سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط nevisandeh

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق وقت نگاري

بازديد: 129

 

اهمیت تاریخ

مقدمه

تاريخ = وقت نگاري

در تعريف تاريخ نظرات متعددي از سوي صاحبنظران ارائه شده است ولي با توجه به كلمه تاريخ و ماده آن كه از أرخ يأرخ است مي توان تاريخ را به معناي وقت نگاري دانست .

 تاريخ به دو بخش كلي تقسيم مي شود ، يك تاريخ نقلي است كه متصدي نقل اخبار و احولال گذشتگان  است و تاريخ علمي  و يا نظري كه در پي كشف قوانين حاكم بر تاريخ و سير تاريخ است  در تاريخ نظري نظرات مختلفي كه بيشتر جنبه فلسفي دارد در باره امكان و يا عدم امكان نگارش صحيح تاريخ  بحث مي شود مانند قانون ربط و يا قانون انطباق  ولي از آنجا كه كتب لازم وكافي در اين زمينه نوشته شده است ما وارد اين مقوله نمي شويم.

همچنين در تاريخ نظري  بحث مي شود كه آيا تاريخ همچون موجود زنده متحركي است كه روحي  دارد .و جسمي، عزمي وآهنگي، حركتي و هدفي،  قانوني و نظامي و  محركي و مسيري دارد. فلسفه نظري تاريخ است كه نشان دهد .كه اين رفتن و باليدن چگونه صورت مي گيرد  آن نقطه نهايي كه بارانداز تاريخ است كجاست و چگونه منزل كنوني . منزل واپسين را مي توان ولو بابهام و اجمال تصوير كرد .واين رفتن به جبر است يا به تصادف وگذر از منا زل ومراحل گوناگون تاريخي اجتناب ناپذير است يا چاره پذير .

فوايد خواندن و مطالعه تاريخ :

حضرت امير توصيه اكيد به مطالعه تاريخ داشتند و فرمودند آنقدر در تاريخ غور كردم كه گويا يكي از آنان هستم.

راستي چرا بايد تاريخ را مطالعه كرد؟ از جهات مختلفي مطالعه تاريخ لازم است:

1        _گسترش علم و آموختن تجربيات گذشتگان

هر كسي در هر رشته اي باشد بي نياز از تاريخ نيست.  اهل بحث و تحقيق در هر رشته از علوم فنون كه وارد شوند ارتباط و تماس آنرا با تاريخ درك نموده و اعتراف خواهند كرد كه بدون غور در تاريخ به مقصود نخواهند رسيد

تاريخ گمشده هر دانشمند ، مطلبوب هر هنرمند ، سرمايه اهل تتبع و تحقيق ، مورد علاقه هر متدين ، مقصد هر سياستمدار و هدف هر اديب است . و بالجمله ، تاريخ مورد احتياج تمام مجتمع بشري است .بي اعتنايي به تاريخ به معناي از دست دادن تجربيات و علوم گذشتگان است.  بعنوان مثال بي توجهي به طب سنتي  كه حدود چهار هزار سال سابقه داد  ضايعه غير قابل جبران است.

ما هرگز نبايد از صفر شروع كنيم. كشور ژاپن پس از جنگ مهندسين خود را به عنوان كارگر به امريكا فرستاد و علوم آن روز آمريكا را ربودند و به كشور خود آوردند. آنها از صفر شروع نكردند بلكه از آنجايي كه آن روز آمريكا بود شروع كردند و پيشرفت هم داشتند. برادران رايت نيز از صفر شروع نكردند آنها نوشته بعضي كساني كه در اين امر ناكام شده بودند خواندند و آن را تكميل كردند.

2 _ لذت بردن :

خود لذت بردن نيز براي خود يك چيزي است و براي بعضي هم خيلي مهم است. بشر دوست دارد لذت ببرد . متأسفانه ما ياد گرفته ايم فقط با گردش و تفرج لذت ببريم ولي بايد اين فرهنگ كاملا عوض شود . گردش جاي خود، ولي براي انساني كه داراي قدرت تفكر است ، بسيار عالي است با مطالعه لذت ببرد آن هم مطالعه تاريخ گذشتگان كه حداقل به عنوان يك قصه لذت بخش است . و اين امر خود زمينه فوائد ديگر مترتب بر تاريخ نيز خواهد بود.

3 _ پند گرفتن

با مطالعه تاريخ و اطلاع از سرگذشت اقوام خو ب و بد ، پند مي گيريم و راه صحيح را از غير صحيح باز مي شناسيم.

اصحاب رس در شمال ايران زندگي مي كردند و در رفاه فراوان بودند .از ماهي دريا و مرغ آسمان و محصولات زمين و انعام و احشام بهره مي بردند. ولي متأسفانه خدا پرست نبودند و پيامبر خدا را نيز كشتند . اين قوم، سركشي و اسراف را به جايي رسانده بودند كه فرزندان خود را با نان تميز مي كردند و نان هاي آغشته به نجاست را در دل بياباني مي ريختند. خداوند آنها را به قحطي مبتلا كرد و كار آنها  بجايي رسيد كه مجبور شدند همان نان ها را بخورند.  اصحاب رس چرا نابود شدند؟ توجه به سرگذشت اين قوم اندرز و پندها دارد. و اما قوم يونس كه عذاب به صورت ابرهاي آتش تا بالاي سرشان هم رسيد چون توبه كردند نجات يافتند . توجه به علت نجات اين قوم هم پندها دارد. پس ما در واقع تاريخ را مي خوانيم كه اشتباهات گذشتگان را تكرار نكنيم و راه صحيح را پيدا كنيم.

4 _ گسترش عقل

حضرت امير فرمودند  تجربه عقل را زياد مي كند بنا بر اين مطالعه تاريخ از آنجا كه آشنايي با تجربيات است باعث گسترش عقل مي شود. مطالعه تاريخ بينش را قوي و قدرت نتيجه گيري را قوي تر مي كند . و ديد جديدي در برخورد با پديده هاي اجتماعي و حتي سياسي به انسان مي دهد چنين انساني كمتر گول خورده و زود باور نخواهد بود.

راههاي وصول به تاريخ

راه هاي وصول به تاريخ عمدتا عبارت اند از :

الف) كتب تاريخ.

ب) قرآن كريم

ت) اخبار و روايات معتبره

ح) نسل به نسل

خ) متافزيك

علاوه بر كتب تاريخ، قرآن  و روايات معتبره قسمتي از تاريخ گذشتگان را بيان كرده اند. قابل ذكر است كه عمده تاريخ سينه به سينه از نسلي به نسل ديگر رسيده است كه كاملا قابل اعتناء و بررسي. است. و نيز افراد معدودي با حالات خاصي وجود داشته و دارند كه به تاريخ گذشته و آينده  اطلاع يافته اند.

پيدايش علم تاريخ  اسلام

مبحث پيدايش علم تاريخ اسلام، قاطبة دانشمندان اسلامي ، متفق القول اند كه ظهور علم تاريخ با ظهور اسلام ملازمت تام داشته و به واقع تدوين تاريخ اسلام مرهون تلاش افرادي  است كه براي تحقق ابعاد تاريخي دين اسلام ، همت گماردند

از آنجا كه اسلام در شرق ظهور كرد وجزء فرهنگ و تمدن شرق در آمده ، منظور از تاريخ شرق همان تاريخ اسلام است.  و به همين خاطر به كساني كه به تاريخ شرق ورود دارند مستشرق يا شرق شناسي مي گويند. رشته شرق شناسي در دانشگاههاي مطرح دنيا سالها ست  كه تأسيس  شده است.

ولي مع الاسف مستشرقين ، چون با اسلام مخالف بودند، تاريخ اسلام را همانطور كه مي خواستند مي نوشتند  و مي خواستند از اسلام ديدي را به مردم بدهند كه فرقي با مسيحيت و يهوديت نداشت ، آنها برخي مطالب را طبق ميل خود مي نوشتند .و برخي را عوض           مي‌ كردند. و برخي از فرق ضاله را زيبا و معقول جلوه مي دانند.

از باب نمونه در مورد مسئله حجاب ، آن را مربوط به زمان خاصي معرفي مي كردند. ويا در مورد شرابي كه قرآن آن حرام و نجس اعلان كرده مي گفتند اين در صورتي است كه انسان از خود بي خود شود و كمش يا درصد الكلش كم باشد عيب ندارد. و يا در مورد مسئله جانشيني حضرت امير  بعضي مثل ماسينيون فرانسوي با زيركي مي خواستند آن را توجيه كنند و بگويند رسول خدا نامزد خود را  جهت حكومت  معرفي كرد نه كسي را تعيين كند. در حالي كه  مدارك تاريخي كاملا واضح بر تعيين جانشين دلالت دارد. رسول خدا تصريح نمودند علي جانشين من است و مسئله نامزدي و كانديداتوري در آن زمان اصلا معمول نبود.

مستشرقين ادعا كردند ما تاريخ شرق را نوشته ايم و مي خواستند بگويند شرقي  هاي از خود تاريخي و يا دانشمندي ندارند و تابع ما هستند  در حالي اصلا اين طور نبود. تاريخ نويساني مثل  ابن  بطوطه ، مسعودي ، يعقوبي ، ذهبي ، ابن رسته ، و قبل از آنان فردوسي در شاهنامه پيش از مستشرقين، تاريخ اسلام و شرق را به قلم تحرير در آوردند.

اين سؤال هميشه مطرح است كه چرا غربي ها درباره شرق مطالعه كردند ؟ اولين كشوري كه تحقيق درباره اسلام و شرق را آغاز كرد انگليس بود و بعد هم فرانسه، اما چرا ؟ از جمله دلايل مي توان به نفوذ در دايره مسلمين و ضربه زدن به اسلام اشاره كرد ، كه عمدتا از سه  طريق اين كار را انجام دادند ، اول از طريق تحريف دين و دوم تفرقه افكني و سوم از طريق بدعت آوري ( مثل ايجاد گروه بابيت و بهاييت ) .

روش مؤرخين در تدوين تاريخ

روش مورخين اسلامي در تدوين تاريخ مختلف بود كه مي توان آن را به سه قسم      تقسيم كرد.

الف) مورخين اخباري

مورخين نخستين در برخورد با اين آيات و احاديث به جاي آنكه در تحليل و تفسير و ارتباط وقايع همانگونه كه آمده بود توجه كنند ، بيشتر بر تواتر اسناد تكيه مي كردند . مورخين نخستين پيش از ابن خلدون تنها روشي كه در نگارش تاريخ به كار مي برند تكيه بر اصل تواتر بود . يعني تنها از طريق تحقيق در روايات و اسناد به بررسي سلسله راويان مي پرداختند تا از اين شيوه به صحت خبر و روايت دست يابند . اين شيوه همانگونه كه مي دانيم خاص علم حديث است كه در تاريخ به كار گرفته شد . از اينرو به تاريخ به عنوان وقايعي منقول مي نگريستند كه احتياج به هيچ گونه تحليل و تفسير نداشت )) .

در همين رابطه  طبري مي گويد : (( آگاهي از حوادث اقوام گذشته و اخبار رويدادهاي جاري براي كساني كه زمان آنها را درك نكرده يا خود ناظرشان نبوده اند ، حاصل نمي شود مگر از راه اخبار مخبران و نقل ناقلان ))

اين گونه مورخين كه اغلب به مورخين اخباري معروف اند ، در نقل حوادث هم خود را مصروف جرح و تعديل زنجيره ها ي اسناد مي كردند و غالباَ از بيان عقايد خود و داوري دربارة تاريخ در تاريخشان خودداري مي كردند

مورخان اخباري كه بر اساس جرح و تعديل اسناد ، بدون عنايت به متن ، به بررسي تاريخ مي پرداختند و چون براي پيوند زنجيره ها و استخراج زنجيره اي مطمئن و موثق در ادوار تاريخ تلاش داشتند ، به ناچار به سراغ انجيل و تورات و مورخان يهودي و نصراني و ايراني هم مي رفتند . وجود پاره اي اسرائيليات و افسانه هاي باستاني شرق كه در (( تاريخ طبري )) و (( كامل )) به چشم مي خورد , ناشي از عنايت به چنين مسأله اي ، در جهت دستيابي به چنان مهمي بوده است . بر اغلب آثار و انديشه هاي اينان ، بينش اشعري حاكم و نافذ است .

ب) مورخان بي طرف

مورخين بي طرف ، اين دسته از مورخين سعي و تلاششان بيشتر بر آن است تا از طريق پي گيري اسناد و تجسس در وقايع و اخبار ، آنهم از طريق مسافرت و رؤيت روايان ، به تأليف تاريخ مي پرداختند . اين دسته كه بيشتر با شيوة فكري اعتزال به نقد حوادث و اسناد مي پردازند ، به دو دسته تقسيم مي شوند : دسته اي از اينان همچون مسعودي و يعقوبي كه خود جهانگرد و جغرافيدان نيز بوده اند ، بيشتر تكيه بر موقعيت جفرافيايي محل حادثه ها و توصيف شهرهاي پر حادثه و دقت در ساعات و احول رخدادها داشته اند ، و دسته اي ديگر همچون ابن مسكويه ، به تجربه هاي اقوام گذشته و رخداده هاي پيشين پرداخته تا از تنظيم و تأليف آنها به تجربه و استنتاجي دست يابد كه بتواند محل اعتناي آيندگان باشد

البته نام بي طرف را كه بر اين گونه مورخين نهاده ايم ، نبايد خواننده را به چنين گماني وا دارد كه اين گونه مورخين در نقل وقايع از هيچ گرايش فكري بهره مند نبوده و از هيچ كدام از شيوه هاي معمول در تاريخ نگاري اسلامي ، تبعيت نمي كرده اند . اطلاق كلمه بي طرف تنها بدين سبب است كه اينان مواد تاريخ را در اختيار پژوهشگران تاريخ مي نهند . پژوهشگر حوادث تاريخي با اندك فراستي در مي يابد كه اين مواد حاصل تلاش مورخي است كه بيش از همه سعي بر آن داشته تا با تكيه بر شرايط اقليمي ، دقت و صحت درباره راويان و مروريات و تعيين دقيق تاريخ حوادث ، انديشه مورخ آينده را آزاد گذارد و دستش را در تفسير تاريخ در چهارچوبي مطمئن از فراورده هاي تاريخي ، باز كند .

ت) مورخان درباري

كاوش در تاريخها و مورخين اسلامي ما را با دسته اي ديگر از مورخين آشنا مي كند كه براي تاريخ زيانمند بوده اند و براي حقائق زيانبار اين دسته از مورخين كه گرايشهاي خاص حزبي و سياسي داشته ، در دربارها مأمور به تأليف و تدوين حوادث و وقايعي بوده اند كه بيش از هر كس مي بايد طبع فلان دسته مي پسنديد و ذوق فلان خليفه خوش مي داشت . ما با اين دسته از مورخين نام (( وابسته )) مي دهيم . روشن است كه در برخورد با اين گونه مورخين جز از طريق نقد و مقايسه ، عمل نخواهيم كرد . انحرافهاي  تاريخي اي كه از طريق اين گروه ، در تاريخ رخ داده است ، براي كسي كه با تاريخ اسلام و نحله هاي آن آشنا باشد ، چندان ايجاد اشكال نخواهد كرد و با فراست مي توان به تلاشهاي اينان در جعل وقايع پي برد . مثلاً به سهولت مي توان دريافت كه مورخي كه سعي دارد با جعل اسناد و احاديث پدران پيامبر را مشرك قلمداد كند ، و آنها را همشأن ابوسفيان قرار دهد چه هدفي را دنبال مي كند . آيا اين مورخ اموي نيست كه از طرف قاسطين درصدد است تا نفاق و شرك ابوسفيان را تطهير كرده و معاويه را با پيامبر به لحاظ نَسُب همشأن كند تا راه تبليغ فرقة اموي را هموار كند و هم سرزنشي كه از اين ناحيه ، آل ابوسفيان را آزار مي دهد ، خنثي نمايد ؟ نظير همين كار را مي توان در آثار مؤرخان عباسي و خوارج مشاهده كرد .

زيان و ضرر اين گونه مؤرخان به تاريخ اسلام و فكر مردم كم نبوده است . طبري  به عنوان امام المورخين و بنيانگذار مكتب سنتي تاريخي بر اساس حديث ، بعدها از طرف مورخين ديگر مبداء و مأخذ قرار گرفت : (( در تاريخ نگاري نيز فقط طبري و پيروانش مأخذ كار شده و در نتيجه ، صدها كتاب حديث و تفسير تاريخ كه ديگر دانشمندان گرد آورده بودند ، بدست فراموشي سپرده شد ،

 حتي ابن خلدون او را (( مورخ و محدث امت )) مي نامد و به تيمور مي گويد : (( من به استناد قول طبري با شما صحبت مي كنم . )). تكيه بر مورخي چون طبري گرچه براي مورخان از جهاتي سودمند بود ولي هيچ كس نمي تواند منكر زيانهاي اين كار بشود . مورخي چون او كه خلفاي وقت را به عنوان اولوالأمر مي پذيرفت ، هرگز نمي توانست نسبت به انقلابها و شورشهائي كه عليه نظام هاي مورد پذيرش او رخ مي نموده است ، خوش بين باشد و از آنها به نام فتنه و خروج ياد نكند . (( مورخان كلاسيك مشرق چون طبري و اين اثير و نويري و غيره ، همگي بر اين نظر اتفاق دارند كه انقلاب ، خروج بر اولوالامر است . انقلابيون از نظر اينان عاصيان و رهبر آنان پست و فرومايگان است . بر اساس همين ملاحظات است كه آنان به همه انقلابها ، به عنوان فتنه و خروج و ويرانگري و غارت . . . چسبانده انقلاب را از آفاتي مي دانند كه خداوند ، مسلمانان را براي امتحان بدان دچار كرده است . ))

مشكلات تاريخ نگاري در شيعه

   براي مورخان شيعه زمينه مناسب براي تدوين تاريخ واقعي وجود نداشت لذا اغلب از آن چشم مي پوشيده  و به نقل روايات اكتفاء مي كردند. روش معمول در نقل تاريخ بيان تاريخ  از زمان حضرت آدم تا عصر مورخ بود و لازم اين كار شرح حال خلفاي جور زمان بود و از آنجا كه اگر واقعيت را مي نوشتند كشته مي شدند از اصل نگارش تاريخ صرف نظر كردند و عده اي هم كه مخفيانه چيزهايي نوشتند بدست ما نرسيده و يا نابود شده است

علتهاي عمده عدم وجود تاريخ مدوني از شيعه بخصوص در باره اهل بيت عصمت و طهارت را مي توان فشار و كشتار، اهتمام فراوان به نقل حديث ، مشوش بودن تاريخ و دانست.

راههاي شناخت تاريخ معتبر :

با توجه به مطالبي كه عنوان شود اين سؤال حتما مطرح مي شود كه آيا مي توان از ميان اين همه كتب تاريخي واقعيت را يافت . در جواب مي گوييم راه هايي براي نزديك شدن به واقعيت وجود دارد ولي البته تاريخ قطعي، فقط از سه راه بدست مي آيد كه خواهيم گفت.

براي تشخيص تاريخ معتبر از غير معتبر بايستي ابتداء كتاب و سند كتاب و نيز نويسنده آن مورد نقد و بررسي قرار گيرد و نيز مطالب آن بايستي در بوته محط عقلي و تاريخي قرار گيرد. .اگر مطالب آن مخالف عقل باشد مورد قبول نخواهد بود و اگر مطالب آن با تاريخ هاي معتبر ديگر جور در نيايد معتبر نخواهد بود . بنا بر اين بطور خلاصه برا ي تشخيص تاريخ صحيح بايستي  مواد زير مورد توجه واقع شود:

الف ) سند كتاب .بايستي كتاب داراي شناسنامه مشخص و معتبر باشد.

ب ) شخصيت مؤرخ كه بي طرف و امانت دار باشد و وابسته و متعصب نباشد.

ت) تطابق آنچه نقل شده با تاريخ هاي ديگر. و نيز جور در آمدن آنچه نقل مي شود شواهد و قرائن ديگر همان زمان.

ح ) مخالفت نداشتن با عقل. بايستي كه جريان نقل شده محال عقلي نباشد و دور از ذهن سليم نباشد.

تاريخ قطعي

و اما همانطور كه سابق بر اين بيان شده تنها سه راه براي رسيدن به تاريخ قطعي كه عبارت‌اند از:

الف) تواتر ؛

تواتر آن است كه افراد زيادي كه متهم به كذب نباشند از چيزي خبر دهند. كه د ر اين صورت يقين به وقوعش حاصل مي شود. مثلا عده اي از وجود درياچه اي در شمال ايران خبر دهند ما يقين مي كنيم كه در شمال اين درياچه اي هست. بنا بر اين اگر يك جريان تاريخي در كتب تاريخ يا سينه به سينه به طور متواتر بما برسد يقين به وقوعش خواهيم كرد. مثل جريان غدير خم كه متواتر است. هم متواتر سينه به سينه هم توسط روايات متواتره و هم توسط كتب تاريخي بصورت متواتر بما رسيده است و لذا قابل تشكيك نيست.

قرآن )

قرآن چون سخن خداست و معصوم است هر قصه و داستاني كه در قرآن باشد قطعا واقع شده و يقيني است. قرآن بيان داشته است ما بهترين قصه ها را برايتان نقل كرديم كه شايد پند بگيريد.

روايات معتبره)

چون امامان معصوم هستند چنانچه رواياتي اعتبارش ثابت شود _ كه البته متصدي اين فن علم رجال است _ . محتواي آن حديث هم اگر مخالفت با متن قرآن و روايات معتبره ديگر و عقل، نداشته باشد، هر چه باشد مورد قبول است.


گفتار اول

محل پيدايش اسلام

سرزميني كه اسلام در آن  ظهور كرد سرزمين جاهليت بود . عربستان سرزميني بود كه از نظر سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي و ... در فقر و جاهليت به سر مي برد . در اين ميان دو كشور ايران و روم  نيز در فقر و جاهليت بودند كه به بررسي اجمالي اين دو نيز مي پردازيم :

اوضاع روم

نظام روم يك نظام طبقاتي بود كه البته طبقه اشراف همواره از طبقات ديگر بهره كشي مي كردند. فساد اخلاقي فراوان بود. و خشنونت در روم فوق العاده زياد بود. امپراطور بيزانس در مدت 50 سال حكومتش، 40 جنگ براه انداخت و خدا مي داند كه اين جنگ ها چه صدماتي براي مردم روم و كشورهاي مورد تهاجم داشت.  زمان ظهور رسول اكرم روم، مهد مسيحيت بود و  دچار انحرافات اعتقادي متعددي شده بود  .

 زمان ظهور پيامبر، در روم  بين علماي مسيحيت در مسئله روح القدس درگيري به وجود آمده بود به همين خاطر امپراطور روم هيئت 300 نفري را براي حل اين  اختلاف ايجاد كرد ، كه البته نتيجه آن تثبيت روح القدس  و تثليثي شدند مسيحيت شد.

اوضاع ايران

در  ايران  سه طبقه اجتماعي وجود داشت : بزرگان ، كارگران و پست ها . و هيچ طبقه اجازه ورود به طبقه ديگر را نداشت . از نظر فساد هم داراي فساد اخلاقي ( عياشي ) ، عقيدتي ( آتش پرستي ) ، و فسادهاي ديگر بودند. زماني كه اسلام ظهور كرد حكومت دست خسرو پريز بود .

اوضاع وخيم عربستان

كشور عربستان از نظر جاهليت اوضاع وخيم تري نسبت به كشورهاي ديگر داشت . در عربستان سه قبيله وجود داشت كه عبارت بودند از قبيله قحطاني ( كه نسبشان به فرزند پنجم از حضرت نوح مي رسيد ) ، قبيله عدناني ( كه نسبشان به حضرت اسماعيل مي رسيد ) ، قيبله هاي  بي نام و نشان يا مرده كه باقي مانده عرب هاي نابود شده در اثر عذاب الهي بودند. در عربستان حكومت واحدي وجود نداشت . قبايل به اندك بهانه اي با يكديگر درگير مي شدند.  گاه دو قبيله براي تصاحب يك استخوان مرده، سه سال يكديگر را كشتند. محبت و دوستي وجود نداشت. آدمي كشي افتخار محسوب مي شد. زنان و دختران در اين جامعه عقب مانده هيچ ارزشي نداشتند. دختران را زنده بگور مي كردند و زنان خود را مورد اذيت و آزار قرار مي دادند.

بنابر اوضاع  عربستان از نظر ظلم و فساد و عقيده از كل كره زمين بدتر بودند . عربها مشرك بودند و براي خدا شريك قائل مي شدند و نيز سگباز و ميمون باز و شراب خور و قمار باز بودند .

در مجموع بايد گفت كه كره زمين در زمان ظهور پيامبر در جاهليت به سر مي برد و كره زمين پر از جهل و فساد بود ، اما در مقايسه ، وضعيت كشور عربستان نسبت به روم و ايران بسيار بدتر بود . اسلام در چنين محيطي رشد پيدا كرد و در چنين محيط موفق بود . بنابراين مي توان گفت خداوند فرستاده اش را به سخت ترين زمين و سخت ترين افراد يعني عرب هاي عربستان فرستاد .دعوت رسول الله 23 سال طول كشيد و اين زمان زيادي نيست ولي در همان ابتداي رسالت در مدت كوتاهي  چند ميليون نفر مسلمان شدند. چنين اسلامي كه در قلب هاي سخت افراد اثر مي گذارد و در بد اوضاع ترين سرزمين موفق مي شود بايستي تمام دنيا را اسير محتواي خود كند ، پس چرا اسلام همه دنيا را نگرفت؟

مهمترين دليل اينست كه برخي جلوه اسلام را تحريف كردند و باعث شدند كه مردم دنيا اسلام را به  شمشير بشناسند و اين درحالي است كه  اسلام جنگ ابتدايي ندارد و همه جنگهاي اسلام دفاعي بوده است . . الان در دنيا اسلام را به عنوان دين خشنونت مي شناسند و بديهي به چنين اسلامي كسي ميل نمي كند.


دليل عدم پيشرفت اسلام را بايد اولا در منحرف شدن مسير صحيح خلافت و در عملكرد بسيار بد افرادي دانست كه به نا حق و به روش غير معقول و غير مشروع ادعاي خلافت بر مسلمين كردند.

خليفه دوم با هدف گسترش قلمرو حكومتي خود ( در ظاهر گسترش اسلام ) به شام ، مصر و ايران حمله برد اين جنگها علاوه بر اينكه مشروع نبود و به نيت پليد كسب قدرت بيشتر بود و باعث شد در دنيا ، اسلام به شمشير شناخته شود و معلوم است چنين اسلامي در هيچ دلي قرار نمي گيرد. بنابراين كساني كه مي گويند. زمان خليفه دوم دايره اسلام گسترش پيدا كرد به آنها مي گوييم  آن زمان اسلام از بين رفت اگر چند كشور به زور مسلمان شدند ولي تمام  كره زمين  از دست اسلام رفت  ولي اگر آن جنگ ها نبود بخاطر محتواي بلند اسلام، اسلام همه دنياي را مي گرفت .

خليفه دوم دستور داد كه كتابخانه غني و مهم قسطنطنيه و همچنين شام را كه عصاره زحمات علمي و تجربي بشر را در خود داشت، به آتش بكشند و بسيار واضح است اسلامي كه آدم ها  را مي كشد و كتاب ها را  مي سوزاند در هيچ دلي قرار نمي گيرد.. بهر حال آبرويي براي اسلام نگذاشتند و بر ماست اسلام واقعي را به دنيا معرفي كنيم . متأسفانه هر وقت شمايل حضرت امير المؤمنين را مي كشند همراه با يك شمشير مي كشند. د ر حالي كه هميشه به دسته شمشير حضرت يك كتاب آويزان بود و آن را نمي كشند.  بايد بدنيا بگوييم شمشير حضرت علي شمشير دفاع بود نه شمشير انتقام و خشنونت.  برويد تاريخ جنگهاي را بخوانيد كاملا اين مطلب واضح مي شود كه تمام جنگها را دشمن شروع كرد يا نقشه شروعش را داشت و اسلام از خود دفاع مي كرد. ما دليلهاي متعددي داريم كه اسلام جنگ ابتدائي ندارد و هم جنگهاي دفاعي و تدفاعي است. عمده دليل ما بر اين مطلب چهار دليل است كه عبارت‌اند:

1 _ خداوند در قرآن فرموده است  ( لااكراه في الدين ) يعني  در نفس قبول دين اجباري نيست. يعني كسي را مجبور به قبول اسلام نمي كنند.  البته قبول نكردن دين خود يك جرم بزرگ است و روز قيامت مجازات هم مي شود ولي برنامه اين نيست كه او را در دنيا به اين خاطر مجازات كنند. مگر محارب باشد يا فتنه ايجاد كند كه بحث ديگري است.  و نيز كسي كه به مقدسات اسلام توهين كند مجرم است و چنين شخصي در واقع به جنگ اسلام با قلم  و سخن آمده است  و محارب محسوب مي شود  همانطور كه در مورد كسي كه با شمشير به جنگ اسلام بيايد حكمش قتل است. در مورد كسي كه با قلم به جنگ اسلام بيايد حكمش قتل است  زيرا همانطور كه قرآن كريم بيان نموده  فتنه ا ز قتل هم شديد تر است.

وقتي گفته مي شود لا اكره في الدين منظور اين نيست كه  قبول دين لازم و ضروري نيست. بي شك  قبول دين ضروري است زيرا بدون آن كسي روي سعادت را نمي بيند . ولي در عين كسي را مجبور به قبول نمي كنند شايد كسي بخواهد برود جهنم.

قابل ذكر است كه در خود پذيرش دين اجباري نيست ولي اگر كسي  دين را پذيرفت در اجراي احكام آن اجبا رخواهد بود. بمانند كسي كه وارد كشور ديگري  شود در خود رفتن به آن كشور اجباري نيست ولي اگر وارد آن كشور شد بايستي قوانين آن را رعايت كند.  لذا كسي كه مسلمان از خمس نمي دهد يا نماز نخواند يا روزه نيزه به عنوان يك مجرم با او رفتار مي شود و اسلام توبيخات اينگونه افعال را مشخص كرده است.

و نيز  افرادي كه دين اسلام را مي پذيرند يا محكوم به اسلام هستند _ مانند كسي كه پدر و  مادرش مسلمان است  _ اگر از دين خارج شوند مجرم اند و حكمش قتل است.

2  _  دليل دوم ما بر اين كه اسلام جنگ ابتدائي ندارد عملكرد خود رسول مقدس اسلام است . مسيحي ها در نجران زندگي مي كردند و رسول اكرم از آنها جزيه گرفتند و آنها را مجبور به قبول اسلام نكردند. نمونه روشن ديگر، حضور يهوديهاي بني قينقاع هستند كه در خود پايتخت اسلام يعني مدينه براحتي زندگي مي كردند و كسي آنها را  مجبور به قبول اسلام نكرد.

3_ شيوايي و بلاغت اسلام، اسلام را بي نياز از شمشير و خشنونت كرده است. اسلامي كه براحتي در مردم عربستان كه خيلي متعصب بودند اثر گذاشت بر همه مردم دنيا نيز اثر خواهد گذاشت. چنين ديني با چنين مفاهيم و معارف بلندي براي پيشرفت، نيازي به شمشير ندارد.

4 _  بررسي جنگهاي صدر اسلام  از بدر تا تبوك ما را به اين واقعيت نزديك مي كند كه هيچيك از اين جنگهاي ابتدائي نبوده و همه جنبه تدافعي داشته است.

از توضيح مختصري كه در مورد هر يك از اين جنگها داده خواهد شد بخوبي اين مطلب مهم اثبات مي شود كه تمامي نبردهاي مسلمين با جبهه شرك، جنبه تدافعي داشته است و هيچكدام جنبه ابتدايي نداشته است.

 جنگ بدر

از جمله رويدادهاي مهم سال دوم هجرت جنگ بدر بود به پيغمبر(ص) خبر دادند كارواني بزرگ كه تمام اهل مكه در آن شركت دارند به سرپرستي ابوسفيان با هزار شتر كه مال التجاره را حمل مي‌كند با چهل يا هفتاد نگهبان به سوي مكه مي‌روند از آنجائي كه ثروت مسلمانان مهاجر مقيم مدينه از طرف قريش مصادره شده بود بسيار به موقع بود كه مسلمانان كالاهاي تجارتي آنان را ضبط نمايند از اينجهت پيامبر اكرم(ص) با 313 نفر براي مصادره اموال قريش از مدينه بيرون آمد و در لب چاه بدر توقف كرد و براي اولين بار مسلمانان در وادي بدر در برابر ارتش باطل كه سه برابر مسلمانان بودند قرار گرفت.

در لشكر اسلام فقط هفت نفر شمشير داشتند ولي لشكر شرك علاوه بر اين كه بيش از سه برابر مسلمين بودند همه غرق سلاح و همه سواره نظام بودند در حالي كه در لشكر اسلام فقط يك نفر اسب داشت. اين جنك در واقع با شمشير دفاع حضرت امير به سود مسلمين رقم خورد و ملائكه نيز به مدد آمدند

در اين جنگ با كشته شدن  ابوجهل و هفتاد تن از بزرگان قريش و تعدادي به همين اندازه اسير از مشركين و شهادت چهارده نفر از مسلمانان به پيروزي لشكريان اسلام انجاميد. 

جنگ بدر علاوه بر پيروزي نظامي و بدست آوردن غنائم جنگي از جهت ديني در روحيه مردم مدينه و اطراف آن اثر فراوان داشت و دانستند كه مسلمانان با گروهي اندك در مقابل مشركان با تكيه بر ايمان و ياري خداوند پيروز شدند.

غزوه سويق

پس از جنگ بدر به اندازه‌اي قريش خشمگين شد كه ابوسفيان عهد كرد تا انتقام كشته‌‌شدگان بدر را از مسلمانان نگيرد سراغ هيچ لذتي نرود لذا با دويست مبارز از مكه راهي مدينه شد و در نزديكي مدينه يكي از مسلمانان كشاورز را كشت و نخلستانها را به آتش كشيد اين خبر به پيغمبر(ص) رسيد حضرت با گروهي از مهاجرين و انصار به تعقيب ابوسفيان پرداختند ولي او و سربازانش قبل از رسيدن سپاهيان اسلام گريختند و كيسه‌هاي سويق‌شان (غذائي كه از آرد و خرما درست مي‌كنند). به خاطر اينكه براي فرار سبكبار باشند بجا مي‌گذارند و مسلمانان با مصادره آنها به مدينه برگشتند.  بنا بر اين، اين جنگ هم از سوي دشمن شروع شد و مسلمين در مقام دفاع بودند.

 

جنگ اُحد

از مهمترين حوادث سال سوم هجرت جنگ احد مي‌باشد ابوسفيان شكست در جنگ بدر را نمي‌توانست به آساني تحمل كند به ناچار با تلاش بسيار قبيله‌هاي مخاصم با مسلمانان را با هم متحد نمود و با لشكري كه سه هزار مرد و دويست اسب و هزار شتر داشت براي ورود به مدينه حركت كرد خبر عزيمت اين لشكر به پيغمبر رسيد و پيامبر بزرگوار اسلام براي مقابله با دشمن شوراي جنگي تشكيل داد در اين شوراي جنگي گروهي از سالمندان معتقد بودند كه بايد حالت دفاعي به خود بگيريم و جنگ را به داخل حومه شهر بكشيم ولي گروهي ديگر در اين شوراي جنگي كه جوانان بودند اعتقاد داشتند بايد در خارج از شهر به دشمنان حمله نمائيم، در نهايت رأي جوانان غالب شد پيامبر (ص) سلاح پوشيد و براي بيرون شدن از مدينه آماده گشت سپاهيان مكه در كنار كوهي كه به نام احد معروف است در نزديكي مدينه     توقف كردند.

سپاهيان پيغمبر پيش از شروع جنگ هزار تن بودند اما عبداله‌بن‌ابي به عنوان اعتراض با سيصد تن از مردم خود برگشت و بدين ترتيب هفتصد تن از سپاهيان پيامبر(ص) بدون اسب  و شتر باقي ماندند.

در هنگام صف آرائي، پيغمبر(ص) به عبدالله ابن جبير سردسته تيراندازان توصيه فرمودند مواظب باش دشمن از پشت سر به ما حمله نكند و جنگ چه به نفع ما باشد و چه نباشد در آنجائي كه مستقر هستيد ترك نكنيد در حمله اول پيروزي با مسلمانان بود اما دستة تيرانداز كه مأموريت جلوگيري از سوار نظام دشمن را داشت به محض عقب نشيني دشمن به طمع گردآوري غنيمت موضع خود را ترك نمودند و سوار نظام دشمن ناگهان از پشت سر حمله كردند و مسلمانان را شكست دادند.

بي‌توجهي به دستور پيامبر گرامي اسلام و ترك نمودن دسته تيرانداز از محل استقرار خود براي جلوگيري از سوار نظام دشمن به طمع گردآوري غنيمت باعث تلفات جاني و مشكلات اجتماعي مسلمانان گرديد.

در اين جنگ حمزه عموي پيغمبر(ص) شهيد شد و پيامبر زخم برداشت مشركان آواز سر دادند كه محمد كشته شد و مسلمانان شكست خوردند اما علي‌بن ابيطالب(ع) دست پيامبر را گرفت تا مسلمانان ببينند پيغمبر زنده است . دفاع از جان رسول خدا ، توسط شمشير دفاع حضرت علي عليه السلام صورت گرفت. وقتي كه همه فرار كرده بودند حضرت امير ماند و جبرئيل به زمين و آسمان  فرياد زن كه (لا فتي الا علي و لاسيف الا ذو الفقار).

در اين جنگ از مسلمانان 74 تن شهيد و از مردم مكه 20 تن كشته شدند.

جنگ احد گذشته از تلفات جاني مشكلات اجتماعي نيز به دنبال داشت گروهي زنان بي‌شوهر و اطفال بي‌سرپرست باقي ماندند و از اينجهت است كه در آغاز سورة نساء به مسلمانان اجازه داده شده است تا چهار زن عقدي داشته‌باشند و به آنان توصيه مي‌شود از يتيمان بي‌سرپرست نگهداري نمايند و در حفظ اموال آنان بكوشند

سريه ابوسلمه

در سال سوم هجرت به پيغمبر(ص) خبر رسيد كه بني اسد قصد حمله به مدينه را دارد لذا پيامبر گرامي اسلام به ابوسلمه دستور داد پيش از آنكه بني‌اسد دست به كاري زنند بر آنان بتازد و او را با صد و پنجاه تن به مقابله با بني اسد فرستاد و آنان را به پرهيزگاري وصيت فرمود اين دسته مأمور بودند شبها راه بروند و روزها خود را در مخفي، نگاه دارند تا بدين ترتيب دشمن را غافگير نمايند ابوسلمه طبق دستوري كه داشت رفتار كرد و چون به قطن كه كوهي است در ناحية نجد رسيد معلوم شد دشمن از پيش گريخته است ابوسلمه با غنيمت به مدينه برگشت اين پيروزي پس از شكست احد موقعيت مسلمانان را در ديدة منافقان و يهود تغيير داد و دانستند پيغمبر و ياران او چنانكه آنان پنداشتند از پا در نيامده‌اند.

جنگ احزاب يا خندق

يكي از رويدادهاي مهم سال پنجم هجرت جنگ احزاب است در اين جنگ اتحاديه‌اي از قبايل و گروههاي گوناگون مشرك و يهود عليه اسلام بسيج شدند و چون مسلمانان براي متوقف كردن و در هم كوبيدن دشمن به پيشنهاد سلمان فارسي گرد پايتخت اسلامي (مدينه) را خندق و گودال حفر نمودند آنرا جنگ خندق نيز ناميدند نقشة بي‌‌سابقه اين جنگ سران يهود بني نضير با رؤساي قريش عليه مسلمانان كشيدند با تحريك به اينكه محمد شما را به انزوا و ما را در تنگنا قرار داده است بپاخيزيد تا با يك قدرت نيرومند نظامي محمد را از پاي در آوريم سرانجام بزرگان قريش با لشكري بين هفت تا ده هزار تن كه ششصد تن سواره نظام در بين آنان بود بسوي مدينه حركت كردند در حاليكه در مقابل اين لشكر پيامبر بزرگوار اسلام فقط سه هزار سپاهي داشت كه به جز چند تن بقيه پياده بودند مردم مدينه برخلاف جنگ احد پذيرفتند كه شهر در مقابل دشمن حالت دفاعي بخود بگيرد دشمن زماني كه به مدينه رسيد از وجود خندق در شگفت ماند زيرا تا آن روز چنان مانعي را براي پيشروي جنگي نديده بودند سوار نظام دشمن نمي‌توانستند از خندق بجهند و چون پيش مي‌آمدند تيراندازان مسلمان به آنان مجال نمي‌دادند.

در اين جنگ عمروبن عبدود شجاع نامدار عرب بدست حضرت علي(ع) به هلاكت رسيد. هلاكت عمرو بن عبد ود، روحيه دشمن را تضعيف كرد زيرا از او قوي تر نداشتند.  هنگامي كه حضرت علي در مقابل عمرو ايستادند رسول خدا فرمود الان تمام ايمان در مقابل تمام كفر ايستاده است و آن هنگام كه حضرت امير با ضربتي عمرو را كشتند رسول خدا فرمود اين ثواب اين ضربت از عبادت جن و انس هم بيشتر است.

ابوسفيان پس از پانزده روز محاصره مدينه به گروههاي قريش گفت شما از توقف در اينجا خسته و از سختي به هلاكت نزديك شده‌ايد و خواري بر شما روي آورده است صلاح در اين است كه هر چه زودتر كوچ كنيم و بدين ترتيب سپاه دشمن با خفت و خواري مدينه را ترك كردند و با شكست آخرين تلاش نظامي دشمن پيامبر(ص) و يارانش تكبير گويان به خانه‌ها بازگشتند.

پايان جنگ احزاب براي مسلمانان اميدبخش بود و براي دشمن مصيبتهاي فراواني به بار آورد و بازرگانان قريش بازار مدينه را براي هميشه از دست دادند.

غزوه بني المصطلق

در سال ششم هجرت بود كه رئيس قبيله بني المصطلق در صدد محاصرة مدينه در آمد پيامبر اكرم(ص) پس از با خبر شدن از اين قضيه با ياران خود بسوي قبيله مذكور حركت كرد جنگ ميان آنان در گرفت جانبازي مسلمانان و رعبي كه در دل قبايل عرب از ناحيه مسلمانان افتاده بود سبب شد كه پس از زد و خورد كوتاهي با كشته شدن ده نفر  از دشمن و شهادت يك نفر از مسلمانان، سپاه دشمن شكست بخورد و اموال زيادي نصيب ارتش اسلام گرديد.

جنگ خيبر

خيبر در شمال مدينه در سي و دو فرسنگي مدينه قرار داشت و يهوديان در آنجا دژهاي هفتگانه محكمي ساخته بودند .

يهوديان ساكن در اين منطقه هميشه به توطئه وكارشكني مي پرداختند ومي خواستند به مدينه حمله كنند پيامبر  اسلام (ص) درسال هفتم هجرت آنان را محاصره كرد و حضرت امير عليه السلام در قلعه خيبر را از ريشه كند و پرتاب نمود و مرحب حيدري را كشت و بدين ترتيب يهوديان قلعه هاي ديگر حساب كار خود را كردند و پس از چند روز همه قلعه‌هاي آنان تسليم شدند .

اما پيامبرمردم خيبر را تبعيد نكرد وبا آنان سازش كرد تا بر سرزراعت خود بمانند. باغهاي سر سبز آنان كه فدك نام داشت چون بدون جنگ بدست آمده بود جزء انفال محسوب مي شد و متعلق مي شد به شخص رسول اسلام و رسول خدا نيز فدك را به فاطمه زهرا بخشيدند.

جنگ موته

پيامبر اسلام (ص) در سال هشتم هجري نماينده اي را به سرزمينهاي عرب‌نشين شمال غسانيان فرستاد وآنان را به اسلام دعوت نمود اما آنان فرستاده پيامبر را كشتند پيغمبر (ص) لشكري را به موته كه سرزميني در شام است فرستاد وفرماندهي سپاه را به جعفربن ابيطالب واگذارنمود وبه آنان سفارش نمود درصورت كشته شدن جعفرابن ابيطالب فرماندهي را زيد بن حارثه برعهده بگيرد واگر اوكشته شد عبدالله بن رواحه فرماندهي رابر عهده گيرد واگر او كشته شد خود شما شخصي را به عنوان فرمانده انتخاب نمايند.

در اين جنگ هر سه فرمانده شهيد شدند وسپاه اسلام خالد بن وليد رابه فرماندهي انتخاب  نمودند واوبه هر صورتي بودآنان را به مدينه رساند.

فتح مكه   

در سال ششم هجري  قرار دادي بين سران قريش وپيامبر اسلام (ص) بسته شد  (پيمان حديبيه) بر اساس اين پيمان هر قبيله اي مي تواند با هريك از دوگروه قريش يا مسلمانان پيمان ببندند.قبيله خزاعه با مسلمانان هم پيمان شدند وپيامبر اسلام دفاع از آب وخاك وجان ومال آنان را بر عهده گرفت وقبيله بنوبكر در پيمان قريش وارد شدند وبا بستن يك  قرارداد ده ساله كه حافظ به امنيت اجتماعي و صلح عمومي در نقاط عربستان بود پايان پذيرفت.

دو سال از اين پيمان نگذشته بود كه قريش باپخش كردن اسلحه در ميان قبيله بني بكر آنان را تحريك  كردند كه به قبيله خزاعه كه هم پيمان مسلمانان بودندحمله ببرند وقريش بر ضد خزاعه شركت كردند و بدينوسيله پيمان حديبيه را زير پا نهادند.

پيامبر در سال هشتم هجرت با ده هزار  نفر روانه مكه شدند وترتيب حركت را طوري داده بودند كه هيچكس از سفر ايشان مطلع نگردد، چون لشگر به مرالظهران رسيد. عباس عموي پيغمبر شب هنگام از خيمه بيرون شد تا كسي از مكه را ببيند وپيغام دهد كه قريش پيش از آنكه هلاك شوند خود را به پيامبر برسانند، كه اتفاقا به ابوسفيان برخورد واو را پناه داد ونزد پيغمبر آورد وابوسفيان مسلمان شد ودر روزبعد نظاره گر عظمت لشكريان اسلام بود .

عباس به پيغمبر گفت، ابوسفيان مي خواهد امتيازي داشته باشد ، پيغمبر دستور داد ، هر كس علاوه بر مسجد الحرام به خانه رود ودر را به روي خود ببندد ويا به خانه ابوسفيان پناهنده شود در امان است،  وبدين ترتيب لشگر با عظمت اسلام با آرامي وارد مكه شد و مكه بدون خونريزي فتح گرديد. سعد بن عباده رئيس تيره خزرج با آمدن به مكه مي خواست از قريش انتقام بگيرد پيامبر اسلام (ص) ، علي (ع) را فرستاد تا پرچم را از سعد بگيرد تا فتح اسلامي را به حساب كينه توزي قبيله اي نگذراند وپيغمبر فرمود امروز روز رحمت است. پيغمبر دو هفته در مكّه ماند وكارهاي شهر را سر وصورت داد ، از جمله كساني را به اطراف مكّه فرستاد تا بتخانه ها را ويران كنند وبتهايي كه در خانه كعبه نهاده بودند در هم شكنند و از اين جهت علو تعاليم اسلام و بزرگواري پيامبر، اين دين را در ديدگان مخالفان آشكار ساخت.

نبرد حنين 

پس از فتح مكه قبيله هوازن با بني ثقيف كه در طائف به سر مي‌بردند متحد شدند تا به سپاه اسلام حمله برند در آغاز جنگ مسلمانان فرار كردند، ولي پيغمبر(ص) وعده‌اي از مهاجران و انصار پايداري ورزيدند و فراريان دوباره برگشتند و سرانجام هوازن گريخت و زن و فرزند آنان چون در پشت جبهه بودند همگي اسير شدند و پيغمبر دستور آزادي آنان را صادر فرمودند.

غزوه بني قريظه

يهودان بني قريظه كه با مسلمانان سر جنگ داشتند، پيامبر اسلام (ص) مسلح شد و با سپردن امور مدينه به عبدالله بن ام مكتوم و دادن پرچم سپاه اسلام به حضرت علي (ع) راهي قلعه بني قريظه گشت.

ديدبانان يهود حركت لشكر اسلام را گزارش دادند و همگي وارد قلعه شدند و ضمن اهانت به پيغمبر(ص) دربها را بستند، مسلمين قلعه يهوديان متجاوز را به محاصره كامل خود در آوردند.

بعد از ادامه محاصره، بني قريظه راهي جز تسليم نداشتند، دربهاي قلعه را گشودند و حضرت علي (ع) وارد قلعه شدند و جنگجويان بني قريظه را خلع سلاح نموده و در يكي از خانه‌هاي بني نجار بازداشت كردند.

در اين غزوه 45 تن از مردان بني قريظه مسلمان شدند و در حدود 600  تا 700 نفر به قتل رسيدند.

غزوه ذات رقاع

بعد از جنگ با يهودان بني نضير به مدينه گزارش رسيد كه قبيله غطفان و بني قحارب و بني ثعلبه سرگرم تهيه سلاح جهت حمله به مدينه مي‌باشند. پيامبر با ستوني از نظاميان زبده به سوي نجد حركت كرد كه با عقب‌ نشيني دشمن سپاهيان اسلام پيروزمندانه برگشتند.

جنگ تبوك

در سال نهم هجرت به پيغمبر خبر رسيد كه روميان در بلقاء با سپاه انبوهي مي‌خواهند به مسلمانان حمله نمايند سپاه اسلام در تابستاني گرم با همه مشكلاتي كه براي آنان پيش آمد خود را به تبوك رساندند و جنگ تبوك آخرين درگيري مسلمانان با غير مسلمانان در زندگي پيامبر(ص) بود از اين پس سراسر عربستان تسليم شدند و پس از اين جنگ از هر قبيله نمايندگاني براي اظهار اطاعت قبيله‌هاي خود و پذيرفتن اسلام نزد پيامبر(ص) آمدند و تقريباً مي‌توان گفت عموم قبيله‌ها مسلمان شدند و اين سال را بهمين علت سنه الوفود ناميده‌اند.

لازم به تذكر است كه از افتخارات امير مومنان علي(ع) اين است كه در تمام نبردها ملازم ركاب پيامبر و پرچمدار وحي در جنگهاي اسلامي بوده‌اند جز در غزوه تبوك كه به دستور خود پيامبر در مدينه باقي ماندند زيرا پيامبر به خوبي مي‌دانستند كه منافقان و برخي از قريش دنبال فرصت مي‌گردند تا در غياب پيامبر وضع را به نفع خود دگرگون سازند و حكومت نوبنياد اسلامي را واژگون نمايند و چون تبوك دورترين نقطه‌اي بود كه پيامبر(ص) در طي غزوات خود به آنجا عزيمت نمودند  كاملاً متوجه بودند كه در غياب ايشان  ممكن است گروههاي ضد اسلامي اوضاع را دگرگون سازند و بهمين علت به حضرت علي‌(ع) ماموريت داده شد تا در غياب پيامبر(ص) براي كنترل اوضاع مدينه باقي بمانند.

اقامت اميرمومنان در مدينه توطئه گران را سخت ناراحت ساخت زيرا فهميدند كه با وجود علي(ع) و مراقبتهاي پي‌گير او، ديگر نمي‌توانند نقشه‌هاي خود را پياده كنند

در نهايت بايد توجه داشته باشيم كه قلم و زبان در نقش جوانمردي و از خود گذشتگي علي (ع) در غزوات و ترويج تعاليم اسلامي قاصر است .  در تمامي اين جنگهاي شمشير دفاع امير المؤمنين سخن اول را مي زند .

قابل ذكر است كه در قرآن كريم آياتي وجود دارد كه ظاهر آن اجازه جنگ با معاندين و مشركين است . ولي بررسي آيات  _ كه خود نياز به مجال خاصي دارد _ نشان مي دهد اجازه جنگ براي دفع فتنه دشمن بوده است. لذا محتواي آيات نيز، جنگ دفاعي است نه ابتدائي.


گفتار دوم

از تولد رسول الله تا رحلت

مهمترين گزينه هاي زندگي رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم عبارتند از :

       v           سرپرستي رسول الله(ص) توسط حضرت ابوطالب عليه السلام

       v           اخلاق نيكوي رسول الله(ص)

       v           دفاع از حقوق بشر

       v           ازدواج با حضرت خديجه ( س )

       v           محاصره مسلمين در شعب ابي طالب

       v           راههاي مبارزه مشركين با مسليمين صدر اسلام

       v           خروج رسول الله(ص) از مكه

       v           تأسيس پايتخت اسلام به مركزيت مدينه

       v           بناي مسجد

       v           اذان

       v           جنگهاي تدافعي

       v           ترويج احكام اسلام به صورت تدريجي

       v           معرفي امير المومنين(ع) به عنوان جانشين

 

 

 

 

 


سرپرستي رسول الله (ص)

بعد از رحلت حضرت عبدالله ، سرپرستي حضرت محمد به عبدالمطلب رسيد و بعد از وفات وي به ابوطالب عموي پيامبر رسيد . حضرت محمد عموهاي متعددي داشت و بعضي از آنها مثل زبير ثروتمند بودند و حضانت حضرت برايشان زحمتي نداشت. ولي حضرت عبد المطلب حضانت حضرت محمد را به ابوطالب دادند با اين كه حضرت ابوطالب فقير بود. و اين بخاطر شايستگي هاي حضرت ابوطالب بود. در تاريخ يعقوبي نوشته شده است كه اولين فردي كه در عين حالي كه فقير بود و رياست مي كرد حضرت ابوطالب بود.

ابوطالب شايستگي لازم را براي حضانت حضرت رسول داشت. زيرا او مي دانست حضرت محمد همان رسول آخر الزمان است. حضرت ابوطالب از ايمان قوي برخوردار بود ولي ايمانش را براي حفاظت از جان حضرت محمد مخفي مي كرد . امام باقر فرمودند حضرت ابوطالب دو اجر دارد يكي براي ايمانش و يكي براي مخفي كردن بجاي ايمانش.

اخلاق رسول اكرم (ص)

در دنيا خوش اخلاق تر از حضرت محمد صلي الله و عليه و اله و سلم  خلق نشده است. خدا در تعريف حضرتش در قرآن فرموده است، او داراي اخلاق بزرگي است. .

انك لعلي خلق عظيم

((تو داراي اخلاق بزرگي هستي ))

رسول الله با غلامان و زير دستان نشست و برخاست داشتند و اين رفتار ايشان حتي بعد از رسيدن به قدرت ادامه داشت .  حضرت محمد صلي الله عليه و اله و سلم  با كودكان مهربان بودند و به زنان بيوه و فرزندان يتيم و فقرا و مساكين توجه ويژه اي داشتند. همچنين رسول اكرم با فاميل به شدت مهربان بودند . براي امت فوق العاده دلسوزي مي كردند تا اينكه مردم از تاريكي خارج شوند . رسول اكرم حتي نسبت به اسراي جنگي مدارا مي كردند . رسول خدا در سطح پايين ترين افراد جامعه زندگي مي كردند و شرح صدر داشتند و حتي آزاز و اذيتهاي يهوديها و مشركين را با حوصله و اخلاق تحمل مي كردند .

يكي از علت هاي پيشرفت اسلام اخلاق خوب و خوش حضرت رسول بود. قرآن كريم در باره فرموده است كه رسول ما اگر تو سخت و خشن بودي از اطراف تو دور مي شدند.  حضرت رسول با اخلاق مردم را مسلمان كردند و مع الاسف بسياري از ما با اخلاق بد ، مردم را از اسلام خارج مي كنيم.

در قرآن حضرت رسول به عنوان اسوه و سرمشق بشريت معرفي شده است. تا همه سعي كنند از اين سرمشق زيباي خالق هستي ، خط زندگي و اخلاق را بياموزند. حضرت رسول فرمودند شبيه ترين شما به من خوش اخلاق ترين شماست.

نفي نژاد پرستي

در محيط عربستان نژاد پرستي زياد بود و معمولا عربها خود را بالاترين نژاد و برتر از عجم ها مي دانستند. لذا با عجم ها  ازدواج نمي كردند.   حضرت رسول با يك جمله اصل نژاد پرستي را از ريشه خشك كردند و به آنان گفتند: بين سياه و سفيد و بين عرب و عجم فرقي نيست مگر به تقوا .

دفاع از حقوق بشر

قبل از اسلام مردي از بني اسد بن خزيمه وارد مكه شد و خواست كالاي خود را بفروشد ولي عاص بن وائل مالش را گرفت و به او پولي نداد. آن مرد از مردم كمك خواست و كسي به فرياد او نرسيد. حضرت رسول قبل از رسالت در خانه عبد الله بن جدعان  با چند نفر ديگر آمدند و پيمان  ياري مظلومان بستن كه به آن حلف الفضول (پيمان ياري ستمديدگان) گويند.  و اين افتخار رسول ماست. و رسول خداو اهل بيت همواره به اين مطلب افتخار مي كردند  و افتخار هم دارد.

حفظ حريم بشر و دفاع حقوق انساني هر انساني از تعاليم بلند اسلام بود كه حضرت رسول آن را حتي قبل از رسالت، مطرح كرده بودند. ولي امروز دشمنان اسلام، ما مسلمين را متهم به نقض حقوق بشر مي كنند. آنان مي گويند حقوق بشر در ايران و كشورهاي اسلامي اجراء نمي شود و وقتي از آنها مي پرسيم كداميك از حقوق بشر

اينجا نقض شده است مي گويند محدوديت زنان، حجاب زنان. در واقع آنان با احكام اسلام در ستيزند و پوشش كه نشان وقار و شخصيت است و باعث مصونيت زنان و جامعه اسلامي از فساد و فحشاء مي شود را قبول ندارند و دوست دارند كه به همان بيراهه اي كه خودشان رفتند ما هم برويم.


ازدواج با حضرت خديجه (س )

مشهور است كه حضرت خديجه قبل از ازدواج با پيامبر اسلام، سه بار ازدواج كرده  و از شوهران خود ثروت زيادي به ايشان رسيده بود. ولي اين مطالب در كتب اهل تسنن آمده و از نظر ما ثابت نيست .و علاوه بر اين كه بعيد از ذهن است در اخبار و روايات اثري از آن نيست.

از جمله خدماتي كه حضرت خديجه براي اسلام انجام دادند :

تصديق رسول الله . خديجه اولين زني است كه اسلام آورد.

حمايت معنوي رسول الله ؛

حمايت مالي از اسلام  ؛

هديه حضرت فاطمه  به عالم خلقت؛

و .... .

تمامي مسلمين به نوعي مديون حضرت خديجه هستند زيرا حمايت او بود كه با عث بالندگي و تداوم اسلام شد. در ميان زنان پيامبر هيچكس به مقام و منزلت خديجه نبود.

حضرت خديجه ام المومنين است . البته تمام زنهاي پيامبر عنوان ام المؤمنين را دارند بجز زنهايي كه تقوا را رعايت نكرده و در مقابل حق صف كشيدند. رسول اكرم بعد از خويش، طلاق زنهاي خود را بعد حضرت امير  سپردند. طلاق در اينجا بدين معناست كه سمت ام المؤمنين از آنها خلع مي شود. و چنانچه د ركتاب احتجاج طبرسي آمده است در جنگ جمل حضرت امير بعد از چند بار اندرز كه البته بي نتيجه بود، عايشه را طلاق داده و ديگر او ام المؤمنين نيست.

محاصره مسلمين

اوضاع تازه مسلمان در مكه بسيار وخيم بود. مسلمانان در شرايط بد اقتصادي ، سياسي و اجتماعي بسر مي بردند .مشركين عرب براي اينكه بقيه مردم ميل به اسلام نكنند و خود مسلمانان خسته شده و دست از اسلام بكشند، با نوشتن عهد نامه اي مسلمين را در شعب ابي طالب در محاصره اقتصادي و ارتباطي قرار دادند تا شايد اسلام منتشر نشود.و مسلمانان با روحيه غير قابل وصفي تمام اين مشكلات را تحمل كردند و بعد طي سه سال عهد نامه تحريم مسلمين كه به خانه خدا معلق شده بودبه دستور خدا توسط موريانه خورده شد و فقط نام خدا در آن باقي ماند. و بدين ترتيب مسلمانا ن از محاصره خارج شدند.

سال بعد از محاصره سالي بسيار پر حزن براي پيامبر ما بود و آن سال را، عام الحزن ناميدند. در آن سال دو عزيز و دو يار خستگي ناپذير پيامبر يعني حضرت ابوطالب و حضرت خديجه از دنيا رفتند و حضرت رسول از فراغشان بسوگ نشستند.

راههاي مبازره مشركين با مسلمين صدر اسلام

راههاي مبارزه مشركين با پيامبر اسلام را  مي توان بطور خلاصه تحت عنوانين زير   توضيح داد:

  vتطميع : د ر ابتداء سران مشرك مكه خواستند با پول  و وعده رياست رسول اكرم را بخرند ولي در اين كار بسيار ناكام بودند. آيا كسي كه آسمان و زمين به طفيل او خلق شده است ، مي شود خريد؟ حضرت محمد صلي الله و عليه و اله وسلم در يك جمله كوتاه و بياد ماندني آنها را براي هميشه از اين فكر خام مأيوس كردند، فرمودند: اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دستم چپم قرار دهيم هرگز دست از دعوتم بر نمي دارم.

  vاستهزاء : مشركين عرب چون از تطميع بجايي نرسيدن حرب استهزاء و مسخره كردن را پيش گرفتند كه در اين كار شعراي منحرف مثل عاص بن و ائل سهم بيشتري داشتند. ولي اين حربه هم كار ساز نبود و روز به روز افراد بيشتري اسلام را مي پذيرفتند.

       vتهمت : مشركين كه نتوانسته بودند به هدف خود برسند به پيامبر تهمت هاي دروغ زدند و غرض وي را رسيدن به رياست نشان دادند و حتي حضرت را  مجنون و ساحر متهم كردند. مردم كه در امانت داري و عقل و شعور و اخلاق و رفتار كسي چون حضرت محمد نديده بودند چگونه اين تهمت ها را باور كنند و مردمي كه ديدند حضرت محمد پيشنهاد مشركين بر ثروت و رياست را رد كرده است چگونه اين تهمت ها را باور كند. لذا اين حربه نيز كار آمد نيامد.

  vفشار و درگيري : آخرين حربه مشركين بر ضد رسول اسلام فشار و درگيري بود كه هجرت مسلمين به حبشه و د ر نهايت خروج حضرت رسول از مكه بخاطر همين فشار و سختگيري بود.

 

خروج رسول الله از مكه

قانون الهي است كه هيچ پيامبر حق ترك قوم خويش را ندارد مگر به اذن خدا. حضرت محمد توسط قبيله قريش حمايت مي شد. قريشيان حتي آنها كه اسلام را قبو ل نداشتند بخاطر حميت قومي از جان حضرت محمد حفاظت مي كردند و به هيچ كس اجازه تعرض به حضرتش نمي دادند.

مشركين كه تمامي راههاي ممكن براي سد راه حضرت محمد را امتحان كرده بودند ، تنها راه مانده را كشتن حضرت رسول دانستند ولي جرأت اين كار را نداشتند. زيرا در اين صورت جنگ قومي ايجاد مي شد و قبيله قريش بسيار با نفوذ و قوي بودند. 

سران شرك براي قتل حضرت محمد به شور  نشسته بودند كه در اين هنگام شيطان به شكل مرد پيري نزد آنان آمد و گفت بايد از چهل قبيل عرب چهل مرد قوي را برگزينيد و يك باره به خانه محمد هجوم آورند و او به قتل رساند كه در اين صورت خون محمد در قبايل عرب تقسيم مي شود و قريش قدرت مقابله با كل عرب را ندارد. نقشه، شيطاني بود و كاملا حساب شده و دقيق بود. قرار شد در شبي مشخص اين دسيسه شيطاني تحقق يابد.

جبرئيل نازل شد و از طرف خدا فرمان خروج از مكه را براي رسول الله صادر كرد. حضرت رسول از حضرت علي خواستند كه در جاي ايشان بخوانند تا دشمن متوجه غيبت حضرت نشده و از شهر خارج شوند، حضرت  امير در يك اقدام شجاعانه براي حفظ جان رسول اكرم كه باعث تداوم اسلام بود خود در معرض خطر و شهادت قرار داده و د ر جاي رسول الله خوابيدند.

در آسمان خداوند به جبرئيل و ميكائيل خطاب نمود كه من بين شما عقد برادري بستم حال كداميك ا ز شما حاضريد بقيه عمر خود را بديگري ببخشيد كه  نه جبرئيل حاضر شد و  نه ميكائيل حاظر شد. سپس خداوند فرمود پس ببينيد علي چه مي كند او بقيه عمر خود را به برادرش بخشيده است پس برويد از جانش محافظت كنيد.  اين دو ملك نزد حضرت علي آمدند  و گفتند خوشا بحالت اي علي كه خدا در آسمان ها به تو مباهات مي كند.  در اين جريان در شأن حضرت علي آيه اي نيز نازل شد :

و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاه الله و الله رؤف بالعباد

(( و بعضي از مردم خود را براي كسب رضايت خدا به خدا مي فروشند و خدا مهربان به بندگان است))

تاسيس پايتخت

حضرت رسول از مكه خارج شدند و خود را به مدينه رساندند ولي با وجود اصرار بعضي وارد مدينه نشدند و فرمودند منتظر هستم. رسول خدا منتظر بودند تا  حضرت علي برسد همان شخصيتي كه شب گذشته در بستر رسول خوابيده بود.

با ورود به مدينه پيامبر اين شهر را پايتخت قرار دادند . مردم مدينه در سفرهايي كه به مكه داشتند اشتياق خود را نسبت به پذيرش اسلام و علاقه نسبت به پيامبر از خود نشان داده بودند.

بناي مساجد

اولين كار ي كه پيامبر بعد از ورود به مدينه انجام دادند بناي مسجد بود . بناي مساجد هشت فايده داشت كه از آن جمله : ايجاد الفت بين مسلمين ،  اتحاد و نظم ، محلي براي توبه، آگاهي از حال يكديگر ، پايگاه نظامي، پايگاه عبادي و سياسي  بود .

منافقين نيز مسجدي به نام ضرار ساختند تا پايگاهي باشد براي توطئه عليه اسلام و مسلمين. حضرت، دستور تخريب آن مسجد را صادر نمودند.

اذن

بعد از بناي مسجد، بايد طوري مردم را خبر كرد تا جمع شوند. بعضي گفتند مثل يهود سوت بزنيد و بعضي گفتند مثل نصارا زنگ  بزنيد ولي رسول اكرم اذان را قرار دادند كه همه شباهتي به آنان صورت نگيرد كه نگويند شما از ما ياد گرفتيد و هم محتوا داشته باشد. اذان علاوه بر اينكه اعلان بود مطلب هم داشت تا هر روز مسلمين چند بار اصول توحيد را بشنوند و از يا د نبرند و اين مطالب بطور مستمر در روان مردم تزريق شود.

در روايات اذان به عنوان داعي الله مطرح شده است. يعني كارت دعوت الهي است. خدا همه را دعوت مي كند بياييد و كسي كه به اين دعوت بي اعتناء باشد در واقع به خدا به اعتنائي كرده است و لذا در روايات آمده است كه چنين شخصي مسلمان از دنيا      نمي رود.

بسيار به اذان و اقامه توصيه شده است. فرمودند قبل ا ز نماز يوميه بخوانيد. يكي از مواضعي كه دعا مستجاب است بين اذان و اقامه است. وقتي اذان و اقامه مي گوييد نماز شما جماعت مي شود كه خود شما امام آن هستيد زيرا ملائكه پشت سر شما اقتداء مي كنند.

مؤذن بودن يك افتخار بزرگ بود كه امروز بسيار عادي و بي اهميت شده است. حضرت رسول خبر دادند كه روز ي ضعيف ترين افراد را مأمور اذان مي كند و آن را ارج نمي نهند.

مؤذن رسول خدا بلال حبشي بود شخصي كه نه عربستاني بود و نه هم سفيد پوست . ولي بسيار بزرگوار و با ايمان بود. سني ها بعدها شخصي بنام ابن ام مكتوم را به عنوان مؤذن رسول خد ا معرفي كردند و مي خواستند نقش بلال را كم رنگ كنند.

بلال از شيعيان امير المؤمنين بود و بعد از ارتحال رسول اكرم و غصب حكومت حضرت علي، حاضر نشد براي آن مردم اذان بگويد يعني آنان را ديگر مسلمان نمي دانست و به همين خاطر مخالفان خواستند او را از  صحنه خارج كنند و بگويد مؤذن رسول خدا نبوده است. و حتي يك روايت دروغ هم ساختند و گفتند كه حضرت رسول فرموده است كه به اذان ابن مكتوم توجه كنيد و به اذان بلال توجه نكنيد زيرا ابن مكتوم دقيق تر است. ابن مكتوم كور بود و شفق را نمي ديد و لي بلال بينا بود و آسمان را مي ديد چطور مي شود ابن مكتوم دقيق تر باشد!


جنگهاي دفاعي

در اين مورد در فصل گذشته صحبت به ميان آمد و در اينجا فقط يادآوري اين نكته ضروري به نظر مي رسد كه اسلام هيچ جنگ ابتدايي نداشته است و هميشه دفاع كننده بوده است . 

ترويج احكام اسلام

ترويج احكام اسلام تدريجي انجام گرفت ، و اين بدين جهت بود كه مردمي كه تا كنون در جهل كامل به سر مي بردند  تحمل اجراي اين احكام را به طور همزمان و يكجا نداشتند و بايد اين احكام به صورت تدريجي به آنها ابلاغ مي شد .  البته بعضي از دستورات بخاطر اهميت آن از ابتداء صادر شد .

دستورات اسلام بايدها و نبايد ها است يا بعبارتي حلال و حرام. عمده دستورات از حلال و حرام ناشي از منفعت و يا ضرري است كه در متعلق حكم است. ولي بعضي از احكام  ممكن است جنبه امتحاني داشته باشد و مصلحت آن ناشي ا ز نفس خود حكم باشد. ولي بايد به اين نكته توجه شود هر دستوري كه از شارع مقدس صادر شود چه جهت صدور آن متعلق حكم باشد چه نفس حكم، وقتي كه بصورت دستور صادر شد جنبه امتحان خواهد داشت و كسي حق سرپيچي ندارد. و نبايد گفت اين حكم بخاطر فلان مصلحت يا مضرت است  و در اين مورد اين مصالح يا مفاسد ديده نمي شود. زيرا چون بصورت فرمان صادر شده جنبه امتحاني آن محفوظ است و بايد اطاعت شود.

مهمترين گزينه هاي اسلام از بايدها عبارت اند از (ولايت اهل بيت _ نماز _ روزه _ زكات _ جهاد ) و از نبايد ها (قتل _ غارت _ فحشاء _ ربا _ شراب خوري _ بي حجابي) است.  محل توضيح اين مطالب كتاب اخلاق است.

معرفي جانشين

يكي از مهمترين كارهاي حضرت رسول معرفي جانشين خود بود. گرچه پيامبر در غدير خم بطور علني در حضور ده هراز نفر حضرت علي را به جانشيني خود نصب نمودند. ولي با توجه به مدارك تاريخي و روايات، حضرت، از ابتداي اسلام تا روز ارتحال، در هر جريان مهمي و موقعيت مناسبي به اين مهم تكيه كرده و بسيار روشن و واضح به همه فهماندند كه علي جانشين رسول الله است.

پس از سه سال دعوت مخفيانه، بعد از نزول آيه و انذر عشيرتك الاقربين پيامبر مأمور شد دعوت خود را علني كرده و از فاميل شروع كند. پيامبر فاميل و خويشان را دعوت كرده و پذيرايي نمودند و در همان جلسه فرمودند من فرستاده خدايم و اولين كسي كه من را تصديق كند جانشين من خواهد بود. در آن روز كه يوم الانذار و يوم الدار نيز ناميده شده است تنها حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام بود كه رسالت حضرت را تصديق نمود. رسول اكرم در آن روز كه اولين جلسه علني اسلام بود تصريح فرمودند علي جانشين و وزير من است. روايت فوق علاوه بر كتب ما، در كتب اهل تسنن نيز آمده است از جمله كتاب يوم الخميس و كتاب الامامه و السياسه.

و اما آخرين جلسه علني اسلام در غدير خم تشكيل شد. در همين غدير خم بود كه رسول الله فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه.

توجيه حديث غدير خم

در وقوع غدير خم هيچ شك و ترديدي نيست. و شيعه و سني در آن متفق اند. و اما ريشه اختلاف شيعه و سني در ترجمه اين عبارت است. سني ها مولاه را به معناي دوست مي گيرند و مي گويند رسول خدا فرموده هر كس من را دوست دارد علي را نيز دوست بدارد. ولي شيعه مولاه را به معناي والي و سرپرست مي دانند. يعني رسول خدا فرموده است هر من حاكم بر او هستم اين علي نيز حاكم بر اوست.

در جواب به طور اختصار مي گوييم  در اين عبارت مولاه به معناي حاكم و سرپرست است نه دوست زيرا:

1 _ اول رسول خدا از مردم اقرار گرفتند كه آيا من حاكم شما هستم (الست اولي بكم من انفسكم) و بعد از اين كه همه اقرار كردند (قالوا بلي)  بعد فرمودند (من كنت مولاه فهذا علي مولاه) .

2 _ اگر معناي مولاه در اين عبارت مشخص نيست بايستي به ديگر سخنان حضرت رسول مراجعه كرد و از آن جملات مطلب را روشن كرد. در حديث يوم الانذار كه شرحش گذشت آنجا رسول خدا از كلمه مولاه استفاده نكردند بلكه از كلمه وصي (يعني جانشين) استفاده كردند و فرمودند علي وصيي ( علي جانشين من است) . بنا بر اين، بوسيله احاديث واضح ديگر، حديث غدير از اجمال خارج مي شود و مراد مشخص مي شود.

3  _ مسئله دوستي بين مسلمين مسئله تازه اي نبود و قرآن و پيامبر آن را بارها مطرح كرده بودند و نيازي نبود كه سه شبانه روز، مردم در روز زير اشعه گرم خورشيد و شبهاي در سردي كوير به زحمت بيفتند.  حضرت رسول فرمودند سير سيصد و شصت خاصيت دارد ولي خود سير نمي خوردند  و مي فرمودند بخاطر اينكه مسلماني از بويش اذيت نشود. حال چه شده است كه رسول رحمت و اخلاق حاضر شده اند اين همه مسلمان به زحمت بيفند معلوم مي شود مسئله بسيار مهم است و صرف بيان دوستي نيست بلكه مسئله مهم تري در كار است. و چه مسئله اي مهم از سرنوشت مسلمين و جانشيني رسول مكرم است.

4    پيامبر بعد از سخنراني از مردم بيعت گرفتند و فرمودند با علي بيعت كنيد. بي شك همه مي دانند كه مسئله بيعت مربوط به حكومت است نه مربوط به مسئله دوستي.

5   خود عرب هايي كه در غدير خم حاضر بودند از كلمه مولاه  سرپرستي و حاكميت  حضرت علي را فهميدند نه دوستي را. و شاهد بر اين مطلب شعر حسان بن ثابت است كه در غدير خم بود كه با كسب اجازه از  حضرتش، خطبه را به شعر در آورد و در آن شعر كلمه مولي را به معناي امام و پيشوا معنا كرده است ( قم يا علي فانني رضيت لك اماما و هاديا).

تحريف جريان غدير خم و پيامد آن غصب حكومت و منحرف شدن مسلمين از مسير الهي، سخت ترين و دلخراش ترين مصيبتي كه بر سر مسلمنين آمده است.


اشكالات به نشست سقيفه

بعد از فوت رسول اكرم عده اي در سقيفه جمع شدند و براي اداره حكومت و اينكه چه كسي بعد از حضرت محمد (ص) به خلافت برسد ، تصميم گيري كردند .  به جريان سقيفه چند اشكال وارد است :

 1 _ افرادي كه در سقيفه جمع شده و خواستند خود خليفه اي بسازند ، احترام رسول الله را نگه نداشتند زيرا آنها در مراسم تدفين رسول هدايت شركت نكردند.  بي شك اگر مسئله حكومت انتصابي هم بود چند ساعت و يا حتي چند شركت در مراسم تغسيل و تدفين  شركت در مراسم و ابراز احترام و علاقه هيچ مشگلي را براي جامعه مسلمين ايجاد نمي كرد.

2 _ رسول اكرم قبل از رحلت جانشين خود را انتخاب و معرفي نموده بودند و ديگر جهتي نداشت مردم خود خليفه مشخص كنند و اين كار يعني بي اعتنائي به سخن رسول خدا و مخالفت با خواست پروردگار.

3 _ در سقيفه فقط افراد معدودي شركت داشتند. بنا بر اين اگر مسئله خليفه قرار بود با رأي مردم مشخص شود مي بايست همه مسلمين در آن شركت مي كردند. لذا اين رأي گيري داراي شرايط لازم را نبود و در واقع رأي گيري نبود. سپاه اسامه با ده ها هزار مسلمان در خارج از مدينه بود كه در اين رأي گيري حضور نداشتند. مسلماناني كه در قبايل و كشورهاي ديگر بودند در اين رأي گيري شركت نداشتند. افراد متشخص و مورد اعتمادي مثل حضرت امير المؤمنين و سلمان و مقداد و ابوذر بعنوان اعتراض با نفس رأي گيري، در نشست سقيفه شركت نداشتند، حال مي توان اسم اين جريان را رأي گيري گذاشت؟!

توجيهات نشست سقيفه

اهل تسنن براي جريان نشست سقيفه  توجيهاتي ذكر كرده اند كه اهم آنها عبارت از:

الف) اهل تسنن مي گويند: رسول خدا كسي را به عنوان جانشين مشخص نكردند و جانشين بايد با رأي مردم انتخاب شود. در جواب مي گوييم:

1_ بطور قطع رسول خدا جانشين خود را مشخص نمودند.

2 _ امامت ادامه همان رسالت است .  لذا امام بايد همان شرايط و خصوصيات رسول را داشته باشد تا لايق اين منصب باشد و اين ويژگيهاي مخفي است و مردم هم علم غيب ندارند بنا بر اين مردم نمي توانند جانشين شايسته حضرت رسول را انتخاب كنند.

 عبدالله بن سعد الاشعري از علماي جوان قم و احمد بن اسحاق وكيل امام عسكري عليه السلام د ر شهر قم، براي زيارت و كسب فيض خدمت امام در سامراء رسيدند. عبدالله هفتاد سؤال بي جواب داشت كه همراه آورده بود . عبد الله مي گويد وارد خانه امام عسكري شديم و اولين باري بود خدمت امام مي رسيدم و حالتي عجيب داشتم. امام بسيار با هيبت بود در كنار امام عسكري نوجواني بسيار دلفريب و نوراني بمانند مشتري بود كه بر گونه راستش خالي بود كه چون ستاره در دل شب مي درخشيد. امام عسكري خطاب به آن نوجوان فرمودند پسرم  مهدي سؤالهاي عبد الله را جواب بده. دانستم آن نوجوان منجي عالم است او مهدي موعود است. حضرت مهدي با صدايي دلفزا يك سؤالات من را بدون آنكه من پرسشي كنم مطرح و جواب مي دانند.

مطابق آنچه در كتاب مكيال المكارم في فوائد الدعا للقائم نقل شده است . حضرت مهدي عليه السلام فرمودند اي عبدالله مردم نمي توانند خود امام هدايت را انتخاب كنند. خداوند به حضرت موسي خطاب نمود كه از ميان هفتاد هزار بني اسرائيل هفتاد نفر كه به نظرت بهترين هستند را انتخاب كن و براي ميقات با خود بياور. موسي كه پيامبر خدا بدون از ميان هفتاد هزار نفر هفصد نفر و از ميان هفتصد نفر هفتاد نفر را كه آنان را بهترين مي دانست انتخا ب كرد ولي اين هفتاد نفر چون به كوه رسيدن همه كافر در آمدند. وقتي يك پيامبر خدا  بدون استعانت حق، انتخاب مي كند اينطور در مي آيد مردمي كه علم موسي ر ا هم ندارند انتخاب كنند چه در آيد!

3 _ رسول خدا  بسيار مهربان و دانا بودند و باعث الفت و مهرباني بين مردم شدند. حال چطور ممكن است پيامبر با اينكه مي داند اگر جانشين مشخص نكند باعث افتراق و تفرقه و درگيري بين مسلمين مي شود، مردم را بدون معرفي جانشين رها سازد.

نقل شده علامه طباطبائي با يك عالم سني در مسئله امامت بحث داشتند. شبي كه اين عالم سني مهمان علامه بوده، علامه طباطبائي به دوست سني خود گفتند كه به نطر من ابوبكر دلسوزتر به اسلام بود تا رسول الله زيرا ابوبكر بخاطر اينكه مسلمين درگير نشوند براي خود جانشين مشخص كرد ولي رسول الله رفت ( وطبق نظر شما) جانشيني مشخص نكرد. عالم سني به فكر فرو رفت و سخني نگفت. صبح علامه ديد عالم سني به روش شيعيان وضوء     مي گيرد.

4 _ اگر ملاك تعيين خليفه رأي مرد م است پس چرا خليفه دوم با رأي مردم انتخاب نشد و او را ابوبكر تعيين و نصب كرد و اگر ملاك نصب است چرا  مي گوييد رسول خدا كسي را نصب نكرده است و چرا خليفه سوم را با شوراي شش نفره تعيين كرده ايد.

ب) اهل تسنن مي گويند رسول خدا فرموده است  امت من بر خطا جمع نمي شوند . و به استناد اين روايت نشست سقيفه را توجيه مي كنند.  در جواب مي گوييم:

1 _ بر فرض صحت روايت، امت اسلامي در سقيفه جمع نشده بودند. تجمع عده بسيار معدود را نمي تواند اجتماع امت اسلامي  قلم داد كرد.

2 _ بي شك امت اسلامي اگر جمع شوند يكي از آنها امام معصوم خواهد بود و بدين خاطر نظر كل قبول مي شود. بعبارت ديگر اعتبار اجتماع، به شخص معصوم است. بمانند صفر كه اگر به او صدها صفر اضافه شود باز هم صفر است ولي اگر يك عدد يك در اول آن بيايد آن عدد ارزش پيدا مي كند.  آن عدد يك معصوم است كه به همه ارزش و بهاء مي دهد.

آثار نشست سقيفه

در طي جريان سقيفه، ابوبكر به خلافت رسيد و ابوبكر نيز بدون رأي گيري عمر بن خطاب را خليفه معرفي كرد و عمر  نيز با تشكيل يك شوراي شش نفره كه افراد را خود نه مردم، انتخاب كرده بود و طوري تنظيم شده بود كه قطعا عثمان به حكومت رسيد، حكومت را به عثمان سپرد. آثار سوء اين جريان به طور خلاصه و تيتري عبارت اند از:

1 _ نشست سقيفه در واقع مخالفت با فرمان خدا و رسول بود كه نتيجه آن  غصب حق امير المؤمنين علي بن ابي طالب شد..

2 _ نشست سقيفه باعث منحرف شدن قسمت عمد ه اي از امت اسلامي از مسير حق و واژگون شدن بسياري از اين امت در باطلاق عقايد باطل و شرك آميز شد.

نتيجه نشست سقيفه اين شد كه عده اي به حكومت رسيدن كه علوم الهي نداشته و عقايد و احكام را مطابق ميل و برداشته ناقص خود به مردم مي گفتند و نتيجه آن انحراف جامعه مسلمين از مسير صحيح بود.

ساخته شدن نماز تروايح و منع از متعه النساء توسط خليفه دوم نمونه اي  از جعل  و تغيير احكام بود. حضرت امير فرمودند كه هيچ بدعتي ايجاد نشد مگر در كنار آن سنتي ترك شد. در زمان حكومت حضرت امير، مردم در مسجد نماز تروايح مي خواندند حضرت آنان را منع كرده و فرمودند اين نمازي نيست كه خدا دستور داده است. اين كار بدعت است و جاي بدعت در آتش است. ولي مع الاسف مردم در خواندن آن اصرار داشتند و آنگاه كه حضرت به منزل مي رفتند دو باره شروع به نماز تروايح مي كرد كه امام فرزند خود امام حسن را مي فرستادند كه آنها را از مسجد   بيرون كنند.

 3 _ نشست سقيفه ترتيب اسلامي را مختل كرد. وقتي كه حكومت به حضرت علي رسيد امام بيت المال را بين مسلمين تقسيم كردند و به هر كسي سه درهم رسيد. زبير ديد كه به او سه درهم و به غلامش هم سه درهم داده شد او سخت برآشفت و اعتراض كرد. حضرت فرمودند به همين زودي دستورات  رسول الله را فراموش كرده ايد. اين نبود مگر نتيجه 25 سال خانه نشين شدن حضرت علي و حكومت نا اهلان، حال كه بيش از هزار چهار صد سال از آن زمان گذشته چه بايد بگوييم.!

4 _  نه تنها مردم بلكه تمامي موجودات در جريان غصب حكومت، صدمه ديدند. هر مشكلي و كمبودي كه در عالم الان است ريشه در آن جريان دارد. امام حسن در هنگامي كه بخاطر نداشتن يار با معاويه صلح كردند فرمودند: اي مردم، اگر  حكومت را همانطور كه خدا خواسته بود به علي وا مي گذاشتيد خدا هم بركات آسمان و زمين را بر شما نازل مي كرد تا جايي كه زمين سر سبز مي شد و فقير و گدا پيد ا نمي كرديد ولي چون حكومت را غصب كرديد خدا تنها مقداري از بركاتش را  برايتان نازل مي كند.

 

5- نشست سقيفه فتح بابي بود براي غصب حكومت امامان بعد و شهادت ائمه و غيبت امام زمان عليه السلام.

6- نشست سقيفه و انتخاب خليفه، فتح بابي بود براي حكومت بني اميه و بعد هم بني عباس كه تمامي آنها بدون استثناء افرادي هوس باز، قمار باز و عياش و مخالف حقيقت دين. وجود چنين افرادي در رأس حكومت مسلمين، زيانش قابل وصف نيست.

نتيجه نشست سقيفه، به قدرت رسيدن عثمان شد، او مردان بني اميه را بر رأس امور نشاند. و همه آنها ثروتمند كرد. صحابه خوبي مثل صعصعه بن سوهان و عدي بن حاتم و مالك اشتر را به شام و ساير بلاد تبعيد كرد و كساني كه براي جامعه ميكروب بودند و رسول الله آنها را رانده و تبعيد كرده بود مثل حكم بن ابي العاص و عبد الرحمن بن ابي السراح را به مدينه باز گرداند.

عثمان، معاويه را در شام تقويت كرد و تقويت عنصري مثل معاويه سر انجام تمام وقايع درد ناكي است كه اتفاق افتاد مثل شهادت امام حسين عليه السلام و به حكومت رسيد فرد پليدي مثل يزدي و بقيه بني اميه.

روش استحكام حكومت نا مشروع

زماني كه ابوبكر حكومت را به دست گرفت خزانه دولت خالي بود و بعضي از مردم نسبت به اميرالمومنين توجه خاصي نشان مي دادند . به همين خاطر عمر  گفت تا علي بيعت نكند ، اين خلافت به درد نمي خورد   بنا بر اين حكومت نو پاي ابوبكر سه مشكل اساسي داشت :

1 _ وجود مخالفين مهمي مثل حضرت امير المومنين. و شيعيان.

2 _  حضور افراد زيادي از اين مردم در غدير خم.

3 _ خالي بودن خزانه .

مشكل خالي بودن خزانه را با غصب فدك كه باغ هايي بود كه حضرت رسول در زمان حياتشان به حضرت فاطمه بخشيده بودند و فرستادن نمايندگاني به شهرها ي مختلف براي جمع زكوات حل كردند.

براي غصب فدك، روايتي را ساختند به اين مضمون كه انبياء چيزي به ارث نمي گذارند و روايت را عايشه نقل كرده بود. ولي:

 اولا: فدك هديه اي بود كه رسول الله در زمان حياتشان به فاطمه دادند و ارث نبود.

ثانيا: قرآن تصريح مي كند كه سليمان از داود ارث برد و هر روايتي كه با قرآن تنافي داشته باشد، مجعول است. چنانچه در تاريخ طبري ج 10 ص 320 و مقاتل الطالبين ص 350 آمده است سرور زنان جهان خطاب به پسر ابي قحافه فرمودند آيا در قرآن است كه تو از پدرت ارث ببري ولي من از پدرم ارث نبرم؟ لقد جئت شيئا فريا. 

ثالثا: خبر واحد است و تنها ا ز عايشه آن را نقل كرده و خبر واحد طبق نظر اهل تسنن مورد قبول نيست.

رابعا:  خود عايشه بعدها  تقاضاي ارث مي كند. و اهل سنت جريان دفن شدن  ابوبكر در خانه رسول الله را بوسيله سهم الارثي كه به عايشه مي رسد توجيه مي كنند. غافل از اينكه اگر پيامبران چيزي به ارث نمي گذارند، ارثي به عايشه نمي رسد كه در سهم الارث او ابوبكر دفن شود و اگر پيامبري ارث مي رسد پس چرا به فاطمه زهرا ارث نرسد. و مضاف بر اين، اگر عايشه از پيامبر ارث ببرد با توجه به زوجات متعدد حضرت رسول سهم الارث او يك هفتاد و دوم زمين مي شود و اين مقدار تقرييا بيست سانت مي شود و در بيست سانت نمي شود كسي را دفن كرد..

اصحاب سقيفه  مشكل حضور مردم در غدير را نمي توانستند به اين سادگي حل كنند. اين مشكل را با سياسي كار و توجيهات و نيز با تهديد و خشنونت  حل كردند و بخاطر اينكه مشكل براي هميشه حل شود و پيام غدير به نسلهاي ديگر منتقل نشود تصميم گرفتند مردم را بي سواد نگه دارند. لذا دستور  دادند كسي حق نقل احاديث پيامبر را ندارد و كتاب خدا ما را كافي و روايات رسول اكرم را جمع كرده و به آتش كشيدند. و اين ممنوعيت تا زمان حكومت عمر بن عبد العزيز ادامه يافت.

حضرت امير فرمودند شعار (حسبنا كتاب الله) سخن راستي كه از آن اراده باطلي شده است.

ما هم مي گوييم كتاب خدا ما را كافي است ولي همين كتاب ما را سراغ رسول خدا و امامان فرستاده است و فرمان داده از دستوراتشان اطاعت كنيم. قرآن مي فرمايد: ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا. يعني  آنچه رسول مي گويد بگيريد و انجام دهيد و آنچه نهي مي كند ترك كنيد.و نيز قرآن مي فرمايد: اطعيو الله و اطيعو الرسول و اولي الامر منكم  اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول  و صاحبان امر از ميان خودتان را (امامان).

مشكل اساسي حكومت ابوبكر، شخصيتي چون حضرت علي عليه السلام بود. لذا گروهي را مسلح به خانه حضرت امير المؤمنين فرستادند تا حضرت را مجبور به بيعت كنند.  مطابق مدارك ما و مدارك اهل تسنن كه د ر كتاب احراق بيت الفاطمه ذكر شده است، آنها خانه حضرت علي و زهرا را به آتش كشيدند و حضرت را با وضعيت بسيار ناراحت كننده اي براي بيعت به  مسجد بردند. حضرت مجبور به بيعت شد و فرمود رسول خدا فرمود يا علي اگر بيست نفر يار داشتي قيام كن و گرنه صبر كن.


دانشگاه آزاد اسلامي

 

 
 


واحد مشهد

 

 

 

 

 

تاريخ تحليلي صدر اسلام

 

 

 


 

فهرست مطالب

مقدمه1

تاريخ = وقت نگاري. 1

فوايد خواندن و مطالعه تاريخ :1

راههاي وصول به تاريخ. 2

راه هاي وصول به تاريخ عمدتا عبارت اند از :.. 2

الف) كتب تاريخ... 2

ب) قرآن كريم.. 2

ت) اخبار و روايات معتبره.. 2

ح) نسل به نسل.. 2

خ) متافزيك.. 3

پيدايش علم تاريخ  اسلام3

روش مؤرخين در تدوين تاريخ. 4

الف) مورخين اخباري. 4

ب) مورخان بي طرف.. 4

ت) مورخان درباري. 5

مشكلات تاريخ نگاري در شيعه6

راههاي شناخت تاريخ معتبر :6

تاريخ قطعي. 6

الف) تواتر ؛6

محل پيدايش اسلام8

اوضاع روم8

اوضاع ايران. 8

اوضاع وخيم عربستان. 8

جنگ بدر11

غزوه سويق. 12

جنگ اُحد. 12

سريه ابوسلمه13

جنگ احزاب يا خندق. 13

غزوه بني المصطلق. 14

جنگ خيبر. 14

فتح مكه15

نبرد حنين.. 15

غزوه بني قريظه16

غزوه ذات رقاع. 16

جنگ تبوك. 16

از تولد رسول الله تا رحلت.. 18

سرپرستي رسول الله (ص)19

اخلاق رسول اكرم (ص)19

نفي نژاد پرستي. 20

دفاع از حقوق بشر20

ازدواج با حضرت خديجه (س )21

محاصره مسلمين.. 21

راههاي مبازره مشركين با مسلمين صدر اسلام21

خروج رسول الله از مكه22

تاسيس پايتخت.. 23

بناي مساجد. 23

اذن. 23

جنگهاي دفاعي. 25

ترويج احكام اسلام25

معرفي جانشين.. 25

توجيه حديث غدير خم. 26

اشكالات به نشست سقيفه27

توجيهات نشست سقيفه27

آثار نشست سقيفه28

روش استحكام حكومت نا مشروع. 30

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 28 بهمن 1393 ساعت: 17:27 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق در مورد مسائل اخلاقی

بازديد: 627

 

تحقیق در مورد مسائل اخلاقی

پيشگفتار

مسائل اخلاقى در هر زمان از اهميت فوق‏العاده‏اى برخوردار بوده، ولى در عصر و زمان ما اهميت ويژه‏اى دارد، زيرا:

1- از يك سو عوامل و انگيزه‏هاى فساد و انحراف در عصر ما از هر زمانى بيشتر است و اگر در گذشته براى تهيه مقدمات بسيارى از مفاسد اخلاقى هزينه‏ها و زحمتها لازم بود در زمان ما از بركت پيشرفت صنايع بشرى همه چيز در همه جا و در دسترس همه كس قرار گرفته است!

2- از سوى ديگر، با توجه به اين كه عصر ما عصر بزرگ شدن مقياسهاست و آنچه در گذشته بطور محدود انجام مى‏گرفت در عصر ما به صورت نامحدود انجام مى‏گيرد، قتل و كشتار انسانها به بركت وسائل كشتار جمعى، و مفاسد اخلاقى ديگر به كمك فيلمهاى مبتذلى كه از ماهواره‏ها در سراسر دنيا منتشر مى‏شود و اخيرا كه به بركت «اينترنت‏» هرگونه اطلاعات مضر در اختيار تمام مردم دنيا قرار مى‏گيرد، مفاسد اخلاقى بسيار گسترش پيدا كرده و مرزها را در هم شكسته و تا اقصا نقاط جهان پيش مى‏رود تا آنجا كه صداى بنيانگذاران مفاسد اخلاقى نيز درآمده است.

اگر در گذشته توليد مواد مخدر در يك نقطه، يك روستا و حداكثر شهرهاى مجاور را آلوده مى‏كرد امروز به كمك سوداگران مرگ به سراسر دنيا كشيده مى‏شود.

3- از سوى سوم، همان گونه كه علوم و دانشهاى مفيد و سازنده در زمينه‏هاى مختلف پزشكى و صنايع و شؤون ديگر حيات بشرى گسترش فوق‏العاده‏اى پيدا كرده، علوم شيطانى و راهكارهاى وصول به مسائل غيرانسانى و غيراخلاقى نيز به مراتب گسترده‏تر از سابق شده است‏به گونه‏اى كه به دارندگان فساد اخلاق اجازه مى‏دهد از طرق مرموزتر و پيچيده‏تر و گاه ساده‏تر و آسانتر به مقصود خود برسند.

در چنين شرايطى توجه به مسائل اخلاقى و علم اخلاق از هر زمانى ضرورى‏تر به نظر مى‏رسد و هرگاه نسبت‏به آن كوتاهى شود فاجعه يا فاجعه‏هايى در انتظار است.

انديشمندان دلسوز و عالمان آگاه بايد همگى دست‏به دست هم دهند و براى گسترش اخلاق در دنياى امروز كه اخلاق به خطر افتاده تا آن حد كه بعضى آن را بكلى انكار كرده يا غير ضرورى دانسته‏اند و بعضى ديگر هر كار و خصلتى كه انسان را به خواسته سياسى‏اش برساند اخلاق شمرده‏اند، تمام تلاش و كوشش خود را به كار گيرند.

خوشبختانه ما مسلمانان منبع عظيمى مثل قرآن مجيد در دست داريم كه مملو است از بحثهاى عميق اخلاقى كه در هيچ منبع دينى ديگرى در جهان يافت نمى‏شود.

گرچه مباحث اخلاقى قرآن از سوى مفسران بزرگ و عالمان اسلامى بطور پراكنده مورد تفسير قرار گرفته ولى تا آنجا كه ما مى‏دانيم كتابى به عنوان «اخلاق در قرآن‏» به سبك تفسير موضوعى كه اين مسائل را به صورت جمعى و با استفاده از روش تفسير موضوعى مورد توجه قرار دهد، تاليف نيافته با آن كه جاى آن كاملا خالى است.


اهميت‏بحثهاى اخلاقى

اشاره

اين بحث از مهمترين مباحث قرآنى است، و از يك نظر مهمترين هدف انبياى الهى را تشكيل مى‏دهد، زيرا بدون اخلاق نه دين براى مردم مفهومى دارد، و نه دنياى آنها سامان مى‏يابد; همان‏گونه كه گفته‏اند:

اقوام روزگار به اخلاق زنده‏اند

قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شايسته نام انسان است كه داراى اخلاق انسانى باشد و در غير اين صورت حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چيز را ويران مى‏كند، و به آتش مى‏كشد;

با اين اشاره به سراغ قرآن مى‏رويم و اين حقيقت را از زبان قرآن مى‏شنويم; در آيات زير دقت كنيد:

1 - هو الذى بعث فى‏الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه‏2)

2 - لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره آل عمران، 164)

3 - كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (سوره بقره، آيه‏151)

4 - ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم (سوره بقره، آيه‏129)

5 - قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها (سوره شمس، آيات‏9 و 10)

6 - قد افلح من تزكى و ذكر اسم رب-ه فصلى (سوره اعلى، آيات 14 و 15)

7 - و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله (سوره لقمان، آيه‏12)

ترجمه:

1 - او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى‏خواند و آنها را تزكيه مى‏كند و به آنان كتاب و حكمت مى‏آموزد هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!

2 - خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمت‏بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمت‏به آنها بياموزد، هرچند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند.

3 - همان‏گونه (كه با تغيير قبله نعمت‏خود را بر شما ارزانى داشتيم) رسولى از خودتان در ميانتان فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمت‏بياموزد، و آنچه را نمى‏دانستيد، به شما ياد دهد.

4 - پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز! تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمت‏بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى)!

5 - هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد - و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخت، نوميد و محروم گشت!

6 - به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد) رستگار شد - و (آن كس) نام پروردگارش را ياد كرد، سپس نماز خواند!

7 - ما به لقمان حكمت (ايمان و اخلاق) آموختيم (و به او گفتيم) شكر خدا را به جا آور!

چهار آيه‏نخستين در واقع يك حقيقت را دنبال مى‏كند، و آن اين‏كه يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله تزكيه نفوس و تربيت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است; حتى مى‏توان گفت تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت كه در نخستين آيه آمده، مقدمه‏اى است‏براى مساله تزكيه نفوس و تربيت انسانها; همان چيزى كه هدف اصلى علم اخلاق را تشكيل مى‏دهد.

شايد به همين دليل «تزكيه‏» در اين آيه بر «تعليم‏» پيشى گرفته است، چرا كه هدف اصلى و نهائى «تزكيه‏» است هرچند در عمل «تعليم‏» مقدم بر آن مى‏باشد.

و اگر در سه آيه‏ديگر (آيه دوم و سوم و چهارم از آيات مورد بحث) «تعليم‏» بر «تزكيه اخلاق‏» پيشى گرفته، ناظر به ترتيب طبيعى و خارجى آن است، كه معمولا «تعليم‏» مقدمه‏اى ست‏براى «تربيت و تزكيه‏»; بنابراين، آيه‏اول و آيات سه گانه اخير هر كدام به يكى از ابعاد اين مساله مى‏نگرد. (دقت كنيد)

اين احتمال در تفسير آيات چهارگانه فوق نيز دور نيست كه منظور از اين تقديم و تاخير اين است كه اين دو (تعليم و تربيت) در يكديگر تاثير متقابل دارند; يعنى، همان‏گونه كه آموزشهاى صحيح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكيه نفوس مى‏شود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نيز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا كه انسان وقتى مى‏تواند به حقيقت علم برسد كه از «لجاجت‏» و «كبر» و «خودپرستى‏» و «تعصب كوركورانه‏» كه سد راه پيشرفتهاى علمى است‏خالى باشد، در غير اين صورت اين گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مى‏افكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعا از قبول آن وا مى‏ماند.

اين نكات نيز در آيات چهارگانه فوق قابل دقت است:

اولين آيه، قيام پيغمبرى كه معلم اخلاق است‏به عنوان يكى از نشانه‏هاى خداوند ذكر شده، و نقطه مقابل «تعليم و تربيت‏» را «ضلال مبين‏» و گمراهى آشكار شمرده است (و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) و اين نهايت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مى‏دهد.

در دومين آيه، بعثت پيامبرى كه مربى اخلاقى و معلم كتاب و حكمت است‏به عنوان منتى بزرگ و نعمتى عظيم از ناحيه خداوند شمرده است; اين نيز دليل ديگرى بر اهميت اخلاق است.

در سومين آيه كه بعد از آيات تغيير قبله (از بيت المقدس به كعبه) آمده و اين تحول را يك نعمت‏بزرگ الهى مى‏شمرد، مى‏فرمايد: اين نعمت همانند اصل نعمت قيام پيامبراسلام صلى الله عليه و آله است كه با هدف تعليم و تربيت و تهذيب نفوس و آموزش امورى كه وصول انسان به آن از طرق عادى امكان پذير نبود انجام گرفته است. (1)

نكته ديگرى كه در چهارمين آيه قابل دقت است، اين است كه در اين جا با تقاضاى ابراهيم و دعاى او در پيشگاه خدا روبه‏رو مى‏شويم; او بعد از بناى كعبه و فراغت از اين امر مهم الهى، دعاهايى مى‏كند كه يكى از مهمترين آنها تقاضاى به وجود آمدن امت مسلمانى از «ذريه‏» اوست، و بعثت پيامبرى كه كار او تعليم كتاب و حكمت و تربيت و تزكيه نفوس باشد.

اين نكته نيز در پنجمين آيه جلب توجه مى‏كند كه قرآن پس از ذكر طولانى‏ترين سوگندها كه مجموعه‏اى از يازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و نفوس انسانى است، مى‏گويد: «آن كس كه نفس خويش را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه آن را آلوده سازد مايوس و نااميد گشته است! (قد افلح من زكاها وقد خاب من دساها)».

اين تاكيدهاى پى در پى و بى‏نظير دليل روشنى است‏بر اهميتى كه قرآن مجيد براى پرورش اخلاق و تزكيه نفوس قائل است، و گويى همه ارزشها را در اين ارزش بزرگ خلاصه مى‏كند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مى‏شمرد.

همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه‏ششم آمده و جالب اين كه «تزكيه اخلاق‏» در آن مقدم بر نماز و ياد خدا ذكر شده كه اگر تزكيه نفس و پاكى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نه ذكر خدا به‏جا مى‏رسد و نه نماز روحانيتى به بار مى‏آورد.

و بالاخره در آخرين آيه، از معلم بزرگ اخلاق يعنى لقمان سخن مى‏گويد و از علم اخلاق به «حكمت‏» تعبير مى‏كند و مى‏گويد: «ما (موهبت‏بزرگ) حكمت را به لقمان داديم، سپس به او دستور داديم كه شكر خدا را در برابر اين نعمت‏بزرگ به جا آورد!(ولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرلله)».

با توجه به اين كه ويژگى «لقمان حكيم‏» آن چنان كه از آيات سوره لقمان استفاده مى‏شود تربيت نفوس و پرورش اخلاق بوده است‏بخوبى روشن مى‏شود كه منظور از «حكمت‏» در اين جا همان «حكمت عملى‏» و آموزشهايى است كه منتهى به آن مى‏شود يعنى «تعليم‏» براى «تربيت‏»!

بايد توجه داشت كه حكمت همان‏گونه كه بارها گفته‏ايم در اصل به معنى «لجام‏» اسب و مانند آن است; سپس به هر «امر بازدارنده‏» اطلاق شده است، و از آنجا كه علوم و دانشها و همچنين فضائل اخلاقى انسان را از بديها و كژيها باز مى‏دارد، اين واژه بر آن اطلاق شده است.

نتيجه

آنچه از آيات بالا استفاده مى‏شود اهتمام فوق‏العاده قرآن مجيد به مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس به عنوان يك مساله اساسى و زيربنايى است كه برنامه‏هاى ديگر از آن نشات مى‏گيرد; و به تعبير ديگر، بر تمام احكام و قوانين اسلامى سايه افكنده است.

آرى! تكامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترين هدفى است كه اديان آسمانى بر آن تكيه مى‏كنند، و ريشه همه اصلاحات اجتماعى و وسيله مبارزه با مفاسد و پديده‏هاى ناهنجار مى‏شمرند.

اكنون به روايات اسلامى باز مى‏گرديم و اهميت اين مساله را در روايات جستجو مى‏كنيم.

اهميت اخلاق در روايات اسلامى

اين مساله در احاديثى كه از شخص پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و همچنين از ساير پيشوايان معصوم عليهم السلام رسيده است‏با اهميت فوق‏العاده‏اى تعقيب شده، كه به عنوان نمونه چند حديث پرمعناى زير را از نظر مى‏گذرانيم:

1- در حديث معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم:

«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق; من تنها براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شده‏ام.» (2)

و در تعبير ديگرى: «انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق‏» آمده است. (3)

و در تعبير ديگرى: « بعثت‏بمكارم الاخلاق ومحاسنها» آمده است. (4)

تعبير به «انما» كه به اصطلاح براى حصر است نشان مى‏دهد كه تمام اهداف بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله در همين امر يعنى تكامل اخلاقى انسانها خلاصه مى‏شود.

2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود: «لو كنا لانرجو جنة ولانخشى نارا ولاثوابا ولاعقابا لكان ينبغى لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدل على سبيل النجاح; اگر ما اميد و ايمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ، و انتظار ثواب و عقابى نمى‏داشتيم، شايسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برويم، چرا كه آنها راهنماى نجات و پيروزى و موفقيت هستند.» (5)

اين حديث‏بخوبى نشان مى‏دهد كه فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قيامت است‏بلكه زندگى دنيا نيز بدون آن سامان نمى‏يابد! (در اين باره در آينده به خواست‏خدا بحثهاى مشروحترى خواهيم داشت)

3- در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «جعل الله سبحانه مكارم الاخلاق صلة بينه وبين عباده فحسب احدكم ان يتمسك بخلق متصل بالله; خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسيله ارتباط ميان خودش و بندگانش قرار داده، همين بس كه هر يك از شما دست‏به اخلاقى بزند كه او را به خدا مربوط سازد.» (6)

به‏تعبير ديگر، خداوند بزرگترين معلم اخلاق و مربى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است، و قرب و نزديكى به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق الهى مكان پذير نيست!

بنابراين، هر فضيلت اخلاقى رابطه‏اى ميان انسان و خدا ايجاد مى‏كند و او را گام به گام به ذات مقدسش نزديكتر مى‏سازد.

زندگى پيشوايان دينى نيز سرتاسر بيانگر همين مساله است كه آنها در همه جا به فضائل اخلاقى دعوت مى‏كردند، و خود الگوى زنده و اسوه حسنه‏اى در اين راه بودند و به واست‏خدا در مباحث آينده در هر بحثى به نمونه‏هاى اخلاقى آنها آشنا خواهيم شد; و همين بس كه قرآن مجيد به هنگام بيان مقام والاى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد: «وانك لعلى خلق عظيم; تو اخلاق عظيم و برجسته‏اى دارى!» (7)

نكته‏ها:

1- تعريف علم اخلاق

در اين جا لازم است قبل از هر چيز به سراغ تعريف اخلاق برويم; «اخلاق‏» جمع «خلق‏» (بر وزن قفل) و «خلق‏». (بر وزن افق) مى‏باشد، به گفته «راغب‏» در كتاب «مفردات‏»، اين دو واژه در اصل به يك ريشه باز مى‏گردد، خلق به معنى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مى‏بيند و خلق به معنى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مى‏شود.

بنابراين مى‏توان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است‏» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى انسان ناشى مى‏شود، نيز اخلاق گفته مى‏شود (اولى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).

«اخلاق‏» را از طريق آثارش نيز مى‏توان تعريف كرد، و آن اين‏كه «گاه فعلى كه از انسان سر مى‏زند، شكل مستمرى ندارد; ولى هنگامى كه كارى بطور مستمر از كسى سر مى‏زند (مانند امساك در بذل و بخشش و كمك به ديگران) دليل به اين است كه يك ريشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ريشه را خلق و اخلاق مى‏نامند.

اينجاست كه «ابن مسكويه‏» در كتاب «تهذيب الاخلاق وتطهير الاعراق‏»، مى‏گويد: «خلق همان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مى‏كند بى آن كه نياز به تفكر و انديشه داشته باشد.» (8)

همين معنى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب «حقايق‏» آورده است، آنجا كه مى‏گويد: «بدان كه خوى عبارت است از هيئتى استوار با نفس كه افعال به آسانى و بدون نياز به فكر و انديشه از آن صادر مى‏شود.» (9)

و به همين دليل اخلاق را به دو بخش تقسيم مى‏كنند: «ملكاتى كه سرچشمه پديدآمدن كارهاى نيكو است و اخلاق خوب و ملكات فضيله ناميده مى‏شود، و آنها كه منشا اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملكات رذيله مى‏گويند.

و نيز از همين جا مى‏توان علم اخلاق را چنين تعريف كرد: «اخلاق علمى است كه از ملكات و صفات خوب و بد و ريشه‏ها و آثار آن سخن مى‏گويد» و به تعبير ديگر، «سرچشمه‏هاى اكتساب اين صفات نيك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى‏دهد».

البته همانطور كه گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از اين صفات نيز واژه «اخلاق‏» اطلاق مى‏شود; مثلا، اگر كسى پيوسته آثار خشم و عصبانيت نشان مى‏دهد به او مى‏گويند: اين اخلاق بدى است، و بعكس هنگامى كه بذل و بخشش مى‏كند مى‏گويند: اين اخلاق خوبى است كه فلان كس دارد; در واقع اين دو، علت و معلول يكديگرند كه نام يكى بر ديگرى اطلاق مى‏شود.

بعضى از غربيها نيز علم اخلاق را چنان تعريف كرده‏اند كه از نظر نتيجه با تعريفهايى كه ما مى‏كنيم يكسان است، از جمله در كتاب «فلسفه اخلاق‏» از يكى از فلاسفه غرب به نام «ژكس‏» مى‏خوانيم كه مى‏گويد: «علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى به آن گونه كه بايد باشد.» (10)

در حالى كه بعضى ديگر كه بينشهاى متفاوتى دارند (مانند فولكيه) در تعريف علم اخلاق مى‏گويد: «مجموع قوانين رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مى‏تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.» (11)

اين سخن كسانى است كه براى ارزشهاى والاى انسانى اهميت‏خاصى قائل نيستند بلكه از نظر آنان رسيدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چيزى جز اسباب وصول به هدف نيست!

ترجيح مى‏دهند. و به اين ترتيب، مكتب واسطه در اينجا با واقعيتها منطبق‏تر است. (دقت كنيد)

-٢آيا اخلاق قابل تغيير است؟

سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربيتى به اين مساله بستگى دارد، زيرا اگر اخلاق قابل تغيير نباشد نه تنها علم اخلاق بيهوده خواهد بود، بلكه تمام برنامه‏هاى تربيتى انبيا و كتابهاى آسمانى لغو خواهد شد; تعزيرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نيز بى‏معنى خواهد بود.

بنابراين، وجود آنهمه برنامه‏هاى اخلاقى و تربيتى در تعاليم انبياء و كتب آسمانى و نيز وجود برنامه‏هاى تربيتى در تمام جهان بشريت، و همچنين مجازاتهاى بازدارنده در همه مكاتب جزائى، بهترين دليل بر اين است كه قابليت تغيير اخلاق، و روشهاى اخلاقى، نه تنها از سوى تمام پيامبران كه از سوى همه عقلاى جهان پذيرفته شده است.

اما با اين همه، عجيب است كه فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره اين كه «آيا اخلاق قابل تغيير است‏يا نه؟» مطرح كرده‏اند!

بعضى مى‏گويند: اخلاق قابل تغيير نيست! و آنها كه بدگوهرند و طينتى ناپاك دارند عوض نمى‏شوند، و به فرض كه تغيير يابند، سطحى و ناپايدار است و بزودى به حال اول باز مى‏گردند!

آنها براى خود دلائلى دارند از جمله اين كه ساختمان جسم و جان رابطه نزديكى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر كس تابع چگونگى آفرينش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمى عوض نمى‏شود، اخلاق او نيز قابل تغيير نيست.

جمعى از شعرا كه پيرو اين طرز تفكر بوده‏اند نيز در اشعار خود بطور گسترده به اين مطلب اشاره كرده‏اند (هر چند ممكن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در اين امر حمل كرد).

نمونه‏اى از اشعار شعراى معروف را در اين زمينه در ذيل مى‏خوانيد:

پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است شمشير نيك زآهن بد چون كند كسى؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس! باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره‏زار خس!

برسيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ آهنى را كه موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ!

چون بود اصل گوهرى قابل تربيت را در او اثر باشد هيچ صيقل نكو نداند كرد آهنى را كه بدگهر باشد سگ به درياى هفتگانه مشوى كه چو تر شد پليدتر باشد! خر عيسى گرش به مكه برند چون بيايد هنوز خر باشد!

دليل ديگرى كه براى اين امر ذكر كرده‏اند اين است كه دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى، از قبيل تاديب و نصيحت و اندرز است، و هنگامى كه اين عوامل زايل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب كه به وسيله عوامل حرارت‏زا از بين مى‏رود و هنگامى كه آن عوامل از بين برود، حرارت را پس داده، به حال اول باز مى‏گردد!

اين طرز فكر و اين‏گونه استدلالات همه مايه تاسف و سبب انحطاط جوامع بشرى است!

طرفداران «قابليت تغيير» در امور اخلاقى، از دو دليل فوق چنين پاسخ مى‏گويند:

1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انكار نيست، ولى اين ارتباط به اصطلاح در حد «مقتضى‏» است نه «علت تامه‏»، يعنى مى‏تواند زمينه‏ساز باشد نه اين كه الزاما و اجبارا تاثير قطعى بگذارد، همان‏گونه كه بسيارى از افرادى كه از پدران و مادران مبتلا به پاره‏اى از بيماريها متولد مى‏شوند زمينه آلودگى به آن بيماريها را دارند، ولى با اين حال مى‏توان با پيشگيريهاى مخصوص جلو تاثير عامل وراثت را گرفت.

افراد ضعيف البنيه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نيرومندى مى‏شوند و بعكس، افراد قوى البنيه بر اثر ترك اين دو، ضعيف و ناتوان خواهند شد.

افزون‏براين، روح و جسم انسان نيز قابل‏تغيير است تاچه رسدبه‏اخلاق زاييده‏ازآن!

مى‏دانيم تمام «حيوانات اهلى امروز» يك روز در زمره حيوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام كرد، و به صورت حيوانات اهلى در آورد; بسيارى از گياهان و درختان ميوه نيز چنين بوده‏اند. جايى كه با تربيت‏بتوان خلق و خوى يك حيوان و ويژگيهاى يك گياه يا درخت را تغيير داد چگونه نمى‏توان اخلاق انسان را به فرض كه اخلاق ذاتى باشد تغيير داد؟

هم اكنون نيز بسيارى از حيوانات را براى كارهايى كه بر خلاف طبيعت آنها است تربيت مى‏كنند و آنها اين كارها را بخوبى انجام مى‏دهند.

2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال ديگر آنان نيز روشن مى‏شود زيرا گاه عوامل بيرونى آنقدر تاثير قوى دارد كه ويژگيهاى ذاتى را بكلى دگرگون مى‏سازد، و حتى ويژگيهاى جديد به وراثت‏به نسلهاى آينده نيز مى‏رسد همان‏گونه كه در حيوانات اهلى مثال زده شد.

تاريخ، انسانهاى بسيارى را نشان مى‏دهد كه بر اثر تربيت‏بكلى خلق و خوى خود را تغيير دادند، و به اصطلاح يكصد و هشتاد درجه چرخش كردند، افرادى كه يك روز مثلا در صف دزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند.

توجه به طرز به وجود آمدن يك ملكه اخلاقى به ما اين قدرت را مى‏دهد كه راه از ميان بردن آن را نيز پيدا كنيم; مساله چنين است كه هر عمل خوب يا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مى‏گذارد، و روح را تدريجا به سوى خود جلب مى‏كند، تكرار اين عمل آن اثر را بيشتر و قويتر مى‏سازد، و كم كم كيفيتى به نام «عادت‏» حاصل مى‏شود، و هر گاه عادت استمرار يابد به صورت «ملكه‏» در مى‏آيد.

بنابراين، همان‏گونه كه عادات و ملكات اخلاقى زشت در سايه تكرار عمل تشكيل مى‏گردد، از همين طريق قابل زوال است; البته، اثر تلقين، تفكر، تعليمات صحيح و محيط سالم در فراهم كردن زمينه‏هاى روحى براى پذيرش و تشكيل ملكات خوب را نمى‏توان ناديده گرفت.

در اينجا قول سومى نيز وجود دارد و آن اين‏كه بعضى از صفات اخلاقى قابل تغيير است، و بعضى غير قابل تغيير، آن صفاتى كه طبيعى و فطرى است، قابل تغيير نمى‏باشد، ولى آن صفاتى كه عوامل خارجى دارد قابل تغيير است. (13)

اين قول نيز فاقد هرگونه دليل است، زيرا اين تفصيل و تفاوت گذارى، بين صفات فرع، بر قبول اخلاق طبيعى و فطرى است، در حالى كه چنين چيزى ثابت نيست; و به فرض كه چنين باشد چه كسى مى‏تواند ادعا كند كه صفات فطرى قابل تغيير نيست؟ مگر حيوانات وحشى را نمى‏توان اهلى كرد؟ مگر تعليم و تربيت نمى‏تواند آنقدر ريشه‏دار شود كه اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟

آيات و روايات دليل بر قابليت تغيير اخلاق است

آنچه را در بالا گفتيم از نظر دلائل عقلى و تاريخى بود، هنگامى كه به دلائل نقلى يعنى آنچه از مبدا وحى و سخنان معصومين(ع) به دست آمده مراجعه كنيم مساله از اين هم روشنتر است; زيرا:

1- نفس مساله بعثت انبيا و ارسال رسل و انزال كتب آسمانى و بطور كلى ماموريتى كه آنها براى هدايت و تربيت همه انسانها داشتند، محكمترين دليل بر امكان تربيت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است.

آياتى مانند: هو الذى بعث فى‏الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه‏2) (14) و آيات مشابه آن بخوبى نشان مى‏دهد كه هدف از ماموريت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هدايت و تربيت و تعليم و تزكيه همه كسانى بود كه در «ضلال مبين‏» و گمراهى آشكار بودند.

2- تمام آياتى كه خطاب به همه انسانها به عنوان «يا بنى‏آدم‏» و «ياايها الناس‏» و «ياايها الانسان‏»، و «يا عبادى‏» مى‏باشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذيب نفوس و كسب فضائل اخلاقى است، بهترين دليل بر امكان تغيير «اخلاق رذيله‏» و اصلاح صفات ناپسند است، در غير اين صورت، عموميت اين خطابها لغو و بيهوده خواهد بود.

ممكن است گفته شود: اين آيات غالبا مشتمل بر احكام است، و احكام مربوط به جنبه‏هاى عملى است، در حالى كه اخلاق ناظر به صفات درونى است.

ولى نبايد فراموش كرد كه «اخلاق‏» و «عمل‏» لازم و ملزوم يكديگر و به منزله علت و معلولند، و در يكديگر تاثير متقابل دارند; هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است، همان‏گونه كه اخلاق رذيله، اعمال زشت را به دنبال دارد; و در مقابل، اعمال نيك و بد نيز اگر تكرار شود تدريجا تبديل به خلق و خوى خوب و بد مى‏شود.

3- اعتقاد به عدم امكان تغيير اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مى‏آورد; زيرا مفهومش اين است كه صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغيير آن نيستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است، پس در انجام كار خوب يا بد مجبورند، و در عين حال مكلف به انجام خوبيها و ترك بديها هستند; اين عين جبر است، و تمام مفاسدى را كه مذهب جبر دارد بر آن مترتب مى‏شود. (15)

4- آياتى كه با صراحت تشويق به تهذيب اخلاق مى‏كند و از رذايل اخلاقى بر حذر مى‏دارد نيز دليل محكمى است‏بر امكان تغيير صفات اخلاقى، مانند «قد افلح من زكيها وقد خاب من دسيها; هر كس نفس خود را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده سازد نوميد و محروم گشته است.» (سوره شمس - آيه‏9 و 10).

تعبير به «دسيها» از ماده «دس‏» و «دسيسه‏» در اصل به معنى آميختن شى‏ء ناپسندى با چيز ديگر است; مثل اين كه گفته مى‏شود: «دس الحنطة بالتراب; گندم را با خاك مخلوط كرده‏»، اين تعبير نشان مى‏دهد كه طبيعت انسان بر پاكى و تقوا است و آلودگيها و رذائل اخلاقى از خارج بر انسان نفوذ مى‏كند و هر دو قابل تغيير و تبديل است.

در آيه‏34 سوره فصلت مى‏خوانيم: «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك وبينه عداوة كانه ولى حميم; بدى را با نيكى دفع كن ناگهان (خواهى ديد) همان كسى كه ميان تو و او دشمن است گويى دوست گرم و صميمى (و قديمى تو) است!»

اين آيه بخوبى نشان مى‏دهد كه عداوت و دشمنيهاى عميق كه در خلق و خوى انسان ريشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شايسته ممكن است تبديل به دوستيهاى داغ و ريشه‏دار شود; اگر اخلاق، قابل تغيير نبود، اين امر امكان نداشت.

در روايات اسلامى نيز تعبيرات روشنى در اين زمينه ديده مى‏شود مانند احاديث زير:

1- حديث معروف انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، (16) دليل واضحى بر امكان تغيير صفات اخلاقى است.

2- روايات فراوانى كه تشويق به حسن خلق مى‏كند، مانند: حديث نبوى: «لو يعلم العبد ما فى حسن الخلق لعلم انه يحتاج ان يكون له خلق حسن; اگر بندگان مى‏دانستند كه حسن خلق چه منافعى دارد، يقين پيدا مى‏كردند كه محتاج به اخلاق نيكند!»، (17) نشانه ديگر است.

3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: «الخلق الحسن نصف الدين; اخلاق خوب، نيمى از دين است.» (18)

4- و در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: «الخلق المحمود من ثمار العقل، الخلق المذموم من ثمار الجهل; اخلاق خوب از ميوه‏هاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است.» (19)

و از آنجا كه «علم‏» و «جهل‏» قابل تغيير است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغيير مى‏باشد.

5- در حديث ديگرى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «ان العبد ليبلغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخرة وشرف المنازل وانه لضعيف العبادة; بنده خدا به وسيله حسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترين مقامات مى‏رسد، در حالى كه ممكن است از نظر عبادت ضعيف باشد!» (20)

در اين حديث اولا مقايسه حسن اخلاق به عبادت، و ثانيا ذكر درجات بالاى اخروى كه حتما مربوط به اعمال اختيارى است، و ثالثا تشويق به تحصيل حسن خلق، همگى نشان مى‏دهد كه اخلاق يك امر اكتسابى است، نه اجبارى و الزامى و خارج از اختيار! (دقت كنيد)

اين گونه روايات و تعبيرات گويا و پرمعنى در كلمات معصومين(ع) زياد ديده مى‏شود (21) و همه آنها نشان مى‏دهد كه صفات اخلاقى قابل تغيير است، و گرنه اين تعبيرات و تشويقها لغو و بيهوده بود.

6- در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه به يكى از يارانش به نام «جرير بن عبدالله‏» فرمود: «انك امرء قد احسن الله خلقك فاحسن خلقك; خداوند به تو چهره زيبا داده، اخلاق خود را نيز زيبا كن!» (22)

كوتاه سخن اين كه: كتب روايى ما پس از رواياتى است كه همگى دلالت‏بر امكان تغيير اخلاق آدمى دارد. (23)

اين بحث را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام كه تشويق به فضائل اخلاقى مى‏كند پايان مى‏دهيم، فرمود: «الكرم حسن السجية و اجت-ناب الدن-ية; ارزش و كيفيت انسان به اخلاق پسنديده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!» (24)

دلائل طرفداران عدم تغيير اخلاق

در برابر دلائل بالا بعضى به رواياتى تمسك جسته‏اند كه در نظر بد وى از آنها چنين بر مى‏آيد كه اخلاق قابل تغيير نيست، از جمله:

1- در حديث معروفى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود:

«الناس معادن كمعادن الذه-ب والفض-ة، خيارهم فى الجاهلي-ة خياره-م في الاس-لام; مردم همچون معدنهاى طلا و نقره‏اند، بهترين آنها در زمان جاهليت‏بهترين آنها در اسلامند.»

2- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله آمده است: «اذا سمعتم ان جبلا زال عن مكانه فصد قوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سيعود الى ما جبل عليه! هر گاه بشنويد كوهى از جايش حركت كرده، تصديق كنيد، اما اگر بشنويد كسى اخلاقش را رها نموده تصديق نكنيد! چرا كه بزودى به همان فطرت خويش باز مى‏گردد!» (25)

پاسخ

تفسير اين گونه روايات به قرينه دلائل روشن سابق و رواياتى كه صراحت در امكان تغيير اخلاق دارد، چندان مشكل نيست.

زيرا اين نكته قابل قبول است كه روحيات مردم ذاتا متفاوت است، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره، ولى اينها دليل بر اين نمى‏شود كه اين روحيات قابل تغيير نباشند; و به تعبير ديگر، اين گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه، لذا با تجربه ديده‏ايم كه اين افراد بر اثر تعليم و تربيت‏بكلى عوض مى‏شوند.

اضافه بر اين، اگر ما بخواهيم مطابق اين حديث‏حكم كنيم بايد بگوييم كه همه مردم داراى اخلاق نيكند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراين، جايى براى اخلاق رذيله طبيعى وجود نخواهد داشت. (دقت كنيد)

در مورد حديث دوم نيز مساله جنبه مقتضى دارد نه علت تامه، و يا به تعبير ديگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم; وگرنه مضمون حديث، مخالف صريح تواريخى است كه در دست است و نشان مى‏دهد افرادى اخلاق خود را تغيير داده‏اند، و تا پايان عمر بر همان روش باقى ماندند.

همچنين مخالف تجربيات روزمره ما است كه بسيارى از افراد فاسد را مى‏بينيم به وسيله تعليم و تربيت راه زندگى خود را عوض مى‏كنند و تا آخر نيز بر روش جديد مى‏مانند.

كوتاه سخن اين كه: در عين قبول تفاوت روحيات و سجاياى اخلاقى مردم با يكديگر، هيچ كس مجبور نيست كه بر اخلاق بد باقى بماند، يا بر اخلاق خوب; صاحبان سجيه نيك ممكن است‏بر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط كنند و صاحبان سجاياى زشت، ممكن است زير نظر استاد مربى و در سايه خودسازى به بالاترين مراحل كمال عروج نمايند!

اين نكته نيز گفتنى است كه بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى اين كه اعمال خود را توجيه كنند، به اين گونه منطقها روى مى‏آورند كه خدا ما را چنين آفريده، اگر مى‏خواست، مى‏توانست ما را با اخلاق ديگرى بيافريند!

به هر حال، روى آوردن به مكتب طرفداران عدم قابليت تغيير اخلاق نتيجه‏اى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انكار مكتب انبيا و بيهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانكاوان و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت.

6 - تاريخچه علم اخلاق

بحث فوق را با فشرده‏اى از «تاريخچه علم اخلاق‏» پايان مى‏دهيم:

بى‏شك بحثهاى اخلاقى از زمانى كه انسان گام بر روى زمين گذارد آغاز شد، زيرا ما معتقديم كه حضرت آدم عليه السلام پيامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساخت‏بلكه خداوند از همان زمانى كه او را آفريد و ساكن بهشت‏ساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهى‏اش به او آموخت.

ساير پيامبران الهى يكى پس از ديگرى به تهذيب نفوس و تكميل اخلاق كه خمير مايه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبت‏به حضرت مسيح عليه السلام رسيد كه بخش عظيمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشكيل مى‏دهد، و همه پيروان و علاقه‏مندان او، وى را به عنوان معلم بزرگ اخلاق مى‏شناسند.

اما بزرگترين معلم اخلاق پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود كه با شعار «انما بعثت لا تم-م مكارم الاخلاق‏» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: «و انك لعلى خلق عظيم; اخلاق تو بسيار عظيم و شايسته است!» (26)

در ميان فلاسفه نيز بزرگانى بودند كه به عنوان معلم اخلاق از قديم الايام شمرده مى‏شدند، مانند: افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعى ديگر از فلاسفه يونان.

به هر حال بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله امامان معصوم عليهم السلام به گواهى روايات اخلاقى گسترده‏اى كه از آنان نقل شده، بزرگترين معلمان اخلاق بودند; و در مكتب آنها مردان برجسته‏اى كه هر كدام از آنها را مى‏توان يكى از معلمان عصر خود شمرد، پرورش يافتند.

زندگانى پيشوايان معصوم عليهم السلام و ياران با فضيلت آنان، گواه روشنى بر موقعيت اخلاقى و فضائل آنها مى‏باشد.

اما اين كه «علم اخلاق‏» از چه زمانى در اسلام پيدا شد و مشاهير اين علم چه كسانى بودند داستان مفصلى دارد كه در كتاب گرانبهاى «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام‏» نوشته آيت الله صدر، به گوشه‏اى از آن اشاره شده است.

نامبرده اين موضوع را به سه بخش تقسيم مى‏كند:

الف - مى‏گويد اولين كسى كه علم اخلاق را تاسيس كرد امير مؤمنان على عليه السلام بود كه در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى عليه السلام ) بعد از بازگشت از صفين، اساس و ريشه مسائل اخلاقى را تبيين فرمود; و ملكات فضيلت و صفات رذيلت‏به عاليترين وجهى در آن مورد تحليل قرار گرفته است! (27)

اين نامه را (علاوه بر مرحوم سيد رضى در نهج‏البلاغه) گروهى ديگر از علماى شيعه نقل كرده‏اند.

بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسكرى نيز در كتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مى‏افزايد:

«لو كان من الحكمة ما يجب ان يكتب بالذهب لكانت هذه; اگر از كلمات پندآموز، چيزى باشد كه با آب طلا بايد نوشته شود، همين نامه است!»

ب - نخستين كسى كه كتابى به عنوان «علم اخلاق‏» نوشت اسماعيل بن مهران ابى نصر سكونى بود كه در قرن دوم مى‏زيست، كتابى به نام صفة المؤمن و الفاجر تاليف كرد (كه نخستين كتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است).

ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان اين علم را اسم مى‏برد ( هر چند صاحب كتاب و تاليفى نبوده‏اند، از آن جمله:

«سلمان فارسى‏» است كه از على عليه السلام درباره‏اش نقل شده كه فرمود: «سلمان الفارسى مثل لقمان الحكيم - علم علم الاول و الاخر، بحر لاينزف، و هو منا اهل البيت; سلمان فارسى همانند لقمان حكيم است - دانش اولين و آخرين را داشت و او درياى بى پايانى بود و او از ما اهل‏بيت است.» (28)

2 - «ابوذر غفارى‏» است ( كه عمرى را در ترويج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگيرى‏هاى او با خليفه سوم «عثمان‏» و همچنين «معاويه‏» در مسائل اخلاقى معروف است; و سرانجام جان خويش را نيز بر سر اين كار نهاد.

3 - «عمار ياسر» است كه سخن اميرمؤمنان على عليه السلام درباره او و يارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مى‏سازد، فرمود: «اين اخوانى الذين ركبوا الطريق ومضوا على الحق، اين عمار... ثم ضرب يده على لحيته الشريفة الكريمة فاطال البكاء، ثم قال: اوه على اخوانى الذين تلوا القران فاحكموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احيوا السنة واماتوا البدعة; كجا هستند برادران من! همانها كه سواره به راه مى‏افتادند و در راه حق گام بر مى‏داشتند، كجاست عمار ياسر!... سپس دست‏به محاسن شريف خود زد و مدت طولانى گريست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها كه قران را تلاوت مى‏كردند و به كار مى‏بستند، در فرائض دقت مى‏كردند و آن را به پا مى‏داشتند، سنتها را زنده كرده،و بدعتها را ميراندند!» (29)

4- «نوف بكالى‏» كه بعد از سنه 90 هجرى چشم از جهان پوشيد، و داراى مقام والايى در زهد و عبادت و علم اخلاق است.

5- «محمد بن ابى‏بكر» كه راه و روش خود را از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏گرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مى‏نهاد، و در روايات به عنوان يكى از شيعيان خاص على عليه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.

6- «جارود بن منذر» كه از ياران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعيت مقام والائى دارد.

7- «حذيفة بن منصور» كه از ياران امام باقر و امام صادق و امام كاظم: بود و درباره او گفته شده: «او علم را از اين بزرگواران اخذ كرده و نبوغ خود را در مكارم اخلاق و تهذيب نفس نشان داد.»

8- «عثمان بن سعيد عمرى‏» كه از وكلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدى ارواحنافداه مى‏باشد، و از نواده‏هاى عمار ياسر بود، بعضى درباره او گفته‏اند: «ليس له ثان فى المعارف والاخلاق والفقه والاحكام; او در معارف و اخلاق و فقه و احكام، دومى نداشت!»

و بسيارى ديگر از بزرگانى كه ذكر نام همه آنها به درازا مى‏كشد.

ضمنا در طول تاريخ اسلام كتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است كه از آن ميان، كتب زير را مى‏توان نام برد:

1- در قرن سوم كتاب «المانعات من دخول الجنة‏» را نوشته جعفر بن احمد قمى كه يكى از علماى بزرگ عصر خود بود مى‏توان نام برد.

2- در قرن چهارم كتاب «الآداب‏» و كتاب «مكارم الاخلاق‏» را داريم كه نوشته «على بن احمد كوفى‏» است.

3- كتاب «طهارة النفس‏» يا تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق نوشته ابن مسكويه متوفاى قرن پنجم از كتب معروف اين فن است; او كتاب ديگرى در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس‏» نيز دارد كه شهرتش در حد كتاب بالا نيست.

4- كتاب «تنبيه الخاطر و نزهة الناظر» كه به عنوان مجموعه ورام مشهور است‏يكى ديگر از كتب معروف اخلاقى است كه نوشته «ورام بن ابى فوارس‏» يكى از علماى قرن ششم است.

5- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصير طوسى، كتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمين برخورد مى‏كنيم كه هر كدام نمونه بارزى از كتب تصنيف شده در اين علم در آن قرن است.

6- در قرون ديگر نيز كتابهايى مانند ارشاد ديلمى، مصابيح القلوب سبزوارى، مكارم الاخلاق حسن بن امين الدين، والآداب الدينيه امين الدين طبرسى، و محجة البيضاء فيض كاشانى كه اثر بسيار بزرگى در اين علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و كتاب اخلاق شبر و كتابهاى فراوان ديگر. (30)

مرحوم علامه تهرانى نام دهها كتاب را كه در زمينه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود «الذريعه‏» بيان نموده است. (31)

اين نكته نيز حائز اهميت است كه بسيارى از كتب اخلاقى به عنوان كتب سير و سلوك، و بعضى تحت عنوان كتب عرفانى انتشار يافته است، و نيز بعضى از كتابها فصل يا فصول مهمى را به علم اخلاق تخصيص داده بى آن كه منحصر به آن باشد كه نمونه روشن آن كتاب بحار الانوار و اصول كافى است كه بخشهاى زيادى از آن در زمينه مسائل اخلاقى مى‏باشد و از بهترين سرمايه‏ها براى اين علم محسوب مى‏شود.

 


مكتبهاى اخلاقى

در علم اخلاق مكاتب فراوانى است كه بسيارى از آنها انحرافى است و به ضد اخلاق منتهى مى‏شود، و شناخت آنها در پرتو هدايتهاى قرآنى كار مشكلى نيست; قرآن مى‏گويد:

وان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذالكم وصاكم به لعلكم تتقون (سوره انعام، آيه‏153)

آيه فوق كه بعد از ذكر بخش مهمى از عقائد و برنامه‏هاى عملى و اخلاقى اسلام در سوره انعام آمده، و مشتمل بر فرمانهاى دهگانه اسلامى است، مى‏گويد: «به آنها بگو اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف (و انحرافى) پيروى مكنيد كه شما را از راه حق دور مى‏سازد; اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهيزگار شويد!»

مكتبهاى اخلاقى همانند ساير روشهاى فردى و اجتماعى از «جهان‏بينى‏» و ديدگاههاى كلى درباره جهان آفرينش سرچشمه مى‏گيرد و اين دو، يك واحد كاملا به هم پيوسته و منسجم است.

آنها كه «جهان‏بينى‏» را از «ايدئولوژى‏» (و «هستها» را از «بايدها») جدا مى‏سازند و مى‏گويند رابطه‏اى بين‏اين دونيست زيرا جهان‏بينى و هستها از دلائل‏منطقى و تجربى سرچشمه مى‏گيرد در حالى كه‏«بايدها» و «نبايدها» يك‏سلسله فرمانها و دستورها است، از يك نكته مهم غفلت كرده‏اند، و آن اين‏كه: فرمانها و «بايدها» هنگامى حكيمانه است كه رابطه‏اى با«هستها» داشته‏باشد، وگرنه امور اعتبارى بى‏محتوا و غيرقابل قبولى خواهد بود.

از آنچه در بالا گفته شد رابطه ديدگاههاى كلى در مجموعه هستى و آفرينش انسان، با مسائل اخلاقى روشن مى‏شود و منشا پيدايش مكتبهاى مختلف اخلاقى نيز همين است.

اكنون با توجه به مطالب فوق به سراغ مكاتب اخلاقى مى‏رويم:

1- اخلاق در مكتب خداپرستان

از اين ديدگاه، آفريننده همه آثار خداست. ما از سوى او هستيم و به سوى او باز مى‏گرديم و هدف آفرينش تكامل انسان در جنبه‏هاى معنوى است و پيشرفتهاى مادى تا آنجا كه راه را براى وصول به تكامل معنوى هموار مى‏سازد نيز هدف معنوى محسوب مى‏شود.

2- اخلاق ماديگرى

مى‏دانيم ماديها شعبى دارند كه يك شعبه معروف آن ماديگرى كمونيستى است. از ديدگاه اين مكتب كه همه چيز را از دريچه ماده مى‏نگرد و به خدا و مسائل معنوى، ايمان ندارد، و اصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاريخ نيز ماهيت مادى و اقتصادى قائل مى‏باشد، هر چيز كه جامعه را به سوى اقتصاد كمونيستى سوق دهد اخلاق است، و يا به تعبير خودشان «آنچه انقلاب كمونيسم را تسريع كند، اخلاق محسوب مى‏شود.» مثلا اين كه راست گفتن يا دروغ گفتن كدام اخلاقى و يا غير اخلاقى است‏با توجه به تاثير آنها در انقلاب ارزيابى مى‏شود، اگر دروغ به انقلاب سرعت‏ببخشد، يك امر اخلاقى است و اگر راست تاثير منفى بگذارد يك امر غير اخلاقى محسوب مى‏شود!

3- اخلاق از ديدگاه فلاسفه عقلى

آن گروه از فلاسفه كه اصالت را براى عقل قائلند و مى‏گويند غايت فلسفه اين است كه در وجود انسان يك عالم عقلى بسازد همانند عالم عينى خارجى (صيروة الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينى)، در مباحث اخلاقى - اخلاق را به صفات و اعمالى تفسير مى‏كنند كه به انسان كمك كند تا عقل بر وجود او حاكم باشد نه طبايع حيوانى و خواسته‏هاى نفسانى.

4 - اخلاق در مكتب غيرگرايان!

گروه ديگر از فلاسفه كه بيشتر به جامعه مى‏انديشند و اصالت را براى جمع قائلند نه افراد، فعل اخلاقى را به افعالى تفسير مى‏كنند كه هدف غير باشد; بنابراين، هر كارى كه نتيجه‏اش تنها به خود انسان برگردد غير اخلاقى است و كارهائى كه هدفش ديگران باشد اخلاقى است.

5 - اخلاق از ديدگاه وجدان گرايان

گروهى از فلاسفه كه اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، كه مى‏توان از آنها به «وجدان‏گرا» تعبير كرد و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى‏» كه در واقع منظور از آن عقل عملى است نه عقل نظرى، آنها مسائل اخلاقى را يك سلسله امور وجدانى مى‏دانند نه عقلانى كه انسان بدون نياز به منطق و استدلال آنها را درك مى‏كند; مثلا، انسان عدالت را خوب مى‏شمرد و ظلم را بد، ايثار و فداكارى و شجاعت را خوب مى‏داند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بد مى‏بيند بى آن‏كه نيازى به استدلال عقلانى و تاثير آنها در فرد و جامعه داشته باشد.

نتيجه:

با توجه به اشاراتى كه به مهمترين مكاتب اخلاقى در اين فصل آمد، امتيازات مكتب اخلاقى اسلام كاملا روشن است: «اساس اين مكتب اخلاقى، ايمان به خداوندى است كه كمال مطلق و مطلق كمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و كمال انسانها در اين است كه پرتوى از صفات جمال و جلال او در خود منعكس كنند و به ذات پاكش نزديك و نزديكتر شوند.»

ولى اين به آن معنا نيست كه صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات انسانها از چنگال بدبختيها بى‏اثر است; بلكه در يك جهان‏بينى صحيح اسلامى عالم هستى يك واحد بهم پيوسته است، واجب‏الوجود قطب اين دايره و ماسواى خدا همه به او وابسته و پيوسته و در عين حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراين، هر چيزى كه سبب صلاح حال فرد باشد سبب صلاح حال جامعه، و هر چيز كه در صلاح جامعه مؤثر باشد در صلاح فرد نيز مؤثر است.

به تعبير ديگر، ارزشهاى اخلاقى تاثير دوگانه دارد، هم فرد را مى‏سازد، هم جامعه را. و آنها كه تصور مى‏كنند هميشه مسائل اخلاقى چيزى است كه هدف در آن غير باشد نه خويشتن، در اشتباه بزرگى هستند زيرا مصلحت اين دو در واقع از هم جدا نيست و جدائى اين دو از يكديگر تنها در مقاطع محدود و كوتاه مدت است. شرح اين سخن را قبلا داشتيم و در مناسبتهاى ديگر خواهد آمد.

نكته‏ها

1- اخلاق و نسبيت

آيا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد; يعنى، مثلا شجاعت و فداكارى و تسلط بر نفس در هر زمان و هر مكان بدون استثنا خوب است، يا خوبى و بدى اين صفات نسبى است، در پاره‏اى از جوامع و بعضى از زمانها و مكانها خوب در حالى كه در جامعه يا زمان و مكان ديگر، بد است؟

آنها كه اخلاق را نسبى مى‏دانند دو گروهند:

گروه اول كسانى هستند كه نسبيت را در تمام هستى قائل هستند; هنگامى كه وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبيت‏خواهد بود.

گروه دوم كسانى هستند كه كارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلكه معتقدند معيار شناخت اخلاق خوب و بد، پذيرش و عدم پذيرش جامعه است. بنابراين، ممكن است صفتى مانند شجاعت در جامعه‏اى مقبول و در جامعه و زمان و مكان ديگرى غير مقبول باشد، در آن جامعه‏اى كه مقبول است جزو فضائل اخلاقى محسوب مى‏شود و در جامعه‏اى كه غير مقبول است جز و رذائل اخلاقى است.

اين گروه، حسن و قبح افعال اخلاقى را نيز تابعى از شاخص قبول و رد جامعه مى‏شمرند و اعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.

اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مى‏كند

در آيات متعددى از قرآن مجيد، خوب و بد يا «خبيث و طيب‏» را بطور مطلق مطرح كرده و وضع جوامع بشرى را در اين امر بى‏اثر مى‏شمرد; در آيه‏100 سوره مائده.

مى‏خوانيم: «قل لايستوى الخبيث والطيب ولو اعجبك كثرة الخبيث; بگو (هيچ گاه) ناپاك و پاك مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاكها تو را به شگفتى اندازد!»

و در آيه‏157 سوره اعراف در توصيفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «ويحل لهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث; پيامبر، طيبات را براى آنها حلال و خبائث را حرام مى‏كند.»

در آيه‏243 سوره بقره مى‏فرمايد: «ان الله لذو فضل على الناس ولكن اكثر الناس لايشكرون; خداوند نسبت‏به بندگان خود احسان مى‏كند ولى اكثر مردم شكر او را به جا نمى‏آورند!»

در آيه‏103 سوره يوسف مى‏فرمايد: «وما اكثر الناس ولو حرصت‏بمؤمنين; و بيشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ايمان نمى‏آورند!»

در اين آيات ايمان و پاكيزگى و شكر به عنوان يك ارزش محسوب شده هر چند اكثريت مردم با آن مخالف باشند; و بى‏ايمانى و ناپاكى و كفران، يك ضد ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اكثريت پذيرفته شود.

اميرمؤمنان على عليه السلام نيز كرارا در خطبه‏هاى «نهج البلاغه‏» بر اين معنى تاكيد كرده است كه پذيرش و عدم پذيرش خو يا عملى از سوى اكثريت هرگز معيار فضيلت و رذيلت و حسن و قبح و ارزش و ضد ارزش نيست.

در يك جا مى‏فرمايد: «ايها الناس لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله فان الناس قد اجتمعوا على مائدة شبعها قصير وجوعها طويل; اى مردم! در طريق هدايت از كمى نفرات وحشت نكنيد; زيرا مردم گرد سفره‏اى جمع شده‏اند كه سيرى آن كوتاه و گرسنگى‏اش طولانى است!» (1)

و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «حق وباطل، ولكل اهل; فلئن امر الباطل لقديما فعل، ولئن قل الحق فلربما ولعل; حق و باطلى داريم، و براى هر كدام طرفدارانى است; اگر باطل حكومت كند، جاى تعجب نيست، از دير زمانى چنين بوده; و اگر پيروان حق كم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پيروز شوند)!» (2)

اينها همه نسبيت در مسائل اخلاقى را نفى مى‏كند و پذيرش يا عدم پذيرش از سوى اكثريت جامعه را معيار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نيك نمى‏شمرد.

در قرآن و روايات معصومين(ع) شواهد فراوانى بر اين مساله است كه اگر گردآورى شود، كتاب مستقلى را تشكيل مى‏دهد.

سؤال

در اينجا سؤالى مطرح است و آن اين‏كه: در تعليمات شريعتهاى آسمانى - بويژه اسلام - نيز نسبيت احيانا پذيرفته شده است; در مثل، اسلام دروغ را يك ضد ارزش و عمل غير اخلاقى مى‏شمرد در حالى كه دروغ براى اصلاح ميان مردم يا در مقام مشورت، ارزش و عمل اخلاقى محسوب مى‏شود; و مانند اين مساله در تعليمات اسلامى كم نيست، و اين نوعى پذيرش نسبيت در اخلاق و حسن و قبح است.

پاسخ

اين سؤال مهمى است، و لى پاسخ زنده‏اى دارد و آن اين‏كه نسبى بودن اخلاق يا حسن و قبح مطلبى است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبى ديگر.

به تعبير ديگر، در بحث نسبيت هيچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنين احسان و ظلم، نيكى و بدى آنها هنگامى روشن مى‏شود كه از سوى اكثريت جامعه به عنوان يك ارزش پذيرفته يا نفى شود.

ولى در اسلام و تعليمات آسمانى، دروغ يا ظلم و ستم و نيز بخل و كينه و حسد ضدارزش است; خواه از سوى اكثريت مردم ارزش محسوب شود يا نه; و بعكس، احسان و عدالت و راستى و امانت ارزشهاى والائى هستند خواه از سوى جامعه‏اى پذيرفته شوند يا نه.

اين يك اصل ثابت است ولى مانعى ندارد كه در گوشه و كنار آن گاهى استثنائى وجود داشته باشد. اصل همان‏گونه كه از نامش پيدا است اساس و ريشه چيزى را تشكيل مى‏دهد و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است; بنابراين، هرگز نبايد وجود پاره‏اى از استثنائات را كه در هر قاعده كلى يافت مى‏شود دليل بر نسبيت گرفت; و اگر به تفاوت اين دو بخوبى توجه كنيم جلو بسيارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.

اين نكته نيز در خور توجه است كه گاه مى‏شود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مى‏گردد و احكام كه تابع موضوعات است نيز عوض مى‏شود; اين مطلب را هرگز نبايد دليل بر مساله نسبيت گرفت.

توضيح اين‏كه: هر حكم، موضوعى مخصوص به خود دارد; مثلا، شكافتن بدن ديگرى و ايراد جرح بر آن يك جنايت است، و قابل قصاص و تعقيب، ولى گاه اين موضوع عوض مى‏شود، چاقو به دست جراحى مى‏افتد كه براى نجات جان بيمار، شكم او را پاره مى‏كند، تا غده خطرناكى را در بياورد، يا قلب او را مى‏شكافد تا دريچه و رگهاى قلب را اصلاح كند، در اينجا موضوع عوض مى‏شود و ديگر جنايت نيست. و طبيب جراح شكافنده قلب و شكم، در خور ستايش و جايزه است.

هيچ كس نبايد اين گونه دگرگونى احكام را كه به خاطر دگرگونى موضوعات پيدا مى‏شود، دليل بر نسبيت‏بگيرد. نسبيت آن است كه موضوع بدون دگرگونى ماهوى و موضوعى، سبت‏به اشخاص يا زمانهاى متفاوت احكام متفاوتى پيدا كند.

احكام شرع نيز همين‏گونه است، شراب حرام و نجس است، اما ممكن است‏با گذشت چند روزى و يا با اضافه ماده‏اى به آن، تبديل به سركه پاك و حلال گردد. هيچ كس نمى‏تواند اينها را به حساب نسبيت‏بگذارد. نسبيت آن است كه شراب را مثلا در جوامعى كه علاقه به شراب دارند حلال بدانيم و در جوامعى كه علاقه ندارند حرام بدانيم بى اين‏كه تغيير در اهيت‏شراب ايجاد شود.

در مسائل اخلاقى نيز گاه به موضوعاتى برخورد مى‏كنيم كه در يك شكل فضيلت است و با دگرگونى تبديل به رذيلت مى‏شود; نترسيدن در حد اعتدال شجاعت است و فضيلت، ولى اگر از حد بگذرد، تهور و بى‏باكى و رذيلت است. و همچنين در موارد مشابه آن. يا اين‏كه دروغ درآنجا كه معمولا منشا مفاسد و تضعيف اعتماد عمومى است، حرام و رذيله است; و آنجا كه به منظور اصلاح ذات البين باشد، حلال و فضيلت است.

ممكن است كسانى نام اين دگرگونى موضوعات را نسبيت‏بگذارند، نزاعى با آنها در مساله نامگذارى نداريم، و چنين نزاعى را نزاع لفظى مى‏شمريم زيرا اين گونه موارد از قبيل تغيير موضوع و ماهيت چيزى است، و اگر منظور بعضى از طرفداران نسبيت اين باشد، مشكلى نيست; مشكل آن است كه شاخص فضيلت و رذيلت و حسن و قبح اخلاقى را پسنديدن اكثريت جامعه بدانيم.

از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مى‏گيريم كه مساله نسبيت در اخلاق از ديدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مساله نسبيت در مباحث اخلاقى مساوى با نفى اخلاق است، چرا كه طبق نظريه نسبيت اخلاقى، هر رذيله‏اى در جامعه فراگير شود فضيلت است; و هر بيمارى اخلاقى فراگير، صحت و سلامت محسوب مى‏شود و اخلاق به جاى اين‏كه وسيله‏اى براى سالم‏سازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.

2- اخلاق و عمل در قرآن

رابطه اخلاق و عمل، و تاثير اخلاق در عمل، چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد چرا كه اعمال ما معمولا از صفات درونى ما سرچشمه مى‏گيرد، شخصى كه بخل يا حسد يا تكبر در درون قلب او لانه كرده و روح و فكر او را به رنگ خود در آورده است، طبيعى است كه اعمالش به همان رنگ باشد; حسود هميشه اعمالش نشان مى‏دهد كه اين خوى زشت، همچون جرقه آتشى در جان او شعله‏ور است و او را آرام نمى‏گذارد و همچنين افراد متكبر، راه رفتن، سخن گفتن، نشست و برخاست آنها همه رنگ تكبر دارند، و اين حكم در تمام صفات اخلاقى خوب و بد جارى و سارى است.

به همين دليل ، بعضى از محققان اين گونه اعمال را اعمال اخلاقى مى‏دانند; يعنى، اعمالى كه صرفا ناشى از اخلاق نيك و بد است، در مقابل اعمالى كه گاه از انسان سر مى‏زند، و مثلا تحت تاثير امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و اندرز صورت گرفته، بى آن‏كه ريشه اخلاقى داشته باشد، البته اين گونه اعمال نسبت‏به اعمال اخلاقى كمتر است.

و از اينجا مى‏توان نتيجه گرفت كه براى اصلاح جامعه، و اصلاح اعمال مردم بايد به اصلاح ريشه‏هاى اخلاقى عمل پرداخت، چرا كه غالب اعمال متكى به ريشه‏هاى اخلاقى است.

به همين دليل، بيشترين كوششهاى انبياى الهى و مصلحان جوامع اسلامى، مصروف اين امر شده است كه با تربيت صحيح، فضائل اخلاقى را در فرد فرد جامعه پرورش دهند و رذائل را به حد اقل برسانند تا اعمال كه تراوش صفات اخلاقى است اصلاح گردد. تعبير به تزكيه در آيات متعدد از قرآن مجيد نيز اشاره به همين معنى است، اين از يك سو.

از سوى ديگر، تكرار يك عمل نيز مى‏تواند تاثيرى در شكل‏گيرى اخلاق بگذارد، زيرا هر عملى انسان انجام مى‏دهد، خواه‏ناخواه اثرى در روح او مى‏گذارد و تكرار آن، آن اثر را پررنگ‏تر مى‏كند و تدريجا تبديل به عادت مى‏شود، و باز تكرار بيشتر سبب مى‏گردد كه از مرحله عادت بگذرد و به «حالت‏» و «ملكه‏» تبديل شود، و يك ويژگى اخلاقى در انسان به وجود آورد.

بنابراين، عمل و اخلاق در يكديگر تاثير متقابل دارند و هر كدام مى‏تواند به نوبه خود سبب پيدايش ديگرى شود.

اين مساله در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى، بازتاب گسترده‏اى دارد، از جمله:

1- در آيه‏14 سوره «مطففين‏» بعد از اشاره به صفات زشت گروهى از دوزخيان مى‏فرمايد:

«كلا بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون; چنين نيست كه آنها خيال مى‏كنند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است.»

اين تعبير بخوبى نشان مى‏دهد كه اعمال سوء، همچون زنگار تيره بر قلب مى‏نشيند، و نور و صفاى فطرى آن را مى‏گيرد، و درون انسان را تاريك مى‏سازد، و به شكل خود در مى‏آورد.

2- در آيه‏81 سوره بقره مى‏خوانيم: «بلى من كسب سيئة واحاطت‏به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون; آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند و آثار گناه سراسر وجودشان را احاطه نمايد آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود!»

منظور از احاطه گناه (خطيئه) بر تمام وجود انسان، آن است كه آثارش در درون روح‏او چنان متراكم گردد، كه روح را تاريك و به رنگ گناه در آورد، و در اين هنگام پند و موعظه و ارشاد معمولا اثر نخواهد داشت; گوئى ماهيت انسان عوض مى‏شود، و صفات اخلاقى و حتى اعتقادات او بر اثر تكرار گناه دگرگون مى‏گردد.

همان‏گونه كه در آيه‏7 سوره بقره درباره گروهى از كفار لجوج و متعصب مى‏خوانيم: «ختم الله على قلوبهم وعلى سمعهم وعلى ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظيم; خدا بر دلها و گوشهاى آنها مهر نهاده، و بر چشمهاى آنها پرده افكنده شده است، و براى آنها عذاب بزرگى است.»

روشن است كه خداوند، نسبت‏به هيچ كس، عداوت و كينه‏اى ندارد. كه بر دل و گوش او مهر نهد و بر چشم او پرده بيفكند، اين در واقع آثار اعمال آنها است، كه به صورت حجابها و پرده‏ها در مى‏آيد و حواس او را مى‏پوشاند، و از درك حقيقت‏باز مى‏دارد (و نسبت دادن اين امور به خداوند به خاطر آن است كه هر سبب و مسببى در عالم هر چه دارد از ناحيه ذات پاك اوست كه مسبب‏الاسباب است).

در آيه‏10 سوره «روم‏»، از اين هم فراتر مى‏رود و مى‏فرمايد: اعمال سوء، عقيده انسان را نيز دگرگون مى‏سازد و تباه مى‏كند، چنان كه مى‏خوانيم: «ثم كان عاقبة الذين اسآؤا السواى ان كذبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزؤن; سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به سخريه گرفتند.»

اين تعبير نشان مى‏دهد كه انجام كارهاى زشت و ارتكاب گناه هر گاه ادامه پيدا كند در اعماق جان انسان، نفوذ خواهد كرد; نه تنها اخلاق بلكه عقائد را نيز زير و رو مى‏كند.

حتى در جاى ديگر از قرآن مى‏خوانيم كه تكرار گناه و اعمال سوء، حس تشخيص انسان را نيز عوض مى‏كند; خوب در نظرش بد و بد در نظرش خوب جلوه‏گر مى‏شود; آيه‏103 و 104 سوره كهف در اين رابطه چنين مى‏گويد: «قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى‏الحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا; بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانكارترين شما از مردم چه كسانى هستند؟ آنها كه تلاششان در زندگى دنيا گم شده (و تمام سرمايه‏هاى الهى خود را از دست داده‏اند) با اين حال گمان مى‏كنند كار نيك انجام مى‏دهند.»

3- در جاى ديگر پيدايش صفت نفاق را نتيجه دروغ‏گويى مكرر و خلف وعده الهى مى‏شمرد، مى‏فرمايد: «فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه وبما كانوا يكذبون; عمل آنها نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند مستقر ساخت، اين (پيدايش خوى نفاق ريشه‏دار) به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند، و كرارا دروغ گفتند.» (سوره توبه، آيه‏77)

توجه داشته باشيد كه «يكذبون‏» فعل مضارع است و دلالت‏بر استمرار دارد، و بيانگر تاثير اين عمل سوء، يعنى دروغ، در پيدايش روح نفاق است; زيرا مى‏دانيم دروغ گفتن آن هم در چهره انسان راستگو چيزى جز دوگانگى ظاهر و باطن نيست و نفاق درونى مبدل شدن اين الت‏به يك ملكه است.

تاثير متقابل اخلاق و عمل در احاديث اسلامى

اين حقيقت كه اعمال نيك و بد در روح انسان اثر مى‏گذارد، و به آن شكل مى‏دهد، و خوهاى نيك و بد را مستحكم مى‏كند، بازتاب گسترده‏اى در احاديث اسلامى نيز دارد، كه به عنوان نمونه سه حديث زير قابل دقت فراوان است:

1- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: «كان ابى يقول ما من شى‏ء افسد للقلب من خطيئة، ان القلب ليواقع الخطيئة فما تزال به حتى تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله; پدرم (امام باقر عليه السلام ) مى‏فرمود: چيزى بدتر از گناه قلب را فاسد نمى‏كند، گناه قلب را تحت تاثير خود قرار مى‏دهد و تدريجا در آن اثر مى‏كند تا بر آن غالب گردد; در اين هنگام قلب وارونه مى‏شود، و بالاى آن پايين قرار مى‏گيرد.» (3)

البته اين حديث‏بيشتر ناظر به دگرگون شدن افكار بر اثر گناه است، ولى در مجموع، تاثير گناه را در تغيير روح انسان منعكس مى‏كند.

2- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است:

«اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نكتة سوداء فان تاب انمحت وان زاد زادت، حتى تغلب على قلبه، فلايفل-ح بعدها ابدا; هنگامى كه انسان گناه مى‏كند، نقطه سياهى در قلب او پيدا مى‏شود; اگر توبه كند، آن نقطه سياه محو مى‏شود، و اگر بر گناه بيفزايد زيادتر مى‏شود تا تمام قلب او را فراگيرد و بعد از آن هرگز روى رستگارى نخواهد ديد!» (4)

به همين دليل، در احاديث اسلامى، نسبت‏به اصرار بر گناه، هشدار داده شده حتى اصرار بر گناهان كوچك، جزء گناهان كبيره ذكر شده است. (5)

در حديث معروف امام على بن موسى الرضا عليه السلام كه در جواب تقاضاى مامون براى بيان جامعى درباره حلال و حرام و فرائض و سنن، آمده از جمله مسائلى كه بر آن تكيه شده است، اصرار بر گناهان صغيره است كه آن را در رديف گناهان كبيره ذكر فرموده‏است. (6)

3- در حديثى كه در كتاب «خصال‏» از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله نقل شده چنين مى‏خوانيم: «اربع خصال يمتن القلب: الذنب على الذنب...; چهار عمل است كه قلب را مى‏ميراند: گناه بعد از گناه ...» (7)

شبيه همين معنى در تفسير «الدر المنثور» نيز آمده است. (8)

اين تعبيرات بخوبى نشان مى‏دهد كه تكرار يك عمل در قلب و جان انسان بطور قطع اثر مى‏گذارد و سرچشمه تشكيل صفات رذيله و زشت‏خواهد شد; و به همين دليل دستور داده شده است كه هرگاه لغزش و گناهى از مؤمنى سر زند، هر چه زودتر آن را با آب توبه بشويد، و آثار منفى آن را از قلب بزدايد تا به صورت يك «حالت‏» و «ملكه‏» و صفت زشت درونى در نيايد; مخصوصا دستور داده شده است كه با احاديث روشنى بخش پيشوايان معصوم: اين گونه زنگارها را از دل بزدايند; چنان كه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «ان القلوب لترين كما يرين السيف وجلائه الحديث; دلهاى آدميان زنگار مى‏گيرد همان‏گونه كه شمشير زنگار مى‏گيرد و صيقل آن حديث است.» (9)

3- اخلاق فردى و اجتماعى

مساله مهم ديگرى كه ذكر آن در اينجا لازم به نظر مى‏رسد اين است كه: آيا مسائل اخلاقى در رابطه به انسانهاى ديگر شكل مى‏گيرد بطورى كه اگر يك انسان تنهاى تنها زندگى كند، اخلاق براى او مفهوم نخواهد داشت؟ يا اين‏كه پاره‏اى از مفاهيم اخلاقى درباره يك انسان تنهاى تنها نيز صادق است، هر چند قسمت اعظم مسائل اخلاقى در رابطه انسانهاى ديگر پيدا مى‏شود، و از اين نظر مى‏توانيم اخلاق را به دو بخش تقسيم كنيم؟

در پاسخ اين سؤال توجه شما را به بحثى كه در كتاب «زندگى در پرتو اخلاق‏» آمده و عينا آن را در زير مى‏آوريم، جلب مى‏كنيم:

«بعضى معتقدند تمام اصول اخلاقى بازگشت‏به مناسبات خاص اجتماعى انسان با ديگران مى‏كند، بطورى كه اگر اجتماعى اصلا وجود نمى‏داشت و هر انسان كاملا جدا از ديگران مى‏زيست، و هر فردى بى‏خبر از وجود ديگرى زندگى مى‏كرد، اخلاق اصلا مفهومى نداشت!

«زيرا غبطه، حسد، و تواضع، و تكبر، و حسن ظن، و عدالت، و جور، و عفت، و سخاوت، و امثال اينها همه از مسائلى است كه فقط و فقط در اجتماع و برخورد انسان با ديگران، مفهوم دارد; بنابراين، انسان منهاى اجتماع، با انسان منهاى اخلاق، همراه خواهد بود.

«ولى به عقيده ما در عين اين‏كه بايد اعتراف كرد كه بسيارى از فضائل و رذائل اخلاقى با زندگى اجتماعى انسان بستگى دارد، چنان نيست كه اين مساله عموميت داشته باشد، زيرا بسيارى از مسائل اخلاقى هستند كه فقط جنبه فردى دارند، و در مورد يك انسان تنها نيز كاملا صادق است; مثلا، صبر و جزع بر مسائل، شجاعت و ترس در برابر پيشامدها، استقامت و تنبلى در راه رسيدن يك فرد به هدف خود، غفلت و توجه نسبت‏به آفريدگار جهان، شكر و كفران در برابر نعمتهاى بى‏پايان او و امثال اين امور كه علماى اخلاق در كتب اخلاقى از آن بحث نموده‏اند و جزء فضائل يا رذائل اخلاقى شمرده‏اند مى‏تواند جنبه فردى داشته باشد، و درباره يك فرد كه زندگى كاملا جدا از اجتماع دارد نيز صدق كند، از اينجا تقسيم اخلاق به اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى روشن مى‏گردد، ولى ناگفته پيدا است كه اخلاق اجتماعى وزنه سنگينترى در علم اخلاق دارد و شخصيت انسان بيشتر بر محور آن دور مى‏زند، اگر چه اخلاق فردى نيز سهم قابل توجهى در مورد خود دارد.» (10)

شك نيست كه اين تقسيم دوگانه چيزى از ارزش مسائل اخلاقى نمى‏كاهد هر چند مى‏تواند تفاوت اهميت مباحث اخلاقى را از نظر درجه بندى آشكار سازد; بنابراين، صرف وقت در اين كه كداميك از خلق و خوهاى اخلاقى فقط جنبه فردى دارد، و كداميك جنبه اجتماعى، چندان مفيد به نظر نمى‏رسد; و ما همين اشاره كلى را كه در بالا آورديم براى اين بحث كافى مى‏دانيم.

البته نمى‏توان انكار كرد كه اخلاق فردى نيز تاثير غير مستقيم بر مسائل اجتماعى دارد. (دقت كنيد)

 


پى‏نوشتها  و منابع

1-  در جمله «و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون‏» به شما امورى تعليم مى‏دهد كه امكان داشت‏خودتان آن را بدانيد!» دقت كنيد كه سخن از تعليم علومى به ميان مى‏آورد كه وصول به آن براى انسان از غير طريق وحى غير ممكن است!

2-    كنز العمال، حديث 52175 (جلد3، صفحه‏16).

3-    همان مدرك، حديث 5218.

4-    بحار، جلد66، صفحه 405.

5-    مستدرك الوسائل، جلد 2، صفحه‏283. (چاپ قديم).

6-    تنبيه الخواطر، صفحه 362.

7-    سوره قلم، آيه‏4.

8-    تهذيب الاخلاق، صفحه 51.

9-    حقائق، صفحه 54.

10-   فلسفه اخلاق، صفحه‏9.

11-   الاخلاق النظريه، صفحه 10.

12-   پيام قرآن، دوره اول، جلد 1، ص‏86 تا 98.

13-   محقق نراقى در جامع السعادات اين نظريه را برگزيده است (جامع السعادات جلد 1، ص 24).

14-   آيه‏164 آل عمران نيز همين مضمون را در بردارد.

15-   به اصول‏كافى، جلد 1، ص 155و كشف‏المراد،بحث‏قضا و قدر درباره مفاسد و مذهب جبر مراجعه‏شود.

16-   سفينة البحار، (ماده خلق).

17-   بحار، جلد 10، ص‏369.

18-   بحار، ج 71، ص 385.

19-   غررالحكم، 1280 - 1281.

20-   مهجة البيضاء، ج 5، ص‏93.

21-   مرحوم كلينى در جلد دوم اصول كافى، در باب حسن الخلق(ص‏99) هيجده روايت در اين زمينه نقل‏كرده است.

22-   سفينة البحار، ماده خلق.

23-  به جلد دوم اصول كافى و روضه كافى، و جلد سوم ميزان الحكمة و جلد اول سفينة البحار، در ابواب مناسب مراجعه فرماييد.

24-   غرر الحكم.

25-   جامع السعاده، جلد اول، صفحه 24.

26-   سوره قلم، آيه‏4.

27-  رساله حقوق امام سجاد(ع) و دعاى مكارم الاخلاق و بسيارى از دعاها و مناجاتهاى ديگر نيز در طليعه آثار معروف اخلاقى در اسلام قرار دارند كه هيچ اثرى با آنها برابرى نمى‏كند.

28-   بحار، ج 22، ص 391.

29-   نهج البلاغه، خطبه 182.

30-   تلخيص و اقتباس با تغييرات و اضافاتى از كتاب «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام‏»، فصل آخر.

31-   الذريعه، جلد اول.

32-   نهج البلاغه، خطبه 201.

33-   نهج‏البلاغه خطبه‏16.

34-   اصول كافى، ج 2، باب الذنوب، حديث 1 ص 268.

35-   همان مدرك، حديث‏13، ص 271.

36-   بحارالانوار، ج 10 ص‏359.

37-   همان مدرك، ص‏366.

38-   خصال، جلد، 1، ص 252.

39-   الدر المنثور، ج‏6، ص‏326.

40-   تفسير نور الثقلين، جلد 5، ص 531، حديث‏23.

41-   زندگى در پرتو اخلاق، ص‏29 تا 31.


فهرست مطالب

پيشگفتار. 1

اهميت‏بحثهاى اخلاقى.. 3

اشاره. 3

اقوام روزگار به اخلاق زنده‏اند. 3

اهميت اخلاق در روايات اسلامى.. 8

نكته‏ها:10

1- تعريف علم اخلاق.. 10

-٢آيا اخلاق قابل تغيير است؟. 12

آيات و روايات دليل بر قابليت تغيير اخلاق است.. 16

دلائل طرفداران عدم تغيير اخلاق.. 20

پاسخ.. 21

6 - تاريخچه علم اخلاق.. 23

مكتبهاى اخلاقى.. 29

1- اخلاق در مكتب خداپرستان.. 30

2- اخلاق ماديگرى.. 30

3- اخلاق از ديدگاه فلاسفه عقلى.. 30

4 - اخلاق در مكتب غيرگرايان!31

5 - اخلاق از ديدگاه وجدان گرايان.. 31

نكته‏ها32

1- اخلاق و نسبيت.. 32

اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مى‏كند. 33

2- اخلاق و عمل در قرآن.. 38

تاثير متقابل اخلاق و عمل در احاديث اسلامى.. 41

3- اخلاق فردى و اجتماعى.. 43

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 28 بهمن 1393 ساعت: 17:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 158

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس