنگاميكه خود به اوج برسد پر گويي نقصان يابد

160ـ ياد خدا بودن نور و هدايت است و از دروغ به راه راست ياري مي كند

حكايتي در مورد: زبان نرم خواجه

شخصي براي خواجه نصير الدين طوسي عالم پر آوازه ي شعيي نامه اي نوشت و در آن بسيار ناسزا و دشنام داد و از جمله نوشته بود( گلب بن گلب) ( سگ پسر سگ ) خواجه نصير در پاسخ گفت: اينكه مرا سگ خوانده اي درست نيست زيرا كه سگ مثل چهار پايان عوعو مي كند پوستش از پشم است ناخنهاي دراز دارد و من اين چننين نيستم قامت من راست و تنم بي پشم و ناخنم پهن و ناطق و خندانم و فصول و خواصي كه مراست غير از فصول و خواص سگ است و آنچه در من است متناقض است با آنكه صاحب نامه درباره من گفته است

با اين زبان نرم به وي پاسخ داد و بي آنكه كلمه ي درشتي بر زبان آرد و فرستاده اش او را برنجاند

حكايتي در مورد پاسخ فحاش

مردي به پيامبر ( ص) گفت: فردي از خويشاوندانم مرا دشنام ي دهد در حاليكه از من پايين تر است آيا براي من جايز است با دشمنام پاسخش دهم؟ فرمود: دشنام دهندگان ( و به زبانان) شيطانهايي هستند كه مانند دو سگ بر يكديگر بانگ زنند و آبروي هم بريزند و فرمود خيانت مكن به كسيكه به تو خيانت كرده كه اگر خيانت خودي تو هم مثل او شوي

حكايتي در مورد: حفظ زبان

شخصي نزد پيامبر ( ص) آمد و گفت: مرا پندي آموز فرمود: احفظ لسانك زبان خود را نگهدار بار ديگر گفت نصيحتم كن فرمود زبانت را نگهدار پس از درنگي بار سوم تقاضاي اندرز نمود پيامبر جواب فرمود زبانت را نگهدار آن مرد گفت: حفظ زبان آنچنان مهم است كه هر سه بار مرا فقط به آن سفارش كني؟ حضرت محمد (ص) جواب داد آيا جزء عواقب و پيامبر زبان است كه انسان را با صورت در درون شعله هاي آتش مي افكند؟

حضرت علي(ع) ميگويد المومن ملجم انسان با ايمان دهنه بر دهان دارد .

 

 

 

 


 

 
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 30 بهمن 1393 ساعت: 23:38 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 158

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس