سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط nevisandeh

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

مشخصات تاریخی سیراغ

بازديد: 193

فهرست كلي عناوين :

 

 

1-  شناخت وضع موجود :                                           2-  تعيين اهداف كلي :                                              4-  ارائه طرحها

خصوصيات عمومي :                                                  الف ) بهبود عملكردي فضاهاي كنوني                           ( ارائه طرحهايي با توجه به اهداف عملياتي)

الف ) مشخصات تاريخي شهر و علل رشد و انحطاط آن     ج ) پيش بيني فضاهاي جديد                                                                           

ب ) موقعيت جغرافيائي طبيعي و تعليمي شهر               3-  تعيين اهداف عملياتي :                                         5-  ارزيابي طرحها :

ج ) خصوصيات اجتماعي و اقتصادي شهر                       الف ) ساماندهي بافت قديم و نواحي اتصال                   6-  انتخاب طرح بهينه

خصوصيات فيزيكي :                                                  ب ) ساماندهي شبكه عبور و مرور                                7-  اجرا :

الف ) مالكيت اراضي    ب ) تاسيسات و تجهيزات           ج ) پيش بيني جهات گسترش و نحوه آن                        لازم به تذكر است سيزاغ يك

ج ) شبكه عبور و مرور    د ) ساختار شهر                      د ) ساماندهي و مكانيابي مراكز خدماتي و صنعتي           شهر خيالي است و مطالب ذكر

هـ ) سيماي شهر          و ) شكل شهر                        هـ ) هويت بخشي و توسعه صنعت توريست                   شده دراين رساله واقعيت ندارد.

 

 

 

 


 

شناخت :

1-1 ) مشخصات تاريخي و عمومي شهر و علل رشد و انحطاط آن

شهري كه توصيف آن در اين رساله آمده سيزاغ نام دارد اين شهر در عرض جغرافيائي 3 و27 و35 عرض شمالي در يك منطقه نيمه كوهستاني زاگرس محصور است . هسته اوليه اين شهر در دره اي با شيب كم از ناحيه شرق و جنوب و محصور به دو كوه شمالي و جنوب غربي است .

اين شهر از كوچ اقوام آريايي در 2000 سال قبل از ميلاد مسيح بصورت يك قوم كوچك كه با كشاورزي بسيار ابتدايي امرار معاش مينمودند شكل گرفت و بصورت يك روستا شهر رونق پيدا كرد و تا 3000 سال دستخوش عواملي مختلف چون بيماري و قحطي قرار گرفت ولي برجاي ماند و در 2500 سال قبل شهري نسبتاً آباد شد تا اينكه در زمان يورش قوم سود ( 500 سال بعد ) مردم زيادي در آن كشته ، و بناي هاي بسياري ويران شد و شهر بصورت نيمه مخروبه درآمد و ساكنين كمي داشت تا اينكه 600 سال بعد از ميلاد به دليل عوامل امنيتي و امرار معاش بهتر ، شهر حدود 5 كيلومتر به سمت شهر تغيير مكان داد و در قسمت جنوبي كره شمالي آن ( سوران ) بصورت يك قلعه نظامي ساخته شد . كه علّت آن شكل گيري يك دولت قوي مركزي و سقط بر شهرهاي آن دوره بود .

مرداويج كه يكي از سرداران آنوش دوم بود ، مردم را به مكان جديد سوق داد و قلعه شمالي آن را ساخت و نام خود را بر شهر نهاد كه بعدها به سيزاغ تغيير نام يافت . از نام قبلي آن اطلاعي در دست نيست ، با ظهور اسلام شهر چند بار تغيير و تحول يافت و بناهايي به آن اضافه يا كم شد ، به جا مانده در آن تقريباً همگي مربوط به دوره اسلامي است و مربوط به حدود 500 سال پيش به بعد

 

1-2 ) مشخصات جغرافيائي ، طبيعي و اقليمي شهر :

آنطور كه ذكر شد سيزاغ كنوني در دامنه جنوبي سلسله جبال زاگرس قرار دارد و در دامنه جنوبي كوه سوران ، داراي آب و هوايي مطلوب كوهپايه ايست بهار بسيار دل انگيز و مفرح و تابستانهاي نسبتاً گرم دارد و زمستانها بسيار سرد و برفگير است ، رودخانه اي نيز به همان نام ( سيزاغ ) از جنوب آن عبور ميكند باد غالب آن در سمت دره و از شمال غرب ميوزد ( سياه باد ) . جنوب شهر داراي زمينهاي آبرفتي و مستعد براي كشاورزي است كه متاسفانه از رونق افتاده است ( حاشيه رودخانه ) اگر چه زماني در اين  نواحي كشاورزي بسيار پر رونق بوده است ( نقشه تاريخي ) .

در غرب و شمال غرب درختان طبيعي و كشت مصنوعي از نفوذ باد به داخل آن جلوگيري ميكند و در شمال شرق آن يك معدن دولوميت با ظرفيت سال نه حدود 2700 تن وجود دارد كه به اشتغال آن كمك زيادي نموده است شهر تاكنون چند بار طغيان رودخانه را به ياد دارد و در سابقه آن ريزش برف از كوه شمالي آن نيز ميتوان سراغ گرفت اين شهر از نظر جغرافياي سياسي ، مركز استان زاگرس است .

 

1-3 ) خصوصيات اجتماعي و اقتصادي سيزاغ :

مردم اين ناحيه فارسي زبان هستند اگر چه اقوام كرد نيز در آن زندگي ميكنند ، آنچنانكه در سابقه تاريخي ذكر شد ساكنين شهر با پرداختن به كشاورزي و دامپروري امرار معاش داشته اند ولي هنگاميكه شهر امنيت بيشتري يافت هنر وصنعت نيز رونق يافت تا جايي كه گليم وفرش وبرخي صنايع دستي و همچنين ساختن بناهايي با اهميت بيشتر در آن آغاز شد و خدمات تازه تجاري و اداري نيز در آن رشد يافت و جنبه شهر نشيني آن اهميت بيشتر يافت .

با ظهور عصر صنعت بخاطر وجود آب فراوان و كشف معدن دولوميت اين شهر اهميّت صنعتي نيز يافت و بر رونق آن افزوده شد در شهر سيزاغ كنوني طبق آخرين آمارگيري 000/400 نفر زندگي ميكنند و شهر به يك قطب نيمه صنعتي ، آموزشي ، توريستي و همچنين كشاورزي و دامپروري ( در حومه آن ) تبديل شده است همانطور كه ذكر شد معدن دولوميت شمال شرقي شهر نيز در اوج گيري شهر نقش موثري داشته است با وجود تمام عوامل مثبت ياد شده رشد جمعيتي شهر و توسعه سريع شهر نشيني و اقتصاد بيمار كشور باعث شده كه درصد نرخ بيكاري در آن به n% برسد كه اهميت ايجاد مشاغل جديد را در آن نمايانگر ميسازد

 

1-4 ) مالكيت اراضي :

آنچه در مالكيت اراضي بيشتر مطرح است توسعه و گسترش شهر در زمينهاي شهري و حومه آن است . در قسمت مركزي سيزاغ كه بناهاي قديمي فراوان با بافتي ارگانيك دارد امكان ساخت وساز ابنيه بسيار محدود است در منطقه غربي آن نيز و در فاصله 2 كيلومتري يك منطقه باستاني حفاظت شده قرار گرفته است ( شهر قديم ) كه سابقه تاريخي آن ذكر شد منطقه ذكر شده داراي بناهاي باقيمانده از قبل از اسلام است .

از ناحيه شمال نيز شهر به خاطر وجود كوه سوران با شيب زياد محدود و بسته است و شمالي ترين بنا و مرتفع ترين آن قلعه نظامي است كه در دوران هاي تاريخي مختلف ساخته شده است در قسمت جنوبي شهر نيز زمينهاي كشاورزي محدودي وجود دارند همچنين برخي خدمات فراشهري چون پايانه هاي مختلف مسافربري در آن ايجاد شده است در شمال شرق نيز معدن دولوميت و ناحيه حفاظتي آن قرار گرفته است و تقريباً تنها منطقه باز و بدون مالكيت شرق شهر است كه توسعه فعلي شهر نيز بدان سمت بيشتر بوده است .

 

1-5 ) تاسيسات و تجهيزات شهري :

در سيزاغ يك فرودگاه تازه تاسيس ، ايستگاه راه آهن ، ترمينال مسافربري وجود دارد كه اغلب در ناحيه جنوبي شهر قرار گرفته اند همچنين شهر داراي يك تصفيه خانه فاضلاب و سيستم شبكه اي فاضلاب است كه در سالهاي اخير به بهره برداري رسيد . در حومه شرقي آن نيز يك نيروگاه سوختي و يك سيلوي بزرگ گندم و همچنين چند كارخانه بزرگ و كوچك وجود دارد كه باعث آلودگي آب شهر شده است تجهيز

تجهيزات به كار رفته در شهر نيز عبارتند از چند پل بر روي رودخانه كه يكي از آنها بسيار قديمي و زيباست و بعضاً عناصر شهري بصورت تجهيزات پاركها و علائم و نمادها و يا دواره ها و عناصر ديگري كه جنبه هشداري تبليغي و ... دارند

 

1-6 ) شبكه عبور و مرور شهري :

بحث درسترسي در سيزاغ از اهميت ويژه اي برخوردار است اين اهميت بخاطر وجود چند نكته است . اولاً وجود بافت ارگانيك در مركز و شمال آن كه به رواج تمامي شهرهاي قديمي مشكلات خاصي را به علت عدم تطابق زندگي ماشيني با فضاي سنتي دارد . ثانياً وجود رودخانه اي بين مركز و جنوب كه در طول شرقي و غربي شهر ، آن را به قسمت تقسيم نموده است كه دسترسي ها را محدود و غير منطقي و طبعاً بافت شهر را دچار ناهمگوني نموده است ، ثالثاً عدم وجود برنامه ريزي مطلوب در شبكه هاي دسترسي به علت وجود بافت قديم و عوارض مختلف جغرافيايي . اين مشكلات خود عوارض زيادي ايجاد نموده است كه در جاي خود بيشتر بررسي ميشود

به طور كلي شبكه دسترسي شهر داراي چند خيابان اصلي و طولاني شرقي و غربي است كه در نقاط زيادي توسط شبكه هاي عمودي شمالي جنوبي قطع شده اند و در بعضي نقاط تقاطع ها تبديل به ميدان شده اند يك كمربند جنوبي شرقي غربي نيز در شهر به ترافيك درون شهري كمك ميكند .

 

1-7 ) ساختار شهر :

شهر سيزاغ در قسمت مركزي داراي بافت متراكم نظير ديگر شهرهاي قديمي است يك منطقه تجاري ، اداري و مذهبي در مركز شهر وجود دارد كه رفتارهاي شهري را تا حدي متمركز خود نموده است ( بازار -  ارگ و مسجد جامع ) در حواشي آن بافت مرحله دوم شهر است كه از حدود 80 سال پيش به آرامي شكل گرفته و تا حدود 25 سال پيش پيشرفتي نه چندان منضبط ( تقريباً نيمه ارگانيك ) به شهر داده است داراي عملكردهاي تازه اداري ، تجاري و آموزشي و بعضاً پارك هاي محلي كوچك است اما خدمات به علت توسعه اندك شهري و عدم برنامه ريزي چندان پاسخگو نيستند و نبوده اند .

در مرحله سوم كه از حدود 25 سال پيش آغاز شده است توسعه اصلي شهر با توجه به بعضي اصول طراحي و برنامه ريزي شهري و كنترل سرانه هاي خدماتي و طرحهاي و تفصيلي داراي شكل منطم و عملكردهاي شهري شده است و بعضاً مسائل شهري در آن حل شده است .

 

1-8 ) سيماي شهر :

در بافت ارگانيك و مركزي شهر سيزاغ فضاها و نماهاي خاص سنتي هنوز به طور وسيع ديده ميشود اگر چه با توسعه شهرنشيني مدرن بر سيما و ظاهر كلاسيك آن لطمه وارد شده است . ليكن تعاريف فضا و توده در آن مخصوصاً در نواحي پنهان بافت ( كوچه ها و خانه ها و تكيه ها و ... ) هنوز ساختار خود حفظ نموده است و سالانه اين بافت گردشگران داخلي و گاهاً خارجي بسياري را پذير است . بافت مياني شهر ، گرفتار يك ناهمگوني شديد در فضاها و نماها و ناخوانايي در لبه هاي شهري گشته است در بسياري از محلاًت بافت مياني تنها به حركت طولاني شبكه ها به صورت دو بعدي توجه شده است و به توده هاي

1-       يك فضا در بافت قديم سيزاغ ( داراي اصالت و هويت خاص خود )

2-       بدنه خيابان در بافت مياني سيزاغ ( ناخوانايي و عدم انسجام در بدنه شهري )

3-       عملكردهاي جديد هويت بافت قديم را مخدوش نموده است ( بافت قديم )

شكل دهنده آن توجه زيادي نشده است توده ها نسبت به هم بي اعتنا بوده و هر كدام به تنهايي معني دارند و فضاها نيز بي هويت شده اند . در بافت جديد كه در بعضي مناطق با اصول تازه شهر سازي و رعايت تراكم ها و اصول شبكه بندي و تقسيمات شهري همراه بوده است تا حدي بافت شهري هويت نمايي و عملكردي يافته است .

 

1- 9 ) شكل شهر :

قسمتي از شهر كه بافت قديمي دارد آنطور كه عنوان شد ارگانيك وخود رشد بوده و خيابانها و كوچه ها بصورت متراكم ، كم عرض و نسبتاً تو در تو و داراي فضاهاي باز مثل چهار سوق ، كاروانسراها و صحن مسجد و بعضاً مركز وجود داشته اند كه همگي در نظام شهري گذشته از فضاهاي شهري بوده اند . بافت ارگانيك نيز در بعضي نواحي خصوصاً حاشيه آن خود را با بافت مياني منطبق كرد و دچار تغيير و تحول شد و آسفالت معابر گسترش عرضي آنها و ساخت ابنيه جديد به تخريب برخي واحدها منجر شد و سپس بافت مياني تقريباً در ادامه اين تغييرات ساخته شد ، از سمت شرق و غرب آن رشد كرد و بصورت يك شبكه شطرنجي نمودار شد آنچه دراين رشد به وقوع پيوست ، مشكل ايجاد نواحي اتصال بافت مياني و ارگانيك بود كه در جاي خود بررسي ميشود در دوره سوم اين شبكه ها با توجه به عوارض زمين و اصول و ضوابط شهرسازي پيش رفت و تا حدي شكل منظم به شهر داد گسترش و شكل شهر به صورت تقريباً خطي از شرق به غرب است و اين شكل آنچنانكه عنوان شد به خاطر وجود عوارض مختلف زمين و محدوديت ها و مالكيت هاي زمين حادث شده است .

به طور كلي شهر را به 5 منطقه ميتوان تقسيم كرد كه در طرح جامع نيز لحاظ شده است . در سمت بالاي رودخانه 4 قسمت كه دو قسمت آن در كنارة شرقي بافت مياني ، يك قسمت خود بافت مياني و نواحي اطراف آن و ديگري كناره غربي بافت مياني است نواحي زير رودخانه نيز خود يك منطقه محسوب شده است . برخي از عناصر ديگر شهر و فراشهري ( پايانه ها و تاسيسات و ... ) خارج از اين محدوده شكل گرفته است .

 

2 ) تعيين اهداف كلي ( تشريح كلي مشكلات و شالوده طرحهاي پيش بيني شده )

2-1 ) چگونگي بهبود بخشيدن به عملكرد و توسعه بافت ها ، فضاها و بناهاي موجود :

الف ) بافت :

مشكل اصلي در بافتهاي موجود كنوني  از دوجهت است . اولاً بافت هاي قديم كه داراي هويت و انسجام خاص در شهر سازي است و رشد ارگانيك آن نسبت به زمان خود پاسخگوي عملكردهاي آن دوره بوده است ديگر در حال حاضر جوابگوي رفتارها و عملكردها و رفع نيازهاي فيزيكي مردم سيزاغ نميباشد .

ثانياً بافت دوره دوم وسوم شهر سيزاغ كه با عملكرد و رفتارهاي كنوني مردم تا حدي منطبق است ، داراي همخواني و همراهي لازم با بافت قديم شهر نيست كه اين موارد خود موجب از بين رفتن و ايجاد اصطكاك در بافت قديم شده و مشكلات شده و مشكلات ترافيكي و عملكردي خاص را ايجاد نموده است

ب ) شبكه عبور و مرور :

پيرو مشكلات موجود در بافت كه توضيح داده شد طبعاً شبكه هاي عبور و مرور نيز ناهمگون بوده و كارايي لازم را ندارند اگر چه در بافت قديم در شبكه ها سلسله مراتب پياده و فضاهاي حركت و سكون در آن به خوبي رعايت شده ليكن كارآيي آن در مورد سواره ناكافي است . در بافتهاي دوران بعد نيز اغلب به خاطر توجه نكردن به مكانيابي صحيح خدمات شهري ( نبودن مراكز محله در جاي مناسب خودم سلسله مراتب حركتي در شبكه ها ناهمگون شده و گاهاً خيابانهاي درجه 2 يا حتي 3 متحمل رفتارهاي حركتي خيابانهاي درجه 1 شده اند .

ج ) مراكز خدماتي :

اهم مراكز خدماتي در شهر سيزاغ كه مشكل عملكردي دارند شامل اند بر مراكز تفريحي ، توريستي ، تجاري ، اداري و صنعتي

مراكز تفريحي و توريستي سيزاغ با توجه به وجود جاذبه هاي طبيعي ( رودخانه و كوهستانهاي شمالي و جنگلهاي حومه شمال غربي ) و تاريخي ( شهر قديم در غرب شهر و بافت مركزي دوره اسلامي ) سالانه بازديد كنندگان زيادي از داخل كشور و بعضاً كشورهاي ديگر دارد و متاسفانه تاكنون به اين مراكز توجه كافي نشده است . مراكز تجاري و اداري شهر نيز بصورت غير اصولي و نابجا در شهر و مخصوصاً بافت مركزي آن ايجاد شده اند كه باعث بروز مشكلات ترافيكي شده است . كارخانه هاي صنعتي سيزاغ نيز بعضا ( كارخانه هاي قديمي و كوچك هنوز در حاشيه شهر ديده ميشوند كه باعث ايجاد و آلودگي شده اند و كارخانه هاي جديد نيز در قسمت شرقي شهر ( با فاصله حدود 5 كيلومتر ) قرار دارند و باعث آلودگي آب شهر شده اند ( جهت جريان آب از شرق به غرب است ) كه خود مشكلات بهداشتي بسياري را ايجاد نموده است . تراكم هاي مسكوني و خدماتي نيز در بافت جديد اصولي تر و عملكردي تر است .

 

2-2- ) پيش بيني و احداث بافت ها ، فضاها و بناهاي جديد در جهت رفع نيازهاي حال و آينده :

الف ) گسترش شهر :

با توجه به اينكه در محدوده اراضي شهر سيزاغ مالكيت در جهات مختلف شهر و همينطور عوارض طبيعي گسترش شهر را با مشكل مواجه ساخته است . پيدا كردن راهكارهاي اصولي در زمينه جهت گسترش و نحوه آن بسيار مثمرثمر خواهد بود .

ب ) ايجاد مراكز خدماتي :

با توجه به امكانات بالقوه سيزاغ در جهت توسعه اقتصادي و فرهنگي و فزوني نرخ بيكاري و ناكافي بودن خدمات موجود در زمينه هاي مختلف ايجاد سرمايه گذاري در زمينه فضاهاي جديد فرهنگي ، صنعتي ، توريستي ساخت و سازهاي تجاري و اداري در غالب طرحهاي مختلف با مشاركت مردم علاوه بر رفع نيازهاي موجود بر رونق اقتصادي و فرهنگي اجتماعي شهر كمك شاياني خواهد نمود .

 

3-  تعيين اهداف عملياتي :

3-1 ) ساماندهي بافت قديم و نواحي اتصال بافت قديم و جديد :

با توجه به مشكلاتي كه قبلاً در مورد بافت قديم شهر سيزاغ خصوصاً در زمينه عملكردي ذكر شد . بافت ارگانيك مركزي شهر با توجه به كليه زيبايي ها و محاسني كه داراست مشكلاتي را خصوصاً ترافيكي و عملكردي در شهر ايجاد نموده است علاوه بر اين بناهاي جديدي كه در بافت قديم در حال ساختن است هماهنگ با زمينه خود نيست و ايجاد ناخوانايي در لبه هاي شهري نموده است و اصالت و مفهوم عملكردي اغلب فضاهاي قديمي را از بين برده است . آنچه در اين مورد حائز اهميت است اينست كه چگونه بافت قديم خود را با عملكردهاي جديد منطبق سازد و يا چگونه رفتارهاي جديد خود را با مفهوم عملكردي بافت قديم وفق دهند !

نواحي اتصال دو بافت قديم و جديد نيز مشكل تازه اي را ايجاد نموده اند زيرا ارگانيك هستند نه هندسي هم مشكلات سلسله مراتب حركتي را براي پياده ايجاد مينمايند و هم براي سواره كه مسلماً بايد در جهت اصلاح اين بافت نيز راه حل مناسبي در نظر گرفت مشكل اساسي در اين بافت خاص ، خيابانهايي است كه با فرم بناهاي اطراف هماهنگي ندارد ( توده هايي كه قرباني فضاي اتفاقي شده اند ) بناهايي كه اجباراً در سطوح نامنظم هندسي مشكل گرفته اند نمنه بارز اينگونه توده هاست كه گاهاً در اطراف رودخانه نيز به خاطر شكل ناموزون طولي آن بالعكس فضاهايي اينچنين شكل گرفته اند .

 

3-2 ) ساماندهي شبكه عبور و مرور

در مورد شبكه عبور و مرور آنچه خصوصاً در بافت مياني مشهود است . عدم رعايت سلسله مراتب دسترسي ها و اهميت حركتي آنها است . در بافت جديد اين نكته تا حد زيادي رعايت شده اگر چه ، خيابانهايي ناخواسته اهميت بيش از لياقت حركتي خود گرفته اند و موجب بروز مشكلات ترافيكي شده اند كه نياز به ريشه يابي علل آن قابل توجه است . اين مورد بعضاً با استفاده از پلهاي نابجا بر روي رودخانه و يا ايجاد فضاهاي خدمات نابجا شده اند .

آنچه در بافت قديم نيز در مورد شبكه عبور و مرور قابل طرح است بيشتر كم عرض بودن معابر و شلوغي آنها است كه راه حلهاي ويژه خود را ميطلبد

 

3-3 ) پيش بيني جهات گسترش و نحوه گسترش :

آنچنانكه در مبحث مالكيت اراضي طرح شده جهات گسترش در شهر سيزاغ تقريباً محدود به شرق و جنوب آن است . زيرا شمال آن كوه سوران با شيب زياد و غرب آن محدود به منطقه حفاظت شده شهر قديم است . آنچنان كه ذكر شد جنوب شهر وجود برخي پايانه هاي مختلف حمل و نقل و مسافربري فضاهايي بزرگ را اشغال كرده و مسير توسعه را نسبتاً محدود نموده است و نواحي حومه شرقي نيز در امتداد توسعه طولي شهر زمينهاي مناسب را داراست آنچه در مورد نحوه گسترش ميتوان يادآور شد توجه به طرحهاي جامع و تفصيلي شهر است . طرحهاي آماده سازي زمين را نيز در حومه ميتوان قابل بررسي دانست بهرحال نحوه گسترش شهر در ساختار آن و نهايتاً شكل آن تأثير گذار خواهد بود .

 

3-4 ) ساماندهي مراكز خدماتي و صنعتي موجود و مكانيابي آنها در فرآيند گسترش :

آنچه در مورد مراكز خدمات و تاسيسات صنعتي شهر ( همچنين در سيزاغ ) حائز اهميت است بهترين دسترسي ها با توجه به نوع فعاليت آنها برخي از آنها بايد قابليت گرايش پياده را داشته باشند و برخي سواره . معمولاً برخي از خدمات شهري را ميتوان در مراكز محله مطرح نمود ( مانند برخي خدمات تجاري يا اداري محدودتر ) و برخي مقياس فرا شهري دارد مثل ادارات كل يا بازارهاي سنتي و ... و برخي اهميت استاني يا كشوري دارند كه در حد امكان در خارج شهر با دسترسي هاي مطلوب صورت ميگيرد مانند كارخانجات يا مراكز تفريحي خاص . در فرآيند گسترش و توسعه شهر سيزاغ نيز در طرحهاي جامع و تفضيلي در نظر گرفتن مراكز خدمات در مكان مناسب بايد مورد ارزيابي قرار گيرد همچنين توجه به مراكز خدمات كنوني شهر نيز كه بازدهي لازم را ندارند بايد مد نظر قرار داد .

 

3-5 ) اهميت دادن به جاذبه هاي توريستي و چگونگي توسعه آن و رفع مشكلات آنها :

آنچه بعنوان جاذبه توريستي  ( اعم از گردشگر شهري يا فرا شهري ) ميتوان در سيزاغ مورد توجه قرار داد عموماً تقسيم ميشوند .

 

الف ) جاذبه هاي توريستي طبيعي : كه قسمتي در داخل شهر و يا حواشي شهر هستند مثل اطراف رود زيباي سيزاغ و يا كوهستانهاي سرسبز شمال آن و يا نواحي خوش آب و هوا و مفرح خارج از شهر كه قابل سرمايه گذاري هستند .

 

ب ) جاذبه هاي توريستي تاريخي : شهر سيزاغ داراي دو مركز تاريخي اصلي است كه يكي خارج شهر بنام شهر قديم كه منطقه ايست حفاظت شده از سوي سازمان ميراث فرهنگي . سابقه تاريخي آن همانطور كه در مراحل تاريخي ذكر شد به حدود ( 1500 ) سال پيش باز ميگردد و شهرت خاص يافته است ديگري بافت قديمي مركز شهر است كه همچون ديگر شهرهاي اسلامي داراي بناهاي مختلف خاص معماري اسلامي است و لطف و هويت خاص خود را دارد آنچه بايد در مورد اين مناطق توريستي ياد آور شد چگونگي رفع مشكلات و سرمايه گذاري و توسعه آنهاست .

 

4-1 ) ارائه طرحها :             آنچه در اين مرحله ذكر ميشود بيشتر بصورت گزينه اي ( با توجه به اهداف ذكر شده ) طرح ميگردد

4-1 ) پيشنهاداتي در مورد استفاده از بافتهاي قديم و ناحيه اتصال بافتها :

آنچه در مورد بافت قديم و يا ترميمي آن ميتوان ذكر كرد در چند گزينه خلاصه ميشود .

الف ) اهميت دادن به عملكرد و رفتارهاي عملكردي فيزيكي استفاده كنندگان در بافت قديم و اصلاح و حتي تخريب بافت براي رسيدن به هدف ذكر شده و استفاده از بناهاي مورد نياز عصر حاضر در آن در حد ساخت و ساز بافتهاي جديد ( تفكر صرفاً عملكردي )

ب ) بستن بافت جديد بر روي سواره و اتومبيل ها و بازگرداندن  عملكردهاي گذشته در آن براي سالم نگهداشتن بافت و حفظ آن بصورت خالص گذشته و جلوگيري و جلوگيري از هر گونه عمليات بنايي در محدوده آن ( تفكر صرفاً ايده آليستي )

ج ) راه حل واسط بدين معني كه از دسترسي هاي بي مورد در بافت خودداري و بناهاي جديد را در آن طوري بسازيم كه هويت و اصالت آن از بين نرود و بناهاي جديد هم آوا و همخوان با بافت قديم باشند سعي شود در بافت از تخريب خودداري شود مگر برخي مواردي كه اجبارآن است ( در بناهاي كم ارزش تر )

در مورد نواحي اتصال نيز آنطور كه ذكر شد مشكل نامشخص بودن ساختار ناحيه و ايجاد فرم هاي نامتجانس است كه باز هم چند راهكار را ميتوان ارائه داد .

الف ) تخريب كلي بافت و بازسازي آن منطبق با بافت جديد

ب ) تخريب كلي بافت و بازسازي آن منطبق با بافت قديم

ج ) ترميم دسترسي هاي بافت و امتداد آن در راستاي بافت هندسي در حد امكان و جلوگيري از تخريب بافت هاي قديم در حد امكان

 

4-2 ) پيشنهاداتي در مورد ساماندهي شبكه عبور و مرور :

الف ) اصلاح فيزيكي و عملكردي معابر و دسترسي ها در بافت قديم و عدم استفاده از هناصر خدماتي و تاسيساتي در خيابانهايي كه شرياني هستند در بافت جديد

ب ) بستن معابر و دسترسي هاي بافت قديم به سواره جهت حفظ آن و استفاده از خدمات شهري در تمامي معابر بدين  لحاظ كه همواره در دسترس باشد .

ج ) تعريض معابر و دسترسي هاي بافت قديم جهت استفاده سواره و استفاده از عناصر خدمات شهري در شبكه هاي شرياني به فواصل مشخص

 

4-3 ) پيشنهاداتي در مورد جهات گسترش و نحوه آن :

الف ) گسترش از سمت شرق و با توجه به زمينهاي مناسب و بدون مالكيت ادامه يابد به طوري كه در راستاي طرحهاي جامع و تفضيلي باشد

ب ) گسترش از جنوب و شرق بدون توجه جدي به طرح جامع و تفضيلي ادامه يابد و شهروندان را در انتخاب زمين و ساخت آن آزاد گذاشت

ج ) اولويت در گسترش از سمت جنوب باشد و نحوه آن منطبق با طرحهاي بالادست و استفاده از طرحهاي آماده سازي زمين با مشاركت مردم باشد

 

4-4 ) پيشنهاداتي در مورد مراكز خدماتي و تاسيسات صنعتي :

سياستهاي كلي در مورد خدمات و تاسيسات در بافت كنوني و آينده شهر را ميتوان چنين ارائه نمود .

در مورد مراكز خدمات داخل شهر موارد زير را ميتوان مطرح نمود :

الف ) استفاده از مراكز خدمات بزرگ در مركز شهر و محدود كردن مراكز خدمات محله اي

ب ) استفاده از مراكز خدمات خاص در مركز شهر و توسعه مراكز خدمات محله اي

ج ) توسعه خدمات شهري در خيابانها و شريانهاي اصلي به صورت شبكه اي متصل در جهت توزيع پيوسته خدمات .

در مورد مراكز تاسيسات صنعتي حومه شهري و خارج از شهر نيز ميتوان موارد زير را خاطر نشان ساخت :

الف ) استفاده از مراكز صنعتي شرق شهر و انتقال صنايع حاشيه شهر به آن قسمت و الزام صاحبان صنايع به آلوده نكردن آبها

ب ) انتقال تدريجي صنايع به قسمتهاي حومه غربي با فاصله از آن ،  و انتقال صنايع حاشيه شهري نيز به سمت ياد شده

ج ) جلوگيري از صنعتي شدن بيشتر شهر با اين فلسفه كه سيزاغ شهري است تاريخي و توريستي و داراي منابع طبيعي مطلوب كه در معرض خطر قرار خواهد گرفت .

 

4-5 ) ارائه راه حلهايي جهت توسعه توريست و رفع مشكل توسعه آن :

الف ) سرمايه گذاري مشترك دولت و مردم در جهت توسعه كوتاه دت اين مراكز و ساخت و پرداخت سريع آنها به حداكثر امكان اقتصادي بخاطر سود دهي مطلوب آنها

ب ) توجه به اقتصاد نامطلوب و ساختن و ترميم اينگونه مراكز بصورت خود اكتفا چنانكه اخذ سرمايه هاي بدست آمده در آن حتي بصورت طولاني مدت در جهت پيشرفت بيشتر اين مراكز هزينه شود .

 

5-  ارزيابي طرحها :            در اين مرحله با توجه به راهبردهاي مختلف ارائه شده سعي در ارزيابي و بررسي آنها خواهد شد

5-1 ) بررسي پيشنهادات مطرح شده در مورد استفاده از بافت هاي قديم و ناحيه اتصال دوبافت جديد و قديم :

در مورد بافت قديم موارد زير را ميتوان به بحث و بررسي گذاشت :

الف ) اهميت دادن به عملكردي بودن فرآيند شهر و رفع مشكلات رفتاري استفاده كنندگان بعنوان يكي از ضروري ترين نيازهاي شهرسازي مطرح است ولي بايد توجه داشت كه اهميت بافتهاي قديم نه تنها در زيبايي و اصالت آن و نور تنها در جذب گردشگر و سرمايه و نه فقط به خاطر افتخار و غرور ملي است بلكه خود داراي اندرزهاي مختلف عملكردي و شناخت فضايي است بنابراين قرباني كردن بافت قديم با ساخت و ساز بي رويه و تخريب آن ضرر و زيان بزرگي در پي خواهد داشت

ب ) اگر چه حفظ اين بافت در جاي خود حائز اهميت بسيار است ليكن باز گرداندن عملكردهاي گذشته با توجه به عادت به رفتارهاي اجتماعي جديد مردم كاري غير ممكن خواهد بود و نهايتاً بلااستفاده بودن بافت و تخريب تدريجي آن را به خاطر خواهد داشت . بنابراين لزوم استفاده از آن و حتي ساخت بناهاي جديد در آن در حد متعارف بلا اشكال است .

ج ) اصولاً بافت قديم نيز خود فرآيندي است در طول مدت زمان معين و يا حتي نامعين ، و مجموعه اي نبوده است كه ناگهان شكل گرفته باشد بنابراين ساخت و ساز در آن با رعايت اصول فضاها و حتي عملكردها و همچنين حفظ خوانايي با بافت قديم و عدم تحت الشعاع قرار دادن نماياني اجزاء آن ميتواند از هر جهت مورد قبول واقع شود در مورد تخريب نيز بايد گفت كه تنها در مواردي صورت ميگيرد كه عملكردهايي لازم الاجرا و بافتي نه چندان با اهميت وجود دارد .

در مورد نواحي اتصال نيز ارزيابي هاي انجام شده شامل مراحل زير است .

الف ) تخريب كلي بافت كه در گزينه اول ارائه شد اصولاً داراي محدوديت هاي مالكيت زمين و مشكلات اقتصادي فراوان است علاوه بر آن اغلب بر جهاد و دروازه  هاي اندكي كه از بافت قديم باقي مانده و داراي ارزش بنايي زياد هستند در اثر انطباق آن با بافت جديد تخريب خواهند شد

ب ) علاوه بر آنچه در مورد تخريب كلي بافت ها گفته شد در مورد انطباق با بافت قديم كه در مورد دوم مطرح است بايد گفت كه كاري بيهوده ، بي ارزش و اصولاً غير ممكن خواهد بود و داراي هيچ منطق اجرايي نيست

ج ) آنچه كمترين تخريب و هزينه را خواهد داشت و منطقي به نظر ميرسد اصلاح و ترميم دسترسي ها در راستاي بافت جديد و كمترين تخريب در بافت قديم علي الخصوص بناهاي قديمي آن است كه در مورد اجراي آن ميتوان مشاركت مالي و ارضي مردم را مورد توجه قرار داد اگر چه نميتوان بيشترين كارآيي را از اين روش انتظار داشت

 

5-2 ) ارزيابي پيشنهادات داده شده در مورد ساماندهي شبكه عبور و مرور :

الف ) در بافت قديم با توجه به محدوديتهاي تخريب و كم عرض بودن اغلب دسترسي بهتر است اين شبكه ها بيشتر حالت شرياني ( حركتي ) و كمتر حالت ارائه خدمات داشته باشند مگر در بعضي نقاط ويژه با توجه به عملكرد آنها ، آنهم با توجه به ايجاد توقفگاههاي لازم و حتي الامكان اجازه ورود اتومبيل به تمام نقاط حساس اين بافت داده نشود ( مانند آنچه در ميدان نقش جهان اصفهان اتفاق افتاده است ) در بافت جديد سيزاغ نيز توجه به نوع دسترسي ها و نحوه ارائه خدمات آنها بايد مورد توجه واقع شود در اغلب شريانهاي اصلي بايد از استفاده طولي خدمات مختلف اجتناب كرد و آنها را بصورت مراكز محله يا منطقه با مسيرهاي انحرافي در نقاطي مجتمع نمود تا مشكل ترافيك ايجاد نشود ( بزرگراهها ) در مورد استفاده رودخانه شهر نيز بايد دقت كرد به طوري كه پلها را در معابر درجه 1 و نهايتاً 2 ايجاد كرد تا محلات مسكوني كمتر در معرض حركت اتومبيل ها قرار گيرند .

ب ) بستن معابر در بافت قديم و جلوگيري از حركت اتومبيلها در آن از جهاتي در حفظ ساختار و ايجاد اصالت اين بافت و كمك به تاثير گذاري عناصر آن  بر انسان در محيطي ساكت و اصول ميتواند مورد توجه قرار گيرد ليكن اگر چه در بعضي نقاط بافت اين عمل منطقي به نظر ميرسد ليكن به طور كلي غير منطقي است و معضلات شهري بسياري را بوجود خواهد آورد . در بافت جديد نيز وجود خدمات شهري به صورت طولي اگر چه نيازهاي خدماتي را در تمام لحظات و نقاط مرتفع ميسازد اما باعث ايجاد مشكلات ترافيكي در طول مسير خواهد شد مگر آنكه خيابان قابليت هاي فضايي اين حالت را دارا باشد كه در آن صورت قابل بررسي است

ج ) در بافت قديم به لحاظ خصوصيات خاص اعتباري بدنه هاي شهري تعريض ، راه حل اصولي نيست مگر در بعضي نقاط خاص در بافت جديد نيز تعيين استاندارد فاصله براي عناصر خدماتي كاري غير اصولي است زيرا بايد سرانه ها و تراكم هاي مختلف دقيقاً مورد ارزيابي قرار گيرد و سپس نسبت به انتخاب محل تصميم گرفت عليرغم آنكه رعايت اين مورد به گره ترافيكي شهر يا عملكردهاي شبكه اي نيز تاثير ندارد .

 

5-3 ) ارزيابي راه حلهاي گسترش شهر و نحوه انجام آن :

الف ) با توجه به اينكه حومه شرقي شهر سيزاغ داراي زمينهاي مناسب و فضاي كافي براي ساخت و ساز است مالكيت اراضي آن غير از نواحي شمال كه در اختيار تاسيسات معدن اتس و دولتي است ، مانع ديگري ندارد ميتواند براي گسترش شهر جهت مناسبي باشد به شرط آنكه توجه به طرحهاي بالادست در ساختار آن رعايت شود . مورد اصلي اين جهت ازدياد گسترش طولي از شرق به غرب در شهر است كه باعث طولاني شدن دسترسي ها در يك جهت و اتلاف وقت حركتي خواهد شد و نهايتاً ساختار و شكل شهر را تحت شعاع قرار ميدهد

ب ) گسترش از هر دو قسمت جنوب و شرق ميتواند يك تعديل در گسترش جهات مختلف شهر ايجاد نمايد كه با توجه به آزاد گذاشتن شهروندان در ساخت و ساز و انتخاب زمين و تنها هدايت و نظارت به آنها به صورت كلي ممكن است يك بافت ارگانيك خاص با توجه به نيازهاي و رفتارهاي جامعه جديد ايجاد شود و تجربه اي كه در بافتهاي ارگانيك قديم تكرار شد و براي زمان خود پاسخگو بود اينبار نيز عملي شود اگر چه در اين مورد ديگر برنامه ريزي شهري از اهميت چنداني برخوردار نخواهد شد .

ج ) با توجه به بافت خطي فعلي شهر سيزاغ كه بيشتر به خاطر عوارض طبيعي ايجاد شده است اهميت استفاده از زمينهاي جنوبي و اولويت دادن به ساخت در آن جهت منزوي نكردن خدمات فراشهري از نقاط شهري و در دسترس قرار دادن آن به تمامي نقاط شهري با توجه به رعايت حريم هاي كاربري هاي اصلي جنوب شهر ( خصوصاً پايانه هاي مسافري و حمل و نقل ) ميتواند مطرح باشد اگر چه اين كيفيت بايد با برنامه ريزي دقيق شهري و توجه به طرحهاي بالا دست صورت گيرد و براي تشويق مردم براي ساخت و ساز در اين ناحيه ميتوان از طرحهاي آماده سازي زمين با مشاركت خود آنها در اين نواحي استفاده كرد اين طرحها داراي كاربري هاي شهري مطلوبي نيز هستند و فضا در آنها اهميت خاص يافته است با توجه به اين حالت كمربند جنوبي شهر نيز كه لياقت ترافيكي ، عملكردي بيشتري نيز دارد ميتواند در مقياس حركتي شهر نيز مطرح شود وبه ترافيك كمك شاياني نمايد به شرط آنكه به اتصالات دسترسي هاي فرعي آن توجه كافي بشود در مراحل بعدي مناطق شرقي شهر نيز ميتواند مورد توجه واقع شود ( با فرآيند رشد كمتر )

 

5-4 ) ارزيابي راه حلهاي پيشنهادي در مورد مراكز خدماتي و تاسيسات صنعتي :

در مرحله اول راه حلهاي مشكلات خدمات درون شهري را مورد بررسي قرار ميدهيم :

الف ) استفاده از يك مركز خدمات بزرگ شهري در مركز شهر قادر است به اغلب نيازهاي شهري پاسخگو باشد و تمركز و ازدحام را در يك نقطه جمع نموده و از كثرت آن جلوگيري مي كند و از نظر دسترسي نيز همگي يكسان باشند و مراكز خدمات محله اي تنها خدمات مختصر و كم اهميت تر را ارائه دهند .

ب ) برخي خدمات خاص را كه ميتواند مقياس فراشهري داشته باشد ، ميتوان در مركز شهر ايجاد نمود گروهي از اين خدمات به طور سنتي وجود دارند ( مثل مسجد جامع و يا بازار ) و گروه ديگر را نيز ميتوان با توجه به كيفيت بافت قديم در آن ايجاد كرد ( مثل موزه ها ) ليكن ايجاد مراكز تجاري و اداري عظيم اگر چه ممكن است در بعضي از اين نقاط قابل اجرا باشد ليكن نميتواند يك راهكار كلي در نظر گرفته شود و بهتر است اين عناصر شهري را به مراكز مناطق با دسترسي هاي  مطلوب منتقل كرد ، خدمات در اين مراكز ميتواند شامل اداري ، تجاري ، ورزشي ، فرهنگي و ... بصورت كلان در نظر گرفت و در محلات ميتوان بعضي از آنها را بصورت خرد تر در نظر گرفت .

ج ) توسعه خدمات شهري در طول شريانها و شبكه هاي شهري آنطور كه در مبحث شبكه هاي دسترسي توضيح داده شد ميتواند خدمات را بصورت « خلق الساعه »! در تمامي مسير ارائه نمايد به شرط آنكه خيابانهاي شهر قدرت ارائه خدمات و راهكار حل مشكل ترافيك شهر را داشته باشند در غير اينصورت خيابانها عملكرد واقعي خود را از دست ميدهند .

در مرحله دوم راه حل مشكلات مراكز صنعتي خارج شهري را مورد بررسي قرار ميدهيم .

الف ) صنايعي كه در حومه شرق سيزاغ شكل گرفته است از اين نظر كه در جهت باد غالب شهر ( شمال غرب به جنوب شهر ) قرار ندارند ، باعث آلودگي شهر نميشوند جايگاه خوبي دارند ليكن جريان رودخانه سيزاغ از شرق به غرب است و اين صنايع باعث آلودگي آب رود و نهايتاً جريان آن در شهر باعث ايجاد و بيماري هاي خاصي در مردم نموده است . در نتيجه بايد كارخانجات را ملزم به رعايت قوانين محيط زيست نمود و در صورت موفقيت بقيه كارخانجات حاشيه شهر و كارخانه جاتي را كه در آينده تاسيس خواهند شد را به آن نقطه منتقل نمود .

ب ) از آنجا كه آلودگي آبها آنهم آبي كه از شهر عبور مي كند ميتواند آلودگي غير قابل جبراني پديد آورد و از آنجا كه وجود آب براي اغلب صنايع اجتناب ناپذير است بهتر است آنها را به فاصله زياد در نواحي غربي حومه شهر منتقل كرد به طوري كه جريان باد نيز آلودگي را برفراز شهر منتقل نكند البته روند اين عمليات بايد بصورت تدريجي و با ساختن يك شهرك صنعتي در ناحية مورد نظر و ارائه زمينهاي آن با قيمت ارزان و تشويق صاحبان صنايع به سازوساز در آن و انتقال تدريجي صنايع موجود در شرق و صنايع كوچك در حومه به آن نقطه را ، به طور كلي ، بايد پي گيري كرد اگر چه در آن شرايط نيز بايد الزامات جلوگيري از آلودگي آب رعايت شود .

ج ) با توجه به اينكه براي ايجاد يك شهر توريستي تمام پيش زمينه هاي شهري را بابد منطبق با آن در نظر گرفت و ايجاد صنايع در از بين بردن ارزش تاريخي و طبيعي و كم كردن زيبائي آن مثمرثمر است لذا بايد از ساخت صنايع جديد در اين شهرپرهيز كرد و اين نكته را در نظر گرفت كه ضرري كه از وجود صنايع بر پيكره شهر و گردشگري آن وارد ميشود از سود آن بيشتر است .

 

5-5 ) بررسي راه حل هاي پيشنهادي در مورد توسعه صنعت گردشگري و رفع معضلات آن :

الف ) صنعت گردشگري يكي از منابع مهم جذب سرمايه براي يك منطقه و حتي يك كشور است واغلب كشورها درآمد عمده شان از اين مورد حاصل مي شود به همين لحاظ ايجاد زمينه هاي مختلف توسعه در اين صنعت به طوري كه بتواند در كوتاه مدت و حداكثر توان اقتصادي عملي شود ميتواند پاسخگوي تمامي نيازهاي مالي و اقتصادي ديگر شهر نيز باشد ايجاد مشاركت بين مردم در طرحهاي دولتي براي اين مهم علاوه بر بازگشت سريع سرمايه بصورت مستقيم و غير مستقيم ( مردمي و دولتي ) انگيزه حفظ و نگهداري آنها را نيز در ميان جامعه بيشتر ميكند .

ب ) از آنجا كه مشكلات اقتصادي ، اجتماعي و فيزيكي بسياري در شهر سيزاغ بصورت بيكاري در جوانان يا نامناسب بودن بهداشت و آموزش و مشكلات شهري و ....... وجود دارد بهتر است ابتدا سرمايه ها را در جهت التيام موارد عمده فوق هزينه كرد وبراي توسعه گردشگري تنها به درآمدهاي كه در طول مدت زمان از آن حاصل است اكتفا نمود .

 

6 ) انتخاب راه حل بهينه

6-1 ) انتخاب بهترين راه حل در زمينه بافت و نحوه اتصال آن :

الف ) در مواردي كه در مورد بافت قديم و چگونگي استفاده از آن مورد بررسي قرار گرفت بهترين انتخاب توجه به عوامل عملكردي در عين حفظ اصالت و هويت است و رعايت هر دو جنبه نبايد سبب از بين بردن ديگري شود بنابراين مورد ( ج ) بهترين راهكار است .

ب ) در مواردي كه در مورد نواحي اتصال دو بافت مورد بررسي قرار گرفت بهترين و كارآمدترين راه حل مورد ( ج ) است كه با توجه به توضيحات داده شده اگر چه اصلاح و شبكه هاي دسترسي در راستاي بافت هندسي حداقل مشكل دسترسي ها و تقاطع هاي غير متعارف را حل ميكند و اقتصادي ترين و اجرايي ترين پيشنهاد است ليكن نميتوان بهبود عملكرد 100% را از آن انتظار داشت

 

6-2 ) انتخاب بهترين راه حل در زمينه ساماندهي شبكه عبور و مرور :

با توجه به مواردي كه در اين مواردي كه در اين مورد توضيح داده شد بهترين راه حل اولين آن است ( الف ) اگر چه برخي از موارد ذكر شده در پيشنهادات ديگر از جمله جلوگيري از فعاليتهاي شهري نابجا در بافت قديم ( پيشنهاد دوم ) و همچنين تعريض بافت قديم ( پيشنهاد سوم ) را نيز در بعضي از نقاط ميتواند قابل طرح باشد ليكن مهمترين مسائل همان شرياني كردن معابر بافت و جلوگيري از ورود اتومبيل به بعضي نقاط بافت و استفاده از پاركينگهاي عمومي در نقاطي كه خدمات عمده ارائه ميشود ، ميباشد .

6-3 ) گزينش بهترين راهكار در ارزيابي موارد عنوان شده در گسترش و نحوه آن در شهر سيزاغ :

بهترين راه حل در اين مورد همان اولويت در گسترش از سمت جنوب با انطباق از طرحهاي بالادست و استفاده از طرحهاي آماده سازي با مشاركت مردم است ليكن پيشنهاد سوم ( ج ) بهترين است . در مورد بافت ارگانيك خاص و جديد شهري كه در مورد دوم ( ب ) مطرح شد بايد توجه داشت كه اين روند حاصلي جز اغتشاش در شهر سازي نداشته و نمونه آن ساخت و سازهاي بي رويه و بدون مجوز حاشيه شهرها است كه سيماي شهر را از بين برده است .

 

6-4 ) انتخاب بهترين راهبردها در بررسي حل مشكلات مراكز خدماتي و تاسيسات صنعتي :

در مورد انتخاب بهترين راه حل خدمات درون شهري بايد گفت آنچه در مورد خدمات درون شهري حائز اهميت است بهترين دسترسي به آنها به صورتي كه بتوان در حداقل زمان و حداقل ترافيك اين خدمات سرويس دهي كنند . بنابراين بهترين راهكار استفاده از مراكز خدمات خاص در مركز شهر و توسعه مراكز خدمات محله اي است ( گزينه ب ) در مورد ( الف ) ما هميشه بيشترين ترافيك را ايجاد ميكنيم و در مورد ( ج ) ايجاد چنين شريانهاي خدماتي عملاً در خيابانهاي غير ممكن است .

در مورد مراكز صنعتي نيز بهترين پيشنهاد انتقال تدريجي صنايع به قسمتهاي حومه غربي شهر با فاصله نسبتاً زياد از آن و انتقال صنايع حاشيه اي نيز به سمت ياد شده ، ميباشد ( مورد ب ) . در مورد ( الف ) با توجه به اينكه الزام صاحبان صنايع به رعايت محيط زيست لازم است اما عملاً بسيار مشكل است و به هر حال كارخانه جات آلوده كننده اند در مورد ( ج ) نيز بايد توجه داشت كه هر شاخه از فعاليتهاي شهري در جاي خود ارزش و اهميت دارد و به خاطر كوچكترين منافات با شاخه ديگر آن نميتوان آنرا حذف كرد بلكه بايد راههاي استفاده صحيح از هردو را بررسي كرد . در مورد صنعتي شدن و توريستي شدن شهر نيز ميتوان به نكات ذكر شده توجه كرد بنابراين گزينه ( ب ) آنطور كه گفته شد اگر چه در مدت طولاني قابل اجرا است و صرف هزينه ميكند اما لازم الاجرا و حياتي است .

 

6-5 ) گزينش بهترين راهبرد در مورد صنعت گردشگري و حل مشكلات آن :

بهترين پيشنهاد در اين مورد نيز ، پيشنهاد ( الف ) است زيرا گردشگري اگر سريعتر توسعه يابد جذب سرمايه نيز زودتر انجام ميشود ، سرمايه اي كه ميتواند هنگفت تر از هر گونه سرمايه گذاري شهري باشد و چون بازگشت سرمايه ( By Back ) سريع خواهد بود با اين لحاظ ميتواند مشكلاتي را نيز كه در مورد ( الف ) بدان اشاره شد و به عنوان معضلات اصلي جامعه شهري سيزاغ مطرح شد را نيز مورد معالجه قرار داد .

7-  اجراء :

آنچه بايد بيشتر در اين مرحله در نظر گرفت اولويت بندي پيشنهادات و حتي الامكان چگونگي سرمايه گذاري است نكات مختلف ارائه شده به ترتيب اولويت اجرايي ارائه ميگردد . اما آنچه قبل از ذكر اين نكات و توضيح درباره آنها بايد خاطر نشان ساخت تراز مالي فيزيكي آنهاست كه بر اساس آن سود آوري و ارزش افزوده طرحها ( تراز مثبت ) و يا هزينه گري ( تراز منفي ) آن را بررسي ميكنيم بعضي طرحها نيز خود اكتفا هستند و به صورت فرآيندي انجام ميشوند .

اولين موردي كه در سرمايه گذاري ميتواند در اولويت باشد ايجاد جاذبه هاي توريستي مختلف و توسعه آنها است تا حدي كه حتي تا حصول نتيجه آن ميتوان كمتر به كارهاي ديگر پرداخت ( به طور نسبي ) البته ميتوان در سرمايه گذاري آن مشاركت مردمي را نيز در نظر قرار داد مورد ديگر در فرآيند اجرا ساماندهي مراكز خدماتي و پيرو آن صنعتي است كه باز هم در اين زمينه ميتوان به مشاركت بخش خصوصي در اين پروژه ها اهميت ويژه داد بهتر است از خدمات آغاز كرد كه تراز مثبت مالي و فيزيكي و بازگشت سرمايه دارند مثلاً خدمات تجاري و بعضاً تاسيساتي .

مورد ديگر لازم الاجرا كه باز هم ميتواند از طريق مشاركت بخش خصوصي تامين سرمايه اوليه نمايد عمليات توسعه شهري ، بازسازي و نوسازي در بافت شهري و خاصه بافت مركزي آن است كه احتياج به صرف هزينه هاي هنگفت دارد و در بعضي موارد با فعاليتهاي توسعه گردشگري نيز همسويي دارد ( مثل عمليات مرمت بناهاي بافت مركزي تحت نظارت سازمان ميراث فرهنگي )

مسئله ديگري كه بعد از آن مطرح است اصلاح شبكه عبور و مرور است كه عموماً توسط شهرداري انجام ميشود . اين مرحله داراي تراز مالي فيزيكي منفي است هزينه هاي آن را شهرداري معمولاً از طريق درآمد ناشي از عوارض ، خودياري ، جريمه و يا ترازهاي مالي مثبت و ... تامين مينمايد در عين حال اين مهم نيز ( با وجود صرف هزينه بدون بازگشت ) بسيار اساسي است و در فرآيند بهبود فضاي شهري و حل مشكل آن تقريباً نقش اول را ايفا ميكند .

مورد ديگري كه ميتوان جداي از اين موارد مطرح كرد فرآيند گسترش بافت شهر است گسترش بافت شهر نوعي رشد است كه به هر حال انجام ميشود و احتياج به سرمايه گذاري خاصي ندارد زيرا بخش خصوصي در آن حرف اول را ميزند . ليكن بايد آن را كنترل نمود و در جهت دلخواه آنرا هدايت كرد كه در اين مورد علاوه بر استفاده از طرحهاي بالادست ( جامع و تفصيلي ) و كنترل تراكم هاي مسكوني و خدماتي بايد از پروژه هاي ديگر نيز ( آنچنان كه قبلاً ذكر شد ) مانند طرحهاي آماده سازي زمين و توسعه فضاي شهري استفاده كرد تا علاوه بر ايجاد تراز مالي مثبت بازده عملكردي بهتري نيز داشته باشد

تبصره : موارد هفت گانه ياد شده در بال قطعاً ميتواند پاسخگوي مسائل و مشكلات شهري باشد ليكن احتياج به بررسي و ارائه مطالب بسيار بيشتر از مطالبي كه ارائه شده دارد . توضيحات داده شده بنابر سفارش استاد گرامي در حدود 45 برگ تنظيم و ارائه گرديد .

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 9:43 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق در مورد عالی قاپو

بازديد: 1007

عالي قاپو

اين قصر كه نمونه منحصر به فردي از معماري كاخهاي عهد صفوي است، در اوايل قرن يازدهم هجري به فرمان شاه‏ عباس اول ساخته شد و شاه صفوي سفراء و شخصيت هاي عالي‏قدر را در اين كاخ به حضور مي‏پذيرفته است. اين كاخ داراي 5 طبقه است كه هر طبقه تزئينات مخصوص دارد. در زمان شاه‏ عباس دوم به بناي اصلي افزوده شده و شاه و ميهمانانش از تالار همين عمارت، مناظر و چوگان و چراغاني و آتش‏بازي و نمايش هاي ميداني را تماشا مي ‏كردند . اين‌ قصر كه‌ «دولتخوانه‌ مباركه‌ نقش‌ جهان‌» و «قصر دولتخوانه‌» نام‌ داشت‌، نمونه‌منحصر به‌ فردي‌ از معماري‌ كاخ‌هاي‌ عهد صفوي‌ است‌. مينياتورهاي‌ هنرمندانه‌ رضاعباسي‌،نقاش‌ معروف‌ عهد شاه‌عباس‌، نقاشي‌هاي‌ گل‌ و بوته‌، شاخ‌ و برگ‌، اشكال‌ وحوش‌ و طيور و گچ‌ بري هاي‌ زيباي‌ آن‌ به‌ شكل‌ انواع‌ جام‌ و صراحي‌ در تاق‌ها و ديوارها تعبيه‌ شده‌ است . گچ‌بري هاي‌ اتاق‌ صوت‌ با هدف‌ آكوستيك ‌طراحي‌ و اجرا شده‌اند تا نغمه‌ها و صداها به‌ طور طبيعي‌ و دلنشين‌ شنيده‌ شوند .

 عالي قاپو به دو صورت تلفظ گرديده كه براي هر كدام وجه تسميه‏ي است. آنچه بيشتر در مورد محاورات و مكاتبات متداول مي باشد عالي قاپو است كه مركب از كلمه عالي و قاپوي تركي به معني در مي باشد يعني باب عالي و مراد اينست همان طور كه در عثماني باب عالي معمول بوده بين ايرانيان شيعه هم چنين يابي وجود داشته كه مانند باب عالي عثمانيه ا مورد احترام بوده است و از اين رو كليه كساني كه مي خواستند وارد عالي قاپو شوند بايد خم شده آستانه را بوسيده و داخل شوند و حتي شاه عباس هم هنگام دخول باين عمارت از اسب پياده مي شده است. گذشته از اين عالي قاپو محل تحصن مقصران و گناهكاران بوده كه هر جاني و يا گناهكاري كه وارد درب عالي قاپو مي گرديد كسي نمي توانست او را از آنجا بيرون بياورد مگر به امر شاه صفوي و خلاصه عالي قاپو همان احترامي را داشت كه باب عالي در عثماني داشت.  و اما عده اي كه آنرا علي قاپو و علي قاپو نوشته ‏اند معتقدند كه هنگاميكه شاه عباس كبير درب نقره براي بارگاه حضرت اميرالمومنين عليه السلام به نجف برد و نصب كرد دري را كه در پيش آنجا نصب شده بود براي تيمن و تبرك اصفهان آورد و در عالي قاپو نصب كرد و از اين جهت آن را عالي قاپو و يا قاپي ناميده ند كه اين در منسوب به حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام است و از اين رو مورد احترام شاه و مردم بود و حتي تا چند سال پيش هم مردم در اطراف آنجا آش‏ ها مي ‏پختند و نذوراتي مي كردند و بزنجير جلو در مزبور رشته هائي بعنوان دخيل مي ‏بستند و همانطور كه گفته شد در زمان سلاطين صفويه جاي بست گناهنكاران بود.  در هر حال از هر دو نام و وجه تسميه چيزيكه استنباط مي گردد نصب اين دو رفتاري كه در مقابل آت در مي شده مربوط به يك امر سياسي بوده كه همان استقلال صفويه در مقابل عثماني ها باشد.  و اما عمارت عالي قاپو بنيانش از زمان سلطنت سلاجقه است و در زمان صفويه داراي آن همه زيبائي و شكوه شده است و درب آنرا شاه عباس بزرگ از نجف اشرف آورده و از اين جهت مورد احترام سلاطين صفويه و مردم بوده است و چون اين كاخ در مقابل باب عالي عثماني ‏ها قرار داشته فوق العاده در جهت عظمت و زيبائي آن همت مصروف داشته‏ اند.  كاخ عالي قاپو سه طبقه و هر طبقه منقسم به دو طبقه اطاق است كه در واقع شش طبقه مي شود و چون از بام طبقه آخر ميتوان تمام مناظر شهر را ديد خود بام را هم يك طبقه حساب كرده‏ اند و مي گويند عالي قاپو هفت طبقه است ارتفاع آن 48 متر و در 28 متري داراي ايوان بزرگي است كه در ميان ستون هاي آن حوض مسي قرار دارد كه آب از آن فوران مي كرده است.  گچبري و نقاشيهاي عالي اطاق‏ ها متعدد آن هر بيننده را خيره مي كرده و اكثر گچبري ها بشكل بطري و شيشه‏ هاي شراب است.  اين كاخ در غرب ميدان شاه است كه عرصه آن 386 متر طول و 140 متر عرض است در مقابل عالي قاپو مسجد شيخ لطف الله در شرق ميدان واقع شده است.  شاردن فرانسوي كه سه مرتبه باصفهان مسافرت كرده و عمارت و كاخهاي دولتي را ديده گفته است .

 عالي قاپو بزرگترين كاخي است كه ممكن است در يك پايتخت وجود داشته باشد. پس مي توان گفت كه اين كاخ در زمان صفويه از بهترين كاخ ها دنيا محسوب مي شده است و از اين رو محتوي بر تمام مزايا و محاسن بوده و آنچه لازمه يك كاخ سلطنتي بوده در آن وجود داشته است.

 براي اينكه وضع كاخ مزبور در پايان قرن سيزدهم هجري معلوم گردد بهتر اين است كه نظريه مورخان آن زمان را نقل كنيم. مولف نصف جهان في تعريف الاصفهان چنين گفته است:  اما عمارت عالي قاپو كه دروازه بزرگ عمارات دولتي برآن است و آن مثل سردري بر آن واقع شده محل نظر مهندسان و تمام معماران ايران و غيره است و به وضعي ساخته شده كه مايه حيرت جمع گشته است. عمارت باين ارتفاع و باين قطر و باين پايه و اين استحكام كه از وقت بناي آن تاكنون كه قريب سيصد سال، است با وجود تواتر شليك توپ و تفنگ كه در آن ميدان واقع است اصلا خللي و تزلزلي در اصول و بنيان آن راه نيافته مگر بعض فروع آن از كاشيكاري و غيره كه في الجمله ريخته است. و مجملاً عمارت مذكور ارتفاعاً محتوي بر پنچ چشمه دارد كه همه آنها مشتمل بر حجرات و همه بالاي  يكديگر است و محلهاي نيكو است و يك جهت آن با ديگري چشمه‏ ها متفاوت است اين عمارت را شاه عباس بزرگ بنا و تمام نموده و دروازه از صحن نجف اشرف تيمناً و تبركاً آورده ست و بر آن نصب كرده و تا حال دروازه عمارات است و بجا است و به همين سبب آنرا عالي قاپو نام نهاده است. سلاطين بعد از او پيش اين دروازه را عمارت خروجي بطرف ميدان طرح انداخته و ساخته‏ اند و دو طرف آنرا هم يميناً، يساراً، دخولي و حجرات بنا كرده و بر بالاي همه آن تالاري به طرزي خوب و جهي مرغوب بنا و تمام نموده ‏اند با ستون هاي بلند و سقف مرتفع به استحكام استوار كرده كه بيننده را حيرت افزايد و در ميان آن تالار حوضي ساخته‏ اند كه در زمان پيش آب مينموده ‏اند و با استحكامي است كه اصلاً رطوبتي بسقف بناي زير آن نشر نمي كرده و اين تالار محل نشيمن پادشاه براي عرض لشكر بوده و از چند حجره مياني آن عمارتن رفيع راه ورود باين تالار است و چنان استادي در ساخت و اتصال اين دو عمارت نموده‏ اند كه كسي گمان نمي كند اينها را در دو وقت ساخته و متصل نموده اند و چون بر بالاي اين عمارت به طبقه آخري روند تمام شهر بل اطراف آن نمايان و ناظر را حالت انبساط و فرح روي بنمايد و در آن بالا هم يك مربعي محلي باز ساخته‏ اند كه چون بر آن روند نمايندگي زياد و صفا بيشتر و كيفيت غريب‏تر باشد. مثل اين عمارت و غرابت و نفاست آن كه در تمام ايران بلكه بسياري از ممالك ديگر موجود نيست.  ميرزا عليخان نائيني روزنامه نويس ناصرالدين شاه قاجار در سال 1300 هجري قمري گزارشي كه راجع به تاريخ و جغرافياي ايران در دو جلد تهيه كرده كه هنوز مخطوط و تا چند سال قبل در كتابخانه وزارت دارائي بود و به طوريكه در پيش اشاره شده آنچه راجع به اصفهان نوشته عيناً با كتاب جغرافياي اصفهان ميرزا حسينخان تحويلدار كه به چاپ رسيده بعين منطق مي باشد راجع به كاخ عالي قاپو چنين نوشته است.  تالار و قصر عالي قاپو تا حال به نيكوئي و عظمت و ارتفاع آن عمارتي در ايران ساخته نشده پنج طبقه قصر مزبور بانضمام كلاه فرنگي عرشه آن 34 ذرع ارتفاع دارد هر كدام از طبقاتش و مشتمل برمكان هاي ملوكانه و اطاق هاي وسيع و طاق هاي رفيع و بيوتات زمستانه و تابستانه و جلو قصر از پايه روي زمين الي محاذي سقف طبقه دوم قصر پايه و صحن تالار عظيم تالار فوقاني واقع شده چاه و منبع طبقه دوم قصر، من بعد از ظهر آن منبع حوض از مس يكپارچه است و غير از مجراي دو سوراخ تنگ تنلبه ممر و مدخلي بجهت قصر و تالار ندارد كه با چرخ و دلو بتوان آب كشيد. و ديگر درب بسيار عالي كه بدروازه دالان تحتاني قصر منصوب است از چوب زياد با دوام و قوامي است معروف به چوب كلوذه كه جوزق درختي باشد از هر چوبي هست درب اول بقعه متبر كه حضرت اميرمومنان عليه السلام است كه سلاطين هندوستان در نجف اشرف برده بودند. وقتي شاه عباس صفوي درب نقره را برد و بجاي آن نصب نمود درب مزبور را جهت تيمن و تبرك به اصفهان آورد و به دروازه دالان قصر و تالار برقرار فرمود، الان قصر منسوب به آن درب است و درب موسوم به علي قاپو و قبله گاه خلايق است.  وضع ساختمان عالي قاپو را مسترسايكس انگليسي بطور اختصار چنين توصيف كرده:  در طرف مشرف ميدان شاه عالي قاپو يا عالي قاپو دروازه بزرگي قرار دارد كه آن مدخل قصر سلطنتي بوده است. اين بنا عبارت از يك طاق نماي بزرگي است كه روي آن يك تالار بزرگ بر روي ستون هاي چوبي قرار گرفته و يكي از نمونه‏ هاي خاص معماري عصر نوروز را رعام مي دادند. شاردن ميگويد اين تالار زيباترين اين تالاري است در نوع خود كه من در تمام دنيا ديده‏ ام و از همين عمارت بود كه شاه صفوي مسابقه‏ هاي چوگان بازي، اسب سواري، و جنگ حيوانات وحشي، را در حضور هزاران رعاياي خود تماشا مي‏ كردند.  جابري انصاري در تاريخ اصفهان و ري اظهار نظر كرده كه اشتهار اينكه درب عالي قاپو را از نجف آورده ‏اند براي جلب افكار عمومي و احترام بدر بار صفوي بوده است و اگر نه آوردن درب از نجف اشرف محرز نيست.  در تاريخچه ابنيه تاريخي اصفهان وضع گذشته و زمان تاليف 1335 ه.ش را تشريح كرده و چنين گفته:  عالي قاپو - علي قاپو - در ميدان نقش جهان دوره تيموريان كه تبديل به ميدان شاه امروزي شده است عمارتي از زمان تيموريان باقي بود كه در زمان شاه اسماعيل صفوي تا اندازه ‏اي آباد و سپس بحالت خرابي در آمده وقتي كه شاه عباس اول صفوي پاي تخت را به اصفهان انتقال داد ابتدا در باغ بزرگي كه در طرف طوقچي بود منزل نمود و سپس كه ميدان را مسطح و مرتب كرد عمارت قديمي را نيز براي سكونت خود و درباريان ساختمان نمود. و در دوران شاه صفي و شاه عباس دوم (1053) و شاه سلسمان و شاه سلطان حسين نيز تعميراتي از آن به عمل آمده است. سياحان و مورخين خارجي و داخلي شرح مفصلي نسبت به وضعيت و شكوه اين كاخ نوشته ‏اند بخلاصه اينكه در آن تاريخ اين قصر از تمام قصور سلاطين زيباتر و دلرباتر و جامع‏تر بوده است.  اين عمارت فعلاً داراي جلوخاني است كه در طرفين آن دو اطاق و از اره‏اش تماماً به ارتفاع يك متر و نيم از سنگ سياه پوشيده و استوار شده و تمام بنا از آجرهاي تراش و يكنواخت ساختمان گرديده است و كسي حق نداشته سواره وارد شود. در جلو اين جلوخان از قديم زنجير دانه درشت آهني وجود داشت كه بحلقه‏ هاي طرفين باز و بسته ميشد كه هر كس پناهنده ميشد در امان سلطان بوده است.  به فاصله چند متر در اصلي كاخ ببلندي 5 متر واقع است كه روي آنرا از فلز مطلا جدول كشي نموده‏ اند و در طرفين دو سكوي بزرگي به ابعاد 4 در 5.2 متر از شش پارچه سنگ مرمر  ظريف ساخته شده و بالاي در ورودي عبارت: انا مدينة العلم. و علي بابها بر روي كاشي زمينه زرد نوشته شده است. آستانه اين در سنگ مرمر مدوري است كه ميگويند شاه عباس هر وقت سواره مي آمد در اينجا پياده مي شد و پا روي آستانه نمي گذاشت و عبور مي كرد.  درباره وجه تسميه عالي قاپو بعضي را عقيده آنست كه اين در را شاه عباس از نجف و بجاي در نقره‏ اي كه بدانجا برده آورده و از اين جهت علي قاپو ناميده مي شود. عده ديگري گويند به جهت اينكه در بلند و عالي است بنام عالي قاپو گفته‏ اند و يا در برابر باب العالي تركيه نام گذارده شده اين در نيز داراي زنجير مطلائي بوده كه حكم بست را داشته و الحال نيز قطعه از آن باقي است كه تا اين اواخر مردم متوسل بآن شده نذوراتي مينمودند و مانند مقابر متبركه نيز پارچه ‏اي باين زنجير مي ‏بستند.  بالاي در ورودي پنجره مشبك چوبي از زمان قديم باقي است. دهليز عمارت ازاره ‏اش از سنگ هاي سياه و بالاتر تماماً از نقاشي هاي زيبا گل و بوته تزيين يافته ورودي آنرا گچ كشيده بودند كه اين اواخر كم و بيش نثاشي ها را از زير گچ بيرون آورده‏ اند.  دو دهليز ورودي و خروجي عمارت از مشرق به مغرب يا به عكس بطور عمود بر يكديگر مانند صليب ساخته شده كه در اصلي و سكوهاي سنگ مرمر طرفين واسطه بين آن دو است. در يكي از چادرهاي اين كاخ طبقات مختلفه تعمير و نقاشي كاخ را در گذشته بخوبي نشان مي ‏دهد در روي يكي از ورقه‏ هاي نقاشي، ديوار اين عبارت خوانده ميشود: گركند براه تو.... زانكه تقوي سر هم كرم است   نا گرفتن درم بوجه حرام

بهتر از بذل كردن اميرالمومنين ...

  كتبه الفقير سيد افضل مقصود علي دوراني بتاريخ جمادي الاول 1032 و مخصوصاً نامي از شاه صفي و تاريخ آن برده است.  اين بنا در قديم دو راه پلكان پيچ مانند داشته كه اكنون باقي است و شاه عباس راه وسيع‏ تري براي اياب و ذهاب خود و سفراء ساختمان نموده كه كف تمام آنها از كاشي هاي هفت رنگ عالي تزيين شده بوده است. اين راه شامل 40 پلكان و دوراه ديگر داراي 17 پله مي باشد و تا طبقه چهارم اطاق هاي متعدد و منقوش در اطراف دهليز ببالار دارد كه مختص بدرباريان بوده است.  شاه عباس كبير بيشتر وقت خود را در اين قصر بسر ميب رد و پذيرائي ‏هاي و رسمي را نيز در همين جا اختصاص داده و از بالاي تالار سان قشون و پيشك هاي سفرا و چوگان بازي و يا عمليات ورزشي پهلوانان را تماشا مي كرده. اين ايوان بطول 28 و عرض 16 و ارتفاع 12 متر و از كف ميدان تازير سقف 24 متر مي باشد كه فقط طرف غرب آن متصل بكاخ يا اطاق هاي مسكوني است ايوان داراي 18 ستون چوبي و بر روي پايه ‏هاي سنگي منشوري شكل قرار دارد. اين ستون ها مانند ستون هاي عمارت چهلستون 16 ضلعي و 8 ضلعي و داراي نقاشي و آينه كاري بوده است كه در دوره قاجاريه از بين رفته و در سال 1327 نيز براي تعمير و جلوگيري از نفوذ موريانه تخته‏ هاي روكوب آن برداشته شد. در وسط اين ايوان حوض مستطيل شكلي بابعاد 4در6/5 متر است كه اطرافش از سنگ هاي مرمر و كف حوض از مس پوشيده شده و داراي سه فواره بوده است. در پاشويه اين حوض قسمتي از سنگ مرمر مشبك و براي خروج آب هاي زيادي بوده كه در ناودان مطلاي طرفين تالار رو بطرف ميدان شاه مي ريخته است منبع آب اين حوض را در دامنه كوه صفه مي دانند كه از آنجا به عمارات سلطنتي دنباله رودخانه مانند آينه خانه و هفت دست و غيره مي رسيده و سپس به اين عمارت مي آمده است. ولي از نوشتجات سياحان و غيره مخصوصاً بنا به گفته شاردن چنين معلوم ميشود كه در جنب اين كاخ نيز چاهي بوده كه بوسيله چهار گاو با دم مخصوصي آب بطبقات مختلفه مي رسيده است در بالاي اين تالار اشعاري بشرح زير موجود است كه چند فرد آن نوشته مي شود:

 كلب درگاه علي فخر شهان - يا الله

حامي دين جان سلطان زمان - يا محمد

 زانكه آب رحمتست خاك بهشت- يا علي مدد

دست قدرت طينت گردون سرشت - يا الله

 پايه ايوان كاخش بي حساب - يا محمد

باشد آن جائي كه سرزد آفتاب - يا محمد يا علي

 منتظم باشد از آن گردون ماب - يا الله

ران........ همچو........انتخاب - يا محمد

 روز بادا اميرالمومنين - يا علي 

شاه دين شاه زمان سلطان حسين

 يا الله........... اين سليمان بن سليمان بارگاه

  از اره ديوارها تماماً از نقاشي هاي بسيار زيبا و مصلا تزيين شده بود ه كه الان نيز مشاهده ميشود در قسمت هاي بالا هم تصاوير متعدد ايراني و اروپائي موجود است كه هر بيننده را مات و متحير ميسازد اين نقاشي ها در دوران هر يك از سلاطين بطرز خاصي تعمير و نقاشي شده و بعد در زير گچ مستور گرديده روي بعضي صورت هاي موجوده را در سال 1328 از طرف باستانشناسي شيشه نصب نموده‏ اند كه از دستبرد و خرابكاري جهال محفوظ ماند ولي متاسفانه افراد مغرض و نادان از شكستن شيشه‏ ها و خرابي صورت هاي دريغ نداشته‏ اند.  سقف اين تالار از تخته چوب هاي مثلث الشكل و با رنگهاي عالي منقش تزيين گرديده است. اتاق شاه نشين بمساحت 9*8*7 متر و طول آن شش اطاق كوچكتر و منقش گوناگون كه هر يك دلپذيرتر از ديگري است واقع شده و طول زمان و كچ كشي روي آنها كمترين تاثيري و تغييري و در نقاشي و آب و رنگ آنها نداده است. در شاه نشين اطاق از از اره ببالا همان نقاشي ‏هاي عالي و قلم معجزآساي نقاشان با ايمان صفوي كه با استادي عليرضا و امثالهم ساخته شده بقدي زنده با روح و متناسب است كه هر قدر نگاه كني غير ممكن است كه ديده خسته و يا كسل شود. هر قسمتي از اين اطاق ها و طاقچه‏ ها نوعي مخصوص و بقلم نقاشان ايراني و اروپايي تزيين شده است.  اطراف اين ايوان در قديم نرده و طارمي هاي چوبي مشبكي داشته است. چوب بست روي ايوان كه از الوارهاي قطور و چوب هاي عظيم با اصول معماري و هندسي كلاف كشي شده و سقف ايوان و ستون ها را استوار داشته موجب حيرت و تعجب است.  در سال 1334 بنابرتصميم اداره كل باستان‏شناسي تعميرات لازمه سقف و طرح‏ هاي اطراف بعمل آمده و شيرواني آهني زده شده در طبقه پنجم عمارت اطاق ها و ايوانچه هائي است كه همه از نقاشي هاي بسيار زيبا و خوش آب و رنگ نقاشي شده و چنانچه معروف است و مورخين نيز نوشته‏ اند از اين طبقه ببالا مسكن حرامسراي شاهي بوده كه مسلط بر تالار و ايوان شاهي باشند و بتوانند عمليات و جشنها و پذيرائي ‏هاي شاهانه را مشاهده نمايند.  در طبقه ششم كه وارد شويد بر حيرت و تعجب شما افزوده مي شود زيرا اطاق هاي متعدد تو در تو و گچبري ها و نقاشي هاي حيرت‏ انگيز مختلف را خواهيد ديد كه هر قسمتي بطرز خاصي جلوه گر است از اره و بدنه بنوعي خاص نقاشي شده و در بالا گچبري هاي زيبائي مانند جاي ظروف و يا باشكال هندسي ساخته‏ اند. عده ‏اي را عقيده بر آنست كه در زمان شاه عباس حبس الصوت بوده كه وقتي نوازندگان دست از نواختن مي كشدند مجدداً همان صدا و آواز بگوش مي رسيده است و در كتب و نوشتجات نيز اين اطاق ها را بسفره خانه و يا شرابخانه و يا چيني خانه ناميده ‏اند.  طبقه هفتم عمارت يا سقف بام كه بارتفاع 48 متر از روي زمين مي باشد مشرف بر تمام شهر اصفهان است و منظره بي نهايت عالي و جالب توجهي را در بيننده ايجاد مي كند و بيشتر سياحان و يا تماشاچيان آمدن به عالي قاپو را براي ديدن منظره شهر اصفهان و نقاشي هاي زيباي آن انتخاب مي نمايند. از بالاي اين كاخ آثار تاريخي اصفهان در مشرق مانند بناهاي دوره سلجوقي و مسجد سلطاني در جنوب و طرف مغرب كوه آتشكاه و مدرسه سلطاني و ساير بناهاي زيباي اصفهان را ميتوان بخوبي مشاهده و عكس برداري نمود.  منظره ميدان شاه و مسجد زيباي شيخ لطف الله روح تازه يا بهر بيننده و عاشق اين ابنيه ميدهد. در مغرب اين كاخ عمارت شهرباني است كه گنبد آجري توحيد خانه يا گنبد طاوس دوره صفوي واقع شده اين گنبد داخلش تزيينات آجري زيبائي دارد كه در زمان صفويه قابل توجه بوده و اكنون زندان شهرباني است و عوامل آنرا گنبد شير گويت مي نمامند.  اين كاخ در زمان صفويه احترام خاصي داشته و تمام مردم درباره آن بچشم احترام و بزرگواري نگاه ميكردند و بتمام باغات و عمارات سلطنتي متصل بوده است. شاه عباس جشن نوروز سال 1006 ه1598 م را براي اولين مرتبه در اينجا بر پا نمود و بعد از او نيز هر يك از سلاطين در اين قصر جشن هائي ترتيب داده و پذيرائي هاي شاهانه از بزرگان و سفراي خارجي نموده و بر شكوه و جلال اين قصر افزوده‏ اند شاه عباس دوم و شاه سليمان هر يك از پذيرائي هاي مفصلي در اين كاخ نموده كه شرح تفضيلي آنها در تاريخ درج است.  در زمان شاه سلطان حسين نيز اين قصر تعمير شده و در دوره افاغنه و اواخر قاجاريه خراب گرديده است. مطابق كتيبه سر در ورودي بر روي كاشي بسال 1274 هجري در زمان ناصرالدين شاه قاجار تعمير گريده و بعداً متروك مانده تا در دوره رضا شاه فقيد تحت تعمير درآمده و مدتي اداره شهرداري بوده و اكنون در تصرف وزارت فرهنگ و اداره باستان‏شناسي محافظت مي شود.  در اين پانزده سال اخير كه نگارنده عهده دار قسمتي از امور باستان‏شناسي ميباشم بعلت نبودن اعتبار نمايندگان محترم باستان‏شناسي موفق نشدند كنجكاوي بيشتري نسبت به نقاشي ها و يا تاريخ و كتيبه‏ هاي آن بنمايند علاوه بر اين احتياج كاملي بتعمير و كلاف كشي اطراف و تعويض بعضي ستون هاي معوج آن دارد زيرا شكاف هاي گوناگون بر اين بناي باستاني وارد گرديده و اميد است بزودي تعميرات شاياني از اين بعمل آيد.

 مولف دانشمند گنجينه آثار تاريخي اصفهان راجع بوضع ساختمان عالي قاپو چنين نوشته است:  تالار عمارت عالي قاپو از الحاقات دوره شاه عباس دوم است:  به طبقه سوم عمارت عالي قاپو در دوره شاه عباس دوم تالاري با 18 ستون از چوب چنار اضافه شده است كه ستون هاي آن با آينه پوشش مي شده و سقف آن با صفحات بزرگ نقاشي روي آلت هاي چوبي تزيين شده. با يك نظر بساختمان اين تالار، الحاقي بوده آن بعمارت اصلي، واضح مي شود. در وسط اين تالار حوضي از، مرمر و مس قرار دارد كه داراي فواره هائي بوده و در مراسم مخصوص آب از آنها جستن مي كرده شاردن سياح فرانسوي كه در دوره سلطنت شاه عباس دوم و شاه سليمان در اصفهان بوده و اين عمارت را در سفرنامه خود توصيف كرده است صريحاً مي نويسد كه آب را بوسيله ماشين هاي مخصوصي بالا مي آوردند و بديهي است آنچه را كه شاردن ماشين مي نامد چيزي غير از چرخ آبهاي معمولي منازل اصفهان، نمي تواند باشد: مولف اصولا توجه به ساختمان تالارها با حوض  وجهش آب از فواره يا شيرهاي سنگي از اختصاصات بناهاي دوره شاه عباس ثاني است و اين كيفيت در تالار چهلستون و تالار عمارت آئينه خانه كه در دوره سلطنت اين پادشاه با تمام رسيده به خوبي مشاهده مي شود. ديوارهاي تالار عمارت عالي قاپو بطوري كه عيان است داراي دو پوشش تزييناتي مي باشد كه بر روي هم قرار گرفته‏ اند. پوشش زيرين تزيينات عهد شاه عباس دوم است و پوشش بعدي تزييناتي است كه بذوق و سليقه شاه سلطان حسين در تالار اين كاخ اضافه شده است. تزيينات نقاشي و اشعاري بخظ نستعليق قرمز رنگ بر زمينه گچ سفيد در زيرقشري از گچ ديگر كه در اواخر عهد قاجاريه در پوشش عهد صفوي را مستور نموده بوده است آسيب زياد ديده معذلك در بعضي قسمت ها تشخيص اين تزيينات و بعضي خطوط در سنوات اخير از زير گچ خارج شده امكان‏پذير شده است

 كلمات و مصرعهائي از اشعار منقوش بر ديوار عمارت عالي قاپو كه از تعميرات با اضافات دوره شاه سلطان حسين حكايت مي كند و هنوز قابل خواندن است بشرح زير مي باشد.

 يا الله (شهنشاه دين) يا محمد (داور دين پرور ايران زمين) يا علي مدد

 كلب درگاه علي فخر شهان (يا الله) حامي دين نبي...(يا محمد)   آنكه ز آب، رحمت و خاك بهشت (يا علي مدد)  دست قدرت طينت گردون سرشت (يا الله) پايه، ايوان قدرش بي حجاب (يا محمد) باشد آنجائيكه سر زد آفتاب (يا علي مدد) منتظم باشد از آن گردون مآب -يا الله.

 ملت همچون آن جناب (يا محمد) - (يا علي مدد) شاه دين شاه زمان سلطان حسين (يا الله) بن سليمان اين سلطان بارگاه. اشعار دين شاه زمان سلطان حسين (يا الله) بن سليمان اين سلطان بارگاه (اشعار محمد بيك فرصت راجع بساختمان ايوان عالي قاپو )بنقل از قصص الخاقاني، خطي در سال 1053 هجري شاه عباس ثاني به ميرزا تقي الدين محمد وزير اعظم خود دستور داد معماران عالي قدر در عمارت عالي قاپو رو بطرف ميدان نقش جهان تالاري بنا نمايند و روز پنجشنبه بيست و چهارم شهر ذي القعده سال 1053 بناي اين تالار گذاشته شد و در عرض اندك مدتي با تمام رسيد. شاعري موسوم به محمدي بيك متخلص به (فرصت) كه تو پيچي سركارشاهي بود در تاريخ بناي تالار اين اشعار را سروده است

 اي معلا بناي عرش نظام                   وي فلك كرسي فرشته مقام

سر به سر عالم از تو گلشن شد              از تو چشم زمانه روشن شد

 گرچه فرزند مادر خاكي                    خلف خاندان افلاكي

 تا زمين از تو يك نشان دارد             سرفرازي برآسمان دارد

 آسمان از بلنديت شده پست              تا تو برخاستي سپهر نشست

 گر فرو ريزد آسمان بر هم              نشود خشتي از بناي تو كم

 چل ستون تو چهلستون باشد              كه مدامت نگاه بآن باشد

 هر ستوني كه از تو پاي بجاست              فلك پير را بدست عصاست

 هر ستون تو اي رفيع بناي                 شده راهي بعالم بالاي

 طرحش از گرد نور ريخته ‏اند              در گچ او ستاره بيخته‏اند

 آسمان با مهي در افشانش             كهنه فانوسي از شبستانش

 بهر ديوان آن سپهر بنا                              زحل افكنده خشت بر بالا

 حسن خورشيد بام ديوارش              من ندانم كه بوده معمارش

 سقف او را چه جاي زيور بود            قبه زر بسي مكرر بود

 نصب كرد آخر اوستاد هنر              مهر انور بجاي قبه زر

 زده آن طارم فلك پايه                   آسمان را بسر گل سايه

 سقف تالار آن رفيع بنا               بر سر عرش  گشته چتر گشا

 تا فلك ديده سرفرازي او              خوانده تكبير جان درازي او

 روي طاقش ز فيض يزداني              چون كريمان گشاده پيشاني

 درو ديوارش از كرشمه نگار              گل تصوير او هميشه بهار

 بلبلان خمش بناله زار                 ميسرايند بن در و ديوار

 مرع تصويرش ازر نظاره كند              گل گريبان رنگ پاره كند

 نيست ممكن كه هيچ دانائي                     بخيال آورد چنين جائي

  دم عيسي هواي منظر او                         لوح تقدير تخته در او

 بت چنين است نقش خاك درش              در فردوس سينه چاك درش

 ديده كي بيند از نظر سيرش              دل گرفتار زلف زنجيرش

 بارها خورده آسمان بلند                 بشر آستانه‏اش سوگند

 كه برون از تلاش گفت و شنيد            كس چنين نقش بي قرينه نديد

 هست در وصف او زبان مغرور         شاه بيت است در جهان مشهور

  الواحي از كاشي بر جبهه شرقي عمارت عالي قاپو از تعميرات دوره ناصرالدين شاه قاجار حكايت مي كند چهار جانب عمارت عالي قاپو در دوران پادشاهي شاه عباس اول و شاه عباس دوم با كاشي هاي خشتي خوش نقش تزيين شده بود كه توام به درها و پنجره‏ هاي نفيس آن منظره ‏اي بس جالب باين عمارت تاريخي مي داده است و موجب نهايت تاسف است كه از آن همه در و پنجره فقط يك پنجره در طبقه سوم عمارت بر جاي مانده و بقيه آنها به تاراج رفته است. در دوره سلطنت ناصرالدين شاه قاجار كه مختصر توجهي نسبت به تعمير بعضي بناهاي تاريخي اصفهان شده در عمارت عالي قاپو و هم ظاهراً كارهائي صورت گرفته كه بطور حتم تعويض طرح ‏هاي فوقاني عمارت يكي از آن جمله كارها است و به اين مناسبت بجاي كاشي ‏هاي خشتي گل و برگ عهد صفويه بر جبهه بالاي سردر ورودي فعلي كاشي هاي ديگري كه در بين آنها سه لوح خط نيز جاي داده شده قرار داده‏ اند. عبارت اين سه لوح اشعاري است كه شاعري بنام كفاش سروده ضمن تعميرات سال 1274 هجري قمري بخط نستعليق سفيد و در هم بر زمينه لاجوردي بجاي كاشي هاي عهد صفويه نصب شده است.

 عبارات و اشعار لوح وسط اين كاشيكاري بشرح زير است:

    ناصرالدين شاه قاجار

 در زمان ناصرالدين شاه قيصر پاسبان          شد ز تعمير علي قاپي رشك جنان

 باده دولت بجامش تا در آيد آفتاب           سكه شاهي بنامش تا بگردد آسمان

    السلطان بن السلطان

 لوح سمت راست:

 دلا تاريخ تعمير علي قاپو است اين انشاء            كه شد از ناصرالدين شاه‏اين نيكو بنا احياء

 لوح سمت بشرح زير است:

 تا علي در عالم امكان ولي الله باد

صدر اعظم در پناه ناصرالدين شاه باد  در فهرست ابنيه تاريخي و اماكن باستاني ايران نيز تاييد گرديده كه عمارت عالي قاپو در سال 1274 هجري قمري تعمير گرديده است و حاج ميرزا حسن خان جابري انصاري در كتاب آگهي شهان از كار جهان تاريخ تعمير را سال 1272 نوشته است.  در اشعاري كه كفاش اصفهاني براي تعمير عالي قاپو در زمان ناصرالدين شاه سروده تاريخ تعمير كه در شعر گفته شده با تاريخي كه در ذيل اشعار نوشته شده و نيز با تاريخ مرقوم در آگهي شهان از كار جهان مطابقتي ندارد. تاريخي كه صراحة در ذيل السلطان بن السلطان نوشته شده: 1274 ميباشد و تاريخي كه از شعر ماده تاريخ كفاش بر ميايد كه شد از ناصرالدين شاه اين نيكو بنا احيا يك هزار و دويست و هشتاد و نه مي باشد و اگر فرض كنيم كه لفظ كه عدد آن به حروف جمل 25 است جز تاريخ نباشد مي شود 1274 و با تاريخ تصريح شده در كتيبه مطابقت دارد و قسمت دوم درست بنظر مي رسد و ممكن است گفت كه تاريخ مندرج در آگهي شهان از كار جهان تاريخ شروع تعمير بوده است.  در هر حال در سال 1299ه.ق مميزماليه اصفهان عمارت عالي قاپو را جزء عهمارات نيمه خراب قلمداد كرده و در مجله ارمغان سال اول شماره 59 صفحه 986 مندرج مي باشد.  آنچه مسليم است بعد از ناصرالدين شاه توجهي كه به عمعارت عالي قاپو نشده كه هيج حتي المقدور وقت درصدد خرابي و برداشتن آثار عتيقه آن بوده‏ اند و حتي آثار گذشتگان را محو مي كرده ‏اند و از همين جهت بوده كه روي نقاشي ها را گچ مي گرفتنه ‏اند.  نگارنده بخاطر دارم پيش از طلوع سلسله پهلوي اين عمارت گردشگر عمومي هر كسي به سليقه خود مي توانست در آنجا تصرفاتي كند و با يادگاري بنويسد و آنجا محل آش پختن و دخيل بستن شده بود و در واقع خرابه و جغد نشين بود.  ولي پس از طلوع سلسله پهلوي روز به روز موجبات تعمير و حفط اينگونه عمارات با تصويب قانون عتيقات و تاسيس ادارات وابسته به آن فراهم گرديد و اكنون اين كاخ تاريخي و ديگر انبيه باستاني تقريباً بحال اول برگدانيده شده‏ اند. عمارت عالي قاپو اكنون مورد تعميرات اساسي و تزييني و مهاركشي آهني بنا و اصلاح نقاشي هاي داخل ساختمان و تحديد كاشيكاري جبهه خارجي و پشت بغل هاي آن مي باشد. كاخ مزبور در طي شماره 104 به ثبت تاريخي رسيده است

 عمارت عالي قاپو از دو قسمت متمايز تشكيل شده است:

 1- قسمت جلويي و مدخل عمارت

 2 - ساختمان اصلي كاخ

  1 - قسمت جلويي ساختمان از ساختمان اصلي جلوتر است و مدخل وسيع عمارت در همين بخش واقع است. مدخل داراي تاق جناغي است و در دو طبقه طرفين آن درها و تاقنماهاي كوچكتري وجود دارند. بالاي مدخل ايواني هست كه از سه جهت باز است و تاق چوبي دارد. تاق ايوان بر 18 ستون تراشيده قرار گرفته است. در زمانهاي گذشته به هنگام ضرورت اطراف ايوان را باپرده مي‏ پوشانيده‏ اند. حوضي با لبه‏ هاي مرمرين در وسط ايوان قرار دارد كه فواره هايي دارد ؛ كف حوض را از مس ساخته‏اند. از نوشته‏هاي جهانگرداني چون تارونيه و شاردن چنين بر مي‏آيد كه در گذشته دور، ديوار انتهاي ايوان و سطوح ستونها آينه كاري بوده است. بناي اين ايوان يا به عبارت ديگر تالار بر اساس كتاب قصص الخاقاني در سال 1053 هجري قمري آغاز شده در مدتي بسيار اندك به اتمام رسيده است. مدخل به دهليزي راه مي‏يابد كه به صورت شمالي - جنوبي ساخته شده. در پشت اين دهليز عمارت اصلي عالي قاپو قرار دارد كه در آن مقابل مدخل كه از آن نام برديم قرار دارد.

 2 - بناي اصلي عالي قاپو از شش طبقه تشكيل شده است. در طرفين در ورودي عمارت شش طبقه دو سكوي سنگي وجود دارد. كتبه‏ اي  نيز در بالاي اين در قرار دارد كه قسمتي از آن با گذشت زمان از بين رفته است. كرباسي كه پس از در ورودي قرار گرفته سقفي بلند به اندازه مدخل جلويي ساختمان دارد. در همين كرباس مقابل در ورودي عمارت اصلي دري ديگر با دو سكو در طرفين هست كه كرباس را به حياط پشت ارتباط مي ‏دهد. بالاي اين در پنجره‏اي مشبك قرار دارد كه از آن نور به داخل كرباس مي ‏تابد. اتاق هاي اطراف همين كرباس در حقيقت محل ادارات دولتي بوده است.

 دو راه پله مارپيچ در دو گوشه طبقه اول راههاي ارتباطي را تشكيل مي‏دهند. بالاي طبقه اول چهار طبقه هست كه هر دو طبقه علاوه بر اتاقهايي كه دارند داراي تالار بزرگ هستند. نخستين تالار به وسيله دري بزرگ به ايوان بخش جلويي عمارت باز مي‏شود. بر در ديوار اين تالار نقوشي زيبا و رنگارنگ وجود دارد كه اغلب از آثار رضا عباسي است.

 طبقه ششم تالاري بزرگ دارد كه تماماً گچ كاري است. اين تالار كه به اتاق صوت نيز شهرت دارد، بر اساس شناخت فيزيكي صوت و انعكاس آن به نحوي ساخته شده كه مثل يك استوديوي مجهز به ضبط صدا طنين‏هاي اضافي صدا را از بين مي ‏برده است و اصوات را به صورتي صاف به تمام قسمتهاي تالار مي‏رسانده است. ديوارهاي اتاقهاي اطراف نيز با نقاشيهاي زيبا تزيين شده‏اند.

 با چند روش مختصر از سفرنامه پيترودولااله، جهانگرد ايتاليايي كه در سال 1617 ميلادي، هنگام روي كاربودن سلسله صفويه به ايران سفر كرده به معرفي بيشتر عمارت عالي قاپو مي ‏پردازيم:

 ... اتاقهاي كوچك به اندازه‏اي از راههاي مختلف به يكديگر مرتبط شده‏ اند كه به قرار گفته مستحفظ در عمارت پانصد در كوچك به وجود آمده است. زيبايي اين عمارت بيشتر از آن ناشي است كه تمام ديوارها از صدر تا ذيل تذهيب و با مينياتورهاي بسيار ظريف و الوان منقوش شده است و در بين طلاكاريها و رنگهاي مختلف در بعضي نقاط روي ديوار كنده كاريهايي شده كه واقعاً زيبايي خاصي دارد، مضافاً به اينكه دايوارها نمي‏دانم از گچ مخصوص با چه ماده ديگري به وجود آمده كه علاوه بر يكپارچگي و صافي، درخشش و جلاي خاصي دارند و گويي از حرير سفيدند و روي آنها نه تنها خطوط سياه كنده كاري شده بلكه برق طلا و رنگ لاجوردي و رنگهاي تند ديگري كه به كار رفته فوق العاده جلب نظر مي ‏كند.

 به اندازه ‏اي سقفها زيبباست كه بايد از طرف ما ايتاليايي ها مورد تقليد قرار گيرد.

 بعضي پنجره ‏ها نيز واقعاً شايسته تقليدند. اين پنجره‏ها غالباً در بالاي اتاق واقع شده‏اند زيرا فقط براي گرفتن نور از آنها استفاده مي‏ شود و به اين ترتيب باز كردن آنها مورد لزوم نيست.

 در داخل اين عمارت، روي ديوارها به طور تك تك چهارچوبي وجود دارد كه داخل آن را نقاشي كرده ‏اند.

 اينك كه با كل عمارت عالي قاپو آشنا شديم، يادآوري اين موضوع نيز خالي از فايده نيست كه از پشت بام آخرين طبقه آن مي ‏توان منظره عمومي شهر اصفهان را تماشا كرد.

باغ چهل‏ستون كه بالغ بر 67 هزار متر مربع مساحت دارد، در دوره شاه‏ عباس اول احداث گرديده و در وسط آن عمارتي ساخته شده و در سلطنت شاه ‏عباس دوم در ساختمان موجود مركزي، تغييرات كلي صورت گرفته است اگرچه انعكاس ستون هاي بيست‏ گانه، تالار چهل‏ستون در حوض مقابل عمارت، مفهوم چهلستون را بيان مي‏كند ولي در حقيقت عدد چهل در ايران، كثرت و تعداد را مي‏رساند و وجه تسميه عمارت مزبور به چهل ستون‏ به علت تعداد زياد ستون هاي اين كاخ مي‏باشدقسمت‌هاي‌ جالب‌ و ديدني‌ كاخ‌ چهل‌ ستون‌عبارتند ازشيرهاي‌ سنگي‌ چهارگوشه‌ حوض‌ مركزي‌، تالار و ازاره‌هاي‌ مرمري‌ منقش‌ اطراف‌ آن - تزئينات‌ طلاكاري‌ سرسراي‌ پادشاهي‌ و اتاق‌هاي‌ طرفين‌ تالار آينه‌ و تابلوهاي‌ نقاشي‌ تالار پادشاهي‌ كه‌ تصويرشاهان‌ صفوي‌ بر آن‌ نقش‌ بسته‌ استتصوير شاه‌عباس‌ اول‌ با تاج‌ مخصوص‌ و مينياتورهاي‌ اتاق‌ گنجينه - سردر «مسجد قطبيه‌» و سردرهاي‌ «زاويه‌ درِكوشك‌» و آثاري‌ از مسجد «درب‌ جوباره‌» و «مسجد آقاسي‌» كه‌ برديوارهاي‌ ضلع‌ غربي‌ و جنوبي‌ باغ‌ نصب‌ شده‌ است‌. تالار و ايوان‌ اين‌ كاخ‌ در پنجمين‌ سال‌ سلطنت‌ شاه‌ عباس‌دوم‌ بناشده‌ است‌. انعكاس‌ ستون‌هاي‌ بيست‌گانه‌ تالارهاي‌ چهل‌ ستون‌ در حوض‌ مقابل‌ عمارت‌، مفهوم‌ چهل‌ستون‌ را القاء مي‌كنند

 اين كاخ در جنوب خيابان سپه كنوني واقع و 67000 متر مربع مساحت دارد. اغلب مورخان نوشته ‏اند كه كاخ مزبور قسمتي از باغ نقش جهان بوده و مقداري از آن را شاه عباس بزرگ جدا كرده و در وسط آن عمارت كلاه فرنگي سبكي ساخته بوده و جشن و نوروز سال بيست و سوم جلوس خود را در آن محل بر پا داشته است.

 سپس در زمان سلطنت شاه عباس دوم بر عمارات آن افزوده و كاخ چهلستون بنا گرديد. و در تاريخ يك هزار و پنجاه و هفت هجري پايان يافت و ماده تاريخ آن را مباركترين بناهاي دنيا گفتند.

 برخي از مورخان گفته‏اند چهلستوني كه بدست شاه عباس دوم ايجاد گرديد داراي چهل ستون بوده و در هنگام آتش سوزي كه در 21 رمضان سال هزار و يكصد و هيجده (1118) هجري اتفاق افتاد از پنج ستوني هشت تائي فقط بيست ستون آن باقي مانده و در واقع قسمتي از عمارت و بيست ستون طرفين از جلو سوخته است و تاريخ آتش سوزي آنرا چنين سروده‏اند:

 يكصد و هيجده زهجرت نبوي

گذشته بود كه آتش به چهلستون افتاد و تاريخ تعمير آن‏را كه در زمان سلطنت شاه سلطان جسين صفوي اتفاق افتاده چنين سروده‏اند. مبارك باد تالار بلند ايوان جمجماهي كه سال 1118 ه.ق را ميرساند.

 اين كاخ كه شامل چهلستون و باغ است عمارت چهلستون در وسط آن واقع شده و ساحتش دو هزار و يك صد و بيست متر مربع مي باشد و يك شعبه از مادي فدا از وسط آن ميگذرد محل بناي عمارت ساخته شده كه حكم درياچه دارد. گويا بعنوان دولتخانه بنا شده بوده و ليكن چون چهلستون داشته بنام اخير معروف شده است. كاخ چهلستون مشتمل بر ايوان بزرگ بطول 38 متر و عرض 17 متر و به ارتفاع 14 متر رو بطرف مشرق ساخته شده و هيجده ستون از چوب چنار و كاج دارد و شكل آن كثيرالاضلاع و 16 ضلعي و 8 صلعي مدور مي باشد. چهارستون وسط بر روي چهارشير سنگي قرار دارد و طوري حجاري شده دو شير با يك سرنشان داده مي شود و از دهان چهارشير جلو آب جستن كرده وارد حوض مرمر وسط مي شده است.  

 در ايوان دومي كه اندكي مرتفع‏تر است دو ستون چوبي با ارتفاع دوازده متر قرار گرفته كه با ستونهاي ايوان بزرگ بالغ بر بيست ستون ميشود.

 بالاي اين ايوان دو كتيبه يكي از زمان شاه عباس دوم شامل اين اشعار است:

 بعهد شهنشاه عباس ثاني              كه عهدش جوان كر دپير جهان را

 بنا كرد از فيض لطف الهي              بنائي كه شد رشك نه سقف مينا

 زيس رعتش بر سپهر كواكب              نمايد چو ريگ ته جو ثريا

 كواكب چو گلهاي باغش نمايان              مجره در او همچو جوئي است پيدا

 كند سالها اندر آن كامراني              بود قرنها سجده گاه برايا

 مبارك بود زانكه تاريخ آن شد              مباركترين بناهاي دنيا

  كتيبه ديگر از اول تا آخر ايوان در زمان سلطنت شاه سلطان حسين صفوي و بخط نستعليق سفيد محمد صالح نوشته شده كه شامل 28 فرد بوده و قسمتي از آن كه خوانده ميشود چنين شروع ميگردد:

 بحمدالله كه باز از نو باقبال شهنشاهي           

مرصع شد زمين و آسمان از ماه تا ماهي

 تجلي در گريبان طالع از جام جهان بين شد              

صفاي صبح عيد و فيض انوار سحرگاهي

 بحكم شاه دين سلطان حسين آن ماه مهر آئين              

كه صبح و شام عالم را كند خورشيدي و ماهي

 سهيل صبح عيد زندگاني خسرو عادل              فروغ اختر روشن دلي خورشيد آگاهي

 ز شير و پرچم سرپنجه تيغ جهانگردي              بلند و پست عالم را گرفت از ماه تا ماهي

 زبس در كفه ميزان احسانش سبك گشته              خجالت ميكشد دائم طلا از چهره كاهي

 شب و روز جهان را ريخت درهم مهر و مه يكجا              

كه ريزد طرح و رنگ اين بناي آسمان جاهي

 زهي عالي بنا كاندر بلندريهاي اوصافش              

قباي لفظ براندام معني كرده كوتاهي

 خدا زان بيستون گرداند خلق اين آسمانها را              

كه بر پا باشد از اين چهل ستون از ماه تا ماهي

  چو شمع محفل خضر نبي زرين ستونهايش            

  يدبيضا بكف با خضر و موسي كرده همراهي

 برنگ چل تنان چلستون در ربع آن مسكون

گرفته اربعين بهر دوام دولت شاهي

مرصع كاري سرو ستونهايش بآن ماند              

كه آيين كرده با دست دعا با عرش همراهي

 چهل ديوند بر سر داده جا تخت سليمان را             

 ستونهاي مرصع پوش تالار شهنشاهي

 بجز در آب و آئينه نديده مثل و مانندش             

 سكندر گرد عالم گشت همچون حرف افواهي

 زهي نقاش صورت آف‏رين كلك نقاشي              

كشيده درين روشندلي تصوير آگاهي

زرنگ روحي و جسمي نموه ظاهر و باطن         

بهر معني كه ميجوئي و هر صورت كه ميخواهي

 ز آهنگ شبيه چارتاري هم نيم غافل        دو گاهي ميرساند گاه بر گوشم سحرگاهي

 صفاي منبع فواره گوهرفشان آن            كبوترهاي زرين بال انجم را كند چاهي

 ضياء چار ديوار مرصع كار مينايش           بود تا صبح حش آئينه دار طلعت شاهي

 اگر چه ماه اوج سلطنت دارد بهر شهري     مكان هاي همايوني و منزل هاي جمجماهي

 وليكن اين هميون بارگاه آسام رفعت              گرفت از كرسي اعلي خطاب عرش درگاهي

 نگهدارش بود از چشم زخم ديده بدبين              علي مرتضي تعويد بازوي يداللهي

 چو شد اتمام اين عالي بنا زينت ده گردون              بتاييدات يزداني و توفقيات الهي

 نجيب از نو بطاق آسمان بنوشت تاريخش              مبارك باد تالار بلند ايوان جمجاهي

    كتيبه محمد صالح

 از قصيده مزبور كه بعضي از ابيات آن خوانده نميشود معلوم ميگردد كه ناميدن اين كاخ به چهلستون براي شكون عدد چهل و داراي بيست ستون بوده كه در آب منعكس و جمعاً چهلستون ميشده است.

 اين نكته از شعر:

 برنگ چل تنان چل ستون در ربع آن مسكون     گرفته اربعين بهر دوام دولت شاهي

 و شعر:

 چهل ديوند بر سر داده تخت سليمان را        ستونهاي مرصع پوش تالار شهنشاهي

  كاملاً معلوم مي گردد. از دو موضوع ديگر بسيار توصيف شده يكي فواره‏ها و ديگر تذهيب كاري ستونه و سقف.

 اين اشعار سروده نوالدين محمد نجيب كاشاني است كه ملك الشعراي دربار شاه سلطان حسين صفوي بوده و كتابي هم بنام كشيك خانه در (1109ه.ق( تاليف كرده است كه در كتابخانه سلطنتي كاخ گلستان ديده شده است.

 در دو طرف شاه نشين چهلستون و ايوان مدخل سالون پادشاهي و در داخل تزيينات آئينه كاري دو طرف مقرنس سقف آن در دو لوح بخط نسخ مشكي بر زمينه گل و بوته دار مذهب بخط شمس الدين بن ملا محمد سعيد جيلاني مورخ بسال (1119 ه.ق( اين عبارات نوشته شده.

 1 - لوح جنوبي شاه نشين نصر من الله و فتح قريب و بشر المومنين رب انزلني »منزلا مباركاً وانت خيرالمنزلين تولوا قفل تولوا قفل حسبي الله كتيبه العبد شمس الدين بن ملا محمد سعيد الجيلاني في 1119)

 2 - لوح شمالي: نصر من الله و فتح قريب و بشر المومنين رب انزلني منزلا.

 مباركاً و انت خيرالمنزلين و لايوده حفظهما و هو العلي العظيم كتيبه العبد شمس الدين بن ملا محمد سعيد الجيلاني.«

 تمام آنچه در ساختمان و نقاشيها و تذهيبها كه در كاخ مزبور ديده ميشود از دوره صفويه است مگر چند تابلو كه عبارت از:

 1 - جنگ شاه اسماعيل اول با سپاه عثماني در چالدران 2 - مجلس جنگ نادر شاه افشار با هندوها كه بعد از صفويه الحاق شده است.

 ميرزا عليخان نائيني روزنامه نگار دربار ناصري در سال يكهزار و سيصدهجري قمري گزارشي راجع به عمارت چهلستون داده كه با مطالب جغرافياي اصفهان ميرزاحسين خان تحويلدار عيناً مطابقت دارد و آن چنين است:

 عمارت باغ چهلستون و درياچه‏هاي دو طرف تالار وسط باغ و اطاقهاي بزرگ جنين و بيوتات فوقاني و اطاق طنابي تحتاني كه سرتاسر عقب تالار افتاده با عرض عريض و ارتفاع طاقي كه دارد و درهاش بچهار سمت باز، بانضمان ايوانهاي بزرگ و ايوانچه‏هاي و غلام گردشهاي اطراف عماراتي است قوي بنياد كه نظير مانند ندارد از بنائي و نجاري و  حجاري و آينه كاري و طلا و لاجورد و تصويرات كثيره كارهاي استادان بزرگ و ستونهاي رفيعه و حمالهاي عظيمه و سايرآلات ادوات جراثقالي كه در زير و رو و جوف سقف تالار و غيره بكار رفته در غرابت عظمت و در رفعت و صناعت عقل همه اهالي خبره و بصيرت بحيرت است.

 يك زبان خواهد زافواه ملك              تا بگويد وصف آن رشك فلك

  يكي از اوصاف اين عمارت آن است كه در بزرگي و وسعت هم ميان تالار جلو و هم در اطاق طنابي عقب ميتوان سلام عام ملوكانه بست و نيز يك درياچه بزرك جلو طنابي عقب و يك درياچه عظيم كه در عظمت ثاني ندارد در پيش روي تالار افتاده كه هميشه آب رودخانه از آنها جاري است وجوي وجداول سنگي و آب نماها و آب افشارها در ميان خيابانهاي باغ واقع شده كه بسيار نقل دارد.

 مولف تاريخ نصف بيشتر به توصيف كيفيت ساختمان كاخ چهلستون پرداخته و چنين گفته است؟

 ديگر از عمارات عاليه دولتي كه قابل ذكر است عمارت چهلستون است كه آنرا شاه عباس ثاني ساخته و وضع آن مركب است از طرز عمارات چين و فرنگستان و ايران و بنفاست و خبوي اين عمارت در تمام ايران نيست، تالار عالي با سقف آينه و ستونهاي غريب چوبي كه در زير چهارعدد آنها سنگي بزرگ و اطراف آن سنگها را صورت شيريال دار در آورده و ساخته‏اند، و حجاري بكمال خوبي نموده و حوضي در ميان اين چهارستون است كه اطراف آنها بسنگ مرمر فرش نموده‏اند ساخته و از دهان آن شيرهاي روي بحوض راه و سوراخ آب هست كه در آن حوض ميريخته و در سقف آن مهندسان صنعتهاي عجيب نموده‏اند و در استحكام آن مبالغه فرموده ستونهاي آن بيست عدد است و تمام آنها را نقش و آينه كاري نموده بودند، عقب آن تالار طنابي است بس عالي و زيبا كه آن را سقفي رفيع به سه چشمه زده‏اند و مذهب تذهيب و زرنشان نموده و در نماهاي آن صورت بعضي از سلاطين صفويه را ساخته‏اند كه اكثر آن مطابق واقع است چنانچه صورت شاه اسماعيل و هر دو ساه عباس موافق صورت شاه اسماعيل در ميدان جنگ اوزبك است و از ديگران مجلس بزم است و در نماهاي ميان صورت جنگ شاه اسماعيل با رومي.

 و جنگ نادرشاه را با محمد شاه هندي ساخته‏اند در زمان متاخر از آنها و هيچيك از صورتها موافق نيست.

 بالجمله اين عمارت مطمح نظر همه كس ميباشد و اين عمارت و تالار در باغي است كه معروف به همان چهلستون است  و در پيش روي آن عمارت درياچه مربع طولاني ساخته‏اند كه اكثر پرآب و در كمال صفا است.

 جابرانصاري كه در تاريخ اصفهان بصيرت كافي داشته راجع بساختمان اين كاخ و باني و زمان آن نيز مطالبي نوشته كه عين آن نگاشته ميشود.

 و باغ چهلستون كه آن هم از باغ نقش جهان گرفته شده يكي از بزرگترين مباني صفويه است و طرحش را زمان شاه عباس اول ريختند و بناي چهلستون را شاه عباس دوم در (1057) پس از صلح با عثماني اقدام كرد، و مساحت آن با باغچه‏هاي گرداگردش قريب پنجاه جريب ميشود. عمارت وسط چون ديگر مباني قديم تيموريه روي به مشرق افتاده طنابي بزرگ عقب تالار ايوان است كه شاه نشين سلطنتي بوده و داراي سه گنبد طول تقريباً بازيرديوارها 28 ذرع و عرض بيش از 11 ذرع و نيم در بهايش از اطراف روبه ايوانهاي گرداگرد باز ميشود و دو اطاق بزرگ خروجي جنبين ايوان شاه نشين است و صندوق خانه‏ها و بالاخانه‏ها عقب هم دارد و خود جنين ايوان شاه نشين و اطاقها است و بيست ستون بلند پايه‏هاي آن سقف بيستون مانند است و بيست ستون هم عكس آن در آينه‏هاي سقف ميافتاد. طول حوض بيرون تخميناً 12 ذرع و عرضش بيش از 10ذرع و آن سقف محيرالعقول را از چوبهاي كاج زده‏اند حقيقة ديدني است. چوتيرهائي قويتر از تيرهاي عصاري و بلندتر با چه آهنها و ميخها بهم بسته و با جرثقيل بالا كشيده‏اند و بچه زنجيرها پيوسته ميان كف سقف زيرين و سقف پائين ايستاده براحتي گردش توان كرد و دربها و بباغ باطراف براي دخول هوا ميان دو سقف باز است و تذهيب ستونها و قابهاي سقف زيرين نمايش زيبا دارد، و سقف ايوان و ديوارهايش همه به آينه‏هاي سنگ بزرگ و نقشهاي كار استاد مزين بود و در اين شصت ساله پيش از (1300) همي بردند و فقط شاه نشين آينه كاري ماند، آينه‏هاي بزرگ ديوارها حكايتي از چرخ آينه گون مينمود خصوصاً آينه چهلستون نما يا جهان نماي ديوار بالاي سر حوض كه چندان بزرگ و عالي و شفاف و روشن بود هر قدر جمعيت از درب عراد چهلستون كه تا عمارت تقريباً 180 متر فاصله داشت پيدا ميشد عكس آن جماعت در آن آينه بخوبي نمودار بود و دربها يكسره خاتم و پاره منقش بنقوش دلربا كار اساتيد بزرگ و ستونها نيز بآينه‏هاي ريزه و رنگارنگ با نقاشيهاي قشنگ زينت افزا و آن آينه‏هاي را با دربهاي بحدود (1300 قمري( بمسعوديه طهران بردند و شنيدم آينه چهل ستون نما را يكپارچه دربي بزرگ قرقره دار ساخته كه با فنر باز و بسته ميشد و جيوه را برداشته و دور و بلور نمايان و بعضي از آن آينه‏ها در هجوم بختياري بطهران شكسته و بعضي را به عمارت ديگر پيوسته پنجره‏هاي بالاي سردرب‏ها نيز بسي زيبائيها داشت. وسط ايوان حوض ميريخت و منبع آن آب از هزار جريب و جوي سياه بود و در شاه نشين پرده شكل جواني ناصرالدين شاه كار حسن خان لال مصور بود گوئي خود ناصرالدين شاه است سخن ميگويد و از محمد شاه نيز صورتي عينا در طنابي بود و دو آية الكرسي خط ميرزااحمد تبريزي استاد نسخ بستونها و سلام سلطنتي در اين ايوان بود و حوض بزرگ وسط باغ و طول تالار بيش از 32 ذرع و عرض 22 ذرع.

 در 1118 عمارت چهل ستون سوخت كه بفال بدگرفتند و پس از چهارده سال فتنه افغان عراق و فارس را ويران نمود خاصه اسپهان را ديوارهاي دو ايوان شمالي و جنوبي طنابي را نقشهائي بود از چهره دختران گرجي و ارامنه كه ديده را خيره ميساخت و دل بدان نقش و نگار بي روان ميباخت. امروزه كه بر آن گچها كشيده اند و طرح برداشته باز حسنش نمودار است.

 بالاخانه‏هاي گوشه ايوآنهابراي خلوت نشيني و خواب بود و خرقه شاه صفي و طومار عهدنامه منسوب به حضرت امير)ع( و قرآن منسوب بخط امام حسن عسگري )ع( در آن بالاخانه محفوظ و خواص را ملحوظ، خط طومار و قرآن را چنين نسبت ميدادند ولي خلجاني بقلب مولف بخاطر است كه شايد مانند سياست آل عثمان در قرآن منسوب بخط عثمان صفويه نيز در مورد اين قرآن خط قديم نظر سياسي داشته‏اند.

 در طنابي چهل ستون ارازه‏هاي سنگ مرمر و گچبري كار اساتيد معتبر و طلا و ميناكاري و شش مجلسي نقاشي است: چهار مجلس آن را گويند از عهد صفويه بوده يكي مجلس همايون شاه پسر ظهيرالدين با بركه پس از هجوم شيرخان بدو او بدرباز ايران پناه آورد در (951) هر چند آن روزگار قزوين مركزيت داشت اما همايون را بگردش بلاد تا اصفهان آوردند كه طهماسب بزرگ همه جا سلطان محمد پدر شاه عباس را بمهمانداري او مقرر داشت و اگر مهماني هم شهر ديگر بوده نقشه را اينجا كشيده‏اند.

 و مجلسي هم بزم شاه عباس بزرگ و حضور ولي محمد خان پادشاه ترك 1019 كه او نيز ملتجي بدربار صفويه شد.

 و مجلسي هم جنگ شاه عباس و باز مجلسي ديگر از شاه صفوي و اكبر يكي از شاهزادگان هندي كه باصفهان آمده و دو مجلس هم پس از صفويه نقاشي شده و بامر نادر و يقيناً مجالس قدرت صفويه را قبلا داشته از آمدن سلاطين ترك چون ولي محمد خان و عبدالعزيز خان و ندر محمد باصبهان يا جنگهاي فاتحانه شاه عباس بزرگ باروميان و بامر نادر بسياست اتحاد اسلام و برانداختن نام صفويه حك نموده‏اند و روي آنها نقشه شكت شاه اسماعيل را از سلطان سليم و فتح نادر هند را كشيده‏اند ظني قوي است و هم گمان ميبرم نقش بزم باده گساري صفويه نيز بامر نادر پيوست بوده خصوصاً مجلش شاه طهماسب كه يقيني است باده نبوده و او سالها بوده همه را از ميگساري توبه داده و خود لب نيالوده پس از نادر هم كريمخان زند صورت خود را گفته كشيده‏اند. بكودكي ياد دارم در طنابي چهلستون قالي تخت دو رو بافت بود كه هر وجبي از آن را ببهائي گزاف ميخريدند بي مبالاتي از سال 1298 قمري تا 1305 قطعه قطعه از ميان رفت.

 مسترسايكس انگليسي در جلد دوم تاريخ ايران ترجمه فخر داعي در باب كاخ چهلستون كه آنجا را در اواخر قرن سيزدهم و اوائل قرن چهاردهم هجري مشاهده كرده شرخ مختصري چنين ايراد كرده است:

 عالي قاپو انسان را به باغهاي وسيعي هدايت ميكند كه در آن كاخهاي متعددي قرار داشته و مهمتر از همه كاخ چهلستون است. اين تختگاه مجلل بابام آن از تنه درختان عظيم چنار بنا شده و بر بيست ستون ساخته شده‏اي از همان درخت يعني درخت چنار نگاهداشته‏اند. اطراف اين ايوان از سنگ مرمر سفيد پوشيده شده بود و روي آن آئينه كاري كرده بودند. جايگاه واقعي سرير سلطنت در عقب اين ايوان واقع شده بود و از آنجا شاه نشيني تكيه گاه سرير راه داشت در هر طرف اطاقهاي كوچكي براي وزيران و كار آنها تعبيه شده بود و پشت سر كه در تمام طول ساختمان امتداد دارد راهرو و يا غلام گردش درازي با سه تابلو نقاشي روغني بسيار بزرگ و نفيس در هر طرف آن وجود دارد كه هر سه تاي آنها در اين كتاب گراور شده است لرد گرزن شرحي كه در اين باب نوشته ما آنرا ذيلاً نقل ميكنيم:

 اين تابلوها دوره مجلل سلطنت شاه عباس و اسلاف و اخلاف او را در نظر ما مجسم ميسازد، در اين تابلوها شاه ايران در حال جنگ و يا در مجلسي بزم با پياله شراب مشاهده ميشود، سبيلهاي بلند و ضخيم، چانه‏هاي تراشيده و عمامه هائي، كه در اين تابلو بنظر ميرسد نماينده يك نوع آرايشي است كه مدتها است و از مد اتفاده و منسوخ گرديد است. سلاح و لباس جنگجويان آلات طرب مطربان و حركات رقاصه‏ها درهاي بسته گذشته را بر روي ما باز و تاريح روزگار پيشين را در پيش چشم ببينده مصور مي‏نمايند و گوئي بي اختيار هر بيننده‏اي خود را در اين مجالس پرشور و مجلل بزم و رزم پادشاهان صفوي شريك و سهيم ميباشد.

 كروزنيسكي ميگويد: عمارت اوليه چهلستون طعمه حريق  شده و اين بناي فعلي را دوباره شاه سلطان حسين بجاي آن ساخته است.

 اين بود وضع گذشته كاخ چهلستون كه مورخان شرح آنرا نوشته‏اند و در برخي موارد اختلافات مختصري ديده ميشود و اما وضع كنوني اين كاخ مطابق آنچه اخيراً نوشته‏اند بررسي ميگردد:

 مولف تاريخچه ابنيه تاريخي اصفهان كه در سال 1335 شمسي انتشار يافته شرح مبسوطي راجع بكاخ چهلستون نوشته كه منتخبي از آن اين است:

 در جنوب خيابان سپه باغ مشجر بزرگي بمساحت 67000 متر مربع واقع شده كه ميگويند در ابتدا جز باغ نقش جهان بوده و از وسط آن مادي فدا ميگذرد اين باغ داراي سه درب خروجي است و در قديمي باغ در طرف خاور ميباشد. در وسط باغ تقريباً يك متر بلندتر كاخ چهلستون ساخته شده و مساحت آن دو هزار و يكصد وبيست (2120) متر ميباشد. پس از نقل قول ميرسيد علي جناب مولف الاصفهان راجع بسوختن بيست ستون از چهل ستون گفته كه آقاي معارفي معمار ابنيه تاريخي آثار سوختگي را در قسمت غرب عمارت ديده است .و نيز گفته‏اند بعضي را عقيده بر اينست عمارت چهلستون دورو بوده و تالار بيست ستوني يا كمتر در طرف مغرب عمارت وجود داشته و اين قسمت آتنش گرفته كه آثار در و پنجره آن هنوز باقي و در زمان شاه سلطان حسين تعميرات كلي در آن بعمل آمده است. و نيز متذكر شده‏كه سلاطين صفويه پس از عالي قاپو جشن‏هاي مهم را در كاخ مزبور برگزار ميكرده‏اند و وضع كنوني را چنين بيان كرده است:

 ايوان بزرگ كاخ بطول 38 متر و عرض 17 متر و بارتفاع 14 متر روبطرف مشرق بنا شده و داراي 18 ستون از چوب چنار و كاج است كه بشكل كثيرالاضلاع 16 ضلعي و 8 ضلعي مدور ميباشد چهارستون وسط بر روي چهار شير سنگي قرار داد و حجاري آنها طوري است كه دو شير بايك سر نشان داده ميشود و از دهان چهار شير جلو آب فوران نموده داخل حوض مرمر وسط ميريخته است.

 تاريخ حجاري شيرها را بعضي بزمان هخامنشيان و عده‏اي بساسانيان )خسرو پرويز( و حتي اشكانيان و برخي بديالمه و بالاخره بصفويه مربوط ميدانند.

 در ايوان دومي كه كمي مرتفعتر است دو ستون چوبي بارتفاع 12 متر قرار دارد كه با ستونهاي ايوان بزرگ كه بيست ستون ميشود. بالاي اين ايوان دو كتيبه دارد يكي مربوط ببناي آن در سلطنت شاه عباس دوم يعني سال (1057ه.ق( ديگري مربوط به تغيير آن بعد از حريق يعني سال يكهزار و يكصد و هيجده قمري هجري است كه در سال 1327 هجري شمسي از زير گچ بيرون آمده است.

 سقف ايوان از آيئنه‏هاي مستطيل شكل و اطرافش از قطار بنديهاي رنگين ساختمان شده است ديوارهاي سفيديكه ديده ميشود در قديم نقاشي و آينه كاري بوده و ازاره‏اش سنگهاي مرمر منقوش ميباشد.

 در دو طرف ايوان دو اطاق كه بچهار طرف در دارد واقع شده و هر يك داراي تصاوير گوناگون است كه ازير گچ بيرون آمده است و ميرزا عبدالله نقاش طرحهاي اوليه رضا عباسي را با تغييراتي تعمير نموده است در اطاق شمالي در منبت كاري و منبر خاتمه دور صفوي و كاشيهاي متفرقه سلجوقي و صفوي و سقف زراندودي كه از زير گچ بيرون آورده‏اند و نيز در اطاق جنوبي تصويرهائي ديده ميشود.

 ايوان سومي كه مرتفعتر و كوچكتر است بنام شاه نشين و بمساحت 7*5/5 متر ساخته شده. در طرفين ايوان علاوه بر آينه‏هاي مستطيل شكل سنگي چهارتابلو مصور كه دو تاي آنها بسيار خوب و بلباس اروپائي و دو تاي ديگر را تعمير بسياري بدي كرده‏اند و دو لوحه از آيات قرآني بخط شمس الدين ملا محمد سعيد الجيلاني در 1119 ديده ميشود.

 در طرفين شاه نشين دو اطاق منقوش است كه درهايش به ايوان شمالي و جنوبي باز ميشود. نقاشيهاي اطاق جنوبي كه داراي صورتهاي اصلي و قديمي است در سال 1331 از زير گچ بيرون آورده شده است و شامل مجلس بزم مفصلي است كه به سبك ايراني و هندي نقاشي شده شايد طرح عروسي رضاقلي ميرزا باشد ياقصه وامق و غذرا و طاقچه بلند سمت راست مجلس يوسف و زليخا و روبرويش خسرو و شيرين است و چند تصور ديگر. در اطاق مقابل شمالي كه در ديماه سال 1334 شمسي از زير گچ خارج شده روبرو مجلس بزم شاه عباس است كه در كنار نهر آبي نشسته و جمعيت زيادي از مرد و زن در اطارفش ميباشند و در طاقچه سمت راست يكي از شاهزادگان صفوي و روبرو شاه عباس با كلاه مخصوص گرجي ديده ميشود كه از ساقي با حضور چند نفر جام ميگرد.

 در جرزهاي طرفين در ورودي دو اطاق سه تصوير زيبا ديده مي‏شود كه بنا بگفته حاج مصور الملكي نقاش از آثار رضا عباسي است.

 در بالاي شاه نشين محفظه‏اي وجود دارد كه در قديم قرآن امام حسن و عهدنامه علي بن ابي طالب بانصاري وجبه شيخ صفي الدين اردبيلي در آنجا محفوظ بوده و الحال در ويترينهاي سالن گذارده شده است.

 شاه نشين بسالن بزرگي كه طولش 22 و عرضش 11 متر از شمال بجنوب و به ارتفاع 12 متر متصل ميگردد. سالن داراي سه گنبد منقوش زراندود عالي است كه بيننده رامات و مبهوت مينمايد. لچكهاي رنگارنگ و طرحهاي طلائي و شفاف از شاهكارهاي هنري و نفيس محسوب است ازاره طالار كه فعلاً با گچ سفيد پوشيده شده در قديم از كاشيهاي منقش مستور بوده است.

 ولي اكنون روي نمونه كتاب بررسيهاي هنر ايران پرفسور پوپ كاشيهائي تهيه و زينت افزاي تالار گرديده است. در بالاي ازاره دور تا دور 24 مجلس مينياتور مختلف ديده ميشود كه در حال عيش و سرورند همه بر روي گچ و اطرحهاي اوليه زمان شاه عباس صفوي است كه در سال 1307 شمسي بدون توجه بطرز و سبك قديمي آنها تعمير و روغن مالي شده است. بالاتر شش مجلس نقاشي نفيس بطول 4*6 مشاهده ميشود كه دو مجلس وسط طرفين تالار جنگ چالدران و كرنال را نشان ميدهد و مربوط بدوره نادرشاه افشار است كه در زمان محمد خان قاجار بقلم استاد صادق نقاشي تعمير گرديده است. و در زير تابلو جنگ كرنال چنين نوشته شده است:

 بحسب الحكم شاهنشاه دوران              فريدون فر محمد خان قاجار

 زكلك صادق نقاش نو شد                 نشان و فر نادرشاه افشار

يا صادق الوعد

 چهار مجلس كه دو تا از آنها مجلس پذيرائي شاه عباس اول و دوم پادشاهان از بك و دو تا ديگر مجلس پذيرائي شاه طهماسب از همايون شاه هندي پسرظهيرالدين بابركه از شيرزار افغان شكست خورد و در سال 951 هجري قمري به ايران پناهنده شد و يكي جنگ با ازبكان از نقاشيهاي خوب قديمي و جالب است. بنا بنظر حاج مصور الملكي نقاش معروف مجالس آخرين بقلم استاد رجبعلي شاگرد مظفر علي و دو تاي اول بقلم استاد صادق است.

 عكس ناصرالدين شاه قاجار بقلم محمد حسن افشار نقاش در تاريخ 1276 هجري در زير لنگه طاق نير ديده ميشود. چهاربخاري در اطراف سالن بدستياري مرحوم استاد حاجي اسماعيل گچ بر و ميرزاعلي بطرز قديم در سال 1327 شمسي ساخته شده است.

 اشيائي كه در اين سالن ديده مي‏شود بيشتر مربوط به مقبره شيخ صفي الدين اردبيلي است كه بر حسب مساعي جناب سيد محمد تقي مصطفوي رياست وقت اداره كل باستان‏شناسي و مساعدت مرحوم احسني رئيس فرهنگ وقت و سرپرستي مهندس روانبد از تهران به اصفهان نقل شده و اعليحضرت همايوني شاهنشاه آريا مهر هنگام مسافرت براي زدن كلنگ تونل كوهرنگ موزه چهلستون را نيز افتتاچ فرمودند و اين افتتاح در تاريخ هشتم مهر ماه 1327واقع گرديد.

 در سه طرف ديگر اين سالن سه ايوان وجود دارد كه هر يك داراي نقاشيها و صورتهاي بسيار عالي ايراني و اروپائي است كه با لباسهاي قرن 17 ميلادي ترسيم شده و امكان دارد صورت سفرا يا شاهزادگان فرانسوي و ايتاليائي باشد كه بدست نقاشان هندي و ايتاليائي ساخته شده است.

 در توصيف آن محمد بيك شاعر معاصر شاه عباس دوم سروده است:

 عكس آئينه‏اش بجلوه گري              ميكند ديو را بشكل پري

 در و ديوار گشته رنگارنگ              همه تصويرهاي كارفرنگ 

روي دو ايوان بزرگ چوب بست عجيب و غريبي از الوارهاي قطور و بلند با يك اسلوب هندسي و. فني درست كلاف شده كه ببيننده را متعجب ميسازد و بفاصله سه متر بالاترشيرواني آجري كه بمنزله بام عمارت است ساخته شده و پنجره‏هاي اطراف براي هواكش و عبور و مرور پرندگان ميباشد. اطراف عمارت مجراي آب است كه در وسط آن فواره‏اي سنگي از قديم موجود است.

 در جنوب شرقي باغ عمارت استانداري از زمان قاجاريه است و برج هشت شلعي سه طبقه مرتفعي از زمان صفويه نيز ديده ميشود. قسمت فوقاني آن مورد استفاده استانداري و تحتانيش در تصرف اداره آمار ميباشد. نكته ايكه ممكن است مورد مداقه و بحث واقع شود چهلستون است كه با اينكه كمتر از چهل ستون داشته و دارد آنرا چهلستون ناميده‏اند.

 آنچه از مطالعه تاريخي اينگونه اسامي استنباط ميگردد اعداد 7و40و100 در موقع اغراق در توصيف و غرابت ابنيه بكار ميرفته است.

 مثلاً كاخ صد ستون در تخت جمشيد و يا چهلستون مسجد جامع اصفهان و چهلستون مسجد جمعه تهران و نظائر آنها و يا چهلستون مسجد گوهرشاد در مشهد مقدس كه هيچكدام از نظر عدد با اسم مطابق نيست بلكه چهلستون كنايه از اينستكه آن قصر يا شبستان در بزرگي و توسعه بحد اعلي كه احتياج بداشتن چهل ستون باشد رسيده و آن اندازه وسيع است كه بدون اتكاء به چهل ستون ابقاي آن مقدور نبوده است.

 و همينطور است كلمه صد ستون در كاخ صد ستون كه حاكي و مبين وسعت زياد كاخ است كه در حدود صد ستون تكيه گاه لازم دارد.

 و با تشريح نكات مزبور روشن گرديد اينكه گفته‏اند كاخ چهلستون در موقع حريق چهل ستون داشته و بيست ستون آن سوخته است اساسي ندارد و همان بيست ستون را داشته است، زيرا اگر كاخ چهلستون پيش از حريق داشته بود خلف شاه عباس دوم هنگام حريق همان چهل ستون را ميساخت نه اينكه نقصي در آن قائل شود و با بيست ستون تجديد بنا كند.

 در كاخ چهلستون سردرها و ساختمانها و تابلوها و آثار ديگري مشاهده ميشود كه جزكاخ مزبور نبوده و براي محافظت بآنجا نقل گرديده است:

 1 - پنجره عالي گچبري كه از شاهكارهاي اين صنعت است و ابتداء تمام آن از گچ ريخته شده و سپس از قسمت پشت خلل و فرج آن با شيشه ‏هاي رنگي تزيين شده و سرانجام تركيبي بي نظير و عالي شده است اين پنجره از بناي تاريخي درب امام كه ساختمان آن مورخ بسال 857 ه.ق است بعمارت چهل ستون انتقال داده شده است.

 2 - پايه ستونهايي كه به صورت مجسمه‏ هاي شير و انسان در چهارگوشه استخر قرار دارد و چهار قطعه است و دو تخته سنگ حجاري شده بشكل چهارشير كه در دو باغچه دو طرف خيابان ورودي كاخ قرار دارد از بقايايي عمارات سرپوشيده صفوي و آينه خانه بكاخ چهلستون نقل شده است.

 3 - سردركاشيكاري مسجد قطبيه مربوط بزمان شاه طهماسب اول كه در مسير خيابان واقع و براي محافظت چهل ستون انتقال يافته ورودي ديوارهاي جنوبي باغ چهلستون قرار داده شده است.

 4 - قطعات كاشيكاري از مسجد آقاسي - مسجد خواجه علم - مسجد درب جوباره - پيربكران نيز بر روي ديوارهاي جنوبي باغ كاخ مزبور ديده ميشود.

 5 - سردرب كاشيكاري بناي تاريخي در كوشك مورخ بسال 902 ه.ق از عهد رستم آق قوينلو كه براي محافظت به كاخ چهل ستون منتقل و در قسمت ضلع غربي باغ نگهداري مي گردد.

 اين كاخ باستاني طي شماره 108 به ثبت تاريخي رسيده است.

کاخ چهلستون به روايتي ديگر

باغ چهلستون كه بالغ بر 67000 متر مربع مساحت دارد در دوره شاه عباس كبير احداث شده و در وسط آن عمارتي ساخته شده بوده است. در سلطنت شاه عباس دوم در ساختمان موجود مركزي تغييرات كلي داده شده و تالار آينه و تالار 18 ستون و دو اتاق بزرگ شمالي و جنوبي تالار آينه و ايوانهاي طرفين سالن موزه فعلي و حوض بزرگ مقابل تالار با تمام تزيينات نقاشي و آينه كاري و كاشيكاري ديوارها و سقفها افزوده شده است.

 قسمتهاي جالب و ديدني كاخ چهلستون به شرح زير است:

 1 - سقف باشكوه نقاشي تالار 18 ستون و سقف آينه كاري تالار آينه و مدخل آينه كاري سالن جلوس شاه عباس دوم.

 2 - ستونهاي عظيم تالارهاي 18 ستون و تالار آينه كه هر يك از آنها تنه يك درخت چنار است.

 3 - شيرهاي سنگي چهارگوشه حوض مركزي تالار و ازاره‏هاي مرمرزي منقش اطراف كه معرف صنعت حجاري در عهد صفويه است.

 4 - تزيينات عالي طلاكاري سالن پادشاهي و اطاقهاي طرفين تالار آينه و تابلوهاي بزرگ نقاشي سالن موزه كه پداشاهان صفوي را به شرح زير معرفي مي‏نمايد:

 شاه عباس كبير در حال پذيرايي از ولي محمد خان فرمانروايي تركستان شاه اسمعيل اول در جنگ چالدران شاه طهماسب اول در حال پذيرايي از همايون پادشاه هندوستان. شاه اسماعيل اول يا شاه عباس اول در جنگ ازبكان، شاه عباس دوم در حال پذيرايي از ندر محمد خان امير تركستان. بعلاوه يك تابلو از جنگ كرنال كه در سلطنت نادر شاه افشار افزوده شده و تصويري از ناصرالدين شاه قاجار.

 5 - تصويري از شاه عباس كبير با تاج مخصوص مينياتورهاي ديگري در اتاق گنجينه چهلستون كه در سنوات اخير از زير گچ خارج شده و اخيراً به وسيله متخصصين ايتاليايي تحت تعمير و ترميم واقع شده است.

 6 - پنجره عالي گچبري اتاق جنوبي تالار آينه كه از بناي تاريخي ديگري به نام درب امام به عمارت چهلستون انتقال داده شده و شاهكار هنرگچبري در ايران است.

 7 - قرآنهاي بسياري نفيس به خط كوفي و خرفه شيخ صفي الدين اردبيلي

 تبصره:

 1 - سال ساختمان كاخ چهلستون به موجب اشعاري كه در جبهه شرقي تالار از زير گچ خارجي شده مصراع مباركترين بناهاي دنيا است كه به حساب حروف ابجد سال 1057 هجري مي‏شود يعني پنجمين سال سلطنت شاه عباس ثاني.

 2 - سنگ شيرها و مجسمه‏هاي سنگي اطراف حوض و داخل باغچه‏ها تنها آثاري است كه از دوقصر با شكوه ديگر صفويه يعني آينه خانه و عمارت سرپوشيده باقي مانده است.

 3 - اگر چه انعكاس ستونهاي بيست گانه تالارهاي چهلستون در حوض مقابل عمارت مفهوم چهلستون را تشريح مي‏كند ولي در حقيقت عدد چهل در ايران كثرت و تعدد را مي‏رساند و وجه تسمه عمارت مزيور به چهلستون تعدد ستونها است.

 اكنون كه قصر سلطنتي چهلستون تا حدي توصيف شد به شرح دو مجلس از نقاشيهاي ديواري چهلستون كه موضوع آنها پيرايي شاه عباس اول و دوم از مهمان خود ولي محمد خان و ندر محمد خان پادشاهان تركستان است و در شهر اصفهان پذيرايي شده ‏اند مي‏پردازيم.

 


عمارت عالي قاپو

من از بيرون عالي قاپو عکس زياد ديدم. اما از داخلش هيچي. هيچ تصوري هم نداشتم از توش . به محض ورود چشمم که کاشي کاري ها و معماري ورودي افتاد يکم خشکم زد.

راستش با بيرونش خيلي فرق داره.هر چند که از بيرون هم زيباست. خوشبختانه کاشي خيلي مقاوم هست و پس از گذشت سالها کاشيکاريهاي داخل خيلي خوب مونده بودند. اما نقاشي هاي روي ديوارها اکثرا از بين رفته بود. يکي از هنرمندان ميراث فرهنگي مشغول بازسازي نقوش تزئيني روي ديوار بود. خيلي دوست دارم ببينم اون ابتدا چه جوري بوده. حتماً فوق العاده زيبا بوده. رضا عباسي واقعاً هنرمند بي نظيري بوده.

عالي قاپو شش طبقه هست. ولي از هر طرف يه جور نشون مي ده. راه پله ها خيلي باريک هستند. پله ها با کاشي هاي زيبا پوشانده شده بودند و ديوارها هم داراي نقوش بسيار زيبا بودند.

داخل هر اتاق يک( به قول امروزي ها) شومينه قرار داشت که به نظر من خيلي زيبا بود.

هر چه بالا تر مي رفتي بر زيبايي اتاقها افزوده مي شد. تالار موسيقي در طبقات آخرين بود و فوق العاده زيبا. تزئينات سقفش که تا بالاي ستونها هم آمده بود بي نهايت زيبا بود و من مبهوت زيبايي و خلاقيتي که درش به کار رفته بود شدم. بيشترين نقشي که درش بکار رفته بود يه چيزي شبيه جام بود.

اون طبقه معماريش و تزئيناتش شاهکار بود. تا اونجايي که يادم هست طبقه ي بالاش مي شد ايوان که در اون يک حوض مسي بود. يکي از شاهکار هاي اين ساختمان در اين است که اين آب بدون پمپ تا اون ارتفاع که حوض قرار داشت مي رفته. متاسفانه نتوانستم از حوض عکسي بگيرم. چون دور تا دورش رو داربست زده بودند. فکرش رو بکنيد در زماني که ازش استفاده مي شده چقدر زيبا بوده. آب، داخل يک حوض مسي سفيد شده، چه تلالويي داشته! يک نکته ي جالب ديگر اين بود که در آن زمان ساختن يک حوض در طبقه چندم يک ساختمان و عايق بندي اون شاهکار بوده. در آن طبقه يک تالار هم بود. ورودي آن بسيار زيبا بود و از بيرون نشون مي داد که داخلش بايد خيلي قشنگ باشه.

و همين طور هم بود! کاشيکاري سقف و ديوارها شاهکار بودند.

 

 

 

سقف هم بسيار بلند بود. من که دوست نداشتم از اونجا بيام بيرون. درآن زمان آنجا تالار پذيرايي بوده. خوش به حال مهمانها!

http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=134947

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 9:38 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

استبداد در ایران

بازديد: 359

مقدمه


سرگذشت اتحاد استبداد، سلطنت و مذهب در برابر قیام و اصلاحات در ایران، جان مایه تاریخ ایران است. هر دودمانی که سقوط کرده، تا آخرین لحظه دمار از روزگار مردم ایران برآورده و در این جدال، که به بزرگترین قیام های مردمی انجامیده مذهب گاه به همت اندیشه ها و جرقه‌های نو در درون آن، در کنار مردم بوده و بیش از آن، علیه مردم و در کنار دربار سلطنتی. از میان مردم، رهبرانی برخاسته‌اند که رسم و آئینی اصلاحی را در قالب مذهب به میدان آورده و در دل مردم جا باز کرده اند، اما در نهایت این نواندیشان دینی نیز یا جذب قدرت شده‌اند و یا آن ها نیز با مردم یک سرانجام یافته و سرکوب شده اند. این سرگذشت، یعنی جدال "نو" با "کهنه" هم در مذهب و هم در بطن جامعه ایران عبرت آموز است و عجیب آن که تاریخ قضا و قضاوت در ایران نیز پیش از پیدایش حضرت محمد(ص) و اسلام تا کنون- از هخامنشیان تا جمهوری اسلامی- همین بوده است: دستگاهی در کنار قدرت مستبد!

قیام کاوه آهنگر علیه ضحاک ستمگر گرچه افسانه‌ای تاریخی است ولی این حقیقت را که مردم ایران زمین در برابر جور و ستم زیر درفشی که نمودار رنج و محرومیت تودهً زحمتکش است گرد می‌‌آیند و به مبارزه می‌‌پردازند، مجسم می‌‌کند. تاریخ نویسان ایرانی و بیگانه با تحریف و تغلیط، بیشتر جنبش ها و قیام ها را زیر پرده جانبداری سیاسی و مذهبی خود پنهان کرده، به آن ها زمانی رنگ الحاد و زندقه و گاهی خیانت و فتنه گری زده اند. این قیام ها و جنبش ها را که به پیش از اسلام، بعد از آن تا آغاز قرن بیستم و سرانجام قرن معاصر باز می‌‌گردد را، باید از زیر خاکستر قرون و اعصاربیرون کشید و زنگ زمان و پلیدی های تاریخ سازان را از آن ها زدود.

 جنبش مانوی 276- 216 م

"این جامعه را ترک کن، تو از جانبداران آن نیستی، تو باید عادات و رسوم را منظم کنی و لذایذ را تحت تسلط درآوری".

این ندائی است که طبق آثار مانوی از جانب "شاه نور بهشت" که نام عالی‌ترین "نیکی" است در سن 12 سالگی به مانی رسیده. مانی در سال 217/216 م. در خانواده‌ای مذهبی از "ادریون مغتسله" بدنیا آمد و در بابل پرورش یافت. بطور کلی جامعه آن روزی به بندگان و کشاورزان (آزاد) در برابر شاه و شاهزادگان، مهان (بزرگان)، نجبا کوچک و دهگانان (نجبای ده) و پیشوایان مذهبی زردتشت تقسیم می‌‌شد. کشاورزان آزاد و یا بطورکلی زحمتکشان ) آزاد( همواره در خطر بنده شدن بودند. هر آزاد که قادر به پرداخت مالیات نبود و یا در جنگ اسیر می‌‌گردید فورا به بنده تبدیل می‌‌شد و چون جنگ ها از دوران اشکانیان تا ساسانیان و قحط و غلا مداوم بود، سیلی از آزادان به طرف بندگان روان بود. بندگان مانند کالا بفروش می‌‌رسیدند. اختلافات مذهبی بین زردشتیان، عیسویان، یهودان نیز به این وضع آشفته می‌‌افزود. این جامعه دارای دو قطب حاکم و محکوم که تضاد اصلی آن را تشکیل می‌‌دادند، بود. تضادهای دیگر از جمله تضاد بین شاه و نجبا و اشراف و دستگاه مذهبی، تضاد با دولت روم در غرب و باهیاطله در شرق، تضاد بین شهر و ده که نتیجه سیر تکامل جامعه بود بحران پایان حکومت اشکانی را تشدید میکرد. استخراج معادن، توسعه محصولات دستی و کارهای ساختمانی در شهرها و کارهای آبیاری و راه داری و نظائر آن با وضع عقب مانده دهات و وابستگی انسان های ده در تضاد بود. واکنش چنین وضعی در درون مانی ندائی است که به مانی می‌‌گوید: " این جامعه را ترک کن، تو از جانبداران آن نیستی"

مانی پس از مسافرت به هند و آشنائی با مذهب بودائی سیستم جهان مذهبی خود را که التقاطی از مذهب زردشتی، بودائی و عیسوی و میتولوژی بود با دقت تنظیم کرد و در کتاب "شاهپورگان" اصول آن ها را بیان و هنگام تاجگذاری شاپوراول به شاه هدیه کرد. مانی اصول اخلاقی خود را بر پایه فلسفی مثنویت: روشنائی و تاریکی که ازلی و ابدی هستند استوار نمود. در واقع این اصول )امتناع از قتل نفس حتی در مورد حیوانات، نخوردن شراب، دوری از زن و جمع نکردن مال ( واکنش در مقابل زندگی پر تجمل و پر از لذت طبقات حاکم و عکس العمل منفی در برابر بحران اجتماعی پایان حکومت اشکانی و آغاز حکومت ساسانی است. شاپور و هرمزد، نشر چنین مذهبی را تجویز کردند، زیرا با وجود مخالفت آن با شهوت پرستی و غارتگری و سود جوئی طبقات حاکم، از جانبی مردم را به راه "معنویت" و "پاسیفیسم" سوق می‌‌داد و از جانب دیگر از قدرت مذهب زردشت می‌‌کاست. جنبش معنوی مانی به سرعت در جهان آن روزگسترش یافت و تبدیل به نیروئی شد که با وجود جنبه منفی آن با هدف های شاهان و نجبا و پیشرفت جامعه آن روزی وفق نمی‌داد. پیشوایان زردتشتی و عیسوی که با هم دائما در نبرد بودند، متحد شدند و در دوران شاهی بهرام اول که شاهی تن آسا و شهوت پرست بود در جریان محاکمه او را محکوم و مقتول نمودند 276 میلادی. از آن پس مانی کشی آغاز شد و مغان مردم بسیاری را به نام زندک ) زندیق( کشتند. مانویان درد و جانب شرق و غرب، در آسیای میانه تا سرحد چین و در غرب تا روم پراکنده شدند. در غرب گروهای مذهبی مسیحی تحت تاثیر مانویت مانند آلبیژوا و کاتار پدید آمدند که آن ها هم به علت ناسازگاری با وضع اجتماعی موجود و با منافع کلیسا قتل عام شدند.

 

مزدک

در پایان سده پنجم و آغاز سده ششم میلادی جنبش بزرگی جامعه ایران را تکان داد که به صورت قیامی واقعی سی سال )24-494 م.( دوام آورد و تاثیر شگرفی در تکامل جامعه آن روزایران بخشید. درقرن پنجم میلادی بحرانی که درآغاز سده سوم- اواخر حکومت اشکانیان- آغازشده بود تشدید گردید. کوشش بنادگذاران دودمان ساسانی نتوانست مسئله بحران را بطور قطعی حل کند، فقط بروز یک قیام اجتماعی را که نتیجه منطقی وضع آن روز بود به تاخیر انداخت. در آغاز حکومت ساسانی تغییرات زیر در جامعه ایران پدید آمد:

1 ـ شهرسازی به سرعت رو به افزایش رفت، 2 ـ روابط فئودالی به مقیاس زیادی فزونی گرفت، 3 ـ قدرت در دربار متمرکز شد.

این سه جریان در راه تکامل خود به موانعی جدی برخورد کرد که از خصلت جامعه آن روز ناشی می‌‌شد. کمبود زمین مانع رشد شهرها می‌‌شد، زیرا بیشتر زمین ها را اشراف و نجبا و دستگاه مذهبی در اختیار داشتند، دهاتی که کشاورزان در آن ها مشترکا کار و زندگی می‌‌کردند )ویس ها( تضعیف شده و فئودال ها برای تصاحب آن ها با کشاورزان در نبرد بودند، کوشش شاهان برای تمرکز قدرت و بالا بردن مالیات ها برای اداره امورکشور و امور جنگی با مقاومت شدید نجبا و دستگاه مذهبی روبرو گردیده بود. در دوران سلطنت پیروز) 484- 459 م.( قحطی بزرگی آمد و وضع را بدتر کرد. شاه ناچار شد مالیات های تازه‌ای وضع و حتی انبارهای غله را بین مردم تقسیم کند. در سال 484 م. پیروز در جنگ با هیاطله شکست خورد و ایران مجبور به قبول خراج سالیانه سنگینی شد. در دوران بلاش )488-484 م.( رومی ها از پرداخت خراج به ایران سرباز زدند و کار خرابی اوضاع بالا گرفت. به ناچار بلاش مالیات های سنگینی بر املاک ) نجبا، اشراف، فئودال ها و دستگاه مذهبی( بست. آن ها هم متحدا علیه او قیام کردند و عزل و کورش کردند. به این ترتیب بحران به اوج خود رسید. در چنین اوضاعی مزدک پسر بامدادان به تبلیغ مذهب خود که گویند موسسش زردشت خورک بابوندس بوده، پرداخت. عقاید مزدک بر دوگانگی مانوی استوار است: روشنائی دانا و تاریکی نادان، به عبارت دیگر نیکی با عقل و بدی جاهل، این دو نیرو با هم در نبردند و چون روشنائی داناست سرانجام پیروز خواهد شد. وظیفه انسان مبارزه با بدی و کمک به روشنائی در نبرد او با تاریکی است. اهمیت مزدک در تبلیغ این فلسفه نیست، بلکه درخشش و فروغ او در بکار بستن این فلسفه در زندگی روزانه و اجتماعی مردم است که به آن روح وزندگی می‌‌بخشد. اساس تعلیمات اجتماعی مزدک دو چیز است:

یکی برابری و دیگری دادگری. این دو شعار منعکس کننده تمایلات توده‌های مردم آن زمانست که باعث پیشرفت مزدکی‌گری شد. " مزدک می‌‌گوید: "آنچه مخالف روشنائی و موافق تاریکی است عبارتست از خشم و نفاق و چون ثروت و زن دو عامل اصلی ایجاد اختلاف بین انسان هاست، لذا لازم است که زنان آزاد و ثروت اجتماعی گردد."

مزدک می‌‌گوید: "اگرکسی با این نظامات موافقت نکرد، او پیرو اهریمن است و باید با قهر آنچه را که باید بدهد از او گرفت." ) نقل از دبستان‌المذاهب ( مزدک می‌‌گوید اهورامزدا نعمات زیادی را به طور مساوی در دسترس انسان ها گذاشت و نابرابری از آنجا بوجود آمد که کسانی با قهر اموال دیگران را تصاحب کردند. مزدک مرد پرهیزکاری بود که مردم را به تقوی می‌‌خواند. اینکه او را متهم به اشتراک زنان و هرج و مرج در جنسیت می‌کنند نادرست است. در آن زمان شاهان و اشراف و فئودال ها هزاران زن زیبا را در حرم های خود مدفون کرده بودند، در حالی که توده‌های مردم غالبا از داشتن یک زن محروم بودند. اشتراک در زن در مذهب مزدک آزادی زنان و بازگشت به زندگی اشتراکی )ویس( هاست. گیرشمن باستان شناس برجسته فرانسوی می‌‌گوید: "برنامه مزدک که به حق آن را کمونیسم ایرانی باید نامید، یک انقلاب واقعی بود. بسیاری از دانشمندان این جنبش را واکنش بندگان و نیم بندگان ) کشاورزان وابسته به زمین( و همچنین عکس العمل ساکنان شهرها و حومه آن ها که سابقا آزاد بودند، علیه فئودالیسم و دستگاه بنده ساز آن می‌‌دانند که به صورت مبارزه طبقاتی درآمد و علیه حرمسراهای اغنیا که در آن ها زنان متعدد محبوس بودند، اعتراض کرد."

مردم بسیاری به سرعت پیرو مذهب مزدک شدند و انبارهای غله و ذخائر اشراف و فئودال ها حتی خانواده سلطنتی، زمین ها و حرمسراها را از چنگ استثمارگران بیرون کشیدند. قباد پادشاه ساسانی که سلطنتش در برابر بحران اقتصادی و اجتماعی جامعه متزلزل بود، برای مدتی به مزدک و مزدکیان با دیده اغماض و تا حدی جانبداری نگریست، به جبهه متحد اشرافی- فئودالی روی خوشی نشان نداد و مالیات های سنگینی به زیان آنان وضع کرد. این دو نیروی ارتجاعی با هم متحد شده قباد را به زندان انداختند و به جای او برادرش (زاماسب) را برگزیدند. قباد از زندان فرار کرد و با کمک هیاطله که با او خویش بودند بار دیگر به سلطنت رسید )499 م.( و بشدت از نجبا و اشراف انتقام گرفت. جنبش مزدکی در این مدت پیش می‌‌رفت. اما همین که پایه سلطنت قباد محکم شد و نجبا و اشراف بقدر کافی ضعیف گردیدند و به قباد تسلیم شدند، بهانه‌ای بدست آورد و در محکمه مسخره‌ای حکم محکومیت مزدک و مزدکیان را صادر نمود. روحانیان زردشتی و مسیحی مانند دوران مانی بهم پیوستند و حکم قتل او را از شاه گرفتند. جنبش مزدکی با قتل او و پیروانش به طرز وحشیانه‌ای سرکوب شد، اما افکار او اثر خود را حتی در قیام ها و جنبش های مردم ایران در دوران اسلام، باقی گذاشت. نیم قرن بعد از مزدک افکار او الهام بخش جنبشی به رهبری پسر خاقان ترک گردید که واحه بخارا را تصرف کرد، اشراف و نجبا را براند و اموال آن ها را مصادره و تقسیم کرد و سپس سرکوب و رهبر آن اعدام شد. در آغازقرن هشتم میلادی خورزاد برادر شاه خوارزم در راس جنبش مزدکی قرار گرفت. دارائی ثروتمندان و اشراف را بین فقرا و محرومان تقسیم کرد. این جنبش را شاه خوارزم به کمک "قتیه" فرماند عرب در سال 712م سرکوب کرد. شکست مزدکیت، اصلاحات قباد و انوشیروان برای مدت کوتاهی بحران جامعه را تخفیف داد، اما چندی نگذشت که بار دیگر با شدت بیشتری بروز کرد و زمینه را برای شکست در جنگ با اعراب فراهم نمود.

خیزش ایرانیان علیه چیرگی اعراب و اسلام خلافتی اسلام  با ادعای برابری و برادری برای توده ها به میدان آمد. سیدقریشی و سیاه حبشی را برابر می‌‌گذاشت، پرهیزکاری را تنها وسیله فضیلت می‌‌شمرد. این افکار در مقابل جامعه‌ای تبداری که با دقت ریاضی مردم را به طبقات ممتاز و محروم تقسیم می‌‌کرد، می‌‌توانست به آسانی پیروز گردد. از نظر نظامی نیز قدرت جوانی که در مرگ و زندگی سعادت و نیکبختی می‌‌دید و مسحور غنائمی می‌‌شد که شکوه و جلال دربار و طبقات ممتاز ایران در چشم انداز او می‌‌نهاد، می‌‌توانست بر سازمان نظامی دولتی که سر تا پا غرق در فساد و بی عدالتی، نفاق و شهوت رانی بود، پیروزگردد. چنین هم شد. مذهب زردشت در مقابل اسلام شکست خورد و شاهنشاهی ساسانی در برابر اعراب بیابان گرد از پای درآمد. یزدگرد آخرین شاه ساسانی در کشورخود تنها ماند و بدست یکی از اتباع خویش نابود گردید. دیری نپائید که خلفا و فرماندهان عرب اصول صدراسلام را زیر پا نهادند و امید توده‌های محروم را به یاس بدل کردند. قشر تازه‌ای از فئودال ها جانشین فئودال های گذشته شد و خراج و جزیه و انواع تحمیلات از طرف اربابان خارجی که ممالک گشوده را غارت و ساکنان آن ها را بنده و برده می‌‌کردند، برقرار گردید. امویان توهین و تحقیر نژادی را نیز بر این همه افزودند و بار دیگر زمینه برای انواع مقاومت ها و جنبش ها آماده گردید. باید گفت که تا انقلاب مشروطیت تقریبا تمام جنبش ها رنگ مذهبی دارد و حاملین اصلی آن ها به ترتیب بندگان و کشاورزان هستند که در مواردی دهقانان و نجبای کهن بیاد دوران های گذشته بدان ها می‌‌پیوندند و مبارزه آن ها در دوران حکومت اعراب و ترکان جنبه ضد سلطه خارجی نیز دارد. اینک شمه‌ای از این جنبش ها:

 ابو لوء لوء

ابو لوء لوء اولین اسیرایرانی بود که نتوانست رفتار ناپسند و غیرانسانی اعراب را با کودکان و اسرای ایرانی تحمل کند و او که از جور مولای خود مغیره به عمر شکایت برده و داد نستانده بود، عمر را با کاردی دو دمه از پای درآورد. ایرانیان ازاو شیعه‌ای ساختند و او را به شخصیتی تاریخی تبدیل کردند، اما در واقع او همچنان به مذهب اجداد خود باقی بود.

ایرانیان و مختار 692- 683 م

ایرانیان از آغاز بروز اختلاف در امر خلافت برای تضعیف حکومت عرب استفاده کردند، به عباسیان علیه حکومت اموی کمک نمودند و سپس به آل علی در برابر عباسیان پیوستند و به اشکال گوناگون دستگاه حکومتی عرب را متزلزل کردند تا آن که قدرت آن ها را بکلی برانداختند. از جمله هنگامی که مختار بن ابوعبیده تقفی به خونخواهی حسین بن علی برخاست موالی یعنی ایرانیان مسلمان بدو پیوست و ضربت سختی به خلافت اموی وارد کردند. از هشت هزار تن سپاهیان مختار کمتر از عشر آن ها عرب و بقیه موالی ) ایرانی( بودند. قیام مختار بدست مصعب بن زبیر سرکوب شد.

 

 

ایرانیان و ابن اشعت 84- 81 ه.ق

ابن اشعت یکی از سرداران عرب بود که به کمک مردم کرمان و بر حجاج فرمانده خونخوارعرب بشورید، بصره و کوفه را تصرف کرد و کار او به کمک موالی بالا گرفت چنان که حجاج از عهده او برنیامد و بین او و ابن اشعت هشتاد جنگ اتفاق افتاد. سرانجام سپاه تازه‌ای از شام به مدد حجاج آمد و ابن اشعت شکست خورد. در این جنگ حجاج به درجه‌ای در کشتار و بی رحمی افراط کرد که حتی خلیفه اموی او را سرزنش نمود.

ایرانیان و خوارج

جنبش ضد عرب در ایران موجب شد که ایران پناهگاه مخالفان اموی گردد. خوارج در امر خلافت نظری دموکراتیک داشتند و به دسته‌های چندی تقسیم می‌‌شدند. مردمانی دلیر و بی باک، در امر مذهب سختگیر و با ایرانیان که بیشتر طرفدار مذهب تشیع بودند اختلاف نظر داشتند. ولی همین که در جزیره، کار بر آن ها سخت شد گروهی به ایران آمدند و به کمک مردم علیه خلفا قیام کردند و با سرسختی با آن ها جنگیدند. فقط صفاریان که ایرانی و طرفدار استقلال ایران بودند توانستند خارجیان را در جنوب ایران سرکوب کنند. از سرکردگان معروف خارجیان در سیستان حمزه و عمارخارجی هستند.

جنبش در خراسان و ماوراء النهر

اسلام گرچه درغرب ایران به سرعت پیش رفت، اما در شرق با مقاومت سخت روبرو گردید. این منطقه به علت دوری از مرکز قدرت اسلامی، ابتدا مورد هجوم اعراب قرار نگرفت. مردم این سامان از آزادی نسبی برخورداربودند. زردشتیان، مانویان و بودائیان در کنارهم زندگی می‌‌کرند. مدتی طول کشید تا فرماندهان عرب خراسان و ماوراالنهر را به تصرف درآوردند. پس از تسلط اعراب نیز خراسان ضعیف‌ترین نقطه کشور پهناور اسلام بود. بسیاری از نو مسلمانان فقط مسلمان ظاهری بودند و از هر موقعیتی برای بازگشت به دین خود و رهائی از حکومت عرب استفاده می‌‌کردند. خاندان علی بن ابیطالب و اعقاب عباسی عموی پیغمبر که داعیه خلافت داشتند، چون این منطقه را برای گردآوری نیروهای ضد اموی مساعد می‌‌دیدند، مبلغان خود را پنهانی بدانجا می‌‌فرستادند. بدین ترتیب جبهه‌ای از ایرانیان و عناصر عرب ضد خلفا تشکیل گردید. قیام های خراسان همه رنگ مذهبی داشت، ولی آنهائی که به نام اسلام برپا شد امکان پیروزی بیشتر یافتند، زیرا در طول زمان مذهب اسلام در ایران ریشه می‌‌دوانید و به علاوه گروهی از مسلمانان عرب را نیز با خود همراه می‌‌کرد. اینک پاره‌ای از این جنبش ها:

 

قیام به آفرید

به آفرید پسر ماه فرزین از مردم زوزن از محال نیشابور خراسان بود که در عهد ابومسلم قیام کرد. او تغییراتی در مذهب زردشت داد و به نام دین نویی آن را تبلیغ می‌‌کرد. می‌‌گفت ثروت هیچکس نباید از چهارصد درهم تجاوز کند، معتقد به رجعت و برای اعداد خواصی قائل بود. مردم بسیاری به او گرویدند و کارش بالا گرفت. آن ها به آبادی راه ها و پل ها پرداختند و یک هفتم دارائی خود را در این راه صرف می‌‌کردند.

پیشوایان زردشتی به ابومسلم شکایت بردند و چون او به همراهی زردشتیان نیازمند بود، جنبش به آفرید را سرکوب کرد.

قیام ابومسلم 9 ژوئن 847- 755م

"اگر توانستی عرب زبان در خراسان نگذاری چنین کن و هر کودکی قدش به پنج وجب رسید و درباره او شک داشتی خونش بریز...." این دستور ابراهیم امام به ابومسلم از پناهگاهش در عراق است. با داشتن چنین دستوری ابومسلم در خراسان قیام کرد. درباره نسب او اختلاف است. از نظر ما این امر اهمیت زیادی ندارد، آنچه ابومسلم را در نظر مردم ایران بزرگ کرد و تا حد خدائی رساند، رهبری او از جنبش ضد عرب بود. با تدبیر بین اعراب ساکن خراسان تفرقه انداخت و گروهی را به طرف خود جلب کرد. سپس به کمک توده مردم به نام عباسیان اعراب را سرکوب نمود. قیام او عامل مهم سقوط امویان گردید. عباسیان به خلافت رسیدند ولی ابومسلم در سر هوای استقلال داشت و نقطه اتکاء او نیروهای لشگری و مردم خراسان بودند. عباسیان این معنا را دریافتند و ناجوانمردانه او را کشتند. قتل ابومسلم خود جنبش های دیگری را که در ذیل به بعضی از آن ها اشاره می‌‌شود در پی داشت:

سنباد مجوس ) مرگ در سال 756- 755 م.( به خونخواهی ابومسلم از دهات اطراف نیشابور قیام کرد، شهر "کومش" را اشغال نمود و به خزائن ابومسلم دست یافت و قصد خود را مبنی بر تصرف حجاز و برانداختن حکومت عرب اعلام کرد. مردم زیادی بر او گرد آمدند. مزدکیان و شیعیان بدو پیوستند. اتباع او به صد هزار تن رسید. پس از پیروزی هایی که نصیب او شد جموربن مزار سردار منصور او را شکست داد و مقتول کرد. این قیام 70 روز طول کشید و طبق نوشته "الفخری" شصت هزار تن از طرفدارانش مقتول شدند ) 756- 755 م.(

اسحاق ترک

اسحاق یکی از افراد عامی بود که پس از مرگ ابومسلم در ماوراءالنهر قیام کرد و مدعی شد که ابومسلم نمرده بلکه غیبت کرده و ظهورخواهد نمود، لقب ترک را به اسحاق از آن رو داده‌اند که در ترکستان به تبلیغات خود دست زد. گروهی از جانبداران ابومسلم بدو پیوستند، ولی سرانجام قیام او با شکست مواجه شد.


راوندیان

هنوز منصورخلیفه عباسی از قتل ابومسلم فارغ نشده بود که راوندیان پدید آمدند. این فرقه مذهبی بدست ایرانیان تاسیس شد. عقاید آنان ترکیبی از مذاهب گوناگون بود. از جمله به تناسخ، مظهریت و پاره‌ای از افکار مزدک معتقد بودند. جنبش آن ها بدانجا رسید که قصر خلیفه را محاصره کردند و جان او را در خطر انداختند. اگر معن بن زائده، که یکی از سرداران شجاع عرب و مغضوب خلیفه بود، از نهان گاه خود بیرون نتافته و به راوندیان نتاخته بود، کار خلیفه را ساخته بودند. راوندیان به شدت سرکوب شدند ولی تا مدتی افکار آن ها طرفدارانی داشت. قیام ابومسلم و طرفدارانش به قدرت مطلقه عرب پایان داد و گرچه به استقلال کامل ایران منتهی نشد، ولی از آن تاریخ به بعد ایرانیان به اشکال گوناگون در حکومت عباسیان شرکت کردند و نفوذ اعراب در ایران متزلزل شد.

 

 

استاذسیس 768- 766 م

استاذسیس یکی از متنفدین محلی در سیستان و هرات بود. به گفته "الیعقوبی" از شناسائی مهدی به ولایت عهد منصور سرپیچید. طبری و ابن اثیر می‌‌نویسند که سیصد هزار کس بر او گرد امدند. بر خراسان و مرو زود استیلا یافت. خود را موعود زردشت یعنی "هوشیدر" خواند. چند بار بر سرداران خلیفه پیروزی یافت. سرانجام محاصره و سرکوب گردید. ) به طوری که از جریان جنبش های فوق معلوم می‌‌گردد سنن مذهبی و قومی ایرانیان پا برجا مانده و در این جنبش ها اثر خود را همواره نمایان می‌‌کرده است(.

سپید جامگان – المقنع

در سال 159 هجری قمری هاشم ابن حکیم ) نقابدار خراسان ( در خراسان و ماوراء النهر علیه اشغال گران عرب قیام کرد. عقاید او از رواندیه سرچشمه می‌‌گرفت. توده‌های کثیری از کشاورزان بدو پیوستند و مسلحانه علیه حکام عرب قیام کردند. مدت ها طول کشید تا خلفا توانستند در سال 169 ه. ق. این جنبش را سرکوب کنند. آن ها درفش و لباس سفید را در مقابل علم سیاه که علامت عباسیان بود بکار می‌‌بردند. پیروان المقنع روزگاری دراز در دو ولایت کش و نخشب باقی ماندند. این قیام که به تمام معنی قومی و ضد عربی بود سر آغاز پایان حکومت عرب در این منطقه و مایه رشد قیام های دیگری در ایرانست.

یوسف الپرم

در سال های 778- 777 م. شخصی به نام یوسف الپرم در خراسان قیام کرد. قیام او کمتر معروف و احتیاج به تحقیق بیشتری دارد. )طبری، جلد سوم- الیعقوبی، جلد دوم(

بابک خرم دین

قیام بابک به سال 201 ه. ق. از شهر اردبیل آذربایجان آغاز و تبدیل به نهضتی وسیع و خلقی ضد عرب شد. تعلیمات بابک دنباله تعلیمات راوندیان و المقنع و شامل بسیاری از عقاید اجتماعی مزدک است. خرم دینان که فرقه‌ای ضد اسلام و ضد عرب در بلاد غربی و شمال غربی ایران بودند، همواره در این مناطق علیه خلفا مقاومت می‌‌کردند. چون مرکز اولی آن ها دهی بنام خرم در منطقه اردبیل بود به خرمی معروف بودند. بابک جانشین جاویدان بن سهل رهبر این فرقه گردید و مدت بیست سال با خلفا جنگید و منطقه وسیعی را به نام بلاد بابک متصرف شد. بابک و طرفداران او برای اولین بار درفش و جامه سرخ را بعنوان نمودار قیام بکار بردند. بابکیان مردمی دلیر و سرسخت بودند که با جنگ هائی شبیه به جنگ های چریکی امروز) پارتیزانی ( بهترین سرداران عرب را شکست دادند. سرانجام افشین سردار ترک نژاد ایرانی در دربار خلیفه با نیرنگ و فریب بابک را به چنگ آورد و جنبش را سرکوب نمود.

مازیار

مازیاربن قارن یکی از اسپهبدان طبرستان پیشوای فرقه‌ای از خرمیان بود که به سود کشاورزان زمین ها را از فئودال ها گرفته و بین کشاورزان تقسیم کرد. در سال 224 ه. ق. علیه خلفا قیام نمود و پس از چندی گرفتار و در شهر "سامره" مقتول گردید. در همین سال افشین که در سرکوب خرم دینان خدمت بزرگی به خلفای عباسی کرده بود، در زمان خلیفه العتصم زندانی و در سال 226 مقتول گردید. گویند افشین با مازیار روابط و قرارهای پنهانی برای سرنگون کردن حکومت خلفا در ایران داشت. در شکست کلیه قیام های بعد از اسلام که در بالا ذکرشد دو عامل مهم نقش اساسی داشت. یکی اینکه پس از نفوذ اسلام در بین مردم، سلاح فکری جنبش ها کهنه و زنگ زده و براساس عقاید و افکار دوران ساسانی بود، دیگر اینکه رهبران جنبش پس از رسیدن به قدرت در فکر بازگشت به دوران حکومت ساسانی بودند و توده‌های مردم را فراموش می‌‌نمودند و خود به اشرافیت می‌‌گرائیدند و سرانجام تنها می‌‌ماندند.

 

قیام زنگیان

در ماه شوال 225 ه.ق. ) 869 میلادی( قیام زنگیان آغاز و نزدیک 15 سال دوام یافت. هسته اصلی قیام را بردگان که به قشر وسیعی تبدیل شده بودند، تشکیل می‌‌داد. رهبر این قیام که دست کمی از قیام اسپارتاکوس ندارد، علی بن عبدالرحیم طالقانی است. خانواده اش از طرفداران آل علی بودند. او که در بندگان نیروی بزرگی می‌‌دید با دادن شعار آزادی جنبش زنگیان را بوجود آورد و خود در بصره مقام گرفت. این جنبش چنان نیرومند شد که چندین بار زنگیان انقلابی بزرگترین سرداران عرب را شکست دادند. "صاحب الزنج" رهبر قیام بر نواحی اهواز، شوش، دشت میشان و جی و جندی شاپور دست یافت. عاقبت خلیفه عباسی ـ الموفق- موفق به سرکوبی این جنبش گردید. در این جنبش نیز تغییر رویه رهبران که پس از پیروزی های اولی خود به گرد آوردن عنائم و شیوه خلیفه گری دست زدند، عامل مهم شکست بود. ضعف دستگاه خلافت و نفوذ ایرانیان در این دستگاه مقدمه پدید آمدن حکومت های نیم مستقل و مستقل در ایران گردید که بطور خلاصه بدان ها اشاره می‌‌شود.

 

 

1400سال مبارزه اسلام ایرانی - اسلام عربی

ضعف دستگاه مرکزی خلافت اسلامی و نفوذ ایرانیان در این دستگاه، مقدمه پدید آمدن حکومت های نیم مستقل و مستقل در ایران گردید که بطور خلاصه بدان ها اشاره می‌‌شود.

طاهریان

موسس این سلسله که اولین حکومت مستقل ایران، اما بظاهر مطیع خلفا را تشکیل میداد، طاهربن حسین ازخاندانی ایرانی بود، که درقریه هوشنج واقع در ده فرسنگی هرات زندگی میکرد. طاهربه خدمت مامون فرزند هارون الرشید که از طرف مادر ایرانی بود و برسرخلافت با برادرش امین درجدال بود، درآمد و با استفاده ازاین جدال بنام پشتیبانی ازمامون که ازکودکی بین ایرانیان بزرگ شده بود، راه استقلال قسمتی از ایران را هموار کرد. طاهر با سرداری سپاه مامون در سال 198 یا 200 ه .ق. بغداد را تصرف کرد وامین را کشت و مامون به خلافت رسید و طاهرذوالیمنین را بحکومت خراسان منصوب کرد. حکومت نیم مستقل طاهریان تا سال 200 ه .ق. دوام داشت.

صفاریان

مؤسس اولین سلسله مستقل ایرانی هستند. یعقوب پسر لیث رویگر که در جرگه جوانمردان (کسانی که ضد عربان عیارانه مبارزه می‌‌کردند( بود و در جنگ امیر سیستان با خوارج به مقام سپهسالاری "درهم بن حسین" رسیده بود، امیرعرب را برانداخت و در سیستان حکومت خود را برقرار کرد و به عمار خارجی که در این منطقه به تاخت و تاز مشغول بود چنین پیغام داد: "خوارجی که پیش از تو در سیستان بودند بر ضد خلفا قیام می‌‌کردند و به مردم سیستان کوچکترین آزاری نمی‌رساندند. یا مانند دوستان به دوستان ما پیوند و یا از اذیت سیستانیان دست بردارد". ) 259 ه.ق.( یعقوب لیث خراسان، گرگان، فارس و کرمان را به تصرف درآورد و در جهت غرب تا جندی شاپور پیشرفت. رفتار جوانمردانه یعقوب که از بین توده‌های مردم بر آمده بود او را محبوب عامه کرد و خلیفه المعتمد را به وحشت انداخت. صفاریان تا سال 394 ه.ق. گاه در قسمت بزرگی از ایران و گاه در جنوب در سیستان حکومت داشتند تا آنکه محمود غزنوی در سال 392 سلسله آن ها را برانداخت.

سامانیان

پیش ازهجوم اعراب از حکام ماوراءالنهر بودند و بعد ازاسلام هر چه داشتند از دست دادند و به عیاری پرداختند. گویند از دودمان بهرام چوبین بوده اند. در دوران طاهرذوالیمنین به لشگریانش پیوستند و به حکومت شهرهائی از ماوراءالنهر رسیدند ) 204 ه.ق.(. رفته رفته زورمند شدند و با استقلال حکومت خود را در ماوراءالنهرو سپس در خراسان مستقر کردند. سامانیان به احیاء آداب و رسوم گذشته ایران و همچنین به ترویج زبان فارسی دری و پیشرفت فرهنگ ایرانی به سود خویش کمک بسیار کردند. آزادی نسبی مذهبی در منطقه حکومت آنان وجود داشت. تقریبا به خلفا باج ندادند و فقط به ظاهر نامی از خلیفه می‌‌بردند. رویهم رفته 128 سال حکومت کردند و کار آن ها در سال 395 بدست ترکان غزنوی پایان یافت.       

اسپهبدان

طبرستان تا زمان منصور دوانقی استقلال خود را حفظ کرد. اسپهبدان که از نجبای کهن ایرانی بودند براین ناحیه حکومت میکردند. در زمان منصور لشکرعرب ازاسپهبد خورشید اجازه گرفت تا ازراه کناره عازم خراسان شود، ولی هنگامیکه اعراب به طبرستان رسیدند ناجوانمردانه حکومت اسپهبدان را برانداختند و معلوم شد که قصد منصور تصرف طبرستان از راه خدعه و فریب بوده است.

ملوک رستمدار و علویان

پس از سقوط ساسانیان در حدود سال چهلم هجری رشته‌ای از خانواده گاوپاره در ولایت رستمدار استقلال محلی یافت. یکی از افراد این خانواده بنام، با دوستان پسر "خورزاد" به اتفاق مازندرانیان اعراب را برانداختند. در دوران اسپهبد، عبداله بن وندا امید حسن بن زید علوی در طبرستان علیه خلفا خروج کرد. عبداله به او پیوست و به اتفاق طبرستان را از وجود اتباع خلفا مصفی کردند و تا قتل مازیاربن قارن این منطقه مستقل ماند. پس از قتل مازیار و تسلط مجدد خلفا، بار دیگر حسن بن زید از اعقاب امام حسن به طبرستان که از مرکز مقاومت ضد عرب بود آمد و پس از او در سال 270 ه.ق. محمدبن زید تمام طبرستان و مازندران را با کمک مردم از عمال خلفا پاک کرد. امیر اسماعیل سامانی بنام خلفا محمدبن زید را مغلوب کرد، ولی بار دیگر ناصر کبیر در گیلان قیام نمود و حکام سامانی را که بنام خلفا در طبرستان بودند براند. وفات او در سال 304 هجری قمری است. حکومت علویان از بهترین حکومت های کوچک و مستقل ایرانی است که در بهبود وضع کشاورزان و حفظ کمون های آن ها در برابر فئودا لها کوشیده است.

ملوک باوند باجبال

آل باوند از خانواده‌های قدیم ایرانی از سال 45 تا سال 750 ه.ق. در سه مرحله در جبال مازندران و یا در تمام آن حکومت کردند و ماموران خلفا را عاجز نمودند و مکرر امرای عرب را از طبرستان اخراج کردند. در سال 496 ه.ق. علیه سلجوقیان قیام کردند و پیروز شدند. این سلسه تا دوران حکومت چنگیزیان نیز پا برجا ماند.

آل زیارو آل بویه (دیلمیان)

در غرب و مرکز ایران دو سلسله به نام آل زیار که موسس آن مرداویچ زیاری است ) 319 ه.ق.( و آل بویه که هر دو از مناطق شمال برخاسته‌اند نواحی مرکزی و غربی ایران و فارس را از تصرف خلفا آزاد کردند. مخصوصا دیلمیان سخت نیرو گرفتند و مدت 128 سال حکومت راندند و چون خلفا در برابر آن ها چاره‌ای جز تسلیم ندیدند حکومت بغداد را به آنها واگذاشتند و خود بعنوان خلیفگی و احترامات ظاهری قناعت کردند. این سلسله در سال 487 ه. ق. بدست سلجوقیان و درنتیجهٔ اختلاف دائمی که با آل زیار و سایرامرا ی محلی ایرانی داشتند، منقرض شد.

جنبش قرمطيان

قرامطه دسته‌ای از اسماعیلیان اند که ظاهرا متعقد به امامت محمد بن اسماعیل بن جعفرصادق بودند. در سال 286 ه.ق. ابوسعید حسین بن بهرام جنابی قرمطی در بحرین ضد خلفای عرب قیام کرد و مدتی دراز خود و خانواده اش که ایرانی بودند، عباسیان را بخود مشغول داشتند و با جنگ و گریز مکرر سرداران عباسی را شکست دادند. ابوسعید دامنه متصرفات خود را وسعت داد و در سال 302 ه.ق. کشته شد. پس از او ابوطاهرسلیمان به ریاست رسید و چنان میدان را بر عباسیان تنگ کرد که در بغداد و بصره و شام خواب راحت نداشتند. در ذی الحجه سال 317 به مکه حمله کرد و سنگ سیاه کعبه را به احسائه مرکز قرامطه برد. قرامطیان به ظاهراسلام عقیده نداشتند و ظواهر اعمال را نادانی می‌‌دانستند تا اواخر قرن پنجم هجری مردم را ضد عباسیان شوراندند. اصول عقاید اجتماعی قرامطیان تساوی حقوق مردمان، از بین بردن طبقات ممتاز و برداشتن قیود مذهبی بود. مبلغان آن ها سرتا سر ایران را پیمودند و علیرغم زجر و شکنجه حکام بدعوت و تبلیغ بین توده مردم و دانشمندان پرداختند. بیشتر علمای ایران که در آن زمان به تحقیق و تتبع می‌‌پرداختند یا قرمطی بودند و یا بدان متهم می‌‌شدند، زیرا قرمطیان به تعصبات مذهبی معتقد نبودند و راه تفکر و تعاقل را که باعث پیشرفت دانش است باز می‌‌گذاردند. قرمطیان بحرین تا سال 367 درسواحل خلیج فارس و منطقه بحرین قدرت داشتند. بسیاری از شخصیت های علمی و ادبی به اتهام قرمطی بودن مخصوصا در دوران غزنویان که خود را طرفدار متعصب خلفای عباسی می‌‌نمودند، کشته شدند.

اسماعیلیان ایران ـ حسن صباح

مؤسس اسماعیلیه ایران - حسن صباح به قولی از اهالی ری بود که با تدبیر و کوششی فراوان به کمک توده مردم شهری و کشاورزان پایه قدرت اسماعیلیان ایران را، با تصرف قلاعی مستحکم گذاشت. جنبش اسماعیلیان در ایران از طرفی علیه حکومت ترکان و از طرف دیگر ضد خلفای عباسی بود. حسن صباح و پیروان او چنان سازمان محکم و متینی بوجود آوردند که مدتی نزدیک به دو قرن در سرزمین ایران، به خصوص در رودبار الموت ) تصرف الموت در سال 483 ه.ق.( و قهستان پایداری کرد و حکومت های وقت را به وحشت انداخت. اسماعیلیان کلمه رفیق را برای اولین بار بین خود رواج دادند و رفتار آن ها نسبت به یکدیگر رفیقانه بود. در آغاز نقطه اتکاء حسن و یارانش کشاورزان و کسبه و پیشه وران شهری بودند ولی بتدریج از توده مردم دور و تبدیل به نوعی از فئودال ها شدند که در اطراف قلاع خود کشاورزان را استعمار می‌‌کردند. اسماعیلیان نیروی ضربتی ورزیده و متهوری بوجود آوردند که در رازداری و فداکاری بی نظیربود. طرز فعالیت و سازمان دادن پنهانی آنان در شرایط ترور و اختناق نمونه‌ای از دقت و تدبیر و سرمشقی برای کارهای مخفی است. قلاع اسماعیلیه بخصوص قلعه الموت در رودبار از مرکز تتبع و تحقیقات علمی در دوران خود بود، زیرا اسماعیلیان معتقد به تفسیر و توجیه و تفکر و تعقل در احکام مذهبی بودند و پابند ظواهر اعمال مذهبی نمی‌شدند. حتی یکی از جانشینان حسن به نام حسن بن محمد بن بزرگ امید با اعلام رسیدن قیامت کلیه وظایف شرعی را ملغی کرد. در سال 518 ه.ق. حسن صباح مرد و تا سال 653 ه.ق. که هلاکوخان مغول قلاح اسماعیلیه را درهم کوبید، جانشینان حسن در استحکامات متعدد خود صاحب قدرت بودند و شاهان سلجوقی و خوارزمی از آن ها حساب می‌‌بردند.

سلطان جلال الدین

جلال الدین پسر سلطان محمد خوارزمشاه که سرداری لایق ولی سیاستمداری نالایق بود، به مقاومت علیه مغولان برخاست و از سال 617 تا 628 ه.ق. دلیرانه با اشغال گران مغول جنگید و مکرر قوای چنگیزخان را شکست داد. چنگیز شخصا به جنگ او شتافت و در کنار سند او را مغلوب کرد. جلال الدین با اسب از آب سند گذشت و پس از چندی بار دیگر به ایران باز آمد و منطقه بزرگی را آزاد کرد. اما عیاشی، بی تدبیری و عدم توجه به توده‌های مردم سرانجام موجب شکست و نابودیش شد.

جنبش درویشان ـ سربداران

با آن که تصوف در ایران مدت ها صورت مقاومت منفی با وضع اجتماعی موجود داشت و به همین دلیل پس از مدتی حق حیات در جنب متشرعه یافت، با این حال پس از هجوم مغول و تاخت و تاز تیموریان و هنگامی که فقر و فاقه توده‌های مردم را در جامعه قرون وسطائی قرون هفتم و هشتم هجری از پای درمی آورد، دراویش در سبزوار و مازندران و آذربایجان جنبشی را که از یک طرف علیه حکام مغول و از طرف دیگر ضد فئودال ها و اشراف و روحانیان بود، رهبری کردند. در سال 738 ه.ق. سربداران سبزوار را بتصرف در آوردند و علیه مغولان مکرر جنگیدند و دامنه حکومت خود را تا مازندران و گرگان توسعه دادند. سربداران دعوی داشتند که می‌‌خواهند کاری کنند که حتی یک تاتار تا قیام قیامت خیمه در خاک ایران نزند. به قول مؤلف روضات الجنات این گروه را از آن جهت سربداران گویند که گفتند: "اگرتوفیق یابیم دفع ظلم ظالمان کرده باشیم والا سر خود را بردار ببینیم که دیگر تحمل تعدی و ظلم نداریم" سربداران مدت پنجاه سال در سبزوار و نواحی مجاور آن حکومت کردند.

حروفیه

حروفیه ) صوفیانی که برای حروف خواص معینی قائل بودند( به صورت فرقه‌ای مذهبی که موسس آن فضل اله استرآبادی بود، علیه مغولان به فعالیت پرداختند و در زمان شاهرخ تیموری متهم به سؤقصد علیه او شدند و به شدت تحت پیگرد قرار گرفتند و بقایائی از آن ها به مملکت عثمانی پناه بردند و فرقه بکتاشیه را که برمبانی عقاید آن ها تاسیس شد، بوجود آوردند.

مرعشیه

موسس این سلسله از دراویش قوام الدین مرعشی است که در سال 760 ه.ق. در راس جنبشی توده‌ای قرار گرفت و حکام دست نشانده تاتار و خوانین محلی را از مازندران براند و حکومت مرعشی را در مازندران برقرار کرد. مرعشی ها هنگام حمله تیمور به ایران مقاومت مردانه‌ای کردند و پس از شکست، تیمور آن ها را به ماوراء النهر کوچ داد. در زمان شاهرخ به مازندران بازگشتند. مردم، شمس الدین غوری حاکم آن سامان را کشتند و مرعشی ها دوباره به حکومت مازندران رسیدند.

نکته قابل توجه در تمام این جنبش ها اینست که در آغازجنبه توده‌ای دارد، ولی پس از آن که رهبران به قدرت می‌‌رسند از طرفی مردم را فراموش می‌کنند و از طرف دیگر بین جانشینان آن ها بر سر قدرت جنگ و جدال داخلی در می‌‌گیرد.

 صفویه

آخرین جنبش مسلح و متعرض دراویش جنبش صوفیان پیرو شیخ صفی الدین اردبیلی است که از درون آن سلسله صفویه بیرون آمد. در تاریخ ایران پس از اسلام ظهور سلسله صفویه نقطه عطفی است مهم؛ زیرا که پس از قرنها، ایران توانست با دستیابی مجدد به هویت ملی ،‌ به کشوری قدرتمند و مستقل در شرق اسلامی تبدیل شود. این کشور به رقابتی نزدیک به امپراطوری شمال برمی خیزد و دایره سروری و خلافت عثمانیان را بر ممالک اسلامی رد می‌‌کند. حکومتی که صفویان در اوایل قرن دهم هجری برپا کردند یک حکومت مذهبی و بر پایه تشیع بود، این دوره نزدیک به دو قرن و اندی طول کشید. با تأسیس این حکومت مقطع جدیدی در تاریخ ایران گشوده شد. زمانه‌ای که ایرانیان برای کسب هویت خود به تکاپو پرداختند، و لذا این دوران از اهمیت خاصی برخوردار شد. با توجه به تأثیر طولانی مدت دستاورهای صفویان تا عصر حاضر، می‌‌توان گفت که آنها در حل و فصل مشکلات برخاسته از امور نظامی، اقتصادی، مذهبی و اجتماعی تا حدود قابل ملاحظه‌ای موفق بودند. در این دوره، نعمت و فراوانی حاصل شد، امنیت بر راهها سایر گسترد، تجارت و بازرگانی به شکوفایی رسید؛ اقلیتها محل تساهل و تسامح مذهبی قرار گرفتند؛ دشمنان خارجی عقب زده شدند؛ هنرها و صنایع در حد و حجم قابل اعتنایی شکوفان گردیدند و دانشمندان بزرگی در عرصه فلسفه پدیدار شدند. سلسله هایی که پس از صفویان بر سر کار آمدند در پیدا کردن راه حل برای مشکلات موجود جامعه به اندازه صفویان موفق نبودند. نظام صفویان به رغم فشارهای داخلی و خارجی به مدت دویست و بیست و پنج سال در ایران ثبات و استواری پدید آورد. در زمان صفویه نیز شورش ها و قیام هائی بوقوع پیوست که بعلت تراکم مطالب از ذکر آنها در این وجیزه خود داری و فقط بذکر مختصری درباره جنبش نقطویه قناعت می‌‌شود.

نقطویه

گروهی  بودند  که  از درون حروفیه بیرون آمدند. به قول اسکندر بک منشی در کتاب عالم  آرای  عباسی  این  طایفه  به مذهب  حکما عالم  را قدیم  شمرده‌ اند و اصلا اعتقاد  به حشر و نشر اجساد  و قیامت ندارند  و مکافات حسن  و قیح اعمال را در عاقبت و مذلت دنیا قرار داده و بهشت و دوزخ را همان می‌‌شمارند. بدستور شاه عباس اول درویش خسرو قزوینی یکی از پیشوایان این طایفه و گروهی از یاران او را کشتند و سپس دستور کشتار آن ها در کشور داده شد. اسکندر بک می‌‌نویسد: "القصه از سیاست این جماعت، اگر کسی از این طبقه بود از این دیار بیرون رفت یا در گوشه خمول خزیده خود را بی نام و نشان ساخت. یکی از اکابر این طایفه به هندوستان رفت و نزد پادشاه هند تقرب یافت

 

جنبش بابیه

جنبشی است که در زمان سیطره سلسله قاجار بدست سید محمد علی باب شیرازی ) تولد 1225، وفات 1266 ه.ق.( در حدود سال 1260 بوجود آمد. باب و طرفداران او با توجه بوضع اجتماعی دهقانان که بی رحمانه استثمار می‌‌شدند و همچنین پیشه وران و کسبه کوچک زندگی رقت باری داشتند با افکار و عقایدی نظیر دوران راوندیان و قرمطیان و شعبه‌های شیعه با اعلام ظهورمهدی موعود به تبلیغ بین آنان پرداختند. سید محمد علی که در آغاز خود را باب می‌‌خواند در اواخر ادعای مهدویت کرد و لقب باب را به ملا حسین بشرویه داد که به باب الباب خوانده شد. سید از مقام امامت نیز پا فراتر نهاد و کتاب خود "بیان" را ناسخ قرآن دانست و برای خود مقام پیامبری قائل گردید. گروه زیادی از کشاورزان و کسبه شهری و تجار و حتی عده‌ای از روحانیان به بابیان پیوستند. بابیگری از شیخی گری که نمایندگان برجسته آن شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی هستند سرچشمه می‌‌گیرد. باب در تبریز به فتوای علما تیرباران شد ) ماه شعبان 1266(. پس از او میرزا حسینعلی نوری بهاء الله ادعای مهدویت ) نقطهٔ اولی( کرد و بعنوان "من بظهرالله" بیشتر پیروان باب به او گرویدند. صبح ازل نیز که از بابیان برجسته و مورد توجه باب بود ادعای نقطه بودن نمود و گروهی نیز بدو پیوستند. جنبش بابی و بهائی گری آخرین واکنش علیه استبداد و تعصب روحانیون قشری به صورت مذهبی در ایرانست و چون با شرایط زمان وفق نمی‌داد، سلاح کهنه‌ای در مقابل استبداد قاجار و روحانیان بود که علیرغم فداکاری جانبداران خود و نفوذی که بخصوص در دهستان ها یافت، از کار افتاد. بعدها این فرقه خصلت خود را از دست داد و تبدیل به گروهی کوچک شد که امروز اتباع خود را از دخالت در امور سیاسی و اجتماعی باز می‌‌دارد.

 جنبش های اجتماعی در تاریخ ایران

انقلاب مشروطیت

انقلاب مشروطیت ـ پوسیدگی جامعه فئودال ایران که صدها سال از عمر آن می‌‌گذشت، رشد نسبی بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی در ایران، آشنائی گروهی از روشنفکران با افکار و زندگی مردم اروپای غربی، بیداد و غارتگری امپریالیست های انگلیسی و روسیه تزاری، مقدمات یک جنبش ضد فئودالی و ضدامپریالیستی را در اوائل قرن بیستم در ایران فراهم می‌‌کرد. شکست روسیه تزاری در جنگ با ژاپن، انقلاب 1905 روسیه و آشنائی عده‌ای از زحمتکشان ایران که برای کار به قفقاز می‌‌رفتند به افکار سوسیال دمکراسی، فشار دو گانه دربار فاسد قاجار و روحانیان و توسعه تبلیغات ترقیخواهانه از طرف گروه‌های تجدد طلب بوسیله شب نامه ها و جرائدی که در خارج طبع و در ایران دست بدست می‌‌گشت، در سال 1906 آتش انقلاب بورژوا دموکراتیک ایران را برافروخت که دامنه آن تا سال 1922 کشیده شد. انقلاب مشروطیت ایران سرآغاز جنبش های ملی در آسیاست. لنین این انقلاب را می‌‌ستاید، حزب سوسیال دموکرات روسیه با تمام قوا بدان یاری می‌‌رساند و آن را از دایره تنگ بورژوائی بیرون می‌‌کشد و مهر جنبش توده‌ای را در سرتا سرشمال ایران بدان می‌‌زند. انقلاب ایران در برابر امپراتوری انگلیس و روس، در مقابل استبداد شاهان قاجار و درباریان و رو در روی آن قسمت از روحانیان که بر انقلاب اجتماعی رنگ الحاد و کفر می‌‌زدند، ایستاد و مکرر پیروز شد و گرچه به هدف های نهائی خود نرسید، اما بهرحال منشاء تحولات بزرگی در تمام شئون زندگی مردم ایران گردید. انقلاب مشروطه نشان داد که مردم ایران دارای ظرفیت بزرگ انقلابی، روحیه فداکاری و از خود گذشتگی و شایستگی فهم و درک مقتضیات زمان هستند و می‌‌توانند از میان خود مجاهدان بزرگی مانند ستارخان قهرمان جنبش مشروطیت ایران پرورش دهند. انقلاب مشروطیت آغاز ظهور انقلاب زیر درفش احزاب سیاسی با هدف های مشخص و معلوم اجتماعی و طبقاتی بود. مرحله اول این انقلاب که بنام مشروطیت خوانده می‌‌شود از 1906 تا 1911 طول کشید و مراحل دیگر آن به اشکال گوناگون در جریان جنگ جهانی اول و پس از آن تا سال 1922 دوام یافت. انقلاب اکتبر در سال 1917 نیرو و خصلت و جهت تازه‌ای به جنبش های انقلابی ایران داد. از دوران این جنبش ها نهضت کارگری ایران بیرون آمد و حزب کمونیست ایران پا به عرصه وجود و فعالیت گذاشت. ما با کمال اختصار به قیام ها و جنبش های بعد از انقلاب "مشروطیت" ذیلا اشاره می‌‌کنیم.

 

 

ایران در جنگ جهانی اول

آغاز جنگ جهانی اول با حضور کشورهای روس، فرانسه و انگلیس به نام « دول متفق» و کشورهای اتریش و آلمان به عنوان « دول محور» و پیوستن عثمانی، ایتالیا و ژاپن به گروههای متخاصم با یکدیگر، جهان را درگیر محاربه‏ای بزرگ و خانمانسوز کرد که ایران آن روزگار را هم به مناسبت موقعیت ژئوپولتیکی دور از معرکه نگذاشت. با وجود آنکه ایران در زمانه سلطنت احمدشاه قاجار و صدارت میرزاحسن مستوفی‏الممالک بیطرفی خود را به دول متخاصم اعلام کرد اما نیروهای درگیر در جنگ این بیطرفی را عملاَ و مکرراَ نقض کردند و از این رهگذر خسارات فراوانی به کشور وارد آمد. به دنبال آغاز جنگ در ژوئیه 1914م، عثمانی‏ها به بهانه آنکه روسها آذربایجان را اشغال کرده‏اند، با ارائه یادداشتی به دولت ایران، نقض نکردن بیطرفی کشورمان را موکول به بیرون رفتن روسها از آذربایجان کردند. تلاش دولتمردان ایران به منظور بیرون راندن روسها که از چند سال پیش از شروع جنگ، بخشهایی از شمال کشور را به اشغال خود درآورده بودند به نتیجه‏ای نرسید و آنها به بهانه حفظ جان اتباع خود در ایران، نیروهای خود را از آذربایجان و سایر نواحی اشغالی خارج نکردند و ایران همچنان به علت ضعف نیروهای نظامی خود ناگزیر به تحمل حضور بیگانگان و تجاوزات آنان در خاک خود شد. هر چند دلایل عمده و ریشهای این اقامت مشکل‏ساز نیروهای بیگانه را در قرارداد 1907 و اولتیماتوم روسیه به ایران در مسئله اخراج مورگان شوستر آمریکایی، مستشار مالی، و پس از آن در قرارداد سرّی 1915 باید جست.

 قیام جنگل و انقلاب گیلان

در جریان جنگ جهانی اول که قوای متخاصم بی طرفی ایران را نقض و کشور ما را اشغال کردند، جنبش وسیعی ضد نیروهای اشغالگر پدید آمد. لبه تیزاین جنبش متوجه قوای انگلیس و روسیه تزاری ـ دو دشمن دیرین ایران و انقلاب مشروطیت بود. میرزا کوچک خان، یکی از مبارزان دوران مشروطیت در راس گروهی از آزادیخواهان در گیلان علیه قوای تزاری برپا خاست و سپس موازی با شرایط مساعد و یا نامساعد روز برحسب خصلت بورژوازی خود گاه بصورت انقلابی ای دو آتشه و زمانی بحال تسلیم و عقب نشینی در جنگل و اطراف رشت مستقر گردید. هنگامی که انگلیسها مجبور به عقب نشینی از قفقازشدند و ارتش سرخ صحنه قفقاز را از قوای خارجی و نیروهای ارتجاعی داخلی پاک کرد، میرزا کوچک خان با کمک کمونیست ها و توده‌های مردم که از پیروزی های انقلاب اکتبر به جنبش آمده بودند، به رشت وارد شد. در این حکومت، کمونیست ها، جنگلی ها، احسان اله خان و خالوقربان که نماینده قشرهای گوناگون اجتماعی بودند، شرکت داشتند. در 22 ژوئن همین سال اولین کنگره حزب کمونیست ایران در بندر انزلی تشکیل و برنامه حزب را مبنی براخراج انگلیسها از ایران، واژگون کردن رژیم سلطنتی و فئودالی و مصادره و تقسیم بلاعوض املاک مالکان بزرگ، تصویب و کمیته مرکزی خود را انتخاب کرد. این حزب وارث سنن انقلابی حزب عدالت و گروه‌های سوسیال دموکرات و کمونیست ایران بود که با برنامه‌ای روشن به میدان مبارزه قدم گذاشت. دیری نپائید که هم در رهبری حزب و هم بین حزب و کوچک خان که هدف هایش در چهارچوب تنگ بورژوائی و داعیه شخصی محدود بود، اختلاف بروز کرد. میرزا کوچک خان، حکومت انقلابی را ترک کرد و به جنگل عقب نشست و حکومت جدید به ریاست احسان اله خان تشکیل گردید. این انشعاب و اختلاف ضربت سختی به جنبش انقلابی گیلان زد. در این موقع قوای دولتی با کمک نیروهای نظامی انگلیس حمله بزرگی علیه نیروهای مسلح انقلابی که تا نزدیک قزوین پیش آمده بودند، آغاز کردند و آن ها را تا بندرانزلی ) پهلوی( عقب نشاندند. دلیری و شهامت مبارزان و کمک انقلابیون قفقاز توانست مهاجمان را به عقب راند. شهر رشت بار دیگر بدست انقلابیون افتاد. حیدرعمواوغلی بدان سامان شتافت تا بکار سامان دهد. اما اختلاف ریشه دار از یک طرف و تحریکات حکومت قوام السلطنه و انگلیس ها از طرف دیگر کار را به آنجا رساند که کوچک عده‌ای از سران نامدار این حزب را برای مذاکره به جنگل دعوت و آن ها را غافلگیر کرده، به قتل رساند و به این ترتیب زمینه پیروزی قوای دولتی فراهم گردید. حکومت انقلابی گیلان از پای درآمد و دیری نپائید که نیروی میرزا کوچک خان به تحلیل رفت و خود او هنگام فرار نابود گردید (نوامبر1921 م( شکست انقلاب گیلان نیروهای ملی را پراکنده کرد. تنها این حزب بود که تحت شرایط نامساعد نوین به فعالیت خود ادامه داد. 

جنبش انقلابی از مجلس دوم تا انقلاب اکتبر

به طوری که معلوم است دخالت مستقیم حکومت تزاری با اعزام نیرو به تبریز انقلاب مشروطیت را در آستانه پیروزی قطعی سرکوب نمود. آنچه باقی ماند قانون اساسی و فرم حکومتی مشروطه بود، ولی نیروهای آگاه انقلاب سعی کردند از این تغییرات صوری استفاده کرده به مبارزه خود ادامه دهند. بدین منظور در سال 1909 حزب دموکرات ایران را تشکیل دادند که برنامه‌ای مترقی داشت )تقسیم املاک بین دهقانان، ایجاد بانک کشاورزی، ایجاد ارتش ملی، تفکیک دولت از مذهب، برقراری تعلیمات اجباری....(. این حزب توانست 28 نفر نماینده به دوره دوم مجلس شورا بفرستد و از تریبون مجلس خواست های مردم را اعلام و علیه دخالت های استعمارگرانه امپریالیست های انگلیس و روس مبارزه کند. در دوران فترت بین دوره دوم و سوم مجلس که به منظورسرکوب این حزب و سایر نیروهای انقلابی بوجود آورده بودند، موفق به سرکوب این حزب نشدند. در مجلس سوم دموکرات ها31 کرسی بدست آوردند و توانستند عده دیگری از وکلا را با خود هم آواز کنند. تحمل چنین مجلسی برای امپریالیست ها که عملا ایران را در اشغال داشتند ممکن نبود. مجلس را تعطیل کردند. جنگ بین المللی و ورود قوای متخاصم به ایران تکان تازه‌ای به مردم داد و در هر گوشه‌ای از کشورمخصوصا در شمال و بین ایلات جنوب مقاومت های مسلحانه آغاز گردید. حزب دموکرات ابتدا حکومتی موقت در قم و پس از شکست در کرمانشاه تشکیل داد و سپس اعضاء و طرفداران آن مجبور به "مهاجرت" شدند. طلیعه انقلاب اکتبر که در ایران به صورت تشکیل شوراهای سربازان روس در شمال ایران پدید گردید، تکان تازه‌ای به نیروهای انقلابی داد و حزب دموکرات به خصوص در تبریز نیروی تازه‌ای گرفت. در آستانه وقایع ژوئیه 1917 در روسیه، همکاری دموکرات ها با شوراهای سربازان روس بدانجا رسید که سربازان روس با آزادیخواهان تبریز و دمکرات ها میتینگ مشترکی بر مزار شهدای راه آزادی تشکیل دادند و نطق های آتشینی ایراد کردند. از جمله ناطقان یکی شیخ محمد خیابانی بود که بنام حزب دموکرات سخن راند. شمال ایران با انقلاب اکتبر یکباره از زیر فشارامپریالیسم آزاد شد و شعله‌های انقلاب اکتبر سرتاسر این منطقه را به جنبش تازه‌ای که در سطح عالی تری از جنبش مشروطیت قرارداشت، درآورد. در جنوب انگلیس ها با تمام قوا کوشش کردند که از تاثیر انقلاب اکتبر در مردم بکاهند و نفوذ خود را مستحکم کنند و سپس آتش انقلاب را در شمال خاموش نمایند، اما در سرتاسر ایران مقاومت با سر سختی تمام علیه انگلیس ها جریان یافت. جمعیت های گوناگون که هدف آن ها اخراج انگلیس ها و تسلیم پلیس جنوب به دولت ایران و الغای قراردادهای تحمیلی بود، تشکیل گردید.

قیام خیابانی

فراخواندن ارتش روس از ایران و اشغال آذربایجان از طرف عثمانی ها که قصد تجزیه و الحاق این منطقه را به ترکیه داشتند، شرایط نامساعد تازه‌ای برای دمکرات های آذربایجان و آزادیخواهان بوجود آورد. عثمانی ها خیابانی و عده‌ای از سران جنبش را توقیف و تبعید کردند. پیشرفت ارتش سرخ در قفقاز، عقب نشینی قوای انگلیس از باکو و فشار دولت جوان شوروی به عثمانی ها برای تخلیه خاک ایران منجر به بیرون رفتن نیروی عثمانی از آذربایجان گردید و بار دیگر شرایط مساعد برای جنبش در آذربایجان فراهم آورد. در شب عید نوروز سال 1299 )20 مارس 1920( میتینگ عظیمی با شرکت بیش از 20 هزار نفر در تبریز تشکیل گردید که با شعار "مرده باد انگلیس" خواهان تخلیه ایران از نیروهای انگلیسی بودند. پادگان انگلیسی تبریز شهر را تخلیه وعقب نشینی کرد، ولی شهربانی مانند معمول رهبران جنبش را تحت فشار قرار داد. نتیجه فشار شهربانی قیام تحت رهبری حزب دموکرات آذربایجان که به علت دور ماندن از مرکز حزب و نابسامانی آن در مناطق دیگر ایران، بنام "فرقه دموکرات آذربایجان" نامیده شده بود، بوقوع پیوست. قیام در هفتم آوریل 1920 میلادی آغازشد و طی دو روز همه ادارات از جمله شهربانی بدست قیامیون افتاد. ابتدا هیئتی بنام "هیئت اجتماعی" کار قیام را اداره می‌‌کرد، اما در 20 ژوئن 1920 این هیئت منحل و حکومت ملی با برنامه ذیل تشکیل گردید:              برانداختن سلطنت، برقراری جمهوری، نجات کشور از قید اسارت خارجی، خود مختاری در آذربایجان، برقراری روابط سیاسی و بازرگانی با کشور شوروی. حکومت ملی بلافاصله دست به یک سلسله اصلاحات در زمینه امور بهداشتی و فرهنگی و تاسیس ارتش ملی و نظامی آن زد و خیابانی هر روز برای روشن کردن افکار عمومی به نطق هائی آتشین پرداخت که تاثیر بزرگی از لحاظ فکری در مردم داشت. پیشرفت های حکومت ملی نمی‌توانست حکومت مرکزی را به تلاش نیاندازد. کابینه وثوق الدوله عاقد قرارداد تحت الحمایگی 1919 با کمک انگلیس ها به انواع حیل متشبث شد تا این حکومت را براندازد، ولی توفیق نیافت و خود در نتیجه نفرت عمومی مردم ساقط گردید. مشیرالدوله که تا حدی خوش نام بود سرکار آمد و مخبرالسلطنه را که از دموکرات های سابق بود به استانداری آذربایجان فرستاد. خیابانی به او اعتماد کرد و آزادانه وارد تبریزشد. مخبر السلطنه با استفاده از نیروی خلع سلاح نشده قزاق و خیانت فرمانده ژاندارمری خیابانی را غافلگیر کرد و این انقلابی پرشور در 22 شهریورماه 1299 بدست قزاقان شهید شد. جنبش و قیام معروف به خیابانی در آذربایجان یکی ازصفحات درخشان تاریخ حرکت انقلابی در ایران و بخصوص در آذربایجان است.

نظامی های ایران در جنبش های اجتماعی

قیام خداوردی

پس از انقلاب اکتبر جنبش های وسیع دهقانی شمال و شرق خراسان را در برگرفت. دهقانان کرد ساکن شمال خراسان به رهبری خداوردی نام که قبلا چوپان یکی از خوانین زعفرانلو بود، قیام کردند. این جنبش در نواحی دیگر خراسان نیز تاثیر کرد. قیام از شهر شیروان که مرکز آن بود تجاوز کرد و نواحی قوچان و باجگیران را در برگرفت. قوام السلطنه استاندار خراسان با عده‌ای از سران ایلات کرد و بلوچ این جنبش را سرکوب کردند (اوت 1920 م(.

قیام کلنل

کلنل محمد تقی خان پسیان عضو حزب دموکرات، افسر برجسته ژاندارمری بود که از لحاظ ایدئولوژی دارای افکار انقلابی، مخالف حکومت اشراف، طرفدار حکومت دموکراتیک و در سیاست خارجی مخالف نفوذ انگلیس ها بود. کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ سیدضیاالدین و پیدایش سردار سپه که ظاهرا قرارداد 1919 را لغو و اشراف و اعیان و عده‌ای از فئودال ها را زندانی کردند، ابتدا کلنل را امیدوار کرد، اما با سرکارآمدن قوام السلطنه که کلنل او را به خوبی می‌‌شناخت این امید به یأس مبدل شد و او را به قیام واداشت. کلنل با قوای مسلح خود و با یاری عده‌ای از آزادیخواهان، منطقه خراسان را از حیطه اقتدار حکومت مرکزی رهاند، کمیته‌ای از نمایندگان طبقات مختلف بنام "کمیته ملی" تشکیل داد. این کمیته با شعاراصلاحات ارضی به روستا رفت، ولی دست به اقدامات اساسی نزد. قوام السلطنه که با سران عشایر فئودال های محلی روابط دوستانه داشت، آن ها را علیه کلنل تحریک کرد و آتش فتنه را از هر طرف برافروخت. کلنل که مردی دلیر و بی پروا بود در زد و خوردی با اکراد شخصا در نبردی نابرابرشرکت کرد و کشته شد. سپس قوای دولتی که مدتها منتظر فرصت بودند به مشهد وارد شدند و به این طریق قیام سرکوب گردید. کلنل که زمانی به کمک آلمان ها امیدواربود، پس از انقلاب اکتبر جانبداری جدی حکومت جوان شوروی گردید و احساسات بسیار دوستانه‌ای از خود در نقطق هایش نسبت به این حکومت نشان داد.

قیام لهاک خان باوند

در سال 1926 پادگان بجنورد تحت فرماندهی ستوان لهاک باوند ) سالار جنگ( مسلحانه قیام نمود. پشتیبان این قیام توده‌های دهقانی بودند که خاطره جنبش دهقانی خراسان و مبارزه خاوردی کرد را به یاد داشتند. مهمترین شعار این قیام مصادره و تقسیم بلاعوض املاک بین دهقانان بود. شعارهای دیگر تغییر مالیات ها به نفع پیشه وران و کسبه شهرها، برقراری مالیات بر عایدات، استقرار حکومت جمهوری و قطع نفوذ انگلیس ها بود. این قیام از طرف دولت با کمک انگلیس ها که هواپیماهای خود را بکار انداختند، در 18 ژوئیه 1926 فرو نشانده شد و لهاک خان به اتحاد شوروی پناه برد.

قیام لاهوتی

ماژور ) سرگرد( لاهوتی از دموکرات های با سابقه‌ای بود که در دوره "مهاجرت" به ترکیه رفت و پس از پایان جنگ و خاتمه جنبش خیابانی بازگشت، مورد عفو واقع و در ژاندارمری تبریز با درجه سرگردی پذیرفته شد. در این موقع رضاخان ) سردارسپه( در مقام انحلال ژاندارمری و الحاق آن به نیروی قزاق به منظور ایجاد ارتش متحد الشکل برآمد. این اقدام را بیشتر افسران ژاندارمری دنباله سیاست انگلستان برای قبضه کردن ارتش ایران می‌‌دانستند. علاوه بر این رفتار مستبدانه رضا خان وزیر جنگ را، در مقابل مجلس و دولت ناقض قانون اساسی می‌‌شمردند. از این رو چند نفر از افسران ژاندارمری و از جمله آن ها لاهوتی در ماه حوت 1300 نقشه قیامی را بدست افراد ژاندارمری که مدتها حقوقشان نرسیده بود، کشیدند. این افسران ابتدا با افراد فرقه دموکرات که پس از قتل خیابانی مترصد فرصت بودند، تماس گرفته موافقت آن ها را جلب و در یک حمله موفقیت آمیز قسمت مهمی از شهر تبریز را تسخیر کردند و به تمام شهرستانها پیروزی و قیام خود را اطلاع دادند و آن ها را از نیات ضد استبدادی و ضد استعماری خود مطلع نمودند. اردوی دولت در خارج شهر و بعضی از محلات مقاومت می‌‌کرد و به حمله نمی‌پرداخت. سرانجام جنگ سختی بین طرفین درگرفت و بعلت آمادگی افراد ژاندارم نیروی دولتی پیروزشد و لاهوتی به اتحاد شوروی پناهنده و قیام سرکوب گردید.

قیام پادگان سلماس

در سال 1926 میلادی سربازانی که مدت ها حقوقشان پرداخت نشده بود در شهر سلماس (شاهپور کنونی( قیام کردند، عده‌ای را از میان خود به رهبری انتخاب و شهر خوی را تصرف کردند. قسمتی از پادگان خوی بدان ها پیوست و هدف قیام از تقاضای حقوق تجاوز کرد و شعارهای دهقانی موضوع اصلی قرار گرفت. دولت پس از اعزام نیروی بزرگی از تبریز و پادگان های اطراف این قیام را سرکوب و رهبران آن را اعدام کرد. بدین ترتیب دفترقیام های مسلح و جنبش های وسیع خلقی بسته شد و حکومت دیکتاتوری رضا شاه مستقر گردید. تنها جنبشی که به فعالیت خود ابتدا به طور نیم علنی و سپس مخفی ادامه داد حزب کمونیست ایران بود که پس از شکست انقلاب گیلان مرکز خود را به تهران منتقل کرد و به تاسیس شعب خود در ولایات دست زد و تا استقرار سلطنت پهلوی از مختصر آزادی استفاده کرده به تلفیق کار علنی و مخفی پرداخت، اتحادیه‌های صنفی و کارگری بوجود آورد و در درون حزب اجتماعیون دست به فعالیت سیاسی زد. روزنامه هائی وابسته به حزب و اتحادیه‌های به رهبری حزب منتشر گردید که نقش تبلیغاتی موثری ایفا کردند. این حزب از همان آغازعضو انترناسیونال سوم ) کمینترن( گردید و از کمک های این سازمان بهره مند شد، ولی در این بین سردار سپه که مدتی تا حدی بدیده اغماض به جنبش های دموکراتیک می‌‌نگریست و هنوز آن نیرو را نداشت که در تمام جبهه ها بجنگد، پس از پیروزی در سایر جبهه ها و رسیدن به مقام سلطنت حمله خود را علیه نهضت کارگری ایران آغازکرد. در جنوب، در اصفهان، تبریز و مشهد به اتحادیه‌های کارگری هجوم بردند و آن ها را متلاشی کردند. عده‌ای از سران این حزب و اتحادیه ها توقیف گردیدند و سپس "قانون" کذائی 1310 از مجلس دستوری رضا شاه علیه جنبش کارگری به تصویب رسید.

پنجاه و سه نفر

حکومت دیکتاتوری رضا شاه با سیستم پلیسی خود از هرگونه اجتماع ولو بعنوان مذهبی جلوگیری نمود و هر جنبش را ولو هر قدر کوچک بود با زندان و اعدام سرکوب کرد. شرایط فعالیت برای حزب کمونیست بسیار دشوار شد. قسمت مهمی از نیروهای فعال حزب در زندان ها از کار افتادند. قوای تازه و متدهای نوی برای ادامه کار لازم بود. در این موقع است که دکترارانی و چند نفر دیگراز یاران او به ایران آمدند و با همکاری چند نفر از اعضای با سابقه این حزب دست به فعالیت زدند. بدین ترتیب فعالیت تبلیغاتی و تربیت کادرهای جوان آغاز گردید. در دانشکده ها و دانشسرای عالی جنبش دانشجوئی که چند بار دست به اعتصاب زد به رهبری کانون جدید این حزب، بوجود آمد. جنبش کارگری می‌‌رفت رونق تازه‌ای بگیرد که در نتیجه بعضی اشتباهات سازمانی در سال 1316 پلیس این سازمان نو بنیاد را کشف کرد. ارانی و یاران او وعده‌ای از کسانی که با آن ها ارتباط و آشنائی داشتند توقیف و محکوم گردیدند. دکتر ارانی بدست پلیس در زندان از پای درآمد و بقیه یاران او تا ورود ارتش سرخ به ایران و فرار رضاشاه در زندان های مناطق بد آب و هوای جنوب و قصر قاجار در حبس ماندند و عده‌ای از آن ها در جریان تشکیل حزب توده در سال 1320 نقش قابل توجهی ایفاء کردند.

 

 

 

 

                                                                                        

از ویکی پدیا ، دانشنامه آزاد

سایت اختصاصی:                                           

www.fawikipedia.org

www.newikipedia.org  

                                                                                                   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست مندرجات                                                        مقدمه        

·                                 ۲ جنبش مانوی 276- 216 م

·                                 ۳ مزدک

·                                 ۴ خیزش ایرانیان علیه چیرگی اعراب و اسلام خلافتی

o                                                        ۴.۱ ابو لوء لوء

o                                                        ۴.۲ ایرانیان و مختار 692- 683 م

o                                                        ۴.۳ ایرانیان و ابن اشعت 84- 81 ه.ق

o                                                        ۴.۴ ایرانیان و خوارج

o                                                        ۴.۵ جنبش در خراسان و ماوراء النهر

o                                                        ۴.۶ قیام به آفرید

o                                                        ۴.۷ قیام ابومسلم 9 ژوئن 847- 755م

o                                                        ۴.۸ اسحاق ترک

o                                                        ۴.۹ راوندیان

o                                                        ۴.۱۰ استاذسیس 768- 766 م

o                                                        ۴.۱۱ سپید جامگان – المقنع

o                                                        ۴.۱۲ یوسف الپرم

o                                                        ۴.۱۳ بابک خرم دین

o                                                        ۴.۱۴ مازیار

o                                                        ۴.۱۵ قیام زنگیان

·                                 ۵ 1400 سال مبارزه اسلام ایرانی - اسلام عربی

o                                                        ۵.۱ طاهریان

o                                                        ۵.۲ صفاریان

o                                                        ۵.۳ سامانیان

o                                                        ۵.۴ اسپهبدان

o                                                        ۵.۵ ملوک رستمدار و علویان

o                                                        ۵.۶ ملوک باوند باجبال

o                                                        ۵.۷ آل زیارو آل بویه (دیلمیان)

o                                                        ۵.۸ جنبش قرمطيان

o                                                        ۵.۹ اسماعیلیان ایران ـ حسن صباح

o                                                        ۵.۱۰ سلطان جلال الدین

o                                                        ۵.۱۱ جنبش درویشان ـ سربداران

o                                                        ۵.۱۲ حروفیه

o                                                        ۵.۱۳ مرعشیه

o                                                        ۵.۱۴ صفویه

o                                                        ۵.۱۵ نقطویه

o                                                        ۵.۱۶ جنبش بابیه

·                                 ۶ جنبش های اجتماعی در تاریخ ایران

o                                                        ۶.۱ انقلاب مشروطیت

o                                                        ۶.۲ ایران در جنگ جهانی اول

o                                                        ۶.۳ قیام جنگل و انقلاب گیلان

o                                                        ۶.۴ جنبش انقلابی از مجلس دوم تا انقلاب اکتبر

o                                                        ۶.۵ قیام خیابانی

·                                 ۷ نظامی های ایران در جنبش های اجتماعی

o                                                        ۷.۱ قیام خداوردی

o                                                        ۷.۲ قیام کلنل

o                                                        ۷.۳ قیام لهاک خان باوند

o                                                        ۷.۴ قیام لاهوتی

o                                                        ۷.۵ قیام پادگان سلماس

o                                                        ۷.۶ پنجاه و سه نفر

·                                 ۸ جستارهای وابسته

·                                 ۹ منبع

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 9:32 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درمورد یونان

بازديد: 333

مقدمه:

قبل از بيان هر موضوعي در ارتباط با هنر يوناني بايد بدانيم كه مشكلات بسياري در پژوهش اين هنر وجود دارد. اول اينكه باقمياندة‎ هنر يونان كه منبع معتبري است به وضع اسفناكي ناقص و نارساست، دوم اينكه كپيه‎هايي است كه در زمان روميان از روي پيكره‎هاي مهم و معروف ساخته شده و بدون وجود آنها بسياري از شاهكارهاي پيكره سازي بكلي برماناشناخته مي‎ماند و اين كپيه‎ها خود مشكل تازه‎ايست كه به تقين نمي‎توان گفت آنها از روي اصل باشد، بخصوص در مواردي كه چند كپيه از يك اصل داريم و اختلافات جزيي دارند و منبع سوم مجموعة آثار ادبي است، يونانيان نخستين قومي بودند كه شرح زندگي و آثار هنرمندان خود را مفصل به نگارش درمي‎آورند و گزارشهاي آنان كه مشتاقانه توسط روميان گرد آمد و به ما رسيد معلوم مي‎شود كه آنها معماري نقاشي و پيكره تراشي را مهمترين مظاهر تمدن خود مي‎دانستند. در آثار هنري يونان بخصوص در پيكره تراشي آنان توجة بيشتري به هنر انسان نسبت به تمدنهاي قبلي شده است، اشارة ما در اين تحقيق به زن يونان است و تأثير زن بر پيكره تراشي و معماري يونان بررش شده است.


اوضاع طبيعي و جغرافيايي يونان:

ابتدا به وضعيت طبيعي و جغرافيايي يونان مي‎پردازيم تا بتوانيم سرزميني كه از نظر حاصلخيزي زمين و معادن در وضعيت خوبي قرار نداشته چطور به اوج تكامل رسيده است، سرزميني كه فرهنگ و تمدن يونان در آن شكل گرفت از يونان و جزاير يوناني تشكيل شده بود كه عبارت بودند از يونان شمالي، مركزي و جنوي (يلوپونز) و همچنين مراحل شمالي و شررقي درياي اژه.

بطور خلاصه شبه جزيره يونان كه در حدود چهارصد كيلومتر طول و سيصد كيلومتر عرض داشته اولاً بعلت كوهستاني بودن، فقط يك پنجم آن قابل سكني و مستعد كشاوزي بوده ثانياً بطور كلي آب و هواي گرم و خشك داشته و ثالثاً وضع سواحي آن بالنسبه مساعد و كار رفت و آمد كشتي‎ها و مهاجرت اقوام را تسيهل ميكرده است.

در چند جزيره از مجمع‎الجزاير مانند پاروس و آتيك علاوه بر معادن سنگ آهن، مس و نقره، كوههايي از سنگ مومر موجود است. كه قابل تراش و تغيير شكل است سلسله جبال پانتكيك و هيمت كه در جزيرة آتيك واقع است از اين نوع سنگ تشكيل يافته است. ميان ساير ملل بويژه مصريها ممتاز بوده‎اند. از لحاظ منابع زيرزميني نيز وضع يونان خوب نيست، بنابراين صنعت و كشاوزي در آن رواجي نيافته است، زندگي مردم بيشتر از راه

از لحاظ منابع زيرزميني نيز وضع يونان خوب نيست و بنابراين صنعت و كشاورزي در آن رواجي نيافته زندگي مردم بيشتر از راه گله‎داري ميگذشته بعلاوه موقع جغرافيائي يونان، بتوسعه بازرگاني كمك شاياني كرده با اينحال تمام مردم زندگي كوچك و مختصري داشته و كمتر اتفاق ميافتاد كه كسي همة وسايل آسايش را بحد كافي در اختيار داشته باشد، اين عسرت و تنگدستي و ناسازگاري طبيعت را، نبوع فكري يونانيان قديم جبران كرد و سرزمين يونان را بصورت يك از كشورهاي غني و ثروتمند جهان درآورد.

 

اوضاع سياسي، اجتماعي، اقتصادي:

وضعيت جغرافيايي و وجود دريا و كوه تغييراتي را بر روي اوضاع سياسي، اجتماعي و اقتصادي يونان گذاشته است و باعث شده كه در بخشهاي مختلف يونان دولت شهرهاي كوچك مستقلي شكل گيرد كه از يك سو دريا و از سوي ديگر كوهستانهاي صعب العبور مانع از آن بودند كه اين دولت شهرها مورد تهاجم قرار گيرند، امتياز ديگر اين قوم رهابودن از بند موهومات و استبداد حاكمان مي‎باشد.

يونانيان از نخستين عصري كه تاريخ از آنها نام برده است تفاوت شخصيت نماياني با ساير ملل داشته‎اند، اينان مردم آزادمنش دوستدار تنوع و تشنة تعالي و پيشرفت بوده‎اند و هرگز دربند و زنجير سنتهاي ظالمانه به حبس ابدي تن در نداده‎اند، حتي مذهب هم نتوانست به آزادي خواي اين ملت تخطي كند.

رمان يوناني هميشه حكومت خودگردان بود. تراژدي تاريخ يونان ناشي از اين بود كه دولتشهرهاي يونان نمي‎توانستند قلمروهاي سياسي جداجدا را مطيع چنان فدراسيون ثابت دلخواهي كنند كه بتواند كل جهان يونان را دربرگيرد و پاياني باشد بر جنگ و ستيزهايي مزمن كه نيروي دولتشهرهاي جداگانه را تحليل مي‎برد و سرانجام نيز اسباب ذلت و انقيادشان را فراهم كرد. ت ازمان اسكندر كبير هيچ نشاني از فكر خدا شاه، مطابق الگوي مصر با بين النهرين، در تاريخ يونان نبود. در حالي كه اهالي مصر و بين‎النهرين تاريخشان را برحسب دوره‎هاي پادشاهي يا خاندانهاي سلطنتي گزارش مي‎كردند، بسي درخور توجه است كه يونانيان، زمان را برحسب المپياد‎ها محاسبه مي‎كردند؛ يعني فاصلة چهارسالة ميان بازيهاي المپيك كه به صورت جشنواره‎اي قهرماني در سراسر تاريخ قديم يونان برگزار مي‎شد. كم و بيش هيچ واژه‎اي بهتر از آتلتيكس (Athletics) واژة يوناني به معناي ورزشهاي قهرماني) نمي‎توانسته نمادي از ارزشي باشد كه فرهنگ يوناني براي فرد قائل بوده است، زيرا بازيهاي المپيك بازيهاي گروهي به معنايي كه ما از آن مي‎فهميم، و پيش از آنچه امروز هستند، نبودند بلكه آزمونهاي فردي قدرت و مهارت بدني بودند. اين گونه مسابقه‎ها هيچ معادلي در دنياي قديم نداشت.

 

فرهنگ و هنر:

هنر در يونان شامل هنر در معماري حجاري پيكره تراشي سفال گري نقاشي و مجسمه سازي مي‎باشد.

هنر يوناني با ساختن پيكر خدايان و تزئين معابد و نمايش شخصيتهاي ورزشي شروع شد. يونانيان قديم، همچون ساير ملل ابتدايي، در مرحله‎اي از تكامل خود، مجسمه‎هايي ساختند و به جاي موجود زنده در گور مردگان گذاشتند. همچنين به ساختن پيكرهاي انساني پرداختند. پيكرهاي نياكان را در خانه‎ها نگاه مي‎داشتند و پيكرهاي زندگان ره به معبدها هديه مي‎كردند تا بدين وسيله از حمايت خدايان برخورداري شوند. دينهاي قديم كرت و موكناي مبهم و آشفته و وحشتناك بودند و از اين رو با هنرهاي زيباي پيوندي نداشتند. ولي خدايان انساني او لمپ، و معابد زميني آنها، سبب شدند كه پيكر تراشي و معماري و صدها هنر ديگر رواج يابد. مي‎توان گفت كه هيچ ديني، جز مسيحيت كاتوليك، به قدر آيين يونانيان در ادب و هنر تأثير ننهاده است. تقريباً هر كتاب يا مجسمه يا ساختمان يا گلداني كه از يونان قديم به ما رسيده است، از جهتي صيغة ديني دارد.

هنرها كاملترين جلوه‎هاي تمدن يوناني هستند، ولي متأسفانه قليلي از آثار هنري باقي مانده است، در جريان رمان، بر ادبيات يوناني لطمات بسياري وارد شده است، اما اين لطمات، نسبت به خدماتي كه هنرهاي يوناني ديده‎اند، بسيار ناچيزند.

يونانيان به دستاوردهاي خود، و از جمله به تاريخ كشورشان، نه به عنوان رويدادهايي صرف كه به عنوان سابقه و پيشينه‎اي از اعمال فردي انساني سخت توجه داشتند. هنرشان نخستين چيزي است كه تاريخي واقعي به معنايي كه براي ما آشنا است از رشد و بالندگي دروني دارد. به نظر مي‎رسد كه هنر مصري به صورتي سراپا شكل يافته يكباره پديد آمده و به زحمت مي‎توان گفت كه پس از آفرينشهاي شكوهمند آغازين ديگر رشدي كرده باشد. قالبها  وطرحهاي خاصي نيز در سراسر ترايخ هنر بين‎النهرين از سومريها گرفته تا ايرانيان جريان دارد. اما هنر يوناني تحول كند آهنگ و پيوسته‎اي را از مراحل ساده به مراحل پيچيده‎تر نشان مي‎دهد، كه بعضي از آن مراحل را به لحاظ سهولت يا اصطلاحات كهن، كلاسيك، و يوناني مآب نامگذاري كرده‎اند. گرچه اين پيشرفت هنر اروپايي اواخر سده‎هاي مياني تا دوره‎هاي رنسانس و باروك، مقايسه شده است. كل تحول هنر يوناني از آغاز تا انجام تنها حدود هفت سده طول كشيد، و اين كمتر از يك چهارم آن دوران طولاني است كه هنر مصري كم و بيش بي تغيير دوام يافت. عصر پريكلس (perictes)، كه اغلب اوج پيشرفت هنري يونان به شمار مي‎آيد، فقط چند دهه طول كشيد.

به رغم سرشت انسان مدارانة فرهنگ يوناني، يونانيان در مورد محدوديتها يا، در واقع، زوال آرزوهاي بشري دچار هيچ خيال باطلي نبودند.

آنان براي انسان ارزش بسيار زيادي قائل بودند و نگاهي ژرف و عميق به انسان داشتند كه تا آن زمان هيچ تمدني چنان نگاه عميقي به انسان نكرده بود اين توجه عميق به انسان در پيكره تراشي و معماري آنها مشهود است، يكي از بهترين مواردي كه اين توجة عميق را مي‎توان به خوبي در آن ديد مجسمة پسر يوناني است.

پسر يوناني: هيكل باريك مردان با شانه‎هاي پهن و وضع بازوها و پنجه‎هاي مشت شده‎‏شان و طرز ايستادنشان با پاي چپ به پيش و تأكيدي كه در نمايش كاسة زانويشان به كار رفته است اين پيكره‎ها تا حدي بيشتر خشك و بي‎‏زيور و ناشيانه و دور از طبيعت به نظر مي‎رسد. پيكره‎هاي يوناني امتيازاتي خاص دارند كه زبان هنري و مصر از بيان و سنجش آن عاجز بود. پيكره‎هاي يوناني واقعاً آزاد ايستاده‎اند. پيكره‎هاي مصري در زندان سنگ باقي مانده‎اند و در آنها هرگ حفره و خلائي وجود ندارد. در حاليكه پيكرتراش يوناني به هيچ وجه از ايجاد حفره فضاهاي خالي نمي‎هراسد.

و بازوها را از تنه و دو ساق پا را از هم جدا مي‎سازد تنها موارد استثناء و چسبندگي كوچك ميان دستهاي مشت شده و رانها است.

اقدام هنرمند يوناني به رها ساختن هيكل آدمي از زندان سنگ است و رومي به آن داده است. و يك پا از پاي ديگر جلوتر است تا بتواند حركت و آزادي را به خوبي نشاند دهد.

-1جوان ايستاده (پسر يوناني ) حدود 600 ق . م مرمر ، بلندي 186 سانتي متر موزه هنري متروپوليتين نيويورك


دين و مذهب در يونان:

دين يوناني از آغاز مجموعه‎اي از مراسم جادويي بود. در دين يوناني، اجراي صحيحي تشريفات سنتي بيش از درستي و پاكي انسان اهميت داشت، و خدايان آسماني و زميني يونانيان از لحاظ عفت و شرافت و نجابت سرمشقهايي عالي به انسان ندادند. حتي در اسرارالئوسي، اجراي مراسم، بزرگترين وسيلة رستگاري و رهايي از عذاب به شمار مي‎رفت، و پاكي روحي و كرامت اخلاقي مطمح نظر نبود.

دين يوناني به مهمترين عناصر زندگي- مانند ولادت، ازدواج، خانواده، طايفه، و دولت جامة تقدس مي‎پوشانيد و آنها را از صورت امروز زودگذر دنيوي بيرون مي‎آورد. بر اثر پرستش و بزرگداشت مردگان، ميان مردم قرون متمادي رابطه و وحدتي عميق برقرار مي‎شد، و هر فرد خود را نه عضو يك خانوادة بلكه حلقه‎اي از زنجيرة انسانهاي پيشين و اكنون و آينده مي‎انگاشت. خانواده عاملي است براي بقاي فرد در جريان نسلها. هر كس از لحاظ ديني موظف به همسرگيري و فرزندآوري است. كيست كه مرد بيفرزند را به خاك سپارد و به زيارت قر او رود و او را به آيندگان پيوند دهد؟ دين يوناني نه تنها مردم را به توليد مثل تشويق مي‎كرد و باعث افزايش جمعيت مي‎شود، بلكه، با تكيه بر حفظ استمرار نسلها، آنها را به حفظ نظام اجتماعي و دفاع از وطن برمي‎انگيخت. در هر شهر، خدا يا خدايان خاص آن شهر بيش از خدايان ديگر معزز بودند، و همة قوانين و سازمانهاي گوناگونه جامعه در ميان هاله‎اي ديني قرار داشت. براستي، دين، جامه را در برابر خودخواهي و سودجويي فرد چون سدي دفاعي درآورد.

در ‎آغاز، دين از ادب و هنر و فلسفه نيرو گرفت، ولي بعداً از آنها زيان ديد. هنر فيدياس به خدايان جلوه‎هايي زيبا و شكوهمند داد، و شعرهاي پينداروس و سوفوكل واشيل به نواميس ديني عمق اخلاقي بخشيد. همچنين افلاطون و فيثاغورش فلسفه را با دين آميختند و، با طرح مفهوم خلود، در پيشرفت اخلاق انساني موثر افتادند. اما، در برابر اينان، پروتاگوراس دين را با ديدة ترديد نگريست، ذيمقراطيس فايدة دين را انكار كرد، اوريپيد خدايان را به ريشخند گرفت، و بر روي هم فلسفة يوناني دين را، كه مبناي اخلاق بود، به نابودي كشانيد.

شيوه‎هاي عبادت يوناني هم مانند خدايان يوناني بسيار متنوع بود. يونانيان براي دفع شر خدايان زميني به عبادت آنان مي‎پرداختند، ولي خدايان آسماني را صميمانه پرستش مي‎كردند. هيچ يك از عبادات به كاهن احتياج نداشت؛ در خانواده، پدر نقش كاهن را داشت، و در دولت، حاكم اصلي. زندگي در يونان چندانكه گفته‎اند ناستوي نبود؛ دين در همه جا نقش اساسي بازي مي‎كرد، و هر دولتي براي حفظ نظم اجتماعي و ثبات سياسي خود از كيش رسمي حمايت مي‎كرد. ليكن، برخلاف مصر و خاور نزديك كه كاهنان بر دولت تلسط داشتند، در يونان دولت كاهنان را زير سلطه خود داشت و رهبري مذهبي را عهده دار بود. كاهنان صرفاً به وظايف كم اهميت در معابد رسيدگي مي‎كردند. ادارة اموال معابد، يعني زمين و پول و بردگان، در دست مأموران دولت بود و آنها به حسابها رسيدگي مي‎كردند. كاهنان تربيت مخصوصي نمي‎ديدند.

ميان كاهنان معبدها يا شهرها معمولاً رابطه‎اي وجود نداشت. در يونان، كليسا و ديانت تعصب آميز و خشكه مذهبي وجود نداشت؛ معني دينداري صرفاً شركت در مراسم رسمي بود، نه اعتقاد به عقايدي خاص. مردم در عقايد خويش آزادي داشتند، مشروط بر اينكه علناً منكر خداي شهر نشوند و حرمت آنها را نگاه دارند. عملا، دين با دولت يكي نبود.

اجاق خانه، مانند آتشدان بزرگ شهر كه در ميدان عمومي قرار داشت، محل عبادت بود. معابد و غارها و شكافهاي زمين، كه مسكن خدايان زميني محسوب مي‎شدند، براي عبادت به كار مي‎رفتند. يونانيان حريم معابد را مقدس مي‎شمردند و بدان تجاوز نمي‎كردند. در آنجا مؤمنان گرد مي‎آمدند، و تمام فراريان، حتي اگر مرتكب جنايتي خطير هم شده بودند، مي‎توانستند در امان باشند. يونيان معبد را خانة خدايان مي‎شمردند، نه عبادت كنندگان، تنديس خدايان در معبد قرار داشت، و در برابر اين تنديسها، آتش جاويدان شعله مي‎كشيد. بسياري از مردم، تنديس خدا را خود خدام مي‎دانستند و، از اين رو، در شستن و پوشانيدن و رعايت حال آن اهتمام مي‎ورزيدند. هنگامي كه خدا در تحقق خواسته‎هاي آنها اهمال مي‎ورزيد، او را سرزنش مي‎كردند و بسا از سرسادگي چنين مي‎پنداشتند كه تنديسها خدايان عرق مي‎ريزند و مي‎گريند و چشمان خود را مي‎بندند. كاهنان، تاريخ وشرح اعياد خداي اصلي معبد و سوابق خدا و حوادث مهم شهر را ثبت مي‎كردند؛ اين كار مبدأ و اولين شكل تاريخنگاري در يونان شد.

 

خدايان

عقايد ديني، يونانيان را به همان اندازه كه به وحدت كشانيد، به تفرقه انداخت. زير لواي خدايان اولية اولمپي، كه همه احترام مي‎گذاشتند و مي‎پرستيدند، فرقه‎ها و قدرتهاي منسجمتري وجود داشت كه تبعيتي از زئوس نداشتند. جداييهاي سياسي و قبيله‎اي چند خدايي را دامن زد و يكتاپرستي را غر ممكن ساخت. در يونان قديم، هر خانواده خدايي مخصوص داشت، و به نام او آتش اجاق دايماً مي‎سوخت و، قبل از غذا، خوراك و شراب به او تقديم مي‎كردند. اين مراسم مقدس، يعني تقديم خوراك به خدايان، اساسيترين و مهمترين رسم مذهبي در منازل بود. ولادت و ازدواج و مرگ با مراسمي همراه بود، و اين مراسم در برابر آتش مقدس خانواده صورت مي‎گرفت؛ بدين ترتيب، مذهب با حالتي شاعرانه و رازورانه امورات اولية زندگي انسانها را فرا گرفت و آييني براي برقراري تعادل به وجود آورد. هر طايقه و قوم و قبيله و شهر، مثل خانواده، خدايان مخصوص به خود داشت. آتنه خداي شهر آتن بود، دمتر خداي شهر الئوسيس، هرا خداي شهر ساموس، آرتميس خداي شهر افسوس، و پوسيدون خداي شهر پوسيدونيا. در وسط هر شهر، و در بلندترين قسمت آن، معبد خداي آن شهر قرار داشت. شركت در مراسم نيايش خدا، نشانه، امتياز، و لازمة شارمندي بود. در جنگلها، اهالي هر شهر صورت خداي خود را به عنوان علامت و شعار خود، پيشاپيش لشكر به حركت درمي‎‏آوردند و، قبل از اقدام به هر كار خطير، با خداي خاص خود مشورت و از علم غيب او استمداد مي‎كردند. در مقابل، خداي آنان نيز در جنگها شركت مي‎كرد و، گاه بر فراز و گاه در جلوي نيزه‎ها، پيش مي‎تاخت. هر گاه شهري بر شهري پيروز مي‎شد، خداي شهر غالب هم بر خداي شهر مغلوب تفوق مي‎يافت. همچنانكه هر خانواده آتشداني داشت، هر شهر نيز در قربانگاه خود آتش مقدس را فروزان نگاه مي‎داشت. آتش مقدس شهر نماد خدايان و قهرمانان جاويدان شهر به شمار مي‎رفت. اهالي گاه به گاه در پيشگاه آتش مقدس گرد مي‎آمدند و مشتركاً خوراك مي‎خوردند. همانگونه كه در خانواده پدر مقام راهب را نيز داشت، در شهرهاي يوناني هم حاكم اصلي يا آرخون، راهب اعظم مذهب دولتي بود و خدايان تمام اقتدارات و اعمالش را موجه مي‎دانستند. استفاده از اين مفاهيم لاهوتي، انسانهاي شكارچي را براي شارمندي مي‎توان انبوه خدايان يوناني را به هفت گروه تقسيم كرد: خدايان آسمان، خدايان زمين، خدايان حاصلخيزي، خدايان حيوانات، خدايان زيرزميني، خدايان گذشتگان يا قهرمانان، و خدايان اولمپي؛ چنانكه هزيود گفته است، فرا گرفتن نامهاي همة اين خدايان بسيار دشوار است.

(1)چنانكه از اساطير برمي‎آيد، خداي يونانيان مهاجم ابتدايي، مانند خداي هندوان قديم، خداي بزرگ آسمان بود، كه تدريجاً تغيير صورت داد و همواره به انساني شبيه تر شد و عاقبت به اورانوس تبديل گشت و سپس به هيئت زئوس، فرستندة ابر و آورندة باران و سازندة رعد، درآمد.

(2) بيشتر خدايان يوناني به جاي آسمان در زمين سكونت داشتند. زمين خود نيز در آغاز خدايي بود به نام «گه» يا «گايا». اين خدا، كه مادري شكيبا و بخشنده به شمار مي‎رفت، بر اثر هماغوشي با اورانس (آسمان) حامله شد. در زمين، يعني در خاك و آب و هوايي كه اطراف زمين را فراگرفته بود، خدايان فراواني كه از لحاظ اهميت به پاية گايا نمي‎رسيدند مستقر بودند.

(3) عجيبترين و نيرومندترين قواي طبيعي، نيروي توليد مثل است. پس، يونانيان نيز،‌ مانند ساير اقوام باستاني، در برابر مظاهر عمدة توليد مثل انساني نيايش مي‎كردند. همچنانكه حاصلخيزي خاك را مي‎پرستيدند. به اين جهت، در مراسم ديني مربوط به دمتر و ديونوسوس و هرمس صورت عضو تناسي مرد را به عنوان مفتاح تناسل به نمايش مي‎گذاشتند. حتي مراسم آرتميس پاكدامن از اين نمايش بر كنار نبود. كراراً مجسمه‎سازي و نقاشي يوناني به ساختن اين صورت مي‎پرداخت، و جشن بزرگ ديونيوسوس با نمايش اين صورت آغاز مي‎شد. معمولاً مهاجران آتني كه در كوچكاهها مي‎زيستند، به عنوان گواهي صلاح و تقواي خويش، صورتهاي گوناگون از دستگاه جنسي نرينه تهيه و به شهر خود تقديم مي‎كردند. به طوري كه از نمايشنامه‎هاي آريستوفان مستفاد مي‎شود، جشنهايي كه براي نيايش نيروي توليد مثل برپا مي‎شد، در آخرين ساعات خود، به فعاليتهاي مضحك شرم‎آور آلوده مي‎گشت. اما، در مواردي، كار جشن به رسوايي نمي‎كشيد و فقط غريزة جنسي زن و مرد را تحريك و به توليد مثل كمك مي‎كرد.

جنبة ناخوشايند پرستش دستگاه تناسلي، در دورة يونان گرايي (هلنيسم) و دورة تسلط روميان، به صورت پرستش پرياپوس، كه از آميزش ديونوسوس و آفروديته زاده شد، درآمد. برياپوس خدايي بود با عضو جنسي كلان. صورت آن روي گلدانها و ديوارهايي كه در شهر مدفون پومپئي از زير خاك بيرون آمده‎اند، فراوان است. يونانيان براي پرستش او به فعاليتهاي جنسي شنيع مي‎پرداختند. اما براي خداياني كه رمز مادري به شمار مي‎رفتند، مراسم خوشايندتري برگزار مي‎كردند در آركاديا، آرگوس، الئوسيس، آتن، افسوس، و جاهاي ديگر، بيشتر خدايان مؤنث را مورد تجليل قرار مي‎د‎ادند. اين خدايان مؤنث كه عموماً همسر نداشتند، ظاهراً متعلق به دوراني بودند كه اختيار خانواده در دست مادر بود و نسب فرزند از طرف مادر تعيين مي‎شد. با ظهور زئوس، پدر خدايان، و تفوق او بر ساير خدايان، دوران اقتدار مادران و مادر-خدايان به سرآمد. به نظر محققان، چون كشاورزي به وسيلة زنان ابداع شد، خداي كشاورزي، دمتر، مؤنث است. دمتر مهمترين خداي ماده است. مطابق مفاد سرود كهنسالي كه سابقاً آن را به هومر نسبت مي‎دادند، پلوتون خداي زير زمين، پرسفونه دختر دمتر را دزديد و به زيرزمين برد. دمتر پس از جست و جوي فراوان، محل او را دانست و پلوتون را راضي كرد كه پرسفونه بتواند سالي نه ماه روي زمين زندگي كند. مضمون اين داستان كناية زيبايي است از مرگ و تجديد حيات ساليانه، نباتات و تغيير فصول. هنگامي كه دمتر در غم دختر گمشده زاري مي‎كرد، مردم الئوسيس، با آنكه او را نشناختند. مورد محبتش قرار دادند. از اين رو، دمتر راز كشاورزي را به آنان و مردم آتن آموختي و تريپتولموس، شاهزادة الئوسيس، را فرستاد تا آن را ميان آدميان رواج دهد. اين افسانه با افسانة ايسيس و اوزيريس مصري و افسانة تموز و عشتر بابلي و افسانة آستارته و آدونيس سرياني و افسانة كوبله و آتيس فروگيايي، از لحاظ مفهوم، يكسان است. پرستش مادر خدا، كه در يونان كلاسيك باقي ماند، سرانجام به صورت نيايش مريم، مادر خدا، احيا شد.

(4)يونانيان، در آغاز تاريخ خود، برخي از حيوانات را محترم مي‎داشتند و آنها را نيمه خدا مي‎شمردند، ولي البته، مانند مصريان و هنديان، به خدايان انساني بيشتر توجه داشتند. آثار مربوط به اين دوران نشان مي‎دهد كه برخي از حيوانات در زمرة خدايان بوده‎اند. گاو را به دليل زورمندي و شير رساني حيواني مقدي مي‎شمردند و، در مواردي، نماينده زئوس يا ديونوسوس يا تجسم هردوي آنها مي‎دانستند. خوك را هم كه حيواني كثيرالنسل است مقدس، و با الاهة نجيب، دمتر، قرين مي‎پنداشتند.

(5)موحشترين خدايان يوناني، در زيرزمين يا در غارها و شكافهاي زمين مي‎زيستند. روزها يونانيان توجهي به اين خدايان نداشتند، ولي شبها، براي رفع وحشت خود، آنها را مي‎‏پرستيدند. اين خدايان از ساير معبودها و حتي معبودهاي موكنايي قديمتر بودند و ظاهراً به وسيلة مردم موكناي به يونانيان انتقال يافتند. يونانيان آنها را ارواح كينه توز حيواني كه، بر اثر پيشرفت انسان، به جنگلها و اعماق زمين رانده شده بودند، مي‎دانستند.

(6)يونانيان پيش از عص كلاسيك، مردگان را ارواحي مي‎دانستند قادر به كارهاي نيك و بد. پس، براي جلب رضايت آنان قرباني مي‎كردند و دعا مي‎خواندند. با آنكه ارواح، خداياني كامل محسوب نمي‎شدند، يونانيان ابتدايي، مانند چينيان، اموات خود را بيش از خدايان گرامي مي‎داشتند. در عصر كلاسيك، ارواح مردگان بيشتر ماية ترس بودند تا موضوع ستايش. از اين رو، براي طرد آنان به دعا و قرباني و مراسمي مانند مراسم آنتستريا متوسل مي‎شدند. قهرمان پرستي جلوه‎اي از مرده پرستي بود. براي خدايان امكان داشت كه بزرگان قوم و مردان و زنان زيبا را زندگي جاوداني بخشند و حتي در زمرة خود آورند.

خداياني كه تاكنون از آنها سخن گفتيم، در نظر يونانيان، از لحاظ شهرت (ولي نه از نظر احترام و اهميت) در درجة دوم قرار داشتند. به همين جهت در اشعار هومر فقط نام بعضي از آنها آمده، و در عوض نام خدايان اولمپي مكرراً ذكر شده است. احتمالاً خدايان اولمپي به وسيلة اقوام مهاجم آخايايي و دوري به يونان آمدند و خدايان بومي و موكتايي را تحت الشعاع قرار دادند. مثلاً در دو ناحيه، دودونا و دلفي، گايا، الاهة زمين، از نظرها افتاد و به جاي آن، رئوس در دودونا، و آپولون در دلفي اهميت يافتند. ولي خدايان درجة دوم مورد پرستش مردم ساده قرار مي‎گرفتند.

در رأس خدايان اولمپي، زئوس، خداي بزرگ يا خداي خدايان، قرار داشت. زئوس از لحاظ زماني، نخستين خدا به شمار نمي‎رفت. زيرا، چنانكه ديده‎ايم، اورانوس و كرونوس و ساي تيتانها بر او مقدم بودند.

از بين خدايان ياد شده خداي زمين (مادر) نسبت به ساير خدايان از اهميت بيشتر برخودار بوده است در نتيجه اغلب خدايان در يونان بصورت خدايان زن مطرح شده است.

 

زن يونان

هنگامي كه جامعه كمال مي‎يابد و به مفهوم خدايي متشخص و انساوار مي‎رسد، كرتي اين خدا را به هيئت مادري تصور مي‎كند كه پستانهايي پرمايه و تهيگاههايي برجسته دارد، و خزندگان از درون سر او زاده مي‎شوند و گرادگرد بازوان و روي سينه‎اش مي‎خزند و در گيسوانش چنبره مي‎زنند. اين خدا نمايشگر واقعيت بنيادي طبيعت است، و مي‎رساند كه قدرت مرموز زن توليد مثل بر بزرگترين دشمن انسان مرگ غالب مي‎آيد. در نظر انسان كرتي، اين مادر لاهوتي، يا مادر خدا، نمايندة سراسر حيات است حيات نباتي و حيواني و انساني. چون گياهان و جانوران را هم مانند انسان از آيات و فيضانات او مي‎شمارد، صورت او را با صور گياهان و جانوران قرين مي‎كند. در برخي از تصاوير كرت، اين مادر، خدا، كودك الاهي خود و لخانوس را، كه در غاري كوهستاني زاده است. در آغوش دارد. چون در مادر و كودك الاهي تامل ورزيم، درمي‎يابيم كه اين دو از كرتيان به اقوام ديگر رسيده و در ميان اقوام متفاوت نامهاي متفاوت به خود گرفته‎اند.

در ابتداي شكل‎گيري يونان كار زن ابتدا اين بود كه وقتي مرد به شكار مي‎رفت با چنگال خود زمين پيرامون خود را بكاود تا مگر چيزي قابل خوردن به چنگ آرد. در اجتماعات ابتدايي قسمت اعظم ترقيات اقتصادي به دست زنان اتفاق افتاده است در آن هنگام كه مردان به طريقه‎هاي كهن خود به شكار اشتغال داشتند زن در اطراف خيمه زراعت را ترقي مي‎داد در نتيجه كشاورزي بوسيلة‌زنان ابداع شد و خداياني كه هم زن بودند در شكل خدايان كشاورزي و رويش بوجود آمدند مهمترين خداي كشاورزي دمتر خداي مؤنث بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

-2دمتر از كنيدوس حدود 340-330 ق . م مرمر، بلندي 152 سانتي متر

 

 

 


اين مجسمه از غم‎‏انگيزترين مجسمه‎هايي است كه زنان باستان به ما ارث رسيده است اين پيكره الهه محصول و حاصلخيزي را نشان مي‎دهد كه بر هتك ناموس پرسفونه ناله مي‎سرايد. احساسات دردناك را با همان سبك متعادل يونان باستان بيان مي‎كند و مهرباني مادري و تسليم خاموش، همة در چشم و حميرة او پيداست اين مجسمه از شاهكارهاي زندة مجسمة سازي قرن 4 يونان ميغباشد. اسلوب جامعه‎پردازي در اين پيكره تودرة هيبت انگيز خاص خود را بوجود آورده است گرچه پارچه آن بافتي ظريف‎تر دارد خميدگي S مانند تاخورده‎گيهاي پارچه از يك سو به سوي ديگر سينه در برابر شكل بدن حركتي نيكواثر بوجود آورده است ديدگان گودنشتاس با چنان حالتي از تعمق رومي به دور خيره شده است. همانطور كه گفته شد خداي عمدة آنان از اين نظر كه بر حاصلخيزي اهميت مي‎دادند و از آنجايي كه زمين را مادر مي‎دانستند (به علت مشابه در باروري) رب النوع زمين را به النوع مادر بود، اين ربة النوع را در تصاوير نشسته يا ايستاده، عريان يا با لباس در حالي كه دور دست را بر سينه گذاشته بود نشان مي‎داند و بعدها خداي ديگري (يك مرد) كه از حيث مقام پست‎تر از او بود و گاه پسر و زماني شوهر از خوانده‎ مي‎شد با او تصوير مي‎كردند.

يونانيان چنانكه از تصويرهاي ايشان برمي‎آيد، به تر دودم، كه از علايم ديني برجستة آنان است، شباهت غريب دارند؛ تنة مردان و زنان، بي تفاوت، به كمري باريك، كه از مد عصر ما نيز افراطيتر است، ختم مي‎شود. همه كوته بالايند. حركاتشان پر لطف مي‎نمايد. پيكرهايشان لاغر و نرم و، چون بدنهاي ورزشكاران، از تناسب برخودار است. پوست آنان به هنگام زادن سفيد است. زنان، كه مظهر سايه مي‎باشند. طبق رسوم، سيماهايي باز و پريده رنگ دارند. اما مردان، كه در زير آفتاد در پي روزي مي‎كوشند، چنان سوخته و سرخ گونند كه يونيان آنان (همچنين مردم فنيقيه) را، فونييكس، يعني «مردم ارغواني» يا «سرخ پوستان» مي‎نامند. طول سر انسان كرتي از عرض آن بيشتر است، و اجزاي چهرة او مشخص و ظريفتند. به سان ايتالياييهاي كنوني، سيه مو و داراي چشمان سياه درخشان هستند. كرتيان، بي ترديد، شاخه‎اي از نژاد مديترانه‎اي هستند. مردان، و نيز زنان، بخشي از موي خود را چنبروار در بالاي سر يا گردن گرد مي‎آورند؛ بخشي را به شكل طره، روي پيشاني مي‎افشانند، و بخشي را مي‎بافند و روي شانه‎ها يا سينه مي‎ريزند. زنان كلاله‎هاي گيسو را با روبان مي‎آرايند و مردان، براي آنكه چهره را پاك نگاهدارند. تيغهاي متنوع به كار مي‎برند و حتي در گور هم تيغ را در خود جدا نمي‎كنند.

جامه‎ها نيز مانند قيافه‎ها غريبند. مردان بيشتر اوقات برهنه سرند، ولي گاهي سر را با دستارها يا كلاهاي گرد ته پهن مي‎پوشانند، و زنان كلاههاي مجللي به سبك كلاههاي اوايل قرن بيسم بر سر مي‎گذارند. پاها معمولاً پوشش ندارند، اما، افراد طبقات بالا. در مواردي، كفشهاي چرمين سفيد به پا مي‎كنند. زنان لبه‎هاي كفشهاي خود را از سر ذوق قلابدوزي مي‎كنند و از تسمه‎هاي كفشها، مهره‎هاي رنگين مي‎آويزند. مردان معمولاً بالاتنه را نمي‎پوشانند، فقط دامن يا پاچين كوتاهي به كمر مي‎بندند و، از روي حجب، پارچه‎اي روي آن مي‎كشند. دامن مردان كارگر چاكدار است، و دامن بزرگان و مردان و زناني كه در مجالس تشريفاتي حضور مي‎يابند تقريباً به زمين مي‎رسد. مردان گاه گاه، زير جامه مي‎پوشند و در زمستان روپوشي از پشم يا پوست در بر مي‎كند؛ كمر را سخت مي‎بندند، زيرا هم مردان و هم زنان اصرار دارند كه لاغر شوند و به هيئت يك مثلث درآيند، يا چنان بنمايند. زنان دوره‎هاي بعد،‌براي آنكه در اين باره با مردان رقابت كنند، از شكمبندهاي توانفرسا سود مي‎جويند و،‌به اين وسيله، دامن خود را با ظرافت در پيرامون كفل چين مي‎دهند و سينة عريانشان را به سوي آفتاب بالا مي‎آورند. يكي از رسوم خوش كرتيان اين است كه سينه‎هاي زنان يا بايد برهنه باشد يا فقط با زيرپوشي بدن نما پوشيده شود- اين رسم هم بر كسي ناگوار نيست. سينه بند را در زير سينه تنگ مي‎بندند و بالاي آن را به صورت دايره‎اي باز مي‎گذارند. گاهي، براي آنكه بر جذابيت خود بيفزايند، سينه بند را به گردن مي‎رسانند و يقه‎اي به سبك مديسي به وجود مي‎آورند. آستينها كوتاه و گاهي باد كرده است. دامن، چيندار و به رنگهاي شاديبخش است و از سرين به پايين بتدريج گشاد مي‎شود و خود را بخوبي نگاه مي‎دارد تو گويي كه پرده‎هاي فلزي يا چنبره‎اي افقي در زير آن نهاده‎اند. هماهنگي دلپذير الوان و لطف نگاره و ظرافت سليقه بخوي از پوشاكهاي زنان و كرتي برمي‎آيد، و مي‎‏رساند كه كرت از تمدني غني و فاخر برخوردار بوده و در زمينه هنر و زيبايي سابقة بسيار داشته است. از اين لحاظ در يونانيان نفوذي نكردند، ولي مدهاي ايشان بعداً در پايتختهاي اروپاي جديد رواج يافت، چنانكه حتي باستانشناسان خشك يك زن كرتي را كه پيكرش بر ديواري كهن نقش شده است، پاريسي نام دادند. اين زن، با سينة درخشان و گردني خوش حالت و دهان شهوت انگيز و بين جسارت آميز و جاذبه اغوا كننده، به حالتي مليح نشسته و، همانند بزرگاني كه در كنار او قرار دارند، به منظره‎اي منظره‎اي كه ما هيچگاه نخواهيم ديد چشم دوخته است.

آشكار است كه مردان كرت قدر لطف و شوري را كه زنان به زندگي مي‎دادند درمي‎يافتند و از اين رو، براي افزايش دلربايي ايشان، وسايل گرانمايه برايشان فراهم مي‎كردند، در ميان آثار باقيماندة كرت، جواهر فراوان است-سنجاقهاي زلف از مفرغ و طلا، سنجاقهاي آرايشي مزين به پيكر حيوانات و گلهاي زرين يا آراسته به سرهايي از بلور يا در كوهي،‌چنبره‎ها يا فنرهايي از طلاي مليله كه با زلف مي‎آميزد، سربندها يا نيمتاجهايي از فلزات گرابنها كه موها را به هم مي‎بندد، حلقه‎ها و آويزه‎هايي كه از گوش آويخته مي‎شود، لوحه‎ها و مهره‎ها و زنجيرهاي سينه،‌ دستبندها و بازوبندها، انگشترهايي از نقره و سنگ طلق و انواع عقيق و ياقوت و طلا. مردان هم برخي از اين گوهرها را به خود مي‎آرايند: آنان كه تهيدستند، گردنبندها و دستبندهايي از سنگهاي معمولي به كار مي‎برند، و آنان كه توانگرند، از حلقه‎هاي بزرگ منقش به نقشهاي مناظر جنگ و شكار استفاده مي‎كنند. پيكر مشهور «ساقي» بازوبندي پهن از احجار گرانمايه بر بازوي چپ، و دستبندي عقيق نشان بر مچ دارد. در تمام شئون زندگي كرتي، مردان خودببنترين و والاترين هيجانات خود، يعني شوق به زيباسازي، را بروز دادند.

استفاده از لفظ «مردان» براي مشخص كردن تمام نوع بشر، گوياي تعصب دوران پدر سالاري است، و بسختي برازندة حيات اجتمايع كرت، كه تقريباً برمدار مادرسالاري مي‎گشت، مي‎باشد. زن مينوسي هيچ نوع انزواي شرقي از قبيل پرده و حرم را نمي‎پذيرد؛ نشاني از محدود كردن زن در قسمتي از خانه، يا صرفاً‌ كار در منزل، به دست نيامده است. بي ترديد، زن كرتي، مانند بسياري از زنان كنوني، در خانه كار مي‎كند: پارچه و سبد مي‎‏بافد. گندم مي‎سايد و نان مي‎پزد. اما در خارج خانه،‌ در مزرعه و كوزه‎گر خانه‎ها نيز كنار مردان تن به كار مي‎دهد، در اجتماعات، آزادانه با مردان معاشرت مي‎كند،‌ در تماشاخانه‎‏ها و ميدانهاي مسابقه در صف اولي مي‎نشيند و ارابه سواري و شكار و حتي مشت زني و كشتي گرفتن با گاو مي‎پرداختند و در كل تعداد ربة النوعها بر خدايان مرد فزوني داشت و بيشتر مقامات سهم مذهبي در دست زنان بود.

و چنان چون زني دلزده از ستايش، در جامعة كرتي حضور مي‎يابد، از اين رو، هنگامي كه مردم كرت به آفريدن خدايان خود آغاز مي‎كنند، بيشتر آنها را به شكل زنان خود مي‎سازند. محققان متين، كه دلهايشان پنهاني و پوزش خواهانه شيفتة نقش مادر است، در برابر يادگارهاي زن كرتي سر فرود مي‎آورند و از تسلط او به شگفت مي‎افتند.

اين خدا مادري شكيبا و بخشنده به شمار مي‎رفت و هيچ يك از خدايان به پاي خداي مادر نمي‎رسيد، برگذاري مراسم خاص و مجلل براي خدايان مؤنث، خداياني كه رمز مادري به شمار مي‎رفت برگذار مي‎شد.

 

دوران پدرشاهي در يونان

در دوراني بعد از دوران مادرسالاري پدرشاه‎ها شكل مي‎گيرند. به اين صورت كه مرد حيوان اهلي نشده توسط زن را به كار انداخت و سرپرستي و كشاورزي را به دست گرفت در اينجا مدد از او خواست كه وفادار باشد تا كودكاني به دنيا آورد و فرزندان مرد باشند. حق پدري شناخت شد انتقال ارث تا آن زمان از طريق زن صورت مي‎گرفت.

پدرشاهي خدايان كه تا آن موقع زنان بودند به شكل مردان ريش دار درآمدند.

مردان مي‎دانستند جهان نمودي است از تماميت و كامل جنسي زن و هرگاه اين كمال جسمي با روان زنانة پنددمند در جامه بياميزد سعادت و شادماني جامعه بر مبناي نزديكي به طبيعت قابل وصول مي‎شود.

عصر پهلواني يونان به ياري زنان شكوهمند شد و در دوران پادشاهان مستبد از بركت وجود آنان درخشندگي شاعرانه و غنايي يافت، ولي از آن پس، تقريباً يك شبه، زنان شوهردار از صحنة تاريخ يونان بركنار مي‎شوند، گويي فقط براي بطلان رابطه‎اي كه بين مقام زن و سطح تمدن فرض شده است. در تاريخ هرودوت زنان، از اشعار سمونيدس آورگوسي تا آثار لوكيانوس، همه جا پي در پي از خطاها و زشتكاريهاي زنان سخن مي‎رود؛ در پايان اين دوره، حتي پلوتارك مهربان گفتار توسيديد را تكرار مي‎كند: «نام يك زن پاكدامن را نيز چون شخص او بايد در خانه پنهان داشت.»

زنان دوريابي اين گونه از جتماعي جدا نيستند. اين خاصيت شايد از خاور نزديك به يونيا راه يافته، و از آنجا به آتيك آمده باشد، زيرا اين خود يكي از سنن آسيايي است. فسخ رسم ارث بردن از طريق مادري، ارتقاي طبقات متوسط، و غلبة نظر سوداگرانه به زندگي شايد در پيدايش اين تحول دخالت داشته‎اند: مردان براساس و معيار نفع و زيان به سنجش زنان مي‎پردازند و آنان را در خانه بويژه مفيد مي‎بينند. روح شرقي زناشويي يوناني با اين پرده نشيني آتيكي سازگار است. عروس از خويشان خود مي‎گسلد و تقريباً چون خدمتكار به خانه ديگري مي‎رود و خدايان ديگري را عبادت مي‎كند. زن يوناني حق عقد قرارداد ندارد، نمي‎تواند بيش از مبلغ ناچيزي وام بستاند، و اقامة دعوي در محكمه برايش ممكن نيست. در قوانين سولون، اعمالي كه تحت تأثير زنان صورت گرفته باشد اعتبار قانوني ندارد. زنان، پس از مرگ شوهر، از ارث او سهمي نمي‎برند. حتق نقص جسمي و طبيعي زنان نيز يكي از عللي است كه آنان را قانوناً مطيع و منقاد مردان مي‎سازند، زيرا همچنانكه جهل مردم بدوي در بارة سهمي كه مردان در توليد نسل دارند موجب ارتقاي مقام زن شده بود، عقيدة جاري در يونان عصر طلايي نيز. مبني بر اينكه نيروي توالد تنها از آن مرد است و زن جز حمل طفل و پرستاري وي وظيفه‎اي ندارد، شأن مرد را بالا برده است. ديگر از عللي كه زن را زيردست ساخته آن است كه سن شوهر هميشه بيش از سن زن است. سن مرد در وقت ازدواج معمولاً دو برابر سن زن است، از اين رو، تا حدودي مي‎تواند افكار او را با عقادي خويش سازگار سازد. بي شك، مردان آنتي از آزاديهايي كه در امور جنسي دارند چنان آگاهند كه هرگز زنان و دختران خود را آزاد نمي‎گذارند، و با گوشه نشين ساختن آنان آزادي خود را تأمين مي‎كنند. زنان فقط در صورتي مي‎توانند خويشان و دوستان خود را ملاقات كنند و در جشنهاي مذهبي و تماشاخانه‎ها حضور يابند كه كاملاً در حجاب و تحت مراقبت باشند. در مواقع ديگر بايد در خانه بمانند و نگذارند كسي از درون پنجره به آنان نظر اندازد. بيشتر عمر آنان در حرمسرايي كه در عقب خانه است مي‎گذرد. هيچ مردي حق ورود به آنجا را ندارد. زنان بايد، وقتي كه شوهرانشان مهمان دارند،‌ از ظاهرشدن خودداري كنند.

زنان در خانه مورد احترامند و در هر امري كه با سلطة پدرانة شوهران مخالف نباشد فرمانشان رواست. يا خود خانه را اداره مي‎كنند، يا در ادارة آن نظارت دارند؛ خوراك مي‎‏پزند، پشم مي‎ريسند، و براي اهل خانه لباس و رختخواب تهيه مي‎كنند. تعليمات آنان منحصر به امور خانه‎داري است، زيرا آتنيان با اوريپيد همعقيده‎اند كه هوشمندي زن وي را از اجراي وظايف باز مي‎دارد. از اين رو، زنان محترم آتني در نظر مردان موقرتر و دل انگيزتر از زنان محترم اسپارتي هستند؛ ولي، در عين حال، آن لطف و پختگي را ندارند و نمي‎توانند با شوهران خود، كه بر اثر زندگي آزاد و پر تنوع تيز هوشي و دانشي خاص يافته‎اند، مصاحبت و همفكري كنند. زنان يونان قرن ششم در ادبيات آن سرزمين تأثير عظيم داشتند، لكن زنان آتن عصر پريكلس از اين لحاظ هيچ‎گونه حاصلي به بار نياورده‎اند.

در اواخر اين دوران، براي آزاد ساختن زنان نهضتي پديد مي‎آيد. اوريپيد، در خطابه‎هاي دليرانه‌،ضمن اشاره‎هاي معتدل از زنان دفاع مي‎كند؛ آريستوفان با وقا حتي پر هياهو آنان را به سخره مي‎گيرد. زنان خود وارد معركه مي‎شوند و مي‎كوشند، تا آنجا كه پيشرفت علم شيمي ايجاب مي‎كند، در زيبا ساختن خويش با روسپيان ممتاز رقابت كند. در نمايشنامة لوسيستراتا، اثر آريستوفان، كلئونيكا مي‎گويد: «از ما زنان چه كار معقولي ساخته است؟ تنها كاري كه از ما برمي‎آيد آن است كه با رنگ و روغنهايي كه بر گونه‎ها و لبان خود ماليده‎ايم، و با جامه‎هاي نازك و ساير متعلقات آن گرد هم بنشينيم.» از سال 411 به بعد، سهم زنان در نمايشهاي آتن بيشتر مي‎شود، و اين خود نشان آن است كه روز به روز از تنهايي و انزوايي كه گريبانگيرشان بوده است گريزانتر مي‎شوند.

در خلال اين تحول،‌تأثير حقيق زنان بر مردان همچنان باقي است؛ زنان تا حد وسيعي واقعيت انقياد و اطاعت خود را كاهش مي‎دهند. اشتياق مردان به زنان افزونتر است، و اين خود در آتن، چون هر جاي ديگر، براي زنان امتياز بزرگي است. سميوئل جانسن مي‎گويد: «آقا، طبيعت چنان قدرتي به زنان داده است كه قانون هرگز نمي‎تواند چيزي بر آن بيفزايد.» گاهي غلبة طبيعي زنان بر اثر مال و جهاز يا زبان‎آوري آنان، يا به وسيلة خاصيت زندوستي مردان تشديد مي‎شود. تسلط زنان اغلب از زيباييشان سرچشمه مي‎گيرد، و گاه نيز زادن و پروردن كودكان دلبند، يا بستگي روحي استواري كه در بوتة آزمايشهاي زندگي مشترك پديد آمده است، موجب آن مي‎گردد. عصري كه چهره‎هاي شريف و درخشاني چون آنتيگونه، آلكستيس، ايفيگنيا، و آندروماه، و قهرمانان زني چوه هكايه، كاساندرا، و مديا پديد آورده هرگز نمي‎توانسته است كه از اعماق و قلل روح زن غافل بماند. مردان عادي آتن زنان خود را دوست مي‎دارند و غالباً محبت خويش را از آنان پويشده نمي‎دارند. سنگ قبرها نمودار شگفت‎انگيز محبتي است كه زن و شوهر به يكديگر و به فرزندان خود دارند. مجموعة اشعار يوناني، كه شامل اشعار عاشقانة پرشوري است، قطعات مؤثري نيز دربردارد كه حاكي از اين محبت است. بر سنگ كوري چنين نوشته شده است: «ماراتونيس. نيكوپوليس را در اين گور نهاد و بر اين صندوق مرمرين اشك ريخت. ولي سودي نداشت. مردي كه زنش مرده و بر روي زمين تنها مانده است، به چه كار مي‎آيد؟»

 

بررسي زن يوناني

در يونان بيشتر مردان به زنان و بيشتر زنان به خود علاقه مي‎ورزند- زن آتني در تقريباً انزواي شرقي به سر مي‎برده و با بي‎اعتنايي و حتق تحقير نگريسته مي‎شد، مدرك اين بحث از يك طرف ادبيات است و از طرف ديگر محروميت زنان از برخي حقوق قانوني مي‎باشد. ادبيات آن دوره تصويري از جامعة مردسالار را نشان مي‎دهد كه در آن زندگي خانوادگي بازتابي ندارد و به طور كلي با مردان سروكار دارد، در آثار افلاطون طرفهاي صحبت هموارد مردند. هم در موسيدن افلاطون و هم در سرميوسيون كشورمعان تصرح شده كه موقعي كه آقايي ميهمان دعوت مي‎كرد، جز زنان بدنام در مجلس ميهماني حضور پيدا مي‎كردند و اگر زني با دوستان شوهر خود شام و شراب مي‎خورد دليل بود بر امكان فحشاي زن. خانه‎هاي آتني به دو قسمت (اتاقهاي مردان و اتاقهاي زنان) تقسيم مي‎شود كه اتاق زنان قفل داشته و آنها تنها از خانه نمي‎رفتند مگر وقتي كه در يكي از جشنواره‎هاي زنانه شركت داشتند در آن دوران مرد بود كه خريد خانه را انجام مي‎داد و نه زن و آنچه را كه مي‎خريد به دست سپرده تا با خود به خانه بياورد- عشق ميان دو جنس  عادي تلقي مي‎شود و با همان صداقت عشق ميان زن و مرد)- ازدواج را والدين دختر ترتيب مي‎دادند- زن مدير خانه و كمي بيشتر از آن است مرد يوناني همواره معتقد بوده كه زن جوانش كاملاً بي اطلاع باشد تا هر چه خود مي‎پسندد به او بياموزد بنابراين زنان تحصيل نمي‎كردند- از دموستش  مي‎خوانيم كه .. رفيق را  براي خوشي نگه مي‎داريم، كنيز را براي نگهداري و مراقت و همسر را براي آوردن بچه‎هاي مشروع و داشتن سرپرست مورد اعتمادي براي خانواده از پريكلس آمده است كه بهترين شهرت زن اين است كه نه به نيكي و نه به بدي در ميان مردان از او ذكري به ميان نيايد و ارسطو بر اين عقيده است كه در طبيعت نه برتر و ماده پست‎تر است، بنابراين مرد حاكم است و زن محكوم، بنابراين همانگونه كه گفته شد همه اين اعتقاد را داشته‎اند كه زن آتني از آزادي محروم بوده است زن حقوق سياسي نداشت، يعني اجازة شركت در مجمع و بدتر از آن امر از مسووليت اجتماعي نداشت و از مالكيت محروم بود و نمي‎توانست كسب قانوني داشته باشد هر زني از لحظة تولد تا هنگام مرگ مي‎بايست در زير باصطلاح سرپرستي نزديكترين خويشاوند مرد خود يا شوهر خود بماند و از اين طريق مي‎توانست از حمايت قانون برخوردار شود. سرپرست زن را شوهر مي‎داد و بهمراه او جهاز مي‎داد، اگر زن طلاق مي‎گرفتن جهيزيه همراه زن به سرپرست برمي‎گشت، در نظر ما عجيت‎ترين پيش‎بيني قانون به دختري مربوط مي‎شد كه تنها وارث پدري  مي‎شد، نزديكترين خويشاوند مرد دختر اجازه مي‎يافت با او ازدواج كند و اگر مرد ازدواج كرده بود مي‎توانست براي ازدواج با وارثه، همسرش را طلاق گويد، در غير اينصورت نزديكترين خويش مرد سرپرست دختر مي‎شد و بر او پدر دختر را شوهر دهد و جهيزيه مناسبي همراه او كند، در اقع مردي كه پسر نداشت و ممكن نبود صاحب پسري شود فرزند خوانده مي‎گرفت (نه كودكي را بلكه مرد بزرگي را) مثلاً‌  برادر زنش را چون اختيار كردن فرزند خوانده از روي احساسات و يا درمان احساسات ناسالم روحي نبود بلكه جانشين ساختن رئيس براي خانواده بود تا خسارت قانوني و آيتمهاي ديني را برقرار نگه دارد.

و نيز اشاره شده كه در آتن رسم بر اين بوده كه زن را بنام شوهر بنامند تا به نام خودش (مثلاً بجاي كليوبوله مي‎گفتند زن نيكانور) بيچاره زن آتني حتي اسم هم نداشت، زن آتني حتي حق راي دادن هم نداشت.

 

اهميت زن پيكره تراشي و حجاري يونان

حجاري قرن پنجم، به ميزان شگفت‎انگيزي،‌ نسبت به قرنهاي قبل پيشرفته است. جبهه نمايي منسوخ شده و كوتاه نمايي به مناظر و مرا يا عمق مي‎دهد؛ سكون جاي خود را به حركت مي‎سپارد، و حيات جاي جمود را مي‎گيرد. هنگامي كه مجسمه ساز يوناني سنن قديم را درهم مي‎شكنند و انسان را در حال حركت نمايش مي‎دهد، در حقيقت به يك انقلاب هنري دست زده است. قبل از آن بتدرت، در مصر يا خاور نزديك و يا در يونان پيش از جنگ ماراتون، مجسمه‎اي در حال حركت يافت شده است. يكي از مهمترين علل پيدايش اين تحولات شور و نشاط تازه‎اي است كه پس از جنگ سالاميس در حيات مردم يونان پديد آمده است؛ لكن علت اصلي آن مطالعة دقيق و بردبارانه‎اي است كه استادان و شاگردان نسلهاي متوالي در تشريح حركات به عمل آورده‎اند، سقراط، كه خود مجسمه ساز و فيلسوف است، چنين مي‎پرسد:

«اينكه مجسمه‎هاي شما زنده به نظر مي‎آيند، آيا از آن روي نيست كه موجودات جاندار را سرمشق قرار داده‎ايد؟ و چون با هر يك از حالات مختلف ما عضلات مخصوصي در بدنمان به جنبش درآمده و بالا و پائين مي‎روند،‌منقبض و منبسط مي‎شوند، و برخي نيز سخت يا نرم مي‎گردند، آيا نمايش اين حركات نيست كه آثار شما را حقيقي و زنده جلوه‎گر مي‎سازد؟» مجسمه‎ساز عصر پريكلس به هر يك از اندامهاي بدن انساني توجه خاص دارد به شكم با همان دقت مي‎نگرد كه به چهره. بازي شگفت‎انگيز گوشت بر روي استخوانبندي متحرك، برآمدن عضلات و رگ و پي‎ها، عضلات و رگ و پي‎ها، عجايب بي‎پايان تركيب و حركت دستها و گوشها و پاها، همگي، در معرض دقت و توجه قرار دارند؛ اشكالي كه در ساختن دستها و پاها موجود است او را مجذوب مي‎سازد، و بندرت در كارگاه خود كسي را مدل (سرمشق) قرار مي‎دهد؛ غالباً به مشاهدة حركات مردان برهنه در ورزشگاهها، خراميدن زنها در روزهاي جشن، يا اعمال عادي آنان در خانه‎هاشان اكتفا مي‎كند. لذا به علت شرم و حيا نيست كه وي، براي نمايش حركات، بدن برهنة مردان را موضوع قرار مي‎دهد، و در وقت ساختن تنديس زنان، به جاي تشريح حركات عضلات، زيباييها و ظرافتهاي جامه‎هاشان را ارائه مي‎دهد؛ هر چند كه وي لباسها را، تا آنجا كه جرئت كند، لطيف و شفاف مي‎سازد، از سختي و خشكي دامنهاي مصريان و يونانيان باستان به ستوه آمده است، و دوست دارد كه جامه‎هاي زنان را بازيچه باد قرار دهد، زيرا در اينجا نيز چگونگي حركت و حيات آشكار مي‎گردد.

مجسمه‎سازان از هرگونه شيء قابل تراشي كه به دست آيد براي منظور خود استفاده مي‎كنند؛ از چوب، عاج، استخوان، گل پخته، سنگ آهك، سنگ مرمر، نقره، و طلا مجسمه مي‎سازند، گاهي نيز، چون فيدياس، عاج و طلا را با هم به كار مي‎‏برند. فيدياس بدن را از عاج مي‎سازد و از طلا جامه بر آن مي‎پوشاند. در پلوپونز، مجسمه‎سازان به برنز بيش از ساير مواد توجه و علاقه دارند، زيرا رنگ تيرة آن را براي نمايش بدنهاي برهنه‎‎اي كه از تابش خورشيد رنگي شده‎اند، مناسب مي‎بينند، و چون از آزمندي آدمي بيخبرند، گمان مي‎كنند كه برنز از سنگ بادوامتر و پايدارتر است. در آتيك و يونيا، پكير تراشان سنگ مرمر را ترجيح مي‎دهند؛ زيرا از دشواري تراشيدن آن به شوق مي‎آيند و، چون سخت و محكم است، آ نرا با اطمينان تيشه‎كاري مي‎كنند و صافي درخشانش را براي نمايش رنگ و لطافت پوست زنان شايسته مي‎دانند. پيكرتراشان آتني به وجود سنگ مرمر در كوه پنتليكوس، كه نزديك آتن است، پي مي‎برند و از آهني كه در آن سنگ، با گذشت زمان و تأثير هوا، به صورت رگهاي درخشان و طلايي نمودار مي‎شود، آگاه مي‎گردند، و با شكيبي سرسختانه، كه خود نيمي از نبوغ است، سنگ كوه را به پيكره‎اي جاندار تبديل مي‎كنند. مجسمه‎سازان قرن پنجم هنگامي كه به ساختن مجسمه‎هاي برنزي مي‎پردازند، روش موم گمشده را به كار مي‎برند، بدين طريق كه نخست از گل يا گچ قالي ساخته. سطح آن را با ورقة‌ نازكي از موم مي‎پوشانند. سپس از گل يا گچ پوشش ديگري برآن مي‎كشند و قالب را در كوره مي‎گذارند. در اين هنگام، مومي كه بر روي قالب است ذوب شده، از خلل و فرج پوشش بيروني خارج مي‎گردد، و جاي آن تهي مي‎ماند. آنگاه محل تهي را با برنز مذاب پرمي‎سازند و، پس از سردشدن، آن را با گچ و گل جدا ساخته، با سوهان صيقل مي‎دهند و با رنگ‎زدن يا زرانددن به صورت نهايي درمي‎آورند. اگر بخواهند از مرمر پيكره‎اي بسازند، تخت سنگ پارة بدون شكلي را، بي‎آنكه از هيچ روش نشانه‎گذاريي كمك گيرند، انتخاب كرده، بدون توجه به اصول و قواعد، به كار مي‎پردازند، و تا پايان كار يكسره از چشم خود راهنمايي مي‎جويند نه از آلات و ابزار اندازه‎گيري. با ضربه‎هاي پي در پي قطعات زايد را فرو مي‎ريزند، تا اينكه سرانجام كمالي را كه در نظر داشته‎اند در شكل سنگ جلوه‎گر سازند، و به قول ارسطو هيولا (ماده) را به صورت مبدل كنند.

پيكرتراشان از خدايان گرفته تا حيوانات همه را موضوع كار خود قرار مي‎دهند، ولي در همه حال بايد موضوع از لحاظ شكل كامل و زيبنده باشد. ضعيفان، دانشمندان، موجودات غير طبيعي، و مردان و زنان پير هرگز شايستة آن نيستند كه موضوع كار پيكرتراشان واقع شوند. اسب از اين لحاظ بسيار مورد توجه است، لكنه به حيوانات ديگر چندان اعتنايي نمي‎شود. اين هنرمندان، در كار خود، به زنان بيش از مردان مي‎پردازند، و ذوق و چيره دستي بيشتري ابراز مي‎دارند. بسياري از اين گونه شاهكارها، كه آفريننده‎شان معلوم نيست، چون پيكرة زن جوان و متفكري كه پيرهن خود را روي سينه نگاه داشته است (در موزة آتن)، زيبايي آراو بيان ناپذيري را جلوه‎گر مي‎سازند.

 

 

 

 

تنديسهاي يوناني

اين پيكره‎هاي يوناني معرف چه كساني‎اند؟ ما پيكره‎هاي مؤنث را به نام عمومي «دوشيزة يوناني» (كوره) و پيكره‎هاي مذكر را به همان ترتيب «جوان يوناني» (كوروس) مي‎خوانيم، تا از زير بار مسئوليتي سنگين كه لزوم تعيين هويت واقعي آنها باشد شانه خالي كنيم. همچنين نمي‎توان توجيه كرد كه چرا «جوان يوناني» هميشه برهنه است و حال آنكه پيكرة «دوشيزة يوناني» پوشيده است. علت هر چه بوده باشد، در سراسر دورة هنر باستاني از اين دو نمونه پيكره‎هاي بسيار به وجود آمد كه خصوصيات طراحي عموميشان همواره به طرزي شگفت‎انگيز ثابت ماند. در برخي از اين پيكره‎ها نام هنرمند ضبط شده است («فلان بن فلان مرا ساخت»)؛ و گاهي نيز اهدائيه‎اي به يكي از ارباب انواع بر آن منضم گرديده است. پس مي‎توان گفت اين پيكره‎ها نوعي پيشكشهاي نذري بوده‎اند؛ ليكن اينكه آيا آنها وجود شخص هبه كننده يا رب‎النوع مورد پرستش و يا فردي مشمول عنايت خدايان، مثلاً قهرماني پيروز در ورزشهاي پهلواني، را مجسم و معرفي كرده باشند موضوعي است كه در بيشتر موارد بر ما مجهول مانده است. بعضي ديگر از اين پيكره‎ها بر روي مقابر نصب مي‎شده است، كه بايد آنها را نوع شبيه‎سازي، ليكن به مفهومي كاملاً‌ وسيع و عمومي از شخص متوفا دانست. اين فقدان بارز هر نوع اختلاف و تمايز، و يا عدم توجه به نمايش مشخصات فردي، خود يكي از خصوصيات اصلي پيكره‎هاي فوق شمرده مي‎شود. نتيجه آنكه پيكره‎هاي مورد بحث نه خدايند و نه آدمي، بلكه موجودي‎اند ميان آن دو؛ و يا به بيان ديگر مظهري آرماني‎اند از كمال جسماني و نيروي حياتي، كه ميرنده و جاوداني يكسان از آن برخوردار مي‎شده است؛ درست همانطور كه قهرمانان حماسه‎هاي هومري در هر دو دنياي تاريخ و اساطير مقام مي‎داشته‎اند.

اگر نمونة نوعي (تيپ) «جوان» و «دوشيزة» يوناني با محدوديت بسيار معين شده است. در عوض اجراي هنرمندانه‎اي كه از آن به عمل آمده معرف همان جنبش نيروي دروني است كه در نقاشي روي سفال به شيوة كهن وجود دارد.

پيكرة زن (تصوير 3) يكي از نخستين پيكره‎هاي يوناني مي‎باشد. در اين تصوير خاصيت يكپارچه بودن هيكل و مكعب نمايي قالب بدن به خوبي نمايان است. در اين پيكره آرايش مصنوعي و كلاهگيس مانندي كه به موي زنان داده شده و جامة جسماني كه بدن ايشان را دربرگرفته و وضع دستشان كه به طرف سينه بالا آمده است خود معرف هنر يونان است. تبسم در چهره (لبخند يونان)، حركت در دست، ايجاد حفره و فضاي خالي در بين بازوها و تنه و ايجاد انگشت در پيكره، را مي‎توان امتيا پيكره‎سازي يونان نسبت به دورة قبلي (مصر) دانست كه در اين پيكره قابل مشاهده است.


3- پيكره زن حدود 650 ق. م سنگ آهك بلندي 61 سانتي متر


«هرا» از ساموس

نمونة نوعي «دوشيزه يوناني» تا حدي تغيير پذيرتر از نمونة نوعي «جوان يوناني» بوده است، گرچه هر دو مسير تكاملي واحدي را پيموده‎اند. نمونة‌نوعي «دوشيزة يوناني» كه بنابر تعريف اصلي پيكره‎اي جامه پوشيده بوده است مشكلي تازه در سر راه پژوهش ما به وجود مي‎آورد، و آن اين است كه دريابيم چه رابطه‎اي ميان بدن و پوشش آن وجود دارد. در واقع ممكن است پوششي كه به هريك از پيكره‎ها داده شده انعكاسي از نمونه‎هاي متغيير جامه در محلهاي مختلف بوده ابشد. بدين ترتيب مشاهده مي‎كنيم كه پيكرة با ابهت معرف مرحله‎اي تكامل يافته‎‏تر از «دوشيزة يوناني» پيشيني كه در تصوير 3 از نظرمان گذشت نيست، بلكه كوشش يا آزمايش تازه‎اي است در راه اجراي همان هدف اصلي: يعني آفرينش «دوشيزة يوناني». اين پيكرة زنانه در معبد هرا واقع در جزيرة ساموس يافت شده و به احتمال قوي پيكرة الهه‎اي بوده است،‌ زيرا هم جثه‎اي درشت دارد و هم وقار و شوكتي برتر از معمول، اگر پيكرة پيشين سطوح جانبي قالبسنگي مستطيل شكل را در ذهنمان مجسم مي‎سازد. هرا چون ستوني گرد كه نفحة حيات بر آن دميده شده باشد در نظرمان جلوه مي‎كند در اين اثر به جاي برشها و زاويه پردازيهاي شديد، مانند آنچه در فرورفتگي تند كمر ديده مي‎شود، ما شاهد سيلان مداوم خطوطي نرم رفتار مي‎شويم كه جوارح را با بدن متحد مي‎سازد. اما حالت وقار و شوكت هيكل برپا ايستاده صرفاً وابسته به خاصيت انتزاعي پيكره نيست، بلكه بيشتر زاده نحوة تبديل يافته خاصيت انتطاعي به نرمي و برجستگي بدني زنده است. كشش دامنه‎دار و رو به بالاي ثلث پاييني هيكل مندرجاً به شعباتي تقسيم مي‎شود تا لايه‎هاي مختلف جامه را آشكار سازد، و سپس سرعتي صعودي آن چون با برآمدگيهاي دستها و پايين كمر و بالاتنه تلاقي مي‎كند كاهش مي‎يابد- ليكن هيچگاه متوقف نمي‎ماند. سرانجام پارچة جامه كه تا بالاي زانو خاصيتي آن قدر ستون مانند و استحكام بخش دارد، چون پوستي دومين روي بدن را فرا مي‎گيرد.

برعكس «دوشيزة يوناني» تصوير 5 از اعقاب مستقيم نخستين «دوشيزة يوناني» تصوير 2 به شمار مي‎آيد، گرچه نيم قرني ديرتر به وجود آمده است. اين هيكل نيز بيشتر نماي قالبي مستطيل شكل دارد تا ستوني گرد، با كمري كه دفعتاً فرو نشسته و باريك شده است. ليكن سادگي جامه‎اش حالتي نوظهور و تصنعي دارد، و پارچة ضخيم آن بر روي بدن لايه‎اي متمايز و مجزا به وجود آورده است كه شكلهاي گرد و توپر هيكل زنانه را در خود مي‎پوشاند، ليكن آنها را از نظر پنهان نمي‎سازد. و اما دست چپ كه در اصل به جلو دراز شده بود تا هديه‎اي نذري را تقديم خدايان دارد مي‎بايست در آن حال خاصيتي فضايي، به كلي سواي آنچه كه در دو دوشيزة پيشين ديديم، به پيكرة مورد بحث بخشيده باشد. نوآوري ديگر كه در اين اثر جلب نظر مي‎كند حالت زنده‎نماي موي سر است كه با رشته‎هايي نرم و به هم تابيده بر روي شانه‎ها فرو ريخته است؛ بر خلاف تودة جامد و كلاهگيس نماي موي تصوير 3. نكته‎اي كه شايد بيش از هر چيز شايان توجه باشد ساختمان گرد و فربه چهره است، با شادي افسونگرانه‎اي كه در تبسم طبيعي و دلنشينش مكنون است. با مشاهدة اين اثر، مانند آنچه در مورد كرويسوس گذشت، احساس مي‎كنيم كه فرارسيدن مرحلة برابر با نقش سرخگون در هنر كهن وش نزديك شده است.


5- دوشيزه يوناني جزيره دوريسي پيلوس حدود 530 ق. م مرمر بلندي 122 سانتي متر

-4 هرا از ساموس حدود 570 – 560 ق. م مرمر بلندي 193 سانتي متر


آخرين «دوشيزه يوناني» كه اينكه مورد مطالعه‎مان قرار مي‎گيرد متعلق به حدود ده سال بعدتر است و هيچ يك از خواص سختي و خشكي 5 را ندارد، گرچه هر دو آنها در خرابه‎‎هاي آكروپوليس آتن يافت شده‎اند. اين دوشيزه از جهات بسيار خويشاوندي نزديكش را با هراي جزيره ساموس آشكار مي‎سازد؛ و در واقع احتمال مي‎رود زادگاه وي خيوس، يعني يكي ديگر از جزاير سرزمين ايونياي يونان، بوده باشد. ناگفته نمي‎توان گذارد كه در اين پيكره عظمت ساختماني هرا جاي خود را به ظرفات و ريزه‎كاري بيش از اندازه داده است. پارچة جامه بازهم چون غلافي استوانه‎اي، با خميدگيهايي لغزن و مورب بدن را در ميان گرفته است. ليكن اكنون ديگر نمايش تنوع و غناي تاخوردگيهاي حامه و چين و شكن بافتهاي گوناگون پارچه‎هاي خود هدفي نوين شده است. در اين گونه آثار مي‎بايست رنگ آميزي اهميتي بسزا داشته باشد؛ و ماية بسي خوشبختي است كه مقدار قابل ملاحظه‎اي از رنگ‎آميزي اصل در نمونة مورد بحث برجا مانده است.

رايحة هنر «پيش از هلني» بازهم بيش از آنچه گذشت از پيكره‎اي كه گمان مي‎رود تمثال خود ماوسولوس باشد، به مشام مي‎رسد (تصوير6). اين پيكرة غول‎‏آسا مي‎بايست توسط هنرمندي جوانتر از اسكوپاس كه حتي كمتر از او پاي بند ملاك‎هاي شيوة كلاسيك بوده، يعني محتملاً بروآكسيس استاد كار ضلع شمالي ماوسوكئوم، به وجود آمده بوده باشد. از روي كپيه‎هاي رومي ما با بسياري از شبيه سازيهاي پيكر تراشان يوناني در دورة كلاسيك آشنايي يافته‎ايم، ليكن اين چهره‎ها بيشتر نمونه‎هاي عمومي‎اند تا افرادي مشخص؛ و حال اصلي برجاي مانده، و هم نخستين تمثالي است كه هيئت فرد معيني را با وضعي دقيق نشان داده است. همين خاصيت است كه پيكرة مزبور را بيشتر به آينده ملحق ساخته است تا به گذشته، زيرا مقدر چنين بوده است كه در هنر دورة‌ هلني شباهتهاي فردي اهميتي بسزا يابد. در اين اثر نه فقط سر و صورت، با فكهاي درشت و دهان كوچك شهوانيش، معرف سيماي خود متوفاست، بلكه همچنين گردن كلفت و بدن پهن و فربه آن نيز خاصيتي كاملاً فردي دارد. حالت حجم و سنگيني اجزاي بدن به ياري پوششي از پارچه شق و ضخيم تشديد شده است، چنانكه گويي بدن در غلاف جامه قرار گرفته است. توده‎هاي جسيم تاخوردگيهاي جامه كه از سويي به سوي ديگر شكم و در زير شانة چپ متراكم شده بيشتر به منظور جلب نظر تماشاگر تعبيه گرديده است، تا براساس تجسم و تصريح كاربرد عناصر تركيب كننده.

پاره‎‏اي از خصوصيات پيكرتراشي بناي ماوسولئوم در ديگر آثار مهم آن زمان منعكس شده است.

6- ماوسولوس از بناي آرامگاه وي در هاليكارناسوس 359-351 ق. م مرمر بلندي 300 سانتي متر


 


در ميان تنديسهاي كلاسيك معروف از ونوس، ونوس ميلو (كه به دليل يافت شدن در جزيره ملوس، چنين عنواني يافت هاست) شايد پرآوازه‎ترين ونوس باشد (شكل 7 احتمالاً اين تنديس به مجموعة دو نفره ونوس و كوپيد تعلق داشته كه در دورة نسبتاً جديدتر ساخته شده است، ولي در آن از دستاوردها و شيوه‎هاي پراكسيتلس استفاده گرديده است. اين تنديس به گونه‎اي طراحي شده كه از پهلو ديده شود (ونوس دستش را به طرف كوبيد دراز كرده بوده است). و نيز مي‎توانيم شفافيت و سادگي كار پيكرتراش را در به نقش درآوردن اندام زيباي اين ونوس تحسين كنيم. او تقسيمات اصلي تركيب اندام را در عين لطافت و وضوح، بازنمانده است.

البته اين روش خلق زيبايي از طريق ساخت پيكره‎اي انتزاعي و شماتيك كه آنقدر زنده و با روح باشد كه گويي سطح صيقل يافتة مرمرين آن، تراوايي حيات مي‎كند، نقطه ضعفي هم دارد.

مجسمه‎اي است كه در 1820 در جزيره ميلو كشف شد. با اين كه اغلب باستان شناسان آن را مربوط به صد سال قبل از ميلاد مسيح مي‎دانند، رايناخ آن را با اطمينان كامل مربوط به سه قرن بعد مي‎داند و حتي يقين دارد كه اين مجسمه معروف ونوس نيست، بلكه الهة دريا، يعني آمفيتريت (Amphitrife) مي‎باشدو الحق شاهكاري است كه به خوبي شيوة مكتب فيدياس را به خاطر مي‎آورد. محكم‎ترين دليل او در اين زمينه مشاهدة نبوغ و كاراكتر خاص هنري فيدياس در اين اثر مي‎باشد ونوس دوميلو نه ظريف است و نه شورانگيز و متفكر بلكه نيرومند است و شاد زيبايي آن آميخته با يك سادگي اصيل و نجيب و يك وقر و آرامي همانند معبد پارتنون و حجاري‎هاي آن مي‎باشد همين مصداق معتبر و ابهامي كه در مجسمه هست آن را مورد توجه همگان قرار داده است.

7- ونوس ميلو


دختر نبويي در حال مرگ (تصوير9) متعلق به سالهاي ميان 450
440 ق‏م، در اصل براي سنتوري معبدي دوريسي سنگتراشي شده بود، ليكن چنان به طور كامل همه جانبي و در وجود خود تمام است كه به زحمت مي‎توان زمينه و متني براي آن قايل شد. به موجب يكي از داستانهاي اساطيري، نيوبي با تفاخر به دارا بودن هفت پسر و هفت دختر، مادر آپولون و آرتميس را به خاطر داشتن فقط دو فرزند مورد استهزا قرار مي‎دهد، كه به دنبال آن آپولون و آرتميس كلية فرزندان نيوبي را از پا درمي‎آورند. در پيكرة مورد بحث دختر نيوبي در حال فرار از پشت هدف تير قرار گرفته است و با از دست دادن نيروي حركت به زانو درافتاده است، در حالي كه مي‎كوشد تا تير مهلك را از پشتش بيرون بكشد.

9- دختر نيوبي در حال مرگ حدود 450-440 ق. م مرمر ، بلندي 150 سانتي متر


اثر ديگري به همان اندازه زنده و هيجان‌انگيز پيكرة پيروزي ديگري متعلق به اوايل قرن دوم ق.م است كه با عنوان الهة پيروزي ساموتراس در تصوير 10 از نظر مي‌گذرد. الهة پيروزي هم‌اكنون با بالهاي فراخ گشودة خويش بر دماغة سفينه‌اي فرود آمده است، در حالي كه هنوز نيمي از سنگيني اندامش بر دوش باد نيرومندي كه از مقابل مي‌وزد حمل مي‌شود. در اين اثر نيروي نامرئي بادي وزان به صورت واقعيتي لمس كردني نمايان شده است، و نه فقط حركت رو به جلوي پيكره را متعادل مي‌سازد، بلكه همچنين موجب پديدار شدن هر يك از تاخوردگيها بر آن لبادة مواج و جنبان مي‌شود. در نتيجه چنان ارتباطي پرفعاليت
يا بگوييم تبعيتي متقابل ميان پيكره و فضاي مجاورش به وجود آمده است كه چيزي نظير آن نه قبلاً از نظرمان گذشته بود و نه تا مدتها بعد ديده خواهد شد. الهة پيروزي ساموتراس به حق در مقام بزرگترين شاهكار پيكرتراشي هلني شهرت جهاني يافته است.

10-  الهه پيروزي ساموتراس ، حدود 200 تا 190 ق . م بمرمر بلندي 244 سانتي متر


در نقش برجستة الهة پيروزي كفشش را به پا مي‌كند (تصوير 11) كه از طارمي ساخته شده در اطراف معبد آتنا الهة پيروزي در حدود 410 پيش از ميلاد به دست آمده است، مي‌بينيم كه چگونه پيكرتراشان پس از رسيدن به كمال كلاسيك در شكل بدن آدمي، استعداد زيبايي شناختي خويش را بروز مي‌دهند. كاركرد لبادة سنگين با تاهاي متحدالمركز، كه از طرز چسبيدنش به بدن الهة پيروزي بيننده گمان مي‌كند وي در زير باران خيس شده است، نشان دادن زيبايي نرم و انعطاف‌پذير بدن الهه است. تأثير و تداخل لباده با حركات پيچيده‌اش و حجمهاي نرم بدن به شكلي كه در پيكرة سه الهه از سنتوري شرقي پارتنون ديده مي‌شود (تصوير 28) در اينجا به شكلي ظريفتر نمايانده شده است.

پيكرة شكسته شده، حتي بدون سرودست، از چه زيبايي در خور اعتنايي بهره دارد. آن پيكرة يك دختر است، الهه‌اي از الهگان پيروزي، كه در حال راه رفتن براي بستن بند صندل خود به يك سو خم شده است. چقدر اين توقف كوتاه او دلنشين تصوير شده و بدنپوش حريرگونة او با چه لطافت و غنايي، پيكر زيباي او را در برگرفته است! در اين آثار به خوبي قابل تشخيص است كه نقش‌پرداز مي‌توانسته هر چه را كه اراده مي‌كند انجام دهد. او ديگر براي تصويرسازي يا سه‌بعد نمايي، با دشواري و مسئله روبه‌رو نبوده است. اين تسلط و چابك دستي چه بسا موجب شده است كه هنرمند تا حدي از مقام و منزلت خويش آگاه شود.


 

11- ربه النوع پيروزي 40 ق. م برگرفته از طارمي پيرامون پرستگاه پيروزي در آتش سنگ مرمر ارتفاع 106 سانتي متر


اركرموس (
Archemos) با ساختن مجسمة الهه بالدار يا نيكه (Nike) (تصوير 12) انقلابي در هنر مجسمه‌سازي ايجاد كرده است اين اثر در جزيرة دلوس پيدا شد و واقعاً نمونة جالب و برجسته‌اي در زمينة هنر حجاري مي‌باشد اگر فرم مجسمه‌هاي مصري را با ساق پاهاي به هم چسبيده (كه گويي در غلافي مقيد هستند) به نظر بياوريد، و اگر خاطرتان باشد كه آشوريان اصلاً از ساختن مجسمه زن اجتناب مي‌كرده‌اند، آن وقت در مي‌يابيد كه پس از 150 سال از شروع كار حجاري در يونان، ساختن مجسمة زني كه در حال دويدن است و يك ساق پاي ورزيدة او به خوبي نمايان مي‌باشد، و تبسم لغزنده‌اي بر گوشه لب دارد با دهان خشك و گونه‌هاي برجسته، واقعاً تا آن زمان بي‌سابقه بوده و حقيقتاً يك كار بديع و نوظهور مي‌باشد رب‌النوع‌هاي مصري، يا كلداني، يا آشوري به ندرت تبسمي انساني بر لب دارند، آنها خشمگين‌اند يا بي‌اعتنا در صورتي كه هنر، فقط تقليدي از پيكرها نيست يعني هنر از تقليد صرف رضايت حاصل نمي‌كند، هنر مي‌كوشد تا اندكي از احساسات دروني را منعكس سازد، بنابراين الهه بالدار آركرموس اعلام كنندة آئين‌ نوي در قلمرو هنر نو مي‌باشد.

شيوة حجاري كيوسي در آتن، خواهان بسياري يافت و گروهي از آن تقليد كردند در سال 1886 در يكي از مرتفع‌ترين نقاط يونان كه در سنة 480 در تصرف ايرانيان بوده است مجسمه‌هايي كشف كرده‌اند كه عريان نيستند و چنان به نظر مي‌آيند كه به قصد دلبري تبسمي نمكين بر لب دارند، گر چنه در لباس فراخ و بلندشان خشك و خدنك جلوه مي‌كنند، ليكن به حدي جاندار حجاري و رنگ‌آميزي گشته‌اند كه آدمي از ديدارشان خسته نمي‌شود.

12- »نيكه » از دلوس (موزه آتن )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


«ولادت آفروديته» (تصوير 12، 14) يكي از برجسته‌كاري‌هاي سنگي يونان بشمار مي‌رود. كه بريكا طرف «تخت لودوويري» كنده شده و حجار آن ناشناس است؛ گويا از هنرمنداني بوده است كه تعليمات يوني داشته. در اين نقش، دو تن از الاهه‌هاي آفروديته را از دريا بر مي‌گيرند؛ جامة خيس و لطيفش بر بدنش چسبيده و زيبندگي كمان آن را آشكار مي‌سازد. سراونيمه آسيايي است، ولي جامة الاهه‌ها و حالت نرم و دلپذير بدن‌هايشان از چشم و دست دقيق و حساس يونانيان حكايت مي‌كند. بر طرف ديگر «تخت» دختركي برهنه در حال ني نواختن است و برطرف سوم زني كه مقنعه بر سر دارد، بر روي شب چراغ بر مي‌افروزد. شايد چرده و لباسهاي اين زن از نقش فوقاني به كمال نزديك‌تر باشد.


 

13- تخت لودويزي ( پايه راست ) موزه دله ترمه ، رم

14- تخت لودوويزي ( پايه چپ ) موزه دله ترمه ، رم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


در ميان آثار متوسط‌الحال گاه پيكره‌اي (مانند شكل 15) كشف شده كه از زيبايي و ظرافت فوق‌العاده برخوردار است؛ اين پيكره يكي از الهگان فصول را باز مي‌نماياند كه رقص‌كنان در حال چيدن يك شكوفه است. يا به ريزه‌كاريهايي در تصوير سر و صورت يكي از الهگان كشت‌زارها (شكل 16) در نقاشي ديگري برمي‌خوريم، كه بيانگر آن استادي و آزادي است كه اين هنرمندان در نشان دادن حالات مختلف چهرة انسان، كسب كرده بوده‌اند.

15- دوشيزه در حال چيدن قرن اول ميلادي دتاي يك نقاشي ديوار ي

16- صورت يكي از الهه گان كشتزارها قرن دوم قبل از ميلاد دتاي يك نقاشي ديواري


مزار هكسو (تصوير 17) است كه از قبرستان ديپولون به دست آمد. همچنان كه در مورد بيشتر نقشهاي برجستة به دست آمده از مقابر دورة كلاسيك ديده شده است، پيكره‌هاي اين سنگ مزار در يك چارچوب مختص معماري جا داده شده‌اند. شخص متوفي روي صندلي نشسته، پشت و پاهايش با خميدگي مختصري نشان داده شده كه حكايت از گذاري قطعي از شكلهاي منجمد معماري به شكلهاي زندة اين پيكره‌ها دارد. هگسو به گردن‌بندي (كه در اصل با رنگ نشان داده شده بود) از جعبه‌اي در دست خدمتكارش بيرون آورده است مي‌نگرد. نگاههاي آرام اين خانم و خدمتكارش در روي دست راست هگسو با يكديگر تلاقي مي‌كنند زيرا اين دست كه درست در مركز لوحه قرار دارد، نقطة كانوني تركيب‌بندي مزبور است. اين سنگ مزار كه در آخرين سالهاي سدة پنجم حكاكي شد، حالت احساساتي بسياري از آثار آن روزگار را ندارد؛ گيرايي جدي اين صحنه، سنگ مزار هگسو را به عظمت ساختماني تنديسهاي پارتنون پيوند مي‌دهد.

اين نقش برجسته، هيگسو را كه زيرسنگ مدفون است، همچون انساني زنده باز مي‌نماياند.

اين نقش برجستة يوناني، ضمن آنكه همة آن محدوديتهاي خام دستانه را در نورديده است، آن شفافيت و زيبايي طرح و تركيب را حفظ كرده كه ديگر نه هندسي است نه زاويه‌دار، بلكه آزاد و آسوده است. آنگونه كه نيمة بالاي تصوير به وسيله انحناي بازوان اين دو زن محاط شده است، و تناظر اين خطوط با منحني‌هاي صندلي، شيوة ساده و طبيعي كه دست زيباي هيگسو را در كانون توجه قرار داده، چين و شكن جامه‌اي كه پيكرش را پوشانده و گوياي آرامش و آسودگي است همة اينها، براي ايجاد آن هماهنگي بي‌آلايشي كه هنر يونان در قرن پنجم پيش از ميلاد به جهان عرضه كرده است، در كنار هم قرار گرفته‌اند.

علاه بر هيگسو، سنگ‌مزارها و لوحه‌هاي يادبود بسياري وجود دارد كه براي يادبود زنان جوان بكار مي‌رفته‌ است.

17- سنگ مزار هيگسو ، حدود سال 400 قبل از ميلاد ، مرمر ارتفاع 147 سانتي متر


 


قوة ابتكار هنرمندان در دوره‌هاي بعد با استاديشان در فن خويش برابري مي‌كرد. از تكرار خسته شده بودند؛ گويي كه انتقاد راسكين را پيش‌بيني كرده، مصمم بودند كه حقيقت و اصالت اشخاص و اشيايي را كه مي‌ساختند نشان بدهند. ديگر هنر خود را محدود به تجسم كمال و زيبايي، ورزشكاران، قهرمانان، و خدايان نمي‌كردند، بلكه از كارگران، ماهيگيران، موسيقيدانان، مردم عادي، سواركاران، و خواجه‌سرايان مجسمه‌هاي مختلف مي‌ساختند و، در كودكان، دهقانان، اشخاص جالب مانند سقراط، چهره‌هاي خشمناك مانند دموستن، صورتهاي نيرومند و ستمكارانه چون ائوتودموس پادشاه يوناني باكتريا -، و اشخاص منزوي متروكي چون پيرزن بازار و موزة مترپليتن نيويورك، به دنبال موضوع مي‌گشتند. زندگي را با رنگارنگي و پيچيدگي آن پذيرفته، در لذايذ آن شركت مي‌كردند. ترديد نمي‌كردند كه شهواني باشند؛ والديني نبودند كه نگران عفت دخترانشان باشند؛ فيلسوفاني نبودند كه از نتايج اجتماعي فردگرايي اپيكوري بهراسند. زيبايي بدن انسان را مي‌ديدند و آن را به قالبهاي جذابي در مي‌آوردند كه لااقل براي مدتي به چين و چروك پيري و زمان گذران پوزخند مي‌زد. آزاد از قيود دورة كلاسيك، خود را به عواطف ظريف تسليم كردند و، احتمالاً با احساسي صادقانه، چوپاني را كه از سرخوردگي در عشق به حالت مرگ افتاده، سرهاي زيبايي را كه در راه معشوق بر باد رفته بودند، و مادراني كه غم فرزندانشان را داشتند تصوير مي‌كردند. اينها نيز به نظر آنها در شمار حقايقي بودند كه بايد ثبت شوند. و بالاخره با واقعيت درد و غم، فاجعه‌هاي دردناك، و مرگ نابهنگام روبه‌رو شده، براي آنها جايي در معرفي خود از زندگاني بشر منظور مي‌كردند.


18- پيرزن بازار ، متر پليتن نيونورك


اهميت زن در معماري يونان:

آكروپوليس:

با توجه به موضوع بحث اين تحقيق ما از معماري يونان، معماري آكروپوليس را برگزيده‌ايم و با توجه به وجود دو سبك اصلي معماري يونان (دوريك يونيك) از بناهاي آكروپوليس (تصوير 19 و 20) بناي پارتنون به سبك دوريك كه شيوه‌اي كاملاً مردانه است و بناي درختئوم به سبك يونيك كه شيوه‌اي است با ظاهري پايدار و ظرافت زنانه انتخاب كرديم%

آكروپوليس آتن و يادمانهايش صخرة آهكي عظيمي كه بر آتن سايه افكنده در دوران ميسنيها جايگاه كاخ سلطنتي بود، و در دورة كهن محل حرمهاي اصلي شهر، هنگامي كه ايرانيان در 480ق.م به آتن حمله كردند، توانستند برج و باروي شهر را تسخير كرده، و چوب‌بست پيرامون معبد بزرگ و تازة آتنا، الاهه نگاهبان آتن، را كه آن زمان در مرتفع‌ترين مكان آكروپوليس قد برافراشته بود به آتش بكشند. آتنيها كه در سال بعد به شهر بازگشتند، سوگند ياد كردند كه آكروپوليس را در همان وضعيت ويران شده‌اش به عنوان يادبودي از هتك حرمت وحشيانه‌ نسبت به مقدسات آنان، رها كنند. با اين همه، آنان از تكه‌پاره‌اي مرمر، از جمله استوانه‌هاي قاشقي تراش نشدة نخستين معبد پارتنون و بسياري از تنديسهاي دوران كهن، به صورت مصالح ساختماني در استحكامات نو استفاده كردند. به نظر مي‌رسد كه آتنيها تا 449 ق.م. از سوگند خود پشيمان شدند، زيرا در آن سال يكي از بلندپروازانه‌ترين برنامه‌هاي ساختماني را در تاريخ آغاز كردند. گويا پول مسئله‌اي نبود. راه‌حل پيشنهادي پركلس ساده بود. پس از پيروزيهاي 480-475ق.م.، آتنيها مسبب ايجاد اتحاديه‌اي از دولتشهرهاي يونيه بر ضد ايرانيان مهاجم شدند كه چون محل اجتماع و خزانة آن در جزيرة دلوس (Delos) بود، به اتحاد دلوسي مشهور گرديد. سالها آتنيها دولتشرهاي كوچك‌تر را موافق خود نگه داشته بودند، حال، اتحاديه دلوسي به طرزي نامحسوس و اجتناب‌ناپذير در واقع به يك امپراتوري آتني بدل شد. با دولتهايي كه قصد بريدن از اتحاديه را داشتند، مانند شورش كننده رفتار مي‌شد و مورد عقوبت شديد قرار مي‌گرفتند. در ظاهر به منظور امنيت بيشتر، در 454 ق.م. خزانه به آتن منتقل شد. چند سال نگذشت كه خزانه براي بازسازي آكروپوليس و يادمانهاي آن به كار گرفته شد از ديگر بناهاي شكوهمند آتن سخن نمي‌گوييم، از پريكلس سخت انتقاد شد، اما كار با سرعتي شگفت ادامه يافت.

اگر فرش را بر اين بگذاريم كه هماهنگي و نظم از آرمانهاي يونانيان بوده، شايد چنين تصور كنيم كه اين مركز افتخار آفرين شهروندان آتني و محور فعاليتهاي ديني دولت كه به تازگي بازسازي شده بود، بر پاية اصولي منطقي سازمان يافته بود: اصولي به پيشرفتگي اصولي كه در معبدهاي مصري و كاخهاي بين‎‏النهرين چندان موفق بودند. چيزي بيش از اين نمي‎تواند با واقعيت فاصله داشته ابشد. در ظاهر فقط استبداد امپراتوران مي‎توانست درك يا احساس نظم را بر تمام عناصر پراكندة مركزي چنان سنتي تحميل كند. در واقع، تا پيش از دورة يوناني مآبي، هيچكدام از حرمهاي يونانيان طبق اصول تقارن يا هيچ منطقي جز اصول دستيابي آسان به ساختمانها، انتظام نيافت. بزرگ‎ترين جرم يوناني، جرم زئوس در المپيا، در تمام لحظهغهاي تاريخ حياتش، مشتي در هم و برهم از معبدهاي كوچك و بزرگ، زيارتگاهها، محرابها، ستونبندها و دسته دسته تنديسهايي بود كه هر يك بي كمترين توجه به بناهاي مجاور برپا شده بود. حتا معبد زئوس نيز در وسط جا نگرفته بود.

19- ماكت آكروپوليس آتن ، حدود 405 قث . م ـ(چشم انداز از شمال غربي ) م

20- نقشه كف  آكروپوليس ، آتن


پارتنسون:

مهمترين بناي آكروپوليس كه بر روي بلندترين نقطة كنارس جنوبي تپة آكروپوليس قرار گرفته بناي پارتنون (تصوير 21 و 22) است.

اين بنا مشرف بر سراسر شهر اتن (براي بيشتر به جلوه‎درآمدن آن از فواصل دور بخاطر اهميت آن و بخاطر حرمت گذاري به بناهاي مقدس) مي‎باشد.

پارتنون به شيوة دور يك شيوه‎اي مردانه،‌دقيق و خنك بنا شده است. اين بنا بزرگترين و تنها بنائي است كه ساختمانش بر اثر وقوع جنگ پولوپونز متوقف نماند.

علت نام پارتنون: نام آن گرفته از قبيله دوري‎هاست. قبيله‎اي كه اسپارت‎ها به آن تعلق دارند.

-علت ساخت پارتنون: مصداقي كه جهت تأمين معبد پارتنون ياد مي‎كنند بيشتر جنبه افسانه‎اي و مذهبي ندارد. مي‎گويند چدن معبد الهه آتنا با اتنوس دختر زئوس‎هاي آتن در 480ق.م توسط ايرانيان ويران گشت. پريكلس آرزو كرد روزي بتواند معبدي به نام و در خور اين رب النوع آتني بنا كند و بنايي باشد به منظور تجليل از آتناي عذر الهه جامي شهري كه به افتخار او آتن ناميده شده است.

از اين رو وقتي به رياست حكومت رسيد بلافاصله به تأمين پارتنون همت گماشت. ساختن معبد 20 سال طول كشيد و سرانجام در 435 ق.م به پايان رسيد.

21- نقشه كف پارتنون ، آكروپوليس ،آتن 1- استخر 2- تنديس آتناي عذرا 3- خزانه


 

22- پارتنون

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


معماري پارتنون

 زماني كه پريلكس آكروپوليس را از نو ساخت، معبدها را در محلهاي مقدس سابق بنا كرد، و هرجا كه توانست از پي باقي مانده از ساختمانهاي قديم‎تر استفاده كرد؛ در نتيجه، پارتنون (معبد آتنا يا آتنه)، يعني اصلي‎ترين ساختمان در آكروپوليس و به تأييد همگان بزرگترين يادمان معماري يوناني،‌هيچگاه در روزگار كهن در وضعيت همساز نسبت به بناهاي مجاور خود ديده نشده است. زماني تصور مي‎شد كه چشم‎انداز معبد آتنا از راه مقدس (Sacred Way)، كه از دروازة ورودي مي‎گذشت به واسطة‌ساختماني چند در واسط راه، تا اندازه‎اي مسدود مي‎شده است. در واقع، ساختمان كوچك ستونداري كه در ماكت (تصوير 19) درست در روبرو و در سمت چپ معبد آتنا ديده مي‎شود يك دروازة ورودي است، و شكل و اندازة حقيقي آن هنوز محل ترديد است. مهم‎تر اين كه، پژوهشهاي باستان شناختي جان دابينز (John.J. Doccins) و رابين ردوز (Robin F. Rhodes) نشان داده كه ضلع يا بال بيرون نشستة حرم آرتميس برائورونيا (Artemis Brauronia)، كه ديوار شرقي كه با كالكوتيك (Chalkotheke/انبار مفرغي؛ زرادخانه) مشترك است، همانگونه كه هم در ماكت و هم در نقشة كف ديده مي‎شود (21-19)، آخرين مرحلة معمار حرم را تشكيل مي‎دهد، و پس از بناي پارتنون ساخته شده است. بنابراين، حتا اگر بال بيرون نشسته بعدها منظرة معبد را مسدود مي‎كرده، وقتي پارتنون ساخته شد مانعي ايجاد نمي‎كرده است. چشم انداز اولية پارتنون از گوشة شمال غربي،‌ براي پرستند و بازديده كنندة معمولي،‌همان اندازه روشن و گسترده بود كه امروز. اين بناي عظيم، وقتي با همة عظمت مكعب-نماي آن همزمان از جلو و كنار ديده مي‎شد، چنين به نظر مي‎آمده كه به طور طبيعي از پاستوني صخره‎اي قدر برافراشته است. اندك ميل ستونهاي بيروني به طرف داخل، كه هر چه به مركز نماي غربي نزديك و نزديك‎تر مي‎شويم كاهش مي‎يابد، اين اثر را دارد كه وقتي از دروازهة ورودي بسيار كوتاه به نزديكي معبد مي‎رسيم، بلندي ظاهر بناي بالاي سر ما را بلندتر جلوه مي‎دهد، و مي‎توانيم بي‎ترديد بگوييم كه اين همان است كه مورد نظر معماري بوده، يعني مي‎خواسته بي‎قاعدگي مهارناپذير محوزه را به عنوان ابزاري براي اعتلاي شكوه و جلال معبد به كار گيرد. تنديس مفرغي غول‎آساي آتنا پروماخوس (Athena Promachos)، كار سترگ فيدياس (phidias) كه از سلاحهاي ذوب شدة ايرانيان مسلح به كلاهخود زراندود، زره، سپر و نيزه ريخته شده، و براي كشتيهايي كه در دور دستهاي دريا مي‎راندند قابل رؤيت بود به نظر مي‎آمد كه در كنار اين حرم الاهة نگاهبان آتنيها ايستاده و محافظ آن است.

از ديدگاه امروزيها، ديگر جنبه‎هاي معبد آتنا وضعيت چندان رضايتبخشي نداشت. ستونبند جنوبي بيش از آن اندازه به خاكريز دفاعي نزديك بود كه ميدان ديد راحتي ايجاد كند، اما حتا همين وضعيت داراي اين امتياز بود كه نگاه هر كس را كه دور معبد به سمت جنوب مي‎گشت به طرف بالا به جانب كتيبه دور ديوار حرم معطوف مي‎كرد. حسن ستونبند شمالي محوطه‎اي باز و وسيع بود، اما فضاي روبروي ضلع شرقي، يعني ورودي اصلي، چندان بسته و محدود بود كه نمي‎توانست ديد مناسبي ايجاد كند. بي‎ترديد يونانيان مي‎توانستند به مراد دل خود كل يك ساختمان را حتا از زواياي قناس يا ناقص در ذهن مجسم كنند. اما شكلهاي معماري كريستال گونة بناهاي عهد پريكلس، حتا در وضع مخروبة امروزيشان، با شكويه بي نظير، بر فراز شهر و جلگه باريك آن قد برافراشته‎اند؛ اين بناها كه گويي با دستي آسماني بر آن صخرة عظيم نهاده شده، با كوههاي اطراف به رقابت برخاسته‎اند، بي آن كه محدوديتهاي طبيعت را تشخيص دهند، جز آن كه اينجا و آنجا به سود خود از آن بهره‎ برده‎اند.

از بيشتر ساختمانهاي كوچك تر آكروپوليس اكنون فقط از طريق حفاريها آگاهي داريم، و تنديسهايي كه روزگاري آكروپوليس را مي‎آراستند بي هيچ نشان برباد رفته‎اند. اما پارتنون سده‎‏ها به عنوان بنايي ديني محفوظ ماند. اين بنا پياپي به كليسايي بيزانسي، كليسايي كاتوليكي، و به مسجدي بدل شد كه در اين مرحلة اخير مناره‎اي را نيز به رخ بينندگان مي‎كشيد. اگر چه بخش دروني آن بارها تغيير شكل داده، قسمتهاي خارجي با تمام كارهاي سنگتراشي تا 1687 دست نخورده باقي ماند. تركها، كه در آن زمان با ونيزيها در جنگ بودند، از معبد به عنوان انبار باروت استفاده مي‎كردند. گلولة توپ ونيزيها به ساختمان اصابت كرد و انفجار حاصله مركز آن را ويران كرد. ونيزيها در تلاش بدفرجامي كه به قصد غارت بعضي از تنديسهاي سنتوري بنا به عمل آوردند، ويرانگري را يك گام بيشتر بردند و آن وقتي بود كه تنديسها به هنگام جابه جايي به زمين افتاده و خرد شدند. در 1801-1803، تامس بروس (Thomas Bruce)، لرد الگين (Lord Elgin)، ديپلماتي بريتانيايي،‌ در اوضاع آشفته‏‎اي كه آن زمان بر آتن حاكم بود، با انتقال بسياري از تنديسها و نقشهاي برجسته به لندن، بيشتر آنچه را كه از مجسمه‎ها باقي مانده بود از نابودي احتمالي نجات داد. در سدة كنوني ستونبند شمالي، با استفاده از كم و بيش تمام ميله‎هاي استوانه‎اي ستونهاي اصلي، به دقت نصب شده و كار روي ستونبند جنوبي آغاز شده است.

عقيده بر اين است كه پريكلس پيكرتراش آتني، فيدياس، را عهده‎دار كل كارهاي هنري خود كرد. شايان ذكر است كه او هيچ يك از دو مجسمه ساز بزرگ، تراشيدة تك پيكره‎هاي قهرماني، يعني مورون و پولوكليتوس، را كه در اوج شكوفايي خود بودند، انتخاب نكرد. كار ساختمان در 447ق.م آغاز و در مدتي بس كوتاه يعني نه سال تمام شد، البته به جز كارهاي پيكرتراشي آن كه تا 432ق.م سامان يافت. ايكتينوس براي ساختمان تازه كه تا مدتها بعد پارتنون خوانده نمي‎شد (پارتنوس به معناي «عذرا») از پيهاي معبد قديم‎تر آتنا استفاده كرد و برآنها افزود؛ اين عنوان در اصل تنها بر خزانه اطلاق مي‎شد. گرچه ابعاد اين معبد، كه به موجب كتيبه‎هاي موجود، «معبد بزرگ» خوانده مي‎شد، چندان بزرگ‎تر از ابعاد معبد زئوس در المپيا نيست، بي ترديد بسيار بزرگ‎تر جلوه مي‎كرده است. پارتنون يك معبد متعارف به سبك دوريك است، اما از اين لحاظ كه به جاي شش ستون در جلو هشت ستون، و به جاي سيزده ستون در هر طرف هفده ستون دارد، با بيشتر معبدهاي پيشين تفاوت دارد.

ايكتينوس،‌به ياري كاليكراتس و تحت نظارت فيدياس و پريكلس، بناي معبد جديدي را براي آتنة پارتنون آغاز كرد. وي، در انتهاي غربي عمارت، براي دختران كاهنة آتنه تالاري ساخت و آن را خانة «دوشيزگان» نام گذارد، ولي با گذشت زمان سهل‎انگار، نام اين جزء، به حكم نوعي استعارة معماري، به كل آن بنا اطلاق شد. ايكتينوس مرمر سپيد كوه پنتليكوس را، كه رگه‎هايي از دانه‎هاي آهن داشت، مصالح كار خود قرار داد، و ملاط به كار نبرد. پاره‎هاي سنگ را چنان بدقت چهارگوش ساخته و صيقل داده بود كه هر پاره، پارة ديگر را به خود مي‎گرفت و چون يك قطعة واحد به نظر مي‎آمد. قطعات استوانه‎اي شكل ستونها را سوراخ مي‎كرد تا تير نازكي از چوب زيتون در آنها جاي دهد. سپس قطعات ستون را بر روي هم مي‎گذارد و قطعة بالايي را آن قدر بر قطعة زيرين مي‎گرداند و مي‎ساييد كه دو سطح مجاور صاف و هموار گشته، به يكديگر مي‎پيوستند و فاصلة ميانشان تقريباً از نظر محو مي‎شد.

اين بنا به سبك دوريك يكدست، و از سادگي بناهاي دوران كلاسيك برخوردار بود. طرح آن مستطيل بود. زيرا يونانيان به اشكال مستدير و مخروطي توجهي نداشتند، و از اين روي، در معماري يونان، طاق مرسوم نبود، هر چند كه معماران بدون شكل با آن آشنايي داشته‎اند. ابعاد عمارت از حدود اعتدال تجاوز نكرده بود: 70×30×20متر. گويا، در سراسر اين بنا، تناسبي چون قانون تناسب پولوكليتوس رعايت شده بود، و همة مقياسات آن با قطر ستون تناسبي معين داشتند. در اينجا، هر ستون پنج برابر قطر خود بلندي داشت. در هر ستون از پايه تا ميانه اندكي (در حدود 2 سانتيمتر) قطورتر، و از ميانه تا بالا، بتدريج باريك مي‎شد، و به طرف مركز ستونبندي خود متمايل بود. ستونهايي كه در گوشه‎ها قرار داشتند اندكي از بقيه قطور تر بودند.

(به علت جلوگيري از خطاي ديد) زيرا ضخامت بيشتر ستون‎ها كناري از تغيير شكل دادن آنها در اثر خطاي ديد جلوگيري مي‎كردند. دليل اين ضخامت براي بيان قدرت تحمل آنها در برابر بارسنگين است و اينكار نه به خاطر عملكرد ساختماني بلكه براي بيان سمبليك به كار گرفته شده است.

هر خط افقي كه بر پاية ستونها و بر كتيبه‎ها از يك سر به سر ديگر كشيده مي‎شد اندكي انحنا داشت، چنانكه اگر چشم بر يك سر هر خط ظاهراً افقي قرار مي‎گرفت، آن سوي خط را بتمامي نمي‎توانست ديد.

پارتندن از لحاظ نقشه ساختماني يك معبد دور ستوني است عرض آن اندكي از يك دوم طولش بيشتر است مقصورة پارتنون به دو بخش تقسيم شده است در بخش بزرگتر تنديس آتنا پارتنوس قرار گرفته بخش كوچكتر بعنوان كنج خانة اتحادية ولوس طراحي شده است ولي بخش عمدة پولي كه اعضاي اژه‎اي اين اتحاديه به كنج خانه سرازير مي‎كردند صرف اجراي پروژه‎هاي ساختماني جاده طلبانه پريكلس مي‎شد. درون دو اتاق به طرق متفاوت آراسته شده بود خود مقصوره دو رديف ستون كوچك براي نگه‎داشتن سقف دارد. هدف از ساختن اين دو رديف ايجاد بالاخانه يا رواقي بوده است تا بازديدكنندگان از آنجا بتوانند تنديس آتنا را كه پس آن هنوز برجا مانده است ببينيد اين كنج خانه چهار ستون تكي به شيوة يونيك داشت يكي از چندين ويژگي يونيك در ساختماني كه بدون آن دور يك مي‎شد، ويژگي بعدي كتبية پيوستة تنديس است كه دورادور ديواره بيرون و مقصوره مي‎چرخد پارتنون صرف نظر از اجزاء يونيك عصاره‎اي از معبد كلاسيك دوريك است و طرح پالايش شيوه به شمار مي‎رود.

تماشاگر به محض ورود به حرم در پيشگاه با ابهت تندس دوازه متري آتنا مي‎ايستاد، پرتوي كه به تندسي مي‎تابيد ضعيف بود، چون تنها نور موجود در معبد بدون پنجره از در شرقي مي‎تابيد و البته، شديدترين حد آن در هنگام صبح بود. بر پاية گزارشهاي ادبي در بارة اين تنديس، و از روس نسخه بدلهاي كوچك قديمي، نمونه‎اي بر مقياسي كوچك ساخته شده است. (25-23) گرچه هر نوع بازسازي ناكافي خواهد بو. با همين نمونة كوچك به عنوان اساس، و به ياري تخيل شاعرانة فراوان، مي‎توانيسم مجسم كنيم كه عظمت تنديس اصلي چه بوده است. ورقه‎هاي نازك عاج و صفحه‎هاي طلايي پيوسته به صفحه‎هاي چوبي،‌ روي بدنه‎اي پر از قسمتهاي مختلف چيده شده بود تا طوري به نظر آيد كه گويي همة اجزاي گوشتي بدن از عاج خالص و همة‌ پارچه‎هاي پوشيده بر آن از طلاي ناب است. حوضچة آب كم عمقي در زمين روبروي تنديس نقش وسيلة‌ مرطوب‎كننده را ايفا مي‎كرد كه از منقبض شدن  وشكاف خوردن عاجها در هواي خشك كن جلوگيري مي‎كرد و نيز بي‎ترديد، كار استخري را براي بازتاباندن عكس الاهه پرتوافشان مي‎كرد، و سرانجام در حكم منبعي از نور بازتابيده بود كه بر تمام صورت تنديس باز مي‎تابيد. هيچ نسخه بدل بزرگي وجود ندارد كه نشان دهد چهره آتنا چگونه بوده، اما از سر آتناي لمنيايي (Leminan Athena/ت 24)، كار فيدياس، كه آن نيز زماني در آكروپوليس قرار داشت و اكنون ديگر از ميان رفته، نسخه بدلي رومي، از مرمر، به دست ما رسيده كه قانع كننده است. گرچه اين اثر بسيار كوچك‎تر و، از نظر حالت غير رسمي تر از آتناي عذراي مقدس بود، از اعضاي آرام، روشن و هماهنگ چهرة آن مي‎توان دست كم نشاني از زيبايي از دست رفته گرفت. دست چپ آتنا سپري را بر فراز تنة پرپيچ و خم مار مقدس نگه داشته بود، و بر دست راست دراز شده‎اش تندريس زرين و صد و هشتاد سانتي‎متري پيروزي ايستاده بود، آتناي غذرا چندان عظيم بود كه نقشهاي برجستة باشكوهي، از آثار قيدياس، هر دو طرف سپر، پاية تندسي، حتا ضخامت كف صندليهاي الاهه را زينت مي‎داد. بنابر منابع ادبي كهن، فيدياس تنديس عاج و طلاي بهتري از زئوس بر تخت نشسته، براي معبد زئوس در المپيا ساخت. تنديسي چنان بلند كه اگر زئوس برپاهايش برمي‎خاست، سرش از سقف معبد بيرون مي‎زد.

ما هيچ تكه تنديسي نداريم كه بتوانيم با اطمينان به فيدياس منسوب بدانيم، با وجود اين كارهاي انجام شده تحت هدايت او و آنچه شايد از روي الگوهاي پارتنون او ساخته شده، با معماري اين بنا و با گزارشهاي ادبي در بارة سبك فيدياس همساز است. او شيوه‎هاي نويي براي تلفيق پيكره‎هاي ايستاده و سواره در قالب گروههاي عمليات آزاد ابداع كرد؛ شكوهي تازه از نسبتها و هماهنگي حركت پديد آورد؛ نخستين كسي بود كه براي نماياند انبوهه‎هاي اندام، افزايش تأثير حركت، و بيان ماجرا و جذبه موضوع تنديسها، از جامه پردزاي بهره گرفت؛ فيدياس باني هماهنگي پوياي تازه‎اي ميان تركيب‎بندي پيكره‎اي و معماري بود. بي ترديد ما با نابغه‎اي جهاني روبروييم، نسختين نابغه در، تاريخ، فردي يگانه در هنرهاي تجسمي در جهان باستان، و شايد از بزرگترين كساني كه در اين حوزه تا آن زمان وجود داشته است. تأسفبار است كه بگوييم فيدياس مانند بسياري از بزرگان آتن (مانند تميستوكلس /Themistocles كه نفي بلد شد؛ سقراط كه به نوشيدن شوكران واداشته شد)، فرجامي خفتابر داشت. او به اتهام بي‎ديني توسط اهالي حسود شهري كه به شكوه جاودانش كمكها كرده بود، به ناحق روانة زندان (يا تبعيد) شد.

23- صورت بازسازي شده پيكره غول آساي آتنا ، كار فيدياس بر مقياسي كوچك ، حدود 438 ، 432 ق . م براي حرم پارتنون

24- فيدياس ، آتناي لمينايي حدود 450 ق. م نسخه مرمر رومي از اصل مفرغي ، بلنديس 44 سانتي متر


25-  آتنا پارتنوس


يك آتناي عظيم تصوير 26 ديگر از برنز به بلندي 9 متر در شمال غربي پارتنون قرار دارد كه آتناي پروماكوس (Promachos يعني آتناي محافظ) مي‎نامند (سازندة اين مجسمه را نيز فيدياس مي‎شناسد)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


پارتنون پيكره سازي

زينت كاري پارتنون بي ترديد بلندپروازترين برنامة پيكرتراشي بود كه يونانيان باستان تا آن زمان بر عهده گرفته بودند.

نقوش4گوشه تنبيه‎ها مربع كامل نبود بلكه طرح آنها چنان بود كه از پايين مربع كامل به نظر آيند. انحنايي كه به خطوط افقي مي‎دادند، شيوة هوشيارانه‎اي بود كه خطاي باصره را اصلاح مي‎كرد؛ اگر چنان نمي‎كردند، خطوط پاية ستونها، در ميان، فرو رفته به نظر مي‎رسيد؛ و ستونها از پايين به بالا بتدريج نازك، و ستونهاي گوشه‎ها باريكتر از ديگران و متمايل به بيرون ديده مي‎شد. اما اين گونه دقت، بدون شك، مستلزم آگاهي فراوان بر رياضيات و علم مناظر بود؛ اين معبد تنها يكي از مظاهر كمال معماري يونان را، كه در آن علم و هنر دست به هم داده بودند، تشكيل مي‎داد. در بناي پارتنون، چنانكه در علم فيزيك معلوم است، هر خط مستقيم داراي انحنايي بود؛ و هر جزء آن به صورت تركيبي دقيق، چنانكه در نقاشي مشهود است، به سوي مركز گرايش داشت؛ در نتيجه، نرمي و زيبايي خاصي در آن پديد آمده بود كه گويي به سنگها حيات و آزادي مي‎بخشيد.

تزيينات افريز، كه بر بالاي قسمت سادة كتبيه قرار داشت، از يك رديف شيارهاي عمودي سه گوش تشكيل يافته، و در ميان آن، با فاصله‎هاي معيني، نقوش چهارگوش جاي گرفته بودند. اين نود و دو نقش چهارگوش داراي تصاويري بر جسته بودند كه بار ديگر جدال ميان «تمدن» و «توحش» را نمايش مي‎دادند: از پيكار يونانيان با مردمان تروا و آمازونها[1] سخن مي‎گفت، و جنگ ميان لاپيتها و قنطورسها،[2] و نزاع خدايان و غولان را بيان مي‎داشت. اين الواح، بدون شك، اثر دستهاي گوناگون هستند، و استاداني چند، با ورزيدگيهاي ناهمسان، به تراشيدن آنها پرداخته‎اند. اين حجاريها، از لحاظ زيبايي و كمال، به پاية افريز محراب نمي‎رسند؛ لكن، سر برخي از قنطورسهاگويي اثر قلم رامبراند است بر سنگ. بر نماهاي مثلثي شكل خارجي، پيكره‎هايي به قامت قهرمانان حجاري شده بود؛ و بر نماي شرقي، بالاي مدخل، تماشاگران ولادت آتنه از سر زئوس را مي‎توانستند ديد.

به نظر مي‎رسيد، يكي پيكرة هبه، الاهة جواني بود كه جام جدايان او لمپ را از بادة آسماني پر مي‎ساخت، و ديگري نقش پر وقار الاهگان سرنوشت. در گوشة سمت چپ، سر چهار اسب ديده مي‎شد كه با چشمان درخشنده، منخرين باز، و دهانهاي كف كرده‎اي كه حكايت از سرعتشان مي‎كرد، طلوع خورشيد را اعلام مي‎داشتند، و بر گوشة سمت راست، ماه گردونة خود را به سوي مغرب خويش مي‎راند اين هشت اسب زيباترين ابان تاريخ حجاري مي‎باشند. در نماي غربي، پوسيدون، بر سر حكمراني آتيك، با آتنه به مجادله برخاسته بود در اينجا باز تصاوير چند اسب ديده مي‎شد؛ گويي اين اسبان مي‎خواستند كه سخافت كارهاي آدميان را جبران كنند. نقوش كساني كه تكيه داده و آرميده‎اند، با فخامتي غير واقعپردازانه، از جويباري‎هاي آرام آتن حكايت مي‎كرد. بدنهاي مردان را بيش از اندازه عضلاني، و پيكر زنان را زياده از حد بزرگ ساخته باشند، لكن، در تاريخ حجاري جهان، بندرت ديده شده است كه چندين پيكرة گوناگون تا اين حد طبيعي و ماهرانه در سطح باريك يك نماي مثلث گرد آيند. كانسووا از اين نقوش توصيفي مبالغه آميز كرده است: «همة پيكره‎هاي ديگر از سنگند، اما اينها از گوشت و خون پديد آمده‎اند.

زنان و مرداني كه بر افريز نقش شده‎اند، از اين پيكره‎ها زيباترند. اين افريز، كه مشهورترين نقوش برجستة جهان را دربرداشت، به طول 160متر، در رواق و بر بالاي ديوار خارجي محراب كشيده شده بود. به گمان ما، در اين نقشها، دختران و پسران آتيكي‌، به مناسبت جشن مسابقات سراسري آتن، آتنه را ستايش مي‎كنند و هدايايي به پيشگاهش تقديم مي‎دارند. گروهي از آنان بر افريز غربي و شمالي، و گروهي ديگر بر افريز جنوبي حركت مي‎كنند، و در افريز شرقي، هر دو گروه در برابر الاهه قرار مي‎گيرند. الاهه نيز، با فخر و غرور، هدايا و بخشي از غنايم شهر خود را به زئوس و ساير خدايان اولمپي تقديم مي‎كند. سواراني زيبا بر اسباني زيباتر نشسته‎اند؛ صاحبدولتان بر گردونه‎ها جاي گرفته‎اند، و تودة مردم دلشادند كه در ركاب آنان پياده راه مي‎سپردند؛ دوشيزگان خوبروي و پيران خاموش و آرام شاخة زيتون و سيني نان بر دست دارند؛ خدمتگزاران كوزه‎هاي شراب مقدس را بر دوش حمل مي‎كنند؛ نوازندگان، با فلوتهاي خود، نغماتي بيمرگ و بي‎آهنگ مي‎نوازند. آدميان و جانوران، در تاريخ جهان، بندرت با هنري چنين رنج‎‏آميز تجليل و تكريم شده‎اند. حجاران مي‎توانستند در سنگي به قطر كمتر از شش سانتيمتر،‌ با سايه زدن و كنده‎كاري،‌ چان عمق و بعدي ايجاد كنند كه يك اسب، يا يك اسب سوار، در آن سوي اسب ديگر به نظر رسد، در حالي كه همة برآمدگي آنها از سطح به يك اندازه است چنين نقشه برجسته بديع و بيمانندي را در محلي چنان بلند جاي دادن شايد خطا باشد زيرا كسي نمي توانست به آساني در آن به تامل پردازد و همه زيبايي و ظرافت آن را در يابد ، فيدياس براي معذور داشتن خويش بدون شك چشمكي زده مي گفت : چنان كرده ام تا خدايان آنها را ببينند . اما در آن هنگام كه وي پيكرتراشي مي كرد زمان مرگ خدايان فرا رسيده بود .

 

27- ميلاد آنتا. يك بازسازي احتمالي از سنتوري شرقي پارتنون، كه با استفاده از عكسهايي از تنديسهاي اصلي تهيه شده است. آكروپوليس، آتن. جپ به راست از اين سوي تا آن سوي صفحه‎هاي 184-185: هليوس و اسبهايي كه ارابه‎اش را مي‎كشند؛ هراكلس يا ديونوسوس؛ پرسفونه (پيكرة دختر) و دمتر؛ ايريس؛ هستيابالئو، ديونه، آفروديت؛‌سلنه (فاهة ماه) و يكي از اسبهايي كه ارابه‎اش را مي‎كشد. 438-432ق.م مرمر، بزرگتر از اندازة طبيعي، موزة بريتانيا، لندن، و (تنه سلنه) موزة آكروپوليس، اتن.

 


 

 

 

 

 

 

 

 

الهه گان و ايريس

 

 


 سه الاهه

حركت در سه لاهه (تصوير 28)- كه شايد هستيا (Hestia)، ديونه (Dione) و آفروديت باشند جريان دارد كه به وجهي تحسين‎انگيز به طور گروهي لميده‎اند، گروهي كه هماهنگ با حركت نزولي قرنيز شيبدار سنتوري شرقي حركتي شيبدار پيدا مي‎كند. آفروديت آرنج و شانه‎هايش را به مادرش ديونه تكيه داده است، در حالي كه هستيا، كه به مركز تركيب‎بندي نزديك است، اندكي جدا نشسته. چينهاي تودرتوي جامه‎ها به پيكره‎ها چسبيده و پست و فرازهاي با شكوه بدنها و دست و پاها را بيشتر پديدار مي‎كند تا پنهان. همانگوه كه شايد توقع مي‎رود، چينها ديگر نشاني از شكلهاي زينتي جامه‎هاي دورة كهن ندارند، اما به صورت چينهاي ساده و طبيعت‎گرايانة سبك رسمي هم فرو نمي‎افتند. به نظر مي‎رسد كه جامه‎ها توان و تحرك خاص خود را دارند، و به صورت حلقه حلقه و حتا به شكل مارپيچهايي عجلوانه بر گرد تنديسها مي‎‏پيچيند، گويي هيجان شديد ناشي از معجزة اصلي، يعني تولد آتنا از سر زئوس، را به گوشة سنتوري منتقل مي‎كنند. از اين لحظه به بعد، نه تنها در هنر يوناني بلكه در هنر بيشتر تمدنهاي بعدي،‌حركت پارچه وسيله‎اي براي بيان هيجان مي‎شود.

28- سه الهه از سنتوري شرقي پارتنون ، حدود 438- 432 ق. م مرمر برزرگتر از اندازه طبيعي

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


اين تنديسها با خاصيت فراخي و آزادي حركاتي كه دارند ما را به شگفتي مي‎اندازند. در وجود آنها نه اثري از شقاوت مشهود است و نه از «بارقة رنج»، و نه در حقيقت اثري از هيچ‎گونه عمل خاص؛ بلكه هر يك از آنها مظهري است از ادراك عميق شعر «هستي». اين همان خاصيتي است كه در آسودگي اندام مردانة ديونوسوس و يا در نرمي و پري بدن سه الهه، كه پوششي نازك هيكلشان را به سان مايعي مواج در خود مغروق ساخته، مكنون شده است. هيكلها چنان آزادانه در عمق صحنه تجسم يافته‎اند كه گويي هاله‎اي از فضاي باز به گرد خود آفريده‎اند.

-پيكرة ديونوسوس

پيكرة مجلل مردانه‎اي، كه شايد هراكلس باشد (ت 29) به طرزي با شكوه در گوشة روبروي سنتوري شرقي (بيشتر پيكره‎هاي واقع در اين فاصله از بين رفته‎اند) راحت روي آرنجش تكيه داده است. او به توانمندي ديگر پيكره‎هاي عريان سبك رسمي است، هر چند كه حالت قهرماني آن كمتر خودنمايانه است. جنبة نو و نامنتظره پيكره، آرامش دلپذير عضله‎هاي شكم در زير قفسة سينه است كه چنين مي‎نمايد كه با هر دم زدني مي‎تپد. در نتيجة اين حالت آرام، جابجاييهاي تازه و هموارتر چشمها را از اندامي عضلاني يا استخواني به اندام بعدي مي‎كشاند. تجسم كمال مطلوب يوناني از كمال جسماني و مهار عاطفي را نمي‎توان اصيل تر و شكوهمندتر از اين به تخيل درآورد.

29- ديونوسوس ، از سمتوري شرقي پارتنون ، حدود 438- 432 ق . م مرمر، بزرگتر از ا ندازه طبيعي


چهارگوشهاي كتبيه همه صحنه‎هاي جنگ را به تصوير مي‎كشيدند-يونانيها بر ضد تراوها، يونانيها در برابر آمازونها، خدايان در برابر غولها، لپيتها بر ضد قنطورسها، چارگوشه‎اي كتبيه، مانند تركيب بندي سنتوريها، و بر خلاف گروههاي پيكره‎اي ايستاي المپيا، صحنه‎هاي پويايي را نشان مي‎دهند، كه هر يك از يك تركيب‎بندي سراسر متعادل، تك لحظه‎اي از حالت تأثير متقابل را متبلور مي‎كنند. براي آن كه گزارش جنگهاي ياد شده از فاصلة بيش از دوازده متر از سطح زمين خوانا باشد و براي آن كه اين گزارشها در نود و دو فضاي محدود جا داده شود، بيشتر در قالب تنديسهاي جفت جفت به حال جنگ تن به تن، تقسيم مي‎شد، كه «طرف مورد نظر ما» هميشه برنده نبود. ويژگيهاي شكلهاي متعدد تجسم اين تم واحد، غناي باورنكردني، ابداع است. يكي از بهترين گروههاي پيكره‎اي (ت30) به رغم تباه شدن سرهاي پيكره‎ها، لپيتي را در حال عملي غرورآميز نشان مي‎دهد كه، با سري انداخته به عقب، در حالي كه موي يك قنطوس را گرفته و به عقب مي‎كشد، به سمت راست خود يورش مي‎برد. كشش و تنش در اين تركيب بندي، كه در آن پيكره‎ها به نيروي حركت متضاد خودشان به طرف يكديگر كشيده مي‎شوند، به شكل خطوطي منحني بسيار زيبايي بيان شده؛ اين منحنيها را دامن بلند موجدار شنل لپيت كه با چينهاي هلالي آويزان شده و به تدريج كه به سمت بالا مي‎رود آرام آرام از انحناي آنها كاسته مي‎شود، نيرومندتر و مؤثرتر نشان مي‎دهد.

30- جنگ لپيت با قنطورس پاره از چهار گوش كتبيه در طرف جنوبي پارتنون ، آكروپوليس ، آتن حدود 440 ق .م  مرمر ، بلندي 42/1 متر


كتبية واقع بر پيرامون بالاي ديوار حرم (ت 31) مراسم راهپيمايي پان آتني (
Panathinic) را به نمايش درمي‎آورد-جشن سالانه‎اي كه طي آن جوانان آن به منظور اداي احترام به خداي حامي شهر تا آكروپوليس راه مي‎پيمودند، و هر چهار سال يك بار پليوس (جامة شال مانند) نويي مي‎آورند و بر تمثال چوبي قديم او در محلي نزديك آنجا به نام ارخنتئيون (Erechtheion) مي‎پوشاندند. راهپيمايي، همواره به صورتي نمايش داده نمي‎شد كه گويي در يك لحظه به وقوع مي‎پيوندد بلكه صورت تجربه‎اي تدريجي و فزاينده داشت، زيرا تماشاگري كه ازراف بنا مي‎گشت مي‎توانست در هر زمان تنها بخشي از آن را ببينيد. بعضي از با ابهت‎ترين بخشهاي اين تركيب‎بندي طولاني آنهايي است كه سواران را بر پشت اسبها و جوانان را درحال هدايت اسبها به صورت حركتي شكوهمند از پيكره‎هايي مي‎بينند كه برخي بر روي هم افتاده‎اند تا عمق زياد را به بيننده القا كنند(ت34) به منظور حفظ يكدستي مقياس در سراسر كتبيه و نيز، احتراز از پيدا شدن فضاهايي خالي در آنجاهايي كه اسبي نبود پيكرتراشان اصلي را برگزيدند كه در سراسر دوران پيكرتراش فضاهايي خالي در آنجاهايي كه اسبي نبود پيكرتراشان اصلي را برگزيدند كه در سراسر دوران پيكرتراشي يوناني در حوزة نقشهاي برجسته مورد پيروي قرار گرفت، و آن اصل كاهش اندازه‎هاي اسبها در مقايسه با اسب سوارها بود. راهرويي (ت35) كه در اصل بر روي در ورودي حرم قرار داشت و در آن، راهپيمايان از دو سوي ساختمان به هم مي‎پيوستند، بسيار زيبا است. پيكره‎هاي ايستاده تمام آرامش و وقار بديعي را كه يك پيكره مي‎تواند در چنين حالتي داشته باشد مي‎نمايند و در پارچه‎هايي كه زيبايي موزون تازه‎اي در آنها موج مي‎زند پوشيده شده‎اند. به راستي، اين كتبيه، كه طبق قواعد سبكهاي يوناني در تنها نقطة مجاز واقع بود، از نظر داشتن ديد كامل دربهترين نقطه قرار نداشت، چون بيش از نه متر بالاي صفة رديف ستون و در ساية سقف ايوان ستوندار جا داشت. با اين همه، ديدن كتبية مذكور چندان هم كه برخي نويسندگان عقيده دارند، دشوارنبود. در بيشتر اوقات روز، ‏آفتاب تند يونان كه از صفة مرمري رديف ستون و (درطرف جنوب) از ديوار حرم به بالا انعكاس مي‎يافته، بي ترديد نور ملايمي به درون ساية زير تيرها و تاوه‎هاي سقف مرمري مي‎پراكنده است. علاوه بر اين، سرها و شانه‎هاي پيكره‎ها با برجستگي بيشتري نسبت به بخشهاي پايين‎تر كنده كاري مي‎شد، نيز زمينة قرمز كتيبه پيكره‎ها را با وضوح در خور توجهي از هم متمايز مي‎كرد.

31- مدخل غربي حرم ( درونخانه ) پارتنون آكروپوليس ، آتن كه بخشي از كتبيه مرمري را نشان مي دهد .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


شكلهاي 32 و 33 قطعاتي از يك افريز يا كتيبة مطول را نشان مي‎دهند كه در قسمت فوقاني ديوار داخلي ساختمان پرستشگاه دور مي‎زده است و نيز رژة سالانة عيد رسم ربة‎‏النوع را باز مي‎نمايانند. در جريان مراسم اين اعياد هميشه مسابقات واعمال قهرماني انجام مي‎شده، كه يكي از آنها عمل خطرناك ارابه‎راني بوده است، كه ارابه‎ران در حالي كه چهار اسب ارابة چهارنعل مي‎تاخته‎اند بر آن مي‎جهيده و يا از روي آن به پايين مي‎پريده است. شكل 33 چنين نمايشي را تصوير مي‎كند. در نگاه نخست چه بسا تشخيص نمايش فوق در اين شكل دشوار باشد، زيرا نقش برجستة آن به شدت آسيب ديده است. نه تنها قسمتي از برآمدگيهاي اين نقش شكسته شده بلكه تمام رنگ آن از بين رفته است، چيزي كه احتمالاً باعث مي‎شده است كه پيكره‎ها بر روي زمينة داراي رنگهاي قوي كاملاً برجسته و نمايان ديده شوند. در نظر ما، رنگ و بافت مرمر شفاف آنقدر زيبايي دارد كه به هيچ وجه دلمان نخواهد آن را با رنگ بپوشانيم. ولي يونانيان حتي معابد مرمرين خود را با رنگهاي قوي متضاد مانند آبي و قرمز رنگين مي ساختند .

32- ارابه ران . حدود سال 440 قبل از ميلاد

دتاي افريز مرمر پرستشگاه پارتنون

33- اسب و سواركار حدود سال 440 ، قبل از ميلاد دتاي افريز مرمر ، پرستشگاه پارتنون

 

 

 


 

34- سواران بر نشسته سواري تاج گل بر سر مي نهد ، مهتر سوار را براي آماده شدن كمك مي كند . بخشي از راهپيمايي پان آتني از كتيبه شمالي پارتنون ، آكروپوليس آتن ، مرمر ، بلندي 06/1 متر

35- دوشيزگان و رهبران بخشي از راهپيمايي پان آتني از كتيبه شرقي پارتنون . آكروپليس آتن مرمر ، بلندي 09/1 متر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


سنتوريهاي غربي و شرقي پر بود از تنديسهاي بزرگ‎تر از اندازة طبيعي؛ نود و دو چهارگوش كتيبه به نقش سراسر برجسته تراشيده شده بود؛ و يك كتبيه يك تكه به سبك يونيك كه هيچ سه تركي موجب شكستگي آن نشده بود، دربالاي ديوار حرم يكسره به درازي 67/16متر، دورادور بنا كشيده شده بود. زمينه‎هاي سنتوريها با آبي درخشان، و زمينة چهارگوشهاي كتبيه و كتيبه‎ها با قرمز نقاشي شده بود. زر و زيورهاي فلزي بسياري بر آن افزوده بودند. موها و چشمها نقاشي شده بود، و سر ستونهاي با زينتهايي به رنگهاي درخشان آذين گرديده بود. چنين مي‎نمايد كه كل ساختمان با اين رنگهاي گوناگون جلال و جبروتي داشته است.

مجموعة شكوهمند تنديسهاي پارتنون تنها طي دوازده سال فراهم آمد. مؤيد اين عيقده كه همة تنديسها تحت نظارت كلي فيدياس آفريده شده يا دست كم بعضي از جنبه‎هاي سبك و منظور هنري او را نشان مي‎دهند-يكپارچگي و وحدت استثنايي ذوق و احساسي است كه در كل اين مجموعه ساري و جاري است. اما گسترة كار و سرعت اجراي آن بايد جمعيت انبوهي از هنرمندان را طلب كرده باشد؛ برخي از آنها بي‎ترديد پيكرتراشاني بسيار توانا بودند، و ديگراني سنگتراش بودند، شايد مسئول اجراي انديشه‎هايي كه به دست استادان در قالبهاي گلي طراحي مي‎شد يا شايد از روي نمودارهايي كه بر پاپيروس ترسيم مي‎شد كار مي‎كردند. اين كه تمام اين پژوهشهاي مقدماتي بتواند توسط خود فيدياس، كه آن زمان سخت سرگرم كار روي تنديس آتنا بود، صورت گرفته باشد، نامحتمل است. تنديسهاي برجامانده از دو سنتوري معبد، به رغم آسيبهاي سنگيني كه به آنها وارد آمده، در زمرة شكوهمندترين آثار كل تاريخ هنر به شمار مي‎آيد. سنتوري شرقي ميلاد آتنا، و سنتوري غربي مبارزه اتنا و پوسيدون بر سرسرزمين آتيكا را مجسم مي‎كرد، از تنديسهاي جداگانه، و نيز از طرح ترسيم شده توسط ژاك كري (Jacqued Garrey)، سياح فرانسوي، به وضوح برمي‎آيد ك هزمان اين تنديسها هنوز در جاي خود قرار داشتند.

36- ژاك كري . مبارزه ميان آتنا و پوسيدون بر سر سرزمين آتيكا ، طراحي از نيمه شمالي سنتوري غربي پارتنون ، آكروپوليس ، آتن 1673 م

37- رديف سواران ، از كتيبه غربي پارتنون . حدود 440 ق م بلندي 110 سانتي متر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


ارختئون.

واپسين بناي سده نجمي در آكروپليس آتن يعني ازختيئون (تصوير38) كه از 421 تا 405ق.م ساخته شده نامش را ارفئوس (Erechtheus)  شاه افسانه‎اي آتن گرفته بود. اين بنا درست در مقابل مردانگي پارئنون با شيوه ستون سازي پونيك (زنانه) قرار گرفته است.

38- ارختئوم . آكروپوليس ، آتن 421تا 405 ق . م (نماي جنوبي)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


ارختئوم در محل قديمي برگزاري رقابت تن به تن بين پوسيدون و آتنا براي مسلط شدن بر شهر آتن، يعني موضوع مجموعة تنديسهاي سنتوري غربي پارتنون،‌ ساخته شد. در همين نقطه، تخته سنگي وجود داشته كه به روايتي نوك نيزه سه شاخة پوسيدن بر آن كوبيده شده بود، چشمة آب شوري بوده كه در اثر اصابت نيزه سه شاخة پوسيدن از زمين جوشيبده بود، و درخت زيتون آتنا نيز در آنجا روييده بود. آرايش متقارن بازتابي از يك از هم گسيختگي و «فشار» حاصل از شكست قريب الوقوع و نهايي آتن در جنگ پلوپونزي به سال 404 بيش از ميلاد بوده باشد. بدين ترتيب، ارختئوم آنچنان كه درنقشة پيش‎بيني شده بود تكميل نشد و مي‎توان چنين فرض كرد كه در نقشة اصلي پيش بيني شده بود كه نماي غربي چنان بسط داده شود تا رواقهاي شمالي و جنوبي بتوانند در مركز ديوارهاي دراز و خلي از تزيينات واقع شوند. در نماهاي قائم بازسازي شده از اضلاع شرقي و غربي (ت 39) مي‎توان ديد كه در سمت شرقي، سطوح متفاوت كتبيه‎ها به طرز ملايمي تطبيق داده شده‎اند، حال آنكه در مورد سمت غربي چنين مي‎نمايد كه اينجا را شتابان به پايان برده‎اند و ديوار را با نيمه ستونهاي چسبيده به آن طوري ساخته‎اند كه فاصله‎‏هاي ميان ستونها را بتوانند با شبكه‎هاي مفرغي ببندند. از اين ستونها درگير، به ندرت در معماري كلاسيك يوناني استفاده شده است، ولي همين تدبير بعدها در معماري روي رواج و محبوبيت فراوان مي‎يابد. اگر كسي با پاره‎‏اي تصورات خشك در بارة شيوة معماري يوناني به اين بنا بنگرد، تأثير و نتيجة كلي ممكن است مأيوس كننده باشد؛ ليكن قرينه سازي ارختئوم، به عنوان عامل مكمل وحدت متقارن پارتنون، بي نهايت موثر است همچنان كه دختران ايستادة رواق دوشيزگان، ستونهاي دور يك پارتنون را تكميل مي‎كنند. گذشته از اين جزييات حكاكي شدة ارختئوم از لحاظ زيبايي مهذبشان، بي نظيرند.

39- طرح بازسازي شده تصويرهاي قائم نماهاي شرقي و غربي ارختئوم


 


ارختئون به گونه‎اي چشمگير نامنظم بوده و اين براي معبدي يوناني به ندرت پيش مي‎‏آمد، و سببش شايد نيازهاي آيينهاي  ديني بود كه معبد براي آن ساخته شده بود، اما اكنون فهم كامل آنها ممكن نيست. چهار اتاق اين معبد به سه ورودي سرپوشيده با اندازه‎هاي بسيار متفاوت ختم مي‎شود كه  روبه سه جهت جداگانه دارند. با وجود اين، نسبتها چنان سنجيده است كه جلوة بنا از هر جانب به طرزي نامنتظر هماهنگ به نظر مي‎رسد. در اينجا دو رواق يونيك با ستونهايي بسيار بلند و لاغر و سرستونهايي پر تكلف ديده مي‎شود؛ رواق بلندتر چهار ستون داشت و رواق كوچك‎تر شش ستون (يكي از آنها مفقود است). در رواق سوم (4)، به جاي ستون، شش دختر به شيوة كارياتيدها (ستونهاي زن پيكر) در خزانة سيفنيانها در دلفي سرستونهايي به سبك دوريك اصلاح شده و نيز پيشاني پونيك بنا را بر سرنگه داشته‎اند. با آسيبهايي كه پيكره‎ها را از ريخت انداخته، چنان آسوده ايستاده‎اند كه قطعه‎هاي مرمر با فرازشان گويي در هوا شناورند. اين حالت را كسي بازخواهد شناخت كه زنان مديترانه‎اي را هنگام حمل بارهاي سنگين روي سر، بي كمترين تلاش مشهودي ديده باشد.

با ديدن اين ستونها انسان بي اختيار از خود مي‎پرسد آيا علت اين كه دوهزار سال بعد يكي از واليان عثماني ساختمان مذبور را حرمسراي خود قرار داد، وجود همان پيكره‎هاي زنانه نبوده است؟ اگر هم چنين بوده است اقدام وي روي هم رفته بيجا نبوده است. زيرا در اين بنا ريزه‎كاري دلپذير شيوه پونيك نوعي ظرافت زنانه يافته است.

 

 

40-  ارختئون

41- رواق دوشيزگان ارختئون

 

 

 



اين رواق، طرح پيكره‎هاي ستوني پيشين به شيوة يونيك يعني گنج خانة سيفنوسيها(42) را در نظرمان مجسم مي‎كند، و مقايسة اين دو نيز مفيد است. پيكره‎هاي ستوني رواق جنوبي ارختئوم بر خلاف پيكره‎هاي ستوني گنج خانه سيفنوسيها داراي يك اسپر كامل نيستند بلكه اسپري دارند كه فقط شامل حاشية حمال و قرنيز مي‎شود. و قالبسنگهاي افقي بالاي حاشية حمال نيز با طرحهاي تزييني مدوري به تقليد از كتبية افتاده تزيين شده‎اند. اين به نظر مي‎‏رسد كه يك تغيير عمدي در تناسبها به وسيلة پيكرتراشان معبد ارختئوم بوده باشد تا از برجاي گذاشتن تأثيري مشابه پيكره‎هاي ستوني گنج خانة سيفتوسيها در بيننده كه با آن اسپرش داراي باري سنگين‎تر به نظر مي‎‏رسد جلوگيري كرده باشند؛ پيكرتراشان احتمالاً بر اين واقعيت آگاهي داشته‎اند كه پيكره‎هايي با حالت و ابعاد پر شكوه به ندرت مي‎توانند با رو ساخت معماري جسيمي كه قرار بود روي آنها قرار گيرد هماهنگ از آب درآيند. تغيير و تعديلهاي ارختئوم دلايل فني و زيبايي شناختي دارد: با آنكه سنگيني يك اسير كامل بر دوش پيكره‎هاي ستوني گنج خانة سيفنوسيها بود، در اين مورد، بار مزبور براي گردنهاي اين پيكره‎ها كه ضعيف‎ترين، نقطة آنها هستند بسيار سنگين مي‎نمود؛ ليكن ملاحظات هنري و زيبايي شناختي، احتمالاً انگيزة قوي‎تر بوده‎اند. بدين ترتيب، يك بار ديگر به معمار
پيكرتراش كلاسيك روبه‎روي مي‎شويم كه با قضاوت مدبرانة شگفت‎انگيزش واقعيتهاي ساختمان را با ضروريات زيبايي كمال مطلوب به صورت متعادل درمي‎آورد. پيكره‎هاي مزبور از سختي كافي براي القاي حالت ستوني و درجة انعطاف پذيري لازم براي القاي حالت اندامهاي زنده به بيننده برخوردارند. تلفيق به طرزي عالي صورت گرفته است. پيكره‎هاي گوشه‎اي، نشان مي‎دهند كه سنگيني بار سقف بر پاي بيروني آنها افتاده است. و به همين دليل، دخالتي در طرز ايستادن‎شان ندارد. همين حالت در پيكره‎هاي مياني تكرار مي‎شود يعني پاهايي كه زير بار نيستند. و از نقطة زانو خم برداشته‎اند، عموديهاي ساختمان به شمار نمي‎روند و در حالت طبيعي شاقول بودن آنها نيز دخالتي نمي‎كنند. اين پيكره‎ها از تمام عظمت ساختماني پيكره‎‏هاي آ‏فريدة فيدياس بر روي سنتوريهاي پارتنون برخوردارند؛ چين و شكنهاي جامه‎هاي آنها داستان قدرت آرام اندامهايشان را باز مي‎گويد، و اجباري كه معمار بر آنها تحميل كرده است فقط به تقويت حالت متعادل‎شان كمك مي‎كند.

 


42- نماي بازسازي شده گنج خانه سيفنوسيها در معبد آپولون در دلفي

43- يكي از ستونهاي رواق دوشيزگان در ارختنوم


 بررسي زن در جوامع ديگر (ايران)

جامعه‎شناساني كه بر اساس جامعه شناسي تطبيقي، در جوامع كشاورز امروزي باقي مانده در عص نوسنگي (به دليل قطع ارتباط جغرافيائي با ديگر مناطق) مطالعاتي انجام داده‎اند اعلام داشته‎اند، اين جوامه كه د بخش 2 نيمكره شمالي و جنوبي اقيانوس آرام و آمريكاي جنوبي و قستمي از جزاير تازه شناخته شده آمريكاي مركزي و مناطق دور افتاده آسياي جنوب شرقي قرار دارند،‌هنوز هم تحت سيستم سياسي اجتماعي «مادرسالاري» زندگي مي‎كنند. در روش فوق‏‎الذكرشوهران به دهكده‎هاي همسرانشان كوچ مي‎كنند. جداي از اختيارات زنان است و كودكان در هر حال با مادران زندگي مي‎كنند. در صورتي كه كودك پسر باشد پس از بلوغ قبيله را در جستجوي همسر ترك مي‎كند. دختران با مادران باقي مي‎مانند. مرد بدون اجازة‌ همسرش حق هيچگونه تعهدي در قبال شخص سوم ندارد. در اينجا به عنوان نمونه مردان قبايل از همه نظر، بوسيله زنانشان تأمين مي‎شوند. برتريهاي فكري زنان، در چاره‎جوئيهاي مربوط به مشكلات عمومي نظير طغيان آب رودخانه‎ها، استفاده از آسياب دستي در مواقع خشكسالي، احداث سيل برگردان در وقت بارشهاي سيل‎آسا فصلي،  دادن شيب مناسب به زمينهاي سيفي‎كاري و ساختن ظروف بسيار زيباي سفالين، روش بسيار پيچيدة حفظ و نگهداري غلات در فضاي هميشه مرطوب،‌پختن انواع نان از دانه‎هاي متفاوت، درمان بيماريهاي همه‎گير و تهية ضمادهائي با تركيبات پيچيده و اكثراً كاملاً موثر براي درمان مارگزيدگي و نيش زهر باقي گزندگان، درمان انواع بتهاي حنگلي با گياه داروهاي منطقه و تهية عطر از گلهاي معطر،‌ و در ساختن اشعار و آهنگهاي زيبا و روش بسيار لطيف و شاعرانه عشق‎ورزي كاملاً مشهود و مشخص است.

زنان قبايل «بالونزا» از مردان بالغ، براي امور كشاورزي و مربوط به زمين كمك نمي‎گيرند. علت اين امر اعتقادي پيچيده و يك «تابو»ي كهن است، مردان سالي يك بار در چشن عمومي كه يك هفته طول مي‎كشد پس از پايان بذرافشاني پپا بر زمينهاي زير كشت مي‎گذارند. در اين جشن كه با نوشيدن مقدار زيادي عرق برنج و شراب ميوه‎هاي جنگلي و مصرف نوعي مادة مخدر همراه است و تنها مردان از آنها استفاده مي‎كنند، آنها به كرات، با همسر خويش يا زنان ديگر هماغوشي مي‎كنند. بالطبع عده‎اي از زنان د گير و دار اين جشن باردار مي‎شوند. پسران تا سن بلوغ در زير سلطه و حمايت مادران زندگي مي‎كنند. اما برخي حرفه‎ها نظير تهيه دام براي صيد ماهي و ساختن نيزه و كمان و نوعي فلاخن براي شكار پرندگان بزرگ را از مردان فرا مي‎گيرند.

وظيفة عمومي مردان «بالونرا» دفاع از قبيله در صورت حملة زاهزنان و قبايل بسيار وحشي اطراف است.

زمين در مالكيت قبيله است اما اجازة كار بر روي آن تنها به دختران و زنان واگذار مي‎شود. زادگان از طريق مادر نسب مي‎برند و با نام تبار مادري خوانده مي‎شوند.

اينها كه برشمرديم همه و همه در يك دورة‌نسبتاً طولاني از آغاز رواج كشاورزي تا آغاز عصر «دولت شهرها» روش سياسي اجتماعي را كه بر قدرت زنان به ويژه مادران تكيه داشته، شكل بخشيده است، و ما آن را اصطلاحاً دوران «زن سروري» و يا «مادر سالاري» مي‎ناميم.

كشاورزي ومادر كبير

جامعة كشاورز «زايش» را تشويق مي‎كند و زايندگان «مادران» كه خوراك دهندگان نيز هستند مورد ستايشند. زنان همان گونه كه خودي زايند، زمين را نيز بارور مي‎كنند. زن «مادر انسان» و «مادر زمين» است. او «مادر كبير» است. چشمة زندگي در پستان او جاري است. پس آبهاي شيرين و رودهاي پهناور نيز در اختيار اوست. شير مادر انسان را تغذيه مي‎كند و آب شيرين زمين را، از درون هر دو زندگي جديد آغاز مي‎شود كه پر بركت است.

آثار باورهاي مربوط به سروري زنان و سالاري مردان در زمينه‎هاي مختلف ابزارسازي هنر عهد نو سنگي قابل رويت است.

بنا به نظر جمعي از دانشمندان علوم باستان‎شناس و انسان شناس، زنان نخستين سازندگان ظروف اعم از گلين يا سفالين هستند و تهية ظروف در زماني دورتر از دوران كشاورزي انجام گرفته است. اگر ساختن ظروف گلين و سفالگري را از اولين آثار فرهنگي برخاسته از اذهان آگاه كشاورزان كهن بدانيم، تاثير كهن الگوي «مادر كبير» و نيروي «وادار كنندة» آن به ناخود‎اگاه اين مردان از طريق روان‎شناس تحليلي قابل پيگيري است. در ساختار و شكل ظاهري ظروف عصر كشاورزان نخستين،‌ شخصيت محوري و كانون زن كه بازتابي از توانائيهاي بالفعل و بالقوة او در گرد‎آوري، روياندن حفاظت و سيركردن و زندگي بخشيدن است، نمايان مي‎شود. اين ظروف، نمايش از نماد طبيعت زنانه و موقعيت اجتماعي زنان است. ابتدا در ظروف گلين و بعدها در ظرف به صورتي همه‎گير نشانه‎هاي شاخص نمادين از زن براي بيان تمثيلي توانائيهاي او به چشم مي‎خورد.

ظرف، وسيله‎اي براي نگهداري آب، نگهداري غذا و به طور كلي نگهدارندة چيزهايي مفيد و ضروري درون خود، نماد تمثيلي زن مي‎شود. اين ساختار تمثيلي ظروف گاه با دوتائي كردن آن به صورت ظرفي بزرگ كه ظرف كوچكتري را در خود دارد،‌برجسته مي‎گردد. اين ظروف دوتايي بعدها الام‎بخش هنرمندان براي ساختن تنديس‎هاي مادر و فرزند از «ايزيس» مصري تا «عطوفت» ميكل‏‎آنژ و حتي «مادونا»ي پيكاسو بوده است.

تصوير 44

تصوير 45

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

تصوير 46

تصوير 47

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


قدرت زنانه و نمودهاي آن

زن بر پايه مدارك و شواهد موجود، در ادوار ديرينه صاحب قدرت بوده و توانائيهاي او در عرصة وسيع اندشيه، عواطف، الهيات، اقتصاد و سياست اثر گذاشته است. نمودهاي قدرت زنانه گاهي در صورتهاي عيني و ملموس مانند پيكركهاي زنانه و نقشها و تصاوير باقي مانده بر ظروف و الواح و كتيبه‎ها كه از حفاريها به دست آمده است ظاهر مي‎شود و گاهي مظاهر اين قدرت در صورتهاي فكري و سمبوليك مانند مفاهيم و اشاره‎هايي كه در اساطير و افسانه‎ها و قصه‎هاي قديم و به طور كلي در ادبيات كهن نهفته است خود را آشكار مي‎سازد. در جريان بررسي اين دو نوع «نمود» است كه راز قدرت زنامه را در گذشته‎هاي دور به ياري مشاهده، تفسير وتعبير علامات وشكلها و مفاهيم بررسي مي‎كنيم. تا پيش از استفاده خط براي نوشتن، نمودهايي كه از قدرت زنانه از آن زمانها به جا مانده بيشتر جنبة عيني دارد. از اين رو به نمودهاي عيني كه در صورت پيكركهاي زنانه ظاهر شده است نه فقط از ديدگاه شناخت توانائيهاي هنري گذشتگان، كه از ديدگاه شناخت توانائيهاي هنري گذشتگان، كه از ديدگاه شناخت ساير نهادهاي فكري آنان مي‎توان نگريست.

در مقدمة جغرافيائي اين پژوهش آمده است كه قديميترين پيكرك زنانه كه در نتيجة حفاريها از اين سرزمين به دست آمده متعلق به آغاز دوران سكونت و استقرار و تجمع انسانها در روستاهاي اوليه است. چنانكه گذشت كوتاهترين آثار باستان شناسي از دوران ده نشيني و سپس شهرنشيني در زمينة زن در اين سرزمين كشف شده و همچنين قديمترين اثر هنري كه از ايران به دست آمده، پيكركهاي زنانه است. اندامهاي زنانه در اين پيكركها چنان برجسته تجسم يافته كه به مفهومي غير از مفاهيم صرفاً‌ هنري اشاره دارد. بدين لحاظ است كه هر بينندة كنجكاو بر انگيخته مي‎شود تا براي درك حالات ذهني و رفتاري سازندگان اين گونه پيكركها تلاش مي‎كند و انگيزه‎هاي هنرمند پيش از تاريخ را كه بر مواضع خاص زنانة پيكركها آن همه تأكيد ورزيده است او را معيارهاي هنري شناسد. خوشبختانه پژوهشگران از كنار پيكركهاي زنانه فقط با تحليلهاي هنري نگذشته‎اند، بلكه به آنها از جميع جهات، به خصوص از لحاظ شناخت جايگاه زن در انديشة مذهبي و اجتماعي مردي كه در تاريخ ساخت وپرداخت پيكركهاي زيسته‎اند توجه كرده و با نتايج بس گرانبها رسيده‎اند. براساس اين نوع نگرشهاي ژرف و شكافنده بوده است كه از پيكركهاي همچون نمودهائي با ارزش براي موفعيت زن در فرهنگ ساكنان قديم ايران استفاده مي‎كنيم. چون بخشي از فرهنگ را در هر عرصه و زمانه ذهنيات مردم تشكيل مي‎دهد كه به صورت پندار وكردار و رفتار ظاهر مي‎شود، لذا اعتقادات مذهبي، سياست، اقتصاد، فلسفه، هنر و از يك پيوند زيربنائي با يكديگر برخوردارند. بدين لحاظ است كه ناگزير خواهيم بود پيكركهاي زنانه را در ارتباط با اين پديده‎هاي فرهنگي نيز مورد مطالعه و يا حداقل در اين پيوند مورد سؤال قرار دهيم. در جوامع كهن، مذهب با سياست و اقتصاد پيوند عيني داشته است و طرح سياست در معابد ريخته مي‎شده و امور اقتصادي توسط كاهناني كه در رأس معابد يعني راس هرم قدرت سياسي قرار داشته‎اند مورد حل و فصل قرار مي‎گرفته است. لذا درك اهميت مقام زن را درانديشة سياسي و اجتماعي مردمان آن دوران ميسر مي‎سازد.

هنرمنداني كه در فرهنگهاي پيش از تاريخ به پيكركهاي زنانه شكلهاي خاص و پرمعنا بخشيده‎اند وسيله و سخنگوي روح زمان خود بوده‎‎اند. نمونه‎هاي مختلف پيكركها در فرهنگهاي پيش از تاريخ آن قدر، به وفور ساخته و پرداخته شده است كه به سادگي مي‎توان پي برد آفرينندگان اين نوع آثار تجسمي مقصودي فراتر از ارايه درجات هنري خود داشته و درصدد بوده‎اند به ارزشهاي زمانه‎شان فرم دلخواه و مورد پسند مردم را بدهند. هرگاه به ارتباط و پيوند دائمي هنر با انديشة مذهبي در تمام طول تاريخ زندگي بشر نگاه كنيم با تكرار پي در پي و بي وقفة ساخت وپرداخت پيكركها را در فرهنگهاي پيش از تاريخ ايران مرتبط با انديشة مذهبي ساكنان قديم اين سرزمين كهن مي‎بينيم به خصوص كه دلايل بسيار وجود دارد دال بر اين كه قصد از آ‏فرينش مكرر و پي در پي اين پيكركها چيزي بيش از منعكس ساختن تصاوير و پديده‎هاي طبيعت بوده است.

در جهان بيني انسان باستاني ابو انسان زن بوده است.

پيكركها به طور غير قابل ترديد غير شخصي و همگاني هستند. آنها در قالب نمودهائي از بانو خداي بزرگ، اولين نمونه از نخستين خصايص «زن» را كه در اذهان انسانهاي باستاني شكل گرفته بوده است آشكار مي‎سازند. در پيكركها باروري زن يك بيان فوق بشري پيدا كرده است. نمايش سينه‎ها، شكم، ران‎ها و قسمت تناسلي در پيكركها مبالغه آميز است. تعداد زيادي از تصاوير حيوانات كه با برخي از پيكركها همراه است نشان مي‎دهد كه بانو-خداي اوليه به فقط به نام مادر تمام انسانها كه همچون ما در تمام موجودات زنده پذيرفته شده است. (تصاوير شماره 48-49 )

تصوير 49

تصوير 48


بانو- خداي نخستين به تعبيري او را مادركبير مي‎شناسد، معمولاً در پيكركها به صورت نشسته بر روي زمين نشان داده مي‎شود. اين خصيصة نشسته بودن (ساكن بودن) كه در آن مزين (كفلها) جايگزين‎ پاها (يعني سمبول حركت آزاد بر روي زمين) مي‎شود، بستگي شديد و نزديك به زمين را القاء مي‎كند (تصوير 50)  در اين حالت بي حركت و سنگين بانو
خدائي مانند يك كوه يا پشته به زمين تعلق دارد: زميني كه بزرگ بانو بخشي غير قابل تفكيك از آن و شگفت آن كه خود سازنده آن است.

 

تصوير 50

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


در مواردي هم كه پيكرك بانو خدا در حالت ايستاده تجسم يافته است، مركز ثقل وي بخش پائيني اندام او را به سوي زمين مي‎كشاند. زميني كه در تماميت و در ثبات پيكرك زنانه را در منطقه‎اي به وسعت از مصر تا سوريه، بين‎النهرين، ايران و آسياي صغير تا تروا، جزاير درياي اژه،‌ قبرس و كرت و اروپاي جنوبي مي‎توان دنبال نمود.

نوع ديگري از پيكركهاي زنانه در جهان يافت شده كه در آن مثلث تناسلي برجسته مي‎باشد. ولي آنچه اين پيكركها را از ديگر انواع آن متمايز مي‎كند، حالت نگاهداشتن پستانهاست كه تاكيد بر خصوصيت باروري و اشار دارد( تصوير 51-52 ) علاوه بر انواع مذكور كه در آنها بر توانائيهاي باروري و امكانات زن بر ايثارگري تاكيد شده است، شكلهاي ديگري از پيكرك زنانه هم بدست آمده است كه در آنها برطرف گونه بودن اندامهاي زنان تاكيد كرده‎اند.

تصوير 51

 

 

 

 

 

 

 


 

تصوير 52

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


در مجموع پس از بررسي نوع اخير از پيكركها مي‎توان نتيجه گرفت كه: بانو خداي اوليه (مادر كبير) همة جهان و زمين را با باروري و فراواني كه منشأ آن در ذات خود اوست پر مي‎كند و در يك فرم طبيعي، واقعي و جهاني، اين خصايص جسماني خود را مشخص مي‎سازد.

اما جنبه ديگري از وجود مادر كبير حكمراني بر ارواح و جهان مردگان است كه در فرمهاي غيرطبيعي، غير واقعي و به طور محض روحي بر پاية شيوه‎هاي مجردسازي نشان داده مي‎شود. موضوع نمايش مجرد گاهي آن قدر اسرارآميز (غريب) و جادوئي (خارق‎العاده) است كه مطلقاً متفاوت از ديگر صورتهاي نمايش به نظر مي‎رسد. براي مثال ديده مي‎شود كه در نموهائي از پيكركهاي زنانه كه بر پاية مجردسازي درست شده است، نماد بانو خدا باد و جنسيت نشان داده شده و شكل دو جنسي به خود گرفته است. ديده شده در دوره‎اي خاص از تاريخ تحول انديشة مذهبي، بانو خدائي كه همواره با تمام ويژگيهاي زنانه در سمبولها و نمادها تجسم مي‎يافته است، ناگهان ريش درآورده و دو جنسي شده است. اين نمونه‎ها گوياي همان جنبه‎هاي اسرار آميز و غريب و مطلقاً متفاوتي مي‎باشد كه يكي از مصاديق مجرد سازي در عرصة آفرينش پيكركهاي زنانه است. بنابراين انسانهاي باستاني با ارايه انواع ذكر شده از پيكركهاي زنانه،‌ شناخت ذهني خود را از مادر كبير با استفاده از تجسم اندامهاي زنانه يا بيان حالات دروني و رواني بر پاية مجردسازي، اين چنين اعلام داشته‎اند: نشانه‎هاي ظاهري، رفتار برون گرايانة بانو خدا و گرايش او به تجربه و عمل و برخورد با واقعيتهاي ملموس جهان را نمايان مي‎سازد. گويا در باور انسانهاي باستاني قدرت و توانايي مادر كبير چنان برتر و فزاينده بوده كه گاهي خارج از حدود معيارهاي مرسوم و مادي، با جهاني مافوق ديده‎ها و شنيده‎ها و خارج از فهم و شعور متعارف مي‎شده است. انسانهاي باستاني اين دريافت ذهني خود را از مادر كبير در صورتهاي مادي با تاكيد و اسرار بر اندامهاي زايندة زن و در صورتهاي رواني و خيالي با تاكيد و اصرار بر درون گرايي زنانه كه در نهايت نيروي خارق‎‏العاده و جادويي از آن منشاء گيرد بيان كرده‎اند.

در بخش ديگري از پيكركهاي بدست آمده، زن حالت شبيه به دعا خواندن يا نيايش كردن را به نمايش مي‎گذارده در تحليل اين حالت با توجه به مطالعات انجام شده مي‎توان يادآور شد كه هنوز تعبير واحد و دقيقي از آن گزارش نداده‎اند. بدون شك در اين حالت، حركت مشخص بازوان افراشته يك سمبل مذهبي است.

مي‎توان حالت اخير را به نمايش، حمدگويي يا حركت و وضعيتي براي دوركردن و راندمان اتو سحر و جادو افسون تعبير نمود. اما هنوز تحليل‎گران را عقيده بر آن است كه ظاهرشدن بانو خدا با دستهاي افراشته نمي‎توان دقيقاً نمايانگر حالت حمد گويي و دعاخواني باشد-همچنان كه برخلاف تحليلها و تفسيرهاي رايج نمي‎تواند نمايانگر حركات و حالات يك زن رقاصه به شمار آيد. (تصوير53)


قابل قبولترين تحليلي كه تاكنون از اين نوع پيكرك شده است چنين است: نخست آن كه مي‎تواند حركتي جادوگرانه تلقي شود كه توسط كاهنه‎هاي خادم در بارگاه بانو
خدا و مادر كبير در مواقعي كه مي‎خواسته‎اند با او تماس برقرار كنند تقليد مي‎شده است. ديگر آن حالت و حركت دستها تجلي آن لحظه‎اي است كه در آن لحظة الوهيت ظهور مي‎كند. تحليل گراني كه دو تعبير اخيرالذكر را طرح كرده‎اند، براي هر دو دلايل كافي در دست دارند و توانسته‎اند از هر دو تعبير را پس از انطباق با نمونه‎هاي جهاني به ثبوت برسانند. هر يك از دو تعبير چنانچه خوب سنجيده شود به اثبات وجود قدرت مافوق زنانه در فرهنگهاي پيش از ترايخ مي‎انجامد.

به طور كلي «مادر كبير» با وجود نمادهاي واقعي يا مجردي كه از خود به جا گذاشته است تركيبي از ماهيت ثابت و ماهيت تغيير پذير زن را ارايه مي‎دهد كه بدون توجه به زمان و مكان، داراي حضور ازلي و ابدي است. اين تركيب در تصور انسانهاي باستاني پرتوي آسماني و الهي دارد. به عبارت ديگر يك چنين نمادهايي در جهان بيني انسانهاي باستاني‎ند فقط مفهوم «ابرزن» كه مفهوم «ابرانسان» را زمزمه مي‎سازد.

 

پيكركهاي زنانه نماد نعمت و فرمانروايي :

پندارهاي مذهبي كشت و زرع كنندگان و دامداران آغازين، تا مدتها فرمانروايي پيشنيانشان شكارچيان و جويندگان فرآورده‎هاي آمادة طبيعي همانن بوده است. اما رفته رفته اعتقادات مذهبي نيز چون سازمانهاي نيايشي پيچيده‎تر شدند.

 

 

پيكركها نشانه‎ها قدمت مذهب بانو خدايي در ايران  وجهان:

پيش از ورود اقوام آريايي به ايران و تقسيم آن به گروههاي مختلف، اقوام بومي ايران مانند ملل و اقوام همساية خود مذهب ماور خدايي داشته و در نواحي مختلف ايران پرستش الهه مادر رايج بوده تنديسهائي كه بدست آمده به وجود اين مذهب در آن ادوار گواهي مي‎دهد. اقوام آرائي پس از آغاز مهاجرت خود به سوي غرب روش پدر شاهي خويش به همراه آن مذهب پدر خدايي را در سرزمينهاي مفتوحه رواج دادند. چنين به نظر مي‎رسد كه پرستش الهه مادر و تنديسهاي كوچك او از آسياي غربي و دشتهاي روسيه جنوبي و دره دن (Don) در آغاز دورة فرهنگي اوريناسين كه در آن نواحي به علت و فور تيغه‎هاي خاص (Grorette) به نام فرهنگ گراوتيان (Gravetian) ناميده شده، همراه با مهاجرت اقوام آسيائي در اروپاي مركزي و شرقي اشاعه يافته است. اين سنت كه در حوالي درياي خزر همراه با تردد طولاني، عميق و ريشه‎دار گرديده بود، بعدها در امتداد سواحل مديترانه‎ براي هزاران سال باقي بود.

نقوش و تندسيهاي الهه مادر ضمن حفريات و اكتشافات غارهاي اقامتگاه انسان دوران كهن سنگي در بسياري نقاط جهان به دست آمده است.

اين تنديسهاي متعدد كه در يك حوزه وسيع جفرافيايي در فرهنگهاي دوران پالئولتيك جديد به دست آمده‎اند تماماً در خصوصياتي با هم شبيه هستند و آن مبالغه و تاكيد در برجسته نشان دادن سينه‎ها و شكم و دستگاه تناسلي آنان مي‎باشد كه مبين وظايف باروري و توالد و اعتقاد به الهه در حيطه وظايف مارديش مي‎باشد.

به طور كلي پرستش الهه مادر يك از ريشه‎دار ترين اعتقادات مذهبي در طول حيات بشري بوده كه قديمتر از ظهور خدايان متعدد و قبل از تجسم خدايي در مظاهر مذكر و پدر- خدايي بوده و در نخستين مراحل تمدن بشر يعني دوران كهن سنگي گسترش يافته است.

 

پيكركهاي زنانه يادگار پرستش الهه مادر:

تقريباً در تمام مذاهب يادگار الهه مادر را كه به شكل ساده مجسم شده حفظ كرده‎اند. مردم در آن مبداء وجود را تقديس كرده، آن را نشانه باروري و فراواني مي‎شناختند. اما به مرور زمان پرستش الهه مزبور در مقابل خدايان ؟؟؟ متروك گرديده با وجود اين هميشه مقام همسري و مادري را در برابر آنها براي خود حفظ كرده است.

 

يك نتيجه‎گيري كلي:

در اكتشافات باستان شناسي متعلق به فرهنگهاي پيش از كشاورزي در جهان، سمبولهاي خدايي از جنس «زن» بسيار بدست آمده كه عموماً بيانگر قدمت پرستش مادر كبير (يانو خدا) در جوامع كهن مي‎‏باشد. اما اين سمبولهاي خدايي تا حدودي كه فرهنگهاي پيش از عصر كشاورزي را دربرمي‎گيرد، منحصر به جنس زن نبوده و در كنار آنها سمبولهاي خدايي از جنس مرد هم وجود داشته است. از آغاز شكل‎گيري نظامهاي ابتدايي كشاورزي در جهان، به تدريج سمبولهاي خدايي از جنس مرد حذف شده و سمبولهاي خدايي از جنس زن تا مدتها صورت منحصر به فرد به خود گرفته و به وفور توليد و تكثير شده است. اين تحول به حدي چشمگير است كه مي‎توان گفت: در مرحلة كشاورزي آغازين، مادر كبير (بانو-خدا) پيش از ادوار گذشته مورد احترام و پرستش قرار گرفته و اندامهاي او بيش از گذشته در ديدگاه انسان عصر نو پديد كشاورزي نماد رحمت و نعمت و خلقت و باروري و به طور كلي مظهر نيروهاي طبيعي و مافوق طبيعي شناخته شده است.

از جمع‎بندي آنچه پژوهشگران به نام حاصل بررسيهاي خود در اطراف فزوني احترام و ارزش زن در اذهان مردم متعلق به دوران كشاورزي آغازين در جهان اعلام داشته‎اند، مي‎توان اين طور استنباط كرد: تحول موقعيت زن در روند گذار از مرحلة شكارورزي مرحلة كشاورزي مبتني بر اصولي بوده كه با خصايص نظام جديد و روابط توليدي حاكم بر آن ارتباط نزديك داشته است. اين ارتباط را هر يك از باستان شناسان و تاريخ نگاران كه تحولات پيش از تاريخ را در جهان گزارش داده‎‏اند به زبان خود تأكيد و خطوط تحول نقش زن را در مرحلة استقرار نظام كشاورزي آغازين و سپس در مراحل بعدي از پيشرفتهاي كشاورزي اين چنين گزارش مي‎دهد.

«مدنيست در كلبة برزگر آغاز به رستن مي‎كند و در شهر به گل مي‎نشيند و بار مي‎دهد. بشر هنگاميكه توانست گوهر انساني خود را آشكار سازد كه زندگي او از مرحلة متزلزل شكار خارج شد و به مرحلة مطمئن‎تر و ثابت‎تر حيات چوپاني درآمده و در اين شكل جديد مزاياي گرانبهايي نصيب او شد كه عبارت بود از اهلي كردن جانوران، تربيت دامها و مصرف شير آنها. در عين حال كه اين حوادث اتفاق مي‎افتاد، زن به بزرگترين اكتشافات دست يافت و سر حاصلخيزي زمين را پيدا كرده تا آن هنگام كار زن تنها اين بود كه وقتي مرد به شكار مي‎رفت، با چنگال خود زمين پيرامون چادر را بكاود تا مگر چيزي قابل خوردن به چنگ آورده در اجتماعات ابتدائي، قسمت اعظم ترقيات اقتصادي به دست زنان اتفاق افتاده است. در آن هنگام كه مردان با طريقه‎هاي كهن خود به شكار اشتغال داشتند، زن در اطراف خيمه زراعت را ترقي مي‎داد. همين زن ابتدايي نخست ريسمان و پس از آن پارچه را اختراع كرد. كانون خانوادگي را نيز زن به وجود آورد و آداب اجتماعي ار كه بنيان معرفت النفسي و ملاط مدنيت است، به مرد تعليم داده.

در اين دوران كه نخست شكل توليد و روابط اقتصادي تغيير پذيرفت و سپس در شكل فرهنگي جوامع كهن دگرگوني پديد آمد، زن از ديدگاه تازه‎اي نگريسته شده

اندامهاي زنانه از ديدگاه انسان متعلق به عصر جديد نيرويي مافوق جنسيت را به تماشا گذاشت. شكل اندامي زن كه به «طبيعت» نزديك است و خود به خود واجد ارزش سمبوليك بر پاية «كمال طبيعت» مي‎‏باشد در مركز توجه و ذهنيت انسان معاصر با آغاز استقرار نظام كشاورزي قرار گرفت و بيش از پيش توجه او را به سوي خود جلب كرد. اندامهاي زنانه به صورت قالب زيبائي جلوه‎گر شد كه انسان عصر جديد، چهار فصل از طبيعت را تمام و كمال در آن قالب مي‎ديد و تحسين مي‎كرد. زن از اين ديدگاه نمود كوچكي شد از دنياي بزرگ. به سخن ديگر مردمان متعلق به آن اعصار مؤمنانه ايمان آورند كه: (جهان نمودي است از تماميت و كمال جنسي زن و هرگاه اين كامل حبس با روان زنانة نيرومند در جامعه بياميزد، سعادت و شادماني جامعه بر مبناي نزديكي به طبيعت قابل وصول مي‎شود.) ديري نپائيد كه زن نه فقط جلوه‎گاه كمال زيبايي و باروري و قدرت زميني به شمار آمد، بلكه همچون نيرويي لايزال و لايتنهاهي و منحصر به فرد كه منشاء و سرچشمه در آسمانها داشت نيز مورد پرستش قار رگرفت.

مردمان عصر كشاورزي آغازين عميقاً پذيرفتند كه زن هم خود زائيده است، هم به زمين نيروي زايش و باروري مي‎بخشد. او مادر انسان و مادر زمين است. او مادر كبير است. زن در تصور اين مردمان همزاد زمين شناخته شد. هر دو انسانها را از گرسنگي و مرگ نجات مي‎دادند.

 

تثبيت قدرت زنانه در منطقه ايران فرهنگي همزمان با آغاز عصر كشاورزي:

اين كه در گذار به مرحلة كشاورزي، زن مقامات مهم را احراز مي‎كرده و اندامهاي زايش و نيروهاي حيات بخش او همچنان در انديشة مذهبي ساكنان ايراني پيش از تاريخ مورد ستايش و پرستش بوده نيز مورد تاييد پژوهشگران است. «اطلاع ما در براة دين قديمترين سكنة ايران بسيار اندك است. در بين‎النهرين، كه سكنة بدوي آن از همان منشاء سكنة بحد ايران بودند، معتقد بودند كه حيات آفريدة يك ربة النوع است، و جهان در نظر آنان «حاصله» بوده نه زاينده، و منبع حيات به عكس آنچه مصريان مي‎پنداشتند، مونث بوده نه مذكر.

بي فايده نيست تذكر داده شود كه در ميان بعضي از اين ملل زن و فرماندة سپاه بود، از جمله در ميان طايفة «گوتي» كه كوه نشينان ساكن درة كردستان بودند. بطور كلي در جامعة اولية ايران زن وضعيت ممتازي داشت و صاحب قدرت فراوان بود. چنان كه حفاظت آتش كه كاري بسيار مهم بود به عهدة وي سپرده شده بود. استعداد و قدرت و هوش زن در انجام كارهاي مفيد و مهرورزي و عطوفت كه غريزة طبيعي وي بود، سرانجام او را صاحب نفوذ و اعتبار كرد و حتي برتر از مرد قرار داد، به حدي كه زمينه براي استقرار نظام مادرشاهي مهيا شد. خاصيت زن يعني مادربودن و ايجاد نسل و حراست از كانون خانواده، به حكم ضرورت او را به صورت روحاني با مقام الهي جلوه‎گر ساخت و سرانجام مظهر حيات و آفرينش و الهه مادر و باروري گرديد. مقام زن در نزد ساكنان اصلي فلات ايران به آن حد والا بود كه بعدها آريائيها آنرا كسب كرده و جز سنت خود قرار دادند. ادارة كارهاي قبيله و حل و فصل اختلافها و نزاعها به عهدة زنان محول شده و همچنين با توجه به آميختگي امارت و روحانيت، شغل روحاني بودن، نيز براي زنان مجاز شناخته شده است. در پايان اين نكته گفتني است كه پژوهشگران عموماً ضمن تاكيد بر موارد فوق، از ترسيم شكل دقيق نظام «زن سروري» در منطقة ايران فرهنگي اجتناب كرده و فقط نسبت به وجود اين نظام بر مبناي ويژگيهاي عصر آغازين كشاورزي و تجانسي كه با طبيعت زنانه داشته است اصرار ورزيده‎اند. حاصل بررسي آنها فقط كلياتي از واقعيت تاريخ زن مروري در ايران پيش از تاريخ را دربرمي‎گيرد. بي آن كه شكل جزيي و دقيق نظام را روشن سازد.


 

 

منابع و ماخذ

 

1-     تاريخ هنر نوين ، هـ . و . جانسون ، ترجمه پرويز مرزبان

2-     تاريخ تمدن يونان باستان  ، ويل دورانت ، ترجمه اميرحسين آريانپور

3-     يونان در عهد قديم (1) ، تاليف دكتر احمد بهمنش

4-     يونان در عهد قديم (2) ، تاليف دكتر احمد بهمنش

5-     هنر در گذر زمان

6-     تاريخ عمومي هنر

7-     زندگي و خصال يونانيان

8-     شناخت هويت زن ايراني ، شهلا لاهيجي ، مهرانگيز كار

9-     خلاصه تاريخ هنر، پرويز مرزبان

10-اطلاعات جامع هنر ، ع- شرده

11-آشنايي با معماري جهان

12-خلاصه تاريخ تمدن غرب (ظهور و سقوط تمدن ) ، نويسنده شپردبي – كلاو ، ترجمه محمود طلوع

13-تاريخ عمومي هنرهاي مصور ، تاليف  علي نقي وزيري

 

 



[1] - آمازونها، بنابراساطير يونان، طايفه‎اي از زنان جنگجو بودند كه مردان را در ميان خود راه نمي‎دادند، و هرگاه پسري از ايشان به دنيا مي‎آمد، يا كشته مي‎شد و يا به نزد پدرش كه در قبايل مجاور زندگي مي‎كرد فرستاده مي‎شد. دختران اين طايفه پستان راست خود را مي‎سوزاندند تا به كشيدن كمان تواناتر شوند.

[2] - بنابرافسانه‎هاي يونان قديم، آتنه از سر زئوس زائيده شد.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 9:26 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق در مورد زردشت

بازديد: 213

تحقیق کامل درباره زرتشت :

زمان زردشت:

دورترين زماني كه براي زردشت تامل شده اند سدة هيجدهم پيش از ميلاد و نزديكترين آن سدة هشتم پيش از ميلاد است براي تعيين اين تاريخ دو روش عمده به كار رفته است.

در روش اول به ارقام و اعدادي استناد شده كه دربارة زندگي زردشت در كتاب هاي پهلوي و عربي يا در منابع يوناني آمده است در روش دوم نتيجه گيري بر اساس معيارهاي زباني و قرائن تاريخي است:

1 نتيجه گيري بر اساس اعداد و ارقام بر اساس تاريخ سنتي:

در كتاب بند هشن آمده است كه «چون هزارة سلطة بزغاله (جدي) فرا رسيد از سوي آفريدگار اورمزد به پيامبري آمد و گشتاسب پس از پذيرفتن دين 90 سال فرمانروايي كرد. مجموع سالهاي فرمانروايي او 120 سال بود. بهمن پسر اسفنديار 112 سال، همان (چهرآزاد) دختر بهمن 30 سال، دارا پسر هماي كه همان بهمن است، 12 سال و دارا پسر دارا 14 سال» با جمع بستن اين ارقام عدد 258 سال بدست مي آيد كه زمان فاصل ميان زردشت و كشته شدن دارا بدست اسكندر است. از سوي ديگر بيروني مي نويسد كه از ظهرو زردشت تا زمان اسكندر 258 سال فاصله بوده است.

مسعودي نيز فاصله زماني زردشت تا اسكندر را 258 سال ذكر مي كند اما از اين روايات گوناگون، يا تاريخي معلوم نمي شود كه منظور از «زمان زردشت» تاريخ زايش اوست يا تاريخ وحي بر او در سي سالگي، يا تاريخي كه در چهل سالگي دين خود را آشكارا بر مردمان ابلاغ كرد. يا زماني كه در چهل و دو سالگي گشتاسب دين او رار پذيرفت.

همچنين روشن نيست كه منظور از «تا زمان اسكندر» چيست؟ آيا مقصود زمان فتح ايران به دست اسكندر است يا مرگ او، يا اصولاً مراد از تاريخ اسكندر يا تاريخ سلوكي است.

هنيگ بر آن است كه «تا زمان اسكندر» به معني سال مرگ داريوش سوم آخرين پادشاه هخامنشي به نظر وي تاريخ است كه درسال 330 ق . م اتفاق افتاد، اما در مورد مبدأ تاريخ يقين ندارد، بنابراين به نظر وي تاريخ تولد او يا سال 618 يا 628 يا 630 پيش از ميلاد بوده است و چون زردشت بنا به روايات مذكور در كتاب هاي پهلوي 77 سال عمر كرده است سال فوت او را در 541 يا 551 يا 553 ق . م مي داند.

2 زمان زردشت بنا بر قرائن زباني و تاريخي:

 

بر اين اساس يار تولومه زمان زردشت را حدود 900 ق . م و ماير و ورزند و نگ شدر زمان او را اواخر هزاره دوم و اوائل هزاره اول پيش از ميلاد مي دانستند بارو بر اساس مطالعة يشت هاي قديمي، خصوصاً فروردين يشت، استدلال مي كند كه اطلاعاتي كه در يشت ها آمده است، همه متعلق به شرق ايران است و هيچ گونه اثري از حوادث غرب ايران و بين النهرين در آنها نيست بنابراين، اين آثار همه متقدم تر از مهاجرت هاي ايرانيان از شرق به غرب است و چون نامهاي قبايل ايراني مانند پارس و ماد در اسناد آشوري متاخرتر از نيمه دوم قرن نهم ق . م نيست بنابراين، مهاجرت آنان نمي تواند متاخر از 900 ق . م  باشد. در فروردين يشت غالباً از چهار نسل پي در پي خانواده ها پيرو زردشت سخن رفته است بنابراين بايد زمان زردشت را دست كم 150 سال متقدم تر از اين تاريخ دانست در نتيجه، بارو حدود 1100 سال قبل از ميلاد را متاخرين تاريخ براي زمان زردشت پيشنهاد مي كند.

بويس نيز پس از رد تاريخ سنتي و روايات يوناني مي نويسد كه فقط بر اساس اوستا مي توان زمان زردشت را حدس زد. به نظر او گاهان از نظر زباني قابل مقايسه باريك وادا است كه آغاز تدوين آن ظاهراً در حدود 1700 ق . م بوده است.

تصويري كه از جهان در گفته هاي زردشت مي بينيم و تصوير پردازيهاي او مقتبس از سنت قديمي شباني اوست. بنابراين مي توان احتمال داد كه وي زماني ميان 1400 و 1000 قبل از ميلاد مي زيسته است و اين زماني است كه قوم او در شمال آسياي مركزي پيش از آن كه به سوي جنوب روانه شوند و در خوارزم مستقر گردند مي زيستند.

زادگاه زردشت:

در مورد زادگاه اصل زردشت نيز اختلاف نظر وجود دارد. در منابع پهلوي و به دنبال آنها در كتاب هاي عربي و فارسي «ايرانويچ» يعني سرزمين اصلي را كه اقوام ايراني از آنجا برخاسته اند و بنا به روايات ديني زردشتي در آنجا دين به زردشت ابلاغ شده است، با آذربايجان يكي شمرده اند. اين يكسان شماري احتمالاً از زماني پيدا شده است كه دين زردشتي به غرب ايران و در جامعة مغان كه در ناحية ماد مي زيستند، راه يافت و سپس در دورة ساساني از اهيمت خاصي برخوردار شد. به گونه اي كه همه مكان هاي شرقي را با مكان هاي در غرب ايران مطابقت دادند. امروز دانشمندان انتساب زردشت را به آذربايجان به چندين دليل مردود مي دانند كه مهم ترين آنها دلايل زباني است. زبان اوستايي يعني زبان كتاب اوستا در مقايسه با ساير زبانهاي ايراني زباني است متعلق به شرق ايران و در اين كتاب هيچ نشاني از واژه هايي كه اصل مادي يا فارسي باستان داشته باشند ديده نمي شود.

 زندگاني زردشت بنابر گاهان و متن هاي قديم اوستايي:

آنچه در اوستا و در منابع فارسي آمده است بيشتر جنبه اساطيري دارد گرچه در اين مطالب نيز حقايقي مي توان يافت.

آنچه به يقين در مورد زندگي زردشت از متون اوستايي بر مي آيد اين است كه خاندان او سپيتمه يا سپيتامه (در پهلوي سپيتمان) نام داشته است. نام پدرش پورو شسپه (در پهلوي پورشسپ) و نام مادرش دو غذووا ش(در پهلوي دوغدو) نام داشته است. و نام پدربزرگش هيچتسب بوده است.

زردشت از كودكي تعلميات روحاني ديده است، زيرا درگاهان (يسن 33، بند6) خود را «زوتر» ناميده است و آن را اصلاحي كه در مورد دين مردي كه داراي شرايط كامل روحانيت است به كار مي رود.

همچنين در اوستاي متاخر (يشت 13، بند 94) در مورد او كلمة «آترون» به كار رفته كه به معني مطلق روحاني و دين مرد است درگاهان (يسن 43) اشاره شده كه به او از سوي او رمزد وحي رسيده است اما اين مطلب به تفصيل در كتاب هاي پهلوي آمده است.

نخستين كسي كه به او ايمان مي آورد ميديوي مانگمه (پهلوي آن ميديوماه) بود كه نامش در فرودين يشت (يشت 13، بند 95) ذكر شده است. وي در منابع بعدي پسر عموي زردشت به شمار آمده است. زردشت دين خود را با دشواري تبليغ كرده است.

در سرودهاي خويش (يسن 46، بند 2) از فقر و كمي تعداد حاميانش سخن مي گويد و از بدكاري كوي ها و كرپن ها كه ظاهراً پيشگويان و روحانيون هم وطن او بودند گله و شكايت دارد و بعضي دشمنان خود مانند بندوه و گر همه (يسن 49، بند 1 و 2) نام مي برد.

سرانجام بر آن مي شود كه از زادگاه خود دور شود و به  سرزمين مجاور برودو در اين سرزمين كه فرمانرواي آن گشتاسب است سرانجام با موفقيت روبه رو مي گردد (يشت نهم، بند 26) چنين بر مي آيد كه پيش از همه هوتوسا (پهلوي آن هوتوس) همسر گشتاسب به دين او گرويده و احتمالاً به توصية او شاه نيز پيروز شده است.

زردشت بر حسب سنت سه بار ازدواج كرده است. نام زن نخست و دوم او معلوم نيست. زن نخست او پسري به نام ايست و استرده و سه دختر به تربيت به نام هاي فريني و ثريتي و پورو چيستا به دنيا آورد. (يشت 13، بند139).

زردشت در گاهان (يسن 53، بند 3) از ازدواج اين دختر سوم خود ياد مي كند. بر حسب روايات ديني زردشتي اين دختر به ازدواج جاماسپ درآمد.

از قرن دوم رزدشت كه نام نيز ذكر شده است دو پسر به نام هاي اوروتت نره و هوچيثره (يشت 2، بند 98) به دنيا آمده است. زن سوم او هووي نام داشته از خاندان هووگوه و ظاهراً زردشت از او فرزندي نداشته است.

بنا به روايات ديني زردشتي فرشوشتره (پهلوي آن فرشوشتر) پدر هووي بوده است.

با گروش گشتاسب به دين زردشتي مخالفت هاي حكمرانان هم جوار برانگيخته شد. نام برخي از اين فرمانروايان مخالف زردشت درآبان يشت (يشت 5، بند 109) آمده است كه از ميان آنان ارجاسب توراني از همه نامورتر بود. در نبردار جاسب زرير برادر در گشتاسب حامي او بوده و برهوميكه ديوپرست غلبه كرده است و همچنين بستور و جاما سب ياوران او بوده اند اما قهرمان اصلي اسفنديار بوده است.

بنا به روايات ديني زردشت در سن 77 سالگي كشته شد و قاتل او «برادريش» نام داشت.

زندگي نامه اساطيري زردشت:

زندگي راستين پيامبران را هميشه هاله اي از اسطوره فرا مي گيرد، هر چند كه در خلال اسطوره ها حقيقت هاي فراوان نهفته است، افسانه ها به تدريج بر گرد زندگي نامة واقعي حلقه مي زنند و كم كم زندگي اساطيري را مي سازند. اكنون جهت اطلاع از آنچه كه در مورد زندگي زردشت در متون قديمي آمده است به شرح برخي از آنها مي پردازيم. كه غالباً از متون پهلوي قديم و ترجمه اوستا و كتاب هاي «برگزيده هاي زاد سپرم» «دينكر»، « وجر كردديني» و «روايات پهلوي» اقتباس شده است و به ظاهر آميخته با افسانه به نظر مي رسد.

منظور از آوردن اين مطالب در متن آشنايي با عقايد و اساطير ايران باستان بوده و نيز آنچه كه در مورد زردشت به آن ايمان داشته اند.

زردشت همانند آدميان ديگر از سه عنصر اصلي تشكيل شده است: فره، فروهر، جوهرتن، فره يا خُرّه همان موهبت ايزدي است كه تجلي ظاهري آن نوراست همراهي آن با مردمان موجب نيكبختي و جدايي از آنان سبب بدبختي است.

فروهر روح پاسبان آدمي است، پيش از تولد وجود دارد و پس از مرگ نيز باقي مي ماند و در صورتي كه بازماندگان براي او نيايش كنند و هديه تقديم دارند، خشنود مي گردد و از خانواده حمايت مي كند.

جوهرتن صورت مادي يا جسم آدمي است. آفرينش هر كدام از اين عناصر تشكيل دهندة زردشت به گونه اي اساطيري توصيف شده است.

 

فرّه زردشت از ازل جزئي از اورمزد بوده و در پيش او قرار داشته است تا بعدها در هنگام مقرر با عناصر ديگر تركيب شود. فروهر او در پايان سه هزارة اول از دوران ده هزار سالة جهان همراه با ديگر آفريدگان «مينويي» آفريده شده است. به روايت دينكرد، امشاسپندان (فرشتگان) زردشت را به صورت «مينويي» آفريديند و فروهر او را كه داراي دهان و زبان سخنگوي و درااي سري گرد بود در ميان او نهاد. او رمزد جوهرتن او را نيز در عالم «مينو» آفريد تا آن را بعداً از طريق با دو ابر و باد به گياهان منتقل كند و سپس از طريق شير گاواني كه در ميان آن گياهان چرا كرده اند وارد تن پدر و مادرش شود.

عناصر زردشت در اين صورت «مينويي» يا مثالي همچنان باقي مي مانند تا زماني كه او بايد به صورت انسان واقعي به جهان آيد. بدين منظور بايد اين سه عنصر با هم تركيب شوند.

فرّه او از پيش او رمزد به روشني بي پايان و از آنجا به خورشيد به ماه و از ماه به ستارگان و از ستارگان به آتشي كه در خانة «زوپيش»، مادر مادر زردشت مي سوخت، پيوست.

و اين در لحظه اي بود كه زويش دو غدوما در زردشت را به دنيا مي آورد.

داخل شدن فره در وجود و غدو و درخشندگي خاصي بدو بخشيد به گونه اي كه در خانه اي كه او زاده شد، مانند آن بود كه آتشي به خودي خود مي سوخت. اين نور همچنان با دغدو و تا زمان زايش زردشت همراه بود. براي انتقال فروهر او از عالم مينو به اين جهان، امشا پسندان ساقه اي از گياه مقدس هوم را به بالاي مردي ساختند و فروهر زردشت را به درون آن بردند. سپس آن را از آن روشني بي پايان برداشتند و بر كوه اساطيري اسنوند كه جاي كه جاي آن در منابع ما آذربايجان ذكر شده است نهادند. سيصدو سي سال مانده به پايان سه هزاره سوم جهان دو تن از امشا پسندان، يعني بهمن وارد ارديبهشت به شكل موجودات اين جهاني درآمدند و به جايي كه دو مرغ براي جفت گيري نشسته بودند و هفت سال پيش از آن مارها بچه هاي آنها را خورده بودند، رسيدند. به دل مرغان انداختند به دنبال هوم روانه شوند. مرغان دوسر هوم را گرفتند و آن را در آشيانه خويش نهادند. تقدس هوم و بودن فروهر زردشت در ميان آن سبب شد كه مارها نتوانند از درخت بالا روند و به بچه مرغان دست يابند. ساقه هوم با آن درخت پيوند خورد و هميشه تازه و سرسبز در بالاي آن درخت در حال رويش بود.

دوغدوبا پور شسب پيوند زناشويي بست. آنگاه بهمن وارد بيهشت با هم به نزد پورشاسب آمدند و در دل او انداختند كه آن ساقه هوم را با خود ببرد، پورشاسب به سوي رود اساطيري دايتي (احتمالاً سفيد رود) كه شاخه هوم در كنار آن رسته بود رفت. درخت چنان بلند بود كه گمان برد براي دستيابي به آن بايد آن را ببرد اما معجزه به ياري او آمد، هوم از بالاي درخت تا به ميان آن فرود آمد، پورشاسب كه آيين پرستش را به جاي آورده بود، هوم را بريد و آن را به نزد همسر خود سپرد.

اما جوهرتن او را اومزد از نزد خويش به سوي باد و از باد به سوي ابر به حركت درآورد و به صورت آب در زمين فرو فرستاد، در پي آن انواع گياهان از زمين روييدند و پورشسب، شش گاو سفيد را به سوي آن گياهان روانه كرد، دو گاوي كه هنوز نزاييده بودند و به گونه اي معجزه آميز پور شسب ساقه هومي را كه فروهر زردشت كه در آن گياهان بود با شير گاو آميخته شد. پورشسب ساقه هومي را كه فروهر زردشت كه در آن گياهان بود با شير گاو آميخته كوبيد و به آن شير گاو آميختند و بدين گونه فروهر و جوهرتن زردشت با هم يكي شدند، پورشسب و دوغدو اين شير آميخته به هوم را نوشيدند، در اينجا كه مزة كه در تن دوغدو بود با فروهر و جوهرتن زردشت يكجا به هم پيوستند و از هم آغوشي آنان كه علي رغم الرغم مخالفت ديوان انجام گرفت نطفه زردشت بسته شد.

تولد رزدشت از پيش اعلام شده بود در لحظه توليد او نيروهاي زندگي بخش و مرگ آور به ستيز برخاستند به روايتي تولد او در روز خرداد (روز ششم) ماه فروردين بوده است.

به هنگام توليد خنديد، چون چشم به جهان گشود، هفت جادوگر كه پيرامون او گرد آمده بودند تا از تولد معجزه آميز او ترسيدند، رئيس جادوگران كه دورسرو نام داشت خواست تا سر نرم او را با دست بفشارد و او را بكشد بر اثر معجزه ايزدان دست او خشك شد. او پدر زردشت را از تولد غير عادي فرزندش ترسانيد و او را برانگيخت كه به تباهي فرزند رضايت دهد و او را در آتش بيافكند، اما آتش به او اثر نكرد و مادرش فرزند را به جاي امني بدر.

بار ديگر به تحريك دورسرو، كودك را بر گذر گله گاوان نهادند تا او را لگد مال كنند و از ميان بردارند.

اما گاو بزرگ شاخداري كه در پيش همه گاوان حركت مي كرد چون كودك را ديد در برابر او ايستاد و نگذاشت كه گاوان از روي او بگذرند مادر او را برگرفت. بار سوم باز به تحريك و توصيه دورسرو، كودك را برگذر گلة اسباني نهادند كه به آبشخور مي رفتند و اسبان را بر او تازانيدند. اما اسب ستبر زرد گوشي كه پيشرور اسبان بود از او پاسباني كرد و زردشت آسيبي نديد.

بار چهارم او را به لانه ماده گرگي كه بچه هاي او كشته شده بودند، نهادند تا گرگ سر رسد و بچه هاي خود را كشته يابد و به كين خواهي زردشت را بدرد. اما به خواست ايزدان معجزه اي روي داد پوزة گرگ خشكيد. سروش وبهمن ميش بزرگي آوردند تا كودك را سراسر شب شير دهد و بدين گونه آسيبي بدو نرسيد، بامداد روز بعد مادر او را زنده يافت.

دو رسرو كه از توطئه هاي خود سودي برنگرفته بود با جادگران ديگر به آن ده آمد و همه به چاره جويي پرداختند. برادر و ريش كرپ كه از داناترين جادورگران بود در كار او فرو ماند و به پروروشسب و ديگران گفت كه اين كودك داراي برتري ها فراوان است و پيشگويي كرد كه بهمن امشاسپند به اين جهان مي آيد و او را به هم سخني مي برد و دين او به هفت كشور مي رسد و ديوان در زير زمين پنهان مي شود و سپس از كشته شدن او اظهار ناتواني كرد.

از پانزده سالگي تا سي سالگي، دوران كمال انديشه و فضل و پارسايي زردشت است.

به روايت زادسپرم او دو برادر بزرگتر و برادر كوچكتر از خود داشت و خود فرزند مياني از پنج پسر پوروشسب بود هنگامي كه زردشت پانزده ساله شد كه بنابر سنن زردشتي سن بلوغ و تميز است فرزندان پوروشسب از پدر سهم خواستند، و زردشت او به راهنمايي بهمن امشاسپند، از ميان جامه ها، كستي را برگزيد و بر كمر بست.

در اين فاصله زماني اشاره اي كوتاه به همسر گزيني او شده است.

معجزه ديگري در اين روزگاران از او ظاهر شد و آن هنگامي بود كه مي خواست به همراه مردان و زنان پير و جوان و كودكان، از رودخانه اي پر آب و ستبر بگذرد، گذشتن از آب براي آنان دشوار بود اما زردشت با معجزه توانست بي آنكه پلي در ميان باشد آنان را از رودخانه عبور دهد. درسي سالگي زردشت در جشن «بهار بوده» يا جشن هاي بهاري كه چهل و پنج روز بعد از پايان اسفند ماه برگزار مي شد، شركت جست. اين جشن اولين گاهبنا راز گاهبنارهاي شش گانه است. در راه حركت به سوي جشن زار به خواب رفت و در خواب ديد كه مردم جهان ساز و برگ جشن را به سوي شمال نگاه داشتند و مردم روي به شمال داشتند و در پيش همه ميديوماه پسر آراستاي برادر پورو شسب بود. اينان به نزد زردشت مي آمدند و زردشت آن را به نشانه اين دانست كه كه ميديوماه نخستين كسي خواهد بود كه به وي بگرود.

پس از بگزاري مراسم ديني «بهار بوده» براي به جاي آوردن نيايش به كنار رودخانه دايتي رفت تا براي تهيه شيرة گياه هوم، از آنجا آب بردارد. چند بار در آب داخل شد، چون چهارمين بار از آب بيرون آمد، مردي را ديد كه از طرف جنوب به سوي او مي آمد. او بهمن امشاسپند بود قامتي داشت به اندازه سه مرد كه قد هر يك به اندازه يك نيزه باشد. بهمن شاخة سفيدي در دست داشت كه نماد دين بود. در اينجا ميان بهمن و زردشت گفتگوهايي انجام گرفت. آنگاه هر دو با هم، بهمن پيش و زدشت پس، به سوي او رمزد و انجمن امشاسپندان روانه شدند. در طول ده سالگي يعني تا چهل سالگي به زردشت هفت بار با او رمزد و امشاسپندان و فرمان هايي كه از آنان دريافت داشته است در كتابهاي، گزيده هاي زاد سپرم، دينكرد، زردشت نامه و در روايت جيهاني آمده است.

پس از آنكه او رمزد اسرار دين را به او آشكار كرد زردشت متحمل چند نوع آزمايش ديني (ور) شد. از آتش گذشت، روي گداخته بر سينه او ريختند و شكم او را درديند اما آسيبي نديد. (وينكرد هفتم، فصل پنجم، بند 4 به بعد)

دو سال پس از نخستين هم سخني، او رمزد بدو فرمان داد كه پيامبري دين مزديسني و رسالت خود را اعلام دارد. اما روحانيون و جادو پزشكان و فرماروايان ناحيه به دشمني با او برخواستند و براي نابودي او به تكاپو افتاندند.

زردشت يكي از توراينان را به نام «اوروايتادنگ» به دين خواند و از سوي او رمزد و وعده داد كه در صورت پذيرش دين، قدرت او افزون شود و در غير اين صورت شايسته مرگ خواهد شد. با اين همه او نپذيرفت و به عقوبت گرفتار آمد. زردشت از يكي از ديگر از فرمانروايان محلي كه «ويدوشت» نام داشت و دشمن ايزدان بود، درخواست كمك كرد. ويدويشت درخواست او را رد كرد و به عقوبت آن بيش از سه شب زنده نماند. در هوا معلق ماند و مردمان به نظاره ايستادند پرندگان گوشت او را خوردند و استخوانهايش بر زمين افتاد.

اهريمن كه از پيشرفت كار زردشت نگران بود، ديوان را در جايگاه خودش در شمال گرد آورد و به آنان فرمان داد كه براي نابودي زردشت بتازند. دو ديو بزرگ بر او حمله ور شدند، زردشت دعاي معروف «اهورفور» را خواند و ديوان بهت زده به جاي خويش بازگشتند و به اهريمن اعتراض كردند كه «تو دستوري مي دهي كه امكان انجامش نيست» و از ترس اثر دعاي اهورفور كه همچون سنگي به بزرگي خانه اي بود و همه بر زيرزمين گريختند و ديگر بر زمين آشكار نشدند.

اهريمن دست از توطئه نكشيد و ماده ديوي را به صورت زني زيبا براي اغواني زردشت فرستاد. او رمزد پيش از آن در اين باره به زردشت هشدار داده بود مادة ديو خود را پسندارمد ايزد بانوي زيباي زمين معرفي كرد. زردشت فهيمد كه فربيي در كار است مي دانست كه ديوان از جلو زيبايند و از پس زشت. از اين و از آن ماده ديو خواست كه روي برگرداند چون روي برگردانيد ديد ه جانوران موذي و خزندكان از تن او آويزان بودند. زردشت بار ديگر دعاي اهورنور خواند و ماده ديو از نظر ناپديد شد. زماني كه زردشت چهل ساله بود و براي تبليغ دين به دربار گشتاسب روان شد و او را به دين اورمزد خواند. ورود زردشت به دربار گشتاسب با توصيفي خاص آمده است:

سحرگاهان زردشت سقف كاخ گشتاسب را شكافت و داخل شد با خود سه چيز داشت: 21 نسك اوستا، آتش برزين مهر و شاخه سروي. آتش را در دست گشتاسب و جاماسب و اسفند يار نهاد ولي آتش آنها را نسوزاند سرو را درزمين كاشت و فوراً برگ هايش روئيد و از ميان برگ ها نوشته اي آشكار شد خطاب به گشتاسب كه دين را بپذيرد. درباريان و جادو پزشكان به مخالفت با عقايد او برخواستند. با اين كه گشتاسب بر آن بود كه عقايد زردشت را خود بشنود اما در باريان كه از نفوذ كلام او در گشتاسب بيم داشتند دست به توطئه زدند.

به روايتي استخوان مرده در انبان او نهادند تا تهمت جادوگري و پيروي از آئين نامه غير معمول بر او زنند. به روايتي ديگر براي زردشت مناظره اي با حكيمان تدارك ديدند و چون زردشت از مناظر پيروز شد به در آمد و پيامبري خود را اعلام داشت و آن را بر شاه عرضه كرد و شاه هوا خواه او شد. دشمنان نهاني در خانة زردشت داخل شدند و اجزاي مردة انسان و حيوان را در خانه و در لايه اي بستر او جاي دادند و براي ديدن آنچه طوطئه كرده بودند گشتاسب را به خانه او بردند تا او را در نزد گشتاسب رسوا كند. شاه فريب بدخواهان را خورد و زردشت را به زندان افكند.

گشتاسب را اسب سياهي بود، شيدفام كه ناگهان فلج شده گويي كه دست و پايش را در شكمش فرو رفته، پزشكان دربار در درمان او فرو ماندند. در زندان خبر به زردشت رسيد و او به شاه اطلاع داد كه اگر او را از زندان آزاد سازند مي تواند اسب را بهبود بخشد و براي اين كار چهار شرط گذاشت: گشتاسب دين او را بپذيرد، اسنفديار حامي دين او باشد، هوتوس همسر گشتاسب و مادر اسنفديار به دين بگرود و توطئه گران رسوا و مجازات شوند.

گشتاسب شرايط را پذيرفت و زردشت را با نيايش به درگاه او رمزد اسب را شفا داد.

پس از آن زردشت در مناظرت پيوسته پيروز مي گشت. از جمله مباحثه او بود با فرزانگان بابلي كه در بعضي از روايات بدان اشاره شده است.

براي اين كه ايمان گشتاسب در دين استوار شود و به تبليغ آن بپردازد ار رمزد بهمن و و اردبهشت و آتش را به صورت موجودات مادي به خانه گشتاسب فرستاد. گشتاسب نخست گمان كرد كه آنان سواران ارجاسب اند كه به خانه او فرود آمده اند اما هنگامي كه لب به سخن گشودند دانستند كه فرستادگان او رمزدند. ايزد آتش به گشتاسب گفت: اگر پرستش او رمزد را بپذيري و دست از پرستش ديوان برداي، فرمان روايي طولاني و زندگاني دراز و ثروت و پسري همچون پشوتن خواهي يافت. اگر نپذديري بر كركس ها فرمان دهيم كه گوشت تو را بخورند و استخوان هايت بر زمين افتد. با اين همه گشتاسب از ترس در جاسب در پذيرفتن دين ترديد داشت او رمزد را به نزد ارديبهشت امشاسپند فرستاد تا ارديبهشت به نزد گشتاسب آيد و معجوني را بدو بنوشاند تا آينده بر او روشن شود. گشتاسب در عالم خاسه و شهود پيروزي خويش را بر جاسب بديد چون از اين حال بيرون آمد، زن خويش هوتوس را خواند و از او خواست كه زردشت را به دربار فرخواند تا زردشت تعاليم ديني به او بياموزد. زردشت نامه روايتي را در اين ميان به مناسبتي مي گنجاند به اين ترتيب كه گشتاسب پس از اقرار به دين زردشت چهار چيز آرزو كرد، نخست اين كه بداند در آن جهان جاي او كجاست، دوم اين كه رويين تن شود، سوم اين كه در جهان از همه چيز آگاه شود و چهارم اين كه عمر جاودانه داشته باشد زردشت بدو گفت كه داشتن همة اينها براي او ميسر نيست اين چهار آروز را براي چهار نفر بايد درخواست كرد. زردشت «دروني» آماده ساخت و در آن مي و بوي و شير و انار نهاد. چون گشتاسب مي را نوشيد بيهوش شد و سه روز به خواب رفت روانش به مينو رفت و جايگاه خويش را ديد و چون از خواب برخواست بر هوتوس گفت: زردشت را فرا خواند تا به او تعليم ديني دهد، «بوي» به جاماسب رسيد و بر اثر آن همة دانشها بر او آشكار شد، پشوتن شير نوشيد و بي مرگ و جاودانه شد، دانه اي انار به اسفنديار رسيد و رويين تن شده ديو خشم خبر گرويدن گشتاسب را به دين زردشت به ارجاسب رسانيد و بدو خبر داد كه پس از آن ديگر بر ايرانيان چيره نخواهد شد، ارجاسب بر آشفت و مي نوشيد و در عالم مستي خيونات را بر ايرانيان برانگيخت.

زردشت در 77 سالگي درگذشت وفات او را روز خور (يعني روز يازدهم) ماه دي بود. در روايا ديني آمده است كه وي را «تور برادر وريش» به قتل رسانيد.

زندگاني تاريخي زردشت:

ظاهراً زردشت دهقانزاده اي بوده است كه از تبار و ريشة آرايايي روييده و رشد يافته است. آنچه از تعاليم و سرگذشت او كه بهترين مبين حقايق است استنباط مي توان كرد اين است كه نام او زورواستر (اين تلفظ يوناني كلمه در اروپا مشهور است) و اصل آن زراتشتر كلمة آريايي كهنه است كه گويند جزء اخير آن «اشترا» به معناي شتر است، و براي تسميه وجوه مختلف ذكر كرده اند كه از آن جمله «داراي زرد اشتران» يا «صاحب كهن اشتران» مي باشد.

تاريخ حقيقي تولد زردشت بسيار مجهول است. روايات ايراني توليد او را در حدود 660 ق . م نشان مي دهد كه با وجود همة احتمالات بعيد اغلب محققان جديد آن را پذيرفته اند. ولي بعضي ديگر با قراين و دلايل موجه بر آنند كه زمان ظهور اين پيغمبر ايراني قديميتر از آن تاريخ بوده و او در حدود 1000 ق . م مي زيسته است. همچنين محل تولد او نيز مجهول مانده بعضي مي گويند در ناحية ماد (آذربايجان)، شمال غرب ايران، و بعضي گويند در باكتريا (بلخ)، شرق ايران به وجود آمده، ولي از قرار معلوم وي در غرب ايران زاييده شده، اما در شرق ايران به كار دعوت خود پرداخته است.

روايات باستاني بر آن است كه زردشت در پانزده سالگي نزد آموزگاري تعليم يافت و از او «كشتي» (نام كمربند مقدس زردشتيان است شبيه به زنار هندوان و اين شباهت در دو مذهب نيز قابل توجه مي باشد) دريافت كرد و هم از آغاز عمر به خوبي مهربان و سرشت لطيف معروف گرديد. در هنگام بروز قحطسالي كه در ايام جواني او اتفاق افتاد وي نسبت به سالخوردگان حرمت و رافت و دربارة جانوران محبت و شفقت به عمل مي آورد. چون سنين عمرش به بيست رسيد، پدر و مادر و همسر خود را رها كرده، براي يافتن اسرار مذهبي و پاسخ مشكلات روحاني كه اعماق او را پيوسته مشوش مي داشت در اطراف جهان سرگردان شد و از هر سو رفت و با هر كس سخن گفت، شايد كه نور اشراق درون دل او را منور سازد. گويند روزي در انجمني، از دانايان پرسش كرد كه نيكوترين كاري كه شايستة آسايش و معنوي داشته) پرستش ميكرده و در پيشگاه ايشان در زير آسمان صاف و در كنار محرابها با حضور مويدان (پيشوايان روحاني) قربانيها و هدايا مي گذرانيده اند و آتش را مي پرستيده و شربتي آسماني را سكرآور كه از فشردة گياهي مقدس به نام «هوما» (سوما مذكور در ودا) مي گرفته اند براي كسب خير و بركت مي نوشيده اند.

پرستش آذر از رسوم و آداب بسيار قديم ايرانيان است و داراي اهميت خاصي بوده و آن را هم با تشريفات و مناسكي شبيه به آنچه كه در هند آرياييها نسبت به آن عنصر فروزان به عمل مي آورده اند مي ستوده اند و هم داراي موقع و اثر تاريخ كهنسال در دين زردشتي است كه رسم آن تا روزگار ما همچنان باقي و پايدار مانده است.

از اگني، كه در آيين و دايي خداي آتش است، در آداب ايرانيان نامي برده نشده، لكن شك نيست كه هم او يا مفهوم او بوده كه نزد ايرانيان قديم محل پرستش قرار داشته است و براي عبادت او مراسم و تشريفاتي در برابر آتشگاه به عمل مي آمده و عصارة سوما را بر روي آن مي پاشيده و نباتات و گياهان اطراف آتشگاه را تقديس مي كرده اند و بر روي خواني از سنگ، هدايا و قربانيهاي نياز روانهاي بهشتي و ارواح مقدس آلهة غيبي مي كردند. اين هدايا از حبوب و غلات و بالاخره گوشت حيوانات بوده،  و جانوري را كه قرباني مي كرده اند با برسم تقديس مي نموده اند. برسم عبارت بوده است از چند شاخه گياهان و اشجار مقدس كه آنها را دسته كرده، در برابر صورت گرفته، در مقابل آتش به عبادت مي پرداخته اند. بايد گفت كه از ايرانيان باستاني جمعي كثير، هم از عهود ديرينه، صحرا گردي را ترك گفته و سكونت اختيار كرده، به كشاورزي و باغباني و زراعت غلات و حبوب و تربيت اشجار پرداخته بودند و مواشي و دواب خود را براي چرا به مراتع دور دست مي فرستاده اند. براي اين گروه، رفته رفته رسوم سابق و آداب گذشتة مذهبي مناسب احوال نمي افتاد و اوضاع اقتصادي ايشان با آن كيش و آيين كهن مغايرت حاصل مي كرد. كشتار چارپايان به نيت قرباني با زندگاني نوين ايشان مناسب نمي بود. آنچه براي دورة صحرا نشيني و بيابانگردي امري آسان و سكنة قراء و قصبات گران تمام مي شد. ولي مغان و پيشوايان مذهبي با رسوم و روايات ديرين همچنان ثابت و استوار مانده بودند و به هيچ تغيير و اصلاحي تن در نمي دادند. از اين رو زردشت، كه مردي مصلح بود، آن اوضاع را تغيير داد و ديگرگون ساخت.

 

روان باشد چيست. در پاسخ گفتند: «سير كردن گرسنگان، خوراك دادن به چهار پايان، فروزان داشتن آتش، افشاندن شيرة هوما و آب و پرستش ديوان بهترين كارهاست». زردشت در اين سخن انديشه كرد و گفت: «از اين همه چهار كار نخستين را كه در خور مردمي دادگر و رواني آمرزيده است مي توان پذيرفت مگر پرستش ديوان كه كاري است دشوار و جان بهشتي از آن بيزار.»

در منابع يوناني كه كمابيش دربارة زردشت رواياتي آورده اند گفته شده كه زردشت مدت هفت سال در بن غري درون كوهي به سر آورده، به خاموشي مطلق مي گذرانيد. آوازة كار او از شرق به گوش مردم روم رسيد و شهرت يافت كه مردي مرتاض بيست سال تمام در بيابانها گذرانيده و جز پنير طعامي نخورده است.

چون زردشت به سي سالگي رسيد (سني كه غالباً در دماغهاي صاحبان افكار روحاني و اذهان نوابع مذهبي دورة بروز بحرانهاي فكري است) مكاشفاتي به او دست داد. روايات در اين باب به قدري فراوان و اغراق آميز است كه براي او معجزات عجيب و كرامات غريب ذكر كرده اند. گويند نخستين بار كه براي او كشف و شهود دست داد، وي در سواحل رود ديتيا، در نزديكي موطن خود بود در برابر نظرش نمودار گرديد كه او را فرشته و هومنه (بهمن) يعني «پندار نيك» نام داده اند. پس فرشته با گفت و شنود كرد و به او فرمان داد كه جامة عاريتي كالبد را از جان دور سازد و روان را پاك و طاهر فرمايد، آنگاه صعو كرده، در پيشگاه اهوار مزدا، يعني خداي حكيم، حاضر گردد. وي چنان كرد كه خداي متعال كه پيرامونش صفوف فرشتگان جاي داشتند بر او نظر فرمود. از چگونگي حضور او در محضر الاهي سرگذشتي بسيار جاذب و جالب روايت مي كنند كه خلاصة آن اين است: چون زردشت در آن انجمن آسماني و جايگاه برين دورن آمد، ساية او محو گرديد زيرا پرتو تابش فرشتگان و اشعة درخشان ارواح علوي در پيرامون او وجود او را چنان مستغرق نور ساخته بود كه ظلي باقي نماند. پس اهورا مزدا به او تعليم داد و ارا به پيغامبري برگزيد و امر فرمود كه حقايق و تعليم و تكاليف آيين بهي را به عاليمان بياموزد.

از آن پس هشت سال ديگر بر زردشت بگذشت و او در عالم كشف و شهود با شش فرشتة مقرب (امشاسپندان) يكايك گفت و شنود كرد و از مجلس هر كدام بر روشنايي ضمير و صفاي دل او لختي مي فزود.

در گاتها، كه ظاهراً خود زردشت است، به اين مكاشفات اشاره شده و بعضي قطعات كه حاكي از مطالب اصلي و موثق و معتمد است از زمان او به جاي مانده از آن جمله يك جا مي گويد:

«من مانند وخشور پاك تو را، اي اهورا مزاد، مي ستايم وقتي كه وهومنة نزد من آمد و از من پرستش كرد: كيستي؟ و به كه وابسته اي؟ و نشاني تو در اين روزگار چيست؟ من به او گفتم: من زردشتم، دشمن دورغ، كه تا غايت توانايي وجود با دروغ نبرد مي كنم و پشتيبان نيرومند راستگويانم و سرانجام به عالم بي پايان خواهم رسيد و در آنجا تو را اي مزاد، ستايش خواهم كرد و نغمه ها به ياد تو خواهم سرود.

تو را، اي روان پاك و مقدس، تو را اي اهورامزدا، مي ستايم، هنگامي كه وهومنه نزد من مي آمد و از من سوال فرمود: آهنگ چه كار داري؟ در پاسخ گفتم: حرمت و ستايش آتش تو آهنگ من است و تا تاب و توان دارم در طريق حق كوشش مي كنم. راستي را به من نشان ده تا او را بطلبم.

چون تو به من گفته به راستي برو و راستي را تعليم ده. مگر به من امر نكردي كه از چه بپرهيزم و چه چيز را فرمان ببرم؟ تو گفتي به فرمان «سروش» گوش فرا ده و سرنوشت پر از گنج در پي توست. پاداش نيك دراز در انتظار مردمان است.

از آن پس ده سال تمام بر زردشت بگذشت كه به پرستش و عبادت مزدا مشغول بود و پيوسته از مردم روزگار جفا و آزار مي ديد. پس از اين مكاشفه بيدرنگ تعليم و خلايق را آغاز كرد، ولي در ابتدا كسي به سخنان او گوش نداد. چندين بار نوميد شده، در معرض فتنه و آزمايش قرار گرفت. يعني روان پليد نگره مينيو او را وسوسه مي كرد كه عبادت مزدا را ترك كند. لكن زردشت همچنان در عقيدت خود پايدار بود و پاسخ داده مي گفت: «ني من از دين بهي و راستي بر نمي گردم هر چند كه جان و تن و اعضاي بدن مرا از يكديگر جدا كنند، از پرستش مزدا روي برنمي تام».

عاقبت پس از ده سال زردشت به مقصود رسيد و نخستين كسي كه آيين او را پذيرفت و به او گرويد عموزادة وي، مردي به نام ميدثينيمائونها بود. پس، در يكي از بلاد شرقي ايران به دربار شاه آن ديار به نام ويشتاسپ راه يافت.

مدت دو سال زردشت كوشش و جهد بسيار كرد كه اين پادشاه را به دين خود درآورد. و يشتاسب كه علي الظاهر مردي پاكدل و خالص عقيده و نيكومنش بود با زردشت همراه گرديد، لكن وي تحت نفوذ كارپانها (مغان) واقع شده بود كه در اوستا به بدي ياد شده اند و آنهارا كاهناني حريص و دنيا دوست وصف كرده است. آنان جماعتي بودند كه به روش باستاني قربانيهاي حيواني به عمل مي آوردند و به اعمال سحر و جادو اشتغال داشتند و مدعي بودند كه بدين وسايل موجب ازدياد محصولات و حفاظت مواشي و دواب و مانع حملات و تهاجمات قبايل توراني در شمال توانند شد. كارپانها با اقتدارات شيطاني خود بر ضد عقايد و مبادي زردشت برخاستند و سبب شدند كه زردشت را دستگير كنند و به زندان اندازند. سرانجام بعد از دو سال از زردشت معجزي به ظهور رسيد و اسب سياه محبوب ويشتاسپ را كه به مرضي مهلك مبتلا شده بود درمان كرد و همچنين چون همسر ويشتاسب، موسوم به هوتائوسا، نيز او حمايت و پشتياني مي كرد بالاخره شاه به دين او در آمد.

 

گرويدن شاه به دين زردشت البته كامل و از روي خلوص بود و ويشتاسپ سراسر نيروي خود را براي نشر دعوت آن پيامبر بهدين به كار برد. درباريان و امرا نيز به دنبال شاه به او گرويدند. برادر او، زين، و فرزند دلاورش، اسفنديار، از پيروان موثر و نيرومند زردشت شدند. دو برادر از طبقة نجبا و اشراف، كه در انجمن شاه جايگاهي ارجمند داشتند، به نام فراشائوشترا و جامناسپا با آن پيغمبر دامادي و خويشاوندي حاصل كردند. اولي دختر خود را به نام هوئووي به زردشت داد و دومي دختر زردشت را به نام پروسيستا كه از زن نخستين داشت، به همسري خود در آورد. از مدت بيست سال ديگر كه از عمر زردشت باقي بود روايات و حكاياتي بسيار نقل كرده اند. در سراسر اين روزگار وي به نشر دين اورا مزاد در ميان ايرانيان بگذارنيد. در اين زمان دو پيكار و جنگ با دشمنان بر پا ساخت. در پيكار نخستين اسفنديار مكانتي رفيع و نامي بلند يافت و، به دلاوري و جنگاوري، شهرة آفاق شد، زيرا قبايل توراني را كه به كشور ايران هجوم آور شده بودند در هم شكست. اما جنگ دوم بر حسب اين حكايات در زماني روي داد كه زردشت به مرحلة هفتادوهفتمين سال عمر خود رسيده بود. در اين پيكار گرچه پيروز گرديد، ليكن عاقب كشته شد و نويسندگان اوستا در هزار سال بعد گفته اند كه چون تورانيان شهر بلخ را به غلبه گرفتند، يكي از آنان ناگهاني بر آن پيامبر يزداني تاخت، او را در برابر محراب آتش، در هنگامي كه به عبادت مشغول بود، به قتل رسانيد.

تعاليم زردشت

ديني كه اين پيغمبر ايراني تعليم فرمود يك آيين اخلاقي و طريقه يگانه پرستي است. وي مانند موسي، نبي موحد عنبراني، خود موجد و شارع ديني نوين گرديد، هر چند مبادي و معتقدات بازمانده از پيشنيان را پايه و مبناي تعليم خود قرار داد.

زردشت خداي معبود و متعال كيش خود را اهورا مزاد لقب داده، يعني «خداي حكيم». اين نامگذاري اختراع او نبوده بلكه اسم مزدا در زمان او معروف و معلوم بوده است و بدون شك اهورامزدا را همگي خداي عالم و خلاق و نظام طبيع مي دانستنه اند و آن همان خدايي است كه نزد آرياييهاي هند، به لقب و نام وارونا، مورد ستايش عام و خاص بوده است و معلوم مي شود كه عشيره و قبيله زردشت سالها قبل از او به اين خداي متعال و نيكو نهاد اعتقادي داشته اند، ولي طوايف آريايي نژاد ايران ديگر او را به نام وارونا نخونده اند.

بسياري از ارباب تحقيق و دانشمندان در بررسيهاي كه از اوصاف و حالات اهوار مزاد از ديدگاه ايرانيان كرده اند بر آنند كه زردشت اهورامزدا را در گاتها خداي بزرگي دانسته است كه آسمانها را مانند ردا به جامه بر اندام خود پوشانيده. از اين رو اين نتيجه را استنباط كرده اند كه آن لقب براي احترام و تجليل به جاي نام قديم باستاني استعمال شده است، همانطور كه در هند نيز لقب شيوا يعني «مبارك» به جاي نام ديرين و كهن رودره معمول گرديد. به هر حال در آن زمان لقب اهورمزاد براي توصيف جلال و عظمت آن خدا به كار رفته است و اهورا درست همان كلمه اي است كه به زبان و دايي اشورا تلفظ مي شود كه به معني «صاحب» يا «خداوند» است و اين عنوان در نزد تمام قبايل قديم هند و اروپايي براي خدايان علوي، يعني ديوه ها، به كار مي رفته است.

مطالعة تغيير اساسي و القاب خدايان، كه از طرف زردشت در ميان آراييهاي ايران و پيشوايان فرهنگ ايشان و همچنين در بين آرياييهاي قبايل هند و اروپايي در هر سوي جهان براي خدايان خود نامي واحد داشته اند. ارواح مقدس علوي را ديوه مي گفته اند، چنانكه ژرمنها و ستلها آن را ديوين و انگلوساكسونها ديتي يا ديوينيتي ياد كرده اند و از طرف ديگر در هند، كه تحت تاثر تغييرات و تلونات فراوان قواي طبيعت قرار داشته اند، مفاد همين قدرت عظيم غيبي را براي نيروي مضر استعامل كردند و منحصراً ارواح شريز موذي را به اسوار ملقب ساختند كه داراي قدرت بي پايان و جاويدي و موجب خرابي و مضراتند. اين انتقال معني در اين كلمه از مطالعة سرودهاي قديمتر و جديدتر ودايي اين تحول و انتقال به خوبي معلوم و مشهود مي شود. در ايران زردشت در ست طريق مخالف را پيموده كه در صورت و معني اصطلاحات و اسامي و القاب با مفاهيم هندوان ضديت دارد. مزاد را صاحب اهوراي حقيقي پنداشته، و عبادت و پرستش را خاص ذات مقدس او قرار داده و او را خداوند متعال و قادر قاهر شمرده است كه ذاتش به حكمت محض و خير مطلق متصف است. ولي از آنجا كه بيم داشته است مبادا عامة مردم حق مزدا را به بدرستي نشناسند و تحت تعليم پيشوايان ديني قديم (مغان) قرار بگيرند، چاره اي انديشيده است. مغان باستان يك عده ديوه ها (ديوها) يا ارواح علوي الوهي را، كه هر كي نزد آراييها به اسمي جداگانه موسوم بوده اند، مي پرستيده اند و همچنان آتش را ستايش مي كرده، شراب عصارة هوما را مي نوشيده اند و از اين رو به عظمت و جلاي خداي اهورا پي نمي برده اند. مغان باستان از اين اشياء مقدس براي ساحري و جادوگري خود استفاده مي كرده اند. همچنين قبايل صحرا گرد و كوچنشين توراني كه آفت جان مردم كشاورز و دهقان و شهرنشين ايران بودند اين ارواح متعدد را قبول كرده و پيش از آنكه به داخل سرزمين ايران يورش آرند براي كسب فيض به نام آن ديوها قربانيها نثار مي كرده اند. از اين رو زردشت براي جلوگيري از اين خطا طريق انديشيد و آن اين بود كه بالصراحه اعلام فرمود: اين دويهاي معبود مغان تورانيان همه ارواح شرير زيانكارند كه با ارواح نيك و ورانهاي خير و نكوكار در ستيز و آويز مي باشند. آنها پدر دورغ و فريبندة نهادهاي ناپاك مي باشند و مصدر شر و بدي و زشتكاريند و آدميان را از پرستش اهورامزدا باز مي دارند. پس عبادت آنها را منبع فرمود. چون زردشت عقيدة اكثريت عوام و دين عاميانة معمول زمان را منكر گرديد، آيين نوين خود را بر روي چند اصل و اساس برقرار فرمود و خلق را به قبول آن خواند، از اين قرار:

1 به پيروي مكاشفات و الهامات، خويشتن را پيغمبري مبعوث از طرف اهورامزدا اعلام كرد و در گاتها تكرار فرمود كه خداوند او را برانگيخته و مامور ساخته و دين او بهترين و كاملترين اديان است.

2 از آن همه ارواح متعدد تنها يك روان خوب و نيكو را كه اهورامزدا بود پذيرفته، او را بالاترين و بزرگترين خدايان دانست و آفريدگار دانا و برترين روانهاي علوي قرار داد كه ابدالآباد با بدي و دروغ به نبرد و پيكار مشغول و به راستي  و راستگويي رهبر است، و بر خلاف عقايد بعضي متاخران جماعت زردشتيان، آن پيغمبر باستاني گفت كه بر حسب مشيت و ارادة متعال اهوارمزدا تمام موجودات آفريده شده اند و، چنانكه در آيه آخرين از گاتها صراحت دارد، اهورمزدا موجب و موجد هم نور و هم ظلمت، هر دو مي باشد.

كيست كه از نخست راستي (آشا) را آفريد؟ كيست كه خورشيد و اختران را آفريد؟ كيست كه ماه به نيروي او بدر تمام مي شود و آنگاه دوباره هلالي مي گردد؟ ... كيست كه زمين را نگه مي دارد و از فروافتادن باز مي دارد؟ كيست آن هنرمندي كه روشنايي و تيرگي، خفتن و برخاستن را آفريد؟ ... كيست كه آب و درختان را آفريد؟ كيست كه بر ابر و باد جنبش داد؟ كيست كه بامداد و نيمروز و شب را آفريد تا مردم را بهنگام به كار بخوانند؟ من بدين همه چيزها تو را شناختم، اي مزدا، اي آفرينندة همة چيزها، به ياري روان فرخنده.

3 اهورا مزاد ارادة قدوسي علوي خود را به وسيلة روحي مقدس و نيكو نهاد از قوة به فعل مي آورد كه آن سپنتامينو ناميده است و اعمال الواهي او به دستياري ارواح مقدس، كه امشاسپنتا گفته مي شود، اجرا مي گردد (در زبان پارسي بعداً آنها را امشاسپندان ناميده اند) و اين فرشتگان هر يك با حالات و صور فعاليت ذات الوهي نام و معنايي جداگانه دارند، چنانكه يكي را وهومنه (بهمن) ناميد كه به معناي «فرشتة پندار نيك و نهاد خوب» است، ديگري را آشا (ارديبهشت» يعني «فرشته راستي و عدالت»، ديگر را خشتزا (شهريور) يعني «فرشتة نيرو و قدرت كامل» ديگر را هوروتات (خرداد) يعني «فرشتة رسايي و كامروايي»، ديگري را آرمايتي (اسفندمذ) يعني «فرشتة شفقت و لطف و باروري» و ديگري را امرتات (امرداد) كه به معني «بقا و جاويداني» است.

از آن ميان آشا در ريگ ودا به نام ريتا نيز مذكور است و همة دانشمندان اين امشاسپندان از آثار لطف و احسان اهورامزدا مي باشند كه به آدميان اعطا فرمود است و هر يك از آنها حقيقت يا قوة مستقلي مي باشد. البته اين روانهاي جاويدي (فرشتگان آسماني) داراي صفات مطلق الوهي هستند و نمي توان بدرستي پي برد كه انديشه و تصور زردشت دربارة هر يك از آنها به طور مطلق چگونه بوده است. آيا آنها خود هوش و هنگ و (ژني) لطيف و پسنديده هستند كه از اهورامزدا تراوش كرده اند و سپس داراي وجود محدود و شخصيت فردي تبعي گشته اند يا آنكه فقط به ارادة اهورامزدا به طور اطلاق وجود يافته و داراي يك نوع ذات كلي گشته اند. بعضي حالات و ارادات الاهي ديگر نيز از اهوارمزدا ناشي و صادر گشته است كه از امشاسپندان جدا مي باشد، مثل سروش (فرشتة اطاعت و فرمانبرداري) يا فرشتة نگاهبان گاو به نام گئوس اوروا و غيره كه هر يك يك نام و عنواني جداگانه دارند. ولي وجود همة آنها در تبع ذات مقدس اهورامزدا قرار گرفته و مانند عامل و آلت كار و افزار افعال او هستند كه بر حسب مشيت نفساني او به وجود آمده اند. خلاصه آنكه دين زردشت يك گونه يگانه پرستي و توحيد است كه متضمن اعتقاد به ارواح متعدد مقدس غيبي ازلي نيز مي باشد.

4 با آنكه اهورامزدا در عرض جلال خود هيچ ضد و ندي ندارد، مع ذلك زردشت معتقد است كه در برابر هر نيكي يك بدي موجود است، چنانكه در برابر آشا، يعني راستي و حقيقت، دروغ و باطل جاي گرفته، و در برابر حيات و زندگاني موت و مرگ قرار گرفته است. به همين قياس در برابر روح مقدس پاك سپنتامينو، روح شرير و ناپاك انگره مينيو جاي دارد كه به معناي «روان پليد» است. از فحواي كتاب گاتها مشهود است كه زردشت همان طور كه دايماً در عالم طبيعت به تنزيه و تطهير از عناصر بد و وجود ناپاك دعوت مي كند، در حيات انساني نيز آدميان را به روش راستي و نيكي و پرهيز از بدي و دروغ مي خواند و بر آن است كه اين ضديت و دوگانگي بين دو عنصر بدي و نيكي هم از ابتداي خلقت وجود داشته است.

«اينك دو روان نخعستين در عالم شهود، مانند دو همزاد جلوه گر گشته اند يكي نيك و يكي بد، در پندار و گفتار و كردار. دانايان از اين دو، نيكي را برگزيدند و ابلهان بدي را اختيار كردند. روز نخست كه اين دو روان همزاد با يكديگر پديد آمدند، يكي حيات و هستي را برقرار كرد و ديگر فنا و نابودي را، و سرانجام جاويدي بدان (دوزخ) بهرة پيروان دروغ خواهد بود. ليكن انديشة پاك و جايگاه جاويدي نيكان يعني بهشت نصيب پيروان راستي خواهد شد. از اين دو روان، همزاد آن يكي كه سفلي و پيرو دروغ است، هماره چيزهاي بد را بر مي گزيند، ولي آن ديگري، كه پاك و علوي است، خواستار راستي و خوبي مي باشد».

همچنين جاي ديگر مي گويد:

از دو روان همزاد در آغاز آفرينش جهان، آن يك كه پاك و نيكوكار است به ديگري كه دشمن او بود چنين گفت: «تا آخرين روز، نه در جهان كنش و گويش و منش، و نه در عالم ارواح و اجسام، ما دو دوران با يكديگر هماهنگ نخواهيم شد».

از اين قرار هم از روز آغاز جهان كه روان نيك و طاهر از اهورامزاد تراوش كرد با معاندت و تباين روح ناپاك پليد روبه رو گرديد اين روان پليد همان است كه در ازمنة بعد به نام شيطان ملقب شد. نصوص كتب زردشتي دربارة حد مسئوليت اهورامزدا در مسئله ايجاد روح شرير بسيار مبهم و غير مشخص است و معلوم نيست كه انگره مينيو، يعني «روان پليد» هم از روز ازل با اهورامزاد متفقاً به وجود آمد يا آنكه اهورمزدا بعداً او را آفريده است. به عبارت ديگر آيا اهورمزدا روان ناپاك اهريمني را خلق كرد يا آنكه انگره مينيو موجودي بود پليد و مزدا او كشف فرمود. از اين رو هر جا كه خوبي بود، بدي را در مقابل معين ساخت و هر جا كه روشنايي بود، تاريكي را در برابرش پديدار نمود. گر چه ظاهر سرودهاي گاتها رويهمرفته مبتني بر نظريه دوم است، ولي درست معلوم نشده كه در ساير نصوص اوستا اين معني چگونه تبيين گرديده و چگونه روح نامقدس و روان پليد انگره مينيو به صورت شيطاني درآمده است كه همواره با اهورامزدا كه خود خالق و سازندة اوست در ستيز و پيكار است.

5 نقطة اصلي و پاية اساسي اخلاق در آيين زردشت بر روي اين قاعد است كه نفس و ضمير هر فرد آدميزاد يك ميدان نبرد نزاع دايمي بين خير و شر است و سينة آدمي تنوري است كه آتش اين جنگ همواره در آن مشتعل مي باشد. روزي كه اهورامزدا آدمي را بيافريد، او را آزادي عمل عطا كرد كه خود عمل خود بگزيند، يعني داراي نيروي اختيار گرديد كه ما بين دو راه خطاب و صواب هر يك را بخواهد انتخاب كند. هر چه اهورامزدا به وسيلة نيروي نيكي، يعني پسنتامينو، و نيز به دستياري وهومنه همشيه آدمي را به سوي راستي مي كشاند، ولي در همان حال نيروي زشتي و بدي انگره مينيو نيز در او ظهور يافته، در خاطر او همواره وسوسه مي كند، از اين رو تكليف و وظيفة هر فرد بشر آن است كه در دل خود مابين آن دو منادي يكي را اجابت كند، فرشتة نيك را اطاعت كرده، خوبي را اختيار كند و يا آنكه سخن ديو را شنيده راه بدي را بزگزيند. البته نيكان بدي را نمي پسندند.

6 اما خير و شر در كتب زردشتي چنانكه بايد بوضوح تعريف نشده اند. البته از متن گاتها، كه سرودها و مناجاتهايي بيش نيست و كتاب كلامي و فلسفي روشني نمي باشد، انتظار تصريح و بيان روشني در اين باب نمي توان داشت، ولي به موجب آنچه از فحواي آن مستفاد مي شود، مي توان اختلاف عملي واضحي بين خطا و صواب تشخيص داد.

مثلا مردمان نيكوكار و صائب در ديدة زردشت كساني هستند ه به دين بهي ايمان مي آورند، و آدميان بد عمل و خطاكار آنانند كه از آيين مزدا رو برگردانند، خاصه آنان كه كيش قديم عوام را كه عبارت از پرستش ديوها مي باشد اختيار كرده اند. از متن گاتها بخوبي معلوم مي شود كه ديوها در صف نيروي انگره مينيو قرار دارند و بانتيجه هر كس كه آنها را پيروي و متابعت كند در زندگاني خود در عداد بدكاران و شريران منسلك مي شود . اين گونه كسان نابكار را نبايد رها كرد، بلكه بايد با اسلحة قتال و آلات رزم با آنها پيكار نمود از اين قياس طريقي خوبي و خير آن است كه مردم هميشه راستگو باشند و پيروان آشا و وهومنه را ياري كنند، و راه بدي و شر آن است كه با بدان و بدكاران همكاري كنند و به آنها هدايا و عطايا تقديم دارند. خير و صواب از ديدگاه مضر و علفهاي هرزه را ريشه كن كنند، اراضي باير را آباد كنند و زمينهاي خشك را آب دهند، جانوران سودمند بويژه گاو را كه براي كشاورزان حيواني مفيد است به مهرباني و شفقت نگاه دارند و علفوه دهند. خلاصه آنكه آدمي خوب و نيكوكار هميشه راستگو و از دورغ بيزار است، بر خلاف آدمي بد و شرير كه خلاف اين اعمال را پيشة خود مي سازد و ابداً پيرامون عمل كشاروزي و زراعت نمي گردد، زيرا انگره مينيو هميشه با اعمال فلاحتي سود بخش دشمن است و دروغگويان هميشه مانع كار دهقانان راستگو مي شوند و نمي گذارند آنها مزارع را آباد كنند و مواشي و دواب را پرروش دهند.

بديهي است قبايل و عشاير صحرا نشين توراني نژاد زشت ترين صورتي از عمال روان پليد مي باشند و هنگام هجوم و ايلغاز به شهرنشينان و دهقانان براي ديوهاي نابكار قربانيها به عمل مي آورند و جانوران بي آزار را به بهانة قرباني در برابر معبد ديو هلاك مي كنند. پس، آنگه به مزارع سرسبز ساخته، محصولات و اشجار را نابود مي كنند، البته ايشان پيروان ديوانند.

زردشتيان قديم در مناجاتهاي خود مي گفته اند:

من ديو را دشمن مي دارم و مزدا را مي پرستم، من پيرو زردشت هستم كه دشم ديوان و پيامبر يزدان بود. روانهاي مقدس جاويدي امشاپسندان را مي ستايم و نزد خداوند دانا پيمان مي بندم كه هميشه نيك و نيكوكاري پيشه كنم، راستي را برگزينم، با فره ايزدي بهترين كار را در پيش گيرم، دربارة گاو كه از عطاهاي خير فرد است مهربان باشم، قانون عدالت و انوار فلكي و پرتوهاي آسماني را كه منبع فيض يزدانيند محترم شمارم. من آرمايتي را كه پاك و نيكوس بر مي گزينم، اميد كه او از آن من باشد و از دزدي و نابكاري و آزار به جانوران و ويراني و نابودي ديه ها و شهرهايي كه مزداپرستان در آنها منزل دارند بپرهيزم.

7 از تشريفات و آداب عبادات و اعمال مذهبي كيش اصلي زردشت چيز مهمي باقي نمانده، همين قدر معلوم است كه زردشت رسوم و مناسك آراييهاي قديم را، كه مبتني بر اعتقاد به سحر و جادو و بت پرستي بوده و رو به زوال مي رفته، بكلي منسوخ فرموده است. تنها يك رسم و يك عبادت از زمان زردشت باقي مانده است و آن چنانكه گفته اند اين است كه وي در هنگام انجام مراسم پرستش در برابر محراب آتش مقدس به قتل رسيد و در هنگام عبادت جان سپرد. در يكي از سرودهاي گاتها آمده است كه زردشت مي گويد: «هنگامي كه بر آذر مقدس نيازي تقديم مي كنم خود را راست كردار و نيكوكار مي دانم». و در جاي ديگر آتش مقدس را عطية يزدان مي شمارد كه اهورا مزدا آن را به آدميان كرامت فرموده است. ولي بايد دانست كه زردشت خود آتش را نمي پرستيده و بر آن عقيده اي كه پيشينيان و نياكان او دربارة اين عنصر مقدس داشته اند نبوده است و معتقدات او با آنچه بعدها آتش پرستان اخير عنوان كرده اند اختلاف دارد. او آتش را فقط يك رمز قدوسي و نشاني گرانبها از اهورامزدا مي دانسته است كه به وسيلة او به ماهيت و عصارة حقيقت علوي خداوند دانا پي مي توان برد. اين است آنچه به طور خلاصه از منطق و فلسفة زردشت استنباط كرد.

8 سرانجام، اين نبرد و تنازع بين خير و شر چگونه خاتمه خواهد يافت. آيا مخالفت و پايداري شرمحض (ديو) در برابر خير محض (اهورا) ابدللآباد برقرار است؟ و آيا انگره مينيو، يعني اهريمن دروغگو جاويدان، آدميان را به وادي ضلالت و گمراهي مي برد؟ يا آنكه براي اين جنگ خاتمه و نهايتي است.

هر چند زردشتيان در ادوار بعد به معاني و تفاسيري مبتني بر سهو و اشتباه در مورد اين اصل پرداخته اند، آنچه مسلم است اين است كه زردشت بي هيچ شك و شبه اي معتقد بوده كه چون دور زمان تكميل شود، اهورامزدا فيروز،  و بر خصم ناپاك و زشتكار خود چيره خواهد گرديد و به هيچ وجه بر آن نبوده كه نيروي تباهكار پليد اهريمني مانند قوة روانبخش نيكي و پاكي ابدي و جاويدي باشد. زردشت به حد كمال داراي روح اميدواري بوده، و ايمان داشته است كه سرانجام خوبي بر بدي مظفر و پيروز خواهد گرديد.

دين زردشتي نخستين مذهبي است كه در جهان از مسئله حيات عقبي و مسئله قيامت سخن به ميان آورده است و مسئله آخرالزمان را به مفهوم كامل خود طرح كرده است. بر حسب تعاليم آن پيامبر ايراني، چون روزي اين جهان هستي به آخر برسد رستاخيز عالم واقع خواهد شد. در آن روز خوبيها و بديها را شمار خواهند كرد و براي امتحان بدكاران و نيكوكاران جايگاهي پر از آتش و آهن گداخته به وجود مي آيد و بدان و زشتكاران را در آنجا خواهند افكند. بدان و شرار جاويدان در آنجا مدام به سوز و گداز عقاب مي شوند، لكن نيكان و ابرار آتش را گوارا و مهربان مي يابند و آن عنصر سوزان بر پيكرانشان خوشتر و گواراتر از شير مي شود. ولي از كتاب گاتها درست مفهوم نمي شود كه آيا خود روان پليد نيز در آتش دوزخ ابدالآباد باقي خواهند ماند يا آنكه از آنجا بيرون آمده، به جايگاه دروغ خواهند رفت؟

اما شمار و اعمال و داوري بين كارهاي زشت و نيكو به طور مبهم چنين بر مي آيد كه اندكي بعد از مرگ، محاكمة مرده آغاز مي شود و سرنوشت روان او از آن پس معلوم خواهد شد تا انكه روز رستاخيز در آخرزمان برپا شود. البته آيات گاتها در اين باب بسيار مبهم و مجهول است و  آن را مي توان چنين تفسير كرد كه هر روان، خاه خوب يا بد، در روز قيامت از فراز پل چينوت (صراط)، يعني «پل جدا كننده» عبور كند.

اين پل بر روي دوزخ قرار دارد و يك جانب آن به دروازة بهشت منتهي مي گردد.

در روي اين پل نامة اعمال آن روح خوانده مي شود و سراسر كارهاي او را در كفة ترازو مي گذارند كه شاهين آن در دست اهورامزدا است. اگر كفة حسنات بر كفة سئيات بچربد، هرآينه آن روان بهسوي بهشت مي خرامد، لكن اگر كفة سيئات فزوني گيرد، او را قعر دوزخ مي افكنند. نيكوكاران به هدايت زردشت از آن پل به سلامت و آساني مي گذرند، لكن بدكاران راهي و مفري جز فرو افتادن به اعماق هاويه ندارند. زردشت مي گويد كه ارادة آهنين هر آدمي تنها عامل تعيين سرنوشت نهايي اوست و بس. وي دربارة شرابدي چنين گفته است:

 

«روان پاك يا نفس پليد انسان هنگامي كه به پل جدا كننده مي رسد دچار شكنجه و عذاب خواهد گرديد و در خانة دروغ زنداني خواهد بود».

گمراهان خطاكار كه در برابر وجدان خود محكوم به گناهند به پاي خود به سوي سرنوشت مي روند.

بر حسب گاتها دوزخ «خانة دروغ» مكاني است كه به نام «جايگاه ناخوشي» ناميده مي شود در آنجا كه پندار نابكار و انديشه هاي نادرست جاي دارد، سرزميني است كه بويي گند از آن بر مي خيزد و پر است از چركي و پليدي و از اعماق ظلماني آن فرياد شيون و نالة غم به گوش مي رسد و هر كس در آنجا بيفتد يكه و تنها به شكنجة جاويدي معذب است. بر خلاف، راستكاران در آن سوي پل در خانة نغمات كه به گفتة گاتها بهشت برين است جاي مي گزيند و آن مكان «جايگاه خوشي» است و سرزمين «سرزمين نغمه ها» و پندارهاي پسنديده كه آفتاب در آنجا هيچ گاه غروب نمي كند و نيكوكاران در آنجا از بركات و طيبات روحاني برخورد دارند و با ياران و همنشينان سعادتمند روزگار مي گذرانند.

از سخنان زردشت چنين مستفاد مي شود كه وي از روي دل و خلوص جان ايمان داشته است كه بدين بهي و آيين مزاد عاقبت پيروان و گروندگان بسيار خواهد داشت و سرانجام بر عامل شر و اهريمن چيره و كامياب خواهد گرديد و اميدوار بوده است كه برخي از پيروان اهورمزدا مانند خود او بعدها براي نجات و رهبري فرزندان آدم خواهند آمد، وي نجات دهندگان آينده را سوشيانت ناميده است. با آنكه زردشت شك نداشته است كه اهورامزدا آخرالامر كامياب و فيروز است، مع ذلك مي گويد مبادا اين مردم كه شاهد منازعه و جدال بين راستي و دروغ هستند راستي را فروهشته و دورغ را برگزينند.

باورهاي دين زرتشت كلا بر هفت اصل واقع شده است

يكتايي پروردگار يا همان اهورامزدا ـ پيامبري زرتش ـ پويايي آفرينش ـ بنياد پيشرفت (اشا) ـ بنياد دوگانگي و اهريمن ـ آزادي گزينش در انتخاب ـ پويايي و تازه شدن جهان

آيين ها و جشن هاي ديني زرتشتيان

    آيين سدره پوشي

    آيين ارجگذاري به روان جاودان

    نوروز

    گاهنبارها

    جشن مهرگان

    جشن سده

    جشن تيرگان

    جش يلدا

    جشن هاي ماهانه زرتشتي

پرسشها و پاسخهاي بنيادين درباره ي آيين زرتشت از ديدگاه برخي متاخرين:

آيا زرتش پيغمبر بود ؟

زرتشت كه تمام فلسفه خود را روي خرد پي ريزي كرد و بزرگترين مبارز بر ضد خرافات و مردم فريبي بود, هيچگاه ادعاي پيغمبري نكرد .

پس زرتشت كه بود ؟

تمام فيلسوفان يوناني و سپس رومي كه بدون استثنا يا خود را شاگرد زرتشت معرفي كرده اند يا براي اعتبار دادن به خود, نوشته هاي خود را به او منصوب كرده اند, زرتش را آموزگار جهاني ناميدند. پس از تسخير ايران به وسيله مسلمانان عرب, ايرانياني كه نخواسته بودند بكيش عرب درآيند و زرتشتي ماندند در زير ستم شديد و براي نگهداري از جان خود به زرتشت لقب پيغمبر دادند. امروز با گسترش دانش زرتشت شناسي اگر بخواهيم لقبي به زرتشت بدهيم, ابر انديشمند خواهد بود.

كه در جهان يكتا مي باشد. به زبان گاتايي او را اشوان و در زمان هخامنشيان او را ارتوان ناميدند. اشوان يا ارتوان يعني كسي كه خود را با قانون هستي كه بر پايه هاي راستي و درستي پي ريزي شده هماهنگ كرده باشد.

هدف آيين زرتشت چيست؟

هدف آيين زرتشت را مي شود تنها در يك جمله خلاصه كرد: خوشبخت سازي زمين و تمام جانداراني كه روي اين كره زندگي مي كنند يعني انسانها, جانوران و گياهان. تمام آرمان زرتشت بر اين پايه پي ريز شده كه از زمين كره اي خوشبخت درست كند كه در آن جانداران بتوانند شكوفا شوند و به رسايي برسند و سپس با خشنودي در نور و خرد اهورا مزدا غرق شده و به زندگي جاويد دست يابند.

آيا زرتشت يكتاپرست بود ؟

خير به هيچ روي ! واژه يكتاپرست را چندي از نويسندگان با واژه هاي يكتاشناس و يكتاگرا اشتباه كرده اند و اين اشتباهي است بسيار بزرگ. ما بايد نخست از خود بپرسيم آيا يكتاپرستي به خوشبخت زيستن انسانها, جانوران و گياهان كه آرمان زرتشت است كمك مي كند؟ زماني كه كتابهاي تاريخي را مي خوانيم, مي بينيم كه بزرگترين كشتارها و خونريزي هاي تاريخ بشري به وسيله يكتاپرستان انجام گرفته .

جنگهاي صليبي ميان يكتاپرستان مسيحي با يكتاپرستان مسلمان, جنگهاي مذهبي ميان يكتاپرستان كاتوليك با يكتاپرستان پروتستان جنگهاي مذهبي ميان يكتاپرستان سني و يكتاپرستان شيعه, كشتار وحشتناك 120000 كترها به وسيله يكتاپرستان كاتوليك در سده سيزدهم در جنوب فرانسه به فرمان پاپ كه آنها را به دوگانه گرايي متهم كرده بود, جنگهاي بي پايان ميان يكتاپرستان مسلمان با يكتاپرستان يهودي, كشتار شش ميليون يهودي كيتاپرست به وسيله مسيحيان يكتاپرست, سنگسار و سوزاندن مردمان بي گناه در ميدانهاي شهر به وسيله يكتاپرستان مسيحي و مسلمان. در 2000 سال گذشته بيش از سد ميليون كشته به جا گذاشته .

آيين زرتشت آييني است يكتاگرا. واژه يكتاگرا با پسوند ديناميك گرا درست شده كه از گرايش مي آيد يعني حركت از يك نقطه به نقطه ديگر. چون آيين زرتشت آييني است ديناميك و هميشه در حال نوسازي و نوآوري و نو شدن بنابراين واژه يكتاگرا نمايان گر اين آيين است . پيروان اين آيين, با كار و كوشش خود كه بر پايه هاي انديشه نيك, گفتار نيك و كردار نيك و با سركوب كردن دروغ و ريا و خرافات انجام مي شود به سوي يگانگي و به سوي يگانگي و به سوي اهورا مزدا گام بر مي دارند تا با او يگانه شوند, تا با او يكتا شوند. بنابراين آيين زرتشت آييني است يكتاگرا و يكتاشناس.

پس اگر رابطه پرستش ميان اهورامزدا و آفريدگان او وجود ندارد پس چه رابطه ديگري مي تواند باشد ؟

براي ايرانياني كه 1400 سال در دين اسلام زندگي كرده اند دشوار است كه رابطه اي جز اربابي و بردگي ميان خود و خداي خود تصور كنند . در آيين زرتشت به هيچ روي اين رابطه وجود ندارد . تنها رابطه اي كه ميان انسانها ( و به طور كلي جانداران) و خداي آنها يعني اهورا مزدا وجود دارد رابطه ايست كه بر بناي دوستي درست شده .

 

پيروان اين آيين با اهورامزدا همچون يك دوست گفتگو مي كنند. كسي از اهورا مزدا نمي ترسد و لرزه به اندامش نمي افتد چون اهورا مزدا جز مهر و يكي و بخشش چيز ديگري نمي شناسد. او مي داند كه جهاني كه او درست كرده جهاني است در حال پيشرفت و تكامل . و هدف او از آفرينش انسانها اين بوده كه در بهتر ساختن اين جهان به او كمك كنند. به انسانها خرد داده , انديشه داده تا او را در خوشبخت ساختن جهان ياري دهند . او با خرد بي پايان خود, راستي و درستي را آفريده. او نيروي چيرگي به سهشهاي ويران كننده را آفريده, او آرامش دروني را آفريده, او رسائي و تكامل را آفريده و سرانجام او زندگي جاوداني را در نور و خوشبختي به مردمان ارمغان داده, چنين خدائي نيازي به پرستش و به بردگي كشيدن آفريده هاي خود ندارد.

منابع و ماخذ

تاريخ جامع اديان جان بي ناس، مترجم: علي اصغر حكمت

اسطوره زندگي زردشت ژاله آموزگار احمد تفضلي

مباني فلسفه / دكتر آصفه آصفي 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 9:23 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 158

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس